تسلیه العباد در ترجمه مسکن الفواد شهید ثانی

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : 8773/2/1/1/1

سرشناسه : شهيدثاني زين الدين بن علي 911 - ق 966

عنوان قراردادي : [مسكن الفواد (فارسي ]

عنوان و نام پديدآور : تسليه العباد[چاپ سنگي]شهيد ثاني ترجمه اسمعيل مجدالادباآ خراساني تصحيح مشهدي عبدالحسين تاجر تبريزي كاتب عبدالحسين بن نصرالله وضعيت نشر : مشهدباهتمام مشهدي عبدالحسين تاجر تبريزي 1321ق (مشهد: دارالطباعه آستانه رضويه

مشخصات ظاهري : [150] ص 21/5x15س م يادداشت استنساخ : همراه با نشوه الوداد در يك مجلد صحافي شده است مشخصات ظاهري اثر : نسخ

صحافي جديد، جلد مقوايي روكش گالينگور قهوه اي يادداشت عنوانهاي مرتبط : تسليه العباد في ترجمه مسكن الفواد

مسكن الفواد

عنوانهاي گونه گون ديگر : تسليه العباد في ترجمه مسكن الفواد

شماره بازيابي : 8773 ن 1 ث 55472

ص: 1

پيشگفتار مصحح

بسم الله الرحمن الرحيم

انسان اين اشرف مخلوقات از هنگامى كه نعمت وجود را از منبع فيض و بركت كه همان پروردگار يكتاست ، دريافت و در مسير تكامل و رشد گام نهاد ، بتدريج با حقايق و واقعيات اين جهان خاكى كه جزئى از ناموس و سرشت طبيعت است ، آشنا گردد .

كودك اولين لحظه وجود خود را به اين دنيا با گريه اعلام مى دارد و آخرين لحظات حيات خود را نيز با گريه فرزندان و ديگر وابستگان و نزديكان به پايان مى رساند .

اين سنت پروردگارى است كه مقدر فرموده نوع بشر در عين تنعم و بر برخوردارى از نعمات وجود و حيات ، همواره گرفتار سختيها و كاستيها و مشكلات و مصائب بوده باشد فلن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد الله تحويلا البته اين مشكلات خود جزئى از سير

ص: 2

طبيعى زندگى بشر مى باشد تا بدين وسيله انسان خاكى در برابر مشكلات طاقت فرسا ، مقاومت و ايستادگى نموده و بدين وسيله به اوج تعالى برسد . اين امتحان و آزمايش جزئى از سنت پروردگارى است تا صابران بر مصائب و بلايا از ناشكيبان شناخته شده و اجر و پاداش اخروى فزونترى را احراز نمايند .

خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم صابران را وعده اجر و پاداش بى حساب فرموده است . مى فرمايد :

و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين (1)

وليبلى الله ما فى صدور كم و ليمحص ما فى قلوبكم . (2)

و لتبلون فى اموالكم و انفسكم . . . . . و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور . (3)

ليبلو كم ايكم احسن عملا . (4)

احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون . (5)

بدين خاطر مشاهده مى كنيم كه بندگان برگزيده خداوند همواره در معرض بيشترين گرفتاريها و مصائب قرار مى گيرند و بر طبق روايات اسلامى نسبت مستقيمى ميان ايمان و بلاء وجود دارد ، يعنى انسان به اندازه ايمان خود به پروردگار ، گرفتار رنج و محنت مى شود .

پيامبر (ص ) مى فرمايد : نحن معاشر الانبياء اشد بلاء و المومن الامثل فالامثل و من ذاق طعم البلاء تحت ستر حفظ الله له ، تلذذ به اكثر من تلذذه بالنمه (6)

ما گروه پيامبران شديدترين بلاها را تحمل نموده و مومنين نيز هر كدام به مقدار ايمان خود از آن بهره مى برند و هر آن كس مزه

ص: 3


1- 1. البقره / 155.
2- 2. آل عمران / 155.
3- 3. آل عمران / 186.
4- 4. هود / 7.
5- 5. العنكبوت / 2.
6- 6. مصباح الشريعه ، ص 487.

بلا را چشيده و به آرامى تحمل نموده و دم بر نياورد ، خداوند آن تحمل و صبر را ذخيره او نموده (و در عوض رحمتى بر او نازل مى فرمايد) كه لذت و گوارايى آن بيش از نعمت باشد .

امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد : انما يبتلى المومن فى الدنيا على قدر دينه - اوقال - على حسب دينه (1)

امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد : ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا (2) .

زندگانى بر گزيده ترين افراد بشر ، يعنى پيامبران و امامان - عليه السلام - همواره الگويى براى ما خواهد بود ، زيرا با سير در تاريخ زندگانى آنان از آدم عليه السلام تا خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله و با در نظر گرفتن مصائب نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و ديگر مبعوثان پروردگار ، در خواهيم يافت كه سختى و محنت و گرفتارى و بلا جزئى از زندگانى مومنين و رهروان راه حقيقت است . پيامبران اسلام صلى الله عليه و آله در راه رسيدن به هدف و نشر اسلام به حدى سختيها و رنجها را تحمل نمود كه مى فرمود : ما اوذى نبى مثل اوذيت .

ليكن پيامبران در همه حال صابر و شاكر بوده اند و هرگز لب به شكايت و اظهار ناراحتى نگشودند ، زيرا بخوبى از اجر صابران و پاداش بلا ديدگان آگاه بودند .

يكى از سخت ترين و جانكاه ترين آنها همان مصيبت از دست دادن پاره دل و جگر گوشه يعنى عزيزترين موجود در جهان براى انسان مى باشد

ص: 4


1- 7. كافى ، 197، مشكاه الانوار: 298.
2- 8. كافى ، ج 2، ص 197.

، محنتى كه جز صديقين تاب تحمل آن را ندارند . لذا روايات فراوانى در تجليل از مقام پدران و مادران صابر آمده است . البته گريه و زارى و اظهار غم و اندوه بر عزيز از دست رفته هرگز از اجر و ثواب مصيبت ديده نمى كاهد ، زيرا ناشى از شدت علاقه به عزيز دلبند خود بوده و نشانه اى از عطوفت و نرمى دل مى باشد و مصيبت ديده اى كه در عين گريه و زارى ، راضى به قضا و قدر پروردگار بوده باشد اجر و ثواب فراوانى خواهد داشت ، از اين روست كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هنگامى كه به مصيبت فرزند خود ، ابراهيم ، گرفتار شد فرمود :

تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب . (1)

چشم گريان مى شود و قلب غمگين ، ليكن سخنى نمى گويم كه غضب پروردگار را باعث شود .

همچنين تفقذ و اظهار همدردى و شركت در غم و اندوه ديگران و آنچه كه باعث كاهش غم و غصه مصيبت زده را فراهم مى آورد ، از اجر و پاداش فراوانى در نزد پروردگار بر خوردار است . ابن مسعود از پيامبران صلى الله عليه و آله روايت نمود كه فرمود :

من عزى مصابا فله مثل اجره (2)

هر كس داغدارى را در مصيبتش تسليت گويد : پاداشى برابر پاداش مصيبت زده خواهد داشت همچنين ابن برزه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نمود كه فرمود :

من عزى ثكلى كسى بردا فى الجنه (3)

هر كس داغدارى را تسلى دهد ،

ص: 5


1- 9. منتخب كنز العمال :6 :39 الجامع الصغير 2: 55.
2- 10. الجامع الكبير 1: 801.
3- 11. سنن الترمذى 2: 169.

خداوند در بهشت بر او جامه اى از برد خواهد پوشاند . .

از آنانى كه به درد و مصيبت جگر گوشه و عزيز خود گرفتار آمد ، نويسنده كتاب ، مرحوم شهيد ثانى (ره ) مى باشد كه همواره فرزندان خود را در سنين كودكى از دست مى داد . از اين رو از بهره مند شدن از نعمت فرزند نااميد گرديد ، او در مواقع با نوشتن كتاب مسكن الفواد در درجه اول قصد تسلى خاطر شكسته و افسرده خود را داشت ، لذا به جمع آورى احاديث و روايات و وقايع تاريخى در باره سختيها و درد و رنج ، پرداخت و در اين راه مجموعه اى بسيار جالب تقديم خوانندگان خود نمود .

اين كتاب از هنگام تاليف مورد توجه قرار گرفته و بسيارى از نويسندگان از روايات و گفتارهاى آن در كتابهاى خود استفاده نموده اند و بزرگانى همچون علامه مجلسى در بحار الانوار (1) شيخ حر عاملى در كتاب الجواهر السنيه (2) ، علامه نورى در مستدرك الوسائل ، خوانسارى در روضات الجنات (3) ، سيد محسن امين عاملى در اعيان الشيعه (4) ، شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه (5) ، اسماعيل پاشا در ايضاح المكنون (6) ، ابن العودى در بغيه المريد و شيخ يوسف بحرانى در لولوه البحرين از اين كتاب ياد كرده و آن را مورد مدح و ستايش قرار داده اند .

نويسنده كتاب

او شيخ زين الدين بن على بن احمد بن محمد بن على بن جمال بن تقى بن صالح بن مشرف عاملى شامى طلوسى جبعى مشهور به شهيد ثانى است . او در 13 شوال سال

ص: 6


1- 12. بحارالانوار 1: 191.
2- 13. الجواهر السنيه : 6.
3- 14. روضات الجنات 3: 379.
4- 15. اعيان الشيعه 7: 145.
5- 16. الذريعه 21: 20.
6- 17. ايضاح المكنون 4: 479.

911 ه - ق در خانواده اى كه نسل اندر نسل همگى از اكابر علما و بزرگان اماميه بودند به دنيا آمد . تنها فرزند او كه از مرگ زودرس نجات يافت ، شيخ بن زين الدين مى باشد كه از علماى بزرگ شيعه بوده و كتاب او به نام معالم الاصول از شهرت فراوانى بر خوردار مى باشد و تاكنون به عنوان يكى از كتابهاى درسى حوزه هاى علوم اسلامى به شمار مى آيد .

مرحوم شهيد در نهايت فقر و تنگدستى روى به درس آورد و در حالى كه مجبور بود براى امرار معاش شبانه كار طاقت فرسا كشاورزى را انجام دهد ، در عين حال نزد بزرگان شيعه و سنى به تحصيل پرداخت و مراتب علمى را به دست آورد . مدتى در استانبول به تحصيل اشتغال داشت و سپس بر اثر نبوغ علمى او تدريس مدرسه نوريه بعلبك به عهده او گذاشته شد و او مدت 5 سال مذاهب پنجگانه را تدريس نمود . وى در طول زندگانى علمى خود ، بيش از 80 كتاب تاليف نمود كه كتاب الروضه البهيه فى شرح اللمعه الدمشقيه از شهرت فراوانى برخوردار بوده و تاكنون به عنوان كتاب درسى در حوزه هاى علميه متداول است .

آوازه و شهرت شهيد در جبل عامل موجب شد كه دشمنان او وجود او احساس خطر نمايد لذا عليه او به دسيسه و توطئه پرداختند تا آنجا كه در سال 966 ه - ق هنگامى كه در مراسم حج در مكه شركت داشت ، وى را دستگير و روانه استانبول نمودند . ليكن از آنجا كه

ص: 7

احتمال ثبوت برائت و بيگناهى او را مى دادند وى را در راه به شهادت رسانده و سر مبارك او را به استانبول حمل نمودند (رحمة الله عليه رحمة واسعه ) . وى در هنگام شهادت 55 سال داشت .

ترجمه كتاب

براى نخستين بار كتاب مسكن الفواد توسط نويسنده اى به نام ميرزا اسماعيل مجد الادبا كه شاغل منصب مستوفى ديوان اعلى و معارف كارگزارى اول خراسان در دوران سلطنت مظر الدين شاه قاجار و در دوره ولايت شاهزاده ركن الدوله علينقى ميرزا فرمانفرماى مملكت خراسان و سيستان بود به فارسى ترجمه گرديد .

مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه مى نويسد .

تسليلة العباد ترجمه مسكن الفواد شيخ شهيد توسط اسماعيل خان دبير السلطنه ملقب به مجدالادبا از معاصرين و مجاور آستانه رضويه مى باشد كه در سال 1321 پس از چاپ ترجمه در گذشته است . (1)

روش تحقيق

در تحقيق كتاب از نسخه چاپ سنگى كه هم اكنون در دسترس مى باشد و در ذى الحجه سال 1326 به خط عبدالحسين بن نصرالله كتيبه نويس آستان قدس رضوى نوشته شده استفاده نموده ايم همچنين تمام متن فارسى ترجمه با متن اصل عربى آن كه توسط موسسه آل البيت ع تحقيق و به صورت منقحى به چاپ رسيده مطابقت داده شده است از آنجا كه در بسيارى از موارد روايات و احاديث با كاستيها و نقائصى همراه بود ، بدين خاطر كليه روايات را به خاطر حفظ امانت و جلوگيرى از نقص يا زيادت در احاديث و روايات آنها را از متن عربى و از منابع اوليه آن نقل نموده ايم

ص: 8


1- 18. الذريعه 4: 179

در بعضى موارد كه ترجمه نارسا يا ناقص بود جهت استوارى متن ، ترجمه يا جملات يا كلمات اضافه شده را در ميان علامت آورده ايم .

در پايان شايسته است از راهنمايى دوست دانشورم جناب آقاى باقرى بيدهندى در تصحيح اين كتاب و نيز جناب آقاى اكبر ايرانى مسول محترم دفتر نشريه ميراث مكتوب وابسته به معاونت امور فرهنگى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى كه انتشار اين اثر را در عداد متون آن دفتر قرار داند نهايت تشكر و سپاس خود را ابراز نمايم .

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين

محمد رضا انصارى

قم - ربيع الاول 1416 .

پيش گفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس هر بنده ارزنده سزاوار و زيبنده ذات اقدس خداوندى جل شانه است كه حكم فنا و زوال بر تمام عباده رانده و امرش را در ايشان بر وفق حكمت و مراد جارى فرموده ، صابران بر قضا و قدر خويش را وعده سعادت و ثواب داده و نارضايان خواست و اراده اش را وعيد پاداش نكال و عقاب نهاده و دلهاى عارفان را به تدبير او كام است و بهجت نفوسشان را طوق تسليم و رضاى او تمام و اين امر با عجز هر بنده اى است از دفاع امضاى او و معارضه با اقتضاى او و هر چند جاهلان سر بتابند و بى خردان بر نتابند . پس او را سبحانه ستايش مى كنيم بر بوس و رخاء و ياس و رجاء ، از تاييد او امداد مى جويم و به توفيق او سداد و رشاد مى طلبم و شهادت مى

ص: 9

دهم كه نيست خدايى جز ذات يگانه اش كه از زن و فرزند و خويش و پيوند بيگانه است و از شريك و شبيه منزه و بر كرانه شهادتى كه در گذر بدان اهوال روز حشر و شدائد عرصه بعثت و نشر .

و نيز گواهى مى دهم كه محمد مختار - صلى الله عليه و آله الاخيار بزرگوارتر است از همه پيغمبرانى كه بشارت رحمت از حق رسانده و بندگان را از سركشى و طغيان ترسانده اند و داناتر است از تمام رسولانى كه امر قضا را صبر و رضا داشته و ترتيب رستگارى دار جزا گذاشته اند درود خداى بر او و آل بى همال (1) او باد كه پيشتر همه مردمانند در مقام بلا و سخت ترشان در تحمل رنج و عنا ، و استوار ترشان در راه تسليم و رضا درودى از خداى منان پيوسته باشد روان پاك و ارواح تابناك شان را يكان يكان .

و بعد از آنجايى كه سنخ انسان را موت ابدان حادثه دشوار است و منشا تفرقه آل و تبار ، ارباب عقول در تحملش حيران و خانه صبر و شكيل شان ويران خاصه اگر فرزندى ارجمند كه در منزلت نور بصر و پاره جگر و ثمر فواد و شجره مراد و مهجه دلها و محبوب آب و گلها است ، تير اجل را هدف شود و به معرض تلف در آيد و براى اميد خلف نپايد و جانها بسوزد و مغزهابر فروزد . لهذا خداوند رحيم رئوف و داور كريم عطوف كه بهانه رحمت جويد و لوح گناه بندگان به آب مغفرت شويد ،

ص: 10


1- 19. همال : همتا، برابر

بر مصيبت او ترتيب ثواب فرموده و از بهره شفاعتش مرو الدين را وعده حسن مآب نموده .

پس از اين در اين رساله مجملى از آثار نبويه و كلمات ارباب كمالات عليه و پاره اى از اشارات ظاهره و باهره فراهم آورده ام كه زنگ از دلهاى غمزدگان بزدايد و راه تسلى و شكيب بر چهره مصيبت رسيدگان گشايد ، بلكه ارباب عبرت را از خواب غفلت برانگيزد و گلهاى بهجت و رضا بر دامان خاطر عارفان فرو ريزد . و اين مساله را به مسكنة الفواد عند فقد الاحبه ولاد نام نهادم و بر يك مقدمه و چند باب و يك خاتمه ارتسام دادم .

اما مقدمه

قسمت اول

پس بدان كه عقل آلتى است كه خداى عزوجل بدان بايد شناخت و دعوت پيغمبران و التزام شرائع ايشان را به دل و جان تصديق نمود . او است كه تحريض بر اكتساب فضائل كند و تخويف از اتصاف به ارتكاب رذائل نمايد ، مدبر امور دنيا و آخرت است ، و سرمايه تحصيل دو رياست فاخره ، و مثل آن چون نور است ، گاهى نزيد قومى اندك ، به درجه چشم شب كور ، و گاهى نزد زمره بسيار ، به منزله ديده روشن در وسط نهار ، پس سزاوار است مركسى را كه عقلش روزى است در آنچه بيند با او خلاف نكند و از راه متابعت او به غفلت و هواى خود اعتساف (1) نجويد بلكه او را حاكم وجود و مطاع هستى و بود خود شناسد و از طريقى كه جز عقلش دليل باشد ، بهراسد تا در اين هنگام بر او

ص: 11


1- 20. گمراهى

كشف شود آنچه موجب رضا است به قضاى بارى و باعث است در حصول قرب و رستگارى ، خاصه در امورى كه منوط به مصائب نازله است و قضاياى هايله از وجوهى چند كه بعضى از آنها بيان مى كنيم و ارباب دانش و دين را خاطر نشان مى داريم .

اول : هر گاه نظر فكر و تامل گمارى و پرده غفلت از پيش روى خرد و بصيرت خود بردارى و به سوى عدل و حكمت و تمام فضل و نعمت و كمال لطف و عنايت حق متعال ، نگران شوى و درست بينديشى كه بندگان را از كتم عدم به عرصه وجود آورده و از مكمن غيب به محفل شهود رسانيده ، تاييد به انواع الطاف نموده و امداد به جزيل معاونت و اسعاف فرموده است ، دريايى كه همه آن است بندگان حظ و بهره خويش از سعادت

و كرامت سرمديه برگيرند ، بدون هيچ حاجتى كه او را سبحانه و تعالى بايشان باشد : زيرا كه خود بذاته غنى مطلق است و جواد محقق .

و بر ايشان اعمال شاقه و تكاليف ثقيله را تكليف كرده است تا به نصيبه و امل خود رسند و امتحان عمل خويش دهند . و نكرده است اين فضل و اكرام وجود و انعام را جز براى كمال منفعت و حصول مصلحت ايشان . پيمبران فرستاده است همه با كتاب و فصل خطاب كه مژده رحمت به عالميان رسانده اند و از خشم و غضب او سبحانه سخت ترسانده . تحقيق اين مرام در باب عدل از علم كلام وافى و اين مقام

ص: 12

را همين قدر اشارت كافى است .

و چون افعال الهى بر مصالح نامتناهى بندگان ، و غايت سعادت و شرف ايشان است قضيه مرگ نيز از آن شماره و عنوان است . وحى الهى در چندين آيات مباركه ناطق و گواه صادق است : چنان مى فرمايد : و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا (1) نمى باشد هيچ نفسى را كه بميرد جز باذن خداى تعالى در هنگام مقدر و نيز مى فرمايد : قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم (2) بگوى اى پيغمبر اگر شما در خانه هاى باشيد هر آينه بيرون مى شوند كسانى كه قتل بر آنها مقدر شده است به سوى مصارع شان و مى فرمايد : اينما تكونوا يدركم الموت ولو كنتم فى بروج مشيده (3) هر كجا باشيد مرگ شما را درك مى كند و هر چند در برجهاى برافراشته مقام و آرام داشته باشيد . و نيز مى فرمايد : الله يتوفى الانفس حين موتها . (4)

خداى مى ميراند نفوس را هنگام مرگ و اتقضاى اجل شان . جز اين آيات در قران مجيد و تنزيل حميد بسيار است .

در بداهت نظر ، نه جاى شبهه و انكار و اگر نه اين مراتب صلاح و مراتب فايده و نجاح را براى بندگان ضعيف كه از خير شامل خود غافلند و در حيرت و غفلت شان ذاهل اراده داشتى ، چه كارى داشت كه آنها را به وجود و حيات رساند و به فوات و ممات كشاند ؟ اينك كه او را ارحم الراحمين شناختى واجود الاجودين دانستى

ص: 13


1- 21. آل عمران / 145
2- 22. آل عمران / 154
3- 23. النساء / 78
4- 24. الزمر / 42

، هر گاه تو را نفس خبيث ، جز اين وسوسه و حديث كند آن را شرك خفى دان و اگر يقينى دريافتى و نفست رام و انديشه خاطرت آرام نشد ، آن را حمق جلى خوان .

و بدرستى كه اين حالت ناشى و متمشى از غفلت تو از حكمت و حسن قضاء الهى است درباره بندگانش نامتناهى است ، و بسا كه بنده اى ابتهال و زارى مى كند و حضرت بارى را جل و علا به مسالت و دعا مى خواند و اسعاف حاجت را رحم و رحمت از او مى خواهد ، و دعاى او را اجابت نمى فرمايد ، و مى فرمايد : اى ملائكه من چگونه بر او رحم كنم در چيزى كه بر او رحم نموده ام پس تدبر كن - خدايت رحمت كناد - در اين كلمات الهيه كه تو را بس است و به شاخ اميدت دست رس

دويم : هر گاه چشم حق بين بر احوال انبياء و رسل و هاديان سبل ، بازگشايى و آنچه را از امور دنيا و اخرت براى تو آورده اند ، تصديق نمايى و سرمايه سعادت جاويد بدست كنى و بدانى كه آنچه را وعده داده اند از مثوبات و مواهب بر هر نوع از انواع مكاره و مصائب همچنان كه زود است در اين مساله بنگرى و بشنوى و قوعش بر تو آسان خواهد شد و از هيچ نازله هراسان نخواهى گرديد ، و خواهى يافت كه بر آن كراهت و ناگوارى مر تو را غايت فايده و نهايت صلاح و عايده اى است و بدرستى كه

ص: 14

مهيا كرده اى براى خود گنجى از گنجهاى نهاده ، بل حرز و پناهى آماده و سپرى از عذاب اليم و عقاب عظيم كه بشرى طاقت نياورد ، واحدى مقاومت نتواند ، با آنكه دوست و فرزندت كه هالكند ، با تو در اين ثواب و سعادت مشاركند . پس البته هر دور رستگاريد و بى تابى ات در مصيبت او نااستوار .

ممثل كن براى خودت كه تو را امرى هولناك فرا گرفت يا شيرى چالاك يا اژدهايى بى باك با تو دچار شد يا آتشى افروخته بر تو دايره بست و نايره كشيد و خود در حضرت پيغمبرى از پيغمبران و صدق فرمايش را در اطاعت و اذعان هستى و فرزندى ارجمند در نزد خود دارى كه جانب به او بسته و اميدت به او پيوسته است و پيغمبرت خبر دهد كه اگر فرزندت را فدا دهى خود و فرزندت مى رهيد ، والا هر دو به خوارى جان مى دهيد ، آيا فداى پسرى را كه سلامتش را مسلم مى دارى و به نجات و رهايى خود نيز اميدوارى ، عين مصلحت نمى شمارى و تعرض به هلاك خود و فرزند را عين مفسدت نمى انگارى ؟ چه بسا كسى از مردم كه خود را فداى فرزند كرده و هلاك فرزند را نيز يقين داشته اند ، چنان كه در قحطها و مفارز و حروب ، اتفاق افتاده است و همه اينها در مقام هلاكتى است كه درد و سختى آن در كمتر از ساعتى مى گذرد و بسا كه منتهى به بهشت جاودانى مى شود . پس چه گمان مى

ص: 15

برى به درد و المى كه خود جاودان باشد و ماوراء دور زمان و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون (1) بدرستى روزى در نزد خداى تو از آن روزها است كه معادل هزار سال از سالهائى است كه توانيد شمرد . هر گاه نگرد يكى از ما و مشرف شود بر الم و آتش آن روز يود المجرم لو يفندى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه فصيلته التى توويه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه كلا انهالظى نزاعه للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى (2)

دوست مى دارد كه فدا كند فرزندان و زن و برادر و عشيره خود را كه به خود اتصال مى دهد و تمام كسانى را كه در روى زمين هستند و خدايش از آن آتش نجات بخشد ، نه چنين است ، آن آتش زبانه دوزخ است كه پوست از سر مى كشد و به خود مى خواند كسانى را كه پشت به ايمان كرده اند و مال گرد آورده اند و خست و امساك نموده اند .

و اين است كه از پيغمبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم وارد شده است كه به عثمان بن مظعون (3) فرمودند ، هنگامى كه پسرش وفات يافته و اندوه سخت بر خاطرش غالب آمده بود : يا ابن مظعون ان للجنه ثمانيه ابواب و للنار سبعه ابواب افما يسرك ان لاتاتى بابا منها الا وجدت ابنك الى جنبك آخذا بحجزتك ليستشفع لك الى ربك حتى يشفعه الله تعالى ؟ (4) اى پسر مظعون بدرستى كه براى بهشت هشت در و براى دوزخ هفت در

ص: 16


1- 25. الحج / 47.
2- 26. المعارج / 11-18
3- 27. يكى از صحابه پيامبر ص و بنا به روايتى از 13 نفرى بود كه نخست اسلام آوردند و سپس به حبشه هجرت نمود و در سال دوم هجرى پس از شركت در جنگ احد در مدينه در گذشت و در قبرستان بقيع مدفون گرديد (الاصابه فى معرفة الصحابه 2/464
4- 28. امالى صدوق 63

است آيا شادمان نمى كند تو را كه به درى عبور ندهى جز آنكه بيابى فرزندت را در پهلوى خود كمرت را گرفته و براى تو شفاعت مى كند تا خداوند متعال شفاعت او را درباره تو قبول فرمايد : از دوزخ برهى و به بهشت قدم نهى ؟ و زود است كه نظائر اين خبر بيايد و بر آن ظفر يابى .

سيم : اين است كه تو فرزند را براى منفعت دنيا يا آخرت خود مى خواهى و غالب آن است كه بقاى او را براى خاصه نفع خودش نمى طلبى و اين حالت سرشته فطرت و لازمه سجيت هر كس است . با اينكه منفعتش براى تو با تقدير و فرض بقاى او مكنون است ، و عدم فائده اش بيشتر مظنون ، و روزگار غفلت و شقاوت بر اكثر مردم شامل مى دارد ، و كم است مردم سعيد و اندك است مردم صالح و حميد ، پس نفع او به جهت تو يا براى خودش - بر فرض بقاى او - موهوم است . اينك عدم فايده و سلامتش از خطر و احتمال خسارت و ضرر براى تو امرى معلوم . پس سزاوار نيست ترك امر معلوم از جهت امر مظنون ، بل موهوم و بيشتر خلف را براى بيشتر سلف بينديش ، كه آيا پدر و مادر از آنها خير و مسرت است ، يا شر و مضرت ، و اگر يكى را چنان كه خواهى نشان يابى هزاران را بر خلاف بينى و از سليقه و پسند خود در حيز (1) انحراف شناسى و الحاق فرزند خويش را

ص: 17


1- 29. مكان محل

بر فرد نادر ، دون ، اغلب وافر ، نهايت غفلت و غباوت است فان الناس بزمانهم اشبه منهم بابائهم مردمان به طبع و روش روزگار خود شبيه ترند تا به پدران چنان كه حضرت امير المومنين و ترجمان رب العالمين - صلوات الله و سلامه عليه - در اين كلام گوهر نظام خود بيان فرموده .

با اينكه فردى كه چون او را اراده مى نمايى ، نفع و صلاح او به حسب ظاهر است و تو را بر وفق سليقه ، خاطر و باطن او را از كجا مى دانى كه چه فساد نيت و ظلم بر نفس خود خواهد داشت و شايد اگر باطن او را كشف كنى ، معاصى و فضايحى در او يابى كه بر خود و فرزندت رو ندارى و چنان امور را اگر در فرزند خود درك نمايى به ترك او گويى و درخواست مرگ براى او كنى و خير او شمارى .

و اين مراتب هنگامى است كه فرزندت را يگانه روزگار خواهى و از اوليا بزرگوار ، پس چگونه خواهد بود كه اراده تو در حق او وراثت خانه و بستان و كاخ و ايوان و امثال آنهاست ، از امور خسيسه نابكار كه براى او نيز ناپايدار است و عن قريب از او زائل خواهد شد ، يا به تاراج حادثات برند ، يا به ميراث خواره بگذرند . و اراده ندارى كه از فردوس اعلى در جوار فرزندان انبياء ميراث يابد و به امن و فرح جادوانى رسد ؟ اگر كودك و خردسال باشد برحسب خبر حضرت سيد المرسلين - صلى الله

ص: 18

عليه و آله - در حجر تربيت حضرت ساره (1) ام النبيين - سلام الله عليها اختصاص پذيرد و چنين اراده و طبع در نظر عقل به مشار سفاهت است و دور از مدار نباهت .

اگر مرادت اين است كه از علما و راسخين و صلحاى متقين شود و علم كتب و اسباب خير از تو به ميراث برد ، ملتفت شو كه با حصول اين غرض آنچه خداى تعالى بر فقد او وعده عوض فرموده است ، اعظم از مقصود توست چنان كه در اين رساله خواهى يافت - ان شاء الله تعالى

همچنان كه صدوق - عليه الرحمه - روايت نموده است كه ولد واحد يقدمه الرجل افضل من سبعين ولدا يبقون بعده يدركون القائم عليه السلام (2) يك فرزند كه قبل از فوت پدر بميرد ، بهتر است براى او از هفتاد فرزند كه پس از او بماند و درك سعادت ركاب حضرت قائم - عجل الله فرجه - را نمايند .

قسمت دوم

چنان اعتبار كن كه اگر گفته شود مردى فقير باطفلى صغير در خرابه محل آفات و در جوار سباع و عقارب و حيات ، مقام و نشيمن دارد ، و طفلش با او در خطر عظيم و عذاب اليم در افتاده ، و مردى حكيم و جليل و كريم و نبيل صاحب ثروت و جاه و عمارت و دستگاه بر حال آن مرد اگاه و بر تعب او و زحمت فرزندش رحم و رحمت آورده است و غلامى فرستاده بگويد خواجه را دل بر تو سوخته و در اين خراب بر شما تشويش رنج و عذاب دارد ، اين

ص: 19


1- 30. در اين باره روايتى از حضرت صادق ع آمده است كه خداوند كفالت فرزندان مومنين را به حضرت ابراهيم و هسمر او ساره سپرده است
2- 31. ثواب الاعمال 233

قصر و عمارت را به فرزند تو وا مى گذارد و كفالت او را به خادم و خادمه كافله مى سپارد و اسباب حفظ و راحت او را چنان كه در خور بزرگى اوست فراهم مى اورد تا كارهايى كه خود در اين خراب دارى به انجام رسانى و فراغت حاصل نمايى و خودت هم به نزد او آيى و در قصر پسر يا قصرى از آن بهتر مقام كنى و آرام گيرى : پس جواب دهد كه من اين كرامت را كراهت دارم و فرزند را از خود جدا نمى كنم ، و نه اين است كه خواجه كريم را صادق نمى دانم و به رحمن او واثق نيستم بلكه طبع من چنين مى خواهد و خلاف طبيعت خود نمى توانم نمود آيا اى بنده شنونده مردى را كه بر فرزند خود چنين حيف و مذلت روا دارد ، پست ترين سفها نمى شمارى و لئيم تر دو نان نمى دانى ؟ پس زنهار كه واقع شوى در خلق و خوبى كه بر غير خود نمى پسندى و البته نفس تو در نزد گرامى تر است از غيرت خودت .

بدان كه گزيدن افاعى و دريدن سباع و غير از اينها از آفات دنيا برابر نمى شود با كمتر محنتى از محنتهاى آخرت كه مكتسب از دنياست تا چه رسد به ساعتى اعراض و سرزنش خداوند آفريننده در عرصه محشر و ورود بر آتش كه بسيار زود از تو در گذرد .

چه گمان مى كنى به توبيخى هزار ساله يا چندين برابر از عذاب جهنم كه هزار سال درد والم دهد

ص: 20

و گزيدن عقارب و حيات كه چهل سال رنجش باقى ماند و چه نسبت باشد بلندتر قصرى را در دنيا با پست تر نشيمنى در بهشت ، و كدام مناسبت است لباس مندرس يا فاخر دنيا را به حرير رفيق يا سطبر فردوس برين و انچه در او است از نعيم مقيم ؟

بلكه اگر به چشم بصيرت در اين مثل بينى و زنگ كدورت از صفحه فكرت خود بزدايى ، مى دانى كه آن كبير و تمام صاحبان عقل سليم از چنان مردى كه فقير ، بمجرد تسليم فرزند راضى نخواهد شد ، بلكه در نظر عقل و حكمت ، شكر منعم و ثناى او را در خور استحقاقش واجب شناسد ، زيرا كه مقتضى حق نعمت اين است .

چهارم : اين است كه در جزع و بيتابى بر فرزند و اظهار اسف و ناگوارى ، انحطاط عظيم از مرتبه رضا به قضاء الهى است و در فوات ثواب رضا ، خطر و خيم است به تحقيق كه مذمت فرموده است خداى تعالى از سخط به قضاى خود و گفته است : من لم يرض بقضائى و لم يصبر على بلائى فليعبد ربا سوائى (1) آن كه به قضاء من رضا ندهد و بر بلاى من صبر نياورد ، پس سواى مرا پرستش نمايد

در خطاب الهى به حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - است هنگامى كه آن حضرت درخواست نمود كه دلالت فرماى مرا بر امرى كه در آن است رضاى تو فرمود ان رضائى فى رضاك بقضائى (2) بدرستى كه خشنودى من در رضاى تو به قضاى من

ص: 21


1- 32. جامع الاخبار: 133 دعوات راوندى 471/169 الجامع الصغير2/ 235/6010
2- 33. دعوات راوندى 164/453 با اندكى اختلاف

است .

در قرآن كريم است كه رضى الله عنهم و رضواعنه (1) : خشنود است خداى از ايشان و خشنودند ايشان از خداى .

وحى فرمود خداى تعالى به سوى داوود - على نبينا و عليه السلام - يا داود تريد و اريد و انما يكون ما اريد فان سلمت ما اريد كفيتك ما تريد و ان لم تسلم ما اريد اتعبتك فى ما تريد ثم لا يكون الا ما اريد (2) اى داود!تو اراده اى مى كنى و من اراده اى مى كنم و بدرستى كه مى باشد آنچه من اراده مى نمايم : پس اگر تسليم نشوى ، به زحمت مى اندازم تو را در اراده ات و پس از آن نخواهد بود جز اراده من .

خداى عزوجل در قرآن مجيد مى فرمايد : لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم (3) از اينكه اندوهناك نشويد از آنچه از شما زائل داشت و شادمان نشويد به آنچه شما را نائل فرمود .

بدان كه رضا به قضاى خداى عزوجل ثمره محبت اوست . زيرا كه آنكه كسى را دوست مى دارد . به كردار او رضا مى دهد و خشنودى بنده از خداى تعالى ، دليل است بر رضاى خداى از او ، چنان رضائى كه اجل سعادات و اكمل كمالات است ، همواره در راحت است : زيرا كه اراده و غير اراده در نزد او يافت نمى شود : و رضوان من الله اكبر ان ذلك لمن عزم الامور (4) خشنودى خداى بزرگ است و بدرستى كه اين از امورى است كه دل بدان بايد بست

ص: 22


1- 34. المائده / 119
2- 35. توحيد صدوق : ص 337
3- 36. الحديد / 23
4- 37. الشورى / 43

و زود آنگه بيايد .

در اين باب بحثى ديگر در باب رضا (خواهد آمد) ان شاء الله تعالى .

و بدان : كه گريه منافى با رضا نيست و موجب سخط خدا نمى شود و بدرستى كه مرجع آن به سوى دل است و زودش خواهى شناخت - ان شاء الله - از اين گونه است گريه پيغمبران و امامان - عليهم السلام - بر فرزندان و دوستان خودشان و اين گريه امرى طبيعى است براى ايشان و باكى در آن نيست ، در وقتى كه مقرون به عدم رضاى الهى نباشد و زود است كه بيايد .

پنجم : هر گاه صاحب مصيبت به نظر عقل در صروف دهر و مدار دنيا نگرد (در يابد) كه سرشته به كدورت و عناء و مصيبت و بلا است و آنچه از صوارف و حوادث در آن واقع و جارى مى شود ، مقتضى سرشت و جبلت اوست و در موجبات طبيعتش افتاده است و اگر احيانا خلافش اتفاق افتد ، خلاف روش و عادت او از حيث امرى ديگر است .

مترجم را در لوازم طبع دهر و روزگار ، قصيده اى است كه يك شعر از آن اين است :

خلاف عادت از او كس نديده است كه بود كمينه عادت ديرينه اش خلاف و نفاق

خصوصا نسبت به بزرگان و صاحبان شرف و نبالت از انبياء و اولياء كه بر ايشان از شدائد و اهوال نازل شده است ، آنچه و هم خيال از تصويرش قاصر است .

مترجم اين بيت را در خاطر داشت و در

ص: 23

اين موقع مى نگارد :

انظر الى الدهر ذى الاضغان و الغير لا سيما لاولى الاوضاح و الغرور

چنان كه در تواريخ و مصنفات هر عصر و زمان مسطور است و بر السنه و افواه اهالى سير و خبر مذكور . و اگر بعضى از آنها نگاشته آيد ، مجلدات و كتابها خواهد شد بدرستى كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرموده است : اشد الناس بلاء الانبياء ثم الاولياء ثم الامثل فالامثل (1) سخت تر از مردم از حيث بلاء و محنت ، پيغمبران و دوستان خدا هستند و بعد ، تا هر درجه كه فرود آيد .

نيز فرموده است - صلى الله عليه واله - الدنيا سجن المومن و جنة الكافر (2) دنيا زندان اهل ايمان است و بهشت زشت كيشان .

بتحقيق گفته شده است در دنيا فى الحقيقه لذتى نيست و لذتهاى او دفع آلام است و اينك خوشتر آنها حيث بهجت و التداذ ، مباشرت زنان كه بقاى نسل بر آن مترتب مى شود و چه ناگواريها كه آن را در پى است و كمتر از همه ضعف قوى است و حصول چندين تعب و عنا ، و هر زمان كه انسان مطلبى خواهد به دست كند و بر آن كامروا شود ، البته آلام و زحماتش بر مسرت و لذائذش مى چربد و راحتش ده يك ناگوارى و حسرتش نيست ، و كمتر آفتهاى آن فراقى است كه مى كاهد فواد را و مى گذارد اجساد را .

پس هر گاه در دنيا شرابى انديشى سراب است و عمارتش هر چند خوش

ص: 24


1- 38. كافى 196 2 سنن ابن ماجه 2: 28 مسند احمد 1: 172، 180، 185 سنن دارمى 2: 320 مستدرك حاكم نيشابورى 1: 41 و 4: 307 با تفاوت اندكى
2- 39. من لا يحضره الفقيه 4: 262، امالى طوسى 2: 142 صحيح مسلم 4: 2274 مسند احمد 2: 323 سنن ابن ماجه 2: 1378

و دلكش باشد ، در شرف خراب ، و مالش هر چند جهال بدان مغرور شوند ، دستخوش تلف و ذهاب ، و آنكه به دريا غوطه ور شود ، بايد ازترى نينديشد و مبارزى كه در ميان دو صف تا زد ، از خوف و بيم خالى نتواند بود . عجب است كه انگشت به دهان مار كند و مهره ربايد ، و مجبول بر شر افاضه خير نمايد .

و چه خوش گفته است يكى از فضلا (1) در مرثيه فرزند خود :

طبعت على كدر و انت تريدها صفوا من الاكدار و الاقذار

و مكلفوا الايام ضد طباعها متطلب فى الماء جذوة نار

و اذا رجوت المستحيل فانما تبنى البناء على شفير هار

دنيا ، مطبوع به كدورت است و تو او را از پليديها و كدورتها صافى مى خواهى ، و آنان كه از روزگار ، ضد طبيعت او را مى خواهند ، چنان است كه پاره آتش از اب مى خواهند .

و چون محال را اميد بندى ، بدرستى كه عمارت بر كناره وادى كه مشرف است بر فرو ريختن ساخته اى و به درجه اميد خود برافراخته اى .

فوقى شاعر راست :

چشم گرمى داشتن زين توده خاكسترى يخ طلب كردن بود از كوره آهنگرى

بعضى از عرفا گفته اند : سزاوار است آن را كه مصيبتى بر او نازل شود بر خود سهل گيرد و غفلت نداشته باشد از اين كه دنيا را عاقبت ، فنا و زوال است و مسرتهاى او سريع الانقضا است و خانه كسى كه خانه ندارد و

ص: 25


1- 40. او ابوالحسن على بن محمد بن نهامى مى باشد كه شاعرى بود بسيار مشهور و از اهل تهامه به عراق و شام مسافرت نمود و سپس مخفيانه وارد مصر گرديد و در آنجا دستگير و در سال 416 ه ق در زندان به قتل رسيد. (ر.؟ وفيات العيان 3: 378 الاعلام زركلى 4: 327)

مال آن است كه از مالش بهره مند نشود : فراهمش مى كند آن كه او را عقلى نيست و مى كوشد در او آن كه بر او تكيه نمى تواند نمود و در او دشمنى با اقران مى كند آن كه نادان است و حسد بر آن مى برد آن كه دانشمند نباشد . صحيح در آن عليل است و عزيزش ذليل ، فقير در آن محزون است و غنى بر آن مفتون .

بدان كه تو در دنيا براى غرضى خاص آفريده شده اى و خداى تعالى منزه است از كار بيهوده و عبث ، چنان كه مى فرمايد : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (1) سنخ جان و نوع انسان را نيافريديم جز آنكه ما را بشناسد و پرستش نمايند . قرار داده است دنيا را مقام كسب براى دار قرار ، و سرمايه اش را اعمال صالحه ، و زمانش را مدت عمر كه بسيار كوتاه است براى طلب سعادتهاى ابديه كه انقضايى براى آن نباشد .

اگر به اين طلب اشتغال ورزى و بيدارى مردان هشيار پذيرى و به كار همتى چون اهتمام ابدال گمارى ، توانى اميد داشت كه نصيب خود از آن سعادتها دريابى . پس ضايع مدار عمر خود را در اهتمام به غير معرفت و عبادت حق متعال كه براى آن آفريده شده اى كه وقت شريفت ضايع و هدر شود ، و اميد سودت موجب ضرر گردد . بدرستى كه غايب ، عود نمى كند ، و مرده را بازگشت به دنيا ، ميسور نيست ، و از دستت رفته باشد

ص: 26


1- 41. الذريات / 56

سعادتى كه براى آن وجود يافته اى ، پس واى از اين حسرتى كه فنا نيابد ، و ندامتى كه زوال نپذيرد ، در وقتى كه معاينه كنى درجات سابقين را و به نظر در آورى منازل مقربين را و تو مقصر باشى در اعمال صالحه و تجارتهاى رابحه پس قياس گير الم مصيبت فرزند را با اين المها و حسرتها ، و دفع كن دشوارى را از دو الم و خطرناك ترش را ، به آنكه آسان تر و دورتر از خطر است با اينكه قدرت ندارى بر دفع سبب ترك مصيبت و قدرت دارى بر دفع سبب ترك عبادت .

چنانكه حضرت امير مؤ منان - عليه السلام - مى فرمايد : ان صبرت جرى عليك القضا و انت ماجور و ان لم تصبر جرى عليك القضا و انت مازور فاغتنم شبابك قبل هرمك و صحتك قبل سقمك واجعل الموت نصب عينيك و استعد له بصالح العمل و دع الاشتغال بغيرك فان الموت ياتى اليك دونه

اگر صبر پيشه كنى قضاى الهى بر تو جارى مى شود و تو پاداش صبر خواهى داشت و اگر صبر پيشه خود ننمايى نيز قضابر تو جارى ميشود و وبال نارضايى بر قضاى الهى بر تو وارد خواهد آمد . پس غنيمت شمار جوانى خود را قبل از پيرى ، و سلامت بدن را قبل از ناخوشى ، و مرگ را در پيش دو ديده خود قرار ده و استعداد كن به عمل صالح ، و واگذار اشتغال به غير خويش را ، پس بدرستى كه مرگ تو را درك مى كند در نزد آن

ص: 27

اشتغال .

و تامل نماى قول خداى عزوجل را كه فرموده است : و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى (1) بدرستى كه نيست براى انسان جز آنچه در آن بكوشد و زود باشد كه كوشش او در آخرت ديده شود . پس كوتاه كن آرزو و املت را ، و اصلاح نما اشتغال و عملت را زيرا كه بيشتر سببى كه موجب اهتمام به كسب اموال و ميل به فزونى اولاد است ، طول امل است .

پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - به بعضى از اصحاب فرمود : اذا اصبحت فلا تحدث نفسك بالمساء و اذا امستيت فلا تحدث نفسك بالصباح وخذ من حياتك لموتك و من صحتك لسقمك فانك لاتدرى ما اسمك غدا (2) چون صبح كنى حديث مكن نفس خود را به شام و چون شب نمايى ، حديث مكن نفس خود را به صبح و در زندگى تدارك براى مرگ خود كن و در سلامت خود براى مرض خويش . بدرستى كه تو نمى دانى فردا چه اسم خواهى داشت ، مرده يا زنده و مريض يا صحيح .

حضرت امير المومنين - صلوات الله و سلامه عليه - مى فرمايد : ان اشد ما اخاف عليكم خصلتان : اتباع الهوى و طول الامل ، فاماماتباع الهوى فانه يعدل عن التحق و اما طول الامل فانه يورث التحب للدنيا (3) سخت تر چيزى كه بر شما بيم دارم ، دو خصلت است : پيروى خواهش نفس و درازى آرزو ، اما پيرى خواهش نفس ، انسان را منحرف از حق مى كند

ص: 28


1- 42. النجم / 39 و 40
2- 43. تنبيه الخواطر 1: 271 امالى 2: 139، ارشاد القلوب ديلمى 18، الترغيب و الترهيب 4: 234
3- 44. نهج البلاغه 1: 88، ارشاد القلوب : 21 به نقل از پيامبر ص با اندك تفاوتى

، و اما آرزو سبب دوستى دنيا و دلبستگى به او مى شود .

پس از آن فرمود : الا ان الله يعطى الدنيا لمن يحب و يبغض ، و اذا احب عبدا اعطاه الايمان الا ان للدين ابناء و للدنيا ابناء فكونوا من ابناء الدين و لا تكونوا من ابناء الدنيا ، الا ان الدنيا قد ارتحلت موليه الا و ان الاخرة قد ارتحلت مقبله ، الا و انكم فى يوم عمل ليس فيه حساب ، الا وانكم تو شكون فى يوم حساب ليس فيه عمل (1)

آگاه باشيد كه خداى تعالى دنيا را به دوست و دشمن خود ارزانى مى دارد و چون بنده اى را دوست دارد ، ايمان به او عطا مى فرمايد . آگاه باشيد كه براى دين پسرانند و براى دنيا پسران ، پس از پسران باشدى و نباشيد از پسران دنيا . آگاه باشيد كه دنيا در مقام كوچ و جنبش است و پشت بر شما مى رود ، و آخرت در جناح كوچ و جنبش است و روى به شما مى آيد . آگاه باشيد كه شما در روزگار عملى هستيد كه در آن حسابى نيست و زود است كه روزى را در يابيد كه در آن حساب است و عمل نيست .

بدان كه دوستى كه از تو مفارقت مى كند و باقى مى ماند ، بر نفس تو درد و حسرت را و در مدت وصالش سعيها و كوششها بايدت كرد و رنج و زحمات بايدت برد ، و مع هذا زمانت با او خالى از اين نتواند بود كه به سبب او

ص: 29


1- 45. در ارشاد القلوب : 21 ديلمى اين حديث را با تفاوت اندكى از پيامبر ص روايت نموده است .

خشمها را پايى يا بر او خشمهاگيرى و خواهى از او خلاص و شكيب يابى . هر آينه سزاوارتر است كه محبوبى جز او به دست آورى كه موصوف به حسن سيرت و لطف صحبت و دوام انس و ملازمت و فزونى خير و منفعت باشد .

اگر به چنين محبوبى ظفريابى ، البته شايسته حاجت و آرزوى تو اوست كه او را مطلوب خودشناسى و در حفظ او بكوشى و وقت صافى خود را مصروف او دارى و براى تو پايان محبت و منتهاى مقصد باشد ، و نيست اين محبوب جز اشتغال به حق كه صرف همت و تفويض امور خود به او نمايى و اين است دليل بر حب خداى تعالى .

يحبهم و يحبونه و الذين آمنوا اشد حبالله (1) خداى ايشان را دوست مى دارد ، و ايشان خداى را دوست مى دارند و آنان كه ايمان آورده اند ، محبتشان با خداى استوارتر است .

به تحقيق پيغمبر خداى قرار داده است محبت خداى را از شروط ايمان به او و فرموده است : لا يومن احد كم حتى يكون الله و رسوله احب اليه من سواهما (2) ايمان نمى آورد هيچ يك از شما ، تا خداى و رسولش را از سواى خداى و رسول دوست تر دارد .

و محبت كسى در دلى جاى نمى گيرد با كراهت او از كارش و نارضايى از كردارش بلكه در حقيقت ، سر تسليم بايد نهاد و چشم رضا بايد گشاد .

و عين الرضا عن كل عيب كليلة ولكن عين السخط تبدى المساويا

قسمت سوم

و در اخبار

ص: 30


1- 46. يحبونهم كحب الله و الذين آمنوا اشد حب الله البقره / 165: فسوف ياتى الله بقوم و يحبونه اذلة على المومنين المائده / 54
2- 47. محجة البيضا 8: 4 و با تفاوت اندكى در مسند احمد بن حنبل 3: 172 و 248 سنن نسائى 8: 59 و سنن ابن ماجه 2: 1338 آمده است

حضرت داود - على نبينا و عليه السلام - است يا داود ابلغ اهل ارضى انى حبيب من احبنى و جليس من جالسنى و مونس لمن آنسنى و صاحب لمن صاحبنى و مختار لمن اختارنى و مطيع لمن اطاعنى ، ما احبنى احد اعلم ذلك يقنا من قبله الا قبلته من نفسى و احييته حياة لا يتقدمه احد من خلقى من طلبنى بالحق وجدنى ، و من طلب غيرى لم يجدنى فارفضوا يا اهل الارض بما انتم عليه من غرورها و هلموا الى كرامتى و مصاحبتى و مجالستى و موانستى و انسوا بى او انسكم و اسارع الى محبتكم (1)

اى داود برسان به مردم زمين من كه من دوست آنم كه مرا دوست دارد ، و همنشين آنم كه با من همنشينى كند ، و انس مى گيرم با آنكه با من انس گيرد ، و يار آنم با آن كه با من يارى نماييد و آن را اختيار مى كنم كه مرا اختيار كند ، و آن را اطاعت مى نمايم كه اطاعت من نمايد ، كسى مرا دوست نداشته است كه يقين خاطر او را بدانم الا كه از او مى پذيرم و خود را با او دوست مى گيرم ، و زندگانى به او مى دهم كه پيشى نگرفته باشد ، بر آن احدى از خلق من ، كسى كه مرا براستى طلبد ، مرا مى يابد و آن كه غير مرا طلب نمايد ، مرا نمى تواند يافت . پس ترك كنيد اى اهل زمين آنچه را از غرور و فريبش كه در آن مى باشيد و بشتابيد به سوى كرامت و

ص: 31


1- 48. بحار الانوار 70: 26 الجواهر السنيه ، حر عاملى 94 به نقل از مسكن الفواد

همنشينى و مصاحبت و انس با من و با من انس گيريد تا با شما انس گيرم و بشتابم به سوى دوستى شما .

خداى تعالى به سوى بعضى از صديقين وحى فرمود كه : ان لى عبادا من عبادى يحبوننى و احبهم و يشتاقون الى و اشاق اليهم و يذكروننى و اذكرهم فان اخذت طريقتهم احببتك و ان عدلت عنهم مقتك

فقال : يا رب و ما علامتهم ؟

قال : يراعون الظلال بالنهار كما يراعى الشفيق غنمه و يحنون الى غروب الشمس كما يحن الطير الى او كارها الغروب و اذا جهنم اليل و اختلط الظلام و فرشت المفارش و نصبت الاسرة و خلى كل حبيب بحبيبه نصبوا الى اقدامهم و افترشوا لى وجوههم و ناجونى بكلامى و تملقونى بانعامى ما بين صارخ و باك و ما بين متاوه و شاك و بين قائم و قاعده ، و بين راكع و ساجده ، بعينى ما يتحملون من اجلى ، و بسمعى ما يشكون من حبى ، اقل ما اعطيهم ثلاثا .

الاول : اقذف من نورى فى قلوبهم فيخبرون عنى كما اخبر عنهم .

و الثانى : لو كانت السماوات و الارضون و ما فيهما فى موازينهم لا ستقللتها لهم .

و الثالث : اقبل بوجهى عليهم افترى من اقبلت بوجهى عليه ، يعلم (1) ما اريد ان اعطيه ؟ (2)

بتحقيق مرا بندگانى از بندگان من هستند كه دوست مى دارند مرا و دوست مى دارند مرا و دوست مى دارم آنها را و اشتياق به من دارند و من مشتاقم آنها را ، و از من ياد مى كنند

ص: 32


1- 49. يعلم احد...
2- 50. بحار الانوار 70: 26 به نقل از مسكن الفواد محجه البيضاء 8: 58

، و من آنها را در ياد خود دارم . پس اگر به راه ايشان بروى ، تو را دوست مى دارم و اگر از راه ايشان كناره گيرى ، تو را دشمن مى شمارم .

پس داود عرض كرد : پروردگار! علامت ايشان چيست ؟

فرمود : انتظار وقت زوال آفتاب مى برند در روز ، تا به عبادت من پردازند ، چنان كه شبان مهربان به امور گوسفندان خود پردازد و شوقمند مى شوند به سوى غروب آفتاب مانند مرغان كه شايق آشيان خود باشند در هنگام غروب . و چون شب ايشان را فراگيرد و آميخته شود تيرگى شب و رختخوابها گسترده و سريرها نصب شود ، و هر دوستى با دوست خود اختيار خلوت كند ، بايستند آن بندگان برگامهاى خود خود و روى ضراعت و خضوع بر خاك گذراند و به كلام من با من راز رانند و شكر و تملق نعمت من گزارند ، در ميان فرياد زننده و گريان و بين آه كشنده و ميان ايستاده و نشسته و ركوع كننده ، و سجده گذارنده آنچه را براى من متحمل مى شوند ، در نظر من است و مى شنوم شكايتى را كه از دوستى من مى كنند و كمتر چيزى كه به آنها بخشم ، سه چيز است :

اول از نور خود در دلهاى ايشان مى اندازم ، پس آنها از من با خبرند و من از آنها خبر دارم .

دويم اگر آسمانها و زمينها و آنچه در ميانه آنهاست در كفه سئات شان گذاشته آيد ، آن كفه را سبك

ص: 33

مى گردانم و كفه حسنات اعمال ايشان را مى چربانم .

سيم روى به ايشان مى آورم ، پس مى بينى آن كه من روى به او آورم ، مى داند آنچه را به او عطا مى نمايم .

و اينجا قطع كلام در مقدمه را مى كنيم و شروع به ابواب مى نماييم . و الله اعلم بالصواب .

باب اول : عوضهاى مصيبت فرزندان

عوضهاى مصيبت فرزندان

عوضهاى مصيبت فرزندان

در بيان عوضهاست كه از مصيبت فرزندان حاصل مى شود و آنچه از اين قبيل است . بدان كه خداى سبحانه و تعالى ، عدل كريم است و بى نياز مطلق كه كمال ذات و جمال صفات او را لايق نيست كه فرو ريزد بر بنده مومن خويش در دار دنيا مصيبت و بلا هر چه اندك باشد ، و پس از آن عوض و پاداشى فزون عطا نفرمايد ، زيرا كه اگر بكلى عوض نبخشد بر بنده خود ستم روا داشته و اگر برابر دهد ، بيهوده است تعالى الله عنهما علو كبيراشان الهى برتر از آن است كه برترى بزرگ .

در اين معنى اخبار نبويه - صلى الله عليه و آله بسيار است و از آن جمله اين است :

ان المومن لو يعلم ما اعد الله له على البلاء لتمنى انه فى دار الدنيا فرض بالمقارض . (1)

بدرستى كه بنده مومن اگر بداند آنچه را خداى تعالى براى او آماده و مهيا فرموده است در مقام بلا ، هر آينه آرزو مى كند كه بدنش با مقراضها پاره شود .

و از اين گونه اخبار ، اختصار مى نمائيم بدانچه در بيانش هستيم .

ص: 34


1- 51. كافى 2: 198 در كتاب المومن 15: تنبيه الخواطر 2: 4، 2 التحصيص محمد بن همام با تفاوت اندكى در عبادت .

و روايت از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله كرده اند - زياده از سى نفر اصحاب آن حضرت و صدوق - عليه الرحمه - روايت كرده است به اسناد خود تا عمر بن عنبسة السلمى (1) كه گفته است از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :

ايما رجل قدم ثلاثه اولاد لم يبلغوا الحنث ، او امرثه قدمت ثلاثه اولاد فهم حجاب يسترونه عن النار (2) : هر مردى كه سه فرزند پيش از او بميرند و به سن گناه كارى نرسيده باشند ، يا هر زنى كه سه فرزندش در حيات او درگذرند ، پس آن فرزندان ، والدين را حجاب از آتش مى شوند .

و از اءبى ذر - رضى الله عنه است كه گفت : ما من مسليمن يقدمان عليهما ثلاثه اولاد لم يبلغوا الحنث الا ادخلهما الله الجنة بفضل رحمته (3) : نيست مرد و زن مسلمانى كه قبل از آنها سه فرزند در گذرند و به سن معصيت نرسيده باشند مگر خداى تعالى هر دو را به فضل و رحمت خود داخل بهشت مى فرمايد .

حنث (به كسر حاء مهمله و در آخرش ثاء مثلثه ) به معنى گناه است و معنى چنان مى دهد كه عمرى را درك نكرده باشند كه در آن ملائكه گناه نويسند .

و خليل (4) گفته است پسر به حنث رسيد ، يعنى قلم تكليف بر او جارى گرديد .

و به اسناد صدوق است به سوى جابر - رضى الله عنه - از حضرت ابى جعفر محمد ابن على الباقر

ص: 35


1- 52. در نسخه اصلى ، عمر بن عتبه آمده است در حالى كه صحيح عمر بن عنبسه مى باشد (ر.ك اسعد الغابه 4: 120 و تهذيب التهذيب 4: 369)
2- 53. ثواب العمال : ص 233
3- 54. ثواب الاعمال : ص 233
4- 55. العين : 3: 206

- سلام الله عليهما - كه فرموده : من قدم اولادا يحتسبهم عندالله تعالى حجبوه من النار باذن الله عزوجل . (1) به كسى كه فرزندانى از او در گذرند كه ذخيره اجر در نزد خدايشان شناسد ، فرزندانش ميانه او و آتش دوزخ حجابى مى شوند به اذن خدا .

و نيز به اسناد صدوق است به سوى على بن ميسر (2) از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - ولد واحد يقدمه الرجل افضل من سبعين يخلفهم من بعده كلهم قدر كب الخيل و قاتل فى سبيل الله (3) يك فرزند كه پيش از مرد در گذرد ، بهتر از هفتاد پسر است كه پس از خود بگذارد و سوار اسبان شوند و در راه خداى جهاد كنند .

و از آن بزرگوار - عليه السلام - است : ثواب المومن من ولده الجنه ، صبر اولم يصبر . (4) : پاداش بنده مومن از فرزندش ، بهشت است خواه صبر كند و خواه نكند .

و نيز از آن بزرگوار - عليه السلام - است : من اصيب بمصيبة جزع عليها ام لم يجزع صبر عليها ام لم يصبر ، كان ثوابه من الله الجنة (5) كسى كه مصيبتى به او رسد ، چه جزع كند و چه نكند ، و شكيب آورد شكيب نياورد ، پاداش او از خداى تعالى بهشت است .

و هم از آن حضرت - عليه السلام - است : ولد واحد يقدمه الرجل افضل من سبعين ولذا يبقون بعده يدركون القائم عليه السلام (6) : يك فرزند كه پيش از پدر در گذرد ، بهتر از هفتاد پسرى

ص: 36


1- 56. من لا يحضره الفقيه 1: 119، ثواب الاعمال 233، الامالى 434، الكافى 3: 220
2- 57. على بن ميسر يا على بن عبدالله النخعى . او و پدرش از اصحاب حضرت صادق بودند. رجال شيخ 242، معجم رجال الحديث 12: 207
3- 58. صدوق آن را در من لايحضره الفقيه مرسلا و با تفاوت اندكى در الفاظ نقل نموده است 1: 112 همچنين كلينى آن را در الكافى با اسناد ديگرى آورده است 3: 218 بحار 82: 116
4- 59. من لا يحضره الفقيه 1: 112، كافى 3: 219 بحار 82: 116
5- 60. من لا يحضره الفقيه 1: 111 / 518 البحار 82: 116 / 8
6- 61. ثواب العمال : 2336

است كه پس از او بمانند و به سعادت ركاب حضرت قائم - عجل الله فرجه - رسند

و ترمذى روايت كرده است به اسناد خودش به سوى پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود : ما نزل البلاء بالمومن و المومنه فى نفسه و ولده و ماله ، حتى يلقى الله عزوجل و ما عليه خطيئه (1) : بلائى وارد نيامده به مردى و زنى از اهل ايمان خواه برخود و خواه بر فرزند و خواه بر مالش جز آنكه خداى عزوجل را ملاقات مى نمايد و بر او گناهى نخواهد بود .

از محمد بن خالد سلمى است از پدرش از جدش كه درك شرف صحبت حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله - را كرده بوده است و گفته است : از رسول خدا شنيدم كه فرمود : ان العبد اذا سفيت له عند الله منزله و لم يبلغها بعمل ابتلاه الله تعالى فى جسده او فى ماله او فى ولده ثم صبر على ذلك حتى يبلغه المنزله التى سبقت اليه من الله عزوجل (2) چون منزلتى در علم خداى تعالى براى بنده اى گذشته باشد و عملش او را به آن منزلت نتواند رساند ، مبتلا فرمايد او را به رنج جسد يا تلف مال يا مرگ فرزند كه بنده بر آن بليه شكيبايى آورد و در عوض صبرى كه كند ، خداى عزوجل او را به آن منزلت برساند .

و از ثوبان ، غلام پيغمبرى خداى - صلى الله عليه و آله - است كه گفت : از رسول خداى - صلى الله عليه و

ص: 37


1- 62. سنن الترمذى 4: 28
2- 63. سنن ابو داود 3: 183 مسند احمد بن حنبل 5: 272 الترغيب و الترهيب 4: 283 الجامع الصغير 1: 103

آله - شنيدم كه فرمود : بخ بخ خمس ما اثقلهن فى الميزان ، لا اله الا الله و سبحان الله و الحمد لله و الله اكبر والولد الصالح للرجل فيحتسبه (1) زهى پنج چيز كه چه بسيار در ميزان فضل خداى سنگين اند ، كلمه لا اله الا الله و كلمه سبحان الله و كلمه الحمدلله و كلمه الله اكبر و فرزندى از اهل صلاح كه از پدر فوت شود و بر مصيبت او ذخيره اجرا كند .

بخ بخ كلمه اى است كه در موقع مدح و رضا در چيزى گفته مى شود و تكرار لفظ براى مبالغه است و بسا كه تشديد داده مى شود ، و معنى آن تفخيم و تعظيم آن چيز است و معنى يحتسبه حسبه و اجرا و كفايت قرار مى دهد مى باشد در نزد خداى تعالى : يعنى اجر و مزد گيرد مرد بر مصيبت خود از مرگ فرزند و رضاى خود به قضاى خداى عزوجل .

و از عبدالرحمن بن سمرة از رسول خداى - صلى الله عليه و آله - است كه فرمود : انى رايت البارحة عجبا فذكر حديثا طويلا و فيه رايت رجلا من امتى قد خف ميزانه فجاء افراطه فثقلوا ميزانه (2) ديشب خوابى عجيب ديدم : پس حديثى طولانى بيان فرمود كه از آن جمله است كه مردى را از امت خود ديدم كه ميزان حسناتش را وزنى نبود و افراط او آمدند و كفه حسنات او را سنگين نمودند .

فرطبه فتح فاء وراء فرزندى است از ذكور يا اناث كه درك عمرى چندان نكند و مرگش بر

ص: 38


1- 64. خصال صدوق : 267 مسند احمد بن حنبل 3: 443 و 4: 237: مستدرك الحاكم 1: 511 الجامع الصغير 1: 483 البحار 82: 117
2- 65. الجامع الصغير 1: 406، البحار 82: 117

پدر و مادر يا يكى از آنها پيشى گيرد ، و گفته مى شود فرط القوم در وقتى كه كسى پيشى بر قوم جويد ، و اصلش آن كسى است كه از قافله پيش افتد براى آب و تهيه اسباب .

و از سهل بن حنيف - رضى الله عنه - است كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله -فرمود : تزوجوا فانى مكاثر بكم الامم يوم القيامة حتى ان السقط ليظلل محبنطئا على باب الجنه فيقال له ادخل يقول حتى يدخل ابواى (1) : زنان را به نكاح در آوريد ، بدرستى كه من به فزونى شما كه امت من هستيد ، در قيامت بر امم گذشته مفاخرت مى كنم تا آنجا كه جنين سقط شده بر در بهشت درنگ مى كند خشمناك ، و گفته مى شود به او كه داخل بهشت شو . مى گويد كه داخل بهشت نمى شوم تا پدر و مادر من داخل شوند و من بر اثر آنها وارد شوم .

سقطمثلث العين ، و كسر بهتر از فتح و ضم است ، طفلى است كه از شكم مادر فرود آيد و خلقتش تمام نشده باشد . محبنطئا به همزه و بدون همزه ، خشمناكى است كه به جهت امرى در موضعى درنگ و تاءمل كند .

و از معاويه بن حيدة القشيرى (2) است از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - كه فرمود : سوداء ولود خير من حسناء لاتلد ، انى مكاثر بكم الامم ، حتى ان السقط ليظل محبنطئا على باب الجنه فيقال له ادخل

ص: 39


1- 66. من لا يحضره الفقيه 3: 242، معانى الاخبار: 291 مكارم الاخلاق : 169 البحار 82: 17
2- 67. در بعضى نسخه ها معاويه بن جيده يا معاويه بن صيدة قشيرى آمده است ، اما صحيح معاويه بن حيده مى باشد. پ

الجنه فيقول انا و ابواى فيقال انت و ابواك (1) زنى سياه كه بزايد و فرزند آورد بهتر از جميله اى است كه فرزند نياورد . به درستى كه من در قيامت فخر مى كنم به فزونى شما امت خود ساير امم را . تا اينكه سقط بر در بهشت خشم آلوده بايستد و او را گويند داخل بهشت شو . گويد من با پدر و مادر خود وارد مى شوم ، بگويند : با پدر و مادرت وارد شو .

و از عبدالملك بن عمرو است از كسانى كه به او حديث كرده اند كه مردى به حضرت رسول خداى - صلى الله عليه و آله - آمد و گفت كه اى پيغمبر خداى !

من فلانه را به زنى خود اختيار كنم ؟ او را نهى فرمود و هر آينه آن زن آبستن نمى شد . باز آمد و سوال كرد و همان جواب شنيد بار سيم آمد و سوال نمود . رسول خداى - صلى الله عليه و اله - اما علمت انى مكاثر بكم الامم حتى ان السقط ليبقى محبنطئا على باب الجنه فيقال له ادخل فيقول لا حتى يدخل ابواى فيشفع فيهما فيد خلان الجنه كنيزكى سياه زاينده نزد من محبوب تر است از زنى با جمال و نازاى . بعد از آن فرمود : آيا ندانسته اى كه من در آخرت به زيادى شما مفاخرت مى نمايم ، به اين درجه كه جنين سقط شده بر در بهشت بماند و به او گفته شود وارد شو و بگويد وارد نمى شوم تا پدر و مادرم وارد شوند ، پس

ص: 40


1- 68. الجامع الصغير 2: 55، منتخب كنزالعمال 6: 390.

درباره آنها شفاعت مى كند تا وارد بهشت مى شوند .

و از سهل بن حنظله است و او را فرزند نمى شد (و از كسانى است كه در تحت شجره با پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - بيعت نمود) گفته است : هر آينه اگر خداى تعالى فرزندى در اسلام به من عطا فرمايد و به سقط بميرد ، و صبر كنم و از خداى تعالى اجربر مصيبت او خواهم دوست تر مى دارم از اينكه دنيا و آنچه در آن است مرا باشد . (1)

و از عبادة بن صامت است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود : النفساء يجرها الولد يوم القيامه بسررها (2) الى الجنه (3) زنى كه در نفاس او طفلش بميرد ، طفل او را به قطعه ناف خود به بهشت مى كشد .

نفساء به ضم نون و فتح فاء زن است در هنگامى كه بچه زايد و خون نفاس از او آيد و سرر (بكسر مهمله سين يا فتح ) آن چيزى است كه قابله از ناف مولود كه موضع قطع است جدا مى كند و آنچه باقى مى ماند سره است . همانا اراده كرده است طفلى را كه هنوز نافش بريده نشده باشد .

و از عمرو بن شعيب است از پدرش از جدش كه گفت : رسول خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده من قدم من صبله ولدا لم يبلغ الحنث كان افضل من ان يخلف من بعده مائه كلهم يجاهدون فى سبيل الله لا يسكن روعتهم الى يوم القيامة : كسى

ص: 41


1- 69. اسد البغابه : 2 ص 364: منتخب كنزالعمال 6 ص 392 با تفاوت اندكى .
2- 70. در بحار بسرره آمده است
3- 71. مسند احمد بن حنبل ، 3 ص 489 و 5: 329 و در التعازى به اسناد ديگرى آمده است ص 25 بحار الانوار 82: 117

كه پيش از خود فرزندى به جهان آخرت فرستد كه به سن ارتكاب معاصى نرسيده باشد ، بالاتر از آن است كه صد فرزند پس از خود گذارد و همه در راه خداى جهاد كنند و ترس شان تا قيامت فرو ننشسته باشد .

و از حضرت حسن - عليه السلام - است كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود : لئن اقدم سقطا احب الى من ان اخلف مائه فارس كلهم يقاتل فى سبيل الله : : هر آينه اگر مقدم دارم سقطى در رحلت از دنيا ، دوست تر مى دارم از اينكه در دنبال گذارم صد فرزند سوار بر اسبان كه در راه خداى مقاتله و جهاد كنند .

از ايوب بن موسى است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - بر سر منبر فرمود :

انك ان تقدم سقطا خير من ان تدع بعدك من ولدك مائه كل منهم على فرس ، يجاهدون فى سبيل الله : بدرستى كه اگر پيش از خودت سقطى به جهان باقى فرستى ، بهتر است از آن كه صد مرد از ولادت پس از خود گذارى كه هر يك از ايشان بر اسبى سوار شوند و در راه خدا جهاد نمايند . و از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - است كه فرمود : يقال للولدان يوم القيامه ادخلوا الجنه فيقولون يا رب حتى يدخل آباونا و امهاتنا ، قال فيابون فيقول الله عزوجل ، مالى اراهم محبنطئين ادخلوا الجنه فيقولون يا رب آباونا ، فيقول الله تعالى

ص: 42

ادخلوا الجنه انتم و آبائكم . (1) : گفته مى شود مر پسران را در قيامت كه داخل بهشت شوند مى گويند : پروردگارا پدران و مادران خود را مى خواهيم . فرمود : پس ابا از دخول بهشت مى نمايند . پس خداى تعالى مى فرمايد : چيست مرا كه اينها را خشمناك مى بينم ؟ داخل بهشت شويد . مى گويند : پروردگارا پدران خود را مى خواهيم . پس خداى عزوجل مى فرمايد داخل بهشت شويد شما و پدرانتان .

از عبيده بن عمير الليثى

و از عبيده بن عمير الليثى است كه گفت : اذا كان يوم القيامة خرج ولدان المسلمين من الجنه بايد يهم الشراب . قال فيقول الناس لهم اسقونا فيقولون : ابوينا ابوينا . حتى قال ان السقط محبنطئا بباب الجنه فيقول : لا ادخل حتى يدخل ابواى . (2) : چون روز رستاخيز مى شود ، فرزندان مسلمانان از بهشت به عرصه محشر مى آيند و در دستهاشان ظرفها از شراب دارند . گفته است مردم به آنها مى گويند : ما را بياشامانيد ، مى گويند . ما پدر و مادر خود را بايد بياشامانيم : وگفته تا طفلى كه سقط شده است ، خشمناك بر در بهشت درنگ مى كند و مى گويد : وارد نمى شوم تا پدر و مادرم وارد نشوند .

و از انس بن مالك است كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود :

اذا كان يوم القيامه نودى فى اطفال المومنين ان اخرجوا من قبوركم فيخرجون من قبور هم ثم ينادى فيهم ان امضوا الى الجنه زمرا فيقولون

ص: 43


1- 72. مسند احمد بن حنبل 4: 105
2- 73. بحار الانوار 82: 118

: ربنا و والدينا معنا ، ثم ينادى فيهم ان امضوا الى الجنه زمرا فيقولون : ربنا و والدينا معنا ثم ينادى فيهم ثا نيه ان امضوا الى الجنه زمرا . فيقولون : ربنا و والدينا معنا ، ثم ينادى ثالثه ان امضوا الى الجنه زمرا فيقولون : ربنا و والدينا معنا ، فيقول فى الرابعهه و والديكم معكم . فيثب كل طفل الى ابوبه فياخذون فى بيوتكم . (1)

چون روز قيامت شود ، در ميان اطفال اهل ايمان ندا شود كه بر آييد از قبرهاى خود و پس از آن ندا رسد به ايشان كه برويد به سوى بهشت فوج فوج مى گويند : پروردگارا با پدر و مادرمان مى رويم . باز ندا رسد به ايشان دوباره كه برويد به سوى بهشت فوج فوج مى گويند : پروردگارا با پدر و مادر خود مى رويم . پس ندا مى شود به ايشان در مرتبه سيم كه برويد به سوى بهشت فوج فوج مى گويند : پرودگارا با پدر و مادر خودمان مى رويم . پس خداى عزوجل مى فرمايد : پدر و مادر با شما وارد بهشت شوند ، پس بر مى جهد هر طفلى به سوى پدر و مادر خود و مى گيرند دستهاى ايشان را و داخل بهشت مى شوند پس ايشان شناساترند پدران و مادران خود را در آن روز از فرزندان شما در خانه هاى شما زمر ، افواج متفرقه است بعضى از آنها در پى بعضى ، و گفته شده است كسانى هستند كه به يكديگر رسند از طبقات مختلفه چون شهدا و زهاد و علما و فقرا و

ص: 44


1- 74. بحار الانوار 82: 118 كه به جاى (انس بن مالك ) و عنه ) آمده است .

قرا و اهل حديث و غير هم . (1)

و از انس بن مالك است كه مردى همه روزه به محضر حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله و سلم - شرف اندرز مى شد و طفلى همراه خود داشت . كودك وفات يافت و مرد ، روزى چند خدمت آن حضرت نرسيد . از حالش استفسار فرمود . اصحاب عرض نمودند طفلى كه همراه داشت مرده است و به علت مصيبت اوست كه شرفياب نشده است . آن حضرت فرمود : هلا آذنتمونى فقوموا الى اخينا نعزيه فلما دخل عليه اذا الرجل حزينا و به كابه فعزا فقال يا رسول الله كنت ارجوه لكبر سنى و ضعفى فقال رسول الله صلى الله عليه و آله اما يسرك ان يكون يوم القيامه باز ائك فيقال له ادخل الجنه فيقول يا رب و ابواى فلايزال يشفع حتى يشفعه الله عزوجل فيكم و يدخلكم الجنه جميعا(2)

چرا به من خبر نداديد ؟ بر خيزيد به سوى برادر خود برويم و او را تسليت بدهيم . چون بر او وارد شد . او را افسرده يافت و او را سخت دلتنگ ديد و تعزيتش فرمود . آيا شادمان نمى دارد تو را كه فرزندت در روز قيامت در برابرت باشد و او را گويند كه داخل بهشت شو و بگويد پروردگارا من و پدر و مادرم ، پس هميشه شفاعت كند تا خداى تعالى شفاعت او را درباره شما قبول فرمايد و شما را با يكديگر داخل بهشت نمايد . كابه تغير است به انكسار و شكستگى از شدت اندوه ، و ضعف به ضم ضاد نقطه دار و فتح مترجم

ص: 45


1- 75. اشاره اى است به آيه 73 سوره الزمر: و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنه زمرا
2- 76. بحار الانوار 82: 118 كه به جاى و عن انس بن مالك و روى آمده است .

گويد كه صاحب قاموس ميان ضعف به فتح و ضعف به ضم چنين فرق گذارد كه اول در راى و عقل است و ثانى در بدن است .

و ايضا از انس و گفته است كه از عثمان به مظعون - رضى الله عنه - كودكى وفات يافت و سخت و بر اندوهناك شد و در خانه خود عبادتگاهى گرفت و به مراسم عبادت پرداخت . به عرض مقدس حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله و سلم - رسانيدند . الرهبانيه انما رهبانيه امتى الجهاد فى سبيل الله . يا عثمان الله تعالى لم يكتب علينا للنار سبعه ابواب افلا يسرك ان لاتاتى بابا منها الا وجدت اينك بجنبه آخذا بحجزتك صبر (منكم ) و احتسب (1) اى عثمان ! به درستى كه خداى تعالى رهبانيت را بر ما واجب نفرموده است و رهبانيت اين است ، جهاد در راه خداى است . اى عثمان بن مظنون ! به درستى كه بهشت را خشت در است و آتش دوزخ را هفت در است . آيا شادمان نمى گرداند تو را كه وارد نشوى به هيچ يك از آن درها جز اين كه در آن هنگام فرزندت را پهلوى خود بيايى كه كمرت را گرفته و شفاعت براى تو مى كند در حضرت پروردگارت سبحانه و تعالى ؟ انس گفته است كه به آن حضرت عرض شد كه اى پيغمبر خداى ! آيا براى فرزندان ما كه پيشى گرفته اند نيز اين مقام و اقدام هست ؟ فرمود : براى همه كسانى كه صبر كنند و اجرا خواهند .

حجزه (به ضم حاء

ص: 46


1- 77. امالى صدوق ، 63. التعازى : 19، روضه الواعظين : 422، با تفاوت اندكى .

مهمله وزاء منقوطه ) موضع بستن زير جامه است و گفته شده است كه براى زير جامه حجزه است .

و از قره بن اياس است كه مردى از انصار خدمت حضرت رسول خداى صلى الله عليه و آله و سلم - آمد و شد مى نمود و پسرى همراه داشت روزى به او فرمود : يا فلان اتحبه ؟ قال نعم يا رسول الله - صلى الله - صلى الله عليه و آله و سلم - احبه كحبك ففقده النبى صلى الله عليه و آله و سلم - فسال عنه فقالوا يا رسول الله مات ابنه فلما رآه قال صلى الله عليه و آله - اما ترضى ان لاتاتى يوم القيامه بابا من ابواب الجنه الا جاء يسعى حتى يفتحه لك فقال رجل يا رسول الله - صلى الله عليه - اله وحده ام لكلنا قال بل لكلكم (1) : اى فلان آيا دوستش مى دارى ؟ گفت : اى پيغمبر خداى دوستش مى دارم چنان كه تو را دوست مى دارم روزى آن حضرت او را در حلقه اصحاب نيافت و جوياى او شد . گفتند : يا رسول الله پسر او وفات يافته است . چون او را ملاقات نمود ، فرمود : آيا راضى نيستى كه در روز قيامت به هيچ درى از درهاى بهشت نروى جز اينكه فرزندت بيايد و در را براى تو بگشايد ؟ مردى به آن حضرت عرض كرد : يا رسول الله اين بهره و سعادت مخصوص اوست يا براى همه ما است ؟ فرمود : بلكه براى همه شماست .

بيهقى روايت كرده است

ص: 47


1- 78. التعازى : 114، مسند احمد بن حنبل ، 3: 436، 5: 35، شنن انسائى ، 4: 23، مستدرك حاكم نيشابورى ، 1: 384، الدر المنثور 1، 158، الترغيب و الترهيب ، ج 3، ص 79 / 16.

كه چون پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - مى نشسته ، اصحاب و حزن واسف ، او را از حضور مانع شده است ، آن حضرت او را ملاقات نمود و از طفل او پرسش كرد . به هلاك فرزند خود خبر داد . آن حضرت فرمود : يا فلان ايما كان احب اليك : ان تمتع به عمرك اولاتاتى غدا بابا من ابواب الجنه الا وجدته قد سبقك اليه يفتحه لك قال يا بنى الله اهذا لهذا خاصه ام من هلك له طفل من المسلمين كان له ذلك ؟ قال بل من هلك له طفل من المسلمين كان له ذلك (1) : اى مرد! كدام در نزد تو محبوب تر است : اينكه زمان عمر خود را به وجود فرزندت بهره مند باشى يا در محشر به درى از درهاى از درهاى بهشت عبور ندهى جز اين كه فرزندت بهره مند باشى يا در محشر به درى از درهاى بهشت عبور ندهى جز اين كه فرزندت را بيابى كه بر تو پيشى گرفته و در را براى تو مى گشايد ؟ عرض كرد : يا رسول الله تمتع در دنيا را با او براى خود نمى خواهم بلكه سبقت او را به افتتاح باب بهشت دوست تر مى دارم ، فرمود : اين ثواب و پاداش براى تو خواهد بود . يكى از انصار بر پاى خواست و گفت : اى پيغمبر خداى ! آيا اين ثواب خاصه اين مرد است يا هر يك از مسلمين كه طفلى از او هلاك شود اين پاداش را خواهد داشت ؟ آن حضرت

ص: 48


1- 79. سنن السائى 4: 118.

فرمود : بلكه هر يك از مسلمانان كه مصيبت فرزندى بر او وارد آيد اين ثواب و اجر را دارد .

حلقه (بسكون لام پس از فتح حاء) هر چيزى كه دورى داشته باشد و ميانش خالى باشد . فتح لام در موجز حكايت شده و كم است . مترجم گويد كه اين بنده را حاضر الوقت حلقه به فتح لام در ضمن بيت كه در مديحه حضرت خامس آل عبا - سلام الله اجمعين - انشاد شده بياد آمد به صرف ميمنت و علقه اينقدر مناسبت مى نگارد و هو هذا :

لن يخب الان من رجاك و من حرك من دون بابك الحقله

و از زراة بن اوفى است كه رسول خداى - صلى الله عليه و آله - مردى را بر فوت فرزندش تسلى داد و فرمود : جزاك الله و عظم لك الا جر فقال الرجل يا رسول الله انا شيخ كبير و كان ابنى قد اجزا عنى فقال له النبى - صلى الله عليه و آله - اما يسرك ان يشير لك و يتلقاك من ابواب الجنه بالكاس قال من لى بذلك ؟ فقال الله لك به ولكل مسلم مات له ولد فى الاسلام : خداى عزوجل به تو اجر و مزد عطا فرمايد و اجر تو را بزرگ كند . مرد گفت : اى پيغمبر خداى ! من مردى سخت پيرم و فرزند من كفايت امور مرا مى نموده . آن حضرت فرمود : آيا مسرور مى كند تو را اينكه اشارت نمايد يا پيشبازت آيد از درهاى بهشت با جامى پر از شراب ، گفت :

ص: 49

اين عنايت را با من كه مى كند ؟ فرمود : خداى تعالى براى تو مى فرمايد به سبب فرزندت و از براى هر مسلمانى كه فرزندش در اسلام وفات يابد . اجزاءيعنى كفايت كرده است . كاس (با همزه و گاهى به تخفيف ترك مى شود) ظرفى است كه در او شراب باشد و به اين اسم ناميده نمى شود مگر به انضمام شراب با ظرف و گفته شده است كاءس ، اسم براى هر دو بر اجتماع يا انفراد است و جمع آن اكوس و جمع جمع آن كووس است .

و از عبدالله بن قيس از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - اذا مات ولد العبد قال الله تعالى للملائكة اقبضنك ولد عبدى ؟ فيقولون نعم فيقول قبضتم ثمره فواده ؟ فيقولون نعم فيقول ماذا قال عبدى ؟ فيقولون حمدك و استرجع فيقول الله تعالى ابنوا لعبدى بيتا فى الجنه و سموه بيت الحمد(1) : چون فرزند بنده اى از بندگان خداى وفات كند ، خداى تعالى از ملائكه خود سوال مى فرمايد كه ايا گرفتند فرزند بنده مرا ؟ عرض مى كنند : آرى مى فرمايد : گرفتيد ميوه دل او را ؟ عرض مى كنند : آرى . مى فرمايد : چه گفت بنده من ؟ عرض مى كنند : تو را ستايش نمود و انا لله و انا اليه راجعون گفت . مى فرمايد : خانه براى او در بهشت بنا گذاريد و آن را بيت الحمد نام نهيد .

و روايت شده است كه زنى خدمت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله

ص: 50


1- 80. كلينى آن را به سند خود از سكونى از امام صادق ع در كافى 3: 218 و صدوق آن را در من لا يحضره الفقيه 1: 112 با تفاوت اندكى در الفاظ آورده است ، بحار الانوار همچنين در مسند احمد بن حنبل 4: 415 و الجامع الصغير 1: 131

- آمد و كودكى همراه داشت كه مريض بود . عرض كرد : يا رسول الله بخوان خداى تعالى را كه فرزند مرا شفا ارزانى دارد . آن حضرت فرمود : الك فرط ؟ قالت نعم يا رسول الله - صلى الله عليه و اله - جنة حصينة . (1) : آيا فرزندى از تو مرده است ؟ گفت : آرى فرمود : در جاهليت ؟ گفت : بلكه در اسلام وفات يافته است . فرمود : سپرى استوار است .

جنة (بضم ) وقايه است يعنى تو را پناه مى دهد از آتش جهنم يا از تمامت هولها و ترسها . و حصينه به معنى فاعل است يعنى محصنه صاحب خود را و پوشنده براى او از اينكه آسيبى به او رسد .

و از جابربن سمره است كه گفت : رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : من دفن ثلاثه و صبر عليهم و احتسب وجبت له الجنه : فقالت ام ايمن و اثنين ؟ فقال من دفن اثنين و صبر عليهما و احتسبها و جبت له الجنه . فقالت ام ايمن و واحده ؟ فسكت و امسك فقال يا ام ايمن من دفن واحدا و صبر عليه واحتسب وجبت له الجنه (2) : آن كه دفن كند سه فرزند را و صبر كند بر مصيبت آنها و اجر مصيبت زدگى و صبر خويش از خداى تعالى خواهد ، بهشت بر او واجب مى شود . ام ايمن عرض كرد كه ثواب دو فرزند چه خواهد شد بهشت بر او واجب مى شود ام ايمن عرض كرد

ص: 51


1- 81. بحار الانوار 82: 119 به نقل از مسكن الفواد
2- 82. الدار المنثور 1: 159 الكبير 1: 777 با تفاوت اندكى بحار الانوار 82: 119 به نقل از مسكن الفواد.

كه ثواب دو فرزند چه خواهد شد ؟ فرمود آن كه دو فرزند دفن نمايد و صبر بر مصيبت شان كند و اجر مصيبت و صبر خواهد بود ؟ سكوت و تامل نمود و فرمود ؟ سكوت و تامل نمود و فرمود : آن كه يك فرزند به خاك سپارد و صبر كند و اجر خواهد بهشت بر او واجب مى شود .

و ابن مسعود - رضى الله عنه - است كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : من قدم ثلاثه لم يبلغوا الحنث كان له حصنا حصينا فقال ابوذر رضى الله عنه - قدمت اثنين فقال صلى الله عليه و آله - واثنين ثم قال ابى بن كعب : قدمت واحدا فقال واحدا ولكن كان ذلك عند الصدمه الاولى . (1)

آن كه سه فرزند پيش از خود فرستد كه به سن ارتكاب گناه نرسيده باشند براى او پناهى استوار خواهد بود و ابوذر عرض كرد : من دو فرزند پيش فرستادم . فرمود :

همچنين است دو فرزند ابى بن كعب عرض كرد : من يك فرزند پيش فرستادم فرمود همچنين است يك فرزند اما اين اجر در نزد صدمه اولى است كه وارد آيد .

از ابى سعيد خدرى

و از ابى سعيد خدرى است كه زنان خدمت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - عرض كردند روزى را براى ما قرار ده كه ما را موعظه فرمايى . آن حضرت فرمود : ايما امراة مات لها ثلاثه من الولد كانوا لها حجابا من النار . قالت امراة : و اثنان

ص: 52


1- 83. مسند احمد بن حنبل 1:429 سنن الترمذى 2: 262 سنن ابن ماجه 1: 512 الدر المنثور 1: 158.

؟ قال : و اثنان (1) : هر زنى كه سه فرزند از او بميرد ، براى او حجاب از آتش جهنم مى شوند زنى عرض كرد : اجر دو فرزند چيست ؟ فرمود : همچنين است دو فرزند .

و از بريده است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - پرستارى و عيادت انصار مى فرمود و پرستش از حالات ايشان مى نمود و به آن حضرت رسيد كه از زنى انصاريه پسرى وفات يافته و بيتابى بر فوت كرده است به خانه او تشريف ورود داد و امر فرمود بترسيدن از خداى عزوجل و شكيبائى . فقالت يا رسول الله انى امراة رقوب لا الد ولم يكن لى ولد غيره فقال رسول الله صلى الله عليه و آله سلم الرقوب التى لا يبقى لها ولدها ثم قال ما من امرء مسلم او امراة مسلمه يموت لها ثلاثه من الولد الا ادخلهما الله الجنه فقيل له و اثنان فقال و اثنان . و فى حديث آخر : انه قال اما تحبين ان ترينه على باب الجنه و هو يدعوك الينا (2) قالت بلى قال فانه كذلك . پس زن عرض كرد : يا رسول الله من زنى هستم رقوب كه نمى زايم و جز اين فرزندى نداشتم پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : رقوب زنى است كه فرزند براى او باقى نماند . پس از آن فرمود : نيست مردى مسلمان و زنى مسلمان كه سه فرزند از او بميرند جز اينكه خداى تعالى آنها را داخل بهشت مى فرمايد . در حديثى

ص: 53


1- 84. التعازى : 13 مسند احمد بن حنبل 3: 34 صحيح البخارى 1: 36 و 2: 92 و ن 124، صحيح مسلم به نقل از ابوهريره 4: 2028 الترغيب و الترهيب 3: 76 با تفاوت در الفاظ حديث .
2- 85. منتخب كنزالعمال 1: 212 با تفاوتى در الفاظ حديث بحار الانوار 82: 120 به نقل ار مسكن الفواد.

ديگر است كه به آن زن فرمود : آيا دوست نمى دارى كه فرزندت را ببينى بر در بهشت ايستاده و ترا مى خواند و مى گويد به سوى ما بيا ؟

مترجم گويد كه روزى در تهران خدمت مرحوم خان ، ملك الشعراء دولت قاهره ملاقات كردم و علاوه بر جلالت و بزرگى شغل و اصالت تبار در مراتب اخلاق يگانه آفاق بود : در خط و هنر و صنايع يدى و علوم متنوعه را به كمال داشتند و همانا نظيرى براى آن مرحوم به تصوير در نمى ايد . خوابى را حكايت كردند و چهار شعر خواندند كه در خواب گفته بودند و در خواطر اين بنده مانده است و يك شعرش را مناسب اين مقام ديده مى نويسم و اين است :

از آب من بنوش كه از چشمه حيات پر كرده ام براى تو جانا يكى سبو

و تتمه ترجمه اين است كه زن گفت : آرى فرمود : فرزند تو چنين است .

رقوب (به فتح راء) زنى است كه فرزند نياورد يا فرزند او زنده نماند : اين معنى به حسب لغت است و پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - خاص فرموده است به آنچه ذكر شد .

و از (ابى ) نضر سلمى (1) است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : لا يموت لاحد من المسلمين ثلاثه من الولد فيحتسبهم الا كانوا له حصنا من النار . فقالت امراة و اثنان ؟ فقال و اثنان . (2) : نميرد براى هيچ يك از

ص: 54


1- 86. در نسخه نضر سلمى آمده بود و صحيح ابى نضر سلمى مى باشد. ر.ك . اسد الغابه 5: 313.)
2- 87. سيوطى آن را در الجامع الكبير 1: 949 با اندك تفاوتى آورده است .

اهل اسلام سه فرزند كه اجر مصيبت و شكيبايى از خداى عزوجل خواهد ، جز آنكه پناهى از آتش براى او شوند . پس زن گفت : آيا دو فرزند را براى او چنين اجرى خواهد بود ؟ فرمود : دو فرزند نيز همچنين است

و از آن بزرگوار - صلى الله عليه و آله و سلم - است : من قدم من ولده ثلاثا صابرا محتسبا كان محجوبا من النار باذن الله عزوجل .

و فى لفظ اخر : من قدم شيئا من ولده صابرا محتسبا حجزه باذن الله من النار (1)

و در لفظ ديگر است ان كه پيش فرستد سه چيز از فرزند خود در حالتى كه صبر آورد و پاداش خواهد ، مانع او از آتش مى شود به اذن خداى .

و از ام ميسر انصاريه (2) است از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - به درستى كه آن حضرت بر ام ميسر وارد شد و او طعام حيس مى پخت : فرمود : من مات له ثلاثه لم يبلغوا الحنث كانوا حجابا من النار . فقالت : له يا رسول الله و اثنان ؟ قال لها و اثنان يا ام ميسر و فى لفظ اخر فقالت او فرطان ؟ قال او فرطان . (3) : كسى كه بميرد سه فرزند از او كه به سن گناهكارى نرسيده باشند براى او حجاب از آتش خواهند بود . گفت : اى پيغمبر خداى ! چگونه است دو فرزند ؟ فرمود : دو فرزند همچنين است و در عبارت ديگر : دو فرط است . فرمود : دو فرط نيز

ص: 55


1- 88. الجامع الكبير 1: 817
2- 89. ر.ك . الاصابه 4: 495 اسد الغابه 5: 616
3- 90. سيوطى آن را در الجامع الكبير 1: 949 با اندك تفاوت آورده است .

چنين است .

مترجم گويد كه حيس طعامى است كه از روغن و خرما و دوغ سازند و در حديث ذكر حيس بسيار است . پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - را اين طعام مطبوع و خوشايند بودى چنانچه در حديث ام سلمه - رضى الله عليه و آله - را اين طعام مطبوع و خوشايند بودى چنانچه در حديث ام سلمه - رضى الله عنها - كه با عايشه در نهى از وقعه جمل ، سخن مى راند ، مذكور است قال : قالت و اذكرك و انت تغسلين راسه و انا احيس له حيسا و كان الحيس يعجبه صلى الله عليه و آله (1)

و از قبيصة بن برهه است كه گفت : در خدمت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - نشسته بودم زنى خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه يا رسول الله خداى را براى من بخوان كه فرزندى براى من بماند و تا كنون فرزند براى من نمانده است . فرمود : كم مات لك ؟ قالت ثلاثه قال : لقد احظرت من النار (2) : چند فرزندت وفات يافته است ؟ عرض كرد : سه فرزند . فرمود : محفوظ از آتش شده اى به حفظ استوارى .

حظار(به كسر حاء مهمله و ظاء دسته دار) حظيره اى است كه از شاخهاى درختان براى شتران مى سازند كه آنها را از سرما و باد حفظ كند و از اين ماده است محظور براى محرم يعنى ممنوع از دخول در حرم .

و از ابى بن كعب است كه پيغمبر خداى - صلى

ص: 56


1- 91. ابن الاثير در اسد الغابه 4: 191 و احمد بن حنبل در مسند خود به نقل از ابوهريره 2: 419 و مسلم در صحيح خود 4: 2030
2- 92. بحظار شديد

الله عليه و آله و سلم - به زنى فرمود : هل لك فشرط ؟ قالت : ثلاثه : صلى الله عليه و آله جنه حصينه آيا فرزندى از تو وفات يافته است ؟ عرض كرد كه سه فرزند از من مرده اند فرمود : پناهى استوار است .

و از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - است : ما من مسلمين يقدمان ثلاثه لا يبلغوا الحنث الا ادخلهما الله الجنه بفضل رحمته . قالوا : يا رسول الله وذوالاثنين ؟ قال ذوالاثنين . ان من امتى يدخل الجنه بشفاعته اكثر مضروان من امتى من يستطعم النار حتى يكون زواياها (1) : نيست از مرد و زنى مسلمان كه سه فرزند پيش فرستد كه هنوز سن ارتكاب معاصى را درك نكرده باشد جز اينكه خداى تعالى ايشان را داخل بهشت مى فرمايد : بفزونى رحمت خود گفتند : اى پيغمبر خداى حق صاحب دو فرزند كه پيش فرستاده باشند چه خواهد بود ؟ فرمود : ثواب او نيز همين است و حق او ورود به فردوس برين ، به درستى كه بعضى از امت من كسى است كه به شفاعت او زياده از قبيله مضر داخل بهشت مى شوند . بعضى از امت من كسى است كه طعم آتش را مى چشند تا اينكه بوده باشد در يكى از زواياى آتش .

روايت و نقل كرده اند اين حديث را جماعتى از اهل حديث و صحيحش دانسته اند . از آن بزرگوار - صلى الله عليه و آله و سلم - است كه فرمود : قال الله تعالى - جل شاءنه

ص: 57


1- 93. آن را حاكم نيشابورى در المستدرك 1: 71 و زكى الدين در الترغيب و الترهيب 3: 78 و احمد بن حنبل در مسند خود 4: 212 و 5: 312 با اختلاف اندكى آورده اند.

- حقت مجتبى للذين يتصادقون من اجلى حقت مجتبى للذين يتناصرون من اجلى (1) ثم قال عليه و آله التحية و السلام : ما من مومن و لا مومنة يقدم الله تعالى له ثلاثه اولاد من صلبه لم يبلغوا الحنث الا ادخله الحنه بفضل رحمته اياهم (2) : خداى تعالى فرموده است : مخصوص داشتم دوستى خود را براى كسانى كه با يكديگر راستى كنند از جهت من و مخصوص داشتم دوستى خود را براى آنان كه يارى و مدد كارى يكدگر نمايند از جهت من . بعد از آن فرمود : مرد و زنى از اهل ايمان نيست كه خداى تعالى آنها را داخل بهشت بگرداند . به فزونى رحمتى كه درباره ايشان مى فرمايد .

از آن حضرت - صلى الله عليه و آله و سلم - است كه فرمود : من دفن ثلاثه من وليده حرم الله عليه النار (3) : : كسى كه سه فرزند از فرزندان خود را دفن نمايد حرام مى فرمايد خداى تعالى بر او آتش دوزخ را .

و از صعصعة بن معاويه است كه گفت : اباذر غفارى را ديدم و او شترى را كه داشت مى راند و دو انبان توشه بر آن بود و مشكى بر گردنش بسته . گفتم : اى اباذر! چه چيز است براى تو ؟ گفت عمل من گفتم خدايت رحمت كناد مرا حديثى بگوى گفت : از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه فرمود : ما من مسلمين يموت بينهما ثلاثه اولاد لم يبلغوا الحنث الا غفر الله لهاما بفضل رحمته اياهم .

ص: 58


1- 94. احمد بن حنبل در مسند خود 4: 386 و زكى الدين در الترغيب و الترهيب 4: 19 با اختلاف اندكى آورده اند.
2- 95. نسائى در سنن 4: 34 و المتقى هندى در منتخب كنزالعمال 1: 201 با تفاوت اندك در الفاظ آورده اند
3- 96. سيوطى آن را در الجامع الصغير 2: 600 و متقى هندى در منتخب كنزالعمال 1: 210 با تفاوتى اندكى آورده اند.

قال قلت له فحدثنى قال نعم ، سعمت عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بقول : ما من مسلم ينفق من كل ماله زوجين فى سبيل الله الا استقبلته حجبة الجنه كلهم يدعوه الى ما عنده فقلت كيف ذلك قال ان كان رجلا فرجلين و ان كان بعيرا فبعيرين و ان كان بقرا فبقرين حتى عد اصناف المال . (1) : مرد و زن مسلمانى نيستند كه بميرد و در ميانه آنها سه فرزند و سن معصيت را در نيافته باشند ، جز آنكه بيامرزد خداى تعالى ايشان را به فزونى رحمتى كه نسبت به ايشان دارد صعصعه گفته است به ابوذر رضى الله عنه گفتن : باز مرا حديث كن گفت : آرى از رسول خداى - صلى الله عليه و آله - شنيدم كه فرمود : نيست مسلمانى كه در راه خدا انفاق كند از تمام مال خود دو جفت را جز آنكه حجاب و دربانان بهشت او را استقبال كنند و هر يك از آنها بخواند به سوى آنچه در نزد اوست گفتم اين چگونهاست ؟ گفت مرد و غلام باشد دو مرد و اگر شتر باشد دو شتر و اگر گاو باشد دو

گاو تا اينكه شمرد اصناف مال را .

و ذكر كرده اند اين خبر را جماعتى

از انس بن مالك است كه گفت : رسول خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - در مجلسى از بنى سلمه ايستاد و فرمود يا بنى سلمه ما الرقوب فيكم قالوا الذى لا يولد له قال بل الذى لا فرط له قال ما المعدم فيكم

ص: 59


1- 97. احمد بن حنبل آن را در مسند خود 5: 159 و 151 و 153 و 164با تفاوت اندك آورده است .

قالوا الذى لا مال له قال بل هو الذى يقدم و ليس له عندالله خير (1) : اى بنى سلمه رقوب در لغت شما چيست ؟ گفتند : ان است كه كسى را فرزندى نشود . فرمود : بلكه آنست كه فرزندى پيشتر از او بميرد . باز فرمود : معدم چيست در نزد شما ؟ گفتند : ان است كه مالى براى او نباشد . فرمود بلكه آن است كه بميرد و چيزى در نزد خداى براى او نباشد .

و از ابن مسعود كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - به زنى وارد شد كه طفلى از او مرده بود و فرمود : بلغنى انك جزعت جزعا شديدا قالت و ما يمنعنى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و قد تركنى عجوزا رقوبا فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله لست بالرقوب انما التى تتوفى و ليس لها فرط و لا يستطيع الناس ان يعود و عليها من افراطهم فتلك الرقوب : : به من رسيده است كه تو سخت جزع و بيتابى كرده اى گفت : چه چيز مرا از بى تابى و گريه باز مى تواند داشت و حال آنكه اين طفل مرا پير زن و رقوب گذاشت و ديگر فرزند نمى آورم ؟ فرمود : تو رقوب نيستى بلكه رقوب آن است كه بميرد و پيش از خود فرزندى نفرستاده باشد و مردم نتوانند از ثواب و اجر افراط خودشان به آن پير زن عائده و فائده رسانند و صبر و احتساب از خدا ، براى او خواهند ، پس چنان

ص: 60


1- 98. سيوطى آن را در الجامع الكبير 1: 959 با تفاوتى در بعضياز الفاظ آورده است .

زنى است .

همه اين احاديث از اصول مستنده استخراج شده و اسناد اصولش را از جهت اختصار ترك كرديم ، زيرا كه خداى تبارك و به فضل و رحمت خود وعده ثواب فرموده است آن را كه به آنچه رسيده است عمل كرده و هر چند امر چنان كه به او رسيده است نباشد و وارد شده است اين خبر در شما احاديثى از طرق ما و طرق عامه .

فصل : در آنچه تعلق به اين باب دارد

از زيد بن اسلم است كه گفت : مات لدواد - على نبينا و آله و عليه السلام - ولد فحزن عليه حزنا كثيرا فاوحى الله اليه يا داود و ما كان هذا الولد عندك قال يا رب كان يعدل هذا عندى ملا الارض ذهبا قال فلك عندى يوم القيامه ملا الارض ثوابا (1) : فرزندى از داود نبى - على نبينا و عليه السلام - رحمت نمود و آن حضرت بر فوت او بسيار اندوهناك شد . پس خداى تعالى به سوى او وحى فرمود : داود فرزند تو در نزد تو با چه برابر بود ؟ عرض كرد : پروردگارا در نزد من برابر بود با روى زمين كه پر از زر باشد فرمود : پس براى توست نزد من در روز قيامت معادل پرى روى زمين از ثواب و پاداش نيك .

از داود بن ابى هندى (2) است كه گفت : در خواب ديدم قيامت بر پا و هنگامه رستخيز گرم شده است و مردم به سوى حساب خوانده مى شوند . نزد ميزان شدم و حسنات خود را در كفه اى و سئاتم را در كفه ديگر يافتم

ص: 61


1- 99. شيخ ورام آن را در تنبيه الخواطر 1: 278 و سيوطى در الدار المنثور 5: 306 با اختلاف اندكى آورده اند
2- 100. در نسخه چاپ سنگى داود بن هند

و پله سئات بر حسنات چربيد . در اين ميانه كه غرق عرق شرم و در شدت اضطراب و نوميدى بودم ناگاه دستارى يا پارچه سفيدى به من دادند و بر زبر حسنات خود گذاشتم و رجحان گرفت . يكى مرا گفت : دانستى كه چه بود ؟ گفتم ندانستم گفت : سقطى است كه براى تو بوده است . گفتم : دخترى هم از من در گذشته بود . گفت : دخترت اين موقع را ندارد زيرا كه تو مرگ او را از خدا طلب مى نمودى .

مترجم گويد : بعد از ترجمه اين خواب ، چنان به خواطر فاتر اين بنده گذشت كه وقتى خوابى شنيدم و چون ذكرى از حضرت خامس آل عباسيد الشهداء - ارواحنا له الفداء - در اين نسخه مباركه موجب مزيد بركات اين نسخه مى شود ، درين موقع تذييل و نقل مى كند .

از شاهزادگان قاجار محمد يوسف ميرزا مردى در جرگه اهل عرفان دو سه سالى مجاور و در آستان مقدس رضوى - سلام الله عليه - و در ميانه حسن معاشرت داير بود .

او حكايت نمود كه حاجى كاظم ، كدخداى محله سنگلج تهران در مدت زندگانى خود به خلاعت و بيباكى مى زيست و بعد از فوت او در خوابش ديدند با گردن كج و قد خميده و رنگى پريده در جلو ميزانى ايستاده و سخت حيرت زده در آن مى نگرد و كفه ميزان در هوا و پله بر زمين است نزديك شدم و پرسيدم كه اين ترازو چيست و چنين دهشتزده چرايى ؟ ملتفت من نشد

ص: 62

و ابدا جوابى باز نداد . در اين اثنا كسى به ميزان نزديك آمد و چنان يافتم كه چيزى در كفه هوائى ميزان گذاشت و گذشت و آن كفه هوائى به زمين رسيد و كفه زمين به هوا بر شد و حاجى كاظم قدى راست كرد و گردنى بر افراخت و چهره بر افروخت و با من شكفتگى نمود . گفت از حال تو و اين ترازو عجب دارم و خوب است مرا آگاه نمائى . گفت : اين ترازو و ميزان عدل الهى است و كفه هوائى براى حسنات و خالى بود و كفه ديگر را سيئاتم سنگين كرده و به زمين رسانده بود و دست غيب نمايش حسنه اى براى من آورد و پله سبك را گرانسنگ كرد و به زمين ميل داد و كفه سيئات به هوا بر شد . گفتم مگر چه در كفه گذاشت گفت برو ببين . سر پيش داشتم و درست نگاه كردم ، مختصر كاغذ نازكى به اندازه نگينى در كفه ديدم و اسم مبارك حسين ، به مركبى بسيار كم رنگ به نظرم رسيد . گفتم : عجب كاغذى رقيق و رنگى اندك است كه درست محسوس نمى توان داشت . گفت : من هفته اى يك مجلس روضه در خانه خود داير كرده بودم و براى امور دنيويه خود ميمون گرفته قصد خلوصى و اعتقاد ثواب آخرتى نداشتم و رنگ خط و حجم كاغذ از اين جهت اندك و رقيق است و اينك بر تمام سيئات من راجح آمده از عذاب رستم و به ثواب خداى پيوستم ان الحسنات يذهبن السيئات مرا كه محمد يوسف

ص: 63

ميرزا هستم از كمال شوق و اميد لذت اين مژده و نويد گريه شديد دست داد و از خواب بيدار شدم و به بركات تعزيت دارى آن بزرگوار اميدوار . همانا اين شعر از ميرزا سر خوش شاعر هروى مناسب اين موقع است كه مترجم را در خاطر بود :

كفه اى بر ارض ماند پله اى بر آسمان با فلك گر قدرى از قدر تو را ميزان كنند

اينك باز بر سر ترجمه رساله مباركه مى رود

و از ابى شوذب است كه مردى را پسرى بود هنوز به سن رشد و بلوغ نرسيده . اقوامش را دعوت نمود و گفت : حاجتى به شما دارم . گفتند : چه حاجت دارى ؟ گفت : مى خواهم دعا كنم كه خداوند مجيب ، فرزند مرا به جوار رحمت خود برد و شما آمين بگوييد و اجابت دعاى مرا درخواست نماييد . از سبب سوال كردند و گفت : در خواب شبانگاهى چنان ديدم كه روز رستخيز است و مردم درهم و فراهمند و عطش شديد بر همه مردم غلبه كرده و من هم سخت تشنه ام و اطفال خود از بهشت بيرون آمده و ابريقها پر از آب صافى در دست دارند . در ميانه آنها فرزند برادرم را ديدم و تمنا كردم كه مرا از ابريق خود سيراب نمايد ابا نمود و گفت كه اى عم ما كودكان جز پدر و مادر خود كسى را آب نمى نوشانيم . اين است كه مى خواهم مصيبت فرزند خود را ببينم و صبر احتساب نمايم و براى چنان روزى و چنان عطش جانسوزى ،

ص: 64

ذخيره داشته باشم .

دعا كرد و قوم آمين گفتند و چندى نگذشت كه پسرش وفات يافت .

و اين حكايت را بيهقى در كتاب شعب آورده است :

و از محمد بن خلف است كه گفت : ابراهيم حربى پسرى به سن يازده ساله داشت كه قران حفظ كرده بود و از پدر بسيارى از فقه و حديث آموخته و وفات يافت . نزد ابراهيم رفتم كه تعزيت گويم و تسليت دهم . گفت من مرگ او را دوست مى داشتم . گفتم : اى ابو اسحاق تو عالم و داناى جهان هستى و درباره فرزندى كه به نجابت تربيت پذيرفته و قران و فقه و حديث ياد گرفته ، چنين سخنى مى گويى ؟ گفت : آرى ، در خواب ديدم كه قيامت بر پاست و كودكانى ظرفها پر از آب صافى در دست دارند و از مردم محشر پذيرايى مى كردند و بعضى از آنها به بعضى آب مى نوشانيدند و هواى رستخيز ، سخت گرم و من از شدت گرما و عطش در التهاب بودم . كودكى را گفتم : آبى به من بنوشان . نظر به من كرد و گفت كه تو پدر من نيستى . گفتم كه شما كيانيد ؟ گفتيد : ما فرزندان كسانى هستيم كه ما وفات نموديم و آنها دچار مصيبت ما شدند و صبر كردند و اينك ما آنها را استقبال مى كنيم و آب به ايشان مى رسانيم و از تشنگى محشر مى رهانيم و از اين روى ، آرزوى مرگ او را داشتم .

غزالى در احياء آورده است

ص: 65

كه بعضى از ارباب صلاح را دوستان او به اختيار عيال تكليف مى نمودند و او ابا مى كرد . روزى خفته بود و بيدار شده گفت : عيالى براى من خواستگارى نماييد . عفيفه اى به نكاح او در آوردند و از او سوال كردند كه چرا قبل از اين ، اظهار كراهت مى كردى و اينك بجد تمام اختيار عيال نمودى ؟ گفت : شايد خداى متعال مرا فرزندى بخشد و او را در حيات من بميراند و معاد و آخرت مرا مقدمه و ذخيره گردد . پس از آن حكايت كرد كه در خواب ديدم هنگامه رستخيز است و كسى را پرواى كسى نيست و من ميان مردم در موقف ايستاده ام و غلبه عطش نزديك است دل مرا پاره نمايد . در اين وقت كودكانى به ميان جمع در آمدند و با آنها قنديلها از نور بود و ابريقها از نقره و تنگها از طلا در دست داشتند و هر يك كسى را آب مى دادند و در مى گذشت . من دست خود را به نزديك يكى از آنها دراز كردم و گفتم آبى به من ده مرا از سختى عطش برهان گفت : تو در زمره ماها فرزندى ندارى كه تو را آب دهد و ما جز پدران خود را سيراب نمى توانيم نمود . گفتم شما كيانيد ؟ گفتند ماها پسرانى هستيم از مسلمانان كه پيش از پدرها مرده ايم و ذخيره آنها شده ايم (1)

و شيخ ابو عبدالله بن النعمان در كتاب مصباح الظلام از بعضى ثقات حكايت كرده است كه مردى به يكى از اصحاب خود كه

ص: 66


1- 101. احياء علوم الدين 2: 27

عزيمت سفر بيت الله داشت سفارش نمود كه سلام او را به پيشگاه حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله و سلم - عرضه دارد و رقعه مختومه اى به او سپرد كه نزد سر مبارك آن حضرت دفن كند . آن مرد بر حسب وصيت او معمول داشت و چون از سفر باز آمد ، صاحب رقعه به ملاقات او رفت و گفت : خدايت جزاى خير دهد كه تبليغ رسالت مرا درست به انجام آوردى . مسافر وارد از سخن او عجب كرد و گفت : اين معنى چگونه بر تو مكشوف گرديد ؟ گفت : اين است كه با تو حديث مى كنم و حكايت مى كنم و حكايت كرد كه برادرى از من وفات يافت و كودكى خردسال از او باقى ماند و من او را به مهر و حفاوت تربيت مى كردم و قبل از سن بلوغ فوت شد . شبى خواب ديدم كه قيامت قيام نموده و عطش بر من غلبه كرده است و برادر زاده خود را ديدم ظرفى از آب روشن در دست دارد پيش او شدم و درخواست كردم كه آب را به من نوشاند . ابا كرد و گفت : پدرم سزاوارتر از تو به اين آبست . دريغى كه از من نمود ، بر من سخت دشوار آمد و از غلبه وحشت و دهشت از خواب بيدار شدم و چون صبح شد ، دينارى چند تصدق دادم و از خداى در خواستم كه مرا پسرى روزى فرمايد و روزى فرمود و تو را مسافر حج بيت الله ديدم و آن رقعه را دادم

ص: 67

و متضمن توسل به پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - بود به سوى خداى تعالى كه فرزند مرا بميراند و براى من ذخيره روز فزع اكبر گرداند . در اين نزديكى تب كرد و مريض شد و وفات نمود و مقارن روز ورود تو بود و دانستم كه تو اداى وصيت و تبليغ رسالت مرا بدرستى نموده اى .

و در كتاب نوم و رويا كه ابوالصقر موصلى راست حكايت شده است كه على بن الحسين بن جعفر از پدر خود حديث كرده كه يكى از اصحاب ما كه صاحب علم و ديانت بود گفت : وارد مدينه طيبه شدم و در شب در بقيع غرقد (1) در ميانه چهار قبر كه نزد آنها قبرى ديگر بود خوابيدم و در خواب ديدم كه چهار كودك از قبرها بر آمده اين دو شعر مى خواندند :

انعم الله بالحبية علنا و بمسراك يا اميم الينا

عجبا ما عجبت من ضغطة القبر و مغداك يا اميم الينا

منت نهاد خداوند بر ما به ورود دوست .

و سيرى كه اى اميم در شب به سوى ما كردى

عجب داريم از آنچه از فشار گور تعجب دارى

و حال آنكه صبحگاه بر ما نازل مى شوى

با خود گفتم براى اين بيتها ، شان و حقيقتى خواهد بود و تامل كردم تا آفتاب بر آمد ناگاه ديدم جنازه اى آورند . پرسيدم كه جنازه كيست ؟ گفتند : زنى از اهل مدينه است گفتم : آيا اسم او اميم است ؟ گفتند : آرى ، گفتم : آيا فرزندى پيش از

ص: 68


1- 102. بقيع غرقد، نام قبرستان اهل مدينه مى باشد ر.ك . معجم البلدان 1: 473)

خود به خاك سپرده است ؟ گفتند : چهار فرزند . پس ايشان را از خواب خود مطلع نمودم و بسيار تعجب نمودند . (1)

مترجم گويد : چنان مى رود كه اين بيت خالى از تصحيف نبوده باشد و اصل آن بدين لفظ است كه ثبت مى شود :

انعم الله بالحبيب علينا و بمسراك يا اميم الينا) چه اولا صنعت ترصيع علينا باالينا لفظا خالى از جهت تحسين نيست . ثانيا ربط علينا با نعم معنى خالى از تعسف و تكلف فوق العاده نخواهد بود . تساوى تذكير و تاءنيث در صيغه فعيل هم رافع ايراد خواهد بود . (و) بقيع غرقد نام قبرستان مدينه طيبه است ، چه غرقد نام درختى است خاردار كه اين گونه اشجار در آنجا بسيار بوده است .

و باز بر سر ترجمه رساله مباركه مى رود و چه خوش گفته است يكى از افاضل :

عطيته اذا اعطى سرور و ان سلب الذى اعطى اثابا

فاى النعمتين اعد فضلا و احمد عند عقباها ايابا

انعمته التى كانت ام الخرى التى جلبت ثوابا

عطاى الهى هنگامى كه مى بخشد مايه شادمانى حيات و زندگانى است .

و هنگامى كه بازستاند عوضى بهتر ارزانى مى دارد .

و بازگشت آن نعمت را به خود سپاسى رانم .

نعمتى را كه در دنيا براى من نشاط خاطر است .

يا نعمت ديگر را كه در آخرت ذخيره ثواب وافر .

باب دويم : در صبر است و آنچه ملحق به اوست

در صبر است و آنچه ملحق به اوست

صبر

صبر در لغت ، نفس حبس راست از بيتابى و جزع در امورى كه ناگوار است و منع مى كند باطن را از

ص: 69


1- 103. بحار الانوار 82: 122

اضطراب و ظاهر را از حركات غير عاديه ناصواب و متنوع به سه نوع مى شود :

اول ، صبر عوام است و آن حبس نفس است و خويشتندارى بر وجه چالاكى و اظهار ثبات و بيباكى در حوادث روزگار و خورسندند كه عوام از مردم صورت حالشان را پسنده دارند يعلمون ظاهرا من الحياه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون (1) مى بينند ظاهرى از زندگانى دنيا را و ايشان از آخرت غافلانند .

دويم ، صبر عباد و زهاد است و پرهيزگاران و ارباب دانش تا به ثواب آخرت نائل شوند و ذخيره طاعت حاصل نمايند ، انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (2)

به درستى كه مزد ايشان بيرون از حساب ، كاملا داده مى شود .

مترجم اين شعر را از مثنوى مولوى رومى در اين مقام مى نگارد :

صبر تلخ آمد و ليكن عاقبت ميوه شيرين دهد پر منفعت

سيم ، صبر عارفانى است كه بسيارى از ايشان از آنچه ناگوار طبائع است لذتها مى برند و آنچه را خداى عزوجل به آن مخصوص شان دارد ، به چشم رضا مى نگرند : و بشر الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا الله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون (3)

بشارت رسان اى پيغمبر من صاحبان صبرى را كه چون مصيبتى به آنها رسد ، مى گويند انالله و اناليه راجعون ما براى حضرت حقيم بازگشت ما همه به اوست ايشانند كه از پروردگارشان برايشان صلوات و رحمتهاست و ايشانند پويندگان راه هدايت وراست رفتارى .

و اين نوع مخصوص

ص: 70


1- 104. الروم ، 7.
2- 105. الزمر، .
3- 106. البقره ، 157-155.

است به اسم رضاو زود است كه مى آيد دريابى خاص .

و نوع نخستين ثوابى مرتب نخواهد بود ، زيرا كه تجلد و اظهار ثبات و قوت قلب براى خدا نكرده است و عمل او خودنمايى بر اقران و رياء محض مى تواند بود پس آنچه از جنس رياء وارد آمد از اين قبيل است ، ليكن بيتابى و جزع بدتراز اين است ، زيرا كه نفوس بشريه به سوى اخلاق امثال و طرف آميزش و معاشرت خود ميل مى كند و هنگامى كه از يكى شان در مصيبتى بيتابى بينند ، خوش نما مى دانند و اقتفا مى نمايند و رسم جزع و آداب فزع در ميان آنهاشايع مى شود و آيين صبر و رضا ضايع مى ماند و وقتى كه مشاهده حال صابران در موالف و قرين خود كنند نفوسشان به كسب خلق او مايل مى شود و رسم رذائل از طبعشان زايل مى گردد و بسا كه اين رويه و روش در بعضى ÙŘǙĠمى گيرد و نظام نوع را جلوه و جمال مى دهد .

و هر چند چنين صبر و صابر را در مقام اطلاق بر قسم ثانى نتوان محمول داشت و بدان كه خداى عزوجل صابران را به او صافى چند در كلام مجيد و كتاب كريم خود وصف فرموده و آنها را در زياده از هفتاد موضع ياد نموده است و بسيارى از خيرات و مزيد درجات را نسبت به سوى صبر داده و درهاى رفعت دنيا و آخرت را از اين راه به سوى بندگان گشاده ، پس فرموده است : عز من قائل :

ص: 71

و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا : (1) قرار داديم از ايشان پيشوايانى كه هدايت به امر ما مى نمايد از اينكه صبر كردند . مى فرمايد : و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا (2) : تمامى گرفت بهتر كلمه پروردگارت بر بنى اسرائيل به سبب صبرى كه كردند و ثباتى كه آورند . فرموده است : - و لنجزين الذين صبروا اجرهم باحسن ما كانوا يعلمون (3) هر آينه پاداش مى دهيم آنانى را كه صبر گردند مزدشان را بهتر از عملشان فرموده است : اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا (4) : اين مردمند كه گرفته اند مزد خود را دوبار به سبب صبرى كه نموده اند و فرموده است : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (5) : به درستى كه تمام داده مى شود صابران بر علامت الهى و بلاهاى نازله بيرون از حساب وكيل و زن و مزد خودشان را .

و هيچ امرى از قربت و عملى از اطاعت نيست جز آنكه اجر و ثوابش را اندازه و حسابى مقرر است ، جز صبر و از اينكه روزه نيمه اى از صبر است (6) مزدش از جز خداوند تبارك و تعالى كفالت نتواند نمود چنان كه در اثر است :

قال الله تعالى الصوم لى و انا الذى اجزى به (7) : روزه براى من است و منم آنكه پاداش آن را توانم داد . پس نسبت داده است روزه را به سوى خود از ميان ساير عبادتها و وعده نهاده است صابران را به اينكه او با ايشان است و فرموده است : اصبروا ان الله مع

ص: 72


1- 107. سجده / 24
2- 108. الاعراف / 137
3- 109. النحل / 96
4- 110. القصص 54/
5- 111. الزمر / 10
6- 112. اين حديث را كه الصيام نصف الصبر الصبر مى باشد ابن ماجه در سنن خود 1: 555 و شسوظس دز جامع الصغير 2: 122 آورده اند.
7- 113. خصال 45 موظا مابك 1: 310 صحيح البخارى 3: 313 سنن ابن ماجه 2: 1256.

الصابرين (1)صبر كنيد به درستى كه خداى با صبر آورندگان است و فتوحات را منوط به صبر فرموده و بشارت بخشيده است كه بلى ان تصبروا و تتقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمدد كم ربكم بخمسه آلاف من الملائكه مسومين (2)بلى اگر صبر و پرهيزكارى نماييد و بيايند شما را مشركان در اين ساعت مدد مى رساند شما را پروردگار شما به پنج هزار از ملائكه كه صاحبان علامت باشند و جمع فرموده است براى صابران در ميانه چندين امر كه جمع نفرموده است بر غير ايشان پس فرموده است :

اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (3) ايشانند كه بر ايشان است صلوات از پروردگارشان و زحمت از خداى عزوجل براى صابران فراهم است و استقصاء تمامت آيات قرانى كه زياده از هفتاد آيه است در مقام صبر سبب طول كلام مى شود .

و اما اخبار

و اما اخبار پس پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرموده است : الصبرنصف الايمان (4) شكيبايى يك نيمه از ايمان به خدا و پيغمبران و آخرت است .

و فرموده است : من اقل ما اوتيتم اليقين و عزيمه الصبر و من اعطى حظه منهما لم يبال ما فاته من قيام الليل و صيام النهار و لئن تصبروا على مثل ما انتم عليه احب الى من ان يوفينى كل امرى منكم بمثل عمل جميعكم ولكنى اخاف ان يفتح عليكم الدنيا بعدى فينكر بعضكم بعضا و ينكر كم اهل السماء عند ذلك فمن صبرو احتسب ظفر بكمال ثوابه ثم قرء : و ما عندكم ينفد و ما عندالله باق و لنجزين الذين

ص: 73


1- 114. الانفال / 46
2- 115. آل عمران / 125
3- 116. البقره / 157
4- 117. شهاب الاخبار 55: شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه 1: 319 الجامع الصغير 2: 113 الترغيب و الترهيب 4: 277 المستدرك على الصحيحين 2: 446 الدر المنثور 1: 66 ارشاد القلوب 127

صبروا (1) . . . . الى اخره (2)

و از كمتر چيزهايى كه به شما داده است ، يقين است و دل نهادن بر شكيبايى و كسى كه بهره اين دو فضيلت به او داده شده است ، پرواى آنچه را از فوت شود نبايد داشت ، خواه قيام به نماز شب باشد ، خواه اقدام به روزه و اگر صبر نماييد بر سختى و فقرى كه در آن هستيد دوست تر مى دارم از آنكه به من رسد از هر يك شما مثل طاعت تمامت شما ، وليكن من بيم دارم كه دنيا بر شما گشوده شود و بعضى از شما كه توانگر و منعم شويد ، نشناسيد بعضى را كه فقير و درويش باشند در آن وقت اهل آسمان هم شما را نشناسند و در نزول رحمت يا دفع و رفع بلا و نقمت ، جانب شما را اجابت نمايند .

و اين معنى بر آن است كه لفظ متكلم مجرد از باب فرح بوده باشد و اگر از باب افعال و بوده باشد ، چنين معنى دهد كه بعضى از شما كه بر باطل باشيد ، بعضى را كه حق باشند انكار نماييد و در نزد اين كار و چنين انكار اهل آسمان شما را دشمن دارند . پس كسى كه صبر پيش گيرد و از خداى تعالى اجر طلبد ، به كمال ثواب و پاداش ظفر يابد .

پس از آن آيه كريمه راتلاوت فرمود كه چنين فرمود : آنچه در نزد شماست تمام مى شود و آنچه در نزد خداى است باقى است و هر آينه پاداش نيك مى دهم

ص: 74


1- 118. النحل / 96
2- 119. فيض كاشانى آن را در محجة البيضاء 7: 106 آورده است

آنانى را كه صبر كردند و طاقت آوردندالى آخر آيه .

و روايت كرده جابر كه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - سوال كردند از ايمان فرمود : الصبر كنز من كنوز الجنه وسئل مرة ما الايمان فقال الصبر (1)صبر گنجى از گنجهاى بهشت است و مرتبه اى سوال كردند از ايمان فرمود همانا صبر است

و اين عبارات فرمايش آن حضرت است كه فرموده است :

الحج عرفة (2)زيارت بيت الله عرفه است

مترجم گويد گويا وجه شبه در تشبيه مصنف - قدس سره - اين حديث را به حديث الحج عرفه همان تسميه كل به اسم جزء است ، چنانچه حج عبارت از تمامت مناسك مخصوصه است كه مشتمل بر همگى اركان و شرايط و اجزاء منصوصه باشد كه يكى از آن مناسك و اجزاء اعمال عرفه است ، ولى نظر به اهميت و مزيد عنايت به شرافت اعمال عرفه كه بر ساير اعمال برترى دارد ، پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - تمام حج را در عرفه منحصر و مخصوص فرموده اند . چنين است حديث ايمان كه تعبير به صبر و سماحت شده ، چه ايمان اگر چه شرايط عديده و اوصاف و اجزاء و اركان متعدده دارد ، ولى چون جزء اعظم آن و ركن اهم شكيبايى و جوانمردى است ، بدين جهت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - ايمان را در صبر و سماحت منحصر فرموده اند . (انتهى )

و نيز فرموده است آن حضرت - صلى الله عليه وآله - كه شكيبايى گنجى

ص: 75


1- 120. محجة البيضاء / 7: 107
2- 121. مسند احمد بن حنبل 4: 309، 310، 335 سنن ابن ماجه 2: 1003 سنن الدارمى 2: 59 سنن ترمذى 4: 282 سنن التسائى 5: 256 المستدرك على الصحيحين 1: 464

است از گنجهاى بهشت .

نيز فرموده است آن حضرت - صلى الله عليه و آله - افضل الايمان ما اكرهت النفوس (1)بالاتر ايمانها (2) آن است كه بر نفس ناگوار است .

و گفته شده است كه حضرت داود - على نبينا و آله و عليه السلام - را خداى عزوجل وحى فرموده كه تخلق باخلاقى و ان من اخلاقى الصبر(3)به خوبها و روشهاى من ، خوى و عادت گمار و از جمله خويهاى من ، صبر و شكيباييست .

و از اين عباس - رضى الله عنه - است كه چون رسول خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - بر انصار وارد شد ، فرمود : امومنون انتم ؟ فسكتوا فقال رجل نعم يا رسول الله فقال ما علامة ايمانكم ؟ قال نشكر على الرخاء و نصبر على البلاء و نرضى بالقضاء فقال مومنون و رب الكعبه (4)

آيا شما اهل ايمانند ؟ پس ساكت شدند . مردى گفت : آرى اى پيغمبر خداى . فرمود : علامت ايمان شما چيست ؟ گفت : در زمان وسعت ورخاء ، خداى را شكر مى گذاريم و در نزول رنج و بلا ، صبر مى آوريم و رضاى خاطر به قضاى الهى مى سپاريم . فرمود : به اين صفات ، از اهل ايمانند قسم به پروردگار كعبه .

(و قال - صلى الله عليه و آله - فى الصبر على ما يكره خير كثير . (5)

و حضرت مسيح - على نبينا و عليه السلام - فرموده است انكم لا تدركون ما تحبون الا بصبركم على ما تكرهون : : به درستى كه شما

ص: 76


1- 122. تنبيه الخواطر آن را از على ع با تفاوت اندكى آورده است 1: 63
2- 123. عملها
3- 124. ارشاد القلوب : 137 المحجة البيضاء 7: 207 با تفاوت اندكى .
4- 125. محجة البيضاء 7: 107، و اين را محمد بن همام با تفاوت در الفاظ حديث در التحيص : 61 آورده است .
5- 126. درنسخه سنگى موجود نيست .

نمى توانيد رسيد به آنچه دوست مى داريد جز به صبر و تحمل آنچه ناخوش مى شماريد .

و فرموده است صلى الله عليه و آله و سلم : لو كان الصبر رجلا لكان كريما (1)

اگر صبر به هيات وزى مردى در ميان مردم مى آمد ، مردى كه كريم بود و كرامت خود را مشهور مى نمود .

و حضرت امير المومنين - عليه السلام - فرموده است : بنى السلام على اربع قوائم اليقين و الصبر و الجهاد والعدل (2)اسلام بر چهار پايه بنا شده است : نخست يقين است ، دويم صبر است سيم جهاد و چهارم عدالت است

و نيز مى فرمايد : الصبر عن الايمان بمنزله الراس من الجسد و لا جسد لمن لا راس له و لا ايمان لمن لا صبر له (3)صبر نسبت به ايمان در منزلت سرى نسبت به بدن است و بدنى نيست آن را كه سر دربدن ندارد و بر اين دستور آن را كه صبر نباشد ، ايمان نمى تواند داشت

و نيز فرموده است : عليكم بالصبر فانه به ياخذ الحازم و اليه يعود الجازع بر شما باد به شكيبايى ! به درستى كه آن كه همت به امرى گمارد ، بايد شكيب آرد و آنكه از حادثه بيتاب شود ، بايد بازگشت به شكيبايى نمايد .

و نيز فرموده است ان صبرت جزت عليك المقادير و انت ماجور و ان جزعت جرت عليك المقادير و انت مازور (4) : اگر شكيب آورى قدرهاى الهى بر تو جارى مى شود و اجر شكيب و صبر براى تو خواهد بود و اگر شكيبايى

ص: 77


1- 127. تنبيه الخواطر 1: 40 الجامع الصغير 2: / 434 منتخب كنزالعمال 1: 208
2- 128. نهج البلاغه 3: 157 با تفاوت در الفاظ آن
3- 129. نهج البلاغه 3: 168، الكافى 2: 72 جامع الاخبار: 135 با تفاوت اندكى همچنين اين روايت را التمحيص 64: مشكاة الانوار: 21: با تفاوتهايى در الفاظ آن نقل نموده اند.
4- 130. نهج البلاغه 3: 224 جامع الاخبار 136

ننمايى ، قدرهاى خداوندى بر سرت خواهد رفت و وبال ناشكيبى براى خود خواهى گذاشت .

و از حضرت حسن بن على - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى صلى الله عليه و آله - فرمود : ان فى الجنه شجره يقال لها شجره البلوى و توتى باهل البلاء يوم القيامه فلا يرفع لهم ديوان ولا ينصب لهم ميزان يصب عليهم الاجر صبا وقرا عليه السلام : انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (1) : (2) به درستى كه در بهشت درختى است كه شجره بلوى نام دارد و مخصوص اهل بلاء است و در روز قيامت برداشته نمى شود براى ايشان ديوانى و نصب نمى شود براى ايشان ميزانى و مى ريزد بر ايشان اجر را ريختنى در خور بليه كه بر آنها وارد آمده است و بعد آيه كريمه را تلاوت فرمود كه معنى چنين مى دهد : اجر صابران وفاى مى شود بيرون از حساب .

و از آن بزرگوار - عليهما السلام - است كه پيغمبر خاتم - صلى الله عليه و آله - فرمود : ما من جرعه احب الى الله تعالى من جرعة غيظ كظمها رجل ، او جرعه صبر على مصيبة و ما من قطره دمع من خشية الله او قطرة دم اهرقت فى سبيل الله . (3) : جرعه اى در نزد خداى عزوجل محبوبتر نيست از جرعه خشمى كه مرد آن را فرو خود يا جرعه صبرى كه در مصيبت ، آن را متحمل شود و قطره اى محبوبتر نيست در نزد خداى تعالى از قطره اشكى كه از ترس خداى جارى مى شود يا قطره

ص: 78


1- 131. الزمر / 10
2- 132. الدار المنثور 5: 323
3- 133. الدار المنثور 2: 74

خونى كه در راه خداى ريخته شود .

و از آن بزرگوار است : المصائب مفاتيح الاجر : مصيبتهاى كليدهاى اجر و ثواب است .

و از حضرت زين العابدين - عليه السلام - است : اذا جمع الله الاولين و الاخرين ينادى ماد اين الصابرون ليدخلوا الجنة بغير حساب ؟ قال فيقوم عنق من الناس فتلقاهم الملائكه فيقولون الى اين يا بنى آدم ؟ فيقولون الى الجنه فيقولون و قبل الحساب ؟ فقالوا نعم قالوا و من انتم ؟ قالوا الصابرون قالوا و ما كان صبر كم ؟ قالوا صبرنا على طاعة الله و صبرنا عن معصية الله حتى توفانا الله عزوجل قالوا انتم كما قلتم ادخلوا الجنة فنعم اجر العاملين . (1) : چون خداى تعالى مردم اولين و آخرين را جمع نمايد ، منادى ندا مى دهد كه كجا هستند صابران تا بدون حساب داخل بهشت شوند ؟ پس جماعتى از مردم بر مى خيزند و ملائكه ايشان را پذيرايى مى كنند و مى گويند : كجا مى رويد اى فرزندان آدم ؟ مى گويند : به سوى بهشت مى شتابيم . گويند : آيا پيش از حساب وارد مى شويد ؟ مى گويند آرى ميگويند : شما چه كسان هستيد ؟ ميگويند : ما صابران هستيم . مى گويند : صبر شما چه بوده است ؟ مى گويند : ما صبر در طاعت خداى كرديم و از عصيان و سركشى با او شكيب آورديم تا خداى عزوجل ما را ميراند . مى گويند : شما چنانيد كه مى گوييد ، داخل بهشت شويد و چه نيكوست پاداش عمل كنندگان به

ص: 79


1- 134. كشف الغمة 2: 103 با تفاوت اندكى ، همچنين با تفاوتهايى در كلمات آن در امالى الطوسى 1: 100 فقه الرضا 368، تنبيه الخواطر 2: 180 نقل كرده اند.

صبر

و از انس است كه گفته است پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : قال الله عزوجل اذا وجهت الى عبد من عبيدى مصيبه فى بدنه او ماله او ولده ثم استقبل ذلك بصبر جميل استحييت منه يوم القيامه ان انصب له ميزانا و انشر له ديوانا (1) : خداى فرمود : چون متوجه كنم به بنده اى از بندگان خود مصيبتى را در بدن يا اموال يا فرزندانش و پذيرايى كنند آن را به شكيبايى نيكو شرم مى دارم از او در روز رستخيز كه براى او ميزانى بر افرازم يا ديوانى باز نمايم .

و از ابن مسعود - رضى الله عنه - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : ثلاث من رزقهن فانه رزق خير الدارين : الرضاء بالقضاء و الصبر على البلاء و الدعاء فى الرخاء (2) : سه چيز است كه هر كسى آن سه چيز را روزى بايد ، پس او خير دنيا و آخرت را روزى يافته است : نخست رضا به قضاء است و دوم شكيب بر بلا و سوم دعا در هنگام وسعت و رخاء .

و از ابن عباس - رضى الله عنه - است كه گفت : در خدمت حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - بودم فرمود : يا غلام او يا غليم الا اعلمك كلمات ينعفك الله بهن ؟ فقلت بلى يا رسول الله فقال احفظ الله (يحفظك ، احفظ الله ) تجده امامك تعرف الله فى الرخاء يعرفك فى الشدة اذا سئلت

ص: 80


1- 135. جامع الاخبار: 136: الجامع الصغير 2: 242 منتخب كنز العمال 1: 210
2- 136. دعوات الراوندى : 121، المستطرف 2: 70 با تفاوت اندكى .

فاسال الله و اذا استعنت فاستعن بالله و اعلم ان اللصبر على ما تكره خيرا كثيرا و ان النصر مع الصبر و مع الصبر و ان الفرج مع الكرب و ان مع العسر يسرا (1) اى پسر يا اى پسرك آيا نياموزم تو را سخنانى كه خداى تبارك و تعالى تو را به آنها فايده بخشد ؟ عرض كردم : بلى اى پيغمبر خداى فرمود : پاس دار خداى را تا او را در پيش روى خود بيابى ، و بشناس خداى را در وسعت تا بشناسد تو را در سختى و چون مسالتى از كسى خواهى كرد از خداى مسالت كن و چون يارى و مددكارى جويى ، از خداى جوى (و) بدان كه در صبر بر آنچه ناخوش مى دارى ، فايده بسيار است و پيشرفت و نصر در ثبات و صبر است و شادمانى در پى ملامت و زجر ان مع العسر يسرابه درستى كه با سختى سهولت و آسانى است .

شعر

شعر :

ايزد دردى نيافريد به گيتى كز پى آن ، دارويى نكو نفرستاد

و از حضرت است - صلى الله عليه و آله - : يوتى الرجل فى قبره بالعذاب فاذا اوتى من قبل راسه دفعته تلاوة القران و اذا اوتى من بين يديه دفعته الصدقة و اذا اوتى من قبل رجيله دفعه مشيه الى المسجد (2) و الصبر حجزه و يقول اما لورايت خللا لكنت صاحبه و فى لفظ اخر اذا دخل الرجل القبر قامت الصلاة عن يمينه و الزكاة عن شماله و البر يظل عليه و الصبر بناحية بقول دونكم صاحبى فانى من وراثه . (3)

در مى يابد

ص: 81


1- 137. مسند احمد بن حنبل 1: 307 الدر المنثور 1: 66 و در مشكاة الانوار: 20 با اختلاف اندكى آمده است .
2- 138. الترغيب و الترهيب 4: 373
3- 139. كافى 2: 73 به نقل از امام صادق ع روايت كرده است ثواب الاعمال : 203 مشكاة الانوار: 26 با تفاوت اندكى در بعضى از عبارات آورده است .

مرد ، عذاب را در قبر او و چون خواهد از طرف سر او در آيد قرائت قران دفعش را مى دهد و چون از پيش روى او در آيد صدقه او را مى راند . چون در نزد پاى او در آيد ، مى راند او را رفتنش به سوى مسجد و صبر او را منع مى نمايد و مى گويد :

اگر خلل و راه وصولى انديشيده اى ، من يار و صاحب او هستم .

در عبارت ديگر است كه چون مرد وارد قبر شود ، نماز از دست راست او مى ايستد و زكات از دست چپ و نيكوكاريها سايه بر او مى گسترند و صبر در طرفى است و مى گويد : يار مرا بگيريد و من از پس سر و دافع ضرر او هستم يعنى اگر مى توانيد عذاب را از او دفع دهيد و الا شما را بر دفع او كفايت مى دهم .

و از آن حضرت است - صلى الله عليه و آله و سلم - : عجبا لا مرالمومن ان امره كله له خير و ليس ذلك لاحد الا للمومن ان اصابته سراء شكر فكان خيرا له و ان اصابته ضراء صبر فكان خيرا له (1) در امر مومن جاى عجب است به درستى كه تمام امرش براى او خير و فايده است و چنين صرفه جز براى مؤ من نيست كه اگر نعمتى به او رسد سپاس مى گزارد و براى او خير است و اگر سختى و بليتى او را دچار شود ، صبر مى آورد پس براى او خير است

ص: 82


1- 140. مسند احمد بن حنبل 4: 332 صحيح مسلم 4: 2295 الترغيب و الترهيب 4: 278

مترجم گويد كه بايد به شخص شريف مومن عرض كرد كه تو گرو بردى ، اگر جفت و اگر طاق آيد .

و از آن حضرت است - صلى الله عليه و آله و سلم - : الا اعجبكم ان المومن اذا اصاب خيرا حمدالله شكرا و اذا اصابته مصيبة حمدالله صبرا فالمومن يوجر فى كل شى حتى اللقمه يرفعها الى فيه و فى حديث آخر حتى اللقمه يرفعها الى فيه و فى حديث فم . (1) : ع آيا به عجب نياورم شما را ؟ به درستى كه مومن هر گاه چيزى را در يابد شكر مى گزارد و خداى را سپاس مى دارد و اگر مصيبتى او را درك نمايد ، خداى را مى ستايد و صبر مى نمايد . پس مومن صرفه و اجر مى برد حتى با لقمه اى كه به سوى دهان خود بردارد .

و در حديث ديگر است حتى از لقمه اى كه به سوى دهانى برد و خورد و بخوراند مترجم گويد : همانا حكيم از روى اين حديث گفته است نيكبخت است آن كه خورد و كشت و بدبخت آن كه مرد و هشت .

و از آن حضرت است - صلى الله عليه و آله - : الصبر خير مركب ما رزق الله عبدا خير له و اوسع من الصبر (2)) صبر بهتر مركبى است و روزى نفرموده است خداى تعالى بنده را مباركتر و فراخ كام تر از آن كه او را به سر منزل كرامت رساند .

مترجم گويد : هم آن حضرت - صلى الله عليه و آله -

ص: 83


1- 141. مسند احمد بن حنبل 1: 182 و 177 و 173 الجامع الصغير 2: 148 با تفاوت در الفاظ آورده است .
2- 142. مسند احمد بن حنبل 3: 47 سنن الترمذى 3: 252 المستدرك 2: 414 الجامع الصغير 2: 496

مى فرمايد الخيل معقود بنواصيه الخير و اين است كه صبر را مركب فرموده است .

و از آن حضرت - صلى الله عليه و آله و سلم - پرسيدند كه آيا مردى بدون پرسش و حساب داخل ، بهشت تواند شد ؟ فرمود نعم ، كل رحيم صبور : آن كه داراى رحم و صاحب شكيبايى باشد .

و از ابى بصير است كه گفت : از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - شنيدم كه مى فرمود : ان الحرحر على جميع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تراكمت عليه المصائب لم يكره و ان اسر و قهر و استبدل باليسر عسرا كما كان يوسف الصدق الامين - على نبينا و آله و عليه الصلاة و عليه السلام لم يضرر حرينه ان استعبد و اسر و قهر و لم تضرره ظلمه الجب و وحشته و مانا له الى ان من الله عليه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد ان كان ملكا فارسله و رحم به الله امته و كذلك الصبر يعقب خيرا فاصبروا و وطنوا انفسكم الصبر توجروا (1)

مرد آزاده در تمام احوالش آزاده مرد است و اگر حادثه اى براى او پيش آيد صبر مى كند ، بر آن حادثه و اگر مصائب بر او هجوم آور شوند ناخوش نمى دارد و هر چند گرفتار و مقهور شود و پس از راحت و رفاه به زحمت و سختى در افتد . چنان كه بر حضرت يوسف نبى - على نبينا و اله و عليه السلام - رسيد و آزادگى و حريت او تغيير پذيرفت از آن كه به بندگى

ص: 84


1- 143. كافى 2: مشكاة الانوار: 21

و خوارى و زندان مبتلا شد و تاريكى و بيمناكى چاه و آنچه به او رسيد ، ضررى به بزرگوارى او نرسانيد و پادشاه جبار و سركش مصر را پس از اقتدار سلطنت به بندگى او در آورد و آن حضرت را خداى عزوجل به رتبه رسالت و پيغمبرى رساند و رحم و عنايت به سبب او بر امتش فرمود و صبر بر اين دستور عاقبت خير دارد . پس صبر پيش گيريد و نفس خود را به او آرامش و آسايش دهيد و به اجر و رستگارى نائل شويد .

و از حضرت باقر - عليه السلام - است الحنه محفوفة بالمكاره و الصبر فمن صبر على المكاره فى الدنيا دخل الجنه و جهنم محفوفة باللذات و الشهوات فمن اعطى نفسه لذاتها و شهواتها دخل النار (1) : بهشت در ضمن ناگواريها و شكيبايى است و آن كه بر ناگواريها ، شكيبايى در دنيا آورده ، وارد بهشت مى شود ، و جهنم در ضمن لذتها و خواهشهاست و آن كه لذت و خواهشها را عادت نفس خود دارد ، وارد جهنم مى شود . .

و از حضرت امير المومنين - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود : الصبر ثلاثه : صبر عند المصيبة و صبر على الطاعة و صبر عن المعصية فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها كتب له ثلاث مائه درجه ما بين الدرجة مابين الدرجة الى الدرجة كما بين تخوم الارض الى العرش و م صبر عن المعصية كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة

ص: 85


1- 144. الكافى 2: 73

كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش (1)

صبر بر سه گونه است : صبر در نزد مصيبت و صبر بر طاعت ، و صبر از معصيت . پس آنكه صبر بر مصيبت كند ، خداى تعالى واجب مى فرمايد براى او سيصد درجه ميانه هر درجه تا درجه ديگر به قدر ميانه آسمان تا زمين ، و آن كه صبر بر طاعت كند واجب مى گرداند براى او ششصد درجه ميانه هر درجه تا درجه اى به قدر فاصله زمين تا عرش و آن كه صبر بر معصيت كند ، واجب مى دارد براى او نهصد درجه چون فاصله زمين تا انتهاى عرش .

و از ابو حمزه ثمالى است كه گفته است : حضرت ابو عبدالله - سلام الله عليه - فرمود : من ابتلى من المومنين ببلاء فصبر عليه كان له مثل اجر الف شهيد (2) : هر يك از مردمان صاحب ايمان كه گرفتار بليه شود و صبرنمايد براى او اجر هزار شهيد است .

از عبدالله بن سنان

و از عبدالله بن سنان (كه گفت ) حضرت ابو عبدالله - عليه السلام -ذكر نمود كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود كه خداى تعالى مى فرمايد : انى جعلت الدنيا بين عبادى قرضا فمن اقرضنى منها قرضا اعطيته بكل واحده عشرا الى سبعماثة ضعف و ما شئت من ذلك و من لم يقرضنى منها فاخذت منه شيئا قهرا اعطيته ثلاث خصال لو اعطيت واحدة منهن ملائكتى لرضوا منى . ع

ثم تلا ابو عبدالله عليه السلام قول الله تعالى : الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انا اليه راجعون اولئك

ص: 86


1- 145. الكافى 2: 75 تنبيه الخواطر 1: 40 جامع الاخبار: 135، الجامع الصغير 2: 114، منتخب كنز العمال 1: 208
2- 146. الكافى 2: 175 مشكاة الانوار 26 همچنين اين روايت را حسين بن سعيد اهوازى در كتاب المومن : 16 با تفاوت در الفاظ آن آورده است : التمحيص : 59

عليهم صلوات من ربهم فهذه واحدة من ثلاث (و رحمة ) اثنان (و اولئك هم المهمتدون ) ثلاث .

ثم قال ابو عبدالله - عليه السلام - هذا اخذ منه شيئا قهرا

بدرستى كه من قرار دادم دنيا را در ميان بندگان قرض و داد و ستد .

پس آن كه وام دهد مرا از دنيا چيزى ، مى بخشم عوض هر درهمى را ده تا هفتصد چندان و آنچه خواهم فزونتر و آنكه مرا به وام ندهد از دنيا مى گيرم چيزى را از او به قهر و در عوض ، سه خصلت به او ارزانى مى دارم كه اگر يكى از آنها را به ملائكه خود ببخشم از من به آن عطا كه فرمايم ، خشنود مى شوند . پس از آن حضرت آيه كريمه را كه چنين معنا مى دهد تلاوت فرمود : كسانى كه چون به ايشان مصيبتى رسد بگويند ما براى خداييم و به درستى كه ما به سوى او بازگشت مى نمائيم ، ايشانند كه برايشان صلوات است از پروردگارشان پس اين يكى است از سه خصلت و رحمت دوم است و ايشانند روندگان راه هدايت سيم و بعد از آن ، آن حضرت فرمود : اين مقام كسى راست كه خداى تعالى چيزى به قهر از او ستاند .

و از آن بزرگوار است - عليه السلام - الضرب على الفخذ عند المصيبة يحبط الاجر (1) و الصبر عند الصدمة الاولى اعظم و الاجر على قدر المصيبة و من استرجع بعد المصيبة جدد الله له اجرها كيوم اصيب بها

زدن بر زانو در نزد مصيبت اجر

ص: 87


1- 147. صدوق روايتى را در من لا يحضره الفقيه 4: 298 با مضامينى نزديك به اين روايت آورده است

را مى كاهاند و حقيقت صبر در نزد صدمه نخستين بزرگتر است و بزرگى اجر به قدر بزرگى صدمه است و آن كه پس از مصيبت كريمه انالله و انا اليه راجعون را بگويد ، خداى كريم متعالى اجر او را تازه مى دارد همچون روزى كه مصيبت زده شده باشد .

و مردى از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - سوال كرد در نزول مصيبت بر مردم چه چيز اجرا ايشان را مى كاهد ؟ فرمود : تصفيق الرجل بيمينه على شماله و الصبر عنه الصدمه الاولى فمن رضى فله الرضا و من سخط فعليه السخط : زدن دست راست به دست چپ است و حقيقت صبر در نزد صدمه اولى است . پس اگر كسى خشنود باشد و به قضاى الهى رضا دهد ، پاداش خشنودى بيند و اگر نارضايى آورد ، از ثواب رضا و خشنودى محروم ماند .

و از ام سلمه زوجه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - است كه گفت : از رسول خداى شنيدم كه مى فرمود : ما من عبد تصيبه مصيبة فيقول انالله و انا اليه راجعون ، اللهم آجرنى على مصيبتى و اخلف لى خيرا منها الا آجره الله تعالى فى مصيبته و اخلف له خيرا منها نيست بنده كه او را مصيبتى رسد و بگويد انالله و انا اليه راجعون خداوند مزد و پاداش بخش مرا بر مصيبت من و جانشين آور براى من نيكوترش را مگر اينكه اجر بخشد خداى تعالى براى او بهترش را .

و گفته چون ابو سلمه وفات

ص: 88

يافت چنان كه پيغمبر خداى فرمود گفتم و خداى تعالى خليفه فرمود براى من بهتر از او پيغمبر خداى را . (1)

و در عبارت ديگر چنين است كه از رسول خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه فرمود : ما من مسلم تصيبه مصيبة فيقول : ما امره الله عزوجل انالله و انا اليه راجعون اللهم آجرنى فى مصيبتى واخلف لى خيرا منه : خداوندا مرا در مصيبت من اجر بخش و خليفه گردان براى من بهتر از او را) بعد از آن به نفس خود بازگشت كردم كه كجا از ابى سلمه براى من بهترى نخواهد بود چون زمان عده من سپرى شد ، پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - اجازه تشريف فرمايى به خانه من خواست و من پوستى را دباغت مى كردم دستم را از فرط شستم و اجازت دادم و بالشى از چرم كه درونش ليف خرما بود نهادم و بر آن نشست و مرا براى خود خواستگارى نمود و چون از سخن فارغ شد گفتم : يا رسول الله !مرا حقى نيست كه اختيار شوهر نمايم جز آنكه اختيار تو است !ولى من زنى هستم كه بر طبيعت من رشك و غيرت غلبه دارد و مى ترسم در حالتى در من نگرى كه خداى تعالى مرا بدان عذاب فرمايد : و نيز زنى هستم كه عمرى كرده ام و صاحب گرانبارى فرزندانم . آن حضرت فرمود : آنچه ذكر كردى از سن خود مرا به اندازه تو دريافته است و آنكه از عيال ميگويى ، فرزندان تو فرزندان من هستند .

ص: 89


1- 148. صحيح مسلم 2: 632 الترغيب و الترهيب 4: 336 با تفاوت اندكى .

ام سلمه گفته است خود را به اختيار آن حضرت تسليم دادم و مرا تزويج فرمود و خداى تعالى در عوض ابو سلمه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود بهتر از او به من عطا فرمود .

و از ابن عباس است كه گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود : ان للموت فزعا فاذا اتى احدكم وفاة اخيه فليقل انالله و انا اليه راجعون و انا الى ربنا لمنقلبون اللهم اكتبه عندك من المحسنين و اجعل كتابه فى عليين و اخلف على عقبه فى الاخرين الله لا تحرمنا اجره و لا تفتنا بعده : به درستى كه مرگ را ترس است و هنگامى كه يكى از شما خبر فوت برادرش برسد بايد كريمه انا لله و انا اليه راجعون و انا الى ربنا لمنقلبون را متذكر شود و معنى كريمه و دعا چنين است كه ما براى خدائيم و بسوى او بازگشت مى نماييم و ما به سوى پروردگار خود هر آينه بر مى گرديم . خداوندا مقرر فرماى او را در نزد خود از جمله نيكوكاران و قرار ده كتاب او و نامه عملش را در عليين و جانشين دار در نسل او از آخرين . خداوندا ما را از اجر مصيبت او محروم مساز پس از او ما را به فتنه در مينداز .

و از حضرت حسين بن على - سلام الله عليهما - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود : من اصابته مصيبة فقال اذكرها انا الله و انا اليه

ص: 90

راجعون جددالله له اجرهامثل ما كان له يوم اصابته (1) : كسى كه به او مصيبتى بر خورد و هر وقت به ياد آورد بگويد انا الله و انا اليه راجعون ، خداوند كريم اجر او را تازه گرداند چنان كه در ابتداى مصيبتش ، اجر به او بخشيده بود .

و از يوسف بن عبدالله بن سلام است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - هر زمان سختى و شدتى به اهلش روى مى آورد ، آنها را امر به اقامه نماز مى فرمود و بعد از آن ، اين آيه را تلاوت مى فرمود و امر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها (2) : اهل خود را امر به نماز كن و در نماز ، صبر و شكيبايى آور (3)

و از ابن عباس - رضى الله عنه - است كه خبر رحلت برادرش قثم بن عباس را به او دادند و او در سفر و انا لله و انا اليه راجعون گفت و از راه كنارى گرفت و شترش را خوابانيد و دو ركعت نماز به جاى آورد و جلوس او طولى يافت و برخاست و بر شتر نشست و همى قرائت مى كرد و استعينوا بالصبر و الصلاة و آنهالكبيرة الاعلى الخاشعين (4) : طلب يارى و مددكارى نماييد از خداى تعالى به شكيبايى و نماز و به درستى كه اين بزرگ است جز به صاحبان خضوع و فروتنى (5)

و از اوست كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - را هر وقت مصيبتى مى نمود ، بر مى خاست و وضو مى گرفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد

ص: 91


1- 149. الجامع الكبير 1: 747 بحار الانوار 82: 141
2- 150. طه / 132
3- 151. الدر المنثور 4: 313
4- 152. البقره / 45
5- 153. الدر المنثور 1ن 68

و مى گفت اللهم قد فعلت ما امرتنا فانجزلنا ما وعدتنا : خداوندا به جاى آوردم آنچه را امر نمودى ما را و وفا كن براى ما انچه را وعده فرمودى ما را .

و از عبادة بن محمد بن صامت است كه گفت : چون عباده - رضى الله عنه - به حالت احتضار در آمد گفت بستر مرا به صحن خانه بيرون بريد . بستر او را به فضاى خانه بردند و گفت : دوستان و خدام مرا با آنانى كه در جوار من هستند فراهم آوريد و هر كس مى خواهد مرا ببيند ، وارد نماييد .

و گفت امروز را جز آخر روزى براى خود از روزهاى دنيا و اول شبى از شبهاى آخرت نمى بينم و شايد از دست و زبان من چيزى نسبت به شماها صادر شده باشد و قسم به آن خداوندى كه جان عباده در قبضه قدرت اوست ، در قيامت مستوجب قصاص شوم . هر يك بر نفس خود جوزى از من مى دانيد در مقام قصاص بر آييد و كينه سينه خويش را فرو نشانيد از آن پيشتر كه جانم از تن بر آيد و مرغ روحم از آشيان بدن پرواز نمايد . همه گفتند تو براى ما آموزگار و پدر بزرگوار بودى ، به خادمى بدى نگفته و با ماها جز به راه نيكى و احسان نرفته اى در مى گذريد ؟ گفتند : آرى . پس روى به آسمان كرد و گفت : اللهم اشهد خداوندا گواه باش كه بندگان تو بر من بخشودند و تو به صفح و بخشايش اولى

ص: 92

مى باشى . پس آنها را گفت وصيت مرا بشنويد و به خاطر سپاريد : كسى زا شما بر من نگريد و نوحه نسراييد و چون روحم از بدن مفارقت كند ، همه شما وضويى نيك بگيريد و به مسجدى در آييد و براى عباده درخواست آمرزش و مغفرت نماييد به درستى كه خداى عزوجل مى فرمايد : و استعينوا بالصبر و الصلاة (1) يارى كنيد به شكيبايى و نمازبعد از آن جنازه مرا برگيريد و بشتابيد (و) به سوى قبرم بريد و به خاكم سپاريد و آتش در پى من ميفروزيد و در زير پهلوى من چوب ارغوان نگذاريد . (2)

و از جابر است از حضرت باقر - عليه السلام - كه فرمود : اشد الجزع الصراخ بالويل و العويل و لطم الوجه و الصدر و جز الشعر و من اقام النواحة فقد ترك الصبر و من صبر واسترجع و حمدالله تعالى فقد رضى بما صنع الله و وقع اجره على الله عزوجل و من لم يفعل ذلك جرى عليه القضاء و هوذميم و احبط الله عزوجل اجره (3) : سخت تر بيتابى فرياد به كلمه واى و سيلى زدن بر صورت و سينه و بركندن موى است و آن كه نوحه سرايى بر پاى دارد ، سيرت صبر را فرو گذاشته است و آن كه صبر كند و انا لله و انا اليه راجعون بگويد و خداى تعالى را حمد نمايد ، به قضاى الهى رضا داده است و اجر او با خداى عزوجل است و آن كه صبر نكند و حمد الهى نگزارد و بازگشت به خداى تعالى نياورد و به امر الهى رضا ندهد

ص: 93


1- 154. البقره / 45
2- 155. بحار الانوار 82: 141
3- 156. الكافى 3: 222

، قضا بر او جارى شده و زشت و نكوهيده است و خداى عزوجل اجر او را پست و هدر مى دارد .

از ربعى بن عبدالله

و از ربعى بن عبدالله است كه حضرت صادق - عليه السلام - فرمود : ان الصبر و البلاء يستقبان الى المومن ياتيه البلاء و هو صبور و الجزع و البلاء يستقبان الى الكافر فياتيه البلاء و هو جزوع (1) . شكيبايى و بلا سبقت مى جويند به سوى مومن و بلا بر او وارد مى شود و او شكيباست ، و بيتابى و بلا به سوى كافر پيشى مى جويند و او بيتاب است .

و از آن حضرت - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرمود : ضرب المسلم يده على فخذه عند المصيبة احباط لاجره (2) . زدن مسلمان بر زانوى خود ، هدر كردن اوست اجر و پاداش خود را .

و از موسى بن بكير است كه حضرت كاظم - سلام الله عليه - است كه فرمود :

اى اسحاق ! لا تعدن المصيبة التى اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله عزوجل الثواب انما المصيبة التى يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها . (3) . مصيبت مشمار آن مصيبتى را كه صبر و شكيبايى بر آن داده شده باشى و خداى تعالى پاداش ثواب به تو بخشيده باشد ، بلكه مصيبت آن است كه صاحب آن ، از اجر و ثواب محروم گردد ، هنگامى كه در نزولش عنان صبر از دست دهد .

و از ابى ميسر است كه گفت

ص: 94


1- 157. همان 3: 223
2- 158. همان 3: 224
3- 159. همان 3: 224

: در خدمت حضرت ابى عبدالله - عليهما السلام - بوديم مردى وارد شد و از مصيبتى كه به او رسيده بود ، شكايت نمود . آن حضرت فرمود : اما انك ان تصبر فتوجر و ان لم تصبر يمضى عليك قدر الله عزوجل الذى قدر عليك و انت مذموم (1) : به درستى كه اگر صبر و خويشتندارى كنى ذخيره پاداش نيك گذارى و اگر خوددارى ننمايى و بيتابى آورى قدر الهى بر تو جارى مى شود و تو نكوهيده و بى مزد خواهى بود .

حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است : البلاء زين المومن و كرامة لمن عقل لان فى مباشرته و الصبر و الثبات عنده تصحيح نسبة الايمان (2)قال قال النبى - صلى الله عليه و آله - نحن معاشر الانبياء اشد بلاء و المومن الا مثل فالامثل و من ذاق طعم البلاء تحت ستر حفظ الله تعالى له تلذذ به اكثر من تلذذه بالنعمة و يشتاق اليه اذا فقيده لان تحت نيران البلاء انوار النعمة و تحت انوار النعمة نيران البلاء و المحنة و قد ينجومنة كثير و يهلك فى النعمه كثير ، و ما اثنى الله تعالى على عبد من عباده من لدن آدم الى محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - الا بعد ابتلاثه و وفاء حق العبوديه فيه فكرامات الله تعالى فى الحقيقه نهايات بداياتها البلاء و بدايات نهاياتها البلاء و من خرج من شبكه البلوى جعل سراج المومنين و مونس المقربين و دليل القاصدين و لا خير فى عبد شكا من محنه تقدمها الف نعمه و اتبعها الف راحه و من لا

ص: 95


1- 160. همان 3: 225 با تفاوت اندكى كه راوى آن فضيل بن ميسر است
2- 161. مصباح الشريعه : 486

يقضى حق الصبر على البلاء حرم قضاء الشكر فى النعماء كذلك من لا يودى حق الشكر فى النعماء يحرم عن قضاء الصبر فى البلاء و من حرمهما فهو من الطرودين . (1)

بلا زينت مومن (و) كرامت است مر صاحبان عقل را زيرا كه در مباشرت بلا و صبر بر آن و ثبات در نزدش حقانيت نسبت ايمان است و پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرموده است كه ما گروه پيغمبران بيشتر از ساير مردم موقع سختى بلا مى باشيم و چنينند اهل ايمان از بالا تا هر درجه اى كه فرود آيند به حسب مرتبه خودشان .

و آن كه طعم بلا چشيد ، در زير پرده اى است كه خداى تعالى محفوظش داشته و براى (او) لذتى از آن بلاست كه زياده از التذاذ او به نعمت باشد و چون بال را بيابد ، شوقمند به سوى آن مى شود : زيرا كه در زير آتشهاى بلا و محنت ، نورهاى نعمت ، و در زير نورهاى نعمت ، آتشهاى بلا و محنت است ، بسا كه گرفتاران بند بلا رهايى مى يابند و خفتگان بستر نعمت ، به رنج و هلاكت در مى افتند و ثنا فرموده است خداى تعالى بنده اى از بندگان خود از عهد حضرت آدم عليه السلام - تا زمان رسول خاتم - صلى الله عليه و آله و سلم - مگر ابتلاى آن بنده را كه اداى حق بندگى نموده است ، پس كرامات خداى تعالى در نظر حقيقت نهاياتى است كه بدايتهاى آنها بلاست و بدايتهايى است كه نهايتهاى آنها ، بلاست و

ص: 96


1- 162. مصباح الشريعه : 487

آنكه از دام بلا و رستگارى يابد ، چراغ اهل ايمان است و مونس مقربان و دليل پويندگان و جويندگان خداوند منان و نيست چيزى در آن بنده كه شكايت از محنتى كند كه هزار گونه نعمتش فزون مى آيد و هزار گونه راحتش انبار مى شود و آن كه حق صبر و خويشتن دارى در بلا را نگذارد و پاداش شكر نعماء را محروم ماند و همچنين آن كه اداى شكر نعماء را ننمايد از قضاى صبر بر بلا به حرمان گذراند و آن كه دچار چنين غبن و زيانى آيد در درگاه خداى تعالى از شمار راندگان است .

و حضرت ايوب - على نبينا و عليه السلام - در دعاى خود مى گويد : اللهم قد اتى على سبعون فى الرخاء فامهلنى حتى ياتى على سبعون فى البلاء (1) : خداوندا به درستى كه بر من هفتاد سال به نعمت و رفاه گذشت پس مهلت بخش مرا تا هفتاد سال به محنت و بلا بگذرد . (2)

و حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است : الصبر يظهر ما فى بواطن العباد من النور و الصفاء ، و الجزع يظهر ما فى بواطنهم من الظلمه و الوحشه و الصبر يدعيه كل احد ، و لا يثبت عنده الا المخبتون ، والجزع ينكره كل احد و هو ابين على المنافقين لان نزول المحنه و المصيبة يخبر عن الصادق و الكاذب و تفسير الصبر ما يستمر مذاقه ، و ما كان عن اضطراب لا يسمى صبرا ، و تفسير الجزع اضطراب القلب و تحزن الشخص و تغير اللون و تغيير الحال و كل نازله خلت

ص: 97


1- 163. مصباح الشريعه : 498
2- 164. و از وهب است كه مى گويد: البلاء للمومن كالشكال للدابه و العقال للابل (مصباح الشريعه : 497) بلا و گرفتارى براى مومن همانند افسارى براى حيوان و زائوبند براى شتر است .

او ائلها عن الاخبات و الانابة و التضرع الى الله تعالى فصاحبها جزوع غير صابر و الصبر ما اوله مز واخره حلو فمن دخله من اواخره فقد دخل و من دخله من اوائله فقد خرج و من عرف قدر الصبر لا يصبر عما منه الصبر (1)

و قال الله عزوجل فى قصه موسى و خضر على نبينا و آله وعليهما السلام و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا (2)فمن صبر كرها ولم يشك الى الخلق و لم يجزع بهتك ستره فهو من العام و نصيبه ما قال الله عزوجل و بشر الصابرين (3)اى بالجنه و المغفرة و من استقبل البلاء بالرحب و صبر على سكينه و وقار فهو من الخاص و نصيبه ما قال الله عزوجل ان الله مع الصابرين (4)) صبر آشكارا مى كند آنچه را در باطنهاى بندگان است نور و صفا و جزع پيدا مى دارد آنچه را در باطنهاى آنهاست از ظلمت و جفا و هر كس دعوى دار مقام صبر و خويشتن دارى است .

ولى جز مخبتان كه تن را خوار دارند و آهستگى و ثبات بر خاطر گمارند ، در اين مقام درنگ نتوانند آورد و بيتابى و جزع را همه كسى ناخوش مى دارد و در حال ارباب نفاق ، آشكارتر مى شود ، زيرا كه نزول محنت و مصيبت از راستگوى و دروغ زن خبر مى دهد . (عند الامتحان يكرم المرء اويهان )

و تفسير صبر اين است كه مذاقش تلخ و ناگوار مى نمايد و آنچه از آن اضطراب خيزد صبرش نتوان شمرد ، و تفسير جزع ، اضطراب دل است و اندوهناكى تن و پريدن

ص: 98


1- 165. مصباح الشريعه : 498
2- 166. الكهف / 68
3- 167. البقره / 155
4- 168. البقره / 153

رنگ و تغيير حال . پس هر حادثه كه اوائلش از خضوع و فروتنى و رجوع به حق و تضرع به سوى خدا خالى باشد ، صاحبش جزوع غير صابر و بيتاب ناخويشتن دار است (و صبر چيزى است كه براى قومى بدايتش تلخ و عاقبتش شيرين است آن كه از اواخرش درآيد به او رسيده و آن كه از اوايلش درآيد ، از آن رميده است ) . (1)

مترجم گويد برين دستور ، صبر را طبيعت عشق است چنان كه مولوى رومى گفت است :

عشق ، اول سركش خونى بود تا گريزد هر كه بيرونى بود

و آن كه قدر صبر دريافت جز به سوى صبر نتوان شتافت .

خداى تعالى مى فرمايد

و خداى تعالى در قصه موسى و خضر - على نبينا و عليهما السلام -مى فرمايد : و چنين معنى مى دهد كه چگونه صبر توانى بر آنچه احاطه دانشمندى باطن بر آن ندارى ) (2)

پس آنكه از روى كراهت صبر كند و شكايت به سوى خلق نبرد و به اظهار بيتايى ، پرده خود ندرد ، صبر او عام است و بهره و نصيبش آن كه خداى تعالى در آيه كريمه مى فرمايد و چنين معنى مى دهد كه صابران را بشارت ده (3)

يعنى به آمرزش و بهشت و آن كه پيشباز بلا كند و آن را مرحبا گويد و صبرش از روى سكينه و وقار است صبر او صبر خاص است و بهره و نصيبش آن خداى عزوجل فرمود و معنى چنين مى دهد كه خداى با صاحبان صبر است . (4)- (5)

در برخى از حالات پيشينيان است در نزد مرگ فرزندان و دوستان آنها

ص: 99


1- 169. مصباح الشريعة : 498
2- 170. البقرة / 153
3- 171. البقرة / 155
4- 172. البقره / 153.
5- 173. مصباح الشريعة : 501

: مردم عرب در زمان جاهليت نه اميد ثواب داشتند و نه بيم عقابى مى پنداشتند . با اين حالات ، حفظ مراتب صبر را مى نمودند و بزرگى (و) فضل آن را مى شناختند و اهل جزع و بيتابى را سرزنش مى كردند و از شرايط حزم مى شمردند و زينت حلم بر خود مى بستند و جلوه رادى و جوانمردى مى دادند و فرار از خوارى و گرفتارى خويش را به حسن تسلى ، پناه مى جستند؛ به اين پايه و مايه كه چه بسيار كس كه فرزند و پدر و برادرش به هلاك مى رسيد و نام از او نمى برد . چون اسلام آوردن و به ثواب صبر و خويشتندارى پى بردند ، بر ثبات و پايدارى و تحمل خود افزودند و برى خود مزيد ارتفاع و رتبت و ذخيره ذكر جميل و اجر جزيل شناختند .

ابوالاحوص گفته است : بر ابن مسعود داخل شديم و سه فرزندش حاضر و جوانانى چون زر خالص و ديباى فاخر بودند ، چنان كه از جمال و بها و وقار و حياى آنها ، بشگفت فرومانديم . گفت : همانا از اين پسران بر من غبطه برديد و براى خود از خداى تعالى چنين فرزندان مى خواهيد . گفتيم : آرى : قسم به خداى ، مرد مسلم تمناى فرزند به مثل اينان براى خود مى كند . پس سر به سوى سقف خان بلند كرد و بر آن سقف پرستوكها آشيانه بسته و بيضه گذاشته بودند . گفت : قسم به خدائى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، هر آينه

ص: 100

اگر دست از خاك قبور اين فرزندان بيفشانم ، دوست تر مى دارم از اينكه يك بيضه از آشيان اين مرغان فرو افتد در هم و بشكند . اين سخن را از روى حرص و شوق بر ثواب صبر و احتساب در فوات فرزندان بر زبان آورد .

و عبدالله بن مسعود - رضى الله عنه - در مسجد ، قران بر مردم تلاوت مى نمود و بر دو زانوى خود نشسته بود . ناگاه مادر فرزندى از او به مسجد در آمد و فرزندش را به سوى پدر رها كرد و نام داشت مردم را شكافته در كنار پدر قرار گرفت . ابن مسعود گفت : مرحبا به سمى آن كه آن كس بهتر از اوست و او را همى بوسيد و نزديك بود كه آب دهان او را فرو خورد .

پس گفت : به خدا قسم هر آينه مرگ تو و برادرانت سهلتر از شمار شما فرزندان است . در اين زمان گفتندش اين چه تمنايى است كه مى كنى ؟ گفت : اللهم عفوا ، به درستى كه شما سوالى كرديد و جز اينكه شما را خبر بازدهم چاره ندارم و از اينكه گفتم اراده خير داشتم اما من در فوت آنها به اجر صبر فايز مى شوم و از حياتشان بر آنهابيم دارم از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله و سلم - شنيدم كه مى فرمود : ياتى عليكم زمان يغبظ الرجل بخفة الحال كما يغبظ بكثره المال و الولد : روزگارى بر شما خواهد آمد كه مرد را بخفت حال حسد و غبطه برند

ص: 101

چنان كه مردم به فزونى مال و فرزند بر يكديگر غبطه و حسد مى برند .

ابوذر رضى الله عنه - را پسر نمى ماند . او را گفتند : تو مردى هستى كه پسرى براى تو نمى ماند . گفت : حمد خداوندى كه آنها را از دار فنا مى ستاند و ذخيره دار بقا مى دارد . (1)

و از عبدالله بن عامر المازنى هفت پسر به طاعون عام (2) در گذشتند گفت : من مردى مسلمانم و صبر و تسليم را در مقام قبول و اذعان .

از عبدالرحمن است كه گفت : بر معاذ وارد شديم و بر سر فرزندى از خود ايستاده بود كه جان مى داد پس ما گريستيم ديده ها گريان شد و اشكها جريان يافت و بعضى از ما زمام اختيار و خويشتندارى نتوانستيم ، اصطبار و عنان از دست داده صدا بلند كرديم . معاذ منع نمود و گفت : ساكت باشيد قسم به خداى تعالى رضاى مرا مى داند و مرگ اين فرزند را دوست تر مى دارم از هر جهادى كه در ركاب حضرت رسالت - صلى الله عليه و آله و سلم - حضور يافتم . به درستى كه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - شنيدم كه فرمود : من كان له ابن و كان عليه عزيزا و به ضنينا و مات فصبر على مصيبته و احتسبه ابدل الميت دارا خيرا من دارهو قرارا خيرا من قراره و ابدل المصاب الصلاة و الرحمة و المغفرة و الرضوان :

كسى كه او را فرزندى عزيز باشد و دل نتواند داد

ص: 102


1- 174. اين روايت را متقى هندى در منتخب كنزالعمال 1: 212 و مجلسى در بحار الانوار 82: 142 آورده اند.
2- 175. طاعون فراگير

كه از دست او برود و ان فرزند بميرد و پدر صبر و احتساب در مصيبت او پيش گيرد ، خداوند كريم رئوف و رحيم عطوف فرزند را خانه اى بهتر از خانه دنيا و آرامگاهى نيكوتر ارزانى دارد و پدر او را رحمت و رضوان و روح و ريحان و آمرزش و غفران ذخيره فرمايد . مانديم تا پسر در گذشت در اين اثنا بانگ نماز بر آمد و رفتيم كه نماز ظهر بگزاريم . چون باز آمديم پسر را غسل داده و حنوط كرده و كفن نموده بود و مردى جنازه برگرفته انتظار حضور اخوان و جيران نكشيده بود به معاذ ملحق شديم و گفتيم خدايت رحمت كناد و حسن عافيت دهد! اى ابا عبدالرحمن چه منتظر ما نشدى كه نماز بگزاريم و به جنازه فرزند برادر خود حاضر شويم ؟ !

گفت : ما ماموريم كه اموات را در ساعتى كه جان به جان آفرين سپارند برگيريم خواه غنى باشد و خواه درويش . به قبر در آمد و ديگرى هم با او داخل قبر شد . چون خواست بيرون آيد ، دراز كردم كه مددش كنم تا از قبر بر آيد ابا كرد و گفت : ترك ادب خود را در شكر مدد تو براى اظهارات قوت خويش نمى كنم ولى كراهت دارم كه جاهلى در من عجزى شناسد و جزعى از من ترا انديشد و فتور حالت مصيبت پندارد . پس به مجلس خود در آمد و روغن خواست و بر موى خود ماليد و سرمه طلبيد و بر چشم خودكشيد و اشارت كرد بردى را حاضر آوردند و در

ص: 103

پوشيد و بيشتر از روزش را به تبسم گذرانيد و همى گفت : انا لله و انا اليه راجعون فى الله خلف من كل هالك هلك و عزا من كل مصيبة و درك لكل ما فات : ما براى خداييم و به سوى او باز مى گرديم و در وجهه الهى جاى نشين از هر هالكى است كه هلاك شده باشد و صبر است بر هر مصيبتى (و) تلافى است آنچه را فوت شود

و روايت شده است كه قومى در (حضور) حضرت على بن الحسين - سلام الله عليهما - بودند خادمى را كه گوشت بريان مى نمود امر بشتاب فرمود خادم گوشت بريان را به شتاب آورد و سيخ به آتش تافته از دست او بر سر فرزندى از آن حضرت رها شد و به آن صدمه در گذشت . آن حضرت برخاست و فرزند را مرده يافت . به خادم فرمود : انت حرلوجه الله اما انك لم تتعمده : تو در راه خداى آزادى و عمدى نينديشيده بودى پس از آن تجهيز فرزند پرداخت (1)

و از احنف بن قيس است كه گفت : بياموزيد علم را و حلم را و صبر را ، به درستى كه من آموختم . گفتندش از كه آموختى ؟ گفت : از قيس بن عاصم گفتند حلمش در چه پايه بود و به كدام اندازه مايه داشت ؟ گفت : نزد او نشسته و سخن از هر جنس در پيوسته بوديم ناگاه پسر او را كشته به خون آغشته آورند و در پيش روى او گذاشتند و قاتل را نيز بسته بند و خسته كند حاضر كردند

ص: 104


1- 176. كشف الغمه 2: 81 با تفاوت اندكى ، بحار الانوار 82: 142

حلقه دستها را از زانوان باز نكرد و قطع سخن ننمود و چون سخنش تمام شد ، به قاتل فرزند خود روى آورد و گفت اى فرزند برادر! ترا چه بر : داشت كه اين كار را كردى ؟ گفت غضبناك بودم و از من اين نارده صادر شد . گفت : آيا هر وقت بر تو خشمى غالب آيد ، خود را به خوارى در مى اندازى و خداى عزوجل را عصيان مى آورى و از عدد خويش مى كاهى ؟ برو ازادت كردم و ديه فرزند خويش را به تو بخشيدم پس از آن روى به پسران خود آورد و گفت : اى فرزندان من برادر خود را غسل دهيد و كفن بپوشانيد و چون فراغت يافتيد جنازه را نزد من بياوريد كه بر او نماز گزارم (و) چون دفن شد ، فرزندان را گفت : مادر فرزند مقتول من از شما نيست و از قومى ديگر است و گمان ندارم كه به آنچه شما از در فرمان من تمكين داريد رضا دهد ديه فرزند او را از مال من به او بپردازيد . (1)

و صدوق - عليه الرحمه (در) فقيه آورده است كه چون ذربن ابى ذر - رضى الله عنه - وفات يافت ابوذر بر سر قبر او ايستاده و روى قبر را به دست خود مسح نمود و گفت : اى ذر خدايت رحمت كناد! به خداى قسم تو براى من نيكو فرزند بودى و اكنون كه از اين دار فانى رخت بر بسته و رشته زندگانى دنيا را گسسته اى من از تو خشنودم و از من مفقود نيستى و

ص: 105


1- 177. داستانى شبيه به اين را ابن عبدريه در العقد الفريد 2: 136 آورده است .

تو را از خود كاسته نمى دانم بلكه ذخيره من شده اى و مرا جز به خداى عزوجل ، حاجتى نيست و اگر نه از ورود قبر بيم دارم ، مسرور مى شدم كه به جاى تو باشم و حزنى كه براى تو دارم ، مرا مشغول كرده است از حزنى كه بر توام باشد . به خداى كه بر تو نگريستم ، بلكه براى تو گريه كردم و كاش مى دانستم كه چه گفته اى و چه شنفته اى اللهم انى قد و هبته ما افترضت عليه من حقى فهب له ما افترضت عليه من حقك فانت احق بالجود و الكرم منى . خداوندا حقى را كه از من بر او واجب داشته اى به او بخشيدم ، پس آنچه از حق خود بر او واجب فرموده اى ، بر او ببخشاى و تو به جود و بخشايش سزاوارتر از منى . (1)

و اسناد داده است دينورى به سوى ذربن عمر بن ذر كه چون ذر وفات يافت پدرش عمر بر سر قبر او ايستاده و گفت : اى ذر رحمت خداى بر تو باد پس از تو ما را سختى و فقرى نيست و ما را جز خداى تعالى حاجت به احدى نيست و چه خوش بود كه باقى نمانده و پيش از تو مرده بودم و اگر وحشت قبر نبودى ، آرزو مى كردم كه به جاى تو باشم و مرا مشغول كرده است اندوهى كه براى توست از حزنى كه بر تو باشد . كاش دانستمى كه چه گفته اى و چه با تو گفتند . پس سر به سوى آسمان بلند

ص: 106


1- 178. من لا يحضره الفقيه 1: 117 الكافى 3: 250 بحار الانوار 82: 142

كرد و گفت : اللهم انى قد و هبت له حقى فيما بينى و بينه فاغفر له من الذنوب ما بينك و بينه فانت اجود الاجودين و اكرم الا كرمين . بار خدايا من بخشيدم به او حقى را كه ميانه من و او بود پس تو نيز بيامرز گناهانى را كه از او در ميانه تو و اوست و تو بخشنده تر بخشندگان هستى . بعد از آن از قبر او منصرف شد و گفت : جدا شديم از تو و اگر بر قبر تو اختيار اقامت مى كرديم فايده اى به تو نمى توانستيم رساند (1)

از مبرد

و مبرد روايت كرده است كه چون ذر بن عمر وفات يافت ، پدرش بر سر او ايستاده و او را به جامه پوشانيده بودند و گفت : اى پسرك من از فوت تو بر ما كاستى نيست و جز به سوى خداى تعالى ، حاجتى نداريم چون دفن شد ، بر سر قبرش بايستاده و گفت : اى ذر خدايت بيامرزد ما را اندوه براى تو از اندوه بر تو مشغول مى دارد زيرا كه نمى دانيم چه گفته اى و با تو چه گفته اند . اللهم انى قد و هبت له ما قصر فيه مما افترضت عليه من حقى فهب له ما قصر فيه من حقك واجعل ثوابى عليه له وزدنى من فضلك انى اليك من الراغبين : اى خداى من بخشيدم براى او آنچه را از حق من بر او واجب فرموده بودى ، پس ببخش براى او آنچه را در حق تو تقصير كرده و قرار ده ثواب صبر و احتساب مرا

ص: 107


1- 179. عيون الاخبار 2: 313

براى او و فضل خود را براى من بيفزاى ، به درستى كه رغبت من از دنيا و آخرت به سوى توست .

از او سوال شد كه ذر با تو چگونه مى زيست ؟ گفت : شب هرگز با او به راهى نرفتم جز اينكه در پيش روى من رفتى و روز هرگز با او حركت نكردم جز اين كه در قفاى من سير نمودى و هرگز به بامى بر نيامد كه من در زير سقف آن باشم . (1)

قومى از بنى عبس بر بعضى از خلفا وارد شدند و در ميان ايشان مردى كور بود خليفه از سبب كورى او سوال نمود . گفت : در بطن وادى فرود آمده بوديم و همانا در بنى عبس كسى كه در مكنت و مال بر من فزونى داشته باشد نبود . بنا گاه بارانى شديد شبانه باريدن گرفت و همه را هلاك نمود سواى كودكى كه تازه متولد شده بود و شترى كه صعب و سركش بود و از من فرار كرد . طفل را بر زمين گذاشتم و به عقب شتر رفتم ، چندانى نرفته بودم كه صيحه كودك به گوشم رسيد برگشتم و سبعى ديدم كه شكم كودك را دريده و او را طعمه خود كرده است خود را به شتر رساندم كه او را به تمكين در آوردم ، لگد به رويم افكند و در هم شكست و چشم من كور شد و صبح كردم در حالى كه نه مال داشتم و نه عيال و نه فرزند و نه چشم .

مترجم گويد در اين موقع اتفاقا به تاريخ قاضى ابن

ص: 108


1- 180. قسمتى از اين حكايت را مبرد در كتاب خود الكامل 1: 140 آورده است .

خلكان مرورى شد و ترجمه عروة بن الزبير از فقهاى سبعه مدينه به نظر در آمد و ربطى تمام با قصه شيخ داشت ، لهذا نقل و ضميمه مى نمايد چنان آورده است كه عروه به شام آمد و بر وليد بن عبدالملك اموى وارد شد و پسرش محمد با او همراه بود . محمد به اصطبل اسبان درآمد و اسبى توسن لگدى بر او انداخت كه فورا قالب از جان شيرين بپرداخت و مرض شقاقلوس پاى عروه را فرا گرفت و او را از طاعات عاديه خود باز نماند . وليد گفت : جزو فاسد را به قطع رضا دهد . رضا نداد مرض سرايت به ساق كرد و وليد تاكيد نموده گفت : بدنت را فاسد خواهد كرد ، اجازت داد و پاى او را به اره از ساق جدا كردند و پيرمرد بود و آهى بر نياورد و كسى او را نگاه نداشت و اين آيه كريمه بر زبان راند . لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا (1) و بعد از آن قاضى ورود شيخ عيسى و حكاية حادثه اش را بر وليد مى نويسد كه وليد او را حاضر نمود و نزد عروه فرستاد كه بليه خود را باز گويد و عروه بداند كه بلا ديده تر از او يافت مى شود (و) هم قاضى گويد بهتر كسى كه عروه را تسليت داد ، ابراهيم بن محمد بن طلحه بود كه گفت : پيشى گرفته عضوى از اعضا و فرزندى از فرزندانت به سوى بهشت و كل در پى جزو است و به درستى كه باقى گذاشت خداى تعالى از تو براى

ص: 109


1- 181. الكهف / 62

ما آنچه را ما به آن محتاجيم و از غير آن بى نياز و آن علم و راى توست كه خداوند تو را و ما را به آن سود بخشد و خداى است ولى ثواب و ضمين حساب توست .

روايت شده است از عياض بن عقبه فهرى ، پسرى وفات يافت چون او را به قبر نهاد مردى گفت : اگر سيد جيش او را به وسيله صبر براى خود سرمايه اجر قرار دهد مى تواند . گفت : چه مانع دارم كه نكنم ؟ ديروز براى من زينت زندگانى دنيا بود و امروز براى من از باقيات صالحات عقبى گرديد : فنعم عقبى الدار .

و ابوعلى رازى گفته است سى سال با فضيل بن عياض مصاحبت ورزيدم و او را متبسم و خندان نديدم ، جز روزى كه على پسر او وفات يافت . گفتم : تو هرگز تبسم ننمودى و امروز به اين مصيبت خندانى ؟ گفت : خداى عزوجل امرى را دوست داشت و من آنچه او سبحانه و تعالى - دوست داشته است ، دوست مى دارم .

عمر بن كعب هندى در غزاى شوشتر شهادت يافت و از پدرش پوشيده داشتند . پس از مدتى آگاهش كردند و اظهار جزعى نكرده دست برداشت و گفت الحمدلله الذى جعل من صلبى من اصيب شهيدا سپاس خداوندى را كه قرار داد از پشت من كسى را كه بدرجه شهادت فايز گرديد . پس از آن پسرى ديگرى از او در غزوه جرجان به شهادت رسيد و مطلع شد و گفت : الحمدلله الذى توفى منى شهيدا آخر

ص: 110

: منت خداى را عزوجل كه شهيدى ديگر از نسل من نيز پذيرفت

و روايت كرده است بيهقى كه عبدالله بن مطرف وفات كرد . پدرش مطرف در لباس فاخر بر قوم خود بيرون آمد و استعمال روغن عطر كرده بود . قوم بر او خشمگين شدند و گفتند : عبدالله مى ميرد و تو با لباس فاخر و استعمال بوى خوش بيرون مى آيى ؟ گفت : آيا زارى و اظهار كراهت نمايم در امرى كه خداى عزوجل مرا سه خصلت بر آن وعده فرموده و براى من بهتر است از امام دنيا و آنچه در اوست ؟ به درستى كه خداى تعالى مى فرمايد : الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (1) صلوات و رحمت و هدايت خود را شامل و مسلم داشته و مرا جز شكر دمادم حقى نيست .

مردى از قريش دوستان و برادرانى را كه داشت دعوت ، نمود و مجتمع شدند و بر مائده او نشستند و او را پسرى بود . اسبى از آن مهمانها لگدى بر پسر زد و او را هلاك نمود . قريشى را آگاه دادند امر كرد خدام سراى اين امر فظيع (2) را پنهان دارند و مهمانها را ملتفت نسازند و اهلش را از نوحه و صياح مانع آمد و به خدمت اضياف و آداب مجلس پرداخت و پس از صرف طعام و طى كلام ، مهمانها را آگاهى يافتند . و بر جنازه پسر آمده بينهايت غمناك شدند و از شكيبايى و كرامت نفس او

ص: 111


1- 182. البقره / 157 - 156
2- 183. كار بسيار زشت

در عجب ماندند و تحسين و ثنا بر او خواندند .

و مذكور است كه مردى از يمامه سه تن از فرزندان خود را دفن كرد و نشست و دو دست را بر زانوها حلقه كرد و قوم راطلبى كرد و با آنها به صحبت پرداخت ، چنان كه همانامصيبتى به او نرسيده است . گفتندش چرا ياد از فرزندان نمى آورى و رسم عزا مرتب نمى دارى ؟ گفت : مرگ خاصه آنهانبوده و هر صاحب حياتى را مقرور است و تنها نه من در دنيا مصيبت زده شده ام و فايده اى در جزع نمى بينم مرا در اين صورت بر چه امر ملامت مى كنيد .

و اسناد داده است ابوالعباس بن مسورق از اوزاعى كه گفت : يكى از حكما مرا حديث كرد و گفت به سوى رباط (1) بيرون رفتم تا وارد عريش از مصر شدم و سايه بانى ديدم كه در آن مردى است باصره اش زايل شده و دست و پاى او به علت مرض ، از حركت باز مانده و مى گفت : لك الحمد سيدى و مولاى اللهم احمدك حمدا يوافى محامد خلقك كفضلك على سائر خلقك اذ فضلتنى على كثير ممن خلقت تفضيلا .

مر تر است حمد و سپاس و ستايش اى مولاى من و فرزند من ! الها تو را سپاس مى آورم كه فزونى كند بر تمام سپاسهاى بندگانت چون فزونى خودت بر تمام بندگان زيرا كه فضيلت نهادى مرا بر بسيارى از آنان كه آفريده اى ، فضيلتى درخوربا خود گفتم هر آينه از سؤ ال مى كنم .

ص: 112


1- 184. مرز سنگى

پس به او نزديك شدم و سلام كردم . سلام مرا جواب داد گفتم : خدايت رحمت كناد! سؤ الى كه از تو دارم . آيا خبر به من مى دهى ؟ گفت : آيا نمى دانى كه چه احسان به من كرده است ؟ گفتم : بگوى تا بدانم . گفت : به خداى قسم كه اگر خداى تعالى آتش بر من فرو ريزد و مرا بسوزاند و كوهها را بفرمايد كه دمار از نهادم برآورند و درياها را امر كند كه مرا غرق نمايند و زمين را فرمان دهد كه مرا به خود فرو برد ، جز مهر خود را بر او نمى افزايم و او را به جز شكر نمى گزارم .

پس گفت : مرا هم به سوى تو حاجتى است ، آيا وا مى نمايى ؟

گفتم : منت مى پذيرم . آنچه اراده كرده اى بگوى : گفت : مرا پسرى است كه هنگام نماز ، تعاهد مرا مى كند و مددكارى مى نمايد و در وقت افطار ، طعام به من مى رساند ، از ديروز او را نيافته ام و نمى دانم به كدام عائق (1) به سر وقت من نيامده است . درست ببين شايد او را بيابى و به من رسانى . با خود گفتم در قضاى حاجت او تقرب به سوى حق است . برخاستم و به طلب پسر برآمدم تا در ميان تلهاى ريگ سبعى را ديدم كه پسر را دريده و گوشت و احشاى او را خورده است . گفتم انا الله و انا اليه راجعون چگونه به اين بنده صالح

ص: 113


1- 185. آنچه سر راه كسى يا چيزى واقع شود.

خبر مرگ فرزند او را رسانم ؟ برگشتم و سلام كردم و جواب گفت : گفتم خدايت بيامرزد اگر چيزى سؤ ال كنم مرا خبر خواهى داد ؟ گفت : اگر در نزد من علمى باشد دريغ نمى دارم . گفتم : آيا تو در نزد خداى گرامى ترى يا ابوب نبى ؟ گفت : ايوب نبى البته گرامى تر است و منزلتش افزونتر از من است . گفتم : خداى تعالى او را مبتلا فرمود و او صبر كرد ، با هر كس با او ماءنوس بود از او وحشت گرفت و دورى نمود و مردم راه سپار از او كنار(ه ) مى گرفتند . بدان كه فرزند تو را طلب كردم و شيرى او را دريده است و طعمه خود كرده است . خداوند اجر تو را بزرگ كناد . گفت : الحمدالله الذى لم يجعل فى قلبى حسرة من الدنياحمد خداى را كه قرار نداد در دل من حسرتى از دنيا راپس از آن نعره زد و بر روى خود افتاد . اندكى نشستم و او را حركت دادم ، ديدم روح از بدنش مفارقت كرده است . گفتم : انا الله و انا اليه راجعون آيا در امر تجهيز و دفن او چه كنم و كيست كه مرا در غسل و كفن او يارى دهد و قبر او را حفر نمايد و در دفن او چه كنم و كيست كه مرا در غسل و كفن او يارى دهد و قبر او را حفر نمايد و در دفن او مددكارى كند ؟ در اين اثنا قافله اى رسيد كه بر رباط مى

ص: 114

رفتند به طرف ايشان اشارت كردم آمدند و گفتند كيستى و چه مى گويى ؟ ايشان را بر قصه آگاه كردم شتران خود را عقال نهادند و مرا بر غسل او اعانت كردند . به آب دريا غسلش داديم و با جامه هائى كه به ايشان بود ، او كفن كرديم و من پيش شدم و با جماعت بر او نماز خواندم و او را در ميانش (1) دفن نمودم در سر قبر او نشستم و تلاوت قران مى كند . گفتم : آيا تو يار من نيستى كه امروز گذشتى ؟ گفت : بلى همانم گفتم : كدام عمل تو را به اين درجه و مقام رساند ؟ گفت : مرا با صابران بر رضاى الهى در يك درجه مقام داده است و كسى به اين درجه نمى تواند رسيد جز به صبر در بلا و شكر در نزد وسعت و رخاء . (2)

شعبى حكايت كرده است كه مردى را ديدم پسرى از خود را دفن كرد و چون خاك بر قبر او ريخت ايستاد و گفت : اى پسرك من ! تو براى هبه بزرگ الهى بودى و عطيه خداى يگانه و وديعه قادر متعال و عاريه خداوند مستقيم بخشنده تو تو را بازگشت خواست و صاحبت تصرفى ديگر گونه در تو نمود و هنده ات تو را باز گرفت . پس در عوض تو مرا صبر بخشد و اجر ارزانى دارد و تو از طرف من در حل باش و خداى تعالى به تفضيل بر تو سزاوارتر از من است .

چون عبدالملك بن عمر بن عبدالعزيز وفات يافت و برادر (عمر بن

ص: 115


1- 186. در نسخه اساس خوانا نبود.
2- 187. بحار الانوار 82: 149

عبدالعزيز) سهل بن عبدالعزيز و غلام او مزاحم در ايام متتابعه (1) مردند ، يكى از اصحاب او بر او وارد شد كه تعزيت گويد و تسليت دهد و از جمله كلماتش گفت : فرزندى چون و تو و برادرى چون برادر تو و غلامى چون غلام تو نديده ام . عمر سر به زير انداخته گفت : آنچه گفتى بازگوى . آن مرد سخن خود را اعاده كرد . عمر گفت : نه چنين است قسم به خداى كه آنها را ميرانيد چه قدر دوست مى داشتم كه چيزى از اين نمايشها در آنها نمى بود . (2)

و گفته شده است كه روزى عمر بن عبدالعزيز نشسته بود (فرزند) عبدالملك بر او وارد شد و گفت : بترس از خداى در مظلمه برادرانت فلان و فلان . به خداى قسم دوست مى دارم كه ديگها بر من خير احوال او را مى شناسم سوال كردند كه خير احوال چيست ؟ گفت : اينكه بميرد و من بر مصيبت او صبر كنم و ذخيره اجر نمايم چون عبدالملك مريض شد ، پدرش بر او وارد گرديد و گفت : چگونه هستى ؟ جواب داد كه مرگ مرا فرا گرفته است و اى پدر بر مصيبت من صبر و احتساب كن ، به درستى كه ثواب خداى عزوجل براى تو بهتر از من است : گفت : قسم به خداى اى پسرك من ! اگر تو در ميراث من مى بودى ، بر من گواراتر بود از اينكه من در ميراث تو باشم . عبدالملك گفت : آن را كه تو گوارارتر شمارى از آنكه من مى خواهم

ص: 116


1- 188. يكى پس از ديگرى
2- 189. در متن عربى آن اين گونه آمده است : قسم به آن كه جان را گرفت ، دوست ندارم آنچه را كه رخ نمى داد.

، گواراتر مى دارم .

و چون وفات يافت ، عمر بر سر قبر او ايستاده و گفت : خدايت رحمت كناد اى پسرك من !هر آنچه مايه سرور من بودى و در رشد و جوانى سيرت ابرار گرفتى و چه دوست مى دارم كه تو را بخوانم و جواب مرا توانى داد .

و پسرى ديگر قبل از عبدالملك از عمر بن عبدالعزيز فوت شد . آمد و در نزد سر او نشست و جامه از روى او برگرفت و بر صورت او نظر مى كرد و مى گريست . عبدالملك وارد شد و گفت : اى پدر ! باز داشته است تو را اين مرگ پسر كه روى داده از كارهاى فوريه اى كه ارباب حوائج كه در نزد تو دارند . گويا به تحقيق ملحق شده اى به دست راست خود كه كنايه از پسر بوده باشد - و ماننده او نموده صورت خود را زير خاك يعنى حالت بيتابى و ناشكيبايى تو را از همه كارهاى مسلمانان بازداشته و در زمره اموات انگاشته . پس عمر بگريست و گفت : خدايت رحمت كناد !به خداى قسم كه بركت تو براى من بزرگ بوده است از زمانى كه دانسته و شناخته ام تو را و موعظه ات نيز سودمند است از آن را كه موعظه نمايى .

در ذكر جماعتى از زنان كه علماء ، صبر و احتساب ايشان را نقل كرده اند

از انس بن مالك

از انس بن مالك روايت شده است كه ابوطلحه انصارى - رضى الله عنه - را پسرى بود و مريض شد . ابو طلحه از خانه بيرون رفته و پسر وفات يافت چون به خانه آمد پرسيد پسرم چگونه است ؟ ام

ص: 117

سليم كه مادر پسر بود گفت : اينك آرام شد و خوابش ربوده است آن گاه غذا خوردند و خفت و خيزى بسزا كردند و چون فراغت يافتند ، ام سليم با ابو طلحه گفت : فرزندت وفات يافته است . پس به تجهيز او پرداختند . و چون صبح شد . ابو طلحه خدمت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - رسيد و ماجرا را به عرض آن حضرت رساند . فرمود : آيا ديشب عروسى كرديد ؟ عرض كرد : آرى فرمود : اللهم بارك لهما خداوندا براى اين مرد و زوجه اش بركت ارزانى دار پس ام سليم پسرى زاييد و به ابو طلحه گفت او را خدمت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - برد و چند دانه خرما به او همراه كرد . پيغمبر خداى صلى الله عليه و آله فرمود : آيا چيزى با او هست ؟ ابو طلحه عرض كرد : خرما همراه دارم . آن حضرت گرفت و قدرى را خاييد و به دهان كودك نهاد و انگشتان مبارك به زير گلوى او آشنا نمود و او را عبدالله ناميد . (1)

مردى از انصار گفته است هفت پسر ديدم كه قران تلاوت مى نمودند يعنى همه اولاد عبدالله مولود بودند . (2)

و در روايت ديگر است كه ابو طلحه پسرى از ام سليم داشت و وفات نمود و ابو - طلحه در خانه نبود . ام سليم به اهل خانه سپرد كه شما به شوهر من خبر مرگ فرزند او را البته نرسانيد و به من واگذاريد . چون ابو طلحه به خانه بازگشت ،

ص: 118


1- 190. بخارى آن را در صحيح خود 7: 109 و مسلم در صحيح خود 3: 1869 با تفاوت اندكى در الفاظ آن آورده اند همچنين محمد بن على العلوى آن را در كتاب خود التعازى : 25 آورده است .
2- 191. صحيح البخارى 2: 104

ام سليم غذاى شام براى او حاضر كرد و نشستند و خوردند و پس از ان براى شوهر زياده از ساير اوقات خودسازى كرد و با او دست بازى نمود و مهرش را بجنباند و ميل او را تميكن داد و نرم نرمك صحبت كرد كه آيا ديده اى قومى را كه عاريتى از خانه همسايه گرفته باشند و صاحب وديعه طلب نمايد و به او باز ندهند ؟ گفت اگر چنين است بر فرزند خود صبر و احتساب كن و بر شكيبايى در مصيبت او از خداى عزوجل اجر و ثواب خواه . ابو طلحه اظهار خشم كرد و گفت : مرا به غفلت افكندى تا آلوده شدم و اينك خبر مرگ فرزند را به من مى دهى ؟ (1) و در حديث ديگر است كه چون شب بپايان رسيد و صبح بدميد و گفت : اى ابو طلحه !فلان خانواده عاريتى از من ستده اند كه رفع ضرورتى نمايند و رد كنند و اكنون كه از ايشان مى خواهم ، رد آن را كراهت دارند و بر خود ناگوار مى شمارند . گفت : خلاف انصاف است و عين جور و اعتساف . گفت : هر گاه چنين است فرزندت وفات نموده و عاريتى از خداى تعالى در نزد ما بود و او را بازخواست و به جوار رحمت خود برد .

گفت : انالله و انااليه راجعون چون صبح شد ابو طلحه به حضرت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - آمد و قصه دوشينه را به عرض آن حضرت رساند آن حضرت فرمود : بارك الله لكما فى ليلتكما

ص: 119


1- 192. صحيح مسلم 4: 1909.

خداى شب دوشين را براى شما بركت و خير فرمايد . پس ام سليم در آن شب به فرزندى حامله شد و هنگام وضع حمل ، پسرى زاييد . ابو طلحه او را به حضرت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - برد دست مبارك به روى او كشيد و او را به حضرت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - برد دست مبارك به روى او كشيد و او را عبدالله ناميد .

و در آخر اين حديث در كتاب عيون المجالس افزونى غريبى است و الفاظش از معاويه بن غره است و مى گويد : ابو طلحه پسرش را سخت دوست مى داشت ، وفاتش نزديك شد . ام سليم ترسيد كه ابو طلحه بر فوت فرزند جزع و ناشكيبى كند و عنان اصطبار از دست دهد او را به حضرت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - فرستاد و چون از خانه بيرون رفت ، پسر وفات يافت . ام سليم جنازه اش را در گوشه اى گذاشت و روى او پوشيد و از اهل خانه در خواست كرد كه وفات آنها را به ابو طلحه آگاهى ندهند تا خود او به دستورى كه مصلحت انديشيده است ، او را بياگاهاند . پس طعام آماده كرد و بوى خوش به كار برد و چون ابو طلحه از خدمت پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - آمد (و) به خانه بازگشت ، گفت : فرزند من چگونه است ؟ ام سليم گفت : آرام شده و به خواب رفته است گفت : آيا چه

ص: 120

غذا بايد خورد ؟ برخاست و خوان گسترد و خورش و نان به پيش آورد و پس از صرف طعام خود را در نظر شوهر جلوه تمام داد و او را با خود رام كرد فكان ما كان مما لست اذكره فظن خيرا فلا تسئل عن الخبر چون شوهر را نرم و با خود گرم نمود گفت : اى ابو طلحه !آيا به چشم خواهى آمد از امانتى كه نزد ما بوده به صاحبش رد كرديم ؟ گفت : سبحان الله چرا به خشم در مى آيم ؟ گفت : پسر در نزد ما وديعه خداى بود و آن را از ما باز گرفت . ابو طلحه گفت : من از تو به صبر و شكيبايى سزاوار ترم . برخاست و غسل كرد و دو ركعت نماز گزارد و به خدمت حضرت رسول خداى - صلى الله عليه و آله - مشرف شد و ماجراى را به عوض رسانيد . آن حضرت فرمود : بارك الله فى وقعتكما خداى عزوجل مواقعه شما را مقرون به بركت دارد .

پس از آن ، آن حضرت فرمود الحمدلله الذى جعل من امتى مثل صابره بنى اسرائيل : حمد خداى را كه از املت من چون صابره بنى اسرائيل قرار داده است . گفتند : يا رسول الله قصه آن زن چيست و صبر او چگونه بوده است ؟

فرمود : كانت فى بنى اسرائيل امراة لها زوج و لها منه غلامان فامرها بطعام ليدعو عليه الناس ، ففعلت و اجتمع الناس فى داره فانطلق الغلامان يلعبان فوقعا فى بئركان فى الدار ، فكرهت ان ينغص

ص: 121

على زوجها الضيافة فاد خلتهما البيت و سبحتهما بثوب ، فلما فرغوا دخل زوجها و قال اين ابناى ؟ قالت هما فى البيت و آنها كانت قدمت بشى ء من الطيب و تعرضت للرجل حتى وقع عليها . ثم قال اين ابناى ؟ قالت هما فى البيت فنادا هما ابو هما فخرجا يسعيان . قالت المراة سبحان الله و الله لقد كانا ميتين ولكن الله تعالى احياهما ثوابا لصبرى (1) در بنى اسرائيل زنى بود و شوهرى داشت و از ان شوهر او را دو پسر بود . شوهر امرش فرمود كه تدارك طعامى كند تا مردم را بر آن طعام بخواند . زن به تدارك و كفايت امر شوهر پرداخته و مهمانها در خانه مجتمع شدند و پسرها در فضاى سراى به بازى اشتغال داشتند . ناگاه به چاهى كه در سراى بود ، در افتادند و جان بدادند . زن آگاهى يافته ناخوش داشت كه ضيافت بر شوهرش ناگوار افتد . فرزندان را از چاه بركشيد و در حجره اى خوابايند و روى آنها را به جامه اى پوشيد وبه كار خود مشغول شد چون از آداب مهمانها فراغت يافتند ، مرد سراغ فرزندان كرد ، گفت . در حجره و به بازى مشغول هستند و زن خود را آراسته و بوى خوش به كار برده در چشم شوهر جلوه داد و مرد را برانگيخت تا با او بر آميخت و فراغت جست و باز پرستش فرزندان را از او نموده گفت در حجره و به طبع خود سرگرم بازى مى باشند . مرد آنها را آواز داد . ناگاه از حجره بيرون آمد

ص: 122


1- 193. بحار الانوار 82: 150

و به طرف پدر شتافتند . زن گفت : پاك و منزه است خداى به خداى قسم كه هر دو فرزندان مرده بودند و خداوند تبارك و تعالى آنها را به ثواب صبر و شكيبايى من حيات مجدد بخشيده است .

و نزديك به اين حكايت است آنچه ما در دلائل النبوه از انس بن مالك روايت كرده ايم . گفته است كه بر مردى از انصار وارد شديم و مريض بود و بر بالين او نشستيم تا جان به جان آفرين تسليم نمود . جامه اى بر بالاى او گسترديم ، مادرى عجوزه داشت و در نزد سر او نشسته بود . گفتم : اى زن خدايت در مصيبت فرزند صبر جميل و اجر جزيل بخشد . گفت : آيا پسر من مرده است ؟ گفتم : آرى گفت : راست مى گوييد ؟ گفتيم : آرى دستهاى خود را بلند كرد (و) گفت : اللهم انك تعلم انى اسلمت لك و هاجرت الى رسول الله صلى الله عليه و آله رجاء ان تعيننى عند كل شدة و رخاء فلا تحمل على هذه المصيبة اليوم : : اى خداى من تو مى دانى كه من براى تو اسلام آوردم و به سوى رسولت هجرت كردم به اين اميد كه مرا در هر سختى و راهى يارى دهى و مددكارى فرمايى پس اين مصيبت را امروز بر من بار مكن و زندگانى را بر من ناگوار مدار . مرد مرده دست بر آورد و جامه از روى خود برگرفت و مانديم تا با او طعام خورديم و به شگفتى و شكفتگى قيام نموديم . (1)

و

ص: 123


1- 194. دلائل النبوه 6: 50 با تفاوت اندكى در الفاظ آن همچنين در بحار الانوار 82: 151 آمده است .

اين دعا از آن زن انصاريه كرشمه و تذلل بر خداى عزوجل و اظهار انس با اوست كه بر دوستان خدا از چنين حالات بسيار دست مى دهد و دعاى ايشان به اجابت مقرون مى شود ، هر چند گاهى كه ملتفت باشند ، چنين قلت ادبى اگر از غير ايشان واقع صادر شود ، از آنها نمى شود و حد ادب را نگاه مى دارند و براى اين مطلب بحثى طولانى و شواهدى باهره از كتاب و سنت است كه ذكرش از مناسبت مقام خارج است .

و از جمله لطائفى كه در اين باب افتاده است ، مناجات برخ اسود است كه خداى عزوجل به كليم خود حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - امر فرمود كه باران براى بنى اسرائيل از او خواهد . پس از انكه آن قوم هفت سال به بلاى قحط گرفتار بودند و آن حضرت براى طلب باران با آنها بيرون شد و هفتاد هزار مردم بودند . پس خداى تعالى به سوى آن حضرت وحى فرستاد كه چگونه اجابت دعاى تو را براى ايشان كنم و حال آنكه گناهان ايشان بر ايشان سايه انداخته است و خبث باطن دارند . مرا بر غير يقين مى خوانند و از مكر من خود را ايمن مى شناسد ؟ باز گرد به سوى بنده اى از بندگان من كه برخ نام دارد و از او بخواه تا با تو بيرون بيايد و دعا كند و براى قوم اجابت نمايم .

آن حضرت به تفتيش حال او پرداخت و كسى او را نشناخت و نشانى از او

ص: 124

باز نداد . روزى آن حضرت به راهى مى رفت ، غلام سياهى ديد كه از خاك اثر سجده بر جبين داشت و شمله اى بر دوش افكنده و برگردن خود بسته بود . آن حضرت او را به نور الهى شناخت و بر او سلام كرد و فرمود : چه نام دارى ؟ گفت : اسم من برخ است (1) اللهم ما هذا من فعالك و ما هذا من حلمك و ما الذى بدالك انقصت عليك عيونك ام عاندت الرياح عن طاعتك ام نفد ما عندك ام اشتد غضبك على المذنبين الست كنت غفارا قبل خلق الخاطئين ؟ خلقت الرحمه و امرت بالعطف ام اترينا انك ممتنع ام تخشى الفوت فتعجل بالعقوبة : اى خداى من !اين نه از كردار توست و اين نه از حلم توست و چه امر تازه براى تو روى داده است آيا ابرهاى رحمت تو كم آب شده است يا بادها از فرمان تو سر باز زده اند يا خزانه اى داشتى تباهى گرفته است ؟ !رحمت خويش را از آن پيش آفريدى كه خطا كاران را خلعت وجود بخشى و ما را به مهربانى بايكديگر امر فرمودى و تو به مهربانى و عطوفت با بندگان سزاوارترى آيا بر ما نمايش مى دهى كه داراى مناعت و شكوهى يابيم مى دارى كه بندگان گناهكار از بند قدرت تو بيرون جهند و شتاب به نكال و عقوبت شان مى فرمايى ؟ پس برخ مبالغه در دعا مى نمود تا باران شروع به باريدن كرد و آبها از هر طرف جارى شد و بنى اسرائيل در ميان آب به خانه هاى خود

ص: 125


1- 195. مدتى تو را ميجويم ، بيرون شو و طلب ياران براى ما بكن ، پس بيرون شد و گفت .

مراجعت نمودند . چون برخ برگشت حضرت موسى استقبالش فرمود و برخ گفت :

چگونه ديدى هنگامى كه با پروردگار خود مخاطبه كردم و چگونه انصاف مرا داد . (1) باز به اخبار زنان صابره شكيبا رجوع مى نماييم و زنگ ملال از خواطر ماتم زدگان مى زداييم .

و روايت شده است كه اسماء بنت عميس - رضى الله عنها - چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر پسر خود را شنيد كه كشته شد و او را در جيفه الاغ سوخته اند ، بر سجاده خود ايستاد و نماز خواند (و) نشست و خشم خود را فرو خورد تا خون از پستانش فرو چكيد . (2)

و روايت شده است كه به جهينه بنت جحش (3) خبر قتل برادرش را دادند . گفت : خدايش رحمت كناد (انا لله و انا اليه راجعون ) گفتند : شوهرت نيز وفات يافته است . گفت : و احزناه پيغمبر خداى صلى الله عليه و آله فرمود : ان للزوج من المرئه لشعبه ما هى بشى ء : به درستى كه شوهر از زن چون پيوندى است كه به چيزى در شمار نيايد . (4)

و روايت شده است كه صفيه بنت عبدالمطلب اراده نمود كه بر سر بدن حمزه رضى الله عنه برادر خود در اتحد حاضر شود و قريش حضرتش را مثله كرده بودند ، پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - به پسر او زبير فرمود مادرت را ملاقات كن و او را معاودت ده كه آنچه بر برادرش شده است مشاهد نكند . زبير گفت : مادر !رسول خداى - صلى الله عليه و

ص: 126


1- 196. اين را فيض كاشانى در محجة البيضاء 8: 81 آورده است
2- 197. حياة الحيوان الكبيرى 1: 247.
3- 198. اسد الغابه 5: 428
4- 199. سنن ابن ماجه 1: 507 المستدرك على الصحيحين 4: 62

آله - ترا امر فرموده است كه مراجعت نمايى گفت : چرا مراجعت نمايم كه شنيده ام برادرم را مثله كرده اند و اين در راه خداى بوده و خداى بدان رضا داده و چگونه من رضا نمى دهم ؟ هر آينه صبر و احتساب مى نمايم ان شاءالله زبير خدمت آن حضرت بازگشت و سخن مادر را به عرض رسانيد فرمود : راهش را بگشاى كه برود پس بر سر نعش حمزه حاضر آمد و رحمت بر او فرستاد و گفت : انالله و انا اليه راجعون و براى او از خداى آمرزش خواست و مراجعت نمود . (1)

از ابن عباس است

و از ابن عباس - رضى الله عنه - است كه گفت !چون حمزه - رضى الله عنه - شهادت يافت در روز احد صفيه روى به احد آورده و حمزه را طلب مى نمود و شهادت او را هنوز مطلع نبود . من على و زبير را ديدم و آگاهانيدم . على زبير را فرمود كه مادرت را خبر ده زبير گفت : تو عمه ات را مطلع گردان صفيه ايشان را ديدار كرد ، پرسيد : بر بردارم چه گذشته است ؟ چنان به او نمودند كه خبرى از او ندارند . به حضرت مقدس نبوى آمد پيغمبر خداى فرمود : انى اخاف على عقلها من بر عقل او ترسانم كه از مشاهده جسد حمزه زايل شود پس دست مبارك بر سينه اش نهاد و دعا فرمود صفيه انا لله و انا اليه راجعون گفت و گريست بعد از آن پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - آمد و بر سر

ص: 127


1- 200. ابن هشام اين را در سيره نبويه خود 3: 103 آورده است .

جسد حمزه ايستاد و او مثله شده بود فرمود : اگر بيتابى و جزع زنان نمى بود او را مى گذاشتم كه از حوصله مرغان و شكم درندگان محشور شود . (1)

جوانى از انصار كه خلاد نام داشت در غزوه بنى قريطه شهيد شد . مادرش آمد و به او گفتند آيا نمى پرسى كه به مصيبت پسرت مبتلا شده اى ؟ گفت : اگر مصيبت زده خلاد شده ام مصيبت حياتى به من نرسيده است . پس پيغمبر خداى صلى الله عليه و آله - بر خلاد دعا كرد و فرمود : ان له اجرين لان اهل الكتاب قتلوه : براى خلاد و ثواب است زيرا كه اهل كتاب او را به قتل آورده اند .

و از انس بن مالك است كه گفت : در روز احد اهل مدينه از كفار قريش شكست فاحش خوردند و گفتند پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - كشته شد . فرياد از زنان مدينه برخاست و زنى از انصار در نهايت حزن و اضطراب از مدينه بيرون شد و جوياى پدر و شوهر و برادر خود بود و نمى دانست كه اولا به كدام يك عبور خواهد داد و چون به بيابان كشتگان رسيد پرسيد كه اينها كيانند ؟ گفتند برادر و پدر و شوهر و پسر تواند گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - را چه شده است ؟ گفتند در پيش روى تو است ؟ پس رفت تا به آن حضرت رسيد گوشه جامه آن حضرت را گرفت و گفت پدر و مادرم فداى تو باد اى پيغمبر

ص: 128


1- 201. المستدرك على الصحيحين 3: 197

خداى !چون تو از هلاك رسته اى و تو را به سلامت يافته ام پرواى كسى را ندارم .

بيهقى روايت كرده است كه پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - به زنى از بنى ذبيان رسيد و شوهر و پدر و برادرش در احد شهادت يافته بودند . چون خبر قتل ايشان را به او دادند گفت : پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - را چه رسيده است ؟ گفتند به سلامت است اى ام فلان و حمد الهى مى گزارد چنان تو دوست مى دارى . گفت : پيغمبر خداى را به من نماييد اشارت كردند و به آن حضرت پيوست و گفت : هر مصيبتى پس از تو سهل است و تو بمان اى آنكه چون تو پاك نيست . (1)

سمراء بنت قيس در روز احد بيرون آمد و دو پسر او به شهادت رسيده بودند . پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - او را بر شهادت ايشان تسليت فرمود . گفت : اى پيغمبر خداى !هر مصيبتى چون تو به سلامت باشى سهل و آسان است و به خداى قسم غبارى كه بر روى مبارك تو نشسته است ، بر من از مرگ فرزندان سخت تر مى نمايد .

و روايت شده است كه صلت بن اشم در جهادى بود و پسرى همراه داشت او را گفت : اى پسرك من !به پيش شو و جهاد كن تا ثواب صبر و احتساب را از شهادت تو در يابيم . پسر پيش رفت و جنگ كرد و كشته شد . زنان نزد مادرش

ص: 129


1- 202. سيره هشام 3: 105 و واقدى آن را در مغازى 1: 292 با تفاوت اندكى آورده است .

معاذه عدويه زوجه / فراهم شدند ، گفت : اگر براى تو تهنيت نزد من مرحبا بر شما باد و اگر براى تعزيت آمده ايد باز گرديد .

و روايت شده است كه زنى عجوزه در بنى بكر بن كلاب بود و آن قوم از عقل و سداد او حديث مى كردند و بعضى از آنان كه نزد او حاضر بودند ، حكايت كرده اند كه پسرى از او وفات يافت و زمان مرض او طولانى بود و پرستارى نيكو از او نمود . پس از فوتش ، مادر بر ساحت خانه نشست و قوم بر او مجتمع شدند . روى به شيخى از آنها آورد و گفت : اى فلان نيست حق آنكه خداى تعالى نعمت خود را بر او كامل فرموده و لباس عافيت بر او پوشانيده و مهلت عمر به او ارزانى داشته است كه از توفيق الهى درباره خود باز ماند تا جان در تن دارد و روان در بدن پس از آن شروع كرد و گفت :

هو ابنى و انسى اجره لى و عزنى على نفسه رب اليه و لاوها

فان احتسب او جر و ان ابكه اكن كباكيه لم يغن شيئا بكاوها

او فرزند و مونس من بود و اجر مصيبت او براى من است و گرامى داشته است مرا بر او پروردگارى كه ولايت و اختيار بر او دارد . پس اگر من صبر و احتساب آورم ، اجر مى برم و اگر بر او گريم ، چون زنان نوحه گر خواهم بود كه گريه او را فائدتى نباشد .

پس شيخ او را

ص: 130

گفت ما همچنان مى شنيديم كه بيتابى و جزع خاصه زنان است و بايد پس از تو كسى بيتابى و جزع بر مصيبتى نياورد و الحق صبر تو سخت گرامى است و تو رابا زنان مشابهتى نيست .

زن گفت : ميانه جزع و صبر كسى امتياز نداده است جز آنكه در ميانه آنها دو راه يافته است كه تفاوتشان نسبت به هم بسيار دور است در دو حالتى كه براى آنهاست اما صبر ظاهرى خوش دارد و عاقبتى ستوده و جزع را گناهى آماده است و سودى نبوده و اگر صبر و جزع را خداى قادر توانا ، لباس خلقت دو مرد پوشاند ، صبر را روى جميل خواهد بود و طبعى كريم و مزاجى مستقيم در عاجل دنيا و آجل آخرت و ثواب الهى و دولت نامتناهى و كافى است آنچه وعده فرموده است خداى عزوجل آن را كه الهام صبر به او نموده است .

و از جوريه بنت اسماء است كه سه برادر او در غزوه ششتر حاضر بودند و به شهادت رسيدند و به مادر آنها آگاهى دادند پرسيد : آيا بر حمله خصم مقتول شدند يا در فرار از دشمن ؟ گفتند : به حمله بر خصم به درجه شهادت رسيده اند . گفت : الحمدلله نالوا و الله الفوز و احاطوا الذمار ، بنفسى هم وابى وامى حمد خداى را و به خداى قسم كه به رستگارى رسيده اند و حفظ حوزه دين و بيضه اسلام نموده اند . جان خودم و پدرم و مادرم فداى آنها باد !و آهى بر نياورد و اشكى از ديده

ص: 131

فرو نريخت .

و از ابى قدامة الشامى است كه گفت در بعضى از غزوات ، امير جيش بودم و به يكى از بلاد وارد شده ، مجلسى كردم و مردم را ترغيب به جهاد نمودم (و) چون مجلس به پايان رسيد ، برخاستم و سوار شدم و روى به منزل خود نهادم . در راه زنى جميله مرا آواز داد . گذشتم و جوابى باز ندادم . گفت : صالحان نه چنينند كه اجابت مسئول نكنند . اسب را نگاه داشتم و نزد من آمد و رقعه و پارچه اى به من داد و گريست و از من در گذشت .

رقعه را گشودم ، ديدم نوشته است كه تو ما را به سوى جهاد خواندى و به ثوابش ترغيب نمودى و مرا قدرت و تمكن نيست ، پس بهتر چيز را كه در خود يافتم ، از خويشتن بريدم و دو گيسوى من است و به سوى تو فرستادم كه در راه خداى و جهاد با اعدا ، پايبند اسب خود قرار دهى و خداى تعالى مرا ثواب و آمرزش بخشد . چون صبح روز قتال شد ، جوانى در ميان دو صف به نظرم در آمد كه بى خود و زره ، با دليرى تمام ايستاده بود . نزديك او رفتم و گفتم : اى جوان !تو ساده و پياده و طريق حرب و آداب طعن و ضرب نمى دانى و مع هذا زره و خود در بر و سر ندارى و مى ترسم سواران بجنبند و پايمال سم مراكب شوى . به كنار آى و در اين مقام مپاى

ص: 132

گفت . مرا امر به رجوع مى كنى و خداى تعالى فرموده است : يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفورا زحفا فلا تولوهم الادبار . (1) : اى كسانى كه ايمان به خداى و رسول آورده ايد ، چون ملاقات كنيد كافران را كه احتشاد كرده و روى به شما آورده اند ، پشت به آنها نكنيد . و آيه كريمه را تا به آخر تلاوت نمود . پس او را بر شترى سفيد موى سوار كردم .

گفت : اى ابو قدامه !سه چوبه تير ، مرا به وام ده . گفتم : آيا در چنين وقتى از من تير به وام مى خواهى ؟ الحاح كرد و گفتم به اين شرط مى دهم كه اگر خدايت شهادت روزى كرد ، مرا در كنف شفاعت خود دارى . گفت چنين است . سه چوبه تير به او دادم يكى در كمان گذاشت و بر صف روميان رها كرد و يك نفر را به خاك هلاك انداخت . (و) چوبه ديگر در زه نهاد و افكند و ديگرى را به قتل آورد چوبه سوم را نيز پرتاب داد و گفت : اسلام عليك يا ابا قدامه سلام مودع : سلام بر تو باد اى ابا قدامه چون سلام وداع كننده . پس تيرى از صف كفار رها شد و بر پيشانى جوان آمد ، سر بر قربوس (2) نهاد . پيش رفتم و گفتم عهدى را كه كردى فراموش نكنى گفت : آرى ، ولى مرا با تو حاجتى است و اين است كه چون وارد مدينه شوى ، مادر مرا ملاقات نمايى و

ص: 133


1- 203. الانفال / 15
2- 204. قربوس : كوهه زين

خورجين مرا به او برسانى و او را از شهادت من بياگاهانى و مادر من همان زنى است كه موى خود را براى پايبند اسب تو هديه نمود و پارسال مصيبت پدر من باز رسيد و امسال اينك به مصيبت من دچار آمد پس از اين كلام روح از بدنش مفارقت نمود . پس قبرى براى او حفر كردم و او را به خاك سپردم ، خاك او را از شكم خود بيرون گذاشت .

و بعضى از رفقاى او گفتند : جوانى ساده لوح و بى تجربه بود ، شايد بدون اجازه مادر از خانه اش بيرون آمده بوده است .

گفتم : زمين خوب و بد و مقبل و مرتد را مى پذيرد . پس برخاستم و دو ركعت نماز به جاى آوردم و خداى عزوجل را خواندم كه سر اين امر عجيب را بر من روشن فرمايد . صدايى شنيدم كه اى ابا قدامه !دوست خدا را حال خود گذار او را واگذاشتم و نزديك او ماندم تا مرغانى بر او فرود آمدند و او را خوردند .

پس چون وارد مدينه شدم به خانه مادر او رفم و در كوبيدم خواهر آن جوان بيرون آمد و مرا ديد و به سوى مادر برگشت و گفت : اينك ابا قدامه است و برادر من با او نيست و در سال گذشته مصيبت پدر ديديم و امسال مصيبت برادر به ما رسيده است . مادرش بيرون آمد و گفت : آيا براى تهنيت آمده (اى ) يا براى تعزيت ؟

گفتم : معنى اين سخن را ندانستم گفت :

ص: 134

اگر پسر من مرده است مرا تعزيت گوى و اگر به درجه شهادت نائل شده است ، تهنيت فرماى گفتم : نمرد ، بلكه به شهادت فايز گرديد . گفت : از شهادت او چه نشان دارى و آيا او را ديدى ؟

گفتم : آرى و نشانى كه دارم اين است كه زمين او را قبول نكرد و گوشت او طعمه طيور شد و استخوانهاى او را من دفن نمودم .

گفت : الحمدالله پس خورجين را به او تسليم كردم . گشودم و پلاسى بيرون آورد و نيز غلى از آهن در آن بود .

گفت : چون شب او را فرا گرفت ، پلاس مى پوشيد و غل را برگردن مى نهاد و با خداى خود مناجات مى كرد و در مناجاتش همى گفت اللهم احشرنى من حواصل الطيور : خداوندا مرا از سنگدانهاى مرغان به عرصه محشر در آور پس خداى عزوجل دعاى او را مستجاب فرموده است .

بيهقى از ابوالعباس سراج روايت كرده است

و بيهقى از ابوالعباس سراج روايت كرده است كه جوانى وفات يافته و من بر مادر او در آمدم و به او گفتم : از خداى تعالى بپرهيز و صبر را پيشه خود كن . مصيبت من بزرگتر از آن است كه آن را به ناشكيبى و جزع فاسد كنم و بازار شفاعت فرزندان را برخود كاسد نمايم .

و ابان بن تغلب - رحمة الله تعالى - گفته است كه بر زنى وارد شدم و پسرى از او وفات يافته بود . ديدم برخاست و چشم او را بست و او را به جامه پوشيد و

ص: 135

گفت : اى پسرك من !چيست جزع در آنچه زائل نخواهد شد ، و چيست گريه در آنچه فردا به تو نازل مى شود ؟ اى پسرك من !چشيدى آنچه پدرت چشيد و زود باشد كه پس از تو مادرت خواهد چشيد و بزرگتر راحت جسد خواب است و خواب برادر مرگ است . پس باك است كه تو برفراشت خفته باشى يا بر غير فراشت مرده باشى ؟ به درستى كه فردا سؤ ال است و بهشت است و دوزخ است . پس اگر تو از اهل بهشت باشى ، مرگ را ضررى براى تو نيست و اگر از اهل دوزخ باشى ، زندگانى دنيا ترا سودى نداشت و هرچند دراز عمرتر مردمان باشى .

اى پسرك !اگر مرگ اشرف چيزها براى بنى آدم نبودى ، هر آينه خداى تعالى پيغمبر خود - صلى الله عليه و آله - را نمى ميرانيد و دشمن خود شيطان رامهلت عمر ارزانى نمى داشت . (1)

مترجم را به مناسبت اين عبارت ، دو شعر از ديوان منسوب به حضرت امير مومنان و مولاى متقيان - صلوات الله و سلامه عليه - در خواطر بود و تيمنا نگارش مى دهد :

جزى الله عنا الموت خيرا فانه ابربنا عن والدينا و ارءف

يعجل تخليص النفوس عن الاذى و يدنى من الدار التى هى اشرف (2)

و از مبرد است كه براى تسليت زنى رفتم و پسرى از او فوت شده بود و فرزند خود را ثنا مى نمود و مى گفت : به خدا قسم مالش براى شكم غير خودش بود و همش براى غير عيالش در آنچه عارى

ص: 136


1- 205. بحار الانوار 82، 152
2- 206. ديوان الامام على (ع ) : 69

بر آن مرتب نشود . كفى كريم داشت و اگر فحشايى پيش آمدى ، طبعش لئيم شدى . او را گفتم كه آياخلفى از او براى تو مانده است و مقصودم فرزندى بود . گفت : بحمدالله تعالى ثواب خداى عزوجل كه نيكو عوضى است در دنيا و آخرت .

و ايضا از مبرد است كه سفر يمن نمود و بر زنى فرود آمد كه صاحب مال و حسن حال و فرزندان و خدمتگزاران بود و در نزد او مدتى بزيست و چون اراده رحيل نمود ، زن را گفت : آيا حاجتى دارى ؟ گفت : آرى ، هر زمانى كه به اين بلاد و حدود آيى ، بايد بر من وارد شوى و مرا مغنم بارد (1) گردى .

چند سال در اسفار بود و باز به يمن وارد شده و به خانه آن زن نزول نمود . ديد مال و حسن حال او سپرى شده ، فرزندانش مرده و غلامان وكنيزانش از دست رفته و خانه اش را فروخته سامان و اندوخته اش بر هم خورده و بسيار شادمان و خندان است .

گفتم : آيا نشاط مى كنى به آنچه بر تو نازل شده و انبساط مى آورى با نعمتهايى كه از تو زائل است ؟

گفت : اى اباعبدالله !در حال تنعم و رفاه ، غمها در دل مى گرفتم و شكر نعمت نمى گذاشتم و از من به زوال آمده و پراكنده احوال گرديده شدم و دانستم كه از خود دارى بود شكر بارى بوده است و اينك در اين حال تنها از خواطر زدوده ام

ص: 137


1- 207. در نسخه اساس به همين صورت آمده است .

و شادمانم و سپاس مى رانم كه صبر و شكيبايى به من ارزانى داشته و خواطر را به راحت احتساب و اميد اجر انباشته است .

از مسلم بن يسار است كه گفت : به بحرين رفتم و زنى مرا در منزل خود برد و به ضيافت خواست پسران و غلامان و كنيزان داشت و او را همواره غمنده و اندوهناك مى ديدم و مدتى دراز از او غايب شدم و باز آمدم و در درگاهش انسانى را نديدم اذن خواستم و بر او وارد گرديدم و سخت مسرورش يافتم .

گفتم تو را چه شده است كه آن مال بسيار و دولت بسيار نمانده ، و خواطرات را اندوهى نيست ؟ بلكه سرور و شادى دارى ؟ گفت : چون غايب شدى ، مالى به دريا نفرستاديم جز آنكه غرق شد و تجارتى به صحرا نكرديم كرا(1) جز آنكه تلف گرديد ، فرزندان مردند و خدمتگزاران رخت بردند .

گفتم : خدايت رحمت كناد !در ان روزگاران ملول و غمگين بودى و امروز بهجت و تمكين دارى !

گفت : آرى چون در نعمت دنيا بودم ، بيم داشتم كه خداى حسنات مرا در دنيا تعجيل فرموده باشد و چون به فاقه و فقر در مانده ام اميدوارم كه ذخيره اى براى من در حضرت قدس الهى نهاده باشد . (2)

در اين مورد شعرى از ميرزاى وصال شيرازى مترجم را با ياد آمد :

ميكشان خرم و زهاد غمينند مگر گنه اميد فزايد به دل و طاعت بيم

و طردا للباب بر سر قلم چنين مى گذارد :

اين سخن وه

ص: 138


1- 208. كرابه
2- 209. بحار الانوار 82: 152

كه چه خوش گفت يكى مرد حكيم فقر اميد فزايد به دل و نعمت ، بيم

و از بعضى ايشان است كه گفت من و صديقى موافق به راهى در باديه مى رفتيم و راه را گم كرديم ، ناگاه در طرف راست راه ، خيمه اى به نظر آورديم و قصد خيمه نموديم و نزديك شده سلام داديم . از پس پرده زنى جواب سلام باز داد و پرسيد : شما چه كسانيد ؟ گفتيم : راه را گم كرده ايم و اينك به اينجا رسيده ايم و خواستيم انسى حاصل كنيم و وحشت خود زائل نماييم .

گفت : روى بگردانيد تا بيرون آيم و به ترتيب حق ورود و شرط پردازم پشت به طرف خيمه كرديم ، بيرون آمد و گليمى براى ما بگسترد و گفت : بر اين گليم بنشينيد تا پسر من بيايد و خدمت شما را به انجام رساند . پس دامن خيمه را بر زد و به طرف باديه مينگريست و گفت : بركت اين ده را از خداى تعالى مسالت مى كنم زيرا كه شتر پسر من است و راكب غير از او به نظرم مى آيد .

راكب نزديك رسيد و فرياد برداشت گفت : اى ام عقيل !خداى عزوجل اجر تو را در فرزندت عقيل بزرگ فرمايد : گفت : واى بر تو !مگر فرزند من مرده است ؟

گفت آرى از سبب قوت او پرسيد . گفت : شتران در هم شدند و او را به چاهى افكندند . گفت : فرودآى و زمام ناقه قوم را بستان . پس گوسفندى

ص: 139

به ان مرد داد و آن مرد كشت و طبخ نمود و طعام به نزد ما آؤ رد ، مى خوريم و از صبر آن زن تعجب مى كرديم و چون از طعام فراغت يافتيم ، گفت : اى مردم !آيا از شما كسى قران را نيك مى داند ؟ گفتيم : بلى . گفت : چند آيت بر من فرو خوان تا از مصيبت فرزند خود به آن تسليت پذيرم .

گفتيم خداى عزوجل مى فرمايد : و بشر الصابرين الذين اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المتهدون . (1)

گفت : به خدايت قسم مى دهم كه اين آيات در كتاب خداى چنين است ؟

گفتم : قسم به خداى كه در كتاب خداى چنين است .

گفت : سلام بر شما باد پس از آن قدمهاى خود را برابر گذاشت و دو ركعت نماز به جاى آورد و گفت : اللهم انى قد فعلت ما امر تنى به فانجزلى كما و عدتنى به ولو بقى احد لا حد : خداوندا به درستى كه من به جاى آوردم آنچه را امر فرمودى پس وفا كن به آنچه وعده داده اى و اگر كسى براى كسى باقى ماندى .

راوى گفت : چنان به خاطر من گذشت كه مى گويد هر آينه فرزندم براى حاجت من باقى ماند ، پس گفت هر آينه باقى مى ماند محمد - صلى الله عليه و آله - براى امتش .

پس از نزد او بيرون شديم و مى گفتيم زنى به

ص: 140


1- 210. البقره / 157 - 155

كمال و عقل و بزرگى همت او نديده ايم . خداوند خود را تمامتر خصال و بزرگ جلال او ياد نمود و از آن چون دانست كه مرگ را پناهى و چاره و گريز نيست و جزع و ناصبورى سودى نمى دهد و گريه هالكى را بر نمى گرداند به سوى صبر جميل بازگشت نمود و فرزند را ذخيره اجر جزيل خواست كه روز حاجت و فقر و گرمى هنگامه حشر يارش شود و به كارش آيد . (1)

مانند اين حكايت است از ابن ابى الدنيا كه گفت مردى را با من آميزش و انسى بود شنيدم نالان شده و بر بستر افتاده است . به عيادت او رفتم و او را در حال نزع و احتضار يافتم و مادرى عجوزه داشت و بر او نگران بود تا جان بداد و چشم او را بر هم نهاد و عصابه (2) بر چشم او بست و جامه بر روى او پوشيد .

پس از آن گفت : اى پسرك من !تو براى ما نيكوكار و مهربان بودى ، خداوند عزوجل مرا بر تو شكيبايى روزى كند هر آينه نماز را طول مى دادى و روزه را بسيار مى داشتى ، خدايت از آنچه اميد رحمت او را داشتى بهره ور كناد و محروم نداراد و صبر ما را بر تو نيكو فرماياد . پس از آن رو به سوى من آورد و نظر كرد و گفت : اعيادت كننده !به درستى كه پند دهنده را ديدى و نما با توئيم .

بيهقى از ذى النون مصرى روايت كرده است كه گفت : من در طواف خانه

ص: 141


1- 211. علامه مجلسى اين را در بحار الانوار 82: 152 آورده است .
2- 212. عصابه : دستمال

خداى بودم و دو كنيز ديدم كه روى آوردند و يكى از آنها اين بيتها را خواندن گرفت :

صبرت و كان الصبر خير مطيه و هل جزع منى ليجدى فاجزع

صبرت على ما لو تحمل بعضه جبال برضوى اصببحت تتصدع

ملكت دموع العين ثم رددتها الى ناظرى فالعين فى القلب تدمع

صبر كردم و صبر بهتر مركوبى است

آيا جزع و بيتابى مرا فايده اى مى دهد كه به جاى آوردم ؟

صبر كردم بر بليه اى كه اگر قدرى از آن

بر كوههاى رضوى بار شود ، از يكديگر مى پاشند

و اشك ديدگان را مالك شدم و بازش

به سوى ديده برگردانيدم ، پس ديده بر دل اشك مى بارد .

گفتم : اى جاريه !اين بيتابى و شكوى را از چه دارى ؟ گفت : از مصيبتى كه به من رسيده و هرگز به احدى نرسيده است .

گفتم كدام مصيبت بوده است ؟ گفت : مرا دو فرزند بود كه دو بچه شتر را مانند بودند و پيوسته در پيش روى من بازى مى كردند . روزى پدرشان دو گوسفند قربانى كرد و از خانه بيرون رفت . يكى از پسران برادرش را گفت : اى برادر !مى خواهى بر تو بنمايم كه پدرمان چگونه گوسفند را قربان نمود ؟ پس برخاست و مويهاى برادرش گرفت و سرش را از بدن جدا كرد و گريخت پس پدرشان وارد شد و به او گفتم پسر برادرش كشت و فرار كرد پدر به طلب او رفت و وقتى به او رسيد كه سبعى او را دريده و طعمه

ص: 142

خود نموده بود . برگشت و در راه از شدت جوع و عطش هلاك يافت .

و بعضى از ايشان اين حكايت را روايت كرده اند و مزيدى بر آن آورده اند كه گفت : كسى را نمى دانم كه مانند مصيبت من به او رسيده باشد و قصه را بيان نمود .

گفتم : با بيتابى دل چه مى كنى ؟ گفت : اگر فايده در آن مى يافتم ، چيزى را بر آن اختيار نمى كردم و آنى شكيب و اصطبار نمى آوردم و اگر با من دوام مى نمود ، همواره با آن مى بودم .

حكايت كرده بعضى از ايشان كه زنى به فرزندش مصيبت زده شد و صبرى نيكو كرد و گفت اختيار كردم طاعت خداى را بر طاعت شيطان .

باب سيم : رضا

رضا

قال الله تعالى لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم (1) رضى الله عنهم رضواعنه . (2) : محزون نشويد بر آنچه از شما فوت كرد و خرم نشويد و رعونت (3) ننماييد به آنچه شما را عطا فرمود . و نيز خوش بوده است خداى از ايشان به طاعت و خشنودند ايشان از خداى به ثواب و پاداش نيك .

بدان كه رضا ، ثمره محبت و دوستى است مر خدا را و كسى كه دوست مى دارد چيزى را كار و آثار او را نيز دوست مى دارد و محبت ثمره معرفت ، ثمره معرفت و شناسائى است و آنكه انسانى را دوست دارد از جهت اشتمالش بر صفت كمالى يا به صفت جمالى هر قدر بيشتر شناسايى حاصل نمايد ، بر

ص: 143


1- 213. الحديد / 23
2- 214. المائده / 119 التوبه / 100 المجادله / البينه / 8
3- 215. رعونت : خودخواهى ، خود آرايى ، كم عقلى

دوستى او مى افزايد . پس كسى كه به چشم بصيرت و بينش جلال الهى و كمال نامتناهى او - كه از مقصود و گنجايش در اين رساله بيرونست - نظر نمايد ، او را دوست مى دارد و الذين امنوا اشد حبا لله آن كسانى كه ايمان به خداى آورده اند ، دوستى شان سخت و محكم و استوار است و چون او را دوست داشت ، هر اثرى كه از او صادر شود مستحسن و مقتضى خشنودى و رضاى خويش مى شمارد ، و رضا ثمره اى از ثمرات محبت است بلكه هر كمالى منتهى به رضا مى شود و پس از آنكه رضا فرع شناسايى و محبت شد مستلزم تصور رحمتش ، اميد به او و مستوجب تصور هيبتش ، فروتنى و خشيت براى اوست و در اين حال ، با عدم وصول ، شوق افزايد و در صورت وصول انس فراز آيد ، با فزونى انس انبساط روى نمايد و با مطالعه عنايتش توكل چهره گشايد ، و با نيك شمرده آنچه از او صادر گردد رضا حاصل شود و با تصور قصور نفس در جنب كمال محبوب و نهايت احاطه و اقتدار محبوب به او تسليم به سوى محبوب را نائل آيد و مقامات عظيمه از تسليم متشعب مى شود كه اين مقامات را آن كس شناسد كه تواند شناخت و به تسليم منتهى مى شود به سوى غايت هر كمال .

و بدان كه رضا فضيلتى بزرگ است براى انسان بلكه تمام فضايل را بازگشت به سوى رضا است (و) خداى تعالى تنبيه به فضل انسان فرموده و

ص: 144

فضل او را مقرون به رضاى خود نموده و علامتى براى او قرار داده مى فرمايد : رضى الله عنهم و رضواعنه (1) خداى از ايشان راضى است و ايشان از خداى رضاى مى باشند (و) و رضوان من الله اكبر . (2) و خشنودى خداى بزرگتر است و آن خشنودى نهايت احسان است و غايت امتنان و پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - دليل ايمانش فرمود ، هنگامى كه از طايفه اى از اصحاب خود سوال نمود و فرمود : ما انتم ؟ قالوا مومنون فقال : ما علامه ايمانكم ؟ قالوا نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرضى بمواقع القضاء فقال مومنون و رب الكعبه . (3) چيستيد شما ؟ گفتيد : ما مومنان هستيم فرمود : علامت ايمان شما چيست ؟ گفتيد : بر بلا صبر مى كنيم و نعمت و رخاء را شكر مى آوريم و مواقع قضاى الهى را رضا مى دهيم . فرمود : شما مومنان هستيد قسم به پروردگار ؟ كعبه .

و گفته است پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله : اذا احب الله عبدا ابتلاه فلان صبر اجتباه فان رضى اصطفاه . (4) : چون خداى تعالى بنده اى را دوست دارد بلا به او ارزانى دارد ، پس اگر شكيب دارد ، او را بر مى گزيند و اگر در مقام رضا ايستاد ، او را خالص خويش قرار مى دهد .

و فرموده است - صلى الله عليه و آله - : اذا كان يوم القيامه انبت الله تعالى لطائفه من امتى اجنحه فيطيرونمن قبور هم الى الحنان يسرحون

ص: 145


1- 216. المائده / 119 التوبه / 100 المجادله / 22 البينه / 8 2
2- 217. التوبه / 72
3- 218. با تفاوت در الفاظ آن در منابعى چون التخصيص 61: 137 و دعائم الاسلام 1: 233 و المحجة البيضاء 7: 107 آمده است
4- 219. فيض كاشانى اين حديث را در محجة البيضاء 8: 68 و 88 و علامه مجلسى آن را در بحار الانوار 82: 142 آورده اند.

فيها و يتعمون كيف شاوا فيقول لهم الملائكه هل رايتم الحساب ؟ فيقولون ماراينا حسابا فيقولون هل جزتم الصراط ؟ فيقولونما راينا صراطا فيقولون هل رايتم جهنم ؟ فيقولون ما راينا شيئا فيقول الملائكه من امه من انتم ؟ فيقولون من امه محمد صلى الله عليه و آله فيقولون نشدنا كم الله حدثونا ما كانت اعمالكم فى الدنيا فيقولون خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله تعالى هذه المنزله بفضل رحمته . فيقولون فما هما ؟ فيقولون كنا اذا خلونا نستحيى ان نعصيه و نرضى باليسير مما قسم لنا فيقول الملائكه حق لكم هذا (1) چون قيامت بر پا شود خداوند تعالى بعضى از است مرا پرها بروياند و از قبور خودشان به سوى بهشت پرواز كنند و در بهشت مى شتابند و چندان كه بخواهند به تنعم مى پردازند . پس ملائكه به ايشان مى گويند : آيا ديديد حساب را ؟ مى گويند : ما حساب را نديديم مى گويند : آيا جهنم ديديد ؟ ميگويند : ما از امت محمديم - صلى الله عليه و آله - مى گويند شما را به خداى قسم مى دهيم كه حديث كنيد اعمال شما در دنيا چه بود ؟ مى گويند در ما دو خصلت بود كه خداى تعالى ما را به اين منزلت رسانيد به فزونى رحمت خود مى گويند : آن دو خصلت چه بود ؟ مى گويند : ما هر وقت خلوت مى نموديم ، حيا مى كرديم كه معصيت خداى نماييم و به اندك راضى مى شديم از آنچه قسمت ما كرده است ملائكه مى گويند : اين درجه حق شماست .

و

ص: 146


1- 220. المحجة البيضاء 8: 88

در اخبار حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - است كه بنى اسرائيل آن حضرت را گفتند : سل لنا ربك امرا اذا فعلناه يرضى به عنا فاوحى الله تعالى اليه قل لهم يرضون عنى حتى ارضى عنهم (1) : از پروردگار خود براى مسالت نماى امرى را كه چون به جاى آوريم از ما راضى شود پس خداى تعالى به سوى آن حضرت وحى فرمود كه ايشان را بگو از من راضى باشند تا من از ايشان راضى باشم .

و نظير اين است آنچه از پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - روايت شده است كه فرمود : من احب ان يعلم ماله عندلله عزوجل فلينظر ما لله عزوجل عنده فان الله تعالى ينزل العبد منه حيث انزله العبد من نفسه (2) : آنكه خواهد بداند كه چيست براى او در نزد خداى عزوجل ، پس نظر كندكه چيست براى خداى عزوجل در نزد او پس به درستى كه خداى تعالى بنده را منزلتى از خود مى دهد كه بنده از نفس خود ، خداى را منزلت دهد .

و در اخبار داود - على نبينا و عليه السلام - است : مالا و ليائى و الهم بالدنيا ان الهم يذهب حلاوة مناجاتى من قلوبهم يا داود ان محبتى من اوليائى ان يكونوا روحانيين لا يغتمون .

دوستان مرا ، با غم چه كارست ؟ به درستى كه هم خاطر و اندوه دل شيرينى مناجات مرا زايل مى كند از دلهاى ايشان اى داود !حق محبت من از دوستانم اين است كه پيوسته در روح و مسرت باشند

ص: 147


1- 221. المحجة البيضاء 8: 88 بحار الانوار 82: 143
2- 222. المحاسن : 252 مشكاة الانوار: 11 عدة الداعى المستدرك الصحيحين 1: 495

و صفحه ضمير ، به ناخن هم و اندوه نخراشند .

و روايت شده است كه حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - به پيشگاه حضرت اقدس الهى عرض كرد كه يا رب دلنى على امر فيه رضاك عنى حتى اعمله فاوحى الله تعالى اليه ان رضائى فى كرهك و انت ما تصبر على ما تكره قال يا رب دلنى عليه قال ان رضاى فى رضاك بقضائى . (1) : خداوندا !مرا راهنمايى كن به آنچه خوشنودى و رضاى تو در آن است تا به آن كار بندم و عمل نمايم . پس خداى تعالى به سوى او وحى فرستاد كه رضاى من در چيزهايى است كه تو مكروه مى شمارى عرض كرد : اى پروردگار من !مرا بر آن چيز دلالت فرماى . فرمود : به درستى كه رضاى من در رضاى توست به قضاى من .

و در مناجات حضرت موسى - عليه السلام -است كه اى رب اى خلقك احب اليك قال من اذا حبيبه سالمنى قال فاى خلق انت عليه ساخط قال من يستخيرنى فى الامر فاذا قضيت له سخط قضائى . اى آفريدگار من !كدام بنده تو به سوى تو محبوبترست ؟ فرمود : آنكه هر گاه محبوب او را از او بستانم با من از در مسالمت باشد و قضاى مرا تسليم دهد و بداند كه صلاح او را در آن دانسته ام . عرض كرد : بنده اى است كه تو بر او ساخط و از او ناراضى باشى ؟ فرمود : آنكه در امرى خير خود از من خواهد و چون خير او را

ص: 148


1- 223. دعوات راوندى : 71: بحار الانوار 82: 143

بر آورم و جارى نمايم قضاى مرا ناگوار دارد .

و روايت شده است خبرى كه سخت تر از اين است اينكه خداى تعالى فرموده است : انالله لا اله الا انا من لم يصبر على بلائى و لم يرض بثضائى فليتخذ ربا سوائى (1) منم خداى متصف به صفات كماليه جز من خدايى نيست آنكه بر بلاى من صبر نكند و شكيب نياورد و به قضاى من رضا ندهد ، پس پروردگار ديگرى براى خود اختيارنمايد .

و روايت شده است كه خداى تعالى به سوى داود - على نبينا عليه السلام - وحى فرمود كه يا داود تريد و اريد و انما يكون ما اريد فان سلمت لما اريد كفيتك ما تريد و لن لم تسلم ما اريد اتعبتك فيما تريد و لا يكون الا ما اريد (2) اى داود !تو اراده اى مى كنى و من اراده مى كنم و به درستى كه پديد آيد اراده من اگر مرا تسليم دهى و گردن نهى كفايت اراده تو را مى كنم و اگر مسلم ندارى آنچه را كه اراده آن را كرده ام ، تو را در آنچه اراده كرده باشى به تعب مى اندازم و جز اراده من نخواهد بود .

و از ابن عباس - رضى الله عنه - است : اول من يدعى الى الجنه يوم القيامه الذين يحمدون الله تعالى على كل حال (3) نخستين كسانى كه به سوى بهشت خوانده شوند در روز قيامت ، آنانند كه خداى تعالى را در همه حالات از ياس و رجاء و بوس ورخاء - حمد كنند و ستايش گزارند .

ص: 149


1- 224. دعوات راوندى : 74: الجامع الصغير 2: 235
2- 225. التوحيد: 337
3- 226. علامه مجلسى آن را در بحار الانوار 82: 143 آورده است

ز ابن مسعود است كه هر آينه اگر پاره آتشى را كه بسوزاند و باقى گذارد آنچه را باقى گذارد بليسم و زبان بر آن سايم دوست تر مى دارم از اين كه آنچه را هست بگويم : اى كاش نمى بود و آنچه نيست بگويم كاش مى بود .

از ابو درداء است كه دروه ايمان ، صبر است در طاعت حكم و رضاست بر جريان قدر الهى .

و فرموده است - صلى الله عليه و آله - : ان الله بحكمته و جلاله جعل الروح و الفرج فى الرضا و اليقين و جعل الغم و الحزن فى الشك و السخط (1)

به درستى كه خداى تعالى به حكمت و بزرگى خود قرار داد است راحت و گشايش را در رضا و يقين و قرار داده است غم و اندوه را در شكيب و نارضايى

حضرت على بن الحسين - سلام الله عليهما- فرموده است : الزهد عشرة اجزاء : اعلى درجة الزهد ادنى الورع و اعلى درجة الورع ادنى درجة اليقين و اعلى درجة اليقين ادنى الرضا . زهد ده جزو است : بلندتر درجه زهد ، پست تر پايه ورع است ، و بالاتر درجه ورع ، پست تر پايه يقين ؛ و بالاتر پايه درجه يقين پست تر پايه رضا است .

و فرموده است حضرت صادق - عليه السلام - : صفة الرضا ان يرضى المحبوب و المكروه ، و الرضا شعاع نور المعرفة و الراضى فان عن جميع اختياره و الراضى حقيقة هو المرضى عنه والرضا اسم يجتمع فيه انواع فان عن جميع اختياره و الراضى

ص: 150


1- 227. المحاسن 17: مشكاة الانوار: 12 و 13 الجامع الصغير 1: 382 منتخب كنز العمال 178

حقيقة هو المرضى عنه و الرضا اسم يجتمع فيه انواع معانى العبودية و تفسير الرضا سرور القلب .

سمعت ابى محمدا الباقر - عليه السلام - يقول تعلق القلب بالموجود شرك و بالمفقود كفر و هما خارجان عن سنة الرضا . اعجب ممن يدعى العبودية لله كيف ينازعه فى مقدوراته !

حاشا الراضين العارفين عن ذلك صفت رضا اين است كه پسنديده افتد آنچه دلخواه و آنچه ناگوار است . و رضا ، روشنى نور شناسايى حق است و راضى از تمام اختيار خود فانى است و راضى در حقيقت راضى شده از اوست و رضا اسمى است كه مجتمع است در او انواع معانى بندگان خدا .

و تفسير رضا ، شادمانى دل است و شنيدم از پدرم محمد باقر - عليه السلام - كه مى فرمود : علاقه به آنچه موجود است ، شرك است و به آنچه مفقود است ، كفر است و اين هر دو از سنت و سيرت رضا بيرونند و عجب است از آنكه دعوى بندگى خداى نمايد ، چگونه در مقدراتش راه منازعت مى گشايد ؟ خداى تعالى دور دارد راضيان عارف را از اين امر ناپسند .

و روايت شده است كه جابربن عبدالله انصارى - رضى الله عنه - در آخر عمر خود ، به ضعف پيرى و عجزگيرى ابتلا پذيرفت و حضرت محمدبن على الباقر - صلوات الله عليهما - او را عبادت فرمود و از حالش سؤ ال نمود . عرض كرد در حالتى هستم كه پيرى را از جوانى خوشتر مى شناسم و مرض را بر صحت رجحان نمى نهم

ص: 151

و مرگ را بر زندگى ترجيح مى دهم .

آن حضرت فرمود : اما انا يا جابر فان جعلنى الله شيخا احب الشيخوخة و ان جعلنى شابا احب الشيبوبة و ان امرضنى احب المرض و ان شفانى احب الشفاء و الصحة و ان اماتنى احب الموت و ان ابقانى احب البقاء

اما من اى جابر !اگر خداى عزوجل ، مرا پير قرار دهد ، پيرى را دوست مى دارم و اگر جوان قرار دهد ، جوانى را مى خواهم و اگر مرا مريض گرداند ، دوستدار مرضم و اگر شفا و صحت بخشد ، شفا و صحت را مى پسندم و اگر مرا بميراند مرگ را بر خود روا مى دارم و اگر بقا ارزانى را حق خود مى شمارم .

چون جابر اين سخن از آن حضرت استماع نمود ، روى مبارك آن حضرت را بوسه داد و گفت : راست فرمود پيغمبر خداى - صلى الله عليه و آله - پس به درستى كه حضرت به من فرمود : ستدرك لى ولدا اسمه اسمى يبقرا العلم بقرا كما يبقر الثور الارض . : زود باشد كه درياى فرزندى از فرزندان مرا كه نام من باشد و بشكافد علم را چنان كه گاو زمين را بشكافد . پس از اين نامبردار شده است به باقر علم اولين و آخرين يعنى شكافنده اش

مترجم گويد كه از لذت فرمايش حضرت محمد بن على الباقر - صلوات الله و سلامه عليه - به جناب جابر - رضى الله عنه - اين بنده را خواطر شكفت و اين شعر از طبعم تراوش نمود :

ص: 152

ين سخن در گوش هوشم دوش آمد از سروش

گر خدا را دوست دارى در رضاى او بكوش

و كلينى به اسناد خود از حضرت ابى عبدالله - سلام الله عليه - روايت كرده است كه فرمود : راءس طاعة الله الصبر و الرضا عن الله فيما احب العبد و لا يرضى عبد عن الله فيما احب و كره الا كان خيرا له فيما احب اوكره (1) سر بندگى حضرت حق متعال ، صبر و رضاى از اوست در آنچه بنده دوست دارد يا ناگوار شمارد و بنده راضى نمى شود از خداى در آنچه خواهد يا نخواهد جز آنكه براى او خير است در آنچه خواست يا نخواست .

و به اسناد از ان حضرت كه فرمود : اعلم الناس بالله تعالى ارضا هم بقضاء الله عزوجل (2) داناتر مردمان به خداى تعالى ، راضى تر ايشان به قضاى اوست .

و به اسناد او از آن حضرت - سلام الله عليه - است كه فرمود : خداى تعالى فرموده است عبدى المومن لا اصرفه فى شى الا جعلته خيرا له فليرض بقضائى و ليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى اكتبه يا محمد من الصديقين عندى (3) : بنده مومن خود را در چيزى از نعمت و بلا نمى گذارم جز اينكه قرار مى دهم براى او خير ، پس بايد راضى باشد به قضاى من و صبر كند بر بلاى من و شكر گزارد نعمتهاى مرا تا بنويسم اى محمد او را از صديقان و راستكاران در بندگى نزد خود .

و از آن بزرگوار است كه فرمود : از چيزهايى است كه

ص: 153


1- 228. الكافى 2: 49
2- 229. همان : 2: 49
3- 230. همان 2: 50

خداى عزوجل به حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - وحى نموده است : يا موسى بن عمران ما خلقت خلفا احب الى من عبدى المومن و انى انما ابتليته لما هو خير له و اعافيه لما هو خير له و ازوى عنه لما هو خير له و انا اعلم بما يصلح عليه عبدى فليصبر على بلائى و ليشكر نعمائى و ليرض بقضائى اكتبه من الصديقين عندى اذا عمل برضاى و اطاع امرى (1)

اى موسى بن عمران ! نيافريدم آفريده اى را كه او را دوست دارم از بنده مؤ من خود . بدرستى كه من گرفتارش مى كنم به چيزى كه خير خود اوست بدرستى كه من عافيتشس مى بخشم به آنچه خير اوست !و باز مى گردانم از او چيزى را به آنچه خير اوست و من داناترم به آنچه صلاح بنده من در آن است . پس با يد بلاى مرا صابر باشد و نعماى مرا شاكر تا او را از صديقان و راستان نزد خود بنويسم چون عمل به رضاى من كند و امر مرا طاعت نمايد .

به حضرت صادق - عليه السلام - عرض شد كه به كدام چيز مومن را مى توان شناخت كه او مومن است ؟ فرمود : بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرور او سخط (2) به تسليم مر مرا خداى را و رضاى در انچه از شادمانى و ناگوارى بر او وارد آيد .

و در اسرائيليات وارد شده است كه بنده عابدى روزگارى دراز خداى را عيادت كرد . پس در خواب ديد كه فلانه زن عابده رفيقه

ص: 154


1- 231. همان 2: 51 امالى شيخ مفيد 93، امالى شيخ طوسى : 1: 243 المومن : 17 التخصيص 55، مشكاة الانوار: 299
2- 232. الكافى 2: 52

تو در عبادت در بهشت است پس زن را داوت كرد و سه شبانه روز ضيافت نمود و عمل او را نگران بود و روزها را به صيام و شبها را به قيام مى گذرانيد و عابده روزها را روزه نمى داشت و شبها را به خواب و استراحت مى گذاشت .

عابد او را گفت : آيا جز آنچه مى بينم عملى براى تو هست ؟

گفت : به خداى قسم جز آنچه ديدى عملى ندارم و غير از اين عبادتى نمى دانم عابد تكرار مى كرد و از عمل او استفسار مى نمود تا گفت : يك خصلت كوچك در من هست كه اگر در سختى افتم تمناى راحت و رفاه ندارم و اگر در مرض باشم سايه نمى خواهم . پس عابد دست بر سر او نهاد و گفت : زهى خرد خصلتى كه بسى بزرگ است و بسيار عبادت گزاران به اين مقام نرسند و در يافت اين مرام نتوانند .

مرتبه رضا جدا بلندتر از صبر است ، بلكه نسبت صبر به سوى رضا نزد اهل حقيقت نسبت معصيت است به سوى طاعت به درستى كه محبت اقتضا مى كند التذاذ به بلا را زيرا كه محب خود را در ياد محبوب در بلا مى يابد و بر موانست و نزديكى او مى افزايد و صبر مقتضى كراهت و سخت يافتن بلاست تا صبر را بر خود گمارد و كراهت با انس منافى است .

و به اين قضيه مى شود كه محبت و صبر ، يكديگرند و نيز صبر اظهار تجلد و قوت نفس است

ص: 155

و در نظر و مذهب سخت زشت مى آيد و به چشم حقيقت جلوه آثار دشمنى مى نمايد ، چنان كه گفته اند : و يحسن اظهار التجلد للعدى و يقبح الا العجز عند الا حبه : اظهار جلادت و چالاكى براى دشمنان نيكو نمايد و دوستان را جز عجز و انكسار نشايد .

مترجم گويد كه استثناى مفزغ در كلام مثبت را جمهور نحويين محظور دانسته اند و اگر جايى پيدا شود بر سبيل شذوذ مثبت را به تاويل نفى برند و يقبح الا العجزرا به تاويل نفى بايد برد و از اينجاست كه اهل حقيقت گفته اند : الصبر من اصعب المنازل على العامه و او حشها فى طريق المحبه و انكرها فى طريق التوحيد

صبر سخت ترين منازل بر عامه است و ترسناك تر منازل در راه دوستى است و ناخوشتر در راه خداى پرستى و بدرستى كه براى عامه از اين راه سخت تر منازل است كه عامى رنج رياضت نبرده و مالش آزمايش نخورده است و عادت به خوارى تن نكرده و حملت بليه را به ملكه عقليه در نياورده است تا از بلا التذاذ و مذاقش از گوارايى طعم بلا چاشنى پذيرد .

پس هر گاه خدايش امتحان بلا فرمايد و او در مقام نفس است ، حمل بلا ننمايد و جزع و بى تابى بر او غالب آيد و حبس نفس بر او دشوارست و بى خبر از طمانينه شكيبايى و اصطبار .

و اما اوحش منازل در راه محبت از اين رهگذر است كه محبت مقتضى انس به محبوب و التذاد به بلاست ،

ص: 156

از جهت مشاهده مبتلا در ان و اختيار مراد محبوب و صبر اقتضا مى كند كراهت بلا را چنان كه گذشت و اين است كه صبر و رضا منافى يكديگرند و ناخوشتر در مقام توحيد كه صابر را دعوى تجلد است و هر دو از مرغوبات نفس مى باشد و توحيد را اقتضاى منافى نفس است پس مى باشد ناخوشتر ، زيرا كه ثبات نفس در مقام توحيد از اقبح منكرات است ، بلكه رضا با بزرگى قدر و علو امرش نزد اهل تحقيق از اول مسالك توحيد است زيرا كه سلوك ايشان به فناى در توحيد به ذاتهاى ايشان است و رضا فناى اراده در اراده حق متعال و وقوف صادق با مراد اوست و فناى صفت قبل از فناى ذات است . به اين تحقيق ، منافات صبر و رضا با يكديگر براى تو مبين شد و بعد مسافت و شدت مسالكى كه در ميانه اين هر دو است معين گرديد .

درجات رضا

براى رضا سه درجه است :

اول اين است كه بنده نظر كند به سوى موقع بلاو عقلى كه مقتضى رضاست و موقع رضا را دريافت مى تواند نمود و احساس المش را مى تواند كرد ، ولكن مى باشد راضى به بلا بلكه رغبت در آن مى نمايد به حسب عقل خود و هر چند طبع همراهى نكند از جهت طلب ثواب خداى تعالى بر ان و مزيد قرب در حضرت او و ظفر يافتن : بالجنه التى عرضها كعرض السموات و الارض اعدت للمتقين : به بهشتى كه عرض آن چون پهناى آسمانها و زمينهاست كه مهيا

ص: 157

شده است براى پرهيزكاران . و اين گونه از رضا ، رضاى متقين است و مثلش چون كسى است كه درخواست فصد و حجامت از طبيب حاذق نمايد به مقتضاى امراضش ، و آنچه صلاح او در آن است و الم نشتر فصاد و تيغ حجام دريابد و به آن درد و الم ، راضى باشد و عمل فصاد و حجام رامنت پذيرد .

و نيز همچنان است كه در طلب سود و فايده سفر كند و مشقت سفر را تحمل نمايد و ميل خواطر به حصول فوايد ، رنج سفر را بر او گوارا دارد و به آن رنج و زحمتش راضى كند و هر وقت چنين بنده اى را بليه اى از خداى متعال امر رسد و بر او يقين باشد كه ثوابى كه خداى تعالى براى او ذخيره مى فرمايد بالاتر از آن چيز است كه از او فوت مى شود ، به آن بليه رضا مى دهد و رغبت مى كند و زياد او را دوست مى دارد و خداى تعالى را شكر مى گزارد .

دويم : آن است كه بر آن دستور از بليه نازله درك الم نمايد و آن را دوست دارد : زيرا كه مراد محبوب و رضاى او را در آن بيند پس آنكه محبت بر نهادش غالب آيد . تمام مراد و هواى او در رضاى محبوب اوست و اين مقام مشهود است نسبت به دوستى مردم كه بعضى از آنها به بعضى محبت حاصل كنند و به عمر او دل نهد و چه بسيار واصفان كه در نظم و نثر خود اين

ص: 158

حالت را وصف كرده و كتابها نموده اند و جز حالت صورت ظاهر به چشم معنى و مقصدى ديگر در او نيست و نيست اين زيبايى و جمال مگر پوستى بر گوشت كشيده و خونى كه مشحون است به پليديها كه بدايتش از نطفه گنديده و نهايتش جيفه متعفن گرديده است و در بين اين احوال غدره (1) و اخباث را حمال است و ديده چنين جمالى خسيس ديده خسيسى است كه چه بسيار كه غلط بيند و بسا كه خرد را بزرگ و بزرگ را خرد نمايش دهد و زشت را زيبا شناسد و حصير را ديبا نگرد . پس چون انسان تصوير چنين استيلاى محبتى را نمايد از كجا محالاست محبت جمالى ابدى و لايزال كه نهايتى براى كمال او نيست و به ديده بصيرتى درك مى شود كه شبهه و غلط بر ندارد و مرگ و فنا بر آن پى نسپارد بلكه پس از مرگ زنده و باقى ماند و با رحمت خداى عزوجل به سرور و مشتاقى ديدار و تلاقى نمايد ، به رزق الهى مسرور شود و به سعى شراب طهور رسد بلكه مرگش مزيد تنبه و استكشاف است و مايه رحمت و استعطاف و اين امرى است از حيث اعتبار روشن و آشكار و خواهى يافت از آثارى كه وارد شده است از احوال محبان و اقوال ايشان كه پاره اى از آنها مى آيد و زنگ شبهه از صفحه خاطر مى زدايد ان شاء الله و اين درجه درجه مقربان است .

سيم : اين است كه احساس الم نكند و اسباب الم بر او جارى شود و

ص: 159


1- 233. غدره : مدفوع حيوان

پرواى آن نداشته باشد و جراحتى به او رسد و دردش را در نيايد . مثلش چون مرد مجاهد است كه رزم آزمايد و در حال خوف يا غضب و حمله يا هرب ، زخمى به او رسدو احساس آن نكند تا جريان خون او را به جراحت رهنمون گرددد . و بسا كه مردى شتاب زده در پى كارى رود و بپاى او خارى رود و به واسطه اشتغال خاطر دردش را درك ننمايد و شايد فصدش كند يا سرش را بتراشند و نشتر حجام كند باشد يا تيغ حلاق (1) تند نباشد و اگردلش متوجه امرى از معظمات امور است ابدا ملتفت نمى شود : زيرا كه دل هر گاه به مهمى مستغرق و مشتغل گرديد غير از آن را ترك مى كند و آنچه را بر تن رسد درك نمى نمايد و نظاير اين حال در امور اهل دنيا كه دل بر كارى نهند و تن به مخاطره اى دهند . و از خورد و خواب فرو مانند و از نان و آب به ياد نياورند بسيار است و واضح و آشكار و چنين است عاشقى كه مستغرق مطالعه جمال محبوب باشد و در غير اين حالت اگر مكروهى بيند به ستوه آيد دران حال انديشه غمى نكند و احساس المى ننمايد و اين از اثر استيلاى محبت بر دل است و مشغولى دل له محبت و عشق از اعظم شواغل و چون اين حال در المى خفيف نسبت به مهرى ضعيف تصوير شود در رنج اليم نسبت به حب عظيم تصوير مى پذيرد . به درستى كه تضاعيف محبت را تضاعيف الم

ص: 160


1- 234. حلاق : كسى كه موى سر و ريش ديگران را مى تراشد

تقدير بايد نمود و به تصوير بايد آورد و همچنان كه مهر صورتهاى جميله ظاهره را كه به حاسه بصر دريافت مى شود قوتى است محبت صور جميله باطنه را كه به نور بصيرت درك مى شود قوتى ديگر است .

و جلال لا يقاس بها جلال پس از آنكه چيزى از آن جمال و جلال لايزال منكشف شود و آن محبت حقيقه بر دل و جانش غالب آيد كه از دست رود و مدهوش و مست گردد ، چنان استيناس (1) بيند كه هره بر او جارى شود احساس نكند .

روايت شده است كه زنى را پا بلغزد و ناخنى از او جدا گرديد . برخاست و بخنديد گفتند : آيا دردى نيافتى كه به اصلاحش نشتافتى ؟ گفت : اميد ثواب درد را زائل و مرا به لذتى نائل نمود .

و بعضى از آنها يكى را علتى يافته بود ، علاج كرد و خود به آن علت دچار و گرفتار آمد و به كار علاج پرداخت . گفتندش : چرا داروئى ننوشى و به چاره خود نكوشى ؟

گفت : ضرب الحبيب لا يوجع زخم تيغ دوست را دردى نيست .

مترجم گويد : در آخر اين فصل ابتداى باب عشق و جوانى از بوستان سعدى بسيار مناسب است و نوشته مى شود :

خوشا وقت شوريدگان غمش

اگر زخم ببينند و گر مرهمش

دمادم شراب الم در كشند

وگر تلخ بينند دم در كشند

بلاى خمار است در عيش مُل

جفاهاى خار است باشاخ گل

نه تلخست صبرى كه با ياداوست

كه تلخى شكر باشد

ص: 161


1- 235. انس گرفتن

از دست دوست .

اسيرش نخواهد رهايى زبند

شكارش نجويد خلاص از كمند

چو پروانه آتش خود در زنند

نه چون كرم پيله به خود در تنند

دلارام در بر دلارام جوى

لب از تشنگى خشك و بر طرف جوى

نگويم كه بر آب قادر نيند

كه بر شاطى نيل مستسقى اند

تو را عشق همچون خودى زآب و گل

ربايد همى صبر و آرام دل

به بيداريش فتنه بر خط خال

به خواب اندرش پايند خيال

به صدقش چنان سر نهى بر قدم

كه بينى جهان با وجودش عدم

گرت جان بخواهد به كف بر نهى

و گر تيغ بر سر نهد سر نهى

چو عشقى كه بنياد آن بر هواست

چنين فتنه انگيز و فرمان رواست

عجب دارى از سالكان طريق

كه باشند در بحر معنى غريق

زسوداى جانان به جان مشتعل

به ذكر حبيب از جهان مشتعل

به ياد حق از خلق بگريخته

چنان مست ساقى كه مى ريخته

نشايد به دارو دوا كردشان

كه كس مطلع نيست بر دردشان

چنان فتنه بر حسن صورت نگار

كه با حسن صورت ندارند كار

ندادند صاحبدلان دل به پوست

اگر ابلهى داد ، بى مغز اوست

مى صاف وحدت كسى نوش كرد

كه دنيا و عقبى را فراموش كرد

فصل : بعضى از حكايات صابران و راضيان به قضاى الهى

در ذكر جماعتى از گذشتگان است كه رضاى آنها را به قضاى الهى ، سابقين از علما وفائقين از فضلا ، نقل و حكايت و قصه و روايت كرده اند .

علاوه بر آنچه اشارت رفت و بشارت داده شد ، بدان كه بيشتر آنچه وارد آورديم در باب صبر از جماعت بزرگان

ص: 162

متضمن رضا بوده به قضا ، بخصوص در مرگ فرزند و امثال آن و اينك در اينجا به طور عموم مى نگاريم .

چون بلا بر حضرت ايوب - على نبينا و - عليه السلام - اشتداد يافت و امتداد گرفت ، زنش گفت : چرا خداى را خود را نمى خوانى كه شفايت ارزانى دارد ؟ جواب داد كه اى زن من هفتاد سال درملك و نعمت ، زندگانى رانده ام و مى خواهم هفتاد سال در بلا و زحمت بگذرانم ، شايد نعمت خداى را شكر رانم و آداب بندگى را ادايى توانم ، و شايسته من ، صبر بر بلاء و اين خود شرط ولاء است . (1)

و روايت شده است كه حضرت يونس - على نبينا و عليه السلام - به حضرت جبرئيل - عليه السلام - گفت : مرابه كسى از مردم زمين كه بيشتر عبادت خداى كند دلالت فرماى او را به مردمى دلالت نمود كه جذام دو دست و دو پايش را خورده و چشم و گوشش را برده بود و مى گفت : الهى متعتنى بهما ماشئت و سلبتنى ما شئت و ابقيت فيك الامل بابر باب الوصول (2) خداوندا بهره بخشيدى مرا به قوه دست و پاى و حاسه چشم و گوش مادامى كه خواستى و گرفتى از من هنگامى كه خواستى و باقى گذاشتى براى من آرزويى را به بهتر راه وصول كه به فناى رحمت تو در آيم و نعمت رضاى تو را دريابم و روايت شده است كه حضرت عيسى - عليه السلام - به مردى نابينا عبور فرمود كه پيس و زمينگير بود

ص: 163


1- 236. تنبيه الخواطر 1: 40 و ارشاد القلوب : 127
2- 237. علامه مجلسى آن را در بحار الانوار 82: 153 آورده است .

و دو شق تن او را ناخوشى فلج قرار گرفته و گوشت بدن او به علت جذام فرو ريخته بود و مى گفت : الحمدلله الذى عافانى مما ابتلى كثيرا من خلقه حمد و ستايش مر خدائى را كه عافيت بخشيده است مرا از آنچه بسيارى از خلق خود را به آن مبتلا فرموده است .

آن حضرت فرمود : يا هذا واى شى من البلاء اراه مصروفا عنك : اى مرد!كدام بلاست كه منصرف از تو توانم ديد ؟

گفت : يا روح الله انا خير ممن لم يجعل الله فى قلبه ما جعل فى قلبى من معرفته اى روح الله !من بهترم از آنكه قرار نداده است خداى در دل او آنچه قرار داده است در دل من از شناسايى خود

فرمود : صدقت هات يدك راست گفتى و دست خود را به من ده دست خود را به آن حضرت داد و ناگاه مردى شد از همه مردم خوشروى تر و افزون تر شان در اندام هيات خداوند توانا امراض او را زائل فرمود و برخاسته التزام صحبت آن حضرت را اختيار نمود و در خدمتش به بندگى خداى عزوجل مى پرداخت . (1)

و بعضى از ايشان روايت كرده اند كه در بدايت مسافرت خود ، قصد عبادان كردم و مردى نابينا ديدم كه جذام و جنون داشت و بر زمين افتاده مورچگان گوشت بدنش را مى خوردند سر او را از زمين برگرفتم و در كنار خود گذاشتم و با او تكلم نمودم افاقه در ضعف حالش به هم رسيد و گفت : كيست اين بوالفضول كه ميانه من و

ص: 164


1- 238. بحار الانوار 82: 153

پروردگارم داخل شده است ؟ قسم به حق خداى كه اگر مرا وجب پاره پاره كند ، او را زمن ، جز دوستى نيفرايد .

وپاى يكى از آنها به واسطه آكله (1) از زانو قطع شد ، پس گفت الحمد الله الذى اخذ منى واحدة و ترك ثلاثا و عزتك لان اخذت لقد ابقيت و لئن كنت ابتليت لقد عافيت خداوند را ستايش كه يكى را از من باز گرفت و سه را باقى گذاشت . قسم به عزت و جلال تو كه هر آينه اگر گرفتى ، باقى گذاشتى و اگر گرفتارى نمودى ، عافيت ارزانى داشتى ، و ذكر خويش راترك نكرد تا شب را به پايان رسانيد .

مترجم گويد كه اين كلمات را قاضى شمس الدين شمس الدين ابن خلكان به تغيير اندكى به عروة بن الزبير نسبت مى دهد ، در آن سفر كه از شام به مدينه طيبه معاودت نمود وپايش به واسطه مرض آكله مقطوع شده بود چنان كه در فصل سيم از اين كتاب به اين وقعه اشارت شد ، اين كلمات و مناجات بگفت :

اللهم انه كان لى اطراف اربعة فاخذت واحدا وابقيت لى ثلاثا فلك الحمد و ايم الله لئن اخذت لقد ابقيت ولئن ابتليت لطالما عافيت معنى چنان دهد كه ترجمه شد .

و گفته است بعضى از ايشان كه از هر مقامى درك حال و مرام را توانستم رسيد ، مگر رضاى به قضا را جز به قدر استشمام رائحه ، بر اين مقدار اگر خداى تعالى همه مردمان به بهشت برد و مرا به اتش در اندازد

ص: 165


1- 239. خوره

هر آينه راضى مى باشم .

از بعضى ارباب معارف سوال شد كه آيا به پايان رضا از قضاى الهى توانستى رسيد ؟ گفت : اما به پايان نرسيده ام ولكن مقامى را از رضا دريافته ام كه اگر خداى تعالى مرا بر روى دوزخ پل قرار دهد و همه مردمان بر من عبور دهند و به بهشت روند و پس از آن جهنم را تنها به بدن من پر كند ، هر آينه اين حال را دوست مى دارم و از نصيب خود به اين امر خشنودى مى آورم

و اين سخن كسى راست كه دانسته است محبت به خداى تعالى هم او را فراگرفته تا درد سوختن به آتش را از او منع نموده باشد و استيلاى اين حال در موقع خود ، غير محال است لكن از خاطره هاى نفوس ضعيفه اين زمان دور است و سزاوار نيست آنكه ضعيف و محروم باشد آنان را كه به اين مقام و مرام رسيده اند انكار نمايد و گمان كند آنچه از ان عاجز است اولياى خدا از آن عجز دارند .

مترجم غزلى از مرحوم معتمد الدوله ميرزا عبد الوهاب متخلص به نشاط در اين مقام مناسب يافته مى نويسد .

گر آسوده ور مبتلا مى پسندد چه خوشتر از اين كو به ما مى پسندد

چه دانيم ناخوش كدام است يا خوش خوش است آنچه بر ما خدا مى پسندد

چرا پاى كوبم چرا دست بازمساءله مرا خواجه بيدست و پا مى پسندد

خطاى من اى شيخ بر من چه گيرى مرا عفوا او با خطا مى پسندد

طبيبا

ص: 166

به درمان دردم چه كوشى مرا درد او بى دارو مى پسندد

نشاطا توانا سياست يارت برو ناتوان باش تا مى پسندد

و عمر بن حصين (1) به مرض استسقا گرفتار گرديد و سى سال بر پشت خفت و نه ايستاد و نه نشست وپرستاران او را بر سريرى خوابانيده براى قضاى حاجت او موضعى را سوراخ كرده بودند برادرش علاء حصين بر او در آمد و از مشاهده حال و امتداد ناخوشى او سخت گريست .

عمر گفت : چرا گريه مى كنى ؟

گفت : از اين كه تو را بر اين سختى حال مى بينم

گفت : گريه مكن كه آنچه را خداى عزوجل دوست مى دارد من دوست مى دارم پس از آن گفت : تو را حديثى مى كنم شايد خداى تعالى تو را به اين حديث نفع بخشد و بايد تا زنده ام از مردم نهان دارى به درستى كه ملائكه خداى مرا زيارت مى كنند و انس به آنها دارم و سلام آنها را مى شنوم اين سر را بدان . و به درستى كه اين بليه براى من رنج نيست ، زيرا كه سبب اين نعمت بزرگ شده و كسى كه اين مقام را در ابتلاى خود بيند ، چگونه راضى به اين ابتلا نخواهد بود ؟ (2)

گفته است بعضى از ايشان كه بر سويد بن شعبه وارد شديم . جامه افتاده ديديم و گمان نكرديم در زير جامه چه باشد . پس جامه بر داشته شد زنش او را گفت كه اهل تو فدايت باد !چه طعام و شربت براى تو حاضر كنيم ؟ پس گفت

ص: 167


1- 240. عمر بن حصين بن عبيد بن خلف خزاعى كعبى پس از فتح خيبر اسلام آورد و عمر بن الخطاب او را به بصره گسيل داشت و در سال 52 يا 53 هجرى در گذشت . اسد الغابه 4: / 137 تهذيب التهذيب 8 / 125 الاصابه 3 / 26
2- 241. اسد الغابه 4: / 137

خفتين در بستر امتدادى را گرفت و استخوانهاى بدن سائيده شد و لاغرى و هزال (1) مرا به نهايت فرا گرفته است . زمانى است كه غذايى نخورده ايم و شربتى ننوشيده ام و چند روز را ذكر نمود - و گفت : نمى خواهم از اين حال به مقدار سر ناخنى كاسته شود .

و از بعضى ايشان است كه شصت سال به مرضى صعب گرفتار شد و چون حالش اشتداد يافت ، فرزندانش برو گرد آمدند و گفتند : آيا اراده دارى كه بميرى و ازين رنج كه گرفتارى برهى ؟ گفت : نه گفتند : پس چه اراده دارى ؟ گفت : براى من اراده اى نيست من بنده اى هستم و اراده خداى را است درباره بنده اش و امر امر اوست و گفته شده است كه بيمارى بر فتح موصلى سخت شد و مرضش با فقر و تعب مجتمع گرديد . پس گفت :

الهى و سيدى !ابتليتنى بالمرض و الفقر فهذا فعالك بالانبياء و المرسلين فكيف لى ان اودى شكر ما انعمت به على : اى خداى من واى آقاى من مرا به بيمارى و بى چيزى دچار فرموده اى و اين كار ، كار توست با پيغمبران تو پس چگونه براى من ممكن است كه شكر اين نعمت ترا توانم گذاشت .

فصل : دعا دفع بلا مى كند

دعا دفع بلا مى كند و مداواى مرض و حفظ فرزند را منافات با رضا به قضاى الهى نيست . پس خداى تعالى به مراقبت دعا اداى بندگى از ما خواسته است و ما را به سوى

ص: 168


1- 242. هزال : لاغرى

دعا خوانده و تحريض بر آن فرموده است و تركش را نسبت به استكبار داده و فعلش را در شمار عبادات آورده است پيغمبران جليل الشان و امامان بزرگوار صلوات الله و سلامه عليهم دعا مى كردند و امر به دعا فرمودند و آنچه از ايشان نقل شده است از حد شمار بيرون است و خداى تعالى بر دعا كنندگان ثنا فرموده است . او مى فرمايد : يدعوننا رغبا و رهبا : مى خوانند ما را از روى شوقمندى و ترسندگى . و از وظايف و شرايط دعا كننده اين است كه در دعاى خود مطيع امر پروردگار تبارك و تعالى باشد به خواندن در طلب آنچه او را امر به طلب فرموده است و اينكه اگر نه امر و اذن مر دعا كننده را به سنت دعا بودى ، هر آينه تعرض دعا را كه مخالف تسليم در مقام رضا است نمى نمودى و فى الحقيقه اين خود نيز آنان كه مواضع رضا را نيك دانسته اند ، نوعى از رضا است كه بر حسب ادب نفس خويش قيام به وظيفه دعا نموده است .

و از علاماتش اين است كه اگر اجابت دعاى خود را حاصل نبيند و به مطلوب خودنائل نگردد ، ملول نباشد و مايوس از موقع قبول نشود ، زيرا كه شايد مراد او مشتمل بر فسادى است كه جز خداى كسى نداند ، چنان كه وارد شده است : ان العبد ليدعيوالله تعالى بالشى ء حتى ترحمه الملائكه و تقول : الهى ارحم عبدك المومن واجب دعوته فيقول الله تعالى كيف ارحمه من شى ء به ارحمه

ص: 169

به درستى كه بنده اى خداى را بر حاجتى مى خواند تا ملائكه بر او ترحم مى كنند و عرضه مى دارند كه الها بر بنده مومن خود رحم فرماى و دعوت او را اجابت نماى مى فرمايد : چگونه بر او رحم كنم در چيزى كه به آن چيز بر او رحم نموده ام ؟ آرى هر گاه بترسد از حيث احتمال كه سبب آنچه موجب عدم اجابت دعا براى او شده است ، دورى او از خداى تعالى است و به اين جهت ، عدم قبول مسئول را سزاوار گرديده است باكى نيست به درستى كه كمال مومن در اين است كه نفس خود را دشمن دارد و حقير و بى قدر شمارد تا آنجا كه اگر دعوتش را مستجاب شود و كرم مستطاب بيند ، گمان برد كه از كرامت او در نزد خداى و قربش در آن حضرت قدس است بلكه شايد از جهت بغض خداى عزوجل باشد كه از صورت او كراهت دارد و ملائكه از رائحه اش آزرده شده اند و از خداى تعالى درخواست سرعت اجابت براى او و راحت را براى خود نموده اند . همچنين شايد سبب تاخير اجابت محبت خداى درباره او باشد و ملائكه از صوت و مناجات او التذاذ حاصل مى نمايند و درخواست تاخير حاجت او را مى كنند ، چنان كه در اخبار وارد است . پس مومن هميشه بايد در ميان اميد و بيم باشد به اين هر دو است قوام اعمال و انزجار از معاصى و رغبت در طاعات مترجم اين شعر را از مرحوم معتمد الدوله نشاط سخت

ص: 170

مناسب يافته مى نگارد .

گه به سوى كرمت گاه به خود مى نگرم پاى تا سر همه اميد و سرا پا همه بيم

باب چهارم : در گريه است

در گريه است

بدان كه گريه در نفس خودش با صبر بر بلا و رضاى بر قضا منافى نيست . و طبيعتى بشريه و جبلتى انسانيه است و رحمتى رحيميه و حبيبيه است ، پس مادامى كه مشتمل بر احوالى نباشد كه از عدم رضا حكايت كند و از بى تابى و جزع خبر دهد و اجر را فاسد و هدر نمايد ، باكى و حرج و ضررى بر آن نخواهد بود نه اين كه جامه درد و بر روى زند و دست بر زانو فرود آورد .

و وارد شده است گريه بر مصائب از پيغمبر خداى (ص ) و پيغمبران سابقين از عهد حضرت ابى البشر - عليهم السلام - و پس از پيغمبر خداى ، از آل و اصحاب آن بزرگوار - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - با صبر و ثبات و احتساب و رضاى ايشان . پس اول كسى كه گريست حضرت ابوالبشر آدم صفى بود بر هابيل فرزند خود ، و او را به شعرهايى كه مشهور است مرثيه فرمود و اندوه تمام از مصيبت او حاصل نمود .

مترجم دو شعر از مرثيه ان حضرت را در اين مورد مى نگارد .

نغيرت البلاد و من عليها فوجه الارض مغبر قبيح

تغير كل ذى طعم و لون و قل شاشة الوجه المليح

و اگر بعضى از آنها پوشيده باشد ، حال حضرت يعقوب - على نبينا و عليه السلام - مخفى

ص: 171

و پنهان نيست و آن قدر در هجرت حضرت يوسف - عليه السلام - گريست كه از شدت گريه و اندوه چشمهايش سفيدى گرفت و جهان روشن بر او تيره شد .

و از اخبار مشهوره روايتى است كه از حضرت صادق - عليه السلام - شده است كه فرمود : ان زين العابدين صلوات الله و سلامه عليه بكى على ابيه اربعين سنه صاثما نهاره ، قائما ليله فاذا حضر الافطار جاء غلامه و شرابه فيضعه بين يديه و يقول كل يا مولاى فيقول قتل ابن رسول الله صلى الله عليه و آله جائعا قتل ابن رسول الله عطشانا فلا يزال يكرر ذلك و يبكى حتى يبل طعامه من دموعه فلم يزل كذلك حتى لحق بالله عزوجل . (1) به درستى كه حضرت زين العابدين - عليه السلام - بر پدر بزرگوارش صلوات الله و سلامه عليه چهل سال گريست ، در حالى كه روزها را به صيام و شبها را به قيام به پايان مى برد و چون هنگام افطار رسيدى ، غلام آن حضرت مى گذاشت و عرض مى كرد : تناول فرماى اى آقا و خداوند من . پس مى فرمود : فرزند پيغمبر خداى گرسنه كشته شد ، پسر پيغمبر خداى تشنه كشته شد و پيوسته مكرر مى نمود و مى نگريست تا اينكه غذاى او از آب چشم مباركش تر مى شد و بر اين حالت بود تا به حق متعال اتصال گرفت .

و روايت شده است از بعضى موالى آن حضرت كه گفت : آن حضرت روزى به صحرا بيرون شد و من از دنبال او

ص: 172


1- 243. اللهوف فى قتلى الطفوف : 87

رفتم ديدم بر سنگى درشت سجده فرموده است . من ايستادم و صداى گريه و نعره او را مى شنيدم و هزار مرتبه شمردم كه مى فرمود : لا اله الا الله حقا ، لا اله الا الله تعبدا و رقا لا اله الا الله ايمانا و تصديقا : نيست خدايى جز خداى يگانه از روى حقانيت و راستى خدايى جز خداى يگانه از روى عبوديت و خلوص بندگى نيست خدايى جز خداى يگانه از روى ايمان و صدق نيست . پس سر از سجده اش برداشت و ريش و روى مباركش از اشك دو ديده اش تر بود . گفتم : اى آقاى من !آيا وقت نشده است كه اندوهت به آخر رسد و گريه ات آرام گيرد ؟ فرمود : ويحك !يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم - عليه السلام - پيغمبر خداى و فرزند پيغمبر خداى بود و دوازده پسر داشت خداوند عزوجل يكى را از او پوشيد از غلبه اندوه و غم موى سرش سفيد شدو قامتش خم گرفت و ديده روشنش تاريكى پذيرفت و فرزندش حيات داشت و روزگارش را فرخندگى در پى داشت و من پدر و برادر و هفده نفر از اهل بيت خويش را كشته و به خاك و خون آغشته ديدم ديگر چگونه گريه ام كم شود و خاطرم خالى از حزن و غم گردد ؟

و از انس بن مالك است كه گفت : با پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - بر ابى سيف عيسى وارد شديم و زوجه او ام سيف دايه ابراهيم - عليه السلام - فرزند رسول خداى -صلى الله عليه

ص: 173

وآله - بود آن حضرت ابراهيم را مى بوسيد و بر سينه مى چسبانيد .

پسى از آن بار ديگر بر او وارد شد و ابراهيم در حالت احتضار بود و اشك از ديدگان آن حضرت فرو مى ريخت . عبدالرحمن بن عوف به حضرت عرض كرد كه اى پيغمبر خداى !تو نيز بر فرزند خود گريه مى كنى ؟ فرمود : يابن عوف آنهارحمة : به درستى كه اين گريه نرمى دل است وباز گريست و فرمود : العين تدمع و القلب يحزن و لا نقول الا ما يرضى ربنا و انا لفراقك يا ابراهيم لمحزونون (1) : چشم اشك مى بارد و دل اندوهناك مى شود و نميگوييم جز آنكه پروردگار ما پسندد پس فرمود ما از فراق تو اى ابراهيم اندوهناكانيم .

و از اسماء دختر زيد است كه گفت : چون ابراهيم پسر پيغمبر -صلى الله عليه وآله - رحلت فرمود آن حضرت گريست تسليت دهنده اى به آن حضرت عرض كرد كه تو شايسته تر كسى هستى كه خداى تعالى حق او را بزرگ فرموده است آن حضرت فرمود :

تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب لولا انه وعد حق و موعود جامع و ان الاخر تابع للوال لوجدنا عليك يا ابراهيم افضل مما وجدنا و انابك لمحزونون : چشم مى گريد دل محزون مى شود و چيزى نمى گوييم كه نه خشنودى خدا در ان باشد اگر نه مرگ را وعده راست بودى كه مقرر است همه نفوس را فراگيرد و چراغ زندگانى فرو مى برد هر آينه اى ابراهيم بر تو

ص: 174


1- 244. صحيح البخارى 2: 105

غمناك مى شديم زياده از اين كه شده ايم و ما بر تو غمندگانيم .

و از جابر بن عبدالله انصارى - رضى الله عنه - است كه گفت : پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - دست عبدالرحمن بن عوف را گرفت و بر بالين ابراهيم - عليه السلام - وارد شد و او جان به جان آفرين تسليم مى نمود . او را از زمين بر گرفت و در كنار خود قرار داد و فرمود :

يا بنى انى لا املك لك من الله تعالى شيئا و ذرفت عيناه فقال له عبدالرحمن : يا رسول الله تبكى اولم تنه عن البكاء فقال رسول الله -صلى الله عليه وآله - : انما نهيت عن النوح ، عن صوتين احمقين فاجرين صوت عند نغم لهو و لعب شيطان ، و صوت عند مصيبة و خمش وجوه وشق جيوب ورنه شيطان انما هذه رحمة و من لا يرحم لا يرحم و لو لا انه امر حق و وعد صدق و سبيل بالله و ان آخرنا سيلحق اولنا لحزنا عليك حزنا اشد و انا بك لمحزون تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب عزوجل (1)

اى پسرك من !به درستى كه مالك نيستم براى تو از خداى تعالى چيزى را و فرو باريد دو چشم مباركش ، پس عبدالرحمن عرض كرد كه اى پيغمبر خداى ش گريه مى فرمائى و آيا نهى از گريه ننمودى ؟ آن حضرت فرمود : به درستى كه من نهى از نوحه كردم از دو صداى احمق بدكار خوانندگيهاى مشغله و بازى و سازهاى شيطان و

ص: 175


1- 245. التعازى :ن سنن الترمذى 2: 237 الجامع الكبير 1: 290 منتخب كنزالعمال 6 : 265

شيونى در نزد مصيبت و خراشيدن رويها و شكافتن گريبانها و فرياد شيطان به درستى كه اين گريه رحمت و نرمى دل است و آنكه رحم نياورد ، رحم نبيند و اگر نه مرگ امرى حق و وعده راست و راهى به سوى خداى تعالى بودى و اينكه اخر ما اول ما را درك ميكند هر آينه بر تو سخت غمنده مى شديم و ما بر تو غمندگانيم چشم اشك فرو مى ريزد و دل اندوهگين مى شود و نمى گوييم چيزى كه خداى تعالى را به خشم آورده

و ازابو امامه است كه گفت : مردى خدمت رسول خداى -صلى الله عليه وآله - آمد هنگامى بود كه فرزند آن حضرت وفات يافته و چشمهاى مباركش گريان بود ان مرد گفت اى پيغمبر خداى !آيا بر اين شخص مى گريى ؟ قسم به آنكه تو را به پيغمبرى برانگيخت بحق هر آينه من دوازده پسر در زمان جاهليت دفن كردم ؟ كه همه جوانتر از اين شخص بودند و خاك بر آنها ريختم فرمود : فماذاان كانت الرحمة ذهبت منكت يحزن القلب و تدمع العين و لا نقول مايسخط الرب و انا على ابراهيم لمحزونون پس اين چيست و اگر چنين بوده است رحمت از تو زايل شده است دل غمنده مى شود و اشك از چشم فرو مى ريزد و خواطر اندوه بر مى انگيزد و نمى گوييم آنچه خداى تعالى پسنده ندارد و ما بر ابراهيم غمزدگانيم .

و از محمود بن لبيد است كه گفت : روزى كه ابراهيم رحلت نمود ، آفتاب را كسوف فرا گرفت و مردم

ص: 176

گفتند خورشيد براى وفات ابراهيم منكسف شده است پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - شنيد و بيرون آمد و خداى را حمد نمود و ثنا گفت و فرمود : اما بعد ايها الناس ان الشمس و القمر آيتان من آيات الله عزوجل لا ينكسفان لموت احد و لا لحياته فاذا رايتم ذلك فافزعوا الى المساجد و دمعت عيناه فقالوا تبكى وانت رسول الله ؟ !فقال انما بشر تدمع العين و يفجع القلب و لا نقول ما يسخط الرب ما يسخط الرب و الله يا ابراهيم انا بك لمحزونون (1)

اما پس از حمد و ثناى الهى اى مردمان ! بدرستى كه آفتاب و ماه دو نشانند از نشانهاى خداى تعالى و براى مرگ و زندگى كسى منكسف نمى شوند ، و چون كسوف آفتاب و خسوف ماه را ببينيد ، پناه به مساجد ببريد و نماز آيات بگزاريد .

پس از اين فرمايش هدايت آرايش ، برابر ابراهيم - عليه السلام - گريست . گفتند : اى پيغمبر خداى ! آيا مى گريى بر فرزند خود و تو پيغمبر خدايى ؟ فرمود : من بشر هستم ، اشك جارى مى شود ، و دل به درد مى آيد و نمى گوييم آنچه ناخوش مى دارد و به خداى قسم اى ابراهيم ما بر تو محزونيم .

و از خالد بن معدان است كه گفت : چون ابراهيم - عليه السلام - فرزند رسول خداى -صلى الله عليه وآله - ارتحال نمود ، آن حضرت گريست . گفتند ، آيا مى گريى اى پيغمبر خداى ؟ فرمود : ريحانه و هبها الله و كنت اشمها

ص: 177


1- 246. الكافى 3: 208 صحيح النجارى 2: 42 و 48 مسلم 2: 628 و 630

دسته ريحانى بود كه خداى تعالى او را بخشيده بود و من او را مى بوييدم

و فرموده است : آن حضرت - صلى الله عليه وآله - روزى كه ابراهيم - عليه السلام - وفات يافت ما كان من حزن فى القلب اوفى العين ، فانما هو رحمه و ما كان من حزن باللسان و باليد فهو من الشيطان (1) آنچه از اندوه ، اثرش در دل و چشم پيدا مى شود ، رحمت و رقت است و آنچه از اندوه ، اثرش به زبان و دست جارى مى گردد ، از شيطان است .

و زبير بن بكار روايت كرده است كه چون پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - جنازه ابراهيم - عليه السلام - را بيرون آورد ، بيرون شد و همى رفت تا قبر ابراهيم نشست و پس از آن نزديك رفت و چون ديد در قبرش نهادند ، چشمهاى مباركش اشك آلوده شد ، چون اصحاب آن حالت را ديدند ، همه به گريه در آمدند و صداها به گريه بلند كردند . ابوبكر خدمت آن حضرت عرض كرد كه اى پيغمبر خداى ! آيا مى گريى و خود نهى از گريه مى فرمايى ؟ فرمود : تدمع العين و يوجع القلب و لانقول ما يسخط الرب عزوجل چشم اشك آلوده مى شود و دل به درد مى آيد و نمى گوييم آنچه خداى تعالى ناخشنود شود .

و از سائب بن يزيد است گفت چون طاهر فرزند رسول خداى -صلى الله عليه وآله - وفات يافت ، چشمهاى مبارك آن حضرت اشك آلوده شد . گفتند

ص: 178


1- 247. الجامع الكبير 1: 709

: اى پيغمبر خداى ! گريستى ؟ فرمود ان العين تذرف و ان الدمع يغلب يحزن و لا نعصى الله عزوجل . (1) : به درستى كه چشم اشك آلوده مى شود و اشك غلبه مى نمايد و دل ، غمگين مى شود و گناهى در حضرت حق نيست

و در صحيح خود آورده است كه پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - قبر مادر خود سلام الله عليها را زيارت نمود و گريست و آنان را كه در اطرافش بودند ، گريانيد . (2) و روايت شده است كه چون عثمان بن مظعون به رحمت الهى پيوست پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - وارد شد و جامه از روى او برگرفت و ميان دو چشم او را بوسه داد و زمانى بر او گريست . چون جنازه را برگرفتند ، فرمود : طوباك يا عثمان لم تلبسك الدنيا و لم تلبسها : خوشا به حال تو اى عثمان دنيا تو را نپوشيد و نپوشيدى تو دنيا را . (3) و سعد بن عباده را بيمارى سخت پيش آمد . پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - عيادتش فرمود و چون بر او وارد شد ، او را در غشوه ديد . فرمود : آيا مرده است ؟ گفتند ، نه اى پيغمبر خداى ! پس آن حضرت گريست و چون اصحاب گريه آن حضرت را مشاهده نمودند ، همه به گريه در آمدند . فرمود الا تسمعون ان الله لا يعذب بدمع العين ، و لا بحزن القلب و لكن يعذب بهذا - و اشار بلسانه - او يرحم . (4) بشنويد و بدانيد كه خداى

ص: 179


1- 248. الجامع الكبير 1: 207
2- 249. صحيح مسلم 2: 671، سنن نسائى 4: 90، سنن داود 3: 218. در متن نام مولف ذكر شده است .
3- 250. الجامع الكبير 1: 568
4- 251. صحيح البخارى 2: 106، صحيح مسلم 2: 636

تعالى به اشك چشم و اندوه دل عذاب نمى فرمايد ، ولكن عذاب مى نمايد به اين و اشاره به زبان مباركش كرد و فرمود يا رحم مى كند

و روايت شده است كه يكى از دختران آن حضرت ، خدمتش پيغام كرد كه دختر من بيمار است ، فرمود :

ان لله ما اخذ ، و لله ما اعطى و جائها فى اناس من اصحابه ، فاخرجت اليه الصبيه و نفسها يتقعقع فى صدرها ، فرق عليها و ذرفت عيناه فنظر اليه اصحابه فقال مالكم تنظرون الى رحمه يضعها الله حيث يشاء انما يرحم الله من عباده الرحما . (1)

به درستى كه خداى راست آنچه را ستاند و آنچه را دهد و همراه اصحاب به خانه دختر خويش تشريف برد . بيمار را به حضرتش آوردند و نفس او را در سينه اش اضطراب بود ، آن حضرت بر او گريست و اشك از ديدگان مباركش فرو ريخت .

اصحاب به سوى آن حضرت نگران شدند ، فرمود : چيست شما را كه به نگران شده ايد ؟

اين گريه علامت رحمتى است كه خداى تعالى هر كجا مى خواهد مى برد . به درستى كه خداى تعالى رحم مى فرمايد از بندگان خود آن را كه صاحب رحم و نرمى دل باشد . و اسامه بن زيد است كه گفت : امامه بنت زينب را خدمت آن حضرت آوردند و نفس در سينه اش مى تپيد . آن حضرت فرمود : لله ما اخذ ، و لله ما اعطى و كل الى اجل مسمى و بكى فقال له سعد

ص: 180


1- 252. صحيح بحارى 2: 100 و 7: 151 و 8: 166 و 9:141 و 164، صحيح مسلم 2: 635 / التعازى : 10 سنن ابن ماجه 1: 506 سنن ابى داود 3: 193، سنن 4: 22

بن عباده : تبكى و قد نهيت عن البكاء ؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وآله انما هى رحمه يجعلها الله فى قلوب عباده ، و انما يرحم الله من عباده الرحماء (1) خداى راست آنچه ستاند و آنچه بخشد و هر كسى را مدتى است معين (سپس ) بگريست . سعد بن عباده به حضرتش عرض كرد : آيا گريان مى شوى و خود نهى از گريه مى فرمودى ؟ پيغمبر خداى فرمود : به درستى كه گريه رحمتى است كه خداى تعالى در دلهاى بندگانش قرار مى دهد و خداى رحم مى فرمايد از بندگان خود صاحبان رحم را .

و چون جعفر بن ابى طالب - رضى الله عنه - به درجه شهادت فايز گرديد ، پيغمبر خداى به خانه اسماء تشريف ورود ارزانى نمود و به او فرمود : اخرجى الى ولد جعفر . فخرجوا فضمهم اليه و شمهم و دمعت عيناه فقالت يا رسول الله اصيب جعفر ؟ قال : نعم اصيب اليوم (2) : فرزندان جعفر را نزد من حاضر كن . پس پسران خدمت آن حضرت در آمدند . آنها را به خود چسبانيد و بوييد و اشك از چشمان مباركش فرو ريخت . اسماء عرض كرد : اى پيغمبر خداى ! آيا جعفر را مصيبتى رسيده است ؟ فرمود : آرى امروز شهادت يافته است .

عبدالله بن جعفر گفته است : به خاطر دارم وقتى را كه رسول خداى بر مادر من در آمد و خبر شهادت پدرم را به او رسانيد . به سوى آن حضرت نظر كردم و آن حضرت دست راءفت و

ص: 181


1- 253. مسند احمد 5: 204 و 207
2- 254. المغازى 2: 766

مرحمت بر سر من و برادرم مى كشيد . هر دو چشم مباركش اشك مى باريد تا ريش اقدسش تر ، شد . بعد از آن فرمود اللهم ان جعفرا قد قدم الى احسن الثواب فاخلفه فى ذريته با حسن ما خلفت احدا من عبادك فى ذريته . ثم انه - عليه السلام - قال يا اسماء الا ابشرك ؟ قالت : بلى بابى انت و امى فقال : ان الله عزوجل جعل لجعفر جناحين يطير بهما فى الجنة خداوند! به درستى كه جعفر به سوى حسن ثواب و جهاد با كفار رفت و در راه تو شهادت يافت ؛ پس خليفه و جانشين باش او را در فرزندانش به نيكوتر جانشينى كه از بنده اى از بندگانت در فرزندان او مى كنى . پس از آن فرمود : اى اسماء : آيا بشارتى به تو دهم ، عرض كرد : ارى پدر و مادر فداى تو باد . فرمود : خداى عزوجل براى جعفر دوبال قرار داد كه به آن دو بال در بهشت پرواز كند .

و از حضرت ابى عبدالله از پدر بزگوارش - صلوات الله عليهما - است كه چون خبر شهادت جعفر بن ابى طالب - عليهماالسلام -و زيد بن حارثه - رضى الله عنه - به پيغمبر خداى - -صلى الله عليه وآله -رسيده ، هرگاه آن حضرت وارد خانه خود مى شد ، بر ان دو نفر بشدت مى گريست و مى فرمود : كانا يحد ثانب و يؤ نسانى فجاء الموت فذهب بهما(1) : اين دو نفر با من حديث و صحبت مى نمودند و انس مى

ص: 182


1- 255. الفقيه 1: 113 / 527

ورزيدند ، پس مرگ آمد و هر دو را برد .

و از خالدين سلمه است چون خبر شهادت زيد بن حارثه - رضى الله عنه - به عرض حضرت اقدس نبوى - -صلى الله عليه وآله -رسيد ، آن حضرت به خانه زيد تشريف برد . دختركى از زيد خدمت آن حضرت آمد و چون چشمش بر ان حضرت افتاد ، روى خود را خراشيد . آن حضرت از مشاهده آن حالت به گريه درآمد ، وفرمود :

هاه هاه (1) گفتند : يا رسول الله ! مقصود از اين آواز چه بود ؟ فرمود : شوق الحبيب الى حبيبه (2) شوق دوست به سوى دوست خود .

و چون سعدبن معاذ - رضى الله عنه - وفات يافت ، آن حضرت بر او گريان شد و روزى آن حضرت به مادر سعد فرمود : الا يرقاء دمعك و يذهب حزنك فان ابنك يهتزله العرش : آيا شك تو باز نمى ايستد و اندوه تو به پايان نمى رسد ؟ براى پسرت عرش لرزان شد .

گفته شده است از چشم مبارك حضرت مقدس نبوى - -صلى الله عليه وآله - اشك جارى شد و روى انور را مسح مى فرمود و صداى آن بزرگوار شنيده نمى شد . (3)

و از براء بن عازب است كه گفت : در آن ميان كه ما با پيغمبر خداى - صلى الله عليه وآله - بوديم ، قال انورش بر جماعتى افتاد و فرمود : على ما اجتمعوا هولاء ؟ فقيل على قبر يحفرونه ، قال فبدر رسول الله - -صلى الله عليه وآله - و

ص: 183


1- 256. كنايه از صداى گريه است
2- 257. مكارم الاخلاق : 22
3- 258. مسند احمد 6: 456 المستدرك على الصحيحن 3: 206 الجامع الكبير 1: 158.

بين يديه اصحابه مسرعا حتى انتهى الى القبر فحثا عليه قال فاستقبلته من بين يديه لا نظر ما يصنع فبكى . حتى بل الثرى من دموعه ثم اقبل علينا فقال اخوانى لمثل هذا فاعدوا(1) براى چه كار اين گروه فراهم آمدند ؟ گفتند : بر قبرى كه آن را فرو مى برند . پس حضرت بشتافت و اصحاب در پيش روى او بودند و بر سر قبر تشريف داد . پس به دو زانوى مبارك بر آن قبر نشستند . پس از پيش روى آن بزرگوار ، در آمدم تا ببينم چه مى كند . ديدم گريست به قدرى كه به خاك از آب چشم مباركش تر شد ، پس از آن روى به ما آورد و فرمود : براى چنين هنگامى تهيه نماييد .

و از آن حضرت است كه فرمود : العبره لايملكها احد ، صبابه المرء على (2) اخيه گريه را كسى مالك نمى تواند شد از جهت دلسوزى مرد بر برادرش

و چون پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - از احد به سوى مدينه بازگشت ، حمنه بنت حجش خدمت آن حضرت آمد و مردم او را از مرگ برادرش عبدالله بن جحش خبر دادند . گفت : انالله و انا اليه راجعون و آمرزش براى او خاست ، باز خبر مرگ خالش را رساندند ، انالله و انااليه راجعون گفت : و طلب آمرزش براى او نمود . پس از آن ، آگاهش كردند كه شوهرش مصعب بن عمير نيز شهيد شده است . صحيه زد و آه سرد از دل بر آورد .

آن حضرت فرمود :

ص: 184


1- 259. مسند احمد 4: 294 ؛ سنن ابن ماجه 2: 1403
2- 260. الجامع الصغير 2: 113، الدرالمنثور 1: 158

ان لزوج المراه منها لمكان لما راى صبرها عن اخيها و خالها و صياحها على زوجها . (1) ثم مر رسول الله -صلى الله عليه وآله على دار من دور الانصار من بنى عبد الاشهل فسمع البكاء و النوائح على قتلاهم فذرفت عيناه و بكى ثم قال لكن حمزه لابوا كى له فلما رجع سعد بن معاذ و اسيد بن حضير (2) الى دار بنى عبد الاشهل امرا نسائهم ان يذهبن و يبكين على عم رسول الله -صلى الله عليه وآله فلما سمع رسول الله بكائهن على حمزه خرج اليهن و هن على باب مسجده يبكين ، فقال لهن رسول الله -صلى الله عليه وآله راجعن يرحمكن الله قد و اسيتن بانفسكن

شوهر زن براى او هر آينه در مكانت و قدرى است كه ديگرى آن مقام را ندارد و اين فرمايش را هنگامى فرمود كه صبر حمنه را بر برادر و خالش مشاهده نمود و بى تابى او را بر شوهرش مشهود داشت . پس از آن به خانه اى از خانه هاى انصار عبور داد و صداى گريه زنان و نوحه گران را بر كشتگان استماع نمود . گريان شد و اشك ديدگان مبارك فرو ريخت و فرمود : لكن حمزه گريه كنندگان ندارد . چون سعد بن معاذ و اسيد بن حضير به خانه بنى عبدالاشهل باز آمدند ، به زنان خود دستورى دادند كه بروند و بر عم پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله گريان شوند چون آن حضرت آواز گريه آنها را شنيد و دانست كه بر حمزه مى گريند ، به سوى آنها كه بر در مسجد آن حضرت مى

ص: 185


1- 261. السيره النبويه - ابن هشام 3، 104
2- 262. اسيد بن حضير از صحابه پيامبر بود كه بر دست مصعب بن عمير اسلام آورد. در سال 20 ه در گذشت و در بقيع مدفون گرديد.

گريستند ، رفت و آنها را فرمود : باز گرديد ، خداوند عزوجل شما را رحمت كند . به تحقيق با خودتان مواسات نموديد

و شيخ در تهذيب روايت كرده است به اسناد خود به حضرت صادق - عليه السلام - : ان ابراهيم خليل الرحمن سال ربه ان يرزقه ابنه تبكى عليه بعد الموت حضرت ابراهيم ، خليل خداى ، از پروردگار خود درخواست نمود كه دخترى به او روزى فرمايد تا بعد از رحلتش بر او بگريد . (1)

از ابن مسعود است كه گفت : پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : ليس منا من ضرب الخدود ، و شق الجيوب (2) از ما نيست آنكه در وقوع مصيبتى ، بر روى خود زند يا گريبان پيراهن خود را بدراند .

و از ابى امامه است كه پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : لعن الله الخامشه و جها و الشاقه جيبها و الداعيه بالويل و الثبور (3) خداوند تعالى از رحمت خود دور دارد آن زنان را كه در مصيبتى صورت بخراشند و گريبان بشكافند و صداى اى واى و هلاكت برآورند

و از آن حضرت است -صلى الله عليه وآله - كه نهى فرمود از تشييع جنازه اى كه فريادى به او باشد . (4)

و از عمرو بن شعله است از پدرش كه آن حضرت فرمود : كبر مقتا عندالله الا كل من غير جوع و النوم من غير سهر و الضحك من غير عجب والرنه عندالمصيبه ، و المزمار عند النعمه (5) . خداى تعالى بسيار دشمن مى دارد خوردن بدون گرسنگى را ، و خواب بدون بى

ص: 186


1- 263. التهذيب 1: 465
2- 264. مسند احمد 1: 386، صحيح بخارى 2: 104، صحيح مسلم 1: 99، سنن ابن ماجه 1: 504، سنن النسائى 4: 20 و 21، البحار 82: 93
3- 265. الجامع الصغير 2: 405 سنن ابن ماجه 1: 505 البحار 83: 93
4- 266. سنن ابن ماجه 1: 504
5- 267. الجامع الصغير 2: 268

خوابى را ، و خنده بدون تعجب را ، و فرياد نزد مصيبت را ، و ساز در هنگام نعمت را .

و از يحيى بن خالد است كه مردى به حضرت نبوى -صلى الله عليه وآله - شرفياب شد و عرض كرد كه چه چيز اجر مصيبت را زايل مى كند ؟ فرمود : تصفيق الرجل بيمينه على شماله و الصبر عند الصدمه الاولى من رضى فله الرضا و من سخط فله السخط (1) زدن شخص دست راست به دست چپ است و شكيبايى در نزد صدمه نخستين است و آنكه به قضاى خدا خشنود باشد ، خداوند تعالى از او خشنود است و آنكه ناخشنود باشد ، خداوند جل و علا را از خود ناخشنود مى دارد .

و از ام سلمه رضى الله عنها است كه گفت : چون ابو سلمه رضى الله وفات يافت ، گفتم مردى غريب و در خاك غربت بود . هر آينه بر او چندان بگريم كه ذكرش در عالم بماند و براى گريه مهيا بودم در اين هنگام زنى وارد شد و اراده داشت كه مرا در گريه مساعدت كند پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - او را پيش آمد و فرمود : اتريدين ان تدخلى الشيطان بيتا اخرجه الله منه (2) آيا مى خواهى شيطان را به خانه اى در آورى كه خداى تعالى او را از آن خانه رانده است ؟ پس خود را از گريه باز داشتم .

و از حضرت باقر - عليه السلام - است كه فرمود : اشد الجزع الصراخ بالويل و العويل و لطم الوجه و الصدر

ص: 187


1- 268. بحار الانوار 82: 93
2- 269. صحيح مسلم 2: 635

و جز الشعر و من اقام النواح فقد ترك الصبر ، و من صبر و استرجع و حمد الله جل ذكره فقد رضى بما صنع الله و وقع اجره على الله عزوجل ، و من لم يفعل ذلك جرى عليه القضا و هوذميم و احبط الله - عزوجل - اجره (1) سخت تر بى تابى ، فرياد به لفظ واى و بلند كردن آواز به گريه است ، و سيلى بر روى و سينه زدن و موى كندن و آنكه نوحه گرى را بر پا دارد . پس صبر را ترك كرده است و آنكه صبر آورد و انالله و انا اليه راجعون بگويد و خداى را حمد نمايد ، پس راضى است به آنچه خداى تعالى كرده و اجر او با خداى عزوجل است .

و از حضرت صادق - عليه السلام - است كه گفته است پيغمبر خداى فرموده است : ضرب الرجل يده على فخذه احباط لاجره (2)

فصل : گفتن كلمه استرجاع

و مستحب است گفتن انالله و انا اليه راجعون در نزد مصيبت و خداى تعالى در محكم تنزيل خود مى فرمايد : الذين اذا اصابتهم مصيبته قالوا انالله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون (3) كسانى را كه چون مصيبتى به ايشان رسد ، بگويند انالله و انا اليه راجعون ، اين گروه بر ايشان صلوات است از پروردگارشان و رحمت است و ايشانند هدايت يافتگان

و پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرموده است : اربع من كن فيه كان فى نورالله الاعظم من كان عصمه امره شهاده ان لااله الاالله و انى

ص: 188


1- 270. كافى 3: 222
2- 271. همان ، 3: 224
3- 272. البقره / 156 - 157

محمد رسول الله و من اذا اصابته مصيبته قال انالله و انا اليه راجعون و من اذا اصاب خيرا قال الحمدلله و من اذا اصابت خطيئه قال استغفرالله ربى و اتوب اليه . (1) چهار خصلت است كه در هر كس باشد ، آن كس در نور خداى عزوجل است . آنكه اعتصام و تمسك امرش ، شهادت لااله الاالله و محمد رسول الله باشد و آنكه چون مصيبتى به او رسد انالله و انا اليه راجعون بگويد ، و آنكه هرگاه خير را دريابد الحمدالله گويد ، و آنكه چون گناهى او را فراگيرد استغفرالله ربى و اتوب اليه گويد . (2)

و حضرت باقر - سلام الله عليه - فرموده است : ما من مومن يصاب بمصيبه فى الدنيا فيسترجع عندالمصيبه و يصبر حين تفجاه المصيبه الا غفرالله ما له ما مضى من ذنوبه ، الا الكبائر التى اوجب الله تعالى عليها النار ، و كلما ذكر مصيبته فيما يستقبل من عمره فاسترجع عندها و حمدالله عزوجل الا غفرالله له كل ذنب اكتسبه فيما بين الاسترجاع الاول الى الاسترجاع الاخير الا الكبائر من الذنوب (3)

نيست مومن كه مصيبتى به او رسد در دنيا و انا لله و انا اليه راجعون در نزد آن مصيبت بگويد و هنگام برخوردن مصيبت به او صبر كند جز آنكه خداى تعالى براى او بيامرزد آنچه را از گناهانش كه گذشته باشد مگر كبائر كه بر آنها آتش را واجب نموده باشد و هر گاه به خاطر آورد مصيبتى را در آينده از عمر خود و انا لله و انا اليه راجعون بگويد و الحمدلله بگويد ، جز اينكه خداى تعالى بيامرزد

ص: 189


1- 273. الفقيه 1: 111 و الخصال 222
2- 274. الفقيه 1: 111، الخصال 222
3- 275. الفقيه 1: 111

براى او هر گناهى را كه در ميانه دو استرجاع اكتساب نموده باشد مگر كبائر از گناهان را

روايت كرده است هر دو خبر را صدوق - عليه الرحمه - و كلينى اسناد داده است خبر ثانى را به سوى معروف بن خربوذ .

و از حضرت باقر - عليه السلام - و كبائر را استثنا نكرده است . (1)

و روايت كرده است كلينى به اسناد خربوذ بن داود بن زربى به كسر زاء معجمه و بعد از آن راء ساكنه از حضرت صادق - عليه السلام - : من ذكر مصيبة ولو بعد حين فقال انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين اللهم آجرنى على مصيبتى و اخلف على افضل منها كان له من الاجر مثل ما كان عند اول صدمة (2) : آنكه به خاطر آورد مصيبتى را و هر چند بعد از زمانى دراز باشد ، پس استرجاع و حمد و دعاى مزبور را بزبان آورد مى باشد براى او از اجر مثل آنچه در ابتداى صدمه براى او بوده است .

و روايت كرده است مسلم از ام سلمه - رضى الله عنها - كه گفت : پيغمبر -صلى الله عليه وآله - فرمود : ما من مسلم تصيبه مصيبه فيقول ما امره الله به انا لله و انا منها . نيست مسلمانى كه او را مصيبتى رسد و بگويد آنچه خداى تعالى امر فرموده است انا لله و انا اليه راجعون و بقيه دعا را بر زبان راند اينكه قرار دهد براى او بهتر از آن را پس چون ابو سلمه وفات يافت گفتم كدام يك از

ص: 190


1- 276. الكافى 3: 224
2- 277. همان 2: 224

اهل اسلام بهتر از ابوسلمه براى من خواهد بود ؟ زيرا كه اول كسى بود كه با پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - هجرت نمود پس از آن آن كلمات را گفتم و خداى تعالى ، پيغمبر خداى را براى من خليفه فرمود(1)

و روايت كرده است ترمذى به اسناد خود به سوى پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : اذا مات ولد العبد قال الله تعالى لملائكته قبضتم ولد عبدى ؟ فيقولون : نعم ، فيقول : قبضتم ثمره فواده ؟ فيقولون نعم ، فيقول ماذا قال عبدى ؟ فيقولون حمد و استرجع فيقول الله تعالى : ابنوا لعبدى بيتا فى الجنه فسموه بيت الحمد . (2) : چون فرزند بنده اى بميرد خداى تعالى ملائكه را مى فرمايد : آيا روح فرزند بنده مرا قبض نموديد ؟ عرض مى كنند : آرى مى فرمايد : آيا ميوه دل او را گرفتيد ؟ عرضه مى دارند : آرى مى فرمايد : بنده من چه گفت ؟ عرض مى كنند : تو را حمد كرد و انالله و انا اليه راجعون گفت : مى فرمايد : بنا نماييد براى بنده من در بهشت خانه اى و آن خانه را خانه حمد بخوانيد . 9

اين حديث را كلينى از حضرت صادق - عليه السلام - از پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - روايت كرده است . (3)

فصل : نوحه گرى و تسليت دادن

نوحه كردن به كلام خوش و شمردن فضايلى كه اعتماد راستى در آن باشد البته حايز است زيرا كه حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا صلوات الله و سلامه عليها به جاى آورده است در قول خود كه

ص: 191


1- 278. صحيح مسلم 2: 631
2- 279. سنن ترمذى 2: 243
3- 280. كافى 3: 218

فرموده است : يا ابتاه من ربه اداناه يا ابتاه الى جبرئيل انعاه يا ابتاه اجاب ربا دعاه (1)

و روايت شده است كه آن حضرت مشتى از خاك قبر پدر بزرگوارش -صلى الله عليه وآله - بر گرفت و بر چشمهاى انور خود گذاشت و اين شعرها را انشاد نمود :

ماذا على من شم تربه احمد ان لايشم مذى الزمان غواليا

صبت على مصائب لو آنها صبت على الايام صرن لياليا(2)

چه باك است بر آنكه خاك مزار احمد را ببويد ، اگر نبويد در تمام روزگارى بوى خوش

گرانبار مصيبتهايى بر من فرو ريخته است ، كه اگر بر روزهاى روشن فرو ريزند چون شبان خواهند شد .

و از اين جهت است كه امر آن حضرت به گريستن بر حمزه رضى الله عنه سابقا روايت شد .

و از ابى حمزه است از حضرت باقر - عليه السلام - : مات ابن المغيره فسالت ام سلمه النبى -صلى الله عليه وآله - ان ياذن لها فى المضى الى مناحته فاذن لها و كان ابن عمها فقالت :

انعى الوليد بن الوليد اباالوليد فتى العشيرة

حامى الحقيقه مساجد يسمو الى طلب الوتيرة

قد كان غيئا للسنين و جعفرا غدقا و ميرة

مغيره وفات يافت و ام سلمه از پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - اجازت خواست كه به نوحه گرى او ورد و مغيره پسر غم ام سلمه بود . اجازت يافت و رفت و اين شعرها را انشاد نمود .

و معنى چنان است كه : خبر مرگ وليد پسر وليد را كه ابو الوليد جوانمرد قبيله باشد

ص: 192


1- 281. ذكرى الشيعه 72 اعلام الورى 143 منتهى المطلب 1: 466 صحيح البخارى 6: 18 المستدرك على الصحيحين 1: 382 سنن النسائى 4: 13
2- 282. ذكرى الشيعه 72 المعتبر 1: 344

مى دهم . او حمايت كننده حقيقى و بزرگى بود كه بلند ميشد به سوى طلب كينه و خون خورد از دشمنان بتحقيق ، در سالهاى قحط چون باران رحمت بود و نهرى پر از آب و طعام و نان مهمان بود .

و در تمام اين اخبار ، پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - اين گونه نوحه سرايى كه متوفى را به آنچه از مكارم در او بوده است مدح نماينده عيب و منع نفرموده است . (1)

و روايت كرده است ابن بابويه كه حضرت باقر سلام الله عليه وصيت فرمود در موسم حج ده سال براى آن حضرت نوحه گيرى نمايند . (2)

و روايت كرده است يونس بن يعقوب از حضرت صادق - عليه السلام - كه آن حضرت به من فرمود : قف من مالى كذاو كذا لنوادب يندبوننى عشر سنين بمنى ايام منى (3)

وقف كن از مال من فلان قدر از براى نوحه گران مكه مدت ده سال براى من در منى در ايام منى ندبه و نوحه گرى كنند .

اصحاب اخبار گفته اند مراد به اين امر و وصيت ، تنبيه مردم است بر فضائل و بزرگوارى آن حضرت كه امت و ملت بر آثارش اقتدا كنند و اقتضا لازم نمايند و معلوم شود آنچه اهل بيت بر آن بودند ، از جهت زوال تقيه بعد از موت .

و حرام مى شود نوحه گرى به باطل و شمردن امورى از خصلتها كه در متوفى نباشد و استماع مردان بيگانه صداى زنان را ولطمه و خراش روى و كندن موى و امثال آن و برين امور حمل مى

ص: 193


1- 283. كافى 5: 117 التهذيب 6: 358
2- 284. الفقيه 1: 116
3- 285. كافى 5: 117، التهذيب 6: 358

شود آنچه وارد شده است در نهى از ندبه و نوحه سرايى و پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرموده است : انا برى ممن حلق و صلق : : من بيزارم از آنكه در مصيبتى موى بتراشد و فرياد بر آورد . (1)

و آن حضرت به صديقه طاهره - سلام الله عليها - فرمود : (هنگامى كه جعفر بن ابى طالب - عليهما السلام - شهادت يافت ) لا تدعين بويل و لاثكل و لا حرب و ما قلت فيه فقد صدقت (2) مخوان به واى و نه جون زنى كه فرزندش مرده باشد يا مالش را برده باشند و آنچه درباره اش گويى ، راست باشد .

و از ابى مالك اشعرى است از پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - النائحة اذا لم تتبتقام يوم القيامه و عليها سربال من قطران (3) زنان نوحه گر اگر بميرند و توبه نكرده باشند روز قيامت برانگيخته مى شوند و بر آنها پيراهنى از قطران باشد .

و از ابى سعيد خدرى است و گفته است رسول خداى -صلى الله عليه وآله - لعنت فرموده است بر زنان نوحه گر و آنان كه گوشى به آواز آنها دهند . (4)

و از آن حضرت -صلى الله عليه وآله - است كه فرمود : ليس منامن ضرب الخدود و شق الجيوب (5) از ما نيستند آنان كه به رويهاى خود لطمه زنند و گريبانهاى خود را چاك دهند .

اين نهى محمول به نوحه گرى بر باطل است ، چنان كه از روايات ظاهر مى شود و به اين روايت جمع مى شود بين اين روايات و بين

ص: 194


1- 286. صحيح مسلم 1: 100 سنن النسائى 3: 20 سنن ابن ماجه 1: 505 الجامع الصغير 1: 415
2- 287. الفقيه 1: 176: بالا تدعى بذل و لا شكل و لا حرب
3- 288. خصال 226 مسند احمد 5: 342: صحيح مسلم 2: 644 سنن ابن ماجه 1: 504
4- 289. مسند احمد 3: 65 ستت ابى داود 3: 194 الجامع الصغير 2: 408
5- 290. سنن ابن ماجه 1: 504

اخبار سابقه .

و اما الخاتمه

تعزيتدارى اهل و كسان

و مستحب است تعزيتدارى اهل و كسان متوفى استحبابى موكد و لفظ تعزيه تفعله از اعزاء است (بمد و قصر) و معنى آن سلو است كه فارسى آن بى غمى و خرسندى باشد و حسن صبر بر مصيبتها گفته مى شود : عزيته فتعزى اى صبرته فتصبر : يعنى شكيبايى به او دادم و قبول شكيبايى نمود و مراد به آن تعزيه طلب تسلى است و خرسندى از مصائب و صبر كردن به حزن و سوزش دل به سبب اسناد دادن امر به سوى خداى عزوجل و نسبتش به سوى عدل و حكمت او و بيان آنچه وعده فرموده است در برابر صبر و دعاى بر متوفى و مصيبت زده به تسليت او از مصيبتى كه به او رسيده است و احاديث بسيار بر استحباب و تحريص بر او وارد شده است .

و روايت كرده است عمر بن شعيب از پدرش از جدش كه پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : اتدرون ما حق الجار ؟ قالوا : لا قال ان استغاثك اغتة و ان استقرضك اقرضته و ان افتقر عدت عليه وان اصابته مصيبه عزيته و ان اصابه خير هنانه و ان مرض عدته و ان مات تبعت جنازته و لا تطل عليه البناء فتحجب الريح عنه الا باذنه و اذا اشتريت فاكهة فاهدله فان لم تفعل فاد خلها سرا و لا تخرج بها ولدك يغبط بها ولده ولاتوذه بريح قدرك الا ان تصرف له منها (1) : : آيا مى دانيد حق همسايه را چه اندازه است گفتند : نمى دانيم فرموده : اگر حمايت خواهد

ص: 195


1- 291. الترغيب و الترهيب 3: 357

حمايتش كنى و اگر وجهى به وام طلبيد به او بدهى و اگر فقير شود ، فايده به او رسانى ، و اگر مصيبتى بها و برخورد ، تسليت گويى و اگر بيمار گردد ، از او عيادت و پرستارى نمايى ، و اگر بميرد ، جنازه او را تشييع و همراهى كنى و بناى خانه ات رابرو بلند نسازى و چنان بر نيفرازى كه حاجب اهتراز نسيم به خانه او شود ، مگر از او اجازت گيرى و رخصتش رامنت پذيرى و اگر ميوه براى خانه خود بخرى براى او هديه فرست ، و اگر نتوانى هديه نمود ، ميوه را پنهانى وارد خانه خود كن و فرزندت به آن بيرون نرود كه فرزند او بيند و حسرت برد ، و او را به بوى ديگ خود ميازار در وقت ساختن طعامهاى خوشبوى ، مگر از آنچه مطبوخ سازى قسمت و بهره (ى ) براى او منظور و مفروز نمايى .

و از بهر بن حكيم بن معاويه بن جيدة القشرى از پدرش از جدش روايت شده است كه گفت : اى پيغمبر خداى ! ما حق جارى على ؟ قال : ان مرض عدته : حق همسايه من بر من چيست ؟ فرمود : هر گاه بيمار شود ، عيادتش نمايى و چون اول ذكر نمود . (1)

و اما ثواب ديدن

از ابن مسعود است از پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - من عزى مصابا فله مثل اجره (2) آنكه تسليت دهد صاحب مصيبتى را براى اوست چون اجر صاحب مصيبت .

و از جابر بن عبدالله انصارى - رضى الله عنه - است

ص: 196


1- 292. الترغيب و الترهيب 3: 357
2- 293. الجامع الكبير 1: 801

كه پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : من عزى مصاباكان له مثل اجره من غير ان ينقصه الله من اجره شيئا و من كفن مسلما كساه الله من سندس و استبرق و حرير ، و من حفر قبرا لسلم بنى الله عزوجل له بيتا فى الجنه و من انظر معسرا اظلله الله فى ظله يوم لا ضل الا ظله (1) آنكه تسليت دهد مصيبت زده اى را براى او چون اجر مصيبت زده از خداى تعالى چيزى از اجر مصيبت زده است از غير كاستن خداى تعالى چيزى از اجر مصيبت زده را و آنكه مسلمانى را كفن نمايد ، خداى او جامه هاى سندس و استبرق و حرير بهشت بر او پوشاند . و آنكه حفر قبرى براى مسلمانى نمايد ، خانه ى در بهشت براى او بنا فرمايد ، و آن كه مهلت دهد معسرى را و با او مدارا كند ، خداى تعالى او را در سايه خود در آورد در روزى كه سايه اى جز سايه او نيست .

و از پيغمبر خداى - صلى الله عليه وآله - سوال از مصافحه در تغزيب نمودند ، فرمود : هو سكن للمومن ومن عزى مصابا فله مثل اجره تصافح ، انسى براى مومن است و آنكه مصيبت زده را تسليت دهد ، براى اوست چون مزد مصيبت زده

و از عبدالله بن عمر حزم است . از پدرش از جدش كه از پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - شينده بود مى فرمود : من عاد مريضا فلا يزال فى الرحمه حتى اذا قعد عنده استنقع فيها ،

ص: 197


1- 294. كافى 3: 227

ثم اذا قام من عنده فلا يزال يخوض فيها حتى يرجع من حيث خرج و من عزى اخاه المومن من مصيبته كساه الله عزوجل من حلل الكرامه يوم القيمة آنكه عيادت و پرسش بيمارى را كند همواره در رحمت است و تا هنگامى كه نزد بيمار نشسته باشد ، سيراب است در رحمت و چون قيام نمايد ، غوطه ور در رحمت است تا باز گردد از آنجا كه بيرون شده باشد و آنكه تسليت گويد برادر مومن خود را ، خداى تعالى لباس كرامت بر او پوشاند . (1)

و از ابو برده است كه گفت پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود

من عزى ثكلى كسى بردا فى الجنه (2) آنكه تسليت دهد فرزند مرده اى را خداى تعالى بردى در بهشت بر او پوشاند .

و از انس است كه گفت : پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود :

من عزى اخاه المومن فى مصيبة كساه الله عزوجل حلة خضراء يحبربها يوم القيامه فيقيل يا رسول الله ما يحبربها قال يغبط بها (3)

و روايت شده است كه حضرت داود - على نبينا و - عليه السلام - گفت : الهى ماجزاء من يعزى الحزين و المصاب ابتغاء مرضاتك قال جزاوه ان اكسوه رداء من ارديه الايمان و استره من النار و ادخله به الجنه قال يا الهى فما جزاء من شيع الجنائز ابتغاء مرضاتك قال جزاوه ان تشيعه الملائكه يوم يموت الى قبره و ان اصلى على روحه فى الارواح (4)خداوندا چيست مزد آنكه غمناكى را و مصيبت زده اى را تسليت و خرسندى دهد براى طلب رضاى تو ؟ فرمود :

ص: 198


1- 295. همان .
2- 296. سنن الترمذى 2: 269
3- 297. الجامع الكبير 1: 801
4- 298. الدر المنثور 5: 308 منتخب كنز العمال 6: 355

مزدش اين است كه ردايى از رداهاى ايمان بر او پوشانم كه او را از آتش دوزخ بپوشاند و يا او را وارد بهشتش نمايم عرض كرد : خدايا !پاداش آنكه با جنازه ها تشييع و همراهى نمايد محض طلب رضاى تو چه خواهد بود ؟ فرمود : پاداش او اين است كه چون بميرد ملائكه تا قبر او را تشييع كنند و آنكه در ميان ارواح رحمت بر روح او فرستم .

و روايت شده است كه حضرت موسى - على نبينا و عليه السلام - سوال نمود كه خداوندابراى آنكه عيادت بيمار كند چه چيز از اجراست ؟ فرمود : ابعث له عند موته ملائكه يشيعونه الى قبره و يوانسونه الى المحشر ، قال يا رب فما لمعزى الثكلى من الاجر ، قال اظله تحت ظلى اى ظل العرش يوم لا ظل الا ظلى (1) بر مى انگيزم فرشتگان راكه هنگام مرگ او تا قبرش با او تشييع كنند و با او انس گيرند و مصاحبت نمايند تا روز قيامت عرض كرد كه خداوندا چيست پاداش آنكه زن فرزند مرده اى را تسليت و خرسندى دهد ؟ فرمود : او را در زير سايه خود قرار مى دهم يعنى سايه عرش ، در روزى كه سايه اى جز سايه من نباشد .

و روايت شده است كه حضرت ابراهيم - على نبينا و عليه السلام - از خدا سوال نمود و عرض كرد : يا رب ما جزاء من يبل الدمع وجهه من خشيتك ؟ قال صلواتى و رضوانى قال فما جزاء من يصبر الحزين ابتغاء وجهك ؟ قال اكسوه ثيابا من

ص: 199


1- 299. در كافى 3: 226 قسمت دوم حديث آمده است ارشاد القلوب 43

الايمان يتبوا بها فى الجنه و يزيتقى بها من النار قال فما جزاء من سدد الارمله ابتغاء وجهك ؟ قال اقيمه فى ظلى وادخله جنتى قال فما جزا من يتبع الجنازه ابتغاء وجهك قال يصلى ملائكتى على جسده و تشيع روحه اى پروردگار من !چيست مر آنكه رويش را اشك چشم او از بيم تو تر نمايد ؟ فرمود : مزد او رحمت و رضاى من است . عرض كرد : چيست پاداش آنكه تدارك صبر و خرسندى غمزده اى را براى طلب رحمت تو كند ؟ فرمود : جامه اى از ايمان بر او مى پوشانم كه جاى گيرد با او در بهشت و ايمن باشد به سبب آن از آتش دوزخ عرض كرد : چيست پاداش آنكه اصلاح حال زنان بيوه را براى طلب رحمت تو نمايد ؟ فرمود : او را در سايه خود مقام و آرام مى دهم و وارد بهشت خود مى نمايم . عرض كرد : چيست جزاى آنكه از پى جنازه رود محض طلب رحمت تو ؟ فرمود : فرشتگان من بر بدن او رحمت آورند و روح او را تشييع نمايند .

فصل : كيفيت تسليت دادن

اما كيفيت مصائب

پس بتحقيق كه پيشى گرفت خبر مصافحه با مصيبت زده و آنچه پيش آيد از كلمات و اخبارى است كه منجر به صبر و سلو روايت مى شود ، و نيست چيزى مثل ايراد بعضى اخبار كه اين رساله ، متضمن است و در آنهاست شفاى صدور و وفاى به تحقيقى اين امور و از حضرت اميرالمومنين و امام المتقين - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى -صلى الله

ص: 200

عليه وآله - هرگاه كسى را تسليت مى داد ، مى فرمود : آجركم الله و رحمكم و اذا هنا قال بارك الله لكم و بارك عليكم پاداش نيك بخشد شما را خداى و رحمت كناد شما را و چون تهنيت به كسى دادى ، فرمودى مبارك كناد خداى بر شما و بر شما

و روايت شده است كه پسرى از معاذ در گذشت و سخت بر او غمانده شد . خبر خدمت حضرت اقدس نبوى -صلى الله عليه وآله - معروض افتاد و به معاذ نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله الى معاذ ، سلام عليك ، فانياحمد الله الذى لااله الا هو اما بعد : اعظم الله لك الاجرو الهمك الصبر ، و رزقنا و اياك الشكر ، فان انفسنا و اهلينا و موالينا و اولادنا من مواهب الله و عزوجل الهنيئه و عواريه المستودعه نمتع بها الى اجل معلوم و نفيض (1) لوقت معدود ثم افترض علينا الشكر اذا اعطانا ، و الصبر اذا ابتلانا و كان ابنك من مواهب الله الهنيئه و عواريه المستودعه ، متعك الله به فى غبطه و سرور ، و قبضه منك باجر كثير والصلاه و الرحمه و الهدى ان صبرت و احتبست ، فلا تجمعن عليك مصيبتين فيحبط لك اجرك ، و تندم على ما فاتك ، فلو قدمت على ثواب مصيبتك علمت ان المصيبته قصرت فى جنب الله عن الثواب فتستنجز من الله موعوده ، و ليذهب اسفك على ما هو نازل بك فكان قدر قد نزل عليك ، و السلام (2)

به نام خداوند بخشنده مهربان . از محمد پيغمبر خداى است به

ص: 201


1- 300. در نسخه اساس به همين صورت آمده است
2- 301. التعازى 12، منتخب كنزالعمال 6: 277 المستدرك على الصحيحين 3: 273

سوى معاذ . سلام بر تو باد به درستى كه من حمد مى كنم خداى را كه خدايى جز او نيست اما پس از حمد الهى خداى تعالى اجر را بزرگ فرمايد و الهام صبر و خرسندى به تو نمايد ، و ما را و تو را توفيق شكرگزارى روى كند . به درستى كه جانهاى ما و اهل و فرزند و دوستان ، از مواهب و بخششهاى گوارى خداوند عزوجل است و همه عاريتهاى او هستند كه نزد ما و ديعه نهاده است و تا زمانى معلوم ، تمتع و بهره از آنها مى بريم و در وقتى شمرده كه به پايان آيد ، مى ميريم . پس از آن بر ما واجب نموده شكر را در موقع عطاى خود ، و صبر را هنگام ابتلاى ما به بلاى خود و پسرت از مواهب گواراى خداى تعالى و عاريتهاى امانت او براى تو بود كه خداوندت به آن بهره مند داشت و از وجود او در غبطه و سرور بودى و او را از تو گرفت در برابر اجر و پاداش بسيار و صلوات و رحمت و هدايت در حالى كه صبر آوردى و ذخيره اجر نمايى . پس البته بر خود دو مصيبت بسيار مگمار و فراهم مدار كه اجرت هدر شود و مصيبت تو بى ثمر گردد و بر آنچه از تو فوت شده و از دستت رفته است ، پشيمانى برى و حسرت و اندوه خورى . پس اگر بر مصيبت ، وارد شوى ، مى دانى كه مصيبت در برابر ثواب خداى ، ناچيز است و وفاى وعده الهى را

ص: 202

براى خود آماده و معجل مى يابى و بايد افسوس تو در آنچه بر تو وارد شده است ، زايل شود و قدر خدايى بود كه بر تو جارى گرديد ، والسلام

و از حضرت ابى عبدالله جعفر بن محمد الصادق از پدر والاتبار و از جد بزرگوارش - عليه السلام - است كه فرمود :

لما توفى رسول الله -صلى الله عليه وآله - جاء جبرئيل - عليه السلام - و النبى مسجى و فى البيت على و فاطمه و الحسن و الحسين - عليه السلام - فقال : السلام عليكم يا اهل بيت النبوه كل نفس ذائقه الموت و انما ترفون اجوركم يوم القيامه (1)

الايه ، الا ان فى الله عزوجل عزا فى كل مصيبه و خلفا من كل هالك ، و دركا لما فات فبالله عزوجل فثقوا ، و اياه فارجوا فان المصاب من حرم الثواب هذا آخر وطئتى فى الدنيا (2)

چون پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - رحلت فرمود ، جبرئيل - عليه السلام - فرود آمد و پيغمبر خداى پوشيده روى بود و در خانه اميرالمومنين و صديقه طاهره حسنين - عليه السلام - بودند گفت : سلام بر شما باد اى خانواده پيغمبر هر نفسى چشنده مرگ است . به درستى كه در مى يابند پاداشهاى خود در روز قيامت و در خداى تعالى ، خرسندى از هر مصيبت و جاى نشينى از هر هالك و تلافى از هر فوت شونده است . پس به خداوند و ثوق و اعتماد نماييد و به او اميدوار باشيد . به درستى كه مصيبت زده آن است كه از ثواب خداى ،

ص: 203


1- 302. آل عمران 185
2- 303. كافى 3: 221، بحار الانوار 82: 96

دچار حرمان شود و اين آخر قدم من است در دنيا

و از جابر بن عبدالله رضى الله عليه عنه است كه گفته است چون پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - از دار فانى به سراى جاودانى رحلت فرمود ، تسليت دادند اهل بيت را ملائكه كه حس و سخنشان شنيده مى شد و اشخاص شان ديده نمى شد و گفتند : السلام عليكم يا اهل البيت و رحمه الله و بركاته ، ان فى الله عزوجل عزا من كل مصيبته و خلفا من كل هالك فبالله فثقوا و اياه فارجوه فانما المحروم من حرم الثواب و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته (1)

سلام بر شما باد اى اهل خانه و رحمت و بركات خداى بر شما باد به درستى كه در وجهه خداى تعالى ، خرسندى از هر مصيبتى خليفه از هر هالكى است ، پس به خداى تعالى اتكال گيريد و به او اميدوار شويد و محروم آن است كه از ثواب خداى محروم شود و سلام و رحمت و بركتهاى خداى بر شما باد

و بيهقى در دلائل روايت كرده و گفته است : چون رسول خداى -صلى الله عليه وآله - رحلت فرمود ، اصحابش بر او حلقه زده در گرد او شدند و بر او گريستند . مردى داخل شد كه ريش سفيد داشت و او را صباحت ديدارى بود و گام بر گردنهاى مردم مى گذاشت پس گريست و روى به اصحاب نمود و گفت : ان فى الله عزا من كل مصيبته و عوضا من كل فائت و خلفا من كل هالك ، فالى الله

ص: 204


1- 304. كافى 3: 221 بحار الانوار 82: 96

فانيبوا و الى الله فارغبوا ، و نظره اليكم فى البلا فانظروا فان المصاب من لم يوجر(1) به درستى كه در وجهه خداى تعالى خرسندى از هر مصيبتى عوض از هر فوت شونده و خليفه از هر هالكى است . پس به سوى خداى باز گرديد و به او رغبت نماييد و نظر او بر شما به سوى بلا است ، پس نگران امتحان و بلا باشيد به درستى كه مصيبت زده آن است كه اجر او ضايع و هدر شود اين كلمات را گفت و رفت

بعضى از اصحاب با يكديگر گفتند : آيا شناختيد اين مرد را ؟ اميرالمومنين - عليه السلام - فرمود : برادر پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - خضر نبى - عليه السلام - بود .

فصل : تذكر به مصائب حضرت رسول و ديگر مطالب

و از ابن عباس رضى الله عنه است كه گفته است پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : اذا اصاب احدكم مصيبته فليذكر مصيبته بى فانها من اعظم المصائب (2) هرگاه مصيبتى به يكى از شما برسد ، بايد به خاطر آورد مصيبت مرا ، به درستى كه مصيبت من ، بزرگتر مصيبتهاست .

و از آن حضرت -صلى الله عليه وآله - است : من عظمت مصيبته فليذكر مصيبه لى فانها ستهون عليه آنكه بزرگ شناسد مصيبت خود را نسبت به مصيبت من ، به درستى كه مصيبتش آسان مى شود . (3)

و از آن حضرت -صلى الله عليه وآله - است كه در مرض موتش فرمود ايها الناس ايما عبد من امتى اصيب بمصيبه من بعدى فليتعز بمصيبته

ص: 205


1- 305. دلائل النبوه 7: 269 المستدرك 3: 58 بحار الانوار 82: 97
2- 306. كافى 3: 220 الجامع الكبير 1: 41 الجامع الصغير 1: 72
3- 307. اين ترجمه افتادگى دارد و ترجمه صحيح آن است كه : آنكه بزرگ شناسد مصيبت خود را، بايد به خاطر آورد، مصيبت مرا كه اين باعث آسانى مصيبتش مى شود

بى عن المصيبه التى تصيبه بغيرى فان احدا من امتى لن يصاب بمصيبه بعدى اشد عليه من مصيبتى (1)هر بنده اى از امت من كه مصيبتى بعد از من به او رسد ، شكيبايى و خرسندى به مصيبت من گيرد از مصيبتى كه نسبت به غير من به او رسيده باشد . پس هيچكس از امت من گرفتار نشود به مصيبتى سخت تر و ناگوارتر بر او از مصيبت من

و از عبدالله بن وليد است به اسناد خودش كه چون حضرت اميرالمومنين - عليه السلام - به درجه رفيعه شهادت فايز شد مرا حضرت حسن به سوى حضرت حسين - عليه السلام - كه در مدائن بود با كتابى فرستاد و چون كتاب را قرائت نمود ، فرمود : يا لها من مصيبه ما اعظمها مع ان رسول الله -صلى الله عليه وآله - قال من اصيب منكم بمصيبه فليذكر مصابى فانه لن يصاب بمصيبه اعظم منها (2) اى قوم چه مصيبتى بزرگ است با اينكه پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود : آنكه را از شما مصيبتى رسد ، بايد به ياد آورد مصيبت مرا به درستى كه كسى به مصيبتى بزرگتر از مصيبت من نرسيده است و روايت كرده است اسحاق بن عمار از حضرت صادق - عليه السلام - كه فرمود : يا اسحاق لا تعدن مصيبه اعطيت عليه الصبر و استوجبت من الله عزوجل الثواب انما المصيبه التى يحرم صاحبها اجرها و ثوابها ، اذا لم يصبر عند نزولها(3) اى اسحاق مصيبت مشمار آن را كه صبر بر آن داده شده باشى و ثواب و پاداش نيكت ذخيره شده باشد

ص: 206


1- 308. الجامع الكبير 1: 372 بحارالانوار 82: 143
2- 309. كافى 3: 220، بحار الانوار 82: 143
3- 310. همان 3: 224 / بحار الانوار 82: 144

بلكه مصيبت آن است كه صاحبش از اجر و ثواب آن محروم شده باشد ، هنگامى كه صبر نكند در نزد نزولش .

و از ابى ميسره است كه گفته است در خدمت حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - بوديم ، مردى خدمت آن حضرت آمد و شكايت كرد از مصيبتى كه به او رسيده بود ، فرمود : اما انك ان تصبر توجر و الا تصبر يمضى عليك قدرالله عزوجل الذى قدر عليك و انت مذموم (1) آگاه باش كه اگر صبر بر نزول مصيبت كنى ، اجر مى برى ، و اگر صبر نكنى ، بر تو جارى مى شود قدرى كه خداى تعالى بر تو رانده است و تو مذموم و ناپسند خواهى برد .

و از جابر رضى الله عنه است كه گفت : پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرمود قال لى جبرئيل - عليه السلام - يا محمد ، عش ما شئت فانك ميت ، و احب من شئت فانك مفارقه ، و اعمل ما شئت فانك ملاقيه (2) جبرئيل - عليه السلام - مرا گفت : اى محمد زندگانى كن آنچه خواهى و آخر الامر مرده خواهى بود و دوست دار هر كه را خواهى و عاقبت از او جدا خواهى ماند ، و هر عمل كه خواهى بكن و پاداش ملاقات تو به آن است .

و روايت شده است كه در بنى اسرائيل ، دانشمند و عابدى بود داراى علم و سداد ، و صاحب راى و اجتهاد و او را زنى بود كه بى نهايت به او مهر ورزيدى و جهان را

ص: 207


1- 311. همان 3: 225، بحارالانوار 82: 142
2- 312. من لا يحضره الفقيه 1: 298

جز بر روى او نديدى زن وفات يافت و به سراى جاودانى شتافت و فقيه از مرگ او ملول شد و از مردم خمول (1) گرفت در خلوتى نشست و در بر روى آشنا و بيگانه بست . زنى از بنى اسرائيل بر حال او وقوف يافته به در صومعه او رفت و گفت : مرا با او حاجتى است و فتوايى از او مى خواهم و به پيغام تمام نمى شود . بر در نشست تا فقيه را خبر كردند و اجازت داد كه زن بر او در آيد ، زن در آمد و گفت : سوالى دارم و فتوايى مى خواهم . گفت : سوال كن : زن گفت : من از همسايه زيورى گرانبها مدتى است ستده ام و همواره خود را به آن مى آرايم و خاطر به آن سپرده ، زن همسايه كسى فرستاده و رد عاريت خواسته است و مرا دل نمى دهد كه بازگردانم گفت : حق اوست كه رد كنى و ذمت خود را برى نمايى . زن گفت : خدايت رحمت كناد . آيا افسوس مى خورى بر آنچه خدايت به عاريت داد و عاريت خود از تو استرداد نمود و او سزاوارتر به آن بود ؟ فقيه تامل نمود و ملتفت شد و صبر را بر خود گماشت و خدايش به آن منفعت بخشيد (2)

و از ابى دردا است كه حضرت سليمان بن داود على نبينا و عليهماالسلام را فرزندى بود و او را سخت دوست مى داشت اجلش در رسيد و رخت اقامت دار فانى بر بست و آن حضرت از فوت او سخت در غم

ص: 208


1- 313. خمول : بى سر و صدا شدن گمنام شدن
2- 314. موطا1: 237 بحار الانوار 82: 154

نشست خداى تعالى دو ملك در صورت دو انسان به سوى آن حضرت فرستاد . فرمود : شما كيانيد ؟ گفتند : دو خصم هستيم و بر يكديگر دعوى داريم . فرمود : در منزلت خصومت قرار گيريد نشستند و يكى از آنها گفت : من زراعتى كرده بودم و اين مرد آمد و زرع مرا فاسد نمود . آن حضرت از خصم او پرسيد كه چه جواب دارى ؟ گفت : خدايت صلاح ارزانى دارد زراعت را در گذرگاه عام كرده بود و من از آن گذشتم و به راست و چپ نگران بودم و زراعت او پايمال و فاسد شد . به مدعى فرمود : تو را چه بر آن داشت كه در خط راه زراعت كنى ؟ آيا ندانستى كه خط راه محل عبور مردمان است و ناچارند كه بگذرند و كشت تو ضايع خواهد شد ؟ يكى از دو ملك گفت : اى سليمان آيا نمى دانستى كه مرگ را مردم است و مردم بناچار در راه خود مى روند ؟ از اين سخن ، كشف مقصود بر آن حضرت شد و پس از آن بر فرزند جزع ننمود و صبر و رضا بر مقتضاى قضا پيش گرفت . (1)

و روايت شده است كه يكى از قضات بنى اسرائيل را فرزندى گرامى وفات يافت و بى تابى زياد نمود . دو مرد او را ديدار كردند و گفتند : در ميان ما قضاوت كن گفت : من از كار قضاوت كناره گرفته ام گفتند : از قطع دعوى ما چاره نيست و يكى از آنها گفت اين مرد گوسفندانش را بر كشتزار

ص: 209


1- 315. بحارالانوار 82: 154

من رانده و كشت و زرع مرا هدر نموده است . خصم او گفت : اين مرد در ميانه كوه و نهر تخم افشانده و من چاره نداشتم كه گوسفندان خود را به آب خور برم و از كشت او گذر نمايم قاضى ، مدعى را گفت : آيا هنگامى كه در ميان نهر و كوه تخم مى كاشتى نمى دانستى كه در راه مردم است ؟ گفت : وقتى كه تو صاحب XјҙƘϙɠشدى نمى دانستى كه در معرض تلف و آفتى است ؟ پس بحكم خود بازگرد . بعد از آن عروج كردند و دو فرشته بودند . (1)

و روايت شده است كه در مكه مردى و زنى زمينگير بودند و پسر جوانى داشتند كه براى آنها كسب مى كرد و هنگام شام آنها را بر دوش خود به خانه بازگشت مى داد . روزى پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - آنها را در مسجد نديد و از حال آنها پرسيد . گفتند : پسر آنها مرده است فرمود : لو ترك احد لاحد لترك ابن المقعدين (2) اگر كسى براى كسى واگذار شدى ، هر آينه پسر مرد و زن زمينگير براى آنها باقى ماندى .

و ابن ابى الدنيا چنين روايت كرده است كه لو ترك شى لحاجه او فاقه لترك الهزيل لابويه اگر چنين چيزى براى حاجت و ضرورتى باقى ماندى ، هر آينه هزيل براى پدر و مادر خود باقى مى ماند .

و از بعضى زنان متعبده حكايت شده است كه گفت : مرا مصيبتى نرسيد كه به آن مصيبت ياد از آتش دوزخ آوردم جز آنكه در

ص: 210


1- 316. همان 82: 155
2- 317. همان 82: 155 سنن البيهقى 4: 66

نظر من كمتر از خاك شد .

فصل : عنايت خداوند به مصيبت ديدگان

بايد آنانى كه مصيبتى به آنها مى رسد ، متذكر شوند و به خاطر آورند كه مصائب و بلاها در اغلب احوال ، از خداى تعالى به كسى اختصاص مى پذيرد كه مزيد عنايتى در باره اوست و خداى را عزوجل به او قبالى است و به سوى او توجه رحمتى دارد و اين مطلب قبل از آنكه نظرى به كتاب و سنت گماشته آيد ، محقق مى شود ، زيرا كه بعد از انبيا و اوليا ، بلا و مصيبت بر اهل خير و صلاح بيشتر وارد مى آيد و آيات كريمه خب از اين مقامات مى دهد و خداى تعالى فرموده است : و لولا ان يكون الناس امه واحده لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضه و معارج عليها يظهرون )(1) و اگر نه اين بود كه مردم امت يگاه بر كفر شدندى قرار مى داديم آنان را كه به خداى كافر باشند ، براى خانه هايشان سقفها از نقره و پله هائى كه بر آن خانه ها بر شوندو نيز فرموده است : ولا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرا لا نفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين (2) و گمان نكنند آنانى را كه اختيار كفر كرده اند كه مهلت ما خير براى آنهاست ، به درستى كه مهلت به آنها داديم تا كفر و گناهان افزايند و سزاوار عذاب و خوارى آيند .

و نيز خداى تعالى فرموده است : و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين كفروا للذين آمنوا اى الفريقين خير مقاما و احسن

ص: 211


1- 318. الزخرف / 33
2- 319. آل عمران / 178

نديا قل من كان فى الضلاله فليمداد له الرحمن مدا (1) و چون آيات روشن ما برايشان خوانده شود ، آنان كه كافر هستند به آنان كه ايمان آورده اند مى گويند كدام يك از ما و شما خانه آراسته و مجلس مجتمع داريم ؟ بگو اى پيغمبر آنان كه در گمراهى مى باشند ، خداى رحمن به آنها مهلت مى دهد و مدارا مى فرمايد .

و روايت كرده است عبدالرحمن بن حجاج كه در حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - ذكر بلا شد ، و آنچه خداى عزوجل ايمانيان را به آن اختصاص بخشيده است ، فرمود : سئل رسول الله -صلى الله عليه وآله - من اشد الناس بلا فى الدنيا فقال النبيون ثم الامثل فالا مثل و يبتلى المومن بعد ذكل على قدر ايمانه و حسن اعماله فمن صح ايمانه و حسن عمله اشتد بلائه و من سخف ايمانه و ضعف عمله قل بلائه (2) از پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - سوال شد كه بلا بر كدام طبقه از مردم در دنيا سخت تر است ؟ فرمود : انبيا در خور درجاتى كه داشته اند و پس آنكه ايمان صحيح و عمل نيك دارد ، بلاى او سخت خواهد بود و آنكه ايمانش خرد و ضعيف است ، بلاى او اندك مى باشد .

و روايت كرده است زيد شحام از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - كه فرمود : ان عظيم الاجر مع عظيم البلا و ما احب الله عزوجل قوما الا ابتلاهم (3) به درستى كه بزرگى اجر با بزرگى بلا است و خداى عزوجل قومى

ص: 212


1- 320. مريم / 73 و 75
2- 321. كافى 2: 196
3- 322. همان ، 2: 196

را دوست نمى دارد جز آنكه آنها را گرفتار بلا مى فرمايد .

و اين سه شعر در اين مورد از طبع مترجم بر قلم مى گذارد :

اى بلاى تو ز نعمت خوبتر نعمتت نيز از بلا محبوبتر

شكر نعمت را زبان ما ز توست در بلاها هم توان ما ز توست

بر سر ما آنچه راندستى قضا هم بر آن بخشايمان يا رب رضا

و از ابى بصير ، از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - است كه فرمود : ان لله عزوجل عبادا فى الارض من خالص عباده ما ينزل من السما تحفه الى الارض الا صرفها عنهم الا غير هم و لا بليه الا صرفها اليهم . (1) به درستى كه خداى تعالى را در زمين بندگانى است كه از بندگان خاصه اش كه فرود نمى آيد از آسمان هديه اى جز آنكه از آنها منصرف به غيرشان مى دارد ، و نه بليه اى جز آنكه منصرف به سوى شان مى فرمايد

و از حسين بن علوان است از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - كه فرمود : ان الله تعالى اذا احب عبدا غته بالبلا غتا و سجه بالبلا سجا و نحن و ياكم لنصبح به و نمسى (2)به درستى كه خداى تعالى چون بنده اى را دوست دارد ، او را به بلا لاغر فرمايد و به بلا او را ضعيف و ناتوان نمايد و ما و شما به بلا صبح مى كنيم و شام مى نماييم

و از حضرت ابى جعفر الباقر - عليه السلام - است : ان الله تبارك و تعالى اذا احب

ص: 213


1- 323. همان 2: 196 تنبيه الخواطر 2: 204 التمحيص : 35
2- 324. همان 2: 197

عبدا غته بالبلا غتا و سجه بالبلا سجا فاذا دعاه قال لبيك عبدى لئن عجلت لك ما شئت انى على ذلك لقادر و لكن ما ادخرت لك خير لك (1) چون خداى تعالى بنده اى را دوست دارد به بلا آزمايش مى كند و به بلا ضعيف و ناتوان مى فرمايد . پس هرگاه خداى تعالى را بخواند ، جواب مى دهد كه اى بنده من هر آينه اگر تعجيل كنم در آنچه مى خواهى ، قدرت بر آن دارم ، بلكه آنچه براى تو ذخيره فرموده ام ، براى تو بهتر است .

و از ابى عبدالله - عليه السلام - است كه پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - فرموده است : ان عظيم البلاء بكافا به عظيم الجزا فاذا احب الله عبدا ابتلاه بعظيم البلا فمن رضى فله عندالله السخط (2)مكافات بلاى بزرگ پاداش بزرگ است و چون خداى تعالى بنده اى را دوست دارد او را به بلايى بزرگ دچار نمايد ، پس آنكه از خداى راضى باشد و بر قضاى او تن در دهد ، رضاى خدا از او حاصل است و آن كه از خداى ناراضى است هم از خداى تعالى نارضايى را سزاوار است .

و از حضرت ابى جعفر - عليه السلام - است كه فرمود : انما يبتلى المومن فى الدنيا على قدر دينه اوقال على حسب دينه (3) به درستى كه مومن در دنيا به قدر دين خود ابتلا حاصل مى كند يا فرمود به حسب دين خود

و از ناجيه است كه گفت : به حضرت ابى جعفر عرض كردم كه مغيره مى گويد كه

ص: 214


1- 325. همن 2: 197، التمحيص 34
2- 326. همان 2: 198، التمحيص 33
3- 327. همان 2: 197 مشكاه الانوار: 298

مومن مبتلا به جذام و برص و چنين و چنان از امراض نمى شود . فرمود : ان كان لغافلا عن مومن آل يس انه كان مكنعا ثم رد اليه اصابعه فقال كانى انظر الى تكنيعه اياهم فانذر هم ، ثم عاد اليهم من الغد فقتلوه ، ثم قال ان المومن من يبتلى بكل بليه و يموت بكل بليه الا انه لا يقتل نفسه (1) همانا از مومن آل ياسين غفلت داشته است كه او مردى خشكيده بود و در اعضا و مفاصل تشنج داشت بعد از آن انگشتان به او رد شد و صلاح و علاج يافت . پس فرمود : همانا نظر مى كنم تكنيع و تشنج اعضاى او را نزد ايشان آمد و ايشان را نصيحت كرد و بيم داد و باز روز ديگر به سوى ايشان بازگشت و او را كشتند . پس فرمود : مومن به هر رنجى مبتلا مى شود و به هر گونه مرگى مى ميرد ، جز آنكه خود را نمى كشد .

و از ابى عبدالله بن ابى يعفور است كه گفت : به حضرت ابى عبدالله از دردهايى كه به من برخورده بود شكايت نمودم و عبدالله بسيار مسقام و كثير العله بود و غالبا در بيمارى مى زيست و به مرضى ابتلا داشت فرمود : يا عبدالله لو يعلم المومن ما له من (الا جر فى ) المصائب لتمنى ان يقرض بالمقاريض (2) اگر مومن بداند كه او را چه اجرى از نزول مصائب است ، هر آينه آرزو مى كند كه بدنش به مقراضها پاره پاره شود .

و از ابى عبدالله -

ص: 215


1- 328. همان 2: 197، تنبيه الخواطر 2: 204
2- 329. همان 2: 198، تنبيه الخواطر 2: 204 المومن : 15 التمحيص : 32

عليه السلام - است كه فرمود : ان اهل الله لم يزالوا فى شده اما ان ذلك الى مده قليله و عافيه طويله (1) به درستى كه اهل بندگى خداى تعالى هميشه در سختى هستند اما در زمانى اندك است و منتهى به راحتى دراز و عافيتى ديرباز مى شود . و از حمدان است از حضرت ابى جعفر سلام الله عليه كه فرمود ان الله عزوجل ليتعاهد المومن بالبلاء كما يتعاهد الرجل اهله بالهديه و يحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض (2) به درستى كه خداى تعالى پرستارى مى فرمايد مومن را به بلا ، چنانچه مرد اهل خود را پرستارى مى نمايد و از دنيا مومن را پرهيز مى دهد ، چنانكه طبيب بيمار را پرهيز دهد .

و از حضرت ابى عبدالله - عليه السلام - است كه فرمود : دعى النبى -صلى الله عليه وآله - الى طعام ، فلما دخل الى منزل الرجل نظر الى دجاجة فوق حائط قد باضت ، فتقع البيضه على و تد فى حائط فثبتت عليه و لم تنكسر ، فتعجب النبى -صلى الله عليه وآله - منها فقال له الرجل اعجبت من هذه البيضه فو الذى بعثك بالحق ما رزئت شيئا قط فنهض رسول الله -صلى الله عليه وآله - و لم ياكل من طعامه شيئا و قال من لم يرزا فما لله فيه من حاجة (3) ع : پيغمبر خدا -صلى الله عليه وآله - به طعامى دعوت شد . چون به منزل ميزبان تشريف ورود داد ، به سوى ماكيانى نظر گشاد بر زبر ديوار خانه بيضه نهاد و بيضه فرو افتاده و بر ميخى

ص: 216


1- 330. همان 2: 198
2- 331. همان 2: 198 التمحيص 50/91
3- 332. كافى 2: 198

رسيد كه در زير آن بر ديوار بود و بر ميخ قرار گرفت و نشكست . آن حضرت عجب نمود و ميزبان عجب آن حضرت را دريافت و عرض كرد : قسم به خدايى كه تو را به راستى برانگيخته است ، از رزيت و رنجى هرگز بر دلم دردى و برخاطرم گردى راه نيافته است . آن حضرت برخاست و از طعامش تناول ننمود . فرمود :

آن كس كه مصيبتى به او نرسد و آزارى نبيند ، خداى تعالى را حاجتى به او نيست .

مترجم را شعرى در خاطر بود از بيدل دهلوى كه از شعراى هندوستان بوده و بسيار مناسب اين مقام است :

مقصدى گر بود از خلقت همين آزار بود ورنه در كنج عدم آسودگى بسيار بود

رساله امام صادق به بعضى از آشنايان مصيبت ديده اش

و امثال اين اخبار بسيار است و ما برين مقدار اكتفا و اقتصار مى نماييم

و رساله را به نامه شريفه رسيد و مولاى خود حضرت ابى عبدالله حعفر الصادق - عليه السلام - اختتام مى دهيم كه به جماعتى از پسران عم بزرگوارش مرقوم داشته است هنگامى كه از بعضى دشمنان برايشان سخت وارد آمد و تسليتشان داده است .

روايت نموديم آن را به اسناد خودمان به سوى شيخ ابو جعفر طوسى قدس الله روحه از شيخ مفيد محمد بن النعمان و حسين بن عبدالله غضايرى و از صدوق ابى جعفر محمد على بن بابويه از محمد بن حسن بن وليد از محمد حسين بن ابى الخطاب از ثقه جليل محمد بن ابى عمير ، از

ص: 217

اسحاق بن عمار ، كه گفته است : به درستى كه ابا عبدالله جعفر محمد - عليهما السلام - نوشت به سوى عبدالله بن الحسن هنگامى كه او و اهل بيتش حمل شدند و تسليت مى فرمايد از آنچه بر او وارد گرديده بود .

بسم الله الرحمن الرحيم ، الى الخلف الصالح و الذريه الطيبه من ولد اخيه و ابن عمه اما بعد : فان كنت قد تفردت انت و اهل بيتك ممن حمل معك بما اصابكم فما انفردت بالحزن و الغيظ و الكابه و اليم وجع القلب دونى ، و لقد نالنى من ذلك من الجزع و القلق و حر المصيبة مثل ما نالك ولكن رجعت الى ما امر الله عزوجل و غزى به المتقين من الصبر و حسن العزاء حين يقول - لنبيه صلى الله عليه و آله - (فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت (1)) و حين يقول لنبيه -صلى الله عليه وآله - حين مثل بحمزه (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصابرين (2)) فصبر رسول الله -صلى الله عليه وآله - و لم يعاقب و حين يقول (و امر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها لا نسئلك رزقا نحن نرزقك و العاقبه للتقوى (3)) و حين يقول (الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون (4)) و حين يقول (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (5)) و حين يقول عن لقمان لابنه (و اصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور (6)) و حين يقول عن موسى - عليه السلام - (قال

ص: 218


1- 333. القلم / 48
2- 334. النحل / 126
3- 335. طه / 132
4- 336. البقره / 156، 157
5- 337. الزمر / 10
6- 338. لقمان / 17

موسى لقومه استعينوا بالله واصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين ) (1) و حين يقول (الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر (2)) و حين يقول (و لبنلو نكم بشى من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين (3)) و حين يقول : (و الصابرين والصابرات (4)) و حين يقول (و اصبر حتى يحكم الله و هو خير الحاكمين (5)) و امثال ذلك من القران كثيره .

و اعلم ، اى عم و ابن عم ، ان الله عزوجل لم يبال بضر الدنيا لوليه ساعه قط ، و لاشى احب اليه من الصبر و الحمد و اللاواء مع الصبر ، انه تبارك و تعالى لم يبال بنعيم الدنيا لعدوه ساعه قط و لولا ذلك ما كان اعداوه يغلبون اوليا و يخيفونهم و يمنعونهم و اعداوه آمنون مطمئنون عالون ظاهرون . و لولا ذلك لما قتل زكريا و يحيى بن زكريا ظلما و عدونا فى بغى من البغايا . و لولا ذلك لما قتل جدك على بن ابى طالب - عليه السلام - لما قام بامرالله ظلما و عمك الحسين بن فاطمه -صلى الله عليها - اضطهادا و عدوانا .

و لولا ذلك لما قال الله عزوجل فى كتابه (و لولا ان يكون الناس امه واحده لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضه و معارج عليها يظهروه و لبيوتهم ابوابا و سررا عليها يتكئون ) (6) و لولا ذلك لما قال فى كتابه ايحسبون انما نمدهم بعه من مال و بنين ، نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (7)) و لولا

ص: 219


1- 339. الاعراف / 128
2- 340. والعصر / 3
3- 341. البقره / 55
4- 342. الاحزاب / 35
5- 343. يونس / 109
6- 344. الزخرف / 33، 34
7- 345. مومنون / 55، 56

ذلك لما جاء فى الحديث (لو لا ان يحزن المومن لجعلت للكافر عصابة من حديد فلا يتصدع راسه ) ولو لا ذلك لما جاء فى الحديث انه (اذا احب الله عبدا صب عليه البلاء صبا ، فلا يخرج من غم الاوقع فى غم ) و لولا ذلك لما جاء فى الحديث (ما من جرعتين احب الى الله تعالى ان يجرعهما عبده المومن من جرعه غيظ كظم عليها و جرعه حزن عند مصيبه صبر عليها بحسن عزاء و احتساب ) و لولا ذلك لما كان اصحاب رسول الله -صلى الله عليه وآله - يدعون على من ظلمهم بطول العمر ، و صحه البدن و كثره المال و الولد .

و لولا ذلك ما بلغنا ان رسول الله -صلى الله عليه وآله - كان اذا خص رجلا بالترحم عليه و الاستغفار استشهد .

فعليكم -يا عم و ابن عم و بنى عمومتى و اخوتى - بالصبر و الرضا و التسليم و التفويض الى الله عزوجل و الرضا و الصبر على قضائه و التمسك بطاعته و النزول عند امره وافرغ الله علينا و عليكم الصبر ، و ختم لنا و لكم بالسعادة و انقذنا و اياكم من كل هلكه بحوله و قوته انه سميع قريب .

و صلى الله على صفوته من خلقه محمد النبى و اهلى بيته صلوات الله و سلامه و بركاته و رحماته عليهم اجمعين . (1)

به سوى پروردگار صالح و تبار پاك از فرزندان برادر و پسر عمش ، پس از ستايش خداى و آل بزرگوارش - صلوات الله عليهم - پس اگر تو و خانواده ات و آنان كه با تو

ص: 220


1- 346. مومنون / 55، 56

حمل و گرفتار شده اند در بليه و اراده بر خود تنها و مفرد باشيد اما نزد من به حزن و غيظ و اندوه خاطر و درد دلسوز غم اندوز منفرد و تنها نيستند و هر آينه از اين مراتب به من رسيده است از بى تابى و اضطراب و سوزش مصيبت آنچه شما را فرا گرفته است ، ولكن بازگشت كردم به آنچه خداى عزوجل امر نمود و پرهيزكاران را به صبر و حسن شكيبا تسليت فرموده است هنگامى كه به پيغمبر خود -صلى الله عليه وآله - مى فرمايد كه صبر كن بر امر پروردگارت و مباش چون يونس و هنگامى كه مى فرمايد : آنگاه كه بليه مثله به حمزه رسيده است اگر عقاب رانيد پس عقاب كنيد و اگر صبورى و خرسندى پيش گيريد هر آينه بهتر است مر صابران را . پس پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - صبر نمود و عقاب نفرمود ، و هنگامى كه ميفرمايد : اهل خود را امر به نماز فرماى و بر آن صبر نماى ما از تو مسالت روزى نداريم و ما تو را روزى ارزانى مى داريم ، و نيكى خاتمت در پرهيزگارى است و هنگامى كه مى فرمايد : آنانى كه چون ايشان را مصيبتى در رسد بگويند انا لله و انا اليه راجعون اين گروه صلوات است برايشان از پروردگارشان و رحمت است و آنانند هدايت يافتگان به راه راست و هنگامى كه مى فرمايد : اجر صابران بيرون از حساب وفا مى شود . و هنگامى كه مى فرمايد از جانب لقمان براى فرزندش بر بليه اى كه

ص: 221

به تو رسد صبر آور و صبر از اموزى است كه دل بر آن بايد نهاد . و هنگامى كه حكايت از موسى - على نبينا و عليه السلام مى فرمايد كه موسى مرقوم خود را گفت مدد كارى از خدا جوييد و صبر آوريد به درستى كه زمين مر خداى راست و ميراث هر كدام از طبقات بندگانش كه خواهد قرار دهد و حسن خاتمت آنان راست كه پرهيزگارى نمايند .

و هنگامى كه مى فرمايد آنانكه ايمان آوردند و عمل به شايستگيها و با شايستگيها نمودند و اندرز به راستى و اندرز به شكيبايى كردند و هنگامى كه مى فرمايد : شما را آزمايش مى كنيم و به چيزى از ترس و گرسنگى و كاهش از مالها و جانها و ميوه ها و صابران را بشارت رسان .

و هنگامى كه مى فرمايد صبر آور تا آن گاه كه خداى حكم نمايد و خداى بهتر حكم كنندگان است و هنگامى كه مى فرمايد چنان مردانى كه صبر كردند و چنان زنانى كه شكيب آوردند و امثال اين آيات باهرات از قران خداى بسيار است و بدانيد اى عم و پسر عم !كه خداى عزوجل پرواى ضرر دنيا براى دوستان خود ساعتى هرگز ندارد و چيزى را از زحمت رنج و سختى كه با صبر و خرسندى باشد دوست تر نمى دارد و او تبارك و تعالى پرواى نعم دنيا را براى دشمنان خود هرگز در ساعتى ندارد ، و اگر جز اين بود دشمنانش بر دوستانش غالب نمى آمدند و برايشان جور و تطاول نمى توانستند و ايشان را از حقوقشان

ص: 222

اقتدار منع نمى يافتند و دشمنان او در امن و اطمينان نمى زيستند و برترى و غلبه نمى جستند اگر جز اين بودى زكريا و يحيى بن زكريا به ستم و دشمنى در سرزنا كارى از زناكاران كشته نشدندى و اگر جز اين بودى جد بزرگوارت على بن ابى طالب عليهما السلام هنگامى كه قيام به امر خداى فرمود مقتول به ستم نگرديدى و عم تو حسين فرزند فاطمه صلى الله عليهما به ظلم و دشمنى به شهادت نرسيدى و اگر جز اين بودى خداى عزوجل در كتاب كريم خود نفرمودى كه اگر نه اين بود كه مردم يك امت بر كفر شدندى هر آينه قرار مى دادم آنان كه كافر به خداوند رحمن باشند براى خانه هايشان سقفها از نقره و پله ها كه بر آنها به آن خانه ها بالا روند و از جهت خانه هايشان درهايى از نقره و تختها كه بر آن تختها تكيه زنند و اگر نه اين بودى ، خداى تعالى در كتاب خود نمى فرمود كه آيا گمان مى كنند كه آنچه ايشان را از اهل و فرزند به آن مدد مى دهيم براى ايشان سرعت و شتاب در خيرات و نيكوييها مى نمائيم ، بلكه نمى دانند اگر نه اين بودى كه در حديث نيامدى كه اگر مومن اندوهناك شدى هر آينه براى كفار سربندى از آهن قرار دادمى كه هرگز دردى بر سر ايشان نرسيدى و اگر نه اين بود در حديث نيامدى كه چون خداى تعالى بنده اى را دوست دارد بلا بر او فرو ريزد ازغم اندوه نتواند رست و اگر نه اين بودى

ص: 223

در حديث نيامدى كه نيست از دو جرعه محبوبتر به سوى خدا كه بياشامد آنها رابنده مومنى در دنيا يكى جرعه خشمى كه آن را فرو خورد و ديگر جرعه اندوهى نزد وقوع مصيبتى كه بر آن صبر نمايد به حسن شكيبايى و خرسندى و ذخيره اجر و اگر نه اين بودى هر آينه نمى بودند اصحاب پيغمبر خداى -صلى الله عليه وآله - آن راه بر ايشان ستم راندى دعا كنند و بقاى عمر و تندرستى و فزونى مال و فرزندان براى آنها خواهند و اگر نه اين بودى به ما نرسيدى كه پيغمبر خداى هر گاه مردى را از اصحاب تخصيص به طلب رحمت و آمرزش دادى بهره شهادت يافتى پس بر شما باد اى عم واى پسر عم و اى فرزندان اعمام من !به صبر و رضا و تسليم و واگذاشتن امر به سوى خداى عزوجل و رضا و صبر بر قضاى او چنگ زدن به حبل طاعتش و تن در دادن به امرش خداى تعالى فرو ريزد بر ما و شكيبايى را و امور ما و شما را به سعادت اختتام دهد و ما و شما را از هر هلاكتى برهاند به حول و قوه خودش به درستى كه اوست شنونده نزديك به اجابت دعوت هر بنده اى و صلوات فرستد بر صفوه و برگزيده خود از آفريدگارش محمد پيغمبر -صلى الله عليه وآله - و اهل بيت او صلوات خداى و سلام و بركتها و رحمتهايش بر تمام ايشان باد .

اين آخر تعزيت و تسليت است كه لفظ به لفظ نقل كردم از كتاب تتمات و مهمات و

ص: 224

رساله را بر آن اختتام مى دهم در حالتى كه حمد مى كنم خداى را بر نوال او و صلوات مى فرستم بر صاحب رسالت و آل او كه اهل عصمت و اعتدال مى باشند .

و فراغت يافت از ترتيب اين رسال زين الدين بن على بن احمد الشامى العاملى در نيمه نهار روز جمعه در غره شهر رجب الحرام سال نهصد و پنجاه و چهار از هجرت نبويه على مشرفها افضل السلام و التحية و صلوات فرستد خداى تعالى بر محمد و آل - پاكش صلواتى كه بشكند پشتهاى ملحدين و منكرين دين مبين و ملت متين را به محمد و آله صلوات الله عليهم اجمعين .

ص: 225

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109