ره توشه راهيان نور

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور : ره توشه راهیان نور : ویژه محرم الحرام و صفرالمظفر (1427) ق/تهیه و تدوین دفتر تبلیغات اسلامی حوزه، علمیه قم معاونت فرهنگی و تبلیغی مدیریت تدوین ره توشه راهیان نور. مشخصات نشر : قم: بوستان کتابقم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1384. مشخصات ظاهری : 384 ص. فروست : بوستان کتاب قم؛ 1474. .متون آموزشی طرح هجرت؛ 62. .تبلیغ و مبلغ؛ 69. شابک : 19000 ریال 964-371-958-8 یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس. موضوع : حسین بن علی (ع)، امام سوم، 6 - 61ق -- سوگواریها -- مقاله ها و خطابه ها. موضوع : واقعه کربلا، 61ق -- مقاله ها و خطابه ها. موضوع : عاشورا -- مقاله ها و خطابه ها. موضوع : اسلام -- مقاله ها و خطابه ها. شناسه افزوده : حوزه علمیه قم. دفتر تیلیغات اسلامی. بوستان کتاب قم. رده بندی کنگره : BP41/5 /966 1384 رده بندی دیویی : 297/9534 شماره کتابشناسی ملی : 1080401

مقدمه

سپاس خداى عزوجل را كه اين توفيق را نصيب نمود كه بتوانيم نمى از درياى معارف بيكران مكتب وحى را به حاملان رسالت نبوى تقديم نماييم .

همان رسالتى كه فرزانگانى همچون سالار شهيدان ، در راه احياء آن ، از جان و فرزند و زندگى دنيوى خود ، چشم پوشى نمودند و عزت و افتخار اءبدى را نصيب خود و شيعيان خود نمودند .

و چه زيبا انتخاب نمود رهبر معظم و ذريه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كه اين سال را ، سال عزت و افتخار حسينى ناميد و با اين نام گذارى ، روح عظيم ابا عبداللّه الحسين عليه السلام را از خود و ملت عزيز خشنود

نمود .

به نظر مى رسد مسئولين فرهنگى و تمام كسانى كه دغدغه اصلى آنها نشر فرهنگ غنى دين اسلام مى باشد ، در زمينه سازى و پيگيرى اين رهنمود ، نقش محورى و مهمى دارند ، تا زمينه معرفى و ارائه صحيح و مؤ ثر ، فرهنگ ارزشى مكتب امام حسين عليه السلام ، را فراهم سازند . و اين ، وظيفه و مسئوليت خطير ، موجب افتخارى بس بزرگ است كه ذكر و فكر و قلم ما ، نام و ياد آن معشوق دلها و كشتى نجات امت را بيشتر مطرح كند . و دلهاى پاك جوانان عزيز را با محبت و ارادت به اين اءسوه عزت و سرفرازى ، بيشتر ماءنوس گردانيم .

كتاب ره توشه جوانان سال 81 كه در پيش رو داريد ، محصول تلاش جمعى از فضلاى حوزه و دانشگاه است كه حاوى مقالات اعتقادى - اخلاقى - اجتماعى و علمى مى باشد و سعى شده است اين مجموعه متناسب با نيازهاى قشر جوان طراحى گردد ، تا مبلغين محترم در تابستان و اوقات فراغت بتوانند مواد لازم براى تاءمين نيازهاى متنوع و علمى آنان را ، در اختيار داشته باشند .

بديهى است كه تنظيم مطالب متناسب با مخاطب ، وظيفه مبلغ محترم مى باشد كه با ذوق و هنر تبليغى خود بتواند هر نكته اى را در جاى خود و به شكل مطلوب ارائه دهد . زيرا ممكن است مخاطبين شما در اماكن مختلف و گروههاى گوناگون ، با يكديگر تفاوتهائى داشته باشند كه انتخاب مطلب و قالب مناسب به عهده شماست .

ويژگى اين كتاب ، تنوع مطالب در شش

فصل گوناگون مى باشد كه :

در فصل اول : (به سوى عزت ) طليعه سخن را با بيانات مقام معظم رهبرى ، در معرفى عزت حسينى و ابعاد آن شروع كرده ايم .

در فصل دوم : مقالاتى آموزنده در جهت رشد و بالندگى نسل جوان آورده شده ، كه مى تواند كاربرد فراوانى داشته باشد .

در فصل سوم : مقالاتى پيرامون فرهنگ عزت و الگوهاى عزت مدارى به مناسبت سال عزت و افتخار حسينى ارائه گرديده ،

در فصل چهارم : تقويم فصل ، مقالاتى براى مناسبت هاى ايام تابستان آمده ،

در فصل پنجم : سيزده پرسش و پاسخ در موضوعات مختلف از بزرگان دينى مطرح گرديده ،

و در فصل ششم : نكته ها و روشها ، در جهت بهينه كردن تبليغ در نظر گرفته شده است كه كليدهائى طلائى آن بسيار مغتنم مى باشد .

از آنجايى كه طرح مباحثى مانند جدول - معما - داستان - شعر و سرگرمى و . . . موجب جذابيت كار مبلغ خواهد بود ، توصيه مى شود با استفاده از كتابهاى ره توشه سالهاى قبل و ساير آثار مكتوب و با استفاده از ذوقيات و معلومات خود ، از اين موارد نيز استفاده بهينه گردد .

وظيفه اخلاقى خود مى دانيم از مساعدت و همكارى تمام عزيزان و دست اندركاران ، مسئولين محترم دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم - معاونين اعزام و آموزش - سازمان تبليغات اسلامى مركز انتشارات و چاپ خانه دفتر تبليغات اسلامى و ساير همكارانى كه ما را در جهت آماده سازى و تدوين اين كتاب ، يارى رساندند صميمانه سپاسگزارى كنيم .

آنچه موجب رشد و

تشويق ما مى گردد ، خيرخواهى و راهنمايى هاى مشفقانه شما در جهت تعالى و ترقى كيفيت اين مجموعه مى باشد .

مركز آموزش مبلغين (طرح هجرت )

فصل اول : به سوى عزت (عزت و افتخار حسينى)

مقدمه

اين سال ، سال عزت و افتخار حسينى است . اين عزت چه جور عزتى است ؟ اين افتخار ، افتخار به چيست ؟ آن كسى كه حركت حسين بن على را بشناسد ، او مى داند كه اين عزت ، چگونه عزتى است . از سه بعد يا سه ديدگاه ، اين نهضت عظيم حسينى را كه در تاريخ ، اين جور ماندگار شده است ، مى شود نگاه كرد . در هر سه بعد ، آن چه كه بيش از همه چشم را پر مى كند احساس عزت و سربلندى و افتخار است .

1 . مبارزه حق است در مقابل باطل ، باطل مقتدر . اين كارى بود كه امام حسين عليه السلام كرد . حركت انقلابى و اصلاحى حسين بن على چنين كرد .

2 . نهضت حسين بن على ، تجسم معنويت و اخلاق است . غير از جنبه اجتماعى و سياسى حركت انقلابى و مبارزه علنى حق و باطل ، در اين نهضت ، يك عرصه ديگرى هم براى مبارزه وجود دارد و آن نقش انسان ها و درون و باطن انسان هاست ؛ آن جايى كه ضعف ها و طمع هاى بشرى ، حقارت ها ، شهوت ها و هواهاى نفسانى در وجود انسان ، او را از برداشتن گام هاى بلند باز مى دارد . آن جا هم يك صحنه جنگ است ، آن هم جنگى بسيار دشوارتر . آن جايى كه

مردان و زنان مؤ من و فداكار پشت سر حسين بن على عليه السلام راه مى افتند ، دنيا و مافيها ، لذت ها و زيبايى هاى دنيا در مقابل احساس وظيفه از چشم آنها مى افتد؛ غلبه معنويت مجسم و متبلور در درون و باطن انسان هاست بر جنود شيطانى وجود انسان - همان جنود عقل و جنود جهلى كه در روايات ما هست - غلبه عقل بر جهل در باطن يك عده انسان والا و بزرگ كه به عنوان نمونه در تاريخ ماندگار شدند . اين هم بعد دوم .

مبارزه حق با باطل

در آن بعد اول كه امام حسين عليه السلام يك حركت انقلابى به راه انداخت ، اين جا كار حسين بن على مظهر عزت و افتخار بود . نقطه مقابل حسين بن على چه بود ؟ چه كسى بود ؟ آن حكومت ظالم فاسد بدكاره اى بود كه يعمل فى عباد اللّه بالجور و العدوان . نمودار اصلى كار او اين بود كه در جامعه اى كه زير قدرت او بود با بندگان خدا ، با انسان ها با ستم و عدوان و غرور و تكبر و با خودخواهى و خودپرستى رفتار مى كرد . اين خصوصيت عمده آن حكومت بود . چيزى كه برايشان مطرح نبود ، معنويت ، رعايت حقوق انسان ها بود . حكومت اسلامى را به همان حكومت طاغوتى كه قبل از اسلام بود ، تبديل كرده بودند كه در دوران هاى مختلف در دنيا وجود داشته است ؛ در صورتى كه بارزترين خصيصه نظام اسلامى حكومت است . برجسته ترين بخش هاى آن جامعه ايده آلى كه اسلام

مى خواهد ترتيب بدهد عبارت است از شكل و نوع حكومت و رفتار حاكم .

به تعبير بزرگان آن روز ، امامت را به سلطنت تبديل كرده بودند . امامت يعنى پيشوايى قافله دين و دنيا . در قافله اى كه همه با يك هدف والايى به يك سمت در حركتند ، يكى بقيه را راهنمايى مى كند و اگر كسى گم بشود ، دست او را مى گيرد و برمى گرداند ، و اگر كسى خسته بشود او را به ادامه راه تشويق مى كند و اگر كسى پايش مجروح بشود پاى او را مى بندد ، كمك معنوى و مادى به همه مى رساند؛ اين در اصطلاح اسلامى اسمش امام است ؛ امام هدايت ؛ و سلطنت نقطه مقابل اين است . سلطنت معنايش فقط پادشاهى موروثى نيست ؛ اين يك نوع از سلطنت است ؛ تسلط و زورگويى بر انسان ها ، هركسى در هر دوره اى از تاريخ ، حال اسم او هر چه مى خواهد باشد ، وقتى به ملت ها ، به ملت خود ، به ملت هاى ديگر زور بگويد ، اين سلطنت است . اين كه رئيس جمهور يك دولتى - حالا امروز آمريكاست اما در دوره هاى تاريخ ، در همه زمان ها دولت هاى مستكبر بوده اند - به خود حق بدهد كه بدون هيچ استحقاق ، براى ملت هاى دنيا تكليف معين كند ، بدون اين كه استحقاق اخلاقى و علمى و حقوقى داشته باشد ، منافع خود و شركت ها و كمپانى هاى پشتيبانى كننده خود را بر منافع ميليون ها انسان ترجيح بدهد؛

اين سلطنت است ، حالا اسمش سلطان باشد يا نباشد .

در دوران امام حسين عليه السلام ، بنى اميه امامت اسلامى را به يك چنين چيزى تبديل كرده بودند ، يعمل فى عباد اللّه بالجور و العدوان . امام حسين در مقابل چنين وضعيتى مبارزه مى كرد . مبارزه او بيان كردن ، روشن گرى ، هدايت و مشخص كردن مرز بين حق و باطل بود ، چه در زمان يزيد و چه قبل از يزيد؛ منتهى آن چه در زمان يزيد پيش آمد و اضافه شد اين بود كه آن پيشواى ظلم و گمراهى و ضلالت توقع داشت كه اين امام هدايت بيايد پاى حكومت او را امضا كند ، بيعت يعنى اين . به جاى اين كه مردم را ارشاد كند ، هدايت كند ، گمراهى آن حكومت ظالم را براى آنان تشريح كند ، به جاى اين بايد حكومت آن ظالم را امضا و تاءييد هم بكند ، مى خواست امام حسين را مجبور كند . قيام امام حسين از اين جا شروع شد .

اگر چنين توقع بى جا و ابلهانه اى از سوى حكومت نمى شد ممكن بود امام حسين عليه السلام پرچم هدايت خود را بر مى افراشت ، مردم را ارشاد و هدايت مى كرد و حقايق را مى گفت همچنان كه ائمه بعد از آن بزرگوار اين كار را كردند و خود آن بزرگوار نيز در زمان معاويه اين كار را مى كرد ، ممكن بود اين جور ادامه مى داد ، منتهى يزيد بر اثر جهالت و تكبر و دورى از همه فضائل و معنويات انسانى يك

قدم بالاتر گذاشت ، توقع كرد كه امام حسين بيايد پاى اين سينه نامه تبديل امامت اسلامى به سلطنت طاغوتى را امضا كند؛ يعنى بيعت كند ، امام حسين فرمود كه مثلى لا يبايع مثله ، حسين چنين امضايى را نمى كند ، بايد تا ابد پرچم حق باقى بماند؛ پرچم حق نمى تواند در صف باطل قرار بگيرد و رنگ باطل را بپذيرد . اين بود كه امام حسين فرمود : هيهات منا الذله .

حركت امام حسين عليه السلام ، حركت عزت بود ، يعنى عزت حق ، عزت دين ، عزت امام ، عزت آن راهى كه پيغمبر ارائه كرده بود . امام حسين مظهر عزت بود و چون ايستاد ، مايه فخر و مباهات هم بود . اين است عزت و افتخار حسينى . يك وقت كسى يك حرفى را مى زند يا آن كه حرف را زده و مقصود را گفته است اما پاى آن حرف نمى ايستد و عقب نشينى مى كند ، اين ديگر نمى تواند افتخار كند . افتخار متعلق به آن انسان ، و متعلق به آن امت و جماعتى است كه پاى حرفشان بايستند و نگذارند طوفان ها ، اين پرچمى را كه آنها بلند كردند از بين ببرند و بخواباند؛ پرچم را محكم نگه دارند . امام حسين اين پرچم را محكم نگه داشت تا آن جايى ايستاد كه مى دانيد؛ تا پاى شهادت عزيزانش ، تا پاى اسارت حرم شريفش ؛ همه جا ايستاد . اين است عزت و افتخار در بعد يك حركت انقلابى .

(گفتارى از مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه خامنه

اى )

تجسم معنويت و اخلاق

در بعد تبلور معنويت همين جور است ، بارها اين را گفته ام ، خيلى ها به امام حسين عليه السلام مراجعه مى كردند و او را بر اين ايستادگى ملامت مى كردند . آنها مردمان بدى نبودند ، مردمان كوچكى هم نبودند . بعضى جزو بزرگان اسلام بودند ، اما بد مى فهميدند . ضعف هاى بشرى بر آنها غالب شده بود . لذا مى خواستند حسين بن على را هم مغلوب همان ضعف ها كنند . امام حسين مغلوب نشد . آن مادرى كه جوان با افتخار و خشنودى به طرف اين ميدان فرستاد ، او در اين مبارزه پيروز شد . آن جوانى كه از لذات ظاهرى زندگى گذشت و خود تسليم ميدان جهاد و مبارزه كرد ، او در اين مبارزه پيروز شد . پيرمردانى مثل حبيب بن مظاهر ، مسلم بن عوسجه كه از راحتى دوران پيرمردى و بستر گرم و نرم خانه خودشان گذشتند و سختى را تحمل كردند ، آنها در اين مبارزه باطنى و معنوى پيروز شدند . آن سردار شجاعى كه در ميان دشمنان جايگاهى داشت - حربن يزيد رياحى - از آن جايگاه صرف نظر كرد و به حسين بن على پيوست ، او در اين مبارزه پيروز شد . آن كسانى كه در صف آرايى ميان جنود عقل و جنود جهل توانستند جنود عقل را غلبه بر جنود جهل بدهند ، آن روز آنها يك عده اندكى بيش نبودند ، اما وجود آنها ، پايدارى آنها و اصرار آنها بر استقامت در آن ميدان شرف ، موجب شد كه در طول تاريخ

، هزاران هزار انسان آن درس را از آنها فراگرفتند و همان راه را رفتند . اگر آنها چنين نمى كردند ، اگر آنها در وجود خودشان فضيلت را بر رذيلت غالب نمى كردند درخت فضيلت در تاريخ خشك مى شد ، اما آنها آن درخت را آبيارى كردند و شما در زمان خودتان خيلى ها را ديديد كه در درون خود فضيلت را بر رذيلت پيروز كردند ، هواى نفسانى را مقهور احساسات و بينش و تفكر صحيح دينى و عقلانى كردند .

همين پادگان دوكوهه و پادگان هاى ديگر در اين كشور و ميدان هاى جنگ در سرتاسر كشور ، شاهد ده ها و صدها هزار از ايشان بوده است . امروز هم ديگران از شما يادگرفته اند . امروز در سرتاسر دنياى اسلام آن كسانى كه حاضرند در درون خودشان و در صف آرايى حق و باطل در باطن انسان ، حق را بر باطل پيروز كنند و غلبه بدهند ، كم نيستند . پايدارى شما ، چه در دوران دفاع مقدس ، چه در بقيه آزمايش هاى بزرگ اين كشور ، اين فضيلت ها را در زمانه ما ثبت كرد .

زمانه ما ، زمانه ارتباطات نزديك است اما اين ارتباط نزديك هميشه به سود شيطان و شيطنت ها نيست ، به سود معنويت ها و اصالت ها هم هست . مردم دنيا خيلى چيزها را از شما ياد گرفته اند . همين مادرى كه در فلسطين جوان خودش را مى بوسد و به طرف ميدان جنگ مى فرستد ، اين يك نمونه است . فلسطين سال هاى متمادى ، زن و مرد

و جوان و پير داشت ، اما بر اثر ضعف ها و به دليل آن كه در ميدان صف آرايى معنوى ، جنود عقل نمى توانست بر جنود جهل پيروز بشود ، فلسطين دچار ذلت شد و اين وضعيت برايش پيش آمد ، دشمنان بر آن مسلط شدند ، اما امروز وضعيت فلسطين ، وضعيت ديگرى است ، امروز فلسطين بپا خواسته است . امروز ملت فلسطين ، زن و مرد در همين صف آرايى معنوى در درون خودشان توانستند جانب معنويت را غلبه بدهند و پيروز كنند و اين ملت پيروز خواهد شد .

جاودانگى در برابر مصيبت ها

در آن صحنه سوم هم كه صحنه فاجعه آفرينى هاى عاشوراست ، آن جا هم باز نشانه هاى عزت مشاهده مى شود ، آن جا هم سربلندى و افتخار است ؛ اگر چه مصيبت است ، اگر چه شهادت است . اگر شهادت هر يك از جوانان بنى هاشم و كودكان و طفلان كوچك و اصحاب كوچك و اصحاب كهن سال در اطراف حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السلام يك مصيبت و يك داغ بزرگ است ، اما هر كدام حامل يك جوهره عزت و افتخار هم هست ، اين جا جمعى كه شما اجتماع كرده ايد اغلب جوانيد ، در اين پادگان دوكوهه هم ده ها و صدها هزار جوان آمدند و رفتند . مظهر جوان فداكار در كربلا كيست ؟ على اكبر ، فرزند امام حسين عليه السلام ، جوانى كه در بين جوانان بنى هاشم برجسته و نمونه بود . جوانى كه زيبايى هاى ظاهرى و باطنى را تواءمان داشت .

جوانى كه معرفت را با شجاعت و

فداكارى همراه با يكديگر داشت ، او يك چنين جوانى است . معرفت به حق امام و ولايت حسين بن على عليه السلام و آمادگى براى مقابله با دشمن شقى ، اين جوان فوق العاده و برجسته را به ميدان دشمن فرستاد و در مقابل چشم پدر و چشم زنانى كه نگران حال او بودند ، جسد به خون آغشته او به خيمه ها برگشت . اين چنين مصيبتى ، اين چنين عزايى چيز كوچكى نيست ، اما همين حركت او به سمت ميدان ، همين آماده شدن براى مبارزه از سوى اين جوان براى يك مسلم ، تجسم عزت ، تجسم بزرگوارى و افتخار و مباهات است . اين كه خداوند مى فرمايد : ولله العزة و لرسوله و للمؤ منين ، مظهر عزت ، نيروى خود ، نشاط خود ، جوانى خود را براى هدف و آرمان والاى خود صرف مى كند و اين خيلى ارزش دارد و حسين بن على عليه السلام نيز با فرستادن اين جوان به ميدان جنگ ، به نوبه خود عزت معنوى را نشان داد . يعنى امام حسين پرچمى را كه برافراشته است محكم نگه مى دارد ، پرچم سربلندى و حاكميت اسلام ، پرچمى كه روشن كننده مرز بين امامت اسلامى و سلطنت طاغوتى است ؛ اين را محكم نگه مى دارد ولو به قيمت جان جوان عزيزش ، و شنيده ايد در اين روزها هم بارها تكرار شده است كه امام حسين عليه السلام هر كدام از اصحاب و يارانش كه براى رفتن به ميدان جنگ و مبارزه كردن مى آمدند و از او اجازه

مى خواستند امام به سرعت به آنها اجازه نمى داد ، بعضى ها را ممانعت مى كرد . به بعضى مى گفت كه حالا برگرديد و برويد ، از كربلا اصلا برويد . او چه با جوانان بنى هاشم و چه با اصحاب خود اين چنين رفتار مى كرد اما على اكبر ، جوان محجوب و فرزند عزيز او كه مقابل او آمد و از او اجازه ميدان خواست ، امام حسين يك لحظه هم درنگ نكرد و به او اجازه داد . اين جا مى شود معرفت پسر و عظمت مقام پدر را فهميد . اولا ، وقتى كه نوبت جانبازى و شهادت به بنى هاشم رسيد ، چون تا وقتى اصحاب بودند ، آنها اجازه نمى دادند از بنى هاشم كسى به ميدان جنگ برود ، مى گفتند : ما جانمان را قربان شما مى كنيم .

فرزندان اميرالمومنين ، فرزندان امام حسن و فرزندان امام حسين هيچ كدام تا وقتى اصحاب بودند از طرف آنها اجازه نيافتند به ميدان بروند ، اصحاب نمى گذاشتند ، مى گفتند : اول ما مى رويم ، ما كشته بشويم .

اگر بعد از كشته شدن ما شما خواستيد برويد ميدان ، آن وقت برويد . بعد از آن كه اصحاب به شهادت رسيدند و نوبت به بنى هاشم رسيد ، اول كسى كه مى آيد و درخواست اجازه مى كند براى ميدان ، همين جوان مسئوليت شناس است - على اكبر - او پسر آقاست ، پسر امام است ، او از همه به امام نزديك تر است . پس از همه براى فداكارى شايسته تر است

. مى آيد جلو ، اين هم يك مظهر امامت اسلامى است . اين جا ، جايى نيست كه دنيا ، منافع مادى ، سود اقتصادى و شهوات نفسانى تقسيم كنند . اين جا مجاهدت و سختى است .

اول كسى كه داوطلب مى شود على بن الحسين ، على اكبر است . او جلو مى آيد ، اين معرفت اين جوان را نشان مى دهد و امام حسين هم عظمت روحى او را در مقابل اين كار نشان مى دهد و به مجرد اين كه او درخواست مى كند ، امام حسين عليه السلام هم اجازه مى دهد كه او به ميدان برود . اينها براى ما درس است .

نتيجه

اينها همان درس هاى ماندگار تاريخ است . اينها همان چيزهايى است كه بشريت امروز و فردا به آنها نيازمند است ؛ تا وقتى كه خودخواهى هاى انسان بر او حاكم است . هر چه قدرت اجرايى يك انسان بالاتر باشد ، خطرناك تراست ؛ تا وقتى كه هواهاى نفسانى بر انسان غالب است ، تا وقتى انسان همه چيز را براى خود مى خواهد . آن كسى كه قدرتش بيش تر است خطرناك تر و وسبع تر و درنده تر است . نمونه هايش را در دنيا مى بينيد . هنر اسلام همين است كه به آن كسانى اجازه مى دهد از نردبان قدرت بالا بروند كه توانسته باشند در بعضى از اين مراحل لااقل امتحان داده و قبول شده باشند . شرطى كه اسلام براى مسئوليت ها مى گذارد ، شرط خارج شدن از بسيارى از اين هواها و هوس هاست .

ما ،

مسئولان بايستى بيش از همه به خودمان برسيم ، بايد بيش از همه مراقب خود باشيم ، بايد بيش از همه دست و زبان و فكر و چشم و عمل خود را كنترل كنيم ، يعنى تقوى ، بيش از همه تقوى در آنها لازم است . وقتى كه بى تقوايى بر انسان ها حاكم شد ، آن وقت هر چه قدرت او بيش تر ، خطر او براى بشريت بيش تر است . وقتى يك انسانى كه نه جان انسان ها برايش مهم است و نه حقوق ملت ها و نه اجتناب از شهوات انسانى براى او يك امتياز محسوب مى شود و نه از نظر او يك ارزش محسوب مى شود ، وقتى چنين كسى اختيار فشردن دكمه بمب اتم را در دست داشته باشد ، براى بشريت خطرناك است . اين كسانى كه امروز در دنيا از نيروى اتم و سلاح هاى مرگبار برخوردارند ، اينها بايد بر نفس خود ، بر جان خود ، بر احساسات خود غلبه داشته باشند و مسلط باشند كه متاءسفانه اين جور نيست ؛ اسلام اين را تبليغ مى كند و علت دشمنى قدرتمندان با اسلام هم همين است . (1)

فصل دوم : پله هاى رشد (حجة الاسلام محمدباقر شيرازى )

چرا هستم ؟

اشاره

جوان پرسشگر است و از مسايل پيرامون خود براحتى نمى گذرد . او مى خواهد بداند و ندانستن را براى ذهن جستجوگرش زشت مى داند . از اين رو مى پرسد و پرسش را كليد دانش خود مى شمارد .

يكى از پرسش هاى مهم او آن است كه براى چه آمده ام ؟ و خداوند چرا مرا آفريده است و به عبارتى چرا هستم ؟

و براى چه بايد زندگى كنم ؟ .

به گفته ژان فوارستى (دانشمند آلمانى ) :

هر چه ترقى بيشتر مى شود اين سؤ ال براى او (انسان ) مطرح مى شود كه چرا به دنيا آمده و چرا بايد بميرد و منظور از اين آمدن و رفتن چيست ؟ (2)

دين اسلام با ارج نهادن به پرسش هاى نسل نو ، بر هدف مند بودن آفرينش و چرايى آمدن انسان پاسخ گفته ، بر ارزش گذارى مقام و جايگاه او پاى مى فشارد و با ترسيم يك برنامه موفق براى چگونه زندگى كردن ، او را در پيمودن پله هاى رشد كمك كرده ، به سعادت رهنمون مى شود . اين نوشتار در راستاى ترسيم پاسخ دين به اين پرسش است .

زندگى براى چه ؟

كه باشم من ؟ مرا از من خبر كن چه معنى دارد اندر خود سفر كن

اگر كردى سؤ ال از من كه من چيست مرا از من خبر كن تا كه من كيست

من و تو عارض ذات وجوديم مشبك هاى مشكات وجوديم (3)

امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد :

آن كس كه بداند از كجا آمده ، و به كجا رهسپار خواهد شد ، مورد رحمت الهى خواهد بود(4)

به گفته دانشمندان : هدف از زندگى ، زندگى هدفدار است . در نگاه سقراط زندگى بررسى نشده ، ارزش ندارد . نيچه فيلسوف برجسته آلمانى نيز معتقد بود كه اگر آدمى بداند كه چرا بايد زندگى كند ، قادر است با هر چگونه اى بسازد . (5)

از اين رو زندگى را بايد شناخت و به راز چرايى زنده بودن پى برد . زيرا آنان كه در

زندگى هدفى فراروى خويش دارند ، در طوفان هاى زندگى هرگز غرق نمى شوند .

محورى ترين نكته آن است كه بدانيم :

خداوند انسان را بيهوده نيافريده است و زندگى پديده عبثى نيست .

طرفداران مكاتب سست بنيان ، با نگاهى بدبينانه به زندگى و جهان ، تنها دردها و رنج هاى آن را نظاره مى كردند ! كه بدبينى آنان سر از پوچى و پوچ گرايى در آورد . خودكشى ها ، به شوخى گرفتن زندگى ، پايمال سازى ارزش هاى انسانى و سرخوردگى ها نشانه هايى از آن است . امروزه ثابت شده است كه عموم پوچ گراها ، آشفتگى هاى درون خود را دليل پوچ بودن عالم هستى مطرح كرده اند . اما به واقع ، اشكال بزرگ آنان اين است كه خدا را كنار گذاشته و در نتيجه به بن بست هاى ناشى از آن گرفتار آمده اند؛ بن بست رهاشدن آدمى در جهان ، غربت انسان در هستى تنهايى ، واماندگى و نيافتن پاسخ به پرسش هاى مربوط به زندگى و انسان .

ژان فوراستيه (جامعه شناس فرانسوى ) مى نويسد :

بشر امروز پاسخ به پرسش هاى مربوط به انسان را نيافته است و از همه مهم تر نتوانسته است هيچ گونه پاسخ مشتركى با ديگر همنوعانش بيابد كه قانع كننده نيز باشد . . . به اين ترتيب ، علت فقدان نظرات بنيادى مذهبى و اخلاقى و فلسفى درباره هستى و انسان ، مفهوم زندگى ، شرايط زندگى بشر ، خوشبختى ، امكاناتى كه بشر به مدد آنها مى تواند به سعادت برسد ، و استفاده صحيح و سالم از زندگى ،

و به دليل فقدان پاسخ هاى مطمئن و موثق در برابر رازهاى هستى و سرانجام آن ، بشر امروزى خود را در برابر اين مسايل ناتوان تر از گذشته و تنها مى يابد . (6)

بى شك دين توانايى آن را كه دارد كه پرسش هاى بنيادين و عميق انسان پاسخ دهد . ساموئل هانتينگتون بر اين عقيده است كه :

دين براى كسانى كه با پرسش هايى از اين دست رو به رو هستند كه من كيستم ؟ و به كجا تعلق دارم ؟ پاسخ هاى قانع كننده دارد . (7)

به واقع ، تنها خداست كه به حيات آدمى معنا بخشيده ، رنج ها و دردهاى ناگوار زندگى را گوارا مى سازد .

فرهنگ قرآن بر عبث نبودن آفرينش تاءكيد مى كند و مى فرمايد :

- ما آسمان ها و زمين و آنچه را كه در آن است بيهوده و باطل نيافريده ايم . (8)

- آيا انسان گمان مى كند كه او را به حال خود رها كرده ايم (9)

- آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اين كه شما به سوى ما بازگردانيده نمى شويد ! (10)

و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اءكثرهم لا يعلمون

آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازى نيافريده ايم . آن ها را جز به حق نيافريده ايم ، ليكن بيشترشان نمى دانند . (11)

امير مؤ منان عليه السلام نيز همگان را به شناخت معماى آفرينش رهنمون مى شود :

هيچ كس بيهوده آفريده نشد تا به بازى بپردازد ، و او را

به حال خود وانگذاشتند تا خود را سرگرم كارهاى بى ارزش نمايد . (12)

زندگى زيباست

اسلام به زندگى معنا بخشيده ، ضمن پاسخ گويى به ديدگاه هاى افراطى و تفريطى نسبت به زندگى ، بر زيبايى آن تكيه مى كند .

همواره دو ديدگاه نادرست از زندگى وجود داشته است :

1 . منفى نگران به دنيا و مذموم پنداران زندگى . اينان همگان را به ترك تمام لذايذ و پذيرش رياضت ها و شكنجه ها براى وصول به انسان اعلى توصيه مى كنند؛ مانند روشى كه در مكتب بودا ديده مى شود . سستى اين ديدگاه را مى توان از قرآن آموخت :

و با آنچه خدايت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود از دنيا را هم فراموش مكن . (13)

2 . لذت جويان و لذت پرستان دنيا . آنان ، هدف زندگى را پرورش غرايز طبيعى و حداكثر بهره بردارى از آن براى تحصيل لذت و خوشى مى دانند . قرآن از اين گروه چنين ياد مى كند :

(در ظاهر) بهره مى برند و همان گونه كه چهارپايان مى خورند ، مى خورند . (14)

آنان با غفلت از جلوه واقعى زندگى ، به نماى پوچ آن دل ساخته و ضمن غفلت از خدا و نشانه هاى او و همچنين تكذيب قيامت ، تنها به دنيا تكيه كرده اند و به دلبستگى هاى آن خشنودند .

كسانى كه اميد به ديدار ما ندارند و به زندگى دنيا دل خوش كرده و بدان اطمينان يافته اند ، و كسانى كه از آيات ما غافل اند ، آنان به (كيفر) آنچه به دست مى آورند ، جايگاهشان آتش است

. (15)

زندگى پاكيزه طبيعى ، از اساسى ترين برنامه هاى دين اسلام شمرده شده است و هدف ، آماده شدن براى ورود به حيات ابدى است كه از همين زندگانى شروع مى شود . (16)

زندگى اى ارزش مند و زيباست كه با تلاش و كوشش همراه باشد ، كوششى كه ثمره اش را در آن سرا درو نمايد . (17) بنابراين همه ما به اين جهان آمده ايم تا كارى بزرگ را به انجام رسانيم و بايد تصميم بگيريم زندگى مان را در طريقى سرمايه گذارى كنيم كه سال ها پس از آن كه از اين جهان مى رويم ، آن راه زنده باشد . از اين رو بايد مشخص نمود كه در زندگى چه مى خواهيم و هدف روشنى براى خود در نظر بگيريم .

زندگى صحنه زيباى هنرمندى ماست . . .

هر كسى نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پيوست به جاست

خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد .

زندگى را مى توان زيبا ساخت . بناى اين زيبايى وقتى است كه آدمى خود را با زيبايى ها پيوند زند . خويش را در معرض نسيم رحمت آن قرار دهد و رنگ ايشان را به خود گيرد . مظهر كامل اين زيبايى ، پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و عترت والاى آن حضرت مى باشند .

حيات زيبا در گرو پيوند با پيامبر و خاندان اوست . زيرا جهان به خاطر وجود آنان آفريده شده است . خداوند به رسول بزرگوارش مى فرمايد :

لولاك لما خلقت الاءفلاك : اگر تو نبودى افلاك را نمى آفريدم . (18)

با محمد بود عشق پاك ،

جفت

بهر عشق او خدا لولاك گفت

گر نبودى بهر عشق پاك را

كى وجودى دادمى افلاك را

من بدان افراشتم چرخ سنى

تا علو عشق را فهمى كنى (19)

چرا آفريده شديم ؟

انسان آفريده دست خداست (20) كه به زيباترين صورت آفريده شد و همو روح خويش را در او دميد . (21)

انسان موجودى است كه فرشتگان او را سجده كرده اند . (22) همه آسمان ها و زمين مسخراويند و موجودات جهان آفرينش سر تعظيم در برابر او فرود آورده اند (23) و خود هدف خلقت خوانده شد :

او كسى است كه آنچه در زمين است براى شما آفريد . (24)

هدف پروردگار از خلقت بندگان آن است كه به آنان نفعى برساند و از چشمه احسان وجود خود ارزانى دهد و زمينه كمال و نيك بختى را براى ايشان فراهم سازد .

من نكردم خلق تا سودى كنم

بلكه بر بندگان جودى كنم

قرآن در پاسخ به اين پرسش مهم كه چرا آفريده شديم ، به زوايا و جلوه هاى زير اشاره مى كند :

1 . جانشينى خدا : خداوند ، انسان را آفريد تا او را خلافت و جانشينى بخشد و پرتوى از صفات خود را درون وى به وديعه نهد :

هو الذى جعلكم خلائف فى الارض : اوست خدايى كه شما را جانشينان روى زمين قرار داد . (25)

بى شك انسان براى شناخت چگونگى خلافت خود از جانب خدا ، بايد خدا را بشناسد . زيرا وى جانشين خداست و تا معرفت خداوند حاصل نشود ، چگونگى خلافت از جانب او معلوم نخواهد شد . (26)

2 . بندگى پروردگار : آفرينش انسان براى اين است كه بندگى كند و خداپرست شود و

غير خدا را نپرستد :

ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون : جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند . (27)

چون عبادت بود مقصود از بشر

شد عبادتگاه گردنكش سقر

آدمى را هست در هر كار دست

ليك از او مقصود اين خدمت بدست

ماخلقت الجن و الانس اين بخوان

جز عبادت نيست مقصود از جهان

گرچه مقصود از كتاب آن فن بود

گر تواش بالش كنى هم مى شود

ليك از او مقصود اين بالش نبود

علم بود و دانش و ارشاد سود(28)

پرستش تنها به انجام عباداتى چون نماز و روزه ختم نمى شود ، بلكه حقيقت بندگى آن است كه انسان ، تنها خدا را بپرستد و در زندگى خويش تكيه گاهى جز خدا نداشته باشد و كانون اميد را او بداند (29) و به عبارتى هوا پرستى (نفس خود را به جاى خداگذاشتن ) را از خود دور نمايد و در پيراستن آفات و گناهان تلاش كند و همواره خود را با خصلت هاى مورد پسند دوست بيارايد و به راستى نمادى از انسان كامل گردد كه خدا در وصف او چنين مى فرمايد :

بگو : (در حقيقت ) نماز من و (ساير) عبادات من و زندگى و مرگ من ، براى خدايى است كه پروردگار جهانيان است (30)

هر حركت و رفتار شايسته اى كه از انسان صورت بگيرد ، اگر از انگيزه و نيت خدايى برخوردار باشد ، عبادت محسوب مى شود و چنين نگرشى از عبادت ، تنها در نماز يا روزه خلاصه نمى شود . به عبارتى مقصود از عبادت ، قرارگرفتن انسان در مسير جاذبيت خدا است . با اين وصف اگر كشاورز

روستايى با اين نيت بيل بر زمين بزند در حال عبادت است . اگر دانشجو در آزمايشگاه بر روى مواد و موارد آزمايش خم شود و در مورد عالم طبيعت تحقيق كند ، مشغول عبادت است . پزشك نيز كه عمل جراحى انجام دهد اگر با اين نيت كه خدايا اينك ، يك جاندار در مقابل من تسليم شده است تا من قيچى ام بر روى بدن او - براى بهبودى - جراحى كنم ، مشغول عبادت است . (31)

3 . شناخت جهان : هدف آفرينش انسان آن است كه او جهان را با ديدگاه الهى ببيند و بشناسد؛ قرآن مى فرمايد :

اللّه الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الاءمر بينهن لتعلموا ان اللّه على كل شى ء قدير و ان اللّه قد اءحاط بكل شى ء علما :

خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آن ها هفت زمين آفريد . او فرمان (خود را) در ميان آنها فرود مى آورد ، تا بدانيد كه خدا بر هر چيزى تواناست ، و به راستى دانش وى هر چيزى را در بر گرفته است . (32)

اعتقاد به خدايى كه علم و قدرتش نامتناهى است ، براى ما سازنده است ، به اين صورت كه چون او به همه چيز عالم است پس مواظبيم كه آلوده نشويم و چون به همه چيز عالم است مواظبيم كارها را با او در ميان بگذاريم و فقط از او بخواهيم . (33)

4 . رسيدن به سعادت : آفرينش آدمى بدان علت است كه در عرصه گيتى از نردبان ترقى بهره جويد و به سعادت و

كمال دست يابد : (34)

و هو الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام و كان عرشه على الماء ليبلوكم ايكم اءحسن عملا : اوست كسى كه آسمان ها و زمين را در شش هنگام آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدام نيكوكارتريد . (35)

اسلام ، انسان را موجودى برخوردار از فطرت توحيدى و امانت دار الهى و داراى عقل و درك دانسته است كه بايد گوهر وجودى خود را شكوفا كند و سعادت او در شكوفايى گوهر وجودى اوست و اين گوهر وجودى با ارائه برنامه سعادت ، كه همان دين الهى است شكوفا مى شود . (36)

خداوند مواهب بزرگى براى رشد و ترقى انسان در زندگى فراهم آورده تا به قله سعادت دست يابد؛ مثلا شما به موهبت بزرگى چون مغز بنگريد :

مغز ما داراى قدرتى است كه واقعا مى تواند آنچه را كه بخواهيم براى ما فراهم كند . مغز مشتاقانه در انتظار دستورهاى شما است و آماده است تا هر چه را كه از او بخواهيد براى شما انجام دهد . اما براى انجام اين كار ، به كمى سوخت نياز دارد كه عبارت از اكسيژن موجود در خون و كمى قند گلوكزاست . ساختمان مغز از نظر پيچيدگى و قدرت از بزرگ ترين كامپيوترهاى جديد پيشرفته تر است و در سلسله اعصاب ما معادل هزاران كيلومتر سيم و كابل به كار رفته است . سلسله اعصاب انسان شامل 28 ميليارد سلول عصبى است و قادر به پردازش 30 ميليارد بيت اطلاعات در ثانيه مى باشد . بدون كمك سلول هاى عصبى ، سلسله اعصاب

نمى تواند اطلاعات دريافتى از طريق حواس هاى پنج گانه را تعبير و تفسير نمايد يا آنها را به مراكز عصبى انتقال دهد يا فرمان هاى مغز را به اندام برساند . اين سلول هاى عصبى به صورت مستقل عمل مى كنند ، اما با اين حال توسط شبكه اى شگفت آور و مركب از 160 هزار كيلومتر رشته عصبى با يكديگر ارتباط دارند . نيروى مغز شما براى پردازش اطلاعات اعجاب آور است . واكنش مربوط به يك سلول عصبى در كمتر از 20 هزارم ثانيه به صدها هزار سلول ديگر منتقل مى شود . براى اينكه تصورى از سرعت عمل مغز داشته باشيد كافى است بدانيد كه زمان مزبور ، ده بار كمتر از زمان چشم به هم زدن است . سرعت شگفت آور مغز به علت آن است كه در مغز ميلياردها سلول به طور همزمان به مشكلات حمله ور مى شوند و حال آن كه اين كار در كامپيوتر به صورت مرحله انجام مى شود . (37)

اى غلامت عقل و تدبير است هوش

چون چنينى خويش را ارزان مفروش (38)

با اين نيروى شگرفى كه در اختيار ما است چرا نتوانيم به طور دايم احساس خوشبختى كنيم و از زندگى لذت ببريم و پله هاى رشد را با الهام از دين و بهره گيرى از كلمات فرستادگان الهى به سرعت طى كنيم . كلام را با سخنى از يك فرزانه به پايان مى بريم :

اميدوارم ، وقتى در پايان زندگى ام در برابر كردگار مى ايستم ، بدون اندك تاءسفى ، بتوانم با سرافرازى چنين بگويم : هر آنچه به من ارزانى فرمودى

، از آن بهره بردم .

فوائد دين (39)( حضرت آيت اللّه جوادى آملى )

مقدمه

دين به لحاظ آگاهى از ضمير انسان و توجه به فطريات و نيازهاى او ، همواره در زندگى افراد مطرح بوده است . پذيرش آيين هاى گوناگون از سوى انسانها ، دليلى بر حضور جدى آن در جوامع مختلف است . اما شناخت آن و فوايدى كه بر آن مترتب است ، مطالبى است كه در پى مى آيد .

دين و اقسام آن

دين

مقدمه

دين ، از مجموعه عقايد ، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايى تشكيل شده است و هدف آن ، راهنمايى انسان براى سعادت مندى است . دين به اين معنا بر دو قسم است : دين بشرى و دين الهى .

الف . دين بشرى
دين بشرى

دين بشرى را بشر با فكر خود و براى خويش تدوين و وضع كرده است . از اين رو ، اين دين ، در راستاى همان خواسته ، انتظارات او را برآورده مى سازد و ابزار دست همان انسان است و انسان به گونه اى آن را تنظيم مى كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او باشد و چيزى را بر او تحميل نكند .

به ديگر ، سخن ، انسانى كه خود را براى تدوين دين ، شايسته مى يابد ، ادعاى ربوبيت دارد و اله و معبودش ، همان هوا و هوس اوست . از اين رو ، دينى را تدوين مى كند كه خواسته هاى او را تاءمين كند :

اءقراءيت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على و ختم على سمعه و قبله و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد اللّه اءفلا تذكرون : (40) پس ، آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داد و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش وى و دل او مهر زد و بر ديده اش پرده نهاده است ؟ آيا بعد از مهر بى مهرى خدا ، كسى او را هدايت خواهد كرد ؟ آيا پند نمى گيريد ؟

پيامدهاى دين بشرى
توضيح

دينى كه بر اساس خواست انسان شكل بگيرد ، پيامدهايى خواهد داشت كه به برخى از آن ها اشاره كنيم :

1 . رهايى و عدم تعهد و مسؤ وليت

اگر بشر به تدوين و تنظيم دين بپردازد ، چون اصل كلى اين است كه هر كس بر اساس ساختار روانى و بدنى خود مى انديشد و عمل مى كند : ( كل يعمل على شاكلته ) (41) اگر خداى او هوسش باشد ، دين او مجموعه هواها و افكار مدارانه اوست و هر كس كه بر اساس هوس عمل كند ، هرگز خود را مسؤ ول نمى داند؛ بلكه مدعى ربوبيت و خود را مصداق اين آيه مى داند : ( لا يسئل عما يفعل ) : (42) از آن چه انجام مى دهد ، مورد سؤ ال واقع نمى شود . چنين انسانى ، خود را فوق قانون تلقى مى كند و با اين وصف ، در برابر كسى و چيزى مسؤ وليت ندارد ، ورهاست . از اين رو ، تنها ميل خود را حق و زيبا مى پندارد و به همان عمل مى كند؛ حال آن كه چنين انسانى مصداق اين آيه است :

. . . و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا : (43) كار باطل انجام دهند؛ در حالى كه پندار آن ها اين است كه كار خوب انجام مى دهند .

قرآن كريم همه انسان ها را مسؤ ول مى داند؛ خواه پيامبر يا امت پيامبر باشند : ( فلنسئلن الذين اءرسل اليهم و لنسئلن المرسلين ) . (44)

2 . واكنش در برابر دين الهى

انسانى كه خود به تنظيم و تدوين دين اقدام مى كند ، بر ضد دين الهى واكنش نشان مى دهد و به مبارزه بر ضد آن بر مى خيزد و در نهايت ، آن را تكذيب مى كند يا آورنده آن

را به قتل مى رساند؛ چنان كه قرآن كريم در اين زمينه فرمود :

كلما جاءهم رسول بما لا تهوى اءنفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون : (45) هرگاه كه پيامبران مطلبى آورند كه مطابق ميل و خواسته هوس مداران نباشد ، آنان ره آورد وحى را امضا نمى كنند؛ عده اى از انبيا را تكذيب و برخى را مى كشند .

ب . دين الهى

دين الهى ، مجموعه عقايد و اخلاق و قوانين و مقرراتى اجرايى است كه خداوند آن را براى هدايت بشر فرستاده است تا انسان در پرتو تعاليم آن ، هوا و هوس خود را كنترل و آزادى خود را تاءمين كند . انسان خداباور ، چون خود را در تحت ربوبيت ذات اقدس اله مى داند ، تلاش مى كند با عمل به آيين الهى و استقامت و پايدارى در آن ، مقصود واقعى را دريابد : ( ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا )؛(46) زيرا دين الهى است كه به حقيقت انسان و نيازهاى او توجه دارد و برنامه كامل و همه جانبه اى ارائه مى كند كه انتظارات او را از همه نظر برآورده مى سازد .

يادسپارى ؛ مراد از دين در اين بحث ، كامل ترين آن ، يعنى اسلام و دين خاتم انبياء صلى اللّه عليه و آله است كه به كامل ترين شكل ، انديشه علمى جامعه بشرى و انگيزه علمى او را هدايت مى نمايد .

تبيين فوايد دين

فوايد دين
مقدمه

فوايد دين در كتاب هاى كلامى با عنوان فوايد بعثت انبيا بررسى شده است و در زبان جامعه شناسان از آن به كاركرد دين يا خدمات و حسنات دين ياد مى شود .

بعثت پيامبران بدليل اشتمال آن فوايدى ، حسن و زيباست ، بدون آنكه مفسده و ضررى بر آن مترتب بشود . آن فوايد عبارتند از :

1 . از بين بردن ترس

انسان ، به دليل عقل ، دريافت كه وجودش و آن چه كه در تصرف اوست ، مخلوق و مملوك خداوند جهان آفرين است ؛ اگر بخواهد همان عمل را ترك كند ، بيمناك است كه شايد وظيفه اش را انجام نداده باشد . اما به وسيله بعثت انبيا و بيان حدود فعاليت هاى انسان ، اين ترس و بيم زايل خواهد شد و او بدون بيم ، وظايف خود را انجام مى دهد .

2 . رفع نياز انسان در شناخت كارهاى خوب و بد

افعال انسانى ، يكسان نيستند؛ زيرا برخى از آن ها زشت و برخى زيباست . عقل در شناخت زيبايى يا زشتى پاره اى از افعال ، استقلال دارد و در بعضى از آن ها نيازمند به راهنماست و بعثت انبيا و شريعت آنان اين نيازمندى را برطرف مى كند . از اين رو ، چيزهاى زيبا و حسن و امور زشت و قبيح جدا خواهد شد .

3 . شناساندن اشياء سودمند و زيان آور به انسان

اشيايى كه در قلمرو طبيعت وجود دارند ، برخى خوراكى و داروهايى هستند كه برانى انسان نافع و سودمند است و برخى نيز سمى و براى انسان زيان آورند؛ ليكن عقل در صورتى سود و زيان آن ها را درك مى كند ، كه آن ها را تجربه و آزمايش كرده باشد و آزمون و تجربه نيز نيازمند به گذشت زمان هاى طولانى و تحمل زيان هاى فراوان است . فايده بعثت ، آن است كه انسان طبق رهنمود وحى ، اشياى نافع و خطرناك را مى شناسد؛ بدون اين كه ضرر و خطرى متوجه او شود .

4 . حفظ نوع انسانى

چون انسان طبعا مدنى و اجتماعى است و اجتماع انسانى به دليل خودخواهى انسان ها در معرض تنازع آدميان قرار گرفته دچار هرج و مرج و اختلال نظم مى شود ، سنت تو قانونى نياز است كه همگان در مقابل آن تسليم شوند و در پرتو اجراى آن ، نظم و امنيت در جامعه برقرار گردد تا نوع انسانى از هلاكت محفوظ بماند . قانون مذكور نيز بايد از طرف آفريدگار انسان و جهان باشد و نيز آورنده آن نيز بايد داراى شخصيت ممتازى باشد كه جامعه بشرى امتياز او را بپذيرد . از اين رو ، پيامبران از طرف خداوند مبعوث مى شوند كه اولا بشر را به احكام و قوانين الهى آگاه كنند و ثانيا به طاعات ترغيب و از سيئات باز دارند و ثالثا در پرتو اجراى قانون الهى ، نوعه انسان از زوال محفوظ بماند . بنابراين ، يكى از فوايد بعثت انبياء حفظ نوع انسانى خواهد بود .

5 . تربيت و تكميل انسان ها به فراخور استعداد آن ها

افراد بشر از نظر درك كمال و تحصيل معارف و اكتساب فضايل گوناگونند؛ برخى نيز نفس و قوه درك و متوسطى دارند .

انبيا انسان ها را فراخوار استعدادهاى گوناگونشان تربيت و تكميل مى كنند و به كمال مى رساند .

به ديگر سخن ، چون عقول انسان ها متفاوت است و انسان كامل كمياب و اسرار الهى ، عزيز الوجود است ، انبياء مبعوث مى شوند كه هر مستعدى را به نهايت كمال ممكن او نايل كنند . (47)

6 . تعليم اخلاق و سياست

انسان در زندگى و معيشت دنيوى ، نيازمند به علم اخلاق و سياست است تا در پرتو آن ، نفس خود را تهذيب و اخلاق را تكميل و منزل و شهر را تدبير و اداره نمايد . انبياء بشر را به اخلاق فاضله ، راهنمايى و به تدبير منزل و تنظيم امور اجتماعى آگاه مى كنند و چون اخلاق و سياست در زندگى انسانى از اهميت برخوردار است ، خدا به پيامبرش فرمود :

خذ العفو و اءمر بالعرف و اءعرض عن الجاهلين ؛(48) گذشت پيشه كن و به كار پسنديده فرمان ده و از نادانان رخ برتاب و اعراض كن ؛ ( ان اللّه ياءمر بالعدل الاحسان و ايتا ذى القربى و ينهى عن الفحشا و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون ) : (49) در حقيقت ، خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد؛ به شما اندرز مى دهد؛ باشد كه پند گيريد .

7 . بيان ثواب و عقاب اعمال

انبيا از راه وحى ، به پاداش و كيفر اعمال آگاهند و با بيان خودشان بشر را به كيفر و پاداش مطلع مى سازند و اين اطلاع ، وسيله نزديكى بشر به طاعت و دورى آنان از گناه و نافرمانى شده ، در نتيجه ، لطف خداوند شامل حال بندگان مى گردد .

8 . معرفى انسان كامل به عنوان قلب عالم هستى

همان طور كه انسان قلبى دارد كه حيات و فعاليت همه اعضا به وسيله آن تاءمين مى شود ، جامعه بشرى نيز احتياج به قلبى دارد كه به ظاهر و باطن او حكومت كند و او ولى اللّه خواهد بود . در زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله ولايت الهى از آن خود پيامبر و بعد از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله از آن خليفه اوست كه حجت خدا بر خلق است ؛(50) اين خليفه و حجت را پيامبر به مردم معرفى مى كند .

9 . همبستگى اجتماعى

جامعه شناسان ، در بررسى جامعه شناسانه دين ، يكى از كاركردهاى دين يا فوايد آن را همبستگى اجتماعى مى دانند .

رابرتسون اسميت ادعا مى كند : دين دوكاركرد دارد : يكى تنظيم رفتار فردى براى خير همگان و ديگرى برانگيختن احساس اشتراك و وحدت اجتماعى . از اين رو ، مناسك دينى ، بيان تكرارى وحدت و كاركردهايى است كه اشتراك اجتماعى را تحكيم مى بخشد .

دور كيم نيز يكى از جامعه شناسانى است كه كاركرد دين را همبستگى مى داند و مى گويد : مناسك دين براى كاركرد درست زندگى اخلاقى ما ، به همان اندازه ضرورى اند كه خوراك براى نگه داشتن زندگى جسمانى ما ضرورت دارد؛ زيرا از طريق همين مناسك است كه گروه خود را تاءييد و حفظ مى كند . (51)

براى تاءييد اين كاركرد از دين ، شايد بتوان اين آيه را شاهد آورد : ( انما المؤ منون اخوة ) : (52) مؤ منان با هم برادرند . گرچه برادرى نسبى بين افراد خانواده وجود دارد ، ولى دايره آن

محدود است ؛ اما برادرى بر محور ديندارى و ايمان دينى ، داراى دايره وسيع و ثبات آن افزون است ؛ زيرا اساس آن ، بر ايمان به خدايى است كه همه انسان ها را از منشاء واحد آفريده و بر اساس برنامه هماهنگ ، براى رسيدن به هدف واحد هدايت كرده است ؛ البته جامعه شناسان براى دين ، كاركردهاى اجتماعى ديگرى ذكر كرده اند . (53)

10 . معنابخشى به زندگى

بعضى از جامعه شناسان در تحليل دين مى گويند : جوهر دين را بايد در اين واقعيت جست و جو كرد كه دين در واقع ، واكنش در برابر تهديد به بى معنايى در زندگى بشرى و كوششى براى نگريستن به جهان ، به صورت يك واقعيت معنادار است . (54)

شايد اين فايده از مهم ترين فوايد دين باشد؛ زيرا زمانى زندگى براى انسان معنا دارد كه بداند هدف و معناى آن چيست و براى چه آفريده شده است ؛ در واقع ، اگر ، معناى زندگى را در جهت تاءمين جاودانگى و ابديت انسان تبيين كنيم ، به يكى از عظيم ترين و اصلى ترين فوايد دين دست يافته ايم . از اين رو گفته اند : سر حاجت انسان به دين تن جاودانه بودن و زندگى اخروى اوست و اگر جاودانگى مطرح نباشد زندگى لغو خواهد بود .

11 . راهنمايى به زندگى با آرامش

دين اطلاعاتى را در اختيار انسان مى نهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى ، ميسر و مطبوع شود و به تعبيرى ، بين آدمى و جهان و زندگى و خويشتن او آشتى برقرار گردد و همه چيز را به ديد مثبت بنگرد .

دكتر بيل در پيامى به جهانيان ، آنان را به داشتن قدرت مثبت نگريستن فراخوانده و گفته است : با اطمينان به نفس ، شور و حرارت ، نگرش مثبت و كمك پروردگار مى توانى مشكلات شخصى خويش را حل كنى . (55)

قرآن كريم نيز يكى از پيام هاى دين را اطمينان نفس مى داند

اءلا بذكر اللّه تطمئن القلوب ؛(56) آگاه باشيد ! دل ها به ياد خدا به آرامش مى

رسد .

12 . پاسخ به احساس تنهايى

يكى از فوايد دين و باور دينى و ايمان به خدا و معاد ، اين است كه انسان خداباور ، هيچ گاه احساس تنهايى نمى كند .

توضيح ؛ يكى از دردهاى هميشگى انسان كه پيوسته از آن رنج مى برد ، احساس تنهايى است . تنهايى انواعى دارد : 1- تنهايى فيزيكى ؛ يعنى انسان در محيطى قرار مى گيرد كه كسى با او نيست . 2- ديگران او را درك نمى كنند؛ يعنى گرچه در جمع حاضر است ، ولى آنان موقعيت او را نمى يابند و به شايستگى از او بهره نمى برند . از اين رو ، او احساس تنهايى مى كند؛ تنهايى امام عليه السلام به اين معناست . 3- ديگران نمى توانند نقايص هاى او را برطرف نمايند . 4- ممكن است ديگران او را درك كنند و در صدد رفع مشكلات او برآيند؛ اما در واقع ، كار را براى خود انجام مى دهند و حب ذات و خويشتن دوستى ، آن ها را وا مى دارد تا در صدد جلب منفعت به سوى خود و رفع ضرر از خود باشند و چون انسان احساس مى كند كه همه به فكر خويشند ، احساس تنهايى مى كند .

دين و ايمان دينى ، نقشى مهم در زدودن انواع تنهايى ايفا مى كند . از اين رو ، انسان مؤ من و خداباور ، هيچ گاه احساس تنهايى نمى كند؛ زيرا باور دارد كه خداوند از رگ گردن به او نزديك تر است : ( نحن اءقرب اليه من حبل الوريد ) (57) و هر جا كه باشد ،

خدا با اوست : ( هو معكم اءينما كنتم ) . (58) در دعاها نيز مى خوانيم كه خدا همنشين هر كسى است كه با وى همنشين باشد؛ چنان كه به داوود پيامبر عليه السلام فرمود : به زمينيان بگو : انى جليس من جالسنى مونس لمن انس بذكرى . (59)

همچنين تنها خدا انسان را درك مى كند؛ زيرا خدا بين انسان و تمام حقيقت او حائل مى شود : ( ان اللّه يحول بين المرء و قلبه ) (60) و خداوند از سر و پنهان تر از سر آگاه است : ( يعلم السر و اءخفى ) (61) و نيز خداوند كه علم مطلق و قدرت مطلق و رحمت مطلقه دارد ، توانايى از بين بردن نقايص و ضعف هاى انسان را دارد : ( ان اللّه بكل شى ء عليم )؛(62) ( ان اللّه كل شى ء قدير )؛(63) ( ان اللّه رؤ ف رحيم )(64) و همچنين خداوند چون غنى مطلق است ، در صدد رفع مشكلات انسان بر مى آيد؛ بدون اين كه از وى توقعى داشته باشد و اگر انسان را به عبادت و اطاعت فراخوانده يا هدف آفرينش انسان را عبادت خود قرار داده است ، نفع آن به خود انسان بر مى گردد :

( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اءريد منهم من رزق و ما اءريد اءن يطعمون ان اللّه هو الرزاق ذو القوة المتين )؛(65) و جن و انس را نيافريديم ؛ جز براى آن كه مرا بپرستند و از آنان هيچ روزى نمى خواهم ، و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند؛

خداست كه خود روزى بخش نيرومند استوار است ؛ ( فان اللّه غنى عن العالمين )؛(66) يقينا خدا از جهانيان بى نياز است .

13 . دين و تمدن

يكى از آثار و فوايد دين ، شكوفايى تمدن است ؛ زيرا هر جا كه دين حضور پيدا كرد ، تمدن جلوه هاى بيشترى پيدا كرده است .

براى روشن شدن نقش دين در شكوفايى تمدن ، در آغاز به تعريف تمدن و مشخصه هاى آن پرداخته ، سپس رابطه آن با دين بيان مى شود؛ آن گاه مشخص مى گردد كه نقش دين در تمدن چگونه است .

در تعريف تمدن گفته اند : تمدن ، نظم اجتماعى است كه در نتيجه وجود آن ، خلاقيت فرهنگى امكان پذير مى شود و در جريان مى يابد . نيز امورى از قبيل پيش بينى و احتياط در امور اقتصادى ، سازمان سياسى ، سنن اخلاقى و كوشش در راه معرفت و بسط هنر را از عناصر و اركان تمدن شمرده اند و گفته اند : تمدن در شرايطى ظهور مى كند كه هرج و مرج و ناامنى پايان پذيرفته و به جاى او نظم و امنيت حاكم شده باشد؛ در اثر حاكميت نظم و برقرارى امنيت ، انسان مى تواند در راه كسب و علم و معرفت و تهيه وسايل بهبود زندگى حركت كند .

افزون بر عوامل جغرافيايى از قبيل آب و موادمعدنى و محصولات غذايى و شرايط محيطى مناسب ، از عوامل و اوضاع و احوال اقتصادى از قبيل كشاورزى و تجارت و صنعت و نيز از عوامل سياسى چون حكومت و دولت و قانون و همچنين از عوامل اخلاقى و عوامل

عقلى و روحى به عنوان عوامل تمدن ياد مى شود . (67)

بعد از تعريف و بيان مشخصه ها و عوامل آن ، بايد به دين و حقيقت آن توجه شود . دين ، مجموعه اى از عقايد و اخلاق و احكام و مقررات فقهى و حقوقى است كه براى راهنمايى انسان ، جهت تحصيل سعادت واقعى در اختيار او قرار گرفته است . دين در مرتبه اول ، انسان را از توحش حيوانى خارج و او را وارد حريم انسانى مى كند و با پذيرش حيات انسانى و رعايت قوانين الهى و عمل به آن ، كه از طريق وحى آسمانى در دسترس او قرار گرفته ، او كمالات عقلى و اغراض فطرى را تامين مى كند و به سعادت ابدى بار مى يابد .

انسانى كه از مرحله حيوانى گذركرده ، به مرتبه عقلانى مى رسد ، زمام گفتار و رفتار و كردار او را عقل ، به عهده مى گيرد و در اين حال ، چنين انسانى امنيت و نظم را حاكم مى كند و به دنبال حاكميت امنيت و نظم ، عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهى شكل مى گيرد و در واقع ، انسان متمدن در اين معنا انسان الهى است كه در تمام اعمال و رفتار اجتماعى و فردى خود ، جز با قانون خدا زيست نمى كند .

در بين اديان موجود ، دين اسلام به لحاظ داشتن اصولى و مبانى متقن و تاريخى مشخص و روشن ، در آفرينش تمدن ، نقش فوق العاده اى ايفا كرده است و كتابهاى مختلفى كه در زمينه تمدن اسلامى به نگارش

در آمده است ، بر آن گواهى مى دهد . (68)

انس با قرآن ( دكتر حسين خنيفر )

مقدمه

قرآن كريم ، نور هدايت ، مايه نجات آدمى و معجره جاويد رسول گرامى صلى اللّه عليه و آله است و جنبه هاى اعجاز فراوان آن را كسى درك نمى كند ، مگر اين كه جامعه اى را كه بعثت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله در آن وقوع يافته است بشناسد .

اين مقاله مى كوشد تا به اهميت و ضرورت رجعت به اصالت هاى قرآنى نگاهى دوباره بيفكند .

نكاتى درباره قرآن

قرآن كريم كهن ترين سند اسلامى و معيار حديث نبوى است . تمام هنرهاى اسلامى مانند معمارى ، خوش نويسى ، ادبيات ، تذهيب ، و كتيبه نويسى بر مبناى قرآن است .

علوم قرآنى 14تاست كه مهم ترين آنها : تاريخ قرآن ، تفسير ، ترتيل ، تجويد ، احكام و قصص است . از تفاوت هاى اساسى قرآن با ديگر پروردگار است كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله وحى شده است ، ولى در ديگر كتاب هاى آسمانى فقط مفهوم كلام خدا وحى مى شده و پيامبران با الفاظ خود آن مفاهيم را به مردم مى رساندند .

اعجازهاى عددى

از ويژگيهاى قرآن كريم اعجازهاى عددى است . به طور مثال : كلمه شهر (يعنى ماه ) در سرتاسر قرآن 12 مرتبه به كار رفته است كه مساوى با ماه هاى يك سال است .

كلمه يوم (روز) در قرآن كريم 365 مرتبه تكرار شده كه مساوى اعداد روزهاى يك سال است البته سال كبيسه كه هر چهار سال يك بار تكرار مى شود و سال 366 روز محاسبه مى شود يك امر قراردادى است . كلماتى مثل علم (دانستن ) و معرفة (شناخت الهى ) در مجموع 811 بار و كلمه ايمان نيز 811 بار تكرار شده و اين نشان مى دهد كه ايمان نيز با كسب علم و معرفت الهى ملازم مى باشد و علم بدون ايمان يا ايمان بدون آگاهى هر يك بدون ديگرى ناقص است . با وجود هر دو است كه شناخت انسان كامل مى گردد .

كلمات حيات و موت هر كدام 145 مرتبه و دو كلمه دنيا و آخرت

هر كدام 115 مرتبه تكرار شده است و اين نشان مى دهد كه بشر در حيات دنيوى از مرگ غافل نباشد و دنيا و آخرت هر دو ملازم يكديگرند .

از هر دو كلمه شيطان و ملائكه نيز 88 مرتبه ياد شده است .

تحقيقات و قرآن

امروزه بيش از 000/20 نسخه خوش نويسى شده و خطى از قرآن در كتابخوانه هاى جهان اسلام موجود است .

در ايران تعداد ترجمه هاى قرآن 1000 مورد است و در سراسر تاريخ و جغرافياى اسلام بيش از 000/10 تفسير بر قرآن نگاشته شده است كه يك دهم آن در ايران صورت پذيرفته است .

نخستين ترجمه قرآن به فارسى

نخستين ترجمه قرآن كريم به فارسى به همت و كوشش سلمان فارسى (روزبه ) انجام گرفت ؛ مردى از ايران كه نزد رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله به مقام و منزلتى مى رسد كه آن حضرت درباره اش مى فرمايد : سلمان منا اهل البيت : سلمان از ما اهل بيت است .

وى از رامهرمز (يكى از شهرهاى جنوب ايران ) به مدينه شتافت و به پيامبر ايمان آورد و مشاورى امين در كنار رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و مبارزى عدالت خواه در كنار اميرالمومنين عليه السلام بود . وى عبارت بسم اللّه الرحمن الرحيم و همچنين سوره حمد را ترجمه نمود و از طرف پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مورد تاييد قرار گرفت . سزاوار يادآورى است كه حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و حضرت على عليه السلام به زبان فارسى آشنا بوده اند .

پيام نخست قرآن

قرآن با نام خدا آغاز مى شود و با نام مردم (ناس ) پايان مى يابد . به قلم و نوشته سوگند ياد مى كند(69) و نخستين پيامش خواندن است و مباهات پروردگار نازل كننده اش نيز به تعليم است ؛ تعليم انسان با قلم (70) در يك جامعه بدوى و قبايلى كه كتاب و قلم و تعليم مطرح نبوده و نه شمشير(خشونت ) و شراب (بى خيالى ) و شهوت چيزى نمى شناخته است .

اين كتاب عظيم ، انسان را به تدبر فرا مى خواند . اگر فقط در حد شى ء متبرك باقى بماند يا فقط خوانده شود ولى فهميده نشود ، و به درك و فهم

درنيايد ، به رسالت ارسال آن به انسان عمل نشده است .

امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

قارى قرآن نيازمند سه چيز است : دلى خاشع ، بدنى فارغ و مكانى خلوت . (71)

زيرا در اين حالت انسان تاءمل و تدبر بيشترى در قرآن مى كند و به معناى آن توجه دارد . ام سلمه نقل مى كند كه :

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قرآن كه مى خواند ، هر آيه را از آيه ديگر جدا مى كرد .

نيز عبداللّه سليمان از امام صادق عليه السلام پرسيد : مقصود خداى تعالى از ورتل القرآن ترتيلا (72) چيست ؟

فرمود : اميرالمومنين عليه السلام فرموده است : يعنى آن را به صورت كامل اظهار كن و مانند خواندن اشعار ، با سرعت قرائت منما . آن را به گونه اى قرائت كنيد كه در دل تاءثير كند و دل هاى سخت شما را به فزغ آورد و كوشش شما رسيدن به آخر سوره نباشد .

تدبر و تامل در آيات قرآن ، اصالت رجعت به مبانى دينى است و كسى كه با قرآن انس دارد رفتارش قرآنى مى شود و گويى ويروس گناه از اطراف او دور و پراكنده مى شود .

درباره حضرت امام خمينى عليه السلام نقل شده است كه :

ايشان در ماه رمضان هر روز 10 جزء قرآن مى خواندند يعنى در هر سه روز يك بار قرآن را با تاءمل ختم مى كرد . (73)

و نيز مى خوانيم :

نجف كه بوديم آقا چشمشان ناراحت شده بود . دكتر آمد و چشم ايشان را ديد و گفت كه شما چند روز قرآن نخوانيد و

استراحت كنيد . امام خنديد و گفت : دكتر ، من چشمم را براى قرآن خواندن مى خواهم . چه فايده اى دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم . شما يك كارى بكنيد كه من بخوانم . (74)

قرآن و آدرس بهشت

روان شناسان امروز مى گويند : بهشت انسان رفتار اوست و انديشه و رفتار صحيح عامل ايجاد آرامش ، روابط عميق روحى و صميميت است . (75) قرآن آدرس بهشت را در يك معادله بيان كرده است و از خصوصيات بهشت دو ويژگى را نام مى برد ، مى فرمايد :

لايسمعون فيها لغوا و لا تاءثيما : (76) آنها در بهشت دو چيز نمى يابند : 1 . بيهودگى (لغو) ، گفتار بى ارزش و باطل 2 . گناه .

گويا هر جا بيهودگى و گناه باشد آنجا يك قطعه از جهنم است و گناهكار بيهوده گو ، فرد جهنمى متحرك است . و اگر كسى بخواهد بوى و خوى بهشتى داشته باشد با پرهيز از اين دو ويژگى ، خود يك بهشت متحرك مى گردد .

درمان با قرآن

از خواص قرآن كريم ويژگى هاى درمانى آن در مسايل و مشكلات و بيمارى هاى جسمى و روحى است . امام على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد :

استشفوا بنوره : با نور قرآن خود را شفا دهيد . (77)

قرآن خود نيز مى فرمايد :

و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين . (78) شفاء لما فى الصدور . (79)

راستى چرا قرآن نمى فرمايد دوا ، بلكه مى فرمايد شفا ؟

مفسران در پاسخ مى نويسند :

به وسيله دوا ممكن است بهبودى حاصل شود يا نشود ، ولى در شفا حتما بهبودى حاصل مى شود ، خواه جسمى باشد يا روحى .

از اعجاز قرآن كريم يكى بحث روزه است . مى فرمايد :

يا اءيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم

تتقون . . . و اءن تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون : (80) اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، روزه را براى شما واجب شده مثل كسانى كه قبل از شما واجب شده بود بر آنان . شايد شما با تقوا شويد . . . اگر روزه بگيريد براى شما خير است ، اگر بدانيد .

اعجاز روزه و امساك كه در قرآن مورد تاكيد قرار گرفته است امروز موجب حيرت پزشكان و انديشمندان شده است .

قرآن ، امساك و روزه گرفتن را خير مى داند و خير يا جنبه معنوى و اخروى يا جسمى و دنيايى دارد . تحقيقات و كشفيات دانشمندان مختلف فوايد روزه و درمان هاى آن را به اثبات رسانده است .

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نيز فرموده است :

صوموا تصحوا : (81) روزه بگيريد تا سالم بمانيد .

اين روايت ، تاييد به آيه قرآن است .

الكسى سوفورين دانشمند روسى مى گويد :

فرآورده هاى غذايى مردم متمدن امروزه ، از عناصر حياتى لازم بى بهره است و مصرف آنها بسبب كاهش كارايى دستگاه گوراش و دفع مواد مضر است . با نخوردن و امساك غذا ، بدن فرصت پيدا مى كند خود را پاكيزه و تميز نگه دارد . (82) امساك در غذا ، عالى ترين و بزرگ ترين پاك كننده بدن است . (83)

امروز ثابت شده كه حتى بيشتر سرطان ها را مى توان با روزه درمان نمود . زيرا عامل سرطان در روده كور به وجود مى آيد كه علتش زيادى غذاست . (84)

دكتر ژان فروموزان روزه را عامل شست وشوى اعضاى درون بدن (جگر ،

شش ، كليه ، سپرز ، معده ، روده ) ياد مى كند . (85)

لم پزشكى در قرآن كريم

در يك پژوهش جامع همه آياتى در قرآن كريم مبانى پزشكى و طبى را بيان كرده است استخراج شده است . .

نمونه آيات مربوط به وظايف اعضاى داخلى و خارجى بدن انسان و حيوان

سوره آيه سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 228 فصلت 53 انبياء 30-35 الحاقة 38

آل عمران 36-40 احقاف 15 حج 5 دهر(انسان ) 2

نساء 34 ذاريات 21 مومنون 15-78 نباء 8-9

انعام 125 نجم 49 فرقان 2-47 عبس 19

هود 72 قمر 50 قصص 72-73 انفطار 7

رعد 8 الرحمن 3-4 روم 8-21-23-54 اعلى 2-3

نحل 66 واقعه 59 سجده 7-9 بلد 8-9

نحل 69 واقعه 38 فاطر 11 ليل 3

نحل 78 كهف 11 زمر 42 علق 15-16

اسراء 36 مريم 28-50 طلاق 3

مؤ من 67 طه 28-50

آيات درباره جنين و مراحل تكاملى انسان

سوره آيه سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 259 حج 5 يس 77 انسان 2

آل عمران 6 مؤ منون 13-14 زمر 6 مرسلات 20-21-22

انعام 92-98 فرقان 25 مؤ من 6 عبس 18-19

اعراف 11-172 لقمان 34 شورى 49 الطارق 5-6

رعد 8 سجده 9 نجم 45-46 علق 2

نحل 8 فاطر 11 واقعه 58-62

آيات درباره نوزاد آدمى و دوران قبل از تولد

سوره آيه سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 222-228-234مريم 8 فصلت 47 الطارق 7

آل عمران 47 حج 5 شورى 50 طلاق 4

اعرف 189 مؤ منون 13 احقاف 15

يوسف 31 لقمان 14 مرسلات 21-22

رعد 8 فاطر 11 عبس 20

نمونه آيات درباره چشم

سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 20 اعراف 195 احزاب 10-19

مائده 45 يوسف 84 ملك 4

اعراف 179 نور 43 حاقه 39

نمونه آيات

درباره مجموعه بدن و دستگاه گوارش

سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 173-184-195اعراف 31-26 نور 32-58-59

222-233 42-32 فرقان 49

286-219 انفال 11 احزاب 33-59

نساء 29-43 توبه 108 حجرات 12

23-28 نحل 115 تغابن 16

مائده 32-90-91 اسراء 32-33-7 طلاق 7

3-6-31 مؤ منون 62 لقمان 19

انعام 145-151 نور 19-30-31

نمونه آيات درباره گوش و حلق و حنجره

سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 19 اسراء 41 احزاب 10

مائده 45 كهف 17-57 فصلت 5-44

انعام 45 حج 46 حاقه 12

اعراف 179-195 لقمان 7 نوح 7

نمونه آيات علم و وراثت

سوره آيه سوره آيه سوره آيه

مريم 28-68 نحل 72 يس 36

نساء 1 مؤ منون 12 زمر 6

انعام 98 فرقان 25 شورى 50

اعراف 172-189 سجده 8 حجرات 13

آيات درباره طب غذايى

سوره آيه سوره آيه سوره آيه

بقره 61-173 نحل 66-67-72 فرقان 48

مائده 98-96 مريم 25-26 يس 72-73

32-87 مؤ منون 20-21 35-71

نمونه آيات درباره اطفال

سوره بقره حج لقمان غافر احقاف

آيه 232 5 14-4 67 15

نمونه آيات درباره پوست و امراض پوستى

سوره نساء انعام كهف طه فاطر زمر روم قيامت

آيه 56 7 18-17 97 28 23 22 4

آياتى درباره جراحات و ديه

سوره نساء مائده يوسف كهف حاقه محمد

آيه 56 33 31 18 46 15 38 45

آياتى كه بيانگر نسخه و درمان است

سوره بقره آل عمران مائده نحل اسراء صافات ص

آيه 184 49 110 69 82 145 42 146

آياتى پيرامون توجه به مريض

سوره بقره نساء مائده توبه نور فتح مزمل

آيه 196 102 6 92 61 17 20 185 43

184

منابع و مآخذ

1 . قرآن كريم .

2 . نهج البلاغه .

3 . بحارالانوار ، علامه مجلسى ، ج 92 .

4 . انديشه هاى نيروبخش ، كينگ ، باربارا ، ترجمه مهدى مجردزاده كرمانى ،

تهران ، موسسه فرهنگى راه دين ، سال 1378 .

5 . خلوتى با خويش ، رجائى غلامعلى ، تهران ، انتشارات پيام آزادى ، سال 1375 .

6 سنن النبى ، علامه طباطبائى .

7 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى ، حجة الاسلام ناصرى .

8 . مجله حضور ، فاطمه طباطبائى ، شماره 3 ، 1370 .

9 . دوره روشى نوين براى درمان بيمارى ها ، الكسى سوفورين ، ترجمه جعفر امامى ، 1366 .

10 . اولين دانشگاه و آخرين پيامبر ، رضا پاك نژاد ، تهران ، مكتب اسلامى و بنياد فرهنگى شهيد ، 1363 .

11 . قرآن و علم پزشكى ، حسن رضا رضائى ، قم ، انتشارات بنى الزهرا ، 1378 .

12 . الاعجاز الطبى من القرآن و السنة ، جزايرى ، محمد داود ، بيروت ، مكتبة الهلال ، 1993 .

13 . بهداشت اسلامى ، مصطفى نورانى ، قم ، مكتب اهل البيت ، 1369 .

اميد به آينده اى سبز (حجة السلام محمد جهرمى )

اشاره

اميد سرمايه اصلى زندگى انسان است و براى همگان - به ويژه نسل جوان - حركت آفرين ، نيروبخش و عامل موفقيت و بهروزى است و از آن سوى ، زندگى بى اميد همسفر فنا و نابودى است .

يكى از ابعاد اميد به آينده ، انتظار است كه در پرتو آن زندگى معنا مى يابد و جوان به زمان حال ، عشق ورزيده ، افق آينده خويش را شفاف و روشن خواهد ديد و همين پشتوانه به منزله نيروى محرك براى حيات و لذت بردن از كار و كوشش است .

در اين گفتار پس از درنگ در معناى اميد و انتظار و شناخت موعود

، از رسم چشم به راهى يادكرده ، به شاخصه هاى زيباى جوان منتظر اشاره مى كنيم .

اميد و انتظار

برخى از جوانان چون وارد جامعه مى شوند در رويارويى با مشكلات اعتماد به خود را از دست داده ، سيل عظيم آرزوهاى گذشته آنان كم كم به جويبارى باريك تبديل مى شود؛ به گونه اى كه ماءيوسانه به خشك شدن آن مى انديشند . در برابر اين خطر بزرگ ياس و نااميدى بايد ايستاد و با حفظ باورهاى امروز ، زندگى را آغاز كرد . زيرا باورهاى امروز است كه سازنده فرداست و امروز هر طور بينديشيم فردا همان خواهد شد . تجربه نشان داده است اكثر كسانى كه هدفى در سر داشته و با شور و اشتياق براى رسيدن به آن آرمان لحظه شمارى كرده اند و با عشق و تلاش خود با تمامى موانع جنگيده اند ، سرانجام به آن هدف مهم رسيده اند . چون توانسته اند بر امواج مخالف كه مهم ترين عامل بازدارنده اين مسير است به خوبى پيروز شوند .

انتظار و اعتقاد به وجود منجى ، در روشن كردن چراغ اميد سهم سزايى دارد . اين اميد همان اميد رهايى و نشان دهنده شكوه چهره انتظار است . با اين وصف ، هر فردى حق دارد از شنيدن نام انتظار هيجان زده و شيفته ديدار سيماى منتظران گردد .

تصور كنيد كه به مدخل شهرى رسيده ايد ، در آنجا به شما مى گويند : اين شهر منتظران است ، مردم اين شهر در حالت انتظار و چشم به راهى به سر مى برند ! مى پرسيد : اينان منتظر چه

كسى اند و در انتظار چه چيز به سر مى برند ؟ مى گويند : اين مردم چشم به راه مردى هستند آسمانى ، كه چشم به راه اند كه اين مرد آسمانى ظاهر شود ، و جان را از ظلم و ستم بپيرايد و به صلح و اصلاح بيارايد . . هنگامى كه در دروازه آن شهر چنين بشنويد با خود مى گوييد : به به ، آفرين ، چه با عظمت مردمى ، چه روشن انديش قومى ، چه والانگر توده اى . اين مردم چه كسانى اند ؟ يكى به درون اين شهر روم ؛ شهر منتظران و چشم به راهان ، و يكى در احوال آنان بنگرم و لذت برم و روح گيرم و اميد اندوزم و پر شوم و گسترش يابم و خويشتن انسانى خويش را بازيابم . . . (86)

او كيست ؟

مهدى موعود را در دو منظر مى توان نگريست :

گاه در آيينه شمايل او :

چهره اش گندمگون ، ابروانش هلالى و كشيده ، چشمانش سياه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندان هايش براق و گشاده و زيبا ، پيشانى اش بلند و تابيده ، بر گونه راستش خالى مشكين و اندامش متناسب و زيبا و هياءتش خوش منظر و رباينده ، نگاهش دگرگون كننده ، خروشش درياسان و فريادش همه گير . (87)

و گاه روش و رفتار و سيرت او ما را به شخصيت اش رهنمون مى سازد :

- او در برابر خداوند و جلال پروردگار فروتن است ؛ همچون عقاب ، به هنگامى كه بال خويش فرو مى گشايد و سر به زير انداخته

، از اوج آسمان فرود مى آيد . و در برابر جلال خداوند اين سان خاشع است . (88)

- او همنام پيامبر و خلق او ، خلق محمدى است . (89)

- او حق هر حقدارى را بگيرد و به او دهد؛ حتى اگر حق كسى زير دندان ديگرى باشد . (90)

- در زمان حكومت او به همه مردم حكمت و علم بياموزند و قدرت عقلى توده ها تمركز يابد . (91)

- عدالت او همچنين باشد كه بر هيچ كس ، در هيچ چيز ، به هيچ گونه ، ستمى نرود . (92)

- در زمان او ، زمين همى محصول بسيار دهد و مال و خواسته همى خرمن شود . (93)

- در روزگار او ، همگان ، به رفاه و آسايش و وفور نعمتى بى مانند دست يابند . (94)

- چون او درآيد ، هواپرستى را به خداپرستى بازگرداند ، پس از آن كه خداپرستى را به هواپرستى بازگردانده باشند . (95)

يظهره بقدرته فى صوره شاب دون اربعين سنة . . . : خداوند او را به قدرت خويش در سيماى جوانى كمتر از چهل سال آشكار مى كند . (96)

به تماشاى طلوع تو ، جهان چشم به راه

به اميد قدمت ، كون و مكان چشم به راه

به تماشاى تو اى نور دل هستى ، هست

آسمان ، كاهكشان چشم به راه (97)

همرهان جوان

بيشتر ياران موعود جوان ، جوانند؛ آن گونه كه امير سخن ، على عليه السلام بدان اشارت داده است :

ان اصحاب القائم شباب لا كهول الا كالكحل فى العين اءو كالملح فى الزاد ، و اقل الزاد الملح : ياران قائم جوانان هستند .

در ميان آنها پيرمرد يافت نمى شود ، به جز مانند سرمه در چشم و نمك در طعام ، كه كمتر از هر ماده در طعام نمك آن است . (98)

در جوانى ، نشاط ، شادابى ، تلاش ، اراده ، پشتكار ، نيرو ، احساس ، نوگرايى ، فضيلت جويى و ده ها ويژگى ديگر در وجود او موج مى زند و همين است راز جوان بودن ياران مهدى عليه السلام همرهانى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله درباره ايشان مى فرمايد :

لم يسبقهم الاولون و لايدركه الاخرون : پيشينيان بر آنان سبقت نگرفته اند و آيندگان به آنان نخواهند رسيد . (99)

شناخت بيشتر

امير مؤ منان عليه السلام با ستايش بسيار ، در وصف ياران مهدى عليه السلام مى فرمايد :

پدر و مادرم فداى يك گروه اندكى باد كه اسامى آنها در آسمانها معروف و در زمين ناشناخته است . (100)

ياران مهدى عليه السلام 313 نفر هستند؛ به تعداد ياران پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در جنگ بدر ، و به تعداد ياران طالوت در نبرد با جالوت . (101)

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

عدد ياران مهدى 313 نفر - به تعداد اصحاب بدر - است . (102)

ستاره ها همه شب زنده دار خورشيدند

كه تا طلوع سحر ، بى قرار خورشيدند

ز جلوه هاى رخ تابناكشان پيداست

كه اين خجسته دلان از تبار خورشيدند(103)

به منظور شناخت اوصاف و ويژگى هاى شخصيتى ياران مهدى ، مى توان به جلوه هاى زير اشاره كرد :

1 . مؤ منانى هستند كه خداى را به شايستگى شناخته اند . (104)

2 . در برابر

فرمان امامشان از بنده مطيع ، مطيع ترند . (105)

3 . دل هايشان از كينه و دشمنى پيراسته و رخسارشان براى پذيرش حق آماده است . (106)

4 . آيين حق را مى پرستند و از اهل حق پيروى مى كنند . (107)

5 . به هنگام نبرد ، پروانه وار شمع وجود امام را در ميان گرفته ، از او محافظت مى كنند . (108)

6 . آنها سلحشورانى شجاع هستند كه در اطاعت خدا و قائم سخت كوشايند . (109)

7 . منش و هياءتى يكسان ، قد و قامتى برابر ، در جمال و برازندگى همانند و هم لباس اند . (110)

8 . خداوند دل هاى آنها را با هم مهربان مى كند . (111)

9 . آنان سخت نيرومندند . (112)

10 . سبك خواب و شب زنده دارند و در نماز بسان زنبورعسل زمزمه مى كنند . (113)

11 . خداوند شرق و غرب جهان را به دست آنها فتح مى كند . (114)

12 . ايشان مردانى كاردان و كارسازند . (115)

13 . هيچ چيزى در جهان باقى نمى ماند ، مگر آن كه مطيع و پيرو (ياران موعود) خواهد شد .

حتى حيوانات زمين و پرندگان آسمان ! همگان رضاى ايشان را در هر امرى جستجو مى كنند .

بخشى از زمين برجاى ديگر مباهات مى كند و مى گويد : امروز يكى از ياران قائم عليه السلام بر من گام نهاد و از اينجا گذشت ! (116)

در سينه تان زهره صدموج نهفته است

حالى كه سبك بارتر از ابر شماييد

شب تا برسد ياد شما مى رسد از راه

در ياد شماييم كه آيينه ماييد . (117)

رسم انتظار

در انتظار مهدى

بودن ، كه به نوعى عبادت دانسته شده است ، (118) شاخصه هايى دارد كه مهم ترين آن زدودن ياس از روح خود است . آن كس كه چشم به راه آينده است بايد دل خويش را با سم نااميدى و ياس مسموم نسازد و همواره اين نويد الهى را در آيينه قلب خود بتاباند ، كه :

انتظروا الفرج ، و لا تياءسوا من روح اللّه ؛ چشم به راه رسيدن فرج باشيد و از كارگشايى و آسايش رسانى الهى نوميد نباشيد . (119)

رسم و برنامه جوان اميدوار را مى توان در اين محورها مشاهده كرد :

1 . ديندارى : مراقبت از دين خود و تاكيد بر صحت اعمال و همچنين پرهيز از هر گونه انحراف و سستى ؛ آن گونه كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

در اين دوران (غيبت ) هر كسى بايد تقوا پيشه سازد و چنگ در دين داشته باشد . (120)

2 . خويشتن دارى : پارسايى و تكيه بر پرهيزكارى ، چنان كه موعود بپسندد . پيشواى ششم مى فرمايد :

هر كس خوش دارد كه در شما قائم عليه السلام باشد ، بايد چشم به راه باشد و پارسايى پيش گيرد و كردار با ورع داشته باشد . (121)

3 . نيك سيرتى : آراستن سيرت و منش خود به اخلاق اسلامى . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

هر كس خوش دارد در شمار اصحاب قائم باشد ، بايد در عصر انتظار ، مظهر اخلاق نيك اسلامى باشد . (122)

كلام آخر

گفته اند كه دنيا به اميد نيازمند است و انتظار : اميدى به نويدى و نويدى به اميد است

.

گفتار را با اين سخن امام ششم پايان مى بريم كه فرمود :

امام صادق عليه السلام : طوبى لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره ، اولئك اوليا اللّه الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛ خوشا به حال پيروان قائم ؛ آنان كه در دوران غيبت ، چشم به راه ظهورش هستند و در عصر ظهورش در پيروى از او پاى مى فشارند . آنان اولياى خداوندند كه نه ترسى در دل و نه از چيزى واهمه دارند . (123)

- اى خدا !

آن طلعت بلند بالا و چهره زيبا را به من بنما

و او را از پرده غيب پديدار كن

و بر چشمانم با نگاهى كه بر او مى افكنم سرمه كش . آمين رب العالمين . (124)

شناخت حكومت دينى ( حجة الاسلام غلام نبى گلستانى )

اشاره

طرح حكومت اسلامى بر مبناى ايدئولوژى دينى ، دستاورد تلاش و كوشش مستمر علماى دينى در طول ساليان دراز و امام خمينى قدس سره در عصر حاضر است .

اينك پس از گذشت بيش از دو دهه از برپايى حكومت دينى در ايران ، به رهبرى ولى فقيه ، و با توجه به چالش هايى كه در طى اين مدت در مسير اين نهال نو رسيده به وجود آمده است ، زمينه براى گفتمان ها در عرصه هاى مختلف فراهم آمده و فرصت مناسبى براى آگاهى بيش از پيش جوانان مهيا گرديده است .

امروزه ما شاهد دو پديده در خور توجه در حوزه سياست هستيم .

الف ) : نگرش منفى به سياست دينى كه ديرينه اى نيز دارد و در برخى جوامع ، دوران بلوغ خويش را مى گذراند كه در حال

چالش با تمامى اديان الهى بويژه اسلام است . رهاورد اين تفكر و انديشه ، انزواى سياسى تفكر دينى از جامعه و كاهش تحرك ايمان مذهبى است .

ب ) حضور دين در عرصه سياسى در قالب ولايت فقيه آنچه در اين مقاله آمده ، تلاشى است هر چند ناچيز و اندك در راستاى تبيين ولايت فقيه .

بدان اميد كه در اقناع علمى نسل جوان و جويندگان حقيقت ، سودمند افتد .

حكومت جزئى از زندگى

ديرينه ى تاريخى بشر ، گواه اين حقيقت است كه تلاش براى دستيابى به بهترين شيوه حكومت ، داراى ريشه فطرى و طبيعى است . تكامل اجتماعى انسان در سايه ى حكومتى سالم امكان پذير است و گردونه ى زمان و پيشينه ى زندگى انسان ، گواه اين حقيقت است كه انسان ، هميشه خود را نيازمند سازمان و نهادى ديده كه بر جمع انسان ها نظارت كند . جداى از فطرى و طبيعى بودن مساءله حكومت ، دين نيز در راستاى تاءمين اين نياز فطرى ، براى حكومت ، اصول و قواعدى را بيان كرده است . خداوند پيامبران خود را براى تنظيم امور مربوط به معاش و معاد انسان ها برانگيخته تا مردم در سايه ى راهنمايى پيشوايان الهى ، زندگى معقول و متعالى داشته باشند .

آيا ديانت عين سياست است

الف ) قرآن

اول : آياتى كه بيانگر اهداف و آرمان هايى است كه تنها در پرتو تشكيل حكومت اسلامى امكان پذير است . مثل آياتى كه به برقرارى قسط و عدل در جامعه و نفى هر گونه ظلم و ستم تاءكيد دارد . (125)

دوم : آياتى كه مسلمانان را به برادرى ، وحدت ، و تحكيم روابط اجتماعى دعوت مى كند . (126)

سوم : آياتى كه متضمن قوانين و مقرراتى است كه اگر در سطح سياست هاى كلى جامعه و دولت اجرا نگردد آثار مطلوب خود را به صورت كامل آشكار نمى سازد . مثل روابط فرهنگى ، اقتصادى و سياسى با كفار كه بايد به گونه اى تنظيم شود كه به ولايت كفار نينجامد . (127)

چهارم : آن دسته از آياتى كه بيانگر احكامى است كه اجراى

كامل آن ، نياز به تحصيل قدرت دارد . مثل اجراى حدود ، مسايل دنيوى و امر به معروف و نهى از منكر . (128)

پنجم : آياتى كه بيانگر قوانين و مقرراتى است كه در پرتو سازماندهى و بسيج نيروها ، زمينه ى اجرا فراهم مى شود مثل جهاد ، صلح و . . . (129)

ششم : آياتى كه سخن از خلافت آدم (130) و داود(131) ، امامت ابراهيم (132) ، وزارت هارون (133) به ميان آورده است .

هفتم : آياتى كه بيانگر مفاهيمى چون قوم (134) ، طاغوت (135) ، استضعاف (136) استكبار (137) ، قتال ، نفى سبيل ، شورى ، تولى و تبرى (138) و . . . است .

ب ) احاديث

اول : احاديثى كه با صراحت بر ضرورت تشكيل حكومت اسلامى در هر زمان و مكانى دلالت دارد . امام رضا عليه السلام در جواب فضل بن شاذان كه از فلسفه و ضرورت حكومت در اسلام جويا شد ، به سه دليل اشاره فرمود :

1- اجراى قوانين شرع و جلوگيرى از تعدى و تجاوز

2- حيات هر ملتى به وجود حكومت و رهبر بستگى دارد

3- حفظ اصول و فروع دين منوط به وجود امام و رهبر است . (139)

دوم : احاديثى كه درباره ى وظايف حاكم اسلامى وارد شده است . امام على عليه السلام مى فرمايد : وظيفه ى امام آن است كه حدود اسلام و ايمان را به مردم تعليم دهد . (140)

سوم : رواياتى كه بيانگر آن است كه ولايت و حكومت ، اساس و بنياد اسلام است نظير سخن امام باقر عليه السلام كه ولايت را افضل احكام و

كليد ساير اعمال شمرده است . (141)

چهارم : رواياتى كه مى گويد : تمامى آنچه بشر به آن نياز دارد ، در اسلام آمده است و يكى از نيازهايى مهم انسان ، نياز به حكومت است . (142)

پنجم : رواياتى كه بر لزوم اطاعت از امام عليه السلام ، كمك به او در امر حكومت ، شرايط و صفات حاكم ، وظايف متقابل مردم و حكومت را در خود دارد .

ج ) سيره معصومان

پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله پس از هجرت به مدينه و گسترش دعوت ، اقدام به تاءسيس دولت اسلامى كردند و علاوه بر آموزش ، تربيت و ابلاغ ، شخصا سرپرستى رهبرى جامعه اسلامى را در ابعاد مختلف قضايى ، فرهنگى ، سياسى ، نظامى و اقتصادى بر عهده گرفتند . فعاليت هاى حكومتى ايشان در قالب زعامت سياسى در اشكال مختلف همچون : نصب حاكمان و فرمانروايان (143) ، صدور و ابلاغ بخشنامه هاى دولتى براى فرمانروايان (144) تنظيم روابط بين المللى (145) ، انتخاب نمايندگان سياسى و اجتماعى (146) ، اعزام ماءموران اطلاعات و تحقيقات (147) و سركوب فتنه گران و جنگ با مشركان (148) ، غيرقابل انكار است .

در حيطه ى رياست قضايى در قالب داورى ميان مردم ، رسيدگى و صدور حكم در اختلافات و نصب افرادى به عنوان قاضى (149) عمل كرده است . در ارتباط با مسايل اقتصادى ، تنظيم و كنترل بازار اقتصادى ، در قالب سيستم جمع آورى ماليات ، واگذارى منابع طبيعى ، قراردادهاى اقتصادى ، عهده دار بوده است . (150)

نمونه ى تمام امور ياد شده را در حكومت امام على عليه

السلام و در دوران كوتاه حكومت امام حسن عليه السلام شاهديم .

مى دانيم كه ضرورت اجرايى احكام اسلام به دوران حاكميت معصومان عليه السلام نمى شود . احكام اسلام و ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ، در هر زمان و مكانى لازم بوده است .

تحليل كلامى آنچه گفته شده اين است كه تئورى ها و مكتب هايى كه به زندگى انسان نظر دارند ، نمى توانند جمع زيستى آن را نديده انگارند . چنان كه حتى نظريه پردازان اخلاقى محض نيز ، درباره ى حكومت و سياست جامعه داورى مى كنند .

د)تاريخ درخشان اسلام

در طول تاريخ همواره دو پرسش مهم سياسى فراروى مسلمانان بوده كه برخاسته از تعاليم قرآن است :

1 . چه كسى شايسته ى حكومت است ؟

2 . حجت اطاعت از حاكم وقت چيست ؟

جايگاه حكومت در منظر اسلام و مسلمين

اسلام يك دين فراگير و فراملى است و به حكومت ، به چشم ضرورت مى نگرد . در واقع از نگاه اسلام ، حكومت يك نياز است و از معدود افراد يا جنبش ها كه بگذريم ، اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان ، بر وجود آن تاءكيد داشته اند .

البته پذيرش حكومت و اجماع بر آن ، به مثابه ى قبول پايه هاى يكسان ، توجيهى نيست . بلكه آنچه مى توان به اختصار يادآور شد اين است كه از سوى متفكران اسلام ، دو پايه ى اصلى بر ضرورت حكومت اقامه شده است :

1 . قلى

2 . نقلى (سمع يا شرع )

طرفداران اين دو پايه ، به طور اصولى در دو مكتب فكرى - كلامى گرد آمده اند . در اين ميان ، امام

خمينى قدس سره در مبانى انديشه ى سياسى خويش ، حكومت را محورى ترين اصل اسلام در راستاى توحيد و ولايت كلى الهى مطرح نمود و پياده شدن اسلام را به طور كامل ، مشروط به آن دانست . (152)

چه دليلى براى ولايت فقيه وجود دارد ؟

مقدمه

ولايت فقيه مترقى ترين نمود حكومت دينى ، تداوم امامت اسلامى و كليدى ترين و حساس ترين سندى است كه با كمك آن ، امت اسلام به ساحل نجات رسيده ، عامل مشروعيت بخشيدن به حكومت اسلامى و ساختار نظام دينى ماست . ولى فقيه ، حافظ احكام و ارزش هاى اسلامى از هر گونه انحراف ، نگهبان سلامت دينى جامعه ، پاسدار مكتبى نظام و هويت اسلامى ، عامل وحدت جامعه اسلامى در فراز و نشيب ها است .

خواستگاه مشروعيت ولايت فقيه از آن جهت است كه در امتداد همان ولايت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمه عليه السلام است . در دوران غيبت ، مساءله زعامت ناديده گرفته نشده است . در جامعه بشرى براى سامان دهى زندگى اجتماعى خود همواره به مسئول و يا مسئولان اجرايى نياز دارد تا حافظ مصالح امت و ناظر بر اجراى صحيح عدالت اجتماعى باشند و نمى توان آن را مخصوص دوران حضور دانست . اگر شريعت امتداد دارد ، مسئوليت اجرايى و نظارت نيز ادامه دارد و ولايت فقيه ، امتداد زعامت سياسى پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمه ى معصومين عليهم السلام است .

انديشمندان و فقيهان شيعه براى اثبات ولايت فقيه و مشروعيت حكومت ولايتى با نگاه كلامى و فقهى (كلامى از آن جهت كه دنباله بحث امامت است و از

فروعات مربوط به مباحث اصول دين ، و فقهى از آن جهت كه وظايف ولى فقيه و حدود اختياراتش يك موضوع فقهى به شمار مى رود) به سه دسته از براهين تمسك جسته اند :

الف ) ادله عقلى

دليل اول

اولا : براى تاءمين مصالح فردى و اجتماعى بشر و جلوگيرى از هرج و مرج و فساد و اختلال نظام ، وجود حكومت در جامعه ضرورى و لازم است .

دوم : حكومت ايده آل و عالى ترين و مطلوب ترين شكل آن ، حكومتى است كه امام معصوم در راءس آن باشد و جامعه را اداره كند .

ثالثا : هنگامى كه تاءمين و تحصيل يك مصلحت لازم و ضرورى در حد مطلوب ميسر نباشد ، بايد نزديك ترين مرتبه به حد مطلوب را تاءمين كرد . وقتى مردم از مصالح حكومت معصوم محروم بودند ، بايد دنبال نزديك ترين مرتبه به حكومت معصوم رفت .

رابعا : نزديكى يك حكومت به حكومت معصوم در سه امر اصلى متبلور مى شود :

1) علم به احكام كل اسلام (فقاهت )

2) شايستگى روحى و اخلاقى (تقوا)

3) كارايى در مقام مديريت (تدبير)

بر اساس چهار مقدمه ى فوق ، در زمان غيبت امام معصوم ، كسى كه بيش از سايرين واجد شرايط باشد ، بايد عهده دار زعامت گردد و چنين كسى جز فقيه جامع الشرايط نخواهد بود . (153)

دليل دوم

اين دليل از مقدمات ذيل تشكيل مى شود :

اولا : ولايت بر اموال ، اغراض و نفوس مردم از شئون الهى است و تنها با نصب و اذن خداى متعال مشروعيت مى يابد .

ثانيا : اين قدرت قانونى و حق تصرف در اعراض و نفوس

مردم ، از جانب خداى متعال به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام داده شده است .

ثالثا : در زمانى كه مردم از وجود رهبر معصوم محرومند ، بايد از اجراى احكام اجتماعى اسلام صرف نظر كرده يا اجازه اجرا را به اصلح از ديگران داده باشد .

رابعا : خداوند در زمان غيبت معصوم ، از اجراى احكام صرف نظر نكرده و گرنه نقض غرض و خلاف حكمت است پس اجراى احكام بايد توسط كسى باشد كه اصلح از ديگران است .

خامسا : فقيه جامع الشرايط يعنى فقيهى كه از دو ويژگى تقوا و كارآيى در مقام مديريت جامعه ى و تاءمين مصالح آن برخوردار باشد ، صلاحيتش از ديگران براى اين امر بيشتر است .

سادسا : فقيه جامع الشرايط همان فرد اصلحى است كه در زمان غيبت امام معصوم اجازه ى اجراى احكام اسلامى به او سپرده شده است . (154)

ب ) دلايل نقلى

مراد رواياتى است كهدلالت بر ارجاع مردم به فقها براى رفع نيازهاى حكومتى (بويژه مسايل قضايى و اختلافات حقوقى ) دارد . در اين روايات ، فقها را به عنوان امنا يا خلفا و وارثان پيامبران و كسانى كه مجارى امور به دست ايشان است ، معرفى شده اند .

رواياتى همچون : مقبوله عمر بن حنظله (155) ، مشهوره ابى خديجه (156) ، صحيحه ابوالبخترى (157) ، مرسله فقيه (158) ، روايت ابى حمزه (159) ، سكونى (160) ، فقه الرضوى (161) ، توقيع ، (162) ، و . . . (163)

ج ) ادله تلفيقى

اين ادله نه عقلى محض و نه نقلى محض مى باشند ، بلكه تلفيقى است از اين دو همچون - ماهيت و اهداف اسلام ، جامع بودن اسلام ، جهانى بودن اسلام و آرمان هايى چون حاكميت صالحان و جهان شمول بودن تفكر توحيدى ، اقامه ى عدالت اجتماعى و احياى حدود الهى و . . . .

حاكم اسلامى و حكومت عهده دار تاءمين اين آرمان هاست كه جز در پرتو ولايت فقيه كارشناس كاردان ، مدير ، مدبر ، عادل و باتقوا در دوره ى غيبت ، عملى شدن اهداف يادشده ، امكان پذير نيست .

نشاط و شادابى ( دكتر احمد حائرى )

اشاره

شادى ، شادابى و نشاط ، ويژگى مثبت هر جوانى است كه به زندگى معنا بخشيده ، او را در فعاليت ها و نيل به موفقيت ها تقويت مى كند .

در اين مقاله ، ابتدا از تعريف نشاط و اصل شادمان زيستن و نگاه دينى به اين ضرورت ياد مى كنيم و آن گاه گونه هاى شادابى را به مطالعه مى نشينيم .

نشاط چيست ؟

وقتى آدمى نيازهايش ارضا مى شود و به چيزهاى مورد علاقه اش دست مى يابد احساس و هيجانى در او پديد مى آيد كه از آن به شادابى و نشاط تعبير مى شود . از اين رو شادى و نشاط يك امر غريزى و طبيعى و از هيجان هاى مفيد - در مقابل هيجانات زيانبار همچون اندوه ، غصه ، خشم و ناكامى - است . شادمانى و شادزيستن را نعمت بزرگى براى پرورش عالى ترين صفات و خصايص انسانى دانسته اند .

به سوى شادابى

نشاط ، نيروزا ، تكاپو بخش و عامل تقويت اراده جوان است كه به پشتوانه آن ، استعدادها و توانمندى هايش رشد مى كند و به راحتى به اهداف خود دست مى يابد .

شادى ، زندگى را خوشايند مى سازد و اشتياق ما را براى پرداختن به فعاليت هاى اجتماعى آسان مى نمايد .

پيشوايان معصوم ما به مددجويى از تفريح هاى لذت بخش در اداره زندگى (164) سفارش كرده اند . امام رضا عليه السلام مى فرمايد :

وقتى را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص دهيد و از شادى ساعت هاى تفريح ، نيروى لازم را براى عمل به وظايف وقت هاى ديگر تامين كنيد . (165)

بكوشيد

تا رنج ها كم كنيد

دل غمگنان ، شاد و خرم كنيد

چو روزى به شادى همى بگذرد

خردمند مردم ، چرا غم خورد(166)

از آن سوى ، افسردگى در برابر شادابى ، آفت پيشرفت و عامل واماندگى است ؛ بدان گونه كه روان شناسان افسردگى را معلول از دست دادن هامى شمارند .

جهان ، غم نيرزد ، به شادى گراى

نه از بهر غم كرده اند اين سراى

دلى كه سرمايه زندگى است

به تلخى سپردن ، نه فرخندگى است (167)

دين و اصل شادزيستن

شادزيستن پاسخى به چگونه زيستن است ، براى جوانانى كه زندگى هدفمند را جستجو مى كنند و از بى حسى ، بى حالى و پوچى - كه از شاخصه هاى انسان هاى وابسته به دنيا است .

گريزانند و در پى نگاه دين به شادى هستند .

اسلام ، دينى سرشار از شادى و حلاوت است ، اما شادى بى حد و مرز را تجويز نمى كند و براى نسل نو ، سبك سرى ، بى قيدى و توهين را روا نمى داند .

دين اسلام ، وراى توصيه به بهره گيرى از شادى هاى مشروع ، جوان را به شناخت و انس با شادى هاى معنوى ، عميق ، تعالى بخش ، همراه با احساس مداوم زيبايى مى كشاند و دريچه نوينى از شادابى پايدار را به او ارائه مى دهد .

نور نشاط مى چكد از دل آسمانيم

غصه و غم نمى خورم ، شادم و شادمانيم

فرصت اخم و تخم را از كف من ربوده اند

با همه كس در همه جا خنده رايگانى ام

مرگ ، بگو فرار كن از دل عشقباز من

آمده ام ، نمى روم ، هستم و جاودانيم

انسان ديندار تلاش مى

كند وابستگى خود را به مظاهر دنيا كم كند و خود را از غرق شدن در مسايل زودگذر دور سازد . زيرا مى داند كه هر چه وابستگى اش به لذت هاى گذرا بيشتر شود افسردگى و غم بيشتر را بايد پذيرا باشد . مراد از شادى گذرا آن است كه از استغنا و زهد سرچشمه نگرفته ، بلكه به سبب هيجانات موقت و عواملى همچون موادمخدر ، مشروبات الكلى و فعاليت هاى زيانبار پديد مى آيد . اين شادى وابسته به اسباب و وسايل است . مادامى كه اسباب آن فراهم نباشد ، از بين مى رود .

اريك فروم - روان شناس - معتقد است :

نبودن لذت هاى واقعى سبب مى شود كه مردم به دنبال خوشى هاى هيجان انگيز تازه اى باشند . خوشى يا هيجان چون به اصطلاح به اوج خود رسيد ، دلتنگى در پى دارد . چرا كه هيجان تجربه مى شود ، لكن شخص رشد نكرده و مرزهاى درونى اش افزايش پيدا نمى كند . (168)

شادى بى غم در اين بازار نيست

گنج بى بار و گل بى خار نيست

راه لذت از درون است نى ز برون

ابلهى دان جستن از قصر و حصون

باغ ها و ميوه ها اندر دل است

عكس لطف آن بر اين آب و گل است

شادابى و گونه هاى آن
1 . ايمان

دين ، نشاط آفرين است و در احكام و آداب آن به نوعى حركت و نشاط ديده مى شود؛ خواه شادى طبيعى و عادى يا شادى ها و لذايذ معنوى .

ايمان به خدا و پشتگرمى به پروردگار ، پايان تمام نگرانى ها و افسردگى ها است . امام على عليه السلام مى

فرمايد :

سهرالعيون بذكر اللّه فرصة السعداء و نزهة الاولياء .

شب زنده دارى با ياد خدا ، فرصتى است براى افراد سعادتمند ، و تفريح و آسايش است براى اولياى خدا . (169)

امروزه به دليل جايگاه ايمان در شادى آفرينى واقعى ، در ميان روان شناسان غرب نوعى اقبال و خوشبينى نسبت به دين پديد آمده است . پژوهش ها نشان مى دهد آنان كه با مسايل دينى ماءنوس اند ، از نشاط و آرامش بيشترى برخوردارند ، ديل كارنگى مى نويسد :

امروزه جديدترين علم - يعنى روان پزشكى - همان چيزهايى را تعليم مى دهد كه پيامبران به مردم مى آموختند . زيرا آنان دريافته اند كه داشتن يك ايمان محكم ، نگرانى ، تشويش ، هيجان و ترس را برطرف مى سازد . (170)

استاد شهيد مطهرى پيرامون بهجت زايى ايمان معتقد است :

ايمان مذهبى آثار نيك فراوان دارد . چه از نظر توليد بهجت و انبساط ، و چه از نظر نيكوساختن روابط اجتماعى ، و چه از نظر كاهش و رفع ناراحتى هاى ضرورى كه لازمه ساختمان اين جهان است . (171)

2 . طبيعت

انس با طبيعت ، آرامبخش و شادى زا است و انسان را با اصل و ريشه خود پيوند مى زند .

امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد :

چنان كه بدن خسته مى شود ، روح نيز خسته و دلتنگ مى گردد و هر دو به تفريح و استراحت نياز دارند . خستگى هاى بدن با ديدن منظره هاى زيباى جهان آفرينش برطرف مى شود و خستگى هاى روان با شناخت و فهم حقايق هستى . (172)

از ميان جلوه هاى طبيعت كه

سهم بسيارى در برطرف سازى اندوه دارد ، سبزه و آب از امتياز ويژه برخوردار است . امام صادق عليه السلام درباره آن مى فرمايد :

نگاه كردن به سبزه ها مايه شادمانى است . (173)

3 . ورزش

شادابى در گљȠسلامت بدن است . جوان وقتى مى تواند از شادى و نشاط لذت ببرد كه در سلامت جسمانى به سر ببرد . ورزش اين توانايى را در انسان فراهم مى آورد و به سلامت روح او نيز كمك مى كند و او را هماره شاداب نگه مى دارد .

امام حسين عليه السلام مى فرمايد :

فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار : در تمامى عمر ، براى سلامتى و حفظ تندرستى خود بكوشيد . (174)

پيامبر خدا بر ورزش اسب دوانى ، تيراندازى و شنا توصيه مى فرمود؛ به فرزندانتان شنا و تيراندازى بياموزيد . (175)

4 . شوخ طبعى

خوش رويى وسيله كسب محبت مردم و فزونى دوستى ها است . حضرت على عليه السلام مى فرمايد :

المؤ من بشره فى وجهه ، و حزنه فى قلبه : شادى مؤ من در چهره اش نمايان است و اندوه او در قلبش پنهان است .

(176) شوخ طبعى از نشانه هاى برخورد نيك با دوستان است و در روش رهبران دينى ما نيز جلوه هايى از آن ديده مى شود . پيامبر اكرم بيشتر اوقات لبخند بر لب داشت و نرم خوترين ، شاداب ترين و گشاده ترين مردم بود . (177) او مى فرمود :

من هم مانند شما بشرى هستم كه شوخى و مزاح مى كنم . (178)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد :

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هر گاه يكى از اصحاب را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد . (179)

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، مردم را بر پيروى از اين روش توصيه مى فرمايد :

هر كه

مؤ منى را شاد كند؛ مرا شاد كرده و هر كه مرا شاد كند؛ خدا را شاد كرده است . (180)

بكوشيد تا رنج ها كم كنيد

دل غمگنان ، شاد و خرم كنيد . (181)

پيشوايان دين ضمن توصيه بر شوخ طبع بودن ، بر حفظ وقار و رعايت متانت تاءكيد داشته و رعايت مرزهاى آن را يادآور شده اند و همگان را از مسخرگى ، لودگى ، سبك سرى ، ناسزاگويى ، دروغ و غيبت پرهيز داده اند .

خداوند كسى را كه در ميان جمعى شوخى و بذله گويى مى كند دوست دارد ، به شرط آن كه ناسزايى در سخنش نباشد . (182)

به فرموده امامان معصوم ، شوخى زياد آبرو ، وقار و احترام انسانى را مى برد (183) ، و براى آدمى دشمن به وجود مى آورد (184) و به نوعى نشانه حماقت است . (185) از اين رو شايسته است كه جوان جدى اش بيشتر از شوخى اش باشد . (186)

آبراهام مازلو - روان شناس معاص - با جدى سازى نوع شوخى افراد خواستار شكوفايى ، با ساير افراد ، در وصف شوخى آن دسته از افرادى كه از سلامت روان كمترى برخوردارند ، چنين مى نگارد :

1 . شوخى خصمانه ، كه سبب آزار افراد است .

2 . شوخى اى كه به تحقير شخص يا گروهى ديگر مى انجامد .

3 . شوخى عصيان در برابر قدرت ، كه نشانه هاى ضعف و وقاحت را با خود دارد .

5 . آراستگى

احساس لذت از زيبايى ها ، تناسب ها و پاكيزگى ها ، با سرشت انسان آميخته شده است (187) . به گفته علامه جعفرى

انسان ، به ارتباط با زيبايى محتاج است . بدون زيبايى ، روح در تاريكى و خشونت ماده خسته مى شود . از اين رو در فرهنگ دينى ما به نظافت و آراسته بودن - كه عامل فرح بخش زندگى است - توصيه شده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

ان اللّه يحب الجمال و التجميل و يكره البوس و التباؤ س : خداوند ، زيبايى و آراستن را دوست دارد و نپرداختن به خود و ژوليده نشان دادن خود را ناخوش دارد . (188)

اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد :

همان گونه كه انسان براى افراد دور و بيگانه خود را مى آرايد براى نزديكان و برادران دينى نيز بايد با بهترين وضع خود را آراسته سازد . (189)

رسيدگى به موى سر و صورت ، رسيدگى به پوست ، عطرزدن ، مسواك زدن ، كوتاه كردن ناخن و پوشيدن لباس تميز ، از جلوه هاى آراستگى است كه در كاستن غم و اندوه و چيره سازى شادابى موثر است .

6 . گردش

سير و سفر ، روان و جسم انسان را سلامت مى بخشد و با از بين بردن افسردگى ، نشاط و شادى را جايگزين مى سازد . امام صادق عليه السلام از سلامت آفرينى مسافرت چنين مى فرمايد :

سافروا تصحوا : سفر كنيد تا سالم باشيد . (190)

اميرمومنان عليه السلام در بيان نقش سفر برچيدن غم و اندوه مى فرمايد :

تغرب عن الاطان فى طلب العلى

و سافره ففى الاسفار خمس فوائد

تفرج هم و اكتساب معيشة

و علم و آداب و صحبة ماجد (191)

يعنى : در جستجوى بزرگى ، از وطن دور شو و مسافرت نما

كه داراى پنج فايده است : غم و اندوه برچيده مى شود؛ روزى و علم و ادب و توفيق همنشينى بزرگان به دست مى آيد .

روزى امام صادق عليه السلام به منزل و تفريحگاه برادر خود ، عبداللّه بن محمد تشريف برد ، عمروبن حريث چون خدمت امام رسيد ، عرض كرد : فدايت شوم ! چه شده كه به اين جا آمده ايد ؟ .

حضرت فرمود : براى گردش . (192)

امام خمينى رحمة اللّه عليه مكرر مى گفت : من نه يك ساعت تفريحم را براى درس گذاشتم و نه يك ساعت وقت درسم را براى تفريح گذاشتم . ايشان به نواده خود چنين توصيه مى كرد :

تفريح داشته باش . اگر نداشته باشى ، نمى توانى خودت را براى تحصيل آماده كنى . (193)

7 . رفاقت

دوستى ، سرمايه حيات است و صفاى زندگى را در همدمى رفيق نيك مى توان جست .

گفت حكيمى كه مفرح بود

آب و مى و لحن خوش و بوستان

هست و ليكن نبود نزد عقل

هيچ مفرح چو رخ دوستان (194)

به فرمايش امير مؤ منان عليه السلام دوست ، غم تنهايى را از جوان مى رهاند و آرامش و سكون را به وى ارزانى مى كند .

الاخوان جلاء الهموم و الاءحزان : برادران ، زنگار نگرانى و اندوه را از دل مى زدايند . (195)

دانشمندان ، شادى را در كنار يار بودن و به فراق مبتلانشدن مى دانند :

هيچ شادى نيست اندر اين جهان

برتر از ديدار روى دوستان

هيچ تلخى نيست بر دل ، تلخ تر

از فراق دوستان پرهنر

8 . ازدواج

پاكيزگى جوان در گرو همسرگزينى است . زيرا به هنگام ازدواج مى توان نشاط ، آرامش و پاكى دل را جستجو كرد . قرآن كريم هنگامى كه ازدواج ياد مى كند به آرامبخشى و فرح زايى آن اشاره مى نمايد :

و من آياته اءن خلق لكم من اءنفسكم اءزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (196)

از نشانه هاى او اين كه از (نوع ) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد ، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد . آرى ، در اين (نعمت ) براى مردمى كه مى انديشند قطعا نشانه هايى است .

حضرت على عليه السلام مى فرمايد :

هر كس دوست دارد پاك و پاكيزه با خداوند ملاقات كند ، بايد داراى همسر و همدم باشد و به ديدار محبوب برود . (197)

ازدواج عامل رهايى فرد از تنهايى

، وسيله اى براى برآورده ساختن نيازهاى روانى ، محلى براى شكستن خاطر ، كانونى براى ارائه دوستى ، صميميت و محبت و در مجموع وسيله اى براى ايجاد محيطى خصوصى براى نيل به آسايش ، آرامش و شادابى است .

زيباترين و كامل ترين كانونى را كه مى توان به عنوان يك الگو از آن ياد كرد ، زندگى مشترك امام على عليه السلام و حضرت زهرا سلام اللّه عليها است . امام به همسر خود چنين مى فرمايد :

كنا كزوج حمامة فى اءيكه

متمتعين بصحة و شباب (198)

- من و تو همانند دو كبوتر بوديم در يك آشيانه ،

- از سلامتى و نشاط جوانى بهره مى برديم .

دوستى (واحد تنوين متون )

مقدمه

به دليل اهميت بسيار دوست در زندگى هر جوان ، شايسته است ضمن شناخت جايگاه دوستى و اصول دوست يابى ، منشور رفاقت در جهت حفظ دوستى ها ترسيم شود . از اين رو به اين دو شاخصه تكيه مى كنيم .

درخت دوستى

دوستى رابطه اى است شخصى ، صميمانه ، خصوصى و انحصارى كه در آن همدلى و هم ذوقى به خوبى نمايان است . (199) دوست همدم مهر و همدرد اندوه انسان است و نيازها ، آرزوها ، غم ها ، مشكلات ، ضعف ها و توانايى هاى آدمى را مى داند . به راستى او درك مى كند .

امير مومنان عليه السلام ، دوست را نزديكترين خويشاوند دانسته (200) ، بر نقش آن در زدودن نگرانى و اندوه تكيه مى نمايد . (201)

آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم

بى ديدنش از گريه نياسايد چشم

ما را ز براى ديدنش بايد چشم

گر دوست نباشد ، به چه كار آيد چشم (202)

بتينا هل اشتاين مى گويد : افراد جوان به اين معتقدند كه دو احساس بزرگ براى زندگى كردن وجود دارد ، محبت و دوستى . (203)

وجود چنين احساسى ، هر جوانى را به سمت يافتن دوست مى كشاند . در دوران جوانى ، نقش دوستان به مراتب مهمتر و بيشتر از خانواده است و معمولا در اين دوره از زندگى پايه و بنيان دوستى ها بنا گذاشته مى شود كه در تمام طول زندگى برقرار مانده و تاثيرات آنها در تمام عمر باقى مى ماند .

دوست يابى

تو اول بگو با كيان زيستى

پس از آن بگويم كه تو كيستى

گزينش دوست مناسب ، همچون وصله زدن بر جامه است ؛ امير مومنان عليه السلام با بيان اين سخن توصيه مى كند كه آن را همرنگ و متناسب برگزين . (204) امام ضمن تاكيد بر سنجيده بودن انتخاب دوست و پرهيز از آفت نسنجيدگى در انتخاب رفيق (205) ، مى فرمايد

:

شخص به آيين دوست خود است ، پس بايد هر كدام از شما بنگرد كه با چه كسى دوستى مى كند . (206)

به دليل وجود چنين خاستگاهى ، انتخاب از اهميت بسيارى برخوردار است . براى انتخاب دوست ، رعايت ويژگى هاى ذيل ضرورى مى نمايد :

1 . دانايى : جوان دانا و با خرد ، شايسته دوست شدن است و نادان ، احمق و بى خرد همانند يك بيمارى ، مزاحم و رنج آور است .

همنشين بى خرد مباش كه او كار خود را براى تو آرايد و دوست دارد تو را چون خود نمايد(207)

2- نيكو سيرتى : در انتخاب دوست ، درنگ در ويژگى هاى اخلاقى او امرى لازم و بايسته است ، زيرا آدمى از دوست بسيار اثرپذير است و دقت در انتخاب بهترين ها در بالندگى اخلاقى و نيك سيرتى انسان موثر است . رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

اگر در دوست خود اين سه خصلت را ديدى به او اميد داشته باش : حياء ، امانت و راستى . (208)

3- ديندارى : از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سؤ ال شد : بهترين همنشينان كدامند ؟ ايشان در پاسخ فرمودند :

كسى كه باديدنش شما را به ياد خداآورد و سخن او به دانش شما بيزايد و مل او رغبت به آخرت شما ايجاد نمايد . (209)

و در كلامى ديگر :

بهترين دوستان كسانى اند كه : بربندگى خدا تو را يارى كنند ، از گناه و معصيت دورت دارند و را در گام برداشتن در مسير رضاى حق توصيه نمايد . (210)

4- بيگانه با بدى

: رفيق بد ، آفت خوبى است (211) . زيرا كه او دوستش را فريب ميدهد و سرانجام آلوده اش مى كند . (212)

اى فغان از يار ناجنس اى فغان

همنشين نيك جوييد اى مهان (213)

رهبران الهى ، جوانان را از دوستى با آنانكه آشكارا را به گناه خو گرفته اند ، برحذر داشته اند :

از دوستى با فاسق و فاجر و كسى كه آشكارا معصيت خدا مى كند ، بپرهيزيد . (214)

دوستى با فاسق نمايان زشت كردار به حدى ناپسند است كه اگر جوان در انتخاب ميان تنهايى و دوست بد مردد شد بى شك تنهايى براى او بهترين گزينه خواهد بود .

تنهايى ، از همنشين بد بهتر است . (215)

نخست موعظه پير مى فروش اين است

كه از معاشر ناجنس ، احتراز كنيد . (216)

دوستى با دروغگو ، بخيل ، كينه توز و تبهكار را نيز ممنوع ساخته اند :

علت عدم دوستى با بخيل آنست كه او آنچه را كه سخت بدان نيازمندى از تو دريغ دارد . (217)

عدم شايستگى دروغگو در دوستى آنست كه او حريم دوستى را پاس نداشته (218) ، همچو سراب را ماند ، دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور نماياند . (219)

دوستى تبهكار ، افتادن در دامى است كه او خواسته يا ناخواسته براى دوست تدارك ديده است ، چرا كه او به اندك بهايت بفروشد . (220)

بپرهيز از دوستى با كسى كه تو را اغفال مى كند و فريبت مى دهد(221)

منشور دوستى
مقدمه

آنانكه در برقرارى دوستيها به موفقيت دست مى يابند ، يك نوع رضايت درونى و اعتماد به نفسى خاص پيدا مى كنند ،

بى شك استمرار دوستيها و بهره مندى از اين فرحبخشى ، در گرو پايبندى و التزام به قوانين و آدابى است تا در پرتو حسن سلوك و رفتار با همسالان ، مهر و محبت سايه افكند؛

با مردم چنان بياميزيد كه اگر مرديد بر شما بگريند ، و اگر زنده مانديد به شما مهربانى ورزند و به سويتان آيند . (222)

حق دوستى را در قوانين ذيل مى توان جستجو كرد :

قانون اول : دوستى را ابراز كن

ابراز محبت به دوست ، ركنى مهم در افزايش پيوند دوستى است ؛ پيامبر رحمت صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد : (223)

هر گاه يكى از شما برادرش را دوست داشته باشد ، يا به او اعلام كند ، زيرا مايه بقاى الفت و دوستى است . (224)

قانون دوم : دوستى را تداوم بخش

محافظت بر دوستى و پايدارى بر تداوم و استمرار آن ، هنر رفاقت است ، رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

خداوند پايدارى بر رفاقت با دوستان قديمى را مى پسندد ، پس دوستى هاى خوب خود را تداوم بخشيد(225)

امام على عليه السلام ، ضمن تاكيد بر محكم سازى پيوند دوستى ، آنرا از ذخائر دنيا و آخرت دانسته (226) از تزلزل دوستى ها چنين ياد مى كند :

ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان باشد ، و از او ناتوان تر آنكه دوستان خود را از دست دهد . (227)

درخت دوستى بنشان كه كام دل ببار آرد

نهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد(228)

قانون سوم : خوش رفتار باش

خوش رويى ، گشاده بودن چهره و تبسم خاطره انگيزترين و در عين حال كم خرج ترين ادب دوستى است كه رعايت اين ويژگى در برخورد با دوست امرى شايسته است ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

دوست خود را با رويى متبسم و گشاده ديدار كن . (229)

حضرت على عليه السلام نيز بر كتمان غم ها و گشاده رويى در برخوردهاى دوستانه تاكيد مى نمايد :

شادى مؤ من در چهره اش نمايان و اندوه او در قلبش پنهان است (230)

آن حضرت مى فرمايد : خوشخويى ، محبت به بار مى آورد و ريشه دوستى را استوار مى سازد . (231)

شوخى و مزاح نيز از نشانه هاى خوش برخوردى و حسن معاشرت است كه در اين باره اميرالمومنين عليه السلام چنين مى فرمايد :

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هر گاه يكى از اصحاب را اندوهگين مى ديد

او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد . (232)

البته رعايت مرزهاى شوخى و نيالودن آن با گناه و تحقير ديگران توصيه شده است .

قانون چهارم : از ستيزه جويى بپرهيز

اميرالمومنين ، عليه السلام بر لزوم دورى از ستيزه جويى در برابر دوستان ، مى فرمايد :

از مجادله و ستيزه جويى بپرهيزيد ، زيرا اين دو ، دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر مكدر مى كند و به بذر نفاق را پرورش مى دهد . (233)

آن حضرت ضمن تاكيد بر نرمى كردن و مدارا با دوست ، مى فرمايد :

خشم خود را اندك اندك بياشام كه من جرعه اى شيرين تر از آن ننوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم . (234)

به گفته سعدى شيرازى دوستى را كه عمرى فراچنگ آرند ، نشايد كه به يك دم بيازارند .

همچنين با گذشت بودن و پايدارى در برابر ناملايمات ، رشته دوستى را مستحكمتر مى كند ، امام على عليه السلام مى فرمايد :

به جان خريدن مشكلات ناشى از برادران دينى ، بخشى از جوانمردى است . (235)

دوستى بين كز نشان دوستان

دوستان را رنج باشد همچو جان

كى گران گردد ز رنج دوست ، دوست

رنج ، نغز و دوستى ، آن چو پوست

نه نشان دوستى شد سرخوشى

در بلا و آفت و محنت كشى (236)

قانون پنجم : مددكار باش

يارى رساندن به دوست و سودمندى براى او به هنگام درماندگى و مشكل ، شرط ضرورى رفاقت است ، رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

اگر كسى در صدد برآوردن نياز دوستش باشد ، خداوند در صدد برآوردن حاجتش بر مى آيد . (237)

دوست مشمار آنكه در نعمت زند

لاف يارى و برادر خواندگى

دوست ، آن باشد كه گيرد دست دوست

در پريشانحالى و درماندگى (238)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

هر گاه فهميدى دوست تو حاجتى دارد ، قبل از

اينكه بر زبان آرد ، آن را انجام دهى و وى را ناگريز نكنى كه انجام آن را تو درخواست كند . (239)

پاداش تكريم دوست و دست گيرى از او نيز در فرمايش رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بيان شده است :

در ميان امتم هر كس دوست خدايى خود را به هر شيوه پسنديده اى مورد لطف خويش قرار دهد ، پروردگار در بهشت كسانى را براى خدمت وى مى گمارد . (240)

دوستان را به گاه سود و زيان

بتوان ديد و آزمود توان (241)

قانون ششم : خودت را جاى او بگذار

جوان بايدت نسبت به دوست خود همچون خود بنگرد ، دوست را جاى خويش گذارد و آنچه براى خود مى پسندد براى او نيز بپسند ، امام على عليه السلام در نامه خود به فرزند جوان خويش ، بدين قانون چنين اشاره فرموده است :

پسرم ! خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار ، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى غير خود دوست بدار . و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار . و ستم مكن چنانچه دوست ندارى بر تو ستم رود ، و نيكى كن چنانكه دوست مى دارى به تو نيكى كنند . و آنچه از جز خود زشت مى دارى براى خود زشت بدان ، و از مردم براى خود آن را بپسند كه از خود مى پسندى در حق آنان ؛ و مگوى - بديگران - آنچه خوش ندارى شنيدن آن ، و مگو آنچه را ندانى ، هر چند اندك بود آنچه مى دانى ، و مگو آنچه را دوست ندارى به تو گويند . (242)

صداقت رفاقت

در گرو بيان ضعفها و كاستيهاى يكديگر است و تكامل دوستى ها در پرتو راهنمايى است كه در اين زمينه نيز بايد توصيه مولا را از نظر دور نداشت كه :

در پندى كه به برادرت مى دهى - نيك بود يا زشت - بايد با اخلاص باشى . (243)

قانون هفتم : فروتن باش

دوستى ، ثمره فروتنى است (244) و پرهيز از تكبر ، دست كشيدن از خود برتر بينى ، نداشتن ژست غرورآميز و آرامى و وقار از خصلتهاى پسنديده اى است كه بايد بر رفاقتها سايه افكند ، و رعايت اين ويژگى دوستى آفرين است (245) . و از آن سوى ، كبر و غرور پيوند رفاقت را از هم مى گسلد و جوان را از نعمت دوست هاى خوب و شايسته دور مى سازد .

آب از بالا به پستى در رود

آنگه از پستى به بالا بر رود

گندم از بالا به زير خاك شد

بعد از آن خوشه چالاك شد

دانه هر ميوه آمد در زمين

بعد از آن سرها برآورد از دفين

اصل نعمتها ز گردون تا به خاك

زير آمد شد غذاى جان پاك

از تواضع چون ز گردون شد به زير

گشت جزو آدمى حى دلير

پس صفات آدمى شد آن جماد

بر فراز عرش پران گشت شاد

كز جهان زنده ز اول آمديم

باز از پستى سوى بالا شديم (246)

حضرت على عليه السلام در نامه خود به فرزند عزيزش به جلوه هاى از آداب دوستى اشاره مى نمايد :

چون دوستت از تو ببرد خود را به پيوند با او وادار ، و چون روى برگرداند ، مهربانى پيش آر ، و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار ، و هنگام دورى كردنش از

نزديك شدن ، و به وقت سختگيرى اش از نرمى كردن و به هنگام خطايش از عذر خواستن .

چنانكه گويى تو بنده اويى ، و چونان كه او تو را نعمت داده - و حقى بر گردنت نهاده - و مبادا اين نيكى را آنجا كنى كه نبايد ، يا درباره آن كس كه نشايد . (247)

قانون هشتم : خود را بيآرا

نظافت و آراسته بودن ، سيره و توصيه معصومان بوده است ، اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد :

همانگونه كه انسان براى افراد دور و بيگانه خود را مى آرايد براى دوستان و برادران دينى نيز بايد با بهترين وضع خود را آراسته سازد . (248)

البته در پوشش ، ميانه روى ، رعايت حلال و حرام ، پرهيز از تقليدهاى ناصواب و دورى از پوشش لباس هايى بمنظور خودنمايى ، شايسته است .

قانون نهم : وفادارى پيشه كن

وفادارى ، عامل حفظ دوستى ها است و هر دوستى از دوست خويش انتظار وفادارى دارد ، امام على عليه السلام مى فرمايد :

وفادارى ، مايه پيوند و دوستى است . (249)

قانون دهم : انصاف داشته باش

داشتن انصاف كليد كاميابى است و انسان منصف اصل را بر اعتماد مى گذارد و با اعتدال به تحكيم دوستى هاى مى انديشد؛ امير مؤ منان مى فرمايد :

انصاف داشتن ، دلها را به يكديگر پيوند مى دهد . (250)

نشاط و شادابى ( دكتر احمد حائرى )

اشاره

شادى ، شادابى و نشاط ، ويژگى مثبت هر جوانى است كه به زندگى معنا بخشيده ، او را در فعاليت ها و نيل به موفقيت ها تقويت مى كند .

در اين مقاله ، ابتدا از تعريف نشاط و اصل شادمان زيستن و نگاه دينى به اين ضرورت ياد مى كنيم و آن گاه گونه هاى شادابى را به مطالعه مى نشينيم .

نشاط چيست ؟

وقتى آدمى نيازهايش ارضا مى شود و به چيزهاى مورد علاقه اش دست مى يابد احساس و هيجانى در او پديد مى آيد كه از آن به شادابى و نشاط تعبير مى شود . از اين رو شادى و نشاط يك امر غريزى و طبيعى و از هيجان هاى مفيد - در مقابل هيجانات زيانبار همچون اندوه ، غصه ، خشم و ناكامى - است . شادمانى و شادزيستن را نعمت بزرگى براى پرورش عالى ترين صفات و خصايص انسانى دانسته اند .

به سوى شادابى

نشاط ، نيروزا ، تكاپو بخش و عامل تقويت اراده جوان است كه به پشتوانه آن ، استعدادها و توانمندى هايش رشد مى كند و به راحتى به اهداف خود دست مى يابد .

شادى ، زندگى را خوشايند مى سازد و اشتياق ما را براى پرداختن به فعاليت هاى اجتماعى آسان مى نمايد .

پيشوايان معصوم ما به مددجويى از تفريح هاى لذت بخش در اداره زندگى (164) سفارش كرده اند . امام رضا عليه السلام مى فرمايد :

وقتى را هم به تفريحات و لذايذ خود اختصاص دهيد و از شادى ساعت هاى تفريح ، نيروى لازم را براى عمل به وظايف وقت هاى ديگر تامين كنيد . (165)

بكوشيد تا رنج ها كم كنيد

دل غمگنان ، شاد و خرم كنيد

چو روزى به شادى همى بگذرد

خردمند مردم ، چرا غم خورد(166)

از آن سوى ، افسردگى در برابر شادابى ، آفت پيشرفت و عامل واماندگى است ؛ بدان گونه كه روان شناسان افسردگى را معلول از دست دادن هامى شمارند .

جهان ، غم نيرزد ، به شادى گراى

نه از بهر غم كرده اند اين سراى

دلى

كه سرمايه زندگى است

به تلخى سپردن ، نه فرخندگى است (167)

دين و اصل شادزيستن

شادزيستن پاسخى به چگونه زيستن است ، براى جوانانى كه زندگى هدفمند را جستجو مى كنند و از بى حسى ، بى حالى و پوچى - كه از شاخصه هاى انسان هاى وابسته به دنيا است .

گريزانند و در پى نگاه دين به شادى هستند .

اسلام ، دينى سرشار از شادى و حلاوت است ، اما شادى بى حد و مرز را تجويز نمى كند و براى نسل نو ، سبك سرى ، بى قيدى و توهين را روا نمى داند .

دين اسلام ، وراى توصيه به بهره گيرى از شادى هاى مشروع ، جوان را به شناخت و انس با شادى هاى معنوى ، عميق ، تعالى بخش ، همراه با احساس مداوم زيبايى مى كشاند و دريچه نوينى از شادابى پايدار را به او ارائه مى دهد .

نور نشاط مى چكد از دل آسمانيم

غصه و غم نمى خورم ، شادم و شادمانيم

فرصت اخم و تخم را از كف من ربوده اند

با همه كس در همه جا خنده رايگانى ام

مرگ ، بگو فرار كن از دل عشقباز من

آمده ام ، نمى روم ، هستم و جاودانيم

انسان ديندار تلاش مى كند وابستگى خود را به مظاهر دنيا كم كند و خود را از غرق شدن در مسايل زودگذر دور سازد . زيرا مى داند كه هر چه وابستگى اش به لذت هاى گذرا بيشتر شود افسردگى و غم بيشتر را بايد پذيرا باشد . مراد از شادى گذرا آن است كه از استغنا و زهد سرچشمه نگرفته ، بلكه به سبب هيجانات موقت و

عواملى همچون موادمخدر ، مشروبات الكلى و فعاليت هاى زيانبار پديد مى آيد . اين شادى وابسته به اسباب و وسايل است . مادامى كه اسباب آن فراهم نباشد ، از بين مى رود .

اريك فروم - روان شناس - معتقد است :

نبودن لذت هاى واقعى سبب مى شود كه مردم به دنبال خوشى هاى هيجان انگيز تازه اى باشند . خوشى يا هيجان چون به اصطلاح به اوج خود رسيد ، دلتنگى در پى دارد . چرا كه هيجان تجربه مى شود ، لكن شخص رشد نكرده و مرزهاى درونى اش افزايش پيدا نمى كند . (168)

شادى بى غم در اين بازار نيست

گنج بى بار و گل بى خار نيست

راه لذت از درون است نى ز برون

ابلهى دان جستن از قصر و حصون

باغ ها و ميوه ها اندر دل است

عكس لطف آن بر اين آب و گل است

شادابى و گونه هاى آن

1 . ايمان

دين ، نشاطآفرين است و در احكام و آداب آن به نوعى حركت و نشاط ديده مى شود؛ خواه شادى طبيعى و عادى يا شادى ها و لذايذ معنوى .

ايمان به خدا و پشتگرمى به پروردگار ، پايان تمام نگرانى ها و افسردگى ها است . امام على عليه السلام مى فرمايد :

سهرالعيون بذكر اللّه فرصة السعداء و نزهة الاولياء .

شب زنده دارى با ياد خدا ، فرصتى است براى افراد سعادتمند ، و تفريح و آسايش است براى اولياى خدا . (169)

امروزه به دليل جايگاه ايمان در شادى آفرينى واقعى ، در ميان روان شناسان غرب نوعى اقبال و خوشبينى نسبت به دين پديد آمده است . پژوهش ها نشان مى دهد آنان كه با

مسايل دينى ماءنوس اند ، از نشاط و آرامش بيشترى برخوردارند ، ديل كارنگى مى نويسد :

امروزه جديدترين علم - يعنى روان پزشكى - همان چيزهايى را تعليم مى دهد كه پيامبران به مردم مى آموختند . زيرا آنان دريافته اند كه داشتن يك ايمان محكم ، نگرانى ، تشويش ، هيجان و ترس را برطرف مى سازد . (170)

استاد شهيد مطهرى پيرامون بهجت زايى ايمان معتقد است :

ايمان مذهبى آثار نيك فراوان دارد . چه از نظر توليد بهجت و انبساط ، و چه از نظر نيكوساختن روابط اجتماعى ، و چه از نظر كاهش و رفع ناراحتى هاى ضرورى كه لازمه ساختمان اين جهان است . (171)

2 . طبيعت

انس با طبيعت ، آرامبخش و شادى زا است و انسان را با اصل و ريشه خود پيوند مى زند .

امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد :

چنان كه بدن خسته مى شود ، روح نيز خسته و دلتنگ مى گردد و هر دو به تفريح و استراحت نياز دارند . خستگى هاى بدن با ديدن منظره هاى زيباى جهان آفرينش برطرف مى شود و خستگى هاى روان با شناخت و فهم حقايق هستى . (172)

از ميان جلوه هاى طبيعت كه سهم بسيارى در برطرف سازى اندوه دارد ، سبزه و آب از امتياز ويژه برخوردار است . امام صادق عليه السلام درباره آن مى فرمايد :

نگاه كردن به سبزه ها مايه شادمانى است . (173)

3 . ورزش

شادابى در گرو سلامت بدن است . جوان وقتى مى تواند از شادى و نشاط لذت ببرد كه در سلامت جسمانى به سر ببرد . ورزش اين توانايى را در انسان فراهم مى آورد و به سلامت روح او نيز كمك مى كند و او را هماره شاداب نگه مى دارد .

امام حسين عليه السلام مى فرمايد :

فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار : در تمامى عمر ، براى سلامتى و حفظ تندرستى خود بكوشيد . (174)

پيامبر خدا بر ورزش اسب دوانى ، تيراندازى و شنا توصيه مى فرمود؛ به فرزندانتان شنا و تيراندازى بياموزيد . (175)

4 . شوخ طبعى

خوش رويى وسيله كسب محبت مردم و فزونى دوستى ها است . حضرت على عليه السلام مى فرمايد :

المؤ من بشره فى وجهه ، و حزنه فى قلبه : شادى مؤ من در چهره اش نمايان است و اندوه او در قلبش پنهان است .

(176) شوخ طبعى از نشانه هاى برخورد نيك با دوستان است و در روش رهبران دينى ما نيز جلوه هايى از آن ديده مى شود . پيامبر اكرم بيشتر اوقات لبخند بر لب داشت و نرم خوترين ، شاداب ترين و گشاده ترين مردم بود . (177) او مى فرمود :

من هم مانند شما بشرى هستم كه شوخى و مزاح مى كنم . (178)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد :

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هر گاه يكى از اصحاب را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد . (179)

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، مردم را بر پيروى از اين روش توصيه مى فرمايد :

هر

كه مؤ منى را شاد كند؛ مرا شاد كرده و هر كه مرا شاد كند؛ خدا را شاد كرده است . (180)

بكوشيد تا رنج ها كم كنيد

دل غمگنان ، شاد و خرم كنيد . (181)

پيشوايان دين ضمن توصيه بر شوخ طبع بودن ، بر حفظ وقار و رعايت متانت تاءكيد داشته و رعايت مرزهاى آن را يادآور شده اند و همگان را از مسخرگى ، لودگى ، سبك سرى ، ناسزاگويى ، دروغ و غيبت پرهيز داده اند .

خداوند كسى را كه در ميان جمعى شوخى و بذله گويى مى كند دوست دارد ، به شرط آن كه ناسزايى در سخنش نباشد . (182)

به فرموده امامان معصوم ، شوخى زياد آبرو ، وقار و احترام انسانى را مى برد (183) ، و براى آدمى دشمن به وجود مى آورد (184) و به نوعى نشانه حماقت است . (185) از اين رو شايسته است كه جوان جدى اش بيشتر از شوخى اش باشد . (186)

آبراهام مازلو - روان شناس معاص - با جدى سازى نوع شوخى افراد خواستار شكوفايى ، با ساير افراد ، در وصف شوخى آن دسته از افرادى كه از سلامت روان كمترى برخوردارند ، چنين مى نگارد :

1 . شوخى خصمانه ، كه سبب آزار افراد است .

2 . شوخى اى كه به تحقير شخص يا گروهى ديگر مى انجامد .

3 . شوخى عصيان در برابر قدرت ، كه نشانه هاى ضعف و وقاحت را با خود دارد .

5 . آراستگى

احساس لذت از زيبايى ها ، تناسب ها و پاكيزگى ها ، با سرشت انسان آميخته شده است (187) . به گفته علامه

جعفرى انسان ، به ارتباط با زيبايى محتاج است . بدون زيبايى ، روح در تاريكى و خشونت ماده خسته مى شود . از اين رو در فرهنگ دينى ما به نظافت و آراسته بودن - كه عامل فرح بخش زندگى است - توصيه شده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

ان اللّه يحب الجمال و التجميل و يكره البوس و التباؤ س : خداوند ، زيبايى و آراستن را دوست دارد و نپرداختن به خود و ژوليده نشان دادن خود را ناخوش دارد . (188)

اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد :

همان گونه كه انسان براى افراد دور و بيگانه خود را مى آرايد براى نزديكان و برادران دينى نيز بايد با بهترين وضع خود را آراسته سازد . (189)

رسيدگى به موى سر و صورت ، رسيدگى به پوست ، عطرزدن ، مسواك زدن ، كوتاه كردن ناخن و پوشيدن لباس تميز ، از جلوه هاى آراستگى است كه در كاستن غم و اندوه و چيره سازى شادابى موثر است .

6 . گردش

سير و سفر ، روان و جسم انسان را سلامت مى بخشد و با از بين بردن افسردگى ، نشاط و شادى را جايگزين مى سازد . امام صادق عليه السلام از سلامت آفرينى مسافرت چنين مى فرمايد :

سافروا تصحوا : سفر كنيد تا سالم باشيد . (190)

اميرمومنان عليه السلام در بيان نقش سفر برچيدن غم و اندوه مى فرمايد :

تغرب عن الاطان فى طلب العلى

و سافره ففى الاسفار خمس فوائد

تفرج هم و اكتساب معيشة

و علم و آداب و صحبة ماجد (191)

يعنى : در جستجوى بزرگى ، از وطن دور شو و مسافرت

نما كه داراى پنج فايده است : غم و اندوه برچيده مى شود؛ روزى و علم و ادب و توفيق همنشينى بزرگان به دست مى آيد .

روزى امام صادق عليه السلام به منزل و تفريحگاه برادر خود ، عبداللّه بن محمد تشريف برد ، عمروبن حريث چون خدمت امام رسيد ، عرض كرد : فدايت شوم ! چه شده كه به اين جا آمده ايد ؟ .

حضرت فرمود : براى گردش . (192)

امام خمينى رحمة اللّه عليه مكرر مى گفت : من نه يك ساعت تفريحم را براى درس گذاشتم و نه يك ساعت وقت درسم را براى تفريح گذاشتم . ايشان به نواده خود چنين توصيه مى كرد :

تفريح داشته باش . اگر نداشته باشى ، نمى توانى خودت را براى تحصيل آماده كنى . (193)

7 . رفاقت

دوستى ، سرمايه حيات است و صفاى زندگى را در همدمى رفيق نيك مى توان جست .

گفت حكيمى كه مفرح بود

آب و مى و لحن خوش و بوستان

هست و ليكن نبود نزد عقل

هيچ مفرح چو رخ دوستان (194)

به فرمايش امير مؤ منان عليه السلام دوست ، غم تنهايى را از جوان مى رهاند و آرامش و سكون را به وى ارزانى مى كند .

الاخوان جلاء الهموم و الاءحزان : برادران ، زنگار نگرانى و اندوه را از دل مى زدايند . (195)

دانشمندان ، شادى را در كنار يار بودن و به فراق مبتلانشدن مى دانند :

هيچ شادى نيست اندر اين جهان

برتر از ديدار روى دوستان

هيچ تلخى نيست بر دل ، تلخ تر

از فراق دوستان پرهنر

8 . ازدواج

پاكيزگى جوان در گرو همسرگزينى است . زيرا به هنگام ازدواج مى توان نشاط ، آرامش و پاكى دل را جستجو كرد . قرآن كريم هنگامى كه ازدواج ياد مى كند به آرامبخشى و فرح زايى آن اشاره مى نمايد :

و من آياته اءن خلق لكم من اءنفسكم اءزواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (196)

از نشانه هاى او اين كه از (نوع ) خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد ، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد . آرى ، در اين (نعمت ) براى مردمى كه مى انديشند قطعا نشانه هايى است .

حضرت على عليه السلام مى فرمايد :

هر كس دوست دارد پاك و پاكيزه با خداوند ملاقات كند ، بايد داراى همسر و همدم باشد و به ديدار محبوب برود . (197)

ازدواج عامل رهايى فرد از تنهايى

، وسيله اى براى برآورده ساختن نيازهاى روانى ، محلى براى شكستن خاطر ، كانونى براى ارائه دوستى ، صميميت و محبت و در مجموع وسيله اى براى ايجاد محيطى خصوصى براى نيل به آسايش ، آرامش و شادابى است .

زيباترين و كامل ترين كانونى را كه مى توان به عنوان يك الگو از آن ياد كرد ، زندگى مشترك امام على عليه السلام و حضرت زهرا سلام اللّه عليها است . امام به همسر خود چنين مى فرمايد :

كنا كزوج حمامة فى اءيكه

متمتعين بصحة و شباب (198)

- من و تو همانند دو كبوتر بوديم در يك آشيانه ،

- از سلامتى و نشاط جوانى بهره مى برديم .

دوستى (واحد تنوين متون )

مقدمه

به دليل اهميت بسيار دوست در زندگى هر جوان ، شايسته است ضمن شناخت جايگاه دوستى و اصول دوست يابى ، منشور رفاقت در جهت حفظ دوستى ها ترسيم شود . از اين رو به اين دو شاخصه تكيه مى كنيم .

درخت دوستى

دوستى رابطه اى است شخصى ، صميمانه ، خصوصى و انحصارى كه در آن همدلى و هم ذوقى به خوبى نمايان است . (199) دوست همدم مهر و همدرد اندوه انسان است و نيازها ، آرزوها ، غم ها ، مشكلات ، ضعف ها و توانايى هاى آدمى را مى داند . به راستى او درك مى كند .

امير مومنان عليه السلام ، دوست را نزديكترين خويشاوند دانسته (200) ، بر نقش آن در زدودن نگرانى و اندوه تكيه مى نمايد . (201)

آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم

بى ديدنش از گريه نياسايد چشم

ما را ز براى ديدنش بايد چشم

گر دوست نباشد ، به چه كار آيد چشم (202)

بتينا هل اشتاين مى گويد : افراد جوان به اين معتقدند كه دو احساس بزرگ براى زندگى كردن وجود دارد ، محبت و دوستى . (203)

وجود چنين احساسى ، هر جوانى را به سمت يافتن دوست مى كشاند . در دوران جوانى ، نقش دوستان به مراتب مهمتر و بيشتر از خانواده است و معمولا در اين دوره از زندگى پايه و بنيان دوستى ها بنا گذاشته مى شود كه در تمام طول زندگى برقرار مانده و تاثيرات آنها در تمام عمر باقى مى ماند .

دوست يابى

تو اول بگو با كيان زيستى

پس از آن بگويم كه تو كيستى

گزينش دوست مناسب ، همچون وصله زدن بر جامه است ؛ امير مومنان عليه السلام با بيان اين سخن توصيه مى كند كه آن را همرنگ و متناسب برگزين . (204) امام ضمن تاكيد بر سنجيده بودن انتخاب دوست و پرهيز از آفت نسنجيدگى در انتخاب رفيق (205) ، مى فرمايد

:

شخص به آيين دوست خود است ، پس بايد هر كدام از شما بنگرد كه با چه كسى دوستى مى كند . (206)

به دليل وجود چنين خاستگاهى ، انتخاب از اهميت بسيارى برخوردار است . براى انتخاب دوست ، رعايت ويژگى هاى ذيل ضرورى مى نمايد :

1 . دانايى : جوان دانا و با خرد ، شايسته دوست شدن است و نادان ، احمق و بى خرد همانند يك بيمارى ، مزاحم و رنج آور است .

همنشين بى خرد مباش كه او كار خود را براى تو آرايد و دوست دارد تو را چون خود نمايد(207)

2- نيكو سيرتى : در انتخاب دوست ، درنگ در ويژگى هاى اخلاقى او امرى لازم و بايسته است ، زيرا آدمى از دوست بسيار اثرپذير است و دقت در انتخاب بهترين ها در بالندگى اخلاقى و نيك سيرتى انسان موثر است . رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

اگر در دوست خود اين سه خصلت را ديدى به او اميد داشته باش : حياء ، امانت و راستى . (208)

3- ديندارى : از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سؤ ال شد : بهترين همنشينان كدامند ؟ ايشان در پاسخ فرمودند :

كسى كه باديدنش شما را به ياد خداآورد و سخن او به دانش شما بيزايد و مل او رغبت به آخرت شما ايجاد نمايد . (209)

و در كلامى ديگر :

بهترين دوستان كسانى اند كه : بربندگى خدا تو را يارى كنند ، از گناه و معصيت دورت دارند و را در گام برداشتن در مسير رضاى حق توصيه نمايد . (210)

4- بيگانه با بدى

: رفيق بد ، آفت خوبى است (211) . زيرا كه او دوستش را فريب ميدهد و سرانجام آلوده اش مى كند . (212)

اى فغان از يار ناجنس اى فغان

همنشين نيك جوييد اى مهان (213)

رهبران الهى ، جوانان را از دوستى با آنانكه آشكارا را به گناه خو گرفته اند ، برحذر داشته اند :

از دوستى با فاسق و فاجر و كسى كه آشكارا معصيت خدا مى كند ، بپرهيزيد . (214)

دوستى با فاسق نمايان زشت كردار به حدى ناپسند است كه اگر جوان در انتخاب ميان تنهايى و دوست بد مردد شد بى شك تنهايى براى او بهترين گزينه خواهد بود .

تنهايى ، از همنشين بد بهتر است . (215)

نخست موعظه پير مى فروش اين است

كه از معاشر ناجنس ، احتراز كنيد . (216)

دوستى با دروغگو ، بخيل ، كينه توز و تبهكار را نيز ممنوع ساخته اند :

علت عدم دوستى با بخيل آنست كه او آنچه را كه سخت بدان نيازمندى از تو دريغ دارد . (217)

عدم شايستگى دروغگو در دوستى آنست كه او حريم دوستى را پاس نداشته (218) ، همچو سراب را ماند ، دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور نماياند . (219)

دوستى تبهكار ، افتادن در دامى است كه او خواسته يا ناخواسته براى دوست تدارك ديده است ، چرا كه او به اندك بهايت بفروشد . (220)

بپرهيز از دوستى با كسى كه تو را اغفال مى كند و فريبت مى دهد(221)

منشور دوستى

آنانكه در برقرارى دوستيها به موفقيت دست مى يابند ، يك نوع رضايت درونى و اعتماد به نفسى خاص پيدا مى كنند ،

بى شك استمرار دوستيها و بهره مندى از اين فرحبخشى ، در گرو پايبندى و التزام به قوانين و آدابى است تا در پرتو حسن سلوك و رفتار با همسالان ، مهر و محبت سايه افكند؛

با مردم چنان بياميزيد كه اگر مرديد بر شما بگريند ، و اگر زنده مانديد به شما مهربانى ورزند و به سويتان آيند . (222)

حق دوستى را در قوانين ذيل مى توان جستجو كرد :

قانون اول : دوستى را ابراز كن

ابراز محبت به دوست ، ركنى مهم در افزايش پيوند دوستى است ؛ پيامبر رحمت صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد : (223)

هر گاه يكى از شما برادرش را دوست داشته باشد ، يا به او اعلام كند ، زيرا مايه بقاى الفت و دوستى است . (224)

قانون دوم : دوستى را تداوم بخش

محافظت بر دوستى و پايدارى بر تداوم و استمرار آن ، هنر رفاقت است ، رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

خداوند پايدارى بر رفاقت با دوستان قديمى را مى پسندد ، پس دوستى هاى خوب خود را تداوم بخشيد(225)

امام على عليه السلام ، ضمن تاكيد بر محكم سازى پيوند دوستى ، آنرا از ذخائر دنيا و آخرت دانسته (226) از تزلزل دوستى ها چنين ياد مى كند :

ناتوان ترين مردم كسى است كه در دوست يابى ناتوان باشد ، و از او ناتوان تر آنكه دوستان خود را از دست دهد . (227)

درخت دوستى بنشان كه كام دل ببار آرد

نهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد(228)

قانون سوم : خوش رفتار باش

خوش رويى ، گشاده بودن چهره و تبسم خاطره انگيزترين

و در عين حال كم خرج ترين ادب دوستى است كه رعايت اين ويژگى در برخورد با دوست امرى شايسته است ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

دوست خود را با رويى متبسم و گشاده ديدار كن . (229)

حضرت على عليه السلام نيز بر كتمان غم ها و گشاده رويى در برخوردهاى دوستانه تاكيد مى نمايد :

شادى مؤ من در چهره اش نمايان و اندوه او در قلبش پنهان است (230)

آن حضرت مى فرمايد : خوشخويى ، محبت به بار مى آورد و ريشه دوستى را استوار مى سازد . (231)

شوخى و مزاح نيز از نشانه هاى خوش برخوردى و حسن معاشرت است كه در اين باره اميرالمومنين عليه السلام چنين مى فرمايد :

پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هر گاه يكى از اصحاب را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد . (232)

البته رعايت مرزهاى شوخى و نيالودن آن با گناه و تحقير ديگران توصيه شده است .

قانون چهارم : از ستيزه جويى بپرهيز

اميرالمومنين ، عليه السلام بر لزوم دورى از ستيزه جويى در برابر دوستان ، مى فرمايد :

از مجادله و ستيزه جويى بپرهيزيد ، زيرا اين دو ، دلهاى برادران دينى را نسبت به يكديگر مكدر مى كند و به بذر نفاق را پرورش مى دهد . (233)

آن حضرت ضمن تاكيد بر نرمى كردن و مدارا با دوست ، مى فرمايد :

خشم خود را اندك اندك بياشام كه من جرعه اى شيرين تر از آن ننوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم . (234)

به گفته سعدى شيرازى دوستى را كه عمرى فراچنگ

آرند ، نشايد كه به يك دم بيازارند .

همچنين با گذشت بودن و پايدارى در برابر ناملايمات ، رشته دوستى را مستحكمتر مى كند ، امام على عليه السلام مى فرمايد :

به جان خريدن مشكلات ناشى از برادران دينى ، بخشى از جوانمردى است . (235)

دوستى بين كز نشان دوستان

دوستان را رنج باشد همچو جان

كى گران گردد ز رنج دوست ، دوست

رنج ، نغز و دوستى ، آن چو پوست

نه نشان دوستى شد سرخوشى

در بلا و آفت و محنت كشى (236)

قانون پنجم : مددكار باش

يارى رساندن به دوست و سودمندى براى او به هنگام درماندگى و مشكل ، شرط ضرورى رفاقت است ، رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

اگر كسى در صدد برآوردن نياز دوستش باشد ، خداوند در صدد برآوردن حاجتش بر مى آيد . (237)

دوست مشمار آنكه در نعمت زند

لاف يارى و برادر خواندگى

دوست ، آن باشد كه گيرد دست دوست

در پريشانحالى و درماندگى (238)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

هر گاه فهميدى دوست تو حاجتى دارد ، قبل از اينكه بر زبان آرد ، آن را انجام دهى و وى را ناگريز نكنى كه انجام آن را تو درخواست كند . (239)

پاداش تكريم دوست و دست گيرى از او نيز در فرمايش رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله بيان شده است :

در ميان امتم هر كس دوست خدايى خود را به هر شيوه پسنديده اى مورد لطف خويش قرار دهد ، پروردگار در بهشت كسانى را براى خدمت وى مى گمارد . (240)

دوستان را به گاه سود و زيان

بتوان ديد و آزمود توان (241)

قانون ششم :

خودت را جاى او بگذار

جوان بايدت نسبت به دوست خود همچون خود بنگرد ، دوست را جاى خويش گذارد و آنچه براى خود مى پسندد براى او نيز بپسند ، امام على عليه السلام در نامه خود به فرزند جوان خويش ، بدين قانون چنين اشاره فرموده است :

پسرم ! خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار ، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى غير خود دوست بدار . و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار . و ستم مكن چنانچه دوست ندارى بر تو ستم رود ، و نيكى كن چنانكه دوست مى دارى به تو نيكى كنند . و آنچه از جز خود زشت مى دارى براى خود زشت بدان ، و از مردم براى خود آن را بپسند كه از خود مى پسندى در حق آنان ؛ و مگوى - بديگران - آنچه خوش ندارى شنيدن آن ، و مگو آنچه را ندانى ، هر چند اندك بود آنچه مى دانى ، و مگو آنچه را دوست ندارى به تو گويند . (242)

صداقت رفاقت در گرو بيان ضعفها و كاستيهاى يكديگر است و تكامل دوستى ها در پرتو راهنمايى است كه در اين زمينه نيز بايد توصيه مولا را از نظر دور نداشت كه :

در پندى كه به برادرت مى دهى - نيك بود يا زشت - بايد با اخلاص باشى . (243)

قانون هفتم : فروتن باش

دوستى ، ثمره فروتنى است (244) و پرهيز از تكبر ، دست كشيدن از خود برتر بينى ، نداشتن ژست غرورآميز و آرامى و وقار از خصلتهاى پسنديده اى است

كه بايد بر رفاقتها سايه افكند ، و رعايت اين ويژگى دوستى آفرين است (245) . و از آن سوى ، كبر و غرور پيوند رفاقت را از هم مى گسلد و جوان را از نعمت دوست هاى خوب و شايسته دور مى سازد .

آب از بالا به پستى در رود

آنگه از پستى به بالا بر رود

گندم از بالا به زير خاك شد

بعد از آن خوشه چالاك شد

دانه هر ميوه آمد در زمين

بعد از آن سرها برآورد از دفين

اصل نعمتها ز گردون تا به خاك

زير آمد شد غذاى جان پاك

از تواضع چون ز گردون شد به زير

گشت جزو آدمى حى دلير

پس صفات آدمى شد آن جماد

بر فراز عرش پران گشت شاد

كز جهان زنده ز اول آمديم

باز از پستى سوى بالا شديم (246)

حضرت على عليه السلام در نامه خود به فرزند عزيزش به جلوه هاى از آداب دوستى اشاره مى نمايد :

چون دوستت از تو ببرد خود را به پيوند با او وادار ، و چون روى برگرداند ، مهربانى پيش آر ، و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار ، و هنگام دورى كردنش از نزديك شدن ، و به وقت سختگيرى اش از نرمى كردن و به هنگام خطايش از عذر خواستن .

چنانكه گويى تو بنده اويى ، و چونان كه او تو را نعمت داده - و حقى بر گردنت نهاده - و مبادا اين نيكى را آنجا كنى كه نبايد ، يا درباره آن كس كه نشايد . (247)

قانون هشتم : خود را بيآرا

نظافت و آراسته بودن ، سيره و توصيه معصومان بوده است ، اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد :

همانگونه

كه انسان براى افراد دور و بيگانه خود را مى آرايد براى دوستان و برادران دينى نيز بايد با بهترين وضع خود را آراسته سازد . (248)

البته در پوشش ، ميانه روى ، رعايت حلال و حرام ، پرهيز از تقليدهاى ناصواب و دورى از پوشش لباس هايى بمنظور خودنمايى ، شايسته است .

قانون نهم : وفادارى پيشه كن

وفادارى ، عامل حفظ دوستى ها است و هر دوستى از دوست خويش انتظار وفادارى دارد ، امام على عليه السلام مى فرمايد :

وفادارى ، مايه پيوند و دوستى است . (249)

قانون دهم : انصاف داشته باش

داشتن انصاف كليد كاميابى است و انسان منصف اصل را بر اعتماد مى گذارد و با اعتدال به تحكيم دوستى هاى مى انديشد؛ امير مؤ منان مى فرمايد :

انصاف داشتن ، دلها را به يكديگر پيوند مى دهد . (250)

موفقيت و برخى اسرار آن ( مرتضى ميرجليلى )

مقدمه

همه افراد دوست دارند در زندگى خود موفق باشند و در جامعه مورد احترام قرار گيرند . نياز به موفقيت ، فرد را به تلاش وامى دارد ، تا در نظر ديگران با ارزش و باكفايت شناخته شود . اما اين كه چگونه و با استفاده از چه روش و ابزارى مى توان اين موهبت بزرگ را كسب كرد ، نكته اى با اهميت است كه بايد براى بدست آوردن آن دقت و مطالعه كرد .

بسيارى از مردم گمان مى كنند كسب موفقيت ، اسرار و رموزى دارد كه فقط افراد نابغه و استثنايى امكان دسترسى به آن را دارند . آنها مى پندارند براى دستيابى به موفقيت ، بايد دستورهاى پيچيده را در زندگى به كار گيرند ، تا به

قسمتى از موفقيت نايل آيند . اينها هر جا مطلب و نوشته اى در شرح حال بزرگان تاريخ و نوابغ روزگار ببينند با كنجكاوى و دقت آن را مطالعه مى كنند ، تا رمز و راز كسب شهرت ، قدرت ، ثروت و . . . را به دست آورند ، غافل از اين كه سعادت و موفقيت در درون وجود آنها مخفى است و اگر كمى دقت كنند به اين دقت كنند به اين گنج عظيم دسترسى پيدا خواهند كرد . بعيد به نظر مى رسد كه خالق جهان هستى و آفريدگار مهربان آدمى ، برنامه صلاح و كاميابى انسان را در پيچ و خم هايى از ابهام و رموز دست نايافتنى قرار داده باشد . همانگونه كه بيشترين نياز انسان به اكسيژن و آب مى باشد و خالق مهربان اين دو عنصر را زياد و فراوان در جهان طبيعت قرار داده كه انسان براحتى بتواند ادامه حيات بدهد در ارائه دادن راههاى موفقيت و سعادت و پيروزى ، راه و روش سلوك به سوى خود را در فطرت و نهاد آدميان قرار داده است (251) و بوسيله سرمايه عظيمى بنام عقل در درون انسان ، و پيامبران و راهنمايانى در برون ، او را كمك و يارى نموده است . با اينهمه چگونه مى توان دسترسى به سعادت و موفقيت را پيچيده و دور از دسترس همگان معرفى نمود . در حاليكه خداى متعال در قرآن كريم مى فرمايد : ما شما را خلق كرديم تا مورد لطف و محبت و الطاف خود قرار دهيم . (252)

من نكردم خلق تا سودى كنم

بلكه تا

بر بندگان جودى كنم

تعريف موفقيت

موفقيت در لغت از وفق مشتق شده است . يعنى مطابقت و هماهنگى بين دو چيز . جزاء وفاقا (253) يعنى پاداش هاى اخروى مطابق و هماهنگ با اعمال و كردار افراد مى باشد . (254)

بنابراين ، موفقيت يعنى هماهنگى با قوانين و مقررات حاكم بر نظام خلقت .

از سوى ديگر خداوند متعال نظام عالم را بر اساس قوانين و سنتهايى برپا داشته است كه اگر كسى بخواهد در زندگى موفق باشد بايد قوانين و سنت هاى حاكم بر اين جهان را بشناسد و با پيروى كردن از آن ، حمايت و هماهنگى تمام موجودات و خالق آنها را به خود جذب نمايد .

انسان اءشرف موجودات است ، ولى عنصرى از يك مجموعه بزرگ و نظام مند است كه بايد قوانين حاكم بر آن را بشناسد و از آن پيروى كند .

اگر انسان اين مقررات را به خوبى رعايت نمايد ، حمايت و پاداش طبيعت را در مى يابد ، و چنانچه سرپيچى كند ، با مشكلات جدى رو به رو مى شود .

ضرورت آگاهى از قوانين و دستورها

ضرورت آگاهى از قوانين و دستورها

انسان براى يادگيرى به دنيا آمده است و تمام جهان مى تواند معلم او باشد ، بايد باور كنيم كه در دانشگاه زندگى ، همه شاگرد و دانش آموزيم .

خداوند عزوجل به خاتم الانبياء حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد : قل رب زدنى علما . (255)

يعنى اى پيامبر ما ، تو هم در اين جهان دانش آموز هستى و فزونى علم خود را از ما طلب كن .

آيا به راستى ما تمام اطلاعات لازم براى رشد و ترقى خود و اطرافيان خود را كسب نموده ايم ؟

آيا به راستى براى زندگى ، در يك كشور قانون مند ، لازم نيست قبل از ورود به آن از قوانين و مقررات آن آگاه شد ؟

ما در مجموعه اى زندگى مى كنيم كه اسرار نظم و تدبير در آن به كار رفته است . خلقت همه موجودات - بر اساس دقت و نظم و قانون است . اين قوانين درسهاى مهم زندگى و موفقيت را به ما مى آموزد . بى اطلاعى از اين قوانين يا سرپيچى از آنها موجب بروز مشكلات و اختلال در تمام آن مجموعه مى شود . امام حسين عليه السلام مى فرمايد :

من حاول امرا بمعصية اللّه كان اءفوت لما يرجوا و اءسرع لما يحذر . (256)

كسى كه بخواهد با عصيان و نافرمانى از دستورهاى خداوند ، به مقصود خود برسد ، آنچه را آرزو مى نموده بيشتر از دست مى دهد و به آنچه از آن هراس داشته سريع تر گرفتار مى گردد .

بنابراين اگر بخواهيم به آرزوهاى خود برسيم . اگر بخواهيم زندگى شيرين و با نشاط و سراسر محبت و صميميت داشته و در اوج سرافرازى و موفقيت باشيم بايد به خاطر بسپاريم كه رعايت قوانين و دستورهاى الهى ، موجب رشد ما و همراهى و همكارى ساير اعضاى مجموعه هستى با ما مى گردد .

پس قبل از هر چيز بايد از اين قوانين مهم و طلايى آگاه شويم و بعد به خود تلقين كنيم كه هيچ راهى براى موفقيت نيست ، مگر اين كه به اين قوانين احترام گذاشته ، بدان عمل كنيم .

در اين نوشته به تعدادى از اين قوانين اشاره مى گردد .

1- قوانين خلاء

هميشه خلاء باعث جذب مى شود .

توضيح اين كه در طبيعت خلاء دوامى ندارد و به زودى چيزى آنجا را پر مى كند .

يكى از نويسندگان معروف ، به نام كاترين پاندر مى نويسد :

اگر در زندگى تان خواهان موهبتى عظيم هستيد بى درنگ خلاء بيافرينيد تا بتوانيد موهبت دلخواه تان را دريافت كنيد ! به عبارت ديگر : خود را از شر آنچه نمى خواهيد ، خلاص كنيد تا براى آنچه مى خواهيد جا باز كنيد . اگر در گنجه لباس شما لباسهايى هست كه ديگر مناسب خود نمى يابيد ، اگر در خانه يا محل كارتان لوازمى داريد كه ديگر از آنها براى خود استفاده نمى كنيد ، اگر ميان دوستان و آشنايان افرادى را مى يابيد كه ديگر معاشرت با آنها را براى خود ايمان داشته باشيد كه همه آنچه را به راستى مى خواهيد و آرزومنديد به دست خواهيد آورد . معمولا تا خودتان را از شر آنچه نمى خواهيد ، خلاص نكنيد ، نمى توانيد دريابيد كه به راستى چه چيزى را مى خواهيد ؟ ! (257)

بر طبق اين قانون تا مكانى از مواد زايد و مزاحم تخليه نگردد ، امكان آوردن و جايگزين كردن اشياى گران بها در آن وجود ندارد .

حال مى گوييم در مسايل روحى و روانى و اخلاقى حكمفرما است . تا درون دل خويش را از وابستگى به اشياى كم ارزش ، رها نكنيم ، و از آلودگى هايى مانند بخل ، حسد ، كينه ، دروغ ، گناه و . . . آن را تخليه و پاك نسازيم ، امكان نزول رحمت الهى -

كه نتيجه اش آرامش و سكون و ايمان و خيرخواهى و ترحم و محبت است - نخواهيد بود . به همين دليل پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد : دعاى شما مستجاب نمى شود ، مگر از گناه خالى شويد .

نيز فرموده اند :

اندرون از طعام خالى دار

تا در آن نور و معرفت بين

2- قانون جريان و حركت

هر ذره اى در اين نظام هستى ، به سوى هدفى سير و جريان خاص دارد .

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

در درون بدن ما نيز خون ، لنف اكسيژن در جريان است . توقف هر كدام از اينها موجب مرگ آدمى مى شود .

جريان ، قانون زندگى است . آب تا وقتى جريان دارد زلال و شفاف و زندگى بخش است ؛ اما وقتى راكد شود گند مى زند و فاسد و بدون استفاده مى گردد .

ما نيز بايد به شرايط زندگى خود نگاه كنيم و ببينيم چه قسمت از زندگى ما راكد است ، آن را به جريان بيندازيم و با كمك خواستن از خدا پيشرفت كنيم . سرمايه هاى خود (ثروت ، علم ، آبرو ، سلامتى و . . . ) را به كار بيندازيم و به وسيله آنها سعادت دنيا و آخرت را براى خود فراهم سازيم .

خالق مهربان مى فرمايد :

يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه : (258) اى انسان همانا تو در رنج و تلاش خواهى بود تا در روز قيامت او را ملاقات نمايى .

3- قانون نظم

همه هستى منظم است . حتى در بى نظمى هايى كه مى بينيم نظم نهفته اى وجود دارد . اين جريان منظم هستى ، حتما براى ما پيامى دارد . نظم هستى به ما مى گويد كه ما هم به عنوان عنصرى از هستى بايد نظم داشته باشيم تا با جريان هستى هماهنگ باشيم .

فرد بى نظم وقتى در مجموعه منظم زندگى قرار مى گيرد ،

مانند آن است كه بخواهد برخلاف مسير پر جوشش آب حركت كند . چنين فردى به زودى نيروى خود را از دست مى دهد و اسير امواجش خروشان آب مى گردد .

جهان قانون مند هم براساس نظم و قوانينى كه خالق جهان براى آن در نظر گرفته ، در جريان است . اگر كسى همراه و همسو باشد و اين نظم و قوانين را بپذيرد و اجرا كند . اكثر مشكلاتى كه در زندگى ما به وجود مى آيد ، به علت اختلاف در نظمى است كه در يك قسمت از زندگى ما به وجود آمده است .

بيان آن را جستجو كنيم و نظم را در آن قسمت جارى سازيم .

حضرت اميرالمومنين على عليه السلام در آخرين وصاياى خود به اين مهم توصيه نموده است كه :

اوصيكم بتقوى اللّه و نظم امركم .

هر چقدر منظم تر باشيد ، با چرخه نظم هستى هماهنگ تر مى شويد . و به كيمياى موفقيت نزديكتر مى گرديد .

4- قانون بارش

از طبيعت الهام بگيريد . آسمان بر زمين مى بارد و مى بخشد . زمين به گياهان لطف مى كند و گياهان به . . . و . سال هاست كه خورشيد و ماه براى ما بى دريغ نورافشانى مى كنند؛ هر چند همه ناسپاس باشيم .

آرى ، خداوند يكى از قوانين هستى را بارش قرار داده است . بارش ، يعنى به ديگران رحم كن ، ببخش ، احسان كن ، تا مورد رحمت و شفقت الهى قرار بگيرى .

صدقه و انفاق فقط در مسايل مادى نيست ، بلكه صدقه يك مفهوم وسيع دارد . بذل پول ، علم

، محبت ، خيرخواهى ، و تجربه و . . . همه اين ها نعمتهاى خدااست كه بذل آن در مسير رضاى خدا نوعى صدقه و بارش است . ببار تا خدا بر تو ببارد .

دانش و اطلاعات خود را در اختيار ديگران بگذاريد . فكر سازنده خود را به ديگران هديه دهيد . لبخند لبان خود را چون گلى به ديگران هديه كنيد ، از اعتبار و آبرو و تجربه خود براى گشايش كار ديگران استفاده كنيد و بدانيد هر گونه بخل و جمع آورى حسودانه ، ضد بخشش است .

با بخشش و انفاق اجازه دهيد براى رحمت الهى جايى باز شود و خلاء ايجاد كنيد ، تا گشايشى در زندگى شما به وجود آيد .

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود :

ان لم تسعوا الناس باءموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن الخلق (259) اگر براى شما امكانات مالى فراوانى وجود ندارد كه به مردم ارزانى كنيد ، پس با روى خوش و اخلاق نيكو به آنها احسان كنيد .

عاشقانه ببخشيد و بر ديگران احسان كنيد و بباريد ، تا از پاداش اين بخشش به وجد بياييد و لذت زندگى را بچشيد .

توجه داشته باشيد كه براى بذل و اهداى عطاياى الهى به ديگران اولويت ها را بايد در نظر گرفت .

5- قانون پاكى

پاكى اساس جذب همه موهبت ها است . موهبت ها هميشه جذب پاكى مى شوند و به نسبت پاكى كه در خود ايجاد مى كنيد لايق جذب موهبت ها مى شويد . اين قانون در امور طبيعى كاملا حس مى شود؛ مانند آن كه فرموده اند :

شستن دستها قبل و بعد

از غذا موجب فزونى روزى مى گردد . در خانه اى كه تارهاى عنكبوت باشد فقر بدان خانه رو مى كند و تميزكردن منزل از عنكبوت نيكو شمرده شده است .

بايد پاكى را از ذهن و زبان خود شروع مى كنيم . ذهن را رذايل فكرى و اخلاقى تطهير كنيم .

دروغ ، تهمت ، تمسخر و قضاوت نادرست يا نيت ناپاك ، تصميم بر گناه ، كينه و نفرت از برادر دينى ، مانع جذب موهبتهاى الهى مى گردد .

بعد از پاكيزگى ذهن و دل ، نوبت به پاكيزگى محيط ، لباس و بدن مى رسد . (260) از امروز به نظم به نظافت و پاكى اهميت بيشترى بدهيم و اتاق خواب ، آشپزخانه ، باغچه ، و كلاس درس خود را منظم و تميز كنيد . بعد از پاداش آن ، كه احساس خوب و موفقيت و نشاط است ، بهره مند شويد .

ممكن است بگوييد كسانى را مى شناسيد كه دروغ مى گويند ، ناسزا ، غيبت و . . . انجام مى دهند و قانون مندى طبيعت را رعايت نمى كنند ، اما وضع مالى خوب و ثروت فراوانى به چنگ آورده اند .

در جواب مى گوييم يادتان باشد موفقيت ، بالاتر و مهم تر از ثروت مند شدن است . رزق و روزى واقعى آرامش اين لحظه شماست . روزى حلال فرصتهايى است كه به دست مى آوريد و ذخيره آخرت خود مى سازيد .

رزق و روزى ، داشتن فرزند صالح ، همسر فداكار ، احساس آرامش و رضايت از خدا ، داشتن دوستان خوب و سلامت جسم و روح است

كه گروهى با زير پاگذاشتن قوانين طبيعت به اين روزى هاى مهم و نعمتهاى اساسى لطمه مى زنند . به اميد شناخت تمام قوانين و اسرار موفقيت .

در پايان اين مقاله ، چند كتاب مفيد معرفى مى گردد :

1 . انسانهاى جاويدان ، نوشته تندر .

2 . رمز موفقيت بزرگان ، نوشته باقى زاده .

3 . انسانهاى موثر ، نوشته استفن كاوى ، ترجمه مهدى قراچه داغى .

4 . عوامل موفقيت در تحصيل ، مرتضى نظرى .

5 . غيرممكن ممكن است ، نوشته ژوزف مورفى .

برنامه ريزى (عوامل و موانع ) (دكتر حسين خنيفر )

مقدمه

امروزه اهميت برنامه ريزى چنان روشن و بديهى است كه بى نياز از تاءكيد به نظر مى رسد اين اصل در تمام مراحل زندگى و در همه امور جارى است . و به امور تحصيلى و آمادگى براى ورود به مانند دانشگاه خلاصه نمى شود؛ ولى افراد زيادى با اعتراف اهميت برنامه ريزى در زندگى از آن محروم اند .

اين سخن را همواره به ياد انسان داشته باشيد :

انسان بدون برنامه كارنامه ندارد .

در حقيقت ما با برنامه ريزى ، همه گونه امكانات خود را براى رسيدن به هدف تعيين شده ، بسيج مى كنيم و سعى داريم تمامى زوايا و ابعاد آن را به دقت مورد نظر قرار دهيم .

تعريف برنامه ريزى

برنامه ريزى عبارت است از پيش بينى عمليات با توجه به منابع براى رسيدن به اهداف از پيش تعيين شده . (261)

فايده برنامه ريزى

برنامه ريزى زمان آينده را به زمان حال مى آورد و آدمى را براى تسخير زمان آماده مى سازد .

امام على عليه السلام مى فرمايد :

كسى كه بدون آگاهى (تدبير و عمل ) به كارى بپردازد و (زمان و انديشه و عاقبت را لحاظ نكند) همچون كسى است كه از بيراهه (مبهم و نامطمئن ) مى رود و چنين شخصى هر چه جلوتر مى رود از سر منزل مقصود خويش سخت فاصله مى گيرد و كسى كه از روى آگاهى و (برنامه - نظم ) حركت كند مانند رونده در راه آشكار است . (262)

يكى از فوايد و امتيازات برنامه ريزى احساس خوب بودن و احساس موجوديت است . فرد داراى برنامه در صحنه است ، نه تماشاگر صحنه . او فعال و بازيگر نقش واقعى خويش است ، نه تماشاگر و منفعل .

برنامه حامى و پشتيبان لحظات زندگى است ، به ويژه آن گاه كه نمى دانيد بايد چه كنيد و تقدم و تاءخر فعاليت ها از عهده تان خارج مى گردد . برنامه در حقيقت تصويرى از كارها و فرصتى براى انتخاب و زاويه اى روشن . در تاريكى و ابهام به شما هديه مى كند و بر سر سفره فعاليت هاى شما مى نشيند و آنها را تعريف مى كند . برنامه خوب با ما سخن مى گويد .

اهميت برنامه ريزى

اهميت برنامه ريزى

اگر برنامه ريزى را جز و زندگى خود به شمار مى آوريم و به آن عادت كنيم در حقيقت به طرق مختلف استعدادهاى خويش را شكوفا مى سازيم و مبهم ترين لحظات زندگى را به صحنه روشن فعاليت ، تلاش ، شكوفايى و

رشد و بهره ورى و ارتقاى روز افزون مى كشانيم . افراد شادمان كه احساس خوبى در مورد خويشتن دارند سه ويژگى مهم دارند(263) :

1- در زندگى منظم و دقيق و با برنامه اند .

2- با تجربه اندوزى از موفقيت و شكست ، آن را قسمتى از قانون زندگى مى دانند .

3- ايده ها ، روش ها و فعاليت ها خود را با برنامه تعريف مى كنند .

چنين افرادى در حقيقت شايد مشتاق بخشش و كارهاى خيرخواهانه و نوعدوستى هم باشند ، وليكن مشتاق بخشيدن وقت خويش نمى باشند . چون تنها سرمايه بى جايگزين ، زمان است كه بايستى با برنامه ريزى تعريف شود . زيرا بى برنامه بودن و صيانت نكردن از وقت نوعى تخريب فرصت ها است .

نكته

امروزه حراست و حفظ زمان ، كارى بسيار ارزشمند و مهم است . برخى صاحب نظران معتقدند كه اگر شما روزانه ده دقيقه را تلف كنيد تا به دنبال مثلا وسايل گمشده و آشفته خود بگرديد در سال حدود 60 ساعت وقت تلف مى گردد . بنابراين براى حل اين مشكل از همان ابتدا ، بايستى اشياء را در جاى مناسب و كارها را در حدود مشخص قرار داد .

از تفاوت هاى انسان و حيوان اين است كه حيوان فقط در زمان حال زندگى مى كند و انسان در زمان هاى حال ، گذشته و آينده . گذشته براى انسان محل تجارب ، حال منزلگاه تصميم گيرى ، و آينده سكوى رشد و ارتقا است .

در حقيقت انسان با تجزيه و تحليل رويدادهاى گذشته ، به برنامه ريزى حال مى پردازد و آينده را

رقم مى زند و برنامه تازه اى پى مى ريزد .

نكته

وقتى انسان برنامه آينده را تدوين مى كند و بسيارى از فعاليت ها و تلاش هاى خود را در قالب اهداف و فعاليت روزهاى آتى تعريف مى كند ، به ميزان وصف ناشدنى از آرامش برخوردار مى شود و اگر بعدها نيز برنامه هاى خود را تغيير دهد ، دست كم مى داند كه زمان خود را معنا بخشيده و تغييرات را با آسودگى خيال انجام مى دهد .

افق هاى زندگى
توضيح

نگرش انسان نسبت به آينده بايد از زاويه سه افق صورت گيرد : افق باز ، دور ، و روشن .

افق باز ( وسعت فكرى )

افق باز ، ضامن جولان فكرى انسان ها است . تا مصالح و و سايل پيرامون خود را بهتر درك كنيم . در افق باز آدمى راه حل هاى مختلف را در يك راه حل خلاصه نمى كند . جوانب را مى نگرد و به خلاقيت و ارائه راه حل هاى وسيع مى پردازد . به همين سبب راه حل هاى مختلف را مى آزمايد ، طرح و برنامه مى دهد ، حركت مى كند و جامد نمى ماند .

افق دور (دورانديشى )

دورانديشى از خصلت هاى ممتاز انسان است . افق دور نگاه و نگرش آدمى را از ابهامات خلاصى مى دهد . افراد دورانديش در مقايسه با ديگران از مسايل و رفتارها و واكنش ها ، تصويرى شفاف تر دارند و اتفاقات را به شكلى ديگر مى بينند .

افراد داراى افق دور همواره بر آينده نظارت بيشتر دارند .

افق روشن (روشن بينى )

يعنى بهره مندى آدمى از زاويه اى روشن و كم ابهام . اين افق با عنايت به دو افق دور و باز مسير مى گردد . يعنى امور را شفاف كرده ، تصميم گيرى را دقيق تر انجام دهد و اصل تغيير برنامه را هم در نظر بگيرد .

نكته

امروزه فقط شمار اندكى از مردم وقت كافى در اختيار دارند و بيشتر افراد از كمبود وقت نگرانند . بر طبق تخمين برآوردها ، فقط حدود 30 الى 40 از توان انسان ها مورد استفاده قرار مى گيرد و افراد 60 از فعاليت هاى خود را هدر مى دهند ، و به علت اصلى آن كمبود شناخت و بى برنامگى است . زيرا هدف ها روشن نيست و برنامه ها از اولويت گذارى برخوردار نمى باشند .

سرمايه عمر و برنامه ريزى

بر طبق محاسبات انجام شده (264) يك انسان با اميد به زندگى طولانى ، حداكثر 000/200 ساعت از زمان را به عنوان وقت مورد استفاده در اختيار دارد و استفاده بهينه و بهتر در زمان محدود و كوتاه عمر ، تنها با برنامه ريزى (مديريت زمان ) تحقق مى يابد .

مديريت زمان يعنى مهار فرصت ها و جهت دادن به فعاليت ها . . . و بهترين زمان بهره گيرى از اين فرصت ها ، دوران نوجوانى و جوانى است .

نمونه

شهيد دكتر بهشتى با اينكه در اصفهان خانه اى مناسب داشتند ، ولى براى استفاده بهتر از سرمايه عمر و مطالعه و تلاش علمى خود ، از سال 1324 در حجره يكى از مدارس اصفهان مى زيست و ساعتها به تحقيق ، كاوش ، مطالعه و خودسازى مى پرداخت .

جالب توجه اينكه : اين شهيد عزيز تا آخر عمر پربركت شان با برنامه زندگى كرد . بعد از شهادت ايشان ، تقويمشان را در محل انفجار يافتند و مشاهده شد كه ايشان برنامه ها ، ملاقات ها ، مسافرت ها و طرح هاى خويش را تا شش ماه بعد ترسيم كرده است .

برنامه ريزى و زمان

زمان در عصر ما ، ساعت و روز و هفته نيست ، بلكه آن را بايد با دقيقه و ثانية مورد بحث قرار داد وفعاليت ها را در قالب آن تعريف كرد .

جوانى تا زمان امتحان كنكور خود فقط 75 روز فاصله دارد نبايد از اين امر نگران باشد .

بايد بداند كه اين مدت چه ميزان ساعت و دقيقه است . آن گاه كه دانست تقريبا 1800 ساعت وقت در اختيار اوست ، اوقات خود را هدر نمى دهد و از آن نتيجه بهتر به دست مى آورد .

برنامه ريزى كاربردى (طراحى عملى )

برنامه ريزى كاربردى (طراحى عملى )

جوانان اغلب مى پرسند : ما مى دانيم برنامه ريزى بسيار مهم و ارزشمند است ، اما چگونه برنامه ريزى (طرحى عملى ) كنيم .

براى اين كار لازم است هر فرد شبانه روز خود را به سه بخش تقسيم نمايد :

بخش اول : صبح تا ظهر .

بخش دوم : ظهر تا غروب (بعدازظهر) .

بخش سوم : شب .

و سپس جدول زير را كه شباهت بسيار زيادى به برنامه كلاس درس دارد طراحى نمايد :

روز صبح ها عصرها شب ها

1 2 3 4 5 6 7 8 9

شنبه

1 شنبه

2 شنبه

3 شنبه

4 شنبه

5 شنبه

جمعه

اگر هر چهارضلعى خالى اين جدول را يك ساعت فرض كنيم پس از سه ساعت استفاده بهينه از اوقات ، همچنان در هر روز 6 چهارضلعى خواهيم داشت و در هر هفته مى توانيم 42 قاب زمان را احيا كنيم .

نكته 1 : ممكن است صبح درس داشته باشيم ولى عصر و شب امكان طراحى اين برنامه باشد . مى توانيم 3 ساعت عصر و 3 ساعت شب را طراحى كنيم .

نكته 2 : وقتى

در شبانه روز 6 ساعت را كار مفيد انجام دهيم 18 ساعت باقى مى ماند كه مى توانيم به فعاليت هاى علمى ، استراحت و خواب و ورزش اختصاص دهيم .

نكته 3 : چون نگاه ما به زمان ، با شمارش روز است ، نه ساعت ، غالبا هر هفته را كه 168 ساعت است نابود كرده ، از بين مى بريم .

بيان دو تجربه
تجربه اول

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد : هر گاه بى سبب دچار اندوه ، ناراحتى و كسالت مى شويد ، علتى دارد و آن اين است كه يا فرصت هايى را از دست داده ايد ، يا نمى توانيد از فرصت هاى خود استفاده كنيد .

انسانى كه فرصت هاى زيادى از دست داده و نمى تواند آنها را زنده كند يا در حال حاضر فرصت ها را يكى يكى از دست مى دهد دچار غم مبهمى مى شود كه هيچ دليلى براى آن نمى يابد .

به همين سبب حضرت مى فرمايد :

اضاعة الفرصة غصة : ضايع كردن فرصت ها اندوه به بار مى آورد . (265)

و مكرر اين حالت در زندگى تجربه شده است .

تجربه دوم

گاهى به افرادى بر مى خوريم كه مشكلشان اين است كه نمى دانند مشكلشان چيست . در اصطلاح مى گوييم : آنها مشكل بيان مشكل دارند . ناراحتى اين دسته از افراد آن است كه به جاى اين كه بر كارها مسلط باشند و با برنامه پيش روند ، زمان بر آنها چيره است و اوقات از كف اختيار آنها خارج است و جالب توجه اين كه چون مى دانند كه نمى دانند چكار كنند هميشه گرفتارند و اصطلاحا مى گوييم : آدمى برنامه ، وقت خالى ندارد .

پس هميشه از خود سؤ ال كنيم :

امروز چه بايد بكنم ؟

فردا چه برنامه اى دارم ؟

اين هفته چه اهدافى دارم ؟

و اين ماه چه مسايل و برنامه ها و اصول و لوازمى را در برنامه بايد رعايت كنم .

سارقان زمان
مقدمه

هر چيز به همان ميزان كه داراى اهميت و ارزش است ، دشمن و آفت پيرامون آن نيز بيشتر خواهد بود . اگر برنامه ريزى داراى اهميت ويژه است بايد خوب بدانيم كه اين پديده با ارزش سارقان بيشمارى نيز دارد . سارقان زمان هميشه در اطراف مايند و اگر مهار نشوند ، فرصت هاى بى بازگشت را از بين مى برند .

سارقان زمان را مى توان در اين پديده ها يافت :

1- تعارفات

تعارفات بيش از حد و نداشتن شهامت نه گفتن ، نابودگر فرصت ها است . بيشتر افراد كه در زندگى شكست هاى ناشى از اتلاف فرصت ها را يدك مى كشند و در برنامه ها با انبوهى از كارهاى نيمه تمام و فعاليت هاى زخمى رو به رويند ، تنها بدان سبب است كه نمى توانند پاسخ نه دهند ، به همين علت در دام اين سارق گرفتار مى شوند .

امروزه بعضى از افراد نمى توانند يا نمى دانند كه چگونه ، چه زمانى و به چه شيوه اى به سارقان زمان پاسخ بدهند و تنها راه اين امر را توسل به عذر يا بيمارى مى دانند .

به گفته پژوهش گران : ميانگين فاصله بين خداحافظى يك خانواده بعد از ميهمانى تا زمان خروج از منزل حدود 30 دقيقه است .

2- عادتهاى بد خوراكى

در غذاى ما ايرانيان كربوهيدرات و نشاسته و قند بسيار زياد است . اين نوع تغذيه عامل بسيار مهمى در خستگى مفرط ، چاقى و اختلال در برنامه ها است .

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد :

العادة طبع ثان : عادت سرشت و طبيعت دوم انسان است . سرشت اولى همان طبيعت فطرى است . و سرشت دومى عادت ها است .

نيز مى فرمايد :

العادة على كل انسان سلطان : (266) عادت چون پادشاه قدرتمند بر قلمرو وجود انسان حكم مى راند .

و نيز مى فرمايد :

آفة الرياضة غلبة العادة (267)؛ عادت ، آفت تلاش ها و كوشش هاى انسان است .

آن حضرت در جاى ديگر مى فرمايد :

العادة عدو تملك : (268) يعنى عادت ، دشمنى است كه مالك انسان مى شود

و انسان برده وار در اختيار او قرار مى گيرد .

البته در اين همه ، منظور عادت هاى بد است .

3- تلفن

تلفن از ابزارهاى ضرورى زندگى بشر امروز به شمار مى رود . اما با همه سودمندى اش ممكن است سارق زمان باشد . گفتگوهاى طولانى ، حاشيه روى هاى بى مورد و حتى استفاده هاى مكرر و غيرضرورى از آن به خستگى روانى ، انقطاع از زمان و كار ، عصبانيت ، ابهام و تحليل رفتن قواى جسمانى مى انجامد . خلل هايى كه تلفن هاى غيرضرورى در كار پديد مى آورند موجب هدررفتن وقت مى گردد .

4- ملاقات كنندگان

در خانه ، محل كار ، خيابان و محيطهاى ديگر اجتماع با افراد گوناگونى ارتباط داريم و با آنها ملاقات ، صحبت و رايزنى مى كنيم ، بعضى افراد فرصت هاى مرده خويش را براى ملاقات غيرضرورى با ما تنظيم مى كنند ، و چه بسا ما در اوج مطالعه يا كار و فعاليت باشيم ، بايد توجه داشته باشيم كه بسيارى از اين ملاقات ها ارتباطها از سود معنوى و مادى و ارزشى تهى است . اين ديدارها وقت را نابود مى كنند و آدمى را از پرداختن به امور مهم تر باز مى دارند .

5- اطلاعات اضافى

اغلب كار افراد در محيط كار و زندگى با اطلاعات ، يادداشت ها و مطالب اضافى رو به رويند . اين اطلاعات كه ذهن ما را اشغال كرده است ، معمولا به نابودى وقت مى انجامد . بررسى و مراجعات مكرر و بيهوده و بازبينى خاطرات نهفته در لابلاى آن ها ، جز اتلاف وقت معنايى ندارد .

براى پيشگيرى از اين هزينه جبران ناپذير ، بايد اطلاعات كيفى موجود ، پس از دسته بندى ، در جاى مناسب قرار گيرند و اطلاعات كمى به شكل فهرست ، نمودار يا جدول و غير آن خلاصه شوند تا به هنگام نياز به بخشى از آنها ، به بازبينى تمام آنها ناگزير نگرديم وقت بسيار هزينه نكنيم .

هشدارى در استفاده از اينترنت

يكى از خطرات كه حتى كارشناسان ميكروسافت و خود بيل گيتس به آن اشاره كرده اين است كه يكى از اهداف شيطانى و پشت پرده و ضمنى راه اندازى وسيع اينترنت غرق كردن مردم دنيا در اطلاعات اضافى است .

آموزش اينترنت و كسب اطلاعات جديد و مفيد كار پسنديده اى است ، اما غرق شدن در غرقاب اطلاعات بى پايان و غيرضرورى آن نوعى اتلاف زمان ، عمر ، هزينه و فرصت ها است . البته اين قضيه در امور سرگرم كننده ديگرى غير از اينترنت هم ممكن است صادق باشد كه افراط و تفريط در هر كارى نابودگر فرصتها و منابع است .

6- خودمحورى

يكى از سارقان اصلى زمان ، خودمحورى (خود را قطب ، ناظر و فاعل همه كارها دانستن ) است . در حاليكه در انجام كارها مى توان از ديگران كمك گرفت ، كه اصطلاحا بدان مشاركت يا مديريت مشاركتى يا تفويض اختيار گويند . بنابراين بايد در انجام كارها از يارى همكاران و دوستان بهره بگيريم و از هزينه كردن وقت در امور كم اهميت پرهيز كنيم . افزون بر اين خود محورى سبب فشار عصبى و تنش هاى روانى شديد مى گردد . افراد خود محور در انبوهى از اطلاعات غوطه ورند و همواره از كمبود وقت شكوه مى كنند .

از همين رو متخصصان برنامه ريزى مى گويند :

خود را در گير كارهايى كه ديگران هم مى توانند انجام دهند يا بايد انجام دهند نكنيد . (269)

افراد خودمحور گاهى در انبوهى از كارها كه جرات يا جسارت تفويض آن را ندارند دفن مى شوند بسيارى از دوستان همكاران اعضاى خانواده و غير آن مى توانند در خيلى از امور به ما كمك كنند .

7- تقسيم نمودن توان انجام كار

انسان از ظرفيت و توان انجام كار محدود برخوردار است . همه ما انسان ها در طى شبانه روز ظرفيت هايى متفاوت داريم بنابراين ، توان انجام كار تعريف شده و محدودى را مى توانيم مصرف نماييم و شايسته است كه با توجه به امور وظايف هايمان انرژى خود را تقسيم نماييم . استفاده موثر از وقت به ميزان تقسيم صحيح توان انجام كار در طى شبانه روز بستگى دارد . بسيارى از افراد در نخستين ساعات صبح فعال و پر جنب و جوش ظاهر شده ، همه توان خود

را مصرف مى كنند ، تا جايى كه توان جايگزين هم نمى تواند ، آنها را براى فعاليت هاى بعدى آماده كند و علاوه بر آن استهلاك روانى آنها را بى رمق مى سازد . به همين علت ساعات باقى مانده شبانه روز به سبب اين خستگى طاقت فرسا تلف مى گردد . در حقيقت اين تندى و خستگى عامل سرقت زمان هاى باقى مانده مى گردد .

پس بهتر است كه توان خود را در طى روز تقسيم كنيم و با صبر و حوصله و بردبارى بر توسن زمان و توان مسلط شويم و بدانيم كه كارهاى ضرورى و غير ضرورى كدامند و توان خود را مطابق آنها تنظيم و در تمام ساعات روز آن را تقسيط (قسط بندى ) كنيم .

8- ترك اولويت گذارى

نداشتن فهرستى از كارها و مشخص نبودن اولويت ها عامل ديگرى است كه به نابودى فرصت هاى مى انجامد . كارهاى روزانه ما سه حالت دارند :

1- امور فورى

2- كارهاى متوسط

3- امور عادى و معمولى

اگر كارها درست اوليت بندى نشود در موضوعات جزئى و بى اهميت وقت بسيارى را هزينه مى كنيم و در نتيجه نمى توانيم به قدر كافى در وظايف عمده و حساس متمركز شويم . داشتن يك دفترچه كوچك براى فهرست كردن كارها بر اساس اهميت شان بسيار سودمند است .

9- نوع نگرش به زمان

نوع نگرش به زمان ، گوياى روش استفاده و بهره گيرى از آن است . نگرش به زمان در قالب روز هفته و ماه به سرقت پنهان زمان مى انجامد براى جلوگيرى از اين سرقت بايد زمان را در قالب هاى دقيقه ، ثانيه و لحظه بينيم برنامه ريزى و زمان بندى شده ، يعنى نجات دادن و ذخيره سازى لحظه ها و ثانيه ها .

آثار نگرش دقيق و لحظه اى به زمان

1 - اهداف حرفه اى و شخصى سريع تر و مطمئن تر حاصل مى گردند .

2 - وقت ذخيره مى شود

3 - وقت كافى براى رسيدن به تمام كارها ، وظايف و فعاليت ها خواهيم داشت .

4 - فشار عصبى روز مره زندگى كاستى مى پذيرد و انسان از عادت ها و روش هاى بهتر و مطمئن تر برخوردار مى شود .

راز موفقيت بسيارى از افراد موفق ، استفاده بهينه و كارآمد از لحظات و فرصت هاى كوچك زندگى است .

10- ابهام در اهداف و مقاصد

مارك تواين مى نويسد

اگر اهدافش روشن نباشد ، بايد دوچندان زمان صرف نمود و دو چندان تلاش كرد . (270)

مديريت زمان در بستر اهداف محرك و مشوق فعاليت هايند . برنامه ريزى مبتنى بر هدف روشى بهينه و پاسخ گوتر است .

آن كه در برنامه هايش اهدافى آگاهانه و هوشمندانه پى مى گيرد ، با استفاده از انضباط و انگيزش شخصى ، بعدى جديد در خويش پديد مى آورد كه اصطلاحا نيروهاى ناخود آگاه خوانده مى شود . روشن بودن اهداف با تعيين اولويت ارتباط تنگاتنگ دارند . يعنى اولويت با اهداف روشن و آسان است ابهام در اهداف به تعيين نكردن

اولويت و در نتيجه از دست دادن فرصت در كارهاى كم اهميت مى انجامد .

نتيجه گيرى

متخصصان برنامه ريزى اعلام مى كنند كه عمر مفيد يك انسان هفتاد ساله حدود 000/200 ساعت است . پس بايد براى اين ساعت ها برنامه ريزى كنيم و مانع اتلاف عمر شويم و به اهداف مناسب و شايسته خويش دسترسى پيدا كنيم .

پس برنامه زندگى خود را بر اساس اهداف روشن و قابل دسترس تنظيم كنيم ، آنرا به روى كاغذ ترسيم نموده و مكرر به آن مراجعه كنيم . و براى رسيدن به آن اهداف فكر كنيم و از تمام لحظات عمر خود براى آبادى جهات ابديت خويش بهره بگيريم كه الدنيا مزرعة الاخرة .

پوشش بهتر (ويژه دختران و زنان جوان ) ( حجة الاسلام يوسف غلامى )

مقدمه

دشوارترين موضوع در بيان پيامدهاى ناپوشيدگى زنان ، يادكرد مطالبى است كه طرح آن براى بانوان داراى همسر ، سودمند است ، اما براى دوشيزگان نه تنها سودمند نيست ، موجب بدآموزى است ، از طرفى ، نمى توان دوشيزگان را بدون بيان آن مطالب ، به درستى به فلسفه پوشش زن معتقد ساخت . (271)

سال هاست كه در محافل علمى ، به نام طرفدارى از حقوق زن جنجال برپاست . شواهد ، حكايت از آن دارد كه انگيزه آن كوشش ها تاءمين امنيت و آرامش براى زنان نيست . شگفت آور آن است كه بسيارى از همايش هاى جانبدارى از حقوق زن ، با حمايت مردان دنبال مى شود . شايد در اين گردهمايى ها ، مردان عرصه سياست - بيش از زنان - به اهداف خود نزديك مى شوند و زنان - بيش از پيش - در طرح هاى استعمارى گرفتار مى آيند .

طرح فرويد(272) - به هر انگيزه كه اظهار شد - بهترين بهانه براى استعمار

زنان از سوى سياست پيشگان عرصه اقتصاد بود . به اعتقاد وى :

خويشتن دارى و تقواى دينى در برابر ميل جنسى ، گناهى نابخشودنى و جنايت به بشريت و جامعه و تاريخ است . (273)

راسل (274) با تاءثيرپذيرى از انديشه هاى فرويد ، مى گويد :

اگر برهنگى مد روز مى شد مسلما مردان از ديدن بدن برهنه يك زن تحريك نمى شدند .

در نتيجه ، آنان آرام مى گرفتند ، و زنان به امنيت دست مى يافتند و ديگر به هيچ زنى تعرض نمى شد و رنج غريزه ، هيچ مردى را نمى آزرد .

زمانى از پيروى اين طرح ها نگذشته بود كه نشريات رسمى آمارى آمريكا از حوادث هولناكى خبر دادند كه حكايت از آن داشت كه ارقام تجاوزات به زنان و دختران و حتى خردسالان ، در طول سال هاى قبل از نظريه فرويد و بعد از آن ، تقريبا پنجاه تا صد برابر افزايش داشته است . (275)

هر چه زمان بر آن نظريات مى گذشت ، واهى بودن آن بيش از پيش روشن مى شد . با برهنگى زنان ، نه هيچ زنى به امنيت نايل آمد و نه هيچ مردى به آرامش دست يافت . مرزهاى اخلاقى ميان زن و مرد فرو ريخت و راه گسترش زشتى هموارتر گشت . كامجويى هاى آزاد ، نسل جوان را به اسارت گرفت ، خانواده را فرو پاشيد و صدچندان ارزش زن را فروتر از گذشته گردانيد . گسترش ناامنى سبب شد كه سالانه تنها در فرانسه بيش از 000/300 دختر يا زن مورد تجاوز قرار گيرند . (276)

و در آمريكا (سال 1961 م

. ) 400 هزار كودك نامشروع متولد گردد . (277) در برابر هر شش هزار ازدواج ، دو هزار طلاق صورت گيرد(278) ، يعنى يك سوم ازدواج ها به جدايى انجامد .

با طرح برهنگى زنان ، زن از رياست خانه و حاكميت بر قلب همسر و فرزندانش ، به استخدام كارخانه در آمد . صاحبان سرمايه پس از فريب زن ، به اميد دست يابى وى به آزادى و امنيت ، با تزيين اندام وى و تاءكيد بر تبليغ فراوان به ارزش هاى ظاهرى او كوشيدند تا ديگر ارزش هاى آسمانى زن فراموش شود و از همه آنچه آفريدگار به زن هديه كرده است براى افزودن سرمايه هاى خود بهره جويند . زن از نگاه آنان ، نيروى كار ارزان است . آنان با مسئوليت سپارى به زن ، هم از خصايص وجود او بهره مند شدند و هم با رونق بخشيدن به محيط كار ، مهار مردان را بيش از پيش در دست گرفتند . رفته رفته سرنوشت زن به آن جا رسيد كه در مراكز رسمى روسپى گرى ، به استخدام گرفته شد و اندام ناپوشيده او عامل رواج مجلات و فيلم هاى ضداخلاق گرديد .

الف ) وجود ناشناخته زن

نخستين وظيفه كسانى كه مى خواهند درباره شخصيت زن و وظايف او اظهار كنند ، شناخت خصوصيات روحى و جسمى زن ، عوامل تمايزآفرين ميان او و مرد و نيز شناسايى عوامل ميل جنسى ميان آن دو است . ضرورى تر از بيان فلسفه حجاب ، شناساندن زن به خود اوست .

دختر و زنى كه نداند با پوشش خويش مى خواهد از چه محافظت كند و او

چيست و كيست كه اين همه براى تقدس و پاكى و حفاظت از وى بايد كوشيد ، حجابش دوامى ندارد و با كمترين فشار يا تبليغ ، از آن فاصله مى گيرد و آن را عادت موروثى ملى ياخانوادگى و مايه زحمت مى شمرد .

اشتباه فرويد - چنان كه خود او در اواخر عمر اعتراف كرد - نشناختن حقيقت غريزه جنسى زن و مرد بود كه نتوانست دريابد كه تعيين تمايز ميان زن و مرد ، محدود سازى زن نيست ، بلكه كوشش براى استفاده هر چه صحيح تر از وجود اوست ؛ چنان كه عايق دور سيم برق داراى چنين نقشى است .

در بر شمارى خصوصيات روحى و جسمى زن و شناخت صحيح غريزه زن و مرد بايد به اين ويژگى ها اشاره كرد :

1 . كانون دلربايى

آفرينش ، نشان از آن دارد كه عوامل دلربايى در وجود زن چنان انبوه است كه مرز نمى شناسد و خود وى نيز از اين قدرت به خوبى آگاه است . اگر زن از تربيت دينى فاصله بگيرد ، بى درنگ خواهد كوشيد تا جلوه نمايى و دلبرى ، به آنچه روا بداند يا نداند ، دست يابد . (279)

بدين سبب است كه حضرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود :

پس از رحلت خود ، هيچ فتنه اى را براى مردان زيان بارتر از فتنه زنان نمى بينم . (280)

تربيت دينى به زن مى آموزد كه جاذبه هايش براى حفظ همسر و گرمى محيط خانواده و توسعه ميان محبوبيت اوست و همين نيروست كه مرد را به تشكيل خانواده علاقه مند مى سازد و از

بى مسئوليتى و گناه مى رهاند .

2 . خوش بينى و زودباورى

زن ، درياى عاطفه است و اميدوار به وعده ها . آموزش هاى ملامت آميز ، سريع تر از مرد ، بر او تاءثير مى نهد و اظهار علاقه ، بى درنگ در جان او رسوخ مى كند و پايدار مى ماند . (281)

خوش بينى و زود باورى او سبب مى شود كه در پى اظهار علاقه هر بيگانه اى ، بدون ترديد در صداقت اظهار كننده ، آن باور كند و فريفته هوس گردد . اعتقاد به پوشش ، راه نفوذ به قلب زود باور زن را مى بندد و از آسيب هاى حفظ مى كند .

3 . در محافظت خدا

در جهان آفرينش ، هر موجود ظريف و ضربه پذير پوششى آسيب ناپذير قرار داده شده است . شايد هيچ موجودى در جهان ضربه پذيرتر از زن نباشد او در پوشش مناسب ، از تهييج و تحريك نظر افراد مى پرهيزد و طمع هوس بازان را از خود دور مى سازد .

4 . وجود جاذبه ها

وجود جاذبه هاى غريزى در مرد و زن سبب مى شود كه با گسترش روابط آزاد ميان آنان بدون رعايت حدود اسلام ، تمايلات و كشش هاى درونى شان بيدار ، و حريم خانواده ، محدوديت هاى عقل پسند اصول اخلاقى و آداب دينى ناديده انگاشته شود و همين امر زمينه ساز انبوهى از انحرافات و آسيب ها گردد .

5 . تفاوت زنان در نگاه مردان

در نگاه مردان ، زنان به سبب تفاوت هايى كه با يكديگر دارند ( سيما ، آهنگ صدا ، تناسب اندام و .

. . از نظر عاطفى و جاذبه ها و اخلاق زناشويى نيز با يكديگر فرق دارند . اين نگرش هر چند هر چند از سرشت مردان سرچشمه نگيرد ، واقعيتى انكارنشدنى است و با تاءثير عوامل محيطى و تربيتى شدت و ضعف دارد .

اگر زنان به پوشش اسلامى پايبند باشند ، تفاوت هاى زنانه كمتر نمايان مى شود و ميان آنان مقايسه اى صورت نمى گيرد . روح تنوع خواه مرد به هيجان نمى آيد و عشق و علاقه هاى بى پايه در دل ها پديدار نمى شود . رقابت ناصحيح و حسادت اوج نمى گيرد و براى هر فرد زمينه رشد و استعدادهايش فراهم مى گردد و در نتيجه ، زن به معيارهاى معنوى و كمالات اخلاقى و اجتماعى محك زده مى شود ، نه به ويژگى هاى ظاهرى .

6 . تاءثيرپذيرى از محيط

سرشت آدمى به گونه اى است كه از محيط پيرامون خود تاءثير مى پذيرد . آلوده سازى محيط نيز انواع گوناگون دارد و كم پوشيدگى زنان يكى از انواع آن است ، كه بانويى فرا روى ديدگان جوانان محروم ، جاذبه هاى خويش را به رخ بكشد و غرايز نيمه خفته شان را بيدار سازد و به آلودگى تشويقشان كند . خداى متعال در اين باره مى فرمايد : به زنان با ايمان بگو : ديدگان خود را (از هر نامحرمى ) فرو اندازند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند ، مگر آنچه به طور عادى پيداست . بايد روسوى خود را بر گردن خويش (فرو) اندازند و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان و . . . (كسانى

چون محارم ) آشكار نكنند ، و پاهاى خود را(به گونه اى بر زمين ) نكوبند تا آنچه از زينت هايشان نهفته مى دارند ، معلوم گردد . (282)

ب ) ناگفته هاى بايسته

1 . نقاشى خدا

زن از بزرگ ترين نقاشى هاى خداست . در سراسر وجود او قدرت نمايى آفريدگار پيداست .

وجود او چون كاخى با هزاران نقاشى حيرت آور است كه برخى نمايان است و بيش از آن ، غير نمايان . بينندگان وى چون مجذوب و مدهوش ظواهر او شوند ، از بيشتر ، مواهب نهفته او غافل مى مانند . از طرفى ، آنچه به جنبه پيداى او مربوط مى شود ، در نگاه سطحى و براى ساده انديشان ظاهربين ، چشمگيرتر از جنبه هاى ناپيدا و غيرمادى اوست . بر اين اساس ، وقتى قرارداد اجتماعى ، بر ناپوشيدگى ، بى حجابى و كم حجابى استوار مى گردد و معيار ارزش و احترام و توجه به زن ، خصوصيات نمايان او ياد مى شود ، آنچه حقيقت زن را تشكيل مى دهد ، رفته رفته فراموش مى شود و نظام اجتماعى و سياسى حاكم بر جامعه و چه بسا نظام خانواده ، از درك وجود چنين استعدادهاى غيرمادى براى زن عاجز مى ماند و آن را نمى پذيرد و هر گاه فرد يا فرهنگى خاص بخواهد همان استعدادهاى ظاهر زن را با طرح حجاب ، در پوشش قرار دهد و براى آن ضابطه و محدوديت تعيين كند ، از سوى همگان - حتى زنان - طرحش مخالف آزادى زن ياد مى شود .

از همين رو ، در جوامع غيرمعتقد به حجاب ، مفهوم مادرى

، رابطه فاميلى ، فرزند آورى و عشق به همسر و خانواده ، از مفاهيم برچيده و بى معناست . در چنين جامعه اى زن كه نيمى از وجود خود را گمشده يا فراموش شده مى پندارد ، چاره اى جز روى آورى به نيمه پيداى خود نمى بيند . پس تا مى تواند فقط بدان بخش از وجودش بها مى دهد كه در جامعه ، هويت او را بر اساس آن مى شناسد . پس براى نيل به پذيرش اجتماعى و مصون ماندن از تحقير ، از معتقدات خود كه گوياى جنبه هاى معنوى اوست فاصله مى گيرد .

2 . پوشش زنان ، مهار مردان

آنچه از مجموع تحقيقات و مطالعات و نيز از مفاد آيات قرآن و روايات به دست مى آيد ، اين است كه پوشش زن پيش از آن كه زن را در تنگنا و محدوديت قرار دهد ، قدرت مرد را در سودجويى از زن محدود مى سازد . اگر چه زن بار حجاب بر دوش دارد ، هيبت و قدرت آن بر دوش مرد بيشتر سنگينى مى كند .

بر خلاف تصور عاميانه كه مى پندارند چون زن هوس انگيز و فتنه جوست بايد پوشيده اش داشت ، به نظر مى رسد اين سفارش تنها به سبب فتنه آفرينى او نيست ، بلكه چون مرد در برابر جاذبه هاى جنسى زن شكيبا نيست از زن خواسته شده است تا از نمودن اندام ناپوشيده خود به مردبپرهيزد . بنابراين ، محدوديت حجاب ، در واقع پيش گيرى از بهره جويى هاى بى رويه اى است كه از سوى مردان دنبال مى شود

، نه در تنگنا قرار دادن زن .

3 . شهامت و هراس زن

به ادعاى برخى ، بانوان معتقد به پوشش از حضور در مجامع عمومى هراس ندارند و برعكس ، زنان بدون حجاب بدون ترس و اضطراب ، دوشادوش مردان به فعاليت مى پردازند . آيا به راستى ناپوشيدگى ، امنيت و شهامت بيشترى نصيب زن مى نمايد ؟

اگر بيمناكى از تماس با بيگانه را نشان شهامت و احساس امنيت بدانيم ، بايد زنان بدكار را از شجاعان روزگار برشمرد ! گفتگو و تماس بسيار زن با بيگانه ، رفته رفته شرم او را مى كاهد يا از بين مى برد . نمى توان گفت كه از نظر اجتماعى ، خطرها و نابسامانى هاى اخلاقى از زنانى كه گفتگو و تماس بيشترى با مردان بيگانه دارند ، برطرف شده است ، بلكه آنها خطر را كمتر احساس مى كنند؛ هر چند به قوت خود باقى است .

افزون بر اين ، شهامت در برقرارى روابط با مردان بيگانه ، فضيلت براى زن نيست . كم نبوده اند زنانى كه در اثر همين ويژگى ، آسيب هاى جبران ناپذير ديدند و ديگران را هم به تباهى فروانداختند .

از طرفى ، احساس ناخشنودى بانوان پاك از تماس با بيگانه ، برگرفته از احساس ناامنى و اضطراب نيست ، نتيجه تفكر عميق در ضرورت اين روابط و نشان هوشيارى براى حفظ خويشتن و ديگران است .

4 . شرم ناپسند و حياى پسنديده

به فرموده حضرت محمد عليه السلام ، حيا دو نوع است : يكى از پاكدامنى و عقل است و ديگرى از حماقت و ضعف ، حياى پسنديده سبب

مهار ارادى رفتار ، به منظور حفظ حريم بين خود و ديگران است و شرم نوعى حالت هيجانى است كه فرد به طور غيرارادى ، از انجام كار يا اظهار عقيده يا حضور در ميان حمع ، خوددارى مى كند .

حجاب ، نشان حيا و عقل زن مسلمان است ، نه عاملى براى منزوى ساختن او از مردم و هراسناك ساختنش از مردان . پرهيز زنان از غير ضرورى با مردان نبايد سبب شود كه آنها هنگام ضرورت نتواند از خقوق و حريم خود دفاع كنند و در برخورد با بيگانه ، دچار شتاب زدگى و ترس و تسليم شوند .

5 . دشوارى هاى حجاب

نمى توان انكار كرد كه پوشيدن لباس بيشتر ، دشوارتر از كم پوشيدن است ، ولى دشوارى ها و نابسامانى هاى اخلاقى ، روانى و اجتماعى كه در اثر ناپوشيدگى پديد مى آيد بسى افزون تر ، سهمگين تر و تباهى آورتر از سختى پوشش بهتر است . آن اندازه كه بى حجابى براى زنان محروميت و دشوارى پديد آورده ، حجاب ، محروميت ايجاد نكرده است . بيمارى هاى تناسلى ، دخترربايى ، خودكشى ، مدپرستى ، تزلزل و تلاشى نظام خانواده و انحرافات جنسى ، محصول بى حجابى است يا پوشيدگى ؟

زحمت طبيعى پوشيدگى انكار نمى شود ، اما نسبت به آنچه با اين زحمت حفظ مى شود نبايد آن را زحمت ياد كرد؛ چنان مخارجى را كه براى حفظ جواهرشان صرف مى كنند ، در برابر فايده اى كه از آن كار به دست مى آورند ، ناچيز مى شمرند .

فصل سوم : سال سرافرازى

عزت از آن كيست ؟ ( محمدباقر پورامينى )

اشاره

با شروع سال نو ، عزت و

افتخار حسينى به مثابه يك شعار از سوى رهبر انقلاب مطرح گرديد . هدف ، رسيدن و همانندى مردم و جامعه با چنين ويژگى ستوده است ؛ سرافرازى كه حسين عليه السلام پرچمدار آن بود و با فرياد و حماسه خود آن را به ارمغان آورد و چراغى براى تمام خواستاران سربلندى و ارجمندى شد . نيل به آن قله ، مرهون شناخت دقيق مفهوم عزت و آشنايى با شاخصه هاى عزت مندى است كه در اين مقاله بدان ǘԘǘљǠمى شود .

چيستى عزت

عزت به معناى عظمت ، ارجمندى ، سرافرازى و بزرگوارى است و در معناى دقيق تر : عزت همان شناخت انسان به حقيقت نقش خود و قرار دادن آن در مقام و منزلت خود است . (283)

عزت را به معناى اقتدار نيز تفسير كرده اند . اين معنا در يكى از اسماى الهى به چشم مى خورد؛(284) نامى كه بيش از 88 بار در قرآن از آن ياد شده است .

هو العزيز الحكيم

هو العزيز العليم

الى صراط العزيز الحميد

مراد از عزيز ، وجود قاهرى است تكه غلبه نمى پذيرد . بنابراين عزت ، در حوزه هاى گسترده اى چون جامعه ، معناى اقتدار و عظمت خواهد داشت و در حوزه هاى شخصى ، به مفهوم ارجمندى و سربلندى است . در مقابل آن ، ذلت قرار مى گيرد كه مفهوم متضاد آن است : تعز من تشاء و تذل من تشاء . (285)

عزت مندان چه كسانى اند ؟

در كلام وحى ، عزت تنها از آن خداست ؛ آن گونه كه مى فرمايد : سربلندى يكسره از آن خداست . (286)

گرچه عزت در انحصار خداست ، همو ، عزت را دست يافتنى مى داند . زيرا خداوند عزيز ، معز نيز هست ؛ يعنى عزت بخش و ارجمندساز .

من كان يريد العزة فلله العزة جميعا (287) : هر كس سربلندى مى خواهد ، سربلندى يكسره از آن خدا است .

قرآن ، دستيابى به عزت را جز از سوى پروردگار ، دست نايافتنى مى داند و از كژ راهه و خيال بافى منافقان ياد مى كند كه عزت را در نزد كافران جستجو مى كنند :

همانان (منافقان ) غير از مؤ منان

، كافران را دوستان (خود) مى گيرند . آيا سربلندى را نزد آنان مى جويند ؟ (اين خيال خام است . ) زيرا عزت ، همه از آن خدا است . (288)

با توجه به انحصار عزت بخشى در نزد پروردگار ، قرآن ، تنها خداوند ، پيامبر و مؤ منان را از عزت و ارجمندان مى شمارد .

و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين . (289)

مفسران درباره علت نزول اين آيه به داستان زير اشاره مى كنند :

روزى عبداللّه بن ابى (سركرده منافقان مدينه ) كه همواره به اختلاف ميان مسلمانان مى انديشيد ، با سودجويى از مناظره لفظى گروهى از مهاجران با انصار ، لب به سخن گشود و با كينه و نفرت ، مهاجران را مورد عتاب قرار داد و به كنايه به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله توهين نمود و مدعى شد كه : اگر به مدينه برگرديم ، قطعا آن كه عزت مندتر است ، زبون تر را از آنجا بيرون خواهد كرد !

او با اين گزافه گويى ، خويش را عزت مند و رسول اللّه را زبون ( ! ) مى انگاشت و مردم مدينه را در همراهى با پيامبر شماتت كرد .

در ميان آن جمع ، جوانى به نام زيدبن ارقم كه از قوم عبداللّه ابن ابى بود ، در برابر سركرده منافقان ايستاد و گفت : به خدا سوگند كه تو در ميان قوم خود ، زبون ، كوچك و مورد نفرت هستى و محمد صلى اللّه عليه و آله در اوج عزت از سوى خدا و دلپذير ميان مسلمانان است . ديگر تو را

با اين سخن هرگز دوست نخواهم داشت .

عبداللّه از اين سخن زيد به خشم آمد و او را به سخره گرفت .

زيدبن ارقم پس از بازگشت ، نزد رسول خدا رفت و آن حضرت را از گفته عبداللّه بن ابى آگاه ساخت . پيامبر نيز ابن ابى را احضار كرد ، ليكن او به دروغ ماجرا اين ماجرا را منكر شد و زيدبن ارقم را دروغگو ناميد و با اين سخن ، ديگران را به شماتت گويى آن جوان راستگو واداشت !

رسول اللّه آگاهى خود را از سخن ابن ابى به برخى از انصار يادآور شد و در انتظار فرصتى بود تا زمينه زبونى دورويان فراهم آيد .

تفرقه افكنى و شايعه پراكنى از سوى منافقان روز به روز تشديد مى شد ، تا آن كه آيات سوره منافقون نازل شد و خداوند پرده از گزافه گويى عبداللّه بن ابى و درستى سخن زيد برداشت ؛ آنجا كه فرمود :

يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين و لكن المنافقين : مى گويند اگر به مدينه برگرديم ، همانا آن كه عزت مندتر است آن زبون تر را از آنجا بيرون خواهد كرد . ولى (عزت ) از آن خدا و از آن پيامبر و از آن مؤ منان است ؛ ليكن اين دورويان نمى دانند .

آن گاه رسول خدا به تشويق زيدبن ارقم پرداخت و به راستى گزارش او از سوى قرآن گواهى داد . گويا ابن ابى در وقت نزول آيات در مدينه نبود و چون بازگشت ، فرزندش از ورود او ممانعت كرد و

به او گفت : به خدا سوگند ! هرگز نمى گذارم بدون اجازه رسول اللّه وارد شهر شوى ، تا آن كه امروز بدانى چه كسى عزيز و چه كسى ذليل است .

چون پيامبر از اين ماجرا آگاه شد به او اجازه ورود داد . سركرده منافقان پس از مدتى با خوارى و زبونى مرد . (290)

رمز ارجمند شدن

مقدمه

انسان مؤ من داراى جايگاه والا و ارزشمندى است و اسلام بر عزيز و ارجمندبودن آن اصرار دارد و زبون سازى آن را نمى پذيرد . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

المؤ من يكون عزيزا و لا يكون ذليلا(291) : مومن پيوسته عزيز و سرافراز بوده ، زبون نمى باشد .

عزت مومن در گرو شاخصه هايى است كه از آن ياد مى شود :

اول : ايمان

ايمان ، عوامل سربلندى و تكامل انسان ، همان باور داشتن به اللّه ، به همه پيامبران ديگر همچون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، به همه كتاب هاى آسمانى همچون قرآن مجيد ، به امامت پيشوايان معصوم ، و اعتقاد به معاد است .

ايمان را مى توان اعتقاد قلبى به خدا و فرامين او همراه با تسليم به آن دانست ، كه ارمغان اين پيروى و طاعت ، عزت مندى است . (292) رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

خداوند هر روز چنين خطاب مى كند : من پروردگار عزت مند شمايم ، هر كس خواهان عزت است از(خداى ) عزيز پيروى نمايد . (293)

ايشان به مردى چنين توصيه فرمود :

اعز امر اللّه يعزك اللّه : (294) : فرامين پروردگار را بزرگ دار تا همو تو را عزت بخشد .

ايمان به خداوند سبب مى شود كه در دل جان انسان محبت ايجاد شود . انسان به خود محبت بورزد و به ديگران گرايش عميق داشته باشد و عالم را سراسر عشق و محبت ببيند؛ محبتى كه همه انسان ها را به نور و كمال برساند . (295) به فرموده قرآن فقط ايمان به

خدا و فرامين او پذيرفتنى است و هر چه غير از آن ، كفر است و ناپذيرفتنى . از اين رو به مؤ منان چنين سخن مى گويد :

ولكن اللّه حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر الفسوق و العصيان : خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل هايتان زينت بخشيده است . و (در حالى كه ) كفر و فسق را نزد شما نفرت آميز قرار داده است . (296)

دوم : كار شايسته

عمل ، سازنده شخصيت انسان و وسيله سرافرازى او به شمار مى آيد . از نظر قرآن عملى قبول است كه انسان را به سوى شاهراه هدايت و نور بكشاند ، كه بدان عمل صالح گويند .

من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه : (297) هر كس سربلندى مى خواهد ، سربلندى يكسره از آن خدا است . سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى رود و كار شايسته به آن رفعت مى بخشد .

علامه طباطبايى در تفسير اين آيه تاءكيد دارد كه : اين آيه راه عزت مندى را ايمان به خدا و عمل صالح مى داند . (298)

در كار شايسته كيفيت مورد توجه است . از اين رو ، اخلاص در عمل توصيه مى شود .

امير مؤ منان عليه السلام مى فرمايد :

همانا از عمل شما آن چه با اخلاص انجام گيرد ، پذيرفته مى شود . (299)

سوم : خويشتن دارى

پرهيزكارى و مراقبت از خود ، وسيله اى براى عزت مندى و سربلندى است ؛ آن گونه كه امير مؤ منان عليه السلام عزتى را بالاتر از عزت خويشتن دارى نمى داند . (300)

به فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله :

هر كس خواهان آن است كه در ميان مردم عزيز باشد ، پرهيزگارى پيشه كند . (301)

در فرهنگ قرآن ، تقوا يگانه معيار ارزش گذارى و ملاك برترى فرد بر ديگران است .

ان اكرمكم عنداللّه اءتقاكم : (302) همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست .

چهارم : ستيز با باطل

دشمن ستيزى و ناسازگارى با باطل ، روشى براى سرافرازى و عزت مندى است . خداوند در وصف شايسته ترين بندگان خود ، به چيرگى ايشان بر كافران اشاره مى كند .

اءذلة على المومنين اءعزة على الكافرين : (303) با مؤ منان فروتن ، (و) بر كافران سرافرازند .

زشتى مماشات و سازش با دشمن كه زبونى را در پى داشته باشد به حدى است كه على عليه السلام مى فرمايد :

ساعتى زبونى ، به سربلندى دنيا نمى ارزد . (304)

در سيره معصومان ، افشاى چهره دشمن ستيزى ، يك عزت آور ياد مى شود و امام حسين عليه السلام بر محور اين اصل ، نهضت حماسى خود را پى گرفت . او مى فرمود :

موت فى عز خير من حياة فى ذل : (305) مرگ در عزت بهتر از زندگى در زبونى است .

اذل الحيات و ذل الممات ؟ !

و كلا اراه طعاما و بيلا

فان كان لابد من احداهما

فسيرى الى الموت سيرا جميلا(306)

- آيا با خوارى زيستن و با خوارى مردن ؟ ! من هر

دو را خوراكى ناهنجار (وناگوار) مى بينم .

- اگر به ناچار بايد يكى از مرگ و زندگى را برگزيد ، حركت من به سوى مرگ (باعزت ) حركتى زيبا (و پسنديده ) خواهد بود .

امام در جامعه اى زيست كه در آن به حق عمل نمى شد و باطل نهى نمى گرديد و بزرگ ترين آسيب جامعه را سكوت مردم در برابر كار زشت و فساد ستمكاران و دورى از امر به معروف و نهى از منكر مى دانست و چنين باور منحطى را خطرناك مى انگاشت . امام بر اين عقيده بود كه حاكمان اموى تمام سرزمين اسلام ، بى دفاع در چنگشان افتاده و دستشان در همه جا براى ستم و بدعت گشاده است و مردم برده وار در اختيار آنانند . (307) معاويه را فرمانرواى نابكار ، ثروت اندوز ، ستمگر و بى رحم مى دانست (308) و چون يزيد بر مسند نشست ، آيه استرجاع را بر زبان راند :

انا لله و انا اليه راجعون ، و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد : (309) بايد با اسلام خداحافظى كرد كه امت اسلامى به فرمانروايى چون يزيد گرفتار آمده است .

در نگاه امام ، چنين حاكمى تبهكار ، شرابخوار و قاتل انسان هاى محترم بود كه آشكارا گناه مى كرد . (310) از اين رو ، براى اصلاح اين وضعيت اسفبار تنها به مبارزه براى دگرگونى مى انديشيد و خود را سزاوارترين فرد براى تغيير اين روند واژگونه مى دانست و فرمود :

من هدايت و رهبرى جامعه مسلمانان و قيام بر ضد اين همه فساد و مفسدان

كه دين جدم را تغيير داده اند ، از ديگران شايسته ترم . (311)

امام حسين عليه السلام در اين مسير عزت بخش ، از جان مايه گذاشت و با حركت خود اسلام را تثبيت نمود؛ شعار امام آن بود كه :

همانا من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمگران را جز پشيمانى نمى دانم .

پنجم : ايستادگى در برابر مشكلات

تحمل و صبر در برابر ناملايمات ، گرفتارى ها و مشكلات روزگار ، عزت بخش است ؛ بدان حد كه هيچ سرافرازى ، بلندمرتبه تر از بردبارى نمى باشد . (312) در تاريخ زندگى پيامبران نمونه هاى فراوانى مى توان جست كه مردم همپاى پيامبران خود ، با صبر و ايستادگى به سربلندى رسيده اند . قرآن از توصيه موسى چنين بيان مى دارد :

موسى به قوم خود گفت :

از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد ، كه زمين از آن خداست ؛ آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى دهد . (313)

و فرجام چنين صبرى آن بود كه :

به پاس آن كه صبر كردند ، وعده نيكوى پروردگارت به فرزندان اسرائيل تحقق يافت و آنچه فرعون و قومش ساخته بودند ويران كرديم . (314)

خداوند ، خاتم پيامبران را نيز به پايدارى در برابر شماتت ها و بى مهرى هاى دشمن فرا مى خواند و بدو وعده عزت و سرافرازى مى دهد :

لايحزنك قولهم ان العزة لله جميعا هو السميع العليم : (315) سخن تو را غمگين نكند ! زيرا عزت ، همه از آن خداست . او شنواى داناست .

ششم : پيروى از رهبران دينى

خداوند پيروى از فرستادگان الهى را بر مردم واجب شمرده ، ثمره اين پيروى را سربلندى ، عزت مندى و رستگارى مى داند :

همانان كه از اين فرستاده ، پيامبر امى - كه (نام ) او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند - پيروى مى كنند (همان پيامبرى كه ) آنان را به كار پسنديده فرمان مى دهد و از كار ناپسند باز مى دارد و براى

آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را برايشان حرام مى گرداند و از(دوش ) آنان قيد و بندهايى را كه برايشان بوده است بر مى دارد . كسانى كه به او ايمان آوردند و بزرگش داشتند و يارى اش رساندند و نورى را كه با او نازل شده است پيروى كردند . آنان همه رستگارانند . (316)

آن گاه قرآن مردم را براى دستيابى به هدايت ، چنين فرمان مى دهد كه او را پيروى كنيد . (317)

از سويى ، در آيه اى ديگر به زيبايى از نقش رهبران الهى در عزت بخشى مردم خبر مى دهد :

ولو انا اءهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا اءرسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى (318) : اگر ما آنان را قبل از (آمدن قرآن ) به عذابى هلاك مى كرديم ، بى ترديد مى گفتند : پروردگارا ، چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى تا پيش از آن كه خوار و رسوا شويم از آيات تو پيروى كنيم !

امام سجاد عليه السلام با تكيه بر نقش ارجمندسازى رهبران دينى مى فرمايد :

طاعة ولاة الامر تمام العز : پيروى از اولى الامر و رهبران دينى نهايت سربلندى است . (319) از آن سوى ، مخالفت با فرستادگان الهى ، عامل زبونى و ذلت انگاشته شده است .

ان الذين يحادون اللّه و رسوله اءولئك فى الاذلين : (320) در حقيقت كسانى كه با خدا و پيامبر او به دشمنى بر مى خيزند ، آنان در (زمره ) زبونان خواهند بود .

سرزنش كوفيان از سوى امير مؤ منان عليه السلام كه با سرپيچى از

فرمان امام ، به جاى عزت ، به زبونى رضا دادند (321) ، از نمونه هاى تلخ تاريخ اسلام است . حضرت به آنان فرمود :

حق من بر شما اين است كه بيعت با من وفادار باشيد و در آشكار و نهان برايم خيرخواهى كنيد . هر گاه شما را فراخواندم اجابت نماييد و زمانى كه فرمان دادم اطاعت كنيد . (322)

درنگى در گذشته

درنگى در گذشته

تجربه قوم بنى اسرائيل عبرت آميزترين نمونه تاريخى است . قومى كه نخست با پيروى از رسول خدا از زبونى به نقطه اوج عزت رسيد و سرانجام با نافرمانى هاى پياپى ، به سراشيب زبونى سقوط كرد . به اختصار اين سه مقطع را نظاره مى كنيم :

الف . به سوى عزت مندى

قرآن در ترسيم دوران ذلت قوم بنى اسرائيل و سير رهاشدن و رسيدن به نقطه پيروزى ، چنين بيان مى دارد :

1 . دوران كم آزار : فرعون در سرزمين (مصر) سربرافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت . طبقه اى از آنان را زبون مى داشت . پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى بهره كشى يا رواج بى عفتى ) زنده بر جاى گذاشت . وى از فسادكاران بود . (323)

2 . اميد به رهايى : (قوم موسى ) گفتند : پيش از آن كه تو نزد ما بيايى و (حتى ) بعد از آن كه به سوى ما آمدى مورد آزار قرار گرفتيم . گفت : اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاك كند و شما را روى زمين جانشين (آنان ) سازد . آن گاه بنگرد كه چگونه رفتار كنيد . (324)

3 . پيروزى : (فرمود) بندگانم را شبانه ببر . زيرا شما مورد تعقيب واقع خواهيد شد . و دريا را هنگامى كه آرام است پشت سر بگذار ، كه آنان سپاهى غرق شدنى اند . (325) پس هنگام برآمدن آفتاب ، آنها را تعقيب كردند . چون دو گروه همديگر را ديدند ، ياران موسى گفتند : ما بى شك گرفتار خواهيم شد . گفت : چنين نيست

. زيرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد . پس به موسى وحى كرديم : با عصاى خود بر اين دريا بزن ، تا از هم شكافت و هر پاره اى همچون كوهى سترگ بود . و ديگران را بدانجا نزديك گردانيديم و موسى و همه كسانى را كه همراه او بودند نجات داديم ؛ آن گاه ديگران را غرق كرديم . (326)

ب . عصر عزت

فرداى پيروزى بنى اسرائيل بر فرعونيان ، پرچم سرافرازى در اين قوم به اهتزاز در آمد و خداوند با برتر ساختن آنان بر تمام بندگان ، نعمت هاى مادى و معنوى خود را بر آنان ارزانى داشت و تا هنگامى كه پيروى از پيامبر حكمفرما بود ، خداوند نيز بر عزت و سربلندى آنان مى افزود . قرآن درباره اين عصر چنين مى فرمايد :

1 . در قله عزت : به آن گروهى كه پيوسته تضعيف و تحقير مى شدند (بخش هاى ) باختر و خاورى سرزمين را - كه در آن بركت قرار داده بوديم - به ميراث عطا كرديم . (327)

2 . برترى بر عالميان : اى بنى اسرائيل ، نعمتم را بر شما ارزانى داشتم ، و اين كه شما را بر جهانيان برترى دادم ، ياد كنيد . (328)

3 . فراوانى نعمت : آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتى بودند تقسيم كرديم و به موسى - وقتى قومش از او آب خواستند - وحى كرديم كه با عصايت بر آن تخته سنگ بزن پس ، از آن دوازده چشمه جوشيد . هر گروهى آبشخور خود را بشناخت . و ابر

را بر فراز آنان سايبان كرديم و گزانگبين و بلدرچين برايشان فروفرستاديم . از چيزهاى پاكيزه اى كه روزيتان كرده ايم بخوريد . آنها بر ما ستم نكردند ، ليكن بر خودشان ستم مى كردند . (329)

ج . در سراشيبى زبونى

با نافرمانى هاى بنى اسرائيل ، روند سقوط آغاز شد و با تداوم سرپيچى ها ، اين قوم در سراشيبى پستى افتادند ، تا آن كه پيامبر خدا را تنها گذاشتند و سرانجام نيز داغ ذلت بر آنان نهاده شد . قرآن در اين باره مى فرمايد :

1 . مستى رفاه : چون گفتيد اى موسى ، هرگز بر يك خوراك تاب نياوريم . از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى روياند ، از (مانند) سبزى و خيار و سير و عدس و پياز ، براى ما بروياند . (موسى ) گفت : آيا به جاى چيز بهتر ، خواهان چيز پست تريد ؟ پس به شهر فرود آييد ، كه آنچه را خواسته ايد براى شما (در آنجا فراهم ) است . (330)

2 . سرپيچى بزرگ : قوم موسى پس از (عزيمت ) او ، از زيورهاى خود مجسمه اى براى خود ساختند كه صداى گاو داشت . آيا نديدند كه آن (گوساله ) با ايشان سخن نمى گويد و راهى بدان ها نمى نمايد ؟ آن را (به پرستش ) گرفتند و ستمكار بودند . (331)

آن گاه موسى به قوم خود گفت : شما با عمل گوساله پرستى بر خويشتن ستم روا داشتيد . اينك به نزد پروردگارتان توبه برويد . (332)

3 . تهديد الهى : كسانى كه گوساله را (به پرستش

) گرفتند ، به زودى خشمى از پروردگارشان و ذلتى در زندگى دنيا به ايشان خواهد رسيد . ما از اين گونه دروغ پردازان را كيفر مى دهيم . (333)

4 . تداوم نافرمانى : موسى گفت : اى قوم من ، به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقرر داشته است درآييد و به عقب بازنگرديد كه زيانكار خواهيد شد . گفتند : اى موسى ، در آنجا مردمى زورمندند و تا از آنجا بيرون نروند ما هرگز به وارد آن نمى شويم . پس اگر از آنجا بيرون بروند ما وارد خواهيم شد . دو مرد از (زمره ) كسانى كه (از خدا) مى ترسندند و خدا به آنان نعمت داده بود ، گفتند : از آن دروازه بر ايشان (بتازيد و) وارد شويد؛ كه اگر از آن ، در آمديد بى شك پيروز خواهيد شد ، و اگر مؤ منيد ، به خدا توكل كنيد . گفتند : اى موسى ، تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهيم . تو و پروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما همين جا مى نشينيم . (334)

5 . تنهايى پيامبر : موسى گفت : پروردگارا ! من جز شخص خود و برادرم را اختيار ندارم . پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايى بينداز(335) .

6 . در سراشيب ذلت : و (داغ ) خوارى و نادارى بر (پريشانى ) آنان زده شد و به خشم خداگرفتار آمدند . زيرا آنان به نشانه هاى خدا فكر ورزيده بودند و پيامبران را بنا حق مى كشتند . اين ، از آن

روى بود كه سركشى نموده و از حد در گذرانيده بودند . (336)

در پايان ، اين نكته گفتنى است كه : جز موارد شش گانه عزت ، عوامل ديگرى نيز وجود دارد؛ مانند انصاف ، حق مدارى ، گذشت ، فروتنى ، پاكدامنى ، توكل ، شجاعت ، حفظ زبان ، فرونشاندن ، خشم ، و قناعت . (337)

پيشگامان عزت 1 - امام خمينى (ره) ( حجة الاسلام اسماعيل محمدى كرمانشاهى )

در يك نگاه

شهر خمين با خانه هايى گلين و حياطهايى كه از درختان برافراشته اش سرسبز مى نمود در سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام عليها در خاندانى از نسل پاك او شاهد تلالؤ پرتو درخشانى بود . آية اللّه سيد مصطفى موسوى به سال 1320 ه . ق . چشمانش با ولادت يكى از بهترين بندگان حضرت حق ، روشن شد و سيد روح اللّه در اوان كودكى از وجود پدر محروم شد ، بى آن كه حتى يك بار چهره پدر را ديده باشد .

دوران كودكى سيد روح اللّه سپرى شد و آن گاه به پانزده سالگى رسيد تحصيلات مقدماتى را فرا گرفته بود . پس از آن نيز تا سال 1338 تحصيلات حوزوى را در محضر برادر خود فرا گرفت . سپس در حوزه اراك كه با زعامت آيت اللّه حايرى يزدى اداره مى شد حضور يافت و تحصيلات را ادامه داد . در سال 1340 ه . ق . به همراه آيت اللّه حائرى به قم رفت و تا سال فوت استاد عزيزش (1355 ق . ) با جديت فراوان در تحصيل و تدريس كوشيد و طولى نكشيد كه در زمره مجتهدان و نوابغ علمى زمان خود قرار گرفت و نه تنها در دانش

فقه و اصول ، بلكه در علوم تفسير ، هيئت و فلسفه و عرفان و رجال به مراتب بالا دست يافت .

پس از دوران زعامت آيت الله حايرى يزدى ، در دوران زعامت آيت الله بروجردى ، خمينى بزرگ شاگردان بسيارى تربيت كرد و آنان را تا سرحد اجتهاد رسانيد .

به آن هنگام كه آيت الله بروجردى چشم از جهان فرو پوشيد ، ايشان به عنوان يكى از مراجع بنام ، زعامت مسلمين را بر دوش گرفت . اين دوران همزمان با سالهاى 1341 ه . ش . بود و مبارزه آن جناب از اين سال ها آغاز شد و پس از گذشت سال هاى متمادى (پس از 16 سال ) به ثمر نشست و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد و پس از آن به مدت يك دهه امام خمينى رحمة الله رهبرى كشور اسلامى را بر عهده داشت تا آن كه در خرداد ماه 1368 روح او به ملكوت اعلى پر كشيد .

آن چه در دوران زعامت امام خمينى برجسته مى نمايد تلاش براى برپا نگه داشتن عزت اسلامى است .

غلام اسحاق خان ، رئيس جمهور اسبق پاكستان درباره شخصيت امام مى گويد :

معظم له تنها رهبر مردم ايران نبودند ، بلكه رهبر بزرگ جهان اسلام بودند و عزتى را كه به اسلام برگرداندند تا ابد باقى خواهد ماند . (338)

1 . يك ملاقات

آقاى محمدحسين رحيميان مى گويد :

صبح روزى كه قرار بود شواردنازه وزير امور خارجه وقت شوروى براى تقديم پاسخ گورباچف خدمت امام بيايد . . من نمى دانم ارتعاش خفيفى كه در هنگام خواندن پاسخ گورباچف در دست او مشهود بود ناشى از

پيرى بود يا چيزى ديگر ! او در اولين لحظه كه روى صندلى نشست ، وضعيتى غير مستقر داشت كه در نامتعادل بودن كيفيت قرار گرفتن پاهاى او مشهود بود . . . !

همچنين همه شاهد بوديم مترجمى كه به گفته آگاهان در همه جا با تسلط كامل در ترجمه زبان روسى بلبل زبانى مى كرد ، در اين مقام ، جمله اى را بدون لكنت كه سعى مى كرد در سرفه ها و سينه صاف كردن هاى مصنوعى خود پنهان كند ، نتوانست ادا كند . . . (339)

2 . خمينى خمينى است

در زمانى كه امام ساكن نجف بودند ، رئيس سازمان امنيت عراق خواسته بود كه با امام ملاقات كند ، امام اجازه ندادند؛ ولى او آمد و از امام خواست كه دست از فعاليت هاى سياسى بردارد . امام فرمود : نه ، من كارهايم را تعطيل نمى كنم . وظيفه و تكليف من اين است . آن ها گفتند : ممكن است شما را اخراج كنيم . ايشان فرمود : خمينى ، خمينى است ، هر كجا كه برود . (340)

3 . پرهيز از نرمش

آيت الله عميد زنجانى مى گويد :

امام هرگز به خاطر مخالفت و درگيرى رژيم بعث عراق با ايران ستمشاهى ، در برابر بعث عراق نرمش نشان ندادند و آن ها را با روى خوش نپذيرفتند . . .

يك بار استاندار ، رئيس شهربانى ، و رئيس سازمان امنيت كربلا به عيادت امام (در منزل كربلا) آمده بودند . استاندار با بهانه كردن امام از نگرانى رئيس جمهور و علاقه وى به اعزام هياءت پزشكى و پزشك متخصص خود سخن گفت و امام حتى نگاه هم به وى نكردند (در پايان اين ملاقات بدون اينكه اعتنايى به آنها بكند مى فرمايد : ) احتياجى نيست . و از جا بلند شدند و هنگام ترك اتاق ، فقط با من خداحافظى كردند . (341)

4 . به عمرم نترسيدم

در سال 43 امام بعد از آزادى شان در مسجد اعظم سخنرانى كردند ، و فرمودند :

والله من به عمرم نترسيدم . آن شبى هم كه آن ها مرا مى بردند ، آن ها مى ترسيدند ، من آن ها را دلدارى مى دادم . (342)

5 . زندگى عزيزانه

آيت الله عميد زنجانى مى گويد : امام دوست داشتند طلاب ، عفيف و عزت نفس داشته باشند . (343)

آيت الله جعفر سبحانى مى گويد :

من در تمام مدتى كه ايشان را مى شناختم ، هرگز نديدم از كسى خواهش بكنند . (344)

حجة الاسلام رودبارى نيز مى گويد :

يك وقت بعضى از طلاب ايرانى از راه آبادان به طور غيرقانونى وارد عراق مى شدند و برخى در مرز گرفتار ماءمورين عراقى شده ، روانه زندان مى شدند و چه بسا مورد اهانت قرار مى گرفتند . . .

يك شب در نجف در محضر امام بودم كه معظم له در همين باره اظهار نگرانى كردند و فرمودند : زيارت امام حسين عليه السلام به هيچ وجه شايسته نيست كه با اين ذلت و خوارى تواءم باشد . (345)

پيشگامان عزت 2 - شهيد سيدحسن مدرس (غلامرضا گلى زواره )

در يك نگاه

طايفه ميرعابدين از طوايف سادات طباطبايى است كه در دهكده ييلاقى سرابه واقع در شرق اردستان و جنوب زواره اقامت داشت . سيد اسماعيل طباطبايى كه از مشاهير اين طايفه محسوب مى گشت با دختر سيد كاظم سالار ازدواج كرد . ثمره اين پيوند پاك و مبارك فرزندى بود كه در سال 1278 ه . ق . به دنيا آمد و نامش را حسن گذاشتند . نسب اين خاندان به امام حسين عليه السلام مى رسد . (346)

سيد اسماعيل ، غالبا در سرابه به امور تبليغى مشغول بود و همسر و فرزندش در محله دشت زواره نزد فاميل به سر مى بردند . حادثه اى (347) موجب شد كه فرزندش را كه شش بهار را سپرى كرده بود ، در سال 1293 ه . ق به قمشه ،

نزد جدش ، مير سيدعبدالباقى ببرد . سيد اسماعيل قبلا از زواره به اين شهر مهاجرت كرده و به فعاليت هاى علمى و آموزشى مشغول بود . (348)

سيد عبدالباقى بيش ترين نقش را در پرتو اخلاقى و تعليم و تربيت نوه اش ، سيد حسن ايفا نمود و او را در مسير فضيلت و پارسايى و دانش اندوزى قرار داد و ضمن وصيت نامه اى ، سيد حسن را به فراگيرى علوم اسلامى تشويق كرد . سيدحسن چهارده ساله بود كه پدربزرگش ، سيدعبدالباقى در گذشت . (349) در سال 1298 ه . ق سيدحسن به منظور ادامه تحصيل علوم دينى ، قمشه را به مقصد اصفهان ترك گفت .

سيدحسن مدرس 13 سال در حوزه علميه اصفهان ماند(350) مقدمات ادبيات عرب ، منطق و بيان را نزد استادانى چون ميرزاعبدالعلى هرندى ، فقه ، حكمت و عرفان و فلسفه را نزد آخوند ملامحمد كاشى و ميرزا جهانگيرخان قشقايى (351) ، خارج فقه و اصول را نزد سيد محمدباقر درچه اى و شيخ مرتضى ريزى و ديگر استادان فراگرفت و به درجه اجتهاد رسيد . وى تقريرات درس خارج اصول را در 000/10 سطر نوشت . (352)

مدرس پس از اتمام تحصيلات در اصفهان ، در شعبان 1311 ه . ق به عراق رفت و پس از زيارت بارگاه مقدس ائمه معصومين عليهم السلام و تشرف به حضور آية الله شيرازى ، در مدرسه صدر با عارف نامدار ، حاج شيخ حسنعلى اصفهانى نخودكى هم حجره گرديد . او در حوزه علميه نجف ، در درس آية الله سيدمحمد فشاركى و آية الله شريعت اصفهانى شركت كرد

و با شخصيت هايى چون آية الله ابوالحسن اصفهانى و آية الله سيدعلى كازرونى مباحثه هاى دروس خارج را انجام مى داد .

مدرس براى امرا معاش ، دو روز آخر هفته را به كارگرى مى پرداخت . او پس از هفت سال اقامت در نجف و تاءييد مقام اجتهادش از سوى مشاهير حوزه عليه نجف ، در سال 1318 ه . ق در 40 سالگى به ايران بازگشت و پس از ديدار با خويشاوندان در روستاى اسفه از توابع قمشه ، به اصفهان رفت و در اين شهر اقامت نمود . وى صبح ها در مدرسه جده كوچك (مدرسه شهيد مدرس ) ، درس فقه و اصول و عصرها در مدرسه جده بزرگ ، درس منطق و شرح منظومه مى گفت و روزهاى پنج شنبه طلاب را با چشمه هاى زلال حكمت نهج البلاغه آشنا مى ساخت . (353)

تسلط وى در تدريس در حدى بود كه به مدرس مشهور گشت . از شهيدمدرس 16 اثر در زمينه هاى فقهى ، كلامى ، حكمت و فلسفه برجاى مانده است كه برخى از آنها به صورت نسخه هاى مخلوط در كتابخانه هاى معتبر كشور نگه دارى مى شود و پاره اى نيز به زيور طبع آراسته شده اند . (354)

ستيز با ستم

شهيد مدرس در اصفهان به افشاى اعمال و رفتار ستم پيشگان پرداخت . پس از شكست كامل قواى استبدادى در درگيرى با نيروهاى مردمى ، اداره امور شهر اصفهان به انجمن ولايتى سپرده شد .

صمصام السلطنه بختيارى كه به عنوان فرمانده نيروهاى مسلح عشاير بختيارى نقش مهمى در قيام مشروطه داشت ، در راءس حكومت اصفهان قرار

گرفت و در بدو امر ، مخارج قوا و خساراتى را كه در جنگ با استبداد قاجاريه به وى و همراهانش وارد شده بود ، به عنوان غرامت ، به زور و عنف و با ضربات شلاق از مردم اصفهان طلب نمود . شهيدمدرس كه نيابت رياست انجمن ولايتى را به عهده داشت ، از اين وضع برآشفت و خاطرنشان ساخت : حاكم اصفهان چنين حقى را ندارد و اگر شلاق زدن حدى شرعى محسوب مى گردد در صلاحيت مجتهد است و متاءسفانه حاكمان ديروز قاجاريه به نام استبداد به مردم اجحاف مى نمودند و اين افراد با نام مشروطه و آزادى خواهى مردم را كتك مى زنند و زور مى گويند . (355)

صمصام السلطنه دستور توقيف و تبعيد آن مجتهد مبارز را صادر كرد ، اما وقتى اين ماجرا به گوش مردم رسيد كسب و كار خود را تعطيل نمودند و به دنبال مدرس حركت كردند . همراهى مردم با مدرس و اعتراض آنان به تبعيد وى ، كارگزاران صمصام را نگران ساخت و خشم اهالى اصفهان ، حاكم اصفهان را ناگريز به تسليم نمود و مجبور گرديد در اخذ ماليات و ايجاد فشار اقتصادى به شهروندان تجديدنظر كند و از رفتارهاى قبلى دست بردارد . مدرس هم در ميان فريادهاى پرخروش مردم كه يك صدا مى گفتند : زنده باد مدرس از تبعيدگاه (تخت فولاد) به محل بحث و تدريس خود بازگشت . (356)

مدرس ديانت در عرصه سياست

در آستانه بازگشايى دوره دوم مجلس شوراى ملى ، شهيدمدرس از سوى فقيهان و مراجع تقليد شيعه ، به عنوان مجتهد طراز اول برگزيده شد تا همراه چهار نفر

ديگر از مجتهدان ، به مجلس برود و بر طبق اصل دوم متمم قانون اساسى ، بر قوانين مصوبه آن نظارت داشته باشد . شهيدمدرس پس از 194 جلسه كه از مجلس دوم گذشت ، در بيست وهشتم ذيحجه 1328 ه . ق در مجلس شوراى ملى حضور يافت و از جلسه دويستم به ايراد نطق پرداخت .

روس ها در ذيحجه 1329 ه . ق در اولتيماتومى به دولت ايران ، خواهان اخراج مسترشوستر كه مشغول رسيدگى به امور مالى ايران بود شدند . شهيد مدرس و شهيد خيابانى به مخالفت با اين التيماتوم پرداختند كه تظاهرات مردم و اعتراض ديگر و اقشار جامعه ، به ويژه روحانيون را در پى داشت . (357)

در جنگ جهانى اول - كه هنوز از عمر مجلس يك سال نگذشته بود - نخست وزير وقت به طور رسمى ايران را در اين نبرد جهانى به عنوان دولت بى طرف اعلام كرد . روس و انگليس بى طرفى ايران را ناديده انگاشته و مركز حكومت ايران از سوى بيگانگان مورد تهاجم قرارگرفت به همين سبب و به منظور مخالفت با حركت مزبور و ضديت باقواى متجاوز ، عده اى از نمايندگان كه مدرس در راءس آنها بود ، مهاجرت را آغاز كردند . مهاجران در شهر قم كميته دفاع ملى را تشكيل دادند كه در مصاف با روس ها ناگريز به عقب نشينى شده ، به سوى غرب كشور رفتند و در اين نواحى دولت موقتى تشكيل دادند كه وزارت عدليه و اوقاف آن را شهيدمدرس عهده دار بود .

مدرس همراه عده اى ديگر از رجال نامى ، عازم قلمرو

دولت عثمانى (تركيه كنونى ) شد و در نهايت ساده زيستى و قناعت ، به محض ورود به بندر استانبول ، در مدرسه ايرانيان اين شهر به تدريس علوم دينى پرداخت .

سلطان محمد پنجم ، حاكمان عثمانى از وى دعوت كرد براى ملاقات و مذاكره در قصر او حضور يابد . مدرس پذيرفت و در اين ملاقات با شجاعت و اعتماد به نفس فوق العاده اى ، از هويت مستقل ايرانيان ، اتحاد مسلمانان و روابط تواءم با تفاهم كشورهاى اسلامى براى دفع اجانب سخن گفت و از دولت عثمانى خواست از الحاق قسمتى از خاك آذربايجان به قلمرو خودش جلوگيرى به عمل آورد . (358)

استقامت در برابر توطئه استعمار

نمونه ديگر از تجلى شجاعت و استقامت شهيدمدرس ، مخالفت وى با قرارداد استعمارى وثوق الدوله ، نخستين وزير ايران در سال 1298 قراردادى را به صورتى كاملا محرمانه با انگلستان منعقد ساخت . مدرس در خصوص خطرهاى اين قرارداد اظهار داشت :

محتوا و سياق قرارداد مذكور ، استقلال مالى و نظامى ايران را به باد فنا مى برد .

از تلگراف سرپرستى كاكس انگليسى به سرگرد كوروزون برمى آيد كه مدرس از مهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بود . (359) در واقع ، با رهبرى اين فرزانه به خون خفته ، نه تنها قرارداد مذكور لغو گرديد ، بلكه بزرگ ترين قدرت استعمارى آن زمان يعنى انگلستان به زانو درآمد و مفتضحانه شكست خورد . مدرس با نهايت فروتنى ، اين موفقيت بزرگ و افتخار ارزنده را به ملت ايران نسبت داد . (360)

حيله گران انگليس به منظور كاستن از اين اقتدار روحانيت و هموار ساختن راه

ساختن راه سلطه خويش بر ايران ، تصميم گرفتند نظامى را به وجود آورند تا ستيز با روحانيت و تهاجم عليه ارزش ها و شعائر دينى را اساس كار خود قرار دهد . فردى كه براى اجراى اين حيله استكبارى انتخاب شد ، سيدضياء الدين طباطبائى ، مدير روزنامه رعد بود كه به انگلستان و ديگر بيگانگان تمايل داشت . وى در صدد آن گرديد تا با كودتاى ننگين سوم اسفند 1299 ، روح قرارداد وثوق الدوله را در كالبد ديگرى بدمد آية الله مدرس متوجه توطئه شد و در محافل سياسى و اجتماعى و افشاى آن توطئه پرداخت . اسناد وزارت خارجه انگلستان كه پس از 40 سال از اين ماجرا انتشار يافت ، پيش بينى مدرس را به اثبات رسانيد . (361)

رضاخان نيز در اين كودتا نقش مهمى را عهده دار بود . در نيمه شب سوم اسفند 1299 ، نيروهاى قزاق با همدستى و توافق قبلى شهربانى ، به دستگيرى مبارزان و افراد آزاديخواه پرداختند . بلافاصله حكومت نظامى اعلام شد . مدرس در همان لحظات اول دستگير و زندانى گرديد . موقعى كه وى را از خانه به تبعيدگاه قزوين مى بردند ، به درخت زردآلويى كه در باغچه خانه اش بود ، اشاره كرد و به فرزندش گفت : نگران من نباش ! با شكفتن اين شكوفه ها باز مى گردم ! پيش بينى او به واقعيت پيوست و دوران زندانى مدرس و نيز عمر كابينه سياه سيدضياء تنها 93 روز طول كشيد .

حوادث اسفبار

در دوره چهارم مجلس شوراى ملى ، رضاخان كوشيد در مقام وزارت جنگ ، امور نظميه

و بودجه و قواى نظامى را تحت اختيار خود قرار دهد . شهيدمدرس مبارزه با اين چهره منفور را آغاز كرد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس ، در تاريخ 12/7/1301 نطقى عليه رضاخان بيان كرد . وى در مجلس گفت : در وضع كنونى ، امنيت مملكت در دست كسى است كه اغلب ما از دست او راضى نيستيم و بايد بدون ترس و بى پرده ، بگويم كه ما قدرت داريم او را عزل كرده و بركنارش كنيم . (362)

رضاخان براى فريب مردم و عملى ساختن نقشه هاى بيگانگان ، نظام جمهورى را مطرح ساخت كه ظاهرى ملى و باطنى وابسته به بيگانگان داشت ، شهيد مدرس خطر را زودتر از همه حس كرد و در صدد افشاى آن برخاست و اين حيله را هم خنثى كرد . سرانجام شهيدمدرس را به بهانه آن كه رضاخان مى خواهد از در دوستى درآيد در منزل قوام السلطنه معطل كردند ، و دز غياب او مجلس با 92 راءى به سردار سپه اظهار تمايل كرد !

مدرس در دوره ششم مجلس رياست سنى مجلس را عهده دار بود . وقتى مخالفان مشاهده كردند فرياد حق طلبى مدرس خاموش نمى شود ، تصميم به ترور او گرفتند كه اين توطئه نيز نافرجام ماند و مدرس پس از 64 روز سلامتى خود را بازيافت و در تاريخ 11/10/1305 در مجلس حاضر شد .

با فرا رسيدن دوره هفتم مجلس شوراى ملى در سال 1307 ، رضاخان تصميم گرفت به هر نحو ممكن از ورود مدرس و يارانش به مجلس جلوگيرى كند . به همين دليل ، انتخاباتى فرمايشى

برگزار كرد ، به نحوى كه در انتخابات تهران حتى يك راءى به نام مدرس از صندوق ها بيرون نيامد .

از اين جهت بود كه مدرس هنگام تدريس براى شاگردان خود ، گفت : اگر 20هزار نفر از مردمى كه در دوره گذشته به من راءى دادند همگى مرده باشند يا به من راءى نداده اند ، پس آن راءيى كه خودم دادم چه شده است ؟ !

سرانجام در شب دوشنبه 16/7/1307 ، رئيس شهربانى تهران همراه جند پاسبان مسلح به منزل شهيدمدرس يورش برد و وى را دستگير و به قلعه خواف تبعيد نمود . آن فقيه مجاهد پس از 9 سال اسارت در قلعه خواف ، به دنبال نقشه شوم رضاخان روانه كاشمر گرديد و در تاريخ 10/9/1316 ، بيست وهفتم رمضان رمضان 1356 ه . ق به شهادت رسيد . (363)

پيشگامان عزت 3 - امام موسى صدر ( حجة الاسلام عبدالرحيم اباذرى )

يك نگاه

امام موسى صدر در سال 1307 ، در شهر قم ، در منزل آية الله العظمى سيد صدرالدين صدر ديده به جهان گشود . وى تحصيلات دوره دبستان و دبيرستان را در قم به پايان رساند و همزمان با آن ، مقدمات علوم اسلامى را در حوزه علميه قم آموخت . وى همزمان با فراگيرى دروس حوزه در محضر آيات : سلطانى طباطبايى ، عبدالجليل عاملى ، علوى اصفهانى و محقق داماد ، در دانشكده حقوق مشغول به تحصيل شد و در رشته حقوق اقتصادى موفق به اخذ مدرك ليسايس گرديد .

او در درس خارج فقه و اصول آيات عظام : سيد احمد خوانسارى ، حجت سيد صدرالدين صدر ، محقق داماد شركت و به درجه اجتهاد نايل آمد . وى

فلسفه را نزد برادرش ، آقا رضا صدر و علامه طباطبايى فراگرفت . امام موسى صدر در سال 1332 ، بعد از رحلت پدر ، به نجف رفت و چهار سال در حوزه علميه آن شهر ، در درس آيات عظام : حكيم ، آل ياسين ، خوئى ، شاهرودى ، شيخ حسين حلى ، شيخ صدر بادكوبه اى و سيدعبدالهادى شيرازى شركت كرد .

امام موسى صدر در سال 1337 به قم بازگشت و با همكارى دوستان و همفكرانش ، مجله مكتب اسلام را در قم بنيان نهاد . او يك سال بعد ، به دعوت رسمى مردم و علماى برجسته لبنان به آن كشور سفر كرد . وى در لبنان ماندگار شد و با فعاليت هاى فرهنگى ، مذهبى و سياسى خود منشاء تحولات عظيمى در اين كشور شد . او شيعيان آن جا را به اوج قله عزت ، شرافت و سربلندى رساند و اين در حالى بود كه قبل از ورود او به لبنان ، جوانان شيعى مذهب خود را كتمان مى كردند تا مورد تحقير و سرزنش مسيحيان و اهل سنت قرار نگيرند . برخى از آنان حتى مردگان خودشان را در قبرستان مسيحيان دفن مى نمودند .

امام موسى صدر با تشكيل مجلس اعلاى شيعيان تاريخ و هويت فراموش شده شيعيان لبنان را به آنان بازگرداند و با تاءسيس حركة محرومين و جنبش امل ، به دفاع از حريم كشور لبنان و فلسطين پرداخت و براى اولين بار ، ابهت پوشالى و ساختگى آمريكا و اسرائيل را در اذهان مردم شكست و آنها را قابل شكست و نابودى معرفى كرد .

او جراءت ، شجاعت و شهامت را در دل تحقيرشده شيعيان دميد و كادر سازى نيروى انسانى اقدام نمود كه امروز حزب الله لبنان نمونه بارز و ثمره طيبه دو دهه تلاش و جان فشانى او به شمار مى آيد . در مدت كوتاهى ، فعاليت هاى ضد اسرائيلى او از كشور لبنان فراتر رفت و او در ميان ملت هاى مسلمان و غيرمسلمان و سران كشورهاى اسلامى ، چهره اى محبوب شد و به عنوان يك شخصيت جهانى شهره آفاق گشت .

استكبار جهانى به سركردگى آمريكا و اسرائيل شديدا احساس خطر كرد و وجود امام موسى صدر را در عرصه هاى بين المللى غيرقابل تحمل ديد . اين بار دست هاى شوم استكبار از آستين نفاق آميز سرهنگ معمر قذافى بيرون آمد و امام موسى صدر در يك توطئه مشترك جهانى ، در تاريخ 9/6/1357 (31 اوت 1978 م ) ربوده شد كه به احتمال قوى ، تا به امروز در سلول هاى انفرادى آن كشور نگه داشته مى شود .

امام موسى صدر عزت شيعه بود و عظمت و سربلندى و سرافرازى براى شيعيان جهان به ارمغان آورد . در اين بخش به چند نمونه از آن اشاره مى گردد .

1 . رسالت فرادينى

امام موسى صدر اگر چه به عنوان عالم و مجتهد مطرح بود و از موضع رياست مجلس اعلاى شيعيان لبنان خدمات چشمگيرى جهت احياى هويت و پيشرفت شيعيان آن كشور به انجام رساند اما هرگز خود را به شيعيان اختصاص نداد . او به دبيرستان ها و دانشگاه ها مى رفت و با جوانان سنى ، مسيحى و يهودى گفت و گو مى

كرد و آنان را راهنمايى مى فرمود . محبوبيت او چنان بود كه بسيارى از جوانان غيرشيعى كه تصميم به ازدواج داشتند ، نزد او مى شتافتند تا عقد ازدواجشان را جارى سازد ، و يا در كليساى مسيحيان ، مراسم دينى آنها را اجرا كند . او ، خود در اين باره مى گويد :

من علاوه بر روابط سياسى ، فرهنگى و اجتماعى كه با رؤ ساى تمام طوايف دينى داشتم ، به درجه اى از اعتماد رسيدم كه سه سال قبل ، موعظه روزه (مراسم ويژه مسيحيان ) را در كليساى كبرشيين براى مؤ منان مسيحى ايراد كردم و اين شايد در تاريخ جهان بى سابقه باشد . براى اين كه متوجه اهميت قضيه بشويد ، عرض مى كنم كارى كه من كردم مثل اين مى ماند كه يك پيشواى مذهبى مسيحى ، خطبه نماز جمعه را براى مسلمانان ايراد كند . . . .

2 . كار و تلاش براى مردم

امام موسى صدر با توجه به اين كه از نيروى جسمى و اراده قوى برخوردار بود ، در عرصه هاى خدمت و كار بسيار فعال و با نشاط حاضر مى شد .

او هر چند روز حدود 18 ساعت و گاه بيش تر كار مفيد انجام مى داد ، بدون اين كه احساس خستگى بكند . وى هر روز ، كار خود را به صورت عادى از شهر صور (جنوب لبنان ) آغاز مى كرد و شب هنگام در منتهى اليه شمال ، در طرابلس و ماوراى آن به پايان مى رساند .

امام موسى صدر در تمام طول مسير ، كه حدود 160 كيلومتر است ، برنامه ديدار ،

سخنرانى ، جلسه ، نظارت و . . . داشت كه اطرافيان را از پاى در مى آورد ، ولى او هيچ وقت خسته نمى شد . گاهى از سوى همكاران و نزديكان دعوت به استراحت مى شد اما او همچنان به كارش ادامه مى داد و در جواب مى گفت : من مبتلا به مسائل مردم هستم . چاره اى ندارم . نمى توانم مشكلات مردم را ببينم و بى تفاوت بمانم .

منزل مسكونى و محل كار او در بيرون ، در طبقه چهارم مجلس اعلاى شيعيان قرار داشت . با اين حال ، اغلب اوقات حجم فعاليت ها و مسافرت هاى وى قدرى زياد مى شد كه گاهى هفته ها مى گذشت و اعضاى خانواده اش نمى توانستند او را ببينند و بچه هايش خيلى دلتنگ و ناآرام مى شدند . وقتى به وى اعتراض مى شود كه آيا اين ظلم در حق همسر و فرزندان نيست ، آيا نبايد حقوق آنان هم رعايت شود ؟ در جواب مى گفت :

اگر من بتوانم حق جامعه را ادا كنم آن وقت حق خانواده ام نيز ادا شده است ، چون آنها هم جزو همين جامعه هستند ، اما اگر حق خانواده ام را فقط ادا كنم حق جامعه ادا نمى شود . بنابراين ، چون امروز مسئوليت اين مردم با من است ، من نمى توانم خانواده خود را بر آنها ترجيح دهم .

3 . ساده زيستى و تواضع

او در قله عظمت و منزلت بود و بالاترين قدرت سياسى و مذهبى در كشور لبنان به شمار مى آمد . وى بر قلب ميليون ها انسان در كشورهاى مختلف

، اعم از شيعه و سنى و مسيحى ، حكومت مى كرد . شخصيت او همه صاحب منصبان را به كرنش وا مى داشت . بارها آقاى شارل حلو ، رئيس جمهور وقت لبنان در ماشين امام موسى صدر را باز كرد تا او با احترام سوار ماشين بشود .

با همه اين ها ، او همان طلبه ساده بود . در برخورد با وى هيچ كسى در خود احساس كوچكى نمى كرد . او در خانه ، در پخت و پز و شستن لباس ها به همسرش كمك مى كرد . وى همچنين در مسافرت ها نيز با همراهان ، محافظان و راننده اش در پخت و پز غذا و شستن ظروف شريك مى شد .

وى در سال هاى اول اقامت خود در لبنان ، براى رفت و آمد از تاكسى استفاده مى كرد . بعد چون مسافرت هايش به شهر و روستاهاى جنوب و شمال بيش تر شد ، به ناچار ماشين فولكس تهيه كرد كه رانندگى آن را آقاى ابوعلى حجازى بر عهده داشت . امام موسى صدر قد و قامت بلندى داشت و چون ماشين كوچك بود به زحمت در آن جاى مى گرفت . او با همين ماشين كوچك به بيش تر روستاهاى لبنان سر مى زد و كارهاى بزرگى را انجام مى داد . روزى راننده اش به وى پيشنهاد مى كند تا ماشين بزرگ ترى تهيه نمايد . او قبول نمى كند و در جواب مى گويد :

اگر از ماشين بزرگ تر استفاده كنم ، مردم احساس كوچكى و حقارت خواهند كرد . ما روحانيون بايد كارى بكنيم كه

مردم با دل و جان از ما استقبال كنند نه با چشم و زبان .

راننده اش مى گويد :

امام موسى همواره به من تاءكيد مى كرد هرگاه ديدى مردم به استقبال من مى آيند ، ماشين را در فاصله چندقدمى آنان نگهدار تا من از ماشين پياده شوم و چندقدمى هم من به استقبال آنها بروم . اين مردم ولى نعمت ما هستند . خداوند آنها را دوست دارد .

4 . مدارا با مخالفان

امام موسى صدر بين علما و رجال سياسى لبنان ، مخالفان سرسختى داشت . او در برابر نامهربانى هاى مخالفانش ، در مجلس و محافل به همه آنان احترام مى گذاشت ، به ديدارشان مى رفت و مشكلاتشان را برطرف مى ساخت . يكى از مخالفانش مى گويد :

من با اين مرد خيلى جنگيدم . بسيار با او مبارزه كردم . اما هر قدر بيش تر مبارزه كردم او بيش تر محبت نمود ، بيش تر به ديدنم آمد . آن قدر به من محبت نمود كه شرمنده شدم و حيا كردم .

شهيد دكتر مصطفى چمران كه بيش از يك دهه در كنار امام موسى صدر بود ، در خصوص ويژگى هاى اخلاقى او ، خطاب به امام موسى صدر چنين مى نويسد :

تو اى محبوب من ! رمز طايفه اى و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش مى كشى . اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاى هزار و چهارصد سال را همچنان تحمل مى كنى . كينه هاى گذشته و دشمنى تاريخى و حقد و حسدهاى جان سوز را بر جان مى پذيرى . تو فداكارى مى

كنى ، تو از همه چيز خود مى گذرى . تو حيات و هستى خود را فداى هدف و اجتماع انسان ها مى كنى و دشمنانت در عوض ، دشنام مى دهند و خيانت مى كنند . به تو تهمت هاى دروغ مى زنند و مردم جاهل را بر تو مى شورانند .

5 . عبادت و بندگى

عبادت و بندگى از شرايط و ويژگى هاى مهم امامت و رهبرى در جامعه دينى و اسلامى است . چنان كه بيش تر پيامبران ، در قرآن به اين حقيقت توصيف شده اند . عبادت و بندگى در امام موسى صدر در حد اعلاى خود پرورش يافته و او را به تمام معنا ، به يك انسان متعبد تبديل كرده بود . يكى از شخصيت هاى برجسته حوزوى كه در حوزه علميه نجف با امام موسى صدر هم بحث بود ، در اين باره مى گويد :

آقا موسى درست آن وقت كه يك روحانى جوان بود ، ولى در زمره عاليه بزرگان روحانيت قرار داشت و از نظر مكارم اخلاقى مشابه اش را تا حال نديده ام ، آن چه كه در يك روحانى كامل لازم است ، من در او ديده ام . حتى در اين اواخر آن قدر در امور عبادى كار كرده و جلوتر رفته بود كه نظير نداشت . او در عين حال كه يك فرزند روشن فكر و اجتماعى بود ، داراى روح متعبد و بالايى بود . در رعايت آداب و زيارت حرم اميرالمؤ منين عليه السلام طورى برخورد مى كرد كه پيدا بود عاشق اين معانى است . در سفرى كه با پياده از نجف

به كربلا براى زيارت مى رفتيم ، او حضورى عاشقانه داشت . در وقت دعا و زيارت عاشورا از همه با حال تر بود . وقت گريه ، چشم هايش از شدت زارى سرخ مى شد . در موقع ذكر مصيبت و شعرخوانى نوبت كه به او مى رسيد با حال جانكاهى در مصيبت اهل بيت عليهم السلام شعرهاى فارسى و عربى فصيح مى خواند(364)

پيشگامان عزت 4 - شهيد بهشتى ( حسن ابراهيم زاده )

يك نگاه

دكتر بهشتى در تاريخ 2/8/1307 در خانواده اى روحانى ، در اصفهان ديده به جهان گشود . وى در سال 1321 ، با رها كردن تحصيلات دبيرستانى ، تحصيلات حوزوى را در مدرسه صدر آغاز كرد . وى در سال 1325 به قم عزيمت كرد و درس خارج را نزد آية الله محقق داماد ، امام خمينى ، آية الله بروجردى و آية الله محمدتقى خوانسارى به پايان رساند .

وى پس از گرفتن ديپلم در سال 1327 ، در آزمون ورودى دانشكده معقول و منقول (الهيات ) قبول شد و در سال 1330 موفق به اخذ ليسانس فلسفه شد . او قصد داشت براى ادامه تحصيل به خارج سفر كند اما پس از آشنايى با علامه طباطبايى ، منصرف شد و به قم بازگشت و مدت 5 سال در خدمت اين مرد الهى و ساير علماى حوزه علميه قم زانوى ادب زد . او در تابستان 1330 در جمع اعتصاب كنندگان (30تير) در اصفهان سخنرانى كرد .

بهشتى در سال 1331 ازدواج كرد . وى در تابستان 1333 مدرسه دين و دانش را تاءسيس كرد . او در سال سال 1338 موفق به اخذ درجه دكترا شد . او در سال

1341 در سخنرانى كوى دانشگاه تهران ، نظريه حكومت اسلامى را طرح و در سال 1342 زمينه تاءسيس مدرسه حقانى را فراهم كرد .

دكتر بهشتى پس از قيام 1342 ، از سوى امام خمينى به عنوان يكى از اعضاى شوراى فقهى هيئت هاى مؤ تلفه برگزيده شد . وى در سال 1343 ، پس از سخنرانى در مدرسه چهارباغ ، توسط دستگاه رژيم شاهى دستگير شد .

وى در سال 1343 به آلمان عزيمت كرد و ضمن تاءسيس مؤ سسه فرهنگى در مسجد هامبورگ ، هسته اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان در خارج از كشور را بنيان نهاد .

او در سال 1356 ، همراه برخى ديگر از ياران امام ، روحانيت مبارز را بنيان نهاد و در سال 1357 دستگير شد . نقش دكتر بهشتى در ساماندهى نيروهاى انقلابى و سازماندهى راهپيمايى ها ، او را به محور نيروهاى انقلابى مبدل ساخت .

دكتر بهشتى از سوى حضرت امام به عنوان يكى از اعضاى انقلاب انتخاب شد . او پس از پيروزى انقلاب در 29 بهمن 1357 ، حزب جمهورى اسلامى را تاءسيس كرد و در سال 1358 ، در مجلس خبرگان قانون اساسى فعال ترين در تدوين قانون اساسى بود . او هنگام شهادت (هفتم تير) رياست ديوان عالى كشور را بر عهده داشت .

حيات عزتمند

دكتر بهشتى در زمره آن دسته از مردان موحد و الهى قرار دارد كه در طول حيات پربارشان عزيزانه زيستند . عدم سازش او با تحجر ، التقاط و بيگانگان و عوامل داخلى آنها ، حيات مظلومانه وى را رقم زد . بهشتى كه خود از طلايه داران انقلاب اسلامى بود

، در نوشته ها ، سخنرانى ها و مصاحبه ها و همواره بر حفظ عزت و افتخار در همه زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فكرى ، فرهنگى و . . . تاكيد مى نمود . از سخنان آن انديشمند فرزانه است :

قرار ما اين بود كه خود بكاريم ، خود بخوريم و در زمين خود بنشينيم و باج به شوروى و آمريكا و هيچ ابرقدرت ديگرى ندهيم .

هر قراردادى كه با استقلال ايران منافات داشته باشد بايد لغو گردد .

يكى از اصول مهم سياست خارجى ما اين است كه براى دفاع از خودمان در مقابل هر مهاجمى فقط روى پاى خود بايستيم .

ما مى خواهيم روى دو پاى خودمان بايستيم ، بدون تكيه به هيچ غول و غول بچه دنيا .

در طول تاريخ ، تنها ملت ها و جمعيت هايى به عزت و پيروزى واقعى رسيدند كه از وابستگى هاى بردگى آور صد در صد چشم پوشيدند .

خط قرآن و خط اسلام مى گويد : جامعه جمهورى اسلامى بايد يك جامعه به تمام معنا مستقل باشد . همه عربده كشى هاى نوكران آمريكا در منطقه از همين است كه چرا ما خودمان تصميم مى گيريم و مستقليم .

تصميم قاطع اتخاذ كرده ايم كه استقلال پرعظمت خود را به هيچ عنوان و تحت هيچ شرايطى از دست ندهيم . (365)

انقلاب اسلامى در منظر دكتر بهشتى ، انقلاب آرمان ها است ، نه تسليم شدن در برابر واقعيت هاى سياسى - اجتماعى موجود در جهان و حل شدن در معادلات جهانى ؛ به ويژه آن دسته از مقوله هايى كه انسان را از قله

عزت و افتخار به سوى بردگى و ذلت مى كشاند . وى مى گويد :

ما قرار است آرمان طلبانه با مسائل برخورد كنيم . انقلاب ما ، انقلاب آرمان هاست ، نه انقلاب تسليم به واقعيت ها . (366)

پاى بندى شهيد بهشتى بر اصول نه شرقى - نه غربى انقلاب را بايد در راستاى پاى بندى بر عزت و افتخار و تسليم نشدن در برابر واقعيت هاى موجود در معادلات و تعاملات جهانى به شمار آورد . بهشتى با تاءكيد بر اين نكته كه اساس سياست خارجى ما همان شعار نه شرقى و نه غربى

است (367) ، در مقابل كسانى كه بر آن بودند با نرمش و انعطاف در مقابل شرق و غرب ، عزت و افتخار نظام عزيزانه اسلامى را خدشه دار كند ، مى گويد :

من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى و نه غربى را خدشه دار كنند ، مبارزه مى كنيم (368)

دكتر بهشتى با تكيه بر اين نكته كه من هيچ اعتنايى به آمريكا ندارم ، هيچ اعتنايى به اروپا ندارم ، هيچ اعتنايى به اردوگاه شرق ندارم (369) ، همواره بر ايمان و اراده مردم در دفاع از ارزشهاى متعالى اسلام و انقلاب تكيه داشت و آن را تنها رمز افتخار و عزت نظام اسلامى بر مى شمرد . وى با فرياد همين مردم به استقبال تهديدات وقت آمريكا رفت و گفت :

آقاى ريگان ! بشنو اين فرياد خشمگينانه ملت ما را ! آيا مى شنوى كه ملت ما هنوز با همان شكوه ، با همان خروش كه در ماه هاى نيمه دوم سال 57 مرگ بر

آمريكا را سر مى داد ، امروز هم با همان خروش و با همان قهرمانى فرياد دارد كه مرگ بر آمريكا و مرگ بر سازشكار .

دكتر بهشتى اسطوره عزت و افتخار بود و هيچ گاه در مقابل جريان هاى الحادى و التقاطى ، تهديدات داخلى و خارجى ، و پذيرش مديريت هاى كلان ، احساس عجز و ناتوانى نكرد . او همواره در صدد بود تا مردم را به سوى خودباورى ، اتكا به نفس ، به فعليت رساندن توانايى هاى خود در راستاى دست يابيدن به قله عزت و افتخار سوق دهد . رهبر معظم انقلاب ، آية الله العظمى خامنه اى - دام ظله العالى - در خاطرات خود به اين روحيه شهيد بهشتى اشاره مى كند و مى نويسد :

من كمتر كسى را ديده ام كه مثل آقاى بهشتى به خودش متكى بوده باشد؛ البته اين ويژگى را من ناشى از محيط خانوادگى ايشان مى دانم ، چون محيط خانوادگى ايشان طورى نبود كه آقاى بهشتى در دوران كودكى احساس ضعف و عجز و خودكم بينى كرده باشد . اگر مثلا چنانچه به ايشان مى گفتند كه شما را براى رياست كل دنيا در نظر گرفته ايم ، هيچ احساسى نمى كرد كه كوچك تر از اين است . ممكن بود بگويد وقت ندارم ، ولى هيچ احساس ضعف نمى كرد .

يعنى حالت اتكا به نفس ايشان اين قدرى قوى بود . از اين روحيه اتكا به نفس در جريان انقلاب و بعد از آن خيلى به ما كمك كرد . يعنى از رو در رويى با كارهاى بزرگ اصلا احساس ضعف

نمى كرد و آماده بود با هر نوع مشكلى روبه رو شود و آن را رفع كند . اين آدم مسلما مدير خوبى مى تواند باشد .

پيشگامان عزت 5 - شهيد محمدعلى رجايى ( حجة الاسلام محمد عابدى )

در يك نگاه

محمدعلى رجايى در سال 1312 ه . ش . در خانواده اى متدين در شهرستان قزوين به دنيا آمد . پدرش كربلايى عبدالصمد از مردان متدين قزوين بود كه با پيشه خرازى روزگار ميگذراند .

مادرش (گلين خانم ) نيز بانويى پاكدامن بود كه بعد از رحلت همسرش ، سرپرستى محمدعلى (از 4 سالگى ) ، را به تنهايى عهده دار شد و با سربلندى به تربيت وى همت گماشت . محمدعلى در سال 1326 بعد از خواندين دروس ابتدايى ره همراه مادرش به تهران آمد و دو سال بعد وارد نيروى هوايى ارتش شد . در همان دوره با آيت الله طالقانى و فدائيان اسلام و ديگر حركت هاى اصلاحى آشنا شد . اين آشنايى ، او را به شغل معلمى علاقه مند نمود و از سال 1339 تدريس در مدرسه كمال را آغاز كرد .

اولين بار در سال 1342 همزمان با پخش اعلاميه هاى ضدحكومتى در قزوين دستگير شد . جمع آورى بقاياى هيئت موتلفه ، تاسيس مؤ سسه رفاه و تعاون و . . . از اقدامات وى و ديگر همرزمانش و . . . در اين دوران است . در سال 1353 تا 1357 به زندان افتاد و در آستانه پيروزى انقلاب آزاد شد .

وى در كميته استقبال از امام همكارى فعال داشت و بعد از تشكيل دولت موقت ، همراه شهيد باهنر و سيدكاظم موسوى نقش فعالى در اداره آموزش و پرورش عهده دار

شد و بعد از استعفاى وزير ، به عنوان كفيل آموزش و پرورش به خدمت ادامه داد . در سال 59 در اولين انتخابات مجلس شوراى مجلس شوراى اسلامى به نمايندگى مردم تهران ، و شش ماه بعد به عنوان نخست وزيرى برگزيده شد وى در اين دوره به رغم كارشكنى هاى بنى صدر صادقانه به ملت خدمت كرد و سرانجام پس از اعلام بى كفايتى بنى صدر در مردادماه سال 1360 نخستين رئيس جمهور مكتبى و مردمى برگزيده شناخته شد . از آن پس تنها 29 روز ديگر توانست به نظام اسلامى خدمت كند و سرانجام در 8/6/60 بر اثر انفجار بمبى كه منافقين در ساختمان نخست وزيرى كار گذاشته بودند ، به همراه نخست وزير حجت الاسلام دكتر باهنر به شهادت رسيد . (370)

امر به معروف و نهى از منكر

انسان مسلمان را به احساس و ابراز مسئوليت در برابر ديگر مسلمانان فرا مى خواند و اعلام مى كند كه بشر فارغ از رفتار ديگران نمى تواند به حيات عزت مند خود ادامه دهد . بر اين اساس به بازخواندنى بخش هايى از عملكرد شهيد رجايى در مورد اين فرضيه حيات بخش و عزت آفرين مى پردازيم .

قبل از دوران كارگزارى

اهتمام به ارزشهاى اسلامى از دوران كودكى در وجود شهيد رجايى موج مى زد . يكى از شيوه هاى او استفاده از امر به معروف براى بازگرداندن از منكران بود ! مى نويسد :

زمانى كه وى مشاهده كرد بچه هاى محله به دنبال بازى هاى ناروا مى روند در محوطه سقف دارى نزديك منزلش وسايل تخته شنا ، ضرب ، ميل و . . . را به سبك زورخانه فراهم كرد . از آن پس يك نفر مثل مرشد ضرب مى گرفت و بچه ها و خود او سرگرم ورزش مى شدند . (371)

يك بار كه براى تفريح به كرج مى رفت جوانان به اقتضاى آن روزها (1340 ه ) يكى از تصنيف هاى معروف را مى خواستند زمانى كه به آنان تذكر داده شد و آرام نگرفتند آقاى رجايى گفت : بچه ها ! فقط چند لحظه ساكت شويد و به سرودى كه مى خوانم گوش دهيد . بعد شروع كرد :

تلاش و جنبش و پرتو اميد

سراى جان مى دهد نويد

به راه زندگى با صفا و مهر

به درگه خدا توان رسيد

جوانان نيز وقتى شعر پرمحتواى او را شنيدند ، شعر خود را رها كردند و آن را همخوانى كردند . (372)

دوران كارگزارى

شهيد رجايى بعد از انقلاب وظيفه سنگين ترى بر دوش خود احساس مى كرد و با دقتى افزون تر ، از وقوع منكرات جلوگيرى مى نمود . نمونه هايى از اين دوران را مى خوانيم .

1- يك بار كه آقاى رجايى فرزندش كمال را به ساختمان نخست وزيرى آورده بود ، ايشان به دليل علاقه زيادى كه به موتور سوارى داشت از نامه

رسان نخست وزيرى خواست اجازه دهد موتورش را سوار شود . او هم نزد آقاى رجايى آمد و گفت : اگر اجازه دهيد كمال چند دورى با موتور بزند . آقاى رجايى با عصبانيت گفت :

مگر موتور مال پدرش است ! مگر اين وسايل شخصى من است كه از من اجازه بگيرى ! مال 36 ميليون نفر است . اگر اجازه دهم فردا جواب مردم را چه بگويم . (373)

2- زمانى يك افسر شهربانى با استفاده نابجا از موقعيت خود ، برگ ماموريتى جعل كرده با آن پانزده ليتر بنزين اضافى گرفته بود . وقتى آقاى رجايى مطلع شد ، به نخست وزيرى دستور داد قضيه را تا پايان امر تعقيب كننده و خود نيز چند بار موضوع را دنبال كرد و با طرح آن در جلسه مشترك وزرا و استانداران مقرر داشت كارگزارى كه در لباس قانون استفاده نابجا كند ، به اشد مجازات برسد . (374)

3- يك بار در صحن امام رضا عليه السلام سخنرانى كرد و بعد براى خوردن نهار به ميهمان خانه حضرت آمد . وقتى با سفره رنگين روبه رو شدند ، اعتراض كرد و گفت : چرا نهارى چنين رنگين آماده كرده ايد ؟ مگر خود از مسئول اداره حكومت اين مردم رنجديده نمى دانيم ! چرا بر سر سفره اى بنشينيم كه بسيارى از مردم ما هنوز به كمترين نوع آن دسترسى ندارند . (375)

4- روزى كميته ملى المپيك دومين نشريه خود (سال 59) را براى آقاى رجايى و رئيس كميته المپيك فرستاد و از او درخواست كرد انتقاد و پيشنهاد خود را بر ايشان بنويسد . او

در كنار همان نامه نوشت :

در اين حكومت هيچ چيز مستقل از مكتب و مذهب و ايدئولوژى تعريف نمى شود ، بايد كسانى كه خواننده مجله المپيك (دوره جديد) هستند ، بدانند چرا دوره جديد ! چرا من و تو كه در زندان بوديم (دوره قديم ) در موضع اظهارنظر قرار گرفته ايم ! ما چه مى گويم و آنها چه مى گفتند . شهيدان ، امام ، اسلام ، اينها مفاهيمى هستند كه بايد از آنها همه جا ياد كرد . خدا رحمت كند استاد مجاهد طالقانى را مثل اين كه بعضى در اين كشور زندگى مى كنند ولى نه مى بينند و نه مى شنوند . آيا باز هم منطق پوچ ورزش براى ورزش را دنبال مى كنيم . براى من خجالت آور است كه از نيروى خراوارها بمب بر سر مردم و من در 44 صفحه خبرنامه سكوت اختيار كنم . لابد مى گوييد ورزش جاى اين حرف ها نيست . اين همان منطق جبهه ملى است كه مى گفت مذهب از سياست جداست . به هر حال لازم دانستم شما را از عقيده خود مطلع كنم (376)

فصل چهارم : تقويم

برگى از بوستان فاطمه عليها السلام ( محمدمهدى كريمى نيا )

مقدمه

زن در طول تاريخ ، حتى در جوامع متمدن به عنوان موجودى بى ارزش بوده و پيوسته مورد ظلم و ستم واقع مى شده است . در ايران متمدن و ابرقدرت قبل از اسلام ، زن موجودى بى اراده و فرمانبر شوهر به حساب مى آمد و پس از وفات شوهرش حق ازدواج نداشت ؛ در حالى كه مرد بدون محدوديت مى توانست همسر اختيار كند و در ميان طبقات اشراف و بلند پايه

، ازدواج با محارم چون مادر ، خواهر و . . . پديده اى رايج بود . (377) زن در ميان اعراب قبل از اسلام وضع تاءسف بارى داشت و با وى برخورد وحشيانه انجام مى دادند و او را مخالف حيثيت و آبروى خويش تصور نموده ، قبايلى از آنان دختران خويش را زنده به گور مى كردند؛ قرآن كريم درباره اين رفتار غيرانسانى مى فرمايد :

و اذا بشر اءحدهم بالانثى ظل مسودا و هو كظيم . يتوارى من القوم من سوء ما بشر به اءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون ؛ هر گاه به يكى از آنان ، تولد دخترى را خبر مى دادند ، صورتش از شدت ناراحتى سياه مى شد و (به سبب اين بشارت بد از قوم و قبيله خويش دورى مى گزيد و چنين مى انديشيد كه او را همراه با خوارى و زبونى نگه مى دارد يا در خاك پنهانش كند؛ چه تصور بدى ! . (378)

اما اسلام با ظهورش زنان را تولدى تازه بخشيد و معيار فضيلت و برترى را پرهيزكارى دانست (379) و او را مظهر رحمت الهى و مسئول تاءمين آرامش و صفاى زندگى معرفى نمود :

و از آيات لطف خدا آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در بر او آرامش يافته ، با هم انس گيريد و ميان شما راءفت و مهربانى برقرار ساخت و اين امر نيز براى انديشمندان دليل علم و حكمت آشكار حق است . (380)

1 . فاطمه عليها السلام الگوى زنان

مقصود از الگو و اءسوه پذيرى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از غير

خود پيدا مى كند . فردى كه از او پيروى مى شود ، ممكن است اسوه اى نيك يا بد باشد . در قرآن كريم گاه به صراحت و گاه بدون صراحت به پيروى از كسى سفارش مى كند . از آن نمونه حضرت ابراهيم عليه السلام الگو معرفى شده است . (381) نيز در مورد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

براى شما زندگى رسول خدا الگويى است ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روزى رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند . (382)

در طول تاريخ ، زنان با فضيلت و با كمالى مى زيسته اند كه با تربيت نفس خويش و حركت در راه رضايت محبوب ، چنان شيفته معشوق شده اند كه از آنان بايد به عنوان الگو ياد كرد . آسيه بانويى نمونه زنان و مردان در نفى ستمگرى ، شرك و كفر و نيز گرايش به توحيد و يكتاپرستى است . او در خانه اى مى زيست كه صاحب آن فرعون ادعاى خدايى داشت ! (383) وى در چنين خانه اى سخن از توحيد مى گويد و براى نفى بيدادگرى وحشيانه ترين شكنجه ها را تحمل مى كند . او حضرت موسى عليه السلام را از آب گرفت و بهتر از مادر از وى پرستارى كرد و اجازه نداد به او جمع كنند . و آن گاه به دستور او آسيه را به زمين خواباندند و دست و پايش را به چهار ميخ بستند و سنگ بزرگى بر روى سينه اش قرار دادند . خداوند در اين لحظه ، پرده از ديدگان

آسيه برداشت و مقام وى را به او نشان داد و او خندان شد . فرعون با كمال تعجب گفت : همسرم ديوانه شده است ! در ميان اين همه شكنجه مى خندد ! آسيه گفت : به خدا سوگند ، ديوانه نشده ام . اكنون به جايگاهى مى نگرم كه در بهشت برايم مهيا كرده اند . در همين حال ، نداى پروردگارش را لبيك گفت . (384)

مريم چنان مقامى پيدا كرد كه پيامبرى مانند حضرت زكريا عليه السلام عهده دار پاسدارى او شد . او در حجره اى در بيت المقدس به عبادت مشغول بوده هر گاه زكريا عليه السلام در محراب عبادت بر او وارد مى شد ، غذايى در كنارش مى ديد . روزى زكريا از وى پرسيد : مريم ، اين غذاها را از كجا آورده اى ؟ ! مريم گفت : اين از ناحيه خداست . خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد . (385)

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، كه خود الگويى از ناحيه خدا براى همه مردان و زنان است ، فاطمه را برترين بانوى جهان معرفى مى كند :

اءما مريم كانت سيدة نساء زمانها ، اءما فاطمة فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين (386) : مريم بانوى زنان زمان خود بود ، ولى فاطمه سرور همه بانوان جهان از اولين و آخرين است .

فاطمه عليها السلام الگو و نمونه است چون :

1- او از اهل بيت عليهم السلام است و خداوند خاندان اهل بيت عليهم السلام را از هر پليدى و بدى پاك گردانيده است . (387)

2- سوره كوثر

در شاءن او نازل شده است . (388)

3- آيه مودت و دوستى درباره او و ساير خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله است . (389)

4- آيه مباهله در شاءن اهل بيت عليهم السلام است و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله براى مباهله ، از زنان كسى جز پاره تن خود ، زهرا عليها السلام را فرا نخواند . (390)

5- آيات ابرار در شاءن فاطمه عليها السلام نازل گشت . (391)

2 . محبت فاطمه عليها السلام

خداوند اهل بيت را الگوى امت و جانشينان رسول خدا قرار داده و به مردم سفارش كرده كه آنان را دوست داشته ، هرگز از آنان جدا نشوند و گرنه دچار انحراف گرديده ، به هلاكت مى رسند .

محبت فاطمه عليها السلام و ساير خاندان پيامبر اكرم ، اساس اسلام خوانده شده و كسى به اهل بيت عصمت و طهارت علاقه مند نباشد ، بدون ترديد از اسلام واقعى فرسنگ ها فاصله دارد . (392)

هنگامى كه آيه قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى نازل شد ، جمعى از صحابه از رسول خدا پرسيدند : اى پيامبر خدا ، آنان چه كسانى اند كه خداوند محبت شان را بر ما واجب ساخته است ؟ حضرت فرمود : على و فاطمه و فرزندان ايشان . و اين سخن را سه بار تكرار كرد . (393)

محبت اهل بيت زير بناى اسلام و آيين الهى است و بدون محبت آنان به حقيقت اسلام نمى توان رسيد . زيرا درخت ريشه دار اهل بيت از همان شجره پرقدرت رسالت است كه از منبع فيض الهى نشاءت گرفته است . رسول گرامى اسلام مى فرمايد

:

من و على از يك درخت به وجود آمده ايم . من اصل و ريشه درخت و على شاخه هاى تنومند آن است و دخترم فاطمه عامل بارورى و فرزندانم حسن و حسين ميوه هاى آن به حساب مى آيند و پيروان و شيعيان ما برگ هاى آن درخت اند هر كس به آن درخت چنگ زند نجات يافته است و هر كس از آن دورى گزيند هلاك مى گردد . (394)

محبت به فاطمه ، محبت به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله است . زيرا اهل بيت پيامبر از خود پيامبر جدا نيستند و همگى از يك درخت تنومند ريشه دار سرچشمه گرفته ، اهداف مقدس مشتركى را دنبال مى كنند .

رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است :

انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم . قال لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين : (395) من دشمن كسى هستم كه با شما (على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهماالسلام ) دشمنى كند و يار كسى هستم كه با شما از در مسالمت وارد شود .

ابوبكر مى گويد : رسول خدا را ديدم كه خيمه اى را برپا كرده و خود به يك كمان عربى تكيه نموده است و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) نيز در داخل آن مى باشند . آن حضرت خطاب به مسلمانان فرمودند : من دوستدار كسى هستم كه اهل اين خيمه را دوست بدارد و دشمن كسى هستم كه با آنان دشمن باشد . (396)

3 . فاطمه عليهاالسلام و آموزش و تربيت

زنى به خدمت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام شرفياب گشت و سؤ الى مطرح ساخت

و جواب آن را از حضرت شنيد . سپس اجازه خواست و پرسش دوم را مطرح كرد . حضرت آن را نيز جواب داد . به همين گونه ده مساءله از بانوى عزيز اسلام آموخت ، ديگر احساس شرمندگى كرد و بيش از آن نخواست براى حضرت فاطمه مزاحمت ايجاد نمايد . بدين علت اجازه خواست رفع مزاحمت نموده ، خانه فاطمه عليهاالسلام را ترك گويد .

حضرت احساس كرد او از زيادى پرسش هاى خويش شرمگين گرديده ، به اين علت مى خواهد خانه و حضور آن حضرت را ترك كند . فرمود : شما شرمسار نباشيد ، من در برابر هر مساءله اى كه به تو آموزش مى دهم پاداش مى گيرم ؛ پاداش خيلى مهم است و آن اين كه : تعليم دادن يك مساءله ارزش و ثوابش بيش از آن اين است كه ميان زمين تا عرش خدا را از جواهرات ارزشمند آكنده سازند .

اى زن ، اگر كسى به كارگرى مشغول گردد و بار سنگينى را به دوش گرفته ، به پشت بام حمل كند و در برابر آن صدهزار دينار مزد بگيرد ، آيا در اين حال ، كارگر احساس خستگى مى نمايد ؟ ! زن جواب داد : نه . حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود : من نيز در برابر آموزش هايم چنين احساسى دارم . زيرا پاداش من بمراتب بيشتر است . (397)

4 . فاطمه عليهاالسلام و حمايت از ولايت اميرالمومنين عليه السلام

آن بزرگوار با تمام توان در برابر دسيسه هاى منافقان ايستادگى نمود و با شيوه هاى مختلف از حريم ولايت دفاع كرد ، تا جايى كه با بذل جان و پى گيرى سياست بى نظير ،

دل هاى مستعد را متوجه مولا ساخت . پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه زهراعليهاالسلام در اثر مصايب زياد كه از سوى حكومت وقت به وى تحميل شد ، به بستر بيمارى افتاد . در اين ميان گروهى از زنان مدينه به عيادت آن بانوى گرامى آمده ، از او احوال پرسيدند . حضرت در جواب فرمود :

من صبح كردم در حالى كه نسبت به مردانتان خشمگينم و به شدت بغضشان را در دل جاى داده ام . آنان در عذاب الهى پيوسته در آتش خواهند بود .

واى بر آنان ! چگونه خلافت رسول خدا را از موضع اصلى آن دور ساختند و آن را از كار خانه اى كه جبرئيل امين در آنجا فرود مى آمد به خانه اى ديگرى بردند ؟ اين كار زيان بزرگى را متوجه آنان خواهد ساخت .

مى دانيد چرا به شوهرم اميرالمومنين توجه نكردند ؟ و چرا وى را رها نموده ، به ديگرى رو آوردند ؟ از شمشير او دلتنگ بودند . زيرا على ، قهرمانان و شجاعان اينان را به خاك هلاكت افكند و خود از مرگ نهراسيد و در راه خدا با دشمنان او سازش نكرد .

اگر مردان شما به او جفا نمى كردند و اجازه مى دادند كه او به حق بر كرسى خلافت بنشيند ، به سود شما حركت مى نمود و با آرامش تمام مركب خلافت را سالم به مقصد نهايى مى رسانيد و هيچ رنج و زحمتى متوجه نمى شد . . . و خود نيز از آن استفاده ناروا نمى كرد و جز به اندازه نياز

از آن بهره مند نمى شد . در حكومت او منافق و مؤ من ، درستكار و خائن ، زاهد و حريص . . . روشن و مشخص مى گرديد و زمين و آسمان بركات خويش را بر شما ظاهر مى ساخت ؛ ولى مردان شما ، ره را بيراهه رفته و به زودى به سزاى اعمالشان خواهند رسيد . . . نمى دانم آنان چرا دوست بدى انتخاب كردند و سرپرست نامناسبى براى خويش گماردند ؟ ! بدانيد كه آنان فاسدند ولى نمى دانند .

واى بر آنان ! كسى كه به راه حق حركت مى كند سزاوار پيروى است يا آن كس كه راه نيافته ، بايد از ديگرى راهنمايى بخواهد ؟ !

شما در اثر اين انتخاب بد ، از پستان شتر خلافت ، به جاى شير بايد خون بدوشيد و با زهر زندگى مسموم گرديد و گرفتار استبداد و ستمگرى باشيد .

سويدبن غفله كه راوى اين خطبه است مى گويد : زنان مدينه به خانه هايشان مراجعت نموده و شوهران خويش را از سخنان آن حضرت با خبر ساختند و آن گاه گروه زيادى از مردم مدينه به حضور فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده ، عذر خواستند . . . ولى حضرت آنان را نبخشيد و فرمود : از نزد من دور شويد . پس از آن مرتكب اين گناه بزرگ شديد به دروغ عذرخواهى مى كنيد ؟ ! (398)

5 . فاطمه عليهاالسلام و حيا و عفت

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در طول زندگى خويش - خواه خانه پدر يا خانه امير مؤ منان - تجسم حيا شناخته مى شد . در سخنان پربار آن حضرت مى خوانيم : زن شايسته

كسى است كه خود را از مردان بيگانه دور داشته ، از ديدن نامحرم و همچنين از منظر ديد آنان در امان باشد .

بنابراين ، تا ضرورتى نبود آن حضرت در مجامع مردان حضور نمى يافت ، هر چند در مواقع حساس و لزوم به ميان جامعه آمده و سخنرانى كرده ، از حق خود و ولايت شوهرش اميرالمومنين على عليه السلام دفاع نمود .

روزى حضرت على و فاطمه عليهماالسلام در مورد نحوه كار و تلاش به محضر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله شتافته ، از آن حضرت كسب تكليف نمودند . رسول خدا فاطمه عليهاالسلام را ماءمور انجام كارهاى داخل خانه نمود و على را نيز به امور خارج از خانه مامور ساخت . دختر پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اين تقسيم كار بسيار خوشحال شد و چنان اظهار كرد : جز خدا كسى نمى داند كه من از چنين تقسيم كار چقدر خوشحال شدم . زيرا پدرم رسول خدا صلى اللّه ليه و آله مرا از رويارويى با مردان معاف داشت . (399)

پرچمى كه بر زمين نماند ، بررسى جايگاه حضرت زينب (محمدامين پور امينى )

درآمد

علم واژگون گرديد و علمدار نقش بر زمين . دستان او يك طرف ، مشك سوراخ گشته او طرفى ديگر ، كمر حسين عليه السلام شكسته شد ، . . . تا آن گاه كه نفس مطمئن حسين عليه السلام به ملكوت اعلى پر كشيد و خون پاكش سرزمين تشنه عشق را سيراب كرد .

پرچم را پرچمدار و علم را علمدارى بايد . اين كدامين كس است كه اين پرچم خونين تير تكيه بر جايگاه امامت زده است و او را علمدارى بايد .

چه كسى بهتر

از زينب ؟ زينبى كه سبط نبى ، بنت على و اخت ولى بود .

او تاريخ مجسم است . از روزى كه پيامبر را در اندوه ديد و مادر را دل و پهلو شكسته (400) و سيلى خورده ، و پس از آن در حال ايراد سخن لبت به شكوه گشود و سخن او را روايت كرد(401) و غربت و مظلوميت پدرش امير مؤ منان على عليه السلام و برادرش امام مجتبى را مشاهده كرد ، تا اين زمان بر همه چيز آگاه است .

كربلا را آغازى است كه پايان ندارد . اين اول را آخرى نيست . اينجا علم بر زمين نمى افتد و كسى جز زينب پرچمدار نيست . بايد پرچم را برداشت و با خود برد . به كجا ؟ به قلب دشمن به اندرون كاخ ظلم . به دارالاماره پسر مرجانه و ستمخانه يزيد . از كربلا تا به كوفه . . . ، از كوفه تا به شام . . . ، از شام به مدينه و از مدينه به همه عالم . اين پرچم رسالت خون حسين است كه تا ابد در حركت و تپش است و هيچ گاه از حركت باز نمى ماند .

سير تاريخ را از عصر عاشورا ورق مى زنيم ، تا جايگاه ممتاز عقيله بنى هاشم را بيابيم .

1 . در كربلا

حفاظت از جان حجت خدا ، امام زين العابدين عليه السلام از مهم ترين وظايف شير زن دشت كربلا است . آن گاه كه ددسيرتان به خيام آل الله يورش بردند خيمه ها را آتش زدند ، آن كس كه از جان امام در ميان خيمه

نيم سوخته نگهدارى كرد ، زينب بود . و آن گاه كه اسيران آل البيت را بر سوار بر شتران برهنه كردند ، در حالى كه اجساد شهيدان كربلا چون ورق هاى پاره گشته قرآن ، بر زمين داغ كربلا مانده بود ، تسلى بخش ديگران و امام ، زينب بود .

امام زين العابدين عليه السلام اين صحنه جان گداز را چنين بازگو مى نمايد : آن گاه كه آن مصيبت بزرگ در كربلا بر سر ما فرود آمد و پدرم و يارانش ، از فرزندان و برادران و ديگر بستگان ، به شهادت رسيدند و ما را به قصد كوفه سوار بر شتران برهنه نمودند ، نگاه به پيكر شهيدان انداختم كه چگونه بر زمين افتاده ، هيچ كسى در فكر خاك سپارى ايشان نيست . اين صحنه بسيار بر من سخت آمد و دلم را به درد آورد و حالم را دگرگون ساخت ، كه نزديك بود جان بسپارم ، عمه ام زينب كه حال پريشان مرا ديد ، فرمود : اى يادگار جد و پدر و برادرانم ، تو را چه مى شود ؟ گفتم : چگونه بيتابى نكنم ، در حالى كه آقايم ، برادرانم ، عموهايم ، فرزاندنشان و خويشان خود را غرق به خون مى بينم ، كه بر خاك افتاده ، هيچ كس اقدام به دفنشان نمى كند و كسى نزديك ايشان نمى رود . گفت : اندوهگين مباش كه اين واقعه قبل از روشن بود . خداوند گروهى را بر خواهد انگيخت كه اين پيكرهاى پاره پاره را جمع كرده ، آنها را به خاك سپارند و

بر سر قبر پدرت ، سيد و سالار شهيدان ، پرچمى نهند كه هرگز از بين نمى رود و همواره در حركت و تپش خواهد ماند و سردمداران كفر و پيروان گمراهى نهايت كوشش خود را در مبارزه و مقابله با آن به كار خواهند بست ، ولى از عهده انجام آن بر نخواهد آمد و روز به روز بر عظمت و جلوه خود خواهد افزود . (402)

2 . در كوفه

اينجا كوفه است . عبيدالله مغرور و مست بر اريكه قدرت ، تكيه زده است . زينب با ديگر اسيران بنى هاشم با بى اعتنايى هر چه تمام تر وارد مى شود و در حالى كه عده اى از زنان گرد او حلقه زده اند در گوشه اى مى نشيند . پسر مرجانه كه از اين بى اعتنايى خشمگين شده است ، مى پرسد : اين زن كيست ؟ جوابى نمى شنود . دگر باره پرسش مى كند و از جواب خبرى نيست . براى بار سوم مى پرسد و از ديگران جواب مى شنود كه اين زينب است ، دخت فاطمه ، فرزند رسول خدا . به سمت او مى نگرد و مستانه مى گويد : سپاس خدا كه شما را رسوا ساخت و شما را كشت و دروغتان را آشكار نمود .

مگر زخم زبان سوزنده تر از زخم شمشير نيست ؟ مگر اين ، جنگ نيست ؟ مگر اين علمدار نيست كه دفاع از حريم نهضت را بر عهده دارد ؟ زينب با قدرت و صلابت هر چه تمام لب به سخن مى گشايد كه : سپاس خدا را كه ما را به وجود محمد

كرامت و برترى بخشيد و از هر گونه ناپاكى دور گردانيد . كسى رسوا مى شود كه فاسق است و دروغ كسى مى گويد كه فاجر است و آن غير ماست . (403) اين سخن چون پتك بر سر طاغوت كوفه فرود آمد .

3 . در شام

مردم شام اسلام را از دريچه بنى اميه مى شناختند . آنجا اسلام اموى حاكم بود و از اسلام نبوى و اموى خبرى نبود . آنان معاويه و فرزند او را كه چون بوزينه و خوك تكيه بر جاى صالحان زده بودند(404) ، جانشينان پيامبر مى پنداشتند . تبليغات نارواى امويان حركت اصلاح گرايانه خونين حسينى را ، خروج و سركشى بر خليفه وقت مسلمانان وانمود مى ساخت . از اين رو ، به هنگام ورود اهل بيت عليهم السلام به شام ، شهر را آذين بسته ، به شادمانى مشغول بودند . آنان را در حالى وارد شهر دمشق كردند كه به ريسمان بسته شده بودند و سرهاى شهيدان بسان ستارگان درخشان گرد ماه شهيدان ، كه به بر سر نى قرآن مى خواند(405) و گاه لب به سخن مى گشود(406) نظاره گر كار پيام رسانان خون واقعه طف بودند .

اين شام بلا است . شهر زخم زبان ها ، جهالت ها ، دشنام ها ، آزارها و از همه بدتر سركشى حاكم فاجر و فاسقى چون يزيد كه اصل و نسبى ندارد(407) و مست غرور و باده است .

و اينجا نقش آفرينى زينب جلوه ديگرى دارد .

در مجلس يزيد

حضور اهل بيت عليهم السلام در مجلس شوم يزيد خود مصيبتى است بس عظيم . امام باقر عليه السلام مى فرمايد

: ما را كه دورازده كودك بوديم ، در حالى كه دستانمان را به گردنمان بسته و على بن الحسين عليه السلام در ميانمان بود ، وارد مجلس يزيد كردند . (408) يك سر ريسمان به زنانى مى رسيد كه با طناب به هم بسته شده بودند(409) ، و در حالى در مجلس حاضر شدند كه سر بريده ابى عبدالله در ميان تشتى مقابل يزيد بود(410) ، و بوى خوش آن فضا را عطرآگين كرده بود . (411) مگر مصيبتى بالاتر از اين در فكر كسى مى گنجد !

و يزيد ، اشعار ابن زبعرى (412) را خواند و بر آن ابياتى افزود ، كه نشان از كفرورزى اوست و به طور صريح به انكار رسالت پيامبر خدا پرداخت (413) و با كمال بى شرمى ، رسالت پيامبر را چيزى جز حكمرانى محض ندانست .

و زينب كبرى لب به سخن گشود و با قدرت و استوارى تمام در كاخ بيدادگرى فرياد كشيد و پرده از درون سياه و كثيف و كفرآلود او دريد و انقلاب را به درون كاخ كشاند .

او به خوبى مى داند كه كجا و كى و چگونه لب به سخن گشايد . آنجا كه يزيد از او مى خواهد كه سخنى بگويد ، اشاره به امام زين العابدين عليه السلام كرده ، مى گويد : سخنگو اوست ، (414) تا به وى بفهماند كه رهبر اين نهضت و استمرار بخش اين حركت و امام امت اوست . و آنجا كه نوبت به وى مى رسد چيزى را فروگذار نمى كند .

آن گاه كه زينب سر نورانى برادر را مى بيند ، با

ندايى حزن آلود و سوزنده فرياد بر مى آورد : اى حسين ، ميوه دل پيامبر ، فرزند مكه و منى ، زاده زهرا برترين زنان ، فرزند دخت مصطفى . . . ، و با اين سخن تمامى حاضران در مجلس را به گريه وامى دارد . (415)

و پس از آن رو به يزيد كرده ، با تندى هر چه تمام بر دو نكته تاءكيد مى ورزد :

1 . تكيه بر انتساب رهبر اين نهضت و كاروان اسيران به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، كه اين نكته مهم بارها از جانب خود و امام سجاد عليه السلام و ديگر اسيران بنى هاشم تكرار گرديد و سهمى بس مهم در شكستن حلقه شديد تبليغاتى دشمن داشت .

2 . مسئوليت اصلى شهادت حضرت سيدالشهداء ، امام حسين عليه السلام را بر عهده شخص يزيد پليد نهاد ، تا هر راهى را براى گريز وى ببندد . (416) و پس از آن خطبه رسايى خواند كه لرزه بر اندام حكومت بنى اميه انداخت و آن را از بنيان سست و منهدم ساخت .

محقق دانشمند استاد باقر شريف القرشى در اين باره مى نويسد : نواده پيامبر توانست جبروت طاغوت را در هم شكند و او را وادار به فرار و تحمل ننگ و عار سازد و به او فهماند كه هرگز پيشانى حق خواهان در برابر طاغوتيان و ستمگران خم نخواهد شد . (417)

اين خطبه را بسيارى از تاريخ نويسان و سيره نگاران ياد كرده اند . نخستين آنان ابن طيفور (متوفاى 280) در بلاغات النساء است (418) ، كه آن را به طور

خلاصه آورده است و تفصيل آن را خوارزمى و ابن نما و ابن طاوس و طبرسى و ديگران (419) آورده اند و مضمون آن بسيار عالى و كوبنده و در نهايت رسايى و در نهايت و شيوايى است ، كه به 9 محور آن اشاره مى كنيم : 1 . تبيين برخى معارف دينى كه براى جامعه آن روز كاملا ناآشنا بود ، مانند مسئله مهلت يافتن ستمگران به منظور لبريزشدن پيمانه ظلم و گناه ايشان ، تا حجت الهى از هر نظر بر ايشان تمام گردد ، و چون با اختيار خود راه طغيان و سركشى را سپرى نموده اند عذاب بزرگ الهى در انتظار آنان است . (420) اين طرز فكر با تفكر جبرى كه از ناحيه حاكمان آن عصر تبليغ مى شد در تعارض تام بود .

2 . تبيين ستمگرى يزيد ، با آن كه داعيه خلافت اسلامى داشت . (421)

3 . تكيه بر مسئله حفظ جايگاه بلند زن در تعاليم اسلامى و لزوم غيرت ورزى جامعه . (422)

4 . روشن ساختن اين نكته كه آنچه يزيد انجام داد نتيجه كفرورزى اوست و او اين جنايت را به سبب انتقام گيرى و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، در عوض از دست دادن خويشان كافر خود در روز بدر انجام داد . بنابراين ، شمشيرى كه در كربلا بر حسين كشيده شد ، شمشير مشركان در برابر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پس از گذشت پنجاه سال است . (423)

5 . تكيه و تاءكيد بر آن كه حكومت و ولايت از آن آل محمد صلى اللّه عليه

و آله است و بس . (424)

6 . مسئول دانستن كسانى كه طاغوت زمان را بر مسلمانان چيره ساختند ، و برخورد با طرز فكرى كه آن را به قضا و قدر الهى ربط داده ، از مسئوليت پذيرى شانه خالى مى كنند . (425)

7 . تصريح به اينكه يزيد و پيروان و ياران او توانايى از بين بردن اهل البيت عليهم السلام را ندارند ، نه تنها او ، بلكه هيچ كس از عهده انجام آن بر نمى آيد . (426)

8 . بيان عظمت مقام شهيد و ارزش شهادت در اسلام . (427)

9 . مسئول دانستن يزيد پليد در فاجعه شهادت امام حسين عليه السلام . (428)

آثار حضور اهل بيت عليهم السلام در شام و جايگاه حضرت زينب عليهاالسلام

اگر بخواهيم جايگاه حضرت زينب را در جمع اهل بيت عليهم السلام در شام بيابيم بايد آن را در چهار محور زير جستجو كرد :

1 . ولايت پذيرى ، آنجا كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام را به عنوان سخنگوى كاروان معرفى مى كند و مى فرمايد : هوالمتكلم . (429)

2 . ايستادگى هر چه تمام تر در برابر يزيد .

3 . تاثير چشمگير در مجلس عمومى يزيد ، به دنبال آن در همه اقشار جامعه (430) ، به طورى كه يزيد خود اعتراف مى كند كه پسر مرجانه با كار خود كينه مرا در دل مسلمانان كاشت (431) و شخصيت هاى برجسته شام را به واكنش واداشت ، تا جايى كه اين جنايت عظيم را به شدت محكوم كردند(432) و حتى لشكريان يزيد لب به بدگويى يزيد گشودند . (433)

4 . تاثير عميق در

دگرگون ساختن وضع خانه يزيد ، كه به انقلابى از درون مبدل شد ، به طورى كه همه را به گريه و ناله و اعتراض واداشت (434) ، تا آنجا كه يزيد بر حكومت خود بيمناك شد و به گريه دروغين مجبور گرديد ! (435) و براى حفظ سلطنت خود ، جنايت را به پسر مرجانه نسبت داد و او را لعنت كرد ! (436)

اين تاثير عميق در مدت زمانى بسيار كوتاه - حدود يك ماه - (437) به بركت وجود حضرت امام سجاد عليه السلام و پرچمدارى زينب كبرى و نقش يكايك اهل بيت عليهم السلام رخ داد ، كه صد البته در قاموس محاسبه عادى بشرى نمى گنجد . اين كار تا بدانجا بزرگ و ژرف است كه شام شادى به شام مويه و زارى تبديل شد(438) و اولين مجلس عزاى رسمى امام حسين عليه السلام به مدت سه شبانه روز در قلب خلافت خون آشام اموى (439) و در شهر دمشق و بلكه در خانه يزيد(440) برگزار گرديد و مجالس عزا و سوگوارى در تمام مدت حضور اهل بيت عليهم السلام در شام ادامه يافت . (441)

4 . در مدينه

سرانجام قافله حسينى به مدينه بازگشت . زينب كبرى گريان و نالان در مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله قبر شريف آن حضرت را در آغوش گرفت و ندا سر داد كه : اى جد ما ، خبر شهادت حسين را برايت آورده ام . (442)

زنان بنى هاشم لباس سياه پوشيده ، مجلس عزا به پا ساختند و امام زين العابدين عليه السلام برايشان غذا فراهم مى ساخت . (443)

دشمن دست از اقدام

خصمانه خود بر نداشت و در اقدامى بى شرمانه خانه هاى امير مؤ منان على عليه السلام ، عقيل و رباب همسر باوفاى امام حسين عليه السلام را خراب كرد(444) ، ولى مجلس عزاى امام حسين عليه السلام به مدت يك سال ، شبانه روز ، و به مدت سه سال روزانه برپا گرديد(445) و زنان بنى هاشم مانند ام النبين (446) و رباب (447) به نوحه خوانى و مرثيه سرايى مشغول بودند و گريه ناله امام زين العابدين عليه السلام آن قدر ادامه پيدا كرد كه او را جزء بكائين خمسه قرار داد . (448)

زينب كبرى نيز مدينه را مركزى براى سخن با مردم و فراخوانى ايشان به خونخواهى امام حسين عليه السلام قرار داد ، (449) ، تا آنجا كه دستگاه حاكم وجود او را ضرورى براى اهداف شوم خود تشخيص داده ، اقدام به تبعيد آن حضرت نمود . (450)

صدور فرمان مشروطيت شيخ فضل الله نورى و مشروطيت ( سيد مجيد حسن زاده )

مقدمه

عالمان و فقيهان ، وارثان پيامبران و استمراربخش راه امامان عليهم السلام مى باشند ، هدايت و رهبرى جامعه اسلامى در عصر غيبت بر عهده آنان است . آنان پاسداران جان بر كف براى مبارزه با دشمنان دين هستند و براى حفظ و حراست از شريعت اسلام همواره آماده قيام و مبارزه اند؛ مبارزه با ظلم ، شرك ، بدعت ، خودكامگى و سلطه بيگانگان . اين مبارزه با بعثت رسول خاتم صلى اللّه عليه و آله آغاز شد و تا قيام قائم (عجل الله تعالى فرجه ) ادامه خواهد داشت .

يكى از اين چهره هاى مظلوم روحانيت شيعه ، مرد علم و عمل و فقاهت و قيام ، شهيد آية الله

حاج شيخ فضل الله نورى است كه با مقاومت اعجاب انگيز و مرگ آگاهانه خويش ، فضل الله نورى است كه با مقاومت اعجاب انگيز و مرگ آگاهانه خويش ، فصل زرينى بر تاريخ مقاومت و ظلم ستيزى تشيع افزود .

شيخ فضل الله عالم ترين ، هوشيارترين و مقام ترين چهره مبارزات مشروطه بود . زيرا دوست و دشمن به اعلميت او بين فقهاى هم طرازش در تهران گواهى داده اند و انحراف حكومت مشروطه پس از پيروزى ظاهرى ، هوشيارى ، و نبوغ سياسى او را تاءكيد مى كند و شهادت مظلومانه اش ، مقاومت ، قاطعيت و سازش ناپذيرى او در دفاع از آرمانهاى تشيع تفسير مى كند . نگاهى اجمالى به زندگى شيخ شهيد ، اين ادعاها را اثبات خواهد كرد .

نگاهى كوتاه به زندگى شيخ شهيد

آية الله شيخ فضل الله نورى در سال 1259 ق . در روستاى لاشك از توابع كجور مازندران و در يك خانواده روحانى متولد شد . (451) وى تحصيلات خويش را در زادگاهش آغاز كرد و پس از چندى براى ادامه تحصيل به تهران و سپس به نجف و سامرا مهاجرت كرد . او نزد استادان بزرگى چون ميرزاى شيرازى ، شيخ حبيب الله رشتى و شيخ راضى به تحصيل علوم و معارف اسلامى پرداخت و پس از نيل به مقام اجتهاد ، در سال 1303 ق . به تهران بازگشت . (452)

در تهران به اقامه نماز جماعت و تبليغ و تدريس علوم اسلامى و حوزوى پرداخت . تبحر او در فقه ، اصول و ساير علوم اسلامى و شناختش از مسايل جامعه موجب شد تا خيلى زود مورد استقبال

روحانيون قرار گيرد . مجلس درس شيخ در تهران داراى اعتبار و اهميت فوق العاده اى بود و بسيارى از روحانيون به شركت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسيارى در حوزه درس او حاضر (مى شدند) و اغلب علماى تهران از افادات علمى او بهره مى برده اند . (453)

حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى مؤ سس حوزه علميه قم ، حاج آقا حسين قمى ، سيد محمود مرعشى (پدر آية الله شهاب الدين مرعشى ) ، سيد اسماعيل مرعشى (شريف الاسلام ) ، ملاعلى مدرس ، ميرزا ابوالقاسم قمى ، شيخ حسن تهرانى و علامه محمد قزوينى از شاگردان اويند . (454)

شيخ فضل الله علاوه بر علوم اسلامى ، از دانش هاى روز و مسايل جامعه و مقتضيات زمان بهره مند بود . از اين رو ، در آشفته بازار رواج فرهنگ هاى استعمارى ، از توطئه ها و نيرنگ هاى روشنفكران غربى و شرقى تاءثير نپذيرفت . ناظم الاسلام كرمانى ، يكى از مخالفان شيخ فضل الله مى نويسد :

نگارنده روزى كه مشاراليه (شيخ فضل الله ) در خانه آقاى طباطبايى بود ، در مجلس در ضمن مذاكره گفت : ملاى سيصد سال قبل به كار امروز نمى خورد . شيخ در جواب گفت : خيلى دور رفتى ؛ بلكه ملاى سيصد سال قبل به درد امروز نمى خورد . ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد . بايد مناسبات دول را نيز بداند . (455)

ديگرى مى نويسد : مراتب علمى شيخ را هيچ كس از دوست و دشمن منكر نبود و لكن گمان مى كردند كه فقط معلومات او منحصر

به همان فقه و اصول است . نگارنده در چند جلسه فهميدم كه قطع نظر از جنبه فقاهت از بقيه علوم هم اطلاع كافى دارد؛ از آن جمله ، علم تاريخ و جغرافيا و . . . در اين اواخر نزد مرحوم ميرزا جهان بخش منجم مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود . (456)

فريدون آدميت نيز مى نويسد :

متفكر مشروطيت مشروعه ، شيخ فضل الله نورى بود . از علماى طراز اول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبايى و بهبهانى شناخته اند . (457)

قاتل شيخ شهيد ، يپرم خان ارمنى در يادداشت هاى خصوصى خود نوشته است :

شيخ فضل الله نورى روحانى عاليقدرى بود و گفته او براى توده خلق وحى منزل محسوب مى شد . (458)

شيخ فضل الله نورى علاوه بر فعاليت هاى اجتماعى و سياسى و مذهبى ، داراى آثار علمى ارزنده اى است .

آغاز مبارزات سياسى

آغاز فعاليتهاى سياسى - اجتماعى شيخ فضل الله نورى ، مقارن با نهضت تحريم تنباكو بود .

وى نقش فعالى در اين نهضت داشت و فرد معتمد و نماينده ميرزاى شيرازى ، مبلغ و مروج افكار و انديشه هاى استاد خويش ، و در مسايل اجتماعى و سياسى كشور از ياران و همكاران ميرزاى آشتيانى - يكى از رهبران نهضت اسلامى عدالت خانه به رهبرى روحانيان بزرگى چون سيد عبدالله بهبهانى و سيدمحمد طباطبايى ، شيخ فضل الله نورى نيز به اين نهضت پيوست . شيخ فضل الله نورى در گفتگو با آية الله بهبهانى ، درباره حمايت از نهضت اصيل ٘ϘǙĘʠخانه گفت :

من راضى به بى احترامى به روحانيت و توهين به شريعت

نيستم و شما را تنها نمى گذارم . هر زمان كه اقدامى انجام داديد ، من با شما حاضرم ؛ ولى بايد مقصود ، اسلام و شرع باشد و طورى رفتار نشود كه اسباب توهين به شرع و علما فراهم شود . (459)

شيخ فضل الله كه در آغاز ، به دليل شك و ترديد در اصالت نهضت عدالت خانه و اسلاميت آن ، از همراهى خوددارى كرده بود ، پس از گفتگو با آية الله بهبهانى و با شرط اسلاميت نهضت ، پاى در ميدان مبارزه نهاد و به همراه عده اى از مردم محله سنگلج تهران ، به يارى نهضت برخاست و در تحسن مسجد شركت كرد .

انحراف نهضت عدالت خانه و القاى مشروطيت

از مهم ترين خواسته هاى مبارزان نهضت عدالت خانه ، اجراى قوانين اسلام درباره تمام مردم به طور يكسان و مهم تر از همه ، ايجاد عدالت خانه اى بود كه در آن به شكايات مردم رسيدگى شود و با همه به عدالت رفتار شود . از اين رو ، در قسمتى از فرمان مظفرالدين شاه به عين الدوله براى رسيدگى به خواسته هاى متحصنان در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام آمده است :

ترتيب و تاءسيس عدالت خانه دولتى براى اجراى احكام شرع مطاع و آسايش رعيت از هر مقصود مهمى واجب تر است . (460)

به دنبال عملى نشدن خواسته هاى مبارزان ، بار ديگر مبارزه با شاه و رژيم اوج گرفت و علما و روحانيان در اعتراض به وضع موجود به قم هجرت كردند و در حرم حضرت معصومه عليهاالسلام متحصن شدند . تا اين زمان هيچ هدفى جز اجراى احكام اسلام و ايجاد عدالت

خانه در ميان نبود؛ اما اين زمان به بعد بود كه با راهنماى عده اى از روشنفكران و غرب زدگان ، مردم در سفارت انگلستان متحصن شدند .

القاى انديشه حكومت مشروطه و مبارزه براى مشروطيت از اين جا آغاز شد . روشنفكران غربگرا و فراماسون ها با حمايت دولت انگلستان ، حكومت مشروطه به سبك كشورهاى غربى را مطرح كردند و در غياب عالمان و رهبران اصلى نهضت ، نهضت عدالت خانه مسيرى ديگر را آغاز كرد و نطفه مشروطيت در سفارت انگلستان منعقد شد . سفارت انگليس دستور داده بود اعضا و كارمندان سفارت به متحصنان كمك كنند .

اجتماع بزرگى در سفارت تشكيل شد و شمار تحصن كنندگان به حدود 000/13 نفر رسيد .

مواد غذايى براى تاءمين خوراك اصلى تحصن كنندگان باگارى به داخل سفارت حمل مى شد و هنگام ظهر و شب ديگ هاى پلو و خورش در سفارت طبخ مى شد . در نامه يكى از تحصن كنندگان در سفارت آمده است :

نهار و شام بى نهايت ، شربت ، چاى و عصرانه و ميوه جات فراوان كه محل تماشا و حيرت شده است . (461)

علاوه بر خوراك ، گاهى تحصن كنندگان پول تقسيم مى شد . (462)

هدف انگلستان از اين حاتم بخشى ، سلطه كامل بر مملكت ايران بود و چون با حضور اسلام و روحانيت در جامعه ، همواره اميدش به ياءس مبدل مى شد ، اين بار در غياب روحانيان و عالمان كوشيد تا از اين موقعيت بهتر استفاده كند و نهضت عدالت خانه را در مسير اهداف خويش حمايت نمايد .

مخالفت با مشروطيت

شيخ فضل الله نورى ، نخستين كسى

بود كه آشكارا روياروى غرب زدگى اين دوران كه عدالت خواهى را به مشروطيت تبديل مى كرد ، ايستاد . پى برد كه آن چه در پى عرضه و اجراى آن هستند ، مشروطه برخاسته از بينش و فكر غربى است و در نهاد اسلامى ريشه اى ندارد . (463)

او بيش از ديگر رهبران روحانى در تهران و نجف ، به سياست هاى ناهماهنگ مشروطه با احكام شرع آگاهى داشت و مخالفان وى كه لياقت مذهبيون را در چهره او و قدرت روحانى اش مى ديدند ، با او به مخالفت برخاستند . (464)

شيخ فضل الله نورى در هجرت به قم (هجرت كبرى ) حضور داشت ، با شنيدن خبر تحصن در سفارت انگلستان به توطئه ها و اهداف روشنفكران و فراماسون ها پى برد و دريافت كه خطر عظيمى را تهديد مى كند . از اين رو ، خطاب به روحانيان و رهبران نهضت پرسيد : شما چه اقدامى مى خواهيد و هدف شما چيست ؟

در پاسخ به سؤ ال آگاهانه و هوشيارانه شيخ فضل الله نورى ، همهمه و گفتگو بالا گرفت . سيدمحمد طباطبايى با تاءثيرپذيرى از افكار روشنفكران ، در پاسخ گفت : مراد ما مشروطه است و مجلس شوراى ملى . شيخ فضل الله به مخالفت با مشروطه پرداخت و ضديت اين نوع حكومت را با احكام شرع بيان كرد .

طباطبايى در پاسخ گفت : حال كه كارها به خوبى پيشرفت كرده است ، بعد از اين هم با مشورت رفتار خواهد شد و بدون رضايت شما رفتار نخواهيم كرد . (465)

مظفر الدين شاه طى پيامى موافقت خود را با

خواسته هاى مبارزان اعلام كرد و مهاجران از قم به تهران بازگشتند؛ اما تحصن كنندگان در سفارت با مبهم خواندن پيام ، حاضر نشدند از سفارت خانه خارج شوند . از اين رو ، فرمان ديگرى صادر شد كه در قسمتى از آن آمده بود :

در تكميل دست خط سابق خودمان مورخه 14 جمادى الثانى 1324 ق . كه امر و فرمان صريحا در تاءسيس مجلس منتخبين ملت فرموده بوديم ، مجددا براى آن كه عموم اهالى و افراد ملت از توجهات كامله همايون ما واقف باشند ، امر و مقرر مى داريم كه مجلس مزبور را به شرح و دست خط سابق صريحا داير نموده ، بعد از انتخاب اجراى مجلس ، فصول و شرايط نظام مجلس شوراى اسلامى را موافق تصويب و امضاى منتخبين ، به طور يكه شايسته ملت و مملكت و قوانين شرع مقدس باشد ، مرتب نمايند . (466)

تحصن كنندگان با تاءثيرپذيرى از افكار و انديشه هاى سفارت نشينان ، حاضر به خروج از سفارت نشدند و با عنوان مجلس شوراى اسلامى مخالفت كردند و به دنبال آن ، عنوان مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى تغيير يافت . (467)

پس از آن ، نمايندگان انتخاب شدند و مهم ترين كار مجلس تدوين قانون اساسى بود . روشنفكران و فراماسون ها اكثريت مجلس را در اختيار گرفتند؛ به طورى كه در بين 16 نماينده مردم تهران ، 13 نفر فراماسون وجود داشت . (468)

مجلس با چنين افرادى مشغول تهيه و تصويب قانون اساسى شد و چون لژ فراماسونى ايران در نوشتن قانون اساسى نظر ويژه داشت و مى خواست چند

ماده از قانون اساسى فراماسونى را نيز در قانون اساسى بگنجاند ، جلسات را طولانى كه از لژ بيدارى ايران ماءموريت پيدا كرده بودند ، شروع به نوشتن قانون اساسى نمودند . (469)

شيخ فضل الله كه به توطئه هاى فراماسون ها وابسته به بيگانه پى برده بود ، به آية الله طباطبايى تذكر داد و به همراه آنان در جلسات مجلس شركت كرد تا از تصويب قوانين ضداسلامى جلوگيرى كند؛ اما نمايندگان اهداف خويش را دنبال مى كردند و به تذكرات روحانيان اعتنايى نمى كردند . آنها قوانين كشورهاى اروپايى - مخصوصا كشور بلژيك - را با اندك تصرفاتى ، به عنوان قانونى اساسى طرح و تصويب كردند و عنوان رژيم را مشروطه قرار دادند .

گرچه آخوند خراسانى ، شيخ عبدالله مازندارنى ، ميرزا حسين تهرانى و عده اى از روحانيان مشروطيت دفاع كردند ، اما تصور آنها از مشروطيت حكومتى كه در آن ، قدرت استبدادى شاه و درباريان محدود شود و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و دفع تعدى و تجاوز باشد .

شيخ فضل الله كه ديد علماى نجف به علت شناخت نادرست از اوضاع مجلس و واقعيت ها به حمايت از مجلس برخاستند ، در برابر وضع موجود مقاومت نمود و براى اصلاح امور تلاش كرد و پيشنهادهايى را به مجلس ارائه كرد؛ ار آن نمونه ، ذكر مذهب جعفرى به عنوان مذهب رسمى كشور و اصل نظارت فقيهان بر قوانين مجلس شوراى اسلامى . با مخالفت نمايندگان ، نظرات شيخ فضل الله راه به جايى نبرد و سيل تهمت و افترا و بدگويى درباره شيخ فضل الله

جارى شد .

وى به نشان اعتراض ، مجلس را ترك و از شركت در جلسات آن خوددارى كرد ، اما هرگز حملات ناجوانمردانه روشنفكران وابسته و فراماسون ها نتوانست او را از هدف مقدس خود بازدارد . او نظرات خود را با مردم در ميان نهاد و آنان را از توطئه هايى كه نهضت و كشور را تهديد مى كرد ، آگاه ساخت . مشروطه طلبان هر اجتماعى را كه شيخ فضل الله و اطرافيان او براى بيان اهداف خويش ترتيب مى دادند ، بر هم مى زدند . مطرح شدن بحث آزادى بيان و مطبوعات در مجلس ، دستاويزى براى استفاده نارواى مشروطه خواهان از موقعيت شد .

آنان به مخالفان خود نسبت ناروا مى دادند و آنها را تحقير مى كردند . يكى از نمايندگان در مذاكرات مجلس ، درباره شيخ فضل الله نورى گفت :

چون او در اين ميانه رياستى پيدا نكرده ، . . . راه مخالفت پيش گرفت تا شايد از اين راه رياستى پيدا كند . (470)

اين عوامل موجب هرج و مرج و ناامنى در جامعه شد . خودسرى و لجام گسيختگى عمومى به زودى به مطبوعات نيز اثر نمود . دفعتا ده ها روزنامه منتشر شد كه مديران آنها هيچ گونه حدى براى آزادى مطبوعات قائل نبودند و براى ارضاى مطامع نامشروع خود مقالات تند افتراآميزى درج كرده ، اولياى امور را مورد ناسزا و تهمت قرار مى دادند . روزنامه ها به شيخ فضل الله حمله كرده ، او را مورد اهانت قرار دادند . روزنامه ها به اين بسنده نكرده ، مقدسات دينى را نيز مورد حمله

قرار دادند . روزنامه كوكب درى در شماره 13 سال اول خود ، با دادن نسبت هاى ناروا و دروغ به امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام نوشت :

شما مردم نادان چرا اين قدر اعتقاد به اين اشخاص داريد كه در 1300 سال قبل به يزيدبن معاويه ياغى شدند و قشون فرستادند و خود و همراهانشان را كشتند و حالا اين مردم روضه خوانى مى نمايند و خرج مى دهند و مال خود را بى جهت مصرف مى كنند . يك جماعتى به خاك كربلا اعتقاد دارند . اين خاك چه مزيت و برترى بر خاك هاى ديگر دارد . (471)

شيخ فضل الله كه نهضت و قيام را از دست رفته و ثمره خون هاى مجاهدان شهيد را پايمال شده و كشور را در حلقوم استعمار انگلستان مى ديد ، غريبانه فرياد زد و مى گفت :

دين اسلام ، اكمل واتم شرايع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا مى خواند . آيا چه اتفاق افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد . مى خواهند مجلس شوراى ملى ايران را پارلمنت پاريس بسازند . (472)

شيخ فضل الله نورى در ادامه تلاش هايش ، اصل پيشنهادى خود را درباره نظارت فقيهان بر قوانين مجلس در روزنامه صبح صادق منتشر كرد ، (473) اما مشروطه طلبان كه آزادى را تنها براى خود محترم مى شمردند ، به دفتر روزنامه حمله كرده ، اموال آن را غارت . . . ، نسخه هاى روزنامه را پاره كردند و مدير روزنامه را

وادار كردند تا با عذرخواهى و اظهار بى اطلاعى از چاپ اين مطلب ، روزنامه شماره 48 را باطل و با همان تاريخ ، شماره ديگرى را منتشر كند . اين تهديدات ، شيخ فضل الله نورى و يارانش را از هدف بازنداشت . آنان اصل نامبرده را به اطلاع عالمان نجف رساندند و به دنبال آن ، آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى نيز طى پيامى به مجلس نوشتند :

اصل پيشنهادى جناب حجة الاسلام نورى دامت بركاته كه قوانين و متوقف به موافقت با شريعت دانسته است ، از مواد لازم و حافظ اسلاميت اين اساس است . (474)

مجلس نيز چاره اى جز پذيرش نداشت و مجبور شد آن را با تغييراتى به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى به تصويب برساند . (475)

مشروطه و مشروعه

شيخ فضل الله كه مى ديد هنوز قانون آزادى مطبوعات تصويب نشده ، روزنامه ها به انبيا و ائمه و مقدسات حمله و توهين مى كنند و روشنفكران ضددين و فراماسون هاى وابسته به بيگانه ، گردانندگان امور مى باشند ، دريافت كه هيچ تضمينى براى اصل نظارت فقيهان وجود ندارد و اگر امروز براى اين امر چاره اى انديشيده نشود ، فردا بسيار دير خواهد بود . او در مورد علت موافقت مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت :

من والله با مشروطه مخالفت ندارم ، با اشخاص بى دين و فرقه ضاله و مضله مخالفم كه مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند . روزنامه ها را كه لابد خوانده ايد كه به انبيا و اوليا توهين مى كنند و حرف هاى كفرآميز مى زنند . من

عين همين حرف ها را در كميسيون هاى مجلس از بعضى نمايندگان شنيدم و از اين مى ترسم كه بعدها قوانين مخالفت شريعت اسلام وضع كنند . خواستم از اين كار جلوگيرى كنم ، آن لايحه را نوشتم و تمام دشمنى ها و فحاشى ها از همان لايحه سرچشمه گرفته است . علماى اسلام ماءمورند براى اجراى عدالت و جلوگيرى از ظلم چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم مى شوم ؟ من در همين جا قرآن را از بغل خود درآورده ، قسم خوردم و قرآن را شاهد عقيده ام قرار دادم كه مخالفت مشروطه نيستم . معاندين گفتند : اين نكنم ! چگونه بى طرف شوم و سخنى نگويم ! (476)

شيخ فضل الله نورى نسبت به موضوع مشروطيت مخالفتى نداشت و بحث او در كيفيت اين نوع از حكومت در جامعه اسلامى بود . انتقاد او به قانون اساسى و قوانين جزايى و حقوقى و ساير قوانين وزارت خانه ها و ادارات بود .

او معتقد بود قانون اساسى ايران بايد قانون اسلام باشد و به همين دليل پيشنهاد كرد كه جاى مشروطه ، عنوان حكومت مشروطه مشروعه قرار داده شود؛ تا مشروعيت حكومت مانع از تصويب قوانين ضداسلامى شود . او با حضور عده اى از نمايندگان فراماسون و ضدمذهب و وابسته به بيگانه مخالف بود و خواهان اخراج اين عده از مجلس شد . او معتقد بود نظرات همه عالمان دين همين است و اين ديدگاه هاى اسلام و قرآن است .

مشروطه خواهان فراماسون و وابستگان به انگليس كه تحقق اهداف شيخ فضل الله نورى را مساوى با از بين رفتن

مقام و موقعيت خويش مى ديدند ، او را به ياد تهمت و ناسزا گرفتند .

شيخ فضل الله و يارانش براى پيشبرد اهداف خود ، در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام تحصن كردند و با انتشار روزنامه اى به نام لايحه ، به بيان ديدگاه ها و اهداف و انديشه هاى خود پرداختند .

آية الله بهبهانى و آية الله طباطبايى نزد شيخ فضل الله رفتند و از او خواستند به تحصن خود پايان دهد . او در پاسخ آقاى بهبهانى گفت : جناب آقا ! اگر از من مى شنوى ، شما اين جا بمانيد و بعد سه مرتبه فرمود : والله ، والله ! مسلم بدان كه هم مرا مى كشند و هم تو را ، اين جا بمانيد تا يك مجلس شوراى ملى اسلامى درست كنيم و از اين كفريات جلوگيرى كنيم . سيد گفت : نه چنين نيست . شيخ گفت : اكنون باشد ، معلوم شما خواهد شد . (477)

سرانجام پس از گفتگوى فراوان ، تحصن كنندگان به تهران بازگشتند ، هر چند وعده هاى پوچ اعتقادى نداشتند . شيخ فضل الله در تهران تدريس علوم اسلامى را ادامه داد و همچنان در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطيت غربى ايستاد . پس از فتح تهران از سوى مشروطه طلبان ؛ محمدعلى شاه و درباريان به سفارت روسيه پناهنده شدند . به شيخ فضل الله نورى پيشنهاد شد به سفارت انگلستان يا روسيه پناهنده شود . او با تبسم فرمود :

من از كشته شدن خود بى اطلاع نيستم و به هيچ كس غير از خداوند پناهنده نمى شوم .

سعدالدوله

به منزل شيخ فضل الله نورى آمد و گفت :

حفظ جان آقا بر تمام افراد علاقه مند واجب است و من چون مى دانستم كه آقا به اين سفارت خانه ها پناهنده نمى شود ، با يك سفارت بى طرف يعنى سفارت هلند تماس گرفتم تا در صورتى كه آقا اجازه بفرمايند ، پرچم سفارت هلند را روى بام خانه نصب كنيم تا ايشان در امان باشند .

شيخ تبسمى استهزاء گونه فرمود :

آقاى سعدالدوله ! پرچم ما را بايد روى سفارت بيگانه نصب كنند . چطور ممكن است صاحب شريعت به من كه از مبلغين احكام آن هستم اجازه فرمايد ، پناهنده به خارج از شريعت شوم ! مگر قرآن نخوانده ايد كه مى فرمايد : لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا (478) من راضى هستم كه صد مرتبه زنده بشوم و مسلمين و ايرانيان مرا مثله كنند و بسوزانند ، ولى پناهنده به اجنبى نشوم و بر خلاف شرع اسلام عملى انجام ندهم .

جان فداى نفس نادره مردانى باد

كه كم و بيش نگردند به هر بيش و كمى

بربالاى دار

پس از دستگيرى شيخ فضل الله نورى ، با يك محاكمه فرمايشى او را محكوم به اعدام كردند .

هنگامى كه به طرف محل اعدام حركت مى كرد ، نگاهى به جمعيت كرد و بعد رو به آسمان كرد و گفت :

افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد . (479)

دست حق در دست مى آمد روان برپاى دار

تا بلند آوازه سازد از آن آواى دار

آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى

كى كند انديشه از رنج توان فرساى دار

شيخ فضل الله را بر روى چهارپايه

دار قرار دادند . او از روى چهارپايه ، آخرين سخنان خود را بيان كرد . سخنان او تاءكيدى بر مواضع مكتبى و اصولى گذشته اش بود . وى خطاب به جمعيت تماشاچى گفت :

خدايا ! تو ، خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم ، گفتند قوطى سيگارش بود ، خدايا ! تو ، خودت شاهد باش كه در اين دم آخر ، باز هم به اين مردم مى گويم كه مؤ سسان اين اساس ، بى دين هستند و مردم را فريب داده اند . اين اساس ، مخالف اسلام است . محاكمه من و شما بماند پيش پيغمبر اسلام . (480)

او با وجود ضعف پيرى و بيمارى ، آخرين خطابه اش را با شجاعت و شهامت كم نظيرى بيان كرد . تنها با عشق و ايمان به هدفى متعالى مى توان اين گونه در برابر مرگ و شهادت ايستاد . گويى اين دار بود كه از هيبت و عظمت او مى لرزيد . (481)

او ز عشق سراپا و شور و جذبه بود

دارد انديشه از او ، او نه در پرواى دار

هيبت مردانه مرد خدا را ديده است

گر به خود مى لرزند از اين جذبه سرتاپاى دار

در آخرين لحظات ، از طرف مشروطه طلبان برايش پيام آوردند كه شما مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن رها سازيد . او در پاسخ گفت : من ديشب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمود : فردا ميهمان من هستى . من چنين امضايى نخواهم كرد . پس

از آن طناب به گردنش انداختند . (482)

گاه خورشيد است از عشق خدا بر نيزه ها

گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار

پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته است

جاودان از مشرق خونين و خون بالاى دار

باد شديدى شروع به وزيدن كرد و گرد و خاك فضا را پر كرد . مشروطه طلبان به شادى و كف زدن مشغول بودند و ميرزا مهدى ، فرزند شيخ فضل الله نورى در ميان آنان فرياد مى زد : زنده باد مجازات ، زنده باد مجازات !

به سر دار اگر رفت سر حق طلبان

بيش تر ياد دهد درس سرافرازى را

پاى كوبان سر جان در ره جانان دادم

تا بدانند كسان معنى جان بازى را

فصل پنجم : پرسش ها و پاسخ ها

1 . حق و باطل

پرسش : ما چگونه حق را ازباطل تشخيص دهيم ؟

آية الله جوادى آملى :

ما هر مشكلى كه داشته باشيم مشكل اصلى خود را نبايد فراموش كنيم . مشكلات فرعى در كوتاه مدت حل مى گردد . خواه مشكل عملى باشد خواه علمى ؛ اما بعضى امور است كه به اين آسانى حل نمى شود ، تا انسان نميرد و نشئه عوض نشود و وارد ملكوت و عالم برزخ نگردد مشكل براى او حل نمى شود . زمانى هم حل مى شود كه ديگر قابل علاج نيست .

بنابراين ما درباره دو مطلب بايد بينديشيم و بحث كنيم ؛ يكى مطالب فرعى كه در كوتاه مدت يا دراز مدت حل مى شود ، و ديگرى مطالب اساسى كه در اين مورد اگر ما به مشكلى برخورد كرديم نه تنها به آسانى حل نمى شود بلكه بعد از مرگ تازه مشكل روشن مى شود كه ديگر راه براى معالجه

نيست .

در جريان هاى فكرى كه نمى دانيم چه كسى درست مى گويد چه كسى باطل ، پس از مدتى مشاوره فكرى ، بالاخره مى فهميم چه كسى حق است چه كسى حق است چه كسى باطل . در قرآن كريم فرمود :

ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لم يخرج الله اءصغانهم (483)

آيا كسانى كه قلبشان بيمار است نمى ترسند كه به وسيله زبان خود ، قلم خود ، دست خود فكر خود و . . . خود را لو دهند و ديگران بفهمند . بعضى هانسبت به حق كينه دارند . هر قدر هم قدرتمند باشند نمى توانند اين كينه را بيش از چند سال مخفى كنند ، بالاخره روشن مى شود .

خلد گر به پاى خارى آسان برآرم

چه سازم به خارى كه در دل نشيند

اگر خارى يا تيغى به دست يا پا يا حتى فرو رفت قابل علاج است . اما اگر خار در دل نشست چه بايد كرد ؟ ما تا زمانى كه قدرت فهم داريم مى توانيم تفهميم كدام گروه حق است كدام باطل ، ولى دستگاه فهم ما آسيب ديد چه كنيم ؟ اگر ما هر چيزى را با ساعت تشخيص مى دهيم ، حالا اگر ساعت خراب شود چه كنيم ؟

ما هميشه با دو امر مواجه هستيم ، يكى اين كه بفهميم كدام جريان حق و كدام باطل است

دوم اين كه بفهميم خودمان كجاييم و اين دومى نسبت به مورد اول بسيار بااهميت تر است .

يعنى بايد مراقب باشيم ترازويى كه افراد ، اعمال و عملكردها را با آن مى سنجيم خراب نشود .

در اوايل انقلاب براى بعضى

معلوم نبود چه كسى درست مى گويد و چه كسى غلط؛ انفجارها و ترورهايى پيش آمد ، ده ها نفر به شهادت رسيدند ، آن وقت خون هاى پاك شهدا مشخص كرد حق با كيست و خيلى از اشخاص آمدند طرف امام و انقلاب . بعضى ها ، حتى با انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى ، نخست وزيرى و دادستانى هم نيامدند و هنوز هم كه هنوز است نمى فهمند و نيامده اند . سرش اين است كه در وجود آن ترازوى حقيقت سنج خراب شده است . ترازوى خراب ، كاه و آهن را مساوى نشان مى دهد . حال مطلب اساسى اين است كه ما چه كنيم ترازو و ساعت وجودمان به هم نخورد ، قرآن كريم ، صريحا از ذات اقدس اله نقل مى كند كه علما امكان به هم خوردن ترازوى وجود اشخاص هست و عملا هم ما ديده ايم و مى بينيم .

قل هل ننبئكم بالاخسرين اءعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (484) : عده اى به طرف فساد مى روند و در حال انجام كار بد هستند و خيال مى كنند كار خوب انجام مى دهند .

جريان كربلا مصداق بارز همين اشخاص است . 30 هزار نفرى كه از كوفه و اطراف كوفه آمدند همان هايى بودند كه ساليان متمادى پاى منبر حضرت امير عليه السلام بودند . اين ها به زعم خود براى رضاى خدا آمدند و امام حسين عليه السلام را در كربلا شهيد كردند : كل يتقربون الى الله بدم الحسين عليه السلام فقط سران آنها كه مى دانستند

چه خبر است ، براى حكومت رى و امثال آن آمده بودند و گرنه اين جمعيت عظيم فقط براى رضاى خدا و رفتن به بهشت ، امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد كردند . در وجود اين ها ترازو به هم خورده بود ، يعنى واقعا قدرت تشخيص حق از باطل را از دست داده بودند .

مطلب دوم اين است كه محور جنگ ما با شيطان كجاست ؟ در جنگ ما با اهريمن درون ، خاكريز مقدم كجاست ؟ چه كسى با ما مى جنگد و او از ما چه مى خواهد ؟ كسى به جنگ ما مى آيد كه در بين مخلوقات خدا از او عصبانى تر و خشمگين تر نيست . خشم هيتلر و چنگيز و امثالهم مشخص است . اين ها يك ميليون نفر يا دوميليون نفر را بيشتر نكشته اند ، به هر حال به چهار نفر هم رحم كرده اند . همين صدام ملعون ، گرچه نسبت به ايران تهاجم وحشيانه داشت ولى نسبت به خيلى از خودى ها ترحم داشت ، نسبت به خود (به خيال خام خودش ) رحم داشت . هيچ چنگيزى ، هيچ صدامى مثل شيطان نيست .

وجود مبارك اميرالمومنين عليه السلام فرمود : شيطان شش هزار سال خدا را پرستش مى كرد و در رديف فرشته ها بود و كان قد عبد الله ستة آلاف سنة لا يدرى امن سنى الدنيا ام سنى الاخرة (485) معلوم نيست كه اين شش هزار سال از سال هاى دنياست (كه روزش 24 ساعت بوده ) يا از سال هاى آخرت (كه هر روزش 50 هزار سال

دنيا است . فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (486) اگر حداقل از سال هاى دنيا باشد حساب كنيد چقدر مى شود .

شيطان با يك چنين خوى استكبارى كه در جريان امتحان سجده بر آدم ظهور كرد ، شش هزار سال عبادت خود را سوزاند ، يك چنين موجود عصبانى با چنين خشم و عصبانيت با ما چه خواهد كرد ؟ !

شيطان سوگند ياد كرده است كه من فرزندان آدم را احتناك مى كنم .

لئن اءخرتن الى يوم القيامة لاءحتنكن ذريته الا قليلا (487)

احتناك يعنى زير گلوى كسى را گرفتن ، سواركار مسلط كه بر اسب سوار مى شود و زمام و حنك اسب را در اختيار مى گيرد ، اين را گويند احتناك .

شيطان گفت : من بر فرزندان آدم سوار مى شوم و بر حنك آنها افسار مى زنم و لجام آنها را به دست مى گيرم . كسى كه محصول شش هزار سال عبادت خود را آن طور به آتش كشيده با ما چه مى كند ؟ شيطان نه جان از ما مى خواهد نه خاك ، جان و خاك گرفتن كار شدنى بيرونى و مربوط به جهاد اصغر است . شيطان از ما ايمان و آبرو مى خواهد . تمام تلاش او اين است كه اولا انسان را اسير بگيرد و ايمان را از كف او بربايد تا كافر شود . ثانيا او را بى آبرو و بى حيثيت كند . بالاخره انسان كافر آبرويى هم دارد و با آن آبرو زندگى مى كند . شيطان مى خواهد اين آبرو را هم از بين ببرد .

شيطان براى آنكه دين و

آبرو را از ما بگيرد . يعنى انسان قدرت تشخيص حق از باطل را از دست بدهد . تمام تلاش او اين است كه به جاى اصلى ما بنشيند و هر چه خواست انجام دهد .

انبيا و اولياء در صددند كه خودشان بيايند و جاى اصلى را بگيرند و حرف هاى الهى را به زبان ما جارى كنند تا ما را سخن گوى فرشته ها قرار دهند ، شيطان را خارج كنند ، اين است كه به ما گفته اند هميشه مراقب باشيد . (488)

2 . حكومت ولايت

پرسش : در مورد ولايت و نحوه ى حكومت اسلامى زياد صحبت شده است ، مى خواستيم از نظر حضرتعالى مطلع مى شويم كه ولايت چطور حكومتى است ؟ و حاكم درچنين حكومتى چه جايگاهى دارد ؟

مقام معظم رهبرى :

ولايت ، آن حكومتى است كه شخص حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى و فكرى و عقيدتى است . آن حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراه باشد؛ آن حكومتى كه حاكم ، عقايد مردمش را مورد اعتناء قرار ندهد؛ آن حكومتى كه حاكم حتى در عرف خود مردم - مثل حكومتهاى امروز دنيا - از امكانات خاص و از برخورداريهاى ويژه برخوردار باشد و براى او ، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات دنيوى وجود داشته باشد ، هيچكدام به معناى ولايت نيست و ولايت ، يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكم با مردم ، ارتباطات فكرى ، عقيدتى ، عاطفى ، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به او متصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و

او منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود را از خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى خدا مى انگارد . استكبار در ولايت وجود ندارد . حكومتى كه اسلام معرفى مى كند ، از دموكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار و احساسات و عقايد و نيازهاى فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است .

از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولى و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمه نبايد محسوب بشود؛ و الا ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ، براى حكومت ، براى خود ، براى اين شاءن و مقامى كه به او نرسيده است يا مى خواهد به او برسد ، كيسه ى مادى يى دوخته باشد ، آن شخص ، ولى نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست . در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولى امر است - يعنى كار اداره ى نظام سياسى به او سپرده شده است - از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاى بزرگ را براى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است .

از روز اول تا امروز و بخصوص بعد از تشكيل جمهورى اسلامى ، در معناى ولايت تحريف كردند؛ بدروغ ولايت را چيزى غير از آنچه كه هست ، معرفى كردند؛ گفتند ولايت معنايش اين است كه مردم محجورند؛ به سرپرست و قيم احتياج دارند؛ آدمهاى نام و نشان دار ، اين را صريحا در كتابها

و مطبوعاتشان نوشتند ! دروغ محض ، تهمت به اسلام ، تهمت به ولايت !

در غدير ، مساءله ى ولايت ، به عنوان يك امر رسمى از سوى پيامبر مطرح شد و اميرالمومنين به عنوان مصداق آن تعيين گرديد؛ كه البته تفاصيل زيادى دارد و شما آن را مى دانيد؛ و اگر كسانى هم از تفاصيل آن اطلاعى ندارند - بخصوص جوانان - بهتر اين است كه در نوشته ها و كتابهاى استدلالى و علمى آن را دنبال كنند؛ كه كتابهايى هم در اين زمينه نوشته شده و مفيد است . (489)

3 . اسلام و آزادى

پرسش : از جمله مسائلى كه امروز مطرح شده و مباحث مختلفى رابرانگيخته است ، مساءله ى آزادى است . در اين زمينه سؤ الاتى داريم كه با اجازه ىحضرتعالى مطرح مى كنيم . آيا آزادى مقوله اى است كه اسلام بر آن تاءكيد كرده باشد ؟ به تعبير ديگر آزادى مقوله اى است اسلامى يا مساءله اى است صرفا غربى ؟

مقام معظم رهبرى :

مساءله ى آزادى يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه عليهم السلام به طور مؤ كد و مكرر روى آن تاءكيد شده است . البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مى كنيم ، مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرفدارى در دنيا ندارد . فكر نمى كنم كسى در دنيا باشد كه به آزادى مطلق فكر بكند . مرادمان ، آزادى معنوى هم كه در اسلام و بخصوص در سطوح راقى معارف اسلامى هست ، نيست ؛ آن محل بحث ما نيست . منظور از آزادى كه در اين جا بحث مى

كنيم ، آزادى اجتماعى است ؛ آزادى به مثابه ى يك حق انسانى براى انديشيدن ، گفتن ، انتخاب كردن و از اين قبيل ، همين مقوله ، در كتاب و سنت مورد تجليل قرار گرفته است . آيه ى شريفه ى 157 سوره ى اعراف مى فرمايد :

الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاءغلال التى كانت عليهم .

خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كه غل و زنجيرها را از گردن انسانها بر مى دارد؛ اصر را ، يعنى تعهدات تحميلى بر انسانها را از آنها مى گيرد؛ مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است . اگر وضع جوامع دينى و غيردينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد ، مى دانيد كه اين اصر - اين تعهدات و پيمانه هاى تحميلى بر انسانها - شامل بسيارى از عقايد باطل خرافى ، و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دستهاى استبداد يا تحريف يا تحميق بر مردم تحميل كرده بود ، مى شود . اغلال هم كه غل و زنجيرهاست ، معلوم است .

اين آقاى جرج جرداق ، نويسنده ى كتاب نامدار صوت العداله - كه درباره اميرالمومنين است - بين دو جمله يى كه يكى از اميرالمومنين عليه الصلوة و السلام صادر شده است ، يكى هم از جناب عمر - خليفه دوم - مقايسه يى مى كند . يك وقت چند نفر از استانداران يا ولادت زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند

، و چون گزارشى عليه آنها آمده بود ، خليفه را خشمگين كرده بود . خليفه خليفه خطاب به آنها جمله ى ماندگارى را گفته است :

استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا : مردم را به بردگى گرفته ايد؛ در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است ؟

جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است ، و آن اين است :

لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا : بنده ى غير خودت مباش ؛ خدا تو را آزاد آفريده است .

جرج جرداق بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله ى اميرالمومنين به مراتب برتر از جمله ى عمر است ؛ زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت ، در دست آنها هيچ تضمينى نداشت ؛ چون خود آنها كسانى بودند كه عمر مى گفت :

استعبدتم الناس : مردم را به بردگى گرفته ايد؛

حالا به آنها آزادى بدهيد . اين يك طور حرف زدن است ؛ يك طور ديگر آن است كه اميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا در خود كلام مى آورد :

لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا : بنده ى غير خودت مباش ، خدا تو را آزاد آفريده است .

در اين هر دو كلام ، دو خصوصيت براى آزادى هست - كه البته كلام اميرالمومنين ، اين برجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد - يكى اين دو خصوصيت ، همين است كه حريت جزء فطرت انسانى است ؛ و قد خلقك الله

حرا؛ كه من حالا در مقايسه ى بين تفكر اسلامى و تفكر غربى و اشاره يى به آن خواهيم داشت . (490)

4 . اسرار و آثار صلوات

پرسش : سر سلام كردن به اهلبيت عليهم السلام چيست ؟

آية الله جوادى آملى :

شايد به عرضتان رسيده باشد كه يكى از آداب مجلس علم آن است كه معلم به متعلمان و مخاطبان درود بفرستد و سلام كند . اين ادبى است كه ذات اقدس اله در سوره مباركه انعام به ما آموخت ، فرمود :

و اذا جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم (491) : يعنى وقتى مؤ منين براى فراگيرى علوم الهى به محضر تو آمدند بگو سلام عليكم .

مخاطبانى كه در مجلس رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله شرف حضور داشتند دو گروه بودند . متوسطين آنها سلام را از خود پيغمبر و برخى از آنها سلام را از خدا دريافت مى كردند . البته سلام خدا همان اعطاى سلامتى است . اين طور نيست كه خدا لفظا به كسى سلام كند ، و مهمترين نوع سلامتى هم ، سلامتى دل است .

اگر دلى از ياد غيرخدا خالى بود چنين دلى سالم است . وقتى ظرف دل سالم بود جا براى مظروف وجود دارد و آنگاه است كه علوم و معارف را چنين ظرفى مى ريزند . بنابراين ذات اقدس اله اول به انسان ظرف مى دهد بعد ظرفيت و در نهايت مظروف عطا مى كند .

از طرف ديگر سلامت دل در شكستن دل است و لذا اگر انسان حالى پيدا كرد كه دلش شكست بايد شاكر باشد ، اگر مطالبى فرا گرفت بايد شاكر باشد چون همه

ى اين ها از عطاياى الهى است . به هر حال سلامت دل نيمى از راه است براى اينكه ظرف سالم ، مادامى كه تهى از مظروف باشد سودى ندارد .

اينكه ما در عرض ادب به پيشگاه معصومين عليهم السلام در زيارت ها عرض مى كنيم السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اين سلامت مربوط به سلامت قلب و ظرف است و آن رحمتى كه مسئلت مى كنيم ناظر به مظروف است يعنى در واقع از خدا دو چيز طلب مى كنيم يكى سلامت ظرف سلامت دل و دوم داشتن مظروف خوب ، يعنى از خدا مى خواهيم كه رحمت و بركات خود را بر قلب ما ، نازل كند و قلب ما را از ياد غير خود تطهير نمايد . (492)

پرسش : فايده صلوات بر خاندان پيامبر چيست ؟ آنها نيازى به درود و صلوات ماندارند .

آية الله جوادى آملى :

مرحوم علامه طباطبايى به فردى كه چنين سؤ الى از ايشان پرسيده بود پاسخ لطيفى دادند . فرمودند : صلواتى كه ما مى فرستيم اولا از خودمان چيزى اهدا نمى كنيم بلكه به خدا عرض مى كنيم و از او مى خواهيم كه بر پيامبر و خاندانش رحمت ويژه بفرستد و ثانيا گرچه اين خاندان نسبت به ما محتاج نيستند ولى به ذات اقدس اله نيازمندند و بايد دائما فيض الهى بر آنها نازل شود . ما با اين صلوات در واقع خود را به اين خاندان نزديك كرده ايم . بعد مثال مى زدند و مى فرمودند : اگر باغبانى در باغى كه همه ى گل ها و ميوه هايش ملك صاحب

باغ است كار كند و از صاحب باغ حقوق بگيرد ، روز عيد ، يك دسته گل از باغ تهيه كند و به حضور صاحب باغ ببرد آيا عمل او موجب تقرب به صاحب باغ هست يا نه ؟ مسلما هست . اين عمل نشانه ادب باغبان است . صلوات هم ادب ما را ثابت مى كند و الا ما كه از خودمان چيزى نداريم .

بلكه از ذات اقدس اله مسئلت مى كنيم بر مراتب و درجات اين بزرگواران بيفزاند . و همين عرض ادب براى ما تقرب است . (493)

5 . عمر طولانى مهدى (عج )

پرسش : حيات حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء چگونه با قوانين علمى توجيه مى شود ؟

آية الله جوادى آملى :

اولا حيات طولانى امام زمان عليه السلام بر خلاف عادت است نه بر خلاف عليت . يعنى بطور عادى كسى نمى تواند هزار يا ده هزار سال زندگى كند اما بصورت غيرعادى (خرق عادت ) اين كار ممكن است . ثانيا اگر بدانيم انسان چيست و بدنش را چه كسى اداره مى كند ، اين سؤ ال اصلا براى ما مطرح نيست . براى عرفا و حكماى بزرگ چنين سؤ ال هايى اصلا مطرح نيست .

بنده يك وقتى به دندانپزشك محترمى مراجعه كردم ، او مى گفت بعضى ها هستند كه دندان هايشان صدسال دوام دارد و نمى پوسد؛ ولى اگر فولاد صدسال شب و روز كار بكند فرسوده مى شود . چون فولاد و آهن اگر فرسوده شد ديگر جايگزين نمى شود اما دندان هر روز عوض مى شود ، مرتب سلول هاى جديد جاى سلول هاى مرده و قديمى را مى گيرند

. با اين توضيح اگر تمام ذرات بدن در حركت و تعويض هستند و روح آدمى حركات تمام اين ذرات را دقيقا تحت كنترل دارد در اين صورت اگر روح انسان كاملى ، برخلاف عادت (نظم عادى ) بهترين سلول ها را جايگزين كند ، و دقيق ترين كنترل ها را روى قسمت هاى مختلف بدن داشته باشد ، يك انسان كامل مى تواند حتى ميليون ها سال نيز زنده بماند (و اين مطالبى است كه علم پزشكى امروز به اثبات رسانده است ) .

اين مثلى كه ملاى رومى ذكر مى كند كه اگر شما روز يا شب در كنار نهر روانى كه آب آن خيلى آرام در حركت است بنشيند و تصوير خورشيد يا ماه در اين جوى آب بيفتد و مانند آينه اى باشد كه شما تصوير خود را در آن مى بينيد صدها عكس مى آيد و مى رود و شما خيال مى كنيد ساعت ها با عكس خود روبرو بوده ايد در حالى كه آينه ها و عكس هاى متعدد در هر لحظه آمدند و رفتند .

شد مبدل آب اين جو چند بار

عكس ماه و عكس اختر برقرار

همين بزرگوار در جاى ديگر مى گويد :

اى برادر تو همان انديشه اى

ما بقى خود استخوان و ريشه اى

بنابراين اگر كسى روح و سلطه آن را بر بدن خود بشناسد ، سيلان و حركات و تعويض ذرات بدن را تحت كنترل روح بداند و قدرى را حكمت و عرفان آشنا شود ، اصلا اين اشكال كه چطور يك انسان مى تواند يك ميليون سال ، دوميليون سال يا بيشتر بماند برايش مطرح نيست .

اگر روح پيوندش با خالق جهان هستى به حدى بود كه قدرت خاصى ، ما فوق قدرت افراد عادى پيدا كرد ، مى تواند همان طورى كه بدن خود را مى گرداند ، خارج از بدن خود را هم اداره كند . زيرا خارج از روح او حكم بدن او را دارد .

وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه ) در نهج البلاغه ضمن روايتى در خطبه قاصعه مى فرمايد من در حضور پيامبر اكرم عليه آلاف التحيه و الثناء ايستاده بودم ، مشركين حجاز به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله گفتند اگر تو پيغمبر هستى يك معجزه حسى بياور تا تو را بپذيريم .

فرمود چه كنم ؟ گفتند : دستور بده نيمى از درختى كه روبروى توست از نيمه ديگر جدا شود و به حضور تو بيايد . حضرت فرمود اگر اين كار را انجام دادم ايمان مى آوريد . گفتند : بلى . حضرت على عليه السلام در ادامه مى گويد : من ديدم اين درخت دو نيم شد ، نيمى از آن در جاى خود ايستاد و نيم ديگر حركت كرد و جلو آمد بطورى كه شاخه هايش روى دوش ما قرار گرفت : مشركين گفتند : دستور بده نيم ديگر آن هم از جاى خود حركت كند و نزد تو بيايد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله اين كار را هم انجام دادند ، بعد گفتند : دستور بده اين دو نيمه درخت به هم متصل شود و سر جاى اول برگردد با وجود اين مشركين باز ايمان نياوردند . كرامات همه محال عادى هستند ، نه محال

عقلى . محال عقلى كرامت بردار نيست مثل 5 : 2*2 اين شدنى نيست ، اعجاز بردار هم نيست . به هر حال حيات حضرت ولى عصر (عج ) محال عادى است نه محال عقلى . (494)

6 . چرايى شفاعت

پرسش : با وجود اين كه در اسلام ، اصل ، عمل انسان است و در آخرت بر اساس عمل هر كس به او پاداش يا جزا داده مى شود ، شفاعت در آخرت چه معنايى پيدا مى كند ؟ با اين كهعمل انسان ، مدار سعادت و شقاوت اوست .

علامه جعفرى :

اين مطلب ، صد در صد صحيح و درست است . اصل با عمل انسان است . اما خداى بزرگ در درون ما يك قدرت بازسازى قرار داده است كه :

من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب : (495) كسى كه از شما به نادانى عملى را انجام داد ، پس توبه كرد .

مضمون آيه شريفه اين است كه اگر كسى اشتباه و بدى مرتكب شد و سپس توبه كرد و جبران نمود ، خدا او را مى بخشد . اگر كاخ شخصيت آدمى ويران شود و حتى يك آجر آن بماند ، اگر بخواهد ، مى تواند با يك اتصال به خدا و با يك آجر از آن كاخ ويران شده شخصيت به وسيله گناه - العياذ بالله - باقى بماند ، باز اگر توبه دقيق بكند ، جبران مى شود . در اين جا عمل چه شد ؟ عمل و شخصيت بازسازى شد . قبل از شفاعت ، توبه است . قبل از شفاعت ، توبه حقيقى ، انسانهاست . به شرط اين كه

حق الناس نباشد ، اما در گناهان صغيره و . . . شفاعت نصيب انسان مى شود . در يك روايت هم ذكر شده است كه ائمه فرمودند : اگر شما خودتان را به ما برسانيد ، از شفاعت برخوردار خواهيد شد . اگر بين ما و شما ، خداى ناخواسته ، فاصله به قدرى شد كه ما نگاه كرديم و ديديم فاصله بين ما و شما زياد است مثلا شخصى قاتل است ، ما در مقابل اين صاحب خون چه كار مى توانيم انجام بدهيم ؟ (496)

7 . مسافران بهشت

پرسش : آيا امثال اديسون ، با آن همه اكتشافات به جهننم مىروند ؟ يا رونتگن كه اشعه (X) را كشف كرده است ، آيا به جهنم مى رود و فقط ما به بهشتمى رويم ؟

علامه جعفرى :

يك قانون كلى داريم كه براى درك همه موارد مى توانيد از آن قانون استفاده بفرماييد . آن قانون اين است كه هر كس براى بهشت هر قدمى برداشته ، از او سؤ ال مى شود كه با چه نيتى برداشته است ؟ اديسون لامپ و مساءله برق را در جوامع مطرح كرد . اگر دلار مى خواست ، كه بايد گفت بلى ، او به دلار رسيده است . آن طور كه به نظرم مى رسد مبلغ چهارميليون دلار در امتيازش به او رسيده است (البته كم و بيش آن را دقيقا به خاطر ندارم ) .

ناگفته نماند ، اديسون به مدت ده سال كه چهار سال اول آن بسيار پرمشقت بود ، خيلى دقيق و منظم و مستند به عشق و علاقه ، تلاش و كوشش كرده است

. او اگر شهرت جهانى مى خواست . به دست آورد اما بايد نيت او مدنظر باشد .

اگر اديسون تا اين حد كه ماديات خواسته باشد ، به عالم ماوراى طبيعت قدم نگذاشته است . اگر پول و شهرت مى خواسته ، به آن رسيده است . ارزش الهى كار او از آنجا شروع مى شود كه بگويد من براى آسايش مردم اين كار را كرده ام ، خواه اين پول به من برسد يا نرسد ، خواه شهرت جهانى نصيب من بشود يا نشود . چرا ارزش الهى كار از اين جا شروع مى شود ؟ زيرا :

الخلق كلهم عيال الله و احبهم اليه انفعهم لهم همه مردم به منزله عائله خدا هستند ، و محبوبترين انسان ها در پيش خدا ، كسى است كه براى مردم سودمندتر باشد . پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله . (497)

8 . زن و مرد

پرسش : آيا بين زن و مرد تفاوت اساسى هست يا نه ؟

آية الله جوادى آملى :

در مسائل علمى ، اعتقادى ، اخلاقى و آنچه به كمال انسانى بر مى گردد بين زن و مرد هيچ فرقى نيست ، ولى در مسائل اجرايى و تقسيم كار بين زن و مرد تفاوت هست منتها اين تفاوت نقشى در تكامل انسان ندارد .

در توضيح اين مطلب اول بايد گفت : هدف از رسالت همه ى انبياء ، مخصوصا رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله تعليم كتاب و حكمت از يك سو ، و تزكيه نفس از سوى ديگر است . يعنى انبياء آمدند تا مردم را با معارف الهى آشنا و عقايد و اخلاق جامعه را

كامل كنند . قرآن كريم فرمود : يعلهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم ، (498) انبيا آمدند براى تعليم و تزكيه ، و اين دو خصوصيت هم مربوط به جان انسان است و جان انسان از آن جهت كه موجودى ملكوتى است ، زن و مرد ندارد .

همه ى انبيا براى تعليم و تربيت و تزكيه آمده اند كه هم در بخش نظرى ، جامعه را به علوم الهى و صحيح آشنا كنند ، هم در بخش عملى مردم را به نزاهت و طهارت روح برسانند . همه ى اين ها به جان انسان بر مى گردد ، كه نه مذكر است و نه مونث ، اين بدن است كه يا مذكر است يا مونث و گرنه روح ، مجرد است . مثل اينكه شما سؤ ال كنيد كه فلان عده از فرشته ها با اين عده از فرشته ها با هم تفاوت دارند يا نه ؟ پاسخش اين است كه اصلا فرشته زن و مرد ندارد ، نه زن است نه مرد چون مجرد است .

و اما توضيح مطلب دوم : در عالم طبيعت كارها برابر خصوصيات طبيعى و بدنى تقسيم شده است . يك سرى كارها مشترك بين زن و مرد و يك سرى كارها مخصوص هر جنس به طور جداگانه است ؛ آن هم از باب اجراييات و تقسيم وظيفه است . اگر مرد در انجام كارها با تقوا و با اخلاص تر بود او كامل تر مى شود و اگر زن در انجام كارهايش با اخلاص تر بود او كامل تر است . (499)

9 . جوانى و شادابى

پرسش : جوانى كه مى خواهد قدم

در سلوك گذارد ، چگونه مىتواند شادابى و لذت بردن از جوانى را در وجود خود حفظ نمايد ؟ يك جوان سالك چگونهمى تواند از زندگى روزمره و مادى لذت ببرد - و به اصطلاح - جوانى كند ؟

علامه جعفرى :

اشخاصى كه سلوك و عرفان و حركت هاى معنوى خيلى بالا را به جوانان توصيه مى نمايند ، شوخى مى كنند . درست نظير اين است انسانى را كه ساليان دراز در يك زيرزمين تاريك زندگى كرده است ، ناگهان در برابر آفتاب بگيريد . در اين جا چشم او مختل مى شود ! جوانان ما - چه مرد و چه زن ، هر دو صنف - اول خلاقيات والاى اسلامى را فرا بگيرند ، سپس خودشان به تدريج مى فهمند كه چه مقدار از لذايذ را بايد در پاى لذايذ مافوق اين لذايذ قربانى كنند . تا مراحل خيلى بالا ، لذت مى برند ، از ارتباط با خدا لذت مى برند ، از خدمت به انسان ها لذت مى برند . همان گونه كه دردها ، از درد يك ناخن گرفته تا درد نادانى ، درد است ، لذات هم همين طور است . در سلوك ، لذت از انسان گرفته نمى شود ، بلكه مكان خود را تغيير مى دهد ، يا موضوع آن عوض مى شود . ممكن است لذت هايى كه زمانى انسان را به خودش مشغول مى كند ، لذايذ خور و خواب و خشم و شهوت باشد ، اما اگر شخص در مسير سلوك قرار بگيرد ، آن لذايذ جاى خود را به لذايذ روحانى و معنوى مى

دهد .

اءلعارفون المتنزهون اذا وضع عنهم درن مقارنة البدن و انفكوا عن الشواغل خلصوا الى عالم القدس و السعادة و انتعشوا بالكمال الاعلى و حصلت لهم اللذة العليا : (500) عارفانى كه به مقام تنزه و تهذب رسيده اند . در آن هنگام كه پليدى ارتباط با بدن مادى آنان از بين رفت و از اشتغالات و علايق ماديات تاريك رها شدند؛ با كمال خلوص رو به عالم قدس و سعادت مى برند و با دريافت كمال اعلا ، به اهتزاز روحانى توفيق مى يابند و براى آنان لذت عالى دست مى دهد .

منتها ، هر مقطع سنى براى خودش مقتضياتى دارد . در هر سنى ، هر چيز را توصيه نكنيد . اما اگر اين مساءله در هر مقطع سنى مطرح شود ، عيبى ندارد ، كه مثلا وقتى فرد به بلوغ رسيد ، به او بگويند كه لذت فقط همين نيست (برادر من ، خواهر من ) لذت فقط ، لذت خوراك نيست / نه اين كه كارى انجام بدهند تا در درون او ، مبارزه و تضاد عاطفى بين لذايذ مادى و ترقيات روحى شروع شود .

معلوم نيست كه آيا از عهده آن برآيد يا نه ؟ ! مى توان پيشنهاد كرد كه اين گونه توصيه شود؛ مثلا شخصى جوان مى گويد : فلانى ، ما مى خواهيم به عرفان وارد شويم . به او مى گويم ، نخير شما حالا وارد نشويد ، زيرا سن شما مقتضى نيست ، بلكه مقدارى به طهارت درونى و تزكيه درونى مشغول شويد ، اخلاقيات خود را تصحيح كنيد ، كم كم ، خود راه

بگويد كه چون بايد رفت . اما اين كه جوان از لذت هاى مادى زندگى دست بردارد ، اين مساءله مطرح نيست البته استثناهايى داريم مثل شاه قاسم انوار ، كه از هفت سالگى ، مراحل بالايى را طى كرده است ، يا فاضل هندى كه اصليت او اصفهانى ، ولى به هندى معروف شده است ، در هيجده سالگى مجتهد بود .

شمس تبريزى در پنج سالگى به پدرش جوابى داده ، كه هنوز آن جواب قابل استفاده است . البته موارد مذكور ، استثنايى هستند اين ها ملاك نمى شوند كه ما جوانانمان را ، مخصوصا آن هايى كه سنشان مقتضى نيست ، از لذايذ مشروع زندگى باز داريم ، كه نخور و نخواب و گردش نرو ! من هميشه به جوانان توصيه مى كنم كه تا وقت و فرصت داريد ، در دامان كوه ها ، در كنار رود خانه ها برويد و حركت كنيد و از اين لذايذ مشروع لذت ببريد .

خلاصه ، آن چه در انسان وجود دارد ، از او باز نگريم ، حذف بد است ، آن را تغيير دهيم و اصلاح كنيم ، بگوييم شما كه مى خواهيد روح را تقويت كنيد ، كم كم اضافى ها را كنار بگذاريد . مثلا آن قدر عاشق خوردن و خوابيدن نباشيد ، زيرا لذايذ ديگرى هم وجود دارد . (501)

10 . تمايلات جوانى

پرسش : جوان و دوره ى جوانى ، برهه اى است از سيرزندگى ، خيل عظيمى از اين ملت در اين دوره قرار دارند ، حضرتعالى جوانى را چگونه مىبينيد و درباره جوانان ايرانى چه ديدگاهى داريد ؟

مقام معظم رهبرى

:

جوان در دوره ى جوانى - بخصوص در آغاز جوانى - تمايلات و انگيزه هايى دارد :

اولا چون در حال تكوين هويت جديد خود است ، مايل است شخصيت جديد او به رسميت شناخته بشود؛ كه غالبا اين اتفاق نمى افتد و پدر و مادرها جوان را در هويت و شخصيت جديد او گويا به رسميت نمى شناسند .

ثانيا جوان احساسات و انگيزه هايى دارد؛ رشد جسمانى و روحى دارد؛ به دنياى تازه يى قدم گذاشته است كه غالبا دوروبريها ، خانواده ، كسان ، افراد در جامعه ، از اين دنياى جديد بى خبر و بى اطلاع مى مانند ، يا به آن بى اعتنايى مى كنند؛ لذا جوان احساس تنهايى و غربت مى كند . من مايلم اين چيزها را بزرگترها بشنوند و مورد توجه قرار بدهند و دوره ى جوانى خودشان را به ياد بياورند .

ثالثا جوان در دوره ى جوانى چه اوايل بلوغ و چه بعدها - با مجهولات زيادى روبه رو مى شود؛ مسائل جديدى براى او مطرح مى شود كه سؤ ال انگيز است ؛ در ذهن او شبهه ها و استفامهايى بوجود مى آيد كه مايل است به اين شبهه ها و سؤ ال و استفهام پاسخ داده بشود؛ كه در بسيارى از موارد ، پاسخ بهنگام و دلنشين داده نمى شود؛ لذا جوان احساس خلا و ابهام مى كند .

رابعا جوان احساس مى كند در وجود او انرژيها متراكمى وجود دارد؛ تواناييهايى را در خود احساس مى كند؛ هم از لحاظ جسمانى ، هم از لحاظ فكرى و ذهنى . حقيقتا هم تواناييهايى كه در جوان هست

، مى تواند معجزه كند؛ مى تواند كوهها را جابه جا كند؛ اما جوان احساس مى كند كه از اين نيروها و از اين انرژى متراكم و از اين تواناييهاى او بهره بردارى نمى شود؛ لذا احساس بيهودگى و اهمال مى كند .

خامسا جوان براى اولين بار با دنياى بزرگى در دوره ى جوانى مواجه مى شود كه اين دنيا را تجربه نكرده و از اين دنيا چيزهاى زيادى نمى داند؛ بسيارى از حوادث زندگى براى او پيش مى آيد كه تكليف خودش را در مقابل آنها نمى داند؛ احساس مى كند كه احتياج به راهنمايى و كمك فكرى دارد؛ و از آن جا كه پدر و مادرها غالبا اشتغال دارند ، به جوان نمى رسند و اين كمك فكرى به او داده نمى شود و جوان احساس بى پناهى مى كند . اين احساسات در جوان ما به طور غالب وجود دارد؛ از يك طرف احساس تنهايى ، از يك طرف احساس بى پناهى ، از يك طرف احساس تواناييهاى فراوان و احساس اين كه از اين تواناييها استفاده نمى شود .

وجود اين احساسات ، مسؤ وليت هائى را براى همه به وجود مى آورد و همه مسؤ وليت دارند؛ مخصوصا دولت ، روحانيت ، صدا و سيما ، بسيج ، سازمان ورزش كشور ، نهادها و مراكز فرهنگى ؛ اينها مسؤ وليتهاى بزرگى در قبال نسل جوان دارند؛ بخصوص در كشورى مثل كشور ما كه از نسل جوان از لحاظ كميت ، متراكم و گسترده ؛ از لحاظ استعداد ، يك مجموعه ى بسيار با استعداد . اين كه من بارها گفته ام

كه متوسط استعداد جوانان ايرانى از متوسط استعدادهاى جوان دنيا بالاتر است ، اين محصول يك كاوش علمى و يك بررسى علمى است ؛ يك چيز مسلم است . اين استعداد ، اين كميت فراوان ، اين تواناييها ، مى تواند كشورى مثل ايران را در راه هاى تكامل و تعالى و ترقى كمك بزرگى كند .

بعضيها نسبت به نسل جوان ايرانى ، از لحاظ اعتقادات و از لحاظ ايمان ، به طور افراطى دچار قضاوتهاى غلط و انحرافى هستند . من اعتقادم اين است ، كاوشها هم همين را نشان مى دهد كه جوان ايرانى ، جوانى است مؤ من ، پاكدامن ، پاك گوهر ، داراى زمينه هاى دينى بسيار زياد ، مايل به جنبه هاى معنوى . البته توقعى كه ما از يك جوان داريم ، با توقعى كه از يك آدم مسن جا افتاده ى قوا از دست داده داريم ، بكلى متفاوت است . جوان ايرانى - چه دخترانش ، چه پسرانش - هم از لحاظ روحى و معنوى و ذهنى ، هم از لحاظ امكانات ايمانى ، در حد بسيار خوبى هستند؛ اين مسؤ وليت بزرگى را بر دوش مسؤ ولان مى گذارد . (502)

11 . جوان و نياز به الگو

پرسش : ما جوان ها چه الگويى را براى خودمان در نظربگيريم و خودمان را با آن مقايسه كنيم ؟

مقام معظم رهبرى :

من نمى توانم كسى يا اشخاصى را اسم بياورم كه حتما آنها الگوى شما باشند ، بالاخره هر كسى ذوقى و سليقه يى دارد؛ منتها مى شود اين طور فرض كرد كه الگويى را كه انسان انتخاب مى كند ، بايد الگويى

باشد كه شخصيت و منش او كاملا با آرمانهاى انسان ، همخوان و هماهنگ باشد .

فرض بفرماييد بعضيها يك هنرپيشه را الگوى خودشان قرار بدهند؛ خوب ، اين خيلى منطقى نيست . مثلا يك هنرپيشه خارجى را الگوى خودشان قرار بدهند؛ اين نمى تواند منطقى باشد . محيط او محيط ديگر و زندگى ديگرى است . يك انسان مسلمان ، يك نوجوان مسلمان و ايرانى كه برايش عزت ايران ، سربلندى و آينده ى ايران ، آينده ى كشور و آينده ى نسل خودش ، آن هم در چهارچوب معارف و احكام اسلامى مطرح است ، نمى تواند خارج از اين چهارچوبها الگو انتخاب بكند .

بنابراين الگو را بايستى در بزرگانى كه از لحاظ ديد و جهت گيرى و هدفهاى ما مى خورند ، انتخاب كرد؛ در بين مسلمانهاى صدر اسلام ، اشخاص بسيار برجسته و خوبى هستند ، در بين شخصيتهاى برجسته ى امروز و دوره هاى گذشته هم همين طور ، واقعا شخصيتهاى برجسته يى هستند .

به زندگى ائمه كه نگاه كنيد ، زندگى امام حسن و امام حسين عليهم السلام ، جوانيهاى ائمه ، بسيار چيزهاى با ارزشى در زندگى آنهاست كه هر جوان و نوجوانى را جذب مى كند؛ هم نوع دخترانه اش هست ، هم نوع پسرانه اش هست . همه ى آنها شخصيتهايى بودند كه مى توانند واقعا براى انسان جاذبه داشته ، و براى جوانها و نوجوانهاى ما الگو باشند .

12 . جوان و هويت

پرسش : مهمترين نياز جوانان درحال حاضر چيست ؟

مقام معظم رهبرى :

راجع به نيازهاى جوانها زياد صحبت مى شود؛ من گفته ام ، قبل از من هم

گفته اند؛ اما مى دانيد از نظر من مهمترين نياز جوان چيست ؟ نياز عمده ى جوان ، هويت است ؛ بايد هويت و هدف خودش را بشناسد؛ بايد بداند كيست و براى چه مى خواهد كار و تلاش كند . دشمن مى خواهد هويت جوان ايرانى را از او بگيرد؛ اهداف او را از بين ببرد؛ افقها را تيره كند؛ به او بگويد تو يك موجود حقير و محدود هستى ؛ پيش من بيا تا تو را زير بال بگيرم . معلوم است ؛ مى تواند بگذارد ، همه از طريق تحقير شخصيت جوانها ، در مشت دشمن مى آيد . امروز برنامه ى دشمن نسبت به شما جوانها اين است ؛ خيلى بايد بيدار باشيد . اين حرفها را به شما نمى زنم تا معنايش اين باشد كه مسؤ ولان كشور در قبال نسل جوان مسؤ وليتى ندارند؛ چرا ، آن را قبلا گفتم ؛ آنها هم مسؤ ولند؛ مسؤ وليتهاى آنها به جاى خود؛ اما شما هم مسؤ وليد . (503)

13 . موسيقى و مبناى فقهى آن

پرسش : آيا مى توان نسبت به موسيقى بى تفاوتبود و كارى به حلال و حرام و دقت در آن نداشته باشيم ، مبناى فقهى موسيقى چيست ؟

علامه جعفرى :

همانطور كه مى دانيم موسيقى با حقيقتى سروكار دارد كه در تمامى وجوديت آدمى ، سعادت و شقاوت دنيوى گذرا و اخروى جاودان خود را از آن او مى داند و آن نفس يا روح ، من يا شخصيت جاودانى اوست .

لذا هيچ صاحب نظرى و متفكرى كه خود را در اين زندگانى مسؤ ول مى داند ، نبايد بدون تامل و

دقت از كنار اين مسئله بگذرد و با مقدارى دلايل توجيهى ، تكليف نفس يا روح انسانى را با پديده موسيقى يكسره نمايد . حتى اگر با فرض ، معلومات و تحقيقات ما درباره موسيقى به حدى رسيد كه اثبات كرديم موسيقى بر دو نوع تقسيم مى گردد : مفيد و مشروع و غيرمفيد ، و منظور از غيرمفيد همان پديده ناسالم است و لهو و لعب و ممنوع مى باشد ، با اينحال ، حركت انسان ها را در مرز سهم اين دو نوع با احتياط تلقى كنيم ؛ زيرا جاذبيت خود موسيقى مقتضى تعدى و تجاوز از مرز به داخل منطقه ممنوعه در ذات خود مى باشد .

معمولا منظور محققان و فقها در اين مبحث ، پيداكردن و بيان نمودن حكم و موضوع دو چيز است :

1 . غناى صوت انسانى .

2 . ادوات و ابزار موسيقى ، كه با فكر و دست بشرى ساخته شده است .

دلايل حرمت غناى صوتى كه مصداقى از لهو و لعب بوده باشد به اضافه بعضى از آيات قرآنى به قدرى فراوان است كه جايى براى ترديد در حرمت آن باقيت نمى گذارد ، و بديهى است كه عرف خاص مردم (آنان كه اطلاعى از هويت و فرهنگ و كيفيت تاثير غناهاى صوتى و اقسام آنها را دارند) مصاديق لهو و لعب ، آن را در جامعه خود به خوبى تشخيص مى دهند ، همان طور كه شيخ الاعظم انصارى رحمة الله توجه فرموده است .

انقسام عرفى غناء صوتى به لهو و لعب و غير آن ، يكى از روشن ترين دلايل حرمت غنايى است كه عرف

آن را مصداق لهو و لعب مى داند . (504)

فصل ششم : نكته ها و روش ها

تنفسى در فضاى شهادت (همراه با اردوهاى مناطق جنگى )

تا زمان اين آفتاب مى گسترد

باز هم اين باغ گل مى پرورد

براى دلسوختگان انقلاب ، بسيار اميدبخش و مسرت آفرين است كه بدانند در عرصه شبيخون فرهنگى و تقابل فرهنگى گسترده و همه جانبه با دشمن ، فرهنگ ايثار و شهادت ، در رويشى مجدد ، دوباره دارد جان مى گيرد . استقبال اعجاب انگيز گروههاى مختلف و به ويژه تعداد قابل توجهى از نسل جوان به مبحث مقدس شهيد و شهادت ، گواه اين امر است . روند روبه رشد بازديدهاى پرشور از جنبه هاى نور ، (505) مراسم پرشكوه تشييع شهداى گمنام و استقبال گسترده مردم شهرهاى مسير راه از پيكره هاى پاك شهدا همه نشانه توجه روزافزون بخش مهمى از جامعه به سوى فرهنگ ايثار و ارزش گرايى است .

نسل جوان ما با شناختن الگوهايى همچون مطهرى ها ، بهشتى ها ، رجايى ها ، باهنرها ، چمران ها ، حاج همت ها ، باكرى ها ، محمود كاوه ها ، مهدى زين الدين ها ، ابوترابى ها و خرازى ها با روحيه انقلابى و حيات بخش بسيجى آشنا مى گردند و با ياد خمينى عزيز روح الله روح جديدى رادر خود مى يابد و همچون حضرت يعقوب كه پس از سالها فراق ، بوى پيراهن يوسف جان تازه اى به او مى دهد ، جامعه ما و نسل جوان و آشنا به زمان ما ، عليرغم همه هجمه ها و مشكلات فرهنگى و اجتماعى در انتظار شنيدن خبرى از يوسف زمان است و با پيروى از قرآن مى داند كه نوميدى

از رحمت حق از جنود شيطان است .

يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اءخيه و لا تايئسوا من روح الله : (506)

پسرانم برويد به دنبال يوسف و برادرش بگرديد و از رحمت الهى نوميد نشويد . . .

مرورى بر نوشته هاى عاشقانه سرزمين نور و گوش سپردن به درد دلهاى صادقانه ، عارفان اين خاك مقدس ، ما را بر عظمت تحول فرهنگى كه در حال شكل گيرى و احياء مجدد است ، بيشتر آگاه مى كند .

پس از بازديد از جبهه هاى جنگ ايران و عراق فرزند شهيدى نوشته بود :

من در شلمچه خداى خود را وجدان كردم و با او سخن گفتم .

و فرزند شهيد ديگرى نوشته بود :

من با خون پاك پدر در كنار مقتل شهداى فتح المبين پيمان بستم كه راه او را ادامه دهم .

عزيزى نوشته بود :

يكدم گمان مبر ز خيال تو غافلم

بنشستم ار خموش خدا داند و دلم

ديگرى نوشته بود :

اى رسالت حسين بر دوش ، اكنون تو تا اوج رفته اى و ما در موج مانده ايم .

از 2700 نامه اى كه زائران دلسوخته گان ، نوشته بودند و درون ضريح شيشه اى شهداء شلمچه انداخته بودند ، به نمونه اى اشاره مى شود؛ دختر يك مفقودالاثر روى دستمال كاغذى نوشته بود :

بابا اينهمه راه آمدم تو را پيدا كنم ! ولى نه تنها تو را پيدا نكردم ، بلكه خودم را هم گم كردم .

يكى قطره باران ز ابرى چكيد

خجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جايى كه درياست من كيستم

گر او هست حقا كه من نيستم

ديگرى خطاب به سر قطع شده عبدالرسول حسنى سروده بود

.

اى كه رسيده اى به او

با من خسته دل بگو

نقش خيال روى او

ياد وصال كوى او

چيست مگر سبوى تو

مستى و رنگ و بوى تو

واى كه نقش روى تو

از نظرم نمى رود

اى تو همه نگار من

بود تو اعتبار من

پاك كن اين غبار من

تيرگى تبار من

اشك من و جلاى تو

دست من و دعاى تو

درد من و دواى تو

آه من و صفاى تو

در طلائيه ، جوانى در حالى كه بشدت منقلب شده بود با حيرت و بهت در آن فضاى مقدس قدم برمى داشت ، در مقابل تصوير پاها و سر قطع شده شهيد حسنى متوقف شده بود و در پى اصرار مسئول آن قسمت ، قلم به دست گرفت و يك جمله نوشته ، بلافاصله كاغذ را برگرداند و به سرعت محل را ترك كرد ، وقتى كاغذ را برگرداندند ، ديدند نوشته است :

اى شهيد از اينكه زنده ام ، شرمنده ام

راستى شهدا چه كردند ؟ و چگونه زيستند ؟ و چقدر عارفانه جنگيدند ؟ و تا چه حد عاشقانه جان دادند ؟ و سرود سرخ رضا برضائك تسليما لامرك لا معبود سواك را چقدر هنرمندانه ترنم نمودند . شهدا امروز بيدارگر نسل جديد شده اند . تجديد خاطرات حماسى آنها ، گم شده ها را در پيچ و خم زندگى مادى به خود مى آورند و خوگرفتگان به روز مرگى را به پرواز مى خواند .

نسل جوان ما در مواجهه با اين همه فداكارى و جانبازى ، به سرعت به زندگى الهى و پرواز الهى دل مى بندد و حماسه شهدا و ماندگارى يادشان تاءثيرگذارى اخلاصشان را تاءييد نداى فطرت خويش مى يابد كه :

مرغ

باغ ملكوتم نيم از عالم خاك

چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم (507)

از بزرگترين موانع رشد و تعالى اخلاقى انسان ها ، عقده فرافكنى است . آن زمانى كه انسان به جاى آنكه ديگران را در شكست هاى خود مقصر قلمداد كند ، به توانمندى ها و قدرت هاى نهفته خود بيانديشد ، نوسازى معنوى او شروع مى شود . به همين جهت آن لحظه اى كه يك جوان به اين نتيجه مى رسد كه على رغم نابسامانى هاى فرهنگى در جامعه و شرايط غيرمساوى اجتماعى براى رشد افراد ، اراده او برتر از همه اين عوامل سعادت و كمال است ، نقطه عطف حيات معنوى او تكوين مى يابد .

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند(508)

وقتى انسان فداكارى هاى دكتر چمران ها ، حاج همت ها و حسين فهميده ها را مى شنود و مى بيند كه آنها باور كردند اين حقيقت را كه :

هر كه از تن بگذرد جانش دهند

چونكه جان در باخت جانانش دهند

هر كه در سجن رياضت سر كند

يوسف آسا مصر عرفانش دهند

هر كه نفس بت صفت را بشكند

در دل آتش گلستان دهند

هر كه گردد مبتلاى درد هجر

از شراب وصل درمانش دهند

وقتى انسان مى فهمد كه انسان هايى در عصر ما بودند كه با ايثار در راه خداوند ، مصداق بارز اين آيه قرآن شدند كه :

و من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينظر و ما بدلوا تبديلا : (509) و

از مومنان ، مردانى (بزرگ ) هستند كه به عهدى كه با خداوند بسته بودند صادقانه عمل كردند و بعضى شهيد شدند و بعضى در انتظار شهادت به سر مى برند و هيچ عهد خود را تغيير ندارند .

ايستادگى در جزيره مجنون در زير يك ميليون و دويست هزار گلوله توپ و خمپاره و پايدارى و فداكارى و قطعه قطعه شدن در سه راهى طلائيه ، در زير يك ميليون انواع گلوله هاى دشمن و رقص خون و عشق در محضر معبود و رفيق اعلا ، مصداق اين آيه منور الهى است .

ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون : (510) آنان كه گفتند پروردگار ما الله است و سپس (مردانه ) پايدارى نمودند ، ملائك رحمت بر آنان نازل مى شود (در حاليكه وعده مى دهند به آنها) كه نهراسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد بر شما بهشتى كه وعده داده مى شديد .

عاشقان را سرشوريده به پيكر عجب است

دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است

يكى از سرداران سپاه پاسداران ، در حسينيه حضرت ابوالفضل طلائيه ، در جمع دانشجويان راهيان نور مى گفت :

برادران تفحص ، چند شهيد پيدا كرده بودند كه يكى از آنها بوى عطر خاصى مى داد .

به جمعيت حاضر گفتم يك نفر بيايد و اين استخوان هاى خردشده را بو بكند ، يك دانشجوى مشهدى آمد . شهيد را بوئيد و غش كرد ، سپس يك جوان اهل كرج آمد جلو و جمجمه شهيد را گرفت و بوئيد سپس با تعجب گفت :

آيا به اين عطر و گلاب زده ايد ؟ ! گفتيم نه برادر ، بقيه اعضاء اين شهيد مظلوم نيز موجود است و . . . اين جوان شروع كرد به گريه كردن و گفت : من آمدم شما را مسخره كنم ، اما مى بينم اين بدن 12 سال زير خاك بوده اما بوى عطرش اين فضا را پر كرده ولى من 24 سال از خداوند عمر گرفتم و هنوز بوى شك و ترديد مى دهم .

شهيدان بر شهادت خنده كردند

به عطر خود بهاران زنده كردند

به زير لب بگفتا لاله اين حرف

شهيدان لاله را شرمنده كردند

امروز سرزمين گلگون شلمچه و طلائيه ، تنگه چزابه و . . . پيام آور زندگى والا و ترسيم كننده جان دادن حيات بخش و نماد پيروزى معنويت گشته است .

به اين نامه از صدها نامه اى كه از زائران 80 طلائيه در درون ضريح متبرك و منور پنج تن شهيد گمنام افكنده بودند نگاه كنيد :

برادرم من آمدم ، تو نبودى ، اما طلائيه بود و آسمان ، شلمچه بود و نيزار ، جزيره بود و نخلستان . اما همه رنگ خاك بودند ، رنگ لبانت (لبان خشكيده ات ) ! نخلهاى بى سر ، تجلى پيكر بى سرت بودند ، نيزار در نوا بود؛ گويا با تو زمزمه كميل داشت و ساقه هايش ملتمسانه به خاك ، توسل مى جست . خورشيد همچون گذشته مى تابيد اما فانوس هاى سنگرت را نيافتم . افسوس كه مردمكهاى چشمم را وسوسه هاى زندگى ، آنقدر تنگ نموده بود كه نتوانست عكس هايت را به نظاره بنشيند ! و آنقدر

آثار گناه در صورت سياهم هويدا بود كه شرمم آمد به سفيدى پارچه اى كه مى گفتند تو در آن پيچيده شده اى بنگرم . مى روم و با خود مى گويم ، اين رسمش نبود . . . اما يك دعا از تو طلب مى كنم ، كه اگر زنده بودم و دوباره به اين بيابان هاى مقدس برگشتم از بوسه زدن بر شيشه قاب عكس تو شرم نداشته باشم . باور كن خجالت كشيدم چفيه ام را به پارچه كفنت تبرك كنم . آنرا بيرون از جايگاه در حالى كه عرق شرم داشتم بر خاك بيابان كشيدم و با خود بردم . برادرم

به راستى آيا نداى دل و درون بيشتر اين زائران چنين نيست ؟

هر آن كه نيست مايلش جفا نموده با دلش

بگو دل مريض خود ، به عشق او شفا دهد

و لحظات بر خاك افتادنها و سجده ها و ناله ها در سرزمين خون و حماسه چه زيباست . تو گويى همه آمده اند به مقتل شهيدان تا بگويند .

اى جنگ ، چه شد كه قهر كردى

در كام امام زهر كردى

بستى ره آسمان و ما را

باز ما را اسير شهر كردى

اى مرز ميان مرد و نامرد

گر مرد رهى دوباره برگرد

امروز سفر به سرزمين خاطره ها و حماسه ها ، موجب عزم و تصميم جديد در زندگى مى شود و مواجهه جدى با ياد و نام و عمل خالصانه شهيدان ، جوانان ما را از بى هدف زيستن بر حذر مى كند و دريچه اى جديد به سوى خدا و معراج و تعالى به رويشان مى گشايد .

طبيب نفوس و مهذب قلوب ،

امام راحل قدس سره فرموده اند :

قدم اول در سلوك ، يقظه (بيدارى ) است . (511) و پس از آن عزم و اراده بر حركت به سوى محبوب . و بهترين تاءثير مناطق جنگى همين بوده كه حالت بيدارى و شرمندگى در جوانان و زائران ايجاد نموده است ؛ بيشتر مطالبى كه بر روى كفن شهيدان و يا تابوت كاروان شهدا نوشته شده است ، اين جمله است : شهدا شرمنده ايم .

در پايان بايد درباره اين ارض مقدس شهيدان چنين گفت :

اينجا ضريح عاشقان كربلايست

اينجا زيارتگاه مردان خدايست

اى زائران در اين زمين بايد وضو كرد

بايد رسيدن تا خدا را آرزو كرد

اينجا هزاران لاله خون خفته دارد

در دل هزاران قصه ناگفته دارد

اينجا تمام عاشقان را دستگيرند

حتى دعاى روسياهان ، مستجاب است .

تكنولوژى كلاس دارى ( رضا شوشترى )

مقدمه

تا اين زمان جايگاه تكنولوژى كلاس دارى براى همگان به درستى ترسيم نشده و در حوزه هاى علميه نيز تقريبا ناشناخته مانده است .

ضرورت به كارگيرى تكنولوژى كلاس دارى در امور آموزش

به كارگيرى اين روش :

الف : بازده آموزش را از لحاظ كمى و كيفى افزايش مى دهد .

ب : دسترسى به آموزه هاى علمى را سريع تر و وسيع تر مى گرداند .

ج : آثار تربيتى و روحى عميق ترى در ارتباط مؤ ثر با دانش آموزان برقرار مى سازد .

د : موجب تسريع در رسيدن به هدف كلاس دارى مى گردد .

تعريف تكنولوژى كلاس دارى

تكنولوژى از دو واژه لاتين TECHNE (دانش چگونگى انجام كار) وLOGY (شناخت و صحبت كردن ) تشكيل شده و معناى موردنظر آن به كارگيرى تجربيات ، ابزار و دانش هاى مختلف به منظور تسهيل در تاءثيرگذارى فكرى و اداره كلاس هاى آموزشى ، است .

هدف تكنولوژى كلاس دارى

1- ارتقاى كيفيت يادگيرى و رسيدن به آموزش مؤ ثر .

2- پربار كردن تعليم و تربيت .

راهكارها

در اين گفتار تجربه سال ها كلاس دارى و مطالعه ده ها كتاب در اين باره را هديه به كسانى مى نمايم كه دوست دارند كلاس هايى پربار و سرشار از خاطره و صميميت داشته باشند . به كارگيرى اين نكات بدون تمرين و تجربه عملى چندان موفقيت آميز نيست . بنابراين سعى كنيد در هر جلسه اى اين توصيه ها را بيشتر به كار بگيريد و مهارت لازم را در اداره موفق كلاس به دست آوريد .

1- قبل از ورود به كلاس ، ياءس و نااميدى از اداره موفق كلاس را از ذهن خود خارج كنيد و با اعتمادبه نفس ، باقدرت و تسلط وارد كلاس شويد و اينگونه وانمود كنيد كه براى سطوح مختلف دانش آموزان سال ها تجربه كلاسدارى داشته ايد؛ گويا دانش آموزان آن كلاس در نظر شما همچون كودكان مقطع ابتدايى اند كه شما مى خواهيد براى آنان داستان بگوييد . (البته اين بدان معنا نيست كه نسبت به دانش آموزان تحقيرآميز برخورد كنيد يا بدون معلومات و مطالعه كافى ، به اداره كلاس پرداخته باشيد . )

مولى الموحدين على عليه السلام براى رفع اضطراب و نگرانى در اين گونه از كارها مى فرمايد :

اذا هبت اءمرا فقع فيه ، فان شدة توقيه اءعظم مما تخاف منه : اگر از انجام كارى هراس دارى خود را در آن كار بيفكن . زيرا شدت پرهيز و احتراز تو از آن كار بزرگ تر و سخت تر از چيزى است كه از آن بيمناكى .

(512)

2- با جرئت و شهامت در كلاس راه برويد و با تسلط بر اعصاب خود به همه دانش آموزان عميق نگاه كنيد و با لبخند فكر كنيد كه مى خواهيد يك گفتگوى دوستانه را با اعضاى كلاس شروع كنيد .

3- قبل از شروع كلاس حتما آمادگى كافى (نسبت به موضوعى كه مى خواهيد تدريس كنيد) ، را كسب نماييد و نسبت به طرح درس و مطالب اصلى آن فكر كنيد و آن را به خاطر بسپاريد و در صورت لزوم با خود يادداشت كوچكى همراه داشته باشيد .

امير مؤ منان على عليه السلام مى فرمايد :

فكر ثم تكلم تسلم من الزلل . حضرت على عليه السلام فرمودند : اول فكر كن ، آن گاه سخن بگوى ، تا از لغزش ها سالم و محفوظ بمانى . (513)

4- توجه داشته باشيد كه 30 موفقيت يك استاد در لحن و صوت جذاب اوست . بنابراين هرگز يكنواخت سخن نگوييد و شور و حال و احساسات لازم با مطلب ، در كلام خود به كار بگيريد .

5- منشاء ترس ، ناآگاهى است . پس هميشه بيشتر از اندازه زمان كلاس ، مطالبى آماده سازيد تا اگر احتمالا بعضى از خاطر شما محو شد ذخيره علمى داشته باشيد .

امير مؤ منان على عليه السلام مى فرمايد :

ينبعى ان يكون علم الرجل زائدا على نطقه و عقله غالبا على لسانه . سزاوار است كه علم آدمى از گفتارش فزون تر ، و عقل وى بر زبان او غالب و حاكم باشد . (514)

6- اگر مطلبى را فراموش كرديد ، مضطرب نشويد ، بلكه فورى مطالب قبلى را دوباره به بيانى

ديگر تكرار كند تا ذهن شما نسبت به اطلاعات خود تسلط يابد .

7- سعى كنيد در ابتداى درس نكته اى جذاب و جالب و سؤ ال انگيز ارائه دهيد ، يا تصويرى روى تخته رسم كنيد تا توجه همه دانش آموزان جلب شود .

8- در نظر داشته باشيد آخرين مطلب كلاس خود را با خاطره اى دلنشين يا داستانى زيبا ، يا شعرى روح افزا ختم كنيد ، تا طعم شيرين كلاس شما ، تا جلسه بعد در ذايقه روح دانش آموزان باقى بماند .

9- هميشه با خوشرويى و لبخند سخن بگوييد و از لغزش احتمالى دانش آموزان با بزرگوارى درگذريد .

10- هرگز جمع را به خاطر يك نفر خطاكار ، تنبيه نكنيد و طورى سخت گيرى نكنيد كه مجبور شويد سرانجام تخفيف دهيد .

11- از به كار بردن كلمات مبهم و دور از فهم مخاطبان بپرهيزيد و هميشه ساده و روان سخن بگوييد و اگر ناچار از به كاربردن واژه اى مبهم شديد حتما آن را توضيح دهيد .

رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرموده است :

انا معاشر الانبيا امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم : ما گروه پيامبران ماءموريت داريم كه با مردم به قدر عقلشان سخن بگوييم . (515)

12- بعد از بيان هر مطلب كمى تاءمل و سپس به چهره مخاطبان نگاه كنيد تا اطمينان يابيد كه ذهن و فكر شما آن مطلب را پذيرفته است . سپس نسبت به بيان مطلب بعدى اقدام كنيد . گاه نيز به شاگردان اجازه پرسش دهيد .

13- رمز موفقيت و نفوذ معلم در دل ها اين است كه بتواند خيرخواهى ، محبت و

دلسوزى و دانش خود را به شاگردان ثابت كند .

اگر شاگرد نسبت به معلم خود احساس صميميت كند ، معلم ، مالك صفحات طلايى دل هاى دانش آموزان شده است .

امام على عليه السلام فرموده است :

رب كلام اءنفذ من سهام : چه بسا كلامى كه تاءثيرش در شنوندگان از تيرهاى بران و دلشكاف زيادتر است . (516)

شيوه ها و ابزارها

وسايل كمك آموزشى در تسريع تفهيم و تقويت قدرت نفوذ مطالب علمى در حافظه دانش آموزان سهم بسيارى دارد .

ابزارهاى كمك آموزشى يا رسانه هاى آموزشى به مجموعه امكاناتى گفته مى شود كه در كلاس زمينه ارتقاى علمى و مهارتى دانش آموزان را فراهم آورد . اين امكانات به چند دسته تقسيم مى شود كه عبارت است از :

الف : رسانه هاى نوشتارى : مانند كتاب ، روزنامه ، مجله .

ب : رسانه هاى نمايشى : تخته سياه ، وايت برد ، تابلوهاى اعلانات و تابلوهاى الكتريكى .

ج : رسانه هاى ديدارى : نمودار ، چاپ ، پوستر ، نقشه و كره جغرافيا ، كاريكاتور نقاشى .

د : رسانه هاى شنيدارى : شامل نوارهاى ضبط صوت - ويدئو

ه : موقعيت هاى آموزشى : گردش هاى علمى و بازديد از كارخانه ها ، غارها ، كتابخانه ها ، اماكن باستانى ، آزمايشگاه .

يك نمونه

يك نمونه تدريس با استفاده از رسانه هاى ديدارى (ترسيمى ) كه در همه موقعيت ها اجرا شدنى است ، ارائه مى گردد . اين بحث با استفاده از تخته سياه اجرا مى گردد .

موضع بحث : (جوان و بحران هويت )

ابتدا توضيحى پيرامون معناى هويت ارائه مى دهيم (517) و بعد براى حل اين بحران در مقام نشان دادن جايگاه اصلى انسان در مجموعه هستى بر مى آييم . نخست در بالاى تخته مى نويسم :

قانون 1- (موجودات به ترتيب اهميت به 4 دسته مقابل تقسيم مى شوند)

1 ؟ ؟

2 انسان

3 حيوان

4 نبات

5 جماد

استاد بايد مدتى ذهن دانش آموزان را در مورد خانه پنجم فعال كند تا خود بينديشند كه موجود برتر

از انسان كيست و هر يك به اظهارنظر خود بپردازد . سپس روى تخته قانون 2- را مطرح مى كنيم كه : (در اين مجموعه هستى همه اشياى كم ارزش قربانى و فدايى اشياى برتر و با ارزش تر مى شوند . )

سپس توضيح مى دهد كه چگونه زمين و موادمعدنى آن زمينه رشد گياهان و چمنزارها را فراهم مى آورند و خود را فداى گياهان ، و آنها را فداى موجود برتر از خود ، يعنى انسان ها و حيوانات مى كنند . و همين طور هر روز ميليون ها حيوان - گوسفند ، مرغ ، گاو ، شتر و . . . ذبح مى شوند تغذيه شوند و رشد كنند . حال سؤ ال مهم اين است كه آيا انسان نيز تابع اين قانون دوم است آيا انسان و استعدادهايش نيز فداى مى شود و از بين مى رود ؟ و از خود مى پرسيم كه به راستى انسان قربانى چه مى شود ؟ !

مى بينيم كه افراد بسيارى در راه رسيدن به خواسته هاى حيوانى خود بر اثر پرخورى و بدخورى از دنيا مى روند . هزاران انسان عمر و استعدادهاى خود را براى ساختن ساختمان هايى از خاك و شن هدر مى دهند و هيچ خبرى از حقيقت انسانى ندارد و بسيارند جوانهايى كه مدت زيادى از عمر خود را صرف حيواناتى مانند كبوتر ، سگ ، قنارى ، و غير آن مى كنند تا تيمار و تكثير يابند ، ولى هرگز به فكر رشد و تعالى خود نيستند . به راستى انسان در اين مجموعه هستى بايد قربانى چه حقيقتى

گردد تا به كمال مطلوب رسيده باشد ؟ !

اينجاست كه مكتب تعالى بخش اسلام پيشرفته ترين طرح را براى رشد و ترقى انسان ارائه داده است و به او نهيب مى زند .

اى انسان ! تو بيهوده آفريده نشده اى .

اءيحسب الانسان اءن يترك سدى . (518)

اى انسان . . . خداى جهان بهترين جايگاه را براى تو مقرر فرموده . تو مى توانى لايق مقام خليفه (519) الهى گردى ، به شرط اين كه به قوانين تكامل عمل كنى . اگر مدرسه پيامبران و اولياى الهى ثبت نام كنى و خوب تكاليف خود را انجام دهى . . .

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تو نانى به كف آرى به غفلت نخورى

پس براستى حقيقت برتر از انسان كيست ، تا انسان خود را فداى او كند ؟

آن حقيقت ذات مقدس خداى متعال است كه فرموده است :

خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى . (520) همه چيز را براى تو خلق كردم و تو را براى خودم آفريدم .

و هدف اصلى انسان براى رسيدن به كمال نهايى به دست آوردن رضاى خالق متعال است . براى اين منظور خداى متعال به لطف و تفضل خود در هر زمان انسان نمونه اى به عنوان اسوه و راهنما به نمايندگى از خود در روى زمين قرار داد تا انسان ها در سير كمال به اشتباه نيفتند .

اگر كسى پاى در جاى پاى آنان بگذارد و در تمام عمر با آنان هم مسير باشد بى ترديد به كمال مطلوب خواهد رسيد .

مانند كى ؟ مانند سلمان فارسى . آيا داستان او را مى دانيد

؟ . ! . ؟

به اميد ديدار در كلاسى ديگر

فن خلاصه نويسى و نكته بردارى ( دكتر حميد ملكى )

مقدمه

امروز دنياى مطالعه و يادگيرى بسيار وسيع است و صاحب نظران از آن به دنياى انفجار اطلاعات ياد مى كنند . مطالعه اگر براى زندگى بهتر و يادگيرى صورت بگيرد بايد نظام مند باشد . زيرا مطالعات پراكند نتايجى جز : آشفتگى ذهنى ، فزون سازى اطلاعات غيرضرورى ، به هدر دادن زمان و بهره اندك چيزى در پى نخواهد دانست .

امروزه به تجربه ثابت شده است كه پر كردن اوقات فزاغت كار پسنديده اى نيست اين شعار اين گونه اصلاح شود : پر بار كردن اوقات فراغت ، به همين سبب هر اندازه افراد در انتخاب كتاب دقت كنند موفق ترند .

در اين مبحث مى خواهيم به دنياى استفاده بهتر و بهينه تر از جهان كتاب دريچه اى بگشاييم . حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد :

العلم وحشى قيدوه بالكتابه : دانش ، سركش است آن را با نوشتن به بند بكشيد .

خلاصه كردن مطالب و نكته بردارى عامل ماندگارى مطالعات است . زيرا پديده فراموشى در وجود انسان ، بسيار تاءثيرگذار است و نوشتن عامل نگهداشتن مطالب ضرورى است .

امروز ثابت شدن است كه بسيارى از افرادى كه :

الف : نكته سنج و دقيق صحبت مى كنند .

ب : در مجالس گفتنى بسيار دارند .

ج : سخنران زبردست اند .

د : هميشه در بسيارى از مباحث مستند صحبت مى كنند .

ه : در انديشه فرو مى روند و صحبت هايشان هم نوشتنى است .

و : ديگران از مجالس آنها نكاتى ياد مى گيرند .

كسانى هستند كه وقتى مطالعه مى

كنند تاءمل ، نكته بردارى و علامت گذارى مى كنند .

بنابراين تلخيص ، راه گشاى خوب و قدم و مفيدى براى استفاده بهتر از مطالعات مجلات ، كتاب ها ، روزنامه ها ، دايرة المعارف و ديگر آثار بشرى است .

مفهوم تلخيص

تلخيص يعنى خلاصه كردن (summarize To) ، چكيده كردن . زمانى كه مطلبى زياد با حفظ كليت آن به مطلبى مختصر تبديل گردد ، گويند تلخيص صورت گرفته است . البته اين معنا با نكته بردارى متفاوت است .

تفاوت تلخيص با نكته بردارى

تلخيص يعنى كاستن از كليت مطلب ، بدين صورت كه گاهى مطالبى را حذف مى كنيم و مطالب ديگرى را باقى مى گذاريم . نكته بردارى بدان صورت است كه بدون توجه به اصل مباحث ، نكات مورد نياز يا داراى اهميت ، گزينش شود . در تلخيص يك كتاب يا نوشته ، اصل مطلب بدون خدشه به پيام آن ، در كوتاه ترين شكل حفظ مى شود و قسمت هاى غيرضرورى آن حذف مى گردد و ميزان حذف و گزيده سازى عبارت ها به مقصود و هدف تلخيص كننده وابسته است .

انواع تلخيص و اهداف

1- تلخيص تفصيلى :

تهيه خلاصه و چيده مطالب مهم و پرچم با هدف ايجاد امكان مطالعه براى عموم . با خواندن اين نوع تلخيص مراجعه به اصل كتاب مورد نياز نيست .

2- تلخيص ارجاعى يا انگيزه اى :

تهيه خلاصه كتاب هاى كم حجم و مقالات مفيد ، به منظور ايجاد و انگيزه در خواننده براى مراجعه به كتاب اصلى و مطالعه آن .

3- تلخيص آزاد :

تهيه خلاصه نكات مهم يك كتاب بدون توجه به رعايت انسجام و وحدت مطالب ، به منظور معرفى كتاب و نكات مهم به خواننده . اين شيوه در حقيقت نوعى نكته بردارى است .

4- تلخيص فهرستى :

تهيه خلاصه مطالب كتاب به شكل فهرست تفصيلى و معرفى كتاب آن .

5- تلخيص علمى :

تهيه خلاصه كتاب به صورت بيان نتيجه و مقصود نويسنده ، به منظور استخراج پيام ، اصول ، قواعد و مفاهيم خاصى آن كتاب .

فوائد تلخيص

1- تلخيص يك اثر در حقيقت ، استخراج مفيدترين جملات و نكات آن است .

2- با تلخيص ، در مراجعات بعدى نيازى به مطالعه كل اثر نيست .

3- فرد بعد از مدتى خلاصه بردارى تبحر مى يابد و گاهى مى تواند يك فصل از يك كتاب را در چند جمله چكيده كند .

4- گاهى در يك دفترچه 200 برگ متوسط محتواى ده ها كتاب موجود است كه خود نوعى دائرة المعارف متحرك است و با CD كه ظرفيت 1000 كتاب را داراست متفاوت است و گاه بهتر از آن است ، چون CD حجم فشرده كليت آثار است كه بايد با كامپيوتر مورد استفاده قرار گيرد؛

حال اين كه دفترچه باب بندى موضوعى شده و

نيازى به كامپيوتر يا مراجعه به كل اثر را ندارد و مطالب ارزشمند و زيبا در موضوعات ويژه دسته بندى شده است .

5- گاهى با ارائه كار تلخيص مى توان يك كشكول متنوع علمى ارائه داد و چاپ كرد .

6- به تجربه ثابت شده افرادى كه خلاصه نويسى كنند حضور ذهن بيشترى نسبت به ساير افراد دارند .

روش و مراحل علمى تلخيص يك كتاب

1 . تعيين هدف تلخيص .

2 . تعيين پيام .

3 . ذكر مشخصات ظاهرى كتاب .

4 . معرفى موضوع و شخصيت هاى كتاب .

5 . تعيين قسمت هاى غيراصلى .

6 . تعيين قسمتهاى غيراصلى ، ولى مهم .

7 . يادداشت و نتيجه گيرى .

8 . دانستن پيوند بنى مطالب خلاصه شده .

9 . پيرايش نهايى .

10 . ارائه براى نقد افراد مطلع .

11 . پاكنويس نهايى .

12 . رفع نواقص احتمالى .

تجارب عملى

در اين مرحله برخى تجارب مفيد كاربردى را به اطلاع مى رسانيم .

1 . تهيه دفاتر متوسط 200 برگى و تقسيم بندى 20 صفحه اى آن با عناوينى چون شعرناب ، جملات و سخنان برجسته ، ابيات شورانگيز ، خاطره ، داستان ، سياسى ، آسيب شناسى و . . .

2 . به همراه داشتن برگه يادداشت براى بعضى از مطالبى كه در مجالس و سخنرانى ها يا از راديو و تلويزيون مى شنويد . نگارنده بارها حتى از پشت كاميون ها شعرهايى يادداشت كرده ام كه بسيار زيباست .

3 . تجارب نشان مى دهد افرادى كه در يك سخنرانى يا يك جلسه ، يا مشاهده يك فيلم يا گفتگو ، يادداشت مى كنند ، بهتر برنامه را درك مى كنند . شما امتحان كنيد و در يك سخنرانى يا برنامه راديوئى بعضى نكات را يادداشت كنيد خواهيد ديد كه سخنرانى در ذهن شما نقش مى بندد و گويى ارتباط جديدى با سخنرانى و محتوا برقرار كرده ايد .

نتيجه گيرى

دنياى وسيع دانش ، نيازمند ايده هاى ارتباطى است كه اصطلاحا ارتباط با موضوع خوانده مى شود و فن خلاصه نويسى و نكته بردارى روشى است كه اين مسير را آسان تر مى كند . اين مباحث براى پرباركردن اوقات مطرح شده است . و تلخيص منظم ، موضوعى و دست يافتنى براى فرد در فعاليت مطالعاتى روزانه ، دائرة المعارف هاى ويژه فراهم مى كند كه هميشه مى توان به آنها مراجعه و بهره هاى لازم كسب نمود .

سير مطالعات دينى ( محمد جهرمى )

مقدمه

چه بخوانيم ؟ دغدغه بسيارى از جوانان ميهن اسلامى ماست ، آنان خواهان يك سير مطالعاتى در زمينه آشنايى با مباحث اسلامى اند ، تا از يك هندسه شناختى در حوزه انديشه اسلامى برخوردار گردند . در اين نوشتار با هدف ارائه يك برنامه و سير مطالعاتى منطقى و علمى ، مجموعه اى از منابع مناسب فرهنگى در چهارده شاخه ، براى پاسخگويى اين نياز فراهم آمده است .

1 . توحيد

1 . منشور عقايد اماميه ، جعفر سبحانى ، قم ، انتشارات توحيد ، 346 ص ، بخش دوم (توحيد و مراتب آن ) .

2 . آموزش عقايد ، محمدتقى مصباح يزدى ، تهران ، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى ، 1378 ، ص 35-135 .

3 . خداشناسى فطرى ، عزيزالله مهريزى ، كانون انديشه جوان ، 1378 ، 70 ص .

2 . عدل الهى

1-2 . عدل در جهان بينى ، محمد رى شهرى ، چاپخانه مهر ، قم ، چاپ سوم .

2-2 . مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى ، شهيد مرتضى مطهرى ، چاپ جديد ، دفتر انتشارات اسلامى (جامعه مدرسين حوزه علميه قم ) 1362 ،

صص 130-138 .

3 . نبوت

1-3 . وحى و رهبرى ، جوادى آملى ، انتشارات الزهراء ، 1369 .

2-3 . فلسفه وحى و نبوت ، محمد رى شهرى ، دفاتر انتشارات اسلامى ، قم .

3-3 . صحيفه عصمت ، حسن يوسفيان ، و احمد حسين شريفى ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1376 ، 102 ص .

4-3 . وحى شناسى ، محمدباقر سعيدى روشن ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1378 ، 114 ص .

4 . امامت

1-4 . بخثى مبسوط در آموزش عقايد ، محسن غرويان و ديگران ، قم ، موسسه انتشارات دارالعلم ، 1371 ، ج 2 ، صص 227-400 .

2-4 . امامت و رهبرى ، مرتضى مطهرى ، تهران ، انتشارات صدرا .

3-4 . خورشيد مغرب ، محمدرضا حكيمى ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1380 ، 390 ص .

4-4 . امامت و مهدويت ، لطف الله صافى گلپايگانى ، قم ، دفتر نشر انتشارات اسلامى ، 1372 .

5 . معاد

1-5 . معاد و جهان پس از مرگ ، ناصر مكارم شيرازى ، چاپ دوم ، قم ، انتشارات هدف

2-5 . معاد ، محسن قرائتى ، چاپ دوم ، قم ، انتشارات در راه حق ، 1366 .

3-5 . قيام قيامت ، محمد شجاعى ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 132 ص .

4-5 . شفاعت ، احمد مطهرى و غلامرضا كاردان ، قم ، انتشارات در راه حق .

6 . قرآن و حديث

1-6 . آشنايى با قرآن ، دفتر برنامه ريزى و تاءليف كتب درسى وزارت آموزش و پرورش تهران ، سازمان تبليغات اسلامى 13707 ، 134 ص .

2-6 . آشنايى با علوم قرآن ، جواد محدثى ، قم ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى (بوستان كتاب ) 1378 ، 136 ص .

3-6 . فروغ حديث ، محمود شريفى ، قم ، نشر معروف ، 1379 .

7 . اخلاق و عرفان

1-7 . گناه شناسى ، محسن قرائتى ، تنظيم محمدى اشتهاردى ، تهران ، پيام آزادى ، 336 ص .

2-7 . درآمدى بر سير و سلوك ، مجتبى تهرانى ، تهران ، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى ، 1379 ، 108 ص .

3-7 . نامه ها و برنامه ها (مجموعه دستورالعمل هاى اخلاقى الهام از قرآن و عترت ) ، حسن حسن زاده آملى ، قم ، انتشارات قيام ، 1381 ، 280 ص .

4-7 . گامى در مسير ، جواد محدثى ، قم ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، 224 ص .

8 . سياست

1-8 . ولايت فقيه ، مهدى هادوى ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1379 ، 148 ص .

2-8 . دين و دولت ، على ربانى گلپايگانى ، تهران ، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى 1377 ، 180 ص .

9 . تاريخ و سيره

1-9 . سيره پيشوايان ، مهدى پيشوايى ، قم ، موسسه امام صادق (ع ) ، 792 ص .

2-9 . زندگانى فاطمه زهرا (ع ) ، سيد جعفر شهيدى ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 291 ص .

10 . تاريخ ايران

1-10 . مقدمه تحليلى تاريخ تحولات سياسى ايران (از عصر صفويه تا دوران معاصر) ، موسى نجفى ، تهران ، نشر منير ، 1378 ، 278 ص .

11 . فرزانگان

1-11 . حديث بيدارى (شرح زندگانى امام خمينى ) ، حميد انصارى ، تهران ، دفتر نشر آثار امام خمينى ، 254 ص .

2-11 . گلشن ابرار (زندگى نامه جمعى از عالمان و فرزانگان شيعه ) ، جمعى از نويسندگان ، قم ، نشر معروف ، 1016 ، ص (2 جلد) .

12 . ادبيات

1-12 . ميناى قلم (گزيده مقالات شيوا و نثر ادبى درباره امام على (ع ) ، جواد محدثى ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى (بوستان كتاب ) ، 1380 ، 231 ص .

2-12 . كشتى پهلوگرفته (درباره زندگانى حضرت فاطمه زهرا - ع -) ، سيد مهدى شجاعى ، انتشارات مدرسه ، 160 ص .

3-12 . آفتاب در حجاب (درباره زندگانى حضرت زينب ، - س -) سيد مهدى شجاعى ، كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان ، 240 ص .

4-12 . حكايتها و هدايتها (در آثار استاد شهيد مطهرى ) ، محمدجواد صاحبى ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى (بوستان كتاب ) ، 1379 ، 425

ص .

13 . پرسش و پاسخ

1-13 . در محضر علامه طباطبايى (665 پرسش و پاسخ ها اعتقادى ، اخلاقى ، تفسيرى ، حديثى ، فلسفى و عرفانى ) ، محمدحسين رخ شاد ، قم ، انتشارات نهاوندى ، 1380 ، 256 ص .

2-13 . پرسش و پاسخ از محضر رهبر معظم انقلاب اسلامى آيت الله خامنه اى ، تهران ، موسسه فرهنگى قدر ولايت ، 1380 ، 423 ص .

3-13 . پرسش ها ، پاسخ ها ، توصيه ها ، آيت الله جوادى آملى ، قم ، مركز فرهنگى نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاهها ، 1380 ، 96 ص .

4-13 . در محضر حكيم علامه جعفرى (مجموعه پرسشها و پاسخها) ، تنظيم محمدرضا جوادى و على جعفرى ، تهران ، مؤ سسه تدوين آثار علامه جعفرى ، 1380 ، 262 ص .

5-13 . پرسش ها و پاسخ ها (ولايت فقيه و مباحث حكومت دينى ) ، محمدتقى مصباح يزدى ، قم ، موسسه آموزشى

و پژوهشى امام خمينى ، 1378 ، 9680 ص .

6-13 . پاسخ ها به پرسش ها مذهبى ، ناصر مكارم شيرازى و جعفر سبحانى ، قم ، انتشارات هدف ، 672 ص .

7-13 . سؤ ال هاى ديروز ، امروز ، فردا ، (پاسخ به ابهامات نوجوانان و جوانان ) ج اول ، حسين امينى ، على اصغر احمدى ، محمدعلى سادات ، انتشارات مدرسه ، 95 ص .

8-13 . پرسش ها و پاسخ ها ، رضا كاشفى ، قم ، دفتر نشر معارف ، 4 دفتر ، 1380 .

14 . گوناگون

1-14 . چرا و چگونه بخوانيم ؟ ، حسين سيدى ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1379 ، 40 ص .

2-14 . پيروى خضر خرد (چرايى تقليد) ، حسن ابراهيم زاده ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1380 ، 112 ص .

3-14 . خواب و نشانه هاى آن ، محمد شجاعى ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1379 ، 94 ص .

4-14 . روشها(ى مطالعه ، ترجمه ، نگارش ، تندخوانى ، خلاصه نويسى و . . . ) ، جواد محدثى ، قم ، نشر معروف ، 1380 ، 224 ص .

5-14 . تصميم هاى بزرگ جوانى ، محمدباقر پورامينى ، تهران ، كانون انديشه جوان ، 1381 ، 72 ص .

6-14 . جوان و بحران هويت ، محمدرضا شرفى ، تهران ، انتشارات سروش ، 205 ص .

7-14 . جوانان و روابط ، ابوالقاسم مقيمى ، مركز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علميه ، 1380 ، 175 ص .

سير مطالعاتى آثار شهيد مطهرى ( دكتر مژده پورحسينى )

تعريف

مطالعه كتابهاى استاد شهيد مرتضى مطهرى بر اساس چينش كاربردى ، منطقى و تربيتى را سير مطالعات مى گويند . انتظار مى رود اين سير ، قابليت ترسيم مسيرى روشن و واضح جهت كسب روش مند و منظم اصول فكرى شهيد مطهرى را داشته باشد . و به مخاطبان خويش توانايى برداشت صحيح از انديشه هاى اسلام شناسانه و اسلام مدارانه آن شهيد بزرگوار را ببخشد تا در مجموع ، بتواند چهارچوب صحيحى از اساسى ترين مؤ لفه هاى تفكر اسلامى را با محوريت تفكرات اين انديشمند اسلامى در ذهن خويش بسازد .

هدف

هدف از سير مطالعاتى شهيد مطهرى رسيدن به نقطه ثبات و آرامش نسبى بر اساس مؤ لفه هاى اسلامى و شيعى است ، آن چنان كه كاربر در انتهاى مطالعات خويش ، بر اساس روش برنامه ريزى شده اين سير مطالعاتى بتواند در مقابله با هرگونه مجهول مفروض در دامنه مسائل متداول اسلامى - و البته نه به صورت تخصصى و پيشرفته - به الفباى اوليه نحوه انديشيدن و طى مسيرنمودن و به نتيجه رسيدن دست يابد و مطالب موافق و همسو يا مخالف و متناقص و متنافر با اصول اسلامى را تشخيص داده و موقعيت خويش را در رابطه با آن موضوع از نظر قرب و بعد به محور تفكر اسلامى تعيين نمايد .

فوايد

1 . آشنايى با انديشه هاى شهيد مطهرى .

2 . آشنايى با پيش درآمدى بر هر يك از شاخه هاى علوم اسلامى ؛ به عنوان مثال ، استاد مطهرى در دوره سه جلدى آشنايى با علوم اسلامى ، به توضيح و تشريح شاخه هاى علوم و معارف متداول اسلامى پرداخته و به طور اجمال ، خصوصيات هر يك را بيان نموده است .

3 . آشنايى با مباحث و زيربناهاɠعقلى و نحوه صحيح به كǘњϙʘљɠاصول عقلى و منطقى در استدلالات كاربردى ، به فراخور توان و انديشه مخاطبان ؛ به عنوان مثال ، مخاطب در صفحه 50 كتاب حق بر باطل ، آن چه ما مى بينيم غالبا پيروزى و غلبه در طول تاريخ است .

4 . گذرى بر همه ابعاد معرفتى انسان در بحث شناخت كه از آن جمله اند : مباحث لطيف عرفانى ، مباحث عميق و مباحث دقيق

نقلى .

5 . يافتن پاسخ پرسش هاى دينى و اعتقادى ؛ به عنوان مثال ، همه مخاطبان با اين پرسش ها در ذهن خويش كلنجار رفته اند : چرا خانم ها مجبورند حجاب داشته باشند و آقايان نه ؟ چرا خداوند انسان هاى معلول و ناقص الخلقه را آفريد و به آنها در شيوه خلقتشان ظلم كرد ؟

6 . پاسخ گويى به پرسش ها بر اساس يك نظم منطقى ؛ نحوه چينش كتاب ها به گونه اى است كه پاسخ پرسش هاى مطرح شده در هر كتاب ، در كتاب يا كتاب هاى بعدى پاسخ داده شده مى شود .

7 . فراگيرى نحوه و روش پاسخ گويى به يك پرسش مفروض ، با دقت و تاءمل در شيوه شهيد مطهرى و در رويارويى با يك پرسش جديد و نحوه منطقى طى مسير فكرى از مجهول با عبور از كانال معلومات ذهنى و تبديل آن مجهول به معلوم ، يك معلوم مطابق با واقع . (522) مثلا با نگاهى به كتاب خاتميت مى بينيم كه چگونه استاد در ابتدا ، طرح سؤ ال مى نمايد ، سپس تمام ادوار تاريخى را در جست وجوى جواب كنكاش مى كند ، نظرات موافق و مخالف صاحب نظران را بيان مى دارد ، اينجا شبهه مى كند و سپس با استعانت از قدرت عقلى و منطقى و بيانى و البته با استفاده از پشتوانه هاى نقلى ، به تبيين علت پيدايش پديده خاتميت و علت نياز به ائمه اطهار در عصر خاتميت مى پردازند و يك مسير معقول و زيباى پاسخ گويى به يك سؤ ال را نمايش مى

دهند .

8 . تمرين مباحثه و مناظره ، با توجه به تعداد نسبتا زياد پرسش و پاسخ و بحث و گفت و گو در كتاب هاى شهيد مطهرى . مثلا كتاب توحيد يا معاد شهيد مطهرى در انتهاى هر بحث ، چندين صفحه پرسش و پاسخ دارد كه به صورت مناظره اجرا گرديده است ، از اين رو مى توان ريزه كارى ها و شگردهاى يك مناظره موفق و توانمند را از سير مطالعاتى شهيد مطهرى استخراج نمود .

9 . مقايسه مشكلات و توطئه هاى فكرى - فرهنگى دهه چهل تا دهه شصت با زمان كنونى

10 . تطبيق پرسش هاى موجود در زمان حاضر با پاسخ هايى كه به شهيد مطهرى ، در آن زمان به همان پرسش ها داده اند و استفاده كاربردى و روز آمد از اطلاعتى كه در كتاب هاى آن بزرگوار وجود دارد .

11 . براى شروع اين سير مطالعاتى ، نياز به گذراندن دوره هاى آمادگى نيست و هر كس به اندازه سطح درك و فهم خويش مى تواند مخاطب شهيد مطهرى قرار گيرد و از كتاب هاى آن بزرگوار بهره ببرد و خصوصا نحوه خاص چينش كتاب ها اين شرايط را فراهم آورده كه كاربر در لحظه اول با آسان ترين كتاب هاى شهيد از لحاظ قلم و محتوا و درك مطلب و همچنين ملموس ترين و خواستنى ترين مطالب از لحاظ موضوع روبه رو گردد و احساس رضايت و لذت نمايند و قدم در مسير مطالعاتى گذارد .

12 . از اساسى ترين مسائلى كه سير شهيد مطهرى را در راءس پيشنهادهاى مطالعاتى به جوانان قرار مى دهد ،

همان مسئله حياتى و مهمى است كه حضرت امام خمينى رحمة الله به آن اشاره مستقيم نموده و خيال اهل مطالعه را از لغزش و انحراف آسوده گرداند :

او مردى بود كه در اسلام شناسى و فنون مختلفه اسلام و قرآن كريم كم نظير بود . . . و آثار قلم و زبان او ، بى استثناء آموزنده و روان بخش است . (523)

13 . ايمان كم نظير در كنار قدرت عقلى و توانايى هاى بيانى استاد مطهرى سبب مى شود خوانندگان با آرامش قلبى و اطمينان فكرى بيش ترى به سراغ آثار او بروند . نگاهى به زندگى استاد و گذرى بر مجموعه كتاب هايى كه درباره زندگى آن شهيد به قلم تحرير در آمده است ، نشان مى دهد كه استاد مطهرى قدمى بسيار بلندتر از تعقل و استدلالات عقلى محض برداشته اند .

14 . بازشدن افق ديد انسان در وادى تفكر و تعقل ، به ويژه در مباحث اسلامى و مذهبى كسب توانايى شيوه انديشيدن كلاسيك اسلامى با استعانت از روش زيبا ، آسان و همه بعدى .

دسته بندى

دسته بندى حاضر توسط حجة الاسلام معمار منتظرين ، تنظيم گشته و داراى خصوصيات زير است :

1 . اين سير بر اساس حركت از كتاب هاى آسان و همه فهم به سوى كتاب هاى مشكل و تخصصى تنظيم گرديده است و اين توانايى را به مخاطب خويش مى دهد كه با كار فكرى مستمر ، از طريق فهم كتاب هاى ابتدايى به درك كتاب هاى تخصصى دسترسى پيدا كند .

2 . در اين سير ، ابتدا ، سخنرانى ها ، سپس كتاب ها قرار

داده شده است . كتاب هاى فلسفى در انتهاى فهرست قرار دارد .

3 . سير مطالعاتى مذكور به گونه اى تنظيم گشته است كه سؤ الاتى كه به صورت متداول در هر كتاب به ذهن مى رسد ، در كتاب يا كتاب هاى بعدى پاسخ داده مى شود؛ يعنى اگر كاربر اين سير استادى در اختيار نداشت كه به سؤ الات او پاسخ گويد ، با اندكى صبر و تعمق مى تواند در كتاب هاى بعدى به پاسخ سؤ الات خويش دست يابد و نحوه استخراج پاسخ سؤ الات خويش از متون علمى را نيز فرا گيرد .

4 . جهت دست يابى به نتايج و فوايدى كه در بخش پيشين ذكر شد ، به توصيه نويسنده اصلى اين سير مطالعاتى ، لازم است حداقل دو دور به صورت كامل و دقيق و بر اساس رتبه بندى اين سير ، تمام كتابهاى استاد مطالعه شوند تا نتايج مورد سريع تر حاصل شود .

توجه : كسانى كه قصد ورود در مباحث فلسفى و اقتصادى را ندارند ، مى توانند مطالعه خود را تا ابتداى كتاب هاى اختصاصيى اين گروه تنظيم نمايند و تا عنوان شماره 50 پيش روند .

سير مطالعاتى آثار استاد

1 . داستان راستان ، 2 جلد .

2 . حكمت ها و اندرزها .

3 . حماسه حسينى ، 3 جلد .

4 . گفتارهاى معنوى .

5 . ده گفتار .

6 . پانزده گفتار .

7 . بيست گفتار .

8 . سيرى در سيره نبوى صلى اللّه عليه و آله .

9 . سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام .

10 . جاذبه و دافعه على عليه السلام .

11 . ولاءها و

ولايتها .

12 . خاتميت .

13 . ختم نبوت .

14 . پيامبر امى .

15 . اسلام و مقتضيات زمان ، 2 جلد .

16 . امدادهاى غيبى در زندگى بشر .

17 . توكل و رضا .

18 . گريز از ايمان گريز از عمل .

19 . تكامل اجتماعى انسان .

20 . انسان كامل .

21 . انسان شناسى .

22 . تعليم و تربيت در اسلام .

23 . عرفان حافظ .

24 . نبرد حق و باطل .

25 . مساءله حجاب .

26 . پاسخهاى استاد .

27 . نظام حقوق زن در اسلام .

28 . اخلاق جنسى در ايران و غرب .

29 . نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير .

30 . پيرامون جمهورى اسلامى .

31 . پيرامون جمهورى اسلامى .

32 . خدمات متقابل اسلام و ايران .

33 . سيرى در نهج البلاغه .

34 . جهاد .

35 . آشنايى با قرآن ، 15 جلد .

36 . مساءله شناخت .

37 . شناخت در قرآن .

38 . فطرت .

39 . فلسفه اخلاق .

40 . انسان و سرنوشت .

41 . عدل الهى .

42 . علل گرايش به ماديگرى .

43 . آشنايى با علوم اسلامى ، 3 جلد .

44 . توحيد .

45 . نبوت .

46 . معاد .

47 . آشنايى با جهانبينى اسلامى ، 6 جلد .

48 . امامت و رهبرى .

49 . قيام و انقلاب مهدى عليه السلام .

50 . تاريخ عقايد اقتصادى .

51 . نظام اقتصادى اسلام .

52 . مساءله ربا .

53 . نقدى بر ماركسيسم .

54 . فلسفه تاريخ ، 4 جلد .

55 . مقالات فلسفى ، 3 جلد .

56 . تعارضات منطقى .

57 . اصول فلسفه و روش رئاليسم ، 5 جلد .

58

. شرح منظومه .

59 . شرح مبسوط منظومه ، 4 جلد .

60 . حركت و زمان ، 4 جلد .

61 . الهيات شفاء ، 2 جلد .

آثار و نتايج

اصلى ترين نتيجه عملى اين سير مطالعاتى رسيدن به شيوه انديشيدن كلاسيك اسلامى است و اين نتيجه گامى بزرگ در راستاى هدايت جامعه به سوى آموزه هاى اصيل و ناب اسلام عزيز است .

با ترويج صحيح اين سير مطالعاتى و با تاءمل و تدبر انديشمندانه ، به دور از دستپاچگى و جنجال هاى مخرب و ضدكيفيت ، به آرامى و دقت مى توان به نسل جديد اين جامعه اسلامى ، طعم شيرين انديشيدن بر اساس تفكر اصيل اسلامى را آموخت و ذهن جوان و جست وجوگر وى را به مسائل عميق و زيباى اسلامى سوق داد ، تا روح آشفته و متكثر خويش را در درياى بيكران معارف اسلامى شست شو دهد و با رهايى از پرسش هاى آزارنده فكرى و روحى و گرايش هاى گيج كننده و پرفراز و نشيب گروهى و تشكيلاتى در آستان بى اضطراب آموزه هاى خالص اسلام عزيز به فيض آرامش و ثبات و رشد نائل آيد .

پي نوشتها

1 تا 150

1- روزنامه جمهورى اسلامى ، شماره 6595.

2- ايدئولوژى الهى ، ص 271.

3- گلشن راز

4- رحم اللّه امرء علم من اين وفى اين والى اين .

5- جوان و بحران هويت ، محمدرضا شرفى ، ص 96.

6- تمدن سال 2001، ژان فوراستيه ، ترجمه خسرو رضايى ، ص 106.

7- ر.ك : جوان و بحران هويت ، ص 96.

8- سوره ص ، آيه 27.

9- سوره قيامت ، آيه 36.

10- سوره مومنون ، آيه 115.

11- سوره دخان ، آيات 38 و 39.

12- فما خلق امرو عبثا فيلهو، و لا ترك سدى فيلغوا . (نهج البلاغه ، حكمت 370.)

13- وابتغ فيما آتاك اللّه الدار و الاخرة و

لا تنس نصيبك من الدنيا . سوره قصص ، آيه 77.

14- يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام . سوره محمد، آيه 12.

15- ان الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحياة الدنيا و اطمانوا هم عن آياتنا غافلون اولئك ماءواهم النار بما كانوا يكسبون . سوره يونس ، آيات 8 و 9.

16- هدف و فلسفه زندگى ، ص 62.

17- و من اءراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا ؛ و هر كس خواهان آخرت باشد و نهايت كوشش را براى آن بكند و مؤ من باشد، تلاشش مورد حق شناسى واقع خواهد شد. سوره اسراء آيه 19.

18- تاءويل الايات الظاهرة ، ص : 431.

19- مولوى

20- سوره ص ، آيه 73.

21- سوره حجر، آيه 29.

22- سوره بقره ، آيه 34.

23- سوره ابراهيم ، آيه 32.

24- سوره بقره ، آيه 29.

25- سوره انعام ، آيه 165.

26- انتظار بشر از دين ، آيت اللّه جوادى آملى ، ص 30.

27- سوره ذاريات ، آيه 56.

28- مولوى

29- الميزان ، ج 18، ص 392.

30- قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين . سوره انعام ، آيه 162.

31- در محضر حكيم علامه جعفرى ، ص 64.

32- سوره طلاق ، آيه 12.

33- توصيه ها، پرسش ها و پاسخ ها، آيت اللّه جوادى آملى ، ص 59.

34- فلسفه خلقت انسان ، ص 80.

35- سوره هود، آيه 7.

36- انتظار بشر از دين ، ص 31.

37- به سوى كاميابى ، آنتونى رابينز، ص 108.

38- مثنوى معنوى .

39- برگرفته از: انتظار بشر از دين ، آية اللّه جوادى آملى ، انتشارات اسرا، سال 1380.

40- سوره جاثيه ، آيه

23.

41- سوره اسراء، آيه 84.

42- سوره انبياء، آيه 23.

43- سوره كهف ، آيه 104.

44- سوره اعرف ، آيه 6.

45- سوره مائده ، آيه 70.

46- سوره احجاف ، آيه 13.

47- تلخيص المحصل ، ص 363.

48- سوره اعراف ، آيه 199.

49- سوره نحل ، آيه 90.

50- تلخيص المحصل ، ص 364.

51- جامعه شناسى دين ، ص 179.

52- سوره حجرات ، آيه ، 10.

53- جامعه شناسى دين ، ص 213-210.

54- همان ، ص 239-273.

55- دين و چشم اندازهاى نو، ص 128-127.

56- سوره رعد، آيه 28.

57- سوره ق ، آيه 16.

58- سوره حديد، آيه 4.

59- بحارالانوار، ج 67، ص 26.

60- سوره انفال ، آيه 24.

61- سوره طه ، آيه 7.

62- سوره مجادله ، آيه 7.

63- سوره بقره ، آيه 106.

64- سوره نور، آيه 20.

65- سوره ذاريات ، آيات 58-56.

66- سوره آل عمران ، آيه 97.

67- تاريخ تمدن ، ويل دورانت ، ج 1، عوامل كلى تمدن ، ص 3-133.

68- ر.ك : تاريخ تمدن اسلام ، جرجى زيدان ، تمدن اسلام و غرب ، گوستاولوبون فرانسوى ، ترجمه فخر داعى گيلانى .

69- سوره قلم ، آيه 1-3. والقلم و مايسطرون .

70- سوره علق ، آيه 1-5. اقرا باسم ربك الذى خلق .... الذى علم بالقلم ... .

71- خلوتى با خويش ، غلامعلى رجائى ، تهران ، انتشارات پيام آزادى ، ص 38، سال 75.

72- سوره مزمل ، آيه 4.

73- سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى ، ج 4، به نقل حجة الاسلام و المسلمين ناصرى .

74- مجله حضور، شماره 3 ويژه چهاردهمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى به نقل از خانم فاطمه طباطبائى .

75- انديشه هاى نيروبخش ، بارباراكينگ ،

ترجمه مهدى مجرد زاده كرمانى ، تهران ، موسسه فرهنگى راه بين ، ص 64، سال 1378.

76- سوره واقعه ، آيه 23.

77- نهج البلاغه ، خطبه 110.

78- سوره اسراء، آيه 82.

79- سوره يونس ، آيه 57.

80- سوره بقره ، آيه 183 و 184.

81- بحارالانوار، ج 96، ص 255.

82- روزه روش نوين براى درمان ، الكسى سوفورين ، محمد جعفر امامى ، سال 1366.

83- همان ، ص 47.

84- همان ، ص 67.

85- اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، دكتر رضا پاك نژاد، تهران ، مكتب اسلاميه و بنياد فرهنگى شهيد، 1363.

86- خورشيد مغرب ، محمدرضا حكيمى ، ص 304.

87- المهدى الموعود المنتظر، ج 1، ص 281.

88- همان ، ص 280.

89- همان .

90- همان ، ص 279.

91- بحارالانوار، ج 52، ص 352.

92- كافى ، ج 4، ص 427.

93- بحارالانوار، ج 51، ص 88.

94- المهدى الموعود، ج 1، ص 277.

95- نهج البلاغه (فيض الاسلام )، ص 424.

96- كمال الدين ، 315.

97- زكريا اخلاقى .

98- غيبة النعمانى ، ص 315؛ اثبات الهداة ، ج 3، ص 517؛ بحار 52، ص 333.

99- بشارة الاسلام ، ص 54.

100- ينابيع المودة ، ص 512.

101- مستدرك ، حاكم ، ج 4، ص 554؛ عقدالدرر، ص 59.

102- الملاحم ، ابن طاووس ،ص 63.

103- عزيزاللّه خدامى

104- ينابيع المودة ، ص 449.

105- بحارالانوار، ج 52، ص 308.

106- همان ، ج 52، ص 35.

107- همان ، ج 52، ص 35.

108- همان ، ج 52، ص 308.

109- بشارة الاسلام ، ص 9.

110- ملاحم ، ص 148.

111- بشارة الاسلام ، ص 54.

112- بحارالانوار، ج 51، ص 57.

113- بحارالانوار، ج 52، ص 308.

114- منتخب الاثر، ص 455.

115- بحارالانوار، ج 52، ص

310.

116- كمال الدين ، ص ج 2، ص 673.

117- سلمان هراتى .

118- انتظار الفرج بالصبر عبادة . بحارالانوار، ج 52، ص 145.

119- بحارالانوار، ج 52، ص 123.

120- بحارالانوار، ج 52، ص 135.

121- همان ، ج 52، ص 140.

122- همان ، ص 130.

123- نورالثقلين ؛ ج 1، ص 781.

124- از دعاى عهد.

125- سوره حديد، آيه 25، سوره مائده ، آيات 2 و 8؛ سوره نساء، آيات 135 و 36؛ سوره اعراف ، آيه 29.

126- سوره آل عمران ، آيه 103.

127- سوره نساء، آيه 144.

128- سوره مائده ، آيه 38؛ سوره حج ، آيه 41.

129- سوره توبه ، آيه 29؛ سوره انفال ، آيه 60.

130- سوره بقره ، آيه 30.

131- سوره ص ، آيه 26.

132- سوره بقره ، آيه 124.

133- سوره طه ، آيه 29.

134- سوره مؤ منون ، آيه 46؛ سوره قصص ، آيه 20.

135- سوره بقره ، آيات 256 و 257؛ سوره نساء آيات 51 و 60 و 76؛ سوره مائده ، آيه 60؛ سوره نحل ، آيه 36؛ سوره زمر، آيه 17.

136- سوره قصص ، آيه 5؛ سوره نساء، آيات 75 و 97؛ سوره شورى آيه 38؛ سوره آل عمران ، آيه 159.

137- سوره مؤ منون ، آيه 46؛ سوره نساء، آيه 141؛ سوره توبه ، آيه 71؛ سوره ابراهيم ، آيه 21.

138- سوره توبه ، آيه 12؛ سوره نساء آيه 75؛ سوره مائده ، آيه 56؛ سوره مجادله ، آيه 22.

139- عيون اخبارالرضا، ب 34، ح 1؛ علل الشرايع ، ج 1، ص 95.

140- غررالحكم ، ص 453، فصل 51، ح 21.

141- اصول كافى ، كلينى ، ج 2، ص 18.

142- همان ،

ج 1، ص 59، ح 2.

143- سيره ابن هشام : ج 4، ص 184 - حكايت الرسول ، احمدى ميانجى : ص 345 و ص 184 - البداء و النهايه : ج 5، ص 103 - تاريخ يعقوبى : ج 2، ص 58 - نظام الحكومة النبويه التراتيب الاداريه : ج 1، ص 240.

144- سيره ابن هشام : ج 4، ص 265 - بحارالانوار: ج 1 ص 122.

145- مكاتيب الرسول : ص 282.

146- فتح البارى : ج 13، ص 148 - النهاية : ج 3، ص 218 - بحار: ج 19، ص 26 - مغازى واقدى : ص 952.

147- التراتيب الادارية : ج 1، ص 361 - وسايل الشيعة : ج 11، ص 44.

148- التراتيب الاداريه : ج 1، ص 309.

149- وسائل الشيعه : ج 18، ص 169 - التراتيب الاداريه : ج 43 و 294 - بحارالانوار: ج 21 ص 366.

150- بحار: ج 21 ص 373 - تاريخ پيامبر اسلام : ص 641 - الطبقات الكبرى : ج 1، ص 276.

151 تا 300

151- المسايل القدسيه ، ملاصدرا، توضيح جلال الدين آشتيانى چاپ 1359.

152- صحيفه نور: ج 8، ص 264 و ج 4، ص 33 و ج 17، ص 139-138 - ولايت فقيه ص 34 تا 26 - ستودن و اختيارات ولى فقيه (ترجمه مبحث ولايت فقيه كتاب البيع ) ص 32.

153- نگاهى گذرا به نظريه ولايت فقيه ، استاد مصباح يزدى ص 84 - 85.

154- همان ، ص 91.

155- كافى ، ج 1، ص 67؛ وسايل الشيعه ، ج 18، ص 99.

156- تهذيب ، شيخ طوسى ، ج 6، ص 219 ح 8.

157- كافى ،

ج 1، ص 32، ح 2.

158- بحار، ج 2، ص 145، ح 7.

159- كافى ، ج 1، ص 38، ح 3.

160- كافى ، ج 1، ص 46 ح 5.

161- بحار، ج 75 ص 346، ح 4.

162- بحار، ج 53، ص 181، ح 10.

163- جامع الاخبار، ص 38؛ بحارالانوار، ج 2، ص 183 و ج 53، ص 181؛ مستدرك الوسايل ، ج 17، ص 317.

164- بحارالانوار، ج 75، ص 322.

165- همان ، 321.

166- فردوسى

167- نظامى گنجوى

168- كتاب زنان ، شماره ، ص 33.

169- غررالحكم ، ج 5642.

170- آيين زندگى ، ص 37.

171- انسان و ايمان ، ص 48.

172- روضة المتقين ، ج 4، ص 278.

173- المحاسن ، برقى .

174- تحف العقول ، ص 239.

175- علموا اولادكم السباحة و الرماية وركوب الخيل .(كافى ، ج 6، ص 47)

176- نهج البلاغه ، حكمت 333.

177- تحف العقول ، ص 49.

178- كنزالعمال ، ج 3، ص 648.

179- كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ليسرالرجل من اصحابه اذا راه مغموما بالمداعبه . (مستدرك الوسايل ، ج 8، ص 407.)

180- كافى ، ج 2، ص 188.

181- فردوسى .

182- كافى ، ج 2، ص 663.

183- همان ، ح 1184.

184- غررالحكم ، ح 7126.

185- همان ، ح 1184.

186- همان ، ح 2197.

187- ر.ك : فطرت ، مرتضى مطهرى ، ص 80.

188- امالى طوسى ، ج 1، ص 275.

189- ليتزين احدكم لاءخيه المسلم كما يتزين للغريب الذى يحب ان يراه فى اءحسن الهيئة . (كافى ، ج 6، ص 43)

190- وسايل الشيعه ، ج 8، ص 251.

191- ديوان امام على عليه السلام .

192- محاسن ، ج 2، ص 461.

193- برداشت هايى از سيره

امام خمينى ، غلامعلى رجايى .

194- سنايى غزنوى .

195- غررالحكم ، ح 9446.

196- سوره روم ، آيه 21.

197- من احب ان يلقى اللّه مطهرا فليلقه بزوجة . (بحارالانوار، ج 103، ص 220)

198- ديوان امام على عليه السلام ، 86.

199- رشد روانى عاطفى ، مارك اندره بلوشن ، ترجمه توكلى ، ص 169 كود

200- الصديق اقرب الارقاب غررالحكم ، آمدى ، ح 674.

201- الاخوان جلاء الهموم و الاحزان ؛ برادران ، زنگ نگرانى و اندوه را از دل مى زدايند. غررالحكم ، آمدى ، ح 9446.

202- ابوالحسن خرقانى .

203- دنياى پسران ، تيم هوخ ، مترجم تجلى ، ص 79.

204- الصاحب كالرقعة فى الثوب ، فاتخذه مشاكلا . شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 309.

205- من اتخذ اخا من غير اختبارالجاه الاضطرار الى مرافقة الاشرار ؛ كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان مى بندد، ناچار بايد به رفاقت اشرار و افراد فاسد تن در دهد. غررالحكم ، ح 9446.

206- المرء على دين خليله فلينظر اءحدكم من يخالل . بحارالانوار، ج 71، ص 192.

207- لاتصحب المائق فانه يزين لك فعله ويود ان تكون مثله نهج البلاغه ، حكمت 239.

208- اذا رايت من اخيك ثلاث خصال فارجه : الحياء، و لامانة ، و الصدق . كنزالعمال ، متقى هندى ، جلد 9، ص 26.

209- وسايل الشيه ، جلد 12، ص 203

210- وسايل الشيعه ، جلد 8 ص 421

211- افة الخير قرين السوء غررالحكم ، جلد 9817

212- ان قرين السوء يغير جليسه بحارالانوار، جلد 72، ص 26

213- مولوى بلخى .

214- احذر مصاحبه الفساق و الفجار و المجاهرين بمعاصى اللّه ، غرر الحكم ، ح 9883

215-

الوحدة خير من جليس السوء. المستدرك على الصحيحين ، حاكم نيشابورى ، ج 3، ص 344.

216- حافظ شيرازى .

217- نهج البلاغه ، حكمت 38. ژ

218- نهج البلاغه ، حكمت 252.

219- همان ، حكمت 38.

220- همان ، حكمت 38.

221- اياك و صحبة من الهاك و اغراك فانه يخذلك و يوبقك . غررالحكم ، ح 9890.

222- خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم ، و ان عشتم حنوا اليكم . نهج البلاغه ، حكمت 10.

223-

224- الحكم الزاهره ، صابرى ، ص 398.

225- ان اللّه تعالى يحب المداومة على الاخاء القديم فداوموا عليه ،ج 9، ص 27.

226- عليكم بالاخوان فاانهم عدة فى الدنيا و الاخرة . مستدرك الوسايل ، نورى ، ج 323.

227- اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان ، و اعجز منه من ضيع منت ظفر به منهم . نهج البلاغه ، حكمت 12.

228- حافظ شيرازى .

229- الق اخاك بوجه منبسط . بحارالانوار، ج 71، ص 171.

230- المؤ من بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه . همان ، حكمت 333.

231- غررالحكم ، ح 4868.

232- كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ليسر الرجل من اصحابه اذا رآه بالمداعبة . مستدرك الوسايل ، ج 8، ص 407.

233- اياكم و المراء و الخصومة فانهما يمرضان القلوب على الاخوان و ينبت عليهما النفاق 7 . الكافى ، ج 2، ص 300.

234- نهج البلاغه ، نامه 31.

235- من المروة احتمال جنايات الاخوان . غررالحكم ، ح 9629.

236- مولوى بلخى .

237- كنزالعمال ، ج 6، ص 444.

238- سعدى شيرازى .

239- الكافى ، كلينى ، ج 2، ص 169.

240- الكافى ، ج 2، ص 206.

241- سنايى

242- نهج البلاغه ،

نامه 31.

243- نهج البلاغه ، نامه 31.

244- غررالحكم ، ج 1130.

245- امام على عليه السلام : ثمره التواضع المحبة . غررالحكم ، ح 4613.

246- مولوى بلخى .

247- نهج البلاغه ، نامه 31.

248- ليتزين اءحدكم لاخيه المسلم كما يتزين للغريب الذى يحب ان يراه فى اءحسن الهيئة . الكافى ، ج 6، ص 43.

249- غررالحكم ، ح 1130.

250- غررالحكم ، 11038.

251- فطرة اللّه التى فطر الناس عليها... . سوره روم ، آيه 30.

252- الا من رحم ربك و لذلك خلقهم . (هود - 119)

253- سوره نباء، آيه 26.

254- قاموس قرآن ، ج 2، ص 229.

255- سوره طه ، آيه 114.

256- كافى ، ج 2، ص 373.

257- قانون توامندى ، كاترين پاندر، ترجمه گيتى خوشدل ، نشر البرز، چاپ هشتم ، 1378.

258- سوره انشقاق ، آيه 6.

259- ميزان الحكمة - خلق .

260- برگرفته از كتاب همه چيز با خدا ممكن است. م . حورائى .

261- پيش در آمدى به اصول و مبانى و مديريت و ديدگاه امام على عليه السلام با نگرش تطبيقى ، حسين خنيفر، تهران ، پيك دبيران ، ص 370، 1380.

262- نهج البلاغه ، خ 154.

263- نادرقلى قورجيان ، برنامه ريزى آموزشى و درسى ، مقطع دكترى (D-ph) 1379.

264- مديريت زمان ، لوتارجى سرورت ، مترجم منصور توكلى نيا، ص 5، سال 1380.

265- غررالحكم

266- غررالحكم و دررالكلم ، عليرضا برازش ، (حرف ع .)

267- همان

268- همان

269- مديريت برتر زمان راجيو ستى تهران نسل نو انديشى 1377 ص 106

270- مديريت زمان لوتارجى سى ورت توكلى نيا نشر عصر ظهور 1378

271- براى آگاهى بيشتر به كتاب راز يك فريب ، از همين نويسنده مراجعه فرماييد.

272- زيگموند

فرويد، روان پزشك اتريشى (1856-1939 م ).

273- ر.ك : روان شناسى ، زيگموند فرويد.

274- برتراند آرتور ويليام راسل ، فيلسوف معاصر انگليسى (1872-1970 م .)

275- حجاب و آزادى ، ص 117 و 118.

276- گزارش كانال TFI ساعت يك بعدازظهر، 18 اوت 1984 م . (انبوه اين گزارش ها را در كتاب آيين بهزيستى اسلام ، احمد اردوبادى ، ج 3 بيابيد.

277- ر.ك : عوامل فساد و بدحجابى و... احمد رزاقى .

278- سيماى تمدن غرب ، مجتبى موسوى لارى ، ص 98 - 105.

279- در اين باره ، به كتاب : جلوه نمايى زنان و نگاه مردان . از همين نويسنده مراجعه فرماييد. در اين كتاب ، عوامل و انگيزه هاى بى توجهى زنان و دختران به حجاب ، از نظر روان شناختى و جامعه شناختى مورد بررسى قرار گرفته است .

280- مستدرك الوسايل ، كتاب النكاح ، باب 117، ج 15.

281- با استفاده از فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله . (وسايل الشيعه ، ج 14، ص 10.)

282- سوره نور، آيه 31. 283- ر.ك : لغت نامه دهخدا.

284- مجمع البحرين

285- سوره آل عمران ، آيه 26.

286- سوره فاطر، آيه 10.

287- سوره فاطر، آيه 10.

288- سوره نساء، آيه 139.

289- سوره منافقون ، آيه 8.

290- تفسير مجمع البيان ، ج 10، ص 293-294؛ تفسير الميزان ، ج 19، ص 295-297.

291- تهذيب الاحكام ، ج 6، ص 179.

292- امام على عليه السلام : اذا طلبت العز فاطلبه بالطاعة . (غررالحكم ، ح 4056.)

293- ميزان الحكمه ، ج 5، ص 1985.

294- كنزالعمال ، ح 43102.

295- ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا: همانا كسانى

كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند خداوند براى آنها (در دلها) محبت ايجاد مى كند. سوره مريم ، آيه 96.

296- سوره حجرات ، آيه 6.

297- سوره فاطر، آيه 10.

298- تفسيرالميزان ، ج 17، ص 24.

299- غررالحكم ، ح 3787.

300- لا عز اعز من التقوى . (نهج البلاغه ، حكمة 371.)

301 تا 400

301- من اراد ان يكون اعز الناس فليتق اللّه عزوجل . بحارالانوار، ج 70، ص 285.

302- سوره حجرات ، آيه 13.

303- سوره مائده ، آيه 54.

304- غررالحكم ، ح 5580.

305- بحارالانوار، ج 44، ص 192.

306- موسوعة كلمات امام الحسين ، ص 841.

307- تحف العقول ، ص 239.

308- ر.ك : موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ، ص 256.

309- بحارالانوار، ج 44، ص 326.

310- و يزيد رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس معلن بالفسق . الفتوح ، ص 826، بحارالانوار، ج 44 ص 325.)

311- انسان الاشراف ، بلاذرى ، ج 3، ص 171.

312- امام على عليه السلام : لا عز ارفع من الحلم . ( بحارالانوار، ج 77، ص 268.)

313- سوره اعراف ، آيه 128.

314- سوره اعراف ، آيه 137.

315- سوره يونس ، آيه 65.

316- سوره اعراف ، آيه 157.

317- اعراف ، آيه 159.

318- سوره طه ، آيه 134.

319- تحف العقول ، ص 283.

320- سوره مجادله ، آيه 20.

321- ارضيتم ... بالذل من العز خلفا. (نهج البلاغه ، خطبه 34.)

322- همان .

323- سوره قصص ، آيات 4 و 5.

324- سوره اعراف ، آيه 129.

325- سوره دخان ، آيات 23 و 24.

326- سوره شعراء، آيات 63-66.

327- سوره اعراف ، آيه 137.

328- سوره بقره ، آيه 47 و 122.

329- سوره اعراف ، آيه 160.

330- سوره

بقره ، آيه 61.

331- سوره اعراف ، آيه 148؛ ر.ك : سوره طه ، آيات 85-97.

332- سوره بقره ، آيه 54.

333- سوره اعراف ، آيه 152.

334- سوره مائده ، آيات 21-24.

335- سوره مائده ، آيه 25.

336- سوره بقره ، آيه 61.

337- ر.ك : بحارالانوار، ج 78، ص 186 و 374؛ ج 77، ص 121؛ كافى ، ج 2، ص 109 و 113؛ تحف العقول ، ص 316؛ غررالحكم ، ح 1123؛ 8439؛ 8440، 9184؛ نهج البلاغه ، حكمت 252؛ خطبه 146 و 198.

338- جلوه اى از خورشيد، ص 41.

339- در سايه آفتاب ، محمدحسين رحيميان ، قم ، 1378، ص 120.

340- پرتوى از خورشيد، حسين رودسرى ، ص 399.

341- صحيفه دل ، ص 104.

342- پابه پاى آفتاب ، اميررضا ستوده ، ج 2، ص 97.

343- سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى ، رضا شعرباف ، ج 5، ص 151.

344- برداشت هايى از سيره امام خمينى ، ج 3، ص 267.

345- برداشت هايى از سيره امام خمينى ؛ ج 3، ص 269.

346- بر اساس نسب نامه اى كه آيت الله مرعشى نجفى تنظيم نموده اند.

347- ر.ك طفوليت و مدرس ، محيط طباطبايى ، مجله محيط، شماره دوم ، سال اول ، مهر 1321.

348- مدرس مجاهدى شكست ناپذير، عبدالعلى باقى ، ص 26.

349- اعيان الشيعه ، سيدمحسن امين ، ج 5، ص 21.

350- همان

351- مدرس ، مجاهدى شكست ناپذير، ص 160.

352- گلشن ابرار، ج 2، ص 563.

353- شهيدمدرس ماه مجلس ، از نگاردنه ، ص 54.

354- همان .

355- مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 29.

356- مرد روزگاران ، على و مدرس ، ص 50-49.

357- دو مبارز مشروطه

، رحيم رئيس نيا و عبدالحسين ناهيد، ص 207-206 و تاريخ هيجده ساله آذربايجان ، احمد كسروى ، ص 488.

358- مدرس قهرمان آزادى ، حسين مكى ، ج 1، ص 125-124 و ص 140-141؛ مدرس مجاهدى شكست ناپذير، ص 42.

359- مدرس ، بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ، ج 1، مقدمه .

360- همان ، ص 203.

361- متن كامل اين اسناد در كتاب مدرس قهرمان آزادى آمده است .

362- مدرس در پنج دوره تقنينيه ، مجلس شوراى ملى ، محمد تركمان ، ج 1، ص 328-327.

363- مدرس قهرمان آزادى ، ج 2، ص 78.

364- امام موسى صدر اميد محرومان ، عبدالرحيم اباذرى ، انتشارات جوانه رشد، تهران ، چاپ اول ، 1381.

365- ارزشها از نگاه شهيدبهشتى ، ص 62.

366- همان ، ص 56.

367- همان ، ص 122.

368- همان ، ص 122.

369- همان ، ص 92.

370- برگرفته از مجموعه زندگى نامه ها كه به زبان قلم خود بيان كرده است ؛ از جمله سخنان وى در اولين روز انتخاب ايشان به رياست جمهورى سال 1360.

371- سيره شهيد رجايى ، ص 33.

372- سيره شهيد رجايى ، غلامعلى رجايى ، ص 106.

373- سيره شهيد رجايى ، ص 213.

374- حديث جاودانگى ، ص 113.

375- سيره شهيد رجايى ، ص 513.

376- خاطراتش از شهيد رجايى ، ص 59.

377- علامه محمدحسين طباطبايى ، الميزان ، ج 2، ص 275، ذيل آيه 228-243 سوره بقره .

378- سوره نحل ، آيات 58-59

379- حجرات (49)، 13: ان اكرمكم عندالله اءتقاكم .

380- روم (30)، 21: و من آياته اءن خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل و بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات

لقوم يتفكرون .

381- ممتحنه (60)، 4: قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه ... ، قطعا براى شما در (پيروى از) ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست .

382- احزاب (33)، 21: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا .

383- فرعون مى گفت : انا ربكم الاعلى ، نازعات ، (79)، 24 و نيز مى گفت : ما علمت لكم من اله غيرى ، قصص (28)، 38.

384- ر.ك : زنان نمونه ، على شيرازى ، (قم ، دفتر تبليغات ، 77)، ص 17-19.

385- داستان حضرت مريم عليها السلام و حضرت زكريا عليه السلام را در سوره آل عمران ، آيه 35 به بعد ملاحظه نماييد.

386- تفسير نمونه ، ناصر مكارم شيرازى و ديگران ، ج 2، ص 409، از نور الثقلين ، ج 1، ص 333 و بحارالانوار، ج 10، ص 24.

387- احزاب (33)، 33: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا .

388- كوثر: انا اعطيناك الكوثر، فصل لربك وانحر، ان شانئك هو الابتر .

389- شورى ، 33: قل لا اءسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ... ، اى رسول ما بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمى خواهم كه محبت و دوستى در حق نزديكانم منظور داريد.

390- آل عمران (3)، 61: فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع اءبناءنا و اءبناءكم و نساءنا و نساءكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين .

391- دهر (انسان )،5-7: ان الابرار يشربون من كاس كان

مزاجها كافورا عينا يشرب بها عبادالله يفجرونها تفجيرا يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا .

392- تحليل سيره فاطمه الزهرا عليها السلام ، على اكبر بابازاده ، (قم ، انصاريان ، 74)، ص 21.

393- همان ، ص 22، از تفسير نمونه ، ج 20، ص 410.

394- مجمع البيان ، ج 9، ص 43، ذيل سوره شورى ، آيه 25: قال رسول الله صلى اللّه عليه و آله : ان الله تعالى خلق الانبياء من اشجار اورقها و خلقت انا و على من شجرة واحدة فانا اصلها و على فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسين ثمارها و اءشياعنا اوراقها فمن تعلق بغصن من اعصانها نجى و من زاغ عنها هدى .

395- تحليل سيره فاطمه الزهراء (س )، ص 26، از كنزل العمال ، ج 12، ص 97، ش 34164.

396- همان ، از كنزالعمال ، ج 12، ص 103، ش 34194.

397- همان ، ص 143، از رياحين الشريعة ، ج 2، ص 131، منية المريد، ص 20.

398- بحارالانوار، ج 43، ص 158، شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 233.

399- وسائل الشيعه ، ج 2، ص 123.

400- كتاب سليم بن قيس ، ص 40؛ الاحتجاج ، ج 1، ص 212؛ امالى الصدوق ، ص 176.

401 تا 523

401- الاحتجاج ، ج 2، ص 253.

402- كامل الزيارات ، ص 261؛ بحارالانوار، ج 45، ص 179.

403- الارشاد، ج 2، ص 115.

404- اشاره است به حديث معروفى كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود: رايت بنى اميه فى صورة القردة و الخنازير يصعدون منبرى ، فشق على ذلك فانزلت (انا انزلناه فى

ليلة القدر) . يعنى بنى اميه را چون بوزينه و خوك ديدم كه بر منبر من بالا مى روند. اين برايم خيلى سخت بود. پس از آن ، آيات سوره قدر نازل شد. (تاريخ بغداد، ج 9، ص 44؛ و نگاه كنيد به : تفسير طبرى ، ج 15، ص 112؛ الدر المنثور، ج 5، ص 309، 310؛ تفسير القرطبى ، ج 10، ص 283.)

405- سر بريده حضرت سيدالشهدا عليه السلام در شام ، آيات سوره كهف ، از جمله آيه : ( ام حسبتم ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا ) (الكهف : 9) (الثاقب فى المناقب ، ص 333؛ دلائل الامامة ، ص 188)، و همچنين آيه (فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ).(البقرة : 137) (تاريخ مدينة دمشق ، ج 7، ص 509؛ المسلسلات ، ص 251؛ فرائد المسمطين ، ج 2، ص 169) را تلاوت فرمود.

406- تاريخ مدينة دمشق ، ج 17، ص 246؛ دلائل الامامة ، ص 188؛ الخرائج و الجرائح ، ج 2، ص 577؛ الثاقب فى المناقب ، ص 333؛ نوادر المعجزات ، ص 110؛ مدينة المعاجز، ص 239.

407- گفته مى شود كه نطفه يزيد، در اثر تماس نامشروع ميسون بنت بجدل مادر يزيد، با بنده پدرش ، از حرام و زنابسته شد. همان گونه فرزند مرجانه نيز حرام زاده بود. يكى از نسب شناسان اهل سنت اين واقعيت تاريخى را اين گونه به نظم در آورده است :

فان يكن الزمان اتى علينا

بقتل الترك و الموت الوحيى

فقد قتل الدعى و عبد كلب

باءرض الطف اولاد النبى

و مقصود از الدعى پسر مرجانه ، و عبدكلب يزيد است

. (الزام النواصب ، ص 169 و 170).

408- شرح الاخبار، ج 3، ص 352.

409- تذكرة الخواص ، ص 262.

410- بلاغات النساء، ص 31؛ تاريخ اليعقوبى ، ج 2، ص 245؛ الهوف ، ص 214؛ مثيرالاحزان ، ص 100.

411- المناقب ، ج 4، ص 61.

412- نگاه كنيد به : السيرة النبوية ، ج 3، ص 143.

413- ابن جوزى در الرد على المتعصب العنيد ص 47 آن ابيات را اين گونه آورده است :

لا ستهلوا ثم طارؤ ا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحى نزل

لست من خندف ان لم انتقم

من بنى هاشم ما كان فعل

414- المناقب ، ج 4، ص 173.

415- المهلوف ، ص 213؛ مثيرالاخزان ، ص 100؛ الاحتجاج ، ج 2، 123، تسلية المجالس ، ج 2، ص 384.

416- قندوزى در ينابيع المودة ، ج 3، ص 92 سخنان آن حضرت را اين گونه آورده است : يا زيد، اءما تخاف الله و رسوله من قتل الحسين ؟ و ما كفاك ، ذلك حتى تسجلب بنات رسول الله صلى اللّه عليه و آله من العراق الى الشام ! و ما كفاك حتى تسوقنا اليك كما تساق الاماء على المطايا بغير وطاء! و ما قتل اءخى الحسين سلام الله عليه احد غيرك يا يزيد، و لولا امرك ما يقدر ابن مرجانه ان يقتله ، لانه اقل عددا و اءذل نفسا، اءما خشيت من الله بقتله و قد قال رسول الله صلى اللّه عليه و آله فيه و فى اخيه : الحسن و الحسين سيد! شباب اهل الجنة من الخلق اءجمعين ؟ فان قلت لا فقد كذبت ، و ان

قلت نعم فقد خصمك نفسك ، و اعترفت بسوء فعلك .

417- حياة الامام الحسين ، ج 3، ص 380.

418- بلاغات النساء، ص 31.

419- مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63، مثيرالاحزان ، ص 101؛ المهلوف ، ص 215؛ الاحتجاج ، ج 2، ص 123؛ بحارالانوار، ج 45، ص 133؛ اعلام النساء، ج 2، ص 95.

420- اءظلننت يا يزيد انه حين اءخذ علينا باطراف و اكناف فاءصبحنا نساكما يساق الاسارى ان بنا هوانا على الله و بك علينا كرامه ؟! و ان هذا لعظيم خطرك ؟! فشمخت بانفك و فطرت فى عطيفيك جدلان فرحا حين راءيت الدنيا مستوسقه لك والامور متسقه عليك ، وقد اءملهت و نفست و هو قول الله و تعالى : (و لا يحسبن الذين كفروا ان ما نملى لهم خيرا لا انفسهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين ) بلاغات النساء. ص 32.

421- و لتردن على رسول الله بما تحملت من سفك دماء ذريته و انتهاك حرمته فى لحمته و عترته ... (مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63.)

422- اءمن العدل باين الطلقا تخديرك نساءك و اماءك و سوقك بنات رسول الله صلى اللّه عليه و آله قدهتكت ستورهن و اصلحت صوتهن مكتئبات بهن الاباعر، و يحدو بهن الاعادى ، من بلد الى بلد، لايراقبن و لا يؤ وين ، يتشوفهن القريب و البعيد، ليس معهن ولى من رجالهن (بلاغات النساء، ص 32.)

423- و كيف لا يسبطى فى بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و االاحن و الاصغان ، ثم يقول غير متاءثم و لا مستعظيم :

لا هلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

منحنيا على ثنايا ابى

عبدالله تنكتها بنخصرتك ؟ و كيف لا تقول ذلك و قد نكاءت القرحه ، و استاصلت الشافة باراقتك دماء ذريه دل محمد و نجوم الارض من آل عبدالمطلب ؟ اءتهفت باءشياخك ؟... مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63.

424- اظننت يا يزد حيث ... و حين صفالك ملكنا و سلطاننا... مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63 .

425- ... وسيعلم من سول لك و منك من رقاب المسلمين ان بئس للظالمين بدلا، و ايكم شر مكانا و اءضعف جندا... (مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63).

426- فكدكيدك ، واسع سعيك ، و ناصب جهدك ، فوالله لا تمحو ذكرنا، و لا تميت وحينا، و لاقدرك اءمدنا، و لاترخص عنك عارها، و لاتغيب شنارها، فهل رايت الا فند و واءيامك الاعدد، و شملك الا بدد، يوم ينادى المنادى الا لعنة الله على الظالمين مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63.

427- فالحمد لله الذى ختم لاولنا بالسعادة و الرحمة ، ولاخرنا بالشهادة والمغفرة ... مقتل الخوارزمى ، ج 2، ص 63.

428- ووقد وجدت اءفضل زاد زودك معاويه قتلك ذريته محمد صلى اللّه عليه و آله ... (بلاغات النساء، ص 32.)

429- المناقب ، ج 4، ص 173.

430- اسعاف الراغبين ، ص 188.

431- تذكرة الخواص ، ص 265.

432- عبرات المصطفين ، ص 100؛ از مرآة الزمان ، ص 100.

433- الرد على المتعصب العنيد، ص 47.

434- انساب الاشراف ، ج 3، ص 417.

435- الامامة و السياسة ، ج 2، ص 8.

436- تذكرة الخواص ، ص 265 (گرچه بعدها، مجلس شراب پيروزى ! را با حضور پسر مرجانه ترتيب داد).

437- شرح الاخبار، ج 3، ص 269؛ اقبال الاعمال ، ص 589

438-

تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 355؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 86.

439- تاريخ الطبرى ، ج 4، ص 353؛ الكامل فى التاريخ ، ج 4، ص 87؛ مقتل الخوارزمى ، ج 2 ص 73.

440- الطبقات الكبرى ، ص 83؛ انساب الاشراف ، ج 3، ص 417.

441- الفتوح ، ج 2، ص 185؛ مثيرالاحزان ، ص 102.

442- بحارالانوار ، ج 45، ص 198.

443- المحاسن ، ص 420؛ بحارالانوار، ج 45، ص 188.

444- شرح الاخبار، ج 3، ص 269.

445- دعائم الاسلام ، ج 1، ص 227.

446- نظم درر السمطين ، ص 224؛ احقاق الحق ، ج 11، ص 589.

447- الاغانى ، ج 16، ص 147.

448- امالى الصدوق ، ص 204.

449- اخبارالزينبات ، ص 115.

450- اخبارالزينبات / ص 117.

451- پايدارى تا پاى دار، على ابوالحسنى (منذر) چاپ اول ، مؤ سسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور، تهران ، 1368، ص 139.

452- همان ، ص 287.

453- شيخ فضل الله نورى و مشروطيت ، مهدى انصارى ، چاپ اول ، انتشارات اميركبير، تهران 1369، ص 26.

454- پايدارى تا پاى دار، ص 305.

455- تاريخ بيدارى محمدناظم الاسلام كرمانى ، تهران 1371، ص 256.

456- مكتوبات ، اعلاميه ها... و چند گزارش پيرامون شيخ شهيد فضل الله نورى ، محمد تركمان ، چاپ اول ، مؤ سسه خدمات فرهنگى رسا، تهران 1363، ج 2، ص 326.

457- ايدئولوژى نهضت مشروطيت ، فريدون آدميت ، چاپ اول ، انتشارات پيام ، تهران 1355، ص 429

458- يپرم خان سردار، اسماعيل رائين ، چاپ دوم ، انتشارات جاويدان ، تهران ، 1355، ص 252.

459- مقدمات مشروعيت ، هاشم محيط مافى ، چاپ اول ، انتشارات

فردوسى ، تهران 1363، ص 92.

460- تاريخ بيدارى ايرانيان ، ص 304.

461- اسناد مشروطه ، ابراهيم صفايى ، كتاب فروشى سخن ، تهران 1348، ص 44.

462- تاريخ بيدارى ايرانيان ، ص 475.

463- شيخ فضل الله نورى و مشروطيت ، مهدى انصارى ، چاپ اول ، انتشارات اميركبير، تهران 1369، ص 19.

464- همان ، ص 36.

465- مكتوبات ، اعلاميه ها... و چند گزارش پيرامون شيخ فضل الله نورى ، ص 172.

466- تاريخ مشروطه ايران ، احمد كسروى ، چاپ شانزدهم ، انتشارات اميركبير، تهران 1370، ص 120.

467- تاريخ بيدارى ايرانيان ، ص 479.

468- اسماعيل رائين ، فراموش خانه و فراماسونرى در ايران ، چاپ دوم ، انتشارات رائين ، تهران 1347، ج 2، ص 208.

469- همان ، ص 200.

470- همان ، ص 148.

471- همان ، ص 211.

472- لوايح آقا شيخ فضل الله نورى ، هما رضوانى ، چاپ اول ، نشر تاريخ ايران ، تهران 1362، ص 31.

473- روزنامه صبح صادق ، سال اول ، شماره 48، 21 ربيع الثانى 1325 ق .

474- تاريخ مشروطه ايران ، ص 411.

475- قانون اساسى و متمم آن ، انتشارات صفى على شاه ، ص 29.

476- تاريخ پيدايش مشروطيت ايران ، محمدحسين اديب هروى خراسانى ، چاپ دوم ، شركت خانه خراسان ، مشهد، 1331، ص 139.

477- تاريخ پيدايش مشروطيت ايران ، ص 140.

478- نساء، آيه 141.

479- مؤ من ، آيه 44.

480- شاهين (نهيب ادبى جنبش )، شمس الدين تندركيا، چاپ اول ، انتشارات روزنامه سياسى فرمان ، تهران ، ص 154.1335.

481- همان ، ص 318.

482- فاجعه قرن ، جواد بهمنى ، مطبوعات اسلامى بروجد، 1359، ص 163.

483- سوره محمد،

آيه 29.

484- سوره كهف ، آيه 102-103.

485- نهج البلاغه ، خطبه 109.

486- سوره معراج ، آيه 4.

487- سوره اسرا، آيه 62.

488- توصيه ها، پرسش ها و پاسخ ها، ص 20.

489- روز عيد غدير در اجتماع زائران حضرت امام رضا7،6 فروردين 1379.

490- ديدار با دانشجويان تربيت مدرس ، 12 شهريور 1377.

491- سوره انعام ، آيه 54.

492- توصيه ها، پرسش ها و پاسخ ها، ص 77.

493- همان .

494- همان ، ص 71.

495- سوره انعام ، آيه 54.

496- در محضر حكيم علامه جعفرى ، ص 203.

497- همان ، ص 164.

498- سوره بقره ، آيه 129.

499- توصيه ها، پرسش ها و پاسخ ها، ص 89.

500- الاشارات و التنبيهات ، ابن سينا، نمط 8 ص 353.

501- در محضر حكيم علامه جعفرى ، ص 212.

502- ديدار با جوانان در مصلاى تهران ، 1 ارديبهشت 1379.

503- ديدار با جوانان در مصلاى تهران ، اول ارديبهشت 1379. ر.ك : پرسش و پاسخ از محضر رهبر معظم انقلاب اسلامى ، صص 50، 86، 199، 212، 246.

504- موسيقى از ديدگاه فلسفى و روانى ، ص 151.

505- آمار زائران سرزمين شلمچه در سال 81 (بعضى روزها) هزار اتوبوس بوده است .

506- سوره يوسف ، آيه 87.

507- مثنوى مولوى .

508- ديوان حافظ.

509- سوره احزاب ، آيه 23.

510- سوره فصلت ، آيه 30.

511- جهاداكبر، امام خمينى قدس سره .

512- نهج البلاغه ، كلمه 175.

513- فهرست غررالحكم ، ص 315.

514- فهرست غرر، ص 338.

515- كافى ، ج 8، ص 268.

516- غررالحكم ، ص 416.

517- هويت همان چيستى و حقيقت شى ء را گويند. وقتى مى گويم جوان بحران هويت دارد يعنى جايگاه و ارزش واقعى خود را در جهان

هستى نمى شناسد.

518- سوره قيامت ، آيه 36.

519- اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفه . بقره 30.

520- حديث قدسى .

521- امام خمينى (ره ).

522- دقيقا منطبق بر تعريف تفكر در كتابهاى عقلى است .

523- منظور همان سير مطالعاتى است كه در قسمت (دسته بندى ) ارائه گرديده است .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109