اصول عقائد : توحید ، عدل ، نبوت ، امامت ، معاد

مشخصات کتاب

سرشناسه:قرائتی، محسن، 1324 -

عنوان و نام پديدآور:اصول عقائد (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد)/ محسن قرائتی.

مشخصات نشر:تهران: مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، 1385.

مشخصات ظاهری:751 ص

موضوع:شیعه -- اصول دین

شیعه -- عقاید

شناسه افزوده:مرکز فرهنگی درسهائی از قرآن

رده بندی کنگره:BP211/5/ق 34الف 6 1384

رده بندی دیویی:297/4172

شماره کتابشناسی ملی:م 83-25553

اطلاعات رکورد کتابشناسی:فاپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

اصول عقائد (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد)

محسن قرائتی.

ص: 3

ص: 4

سخن ناشر

با تأسيس «مركز فرهنگى درسهايى از قرآن» در سال 75، تأليفات حجّت الاسلام والمسلمين محسن قرائتى كه به صورت پراكنده توسط ناشران محترم چاپ و منتشر مى گرديد، جهت تصحيح و تكميل در اختيار اين مركز گذاشته شد و بحمداللّه همۀ آنها خصوصاً مجلّدات اوّليۀ «تفسير نور» پس از بازبينى و ويراستارى در مسير نشر قرار گرفت.

كتاب «اصول عقائد» نيز پس از طىّ مراحلِ بازنگرى، تكميل مطالب و پاورقى ها و ويراستارى نهايى، به صورت مجزّا (توحيد، عدل، نبوّت، امامت و معاد) در پنج جلد توسط اين مركز منتشر گرديد. و اكنون مجموعه اين مباحث به جهت رفاه و سهل الوصول بودن و همچنين از نظر اقتصادى براى دوستداران كتاب، در يك جلد منتشر شده است.

اميد است كه خوانندگان گرامى ما را از پيشنهادات و نظرات خود بهره مند نموده و مطالب خود را به نشانى: تهران - صندوق پستى 14185/586 ارسال نمايند.

مركز فرهنگى درسهايى ازقرآن

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

(1)

اصول عقائد توحيد

پيش درآمد

نياز به دين

اشاره

بحث اصول عقايد را با طرح سؤالى شروع مى كنيم:

آيا انسان به دين نياز دارد؟

قبل از پاسخ اين سؤال، لازم است ابتدا نيازهاى انسان را ذكر كنيم.

هر انسانى سه نوع نياز دارد:

1 - نياز شخصى 2 - نياز اجتماعى 3 - نياز عالى

نياز شخصى، مثل نياز به غذا، پوشاك، مسكن، همسر.

نياز اجتماعى، امورى است كه انسان چون در جامعه زندگى مى كند به آنها نياز دارد. مانند قانون، مقرّرات و رهبر.

نياز عالى، نياز انسان به شناخت و معرفت است، كه بشر سؤالات متعدّدى دربارۀ خود و هستى دارد و مى خواهد خيلى چيزها را بشناسد و بداند و دربارۀ آنها اطلاعاتى داشته باشد. مثلاً شناخت هستى و مبدأ آن، شناخت هدف هستى و مقصد و پايان آن، شناخت راه زندگى و شناخت حقّ و باطل، از جمله نيازها وخواسته هاى هر انسانى است.

اكنون بار ديگر سؤال قبلى را تكرار مى كنيم: انسان چه نيازى به دين دارد؟

پاسخ: در ميان انواع نيازهاى انسان، دين، پاسخگوى نيازهاى عالى اوست.

انسان ها براى پاسخگويى به نيازهاى عالى خود به دين نيازمندند، و دين به

ص: 9

سؤالات فوق پاسخ مى دهد.

دين توضيح مى دهد كه سرچشمۀ هستى كجاست، آفريدگار هستى كيست، هدفِ هستى چيست، معيار شناخت حقيقت كدام است و مسئوليّت ما در اين مجموعه چيست.

كدام راه؟

اشاره

ما انسان ها، براى سعادت و رشد خود به برنامه و طرح نيازمنديم و از سه طريق مى توانيم برنامۀ مورد نياز خود را به دست آوريم. به عبارت ديگر سه راه پيش روى ماست:

1 - طبق ميل و سليقۀ خود عمل كنيم.

2 - طبق خواسته هاى مردم برنامۀ خود را تنظيم كنيم.

3 - خود را تسليم خدا نماييم و راه خود را فقط از او بگيريم.

راه خود

راه خود ساخته، هرگز راه مطمئنّى نيست، زيرا معلومات، اطلاعات و دانش انسان بسيار محدود است. او شاهد صدها اشتباه و خطا در اعمال گذشته خويش است. وجود پشيمانى هاى بسيار در زندگى ما دليلى است بر اشتباه بودن راهى كه رفته ايم و چه بسيار از تصوّرات، برداشت ها و قضاوت هاى ما، كه بعداً معلوم مى شود اشتباه بوده است.

مضافاً، طوفان غرائز هر لحظه انسان را از سويى به سويى مى برد وخواسته هاى جديدى را مطرح مى كند، با اين وضع آيا صلاح است باز هم در انتخاب راهى كه به سعادت يا شقاوت هميشگى انسان مربوط مى شود، طبق فكر ناقص وعلم محدود خود عمل كند؟!

ص: 10

راه مردم

راه دوّم نيز در نامطمئن بودن، دست كمى از راه اوّل ندارد، چون همان خطا و سهو و محدوديّت كه در دانش و انديشه من بود در نظريه ديگران نيز هست.

همان گونه كه من در دام هواها و هوس هاى خويش گرفتارم، ديگران نيز همين گرفتارى را داشته و دارند و همان طور كه من بارها پشيمان شده و مى شوم، ديگران نيز همين پشيمانى را داشته و خواهند داشت.

از همه اينها گذشته، هيچ دليلى وجود ندارد كه من از سليقه خود صرف نظر كنم و دنبال سليقه هاى گوناگون ديگران باشم. آزادى خود را رها كرده، اسير كسانى شوم كه نه حقيقت مرا مى شناسند، نه سعادت ابدى مرا مى دانند و نه معلوم است كه خيرخواهم باشند.

راه دين يا راه برتر

راه دين، راهى است كه آفريدگار براى ما قرار داده و بديهى است كه سازندۀ هر كالايى به مشخّصات و نيازهاى آن از ديگران آگاه تر است و بهتر از هر كسى مى تواند مقرّرات مربوط به نحوه استفاده و يا حفظ و نگهدارى آن را مشخّص نموده و اعلام كند. آيا وجود انسان، از يك كالاى ساختۀ دست بشر كمتر ويا ساده تر است؟! راه ما و مقرّرات و قوانين زندگى ما را نيز بايد سازنده وخالق ما يعنى خداى بزرگ بيان كند، زيرا او از هر كس نسبت به بندگان خود آگاه تر و مهربان تر است.

انتخاب راه دين، سفارش عقل است

علاوه بر مطالب فوق، انتخاب راه دين، امرى كاملاً عقلانى ومنطقى است؛ زيرا انسان عاقل هميشه احتمال خطر را خصوصاً اگر مهم باشد، جدّى مى گيرد.

در جمعى كه به مسافرت مى روند، آن كسى بر مبناى عقل و خرد گام برمى دارد كه هنگام سفر و احتمال خطر، چيزهايى با خود برمى دارد، طنابى براى بكسل

ص: 11

كردن، زنجير چرخى براى يخبندان، جك و زاپاسى براى پنچرى، چراغ قوّه اى براى تاريكى و چوب و چماقى براى حملۀ دزدى مسلح.

انسان عاقل همواره به پيش آمدهاى احتمالى سفر فكر مى كند و اين وسايل را همراه خود مى برد، در مقابل، افرادى كه از عقل خود بهره اى نمى گيرند، سفر را آغاز كرده، هيچ يك از وسايل مورد نياز را برنمى دارند. در طول سفر چنانچه مشكلى پيش نيايد و خطرى اتّفاق نيفتد. كسانى كه اين گونه امكانات را همراه خود برداشته اند ضررى نكرده اند؛ بلكه در طول سفر از احساس آرامش و اطمينان برخوردار بوده اند، امّا اگر نيازى به اين وسايل پيش آمد، كسانى كه همراه خود هيچ وسيله اى ندارند چه كنند؟ مانند همين ماجرا براى كسانى كه در اين دنيا، دين را برگزيده، دستورهاى آن را اجرا مى كنند با كسانى كه دين را رها نموده و به آداب و اعمال دينى پايبند نيستند، اتّفاق مى افتد.

انسان عاقل، بر اثر گفتار انبيا و بندگان صالح و صادق، راه پر مخاطره اى را پيش روى خود مى بيند، آنان به او گفته اند: روزى فرا مى رسد كه بايد پاسخگوى اعمال خود باشد، پاداش كارهاى نيكش را مى بيند و به خاطر كارهاى زشت و ناپسندش مجازات مى شود. پيامبران الهى او را از ارتكاب گناهان باز داشته و انجام اعمال نيك را به او سفارش كرده اند.

به او گفته اند: سالى يك ماه رمضان، روزه بگيرد. به جاى آنكه شراب بنوشد از خودِ انگور استفاده كند و روزى چند دقيقه در برابر خالق خويش نماز گزارد و به جاى بى حرمتى به ناموس ديگران، ازدواج كند و عفّت خود را حفظ نمايد.

حال اگر اين وعده و وعيدها راست نبود و قيامتى به وجود نيامد و سؤال و جواب و پاداش و مجازاتى در كار نبود، كسى كه در دنيا ديندار بوده، مقرّرات و دستورات دين را مراعات نموده، هيچ ضررى نكرده است. بلكه حداكثر به اندازه اى كه فرد بى دين، اوقات خود را صرف كارهاى بى ارزش نموده است، فرد ديندار نماز

ص: 12

خوانده، يا دستورى دينى را انجام داده است، امّا اگر قيامتى در بين بود، - كه به هزار و يك دليل هست - آن وقت افراد بى دين، و غير مذهبى و لاابالى چه خواهند كرد!؟ بنابراين مذهبى ها به هر حال برنده اند و افراد لاابالى و غيرمذهبى، در معرض خطر و ضرر قرار دارند.

البتّه روشن است كه انجام اعمال دينى و پايبند بودن به آداب آن، صبر و استقامت مى خواهد، فرد ديندار براى انجام تكاليف دينى خود بايد متلك هاى افراد لاابالى را تحمّل كند، بويژه افرادى كه در ميان خانواده ها و دوستان غير مذهبى به سر مى برند بايد تحمّل بيشترى داشته باشند.

قرآن كريم مى فرمايد: روش مجرمان و خلافكاران، اين است كه به مؤمنان مى خندند و هرگاه از كنار دينداران مى گذرند (آنها را مورد تمسخر قرار داده و) به يكديگر چشمك مى زنند و زمانى كه به نزد حزب و باند و گروهشان برمى گردند، مسرورند (به اصطلاح پشت سر مؤمنان صفحه مى گذارند.) و هنگامى كه آنها را مى بينند مى گويند: اينها گمراهند.(1)

قرآن در اين آيات به چهار نوع برخورد زشت خلافكاران، اشاره مى كند:

خنديدن، غمزه كردن، فكاهى گفتن و نسبت گمراهى دادن. آنگاه در ادامه مى فرمايد: در روز قيامت نيز مؤمنان به آنان خواهند خنديد! آرى، در روز قيامت آشكار مى شود كه زيانكار واقعى چه كسى است!

انتخاب راه دين، مطابق فطرت است

فطرت، بر وزن خلقت و به معناى آن است. هر نوع احساسى در انسان كه در پديد آمدن آن، استاد و مربّى و تمرين نقش نداشته، و امرى دائمى و هميشگى، در همه مردم، همه مكان ها و همه زمان ها باشد، از آن احساس، گاه به فطرت و زمانى32

ص: 13


1- . سوره مطفّفين، آيات 29 تا 32

به غريزه تعبير مى شود. البتّه معمولاً غريزه به آن سرى از احساسات و تمايلات گفته مى شود كه در حيوان و انسان، هر دو باشد، مانند احساس گرسنگى و تشنگى. آرى، نشانه فطرى بودن يك موضوع همان عموميّت آن است. مثلاً علاقۀ مادر به فرزند، فطرى است، يعنى احساسى است كه بدون معلّم و مربّى و تلقين، در آفرينش او نهفته شده و عموميّت دارد، يعنى در هر زمان و مكان و در هر رژيم و نظامى، اين علاقه را در مادران خواهيد يافت.

البتّه ممكن است عواملى سبب شدّت و ضعف آن احساس شود، زيرا گاهى يكى از احساسات درونى بر ديگرى پيروز مى شود. در انسان، هم علاقۀ به مال هست و هم علاقه به خوشى و سلامتى، ولى اين علاقه ها در همۀ افراد يكسان نيست، بعضى مال را فداى جان و بعضى جان را فداى مال مى كنند. همان گونه كه در ميان اعراب جاهلى، علاقه به آبرو و خيال اينكه داشتن دختر ننگ است، سبب مى شد كه پدر از علاقه به فرزند دست كشيده، با دست خود، دخترش را زنده به گور كند. بنابراين، معناى فطرى بودن، آن نيست كه انسان در عمل نيز دائماً دنبال آن برود زيرا چه بسا فطرتى روى مسألۀ فطرى ديگر را بپوشاند.

يكى از آثار مسألۀ فطرت، احساس افتخار است. كسى كه روى مرز فطرت گام بر مى دارد در خود احساس آرامش مى كند، مادرى كه فرزند خود را در آغوش گيرد، احساس غرور مى كند و حتّى به مادرى كه به فرزند خود بى مهرى كرده انتقاد مى كند، آرى، آن افتخار و اين انتقاد همه از آثار فطرت است.

دينِ فطرى يعنى چه؟

اشاره

هنگامى كه مى گوييم دين فطرى است، يعنى مايه ها و ريشه هاى دين در نهاد هر بشرى نهفته است. اصول و فروع دين، اخلاق و معارف و مبانى دين با خلقت و فطرت انسان هماهنگ است. انسان ها در هر سن و سالى كه باشند و در هر زمان و مكانى كه زندگى كنند، مى خواهند بدانند سرچشمۀ هستى كجاست؟ اين، همان

ص: 14

ريشۀ توحيد است.

انسان مى خواهد كسى او را راهنمايى كند، حقّ و باطل را براى او بگويد، او در درون احساس مى كند به راهنما نياز دارد، و اين ريشۀ نبوّت و امامت است.

پاداش دادن و كيفر كردن، همچنين انتظار پاداش و كيفر در برابر خوبى ها و بدى ها در درون هر انسانى وجود دارد. اگر شما گلى به كودكى داديد، لبخند مى زند و اگر او را اذيّت كرديد، اخم مى كند و مى گريد. آن لبخند و اين اخم، پاداش وكيفر عمل شماست واين عكس العمل فطرى، ريشۀ اعتقاد به معاد است.

تشكّر از ولىّ نعمت و اظهار خضوع در مقابل كسى كه به انسان خدمتى كرده، ريشۀ عبادات و نماز است.

توجّه به محرومان و مستمندان و علاقه به رفع مشكلات همنوعان، ريشۀ خمس و زكات و انفاق است.

توجّه به نجات يك انسان گرفتار و كسى كه در خطر است و علاقه به سعادت ديگران ريشۀ امر به معروف و نهى از منكر است.

البتّه نحوۀ انجام عبادات و اينكه مثلاً نماز را چگونه و چند ركعت بخوانيم و با چه زبان و شيوه اى انجام دهيم، تعبّدى است و بايد ببينيم راهنمايان و رهبران دينى چه شيوه اى را براى ما بيان كرده اند.

فطرت در قرآن

كلمه فطرت يك بار در قرآن آمده، ولى آيات متعدّد در مورد امور فطرى است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - آياتى مثل آيه «اشتروا الضلالة بالهدى»(1) آنان هدايت را دادند وگمراهى را خريدند. كه معلوم مى شود انسان هدايتى فطرى داشته ولى آن را با گمراهى

ص: 15


1- . سوره بقره، آيه 16

معاوضه كرده است.

2 - آياتى مانند آيه «نسوا اللّه»(1)، خدا را فراموش كردند. كه بيانگر اين مطلب است كه اعتقاد به خدا وجود داشته ولى آنها فراموش كرده اند.

3 - آياتى كه از بازگشت به خويشتن سخن مى گويد.«يا ايها الّذين آمنوا عليكم انفسكم»(2) و «أتأمرون الناس بالبرّ و تنسون انفسكم»(3)

4 - آياتى كه ندامت وپشيمانى انسان را بيان مى كند.«ياويلتى ليتنى لم أتّخذ فلاناً خليلاً»(4)

5 - آيات ذكر و تذكّر، كه در مورد ياد و يادآورى است.«و ذكّرهم بايام اللّه»(5) و «وذكّر فانّ الذكرى تنفع المؤمنين»(6)

6 - سؤالاتى كه قرآن از انسان مى كند. از طرح اين سؤالات معلوم مى شود كه انسان در درون خود مطالبى را مى فهمد و مى شناسد.«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انّما يتذكّر اولوا الالباب»(7)

7 - آياتى كه مى گويد: كجا مى رويد؟«انّى تؤفكون»(8) اين آيات بيانگر اين است كه انسان همانند ظرف خالى نيست كه از بيرون پر شود، بلكه داراى اندوخته ها و ذخاير درونى است.

8 - آياتى كه مى گويد: انسان بر نفس خودش آگاه است.«بل الانسان على نفسه بصيرة»(9)

9 - آيات عهد و پيمان و ميثاق انسان با خدا.«ألم أعهد اليكم يا بنى آدم»(10)

سؤال: اگر اعتقاد به خدا فطرى است، چرا عدّه اى به دين و خدا معتقد نيستند؟

پاسخ: دين فطرى است، لكن ممكن است برخى در شناخت سرچشمۀ هستى14

ص: 16


1- . سوره توبه، آيه 67
2- . سوره مائده، آيه 105
3- . سوره بقره، آيه 44
4- . سوره فرقان، آيه 28
5- . سوره ابراهيم، آيه 5
6- . سوره ذاريات، آيه 55
7- . سوره زمر، آيه 9
8- . سوره غافر، آيه 62
9- . سوره قيامت، آيه 14
10- . سوره قيامت، آيه 14

اشتباه كنند، مانند نوزادى كه در جستجوى شير و در صدد يافتن سينۀ مادر براى مكيدن است، ولى به جاى آن پستانك مى مكد.

علاوه بر آنكه امور فطرى گاه ممكن است تحت الشّعاع امور ديگر واقع شود.

غبارهاى فطرت

فطرت، گاهى كاملاً آشكار و گاهى غبار آلود است. در اينجا مناسب است از چيزهايى كه مانع درخشش فطرت است و چون تكّه اى ابر و يا توده اى غبار روى امور فطرى را مى پوشاند نام ببريم.

1 - تقليد كوركورانه از ديگران.

2 - رفاه گرايى و غوطه ور شدن در مادّيات.

3 - تأثيرپذيرى از محيط. حضرت موسى عليه السلام به اتّفاق قوم خود كه خداپرست بودند، وارد منطقه اى شد كه مردم آن بت مى پرستيدند، همين كه نگاه قوم موسى به آنها و بت هايشان افتاد، به حضرت گفتند: براى ما نيز خدايى از بت قرار ده،«اجعل لنا الهاً كما لهم آلهَة»(1)

4 - رفيق بد. چه بسا فردى خودش، خوب و بد را مى فهمد و مى داند، امّا رفيق بد، او را منحرف مى سازد. قرآن مى فرمايد: انسان گمراه در روز قيامت مى گويد:«يا ويلتى ليتنى لم أتّخذ فلاناً خليلاً. لقد اضلّنى عن الذّكر»(2) اى كاش فلانى را دوست نگرفته بودم، او مرا از ياد خدا غافل و منحرف ساخت.

5 - تبليغات سوء. ممكن است با تبليغات مسموم، كارهاى پسنديده، ناپسند و امور ناپسند، پسنديده جلوه داده شود. مانند تبليغات فرعون مبنى بر خدايى خويش، «أنا ربّكم الاعلى»(3) كه مورد پذيرش قوم او قرار گرفت.

6 - تهديد و ايجاد ترس و دلهره از سوى مخالفان دين.

ص: 17


1- . سوره اعراف، آيه 138
2- . سوره فرقان، آيه 29 و 30
3- . سوره نازعات، آيه 24

7 - خود باختگى در برابر افكار و عقايد ديگر مكاتب.

8 - پيروى از هنرمندان منحرف. هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام براى مناجات و دريافت وحى به كوه طور عزيمت فرمود، سامرى كه يك هنرمند بود از اين فرصت استفاده كرد و با ساخت گوساله اى، مردم را گوساله پرست نمود.«فاخرج لهم عِجلاً جسداً له خُوار»(1)

9 - اكثريّت گرايى. گاهى انسان خود مى داند مطلبى باطل و نارواست، امّا به خاطر اينكه اكثريّت آن را مى پسندند، بر اساسِ «خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو» از جامعه پيروى و تبعيّت مى كند.

10 - وسوسه هاى شيطانى.

11 - تمسخر شنيدن. گاهى انسان به خاطر احتراز از تمسخر ديگران، از بيانِ دريافت هاى صحيح خود دست بر مى دارد.

12 - هوا و هوس. تمايلات نفسانى و پيروى از غرائز، از بروز امور فطرى جلوگيرى مى كند.

عوامل شكوفايى فطرت

در مقابلِ عواملى كه فطرت آدمى را تحت الشّعاع قرار مى دهند، عواملى هستند كه فطرت را شكوفا كرده، آن را جلا بخشيده، و درخشنده مى سازند. اكنون به بيان برخى از آنها مى پردازيم.

1 - احساس خطر. بسيارى از انسان ها تا هنگامى كه به رفيق و پول و زور، يا پست و پارتى وابسته اند، به فطرت و امور فطرى - از جمله خدا - توجّهى ندارند، امّا همين كه دستشان از ابزار و وسايل ظاهرى قطع شد و يا از كمك آنها نااميد شده و احساس خطر نمودند، به فطرت خود باز مى گردند.

ص: 18


1- . سوره طه، آيه 88

2 - مشكلات. درگيرى با گرفتارى ها، انسان را متوجّه امور فطرى مى كند.

3 - ياد نعمت هاى الهى. توجّه و تدبّر و تفكّر در نعمت هاى الهى، فطرت را شكوفا مى كند.

امتيازات دين

اكنون كه نياز به دين روشن شد، مناسب است به طور خلاصه، امتيازات دين را ذكر كنيم:

1 - دين قداست دارد. زيرا دين، قانون خداست و قانون خدا مقدّس است.

2 - دين با فطرت همراه و هماهنگ است. چنانكه توضيح داديم.

3 - دين با عقل سازگار است. چنانكه توضيح داديم.

4 - دين جامعيّت دارد. دين براى تمامى مسايل زندگى انسان، برنامه و دستور دارد. از قبل از ولادت تا پس از مرگ، وظايف، مسئوليّت ها و كارهايى را كه بايد انجام و يا ترك شود، همه را متذكّر گرديده است.

صدها آيه قرآن و هزاران حديث از پيشوايان، تكاليف و وظايف ما را در رابطه با خدا، جامعه، خانواده، دوستان و همسايگان و حتّى حيوانات و محيط زيست روشن و مشخّص نموده است. همچون آداب انتخاب همسر، مراسم عقد و ازدواج، دوران باردارى، تغذيه مادر، زايمان، نامگذارى، عقيقه، لباس و تغذيه كودك، خواب و گريه كودك، مسئوليّت پدر و مادر، صميميّت با كودك، آموزش و تربيت كودك و دوران جوانى، پيرى، بيمارى و مرگ.

على عليه السلام در نامه بيست وپنج نهج البلاغه به مسئول دريافت زكات دستور مى دهد: هنگام مراجعت در سوارشدن بر شترانى كه از بابت زكات دريافت نموده، عدالت را مراعات كند! آرى دين جامع، حتّى در سوار شدن بر مركب، به عدالت سفارش مى كند.

روايات مى گويد: هنگام دوشيدن شير از پستان گاو، حقّ گوساله را مراعات كنيد

ص: 19

و شير مورد نيازش را در پستان مادر باقى بگذاريد.

فقط در مورد لباس، ده ها دستور وجود دارد. از نوع لباس، رنگ وجنس آن، بهداشت لباس، بافت و دوخت آن و....

5 - دين از سرچشمه وحى است. در دين، هواها و هوس ها، غرائز، محدوديّت ها، باند بازى ها و حزب گرايى ها راهى ندارد و تمامى دستورهاى دين از وحى الهى سرچشمه مى گيرد.

كارايى دين

شايد بتوان طرح كلّى دين را براى ساختن جامعه اى پويا و رو به رشد، به كارهايى كه براى ساختن يك وسيله نقليه براى حركت به جلو انجام مى دهيم تشبيه كرد. ما در ساختن يك ماشين چند مرحله را طىّ مى كنيم:

1 - اوّل معدن آهن را كشف مى كنيم.

2 - معدن كشف شده را استخراج مى كنيم.

3 - مواد را ذوب مى كنيم.

4 - قطعات ماشين را مى سازيم.

5 - قطعات ساخته شده را مونتاژ و به يكديگر متّصل مى كنيم.

و در نهايت با يك رانندۀ ماهر، اتومبيل ساخته شده را هدايت مى كنيم.

دين نيز همين پنج عمل را روى انسان انجام مى دهد:

كار اوّل

كار اوّل دين، كشف انسان است. انسانى كه خودش را فراموش كند، راهش، رهبرش و هدفش را گم كند، تا سرحد يك حيوان تنزّل مى كند و چون هدف اصلى خود را تنها رفاه و زندگى مادّى مى داند مانند يك مرده مى شود كه ديگر حقّ در او اثر نمى كند و همچون گرگ مى شود در دريدن، روباه مى شود در حيله، موش

ص: 20

مى شود در دزدى، سنگ مى شود در قساوت. اين انسان گم شده بايد پيدا شود، خودش را بشناسد و كشف كند.

اگر دين نباشد، ما نمى توانيم به خوبى و درستى خود را كشف كنيم و بشناسيم، لذا كسانى كه با انبيا ارتباطى ندارند، انسان را به درستى نشناخته اند، برخى از آنها مى گويند: انسان در اصل حيوان بوده است و برخى ديگر مى گويند: جوهرۀ انسان شهوت است ومنشأ تمامى حركات اوشهوات اوست، برخى انسان را حيوانى اقتصادى مى دانند كه منشأ تمامى حركات او شكم اوست. اساساً آنها زندگى و سعادت و خوشبختى را به گونۀ ديگرى فهميده اند و معنا كرده اند.

دين به ما مى گويد: اى بشر! تو شهوت و شكم نيستى، امتياز و كمال تو در اينها نيست. حتّى امتياز تو به پرواز كردن، بلند كردن وزنه و خانه ساختن نيست، زيرا حيوانات در تمامى اين امور از تو برتر و بالاترند.

اگر نگاهى به قرآن كنيم به راحتى درمى يابيم كه اسلام چگونه انسان را معرّفى مى كند. در برخى آيات مى فرمايد:

1 - تو خليفۀ خدا هستى.(1)

2 - هر چه در زمين و آسمان است براى توست.(2)

3 - تو حامل امانت الهى هستى.(3)

4 - در تو از روح خدا دميده شده است.(4)

5 - تو بهترين مخلوق خدا در آفرينشى.(5)

6 - ما تو را گرامى داشتيم.(6)

7 - ما تو را فضيلت داديم.(7)70

ص: 21


1- . سوره بقره، آيه 30
2- . سوره لقمان، آيه 20
3- . سوره احزاب، آيه 72
4- . سوره حجر، آيه 29
5- . سوره مؤمنون، آيه 14
6- . سوره اسراء، آيه 70
7- . سوره اسراء، آيه 70

و سپس هشدار مى دهد كه مبادا خود را فراموش كنى و گم كنى، كه خسارت ببينى و در تجارتت سود نكنى، مبادا خود را ارزان بفروشى و به غير خدا بفروشى، و اين جاست كه انسان از خود مى پرسد: اگر من براى زندگى مادّى و اشباع غرائز حيوانى آفريده شده ام، پس چرا هستم؟ و چرا اين همه نبوغ و استعداد و آرزو در من قرار داده شده است؟

كار دوّم

كار ديگر دين، استخراج اين معدن كشف شده است. انسان بايد استخراج شود از ظلم ها، جهل ها، تفرقه ها، خرافات، شرك ها و.... چنانكه قرآن مى فرمايد:«يُخرجُهم من الظلماتِ الى النّور»(1) خداوند مؤمنان را از تاريكى ها به سوى نور خارج مى سازد.

كار سوّم

دين، انسان را در بوتۀ حوادث ذوب مى كند، همان گونه كه آهن در كوره ذوب مى شود. دين، عشق به بى نهايت را در انسان ايجاد وآدمى را به آن وصل مى كند، آن گاه بى نهايت كوچك را در بى نهايت بزرگ ذوب مى كند. آرى، انسان به كمك دين و بر اثر مناجات وبا توبه وگريه، ذوب شده وناخالصى هاى او جدا مى گردد.

كار چهارم

كار چهارم دين، تربيت فردى انسان است. برنامه هاى خودسازى، از راه عبادت و تقواپيشگى و شكوفا كردن صفات نيك وكمال انسانى، يعنى ساختن يك مهرۀ مفيد و انسان واقعى؛ همان كارى كه پيامبر اسلام در دوران مكّه و در زمان خفقان انجام دادند. تمام دستوراتى كه جنبه اجتماعى ندارد در اين مسير قرار مى گيرد تا انسان ها يك به يك ساخته شوند.57

ص: 22


1- . سوره بقره، آيه 257

عبادت هاى فردى، مقدّمۀ خودسازى وخودسازى مقدّمۀ جامعه سازى است.

تربيت جامعه را بايد از تربيت افراد آغاز كنيم. خداوند از پيامبرش مى خواهد ابتدا خودش را پاكيزه گرداند،«وثِيابِكَ فَطهّر»(1) در مرحلۀ دوّم مى فرمايد: به زنان و دخترانت بگو پاك باشند،«قل لأزواجك وبَناتك...»(2) در مرحلۀ سوّم خويشان نزديك خود را انذار كند،«و أنذر عشيرتك ألاقربين»(3) ودر مرحلۀ چهارم، مأمور انذار اهل مكّه واطراف آن مى گردد.«لِتُنذرَ امّ القُرى و مَن حَولَها»(4) آن گاه نوبت به ارشاد و هدايت جهانيان مى رسد.«كافّةً لِلنّاس»(5)

كار پنجم

كار پنجم دين، پيوند دادن مهره هاى ساخته شده و ايجاد ارتباط و وحدت بين انسان هاى مؤمن و تربيت يافته و در نهايت، تشكيل يك حكومت جامع الهى در تمام ابعاد است - همان كارى كه پيامبر در مدينه انجام دادند - تشكيل يك جامعۀ اسلامى كه معيارها و هدف هاى آن الهى باشد و از هر جهت با جامعه هاى غير اسلامى تفاوت داشته باشد.

اساساً اسلام دين وحدت، جماعت و اجتماع است، شما در نماز، حتّى اگر به تنهايى نماز بخوانيد، به صورت جمع با خداوند متعال سخن مى گوييد:«ايّاك نَعبد و ايّاك نستعين» تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى خواهيم.«اِهدنَا الصّراط المستقيم» ما را به راه راست هدايت فرما. «السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين» سلام بر ما و بر بندگان شايسته. اسلام با روش هاى مختلف سعى دارد مسلمانان را به تشكيل اجتماعات با شكوه تشويق كند، لذا مى فرمايد: تعداد نمازگزاران، هر چه بيشتر باشد ثواب نماز جماعت افزون مى گردد.

اگر غيبت و تهمت و... در اسلام امرى ناپسند است، شايد به خاطر آن باشد كه28

ص: 23


1- . سوره مدّثر، آيه 4
2- . سوره احزاب، آيه 59
3- . سوره شعراء، آيه 214
4- . سوره انعام، آيه 92
5- . سوره سبأ، آيه 28

عامل تفرقه و تشتّت است و اگر هديه دادن، صلۀ رحم، سلام كردن و مشورت امرى پسنديده است، براى آن است كه اين گونه امور ايجاد محبّت مى كند و باعث انسجام و وحدت مى گردد.

كار ششم

آخرين كار دين آن است كه جامعۀ متّحد وتشكّل يافته را به دست رهبرى لايق و معصوم بسپارد، تا او امّت را از خطر تسلّط افراد مفسد، مسرف، مترف، جاهل و ظالم حفظ نموده ومردم را از وابستگى و دنياپرستى برهاند. به راستى، سپردن رهبرىِ جامعه به دست شخص غير معصوم، ظلم به مقام انسانيّت است.

اين است دورنمايى از طرح كلّىِ مكتب كه اگر بخواهيم آنا را در يك سطر بيان كنيم، مى گوييم: دين، يك برنامه جامعى است كه نوع «بينش»، «كوشش» و «روش» را براى فرد و جامعه، با معيارهاى خاصّ الهى معيّن مى كند.

چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟

علل عدم توجّه به دين و گريز از آن را مى توان در موارد زير جستجو نمود:

1 - عدم شناخت دين

هر چه شناخت ما از چيزى بيشتر باشد و ارزش و اهمّيت آن را بدانيم، توجّه ما نيز به آن بيشتر خواهد شد. سرچشمۀ بى توجّهى برخى افراد به دين و مسايل آن، نداشتن شناخت درست از دين است. امام رضا عليه السلام فرمودند:

اگر مردم زيبايى هاى سخنان ما را بشناسند، از ما پيروى خواهند كرد.(1)

برخى نسبت به نماز كاهلى مى كنند. هنگامى كه از آنها جوياى علّت مى شويم، پاسخى مى دهند كه از عدم آشنايى آنها به نماز حكايت مى كند. آنان مى گويند:

ص: 24


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 30

خداوند چه نيازى به نماز ما دارد؟ اين گروه نمى دانند كه نه تنها خدا به نماز ما و حتّى به خود ما نيازى ندارد، بلكه تمام هستى از ما بى نياز است. زمين چه نيازى به ما دارد؟! زنبور عسل و ساير حيوانات چه نيازى به ما دارند؟ اكسيژن و خورشيد چه نيازى به ما دارند؟ اگر گفته اند خانۀ خود را روبه خورشيد بسازيم، معنايش اين نيست كه خورشيد به ما و اتاق ما نياز دارد، بلكه اين انسان است كه به خورشيد و نور و گرماى او نيازمند است.

در دعا مى خوانيم: «عصَيتُك بجَهلى»

خدايا! به خاطر جهل و نادانى، فرمانت را عمل نكردم.(1)

اگر انسان، آثار اعمال صالح را بداند و از مجازات اعمال زشت با خبر باشد، قطعاً اعمال صالح را انجام داده، از كارهاى ناپسند دورى مى كند. اگر كسى سيگار مى كشد و نماز نمى خواند، به خاطر اين است كه نه بر ضررهاى سيگار واقف است و نه از اسرار و آثار نماز آگاه است.

براى جذب مردم به دين، لازم است شناخت از دين و معارف آن در جامعه رواج يابد و رابطه بين اسلام شناسان و نسل نو بيشتر شود. بايد هر دانشجو و هر جوان مسلمان، با يك عالم اسلام شناس در ارتباط باشد تا معارف دينى را بشناسد و همواره از دين، تحليل و برداشت صحيح داشته باشد.

در زمان طاغوت، يكى از استادان ماركسيست در كلاس درس گفته بود: اسلام مى گويد: هر كس دزدى كرد بايد فوراً دست او را قطع كرد و اگر حكومت اسلامى تشكيل شود، در هر شهرى بايد سلاّخ خانه اى براى قطع دست، درست شود. امّا «كارل ماركس» مى گويد: هر كس دزدى كرد لابد گرسنه بوده است، شكمش را سير كنيد، ديگر دزدى نمى كند. شكم سير كردن هنر است، نه قطع كردن دست!

هنگامى كه يك استاد، مسايل را اين گونه تحليل و القاى شبهه مى كند، بايد به او83

ص: 25


1- . بحارالانوار، ج 97، ص 183

پاسخ داد: اوّلاً اين حرف غلط است كه هركس دزدى مى كند بر اثر گرسنگى است.

گرچه ممكن است دزدى گاهى بر اثر فقر و گرسنگى باشد، امّا در همه جا چنين نيست، بسيارى از زندانيان، بر اثر حرص وطمع، دزدى وكلاه بردارى و گران فروشى مى كنند، ثانياً: هر كس كه دزدى كرد، اسلام دست او را قطع نمى كند، بلكه با بيست وشش شرط، دست دزد قطع مى شود.

خوشبختانه در آن جمع، دانشجوى با اطلاعى مى گويد: استاد! اسلام با بيست و شش شرط دست دزد را قطع مى كند. لطفاً شما كه به اسلام اشكال وارد مى كنيد، فقط شش شرط آن را بيان فرماييد!

2 - اضافه شدن خرافات در دين

برخى از مردم كه از مذهب دورى مى كنند به خاطر خرافاتى است كه از طرف دوستان نادان و دشمنان دانا به مذهب اضافه مى شود.

اگر به انسان تشنه اى يك ليوان آب دهند، ولى در آن مگسى باشد، آب را به زمين مى ريزد ونمى آشامد. چه بسيار تشنگان دين كه به خاطر وجود خرافات، از اصل مذهب صرف نظر مى كند، گاهى چيزهايى را كه حلال است بر خود حرام مى كنيم و گاهى خود را پايبند آداب و رسوم دست و پاگيرى به نام دين مى نماييم. بنابراين از عمل بعضى مسلمانان كه مايۀ فرار مردم از مذهب مى شود، نبايد غافل شد.

3 - برداشت و تعبير ناصحيح از دين

گاهى از دين وتعاليم آن بد برداشت مى شود و اين فهم غلط، به نام دين تبليغ مى شود. صاحب چنين برداشتى بر اين باور است كه هركس ديندار است بايد اين گونه فكر وعمل نمايد. بديهى است فهم نادرست و اشتباه از دين و تعاليم آن و تبليغ اين برداشت هاى ناصحيح به نام دين، مانع از جذب ديگران مى شود. نحوۀ تبليغ دين، بسيار مهم است. تبليغ دين هم روانشناسى مى خواهد وهم سليقه.

ص: 26

4 - عمل برخى از متديّنين

گاهى رفتار برخى از متديّنين موجب دين گريزى ديگران مى گردد. مانند عرضۀ غذاى تميز، توسّط فردى كثيف براى شخصى گرسنه.

تحليل هاى غلط از دين

كسانى كه اعتقادى به دين ندارند - مانند مادّى گراها - ناگزيرند تحليلى و توجيهى براى دين و علّت پيدايش آن ارائه نمايند. برخى تحليل ها و توجيه هاى آنان جنبۀ روانى و برخى جنبۀ اقتصادى دارند. كه همۀ آنها از واقعيّت دورند. البتّه اكنون بطلان بسيارى از آنها آشكار شده و جوابشان نيز داده شده است.(1)

مادّى گراها، دربارۀ ريشه هاى پيدايش مذهب در ميان جوامع بشرى، ضمن ردّ عقل و فطرت، امورى چون فقر، جهل و ترس را به عنوان عوامل گرايش به دين و خدا ذكر كرده اند.

فقر

مادّى گراها مى گويند: يكى از عوامل گرايش مردم به دين و خدا فقر است و در توضيح آن مى گويند: سرمايه داران چون مى خواستند حقّ فقرا و كارگران را غصب كنند، كانالى به نام دين ساختند تا از طريق آن فقرا را استثمار كنند، آنها به محرومان جامعه، به وسيله عوامل ارتجاع چنين القا مى كنند كه دنيا ارزشى ندارد، صبر و تحمّل داشته باشيد، زيرا خداوند صبر و صابران را دوست دارد، با فقر و بيچارگى بسازيد و هرگز دست به شورش و انقلاب نزنيد، آنچه مهم است آخرت است. بنابر اين سرمايه داران از واژه هايى كه طبقه محروم را بى تحرّك مى سازد سوء استفاده نموده و بدين وسيله آنها را به سكوت و سكون وا مى دارند!

ص: 27


1- . براى اطلاع بيشتر به كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم (اثر علامه طباطبايى و شهيد مطهرى) و كتاب راه خداشناسى و كتب مربوطه مراجعه كنيد

بطلان اين تحليلِ غلط و دور از منطق، به چند دليل كاملاً روشن است.

اوّلاً: صبر به معناى تسليم شدن و تو سرى خوردن نيست. در جايى كه دين مى فرمايد:«فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(1) هر كس به شما ظلم و تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. چگونه مى توان چنين برداشت ناصحيح را به دين نسبت داد؟

هرگز توجّه به آخرت، به معناى دست كشيدن از دنيا و بى اعتنايى نسبت به آن و ضايع شدن حقوق فرد توسّط ديگران نيست. در قرآن كريم به تعداد كلمۀ آخرت، كلمۀ دنيا تكرار شده است.

اسلام، براى تمام واژه هايى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحريف شده، معنايى صحيح و محرّك دارد، معناى انتظار، سكوت نيست، چنانكه انتظار خورشيد به معناى آن نيست كه شب در تاريكى بمانيم و چراغى روشن نكنيم و معناى انتظارِ تابستان، اين نيست كه در زمستان وسيلۀ گرم كننده نداشته باشيم.

آرى، انتظار ظهور امام زمان عليه السلام براى اصلاح، به معناى سكوت و زير بارِ ظلم رفتن نيست.

معناى صبر، تحمّل ظلم نيست. بلكه صبر، يعنى استقامت در برابر ظالم و پايدارى در گرفتن حقّ. اسلام مى گويد: هر كه در راه گرفتن مال خود از دشمن و يا حفظ آن از دستبرد كشته شود، شهيد است. يعنى براى گرفتن حقّ بايد تا مرز شهادت استقامت نمود.

معناى تعبير «دنيا ارزش ندارد»، اين نيست كه دنيا را از دست بدهيم، بلكه منظور آن است كه ارزش انسانى كه جانشين خدا در زمين است، بيش از دنياست و نبايد دنيا براى انسان هدف باشد.

اسلام علاوه بر آنكه اموال نامشروع را از سرمايه داران مى گيرد و به صاحبان آن94

ص: 28


1- . سوره بقره، آيه 194

مى دهد، به محرومان نيز خطاب كرده، مى فرمايد:

تواضع و فروتنى در برابر سرمايه دار ممنوع است و هر كس به خاطر مال در برابر كسى تواضع كند يك سوّم دينش نابود مى شود. هر كس به پولدارى به خاطر پولش، با گرمى و احترام سلام كند، خدا در قيامت بر او غضب خواهد كرد. هرگز كسى را به خاطر داشتن مال، امتيازى ندهيد. نبايد بر سر سفره اى بنشينيد كه در آن تنها افراد مرفّه نشسته اند. چنانكه امام رضا عليه السلام با بردگان بر سر يك سفره غذا مى خورد و حضرت سليمان با آن همه عظمت، با مساكين زندگى مى كرد و امام على عليه السلام روى خاك مى نشست.

ثانياً: اگر سرمايه داران، دين را به وجود آورده باشند، نبايد انبيا، فقرا را در برابر سرمايه دارانِ زورگو بشورانند و به قيام وادارند.

ثالثاً: دين، سرمايه دارى را محدود وبسيارى از منابع درآمد را ممنوع مى كند، رشوه، كم فروشى، گران فروشى، ربا، كلاه بردارى و دزدى به شدّت در دين مردود است. بديهى است كه هيچ گاه يك سرمايه دار، طرفدار پيدايش دينى نيست كه او را از ثروت اندوزى باز مى دارد و به بهانه هاى مختلف جيب او را به نفع فقرا خالى مى كند و حتّى گاهى اموال او را مصادره نمايد.

توجيه ديگر مادّى گراها اين است كه دين ساختۀ خود فقراست. فقرا، دين را براى آرامش خود ساختند. آنها گفتند: اگر دنيا نداريم، مهم نيست در عوض آخرت داريم و آخرت بهتر است. به جاى اينكه برويم دنبال كار وبازار، مى رويم دنبال مسجد و عبادت.

اين تحليل هم اشتباه ومغرضانه است. كجاى دين طرفدار تنبلى وبى تحرّكى است؟ از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: چه چيزى بار شتر است. فرمود: صد هزار درخت خرما. تعجّب كردند، بعد متوجّه شدند كه صدهزار هستۀ خرما بار شتر است. تفكّر اميرمؤمنان اين گونه است كه از هر هستۀ خرما بايد در انديشه توليد يك

ص: 29

درخت خرما بود. آن حضرت چه مقدار نخلستان ايجاد نمود وقنات آب احداث كرد! پيامبران الهى يا كشاورز بودند يا دامدار ويا نجّار وخيّاط.

ترس

بعضى از مادّيون كه نمى توانند به جهان بينى توحيدى و برخاسته از عقل و فطرت پى ببرند، گفته اند: ريشۀ ايمان به خدا ترس است! توضيح اينكه انسان همان گونه كه در كودكى پناهگاهى به نام والدين دارد، در بزرگسالى هم پناهگاهى به نام خدا براى خود ساخته است، زيرا انسان، هم از نظر زور و قدرت محدود است و هم حوادث و خطرها فراوانند.

انسان هاى اوّليه كه در برابر حوادث ناگوار وخطرناكى - از قبيل زلزله و رعد و برق و... - قرار مى گرفتند براى خود پناهگاه موهومى فرض مى كردند و هرگاه مى ترسيدند با پناه بردن به خداىِ خود ساخته، به روان مضطرب خود آرامش مى بخشيدند. بنابراين، ريشۀ ايمان به خدا ترس است!

در پاسخ بايد گفت: اگر ريشۀ ايمان به خدا، ترس باشد، بايد هر كه ترسوتر است ايمانش بيشتر باشد. و جاهايى كه ترس زياد است، ايمان به خدا هم زياد باشد.

اگر ريشۀ ايمان به خدا ترس است، بايد افرادى كه ترسو نيستند دين نداشته باشند! و در مواردى كه در انسان احساس ترس نيست، توجّه به خدا هم نباشد، در حالى كه هست.

شايد در اينجا سؤالى به ذهن خوانندۀ گرامى برسد كه اگر منشأ ايمان به خدا و گرايش به مذهب، ترس نيست پس چرا هنگام ترس، انسان متوجّه خدا مى گردد، چرا هنگامى كه بيمار به اتاق جرّاحى مى رود و يا راننده اى ماشينش در حال واژگونى است به ياد خدا مى افتد؟

در پاسخ مى گوييم: درست است كه انسان در حال ترس، به سوى خدا مى رود، امّا اين بدان معنا نيست كه ريشۀ ايمان به خدا و گرايش به دين ترس است. اگر انسان

ص: 30

هنگام تشنگى به سراغ آب مى رود، به معناى آن نيست كه اب ساختۀ ذهن بشر است، بلكه به عكس، به معناى آن است كه آب يك واقعيّتِ موجود است كه تشنگى، ما را به سوى او مى كشاند.

عقل انسان آثار دقيق و ظريف و حساب شده اى را مى بيند و به وجود خداوند متعال پى مى برد، فكر مى كند: من كه فعلاً هستم، خودم، خودم را نيافريدم وگرنه ممكن بود خود را قوى تر و زيباتر بيافرينم و يا در خود تغييراتى دهم، ديگران هم كه مثل منند، بنابراين يك قادرى مرا ساخته است. او در اين فكر و نتيجه گيرى، دلهره و ترسى ندارد. عقل و فطرت بيدارش او را به سوى خداى متعال رهبرى مى كند.

جهل

گروهى از مخالفان دين، كه با حقّانيّت خداشناسى بر اساس رهنمود عقل و فطرت مخالفند، مى گويند: ريشۀ ايمان به خدا جهل است! اينان معتقدند: براى انسان ها مسائل و حوادثى پيش مى آمده كه دليل آنها را نمى دانستند، هر كجا و در هر مسأله اى از تفسير علمى آن عاجز مى شدند پيش خود، خدايى فرض مى كردند و مى گفتند: اين كار، كار خداست. مثلاً چون علّت خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى و زلزله و پيشامدهاى ديگر را نمى دانستند، خدايى را پيش خود تصوّر مى كردند تا بگويند اينها كار اوست، از اين جا بود كه مسأله اى به نام خدا مطرح شد!

حقيقت اين است كه بايد گفت: روزگار اين حرف ها سپرى شده و از اوّل هم خريدارى نداشت، زيرا:

1 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل به علل حوادث طبيعى باشد، بايد هر كه جهلش بيشتر است، ايمانش بيشتر باشد!

2 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل باشد، بايد كتاب هاى آسمانى مردم را به جهل تشويق كنند! در صورتى كه قرآن در آيات متعدّدى به بيان فضيلت واهميّت علم و دانش پرداخته، مردم را به فرا گرفتن آن تشويق كرده است.«يرفع اللّه الّذين امنوا منكم

ص: 31

والّذين اوتوا العلم درجات»(1)،«هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون»(2)

3 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل باشد، بايد رهبران دينى، افراد جاهلى باشند در حالى كه آنان از همه داناترند.

4 - اگر ريشۀ ايمان به خدا جهل باشد، بايد هر كه به علمش اضافه و از جهلش كاسته مى شود، بى ايمان تر شود! و بايد همين كه انسان به علل بعضى از حوادث پى برد، دست از ايمان به خدا بردارد، در صورتى كه امثال گاليله ها، انيشتين ها و بوعلى ها - كه خود كشف كنندۀ بعضى علل طبيعى هستند - به خدا ايمان دارند. راستى مگر كشف يك يا چند قانون طبيعى ما را از وجود قانون گذار بى نياز مى كند؟

بديهى است كشف قوانين طبيعى و آگاهى و اطلاع از اسرار هستى، در گرايش انسان به خدا و ايمان به او بسيار مؤثر است.

نشانه هاى بهترين دين

بهترين دين و مكتب، بايد داراى مشخّصات زير باشد:

1 - عقلى و مستدل باشد.

البته لازم است كه بگوييم: اصول عقايدِ دين نبايد با عقل در تضادّ باشد، امّا لازم نيست همۀ مردم در همه زمان ها و مكان ها، دستورها و برنامه هاى دين را طبق عقل خويش درك كنند؛ زيرا در زمانى كه بسيارى از برنامه ها و دستورهاى دين، صادر مى شود؛ ممكن است افرادى راز و رمز آن را نفهمند و با عقل خويش به فلسفه آن پى نبرند. بنابراين يك برنامه دينى نمى تواند ضدّ عقل باشد امّا ممكن است فوق عقل باشد.

به هر صورت دين خوب، دينى است كه اصول عقايد وبرنامه هايش استدلالى باشد نه ضدّ عقل؛ براى همين است كه مى گويند: در اصول دين و اصول عقايد،

ص: 32


1- . سوره مجادله، آيه 11
2- . سوره زمر، آيه 9

تقليد جايز نيست، زيرا عقيده از عَقْد است وعقد يعنى گره خوردن وبسته شدن و چون بنا بر اين است كه روح و دل انسان با عقيده و مطلبى گره بخورد، صرفاً با حرف اين و آن گره نمى خورد بلكه بايد اين علقه و پيوند بر مبناى عقل و استدلال ايجاد گردد.

2 - با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد.

پيروان يك دين بايد برنامه هاى دينى خود را با فطرت و طبيعت خود سازگار ببينند، مثلاً انسان طبيعتاً به همسر نياز دارد، بديهى است دين خوب آن است كه در برنامه ها و دستوراتش، ازدواج امر مقدّسى باشد.

3 - تحريف نشده باشد.

متأسّفانه يكى از گرفتارى هايى كه براى اديان پيشين روى داد، تحريف آنها بود.

قرآن از اين عمل زشت پرده برداشته، مى فرمايد:«يُحرِّفونَ الكَلم عن مَواضِعه»(1)بديهى است دست بردن در قوانين وبرنامه هاى يك دين، آن را وسيله و بازيچه اغراض شخصى نموده، بى خاصيّت مى كند.

خوشبختانه دشمنان آگاه و دوستان نادان هرگز نتوانستند هيچ گونه تحريفى در دين اسلام به وجود آورند، زيرا خداوند، خود حفاظت ونگهبانى از قرآن را به عهده گرفته است و در اين باره مى فرمايد:«انّا نحن نزّلنَا الذّكر و انّا له لَحافِظون»(2) در آيه ديگر مى فرمايد:«لايأتيه الباطل مِن بين يَديه»(3) از هيچ سمت و سويى باطل به قرآن راه نمى يابد.

4 - اميد آفرين و روحيه بخش باشد.

از نشانه هاى بهترين دين و مكتب آن است كه به انسان اميد و عشق بدهد. اگر42

ص: 33


1- . سوره مائده، آيه 13
2- . سوره حجر، آيه 9
3- . سوره فصّلت، آيه 42

شاگردى بداند كه زحمات او در مدرسه هدر نمى رود و حتّى يك صدم نمره اش مورد نظر است و عذرهاى موجه او پذيرفته مى شود، با عشق خاصّى به تحصيل ادامه مى دهد. در جهان بينى الهى، انسان عقيده دارد كه در هر لحظه زير نظر خداست و ذرّه اى از اعمال خير او غفلت نمى شود و خريدار كار نيكش خداست وبهاى جان و مالش بهشت است و بر اين باور است كه امدادهاى غيبى مى تواند در سخت ترين شرايط به كمك او بيايد.

5 - آينده نگر باشد.

دين بايد دورنگر و در فكر آينده مردم باشد، آينده را براى پيروان خود توضيح دهد و راه هاى سعادت و پيشرفت را با آنها در ميان بگذارد. البتّه برخى از مكتب ها به جاى اينكه آخربين باشند آخوربين هستند.

6 - جامع باشد.

دين بايد هم به مسايل نظرى بپردازد و هم به مسايل عملى. هم به اين جهان بيانديشد و هم آن جهان را فراموش نكند. آنچه كه مورد نياز يك انسان و يا جامعه است در آن يافت شود. اين جامعيّت به زيبايى در قرآن مشاهده مى شود، زيرا مسايل مادّى ومعنوى، دنيوى واخروى در كنار يكديگر ذكر شده اند.

قرآن، در حالى كه از مسايل زناشويى سخن مى گويد:«نساءكم حرثٌ لكم فاتوا حرثكم أنّى شئتم» بلافاصله مى گويد:«و قدّموا لانفسكم»(1) براى آخرت خود توشه اى را پيش فرستيد. يعنى ضمن اينكه در انديشۀ تأمين نيازهاى مادّى خود هستيد، در انديشه تربيت اولاد صالح نيز باشيد تا ذخيره اى براى آخرت شما باشد.

دين برتر، دينى است كه هم براى فكر و انديشۀ پيروان خود برنامه داشته باشد و هم براى دست و زبان و پاى آنها. هم در انديشۀ جسم مردم باشد و هم در انديشه23

ص: 34


1- . سوره بقره، آيه 223

روانشان. دين جامع، دينى است كه هم به فكر اقتصاد مردم باشد، هم به فكر تفريح و تأمين لذّت هاى مشروع آنان.

دين خوب مى گويد: اگر مى خواهى ورزش كنى، با اين شعار ورزش كن. «امروز لذّت، فردا خدمت.» اين معيار ورزش در اسلام است كه بايد در امورى مثل شنا، قايقرانى، تيراندازى، موتورسوارى، اتومبيل رانى، آموزش هاى نظامى و... به آن توجّه داشت.

آرى، انجام اين گونه ورزش ها امروز لذّت دارد و با كسب اين مهارت ها مى توان فردابه جامعه خدمت كرد.(1) برخى ورزش ها شايد امروز مفيد باشد، امّا براى فردا چه سودى دارد؟! چه خدمتى براى جامعه در آن به چشم مى خورد؟! بگذريم از برخى از ورزش ها كه نه امروز دارد و نه فردا! دين برتر براى مسابقات جايزه قرار مى دهد، آنهم نه جايزه مصرفى مانند گلدان، جام ومدال.

پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى مسابقه اى برگزار مى نمود به برنده آن شتر و يا درخت خرما جايزه مى داد، يعنى جايزه اى توليدى.

7 - بن بست نداشته باشد.

در اسلام، راه بازگشت به روى هيچ كس بسته نيست و در بسيارى از آيات قرآن پس از بيان وضعيّت گناهكاران از توبه سخن به ميان آمده است. زيرا يكى از گناهان كبيره، يأس از رحمت خداست. هيچ كس، در هيچ شرايطى نبايد از رحمت خدا مأيوس شود و خود را در بن بست ببيند.

راستى چرا ما زود مأيوس مى شويم و همۀ درها را به روى خود بسته مى بينيم. اگر در كنكور قبول نشديم نااميدى سراسر وجود ما را فرا مى گيرد! مگر تمام سعادت ها، در رفتن به دانشگاه است؟ مگر تمام سعادت يك فرد، پيروزى در انتخابات و يا47

ص: 35


1- . «عَلّموا اولادكم السّباحة و الرّماية» فرزندان خود را (دختر و پسر) تيراندازى و شنا ياد دهيد. كافى، ج 6، ص 47

موفّقيّت در تجارت است؟

دين خوب، دينى است كه بن بست ندارد و مقصّران را در بازگشت از گناه و اشتباه راهنمايى و يارى مى كند.

8 - عمل به آن آسان باشد.

در دين كامل و برتر حَرَجى نيست، يعنى پيروان يك مكتب آسمانى در انجام وظايف و اعمال خود دچار سختى و دردسر نمى شوند. مثلاً: جهاد بر فرد نابينا و يا بيمار واجب نيست و نمازگزار اگر آبى براى وضو پيدا نكرد، تيمّم مى كند. پرداخت كنندۀ زكات، اگر گندم زارش ديمى است، زكات بيشترى مى پردازد و اگر آبيارى مى كند، چون زحمت بيشترى متحمّل مى شود، زكاتِ كمترى مى پردازد. مالك گوسفند اگر گوسفندانش در بيابان ها مى چرند، بايد زكات بيشترى بپردازد و اگر آنها را علوفه مى دهد چون هزينۀ علوفه را مى پردازد، زكات كمترى پرداخت مى كند.

در دين خوب جايى براى وسواسى نيست، زيرا با يك ليوان آب مى شود، وضو گرفت و با ده سير آب غسل كرد.

در دين قواعد و اصولى وجود دارد كه زندگى را بر ما آسان مى كند:

اصل بر اين است كه همه چيز پاك است، مگر خلاف آن ثابت شود.

اصل بر اين است كه اموالى كه در دست مسلمانان است از خودشان بوده و حلال است.

اصل بر اين است كه همه چيز حلال است، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود.

پس دين خوب دينى است كه دستوراتش آسان و عمل به آن نيز آسان باشد.

ضرورت شناخت دين

شناخت و معرفت دين واجب است، قرآن مى فرمايد: چرا برخى از مردم به قصد شناخت دين و تفقّه در آن از وطن خود كوچ نمى كنند؟

ص: 36

تفقّه، يعنى شناخت عميق دين كه بر عده اى واجب است در اين راه تلاش كنند تا فقيه گردند و بر سايرين نيز لازم است در مسايل و احكام دينى از اين فقيهان تقليد و پيروى كنند.

البتّه اين، بدان معنا نيست كه لازم نباشد مردم عادى به دنبال معرفت و شناخت دين حركت نمايند، بلكه وظيفۀ همه ماست كه در حدّ توان، دين را آن گونه كه هست بشناسيم.

گفتنى است كه تفقّه در دين و شناخت عميق آن، فقط نسبت به احكام دين - از قبيل نماز، روزه، خمس و... - نيست، بلكه شناخت نسبت به اصول دين و اعتقادات دينى و همچنين تاريخ اسلام نيز لازم است، زيرا قرآن كه بيش از شش هزار آيه دارد، فقط حدود پانصد آيه آن مربوط به احكام است.

معارف ثابت اديان

اديان الهى، مشتركات زيادى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

* توحيد

تمامى اديان، مردم را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نموده اند.«اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره»(1)

تمامى اديان الهى با شرك، بت پرستى و طاغوت درگير مبارزه بوده اند.«ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت»(2)

* نبوّت

همه اديان، مردم را به پيروى از پيامبران الهى و راه و روش آنها - كه از طريق وحى مشخّص گرديده - دعوت كرده اند.

ص: 37


1- . سوره اعراف، آيه 59
2- . سوره نحل، آيه 36

* معاد

اديان آسمانى، مردم را از روز قيامت و برنامه هاى آن با خبر ساخته، آنها را از عذاب و مشكلات آن روزبر حذر داشته اند.

* نماز

در تمامى اديان، فريضۀ ارزشمند نماز چون خورشيدى مى درخشد.

حضرت ابراهيم مى فرمايد:«ربّ اجعلنى مُقيمَ الصلوة» پروردگارا! مرا از بر پاى دارندگان نماز قرار ده.

گمراهان قوم شعيب عليه السلام خطاب به او مى گفتند:«أصلاتك تأمرك أن نترك مايعبد آباؤنا»(1) آيا نماز تو به تو دستور مى دهد كه ما ترك كنيم آنچه را كه گذشتگانمان مى پرستيدند؟ و حضرت عيسى عليه السلام در گهواره فرمود:«و اوصانى بالصلوة...»(2)

* روزه

روزه از مشتركات تمامى اديان الهى است.«يا ايّها الّذين امنوا كُتب عليكم الصّيام كما كُتب على الّذين من قبلكم...»(3) اى ايمان آورندگان! روزه بر شما واجب گرديد همان گونه كه برگذشتگان شما واجب شد.

* جهاد

قرآن درباره جهاد انبيا مى فرمايد:«كايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون كثير»(4) چه بسيار پيامبرانى كه همراه آنها انسان هاى شايسته اى جنگيدند و به شهادت رسيدند.

* حج

حج، مخصوص اسلام نيست ودر اديان قبل نيز وجود داشته است.

خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:«و اذّن فى النّاس بالحج يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتينَ من كلّ فَجٍّ عميق»(5) و در ميان مردم، انجام حج را اعلام كن،27

ص: 38


1- . سوره هود، آيه 87
2- . سوره مريم، آيه 31
3- . سوره بقره، آيه 183
4- . سوره آل عمران، آيه 146
5- . سوره حج، آيه 27

آنها پياده و سواره و از راه دور به سوى تو خواهند شتافت.

* زكات

زكات نيز مخصوص اسلام نيست. حضرت عيسى مى فرمايد:«و اوصانى بالصلوة و الزكاة مادمت حيّا»(1)

امر به معروف و نهى از منكر

لقمان به فرزندش مى گويد:«يابُنىّ اقم الصلوة وامربالمعروف وانه عن المنكر»(2)فرزندم! نماز را به پاى دار وامر به معروف كن واز زشتى ها نهى كن.

اين ها پاره اى از مشتركات اديان الهى است. و همان گونه كه در اديان الهى مشتركات و تفاوت هايى وجود دارد، در يك دين نيز، احكام ثابت واحكام متغيّر هست. احكام ثابت تغيير نمى كند، ولى احكام متغيّر بنابر مصالح قابل تغييرند، مانند جنگ و صلح.

در اينجا به ذكر دو نمونه از احكام متغير مى پردازيم:

اميرمؤمنان على عليه السلام در يكى از سال هاى حكومت خود بر اسب ها زكات مقرّر كرد و در پاسخ به اعتراض برخى فرمود: امسال فقرا زيادند و درآمد بيت المال كم است، لذا بايد صاحبان اسب نيز زكات بدهند.

امام كاظم عليه السلام هنگامى كه در زندان بودند، به خاطر مصونيّت شيعيان از شناسايى واذيّت وآزار آنها، خمس را بر آنها بخشيد وفرمود: لازم نيست شيعيان خمس بدهند. پس از شهادت امام، برخى شيعيان طىّ طومارى از امام هشتم عليه السلام تقاضاكردند كه همچنان خمس بخشيده شود، امام در پاسخ آنها فرمود: خمس قابل بخشش نيست و اگر پدرم آن را بخشيد به خاطر حفظ جان شما بود.

ص: 39


1- . سوره مريم، آيه 31
2- . سوره لقمان، آيه 17

جهان بينى

اشاره

جهان بينى، يعنى تفسير كلّى از هستى.

بعضى كه به جهان مى نگرند، آن راموجودى هدفدار و داراى پشتوانه اى باشعور و براساس طرح ونظم وحساب مى يابند، اين بينش را «جهان بينى الهى» مى نامند.

امّا بعضى گمان مى كنند كه جهان هستى نه طرح قبلى دارد، نه طرّاح با شعور و نه هدف و حساب. اين ديد و طرز فكر را «جهان بينى مادّى» مى گويند.

تفاوت اين دو جهان بينى كاملاً آشكار، و اختلاف نتيجۀ اين دو بينش، قابل شك و ترديد نيست. زيرا اگر عقيده داشتيم كه اين هستى خانه اى است كه نه صاحبى دارد و نه حساب و كتابى؛ چرا داخل چنين خانه اى هر كارى كه دلمان خواست و باب ميلمان بود انجام ندهيم؟

امّا اگر اين خانه بزرگ «جهان هستى»، حساب و هدفى دارد و صاحبش براى هر چيز اندازه اى مقدّر فرموده است:«قد جعل اللّه لكلّ شىء قدرا»(1) و هيچ برگى از درخت نمى افتد، مگر با حساب و كتاب «و ما تَسقُط من وَرقةٍ الاّ يَعلمها»(2) پس من هم كه جزيى از اين جهان هستم، بايد خود را با خواست و رضاى صاحب خانه «خدا» تطبيق دهم.

اگر هستى، بى طرح و بى هدف و بى حساب است، براى من هم دليلى بر پذيرفتن نظم و تحمّل قيد و بندها وجود ندارد.

انسانى كه فرمودۀ خداى خود را باور دارد كه مى فرمايد:«ما كنّا عن الخلق غافلين»(3) ما از آفريده هاى خود غافل نيستيم. و عقيده دارد:«انّ ربّك لبالمرصاد»(4)

ص: 40


1- . سوره طلاق، آيه 3
2- . سوره انعام، آيه 59
3- . سوره مؤمنون، آيه 17
4- . سوره فجر، آيه 14

پروردگار تو در كمينگاه است. چنين انسانى، هرگز رفتار وكردار او با انسانى كه چنين اعتقادى ندارد يكسان نيست.

تنها در جهان بينى الهى است كه مى توانيم انسانى مسئول و متعهّد باشيم، زيرا زمانى مسئوليم كه زير نظر باشيم، و در مورد هستى مورد سؤال قرار گيريم.

به علاوه وقتى گفته مى شود: انسان مسئول است، هر مسئولى سائلى مى خواهد، سائل ما كيست؟ وقتى من معتقدم كه كلّ هستى بى صاحب است، پس در برابر چه كسى مسئولم؟ اگر گفته شود: در برابر خلق. مى گوييم خلق كيستند؟ خلق هم موجوداتى مانند من هستند؟ كه در مقابل كسى مسئوليّتى ندارند.

آرى از ديدگاه انسان مادّى، تمام هستى بدون طرح قبلى است و به مرور زمان به اين صورت در آمده وهمۀ انسان ها روبه نيستى مى روند وبا مردن نابود مى شوند.

هدف دنيا رفاه و خوشى و سپس نابودى است. با اين طرز تفكّر مى توان گفت: چرا باشم و خودكشى نكنم؟ من كه پس از سال ها رنج، نابود مى شوم، چرا زودتر خود را خلاص نكنم؟

امّا جهان بينى الهى به انسان آرامش مى بخشد،«الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب»(1) زيرا خداوند را بخشنده و مهربان و توبه پذير مى داند. خدايى كه به نيكوكاران پاداش فراوانى مى دهد و بسيار زود از بندگانش راضى مى شود، «يا سريع الرّضا».

هستى در جهان بينى الهى

* آفرينش، براساس لطف ورحمت الهى است.«كتب على نفسه الرحمة»(1)

من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم

* هستى در جاى خود نيكوست و به بهترين وجه آفريده شده است.«احسن كلّ شى خلقه»(2)

* هستى در حال تسبيح و كرنش است.«كلٌّ له قانتون»(2)،«يسبّح لِلّه ما فى السموات و ما فى الارض»(3) و تسبيح آنها نيز آگاهانه است.«كلٌّ قد علم صلاته و تسبيحه»(4)

* اعمال انسان - كوچك يا بزرگ، خوب يا بد - داراى پاداش يا مجازات است.«فمَن يعمل مثقال ذرّة خيراً يَره و مَن يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره»(5)

* پايان جهان به سوى خداست.«و انّ الى ربّك المنتهى»(6)،«اليه المصير»(7)

* كسى كه داراى جهان بينى الهى است، احساس بى كسى نمى كند و خود را تحت ولايت خدا مى بيند.«اللّه ولىّ الّذين آمنوا»(8)

داراى ديدى باز است.«يجعل لكم فرقانا»(9)

در امورش گشايش است.«يجعل له مَخرِجا»(10)

مسيرش هموار است.«و أنِ اعبدونى هذا صراطٌ مستقيم»(11)

رهبرش آسمانى است.«انَا بشرٌ مثلكم يوحى الىّ»(12)

انسان را خليفه خدا مى داند.«انّى جاعل فى الارض خليفة»(13)

انسان را با كرامت مى داند.«و لقد كرّمنا بنى آدم»(14)

تابع و بله قربان گوى اين و آن و طاغوت ها نيست.«يكفر بالطاغوت»(15)

كارهايش رنگ خدايى دارد.«صِبغة اللّه»(16)

خوبى هاى خود را از خدا مى داند.«ما أصابك من حسنة فمن اللّه» و بدى ها را از

ص: 41


1- . سوره روم، آيه 26
2- . سوره سجده، آيه 7
3- . سوره تغابن، آيه 1
4- . سوره نور، آيه 41
5- . سوره زلزال، آيه 7 و 8
6- . سوره نجم، آيه 42
7- . سوره غافر، آيه 3
8- . سوره بقره، آيه 257
9- . سوره انفال، آيه 29
10- . سوره طلاق، آيه 2
11- . سوره يس، آيه 63
12- . سوره كهف، آيه 110
13- . سوره بقره، آيه 30
14- . سوره اسراء، آيه 70
15- . سوره بقره، آيه 256
16- . سوره بقره، آيه 138

ص: 42

خود.«ما أصابك من سيّئة فمن نفسك»(1) همانند زمين كه روشنايى اش از خورشيد است وتاريكى آن از خود اوست.

انسان موحّد، در حالى كه بندۀ خداست، خود را صاحب اختيار و اراده مى داند.

او معتقد است گرچه هستى در دست او نيست، امّا او در رفتارش دارد.

آنچه را كه براى خود نگه داشته، فانى و آنچه را براى خدا و در راه خدا داده ماندگار مى داند.«ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق»(2)

روزى در خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى ذبح شد، پيامبر فرمودند: گوشت آن را بين نيازمندان تقسيم كنيد. ساعتى بعد يكى از همسران پيامبر گفت: يا رسول اللّه! فقط گردن گوسفند براى ما باقى مانده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چنين نيست، بلكه همۀ آن براى ما مانده، به جز گردنش!

نقش جهان بينى

كسى كه نابهنگام و در دل شب، درِ خانه ما را بزند، تا او را نشناسيم، هرگز در را به روى او باز نمى كنيم. تا ندانيم هواى شهرى كه قصد سفر به آن را داريم چگونه است، نمى دانيم چه لباسى با خود برداريم. تا ندانيم مجلسى كه به آن دعوت شده ايم، مجلس عزاست يا عروسى، نمى توانيم تصميم بگيريم كه چه لباسى بپوشيم!. بايد بدانيم به كجا مى رويم تا وظيفۀ ما معلوم گردد. بنابراين، نوع عقيده وديگر جهان بينى ما، بر رفتار و نوع انتخاب ما اثر مى گذارد.

جايگاه شناخت

همان گونه كه نوع رفتار و گفتار ما از جهان بينى ما نشأت مى گيرد، نوع جهان بينى نيز از شناخت ما سرچشمه مى گيرد، يعنى انتخاب جهان بينى به نوع شناخت بستگى دارد. واين شناخت ما از خود وهستى است كه به انتخاب نوع خاصّى از جهان بينى منجر مى شود.

با اين بيان، چنين نتيجه مى گيريم كه اعمال ما برخاسته از جهان بينى ما، و

ص: 43


1- . سوره نساء، آيه 79
2- . سوره نحل، آيه 96

جهان بينى ما به شناخت ما وابسته است.

در اينجا لازم است درباره شناخت، توضيح مختصرى ذكر كنيم.

امتياز انسان نسبت به ساير موجودات، برخوردارى آنها از نعمت بزرگ شناخت و معرفت است. در اهميّت شناخت، همين بس كه خداوند در بسيارى از آيات قرآن، انسان ها را به كسب شناخت و معرفت دعوت مى كند، و كسانى را كه اهل تفكّر و تدبر و تعقل نيستند به شدّت مذمت نموده، توبيخ مى كند.

خداوند در قرآن، ما را از پيروى آنچه به آن شناخت نداريم، منع كرده است «ولاتقف ما ليس لك به علم»(1) وافرادى را كه بدون شناخت، راهى را مى روند و عملى را انجام مى دهند، كوران و كران و گنگانى مى داند كه تدبّر نمى كنند.

در ضرورت شناخت، گفتار مولاى متقيان به كميل بسيار قابل توجّه است.

امام عليه السلام مى فرمايد: «يا كميل ما من حركةٍ الا و انت محتاج فيها الى معرفه»(2) هيچ حركتى وجود ندارد مگر آنكه تو در آن به معرفت نياز دارى.

معرفت و شناخت، اعمال ما را ارزشمند مى سازد. در مكتب اسلام درجات اعمال و كارهاى ما به ميزان معرفت ما بستگى دارد. هر چه معرفت ما بيشتر باشد كارهاى ما ارزشمندتر است.

در قرآن و احاديث، مسلمانان به كسب معرفت بسيار تشويق شده اند. معرفت نسبت به خدا، پيامبران، ائمه، هستى، اصول و فروع دين.

در دعا از خدا مى خواهيم كه خودش، پيامبرش و وليّش را به ما بشناساند. در غير اين صورت ما گمراه مى شويم. «الّلهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم أعرف...»(3)

در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة»(4) هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است.68

ص: 44


1- . سوره اسراء، آيه 35
2- . بحارالانوار، ج 77، ص 269
3- . بحارالانوار، ج 52، ص 146
4- . بحارالانوار، ج 8، ص 368

ابزار شناخت

پس از آشنايى مختصر با شناخت، واهميّت و ضرورت آن، عوامل و ابزار شناخت را ذكر مى كنيم.

خدا براى رسيدن به شناخت، ابزار و وسايلى را در اختيار انسان قرار داده:

1 - حواسّ

حواسّ پنجگانه، نخستين ابزار و وسايلى هستند كه خداوند در اختيار انسان ها قرار داده است. آنان به كمك اين ابزار، بسيارى از اشيا و امور اطراف خود را درك مى كنند و مى شناسند. ديدنى ها را مى بينند، شنيدنى ها را مى شنوند، بوها را استشمام مى كنند، طعم ها را مى چشند و اشيا را لمس مى كنند.

قرآن در اين باره مى فرمايد:«واللّه أخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار...»(1) و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد، در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد....

2 - عقل

عقل، نعمت بزرگ الهى و حّجت باطنى انسان است. خداوند انسان را به داشتن چنين نعمت ارزشمندى مفتخر گردانيد، تا با كمك عقل هم محسوسات را بدرستى بشناسد و هم قدرت تحليل و تجزيه امور را پيدا كند.

3 - وحى

ص: 45


1- . سوره نحل، آيه 78

وحى، سرچشمۀ بسيارى از معارف است. از آنجا كه منشأ وحى، علم لايتناهى خداوند است، ناب ترين شناخت ها از اين طريق نصيب بشر گرديده است. انسان از طريق وحى، در مورد هستى و سرچشمۀ آن، به آگاهى هاى ارزنده اى دست يافته است، همچون: اسرار و رموز آفرينش، گذشته و آيندۀ جهان، عالم آخرت وامور معنوى كه نيل به اين گونه معارف از راه هاى ديگر ناممكن است.

منابع شناخت

خداوند، ما را به مطالعه، تدبّر وشناخت، در امورى دعوت كرده است.

1 - طبيعت

آيات متعدّدى از قرآن، ما را به تدبّر در موضوعات مختلفِ طبيعى دعوت مى كند. مانند آفرينش آسمان ها وزمين، گردش شب وروز، حركت كشتى در دريا، كوه ها، حيوانات و....

2 - تاريخ

مطالعه تاريخ و آشنايى با فراز و نشيب ها، شكست ها و پيروزى ها، بسيار آموزنده بوده، آدمى را صاحب معرفت و شناخت مى كند. انسان با مطالعه تاريخ به بسيارى از رموز، سنن و قوانين هستى پى مى برد.

قرآن سرگذشت پيشينيان را مايه عبرت و پندآموزى مى داند «لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب»(1) و از پيامبرش مى خواهد داستان هاى گذشتگان را بازگو كند.

«فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون»(2)

3 - انسان

مطالعۀ انسان در ابعاد مختلف توانايى ها، استعدادها، نيازها و... موجب شناخت عميق مى گردد. خداوند در قرآن مى فرمايد:«سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ»(3) به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و در درون انسان ها به آنان نشان خواهيم داد تا حقّانيّت خدا براى آنها ثابت شود.

ص: 46


1- . سوره يوسف، آيه 111
2- . سوره اعراف، آيه 176
3- . سوره فصّلت، آيه 53

اميرمؤمنان عليه السلام نيز مى فرمايد:

أتزعم انّك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر

اى انسان! آيا گمان مى كنى جثّۀ كوچكى هستى، در حالى كه جهان بزرگ ترى در تو نهفته است.

شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل

بديهى است كه انسان هر چه از ابزار بيشتر و كارآمدترى استفاده كند، به معارف بيشترى نائل مى گردد و شناخت عميق و كامل ترى به دست مى آورد. چنانكه عدم استفاده از تمامى ابزار و عوامل شناخت، يا استفادۀ ناقص از آنها از شناخت آدمى مى كاهد.

تفاوت جهان بينى الهى وجهان بينى مادّى از همين جاست كه مادّى گراها از تمامى ابزار و عوامل شناخت استفاده نمى كنند و على رغم ادّعايى كه دارند، شناختشان ناقص است. مانند قصّابى كه فقط به وسيلۀ كارد و بدون كمك گرفتن از وسايل وموادّ ديگر، در انديشۀ شناختِ اعضا، وعناصر گوسفند باشد.

موانع شناخت

آشنايى با موانع شناخت، مفيد، بلكه ضرورى است، زيرا به اين سؤال پاسخ مى دهد كه با وجود زمينه هاى شناخت و ابزار آن، چرا برخى افراد راه را گم كرده، به شناخت كامل و روشنى نمى رسند؟!

موانع شناخت بسيار است، ولى ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - هواهاى نفسانى

«ومَن اضلّ ممّن اتّبع هواه»(1) كيست گمراه تر از آنكه پيرو هواى نفس خود است؟

ص: 47


1- . سوره قصص، آيه 50

2 - سنّت هاى غلط نياكان

«و قالوا ربّنا انّا اطعنا سادتنا و كبرائَنا فاضلّونا السّبيلاً»(1) خدايا ما از بزرگان وپيشوايان - فاسد - خود اطاعت كرديم وآنها ما را به گمراهى كشاندند.

3 - استبداد انديشه و تعصّب

«و قالوا قلوبنا فى اكنّة ممّا تدعونا اليه و فى آذاننا وَقر و مِن بيننا و بينك حجاب»(2)

گروه گمراه از روى تمسخر به پيامبران گفتند: دل هاى ما در پردۀ غفلت است و گوش هاى ما سنگين است. 5

ص: 48


1- . سوره احزاب، آيه 67
2- . سوره فصّلت، آيه 5

اصول دين

اصل اوّل: توحيد

توحيد

حقيقت و ابعاد توحيد

توحيد در فرهنگ اسلامى، معناى بلند و گسترده اى دارد. توحيد در ذات، توحيد در صفات، توحيد در افعال و توحيد در عبادت.

توحيد يعنى: ايمان به يگانگى خداوند.

توحيد يعنى: نفى هوس ها. كسى كه هوا پرست است، از مدار توحيد خارج است.«أفرأيتَ مَن إتّخَذ إلهَه هَواه»(1) آرى، كسانى كه از هوس هاى خود پيروى مى كنند، در حقيقت خداى آنها، هواى نفس آنان است.

توحيد يعنى: نفى طاغوت ها. شعار و هدف تمام انبيا اين بود:«أن اعبدوا اللّه و اجْتَنبوا الطّاغوت»(2)

توحيد يعنى: نفى نظام هاى طاغوتى. امام رضا عليه السلام پس از آنكه مجبور شد وليعهدى مأمون را بپذيرد، در جلسۀ علنى و در برابر همه مردم شرط كرد كه در نظام مأمون عزل و نصبى و دخالتى نكند.

توحيد: يعنى خطّ بطلان كشيدن بر تمام افكار التقاطى و ردّ تمام ايسم ها و مكتب هايى كه از مغزهاى بشرى برخاسته است.

توحيد يعنى: قطع تمام روابطى كه سبب سلطه وسرپرستى بيگانگان است.

توحيد يعنى: نفى فرمان كسى كه دستورش با دستور خدا هماهنگ نباشد.

ص: 49


1- . سوره جاثيه، آيه 23
2- . سوره نحل، آيه 36

توحيد يعنى: قبول رهبرى كسانى كه خدا رهبرى آنان را امضا كرده است.

توحيد يعنى: نق نزدن به دستورات خدا، تسليم بودن وبندگى در پيشگاه او.

خلاصه توحيد يعنى: سركوبى بت هاى درونى و بيرونى، بت عنوان، بت مدرك، بت مقام، بت مال، تا هيچ يك از آنها ما را از مدار حقّ و پيروى از راه حقّ باز ندارد.

توحيد يعنى: آنچه مرا به قيام وامى دارد خدا باشد و آنچه مرا به سكوت فرا مى خواند رضاى خدا باشد.

اقتصاد توحيدى، يعنى: در تمام برنامه هاى توليد، توزيع، مصرف و مديريّت، حكم خدا اجرا شود.

ارتش توحيدى، يعنى: هدف ارتش، خودخواهى، انتقام، كشورگشايى و استثمار نباشد، بلكه اعتلاى كلمۀ حقّ و گسترش قانون خدا باشد. هدف، سركوبى ستمگران و نجات مستضعفان و دفاع از حريم مال و جان و ناموس و تلاش براى حفظ مرزها باشد.

جامعۀ توحيدى، جامعه اى است كه رهبر آن طبق معيارهاى الهى انتخاب شود، يعنى بر اساس علم، تقوا، جهاد، سابقه، امانت، قدرت، مديريّت و...، نه براساس زور، پول، پارتى، و يا وابستگى به قدرت هاى بزرگ.

جامعۀ توحيدى، آن است كه قانون خدا بر آن حكومت مى كند و همۀ مردم، در برابر آن مساويند و اعمال غرض در آن را ندارد.

بنابراين آنچه برخى افكار التقاطى در مورد جامعۀ توحيدى مطرح ساخته و آن را با جامعۀ بى طبقۀ كمونيستى يكى دانسته اند، قابل قبول نيست. زيرا در جامعۀ توحيدى اسلام، خدا حكومت مى كند نه مردم.

اگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قُولوا لاإله الاّ اللّه تُفلِحوا» نبايد با ديد ساده به اين جمله بنگريم، زيرا نتيجۀ توحيد در اين شعار پيامبر، فلاح و رستگارى است.(1) قرآنزد

ص: 50


1- . در زبان عربى به كشاورز، «فَلاّح» مى گويند، چون مقدّمات رستن دانه را فراهم مى سازد

هدف نهايى را فلاح مى داند و اگر به تقوا سفارش مى كند و مى فرمايد:«ياايّها النّاسُ اعبُدوا ربّكم الّذى خَلَقكم و الّذين مِن قَبلِكم لعلّكم تَتَّقون»(1) اى مردم! عبادت كنيد خدايى را كه شما و پيشينيان شما را آفريد تا شايد به تقوا برسيد. لكن خود تقوا هدف نهايى نيست، بلكه تقوا مقدّمه اى است براى رسيدن به فلاح، چنانكه در آيه اى ديگر مى فرمايد:«فاتّقوا اللّه يا اولِى الألْباب لَعلّكم تُفلحُون»(2) اى صاحبان عقل! تقوا پيشه كنيد تا شايد به فلاح و رستگارى برسيد.

روزى در كلاس دربارۀ توحيد و جملۀ «لا اله الاّ اللّه» مطالبى را بيان مى كردم. روى تابلو تصوير دانه اى را كشيدم كه در زير خاك قرار دارد و سپس سبز مى شود و گفتم:

اين دانه براى رهايى از دل خاك سه عمل انجام مى دهد:

1 - فرو بردن ريشه هاى خود در درون خاك.

2 - جذب موادّ غذايى خاك.

3 - دفع مزاحم و ذرّات خاك و سپس سر بر آوردن از آن.

پس از آن گفتم: انسان هم اگر بخواهد از جهل و تباهى رهايى يابد بايد همين سه عمل را انجام دهد:

1 - بايد ابتدا عقايد خود را مبتنى بر استدلال كند.

2 - بايد براى پيشرفت، از تمام امكانات بهره برد وموادّ ريشه را جذب كند.

3 - بايد هرگونه مانع را از سر راه خود بردارد تا به فضاى توحيد برسد.

امّا اگر در هر يك از سه مرحله كوتاهى كند، همچنان در ركود و بدبختى باقى00

ص: 51


1- . سوره بقره، آيه 21
2- . سوره مائده، آيه 100

مى ماند. اگر عقايدش محكم ومبتنى بر علم نباشد، از امكانات استفاده نكند و به دفع دشمنان نپردازد مى پوسد، همان گونه كه دانه در دل خاك، اگر دست به اين سه عمل نزد خواهد پوسيد.

ريشه هاى ايمان به خدا
اشاره

در بحث تحليل هاى غلط از دين، روشن شد كه جهل، ترس وفقر، ريشۀ ايمان به خدا نيست. اكنون مى پرسيم، پس منشأ ايمان چيست؟ چه چيزى انسان را به سوى خدا مى كشاند؟

در پاسخ مى گوييم: ريشه هاى ايمان به خدا، عقل و فطرت آدمى است.

عقل

عقل به ما مى گويد: هر اثرى يك مؤثّرى دارد و اين حكم به قدرى روشن است كه اگر شما بسيار آرام به صورت نوزادى بدميد، او چشم باز مى كند، به اطراف مى نگرد و به دنبال مؤثّر مى گردد وچنين مى فهمد كه اين دميدن از يك سرچشمه اى به وجود آمده است. آرى، مسألۀ «از اثر پى به مؤثّر بردن» از روشن ترين مسايل روزمرّۀ زندگى ماست. چگونه مى توان باور كرد كه مثلاً تصوير يك خروس يا طاووس به عكّاس يا نقّاش نياز دارد، ولى خود خروس و طاووس به خالق و طرّاح نياز نداشته باشد؟! چگونه عقل را قانع كنيم كه يك دوربين عكّاسى سازنده دارد، لكن چشم انسان سازندۀ با شعورى ندارد؟ در صورتى كه عكس بردارىِ چشم به مراتب مهم تر از عكس بردارى دوربين است، زيرا دوربين هر چندبار كه عكس گرفت بايد فيلم آن را عوض كنيم، ولى چشم دائماً در حال عكس بردارى است. چگونه عقل قبول كند دستگاه پالايش نفت، سازنده داشته باشد، امّا دستگاه گوارش انسان، سازنده نداشته باشد؟ چگونه بپذيريم كه نظم در رفتار يك فرد، دليل بر وجود شعور در اوست، ولى نظم در جهان هستى، دليل بر وجود شعور در خالق آن نباشد؟

كوتاه سخن اين كه اگر يكى از نشانه هاى بهترين جهان بينى آن است كه با پذيرفتن عقل توأم باشد عقل ما در برخورد با نظم و حساب دقيق، براى جهانِ هستى قدرت با شعورى را مى پذيرد و مطالعه در هستى ما را به يك بينش الهى سوق مى دهد.

ص: 52

فطرت

از هر انسانى، در هر زمان و مكانى بپرسيم كه شما در جهانِ هستى چه احساسى داريد؟ آيا احساس مى كنيد مستقل هستيد يا در خود احساس وابستگى داريد؟ كسى نيست كه بگويد: من احساس مى كنم در اين جهان، مستقل هستم، همه و همه در خود اين احساس وابستگى را دارند، لكن اين احساسِ صادقانه دو گونه اشباع مى شود: اشباع صادق و اشباع كاذب. نظير طفلى كه احساس گرسنگى مى كند؛ اين احساسِ صادق، گاهى با مكيدن سينۀ پرشيرِ مادر صادقانه اشباع مى شود و گاهى با مكيدن پستانك خشك، به صورت كاذب اشباع مى شود. در انسان هم اصل احساس وابستگى، يك واقعيّت و حقيقتى است لكن وابسته به چه چيزى؟

1 - به قدرت خدا؟

2 - به قدرت طبيعت؟

خود طبيعت هم وابسته به صدها شرط است، پس بايد به قدرتى وابسته باشيم كه او ديگر همچون ما وابسته نباشد.

كار انبيا

كار انبيا اين است كه نگذارند احساسات لطيف انسان ها به طور كاذب اشباع شود، نظير كار مادر و سرپرستى كه نمى گذارد طفل، به خاطر گرسنگى از هر غذايى استفاده كند. نگاهى به تاريخ نشان مى دهد كه افرادى كه تحت رهبرى انبيا قرار نگرفته اند به چه خرافاتى گرفتار شده اند.

آيا بندگى خدا، مخالف آزادى انسان ها نيست؟

گاهى تصوّر مى شود كه اگر انبيا و مذاهب آسمانى، ما را به عبادت خدا دعوت مى كنند، اين با آزادى انسان مخالف است، امّا بايد توجّه داشت كه انسان به صورتى آفريده شده كه نمى تواند بدون عشق و پرستش و انس و اميد زندگى كند،

ص: 53

احساس علاقه و پرستش در او نهفته است و اگر اين احساس با رهبرى انبيا هدايت نشود از پرستش بت ها و اجرام آسمانى و يا پرستش انسان ها و طاغوت ها سر در مى آورد.

بنابراين، عبوديّت و بندگى خدا يك اشباع صادقى است كه جلوى اشباع هاى كاذب را مى گيرد و مسير عشق و پرستش را از انحراف نجات مى دهد.

خلاصه اين كه جهان بينى الهى و ايمان به خدا ريشۀ فطرى دارد. يعنى در همۀ انسان ها نوعى احساس وابستگى به قدرتى بى نهايت موجود است، گرچه گاهى در تشخيص آن قدرت بى نهايت - كه آيا قدرت الهى است يا قدرت طبيعى - دچار لغزش مى شوند.

امّا به هر حال، اصل احساس وابستگى هست، بنابراين توحيد كه تمام جهان هستى را به قدرتى بى نهايت و با شعور وابسته مى داند، با فطرت انسانى كه خود را وابسته مى داند هماهنگ است.

ص: 54

راههاى خداشناسى
خداشناسى از راه نظم و هماهنگى

بهترين و ساده ترين دليل توحيد، نظم و هماهنگى عجيبى است كه بر موجودات جهان حاكم است. اين دليل به عنوان برهان نظم ناميده مى شود. برهان نظم داراى امتيازاتى است، از جمله:

1 - برهانى قرآن است. آيات قرآن نيز همواره ما را به شناخت شگفتى هاى طبيعت و تفكّر و تأمّل در آيات عظمت خداوند دعوت كرده است.

2 - عشق آفرين است. وقتى انسان الطاف و نعمت هاى خداوند را مى شناسد، عشق و محبّت او به خداوند بيشتر مى شود.

3 - شيرين است. انسان وقتى كه ارتباط هستى را درك مى كند لذّت مى برد.

4 - پوياست. هرچه علم پيشرفت مى كند، ارتباطاتى كه بين موجودات هستى است بيشتر كشف مى شود.

5 - براى همه قابل فهم ودرك است ونيازى به داشتن اطلاعات فلسفى ندارد.

روشن است كه وجود هماهنگى ميان اجزاى يك ساختمان، مقاله هاى يك كتاب وسطرهاى يك نامه بهترين دليل بر يكى بودن سازنده ونويسنده آن است.

اگر سه نفر نقّاش در كنار هم مشغول كشيدن تصوير يك خروس شوند، يكى سر خروس، ديگرى شكم آن و سوّمى پايش را بكشد، بعد ما اين سه ورقه را از سه نقّاش بگيريم و به هم پيوند دهيم، هرگز نقش سر و شكم و پا كه از سه نقّاش است با يكديگر هماهنگ نخواهد بود.

آرى، وجود هماهنگى، توازن، تناسب و زمان بندى بسيار دقيق در آفرينش،

ص: 55

بهترين و ساده ترين دليل يكتايى اوست.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در هر نفسى كه انسان مى كشد هزاران نعمت موجود است. شما هنگامى مى توانيد نفس بكشيد كه برگ درختان مسئوليّت خود را انجام دهند و آب اقيانوس ها تميز باشد؛ تميز بودن آب اقيانوس ها به پاكسازى آنها از مردارهاى دريايى بستگى دارد و اين نهنگ ها هستند كه در دريا اين مسئوليّت مهم را انجام مى دهند، پس در نفس كشيدن ما برگ ها و هر نهنگ ها و... مشاركت دارند.

از دست و زبان كه بر آيد كز عهدۀ شكرش به در آيد

هماهنگى در هستى

درنظام هستى، ضعف ها با قدرت ها، حمله ها با دفاع ها و خشونت ها با عاطفه ها چنان به هم آميخته اند كه انسان را مبهوت مى كند و در مجموع، نظام هماهنگى را به وجود آورده است. آيا تاكنون انديشيده ايد كه:

چگونه ضعف نوزاد با قدرت و حمايت والدين او جبران مى شود؟!

چگونه پرتاب سنگ هاى بزرگ آسمانى با استقامت فضاى ضخيمى كه در اطراف زمين است جبران و مشتعل مى شود؟

چگونه انسان كه گاز كربن پس مى دهد، با عكس العمل گياه كه گاز كربن را مى گيرد و اكسيژن پس مى دهد، هماهنگ و متناسب عمل مى كند؟

چگونه خشونت و قاطعيّت مرد با مهر و عاطفه زن كه - با هم زندگى مى كنند و يكديگر را تعديل مى كنند - هماهنگ است؟ شما دادوستدهاى قهرى و طبيعى را كه در آفرينش نهفته است، مطالعه كنيد تا دريابيد كه چگونه تناسب و هماهنگى دقيقى در آنها به چشم مى خورد.

اگر زمين سفت وسخت بود، براى كشاورزى وحفر چاه وساختمان سازى و براى دفن اموات وموادّ زايد چه مى كرديم؟ اگر سست وشل بود، چه مى كرديم؟!

ص: 56

هماهنگى درون و برون

چگونه بين معده در درون انسان و خوراكى ها در بيرون، هماهنگى و تناسب وجود دارد. انسان تشنه مى شود، در بيرون آب وجود دارد. تمايلات جنسى دارد، براى او همسر وجود دارد.

فطرت و روح انسان در جستجوى بى نهايت است، چيزهاى محدود او را سير نمى كند. چون از درون ميل به كمال دارد، پس در بيرون نيز بايد كمال مطلق وجود داشته باشد و آن خداست. در درون چون عاشقيم، در بيرون نيز بايد معشوقى وجود داشته باشد. معشوق واقعى انسان كيست؟ معشوق هاى غير واقعى مانند ظرف هاى يكبار مصرف هستند. حضرت ابراهيم عليه السلام به خورشيد پرستان فرمود:

«انّى لا احبّ الافلين»(1) من آنچه را كه رفتنى است دوست ندارم.

نشانه هاى خدا
اشاره

قرآن در آيات بسيارى عبارت «و من آياته» را تكرار مى كند. تا بدين وسيله به ما اعلام نمايد كه اين همه نظم و هماهنگى، هرگز نمى تواند تصادفى به وجود آيد.

اكنون به ذكر برخى از نشانه هاى الهى در طبيعت و در وجود خود مى پردازيم.

بديهى است كه اين نشانه ها ما را به وجود خداوند متعال رهنمون مى گردد.

«سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم انّه الحقّ»(2)

نشانه هاى خدا در طبيعت

آيا هيچ گاه در مورد كوه ها فكر كرده ايم؟ كوه ها، آب برف و باران را در خود ذخيره مى كنند، زلزله را مهار مى نمايند، طوفان هاى تند را مهار مى كنند. كوه در لطافت هوا نقش دارد، سنگش براى ساختمان و معادنش براى رفع نيازهاى بشر

ص: 57


1- . سوره انعام، آيه 76
2- . سوره فصّلت، آيه 53

استفاده مى شود.

خورشيد به زمين نور مى رساند و اقيانوس بخار آب را به بالا مى فرستد، سپس جاذبۀ زمين آن را پائين مى كشد و باران مى بارد.

ريشۀ درختان، موادّ غذايى را جذب نموده، به برگ ها مى رساند، برگ نيز نور خورشيد را جذب نموده، به ريشه مى رساند. آيا اين هماهنگى ها دليلى بر حكومت يك قدرت بى نهايت و مدبّر نيست؟

نشانه هاى خدا در آفرينش حيوانات

بين كف پاى شتر و صحراهاى پر از ريگ و خار كه شتر در آن جا زندگى مى كند، تناسب وجود دارد. از آنجا كه شتر حيوان باربرى است، داراى گردنى بلند و قوى است كه همانند يك اهرم عمل مى كند. اردك نيز چون مى خواهد در آب شنا كند، پر و بالش چرب است تا آب به پوست بدنش نرسد.

نشانه هاى خدا در وجود انسان

چشم. قرآن مى فرمايد:«الم نجعل له عينين»(1) آيا ما دو چشم به انسان نداديم؟ اگر در ساختمان چشم خود دقّت كنيد، به اين نتيجه مى رسيد كه حتّى پيشرفته ترين دوربين ها با آن قابل مقايسه نيست. دوربين هاى پيشرفته سنگين هستند و چشم بسيار سبك. دوربين ها مرتّب بايد فيلمشان تعويض شود و چشم نيازى به تعويض فيلم ندارد. دوربين ها بايد تنظيم شوند و چشم به صورت خودكار تنظيم مى گردد.

خداوند براى چشم شش نوع وسيلۀ حفاظت قرار داده است، محافظى در داخل چشم به نام اشك، از آنجا كه چشم از پيه، ساخته شده و نگهدارى پيه با آب شور ممكن است، اشك چشم نيز شور است. محافظ ديگر مژه است، محافظ سوّم پلك ها هستند. محافظ چهارم ابروها و محافظ پنجم خطوط پيشانى است كه از

ص: 58


1- . سوره بلد، آيه 8

ورود عرق به چشم جلوگيرى مى كند.

آخرين محافظ، بينى و استخوان هاى اطراف چشم هستند كه چشم را در درون خود چون صدفى قرار داده، از آن حفاظت مى كنند.

چگونه ساختمان دستگاه عكس بردارى چشم با نور هماهنگ است و عدسى چشم در برابر نور بيشتر به طور خودكار، تنگ و در نور كمتر باز مى شود و پلك ها و ابروهاى سياه و زيبا نور را تعديل مى كند و به دستگاه مى رساند؟

چگونه چشم با آب شور و دهان با آب شيرين مخلوط و مزه آب ها با ساختمان دهان و چشم تطبيق مى كند.

زبان. عضو كوچكى كه وظايف بزرگى به عهده دارد. هم در چشيدن مزه و طعم غذا و هم در بلعيدن آن، انسان را كمك مى كند و بالاتر از همه نقش آن در سخن گفتن است كه با گردش دقيق خود، حروف و صداهاى مختلف را ايجاد كرده و با سرعت مناسب، كلمات و جملات را ادا مى كند.

لب ها. قرآن مى فرمايد: اى انسان! ما به تو يك جفت لب داديم. بين دو لب، دهان قرار دارد و ما انسان ها از طريق دهان مى مكيم، مى آشاميم و مى خوريم. نفس مى كشيم، گازگربنيك خارج مى كنيم و حرف مى زنيم. راستى اگر طرّاحى اين همه كار با كارشناسان ما بود چه مى كردند؟! شايد سر ما را پر از سوراخ و دودكش مى كردند تا بتوانيم كارهاى مذكور را انجام دهيم!

بينى. بينى در يك نفس كشيدن سه كار مى كند؛ غبار هوا را مى گيرد، هواى سرد را گرم هواى خشك را مرطوب مى كند، در غير اين صورت ريه آزرده مى گرديد.

گوش. هماهنگى موجود بين گوش و امواج نشانگر آن است كه خالق گوش و امواج يكى است. چين وچروك گوش ما را در شناخت جهت صدا يارى مى دهد.

شير مادر. خالق كودك و خالق شير در سينۀ مادر يكى است، چون به تناسب پيدا شدن نوزاد شير هم در پستان مادر به وجود مى آيد.

ص: 59

جايگاه و منبع شير، روى سينۀ مادر و زير دو چشم مادر قرار دارد. نوزاد با دو دست مادر، حمايت مى شود، كودك بر روى قلب مادر قرار مى گيرد و با آهنگ قلب مادر كه مدّتى نيز در رحم او با آن مأنوس بوده، شير مى مكد.

شير مادر از توليد به مصرف است، بدون هيچ گونه سر شيشه و قيف و صافى، استفاده مى شود، به گرم كردن و سرد كردن نياز ندارد و تمام ويتامين هاى مورد نياز كودك در آن ذخيره شده است.

و بالأخره، چنانچه در بدن انسان فقط استخوان رشد مى كرد، ولى عضلات رشد نمى كردند، چه پيش مى آمد. اگر سر انسان بزرگ مى شد ولى گردن او رشد نمى كرد چه مى شد؟! اگر چانه ثابت بود و سر متحرك، آيا غذا خوردن و صحبت كردن براحتى الآن ميسّر بود؟ اگر آب دهان زياد توليد مى شد، مرتّب چكّه مى كرد و اگر توليد آن كم مى شد، به تأمين آب دهان نياز داشتيم.

آرى، هستى و نظم حاكم بر آن نشانۀ روشنى بر وجود خدا و يكتايى اوست. البتّه همان گونه كه تفكّر در هستى و عجايب خلقت خويش، هر انسان با انصافى را به وجود خدا رهنمون مى گردد، ذكر و ياد نعمت هاى بى شمار الهى نيز انسان را عاشق خدا مى كند و اين سخن خداست به حضرت موسى عليه السلام كه فرمود: مردم را عاشق من كن، موسى عليه السلام پرسيد: چگونه؟ فرمود: نعمت هاى مرا براى آنها بازگو كن.

گاهى نبودن برخى نعمت ها نعمتى به حساب مى آيد، مثلاً اگر نوزاد از نعمت عقل برخوردار بود، هنگامى كه مادر براى نظافت او قنداقه اش را باز مى كرد، نوزاد خجالت مى كشيد.

گاهى تلخى ها عامل رشد وهوشيارى است، بعضى اوقات، داغ شدن زيرپاى انسان موجب مى گردد كه او حركت كند و الاّ سر جاى خود مى ماند.

البتّه علم ما نسبت به جهل ما همچون قطره اى در درياست، زيرا در جهان ميليون ها اسرار شگفت وجود دارد كه هنوز علم انسان به آنها نرسيده و حقايق آن را

ص: 60

كشف نكرده است.

روزى جوانى كه با خواندن چند كلمه درس مغرور شده بود، به من گفت: چرا نماز صبح دو ركعت است؟ گفتم: نمى دانم، حتماً دليلى دارد ولى لازم نيست دليل تمام دستورات خدا براى ما - آن هم همين امروز - روشن باشد. اساساً گاهى دستور فقط جنبه تعبّدى و اطاعت دارد و براى اين است كه ما تسليم حقّ باشيم. مثلاً قرآن مى فرمايد: مأموران جهنّم نوزده نفرند، سپس مى فرمايد: انتخاب اين عدد تنها براى آن است كه ببينيم چه كسى اعتراض مى كند كه چرا لااقل بيست نفر نيستند.(1) يا در جاى ديگر قرآن مى خوانيم: قبله مسلمانان عوض شد تا ببينيم چه افرادى در جابه جا شدن قبله دنباله رو پيامبرند و چه كسانى بهانه جويى مى كنند و نق مى زنند.«و ما جَعَلنا القِبلَة الّتى كُنتَ علَيها الاّ لِنَعلم مَن يتّبع الرّسول مِمَّن يَنقَلب على عَقِبيْه»(2)

مگر در قرآن نيامده كه فرمان ذبح اسماعيل به پدرش حضرت ابراهيم داده شد، تا ببينيم كه در راه ما چقدر فداكارى مى كند؟(3)

سپس به آن جوان گفتم: همان گونه كه در عالم مادّه يك سرى فورمول هايى است كه اگر در آنها دقّت نشود، نتيجه مطلوب گرفته نمى شود، در عالم معنويّات نيز ممكن است براى رشد وسعادت ابدى ما فرمول هايى وجود داشته باشد كه اگر آنها را مراعات نكنيم به نتيجه نمى رسيم.

اگر به شما گفتند: در فاصلۀ صد قدمى گنج است، شما اگر صد وده قدم برويد، هر چه هم زمين را بشكافيد چيزى پيدا نمى كنيد، بايد مراعات همان مقدار بشود كه به ما دستور داده شده است.

در شماره گيرى تلفن، اگر يك شماره كم و زياد شود، با آن محلّ يا شهرى كه منظور شماست تماس برقرار نمى شود. كليد درِ منزل، يا سويچ ماشين، اگر يك دندانۀ آن كم و زياد يا ناقص باشد، در باز نمى شود و ماشين روشن نمى گردد.05

ص: 61


1- . سوره مدّثر، آيه 30
2- . سوره بقره، آيه 143
3- . سوره صافّات، آيه 105

ما نيز جز از راه تسليم در برابر وحى، نمى توانيم به همۀ كمالات برسيم.

هماهنگى نظام تكوين و تشريع

علاوه بر وجود هماهنگى ميان موجودات، در نظام آفرينش، نظام تشريع و قانونگذارى الهى نيز شاهدِ هماهنگى هستيم:

1 - نظام تكوين به بهترين وجه آفريده شده است.«الذى احسن كل شى خلقه»(1)

نظام تشريع (قرآن) نيز به بهترين وجه تدوين شده است:«اللّه نزّل احسن الحديث كتاباً متشابهاً مثانى»(2)

2 - در نظام تكوين دستور به تفكّر داده شده است:«او لم يتفكّروا فى انفسهم»(3)،«او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض»(4)

در نظام تشريع (قرآن) دستور به تفكّر و تدبّر وارد شده است:«افلا يتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها»(5)

3 - در نظام تكوين هيچ عيب و نقصى نيست:«الّذى خلق سبع سموات طباقاً ما ترى فى خلق الرّحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور»(6)

در نظام تشريع (قرآن) نيز هيچ نقص و اختلافى نيست:«و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»(7)

4 - سرچشمه نظام تكوين، بركت و عظمت الهى است:«تبارك الذى جعل فى السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمراً منيراً»(8)،«و تبارك الذى له ملك السموات و الارض»(9)

سرچشمۀ نظام تشريع نيز بركت و عظمت الهى است:«تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً»(10)

ص: 62


1- . سوره سجده، آيه 7
2- . سوره زمر، آيه 23
3- . سوره روم، آيه 8
4- . سوره اعراف، آيه 85
5- . سوره نساء، آيه 82
6- . سوره ملك، آيه 3
7- . سوره نساء، آيه 82
8- . سوره فرقان، آيه 61
9- . سوره زخرف، آيه 85
10- . سوره فرقان، آيه 1؛ يكصدوپنجاه موضوع از قرآن كريم، ص 22-24
جبران كمبودها در آفرينش

يكى از راه هاى خداشناسى، دقّت در اين مطلب است كه خداوند چگونه كمبودها را جبران مى كند.

مثلاً وقتى كه بدن انسان زخم مى شود و خون از آن خارج مى گردد، خداوند بدن را به گونه اى آفريده كه با خوردن آب و غذا، خون سازى مى كند، استخوان شكسته را ترميم و بدن ضعيف شده در اثر بيمارى را تقويت مى نمايد.

باران، آلودگى ها وگرد وغبارها را مى زدايد وهوا را با صفا ولطيف مى سازد.

آب هاى آلوده وكثيف به زمين فرو مى رود وخاك همانند اسيدى كه پشم را مى سوزاند، ميكروب ها را از بين مى برد ومجدّداً از زمين آب زلال مى جوشد.

برگ درختان، اكسيژن مصرف شده توسّط انسان ها وحيوانات را جايگزين مى كند.

ضعف كودك، با حمايت و محبّت مادر جبران مى شود. مصيبت ها با فراموشى، سبك و قابل تحمّل مى شود.

خداشناسى از راه فرض خلاف

يكى ديگر از راه هاى خداشناسى كه در قرآن يافت مى شود، فرض خلاف است.

بدين معنا كه ما در اطراف خود با واقعيّت هاى زيادى مواجه هستيم، اكنون زمان و مكانى را تصور كنيم كه اين واقعيّت ها وجود نداشته باشد، در آن صورت چه چيزى اتفاق مى افتد و ما بايد چه كنيم؟

* حركت زمين، به گونه اى تنظيم شده است كه شب و روز را به وجود مى آورد، حال زمانى را تصوّر كنيد كه هميشه شب باشد. در چنين وضعيّتى ما چه مى كرديم؟ «ان جعل اللّه عليكم الليل سرمدا» (1)

ص: 63


1- سوره قصص آيه 71

* هم اكنون زمين در زير پاى انسان مانند گهواره اى آرام است،«والارض فرشناها فنعم الماهدون»(1) فرض كنيد اگر با شدّت در حال حركت بود آيا افراد مى توانستند بر روى آن راه بروند وزندگى كنند؟«لونشاء نخسف بهم الارض»(2)

* اكنون با حفر قنات و چاه به آب گوارا مى رسيم، اگر آب، به اعماق زمين فرو رود چه كسى براى ما آب فراهم خواهد ساخت؟«ان اصبح ماؤكم غورا»(3)

* اكنون آب شيرين در دسترس ماست، اگر آبها تلخ و شور شود چه مى كنيم؟«لو نشاء جعلناه اجاجا»(4)

* شما درختان را سبز و خرّم مى بينيد، اگر همۀ آنها هيزم خشك بودند چه مى شد.

«لو نشاء لجعلناه حطاما»(5)

* اگر ما حافظۀ خود را از دست بدهيم و حتّى نشانى منزل خود را فراموش كنيم چه خواهيم كرد؟!

خداشناسى از راه مقايسه

خداوند در قرآن، پس از بيان نمونه هايى از آفرينش الهى مى فرمايد:

«هذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الّذين من دونه...»(6)

اين آفريدۀ خداست، شما هم به من نشان دهيد كه غير خدا چه آفريده اند؟!

«قل من يُنَجّيكم من ظلمات البرّ و البحر»(7)

چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات مى دهد؟

«أمّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء»(8) چه كسى افراد گرفتار و درمانده را جواب مى دهد؟

«ءاله مع اللّه...» آيا با خدا معبودى ديگر است؟

ص: 64


1- . سوره ذاريات، آيه 49
2- . سوره سبأ، آيه 9
3- . سوره ملك، آيه 30
4- . سوره واقعه، آيه 70
5- . سوره واقعه، آيه 65
6- . سوره لقمان، آيه 11
7- . سوره انعام، آيه 63
8- . سوره نحل، آيه 62

«ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون»(1) آيا شما دانه هاى بذر را كشت مى كنيد يا ما آن را كشت مى كنيم؟

اى انسان! تو از خاك چه چيزى مى توانى بيافرينى و به وجود آورى؟! تو مى توانى از خاك خشت، آجر و يا سراميك بسازى، امّا خداوند از خاك صدها نوع گل، ميوه، درخت و برگ و... خلق مى كند و بالاتر از همه او از خاك انسان مى آفريند.

«فتبارك اللّه احسن الخالقين»(2)

خداشناسى از راه افزايش نعمت ها

خداوند براى تأمين نيازمندى هاى انسان، منابع متعدّدى را در اختيار او قرار داده است. با افزايش جمعيّت انسان ها، اين منابع نيز كشف شده، گسترش مى يابند.

زمانى كه جمعيّت بشر كم بود، مردم در زمستان ها خود را با هيزم گرم مى كردند و غذاى خود را نيز با آن مى پختند، وقتى كه جمعيّت بيشتر شد و انسان به جهان صنعت پاى نهاد، زغال سنگ كشف شد، سپس خداوند انسان ها را به فكر استخراج و استفاده از نفت انداخت، بار ديگر كه جمعيّت افزايش يافت و بشر نياز بيشترى به سوخت پيدا كرد، بهره بردارى از گاز در برابر انسان قرار گرفت. و هم اكنون عالم بشرى در فكر استفاده از انرژى خورشيدى است.

اگر امروزه مردم مى خواستند همچنان از نمد - كه از پشم و كرك شتر درست مى شود - استفاده كنند، آيا اين، براى همه مردم امكان داشت؟ اينجاست كه موكت وفرش ماشينى پا به عرصۀ وجود نهاد. انسان وقتى مجرّد است، روزى مشخّصى دارد، وقتى ازدواج مى كند وداراى فرزندانى مى گردد، روزى آنها نيز تأمين مى شود.

ص: 65


1- . سوره واقعه، آيه 64
2- . سوره مؤمنون، آيه 14
نشانه هاى يكتايى خدا
1 - ارسال پيامبران

يكى از دلائل وحدانيّت خدا، مطلبى است كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد و ما را متوجّه آن كرده است: «لَوكان لربّك شَريك لأتَتك رُسلَه ولَرأيتَ آثار مُلكه و سلطانه»(1) اگر خداى ديگرى وجود داشت، او هم بايد پيامبرانى بفرستد وآثار قدرتش را به ما نشان دهد.

2 - بى نهايتى خدا

اگر دو خدا وجود داشته باشد و هستى داراى دو سرچشمۀ قدرت باشد، يا بايد هر دو محدود باشند - كه اگر چنين باشند خدا نيستند، زيرا قدرت محدود يعنى قدرتى كه در مرحله اى به نيستى مى رسد و معلوم است كه چنين قدرتى نمى تواند خدا باشد - و يا هر دو قدرت بى نهايت باشند كه اگر بى نهايت شدند ديگر دو نيستند. مثالى را از يكى از دانشمندان نقل مى كنم: اگر شما به بنّايى گفتيد: خانه اى بسازد كه بى نهايت زمين داشته باشد. قهراً يك خانه بيشتر نمى سازد چون جايى براى خانۀ ديگر وجود ندارد.

3 - انسجام در هستى

اگر در هستى جز خداوند يكتا، خدا، يا خدايان ديگرى وجود داشت، قطعاً نظام هستى به تباهى كشيده مى شد.«لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»(2)

اقسام توحيد
اشاره

1 - توحيد ذاتى: يعنى براى خداوند شبيه و مانندى در ذات وجود ندارد.

ص: 66


1- . نهج البلاغه، نامه 31
2- . سوره انبياء، آيه 22

2 - توحيد صفاتى: يعنى صفات خدا مانند علم وقدرت وحيات، عين ذات اوست:

«قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد»(1)

3 - توحيد عبادى: يعنى كسى به جز خداوند، شايسته پرستش نيست:«وما ارسلنا من قبلك من رسول الاّ نوحى اليه انّه لااله الاّ أنا فاعبدون»(2)

4 - توحيد افعالى: يعنى تمام كارها در جهان هستى به اذن خداوند صورت مى گيرد.

اين قسم از توحيد بر دو قسم است:

الف: توحيد خلاّقيّت: يعنى آفرينندۀ همه موجودات خداوند است:«يا ايّها الناس اذكروا نعمة اللّه عليكم هل من خالق غير الله»(3)،«ذلكم اللّه ربّكم لااله الاّ هو خالق كل شى»(4)

ب: توحيد ربوبى: يعنى اداره و تدبير جهان خلقت با خداوند است:«قل أغير اللّه أبغى ربّاً و هو ربّ كلّ شى»(5)،«قل من يرزقكم من السماء و الارض و من يدبّر الامر فسيقولون الله»(6)

توصيف خداوند

1 - خداوند بى همتاست:«ليس كمثله شى و هو السميع البصير»(7)

2 - خداوند بى نياز مطلق است و همه به او نيازمندند:«يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى الحميد»(8)

3 - خداوند با چشم ظاهر ديده نمى شود:«لاتدركه الابصار»(9)

4 - خداوند به همه چيز آگاه است:«انّ اللّه بكل شىء عليم»(10)

5 - خداوند برهمه چيز قدرت دارد:«تبارك الّذى بيده الملك وهو على كلّ شىء قدير»(11)

ص: 67


1- . سوره اخلاص، آيات 1 تا 4
2- . سوره انبياء، آيه 25
3- . سوره فاطر، آيه 3
4- . سوره انعام، آيه 102
5- . سوره انعام، آيه 164
6- . سوره يونس، آيه 31؛ يكصدوپنجاه موضوع از قرآن كريم، ص 22-24
7- . سوره شورى، آيه 11
8- . سوره فاطر، آيه 15
9- . سوره انعام، آيه 103
10- . سوره عنكبوت، آيه 62
11- . سوره ملك، آيه 1

6 - خداوند در همه جا هست:«فاينما تولّوا فثمّ وجه الله»(1)

7 - خداوند از خاطرات ذهنى همه آگاه است:«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه»(2)

8 - خداوند از رگ گردن، به انسان نزديك تر است:«ونحن اقرب اليه من حبل الوريد»(3)

9 - خداوند قائم به ذات خويش است:«اللّه لا اله الاّ هو الحى القيوم»(4)

10 - خداوند را خواب سبك وسنگين نمى گيرد:«لاتأخذه سنة ولانوم»(5)

11 - خداوند خالق تمام جهان هستى است:«لا اله الاّ هو خالق كل شى»(6)

12 - او مالك تمام هستى است:«للّه ملك السموات والارض وما فيهنّ»(7)

13 - تربيت و پرورش همه موجودات به دست اوست:«فللّه الحمد ربّ السموات و ربّ الارض ربّ العالمين»(8)

14 - حيات و مرگ به دست اوست:«واللّه يميت ويحيى»(9)

15 - تمام نظام هستى در برابر او تسليم است:«و له اسلم من فى السموات و الارض طوعاً او كرهاً و اليه يرجعون»(10)

16 - او شريك و همتايى ندارد:«لم يتّخذ ولداً و لم يكن له شريك...»(11)

17 - همه موجودات به او نيازمندند:«يسئله من فى السموات و الارض»(12)

18 - عزّت و ذلّت به دست اوست:«قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء وتنزع الملك ممّن تشاء وتعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بيدك الخير»(13)

20 - روزى همۀ موجودات به دست اوست:«ان اللّه هو الرزاق ذوالقوة المتين»(14)،«و ما من دابّة فى الارض الا على اللّه رزقها»(15) 6

ص: 68


1- . سوره بقره، آيه 115
2- . سوره ق، آيه 16
3- . سوره ق، آيه 16
4- . سوره بقره، آيه 255
5- . سوره بقره، آيه 255
6- . سوره انعام، آيه 102
7- . سوره مائده، آيه 120
8- . سوره جاثيه، آيه 36
9- . سوره آل عمران، آيه 156
10- . سوره آل عمران، آيه 83
11- . سوره اسراء، آيه 111
12- . سوره الرّحمن، آيه 29
13- . سوره آل عمران، آيه 26
14- . سوره ذاريات، آيه 58
15- . سوره هود، آيه 6
الگوى توحيد

روش قرآن اين است كه علاوه بر امر و نهى و دادن طرح، براى هر برنامه اى الگو و مدل هم معرفى مى كند كه اين خود تحت عنوان «الگوها در قرآن» موضوع يك بحث جالب است، قرآن مى فرمايد: زن فرعون، الگوى مؤمنان است، زيرا در لابلاى عوامل جذب كننده و گول زننده خط خود را گم نكرد و ناز و نعمت و مال و مقام دربار فرعون هم در ارادۀ او اثر نگذاشت و به قدرى در مراتب ايمان رشد كرده، بالا آمد كه از خدا نجات خود را درخواست كرد.(1)

و نيز در قرآن مى خوانيم: الگو و مدل كافران، زن حضرت نوح است كه عناد و لجاجت و هوا و هوس، مانع هدايت پذيرى او شد(2) تا آنجا كه در خانۀ وحى و تحت سرپرستى دائمى پيامبرى همچون نوح، همچنان در راه خود باقى ماند.

قرآن دربارۀ حضرت ابراهيم عليه السلام نيز مى فرمايد:«انّى جاعلك للناس اماما»(3) در اينجا به سراغ تاريخ حضرت ابراهيم مى رويم و فهرستى از كارهاى او را برمى شمريم تا قهرمان بودن او در توحيد روشن شود.

حضرت ابراهيم همواره تسليم خدا بود؛ هيچ مانعى جلوى راه او را نمى گرفت و در همۀ آزمايش هاى الهى قبول شد.(4)

1 - پس از حدود صد سال انتظار كه خداوند به ابراهيم فرزندى عطا فرمود، به او فرمان داد تا نوجوان خود اسماعيل را ذبح كند. او بى چون و چرا تسليم شد و

ص: 69


1- . «ضرب اللّه مثلاً لِلّذين آمنوا إمرأة فرعون» سوره تحريم، آيه 10
2- . «ضرب اللّه مثلاً لِلّذين كفروا إمرأة نوح» سوره تحريم، آيه 9
3- . سوره بقره، آيه 124
4- . سوره بقره، آيه 124

وظيفه را بر غريزه مقدّم داشت، پا بر نفس خود گذاشت و اسماعيل را خواباند و كارد را بر گردن او گذاشت كه فرمان آمد: دست نگه دار كه فرمان ما يك آزمايش بود.(1) آرى، او در كوبيدن بت درون پيروز شد.

2 - ابراهيم عليه السلام با محاجّه و استدلال، دماغ نمرود را به خاك ماليد.(2) و طاغوت زمان خود را درهم كوبيد.

3 - در برابر بت پرستان، با شكستنِ بت هاى بزرگ و كوچك، فطرت خفتۀ آنان را بيدار كرد.

4 - با بستگان نزديك خود به خاطر خدا قطع رابطه كرد.(3)

5 - از زن و كودك شيرخوار خود در راه عزت دين خدا گذشت.(4)

6 - از جان خود - به هنگامى كه او را در آتش افكندند - دست شست.(5)

علل انحراف از توحيد

مسائلى مى تواند انسان را از خط خدا و مدار توحيد بيرون كند از جمله:

1 - ترس از طاغوت: يكى از عوامل انحراف، ترس از طاغوت است. قرآن مى فرمايد:

فرعون به مردم اعلام مى كرد: هركه غير از من خدايى و قدرتى را قبول كند او را به زندان مى اندازم.(6) مردم هم از ترس، به بندگى او تن داده بودند.

2 - تعصّب بى جا: گاهى عشق و علاقه به چيزى، سبب مى شود كه انسان خدا را ناديده بگيرد و به چيزى يا انسانى كه مورد علاقۀ اوست روآورد و آن را محور كار و مهر و غضب خود قرار دهد. قرآن مى فرمايد: يهوديان، احبار و راهبان خود را ولىّ و سرپرست خود قرار داده بودند و خدا را كنار مى گذاشتند و هر چه اين عالم نماها حلال خدا را حرام يا حرام او را حلال مى كردند، يهوديان به خاطر علاقه و عشقى كه به آنان داشتند از آنها پيروى مى كردند.(7)

3 - اميد نابجا: گاهى تكيه به غيرخدا، به اميد كمك جويى و يا عزّت طلبى از ديگران

ص: 70


1- . سوره صافّات، آيه 105
2- . سوره بقره، آيه 258
3- . سوره توبه، آيه 104
4- . سوره ابراهيم، آيه 37
5- . سوره انبياء، آيه 69
6- . «لئن اتّخذت الهاً غيرى لاجعلنّك من المسجونين» سوره شعراء، آيه 29
7- . «اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون اللّه» سوره توبه، آيه 31

است. قرآن در اين زمينه مى فرمايد: گروهى به سراغ غير خدا مى روند. تا شايد يارى شوند.(1) ودر آيه ديگر مى فرمايد: براى اينكه سبب عزّت آنها شوند!(2)

آثار ايمان به خدا

* ايمان به خالق هستى، در جامعۀ اسلامى، برابرى و برادرى ايجاد مى كند.

* ايمان به خداى يكتا، تمامى امتيازات پوشالى را در هم مى ريزد، همۀ انسان ها را بنده يك خدا و همه را در برابر قانون يكسان مى داند.

* با ياد خدا و حاكميّت قانون الهى بر دلها، مصالح جامعه در اولويّت قرار مى گيرد.

فدا كردن مصالح فردى به خاطر جامعه، زمانى منطقى است كه انسان باور كند اين فدا شدن ها به هدر نمى رود و خداوند جبران مى كند و اين باور در سايه ايمان به خدا به دست مى آيد.

* ايمان به خدا همبستگى ملّت ها را به دنبال دارد. بهترين وسيلۀ همبستگى ملّت ها، ايمان به خداست، همان گونه كه بهترين اهرم فشار بر طاغوت ها ايمان و توحيد است.

كسى كه به خدا ايمان دارد:

* احساس عشق ودلگرمى مى كند. كسى كه مى داند تمام كارهاى او زير نظر است وهيچ عملى نابود نمى شود وخريدار تلاش او خداست، آن هم با قيمت بهشت و رضوان الهى، و حتّى گاهى بدون تلاش او وتنها به خاطر حسن نيّت، به او اجر و پاداش مرحمت مى كند؛ چنين شخصى با عشق و دلگرمى زندگى مى كند.

* همۀ كارهايش را براى خدا انجام مى دهد و در فكر خودنمايى و رياكارى نيست.

از حيله و حُقّه بازى دورى مى كند. زيرا كسى كه خود را در محضر خدا و خدا را شاهد اعمال خود مى داند، نمى تواند اهل مكر و حيله باشد.

ص: 71


1- . «اتّخذوا من دون اللّه آلهة لعلّهم ينصرون» يس، 74
2- . «اتّخذوا من دون اللّه آلهة ليكونوا لهم عزّاً» مريم، 81

* عزّتمند است. كسى كه بندگى او را پذيرفته، در برابر هيچ قدرت و مقامى جز خدا تسليم نمى شود و همه را بندگانى همچون خود مى داند. لذا از احدى جز خدا نمى ترسد.«و لا يخشون احداً الاّ اللّه»(1)

* به همۀ انسان ها به عنوان آفريده هاى خدا به يك چشم مى نگرد. على عليه السلام در تقسيم بيت المال بين عرب و عجم فرقى نمى گذاشت و در پاسخ فردى كه پرسيد:

چرا فرقى نمى گذاريد؟ فرمود: خداى همه آنها يكى است.

* عدالت و حقوق ديگران را مراعات مى كند. انسان موحّد، به هياهوهاى ديگران توجّهى ندارد و فقط به وظيفه شرعى خود عمل مى كند

* ترس از فقر او را به كارهاى ناشايسته سوق نمى دهد. كسى كه به خدا ايمان دارد او را رازق خود، همسر و فرزندان خود مى داند، بنابراين، از ازدواج به خاطر ترس از فقر، فرار نمى كند.«ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله»(2) وفرزندان خود را از ترس فقر رها نمى كند و يا نمى كشد.«نحن نرزقهم وايّاكم»(3)

* هرگز زيانكار نيست. چون در برابر كار فانى خود، بهايى پايدار و جاودان مى گيرد.

و به جاى هر نوع تكيه گاهى تنها به او تكيه مى كند. لذا از آرامش خاصى برخوردار است.

اكنون عوامل دلهره و اضطراب را بيان مى كنيم تا روشن شود كه ايمان به خدا چگونه به انسان آرامش مى دهد.

عوامل دلهره

1 - گاهى دلهره و نگرانى انسان از ترس سوء سابقه و لغزش هاى قبلى است كه توبه و ياد خداى بخشنده و مهربان، اين دلهره را به آرامش تبديل مى كند؛ زيرا او گناهان را مى بخشد و توبه را مى پذيرد.

ص: 72


1- . سوره احزاب، آيه 39
2- . سوره نور، آيه 32
3- . سوره اسراء، آيه 31

2 - گاهى ريشۀ دلهره ونگرانى، احساس تنهايى است كه ايمان به خدا اين دلهره را به آرامش تبديل مى كند. شخص با ايمان مى گويد: خدا، هم انيس است وهم مونس، حرفم را مى شنود، كارم را مى بيند و به من مهربان است.

3 - گاهى نگرانى ودلهرۀ انسان به خاطر ضعف است كه ايمان به قدرت بى نهايت و توكّل بر خدا و امدادهاى او، اين نگرانى را جبران مى كند.

4 - گاهى اضطراب به خاطر احساس پوچى و بى هدفى است، امّا ايمان به خداى حكيمى كه در اين عالم، هر چيزى را طبق حكمت و براى هدفى خاصّ آفريده، اين اضطراب را هم برطرف مى كند.

5 - گاهى دلهره و ناراحتّى، به خاطر آن است كه انسان موفّق نشده همه را راضى كند و ناراحت است كه چرا فلان شخص يا فلان گروه را از خود رنجانيدم و يا من كه اين همه زحمت كشيدم، چرا مردم قدردانى نمى كنند؟ ولى توجّه به اين كه فقط بايد خدا را راضى كنيم و عزت و ذلت تنها به دست او است، اين نگرانى را نيز از بين مى برد.

6 - گاهى تلاش ها وتبليغات سوء ديگران، انسان را نگران مى كند. ايمان به وعده هاى الهى مبنى بر پيروزى حقّ بر باطل برطرف كننده اين نگرانى است.

7 - گاهى متلك و استهزاى ديگران، موجب نگرانى انسان مى گردد، ولى ايمان به خداوند - كه به رسولش مى فرمايد: ما تو را از استهزاى ديگران حفظ مى كنيم - اين نگرانى را نيز برطرف مى كند.«انّا كفيناك المستهزئين»(1)

بنابراين، اگر در قرآن مى خوانيم:«ألا بِذكر اللّه تَطمئنّ القلوب»(2) آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرام مى شود. اين يك واقعيّتى است.28

ص: 73


1- . سوره حجر، آيه 95
2- . سوره رعد، آيه 28
آثار بى ايمانى

كسى كه به خداى حكيم ايمان ندارد، انسانى است كه:

1 - خود را بى اصالت، بى هدف و تنها مى بيند و هدفش فقط رفاه و زندگى مادّى است مانند يك حيوان.

2 - حركت خود را يك حركت جبرى مى داند، نه تكاملى.

3 - آيندۀ خود را پس از مرگ، نابودى مى داند چون به زندگى بعد از مرگ و بقاى روح عقيده ندارد.

4 - راهنماى او در زندگى، يا طاغوت هاى بيرونى است و يا هوس هاى درونى!

5 - برنامۀ زندگى او مملوّ از انواع ترديدها، محدوديّت ها، نقص ها و اشتباهات است.

6 - در تفسير هستى گيج است؛ چون نمى داند چرا آمده؟ چرا مى رود؟ و هدفش از زندگى چيست؟ تمام فكرش اين است كه چگونه زندگى كند، نه اين كه براى چه زندگى كند.

ايمان هاى مورد انتقاد

در قرآن، از چند نوع ايمان و گرايش، انتقاد شده است:

1 - گرايش هاى موسمى و فصلى. بعضى انسان ها فقط وقتى كه احساس خطر كردند و كشتى خود را در آستانۀ غرق شدن ديدند فرياد «يا اللّه» سر مى دهند. ولى همين كه از مشكل رهايى پيدا كردند و كشتى خود را در ساحل ديدند مجدّداً به سراغ غير خدا رفته، شرك مى ورزند. در قرآن مى خوانيم:«فإذا ركبوا فى الفُلك دعوا اللّه مُخلصين له الدّين فلما نجّاهم الى البرّ إذا هم يشركون»(1)

2 - گرايش هاى تقليدى. ايمان برخى به خدا، به خاطر تقليد از نياكان است بدون

ص: 74


1- . سوره عنكبوت، آيه 65

هيچ دليل و برهان منطقى؛ همچون ايمان بت پرستان كه در جواب انبيا مى گفتند: ما اين عقيدۀ به بت ها را از نياكان خود گرفته ايم. قرآن در اين باره مى فرمايد:«قالوا بل وَجدنا آباءَنا كذلك يفعلون»(1)

3 - ايمان سطحى. ايمان برخى انسان ها، سطحى است و در روح و روان و دل آنان نفوذ نكرده است. قرآن مى فرمايد:«قالت الأعراب امنّا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لمّا يدخُل الإيمانُ فى قلوبكم»(2) گروهى از اعراب نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما ايمان آورده ايم. خداوند به پيامبر فرمود: به اينها بگو: ايمان شما هنوز در قلبتان اثر نكرده است. و شما تنها اظهار ايمان مى كنيد. همانند چاهى كه از درون نمى جوشد، بلكه با دست در آن آب مى ريزند.

4 - ايمان بدون عمل. با اينكه علم دارد امّا در مقام عمل تن پروراست. در قرآن آيات زيادى در مقام انتقاد از اين افراد ديده مى شود.«احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنّا و هم لا يفتنون»(3)

5 - ايمان متزلزل. در برخى ايمان ها ترديد، دودلى و تزلزل ديده مى شود، صاحب چنين ايمانى در انتظار پيشامدهاست كه كدام طرف را انتخاب كند.

قرآن دربارۀ چنين افرادى مى فرمايد: برخى از مردم، خدا را به حرف و ظاهر مى پرستند، هرگاه به خير و نعمتى برسند اطمينان خاطر پيدا مى كنند و اگر به شر و فقر و آفتى برخورد نمايند از دين خدا برمى گرداند. چنين كسانى در دنيا و آخرت زيانكارند.«فان اصابه خير اطمأنّ به و ان اصابته فتنة انقلب على وجهه...»(4)

6 - ايمان عاريه اى. در كتاب شريف اصول كافى بابى داريم به نام «باب المعارين» يعنى كسانى كه دينشان عاريه است. برخى در دنيا دين دارند ولى هنگام مرگ، بى دين از دنيا مى روند. مانند كسى كه حج بر او واجب شود، ولى به حج نرود، و يا11

ص: 75


1- . سوره شعراء، آيه 74
2- . سوره حجرات، آيه 14
3- . سوره عنكبوت، آيه 2
4- . سوره حج، آيه 11

كسى كه زكات اموال خود را نپردازد، هنگام مرگ به او مى گويند: «فليمت ان شاء يهوديّاً او نصرانيّاً»(1) يا يهودى بمير و يا نصرانى.

پيامبر روزى وارد مسجد شد و به پنج نفر از نمازگزاران فرمود: بلند شويد و از مسجد ما خارج شويد، زيرا شما نماز مى خوانيد ولى زكات نمى دهيد.

7 - ايمان تبعيضى وگزينشى. برخى ها، از اسلام و قرآن، فقط آنچه را كه به نفع آنهاست مى پذيرند و آنچه را كه مطابق با اهداف و اميال خود نمى بينند، نمى پذيرند.«و ان يكن لهم الحقّ ياتوا عليه مذعنين»(2) چنين افرادى مى گويند: «نؤمن ببعض و نكفر ببعض»(3)

در صدر اسلام، عدّه اى نزد پيامبر آمدند و گفتند: ما به تو ايمان مى آوريم به شرط اينكه نماز نخوانيم، پيامبر فرمودند: دين، بدون نماز نمى شود.

8 - ايمان تاكتيكى. تعدادى از سران يهود مدينه، نقشه كشيدند كه يك روز صبح خدمت پيامبر اكرم برسند و ايمان بياورند و بعد از ظهرِ همان روز از اسلام دست برداشته، مجدّداً يهودى شوند و ادّعا كنند كه اسلام بى فايده است.

آنها مى خواستند بدين وسيله اولاً از مسلمان شدن يهوديان جلوگيرى نمايند و ثانياً در ميان مسلمانان نيز شك و ترديد و تزلزل به وجود آورند كه لابد دين ما دين كاملى نيست، چون دانشمندان و بزرگان يهودى، صبح كه مسلمان شدند، غروب با اندكى آشنايى با اسلام از آن دست برداشتند.

خداوند از طريق وحى پيامبرش را آگاه ساخت و فرمود: به مسلمانان بگو: نه از آمدنشان خوشحال گردند و نه از رفتنشان غمناك شوند.(4)72

ص: 76


1- . وسائل الشيعه، ج 9، ص 33
2- . سوره نور، آيه 49
3- . سوره نساء، آيه 150
4- . سوره آل عمران، آيه 72
ويژگى هاى ايمان مقبول

ايمانى مورد پذيرش وارزشمند است كه داراى ويژگى هاى زير باشد:

1 - ايمان همراه با استدلال. قرآن همواره از مخالفان خود، برهان و استدلال مى خواهد و مى فرمايد:«فأتونا بسلطان مبين»(1) اگر دليلى داريد، بر ما ارائه دهيد.

طبيعى است كه يك مسلمان نيز بايد در برابر ديگران از دين خود با دليل و برهان دفاع نمايد.

2 - ايمان همراه با عمل. در بسيارى از آيات قرآن هنگامى كه سخن از اهل ايمان به ميان آمده است، بلافاصله «و عملوا الصالحات» نيز ذكر شده است. كه اين عبارت به معناى انجام تمامى كارهاى نيك و شايسته است. زيرا همان گونه كه كلمۀ «مسجد» به معناى يك مسجد و كلمۀ «مساجد» به معناى چند مسجد و لغت «المساجد» به معناى تمامى مساجد است، كلمۀ «صالح» نيز به معناى يك عمل نيك و «صالحات» به معناى چند عمل نيك و «الصالحات» به معناى تمامى كارهاى نيك است. قرآن مى فرمايد:«آمنوا و عملوا الصالحات» يعنى تمام كارهايشان نيك و شايسته است. بنابراين، لازم است كه تمامى اعمال مؤمنان صالح و نيك باشد، نه فقط برخى از اعمال آنها.

3 - ايمان پايدار. قرآن از مؤمنانى كه در ايمانشان پايدار هستند، تمجيد مى فرمايد و آنها را به بهشت و نعمت هاى آن بشارت مى دهد.«انّ الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهم الملائكة...»(2)

4 - ايمان كامل. در حديث مى خوانيم: ايمان ده درجه است. بديهى است هر مؤمنى به تناسب عمق ايمان و اعتقادش از درجاتى از ايمان برخوردار است.

شخصى از طرف امام صادق عليه السلام براى سفرى مأموريّت يافت، پس از برگشت، خدمت امام رسيد و شروع كرد به انتقاد كردن از مردم آن منطقه و گفت: آنها ايمان

ص: 77


1- . سوره ابراهيم، آيه 10
2- . سوره فصّلت، آيه 30

ندارند. امام عليه السلام فرمود: ايمان ده درجه دارد، برخى داراى دو درجه اند و بعضى چهار درجه و گروهى از درجات بيشترى برخوردارند.

در حديث آمده است: اگر مى خواهيد بدانيد فردى چقدر ايمان دارد، ببينيد در برابر دريافت چه مبلغى گناه مى كند. امّا اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: به خدا قسم اگر هستى را به من دهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به زور بگيرم چنين نخواهم كرد. اين مطلب بيان كننده درجۀ ايمان على عليه السلام است، يعنى ايمان او از اهميّت هستى بيشتر است.

در دعاى مكارم الاخلاق مى خوانيم: «الهى بلّغ بايمانى اكمل الايمان» خدايا! ايمانم را به كامل ترين درجه برسان.

5 - ايمان خالص. ارزش اعمال و ايمان ما به ميزان اخلاص و خلوص ما بستگى دارد، هر چه خالص تر باشد، مقبوليّت بيشترى خواهد يافت. قرآن از كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلم نيالودند، تمجيد مى كند.«الّذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بالظلم»(1) كه مراد از ظلم در اين آيه شرك است.

6 - ايمان بر اساس اختيار و آگاهى. انسان داراى اختيار است. شك و ترديد، پشيمانى، انتقاد و تأديب، دليل اختيار انسان است. ايمانى ارزش دارد كه انسان بر اساس آگاهى و بدون هيچ گونه اجبارى به آن رسيده باشد. چنانكه قرآن مى فرمايد:

«لا اكراه فى الدين»(2)

7 - ايمان همراه با تفكّر. از ديدگاه قرآن، ايمانى ارزشمند است كه بر اساس فكر و تعقّل در آفرينش باشد در قرآن مى خوانيم:«و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خَلقتَ هذا باطلاً»(3) ابتدا در آفرينش زمين و آسمان فكر مى كنند و سپس مى گويند:

خداوندا! اين آفرينش بيهوده نيست.90

ص: 78


1- . سوره انعام، آيه 82
2- . سوره بقره، آيه 256
3- . سوره آل عمران، آيه 190
علل انحراف از خداشناسى

1 - بى توجّهى به آثار وجود خدا: اگر مى گوييم انسان از شگفتى هاى ساختمان يك سلّول، يك اتم يا يك برگ مى تواند خدا را بشناسد اين دربارۀ كسانى است كه بخواهند بشناسند؛ امّا اگر كسى در جستجوى شناختن نباشد، هرگز با ديدن آثار، خدا را نمى شناسد. به اين مثال ها توجّه كنيد:

الف: يك جگرفروش روزى ده ها جگر را مى شكافد وبه سيخ مى كشد، امّا چه بسا مويرگ ها را نشناسد، چون در مقام شناخت مويرگ نيست.

ب: يك آئينه فروش كه موهايش نامرتّب است، از صبح تا شب صدها بار به آئينه ها نگاه مى كند، امّا موى خود را مرتّب نمى كند، زيرا او در فكر فروش آئينه است نه اصلاح موى خويش.

از مثال هاى فوق نتيجه مى گيريم كه انسان تا نخواهد ودر مقام شناخت و بهره گيرى نباشد، نه مى شناسد ونه بهره مى گيرد. اگر افرادى آثار خدا را مى بينند و مطالعه مى كنند وباز هم ايمان نمى آورند، براى آن است كه هدفشان از مطالعه شناخت خدا نيست. اگر كسى در انديشۀ شناخت خدا باشد، با يك دليل او را شناخته وايمان مى آورد و چنانچه شخصى در چنين انديشه اى نباشد با هزار دليل نيز به خدا ايمان نمى آورد.

2 - دوام نعمت ها: اگر نعمتى از اوّل عمر با ما بود ديگر براى ما تازگى ندارد؛ اينكه ما آثار خدا را مى بينيم و به ياد او نيستيم و قدر آن را نمى دانيم، چون از اوّل زندگى در نعمت و با نعمت بوده ايم. مثال: تا به حال خدا را به خاطر وجود انگشت شصت خود شكر نكرده ايد، چون از اوّل تولّد با شما بوده، امّا اگر اين انگشت براى مدّت كوتاهى بسته شود يا اصلاً بريده شود، مى بينيد كه بدون آن نمى توانيد حتّى دگمۀ يقۀ خود را ببنديد. (اكنون كه اين جمله ها را مى خوانيد مى توانيد آزمايش كنيد)

آرى، دوام نعمت ها سبب غفلت ما از خدا مى شود و يكى از فلسفه هاى

ص: 79

ناگوارى ها همين هشدارهاست. قرآن مى فرمايد: ما گاهى مردم را در تنگنا قرار مى دهيم.«لعلّهم يضّرعون»(1) تا شايد به ما توجّه و به درگاه ما تضرّع كنند.

قرآن مكرّر به مردم امر مى كند كه ياد نعمت ها و امدادهاى الهى باشيد و در دعاها مشاهده مى كنيم كه اولياى دين يك يك نعمت هاى خدا را ذكر مى كنند:

پروردگارا! تويى كه مارا از كوچكى به بزرگى، از جهل به علم، از كمى به زيادى، از فقر به غنا و از مرض به سلامتى رساندى. دربارۀ ياد خدا و نعمت هاى او قبلاً مطالبى را بيان كرديم.

3 - تأثير پذيرى از محيط: يكى از عوامل انحراف انسان از مذهب ودستورات مذهبى، تأثيرپذيرى از محيط است. انسان طبعاً و وجداناً از دزدى ناراحت مى شود وخيانت را بد مى داند لكن اگر در محيطى قرار گرفت كه افراد آن دزد و خائن بودند او هم با آن رفتارها خو مى گيرد.

4 - فرار از مسئوليّت: گاهى بى اعتنايى به مذهب، به خاطر فرار از مسئوليّت است، زيرا پذيرفتن دين، مساوى با قبول برخى قيد وبندها است و گروهى به خاطر اينكه به خيال خود آزاد باشند به مذهب بى اعتنا مى شوند، غافل از آنكه رها شدن از فرمان و اطاعت خدا، مستلزم اسارت و بندگى ديگران است. كسى كه بندۀ او نشد بندۀ همه مى شود و كسى كه فرمان او را نپذيرفت بله قربان گوى همه خواهد بود.«ومَن يُشرك باللّه فكانّما خَرّ من السماء فَتَخطفَه الطّير»(2) كسى كه در كنار خدا به سراغ غير خدا رود او را به هر سويى مى برند.

5 - دشمنى با حقّ: گروهى هم به خاطر تعصّب، هوس، خودخواهى و لجاجت، با حقّ دشمنى مى ورزند و به مكتب آسمانى، پشت پا مى زنند.

6 - عدم تبليغ صحيح و نارسايى هاى تبليغى و يا معرّفى هاى باطل را نيز مى توان يكى از عوامل بى اعتنايى به خدا و مذهب دانست.31

ص: 80


1- . سوره اعراف، آيه 94
2- . سوره حج، آيه 31

شرك

اشاره

شرك يعنى: به غيرخدا تكيه كردن، به مخلوق خدا مقام خدايى دادن.

شرك يعنى: قدرتى را در برابر قدرت خدا علَم كردن.

شرك يعنى: اطاعت بى چون و چرا از غير خدا.

شرك يعنى: گروه گرايى، كه در راه خدا نباشد.

شرك يعنى: وابستگى به قدرت ها و ابرقدرت ها.

در لابلاى تمام داستان هاى قرآن دو مسأله زياد به چشم مى خورد:

1 - زنده كردن ايمان به قدرت الهى و توجّه به الطاف و امدادهاى غيبى، و غافل نشدن از غضب و قهر خدا.

2 - كوبيدن تمام تكيه گاه هاى موهوم و خط بطلان كشيدن بر معيارهاى غلط و از بين بردن مويرگ هاى شرك.

در قرآن مى خوانيم: حضرت نوح به فرزند خود هشدار داد وبه او اخطار كرد كه همۀ كفّار با غضب خدا در آب غرق خواهند شد، فرزندش گفت: من تا قهر خداى تو را ببينم به كوه پناه مى برم.(1) مشاهده مى فرماييد كه منطق فرزند نوح چيست، اوكوه وقدرت كوه را در برابر قهر خدا قرار مى دهد. اين نمونۀ روحيّۀ شرك است. اگر ما هم در برابر خدا همچون فرزند نوح كسى يا چيزى را عَلم كنيم مشركيم.

ص: 81


1- . «ساوى الى جبل يعصمنى» سوره هود، آيه 43
تاريخچۀ شرك

انسان، موجودى است مادّى و به امور مادّى گرايش زيادى دارد. در زمان هاى قديم هنگامى كه شخصيّت بزرگى مرگش فرا مى رسيد و از ميان مردم مى رفت، آنها به خاطر عشق و علاقه اى كه به او داشتند، مجسّمۀ او را ساخته، مورد احترام و تكريم قرار مى دادند. اين احترام كم كم به پرستش تبديل گرديد.

از عوامل ديگرى كه مى توان به عنوان پديد آورندۀ شرك در جامعه نام برد، ترس از طاغوت ها، طمع، تقليد و رفاقت هاست.

تنوّع شرك

شرك در طول تاريخ داراى مظاهر گوناگونى بوده است، ديروز جامعۀ انسانى شاهد گونه هايى از شرك بوده، امروز شاهد گونه هايى ديگر از آن هستيم.

شركِ ديروز خورشيد پرستى، ماه پرستى وبت پرستى بود و شرك امروز مقام پرستى، عنوان پرستى، قهرمان پرستى، پول پرستى و مدرك پرستى است.

شركِ ديروز تعصّبات قومى وقوم پرستى بود و شرك امروز ناسيوناليسم و وطن پرستى است.

نمونه هاى شرك

يكى مى گويد: اكنون ديگر به نماز باران نياز نداريم، زيرا با حفر چاه نيم عميق آب مورد نياز خود را تأمين مى كنيم.

ديگرى مى گويد: الان ديگر زمانى نيست كه خدا قهر كند و قحطى به مردم رو آورد، زيرا كشتى هاى گندم فورى از خارج وارد مى شود.

سوّمى مى گويد: اينكه قانون شرع حسابى دارد، قبول داريم، لكن ما نمى توانيم از قوانين دولتى يا بين المللى سرباز زنيم. گرچه حكم خدا چنين است، لكن رضايت مردم و يا همسر را هم بايد به حساب آورد.

ص: 82

ما گاهى به فرمان خدا عمل مى كنيم و گاهى هم پيرو اين و آنيم. اين نوع ديد و منطق با توحيد و بندگى حقّ منافات دارد.

يكى از فقها نقل مى كرد: قبل از انقلاب، در سفرى همراه امام خمينى قدس سره به تهران مى آمديم. به ايشان گفتم: چه خوب است كه دولت عراق به ايرانى ها اجازه مسافرت نمى دهد، وگرنه فضلا و طلاّب قم همه به سوى نجف مى رفتند و حوزه علميّۀ قم خلوت مى شد. امام از اين طرز بيان بسيار ناراحت شد و از قم تا تهران در ماشين براى من صحبت كرد كه اگر كسى در فكر غير خدا باشد و بخواهد يكى بالا و ديگرى پايين بيايد، حوزۀ قم شلوغ شود وحوزه نجف خلوت يا به عكس وخلاصه اگر كسى جز راه خدا و رضاى او به فكر تأمين مسأله ديگرى باشد، از مدار توحيد دور مى شود، محور كار و هدف ما بايد خدا باشد، نه علاقه ها و روابط ومنطقه ها ونژادها وشغل ها و تعصّب هاى محلّى و قبيله اى و....

آرم و نشانۀ شرك

در قرآن، حدود دويست مرتبه با كلمۀ «دون اللّه» و «دونه» - كه به معناى غير خداست - از شرك سخن به ميان آمده. اگر بخواهيم براى شرك، نشانه و آرمى پيدا كنيم كه هم صحيح باشد و هم قرآنى، اين كلمه بسيار مناسب است. آرى، كسانى كه به سراغ غير خدا مى روند، عزّت را از غير خدا مى خواهند، قانون غير خدا را اجرا مى كنند و به غير او دل مى بندند، محرّك آنها رضاى ديگران است، از غيرخدا مى ترسند وبراى غير او كار مى كنند.

يكى از مسايل مهم روانشناسى بررسى ريشۀ عقده ها و جلوگيرى از آنهاست.

كسى كه در مدار توحيد قرارگرفت و فكر و حركتش براى خدا شد، ديگر از نظر او شكست معنايى ندارد تا بخواهد عكس العمل نشان دهد و برايش انفجار روانى پيش آيد.

ص: 83

انسانى كه براى خدا گام برداشت، خداوند مشترى كار اوست(1) حرفش را مى شنود و كارش را مى بيند(2) او به غير خدا كارى ندارد و از غير خداوند هم انتظارى ندارد.(3)

اينكه ما مى گوييم كار فلانى گرفت يا نگرفت، شكست خورد يا پيروز شد، يا در روانشناسى مطرح مى شود كه ناكامى در فلان حركت سبب عقده فلانى شد، اين كاميابى ها و ناكامى ها در خارج از مدار توحيد مطرح است. زيرا در دائرۀ توحيد ناكامى مطرح نيست، براى پيامبر صلى الله عليه و آله زمانى كه چوپان بود، يا از مكه به سوى مدينه رفت، يا در كوه ها پناهنده بود، يا در جنگ ها، يا بالاى منبر، يا در حال طواف، يا در حال گل كشى براى ساختن مسجد، يا تنها يا در ميان انبوه مردم، هيچ يك از اينها براى روح پيامبر فرقى نداشت. آرى، مسئوليّت ها فرق مى كند نه دلخوشى ها. اين ما هستيم كه اگر بخواهند شغل ما يا حتّى لباس ما يا ميز ما و دفتر ما و محلّ زندگى ما را عوض كنند، از غم گرفته تا مرز خودكشى پيش مى رويم، چون همۀ اينها به نحوى براى ما اصالت پيدا كرده و يا بهتر بگويم بت شده است.

آمار مشركان

با معناى گسترده اى كه شرك دارد، اگر اندكى دقّت كنيم درمى يابيم كه افراد مخلص كم هستند، مخلصان يعنى كسانى كه محور كارهاى خود را خدا قرار داده،

ص: 84


1- . سوره توبه، آيه 111
2- . در قرآن آيات بسيارى آمده است كه خدا را سميع و بصير توصيف مى كند
3- . در ماجرايى كه اميرمؤمنان علىّ عليه السلام افطار خود را سه شب متوالى به محرومان جامعه - مسكين و يتيم و اسير - داد فرمود: هدف ما از اين اطعام، رضاى خداست. ما از شما محرومان تشكّر و پاداش نمى خواهيم. سوره انسان، آيه 9

هيچ ارادۀ تشكّر و جزايى از غير او نداشته باشند، رياكار نباشند، در برابر قانون خدا تسليم بوده و قوانين غير خدايى رامطرح نكنند. قرآن مى فرمايد:«و ما يُؤمن أكثرهم بِاللّه الاّ و هم مشركون»(1) اكثر مردم به خدا ايمان ندارند مگر آنكه در كنار ايمانشان مشرك نيز هستند و تكيه گاه هاى غيرالهى دارند.

آثار شرك
اشاره

شرك به خدا آثار سويى دارد كه گوشه اى از آن را در اينجا مى آوريم:

1 - حبط عمل

شرك، سبب نابودى و محو اعمال مى شود و به تعبير قرآن، تمام كارهاى خوب انسان توسّط شرك (حبط) مى شود.

گاهى يك عمل كوچك در زندگى، تمام زحمات انسان را از بين مى برد؛ به چند مثال توجّه كنيد:

الف: گاهى يك دانش آموز در تمام سال درس مى خواند، لكن در جلسۀ امتحان شركت نمى كند و به همين دليل بى مدرك مى ماند و با اينكه علم او محفوظ است اعتبار اجتماعى خود را از دست مى دهد.

ب: فردى را در نظر بگيريد كه در تمام عمر امور بهداشتى را مراعات مى كند ولى در يك لحظه كمى سم مى خورد؛ اين عمل كوچك تمام مراعات هاى بهداشتى او را از ميان مى برد.

ج: شاگردى با يك عمر خدمت و كار و محبوبيّت نزد استاد، با يك عمل اشتباه، مانند كشتن فرزندِ استاد، تمام كارهاى خوب خود را محو مى كند.

آرى، شرك به خدا مانند سم خوردن و كشتن فرزند استاد است كه مى تواند تمام زحمت هاى دوره عمر را نابود كند. اينك به سخن قرآن توجّه كنيم كه مى فرمايد:«و لو أشركوا لحَبط عنهم ما كانوا يعملون»(2) اگر به خداوند شرك ورزند، تمام اعمال آنان حبط و نابود مى شود. حتّى به پيامبرش مى فرمايد:«لئن اشركت ليحبطنّ عملك...»(3)

ص: 85


1- . سوره يوسف، آيه 105
2- . سوره انعام، آيه 88
3- . سوره زمر، آيه 65

اگر شرك بورزى تمامى اعمالت نابود مى شود.

2 - اضطراب و نگرانى

ناگفته پيداست كه انسان نمى تواند همۀ مردم را از خود راضى نگاه دارد، چون تعداد مردم زيادند وهر كدام از آنها هم توقّع زيادى دارند. انسان در ميان تقاضاهاى گوناگون و متعدّد كه قرار مى گيرد دچار اضطراب ونگرانى مى شود، زيرا رضايت هرفرد وگروهى به قيمت ناراضى شدن شخص وگروه ديگرى تمام مى شود.

اينجاست كه مسألۀ توحيد وشرك مطرح است، انسان موحّد تنها در فكر راضى كردن خداست؛ او كارى ندارد كه افراد يا گروه ها چه مى خواهند وقهراً از يك آرامش خاصّى برخوردار است. در اين زمينه به دو آيه از قرآن توجّه كنيد:

الف:«ءَأربابٌ مُتفرّقون خَيرٌ ام اللّه الواحِد القهّار»(1) آيا انسان، چند سرپرست و ارباب داشته باشد بهتر است يا تنها يك خداى قهّار؟ آيا انسان در فكر راضى كردن يك خدا باشد، آرامش دارد يا در فكر راضى كردن چندين نفر آن هم با سليقه هاى گوناگون؟

ب:«ضَرب اللّه مثلاً رجلاً فيه شُركآء مُتشاكسون و رَجلاً سَلماً لرَجل هلْ يَستويانِ مثلاً»(2)خداوند مَثَلى زده است: مردى را كه مملوك شريكانى است كه دربارۀ او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند، و مردى كه تنها تسليم يك نفر است؛ آيا اين دو يكسانند؟!

اين مثال بيان مطلبى است كه گفتيم: اگر كسى تنها تسليم يك نفر باشد در آرامش است يا كسى كه تحت سرپرستى چند نفر شريك بد اخلاق باشد؟

ص: 86


1- . سوره يوسف، آيه 39
2- . زمر، 29

علاوه بر اينها راضى كردن ديگران مشكل است، لكن خداوند زود راضى مى شود. در دعاى كميل مى خوانيم: «ياسريع الرضا» اى كسى كه زود راضى مى شوى! اصولاً راضى شدن مردم، اگر در مدار توحيد و در خط رضاى خدا نباشد چه ارزشى دارد؟ مگر مردم براى من چه مى كنند جز كف زدن و نام يك خيابان را به اسم من كردن و مانند اين تشويق هاى زود گذر و پوچ، كار ديگرى از دست آنها ساخته است؟ مگر در گذشته، آن گاه كه در شكم مادر بودم جز خدا كسى بر من نظارت داشت؟ مگر الآن هر لحظه زير نظر او نيستم؟ مگر فرداى قيامت سر و كارم تنها با او نيست؟ مگر همۀ خوبى ها وكمال ها از او نيست؟ مگر قلب همۀ مردم به دست او نيست؟ پس چرا من سرچشمه را رها كنم و دنبال دل اين و آن بروم.

كوتاه سخن آنكه راضى كردن يك خدايى كه هم زود راضى مى شود و هم مى تواند دل هاى ديگران را نسبت به من تغيير دهد و هم در گذشته و آينده سر و كارم با اوست، بسيار بهتر است از راضى كردن اين همه مردم، با آن همه سليقه.

قرآن مى فرمايد:«لا تَجْعَلْ مع اللّه إلهاً آخر فَتقعُد مَذموماً مَخذولاً»(1) با وجود خداى واحد سراغ خداى ديگر نرو كه جز مذمّت و خذلان، چيز ديگرى به تو نمى رسد. ما عمرى در پى جلب توجّه اين و آن دويديم تا در پايان فهميديم كه همه، ما را براى خودشان مى خواهند، اين تنها خداست كه ما را براى خودمان مى خواست، مردم همين كه دوست و مقام ديگرى پيدا كنند ما را رها كرده، مى روند. اگر در قرآن به انسان سفارش شده كه بعضى از فرزندان و همسران هم دشمن شمايند.«إنّ من أزواجكم و أولادكم عدوّ لَكم»(2) به خاطر توجّه به همين معناست كه بعضى از همسران و فرزندان، ما را فقط براى رفاه خود مى خواهند گرچه به قيمت بدبختى و نابودى ما تمام شود.

3 - تزلزل در شخصيّت

قرآن مى فرمايد:«و مَن يشرك فكانّما خَرّ من السماء...»(3) كسى كه مشرك شود، مانند آن است كه از آسمان پرتاب شود، مورد هجوم پرندگان قرار گيرد و طعمۀ آنها

ص: 87


1- . سوره اسراء، آيه 22
2- . سوره تغابن، آيه 14
3- . سوره حج، آيه 31

شود. امّا انسان موحّد و پايبند به كلمه طيّبۀ «لااله الاّ اللّه» طبق حديث شريف قدسى:

«كلمة لااله الاّاللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى»(1) در دژ وقلعۀ محكم الهى است.

4 - اختلاف و تفرقه در جامعه

در جامعۀ توحيدى، حكم و قانون وخط، تنها يكى است، آن هم راه خدا و قانون اوست و مردم همه يك سر پرست دارند. امّا در جامعۀ شرك، به جاى يك قانون و يك راه، مقرّرات و راه هاى متفاوت به وجود مى آيد، هر كسى در فكر تأييد همان راه و چيزى است كه به وجود آورده و به قول قرآن،«لذهب كلّ الهٍ بما خلق»(2) در آن جامعه بندگى خدا مطرح نيست، بلكه بله قربان گويى به اين و آن مطرح است؛«إنّا أطَعنا سادتنا و كُبَرائنا»(3) مردم در فكر برترى جويى بر يكديگر هستند؛«و لَعَلى بَعضهم على بَعض»(4) و هر حزب و گروهى فقط به آنچه نزد خودشان هست، دل خوش مى كنند و كار به حقّ و باطل ندارند، تنها براى مرام و راه خود اصالت قايلند و براى مخالفان خود (گرچه داراى منطقى هم باشند) ارزشى قايل نيستند و به قول قرآن «كلّ حِزب بِما لَديهم فَرِحون»(5)

درگيرى ها وتفرقه ها از آثار اجتماعى شرك است. قرآن مى فرمايد:«لاتكونوا من المشركين من الّذين فَرّقوا دِينَهم»(6) از مشركان نباشيد و خيال نكنيد مشرك، تنها بت پرست است، بلكه هر كس با وارد كردنِ سليقه هاى شخصى و نظريّات از پيش ساختۀ خود، عامل تفرقه در مكتب شود، مشرك است. آرى، علّت اصلى سقوط امّت ها و ملّت ها در طول تاريخ، تكيۀ آنها به غير خدا بوده است.

5 - خوارى و ذلّت در قيامت

رسوايى و دوزخ از آثار اخروى شرك است. در قرآن، مكرّر مى خوانيم: در قيامت

ص: 88


1- . بحارالانوار، ج 3، ص 5
2- . سوره مؤمنون، آيه 91
3- . احزاب، 67
4- . سوره مؤمنون، آيه 32
5- . سوره روم، آيه 22
6- . سوره روم، آيه 32

مشركان مخاطب قرار مى گيرند كه شما در دنيا به سراغ غير خدا مى رفتيد و خيال مى كرديد آنها مى توانند دردى را دوا كنند، اكنون روز گرفتارى شماست آنها را بخوانيد تا چاره اى بيانديشند،«لا تَجعلْ مع اللّه إلهاً آخر فتُلقى فى جهنّم مَلوماً مَدحوراً»(1)به سراغ غير خدا نرويد كه با ملامت به دوزخ پرتاب خواهيد شد.

ريا شرك است

ريا آن است كه انسان كار نيكى را براى غير خدا انجام دهد. در حديثى مى خوانيم: «كل رياء شرك»(2)

شرك مراتبى دارد: گاهى در جلوه اى روشن بروز مى كند، همچون بت پرستان و خورشيد و ماه پرستان و گاهى بسيار خفيف است به طورى كه خود انسان هم نمى فهمد.

ريا، بسيار آرام و پنهانى در اعمال و كارهاى ما رسوخ پيدا مى كند، به نحوى كه غالباً انسان حضور ريا را در اعمال خود متوجّه نمى شود.

در حديث مى خوانيم: مسألۀ شرك و تشخيص آن، به قدرى دقيق است كه مانند تشخيص حركت مورچه اى بر روى سنگ سياه در دل شب مى ماند، بنابراين، جز با تلاش و مراقبت دائمى و امدادهاى الهى، رهايى از مويرگ هاى شرك ممكن نيست.

نشانه هاى شرك

1 - ايراد گرفتن به قانون خدا و ولىّ او. قرآن مى فرمايد:«اَفَكُلَّما جاءَكم رسولٌ بما لا تهوى انفسكم استكبرتم»(3) آنها قانونى را مى خواستند كه مطابق ميل آنان باشد و اين نفس پرستى است. اعتراض مى كردند كه مثلاً:«لِمَ كتبتَ علينا القِتال»(4) چرا به ما دستور جنگ و جهاد دادى! و در برابر غذاى آسمانى مى گفتند:«لن نصبر على طعام

ص: 89


1- . سوره اسراء، آيه 38
2- . بحارالانوار، ج 72، ص 281
3- . سوره بقره، آيه 87
4- . سوره نساء، آيه 77

واحد»(1) ما با يك غذا نمى سازيم. و هنگامى كه خدا مثَلى مى زد، اعتراض مى كردند اين چه مثالى است كه خداوند مى زند وسؤال مى كردند:«ماذا اراد اللّه بهذا مثلا»(2) خداوند چه اراده اى از اين مثال زدن ها دارد.

2 - طاغوت زدگى. طاغوت، كسى است كه در برابر خداوند ايستاده است.

فرمانبردارى از طاغوت شرك است.

3 - برترى دادن غير خدا. قرآن مى فرمايد:«قل ان كان اباؤكم و ابناؤكم احب اليكم من اللّه...»(3) اگر انسان پدر و مادر، همسر و فرزند و خويشان خود را بيشتر از خدا دوست بدارد، اين شرك است.

حزب پرستى، خط پرستى و باند پرستى شرك است. بعضى از تعصّبات، وطرفدارى ها كه جنبۀ غير منطقى دارد ريشۀ در شرك دارد. البتّه صلابت، قاطعيّت و استوارى در راه حقّ و دفاع از آن با تعصّب جاهلى و ناآگاهانه تفاوت دارد.

نشانۀ دلهاى مشرك

قرآن مى فرمايد:«إذا ذكر اللّه وَحدَه اشمازّت قلوب الّذين لايؤمنون بالآخرة وإذا ذكر الّذين من دونه إذاهم يَستبشرون»(4) هنگامى كه نام خدا به تنهايى برده مى شود، دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند مشمئز مى شود، لكن تا نام غير خدا برده مى شود با شادى خاصّى به همديگر بشارت مى دهند.

مثلاً تا مى گوييم طبق فرمان خدا بايد با اين عمل يا شخص يا گروه مبارزه كرد، زيرا تكليف الهى و فرمان خداست؛ قيافه هايى درهم مى رود، امّا تا مى گوييم طبق اصل فلان از قوانين بين المللى، همين قيافه ها از هم باز مى شود. اگر بگوييم: «خدا مى خواهد» عبوس مى شوند. اگر بگوييم: «مردم انتظار دارند» شاد مى شوند.

در تمام مسايل به جاى وحى، به شرق و غرب چشم دوخته اند. به جاى خدا به

ص: 90


1- . سوره بقره، آيه 61
2- . سوره بقره، آيه 26
3- . سوره توبه، آيه 24
4- . سوره زمر، آيه 45

غير او توجّه دارند و به جاى قانون او به قانون بيگانگان دل بسته اند، اين خود نشانۀ انحراف يك امت است.

آنجا كه اطاعت از والدين ممنوع است

در قرآن پنج مرتبه دستور اكيد در مورد احسان به والدين آمده(1) كه در چهار مورد آن، مسألۀ احترام والدين در كنار مسألۀ توحيد و بندگى خدا مطرح شده است. اين، به خاطر آن است كه وجود انسان ابتدا وابسته به خدا و در مرحلۀ دوّم وابسته به والدين است.

در روايات به قدرى در مورد پدر و مادر سفارش شده كه فرموده اند: نگاه به آنها عبادت است. با همۀ اين سفارش ها اگر والدين براى انحراف فرزند از مسير خدا تلاش كنند، اطاعت از آنان ممنوع و بر فرزندان لازم است كه سرپيچى كنند، در دو آيه از قرآن به چشم مى خورد كه تعبير و معناى هر دو آيه مثل يكديگر است:

«و إنْ جاهَداك لِتُشرك بىٖ ما ليس لك به عِلمٌ فلا تُطِعهما»(2)

«و إنْ جاهَداك على أنْ تشرك بىٖ ما ليس لك به عِلم فلا تُطعهما»(3)

اگر پدر ومادر در تلاش بر آمدند كه تو را از مدار توحيد بيرون كنند و به سويى بكشند كه تو از آن اطلاعى ندارى، در اين گونه موارد بايد سر پيچى كنى. اين تلاش ها گاهى به صورت دلسوزى است كه مى گويند: فرزندم! اگر ما از فلان طاغوت اطاعت نكنيم، نان و آب ما در خطر است. مال و مقام و عزّت ما بستگى به اين دارد كه فعلاً بله قربان گو باشيم و گاهى به صورت تحقير فرزند است كه تو نمى فهمى، ديگران كه از تو بزرگ تر بوده اند اين راه را رفته اند، كرنش ها و اطاعت ها نموده اند و زندگى راحتى هم داشته اند، نياكان ما، ملّيت ما، اقتضا دارد كه ما فلان راه را برويم، فلان اصل را بپذيريم، تن به فلان عمل بدهيم و فلان سليقه را داشته باشيم.

ص: 91


1- . سوره بقره، آيه 83؛ نساء، 36؛ انعام، 151؛ اسراء، 23؛ احقاف، 15
2- . سوره عنكبوت، آيه 8
3- . سوره لقمان، آيه 15
گناه نابخشودنى

شرك گناه نابخشودنى است. در سوره نساء دو بار آمده است:«إنّ اللّه لا يغفر أن يُشرك به و يَغفر ما دون ذلك لمَن يشآء»(1) يعنى همانا خدا گناه شرك را (تا مشرك موحّد نشود) نمى بخشد و غير از آن، تمام گناهان را ممكن است ببخشد. البتّه بخشش خداوند نسبت به افرادى است كه او بخواهد، و خواست خداى حكيم مربوط به يك سرى آمادگى و لياقت هاى خود انسان است.

شرك زدايى مقدّم بر توحيد

در حقيقت، شرك زدايى بر توحيد مقدّم است، زيرا ظرف، تا از غذاى فاسد خالى نشود نمى توان در آن غذاى سالم ريخت، لذا در شعار توحيد، كلمۀ «لااله» بر كلمۀ «الاّ اللّه» مقدّم است. قرآن در اين زمينه روى ريشه هاى پيدايش شرك دست مى گذارد و مى فرمايد: اى انسان! اين تكيه گاه هايى كه براى خود گرفته اى و اميد كمك و نفع و عزّت دارى، همچون تكيه بر تار عنكبوت است.(2) در جاى ديگر مى فرمايد: غير خدا بر نفع وضرر خود قدرت ندارند تا چه رسد كمكى به تو كنند.(3)

باز در قرآن مى خوانيم: تمام قدرت ها اگر جمع شوند بر آفريدن يك مگس هم قادر نيستند.(4) آيا تو عزّت را از ناحيۀ غير خدا مى خواهى؟!(5)

آيا نديديم كه چگونه دار و دستۀ قارون و فرعون و اطرافيان نمرود نتوانستند جلوى قهر خدا را بگيرند؟ در تاريخ معاصر، شاهد عينى اين موضوع بوده ايم و با چشم خود ديده ايم كه چگونه تمام قدرت ها براى حفظ شاه ومحو صداى امام خمينى قدس سره بسيج شدند امّا ناكام ماندند. چگونه افرادى به غير خدا تكيه كردند و نتيجه اى نگرفتند لكن خدا ابراهيم را در آتش و يوسف را در دل چاه و يونس را در

ص: 92


1- . يك مرتبه در آيه 48 و مرتبۀ ديگر در آيه 116
2- . سوره عنكبوت، آيه 41
3- . سوره رعد، آيه 16
4- . سوره حج، آيه 73
5- . سوره نساء، آيه 139

شكم ماهى و حضرت محمّد را در ميان گردن كشانى كه خانۀ او را محاصره كردند و امام خمينى را در ميان ابرقدرت ها حفظ كرد.

يكى از راه هاى شرك زدايى، مقايسه هايى است كه قرآن ميان خدا و غير خدا مى كند و بدين وسيله به انسان هشدار مى دهد كه چه چيزى را به جاى چه كسى مى پذيرد! از باب نمونه چند آيه را با ترجمۀ ساده نقل مى كنيم:

الف:«أفَمن يخلُق كمَن لا يخلق أفلا تذكّرون»(1) آيا كسى كه قدرت آفريدن دارد ومى آفريند مانند كسى است كه چنين قدرتى را ندارد آيا متذكّر نمى شويد؟!

ب:«أتدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقين»(2) آيا به سراغ بت هايى كه توانايى هيچ گونه آفرينشى ندارند مى رويد وپروردگارى را كه بهترين آفريننده است رها مى سازيد.

ج:«إنّ الّذين تَدعون من دونِ اللّه عِبادٌ أمثالكم»(3) اين تكيه گاه هايى كه شما متوجّه آنها شده ايد وآنها را مى خوانيد بندگانى هستند همچون خود شما، موجوداتى محدود، ضعيف، عاجز ونيازمند؛ راستى چرا عزّت خود را از دست داده ايد و در برابر كسانى چون خودتان اين قدر كرنش مى كنيد؟ آرى، ايمان به خدا كه رفت عزّتِ نفس هم مى رود وانسان خوار وذليل مى شود، به قول اقبال لاهورى:

آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد(4)

يعنى در خوى غلامى ز سگان پست تر است من نديدم كه سگى نزد سگى سر خم كرد

د:«انّ الّذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا»(5) آنان كه شما به سراغشان مى رويد حتّى قدرت خلقت يك مگس را هم ندارند.73

ص: 93


1- . سوره نحل، آيه 17
2- . سوره صافّات، آيه 135
3- . سوره اعراف، آيه 194
4- . منظور از «قباد»، «كيقباد» است كه از اوّلين پادشاهان باستانى ايران بوده و «جم» همان جمشيد است كه او نيز از پادشاهان باستان است
5- . سوره حج، آيه 73

ه:«فلا يملكون كشف الضرّ عنكم»(1) نمى توانند مشكلى از شما را حل كنند.

و:«لايملكون لكم رزقاً»(2) نمى توانند روزى شما را تأمين كنند وافزايش دهند.

ز:«اِن تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم»(3) غير خدا صداى شما را نمى شنوند و اگر بشنوند نيز نمى توانند دردى از شما دوا كنند.

ح:«أيبتغون عندهم العزّة فانّ العزّة للّه جميعاً»(4) چرا به سراغ ديگران مى رويد؟ آيا در نزد آنها عزّت مى جوييد در حالى كه تمامى عزّت ها براى خداست!

ط:«يدعو لمن ضرّه اقرب من نفعه»(5) آيا به دنبال آنها براى كسب سود مى رويد؟ درحالى كه ضرر آنها از سود آنها بيشتر است.

ى:«هل من شُركائكم مَن يَهدى الىَ الحَقّ»(6) آيا از شريك هايى كه براى خدا گرفته ايد، كسى هست كه شما را به سوى حقّ هدايت كند؟!

يكى ديگر از راه هاى مبارزه با شرك، اصلاح نيّت و خالص كردن آن است.

اصولاً ارزش اعمال و درجه قبولى آنها بستگى زيادى به نيّت انسان دارد. در روز قيامت گروهى ادّعا مى كنند كه ما در راه خير پول خرج كرديم و يا فلان عمل را انجام داديم. به آنها مى گويند: پول خرج كرديد تا مردم بگويند: چه آدم سخاوتمندى! قرآن خوانديد تا بگويند: چه صداى زيبا و صوت دلنشينى! و....

بنابراين، يكى از راه هاى دورى از شرك اين است كه انسان اعمال خود را با نيّتى خالص و فقط براى خدا انجام دهد، در حقيقت تمام كارهاى او فى سبيل اللّه باشد.

ديگر راه مبارزه با شرك، برنامه هاى نماز و نيايش و دعا و ذكر است كه هر كلمه و جملۀ آن اگر با توجّه گفته شود، روح توحيد را در انسان شكوفا مى كند.

اگر اندكى در معناى جمله هاى «اللّه اكبر» و «بحول اللّه» و «ايّاك نَعبد» فكر كنيم مى بينيم كه «اللّه اكبر» يعنى خدا بزرگ تر از وصف و خيال است، بزرگ تر از تصوّر هر35

ص: 94


1- . سوره اسراء، آيه 56
2- . سوره عنكبوت، آيه 17
3- . سوره فاطر، آيه 16
4- . سوره نساء، آيه 139
5- . سوره حج، آيه 13
6- . سوره يونس، آيه 35

انسان، بزرگ تر از ديدنى ها و شنيدنى ها، گفتنى ها و نوشتنى ها؛ بزرگ تر از توطئه گران، ابرقدرت ها و طاغوت ها و.... «بحول اللّه وقوته اقوم واقعد» يعنى اگر بر مى خيزيم و مى نشينيم از قدرت او و با قدرت اوست.

«إيّاك نَعبد و إيّاك نَستعين» يعنى بندگى ما تنها براى اوست. ما نه بندۀ شرقيم و نه بندۀ غرب، استمداد ما فقط از اوست، چون قدرت او بى نهايت است و هرچه در هستى هست لشكر اوست، او با ابر و باد و آب و ماه و خاك و ريگ هم مى تواند انسان را يارى دهد، او با فرستادن ملائكه و ايجاد رعب در دل دشمن، فرو ريختن سنگ آسمانى و باران بى موقع بر سر دشمن و آرامش دادن به مؤمنان، بندگانش را يارى كرده است.(1)

و خلاصه هر جمله از دعاها و ذكرها موجى است براى زنده كردن روح توحيد و قطع وابستگى از غير خداها. البتّه اين، به معناى ترك تلاش و فعاليّت، و استفاده نكردن از منابع مادّى نيست.

گفتنى است كه بحث هاى ما در اين جزوه، فشرده است و در مقام بررسى كامل نيستيم واگر براى شكوفا شدن روح توحيد و از بين بردن موى رگ هاى شرك راه هايى بيان كرديم، اين به معناى نبودن راه ديگر نيست، بلكه آنچه خداوند به ذهن ما آورده، اين است و ممكن است راه هاى ديگرى هم باشد.

نشانه هاى اخلاص

1 - نداشتن انتظار تشكّر

قرآن الگوى اخلاص را كسانى مى داند كه بعد از آنكه غذاى مورد نياز خود را آن هم به هنگام افطار و در شب هاى پى درپى به محرومان جامعه (يتيمان، اسيران و...) دادند، گفتند: ما از شما نه انتظار جزا و پاداش داريم و نه توقّع مدح و تشكّر.(2)

ص: 95


1- . براى هر يك از اينها نمونه هايى در قرآن آمده است
2- . سوره انسان، آيات 8 تا 10

بنابراين، اگر شخصى در برابر عملى كه انجام مى دهد از مردم انتظار تعريف داشته باشد واگر كسى از كار او تشكّر نكرد پشيمان شود، اخلاص ندارد و لازم است در نيّت خود تجديد نظر كند.

2 - مصونيّت از طوفان غرائز

نشانۀ ديگر اخلاص اين است كه عواطف وغرائز شخصى، در حركت انسان اثر نكند. اميرمؤمنان على عليه السلام هنگامى كه در جنگ، دشمن را بر خاك افكند تا او را به قتل برساند، دشمن به روى امام آب دهان پرتاب كرد. حضرت عصبانى شد وبه همين دليل صبر كرد تا حالت طبيعى خود را به دست آورد، سپس دشمن را كشت وفرمود: صبر من به خاطر آن بود كه در انجام فرمان خدا، عواطف و غرائز شخصى و عصبانيّتى را كه به خاطر توهين به من دست داده بود، دخالت ندهم.

3 - پشيمان نشدن

انسان با اخلاص از كارش پشيمان نمى شود، گرچه به هدفش نرسد و هيچ گاه احساس ناكامى نمى كند، زيرا هر كارى كه انجام مى دهد براى خداست و اجر او محفوظ است، بنابراين، كارى به شكست و پيروزى ندارد و عقده اى نمى شود، زيرا ريشۀ تمام عقده ها ناكامى است و انسان با اخلاص هرگز ناكام نيست، چون كام خود را از رضاى خدا و مقبول شدن نزد او مى گيرد و با خيال راحت زندگى مى كند.

ص: 96

پاسخ به چند شبهه

اشاره

در پايان بحث شرك، مناسب، بلكه لازم است به برخى شبهات كه بر عليه شيعيان و عقايد و اعمال آنها القا مى گردد پاسخ گفته شود.

اخيراً وهّابى ها، تبليغات سوئى را بر عليه شيعه به راه انداخته و برخى اعمال شيعيان را شرك دانسته و آنها را مشرك معرّفى مى كنند. با صرف ميليون ها دلار وريال، صدها كتاب بر عليه شيعه و معتقدات آنها تأليف و در حدّ وسيعى چاپ و در ميان مسلمانان، خصوصاً در ايّام حج توزيع كرده اند.

وهّابى ها توسّل را شرك مى دانند، روضه خوانى و برگزارى مراسم جشن و عزا را بدعت مى دانند. به سلام ها و لعن هايى كه در زيارتنامه ها وارد شده است معترضند.

طواف به دور ضريح ائمه را بدعت مى دانند و اعتراض مى كنند كه چرا «ياحسين» مى گوييد!

قبل از ورد به بحث، تذكّر اين نكته ضرورى است كه فرق است ميان وهّابى و سُنّى، ما با برادران مسلمان خود از اهل سنت، مسأله اى نداريم. تمامى مسلمانان همانند انگشتان يك دست هستند. هر چند انگشتان يك دست، هر يك داراى خاصّيت و امتيازى است، امّا همه در برابر تجاوز دشمن، جمع شده و مشتى مى گردند بر سينۀ او.

ما در اينجا به يارى خداوند، برخى از اين شبهات را مطرح كرده و به آنها پاسخ مى گوييم.

ص: 97

توسّل
اشاره

آيا توسّل به پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام شرك است؟

با اندكى دقّت در اطراف خود، متوجّه مى شويم كه گردش امور هستى، بر اساس اسباب و وسايل و به تعبيرى ديگر توسّل است. آب و مواد غذايى از طريق ريشه، تنه و شاخۀ درخت، به برگ آن مى رسد و ريشه درخت از طريق برگ، نور و هوا را دريافت مى كند.

باران كه مى بارد، به واسطۀ ابر است وابر به وسيلۀ گرم شدن آب دريا در اثر نور خورشيد ايجاد مى شود.

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اَبى اللّه ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب»(1)خداوند از اين كه كارها بدون سبب و علّت جريان پيدا كند، ابا دارد. خداوند براى هر كارى واسطه و علّتى قرار داده است.

هر چند شفا و درمان از خداست،«و اذا مرضت فهو يشفين»(2) امّا همين شفا را خداوند در عسل قرار داده است؛«فيه شفاء للنّاس»(3)

هر چند خداوند كارها را تدبير مى كند،«يُدبّر الامر»(4) امّا فرشتگان واسطۀ تدبير او هستند.«فالمدبّرات امراً»(5)

در مورد توسّل قرآن مى فرمايد:«و ابتغوا اليه الوسيلة»(6) وسيله اى براى نزديكى به خدا جستجو نماييد. حال، آن وسيله كدام است؟

خداوند در اين آيه، نوع وسيله را براى ما مشخّص نكرده و به صورت مطلق فرموده است. لذا وسيله، شامل هر چيزى كه ما را به خدا نزديك كند، مى شود.

توسّل حضرت آدم

حضرت آدم پس از آنكه از بهشت اخراج گرديد، ساليانى را به گريه، زارى، توبه و

ص: 98


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 90
2- . سوره شعراء، آيه 80
3- . سوره نحل، آيه 69
4- . سوره يونس، آيه 3
5- . سوره نازعات، آيه 5
6- . سوره مائده، آيه 35

انابه گذراند، سپس كلماتى را از طرف پروردگارش دريافت كرد و به آن كلمات متوسّل شد. قرآن مى فرمايد:«فتلقّى آدم من ربّه كلمات فتاب عليه»(1)

فخر رازى و بسيارى از مفسران اهل سنت گفته اند كه مراد از «كلمات» كه حضرت آدم به آنها متوسّل گرديد، نام پيامبر و اهل بيتش بوده است. و آن كلمات اين چنين بود:

«الهى يا حميد بحقّ محمّد، يا عالى بحقّ علىّ، يا فاطر بحقّ فاطمة، يا محسن بحقّ الحسن، يا قديم الاحسان بحقّ الحسين و منك الاحسان»

واسطه قراردادن پيامبر و اوليا

وهّابيون مى گويند: اگر نام كسى را در كنار نام خدا ببريد شرك است!

در حالى كه اگر اين سخن آنها درست باشد، خداوند نعوذ باللّه خود مشرك است. زيرا در آيه 74 سوره توبه مى فرمايد:«وما نقموا الاّ اغناهم اللّه ورسوله من فضله» خداوند و پيامبرش آنها را بى نياز نمودند. و در جاى ديگر مى فرمايد:«اللّه يتوفّى الانفس»(2) خداوند جان ها را مى گيرد. و در جاى ديگرى مى فرمايد:«يتوفّاكم ملك الموت»(3) ملك الموت جان شما را مى گيرد. بنابراين واسطه داشتن، نه تنها شرك نيست، بلكه اساس هستى بر مبناى واسطه است.

توسّل به پيامبر و اهل بيت او

وهّابى ها مى گويند: پيامبر كه مُرد، مُرد، خاك شد و جماد گرديد!

در پاسخ مى گوييم:

اوّلاً ما اين مطلب را قبول نداريم. ثانياً، بر فرض محال، قبول كرديم، ما به مقام پيامبر متوسّل مى شويم و مقام زنده و مرده ندارد. مقام ابوعلى سينا محفوظ است چه زنده باشد و چه نباشد.

ص: 99


1- . سوره بقره، آيه 37
2- . سوره زمر، آيه 42
3- . سوره سجده، آيه 11

علاوه بر آن كه ما معتقديم كه پيامبر و اهل بيت او ائمّه ما زنده اند، قرآن مى فرمايد:«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون»(1) و گمان مبريد كسانى را كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند، بلكه آنها زنده و در پيشگاه خداوند روزى مى خورند.

شهدا نه تنها زنده اند، بلكه قرآن مى فرمايد:«فرحين بما اتاهم اللّه من فضله» آنها به خاطر نعمت هايى كه خداوند به آنها داده است، خوشحالند.(2)

سالى در مدينه باران نباريد، خليفۀ دوّم به عبّاس عموى پيامبر براى نزول باران متوسّل شد و گفت: خداوندا! ما در زمان پيامبر به او مراجعه مى كرديم و حالا به عموى او متوسّل مى شويم.

دليلى ديگر بر جواز توسّل

علاوه بر آيات قرآن و استدلال هاى فوق كه توسّل را جايز مى داند، يك دليل تجربى هم بر جواز توسّل داريم و آن بر آورده شدن حوائج است. ميليون ها انسان مؤمن و معتقد، با توسّل به اهل بيت عليهم السلام حاجات خود را از خداوند مى خواهند و خداوند حاجت هاى آنها را برآورده كرده و مشكلاتشان را برطرف مى سازد. اگر انجام اين گونه كارها شرك است، پس چرا حاجت ها برآورده شده و اينگونه دعاها مستجاب مى شود؟ چرا آنها ما را كمك مى كنند؟ آيا خداوند متعال و آن بزرگواران، ما را به شرك سوق مى دهند؟!

نوشتن نام بر روى سنگ قبور

وهّابى ها اعتقاد دارند نوشتن نام بر روى قبور شرك است. مثلاً وقتى به آنها پيشنهاد مى كنيم كه نام مبارك ائمّه بزرگوار بقيع را روى قبور مطهرشان بنويسيد، مى گويند: اين كار شرك است! آيا نوشتن نام شرك است؟

ص: 100


1- . سوره آل عمران، آيه 169
2- . سوره آل عمران، آيه 170

در پاسخ آنها بايد بگوييم، چگونه نام فلان پادشاه را روى سنگ يادبود احداث و يا تعمير و توسعه فلان مسجد مى نويسيد! آيا به نظر شما اين عمل شرك نيست؟!

چطور شما نام يك خيابان را در ابتداى آن خيابان مى نويسيد؟ براستى كجاى نوشتن نام و نشانى و مشخّصات شرك است؟!

گريه بر مردگان و شهدا

آنان گريه بر مرده را خلاف مى دانند، اگر پدر يك وهّابى فوت كرد، انگار نه انگار كه پدرش فوت كرده است! بالاخره عاطفه انسانى و مهر پدرى كجاست؟! مگر پيامبر در مرگ فرزندش ابراهيم نگريست؟!

سلام و لعن در زيارتنامه ها

وهّابى ها معتقدند سلام و يا نفرين بر مردگان شرك است! شنيدم كه امام جماعت مسجدالنّبى گفته است: افتخار مى كنم كه چهل سال است به پيامبر، سلام نكرده ام!

خوب، اگر سلام به انبيا شرك است، پس نعوذ باللّه خدا هم مشرك است، چون خود خداوند به پيامبرانش سلام مى كند؛

«سلام على نوح»(1)،«سلام على ابراهيم»(2)،«سلام على موسى و هارون»(3)،«سلام على ال ياسين»(4)،«سلام على المرسلين»(5).

در قرآن، هم سلام داريم و هم لعن؛ در آيات متعدّد خداوند ظالمان را لعن كرده است و ما نيز در زيارتى همچون زيارت عاشورا، كسانى را كه در حقّ اهل بيت پيامبر ظلم كرده اند، لعن مى كنيم.«لعنهم اللّه»(6)،«قاتلهم اللّه»(7)

ص: 101


1- . سوره صافّات، آيه 79
2- . سوره صافّات، آيه 109
3- . سوره صافّات، آيه 120
4- . سوره صافّات، آيه 130
5- . سوره صافّات، آيه 181
6- . سوره نساء، آيه 52
7- . سوره توبه، آيه 30
تبرّك

آنها مى گويند تبرّك شرك است! در حالى كه اگر تبرّك شرك است، پس چرا خليفۀ اوّل و دوّم را در كنار بدن مطهّر پيامبر دفن كردند؟

اگر شرك است، پس چرا در مراسم حج، استلام حجرالاسود و بوسيدن آن مستحبّ است؟ مگر حجرالاسود، سنگى بيش نيست؟

طواف دور قبور

آنها مى گويند به دور قبرها چرخيدن شرك است!

يك پاسخ ظريف و لطيفى در اينجا وجود دارد و آن اينكه در كنار كعبه، حِجر اسماعيل واقع است كه در داخل آن قبور حضرت اسماعيل، هاجر و تعدادى از انبيا قرار دارد. در اعمال حج و عمره، به ما دستور داده اند كه هنگام طواف به دور خانۀ كعبه، به دور حِجر اسماعيل هم بگرديم. به راستى اگر چرخيدن دور قبر شرك است، پس چرا خداوند به ما دستور داده كه به دور قبر بچرخيم و طواف كنيم؟

سجده بر مُهر

آنها مى گويند: شما در هنگام نماز سر بر مهر مى گذاريد، بنابراين شما بت پرست و مشرك مى باشيد!

آيا هر كس پيشانيش را روى هر جا گذاشت، يعنى آن را مى پرستد؟! اگر كسى سر بر روى مُهر گذاشت، خاك پرست مى شود، پس شما هم مشرك هستيد و شرك شما بيشتر است، چون سر بر هر چيزى مى گذاريد. بنابراين شما هم موكت پرست هستيد، هم فرش پرست و...! در حالى كه چنين نيست، بلكه در حقيقت، سجده براى خداوند است،«وانّ المساجد للّه، فلاتدعوا مع اللّه احداً»(1) و هركس سر بر مهر مى گذارد، خدا را مى پرستد.

ص: 102


1- . سوره جنّ، آيه 18

البتّه برخى از عوام كارهاى غلطى انجام مى دهند، كه مربوط به مذهب شيعه نيست. مثلاً هنگام وارد شدن به حرم مطهّر امام رضا عليه السلام، پاشنۀ درب ورودى را سجده مى كنند. بوسيدن اشكال ندارد، ولى سجده، مخصوص خداست.

روضه خوانى و يادبود

وهّابى ها مى گويند: روضه خوانى و مراسم يادبود، بدعت است!

حال آنكه خداوند در قرآن، روضه خوانى مى كند. آنجا كه مى فرمايد:«و كايّن مِن نبىّ قاتل معه ربّيّون كثير فما وَهنوا و ما استكانوا»(1)

يكى از اعمال حج وعمره، سعى بين صفا و مروه است. حاجى بعد از طواف خانه خدا و بعد از آنكه دو ركعت نماز طواف را به جاى آورد، بايد هفت بار بين صفا ومروه سعى كند. چرا بايد هفت بار بين اين دو كوه را پيمود؟ به ياد حماسه فداكارى يك مادر! هاجر همسر ابراهيم ومادر اسماعيل عليهم السلام.

هاجر، براى يافتن آب ونجات كودك شيرخوار خود، هفت بار اين مسير را پيمود.

خداوند مى خواهد اين خاطره همچنان در اذهان زنده بماند. لذا قرآن مى فرمايد:

«انّ الصّفا و المروة من شعائر اللّه»(2) و در پايان اين آيه مى فرمايد:«فانّ الله شاكر عليم» خداوند سپاسگذار و داناست. يعنى اى خانم! اى هاجر! اگر تو يك روزى به خاطر خدا مشكلات فراوانى را تحمّل كردى، من هم نمى گذارم نام و خاطره ات، فراموش شود.

در حقيقت شكرگزارى خدا به اين نحو است كه نام و خاطره او را زنده نگه مى دارد.

ص: 103


1- . سوره آل عمران، آيه 146
2- . سوره بقره، آيه 158
جشن ها

مى گويند: برگزارى مراسم جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبر عليهم السلام و ديگران شرك است! و به شيعيان و ساير مسلمانان اعتراض مى كنند كه چرا براى ميلاد پيامبر و امامان جشن مى گيريد؟! اين عمل شما شرك است!

پاسخ آنها را قرآن مى دهد. قرآن مى فرمايد: حضرت عيسى عليه السلام به خدا عرض كرد:«ربّنا انزل علينا مائدةً من السماء تكون لنا عيداً لاوّلنا و آخرنا»(1) خداوندا! يك غذاى آسمانى بر ما نازل فرما، تا عيدى براى تمامى ما باشد.

ما از آنان سؤال مى كنيم: آيا تولّد يك پيامبر و امام، به اندازۀ يك مائده آسمانى ارزش ندارد؟ اگر مثلاً دو تا گلابى از آسمان نازل شود، عيد است، امّا تولّد پيامبر به اندازۀ دو تا گلابى براى ما مايۀ جشن و سرور و شادمانى نيست؟ چه قدر انسان بايد كج سليقه باشد؟!

بوسيدن ضريح

خدا رحمت كند علامه سيّد شرف الدّين جبل عاملى، صاحب كتاب المراجعات را، ايشان يك بار به مكه مشرف مى شوند. پادشاه عربستان هر ساله در ايّام حج، يك ميهمانى با شكوه با حضور علماى تمامى مذاهب برگزار مى كرد. در آن سال، ايشان هم به عنوان عالم بزرگ شيعى، به آن مجلس دعوت مى شود. علامه هنگامى كه وارد مجلس مى شود، قرآنى را به شاه عربستان هديه مى كند، شاه نيز قرآن را مى گيرد و مى بوسد.

علامه بلافاصله به او مى گويد: تو چرم پرست هستى و مشركى! پادشاه با تعجب مى پرسد براى چه؟ علامه جواب مى دهد: براى اينكه جلد اين قرآن را كه چرم است بوسيدى! پادشاه مى گويد: من به خاطر چرم نبوسيدم، كفش هاى من هم

ص: 104


1- . سوره مائده، آيه 114

چرمى است، ولى آن را نمى بوسم! من چرمى را كه جلد قرآن است مى بوسم.

سيّد شرف الدين جواب مى دهد: ما هم هر آهنى را نمى بوسيم، آهنى كه ضريح پيامبر شده را مى بوسيم، ولى شما به ما مى گوييد: مشرك! پادشاه اندكى تأمّل كرده و مى گويد: شما درست مى گوييد!

روزى در مسجد النّبى خواستم ضريح پيامبر را ببوسم. يكى از وهّابى ها گفت:

«هذا حديد» اين آهن است وهيچ فايده اى براى تو ندارد. به او گفتم: پيراهن حضرت يوسف نيز پنبه بود، ولى قرآن مى گويد: هنگامى كه اين پيراهن را بر روى صورت يعقوب عليه السلام انداختند، او بينا گرديد.«فارتدّبصيراً»(1)

آرى آن پيراهن از پنبه بود، ولى چون با بدن يوسف عليه السلام تماس پيدا كرده بود، با ساير پيراهن ها تفاوت پيدا كرده و توانست انسان نابينايى را بينا كند.

در بنى اسرائيل صندوق مقدّسى وجود داشت كه مورد احترام آنان بود. ماجراى اين صندوق بر مى گردد به زمان تولّد حضرت موسى عليه السلام. هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمد، مادرش از ترس مأموران و خبرچينان فرعون و با الهامى كه از طرف پروردگار دريافت كرد، كودك را در صندوق نهاد ودر رود خروشان نيل رها كرد. اين صندوق بعدها مورد احترام و تقديس بنى اسرائيل واقع شد و در هر حركت مهمّى، اين صندوق همانند پرچم در جلو جمعيّت بنى اسرائيل به حركت در مى آمد.

در اين صندوق مقدّس يادگارهايى از حضرت موسى وخاندان او قرار داشت. در يكى از جنگ ها اين صندوق به تصرّف دشمنان درآمد و دست بنى اسرائيل از آن كوتاه شد. اين اتّفاق، آثار بسيار سوء روانى در ميان بنى اسرائيل بجاى گذاشت.

پس از مدّت ها و در جريان فرماندهى طالوت، خداوند بازگشت آن را به بنى اسرائيل نويد داد. قرآن در اين ارتباط مى فرمايد: نشانه فرماندهى او بر شما بازگشت صندوق معهود است، كه در آن آرامشى است از طرف پروردگار شما و96

ص: 105


1- . سوره يوسف، آيه 96

يادگارهاى بجا مانده از دودمان حضرت موسى.(1)

خوب، اگر صندوقى كه يادگارهايى از پيامبر خدا، حضرت موسى عليه السلام و خاندان او در آن قرار دارد، مايۀ آرامش است، آيا صندوقى كه در آن يادگارى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد، مايۀ آرامش نيست؟

به همين دليل، هر جا فرزندى از فرزندان پيامبر مدفون باشد، قبر و ضريح او، مايۀ آرامش است و ما آن را مى بوسيم و افتخار هم مى كنيم.

احترام بقيع

اگر در قبرستان بقيع، به احترام ائمّۀ معصومين عليهم السلام و ساير بزرگان آرميده در بقيع، كفش هاى خود را در آورده و با پاى برهنه حركت كنيم، به ما مى خندند!

آيا اگر به احترام مكان و زمين مقدّسى پابرهنه شويم، اشكالى دارد؟

مگر خداوند به حضرت موسى عليه السلام نمى فرمايد:«فاخلَع نَعليك انّك بالواد المقدّس طُوى»(2) كفش هاى خود را در آور، چون در سرزمين مقدّسى هستى!

حضرت صالح به قومش فرمود:«هذه ناقة اللّه... لاتمسّوها بسوء فيأخذكم عذاب اليم»(3) اين ماده شتر الهى است، مبادا گزندى به او بزنيد كه خداوند شما را عذابى سخت خواهد كرد.

هنگامى كه يك شتر، به بركت انتساب به حضرت صالح واعجاز الهى مقدّس مى شود، آيا يك قطعه زمين نمى تواند به بركت در آغوش گرفتن پيكر اولياى خدا مقدّس شود؟!

ذكر يا علىّ و يا حسين

وهّابى ها مى گويند: هر ذكرى جز «يا اللّه»، شرك است، گرچه «يا محمّد» باشد! اصولا هر گونه استمدادى از غير خدا شرك است.

ص: 106


1- . سوره بقره، آيه 248
2- . طه، 12
3- . سوره اعراف، آيه 73

بايد پرسيد: اگر يا حسين گفتن شرك است. پس اين سخن فرزندان حضرت يعقوب عليه السلام كه آمدند خدمت پدر و گفتند:«يا ابانا استغفر لنا»(1) پدر جان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حكمش چيست؟ اگر بگوييد: حضرت يعقوب عليه السلام زنده بود كه از او استمداد كردند، مى گوييم: حسين بن على عليهما السلام نيز زنده است، زيرا قرآن مى فرمايد:«و لاتحسبنّ الّذين قُتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربّهم يرزقون»(2) و گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده ودر پيشگاه پروردگار خود روزى مى خورند.

گنبد و بارگاه

مى گويند: ساخت گنبد و بارگاه شرك است!

مى گوييم: اوّلاً ما گنبد را نمى پرستيم، اگر گنبدى را مى سازيم مى خواهيم اعلام كنيم كه زير آن مردى الهى و موحّد مدفون است. گنبد علامت بندگى خداست، نه علامت شرك.

ثانياً ساختن مسجد و بارگاه بر مزار و قبور بزرگان الهى در متن قرآن آمده است.

قرآن در نقل ماجراى اصحاب كهف مى فرمايد: هنگامى كه ماجراى اصحاب كهف بر ملا شد، مردم براى ديدن آنها شتافتند، ولى آنها را مرده يافتند، هر كس پيشنهادى كرد؛ يكى پيشنهاد كرد كه بر روى آنها، بناى يادبودى ساخته شود. ديگرى پيشنهاد كرد كه مسجدى بر روى غار بنا كنيم. اين پيشنهاد پذيرفته شد.(3)

اين خود الگوى خوبى است براى همۀ ما كه اگر بناست، بناى يادبودى بسازيم، چه بهتر كه بناى مفيد و ارزنده اى بسازيم. در برخى شهرها بناى يادبودى مى سازند كه داراى مفهوم روشنى نيست و با فرهنگ ما سازگارى چندانى ندارد.

حال كه ساختن مسجد كنار قبور اوليا، در متن قرآن آمده است، بنابراين ساخت

ص: 107


1- . سوره يوسف، آيه 97
2- . سوره آل عمران، آيه 169
3- . سوره كهف، آيه 21

مساجد و حرم، كه محلّ عبادت و راز و نياز و تلاوت قرآن است، در كنار و بر روى قبور ائمه، چه اشكالى دارد؟!

ثالثاً ساختن گنبد به جاى سقف مسطّح، كارى عقلائى و منطقى و هنرى است.

زيرا گنبد از زيباترين و بهترين و بااستحكام ترين نوع معمارى است.

طلاكارى گنبد و ضريح نيز نشان دهنده عشق به اهل بيت عليهم السلام است، خداوند به پيامبرش مى فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودّة فى القربى»(1) بگو: من چيزى به عنوان مزد رسالت از شما مطالبه نمى كنم، مگر دوستى با اهل بيت من.

در واقع طلا كارى گنبد و ضريح، نوعى ابراز علاقه و محبّت به اهل بيت پيامبر و تعظيم شعائر و تشكّر از آنهاست. علاوه بر آنكه نوعى زينت وزيبايى است و زيبايى نيز هيچ ايراد و اشكالى ندارد، بلكه امرى پسنديده است.

«والحمدللّه ربّ العالمين»23

ص: 108


1- . سوره شورى، آيه 23

ص: 109

ص: 110

(2)

بسم اللّه الرّحمن الرّحيٖم مقدمه:

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد وآله الطاهرين ولعنة اللّه على اعدائهم اجمعين

در كتاب توحيد به طور فشرده دربارۀ جهان بينى الهى و مسألۀ توحيد و شرك بحث كرديم؛ در اين كتاب به دومين اصل اعتقادى نزد شيعه يعنى عدل الهى مى پردازيم:

صفات خدا

خداوند متعال همۀ صفات پسنديده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاك و منزّه است. صفات پسنديده اى كه در خدا وجود دارد، صفات جمال يا صفات ثبوتيّه و صفات ناپسندى كه خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و يا صفات سلبيّه ناميده مى شود.

صفات ثبوتيّه نيز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.

صفات ذات: صفاتى است كه عين ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نيست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.

صفات فعل: صفاتى است كه مربوط به فعل خداست و مى توان بود يا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زيرا خداوند هم مى تواند خلق كند و هم مى تواند خلق نكند.

به عبارت ديگر؛ هر صفتى كه بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل

ص: 111

است، مانند رضايت خدا كه در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى كه نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.

راه آشنايى با صفات خدا

راه آشنايى با صفات خدا مانند راه آشنايى با خود خداست، همان گونه كه شما از يك نوشته به نويسندۀ آن پى مى بريد، از چگونگى الفاظ و كلمات، مقدار آشنايى نويسندۀ آن را با لغات به دست مى آوريد، از انشاى آن قدرت نويسندگى او را مى فهميد و از مطالبش متوجّه روحيّه و هدف نويسنده مى شويد. پس هر آفريده اى مى تواند دو كار انجام دهد:

1 - آفريدگار خود را بشناساند.

2 - صفات و حالات و هدف آفريدگار خود را بفهماند.

نقش ايمان به صفات خدا

ايمان به هر يك از صفات خدا نقش مثبت و ارزنده اى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.

ايمان به اينكه خداوند عزيز و نفوذناپذير است،«انّ العزّة للّه جميعاً»(1) و همه قدرت ها و توانايى ها از اوست،«انّ القوّة للّه جميعاً»(2) و پديد آورنده و برگشت دهنده همه اوست،«انّا لِلّه و انّا اليه راجعون»(3) به انسان اعتماد، وقار و اميد مى دهد و او را از خود برتربينى، خود كم بينى و ترس و وحشت از آينده نجات مى دهد.

ص: 112


1- . سوره نساء، آيه 139
2- . سوره بقره، آيه 165
3- . سوره بقره، آيه 156

اصل دوم: عدل الهى

عدل الهى

چرا عدل از اصول است؟

با اينكه خدا صفات زيادى دارد - از قبيل رحمت، حكمت، قدرت، خالقيّت، علم و... - چرا تنها عدل از اصول دين شمرده شده است؟

پاسخ: اين انتخاب، هم ريشۀ تاريخى دارد و هم ريشۀ سياسى.

ريشۀ تاريخى آن به قرون اوليه اسلام بر مى گردد. آن گاه كه گروه كوچكى از مسلمانان - فرقه اشعرى - عادل بودن خدا را لازم نمى دانستند و مى گفتند: هر كارى كه خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از كارهايى باشد كه مسلّماً قبيح و زشت و ستم محسوب شود! مثلاً مى گفتند: اگر خداوند اميرمؤمنان على عليه السلام را به دوزخ و قاتل او - ابن ملجم - را به بهشت ببرد مانعى ندارد. ولى ما اين منطق را نمى پذيريم و طبق منطق عقل و آيات قرآن مى گوييم تمام كارهاى خدا حكيمانه است و هرگز كارى كه ظلم و قبيح باشد از او سر نمى زند.

البتّه خدا بر هر كارى قدرت دارد، امّا كار خلاف حكمت نمى كند؛ چنانكه ما قدرت داريم چشم خود را كور كنيم ولى چنين نمى كنيم چون اين عمل، حكيمانه نيست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است كه عمل با عدل وحكمت و وعده هاى قبلى هماهنگ باشد. خدايى كه وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اكنون اگر خلاف كند، خلف وعده مى شود واين عمل، قبيح است و هرگز خداوند كار زشت نمى كند. ما كه مى گوييم: خدا ظلم نمى كند قدرت او را محدود نكرده ايم بلكه اين حكمت است كه موجب مى شود قدرت در جاى مناسب به كار گرفته شود.

و امّا ريشۀ سياسى آن به دوران بنى اميّه و بنى عبّاس برمى گردد، آنها براى آن كه با

ص: 113

اعتراضات و شورش هاى مردمى مواجه نشوند، اين گونه تبليغ مى كردند كه همه چيز به خواست خداست و كسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند. اگر ما حاكم شده ايم به خواست خدا بوده و كسى حقّ اعتراض ندارد، زيرا آنچه بر جهان حاكم است جبر است و انسان هيچ اختيارى ندارد و اين جبر مورد رضايت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هركارى كه او انجام دهد عدل است.

در واقع اين نظريّه پشتوانۀ سياسى خوبى براى بنى اميّه و استمرار حكومت و رياستشان بود.

معنى و مفهوم عدل

واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچيز در جاى خود و يا انجام دادن هركارى به نحو شايسته است. چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «العدل يضع الامور مواضعها»(1) عدل است كه هر امرى را در جايگاه خودش قرار مى دهد.

اينكه مى گوييم خداوند عادل است، يعنى هم در نظام تكوين و طبيعت هر چيزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفريده است، «بالعدل قامت السموات و الارض»(2) و هم در عالم قانون گذارى و تشريع، تمام قوانين او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هيچ گونه تبعيض و تفاوت ناروايى در آن قرار نداده است. چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل عليهم فى حكمه»(3) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و دربارۀ آفريدگان خود به عدل رفتار مى كند و در مورد آنان به عدل حكم مى كند.

بنابراين مقتضاى عدل الهى اين است كه خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تكليف قرار دهد،«لا يكلّف الله نفساً الا وسعها»(4) و سپس با توجّه

ص: 114


1- . نهج البلاغه، حكمت 437
2- . تفسير صافى، ذيل آيه 7 الرّحمن
3- . نهج البلاغه، خطبه 185
4- . سوره بقره، آيه 286

به توانايى و تلاش اختيارى وى دربارۀ او قضاوت كند،«و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون»(1) و سرانجام پاداش يا كيفرى در خور كارهايش به او عطا فرمايد.«فاليوم لا تظلم نفس شيئاً و لاتجزون الا ما كنتم تعملون»(2)

عدل و قسط

هرچند عدل وقسط معمولاً در كنار يكديگر ويا به جاى يكديگر بكار مى روند امّا تفاوت هايى نيز با هم دارند و موارد كاربرد متفاوتى پيدا مى كنند.

گاهى عدل در برابر ظلم به كار مى رود و قسط در برابر تبعيض.

گاهى قسط را در تقسيم عادلانه به كار مى برند، امّا عدل اعمّ از تقسيم عادلانه و هر كار عادلانۀ ديگر است.

گاهى عدل در مورد حكومت وقضاوت به كار مى رود و قسط در مقام تقسيم حقوق.

آثار ايمان به عدل خدا

ايمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجيبى در سازندگى انسان دارد:

1 - از جهت كنترل خود در برابر گناهان. اگر انسان بداند كه گفتار و كردارش زير نظر است و جزاى هر نيك و بدى را خواهد ديد، خود را در اين جهان رها و بى قيد و شرط نمى داند.

2 - خوش بينى و دورى از يأس و نااميدى. انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرينش خوش بين است و چون خداى جهان را عادل مى داند، حوادث تلخ نيز

ص: 115


1- . سوره يونس، آيه 54
2- . سوره يس، آيه 54

برايش شيرين است و در هيچ حالى گرفته خاطر و مأيوس نيست.

3 - استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى. كسى كه به عدل خداوند عقيده دارد آمادۀ پذيرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خويش است.

ريشه هاى ظلم

ما با نيروى عقل و انديشه اى كه خدا به ما عنايت كرده، خوبى ها و بدى ها را درك مى كنيم و مى فهميم كه ستم، بد و عدالت خوب است و معتقديم خدا كار قبيح نمى كند و ظلم و ستم در او نيست زيرا تمام ظلم و ستم هايى را كه در انسان مشاهده مى كنيم از يكى ازمنابع زير سرچشمه مى گيرد:

1 - جهل: گاهى جهل و نادانى ريشۀ ظلم است، مثلاً كسى كه نمى داند نژاد سفيد و سياه با هم فرقى ندارد، به خيال برترى، به سياه پوست ظلم مى كند، ريشه اين ظلم، ناآگاهى يا خودخواهى است.

بنابراين انسان ممكن است با گمان هاى پوچ و كج فهمى ها و نادانى ها به كارهايى دست بزند كه نتيجه اش جز ظلم نيست ولى از خدايى كه جهل در او راه ندارد و علم او بى نهايت است چگونه ممكن است ظلم سر زند؟

2 - ترس: گاهى انگيزۀ ظلم ترس است، مثل اينكه يك قدرتى از قدرت رقيب خود به وحشت مى افتد ومى ترسدكه اگر حمله نكند به او حمله شود وبراى پيشگيرى، به او ظلم مى كند و يا طاغوت ها براى تحكيم پايه هاى قدرت خود و تسلّط بر آزاديخواهان به زور و ظلم متوسّل مى شوند؛ امّا مگر خدا رقيبى دارد يا به تحكيم قدرت نياز دارد؟

3 - نياز و كمبود: گاهى عامل ظلم، نياز است، نيازهاى مادّى يا روانى كه ممكن است كسى را وادار كند كه به عمل زشتى دست زند و بر ديگرى ستم كند.

4 - خباثت درونى. برخى ظلم ها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى ساديسم دارند و از رنج دادن ديگران يا رنج كشيدن آنان لذّت مى برند.

5 - عقده. گاهى فردى به اذيّت و آزار ديگران مى پردازد چون عقده دارد. او بر اثر ظلم ديگران و يا شكست ها و يا به دليل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به ديگران ستم مى كند وبدين وسيله مى خواهد انتقام بگيرد وخود را آرامش دهد.

ص: 116

اكنون كه با ريشه هاى ظلم آشنا شديد كداميك را در خدا مى يابيد تا كسى بتواند تصوّر كند انگيزۀ ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟ در حالى كه خداوند ذرّه اى ظلم نمى كند،«انّ اللّه لايظلم النّاس شيئا»(1) به هيچ كس ظلم نمى كند،«و لايظلم ربّك احدا»(2) حتّى به اندازۀ رشتۀ باريكى كه در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمى كند.

«لا يظلمون فتيلا»(3)

خداوند نه تنها به احدى ظلم نمى كند، حتّى ارادۀ ظلم نسبت به هيچ موجودى ندارد.«و ما اللّه يريد ظلماً للعالمين»(4)

خدايى كه به ما فرمان عدالت مى دهد،«انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان»(5) چگونه ممكن است خود ظلم كند؟ او كه علم مطلق، حكمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممكن است به انسان ضعيف كه در طوفان غرائز سركش به سر مى برد دستور دهد كه دشمنى ها وناراحتى هايى كه از قومى دارد موجب بى عدالتى او نشود،«و لايجرمنّكم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا»(6) ولى خود با آن قدرت بى نهايت كه تحت تأثير هيچ غريزه اى نيست ظلم كند؟!8.

ص: 117


1- . سوره نساء، آيه 40
2- . سوره كهف، آيه 42
3- . سوره اسراء، آيه 71
4- . سوره آل عمران، آيه 8
5- . سوره نحل، آيه 90
6- . سوره مائده، آيه 8.

پاسخ به شبهات

اشاره

در بحث عدل، شبهات و پرسش هاى بسيارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت اين همه تفاوت در آفرينش موجودات به خصوص انسان ها چيست؟

اگر جهان بر پايه عدل استوار است، مشكلات و ناگوارى ها و امراض و ناقص الخلقه ها براى چيست؟

چرا لحظه اى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟

براى پاسخ گويى، با استفاده از آيات و روايات نكاتى را گوشزد مى كنيم. هر يك از اين نكات، كليدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبهه ها.

نكتۀ اول: هيچ موجودى از خدا طلبكار نيست

خدا عادل است، يعنى حقّ هيچ موجودى را پايمال نمى كند و به هر موجودى طبق نظام حكيمانۀ هستى لطف مى كند. ظلم، پايمال كردن حقّ است و عدل و ظلم در جايى معنا پيدا مى كند كه حقى در كار باشد.

اكنون مى پرسيم آيا كسى از خدا طلبى دارد و آياموجودات از قبل حقّى داشته اند تا پايمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟ مگر ما قبلاً بوده ايم يا از خود چيزى داشته ايم تا از ما گرفته، يا پايمال شده باشد؟ البتّه تفاوت هايى در جهان هست، يكى جماد است، يكى گياه، يكى حيوان است وديگرى انسان، ولى هيچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند.

اگر يك قالى بزرگ را پاره پاره كنند، مى توان گفت: اين قالى قبلاً بزرگ بوده و اكنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول يك قاليچۀ

ص: 118

كوچك بافتيم، قاليچه حقّ ايراد ندارد كه چرا من كوچكم؟ زيرا او پيش از اين هيچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا كسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى كرده باشد.

يا مثلاً حرف دال، زمانى مى تواند از نويسندۀ خود شكايت كند كه چرا او را كمر خميده قرار داده كه قبلاً صاف نوشته مى شد، در آن صورت بود كه يك كمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت.

بنابراين اگر خدا به يك نفر كه هيچ طلبى از او نداشته، چيزى بدهد و به فرد ديگرى از همان چيز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نيست. علاوه بر اينكه خداوند به آن كسى كه نعمت بيشترى داده مسئوليّت بيشترى نيز سپرده است.

نكتۀ دوم: تبعيض ظلم است نه تفاوت

خداوند، تمام موجودات را با تفاوت هايى حكيمانه آفريد و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسيدن به كمال مقرّر كرد و در تكليف و فرمان يا اجر و كيفرى كه به دنبال آن معيّن ساخت، ميان نژادى با نژاد ديگر يا امّتى با امّت ديگر يا فردى با فرد ديگر هيچ تبعيضى قايل نشد.

انگشت هاى يك دست باهم تفاوت دارند، امّا اين ظلم نيست چون هركدام خاصيّت ويژه اى دارند. سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مى كند امّا اين بى عدالتى نيست، بلكه عين عدالت است. چنانكه قُطر و ضخامت ستون ها و تيرآهن ها در طبقات پايين ساختمان بيشتر از طبقات بالاست، در اينجا نيز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نيست.

فرق است ميان تبعيض و تفاوت؛ تبعيض يعنى در شرايط مساوى ميان افراد و موجودات فرق گذاردن كه اين ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرايط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان يك كلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفته اند و معلّم ميان نمره آنان فرق بگذارد اين تبعيض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمره هاى معّلم به خاطر تفاوت آشنايى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد.

ص: 119

كارخانه اى را فرض كنيد كه هم پيچ و مهره كوچك مى سازد و هم تاير ماشين بزرگ، آيا به خود اجازه مى دهيد به خاطر تفاوت ميان پيچ و مهره و تاير به مؤسس كارخانه نسبت ظلم دهيد؟ و آيا خود پيچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟ شكّى نيست كه جواب منفى است، زيرا زمانى هيچ يك از اين دو نبودند و مؤسس كارخانه طبق مصلحت، اين دو را براى دو كار مختلف ساخته است. در اينجا فقط يك صورت براى ظلم باقى مى ماند و آن اينكه ما كار تاير را از پيچ و مهره بخواهيم، امّا اگر هر قطعه براى كارى ساخته شد و بيش از ظرفيّت هم چيزى بر آن تحميل نشد، در اين صورت ظلمى قابل تصوّر نيست.

تفاوت ها، رمز خداشناسى

چنانكه گذشت، تفاوت هاى حكيمانه در آفرينش نه تنها ظلم نيست، بلكه عين عدالت است، علاوه بر آنكه رمز خداشناسى نيز هست، قرآن درسوره روم مى فرمايد:«و مِن آياته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ السِنَتِكُم و ألوانِكُم»(1) اختلاف زبان ها و رنگ هاى شما انسان ها، نشانۀ قدرت خداست.

اگر يك نقّاش، دائماً يك چيز را نقاشى كند و معمار يا مهندسى تنها يك طرح ساختمانى بدهد يا شاعرى تنها يك نوع شعر بسرايد، اينها دليل بر ضعف و محدوديّت اوست، امّا اگر كسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد اين دليل بر توان و قدرت بالاى اوست.

تفاوت ها، رمز شكوفايى كمالات

اگر همۀ مردم از همه جنبه ها يكسان باشند، رشد و كمالى به وجود نخواهد آمد.

اگر همه داراى يك شكل و يك تُنِ صدا و كاملاً شبيه يكديگر باشند، نمى توان آنها را شناخت.22

ص: 120


1- . سوره روم، آيه 22

اساساً نظام تعاون، همكارى، هميارى و سوز و محبّت، در زمانى است كه تفاوتى وجود داشته باشد. توانمند دست ناتوان را مى گيرد و ثروتمند دست تهيدست را.

اگر همۀ مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پيدا نمى كند و سخى و بخيل شناخته نمى شوند. من كه رانندگى بلد نيستم، تواضع مى كنم و از يك راننده ياد مى گيرم، او نيز براى مسايل شرعى خود نزد من مى آيد و آنها را مى آموزد.

هركس در يك رشته شاگردى مى كند.

تفاوت ها و جامعه سازى

تفاوت ها نقش بسيار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست. براى بيان اهميّت آن، پذيرش چند نكته لازم است:

الف. زندگى انسان اجتماعى است. ما مثل يك گياه خودرو نيستيم كه خود به خود سبز يا خشك شويم وبه ديگرى كارى نداشته باشيم.

البتّه در فلسفۀ اجتماعى بودن انسان دو نظريه وجود دارد: نخست اينكه نيازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى كند. دوم اينكه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مايل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.

ب. زندگى اجتماعى جز از راه همكارى قابل تداوم نيست و همكارى، تنها در صورت وجود تفاوت هاست، كه هر كسى در يك حرفه و هنر و رشته اى توانا و در رشته هاى ديگر ضعيف باشد؛ تفاوت در قدرت ها و ذوق ها و حوصله ها سبب پيدايش نياز مى شود و نياز هم عامل پيدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نياز ديگرى را بر آورد.

بنابراين، تفاوت ها نيازآفرين است و نيازها جامعه ساز و رشد انسان در سايه اجتماع است.

ص: 121

تفاوت در تكليف

قرآن در مورد تكليف انسان ها مى فرمايد:«لا يكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها»(1) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمى كند، مگر به اندازۀ توانائيش و در آيه ديگرى مى فرمايد:«لايكلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها»(2) خداوند هيچ كس را به انجام كارى مكلّف نمى كند، مگر به اندازۀ امكاناتى كه به او داده است.

در آيه اول حدّ ومرز تكليف، توانايى انسان است. هرچه توان دارى!

در آيه دوم حدّ و مرز تكليف، امكانات انسان است. هرچه پول و ثروت دارى!

واضح است كسى كه از توانايى جسمى و امكانات مالى برترى برخوردار است با كسى كه از چنين امكاناتى برخوردار نيست، تكليف يكسانى ندارند و اين عدل و عدالت است.

تفاوت در پاداش

مزد افراد نيز بر اساس ميزان امكانات و كارى كه انجام مى دهند، متفاوت است و عدل نيز همين را ايجاب مى كند.

بنده كه سالم هستم، به راحتى وضو مى گيرم، به مسجد مى روم و نماز مى خوانم، امّا انجام اين كارها براى انسان بيمار مشقّت دارد و زمان طولانى ترى را بايد صرف اقامۀ نماز كند و بديهى است كه در اين صورت از پاداش بيشترى نيز برخوردار گردد.

نكتۀ سوم: هميشه عدل به معناى مساوات نيست

توجّه به اين نكته ضرورى است كه عدل در همه جا و هميشه به معناى مساوات و برابرى نيست؛ اگر معلّم به همۀ شاگردان - بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان - نمرۀ مساوى دهد ظلم است. ظلم به دانش آموزانى كه درس خوانده اند.

اگر پزشك بدون در نظر گرفتن حال بيماران به همۀ آنان از يك دارو و به مقدار

ص: 122


1- . سوره بقره، آيه 286
2- . سوره طلاق، آيه 7

مساوى بدهد ظلم است. عدالت پزشك و معلّم دراين دو مثال، در آن است كه نمره و داروى متفاوت بدهند و اين تفاوت ها غير از تبعيض است، اين تفاوت ها بر اساس توصيه و سفارش و نور چشم بازى نيست، بلكه حكيمانه است. بنابراين هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حكمت بيرون نرود، ظلم نخواهد بود.

نكتۀ چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولويّت دارد

فرض كنيد دولت اسلامى به خاطر نياز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خيابانى را مى دهد. وجود اين خيابان در ارتباط با نيازها و تراكم جمعيّت و وسايل نقليّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خيابانى خانه عدّه اى خراب مى شود و آنان تا پول خانه را از دولت بگيرند و خانۀ ديگرى تهيه كنند، بايد زحماتى را متحمّل شوند. در اينجا به خاطر رنج چند نفر نبايد اساس نياز ملّت و رفاه مردم را ناديده گرفت، در اسلام با همۀ اهميّتى كه مالكيّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بيشتر مورد توجّه قرار گرفته است. اميرمؤمنان على عليه السلام به مالك اشتر مى فرمايد: كسانى كه اموال مورد نياز مردم را احتكار كرده اند احضار كن و پس از موعظه و نهى از منكر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار كن. سپس مى فرمايد:

عمل احتكار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد.(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: در ادارۀ حكومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قيمت ناراحتى خواص تمام شود.

نكتۀ پنجم: علم و آگاهى ما محدود است

در بسيارى مواقع چيزهايى را شرّ مى پنداريم كه خير ما در آنهاست و گاهى چيزى را خير مى دانيم كه براى ما مايۀ شرّ است. قرآن نيز ما را متوجّه همين مطلب كرده و مى فرمايد:«عسى أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم»(2) و در آيه ديگرى اندك بودن

ص: 123


1- . نهج البلاغه، نامه 53
2- . سوره بقره، آيه 216

دانش و اطلاعات ما را يادآور مى شود:«و ما اوتيتُم من العلم الاّ قليلا»(1)

در قرآن نمونه هاى فراوانى از اين دست بيان شده است:

1 - در ماجراى قارون آمده است: وقتى كه مردم به زرق و برق و تشريفات و تجمّلات قارون نگاه مى كردند، مى گفتند: اى كاش آنچه قارون داشت ما هم مى داشتيم! خوشا به حال او! عجب لذّتى مى برد! چندى بعد كه سرنوشت تلخ او را ديدند گفتند: خوب شد كه ما مثل قارون نبوديم.(2)

2 - هنگامى كه حضرت موسى از خضر عليه السلام درخواست كرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بياموزد، پس از پذيرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر كشتى سوار شدند، خضر شروع كرد به سوراخ كردن كشتى، حضرت موسى به او اعتراض كرد در حالى كه قبلاً قول داده بود به كارهاى خضر اعتراض نكند.

آنها پس از پياده شدن از كشتى به راه خود ادامه دادند تا رسيدند به كوچه اى كه تعدادى از بچّه ها مشغول بازى بودند.

خضر يكى از بچّه ها را كشت. فرياد موسى بلند شد كه چرا يك انسان بى گناه را كشتى! خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نكنى؟! من كه گفتم تو صبر ندارى!

موسى عليه السلام قول داد كه ديگر هيچ اعتراضى نكند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود.

آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى كه تشنه و گرسنه بودند به روستايى رسيدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذايى به آنها ندادند.

آنان در آن روستا متوجّه ديوارى شدند كه كج شده و ممكن بود هر آن فرو ريزد.82

ص: 124


1- . سوره اسراء، آيه 85
2- . سوره قصص، آيات 79 تا 82

خضر شروع به تعمير آن ديوار كرد، مجدّداً موسى اعتراض كرد كه مردم اين روستا به ما نان و غذا ندادند و حالا شما ديوار آنها را تعمير مى كنيد؟! اى كاش مزدى از آنها مى گرفتيد!

پس از اين اعتراض كه به جدايى آنها انجاميد، حضرت خضر انگيزه ها و دلايل كارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد.(1) آرى گاهى پيامبرى چون حضرت موسى كه پيامبر اولوا العزم است بر اثر بى اطلاعى اعتراض مى كند؟

نكتۀ ششم: قضاوت هاى ما عجولانه است

قرآن در آيات متعدّد به ما هشدار مى دهد كه اى انسان! بسيارى از خيال ها و گمان هاى تو اساس درست و صحيحى ندارد، چه بسيار كارهايى كه به نظر شما بد است و از آنها كراهت داريد ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چيزهايى را كه دوست داريد ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانكه شما در تشخيص ابتدايى و سطحى خود، جهاد را بد مى دانيد ولى در واقع براى شما خوب است.

«كُتِبَ عليكم القِتال و هو كُرْهٌ لَكُم و عسى أنْ تَكرَهوا شَيئاً و هو خيرٌ لَكُم و عَسى أنْ تُحِبُّوا شَيئاً و هو شَرٌّ لَكُم»(2)

جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مى باشد، ولى استعدادها را شكوفا مى كند و لياقت ها را بروز مى دهد و به فرمودۀ امام خمينى قدس سره جوهرۀ وجود انسان در جنگ رشد مى كند. در زمان جنگ و درگيرى صفوف افرادى كه تنها شعار مى دهند از صفوف كسانى كه اهل عمل هستند جدا مى شوند. جنگ، نيروهاى همفكر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مى كند، جنگ به انسان ارزش و شرف مى دهد و اساساً نشانۀ حيات يك ملّت مبارزه با ستمگران است.

در قرآن نيز مى خوانيم كه چه بسا شما چيزى را ناگوار مى دانيد ولى خدا خير كثير در آن قرار داده است.«فَعَسى أن تَكرَهوا شَيئاً و يَجعَل اللّهُ فيه خيراً كثيراً»(3)

اگر به واژۀ «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت كنيم، خواهيم ديد كه قرآن پى در

ص: 125


1- . سوره كهف، آيات 69 تا 82
2- . سوره بقره، آيه 216
3- . سوره نساء، آيه 19

پى به ما اخطار مى كند كه بسيارى از خيالات و تصوّرات و گمان هاى شما باطل است، پس چنين خيال نكنيد، چنان فكر نكنيد، اين نحوه گمان نبريد و امثال اين تعبيرات كه همه نشان دهندۀ انتقاد از ديدهاى سطحى و عجولانه است.

نمونه اى ديگر

در قرآن مى خوانيم كه فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عميقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض كردند: ما تو را تسبيح مى كنيم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مى كنى؟! ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت كرد كه قضاوت آنها دربارۀ انسان سطحى و عجولانه بوده است.

كوتاه سخن اينكه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبهه اى شديم كه اگر خدا عادل است پس چرا چنين و چرا چنان؟ بايد توجّه داشته باشيم كه بسيارى از مسايل و اسرار بر ما پوشيده است. ما هم از نظر علمى و هم از نظر فكرى و هم از نظر تجربى محدوديم.

اگر ما كتابى را كه مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه كنيم و در هر چند سطر به كلمه اى برسيم كه معناى آن بر ما مجهول باشد نبايد زود قضاوت كنيم و نسبت ناروا به نويسنده بدهيم، بلكه بايد در فهم خود تجديدنظر كنيم.

شخصى در منزل سگى داشت، براى خريد از خانه بيرون رفت و كودك شيرخوار خود را تنها گذاشت به اميّد اينكه زود برمى گردد، چون بازگشت، سگ با پوزۀ خونين به استقبالش آمد، با خود فكر كرد كه حتماً سگ به كودك حمله كرده و او را دريده است، در حالى كه عصبانى بود با اسلحۀ خود به سگ شليك كرد و با شتاب به درون خانه دويد، امّا با صحنه اى كه تصوّرش را نمى كرد مواجه شد.

ماجرا از اين قرار بود كه گرگى به خانه آنان - كه در خارج شهر قرار داشت - وارد شده و به داخل اطاق ها مى آيد و به كودك حمله مى كند، سگ از كودك حمايت

ص: 126

كرده با تلاش زياد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مى راند و خود، خون آلود مى گردد، امّا قضاوت عجولانۀ صاحبخانه موجب شد كه به جاى سپاسگزارى، سگ را بكشد!

صاحبخانه از كار خود پشيمان شد و به سوى سگ آمد تا شايد او را از مرگ برهاند ولى كار از كار گذشته و سگ از بين رفته بود و پشيمانى سودى نداشت.

مى گويد: به چشم هاى سگ كه باز بود نگاه كردم و اين فرياد را از چشم هاى باز اين سگ با گوش دل شنيدم كه اى انسان! چقدر عجولى و چه زود قضاوت مى كنى؟! چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا كشتى؟! او پس از اين جريان تأسّف آور مقاله اى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مى كنى!»

نكتۀ هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع

قضاوت كردن ما نبايد با توجّه به يك زمان خاص صورت پذيرد، مثلاً جيغ و داد كودك در هنگام آمپول زدن نبايد مبناى قضاوت ما باشد، بلكه ما بايد درد كشيدن هاى قبلى كودك و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشيم، آنگاه قضاوت كنيم و يا فقط درد و رنج هنگام زايمان يك زن را در نظر نگيريم بلكه رنج بى بچّگى و لذت بچّه دار بودن و نتايج بعدى آن را در نظر بگيريم، آنگاه قضاوت كنيم.

همين طور ديد ما نسبت به دنيا و مشكلات آن بايد ديدى كلّى و همه جانبه باشد. از يك روزنه باريك به دنيا نگاه نكنيم، مانند كسى كه از پشت ديوار و از شكاف آن قافله اى را نگاه مى كند؛ او ابتدا سر شترى را مى بيند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت ديوار بيرون آيد، قافله شتر را مى بيند.

حضرت موسى در جريان همراهى خود با خضر، ساختن ديوارى را مى بيند براى مردمى كه هيچ كمكى به آنان نكردند، لذا اعتراض مى كند. امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمى بيند مى بيند و به موسى مى گويد: زير اين ديوار گنجى است كه متعلّق به دو كودك يتيم است. به خاطر نيكوكارى پدرشان، اين گنج بايد محفوظ بماند تا

ص: 127

آنان بزرگ شده و از آن استفاده كنند. پس مأموريم اين ديوار را تعمير نماييم.

پدر در گذشته خوبى كرده است، فرزند او در آينده نيكى مى بيند.

قرآن مى گويد: به يتيمان مردم ستم مكنيد، شايد مرگ به سراغ شما بيايد و فرزندان شما نيز يتيم شوند و ديگران به آنها ظلم كنند.

پس گذشته، حال و آينده را بايد باهم ديد، دنيا و آخرت را بايد با هم ديد، آنگاه قضاوت كرد.

روايت داريم خداوند در روز قيامت به افرادى پاداش مى دهد و مى فرمايد: اين پاداش براى آن دعايى است كه درخواست كردى ولى مستجاب نكردم، زيرا در آن وقت، مصلحت تو نبود كه دعايت مستجاب شود.

آرى، گاهى كودكى گريه مى كند و مرتّب اصرار مى كند كه پدر براى او اسباب بازى و خوراكى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمى دهد، بچّه بسيار زجر مى كشد و مى گويد: تو بسيار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخريدى! پس از گذشت چند سال پدر مى گويد: فرزندم! به جاى چيزهايى كه از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً يك قطعه زمين برايت خريده ام.

در اينجا قطعاً همۀ بچه هايى كه پدر براى آنها اسباب بازى و... خريده، مى گويند:

اى كاش پدر ما نيز به جاى آن چيزها، چيزى كه مورد نياز واقعى ما بود مى خريد.

در مملكت دارى نيز مسأله به همين صورت است. گاهى مردم يك كشور و يا منطقه بايد براى مدّتى، فشارى را تحمّل كنند و عنايت داشته باشند كه خير و صلاح كشور و مردم در چيست؟

در پزشكى نيز مسأله همين طور است. گاهى دستى را قطع مى كنند تا تن سالم بماند. در بحث عدل خدا نيز لحظه اى و مقطعى قضاوت نكنيم و به تمام جوانب توجّه نماييم.

اگر امروز به خيرى رسيديم، آن را مقطعى نبينيم، شايد نتيجۀ دعاى انسان

ص: 128

تشنه اى باشد كه پدرم به او يك ليوان آب گوارا داد و او دعا كرد كه ان شاءاللّه خير ببينى، ان شاءاللّه بچّه هايت خير ببينند!

نكتۀ هشتم: از نقش خود غافل نشويم

ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارى ها غافليم و بى جهت همه را به حساب خدا مى گذاريم و شروع به اشكال مى كنيم كه خدايا! اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پيش آمد؟

ناگفته پيداست كه بسيارى از ناگوارى ها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمى كنيم، به بيمارى دچار مى شويم. جلو فساد را با نهى از منكر نمى گيريم، اشرار بر ما مسلّط مى شوند و ديگر دعا و فرياد ما هم بى اثر مى ماند. مواظب بچّه خود نيستيم، در آب حوض غرق مى شود و ما داد و فرياد مى كنيم.

درس نخوانديم، مردود شديم، سعى و تلاش نكرديم، پيشرفت نداشتيم. در انتخاب همسر دقّت نكرديم، زجر مى كشيم. در انتخاب دوست دقّت نكرديم، معتاد شديم. مقرّرات راهنمايى و رانندگى را مراعات نكرديم، تصادف نموديم.

خواب آلود پشت فرمان نشستيم، چپ كرديم. در حالت مستى آميزش انجام داديم، بچۀ ناقص به دنيا آورديم. شنا نياموختيم، غرق شديم، در همۀ اين موارد جز خود ما چه كسى مقصّر است؟

اگر كار امروز من پيچ مى خورد، شايد نتيجه تاب دادن به كار ديگران باشد.

در حديث مى خوانيم: «مَن حَفر بئراً لاخيه وقع فيها»(1) هركس براى برادرش چاهى را حفر كند، خود در آن مى افتد.

قرآن در آيات متعدّد به اين موضوع اشاره كرده و مى فرمايد:

«وَ ما اصابَكُم مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَت ايديكُم»(2) هر سختى و مصيبتى كه به شما مى رسد

ص: 129


1- . بحارالانوار، ج 72، ص 321
2- . سوره شورى، آيه 30

به خاطر دست آورد كار خودتان است.

«وَ انْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ ايْديهِمْ اذا هُمْ يَقْنَطُونَ»(1) اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مأيوس مى شوند.

«وَامّا اذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَليهِ رِزقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اهانَنِ»(2) همين كه خداوند انسان را در بوتۀ آزمايش قرار داد وگرفتار كمبودهايى نمود فريادش بلند مى شود كه خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من كم كرده است.

در صورتى كه هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى كسى را قطع نمى كند، پس دليل و رمز اين كمبودها را بايد در رفتار خود جستجو كرد. چنانكه در ادامۀ آيه مى خوانيم:«كلاّ بَل لا تُكرِمُون اليَتيمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسكينِ»(3) اگر به سختى افتاده ايد به خاطر آن است كه شما به يتيم احترام نكرديد و ديگران را براى كمك رسانى و اطعام محرومان جامعه تشويق ننموديد.

اين روح بى تفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت اين تفاوت ها در چگونگى عملكرد شماست.

«فَكَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَأذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف»(4) قريه اى كه نعمت هاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد اين نعمت ها كفر ورزيدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا كرد.

كفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمت هاى خدا. در مورد سوم كه معمولاً از نعمت ها درست و بجا استفاده نمى شود، كفران گفته مى شود. اين آيات به روشنى بيان مى كند كه عامل بسيارى از گرفتارى ها، عملكرد بد خودماست.14

ص: 130


1- . سوره روم، آيه 36
2- . سوره فجر، آيه 16
3- . سوره فجر، آيات 17 و 18
4- . سوره نحل، آيه 114

بررسى يك سؤال

سؤال: در دوران زندگى افرادى را مشاهده مى كنيم كه از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نيستند امّا در رفاه و خوشى زندگى مى كنند! اگر ناگوارى ها به خاطر اعمال بد ماست پس چرا كسى كه اعمالش از اعمال ما زشت تر و سوءسابقه اش بيشتر است به دردسرها و ناراحتى هاى ما گرفتار نشده و در رفاه و آسايش به سر مى برد؟!

پاسخ: با توجّه به آيات و روايات، حساب همۀ افراد و گروه ها نزد خدا يكسان نيست و آنان وضعيّت متفاوتى دارند:

خداوند گروهى از مردم را فورى گوشمالى مى دهد.

گروهى را تا مدّتى مهلت مى دهد. دستۀ ديگر را تا آخر عمر مهلت داده و در رفاه مى گذارد و كيفر آنان را به روز قيامت مى گذارد، چون ما در جهان بينى خود، دنيا را جداى از قيامت بررسى نمى كنيم.

البتّه اين تفاوت ها از طرف خداوند حكيمانه است، زيرا افراد خطاكار و نوع عمل و روحيّۀ آنها با هم يكسان و برابر نيست تا حساب مساوى داشته باشند.

گاهى معلّم نسبت به خلافكارى يك شاگرد ممتاز عكس العمل شديدى نشان مى دهد، چون از او توقّع چنين كارى را ندارد، در صورتى كه با شاگردان معمولى و بد با اين شدّت رفتار نمى كند. در قرآن مى خوانيم: خداوند اوليا و پيامبران را گاهى به خاطر يك عمل كه حتّى گناه هم نيست و به اصطلاح ترك اولى مى باشد، شديداً مورد انتقاد قرار مى دهد، زيرا از آن بزرگواران توقّع چنين كارى نيست، و در مورد افرادى با اينكه گنهكارند، ولى به آنان فرصت داده مى شود:«جَعَلنا لِمَهلِكِهِم مَوعِداً»(1)

قرآن در مورد درخواست تعجيل عذاب كفار مى فرمايد:«وَ يَستَعجِلُونَكَ بِالعَذابِ وَ لَن يُخلِفَ اللّهُ وَعدَهُ»(2) وقتى تاريخ و سرنوشت هلاكت بار اقوام و ملّت هاى كافر47

ص: 131


1- . سوره كهف، آيه 59
2- . سوره حج، آيه 47

ستمگر را بيان مى كنيم، كفّار مى گويند: چرا ما عذاب نمى شويم و همچنان با آن همه كفر و ستم در رفاه هستيم؟ ولى اينها نسبت به قهر و عذاب خدا عجله مى كنند در حالى كه خدا به وعدۀ خود عمل خواهد كرد ولى هنوز زمان آن نرسيده است.

بنابراين، گاهى خداوند نسبت به افراد ستم پيشه عكس العمل فورى نشان نمى دهد.«فَاَملَيتُ لِلّذينَ كَفَرُوا ثُمَّ اخَذْتُهُم»(1) من به كافران را مهلت مى دهم و سپس آنان را مى گيرم.

و علّت مهلت را هم چنن بيان مى كند:«لا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا انّما نُمْلى لَهُم خَيْرٌ لاَنفُسِهِم انَّما نُمْلى لَهُم لِيَزدادُوا اثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهينٌ»(2) آنها كه كافر شدند (و راه طغيان را پيش گرفتند) تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيافزايند و پيمانه آنها پر شود، سپس عذاب خواركننده و رسوايى در كمين آنهاست.

يزيد پس از به شهادت رساندن امام حسين عليه السلام و يارانش، خود را موفّق و پيروز مى دانست، ولى حضرت زينب عليها السلام همين آيه را براى او خواند كه آزادى و پيروزى و رفاه و قدرت فعلى تو به خاطر آن است كه بار گناهت سنگين تر شود و اساساً همين رفاه موقّت بهترين وسيلۀ عذاب است، زيرا قرآن مى گويد: ما به افرادى رفاه زياد مى دهيم تا خوب علاقه مند به آن شوند، سپس ناگهان از آنان مى گيريم تا در حسرت آن بسوزند.

«فَلَمّآ نَسُوا ما ذُكِّروا بِه فَتَحْنا عَلَيهِم ابوابَ كُلِّ شَىءٍ حَتّى اذا فَرِحُوا بِما اوتوا اخَذناهُم بَغتَةً 78

ص: 132


1- . سوره رعد، آيه 32
2- . سوره آل عمران، آيه 178

فَاذاهُم مُبلِسُون»(1) چون پندها و تذكّرات ما را فراموش كردند و عملاً به دستورات ما بى اعتنايى نمودند ما، درِ هر چيزى را به روى آنان باز كرديم. خوشى و رفاه از هر سو برايشان فرستاديم تا شاد و خوشحال و دلبسته شوند، سپس يك مرتبه غافلگيرانه همۀ خوشى ها را كه به آن دل بسته بودند مى گيريم تا تحيّر و يأس و اندوه، آنان را از درون بسوزاند.

مَثل اين گونه افراد مثل كسى است كه هر قدر از درختى بالا رود به خيال خود موفّق تر است ولى با سقوط او معلوم مى شود همۀ آن بالا رفتن ها مقدّمۀ عذاب او بوده است.

البتّه اگر خداوند نسبت به بعضى افراد اين گونه معامله مى كند، دربارۀ گروه ديگرى كه آمادگى اصلاح شدن دارند و روزنۀ اميدى در آنها هست مى فرمايد:

«لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرجِعُونَ»(2) ما كيفر تلخ قسمتى از كارهاى خلاف آنان را به آنها مى چشانيم، شايد برگردند و اصلاح شوند.

روايات متعدد به ما هشدار مى دهد كه اگر شما پى در پى گناهانى مرتكب مى شويد ولى آثارى از قهر و غضب خدا در زندگى خود مشاهده نمى كنيد، بترسيد كه مبادا از مدار قابليّت و تنبّه خارج شده باشيد و تنها چارۀ كارتان سوء عاقبت و دوزخ باشد.

همان گونه كه گاهى حال مريض به جايى مى رسد كه ديگر پزشك او را رها مى كند و مى گويد: بگذاريد هر چه ميل دارد بخورد و ديگر دستورى نمى دهد، زيرا از درمان و نجات او نا اميد شده است. افرادى هستند كه از بس مرتكب گناه شده اند، خدا با آنها قهر كرده و مى گويد:«اِعمَلُوا ما شِئْتُم»(3) هر كارى كه ميل داريد انجام دهيد.

پيامبران هم كه از اثرپذيرى و هدايت مردم مأيوس مى شدند، به آنها خطاب مى كردند:«يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ»(4) هر كارى كه مى خواهيد بكنيد.

نكتۀ نهم: سختى ها عامل رشد است

اساساً راه رشد و تكامل ما و همۀ موجودات، از لابلاى ناگوارى ها و سختى ها

ص: 133


1- . سوره انعام، آيه 44
2- . سوره روم، آيه 41
3- . سوره فصّلت، آيه 40
4- . سوره هود، آيه 93

مى گذرد. گندم بايد مراحل دشوارى را پشت سر گذارد تا به نان تبديل شده، گواراى وجود انسان گردد. اگر به اين گندم اجازۀ شكايت داده شود به نزد قاضى رفته و از دست ما انسان ها در موارد متعدّدى شكايت مى كند:

1 - من در كنار مادرم زمين بودم، انسان مرا با داس درو واز او جدا كرد.

2 - پر و بالم را شكست و از خانه اى كه در آن آرميده بودم خارج كرد.

3 - زير سنگ سنگين آسيا مرا له كرد و آرد نمود.

4 - مرا با آب و خميرترش مخلوط كرده، با مشت به جانم افتاد و خمير كرد.

5 - نانوا مرتّب بر سرم كوبيد و به تنورم چسباند و پشت و صورتم را سوزاند.

6 - در نهايت، انسان ها مرا در زير دندان هاى خود له كردند.

آرى، گندم مراحل سختى را پشت سر مى گذارد تا قوت وغذايى براى انسان گردد. بديهى است اگر موادّ مختلف زمين بخواهند جزء بدن آدمى و سلّولى از سلّول هاى او گردند بايد اين مراحل را طى كنند. «از جمادى مردم و نامى شدم»

نقش ناگوارى ها در خودسازى

قرآن مى گويد: برخورد با حوادث تلخ زنگ بيدار باش انسان است، زندگى يك نواخت، انسان را سست و تن پرور بار مى آورد، مى گويند: اگر جادّه اى سراسر صاف و يكدست و مستقيم باشد راننده خوابش مى برد، در روايات مى خوانيم:

خداوند بندگان شايسته اش را بيشتر دچار ناگوارى مى كند:

امام صادق عليه السلام فرمودند: «اِنَّ اشَدَّ النّاس بَلاءً الاَنبياءُ ثُمَّ الَّذينَ يَلُونَهُم ثُمّ الاَمثَلُ فَالاَمثَل»(1)در ميان انسان ها سخت ترين ناگوارى ها نصيب پيامبران مى شود؛ سپس پيروان آنان و كسانى كه بيشتر ارتباط مكتبى با انبيا دارند.

در حديث مى خوانيم: خداوند بندگان با ايمان خود را به وسيلۀ سختى ها و بلاها52

ص: 134


1- . كافى، ج 2، ص 252

مى پروراند، همان گونه كه مادر فرزند خود را با شير پرورش مى دهد.

سختى ها نه تنها به هنگام پديد آمدن مى توانند نقش مؤثّرى در سازندگى انسان داشته باشند بلكه توجّه به ناگوارى هاى گذشته و ياد آنها هم مؤثّر است، در قرآن خطاب به پيامبر اسلام مى خوانيم:«ألَم يَجِدكَ يَتيماً فَآوى وَ وَجَدكَ ضالاً فهَدى و وجدك عائِلاً فَأغنى»(1) مگر نه آن است كه خداوند تو را يتيم يافت و جا داد. و محتاجت ديد و بى نيازت كرد؟ پس اكنون كه به قدرت رسيده اى بر يتيم تسلّط مجو و قهر مكن و با فقير خشونت مكن.«فامّا اليتيم فلا تَقهر و امّا السائل فلا تَنهر»(2) بنابراين، خداوند يادآورى ناگوارى هاى گذشته را هم در حركت و تربيت و رشد انسان مؤثّر مى داند.

چنانكه قرآن سختى ها را براى تضرّع و زنگ زدايى قلب دانسته و مى فرمايد:«و لَقَد ارسَلنا الى امَمٍ مِن قَبْلِكَ فَاَخَذناهُم بِالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُم يَتَضَرَّعُونَ»(3) پيامبرانى را به سوى امّت هاى پيش از تو فرستاديم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان كرديم تا شايد تذلّل كنند.

نظير اين مطلب در سوره اعراف آيه 94 آمده است كه يكى از آثار و فوايد ناگوارى، توجّه به خداست.

در حديث مى خوانيم: «لَولا ثَلاثَةٌ ما طأطأَ رَأسُ ابنِ آدَمَ: الفَقرُ وَ المَوتُ وَ المَرَض»(4) اگر انسان دچار فقر و مرض و مرگ نبود، در مقابل هيچ نيرويى سر خم نمى كرد و به گردن كشى خود مغرور بود.

گاهى تلخى ها براى تعديل روحيه انسان لازم و ناگوارى ها براى تنظيم باد و غرور انسان مفيد است. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «ما لابن آدم و الفَخر اولّه نطفة و آخره جيفة و لايرزق نفسه و لا يدفع حتفه» فرزند آدم را با فخر فروشى و تكبّر چكار؟ او موجودى است كه اول نطفه بوده و در پايان مردارى بيش نخواهد بود و قدرت روزى دادن به02

ص: 135


1- . سوره ضحى، آيات 6 تا 8
2- . سوره ضحى، آيات 9 و 10
3- . سوره انعام، آيه 42
4- . توحيد صدوق، ص 402

خود و دورى از مرگ را ندارد.(1)

قرآن مى فرمايد:«و لاتَمش فى الارض مَرحاً انّك لن تَخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا»(2) اى انسان! بر روى زمين با كبر وغرور راه مرو، تو هرگز نمى توانى زمين را بشكافى وهيچگاه در بلندى به كوه ها نخواهى رسيد.

به راستى رفاه وخوشى، انسان را بى اراده بار مى آورد و در مقابل سختى ها انسان را آب ديده و مقاوم مى سازد. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: درختانى كه در دامن بيابان هاى خشك پرورش پيدا مى كنند، چوب محكم ترى دارند.(3)

شايد مراد امام عسگرى عليه السلام كه مى فرمايد: «در نهاد بلاها خيرهاست»(4) همين باشد كه بلاها از يك سو ميان ما و خدا ارتباط برقرار مى كنند و از سوى ديگر ما را به كار و تلاش وا مى دارند. بنابراين، فشارى كه در بلاها روى جسم مى آيد در عوض، جان قوّت مى گيرد، همان گونه كه ميزبان در يك مهمانى، به زحمت مى افتد امّا شخصيّت او كه همان روح سخاوت اوست رشد پيدا مى كند. پس بلاها در خودسازى و رشد شخصيّت انسان مؤثّر است، البتّه بلاها و ناگوارى ها براى افراد مختلف فرق مى كند؛

در حديث مى خوانيم: «اَلبَلاء لِلظالِم ادَب و لِلمُؤمن امتحان وَلِلاَولياءِ كرامة»(5) سختى ها براى افراد ظالم وسيلۀ هشدار و زنگ بيدار باش و براى مؤمنان وسيلۀ آزمايش و رشد و براى مردان وارسته و اولياى خدا كرامت و وسيلۀ كسب مقام است.

در پادگان نظامى، گاهى يك سرباز خلافى انجام داده و مى خواهند او را تنبيه كنند، لذا كار سنگينى به او واگذار مى كنند كه مصداق جمله «اَلبَلاءُ لِلظّالِمِ ادَبٌ» است.

گاهى مى خواهند سرباز را رشد دهند و استعدادش را شكوفا كنند، در اينجا انواع آموزش هاى سخت نظامى را به او تعليم مى دهند. «و لِلْمُؤمِن امْتحانَ» و گاهى35

ص: 136


1- . نهج البلاغه، حكمت 454
2- . سوره اسراء، آيه 37
3- . نهج البلاغه، نامه 45
4- . بحارالانوار، ج 78، ص 374
5- . بحارالانوار، ج 64، ص 235

مى خواهند مقام و رتبۀ او را بالا برند يا مدّتى مرخّصى به او بدهند، در اينجا كار سنگينى را به او مى دهند تا استحقاق مرخّصى يا رتبه و درجه را داشته باشد.

«للاولياء كرامة»

بنابراين آنچه خداوند به ديگران داده است دليل عزّت و شرف و خوبى آنان نيست؛ همان گونه كه سختى ها و مشكلات و گرفتارى ها براى افراد، نشانۀ بد بودن آنان نيست. گاهى بهترين و پاك ترين افراد به سخت ترين ناراحتى ها گرفتار مى شوند تا آبديده شوند و به كمالاتى برسند، چنانكه تا چوب عود را نسوزانند عطر دل انگيزش به مشام نمى رسد. اين زير و رو شدن ها در تمام موجودات رمز تكامل آنهاست. فلزّات تا در كوره گداخته نشوند، تصفيه نمى شوند، زمين تا با شخم زدن زير و رو نشود، آمادۀ سبزشدن ومحصول دادن نمى شود، علف تا زير دندان گوسفند له نشود و مراحل هضم و گوارش را پشت سر نگذارد، گوشت نمى شود و گوشت گوسفند تا با آتش پخته نشود قابل تغذيه انسان نمى شود و به سلّول هاى آدمى مبدّل نمى گردد، انسان هم در اين كاروان هستى، تا درگير نشود و با بلاهاى سخت دست و پنجه نرم نكند، روحش آبديده نمى شود و به رشد نمى رسد.

انسانيّت ما به خوردن و خوابيدن نيست، زيرا حيوان هم در اين كارها با ما شريك است. انسان بودن ما به داشتن صفات انسانى و فضايل و كمالات ماست نظير توجّه به خدا، نوع دوستى، ايثار و بخشش و ناگفته پيداست كه شكوفايى و بروز اين صفات، جز در مبارزه با سختى ها صورت نمى گيرد.

نكتۀ دهم: سود و زيان، ملاك سنجش خوبى يا بدى نيست

نسيمى كه از دريا بر مى خيزد، ممكن است منطقۀ ساحل را شرجى و به صورت خفقان آورى در آورد و ساكنان ساحل را بيازارد، امّا همين نسيم به جريان خود ادامه داده، نقاط سوزان را روح تازه اى مى بخشد.

باد ممكن است در گوشه اى شاخۀ درختى را بشكند و خساراتى وارد كند، امّا

ص: 137

هوا را لطيف ساخته به دورترين نقاط مى رساند.

باران هاى پى در پى و رگبارهاى تند، ممكن است در مسير خود لانۀ مورچه اى را خراب كند و زندگى او را بر هم زند، امّا زمين هاى تشنه را سيراب مى سازد و به جهان طراوت مى بخشد. آيا براى خراب نشدن لانۀ مورچه ها بايد از باران و فوايد ارزشمند آن چشم پوشى كرد؟

آيا مورچه حقّ دارد فرياد زند مرگ بر خورشيد و اقيانوس، مرگ بر ابر و باران و كشاورز و اعتراض كند كه چرا اينها خانۀ مرا خراب كردند؟! آيا چنين ايرادهايى جز به خاطر خودمحورى و خودخواهى است؟ آيا چنين اعتراضى به خاطر آن نيست كه ما مسايل را تنها از يك زاويه مى نگريم و تنها در يك مدار فكر مى كنيم و مركز اين مدار را هم منافع شخصى خود مى دانيم؟ گويا تمام عالم هستى بايد به ميل شخص من و در راه رفاه من در حركت باشند، آن هم منافع شخصىِ امروز من، زيرا گاهى مشكلات براى فرداى من خوب است لكن ما تا نتيجۀ فورى و آنى براى همين امروز نداشته باشد راضى نمى شويم!

بنابراين، سود وزيان محدود ما وسيله اى مطمئن براى سنجش خوبى و بدى چيزى نيست ونبايد هر فرد ويا گروهى فقط فايده و ضرر وراحتى وناراحتى خود را ملاك خوبى وبدى آن چيز بداند، فقط كسى مى تواند قضاوت صحيحى داشته باشد كه به همۀ موجودات و خصوصيّات آنها احاطۀ كامل داشته باشد.

نكتۀ يازدهم: انسان ها پيوسته آزمايش مى شوند

يكى از سنّت هاى حتمى خداوند دربارۀ انسان، مسألۀ آزمايش است كه حدود بيست مرتبه در قرآن از آن سخن به ميان آمده است.

ناگوارى ها از ابزارهاى آزمايش خدا هستند، لذا گاهى انسان با اينكه گناه و تقصيرى هم نكرده به برخى ناگوارى ها مبتلا مى شود؛ همان گونه كه خوشى ها نيز وسيلۀ ديگرى براى اين آزمايش است.

ص: 138

قرآن مى فرمايد:«و لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَىءٍ مِنَ الخَوفِ وَالجُوعِ و نَقصٍ مِنَ الاموالِ وَ الانفُسِ وَ الَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ»(1) ما شما را با ترس و گرسنگى و قحطى و كم شدن مال و جان و ميوه ها و محصولات، آزمايش مى كنيم، و به كسانى كه در اين حوادث، خود را نمى بازند و صبر و شكيبايى و استقامت از خود نشان مى دهند بشارت بده.

آزمايش هاى خداوند

در مورد آزمايش انسان چند مسأله را بايد مورد بررسى قرار داد:

الف. مگر خدا نمى داند كه هر كسى چه كاره است تا لازم باشد او را به وسيلۀ ناگوارى ها آزمايش كند؟ (فلسفۀ آزمايش هاى الهى)

ب. ابزار آزمايش چيست؟

ج. عكس العمل مردم در برابر حوادث تلخ چگونه است؟

د. راه پيروزى بر مشكلات چيست؟

الف. فلسفۀ آزمايش الهى

شكّى نيست كه ميان آزمايش ما وآزمايش خدا فرق است؛ آزمايش ما براى شناخت است، امّا آزمايش خدا براى علم وآگاهى به وضع و روحيّه و عكس العمل ما نيست، زيرا او قبل از هر فكر و عملى، مى داند كه ما چگونه فكر مى كنيم و چگونه عمل خواهيم كرد، بلكه هدف از آزمايش اين است كه از ما كارى سر زند و بدين وسيله استحقاق پاداش و كيفر داشته باشيم، زيرا خداوند طبق علم خود به خوبى و بدى شخصى (بدون اينكه او عملى انجام داده باشد) پاداش و كيفر نمى دهد. همان گونه كه ما نيز به صرف اينكه بدانيم شخصى بنّا يا آرايشگر خوبى است، يا بدانيم نقّاش و نجّار خوبى است به او مزد نمى دهيم، بلكه اگر براى ما كارى انجام داد، آن وقت او را مستحقّ مزد و پاداش مى دانيم.55

ص: 139


1- . سوره بقره، آيه 155

ب. ابزار آزمايش

قرآن در اين باره مى فرمايد: مال و جان انسان، ابزار آزمايش او هستند،«لَتُبْلَوُنَّ فِى اموالكُم وَ انْفُسِكُمْ»(1) و انسان به وسيله حوادث تلخ و شيرين آزموده مى شود.

«نَبْلُوكُمْ بِالشَرِّ وَ الخَيْر»(2)

خداوند انسان را گاهى با ترس، گاهى با گرسنگى و زمانى با قحطى و گاهى با از بين رفتن محصولات و گاهى با ديدن داغ ها و از دست دادن عزيزان و زمانى با دادن نعمت و زمانى ديگر با گرفتن آن، آزمايش مى كند.

ج. عكس العمل انسان ها

انسان ها دربرابر سختى ها وناگوارى ها، عكس العمل مختلفى دارند:

گروهى در بلاها و حوادث تلخ، داد و فرياد به راه مى اندازند، به عدل خدا، به لطف و حكمت او و به نظام آفرينش بد مى گويند؛ قرآن اين گروه را چنين معرّفى مى كند:«اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(3) همين كه به اين افراد سختى و شرّى رسد، داد مى زنند و جزع مى كنند.

گروهى با استقامت وپشتكار سختى ها را تحمّل مى كنند و با زبان و دل مى گويند:

«اِنّا لِلّه و انّا اليه راجِعون»(4) ما همه از خدا هستيم و به سوى او بازمى گرديم.

گروهى نه تنها صبر و تحمّل مى كنند، بلكه شكر هم مى كنند. در پايان زيارت عاشورا، در حالى كه سر به سجده گذارده ايم مى گوييم: «اَلّلهُمَّ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِم» خدايا! شكر من براى توست، شكرى نظير شكر ياران امام حسين عليه السلام در برابر سختى ها و مصيبت هاى روز عاشورا. آرى، تحمّل سختى ها و شهادت در راه خدا، بزرگ ترين آرزوى اولياى خداست و همين كه به آرزوى خود رسيدند، خدا را سپاس مى گويند.56

ص: 140


1- . سوره آل عمران، آيه 186
2- . سوره انبياء، آيه 35
3- . سوره معارج، آيه 20
4- . سوره بقره، آيه 156

و گروهى كه رشد يافته تر هستند، آگاهانه و عاشقانه به سراغ بلاها و ناگوارى ها مى روند. در اوائل ظهور اسلام كه مسلمانان با كمبود وسائل و تجهيزات مواجه بودند، بعضى از ياران پيامبر خدمت آن حضرت رسيده و تقاضاى تجهيز و شركت در جنگ و جهاد داشتند، امّا پيامبر در پاسخ آنان مى فرمود: من وسيلۀ جنگ (شمشير و اسب) ندارم تا به شما بدهم. قرآن در مورد آنان مى فرمايد:«تَوَلّوا و أعينَهم تَفيضُ مِن الدَّمع حَزَناً ألاّ يَجدوا ما يُنفقون»(1) آنان ناراحت و گريه كنان برگشتند كه چرا ما نتوانستيم خود را به ارتش اسلام برسانيم و جان خود را در راه دين فدا كنيم.

بنابراين ظرفيّت و عكس العمل مردم در برابر سختى ها و حوادث، متفاوت است؛ يكى از آن فرار مى كند و ديگرى به استقبال آن مى رود. چنانكه اگر پيازى را به كودكى بدهيد، همين كه دندان روى آن بگذارد و آب از چشم او سرازير شود، داد و فرياد مى زند و آن را دور مى اندازد، امّا پدر كه رشد بيشترى دارد، همين پياز تند را به سراغش رفته و مى خرد.

د. راه پيروزى بر مشكلات

گفتيم كه خدا عادل است وناگوارى ها گاهى به خاطر آزمايش و شكوفا شدن استعدادهاى درونى ما مى باشد، اينك ببينيم بايد چكار كنيم تا در برابر بلاها و حوادث، موفّق و پيروز شويم؟

راه هايى كه قرآن به ما ارائه مى دهد از اين قرار است:

1 - داشتن جهان بينى الهى

قرآن در مدح افراد با ايمانى كه در برابر سختى ها صبور هستند مى فرمايد: اينها به خاطر داشتن جهان بينى الهى، در مواجهه با حوادث مى گويند: ما براى خدا هستيم، استقلالى از خود نداريم، طلبى هم از او نداشته ايم، وجود ما و نعمت هاى ما همه و همه از اوست و ما امانتدارى بيش نيستيم.92

ص: 141


1- . سوره توبه، آيه 92

علاوه بر اينكه دنيا محلّ عبور است، جايگاه هميشگى ما نيست تا بگوييم: چرا رفتيم؟ ما با مرگ به سوى او مى رويم و هرگز نابود نمى شويم،«اِنّا لِلّهِ وَ انّا الَيهِ راجِعُونَ»(1) مرگ و زندگى فرقى نمى كند، محلّ ما عوض مى شود ولى خود ما محو نمى شويم.

اين ديد و جهان بينى، انسان را براى برخورد صحيح با حوادث آماده مى كند.

2 - آگاهى از سنّت هاى الهى

قرآن مى فرمايد: شما انسان هاى امروز متفاوت از انسان هاى پيشين نيستيد كه بدون هيچ آزمايش و رنج و زحمتى به بهشت برسيد، بلكه بايد همچون امّت ها و شخصيّت هاى ديگر در جريان سخت ترين حوادث قرار گيريد و آزموده شويد.«ام حَسِبْتُم ان تَدخُلُوا الجَنَّةَ و لَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُمْ مَسَّتْهُم البَاساءُ و الضَّراءُ و زُلزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ و الَّذينَ آمنُوا مَعَهُ مَتى نَصرُ اللّهِ الا انَّ نَصرَ اللّهِ قَريبٌ»(2) آيا گمان مى كنيد كه وارد بهشت مى شويد بدون اينكه با حوادث امّت هاى پيشين برخورد كنيد؟! مؤمنان قبل از شما مردمى بودند كه انواع سختى ها به آنها رسيد تا جايى كه اضطراب همۀ آنان را فرا گرفت و پيامبر و مؤمنان گفتند: كجاست يارى خدا؟ آگاه باشيد يارى خدا نزديك است.

اين آيه مى گويد: در طول تاريخ افراد با ايمان و حق طلب دچار سخت ترين ناملايمات شده اند، اكنون نوبت شماست. بنابراين، نه ناگوارى ها تازگى دارد و نه تنها شما هستيد كه گرفتار اين سختى ها و مشكلات شده ايد؛ اين يك سنّت الهى است كه بايد طى شود، قرآن مكرّر مى فرمايد:«وَ اذكُر فِى الكِتابِ...»(3) تاريخ پيامبران و امّت هاى پيشين را ياد كنيد تا فكر نكنيد ناگوارى ها براى شما بوده است. آنگاه به پيامبر مى فرمايد: تو نيز مانند ساير انبيا صبور باش.«فَاصبِر كَما صَبَرَ اولُوا العَزْمِ مِنَ 51

ص: 142


1- . سوره بقره، آيه 156
2- . سوره بقره، آيه 214
3- . سوره مريم، آيه 41 و 51

الرُّسُلِ»(1)

آرى، انسان اگر بداند كه ناگوارى ها، هم يك قانون و سنّت است و هم عمومى و همگانى، آمادگى بيشترى پيدا مى كند، ما در ماه رمضان كه همۀ مردم روزه هستند، خيلى راحت روزه مى گيريم، چون عموم مردم در آن ماه روزه هستند، امّا در غير ماه رمضان، روزه گرفتن سخت و دشوار است.

قرآن كه فرمان روزه مى دهد، مى فرمايد: اى مؤمنان! خيال نكنيد اين دستور مخصوص شماست، بلكه بر تمام امّت هاى پيشين هم روزه واجب بوده و آنها هم روزه مى گرفته اند.«يا ايّها الّذينَ آمنوا كُتِبَ عليكم الصّيام كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم»(2)

3 - آشنايى با صابران و چگونگى صبرشان

اطلاع از استقامت پيشينيان يكى از رمزهاى موفّقيت در برخورد با حوادث است. قرآن در اين زمينه بسيار سخن گفته و الگوها و مدل هاى صبر و استقامت را از افراد و امّت هاى پيشين بيان كرده است. قرآن مى فرمايد: پيامبران الهى دربرابر سرسخت ترين مخالفان خود مى گفتند:«وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلى ما آذَيْتُمُونا»(3) ما در برابر آزار شما استقامت خواهيم كرد.

چنانكه ساحرانى كه به دعوت فرعون براى مقابله و محكوم كردن حضرت موسى آمده بودند همين كه به حقّانيّت موسى پى بردند، ايمان آوردند و در برابر تهديدات فرعون گفتند:«فَاقْضِ ما انْتَ قاضٍ انَّما تَقضى هذِهِ الحَياة الدُّنيا»(4) هر كارى72

ص: 143


1- . سوره احقاف، آيه 35
2- . سوره بقره، آيه 183
3- . سوره ابراهيم، آيه 12
4- . سوره طه، آيه 72

مى توانى و هر حكمى مى خواهى در بارۀ ما اجرا كن، ما راه خود را پيدا كرده ايم و از مسير حقّ دست بر نمى داريم.

آرى، علم به تاريخ گذشته، در صبر و بردبارى انسان بسيار مؤثّر است، همان گونه كه علم به اسرار آينده در صبر و تحمّل انسان اثر مى گذارد، حضرت خضر به موسى گفت: چون تو از اسرار حوادث و كار من خبر ندارى، صبر و تحمّل نخواهى كرد.«و كَيفَ تَصبِر عَلى ما لَم تُحِطْ بِه خُبراً»(1) ولى موسى پاسخ داد: ان شاءالله صبر مى كنم.

امّا تجربه نشان داد كه بى خبرى از اسرار سبب شد كاسۀ صبر موسى لبريز شده و به كارهاى به ظاهر ناحقّ حضرت خضر اعتراض كرده و از آن حضرت جدا شود.

4 - توجّه به حضور خدا

اگر انسان بداند و باور داشته باشد كه خداوند بر تمام اعمال و رفتار و حتّى افكار او آگاه است و در همه حال حاضر و ناظر بر اوست، در برابر مشكلات صبر كرده و سختى ها بر او آسان و گاهى شيرين شده و خود به استقبال آن خواهد رفت.

خداوند به موسى و هارون عليهما السلام مى گويد: شما نزد فرعون برويد و سخن حقّ خود را به گوش او برسانيد و او را به يكتاپرستى دعوت كنيد، بدانيد من با شما هستم، كارتان را مى بينم و گفتگوهايتان را مى شنوم.«اِنَّنى مَعَكُما اسْمَعُ وَ ارى»(2)

چنانكه خداوند براى عذاب قوم نوح و نجات افراد با ايمان، به حضرت نوح دستور داد كه زير نظر ما كشتى بساز.«و اصْنَعِ الفُلكَ بِاَعْيُنِنا»(3)

حضرت نوح همين كه ساختن كشتى را شروع كرد، كفّار او را مسخره كرده و گفتند: گويا پيامبرىِ شما نگرفت و اكنون دست به نجّارى زده اى! ولى چيزى كه موجب مقاومت حضرت نوح در برابر اين طعنه ها مى شد، همان جملۀ خداى متعال بود كه تو پيش چشم ما هستى و كار تو زير نظر ماست. چنين ايمان و بينشى روح استقامت را در انسان زنده مى كند.

5 - توجّه به پاداش الهى

از جمله مواردى كه روح استقامت را در انسان زنده كند، توجّه به آثار مثبت و اجر و پاداش الهى است، زيرا تحمّل سختى ها، بزرگ ترين پاداش دنيوى و اخروى را براى انسان در بردارد، در قرآن نمونه هاى فراوانى از اين امتيازها به چشم مى خورد.37

ص: 144


1- . سوره كهف، آيه 68
2- . سوره طه، آيه 46
3- . سوره هود، آيه 37

6 - استمداد از صبر و نماز

پنجمين نيرو و اهرمى كه مى تواند در انسان استقامت آفرين باشد، استمداد از صبر (روزه) و نماز و عبادت است، قرآن مى فرمايد:«اِسْتَعينُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوةِ»(1)

در سوره اعراف نيز مى خوانيم:«وَ اسْتَعينُوا بِاللّهِ» از خدا كمك بگيريد. چنانكه در حديث آمده است كه حضرت على عليه السلام به هنگام برخورد با ناگوارى ها، با نماز از خداوند استعانت مى نمود.

نماز، انسان بى نهايت كوچك را با خداى بى نهايت بزرگ و موجود ضعيف را با تواناى بى نهايت متّصل مى كند و در پرتو نماز و ياد خدا دل آرام مى گيرد.«أَلا بِذِكرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب»(2)

نكتۀ دوازدهم: كج فهمى ها و برداشت هاى غلط

بسيارى از شبهه هايى كه در بحث عدل الهى مطرح است، به خاطر كج فهمى ها و برداشت هاى غلط است كه بدون توجّه، اشكال را متوجّه خدا مى كنيم، مثلاً:

خيال مى كنيم مرگ نابودى است و اشكال مى كنيم كه اى خدا! فلانى چرا مرد؟ خيال مى كنيم دنيا جاى ماندن است و مى گوييم: چرا افراد بسيارى با سيل يا زلزله يا فلان مرض از دنيا رفتند؟

خيال مى كنيم دنيا جاى رفاه است، مى گوييم: چرا سختى هست؟

مثالِ ما همچون كسى است كه به تصوّر سالن پذيرايى، وارد سالن درس و سخنرانى شود و اشكال كند كه چرا پذيرايى نمى شود، چرا نوشيدنى و غذا نمى آورند؟ چرا و چرا؟! تمام اين اشكالات به خاطر يك كج انديشى و گمان باطل است، امّا اگر تفكر او اصلاح شود و متوجه شود كه اينجا سالن درس است نه پذيرايى، با كمى انصاف از همۀ انتقادهاى خود صرف نظر و عذرخواهى مى كند.

ص: 145


1- . سوره بقره، آيه 45 و 153
2- . سوره رعد، آيه 28

ما هم بايد دنيا را طورى كه هست بشناسيم و هدفِ آفرينش خود را بدانيم، بايد باور كنيم دنيا جاى ماندن نيست، گذرگاه است.

در كنار گل خار است، در كنار عسل نيش زنبور است و در كنار توسعه و رفاه، بلا و سختى، «قَرن بسعتها عقابيل فاقتها»(1) و همواره بلاها گريبان گير انسان است. «دار بالبلاء محفوفة»(2)

اگر اين حقيقت را باور كرديم خود به خود برخى اشكال هاى ما برطرف مى شود، زيرا بسيارى از اشكالات ما به دستگاه آفرينش، به خاطر ديد انحرافى و برداشت هاى كج ماست، كسى كه عينك سرخ زده باشد قهراً هر شلغمى را لبو خواهد ديد.

شخصى نزد ليوان فروشى رفت و ديد كه ليوان ها را واژگون چيده است. به ليوان ها خيره شد و شروع به اشكال نمود كه آقا: چرا اين ليوان در بسته است و ليوان را به همان حال بلند كرد و گفت: اين ليوان ته هم ندارد!

فروشنده خنديد و ليوان را از او گرفت و به حال طبيعى برگرداند و گفت: آقا اين ليوان هم ته دارد و هم درش باز است.

كوتاه سخن اينكه برخى اشكال هاى ما به خاطر تفسير غلطى است كه از انسان و هدف او و دنيا داريم. خيال مى كنيم دنيا خوابگاه است، آخور است، عشرتكده است وبعد مى گوييم چرا اين همه ناكامى؟ در حالى كه دنيا ميدان رشد است، مزرعه و جاى كشت است، قهراً مزرعه جاى تلاش و عرق ريختن و درد سر است.

نكتۀ سيزدهم: خوبى ها و زيبايى ها را با هم ببينيم

انسان نبايد در قضاوت، تنها به جهات منفى توجّه داشته باشد، بلكه بايد جامع نگر بوده و نقاط مثبت را نيز ببيند.

ص: 146


1- . بحارالانوار، ج 57، ص 113
2- . نهج البلاغه، حكمت 131

يوسف پس از آنكه برادرانش او را به چاه انداختند و سپس گروهى او را بيرون آورده، به بردگى فروختند و در مصر به او تهمت ناروا زدند و به زندانش انداختند و بعد از آن همه سختى و حوادث، عزيز مصر شد. مدّت ها بعد به ملاقات پدر نائل آمد. پدر از او پرسيد: برادرانت با تو چه كردند؟

يوسف گفت: از كار برادرانم سؤال نكن بلكه از لطف خدا سؤال كن كه چگونه در لابلاى آن همه توطئه و تهمت و زندان مرا حفظ و بر همه مسلّط كرد.

اين خود يك منطقى است كه انسان هميشه به جهات منفى توجّه نكند بلكه جهات مثبت را نيز در نظر بگيرد.

امام عسگرى عليه السلام مى فرمايد: «ما مِن بَليَّة الاّ و لِلّهِ فيها نِعمَة تُحيطُ بِها»(1) هيچ بلايى نيست مگر اينكه خداوند در نهاد آن، خيرى قرار داده كه آن خير بر بلا احاطه دارد.

نكتۀ چهاردهم: از نقش قوانين طبيعى غفلت نكنيم

بسيارى از مشكلات و مصائب لازمۀ نظام علّت ومعلولى حاكم بر جهان است. به عبارت ديگر ما در عالم هستى بايد يكى از اين دو نظريّه را بپذيريم: يا بايد حساب و نظامى را براى عالم قبول كنيم و يا بگوييم هرج و مرج بر جهان حاكم است.

اگر در عالم هستى، نظم و حساب در كار است، پس ناگوارى ها هم بى صلاح و مصلحت نيست.

توضيح اينكه: اگر هر حادثۀ تلخى را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه آن حادثه از يك سرى علّت و معلول ها و بر اساس محاسبات و فرمول هاى دقيق، به وجود آمده است. مثلاً: پس از بررسى علّت خانه اى كه بر سر افرادش فروريخته به اين عوامل پى مى بريم:

1 - توپ بچّه هاى محلّ به هنگام بازى روى بام همسايه افتاد.

ص: 147


1- . بحارالانوار، ج 78، ص 374

2 - توپ گرد و كروى چرخيد و در سوراخ ناودان جا گرفت و راه خروج آب باران بند آمد.

3 - بارندگى شد و آب ها روى پشت بام خانه جمع شد.

4 - آب باران در سقف اثر و خشت ها را خيس كرد.

5 - سقف خشتى كه با آب باران از هم گسسته شده، بر اثر سنگينى و جاذبه زمين فرو ريخته و عدّه اى زير آن از بين رفته اند.

بر طبق نظام علّت و معلول، بايد اين حوادث پيش آيد چون خود توپ و چرخيدن آن و سراشيبى بام و تنگى سوراخ ناودان و تأثير آب در سستى سقف و سقوط سقف بر اثر جاذبه زمين، هر يك حساب و نظام وفرمولى دارد.

اكنون اگر شما طرفدار عالمى حساب شده هستيد بايد اين ناگوارى را براى اهل خانه بپذيريد وگرنه هرج و مرج مى شود و محاسبات به هم مى ريزد. مثلاً در اين جريان بايد:

1 - توپ بچّه ها به قدرى سنگين شود كه بالاى بام همسايه نرود.

2 - ضربه به توپ و پرتاب توپ بى اثر باشد.

3 - ناودان بزرگ شود كه توپ به راحتى از آن خارج شود.

4 - عوامل بارندگى باران همه از كار بيافتد و باران نبارد.

5 - آب خاصيّت خود را از دست بدهد و در خشت اثر نكند.

6 - جاذبۀ زمين متوقّف شود و سقف را به سوى خود نكشد.

7 - بدن كسانى كه زير سقف خوابيده اند به صورت چدن در آيد كه فرو ريختن ها در آنها اثر نكند.

مشاهده مى فرماييد اگر طرفدار نظام و حساب باشيم و در مدار علل و معلول حركت كنيم چنين ناگوارى هايى لازمۀ يك زندگى طبيعى است و نفى آن مستلزم به هم زدن ده ها قانون و فرمولى است كه دست حكيمانۀ خدا در عالم قرار داده است.

ص: 148

كوتاه سخن اينكه اگر اين عالم حساب دارد بلا هم دارد و اگر بنا باشد حساب نباشد، هرج و مرج خود از هر بلايى بدتر است.

نكتۀ پانزدهم: ضرورت تلاش براى كشف استعدادها

افرادى كه به دنبال كارى مى روند و در آن موفّق نمى شوند، خود را ناكام و شكست خورده مى يابند و به كائنات بد مى گويند و اين را ظلم به خود مى دانند و عقده اى مى شوند، در صورتى كه چه بسا همين اشخاص در رشته هاى ديگر مبتكر و موفّق باشند.

مى گويند: پدر داروين پزشك بود و مى خواست فرزندش نيز همكار او شود، لكن داروين در رشتۀ پزشكى موفّق نشد، پدرش او را در رشتۀ علوم مذهبى به تحصيل واداشت تا كشيش و روحانى خوبى براى مسيحيّت باشد، امّا در آن رشته نيز ناكام شد. داروين بعد از دو شكست و ناكامى وارد رشتۀ علوم طبيعى شد و در آن علم صاحب نظر و موفّق گرديد.(1)

در حديث مى خوانيم: اگر در شغلى موفق نشديد و شكست خورديد، تغيير شغل بدهيد چه بسا در رشتۀ ديگر موفّق شويد.

كسى كه نقص و كمبودى را در خود مشاهده مى كند، بايد به كمالات و استعدادهاى خود نيز توجّه كند و تلاش نمايد آنها را كشف كند و بشناسد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: در كنار هر كمالى نقصى و در كنار هر نقصى كمالى است؛ گروهى قامت بلندى دارند ولى از همّت كوتاهى برخوردارند، «مادُّ القامَةِ قَصيرُ الهمَّة» بعضى قيافه زشتى دارند، امّا عمل خوبى دارند، «زاكِى العَمَلِ قَبيحُ المَنْظَرِ» برخى بيان روانى دارند امّا دل سختى دارند. «طَليقُ اللِّسانِ حَديدُ الجَنانِ»(2)

بنابراين، نه هر فردى در همۀ رشته ها كامياب مى شود و نه هر شكست خورده اى

ص: 149


1- . البتّه ممكن است از هر صاحب نظرى ايرادهاى علمى نيز گرفته شود، ولى اين به معناى عدم وجود نبوغ و ابتكار در او نيست
2- . نهج البلاغه، حكمت 234

در همۀ برنامه ها شكست مى خورد.

افرادى هستند كه بر اساس رقابت مشغول رشته اى مى شوند وچون آمادگى روحى و ذوق آن كار را ندارند، شكست مى خورند و بعد به عدل خدا ايراد مى گيرند كه خدايا! چرا فلانى موفّق شد و من شكست خوردم. امّا اگر در رشتۀ ديگرى كه با روحيّه و ذوق او هماهنگ بود وارد مى شد، چه بسا به موفّقيت چشم گيرى مى رسيد.

نكتۀ شانزدهم: همگانى بودن راه قرب به خدا و رشد معنوى

انسان بايد به اين نكته اعتقاد داشته باشد كه راه رسيدن به كمالات بر روى تمام افراد باز است و هركس مى تواند در آن قدم گذارد و هركس به اندازه توان و لياقتش، مستحق دريافت پاداش و نعمت است. چنانكه در مناجات با خدا مى گوييم:

«يا من سوّى التّوفيق بين الضعيف و القوى» اى خداوندى كه راه قرب به خودت را بين ضعيف و قوى يكسان قرار دادى!

بنابراين هركس به تناسب امكانات و توانى كه در اختيار دارد، پاداش دريافت مى كند. اگر شخصى كه صد تومان دارد، ده تومان آن را در راه خدا بدهد، اجر و پاداش او با كسى كه صد تومان در راه خدا انفاق مى كند ولى دارايى او هزار تومان است، برابر است.

ص: 150

پاسخ به چند شبهه

در پايان اين بخش ضمن طرح چند شبهه و سؤال در مورد عدل خدا، به پاسخ گويى آنها مى پردازيم:

سؤال: آيا آفريدن ابليس، با عدل و حكمت خدا سازگار است؟ اگر هدف خداوند از آفرينش انسان عبادت مى باشد، پس آفريدن موجودى همچون ابليس با اين هدف مغاير است. انسان با زحمت زياد عملى را انجام مى دهد، ولى به واسطۀ وسوسه هاى شيطان و انجام گناه، اين اعمال از سه راه خراب شود: يا از ابتدا نمى گذارد كار اخلاص داشته باشد و به خاطر ريا شكل الهى به خود نمى گيرد و يا با خودبينى و عجب بى تأثير مى شود و يا بعد از عمل با ارتكاب برخى گناهان، حبط شده و از بين مى رود.

پاسخ:

اوّلاً خداوند، شيطان را شيطان نيافريد بلكه او نيز مانند ديگر مخلوقات آفريده شده و وجود او و امكاناتى كه خداوند به او داد، همه و همه خير بوده و او نيز سال ها به عبادت خداوند پرداخته است، چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد كه معلوم نيست اين سال ها از سال هاى دنياست (كه هر سال آن 365 روز است) يا از سال هاى آخرت (كه به گفتۀ قرآن يك روز آن به اندازه پنجاه هزار سال دنياست).(1) و شيطان شدنش به خاطر گناه و سرپيچى از فرمان خدا بود و بدتر از آن، اين كه او توبه و عذرخواهى هم نكرد، پشيمان هم نشد و با يك دنيا غرور و خودخواهى فرمان خدا را غلط دانست و

ص: 151


1- . نهج البلاغه، خطبه 238

گفت: اين فرمان صحيح نيست، زيرا نژاد من از آتش است و بر نژاد آدم كه از خاك است برترى دارد،«قال أنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين»(1) بنابراين، سرپيچى و غرور شيطان و سرنوشت شوم او مربوط به خود اوست، نه خداوند.

ثانياً وسوسه هاى او نسبت به انسان طورى نيست كه ما را به گناه مجبور كند، كارآيى وسوسه در حدّ يك دعوت است، امّا ارادۀ ما با وسوسه ها از بين نمى رود و اصولا اين وسوسه ها جنبۀ مثبت هم مى تواند داشته باشد زيرا رشد ما تنها در صورت مخالفت با تمايلات درونى و وسوسه هاى شيطانى است. اگر شخصى لال بود و غيبت نكرد ارزشى ندارد، اگر وسوسه و تمايلات نباشد خوب بودن انسان ارزشى ندارد. ما كسى را پهلوان مى دانيم كه وزنۀ سنگينى را بلند كند، زيرا اين عمل مخالفت با نيروى جاذبۀ زمين است، آرى نشانۀ پهلوان بودن مخالفت با كشش ها و جاذبه هاى هواى نفس است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر غضب، تو را به سويى كشيد و خود را كنترل كردى به مقام پهلوانى رسيده اى.

بر فرض اگر شخصى در برابر وسوسه ها تمكين نمود، راه توبه و عذرخواهى باز است و مى تواند توبه كند و خداوند توبه پذير است. چنانكه حضرت آدم نيز نافرمانى كرد و از درخت ممنوعه خورد، امّا پس از آن پشيمان شده و توبه كرد و به درگاه خداوند عذر خواست و خداوند توبۀ او را پذيرفت.

ثالثاً اگر ما بوديم و وسوسه هاى شيطانى، جاى اشكال بود امّا در برابر وسوسه هاى شيطان، هدايت عقل و فطرت و دعوت انبيا نيز هست كه مى تواند بهترين كمك براى حركت در راه مستقيم و دورى از گناه و وسوسه ها باشد.

علاوه بر اينكه وسوسه شيطان پس از آمادگى و زمينه سازى خودماست و چنين نيست كه او ما را بى اختيار به دنبال خود بكشد، بلكه اين ما هستيم كه او را به خود12

ص: 152


1- . سوره اعراف، آيه 12

جلب و بر خود مسلّط مى كنيم.

چنانكه بلعم باعورا آن دانشمند بنى اسرائيل كه حافظ تورات بود و به مقامى رسيده بود كه دعايش مستجاب مى شد، پس از گرايش به دربار فرعون و دلبستگى به مال و مقام، زمينه را براى تسلّط شيطان بر خود فراهم كرد و در نتيجه از گمراهان شد. قرآن در اين باره مى فرمايد:«فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ»(1)

از اين آيه معلوم مى شود شيطان در كنار افرادى حاضر مى شود كه با ارتكاب گناه آمادگى خود را براى حضور و تسلّط او اعلام مى كنند.

چنانكه در آيه ديگر مى خوانيم:«اِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ»(2) تسلّط شيطان، تنها بر كسانى است كه او را دوست و سرپرست خود قرار مى دهند.

بنابراين تا در خود ما آمادگى پيروى از شيطان نباشد، او نمى تواند رهبرى ما را به عهده گيرد و لذا قرآن مى فرمايد:«اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذينَ آمنُوا وَ عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلُونَ»(3) شيطان بر مؤمنان وكسانى كه به خدا توكّل مى كنند، تسلّطى ندارد.

البتّه مراد از تسلّط نداشتن، اين نيست كه حتّى وسوسه هم نمى كند بلكه مراد اين است كه مؤمنانِ راستينِ شيطان شناس، تا به وسوسه هاى او برمى خورند قبل از آنكه تحت نفوذ و سيطرۀ او در آيند، متذكّر مى شوند.

قرآن نحوۀ برخورد مؤمنان با شيطان را چنين توصيف مى كند:«اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا»(4) افراد با تقوا كسانى هستند كه تا دسته اى از شيطان ها با آنان تماس مى گيرند متذكّر شده، خود را حفظ مى كنند.

بنابراين، رابطۀ مؤمن با شيطان رابطۀ برخورد است، امّا رابطۀ فاسق با شيطان، رابطۀ انس و همنشينى است.«وَ مَنْ يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ»(5) هر كه از ياد خدا اعراض كند شيطانى براى او قرار مى دهيم كه يار و36

ص: 153


1- . سوره اعراف، آيه 175
2- . سوره نحل، آيه 100
3- . سوره نحل، آيه 99
4- . سوره اعراف، آيه 201
5- . سوره زخرف، آيه 36

همنشين او باشد.

كوتاه سخن آنكه شيطان موجود شرّى نبود و مى توانست از امكانات خود بهترين استفاده را بكند، ولى به خاطر تكبّر و لجاجت، تبديل به موجودى شرور شد و اين مربوط به خودش بود. وسوسه هاى شيطان هم سبب بى ارادگى و اجبار ما به انحراف نمى شود و آماده كردن زمينه نفوذ هم به دست خود انسان است.

از طرفى راه توبه و بازگشت هم براى فريب خوردگان باز است. پس نمى توان گفت آفريدن شيطان با عدل خدا منافات دارد.

سؤال: آيا وجود غريزه هايى كه انسان را به نافرمانى خدا، گناه و تباهى مى كشاند و موجب دورى از رحمت خدا و ورود در عذاب اخروى مى گردد، با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: شكّى نيست كه چنانچه از غرائز به طور صحيح استفاده شود، عامل همه نوع خيرها و بركات خواهد بود، همانند گاز كه اگر از طريق كنترل شده و در اجاق گاز مورد بهره بردارى قرار گيرد، مايۀ خير و بركت است، امّا اگر به صورت آزاد در هوا منتشر شود، موجب انفجار و خرابى گرديده، خسارات غير قابل جبرانى را به وجود خواهد آورد.

بنابراين، اصل غرائز چيز مضرّى نيست، بلكه وجود آنها براى استمرار حيات بشر ضرورى است، مثل غريزۀ جنسى براى تشكيل زندگى مشترك و توليد نسل و يا غريزۀ غضب براى دفاع از جان و مال، منتهى غرايز بايد كنترل شوند و انسان به چنين كارى نيز قادر است.

سؤال: آيا خدا قدرت دارد خوبان را عذاب كند وبدان را در بهشت جاى دهد؟

پاسخ: خداوند بر انجام هر كارى قدرت دارد، امّا هر كارى را انجام نمى دهد، زيرا خداوند علاوه بر قدرت، داراى صفات ديگرى نيز هست. او حكيم و عادل نيز

ص: 154

هست و به وعده هاى خود نيز پايبند است، اين صفات با انجام آنچه در سؤال مذكور به آن اشاره شد، منافات دارد. پس خداوند چنين كارى را انجام نمى دهد، زيرا با حكمت و عدالت و ديگر صفات او سازگار نيست.

سؤال: چرا به خاطر اين كه فردى در يك لحظه و يا در چند روز و چند ماه و حتّى در چند سال، مرتكب گناهى شده است، بايد پيوسته در آتش دوزخ باشد، چنان كه قرآن مى فرمايد:«فادخلوا ابواب جهنّم خالدين فيها»(1)

پاسخ: جزا، گاهى قراردادى است. جزاى قراردادى يعنى مجازاتى كه فردى و يا جمعى براى ارتكاب جرمى وضع نمايند. اين جزا چون قراردادى است، كم و زياد كردن آن امكان دارد و به اصطلاح قابل چانه زدن است.

گاهى جزا، جزاى طبيعى است كه قابل كم و زياد شدن نيست، به عنوان مثال، اگر كسى از يك مترى پرتاب شود، پايش درد مى گيرد و اگر از پنج مترى پرت شود درد بيشترى را احساس خواهد كرد، بنابراين كسى كه از پنج مترى پرتاب شود نمى تواند احساس درد پرتاب از يك مترى را داشته باشد. در اين گونه جزا، مدّت زمان كيفر ومجازات، با مدّت زمان انجام تخلّف و جرم تناسبى ندارد، ممكن است زمان جرم بسيار كوتاه، امّا زمان كيفر ابدى باشد.

بسيار مشاهده مى كنيم كه بر اثر غفلت چند ثانيه، بايد تاوان آن را تا آخر عمر پس دهيم. كودكى بر اثر يك لحظه غفلت مادر، دست هاى كوچك خود را داخل چرخ گوشت قرار مى دهد و براى هميشه انگشتان زيباى خود را از دست مى دهد. اگر فردى با چاقو به چشم ديگرى زد و او را كور كرد، مجازاتش اين نيست كه به اندازۀ همان مدّت كوتاه كيفر ببيند، زيرا آن شخص يك عمر كور خواهد بود و همين طور اگر كسى در عرض چند ثانيه و يا چند دقيقه انسان بى گناهى را كشت، نمى توان گفت كيفر او آن است كه به اندازۀ همان مدّت، زندانى شود. برخى از گناهان نيز عواقب شومى دارند و چنين نيست گناهى كه در يك ساعت انجام گرفت،29

ص: 155


1- . سوره نحل، آيه 29

مجازاتش نيز تنها يك ساعت تحمّل عذاب باشد.

سؤال: آيا وجود افراد ناقص الخلقه كه عمرى در رنج به سر مى برند و گاهى مورد اهانت قرار مى گيرند با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: چنانكه گذشت، عامل بسيارى از ناگوارى ها خود ما هستيم. افراد ناقص الخلقه هم از مصاديق همين سهل انگارى ها هستند، اين والدين هستند كه بايد مسايل بهداشتى و روانى را مراعات كنند، ولى گاهى سهل انگارى مى كنند و نوزاد ناقص متولّد مى شود. خوشبختانه در روايات پيشوايان معصوم ما به اين مسايل توجّه شده و تذكراتى در مورد شرايط و زمانِ آميزش داده شده است، به اميد آنكه براى خواهران و برادران در آستانۀ تشكيل خانواده كلاسهايى گذارده شود كه وظايف اسلامى و حقوق هر يك و تربيت فرزند و مسايل آميزش و ساير احكام اسلام تدريس شود.

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه در اين ميان گناه آن كودك ناقص الخلقه چيست؟

پاسخِ ما تنها يك جمله است و آن اينكه گناه خدا چيست؟ اگر نوزاد بى تقصير است، خدا هم منزّه است، مقصّر واقعى والدين هستند كه خواسته يا ناخواسته، دانسته يا ندانسته زمينۀ تولد چنين فرزندى را فراهم آورده اند و قرار نيست كه خداوند مأمور اصلاح خرابكارى هاى ما باشد.

اگر من سنگى به سوى شما پرتاب كردم وپيشانى شما شكست نه شما گناهكاريد نه خدا؛ گناه از من است كه سنگ زدم لكن سختى و درد اين گناه را شما تحمّل مى كنيد، والدين كوتاهى كرده اند ولى بار آن را فرزند مى كشد.

اگر شما خمير شور يا تلخى را نزد نانوا ببريد و او نان شور يا تلخ به شما تحويل دهد، آيا مى گوييد نانوا ظالم است؟

اگر شما تخم هندوانه كاشتيد و هندوانه برداشتيد جاى اعتراضى باقى مى ماند؟

ص: 156

هر غذا و روحيّه اى داراى آثارى طبيعى و ذاتى است كه گريز از آن مستلزم به هم خوردن قوانين طبيعى است، هر تخمى ميوه اى و هر نطفه اى نتيجه اى دارد كه توقّع خلاف آن غلط است.

ممكن است بگوييد: والدين خبر نداشتند كه اين عمل در فلان شرايط آثار سويى روى نوزاد مى گذارد؟

پاسخ آن است كه دانستن يا ندانستن والدين در خاصيّت طبيعى اشيا اثر ندارد.

اگر ما ندانيم كه سيمى برق دارد و دست به آن بگذاريم دچار برق گرفتگى خواهيم شد. برق صبر نمى كند تا ببيند اگر ما بى اطلاعيم به ما كار نداشته باشد.

بنابراين، در اين موارد پدر و مادر گناه عمدى نكرده اند امّا آثار طبيعى و وضعى عمل در جاى خود محفوظ است. در غير اين صورت نظام علّت و معلولى بهم مى خورد.

در مورد توهين مردم به افراد ناقص الخلقه نيز ناگفته پيداست كه توهين مردم تنها به فرهنگ خود آنها مربوط است و ربطى به عدل خداوند ندارد. البتّه ما نبايد نسبت به افراد ناقص الخلقه به چشم حقارت نگاه كنيم و در اين موضوع سفارش هاى خاصّى در آيين مقدّس اسلام بيان شده است.

دولت و حاكمان اسلامى نيز مسئوليت دارند كه زندگى اين افراد را محترمانه تأمين كنند وبراى هريك به تناسب ذوق و استعداد و قدرت خود كار آسان و راحت با درآمدى در حدّ رفاه ترتيب دهند و بدين وسيله بخشى از سختى ها و رنج هاى آنان را جبران نمايند.

يك تقاضا

در پايان پاسخگويى به شبهات، تقاضايى از خوانندگان محترم دارم؛ ما بايد در مسايل عقيدتى و فكرى، كه همان اصول دين و مبانى ايدئولوژى ماست، هيچ گونه ترديدى نداشته باشيم و هرگاه شبهه اى پيش آمد فوراً از يك اسلام شناس سؤال

ص: 157

كنيم. بايد در دفترچه تلفن خود، شمارۀ تلفن يك يا چند دانشمند را هم داشته باشيم، زيرا همان گونه كه يك تيغ كوچك در پا فرو مى رود و انسان را از حركت باز مى دارد و زندگى را بر او تلخ مى كند، گاهى يك ايراد كوچك نيز در مغز ما فرو مى رود و ما را از فكر كردن و خوش بين بودن باز مى دارد و زندگى را برما ناگوار مى سازد، به خصوص نوجوانان عزيز در اين زمان كه گرفتار انواع ايرادها و شبهات مى شوند، حتماً با يك انسان دانشمندِ آگاه و متّقى در ارتباط باشند.

خاطره

در رژيم طاغوت عدّه اى مى گفتند: قوانين اسلام با روح تمدّن بشرى ناسازگار است، زيرا اسلام مى گويد: بايد چهار انگشت كسى كه دزدى مى كند را قطع كرد، امّا اگر شكم دزد را سير كرديم و سيستم اقتصادى را تغيير داديم خود به خود دزدى پيدا نمى شود!

وقتى با آنان به گفتگو نشستم معلوم شد اين سخن از يك معلّم ماركسيست به آنها القا شده و اينها در محيط درس حرف را شنيده اند و جذب شده اند.

گفتم: آيا مى دانيد كه اسلام دست هر دزدى را قطع نمى كند، بلكه حدود بيست شرط براى قطع كردن دست در اسلام مقرّر شده است، حالا كدام يك از شما از اين شرايط اطلاع داريد؟ همه گفتند: ما خبر نداريم. گفتم: اگر شما از مسايل اسلام آگاه بوديد سر كلاس از جا بر مى خاستيد و به معلّم مى گفتيد اسلامى كه دستور قطع كردن دست دزد را مى دهد حدود بيست شرط هم مقرّر كرده است كه يكى از آنها توجّه به زمينه هاى جرم است. شما اى معلّمى كه از آن شرايط خبر نداريد لطفاً دخالت نفرماييد، يا لااقل او را به بحث آزاد دعوت مى كرديد و از اسلام عزيز حمايت مى كرديد.

خوانندۀ عزيز! طبق وعده هاى مكرّر قرآن پيروزى نهايى با اسلام است و مردم سراسر جهان در آينده به سراغ اسلام مى آيند و حكومت حضرت مهدى عليه السلام تشكيل

ص: 158

مى شود و اين وعده ها شرايطى دارد:

1 - توجّه دنيا به اسلام.

2 - شناخت اسلام.

3 - گرايش به اسلام.

شهداى ما در انقلاب اسلامى توجّه مردم را به اسلام جلب كردند و گام اول برداشته شد. اكنون نوبت ماست كه گام دوم را برداريم و آن شناخت اسلام و شناساندن آن است و گام سوم گرايش مردم به اسلام است كه پس از سرخوردگى از ايسم ها به سراغ آن خواهند آمد. ما بايد لااقل هفته اى يك كتاب مفيد از نويسندگان دانشمند و بى غرض بخوانيم تا روز به روز به اطلاعات اسلامى ما اضافه شود.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اگر مردم با مكتب و سخن ما آشنا شوند، به سوى ما گرايش پيدا مى كنند.

در سير مطالعاتى اولين گام را بايد در مطالعۀ كتاب هاى اعتقادى و جهان بينى برداشت، زيرا زيربناى اعمال ما فكر ماست كه بايد با استدلال محكم و بر اساس عقل و فطرت، آن را انتخاب كنيم.

ص: 159

عدالت اجتماعى

اشاره

در بخش قبل، از عدل خدا بحث كرديم و اين بخش را به عدالت اجتماعى اسلام اختصاص مى دهيم.

چون دامنۀ بحث گسترده است، به طور فشرده مطالبى را از قرآن و نهج البلاغه ذكر مى كنيم وكمى هم آنها را توضيح مى دهيم. مطالب اين جزوه معرّف مكتب ما و آگاهى از آن براى عموم مفيد است.

در ابتداى بحث مناسب است به اين نكته اشاره كنيم كه بحث عدالت اجتماعى جزء اصول عقايد ما نيست، گرچه موضوعى بسيار ارزشمند و زير بناى هر نظام سعادت آفرين است. هدف ما از بحث عدالت اجتماعى، بيان آيات و رواياتى است كه قرآن كريم و پيشوايان معصوم عليهم السلام در آنها به حفظ حقوق و مساوى بودن تمام مردم در برابر قانون و نفى تبعيض و استثمار و ظلم، فرمان داده اند و نيز بيان بيش از چهل خاطره از روش پيامبر گرامى اسلام و پيشوايان معصوم در زمينۀ تقسيم عادلانۀ بيت المال و نمونه هايى از اخوّت و برادرى اسلامى.

ص: 160

عدالت و مساوات

مفهوم عدالت با مساوات نزديك به يكديگرند. قطعا در شرايط مساوى، عدالت همان مساوات است.

اگر چند كارگر، با تخصّص و سابقه و توانِ كارِ يكسان، در يك زمانِ مساوى كارى را انجام دهند، عدالت حكم مى كند كه از دستمزد يكسانى نيز برخوردار شوند. اما با وجود تفاوت و اختلاف در خصوصيّات ياد شده، قطعاً تساوى در حقوق خلاف عدالت است. بنابراين نمى توانيم عدالت را به مساوات معنا كنيم، بلكه صحيح آن است كه بگوييم: عدالت، رعايت حقّ است. خواه آن حقّ، ميان افراد مساوى باشد يا نباشد.

جايگاه عدالت در اسلام

با سيرى كوتاه در آيات و روايات به وضوح در مى يابيم كه فضاى اسلام، فضاى عدالت است. آيات و روايات فراوانى مردم را به عدالت و پاسدارى از آن توصيه و امر مى كند و از ظلم و ستم و خيانت باز مى دارد.

اسلام مكتب عدل و اعتدال است و امّت اسلامى، امّت ميانه و وسط است، نظام آن عادلانه است.

اسلام اگر نماز دارد زكات هم دارد، اگر تولّى و دوستى اولياى خدا را دارد تبرّى و دورى از دشمنان هم دارد؛ اگر از علم طرفدارى مى كند از عمل هم پشتيبانى مى نمايد، اگر ايمان را مطرح مى كند عمل صالح را هم در كنار آن لازم مى داند، اگر توكّل به خدا را سفارش مى كند، دستور فعّاليّت و تلاش هم مى دهد. اگر مالكيّت را محترم مى شمرد اجازه سوء استفاده از مالكيّت را هم نمى دهد، اگر دستور عفو مى دهد، در اجراى حدود، به داشتن قاطعيّت نيز سفارش مى كند و مى گويد: رحم در شما اثر نكند و شما را از مجازات مجرم باز ندارد.

به امام عليه السلام مى گويند: فلانى نمازهاى با توجّهى مى خواند، حضرت مى پرسد:

ص: 161

«كيف عقله؟»(1) طرز تفكّر او چگونه است؟ يعنى اگر در عبادتِ فردى، كمالى دارد بايد در نحوۀ تعقّل و تفكّر او هم دقّت نمود.

يا در جايى ديگر مى خوانيم كه نزد امام عليه السلام از فردى تعريف زيادى مى كنند، امام مى فرمايد: «كيف صلاته؟» نماز او چگونه است؟

رابطۀ عدالت اجتماعى با جهان بينى الهى

برخى شعارهاى دهن پر كن وجود دارد كه تا از ريشه اى اصيل مايه نگرفته باشد، از مرز شعار خارج نمى شود؛ «عدالت اجتماعى» از شعارهايى است كه تمام رژيم ها از آن دم مى زنند و خود را طرفدار آن مى دانند ولى عملاً در هيچ نظام غير الهى اثر چشم گيرى از آن مشاهده نمى كنيد، زيرا اين شعار به ريشۀ درست و صحيحى متّصل نيست.

در اسلام، مساوات و برابرى از ريشه هاى عميقى سرچشمه مى گيرد، از جمله:

1 - هستى زير نظر خداى حكيم، حكيمانه اداره مى شود و هرج و مرجى در آن نيست تا هر كسى به دلخواه خود كارى انجام دهد و تنها خود را ببيند.

2 - تمام رفتار و كردار و حتّى افكار ما زير نظر خداست و همه بايد در دادگاه عدل او پاسخگو باشيم.

3 - همۀ ما از خاك هستيم و عاقبت، همه به خاك بر مى گرديم و ميان ذرّات خاك فرقى نيست تا ميان من و ديگرى فرقى باشد.

4 - مردم، بندگان خدا هستند و دوستى و محبّت آنان مورد رضاى خداست و بهترين مردم خيرخواه ترين آنان است.

5 - هستى بر مبناى عدل و حكمت آفريده شده و از مرز و قانونِ حقّى كه آفريدگار براى آنها مقرّر داشته است تجاوز نمى كند.

ص: 162


1- . بحارالانوار، ج 1، ص 84

6 - پدر ومادر همۀ ما يكى است.

اين تلقّى از جهان و انسان بر مبناى جهان بينى الهى، مساعدترين زمينه براى پذيرش عدالت ودورى از ظلم و ستم نسبت به همنوع خود است.

عدالت خواهى فطرى است

خداوند در قرآن مى فرمايد: ما آشنايى با خوبى ها و بدى ها را به طور فطرى در انسان قرار داده ايم:«فَاَلهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(1)

كودكى را در نظر بگيريد كه سيبى نزد شما مى سپارد تا برود و كمى آب بنوشد، هنگامى كه بر مى گردد، اگر متوجّه شود شما مقدارى از سيب او را خورده ايد با ناراحتى نگاهى به شما مى كند و با اين نگاه مى گويد كه من شما را امين دانستم و سيب را به امانت نزد شما سپردم، چرا به امانت خيانت كردى؟! اين معنا در ذهن كودك هست خواه به زبان آورد يا نياورد. ملاحظه مى فرماييد كه درك بدى خيانت مسأله اى است كه به معلّم و مربّى نياز ندارد و انسان از احساس و فطرتى كه دارد آن را بد مى داند.

عدالت هم از چيزهايى است كه انسان فطرتاً آن را دوست دارد و به همين دليل حتّى ستمگران ظلم خود را توجيه مى كنند و سعى دارند كار خود را عادلانه جلوه دهند.

گاهى چند نفر با يكديگر شريك مى شوند و دست به يك دزدى مى زنند ولى بعد از آنكه اموال سرقت شده را به مكان ديگرى انتقال دادند، در زمان تقسيم مى گويند:

بياييد اموال را عادلانه تقسيم كنيم! اين سخن گاهى ناخود آگاه گفته مى شود و اگر هم به زبان نياورند قلباً تقسيم عادلانه را دوست دارند و اگر يكى از آنان بخواهد سهم زيادترى بردارد ناراحت مى شوند.

ص: 163


1- . سوره شمس، آيه 8

در همه جوامع اگر كسى براى تحقّق بخشيدن به عدالت جلو ستمگران ايستادگى كند، مورد تحسين است و اين نيست مگر به خاطر اينكه حمايت از عدل و مبارزه با ظلم، خواستۀ عقلى، طبيعى و فطرى هر انسانى است.

مكتب انبيا، قانون عادلانه

وجود قوانين عادلانه شرط لازم براى اجراى عدالت در جامعه است. شايد كمتر حكومتى باشد كه از حقّ و عدالت سخن نگويد و خود را حامى حقوق و مصالح جامعه نداند.

قانون بايد به تمام ابعاد انسان توجّه داشته باشد. قانونى كه انسان در آن يك موجود شهوى و يا شكمى است، قانونى كه اصولش خوراك، پوشاك و مسكن است، نمى تواند عادلانه باشد، زيرا برنامه ريزى آن بر اساس مادّى نگرى است.

قانونى مى تواند انسان را به رشد و كمال مطلوب برساند كه قانون گذارش از هوس هاى شخصى و گروهى دور بوده و از استبداد فردى يا گروهى بركنار باشد.

علاوه بر آنكه بايد ديد قانونگذار طبق كدام معيار قوانين عادلانه مقرّر مى كند؟ و حافظ مصالح كدام طبقه و گروه است؟

بر اين اساس، ما شريعت و قوانينى را كه پيامبران براى بشر آورده اند، بر قوانين بشرى ترجيح مى دهيم. زيرا اولاً به تمام ابعاد مادّى و معنوى انسان توجّه دارند و از علم و حكمت بى پايان الهى سرچشمه گرفته اند و ثانياً قوانين آنها در پى حفظ منافع شخصى يا گروهى نيست و از هر گونه هوى و هوس به دور مى باشد.

عدالت، شرط مسئوليّت

در اسلام، تمام پست هاى حسّاس به عهدۀ افراد عادل است، يعنى كسانى كه سوء سابقه اى پيش مردم نداشته و به صلاحيّت و پاكى معروف باشند. از قاضى تا شاهد و منشى دادگاه همه بايد در هر مرحله اى كه هستند عادلانه بگويند و

ص: 164

بنويسند. در نماز جمعه و جماعت بايد امام عادل باشد. مرجع تقليد و رهبر جامعه و مسئول بيت المال گرفته بايد عادل باشند.

مسئولان و كليد داران نظام بايد فقط به خدا وابسته باشند و عدالت پيشه باشند تا مردم نيز با رغبت عدالت را بپذيرند.

كوتاه سخن اينكه اسلام اهميّت خاصّى به عدالت داده و آن را در تار و پود جامعه و در مسايل حقوقى و اجتماعى و خانوادگى و اقتصادى شرط اساسى دانسته است.

استقرار عدالت، هدف انبيا

قرآن براى انبيا مسئوليّت هايى را بيان فرموده كه انجام آنها از سوى انبيا و مردم، به استقرار عدالت اجتماعى در جامعه منتهى مى گردد. در اينجا فهرستى از كارنامۀ آن رهبران معصوم را بيان مى كنيم:

1 - دعوت مردم به بندگى خدا و اجتناب از طاغوت ها.

«اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(1) بندگى خدا كنيد و از طاغوت دورى بجوييد.

2 - انذار و تبشير.

«اِنّا ارْسَلْناكَ بِالْحَقّ بَشيراً وَ نَذيراً»(2) ما تو را به حقّ فرستاديم تا مردم را از مفاسد گناه و عذاب آخرت بترسانى و به وعده هاى الهى بشارت دهى.

3 - تعليم و تربيت.

«يُزَكّيهِم وَ يُعَلِّمُهُم»(3) پيامبر را براى مردم فرستاد تا هم مردم را تربيت كند و هم به آنان مطالب مورد نياز را بياموزد.

4 - مبارزه با خرافات و موهومات.

ص: 165


1- . سوره نحل، آيه 36
2- . سوره بقره، آيه 119
3- . سوره جمعه، آيه 2

«و يَضَعُ عَنهُم اصْرَهُم و الاَغلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيهِم»(1) پيامبر سنگينى ها و غل و زنجيرهايى را كه بر مردم نهاده شده برمى دارد و آنان را آزاد مى سازد.

5 - رسوا كردن خطهاى انحرافى و رهبران گمراه.

«و لِتَستَبينَ سَبيلُ المُجرِمينَ»(2) انبيا آمده اند تا افشاگر راه مجرمان باشند و ديگران را از آن برحذر دارند.

6 - تشكيل جامعه اى كه مردم در آن به عدل قيام كنند و در روابط خانوادگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى با دوست و دشمن رفتارى عادلانه داشته باشند.

هدف انبيا آن است كه ايمان به خدا و معاد را چنان در مردم زنده كنند و چنان اخلاق و طرز تفكّر الهى را در تار و پود فرد و جامعه نفوذ دهند كه خود مردم به عدالت برخيزند و جامعۀ عادلانه تشكيل دهند. قرآن مى فرمايد:

«لَقَد ارسَلنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»(3) ما پيامبران را با در دست داشتن دلايل روشن و كتاب آسمانى و معيار سنجش حقّ و باطل، براى مردم فرستاديم تا مردم در پرتو اين رهبران و قوانين آسمانى، به عدل قيام كنند.

و از آنجا كه جامعۀ عادل، هم به قدرت معنوى نياز دارد و هم به قدرت مادّى، در آيه فوق به هر دو قدرت اشاره شده است، «بيّنات، كتاب و ميزان» هر يك، قدرت و پشتوانۀ معنوى براى استقرار عدل است و جملۀ «وَ انزَلنا الحَديد» كه در دنبالۀ آيه آمده است به قدرت مادّى اشاره مى كند تا متخلّفان بدانند كه هر گاه لجاجت و كار شكنى كنند با قدرت سركوب مى شوند!

بنابراين استقرار عدالت اجتماعى يكى از اهداف انبياست.

لذا قرآن كريم از مؤمنان مى خواهد كه براى برپايى عدالت در جامعه قيام كنند:25

ص: 166


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . سوره انعام، آيه 55
3- . سوره حديد، آيه 25

«يا ايّها الّذين آمنوا كونوا قَوّامينَ بِالقِسط»(1)

قيام به يك كار، به معناى آن است كه آن را كامل و درست انجام دهيم به طورى كه هيچ نقص و كجى در آن مشاهده نشود.

صاحب تفسير المنار در ذيل اين آيه بحث مفصّلى دارد و مى گويد:

«قوّامين» جمع «قوّام» به معناى مبالغه در كار است. قوّامين، كسانى هستند كه به وجه اتمّ و اكمل به عدل قيام مى كنند.

عبارت «قوّامين بالقسط» بليغ ترين و مؤكّد ترين عبارتى است كه در مورد قيام به عدل به كار مى رود.

و رساتر و گوياتر آنكه مى فرمايد:«كونوا قوّامين بالقسط» يعنى خصيصۀ قيام به عدل بايد يكى از صفات و ملكات راسخه در نفوس شما باشد تا همواره با دقّت ويژه و عنايت تمام، ملتزم به عدل باشيد.

اهميّت عدالت در روايات

توجّه به عدالت و جايگاه والاى آن، در روايات متعدّد و متواتر به چشم مى خورد، از جمله:

* پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند: «عَدْلُ ساعَةٍ خَيرٌ مِن عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةٍ قيامٌ لَيلها وَ صِيامٌ نَهارها»(2) يك ساعت به عدالت رفتار كردن، از هفتاد سال عبادتى كه روزهاى آن روزه و شب هاى آن احيا داشته باشيد بهتر است.

* در روايتى ديگر فرمودند: «لَعَمَلُ الامامِ العادِل فِى رَعيَّتِه يَوماً واحِداً افضَل مِن عِبادَةِ العابِدِ

ص: 167


1- . سوره نساء، آيه 135
2- . جامع السّعادات، ج 2، ص 223

فى اهلِهِ مِأةَ عامٍ او خَمْسينَ»(1)

عمل يك روز رهبر و مسئولى كه ميان مردم به عدالت رفتار كند، از عمل يكصد يا پنجاه سال كسى كه در ميان اهل و عيال خود مشغول عبادت باشد بهتر است.

* حضرت علىّ عليه السلام فرمود: «فِى العَدلِ صَلاحُ البَريَّةِ وَالاقتِداءُ بِسُنَّةِ اللّهِ» عدالت، هم مصلحت مردم است و هم اقتدا به روش الهى است.

* همچنين آن حضرت فرمود: «العَدلُ حَياةٌ الْجَوْرُ مَمحاتٌ»(2) عدالت، حيات و ظلم، مرگ اجتماع است.

آرى، مردمى كه پذيراى ظالم و تسليم ظلم مى شوند، در حقيقت مردگانى بيش نيستند.

* امام صادق عليه السلام فرمود: «الامامُ العادِلُ لا تُرَدُّ لَهُ دَعوَةٌ»(3) هرگز دعاى رهبر عادل ردّ نمى شود.

امام كاظم عليه السلام در تفسير آيه «يُحىِ الارضَ بَعدَ مَوتِها» فرمودند: زمين با استقرار عدالت و اجراى حدود الهى زنده مى شود.(4)

سنگينى عدالت

ميوه عدالت به كام كسى كه عدالت به نفع اوست بسيار شيرين ولى در كام كسى كه اجراى عدالت به ضرر اوست تلخ است. لذا اسلام پيوسته مردم را متوجّه جايگاه و اهميّت عدالت مى سازد و آنها را به جهاد با نفس و مبارزه با هوا و هوس دعوت مى نمايد، زيرا تا انسان بر تمايلات درونى وهوا و هوس خود غالب نشود، تن به عدالت نخواهد داد و زمينه اى براى اجراى عدالت نيز فراهم نخواهد شد.

آرى، توصيف عدالت بسيار آسان، امّا تشخيص موارد آن مشكل و پياده كردن و اجراى آن به مراتب سخت تر است.

ص: 168


1- . نظام الاسلام السياسى، ص 71
2- . مستدرك، ج 11، ص 319
3- . دعائم الاسلام، ج 2، ص 541
4- . كافى، ج 7، ص 174
عوامل انحراف از عدالت

انحراف از مرز عدالت عواملى دارد كه با استفاده از قرآن برخى آنها را ذكر مى كنيم.

محبّت بى جا

اولين عامل انحراف، علاقه ها و روابط خانوادگى و خويشاوندى است، قرآن در اين باره مى فرمايد:

«يا ايُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَو عَلى انْفُسِكُم اوِ الوالِدَينِ و الاَقرَبِين ان يَكُن غَنِيّاً اوْ فَقيراً فَاللّهُ اولى بِهِما»(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به عدالت قيام كنيد و گواهى هاى شما فقط براى خدا باشد، گرچه به زيان شما يا والدين و بستگانتان تمام شود و فقير بودن يا غنى بودن، در گواهى شما اثر نكند، زيرا خدا سزاوارتر است به اينكه از آنها حمايت كند.

يعنى مسئوليّت شما دفاع از حقّ است بدون هيچ گونه ملاحظۀ فاميلى يا اقتصادى.

اين آيه هشدار مى دهد كه مبادا مسايل عاطفى و فاميلى، شما را از مرز عدالت دور كند.

دشمنى بى مورد

دومين عامل خروج از مسير عدالت، دشمنى هاى بى مورد و عقده گشايى ها و انتقام جويى هايى است كه انسان تحت تأثير آن قضاوت مى كند. در اين زمينه قرآن مى فرمايد:«يا ايُّها الَّذينَ آمنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالقِسْطِ وَ لايَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَومٍ عَلى الاّ تَعْدِلُوا اعدِلُوا هُوَ اقرَبُ لِلتَّقوى»(2)

اى كسانى كه ايمان داريد! برنامۀ شما قيام خالصانه و شهادت عادلانه باشد، دشمنى با قومى سبب انحراف شما از مرز عدالت نشود تا خرده حساب هاى سابق

ص: 169


1- . سوره نساء، آيه 135
2- . سوره مائده، آيه 8

را تصفيه كنيد، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوا نزديك تر است.

دنياپرستى

سومين عاملى كه انسان را از مدار عدالت خارج مى كند، دنياپرستى ومال اندوزى از طريق حرام است. قرآن در اين زمينه هشدار داده و مى فرمايد:«وَ لا تَأكُلُوا اموالكُمْ بَينَكُم بِالباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها الَى الحُكّامِ لِتَأكُلُوا فِريقاً مِن اموال النّاسِ بِالاثْمِ وَ انتُم تَعلَمُونَ»(1)

اموال يكديگر را به باطل و ناحقّ در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، قسمتى از آن را به قضات ندهيد، بر فرض كه قاضى به نفع شما حكم صادر كرد، شما كه مى دانى اين قضاوت به خاطر رشوه بوده، تصرّف در آن حرام است و حكم ظاهرى قاضى سبب مالك شدن واقعى خلافكار نمى شود.

امام صادق عليه السلام فرمود: «وَ امّا الرَّشا فِى الحُكمِ فَهُوَ الكُفرُ بِاللّهِ العَظيمِ»(2) رشوه در قضاوت، كفر به خداوند بزرگ است.

در حديث معروفى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لَعَنَ اللّهُ الرّاشِىَ وَ الْمُرْتَشِىَ وَ الماشى بَيْنَهُما»(3) خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده و واسطۀ ميان آن را از رحمت خود دور گردانده است.

البتّه گاهى با اسم هاى فريبنده نظير هديه، هبه، حقّ الزّحمة، پاداش و انعام، روى اين عمل خلاف سرپوش مى گذارند.

به پيامبر اسلام خبر دادند كه يكى از فرماندارانش رشوه اى به شكل هديه پذيرفته است. حضرت بر آشفت و به او فرمود: چرا آنچه حقّ تو نيست مى گيرى؟ گفت:

آنچه گرفته ام هديه است نه رشوه! پيامبر فرمود: «أرَايتَ لَو قَعَدَ احَدُكُم فِى دارِه وَ لَم نُوَلِّه عَمَلاً أكانَ النّاسُ يُهدُونَهُ شَيئاً؟!»(4) اگر شما در خانه بنشينيد و مسئوليّتى نداشته باشيد آيا مردم به شما هديه مى دهند؟55

ص: 170


1- . سوره بقره، آيه 188
2- . وسائل الشيعه، ج 12، ص 62
3- . بحارالانوار، ج 104، ص 207
4- . الامام على عليه السلام، ج 1، ص 155
روش عادلانۀ قرآن

قرآن كه كتاب عدل و عدالت است و براى برپايى عدالت نازل شده، تمام دستورات اجرايى وروش تربيتى آن نيز براساس عدل است. با سيرى در قرآن، روش عادلانۀ آن را در همۀ موضوعات مشاهده مى كنيم و انصاف و عدالت و بى طرفى را در تمام برنامه هاى آن به وضوح مى بينيم، اينك چند نمونه را بيان مى كنيم:

1 - با تمام امتيازاتى كه قرآن دارد، كتاب هاى آسمانى قبل از خود را ناديده نمى گيرد ومى فرمايد:«و مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْه»(1) كتاب هاى تحريف نشدۀ تورات وانجيل كه قبل از من بوده مورد قبول است واين نمونه اى از انصاف است.

2 - قرآن اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان) همه را يك جا نمى كوبد و مى فرمايد:

بعضى از آنان به قدرى امين هستند كه اگر مال بسيارى هم نزد آنها به امانت بسپارى خيانت نمى كنند و آن را كامل و سالم ردّ مى كنند ولى بعضى از آنان به قدرى پست و خائن هستند كه اگر دينارى نزد آنان امانت بگذارى ديگر پس نمى دهند.(2)

اين نمونه اى از سخن حقّ و بيان منصفانۀ قرآن است دربارۀ كسانى كه آن را نپذيرفتند.

در روايات سفارش شده است كه در گفتگوهاى علمى اگر بحث از مدار عدالت و جستجوى حقّ خارج و به جدال كشيده شد از بحث كناره گيرى كنيد، هر چند حقّ با شما باشد.

3 - قرآن كريم وقتى مى خواهد مشروبات الكلى را تحريم كند، باديدى منصفانه و واقع بينانه ابتدا به منافع اقتصادى كه از راه شراب سازى و امثال آن به دست مى آيد اشاره مى كند و سپس مى فرمايد:«و اثمهما اكبر...»(3) ضرر شراب بزرگ تر از منافع زود گذر آن است.

ص: 171


1- . سوره آل عمران، آيه 3
2- . سوره آل عمران، آيه 75
3- . سوره بقره، آيه 219

عدالت نسبت به كفّار و دشمنان

در اسلام، اجراى عدالت نه تنها دربارۀ دوستان و مؤمنان، كه دربارۀ دشمنان در حال جنگ نيز سفارش شده است:

1 -«فَمَن اعْتَدى عَلَيكُم فَاعْتَدُوا عَليهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيكُم وَاتَّقُوا اللّه»(1) اگر به شما تعدّى و تجاوزى صورت گرفت، تنها به همان مقدار مى توانيد مقابله به مثل كنيد.

عدالت در جنگ به معناى ترس و زبونى و تسليم در برابر دشمن نيست، بلكه اگر آنان حمله كردند شما مقابله به مثل كنيد.

2 -«وَ مَن قُتِلَ مَظْلوماً فَقَد جَعَلنا لِوَليِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِى القَتْل»(2) هر كه بى تقصير و مظلومانه كشته شود براى ولىّ او تسلّط و اختيار قرار داده ايم كه اگر خواست قصاص كند و انتقام بكشد و اگر خواست خون بها بگيرد و عفو كند، لكن اوليا و سرپرستان مقتول حقّ ندارند در انتقام و قصاص، اسراف و زياده روى كنند.

اين آيه اشاره به يكى از تعصّبات زمان جاهليّت دارد كه اگر شخصى از قبيله و فاميلى كشته مى شد، تمام قبيله به خونخواهى او به پا مى خاستند و تا چند نفر را به انتقام همان يك نفر نمى كشتند، آرام نمى گرفتند، قرآن در برابر اين تعصّب نابجا به عدالت دستور مى دهد و مى فرمايد:«فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ»(3) در قصاص و انتقام زياده روى نكنيد، شما تنها حقّ داريد قاتل را به سزاى عمل خود برسانيد.

حضرت على عليه السلام پس از ضربت خوردن، به دو فرزند عزيزش امام حسن و امام حسين عليهما السلام وصيّت كرد: «لا تَقْتُلُنَّ بى الاّ قاتِلى» به خاطر كشته شدن من دست به قتل عام نزنيد بلكه تنها قاتلم - ابن ملجم - را بكشيد و سپس مى فرمايد: «فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ»(4) او يك ضربت به من زد شما هم يك ضربت به او بزنيد.

3 -«لا يَنهاكُم اللّه عَن الَّذينَ لَم يُقاتلُوكُم فى الدّينِ و لَم يُخْرِجُوكُم مِن دِيارِكُم ان تَبَرُّوهُم وَ تُقْسِطُوا47

ص: 172


1- . سوره بقره، آيه 193
2- . سوره اسراء، آيه 33
3- . سوره اسراء، آيه 33
4- . نهج البلاغه، نامه 47

اِلَيهِم انَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطينَ»(1) خداوند از احسان و نيكويى و انصاف نسبت به كسانى كه در كار دين با شما جنگ نكرده اند و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند منع نمى كند. شما نسبت به اين كافران كه بى آزارند به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند اهل انصاف را دوست دارد.

در صدر اسلام مسلمانى دزدى كرد، همين كه متوجّه آشكار شدن موضوع شد، جنس مسروقه را به داخل خانۀ يك يهودى پرتاب كرد. آيه نازل شد كه يهودى در اين ماجرا بى تقصير است.

اسلام مى گويد: يهودى بى تقصير را رها كنيد ولى بر مسلمانى كه دزدى كرده، حدّ جارى كنيد.

4 -«وَ انْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه» اگر اهل عفو و صبر نيستيد و بنا داريد حتماً عقوبت كنيد پس عقوبت كنيد همانند آنچه خودتان مورد عقوبت قرار گرفته ايد نه سخت تر، در عين حال اگر صبر كنيد بهتر است.«وَ لَئِنْ صَبَرْتُم لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرينَ»(2)

5 -«لا يَجْرِمَنَّكُم شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى الاّ تَعْدِلُوا»(3) دشمنى با ملّتى، شما را به بى عدالتى وادار نكند.

6 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گروهى را براى روشن شدن تكليف يهوديان خيبر به آن منطقه فرستاد. يكى از يهوديان اموال خود را در پناه كوهى قرار داد و به استقبال مسلمانان آمد و اظهار اسلام كرد. بعضى از مسلمانان گفتند: اسلام او از روى تزوير و حيله است، او به خاطر ترس از جان و اموال خود اظهار اسلام مى كند و او را كشتند، آيه نازل شد:«لاتَقُولُوا لِمَنْ القى الَيكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا»(4) به شخصى كه اظهار اسلام مى كند نگوييد تو مسلمان نيستى تا بدين وسيله راه كشتن او را نزد خود هموار كنيد و او را به ناحقّ بكشيد واموال او را به غنيمت بريد، از اين94

ص: 173


1- . سوره ممتحنه، آيه 8
2- . سوره نحل، آيه 126
3- . سوره مائده، آيه 7
4- . سوره نساء، آيه 94

قضاوت هاى عجولانه دورى كنيد.

البتّه معناى اين حرف زودباورى و تسليم در برابر حيلۀ دشمن هم نيست، زيرا در پايان همين آيه سفارش شده كه در چنين مواردى لازم است تحقيق كنيد؛ نه در كشتن عجله كنيد و نه ساده لوحانه به هر اظهار ايمانى دل ببنديد، بلكه راه ميانه كه همان تحقيق وبررسى است واين است مكتب ما در برخورد با مخالفان كه نسبت به افراد بى آزار، عدالت و محبّت و نسبت به افراد موذى عقوبت و جزاى به مثل شود.

ديه و قصاص، ضامن عدالت اجتماعى

قانون قصاص اسلامى، براى حفظ عدالت و امنيّت است، كه نه همچون قوانين يهود تنها روى قصاص تكيه مى كند و نه مانند مسيحيّت كنونى فقط راه عفو يا ديه را به پيروان خود اعلام مى دارد، بلكه صاحب حقّ را ميان قصاص و عفو و ديه مخيّر دانسته است.

زيرا گاهى قصاص، مفاسدى را ايجاد مى كند و حتمى بودن آن دور از عقل است، نظير آن كه قاتل و مقتول با هم برادر يا خويشاوند باشند كه در اين صورت الزام به قصاص، براى فاميل سبب غم و اندوه بيشتر مى شود و از طرفى، اگر مجازات قتل، تنها خون بها باشد، سبب جرأت قاتل و ساير جنايتكاران مى شود. لذا اسلام حكم اصلى را قصاص قرار داده و فرموده است:«و لَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياةٌ يا اولِى الالباب»(1)

البتّه در كنار آن حكم عفو و خون بها را هم گذاشته و اختيار آن را به اولياى مقتول داده است.«فمَن عُفىَ له مِن أخيهِ شىء»(2)

عدالت در قصاص

در زمان پيامبر دو طائفۀ سرشناس يهود به نام «بنى نظير» و «بنى قُريظه» در مدينه زندگى مى كردند. بنى نظير قدرت مند و زورگو بود و اگر يكى از آنها فردى از قبيله78

ص: 174


1- . سوره بقره، آيه 179
2- . سوره بقره، آيه 178

ديگر را به قتل مى رساند قصاص دربارۀ او اجرا نمى گرديد ولى هرگاه يكى از بنى قريظه مرتكب قتل مى شد او را اعدام مى كردند.

با ظهور اسلام اين تبعيض برداشته شد. بنى نظير كه اسلام آورده بودند از پيامبر خواستند به همان روش جاهلى و زورگويى باقى بمانند و حقّ قصاص همچنان يك طرفه و به نفع آنان باشد؛ امّا پيامبر نپذيرفت و فرمود: عدالت در قصاص، تنها مخصوص اسلام نيست، بلكه در تورات هم بيان شده است.«وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها»

اگر كسى عمداً بى گناهى را به قتل برساند، اولياى مقتول مى توانند قاتل را اعدام نمايند.«اَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ»

اگر كسى عمداً به چشم ديگرى آسيب برساند و آن را از بين ببرد، او نيز مى تواند چشم او را از بين ببرد.«وَ الْعَيْن بِالْعَيْنِ»

در برابر بينى، بينى آن شخص بريده مى شود.«وَالانْفَ بِالانْفِ»

در برابر گوش، گوش جنايتكار بريده مى شود.«وَالاذُنَ بِالاذُنِ»

اگر دندان شخصى را شكستند، او در مقابل مى تواند دندان جانى را بشكند.

«وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ»

و به طور كلّى هر كس به عمد جراحتى بر ديگرى وارد كرد، در مقابل مى توان او را قصاص كرد.«وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ»

البتّه صاحب حقّ مى تواند قصاص را ببخشد و ديه بگيرد.«فَمَنْ تَصَدَّقَ بِه فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ»

و سرانجام قرآن مى فرمايد: هر كس بدانچه خدا فروفرستاده حكم نكند، ستمكار است.«و مَنْ لم يَحكم بِما أنزلَ اللّه فَاولئك هم الظالمون»(1)

بنابراين، حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تبعيض و تفاوت در مورد هر شخصيّت، قبيله، نژاد و طبقه اجتماعى، اجرا مى گردد.45

ص: 175


1- . سوره مائده، آيه 45

گستره عدالت در اسلام

اشاره

اسلام نه فقط پيروان خود را به رعايت عدالت سفارش نموده است، بلكه در وضع مقررات دينى و تكاليف شرعى، خود نيز انصاف را رعايت كرده و متناسب با شرايط افراد براى آنان تكليف معيّن ساخته و در صورت اضطرار تكليف را از آنان برداشته است. اكنون به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

ميانه روى در عبادت

در روايات، سفارش شده كه هرگاه براى انجام امور غير واجب آمادگى روحى نداريد، آن را به خود تحميل نكنيد و سعى كنيد عبادت را با نشاط آمادگى قلبى انجام دهيد. امام صادق عليه السلام فرمود: «لا تُكَرِّهُوا الى انْفُسِكُمْ العِبادَة»(1) عبادت را بر خود تحميل نكنيد.

در حديث ديگر مى خوانيم: «لا تُكْرِهُوا عِبادَةَ اللّهِ الى عِبادِ اللّهِ»(2) عبادت خدا را بر بندگان خدا تحميل نكنيد.

همچنين در تربيت كودكان سفارش شده كه به آنان آزادى بيشترى بدهيد و نگذاريد با سختى، عبادتى را كه هنوز بر آنان واجب نشده انجام دهند.

عدالت در احكام نماز و روزه

* كسى كه دسترسى به آب ندارد ويا آب براى او ضرر دارد، تيمم كند.

* كسى كه نمى تواند ايستاده نماز بخواند، نشسته و اگر نشسته نمى تواند، خوابيده نماز بخواند.

ص: 176


1- . كافى، ج 2، ص 86
2- . وسائل الشيعه، ج 1، ص 109

* در ميدان جنگ به صورت نماز خوف و در حال مسافرت، به صورت قصر و شكسته نماز بخواند.

* كسى كه بر اثر بيمارى يا پيرى، نمى تواند روزه بگيرد، روزه بر او واجب نيست.

عدالت در احكام زكات و خمس

* كشاورزى كه با آب باران مزرعه اش را آبيارى مى كند و ديم كار است، بايد مقدار بيشترى زكات بپردازد و اگر زمين را با مخارج خود آبيارى مى كند، مقدار زكات نصف مى شود.

* اگر دامدار، براى گوسفندانش علوفه مى خرد، زكاتى بر او واجب نمى شود ولى چنانچه دام او در بيابان و صحرا مى چرد، لازم است زكات بپردازد.

* در خمس، به آن مقدارى كه خرج و هزينۀ طبيعى و عادّى يك فرد و در شأن اوست، خمس تعلّق نمى گيرد.

عدالت در احكام جهاد

* كسانى كه از قدرت وتوانايى كمترى برخوردارند، تكليف و مسئوليّت كمترى به عهده دارند. قرآن حضور افراد نابينا، ناتوان و بيمار را در جبهه جنگ و جهاد، لازم نمى داند.«لَيسَ علَى الاَعمى حرجٌ وَ لا علَى الاَعرَج حَرج»(1)

* كسى كه در ميدان جنگ صاحب اسب است و سواره مى جنگد، هنگام تقسيم غنائم، سهم او دو برابر است.

عدالت در ستايش و انتقاد

* حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «الثَّناءُ بِاكْثَرَ مِنَ الاستِحقاقِ مَلَقٌ وَ التَّقْصيرُ عَنِ الاسْتِحقاقِ عَىٌّ او حَسَد»(2) اگر كسى را بيش از اندازۀ لياقت مدح كرديد، چاپلوس خواهيد بود و

ص: 177


1- . سوره نور، آيه 61
2- . نهج البلاغه، حكمت 347

اگر شهامت مدح كردن را به مقدار لازم نداشتيد، معلوم مى شود يا عاجز هستيد و يا حسود كه روحتان تحمّل مدح ديگران را ندارد.

بنابراين ما بايد در مدح ديگران عدالت و انصاف را مراعات كنيم و گرنه به يكى از دو عيب گرفتاريم.

* در انتقاد هم بايد عدالت مراعات شود؛ حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اَلاِفراطُ فِى المَلامَةِ يَشُبُّ نيرانَ اللَّجاج»(1) زياده روى در سرزنش، سبب شعله ور شدن آتش لجاجت شده و اثر معكوس دارد.

عدالت در اظهار محبّت

در مورد اظهار محبّت به فرزندان نيز پدران و مادران بايد دقيق باشند، زيرا محبّت بيش از انداره، سبب لوس شدن فرزند مى شود.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: واى بر پدران و مادران آخر الزّمان كه علاقۀ زياد و راحت طلبى آنها براى فرزندان خود، باعث خودخواهى و بيزارى فرزندان مى شود.(2)

البتّه در حديث مى خوانيم: «مَنْ كانَ لَهُ ولدٌ صَبّا»(3) هر كه كودكى دارد بايد خودش نيز همچون كودك رفتارى كودكانه داشته و با او مأنوس و همگام شده و بدين وسيله نيازهاى روحى او را تأمين نمايد.

عدالت در مخارج زندگى

اسلام در تأمين هزينه هاى زندگى همچون ساير موارد راه ميانه را پيشنهاد كرده و

ص: 178


1- . بحارالانوار، ج 77، ص 232
2- . مستدرك، ج 15، ص 164
3- . كافى، ج 6، ص 49

خداوند در ستايش بندگان شايستۀ خود مى فرمايد:«وَالَّذينَ اذا انْفَقُوا لَم يُسرِفُوا وَ لَم يَقتُرُوا وَ كانَ بَينَ ذلِكَ قَواماً»(1) آنان به هنگام انفاق، نه مرتكب اسراف مى شوند و نه تنگ نظرى و بخل نشان مى دهند بلكه راه ميانه را در نظر مى گيرند.

خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سفارش مى كند:«لا تَجعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً الى عُنُقِكَ وَ لا تَبسُطها كُلَّ البَسطِ»(2) در انفاق، دستت را به گردن قفل نكن (كنايه از اينكه بخل نورز) و از سوى ديگر هر چه را هم كه دارى انفاق مكن، چون ممكن است پس از چندى نيازمند شوى.

مسألۀ ميانه روى در زندگى، تحت عنوان «الاقتصادُ فى المَعيشَة» در روايت ما زياد مورد عنايت قرار گرفته است.

عدالت در محيط خانه

قرآن مى فرمايد: اگر مى ترسيد كه نتوانيد ميان چند همسر به عدالت رفتار كنيد، به يك همسر اكتفا كنيد.«فاِنْ خِفْتُمْ الاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»(3) آرى، كسى حقّ گرفتن بيش از يك همسر را دارد كه بتواند در جهات مختلف زندگى، عدالت را مراعات كند.

عايشه يكى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: پيامبر هيچ يك از زنان را بر ديگرى ترجيح نمى داد و با همه با تساوى رفتار مى كرد، هر روز به همه سر مى زد و احوالپرسى مى كرد ولى خوابيدن در اتاق هر يك نوبتى بود و اگر مى خواست نوبتى را جابه جا كند اجازه مى گرفت. حتّى در اواخر عمر كه كسالت داشتند، عدالت را در ميان همسران خود مراعات مى كردند و بستر خود را هر شب به اتاقى كه مربوط به آن همسر بود انتقال مى دادند.(4)

آرى عدالت بايد همچون خون در تمام رگ هاى جامعه جريان يابد.

عدالت در برنامه روزانه

در اسلام سفارش شده كه ساعات شبانه روز خود را براى چند موضوع تقسم كنيد، ساعاتى را براى كار و ساعاتى را براى عبادت و ساعاتى را براى استراحت و

ص: 179


1- . سوره فرقان، آيه 67
2- . سوره اسراء، آيه 29
3- . سوره نساء، آيه 3
4- . نظام حقوق زن در اسلام، ص 354

تفريح و لذّت حلال اختصاص دهيد تا بدين وسيله نيازهاى مادّى و معنوى شما تأمين شود.(1)

در برنامه ريزى نه دنيا بايد فراموش شود و نه آخرت. در قرآن 55 بار كلمۀ دنيا و به همين تعداد كلمه آخرت آمده است، يعنى بين دنيا و آخرت بايد توازن برقرار باشد.

اين دستورات، نشان دهندۀ جامعيّت اسلام است. هر يك از مكتب هاى مختلف چيزى را اصل قرارداده و ساير مسايل را فراموش كرده اند. امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، هم نماز مى خواند، «انّى احبّ الصلوة»(2) و هم شمشيرش را تيز مى كرد.

پيامبر، هم كار فردى انجام مى داد «و كان يأمر اهله بالصلوة»(3) و هم كار جمعى «و كان رسولا نبيّا»(4) او رسالت عمومى دارد.

اميرمؤمنان عليه السلام، هم در كارهاى خانه، حضرت زهرا عليها السلام را كمك مى كرد و هم در ميدان جنگ شمشير مى زد. دانشجو و طلبه اى موفّق است كه در كنار دروس تئورى وارد ميدان عمل نيز بشود.

عدالت در كار و اقتصاد

نظام اقتصادى اسلام بر اساس عدالت است، يعنى طورى برنامه ريزى شده كه حق كسى از بين نرود و هر صاحب حقى به تناسب كار يا نيازش بتواند زندگى راحتى داشته باشد. اسلام مالكيّت خصوصى را پذيرفته است امّا نه به قيمت طبقاتى شدن جامعه و كاخ نشينى گروهى. لذا با وضع قوانينى مشخص، نيازمندان را در اموال اغنيا شريك ساخته و بدين وسيله تعديل ثروت و تقسيم آن ميان اقشار مختلف جامعه را مقرر كرده است.

اگر مقدار كار بعضى در حدّى بود كه زمينۀ كار را براى ديگران كم مى كرد، حاكم اسلامى مى تواند آن را كنترل كند. مثلاً: اگر افرادى فرسخ ها زمين موات را با كار خود

ص: 180


1- . نهج البلاغه، حكمت 390
2- . لهوف، ص 86
3- . سوره مريم، آيه 55
4- . سوره مريم، آيه 51

احيا كردند، طبق قانونِ «مَن احى ارضاً مَواتاً فَهِىَ لَه»(1) هر كه زمين باير و مواتى را احيا كند، مالك آن خواهد بود، لكن اگر اين آبادكردن به قيمت محروم شدن عدّۀ ديگرى تمام شود و تعادل به هم بخورد حكومت اسلامى و ولايت فقيه مى تواند كار آنان را به صورت عادلانه محدود كند.

در نوع كار، علاوه بر اينكه اسلام كارهاى زيانبار، باطل و تخريبى و امثال آن را ممنوع ساخته، كارهاى مورد نياز را واجب دانسته و به تناسب سختى كار، رعايت مسائل حقوقى را لازم شمرده است.

عدالت در توزيع

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «اِنَّ لِلاَقصى مِنهُم مِثْلَ الَّذى لِلاَدنى»(2) سرمايه و بيت المال مسلمين براى دورترين نقاط كشور بايد همان قدر تقسيم شود كه براى نزديك ترين نقاط تقسيم مى شود.

بودجه مملكت بايد به طور يكسان صرف تمام مردم شود و نبايد كسانى كه به مركز حكومت نزديك ترند از سهم بيشترى استفاده كنند.

اولين پيام حضرت شعيب پس از دعوت به توحيد و نبوّت، رعايت عدل در توزيع و هشدار به كم فروشان بود:«اَوْفُوا الكَيْلَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الُْمخْسِرينَ وَ زِنُوا بِالقِسطاسِ المُستَقيمِ وَ لا تَبْخَسُوا النّاس اشيائَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِى الارْضِ مُفْسِدينَ»(3) در پرداخت حقّ مردم پيمانه را تمام دهيد و از آن چيزى كم نگذاريد و با ترازوى درست وزن كنيد و از مقدارى كه بايد پرداخت كنيد چيزى كم نگذاريد و به واسطۀ كم فروشى در زمين فساد نكنيد.

در سوره مطفّفين مى خوانيم:«وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفينَ» واى بر كم فروشان، كه در گرفتن جنس كامل مى گيرند و در دادن جنس كم مى دهند.

ص: 181


1- . تهذيب، ج 7، ص 152
2- . نهج البلاغه، نامه 53
3- . سوره شعراء، آيات 181 تا 183
عدالت در بهره گيرى و مصرف

در مقدار مصرف نيز همگان بايد عدالت را مراعات كنند، قرآن صريحاً در آياتى چند چنين مى فرمايد:

«كُلُوا مِن ثَمَرِهِ اذا اثْمَر و آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِه»(1) همين كه درختان، ميوه دادند، هم از آن استفاده كنيد و هم سهم محرومان را در همان روزِ چيدن ميوه ها بپردازيد.

«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(2) بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.

«كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوا فيهِ»(3) از غذاهاى دل پسندى كه روزىِ شما كردم استفاده كنيد و در بهره گيرى، راه طغيان و تجاوز را پيش نگيريد.

حضرت على عليه السلام در بيان صفات ونشانه هاى افراد با تقوا مى فرمايد: «وَ مَلْبَسُهُمُ الاقْتِصادُ»(4) آنان از لباس ساده استفاده مى كنند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لَو اقتَصَدَ النّاسُ فِى الْمَطْعَمِ لاسْتَقامَتْ ابْدانُهُمْ»(5) اگر مردم در مصرف غذا ميانه روى كنند بدنشان پايدار و سالم مى ماند.

علاوه بر مقدار مصرف، قرآن روى چگونگى آن هم تكيه كرده، مى فرمايد: غذاى شما بايد حلال و طيّب و دل پسند باشد.(6) ودر تهيّۀ آن تقوا رعايت شود.

عدالت با حيوانات

در مكتب اسلام، در مورد حيوانات نيز، به رفتار محبّت آميز و منطبق با عدالت سفارش شده است. اميرمؤمنان عليه السلام به مأمور وصول زكات، دستور مى دهد كه هنگام آوردن شترهاى زكات، به نوبت و عادلانه بر شترهايى كه بابت زكات دريافت

نموده، سوار شود. «و ليعدل بين صواحباتها»(7)

ص: 182


1- . سوره انعام، آيه 141
2- . سوره اعراف، آيه 31
3- . سوره طه، آيه 81
4- . نهج البلاغه، خطبه 193
5- . بحارالانوار، ج 62، ص 266
6- . سوره انفال، آيه 69
7- . نهج البلاغه، نامه 25
پاسخ به چند شبهه

اكنون كه مواردى از عدالت اجتماعى اسلام، ذكر گرديد، شايد اين سؤال مطرح شود كه اگر اسلام طرفدار عدالت است، پس برخى نابرابرى ها براى چيست؟ به عنوان مثال:

سؤال: چرا ارث زن نصف ارث مرد است؟ چرا پسر دو برابر دختر ارث مى برد؟

پاسخ: گرچه به ظاهر چنين به نظر مى رسد كه دختر از مالكيّت كمترى برخوردار است، امّا عنايت به اين نكته نيز لازم است كه همان مكتبى كه ارث دختر را نصف ارث پسر قرار داده، فرموده است كه به دختر مهريّه تعلّق مى گيرد و مرد بايد آن را در اختيار همسر خود قرار دهد، مضافاً اينكه هزينۀ زندگى نيز به عهدۀ مرد است.

سؤال: چرا در اسلام مرد مى تواند قاضى باشد، ولى زن از اين كار منع شده است؟

پاسخ: اين موضوع بر اساس فطرت صورت پذيرفته است، زيرا زن موجودى لطيف است. او مسئوليّت سنگين و ممتاز تربيت فرزند را - كه سنگ زير بناى ساختن فرد و جامعه است - به عهده دارد كه لازمۀ آن محبّت و عطوفت و مهربانى است. اوست كه بايد قاضى و متصدّيان ساير مشاغل را بسازد و تربيت كند. اين امر به هيچ وجه ضعفى براى زن محسوب نمى شود، انسان ها همانند انواع ماشين هستند، برخى براى حمل مسافر مناسبند و برخى براى حمل بار و واضح است كه چنانچه يك اتومبيل سوارى نتواند بارى حمل كند، ضعفى براى او حساب نمى شود. «هركسى را بهر كارى ساختند.»

قضاوت، يك مسئوليّت است كه از عهده زن برداشته شده است، نه آنكه يك فضيلت باشد كه زن از آن محروم گشته باشد.

هيچ كمال و فضيلتى نيست كه زن از كسب آن ممنوع شده باشد. تحصيل علم و تدريس آن، از كمالاتى است كه زن به خوبى از عهده آن بر مى آيد و چه بسا گوى سبقت را نيز از مردان بربايد.

ص: 183

راه هاى دستيابى به عدالت اجتماعى

1 - ايمان و بينش صحيح

براى گسترش عدالت اجتماعى در جامعه لازم است كه در آحاد جامعه، اعتقاد و ايمان به عدالت اجتماعى را به وجود آورديم، به گونه اى كه هر كس در هر كجا و در هر پست و مقامى كه باشد، خود بر پادارندۀ عدالت باشد.

2 - پيروى از رهبران الهى

چون در زندگى ميان منافع افراد تضادّ و تزاحم هست و قهراً درگيرى و نزاع پيش مى آيد و هر يك از طرفين دعوا يا خود را صاحب حقّ مى داند و يا حاضر نيست دست از حرفى كه زده بر دارد، در اينجا خداوند براى استقرار عدالت دستوراتى توسط پيامبران به مردم ابلاغ فرموده و مردم را به پيروى از آنان دستور داده است:

«فَاِنْ تَنازَعتُم فِى شَىءٍ فَرُدّوُهُ الَى اللّه وَ الرَّسُولِ ان كُنتُم تُؤمِنُونَ بِاللّهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ»(1)

اگر در امرى با هم نزاع داشتيد به خدا و پيامبر رجوع كنيد، مراجعه شما نشانه ايمان راستين شما به خدا و معاد است.

كسى كه به دستورات الهى مراجعه نكند و امور خود را به نظام هاى طاغوتى ارجاع دهد و از ستمگران توقّع عدالت و قضاوت داشته باشد، لازم است در ايمان خود تجديد نظر كند.«أ لَم تَرَ الَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ انَّهُم آمنُوا بِما انزِلَ الَيكَ و ما انزِلَ مِن قَبلِكَ يُريدونَ ان يَتَحاكَموا الى الطّاغوتِ و قَد امروا ان يَكفُروا بِه»(2) آيا نديدى كسانى كه خود را مسلمان مى پندارند وبه فرمان هاى الهى كه به تو وپيامبران قبل از تو نازل شده ايمان دارند ولى در عمل تمايل به طاغوت داشته ونزاع هاى خود را نزد تو نمى آورند، اينان خيال مى كنند كه ايمان دارند ولى هرگز مسلمان نيستند زيرا ما به آنها امر كرديم كه سراغ طاغوت نروند و به آن كفر ورزند ولى گوش ندادند.

چنانكه خداوند هدف از ارسال پيامبران را اقامۀ عدالت در جامعه مى داند.«لقد

ص: 184


1- . سوره نساء، آيه 59
2- . سوره نساء، آيه 63

اَرسلنا رُسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط»(1)

در صورت نبود پيامبران، به امامان (نمايندگان خاصّ آنان) و يا به فقهاى جامع الشرايط (نمايندگان عامّ آنان) مراجعه مى كنيم، چنانكه در حديث مى خوانيم:

«العُلَماء وَرَثَةُ الانبياءِ»(2) علما، وارثان و جانشينان پيامبران مى باشند.

در مواردى كه خطر انحراف از مرز عدالت و تجاوز به حقوق يكديگر پيش مى آيد، بايد به علماى عادل مراجعه نمود تا طبق حكم خدا فرمان دهند.

پرچم اجراى عدالت بايد در دست بندگان برگزيدۀ خدا باشد. اينان اركان عدالت اجتماعى و كليد داران سعادت جامعه هستند. چنانكه خداوند حضرت موسى عليه السلام را به سوى فرعون اعزام مى دارد و به او مى فرمايد:«اِذهب الى فرعونَ انّه طَغى»(3) به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است. آرى، موسى مأموريّت مى يابد به سوى جامعه اى كه از عدالت اجتماعى محروم شده و ظلم و ستم بر آن سايه افكنده است رهسپار گردد.

در مورد امام زمان عليه السلام نيز مى خوانيم: «يملأ به الارض قسطاً و عدلا»(4) خداوند به وسيلۀ او زمين را پر از قسط و عدل مى كند.

ولايت فقيه پشتوانۀ عدالت اجتماعى

خداوند ما را آفريد و برنامه سعادت ابدى ما را از طريق پيامبر براى ما روشن كرد، پيامبر رهبر جامعه و حافظ حقوق و مسئول هدايت مردم است، بعد از پيامبر نوبت به امامانى مى رسد كه در صفات و كمالات و لياقت و عصمت همچون خود آن بزرگواران مسئوليّت هدايت و رهبرى مردم را به عهده گيرند.

در زمان غيبت امام، اين مسئوليّت بر عهدۀ فقها و اسلام شناسانى است كه علاوه بر عدالت كامل و لياقت و بينش سياسى و مديريّت، بتوانند حكم خدا را از لابلاى

ص: 185


1- . سوره حديد، آيه 25
2- . كافى، ج 1، ص 32
3- . سوره طه، آيه 24
4- . بحارالانوار، ج 91، ص 264

آيات قرآن و كلمات پيشوايان معصوم استخراج كنند و بايد در اين زمينه قدرت كافى و تبحر و استادى خاصّى داشته باشند تا بتوان به آنها فقيه گفت.

در پيامى كه از حضرت مهدى عليه السلام رسيده چنين سفارش شده كه «وامّا الحَوادِث الواقِعَةُ فَارجِعُوا فيها الى رُواةِ حديثِنا...»(1) در حوادثى كه پيش مى آيد، خودسرانه و عجولانه تصميم نگيريد، حتماً به فقهاى عادلى كه از هوا و هوس دورند مراجعه كنيد تا آنان راه خدا و حكم او را در اين زمينه براى شما بيان كنند.

امام رضا عليه السلام فرمود: « لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ اماماً قيِّماً حافِظاً مُسْتَوْدِعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ»(2) اگر خداوند براى مردم امام و سرپرستى كه زمام امور را به دست بگيرد و نظارت عادلانه داشته باشد قرار ندهد، نظام جامعه از هم مى پاشد.

در حديث ديگر مى خوانيم: «اَلفُقَهاءُ امناءُ الرُّسُلِ»(3) فقها، امين پيامبرانند و بايد براى استقرار يك نظام عادلانه به آنان مراجعه نمود.

«ابو خديجه» كه يكى از ياران مورد اعتماد امام صادق عليه السلام است از طرف امام مأمور شد كه به مردم اعلام كند: «اِجعَلوا بَينَكُم رَجُلاً ممّن قَد عَرَفَ حَلالَنا وَ حَرامَنا فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ قاضِياً»(4)تنها به شخصى مراجعه كنيد كه به حلال وحرام ما عميقاً آگاه باشد كه من چنين افرادى را به عنوان قاضى نصب مى كنم.

گاهى در جامعه مسايلى پيش مى آيد كه حكم صريح آن در قرآن يا حديث نيست ولى خطوط كلّى و معيارها و اصول و قواعد آن در دست فقيه است كه مى تواند حكم آن مسأله را به دست آورد.

همان گونه كه امام معصوم مى تواند احكام و دستورات مقطعى صادر كند، چنانكه حضرت على عليه السلام براى اسب ها زكات و ماليات مقرّر فرمود و همين كه مورد سؤال قرار گرفت كه پيامبر بر اسب ها زكات قرار نداد و شما قرار داديد؟ فرمود: من03

ص: 186


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 140؛ ولايت فقيه، امام خمينى قدس سره
2- . علل الشرايع، ج 1، ص 172
3- . كافى، ج 1، ص 46
4- . تهذيب، ج 6، ص 303

بر مؤمنين ولايت دارم و امسال كه وضعِ استثنايى پيش آمده، مى توانم از حقّ ولايت خود استفاده كنم و براى تهيّه سرمايۀ بيشتر براى بيت المال، براى اسب ها نيز زكات معيّن كنم.(1)

هر گاه جامعه تعادل سياسى يا اقتصادى يا امنيّتى خود را از دست داد فقيه با ولايت و نظارتى كه دارد مى تواند موقّتاً فرمان هاى لازم را براى برقرارى تعادل صادر كند، معاملاتى را تحريم كند، دستور بسيج دهد، ماليات هايى را موقّتاً اضافه كند.

ميرزاى شيرازى همين كه ديد اقتصاد كشور از طريق تنباكو به دست انگليس افتاد با فتواى تحريم تنباكو راه را بر آن دولت ستمگر بست. امام خمينى قدس سره دستور ترك خدمت و فرار از پادگان هاى رژيم شاهنشاهى را به سربازان صادر نمود و شاه را از سلطنت خلع كرد.

3 - سادگى و زهد مسئولان.

سومين راه براى دستيابى به عدالت اجتماعى اين است كه مسئولان و كارگزاران در سادگى و زهد از انبيا وائمّۀ اطهار عليهم السلام الگو بپذيرند، آنها در ميان مردم رفت و آمد داشتند و شخصاً مايحتاج خود را مانند عامّۀ مردم از بازار مى خريدند. بديهى است كه نمى شود مسئولى، داراى دكور و ميز و ماشين و اتاق و نهار مخصوص باشد و بعد هم مردم را به اجراى عدالت اجتماعى دعوت كند!

4 - امر به معروف و نهى از منكر و نظارت عمومى.

اگر همه رانندگان با مشاهدۀ تخلّف راننده اى كه از خيابان يكطرفه و ورود ممنوع حركت مى كند، بوق بزنند وبه خلافكار هشدار دهند و علاوه بر اينها پليس با قدرت دخالت كرده، او را جريمه كند، در اين محيط، كمتر راننده اى به خود اجازۀ خلاف مى دهد.

اگر بخواهيم همۀ مردم از مرز قانون و عدالت خارج نشوند بايد از قانون امر به12

ص: 187


1- . استبصار، ج 2، ص 12

معروف و نهى از منكر استفاده كرده، در برابر هيچ عمل خلافى بى تفاوت نباشيم و فرد فرد ما به هر نحوى كه مى تواند از خود عكس العمل نشان دهد وبه اين وسيله عرصه را بر خلافكار تنگ كنيم و او را در مدار حركت صحيح قرار دهيم.

5 - مصادرۀ اموال نامشروع.

قرآن به رباخورها مى گويد: آنچه را كه از بابت ربا به دست آورده ايد، بايد بازگردانيد و همان اصل سرمايه شما، براى شماست، در اين صورت نه ظلمى مى كنيد و نه ظلمى به شما مى شود.«فلكم رؤوس اموالكم لاتَظلمون و لا تُظلمون»(1)79

ص: 188


1- . سوره بقره، آيه 279
نمونه هايى از عدالت اجتماعى
استدلال امام براى مساوات

وقتى كه از امير المؤمنين على عليه السلام ايراد گرفتند كه چرا بيت المال را به صورت مساوى تقسيم مى كنى در پاسخ فرمود:

اگر اين اموال ملك شخصى خودم بود به طور يكسان تقسيم مى كردم تا چه رسد كه اينها مال خدا و مربوط به همۀ مردم است، بنابراين همۀ مردم در آن حقّ دارند.

«لَو كانَ المالُ لى لَسَوَّيتُ بَينَهُم فَكَيفَ وَ انَّما المالُ مال اللّهِ»

و كسى كه مالى را در غير از موردى كه حقّ آن است صرف كند، اسراف و تبذير كرده است. «ألا و انَّ اعطاءَ المالِ فى غَيْرِ حَقِّه تَبْذيرٌ وَ اسْرافٌ» و قرآن افراد ولخرج را برادران شيطان ناميده است.«اِنَّ الْمُبَذّرينَ كانُوا اخوانَ الشَّياطينِ»(1)

و تقسيم نابرابر سبب مى شود كه عدّه اى دنياپرست، دور انسان جمع شوند و با تملّق و مدح نابجا اموالى را تصاحب كنند و بدين وسيله انسان را در پيشگاه عدل الهى سرنگون كنند.

«وَ هُوَ يَرْفَعُ صاحِبَهُ فِى الدُّنْيا وَ يَضَعَهُ فِى الاخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِى النّاسِ وَ يُهينُهُ عِنْدَ اللّه»

سپس امام عليه السلام بيان خود را چنين ادامه مى دهد: اگر انسان مال خود را در راهى ناروا خرج كند و يا به شخص ناروا بدهد خداوند او را حتّى از مدح كسانى كه مال او را به ناحق گرفته اند محروم مى كند؛ دير يا زود ورق بر مى گردد و صحنه عوض مى شود و همان افراد ثنا خوان به انسان پشت مى كنند و مهر و محبّت ديگرى را در دل مى گيرند.

چنين كسى نه در پيشگاه عدل الهى آبرو دارد و نه افراد دنياپرستى كه گرد او را گرفته و از نا برابرى ها و بى عدالتى هاى او بهرۀ بيشترى برده اند اكنون به او عشق

ص: 189


1- . سوره اسراء، آيه 27

مى ورزند و اگر روزى بدبختى به او رو كند او را رها كرده، از بدترين ياران محسوب مى شوند. «ولَمْ يَضَعِ امرَءٌ ماله فى غَير حَقَّهِ و لا عِنْدَ غَيْرَ اهلِهِ الاّ حَرَّمَهُ اللّه شُكْرَهُمْ وَ كانَ لِغَيْرِه وُدُّهُمْ فَاِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتاجَ الى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خليلٍ وَ الامُ خَدينِ»(1)

عدالت اسلامى و مصادرۀ اموال

هر چه از زمان پيامبر مى گذشت، فاصلۀ مردم از عدالت اجتماعى اسلام بيشتر مى شد، كم كم كار به جايى رسيد كه عثمان به عنوان خليفه سوم، اموالى را بى حساب وكتاب به فاميل و دوستان خود بخشيد و زمين هايى را به ناحقّ به اطرافيان خود واگذار كرد؛ همين تبعيض ها و نابرابرى ها مردم را ناراضى ساخت تا او را كشتند و آنگاه با حضرت على عليه السلام بيعت كردند.

اكنون زمان حكومت امام على عليه السلام است وبايد سنّت هاى غلط برداشته شود، اموال نورچشمى ها مصادره گردد، به عزل و نصب هاى نابجا سر و سامانى داده شود، اين ها برنامۀ ضربتى و انقلابى حضرت على عليه السلام بود؛ اينك از خود آن حضرت بشنويم كه فرمود:

«وَ اللّه لَو وَجَدْتُه قَد تُزُوِّجَ بهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بهِ الاماءُ لَرَدَدْتُهُ...»(2)

به خدا سوگند! اموال و زمين هاى بى حسابى كه عثمان به اين وآن بخشيد حتّى اگر در مهريّه زنان و خريدارى كنيزان مصرف شده باشد، باز پس مى گيرم.

عدالت در ميان تمام اقوام و ملّت ها

دو زن براى گرفتن سهم خود از بيت المال خدمت حضرت على عليه السلام رسيدند؛ يكى عرب بود وديگرى غير عرب، امام طبق رسم هميشگى خود سهم هر دو را يكسان پرداخت. آنها كه هنوز فرهنگ اسلامى را درك نكرده بودند و تاب تحمّل اين عدالت را نداشتند به او اعتراض كردند و گفتند: آيا ميان عرب و عجم يكسان

ص: 190


1- . نهج البلاغه، خطبه 126
2- . نهج البلاغه، خطبه 15

تقسيم مى كنى؟ امام فرمود: من هيچ فرقى نمى بينم.(1)

بارها امام على عليه السلام به خاطر مساواتى كه ميان اقشار مردم برقرار مى كرد مورد انتقاد افراد خود خواه و طاغوت منش قرار مى گرفت ولى اين انتقادها هرگز او را از مرز توحيد و عدالت خارج نمى كرد و به قول قرآن او از كسانى بود كه ملامت هاى نابجاى افراد در او اثر نمى گذاشت.«وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»(2)

عدالت خواهى نه امتياز طلبى

از افتخارات زمان جاهليّت، بزرگى و كثرت جمعيّت قبيله بود؛ حتّى نزاع بر سر شمارش افراد قبيله به جايى رسيد كه گفتند مردگان هر قبيله را هم بشماريم تا ببينيم كدام قبيله جمعيّت زيادترى دارد! آيه نازل شد:«اَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ المَقابِر»(3)علاقه به فزونى و كثرت، شما را سرگرم كرد تا جايى كه به زيارت مقبره مردگان رفته و آنان را هم شمرديد و به عددشان افتخار كرديد.

حضرت على عليه السلام در خطبۀ 221 نهج البلاغه، پس از خواندن اين آيه به شدّت اين طرز فكر را محكوم مى فرمايد.

در يكى از اين جلسات كه هر كس از قبيله و نسل و حسَب و نسَب خود سخن مى گفت و افتخار مى كرد، وقتى كه نوبت به سلمان فارسى رسيد، افراد جلسه فكر مى كردند كه او چون از قبيله اى سرشناس نيست خجالت خواهد كشيد، ولى سلمان كه با فرهنگ اسلام تربيت شده بود با يك دنيا رشادت و سربلندى فرمود: به فاميل من كارى نداشته باشيد من تنها اين را مى دانم كه گمراه بودم و به واسطۀ حضرت محمّد صلى الله عليه و آله هدايت شده ام و آنچه نزد من مهم است همين است و بس.(4)

او با اين جواب مكتبى، توطئۀ فخرفروشى آنان را خنثى كرد و الغاى امتيازات پوچ و مساوى بودن همگان را در برابر مكتب و نزد خدا بيان فرمود.

ص: 191


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 81
2- . سوره مائده، آيه 54
3- . سوره تكاثر، آيه 1 و 2
4- . سفينة البحار، ج 2، ص 348
عدالت در رفتار با نزديكان

يكى از اهالى شهر بلخ مى گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم، وقت غذا شد، سفره اى آوردند، امام تمام بردگان سياه و سفيد را بر سر سفره فراخواند و خود همچون يكى از آنان بدون تشريفات در كنار آنان نشست. به امام پيشنهاد كردند كه براى بردگان سفره اى جداگانه قرار دهيم! امام فرمود: خداى ما يكى است و همه ما از يك پدر و مادريم و جزاى خوبى و بدى ها مربوط به قيامت است، بنابراين خودخواهى براى چه؟(1)

اگر روزى را ديديد كه هركس با هر عنوانى كه دارد در كنار ساير مردم بدون احساس ناراحتى نشست وبرخاست، آن روز انقلاب فرهنگى ما شكوفا شده است.

اگر مسلمانى اين چنين خود را بدون امتياز وبرترى احساس كند و از مردم و در بين آنان و با مردم باشد و اخلاق اسلامى را در خود زنده كند، هر انسانى كه با او برخورد كند، جذب او و مكتب او خواهد شد.

عدالت و برابرى شعار اسلام

قرن هاست كه در دنياى غرب، نژادپرستى حاكم است و سفيد پوستان را نژاد برتر دانسته و به سياه پوستان ظلم مى كنند، حتى مدرسه و كافه و پارك و بيمارستان و گورستان آنها از سفيد پوستان جداست. اسلام با صراحت تمام اين امتيازات را محكوم كرده و و تقوا را ملاك برترى مى داند:«اِنَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ اتْقاكُمْ»(2)گرامى ترين افراد نزد خدا با تقواترين آنان است

و تفاوت در شكل و نژاد و زبان را نشانۀ قدرت خدا مى داند.«وَ مِنْ آياتِهِ... اخْتِلافُ الْسِنَتِكُمْ وَ الْوانِكُمْ»(3)

پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اسلام در آخرين سفر حجّ خود مردم را جمع كرد و فرمود: تمام

ص: 192


1- . كافى، ج 8، ص 230
2- . سوره حجرات، آيه 13
3- . سوره روم، آيه 22

مسلمانان از هر قبيله و نژاد و زبانى كه هستند با هم برابرند.(1)

پيامبر در زمان خود مقام هايى را به بردگان مى داد، ميان سفيد و سياه ازدواج برقرار مى فرمود، حتّى دختر عمّۀ خود را به بردۀ سياهى داد تا مسألۀ برترى جويى از بين برود.

عدالت در انجام تكاليف

يكى از امتيازاتى كه قريش براى خود قايل بود اين بود كه چون سرپرست خانۀ خدا بودند، در مراسم حج، رفتن به صحراى عرفات را كه يكى از اعمال حج مى باشد ترك مى كردند و به جاى آن به «مُزْدَلفَه» (محلّى بين عرفات و مكّه) مى رفتند و مى گفتند: ما اهل حرم خدا هستيم و از حرم جدا نمى شويم. آيه نازل شد:«ثُمَّ افيضُوا مِن حَيْثُ افاضَ النّاس»(2)

از همانجايى كه مردم ديگر مى روند شما برويد و اين امتيازطلبى ها را ترك كنيد.

عدالت و برابرى ميان طرفداران

مستكبران به پيروان حضرت نوح توهين مى كردند و آنان را اراذل و افراد بى مايه مى دانستند و به نوح پيشنهاد مى كردند كه اگر اين افراد را از خود دور كنى ما مى توانيم با تو كنار بياييم! آن حضرت كه همواره حامى مستضعفان بود جواب منفى مى داد و مى فرمود:«و ما انَا بِطارِدِ الَّذينَ آمنُوا»(3) من هرگز افراد با ايمان را (به خاطر جذب نيروهاى مستكبر) از خود طرد نمى كنم.

آنچه براى ما ارزش دارد همان عدالت اجتماعى و حفظ مكتب است و ما بايد در سايۀ آن، افراد را جذب كنيم نه آنكه گوشه اى از مكتب را ناديده بگيريم و قسمتى از آن را متروك بگذاريم و از مدار حقّ و عدالت بيرون رويم تا شايد افرادى به ما اضافه شوند. اين طرز تفكّر، دكّان دارى و مريدبازى است، نه مكتب دارى و

ص: 193


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 348
2- . سوره بقره، آيه 198
3- . سوره هود، آيه 29

خداپرستى.

گروهى از كنار مجلس پيامبر مى گذشتند، افراد بى بضاعت و فقيرى نظير عمّار و بلال را ديدند و با تعجّب به پيامبر گفتند: آيا تو به همين افراد گمنام قناعت كرده اى؟ آنها را از كنار خود دور كن تا زمينه اى براى گرايش ما باشد!

صاحب تفسير «المنار» بعد از نقل ماجرا مى گويد: «عمر» به اين پيشنهاد مستكبران قريش كمى تمايل نشان داد و به پيامبر عرض كرد: براى آزمايش، مدّتى اين افراد فقير را از خود طرد كنيد تا ببينيم آيا زمينه اى براى گرايش اين مستكبران پيدا مى شود يا نه؟ آيا آنها در پيشنهاد خود صداقت دارند يا خير؟ آيه نازل شد و به پيامبر هشدار داد:

«وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداة و الْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ...»(1) كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند از خود دور مكن.

سپس در پايان آيه فرمود:

اگر اين مؤمنان را از خود طرد كنى، از ظالمان خواهى بود.

عدالت در تقسيم يك نان

مقدارى از اموال عمومى را خدمت حضرت على عليه السلام آوردند، مردم براى گرفتن آن هجوم كردند، امام براى آنكه حيف و ميلى پيش نيايد با طناب، دور اموال مانعى ايجاد كرد و فرمود: از اموال فاصله بگيريد سپس خود امام تمام اموال را ميان نمايندگان قبايل تقسيم نمود، در پايان كار نگاه حضرت به نانى افتاد كه در يكى از ظرف ها باقى مانده بود امام عليه السلام دستور داد اين نان را هم همچون تمام بيت المال به هفت قسمت تقسيم نمايند و به هر طايفه سهمى بدهند.(2)

ص: 194


1- . سوره انعام، آيه 52
2- . بحارالانوار، ج 41، ص 136
عدالت خواهى نه مصلحت انديشى

از خانۀ يكى از مسلمانان مدينه سرقتى شد، در اين مورد دو نفر متهم شدند؛ يكى مسلمان و ديگرى يهودى، هر دو را دستگير كرده، به محضر پيامبر آوردند.

ميان مسلمانان دلهره اى پيدا شد كه اگر ثابت شود كه مسلمان سرقت كرده براى ما در مدينه و نزد يهوديان آبرويى باقى نمى ماند، خدمت پيامبر رسيدند و گفتند:

آبروى مسلمانان در خطر است. سعى شود كه مسلمان تبرئه شود! امّا پيامبر قضاوت به ناحق را براى اسلام و مكتب آبروريزى دانست. گفتند: يهوديان تا كنون به ما ظلم ها كرده اند و بر فرض كه در اين مورد به يك يهودى ظلم شود در برابر آن همه ظلم چيزى نيست! پيامبر فرمود: حساب قضاوت و عدالت از حساب ناراحتى هاى قبلى جداست.

سرانجام آن دو متّهم مورد بررسى پيامبر قرار گرفتند و بر خلاف ميل مسلمانان يهودى تبرئه شد و اين نمونۀ اجراى عدالت گرچه در نظر سطحى براى مسلمانان آن زمان بى آبرويى به همراه داشت ولى در واقع، مكتب اسلام را براى هميشه آبرومند و بزرگ ساخت. آرى ما بايد به فكر مكتب باشيم و براى خوشايند افراد يا گروه ها، نه از مكتب چيزى كم كنيم و نه بر آن بيافزاييم.

عدالت حتى در كارهاى كوچك

دو كودك، دو نمونه خط نوشتند و نزد امام حسن عليه السلام آوردند تا قضاوت كند كدام خطّ بهتر است.

در اينجا انسان هاى معمولى مسأله را با ديد سطحى نگاه مى كنند، زيرا اوّلاً مورد قضاوت خطّ است. ثانياً طرفين دعوا دو كودك هستند. امّا غافل از آنكه كم يا زياد، كودك يا بزرگ، هر چه هست قضاوت است.

لذا حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن هشدار داد كه مواظب قضاوتت باش، هر چه امروز قضاوت كنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى!

ص: 195

«اُنظُر كَيْفَ تَحْكُم فَاِنَّ هذا حُكْمٌ وَ اللّهُ سائِلُكَ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(1)

عدالت و پرهيز از رابطه بازى

شخصى مهمان حضرت على عليه السلام شد. پس از مدّتى حضور نزد امام، نزاعى را كه ميان او و شخص ديگرى ايجاد شده بود در محضر حضرت مطرح كرد؛ امام فرمود:

تو تا كنون مهمان بودى، لكن الآن كه طرف دعوا قرار گرفته اى از نزد ما بيرون برو، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هرگز يكى از دو طرف دعوا را مهمان نكنيد، مگر آنكه طرف ديگر هم حاضر باشد، مهمانى يك حساب دارد و قضاوت حسابى ديگر. مهمانى بر اساس عاطفه است و قضاوت بر اساس قانون.

اصولاً از هر نوع كار عاطفى و روانى كه احتمال دارد در عدالت و قضاوت اثر بگذارد بايد دورى كرد.(2)

حضرت على عليه السلام به مأمور جمع آورى ماليات سفارش مى كند كه به هر منطقه اى رفتى، به خانۀ كسى وارد نشو و در كنار چشمۀ آبى مسكن كن، زيرا مهمان شدن تو ممكن است در گرفتن ماليات از مردم اثر بگذارد.(3)

عدالت خواهى نه تبعيض

آيات قرآن نازل مى شد و افرادى كم كم جذب اسلام مى شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و بعضى از مسلمان نيز دائماً در معرّفى اسلام و دعوت مردم تلاش مى كردند، جلسه اى تشكيل شد و افراد سرشناسى از مكّه در آن شركت كردند.

در حين گفتگو و دعوتِ اين افراد براى پذيرفتن اسلام، شخصى نابينا وارد شد و در كنار يكى از سران قريش نشست، آن شخص ناراحت شده و با حالتى اخم كرده و عبوس پشت به نابينا نمود.

ص: 196


1- . تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 64
2- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 157
3- . نهج البلاغه، نامه 25

با آنكه خوشرويى يا روى برگرداندن، براى شخصى كه نابيناست فرقى ندارد، ولى قرآن به شدّت انتقاد كرده و مى فرمايد:«عبس و تولّى أن جائه الاعمى»(1) چرا ناراحت شدى و روى برگرداندى؟ تو چه مى دانى؛ شايد آمادگى اين نابينا از تمام آن افراد سرشناس، براى پذيرفتن حقّ و تزكيه بيشتر باشد.

عدالت و پرهيز از احساسات و روابط فاميلى

عقيل به همراه اطفال رنگ پريده وگرسنه اش خدمت برادرش اميرالمؤمنين على عليه السلام رسيد وتقاضاى سهم بيشترى از بيت المال كرد. طبيعى است كه هر برادرى با ديدن كودكان گرسنۀ برادر خود تحت تأثير قرار گيرد و حقّى را به ناحقّ دهد، ولى امام على عليه السلام با قاطعيّت جواب منفى داد و براى آنكه فلسفۀ جواب منفى خود را به برادر بفهماند، آهن گداخته اى را به دست عقيل نزديك كرد وفرمود: مادرت به عزايت بنشيند! آيا مى خواهى دينم را به تو بفروشم و حقّى را ناحقّ كنم، همان گونه كه تو از نزديك شدن به اين آهن گداخته مى ترسى، من هم از عذاب قيامت مى ترسم.(2)

در ماجراى ديگر، هنگامى كه حضرت على عليه السلام بيت المال را تقسيم مى كرد، طفلى از نوه هاى امام آمد و چيزى برداشت و رفت. در اينجا هر پدربزرگى ممكن است مسأله را ناديده گيرد، ولى امام سراسيمه به دنبال طفل دويد و آن را از دستش گرفت و به بيت المال برگردانيد. مردم به حضرت گفتند: اين طفل هم سهمى دارد.

امام فرمود: هرگز، بلكه تنها پدرش سهم دارد، آن هم به قدر سهم يك مسلمان عادّى، هرگاه آن را گرفت هر مقدار كه لازم بداند به آن طفل خواهد داد.(3)

البتّه اين نوع سخت گيرى مربوط به بيت المال بود. امّا در بخشيدن اموال شخصى خود، سخاوت امام در حدّى است كه حتّى معاويه مى گويد: اگر على دو اتاق داشته

ص: 197


1- . سوره عبس، آيه 1
2- . نهج البلاغه، خطبه 224
3- . حياة الامام الحسن، ج 1، ص 338

باشد، يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا براى او بخشيدن هر دو يكسان است.

عدالت، نه سوء استفاده از مقام و موقعيّت

معمولاً افراد سرشناس و مشهور براى خريد اجناس، يا خود به بازار مى روند و يا اگر كسى را بفرستند او به فروشنده اعلام مى كند كه جنس را براى فلان شخصيّت مى خواهم، تا هم جنس را از نوع بهترى بدهد و هم ارزان تر حساب كند! در مواردى ممكن است اين عمل از رشوه يا سوء استفاده از مقام سر درآورد و سبب شود كه در بازار مسلمين تبعيض صورت گيرد و بهترين جنس را گروهى با قيمت مناسب استفاده كنند و افراد گمنام اجناس متوسّط را با قيمت بيشترى مصرف كنند.

اما على عليه السلام سعى مى كرد يا از افرادى كه او را نمى شناسند جنس بخرد و يا اگر كسى را به بازار مى فرستاد، فروشنده متوجّه نشود كه آن شخص براى چه كسى خريد مى كند.

حتى در كوفه مركز حكومت خود، گاهى مردم را مخاطب قرار مى داد و مى فرمود: اى مردم كوفه! اگر ديديد كه من از شهر شما بيرون رفتم به غير از آن وضعى كه قبلاً داشتم، مثلاً لباس و خوراك من يا مركب و غلام من عوض شده و در مدّت حكومتم يك زندگى مرفّه براى خود درست كرده ام، بدانيد كه من در حكومت به شما خيانت كرده ام.(1)

عدالت و پرهيز از امتيازات نابجا

طلحه و زبير از اصحاب پيامبر بودند كه براى خود امتيازاتى قايل بودند، لذا گاه و بيگاه از روش حضرت على عليه السلام انتقاد مى كردند. يك بار به امام اعتراض كردند كه:

شما چرا با ما مشورت نمى كنيد؟! امام پس از بيان آمادگى خود فرمود: آيا شما خيال مى كنيد من انحصار طلب و رياست خواهم و به اين دليل با شما مشورت

ص: 198


1- . بحارالانوار، ج 41، ص 137

نمى كنم؟ به خدا سوگند ميلى به مقام و رياست ندارم، شما خود با من بيعت كرديد و حكومت را به من واگذار نموديد، من هم طبق دستورات قرآن و روش پيامبر عمل مى كنم و تا كنون به مسأله اى برخورد نكرده ام كه حكمى دربارۀ آن نيامده باشد و به مشورت شما يا ساير مسلمانان نيازمند باشم و اگر نيازى پيش آمد، هم با شما مشورت خواهم كرد و هم با ديگران و هيچ فرقى ميان شما و ساير مسلمانان نخواهم گذاشت.(1)

يك بار طلحه و زبير به حضرت على عليه السلام گفتند: «عمر» سهم ما را از ديگران بيشتر مى داد و با اين جمله اشاره كردند كه شما هم سهم بيشترى به ما بدهيد. حضرت فرمود: پيامبر به شما چه مقدار مى داد؟ ساكت شدند. آن وقت فرمود: آيا پيامبر بيت المال را بين مسلمانان به طور مساوى تقسيم نمى كردند؟ گفتند: آرى.

امام فرمود: آيا من راه پيامبر را انتخاب كنم يا روش عمر را؟ گفتند: البتّه راه پيامبر را. سپس فرمود: پس چرا شما انتظار سهم بيشترى داريد؟ گفتند: به خاطر اينكه ما هم سابقۀ بيشترى در اسلام داريم و هم قرابت و نزديكى ما به پيامبر بيشتر است و هم در سختى ها و مشكلاتِ بيشتر شركت كرده ايم! امام عليه السلام فرمود: من در هر سه مورد بر شما مقدّم هستم؛ هم قبل از شما به پيامبر ايمان آوردم و هم داماد و پسر عموى او هستم و هم در جنگ ها بيشتر از شما شركت كرده و شمشير كشيده ام، لكن به خدا سوگند با همۀ اين امتيازات سهم من كه رئيس حكومت اسلامى هستم با سهم اين كارگر كه در اين گوشه كار مى كند يكسان است.(2)

عدالت در رفتار مسئولان و مديران

حضرت على عليه السلام به «محمّدبن ابى بكر» كه نمايندۀ امام در مصر بود و همچنين به كارگزاران ديگر فرمان داد:

ص: 199


1- . نهج البلاغه، خطبه 205
2- . بحارالانوار، ج 41، ص 116

«وَ آسِ بَيْنَهُمْ فى اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ»(1) در تمام ملاحظات و نگاه هاى خود، مساوات را مراعات كن. اين دقّت در عدالت به خاطر آن است كه افراد ضعيف در جامعه از لطف تو مأيوس نشوند و مستكبران طمعى به ظلم و بى عدالتى در تو نداشته باشند.

در حديث مى خوانيم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه با مردم سخن مى گفت، نگاه خود را عادلانه ميان اصحاب تقسيم مى كرد.(2)

اسلام به قدرى در اين موارد دقّت به خرج مى دهد كه حتّى سفارش كرده در مهمانى ها اگر قبل از غذا براى شستشوى دست مهمانان از طرف راست مجلس شروع كرديد، بعد از صرف غذا كه براى شستن دست آب مى آوريد، از طرف چپ شروع كنيد تا كسى كه قبل از غذا اوّلِ همه قرار گرفته بود بعد از غذا آخر همۀ افراد دست خود را بشويد. راستى شما نمونه اين دقّت و عدالت را در كدام مكتب سراغ داريد؟

عدالت در نظام ادارى و دورى از كاغذ بازى

حضرت على عليه السلام در بخشنامه اى به نمايندگان خود نوشت:

«اَدِقّوُا اقْلامَكُمْ» نوك قلم را تيز كنيد.

«و قارِبُوا بَيْنَ سُطُوركُمْ» ميان سطرها زياد فاصله نگذاريد.

«و احْذَفُوا مِنْ فُضُولكُمْ» حرف هاى اضافه را حذف كنيد.

«و اقْصُدُوا قَصد الْمَعانى» به جاى عبارت پردازى به بيان مطلب اكتفا كنيد.

«و ايّاكم و الاِكثار» از مطالب غير لازم ومصرف اضافى كاغذ خوددارى كنيد.

«فَاِنَّ اموال الْمُسلِمينَ لا تَحْتَمِلُ الاضْرارَ» چون اين كاغذها از بيت المال است و بيت المال تحمّل ضرر را ندارد.(3)

آن حضرت در خطبۀ 224 دربارۀ اهميّت عدالت و فرار از ظلم بيان آموزنده اى

ص: 200


1- . نهج البلاغه، نامه 27 و 46
2- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 499
3- . بحارالانوار، ج 41، ص 105

دارد و مى فرمايد: به خدا سوگند اگر اقاليم هفتگانه(1) را به من دهند تا پوست جوى از دهان مورچه اى بگيرم حاضر نيستم. به خدا سوگند اگر شب تا صبح مرا بر روى تيغ هاى تيز بغلتانند، براى من بهتر از آن است كه در پيشگاه خدا و رسول گرامى او از ستمگران محسوب شوم.

عدالت در معاشرت با مردم

پيامبر گرامى اسلام با لباس معمولى در ميان مردم رفت و آمد مى كرد، به طورى كه اگر يك فرد ناشناس وارد مسجد مى شد، او را نمى شناخت و پس از آنكه مدّتى به چهره ها نگاه مى كرد، مى پرسيد: «اَيُّكُمْ رَسُولُ اللّهِ» كدام يك از شما پيامبر خداست؟ آن حضرت به هنگام نشستن با اصحاب خود، دايره وار مى نشست به طورى كه بالا و پايين براى جلسه مطرح نباشد.

آرى، اين همرنگى و سادگى و بى آلايشى از ويژگى هاى مكتب انبيا و پيروان راستين آنان است. خداى متعال را سپاس مى گوييم كه در عصر ما نيز بزرگ مردى رهبرى ملّت ايران را به دست گرفت كه پيامبرگونه زندگى كرد و ساده زيستى او ديگران را به تعجّب وامى داشت.

عدالت در كيفر مجرمان

زنى از طائفۀ سرشناس بنى مخزوم دزدى كرد. پيامبر تصميم گرفت حكم خدا را دربارۀ او جارى كند، خويشان زن كه اين عمل را سبب سرشكستگى خود مى ديدند، شخصى به نام «اُسامه» را كه از ياران پيامبر بود نزد آن حضرت واسطه كردند تا مجازات سرقت دربارۀ آن زن اجرا نشود.

پيامبر عصبانى شد و به اسامه فرمود: آيا واسطه مى شوى كه حكم خدا جارى

ص: 201


1- . همان گونه كه امروز كرۀ زمين را به پنج قارّه تقسيم نموده اند، در قديم مناطق مسكونى زمين را به هفت اقليم تقسيم مى كردند

نشود؟! علّت هلاكت امّت هاى پيشين اين بود كه هرگاه افراد شريف و سرشناس خلاف مى كردند حكم خدا دربارۀ آنان جارى نمى شد ولى نسبت به افراد ضعيف و ناتوان حدّ الهى اجرا مى شد. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه هم سرقت كند دستش را قطع مى كنم.(1)

عدالت در اجراى حدود و انجام وظايف

زنى مرتكب فحشا شده بود و حضرت على عليه السلام پس از بررسى كامل دستور داد حكم خدا دربارۀ او اجرا شود. قنبر مسئول اجراى حكم شد و سه ضربه شلاّق بيشتر زد. همين كه امام از ماجرا مطّلع شد قنبر را خوابانيد و همان سه ضربه شلاّق اضافى را به او زد.

آرى، اين است دادگاه عدل اسلامى كه حتّى براى شخصى كه سال ها در خدمت امام بوده و الآن هم مسئوليّت اجراى حدّ را دارد، نه تنها حسابى باز نكرده بلكه به خاطر تخلّفش مجازات نيز مى شود.

عدالت، نه تطميع و باج دادن

هنگامى كه حضرت على عليه السلام زمام امور را به دست گرفت عدّه اى از سياست بازان حرفه اى خدمت امام رسيدند و گفتند: حكومت شما نوپاست و به تحكيم پايه هاى قدرت خود نياز شديدى داريد، ما صلاح مى دانيم كه بودجه اى از بيت المال ميان سران و اشراف و نورچشمى ها تقسيم فرماييد تا بدين وسيله جلو كارشكنى هاى احتمالى آنان گرفته شود و به اصطلاح حقّ السكوت به آنان پرداخت شود.

امام در پاسخ اين سياستمداران از خدا بى خبر - كه آن حضرت را نشناخته بودند - فرمود: آيا از مثل من توقّع داريد كه پايه هاى حكومت خود را با ظلم و ستم محكم كنم! آيا با پاى شرك مى توان به مقصد توحيد رسيد؟(2)

ص: 202


1- . صحيح بخارى و مسلم، باب حدود
2- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 80

اگر حكومت را پذيرفتم، براى از بين بردن اين قبيل بى عدالتى ها وباج دادن ها است، اكنون شما توقّع داريد مرتكب عملى شوم كه خود مسئول از بين بردن آن هستم؟!

در جريان ديگر گروهى از مصلحت انديشان خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و گفتند: «أعط هذه الاموال وفَضِّلِ هؤلاء الاَشْرافَ مِنَ الْعَرَبِ وَ قُرَيْشٍ عَلَى الْمَوالى وَ الْعَجَمِ وَ مَنْ نَخافُ عَيَّهُ مِنَ النّاسِ و فِرارَهُ الى مُعاوِيَةَ»(1) شما به افراد سرشناس عرب و قريش سهم بيشترى بدهيد و بدين وسيله آنان را گرد خود جمع كنيد، زيرا اگر سهم آنان را بر بردگان و غير عرب ترجيح ندهى ممكن است يا دست به كار شكنى بزنند و يا از تو بريده و به معاويه بپيوندند.

امام فرمود: آيا بيت المال را صرف جذب افراد كنم؟! آيا باج بدهم؟! اگر كسى با پول طرفدار ما شود، با پول بيشترى كه از ديگرى مى گيرد مخالف ما خواهد شد، ما بايد عدالت و مكتب را حفظ كنيم و به جذب افراد از طريق تهديد يا تطميع توجّهى نداشته باشيم. من هرگز هيچ كس را بر ديگرى ترجيح نمى دهم، هركه خواست بماند وهركه مى خواهد برود.

عدالت و پرهيز از شخصيّت زدگى

امام صادق عليه السلام فرمود: تمام مسلمانان فرزند اسلامند و من در تقسيم بيت المال ميان آنان فرقى نمى بينم. فضايل و كمالات معنوى مانند سابقۀ اسلام، علم، يا تقوا و جهاد و امثال اينها مربوط به قيامت است نه مربوط به بهره گيرى بيشتر از بيت المال. (2)

ص: 203


1- بحارالانوار ج 41 ص 108
2- وسائل الشيعه ج 11 ص 81

به نظر مى رسد اين سخن امام در برابر يك سرى توقّعات يا يك جريان فكرى بوده كه انتظار داشتند هر يك به خاطر فضايلى كه دارند مورد نظر خاصّى قرار گيرند و از سهم بيشترى از بيت المال برخوردار باشند كه امام صادق عليه السلام با بيان فوق اين توقّع نابجا و جريان فكرى را محكوم نمود. اگر به خاطر برخى كمالات و فضايل و صفات برجسته اى كه ديگران دارند سهم بيشترى به آنان بدهيم مرتكب دو خطا شده ايم:

1 - ارزش كمالات را به بهاى ناچيزى قيمت گذارى كرده ايم.

2 - اخلاص را در فرد صاحب كمال متزلزل نموده ايم. زيرا در راه كسب كمالات نظر او را به مسايل مادّى جلب كرده ايم و ناگفته پيداست كه اگر ما صفات معنوى و كمالات روحى را با نرخ گذارى و كم و زياد در پرداخت بيت المال اندازه بگيريم، ضربۀ غير قابل جبرانى به كمال و پويندگان راه آن وارد نموده ايم.

عدالت و نظارت بر عملكرد زيردستان

على عليه السلام شخصاً كارهاى نمايندگان خود را زير نظر مى گرفت و بازرس هاى آشكار و مخفى بر آنها مى گمارد، به علاوه خود مردم در كمال آزادى، حق داشتند نقاط ضعف نمايندگان را به امام برسانند. در يكى از اين شكايات كه عليه نمايندۀ امام از فارس گزارش شده بود، آمده بود كه اين نماينده ميان خويشاوندان خود با ساير مسلمين فرق مى گذارد و به آنها سهم بيشترى مى دهد. على عليه السلام آن مظهر عدالت، در نامه اى به نمايندۀ خود هشدار مى دهد: مبادا خيانتى در بيت المال صورت پذيرد و ميان تو و بستگانت و ساير مسلمانان ذرّه اى فرق باشد.(1)

عدالت در قضاوت

در زمان حكومت عمر، شخصى از حضرت على عليه السلام نزد قاضى شكايت كرد. دو طرف نزاع در دادگاه حاضر شدند. قاضى كه بايد در گفتار و حتّى نگاه كردن و نام بردن ميان دو نفر يكسان عمل كند در اينجا ميان امام و ديگرى در نام بردن فرق

ص: 204


1- . نهج البلاغه، نامه 20

گذارد؛ امام را محترمانه و با كنيه ولى ديگرى را با اسم و بسيار ساده صدا زد.

امام عصبانى شد و دادگاه را ترك كرد و فرمود: قاضىِ عادل نبايد ميان دو طرف دعوا فرق بگذارد، تو بين ما فرق گذاشتى و مرا با احترام خاصّى خطاب كردى؛ اين دادگاه اسلامى نيست!(1)

مطلب ديگرى كه در اين حادثه به چشم مى خورد، حضور شخصيّتى همچون على عليه السلام در كنار فردى گمنام، بدون هيچ امتيازى از جهت مقام و موقعيّت و نحوه دادرسى است.

عدالت و رعايت حقوق ديگران

از جمله آزادى هايى كه اسلام براى انسان مقرّر كرده، آزادى در محل زندگى و مسكن است. هيچ كس حقّ ندارد بدون اجازه وارد خانۀ ديگرى شود. چنانكه قرآن مى فرمايد:«لاتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بيوتكُمْ حَتّى تَسْتَانِسُوا»(2) بدون اجازه وارد خانه ديگرى نشويد.

در صدر اسلام، مردى از خود راضى و لجوج به نام «سَمُرِه» گاه و بيگاه بى اجازه و سرزده وارد باغ محل زندگى يكى از ياران پيامبر مى شد و مزاحم خانواده او بود.

بهانۀ او هم اين بود كه من در گوشۀ باغ درختى دارم و براى سر زدن به آن وارد باغ مى شوم.

صاحب باغ به سمره گفت: رسيدگى به آن درخت مانعى ندارد ولى قبلاً آمدن خود را اطلاع دهيد و سرزده وارد نشويد. سمره گفت: لازم نيست. صاحب باغ به نزد پيامبر آمد و از او شكايت كرد. حضرت، سمره را احضار و موعظه كرد، امّا او زير بار نرفت، پيامبر فرمود: اين درخت را با درخت ديگرى كه در مكان ديگرى است عوض كن، حاضر نشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: درخت خود را به صاحب باغ بفروش،

ص: 205


1- . داستان راستان
2- . سوره نور، آيه 27

ولى راضى به اين كار هم نشد. حضرت فرمود: پس لااقل با اجازه وارد باغ شو. باز قبول نكرد. پيامبر فرمود: از اين درخت صرف نظر كن تا من در بهشت درختى را براى تو ضمانت كنم، امّا او لجاجت كرد و نپذيرفت. پيامبر صلى الله عليه و آله دانست كه بناى او بر لجاجت است، دستور داد درخت را از ريشه كنده و دور بياندازند.(1)

«والحمدللّه ربّ العالمين»40

ص: 206


1- . وسائل الشيعه، ج 17، ص 340

ص: 207

ص: 208

(3)

اصل سوم: نبوّت

نبوت

اشاره

در جهان بينى الهى نياز انسان به پيامبر، ضرورتى است كه قابل ترديد نيست. اگر جهان هستى هدفى دارد و در مسير خود خط صحيحى را دنبال مى كند، بايد براى انسان هم كه جزيى از عالم است راهى روشن و دور از هرگونه خطا و انحراف وجود داشته باشد و اگر نباشد او وصله ناهمرنگ هستى خواهد بود.

اگر براى آفرينش انسان هدفى وجود دارد و بايد انسان به سعادت ابدى برسد، بدون داشتن طرحى كامل و جامع، اين هدف عملى نيست و انبيا براى تبيين چنين طرحى آمده اند.

اگر انسان خطاكار است، هشدار دهنده مى خواهد و انبيا همان منذران و هشدار دهندگانند.

اگر انسان مسئول است و بايد در دادگاه عدل الهى پاسخگو باشد، ضرورى است كه بيان كننده اى هم براى احكام و مسئوليت ها وجود داشته باشد و پيامبران الهى براى اين امر آمده اند.

اگر لازم است كه انسان خود را بسازد، بايد الگو و مدل داشته باشد و انبيا الگوى انسان كاملند.

اگر انسان بايد براى آيندۀ خود فكر كند، بايد كسى هم باشد كه آينده را براى او تشريح كند.

در اين نوع تفسير و بينش است كه نقش انبيا براى كاروان انسانيّت روشن مى شود و چنين بينشى تنها در جهان بينى الهى است.

امّا در جهان بينى مادّى كه براى هستى راهى و هدفى معيّن نشده و انسان هم

ص: 209

بدون طرح و نقشۀ قبلى ساخته شده و پس از چندى رو به نابودى مى رود، مسأله اى به نام نبوّت مطرح نيست.

بنابراين، مسأله نبوّت در متن زندگى ما و در خط اصلى قرار دارد، يعنى رسيدن به هدف انسانى و اسلامى كه تنها از يك راه ممكن است؛ راهى بدون شك و سهو، آن هم از منبع وحى و علم بى نهايت الهى كه به تمام عوامل سعادت و شقاوت ما آگاهى دارد.

اكنون دنياى علم و صنعت شاهد انواع انحرافات و جنايات افراد و ملّت هايى است كه چون در خط انبيا نبوده اند، با اختراعات و اكتشافات خود، جهنّمى ساخته اند كه مردم را در آن مى سوزانند. آنان حتّى در كنفرانس ها و جلساتى كه به نام حمايت از مظلوم برگزار مى كنند از حقّ وتوهاى ظالمانه برخوردارند و با وجود ميليون ها شكم گرسنه در جهان، بودجه هاى ميلياردى صرف مسابقات تسليحاتى مى كنند و با داشتن انواع وسايل رفاهى باز به مواد مخدّر پناه مى برند. با مشاهدۀ چنين وضعى ترديدى نيست كه انسان به رهبرى معصوم وخطى سالم نيازمند است.

دلايل نياز به انبيا

با توجّه به مطالبى كه بيان شد مى توان دلايل نياز به انبيا را اين گونه بر شمرد:

1 - هدفدار بودن هستى

در جهان بينى الهى، هستى هدفدار است و انسان جزيى از هستى است و هستى براى او آفريده شده(1) و در اختيارش قرار گرفته است.(2) بنابراين او نمى تواند يله و رها باشد.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

ص: 210


1- خلق لكم سوره بقره آيه 29 متاعالكم سوره نازعات آيه 33
2- سخرلكم سوره جاثيه آيه 13

به عبارتى ديگر: نمى توان پذيرفت كه تمام هستى هدف دارد، ولى انسان كه هستى براى او آفريده شده، بى هدف است.

فرض كنيد تمامى امكانات براى راه اندازى مدرسه اى فراهم شده است؛ مدرسه اى با تجهيزات كامل از جمله كلاس، آزمايشگاه، كتابخانه، امكانات آموزشى و كمك آموزشى و... كه دانش آموزان نيز در كلاس حاضرند، امّا معلّمى در كار نيست و يا اتاق عملى را تصور بفرماييد، كاملا مجهّز، بيمار نيز آماده، ولى دكتر جراحى در ميان نيست، معناى اين كار چيست؟ يعنى هيچ؛ يعنى كارى بيهوده و عبث.

2 - حركت هستى

خداوندى كه حركت هستى را بدون ابهام و ترديد قرارداد، بر مبنا و مقتضاى عدل خود، انسان را متحيّر رها نمى كند.

علاّمه طباطبايى (ره) مى فرمايند: كلّ هستى يك حركت بدون شك دارد، بدين معنا كه تمامىِ موجودات در راه رشد خود شك و ترديدى ندارند، اشتباه نمى كنند و در نهايت به رشد و كمال مى رسند. در اين صورت آيا صحيح و قابل قبول است كه انسان گيج و متحير باشد؟

بى شك، انسان نيز بايد يك راه بدون تزلزل در پيش رو داشته باشد كه با پيمودن آن به كمال برسد و لازم است اين راه را خداى حكيم و عادل - همانگونه كه در اختيار تمامى موجودات قرار داده است - در اختيار انسان نيز قرار دهد و او را از سر در گمى نجات دهد، ولى تفاوتى كه انسان با ساير موجودات دارد اين است كه انسان مى تواند اين راه رشد و كمال را بپيمايد و مى تواند رها كند.

3 - لطف خداوند

بر مبناى قاعدۀ لطف،(1) بر خداوند لازم است بندگان را هدايت كند و راه سعادت را به آنها نشان دهد و نزول كتاب هاى آسمانى و فرستادن پيامبران، لطفىند

ص: 211


1- . قاعدۀ معروف در علم كلام كه نبوّت عامّه را بدان اثبات مى كنند

است كه از سوى خداوند شامل حال بندگان مى شود. چنانكه در قرآن مى فرمايد:

«انّ علينا للهدى»(1) هدايت مردم بر عهده ماست. خداوندى كه مى داند در مسير حركت انسان، انواع راههاى منحرف وجود دارد و شيطان ها كمين كرده اند و هوس ها و غرائز، هر انسانى را به سمت و سويى مى كشانند و او را از راه راست منحرف مى سازند، آيا ممكن است او را بدون راهنما رها كند؟

آيا رهاكردن انسانى كه راه را نمى داند، از خداوند رحمان و رحيمى كه اين همه به بندگان خود لطف دارد، شايسته است؟

بديهى است كه اگر خداى متعال پيامبرى نفرستد، انسان راه و مسير و هدف را گم مى كند. خداوند خود نيز در قرآن يكى از دلايل ارسال پيامبران را راهنمايى انسان ها و اتمام حجّت بر آنها دانسته است. آنجا كه مى فرمايد:«لو لا ارسلت الينا رسولاً فنتّبع آياتك من قبل أن نذّل و نخزى»(2) و در جاى ديگرى مى فرمايد:«لئلاّ يكون للنّاس على اللّه حجّة بعد الرُسُل»(3)

به عبارتى ديگر اگر خداوند پيامبرانى را براى راهنمايى انسان ها نفرستاده بود، آنان مى توانستند مدّعى شوند كه خدايا! ما براى آمدن به سوى تو، نه نقشه اى داشتيم و نه راهنمايى. مسير هم طولانى و پر مشقّت بود. دشمنان نيز فراوان و از درون و برون در كمين ما نشسته بودند، خدايا! چگونه مى توانستيم به سوى تو بياييم و در راه تو قدم برداريم؟

4 - جهل انسان

يكى ديگر از دلايل نياز به انبيا جهل انسان است.

انسان جاهل است و جاهل نياز به معلّم و راهنما دارد.

بدون ترديد اطلاع و آگاهى انسان از خود و جهان آفرينش بسيار اندك و مجهولات او بى شمار است. بشر به معلم نياز دارد تا از مجهولات خود بكاهد و بر65

ص: 212


1- . سورۀ ليل، آيۀ 12
2- . سوره طه، آيه 134
3- . سوره نساء، آيه 165

معلوماتش بيافزايد.

ممكن است مطرح شود كه خود انسان به مرور زمان مطالب را مى فهمد و به راهنما و پيامبر نيازى ندارد، در پاسخ بايد گفت: هر چند انسان به مرور زمان چيزهاى اندكى را مى فهمد، امّا اين كافى نيست؛ دقت در آيه ذيل حقيقت ارزنده اى را براى ما روشن مى سازد:

خداوند مى فرمايد:«و يعلّمكم مالم تكونوا تعلمون»(1) چيزهايى را كه نمى توانستيد بفهميد و درك كنيد خداوند به شما مى آموزد. اين آيه نمى فرمايد: چيزهايى را كه نمى دانستيد به شما مى آموزد؛ بلكه به اين نكته عنايت دارد كه چيزهايى وجود دارد كه شما نمى توانيد بفهميد و درك كنيد!

راستى چگونه با علم و فكر بشر مى توان به حوادث عالم برزخ و قيامت پى برد، آيا اين، جز از راه انبيا ممكن است؟

علاّمه طباطبايى (ره) مى فرمودند: من براى فضلاى قم دو دوره درس فلسفه گفتم، در هر دوره به بحث معاد كه رسيدم متوقّف شدم. چون اصل معاد را با استدلال هاى فلسفى مى توان ثابت كرد، امّا بدون استفاده از وحى و رهنمود پيامبران چگونه مى توان از حوادث آن سخن گفت؟

راه انبيا خواسته ديرينۀ انسان

انسان فطرتاً از قانونى كه عادلانه باشد پشتيبانى مى كند. انسان، عاشق حكومتى است كه برخاسته از تمايلات قشر خاصى نباشد. انسان رهبرى مى خواهد كه هيچگونه خود خواهى و امتيازطلبى نداشته باشد و با ساده ترين وضع زندگى كند.

يك رنگى، سادگى، صداقت، حسن سابقه و عدالت خواهى از خواسته هاى طبيعى هر انسانى است و طبق شواهد تاريخى، نمونۀ بارز اين نوع حكومت و رهبرى، تنها

ص: 213


1- . سوره بقره، آيه 151

در شخص انبيا و نظام عادلانۀ آنان و كسانى كه از نظر مكتبى به آنان نزديك ترند ديده شده است و پاسخ مثبت دادن به اين خواستۀ طبيعى، جز در پرتو خط انبيا، محقّق نمى شود؛ دليل آن هم سيستم هاى حكومتى و رهبران جنايتكارى است كه در تمام دنيا در طول قرن ها خون مستضعفان را مكيده اند و اين همه حقوقدان و سياستمدار، دردى از محرومان درمان نكرده اند و هنوز در خرافاتى نظير نژادپرستى و بت پرستى به سر مى برند.

چند مثال

براى روشن تر شدن نياز انسان به راهنمايى انبيا، چند مثال ذكر مى كنيم:

1 - ميزبانى را تصور كنيد كه افرادى را دعوت كرده است؛ مهمانان راه خانه را نمى دانند و در مسير راه هم راه هاى فرعى و انحرافى وجود دارد و اغفالگران و حيوانات درنده و تاريكى شب هم خطرهاى ديگرى است كه عابران را تهديد مى كند.

در اينجا بر ميزبان است كه شخص دلسوز و آگاهى را با داشتن چراغ و نقشه براى راهنمايى مهمانان بفرستد، زيرا در غير اين صورت اساس دعوت لغو خواهد بود.

خداوند تمام جهان را براى بهره گيرى انسان آفريده و همۀ ما را براى سعادت ابدى و بندگى خودش دعوت فرموده است، با توجّه به اينكه ما راه را نمى شناسيم و يا در انتخاب راه راست اشتباه مى كنيم و در مسير حركت، به خطها و وسوسه هاى شيطانى و طاغوت ها و تاريكى هاى شرك و جهل و تفرقه وانحراف دچار مى شويم، در اينجا اگر ميزبان ما كه خداى بزرگ است، رهبرى همچون پيامبر با چراغى همچون معجزه و نقشه اى كامل همچون قرآن، براى هدايت ما نفرستد، دعوت هايى كه خداوند از ما نموده لغو و بيهوده مى شود، و هدف نهايى از ارسال پيامبران صورت نمى گيرد، زيرا هدف از بعثت انبيا حركت انسان به سوى تكامل واقعى است و هر حركتى هم به مبدأ و مقصد و راه نياز دارد و هم به وسيله و رهبر و

ص: 214

در همۀ اين نيازها نياز به رهبر ضرورى تر است، زيرا اگر رهبر نباشد هم راه را گم مى كنيم و هم هدف را و هم وسيله ها نابجا به كار مى رود.

2 - هرگاه شما مريض شويد، به پزشك مراجعه مى كنيد و اگر ماشينتان خراب شود آن را در اختيار مكانيك مى گذاريد، دليل آن هم روشن است: پزشك نسبت به بدن شما و مكانيك نسبت به ماشين از خود شما آگاه تر است، گرچه مهربان تر نيست.

ما در انتخاب راه لازم است خود را در اختيار خدا بگذاريم چون خدا هم به ما آگاه تر است و هم مهربان تر و به قول قرآن:

«أ فحكم الجاهلية يبغون و مَن أحسن من اللّه حكماً»(1)

آيا حكم جاهليت را طلب مى كنند در حالى كه كيست كه از خدا بهتر حكم كند؟

امّا خداوند آگاه تر است چون او ما را ساخته و سازنده هر چيز اطّلاع كامل و كافى از ساخته خود دارد. قرآن مى فرمايد:

«ألا يعلم مَن خَلق»(2) آيا كسى كه آفريده، نمى داند؟

شهيد نوّاب صفوى در مثالى زيبا مى گفت: شما هر كالا و محصولى را از هر كارخانه اى بخريد بايد همان مهندسى كه سازندۀ آن است دستور استفاده از كالا را بدهد وديگران حقّ صادر كردن دستور ندارند و انسان از يك كالا ومحصول كارخانه كمتر نيست، براى انسان بايد خداوندى دستور دهد كه هم سازندۀ اوست هم از تمام نيازهاى مادّى ومعنوى او آگاه است و هم از مسير ابدى وآيندۀ او با خبر است.

3 - انسان در زندگى خود ناگزير است راهى را انتخاب كند، در اين انتخاب، مسألۀ مهم آن است كه اين راه را از چه كسى بگيرد:

الف: طبق فهم يا تمايلات شخصى خود راهى را برگزيند.

ب: راه ديگران را براى خود انتخاب كند.

ج: راهى را برگزيند كه انبيا از طرف خدا آورده اند.14

ص: 215


1- . سوره مائده، آيه 56
2- . سوره ملك، آيه 14

يك بررسى كوتاه ما را به راه سوم راهنمايى مى كند، زيرا تجربه نشان داده كه ما بارها راهى را انتخاب كرده ايم و سپس به اشتباه خود پى برده، تغيير مسير داده ايم.

شما كسى را پيدا نمى كنيد كه در عمر خود بارها از اعمال و رفتار و تصميم هاى خود پشيمان نشده باشد به اين دليل راه اول را ترك مى كنيم.

راه ديگران هم براى ما ارزشى ندارد زيرا همان محدوديّت علم و محكوميّت غرائزى كه مسير ما را عوض مى كرد راه آنان را نيز دچار لغزش مى كند.

تنها راه، همان راهى است كه از علم بى نهايت خدا و از طريق وحى به وسيلۀ پيامبران معصوم عليهم السلام به ما عرضه شده است.

آرى، زمانى نقش انبيا براى ما روشن مى شود كه مكتب هاى بشرى را با مكتب هاى آسمانى و جوامعى را كه از نعمت راه انبيا برخوردارند با ساير جوامع مقايسه كنيم و از نارسايى ديگر مكتب ها آگاه شويم و نمونه هاى تربيت شدگان مكتب انبيا و ديگر مكاتب را مشاهده كنيم.

عدم اعتقاد به نبوّت نشانۀ عدم شناخت خدا

چگونه بپذيريم كه انسان - اين جانشين خدا و اين گل سر سبد موجودات كه تنها موجود انتخابگر و صاحب اراده است - بدون راه و راهنما در جهان هستى متحيّر بماند و به حال خود رها شود و هيچ طرح و برنامه اى براى حركت صحيح او ترسيم نشود و هيچ رهبرى او را هدايت نكند؟ آيا اين ديد انحرافى با خداشناسى سازگار است؟! قرآن مى فرمايد:

«و ما قدروا اللّه حق قدره اذ قالوا ما انزل اللّه على بشر من شىء»(1) گروهى قدر خدا را چنان كه بايد نشناختند زيرا گفتند: خدا به كسى وحى نكرده است.

راستى چگونه ممكن است خداى حكيم همه موجودات را براى انسان خلق كند

ص: 216


1- . سوره انعام، آيه 91

ولى خود او را بدون برنامه به حال خود رها كند. آيا اين كار، خلاف حكمت نيست؟ اگر كسى چنين خيال كند در حقيقت خدا را درست نشناخته است.

آيا رهنمودهاى علم و عقل كافى نيست؟

اسلام به عقل و علم اهميت بسيار مى دهد تا جايى كه عقل را پيامبر درونى مى داند و كيفر و پاداش انسان ها را براساس مقدار عقل آنان قرارداده است. قرآن همگان را به تعقل و انديشيدن فرامى خواند و در بسيارى از آيات تنها اهل فكر و عقل را مخاطب قرارداده است. اسلام در معرفى عقل بهترين تعبيرها را بكار برده و مى فرمايد: عقل، وسيلۀ بندگى خداست. در سخنان پيشوايان معصوم عليهم السلام به آن اندازه كه از عقل و فكر تجليل شده شايد از كمتر موضوعى قدردانى شده باشد.

زمانى در خدمت امام صادق عليه السلام از شخصى سخن به ميان مى آيد كه بسيار عبادت مى كند، حضرت مى پرسد: «كيف عقله»(1) او چگونه مى انديشد و عقلش تا چه اندازه است؟

بخش اول پاره اى از كتاب هاى معتبر حديث همچون بحارالانوار به مدح عقل و علم اختصاص داده شده است و كتاب ارزشمند «اصول كافى» كه از بهترين كتب حديثى شيعه است، اولين بابش به عنوان باب «عقل و جهل» نامگذارى شده است.

در قرآن، عباراتى همچون «يعقلون»، «اولواالالباب»، «يتفكرون» و... فراوان مشاهده مى شود.

در مكتب اسلام، يك ساعت فكر از شصت سال عبادت برتر معرفى شده و براى تحصيل علم، ثواب فراوانى ذكر شده است. در حديث داريم كه ماهيان دريا براى طالب علم، طلب آمرزش مى كنند. در اسلام آنچه به فكر و عقل لطمه مى زند و مزاحم آن مى شود، مردود است. شراب كه به عقل آدمى لطمه مى زند، حرام و

ص: 217


1- . كافى، ج 1، ص 11

مشورت كه عقل آدمى را تقويت مى كند و مايه رشد عقل و فكر مى گردد، پسنديده و مورد تأكيد است.

هيچ مكتبى چون اسلام فراگيرى علم را براى تمام افراد لازم نشمرده و آنچه كه اسلام براى اهمّيت علم در زمان جاهليت فرموده هيچ دانشمندى تاكنون در هيچ منطقه اى نظير آن را نگفته است، شما پيدا كنيد صاحب مكتبى را كه مدت تحصيل را از گهواره تا گور و معلم آن را حتى از مخالفان خود و مكان آن را تا مسافرت به كرات آسمانى گسترش دهد.

امّا با اين حال علم و عقل جايگزين انبيا نمى شوند و ما را از پيامبران بى نياز نمى كنند، به دلايلى كه ذكر خواهد شد.

دلائل نارسايى علم

الف: محدوديّت علم انسان

هر روز شاهديم كه به تعداد دانشكده ها تخصصى اضافه مى شود و اختراعات و اكتشافات جديدى نصيب انسان مى گردد. امّا واگذار كردن انسان به علم و عقل خود در حقيقت در سنگلاخ قرار دادن و گيج كردن اوست، زيرا فهم و علم و فكر مردم متفاوت است، بيشتر درگيرى ها و اختلافات خطرناك از افراد عاقل و آگاه سرچشمه مى گيرد، علم و عقلى كه مايه ايجاد اين همه درگيرى است چگونه مى تواند برطرف كنندۀ نزاع ها و تفاوت ها باشد؟ هر كسى چيزى را خير مى داند كه چه بسا ديگرى آن را نمى فهمد.

آرى آگاهى انسان كم است. نه از گذشته خبر صحيحى دارد و نه از آينده و نه به طور دقيق از بازتاب و عكس العمل هاى فورى يا تدريجى كار خود اطلاعى دارد.

چه زيبا گفته اند كه علم انسان در كنار جهلش همچون قطره اى در كنار درياست.

ب: فراوانى موانع شناخت

يكى از بحث هايى كه در موضوع شناخت مطرح مى شود موانع شناخت است.

ص: 218

هنگامى انسان حق را درك مى كند كه مانعى در مسير شناخت او نباشد.

انسان با داشتن عقل و فكر و قدرت تحصيل گاهى چنان در مسير طوفان غرائز قرار مى گيرد كه قدرت شناخت واقعيت را از دست مى دهد. متأسّفانه آن قدر عينك هاى رنگارنگ جلو چشمان ما قرار مى دهند كه درست تشخيص نمى دهيم.

چه بسا چيزهايى را حق مى بينيم كه باطل هستند و چيزهايى را باطل تشخيص مى بينيم كه حق هستند؛ برخى را دوست مى پنداريم كه دشمن اند و برخى را دشمن خيال مى كنيم كه دوست هستند.

در قرآن و حديث به موانع شناخت توجه زيادى شده است. هر يك از غضب و شهوت و محبّت و تعصّب و تمايلات مى توانند جلو شناخت صحيح را بگيرند و انسان را از درك واقعيت ها بازدارند.

كوتاه سخن آنكه چون انسان محكوم غرائز است و واقعيت ها را همه جا چنان كه هست نمى بيند و گاهى بر خلاف شناخت صحيح عمل مى كند، حقّ قانونگذارى ندارد. قرآن كريم مى فرمايد: «ان الحكم الاّ للّه»(1)

پس اگر ما به مجلس شوراى اسلامى قوّۀ مقنّنه مى گوييم، در واقع مراد وضع قانون مطابق قوانين الهى است.

ج: تأخير در فهم

گاهى به مرور زمان و با پيشرفت علم، دست انسان به واقعياتى مى رسد، لكن گناه صدها سال تأخير دسترسى را به عهدۀ چه كسى بگذاريم؟ مثلاً حدود نيم قرن است كه ثابت شده مصرف گوشت خوك موجب توليد و رشد كرم كدو و كرم تريشين است، اما كسانى كه از طريق وحى، از حرام بودن گوشت خوك آگاه شدند قرن ها سال است كه از خطر آن مصونيّت دارند،

ده ها دستور در اسلام داريم كه مرور زمان و پيشرفت علم از روى اسرار آن پرده57

ص: 219


1- . سوره انعام، آيه 57

برداشته ولى پيروان مكتب انبيا از همان روز اول در مسيرى قرار گرفتند كه دانشمندان متّكى به علم و تجربۀ خود پس از قرن ها به آن رسيدند.

د: درك معنويّات

انسان با علم و عقل و مشورت و بررسى هاى خود تنها در مسائل محسوس و مادى مى تواند گام بردارد و راهى را انتخاب كند، امّا در شناخت سعادت ابدى و رشد معنوى و تربيت روحى كه دست انسان از آنها كوتاه است جز طريق وحى و راه انبيا راهى ندارد.

تفاوت كار علم با كار انبيا

در بحث هاى قبل گفتيم: علم، كار انبيا را نمى كند؛ اكنون مطالب را با بيانى رسا و فشرده از قول مرحوم شهيد مطهرى بيان مى كنيم:

علم در طبيعت تصرّف مى كند و انبيا در انسان.

علم به ما ابزار مى دهد، انبيا به ما هدف مى دهند.

علم به ما سرعت مى دهد، انبيا به ما جهت مى دهند.

علم مى گويد چه هست، انبيا مى گويند چه بايد كرد.

علم تنها انقلاب بيرونى را طرّاحى مى كند، انبيا انقلاب از درون را.

علم گسترش مى دهد، انبيا بالا مى برند.

شناخت ها و فكرها با هم تضادّ دارند ولى انبيا همه در يك جهت هستند.

علم گاهى از خيال سر در مى آورد، يعنى انسان خيال مى كند فهميده، بعد معلوم مى شود كه اصلاً نفهميده است ولى در وحى خيال راه ندارد.

در عصر كنونى، روز به روز دامنه علم گسترش مى يابد ولى هرگز از آمار جنايت كم نشده است.

آرى، علم لازم است همراه عمل باشد تا ارزشمند گردد، چه علم دين و چه ساير علوم. علم به تنهايى مشكلى را حل نمى كند. شايد عالمى نويسندۀ كتاب اخلاق

ص: 220

هم باشد، ولى وقتى عمل ندارد، علم او ارزشى ندارد.

بنابراين، علم انسان را نجات نخواهد داد و انسان ناچار است دستش را در دست انبيا بگذارد.

وجدان، نمى تواند جايگزين انبيا گردد

برخلاف تصوّر گروهى كه خيال مى كنند وجدان اخلاقى براى هدايت انسان كافى است و ديگر از راهنمايى انبيا بى نيازيم؛ بايد بگوييم: وجدان اخلاقى تا حدود زيادى به خود ما و جامعه ما وابسته است، و رنگ محيط و عادت به خود مى گيرد و قابل تغيير است و هرگز نشان دهندۀ واقعيات نيست. همين سيگار تلخ، كه هر وجدان سالمى بار اول آن را طرد مى كند، به خاطر عادت و محيط، كم كم به مرحله اى مى رسد كه فرد از مصرف آن لذّت مى برد.

كسانى را مى شناسيم كه از سربريدن يك مرغ وحشت داشتند ولى با تكرار آن، احساس و وجدانشان تغيير يافته است. البته وجدان چيز خوب و مفيدى است امّا نمى توان بر آن تكيه كرد. در دعاى كميل مى خوانيم:

«الّلهم اغفرلى الذّنوب الّتى تهتك العصم»

خدايا! گناهانى كه پرده ها را مى درد بر من ببخشا!

انسان بار اول كه گناه مى كند، ناراحت مى شود و وجدان، او را آزار مى دهد، امّا بر اثر تكرار، انجام گناه براى او عادّى مى شود حتى گاهى از اين كه گناه نكرده ناراحت است. اميرمؤمنان حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

انبيا آمدند تا فطرت بشر را زنده كنند و پرده هاى غفلت را كنار بزنند. ولى بحث ما در اين است كه آيا مى توان تنها به رهنمودهاى وجدان قناعت كرد؟ البته كه پاسخ منفى است.

ص: 221

قوانين بشرى، نارسا، ناقص و مورد ترديد است

كسانى كه خود را از مكتب وحى و راه انبيا بى نياز مى دانند براى زندگى خود قوانينى از اين قبيل تدوين مى كنند:

1 - قوانين استبداد فردى كه از ارادۀ يك فرد خودكامه سرچشمه مى گيرد و ضعف و نارسايى و تحميل و خفقان و تنگ نظرى و... به همراه دارد.

2 - قوانين استبداد طبقاتى كه تنها يك طبقه آن را وضع مى كنند، و ناگفته پيداست كه اين سرى قوانين تنها مصلحت يك طبقه و قشر خاص را در نظر مى گيرد و تحت تأثير همان طبقه حاكم است.

3 - قوانين ملّى كه برخاسته از آراى ملّت است؛ خواه اين قوانين با حقيقت و مصلحت توأم باشد يا نباشد. دنياى امروز اين نوعِ سوّم را مترقّى ترين قوانين مى دانند در حالى كه هيچ يك از قوانين بشرى جامع و كامل نيست و به همۀ ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان اشراف ندارد. زيرا افرادى كه به اتّكاى علم و عقل خود براى ما قانون وضع كرده اند:

الف: چگونه تمام ابعاد انسان را شناخته و نيازش را دانسته اند؟

ب: آيا به راستى خيرخواه بشر بوده اند؟

ج: چگونه مطمئن باشيم خطا نكرده اند؟

د: شايد منافع فرد يا گروه خاصّى را در نظر گرفته باشند و محيط و نظام خانوادگى يا قبيله اى يا اقتصادى مسير شناخت واقعى آنان را عوض كرده و فشارها و محيط بر قانونگذارى آنها اثر گذاشته باشد.

ه: از كجا كه تحت تأثير غرائز شيطانى وطاغوت ها قرار نگرفته اند؟

و: از كجا مطمن شويم كه بازتاب و عكس العمل اين دستورات دير يا زود به ضرر فرد يا جامعه منتهى نخواهد شد؟

اين ها ترديدهايى است كه با چندين سال سوء سابقۀ حاميان حقوق بشر و كسانى

ص: 222

كه از عدالت اجتماعى دم مى زنند به يقين تبديل شده است و همه فهميديم كه اين حاميان دروغين براى نجات محرومان و مستضعفان، گامى مؤثر و چشمگير برنداشته اند و شايد كمتر كسى باشد كه نسبت به اجراى قوانين بشرى با اين سابقه و تجربۀ تلخى كه دارد احساس دلگرمى كند و اگر احياناً در مناطقى از دنيا به همين قوانين برخاسته از افكار اين سياستمداران و حقوقدانان عمل مى شود يا به خاطر ادامۀ زندگى مادّى و يا ترس از جريمه و مخالفت دولت است و گرنه پيروان هيچ منطقى جز مكتب انبيا، در عمل كردن به قوانين، در درون خود احساس عشق و شور و قداست نمى كنند.

راستى، انسانى كه آزاد آفريده شده و آزاد به دنيا آمده است چرا امروز غلام حلقه به گوش و فرمانبر اين و آن باشد؟ چرا از قانونى كه انسان ديگرى همانند او، وضع كرده بايد پيروى كند؟

آرى، اين مسائل و ترديدها، شور و عشق به عمل را در درون انسان مى خشكاند.

اين بدگمانى ها بخصوص در زمانى بيشتر جلوه مى كند كه انسان در عمل به اين قوانين هرگز تشويق نمى شود، ولى هرگاه از عمل به آنها سرپيچى كرد فوراً جريمه مى شود، بر خلاف قوانين آسمانى كه همان گونه كه براى متخلفان و گناهكاران كيفر و تأديب مقرر نموده، براى افراد باتقوا و اهل اطاعت نيز اجر و پاداش اخروى در نظر گرفته است. در مكتب انبيا حتى براى گام هايى كه انسان در مسير هدف برمى دارد اجر و پاداش مقرر شده و اين خود امتياز ديگرى براى راه انبياست.

ويژگى هاى قانونگذار

با توجه به مطالبى كه بيان شد نتيجه مى گيريم كه قانونگذار زندگى بشر بايد شرايط و امتيازات ذيل را داشته باشد:

1 - علم و احاطۀ كامل به تمام نيازهاى ظاهرى و باطنى انسان.

2 - لطف و مرحمت كامل نسبت به انسان.

ص: 223

3 - عدالت كامل و ترجيح ندادن تمايلات بر مصلحت و حقيقت.

ناگفته پيداست كه چنين قانونگذارى، كسى جز خداى متعال نيست كه پيام ها و راهنمايى ها و قوانين او به وسيلۀ انبيا به انسان مى رسد. آرى، پيامبران به منزله دستگاه گيرنده اى هستند كه در پيكرۀ جامعه بشريت كار گذاشته شده اند و پيام هاى الهى را مى گيرند و به مردم مى رسانند.

آيا مى توان در برابر دعوت انبيا بى تفاوت ماند؟

دلائل زيادى ما را از بى تفاوتى در برابر دعوت انبيا باز مى دارد كه چند نمونه را در اينجا نقل مى كنيم:

1 - در طول تاريخ، پيامبران قيام كردند و تا شهادت پيش رفتند و حسن سابقۀ آنان نزد دوست و دشمن روشن است و حتى دشمنان هم نسبتِ گناه و خلاف به آنان نمى دهند. آنان دلائل روشن و معجزات فراوانى نشان دادند و پيروان صديقى پيدا كردند.

اگر ما احتمال دهيم كه سخن انبيا راست و درست است، همين احتمال كافى است كه در راه خود تجديد نظر كنيم و راه انبيا را پيش گيريم، زيرا طبق رهنمود عقل، دفع ضرر احتمالى لازم است و نمى توان گفت: احتمال ضرر كم است؛ چون مورد احتمال، خطر و عذاب سخت وابدى است، لذا عقل به ما مى گويد سراغ تحقيق برويم و در راه آن بزرگواران گام برداريم و در راهى كه داريم تجديد نظر كنيم.

2 - اگر نگاهى به مخالفان انبيا كنيم مشاهده خواهيم كرد كه در قديم (ابوها) و امروز (ابرها) با راه پيامبران مخالفند. در قديم ابوجهل ها، ابولهب ها و ابوسفيان ها مخالف بودند و امروز ابرقدرت ها مخالفان سرسخت راه انبيا هستند. ما از مخالفت اين قدرت هاى شيطانى به حقّانيّت راه پيامبران پى مى بريم.

ص: 224

بيان قرآن درباره انبيا

اكنون كه نياز به انبيا را از طريق عقل دانستيم، به چند آيه از قرآن نيز اشاره مى كنيم:

*«ولكلّ امّة رسولٌ فاذا جاء رسولهم قُضى بينهم بالقِسط و هم لايظلمون»(1) براى هر گروه و امّتى، پيامبرى است پس زمانى كه پيامبرشان آمد ميان مردم به عدالت و قسط حكم مى شود و به احدى ستم نمى شود.(2)

*«وانْ من امّة الاّ خلا فيها نذير»(3) هيچ امّتى نيست مگر آنكه در ميان آنان پيامبرى براى هشدار دادن آمده است.

*«انّ علينا للهدى»(4) همانا هدايت مردم بر ما لازم است.

*«و مَن أحسن من اللّه حكماً»(5) كيست كه از خداوند حكم و دستور بهترى دهد؟

*«قل فللّه الحجّة البالغة»(6) بگو: رساترين حجّت و دليل تنها براى خداست.

ديگر نمى توانيد بگوييد: من راه حق را از باطل تشخيص نمى دادم، زيرا با وجود رهبران معصومى همچون انبيا راه هرگونه عذرتراشى به روى شما بسته مى شود، و تنها اوست كه مى تواند شما را از اين كه به مكتب و برنامه آن بزرگواران توجّه نكرده ايد محكوم نمايد.

*«ليهلك مَن هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة»(7) تا هلاك شود هر كه هلاك شدنى است از روى دليل، و زنده شود هر كه قابل حيات است از روى دليل. آرى، بايد راه و چاه روشن باشد تا انسان هريك را از روى آگاهى و آزادى كامل انتخاب نمايد.

*«رسلاً مبشّرين و منذرين لئلاّيكون للنّاس على اللّه حجّة بعد الرسل»(8) ما پيامبران را

ص: 225


1- . سوره يونس، آيه 47
2- . ضمناً از اين آيه استفاده مى شود كه براى تمام امّت ها در هر كجاى زمين كه باشند خدا پيامبرى فرستاده، گرچه تاريخِ همۀ آن بزرگواران بر ما روشن نيست. بنابراين جايى براى اين سؤال باقى نمى ماند كه چرا همۀ انبيا در مشرق بودند؟
3- . سوره فاطر، آيه 24
4- . سوره ليل، آيه 12
5- . سوره مائده، آيه 50
6- . سوره انعام، آيه 149
7- . سوره انفال، آيه 42
8- . سوره نساء، آيه 165

بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاديم تا بعد از آن براى مردم جاى هيچ گونه عذرى وجود نداشته باشد، كه بگويند: نمى دانستيم و كسى به ما خبرى نداد.

*«ولو انّا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربّنا لولا ارسلت الينا رسولاً فنتّبع آياتك من قبل ان نذّل و نخزى»(1) اين آيه نيز نظير آيه قبل مى فرمايد: اگر ما قبل از پيام انبيا مردم را هلاك كنيم زبان به اعتراض گشوده، مى گويند: اى خداى ما! تو كه از راه ما راضى نبودى، چرا پيامبر و رسولى براى ما نفرستادى تا ما را قبل از آنكه به ذلت و بدبختى برسيم هدايت كند؟

چگونه جامعه را به پيروى از قوانين الهى پايبند كنيم؟

در جامعه بشرى، هر قانونى با اعمال روشهايى در ميان مردم اجرا مى شود و ما به اختصار آنها را بيان مى كنيم:

1 - عادت و تقليد: گاهى مردم فرمانى را تنها به خاطر پيروى از نياكان و بدون آگاهى و بصيرت مى پذيرند، اقبال لاهورى مى گويد:

آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد

يعنى در خوى غلامى زسگان پست تر است من نديدم كه سگى نزد سگى سر خم كرد

اسلام هرگز پيروى كوركورانه را نمى پذيرد وقرآن در آيات فراوانى از روش بت پرستان كه عمل خلاف خود را با تقليد از نياكان توجيه مى كردند، به شدت انتقاد مى كند.«واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا»(2) هرگاه عمل خلافى را مرتكب مى شدند تنها دليل آنان اين بود كه پدرانمان نيز اين عمل را انجام مى دادند.

ص: 226


1- . سوره طه، آيه 134
2- . سوره اعراف، آيه 28

و درباره پرستش غير خدا مى گفتند:«قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين»(1)

2 - ترس و طمع: استبدادگران با ارعاب و ترس، مردم را به بردگى كشانده و قوانين خود را اجرا مى كنند، فرعون به موسى مى گفت:«لئن اتّخذت الهاً غيرى لاجعلنك من المسجونين»(2) اگر غير از من خداى ديگرى براى خود بپذيرى تو را به زندان مى افكنم.

افرادى را هم از راه تطميع به خود جذب مى كنند، همان گونه كه فرعون ساحران زمان خود را جمع كرد و به آنان وعده داد كه اگر بتوانيد موسى را رسوا كنيد، هم به شما مزد مى دهم و هم شما را از نزديكان خود قرار مى دهم:«فلما جاء السحرة قالوا لفرعون أاِنّ لنا لاجراً ان كنا نحن الغالبين قال نعم وانكم اذا لمن المقرّبين»(3) گفتند: آيا اگر موفق شديم به ما مزد مى دهى؟ فرعون گفت: آرى، و شما حتماً از نزديكان و درباريان من خواهيد بود.

ناگفته پيداست كه ترس و طمع دو عامل قوى براى تسليم شدن مردم در برابر قانون است، ولى اين دو عامل، قدرت انتخاب آزادانه و آگاهانه را به شدت تضعيف مى كند، اسلام با اين كه مسأله ترس از دوزخ و علاقه به بهشت را مطرح نموده، ولى چون تحقق وعده ها در اين جهان نيست و مردم آنها را دور و بعد از مرگ مى بينند، با آرامى راه خود را انتخاب مى كنند. فرق است ميان كسى كه سررسيد بدهكارى او فرداست، با كسى كه سررسيد بدهكاريش چند سال بعد است، اولى دست و پاى خود را گم مى كند در حالى كه دومى گويا اصلاً بدهكار نيست.

ترس وطمعى كه نسبت به فرداى قيامت است هرگز مردم را مجبور به عمل نمى كند، بهترين دليل ما تجربه عينى روى خود مردم است كه با علم به وعده هاى الهى باز در عمل اين همه سهل انگارى مى كنند.

3 - فهم و آگاهى: پدر و مادرى كه فرزند خود را امر و نهى مى كنند، سعى دارند درست

ص: 227


1- . سوره انبياء، آيه 53
2- . سورۀ شعراء، آيۀ 29
3- . سوره شعراء، آيه 41. نظير آن نيز در سوره اعراف، آيه 113 آمده است

حدّ توانِ فرزند خود، مصلحت و مفسده كارها را به او بگويند و بر اين اساس او را براى پذيرش دستورات خود آماده كنند. فرزند نيز تا جايى كه بفهمد، بر اساس آگاهى عمل مى كند و در مواردى كه دليل امر و نهى را نفهمد، چون والدين را خيرخواه خود مى داند به دستورات آنها عمل مى كند و مى داند كه آنها از روى اطلاع و آگاهى سخن مى گويند و بى جهت دستورى نمى دهند.

اسلام براى دعوت مردم به پذيرش دستورات الهى معمولاً از اين راه استفاده مى كند و حكمت امر و نهى خود را به طور اجمال يا تفصيل بيان مى دارد تا مؤمنان در انجام آن، انگيزه بيشترى داشته باشند. گرچه لازمۀ ايمان به خدا، ايمان به علم و عدل و حكمت اوست و اگر انسان، دليل حكمى را نفهميد مى داند كه خداوند بدون حكمت حكمى صادر نمى كند، پس در برابر او تسليم است و نسبت به احكامش تعبّد دارد.

در روايات پيشوايان معصوم عليهم السلام علت بسيارى از دستورات اسلام ذكر شده، و كتاب هايى نيز در اين باره نوشته شده است.(1) خوشبختانه پيشرفت هم روز به روز حقائق را روشن مى سازد و از فلسفۀ احكام پرده برمى دارد.(2)

4 - عشق و محبّت: اگر ما كسى را دوست داشته باشيم دستورش را عمل مى كنيم، گرچه اين علاقه نابجا باشد تا چه رسد به عشق و علاقه اى كه با شناخت و آگاهى و بر اساس عقل و فهم استوار شده باشد:«والّذين آمنوا أشدّ حبّاً للّه»(3) كسانى كه به خدا ايمان دارند، شديدترين علاقه و محبت را براى خدا دارند.

روشن است كه بهترين و سالم ترين و معقول ترين راهها همان راه چهارم و پنجم است. راه «فهم و آگاهى» و راه «عشق و محبت».65

ص: 228


1- . مانند كتاب علل الشرايع
2- . اين بدان معنى نيست كه هر دستورى را از دليل آن مطّلع نشديم عمل نكنيم
3- . سوره بقره، آيه 165

اين دستور صريح اسلام است كه مى فرمايد:«اُدع الى سبيل ربّك بالحكمة والموعظة الحسنة وجادلهم بالّتى هى احسن»(1) مردم را با بيان مستدل و حكيمانه و موعظه هاى دلپذير و مجادلۀ نيكو، به راه خدا دعوت كن.

استفاده از قهر و جدال، در آخرين مرحله بايد انجام شود، راه رسمى، همان تعليم دادن و ايجاد عشق و محبت است. اين قرآن است كه مى فرمايد:«فليعبدوا ربّ هذا البيت الّذى أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف»(2) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند، زيرا او بود كه مردم را از گرسنگى و ترس به سيرى و آرامش رسانيد.

اين آيه، تأمين رفاه و امنيت را از سوى خدا مطرح كرده تا احساس قدردانى و عشق به خدا را در آنان برانگيزد.

ضامن اجرا چيست؟

در بحث گذشته گفتيم: هيچ يك از تقليد يا ترس و طمع، نمى تواند عامل صحيحى براى عمل به قانون باشد و بهترين عامل همان بالا بردن رشد فكرى و فهم و ايجاد محبت و عشق به قانون گذار است. اكنون شيوۀ عمل اسلام را درباره اين دو موضوع بيان مى كنيم:

1 - رشد فكرى: در هيچ مكتبى مانند اسلام به تحصيل علم و تفكر سفارش نشده است، اين همه كه به معاشرت با دانشمندان با تقوا يا سير در زمين و يا مشورت اهميت داده شده به خاطر آن است كه سطح فكر ما بالا رود. در سراسر قرآن اگر تاريخ اقوام پيشين و علل سقوط آنان و تاريخ انبيا و رمز موفقيت آنها به چشم مى خورد، براى اين است كه فكر ما رشد كند.

بيان فلسفه احكام و بيان عوامل هلاكت امت هاى لجوج پيشين تا حدّ زيادى مى تواند ضامن اجرا باشد.

ص: 229


1- . سوره نحل، آيه 125
2- . سوره قريش، آيه 4

2 - استمداد از عواطف: از عوامل محرك انسان در كارها، احساسات و عواطف است. لذا مسأله تشويق مؤمنان، در قرآن بسيار مطرح شده، تا جايى كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد:«و صلّ عليهم انّ صلاتك سكن لهم»(1) بر كسانى كه زكات خود را مى پردازند درود بفرست، كه اين تشويق سبب آرامش آنان است.

خداوند در جاى ديگر مى فرمايد:«وما لكم لاتقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال والنساء والولدان الّذين يقولون ربّنا أخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها»(2)

چرا در راه خدا و نجات مستضعفان، از مردان و زنان و كودكان كه در اسارت ستمگران فرياد نجات سرمى دهند و از خدا رهايى خود را آرزو مى كنند، به جنگ و قيام نمى پردازيد؟!

در اين آيه خداوند براى تحريك و بسيج مردم، چهره كودكانى را كه در چنگ ستمگران گرفتار شده اند ترسيم نموده و از عواطف مردم استمداد مى كند.

در جاى ديگر مى خوانيم:«او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيماً ذامقربة او مسكيناً ذامتربة»(3) غذا دادن در ايام قحطى، به يتيمى كه نزديك و فاميل است يا مسكينى كه روى خاك نشسته، سفارش شده است.

توجّه داريد كه تعبيرها همه عاطفى است و با استمداد از عواطف، مردم را به عمل دعوت مى كند.

3 - سومين ضامن اجرا كه از همه عوامل قوى تر است مسألۀ ايمان به خدا و معاد است. ايمان به اينكه فرمان از خداست و من بنده او و زير نظر او هستم، به سوى او باز مى گردم و در دادگاه عدلش بايد پاسخ بدهم. ايمان به اينكه هر كار خوبم را ده برابر پاداش مى دهد و لغزشم را مى بخشد. ايمان به اينكه هر ذرّه اى از خير و شر حسابى دارد. آرى، چنين ايمان و باورى نقش مهمّى در اطاعت و فرمانبردارى دارد.

4 - امربه معروف و نهى از منكر: اگر جامعه اى از حالت بى تفاوتى درآيد و حالت16

ص: 230


1- . سوره توبه، آيه 103
2- . سوره نساء، آيه 75
3- . سورۀ بلد، آيۀ 14-16

تعهد و فعال به خود گيرد، همه مردم، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، همان گونه كه ماشينى اگر بر خلاف قوانين راهنمايى حركت كند تمام ماشين ها براى او بوق مى زنند و چراغ روشن مى كنند و تخلّف او را تذكّر مى دهند و آن قدر اين عمل تكرار مى شود تا راننده پشيمان شود و از تخلّف دست بردارد. آرى، خود مردم مى توانند ضامن اجراى قانون باشند.

5 - حكومت و كيفر: در مثال فوق اگر راننده به تذكر و هشدار مردم اعتنايى نكند و در برابر آن همه بوق و چراغ بى تفاوت باشد و به حركت خود ادامه دهد، نوبت پليس و جريمه مى رسد.

آرى، ضامن اجراى برخى احكام اسلام، حكومت اسلامى است كه مرتكب برخى گناهان را كيفر مى دهد تا قانون خدا حاكم شود.

ص: 231

راههاى شناخت انبيا

اشاره

براى شناخت انبيا سه راه وجود دارد: 1 - معجزه. 2 - بررسى گذشته، حالات و كارنامۀ انبيا. 3 - اشارات پيامبران قبلى.

اولين راه: معجزه

كسى كه مى گويد من از سوى خدا مأمور هدايت شما هستم و با خداى هستى و با قدرت و علم بى نهايت رابطه دارم، بايد كارى كند كه از عهدۀ ديگران بر نيايد و بدين وسيله گفتۀ خود را ثابت كند كه او به راستى پيوند محكمى با عالم ديگر دارد.

اين عمل را معجزه مى نامند.

هر يك از انبياى الهى، براى اثبات حقانيت خود معجزه و يا معجزاتى داشتند. از جمله مى توان به اين موارد اشاره كرد:

1 - نرم شدن آهن براى حضرت داوود.«و النا له الحديد»(1)

2 - مسخر شدن باد براى حضرت سليمان.«فسخّرنا له الريح تجرى بامره»(2)

3 - بيرون آمدن شتر از كوه براى حضرت صالح.«انّا مرسلوا الناقة فتنة لهم»(3)

4 - اژدها شدن عصاى حضرت موسى.«فاذا هى ثعبان مبين»(4)

5 - خلقت پرنده توسط حضرت عيسى.«انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله»(5)

سؤال: كار انبيا با كار مخترعان و مرتاضان و ساحران و پهلوانان چه فرقى دارد؟ آنان

ص: 232


1- . سوره سبأ، آيه 10
2- . سوره ص، آيه 36
3- . سوره قمر، آيه 27
4- . سوره اعراف، آيه 107
5- . سوره آل عمران، آيه 49.

نيز به اعمالى دست مى زنند كه از عهدۀ ديگران برنمى آيد، چرا به آنها پيامبر گفته نمى شود؟

پاسخ:

1 - كار اين افراد در اثر تعليم است. مرتاضان و مخترعان، دوره و استاد ديده اند، ولى انبيا، معلم و مرشد و استادى نديده اند.

2 - كار اين افراد تمرينى است بر خلاف كار انبيا. مرتاضى كه چهل روز نمى خوابد يا غذا نمى خورد و پهلوانى كه وزنۀ سنگينى را بر سر دست مى گيرد، در اثر مدت ها تمرين، اين توانايى را پيدا كرده اند.

مردمى كه دور حضرت صالح جمع شدند و به او گفتند كه اگر تو با قدرت الهى رابطه دارى، الآن از همين كوه شترى با چنان خصوصيّاتى بيرون آور. او نگفت صبر كنيد تا من تمرين كنم و كم كم در اثر تمرين، از كوه شترى بيرون آورم. علاوه بر آنكه اصولاً چنين كارهاى شگفتى با تمرين هم شدنى نيست.

3 - كار اين افراد غالباً با اهداف مادى توأم است. اگر ساحرى دست به سحر مى زند يا پهلوانى وزنه برمى دارد يا مرتاضى عملى انجام مى دهد، يا براى جلب نظر مردم است، يا جمع مال يا سرگرمى و يا در نهايت، داشتن يك زندگى شيرين. اما هدف انبيا، ساختن انسان والا و جامعه ايده آل و هدايت انسان به سوى قدرتى ديگر است.

4 - اين افراد امكان سوء سابقه دارند، ولى انبيا معصوم اند و هيچ گونه نقطه ضعفى در زندگى وجود ندارد.

5 - ساحر و مرتاض و مخترع، هرگز نمى گويند كه اين عمل را ديگران نمى توانند انجام دهند و جرأت مبارزطلبى ندارند، امّا پيامبران، با كمال شهامت و آرامش اعلام مى كنند: ديگران قادر بر انجام چنين عملى نيستند.

بنابراين ميان معجزۀ انبيا وكارهاى چشم پركنِ ديگران، هم از نظر نوع عمل وهم

ص: 233

از نظر هدف و هم از جهت شخصى كه انجام مى دهد، فرق هاى متعددى است كه با كمى توجه هرگز انسان ميان ساحران ومرتاضان ونابغه ها ومخترعان با پيامبران دچار اشتباه نمى شود.

معجزه، نه نمايشگاه

آيا هر نوع معجزه اى كه مردم مى خواستند انبيا انجام مى دادند؟

پاسخ منفى است، زيرا در قرآن مى خوانيم: مردم گاهى از پيامبران توقع داشتند تا كار محال يا بى ربط يا مضر و يا خلاف نظام هستى انجام دهند و آن بزرگواران به انتظارات آنها اعتنايى نمى كردند. اينك نمونه هايى از اين گونه درخواست هاى نابجا:

گاهى مى گفتند: اگر تو پيامبرى خدا را نزد ما بياور!«تاتى باللّه»(1) با توجه به اينكه خداوند جسم نيست، اين توقّع، كاملاً محال است.

گاهى مى گفتند: اگر تو پيامبرى آسمان را قطعه قطعه كرده، بر سر ما فرو ريز:«او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفاً»(2)

و گاهى مى گفتند: اگر تو پيامبرى بايد خانه تو از طلا باشد.«او يكون لك بيت من زخرف»(3) يا باغى بزرگ از درختان گوناگون انگور و خرما داشته باشى:«او تكون لك جنّة من نخيل و عنب»(4)

آيا داشتن كاخ و باغ دليل ارتباط با خداست؟ مگر فرعون ها و قارون ها و نمرودها كه اين همه مال و ثروت داشتند با خدا ارتباط داشتند؟! مگر پيامبران، نمايشگاه به راه انداخته اند تا طبق هوس اين و آن، اعمالى را به نام معجزه انجام دهند؟! و مگر انجام معجزه جز براى اثبات نبوّت است؟! اگر مهندسى چند ساختمان بى عيب بسازد يا خطاطى چند صفحه خط زيبا بنويسد براى اثبات مهارتش كافى نيست و حتماً بايد براى اثبات مهندسى و يا خطاطى خود براى تمام افراد خانه بسازد و

ص: 234


1- . سوره اسراء، آيه 92
2- . سوره اسراء، آيه 92
3- . سوره اسراء، آيه 93
4- . سوره اسراء، آيه 91

خطى بنويسد؟!

علاوه بر اينكه خدا حكيم است، هرچند بر انجام هر كارى قادر است اما كارهاى او همراه با حكمت است.

گذشته از اينها مگر كفار همين نمونه هاى اعجاز را كه ديدند نگفتند سحر است؟! كسى كه نخواهد قبول كند و بناى لجاجت داشته باشد صدها دليل هم او را قانع نمى كند. مگر دربارۀ خداشناسى هر سلّول و اتم و برگ درختى شاهدى براى اثبات او نيست، امّا كسى كه نمى خواهد بپذيرد، نمى پذيرد.

بنابراين، معجزه تنها براى اين است كه ارتباط پيامبر را با خداى بزرگ روشن كند و بنا نيست هر روز و هر ساعت و براى هر فرد آن هم در هر مسأله اى كه دلخواه او باشد، پيامبر دست به معجزه بزند. ما زندگى پر مشقّت انبيا را مشاهده مى كنيم كه به طور عادى با مشكلات برخورد مى كردند و از راه معمولى و با تلاش و صبر و تحمل ناگوارى ها، مشكلات را يكى پس از ديگرى حل مى كردند وهرگز در لابلاى اين همه بلا و گرفتارى كه براى خود و پيروانشان بوده، به معجزه و امثال آن دست نمى زدند.

سنخيّت در معجزه

مثال معروفى است كه مى گويند: قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهرى. راستى اگر بنا باشد كسى براى معماران يا نجّاران يا خيّاطان، معجزه اى بياورد بايد معجزه با كار و فكر و ذوق آنان تناسب داشته باشد و لذا مى بينيم حضرت موسى عليه السلام چون در زمانى قرار داشت كه بازار سحر و جادو گرم بود معجزه اش نيز اژدها شدن عصا بود.

حضرت عيسى عليه السلام چون در زمانى مى زيست كه مسألۀ طبابت و معالجۀ بيمارى ها بسيار مورد توجّه بود، به فرمان خدا مرده را زنده مى كرد و حضرت محمد صلى الله عليه و آله را مى بينيم كه چون در زمانى مبعوث مى شود كه شعر و شاعرى در اوج است، معجزۀ رسمى او هم از سنخ سخن است. اين از يك سو؛

از سوى ديگر دينِ جاويد و جهانى به معجزه اى دائمى نياز دارد و قرآن، معجزۀ

ص: 235

پايدار پيامبر اسلام است كه با رفتن پيامبر از ميان نرفته و همواره باقى است.

دوّمين راه: بررسى قرائن، حالات و كارنامۀ انبيا

گفتيم براى شناخت انبيا سه راه وجود دارد: راه اول معجزه بود كه توضيح داديم، امّا راه دوم: پيامبران را مى توان از بررسى حالات و گفته ها و كارنامۀ زندگى آنان و نيز از قرائن موجود شناخت. به مثال زير توجه كنيد:

نزاعى در خيابان صورت مى گيرد، پليس، طرفين را به پاسگاه مى برد، بازجويى به شرح ذيل آغاز مى شود:

1 - نام و شهرت؟

2 - محل نزاع؟

3 - زمان درگيرى؟

4 - جريان چه بوده؟

5 - چه گفتيد؟

6 - چه كرديد؟

شخص بازپرس، پس از بررسى و جمع بندى موارد فوق به حقيقت ماجرا پى مى برد. ما نيز اگر بخواهيم، مى توانيم از اين طريق پيامبر خود را بشناسيم؛

چه كسى بود؟

چرا قيام كرد؟

چه افرادى به او گرويدند؟

چه گروهايى با او مخالفت كردند؟

از چه راهى حرف خود را اثبات مى كرد؟

اصولاً حرف او چه بود؟

چه افرادى را تربيت كردند؟

تاريخ پيامبران به خصوص پيامبراسلام سؤالات فوق را به روشنى پاسخ مى دهد:

ص: 236

رسول خدا صلى الله عليه و آله چه كسى بود؟ هم امّى و درس ناخوانده بود و هم امين بود. در مركز بت و شرك و تفرقه و در درياى خرافات و جهل، چرا قيام كرد؟ قيام دشوارى را عليه فساد و تباهى آغاز كرد.

چه افرادى به او گرويدند؟ زنى همچون خديجه و مردى همچون علىّ بن ابيطالب عليهما السلام كه دو نمونه كمال و اخلاص و پاكى و داراى نشانه هاى عظمت بودند.

مخالفان پيامبر، ابرقدرت ها و افراد خودخواه و مستكبر و استثمارگر و ظالم بودند. او جز در راه حقيقت پيش نرفت. هرگز به مادّيات وعده نمى داد، با تظاهر و رياكارى مكتب خود را گسترش نداد.

سخنان او دستورات نورانى قرآن بود و تربيت شدگان مكتبش سلمان ها و ابوذرها و مقدادها و... بودند.

راستى اگر پيامبر ما هيچ معجزه اى هم نداشته باشد، كارنامۀ زندگى و اهداف و حالات او مى تواند شاهد گوياى صداقت او باشد.

راه سوّم: گفته ها و اشارات پيامبران قبلى

سومين راه شناخت پيامبر، گفته هاى پيامبران قبلى است، به يك مثال توجه كنيد:

اگر بنده ادعا كردم كه منزل شما مال من است و نام و نشان من نيز در سند ثبت است؛ تنها راه طبيعى در برابر اين ادّعا آن است كه شما سند را بياوريد و به مردم نشان دهيد كه نام و نشانى از من در آن نيست و اين ادعا دروغ است، اما اگر به جاى اين راه، جنگ به راه انداختيد و سند را حاضر نكرديد مردم چه قضاوتى مى كنند؟ آيا جز اين است كه نياوردن سند و تحمّل جنگ و خسارت بهترين گواه بر حقّانيت ادّعاى من است؟

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمد و فرمود: من همان پيامبرى هستم كه نام و نشانم در تورات و انجيل شما هست.

ص: 237

در قرآن آمده است:«يجدونه مَكتوباً عندهم فى التوراة و الانجيل»(1) آنها نام پيامبر اسلام را در كتاب هايشان، يافته بودند.

ظهور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى پيروان اديان پيشين به اندازه اى روشن بود كه قرآن مى فرمايد:«يعرفونه كما يعرفون ابناءهم»(2) آنها همان گونه كه فرزندان خود را مى شناختند، پيامبر اسلام را نيز مى شناختند.

امّا با اين حال يهود جنگ هايى به راه انداخت و مسيحيت جزيه هايى را تحمل كرد، در صورتى كه اگر چنين مسائلى در كتبشان نبود مى توانستند به راحتى با پيامبر اسلام مبارزه كنند و نه تنها به او ايمان نياورند كه حتى او را شكست دهند و بگويند نام و نشان او در تورات و انجيل نيست و او مرد دورغگويى است.

بنابراين، ما از جنگ ها و خسارت هايى كه دشمنان اسلام تحمّل كردند مى فهميم نام و نشان حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در كتاب هاى آسمانى آنان بوده گرچه امروز آن را تغيير داده اند.

اين بود فشرده اى از سه راهى كه مى توان توسط آن پيامبر شناخت.

قرآن، معجزۀ بزرگ پيامبر اسلام

اين كتاب، 114 سوره و 6236 آيه و حدود هفتاد و هشت هزار كلمه دارد،(3) خداوند بارها در اين كتاب از مخالفان قرآن دعوت كرده كه به جاى اين همه

ص: 238


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . سوره انعام، آيه 20
3- . وحى و نبوّت شهيد مطهرى، ص 99

سرسختى و كارشكنى و صرف بودجه ها و ايجاد جنگ ها و زدن تهمت ها، دست به دست هم دهند و كتابى همچون قرآن بياورند:«قل لئن اجتمعت الانس والجنّ على أن ياتوا بمثل هذا القرآن لاياتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً»(1)

بگو: اگر انسان و جن همگى اجتماع كنند، هرگز نتوانند كتابى مثل اين قرآن بياورند، گرچه بعضى از ايشان پشتيبان ديگرى باشند.

در جاى ديگر مى فرمايد:«قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات»(2) بگو: شما هم ده سوره مثل اين قرآن بياوريد.

و در جاى ديگر مى خوانيم:«قل فاتوا بسورة مثله وأدعوا من استطعتم من دون اللّه ان كنتم صادقين»(3) بگو: پس يك سوره مثل قرآن بياوريد و از هر قدرتى غير خدا كه امكان آن را داريد امداد بگيريد، اگر راستگو و صادق هستيد.

و در آيه ديگرى مى خوانيم:«فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين»(4) (لازم نيست كه يك قرآن يا ده سوره و يا حتى يك سوره مثل قرآن بياورند) اگر راست مى گويند، تنها يك حديث و مطلب مثل قرآن بياورند.

خواننده عزيز! بار ديگر در چهار آيه بالا دقّت كن كه چگونه خداوند چندين مرتبه تخفيف داده و هر بار مخالفان را دعوت نموده تا مثل قرآن بياورند.

علاوه بر تخفيف، خداوند با آوردن جملاتى، مخالفان را تحريك و تحريص كرده كه اگر مى توانند كارى بكنند:

1 -«لا ياتون بمثله...»(5) نمى توانند مثل قرآن بياورند.

2 -«لئن اجتمعت الانس والجنّ...»(6) حتى اگر انسان و جن همه اجتماع كنند.

3 -«ولو كان بعضهم لبعض ظهيراً...»(7) اگر پشت به پشت هم بدهند.

4 -«ان كنتم صادقين...»(8) اگر راست مى گوييد.

5 -«وادعوا مَن استطعتم...»(9) از هر صاحب فكرى كه مى خواهيد دعوت كنيد.

چهارده قرن انتظار!

راستى با اين همه تخفيف و آن همه تحريك و اين همه دشمن و آن همه نقشه، چرا كسى جواب نمى دهد؟ چرا دشمنان كمر بسته و قسم خوردۀ اين مكتب،

ص: 239


1- . سوره اسراء، آيه 88
2- . سوره هود، آيه 13
3- . سوره يونس، آيه 38
4- . سوره طور، آيه 34
5- . سوره اسراء، آيه 88
6- . سوره اسراء، آيه 88
7- . سوره اسراء، آيه 88
8- . سوره يونس، آيه 38
9- . سوره يونس، آيه 38

پاسخى نمى دهند؟ زبان مادرى ما عربى نيست تا مثل قرآن را بياوريم، امّا عرب زبان هاى غير مسلمان چرا ساكتند؟! هم اكنون هزاران عرب زبان ماركسيست و مخالف سرسخت اسلام در كشورهاى عربى و غير آن وجود دارند و مى توانند در فاصلۀ كمى تمام مغزهاى متفكّر را در سمينارى گرد آورند و يك مطلبى به روال گفتار قرآن بسازند، ولى نكرده اند!

اميرمؤمنان على عليه السلام با آنكه از فصيح ترين عرب زبانان محسوب مى شود، امّا اگر ميان خطبه هاى نهج البلاغه آن حضرت، يك آيه كوتاه از قرآن باشد، آن آيه درخشندگى و امتياز خاصّى دارد. حتى در سخنان خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هرگاه يك آيه باشد كاملاً از گفته هاى او ممتاز است و اين است معناى اعجاز قرآن كه حروف و كلماتش، همان حروف و كلمات زبان عربى، امّا تركيب و آهنگ جمله ها چنان است كه در طول چهارده قرن، احدى مثل آن را نياورده است.

از سوى ديگر، آوردن قرآن به وسيلۀ شخصى درس نخوانده و مطالبى كه هر چه دنياى علم جلو مى رود معارف آن شكوفاتر مى شود، دليل ديگرى بر معجزه بودن قرآن است.

هر كجا مخالفتى ميان علم و وحى به چشم مى خورد يا آن علم در حقيقت علم نيست و تنها يك نظريه و حدس است و يا فهم ما از وحى درست نيست وگرنه يك مسأله صددرصد علمى، هرگز با وحى مخالفتى ندارد.

در قرآن آياتى به چشم مى خورد كه در زمان نزول آن آيات، كاملاً پيشگويى وخبر از غيب بوده ولى ديرى نگذشته كه محقق شده است.

زمانى كه مخالفان پيامبر پيش خود حساب مى كردند كه محمّد صلى الله عليه و آله فرزند پسرى ندارد و با مرگ او مسأله خاتمه مى يابد، آيه آمد:«انّا اعطيناك الكوثر»

اى محمد! صلى الله عليه و آله ما به تو خير زياد مرحمت كرديم. (از يك دختر، نسل و ذرّيۀ تو را ادامه خواهيم داد) و اين دشمن توست كه با وجود آن همه فرزند، نسلش پايان

ص: 240

خواهد پذيرفت:«انّ شانئك هوالابتر»(1)

و ديديم كه گذشت زمان اين گفته را به اثبات رساند.

زمانى آيه نازل شد كه «انّا كفيناك المستهزئين»(2) ما تو را در برابر استهزا كنندگان كفايت مى كنيم. (توطئه ها را خنثى ونقشه ها را نقش بر آب مى كنيم)

چيزى نگذشت كه ديديم يك پيامبرِ تنها در ميان موج استهزا و تهمت و توطئه چگونه تن به سلامت برد و مكتبش دنيا را به خود متوجه نمود.

چه كسى باور مى كرد ضربۀ مهمى كه روم از ايران خورده بود، در آيندۀ نزديكى جبران شود و روم بر ايران پيروز گردد. امّا قرآن اين امر را در آيات اول سوره روم پيشگويى كرد:

«غُلبت الروم فى ادنى الارض وهم من بعد غلبهم سيغلبون» روم شكست خورد، امّا بعد از اين پيروز خواهند شد.

مسألۀ ديگر اين كه هر انسان عادّى، اعمالش به تدريج رو به رشد و تكامل مى رود، امّا آيات قرآن چنين نيست. آياتى كه اول بعثت و در چهل سالگى پيامبر از او شنيده مى شد با آياتى كه در شصت و سه سالگى تلاوت مى فرمودند، در محتوا هم وزن و هم سنگ بودند. سليقه و نظر پيامبر عوض نشده بود. در مطالب تجديد نظر نكرده بود، هميشه از يك هدف سخن مى گفت و اينها همه دليل بر خدايى بودن قرآن است. خدايى كه هيچ گونه تغيير و تجديد نظر و تجربه در قانون او راه ندارد. چنانكه خود قرآن اين حقيقت را در آيه هشتاد و دو از سوره نساء بيان فرموده است:«لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً»

اگر قرآن از سوى غير خدا بود اختلافات زيادى در آن مى يافتند.95

ص: 241


1- . سوره كوثر، آيات 1 تا 3
2- . سوره حجر، آيه 95
اعجاز عددى قرآن

بخشى از اعجاز قرآن، به اعجاز عددى كلمات قرآن مربوط است كه بحث بسيار جالب و جذّابى است. در اينجا به چند مورد اشاره مى كنيم:

1 - كلمۀ «يوم» به معنى روز، 365 بار به تعداد روزهاى سال در قرآن آمده است.

2 - كلمۀ «شهر» به معناى ماه، 12 بار و كلمه «ساعة» 24 بار وارد شده است.

3 - كلمات «دنيا» و «آخرت» به طور مساوى آمده است.

4 - كلمات «رجل» به معناى مرد و «مرأة» به معناى زن به يك ميزان آمده است.

5 - كلمات «ايمان» ومشتقاتش با «علم» و مشتقاتش مساوى است.

6 - كلمۀ «شيطان» و «ملائكه» مساوى بيان شده است.

7 - كلمات «موت» و مشتقاتش با «حيات» و مشتقاتش به طور مساوى آمده است.

8 - كلمات «نور» و «ظلمات» به ميزان آمده است.

البته هدف ما در اين بخش (شناخت انبيا) يك بررسى فشرده و اجمالى است و لذا در بحث اعجاز قرآن از شرح معجزات علمى آن صرف نظر مى كنيم، مسائلى مانند حركت زمين، جاذبۀ عمومى، كروى بودن زمين، لقاح گياهان توسّط باد و... كه دنياى علم تا سده هاى اخير به اين مسائل راهى نداشت ولى در آيات قرآن به روشنى آمده است. چون در اين زمينه كتابها و مقالاتى نوشته شده خوانندگان ارجمند را به بعضى از آنها ارجاع مى دهيم نظير كتاب «قرآن و آخرين پيامبر».

به دليل فشردگى بحث، وارد پاسخ به بعضى از شبهات نظير شبهۀ «تحريف قرآن» نمى شويم، زيرا پاسخ آن را خود قرآن به روشنى در چندين آيه داده است كه ما دو آيه را نقل مى كنيم:

1 -«انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون»(1)

ما قرآن را نازل كرديم و ما آن را از هرگونه تحريف حفظ مى كنيم.

ص: 242


1- . سوره حجر، آيه 9

2 -«لاياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»(1)

راه نفوذ باطل از هر طريق در قرآن بسته است.

با وجود اين بيان روشن دربارۀ عدم تحريف قرآن، ديگر براى رواياتى بى اعتبار و بى سند كه دستاويز بعضى براى تحريف قرآن قرار گرفته است ارزشى قائل نيستيم.

چون شعار مكتب ما اين است كه هر چه مخالف صريح قرآن بود اگر چه از طرف دوستان ناآگاه به امامان معصوم عليهم السلام نسبت داده شود بايد طرد شود.

از سوى ديگر وقتى به روايات تحريف مراجعه مى كنيم مى بينيم آن روايات يا دربارۀ اختلاف قرائت است و يا مربوط به شأن نزول آيات و تفسير و معارف عميقى كه پيشوايان معصوم از آيات استفاده كرده اند و هرگز ارتباطى با تحريف قرآن ندارد.

امتياز قرآن

گفتيم كه هر پيامبرى بايد معجزه اى داشته باشد تا معلوم شود كه او با علم و قدرتى مافوق در ارتباط است و نيز گفتيم كه معجزۀ هر پيامبرى با نوع فكر و عمل مردم زمانش تناسب و سنخيّت داشته است. اكنون گوشه اى از امتيازات قرآن، بزرگ ترين معجزۀ پيامبر اسلام را بيان مى كنيم:

1 - قرآن، هميشه در دسترس همه هست، به خلاف عصاى حضرت موسى عليه السلام و يا مرده هايى كه حضرت عيسى عليه السلام زنده كرد كه آن عصا و آن افراد، در زمان ها و مكان هاى ديگر در دسترس نيستند.

2 - موادّ معجزۀ اسلام حروف است كه هر روز مردم با آن حروف گفتگو مى كنند.

بيست و نه سوره قرآن با حروف مقطعه شروع مى شود. قرآن در ابتداى سوره شورى مى فرمايد:«حم عسق»، سپس مى فرمايد:«كذلك يوحى» يعنى وحى ما از همين الفباست.

ص: 243


1- . سوره فصّلت، آيه 42

3 - قرآن، هم معجزه است و هم كتاب آسمانى اسلام؛ معجزات ساير انبيا چنين نبود.

4 - معجزات ساير انبيا از يك جهت معجزه بود ولى قرآن، به قول علاّمه مجلسى قدس سره از پانزده طريق و به قول علاّمه طباطبايى قدس سره از يازده طريق معجزه است و شايد ابعادى ديگر نيز در آينده به آن اضافه شود كه هم اكنون نشانه هايى از آن به چشم مى خورد. (مانند اعجاز عددى)

قرآن را بهتر بشناسيم

برخلاف تصور بعضى كه قرآن را تنها كتاب عبادات و اخلاقيّات مى دانند، بايد بدانيم كه تنها يك دوازدهم اين كتاب آسمانى يعنى حدود پانصد آيه آن مربوط به مسائل فقهى است و بيشتر آن درباره مسائل مختلف خانوادگى، اجتماعى، سياسى، نظامى، تاريخى، اعتقادى و فرهنگى است.

شما كدام كتاب را سراغ داريد كه روى مسائل اجتماعى از قبيل وحدت، مشورت، مبارزه با فساد و برقرارى نظم و امنيت اين همه تأكيد كرده باشد؟

قرآن كتابى است كه در روش تربيت خود، هم طرح مى دهد و هم الگو معرّفى مى كند، الگوهايى همچون پيامبر صلى الله عليه و آله(1) و ابراهيم عليه السلام(2) و همسر فرعون(3).

البته تأثير كلام خدا تنها براى كسانى است كه روح خود را از تعصّبات نابجا، خودخواهى ها، خود كامگى ها و غرور و لجاجت و تكبّر و كينه و ساير موانع شناخت پاك كرده باشند و به قول قرآن: اهل تقوا و عاشق حقيقت باشند، زيرا آيات قرآن همچون بارانى است كه چون بر گلستان مى بارد بوى عطر آن را زياد مى كند و چون بر لجنزار آلوده فرو ريزد بوى تعفّن آن را بيشتر مى كند.

قرآن همچون ساير كتاب هاى علمى نيست كه سروكارش تنها با مغز بشر باشد، بلكه پيش از آنكه كتاب علم باشد كتاب رشد است، داستان هايش سرگرمى نيست؛

ص: 244


1- . «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة»، همانا پيامبر خدا براى شما الگوى خوبى است. سوره احزاب، آيه 21
2- . سوره ممتحنه، آيه 4
3- . سوره تحريم، آيه 11

عبرت است. تاريخ آن تنها سرگذشت اقوام پيشين نيست؛ بيان فلسفه سقوط يا نجات ملّت هاست. قرآن كتابى است كه هرچه دنيا پيش رود، اسرارش بيشتر آشكار مى شود. قرآن كتابى است آسان، روشن و رسا.

قرآن، راهنمايى است كه انسان را از خاك به خدا مى رساند و از مادّه به معنا اوج مى دهد.

نمى دانم چرا برخى مى گويند: قرآن ظنّى الدّلالة است؟! سندش قطعى است امّا دلالتش ظنّى است. خود قرآن مى گويد: من نورم، امّا ما مى گوييم دلالت تو برفك دارد! اين سخن بزرگ ترين توهين به قرآن است و اساسى ندارد، البتّه قرآن يك سرى آيات متشابه دارد كه آنها هم با رجوع به محكمات قرآن محكم مى شود. و آياتى در قرآن وجود دارد كه امامان معصوم عليهم السلام فرموده اند معناى آن در آخر الزمان روشن مى شود، مانند آيات سوره توحيد و يا آياتى از سوره حديد.

قرآن كتابى است كه با دليل محكم به انسان بينش مى دهد، با نقل تاريخ انبيا و امّت ها به انسان روش مى دهد وبا بيان پاداش ها و تشويق ها انسان را كوشا مى دهد.

معمولاً حكما، براى اندرزدادن به مردم از داستان هاى خيالى استفاده مى كنند، اما قرآن براى رسيدن به اين هدف، از داستان هاى واقعى استفاده كرده است.

قرآن كتاب هدايت است:«ذلك الكتاب لا ريب فيه هدىً للمتّقين»(1)

قرآن كتاب شفا و درمان دردهاست:«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»(2)

قرآن كتاب بشارت و انذار است:«لينذر الذين ظلموا و بشرى للمحسنين»(3)

قرآن كتاب دوستى با نيكان است:«انّ اللّه يحبّ المحسنين»(4)

قرآن كتاب سفارش به نيكى هاست:«و بالوالدين احساناً... و قولوا للنّاس حسنا»(5)83

ص: 245


1- . سوره بقره، آيه 2
2- . سوره اسراء، آيه 82
3- . سوره احقاف، آيه 12
4- . سوره بقره، آيه 195
5- . سوره بقره، آيه 83

قرآن كتاب تعقّل و تفّكر است،«انّا انزلناه قرآنا عربيّا لعلكم تعقلون»(1)

قرآن كتاب دعوت به عمل است:«لِمَ تقولون ما لا تفعلون»(2)،«أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسكم»(3)

قرآن كتاب جهاد و مبارزه است:«انّ اللّه يحبّ الذين يقاتلون فى سبيله»(4)

قرآن كتاب دعوت به مطالعه در طبيعت و شناخت آن است:«أفلا ينظرون الى الابل كيف خلقت و الى السماء كيف رفعت و الى الجبال كيف نصبت و الى الارض كيف سطحت»(5)

در اين كتاب، هم رابطه انسان با خدا بيان شده (عبادات) و هم رابطه انسان با خلق خدا (تعليم و تعلّم، عفو و انفاق، ايثار و تعاون و...) و هم رابطه انسان با طبيعت (تسخير و عمران و احيا و بهره گيرى دور از اسراف و تبذير).

در اين كتاب رابطه انسان با مخالفان و منافقان بيان شده است كه آنان را با حكمت و موعظه و مجادله نيكو، به حقّ دعوت كنيد و با مفسدانى كه همچون خارِ سر راه، مانع قبول حق براى توده محروم هستند و با ياغيان جامعه مبارزه كنيد.

قرآن كتاب سياست و حكومت است:«انّا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك اللّه»(6)

كسانى كه مى گويند: «دين از سياست جداست»، معناى سخنشان اين است كه بخشى از آيات قرآن حذف شود!

در اين كتاب آسمانى، روش معاشرت با مردم، مبارزه با انواع خرافات، پايدارى به پيمان هاى سياسى، اقتصادى و نظامى، رعايت حقوق خانواده، احترام متقابل05

ص: 246


1- . سوره يوسف، آيه 2
2- . سوره صف، آيه 2
3- . سوره بقره، آيه 44
4- . سوره صف، آيه 4
5- . سوره غاشيه، آيات 17 تا 20
6- . سوره نساء، آيه 105

زن و شوهر يا فرزندان و والدين به روشنى بيان شده است.

در اين كتاب آسمانى، براى مبارزه با جنايت پيشه گانى كه امنيّت عمومى را به هم مى زنند؛ با اسلحه يا شايعه، جنگ سرد و گرم به وجود مى آورند، به عفّت عمومى لطمه مى زنند وبه مال وناموس ديگران تجاوز مى كنند، دستوراتى قاطع وصريح بيان شده است. اين كتاب آسمانى، چنان بينش و اعتقادى در انسان هاى آماده به وجود مى آورد كه آنان هر لحظه خود را زير نظر خداى عالم و آگاه مى يابيند.

قرآن وسيلۀ سنجش است

قرآن، ميزان و ملاك و معيار است، وسيلۀ سنجش است، به ما فرموده اند:

معيارتان قرآن باشد. هر حديثى كه شنيديد و يا ديديد، با قرآن بسنجيد، اگر مطابق قرآن بود بپذيريد و در غير اين صورت، آن را دور بريزيد، «فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالفه فاطرحوه»(1) نه تنها حديث، بلكه هر نوع گفتار و نوشتارى را بايد با قرآن سنجيد. همۀ ارزشها را بايد با قرآن بسنجيم. دربارۀ مرجعيت مى گويند: مرجع بايد اعلم و اتقى باشد. پس از ارتحال برخى مراجع عاليقدر تقليد، بحثى در سيماى جمهورى اسلامى داشتم. در آن بحث گفتم: بيائيد معيارهاى مرجعيت را از قرآن به دست آوريم. بدون شك علم و تقوا ارزش است، امّا قرآن آياتى دارد كه اگر بعضى ها، مرجع تقليد شوند، به اين آيات عمل نشده است! قرآن مى فرمايد:

«ترهبون به عدوّ اللّه»(2) يكى از ويژگى هاى هر مسلمان به ويژه رهبران جامعه اسلامى، ايجاد ترس در دل دشمنان خداست.

و يا مى فرمايد:«ليغيظ بهم الكفّار»(3) رهبر دينى بايد كفار را به خشم آورد و يا مى فرمايد:«اشدّاء على الكفّار» مؤمنان بايد در مقابل كفار، شديد و سخت باشند.

بديهى است كه اگر فلان شخص مرجع شود، نه تنها دشمنان خدا به خشم نمى آيند و ترس و وحشتى احساس نمى كنند، بلكه شايد خوشحال هم بشوند. در حالى كه امام عسكرى عليه السلام مى فرمايد: «فقيه كسى است كه مردم را نجات دهد.»(4) در تاريخ هر ملّت و امّتى روزهاى حسّاسى پيش مى آيد كه مردم به مردانى استوار كه آنها را از

ص: 247


1- . وسائل الشيعه، ج 20، ص 463
2- . سوره انفال، آيه 60
3- . سوره فتح، آيه 29
4- . بحارالانوار، ج 2، ص 5

گرداب حوادث نجات دهد، نيازمندند. به راستى چه كسى مى تواند حوادث واقعه را تحليل و تبيين كند؟ نيازى به ذكر نيست كه تيمّم و غسل، حوادث واقعه نيست!

بنابراين، قرآن علاوه بر علم و تقوا، معيارهاى ديگرى را نيز بيان كرده است كه قطعاً بايد مورد توجّه قرار گيرند.

از امام رضا عليه السلام در مورد مسح سر سؤال كردند كه چرا قسمتى از سر را مسح مى كنيم و همه سر را مسح نمى كنيم؟ فرمودند: «لمكان الباء» به خاطر وجود حرف «ب». چون قرآن فرمود:«وامسحوا برؤسكم»(1) و نفرمود: «وامسحوا رؤسكم».

خوب است با قرآن انس بيشترى داشته باشيم و پاسخ سؤال هاى خود را از قرآن بگيريم. جواب ها و استدلال هاى قرآن بسيار زيباست؛

از من پرسيدند: چرا بايد نماز بخوانيم؟ گفتم: قرآن جواب مى دهد:«اعبدوا ربّكم الّذى خلقكم»(2) عبادت كنيد خدايى كه شما را آفريد. براى چه خدا را عبادت كنيم؟ براى اينكه خداوند ما را آفريده است! پس رمز عبادت تشكّر از خداست.

چنانكه در آيه اى ديگر، خداوند از قريش مى خواهد او را عبادت كنند.«فليعبدوا ربّ هذا البيت»(3) زيرا آنها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و نگرانى آسوده ساخت.

«الّذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف»(4)

همچنين قرآن مى فرمايد:«اقم الصلاة لذكرى»(5) نماز بخوان تا ياد من باشى. در جاى ديگر مى فرمايد: ياد من آرامش بخش دلهاست.«الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب»(6)

خاطره

در مسجد الحرام با جمعى از زائران خانۀ خدا نشسته بوديم. بحث ما در اين بود كه چرا برخى از كشورهاى صادر كننده نفت، نرخ نفت را پايين مى آورند، اين كار به ضرر مسلمان هاست. يكى از مأموران وهّابى آمد و گفت: اينجا جاى عبادت است28

ص: 248


1- . سوره مائده، آيه 6
2- . سوره بقره، آيه 21
3- . سوره قريش، آيه 3
4- . سوره قريش، آيه 4
5- . سوره طه، آيه 14
6- . سوره رعد، آيه 28

نه جاى بحث و گفتگو دربارۀ نرخ نفت! گفتم: اتّفاقاً اين موضوع در قرآن وجود دارد، آن هم در سوره حمد! چشم هايش خيره شد. گفت چى؟! مجدّداً گفتم: نفت و نرخ آن در قرآن هست و آن هم در سوره حمد. كمى فكر كرد. پرسيد: در كدام آيه؟

گفتم: قرآن مى فرمايد:«صراط الّذين انعمت عليهم» در اين آيه، ما راه كسانى را كه خداوند بر آنها انعام كرده است، درخواست مى كنيم. قرآن در جاى ديگر مى فرمايد:

«ربّ بما انعمت علىّ فلن اكون ظهيراً للمجرمين»(1) پروردگارا! به خاطر نعمتت كه بر من عنايت فرمودى، من پشتيبان مجرمان نخواهم بود.

بنابراين كسى كه خداوند بر او نعمت داده، نبايد حامى و مددكار مجرمان باشد.

در حالى كه كسى كه نرخ نفت را كاهش مى دهد، حمايت از آمريكا و ساير قدرت هاى استعمارگر مى كند و او «ظهيراً للمجرمين» است، و اگر كسى «ظهيراً للمجرمين» بود، بنابراين جزو «انعمت عليهم» نخواهد بود.

آرى، قرآن «تبياناً لكلّ شىء»(2) است. روشنگر و بيانگر همه چيز است و چيزى كه «تبياناً لكلّ شى» باشد، تبيان خودش هم هست. لذا بهترين مفسّر قرآن، خود قرآن است، سپس اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم.

مواظب خطر تفسير به رأى باشيم!

ذكر اين نكته ضرورى است كه بهره گيرى از قرآن كارشناسى مى خواهد. بنده كه سال هاست در قرآن بحث و بررسى مى كنم، هنوز هم هرگاه مطلب جديدى به ذهنم خطور كند، قبل از آن كه در تلويزيون مطرح كنم، با بعضى از علماى قم در ميان مى گذارم، اگر ايرادى نداشت، مطرح مى كنم. اما تعجّب مى كنم كه افرادى بدون هيچ گونه واهمه اى، آياتى از قرآن را دستاويز انديشه ها و افكار خود قرار مى دهند.

آرى بايد مراقب خطر تفسير به رأى را باشيم. در حديث داريم: هر كس قرآن را به

ص: 249


1- . سوره قصص، آيه 17
2- . سوره نحل، آيه 89

رأى خود تفسير كند، جايگاه او جهنم است.(1)

قرآن مهجور است

متأسفانه قرآن، اين كتاب انسان ساز و نجات بخش، كارش به جايى رسيده كه يا از آن استفاده هاى تشريفاتى و تزئيناتى مى شود مانند كاشى كارى هاى مساجد به عنوان هنر معمارى، يا اينكه آن را بر سر قبرها مى خوانند يا به بازوى اطفال مى بندند يا بالاى سر مسافر يا روى جهاز عروس قرار مى دهند يا در ابتداى مراسم قرائت مى شود.

امروز نيز كه جامعه در رابطه با قرآن تكانى خورده است، در حفظ، تجويد، ترتيل، تواشيح و مسابقه برنامه ريزى كرده اند. البتّه از كارهاى قبلى بهتر است، اما هيچكدام روح قرآن نيست، روح قرآن تدبّر است. قرآن از ما تدبّر مى خواهد و با لحنى آميخته با سرزنش مى فرمايد:«أفلا يتدبّرون القرآن»(2) چرا در قرآن تدبّر نمى كنند؟

تدبّر در قرآن، براى همه است، همه بايد در قرآن تدبّر كنند تا از آن بهره گيرند. اگر همه ى حرف هاى قرآن را فلان مفسّر فهميده بود، ديگر قرآن به ما نمى فرمود: تدبّر كنيد! پيداست كه اگر من هم تدبّر كنم، چيز نوى به دست مى آورم.

بلا تشبيه مَثَل قرآن، مانند نفت است، در گذشته از نفت، تنها براى همان روشنايى و گرم كردن بهره مى گرفتند، امّا امروز دنياى پتروشيمى از نفت چه چيزهايى را بدست مى آورد؟

متأسّفانه ما مسلمانان از قرآن فاصله گرفتيم و در برنامۀ زندگى خود از افرادى كم مايه و استعمارگر و خودخواه تقليد كرديم و اكنون به اين روزگار رسيديم، اگر هر روز نوجوانان ما در مدرسه مى خواندند:«يا ايّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا اليهود والنصارى

ص: 250


1- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 189
2- . سوره محمد، آيه 24

اولياء»(1) اى مؤمنان! نگذاريد دشمنان شما سرپرست شما شوند.

و به آن عمل مى شد، ديگر استعمار راه نفوذى در ما نداشت. اگر هر روز در مراسم صبحگاهىِ ارتش خوانده مى شد:«يا ايّها الذين آمنوا لاتتّخذوا بطانه من دونكم»(2) اى مؤمنان! غير از خودتان، ديگران را همراز نگيريد.

هرگز ارتش مسلمان، زير بار مستشاران نظامى خارجىِ نمى رفت.

اگر امّت اسلام به قانون «حرّم الرّبا»(3) كه ربا را اكيداً حرام مى داند، عمل مى كرد، اقتصاد جامعه اسلامى، عادلانه مى شد و اگر با عمل به فرمان «فقاتلوا الّتى تبغى»(4)تمام كشورهاى اسلامى سياست نظامى خود را تنظيم نموده و به متجاوزان پاسخ عملى مى دادند، اكنون دنياى اسلام كه حدود يك سوّم جمعيت كرۀ زمين است عزت واقعى خود را پيدا مى كرد. اگر تمام مسلمانان فرياد قرآن را كه مى گويد: رمز بدبختى و هلاكت ملّت ها پيروى از ستمكاران است:«واتبعوا امر كلّ جبّار عنيد»(5)

به جان و دل مى شنيدند و اين اولى الامرهايى را كه دست نشانده ابرقدرت ها هستند از خود مى راندند و به نداى قرآن كه مى گويد: از مفسدين(6) و مسرفين(7) و گناهكاران(8) و جاهلان(9) و بى مايه گان(10) پيروى نكنيد، پاسخ مثبت مى دادند، اكنون امّت اسلام بزرگ ترين قدرت را در جهان در اختيار داشت.

افسوس كه اين فريادهاى قرآن از طرف ما مسلمانان بى جواب ماند و از فريادگرانى همچون ابراهيم عليه السلام تا اميرمؤمنان على عليه السلام و از همۀ مصلحان تا امام خمينى قدس سره آنچنان كه بايد اطاعت نكرديم و در اين دنيا با ذلّت زندگى كرديم و به ستمكاران باج داديم و از مادّيات و معنويّات عقب مانديم.

در آينده اى سخت در دادگاه عدل الهى از طرف پيامبر مورد شكايت و10

ص: 251


1- . سوره مائده، آيه 51
2- . سوره آل عمران، آيه 118
3- . سوره بقره، آيه 275
4- . سوره حجرات، آيه 9
5- . سوره هود، آيه 59
6- . سوره اعراف، آيه 142
7- . سوره شعراء، آيه 151
8- . سوره انسان، آيه 24
9- . سوره جاثيه، آيه 18
10- . سوره قلم، آيه 10

دادخواهى قرار خواهيم گرفت.

متن شكايت نامه اى كه قرآن از زبان پيامبر در روز رستاخيز بيان مى كند اين است:

«و قال الرسول ياربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً»(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: پروردگارا! قوم من وامّت مسلمان، قرآن را رها كردند وبه سراغ قوانين ديگران رفتند.

يكى از علما مى گفت: كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم. گفتم: يا رسول اللّه! قرآن در دست من است، آن را باز مى كنم، نظر خود را براى ما بگو، همين كه قرآن را باز كردم اين آيه آمد:«يا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً»

آرى، قرآن مهجور است، عدّه اى از مسلمانان بلد نيستند قرآن بخوانند، عدّه اى غلط مى خوانند. جمعى مى خوانند، امّا معنايش را نمى فهمند. گروهى معنايش را تحريف مى كنند! برخى معنايش را مى فهمند، امّا عمل نمى كنند و جمعى ديگر عمل مى كنند، امّا رياكارانه و عدّه اى عمل مى كنند، ولى عمل خود را حبط مى كنند.

بياييم دست به دست هم بدهيم و قرآن را از مهجوريت در آوريم. تا فرصت را از دست نداده ايم به سخن على عليه السلام گوش دهيم كه فرمود:

«اذا التبست عليكم الفتن كقِطَعِ الليل المظلم فعليكم بالقرآن»(2) هنگامى كه از هر سو فتنه ها به سراغ فرد يا جامعه شما آمد، نجات خود را از قرآن بگيريد.

و در جاى ديگر فرمود:

«اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم بالعمل به غيركم»(3) بترسيد از خدا بترسيد از خدا دربارۀ قرآن، مبادا ديگران در عمل به آن از شما مسلمانان پيشى گيرند.

راستى اعتراف به اين حقيقت چه تلخ است. قرآن بارها مسلمانان را به جهانگردى و سير در زمين و شناخت تاريخ گذشتگان و آشنايى با ملّت هاى گوناگون با روحيه هاى مختلف و تمدّن ها و فرهنگ ها و يافتن راه حلّ هايى براى47

ص: 252


1- . سوره فرقان، آيه 30
2- . كافى، ج 2، ص 599
3- . نهج البلاغه، نامه 47

مشكلات اجتماعى فراخوانده است. امّا ديديم كه مسلمين به خاطر عمل نكردن به همين دستورات از چه منافعى عقب ماندند، و ديگران آمدند و در كشورهاى اسلامى سير كردند، نقاط قوت و ضعف ما را بررسى كردند! از وجب به وجب زمين ما و معادن زير زمينى و روزمينى ما آگاه شدند و آنها را كشف و استخراج نمودند و بهره ها گرفتند و به خود ما با قيمت كلان فروختند. اين است جزاى كسى كه كتاب آسمانى خود را رها كند و به رهبران معصوم پشت كند و در مقابل فرياد آنان ناسپاس و بى تفاوت باشد.

حضرت موسى عليه السلام ملت را از بردگى فرعون نجات داد و آنان را براى چند روزى به دست حضرت هارون سپرد اما ناسپاسى كردند و خدا را رها كرده، به سراغ پرستش گوساله رفتند. همين كه موسى از سفر برگشت و اين ارتجاع و حالت عقبگرد را از پيروان خود ديد، شديداً ناراحت شد و از برادر خود انتقاد كرد. هارون گفت: اى برادر! اين ملت فرماندهى مرا نپذيرفتند. اينها بردگان ديروز بودند و همين كه به آزادى رسيدند، از مستكبران شدند و مرا به استضعاف كشاندند و نزديك بود مرا بكشند، حالت انقلابى خود را از دست دادند و به سوى رفاه طلبى و تن پرورى و شكم پرستى رفتند.

نقل اين ماجراى قرآنى به ما هشدار مى دهد كه انسان هاى آزاد شده از ستم رژيم پهلوى، اگر همچون قوم موسى به سستى و تفرقه و عصيان گرفتار شوند و از فرمان رهبر عادل تخلّف ورزند به همان سرنوشت مبتلا خواهند شد. «فاعتبروا يا اولى الابصار»

آنچه گفتيم حتى در حد گوشه اى از صفات قرآن نيز نبود، چون بناى بحث بر اختصار است و شايد خواننده كم حوصله باشد، لذا در همين جا توصيف قرآن را به پايان مى بريم، زيرا نمى توان كتابى را كه كلام خداست و خود را نور،(1) شفا،(2)82

ص: 253


1- . سوره مائده، آيه 15
2- . سوره اسراء، آيه 82

هدايت،(1) فرقان،(2) حقّ (3) و تذكره(4) ناميده است در چند صفحه توصيف نمود.

بنابراين با پوزش از خداوند متعال و قرآن كريم و خوانندگان ارجمند دامنه بحث را جمع مى كنيم و چند سطرى دربارۀ دستوراتى كه خود قرآن دربارۀ تلاوت آن داده مى پردازيم.

آداب تلاوت قرآن

1 - بر اساس آيه «لا يمسّه الاّ المطهّرون»(5) هيچ كس حق تماس با قرآن را ندارد جز افراد پاك. لذا سزاوار است براى تلاوت وحى آسمانى وضو بگيريم.

2 - در آغاز تلاوت، از وسوسه هاى شيطان كه مانع تأثير معنويّت قرآن در عمق جان آدمى است به خدا پناه ببريم:«فاذا قرأت القرآن فاستعذ باللّه من الشيطان الرّجيم»(6)

3 - به هنگام خواندن قرآن، چنان باشيم كه گويا خداوند مستقيماً با خود ما، هم اكنون و در همين مكان سخن مى گويد و خود را مخاطب آيات قرآن بدانيم، نه آنكه خواندن قرآن تنها براى تبرّك يا حفظ يا پيدا كردن سوژه براى سخنرانى باشد.

4 - سعى كنيم قرآن را با آهنگى مناسب و با روش ترتيل(7) بخوانيم يعنى حروف را خوب ادا كنيم و وقف را مراعات كنيم، نه آنكه عجولانه قرائت كنيم.

5 - بعد از خواندن، تدبّر كنيم زيرا قرآن از كسانى كه در خواندن آن تنها لبى تكان مى دهند وآهنگى سرمى دهند ولى تدبّر نمى كنند وبه راز آن پى نمى برند شديداً

ص: 254


1- . سوره انعام، آيه 104
2- . سورۀ فرقان، آيۀ 1
3- . سوره فاطر، آيه 31
4- . سوره طه، آيه 3
5- . سوره واقعه، آيه 79
6- . سوره نحل، آيه 98
7- . سوره مزمّل، آيه 4

انتقاد كرده است:«أفلا يتدبّرون القرآن»(1)

6 - در فهم قرآن بايد به رواياتى كه از طرف پيشوايان معصوم عليهم السلام دربارۀ آيات مختلف وارد شده مراجعه كنيم و به شأن نزول هر آيه توجّه كامل داشته باشيم كه مبادا به انحراف فكرى و عقيدتى و برداشت هاى نابجا - خواه مرتجعانه و خواه مترقّيانه - گرفتار شويم.

بارقه هاى اميد

خوشبختانه به بركت خون شهدا و پيروزى انقلاب اسلامى، اخيراً حركت هاى خوب و قدم هاى ارزنده اى براى مطرح كردن قرآن در جامعه و رهانيدن آن از مهجور بودن برداشته شده است، هرچند كافى و در شأن اين كتاب بزرگ الهى نيست، امّا مايۀ اميدوارى است و كم كم به ثمر نشستن اين حركت مقدّس را شاهديم.

يكى از ثمرات گرانقدر و نورانى قرآن، آقاى سيّد محمّد حسين طباطبايى است.

براى اولين بار در سال 1377 در مراسم حج او را ديدم. در آن سال او بسيار خوش درخشيد و غوغايى به پا كرد.

سيد محمدحسين هرچند پنج سال و دو سه ماه بيشتر نداشت، امّا كارى كرد كه مردم گروه گروه براى زيارتش به بعثۀ مقام معظم رهبرى در مكّه مى شتافتند. يكبار ايشان را به جلسه اى بردند كه در آن تعدادى از شاهزادگان سعودى، گروهى از علماى مكّه، جمعى از اساتيد دانشگاه و تعدادى از حافظان و مفسّران قرآن حضور داشتند. اين كودك پنج ساله برنامه هاى قرآنى خود را اجرا كرد و همگان را مبهوت ساخت. هرچه به او مى گفتيم، با آيات قرآن پاسخ مى گفت. هرچند حافظ قرآن بودن كارى دشوار است، امّا اين كودك كار بسيار مهم ترى را انجام مى داد. او با قرآن حرف مى زد. شايسته است كه در اينجا از او يادى كنم.

كودك پنج ساله اى كه با قرآن حرف مى زد

هيچگاه جلسه اى را كه در مكّه مكرّمه برگزار شد فراموش نمى كنم. در آن جلسه به يادماندنى، سيد محمّدحسين به سؤال هايى كه از او شد جز با قرآن پاسخى نداد و سخنى نگفت! من با او ملاقاتى داشتم و در اينجا گوشه اى از گفتگوهاى آن جلسه را نقل مى كنم:

ص: 255


1- . سوره نساء، آيه 82

وقتى او را ديدم گفتم: «سلام عليكم». گفت:«سلامٌ قولا من ربّ رحيم»(1)

* براى ورود به اتاق به او تعارف كردم، گفت:«اُدخلوها بسلام آمنين»(2)

* پيراهن عربى در تن داشت، كسى از او پرسيد: لباس عربى بيشتر دوست دارى يا ايرانى؟، گفت:«و لباس التّقوى ذلك خير»(3) لباس تقوا بهتر است.

* يكى از مسئولان گفت: چون با قرآن حرف مى زنى شما را به مكه آورديم، يك سفره عمره هم شما را مى آوريم، آيا چيز ديگرى هم از ما مى خواهيد؟ گفت:«ما اسئلكم عليه من اجر»(4) من هيچ پاداشى از شما درخواست نكردم.

* گفتم آقازاده! چگونه اين همه مورد لطف قرار گرفتى؟ گفت:«ذلكما ممّا علّمنى ربّى»(5)

* آيا بچه مى تواند امام باشد؟ گفت:«يؤتى الحكمة من يشاء»(6)

* گفتم: من تو را دوست دارم، گفت:«سننظر أصدقت أم كنت من الكاذبين»(7) صبر مى كنم ببينم راست مى گويى يا دروغ؟

* گفتم: مى خواهم تو را بخورم. گفت:«أيحبّ احدكم أن ياكل لحم اخيه ميتا»(8)

* منزل ما مى آيى؟، گفت:«حتّى يأذن لى ابى»(9) اگر پدرم اجازه بدهد.

* آيا پدرت تو را دعوا كرده؟، گفت:«و اذا ما غضبوا هم يغفرون»(10) مؤمنان هنگامى كه غضب مى كنند، بخشش مى كنند.

* آيا پدرت به تو كتك زده؟، گفت:«قالوا بلى»(11)

* پدرت را بيشتر دوست دارى يا مادرت را؟، گفت:«و بالوالدين احساناً»(12)

* يكى از علما عمداً آيه اى را غلط خواند، او گفت:«اِن هذا الاّ اختلاق»(13) اين 7

ص: 256


1- . سوره يس، آيه 58
2- . سوره حجر، آيه 46
3- . سوره اعراف، آيه 26
4- . سوره ص، آيه 86
5- . سوره يوسف، آيه 37
6- . سوره بقره، آيه 269
7- . سوره نحل، آيه 27
8- . سوره حجرات، آيه 12
9- . سوره يوسف، آيه 80
10- . سوره شورى، آيه 37
11- . سوره انعام، آيه 30
12- . سوره نساء، آيه 36
13- . سوره ص، آيه 7

بافتگى است.

* مجدداً آيه ديگرى را اشتباه خواند، گفت:«يريدون أن يبدّلوا كلام اللّه»(1) مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند.

* بازى را دوست دارى؟ گفت:«و لا تَنسِ نصيبك من الدنيا»(2) سهم خود را از دنيا فراموش مكن.

* حاضرى فرزند من باشى؟، گفت:«و والد و ما ولد»(3)

* با خواهر و برادرت چطورى؟، گفت:«فبئس القرين»(4)

* آيا غذاى ديگرى هم ميل دارى؟، گفت:«لن نصبر على طعام واحد»(5) بر يك غذا صبر نمى كنيم.

* سؤالى دربارۀ ازدواج شد، من گفتم: اين پسر بچه پنج ساله است و مسائل ازدواج را نمى فهمد، گفت:«ففهّمناها سليمان»(6)

* گفتم: مرا گيج كردى، گفت:«و ترى الناس سُكارى»(7)

* پدرش گفت: اين چه حرفى بود كه زدى؟، گفت:«و ما قلت لهم الاّ ما أمرتنى به»(8)

* آيا درس خوانده اى؟ گفت:«ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان»(9)

* مخالفان ما چه سرنوشتى دارند؟، گفت:«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون»(10)* آيا امام زمان عليه السلام تشريف مى آورند؟ گفت:«جاء الحقّ و زهق الباطل»(11)

* آيا كربلا را دوست دارى؟، گفت:«احببت حبّ الخير»(12)

* هنگام نمايش فيلمى غير مفيد از تلويزيون، گفت:«و الّذين هم عن اللغو32

ص: 257


1- . سوره فتح، آيه 15
2- . سوره قصص، آيه 77
3- . سوره بلد، آيه 3
4- . سوره زخرف، آيه 38
5- . سوره بقره، آيه 61
6- . سوره انبياء، آيه 79
7- . سوره حج، آيه 2
8- . سوره مائده، آيه 117
9- . سوره شورى، آيه 52
10- . سوره شعراء، آيه 227
11- . سوره اسراء، آيه 81
12- . سوره ص، آيه 32

معرضون»(1)

* مردم خنديدند، گفت:«و تضحكون و لا تبكون»(2)

* گفتيم از بس سؤال نموديم، شما را خسته كرديم، گفت:«و لايمسّنا فيها نصب»(3)ما خسته نمى شويم.

* من آمده ام مكه، سوغاتى بخرم يا نه؟، گفت:«احلّ اللّه البيع و حرّم الربا»(4) سپس گفت:«و تزوّدوا فانّ خير الزّاد التّقوى»(5)

* يكى از قاريان محترم كه حافظ قرآن هم بود، از او پرسيد: فلان آيه در كجاست؟ جواب داد: در سوره اعراف. قارى گفت: در سوره قصص است، كودك اصرار داشت كه در سوره اعراف است، بعد معلوم شد حقّ با كودك بوده به او گفت:«لقد كنت فى غفلة من هذا»(6) تو غافل بودى.

* گفتم مى خواهيم از خدمت شما مرخص شويم، گفت:«اذهب انت و اخوك باياتى و لا تنيا فى ذكرى»(7)

* گفتم بر ما منّت گذاشتى و به سؤالات ما پاسخ دادى، گفت:«و لقد مننّا عليك مرّة اخرى»(8)

* معذرت مى خواهيم، گفت:«لا تعتذروا اليوم»(9)

* گفتيم: دعايى بفرماييد:«ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان»(10)

* خداحافظ، گفت:«فاللّه خير حافظا»(11)

* نوار ضبط صوت تمام شد، گفت:«و تمّت كلمة ربّك»(12)

همچنين شنيدم در جلسه اى كه با مسئولان سعودى داشت به تمامى سؤالات حضار به زيبايى جواب داده بود از جمله:15

ص: 258


1- . سوره مؤمنون، آيه 3
2- . سوره نجم، آيه 60
3- . سوره فاطر، آيه 35
4- . سوره بقره، آيه 275
5- . سوره بقره، آيه 197
6- . سوره ق، آيه 22
7- . سوره طه، آيه 37
8- . سوره طه، آيه 37
9- . سوره تحريم، آيه 7
10- . سوره حشر، آيه 10
11- . سوره يوسف، آيه 64
12- . سوره انعام، آيه 115

* شاهزاده ها و مسئولان سعودى كه برايش اسباب بازى هاى گران قيمتى خريده بودند، ضمن تقديم هدايا به او گفتند: آيا اينها را دوست دارى و خوشحال مى شوى؟ جواب داده بود:«فما اتانى اللّه خير مما اتاكم بل انتم بهديّتكم تفرحون»(1)آنچه پروردگار من، به من داده، بهتر است از آنچه به شما داده است! اين شما هستيد كه از اين هديه ها خوشتان مى آيد.

* پدرش گفته بود: اينها شاهزادگان سعودى هستند. پاسخ داده بود:«انّ الملوك اذا دخلوا قرية أفسدوها»(2) پادشاهان وقتى وارد شهرى مى شوند آن را به فساد مى كشند!

براى او يك ليوان قهوه آوردند. باقيماندۀ قهوۀ او را وزير كشور سعودى به نيت تبرّك و شفا خورد.

در آن جلسه برخى گفته بودند: اين يك معجزه است.

يكى از علماى يمن گفته بود: اين مهدى عليه السلام است!

در پايان جلسه ديدند، سيد محمدحسين گريه مى كند. شاهزادگان سعودى پرسيدند: چرا گريه مى كنى؟ مادرش را مى خواهد. گفتند: بگذاريد برود نزد مادرش.

جواب دادند مادرش در ايران است. گفتند: بگوييد بيايد. پاسخ دادند: فرودگاه بسته شده است. وزير كشور سعودى گفت: فرودگاه را باز كنيد. يكى از مسئولان حج و زيارت ايران گفت: مادر ايشان تنها نيست، بلكه يكصد و بيست زائر ديگر هم مانده اند. وزير كشور گفت: بگوييد آنها هم بيايند.

بدين وسيله 120 نفر از حجاج ايرانى كه به دليل پايان فرصت و بسته شدن فرودگاه، از سفر حج باز مانده بودند، به خاطر او اجازه حج پيدا كردند.

ديدارى ديگر

يك بار ديگر توفيق ديدار او را در منا پيدا كردم. در آنجا وقتى مسئول خيمه هاى منا وارد شد، گفتند: اين عرب صاحب اين خيمه هاست. گفت:«و لو لا اذ دخلت جنّتك34

ص: 259


1- . سوره نمل، سوره 36
2- . سوره نحل، سوره 34

قلت ماشاء اللّه»(1)

* مسئول خيمه ها پرسيد: مكّه را پسنديدى؟، گفت:«بلدة طيّبة و ربّ غفور»(2)

* به نظر شما كارهاى ما قبول است؟، گفت:«انّما يتقبّل اللّه من المتّقين»(3)

* جمعيتِ دور او زياد شد، هواى زير چادر هم بسيار گرم بود. گفتند: دايره را بزرگ كنيد، گفت:«و اذا قيل لكم تفسحوا فى المجالس فافسحوا»(4)11

ص: 260


1- . سوره كهف، آيه 38
2- . سوره سبأ، آيه 15
3- . سوره مائده، آيه 27
4- . سوره مجادله، آيه 11

امتيازات انبيا

اشاره

پيامبران الهى ويژگى ها و امتيازاتى دارند كه هم براى معرّفى آنها و هم براى پيشبرد اهدافشان ضرورى است. اينك برخى از امتيازات آنان را ذكر مى كنيم:

1 - معجزه

يكى از مؤثّرترين و محسوس ترين ابزارى كه در اختيار انبيا بوده، معجزه است. در بخش راههاى شناخت انبيا معجزه را به تفصيل توضيح داديم.

2 - وحى

از امتيازات انبيا اين است كه بر آنها وحى نازل مى شود و آنان بدين وسيله با خداوند ارتباط پيدا كرده، پيام الهى را دريافت مى كنند.

قرآن درباره پيامبران پيشين، خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:«و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم»(1) و ما قبل از تو نفرستاديم جز مردانى كه به آنها وحى مى شد.

پيرامون وحى سؤالاتى وجود دارد كه به دو مورد آن مى پردازيم:

سؤال: آيا وحى يك نوع نبوغ بشرى نيست؟

پاسخ: بعضى كه نمى خواهند ارتباط با عالم ديگر را بپذيرند، در مسائلى از قبيل وحى و امثال آن دست و پا مى زنند تا بلكه براى آن يك توجيه مادّى و طبيعى بيابند.

در اينجا يادى از رهبر انقلاب كنيم كه دربارۀ «كَسروى» مى فرمود: «او چون

ص: 261


1- . سوره انبياء، آيه 7

نمى توانست خودش را بالا برد، انبيا را پائين مى آورد تا به آنها برسد.»

اگر شما بخش صفات انبيا را مطالعه كنيد، پى خواهيد برد كه ده ها فرق ميان نوابغ و انبيا موجود است.

مسألۀ اخلاص، عصمت از شك و سهو و خطا و هر نوع گناه، آگاهى از غيب، راز ونياز و نيايش با خداوند و عبادت هاى خالصانه و همه چيز را از خدا دانستن، از مسائلى است كه در هيچ نابغه اى نيست. زيرا كه نوابغ، هم اشتباه مى كنند و هم از گناه معصوم نيستند و هم از غيب بى خبرند و هم از نيايش هاى عارفانه با خداوند دورند وتمام آنچه را كه دارند از خدا نمى دانند. مگر ما نوابغ ديگرى نداريم؛ چرا آنها مثل قرآن را نياوردند و نمى توانند بياورند؟

سؤال: چرا به ما وحى نمى شود؟

پاسخ: هر راديويى همۀ موج ها و صداها را نمى گيرد. صفاى باطن و اخلاص و پاكى و تقوا و ده ها شرط ديگر لازم است. بايد دل آمادۀ گرفتن الهام و وحى باشد. وحى كه جاى خود دارد، حتى شناخت صحيح مطالب نيز تنها سزاوار قلب هاى سالم و افراد با تقوا و مؤمنان راستين است.

در قرآن مى خوانيم:«يا ايّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و آمنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نوراً تمشون به»(1) اى مؤمنان! تقوا پيشه كنيد و به خدا و پيامبرش ايمان آوريد تا هم به شما دو سهم از رحمت خود مرحمت كند و هم براى شما نورى قرار دهد تا بتوانيد در پرتو آن راه حق را شناخته و تنها در آن خط حركت كنيد.

از اين آيه مى فهميم كه حتى روشن بينى و نورهم به هر كسى داده نمى شود تا چه رسد به وحى و ارتباط مستقيم با خداى متعال.

در سوره انفال مى خوانيم:«ان تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقانا»(2) اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، خداوند به شما روشن بينى خاصى مى دهد تا در29

ص: 262


1- . سوره حديد، آيه 28
2- . سوره انفال، آيه 29

سايه آن بتوانيد حق را از باطل بشناسيد.

انسان در مسير زندگى خود به شناخت حق از باطل و خير از شر و نيك از بد و دوست از دشمن و عوامل سعادت از شقاوت نياز شديدى دارد و عقل انسان براى اين شناخت آمادگى دارد، امّا هميشه غبارهايى از حرص و طمع و شهوت و خودبينى و حسد و عشق هاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام، جلو عقل آدمى را مى گيرد و قدرت شناخت صحيح را از او سلب مى كند. اينجاست كه اگر باران تقوا اين غبار را بر طرف نمايد عقل مى تواند واقعيّات را آنچنان كه هست بشناسد.

حقيقت سرايى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته

نبينى ز هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گرچه بيناست مرد

و حافظ مى گويد:

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

اگر در جامعه اى روزنامه ها، راديو، تلويزيون و تبليغات بر اساس هوا و هوس اين و آن اداره شود شرايطى پيدا مى شود كه مردم گيج و متحير مى شوند و نمى توانند تشخيص دهند كه حق با چه كسى است. اما اگر تعصب و عناد و هوس كنار گذاشته شود و وسائل ارتباط جمعى، بلندگوى خودخواهان نباشد و جوسازى هاى نادرست كنار گذاشته شود و مردم را به حال خود بگذارند و تحريك نكنند، خود جامعه مى تواند به بسيارى از حقايق دست يابد و بسيارى از باطل ها را بشناسد.

در سوره بقره مى خوانيم:«واتّقوا اللّه و يعلّمكم اللّه»(1) تقوا پيشه كنيد و خدا به شما تعليم مى دهد. آرى، قلب انسان همچون آئينه است كه اگر غبار آن را برطرف كنيم، نور خدا در آن جلوه مى كند. شناخت و معرفت هم دل پاك و روحيۀ سالم مى خواهد تا چه رسد به وحى كه عالى ترين مقام است.82

ص: 263


1- . سوره بقره، آيه 282

قرآن كريم پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده، مى فرمايد:«ولو تقوّل علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطّعنا منه الوتين»(1) اگر به ما چيزى را به ناحق نسبت دهى،... رگ حياتت را قطع مى كنيم.

3 - علم غيب

يكى ديگر از امتيازات انبيا برخوردارى آنها از علم غيب است. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:«عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الا مَن ارتضى من رسول...»(2)

خداوند به غيب آگاه است و احدى را بر آن آگاه نمى سازد جز كسانى كه پسنديده باشد از قبيل پيامبر و....

سؤال: در آياتى از قرآن مى خوانيم: جز خدا كسى غيب نمى داند:«و عنده مفاتح الغيب لايعلمها الاهو»(3) با وجود اين نمونه آيات كه علم غيب را در انحصار خداوند دانسته چگونه آن را براى پيامبر و يا امامان ثابت مى كنيد؟

پاسخ: علم غيب اساساً براى خداست و اگر پيامبر و امام چيزى مى داند آن را خدا به آنان داده نه آنكه از پيش خود آگاه به غيب باشند. در يك ماجراى سرّى همين كه يكى از زنان پيامبر از حضرتش پرسيد از كجا فهميدى؟

پيامبر فرمود:«نبّأنى العليم الخبير»(4) خداى دانا و آگاه به من خبر داد.

بنابراين، اولاً: آيات و رواياتى كه مى گويد: جز خدا كسى علم غيب را نمى داند، با آيات و رواياتى كه مى گويد: پيامبر علم غيب مى داند، قابل جمع است و هر دو صحيح است.

ثانياً: علم غيب دوگونه است، مطالبى كه علم آن مخصوص خداست و احدى را از آن آگاه نمى كند. همان گونه كه در دعا مى خوانيم: «و بحقّ علمك الذى استأثرت به نفسك» خدايا! به حقّ آن علمى كه تنها در اختيار توست.

ص: 264


1- . سوره حاقّه، آيات 44 تا 46
2- . سوره جن، آيه 26 و 27
3- . سوره انعام، آيه 59
4- . سوره تحريم، آيه 3

امّا يك سرى مطالب با آنكه غيب است، خداوند به اولياى خود مرحمت مى كند.

ثالثاً: انبيا و اوليا بدون مراجعه به علم الهى نمى دانند ولى چنانچه مراجعه كردند، مى دانند، مثل آنكه من و شما با مراجعه به دفتر تلفن، شماره تلفن فردى را مى دانيم و بدون مراجعه نمى دانيم. روايت داريم براى ائمّه عليهم السلام عمودى از نور است كه با مراجعه به آن، مطالبى را مى يابند.

رابعاً: بعضى جاها مى دانند و بعضى جاها نمى دانند. بعضى جاها علم غيب، نقص است و ندانستن بهتر است. مثلاً شبى كه على عليه السلام به جاى پيامبر خوابيد، اگر مى دانست كه هيچ خطرى او را تهديد نمى كند، اين عمل چندان ارزشى نداشت.

خامساً: گاهى مى دانند و گاهى نمى دانند. گاهى خداوند چراغ را براى آنها روشن مى كند وآنها مى بينند وگاهى هم چراغ خاموش است و نمى بينند. در حديث داريم:

«يبسط لنا العلم فنعلم و يقبض عنا فلا نعلم»(1) گاهى پرده كنار زده مى شود، مى بينيم و گاهى پرده گسترده است، نمى بينيم. پس كليد علم غيب دست خداست.

سؤال: آيا امامان نيز از علم غيب برخوردارند؟

پاسخ: از آيه اى كه در ابتداى بحث آورديم، روشن مى شود كه غير از پيامبر، افراد ديگرى هم علم غيب دارند. اگر خداوند در آيه فوق مى فرمود: «الاّ الرسول» «مگر رسول» معنايش اين بود كه علم غيب مخصوص خدا و پيامبر است، اما آيه مى فرمايد: خداوند غيب مى داند و احدى را بر علم خود آگاه نمى كند، مگر كسى كه از او راضى باشد. سپس از باب نمونه مى فرمايد: «من رسول»، يعنى پيامبر يكى از مصاديق آن است، نه همه آن.

سؤال: اگر انبيا و اوليا علم غيب دارند، پس چرا مشكلات خود را حل نمى كنند؟ حضرت على عليه السلام كه علم غيب مى داند، براى چه به مسجد كوفه رفت و به شهادت رسيد؟56

ص: 265


1- . كافى، ج 1، ص 256

پاسخ: با ذكر مثال پاسخ را بيان مى كنيم:

معمولاً بر روى اتومبيل هاى دولتى مى نويسند: «استفادۀ اختصاصى ممنوع».

يعنى اين اتومبيل در اختيار راننده است براى انجام امور ادارى، نه كارهاى شخصى.

يا مسئول نيروى انتظامى يك منطقه، به مأمور تحت امر خود، يك عدد باتوم و كلت مى دهد و او هر وقت و هر جا كه به او دستور داده شد، از اين امكانات استفاده مى كند، نه در نزاع هاى شخصى و يا هر جا كه خودِ مأمور مايل باشد.

خداوند نيز سه نيرو در اختيار اولياى خود قرار داده است: معجزه، علم غيب و دعاى مستجاب. اما اولياى او از اين نيروها و امكانات استفادۀ اختصاصى نمى كنند.

امام حسين عليه السلام در صحراى كربلا تشنه است، اما براى رفع تشنگى خود دعا نمى كند.

اگر انبيا و امامان به وسيله دعا، معجزه و علم غيب، مشكلات خود را حل كنند و به كارهاى خود برسند، در آن صورت چگونه مى توانند براى ديگران الگو باشند.

بلكه لازم است آنها نيز در تحمّل مصيبت ها و شدائد مثل ديگران باشند.

آنها تنها حقّ دارند براى دعوت مردم به سوى خدا از معجزه، علم غيب و دعا استفاده كنند، ولى براى رفع مشكلات خودشان خير.

4 - عصمت

يكى از ويژگى هاى ديگر انبيا، عصمت است. عصمت يعنى در اثر ايمان و شناخت و يقينِ كامل، انسان داراى روحى شود كه با كمال آزادى و آگاهى هرگز پيرامون گناه نگردد، بلكه در انديشۀ گناه هم نباشد.

بعضى تعجّب مى كنند كه چگونه انسان مى تواند حتى فكر گناه نكند، در حالى كه شما خوانندۀ عزيز هم در بسيارى از اعمال خلاف، داراى عصمت هستيد يعنى نه آن خلاف را مرتكب شده ايد و نه به فكر انجام آن افتاده ايد. زيرا ما در حدّى از آگاهى هستيم كه عيب و ضرر اين اعمال باورمان آمده؛ يقين پيدا كرده ايم و اين مسأله از مغز ما عبور كرده به دل نشسته است، در اينجا ديگر علم نيست كه اين يقين

ص: 266

است، فكر نيست كه باور است.

راستى اگر ما به مقام يقين و باور برسيم وبدانيم اين غيبتى كه امروز از ما سرمى زند در قيامت به چه صورتى مجسم مى شود، هرگز در انديشه غيبت نيز نخواهيم بود. عيب ما اين است كه معلومات ما از مغز ما عبور نكرده و به دل ننشسته، علم است نه يقين و لذا مى دانيم بد است اما مرتكب مى شويم. به يك مثال توجه كنيد:

همه مى دانيم كه انسانِ مرده به ما كارى ندارد و نمى تواند زيانى برساند امّا مى ترسيم شب در اتاقى در كنار او بخوابيم، چرا؟ چون علم ما از مغز به دل عبور نكرده، علم هنوز ايمان و باور و يقين نشده است اما مرده شوى را مى بينيم كه در كنار مرده و در شب تاريك، به تنهايى شب را تا صبح بدون دلهره به پايان مى برد.

فرق ما و مرده شوى چيست؟ فرق آن است كه ما علم داريم و او يقين.

بنابراين ريشۀ عصمت، ايمان واقعى، علم عميق و باور و يقين كامل است.

نشانۀ يقين

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از خواندن نماز جماعت صبح، رو به مردم كرد و جوانى را مشاهده نمود كه رنگش زرد و چشم هايش در حدقه فرو رفته و موهايش ريخته بود. رسول خدا احوال او را پرسيد. جوان گفت: اكنون كه در خدمت شما هستم در حال يقين به سر مى برم. پيامبر از شنيدن كلمه يقين تعجب كرد، نشانۀ يقين را از جوان پرسيد.

او گفت: چنان قيامت را باور دارم كه خواب از من ربوده است. گويا جهنم و شعله هاى آتش را از يك سو وبهشت ونعمت هاى فراوانش را از سوى ديگر ودادگاه عدل خدا ومحشر وحضور مردم وخودم را براى محاسبۀ اعمال مشاهده مى نمايم.

پيامبر كه نشانه هاى يقين را از او شنيد، ادّعاى جوان را پذيرفت سپس آن جوان از پيامبر خواست كه براى او دعا كند تا در راه خدا شهيد شود پيامبر براى او دعا كرد،

ص: 267

پس از چندى جنگى پيش آمد كه اين جوان در آن شركت نمود و دهمين نفر بود كه در درگيرى بين حق و باطل در راه خدا به درجه شهادت رسيد.

چه كنيم به يقين برسيم؟

قرآن مى فرمايد:«و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين»(1) به آنچه از دين مى دانى عمل كن تا به يقين رسى. هر چه انسان بيشتر عبادت كند به يقين نزديك تر مى گردد.

لزوم عصمت رهبر آسمانى

مى توانيم دليل لزوم عصمت را مضمون اين شعر بدانيم:

هرچه بگندد نمكش مى زنند واى به روزى كه بگندد نمك

دليل نياز ما به رهبر معصوم، همان لغزشها و خطاها و انحراف هاى فكرى و عملى ماست. واى به روزى كه رهبر نيز دچار لغزش شود زيرا در اين صورت او نيز به رهبر معصوم ديگرى نياز دارد و اگر او هم معصوم نباشد، به رهبر سوم نياز است و بدين ترتيب تسلسل لازم مى آيد و باطل است.

از سوى ديگر بايد خداوند حجّت خود را بر مردم تمام كند و جايى براى بهانه باقى نگذارد و اين جز در سايۀ وجود رهبران معصوم ميسّر نيست.

چگونه مى توان مسئوليت رهبرى را بر دوش كسى گذاشت كه او خود نيز از خطا و اشتباه و گناه ايمن نيست؟! مضافاً، آيا سپردن رهبرى مردم به شخصى گنهكار، توهين به مقام انسانيت نيست؟!

قرآن دعاى حضرت ابراهيم را نقل مى كند كه عرض كرد: خدايا! مقام امامت و رهبرى را به ذرّيه من مرحمت كن. اما بى درنگ خداوند جواب مى دهد:«لاينال عهدى الظالمين»(2) هرگز اين عهد و پيمان الهى و مقام امامت نصيب انسان ظالم و گنهكار نمى شود.

ص: 268


1- . سوره حجر، آيه 99
2- . سورۀ بقره، آيۀ 124

همچنين در قرآن به ما فرمان داده شده كه بدون قيد و شرط از رسول خدا اطاعت كنيم و اين دستور، خود دليل بر عصمت آنهاست زيرا اگر انبيا دچار انحراف و گناه مى شدند، مى بايست فرمان خدا درباره اطاعت از رسول مشروط باشد، چنانكه فرمان پيروى از والدين با آن اهميت، مشروط است و با صراحت به فرزندان اعلام مى كند كه از والدين منحرف پيروى نكنيد.«و ان جاهداك على ان تشرك بى ماليس لك به علم فلاتطعهما»(1) اگر پدر و مادر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى با من شريك كنى اطاعت مكن.

خوانندۀ عزيز! با اندكى دقت و مقايسه ميان اطاعت مشروط از والدين و اطاعت بى قيد و شرط از رسول مى توان دريافت كه پيامبر در حدّى از عصمت قرار دارد كه در پيروى از او نيازى به هيچ گونه قيد و شرطى نيست، و به گفتۀ قرآن كريم:

«وماينطق عن الهوى ان هوالاوحى يوحى»(2) هرگز كلامى را از روى هوس نمى گويد و سخنان او جز وحى نيست.

چند تذكّر:

الف: برخى، پاره اى از آيات قرآن را دستاويز قرار داده اند و عصمت پيامبران را با آن خدشه دار مى سازند، در جمع بندى ما از آيات و روايات، داشتن مقام عصمت با هشدارها و اخطارها و عتاب هايى كه در قرآن آمده است هرگز منافاتى ندارد، زيرا همين عتاب ها مى تواند راهگشاى عصمت باشد و از برخى غلوها در مورد انبيا جلوگيرى نمايد.

ب: پيامبران، نه تنها در تبليغ كه در عقايد و احكام و نه تنها در گناهان كبيره كه در تمام گناهان و نه تنها در لغزشهاى عمدى كه حتى در لغزشهاى خطايى و سهوى نيز بايد معصوم باشند تا هيچ بهانه و دستاويزى براى دشمن و موجبى براى سلب اطمينان 4

ص: 269


1- . سوره لقمان، آيه 15
2- . سوره نجم، آيه 3 و 4

دوست باقى نماند. در قرآن آمده است:«فللّه الحجة البالغة»(1) براى خداست حجت كامل و رسا.

راستى اگر پيامبر و يا امامان، معصوم نباشند، ميان گفتار و اعمال آنها تناقض پيش نخواهد آمد؟ و آيا با وجود رهبر گناهكار و غير معصوم مى توان گفت: خداوند حجت را بر مردم تمام نموده است؟

ج: عصمت با استغفارها و نيايش هاى پيامبران منافاتى ندارد، زيرا همين كه پيامبر يا امام معصوم خود را در محضر خدا مى داند و با دل و جان مى پذيرد كه خدا بر فكر و دل او آگاه و ناظر است و تمام سخنان او ضبط مى شود، در حالى قرار مى گيرد كه حتى از اعمالى هم كه گناه نيست احساس خجالت و شرمسارى مى كند.

مثال: اگر من در خانه سرفه كنم احساس شرمندگى نمى كنم، اما همين كه براى برنامه درسهايى از قرآن جلو دوربين قرار مى گيرم، حتى از يك سرفه ناراحت مى شوم و از مردم عذرخواهى مى كنم، با اينكه گناه نيست زيرا كه خود را در محضر مردم مى بينم. اولياى خدا نيز كه خود را در محضر خدا مى دانند حتى از كوچك ترين عمل خود چنان احساسى دارند واين است فلسفۀ استغفار و مناجات و نيايش هاى پيامبر و امامان معصوم عليهم السلام.

پاسخ به چند سؤال

تاكنون دربارۀ نياز انسان به انبيا و راه شناخت آنان مطالبى بيان شد. در اين بخش به گوشه اى از سؤالات و شبهات پاسخ مى دهيم.

سؤال: چرا انبيا از جنس بشر هستند؟

پاسخ: يكى از ايرادهايى كه به انبيا مى گرفتند، اين بود كه چرا بشر هستند و فرشته نيستند؟ در حالى كه زيبايى امر در اين است كه انبيا بشر باشند، زيرا اگر بشر نباشند،

ص: 270


1- . سوره انعام، آيه 149

انسان ها مدّعى مى شدند كه انبيا مسائل و مشكلات ما را نمى دانند و مرتب به ما دستور مى دهند! انبيا بايد همانند ديگر انسان ها شهوت و غضب داشته باشند و خود را كنترل كنند تا الگوى ديگران باشند. خداوند به پيامبر مى فرمايد: به آنها بگو من هم بشرى همانند شما هستم.«قل انّما أنا بشر مثلكم»(1)

سؤال: آيا انبيا مدينۀ فاضله ساختند؟

پاسخ: آمدن انبيا و قانون آسمانى براى هدايت مردم، يك ضرورت است و پذيرفتن مردم يك وظيفۀ ديگر و حساب اين دو از هم جداست. برنامه خدا اين نيست كه مردم را به اجبار هدايت نمايد و اگر چنين بود همۀ آنان هدايت مى شدند.«ولوشاء لهداكم اجمعين»(2)

چنانكه روش پيامبر نيز اجبار و سلب آزادى از مردم و تحكّم بر آنان نبوده است.

«لست عليهم بمصيطر»(3)

خداوند بايد وسيلۀ هدايت مردم را فراهم سازد.«انّ علينا للهدى»(4) و مردم هم بايد هدايت پذير باشند.

امّا گروهى از مردم هدايت را نپذيرفتند، اين امر نبايد سبب شود كه هدايت خداوند نسبت به ديگران قطع شود. همان گونه كه باغبان به خاطر وجود علف هرز، هرگز دست از آبيارى باغى كه درختان خوبى دارد برنمى دارد. در قرآن مى خوانيم:

«هنگامى كه خدا اراده فرمود انسان را خلق كند، ملائكه گفتند: اين انسان اهل فساد و خونريزى است». امّا خداوند در پاسخ آنان مى فرمود: من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد:«انّى أعلم ما لاتعلمون»(5)

از همه گذشته، ساختن نمونه هايى و تربيت افرادى براى اثبات مدّعا كافى است.

اگر يك معمار يا نقاش چند نمونۀ هنرى از خود نشان دهد، براى اثبات لياقت30

ص: 271


1- . سوره كهف، آيه 110
2- . سوره نحل، آيه 9
3- . سوره غاشيه، آيه 22
4- . سوره ليل، آيه 12
5- . سوره بقره، آيه 30

وى كفايت مى كند.

انبيا از طرف خدا طرح جامعۀ سالم را مى دهند و خود هم به آن عمل مى نمايند و افرادى را نيز كه آمادگى دارند كشف و آنان را تربيت مى كنند و يك جامعۀ كوچكى را براى نمونه به دنيا عرضه مى كنند و سپس از همه دعوت مى نمايند كه طبق اين مدل و الگو نظام اجتماعى خود را بسازند.

پيامبر عزيز اسلام، امّتى تشكيل داد از سفيد و سياه و از قبايل مختلف و اساس كار خود را بر مبارزه با شرك و طاغوت و ايمان به خدا پى ريزى نمود. تمام امتيازات موهوم را از بين برد و اخلاق و بهداشت و خدمت و مساوات در برابر قانون خدا و اخوّت اسلامى وعدل وقسط وآزادى وصداقت واخلاص وعزّت را به ارمغان آورد.

افرادى همچون حضرت على عليه السلام و ابوذر و سلمان و مقداد و ميثم تربيت نمود كه تا پاى جان ايستادند، از شهادت استقبال كردند و از دادن خون خود در راه استقرار نظام خدايى مضايقه نكردند.

اكنون اگر هنوز دنيا رنگ مكتب انبيا عليهم السلام را نگرفته، بايد علل آن را در جاى ديگر بررسى كنيم، نه در ضعف مكتب اسلام و يا عدم لياقت رهبران دينى.

خورشيد بر همه چيز مى تابد، اگر به آينه تابيد و نورش منعكس شد ولى به ديوار تابيد و منعكس نشد، هرگز در خوبى خورشيد و در نورافشانى اش تشكيك نمى كنيم. شما اگر ميليون ها توپ دربسته به اقيانوس بيندازيد، قطره اى آب وارد آنها نمى شود، زيرا توپ دربسته است وگرنه آب از نفوذ خود دريغ ندارد.

مردمى كه چشم بسته و گوش بسته و دل بسته هستند و به قول قرآن:

«لهم قلوب لايفقهون بها و لهم أعين لايبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ»(1) اينها دل دارند امّا نمى فهمند، چشم دارند اما نمى بينند، گوش دارند امّا نمى شنوند، آرى اينها همچون چهار پايانند، بلكه گمراه تر.79

ص: 272


1- . سوره اعراف، آيه 179

كسى كه استعداد شناختن و ديدن حقّ را دارد امّا حاضر به شناخت و پذيرش حقّ نيست، به مراتب از چهارپايان كه داراى استعداد و امكانات نيستند بدتر است.

انسانى كه هدفش، خور و خواب و شهوت است حيوانى بيش نيست و مكتب هايى كه شعار (خوراك، پوشاك، مسكن) مى دهند تمام استعدادهاى انسان را در مسير زندگى حيوانى خلاصه مى كنند. آرى، اين مكتب ها بزرگ ترين توهين را به مقام جانشين خدا و انسانيت انسان نموده اند.

كوتاه سخن آنكه اين مردمند كه بايد جامعۀ ايده آل بسازند. انبياى الهى معلّمانى هستند كه خود را براى درس دادن آماده مى كنند، اين شاگرد است كه بايد درس را فراگيرد. پيامبران پزشكانى هستند كه دارو مى دهند و اين بيمار است كه بايد طبق دستور پزشك به معالجۀ خود بپردازد. اگر انبيا جامعۀ ايده آل نساختند به خاطر كوتاهى خود مردم است. اين پاسخ را با بيان چند آيه قرآن زينت مى بخشيم:

«انّ الله لايهدى القوم الظالمين»(1) همانا خدا افراد ستمگر را هدايت نمى كند.

«انّ الله لايهدى القوم الكافرين»(2) همانا خدا افراد كافر را هدايت نمى كند.

«انّ الله لايهدى القوم الفاسقين»(3) همانا خدا افراد فاسق را هدايت نمى كند.

«انّ الله لايهدى مَن هو مسرف كذّاب»(4) همانا خدا افراد اسرافكار و دروغگو را هدايت نمى كند.

در اين آيات به خوبى روشن است كه علت دور بودن از هدايت انبيا و عدم تشكيل يك جامعۀ ايده آل خود مردم هستند، زيرا به خاطر ظلم و كفر و فسق و اسراف و دروغگويى از قابليّت هدايت افتاده اند.

در صفحۀ اول قرآن تابلويى نصب شده كه مى فرمايد:«ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين»(5) يعنى با اينكه قرآن براى هدايت تمام جهانيان نازل شده امّا تنها افراد 2

ص: 273


1- . سوره قصص، آيه 50
2- . سوره مائده، آيه 67
3- . سوره منافقون، آيه 6
4- . سوره غافر، آيه 28
5- . سوره بقره، آيه 2

پرهيزكار كه در برابر حق، تكبر و لجاجت و عناد و هوس را كنار گذاشته و در جستجوى حقند، از هدايت آن بهره مند مى شوند.

سؤال: چرا همۀ انبيا در شرق ظهور كرده اند؟

پاسخ: تاريخ گذشتۀ غرب براى ما روشن نيست وما هيچ دليلى نداريم بر اينكه تمام پيامبران در مشرق زمين بوده اند، بلكه از آيه «ولكلّ امّة رسول»(1) مى توان استفاده كرد كه هر امتى پيامبرى داشته است.

سؤال: انبيا چند نفر بودند و ايمان به همۀ آنان چه لزومى دارد؟

پاسخ: در قرآن نام بيست و پنج نفر از پيامبران آمده ولى در سوره مؤمن مى خوانيم:

«ولقد ارسلنا رسلاً من قبلك منهم مَن قصصنا عليك و منهم مَن لم نقصص عليك»(2)

ما قبل از تو پيامبرانى فرستاديم كه داستان بعضى از آنها را نقل نموده و ماجراى عدّۀ ديگرى را براى تو بازگو نكرده ايم.

از اين آيه به دست مى آيد كه عدد پيامبران منحصر در اين بيست و پنج نفرى كه نامشان در قرآن آمده نيست. اگر به روايات مراجعه كنيم عددهاى گوناگونى را مى يابيم امّا معروف ترين روايات، حديثى است كه از ابوذر غفارى نقل شده كه مى گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: انبيا چند نفر بوده اند؟ فرمود: يكصد و بيست و چهار هزار نفر.(3)

همچنين بر اساس آيات 136 سوره بقره و 86 سوره آل عمران و 105 سوره نساء، ايمان به تمام انبيا لازم است و شايد دليل آن اين باشد كه مسألۀ بعثت، يك حادثۀ اتّفاقى نيست، بلكه يك جريان و امر الهى است.

ايمان به پيامبران پيشين يعنى ايمان به لطف هميشگى خدا دربارۀ همۀ انسان هادر طول تاريخ، يعنى ايمان به حكمت ثابت خدا، ايمان به يك ضرورت دائمى كه30

ص: 274


1- . سوره يونس، آيه 47
2- . سوره غافر، آيه 78
3- . تفاسير مجمع البيان و تفسيرنمونه؛ بحارالانوار، ج 11، ص 30

همان لزوم رهبرى معصوم است. يعنى ايمان و اطمينان به پيروزى حق بر باطل.

آرى، ايمان به اين عقيده كه در طول تاريخ بشريت، مردان حقّ در يك سو و طاغوت ها و جبهه هاى باطل در سوى ديگر صف آرايى كرده و در تمام مراحل، عاقبت، پيروزى از آنِ حقّ و سرنگونى و رسوايى نصيب پيروان باطل شده است، همين ايمان به اين سنت خدا، رمز رشد و استقامت و پايدارى است.

محمّد صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران

پيامبر گرامى اسلام، آخرين فرستادۀ الهى و خاتم پيامبران است. قرآن در اين رابطه مى فرمايد:«ما كان محمّد أبا أحدٍ من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النّبيّين»(1)محمد پدر يكى از مردان شما نيست، بلكه فرستاده خدا و آخرين پيامبر است.

سؤال: چرا جريان نبوّت با حضرت محمد صلى الله عليه و آله پايان يافت؟

پاسخ: وقتى آب حوض را عوض مى كنند كه آلوده باشد. وقتى خيابان و منزل و لباس و ماشين را تعمير و اصلاح مى كنند كه ريزش و خرابى و پارگى داشته باشد. نياز به پيامبر جديد هم زمانى است كه در كتاب پيامبر قبلى تحريف و كتمان رخ داده باشد.

اگر حتى يك حرف از قرآن تغيير نيافته و مسأله اى هم بى پاسخ نمانده، نيازى به پيامبر جديد نيست، بر خلاف كتاب هاى آسمانى پيشين كه اگر نگاهى به تورات و انجيل امروز كنيد آنقدر حرف هاى پوچ و خلاف عقل مى بينيد كه از خواندن آن شرم مى كنيد.

از سوى ديگر گاهى يك نفر بى سواد قصد دارد به محل دورى برود، در اينجا چاره اى نيست مگر اين كه كوچه به كوچه آدرس بگيرد، امّا اگر همين راه را شخص ديگرى كه باسواد است بخواهد طى كند و ما يك نقشه كلى از شهر و خيابان هاى آن را به دست او دهيم، او خود راه را انتخاب خواهد نمود.

ص: 275


1- . سوره احزاب، آيه 40

مردم قديم كه جامعه شان به حدّ رشد نرسيده بود، آدرس كوچه به كوچه لازم است، ولى وقتى جامعه به رشد رسيد، اگر يك نقشۀ كلّى را هم به او بدهند راهش را مى يابد و نيازى به حضور مستقيم راهنما (پيامبران) نيست. البته وجود امامان معصوم و فقها براى حفظ و صيانت قوانين و رهنمودها لازم است.

مطلب ديگر اينكه پيامبران پيشين (جز افراد انگشت شمار) معمولاً كتاب نداشته اند و اكثراً دستورات پيامبران بزرگ را تبليغ مى كردند و چنين نبود كه همۀ آنان صاحب كتاب باشند. بنابراين با وجود امامان معصوم و اسلام شناسان با تقوا كه اين مسئوليت را به عهده گرفته اند، لزومى به آمدن انبيا نيست، زيرا ابلاغ دستورات دينى از علماى عادل نيز برمى آيد. لذا از مسأله اجتهاد نبايد غافل باشيم زيرا فقهاى عادل با در دست داشتن قواعد كلى دين، همواره مى توانند حكم خدا را از قرآن و حديث استخراج نمايند.

رسالت جهانى پيامبر اسلام

رسالت پيامبر اسلام حضرت محمّد صلى الله عليه و آله جهانى است، يعنى اختصاص به زمان خاص ندارد، بلكه براى همۀ عصرها و همۀ نسل هاست. قرآن مكرّر اين حقيقت را تذكّر مى دهد:

«و ما ارسلناك الاّ كافّة للناس»(1)

ما تو را جز براى تمامى انسان ها نفرستاديم.

«قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا»(2)

اى پيامبر! بگو: اى مردم! من فرستادۀ خدا به سوى همۀ شما هستم.

پيامبر نيز خود اين مطلب را بيان فرموده است: «أنا رسول من ادركت حيا و من يولد بعدى»(3) من پيامبر همه هستم، چه كسانى كه آنها را در زمان حيات خود درك

ص: 276


1- . سوره سبأ، آيه 28
2- . سوره اعراف، آيه 158
3- . ميزان الحكمه

كرده ام و چه كسانى كه پس از من متولد خواهند شد.

علاوه بر اين، نامه هايى كه پيامبر به اطراف و اكناف عالم و براى سران كشورها مى فرستاد، دليلى ديگر بر جهانى بودن رسالت اوست.

يك روز صبح پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يارانش را احضار كرد و در سخنانى به آنان فرمود:

«برخيزيد، پيك رسالت شويد ونداى توحيد را به گوش جهانيان برسانيد...» سپس براى ابلاغ پيام شش نفر را به ايران، روم، حبشه، مصر، يمامه، بحرين و اردن فرستاد.(1)10

ص: 277


1- . فروغ ابديت، ج 2، ص 210

كارنامه انبيا

اشاره

در اين بخش، گوشه اى از كارنامه انبيا و اهداف مقدّس آنان به صورت مختصر بررسى مى شود. در آغاز به مسئوليت كلّى و اصلىِ تمامى انبياى الهى مى پردازيم.

روش ما در تمام بخش ها، استناد به وحى و كلمات پيشوايان معصوم بوده، در اينجا نيز ابتدا به سراغ قرآن مى رويم تا ببينيم وظيفۀ انبيا را چگونه بيان نموده است.

تبليغ، مسئوليت عمومى پيامبران

انبيا مسئولند پيام خدا را به بندگانش برسانند، اين كار اصلى انبياست. آنها موظّفند دستورهاى الهى را بدون هيچ تغيير به مردم ابلاغ كنند. خوبى ها و بدى ها را براى مردم بيان كنند. راه سعادت و رستگارى را به آنان نشان دهند و همگان را از وجود هرگونه بيراهه و انحراف و كجى با خبر سازند.

ويژگى هاى تبليغى پيامبران

1 - تبشير و تنذير

پيامبران در تبليغ دين خدا هم از شيوۀ تبشير و اميد دادن استفاده مى كنند و هم از شيوۀ تنذير و بيم دادن.

تبشير قائد است و تنذير سائق. قائد كسى است كه جلو كاروان حركت مى كند وكاروان را به پيش مى برد. سائق كسى است كه از عقب كاروان حركت مى كند و افراد كاروان را از بازماندن محافظت مى كند.

مبلّغ بايد مراقب باشد كه وظيفه او تنذير است و نه تنفير به معناى ايجاد نفرت و فرارى دادن، لذا پيامبراسلام به نمايندگانى كه براى تبليغ به اطراف گسيل

ص: 278

مى داشت، مى فرمود: «بشّروا و لا تنفّروا يسّروا و لا تعسّروا»(1).

2 - نترسيدن از ديگران

آنها فقط از خدا مى ترسند. قرآن در توصيف آنها مى فرمايد:«الّذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه ولايخشون احداً الاّ اللّه»(2) آنان كه پيام خدا را ابلاغ مى كنند و از احدى جز خدا نمى ترسند.

3 - استقامت

پيامبران در تبليغ خود استقامت مى ورزند. قرآن خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ف استقم كما امرت»(3) همان گونه كه مأموريت يافته اى، استقامت داشته باش.

4 - تذكّر

پيامبران آنچه را كه خير و صلاح مردم است، مرتّب به آنها يادآورى مى كنند:

«فذكّر انّما انتَ مذكّر»(4)

خواسته هاى پيامبران از خدا

پيامبران الهى در راه تبليغ دين و رساندن پيام ها و دستورات خداوند به مردم، چند چيز از خداوند درخواست مى كنند:

1 - سعۀ صدر.«ربّ اشرح لى صدرى»(5)

2 - آسانى كارها.«و يسّر لى امرى»(6)

3 - قابل فهم بودن پيام.«يفقهوا قولى»(7)

نكته ظريفى كه در اينجا وجود دارد آن است كه آنچه را حضرت موسى از خدا مى خواهد، خداوند بدون درخواست، به پيامبر اسلام عطا فرموده است.«الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك»(8)

ص: 279


1- . صحيح مسلم، حديث 3262
2- . سوره احزاب، آيه 39
3- . سوره هود، آيه 112
4- . سوره غاشيه، آيه 21
5- . سوره طه، آيه 25
6- . سوره طه، آيه 26
7- . سوره طه، آيه 28
8- . سوره انشراح، آيه 1 و 2
قلمرو تبليغى پيامبر اسلام

شيوۀ كار پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت مردم به سوى خداپرستى و انجام اعمال صالح از راه دانش و بينش است.«اُدع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة»(1)

او در عمل به دستورات دين از خود شروع كرد و اولين عامل به دستورهاى الهى بود.«و ثيابك فطهّر»(2)

سپس به فرمان الهى به تربيت همسران و دخترانش پرداخت و آنان را تبليغ كرد.

«قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين...»(3)

آنگاه مأمور ارشاد و هدايت خويشاوندان نزديك خود مى شود.«و أنذر عشيرتك الاقربين»(4)

پس از آن مأموريت يافت كه مردم مكه و اطراف آن را به هدايت و خداپرستى دعوت كند.«لتنذر ام القرى و من حولها»(5)

آنگاه عالم بشرى را به راه راست فراخواند.«و ما ارسلناك الاّ كافّة للناس بشيراً و نذيراً»(6)

ص: 280


1- . سوره نحل، آيه 125
2- . سوره مدّثر، آيه 4
3- . سوره احزاب، آيه 59
4- . سوره شعراء، آيه 214
5- . سوره انعام، آيه 92
6- . سوره سبأ، آيه 28

مأموريت هاى انبيا

اشاره

اكنون به ذكر موارد مأموريت هاى آنها مى پردازيم:

1 - دعوت مردم به يكتاپرستى

دعوت مردم به توحيد و پرستش خدا، سرلوحۀ تعاليم انبياست. آنها با زبانى شيوا و آرام و متين «قولاً ليّنا»(1) و مطابق با درك و شعور افراد «انّا معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم»(2) اين مسئوليت خود را انجام مى دادند و با بيان نعمت هاى الهى و پاداش هاى دنيوى و اخروى مردم را به عبادت الهى فرا مى خواندند.

بيان نعمت هاى الهى و آگاهى نسبت به آنها، انسان را به عبادت خدا تشويق و ترغيب مى كند. خداوند به حضرت موسى عليه السلام فرمود: مردم را عاشق من كن! عرض كرد: چگونه؟ فرمود: نعمت هايم را برايشان بشمار. «ذكّرهم آلائى و نعمائى ليحبّونى»(3)

برخى مى پرسند: چه كنيم كه فرزندمان نماز بخواند؟ مى گويم: الطاف خدا را براى فرزندت بگو، او به خدا علاقه مند خواهد شد و در نتيجه، نماز خواندن براى او آسان و شيرين مى شود.

انبيا نحوه پرستش را نيز به انسان ها مى آموزند، در غير اين صورت، انسان ها در نوع پرستش دچار اشتباه و خرافات مى گردند.

يكى از اشعار غلطى كه در ميان ما رايج است، شعر معروفى است دربارۀ موسى و شبان كه آن چوپان براى پرستش خدا، به دنبال آب و جارو كردن خانه خدا و شانه

ص: 281


1- . سوره طه، آيه 44
2- . بحارالانوار، ج 1، ص 85
3- . بحارالانوار، ج 2، ص 4

كردن موهاى خدا بود.

اصولاً فلسفۀ بعثت حضرت موسى عليه السلام و ساير انبيا آن است كه اگر مردم اشتباهى مرتكب مى شوند، اصلاح شوند. وظيفه موسى اصلاح و راهنمايى است، در غير اين صورت، بعثت يعنى هيچ، يعنى لغو! اين كه «هر چه مى خواهد دل تنگت بگو» معنا ندارد! مثل اينكه در سر چهارراه، پليسى را بگذاريم و بعد بگوييم: هر كس هر جورى مى خواهد بيايد و برود. خوب، اين پليس چه كاره است؟

2 - مبارزه با شرك

دوّمين مأموريت انبيا مبارزه با شرك وخرافات است، از آدم پرستى گرفته تا ماه و خورشيد پرستى تا سنگ و چوب پرستى، تا ملّيت و مدرك پرستى و تا مقام و پول و هوا پرستى و ساير شاخه ها و مويرگ هاى شرك كه بايد با دست تواناى انبيا برچيده شود.

اين فرياد ابراهيم عليه السلام است كه با آن همه سخنان نرم با عموى بت پرست خود و با آن همه استدلال هاى زيبا براى نمرود و با آن روش ابتكارى خود براى خورشيد و ماه پرستان، همين كه دريافت سخن و استدلال ديگر اثر ندارد فرياد زد كه من بت هاى شما را در آينده اى (نه چندان دور) درهم مى كوبم:«تاللّه لاكيدنّ اصنامكم»(1) و چنين هم كرد، زيرا آنجا كه نصيحت و موعظه و استدلال اثر ندارد با يك عمل قاطع و انقلابى بايد فطرت هاى خفتۀ مردم را بيدار نمود و لذا ابراهيم را مى بينيم در روزى كه شهر خلوت شد تبر خويش را برداشت و به بتكده رفت و به قول قرآن «فجعلهم جذاذاً»(2) بت ها را قطعه قطعه كرد و تبر را به گردن يكى از بت هاى بزرگتر انداخت و رفت. همين كه مردم به شهر بازگشتند و شكسته شدن بت ها را ديدند از يكديگر پرسيدند: كدام ظالم خدايان ما را اين چنين درهم كوبيده58

ص: 282


1- . سوره انبياء، آيه 57
2- . سوره انبياء، آيه 58

است؟ چيزى نگذشت كه متوجه ابراهيم شدند و گفتند: اين عمل تنها كار اوست، ابراهيم هميشه از بت ها و بت پرستى ما شديداً انتقاد مى كرد اكنون بايد او را دستگير و در برابر مردم احضارش كنيم تا هم او به ظلم خود اقرار كند و هم ما عمل او را محكوم كرده، به جزاى كارش برسانيم.

ابراهيم را آوردند و از او پرسيدند: چرا بت ها را درهم كوبيدى؟ گفت: اگر بت بزرگ سخن مى گويد از او بپرسيد. مردم به يكديگر نگاه كرده، پيش خود گفتند: بت كه حرف نمى زند. ابراهيم عليه السلام كه منتظر چنين صحنه اى بود و ديد بت پرستان به خود آمدند و سرهايشان را به زير افكندند، فرياد زد آيا عبادت مى كنيد بت هايى را كه قادر بر نفع و ضرر شما نيستند؟ آيا تعقّل نمى كنيد؟

اين ماجرا كه در سوره انبياء از آيه 58 به بعد آمده، بيانگر يكى از كارهاى پيامبران بزرگوار است كه چگونه يك تنه براى مبارزه با شرك و خرافات و بيدار كردن وجدان هاى خفته، دل به دريا زده، به استقبال خطر مى رفتند، آنان حتى حاضر بودند براى نجات مردم از آتش قيامت، آتش دنيا را تحمّل كنند. بارها خوانديم و شنيديم كه دشمنان ابراهيم عليه السلام آتشى سهمگين به وجود آوردند و آن قهرمان توحيد را در آن افكندند، غافل از آنكه نقشۀ آنها نقش بر آب خواهد شد، و به ارادۀ خدا ابراهيم عليه السلام از ميان آتش جان به سلامت خواهد برد.

انبيا مردم را نسبت به انواع شرك آشنا مى كنند و آن ها را از آن بر حذر مى دارند.

البتّه عوامل متعددى وجود دارد كه انسان را از توحيد منحرف مى كند و به شرك مى كشاند. گاهى انسان توجه ندارد كه كارهاى او شرك است، بلكه خود شرك است. خودپرستى نوعى شرك است. زيرا هنگامى كه خود پرستى آمد، خداپرستى مى رود. ممكن است كسى 10 سال درس خداپرستى بدهد، اما همين بحث ها خود پرستى باشد.

200 مرتبه كلمۀ «دون الله» در قرآن پيام دارد كه مراقب و مواظب كارها و نيّات

ص: 283

خود باشيم. ريا شرك است. اگر يك درصد عبادت براى غير خدا باشد، عبادت خراب مى شود.

خاطره

سوار هواپيما شديم، چيزى به پرواز نمانده بود امّا اعلام شد: مسافران پياده شوند! همه را پياده كردند، سؤال كرديم چه خبر است، آيا بمبى يا تروريستى در هواپيما وجود دارد؟ گفتند: يك سوسك درون هواپيما ديده شده است! گفتيم: اين همه مسافر را به خاطر يك سوسك پياده كرديد؟! گفتند: بله! ممكن است اين سوسك يكى از سيم هاى حساس را بجود و رابطۀ خلبان با برج مراقبت قطع شود و منجر به سقوط هواپيما گردد. آرى، يك پرواز، به خاطر يك سوسك متوقّف مى شود، شرك نيز مانند همان سوسك است با اين تفاوت كه شرك سيم اخلاص را مى جود. بنابراين، شرك را دست كم نگيريم!

امام سجاد عليه السلام در شب هاى ماه رمضان مى فرمود: «الهى طهّر قلبى من الشرك»، پروردگارا! دلم را از شرك پاك گردان.

نتيجه و ثمره دورى از شرك و داشتن اخلاص چند چيز است. اولاً: آدم مخلص هيچ گاه عقده اى نمى شود، ثانياً: هيچ گاه پشيمان نمى گردد. ثالثاً: شيطان حريف او نمى شود. شيطان به اين حقيقت اعتراف كرده و گفته است: خدايا! به عزّتت قسم همه مردم را گمراه مى كنم، مگر بندگان مخلص تو را.«الا عبادك منهم المخلصين»(1)

3 - مبارزه با طاغوت

خداوند به موسى عليه السلام خطاب مى كند كه به سراغ فرعون برو زيرا او طغيان كرده است.«اِذهب الى فرعون انّه طَغى»(2)

آرى، انبيا بايد جلو تمام طاغوت ها و ياغى ها را بگيرند و مبارزۀ واقعى و جدّى با24

ص: 284


1- . سوره حجر، آيه 40
2- . سوره طه، آيه 24

آنان در رأس برنامه هاى انبيا قرار دارد و اين مبارزه زمينه ساز توحيد است، زيرا تا خدايان دروغين نفى نشوند ما به «اللّه» نمى رسيم. در جمله «لااله الاّ اللّه» كه شعار توحيدى ماست، ابتدا با «لااله» تمام طاغوت ها نفى مى شود و سپس با «الله» آشنا مى شويم، راستى كه تا ظرف دل از غير خدا پاك نشود جاى خدا نخواهد بود.

4 - نجات محرومان و مستضعفان

حضرت موسى عليه السلام به فرعون مى گويد: بنى اسرائيل را كه در چنگال ظلم تو به بردگى كشيده شده اند آزاد كن و دست از شكنجه و آزار و استثمار آنان بردار.

«فارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذّبهم»(1)

آرى، نجات محرومان و مستضعفانِ زير سلطه، وظيفه پيامبران الهى است. ناگفته پيداست حساب محكوم كردن ظلم كه از طرف انبيا صورت مى گيرد، از حساب محكوم كردن هايى كه در سمينارها و قطعنامه ها و شعارهاى ديپلماسى كشورها صورت مى گيرد جداست، زيرا مى بينيم كه واقعاً موسى عليه السلام بنى اسرائيل را آزاد كرد و فرعون را بيچاره كرد، اما حاميان حقوق بشر در طول عمرشان حتى حقوق يك ماه خودرا صرف نجات انسان ها نكردند و در هيچ جاى دنيا گام چشمگيرى براى رهايى مستضعفان برنداشته اند و تنها با نام حقوق بشر براى خود حقوقى تثبيت نموده اند. آيا وقت آن نشده است كه مستضعفان جهان از اين تشكيلات قطع اميد كنند و با هم متّحد شوند و در راه انبيا قرار گيرند؟

5 - اقامه شعائر و فرائض دينى

انبيا در انديشۀ اقامه فرائض و واجبات دينى، همچون نماز، زكات، امر به معروف و نهى از منكر در جامعه بوده اند.«الّذين ان مكّناهم فى الارض اقاموا الصلوة و اتوا الزّكاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر»(2)41

ص: 285


1- . سوره طه، آيه 47
2- . سوره حج، آيه 41

نماز، تبلورى از ارتباط بندگان خدا با خالق خويش و زكات مظهر ارتباط بندگان با يكديگر و امر به معروف و نهى از منكر تبلورى از احياى ارزش ها و خوبى ها و محو زشتى ها و بدى ها در جامعه است. امّا دشمنان انبيا هنگامى كه به قدرت مى رسند، در صدد فساد و جنگ و تباهى هستند.«اذا تَولّى سَعى فى الارض ليفسد فيها»(1)

6 - داورى به حق و عدالت

يكى ديگر از مأموريت هاى انبيا، مسئوليت داورى و قضاوتِ به حقّ ميان مردم است، قرآن مى فرمايد:

«ولكلّ امّة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط وهم لايظلمون»(2) براى هر امّتى پيامبرى است، همين كه پيامبرشان به سراغشان آمد ميان مردم به عدالت حكم مى شود و هرگز به كسى ظلم نمى شود.

«يا داود انّا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق»(3) اى داوود! ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس در ميان مردم به عدالت داورى كن.

7 - دعوت مردم به خوبى ها

پيامبر همواره مردم را به كارهاى نيك و معروف سفارش مى كرد.«يأمرهم بالمعروف»(4) او آنان را از غارت گرى به ايثار، از بت پرستى به خدا، از تفرقه به وحدت، از قتل به اخوّت، از اسراف به زهد، از جهل به علم، از ظلم به عدالت، از57

ص: 286


1- . سوره بقره، آيه 205
2- . سوره يونس، آيه 47
3- . سوره ص، آيه 26
4- . سوره اعراف، آيه 157

تبعيض به تساوى، از غرور به تواضع و از شرك به اخلاص رساند و يك انقلاب بزرگ فرهنگى به معناى وسيع و جامع و واقعى به وجود آورد و اين، مسئوليّتى است كه بر دوش همۀ پيامبران الهى بوده است.

8 - بازداشتن مردم از بدى ها

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همچون ساير انبيا، مردم را از انجام منكرات باز مى داشت.

«وينهاهم عن المنكر»(1)

زندگىِ اعراب قبل از بعثت، از نظر فكرى، فرهنگى، عقيدتى، بهداشتى، اقتصادى، امنيّتى و اجتماعى در بدترين وضع بوده است، كه براى هر يك شاهدى از سخنان حضرت على عليه السلام نقل مى كنيم:

از نظر فكرى: چراغ هدايت به كلى خاموش و حيرت و كور دلى همه را فراگرفته بود: «فالهدى خامل و العمى شامل»(2)

از نظر فرهنگى: كسى كه بتواند كتابى بخواند وجود نداشت: «و ليس احد من العرب يقرء كتابا»(3)

از نظر عقيده: به دور بت هايى از سنگ و چوب، همچون پروانه مى گشتند و عبادت مى كردند: «و الاصنام فيكم منصوبة»(4)

از نظر بهداشتى: آب آلوده و غذاى فاسد مصرف مى كردند: «يشربون الكدر»(5)، «و طعامها الجيفة».(6)

از نظر اقتصادى: چنان فقر بر آنها حكومت مى كرد كه جز نان خشك و بى خورشت چيز ديگرى براى اكثر مردم وجود نداشت: «و تأكلون الجشب»(7)

از نظر امنيّتى: بر دل مردم ترس و بر مغز آنان شمشير حكومت مى كرد. آنچه به دلها چسبيده بود، ترس و آنچه جدا بود شمشير بود. «شعارها الخوف و دثارها السيف»(8) از يكديگر مى ترسيدند و وحشت همگان را فراگرفته بود، ولى در عين حال ظاهرى شجاع داشتند، شمشير مى كشيدند و يكديگر را تهديد مى كردند.88

ص: 287


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . نهج البلاغه، خطبه 2
3- . نهج البلاغه، خطبه 33
4- . نهج البلاغه، خطبه 33
5- . نهج البلاغه، خطبه 26
6- . نهج البلاغه، خطبه 88
7- . نهج البلاغه، خطبه 26
8- . نهج البلاغه، خطبه 88

از نظر اجتماعى: تفرقه و درگيرى ميان قبايل چنان بود كه گاهى به بهانه اى كوچك خون يكديگر را مى ريختند، پيوندهاى فاميلى از هم گسسته بود، آنچه ضعيف بود حق و آنچه قوى بود شيطان بود، سرمۀ چشم ها اشك بود، اين شرايط اسفناك در بيان على عليه السلام چنين ترسيم شده است: «تسفكون دمائكم وتقطعون ارحامكم»(1)

كوتاه سخن آنكه مردم در بدترين نوع زندگى و غرق در خرافات و متحيّر در تاريكى هاى شرك و تفرقه و ظلم و فقر به سر مى بردند، پيامبر اسلام آمد و تمام اين پرده هاى ظلم و منكرات و ابرهاى تيره را كنار زد. آرى، يكى از كارهاى انبيا نهى از منكر و مبارزه با مفاسد است. رسول خدا صلى الله عليه و آله با همۀ مفاسد مبارزه كرد: آدم كشى، فرزندكشى، سجده براى شاهان در ايران و براى بت ها در عربستان و شيوع ربا و مشروبات. راستى چه خدمتى براى نجات انسان ها از مبارزه با اين منكرات با ارزش تر است.

اگر مردم جهان با زندگى و فداكارى رهبران آسمانى و مصلحان واقعى آشنا شوند، هرگز رهبرانى را كه به نام حمايت از كارگران و محرومان در بهترين كاخ ها زندگى مى كنند و فيلسوف نمايانى كه به نام علم و فلسفه ميليون ها انسان را به نيستى كشانده اند، بر پيشوايان معصوم ترجيح نمى دادند و خط مستقيم انبيا را دنبال مى كردند.

انبيا هم صادق بودند و هم موفّق، ديگران نه صادقند و نه موفق. چون هر چند سال كه مى گذرد با نارسايى مكتب هاى ساختۀ دست بشر و واكنش هاى منفى آن برمى خوريم و اگر كسانى گاه و بيگاه كلام حقى و طرح صحيحى براى جامعه ارائه مى دهند، بهتر از آن را در مكتب انبيا مى يابيم.

از همه گذشته، ديد مصلحان و رهبران غير آسمانى تا مرز مرگ بيشتر نيست اما26

ص: 288


1- . نهج البلاغه، خطبه 26

طرحى كه انبيا ارائه مى دهند اثر جاودانى دارد. طرحى كه ديگران ارائه مى دهند يك بعد زندگى را آباد مى كند ولى ابعاد ديگر را ناديده مى گيرند. چنانكه گاهى به عنوان اصالت انسان و آزادى، از تمام ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى غفلت مى شود.

گاهى چنان به اقتصاد توجّه مى شود و آن را زيربنا قرار مى دهند و براى تمام پديده هاى اجتماعى وسياسى وعقيدتى تفسير اقتصادى مى كنند كه ارزشهاى ديگر فراموش مى شود.

اما طرح خدايى انبيا بدون آنكه از ارزشى بكاهد و يا اصلى را ناديده بگيرد به انسان عرضه مى شود و اين خود يكى از امتيازات طرح انبياست، اين اسلام است كه در ميدان جنگش نيز نماز و اخلاق و بهداشت به چشم مى خورد. نماز جماعتش تنها عبادت نيست كه بعد سياسى و اجتماعى نيز دارد.

9 - تزكيه و تعليم

از مأموريت هاى انبيا، تزكيه و تعليم است.«يُزكّيهم و يُعلّمهم»(1) تزكيه يعنى رشد دادن و پاك كردن. انسان تا خود را از آلودگى ها و خودخواهى ها و تعصّبات جاهلى نرهاند، رشد نمى كند.

بايد تزكيه و تعليم در كنار هم باشند. به منزلۀ دو بال براى پرواز در دنيا و آخرت كه بايد با هم ديده شوند. دنياى غرب در «يعلّمهم» جلو رفته، امّا در «يزكّيهم» در چاله افتاده است!

داستان

شخصى سوار اسب بود. به رودخانه كم عمقى رسيد و خواست عبور كند، امّا اسب به جاى آنكه پا در آب نهد و عبور كند، همين كه به آب رسيد ايستاد. صاحب اسب پياده شد و لباس خود را بالا گرفت و جلو افتاد و افسار اسب را كشيد امّا 2

ص: 289


1- . سوره جمعه، آيه 2

حركت نكرد، شروع كرد به شلاق زدن اسب امّا باز هم فايده اى نداشت. پير مرد حكيمى كه در گوشه اى به تماشاى اين صحنه نشسته بود صاحب اسب را فراخواند و گفت: اگر آب را گل آلود كنى اسب حركت خواهد كرد، او دستور پيرمرد را انجام داد و چون اسبش به راحتى از آب گذشت، در آن سوى رودخانه از پيرمرد تشكّر كرد و فلسفۀ گل آلود كردن آب را پرسيد. پيرمرد گفت: آب كه زلال بود، اسب شما خود را در آب مى ديد و چون خود را مى ديد پا روى خود نمى گذاشت!

انسان هم تا خود را ببيند و خود محور و خودخواه و خودبين و خودپرست باشد و در انديشۀ خود، حزب، گروه، خط و باند خود باشد، پا روى خود و هوسهاى خود نگذارد، هيچ گاه نتواند حركت كند و كسى كه از خود عبور نكند به خدا نمى رسد.

يكى از علما مى فرمود: در زمان طاغوت همراه حضرت امام قدس سره از قم به تهران مى رفتيم، در ماشين به امام عرض كردم: خوب شد كه دولت عراق اجازۀ سفر به آن كشور را نمى دهد. امام فرمود: چطور؟ گفتم: اگر عراق اجازه دهد، فضلاى حوزۀ علميّه قم مى روند عراق و كفّۀ حوزۀ علميّه نجف بر قم خواهد چربيد. ايشان مى فرمود: وقتى اين سخن را به امام گفتم، امام به من فرمودند: اين فكر شرك است.

حوزه ى قم با حوزه ى نجف چه فرقى مى كند!

برخى همين كه دو كتاب مى خوانند، خودشان را مى گيرند و فكر مى كنند خيلى باسوادند و ديگران را تحويل نمى گيرند. آنها فكر نمى كنند كه شايد 200 ميليون كتاب را نخوانده اند. كسى كه راه مى رود نبايد به پشت سر خود نگاه كند كه چقدر راه آمده است، بايد به جلو نگاه كند كه چه راه طولانى در پيش دارد.

چرا ازدواج ارزش دارد؟ چون انسانِ بى همسر فقط خود را مى بيند. اما هنگامى كه ازدواج كرد، خود را مى شكند و دايره بزرگتر و گسترده تر مى شود. آدم هاى عادّى وقتى دعا مى كنند مى گويند: خدايا قرض مرا ادا كن، مريض مرا شفا بده، امّا امام

ص: 290

زين العابدين عليه السلام وقتى دعا مى كند، مى فرمايد: «اللهم أغنِ كلّ فقير، اللهم أشبِع كلّ جائع»، خدايا! همه فقيران را بى نياز گردان و همه گرسنگان را سير كن.

معناى تزكيه اين است كه انسان در هوسهاى خود دفن نشود و در چنگال خواسته هاى درونى اسير نگردد، هم روح را از شرك و حسد و جاه طلبى و بخل و ترس و قساوت پاك كند و هم فكر را از جهل و خرافه و خامى و تخدير نجات دهد و هم جامعه را از خفقان و اغفال و استثمار و بردگى طاغوت ها نجات دهد.

بلاى دنياى ديروز و امروز، بلاى عدم تزكيه است. روز به روز دانشمندان زياد مى شوند اما آمار جنايات كم نشده، هر چه دكتر حقوق بيشتر مى شود، حقوق ملّت هاى مستضعف بيشتر زير پا نهاده مى شود. چرا؟ به خاطر آنكه در ظرف آلوده شير ريخته اند و به انسان تزكيه نشده تعليم داده اند.

با يك مقايسه و سنجش، به خوبى مى توان فرق كسانى را كه در مكتب انبيا تربيت شده اند با كسانى كه در فرهنگ هاى غير آسمانى رشد يافته اند دريافت. آدم ديندار آخربين است و آدم بى دين آخوربين. البتّه هر كس كه نام مسلمان روى خود گذارده نمى توان او را تربيت شدۀ اسلام ناميد.

در عصر حاضر و در كشورهاى به اصطلاح پيشرفته ومتمدّن، براى به دست آوردن رياست، روشنفكرترين افراد به انواع زد و بندها، تبليغات نابجا، وعده هاى دروغ و تملّق هاى گوناگون دست مى زنند و به خوبى فقر معنوى در قله دنياى متمدّن به چشم مى خورد.

تزكيه و تقوا، انسان را در حوادث تلخ و شيرين پايدار نگاه مى دارد.

انسان صالح هرگز حاضر نيست در برابر حكومت بر تمام مناطق زمين حتى به مورچه اى ظلم كند.(1)24

ص: 291


1- . مضمون سخنى از اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهج البلاغه، خطبه 224

10 - برپا داشتن عدالت

انبيا آمده اند تا جامعه اى بسازند كه مردم، خود قسط و عدل را در آن جامعه اجرا كنند،«ليقوم النّاس بالقسط»(1) جامعه اى بسازند كه در آن نه سلطه گر باشد و نه سلطه پذير و به قول قرآن:«لاتظلمون و لاتظلمون»(2)

هدف آنان، تشكيل امّت وسط است كه اگر براى فرد و آزادى هاى فردى اصالت و ارزش قائل است براى جامعه هم ارزش قائل باشد. اگر براى زندگى اين جهانى طرح دارد، به زندگى آن جهانى نيز توجّه داشته باشد. هدف انبيا ساختن جامعه اى بود كه رنگ خدايى داشته باشد.«صبغة الله»(3) هر انسان يا اجتماعى كه رنگ خدايى بگيرد، ديگر نه رنگ ابرقدرت ها را مى گيرد و نه رنگ محيط و قبيله و نژاد و خواسته هاى شخصى اين و آن. رنگ خدا گرفتن يعنى بيمه شدن از همۀ رنگ هاى شرقى و غربى.

اگر مى بينيم جامعۀ ما هنوز در مسير استقرار عدالت مى لنگد و يا زير بار ظلم مى رود و يا هنوز امت وسط نشده و رنگ خدايى نگرفته همۀ اينها به خاطر آن است كه امّت ما هنوز عميقاً و دقيقاً در خط پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله و پيشوايان معصوم و يا نائب به حقّ آن بزرگواران گام برنداشته است.

11 - مبارزه با آداب و رسوم غلط

مسأله ديگرى كه در كارنامه انبيا به چشم مى خورد، مأموريت آنان در برداشتن آداب و رسوم غلط و خرافى است. آيه «ويضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى كانت عليهم»(4) از جمله برنامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را حذف قيدهاى دست و پاگير و تشريفات نابجا دانسته است. متأسّفانه با اين كه بيش از هزاروچهارصد سال از فرياد قرآن57

ص: 292


1- . سوره حديد، آيه 25
2- . سوره بقره، آيه 279
3- . سوره بقره، آيه 138
4- . سوره اعراف، آيه 157

مى گذرد در همين جامعه هاى به ظاهر قرآن دوست، انسان هاى زيادى را مى بينيم كه به خاطر مقيّد بودنشان به برخى آداب و رسوم موهوم مانع رشد خود مى شوند، مثلاً به خاطر رعايت بعضى از تشريفات ازدواج و رسم هاى غلط آن، سالها مسأله ازدواج را به تأخير مى اندازند، اما اگر شخصى همچون رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و اين بارهاى سنگين و قيدهاى اضافى را از جامعه برداشت، چنان مى شود كه با تأسيس يك مسجد گِلى و ساده، در مدينه مركزى به وجود مى آورد كه بازده آن از سالن هاى اجتماعات و سمينارها و اداره هاى دادگسترى و پادگان ها و مدارس بيشتر است.

پيامبر صلى الله عليه و آله غل هايى را كه بر فهم و فكر مردم و بر دست و پاى آنان زده شده بود، يك يك باز كرد.

بسيار مشاهده شده كه مردم خواسته هايى دارند امّا نمى توانند بگويند و يا بنويسند، و يا به خاطر كتمان آگاهانۀ بعضى، نمى توانند واقعيات را چنان كه هست بفهمند. اينجاست كه رهبرى لايق و جان بر كف جلو مى افتد، شروع به افشاگرى و روشن گرى مى كند و يك مرتبه زبان ها باز مى شود. رهبر شجاع يك اعلاميه مى نويسد و قلم ها را آزاد مى كند. يك حمله مى كند و ترسها را فرو مى ريزد و سرانجام كارهايى را كه در نظر عموم محال بود همه را به صورت عادى درمى آورد، نمونه آن را در انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى قدس سره ديديم كه چگونه يك رهبر لايق غل ها را از دست و پاى ملّت مظلوم باز كرد و قلم ها را آزاد كرد و ملّتى را به قيام واداشت كه امريكا را به زانو درآورد. اين نمونۀ كوچكى است كه مى تواند نشان دهندۀ عمل بزرگ پيامبر باشد.

12 - معرّفى حلال و حرام

پيامبران مى آيند تا آنچه را كه پاكيزه و حلال است، به آنان معرّفى نمايند و چيزهاى پست و كثيف و پليد را حرام نموده، آنها را به مردم معرّفى كنند.«و يحلّ لهم

ص: 293

الطيّبات و يحرّم عليهم الخبائث»(1)

13 - بشارت و انذار

يكى ديگر از مأموريت هاى انبيا، در كنار اميدوار كردن مردم به عفو و لطف و پاداش خدا، بيم دادن از قهر خدا در قيامت و نجات از سقوط و ذلّت و هلاكت در دنياست.«مبشّرين و منذرين»(2)

پيامبران بايد آيندۀ روشنى را همراه با استدلال براى امّت خود بيان كنند، زيرا انسان به اميد زنده است. مكتب هاى غيرآسمانى كه آيندۀ انسان را نيستى و پوچى مى دانند و مرگ او را همچون هلاكت يك حيوان تلقّى مى كنند و زندگى را در انحصار همين چهار روز دنيا - كه هرنوش آن ميان صدها نيش قرار گرفته - مى دانند، جا دارد كه هر روز به بيماران روانى آنان اضافه شود ومصرف مواد مخدر وپناه بردن به مشروبات الكلى و خودكشى و استفاده از قرص خواب آور هرروز زيادتر گردد.

در عصر حاضر به وضوح مى بينيم كه انتخاب مكتب هيپى گرى و زير پا گذاشتن تمام قوانين حقوقى و فطرى و اجتماعى يكى از ارمغان هايى است كه به خاطر عدم دلبستگى به آينده و نبودن اميد و بشارت، جامعۀ انسانيت را تهديد مى كند. راستى اگر اميد و بشارت و دلخوشى به زندگى ابدى و پيوستن به كمال مطلق در انسان نباشد و اگر باور كنيم كه با مرگ و مردن نابود مى شويم، پس چرا زودتر خود را نابود نكنيم؟ ما كه بعد از سالها غصّه بايد نيست شويم چرا زودتر خود را از بين نبريم، بر فرض كه ما چند سال ديگر هم زنده بمانيم و چند هزار كيلو غذا همراه با چند هزار ليتر آب مصرف كنيم، عاقبت چه مى شود؟ اين است دورنمايى از جهان بينى مادّى13

ص: 294


1- . سوره اعراف، آيه 157
2- . سوره بقره، آيه 213

و عقيدۀ كسى كه خود را در محضر خدا نمى داند و مسأله رضاى پروردگار و قرب به خداوند، زندگى ابدى و بهشت جاودان براى او مفهومى ندارد.

امّا جهان بينى الهى كه با قوى ترين استدلال ها همراه است، انسان را موجودى فناناپذير و آينده او را روشن مى داند، براى ريز و درشت كارهاى انسان پاداش در نظر گرفته و زندگى را تنها به اين چهار روز دنيا منحصر نمى داند، در جهان بينى الهى است كه حتى تمام ناگوارى ها و نيش ها لطف خفىّ خدا و ابزار رشد مى شود، چون انسان معتقد و با ايمان به حوادث زندگى با ديد ديگرى مى نگرد و زندگى براى او لذّت ديگرى دارد، اينجاست كه نقش اميد به عفو خدا و پاداش هاى چندين برابر از يك سو، و زندگى ابدى همراه قرب به خدا و همسايگى با اولياى خدا در بهشت جاودان از سوى ديگر، روح اميد را در دل انسان مى دمد و او را نسبت به خدا و هستى خوش بين مى كند. نه زندگى براى او سراب است و نه سعى و تلاشش همچون خاكستر به باد رفته است.

در كنار بشارت، انذار لازم است. ترس و بيم در انسان رمز خوددارى او از بسيارى از ناگوارى هاست، امّا بايد انسان از خطرهاى آينده آگاه باشد تا بترسد، طفلى كه از نيش مار خبر ندارد مار را همچون طنابى خوش خطّ و خال خيال مى كند و اين پدر و مادر است كه بايد مار را به او معرفى كنند تا او خطر را دريابد. انبيا با نقل تاريخ امّت هاى قبلى به مردم هشدار مى دهند و به آنان مى گويند: امّت هاى گذشته به خاطر ظلم و كفر و غرور و پيمان شكنى و حُقّه بازى و سستى و تفرقه و ترس بيجا و كفران و آرمان شكنى و قتل و عصيان و استكبار و غيره به غضب خدا دچار شدند و به هلاكت رسيدند، پيامبران الهى به مردم هشدار مى دهند و اعلام مى كنند: مسألۀ قهر و غضب خدا همچون لطف و مرحمت او يك قانون است و هر امّتى هر راه حقّ يا باطلى را براى خود انتخاب كند، به همان سرنوشت دچار مى شود و ميان امّت ها هيچ فرقى نيست.

اين نوع انذار و بيم كه از طريق نقل تاريخ پيشينيان است به اخطار عمومى و سرنوشت ملّت و امّت مربوط است. نوع ديگرِ بيم در مورد شخص و فرد انسان

ص: 295

است كه پيامبران هشدار مى دهند و ما را از آتش جهنم و صحنه هاى دردناك عذاب آگاه مى كنند، صحنه هايى كه مجرم پس از مرگ در دادگاه عدل الهى مى بيند و در محضر تمام انبيا و مردم و فرشتگان خدا تمام اسرارش فاش شده، پرونده عمرش باز مى شود، تمام كارهاى ريز و درشت خود را در آن ثبت شده مى يابد، فرياد مى كشد كه واى بر من اين چه كتابى است كه تمام كارهاى من در آن ثبت شده است.

پيامبران از روزى خبر مى دهند كه فرد فرد ما بايد در برابر كوچك ترين و جزئى ترين مسائل، خود را آمادۀ بازجويى و حساب كنيم. در آن روز، خطر به قدرى است كه انسان گناهكار دوست دارد همسر و فرزند و پدر و مادر و دوستان و حتى تمام مردم زمين را در عوض او گروگان بگيرند و به دوزخ افكنند ولى خود او رهايى يابد!

راستى آيا بيم از قهر خدا و آتش و شكنجه ها رسوائى در روز حساب مهم ترين عامل بازدارنده از انواع مفاسد و جنايات نيست؟!

اگر مى بينيم كه در قرآن بيش از هزار آيه دربارۀ معاد وصدها آيه دربارۀ هلاك و سقوط امّت هاى پيشين آمده همه به خاطر آن است كه انسان از غفلت بيرون بيايد و به خطرهايى كه خود او و جامعۀ او را تهديد مى كند توجه كند و از خدا بترسد و خود را حفظ كند.

14 - رهانيدن مردم از ظلمت ها

پيامبران آمدند تا ما را به نور دعوت نمايند؛«ليخرجكم من الظلمات الى النور»(1) از ظلمت جهل به نور علم، از ظلمت نفاق به نور صفا، از ظلمت شرك به نور توحيد، از ظلمت تفرقه به نور وحدت، از ظلمت وحشت به نور امنيّت، از ظلمت تعصّب به نور تحقيق، از ظلمت تقليد به نور تفكّر، از ظلمت هوا به نور هدايت.43

ص: 296


1- . سوره احزاب، آيه 43

15 - احياى فرد و اجتماع

قرآن دستورات پيامبر را زنده كننده فرد و جامعه مى داند:«يا ايّها الّذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم»(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه خدا و پيامبر شما را به دستورات حيات بخش فرا مى خواند استجابت نمائيد.

بنابراين قبل از بعثت انبيا، جامعه حيات نداشته و مرده است. آرى، جامعه اى كه جز تقليد از نياكان بت پرست خود به فكر راه ديگرى نباشد. جامعه اى كه جز تعصّب قبيلگى حاضر به تفكر ديگرى نباشد. جامعه اى كه جز تحمّل ستم كارى نكند و خود را نجات ندهد. جامعه اى كه فرزند كش است و تولد دختر را ننگ مى داند و غرق در خرافات است، مردمى كه نه تمدن دارند و نه بهداشت، نه تفكر دارند و نه آزادى. براستى بايد چنين جامعه و مردمى را مرده ناميد.

اگر پيامبرى مبعوث شود و مردم را به سوى خدا دعوت نمايد، فكر كردن را عبادت بداند، تحصيل علم را بر هر مرد و زن واجب نمايد. مبارزه با ظالم و يارى مظلوم را وظيفۀ هر انسان بداند. براى مو، لباس، بدن، دندان و تغذيه صدها دستور بهداشتى به انسان عرضه كند. تملّق، اشرافى گرى، امتيازات پوشالى، فردپرستى، دلسوزى نابجا، تكيه بر ستمكاران و غيره را محكوم نمايد، حسن خلق، صفا و اتحاد و عفو و تعاون و حسن ظن و عبادت خدا را به جاى بد بينى و نفاق و سوء ظن و عبادت بت ها رواج دهد و يك انقلاب فرهنگى در تمام ابعادش به وجود آورد آن هم با دستوراتى كه از طرف خداوند به او وحى مى شود، يعنى فرمان هاى خالى از هرگونه سودجويى و دور از خطا و شك و سهو. آيا شايسته نيست اسم اين تحوّل را زنده كردن جامعۀ مرده بدانيم؟

چنانكه قرآن، عمل پيامبر صلى الله عليه و آله را زنده كردن جامعه مرده دانسته است:«دعاكم لمايحييكم» پيامبر شما را به چيزى مى خواند كه براستى زنده كننده است.24

ص: 297


1- . سوره انفال، آيه 24
معرّفى برنامۀ انبيا وظيفۀ ماست

پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، مسأله صدور انقلاب و توجّه دنيا به اسلام به صورت جدّى مطرح شد. اگر ما بتوانيم گوشه اى از زندگى پيروان راستين انبيا را براى دنياى شرق و غرب نقل كنيم و يا بتوانيم فيلم هايى صحيح در اين زمينه تهيه كنيم و از طريق سفارتخانه هاى جمهورى اسلامى، آنها را همراه با كتاب هايى كه بيانگر راه و روش مكتب ماست به دنيا عرضه كنيم در صدور اهداف اسلام و انقلاب گام هاى مؤثرى برداشته ايم. ما بايد برنامۀ انبيا را به صورت فشرده در اختيار همگان بگذاريم.

امام رضا عليه السلام فرمود: «فانّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا»(1) اگر مردم با كلمات زيباى ما آشنا شوند، پيرو ما مى شوند.

در حديث ديگرى مى خوانيم: امام باقر عليه السلام به دو نفر از حاضران فرمود: «شَرِّقا و غَرِّبا لن تجدا عِلماً صحيحاً الاّ شيئاً يخرج من عندنا اهل البيت»(2) اگربه شرق وغرب برويد، علم صحيحى را كه دور از هر گونه خطا و انحراف باشد جز از طريق مكتب ما اهل بيت پيدا نمى كنيد.

براى نمونه چند جمله از دستورات نورانى قرآن كريم را نقل مى كنيم تا بدانيم چقدر قرآن عزيز در ميان ما غريب شده و شعارهاى زرق و برق دار ديگران ما را فريفته است:

1 - سيستم اقتصادى جامعه بايد به گونه اى باشد كه مال و ثروت تنها در دست اغنيا

ص: 298


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 30
2- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 69

نباشد وامكان رسيدن به يك زندگى معمولى و رفاه نسبى براى همگان فراهم باشد:

«كى لا يكون دولة بين الاغنياء»(1)

2 - جامعه بايد نه زير بار ظلم رود و نه به كسى ظلم كند بلكه بر اساس عدالت اجتماعى و مبارزه با ابرقدرت ها حركت كند:«لا تَظلمون و لا تُظلمون»(2)

3 - كارها بر اساس مشورت و انتخاب احسن حل شود:«وامرهم شورى بينهم»(3)

4 - در انتخاب راه و روش در زمينه هاى گوناگون طورى حركت كنيد كه ديگران بر شما غالب نگردند و منت نگذارند و مجبور به ذلت و ناز كشيدن اين و آن نباشيد:

«لئلا يكون للناس عليكم حجة»(4)

5 - همان گونه كه عفو در برخوردهاى اجتماعى مطرح است، انتقام و قصاص هم در جاى خود مطرح است:«ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب»(5) قصاص نشانۀ زنده بودن جامعه است اى انسان هاى عاقل و متفكّر!.

ترحّم بر پلنگ تيز دندان ستمكارى بود بر گوسفندان

6 - در سياست خارجى بايد هرگونه سلطه و سرپرستى و دخالت ديگران ممنوع شود كه اين صريح قرآن است:«ولن يجعل اللّه للكافرين على المؤمنين سبيلاً»(6)

7 - بودجۀ مملكت و اموالتان را در اختيار افراد سفيه و فرومايه و كسانى كه به گفتۀ امام عليه السلام عيّاش و اهل خمر و قمارند نگذاريد كه آنان نيز از ديدگاه قرآن و امامان معصوم سفيه هستند:«و لا تؤتوا السفهاء اموالكم»(7)

8 - خوداتّكايى و روى پاى خود ايستادن نشانۀ يك جامعۀ ايده آل اسلامى است.

قرآن جامعه اسلامى را به گياهى تشبيه كرده كه روى پاى خود بايستد و با جملۀ:

«فاستوى على سوقه»(8) به مردم اعلام كرده كه بايد مستقل باشيد.29

ص: 299


1- . سوره حشر، آيه 7
2- . سوره بقره، آيه 279
3- . سوره شورى، آيه 38
4- . سوره بقره، آيه 150
5- . سوره بقره، آيه 179
6- . سوره نساء، آيه 141
7- . سوره نساء، آيه 5
8- . سوره فتح، آيه 29

9 - مقام ها و مسئوليت ها را به افراد لايق و مكتبى و به اهلش واگذار كنيد زيرا كه اين مقام ها امانت است:«انّ الله يامركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها»(1)

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «ايّها النّاس انّ احقّ الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله»(2) سزاوارترين مردم به مقام حكومت قوى ترين آنان بر حكومت و عالم ترين مردم به احكام خدايى است.

10 - از نظر نظامى و فنون آن بايد بقدرى مجهّز و آماده باشيد كه دشمنان خدارا به وحشت آوريد و از هرگونه آمادگى رزمى قوى برخوردار و به امكانات و فنون مجهّز باشيد:«واعدّوا لهم ما استطعتُم... ترهبون به عدوّ الله و عدوّكم»(3)

11 - در رفتار مكتبى و قاطع خود از بلندگوهاى ابرقدرت ها و از مهره هاى دست نشاندۀ آنان واز روزنامه ها ومجّلات ومصاحبه هاى آنان وحشت نكنيد واز برچسب هاى تازه و نو نترسيد كه مردان خدا در راه انجام وظيفه از احدى نمى هراسند:«ولايخافون لومة لائم»(4)

12 - از آرزوى دشمنان آگاه باشيد كه آنان چند آرزو دارند.

الف: آرزوى سازش دارند.«ودّوا لوتدهن فيدهنون»(5) دشمنان تو دوست دارند كه با آنها سازش كنى و آنها هم با تو كنار آيند.

ب: دوست دارند كه شما در سختى باشيد:«ودّوا ما عنتم»(6)

ج: آرزو مى كنند كه شما از اسلحه ها و سرمايه هاى خود غافل شويد.«ودّ الّذين كفروا لوتغفلون عن اسلحتكم وامتعتكم»(7)

13 - جامعه اسلامى بايد چنان هشيار باشد كه هرگاه شخص يا گروهى از داخل يا خارج به راه افتادند و چيزهايى را در اجتماعات با هر لحن و شعارى گفتند، نقشه و02

ص: 300


1- . سوره نساء، آيه 58
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 172
3- . سوره انفال، آيه 60
4- . سوره مائده، آيه 54
5- . سوره قلم، آيه 9
6- . سوره آل عمران، آيه 118
7- . سوره نساء، آيه 102

هدف آنان را درك و خنثى كند. قرآن در اين زمينه مى فرمايد:«انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فاذاهم مبصرون»(1) همين كه شيطان هاى دوره گرد با مردان خدا تماس مى گيرند آنان با بصيرت كامل نقشه را درك وخود را حفظ مى كنند.

14 - امت اسلامى نبايد به افرادى با نام مستشار و كارشناس اجازه دهد كه بر كوچك و بزرگ كار و اسرار او آشنا شوند. راستى چه زيباست كه قرآن مى فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونكم»(2) اى مسلمانان! ديگران را همراز خود قرار ندهيد.

15 - از نقل هر امرى كه دشمنان را حساس مى كند خوددارى كنيد. از معادن زيرزمينى و عتيقه ها و آثار هنرى و كتاب هاى خطى گرفته تا مغزهاى نابغه و اسرار نظامى و غيره از نقل هرچه كه اگر بازگو شود دشمن را حساس مى كند بايد جلوگيرى به عمل آيد.

حضرت يوسف كه خوابى پر از اسرار ديده بود همين كه آن را به پدرش گفت، پدر چنين سفارش نمود:«قال يابنىّ لاتقصص روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيداً»(3) اى فرزند عزيز! اين خواب و رؤيا را بر برادران حسود بازگو مكن زيرا براى تو نقشه ها خواهند كشيد.

وقتى نقل خوابى كه دشمن را حساس كند ممنوع است نقل و افشاكردن اين همه سرمايه هاى علمى و مالى و... حتماً ممنوع است.

نخست وزير انگلستان بهتر از ما قرآن را شناخته بود كه گفت: تا قرآن در ميان مسلمانان باشد حكومت ما بر آنان ممكن نيست. 5

ص: 301


1- . سوره اعراف، آيه 201
2- . سوره آل عمران، آيه 118
3- . سوره يوسف، آيه 5

برادران و خواهران!

آيا وقت آن نشده كه به راه مكتب و كتاب آسمانى روكنيم؟

چرا هنوز نمى توانيم يك صفحه قرآن بخوانيم؟

چرا هنوز با درسهاى قرآن آشنا نمى شويم؟

آنچه گذشت براى نقل كارنامۀ انبيا و گوشه اى از دستورات آن بزرگواران كافى است و اينها خطوط كلّى برنامۀ انبياست و كارنامۀ رهبران الهى هرگز به آنچه گفته شده، منحصر نيست.

ص: 302

مخالفان انبيا

اشاره

هر كس كه هدف و خطى دارد، قهراً مخالف هم دارد. داشتنِ دشمن مهم نيست، مهم آن است كه انگيزۀ دشمنى ها چيست؟

بخشى از آيات قرآن، بيان تاريخ مخالفان انبياست و چون آشنايى با تاريخ آنان براى نسل امروز نقش تربيتى دارد، در اين بخش مطالبى را به اختصار ذكر مى كنيم:

قرآن مخالفان انبيا را چند دسته معرفى مى كند:

1 - طاغوت ها

يكى از مهم ترين برنامه هاى انبيا مبارزه با طاغوت است؛ خداوند به حضرت موسى مى فرمايد:«اِذهب الى فرعون انّه طغى»(1)

شعار مبارزه با امپرياليسم كه امروز از شعارهاى مشهور آزادى خواهان است، ترجمۀ كوتاه و ناقصى از آيه فوق است.

كلمه «طاغوت» هشت بار در قرآن آمده است كه افراد طاغى و مردمان متجاوز وستمگر را شامل مى شود، هم فرد را در برمى گيرد و هم گروه را.

اين پيامبر است كه با لباس سادۀ خود دربار فرعون را مى لرزاند و فرياد مى زند كه بنى اسرائيل را آزاد كن و دست از آزار و شكنجه آنان بردار:«فارسل معنا بنى اسرائيل و لاتعذّبهم»(2)

از همه مهم تر به فرعون مى گويد: تو هيچ امتيازى بر ديگران ندارى و بايد پيشانى همۀ ما بر در يك آستان سائيده شود. ناگفته پيداست كه شخصيّت فرعون به نظام

ص: 303


1- . سوره طه، آيه 23
2- . سوره طه، آيه 47

دربارى و ادّعاى خدايى و استثمار خلق هاى محروم است و موسى با لباس ساده اش در برابر دربار قرار گرفته، با فريادش اسيران را نجات مى دهد و با دعوتش بر ادّعاى خدايى فرعون خطّ بطلان مى كشد و قهراً فرعون و فرعون ها هم بيكار و ساكت نمى نشينند و براى سركوبى اين مردان آسمانى از هيچ تلاشى خوددارى نمى كنند. لذا مى بينيم فرعون جلسه اى تشكيل مى دهد، بخشنامه صادر مى كند، تمام ساحران را به مركز فرامى خواند، و براى آن ساحرى كه بتواند موسى را رسوا كند جايزه تعيين مى كند و روز معيّنى را براى اين عمل مقرّر مى نمايد، مردم شهر در روز موعود براى تماشاى معجزۀ موسى و كارهاى سحرآميز ساحران در نقطه اى كه از قبل پيش بينى شده است جمع مى شوند.

ابتدا ساحران هنر خود را نشان مى دهند، سپس حضرت موسى عصا را به زمين مى اندازد و عصا اژدها مى شود، ساحران كه به اعجاز اين عمل پى مى برند و كار موسى را با كار خود قابل مقايسه نمى دانند، يكسره منقلب گشته و در همان صحنه به خدا ايمان مى آورند.

فرعون كه توطئۀ خود را نافرجام يافته و مى بيند با دست و بودجۀ خود بهترين پيروان را از نقاط مختلف براى موسى جمع كرده، يك دفعه غرور و شوكت پوشالى اش فرو مى ريزد و به تهمت و تهديد دست زده و مى گويد: موسى معلم شما ساحران است. من همۀ شما را با سخت ترين شكنجه كه بريدن دست وپاست مجازات مى كنم.

غافل از آنكه در درون ساحران يك انقلاب فكرى و فرهنگى رخ داده بود، آنها ساحران يك ساعت قبل نبودند كه در انتظار گرفتن سكّه فرعونى باشند، گرچه اندكى قبل گفته بودند:«أاِنّ لنا لاجراً ان كنّا نحن الغالبين»(1) آيا به ما جايزه و مزد مى دهى؟ امّا اكنون نظام فرعونى را به تمسخر گرفته و در برابر تهديدهاى فرعون با41

ص: 304


1- . سوره شعراء، آيه 41

شهامت شعار سر مى دهند كه:«فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحياة الدنيا»(1)

هر حكمى مى خواهى دربارۀ ما صادر كن امّا بدان فرمان تو فقط در محدودۀ اين دنياست. ما امروز ديگر منتظر سكّۀ تو نيستيم بلكه به الطاف بى پايان خدا چشم داريم. كوتاه سخن آنكه هميشه طاغوت ها در صف مقدم مخالفان انبيا بوده اند و از هيچ جنايتى در راه مخالفت كوتاهى نمى كردند، حتى اگر به قيمت در آتش انداختن ابراهيم عليه السلام و كشتن زكريّا عليه السلام و محاصره و آزار محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله باشد.

2 - مترفان

اينان ثروتمندان خوشگذران هستند كه چون راه و روش و دعوت انبيا را مخالف بى بند و بارى هاى خود مى بينند، دست به مخالفت و كارشكنى مى زنند.

به حضرت شعيب مى گفتند:«أصلوتك تأمرك أن نترك ما يعبد آبائنا او أن نفعل فى اموالنا مانشاء»(2) آيا نمازت، فرمان مى دهد كه ما آنچه را نياكان ما مى پرستيدند رها كنيم و از آزادى هايى كه در مصرف اموال داريم دست برداريم؟

در سوره سبأ مى خوانيم:«وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون»(3) در هيچ قريه اى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه ثروتمندان عيّاش به مخالفت برخاستند و گفتند: ما به آنچه شما براى آن فرستاده شديد كفر مى ورزيم.

وقتى تاريخ انبيا را مطالعه مى كنيم كه چگونه طبقۀ محروم دور آنان را مى گرفتند و افراد عيّاش و ثروتمند با آنان مخالفت مى كردند، سپس نگاهى به سخنان ماركسيست ها مى اندازيم كه مى گويند دين و مكتب اسلام حامى اشرافى گرى است، تعجّب مى كنيم.34

ص: 305


1- . سوره طه، آيات 63 تا 73 و سوره شعراء، آيات 35 تا 50
2- . سوره هود، آيه 87
3- . سوره سبأ، آيه 34

3 - دانشمندان گمراه

علما و دانشمندان يهود و نصارا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را همچون فرزندان خود مى شناختند:«يعرفونه كما يعرفون ابنائهم»(1)

اما با خود فكر مى كردند كه اگر حقيقت را براى مردم روشن كنند و به آنها بگويند اين محمد صلى الله عليه و آله همان موعودى است كه نام و نشانش در كتب ما آمده است، موقعيت اجتماعى خود را از دست مى دهند و لذا مرتكب بزرگ ترين گناه نابخشودنى شدند، يعنى كتمان حقّ. دربارۀ كتمان كنندگان چنين مى خوانيم:

«اولئك يلعنهم اللّه ويلعنهم اللاعنون»(2) خداوند و تمام فرشتگان و انسان ها همواره آنها را لعنت مى كنند.

راستى اگر در زمان بعثت، علماى يهود و نصارا، حقانيت پيامبر اسلام را كتمان نمى كردند، آيا امروز اين همه يهودى ومسيحى در برابر اسلام صف آرايى مى كردند؟

علل مخالفت با انبيا

قرآن دربارۀ علل مخالفت با انبيا ريشه هايى را نقل مى كند كه ما گوشه اى از آن را بازگو مى كنيم:

1 - حجاب معاصرت

گاهى انسان مطالب حقّ را نمى پذيرد و هيچ دليلى هم براى انكار ندارد جز اينكه مى بيند گويندۀ آن مطالب يكى از هم دوره اى هاى اوست ولى اگر همين شخص يكى دو قرن قبل اين مطالب را گفته بود و مرده بود، آن را مى پذيرفت. اين روحيه را حجاب معاصرت مى گويند.

ارزش اكثر دانشمندان در زمان حياتشان مجهول و ناشناخته است.

اگر يك ايرانى بهترين طرح اصلاحى را ارائه دهد، طرح او پذيرفته نمى شود، امّا

ص: 306


1- . سوره بقره، آيه 146
2- . سوره بقره، آيه 159

اگر همين طرح را يك فرد خارجى ارائه دهد آن را با عظمت تلقى مى كنند، اين نيز حجاب معاصرت است.

گاهى بعضى نويسندگان مطلبى را در گفتار يا نوشتار خود نقل مى كنند كه اگر گويندۀ آن زنده باشد از بردن نام او دريغ مى ورزند ولى اگر گويندۀ اصلى متعلّق به يكى دو قرن قبل باشد و يا شخص مشهورى باشد به سادگى از او نام مى برند.

اگر به تاريخ برگرديم مى بينيم يكى از پيامبران خدا هنگامى كه طالوت را فرمانده لشكرى نمود مردم سرپيچى كرده، گفتند:

اين يك شخص فقيرى بيش نيست، او را با فرماندهى چه كار؟!

هرچه آن پيامبر فرياد زد كه طالوت برگزيدۀ خداست، مردم نپذيرفتند زيرا او در نظر مردم يك انسان معمولى بود.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز اندكى پيش از رحلت، لشكرى بسيج مى كند و جوانى را به نام اسامه كه هيجده سال بيشتر نداشت به فرماندهى برمى گزيند و مى فرمايد:

«خدا لعنت كند هر كه را كه از شركت در اين لشكر خوددارى ورزد و از دستور فرمانده سرپيچى نمايد» امّا با آن همه تأكيد رسول مكّرم اسلام، پيرمردانى كه نام و نشان و شهرتى داشتند حاضر نبودند فرماندهى يك جوان 18 ساله را تحمّل نمايند، اين است تكبر و خودخواهى و يا حجاب معاصرت.

سخنى با شما

خواننده ارجمند و فهيم؛ بد نيست در همين جا كتاب را كنار بگذارى و چند دقيقه در خود فرو روى و فكر كنى كه اگر يكى از هم دوره اى هاى شما يا كسى كه از شما جوان تر يا فقيرتر و يا بى نام و نشان است و يا اساساً با روش و سليقۀ شما مخالف است ولى در عين حال سخن حقّى مى گويد و طرح خوبى دارد، آيا به راحتى از او مى پذيريد؟ يا با كراهت مى پذيرد؟ و يا اصلاً نمى پذيريد؟!

اصولاً ارزش انسان به حق پرستى است نه شخص پرستى. ارزش انسان وقتى

ص: 307

است كه از تمايلات و هوسهاى شخصى خود به خاطر رضاى خدا و طرفدارى از حقّ چشم پوشى كند، چه بسيار افرادى كه ما آنان را خوب مى دانيم و آنها نيز خود را خوب مى دانند، امّا همين كه امتحانى پيش مى آيد و رقيبى پيدا مى شود كه بازارشان رو به كسادى مى رود و علاقه هاى مردم به آنان كم و دورشان خلوت مى شود، يا شروع به كارشكنى مى كنند و يا قلباً از كارشكنى ديگران دربارۀ رقيب خود شاد مى شوند، همۀ اينها به خاطر مرضى است كه آن را حجاب معاصرت مى نامند.

به سراغ قرآن برويم تا ببينيم چگونه حجاب معاصرت را مانع پذيرفتن دعوت انبيا دانسته است:«أكان للناس عجباً أن أوحينا الى رجل منهم»(1) آيا جاى تعجّب است كه ما به يكى از خود اين مردم وحى فرستاديم؟

در آيه 41 سوره فرقان مى خوانيم:«أهذا الّذى بعث الله رسولاً» آيا اين است كسى كه خداوند به رسالت مبعوث نموده؟

از اين دو آيه به خوبى روشن مى شود كه دليل مخالفت دشمنان و مخالفان تنها اين بود كه چرا پيامبر يك انسان معمولى است.

2 - تكبّر و بهانه جويى

در آيات زيادى از قرآن، بهانه هاى مخالفان انبيا بيان شده كه چند نمونه را نقل مى كنيم:

الف. به رسول خدا مى گفتند: غير از اين قرآن، كتاب ديگرى بياور:«ائت بقرآن غير هذا»(2)

ب. چرا به جاى اينكه قرآن يك دفعه نازل شود تدريجاً نازل مى شود:«لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة»(3)

غافل از آنكه بهترين روش آموزش، آموزش تدريجى است، زيرا در غير اين صورت به دل نمى نشيند و جاى خود را در اعماق روح باز نمى كند.32

ص: 308


1- . سوره يونس، آيه 2
2- . سوره يونس، آيه 15
3- . سوره فرقان، آيه 32

ج. چرا اين قرآن بر مرد صاحب نام و بزرگى نازل نشد!«لو لا نزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم»(1)

د. چرا پيامبر باغ و گنج و خانه زيبا و امثال اينها ندارد؟«او يلقى اليه كنز أو تكون له جنّة»(2)

در سوره طور ضمن بيان چندين آيه، مخالفان انبيا را در دادگاه وجدان محاكمه مى كند و مى گويد:«ام تأمرهم احلامهم بهذا»(3) آيا پيامبران آسمانى حرفى برخلاف خرد زده اند تا شما به حكم عقل خود اعتراض و سرپيچى كنيد؟!

در آيه اى ديگر از آنان مى پرسد: آيا اين آيات را افترا بر خداوند مى دانيد و در وحى بودن آن شك داريد؟ آيا مى توانيد يك داستانى مثل آن بياوريد؟ آيا خود را بدون آفريدگار مى پنداريد؟«ام خلقوا من غير شىء ام هم الخالقون»(4)

خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: آيا تو از آنان مزد و پولى مى خواهى كه پرداختنش براى آنان سنگين بوده و دعوت تو را نمى پذيرند؟«ام تسئلهم اجراً فهم من مغرم مثقلون»(5)

آيا براى آنان خدايى غير الله وجود دارد تا منتظر وحى و پيامبر ديگرى از طرف آن خدا باشند؟«ام لهم اله غير اللّه»(6)

3 - توقّع بيجا

در قرآن مى خوانيم: مردم از پيامبران زمان خود توقّعات نابجايى داشتند و گاهى مى گفتند:«قالوا ائتوا بآبائنا ان كنتم صادقين»(7) پدران و اجداد مردۀ ما را زنده كنيد.

و لابد مردگان هم كه زنده شوند، چنين توقّعى را نسبت به پدران قبل از خود خواهند داشت و بدين وسيله پيامبر بايد چرخ آفرينش و سنت خدا را به قهقرا25

ص: 309


1- . سوره زخرف، آيه 31
2- . سوره فرقان، آيه 8
3- . سوره طور، آيه 31
4- . سوره طور، آيه 35
5- . سوره طور، آيه 40
6- . سوره طور، آيه 43
7- . سوره جاثيه، آيه 25

برگرداند؛ در صورتى كه براى انسانى كه اهل لجاجت نباشد منطق صحيح و يكى دو نمونه از معجزات پيامبران كفايت مى كند تا او از توقّعات نابجا دست بردارد.

در بعضى آيات مى خوانيم: گروهى از يهود و نصارا از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خواستند تا كتاب آسمانى بر خود آنها نازل شود.«يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتاباً من السماء»(1)

اين بدان معناست كه يك بيمار بگويد: خودم بايد پزشك شوم و حاضر نيستم نزد پزشك ديگرى بروم، گرچه به قيمت از دست دادن جانم تمام شود، غافل از آنكه وحى چيزى نيست كه بر هر قلبى نازل شود.

همين اهل كتاب بودند كه از حضرت موسى خواستند خدا را به آنها نشان دهد:

«فقالوا ارنا الله جهرة»(2)

قرآن درباره اين توقّعات نابجا مى فرمايد:«ولونزلنا عليك كتاباً فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الّذين كفروا ان هذا الا سحر مبين»(3)

اگر ما وحى را در كاغذى فرو فرستيم و آنان با دست خود آن را لمس كنند، باز همين كفار سرسخت خواهند گفت: اين هم چيزى جز سحر نيست!

آرى، هستند افرادى كه اگر هر آيه و نشانه و معجزه اى ببينند حاضر نيستند ايمان آورند.«وان يروا كلّ آية لايومنوا بها»(4)

4 - هوا پرستى

گاهى مخالفان، نه بهانه اى داشتند و نه توقّع نابجايى، امّا به خاطر آنكه پاره اى از دستورات انبيا با سليقه و تمايلات آنان هماهنگ نبود از قبول دعوت پيامبران سربازمى زدند، در اين زمينه قرآن مى فرمايد:«كلما جائهم رسول بما لاتهوى انفسهم فريقاً كذبوا و فريقاً يقتلون»(5) هرگاه پيامبرى دستوراتى مى آورد كه با هوا و هوس آنها70

ص: 310


1- . سوره نساء، آيه 153
2- . سوره نساء، آيه 153
3- . سوره انعام، آيه 7
4- . سوره انعام، آيه 25
5- . سوره مائده، آيه 70

تطبيق نمى كرد، يا آن مردان خدا را تكذيب مى كردند و يا به قتل مى رساندند!

اين بود گوشه اى از انگيزه هاى مخالفت با انبيا. البته مسأله تقليد از نياكان هم تا حدى در لجاجت آنان اثر داشت.

اكنون كه با مخالفان انبيا و علل مخالفت آنان آشنا شديم گوشه اى از رفتار آنان را نيز بيان مى كنيم.

بى اعتنايى به نداى انبيا موجب بدبختى است

حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را از زير شكنجه هاى فرعون نجات داد و در اين راه هرگونه سختى را به خود هموار نمود، ولى هنگامى كه براى مدتى كوتاه رهبرى امت را به برادرش هارون سپرد و به كوه طور رفت مردم به ارتجاع گرائيده، گوساله پرست شدند و هر چه حضرت هارون فرياد زد گوش نكردند. همين كه موسى عليه السلام برگشت و امت را گوساله پرست ديد به شدّت ناراحت شد و برادرش را مورد عتاب قرار داد.

هارون عليه السلام در پاسخ گفت:«ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى»(1) اين بردگان آزاد شده به جاى قدردانى، مرا تضعيف كردند و (همين كه خواستم جلو انحراف و گوساله پرستى آنها را بگيرم) چنان بر من يورش آوردند كه نزديك بود مرا بكشند!

آرى، در هر زمانى برخى از رهبران آسمانى با تلاش و مبارزۀ بى امان، آزادى و عزت را به دست مى آورند و محرومان و مستضعفان دربند را نجات مى دهند امّا چيزى نمى گذرد كه افرادى به بهانه هاى واهى در برابرش صف آرايى كرده، او را تضعيف وتهديد مى كنند و در برابر خطش خطى ايجاد مى كنند. راستى كه تدبّر در

ص: 311


1- . سوره اعراف، آيه 150

اين آيات، هم براى رهبران جامعه وهم براى امّت اسلام، هشدارى درس آموز است.

نمونۀ اين استضعاف و پشت پازدن به نداى انبيا را دربارۀ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز مى بينيم، آنجا كه در بستر رحلت فرمود: «قلم و كاغذ بياوريد تا مطلبى بنويسم» چگونه به حضرتش جسارت شد و دربارۀ تعيين رهبر براى امت، در ماجراى غدير از خود بى تفاوتى نشان دادند و نصب پيامبر را ناديده گرفته، به سراغ ديگرى رفتند.

وانگهى، اين جسارت ها در زمان عزت و قدرت اسلام و مسلمين بود. اگر بخواهيم زجرهايى را كه پيامبر در اوائل كار خود و در زمان غربت مكتب ديد نقل كنيم، تنها فهرست آنها به نوشتن كتابى مفصل نياز است.

ص: 312

آزار انبيا

انبيا، هم با اعمال نارواى مخالفان روبه رو بودند و هم افكار نادرست و گفتار غلط آنان را شاهد بودند كه قرآن نمونه هايى از آن را براى ما نقل مى كند.

البتّه آشنايى با مشكلات انبيا براى ما دو فايده دارد:

1 - روح قدردانى را در ما شكوفا مى كند و مى فهميم كه مكتب هاى آسمانى به سادگى در دست ما قرار نگرفته و انبيا براى رساندن آن، چه خون دلهايى خورده اند.

2 - به رهروان راه انبيا مى آموزد كه هدايت امت و اصلاح جامعه به پشتكار و صبر و تحمل نياز دارد.

اينك به سراغ قرآن مى رويم و گوشه اى از آنچه را در قرآن آمده بازگو مى كنيم.

مخالفان حضرت نوح به او مى گفتند:«وما نراك اتبعك الاّ الّذين هم اراذلنا»(1) پيروان تو افرادى بى شخصيت و بى سروپا هستند و تو هيچ امتيازى بر ما ندارى.

وزمانى هم كه حضرت نوح به فرمان خدا شروع به ساختن كشتى كرد هر دسته اى كه از كنارش عبور مى كردند، با تمسخر و متلك به او مى گفتند: گويا پيامبرى تو نگرفت ودست به نجّارى زدى:«ويصنع الفلك وكلّما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه»(2)

به حضرت شعيب مى گفتند: تو در ميان ما بسيار ضعيفى و اصولاً ما بيشتر حرف هاى تو را نمى فهميم:«يا شعيب ما نفقه كثيراً مما تقول و انّا لنراك فينا ضعيفاً»(3)

و پيامبر ديگر حضرت ابراهيم عليه السلام است كه براى سوزاندن او توطئه كردند و ديگرى حضرت هود است كه مخالفانش بزرگ ترين جسارت را به او روا داشتند و

ص: 313


1- . سوره هود، آيه 27
2- . سوره هود، آيه 38
3- . سوره هود، آيه 91

گفتند:«انّا لنراك فى سفاهة»(1) ما تو را شخص سفيهى مى بينيم. امّا آن بزرگوار نه قهر كرد و نه عقده اى شد و نه پشيمان و نه سست و همچنان به كار خود ادامه داد و در مقابل سخن مردم تنها يك جمله گفت:«ليس بى سفاهة»(2) من كم خرد نيستم.

به پيامبر ديگرى مى گفتند: ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم:«انّا لنراك فى ضلال مبين»(3) او نيز همچون حضرت هود با يك جواب كوتاه پاسخ مى داد كه:«يا قوم ليس بى ضلالة»(4) اى مردم! من گمراه نيستم.

قرآن از توطئه هاى شوم مخالفانِ حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نيز چنين سخن مى گويد:

مشركان مكه نقشه كشيدند كه تو را يا به زندان افكنند،«اذ يمكر بك الّذين كفروا ليثبتوك» و يا آنكه با اجراى طرحى تو را بكشند،«او يقتلوك» و يا حداقل تو را از مكه بيرون نمايند.«او يخرجوك»(5)

آرى، اين بود وضع رفتار مخالفان با رسول گرامى اسلام.

پيامبر اسلام، از بعضى نزديك ترين بستگانش نيز رنج مى برد، ابولهب عموى او بود و هر كجا كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گامى براى اصلاح و هدايت امّت و جامعۀ اسلامى برمى داشت، او كارشكنى مى كرد، در اولين جلسات تبليغى پيامبر صلى الله عليه و آله شركت نمود و جلسه را بهم زد و از آمادگى تبليغى انداخت.

نسبت شاعر و ساحر و مجنون و كاهن به انبيا بزرگوار يك تهمت رسمى بود.

قرآن مى فرمايد:«وما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزون»(6) هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه او را مسخره مى كردند. فرعون براى تحريك مردم عليه حضرت موسى از نسبت دادن هر تهمتى به حضرتش خوددارى نمى كند، گاهى مى گويد:«يريدان أن يخرجاكم من ارضكم»(7) موسى و هارون بنا دارند شما را آواره و63

ص: 314


1- . سوره اعراف، آيه 66
2- . سوره اعراف، آيه 67
3- . سوره اعراف، آيه 60
4- . سوره اعراف، آيه 61
5- . سوره انفال، آيه 30
6- . سوره حجر، آيه 11
7- . سوره طه، آيه 63

زمين هايتان را تصاحب كنند.

و گاهى با ايجاد يك غرور كاذب به مردم مى گفت:«ويذهبا بطريقتكم المثلى»(1)موسى و هارون مى خواهند شما را از راه حقى كه انتخاب كرده ايد منحرف كنند!!

گاهى مخالفت با انبيا به جايى مى رسيد كه هرگاه پيامبر خدا شروع به سخن مى كرد انگشتان خود را در گوش گذاشته و لباس خود را بر سر مى افكندند تا مبادا كلام خدا و سخن پيامبر به گوش آنان برسد.«جعلوا اصابعهم فى آذانهم واستغشوا ثيابهم»(2)

مخالفت از درون خانه

بيشترين جاى تأسّف و اندوه وقتى بود كه مخالفت و خيانت حتى از درون خانه پيامبر ريشه مى گرفت، مثلاً حضرت لوط و نوح هر يك داراى زنى مخالف و كارشكن بودند بخصوص زن لوط كه مسائل خانه را به مخالفان بيرون خبر مى داد.

قرآن اين زن را نمونۀ كفر و خيانت معرّفى نموده، چنين مى فرمايد:«ضرب الله مثلا للذين كفروا امرئة نوح وامرئة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً»(3)

اين دو زن، سرسفره پيامبر غذا مى خوردند واز امكانات خانه بهره مند مى شدند و تحت نفوذ پيامبر و وابسته به خانوادۀ او بودند، اما چون نخواستند حق را بپذيرند، نپذيرفتند.

اين ماجرا بعضى از مكتب ها را كه مى گويند: طرز تفكر و انتخاب راه هر انسانى كاملاً به وضع اقتصادى او بستگى دارد، متزلزل مى سازد، زيرا اين دو زن از خانۀ وحى تغذيه و تأمين مى شدند ولى به نفع شرك فرياد مى زدند و بالعكس زن فرعون را در كاخ زندگى مى كند ولى به فكر كوخ نشينان است، در نظام طاغوتى رشد كرده

ص: 315


1- . سوره طه، آيه 63
2- . سوره نوح، آيه 7
3- . سوره تحريم، آيه 10

ولى مخالف سرسخت همان رژيم است، از سفرۀ فرعون تغذيه وتأمين مى شودولى به حمايت موسى برمى خيزد.

شكنجۀ پيروان

از موضوع شكنجه پيروان انبيا نيز نبايد غافل باشيم، قرآن مى فرمايد:

«قُتل اصحاب الاُخدود النار ذات الوقود اذهم عليها قعود وهم على مايفعلون بالمؤمنين شهود ما نقموا منهم الاّ أن يؤمنوا باللّه العزيز الحميد»(1) مخالفان انبيا گودال هايى بزرگ حفر مى كردند و مؤمنان را در آن انداخته، زنده زنده مى سوزاندند و خود از بالاى گودال به تماشا مى ايستادند. گناه اين پيروان انبيا تنها ايمان به خدا بود.

در سوره مطفّفين نيز مى خوانيم:

«انّ الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون»(2) مجرمان و مخالفان انبيا همين كه مؤمنان را مى بينند لبخند تمسخرآميز مى زنند.

«واذا مرّوا بهم يتغامزون»(3) و هنگامى كه از كنار آنان عبور مى كنند با چشم و ابرو به طعن و مسخرۀ آنان مى پردازند.

«واذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين»(4) و هنگامى كه مجرمان با دارودسته و باند خود گرد هم مى آيند، خود را پيروز پنداشته، شادى مى كنند.

«واذا رأوهم قالوا انّ هولاء لضالّون»(5) و گاه و بى گاه كه از دور، مؤمنان به خدا را مى بينند به آنها اشاره مى كنند و به آنان نسبت انحراف و گمراهى مى دهند.

اين چهار آيه در كنار هم، بازگو كنندۀ طرز تفكر و سيرۀ ناپسند مجرمان در طول تاريخ است و به اصطلاح امروز يك جريان و روشى است كه براى خرد كردن روحيۀ كسانى كه در خط خدا هستند بكار برده مى شود.

اما كسانى كه به راستى خدا را شناختند و به حقانيت دستورات او و عصمت

ص: 316


1- . سوره بروج، آيات 4 تا 8
2- . سوره مطفّفين، آيه 29
3- . سوره مطفّفين، آيه 30
4- . سوره مطفّفين، آيه 31
5- . سوره مطفّفين، آيه 32

رهبرانش پى برده اند، هرگز حاضر نيستند با اين مسخره ها و متلك ها از راهى كه انتخاب نموده اند دست بردارند، زيرا قرآن به آنان وعده داده كه روزى فرا مى رسد و در آنجا مؤمنان به آنان مى خندند.«فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون»(1)

كارشكنى منافقان

پيامبر نه تنها از مخالفان خود رنج مى برد بلكه شايد چند برابر آن از دست منافقان، خون دل مى خورد. همان كسانى كه در برابر مسجدش مسجد ساختند تا هم جمعيّت مؤمنان را متفرّق كنند و هم مسجد آنان مركز اجتماع منافقان باشد.

حتى براى افتتاح مسجدشان از پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت كردند امّا خداوند به پيامبرش فرمان داد: هرگز در مسجدى كه براى ايجاد تفرقه و شكاف ميان صفوف مسلمانان و براى جاسوسى به نفع آنان ساخته شده، اقامه نماز نكند:«لاتقم فيه ابداً»(2)

كارشكنى منافقان در يكى دو كار خلاصه نمى شود، برنامه آنها ضربه زدن و كارها را خلاف جلوه دادن است:«قلّبوا لك الامور»(3)

آنها در انتظار و خواهان فتنه هستند:«لقد ابتغوا الفتنة»(4)

منافقان حتى اگر در جنگ با دشمن هم شركت كنند، غير از فساد و اضطراب و ترديد و ايجاد رعب نتيجۀ ديگرى از شركت آنان در جنگ با دشمن نصيب شما نخواهد شد:«لو خرجوا فيكم مازادوكم الا خبالاً»(5)

اگر نمازى مى خوانند، با كسالت و بى حالى است.«ولا يأتون الصلوة الاّ و هم كسالى»(6)

و اگر انفاقى دارند از روى ميل نيست بلكه به خاطر يك سرى ملاحظات از اين و آن است:«و لا ينفقون الا و هم كارهون»(7)

ص: 317


1- . سوره مطفّفين، آيه 34 و 35
2- . سوره توبه، آيه 108
3- . سوره توبه، آيه 48
4- . سوره توبه، آيه 48
5- . سوره توبه، آيه 47
6- . سوره توبه، آيه 54
7- . سوره توبه، آيه 54
انتقادهاى عقده اى

منافقان انتقادهاى تندى دربارۀ مسائل مالى به پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، در مصرف زكات و ماليات، عيب مى گرفتند و نيش هايى مى زدند كه چرا فلان جا صرف شد يا نشد:«ومنهم من يلمزك فى الصدقات»(1)

قرآن مى گويد: زخم زبان منافقان به خاطر خورده حساب هاى شخصى است، انتقادهاى اينها از عقيده نيست، از عقده است و نشانه اش هم اين كه اگر مقدارى از زكات به اينها داده شود راضى و ساكت مى شوند:«فان اعطوا منها رضوا وان لم يعطوا منها اذاهم يسخطون»(2)

تهمت ها و افتراها

در پايان اين بخش فهرست وار به برخى ديگر از سخنان مخالفان انبيا مى پردازيم:

* تو پيامبر نيستى.«لست مرسلا»(3)

* اصلاً ما نسبت به حرف تو شك داريم.«انا لفى شك مما تدعوننا اليه مريب»(4)

* تو ديوانه اى.«انك لمجنون»(5)

* حرف هايش مال خودش نيست، كسى ديگر يادش مى دهد.«انّما يعلّمه بشر»(6)

* سخنانش بى اساس است.«اضغاث احلام»(7)

* بافته هاى قديمى هاست.«اساطير الاولين»(8)

* مردى سحر شده است.«رجلاً مسحورا»(9)* ساحر است.«هذا ساحر كذاب»(10)

* سفيه و نادان است.«لنراك فى سفاهه»(11)

ص: 318


1- . سوره توبه، آيه 58
2- . سوره توبه، آيه 58
3- . سوره رعد، آيه 43
4- . سوره ابراهيم، آيه 9
5- . سوره حجر، آيه 6
6- . سوره نحل، آيه 103
7- . سوره انبياء، آيه 5
8- . سوره قلم، آيه 15
9- . سوره اسراء، آيه 47
10- . سوره ص، آيه 4
11- . سوره اعراف، آيه 66

* گمراه است.«لنراك فى ضلال»(1)

* شما هيچ فضيلتى بر ما نداريد!«و ما نرى لكم علينا من فضل»(2)

* مى خواهد شما را از راه پدرانتان باز دارد.«يريد ان يصدكم عما كان يعبد اباؤكم»(3)

* وعده هاى خدا و رسولش دروغ است.«ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا»(4)

* دروغگو هستند.«بل نظنكم كاذبين»(5)

* يك باند و گروهى او را كمك مى كند.«اعانه عليه قوم اخرون»(6)

* آدم هاى بى سر و پا دور تو را گرفته اند.«و اتبعك الارذلون»(7)

* مى خواهند در زمين فتنه گرى كنند.«ليفسدوا فى الارض»(8)

* اگر شما از انسانى همانند خود پيروى كنيد زيانكار خواهيد بود.«و لئن اطعتم بشرا مثلكم انكم اذا لخاسرون»(9)

* اگر كار آنها خير بود، هيچ گاه بر ما پيشى نمى گرفتند.«لو كان خيراً ما سبقونا»(10)

* ما هم اگر بخواهيم مثل اين قرآن را مى گوييم.«لو نشاء لقلنا مثل هذا»(11)

* تو آدم ضعيفى هستى.«انا لنراك فينا ضعيفا»(12)

ايرادها و بهانه ها

* چرا دستبند طلا ندارد؟«فلو لا القى عليه اسورة من ذهب»(13)

* چرا خانه از طلا ندارد؟«او يكون لك بيت من زخرف»(14)

* اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد؟«ما لهذا الرسول يأكل الطعام»(15)

* چرا ملائكه همراه او نيست.«او جاء معه الملائكة»(16)

ص: 319


1- . سوره اعراف، آيه 60
2- . سوره هود، آيه 27
3- . سوره سبأ، آيه 43
4- . سوره احزاب، آيه 12
5- . سوره هود، آيه 27
6- . سوره فرقان، آيه 4
7- . سوره شعراء، آيه 111
8- . سوره اعراف، آيه 127
9- . سوره مؤمنون، آيه 34
10- . سوره احقاف، آيه 11
11- . سوره انفال، آيه 31
12- . سوره هود، آيه 91
13- . سوره زخرف، آيه 53
14- . سوره اسراء، آيه 93
15- . سوره فرقان، آيه 7
16- . سوره زخرف، آيه 53

* حرف هاى جديد مى زنيد، نياكان ما چنين حرف هايى نمى زدند.«ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاولين»(1)

تهديدها

* تبعيدتان مى كنيم، اخراجتان مى كنيم!«و قال الذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا»(2)

* اگر به خاطر قومت نبود، تو را سنگباران مى كرديم!«لولا رهطك لرجمناك»(3)

* آنها را از شهرتان بيرون كنيد!«اخرجوهم من قريتكم انهم اناس يتطهرون»(4)

* او را بكشيد يا بسوزانيد!«اقتلوه او حرقوه»(5)

* اگردست برندارى سنگسارت مى كنيم!«لئن لم تنته يا نوح لتكوننّ من المرجومين»(6)

* زندانت مى كنيم!«لئن اتّخذت الهاً غيرى لاجعلنّك من المسجونين»(7)

اقدامات عملى

* تمسخر.«كلّما مرّ عليه ملأ من قومه سخروا منه»(8)

* طعنه زدن.«و طعنوا فى دينكم»(9)

* صرف پول و بودجه.«ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله»(10)

* ايجاد سرگرمى هاى تباه كننده.«يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله»(11)

* فريب پيروان پيامبر. بيائيد در خط ما تا گناهانتان را بر عهده گيريم.«قال الذينكفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم»(12) يهودى يا نصرانى باشيد تا هدايت گرديد.«كونوا هوداً او نصارى تهتدوا»(13)

ص: 320


1- . سوره مؤمنون، آيه 24
2- . سوره ابراهيم، آيه 13
3- . سوره هود، آيه 91
4- . سوره اعراف، آيه 79
5- . سوره عنكبوت، آيه 24
6- . سوره شعراء، آيه 116
7- . سوره شعراء، آيه 29
8- . سوره هود، آيه 38
9- . سوره توبه، آيه 12
10- . سوره انفال، آيه 36
11- . سوره لقمان، آيه 6
12- . سوره عنكبوت، آيه 12
13- . سوره بقره، آيه 135

* محاصره اقتصادى.«لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا»(1)

* جاسوسى.«و فيكم سماعون لهم»(2)

* آزار مؤمنان.«يبسطوا اليكم ايديهم و السنتهم بالسوء»(3)

* بازداشتن مردم از شنيدن قرآن و جنجال آفرينى.«لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه»(4)

* جلوگيرى از رونق مساجد و تلاش در ويرانى آن.«منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها»(5)

* ايجاد پايگاه مخالفت.«و الذين اتّخذوا مسجدا ضرارا»(6)

* مبارزه و جنگ دائمى.«لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم»(7)

* پذيرش برخى برنامه ها و ردّ برخى ديگر.«أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض»(8)

* سوء قصد نسبت به پيامبر.«همّت كلّ امّة برسولهم ليأخذه»(9)

براستى پيامبران الهى و بويژه پيامبر اسلام چه رنج ها و زجرها كشيدند و با چه سختى ها و مشكلاتى دست و پنجه نرم كرده اند. شايسته است تا پايان عمر بر پيامبران الهى به خصوص پيامبر بزرگ اسلام و اهل بيت او عليهم السلام درود بفرستيم و در راه آنان گام برداريم. بديهى است هر چه بيشتر مردم به اين رنج ها و زجرهاى پيامبران الهى واقف گردند، عشقشان به آن بزرگواران بيشتر و عميق تر خواهد شد.

آرى، انبيا در ميان اين همه تهمت ها، ناسزاها، تهديدها و توطئه ها، موفّق شدندكه مردم را به خداپرستى و انجام اعمال شايسته سوق دهند و دين خدا را زنده نگه دارند. يك نمونۀ آموزندۀ دستاورد زحمات پيامبران، قيام حضرت امام خمينى قدس سره و 5

ص: 321


1- . سوره منافقون، آيه 7
2- . سوره توبه، آيه 47
3- . سوره ممتحنه، آيه 2
4- . سوره فصّلت، آيه 26
5- . سوره بقره، آيه 114
6- . سوره توبه، آيه 107
7- . سوره بقره، آيه 217
8- . سوره بقره، آيه 85
9- . سوره غافر، آيه 5

پيروزى انقلاب اسلامى شكوهمند ماست كه در برابر امواج تهمت ها و افتراها و تبليغات سوء، ايستادگى كرد و به پيروزى رسيد.

آرى، خداوند خود وعده داده است كه «انّا لننصر رسلنا»(1) ما فرستادگان خود را يارى مى كنيم و اين هم وعدۀ الهى است كه «انّ حزب اللّه هم الغالبون»(2)،«و العاقبة للمتّقين»(3)

پروردگارا! تو را به آبروى همه پيامبرانى كه براى نجات بشر، زجرها و سختى هاى فراوان تحمّل كردند، سوگندت مى دهيم، در درون ما نيز تحوّلى به وجود آور تا ما هم در خط انبيا قرار گرفته، از آن دفاع كنيم و در راه فهم دين و عمل به آن و نشر آن كوتاهى نكنيم و اگر كوتاهى كرده ايم، جبران كنيم.

خداوندا! از گناهان ما در گذر!28

ص: 322


1- . سوره غافر، آيه 51
2- . سوره مائده، آيه 56
3- . سوره اعراف، آيه 128

موافقان انبيا

اشاره

در مقابل دشمنان و مخالفان سرسخت انبيا، مردان و زنانى نيز بوده اند كه به پيامبران ايمان آورده و به آنان پيوسته اند، بسيارى از آنها به خاطر ايمانشان آزار و شكنجه شده، مجبور به ترك ديار خود شدند، بسيارى به همراه پيامبران جهاد نموده و در اين راه به شهادت رسيدند و انگيزۀ ايمان آنها عشق به خدا و پيامبرش بود.

گروهى تصوّر مى كنند كه علّت علاقه و گرايش مؤمنان به انبيا تنها محروميّت اقتصادى بوده است و چون انبيا با ظلم و فقر و ستم مبارزه مى كردند، محرومان گرد آنان جمع مى شدند. اين تصوّر با واقعيّت هماهنگ نيست، زيرا اين نوع تفسير و برداشت به خاطر ناديده گرفتن فطرت حق جويى در وجود انسان است و علاوه بر اين، در تاريخ افرادى را مى يابيم كه وضع مالى خوبى داشتند و هيچ ستم و فقرى هم در كار و زندگى آنان نبوده است ولى با كمال علاقه مكتب انبيا را پذيرفتند و حتى مال و رفاه و جان خود را نيز فداى آن راه نمودند؛ نظير آسيه زن فرعون و خديجه همسر پيامبر و....

پيروان انبيا دو دسته اند:

1 - پيروان بى استقامت.

2 - پيروان با استقامت.

پيروان بى استقامت

قرآن كريم در سوره بقره داستانى دربارۀ پيروان بى وفاى يكى از انبياى بنى اسرائيل نقل مى كند كه ما فشردۀ آن را در اينجا بازگو مى كنيم:

ص: 323

گروهى از بنى اسرائيل كه بعد از حضرت موسى به تحقير و ستم طاغوت ها دچار شدند، تصميم گرفتند عليه ستم قيام كنند، ابتدا نزد پيامبر خود به نام شموئيل رفتند و از او براى تعيين يك فرماندۀ لايق كمك خواستند، پيامبرشان فرمود: ممكن است اگر فرمان جهاد و قتل داده شود شما سرپيچى كنيد، آنها قول استقامت دادند و گفتند: مگر ممكن است با اين همه ستم كه بر ما رفته و شهرهاى ما به تصرّف مخالفان درآمده و زنان و كودكان ما آواره شده اند قيام نكنيم ما حتماً مى جنگيم و تنها تقاضاى ما از شما نصب يك فرماندۀ لايق است. پيامبر از خدا يك فرماندۀ لايقى را براى اين امت بپاخاسته درخواست نمود. دعا مستجاب شد و شخصى به نام طالوت كه از نظر بدنى و علمى لايق بود از طرف خدا براى فرماندهى مردم به پيامبر معرفى شد، پيامبر نيز او را به مردم معرفى و منصوب نمود ولى مردم كه عقلشان در چشم و گوششان بود گفتند: اين فرمانده كه نه سرووضعى دارد و نه نام و شهرتى، ما هرگز زير بار فرمان او نمى رويم. ما خود را براى مقام فرماندهى از او لايق تر مى دانيم زيرا ما پول دارتر هستيم!! هرچه پيامبر فرمود كه فرماندهى طالوت از طرف خدا مقرر شده و آن هم به خاطر كمالات علمى و جسمى اوست، گروهى قبول نكردند و به همين بهانه از همرزمان خود فاصله گرفتند و آمار انقلابيون كم شد.

اين يك آزمايش بود كه گروهى مردود به جاى گذاشت.

آزمايش دوم اين بود كه طالوت به كسانى كه رياست و رهبرى او را پذيرفته بودند گفت: در راه مبارزه با طاغوتِ زمان، در يك آزمايش الهى و محاصرۀ اقتصادى قرار مى گيريد، شما به نهر آبى مى رسيد كه نبايد از آن بياشاميد و هركه از آن استفاده كند از ما نيست، سرباز شكم پرست در جبهۀ جنگ من ارزشى ندارد. البته آشاميدن به مقدارى كه از يك مشت دست تجاوز نكند مانعى ندارد. انقلابيونى كه قيام كرده و تقاضاى مبارزه داشتند همگى اين شرط را پذيرفتند اما همين كه زمان عمل فرا رسيد و به نهر آب رسيدند نتوانستند از آن صرف نظر كنند و جز افراد اندكى همه از

ص: 324

آب نهر استفاده كردند.

در اين آزمايش نيز يك دسته مردود شدند وشكم پرستان انقلابى نما از پاى درآمدند.

آزمايش سوم هنگامى بود كه انقلابيون با يك لشكر از نيروهاى دشمن برخورد كردند و در نبرد با آنان چنان دست و پاى خود را گم كردند و ترسيدند كه فرياد زدند ما حريف اينها نيستيم و پاى از جبهه كشيدند، و باز هم يك دستۀ ديگر مردود شدند. اما چند نفرى كه به راستى مؤمن به هدف و پيرو خط خدا و انبيا بودند هم در مسألۀ فرماندهى بهانه نگرفتند و هم در آزمايش دوم و آب نوشيدن، خود را حفظ كردند و هم از جهت روحيه قوى بودند و ترس به خود راه ندادند و با شعار:«كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله»(1) به دشمن يورش برده، نوجوانى به نام داوود، فرماندۀ لشكر كفر را از پاى درآورد.

آنچه در اينجا نقل كرديم دورنمايى از يك داستان بسيار آموزنده است كه در قرآن (سوره بقره از آيه 247 تا 253) آمده است. در اين ماجرا فرق ميان پيروان واقعى و دروغين و علاقه مندان شعارى و شعورى كاملاً روشن مى شود و به همۀ ما هشدار مى دهد كه انقلابى بودن مهم نيست، انقلابى ماندن مهم است. فرياد قوم بنى اسرائيل، مبارزه تا پيروزى بود اما در هر مرحله دسته اى كم شدند. اين ماجرا تنها به تاريخ آن زمان مربوط نيست زيرا هميشه ادّعا زياد و عمل كم، شعار زياد و شعور كم است گاهى هنگام شروع كارى مهم، بعضى گرم و پر از احساسند امّا عاقبت سرد مى شوند.

حدود صدهزار نفر در غدير خم، مقام رهبرى را به حضرت على عليه السلام تبريك گفتند و پس از دو ماه به كلى فراموش كردند. بعد از قتل عثمان همۀ اقشار دور آن حضرت را گرفتند و با او بيعت كردند ولى طولى نكشيد كه گروهك هايى عليه نظام او قيام نمودند وجنگ هاى جمل، نهروان و صفّين را به راه انداختند.49

ص: 325


1- . سورۀ بقره، آيۀ 249

گروهى امام حسين عليه السلام را به كوفه دعوت نمودند تا با يارى او رژيم اموى را زير و رو كنند اما امام عليه السلام به كوفه نرسيده او را در كربلا كشتند.

پاى امام حسن عليه السلام را به جنگ كشيدند اما هنگام درگيرى، شانه خالى كرده، به لشكر معاويه پيوستند.

حتى خود پيامبر را كه مشغول خطبۀ نماز بود رها كرده، از صف نماز به سراغ صداى شيپور فروشندگان كالاهاى وارداتى رفتند.

در روايات مى خوانيم كه هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام گروهى از مردم از مساجد براى مخالفت و مبارزه با حضرتش حركت مى كنند!

بى جهت نيست كه يوسف عليه السلام بعد از نجات از شرّ برادران حسود و تاريكى چاه و زندان و رسيدن به مقام عزّت تازه اين چنين دعا مى كند كه: «خداوندا! مرا مسلمان بميران» چون ارزش كار به آن است كه پايان خوبى داشته باشد و بى جهت نيست كه حضرت على عليه السلام هنگام شنيدن خبر شهادت خود، از پيامبر نمى پرسد چه كسى مرا مى كشد و چرا مرا مى كشد؟ بلكه فقط مى پرسد «أفى سلامة من دينى» آيا هنگام ضربت خوردن در خط مكتبىِ خود خواهم بود يا نه؟

كوتاه سخن آنكه ميان گفتار و عمل و وعده و وفا و ادّعا و دليل، فاصلۀ زيادى است. اگر در قرآن حدود 20 مرتبه سخن از آزمايش و امتحان مردم به ميان آمده، به خاطر همين است كه تا آزمايش هاى گوناگون پيش نيايد، صفات و خصوصيّات واقعى انسان شكوفا نمى شود. در تاريخ صدر اسلام افرادى همچون ابوذر و بلال و ميثم، شكنجه ها را تحمّل كردند و از مكتب خود دست برنداشتند ولى در مقابل، كسانى بودند كه به خاطر شكنجه دست از اسلام كشيدند. مرحوم دكتر ابراهيم آيتى نام عده اى از آنان را در كتاب تاريخ اسلام آورده است.

ص: 326

پيروان با استقامت

اكنون كه مقدارى درباره دوستان و پيروان بى وفا سخن گفتيم، مقدارى هم دربارۀ دوستان و پيروان باوفاى انبيا به گفتگو مى نشينيم.

قرآن در اين زمينه آيات زيادى بيان مى كند كه ما در اينجا چند آيه را همراه با ترجمه مى آوريم:

«انّما المؤمنون الّذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا»(1) مؤمنان واقعى كسانى هستند كه ايمان به خدا و رسولش آورده و هيچ گاه دچار شك و ترديد نشوند.

گروهى از اعراب خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و گفتند: «ما ايمان آورده ايم» خداوند به پيامبرش خطاب مى كند كه به اين افراد بگو: شما فقط اظهار اسلام كرده ايد و هنوز روح و حقيقت ايمان در عمق جانتان نفوذ نكرده است.(2)

پيروان واقعى انبيا كسانى هستند كه هرگاه براى داورى نزد پيامبر فراخوانده مى شوند از دل و جان مى گويند:«سمعنا و أطعنا»(3) هم گوش مى دهيم و هم اطاعت مى كنيم.

در جنگ خندق كه پيامبر صلى الله عليه و آله همراه با مسلمين مشغول كندن خندق بودند بعضى از مسلمانان بدون اجازۀ مرخّصى از رسول خدا صلى الله عليه و آله محل كار خود را ترك كرده، از كندن خندق شانه خالى مى كردند، اما در برابر اينها كسانى هم بودند كه هرگاه بناى ترك كار را داشتند از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه مى گرفتند.

قرآن در سوره نور از اين گروه تجليل مى كند و مى فرمايد:«واذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان الذين يستاذنونك اولئك الذين يؤمنون بالله و رسوله»(4)زمانى كه در خدمت پيامبر مشغول كار دسته جمعى بودند به خود اجازۀ رها كردن كار را نمى دادند مگر اينكه رسول خدا به آنها مرخصى دهد، اينها تنها كسانى هستند62

ص: 327


1- . سوره حجرات، آيه 15
2- . سوره حجرات، آيه 14
3- . سوره نور، آيه 51
4- . سوره نور، آيه 62

كه ايمان واقعى به خدا و رسول دارند.

در سوره آل عمران نيز چنين مى خوانيم:

«قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعونى»(1) به مردم بگو: اگر به راستى خدا را دوست داريد بايد از من كه پيام آور او هستم اطاعت كنيد.

در آيه 68 سوره آل عمران نيز چنين مى خوانيم:

«انّ اولى الناس بابراهيم للذين اتّبعوه» نزديك ترين و سزاوارترين مردم به ابراهيم تنها كسانى هستند كه از او پيروى نمايند.

نشانۀ ديگر ايمان واقعى به خدا و رسول آن است كه در درگيرى ها او را داور قرار دهيم:«فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر»(2)

در آيه ديگر مى فرمايد:«ألم تر الى الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت وقد امروا ان يكفروا به»(3) كسانى كه در درگيرى ها به داورى و دادگاه طاغوتى رو مى كنند آنها در حقيقت خيال مى كنند كه مؤمنند.

در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ميان دو نفر از اصحاب در مورد آبيارى درگيرى و اختلافى پيدا شد، براى حلّ مشكل خدمت پيامبر رسيدند و آن حضرت حكمى صادر نمود.

آنكه حكم برضررش بود، به حضرتش جسارت نمود كه چرا به نفع فلانى حكم صادر كردى؟ آيه نازل شد:«فلا و ربّك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً»(4) به خدا سوگند ايمان واقعى ندارند، جز كسانى كه در درگيرى ها تنها قضاوت تو را بپذيرند و در دل خود از داورى تو هيچ گونه ناراحتى احساس نكنند بلكه تسليم كامل فرمان خدا باشند.

در سوره احزاب نيز چنين مى خوانيم:«و ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم»(5) هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد در مقابل36

ص: 328


1- . سوره آل عمران، آيه 31
2- . سوره نساء، آيه 59
3- . سوره نساء، آيه 60
4- . سوره نساء، آيه 65
5- . سوره احزاب، آيه 36

قضاوت و حكم خدا و رسول از خود اظهار نظرى داشته باشد.

نشانۀ ديگر ايمان واقعى آن است كه انسان در مسائل سياسى و اقتصادى و نظامى نيز همچون مسائل عبادى طرح و برنامه خود را از وحى و انبيا بگيرد.

قرآن درباره آن مسلمانانى كه دربرخورد با شايعات بدون مراجعه به پيامبر شروع به پخش آن مى نمايند به شدّت انتقاد كرده، مى گويد:

«اذا جائهم امر من الأمن او الخوف اذاعوا به و لو ردّوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم»(1) هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد، بدون تحقيق آن را پخش مى كنند، در صورتى كه اگر آن اخبار را به پيامبر و پيشوايانى كه قدرت تشخيص صحيح و كافى دارند ارجاع دهند، آنها اين مسائل را از ريشه تحليل نموده، سپس صحيح آن را در معرض افكار عموم قرار مى دهند.

اين آيه بيانگر يك قانون كلى براى تمام قرون و اعصار است كه مسلمانان بايد در برابر مسائل سياسى و نظامى و شايعات نيز همچون مسائل عبادى در رابطۀ مستقيم با پيامبر و خاندان وحى و جانشينان آن بزرگواران باشند وگرنه هر روز سياست بازانى مسير جامعه را به سوى هدف دلخواه، سوق مى دهند.

قرآن دربارۀ پيروان واقعى انبيا مى گويد:«الذين استجابوا لله والرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم واتّقوا اجر عظيم»(2) آنها كسانى بودند كه با آن همه زخم و جراحتى كه در جنگ احد به خاطر يارى پيامبر و اسلام تحمل كرده و مشغول معالجه بودند، همين كه دستور پيامبر براى بسيج صادر شد، زخم هاى خود را72

ص: 329


1- . سوره نساء، آيه 83
2- . سوره آل عمران، آيه 172

فراموش نموده، خود را براى شركت در ميدان جنگ آماده كردند.

جالب اينكه با همۀ اين فداكارى ها قرآن تجليل از اين مجاهدان را مشروط به تقوا دانسته، مى فرمايد:«للّذين احسنوا منهم واتقوا اجر عظيم»

آرى، در مكتب اسلام زندان و شكنجه، شمشير و زخم و جراحت و صحابى پيامبر بودن اگر با تقوا و عاقبتى درخشان توأم نباشد ارزشى نخواهد داشت، اين مجاهدان در سخت ترين شرايط، پيامبر را يارى كردند اما تجليل از آنان مشروط به تقوا شد.

در سوره آل عمران نيز دربارۀ فداكارى پيروان انبيا آيه اى به چشم مى خورد كه با بيان آن اين بخش از بحث را پايان مى دهيم آنجا كه مى فرمايد:«وكايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون كثير فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا وما استكانوا واللّه يحبّ الصابرين»(1) چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى بسيارى به همراه آنها جنگ كردند و در برابر آن همه صدمات كه در راه خدا ديدند سستى و ضعف و خستگى به خود راه ندادند و خداوند صابران را دوست دارد.

آرى، انبيا و پيروان واقعى و با استقامت آنها، در راه تبليغ و ترويج آيين الهى خود، مرارت هاى بسيار چشيدند و سختى هاى زيادى را به جان خريدند.«اوذوا فى سبيلى»(2) گاهى فشار مشكلات و ناملايمات به حدّى بود كه مى گفتند:«حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله»(3) پس نصرت الهى كجاست؟ و خداوند آنها را دلدارى مى داد كه «الا انّ نصر الله قريب»، نصرت الهى نزديك است.

آرى، خداپرستان در برابر آزار و اذيت دشمنان مى گفتند:«و لنصبرن على ما اذيتمونا» ما بر اذيت ها و آزار شما صبر مى كنيم.

دشمنان خدا، آزار انبيا و پيروان آنها را به نهايت رساندند. بسيارى از انبيا را كشتند. براى كشتن حضرت زكريا عليه السلام او را تعقيب كردند، او به تنۀ درختى پناه برد ودر تنه درخت پنهان گرديد. دشمنان تنۀ درخت را با ارّه بريدند و حضرت را دو نيم كردند.(4) ابراهيم عليه السلام را در آتش انداختند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به حدّى مورد اذيت و آزار قرار دادند كه آن حضرت فرمود: «ما اوذى نبىّ مثل ما اوذيت»(5) هيچ پيامبرى56

ص: 330


1- . سوره آل عمران، آيه 146
2- . سوره آل عمران، آيه 195
3- . سوره بقره، آيه 214
4- . تفسير الميزان، ج 14، ص 26
5- . بحارالانوار، ج 39، ص 56

آنگونه كه من اذيت شدم، آزار نديد.

آرى، كسى كه مى خواهد مردم را نجات دهد، بايد كمر همّت ببندد.

مُصعَب جوان مسلمانى است كه با سعى و تلاش خود، مردم يك شهر را مسلمان كرد، اگر هر كدام از ما هجرت كنيم و صبر و بردبارى داشته باشيم، مى توانيم افراد بسيارى را مسلمان كنيم. متأسفانه رفاه طلبى و دنيا خواهى و... باعث شده كه ما حتى نتوانيم خودمان را اصلاح كنيم!

نقل اين فداكارى ها از امّت هاى پيشين اثر تربيتى خاصى براى امّت هاى بعدى دارد همان گونه كه بازگوكردن سختى هاى پيامبران قبلى در تسليت و اميد بخشيدن شخص رسول اكرم اثر بسزايى داشت، از خداوند مى خواهيم كه ما را از پيروان با وفاى پيامبر اسلام قرار دهد.

نويدهاى الهى به پيامبران

خداوند پيوسته در شرائط بسيار سخت، به پيامبران و ياران آنها وعدۀ نجات و نويد پيروزى مى داد. اين وعده ها، انبيا و پيروان آنها را يارى مى بخشيد و بر توان آنها مى افزود. در قرآن، به موارد فراوانى از اين نويدها بر مى خوريم از جمله:

الف: وراثت زمين:«و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون»(1)

ب: نصرت و پيروزى:«لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و انّ جندنا لهم الغالبون»(2)

ج: جهانى شدن مكتب:«هو الذى ارسل رسوله بالهُدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه»(3)د: حفظ قرآن از تحريف:«انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»(4)

ص: 331


1- . سوره انبياء، آيه 105
2- . سوره صافّات، آيات 171 تا 173
3- . سوره صف، آيه 9
4- . سوره حجر، آيه 9
حقوق پيامبر بر مردم

پيامبر حقوقى دارد كه مردم موظّفند آنها را ادا كنند. بديهى است اداى اين حقوق در جهت سعادت خود مردم است.

1 - رعايت ادب مانند بلند صحبت نكردن در حضور پيامبر:«لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى»(1) پيشى نگرفتن بر او:«لا تقدموا بين يدى الله و رسوله»(2) كسب اجازه براى ورود به خانۀ او:«لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم»(3)

2 - فرمانبردارى:«اطيعوا الرسول»(4) و «ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم فانتهوا»(5)

3 - اجابت دعوت پيامبر:«استجيبوا لله و للرسول»(6)

4 - مراجعه به پيامبر در اختلافات:«فردّوه الىّ الله و الرسول»(7)

5 - منّت ننهادن بر پيامبر:«لا تمنّوا علىّ اسلامكم»(8)

6 - جدا نشدن از پيامبر:«و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوه»(9)

7 - درود فرستادن بر پيامبر:«يا ايّها الّذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما»(10)

ص: 332


1- . سوره حجرات، آيه 2
2- . سوره حجرات، آيه 1
3- . سوره احزاب، آيه 53
4- . سوره نساء، آيه 59
5- . سوره حشر، آيه 7
6- . سوره انفال، آيه 24
7- . سوره نساء، آيه 59
8- . سوره حجرات، آيه 17
9- . سوره نور، آيه 62
10- . سوره احزاب، 56

اوصاف انبيا

اشاره

در اين بخش گوشه اى از امتيازات و صفات انبيا به طور فشرده بيان مى شود.

آشنايى با امتيازات پيامبران در عقيدۀ ما و آشنايى با صفات و اخلاق آن بزرگواران در عمل ما نقش مهمى دارد.

اوصاف انبيا، اكتسابى يا ذاتى؟

قبل از برشمردن ويژگى ها و اوصاف انبيا طرح اين سؤال خالى از لطف نيست كه مقامات انبيا، اكتسابى است يا ذاتى؟ به بيان ديگر آنچه از فضائل و كرامات و اخلاق حسنه در انبيا وجود دارد، بر اثر سعى وتلاش خود آنهاست ويا خدا به آنها تفضّل فرموده است؟

پاسخِ اين سؤال در اوايل دعاى شريف ندبه به زيبايى بيان شده است. در آنجا مى خوانيم: «و شرطتَ عليهم الزهد فى درجات هذه الدنيا الدنية» پروردگارا! تو با اوليائت شرط كردى كه در اين دنيا زهد را برگزينند، آنها نيز اين شرط را قبول كردند. «فشرطوا لك ذلك» آنگاه دعا به نكتۀ ظريفى اشاره مى كند: «و علمت منهم الوفاء به» تو هم مى دانى كه اينها به اين پيمان عمل مى كنند، آنگاه كه پاى بندى آنان به اين پيمان معلوم شد، «فقبلتهم و قرّبتهم و قدّمت لهم الذّكر العلىّ» تو نيز آنها را پذيرفتى و مقام قرب خود را به آنها عنايت فرمودى.

همانند شخصى كه با خوش حسابى، مرتب بر اعتبار خود مى افزايد، انبيا نيز با پاى بندى و عمل به پيمان هاى خويش و موفقيت در امتحانات به مقامات عالى مى رسند، در حالى كه بسيارى از افراد به پيمان هايى كه با خدا مى بندند پاى بند

ص: 333

نيستند و به قول هايى كه مى دهند عمل نمى كنند.

برخى آيات قرآن نيز به تأثير زمينه ها در گزينش الهى اشاره دارند، از جمله آيه بيست و چهار سوره سجده كه مى فرمايد:«و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون» و چون بردبارى پيشه كردند و به آيات ما يقين داشتند، از ميان آنها پيشوايانى قرار داديم كه مردم را به فرمان ما هدايت مى كردند.

و در آيه اى ديگر مى فرمايد:«الله اعلم حيث يجعل رسالته»(1) خداوند بهتر مى داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.

اخطار به انبيا

با كمال قرب و عشقى كه انبيا به خدا داشتند، گاه و بى گاه هشدارهاى قاطعى به آن بزرگواران داده مى شد كه اگر لحظه اى از مدار توحيد و فرمان خدا خارج شوند به سخت ترين بلاها دچار مى گردند، براى نمونه به چند آيه توجه كنيد:

«لئن اشركتَ ليحبطنّ عملك»(2) اگر به خداى خود شرك آورى تمام اعمالت نابود مى شود.

«... وان لم تفعل فما بلّغتَ رسالته»(3) اگر پيام ما را به مردم ابلاغ نكنى (رهبر معصوم را به آنان معرّفى نكنى) رسالت ما را انجام نداده اى.

«ولو تقوّل علينا بعضى الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين»(4) اگر پيامبر حرف هايى را به ما نسبت بدهد (كه ما نگفته ايم) با قدرت تمام او را مى گيريم (و مقامش را سلب مى كنيم) و رگ قلب و حيات او را مى زنيم.

در چند آيه كه داراى مضامين مشتركى هستند، خداوند پيامبرش را از روى برگرداندن از فقرا و توجه به اغنيا منع مى كند. همچنين او را از چشم دوختن به زخارف دنيا و آنچه در دست دنيا دوستان و دنيا پرستان است باز مى دارد.«و لا

ص: 334


1- . سوره انعام، آيه 124
2- . سوره زمر، آيه 65
3- . سوره مائده، آيه 67
4- . سوره حاقّه، آيات 44 تا 46

تمدنّ عينيك الى ما متعنا به ازواجاً منهم زهرة الحياة الدنيا»(1)

از اين نمونه آيات در قرآن كم نيست كه به پيامبران آسمانى هشدار مى دهد و هر لحظه آنان را زير نظر دارد و در مواردى شديداً به آنان عتاب مى كند و بدين وسيله آنان را از هر نوع لغزشى حفظ مى كند.

نتايج اطّلاع از تاريخ و اوصاف انبيا

يكى از چيزهايى كه در رشد و تربيت انسان مؤثر است، آگاهى از تاريخ و فلسفۀ آن است، چه بهتر كه ما با تاريخ مردانى آشنا شويم كه موفق ترين انسان هاى تاريخ و كامل ترين و سالم ترين آنانند.

اطلاع از تاريخ و صفات انبيا، نه تنها در ما اثر مثبت دارد بلكه در خود پيامبران نيز مؤثّر بوده است.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان طوفان تمسخرها قرار گرفت آيه نازل شد:«ولقد استهزء برسل من قبلك»(2) همانا پيامبران پيش از تو نيز مورد استهزا قرار گرفتند.

تو هم، همچون آن بزرگواران، استقامت كن.

در برابر آزارى كه دشمنان به پيامبر مى دادند، خداوند شعار پيامبران قبلى را چنين نقل مى كند:«ولنصبرنّ على ما اذيتمونا»(3) همانا ما در برابر تمام اذيت هاى شما صبر و استقامت خواهيم نمود.

پيامبران الگوى انسان ها

خداوند پيامبران را براى ما الگو قرار داده است تا با الهام از رفتار و گفتار آنها، راه سعادت را بپيمائيم.

قرآن دربارۀ حضرت ابراهيم مى فرمايد:«قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم»(4)

ص: 335


1- . سوره طه، آيه 131
2- . سوره انبياء، آيه 41
3- . سوره ابراهيم، آيه 12
4- . سوره ممتحنه، آيه 4

و دربارۀ پيامبر اسلام نيز مى فرمايد:«و لكم فى رسول الله اسوة حسنة»(1) رسول خدا براى شما الگو و اسوه نيكويى است.

براى الگو قراردان انبيا، در مرحلۀ نخست لازم است با سيره و اخلاق آنها آشنا شويم.

اخلاق پيامبران

پس از آنكه خداوند به حضرت موسى اعلام كرد: تو رهبر ملت و پيامبر ما هستى اوّلين چيزى كه از خدا خواست سعۀ صدر، روح بزرگ و صبر و استقامت و حوصله بود:«رب اشرح لى صدرى»(2) خدايا! سينه اى گشاده به من مرحمت فرما.

راستى! چه قدرتى مى تواند در برابر سيل تهمت ها و ناسزاها و تمسخرها و توهين ها و كارشكنى ها و توقّعات نابجا، استقامت كند جز با امداد غيبى خداوند متعال. آرى، آن كشتى كه اين بار سنگين را حمل مى كند، كشتى صبر است.

قرآن مى فرمايد:

«و ما يأتيهم من رسول الاّ كانوا به يستهزون»(3) هيچ پيامبرى براى مردم نيامد مگر آنكه او را مسخره كردند.

«كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون»(4) هيچ پيامبرى براى مردم نيامد مگر اينكه به او نسبت سحر يا جنون دادند.

ص: 336


1- . سوره احزاب، آيه 21
2- . سوره طه، آيه 25
3- . سوره حجر، آيه 11
4- . سوره ذاريات، آيه 53

به پيامبر عزيز ما حتى نسبت شاعرى وكاهنى نيز دادند، اما به گفتۀ قرآن او داراى خلق عظيم و رأفت و رحمتى خاص بود، همۀ تلخى ها را تحمل مى كرد و اگر چنين نبود نمى توانست بار سنگين رسالت را به مقصد برساند. اگر ايثارها، فداكارى ها وجاذبۀ اخلاق پيامبر نبود، مردم از دور او پراكنده مى شدند:«ولو كنت فظاً غليظ القلب لانفضوا من حولك»(1)

گاهى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى بعضى همسران خود مورد توهين قرار مى گرفت اصحاب ناراحت مى شدند و مى گفتند: اين همسر بد زبان را از خانه بيرون كنيد، اما پيامبر در پاسخ مى فرمود: من اين نقاط ضعف را در كنار نقاط قوّت آنان مى گذارم و از توهين ها مى گذرم.

پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم استغفار مى كرد، با آنان مشورت مى نمود، نسبت به آنها مهربان بود، براى هدايت آنان حرص مى ورزيد تا جايى كه خداوند به او خطاب مى كند:«ما انزلنا عليك القران لتشقى»(2) ما قرآن را نفرستاديم تا اين قدر خودت را به مشقّت اندازى.

و در جاى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده، مى گويد:«فلعلك باخع نفسك»(3)گويا خودت را هلاك مى كنى به خاطر تأسف بر اينكه چرا مردم ايمان نمى آورند.

انبيا قيام دشوارى را شروع كردند و تا مرز مرگ و شهادت پيش مى رفتند. تحريك شده نبودند و تملق و مكر و حيله هم نداشتند. تعليماتشان براى سودجويى نبود.

واقع بين بودند و از هرگونه محيطزدگى، فاميل زدگى وتأثير فقر و غنا وترس و شكست دور بودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله يك روز در غار حراء به عبادت اشتغال داشت و روز ديگر بالاى كوه صفا مردم را به سوى خدا دعوت مى كرد و روزى در جنگ شمشير مى كشيد و زمانى در ساختن مسجد قبا سنگ و گل حمل مى نمود و زمانى هم مكه را فتح كرد، تمام اين فراز و نشيب ها، نه در فكر او و نه در انتخابش و نه در گفتارش هيچ گونه 6

ص: 337


1- . سوره آل عمران، آيه 159
2- . سوره طه، آيه 2
3- . سوره كهف، آيه 6

اثرى بجاى نگذاشت و پيوسته به دنبال همان واقعيّت و حقيقتى بود كه با تمام وجود خويش دريافته بود، و مأمور ابلاغ آن شده بود.

بندگى خدا

برخلاف تمام كسانى كه كوچك ترين مقام يا مسئوليت، در تفكر و عمل و شخصيّت آنها اثر مى گذارد، پيامبر اسلام با همۀ مقامى كه داشت هرگز از مدار بندگى خدا و تواضع نسبت به مؤمنان بيرون نرفت، به اطفال سلام مى نمود و در خانه و مسافرت كار مى كرد و در جنگ از همه به دشمن نزديك تر بود. همان گونه كه قرآن نقل مى كند بارها مى گفت: «من هم بشرى هستم همچون شما»، هيچ گونه عقده و استبدادى نداشت.

قرآن با صراحت مى گويد:«ما كان لبشر أن يوتيه الله الكتاب و الحكم والنبوة ثم يقول للناس كونوا عباداً لى من دون الله»(1) هيچ بشرى به خاطر وحى و كتاب و مقام پيامبرى و داورى و حكمى كه به او داده ايم حق ندارد به مردم بگويد كه بنده من باشيد.

آرى، پيامبران حتى براى فرزند خودشان حق وساطت نابجا ندارند، چنانكه شفاعت حضرت نوح دربارۀ فرزندش با جمله:«انه ليس من اهلك»(2) او از تو و در خط تو نيست، رد شد.

اخلاص

يكى ديگر از امتيازات انبيا اخلاص است. آن بزرگواران هرگز انتظارى از احدى نداشتند، در سوره شعراء از آيه 109 تا 180 خلاصه اى از پيام چند تن از پيامبران از جمله: حضرت نوح، هود، صالح، لوط و شعيب عليهم السلام را نقل مى كند كه همه يكصدا مى گفتند:«ما اسئلكم عليه مِن أجر ان اجرى الاّ على ربّ العالمين»(3) ما از شما مزدى نمى خواهيم، پاداش ما تنها بر پروردگار جهانيان است.

پيامبر اسلام نيز انتظارى از مردم نداشت، جز آنكه با اختيار خود راه خدا را

ص: 338


1- . سوره آل عمران، آيه 79
2- . سوره هود، آيه 46
3- . سوره فرقان، آيه 57

انتخاب كنند:«قل ما اسئلكم عليه مِن أجر الاّ مَن شاء أن يتّخذ الى ربه سبيلاً»(1)

سود اين امر نيز در حقيقت به خود مردم باز مى گردد، مانند معلمى كه به شاگردان خود مى گويد: پاداش تدريس من اين باشد كه درس را خوب فراگيريد و در اين امر كوتاهى نكنيد.

و در آيه اى ديگر، پاداش رسالت پيامبر، مودّت اهل بيت او شمرده شده است.

خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

«قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى»(2) اى پيامبر! به مردم بگو: من مزدى از شما نمى خواهم جز آنكه اهلبيت مرا دوست بداريد.

روشن است كه دوستى اهل بيت، اين رهبران معصوم رمز تداوم راه خدا و انبياست و پيروى از آنان به سود خود مردم است و اگر در يك جا مزد رسالت، پيوند با اهلبيت و رهبران معصوم عليهم السلام و در جاى ديگر انتخاب راه خدا شمرده شده، به خاطر آن است كه هرگز ميان راه خدا و راه پيشوايان معصوم جدايى وجود ندارد، همان گونه كه ميان كتاب خدا و عترت، تا ابد پيوندى ناگسستنى است. كوتاه سخن آنكه انبيا مزد مادّى از مردم نمى خواستند و انتظارشان انتخاب و تداوم راه آنان بود:

«قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم»(3)

پيامبران نه تنها توقّع مادى از كسى نداشته، وعدۀ مادّيت هم به كسى نمى دادند.

در تاريخ مى خوانيم: گروهى خدمت پيامبر رسيدند و با وى شرط كردند كه اگر به تو ايمان آورديم حكومت بعد از خود را بايد به ما بسپارى. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين امر مربوط است به خدا نه من.47

ص: 339


1- . سوره فرقان، آيه 57
2- . سوره شورى، آيه 23
3- . سوره سبأ، آيه 47

اين تنها پيامبر است كه در برابر تمام پيشنهادها و وعده هاى مادّى و تطميع هاى غير قابل وصف مشركان مى فرمايد: به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهيد و مرا بر زمين و آسمان حاكم كنيد هرگز از راهى كه مى روم باز نخواهم گشت.(1) و اين قاطعيّت خود يكى از امتيازات انبياست.

صداقت

انبيا در گفتار و كردار صداقت داشتند. آنها در برابر برخى درخواست ها و سؤالات مخالفان، طبق دستور خدا، با صراحت اعلام مى داشتند كه ما نمى دانيم و يا دست ما نيست و خدا مى داند.

از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دربارۀ روز قيامت سؤال كردند، خداوند فرمود: به آنها بگو:

«انّما علمها عند ربّى»(2) علم روز قيامت فقط نزد پروردگار من است.

همچنين مى فرمودند:«قل لا املك لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله»(3) من مالك سود و زيان خود نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد.

انصاف

مكتب انبيا، مكتب انصاف است نه تعصّب. پيامبران، مخالفان خود را به كشف حقيقت دعوت مى كردند. از ابتدا نمى گفتند شما باطليد و ما بر حق، بلكه مى فرمودند:«انّا او اياكم لعلى هدىً او فى ضلال مبين» يكى از ما و شما بر حق و ديگرى در گمراهى است!

اما ديگران بر اساس تعصّب سخن مى گويند:«قالت اليهود ليست النصارى على شىء و قالت النصارى ليست اليهود على شىء»(4) يهوديان مى گفتند: مسيحيان برحقّ نيستند و مسيحيان مى گفتند: يهوديان بر حقّ نيستند.

خيرخواهى

در قرآن، در نقل ماجراى پيامبران، از واژۀ «نصح» به معناى نصيحت و

ص: 340


1- . فروغ ابديت، ج 1، ص 222 به نقل از سيرۀ ابن هشام، ج 1، ص 265
2- . سوره اعراف، آيه 187
3- . سوره اعراف، آيه 188
4- . سوره بقره، آيه 113

خيرخواهى، فراوان استفاده شده است.

حضرت نوح در برابر انواع سخنان ناروا به قوم خود مى فرمود:«ابلّغكم رسالات ربى و أنصح لكم»(1) من پيام هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم. من خيرخواه شما هستم و شما را نصيحت مى كنم.

ساده زيستى

از آنجا كه بهترين نمونۀ تبليغ، تبليغ عملى است، پيامبران الهى بايد با مشكلات تودۀ مردم درگير باشند تا در عمل الگوى تربيت و استقامت مردم قرار گيرند، ولذا پيامبران همچون مردم زندگى عادى داشتند و درناگوارى ها در كنار آنان بودند و مزۀ مشكلات را مى چشيدند. مسائلى از قبيل گرفتار شدن به دشمن، اذيّت شدن از سوى فرزند نااهل، همسر مخالف، مرض، فقر، يتيمى، استهزا و ساير مشكلاتى كه كم و بيش براى افراد ديگر هست براى آنان نيز بوده است و اينك چند آيه در اين زمينه نقل و ترجمه مى كنيم:

«و جعلنا لهم ازواجاً و ذرّية»(2) ما براى انبيا نيز همچون سايرين زن و فرزند (كه قهراً مشكلاتى را به دنبال دارد) قرار داديم.

«وما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق»(3)

پيش از تو پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه همچون مردم غذا مى خوردند و در بازارها رفت و آمد داشتند.

اين زندگى معمولى و ساده در فرهنگ طاغوتى مخالفان مورد سرزنش بود تا جايى كه دربارۀ حضرت نوح مى گفتند:«ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تأكلون منه و يشرب مما تشربون»(4) او هم انسانى مثل شماست، مى خورد از آنچه شما مى خوريد و مى آشامد از آنچه شما مى آشاميد.

ص: 341


1- . سوره اعراف، آيه 62
2- . سوره رعد، آيه 38
3- . سوره فرقان، آيه 20
4- . سوره مؤمنون، آيه 33

انبيا لباسى همانند لباس عامّۀ مردم مى پوشيدند. در حالى كه ديگران مانند قارون، غرق در زينت و تفاخر به ميان مردم مى آمدند.«فخرج على قومه فى زينته»(1)

انبيا از زندگى اشرافى و تجمّلاتى دور بودند. در مورد رسول خدا روايت داريم كه ايشان «خفيف المؤنه» يعنى كم خرج بود.

اساساً تجمّلات و تشريفات به تدريج انسان را طاغوتى مى كند. روزى براى امام خمينى قدس سره قاليچه اى آوردند و گفتند: دوست داريم شما رويش نماز بخوانيد.

هنگامى كه قاليچه را باز كردند، امام نگاهى به آن كرده، فرمودند: من روى آن نماز نمى خوانم. بعدها در جاى ديگرى فرموده بودند كه آدم همين طورى شاه مى شود، امروز يك قاليچه فردا....

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: خداوند دبدبه و كبكبه اى كه مردم را با آن تحت تأثير قرار دهند به پيامبرانش نمى دهد و پيامبران از اين روش استفاده نمى كنند.

موسى و هارون عليهما السلام با يك حالت بسيار ساده و متواضعانه بر فرعون وارد شدند تا با او سخن بگويند.(2)

در تاريخ مى خوانيم: هنگامى كه پيامبر اسلام در ميان اصحاب خود مى نشست، جلسه را به شكل دايره تشكيل مى داد كه بالا و پائين نداشته باشد.

در نشست و برخاست و پوشيدن لباس و معاشرت جورى بود كه وقتى يك فرد غريب وارد مسجد مى شد نمى توانست تشخيص دهد كدام يك از آنان پيامبرند.

اين است طرح حكومت اسلامى دربارۀ زندگى رهبر.

از نظر شغل، اكثر انبيا اهل دامدارى و كشاورزى بودند و شخصاً چوپانى مى كردند. در مسافرت ها به هنگام تهيّۀ غذا شخص پيامبر جمع آورى هيزم را به عهده مى گرفت.

نه تنها انبيا كه شاگردان طراز اول مكتب آنان و جانشينان آنان نيز همين گونه92

ص: 342


1- . سوره قصص، آيه 79
2- . نهج البلاغه، خطبۀ 192

بودند. امام سجاد عليه السلام با كاروان ناشناس به حج مى رفت و با مسئول كاروان شرط مى كرد كه داوطلبانه و با افتخار قسمتى از كارهاى حجّاج را براى رضاى خدا به عهده بگيرد.

دربارۀ حضرت رضا عليه السلام مى خوانيم: شخصى وارد حمام مى شود و حضرت را نشناخت، به ايشان گفت: بدن مرا كيسه بكش. امام رضا عليه السلام به راحتى و بدون تكلّف قبول كرد و زمانى كه آن مرد متوجّه شد طرف او امام رضا عليه السلام است با كمال شرمندگى عذرخواهى كرد اما حضرت فرمود: تا شما را كيسه نكشم دست برنمى دارم.

آرى، اين است مكتب و فرهنگ ما و روش و سيرۀ رهبران ما، با كمال سربلندى اين الگوها را به سراسر جهان عرضه مى كنيم تا اگر جهانيان از تساوى و حقوق خلق و عدالت دم مى زنند، بدانند كه نه چيز تازه اى به ارمغان آورده اند و نه الگويى از رهبرانشان براى شعار خود دارند.

ص: 343

سيرۀ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
اشاره

بعد از آنكه گوشه اى از امتيازات انبيا را - از قبيل دارابودن علم غيب و داشتن مقام و درجه عصمت و بندگى خدا و يقين و امثال آن - بيان كرديم بجاست كه كمى هم دربارۀ سيرۀ شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله به گفتگو بنشينيم، اميد است كه آشنايى با زندگى حضرتش درسى براى امّت آن بزرگوار باشد.

در ميان تمام انبيا، تنها پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است كه جزئيّات تاريخ زندگى او به روشنى ثبت و ضبط شده كه افتخار بزرگى براى مسلمانان به شمار مى رود، زيرا زندگى ساير انبيا مدّتى بعد از آن بزرگواران، با تحريفات فراوان و همراه با انواع تهمت ها نوشته شده است.

كتاب هاى زيادى دربارۀ اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته شده كه بيشتر آنها به زبان عربى است و چون در بخش هاى قبلى دربارۀ انبيا و شناخت و صفات آنان بحث هايى كرديم مناسب است گوشه اى از سيرۀ آن پيامبر عزيز صلى الله عليه و آله را در اينجا ذكر كنيم زيرا آشنايى با سيره و روش زندگى و اخلاق فردى و اجتماعى آن بزرگوار براى همۀ مردم بدون استثنا مفيد است. از خداوند متعال مى خواهم اين نوشتۀ مختصر را از ما بپذيرد و ما را از بهترين امّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قرار دهد.

آنچه در اينجا ذكر مى كنم از كتاب «بحارالانوار» جلد شانزده و «سيرۀ ابن هشام» و «كُحل البصر» و «تفسير الميزان» جلد ششم و غير آن است.

عبادت پيامبر

چون پاسى از شب مى گذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از بستر برمى خاست و پس از گرفتن وضو و زدن مسواك و تلاوت آياتى چند از قرآن كريم، در گوشه اى به عبادت

ص: 344

مى پرداخت و اشك مى ريخت. بعضى از همسرانش كه او را به اين حال مى ديدند مى گفتند: تو كه گناهى ندارى چرا اين قدر اشك مى ريزى؟ مى فرمود: آيا بندۀ شاكر خدا نباشم؟

امّ سلمه مى گويد: شبى پيامبر در خانه من بود، نيمۀ شب، او را نيافتم به سراغش شتافتم، ديدم در تاريكى ايستاده، دست ها را بلند كرده، اشك مى ريزد و مى گويد:

خدايا! هرچه نعمت به من داده اى از من مگير، دشمنم را خشنود مكن، به بلاهايى كه مرا از آنها نجات دادى گرفتارم مكن، حتى به اندازۀ چشم بر هم زدنى مرا به خود وامگذار. به او گفتم پدر و مادرم فدايت شوند، شما كه بخشوده شده اى! فرمود:

هيچ كس از خدا بى نياز نيست. حضرت يونس آنى به خودش واگذار شد، در شكم ماهى زندانى شد.(1)

چون ماه رمضان مى رسيد، پيامبر همۀ بردگان خود را آزاد مى كرد.

به هنگام نماز مى لرزيد و هرگاه نماز را به تنهايى مى خواند ركوع و سجود آن را طول مى داد، ولى هرگاه با مردم به جماعت نماز مى خواند بسيار عادّى و ساده برگزار مى كرد. به يكى از يارانش كه امام جماعت ساير مسلمانان شده بود سفارش فرمود: هرگاه با مردم به نماز مى ايستى سعى كن بعد از حمد، سوره كوچكى قرائت كنى و نماز را طول ندهى.

زهد پيامبر

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دوازده درهم به حضرت على عليه السلام داد و فرمود: لباسى براى من تهيّه كن. على عليه السلام به بازار رفت و لباسى به همان قيمت تهيّه كرد و خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله آورد. پيامبر فرمود: اگر لباس ارزان تر يا ساده ترى بود بهتر بود. اگر فروشنده حاضر است لباس را به او برگردان. حضرت على عليه السلام لباس را برگرداند و پول را پس

ص: 345


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 217

گرفت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برگشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله با على عليه السلام به سوى بازار راه افتادند، در راه كنيزى را ديدند كه گريه مى كند، از حالش جويا شدند. گفت: چهار درهم پول براى خريد جنس به من داده اند ولى پول را گم كرده ام و اكنون مى ترسم كه به خانه برگردم. پيامبر صلى الله عليه و آله چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و آنگاه به بازار رفتند وپيراهنى به قيمت چهار درهم خريدند.

هنگام بازگشت برهنه اى را ديدند، لباس را به او بخشيدند و دوباره به بازار برگشته و پيراهن ديگرى خريدند. در راه بازگشت به منزل دوباره همان كنيز را ديدند كه ناراحت است و مى گويد: چون برگشتن به خانه طول كشيده مى ترسم مرا بزنند.

پيامبر صلى الله عليه و آله همراه كنيز به منزل صاحبش رفت، صاحب خانه به احترام تشريف فرمايى پيامبر صلى الله عليه و آله كنيز را بخشيد و او را آزاد نمود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: چه دوازده درهم با بركتى كه دو برهنه را پوشاند و يك نفر را آزاد كرد.(1) آرى، اگر ما هم كمى از زندگى خود بكاهيم بسيارى از برادران ما به نوائى مى رسند.

يك نفر يهودى چند درهم از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب داشت. روزى مطالبه كرد ولى پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى نداشت كه به او بپردازد. يهودى گفت: همين جا در كنار تو مى مانم تا بدهى خود را بپردازى و پيامبر صلى الله عليه و آله را در جاى خود نگهداشت. ظهر شد، مردم نماز ظهر را خواندند، عصر هم گذشت و وقت نماز مغرب و عشا فرا رسيد و آن يهودى همچنان پيامبر صلى الله عليه و آله را عملاً بازداشت كرده بود. مردم از رفتار آن مرد يهودى عصبانى شدند اما پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ما حق ظلم نداريم. اين رفتار پيامبر باعث شد تا آن يهودى به خاطر صبر، متانت و خوش اخلاقى پيامبر مسلمان شد و مقدارى از مال خود را نيز در راه خدا داد و گفت: اين كار من نسبت به رسول خدا جنبۀ آزمايشى داشت نه جسارت.15

ص: 346


1- . بحارالانوار، ج 16، ص 215
سوز پيامبر

اگر كسى براى اصلاح و متحوّل كردن جامعه، از درون سوز نداشته باشد و مشتعل نباشد، محال است بتواند جامعه اى را مشتعل سازد. يكى از صفات برجستۀ انبياى الهى سوز و گداز آنها براى هدايت و سعادت انسان هاست. يكى از ناسزاهايى كه قديمى ها به بعضى مى گفتند اين بود: «اى بى درد!» پيداست كه داشتن درد و سوز، خود يك كمال است و بى دردى يك درد بزرگ است!

خداوند در اوصاف پيامبرش مى فرمايد:«حريص عليكم»(1) او نسبت به شما سوز دارد و براى ايمان شما حرص مى خورد و در جاى ديگر خطاب به پيامبر مى فرمايد:

«لعلّك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين»(2)

شايد خويشتن را هلاك كنى كه چرا آنها ايمان نمى آورند.

همچنين در سوره طه مى فرمايد:«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى» اى پيامبر! ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم كه اين همه خود را به زحمت بيندازى!

آرى، سوز و گداز دينى از اوصاف انبيا و اولياست و نه تنها براى آنها كه براى هرمسلمانى لازم است. يك طلبه و يك دانشجو اگر بسوزد، دانشگاه و حوزه و جامعه را مى تواند متحوّل كند.

البته سوز هم بايد از روى اخلاص باشد، دكّان نباشد! هر پيرو پيامبرى بايد ببيند كجاى كار معطّل مانده است، آستين ها را بالا بزند و كار را انجام دهد. به نوع كار، پستى و شرافت ظاهرى آن نبايد نگاه كرد. كارى كه بر روى زمين مانده است بايد با نيّت پاك و خالص انجام داد.

بى تكلّى پيامبر

يكى از خصوصيّات انبيا از جمله پيامبر اسلام پرهيز از تكلف بود. خداوند از

ص: 347


1- . سوره توبه، آيه 128
2- . سوره شعراء، آيه 3

پيامبرش مى خواهد كه به مردم بگويد:«و ما أنا من المتكلّفين»(1) من اهل تكلّف نيستم و خود و ديگران را به سختى نمى اندازم.

غمخوار و همدرد

پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى بر مردم سخت شد و كم كم كار به قحطى كشيد، مردم به وحشت افتاده بودند، از جمله حضرت ابوطالب پدر بزرگوار حضرت على عليه السلام كه پيرمردى عيالمند و كم درآمد بود، نياز شديدى به كمك داشت.

پيامبر صلى الله عليه و آله با عموى خود (عباس) بنا گذاشتند خدمت ابوطالب برسند و هر يك، يكى از فرزندان او را به خانۀ خود بياورند و بدين وسيله مخارج زندگى او را سبك كنند. اين تصميم عملى شد. عباس، جعفر را به خانۀ خود برد و پيامبر صلى الله عليه و آله هم على عليه السلام را به منزل آورد و از همان اوان كودكى مربّى او گرديد.

اول مردم

بر خلاف رهبرانى كه هنگام احساس خطر، اول جان خود را از حادثه به در مى برند و پا به فرار مى گذارند و مردم و هواداران رادر گرفتارى ها رها مى كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه ماندند و به برخى هواداران خود فرمان هجرت به حبشه را صادر فرمودند و به هنگام هجرت به مدينه نيز اول مسلمانان را فرستادند و بعد خودشان هجرت نمودند.

مشورت با مردم

در كارهايى كه از طرف خدا فرمان مخصوصى صادر نشده و كار به خود امت و مشورت با آنان واگذار شده بود، گاه و بيگاه پيامبر با مردم مشورت مى كرد و حتى در مواردى رأى ديگران را بر نظر خود مقدّم مى داشت. در جنگ احد پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 348


1- . سوره ص، آيه 86

شورايى تشكيل داد ودربارۀ اينكه براى جنگيدن از مدينه بيرون بروند يا در خود مدينه سنگر بگيرند مشورت نمود. نظر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و عدّه اى ديگر سنگربندى در مدينه بود. ولى اكثر جوان هايى كه از ياران پيامبر بودند به بيرون رفتن از مدينه تمايل نشان دادند و گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله ما تابع شما هستيم ولى چون از ما نظر خواستيد عقيدۀ ما بيرون رفتن است.

در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله رأى جوانان پرشور و مؤمن را بر رأى ديگران و حتى بر رأى خود مقدّم داشت و سلاح برداشت و عازم جبهۀ نبرد شد. جالب اين كه فرمان «وشاورهم فى الامر»(1) پس از شكست احد نازل شد و با اينكه به خاطر عمل به طرح اصحاب، مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند ولى خداوند فرمان مى دهد: باز هم با آنان مشورت كن.(2) البته تصميم گيرى نهايى با رهبر است. زيرا قرآن در پايان همين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:«فاذا عزمت فتوكّل على اللّه» هرگاه تو تصميم گرفتى بر خدا توكّل كن و كار خود را شروع كن.(3)

همگام با ياران

در سفرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب داشتند هنگام تهيّۀ غذا هر يك از آنان كارى را قبول كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله هم هيزم جمع كردن را بر عهده گرفت و هرچه اصحاب خواستند از كار پيامبر صلى الله عليه و آله جلوگيرى نمايند نپذيرفت.

در مورد ديگرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شتر پياده شدند و براى بستن آن به گوشه اى مى رفتند اصحاب آمدند تا شتر را از پيامبر صلى الله عليه و آله بگيرند و افسار آن را ببندند اما پيامبر نپذيرفت و فرمود: سعى كنيد كار خود را به ديگران واگذار نكنيد.

ص: 349


1- . سوره آل عمران، آيه 159. بنگريد به: تفسيرنمونه، ج 3، ص 142
2- . مقالات سيرۀ نبوى از استاد مطهرى
3- . ماجراى احد را در كتاب فروغ ابديّت، ج 2، ص 443-495 و در تفسير نمونه، ذيل آيه 159 سوره آل عمران مطالعه كنيد
وفاى پيامبر

عمّار مى گويد: پيش از بعثت، من و حضرت محمد صلى الله عليه و آله با هم چوپانى مى كرديم.

يك روز به او پيشنهاد كردم كه فلان منطقه چراگاه خوبى براى گوسفندان است فردا به آنجا برويم. حضرت محمد صلى الله عليه و آله پذيرفت. من فردا به آنجا رفتم و ديدم پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از من به آنجا آمده است ولى گوسفندان خود را از چريدن بازمى دارد. پرسيدم چرا نمى گذارى گوسفندان بچرند؟ فرمود: چون وعدۀ من با تو اين بود كه با هم شروع كنيم، نخواستم قبل از تو گوسفندان من از اين چراگاه استفاده كنند.

صداقت پيامبر

يكى از فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله ابراهيم نام داشت و در كودكى از دنيا رفت، اندكى پس از مرگ او خورشيد گرفت، مردم گمان كردند كه اين خورشيد گرفتگى به خاطر فوت ابراهيم است. ولى پيامبر صلى الله عليه و آله فوراً مردم را جمع نمود و فرمود: گرفتن خورشيد به خاطر مرگ فرزندم نبوده است.

او بدين وسيله مردم را از جهل و خرافه گرايى و علاقۀ نابجا حفظ نمود. در حالى كه اگر هر سياستمدارى بود با شعار «هدف وسيله را توجيه مى كند» از اين تصور و فكر غلط مردم سوء استفاده مى كرد و علاقۀ نارواى آنان را مى ستود.

پيشگام در مبارزه

در جنگ احزاب كه تمام نيروهاى ضداسلامى يعنى مشركان و كافران و منافقان با طرحى گسترده قصد كودتا عليه اسلام را داشتند، پيامبر تصميم به دفاع گرفت، لذا با مشورت اصحاب بنا گذاشتند كه دور مدينه را خندق بكنند. در اينجا نيز رسول خدا اول كسى بود كه شروع به كندن خندق نمود و با اينكه برخى مسلمانان با كسب اجازه و گروهى هم بدون آن، كار را رها مى كردند اما پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان كار ايستاد و همچنان مشغول كندن خندق بودند.

ص: 350

تدبير پيامبر

رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام روبه رو شدن با مشكلات، اهل طرح و ابتكار و صداقت بود، در تاريخ مى خوانيم: قبايل عرب دست به دست هم داده، كعبه را تجديد بنا نمودند ولى همين كه كار به نصب حجرالاسود رسيد هر قبيله اى بر ديگرى پيشى مى گرفت تا اين سند افتخار به نام او ثبت شود. در اين باره گفتگوها به خشونت انجاميد و زمينه اى براى درگيرى پيدا شد.

شخصى گفت: به جاى درگيرى صبر مى كنيم و اولين شخصى كه از درِ مسجدالحرام وارد شد او را حَكم و داور قرار مى دهيم. ناگاه ديدند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله وارد شد، او را حكم و داور قرار دادند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد پارچه اى آوردند و حجرالاسود را در ميان آن نهادند و از تمام قبايل افرادى گوشۀ پارچه را گرفته، نزديك كعبه آوردند، سپس شخص رسول الله صلى الله عليه و آله با دستان مباركش حجرالاسود را برداشتند و در جاى خود نصب فرمودند و به غائله خاتمه دادند.

قاطعيّت پيامبر

عدّه اى خدمت آن حضرت رسيدند و گفتند: ما به تو ايمان مى آوريم به شرط اينكه: 1 - بت ها را عبادت كنيم. 2 - نماز نخوانيم.

امّا پيامبر صلى الله عليه و آله نپذيرفت، زيرا حاضر نبود گوشه اى از مكتب آسيب ببيند گرچه به قيمت زياد شدن پيروان باشد. اين ديگرانند كه براى به دست آوردن پيروان زيادتر هر لحظه به شكلى ونامى و آرمى تغيير روش مى دهند وهمچون تجار دنبال پيدا كردن مشترى هستند.

پيامبر به كفّار مى فرمود:«لكم دينكم و لِىَ دين»(1) دين شما براى شما باشد ودين من براى خودم. امّا غير انبيا، در دين خود چندان استوار نيستند و به راه دشمنان

ص: 351


1- . سوره كافرون، آيه 6

مى روند و يا به آنها متمايل مى شوند و راه سازش و نرمش را در پيش مى گيرند.

دشمنان انبيا همواره مى خواهند، پيامبران و پيروان آنها را به سازش بكشند؛ قرآن مسلمانان را از اين نقشه آگاه مى سازد و مى فرمايد:«ودّوا لو تدهن فيدهنون»(1)

همسردارى پيامبر

با اينكه اكثر همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله زنانى سالمند، يتيم دار، بيوه و داراى اخلاق متفاوت بودند اما همان گونه كه قرآن سفارش شده است:«عاشروهنّ بالمعروف»(2) معاشرت پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان كاملاً نيكو و طبيعى بود و گاه و بيگاه كه بعضى از آنان بد رفتارى مى كردند و حتى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از رفتار آنان ناراحت شده، مى گفتند: يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله! او را رها كنيد، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: ناراحتى و بدرفتارى زنان را بايد در كنار نقاط مثبت و كمالات آنان حساب كرد و نبايد انسان به خاطر ناراحتى و بدرفتارى، همسر خود را رها كند.

* پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از ما نيست كسى كه مال و ثروت داشته باشد ولى بر همسر و فرزندان خود سخت گيرى كند.(3)

* پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر وفادارى به همسرش خديجه حتى بعد از مرگ او به زنانى كه با خديجه دوست بودند احترام خاصى مى گذاشت.

* پيامبر فرمود: من نسبت به خانواده ام از همه بهتر رفتار مى كنم.(4)

آن حضرت با همسرانش چنان به عدالت رفتار مى كرد كه حتى در ايامى كه بيماريش شدّت گرفته بود، بستر او را هر شبى در اتاق يكى از آنان قرار مى دادند.

مهربانى با كودكان

نوزادى را براى دعا يا نامگذارى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند، نوزاد دامن حضرت را

ص: 352


1- . سوره قلم، آيه 9
2- . سورۀ نساء، آيۀ 19
3- . مستدرك، ج 2، ص 643
4- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 122

نجس كرد، مادر كودك و اطرافيان به شدت ناراحت شدند، اما پيامبر فرمود: آزادش بگذاريد، من لباس خود را مى شويم امّا فرياد زدن شما باعث مى شود كه اين كودك بى گناه بترسد.

* پيامبر صلى الله عليه و آله به اطفال سلام مى كردند.

* نام اطفال و كودكان را محترمانه مى بردند.

* به خصوص دربارۀ دختران سفارش هاى خاصى مى فرمودند و در مكتب او ارزش دادن به زن كارى پسنديده بود. در قرآن كريم آمده است: تولد دختر سبب عصبانيّت پدران مى شد تا آنجا كه از شدّت بغض رنگشان سياه مى شد: واذا بشّر احدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّاً و هو كظيم»(1)

در چنين جوّى، احترام مخصوص به كودك و دختر بسيار چشمگير و ارجمند است. آرى، در زمانى كه داشتن دختر ننگ بود، پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: بهترين فرزندان شما دخترانند و علامت خوشقدمى زن آن است كه اوّلين فرزندش دختر باشد.(2)

يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در خدمت آن حضرت نشسته بود كه به او خبر دادند:

همسر شما دختر آورده، او ناراحت شد. پيامبر صلى الله عليه و آله كه اين منظره را ديد فرمود: زمين جايگاه او و آسمان سايه بان او و روزى او هم با خداست، پس چرا تو ناراحت شدى؟ او همچون گلى است خوشبو كه از آن استفاده مى كنى.(3)

فردى در محضر پيامبر اكرم گفت: من هرگز كودك خود را نبوسيده ام. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين علامت قساوت توست.

دربارۀ عدالت ميان كودكان نيز تأكيد و سفارش فرمود كه اگر يكى از آنها را در برابر ديگرى بوسيدى بايد ديگرى را نيز ببوسى.

روزى پيامبر آبى آشاميد، مقدارى آب ته ظرف باقى ماند، كودكى كه در آنجا بود گفت: يا رسول الله! بقيّۀ آب را به من بدهيد. در همان لحظه چند نفر بزرگسال گفتند:01

ص: 353


1- . سوره نحل، آيه 58
2- . مستدرك، ج 2، ص 614
3- . وسائل الشيعه، ج 15، ص 101

يا رسول الله! براى تبرّك باقى ماندۀ آب را به ما بدهيد. پيامبر فرمود: اول نوبت كودك است. سپس به او فرمود: آيا اجازه مى دهى آب را به بزرگ ترها بدهم؟ كودك پاسخ منفى داد. پيامبر آب را به كودك داد.

بعد از جنگ موته، در حالى كه فرزندان جعفر طيّار را بر مركب خود سوار نموده بود به استقبال سپاه اسلام رفت. سپس وارد مسجد شد و بالاى منبر قرار گرفت و در حالى كه فرزندان جعفر روى پلّه هاى منبر بودند، در فضيلت جعفر سخنرانى فرمود. پس از آن آنها را روى زانوى خود نشاند و دست نوازش بر سرشان كشيد.(1)

امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر دو ركعت آخر نماز ظهر را بدون انجام مستحبات، به سرعت خواند. مردم پرسيدند: يا رسول الله چه كارى پيش آمده است؟ فرمودند:

مگر شيون و گريۀ كودك را نشنيديد.(2)

روزى پيامبر يكى از سجده هايش را خيلى طول داد. بعد از نماز برخى گفتند: يا رسول الله! گمان كرديم وحى نازل شده است. فرمودند: خير، فرزندم حسن، در حال سجده بر دوشم سوار شد، صبر كردم او از شانه ام فرود آيد.

هرگاه حسن وحسين عليهما السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شدند، حضرت از جابرمى خاست و آنان را در آغوش مى گرفت وبردوش خود سوار مى كرد.(3)

مهمان نوازى پيامبر

سلمان مى گويد: به منزل پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم، متّكايى را كه خود حضرت از آن استفاده مى كرد پشت من قرار داد. جالب اينكه اين عمل را نسبت به هر مهمانى انجام مى داد. پيامبر براى ميهمانان خود زيرانداز پهن مى كرد و هنگام غذا خوردن تا زمانى كه ميهمان مشغول خوردن غذا بود، از سفره كنار نمى كشيد.(4)

ص: 354


1- . سيرۀ حلبى، ج 3 ص 68
2- . كافى، ج 6، ص 48
3- . اخلاق نبوى به نقل از بحارالانوار، ج 43، ص 285
4- . سنن النبىّ ص 53 و 67

روزى يكى از برادران و خواهران رضاعى پيامبر(1) هركدام جداگانه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند امّا پيامبر نسبت به خواهر بيش از برادر احترام كرد، برخى دليل اين تفاوت را پرسيدند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چون اين خواهر احترام پدر و مادر خود را بيشتر رعايت مى كرد من هم نسبت به او علاقه و احترام زيادترى دارم.(2)

گاهى مهمانان حضرت بعد از صرف غذا از خانه بيرون نمى رفتند و همچنان مشغول گفتگو بودند ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله تحمّل مى كردند تا آيه نازل شد كه هرگاه مهمان پيامبر شديد پس از صرف غذا متفرّق شويد، زيرا نشستن بى مورد شما سبب بازداشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله از كارهاى فردى و اجتماعى اوست كه قهراً سبب آزار ايشان نيز مى شود.«فاذا طعمتم فانتشروا ولامستانسين لحديث»(3)

رفتار پيامبر با مخالفان

طبق فرمان خدا كه دستور مى دهد:«وان جنحوا للسلم فاجنح لها»(4) - اگر مخالفان تمايل به صلح نشان دادند تو نيز دست آنها را عقب نزن و تمايل نشان بده - رفتار پيامبر با مخالفان، طبق همين آئين نامه بود، البته در سوره انفال آيه 58 مى خوانيم:

هرگاه از توطئۀ دشمن و نداشتن حسن نيّت او بويى بردى، فوراً با اعلام قبلى، پيمان را لغو كن. اين قرآن است كه مى فرمايد: يهود و نصارا را در مسائلى كه مورد توافق هر دو دسته است به وحدت و همكارى دعوت كن:«قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم»(5) به اهل كتاب بگو: بياييد در محور توحيد و مبارزه با شرك و

ص: 355


1- . نوزادانى كه در كودكى از يك سينه شير بخورند با شرايطى كه در كتاب هاى فقهى بيان شده است، با هم خواهر و برادر شيرى مى شوند، گرچه از پدران و مادران مختلف باشند و به اين دسته از خواهران و برادران، خواهر و برادر رضاعى گفته مى شود
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 281
3- . سوره احزاب، آيه 53
4- . سوره انفال، آيه 61
5- . سوره آل عمران، آيه 63

طاغوت زدايى با هم توافق داشته باشيم.

آرى، وحدت در توحيد و نفى شرك در مكتب اسلام ارزش دارد.

در آيه اى ديگر مى فرمايد: از شركت در مجالس مخالفان كه در بحث هاى بى منطق و باطل وارد مى شوند دورى كن تا شايد آنها مسير خود را عوض نمايند:

«واذا رايت الّذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره»(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله سخنان مخالفان را چنان گوش مى داد كه خيال مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله زود باور و سراپاگوش است،«ويقولون هو اذن»(2) ولى در عمل هرگز تحت تأثير گفته ها و سوگندهاى آنها قرار نمى گرفت.

براى مبارزه از همه نوع امكانات و تجهيزات نظامى استفاده مى كرد، تعليم تيراندازى را حتى براى نوجوانان لازم مى دانست و برد و باخت را در اين زمينه جايز مى شمرد و مى فرمود: به خاطر يك تيرى كه به سوى دشمن خدا رها مى شود؛ هم سازندۀ آن و هم رها كنندۀ آن وهم كسى كه آن را خريده و در اختيار سرباز اسلام قرار داده است، به بهشت مى روند.

در برابر منافقان مى بينيم كه ساختمان مسجد آنان را خراب مى كند و به هنگام جنگ تبوك، منافقان در يك خانۀ تيمى مشغول توطئه بودند پيامبر كه ديد در اين لحظۀ حساس دشمن چنين طرحى مى ريزد دستور داد خانه را بر سر اين منافقان خراب كردند(3) و پيامبر نسبت به زندۀ آنان با شدّت رفتار كرد «واغلظ عليهم» و به مردۀ منافقان نماز نمى خواند.«لا تصلّ على احد منهم مات ابدا»(4)

سستى و بى تفاوتى در قاطعيت مكتبى او راهى نداشت ابولهب عموى پيامبر بود امّا سوره «تَبّت» با لحن تندى دربارۀ او نازل شد، آرى، دست كارشكن بايد قطع شود گرچه عموى پيامبر باشد. در اين زمينه فرمان صريح در قرآن آمده كه پيامبر و مؤمنان حق استغفار براى مشركان ندارند گرچه اين مشركان از بستگان آنها باشند:84

ص: 356


1- . سوره انعام، آيه 67
2- . سوره توبه، آيه 61
3- . البته اين خراب كردن خانه به فرمان شخص پيامبر بود و اين است كه حدود و قهر اسلامى بايد زير نظرحاكم اسلامى باشد و هرگونه عمل خودسرانه اى محكوم است؛ دقّت كنيد
4- . سوره توبه، آيه 84

«ما كان للنبىّ والذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى»(1)

در آيات متعدّدى خداوند پيامبرش را دلدارى مى دهد كه مبادا تلاش و توطئۀ دشمن در ارادۀ تو اثر بگذارد، تو از آزار آنها چشم بپوشى و بر خدا توكل نما:«ودع أذاهم و توكلّ على اللّه»(2)

و هرگز غم مخور و از مكر و حيلۀ آنها به خود سخت نگير:«ولاتحزن عليهم ولاتك فى ضيق مما يمكرون»(3)

ما از تمام نقشه هاى سرّى و علنى دشمنان تو آگاهيم:«انّا نعلم ما يسرّون و ما يعلنون»(4)

وظيفۀ تو صبر و تسبيح خداست:«فاصبر على ما يقولون و سبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب»(5)

روزى يكى از دشمنان رسول خدا بر حضرتش وارد شد و به جاى «السّلام عليك» گفت: «السّام عليك» يعنى مرگ بر تو، و با كمال جسارت اين كلمه را چند مرتبه تكرار كرد ولى پيامبر با داشتن قدرت انتقام تنها با كلمۀ «و عليك» به او پاسخ دادند. بعضى از حاضران كه خيلى ناراحت شده بودند به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند: چرا جواب اين همه توهين او را ندادى؟! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: با همان كلمه «عليك»، - آنچه مى گويى بر تو است، - جواب دادم.(6)

امان دادن به دشمن

در سال هشتم هجرى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ارتشى از مدينه بسيج نمود و مكه را فتح كرد و بت ها را درهم كوبيد، پس از فتح مكه سخت ترين دشمنان خود را عفو نمود حتى زن كافرى را كه با تهيّۀ غذاى مسموم، توطئۀ قتل رسول خدا صلى الله عليه و آله را چيده بود بخشيد.

ص: 357


1- . سوره توبه، آيه 113
2- . سوره احزاب، آيه 48
3- . سوره نحل، آيه 127
4- . سوره يس، آيه 76
5- . سوره ق، آيه 39
6- . كافى، ج 2، ص 5

يكى از سران بت پرست به نام صفوان كه از قبيلۀ بنى اميه بود به شهر جدّه كه در چند فرسخى مكه است فرار كرد، برخى نزد رسول خدا آمدند و براى او امان نامه اى درخواست كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله عمّامۀ خود را براى او فرستاد تا با اين نشانه در امان باشد و به مكه وارد شود. صفوان از جدّه برگشت و خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت: دو ماه به من مهلت دهيد تا فكر كنم پيامبر چهار ماه به او مهلت داد. صفوان كه در بعضى آمد و رفت ها همراه و در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار مى گرفت جذب اين مكتب و رهبر شد و با اختيار اسلام را پذيرفت.

در آيه ششم سوره توبه دربارۀ امان دادن به دشمن و پناهندگى او سخن به ميان آمده و در فقه اسلامى نيز ضمن مباحث جهاد بحثى پيرامون امان دادن مطرح است كه نقل آن در اينجا ضرورتى ندارد.

صفات ديگرى از پيامبر

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله روى فرش ساده و حصير مى خوابيد، كفش و لباس خود را وصله مى زد، گاهى كه به او توهين مى شد با تبسّم يا عفو برخورد مى نمود، شخصاً به بازار مى رفت و نيازمندى هاى خود را به خانه مى آورد و در كارهاى خانه كمك مى كرد.

«اَنس» مى گويد: سالها در خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله بودم و هرگز از من انتقاد و گلايه اى نكرد. به دست خود شير مى دوشيد. به اطفال سلام مى كرد. دعوت برده ها را مى پذيرفت. از غذايى كه ميل نداشت مذمّت نمى كرد. دربارۀ مسواك و استفاده از عطر و به جاى آوردن غسل جمعه و اصلاح سر و صورت خود و پوشيدن لباس سفيد، عنايت و دقّت خاصّى داشت.

در حال غذا خوردن به چيزى تكيه نمى داد تا در كنار نعمت هاى خدا قيافۀ متكبّرانه به خود نگيرد.

از حشمت هاى ظاهرى تنفّر داشت، لذا اجازه نمى داد كسى پشت سر او به

ص: 358

عنوان همراه، راه بيفتد.

هرگاه سواره بود و كسى مى خواست دنبال او بيايد، مى فرمود: يكى از اين سه كار را بكن يا جلوتر از من برو و من پشت سر تو بيايم يا من مى روم وشما بعداً بياييد ويا اينكه دو نفرى سوار مركب مى شويم.

وقتى برخى از زنان پيامبر از او درخواست كرند كه از غنائم به دست آمده به ما هم بدهيد و به او عرض كردند: تا كى وضع ما بايد اين قدر ساده باشد؟ پيامبر ناراحت شد و فرمود: زندگى من زندگى ساده اى است اگر مى خواهيد با من زندگى كنيد، صبر كنيد و اگر نمى خواهيد، من حاضرم شما را طلاق دهم.

يك بار وارد خانۀ دخترش فاطمه شد، ديد او دستبندى به دست كرده و پردۀ جديدى آويخته، پيامبر بدون آن كه حرف بزند برگشت. فاطمۀ زهرا عليها السلام متوجه قضيه شد وفوراً پرده و دستبند را خدمت پيامبر فرستاد و پيام داد كه به هر نحو صلاح مى دانيد، به مصرف برسانيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حضور كسى لباس خود را از تن بيرون نمى كرد.

پيش كسى پاى خود را دراز نمى كرد.

با گشاده رويى صحبت مى كرد و به همۀ افراد توجّه مى فرمود.

گاهى براى فهماندن مطلب، آن را تا سه بار تكرار مى فرمود.(1)

صدا زدن و جواب دادن او همراه با احترام بود، حتى نسبت به زنان و كودكان.(2)

از بيماران عيادت و دلجويى مى كرد.(3)

هنگام خروج از خانه، خود را آماده و زينت مى كرد.(4)

نيكوكاران را پاداش مى داد، روزى شخصى را در حال نماز ديد كه با جمله هايى بسيار پر مغز و زيبا با خداى متعال راز و نياز مى كند. فرمود: نمازش كه تمام شد او را42

ص: 359


1- . اخلاق نبوى، ص 25
2- . سنن النبىّ، ص 53
3- . مكارم الاخلاق، ص 359
4- . سنن النبىّ، ص 42

نزد من آوريد. وقتى به حضور حضرت رسيد، حضرت سكّه طلايى به او هديه داد و فرمود: «وهبت لك الذهب لحسن ثنائك على الله»(1) چون حال خوشى داشتى و خدا را به نيكويى حمد و سپاس مى كردى اين سكّه را به تو بخشيدم.

هنگام خوردن آب و غذا، «بسم اللّه» و بعد از آن «الحمد للّه» مى گفت.(2)

نمى نشست و بر نمى خاست جز با ذكر خدا.

روزى به كارگرى برخورد كه بر اثر كار بسيار پينه بر دست داشت، دست هاى او را در دست گرفت و بر آنها بوسه زد.(3)

به اشخاصى كه مورد احترام واعتماد مردم بودند، احترام مى گذارد و گاهى مسئوليت امور را به همان شخص مورد نظر واگذار مى كرد.

نسبت به كارهاى نيك و بد، بى تفاوت نبود بلكه هم اهل تشويق بود و هم اهل انتقاد.

به خاطر شدّت علاقه اى كه به هدايت مردم داشت به قدرى مى سوخت كه آيه نازل شد ما قرآن را نفرستاديم كه تو خود را به دردسر و مشقت اندازى:«ما انزلنا عليك القرآن لتشقى»(4)

در مجلس چنان با يك يك مردم گرم مى گرفت كه هر كدام خيال مى كردند نزديك ترين افراد به پيامبر صلى الله عليه و آله تنها اوست.

گاهى بعضى از ياران آن حضرت از ايشان درخواست مى كردند كه به دشمنان خود نفرين كند اما او حاضر نمى شد و دعاى او اين بود كه خداوندا! اين مردم را هدايت فرما.

چون با كسى دست مى داد تا او دست پيامبر را رها نمى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله دست 2

ص: 360


1- . حياة الحيوان، ج 2، ص 63
2- . بحارالانوار، ج 15، ص 335
3- . سيرۀ نبوى، مصطفى دلشاد؛ از: العمل وحقوق العامل فى الاسلام ص 305
4- . سوره طه، آيه 2

خود را عقب نمى كشيد.

تا آنجا كه ممكن بود سائل را رد نمى كرد حتى روزى زنى فرزند خود را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد و گفت: به حضرت بگو پيراهن خود را به من عطا كن. فرزندش خدمت حضرت رفت و تقاضاى پيراهن نمود، پيامبر پيراهن خود را به او داد، آيه نازل شد كه:«لا تبسطها كل البسط»(1) حق ندارى هرچه دارى در راه خدا انفاق كنى.

وارد مجلس كه مى شد، در قسمت پائين مى نشست.

هديه را هرچند كم بود مى پذيرفت.

هرگاه يكى از مسلمانان و اصحاب خود را نمى ديد فوراً سراغ او را مى گرفت و اگر در مسافرت بود برايش دعا مى كرد، و اگر مريض بود به عيادتش مى رفت.

در جلسات، دايره وار مى نشست كه بالا و پائين آن معلوم نباشد.

در اجراى قانون، ميان هيچ كس فرقى نمى گذاشت و لذا وقتى يكى از يارانش واسطه شد كه قانون و حدّ خدا در مورد زنى از قبيله هاى معروف و سرشناس اجرا نشود، فرمود: به خدا سوگند اگر دخترم دزدى كند حد خدا را در مورد او جارى مى كنم و در اجراى قانون ميان انسان ها هرگز فرقى نمى گذارم.

پيامبر دربارۀ اسرا و بردگان فوق العاده سفارش مى كرد. او با زن اسيرى ازدواج نمود كه اين عمل سبب محبّت مردم به اسرا و شخصيّت آنان شد. و به همين خاطر مسلمانان، بسيارى از اسيران را آزاد كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود: از همان لباس و غذاى خود به آنان بدهيد و نام آنها را با كلمۀ جوانمرد صدا بزنيد، تا احساس ناراحتى نكنند.

با غنى و فقير يكسان برخورد مى نمود. در گفتگوها از جدال و سخنان غير لازم خوددارى مى كرد. هرگز دنبال عيبجويى و بدگويىِ اين و آن نبود و از قهقهه و خندۀ بلند دورى مى كرد.29

ص: 361


1- . سوره اسراء، آيه 29
پاسخى به تهمت ها

راستى اسلامى كه پيامبرش به جاى دو ماه، چهار ماه به دشمن مهلت مى دهد و در فتح مكه خانۀ بزرگ ترين دشمن خود را مركز أمن قرار مى دهد و همۀ مخالفان را مى بخشد و پانزده سال زير انواع شكنجه ها و محاصره ها استقامت مى كند، آيا به خاطر فرمان دفاع در برابر هجوم دشمن يا به دليل صدور دستور جهاد آزادى بخش - كه از مسلمانان مى خواهد براى نجات مردم از يوغ ابرقدرت ها و برداشتن خارهاى سرراه و آزاد كردن فكرها و مغزها - بايد با انواع تهمت هاى ناجوانمردانه مورد هجوم قرار گيرد؟!

دشمنان اسلام گاهى مى گويند: اسلام به زور شمشير پيش رفت؛ در حالى كه طبق آمار، تعداد مقتولان در جنگ هاى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به قرار ذيل است:

1 - در جنگ بدر، تعداد مقتولان از 84 تا 86 نفر ذكر شده است.

2 - جنگ احد: از 70 تا 109 نفر.

3 - جنگ خندق: از 9 تا 11 نفر.

4 - جنگ بنى قريظه: از 700 تا 900 نفر.

5 - جنگ بنى المصطلق، از 10 تا 12 نفر.

6 - جنگ خيبر: از 3 تا 96 نفر.

7 - جنگ موته: از 3 تا 21 نفر.

8 - جنگ فتح مكه: از 21 تا 39 نفر.

9 - جنگ حنين و طائف: از 85 تا 112 نفر.

10 - مقتولان بقيۀ جنگ ها را از 119 تا 333 نفر گفته اند.

اين آمار از كتاب نگرشى كوتاه به زندگى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله به نقل از كتاب هاى:

تاريخ طبرى، طبقات يعقوبى، بحار و سيرۀ ابن هشام است كه مجموعاً آمار همۀ مقتولان از 1103 تا 1724 نفر بيشتر نيست.

ص: 362

دشمنان اسلام گاهى نيز ازدواج هاى متعدّد پيامبر را بهانه قرار مى دهند و او را در نظر برخى از مردمِ بى اطلاع، اهل هوس معرّفى مى نمايند و تعداد ازدواج هاى او را زير سؤال مى برند، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سنين جوانىِ خود تا پنجاه سالگى (حدود بيست و پنج سال) تنها با خديجه زندگى كرد و در ابتداى ازدواج، پيامبر بيست و پنج ساله و خديجه چهل ساله بود و ازدواج هم با پيشنهاد خديجه انجام گرفت، خديجه خواستگارهاى خود را چون مى دانست به خاطر وضع مالى به سراغش آمده اند رد مى كرد.

پيشنهاد خديجه از يك سو به خاطر شناخت امانت وصداقت حضرت محمّد بود و از سوى ديگر به خاطر خبرهايى بود كه از عموى خود «ورقة بن نوفل» در مورد پيشگويى هاى پيامبران گذشته وبشارت ظهور محمّد وهمسرى خديجه با او شنيده بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله حدود بيست و پنج سال تنها با خديجه زندگى كرد و از مال او جز در راه توحيد و نجات مردم از ظلم و جهل و تفرقه استفاده نكرد و با اينكه بهترين دختران حاضر به ازدواج با او بودند او نمى پذيرفت؛ همسران ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله همه بعد از خديجه و پس از سن پنجاه سالگىِ پيامبر به ازدواج درآمدند آن هم نوعاً زنان سالخورده وشوهر از دست داده ويتيم دار بودند وزندگى با آنان عيش ولذّت نداشت، بلكه رياضت به حساب مى آمد.

زنان پيامبر صلى الله عليه و آله داراى سليقه هاى گوناگونى بودند كه هرگز زمينه اى براى رفاه باقى نمى گذارد. بعضى از اين همسران، شوهرانشان را در جنگ با كفار از دست داده، بى سرپرست و يتيم دار بودند واگر به قبيلۀ خود برمى گشتند او را به كفر برمى گرداندند و ازدواج پيامبر با آنها براى سرپرستى و پيشگيرى از چنين خطرهايى بود. نظير ازدواج با «سوده» كه پس از مهاجرت به حبشه شوهرش وفات كرد و بدون سرپرست ماند.

ص: 363

«امّ السلمه» زن ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه هم پير بود و هم يتيم دار.

«زينب» دختر عمّۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله زن ديگر آن حضرت است كه ابتدا همسر زيد بود ولى اين ازدواج دوام نياورد و به طلاق كشيده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان خدا با زينب ازدواج كرد تا يك روش غلط از بين ببرد و آن روش باطل اين بود كه در جاهليّت، ازدواج با زن فرزند خوانده را ممنوع مى دانستند و چون زيد پسر خواندۀ پيامبر صلى الله عليه و آله بود، طبق رسوم جاهليّت نبايد پيامبر صلى الله عليه و آله همسر طلاق گرفتۀ او را به عقد خود در آورد اما خداوند فرمان ازدواج داد تا اين روش غلط به دست خود پيامبر كوبيده شود.

«جويريه» يك زن اسير بود كه پيامبر با او ازدواج كرد و مسلمانان به احترام پيامبر با اسيران مهربان تر شدند وبسيارى از آنان را آزاد نمودند.

به خاطر پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيرى از كارشكنى هاى آنان و حفظ سياست داخلى، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با عايشه، حفصه، امّ حبيبه، صفيّه و ميمونه ازدواج كرد.(1)

كوتاه سخن آنكه اكثر زن هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بيوه بودند و دوران جوانى و نشاطشان گذشته بود و هر كدام يكى دوبار ازدواج كرده و يتيم دار بودند و ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان بعد از سن پنجاه سالگى بود كه پيامبر نام و نشانى پيدا كرده بود و بهترين دختران حاضر به ازدواج با او بودند و اين خود بزرگ ترين دليلى است كه ازدواج هاى رسول خدا روى مصالح و اهداف مقدس بوده و هرگز تهمت هوسرانى و غيره به پيامبر صلى الله عليه و آله نمى چسبد.

اضافه بر اينها، پيامبر با داشتن زنان متعدّد اكثر شب را با خدا خلوت مى كرد تا حدّى كه فرمان آمد: «كمى بخواب».(2) اين ما هستيم كه با داشتن يك همسر خدا را 3

ص: 364


1- . صفيّه دختر رئيس قبيله بنى النّضير از قبايل مهم يهود بوده و همين كه اسير شد پيامبر صلى الله عليه و آله با ازدواج با او، با يك قبيلۀ بزرگ طرح خويشاوندى ريخت
2- . سوره مزّمل، آيه 2 و 3

فراموش مى كنيم. تعدّد همسر اگر جلو رشد، معنويّت، جهاد، عبادت و رسيدگى به وضع جامعه و دردمندان را نگيرد و اگر به آنان بى عدالتى نشود بلكه سبب سرپرستى و مايۀ عزّت و نجات آنان بشود هيچ مانع عقلى در كار نيست. اگر گاهى تعدّد همسر در نظرها بد جلوه مى كند به يكى از چند دليل است:

1 - مرد حق همسران را عادلانه نمى پردازد.

2 - هدف مرد از تعدّد همسر، هوسبازى است نه اهداف مقدّس.

3 - استعدادهاى ديگر مرد، تنها صرف زن دارى مى شود.

ولى اگر تعدّدى بود و موانع فوق نبود اشكالى نخواهد داشت صرف نظر از اينكه در طول تاريخ، معمولاً آمار زنان بى شوهر از مردان بى همسر به مراتب بيشتر است، راه دور نرويم در همين كشور خودمان چندين هزار مرد زن دار شهيد شدند كه زنان آنان بيوه هستند. بگذريم كه عدّه اى از آنان به هر دليل مايل به ازدواج نيستند اما نمى توان نياز طبيعى و عاطفى و اجتماعى دستۀ ديگر را ناديده گرفت. اين از يك سو، از سوى ديگر يتيمان به سرپرست نياز دارند. بنابراين اصل طرح تعدّد همسر اشكال ندارد لكن عوارضى دارد كه آن عوارض و هوسبازى ها و بى عدالتى ها از يك سو و توقّعات نابجاى بعضى از زنان از سوى ديگر مسأله را به صورت حادّى درآورده است.

ص: 365

عذرخواهى از رسول خدا صلى الله عليه و آله

از اينكه سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مى نويسم شرمنده ام. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را بايد شخصيّتى چون امير مؤمنان عليه السلام توصيف كند. پيامبرى كه خداى متعال او را مدح كرده، پيامبرى كه خدا او را به آسمان ها برده و جايگاه ملائكه را به قدوم او مبارك گردانيده است.

پيامبرى كه مركب آسمانى، او را يك شبه از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برده است:«سبحان الذى اسرى بعبده ليلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى»(1)

پيامبرى كه جهانى از ظرافت و عاطفه و دقّت است و گاهى در امورى عادى و پيش پا افتاده چنان مهر و عاطفه نشان مى دهد كه به راستى انسان را مبهوت مى كند:

به هنگام وضو مى بيند كه گربه اى تشنه به آب نگاه مى كند، وضو را قطع مى كند و آب را نزد گربه مى گذارد. با دشمن محكم تر از كوه و با دوست نرم تر از آب است؛ در گذشتن از حق شخصى خود، از سرسخت ترين دشمن خود به راحتى مى گذرد ولى در مقام اجراى قانون به قدرى قاطع است كه سوگند ياد مى كند: اگر دخترم هم خلافى كند او را با حدود الهى ادب مى كنم.

در زمانى كه كمتر كسى خواندن و نوشتن مى دانست، پيامبر فرمود: «طلب العلم فريضة على كلّ مسلم و مسلمة»(2) و هنوز با گذشت چهارده قرن، دربارۀ اهميت علم شعارى رساتر از اين شعار نيامده است.

در زمانى كه به خاطر كشته شدن يك نفر از يك قبيله، تمام افراد آن قبيله به

ص: 366


1- . سوره اسراء، آيه 1
2- . بحارالانوار، ج 67، ص 68

خونخواهى قيام مى كردند وچندين نفر از قبيلۀ قاتل را بى گناه مى كشتند و بى رحمى در حدّ اعلاى خود بود در چنين شرايطى پيامبر دستور مى دهد كه اگر كسى حيوان خود را - گرچه در سفر مكه - آزار دهد گواهى آن شخص از اعتبار مى افتد زيرا كسى كه حيوان را خسته كرده قساوت قلب دارد و قبول شهادت از چنين كسى نارواست.

آرى، اين دستورات و لطفى كه در آنها موج مى زند رمز حيات آن ملت مرده شد:

«دعاكم لمايحييكم»(1) او شما را دعوت كرد به چيزهايى كه شما را زنده مى كند.

بى جهت نيست كه خدا مى فرمايد:

«من يطع الرسول فقد اطاع الله»(2) هركه از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت كند در حقيقت از من اطاعت كرده است.

«و ما ينطق عن الهوى»(3) او از روى هوا و هوس، هرگز چيزى نمى گويد.

«انّك على صراط مستقيم»(4) پيامبر دائماً در خط مستقيم است.

چگونه مى توان سيرۀ كسى را نوشت كه مورد تأييد ويژۀ خداست:«و ينصرك الله نصراً عزيزاً»(5)

چگونه با نوشتن چند سطر مى توان پيامبرى را معرفى كرد كه خدا نام و مكتبش را بلند و عزيز داشته است:«ورفعنا لك ذكرك»(6)

مگر مى توان در جزوه اى كوچك اخلاق كسى را منعكس كرد كه خدا درباره اش فرموده است:«انّك لعلى خلق عظيم»(7) تو بر خلق بزرگى هستى.

همين قرآنى كه از دنيا با كلمۀ «متاع قليل» ياد مى كند، خلق پيامبر را با كلمۀ «عظيم» توصيف مى نمايد.

چگونه مى توان از پيامبرى مدح كرد كه خدا به او در دنيا كوثر و خير زياد عطا 4

ص: 367


1- . سوره انفال، آيه 24
2- . سوره نساء، آيه 80
3- . سوره نجم، آيه 3
4- . سوره زخرف، آيه 43
5- . سوره فتح، آيه 3
6- . سوره انشراح، آيه 3
7- . سوره قلم، آيه 4

كرده:«انّا اعطيناك الكوثر»(1) و در آخرت هم به او مقام شامخ شفاعت مرحمت نموده است.

چه بگويم دربارۀ كسى كه تولدش شعله هاى آتشكدۀ فارس را خاموش كرد و بعثتش شعله هاى فساد را. تولّدش پايه هاى كاخ كسرى را تكان داد و بعثتش قلب و مغز افراد آماده را.

چه بنويسم دربارۀ كسى كه قرآن او را براى تمام جهانيان رحمت دانسته است:

«رحمة للعالمين»

چه بگويم دربارۀ كسى كه در عظمت به جايى رسيد كه به معراج رفت و مهمان خدا شد. كسى كه مى فرمايد: اگر برده اى مرا براى غذاى ساده اى در فاصله دورى دعوت كند مى پذيرم.

در عظمت او همين بس كه براى سفر آسمانى اش بُراق و مركب آسمانى حاضر مى شود، امّا فروتنى اش تا آنجاست كه بر الاغ بى جهاز سوار مى شود.

در عظمتش بايد بگوييم: جبرئيل از طرف خدا به او سلام مى رساند و در تواضعش بايد بگوييم: به كودكان مكه سلام مى كرد.

به هنگام سجده، پيشانى و قلب خود را تسليم خدا مى كرد و در همان حال، كودكان خانه كه پيامبر را در سجده مى ديدند بر پشت او سوار مى شدند و آن حضرت سجده را طولانى مى كرد تا بازى بچه ها بر هم نخورد.

الله اكبر! در يك لحظه، هم با خداى هستى به راز و نياز مشغول مى شد و هم بازى كودكان را پاس مى داشت و مهر و عاطفۀ نسبت به آنان را از دست نمى داد....

همۀ ابعاد شخصيّت آن عزيز را نمى توان نوشت، نمى توان گفت و نمى توان تصور كرد.

دنيا بايد اين احترام به كودك را مشاهده كند و از شعارهاى بى محتواى خود براى 1

ص: 368


1- . سوره كوثر، آيه 1

حقوق انسان و زن و كارگر و كودك شرمنده شود...

در معاشرت ها مزاح مى كرد اما هرگز از مرز حق هرگز خارج نمى شد، در فوت كودكش ابراهيم اشك مى ريخت ولى هرگز سخنى برخلاف حق نمى گفت.

سحرها با خدا مناجات مى كرد و روزها با اصحاب خود مسابقه مى گذارد. براى كودكان اصحاب مسابقه ترتيب مى داد و براى برندۀ مسابقه، جايزه تعيين مى كرد.

اما چه مسابقه اى؟ مسابقه اى كه اسب سوار و تيرانداز آن فردا براى دفاع از مكتب و مبارزه با ستمگر به درد بخورد، نه مسابقه اى كه دردى از جامعه دوا نكند و گرهى را نگشايد. امّا چه جايزه اى مى داد؟ درخت خرما چيزى كه چوب و برگ و ميوه اش هيزم و سايه و غذاست، جايزه اى توليدى نه مصرفى.

از خوانندگان ارجمند تقاضا دارم اين سطرها را با تمام سادگى اى كه دارد با عنايت بخوانيد زيرا هر سطر آن مضمون يك حديث آموزنده است.

«والحمدللّه ربّ العالمين»

ص: 369

ص: 370

ص: 371

ص: 372

(4)

اصل چهارم: امامت

امامت از اصول دين است

اشاره

«امام» به معناى پيشوا و جمع آن «ائمّه» است. در حقيقت به آنچه از او پيروى مى شود امام مى گويند؛ خواه كتاب باشد يا انسان، حق باشد يا باطل.(1)

اكنون كه معناى امام روشن شد، براى اثبات اين كه امامت، يكى از اصول دين است، بهتر آن دانستيم كه آيات و رواياتى را بيان كنيم و قضاوت را به عهده خوانندگان بگذاريم:

1 - خداوند در حجّة الوداع، پيامبر را مخاطب قرار داده و مى فرمايد:

«يا ايّها الرّسول بَلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغتَ رسالته و اللّه يعصمك من الناس و اللّه لا يهدى القوم الكافرين»(2) اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگات بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكنى، رسالت خدا را انجام نداده اى (و رسالت تو بى سرانجام است) و بدان كه خداوند تو را از خطرات احتمالى حفظ مى كند و خداوند كافران را هدايت نمى كند.

با توجّه به اينكه سوره مائده آخرين سوره اى است كه در اواخر عمر شريف پيامبر نازل شده و با توجه به اينكه مسائل مربوط به توحيد و معاد، از همان ابتداى بعثت به مردم گفته شده و با توجه به اينكه دستوراتِ نماز، جهاد، روزه، خمس و زكات در سال هاى اول هجرت صادر شده و اكنون سال دهم هجرى است و با توجّه

ص: 373


1- . مفردات راغب
2- . سوره مائده، آيه 67

به اينكه پيامبر، انسان ترسوئى نبود كه خداوند اين چنين سفارش كند وگرنه بايد همان سال هاى اول بعثت كه تنها بود بترسد نه سال هاى آخر كه ده ها هزار علاقه مند دارد و با توجّه به اينكه نحوه ابلاغ (جمع كردن تمام كاروانيان در گرماى سوزان مكه) و محل و زمان اين دستور نيز منحصر به فرد است، با توجه به همه اين مسائل، معلوم مى شود پيامى را كه پيامبر بايد برساند دربارۀ موضوعى بسيار مهم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از پيامدهاى آن و كارشكنى منافقان هراس دارد و آن مسئله جانشينى رسول خدا مى باشد.

چنانكه عدّۀ بسيار زيادى از اصحاب رسول خدا كه مورد قبول همه مسلمانان هستند نيز اين ماجرا را نقل كرده و گفته اند كه آيه درباره ماجراى غدير خم و مسئله جانشينى پيامبر است. براى آشنايى بيشتر مى توانيد به كتاب الغدير(1) و تفسير نمونه(2) مراجعه فرمائيد.

2 - در روايات متعدد يكى از امور زير بنايى و اساسى اسلام، امامت و ولايت معرفى شده است، چنانكه در كتاب وسائل الشيعه، 39 حديث(3) و در كتاب مستدرك الوسائل، 17 حديث(4) آمده كه مى فرمايد: بنا و اساس اسلام بر چند موضوع استوار است و ولايت و رهبرى را از اساسى ترين آنها مى داند، از جمله:

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:«بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية» بناى اسلام بر نماز، زكات، حج، روزه و ولايت استوار است.

زراره كه از شاگردان بزرگوار امام بود، مى پرسد: كدام يك از اين امور مهم تر است؟ امام مى فرمايد: ولايت از همه مهم تر است و سپس چنين توضيح مى فرمايد:

«لانّها مفتاحهنّ و الوالى هو الدليل عليهنّ»(5) زيرا ولايت، كليد ساير مسائل است و13

ص: 374


1- . علاّمه امينى در اوائل جلد يكم كتاب الغدير، نام 356 نفر از علماى اهل سنت كه داستان غدير را نقل كرده اند، ذكر نموده است
2- . تفسير نمونه، ج 5، ص 5
3- . وسائل الشيعه، ج 1، ص 13-29
4- . مستدرك، ج 1، ص 69-75
5- . وسائل الشيعه، ج 1، ص 13

والى نقش رهبرى و هدايتِ مردم را به ديگر موارد دارد.

البتّه شكى نيست كه مراد از «ولايت»، اطاعت از امام معصوم است، چنانكه در بعضى روايات به جاى كلمۀ «ولايت»، اطاعت از امام آمده است. علاوه بر اينكه هر يك از نماز و روزه و حج و زكات به خاطر نبود امكانات مالى و بدنى قابل تغيير است، اما مسئله ولايت و رهبرى در هر حال ثابت و بدون تغيير است.

از همه گذشته پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى معرفى و نصب امام، مدت ها در بيابان غدير خم براى تمركز و اجتماع مردم صبر كرد و همين كه همه مردم در مكان واحد جمع شدند مسئله رهبرى معصوم را بيان فرمود و حال آنكه براى بيان ديگر زيربناها چنين نكرد.

امّا افسوس كه مردم مسئله اصلى را رها كردند.

در ايام حج به هنگام طواف خانه خدا در حالى كه به كعبه نگاه مى كردم به اين فكر فرو رفتم كه خداوند اين كعبه را شكافت و زايشگاه و گهواره على عليه السلام قرار داد و او نيز سرانجام كعبه را از بت و بت پرستى پاك سازى كرد.

آنگاه نگاهى به طواف كنندگان بى ولايت كردم و گفتم: مردم مولود كعبه را رها كرده و به دور زايشگاه او مى گردند.

3 - دليل سومى كه مى توان براى اهميّت امامت آورد حديث معروفى از پيامبر است كه مى فرمايد:«مَن مات و لم يَعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة»(1) هر كه بميرد و نسبت به امام زمان خود شناختى نداشته باشد، گويا قبل از ظهور اسلام و به مرگ جاهليّت مرده است.

4 - امام باقر عليه السلام مى فرمايد:«كلّ مَن دان اللّه بعبادة يجهد فيها نفسه و لا امام له من اللّه فسعيه غير مقبول و هو ضالّ متحيّر»(2) هر كه بدون پذيرش رهبر حقّ، خود را به زحمت انداخته و عبادتى انجام دهد، هرگز مورد قبول خدا نبوده و در تحيّر وگمراهى است.75

ص: 375


1- . بحارالانوار، ج 32، ص 331
2- . كافى، ج 1، ص 375

همان گونه كه اگر كسى بدون ابلاغ و نمايندگى، اجناسى را براى اداره اى خريدارى كند، هرگز از طرف مسئولين پذيرفته نخواهد شد.

آرى در اسلام به مسئله انگيزه و هدف و رهبرى و پيروى اصالت داده شده و اهميّت فوق العاده دارد.

با نگاهى اجمالى به چهار دليل فوق، مى توان دريافت كه رهبرى در اسلام جزو اصول دين است نه فروع دين و اصل امامت از جايگاه ويژه اى برخوردار است؛

توحيد كه اولين اصل دين است، زمانى نمادين مى شود كه حاكم جامعه، امام معصوم باشد وگرنه به جاى توحيد، شرك و طاغوت سبز مى شوند. نبوّت و شريعت زمانى پابرجا مى ماند كه رهبرى معصوم آن را حفظ كند وگرنه با خرافات و تحريف و بدعت و سليقه هاى شخصى آميخته شده و وحى از اعتبار مى افتد.

اصولاً جامعه بدون قانون و رهبر حقّ، مساوى با جنگل است و هر يك از قانون و رهبر مكمّل يكديگر و جدايى ناپذيرند.

شناخت و توجه به معاد و آشنائى با مسائل ملكوتى آن، جز از طريق امام معصوم ممكن نيست. امامت است كه به نماز جان مى دهد، به حج و روزه جهت مى دهد، به جهاد مشروعيّت مى دهد و فرائض الهى را احيا مى كند. امام همانند كارخانۀ برق به همۀ لامپ ها نور و روشنايى مى دهد.

آرى مسئله رهبرى و امامت و نقش آن در نظام جامعه اسلامى و حفظ و استقرار قانون جاى هيچ گونه ترديد و گفتگوئى نيست.

توحيد و امامت، دو قلعه مستحكم الهى

هنگامى كه امام رضا عليه السلام در حال گذر از شهر نيشابور بود، علاقمندان گرد آن حضرت را گرفته و تقاضاى حديثى كردند. امام حديث معروف سلسلة الذهب را كه از پدر خود و پدرش از پدرش تا پيامبر عليهم السلام و او از جبرئيل و او از خداى متعال شنيده بود، اين چنين بيان فرمود:«كلمة لااله الاّ اللّه حِصنى فمَن دَخل حِصنى أمن من

ص: 376

عذابى» توحيد قلعۀ محكم من است كه هر در آن وارد شود، از عذاب من ايمن خواهد بود.

آنگاه امام فرمود:«بشروطها و أنا من شروطها»(1) توحيد با شروطش قلعه الهى است و من يكى از آن شروط هستم.

امام رضا عليه السلام در اينجا ميان توحيد و امامت رابطه شرط و مشروط بر قرار نمود، همان رابطه اى كه ميان نماز و وضو است. يعنى بدون امامت پاى توحيد مى لنگد و مادامى كه توحيد مطرح است رهبرى معصوم هم مطرح است، آن هم رهبرى زنده و شاهد.

در اين حديث امام رضا عليه السلام توحيد را قلعه مستحكم الهى دانست و در حديثى ديگر، پيامبر گرامى، ولايتِ على عليه السلام را قلعه ايمن از عذاب شمرد و فرمود: خداوند متعال مى فرمايد:«ولاية علىّ بن ابيطالب حصنى فمَن دخل حصنى أمن مِن عذابى»(2)

ولايت و پذيرش رهبرى على بن ابيطالب عليه السلام قلعه من است كه هر كه وارد آن شود، از عذاب من ايمن است

با توجّه به اين دو روايت، توحيد و ولايت دو قلعه محكم الهى هستند كه در كنار هم و با هم مايۀ ايمنى از عذاب خدا مى باشند.46

ص: 377


1- . عيون الاخبار، ج 2، ص 135
2- . بحارالانوار، ج 39، ص 246

ص: 378

نياز به امام

اشاره

به همان دلايلى كه نياز به پيامبر داريم، نياز به امام هم داريم و ما پيش از اين در كتاب نبوّت، در اين زمينه دلائلى را بيان كرديم و اينك آنها را مرور مى كنيم:

* آيا مى توان قبول كرد كه هدف از آفرينش انسان رشد و كمال و در مسير خدا قرار گرفتن باشد ولى در اين ميان هادى و راهنمايى در كار نباشد؟!

* آيا مى توان قبول كرد كه انسان عاشق رسيدن به مقام والاى انسانى باشد ولى در خارج چنين الگويى وجود نداشته باشد؟!

مگر نه اين است كه براى هر نياز و احساس درونى يك واقعيّت خارجى و بيرونى وجود دارد كه آن احساس را اشباع كند. اگر ما در درون احساس تشنگى مى كنيم و نياز به آب داريم، براى رفع آن نياز آبى در خارج از بدن وجود دارد. حال چگونه قبول كنيم كه علاقه به كمال و رسيدن به قله سعادت در انسان باشد، اما چيزى كه پاسخ گوى اين نياز باشد در خارج از ذهن وجود نداشته باشد؟!

* چگونه مى توان پذيرفت كه ميزبانى از مردم دعوت كند، ولى نشانى منزلش را ندهد و يا راهنمايى نفرستد، به خصوص در مواردى كه بدون راهنما، راهيابى ممكن نيست و در مسير مواردى وجود دارد كه مهمان را به بيراهه و انحراف از منزل ميزبان مى كشاند. در اينجا بر ميزبان لازم است تا راهنمايى با نام و نشانى روشن براى مهمان بفرستد تا هم راه را به او بنمايد و هم با برخورد با موارد انحرافى، او را به مقصد برساند.

* چگونه قبول كنيم كه انسان در راه هاى ساده و محسوس زندگى نياز به راهنما دارد، اما در پيمودن راه هاى سعادت و معنويّت و رسيدن به رشد واقعى كه

ص: 379

پيچيده تر و علم انسان در آن زمينه كمتر و وسوسه هاى شيطانى بيشتر است، نياز به راهنما نداشته باشد.

* مگر نه آنست كه حيواناتى كه زندگى دسته جمعى دارند همچون زنبور عسل، براى خود ملكه اى را بطور غريزى پذيرفته اند.

در تاريخ سياست ها و جنگ ها كدام موفقيّتى را سراغ داريد كه نقش رهبر و فرمانده در آن ناديده گرفته شده باشد؟

جامعۀ بدون امام يعنى هرج و مرج و كدام عقل و وجدان آن را مى پذيرد؟ حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«لابدّ للناس من امير برٍّ كان او فاجرٍ»(1) وجود رهبر براى مردم ضرورى است، خواه نيكوكار باشد يا بدكار.

علاوه بر موارد فوق كه ميان نياز به پيامبر و امام مشترك است، در خصوص نياز به امام، دلايل ديگرى نيز وجود دارد:

1 - براى پياده شدن دستورات الهى و حفظ احكام، قدرت و حكومت لازم است و قدرت و حكومت به امام و رهبرى لايق نياز دارد. مخصوصاً در موردى كه دسترسى به پيامبر امكان نداشته و خاتميّت حضرت محمد صلى الله عليه و آله را پذيرفته باشيم.

2 - مگر مى شود خدا براى مردمى پيامبر بفرستد و آن پيامبر با خون دل احكام و قوانينى بياورد و بعد همه را رها كرده از دنيا برود؟ آيا اين كار حكيمانه است؟ آيا رها كردن و رفتن با آن حرص و سوزى كه از پيامبر سراغ داريم سازگار است؟!

راستى كسانى كه مى گويند پيامبر با آنهمه زحمت مكتب و امتى را بنيان گذارى كرد و رفت چگونه جواب حكمت خدا و سوز پيامبر را مى دهند. كدام مقام مسئول اينقدر بى تفاوت مردم را رها مى كند؟!

3 - اساساً دين و مكتب يا بايد هماهنگ با خواسته هاى درونى و حوادث خارجى و به اصطلاح رشدآور و رشد دهنده و به روز باشد و يا بايد فقط قوانينى مقطعى و40

ص: 380


1- . نهج البلاغه، خطبه 40

خشك باشد كه با مرور زمان به دست فراموشى سپرده شده و به اصطلاح ايستا باشد.

اگر در كنار مكتب امامى با شرائط ويژه بود، مكتب از نوع اول و گرنه از نوع دوم خواهد بود و به همين دليل امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

«اِنّ الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزّ المؤمنين» امامت و رهبرى حقّ، زمام دين است و مايۀ نظام بخشيدن به مسلمانان و صلاح امور دنيوى و عزّت مؤمنين است.

«انّ الامامة اسُّ الاسلام النامى»(1) امامت، اساس اسلام رشد يافته است.

يعنى چيزى كه بتواند همه احتياجات فردى و اجتماعى و مادى و معنوى كاروان بشريّت را تأمين كند، تنها امامت است.

امام رضا عليه السلام با تعبير «الاسلام النامى» به ما مى فهماند كه اسلام بدون امام نمو و رشدى ندارد و در معرض كهنگى و زوال است.

جامعه انسانى هر آن در معرض حوادثى است كه اگر حكم الهى و دستور خدا با الهام از وحى و رهبرى حق در كار نباشد، مردم آرامش خود را از دست مى دهند و هر كدام راهى را مى پيمايند و هرج و مرج به وجود مى آيد. لذا در كنار مكتب، وجود امام و رهبر ضرورى است.

4 - همان گونه كه شنا در استخر نياز به مربّى و ناجى دارد و گذر از دريا نياز به كشتى و ناخدا، دنيا نيز چنانكه امام فرمود: درياى عميق و پر تلاطم است،«الدنيا بحر عميق»(2) كه به كشتى و كشتى بان نياز دارد.

اين با كدام منطق و حكمت سازگار است كه خداوند، شناوران ناتوان و ناآشنا را در درياى پرخطر به حال خود رها كند!

5 - همان گونه كه خداوند در كشور تن فرمانروايى به نام عقل قرار داده تا به وسيلۀ15

ص: 381


1- . عيون الاخبار، ج 1، ص 216
2- . كافى، ج 1، ص 15

آن چشم و گوش و تمام اعضا از انحراف و خطا حفظ شوند، لازم است براى جامعه نيز امام و فرمانروايى قرار دهد تا دچار تحير و انحراف و هرج و مرج نشده و به مقصد برسد.

آيا قرآن كافى نيست؟

سؤال: با وجود قرآن وكتاب آسمانى، ديگر چه نيازى به امام است؟

پاسخ: قرآن، كتاب قانون است و قانون به مفسّر و مجرى نياز دارد. در نظام امروز جهان نيز در كنار قوّه مقنّنه، قوّه مجريه و قضائيه وجود دارد، زيرا قانون به مجرى و ضمانت اجرا نياز دارد.

اين نياز در زمان پيامبر به دست او و پس از پيامبر توسط امامان به انجام مى رسد.

علاوه بر آنكه جزئيّات همه چيز مثلاً تعداد ركعات نماز يا تعداد شوطهاى طواف در قرآن ذكر نشده است و بسيارى از مطالب جزيى و مقطعى در قرآن وجود ندارد و پيامبر در زمان خود و امامان هر كدام در زمان خود، آنها را براى مردم بيان مى كنند.

خود قرآن مى فرمايد: به سراغ پيامبر برويد و دستورات خود را از او بگيريد.

«ما آتاكم الرّسول فخُذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»(1) آنچه را پيامبر بيان مى كند، بگيريد و آن چه را نهى مى كند، رها كنيد.

اين آيه دليل آن است كه پيروى از سنّت نبوى واجب است. زيرا پيروى از سنت پيامبر، پيروى از خداست.«مَن يطع الرسول فقد اطاع اللّه»(2) امامت و ولايت نيز پذيرش سنت پيامبر است.

اكنون به بررسى صفات و شرايط رهبر مى پردازيم، ملاك و معيار انتخاب او را مورد گفتگو قرار دهيم و موارد عزل و نصب و راه شناخت رهبر حقّ از رهبر باطل را بازشناسى مى كنيم.

ص: 382


1- . سوره حشر، آيه 7
2- . سوره نساء، آيه 80

نقش امام

اشاره

قرآن در آيات متعدد و با تعبيرات مختلفى همچون «خلق لكم ما فى الارض جمعياً»(1) و «سخّر لكم الليل والنهار والشمس والقمر»(2)، هدف از آفرينش موجودات را نفع و بهره گيرى انسان بيان مى كند و انسان را گل سرسبد موجودات مى داند.

«فتبارك اللّه احسن الخالقين»(3)

از سوى ديگر، هدف از آفرينش انسان را حركت به سوى خدا و جهت خدايى دادن به كارها بيان مى كند.«ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون»(4)

راهنما بودن امام

در هر حركت مادّى يا معنوى، چند چيز مطرح است:

1 - راه و مسير.

2 - وسيله و ابزار.

3 - هدف و مقصد.

4 - رهبر و راهنما.

و در اين ميان نقش راهنما از همه مهم تر است، زيرا كه اگر او نباشد هم راه را گم مى كنيم و هم هدف را و هم وسيله ها بى جهت بكار مى افتد. امام راهنماى جامعه در حركت به سوى خداست.

ص: 383


1- . سوره بقره، آيه 29
2- . سوره نحل، آيه 12
3- . سوره مؤمنون، آيه 14
4- . سوره ذاريات، آيه 56
الگو بودن امام

انسان براى رسيدن به كمال نياز به الگو دارد و يكى از اصول تربيت، الگوسازى و استفاده از الگو مى باشد. در واقع انسان اگر نمونه و مدلى نداشته باشد، سرگردان مى شود. امام، الگوى كاملى است كه بايد همه انسان ها سعى كنند مثل او شوند.

امام مدل، نمونه و ميزان است. اگر الگوهاى كامل و واقعى را پيش چشم خود مجسم نكنيم و به آنان عشق نورزيم، الگوهاى كاذب و باطل با تبليغات نابجا فراروى ما قرار خواهند گرفت و به آنان گرايش پيدا خواهيم نمود و ما را به سوى خود خواهند كشيد.

قرآن، تنها آن قسمتى از داستان پيامبران را كه مى تواند براى ديگران الگو باشد بيان مى كند. به نام همسر و تعداد فرزند و تاريخ تولد و وفات آنان كارى ندارد. يعنى هرگز قرآن قصد داستان سرايى ندارد بلكه هدفش الگو سازى است.

امام تنها راهنما نيست، بلكه امام است، تنها سرپرست نيست، بلكه امام است، يعنى كار وعبادت، خوردن وجنگيدن، سكوت وفريادش براى ما الگو ودرس است.

امام به گفته ها و تئورى ها، عينيّت مى بخشد.

امام طرح ذهنى اسلام را به حقيقت خارجى، تصوّر را به واقعيّت و خيال را به حقيقت تبديل مى كند و بيان مى كند كه اسلام تنها اسم بى مسمى نيست.

امام با آن صفات و افكار و اعمال همه جا و در همه وقت و براى همه افراد امام است، چنانكه ابراهيم عليه السلام اكنون نيز امام است.

چه جالب تعبيرى است و چه نيكو مقامى است و چه زيبا لفظى است كلمه امام.

اين كلمه به قدرى بار و محتوا دارد كه هرگز لغات ديگر از قبيل معلم، مرشد، هادى، مبلغ و واعظ آن را ندارد، زيرا همه لغات دلالت بر آموزش و ارشاد مى كند نه حركت و پيشوايى، ولى امام يعنى كسى كه خود مى رود و عملاً پيشواست و ديگران از او پيروى مى كنند.

ص: 384

از بزرگ ترين راه هاى نفوذ استعمارگران ارائه الگوهاى بد و دور كردن جوانان از امامان و الگوهاى حقيقى است و شايد يكى از فلسفه هاى زيارت امامان نيز همين است كه انسان هر گونه كه هست، در برابر انسانى كه بايد باشد بايستد و فاصله ها و كمبودها را دريابد.

شايد يكى از فلسفه هاى عزادارى امام حسين عليه السلام نيز همين باشد كه انسان بنشيند و صبر وپشتكار رهبران خود را در احياى مكتب وايثار آنان را بشنود وبا خود مقايسه كند و بداند كه چگونه بايد زندگى كند و بميرد و چه راهى را بايد انتخاب نمايد.

باز هم نقش امام

در زمانى كه عمر خليفه مسلمانان بود، جنگى ميان مسلمانان و كفّار رخ داد و عمر مى خواست شخصاً به جبهه رود. حضرت على عليه السلام او را از اين كار منع نمود و فرمود: اگر تو به جبهه بروى دشمن با خود مى گويد كه مسلمانان هر چه داشته با خود آورده اند و ديگر قدرت ذخيره اى ندارند چون شخص اول حكومت هم آمده است و بدين وسيله ترس و وحشتى كه بايد از ما داشته باشند نخواهند داشت.

نقش الگوها در جامعه

قرآن زنان پيامبر را مخاطب قرار داده و مى فرمايد:«يا نساء النبىّ من يأت منكنّ بفاحشة مبيّنة يضاعف لها العذاب ضعفين»(1) هر كدام از شما مرتكب خلافى آشكارا شويد، دو برابر ساير زنان عذاب مى شويد.

اين به خاطر آن است كه زن پيامبر عملاً الگو و مدل ساير مردم است و نقش رهبرى را ايفا مى كند.

در حديث مى خوانيم:«يُغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل أن يغفر للعالم ذنب واحد»(2) هفتاد گناه از جاهل بخشيده مى شود قبل از آنكه يك گناه از عالم بخشيده شود.

ص: 385


1- . سوره احزاب، آيه 30
2- . كافى، ج 1، ص 47

آرى انسان عالِم و دانشمند، در جامعه سرآمد و الگوى مردم است، لذا خطاى او هم بزرگ به حساب مى آيد.

بزرگان گفته اند: گناه صغيره عالم و دانشمند، گناه كبيره به حساب مى آيد، زيرا عمل او در ديگران بيشتر اثرگذار است. اينكه مى بينيم گناه بدعت گذار و كسانى كه در جامعه پيشگام و برنامه ريز و پايه گذار انحراف هستند چند برابر سايرين است، به خاطر آن است كه آنها نقش الگو و رهبرى را دارند.

برگى از تاريخ

از امام هادى عليه السلام پرسيدند: چرا حضرت على عليه السلام در جنگ جمل هر كه را زخمى مى شد رها مى كرد، ولى در جنگ صفين فرمان داد زخمى ها را هم بكشند؟

امام هادى عليه السلام در پاسخ فرمود: در جنگ صفين رهبر مخالفان زنده بود و زخمى هاى فرارى را دوباره جمع و كمبودها را جبران و ضعف ها را تقويت و بيماران را عيادت و دلجوئى مى نمود و ريشه فساد در آب بود، (تا ريشه در آب است اميد ثمرى هست) و لذا براى خشكاندن ريشه فساد و پايان دادن به توطئه بايد اثرى باقى نگذارد، امّا در ماجراى جنگ جمل، پس از كشته شدن بزرگان دشمن مثل طلحه و زبير و از هم پاشيده شدن فرماندهى سپاه دشمن، اميد و پناهگاهى براى فريب خوردگان فرارى و زخمى ها نبود، لذا هر كدام زخمى مى شدند يا پا به فرار مى گذاشتند، مورد تعقيب قرار نمى گرفتند.(1)

از اين ماجرا به خوبى مى توان نقش رهبر را در جبهه باطل و تفاوت عكس العمل ها را در جبهه حق دريافت.

انعكاس امامت در قيامت

در قرآن مى خوانيم:«يوم نَدعوا كلّ اناس بامامهم»(2) روز قيامت هر گروه را در كنار

ص: 386


1- . تحف العقول، ص 508
2- . سوره اسراء، آيه 71

رهبرشان فرا مى خوانيم. اين آيه نقش امام را در هدايت يا گمراهى پيروان به خوبى روشن مى كند. نقشى كه بهشت وجهنم را براى پيروان رقم مى زند.

در قيامت مستضعفان به رهبران فاسد خود مى گويند:«لولا أنتم لكنّا مؤمنين»(1) اگر شما نبوديد و ما را به حال خود وامى گذارديد، ما طبق فطرت خود از مؤمنان بوديم.

نقش الگويى حاكمان

خداوند در سوره توبه به مسلمانان فرمان مى دهد كه در ميدان مبارزه و جهاد، رهبران و فرماندهان كفر و ريشه هاى آنان را هدف قرار دهيد:«فقاتلوا ائمّة الكفر»(2)پس با پيشوايان كفر نبرد كنيد.

در سخنان پيشوايان معصوم نيز به اين مهم توجّه شده است. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«الناس بامرائهم أشبَه منهم بآبائهم»(3) شباهت مردم به رهبرانشان، از تأثير پذيرى آنها از پدران و مادرانشان بيشتر است.

در روايتى ديگر مى خوانيم: «الناس على دين ملوكهم»(4) دين مردم بر طبق دين رهبران و حاكمان آنان است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند:«صِنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امّتى و اذا فسدا فسدت امّتى» هر گاه دو دسته از امت من فاسد شوند همه فاسد مى شوند و اگر صالح شوند در همه اثر گذاشته و همه صالح مى شوند. سؤال كردند آن دو دسته كيانند؟

پيامبر فرمودند:«الفقهاء و الاُمراء»(5) دانشمندان و حاكمان.

حديثى مهم

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «قال اللّه تبارك و تعالى: لاعذّبنّ كلّ رعيّة فى الاسلام دانت بولاية كلّ امام جائر ليس من اللّه و ان كانت الرعية فى اعمالها بَرَّة تقيّة و لاعفونّ عن كلّ رعيّة فى الاسلام دانت بولاية كلّ امام عادل من اللّه و ان كانت الرعيّة فى انفسها ظالمةً مسيئة»(6)

ص: 387


1- . سوره سبأ، آيه 31
2- . سوره توبه، آيه 12
3- . تحف العقول، ص 208
4- . كشف الغمّه، ج 2، ص 21
5- . بحارالانوار، ج 2، ص 49
6- . كافى، ج 1، ص 376

خداوند مى فرمايد: هر جمعيّتى كه رهبرىِ فردى ستمگر را بپذيرند، مورد عذاب و غضب من هستند گرچه آنان خود باتقوا و نيكوكار باشند و هرگاه مردمى رهبرى امام عادلى را بپذيرند مورد عفو و لطف من هستند گرچه آنان به خود ظلم كرده و داراى رفتار بدى باشند.

از اين حديث بسيار عالى، استفاده مى شود كه آنچه مهم تر از عمل است، پذيرش ولايت پيشواى عادل است. همان گونه كه هرگاه رانندۀ اتوبوس، فردى عاقل و با تجربه و سالم باشد اين اتوبوس به منزل مى رسد گرچه بعضى مسافران، پوست پرتقال و ته سيگار در ماشين ريخته و يا با لباس كثيف و كفش پاره در آن نشسته باشند. اما هرگاه راننده و هدايت كننده اتوبوس، شخصى ناسالم يا مست يا كور باشد، سرنوشت مسافران نابودى است گرچه تمام مسافران بهترين لباس و كفش را پوشيده باشند. آرى، آنچه در حركت اصالت دارد رهبرى و مسير حركت است نه قيافه و ژست و اعمال جزئى.(1)

در قرآن آمده است:«و مَن اضلّ ممّن اتّبع هواه بغير هُدىً من اللّه»(2) كيست گمراه تر از كسى كه پيرو هوس خود باشد و هدايتى از طرف خدا او را هدايت نكند.

در حديث ذيل آيه مى خوانيم: هر كه مكتب و دين خود را بر طبق سليقه و رأى خود قرار دهد و از امام حقيقى اطاعت نكند، مشمول اين آيه شده و گمراه ترين افراد است.(3)

در حديث ديگر مى خوانيم: كسى كه زياد عبادت كند، ولى امام و رهبر حقى نداشته باشد، سعى و تلاش او مردود و در حقيقت گمراه است و خدا نيز دشمن عبادت و اعمال اوست.«واللّه شانىء لاعماله»(4)3.

ص: 388


1- . اين مثال را از رهبر معظم انقلاب حضرت آيت اللّه خامنه اى شنيده ام
2- . سوره قصص، آيه 50
3- . تفسير الميزان، ج 16، ص 56
4- . كافى، ج 1 ص 183.

اهداف امامت

از نظر اسلام، دنيا و مال و مقام و قدرت و حكومت، همه وسيله اند نه هدف و لذا اولياى خدا هر گاه به قدرت و حكومت مى رسند، هرگز از زندگى ساده خود دست برنمى دارند و در فكر بزرگ منشى و فخر فروشى و استكبار و فساد نيستند و تنها به تكليف الهى فكر مى كنند. خداوند مى فرمايد:«تلك الدار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّاً فى الارض و لا فساداً»(1) سراى آخرت، با آن همه نعمت هاى بى پايان را مخصوص كسانى قرار مى دهيم كه در فكر بزرگى و فساد در زمين نباشند.

اين عباس مى گويد: خدمت حضرت على عليه السلام رسيدم و امام مشغول وصله زدن كفش خود بود، در حالى كه او اميرمؤمنان و حاكم بر جان و مال مسلمانان بود.

امام پرسيد: قيمت اين كفش چقدر است؟ گفتم: (اين كفش پاره و وصله وصله) ارزشى ندارد. امام فرمود: «و اللّه لهى أحبّ الىّ من امرتكم الاّ أن اقيمَ حقّاً او أدفَعَ باطلاً»(2) به خدا سوگند همين لنگ كفش نزد من بيش از حكومت بر شما ارزش دارد مگر آنكه حقى را به پا دارم يا باطلى را از بين ببرم.

آرى امامت و رهبرى براى اجراى دستورات الهى و رساندن مردم به كمال و نجات مردم از شرك و ظلم و جهل و تفرقه است، نه براى كسب قدرت و رسيدن به ثروت. بنابراين امامت در اسلام پست نيست بلكه مسئوليّت است، رفاه نيست كه بار است و لذا شخص امام داراى زندگى عادّى است و با لباس و غذاى بسيار ساده به سر مى برد. همچون ديگران كار مى كند و هيچ گونه مزاياى فوق العاده اى براى

ص: 389


1- . سوره قصص، آيه 83
2- . نهج البلاغه، خطبه 33

خود نمى خواهد.

حضرت على عليه السلام در نامه اى به ابن عباس چنين نوشتند:

«امّا بعد، فلا يكن حظّك فى ولايتك مالا تستفيده و لا غيظا تشتفيه ولكن اماتة باطل و احياء حقّ»(1) در حكومت دارى، نبايد ثروت اندوزى كنى و حق ندارى از قدرت خود سوء استفاده كنى و غيظ خود را نسبت به رقيب و مخالف اعمال نمائى بلكه هدف تو بايد نابود كردن باطل و زنده كردن حق باشد.

حضرت على عليه السلام پس از پذيرش حكومت، خطاب به مردم فرمود:

«دخلتُ بلادكم بأشمالى هذه و رحلتى و راحلتى ها هى فاِن أنا خرجتُ من بلادكم بغير ما دخلتُ فانّنى من الخائنين»(2) وارد شهر شما شدم با همين لباس هاى كهنه و با همين اثاثيه ساده و با همين مركب و اگر ديديد پس از مدتى بغير از وضع موجودم از شهر بيرون رفتم بدانيد كه در بيت المال خيانتى كرده ام.

در جاى ديگر مى فرمايد:

«لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه على العلماء ألاّ يُقارّوا على كِظّةِ ظالم و لا سَغَبِ مظلوم لألقَيتُ حَبلَها على غارِبها و لسقيتُ آخرها بكأس اوّلها و لألفيتُم دنياكم هذه أزهَدَ عندى من عَفطَةِ عَنْز»(3) اگر اجتماع مردم به دور من و نياز آنان به رهبرى نبود و اگر به خاطر اعلام يارى مردم، حجّت بر من تمام نمى شد و اگر خداوند از علما پيمان نگرفته بود كه بر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمديده آرام نگيرند، من ريسمان و افسار حكومت را بر كوهان آن مى انداختم و با همان ظرفى كه درخت خلافت را اولين بار آب دادم (و در خانه نشستم) اكنون هم آب مى دادم و خود به خوبى درك مى كرديد كه اين دنياى شما با مال و مقام و حكومتش نزد من بى اعتبارتر از آبى است كه به هنگام عطسه كردن از بينى بزغاله بيرون مى آيد.

آن حضرت در خطبه 214 نيز مى فرمايد: خداوند بر گردن هر يك از من و شما 3

ص: 390


1- . بحارالانوار، ج 40، ص 328
2- . بحارالانوار، ج 40، ص 325
3- . نهج البلاغه، خطبه 3

حقى متقابل قرار داده و چنين نيست كه تنها حاكم حق امر و نهى داشته باشد و از مقام و موقعيّت خود لذّت ببرد و فرمان بدهد.

بنابراين در اسلام، هدف از حكومت، كاميابى و لذّت جويى و رفاه طلبى حاكم نيست وگرنه نبايد حضرت على عليه السلام در زمان فرمانروايى اش، كفش وصله دار بپوشد و در سختى زندگى كند به شكلى كه براى تأمين زندگى روزانه خود مجبور شود شمشيرش را بفروشد و بگويد:«واللّه لو كان عندى ثمن ازار ما بِعتُه»(1) به خدا سوگند اگر به اندازه خريد لباسى پول مى داشتم، هرگز شمشيرم را نمى فروختم.

حضرت رضا عليه السلام در همان زمانى كه ولايتعهدى به او تحميل شد روى حصير زندگى مى كرد و با بردگان غذا ميل مى فرمود. حضرت سليمان عليه السلام نيز با آن همه عظمت، همواره در كنار مستضعفان و با آنها مأنوس بود.(2)33

ص: 391


1- . بحارالانوار، ج 34، ص 350
2- . الحياة، ج 2، ص 233

نشانه هاى امامت

اشاره

از آنجا كه مسئله امامت و رهبرى و هدايت امت از اساسى ترين مسائل اسلام و زندگى مسلمانان است، قرآن و پيامبر گرامى نشانه هايى براى شناخت امام بيان فرموده اند كه براى هر انسانى راه را از چاه روشن مى نمايد و ما فشرده اى از آنها را در اينجا بيان مى كنيم:

انفاق در ركوع

شخص فقيرى وارد مسجد پيامبر شد و از مردم درخواست كمك كرد، اما كسى به او اعتنائى ننمود. فقير با صداى بلند گفت: خدايا! تو شاهد باش كه مردم چيزى به من ندادند و مرا محروم كردند. حضرت على كه در حال ركوع نماز بود، به فقير اشاره اى كرد و همين كه او جلو آمد، حضرت انگشتر خود را به او عطا كرد. آيه نازل شد كه همانا ولىّ شما خدا و پيامبر و آن كسى است كه در حال ركوع انگشتر خود را به فقير داد.(1)

البتّه بيان جريان اهداى انگشتر در قرآن، براى معرّفى آن شخصى است كه در كنار خدا و رسول حق سرپرستى امت را دارد وگرنه انگشتر دادن در حال ركوع به تنهائى نمى تواند مقام امامت را ثابت كند. مقام امامت طبق معيارهاى الهى براى حضرت على عليه السلام ثابت است، ولى نشانه همه فهم براى معرفى او، اين عمل است.

ماجراى غدير

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مدت بيست و سه سال به رسالت مشغول بود كه مجموع ايام

ص: 392


1- . سوره مائده، آيه 55

رسالت آن حضرت، هشت هزار و سيصد و نود و پنج روز مى شود. از جمله آياتى كه بر پيامبر نازل شد اين آيه بود:

«اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم» امروز كفار از شما مأيوس شدند.

«اليوم اكملتُ لكم دينكم» امروز دين شما را كامل كردم.

«و اتممت عليكم نعمتى» و امروز نعمت هاى خود را بر شما تمام كردم.

«و رضيت لكم الاسلام ديناً»(1) امروز اسلام را براى شما به عنوان يك دين پذيرفتم.

حال به ايام رسالت آن حضرت بر مى گرديم تا ببينيم كدام روز اوصاف فوق را دارا مى باشد. آنچه مسلم است آن روز از روزهاى عادّى نيست، بلكه يك روز بسيار حساس و مهمى است.

آن روز كدام است:

آيا روز اول بعثت است؟

هرگز، زيرا روز اول نه دين كامل شده و نه كفار مأيوس و نه....

آيا روز تبليغ علنى است كه پيامبر بعد از سه سال فعاليّت مخفيانه، به فرمان خدا مأمور شد دعوت خود را آشكار كند؟

هرگز، زيرا آن روز نيز اول كار است و هنوز تبليغى نشده است.

آيا روز هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه يا روز تولّد فاطمه عليها السلام روز اعطاى كوثر به پيامبر و يا روز پيروزى در جنگ بدر است؟

هرگز، زيرا سال ها بعد از هجرت و تولد فاطمه عليه السلام و جنگ بدر، آيات و دستوراتى نازل مى شد بنابراين نمى توان آن روزها را روز كمال دين دانست.

آيا روز فتح مكه در سال هشتم هجرت است؟

هرگز، زيرا در فتح مكه، تنها كفار مكه مأيوس شدند نه همه كفار، علاوه بر آنكه از سال هشتم تا سال دهم كه پيامبر رحلت فرمود، آيات ديگرى نيز نازل شد و لذا 3

ص: 393


1- . سوره مائده، آيه 3

نمى توان سال هشتم يا نهم را سال كمال دين و تمام نعمت دانست.

آيا ممكن است آن روز، روز عرفه اى باشد كه پيامبر با مردم مشغول مراسم حج بود؟

هرگز، زيرا انجام مراسم حج جزئى از دين است نه تمام دين و حال آنكه قرآن مى فرمايد امروز تمام دين شما كامل شد.

پس كدام روز است؟

پس از بررسى روزهاى مهم حيات پيامبر خصوصاً روزهاى آخر عمر شريف حضرت، به روز هجدهم ذى الحجّة كه هشت روز بعد از عيد قربان است برخورد مى كنيم كه پيامبر در سال آخر عمر خود هنگام برگشت ازمراسم حج به منطقۀ غديرخم رسيدند كه حاجيان در آنجا از هم جدا مى شدند واهل هر منطقه اى به سوى سرزمين خود (يمن، مدينه، عراق و حبشه) باز مى گشت. در اين هنگام دستور نصب حضرت على به جانشينى پيامبر از سوى خداوند نازل شد و پيامبر با تشريفات آن را ابلاغ كردند و آيه فوق نازل شد كه:

1 - امروز كفار مأيوس شدند، زيرا تهمت هاى (شاعر، ساحر و مجنون) كفار نتوانست كارى كند و جنگ هاى بدر و خيبر و خندق هم به سود اسلام تمام شد.

تنها روزنه اميد كفار مرگ پيامبر بود و پيش خود مى گفتند كه پيامبر فرزند پسر ندارد و جانشين هم كه تعيين نكرده، پس با مرگ او چراغ دين خاموش مى شود.

اما همين كه ديدند جانشينى همچون على عليه السلام كه از هر فرزندى لايق تر است منصوب شد، روزنه اميد كفار بسته شد. آرى آن روز كفار مأيوس شدند.

2 - امروز دين كامل شد، چون در كنار قانون، حاكم آمد. در كنار دستور، مجرى نصب شد. در كنار طرح، الگو معرفى شد و براى ادامه حركت ماشين اسلام راننده معين شد.

آرى دين بى رهبر همچون داروى بى پزشك نمى تواند كامل باشد.

ص: 394

3 - امروز نعمت هاى الهى درباره شما مسلمانان به مرحله اتمام رسيد. اگر تمام نعمت ها باشد منهاى نعمت رهبرى، كار ناقص است. چون رهبر است كه با هدايت خود باعث مى شود مردم نعمت هاى الهى را در مسير واقعى خود قرار دهند.

4 - امروز كه شما داراى قانون و حاكم هر دو شديد، اسلام با تمام ابعادش كامل و من چنين مكتبى را براى شما مى پسندم.

بحث ما درباره نحوه معرفى و بيان نشانه هاى امام است و ديديم كه قرآن چگونه با بيان لطيف و حكيمانه خود به اين مهم مى پردازد، در اينجا سخن را كوتاه و به سراغ تلاش هاى رسول اكرم مى رويم كه چگونه حضرت براى معرفى مقام رهبرى تلاش مى فرمود.

تلاش پيامبر

پيامبر اسلام از همان روز اول بعثت، مكرر و به مناسبت هاى مختلف، خط رهبرى معصوم را مطرح نمود و در اولين روز تبليغ علنى خود، با نزول آيه «و انذر عشيرتك الاقربين»(1) كه خداوند فرمان داد خويشان نزديك خود را انذارنما، پيامبر جلسه اى تشكيل داد و نزديكان و فاميل خود را دعوت كرد و پس از پذيرايى فرمود:

اولين كسى كه به من ايمان آورد وصى و جانشين و خليفه من خواهد بود. اولين كسى كه اظهار ايمان كرد، حضرت على عليه السلام بود.(2)

در ماجراى جنگ تبوك نيز على عليه السلام را در مدينه جانشين خود قرار داد و فرمود: تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى عليه السلام هستى.(3)

گاهى براى معرفى رهبر پس از خود مردم را متوجه زهرا عليها السلام مى كرد و مى فرمود:

«فاطمة بضعة منّى»(4) فاطمه پاره تن من است. خشنودى و نارضايتى او را ملاك حقّ

ص: 395


1- . سوره شعراء، آيه 214
2- . بحارالانوار، ج 18، ص 162
3- . بحارالانوار، ج 5، ص 20 و در تفسيرنمونه ج 6، ص 343 بحث مفصّلى آمده است
4- . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 272

و باطل بيان مى كرد و مى فرمود:«يا فاطمة انّ اللّه يرضى لرضاك»(1) فاطمه جان! رضايت خداوند از مردم، بستگى به رضايت تو دارد.

گاهى با تشبيهاتى جالب فتنه هاى آينده را بيان مى كرد و راه را از چاه مشخص مى كرد، نظير تشبيه اهل بيت عليهم السلام به كشتى نوح كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مثل اهل بيتى كسفينة نوح مَن رَكبها نجى»(2) اهلبيت من همانند كشتى حضرت نوح هستند كه هر كه سوار آن شد، نجات پيدا كرد.

يعنى در گرداب حوادث، تنها كشتى نجات و ساحل امن، اهل بيت پيامبر عليهم السلام مى باشند و ديگر راهها سبب غرق شدن و هلاكت است.

گاهى با بيان فضائل حضرت على عليه السلام، ضمن بيان لزوم مراجعه به امام معصوم، امام را معرفى مى كردند، چنانكه فرمود:«أنا مدينة العلم و علىّ بابها»(3) من شهر علم هستم و علىّ درِ آن است.

گاهى به عمّار مى فرمود:«يا عمار تقتلك الفئة الباغية»(4) اى عمار! گروهى باطل و ظالم، تو را مى كشند.

اين سخنِ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سالها بعد ضربه اى محكم به دشمنان اسلام زد، زيرا همين كه عمار در جنگ صفين در ركاب على عليه السلام به دست ارتش معاويه شهيد شد، مردم سخن پيامبر را به ياد آوردند و قصد ترك جنگ و يارى معاويه را داشتند كه23

ص: 396


1- . بحارالانوار، ج 43، ص 48
2- . الغدير، ج 2، ص 301
3- . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 219
4- . بحارالانوار، ج 18، ص 123

معاويه با همفكرى عمروعاص حيله اى انديشيد و با توجيه سخن پيامبر، دوباره مردم نادان را فريب داد.

گاهى ابوذر را ملاك قرار داده و مى فرمود: زبان او صادق و بيان او حق است. يا مى فرمود: آسمان بر سر كسى راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است.(1) يعنى اى مردم! در مسئله رهبرى ببينيد ابوذر از چه كسى طرفدارى مى كند.

پيامبر در معرفى جانشين خود، سعى و تلاش فراوانى كرد تا مسير صحيح بعد از خود را به خوبى نشان دهد. حتى امامان پس از حضرت على عليه السلام به مردم معرفى كرد تا مردم راه را گم نكنند.

در لحظه رحلت نيز دست از تلاش برنداشت و فرمود: قلم و كاغذى بياوريد تا مطلبى را بنويسم كه پس از من گمراه نشويد. امّا متأسفانه همان كسانى كه خود را كانديداى مقام خلافت كرده بودند براى جلوگيرى از اين كار با كمال گستاخى فرياد زدند كه «انّ الرّجل ليهجر»(2) اين مرد در اثر فشار بيمارى، هزيان مى گويد!!

پيامبرى كه خداوند درباره اش مى فرمايد:

«و ما يَنطق عن الهوى ان هو الاّ وحى يُوحى»(3) او هرگز از روى هوى و هوس حرف نمى زند، گفته هاى او همه وحى است.

چرا تلاش ها بى نتيجه ماند

سؤال: با آن همه سفارش هاى پيامبر و لياقت هايى كه در حضرت على عليه السلام بود، چرا مردم مدت ها او را رها كردند؟

پاسخ: اولاً مسئله نافرمانى و پشت پا زدن به فرمان خدا كار تازه اى نيست، مگر ابليس گوش به فرمان خدا داد و براى آدم سجده كرد؟ مگر امّت موسى عليه السلام به خاطر اينكه چند روزى حضرت را نديدند منحرف نشدند؟ اين همه آيات قرآن ما را به ايمان و تقوى و عمل صالح و وفاى به عهد و امانتدارى دعوت كرده است، چرا اهل ايمان و تقوى و نيكوكارى كم است؟

ثانياً در اين ماجرا، كينه هاى ديرينه اى كه نسبت به على عليه السلام داشتند سبب شد كه امام مورد استقبال مردم قرار نگيرد. بخصوص اينكه اين مردم از خويشانِ كسانى بودندكه آن حضرت در جنگ هاى صدراسلام با مشركان بدر واُحد وخيبر وحُنين،

ص: 397


1- . بحارالانوار، ج 22، ص 404
2- . بحارالانوار، ج 30، ص 466
3- . سوره نجم، آيه 3 و 4

آنان را به درك واصل كرده بود.

ثالثاً آشنايى مردم با عدالت و دقّت عمل امام، مانع پذيرش او شد. عدّه اى كه امام را مى شناختند، از ابتدا با امام مخالفت كردند و عده اى ابتدا امام را پذيرفتند، ولى سرانجام پيمان شكستند. چنانكه اين جريان درباره ناكثين و كسانى كه بعد از قتل عثمان به امام گرويدند و سرانجام پيمان را شكسته و جنگ جمل را به پا كردند به خوبى به چشم مى خورد. آنها از امام تقاضاى حقوق و مزاياى مالى و اجتماعى ويژه داشتند ولى امام كه در حفظ مال محرومان دقيق بود و به اصطلاح مو را از ماست مى كشيد حاضر نبود به تقاضاى غير عادلانه آنان گوش دهد.

آنها سرانجام از امام بريدند و به صفوف باطل گرويدند و يا از دشمنان سرسخت امام شدند.

افراد سرشناس و خودخواه، به امام پيشنهاد مى كردند كه در كارها با ما مشورت كن. حضرت مى فرمود: هر كجا حكم و رضاى خدا را ندانم با همه مشورت مى كنم كه قهراً شما هم جزء آن جمع خواهيد بود.

آرى امامى كه اموال تاراج رفته را پس مى گيرد، قهراً افرادى ناراضى بر عليه او به پامى خيزند.

به هر حال آنان كه به سفارشات پيامبر عمل نكردند و نصب الهى را ناديده گرفتند و خط رهبرى را تغيير دادند و بدين وسيله مايۀ آزار و اذيّت پيامبر و اهل بيت او شدند، بايد منتظر قهر و عذاب الهى باشند.

«و الّذين يؤذون رسول اللّه لهم عذاب اليم»(1) براى آنان كه رسول خدا را اذيّت مى كنند، عذابى دردناك است.

كدام اذيّت بالاتر از بى اعتنائى به توصيه ها و سفارشات پيامبر و كنار گذاردن جانشين آن بزرگوار است.61

ص: 398


1- . سوره توبه، آيه 61
احقاق حق يا تلاش و فرياد

علاوه بر معرّفى شدن حضرت على توسط رسول گرامى كه بيان شد، خود امام نيز در موارد متعدى حقانيّت خود را اعلام مى فرمود. مثلاً در جواب كسى كه گفت چقدر براى حكومت حريص هستى فرمود:

«انّما طلبتُ حقّاً لى»(1) همانا من حقّم را مطالبه مى كنم.

در جاى ديگر فرمود:

«أرى تُراثى نَهباً»(2) ميراث خود را به غارت رفته مى بينم.

و در جاى ديگر فرمود:

«لقد علمتم أنّى أحقّ الناس بها من غيرى»(3) همانا شما به خوبى مى دانيد كه من لايق ترين مردم نسبت به امر خلافت هستم.

همچنين مى فرمايد:

«انّ مَحلّى منها مَحلُّ القطب من الرّحى»(4) همانا جايگاه من در حكومت و خلافت، جايگاه ميل وسط سنگ آسياست.

ص: 399


1- . نهج البلاغه، خطبه 172
2- . نهج البلاغه، خطبه 3
3- . نهج البلاغه، خطبه 74
4- . نهج البلاغه، خطبه 3

صفات امام

اشاره

براى آشنايى با صفات امام، به صورت گذرا و كوتاه، صفاتى را بيان مى كنيم. البتّه نياز به يادآورى نيست كه صفات امام همان صفات پيامبر است. اينك به برخى از آن صفات اشاره مى كنيم.

عصمت

عصمت يعنى آنكه انسان نه تنها گناه نكند بلكه در فكر گناه هم نباشد. ما در برخى گناهان حالت عصمت داريم، زيرا تاكنون مرتكب آن نشده ايم و فكر آن را هم نكرده ايم؛ نظير عريان به كوچه و بازار رفتن، خودكشى و يا كشتن ديگران.

همان گونه كه ما در بسيارى گناهان به خاطر علم و آگاهى كه به زشتى و پستى و بد عاقبتى آن داريم هرگز به فكر انجام آن نيستيم، امام هم به خاطر علم و يقينى كه به ناپسندى همۀ گناهان دارد، هرگز گرد آن نمى رود.

لزوم عصمت امام از خطا و نسيان نيز به جهت آن است كه ما معمولاً در رفتار و منش خود دچار خطا و اشتباه مى شويم، پس نياز به يك امام معصوم داريم تا به او مراجعه كرده و حقيقت را بازشناسيم و او ما را حفظ كند. لذا او نبايد خطاكار باشد.

سؤال: اگر امام معصوم است، پس سبب اين همه گريه و زارى و توبه و انابه كه از امامان نقل شده چيست؟

پاسخ: اگر در تاريكى شب، وارد يك انبار بزرگ شديد و در دست شما تنها يك چراغ قوّه بود، شما اشياى بزرگ را براحتى مى بينيد، اما چيزهاى كوچك را به دليل نور كم نمى بينيد. حال اگر نورافكنى قوى در اختيار شما باشد، حتى چيزهاى بسيار ريز

ص: 400

روى زمين را مى بينيد. كسانى كه نور ايمانشان كم است، فقط گناهان بزرگ را مى بينند و بسيارى از گناهان ديگر را نمى بينند و يا اهميّتى به آن نمى دهند، امّا كسانى كه داراى نور ايمان قوى هستند، چيزهاى به ظاهر بى اهميّت و ناچيز را هم مى بينند.

گريه و انابه انبيا و امامان به خاطر آن بود كه نور ايمانشان بسيار زياد بود و خود را در محضر خدا مى ديدند. لذا حتى امور عادى دنيوى كه گناه نيست امّا مايه غفلت مى شود، در نزد آنان گناه بوده و به خاطر آن گريه مى كردند.

چنانكه اگر بنده در خانه سرفه كنم، براى سرفه كردن از كسى عذرخواهى نمى كنم، اما به هنگام ضبط برنامه تلويزيون و پشت تريبون، اگر يك سرفه كنم، فوراً معذرت خواهى مى كنم. مگر با سرفه كردن مرتكب گناهى شده ام كه عذرخواهى مى كنم؟ خير، بلكه چون مردم را حاضر و خود را در محضر مردم مى بينم چنين مى كنم. آرى كسى كه خود را در محضر خدا بداند، از كارهايى كه گناه هم نيست، عذر خواهى مى كند.

سعۀ صدر

امام بايد سعه صدر داشته باشد، زيرا زودرنجى و كم حوصلگى با اداره و رشد و هدايت جامعه سازگار نيست. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«آلة الرياسة سعة الصدر»(1) روح بزرگ، لازمۀ رياست است.

هنگامى كه خداوند حضرت موسى عليه السلام را براى هدايت مردم برگزيد، آن حضرت از خدا چند چيز درخواست نمود كه اولين آنها سعه صدر و ظرفيّت داشتن بود:

«ربّ اشرح لى صدرى»(2) خدايا سينه اى گشاده و روحى بلند به من مرحمت فرما تا بتوانم در برابر تمام حوادث بردبار باشم.

ص: 401


1- . نهج البلاغه، حكمت 176
2- . سوره طه، آيه 25

پيامبر اسلام با شرح صدرى كه داشت در روز فتح مكه كه مسلمانان مى خواستند از مشركان انتقام آزار و شكنجه هاى آنان را بگيرند، فرمود: امروز، روز رحمت است نه انتقام.

امام حسن عليه السلام در برخورد با جسارت هاى مرد شامى و شنيدن آن همه فحش و ناسزا، با گشاده رويى و بدون كم ترين ناراحتى به او فرمود: علّت ناراحتى تو چيست؟ اگر نيازمندى، بى نيازت كنم و به قدرى به او لطف و مهربانى نمود كه مرد شامى شرمنده شد و گفت: خدا بهتر مى داند كه چه كسى را رهبر مردم قرار دهد.

در تاريخ و سيرۀ هريك از امامان معصوم، سعۀ صدر آن بزرگواران در برخورد با معاندان و مخالفان به چشم مى خورد و حتى خود دشمنان به آن اعتراف نموده اند.

عدالت

عدالت خواهى در فطرت همه انسان ها نهفته است و امام بايد نمونه بارز آن باشد. ما در بخش عدالت اجتماعى كتاب عدل، نمونه هاى جالبى را پيرامون عدالت حضرت على عليه السلام بيان كرديم و در اينجا به چند نمونه ديگر اشاره مى كنيم.

1 - امام عليه السلام طىّ نامه اى به يكى از فرماندهان خود چنين هشدار داد: به خدا سوگند، اگر اطلاع پيدا كنم كه تو در بيت المال، كم يا زياد خيانت كرده اى آنچنان بر تو سخت مى گيرم كه موهايت بريزد، كمرت خم شود و اعتبار اجتماعى خود را از دست بدهى.(1)

2 - به مالك اشتر چنين دستور مى دهد كه بايد براى دورترين نقاط كشور، همان مقدار سهم باشد كه براى نزديك ترين آنها به مركز حكومت است. «فان للاقصى منهم مثل الذى للادنى»(2)

3 - دربارۀ قصاص قاتل خود ابن ملجم فرمود: بعد از شهادتم جز او مزاحم

ص: 402


1- . نهج البلاغه، نامه 20
2- . نهج البلاغه، نامه 53

ديگرى نشوند و كس ديگرى را نكشند.«لا يقتلنّ بى الاّ قاتلى»(1) حتى فرمود همان گونه كه او يك ضربت به من زده شما هم يك ضربت به او بزنيد و دقت كنيد كه از مرز عدالت تجاوز نكنيد.

4 - در ماجراى حدّى كه به دست قنبر انجام شد، چون او سه شلاق بيشتر زد، امام عليه السلام با رعايت عدالت همان سه شلاق را به قنبر پس زد.(2)

5 - امام عليه السلام فرمودند: به خدا سوگند اگر اقليم هاى هفتگانه را به من بدهند تا به مورچه اى ظلم كنم و پوست جوى را از دهان او بگيرم اين كار را نخواهم كرد.(3)

6 - به امام اطلاع دادند كه زينت يك زن غير مسلمان به ظلم از او گرفته شده و در جامعه اسلامى امنيّت او سلب شده است، آن حضرت به قدرى ناراحت شدند كه فرمودند: اگر مسلمان از اين غصّه حادثه بميرد جا دارد.(4)

دورى از هوى و هوس

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «هيهات ان يغلبنى هواى»(5) چه دور است كه هوسهاى من بر من غالب شود و مرا از مسير حق وعدالت دور كند.

امام صادق از حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه شرايط امامت چند چيز است، از جمله اينكه «لا يلهو بشىء من امر الدنيا»(6) مسائل مادى و دنيوى او را سرگرم و مشغول نكند.

شجاعت

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«و ما اهدّدُ بالحرب»(7) تاكنون جنگى مرا نترسانيده و در روحم اثر نگذاشته است.

ص: 403


1- . نهج البلاغه، نامه 47
2- . وسائل الشيعه، ج 29، ص 128
3- . نهج البلاغه، خطبه 224
4- . نهج البلاغه، خطبه 27
5- . نهج البلاغه، نامه 45
6- . بحارالانوار، ج 25، ص 164
7- . نهج البلاغه، خطبه 22

امام صادق از حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه امام بايد شجاع ترين مردم باشد.(1)

در حديث ديگر مى خوانيم: امام نبايد ترسو باشد.(2) بلكه بايد مسئله مرگ و شهادت براى او حل شده باشد.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: به خدا خدا سوگند! به مرگ آن چنان علاقه اى دارم كه طفل به پستان مادر ندارد.(3)

فضليت و سابقه نيك

حضرت على عليه السلام در نامه اى به معاويه مى نويسد:«متى كنتم يا معاويةُ ساسةَ الرّعية و وُلاةَ امرِ الاُمّة بغير قَدم سابق و لا شَرَف باسِق»(4) اى معاويه! شما را به سياست و زمامدارى مردم چكار؟ تو كه نه داراى سابقه خوبى هستى و نه شرف و فضيلت بلندى دارى.

آرى امام نبايد كوچك ترين سابقه سوئى داشته باشد.

حكم طبق كتاب خدا

امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «فلعمرى ما الامام الاّ الحاكم بالكتاب» به جانم سوگند كه امام نيست، مگر كسى كه طبق كتاب خدا حكم مى كند.

آنگاه ادامه دادند:«الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذلك»(5) امام بايد به دين حق معتقد باشد و هوسهاى خود را كنترل كند.

عطوفت و سياست

امام رضا عليه السلام درباره صفات امام چنين مى فرمايد:

«أشفق عليهم من آباءهم وامّهاتهم» نسبت به مردم از پدران و مادران آنها مهربان تر است.

ص: 404


1- . بحارالانوار، ج 25، ص 165
2- . بحارالانوار، ج 25، ص 172
3- . نهج البلاغه، خطبه 5
4- . نهج البلاغه، نامه 10
5- . بحارالانوار، ج 44، ص 334

«عالم بالسياسة» با تدبير جامعه را اداره مى كند.

«قائم بالرياسة» از عهدۀ مسئوليّت بزرگ الهى برمى آيد.

«يكلّم الناس بكلّ لسان و لغة»(1) مى تواند به هر زبان و لغتى با مردم سخن بگويد.

زهد و سادگى

يكى از صفات امام، زهد و بى علاقگى به دنياست.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«واللّه ما كانت لى فى الخلافة رغبة»(2) به خدا سوگند! من ميل و رغبتى به خلافت ندارم.

و درباره لباس وصله دار خود مى فرمايد:«واللّه لقد رَقَّعتُ مدرعتى هذه حتى استَحيَيتُ من راقعها»(3) به خدا سوگند! آن قدر اين لباس را وصله زده ام كه ديگر از وصله زننده آن خجالت مى كشم كه به او مراجعه كنم.

در جاى ديگر مى فرمايد:

«انّ اللّه فَرَض على ائمة العدل ان يُقدّروا انفسهم بِضعَفَةِ الناس»(4) همانا خدا واجب كرده كه امامان بر حق و عادل، زندگى خود را ساده بگيرند تا همگام با محرومان جامعه بوده و بدينوسيله تسكين و دلگرمى براى فقرا باشند.

حق گرايى و حق مدارى

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: از هنگامى كه حق به من معرفى شد تاكنون شك و ترديدى براى من پيدا نشده است.«ما شَككتُ فى الحق مذ اريتُه»(5)

و مى فرمايد: تاكنون نه خود گمراه شده ام و نه كسى به واسطه من گمراه شده است. «و لا ضَللتُ و لا ضُلَّ بى»(6)

ص: 405


1- . كافى، ج 1، ص 201
2- . نهج البلاغه، خطبه 205
3- . نهج البلاغه، خطبه 160
4- . نهج البلاغه، خطبه 205
5- . نهج البلاغه، حكمت 184
6- . نهج البلاغه، حكمت 185
قاطعيّت در راه حق

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: من از قومى هستم كه هرگز ملامت هاى ملامت كنندگان در آنها اثر نمى گذارد. «وانّى لَمِن قوم لا تاخذهم فى اللّه لومة لائم»(1)

پيشگامى در كارها

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«مَن نَصب نفسه للناس اماماً فليبدء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه»(2)

كسى كه خود را امام مردم قرار مى دهد بايد از خود شروع كند و روش تربيتى او عملى باشد قبل از آنكه از طريق زبان تربيت كند.

بى تكلّفى

خداوند به حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: به مردم بگو:«و ما أنا من المتكلّفين»(3)من اهل تكلّف و مشقّت نيستم و تصنّع در كارم نيست.

نشانه تكلّف آن است كه انسان حاضر نيست دعوت افراد گمنام را بپذيرد يا از كار خلاف خود عذرخواهى كند يا چيزى را كه نمى داند با شهامت بگويد نمى دانم يا جايى كه لازم است مشورت كند.

كسى كه اهل تكلّف است نسبت به كوچك ترها ظالم و نسبت به بزرگ ترها شخصيّت زده است. امّا امام بى تكلّف ترين و متواضع ترين افراد است.

هنگامى كه مردم براى استقبال از حضرت على عليه السلام به دنبال او مى دويدند، حضرت آنان را منع كرد. همان گونه كه پيامبر اجازه نمى داد مردم پياده راه بروند در حالى كه آن حضرت سواره هستند.

ص: 406


1- . نهج البلاغه، خطبه 192
2- . نهج البلاغه، حكمت، 73
3- . سوره ص، آيه 86
مدارا با مردم

يك رهبر آسمانى براى تربيت مردم بايد با آنان مدارا كند ولى مداهنه هرگز.

مدارا صرف نظر كردن از دنيا و مقام خود براى اصلاح دين يا دنياى مردم است، اما مداهنه صرف نظر كردن از برخى دستورات دين و مكتب، براى حفظ موقعيّت خود و رسيدن به مقام و دنياست.

مدارا يعنى نسبت به افراد كم ظرفيّت و كج فهم و فرارى، عفو و اغماض داشته باشيم تا جذب مكتب شوند، اما مداهنه يعنى با همه گروه ها كنار آمدن و سازش كردن براى حفظ موقعيّت خود.

مدارا از سعه صدر برمى خيزد، ولى مداهنه از ضعف و سودجوئى، مدارا كردن از عقل است و مداهنه از شيطنت.

امام بايد اهل مدارا و عفو و تغافل و سعه صدر و گذشت باشد تا افرادى كه به عللى نقطه ضعفى داشته اند، از پيروى او مأيوس نشوند و او همچون يوسف كه برادران خطاكار خود را پس از پشيمانى توبيخ نكرد و فرمود:«لاتثريب عليكم اليوم»(1) امام نيز بتواند مردم را زير پوشش محبت خود به اسلام جذب كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«بعثتُ بمداراة الناس»(2) من مبعوث شدم كه با مردم مدارا كنم.

همچنين فرمود:«انّ اللّه امرنى بمداراة الناس كما امرنى باقامة الفرائض»(3) خداوند به من امر كرده كه بامردم مدارا كنم، همان گونه كه امر نموده واجبات ونمازهاى واجب را انجام دهم.

و در جاى ديگر فرمودند:

«انّا معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم»(4) ما پيامبران مأموريّت داريم طبق عقل و فهم مردم با آنان سخن بگوئيم.

ص: 407


1- . سوره يوسف، آيه 92
2- . نهج الفصاحه، حديث 1093
3- . نهج الفصاحه، حديث 677
4- . كافى، ج 1، ص 23
آگاهى از تاريخ گذشتگان

حضرت على عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام چنين مى فرمايد: فرزندم! گرچه من عمر پيشينيان را نكرده ام ولى در زندگى و روش و اعمال آنان فكر كرده و در اخبار و تاريخ وآثار آنان سير كرده وچنان آگاهى دارم كه گويا همچون يكى از آنان شده ام.(1)

رسيدگى به مشكلات مردم

حضرت على عليه السلام بر اعمال و رفتار كارگزاران خود نظارت دقيقى داشتند و به گزارشها و شكايات مردمى ترتيب اثر داده و شخص مورد شكايت را احضار و مورد بازجوئى قرار مى دادند. همچنين حساب مالى آنان را به دقت زير نظر داشته و بارها به نمايندگان خود مى فرمودند:«فارفع الى حسابك»(2) حساب و عملكرد مالى خود را نزد من بياور و آن را به من نشان بده.

صبر و خداباورى

يكى ديگر از صفات و شرائط امام، پايدارى در راه حقّ و داشتن يقين و باور صحيح است. قرآن در اين باره مى فرمايد:«وجعلنا منهم ائمّة يهدون بأمرنا لمّا صبروا و كانوا بآياتنا يوقنون»(3) از بنى اسرائيل افرادى را براى هدايت مردم برگزيديم كه اهل صبر و پشتكار بودند و آيات خدا را باور و يقين داشتند.

يقين، سرچشمه عصمت و پشتوانه تمام كمالات معنوى است.

اخلاص و دورى از ماديّات

حضرت على عليه السلام در نامه به فرماندار آذربايجان مى نويسد:

«انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنه فى عنقك امانة»(4) همانا مقام تو براى تو يك امانت و

ص: 408


1- . نهج البلاغه، نامه 31
2- . نهج البلاغه، نامه 40
3- . سوره سجده، آيه 24
4- . نهج البلاغه، نامه 5

مسئوليّت است، نه وسيله كسب و كار و ارتزاق و رفاه.

قرآن يكى از امتيازات انبيا را بى توقّعى آنان دانسته كه پاداش زحمات خود را تنها از خدا مى خواستند و هيچ انتظار مادّى از مردم نداشتند، چنانكه در سوره شعراء(1) از قول حضرت نوح، هود، صالح، شعيب و لوط عليهم السلام نقل مى كند كه گفتند:«أن اجرى الاّ على ربّ العالمين» ما جز پروردگار خود از ديگران اجر و پاداشى نمى خواهيم.

توانايى و علم سرآمد

امام بايد لايق ترين و آگاه ترين مردم باشد. امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايد:

«انّ احقّ الناس بهذا الامر أقواهم عليه و أعلمهم بامر اللّه فيه» همانا سزاوارترين مردم به امر امامت و رهبرى امّت كسى است كه از همه مردم نسبت به آن، هم قوى تر و لايق تر و هم نسبت به فرمان خدا درباره آن آگاه تر باشد.

آرى هم توانايى و قدرت و هم علم و آگاهى دو شرط لازم براى امامت و رهبرى مردم است. امام در ادامه مى فرمايد:

«لايحمل هذا العلم الاّ اهل البصر و الصبر و العلم بمواقع الحق»(2) تنها كسى مى تواند پرچم رهبرى را حمل كند كه اهل بصيرت و پايدارى و علم و دانش باشد.

قرآن مى فرمايد:«أفمن يَهدى الى الحقّ أحقّ أن يتّبع أمّن لا يهدّى الاّ أن يُهدى»(3) آيا كسى كه به سوى حق راهنمايى مى كند بهتر است پيشوا باشد يا كسى كه خودش نيز سرگردان است و نياز به راهنما دارد.

دورى از امتيازطلبى

امام در حقوق اجتماعى خود را با ديگران برابر و يكسان مى داند و امتياز خاصى را براى خود قائل نيست. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«انّما أنا رجل منكم لى ما لكم و

ص: 409


1- . سوره شعراء، آيات 109 تا 180
2- . نهج البلاغه، خطبه 173
3- . سوره يونس، آيه 35

علىّ ما عليكم»(1) من يك نفر همانند شما و از خودتان هستم، هرچه براى شماست، براى من هم هست و هر چه بر عهده شماست، بر عهده من هم هست. يعنى همه از حقوق مساوى برخورداريم.

حفظ منافع اسلام نه منافع خود

با آنكه حضرت على عليه السلام را از حق مسلم خود محروم كردند و او را از رهبرى كنار زدند، امّا آن حضرت صبر كرده و مى فرمود:

اگر كار مسلمانان به خوبى حل شود من حرفى ندارم و ظلم بر خودم را تحمّل مى كنم.(2)

به خدا سوگند اگر به خاطر تفرقه نبود غير از اين روش، راه ديگرى را انتخاب مى كردم و با قيام مسلحانه حقم را مى گرفتم.(3)

ابن عباس به حضرت على عليه السلام فرمود: در شوراى شش نفرى عثمان شركت نكنيد، زيرا برنامه چنين طراحى شده كه شما را حذف كنند. امام فرمود: چون دعوت شده ام مى روم زيرا من از خلاف و تخلف بيزارم و ميل ندارم جلسه به خاطر من منحل شود.

ص: 410


1- . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36
2- . سيرى در نهج البلاغه، ص 182
3- . نهج البلاغه، خطبه 119

تعيين امام

اشاره

بهترين شيوه تعيين رهبر و مقام مسئول در جوامع امروز انتخابات است، ولى شكّى نيست كه انتخابات راه حل است، امّا همه جا راه حق نيست.

هيچ برهان و دليل علمى و عقلى، لياقت، صلاحيّت و حقانيّتِ شخص انتخاب شده را تأييد نمى كند، گرچه در مقام عمل، رأى اكثريّت مورد نظر قرار مى گيرد و بهترين راه حل است. علاوه بر آنكه اين توجّه به رأى اكثريّت، تنها در مسائل اجتماعى است و در مسائل اعتقادى، رأى اكثريّت هيچ ارزشى ندارد و گرنه بايد پيامبران دست از دعوت خود برداشته و تابع رأى اكثريّت كه كافر يا مشرك بودند مى شدند. چنانكه در سوره انعام مى خوانيم:

«و ان تُطع اكثر مَن فى الارض يضلّوك عن سبيل اللّه ان يتّبعون الاّ الظنّ و ان هم الاّ يخرصون»(1) اى پيامبر! اگر از اكثر كسانى كه روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند، زيرا آنها تنها از گمان و حدس پيروى مى كنند.

بنابراين در مسئله بسيار حساس و اساسى امامت، كه امرى اعتقادى است، رأى و انتخاب مردم نقشى ندارد و تعيين آن به عهده خداوند است. البتّه بيعتِ مردم با امام، زمينه را براى اعمال حاكميتِ امام فراهم مى كند، نه آنكه امام با رأى مردم امام مى شود و با اعراض مردم از امامت ساقط مى شود.

حضرت على عليه السلام در مدّت 25 سال خانه نشينى نيز امام بود، امّا امكانِ اعمال حاكمينژت نداشت.

ص: 411


1- . سوره انعام، آيه 115
تجربه هاى تلخ

بارها در انتخابات، افرادى با رأى اكثريّت انتخاب شده اند ولى دير يا زود اشتباه مردم در انتخاب روشن شده است. افرادى چنان با ريا و تظاهر و سياست گام بر مى داشتند كه احتمال خلاف در آنان نمى داديم و علاوه بر رأى دادن حاضر بوديم جان خود را نيز فدا كنيم، ولى در حوادث مختلف كه زمينه ساز روشن شدن حقايق و اسرار است، چهره واقعى آنان نمايان شد ودر مقابل مال و مقام روحياتشان تغيير پيدا كرد.

راستى كه انسان محدود با نداشتن علم غيب و اطلاع از آينده و باطن افراد چگونه مى تواند نظر صد در صد صحيحى درباره شخصى داشته باشد؟!

مگر انگيزه ها و حالات و عملكرد انسان ها با توجّه به شرايط و موقعيّت هاى مختلف تغيير نمى كند؟ چه بسا افرادى كه امروز مؤمن و متعهد هستند امّا فردا دست از ايمان و تعهد بر مى دارند.

افراد بسيار زيادى را سراغ داريم كه مايه اميد بودند، عامل يأس و نااميدى شدند و كسانى كه احتمال خيرى درباره آنان نبود، دگرگون شده و مايه صدها خير و بركت گشتند. مگر ساحران مزدور فرعون براى آبروريزى موسى عليه السلام پا به صحنه نگذاشتند كه ناگاه با بيدارى وجدان و فطرت خفته آنان، از بهترين طرفداران موسى شدند و مگر بلعم باعورا مردى دانشمندى نبود كه به خاطر دنياگرايى و گرايش به طاغوت، همه كمالات خود از دست داد.

البتّه غرض ما از بيان اين نمونه ها كوبيدن انتخابات و رأى مردم نيست، بلكه هدف ما اين است كه بگوييم انتخابات بهترين راه حل در مسائل اجتماعى است، اما يك راه الهى و علمى و صد در صد قطعى نمى تواند باشد.

براى اينكه مطالب فوق بهتر روشن شود حديث جالبى را از امام سجاد عليه السلام بيان مى كنم، امام فرمودند:

ص: 412

«اذا رأيتم الرجل قد حسن سَمتُه و هَديُه و تَماوَتَ فى مَنطقه و تَخاضَع فى حركاته فَرويداً لا يغرّنّكم» هرگاه ديديد كه مردى خوش برخورد است و راه و روش وى خوب است و از خود زهد و عبادت نشان مى دهد و در حركات خود خيلى شكسته نفسى مى كند، پس در قضاوت نسبت به او عجله نكنيد و فريب ظاهر او را نخوريد.

سپس امام چنين بيان مى فرمايد:

«فما اكثر من يعجزه تناول الدّنيا و ركوبُ المحارم منها لِضَعف بنيته و مهانَته و جُبن قلبه فنَصبَ الدّين فخّاً لها فهو لا يزال يَخِتلُ الناسَ بظاهره فان تمكّن من حرام اقتَحَمه» چه بسيارند افرادى كه از به دست آوردن دنيا عاجزند و به دنيا نرسيدن آنها به خاطر ناتوانى جسمى يا عدم لياقت وكمبود شخصيّت يا ترس اوست (نه به خاطر ايمان وتقوى).

آرى چون ناتوان يا بى شخصيّت و يا ترسو است، دين را دام براى رسيدن به دنيا قرار داده و دائماً مردم را با ظاهر خود فريب مى دهد و اگر مى توانست به حرام برسد، بى اختيار خود را در آن مى انداخت.

امام، چنين ادامه مى دهد:

«و اذا وَجدتموه يَعِفُّ عن المالِ الحَرام فَرويداً لا يَغرّنكم فانّ شَهوات الخَلق مختلفة فما اكثَر من يَنبو عن المال الحَرام و ان كَثُر و يَحملُ نفسه على شَوهاءَ قبيحة فيأتى منها مُحرِّماً» و اگر ديديد كه از مال حرام دورى مى كند باز هم صبر كنيد و زود درباره او قضاوت نكنيد، زيرا شهوات مردم مختلف است. چه بسيارند افرادى كه از مال حرام كناره مى گيرند گرچه زياد باشد اما خود را بر اعمال ناپسند وادار و مرتكب ديگر حرام ها مى شوند.

سپس امام ادامه دادند:

«فاذا وجدتموه يَعفُّ عن ذلك فرويداً لا يغرنّكم حتى تَنظروا ما عقده عقله فما اكثر من ترك ذلك اجمع ثم لا يَرجع لا بعقلٍ متين فيكون ما يُفسده بجهله اكثر ممّا يُصلحه بعقله» پس اگر ديديد او از تمام اعمال ناپسند دورى مى كند، باز شما را گول نزند تا ببينيد ميزان تعقّل او چه مقدار است؟ زيرا بسيارند افرادى كه از تمام اعمال بد دورى مى كنند اما يك درايت

ص: 413

و ريشه عقلائى ندارند و لذا چون شعور فكرى او كم است معمولاً بجاى اصلاح دست به افساد مى زند.

و آنگاه فرمودند:

«فاذا وجدتم عقله مَتينا فرويداً لايَغرنّكم حتى تَنظروا أ مع هواه يكون على عقله او يكون مع عقله على هواه و كيف محبّته للرئاسات الباطلة و زُهده فيها فانّ فى الناس مَن خسرالدنيا و الاخرة بترك الدنيا للدنيا...» و اگر ديديد داراى عقل متين هم هست باز فريب نخوريد و صبر كنيد تا ببينيد آيا با هواى نفس خود عقل را مى كوبد يا با كمك عقل بر عليه هواى نفس گام برمى دارد و نسبت به رياست هاى باطل چقدر علاقمند است. زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه در دنيا و آخرت زيان كارند. زيرا دنيا را رها مى كنند نه براى خدا بلكه براى رسيدن به دنيا، زيرا لذّت رياست نزد او به مراتب از لذّت مال و دنيا بيشتر است.

و سرانجام امام فرمودند:

«لكن الرجل كل الرجل نعم الرجل الذى جعل هواه تبعاً لامر اللّه و قواه مبذولة فى رضى اللّه يرى الذل مع الحق اقرب الى عزّ الابد...» انسان واقعى كسى است كه خواسته هايش را تابع و مطيع فرمان الهى و توانش را در مسير رضايت خداوند قرار دهد و ذلّت با حق را از عزّت با باطل به رستگارى و سعادت نزديك تر بداند.

در پايان امام ضمن تشويق به پيروى از چنين شخصى مى فرمايد:

فذلكم الرجل فبه فتمسكوا و بسنّته فاقتدوا و الى ربّكم به فتوسّلوا فانه لاترد له دعوة و لا يخيب له طلبة»(1) به رفتار و منش اين شخص چنگ بزنيد و به روش او اقتدا كنيد و براى رشد و پرورش خود و رسيدن به خداوند به او متوسل شويد چرا كه دعا و درخواستش مستجاب شده و رد نمى شود.

نتيجه اين حديث طولانى اين است كه با اين همه راه هاى فريب و رياكارى،84

ص: 414


1- . بحارالانوار، ج 74، ص 184

چگونه مى توان با يك سرى شناخت هاى سطحى سرنوشت رهبرى امت را با انتخابات معين نمود.

آرى، انتخابات مى تواند راه حل باشد اما همه جا راه حق نيست.

امام صادق عليه السلام فرمود:«اذا كان لك صديق فولىّ ولاية فاصبته على العشر مما كان لك عليه قبل ولايته فليس بصديق سوء»(1) هرگاه دوستى داشتى كه به رياستى رسيد و يك دهم علاقه و وفادارى قبل از رياستش را نسبت به تو داشت دوست بدى نيست.

پست و مقام و رياست انسان را عوض مى كند، چه بسيار افراد فداكار و علاقمندى كه پس از گرفتن مقام، روحيه و روش آنان عوض شده است. به همين جهت مى گوئيم تعيين رهبر بايد از طرف خدا باشد، اوست كه علم غيب دارد و آينده و تمام حالات افراد را مى داند و بهتر مى داند كه مقام رسالت و پيام رسانى خود را نزد چه شخصى قرار دهد.«اللّه اعلم حيث يجعل رسالته»(2)

قضاوت مردم همه جا حق نيست

امام باقر عليه السلام به جابر فرمودند:«واعلم بانك لاتكون لنا ولياً حتى لواجتمع عليك اهل مصرك وقالوا انك رجل سوء لم يحزنك ذلك ولو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك ولكن اعرض نفسك على كتاب اللّه»(3) اى جابر! تو ولى ما نمى شوى مگر زمانى كه اگر تمام مردم شهر درباره تو بگويند فلانى مرد بدى است ناراحت نشوى، و اگر هم گفتند مرد خوبى است شاد نشوى، بلكه براى شناخت خود، خود را به كتاب خدا عرضه نمائى.

از اين حديث هم به خوبى استفاده مى شود كه همه جا رأى و قضاوت مردم دليل بر حقانيّت يا باطل بودن نيست.

در قرآن مى خوانيم كه مردم مى گفتند چرا قرآن بر مرد سرشناسى از دو قريه مكه و طائف نازل نشد؟«وقالوا لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم»(4)

ص: 415


1- . بحارالانوار، ج 74، ص 157
2- . سوره انعام، آيه 124
3- . تحف العقول، ص 284
4- . سوره زخرف، آيه 31

آنها خيال مى كردند همين كه فلان شخص، سرشناس و معروف يا سرمايه دار و باغ دار است بايد وحى هم به او نازل شود!!

همين كه طالوت از طرف خدا فرمانده لشكر شد، بسيارى از مردم فرماندهى او را فقط به خاطر فقر و تهيدستى او نپذيرفتند.(1)

مگرنه اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خواندن خطبه نماز جمعه بود كه صداى طبل كاروان تجارى بلند شد و ناگاه همۀ مردم از پاى خطبۀ رسول خدا بلند شدند و به سوى مال التجاره رفتند و مشغول خريد شدند و جز چند نفر نزد حضرت باقى نماندند.

تا كنون مشخص شد كه مسئله امامت از اساسى ترين مسائل اعتقادى و عامل هدايت و رشد جامعه است و طبق روايات متعدد، عبادت بدون داشتن رهبر حق مورد قبول نيست گرچه انسان در طول عمر، سخت ترين نوع عبادت را انجام دهد.(2)

همچنين مشخص شد كه جامعه نياز به رهبر دارد. زيرا سقوط و يا رشد يك جامعه بستگى به رهبرى آن دارد و دانستيم كه راه هاى اغفال و وسوسه و تهديد و تطميع باز است و افرادى خود را به دروغ به نام رهبر و امام جازده و گروه هايى را به نيستى كشانده و بدبخت كرده اند.

در اينجا بجاست شيوه تعيين رهبر و راه شناخت امام حق و امام باطل را از قرآن و حديث فراگيريم.

تعيين امام تنها از طرف خداست

بعد از آنكه خداوند حضرت ابراهيم عليه السلام را با حوادثى از قبيل گذشت از مال و

ص: 416


1- . سوره بقره، آيه 247
2- . بحارالانوار، ج 27، ص 190

جان و همسر و... آزمايش نمود و او از عهده تمام امتحانات الهى پيروز درآمد، خداوند او را به مقام امامت و رهبرى نصب فرمود. متن فرمان و ابلاغ چنين بود:

«انّى جاعلك للناس اماماً»(1) من تو را براى مردم، امام قرار دادم.

در اين ابلاغ از جمله «انّى جاعلك» استفاده مى شود كه نصب امام بايد تنها از طرف خدا باشد. زيرا امام بايد داراى شرائط و ويژگى هايى باشد كه جز خدا كسى واقف به آنها نيست از جمله:

امام بايد تمام قوانين حاكم بر انسان و هستى را بداند.

امام بايد از نتيجه حتمى راهى كه انتخاب مى كند آگاه باشد.

امام بايد در رهبرى خود منافع خود را در نظر نگيرد و عوامل درونى و بيرونى محرّك او نباشد.

امام بايد از عالى ترين صفات برجسته انسانى در حد اعلى برخوردار باشد و ناگفته پيداست كه اين شرائط در افراد معمولى يافت نمى شود و مردم نيز از وجود اين شرائط در افراد بى خبرند.

امامت، عهد و پيمان الهى

نكته اى را كه بايد توجه نمود اين است كه قرآن از مسئله امامت باكلمه «عهدى» نام برده و همينكه حضرت ابراهيم عليه السلام مقام امامت را براى فرزندان خود طلب نمود خداوند پاسخ داد كه عهد من (كه همان مقام امامت است) به افراد ظالم نمى رسد:

«لاينال عهدى الظالمين»(2)

اگر امامت عهد و پيمان خداست ما نمى توانيم آن را با شورا حل كنيم، چون در آيات مربوط به شورا، كلمه «أمر» آمده مانند:«وامرهم شورى بينهم» كار مردم با ايمان با مشورت انجام مى گيرد و يا به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده مى شود كه «وشاورهم فى الامر» در مسائل مردم با آنان مشورت كن. توجه داريد كه مورد مشورت در هر دو

ص: 417


1- . سوره بقره، آيه 124
2- . سوره بقره، آيه 124

آيه، امور مربوط به مردم و مسائل اجتماعى است و هرگز شامل مسئله امامت كه عهد و پيمان خداست نمى شود.

آية اللّه شهيد صدر با بيان چند مقدمه نتيجه مى گيرند كه تعيين امام تنها بايد از راه انتصاب و از طريق خدا و رسول باشد و اينك مقدمات:

يك. پيامبر صلى الله عليه و آله عهده دار دگرگونى همه جانبه وانقلاب بزرگ عقيدتى و فكرى و تبديل يك سيستم جاهلى به يك نظام اسلامى انسانى آن هم براى ابد بود.

دو. دوران بيست و سه سال رسالت آنهم با وضعى كه مسلمان ها داشتند، در مكه در خفقان فشار و ترس و در مدينه متحمل انواع مشكلات و جنگ ها و توطئه هاى دشمنان بودند كه اين مدّت بيست و سه سال با آن همه گرفتارى براى آن دگرگونى كم است.

سه. پيامبر صلى الله عليه و آله ناگهان از دنيا نرفت تا بگوئيم زمانى براى بررسى مسئله رهبرى امت و ادامه كار نداشت و فرصتى براى تعيين جانشين خود پيدا نكرد.

كوتاه سخن آنكه 23 سال براى آن دگرگونى كم است و بايد بعد از پيامبر كار ادامه يابد و براى تداوم كار چند طرح و نظريه است كه بايد مورد بررسى قرار دهيم.

1 - پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به جانشينى خود بى تفاوت بود و بدون اينكه به فكر تداوم انقلاب و هدايت مردم باشد، آنان را رها كرد و از دنيا رحلت نمود.

اين نظريه قابل قبول نيست زيرا:

يك انسان عادّى هرگز حاضر نيست طرح و برنامه اى را كه براى آن زحمت بسيار كشيده، رها كند و آن را به شخصى نسپارد. آنهم با سوز و گدازى كه قرآن براى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بيان مى كند در جهت ارشاد و هدايت مردم، آنجا كه مى گويد:

«حريص عليكم»(1) پيامبر صلى الله عليه و آله براى شما مى سوزد وبراى هدايت شما حرص مى زند.

و در جاى ديگر مى فرمايد:«لعلّك باخع نفسك»(2) گويا تو از ناراحتى اينكه چرا 6

ص: 418


1- . سوره توبه، آيه 128
2- . سوره كهف، آيه 6

مردم ايمان نمى آورند خود را مى كشى.

آيا پيامبرى كه اين چنين نسبت به هدايت مردم، تعهّد و عشق دارد حاضر است مردم را به حال خود رها كند؟

پيامبرى كه در سفر به جنگ تبوك كه هشتاد روز طول كشيد كسى را در مدينه به جاى گذاشت، آيا براى پس از خود فكرى نمى كند؟!

آيا ابوبكر حاضر شد مردم را رها كند و آنان را به عمر نسپارد؟

آيا مى توان قبول كرد كه ابوبكر براى بعد از خود به فكر مسلمانان بود اما حضرت محمد صلى الله عليه و آله نبود؟!

2 - نظريه دوم آن است كه بگوئيم پيامبر از دنيا رفت و رهبرى امت را به شورى و انتخاب خود مردم واگذار نمود.

امّا اگر چنين بود، چرا ابوبكر مثل پيامبر، امت را به شورى واگذار نكرد و شخصاً دخالت نمود و عمر را نصب كرد؟!!

چرا عمر نيز در رهبرى امت همه پرسى نكرد؟! بلكه خود شورائى تشكيل داد مركب از شش نفر، آنهم شورائى كه عملاً ديكتاتورى بود، زيرا گفته بود در اين شورا كسى رهبر است كه عبدالرحمن بن عوف به او توجّه داشته باشد؟

اين چه شورائى است كه يك نفر در آن حق وتو داشته باشد و نظر آن دسته قابل قبول باشد كه اين يك نفر در ميان آنها باشد؟ آيا اين شوراست يا ديكتاتورى؟!

با توجّه به اين نظريه دوم، ماجراى غدير خم براى چيست؟

3 - اكنون كه نظريه اول و دوم رد شد، تنها يك راه باقى مى ماند و آن اين كه خود پيامبر كه از همه دلسوزتر است، شخص لايقى را كه در شناخت و عمل به مكتب و اداره و رشد جامعه از همه افراد بهتر مى داند و داراى هرگونه صلاحيّت علمى و فكرى است و سابقه اى درخشان دارد براى رهبرى امت انتخاب و منصوب كرده و

ص: 419

به مردم معرفى كند كه پيامبر نيز چنين كرد و در غدير خم، حضرت على را به جانشينى خود منصوب نمود.

عوارض طبيعى انتخابات

انتخابات و همه پرسى با اينكه راه حل خوبى در بسيارى از موارد است ولى بطور طبيعى عوارض سوئى نيز دارد كه نبايد از آنها چشم پوشيد. آن عوارض عبارتند از:

1 - ميان انتخاب شوندگان رقابت هايى به وجود مى آيد كه چه بسا خود زمينه ساز نوعى تضاد و اختلاف و تفرقه و كدورت گردد.

2 - هر انتخاب شده اى به طور طبيعى از انتخاب كنندگان خود حمايت مى كند و تنها آنان براى او ارزش دارند. بنابراين در حمايت ها و دفاع ها و جهت گيرى ها، تمايل و خواست انتخاب شوندگان نيز مطرح مى باشد و اين خود نوعى شرك است كه انسان به غير خدا به فكر راضى كردن اين و آن هم باشد.

3 - ممكن است همان شك و خطا و سهو و غرائزى كه شبانه روز ما را در جهت هاى خلاف قرار مى دهد، در تعيين رهبر نيز مسير انسان را از حق منحرف نمايد.

4 - خود انتخاب شده ها بيمه و مصونيّتى ندارند و از كجا فردا در برابر حوادث تلخ يا شيرين چهره و رنگ عوض نكنند؟!

آرى، انتخابات مردمى ارزشمند است، امّا عوارضى را نيز به دنبال دارد كه بايد به آنها توجّه داشت و اين عوارض را هم در نظر گرفت.

انتصاب الهى، راه حق

راه حق در شيوه تعيين امام همان راه تعيين پيامبر است، زيرا ما امامت را همچون نبوّت و امام را همچون پيامبر و دليل نياز به امام را همانند دليل نياز به پيامبر مى دانيم و كار امام نيز شبيه كار پيامبر هدايت و رشد مردم و نشان دادن راه سعادت است، بنابراين همان آيه اى كه در بحث نبوّت آورديم در اين جا نيز مورد استفاده

ص: 420

قرار مى دهيم كه قرآن مى فرمايد:«اِنّ علينا لَلهُدى»(1) همانا بر ماست هدايت مردم.

همان گونه كه پيامبر از طرف خداست و آياتى در قرآن به اين حقيقت اشاره مى كند،(2) تعيين امام هم كه مربوط به هدايت مردم و از پيمان هاى الهى است بايد از طرف خدا باشد.

سخن بوعلى سينا

ابوعلى سينا مى گويد: امام بايد معصوم و از حد اعلاى صفات عالى برخوردار باشد و چون متصف بودن يك انسان به آن صفات و روحيات چيزى نيست كه انسان عادى بتواند آن را تشخيص دهد و اگر چيزى بفهمد خيلى ناقص است و تنها از راه علائم و آثار چيزى را مى فهمد، لذا بايد خداوند عالم و مدبّر و قادر، امام را تعيين كند. زيرا اوست كه هم از اسرار مردم با خبر است و هم عالم به غيب است و هم راه سعادت واقعى ما را مى داند و هم تدبير جهان به دست اوست.

انتخاب، ممنوع

اگر باور كرديم كه امامت مقامى انتصابى است نه انتخابى، بنابراين در مقابل انتصاب الهى مردم اختيارى ندارند.

قرآن مى فرمايد:«و ما كان لمومن و لامومنة اذا قضى اللّه و رسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم...»(3) در مواردى كه خداوند براى مرد و زن با ايمان حكم و قانونى يا مقام و فردى را براى مسئوليّتى انتخاب نمود، ديگر مردم حق انتخاب ندارند.

در سوره قصص نيز چنين مى خوانيم:

«و ربّك يخلق مايشاء و يختار ما كان لهم الخيرة»(4) خداوند مى آفريند و اختيار مى كند هرچه را بخواهد و مردم در برابر گزينش خداوند، اختيارى ندارند.

ص: 421


1- . سوره ليل، آيه 13
2- . اگر آياتى كه در آن واژه و لغت (اصطفاء، بعثت، جعل، اختيار) بكار رفته مورد بررسى قرار گيرد، بيان مابه خوبى روشن مى شود
3- . سوره احزاب، آيه 36
4- . سوره قصص، آيه 67

در رواياتى ذيل اين آيه در تفسير صافى مى خوانيم كه هرگاه خداوند كسى را به امامت برگزيد مردم نبايد به سراغ ديگرى بروند و يا مى خوانيم: با وجود امكان انحراف در انتخاب، ارزش انتخاب از بين مى رود و انتخابى مى تواند صددرصد ارزش داشته باشد كه از سوى خدايى باشد كه آگاه بر باطن و آينده انسان است.

انتصاب، حكيمانه است

انتصاب حضرت على عليه السلام به عنوان امام و رهبر، انتصابى بى مقدمه و غير حكيمانه نبود، بلكه مقام او، زهد و شجاعت و ادب و اخلاق و عبادت وتقوى و عرفان و خلوص او بر همگان روشن بود. حتى دشمنان نيز نقطه ضعفى براى حضرت على عليه السلام بيان نكرده اند.

كسى كه در تمام عمر يك لحظه به سوى بت رو نكرد و از همان نوجوانى خداپرست بود. كسى كه در توطئه شب هجرت كه دشمنان بناى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله را داشتند با جانفشانى بى نظير خود، به جاى آن حضرت خوابيد و پيامبر صلى الله عليه و آله موفق به هجرت شد.

كسى كه اعلاميه ممنوع شدن بت پرستان از شركت در مراسم حج را كه همان آيات اول سوره برائت است، به تنهايى و با كمال شهامت به ميان مشركان به مكه برد و با فرياد بلند در برابر بت پرستان خواند و اعلام كرد كه از اين به بعد حق ورود به مكه را ندارند.

صفات والاى او در كتب شيعه و سنّى، دوستان و دشمنان و حتى غير مسلمانان آن قدر زياد است كه مى توان گفت: محاسن و كمالات او بى حدّ و بى شمار است.

پرسش و پاسخ

سؤال: هدف شما در اين بخش اين بود كه تعيين امام بايد از طرف خدا باشد و انتخابات به دليل عدم آگاهى از اسرار و آينده و محدوديّت علمى و به دليل

ص: 422

تجربه هاى ناموفق، نمى تواند ارزش مهمى داشته باشد. در اينجا سؤالى مطرح است كه پس چرا خود امام على عليه السلام در نهج البلاغه رأى مردم را به رخ مخالف مى كشد و مى فرمايد: بعد از قتل عثمان مردم دور مرا گرفته و مرا انتخاب كردند؟ يا چرا در نظام جمهورى اسلامى رأى گيرى از مردم ملاك انتخاب است؟

پاسخ: حضرت على عليه السلام مى خواهد طبق معيار مخالفانش سخن بگويد، يعنى شما كه اينقدر از مردم و رأى و انتخاب آنان دم مى زنيد، همان مردم مرا پذيرفتند، پس چرا در برابر من مى ايستيد؟

در نظام جمهورى اسلامى ايران هم چون مردم راه حق را شناختند و رهبرى امام را بر طاغوت و نظام اسلامى را بر نظام شاهنشاهى ترجيح دادند ما نيز انتخاب نيكو را به رخ دنيا مى كشيم تا مورد تهمت قرار نگيريم و نگويند كه سيستم شما يك سيستم تحميلى است، اما اگر منتخب مردم به بيراهه رفت، مردم در مقابل او مى ايستند و او را از جايگاهش خلع مى كنند، چنانكه امام خمينى قدس سره بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران به رئيس جمهور معزول كه به هوادارى مردم افتخار مى كرد فرمود: اگر با روش غير اسلامى به كار خود ادامه دهى من با تو مخالفت مى كنم گرچه همه مردم با تو باشند.

بنابراين انتخابات و همه پرسى ها زمانى مورد افتخار است كه مسير حق را طى كند وگرنه رأى و انتخاب مردم تا به حقيقت متصل نشود و از طريق وحى و راه خدا نورانى نشود، ارزش الهى نخواهد داشت.

البتّه ما نمى خواهيم ارزش انتخابات را به كلّى ناديده بگيريم، بلكه شعار ما اين است كه انتخابات همه جا راه حق را نمى پيمايد و دليل عقلى و صددرصد صحيحى ندارد. علاوه بر آنكه انتخابِ مردم در برابر انتخابِ خدا ارزشى ندارد و در جايى كه از سوى خدا، كسى براى اين امر معين نشده باشد، بهترين راه، رأى گيرى از مردم و دخالت دادن نظر آنان در انتخاب حاكم است.

ص: 423

گوشه اى از فضائل حضرت على و اهل بيت عليهم السلام

فضائل حضرت على عليه السلام و اهل بيت پيامبر عليهم السلام بسيار است و ما چند نمونه را براى گام هاى اول شناخت امام نقل مى كنيم:

اطعام مسكين، يتيم و اسير

امام حسن و امام حسين عليهما السلام بيمار شدند. حضرت على عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام براى شفاى آن دو نذر كردند كه سه روز روزه بگيرند. در اولين روز، همين كه خواستند افطار كنند، شخص فقير و مسكينى در خانه را كوبيد و اعلام كرد كه من نيازمندم، آنان نان خود را به او داده و با آب افطار نمودند، روز دوم نيز همين كه خواستند افطار كنند، يتيمى اظهار نياز كرد، باز غذاى خود را به او عطا كردند و با آب افطار كردند. روز سوم نيز همين كه لحظه افطار رسيد، شخصى آمد و گفت من اسير هستم به من كمك كنيد، با اينكه نياز شديدى به غذا داشتند باز هم غذا را به او دادند. روز بعد كه با رنگ هاى پريده خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند، بشارت يافتند كه آياتى در فضيلت آن بزرگواران نازل شده كه آنان غذاى خود را خالصانه و عاشقانه به مسكين و يتيم و اسير دادند و از همه مهم تر آنكه در دل نيز انتظار پاداش و تشكرى نداشتند، آنها نمى خواستند از اعمال خود سندى براى آينده خود درست كنند، هدف آنان جز رضاى خدا نبود:«و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا و يتيماً و اسيراً انّما نطعمكم لوجه اللّه لانُريد منكم جزاءً و لاشكوراً»(1)

اين ماجرا علاوه بر اينكه مورد اتفاق علماى شيعه است، مرحوم علامه امينى قدس سره در كتاب الغدير از بيست و چهار نفر از بزرگان اهل سنت نيز نقل كرده است.(2)

ص: 424


1- . سوره انسان، آيه 8 و 9
2- . الغدير، ج 3، ص 111
جهاد در راه خدا

دو نفر از بزرگان مكّه به نام شيبه و عباس بر سر افتخارات و فضيلت هاى خود بحث و مجادله مى كردند. يكى مى گفت: من كليددار مسجدالحرام هستم، پس برترم و عباس عموى پيامبر مى گفت: من مسئول آبرسانى به حجّاج و زائران خانه خدا هستم، پس برتر از تو هستم. حضرت على عليه السلام از آنجا عبور مى كرد و سخنان آنان را شنيد، با شرم و حيا فرمود: من با اين سن و سال كم، فضيلت و افتخارى دارم كه شما بزرگان نداريد! من بودم كه با دشمنان به جهاد پرداختم تا شما به خدا و پيامبر او ايمان آورديد.

اين سخن حضرت بر آنان گران آمد و خدمت پيامبر رسيدند، در اين هنگام آيه اى نازل شد:

«أ جَعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمَن آمن باللّه واليوم الآخر و جاهد فى سبيل اللّه»(1) آيا آب دادن به زائران خانه خدا و كليد دارى مسجدالحرام مثل ايمان به خدا و معاد و جهاد در راه خداست؟!

يعنى مقياس فضيلت، ايمان و جهاد است.

جانفشانى در راه پيامبر

پس از آنكه دشمنان با توطئه اى حساب شده تصميم گرفتند با چهل مرد از قبيله هاى مختلف شبانه بر پيامبر هجوم برده و حضرت را در بستر خواب ترور كنند تا كسى نتواند خونخواه آن حضرت باشد، فرمان هجرت از سوى خداوند متعال

ص: 425


1- . سوره توبه، آيه 19؛ تفسير نمونه، ج 7، ص 321

نازل شد و قرار شد پيامبر شبانه مكه را به سوى مدينه ترك گويد.

حضرت على عليه السلام تصميم گرفت با جانفشانى و از خودگذشتگى در بستر پيامبر بخوابد تا با اين تاكتيك، پيامبر جان به سلامت برد و خود نيز پس از انجام امورى كه پيامبر به عهده او گذارده به آن حضرت ملحق شود.

حضرت على عليه السلام آن شب پرخطر در جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله خوابيد. خداوند به دو فرشته بزرگ خود جبرئيل و ميكائيل فرمود: من عمر يكى از شما را طولانى قرار دادم، كدام يك حاضريد ايثار كنيد و زندگى ديگرى را بر خود مقدم داريد؟ هيچ كدام حاضر به اين امر نشدند، به آنها وحى شد كه مشاهده كنيد كه چگونه على عليه السلام آماده شد كه جان خود را فداى رسول خدا صلى الله عليه و آله كند.(1)

نام آن شب تاريخى ليلة المبيت است و در باره آن اين آيه نازل شد:

«ومن الناس مَن يَشرى نَفسه ابتغاء مرضات اللّه واللّه رؤوف بالعباد»(2)

بعضى مردمان جان خود را براى جلب خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.

حضرت على عليه السلام به پاس اينكه موفق شد در آن شب به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله بخوابد و رسول گرامى به سلامت از خانه اى كه در محاصره مخالفان بود خارج و به مدينه هجرت كند، اولين سجده شكر را در اسلام انجام داد.

امام و نزول فرشتگان در شب قدر

از مضمون روايتى در ذيل سوره قدر استفاده مى شود كه فرود فرشتگان در شب قدر تنها مربوط به زمان پيامبر نيست، بلكه مربوط به هر سال است.«تنزّل الملائكة و الرّوح فيها بإذن ربّهم من كلّ أمر»

شكى نيست در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله ملائكه بر شخص پيامبر نازل مى شدند، اما بعد از آن حضرت بر چه كسى نازل مى شوند؟ طبيعى است بايد بر كسى نازل شوند كه در كمالات نزديك ترين فرد به خدا و رسول او باشد.(3)

با توجه به اين روايت، هم جايگاه والاى امامت و هم لزوم امام زنده و معصوم در

ص: 426


1- . الغدير، ج 2، ص 53 و تفسيرنمونه، ج 7، ص 322
2- . سوره بقره، آيه 207
3- . كافى، ج 1، ص 249

هر زمانى كه مرجع فرشتگان آسمانى باشد، مشخص مى شود كه اين نيز فضيلتى بس بزرگ است.

گوشه اى ديگر از فضائل على عليه السلام

حضرت على عليه السلام اول كسى بود كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد.(1)

بارها پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام را برادر خود خواند.(2)

يك ضربت حضرت على عليه السلام در جنگ خندق از عبادت تمام جن و ملك و انسان با ارزش تر تلقى شد.(3)

در روايات متعدد مى خوانيم كه على عليه السلام بهترين بشر پس از پيامبر است و او هرگز نه از حق جدا مى شود و نه از قرآن و او سيّد و بزرگ دنيا و آخرت است و نگاه به او عبادت و پيروان او بهترين خلق خدايند.(4)

پرسش و پاسخ

سؤال: چرا با اين همه عظمت نام على عليه السلام در قرآن نيامده است؟

پاسخ: اولاً چنانكه گفتيم آياتى از قرآن در شأن حضرت على عليه السلام نازل شده، گرچه نا آن حضرت نيامده است.

ثانياً امور بسيارى در قرآن نيامده كه پيامبر مأمور بيان بوده است. از جمله آنهاتعيين جانشين پيامبر است كه بر اساس آيه تبليغ، پيامبر مأمور ابلاغِ آن به مردم شد.«يا ايّها الرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك و...»

ثالثاً حتى اگر نام على عليه السلام در قرآن آمده بود، بر اثر دشمنى و بغضى كه برخى با آن حضرت داشتند، معنا و منظور آن را تغيير مى دادند، همان گونه كه در مورد حديث

ص: 427


1- . يكصد حديث به اين معنا در جلد سوم الغدير آمده است
2- . الغدير، ج 3، ص 115 تا 124
3- . تفسير كبيرفخررازى، ذيل آيات سوره قدر
4- . تمام فضائل در كتاب «فضائل الخمس من الصحاح الستة» از روايات اهل سنت است

معروفِ «أنا مدينة العلم و علىّ بابها»(1) گفتند: «على» در اينجا به معناى بلند است كه معناى حديث اين گونه مى شود: من شهر علم هستم و دَر اين شهر، بلند است!

براستى بغض و كينه چه كارها كه نمى كند! در صحراى كربلا در آن بيابان سوزان آب را بروى حسين و ياران و كودكانش مى بندند و با نهايت بى رحمى براى كشتن او شمشير مى كشند و در جواب امام حسين عليه السلام كه مى فرمايد: مگر من حلالى را حرام كرده و يا حرامى را حلال كرده ام كه خون مرا مى ريزيد، در پاسخ مى گويند: «بغضا لابيك» اينها همه به خاطر بغض و دشمنى نسبت به پدر تو مى باشد!19

ص: 428


1- . بحارالانوار، ج 10، ص 119

حقوق امام و امّت

اشاره

در زمينه حقوق متقابل امام و امت رواياتى آمده است كه ما چند نمونه آن را در اينجا بيان مى كنيم:

* حضرت على عليه السلام به مردم فرمود: هر يك از من و شما بر يكديگر حقوقى داريم، اما حق من بر شما اين است كه شما:

1 - به پيمان و بيعت خود وفادار باشيد.«الوفاء بالبيعة»

2 - در حضور و غياب من (در نزد من حاضر باشيد يا نباشيد) نصيحت كننده و خيرخواه باشيد.«والنصيحة فى المشهد والمغيب»

3 - هر وقت شما را فراخواندم اجابت كنيد.«والاجابة حين ادعوكم»(1)

و اما حق شما بر من آن است كه من:

1 - خيرخواه و دلسوز شما باشم.«فالنصيحة لكم»

2 - بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم كنم.«توفير فيئكم عليكم»

3 - شما را آموزش دهم تا بى سواد نباشيد.«تعليمكم كيلا تجهلوا»

همچنين آن حضرت به مردم مى فرمود:«و لكم علىّ من الحقّ مثل الّذى لى عليكم»(2)شما بر من حق داريد به همان اندازه كه من بر شما حق دارم.

و مى فرمود: بزرگ ترين حقّى كه خدا بر مردم واجب نموده همان حقوق متقابل والى بر مردم و مردم بر والى است.

* امام سجاد عليه السلام در اول رساله حقوق، حق امام را از واجب ترين حقوق معرفى

ص: 429


1- . نهج البلاغه، خطبه 34
2- . نهج البلاغه، خطبه 216

مى نمايد:«و اوجبها عليك حقّ ائمتك»(1)

* حضرت على عليه السلام مى فرمود: آن گونه كه با طاغوتيان و جباران سخن مى گوئيد با من سخن نگوئيد و محافظه كارى هم نكنيد و مداهنه نكنيد. فكر نكنيد كه تذكرات شما براى من سنگين است، هر كجا گفته حق يا مشورت بجايى ديديد مرا آگاه نمائيد، اگر خداوند خود حفظ نكند ما مصون از خطا نيستيم.(2)

* امام صادق عليه السلام مردم را به مراجعه به فقها سفارش مى كرد و مى فرمود:

كسى كه فتوى و قضاوت فقها را رد كند، گويا ما را رد كرده و هر كه ما را رد كند، گويا به خدا شرك ورزيده است.(3)

* در روايتى ديگر مى خوانيم:

اگر شخصى شب ها را نماز بخواند و روزها را روزه بگيرد و تمام اموالش را در راه خدا بدهد و هر سال به مكه و حج رود، امّا ولى خدا را نشناسد و كارهاى خود را به رهبرى او قرار ندهد، هيچ حقى بر خدا ندارد و اهل ايمان نيست.(4)

مسئوليّت امّت
اشاره

بر اساس روايات مردم در برابر امام معصوم سه مسئوليّت دارند:

1 - شناخت امام، آنهم با دلائل روشن و صفات ممتاز كه يك رهبر معصوم بايد داشته باشد.«معرفة الامام»

2 - تسليم فرمان آن بزرگواران به طورى كه سخنان آنان را به دل بپذيرد.«و التسليم لهم فيما ورد عليهم»

3 - در اختلافات به آن بزرگواران مراجعه و آنان را حَكم و داور قرار دهند. «و الرّد عليهم فيما اختلفوا»(5)

ص: 430


1- . تحف العقول، ص 255
2- . نهج البلاغه، خطبه 216
3- . كافى، ج 1، ص 67
4- . تفسير صافى، ج 2، ص 18
5- . كافى، ج 1، ص 390
امامت و حج

امام باقر عليه السلام نگاهى به مردم كرد كه دور كعبه طواف مى كردند و فرمود: اين گردش دور كعبه در زمان جاهليّت هم بود و اسلام آمد و طواف و حج را مقرر داشت تا بدين وسيله در كنار حج به سوى ما بيايند و اعلام ولايت و مودّت و نصرت نمايند.

سپس امام با استناد به آيه «فاجعل افئدة من الناس تَهوى اليهم»(1) فرمود: حضرت ابراهيم عليه السلام از خدا نخواست كه دل هاى مردم به كعبه تمايل پيدا كند، بلكه تمايل مردم را به ذريه خود از خداوند درخواست نمود.(2)

آرى توجّه به امام يكى از فلسفه هاى حج است.

آثار پيروى از امام

وفا كردن به تعهّدات طرفين (امام و امت) آثارى دارد كه حضرت على عليه السلام آن آثار را چنين توصيف مى فرمايد:

1 - شكل گرفتن علاقه ها و تشكّل نيروها.«نظاماً لاُلفتهم»

2 - نفوذ ناپذيرى و مصونيّت مكتب از هرگونه خطر تحريف و بدعت و التقاط.«و عزّاً لدينهم»

3 - تضعيف باطل و استحكام پايگاه حق.«و عزّ الحق بينهم»

4 - راه هاى دين روشن و جلوه مى كند.«و قامت مناهجُ الدين»

5 - استوانه هاى عدالت مستقر مى گردد.«و اعتدلت معالم العدل»

6 - كارها در مجارى خود قرار مى گيرد.«و جرت على اذلالها السُنن»

7 - راهى براى نفوذ دشمن و بهانه بدخواهان باقى نمى ماند.«و طُمِع فى بقاء الدولة و يئستْ مَطامع الاعداء»(3)

ص: 431


1- . سوره ابراهيم، آيه 37
2- . كافى، ج 1، ص 311
3- . نهج البلاغه، خطبه 216
ياران واقعى

مردى از خراسان به امام صادق عليه السلام پيشنهاد قيام كرد و گفت: شما صدهزار نيروى مسلح داريد، امام براى آزمايش ميزان فداكارى آنها به او فرمود: شما وارد آن تنورى كه پر از آتش است بشويد، او عذرخواهى كرد. در اين هنگام هارون مكّى از ياران امام وارد شد و خدمت امام سلام كرد. امام به او فرمود: كفش هايت را كنار بگذار و به تنور آتش وارد شو، او با كمال راحتى رفت و امام شروع به گفتگو كرد و از احوال خراسان پرسيد، سپس رو به خراسانى كرد و گفت: برو داخل تنور را نگاه كن.

وقتى او را صحيح و سالم ديد، امام به او فرمود: از اين شيعيان تنورى كه هر چه ما گفتيم تسليم باشند و نق نزنند چند نفر داريم، گفت: شيعه تنورى هيچ.(1) آرى ميان ادّعا و عمل فاصله زياد است. البتّه آن يار فداكار در تنور نسوخت (همچون ابراهيم كه در ميان آتش نسوخت).

ياران دروغين

در حديث مى خوانيم: دروغ مى گويد كسى كه ادّعا مى كند من شيعه على عليه السلام هستم ولى در عمل به ريسمان ديگران چنگ مى زند:«كذب مَن زعم انّه من شيعتنا و هو متمسّك بعروة غيرنا»(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اگر بنى اميه كسانى را پيدا نمى كردند كه به دستگاه آنان بروند و براى آنها بنويسند و غنائم را جمع آورى و براى آنها جنگ كنند و در گروه آنان جمع شوند، آنها حق ما را از ما نمى گرفتند.(3)

آرى تضعيف امامت به خاطر ضعف علاقمندان بى اراده است، آنان كه قلباً با امامان معصوم هستند، ولى به خاطر ترس يا طمع، مزدور بيگانگان قرار مى گيرند.

ص: 432


1- . بحارالانوار، ج 47، ص 123
2- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 117
3- . بحارالانوار، ج 47، ص 383
انواع ظلم ها به امامت
اشاره

به مسئله امامت ومكتب امامان وپيروان راستين آن بزرگواران انواع ظلم ها شده است، نمى دانم چقدر صلاح است كه بيان شود، ولى فهرست وار به گوشه اى از آن اشاره مى كنيم:

ظلم اقتصادى

قدرت مالى را از اهل بيت عليهم السلام با غصب فدك كه در آن زمان درآمد زيادى داشت سلب نمودند و سهم ذى القربى و اهل بيت را از ماليات اسلامى حذف كردند.

تهمت و شايعه پراكنى

با انواع دروغ ها و افتراها، به امام انواع تهمت ها زدند و كار را به جائى رساندند كه هنگامى كه مردم شام شنيدند حضرت على عليه السلام در مسجد كوفه ترور شد، گفتند:

على در مسجد چه مى كرد، مگر او اهل نماز بود!!

ظلم فكرى

با شعار «حَسبُنا كتاب اللّه» قرآن ما را بس است، جلو نشر احاديث و كلمات پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفتند و مهر برلب امام معصوم زدند و مردم را از منابع اصلى علم بازداشتند.

دروغ سازى

كارخانه جعل حديث به راه انداختند و آن قدر حديث دروغ در مدح بنى اميه و كوبيدن بنى هاشم و مسائل ديگر جعل كردند تا راه را براى شناخت حق و باطل براى گروهى مشكل نمودند.

ص: 433

تحريف و توجيه

بيانات صريح و روشنى كه پيامبر درباره مسئله امامت بيان فرموده بود، تحريف و توجيه نموده و با تغيير مسير رهبرى، كار را به جايى رساندند كه خلافتِ پيامبر تا سرحد حكومت يزيد سقوط كرد.

ظلم فرهنگى

من نمى دانم چرا شخصيّت مشهور اهل سنت كه معاصر امام كاظم عليه السلام بود، حتى يك حديث از آن حضرت نقل نكرده است؟! آيا امام عليه السلام را نبايد همانند يك راوى عادى به حساب آورد؟

چگونه است كه در كتاب بسيار مهم صحيح بخارى از برخى خوارج حديث نقل شده، امّا از امام جعفر صادق عليه السلام و امامان معصوم پس از او حديثى نيامده است؟!

جاهل به جاى عالم

به جاى رهبرى كه فرياد مى زد «سلونى» هر چه مى خواهيد سؤال كنيد كه جواب دهم، سراغ رهبرى رفتند كه فرياد مى زد «اقيلونى» مرا رها كنيد كه اطلاعاتى ندارم.

به جاى على عليه السلام، درگاه علم پيامبر صلى الله عليه و آله، سراغ كسى رفتند كه بارها در مسائل گوناگون متحير و از حضرت على عليه السلام كمك مى گرفت و بارها مى گفت: اگر على به فريادم نمى رسيد و مرا از بن بست ها بيرون نمى آورد، هلاكت من حتمى بود.

بهانه ها و كينه ها

به بهانه اينكه على عليه السلام جوان است، شوخ است، مسلمانان از او كينه هاى ديرينه در جنگ خيبر و بدر و احد و حنين دارند، امام معصوم را خانه نشين كردند تا جايى كه امام فرمود: من از روز اول مظلوم بودم.(1)

با اينكه براى هيچ يك از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به اندازه حضرت على عليه السلام فضائل نقل نشده است او را كنار زدند.09

ص: 434


1- . بحارالانوار، ج 27، ص 209

براستى مگر جوان بودن عيب است.

مگر حضرت ابراهيم عليه السلام كه بتان را شكست جوان نبود؟«فتىً يذكرهم يقال له ابراهيم»(1)

مگر قرآن در باره اصحاب كهف نمى فرمايد:«انّهم فتية آمنوا بربهم»(2) آنان جوانانى بودند كه به پروردگار خويش ايمان آوردند.

مگر حضرت يوسف جوان نبود و مگر مصعب اولين مبلغ پيامبر جوان نبود.

مگر پيامبر صلى الله عليه و آله جوان هيجده ساله اى به نام اسامه را به مقام فرماندهى نصب نكرد و در باره او نفرمود: «لعن اللّه من تخلّف عن جيش اسامة» خداوند هركس را كه از لشگر اسامه سرپيچى كند، لعنت كند.

مگر كهولت سن شرط رهبرى است؟!

مگر امامت، كيلويى و مترى است؟!

مگر قرآن معيار ارزشها را علم، تقوى، جهاد، هجرت، سابقه، اخلاص و ايمان قرار نداده است؟ چرا در برابر آن ملاك هاى الهى مسائل ديگرى را مطرح كردند؟

موضوع ديگرى را كه بهانه كردند، شوخ بودن حضرت على عليه السلام بود. براستى مگر شوخ بودن مانع لياقت است؟ امامت، علم و بينش و عصمت مى خواهد. لذا امامان ما هم سنشان با هم متفاوت است و هم شيوه برخوردشان و هم مسئوليّتشان، همان گونه كه انبيا نيز داراى شرائط متفاوتى بودند.

گسترۀ ظلم و حق كشى

ظلم به امامان معصوم عليهم السلام از لحظه رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز شد. آنگاه كه حضرت تقاضاى قلم و كاغذ كرد و به او توهين نمودند و اين مظلوميّت همچنان تا پايان عمر حضرت على عليه السلام ادامه پيدا كرد تا جايى كه آن حضرت به هنگام ضربت خوردن

ص: 435


1- . سوره انبياء، آيه 60
2- . سوره كهف، آيه 13

فرياد زد: «فزت و ربّ الكعبة»(1) به پروردگار كعبه رها شده و رستگار شدم.

مقام على عليه السلام تا الآن هم ناشناخته مانده و او هنوز مظلوم است. كتاب نهج البلاغه او هنوز شناخته نشده و آن حضرت در طول تاريخ مظلوم مانده است.

ظلم به امامان، هم از خارج و بيرون منزل بود و گاهى هم از درون خانه از ناحيه همسران نااهل.

ظلم به امامان معصوم تنها ظلم زبانى يا عملى يا قلمى نبود، بلكه از هر نوع ظلمى در مورد آنان فروگذار نشد.

گاهى به اسم مذهب و براى تقرّب به خدا، در خطبه ها و بالاى منبرها، در برابر مردم و در خلوت، در حال نماز و غير نماز به آن امام توهين مى كردند و به او بد مى گفتند!!

ظلم به امامان، هم از ناحيه دوستان نادان بود و هم از ناحيه دشمنان دانا، دوستان ترسو، بى تفاوت و جاهل و ساده و دشمنانِ منافق و زرنگ و...

آنان علم و مقام خود را از امامان معصوم كسب مى كردند و بر عليه آن بزرگواران حركت مى كردند.

ظلم به پيروان

بسيارى از منحرفان آگاهانه يا ناآگاهانه انواع تهمت ها را متوجه شيعه و دوستداران اهل بيت عليهم السلام نمودند و حال آنكه بر خلاف تهمت هاى زيادى كه به آنان زده اند عقائد حقّۀ آنان در هزاران كتاب و جزوه ونوار و حتى در رسانه هاى عمومى بارها و بارها تكرار شده و همه بيان گر آن است كه:

هرگز شيعيان قرآن را تحريف شده نمى دانند.

هرگز شيعيان امامان خود را خدا نمى دانند.

ص: 436


1- . بحارالانوار، ج 41، ص 2

هرگز بهائيان و بابيان جزء شيعيان نبوده و نيستند.

هرگز شيعه تمام روايات كتاب هاى چهارگانه (كافى، من لايحضر، تهذيب و استبصار) را صحيح نمى داند و عمل به آنها را واجب نمى داند، بلكه اين چهار كتاب را از بهترين كتاب ها مى داند.

هرگز شيعه اصحاب رسول خدا را مُرتد نمى داند، بلكه عقيده دارد همان گونه كه در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله هم مؤمن واقعى بود و هم منافق، پس از رحلت آن حضرت نيز چنين است.

بنابراين كسانى كه مى گويند تمام اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مؤمن واقعى و عادل هستند بايد بگويند كه منافقان زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از رحلت كجا رفتند؟

اكثريّت خطاكار؟

گاهى مى گويند چگونه مى شود همه مردم اشتباه كنند و امام حق را رها كرده و گرد ديگرى بروند، ما از اينكه مردم على عليه السلام را رها كردند مى فهميم لابد حق چنين بوده است؟

پاسخ آن است كه اولاً همه مردم حضرت على عليه السلام را رها نكردند، ثانياً آيا اكثريّت دليل حقانيّت است؟ آيا اگر معيارهاى روشن قرآن در دست بود بايد آنها را رها و نگاه به عمل مردم كرد؟ گويا از آيه آخر سوره جمعه غافل شده اند كه پيامبر مشغول خواندن خطبه هاى نماز جمعه بود كه ناگاه فروشندگانى وارد شده و شروع به طبل زدن كردند، مردم رسول خدا را رها كرده و دور كاروان را گرفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله را تنها گذاشتند و از آن همه مردم، چند نفرى بيشتر پاى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله ننشستند، آيا رها كردن پيامبر صلى الله عليه و آله صلاح بود؟!

مگر قرآن نخوانده اند كه اكثر بنى اسرائيل هارون جانشين حضرت موسى را رها و دور گوساله جمع شدند.

آرى تا هوسها و وسوسه ها هست، احتمال هرگونه خطرى هست.

ص: 437

همگامى شيعه و اهل سنت

با سيرى در كتب شيعه و اهل سنت مشاهده مى كنيد كه تقريباً تمام فضائلى كه شيعه درباره حضرت على عليه السلام بيان كرده، علماى اهل سنت هم آن را نقل كرده اند و اگر جائى شيعه انتقاد از بعضى اصحاب كرده اند همان انتقادها را در كتاب هاى خود اهل سنت هم مشاهده مى كنيم.

امّا كسانى قصد برهم زدن وحدت مسلمانان را دارند و ميان شيعه و سنى تفرقه ايجاد مى كنند و ادّعا مى كنند كه در شهرهاى شيعه نشين اهل سنّت مورد توهين و تحقير قرار مى گيرند. امّا به عنوان نمونه اگر سفرى به ايران بيايند، مى بينند كه در شهرهاى بسيارى شيعه و سنّى همچون دو برادر در كنار هم كار و تلاش و همكارى نموده و در ازدواج و معامله و مسافرت مشاركت نموده و همواره به يكديگر احترام مى گزارند و هرگز تفرقه اى در كار نيست. آنگاه متوجه خواهند شد كه در كشورهاى ديگر بعضى ناشيانه يا مغرضانه و عوام فريبانه دست به يك سرى تهمت ها عليه شيعه زده اند.

آرى شيعه نه يك فرقه سياسى است و نه گروه بدعت گزار، بلكه حركت آنها برخاسته از متن اسلام و قرآن و هدف آنها رضاى خداست. شيعه همان مسلمانان و علاقمندان به على عليه السلام هستند كه در زمان خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بوده اند و آن حضرت اين لقب را به پيروان حضرت على عليه السلام عطا فرمودند.(1)

واژه شيعه توسط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بارها خطاب به على عليه السلام به كار رفته است.

عباراتى از قبيل:«يا علىّ! أنت و شيعتك هم الفائزون»(2) اى على! تو و شيعيانت رستگارايد.

ص: 438


1- . الغدير، ج 2، ص 57
2- . بحارالانوار، ج 68، ص 46
رهبرى هاى ممنوع

در قرآن دو نوع رهبرى و امامت مطرح شده است: امام نور كه مردم را به سوى خدا هدايت مى كند،«ائمّة يهدون بأمرنا»(1) و امام نار كه مردم را به سوى آتش مى كشاند،«ائمّة يدعون الى النار»(2) و روى مسئله رهبرى زياد تكيه شده است هم در جنبه مثبت و هم در جنب منفى. در جنبه مثبت پيروى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و اولى الامر واجب و در كنار پيروى خدا ذكر شده و سفارش شده كه علاوه بر خدا و رسول بايد از امامان و اولياى الهى و فقهاى جامع الشرائط اطاعت نمود و اگر كسى سخن آنان را نپذيرد و رد كند، گويا فرمان خدا و رسول خدا را رد كرده و به منزله شرك به خداوند است.(3)

در جنبه منفى نيز قرآن كسانى را معرفى نموده كه بايد از آنان دورى كرد.

با نگاهى به قرآن، افراد و گروه هايى را كه نبايد امام و رهبر باشند و نبايد مردم از آنان اطاعت و پيروى كنند، فهرست وار بيان كنيم، اگر چه هر انسان عاقلى با همان فطرت خدادادى خود مى فهمد كه اين گروه ها لياقت رهبرى را ندارند. به هر حال قرآن به عنوان هدايت و هشدار به معرفى آنان مى پردازد:

1 - گنهكاران و كافران.«لا تُطِع منهم آثماً أو كَفوراً»(4) از گناهكاران و كافران اطاعت مكن.

2 - فسادگران.«و لاتتّبع سبيل المفسدين»(5) از كسانى كه اهل فساد هستند، پيروى

ص: 439


1- . سوره انبياء، آيه 73
2- . سوره قصص، آيه 41
3- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 99
4- . سوره انسان، آيه 24
5- . سوره اعراف، آيه 142

مكن.

3 - جاهلان و نادانان.«لا تتّبع اهواء الّذين لا يعلمون»(1) الگوگيرى از هوى و هوس افراد جاهل ممنوع است.

4 - دروغگويان و تكذيب كنندگان.«و لاتُطِع المكذّبين»(2) از افرادى كه به خاطر غرور و تكبّر حق را نمى پذيرند و حقائق را تكذيب مى كنند، اطاعت نكن.

5 - غافلان و هوسرانان.«ولا تطع مَن أغفلنا قلبه عن ذكرنا واتّبع هواه و كان امرُه فُرطاً»(3) از كسانى كه قلبشان را از ياد خود (به خاطر عمل خودشان) غافل نموديم و به جاى حق پيرو هوسها و غرائز سركش هستند و از مرز اعتدال و حق بيرون و اهل افراط و زياده روى هستند، اطاعت مكن.

6 - فرومايگان.«و لا تُطِع كلّ حلاّف مَهين»(4) از فرومايگانى كه با سوگندهاى پى در پى، از فرصت ها سوء استفاده كرده و خود را در جامعه جا مى زنند پيروى نكن.

7 - اسراف كنندگان.«ولاتُطيوا امر المسرفين»(5) از پذيرش رهبرى اهل اسراف دورى كنيد.

8 - محكومان سابقه دار.«ولا تتّبعوا اهواء قوم قد ضَلّوا من قبل»(6) از كسانى كه سابقه گمراهى دارند و اكنون هم محكوم هوسها و غرائز خود هستند پيروى نكنيد.

با نگاهى گذرا به آيات فوق، مى بينيم كه گناه، انحراف، اسراف، افساد، جهل، سوء سابقه و كفر موجب مى شود افراد كه گروه هايى از قابليّت رهبرى ساقط شوند و امام و رهبر بايد از تمام عوارض فوق و نظائر آن دور باشد.

در آيات ديگر قرآن، ولايت يهود و نصارى بر مسلمانان و همچنين ولايت و نفوذ و سرپرستى دشمنان خدا و يا مسلمان نمايانى كه مكتب را بهانه و دستاويز قرار مى دهند ممنوع اعلام شده است.62

ص: 440


1- . سوره جاثيه، آيه آيه 18
2- . سوره قلم، آيه 8
3- . سوره كهف، آيه 28
4- . سوره قلم، آيه 10
5- . سوره شعراء، آيه 151
6- . سوره مائده، آيه 62
شيعه يا سنّى؟

در يكى از كشورهاى اسلامى در حضور حدود سيصد نفر از اساتيد دانشگاه، موضوعى را با توجّه به آيات قرآن مورد بحث و سخنرانى قرار دادم. از لطف خدا، مورد توجّه قرار گرفت و يكى از حاضران با صداى بلند گفت: احسنت، خيلى خوب بود ولى حيف كه تو شيعه اى! بيائيد مسلمانان همه با هم يكى بشويم.

گفتم: حرف شما قبول، نه شيعه و نه سنى، فقط قرآن.

تا اين مطلب را گفتم مدتى كف زدند و تشويق كردند. كف زدن ها كه تمام شد، گفتم: با هم به سراغ قرآن برويم و ببينيم قرآن چه مى گويد؟

گفتم: تا زمانى كه پيغمبر بود، دوگانگى و اختلاف شيعه و سنّى وجود نداشت و پيامبراكرم صلى الله عليه و آله الگوى همه بود.«لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة»(1)

امّا پس از رحلت پيامبر دو راه پيدا شد: يكى راه اهل بيت او كه ما شيعيان پيرو آنان هستيم و دستمان را در دست آنها گذاشته و فقهمان را از آنها گرفته ايم و راه ديگر، راهى است كه برادران اهل سنت آن را انتخاب كرده اند.

دليل اينكه من شيعه هستم وخط اهل بيت را انتخاب كردم سه آيه از قرآن است:

1 - قرآن در مورد اهل بيت عليهم السلام مى فرمايد:«انّما يُريد اللّه لِيُذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً»(2) خداوند اراده نموده كه پليدى ها را از شما اهل بيت دور گرداند و شما را پاك و منزّه گرداند.

خداوند در اين آيه به صراحت اعلام فرموده كه اهل بيت، از گناه و پليدى

ص: 441


1- . سوره احزاب، آيه 21
2- . سوره احزاب، آيه 33

معصومند، آيا راجع به ائمّه اهل سنت چنين مطلبى وجود دارد؟!

2 - اهل بيت عليهم السلام از همان ابتداى اسلام پيش گام بوده و در قرن اول بوده اند و قرآن پيشگامان را برترى داده و فرموده است:«و السابقون السّابقون اولئك المقرّبون»(1) در حالى كه پيشوايان اهل سنت (يعنى ابوحنيفه، مالك، شافعى و احمد حنبل)، همه سالها پس از پيامبر آمده و از متولدين قرن دوم هستند.

3 - اهل بيت عليهم السلام در راه خدا جهاد كرده و به شهادت رسيده اند و قرآن مجاهدان در راه خدا را بر ديگران برترى داده است.«فضل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً»(2) امّا پيشوايان اهل سنت چنين نبوده اند.

آرى، پذيرش اطاعت و رهبرى اهل بيت عليهم السلام، مستند به آيات قرآن است، حال شما براى پيروى از ديگران چه دليل قرآنى داريد؟!

آنان پاسخى جز سكوت نداشتند!95

ص: 442


1- . سوره واقعه، آيه 10 و 11
2- . سوره نساء، آيه 95

اهل بيت عليهم السلام

اهل بيت چه كسانى هستند؟

حديث كساء

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله وارد خانه دخترش زهرا عليها السلام شد و عباى خود را كه به «كساى يمانى» معروف بود برروى خود كشيد، اندكى گذشت، امام حسن عليه السلام كه كودكى خردسال بود وارد شد، به مادر سلام كرد وجوياى پدربزرگ خود شد. فاطمه او را به سوى پدر راهنمايى كرد. سپس امام حسين عليه السلام وپس از او اميرمؤمنان عليه السلام وارد شدند و در كنار پيامبر قرار گرفتند وبا اجازه رسول خدا به زير كسا درآمدند. سرانجام حضرت زهرا عليها السلام نيز به آنها ملحق گرديد.

افراد ديگرى نيز در خانه وجود داشتند، امّا پيامبر به هيچ شخص ديگرى اجازه ورود ندادند. آنگاه فرمودند: خدايا! اينها اهل بيت من هستند و در مورد آنان دعا كردند.

اين اقدام پيامبر بدان جهت بود كه جلوى سوء استفاده ديگران را بگيرند و فردا هر كسى به عنوان عمو و همسر پيامبر ادّعا نكند كه از اهل بيت پيامبر است و مشمول آيه تطهير مى باشد.

معرّفى روزانه

پيامبر در اواخر عمر، روزهاى متوالى (بعضى شش ماه و برخى نه ماه گفته اند) هر روز صبح به كنار خانه على و فاطمه عليهما السلام مى آمدند و دست هاى خود را دو طرف

ص: 443

درب خانه مى گذاشتند و مى فرمودند: «السلام عليكم يا اهل بيت النبوّة»(1) پيامبر بدين وسيله اهل بيت را به مردم معرفى مى كردند، تا براى مردم فرهنگ شود و مردم اهل بيت را كاملاً بشناسند و افراد ديگر را هر چند از همسران و بستگان پيامبر باشند، جزو اهل بيت محسوب نكنند.

جايگاه اهل بيت عليهم السلام

صلوات بر اهل بيت در نماز

تمامى فِرَق مسلمان، اعم از شيعه و سنى، در تشهد نماز بر پيامبر و آل او صلوات مى فرستند. حتى صلوات برادران اهل سنت پر رنگ تر از صلوات ما شيعيان است.

آنان مى گويند:

«الّلهم صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيتَ على ابراهيم و على آل ابراهيم»

روزى در مسجد الحرام نماز مى خواندم. پس از سلام يكى از برادران اهل سنت كه كنار من نشسته بود، به من گفت: اين چه صلوات غلطى بود كه فقط مى گويى:

«اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد» گفتم: چرا؟ گفت: اين صلوات شما ابتر و ناقص است.

آنگاه صلوات فوق را به من يادآورى كرد.

بنابراين نماز بدون سلام بر اهل بيت نماز نيست.

امام شافعى يكى از ائمه چهارگانه اهل سنت، شعر جالبى دارد كه در كاشى كارى هاى ايوان نجف نيز درج شده است. او مى گويد:

يا اهل بيت رسول اللّه حبّكم فرض من اللّه فى القرآن انزله

كفاكم من عظيم الشأن انّكم من لم يصلّ عليكم لا صلوة له

اى اهل بيت رسول خدا عليهم السلام، خداوند دوستى شما را در كتابش واجب كرده است. در علوّ مقام و شأن شما همين بس كه هر كس بر شما صلوات نفرستد، نماز

ص: 444


1- . بحارالانوار، ج 35، ص 215

نگزارده است.

محبّت اهل بيت عليهم السلام

روزى مى خواستم از خانه خارج شوم، فرزند خردسالم گفت: بابا براى من بيسكويت مى خرى؟ گفتم: وقتى برگردم برايت مى خرم.

حديث داريم اگر به فرزندنت قول و وعده اى دادى، عمل كن! متأسفانه آن روز وقتى به خانه برگشتم بر اثر قصور يا تقصير بيسكويت نخريدم. تا وارد خانه شدم، فرزندم گفت: بابا بيسكويت خريدى؟ گفتم: نه. گفت: بابا بَدِه. گفتم: نه بابا خوبه.

ديدم ذكر گرفت كه بابا بَدِه بابا بَدِه. او را بغل كردم و گفتم: بابا جون! من تو را دوست دارم گفت: بيسكويتت كو؟

من فهميدم محبت بدون بيسكويت را بچه دو ساله هم قبول ندارد.

دروغ مى گويند آنهايى كه مى گويند ما ولاى علىّ داريم، امّا پايشان به مسجد و نمازجمعه و جماعت نمى رسد. پايشان به جبهه و صحنه مبارزه نمى رسد.

علىّ مرد جبهه بود، مرد شمشير بود، مرد عبادت و اشك و ناله بود، مرد حماسه و فرياد بود، دوستدار على نيز بايد در اين راه قدم بردارد.

ماجراى غدير

در سال دهم هجرى يعنى اواخر عمر پيامبر، در مدينه اعلام گرديد كه امسال پيامبر درمراسم حج شركت مى كنند. هر كس مايل است، همراه پيامبر حركت كند.

كاروان باشكوهى از مسلمانان عازم زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج گرديد.

پس از بجاى آوردن اعمال حج، در برگشت، كاروان به چهارراهى رسيد كه حجاج هر كدام به راه خود مى رفتند. نام آن محل، غدير خم بود.

اين منطقه سه ويژگى داشت:

1 - بركه آبى بود كه براى آن جمعيّت انبوه واحشام آنها درآن هواى گرم بسيار

ص: 445

ضرورى بود.

2 - چهار راه و به عبارت ديگر گلوگاه بود.

3 - زمين گود بود. تا مراسم براى همه قابل مشاهده باشد. مانند فوتباليست ها كه توى گودى اند و تماشاچى ها از آن بالا همه را به خوبى مى بينند.

پيامبر و على عليهما السلام نيز در گودى قرار گرفتند تا همه به خوبى آنها را ببينند.

در اين هنگام، فرشته وحى الهى فرود آمده و آيه زير را بيان كرد:

«يا ايّها الرّسول بَلّغ ما انزل اليك من ربّك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من النّاس انّ اللّه لا يَهدى القوم الكافرين»(1)

اى رسول ما! آنچه را كه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است ابلاغ كن و اگر چنين نكنى، رسالتت را به سرانجام نرسانده اى و خداوند تو را از مردم محافظت مى كند. همانا خداوند كافران را (به هيچ راه موفّقى) هدايت نمى كند.

براستى پيامبر چه چيز را بايد ابلاغ كند؟!

نكته قابل توجه كلمه «ما» در «ما انزل اليك» است. به طور قطع آنچه را كه پيامبر بايد ابلاغ كند، جزء دين است، اما آيا از اصول دين است؟ توحيد است يا نبوّت يا معاد؟

قطعاً توحيد نيست، زيرا اكنون آخرين سال عمر مبارك پيامبر است، آيا پيامبر تاكنون مردم را به توحيد دعوت نكرده است؟ آيا از آنها نخواسته است كه «لا اله الا اللّه» بگويند؟! يا بايد تبليغ كند كه من پيامبرم؟ آيا تا كنون معاد را براى مردم نگفته است؟! در حالى كه بسيارى از سوره هايى كه در اوائل بعثت و در مكه نازل شده، مربوط به معاد است.

آيا منظور ابلاغ فروع دين است؟ آيا پيامبر بايد از مردم بخواهد كه نماز بخوانند، يعنى كسانى كه به حج آمده بودند، تارك الصلوة بودند؟!67

ص: 446


1- . سوره مائده، آيه 67

دستور وجوب روزه، زكات، خمس و جهاد همه در سال دوم هجرى نازل گرديد.

پس اين مأموريّت چيست؟

اين پيام بايد موضوعى باشد كه اصول دين و فروع دين بند به آن است. علاوه بر آنكه خداوند مى فرمايد: اگر اين پيام را نرسانى، اصلاً رسالتت را ابلاغ نكرده اى. گويا پيامبر از ابلاغ اين پيام مى ترسد، زيرا ادامه آيه مى گويد: خداوند تو را از مردم محافظت مى كند، براستى اين چه امرى است كه پيامبر مى ترسد و از چه چيز مى ترسد؟ آيا پيامبرى كه در جنگ ها نترسيده، بر جانِ خود مى ترسد كه خداوند مى گويد نترس؟ يا از كينه ها و عقده هايى كه منافقان و دشمنان اسلام از على عليه السلام در سينه دارند مى ترسد!

چنانكه در دعاى ندبه مى خوانيم:«أحقاداً بَدريّةً و خيبريّةً و حُنينيّة»

كينه هاى بجا مانده از جنگ هاى بدر و خيبر و حنين.

به هر حال پيامبر دستور داد تا كاروان توقف كند، آنهايى كه پيشاپيش حركت مى كردند، برگشتند و آنهايى كه عقب مانده بودند رسيدند. جمعيّتى در حدود 124000 نفر گرداگرد پيامبر جمع شدند.

نماز جماعت ظهر اقامه گرديد. آنگاه پيامبر دستور داد منبرى از جهاز شتران درست كردند و بر بالاى آن قرار گرفت.

پيامبر به هر يك از چهار طرف نگاهى كرد و فرمود: «الا تسمعون؟» آيا صداى مرا مى شنويد؟ مردم جواب دادند: بلى.

پيامبر اين اقرار و اعتراف را از آنها گرفت، تا فردا كسى ادّعا نكند كه من نفهميدم و متوجه صحبت هاى پيامبر نشدم!

و هنگامى كه فاطمه زهرا عليها السلام در تاريكى هاى شب به در خانه مهاجر و انصار مى آمد و سخنان پيامبر را در ارتباط با جريان غدير و خلافت على عليه السلام به آنها يادآورى مى كرد، نگويند: ما نشنيديم!

ص: 447

پيامبر در آن روز و در آن هواى گرم، خطبه بسيار طولانى و جامعى خواند، سپس على عليه السلام را به نزد خود فراخواند و زيربازوى او را گرفت به نحوى كه همه او را ببينند و فرمود:«مَن كُنتُ مولاه فهذا علىّ مولاه» هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست.

سپس اين آيه نازل شد:

«أليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون أليوم أكملتُ لكم دينكم و أتممتُ عليكم نعمتى و رضيتُ لكم الاسلام ديناً»(1) امروز كفّار نسبت به دين شما مأيوس شدند پس از آنان نترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمت را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين شما برگزيدم.

آيا پيام غدير، دوستى علىّ عليه السلام بود؟

بعضى مى گويند: منظور پيامبر از «مَن كنتُ مولاه فهذا علىّ مَولاه» دوستى على عليه السلام بود. زيرا يكى از معانى ولايت، محبّت و دوستى است. امّا آيا بر گرداندن كسانى كه مسافتى را طى كرده اند و جمع كردن و نگه داشتن آنها به مدت سه روز در آن بيابان داغ براى ابلاغ اين مطلب بود كه مردم على را دوست بداريد! هر چند دوستى على عليه السلام هم بسيار مهم است و بسيارى به دوستى على عليه السلام هم عمل نكردند!

از آن گذشته آيا دوستى بيعت مى خواهد؟ دوستى تبريك مى خواهد؟ چرا برخى آمدند و گفتند:

«بخٍ ّ بخٍ ّ لك يا علىّ، أصبحتَ مولاى و مولا كلّ مؤمن»(2)

مبارك باد، مبارك باد اى على! امروز تو مولاى ما و مولاى هر مؤمنى گرديدى.

براستى هر كس در دادگاه دو شاهد داشته باشد، حق خود را مى گيرد، در حالى كه على عليه السلام يكصد و بيست و چهار هزار نفر شاهد داشت و حقش را از بين بردند.

آرى على، اول مظلوم تاريخ است!

ص: 448


1- . سوره مائده، آيه 3
2- . بحارالانوار، ج 21، ص 388

اولى الامر كيست؟

اشاره

در قرآن مى خوانيم:«اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم»(1) از خدا و رسول و صاحبان فرمان پيروى كنيد.

«اولى الامر» يعنى صاحب اختيار و فرمان، چه كسانى هستند؟

به عقيده ما شيعيان اولى الامر، امامان معصوم هستند، نه هر صاحب قدرتى كه بر مردم تسلّط پيدا كند. زيرا اين صاحبان فرمانى كه در كنار خدا و رسول هستند بايد در راه خدا و رسول باشند.

بديهى است كه وقتى مى گويند از خدا و پيامبر فرمانبردارى كنيد، يعنى هيچ گناهى را انجام ندهيد. از طرف ديگر، اگر ما مصاديق اولى الامر را سلاطين و رؤساى جمهور كشورها بدانيم، كه نه تنها معصوم نيستند بلكه گاهى سرآمد گنهكاران مى باشند، پس بايد از آنها فرمانبردارى و پيروى كنيم.

آيا اين صحيح است كه قرآن در يك آيه هم به ما سفارش كند كه پيرو خدا و رسول باشيم و هرگز دور خلاف نگرديم و گناه نكنيم و هم سفارش كند كه پيرو كسانى باشيم كه هر روز صدها خلاف مى كنند؟! اگر خيلى خوش بين باشيم، آنان گاهى مرتكب گناه مى شوند، كه در اين صورت مطيع آنها بودن، يعنى گاهى گناه كردن.

آيا چنين تناقضى از سوى خداوند حكيم پذيرفته است؟ بنابراين منظور از اولى الامر هر حاكم و صاحب قدرتى نيست.

بيانى ديگر

همان گونه كه در اين آيه فرمانِ «اطيعوا» داريم، در آيات ديگر، نهىِ «لا تطع» و «لا تطيعوا» داريم. خداوند در يك جا فرمان اطاعت از حاكمان مى دهد و در جاى ديگر مى فرمايد: اطاعت نكنيد، تكليف چيست؟

ص: 449


1- . سوره نساء، آيه 59

اگر منظور از «اولى الامر» هر صاحب قدرتى باشد، با اين همه مواردى كه خداوند از اطاعت آنان نهى فرموده، از اطاعت شوندگان چيزى باقى نمى ماند. مانند اينكه پزشك به بيمار بگويد: لبنيات بخور. بعد بگويد: ماست نخور، شير نخور، پنير نخور، كره نخور، خامه نخور و...

پس اولى الامر بايد امامان معصوم باشند كه اطاعت از آن بزرگواران همان اطاعت از خدا و رسول باشد و هرگونه انحراف فكرى و عملى در آنان نباشد و از حد اعلاى عصمت برخوردار باشند.

اگر مراد قرآن از اولى الامر افراد غير معصوم بود، حق اين بود كه فرمان به پيروى از آنان اين چنين مطلق نباشد و مانند پيروى از والدين مشروط باشد. چنانكه قرآن مى فرمايد: اگر والدين خواستند فرزند را از مدار توحيد خارج نمايند، اطاعت از آنها ممنوع است:

«واِن جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما»(1)

بنابراين اگر فرمان پيروى از اولى الامر بى قيد و شرط آمده است، به اين خاطر است كه اولى الامر در ديدگاه قرآن نيازى به قيد ندارد، آنها كسانى هستند كه از انحراف به دورند و داراى مقام عصمت مى باشند.

اگر در مسيرى حركت كنيم و به تابلوى كه بر روى آن نوشته عبور آزاد، برخورد كنيم، از اين تابلو متوجه مى شويم كه مسير مشكلى ندارد، وگرنه اگر مسير مشكلى داشت يا بايد تابلوهاى احتياط نصب مى شد و يا حداقل تابلوى فوق نصب نمى شد. همچنين هنگامى كه خداوند از انسان مى خواهد از اولى الامر اطاعت كند و هيچ گونه قيد و شرطى را ذكر نكرده، آشكار مى گردد كه آنها هيچ گونه لغزشى ندارند.

علاوه بر آنكه بر اساس روايات مراد از «اولى الامر» پيشوايان معصومى هستند كه 8

ص: 450


1- . سوره عنكبوت، آيه 8

طبق سيصد حديث شيعه و اهل سنت، تعداد آنها دوازده نفر است.(1)

اولى الامر دوازده نفرند

در روايات متعدد، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تعداد و نام جانشينان خود را بيان كرده است:

در برخى روايات آمده است:«الائمّة بعدى اثنى عشر كلّهم من قريش»(2)، رهبران پس از من دوازده نفرند و همه آنها از قريش اند.

در برخى ديگر فرموده اند: امامان پس از من به تعداد نُقباى بنى اسرائيل دوازده نفرند.

در برخى روايات پيامبر نام تك تك آن دوازده نفر را بيان كرده اند.

جابر بن عبداللّه انصارى، صحابى بزرگ پيامبر مى گويد: زمانى كه آيه «اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» نازل شد، از پيامبر اكرم پرسيدم: خداوند و پيامبرش را مى شناسيم، اولى الامر كيانند كه اطاعتشان به اطاعت خداو رسول مقرون شده است؟

آن حضرت فرمود: اى جابر! آنان جانشينان من و ائمّه مسلمين هستند؛

«اوّلهم علىّ بن ابى طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ علىّ بن الحسين ثمّ محمّد بن علىّ»

اول آنان على ابن ابيطالب سپس دو فرزند او حسن و حسين و آنگاه زين العابدين فرزند حسين و آنگاه فرزندش محمد معروف به باقر است كه تو او را درك مى كنى.

اى جابر! زمانى كه او را ديدى سلام مرا به او برسان.

«ثمّ الصادق جعفر بن محمّد ثم موسى بن جعفر ثمّ علىّ بن موسى ثمّ محمّد بن علىّ ثمّ علىّ بن محمّد ثمّ حسن بن علىّ ثمّ سميّى و كنيّى حجّة اللّه فى ارضه و بقيته فى عباده ابن الحسن بن علىّ»

پس از او فرزندش جعفر الصادق و آنگاه موسى الكاظم و سپس على الرضا و آنگاه محمد التقى و سپس على الهادى و آنگاه حسن العسكرى مى باشد و آخرين

ص: 451


1- . جلاءالبصر فى ائمة الاثنى عشر، آيت اللّه صافى
2- . بحارالانوار، ج 36، ص 321

آنان فرزند عسكرى است كه هم نام من و حجّت خدا بر زمين و بقيت اللّه است.

«ذاك الّذى يفتح اللّه على يديه مشارق الارض و مغاربها»

همان كه به وسيله او در شرق و غرب عالم فتح و گشايش پيدا خواهد شد.

«ذاك الّذى يغيب عن شيعته و اوليائه»(1)

او همان است كه از چشم شيعيان غايب خواهد شد و همه كس او را باور نداشته و لياقت ديدار او را نخواهد داشت.

البتّه آنان كه امامت اهل بيت عليهم السلام را نپذيرفته اند، در اين كه منظور پيامبر از آن دوازده نفرى كه بعد از او امامت امت را عهده دار مى شوند، چه كسانى هستند سردرگم هستند و به توجيهات بى ربط و بعضاً خنده آورى روى آورده اند.

هدف ائمّه يكى است

ائمه داراى هدف واحدى هستند كه همان هدف پيامبر است، اما به اقتضاى شرايط زمان و مكان، هر كدام شيوه خاصى را در پيش گرفتند؛ يكى مى جنگد و ديگرى صلح مى كند، يكى با دعا و توسل به مبارزه با جهل و دشمن برمى خيزد و ديگرى با برگزارى كلاس درس و مجالس بحث و مناظره به تربيت مردم مى پردازد.

هر چند به ظاهر هر كدام داراى نقش متفاوت با ديگرى است، ولى هدف همه يكى است، همانند دو دست كه به هنگام شستشوى لباس هر كدام حركت متفاوتى دارد و در جهت عكس ديگرى حركت مى كند، اما هدف هر دو، رسيدن به تميزى و پاكيزگى است.

امام كه از لغزش و اشتباه به دور است، چه بجنگد و چه صلح كند، كارش صحيح و مورد تأييد خدا و پيامبر است. چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمود:«الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا»(2) حسن وحسين، امام و

ص: 452


1- . كمال الدين، ج 3، ص 253
2- . بحارالانوار، ج 43، ص 291

پيشواى مردمند، چه بجنگند وچه صلح كنند.

جايگاه اهل بيت نزد پيامبر

حديث سفينه

در كتب معروف شيعه و سنى احاديث ارزشمندى از پيامبر اسلام نقل شده كه جايگاه والاى اهل بيت را نشان مى دهد.

مرحوم ميرحامدحسين هندى كتابى به نام «عبقات» دارد كه قبل از «الغدير» نگاشته شده و مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير از آن بسيار استفاده كرده است، بنده نيز در كتابى ديدم كه امام خمينى قدس سره فرموده بودند: بر علما لازم است كه به كتاب عبقات اهميّت داده و آن را چاپ كنند.

در اين كتاب 187 حديث از طريق 92 نفر از بزرگان اهل سنت از جمله امام شافعى، احمد حنبل و مسلم نقل كرده كه پيامبر فرمود:«مثل اهل بيتى كسفينة نوح مَن رَكبها نجى و مَن تخلّف عنها غرق»

اهل بيت من، همچون كشتى نوح هستند، هر كس بر آن سوار شد، نجات يافت و هر كس از آن روى گرداند، غرق گرديد.

همچنين شيعه و سنّى از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود:

يهوديان، پس از پيامبرشان هفتاد و يك فرقه و مسيحيان، هفتاد و دو فرقه شدند و امت من هفتاد و سه فرقه خواهد شد و تنها يكى از آنها اهل نجات است.

در اين كه فرقه ناجيه كدام است، ميانِ فرق مختلف اختلاف شده و هر فرقه اى خود مدّعى آن است. امّا پيامبر راه را نشان داده و تنها راه اهل بيت را راه حقّ و نجات مى داند،«مَن ركبها نَجى» هر كس متمسّك به اهل بيت شد، نجات پيدا مى كند.

يكى از استدلال هاى متين و محكم در ارتباط با حقانيّت راه اهل بيت همين حديث سفينه است. من با علماى بسيارى از كشورهاى اسلامى مذاكره و مباحثه

ص: 453

داشته ام، وقتى اين استدلال را مطرح مى كردم، پاسخى نداشته و چاره اى جز تسليم نداشتند.

حديث ثقلين

پيامبر در حديث معروفى كه بسيارى از علماى اهل سنّت نيز آن را نقل كرده اند مى فرمايد: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا و لن يفتقرقا حتى يردا علىّ الحوض»(1)

من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم، كتاب خدا و عترتم. اين دو از هم جدا نمى شوند تا هنگامى كه در كنار حوض كوثر در بهشت به من برگردند.

جاى بسى تأسف است كه بعضى مغرضانه در حالى كه حدود يكصد حديث نقل شده كه پيامبر فرمود:«كتاب اللّه و عترتى» و فقط در يك حديث آمده كه پيامبر فرمود:«كتاب اللّه و سنّتى»، عده اى همۀ آن احاديث را رها كرده و تنها به اين يك حديث استناد مى كنند.

همان گونه كه در بيان ماجراى آخرين سفر حج رسول خدا از كوچك ترين مطلبى فرو گذار نكرده اند و به اصطلاح قدم به قدم ماجراى سفر رسول خدا به مكه را نوشته و نقل كرده اند، اما از برگشت رسول خدا از آن سفر حج و رفتن به مدينه، اصلاً خبرى نيست! زيرا در نقل آن بايستى ماجراى غدير خم را نقل مى كردند، لذا مغرضانه هيچ نقلى از برگشت نيست!!

در حديث ثقلين نكات ارزنده اى وجود دارد كه بررسى آن خالى از لطف نيست:

1 - پيامبر در اين حديث مى فرمايد: تا زمانى كه پيرو قرآن و عترت باشيد، هرگز منحرف و گمراه نمى شويد.«ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابداً»

هر مسلمانى روزانه حداقل ده مرتبه در نماز، از خدا مى خواهد كه او را از راه غضب شدگان و گمراهان دور كند. اگر مسلمانان بخواهند به راه راست دست يابند04

ص: 454


1- . بحارالانوار، ج 2، ص 104

و جزو گمراهان نباشند، بايد پيوسته به اين دو يادگار پيامبر متمسك باشند.

2 - از همگونى قرآن و اهل بيت استفاده مى شود كه اگر قرآن جامع علوم است،«لا رطبٍ و لا يابسٍ الاّ فى كتاب مبين»(1) پس اهل بيت نيز با خواست خدا عارف به همه مطالب و حقايق و اعلم مردم هستند.

3 - همان گونه كه تمسك به قرآن واجب است، تمسك به اهل بيت نيز واجب است.

4 - همان گونه كه قرآن حبل اللّه است،«و اعتصموا بحبل اللّه جميعا»(2) اهل بيت نيز حبل اللّه و عامل وحدت هستند.

5 - اين دو از هم جدا شدنى نيستند.«لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»

اين دو در كنار يكديگر، وسيله نجات و هدايت اند. اگر كسى فقط به كتاب خدا قناعت كند، گمراه است و اگر كسى خود را علاقه مند به اهل بيت بداند و قرآن را رها كند، باز گمراه است. اين دو همانند دو بال پروازند كه اگر باهم نباشند پروازى صورت نمى گيرد.

6 - همان گونه كه قرآن كلام خدا و به دور از هر گونه اشتباه، خطا و گناهى است،«لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه»(3) امامان نيز معصوم هستند. زيرا پيامبر فرمود:

هيچ گاه اين دو از هم جدا نمى شوند. اگر امام لحظه اى مرتكب گناه شود قطعاً از قرآن جدا شده و فاصله گرفته است.

7 - همان گونه كه تغيير و تبديل قرآن صحيح نيست و حرام است، تبديل ولايت اهل بيت به ولايت ديگران نيز حرام است.

گسترۀ تربيت و هدايت اهل بيت

پس از شهادت امام حسين عليه السلام، بنى اميه تمامى فرصت ها را از اهل بيت و طرفداران آنها گرفتند، نه اجازه خطابه و سخنرانى دادند و و نه تدريس و به شدت

ص: 455


1- . سوره انعام، آيه 59
2- . سوره آل عمران، آيه 103
3- . سوره فصّلت، آيه 42

جلوى هر روش تبليغى و تربيتى را گرفتند. در اين هنگام، امام زين العابدين عليه السلام معارف الهى و علوم خود را از طريق حضرت زينب و يا از طريق دعا به مردم مى رساند و چون ملاقات با او بسيار سخت بود، به تشكيل يك دانشكده سرى در منزل خود پرداخت، بدين ترتيب كه امام برده ها را مى خريد و آنها را مدتى نزد خود نگه مى داشت و به تعليم و تربيت آنان مى پرداخت و سپس در شب عيد فطر آنان را آزاد مى كرد. در حقيقت اين ها فارغ التحصيلان دانشگاه امام سجاد بودند.

امام در هنگام آزاد كردن بردگان به خداوند عرض مى كرد: «خدايا! من بنده هايم را آزاد كردم، تو هم امشب، كه شب عيد فطر است، على بن الحسين را از آتش جهنم آزاد كن!»

ائمّه و توجّه به خودسازى

ائمه و پيشوايان پيوسته براى تكامل خود تلاش مى كردند. آنها با انجام اعمال صالح و عبادت و راز و نياز در اين مسير گام بر مى داشتند.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:«الهى لا تدع خصلة تعاب منّى الاّ اصلحتها»

خدايا اگر خصلت بدى در من وجود دارد، آن را اصلاح فرما.

به امام سجاد عليه السلام گفتند: چقدر عبادت مى كنى؟ امام اشك مى ريزد و مى فرمايد:

عبادت من كجا و عبادت على عليه السلام كجا؟

به على عليه السلام مى گويند چرا براى عبادت اين همه خود را به زحمت مى اندازى؟ جواب مى دهد: عبادت من كجا و عبادت پيامبر كجا!

يكى از همسران پيامبر به او عرض مى كند: يا رسول اللّه! خداوند كه اين همه به شما لطف دارد و آمرزيده هستى، چرا اين همه خودت را به زحمت مى اندازى؟!

پيامبر پاسخ مى دهد: آيا بنده شكرگزارى نباشم.

پيامبر آنچنان در مسير كمال به تلاش و مجاهده پرداخته بود كه خداوند به آن

ص: 456

حضرت مى فرمايد:«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى»(1) اى پيامبر! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت افكنى!

در حديثى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«ما عرفناك حقّ معرفتك»(2)

خداوندا! ما هيچ گاه تو را آنگونه كه شايسته است نشناختيم.

درس بسيار ارزنده اى كه از اين مطالب مى توان آموخت آن است كه ما هيچ گاه نبايد به آن چه اندوخته ايم، دلخوش باشيم. ما نبايد به مسافت و راهى كه طى كرده ايم، توجه كنيم، زيرا ممكن است دچار غرور شويم و از حركت باز بمانيم. بلكه بايد هميشه به جلو نگاه كنيم و مسير طولانى را كه بايد بپيمائيم و كارهاى ناتمامى را كه بايد به پايان برسانيم، در نظر داشته باشيم. به چند كتابى كه خوانده ايم و چند درسى كه گذرانده ايم و چند ركعت نمازى كه خوانده ايم، نگاه نكنيم. به سختى هاى آينده و عالم قبر و قيامت فكر كنيم كه در آنجا از فقر و بى چيزى مى ناليم. چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمود:«آه من قلّة الزّاد و طول الطريق و بُعد السفر و عظيم المورد»(3)77

ص: 457


1- . سوره طه، آيه 1 و 2
2- . بحارالانوار، ج 69، ص 292
3- . نهج البلاغه، حكمت 77

امام مهدى عليه السلام

اشاره

بر اساس شواهد تاريخى، يازده امام به دنيا آمده و شهيد شده اند ولى امام دوازدهم پس از تولد به خواست خداوند از ديدگان غايب گشته اند تا هر زمان كه خدا بخواهد و مصلحت بداند ظهور كنند و دنيا را پر از عدل و داد نمايند. لذا امام زمانِ ما، حضرت مهدى عليه السلام است كه در اينجا به بحث مختصرى درباره دوران غيبت و ظهور آن حضرت مى پردازيم.

در قرآن آيات متعددى به قيام امام زمان عليه السلام در آخر الزمان اشاره دارد. ما در اينجا به نقل چند آيه اكتفا مى كنيم.

«هو الّذى أرسل رسوله بالهُدى و دين الحقّ ليظهره على الدِّين كلّه»(1) او خداوندى است كه پيامبرش را با دين حق براى هدايت مردم فرستاد تا بر همه اديان عالم تسلط و برترى دهد.

اين آيه كه سه بار در قرآن تكرار شده، بشارت مى دهد كه دين اسلام سراسر دنيا را فرا خواهد گرفت.

براى جهان شمول شدن اسلام، سه شرط لازم است: 1 - وجود يك رهبر جهانى.

2 - وجود يك قانون جهانى. 3 - آمادگى جهانى.

رهبر جهانى وجود دارد وآن حضرت مهدى (عجّل اللّه فرجه الشريف) است، قانون جهانى نيز قرآن است، كتابى كه هدايتگر است وهيچ تحريفى در آن صورت نگرفته است.

ص: 458


1- . سوره توبه، آيه 33

و اما آمادگى جهانى، هنوز مشاهده نمى شود، لذا بايد تلاش كرد و زمينه هاى لازم را براى آن فراهم ساخت.

امام زمان عليه السلام وقتى ظهور مى كند كه آمادگى از هر جهت در ميان مردم وجود داشته باشد. مردم به معارف و انديشه هاى قرآن و اسلام آگاه و آمادگى حكومت امام زمان را داشته باشند.

امام زمان عليه السلام يار و ياور بسيار دارد، منتهى در روايات تعداد ياران امام سيصد و سيزده نفر آمده كه تعداد پنجاه نفر از آنها خانم هستند. البتّه اينان فرماندهان و افسران سپاه امام هستند.

در حديث داريم، هنگامى كه امام زمان عليه السلام ظهور مى كند، دانشمندان و متخصّصين شرق و غرب با ايشان بيعت مى كنند و تخصّص خود را در اختيار ايشان مى گذارند، همان گونه كه هنگام پيروزى انقلاب اسلامى متخصّصان نظامى و غير نظامى كشورمان با امام خمينى قدس سره بيعت كرده و تخصّص و توانايى خويش را در اختيار ايشان و اهداف مقدسشان قرار دادند.

غيبت امام زمان عليه السلام

امام دوازدهم، حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف) غائب شده است و طبق صدها حديث معتبر براى تشكيل يك حكومت عدل جهانى ظهور خواهد كرد.

البتّه غيبت حضرت در دو مرحله بوده است: غيبت كوتاه (صغرى) و غيبت طولانى و بلند (كبرى).

در مرحله اول كه حدود 70 سال به طول انجاميد، شيعيان به واسطه 4 نفر به عنوان نايب خاص، با حضرت ارتباط داشته و امور دينى خود را به فرمان امام انجام مى دادند.

تا آنكه حضرت به چهارمين نايب خود فرمودند: تا چند روز ديگر تو از دنيا

ص: 459

مى روى و پس از تو ديگر شخص خاصّى ميان من و مردم واسطه نيست، بلكه شيعيان موظفند به دانشمندان دينى رجوع كرده و به حكم آنها عمل كنند. آنها حجّت من بر مردم هستند همان طور كه من حجّت خدا بر آنان هستم.

از آن زمان غيبت طولانى حضرت آغاز گشته و هنوز ادامه دارد.

سؤال: چرا امام زمان غايب است؟

پاسخ: اگر اداره برق يك شهر براى روشنايى كوچه اى، تير چراغ برقى نصب كرد و لامپى به آن زد، ولى بچه هاى كوچه با زدن سنگ لامپ را شكستند، مأموره اداره لامپ ديگرى مى زند. چنانچه مجدداً بچه ها لامپ را هم بشكنند، باز اداره برق، براى روشنايى محل اقدام به نصب لامپ ديگرى مى نمايد. حال اگر براى بار سوم بچه هاى بى ادب لامپ را شكستند، به احتمال بسيار زياد، اداره برق تمايلى به نصب مجدد لامپ ندارد، اما به خاطر خواهش بزرگترها و رفاه حال اهالى آن كوچه، ممكن است لامپ ديگرى را نصب كند.

اما فكر مى كنيد اداره برق تا چه تعداد اين كار را انجام دهد؟

در مورد بحث ما نيز، حاكمان ستمگر، يازده چراغ هدايت را شكستند، خداوند نيز چراغ دوازدهم را نگه داشت تا زمانى كه مردم لياقت و آمادگى بهره گيرى از اين چراغ هدايت را پيدا كنند.

انقلاب اسلامى، زمينه ساز ظهور

انقلاب اسلامى ايران نشان داد كه انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام امكان پذير است و چندان مشكل نيست، زيرا انقلاب آن حضرت براى تحقق سه امر مهم صورت مى پذيرد:

1 - شكستن طاغوت ها. 2 - نجات مستضعفان. 3 - احياى دين.

امام زمان ظهور مى كند تا طاغوت ها را بشكند و پايه هاى شرك و نفاق را در هم

ص: 460

بكوبد.«أين هادِمُ أبنية الشرك و النفاق»(1)

امام زمان عليه السلام براى تحقق وعده هاى خداوند و نجات مستضعفان و به حكومت رساندن آنان است.«و نُريد أن نمُنّ على الّذين استُضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين»(2)

امام زمان مى آيد تا دين اسلام را در سراسر جهان بگستراند و پرچم پر افتخار توحيد و اسلام را در سراسر جهان به اهتراز در آورد.«ليظهره على الدّين كلّه»(3)

حال كه در ايران طاغوت شكسته شد و مستضعفان حكومت را به دست گرفتند و قرآن حاكم گرديد، بنا بر اين در جهان هم مى توان چنين كارهاى را انجام داد، چرا كه مشت نمونه خروار است، به ويژه هنگامى كه رهبرى همچون امام زمان عليه السلام زمام امور و فرماندهى را به دست بگيرد. اگر در ايران عالمى عادل، توانست رهبر شود، در عالَم نيز امامى عادل مى تواند رهبر شود.

ديدار امام در زمان غيبت

سؤال: آيا ممكن است افرادى امام زمان را ببينند؟

پاسخ: البتّه ديدن امام زمان عليه السلام و رؤيت جمال نورانيش، چشمانى پاك مى خواهد، دل پاك مى خواهد، اگر كسى چنين شرايطى را داشته باشد، ديدار امام برايش غير ممكن نيست، امام نسبت به شيعيان و دوستانش، علاقه مند و مهربان است.

او فرزند همان على عليه السلام ياور مستضفعان و بيچارگان است، او كه روى خاك مى نشست و بالاى سر بينوايان حاضر مى شد، سر آنها را بر زانو مى گرفت و با

ص: 461


1- . دعاى ندبه
2- . سوره قصص، آيه 5
3- . سوره صف، آيه 9

دستان مبارك خود بر دهان آنها غذا مى گذاشت. آرى او فرزند على است و ابائى از ديدار و پذيرش و نوازش ما ندارد، ما مشكل داريم!

خوشا به حال كسانى كه موفق به ديدار امام زمان شده اند!

در حرم امام رضا مشغول زيارت بودم، شخصى از من سؤال كرد، چند سال است طلبه اى؟ گفتم: خيلى سال است. گفت: امام على عليه السلام هنگامى كه يارانش را مى ديد، لذّت مى برد و خوشحال مى شد، آيا اگر امام زمان عليه السلام تو را ببيند، خوشحال مى شود؟ سرافكنده گفتم: اگر امام از من عصبانى نشود همين براى من كافى است!

خوشا به حال كسانى كه امام زمان از آنها راضى است.

در حديث داريم كه هفته اى دو مرتبه اعمال ما را به امام زمانمان عرضه مى كنند و او با ديدن اعمال صالح ما خوشحال مى شود.

البتّه بايد مراقب مدّعيان دروغين مهدويّت نيز بود و مواظب باشيم تا از افرادى كه به دروغ ادّعاى ملاقات و زيارت امام زمان عليه السلام را دارند، فريب نخوريم.

وظيفه ما در زمان غيبت

دانستن اينكه امام در چه زمانى ظهور مى كنند و يا اينكه اكنون در كجا زندگى مى كنند، ارزش چندانى ندارد، آنچه ارزشمند است آن است كه بدانيم وظيفه ما در حال حاضر چيست و امام از ما چه انتظارى دارد و سپس به آن جامعه عمل بپوشيم.

لذا شناخت وظيفه لازم ترين مطلب در زمان غيبت امام است كه ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - شناخت امام زمان و اهداف او. «اللهم عرّفنى حجتك فان لم تعرفنى حجّتك ضللت عن دينى»(1)

2 - معرفى و شناساندن امام زمان و انقلاب جهانى او به ديگران و ايجاد زمينه هاى لازم براى ظهور.

3 - تلاش در جهت جلب رضايت امام زمان عليه السلام با انجام اعمال صالح و ارتباط معنوى.

ص: 462


1- . مفاتيح الجنان، تعقيبات نماز

4 - انتظار فرج و دعا براى ظهور حضرت.

5 - صدقه دادن و دعا كردن براى سلامتى امام.

6 - خواندن نماز و دعاهاى فرج، ندبه، عهد و سلام كامل.

7 - پرداخت حقوق مالى (خمس)، متعلق به امام زمان عليه السلام.

8 - عمل به تكليف و واجبات و دورى از گناه و محرّمات.

در پايان يادى كنيم از كسانى كه راه امامت و ولايت و تشيع را پيش پاى ما گذاشتند و به ما معرفى كردند.

گاهى انسان يك حديث مى خواند، افرادى را متحول مى كند و گاهى شخصى صدها حديث بلد است، اما هيچ نتيجه اى از آنها عائد نمى گردد.

ما امروز به تعداد بسيار زيادى اسلام شناس ناب نيازمنديم، اينجاست كه اگر هر دانش آموز دبيرستانى از من بپرسد كه چه كاره شوم؟ مى گويم: اگر استعداد و پشتكار دارى برو طلبه شو.

ص: 463

ولايت فقيه تداوم خط امامت

اشاره

چنانكه گذشت علّت غيبت امام دوازدهم، عدم آمادگى مردم براى پذيرش رهبرى امام است. خداوند آن حضرت را براى زمان مناسب ذخيره فرموده است، تا زمانى كه رشد و فرهنگ مردم به جايى برسد كه بتوانند نور امامت را درك و از آن بهره گيرى نمايند.

از سوى ديگر در زمان غيبت حضرت مهدى عليه السلام ما را به حال خود رها نكرده اند، بلكه ما را به پيروى از فقها و اسلام شناسان عادل و با تقوا كه نوّاب عام آن حضرت هستند، سفارش كرده اند.

بنابراين بر ما لازم است كه در حوادث و مشكلات گوش به فرمان حكم خدا كه از طريق فقيه جامع الشرايط عادل به ما ابلاغ مى شود، باشيم.

ولايت فقيه و نقش آن

نقش ولايت فقيه همان نقش امامت و تدوام خط انبياست.

اسلام قوانينى دربارۀ مسائل اقتصادى و جزائى و نظامى و قضائى دارد كه نه اجازه مى دهد آن احكام تعطيل شود و نه اختيار اجراى آن را به دست افراد جاهل به احكام مى سپارد، بلكه اجراى آن را تنها به دست فقهاى عادل و اسلام شناسان با تقوى سپرده تا در تمام حوادث طبق قانون خدا حكم كنند و اطاعت از آن فقها را همچون اطاعت از امام معصوم و رسول گرامى واجب دانسته است.

آيا مسلمانان نياز به حكومت و نظام ندارند؟ آيا جامعه و كشور اسلامى نبايد حفظ شود؟ آيا حفظ مرزها لازم نيست؟ آيا قوانين در كشور اسلامى نبايد اجرا

ص: 464

شود؟ آيا حقّ مظلوم نبايد از ظالم گرفته شود وظالم به مجازات برسد؟ آيا صداى اسلام نبايد به همه دنيا برسد؟ آيا تلاش انبيا وامامان تنها براى زمان خود آنان بود يا براى همه زمان ها و مكان ها؟

اگر جواب مثبت است و اسلام نياز به نظام و حكومت و جامعه و قانون دارد و حفظ حقوق و مرزها مطرح است، بايد در زمان غيبت نيز حكومت اسلامى باشد.

زيرا بدون يك تشكيلات حساب شده و دقيق به خصوص در زمان ما كه تمام مخالفان اسلام داراى تشكيلاتى بس بزرگ و دقيق هستند، هرگز نمى توانيم از قانون و مكتب و مرز و جان و مال و آبروى خود دفاع كنيم و اگر حكومت لازم است، حاكم هم لازم است. زيرا حكومت بدون حاكم محال است.

اكنون كه اسلام براى اجراى قوانين خود هم نياز به حكومت دارد و هم حاكم، بايد ببينيم حاكم چه شرايطى بايد داشته باشد. آيا لازم است حكم خدا را عميقاً بداند يا نه؟ آيا عدالت داشته باشد يا نه؟ آيا آشنا و آگاه به مسائل و حوادث باشد يا نه؟ اگر پاسخ مثبت است و به حاكمِ اسلام شناس باتقوى و سياستمدار نياز است، اين همان است كه ما آن را ولايت فقيه مى ناميم.

كسانى كه ولايت فقيه را قبول ندارند بايد يكى از نظريه هاى زير را بپذيرند:

1 - اسلام تنها نماز و روزه و يك سرى عبادات فردى و اخلاقيات است و در مسائل مهم اجتماعى، حقوقى، قضائى، سياسى و اقتصادى دخالتى ندارد.

2 - اسلام تنها براى زمان رسول اللّه بوده است و بعد از آن ديگر جاى قوانين مهم اجتماعى تنها در لابلاى كتاب هاست.

3 - اسلام داراى قوانين حكومتى و اجتماعى مى باشد و شرايطى براى مجريان آن قرار نداده و هركس گرچه جاهل و فاسق باشد مى تواند زمام امور را به دست بگيرد.

آيا جامعه اسلامى در زمان غيبت حضرت مهدى عليه السلام نياز به حاكم وحكومت

ص: 465

ندارد؟!(1)

امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

هيچ ملّت و امّتى بدون رهبر نيست و قوام جامعه وابسته به وجود رهبر است، تا به فرمان او هم بيت المال جمع و تقسيم شود و هم با دشمنان خدا به نبرد برخيزند و هم مردم را تشكّل داده و از تفرقه و تشتّت حفظ كند. اگر جامعه چنين رهبرى نداشته باشد، از هم مى پاشد و قوانين خدا و دستورات رسول اللّه و احكام الهى تغيير مى كند.(2)

مشاهده مى فرمائيد كه مسئله رهبرى و حكومت در بيان امام رضا عليه السلام به عنوان مهم ترين مسئله زندگى مطرح شده و ناگفته پيداست كه گرفتن ماليات به نفع محرومان و تقسيم عادلانه آن و نبرد با مخالفان و تشكل افراد جامعه چيزى نيست كه تنها مربوط به زمان حضور امامان معصوم باشد و در زمان غيبت جامعه را به حال خود رها و حكومت و حاكمى براى مسائل فوق لازم نباشد.

بر اساس روايات نيز اسلام بار حكومت را به دوش فقيه عادل گذارده كه به گوشه اى از آنها اشاره مى كنيم:

* رسول خدا صلى الله عليه و آله فقها را خليفه خود معرفى كرده است، چنانكه فرمود:«الّلهم ارحم خلفائى» خداوندا! جانشينان مرا مورد لطف و رحمت قرار ده. از آن حضرت سؤال شد جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمود:«الفقهاء»(3)

* پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«العلماء ورثة الانبياء»(4) علما، وارثان انبيا هستند.

* حضرت على عليه السلام فرمود: خداوند از علما پيمان گرفته است كه در برابر غارتگرى53

ص: 466


1- . كتاب البيع امام خمينى قدس سره، ص 462، به نقل از وافى، ج 1، ص 62
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 60
3- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 101
4- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 53

ستمگران و گرسنگى محرومان خاموش نمانند.(1) شكى نيست كه حمايت از مظلومان و محكوميّت ظالم نياز به قدرت و تشكيلات دارد.

* حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «العلماء حكّام على الناس»(2) علما، حاكمان مردم هستند.

* امام حسين عليه السلام مى فرمايد: مجراى امور و احكام بايد به دست علماى خداشناس و با تقوى باشد، كسانى كه در حرام و حلال خدا خيانت نمى كنند و امانت را حفظ مى نمايند.(3)

* از امام صادق عليه السلام درباره نزاع هايى كه براى حل آنها به نظام طاغوتى مراجعه مى شود سؤال شد، امام عليه السلام فرمودند: مراجعه به آنها ممنوع است. حتى اگر شخصى حقّ خود را از طريق دستگاه طاغوتى به دست آورد، حرام است. (شايد به خاطر اين كه مراجعه به دستگاه طاغوتى به منزله پذيرفتن آن نظام و تقويت آن است.) بلكه در اين قبيل موارد وظيفه شما آن است كه راه حل را از افرادى بخواهيد كه شناخت عميق نسبت به علوم و روايات ما داشته باشند كه من آنها را به عنوان قاضى و داور براى شما تعيين مى كنم و بدانيد كه اگر او حكمى داد و شما آن را قبول نكرديد، در واقع حكم خدا را كوچك گرفته ايد و هر كه آن فقها را رد كند، گويا ما را رد كرده و رد ما ردّ خدا و به منزلۀ شرك به خداى بزرگ است.(4)

* امام كاظم عليه السلام فرمود:«الفقهاء حصون الاسلام»(5)

فقها، قلعه اسلام هستند.

* امام زمان عليه السلام با خط مبارك خود پيامى براى يكى از نوّاب خود نوشتند كه در آن سفارش شده بود:

«امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا فانّهم حجّتى عليكم و انا حجّة اللّه»(6) در حوادث جامعه و پيش آمدها، به علما و دانشمندانى كه علوم ما را نقل مى كنند40

ص: 467


1- . نهج البلاغه، خطبه 3
2- . غررالحكم
3- . تحف العقول، ص 242
4- . كافى، ج 1، ص 68
5- . كافى، ج 1، ص 38
6- . وسائل الشيعه، ج 27، ص 140

مراجعه كنيد كه من آنها را به عنوان حجّت در ميان شما قرار دادم و خودم حجت خدا هستم.

از اين گونه احاديث متوجه مى شويم كه موضوع ولايت فقيه چيز تازه اى نيست كه جمهورى اسلامى آن را مطرح كرده باشد، بلكه از آغاز بوده است، منتهى طاغوت ها و پادشاهان نگذاشتند فرصتى براى عمل به اين گونه احاديث پيدا شود.

گنجى بود مخفى كه امام خمينى قدس سره موانع آن را بر طرف كرد و آن را آشكار ساخت.

راه دور نرويم، مهم ترين رمز پيروزى ملت ايران در اين انقلاب توجه به ولايت فقيه بود، فقيه جامع الشرائطى همچون امام قدس سره كه دستور مى داد ومردم با جان ودل مى پذيرفتند.

دستور داد شيرهاى نفت را ببنديد، سربازها از سربازخانه ها فرار كنند، كمبودها را از سهم امام جبران كنند، به تحصّن خود ادامه دهيد، اگر درب مساجد را بستند وسط خيابان ها اقامه عزادارى نماييد، آيا اين دستوراتِ به موقع امام در زمان طاغوت و پيروى مردم مسلمان دليل سقوط رژيم پهلوى نشد؟!

ايران كشور پهناورى بود، كه در طول تاريخ هر وقت دشمنان به آن حمله كردند، گوشه اى از آن را جدا كردند. تنها زمانى كه نتوانستند حتى يك وجب از خاك آن را جدا كنند، زمانى بود كه كشور در دست يك ولىّ فقيه بود، با اينكه تمامى قدرت هاى استكبارى جهان و عمّال آنها هماهنگ و متّحد شده و مصمّم بر شكست ايران و تجزيه آن بودند. براى همين است كه جهانخواران و مزدوران داخلى آنها با ولايت فقيه مخالفند و با انواع توطئه ها و تهمت ها در صدد تضعيف آن هستند.

من نمى دانم دليل منطقى كسانى كه با ولايت فقيه مخالفت مى كنند، چيست و چه مى گويند؟

آيا مى گويند مسلمان ها حكومت و نظام لازم ندارند؟

ص: 468

آيا مى گويند نظام لازم است ولى ناظم و والى و حاكم لازم نيست؟

آيا مى گويند والى جامعه اسلامى، افراد غير اسلام شناس باشند؟

آيا فكر مى كنند ولايت فقيه يك نوع استبداد دينى يا طبقاتى است؟ مگر فقيه از يك طبقه خاصى است؟ و مگر خودخواهى سلب عدالت از فقيه نمى كند كه در اين صورت ولايت او در جامعه از بين مى رود.

ما از مخالفان ولايت فقيه مى پرسيم:

شما كه دست امت را از دست فقيه عادل درمى آوريد در دست چه كسى مى گذاريد؟

چند فقيه عادل سراغ داريد كه وابسته به شرق يا غرب و وطن فروش باشد؟

در اين چند سال كه مردم ولايت فقيه را پذيرفتند، چه ضررى كردند و از چه چيزى بازماندند؟

مگر تقليد تنها در مسائل عبادى است؟! مگر در مسائل اجتماعى و سياسى و اقتصادى، احتمال حرام و حلال داده نمى شود و مگر نبايد در هر موضوعى كه احتمال حرام و حلال مى دهيم تقليد كنيم؟

آيا سپردن رهبرى امت مسلمان به غيراسلام شناس همچون سپردن دانشكده پزشكى به غير پزشك نيست؟

آيا سپردن امت به دست افراد غيرعادل و گناهكار، خيانت به مقام انسانيّت نيست؟

آيا نمى توانيم به دنيا اعلام كنيم تنها كسانى لياقت رهبرى ما را دارند كه از علم و تقواى خاصى برخوردار باشند؟

آيا زمان آن نرسيده كه از پذيرش رهبرى هاى غير صادقانه و سياست بازان و فرصت طلبان حرفه اى شانه خالى كنيم و خود را در دامن اسلام انداخته و تنها رهبرى هايى را بپذيريم كه با معيارهاى وحى تطبيق كند؟

ص: 469

روا نبود كه ما جزوه امامت بنويسيم و از امامت و رهبرى جامعه در زمان غيبت حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه) نامى نبريم.

از خداوند متعال اخلاص در عمل و بركت در عمر را براى همه خواهانم.

پروردگارا! براى هميشه قلب نازنين امام زمان عليه السلام را از ما راضى و خشنود و ما را از بهترين ياران او قرار بده.

خدايا! ما را مشمول دعاهاى آن حضرت و از مخلصان و منتظران و زمينه سازان حكومتش و از حاميان ولايت فقيه قراربده.

آمين يا ربّ العالمين

«والحمدللّه ربّ العالمين»

ص: 470

(5)

ص: 471

ص: 472

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

مقدّمه:

الحمدللّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد و آله الطاهرين

به لطف خداوند كتاب هاى توحيد، عدل، نبوّت و امامت در سالهاى قبل در تيراژ فراوانى به چاپ رسيد و توجّهى كه نسل نو در سايۀ جمهورى اسلامى به مطالعه كتاب هاى معارف اسلامى پيدا كرده است، مرا بر آن داشت كه كتاب «معاد» را هم بنويسم.

براى اين منظور يك دوره تمام قرآن و رواياتى را كه دربارۀ معاد بود مطالعه كردم و يادداشت هايى برداشتم و پس از تدريس در برنامه درسهايى از قرآن سيماى جمهورى اسلامى، با اضافاتى به كمك دوستان تنظيم و اصلاح نمودم و در اختيار چاپ قرار دادم.

خصوصيّات اين كتاب

گرچه دربارۀ معاد كتاب هاى زيادى نوشته شده - كه خداوند به نويسندگان و خوانندگان آنها اجر بزرگ مرحمت كند - امّا اين كتاب داراى ويژگى هايى است، از جمله:

1 - حدود هفتصد آيه قرآن و سيصد حديث از منابع معتبر شيعه و سنّى در اين كتاب آمده است، لذا 95 درصد اين كتاب را قرآن و حديث تشكيل مى دهد و اين به خاطر آن است كه غير از اصل معاد كه بايد با دليل عقل ثابت شود، براى آشنايى با

ص: 473

خصوصيات آن جز راه وحى راه ديگرى نداريم.

2 - سادگى بيان و قلم كه آن هم لطف خداست، ضمناً يادآورى مى شود كه آيات و روايات كمى آزاد ترجمه شده است و در بيان مثل ها چون عنايت به فهم عموم بوده، از زشت و زيبايى آن پروا نكرده ايم.

3 - از آنجا كه در كلاسدارى نياز به مطالب دسته بندى شده مى باشد، اين كتاب براى معلّمان و همكاران كمك خوبى مى تواند باشد، زيرا مطالب آن به سبك كلاسدارى تنظيم شده است.

4 - علاوه بر مثل هاى بسيار مفيد و دسته بندى هاى سودمند، مطالب جديدى با الهام از آيات قرآن در اين كتاب آمده است.

اگر از اين كتاب بهره اى برديد، به رهبران آسمانى درود بفرستيد كه با بيان وحى راه ما را روشن كردند و از علمايى ياد كنيد كه در طول قرنها با خون دل در حفظ ميراث انبيا كوشيدند و بايد ثواب كارمان را (اگر ثوابى داشت) به روح شهدايى نثار كنيم كه با خون پاكشان زمينۀ نشر اينگونه مسائل را در شعاع وسيعى فراهم كردند.

با سلام به تمام انبيا مخصوصاً پيامبر عزيز اسلام و دوازده امام معصوم و جانشينان بر حقّ آن بزرگواران و سلام بر امام عزيز رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران و سلام بر اساتيدى كه در خدمتشان درس خواندم و سلام بر شهدا و اسرا و مفقودين جنگ تحميلى و تمام كسانى كه برگردن ما حقّ دارند، اين مقدّمه را به پايان برده و از خداوند متعال پيروزى حقّ بر باطل و مستضعفان بر مستكبران را خواهانم.

خدايا! فهمِ صاف، قلمِ روان، بيانِ ساده و قصد قربت به ما مرحمت فرما تا بتوانيم اين كتاب را همان گونه كه مورد رضايت تو است به پايان برسانيم.

خدايا! اين كتاب را ذخيرۀ آن روزى قرار ده كه در پيرامونش گفتگو كرده ايم.

محسن قرائتى

63/1/9

ص: 474

اصل پنجم: معاد

جايگاه معاد

اشاره

معاد، در عقل و فطرت هر انسانى جايگاه قابل توجّهى دارد، زيرا كيست كه نپرسد و يا نخواهد بداند كه آيندۀ انسان و جهان چه مى شود؟ پايان عمر و تلاش ما به كجا مى رسد؟ نتيجه و هدف از زندگى چيست؟

آرى اين سؤالها براى همه مطرح است. در پاسخ به اين سؤال ها دو جواب داريم:

الف: تمام اديان الهى با استدلالى كه در آينده بيان خواهيم كرد، آينده جهان و انسان و نتيجه كارها و تلاش او را بسيار روشن واميدوار كننده و روح بخش مى دانند، قرآن مى گويد:«و أنّ الى ربّك المنتَهى»(1) همانا نهايت و پايان به سوى پروردگارت مى باشد.

ب: مكتب هاى مادّى، آيندۀ جهان و انسان را بن بست، تاريك، فانى و نيستى مى دانند و اين ديد بسيار خطرناك و يأس آور است، علاوه بر اين چنين مكتب هايى هيچ گونه دليل علمى هم براى عقيده خود ندارند.

قرآن دراين باره مى فرمايد:«و قالوا ما هِىَ الاّ حياتُنَا الدُّنيا نَموتُ و نَحيى و ما يُهلكُنا الاّ الدّهر و ما لَهم بِذلكَ مِن عِلمٍ انْ هم الاّ يَظنُّون»(2)

كسانى كه ايمان به قيامت ندارند گفتند: زندگى جز همين چند روز دنيا نيست كه ما هم در آن مرگ وحياتى داريم وبعد هم روزگار ما را نابود مى كند.

ولى اين انكار و گفته ها روى علم و دليل نيست، بلكه تنها يك سرى وَهم و خيالى باطلى است كه آنها دارند.

ص: 475


1- . سوره نجم، آيه 42
2- . سوره جاثيه، آيه 24
ريشه ها و زمينه هاى فطرى

گرچه افرادى به زبان معاد را نمى پذيرند، ولى ناخودآگاه در عمق جان خود احساس ابديّت براى انسان دارند و گاه وبيگاه از خود علامت هايى نشان مى دهند كه دليل آن است كه با وجود مرگ و پوسيده شدن جسم، حاضر نيستند انسانيّت و شخصيّت واقعى او را نابود و نيست شده بدانند. ما نمونه هايى از اين علامت ها را در اينجا بيان مى كنيم:

1 - تمام منكران معاد به قبر نياكان خود احترام مى گذارند.

2 - نام شخصيّت هاى مرده را بر روى خيابان ها ومؤسسات ومدارس ودانشگاه ها و... مى گذارند.

3 - همۀ آنها ميل دارند كه بعد از مرگ نامشان به نيكى برده شود.

4 - نام نياكان خود را روى فرزندان خود مى گذارند.

5 - گاهى مردگان خود را موميايى مى كنند تا فاسد نشود.

اگر منكران معاد، مرگ را نابودى انسان مى دانند، اين قبيل اعمال چه توجيهى دارد؟ و چون آنان مردن را نيستى و هيچ مى دانند، پس به گفتۀ خودشان احترام مرده يعنى احترام هيچ و نام مرده يعنى نام نيستى و چرا براى نيست و هيچ شده، مقبره مى سازند و دسته گل روى قبر مى گذارند و به نام مردگان نامگذارى مى نمايند؟! آرى اينها همه نشان مى دهد كه مخالفان معاد هم در دل يك نوع ايمانى (گرچه بسيار ضعيف) به بقاى روح، انسانيّت و شخصيّت انسانى دارند كه با مرگ از بين نمى رود. باز هم كمى توضيح دهيم:

راستى اگر مردن نابودى است، موميايى كردن مردگان كه در طول تاريخ بوده چه تفسيرى دارد؟

اگر مرگ را نابودى مى دانند، چرا اقوام و نسل ها نام نياكان خود را روى فرزندان خود مى گذارند و به آنان افتخار مى كنند؟ و اگر كسى به قبر پدرشان بى احترامى كند،

ص: 476

با او مى جنگند و ساختمان هاى با عظمت بر قبر آن بنا مى كنند و در فرقه هايى حتّى همراه مردگان خود، طلا، شمشير و لباس دفن مى كنند؟

آيا كسى حاضر است نام هيچ را روى فرزندش بگذارد؟ يا به خاطر لگدى كه به قبر هيچ مى خورد بجنگد؟ يا بر قبر هيچ ساختمان بسازد؟ يا با هيچ، طلا و شمشير دفن كند؟ يا به نام هيچ، افتخار كند؟ آيا انسان حاضر است در برابر قبر هيچ، اداى احترام كند؟(1)

آرى، انسان از درون فطرت خود احساس بقا و جاودانگى مى كند و يكى از وسائل تشويق را نام نيك در تاريخ مى داند. اين از يك سو و از سوى ديگر يكى از احساسات درونى انسان احساس غربت است، دنيا براى او تنگ است، با همسر، باغ و مسافرت هم موقّتاً خود را سرگرم مى سازد، ولى پس از چندى باز از درون احساس كمبود مى كند، همۀ وسائل رفاه هم او را سير نمى كند، گاهى به فكر خودكشى مى افتد، گاهى مى پرسد هدف آفرينش چيست؟ چرامن هستم؟ تمام اين وسوسه هاى درونى نشان مى دهد كه انسان احساس غربت مى كند و اين جهان با تمام گستردگيش براى او تنگ، جسم براى او قفس و دنيا براى او زندان است كه اين احساس نيز يكى از زمينه هاى ايمان به روزى است كه در آنجا انسان سير مى شود و به تمام آرزوها و اهدافش مى رسد، زيرا پاسخ هر نياز و احساس و وسوسۀ درونى در بيرون موجود است. مثلاًاحساس تشنگى با آب و احساس شهوت با زناشويى و احساس غربت هم با معاد پاسخ داده مى شود.

هدايت صحيح ريشه ها

هر احساسى كه در نهاد انسان است، دو گونه مى توان به آن پاسخ داد:

1 - پاسخ موقّت، كاذب و موهوم.

ص: 477


1- . مانند اداى احترام به قبر مائو و يا دسته گلهايى كه بر سر قبر استالين ها مى گذارند

2 - پاسخ مستدلّ، دائمى و صادق.

مثلاً شخصى كه احساس تشنگى مى كند، هم مى توان او را به چشمه هاى زلال هدايت كرد و هم مى توان او را به سراب و آب نماهايى دروغين معرفى نمود، و يا طفلى كه از درون احساس گرسنگى مى كند، هم مى توان او را به پستان پرشير مادر رساند و هم مى توان پستانك خشك را به جاى پستان در دهن او قرار داد.

آرى، تمام احساس هاى صادقانه را دو گونه مى توان پاسخ داد؛ پاسخى واقعى و دائمى و يا پاسخى كاذب و موقّت.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: حضرت محمّد صلى الله عليه و آله آمد تا مردم را از بندگى بت ها به بندگى خدا و از اطاعت خلق به اطاعت خالق هدايت كند.(1)

بنابراين اصل و اساس ستايش و عشق در انسان وجود دارد كه اگر اين ميل درونى به حق هدايت نشود، از موهومات و خرافات سر در مى آورد.

پاسخ خداوند توسّط پيامبران

تا كنون گفتيم كه همه انسان ها در درون خود احساس جاودانگى و ميل به بقا دارند و اين احساس بايد صادقانه و مستدلّ پاسخ داده شود. حال ببينيم پيامبران در اين زمينه چه مى گويند، البتّه ما سيمايى از اين پاسخ ها را نقل و در صفحات آينده ان شاءاللّه استدلال اين پاسخ ها را هم بيان خواهيم كرد، انبيا مى گويند:

1 - انسان بيهوده آفريده نشده است؛«أفَحَسِبتم انّما خلقناكم عَبَثا»(2)

2 - در آفرينش انسان هدفى بس بزرگ در كار است و آن انتخاب راه حق از ميان تمام راهها و بندگى و تسليم خدا از از ميان تمام انواع بندگى ها و تسليم ها است؛«و ما خَلقتُ الجِنّ و الانس الاّ ليعبدون»(3)

3 - براى آنكه انسان در هدفش موفق شود، تمام امكانات طبيعى را براى او قرار

ص: 478


1- . نهج البلاغه، خطبه 147
2- . سوره ذاريات، آيه 56
3- . سوره مؤمنون، آيه 115

داده و همه چيز را مسخّرش نموده ايم؛«سَخَّر لكم ما فى الارض»(1)

4 - به او بشارت و هشدار داديم كه كار نيك و بد تو در هر شرايط و هر مقدارى كه باشد، زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد؛«فَمَن يَعمل مِثقالَ ذَرّة خيراً يَرَه و مَن يَعمل مِثقالَ ذَرّة شرّاً يَرَه»(2)

5 - انسان در گرو عمل خويش است؛«كلّ نَفسٍ بِما كَسَبت رَهينَة»(3)

6 - حتّى از گوش، چشم و دل انسان واز شنيدنى ها، گفتنى ها و فكر كردنى ها بازپرسى مى شود؛«اِنّ السَّمعَ و البَصَر و الفُؤادَ كلّ اولئِكَ كان عنه مَسئولا»(4)

7 - خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كند؛«اِنّ اللّه لايُضيعُ أجرَ المحسِنين»(5)

اين ديدگاه ها، پاسخى است كه انبيا به آن زمينه هاى فطرى مى دهند، البتّه هر يك از بيانات فوق وابسته به يك سرى دلائل عقلى است كه به خواست خداوند در بخش هاى آينده مطرح كرده وبررسى مى كنيم.20

ص: 479


1- . سوره حج، آيه 65
2- . سوره زلزال، آيه 7 و 8
3- . سوره مدّثر، آيه 38
4- . سوره اسراء، آيه 36
5- . سوره توبه، آيه 120

راههاى اثبات معاد

مراحل وجود و هستى

براى اثبات هر وجود و موجودى سه شرط و مرحله لازم است:

الف: امكان شدن.

ب: دلائل وقوع.

ج: نبود مانع.

بنابراين بهتر است ببينيم اساساً معاد يك واقعيّت شدنى است يا نشدنى؟ يعنى آيا از نظر عقل محال نيست؟ و بعد از آنكه امكان آن براى ما روشن شد، دليل معاد چيست؟ زيرا تنها ممكن بودن كافى نيست، بلكه هر كار ممكنى تا دليل و علّت نداشته باشد واقع نمى شود، و در مرحله سوّم بحث دراين است كه مانعى براى معاد نيست.

اين سه شرط براى معاد نيز وجود دارد كه به ترتيب بيان مى كنيم:

الف: امكان معاد

در طول تاريخ، هيچ كس دليل علمى براى نبودن معاد نياورده است وتنها چيزى كه مخالفان معاد زمزمه مى كنندآن است كه مگر مى شود انسانِ مرده اى كه ذرّاتش پوسيده و پخش شده است بار ديگر زنده شود؟ آيا اين محال نيست؟

پاسخ عقل و قرآن آن است كه بدون شك و ترديد اين كار شدنى است، زيرا هم در فكر قابل تصوّر است و هم دائماً در شبانه روز نمونه هايى از زنده شدن مردگان را به چشم خود مى بينيم.

ص: 480

گرچه استدلال هاى ما از قرآن است، ليكن قرآن فكر و عقل ما را دعوت به انديشه مى كند و مى گويد: آيا كسى كه نمونه هاى كارش را هر روز و شب و در هر فصل و سال مشاهده مى كنيد، باز جايى براى استبعاد و انكار عمل و كارى از او وجود دارد؟!

امام جواد عليه السلام مى فرمايد: خوابيدن و بيدارشدن، بهترين نمونه اى است كه مردن و زنده شدن را براى ما قابل درك مى كند. آرى مرگ يك خواب طولانى و شديدى بيش نيست.

بهار و پائيز درختان، نمونۀ ديگرى از زنده شدن و مردن گياهان است، در سوره فاطر مى خوانيم: خداست كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد و آنرا به شهرها و مناطق مرده روانه مى كند و پس از باريدن، آن شهر مرده را زنده مى كند، سپس مى فرمايد:«كذلِكَ النُّشور»(1) يعنى زنده شدن مردگان هم مانند زنده شدن درختان و گياهان است.

در جاى ديگر مى فرمايد:«و احيَينا بِهِ بَلدَةً مَيّتا كذلِكَ الخُروج»(2) ما به واسطۀ باران شهر مرده را زنده كرديم، همچنين است خروج شما در قيامت.

بنابراين، نمونه هاى زنده شدن در آفرينش و جهان هستى هر روز و شب و هر سال و فصل پيش چشم ما مى درخشد و مسأله زنده شدن مرده (با آن همه عظمت) را براى ما ساده و ممكن جلوه مى دهد.

نمونه هاى ديگر براى امكان معاد

قرآن براى اثبات اينكه زنده شدن مردگان كار محالى نيست، نمونه هاى فراوانى را بيان مى كند، از جمله:

الف: شخصى استخوان پوسيده اى را از ديوار كند و با فشار دست آن را پودر كرد (و11

ص: 481


1- . سوره فاطر، آيه 9
2- . سوره ق، آيه 11

با يك دنيا غرور و نِخوت) به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: كيست كه دوباره اين استخوان پوسيدۀ متلاشى شده را زنده كند؟

خداوند به پيامبرش مى فرمايد:«قل يُحيِيهَا الّذى أنشَأها اوّلَ مَرّة»(1) به او بگو:

همان خدايى كه مرتبۀ اوّل او را آفريده، بعد از متلاشى شدن هم مى تواند دوباره آن را خلق كند.

اگر سازندۀ كالايى بگويد كه من محصول كارخانه ام را باز كرده و دوباره بهم متّصل مى كنم، سخن گزافى نگفته است، زيرا ساختن از باز كردن و دوباره بستن مهم تر است.

ب: حضرت عُزير عليه السلام(2) در سفرى از كنار آبادى خراب شده اى عبور مى كرد، از روى تعجّب (نه انكار) پرسيد: چگونه خدا اينها را پس از مرگ زنده مى كند؟! خداوند همانجا جان او را گرفت و بعد از صد سال زنده كرد و از او پرسيد: چقدر در اينجا مانده اى؟ آن پيامبر گفت: يك روز يا نصف روز.

خداوند فرمود: تو صد سال است كه اينجا هستى، به الاغى كه سوارش بودى و غذايى كه همراه داشتى نگاه كن و قدرت خدا را درياب كه چگونه الاغ، مرده و پوسيده و متلاشى شده، ولى غذايى كه بايد بعد از يكى دو روز فاسد شود، صد سال است كه سالم نگاهدارى شده است، حالا براى اينكه زنده شدن مردگان را با چشم خود ببينى نگاهى به همين استخوان هاى پوسيدۀ الاغ كن كه در جلو چشم تو آنرا از زمين بلند و گوشت و پوست و روح را به او بر مى گردانيم تا براى آيندگان نشانه ودرسى باشد.

آن حضرت زمانى كه هم زنده شدن الاغ و سالم ماندن غذاى صدساله را ديدست

ص: 482


1- . سوره يس، آيه 78 و 79
2- . بعضى نام آن پيامبر را چيزى ديگرى گفته اند، ولى معروف همان عُزير است

گفت: مى دانم كه خدا بر هر كارى قدرت دارد.(1)

ج: حضرت ابراهيم عليه السلام از كنار دريايى مى گذشت، لاشه اى را ديد كه گوشه اى از آن در دريا و قسمت ديگرش در خشكى قرار داشت و حيوانات دريايى و صحرايى و پرندگان بر سر آن ريخته و هر ذرّه اى از آن را يك نوع حيوانى مى خورد، همين كه اين منظره را ديد از خدا پرسيد: روز قيامت چگونه مردگان را زنده مى كنى؟ (در حالى كه ذرّات اين لاشه در دريا و صحرا و فضا پخش شده و هر قسمت بدنش جزو بدن حيوانى گرديده است)

خداوند از ابراهيم پرسيد: آيا ايمان به معاد و قدرت من ندارى؟ گفت: چرا ولى با مشاهدۀ عينى، آرامش دل پيدا مى كنم.

آرى، استدلال و منطق تنها مغز و فكر را آرام مى كند، ولى تجربه و مشاهده دل را آرامش مى بخشد.

خداوند به ابراهيم فرمود: چهار نوع پرنده را بگير و پس از ذبح و كشتن، گوشتشان را در هم مخلوط كن و بر بالاى چند كوه بگذار و سپس يك يك آن پرندگان را صدا كن و ببين چگونه ذرّات مخلوط، از هم جدا شده و در كنار هم قرار مى گيرد و به شكل پرندۀ اوّل ساخته مى شود.

حضرت ابراهيم عليه السلام خروس، كبوتر، طاووس و كلاغ را گرفت و ذبح نمود و گوشتشان را كوبيده و در هم مخلوط كرد و بر سر ده كوه نهاد، سپس هر يك از آن پرنده ها را صدا زد، تمام ذرّات گوشت آنها كه بر سر هر قله كوهى بود، بهم متّصل شد و در برابر چشمان او به صورت همان چهار پرنده كامل در آمدند.(2)

آرى، خداوند براى امثال حضرت ابراهيم كه در كلاسهاى ابتدايى و متوسطه60

ص: 483


1- . سوره بقره، آيه 259
2- . سوره بقره، آيه 260

قبول شده اند، مرحلۀ بالاترى دارد و آنان را به آزمايشگاه هاى مخصوص خود در نظام هستى مى برد، ولى براى كسانى امثال ما كه از پلّه هاى اوّل هم بالا نرفته ايم، از مقام شهود، حضور، معراج، ملكوت و يقين خبرى نيست.

بنابراين وسوسۀ منكران معاد در دو چيز است:

اوّل اينكه آيا مى شود استخوان پوسيده زنده شود؟«و قالوا ءاِذا كنّا عِظاماً و رُفاتاً ءانّا لَمبعوثون خَلقاً جَديدا»(1) مى گويند: آيا هنگامى كه ما استخوان هاى پوسيده و پراكنده اى شديم، دگر بار آفرينش تازه اى خواهيم يافت؟!

دوّم اينكه بر فرض زنده شدن استخوان هاىِ پوسيده ممكن باشد، اين كار توسّط چه كسى انجام خواهد گرفت؟«فسيَقولونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الّذى فَطَركم اوّلَ مَرّة»(2)مى پرسند چه كسى دوباره ما را برمى گرداند؟ به آنها بگو: همان خدايى كه بار اوّل شما را آفريد.

كسانى كه اينقدر بهم پيوستن اجزاى متلاشى مردگان و زنده شدن آنها را بعيد مى دانند، چرا در اصل آفرينش شكى ندارند؟ اصل آفرينش كه از دوباره آفريدن مشكل تر است! اگر يك كارگر ساده خشت مال بگويد كه من خشت خودم را خرد مى كنم و دوباره از نو از همان خاك، خشت تازه اى مى سازم، آيا اينقدر تعجّب مى كنند؟! اگر كسى كه هواپيما مى سازد بگويد: من اين هواپيما را باز مى كنم و درهم مى ريزم و دوباره مى سازم، آيا بايد در سخن او شك كرد؟ هرگز، زيرا بازكردن و بستن به مراتب از ساخت اوّل آسانتر است و كسى كه كار مشكلى انجام داد، كار آسان تر را هم مى تواند انجام دهد. (گرچه نزد خدا و قدرت بى نهايت او هيچ چيز مشكل نيست.)

به سراغ قرآن مى رويم كه در اين زمينه مى فرمايد: او خدايى است كه خلق و آفرينش را پديد آورد و سپس آن را باز مى آورد و باز آوردن آسان تر است.«هُو الّذى يَبدؤا الخَلقَ ثمّ يُعيدُه و هُو اهوَنُ عَليه»(3)

باز هم چند مثال ساده ديگر بياوريم كه چگونه از ذرّات پخش شده و بى جان،27

ص: 484


1- . سوره اسراء، آيه 49
2- . سوره اسراء، آيه 51
3- . سوره روم، آيه 27

موجودى جاندار ساخته مى شود:

1 - گاو علف مى خورد و از ذرّات علف شير بيرون مى آيد.

2 - انسان قطعه نانى ميل مى كند و از درون آن اشك، خون، استخوان، مو، ناخن و گوشت و... ساخته مى شود.

3 - بسيارى از پارچه ها از نخى است كه از دل نفت بيرون كشيده شده است.

4 - فلزى كه ذوب مى شود، كف هاى درون خود را خارج و بيرون مى ريزد.

5 - مَشك دوغى را مكرر تكان مى دهيد، سپس ذرّات پخش شده چربى همه يكجا و بر روى آن جمع مى شود.

چگونه قبول مى كنيد كه دستگاه گوارش گاو بتواند شير را از علف بيرون كشد، انسان بتواند نخ را از دل نفت بيرون آورد و شما بتوانيد با حركتى كه به مشك مى دهيد ذرّات پخش شدۀ چربى را جمع نماييد، امّا همين كه مى شنويد خدا زمين را حركت مى دهد؛«اِذا زُلزِلَت الارضُ زِلزالَها»(1)و ذرّات استخوان هاى پوسيدۀ ما را از هر جايى كه باشد يك جا جمع مى كند، قبول نمى كنيد؟

در پايان اين بحث، چند آيه ساده و كوتاه است را متذكّر مى شوم، از جمله:

*«كما بَدَأكم تَعُودون»(2) همان گونه كه شما را در آغاز پديدآورد، زنده مى كند.

*«و لَقَد عَلِمتُم النَشأةَ الاُولى فَلولا تَذَكّرون»(3) اى منكران معاد! شما كه به آفرينش نخستين آگاهى داريد، پس چرا پند نمى گيريد و باز لجاجت مى كنيد؟

*«فَليَنظُرِ الانسانُ مِمّ خُلِق خُلِقَ من ماءٍ دافِق يَخرُجُ من بَين الصُّلبِ و التّرائِب انّه على رَجعِه لَقادِر»(4) بايد انسان بنگرد كه از چه خلق شده، از آبى جهنده آفريده شده كه اين آب جهنده از ميان كمر و دنده ها بيرون مى آيد. آرى، خدايى كه شما را از چنين آبى آفريد از برگردانيدن انسان و دوباره زنده كردنش تواناست. 8

ص: 485


1- . سوره زلزال، آيه 1 و 2
2- . سوره اعراف، آيه 29
3- . سوره واقعه، آيه 62
4- . سوره طارق، آيات 5 تا 8

*«ألَيس ذلِكَ بِقادرٍ على أن يُحيِى المَوتى»(1) آيا خدايى كه شما را از نطفه آفريد، نمى تواند دوباره مردگان را زنده كند؟

*«أفَعَيِينا بِالخَلقِ الاوّلِ بل هم فى لَبسٍ من خَلقٍ جَديد»(2) مگر ما از خلقت اول وامانده شديم كه آنها از خلقت جديد و دوباره در شك و شبهه افتاده اند.

*«أوَلَم يَروا انّ اللّه الّذى خَلَق السّمواتِ و الارضَ قادِرٌ على أن يَخلُقَ مِثلَهم»(3) آيا مشاهده نمى كنند خدايى كه آسمان ها وزمين را آفريد، مى تواند مثل اين مردم را نيز بيافريند؟

*«أوَلا يَذكُر الانسان أنّا خَلقناه من قَبل و لم يَكُ شَيئا»(4) آيا كسى كه معاد را باور ندارد به ياد ندارد كه ما از اوّل او را آفريديم در حالى كه هيچ نبود؟

چون بناى اين نوشتار بر فشرده گويى است، بنابراين از نمونه هاى ديگرى كه در قرآن آمده و از ماجراهايى نظير داستان اصحاب كهف كه بيدارشدن يك عدّه جوانمرد خداشناس بعد از 309 سال خواب است، صرف نظر مى كنيم.

ب: دلائل معاد

گفتيم كه براى باور به وقوع هر امرى و هر كارشدنى سه مرحله لازم است: اوّل امكان شدن آن است كه توضيح داديم.

دوّمين مرحله علّتِ شدن و يا دلائل معاد است، زيرا تنها امكان زنده شدن كافى نيست. مثلاً انسان بسيارى از كارها را انجام مى دهد و امكان انجام دادن آن را دارد، ليكن دليلى هم مى خواهد. آرى آب خوردن براى همه ما امكان دارد امّا تا تشنگى نباشد آن را نمى آشاميم، حرف زدن، راه رفتن و ساير كارها، انجام همۀ آنها براى ما امكان دارد، امّا تا علّت و دليلى نباشد انجام نمى دهيم.

بنابراين هر كار ممكنى غير امكان آن، دليل هم مى خواهد. ما در اينجا به خواست خداوند دلائل معاد را فشرده و ساده بيان مى كنيم، زيرا در اين زمينه

ص: 486


1- . سوره قيامت، آيه 40
2- . سوره ق، آيه 15
3- . سوره اسراء، آيه 99
4- . سوره مريم، آيه 67

مفصلاً كتاب هايى نوشته شده كه خداوند به نويسندگان و خوانندگان آنها اجر بزرگ عطا فرمايد.

براى معاد دلائل محكمى مى توان بيان كرد كه هم عقل و هم قرآن آن را تأييد فرموده باشد و ما تنها به دو دليل اكتفا مى كنيم: يكى عدل خداوند و ديگرى حكمت خداوند.

دليل اوّل معاد: عدل خدا

در قرآن آيات فراوانى به چشم مى خورد كه از عقل ها و وجدان ها سؤال مى كند كه آيا خوبان وبدان با هم مساوى هستند و هيچ تفاوتى نخواهند داشت؟

«أم نَجعَلُ الّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ كالمفسِدينَ فِى الارض أم نَجعَل المتّقين كالفُجّار»(1) آيا مؤمنين وكسانى كه عمل شايسته انجام داده اند مانند مفسدين قرار داده ايم و آيا متّقين را همچون فجّار و جنايتكاران يكسان قرار مى دهيم؟!

در جاى ديگر مى خوانيم:

«أفَنَجعلُ المسلِمينَ كالمُجرِمين»(2) آيا ما مسلمانان را همچون مجرمان قرار مى دهيم؟!

«أفَمَن كان مؤمِناً كمَن كانَ فاسِقاً لايَستَوون»(3) آيا مؤمن و فاسق يكسانند؟! هرگز چنين نيست.

«أم حَسِبَ الّذينَ اجْتَرِحوا السّيئاتِ أن نَجعلهم كالّذين آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحات»(4) آيا گناهكاران گمان دارند كه ما آنها را همچون مؤمنين و كسانى كه كارهاى صالح انجام داده اند، قرار مى دهيم؟

چون خداوند عادل است بايد معاد و حسابرسى باشد و چون دنيا محدود است بايد معاد باشد واگر قيامت نباشد به عدالت خداوند ضرر مى زند.

توضيح آنكه مردم در برابر فرمان هاى خدا و انبيا دو دسته هستند: عدّه اى موافق

ص: 487


1- . سوره ص، آيه 28
2- . سوره قلم، آيه 35
3- . سوره سجده، آيه 18
4- . سوره جاثيه، آيه 21

و گروهى مخالف.

قرآن نيز در بيان اين حقيقت مى فرمايد:«فَمِنكُم كافِرٌ و مِنكُم مؤمن»(1) بعضى از شما ايمان آورده ايد و گروهى هم كافر شديد.

از سوى ديگر در دنيا يا جزاى واقعى اعمال نيست و يا به ندرت گوشمالى هايى جزئى به چشم مى خورد، كه اگر باشد به اندازۀ متعادل نيست و دير يا زود خوبان و بدان از دنيا مى روند و اگر حساب و جزايى در جاى ديگر مثل قيامت در كار نباشد و با مردن همه نابود شوند، پس عدالت خدا چه مى شود؟ آرى چون خداوند عادل است و در دنيا هم جزاى كافى نيست، پس بايد در سراى ديگر جزا و پاداش باشد.

پرسش و پاسخ

سؤال: چرا خداوند در همين دنيا جزا نمى دهد؟ آيا بهتر نبود معاملۀ نقدى مى شد و هر نيكوكار يا گناهكار در اين دنيا حسابش تصفيه مى گرديد تا ديگر نيازى به قيامت نبود؟

اين سؤال پاسخ هاى متعدّدى دارد كه ما به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

پاسخ اوّل: به ديگران هم سرايت مى كند

توضيح آنكه: برفرض من يك سيلى به صورت مظلومى زدم و خداوند در همين دنيا مرا كيفر داد و مثلاً دستم فلج شد، هنگامى كه به منزل مى روم تمام بستگان كه دست فلج مرا مشاهده مى كنند رنج مى برند، در حالى كه بستگان من گناهى نكرده اند.

آرى، دنيا جاى سرايت است، يعنى رنج و خوشى من به ديگران هم سرايت مى كند و در اين صورت اگر جزا در اين دنيا باشد، نوعى بى عدالتى و ظلم است. امّا در قيامت پيوندها گسسته و هر كسى به فكر خويش است و به گفتۀ قرآن حتّى انسان

ص: 488


1- . سوره تغابن، آيه 2

از فرزند و همسر خود فرار مى كند و فقط در فكر نجات خويش است. در آنجا اگر بلايى بر سر مجرم آمد به ديگران سرايت نمى كند.

ممكن است بگوييد: پس ما هيچ مجرمى را تأديب نكنيم، زيرا بستگانش ناراحت مى شوند؟ ولى پاسخ اين است كه هرگاه بخاطر ناراحت شدن چند نفر از بستگان دزد، مثلاً دست او قطع و يا با شلاق ادب نشود، يك نوع دلهره در كلّ جامعه از طريق افراد فاسد به وجود مى آيد و در اينجا باز بى عدالتى است كه ما به خاطر ناراحت شدن بستگان يك مجرم، امنيّت كلّ جامعه را به خطر اندازيم و لذا در اين موارد چاره اى نيست كه ما مصلحت جامعه را بر مصلحت افراد مقدّم بداريم.

پاسخ دوّم: مخالف اختيار و آزادى مردم است

اگر خداوند در دنيا پاداش و كيفر دهد، مردم يا از ترس و يا از روى طمع، عمل بد انجام نمى دهند و خوب مى شوند و اين نوع خوبى قهرى است و چندان ارزش ندارد. انسان بايد مختار و آزاد باشد و گناه نكند.

اگر خداوند به هر فردى كه كار خيرى انجام داد، فلان باغ، كاخ، مال و مدرك را در دنيا بدهد، همۀ مردم زاهد، عابد ومسلمان مى شوند واين ارزشى ندارد، شرف انسان به آزادى و انتخاب اوست وگرنه عبادت قهرى را ميليون ها ميليون ملائكه داشتند، ولى خدا انسان را آفريد تا در ميان هواها و هوسها و گرايش هاى ضد و نقيض، يكى را انتخاب نمايد.

انتخاب، معيار ارزش در اسلام

اساساً قرآن از كسانى بيشتر ستايش مى كند كه در ميان دو راه حق وباطل، باوجود كشش هايى كه باطل دارد هوسها را زير پا گذاشته، جاذبه ها را ناديده گرفته و آنگاه راه خدا را انتخاب نمايند. در اين باره نمونه هاى زيادى در قرآن داريم، از آن جمله:

1 - حضرت يوسفِ زيبا و جوان از يك سو و زليخاى آماده و درهاى بسته از سوى

ص: 489

ديگر، ولى او با شعار «معاذَ اللّه»(1) دامن خود را حفظ مى كند.

2 - حضرت ابراهيم عليه السلام حدود صد سال به انتظار فرزند نشسته و آنقدر دعا كرده تا خداوند فرزندى همچون اسماعيل به او عطا كرده است، در اين حال فرمان خدا مى رسد كه بايد با دست خودت اين فرزند را در راه خدا ذبح نمائى! در اينجا حضرت ابراهيم عليه السلام از طرفى در فشار عواطف و غريزۀ فرزند دوستى قرار گرفته واز طرفى نداى خدا را بايد جواب دهد، در اين ميان وظيفه را انجام مى دهد و غريزه را مهار مى كند.

اين است مقام والاى انسانى كه قرآن مى فرمايد:«فَلمّا اسلَما وَ تَلّه لِلجَبين»(2)ابراهيم و اسماعيل هر دو تسليم فرمان خدا شدند و حضرت ابراهيم صورت فرزند را براى ذبح بر روى خاك گذارد.

3 - حضرت على وفاطمه وحسن وحسين عليهم السلام در لحظۀ افطار باكمال نياز وگرسنگى غذاى خود را به فقرا داده و به جاى غذا با آب افطار مى نمايند. دربارۀ اين ايثار و گذشت قرآن مى فرمايد:«وَ يُطعِمون الطَّعامَ عَلى حُبّه»(3) با كمال نياز طعام خودشان را به ديگران دادند.

4 - مردان خدا در دل شب با آن همه جاذبه اى كه خواب دارد، براى استغفار و مناجات با خدا از رختخواب برمى خيزند. قرآن در اين باره مى فرمايد:«تَتَجافى جُنوبَهم عَنِ المَضاجِع»(4) آنان پهلوى خود را از بستر خواب مى كَنند،«و بِالاَسحارِ هُم يَستَغفِرون»(5) و سحرخيزند و در سحرها مشغول استغفار هستند.

كوتاه سخن آنكه معيار ارزش عمل در بينش الهى آن است كه انسان آنرا با كمال آزادى و از لابلاى جاذبه هاى مادى و كشش هاى غريزى انتخاب نمايد و گرنه ارزشى ندارد.18

ص: 490


1- . سوره يوسف، آيه 23
2- . سوره صافّات، آيه 103
3- . سوره انسان، آيه 8
4- . سوره سجده، آيه 16
5- . سوره ذاريات، آيه 18

آرى، اگر انسانى كه داراى زبان است عصبانى شد، كلام بدى نگفت ارزش است، انسانى كه لال باشد و يا در حال عادّى ناروا نگويد، چندان كمال نيست.

چنانكه گفتيم اگر در دنيا جزا باشد، مردم از ترس يا طمع خوب مى شوند و اين نوع خوبى چندان ارزش ندارد، ولى در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينكه مگر وعده و بشارت به بهشت و هشدار به عذاب و جهنّم، مردم را از ترس دوزخ و يا طمع به بهشت خوب و درستكار نمى كند؟

در پاسخ مى گوييم: چون بهشت و دوزخ در اين دنيا نيست، انسان در نيكوكارى و خوب شدن خود اجبارى احساس نمى كند. آرى فرق است ميان كسى كه فردا بدهكارى دارد يا كسى كه بدهى او چندين ماه ديگر است؛ اوّلى در نگرانى و دلهره است، ولى دوّمى كه چند ماه فرصت دارد، به نوعى آرامش دارد.

همچنين كيفر و پاداش فورى با كيفر و پاداش مدّت دار آن هم مدّت طولانى، در نوع احساس انسان فرق دارد.

بنابراين خداوند پاداش و كيفر را به تأخير انداخته تا با كمال آزادى از لابلاى غرائز، هوسها و گرايش ها، راه حق را برگزينند.

پاسخ سومّ: در دنيا امكان جزا نيست

سوّمين پاسخ اين است كه دنيا به خاطر محدوديّت هايى كه دارد، امكان جزا براى نيكوكاران و جنايتكاران در آن نيست. مثلاً رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با تحمّل رنجهاى فراوان و طاقت فرسا و با آوردن قرآن و احكام اسلامى ودر سايۀ تلاش پيگير خود، قرن ها نسل هاى بشر را از گمراهى، شرك، جهل و تفرقه نجات داد، در دنيا چه خيرى مى توان به او داد كه جبران همۀ آنها باشد؟!

آيا غذايى بهتر از عسل و كباب، فرشى بهتر از ابريشم و مَركبى بهتر از هواپيما و امثال آن داريم؟ آيا اينها همان چيزهايى نيست كه گاهى جنايتكاران هم مورد استفادۀ خود قرار مى دهند؟ پس پاداش پيامبر صلى الله عليه و آله در دنيا چه خواهد بود؟ آيا

ص: 491

شهيدى كه براى هدف مقدّسى از جان خود گذشته، اكنون در دنيا هست تا به او جزا بدهيد؟

به علاوه گاهى جنايتكارانى پيدا مى شوند كه صدها بلكه هزاران نفر بى گناه را مى كشند، چگونه در دنيا مى توان چنين فردى را به كيفر رساند؟ بر فرض او را اعدام كنيم، قتل او در برابر يكى از هزاران اشخاصى است كه كشته است، پس خون باقى بى گناهان چه مى شود؟

كيفر در دنيا

شكّى نيست كه جزاى كلّى بايد در سراى ديگر باشد و اين با بعضى از كيفرهاى موقّت و يا گوشمالى هايى كه به بعضى در دنيا داده مى شود، منافات ندارد و در آيات متعدّدى از قرآن نمونه هايى از جزاى دنيوى مجرمان بيان شده است، نظير:

«ظَهَر الفَسادُ فِى البَرّ و البَحر بِما كَسَبت أيدِى النّاس لِيُذيقَهم بَعض الّذى عَمِلوا لَعلّهم يَرجِعون»(1) به خاطر كار مردم در دريا و خشكى فساد پديد آمده تا خدا سزاى بعضى از اعمالشان را به ايشان بچشاند، شايد از گناه باز گردند.

همچنين آيات فراوانى داريم كه در باره مجرمان مى فرمايد:«لَهم فِى الدّنيا خِزىٌ» در دنيا نيز براى گناهكاران ذلّت و خوارى و شرمندگى است، ليكن اين جزا در حقيقت گوشه و جزئى از كيفرى است كه بايد ببيند.

بد نيست در اينجا به چند آيه كوتاه در اين زمينه اشاره كنيم:

* قرآن مى فرمايد:«لَهم عَذابٌ فِى الحَياةِ الدّنيا و لَعذاب الآخرة أشقّ»(2) براى آنها در دنيا عذاب است، ولى عذاب روز قيامت سخت تر است.

* در آيه ى ديگر بعد از آنكه مى فرمايد: هر كه از ياد ما اعراض كند او را به زندگى و روزگار سختى در دنيا گرفتار مى كنيم، چنين ادامه مى دهد:«و لَعَذاب الآخرةِ اشدُّ34

ص: 492


1- . سوره روم، آيه 41
2- . سوره رعد، آيه 34

واَبقى»(1) عذاب روز قيامت سخت تر و پايدارتر است.

* در جاى ديگر مى خوانيم:«ولَنُذيقنَّهم من العذاب الاَدنى دون العذاب الاكبر لعلّهم يَرجِعون»(2) ما حتما عذاب نزديك را زودتر از عذاب بزرگ به آنها مى چشانيم تا شايد به فكر راه خطاى خود افتاده وبرگردند.

* دربارۀ كسانى كه بدون دليل و برهان (فقط به خاطر تكبّر در برابر حق) هر چه مى شنوند انكار كرده و شانه بالا مى اندازند مى فرمايد:«لَه فِى الدّنيا خِزىٌ و نُذيقهُ يَومَ القيامَةِ عَذابَ الحَريق»(3) به اين افراد پر مدّعاى بى علم، هم در دنيا خوارى و هم در قيامت عذاب سوزانى مى چشانيم.

* باز در جاى ديگر چنين مى خوانيم:«لِنُذيقَهم عَذابَ الخِزىِ فى الحَياة الدّنيا و لَعذابُ الآخِرَةِ اخزى»(4) ما براى قوم عاد كه در برابر پيامبرشان تكبّر ورزيدند بادى شديد و سرد آنهم در روزهاىِ شوم و ناگوار فرستاديم، ليكن اين گوشه اى از جزاى تكبّرشان است وعذاب خواركننده تر را در قيامت مى چشند.

البتّه در روايات متعدّدى نيز جزاى دنيوى به چشم مى خورد از جمله: در حديث مى خوانيم: هر كه براى ديگرى چاهى بكند خودش در آن واقع مى شود و خداوند جزاى بى احترامى به والدين و ظلم به مردم و كفران خدمات مردم را در همين دنيا داده و به قيامت حواله نمى دهد.(5)

پاداش در دنيا

همان گونه كه كيفر و عذاب واقعى در قيامت است، همچنين پاداش اصلى و كامل در قيامت است، چون دنيا براى پاداش نيكوكاران نيز كوچك است، ولى منافاتى با پاداش و ثواب در دنيا ندارد.

در اينجا نيز نمونه هايى از آن را نقل مى كنيم:ى»

ص: 493


1- . سوره طه، آيه 127
2- . سوره سجده، آيه 21
3- . سوره حج، آيه 9
4- . سوره فصّلت، آيه 16
5- . سفينة البحار، «بقى»

* در سوره آل عمران بعد از بيان شهامت و استقامت رزمندگانى كه هوادار انبيا بودند مى فرمايد:«فَأتاهُم اللّهُ ثَوابَ الدّنيا و حُسْنَ ثَوابِ الآخِرة»(1) خداوند به آنان هم ثواب دنيا و فتح و پيروزى مرحمت فرمود و هم پاداش نيك آخرت را.

* درباره حضرت ابراهيم عليه السلام نيز چنين مى خوانيم:«وَ آتَيناهُ فِى الدّنيا حَسَنة» ما در دنيا به ابراهيم نيكى عطا كرديم.

* درباره پيامبران و طرفدارانشان مى خوانيم:«اِنّا لَنَنصُرُ رسُلَنا والّذين آمنوا فِى الحَياةِ الدّنيا»(2) ما پيامبران خويش و كسانى كه ايمان آورده اند را در همين دنيا يارى مى دهيم.

همانطور كه گفتيم در دنيا امكان و ظرفيّت پاداش نيست و اگر در آياتى سخن از پاداش يا كيفر در دنيا مى شود تنها گوشه و نمونه اى از پاداش و كيفر است، ولى اصل جزا و پاداش در قيامت است.

پاسخ چهارم: نظام زندگى بهم مى خورد

جواب ديگر از آيه 61 سوره نحل استفاده مى شود كه مى فرمايد:«ولو يؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلمِهم ما تَرَك عَليها مِن دابّةٍ و لكن يُؤخّرهم الى أجَلٍ مُسمّىً»(3)

اگر خداوند مردم را به خاطر ظلم و گناهشان كيفر دهد، هيچ جنبنده اى را بر زمين باقى نخواهد گذارد، ليكن خداوند زود كيفر نمى دهد و تا مدّتى كه خودش مى داند به آنها مهلت داده و كيفر را تأخير مى اندازد.

نظير همين آيه را در سوره فاطر مى خوانيم:«ولَو يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبوا ما تَرك على ظَهرِها مِن دابّة»(4) هر گاه خدا بخواهد در دنيا جزا بدهد، هيچ كس و جنبنده اى روى زمين باقى نخواهد ماند و اساساً نظام زندگى بشر بهم خورده و پرونده انسان و زندگى او در زمين خاتمه مى يابد.45

ص: 494


1- . سوره آل عمران، آيه 148
2- . سوره غافر، آيه 51
3- . سوره نحل، آيه 61
4- . سوره فاطر، آيه 45

بنابراين چون حكمت و اراده خدا بر آن است كه موجودى آزاد و انتخابگر به نام انسان براى مدّتى روى زمين زندگى كند بايد به خلافكاران هم مهلت دهد وگرنه هر گاه خلافى شد اگر خداوند هلاك كند، بشرى باقى نخواهد ماند، كيست كه در برابر ذات مقدّس او خلافى نكرده باشد؟ و مگر بى ادبى وگناه در برابر فرمان او جزايى كمتر از نابودى دارد؟

پاسخ پنجم: كيفر در دنيا كم لطفى است

گر چه گوشمالى ها و كيفرهاى موقّت در دنيا عامل هوشيارى و توجه و زنگ بيدار باش است، امّا اگر بطور كلّى در دنيا هر گناهكارى به كيفر برسد كم لطفى است، زيرا شايد اين گناهكار توبه كند و خلافكارى خود را اصلاح نمايد و حقّى كه كتمان كرده افشا نمايد، چقدر ما نمونه هايى از گناهكاران را ديده يا شنيده ايم كه توبه كرده و دست از گناه برداشته اند؟ و حتّى جنايتكارانى در آخرين فرصت ها و نزديك مرگ تغيير مسير داده اند، بنابراين آيا بهتر نيست انسان ضعيفى كه اسير شهوت ها و هوسها مى باشد و در دام شيطان ها قرار گرفته است تا پايان عمر به او مهلت داده شود تا شايد با يك جرقّه همچون حُر عوض شود، گرچه بعضى از اين مهلت الهى سوء استفاده كنند و به ظلم وگناه خود ادامه دهند، ليكن در جمع به نفع انسان است. بنابراين لطف خدا اقتضا دارد كه انسان در دنيا كيفر نشود و تا هنگام مرگ به او مهلت توبه و جبران خطاها داده شود.

پاسخ ششم: گاهى كيفر و پاداش فورى عادلانه نيست

پاداش و كيفر زمانى عادلانه خواهد بود كه تنها به خود عمل توجه نكنيم، بلكه به عوارض و لوازم آن هم دقّت كنيم و به قول قرآن:«وَ نَكتُبُ ما قَدّموا و آثارَهُم»(1) ما هم عملكرد قبلى و هم آثار بعدى كارهايشان را ضبط مى نماييم.12

ص: 495


1- . سوره يس، آيه 12

فرض كنيد در يك مجلسِ با شكوهى شخصى آمد و چراغ را خاموش كرد و فرار كرد. خاموش كردن چراغ چندان جزائى ندارد، ليكن بايد ببينيم كه اين خاموشى چه مسائلى را به وجود آورده است؛ گاهى آتش روى فرش مى افتد و فرش را مى سوزاند، گاهى شخصى با اسلحه يا چاقو ديگرى را مجروح و زخمى مى كند، گاهى افرادى در اثر تاريكى از پله ها پرت مى شوند و خسارات غير قابل جبران مى بينند. بنابراين نبايد تنها مسئلۀ خاموش كردن چراغ را مطرح و بر آن حكم صادر كنيم، بلكه جزاى عادلانه هنگامى است كه تمام مفاسدى را كه در اثر آن كار او پيدا شده به حساب بياوريم.

يا گاهى شخصى هروئينِ كشنده و يا داروى شفابخشى اختراع مى كند، دادن جزاى فورى به اين قبيل اشخاص عادلانه نيست، زيرا بايد تا پايان عمر جهان صبر كنيم و ببينم هروئين چند نفر را مى كشد و يا داروى شفابخش او چه كسانى را سالم كرده و شفا مى دهد، بعد جزا بدهيم.

و يا شخصى با يك فيلم، كتاب، نوار و سخنرانى، ايجاد يك فساد يا صلاح مى كند وبراى سالها در مردم اثر خوب يا بد مى گذارد، در اين موارد نبايد در پاداش و كيفر عجله كرده تنها خود عمل را بررسى كنيم، بلكه بايد تا پايان عمرِ جهان صبر كنيم تا شعاع كار خير و شرّ او را بسنجيم و سپس پاداش بدهيم، اين حرف علاوه بر اينكه پشتوانۀ عقلى دارد، از استدلال هاى قرآنى و حديثى هم برخوردار است؛ امّا قرآن همان آيه دوازدهم سوره يس كه در چند سطر پيش خوانديم.

و امّا در روايات، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «مَن سَنّ سُنّة حَسَنة فلَه اجرُ مَن عَمِل بها و مَن سَنّ سُنّة سَيّة فلَه وِزرُ مَن عَمِل بها»(1) هر كسى يك راه و يا كار خوبى را بنا نهد، او نيز در پاداش تمام كسانى كه در آن راه گام بر دارند و آن عمل را انجام دهند شريك است، بدون آنكه از اجر ديگران كم شود و بالعكس هر كه مركز فساد و يا راه فسادى61

ص: 496


1- . سفينة البحار «سن»؛ بحارالانوار، ج 2، ص 261

را پيش پاى مردم قرار دهد، علاوه بر آنكه روندگان در آن راه گناهكارند، گناهى همچون گناه مرتكبان براى شخص مؤسّس نيز ضبط مى شود.

خلاصۀ بحث: گفتيم دليل اوّل معاد، «عدل الهى» است يعنى با سه مقدّمه ثابت مى شود كه طبق عدالت بايد قيامتى باشد و آن مقدّمات عبارتند از:

1 - مردم در برابر گفتار و فرمان خدا و پيامبران دو دسته هستند: عدّه اى مخالف و گروهى هوادار.

2 - دنيا نيز (به دليل همان شش پاسخى كه گفتيم) جاى جزا نيست.

3 - خداوند عادل است (و عدل او در جاى خود با دلائل محكم عقلى ثابت شده است.(1) و عمل افراد را بدون پاداش و جزا نخواهد گذاشت.

بنابراين بايد جايى براى جزا وجود داشته باشد كه آن روز قيامت است.

دليل دوّم معاد: حكمت خدا

تاكنون عدل خدا را به عنوان اوّلين دليل معاد بيان كرديم و اكنون دليل ديگرى را مطرح مى كنيم و آن اينكه اگر قيامتى نباشد اصل آفرينش انسان و جهان لغو و بيهوده و خلاف حكمت الهى است.

فرض كنيد: شخصى انواع غذاهاى لذيذ، آن هم به تعداد حساب شده اى را با توجّه خاصّى و بر اساس مهر و لطفى كه نسبت به مهمانان عزيزيش دارد تهيه نمايد و انواع خوردنى ها و نوشيدنى ها را در فضاى مناسب و زير سقفى زيبا با مسئولينى براى پذيرايى آماده كند و افراد بسيارى را به عنوان تدبير و نظارت و حفاظت بر اين مهمانان قرار دهد، ليكن بعد از همۀ اين تشريفات، مهمانانى وحشى همچون گرگ ها، گربه ها و موش ها وارد اين فضا شوند وبر سر اين سفره به جان هم افتند وهم خودشان وهم سفره را بهم بريزند و آنگاه صاحب خانه سفره را جمع كند، راستى

ص: 497


1- . به كتاب عدل نوشتۀ مؤلّف مراجعه كنيد

اين مهمانى چه تحليلى مى تواند داشته باشد؟

آرى، اگر معاد نباشد كار خدا به مراتب از اين نوع پذيرايى و سفره چينى بيهوده تر است، زيرا خداوند نيز سفره اى به اندازۀ جهان هستى پيش روى انسان گسترده است، سفره اى نو وابتكارى كه اختراع كننده آن خوداوست؛«بَدِيعُ السّمواتِ و الاَرض»(1)

سفره اى بس نيكو و زيبا؛«ألّذى أحسَنَ كلّ شَى خَلقه»(2)

سفره اى حساب شده و با اندازه گيرى دقيق؛«و كلّ شَى عنده بِمقدار»(3)

سفره اى بر اساس لطف و رحمت خداوند؛«كَتَبَ على نَفسِه الرّحمَة»(4) او لطف و رحمت را بر خود حتمى نموده است.

سفره اى پر از انواع نعمت ها؛«خَلَقَ لَكم ما فِى الاَرضِ جَمعيا»(5) آن هم نعمت هاى دل پسند و لذيذ؛«وَ رَزَقناهُم مِنَ الطّيّبات»(6)

سفره اى زير سقف و ستارگانى زيبا؛«اِنّا زَيّنَا السّماءَ الدّنيا بِزِينَةٍ الكَواكِب»(7)

سفره اى با كارگردانان بسيار كه مسئول تقسيم و تدبير هستند؛«فَالمقَسّماتِ امرا»(8)،«فَالمُدبّراتِ امرا»(9)

سفره اى همراه با پزشكى دلسوز. حضرت على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله پزشكى بود كه چنان علاقه و سوزى نسبت به مردم داشت كه خودش مى گشت و مريضان را پيدا مى كرد و آنها را مداوا مى فرمود.(10)

آيا مى توان قبول كرد كه خداى حكيم چنين سفره اى با آن همه ويژگى ها براى نسل بشر گسترانيده باشد، ولى مردم بدون مراعات برنامه هاى آن، گروهى ظالم و در رفاه و آزاد و گروه ديگرى در بند و فقير و مظلوم باشند و پس از چند روزى همه08

ص: 498


1- . سوره انعام، آيه 101
2- . سوره سجده، آيه 7
3- . سوره رعد، آيه 8
4- . سوره انعام، آيه 12
5- . سوره بقره، آيه 29
6- . سوره اسراء، آيه 70
7- . سوره صافّات، آيه 6
8- . سوره ذاريات، آيه 4
9- . سوره نازعات، آيه 5
10- . نهج البلاغه، خطبه 108

مرده و بساط سفره بر چيده شود و همه چيز خاتمه پيدا نمايد؟ آيا اين كار از چنان حكيمى انتظار مى رود؟!

خدايا! تو از هرگونه كار بيهود و عيبى پاك و منزّه هستى، هرگز اين آفرينش را پوچ و باطل نيافريدى.«رَبّنا ما خَلَقتَ هذا باطِلا سُبحانَك»(1)

آيا در قرآن كه حدود صد مرتبه خدا را به «حكيم» توصيف فرموده است و نشانه هاى حكمت او را در همه جا مشاهده مى كنيم مانند: مژه هاى چشم، گودى كف پا، مِهر مادر، قدرت مكيدن طفل، تناسب آب شور با چشم و آب شيرين با دهان، تنفّس اكسيژن در انسان و تنفّس كربن در گياهان، تناسب امواج با گوش و نور با چشم و خوردنى ها با دستگاه گوارش، حركت آرام زمين و تأمين تمام نيازمندى هاى انسان و نعمت هاى فراوانى كه به گفتۀ قرآن اگر بخواهيم به شماره در آوريم قدرت آن را نداريم، جهانى پر از اسرار كه حتّى دانشمندان مادّى براى فهميدن يك سرّ آن تمام عمر خود را صرف مى نمايد و شايد هم تا پايان عمر نفهمند، آيا اين جهان با آن همه دقّت، استحكام، لطافت، نظم و نظارت، براى چند روز زندگى و سپس پوچ شدن است؟!

آيا مى توان باور كرد كه خداوند حكيم اين جهان را پس از چندى بدون جهت و بدون تبديل آن به عالم باعظمت آخرت، با زلزله، قارعه و انفجار همه را خراب نمايد؟

اگر معادى نباشد كار خدا اين است كه از خاك گندم و از گندم نطفه و از نطفه طفل و سپس جوان نيرومند وپس از چندى به صورت انسان سالخورده و سپس مرده و پوسيده و آنگاه خاك شود. راستى اگر بناست بعد از اين همه تغيير و تحوّل ما خاك شويم و معادى هم نباشد، مگر از اوّل ما خاك نبوديم آيا اين خلقت و برنامه، بازى و عَبَث نيست؟91

ص: 499


1- . سوره آل عمران، آيه 191

آيا اين آسمان، زمين، دريا، خورشيد، گياهان و حيوانات، براى انسان و انسان براى مردن و پوچ شدن كار صحيحى است؟

آيا اگر معاد نباشد معناى زندگى، جز ميليون ها ليتر آب را بول كردن و خروارها تن غذا را كود كردن چيز ديگرى است؟ حالا يا پاى شمع و روى الاغ و يا سوار ماشين و زير برق، در اصل زندگى فرقى ندارد.

راستى اگر بعد از آن همه كار و شعار و فريادِ خوراك، پوشاك و مسكن براى زندگى، بعد هيچ و پوچ شدن باشد كه اعتقاد ماركسيست است، آيا بهتر نيست انسان ها قبل از آنكه آن همه زحمت بكشند، دست به خودكشى بزنند؟ تعمير ماشينى كه به سوى نابودى و سقوط در درّه است، چه سود؟

هنگامى كه بناست ما با مردن هيچ شويم، چرا اين همه زحمت بكشيم؟

راستى جوانى كه چند روز ديگر مى ميرد، آيا اگر به فكر حنا بستن و آرايش و اتو كردن لباس خود باشد مسخره نيست؟

اگر با مردن هيچ مى شويم، چرا غريزۀ علاقه به بقا در نهاد ما نهفته است؟

آرى، در جهان بينى و بينش مادّى، آيندۀ جهان بن بست، تاريك و كور، سرنوشت كارها تباهى و پايان عمر انسان پوچى است و با اين ديد است كه گاهى مى پرسد:

چرا آفريده شدم و چرا هستم؟ بر فرض كه هستم، چرا گرگ نباشم و كاميابى نكنم؟ گرچه به قيمت هلاك انسان ها باشد.

اكنون كه من وهمۀ انسان ها به سوى نيستى مى رويم، بگذار تا نيستىِ ديگران در راه لذّت من تمام بشود!

حالا كه همه فدا مى شوند، بگذار فداى لذّت من شوند!

اين تفكّر خطرناك مادّيگرى جهان را به وضعى رسانده كه در حالى كه در بعضى كشورها قحطى غوغا مى كند، كشورهاى پيشرفتۀ دنيا به خاطر نگهدارى نرخ اجناس خود، گندم و محصولات غذايى و توليدات اضافى خود را به دريا ريخته يا زير خاك

ص: 500

دفن كرده يا مى سوزانند و به ديگران نيز نشان مى دهند.

فكر مى كنم حرف كافى باشد به سراغ وحى برويم كه چگونه لزوم معاد را از راه «حكمت الهى» بيان كرده است، قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

«أفَحَسِبتُم أنّما خَلَقناكم عَبَثا و انّكُم الَينا لاتُرجَعون»(1) آيا گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما باز نمى گرديد؟

«أيَحسَبُ الانسانُ أن يُترَك سُدى»(2) آيا انسان گمان مى كند كه رها و بدون تكليف است؟ و عاقبت مى ميرد و ديگر هيچ؟!

در قرآن آيات فراوانى است كه مى فرمايد: ما در آفرينش نه اهل بازى و لعب هستيم و نه بى هدف و باطل كارى مى كنيم و نه هدف هاى سطحى و ساده و سرگرمى در كار است، بلكه آفرينش طبق حق و براى رشد و آزمايش انسان ها بر مبناى قوانين و سنّت ها پايه ريزى شده و هدف از آفرينش، شناخت، عبادت و انتخاب راه خدا از ميان صدها راه غيرالهى است و دير يا زود راه شما به سوى خدا پايان مى يابد؛«اِنّا لِلّه و انّا الَيه راجِعون»(3)

و اين دنيا مزرعه اى است كه در قيامت حاصل آن درو مى شود و عمل هر انسانى از مرد و زن پاداش داده مى شود؛«وَلِتُجزى كلّ نَفسٍ بِما كَسَبَت»(4) و انسان در گرو عمل خويش است؛«كلّ نَفسٍ بما كسبت رهينة»(5)

لقمان به فرزندش مى فرمايد:«يا بُنىَّ انّها ان تَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فتَكُن فى صَخرة أو فى السّموات أو فى الاَرض يَأتِ بهَا اللّه»(6) حتّى اگر به اندازۀ دانۀ خردلى كارى انجام دهى، خواه اين كار در محكم ترين مناطق و در درون سنگ هاى سفت باشد و يا در دورترين مناطق و آسمان ها باشد و يا در عميق ترين جاها و در درون زمين و خاك ها باشد، بالاخره خداوند آن عمل را در روز قيامت مى آورد و هيچ كارى از ديدگاه16

ص: 501


1- . سوره مؤمنون، آيه 115
2- . سوره قيامت، آيه 36
3- . سوره بقره، آيه 156
4- . سوره جاثيه، آيه 22
5- . سوره مدّثر، آيه 38
6- . سوره لقمان، آيه 16

خداوند مخفى نمى ماند.

راستى اين بينش چه نقش تربيتى عجيبى مى تواند در انسان داشته باشد.

با يك آيه فقيه شد

شخصى وارد مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله شد وگفت: يا رسول اللّه! به من قرآن بياموز! حضرت او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اين تازه وارد را گرفت و به كنارى برد و براى تعليم او سوره زلزال را تلاوت كرد، همين كه رسيد به آيه «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه»(1) هر كه به مقدار ذرّه اى خير يا شرّى انجام دهد آن را خواهد ديد.

آن عرب كمى فكر كرد و به معلّم خود گفت: آيا اين جمله وحى است؟ معلّم گفت: بله، گفت: من درس خودم را از همين آيه گرفتم، اكنون كه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليف من روشن شد، همين جمله براى خط زندگى من كافى است و با معلّم خود خداحافظى كرد.

معلّم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اين شاگرد امروز ما كم حوصله بود و حتّى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت: اگر در خانه كس است يك حرف بس است، من درسم را گرفتم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«رَجَع فَقيهاً» او در حالى برگشت كه به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايد برسد رسيده بود.

جاى تأسّف است كه عربى بيابانگرد با يك جمله راه خود را شناخت، هم فهميد و هم عوض شد و هم لقب فقيه را از رسول اللّه دريافت كرد، ولى افرادى مثل بنده سالها با آيات و روايات و دلائل عقلى و نقلى با چند بيان و گاهى با چند زبان با بهترين روشها و شيوه ها حرفها مى زنيم، اما... 8

ص: 502


1- . سوره زلزال، آيه 8
ج: نبود مانع

بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است: يكى امكان شدن و ديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانع است كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست.

معمولا مانع براى قدرت هاى محدود است. فرض كنيد ماشينى كه مجبور است روى فلان جاده حركت كند و چاره اى هم جز آن ندارد، وجود يك قطعه سنگ بزرگ در جادّه مى تواند مانع حركت آن باشد، امّا اين سنگ براى پرنده اى كه مجبور نيست از يك جادّۀ خاصّى عبور كند، مانع نيست.

آرى، هر چه قدرت و علم بيشتر باشد كمتر چيزى مى تواند به عنوان مانع و مزاحم قرار گيرد، زيرا زنده شدن مردگان و جمع ذرّات پخش شده دو شرط دارد:

يكى علم بى نهايت و ديگرى قدرت بى نهايت.

با علم بى نهايت الهى كه مى داند هر ذرّه اى از كجا و در كجا و در چه شرايطى است، چه مانعى مى توان فرض كرد؟«قَد عَلِمنا ما تَنقُص الاَرضَ مِنهم و عِندَنا كتابٌ حَفيظ»(1) ما مى دانيم كه زمين چقدر مستهلك مى كند و نزد ما كتابى است كه همۀ خصوصيات در آن هست.

و باقدرت بى نهايتى كه مى تواند ذرّات پخش شده را يكجا جمع كند، مانعى قابل تصوّر نيست چنانكه قرآن حدود چهل مرتبه مى فرمايد:«اِنّ اللّه على كلّ شَىءٍ قَدير»

همين الآن خود ما از ذرّات خاك پخش شده هستيم، زيرا ما در همين دنيا از گندم فلان منطقه و برنج، سبزى و ميوۀ منطقۀ ديگر تركيب شده و مدّتى به صورت نطفه پدر و پس از آن در رحم مادر قرار گرفته و سپس به دنيا آمديم. آرى الآن هم هر سلول بدن ما از يك منطقه اى از زمين است. همان قدرتى كه در اين جهان از ذرات خاك هاى پخش شده ما را درست كرد، روز قيامت هم از ذرات پخش شدۀ همان

ص: 503


1- . سوره ق، آيه 4

استخوان هاى پوسيده دوباره ما را زنده مى كند.

البتّه گاهى شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين كار بسيار مشكلى است، امّا قرآن اين وسوسه را با آيات متعدّدى نظير «اِنّ ذلِكَ على اللّهِ يَسير»(1) كه براى خداوند زنده كردن مردگان كار آسان و ساده اى است، پاسخ داده است.

البتّه اشكال اصلى كار ما آن است كه ما قدرت و علم خدا را از روزنه ديد خود نگاه مى كنيم و چون خود ما محدود هستيم، نمى توانيم بى نهايت را تصوّر كنيم، در سرتاسر داستان هاى قرآن اين حقيقت به چشم مى خورد كه خداوند مى خواهد فكر ما را از انحصار اين چهار چوب مادّى بيرون كند و لذا اگر مى گويد: ما به زن بى شوهرى به نام مريم نوزاد داديم.(2)

اگر مى گويد: ما به نوزاد در گهواره قدرت سخن گفتن داديم.(3)

اگر مى گويد: ما توسّط پرندگانى به نام ابابيل، فيل سواران را نابود كرديم.(4)

اگر مى گويد: با زدن يك عصا، دوازده چشمۀ آب از سنگها بيرون آورديم.(5)

اگر مى گويد: ما با نَفَس حضرت عيسى عليه السلام مردگان را زنده كرديم.(6)

اگر مى گويد: ما به زكرياى پيرمرد و همسر نازاى او فرزندى به نام يحيى داديم.(7)

واگر مى گويد: ما موسى را در دامن خودِ فرعون تربيت كرديم.(8)

و صدها نمونۀ ديگر، همه و همه به خاطر آن است كه چشم انداز فكر انسان از چهارچوب آنچه با او در شبانه روز مأنوس شده وسيع تر گردد و كمى هم به ماوراى طبيعت بينديشد، چنانكه سفارش به تلاوت قرآن براى تذكّر و مرور اين قبيل خاطرات است. آرى، ما بايد با كمال احترامى كه به قوانين حاكم بر طبيعت مى نهيم، هرگز فكر خود را در چهارچوب آنان محدود نكنيم و بدانيم كه خداوند هر چه را 9

ص: 504


1- . سوره عنكبوت، آيه 19؛ ق، آيه 44 و تغابن، آيه 7
2- . سوره مريم، آيه 20
3- . سوره مريم، آيه 30
4- . سوره فيل، آيه 4
5- . سوره بقره، آيه 60
6- . سوره مائده، آيه 110
7- . سوره هود، آيه 72
8- . سوره قصص، آيه 9

بخواهد همان مى شود.

كوتاه سخن آنكه در برابر قدرت نامتناهى و علم بى نهايت الهى، هيچ مانعى قابل فرض نيست.

ايمان به معاد، دفع ضرر احتمالى

در گفتگوهايى كه ميان رهبران معصوم ما با مخالفان خود صورت گرفته است روش جالبى به چشم مى خورد كه ما آن را فشرده در اينجا با عنوان «دفع ضرر احتمالى» بيان مى كنيم:

در زندگى روزمرّه، به خبرهايى بر مى خوريم كه حاصل پيام مهم و هشدارهايى است، برخورد ما با اينگونه گفته ها تفاوت دارد؛ يعنى هر چه احتمال ضرر يا منفعت بيشتر و يا نوع خطر مهم تر باشد، عكس العمل ما جدّى تر است. مثلاً اگر در معامله اى 90 درصد احتمال سود داده شود، ليكن مقدار سود 5 درصد باشد، در اين صورت گرچه سود كم است، ولى چون اصل آن تقريباً قطعى است، مردم اقدام نموده و وارد معامله مى شوند.

اگر احتمال سود به جاى 90 درصد، 70 درصد شد، ولى مقدار سود 30 درصد باشد باز هم مردم اقدام مى نمايند. زيرا گرچه احتمال سود كم شد ولى مقدار سود زياد است و اگر احتمال سود بردن 40 درصد شد، امّا سود حاصل از آن خيلى زياد مثلا 70 درصد است، باز هم اقدام مى نمايند.

و حتّى اگر احتمال سود بردن احتمال بسيار ضعيف وكم رنگى شد، ليكن بر فرض موفقيّت سود بسيار خواهد بود، در اينجا نيز مردم اقدام مى نمايند كه ما نمونه آن را در مسابقات ميليونى مشاهده مى كنيم كه در ميان ميلون ها شماره وبرگۀ فروخته شده يكى دو شماره بيشتر برنده ندارد و احتمال سود بردن و برنده شدن يك چند ميليونيم است، امّا چون مبلغ جايزه يك ماشين يا يك دستگاه ساختمان است، مردم باز براى همان احتمال بسيار ضعيف اقدام مى كنند. زيرا بر فرض برنده شدن، مبلغ

ص: 505

جايزه خيلى زياد است. از اين روش مى فهميم كه هر چه هم احتمال ضعيف و كم باشد، ولى اگر مبلغ بالا باشد همين ارزش بيشتر، جبران ضعف احتمال را مى نمايد.

حالا ما از گفتار اين همه پيامبران و امامان و اولياى خدا كه مردم را از زنده شدن بعد از مرگ و حساب دقيق الهى و دوزخ و بهشت خبر داده اند آنهم دوزخى كه قهر خدا و بهشتى كه از لطف بى نهايت الهى سرچشمه مى گيرد، چند درصد احتمال مى دهيم؟ (البتّه ما كه با برهان هاى قوى يقين داريم، ولى بناست با افراد بى تفاوت و بى دين سخن بگوييم) در اينجا حتّى اگر يك درصد يا يك در هزار و يا يك درچند هزار هم احتمال بدهيم بايد اقدام نماييم، زيرا گر چه احتمال ضعيف است، امّا دوزخ ابدى و قهر خدا بزرگ است و بهشت، جاودانه و جوار رحمت خداوند بسيار ارزشمند است. بنابراين كارى به احتمال قوى يا ضعيف نداريم، امّا چون سود و زيانش خيلى مهم است بايد توجّه كنيم.

گاهى كودكى خبر از وجود زنبور در جايى را مى دهد و گاهى خبر از مار و افعى، گاهى خبر از افتادن از يك پله مى دهد و گاهى خبر از غرق شدن در دريا، گاهى مى گويد صدتومان پيدا نموده ام و گاهى مى گويد ميليون ها تومان و يا كيسه اى از طلا وجواهرات، در اين موارد توجه ما به گوينده نيست كه كودك است يا بزرگ، براى ما يقين پيدا مى شود يا احتمال، بلكه در اينجا توجه ما به ارزشها است: كيسۀ طلا، مار و افعى، غرق در دريا و امثال اينها و همين ارزشها براى ما رمز حركت مى شود، گرچه كلام از گوينده اى قوى هم صادر نشده باشد. (بار ديگر از مقام اولياى خدا معذرت مى خواهم كه گفتار آن بزرگواران را باگفتار يك كودك مقايسه كردم، زيرا هدفم سخن گفتن با بى دينان است)

كوتاه سخن آنكه: هر گاه انسان بخاطر سود يا ضررى كه خبر آنرا از كودكى خردسال شنيده عكس العمل نشان مى دهد، چرا دربارۀ اين همه فرياد اولياى دين كه به گفتۀ تاريخ از بهترين مردم روزگار بوده اند فكر نمى كند؟

ص: 506

آيا سخن پيامبرانى كه بدون داشتن كوچك ترين نقطۀ ضعف سالها دعوت به حقّ كرده و بر مبناى حقّ عمل نمودند وتا پاى جان استقامت كردند و با آوردن خبرهايى از عالم ديگر و دليل و معجزه هاى فراوان و در حالى كه ميليون ها نفر هم به سراغ آنان رفته و دعوتشان را از جان پذيرفتند، با همۀ اينها (بر فرض هم كه براى گروهى يقين پيدا نشود) آيا احتمال و شك هم در روح آنان بوجود نمى آورد؟

آيا انسان به مقدارى كه از گفتۀ يك كودك خردسال در برابر احتمال سود و ضررى (به خصوص اگر سود و ضرر مهم و هميشگى باشد) عكس العمل نشان مى دهد، نبايد در برابر فرياد انبياى معصوم عكس العملى نشان دهد؟

بنابراين مقدار سود و ضرر و كمى و زيادى آن، در حركت و گرايش انسان بسيار مؤثّر است. سود مؤمن رضاى خدا و بهشت جاودانه است، ضرر گناهكار قهر و دوزخ ابدى و هميشگى است، سود و ضررى بس بزرگ كه حتّى در فكر ما نمى گنجد.

بنابراين آيا ما نبايد براى دفع آن ضررهاى بزرگ احتمالى و يا براى بدست آوردن آن نعمت هاى بى پايان احتمالى، گامى برداريم؟ گامى كه خروج از راه هوسهاى درونى وطاغوت هاى بيرونى و حركت در مسير انبيا وكمال خود است.

ص: 507

نقش ايمان به معاد

اشاره

تشويق و تهديد (حتّى اگر به مقدار كم باشد) در حركت انسان نقش مهمى دارد، تا چه رسد به اينكه تشويق كننده و يا غضب كننده خداوند متعال و نوع تشويق و تهديد دوزخ و بهشت جاودانه باشد.

ما اگر ايمان و يقين به معاد را در خودمان زنده كنيم، اثر و نقش آن بر كسى پوشيده نيست، كسى كه مى داند اين خانه حساب دارد، بازرس دارد، دادگاه و زندان و شكنجه دارد و ريز و درشت كارش زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد و تمام سختى ها و راحتى ها بازتاب عملكرد خود اوست، قهراً نمى تواند يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز باشد، و كسى كه مى داند مقدار كمى از كارش هم بى حساب نمى ماند، نمى تواند دلگرم نباشد، قرآن در اين زمينه آياتى دارد كه ما نمونه هايى از آنرا در اينجا نقل مى كنيم:

نقش معاد در مسائل اقتصادى

قرآن به كسانى كه داد و ستد دارند مى فرمايد: واى بركم فروشان، كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند و خريد مى كنند، سعى دارند تمام بگيرند، ليكن هر گاه بنا دارند پيمانه بدهند و يا وزن نمايند و بفروشند كم مى دهند، سپس مى فرمايد:

«ألا يَظنُّ اولئك أنّهم مَبعوثون لِيَومٍ عظيم»(1) آيا اين كم فرشان نمى دانند كه براى روزى بسيار بزرگ مبعوث خواهند شد؟ و در دادگاه عدل الهى بايد پاسخ آن همه كم فروشى را بدهند؟

ص: 508


1- . سوره مطفّفين، آيه 4 و 5

در اينجا قرآن با يادآورى قيامت جلو كم فروشان را مى گيرد، البتّه اين نمونه اى از نقش معاد بود و گرنه ايمان به معاد در تمام مسائل اقتصادى اعمّ از توليد، توزيع، مصرف، مديريّت، بازرگانى و تجارت و هر نوع فعّاليّت ديگر نقش مهمّى دارد، به خصوص در مسألۀ ولخرجى و اسراف.

نقش معاد در مسائل نظامى

قرآن مى فرمايد: گروهى از بنى اسرائيل نزد يكى از پيامبران خود آمده و گفتند: ما بنا داريم در راه خدا با متجاوز ستمگر بجنگيم، ليكن نياز به يك فرمانده لايق داريم، پيامبرشان فرمود: من فكر نمى كنم كه شما مرد جنگ باشيد!

آنان گفتند: با اين همه ستمى كه از متجاوز مى كشيم حتماً آماده جنگ در راه خدا هستيم. پيامبر گفت: خداوند طالوت را كه جوانى شايسته و نيرومند و آشنا به مسائل رزمى است، به عنوان فرماندۀ شما معرّفى مى كند.

آنگاه مردم در برابر اين وعده و فرمان پيامبر، به چند دسته تقسيم شدند:

گروهى از داوطلبان جبهه و جنگ بعد از شعارهاى زياد همين كه فرمان جنگ صادر شد در همان مرحله ى اوّل نافرمانى كرده و فرار نمودند.

گروهى ديگر فقر مالى فرمانده را بهانه قرار داده و از رفتن به جبهه سرباز زدند.

گروه ديگر با اينكه قول داده بودند كه در آزمايشى كه خداوند از آنها مى گيرد استقامت كنند، امّا بى صبرى كرده و مردود شدند.(1)

گروه ديگرى گرچه به هنگام صدور فرمان جنگ نترسيدند، امّا همين كه لشكر

ص: 509


1- . آزمايش اين بود كه فرمانده به هواداران خود فرمود: در مسير جنگ خداوند شما را با يك نهر آب آزمايش مى كند، يعنى شما به عنوان آزمايش براى مدّتى مورد امتحانى قرار مى گيريد كه نبايد (جز بسيار كمى) از آن بنوشيد و هر كدام نوشيديد از لشكريان من نيستيد، لكن اين لشكر تشنه همين كه به نهر آب رسيدند، جز افراد كمى همه سر بر آب نهادند و بطور كامل نوشيدند و بدين وسيله از آزمايش الهى مردود بيرون آمدند

قدرتمند دشمن را ديدند خود را باخته و گفتند: ما امروز طاقت مبارزه نداريم.

تنها يك دسته كوچكى كه ايمان به معاد داشتند با شعار:«كَم مِن فِئَةٍ قَليلَة غَلَبت فِئَةً كثيرةً باِذنِ اللّه»(1) يعنى چه بسا گروه كمى كه بر گروه زياد به اذن خدا پيروز مى شوند، به دشمن حمله كرده ودشمن را از پاى در آوردند.

در اين ماجرا (كه به نام داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آيات 249 تا 251 مطرح شده)، رمز پيروزى و پايدارى در جبهه و جنگ را ايمان به معاد دانسته است، زيرا مى فرمايد:«قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ أنّهُم مُلاقوا اللّه»(2) يعنى كسانى كه ايمان به ملاقات خدا و روز قيامت داشتند گفتند: پيروزى مربوط به جمعيّت زياد يا كم نيست، بايد به دشمن حمله كنيم و به وظيفه الهى خود عمل كنيم كه خداوند با صابران است.

آرى، تلاش و روحيّۀ رزم آورى رزمنده، وابستگى كامل به نوع ديد و جهان بينى او دارد، رزمنده اى كه آينده خود را زندگى ابدى وبهشت جاودان وهمسايگى رسول خدا واولياى الهى مى داند، با رزمنده اى كه قتل خود را نابودى و پوچى مى داند قابل مقايسه نيست.

قرآن نسبت به كسانى كه در رفتن به جبهه سستى نشان مى دهند و به لذّات دنيوى دلبسته اند مى فرمايد:

«أرَضيتُم بالحَياة الدّنيا من الآخرة»(3) آيا به جاى آخرت به دنيا راضى شديد؟!

نقش معاد در برخورد با طاغوتيان

فرعون براى اينكه آبروى حضرت موسى را بريزد از همۀ شهرها ساحران را دعوت كرد تا با سحر و جادويشان معجزه حضرت موسى را خنثى نمايند، اين ساحرانى كه تا آن موقع ايمان به معاد نداشتند، همه چشم به يك سكّۀ دربار فرعون داشتند و حتّى آن روح گدايى خود را به زبان هم آورده و به فرعون گفتند:«أئنّ لنا

ص: 510


1- . سوره بقره، آيه 249
2- . سوره بقره، آيات 244 تا 251
3- . سوره توبه، آيه 38

لأجراً»(1) آيا اگر ما آبروى موسى را بريزيم، پول و مزدى به ما مى دهى؟ آنگاه با پاسخ مثبت فرعون شروع به كار نمودند و هر چه در توان داشتند انجام دادند و سپس حضرت موسى عصاى خود را انداخت و اژدها شد و تمام بافته هاى آنان را نابود كرد.

ساحران كه فهميدند معجزه و كار موسى از سحر و نوع كارهاى محدود خودشان خارج بوده و كارى صددرصد الهى است، در حضور فرعون به موسى عليه السلام گرويده و به او ايمان آوردند. فرعون كه خشمناك شده بود همه را تهديد كرد و گفت: آيا قبل از اجازۀ من ايمان مى آوريد؟! من دست و پاى شما را به عكس يكديگر(2) قطع مى كنم و به شاخه ها و تنه هاى درخت خرما آويزانتان مى كنم.

امّا آنان كه تا ساعتى قبل ايمان نداشتند و چشم به جايزه هاى فرعونى داشتند، اكنون به خاطر ايمان به خدا و معاد، در برابر فرعون ايستاده و با كمال آرامش به او گفتند:«اِنّما تَقضى هَذهِ الحَياة الدُّنيا»(3) هر كارى مى خواهى انجام بده، زيرا زور و ستم تو بيش اين دنيا نيست، و «قالوا لاضَيرَ إنّا الى رَبّنا مُنقلِبون»(4) كشتن ما مهم نيست كه ما به سوى خداى خود بازمى گرديم.(5)

راستى ايمان به معاد چه غوغايى در روح اين افراد بوجود آورد، دنيا وفرعون وسكّه ها و پاداشهايى را كه تا چند لحظه پيش براى آنها مهم ترين مسئله جلوه مى كرد، يكسره به هيچ مى انگارند و به ريش فرعون مى خندند وزور و قدرت او را محدود و ناچيز مى دانند.

آرى، ايمان به معاد در اين افراد انقلاب فرهنگى بوجود آورد، روحشان رابزرگ نمود و آنها را تا عشق به شهادت پيش برد.ست

ص: 511


1- . سوره اعراف، آيه 113 و شعراء، آيه 41
2- . دست راست را با پاى چپ ويا دست چپ را با پاى راست قطع مى كنم واين بدترين نوع شكنجه است
3- . سوره طه، آيه 7
4- . سوره شعراء، آيه 50
5- . تمام ماجرا در سوره اعراف، آيات 112 تا 126 و شعراء، 37 تا 51 و طه، 56 تا 72 بيان شده است
نقش معاد در توجّه به محرومان

«عقيل» كه پيرمرد عيالوارى بود، خدمت برادر خود اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام رسيد و درخواست كرد تا از بيت المال به سبب خويشاوندى خود سهميۀ بيشترى به او بدهد. امام آهنى را داغ كرد و نزديك دست عقيل آورد، عقيل از ترس دست خود را مى كشد امام مى فرمايد: اگر تو از اين آتش ساده دنيا مى ترسى، من از عذاب و قهر ابدى خدا مى ترسم.(1)

امام حسن وامام حسين عليهما السلام در كودكى بيمار شدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه اصحابش به عيادت آنان آمدند، هنگام خروج از منزل، مردم به حضرت على عليه السلام پيشنهاد كردند كه خوب است براى سلامتى اين دو كودك سه روز روزه نذر كنيد.

امام پذيرفت و هنگامى كه بيمارى آنان برطرف شد حضرت على عليه السلام به همراه همسر خود حضرت زهرا عليها السلام و بقيۀ خانواده روزه گرفتند.

هنگام افطار در حالى كه غذايى در منزل نبود و با زحمت بسيار كمى نان تهيه شده بود، همين كه نماز مغرب را بجا آورده و خواستند افطار كنند صداى در خانه را شنيدند كه شخصى مى گويد من فقير و نيازمند هستم به من كمك كنيد! آن بزرگواران نان خود را به فقير داده و تنها با آب افطار كردند.

شب دوّم باز همين كه خواستند افطار كنند صداى در بلند شد كه شخصى يتيم هستم، و شب سوّم اسيرى از پشت در تقاضاى نان كرد. هر سه شب آن عزيزان با آب افطار نمودند و دليل اين فداكارى را در سوره انسان چنين مى خوانيم:«اِنّا نَخاف مِن ربّنا يَوماً عَبوساً قَمطَريراً...»(2) ما از روز قيامت كه روزى گرفته و سياه و دردناك است مى ترسيم.

به راستى ايمان به معاد چگونه انسان را در برابر محرومان جامعه مسئول و متعهّد بار مى آورد. آرى، كسانى كه در برابر محرومان بى تفاوت هستند، در قيامت اقرار

ص: 512


1- . نهج البلاغه، كلام 215
2- . سوره انسان، آيات 10 تا 22

مى كنند كه يكى از عوامل سقوط ما به دوزخ اين بى تفاوتى ها بود:«وَ لَم نَكُ نُطِعمُ المسكين»(1) به مسكين و بيچاره ها غذا نمى داديم، چنانكه در سوره ماعون دليل بى اعتنايى به يتيمان و محرومان، نداشتن ايمان به قيامت عنوان شده است.

ايمان به معاد، پشتوانۀ تمام كمالات

اكثر كمال ها و ايثارها و فضائل اخلاقى، همراه با يك نوع محروميّت، زندگى ساده، تحمّل فشار و ناگوارى ها براى انسان حاصل شده و همراه آنان مى باشد، آن اهرمى كه بتوان با آن اين وزنه ها را حركت داد و آن همه ناگوارى را تحمّل كرد، همان ايمان به قيامت و جبران و تلافى هاى آن روز است.

ايمان به پاداشهاى اخروى الهى به انسان اين انگيزه را مى دهد كه اگر چند روزى در دنيا فشار و ناراحتى ديدى جاى دور نمى رود و فرداى قيامت كه روز نياز است، اجر تمام زحمات را چندين و چند برابر مى گيرى.

به راستى با چه عاملى رزمندگان جان خود و ثروتمندان پول و ثروت خود را ايثار مى كنند، يا چه نيرويى مى تواند انسان را به كنار گذاردن هوسها و شهوت ها دلگرم كند؟

اگر عشق ملاقات خدا و اولياى او و سخن با ياد او نباشد با چه انگيزه اى اين همه راههاى پر پيچ و خم پيموده شود؟

اگر جزايى در كار نباشد، چرا انسان زير بار تكليف برود؟

اگر انتقامى نباشد، چه نيرويى انسان را از تجاوز باز دارد؟

اگر امروز مؤمنان اين همه زخم زبان و تهمت و متلك كافران را تحمّل مى نمايند، به خاطر وعده و بشارت هايى است كه در قرآن آمده است.

قرآن مى فرمايد:«فَاليومَ الّذينَ آمنوا مِن الكفّارِ يَضحَكون»(2) امروز (كه روز قيامت

ص: 513


1- . سوره مدّثر، آيه 44
2- . سوره مطفّفين، آيه 34

است) مؤمنان به كفّار مى خندند.

اگر زن فرعون به هيچ قيمتى جذب قدرت، مال، عنوان، كاخ و طلاهاى فرعون نمى شود، چون او چشم به جاى ديگر دوخته است، او مى گويد:«ربّ ابنِ لِى عِندك بَيتاً فِى الجنّة»(1) خدايا! مرا از كاخ فرعون نجات ده و براى من در بهشت خانه اى در جوار رحمت خودت بنا كن.

آرى، دل كه هواى بهشت كرد، كاخ فرعون هم برايش زندان مى شود و لذا حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«اَخسَرُ النّاس مَن رَضَى الدّنيا عِوَضاً عن الآخرة»(2)زيان كارترين مردم كسى است كه (به جاى آخرت) به دنيا راضى و دلگرم باشد.

نقش ايمان به معاد، در تقوا، امانت، امنيّت و در بسيارى از مسائل جزئى و كلّى بر كسى پوشيده نيست وما تنها به چند نمونه قرآنى و روايى اشاره كرديم.

ايمان همراه با ياد معاد

تنها ايمان به معاد كافى نيست، بلكه بايد ياد معاد نيز بود، همان گونه كه تنها ايمان به خداوند بدون ياد او فايده اى ندارد.

بر خلاف تصوّر بعضى كه گمان مى كنند ياد مرگ و معاد انسان را نسبت به دنيا و رشد مادّى بى تفاوت مى كند، عقيده ما آن است كه ياد قيامت وحسابرسى، انسان را از لااُبالى گرى، سرگردانى و هرج و مرج در آورده و او را انسانى هوشمند و با هدف مى كند و هرگز بى حساب كارى انجام نمى دهد.

چنانكه قرآن هوشيارى و توجّه را تنها مخصوص صاحبان عقل دانسته و فرموده است:«اِنّما يَتذكّر اولوا الالباب»(3) تنها صاحبان عقل متذكّر شده و غافل نيستند.

آرى، ايمان به معاد كافى نيست، بلكه بايد ياد حساب و قيامت هم باشيم همان گونه كه ايمان و باور داشتن به گُل لذّت آفرين نيست، بلكه بايد هر چند لحظه اى

ص: 514


1- . سوره تحريم، آيه 11
2- . غررالحكم
3- . سوره زمر، آيه 9

يكبار آن را بوييد.

لذا قرآن گاهى از كسانى كه ايمان به معاد ندارند انتقاد مى كند و گاهى هم از كسانى كه نسبت به آن غفلت ورزيده و فراموشكارند، به شدّت انتقاد مى كند:

«يَعلمونَ ظاهراً مِنَ الحياة الدّنيا و هُم عَنِ الآخرةِ هُم غافِلون»(1) اينان جز به ظاهر دنيا و زرق وبرق آن به چيزى توجّه ندارند و همانان از آخرت غافل هستند.

شايد دليل اينكه آن همه براى رفتن به قبرستان و زيارت اهل قبور سفارش شده اين باشد كه غافل نباشيم و كمى ياد مرگ باشيم، چنانكه در هر شبانه روز واجب است در نماز چند بار جملۀ «مالِكِ يَوم الدِّين» را به زبان بياوريم تا همواره متوجّه قيامت باشيم.

آثار ياد موت و معاد

امام صادق عليه السلام در نقش و ارزش ياد مرگ و معاد چنين مى فرمايد:

«ذِكرُ المَوتِ يُميت الشَهَوات» ياد مرگ شهوت ها رااز بين مى برد.

«وَ يَقلَع مَنابِت الغَفلةَ» ريشه هاى غفلت را يكسره بر مى كند.

«وَ يُقَوّى القَلب بمَواعدِ اللّه» دل انسان را با وعده هاى الهى محكم مى كند.

«وَ يُرَقّ الطَبع» روحيه انسان را از قساوت به لطافت سوق مى دهد.

«وَ يُكسر اعلامَ الهَوى» نشانه ها وعلامت هاى هوسها را مى شكند.

«وَ يُطفىء نارَ الحِرص و يُحَقّر الدّنيا» آتش حرص را خاموش و دنيا را در جلو چشم انسان كوچك مى كند.

سپس امام صادق عليه السلام دربارۀ معناى اين كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از عبادت يك سال بهتر است، مى فرمايد: فكر دربارۀ آينده خود و بازپرسى ها و حساب ها و دادگاه عدل الهى و آمادگى براى پاسخ است.(2)

ص: 515


1- . سوره روم، آيه 7
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 133

در روايات مى خوانيم: زيركترين افراد كسانى هستند كه بيشتر ياد مرگ هستند.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:«اِنّ هذهِ القلوب تَصدَءُ كما يَصدءُ الحَديد. قيل: فما جلائها؟ قال:

ذِكرُ الموتِ و تلاوةُ القُرآن»(2) همانا اين دلها همانند آهن زنگ مى زند، پرسيدند جلا و صيقل آن با چيست؟ فرمود: با ياد مرگ و تلاوت قرآن.

در جمله ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «اَكثِروا ذِكرَ المَوت» زياد ياد مرگ باشيد كه داراى چهار اثر است:

1 - گناهان شما را پاك مى كند.«فانّه يُمحّض الذّنوب»

2 - علاقۀ مفرط شما را به دنيا كم مى كند.«و يُزَهّد فِى الدّنيا»

3 - هرگاه در حال غنى وبى نيازى ياد مرگ كنيد، جلو مستى ها و طغيان هايى كه از سرمايه وثروت برمى خيزد را مى گيرد.«فاِنْ ذَكرتُموه عند الغِنى هَدَمه»

4 - هر گاه در حال تندرستى و فقر انسان ياد مرگ افتد و فكر اين باشد كه چگونه بايد در دادگاه عدل الهى پاسخ درآمد ومصرف، وپاسخ محرومان جامعه را بدهد، قهراً به همان مقدارِ كم راضى وخشنود مى شود.«واِن ذَكَرتُموه عند الفَقر ارضاكم بِعَيشكم»(3) زيرا مى بيند اگر مالى ندارد مسئوليتش هم كمتر است.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«ومَن اكثَر ذِكرَ الموتِ رَضِى من الدّنيا باليَسير»(4) هركه زياد ياد مرگ باشد، به مقدارى كمى از دنيا دلگرم و راضى است وديگر حرص وبخل در او نيست.

اساساً دنيا گول زنندۀ عاشقان خود است و كسى كه بتواند با توجّه به مرگ و قيامت، دل خود را روانۀ سراى ديگر كند حيله ها و زرق و برق ها و جلوه هاى دنيا حريف او نيست.

آن حضرت مى فرمايد: «مَن اكثَر مِن ذِكر المَوت نَجى مِن خُداعِ الدّنيا»(5) هر كه زياد يادت»

ص: 516


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 135
2- . نهج الفصاحه، حديث 934
3- . نهج الفصاحه، حديث 444
4- . بحارالانوار، ج 6، ص 136
5- . غررالحكم، «موت»

مرگ كند از حيله هاى دنيا رهايى پيدا مى كند.

در حديث ديگرى (دربارۀ نقش ياد مرگ) چنين مى خوانيم: «مَن تَرقَّبَ المَوت سارَع الى الخَيراتِ»(1) هر كه مرگ را در جلو خود ببيند و منتظرش باشد، نه تنها از كارهاى روزانه خود عقب نمى ماند، بلكه چون مى داند وقت كم و مرگ يك دفعه فرا مى رسد و ميدان كار براى او هميشه نيست، هر چه بيشتر و سريع تر كارهاى خير انجام مى دهد.

حضرت على عليه السلام با يادآورى تاريخ پيشينيان كه چگونه مرگ آنها را ربوده، مردم را تربيت مى كند و فرياد مى زند:

«أينَ العَمالِقَة واَبناءُ العَمالقة» كجا هستند پادشاهان يمن و حجاز و شاهزادگان؟

«أينَ كَسرى و قِيصَر» كجايند شاهان ايران و روم؟

«أينَ الجَبابِرة و ابناءُ الجَبابِرَة» كجايند ستمگران و دودمانشان؟

«أينَ مَن حَصّنَ و اكّد و زخرف»(2) كجا هستند كسانى كه دژها ساختند و محكم كارى ها كردند و با طلا و غيره زينت كردند؟

«أينَ مَن كان مِنكم اطوَلَ اعماراًو اعظمَ آثاراً» كجا هستند كسانى كه عمرشان از شما بيشتر و آثارشان از شما بزرگ تر بود؟(3)

آرى، زنانى كه به فكر آيندۀ دخترانشان هستند، از كودكى جهيزيۀ آنان را كم كم آماده مى كنند. تجّارى كه به فكر بدهى آينده خود هستند، از مدّتها قبل درآمدهاى خود را جمع مى نمايند. كسانى هم كه در فكر مرگ و قيامت هستند از همين امروزكم

ص: 517


1- . غررالحكم، «موت»
2- . نهج البلاغه، خطبه 181
3- . غررالحكم

كارهاى خلاف را كنار مى گذارند و عملى انجام مى دهند كه بتوانند در قيامت پاسخگو باشند.

به مرحوم آية اللّه شيرازى كه از علماى بزرگ كربلا بود گفتند: اگر يك گويندۀ راستگويى به تو خبر دهد كه در پايان همين هفته مى ميرى، تو در اين چند روز باقيمانده چه مى كنى؟

او در پاسخ آنان گفت: هر كارى كه از اوّل جوانى تا كنون انجام داده ام الآن هم همان عمل را انجام مى دادم، زيرا من از نوجوانى هرگاه قصد كارى داشتم، اوّل فكر قيامت و پاسخ آن را مى كردم. بنابراين خبر مرگ و مردن براى من سبب وحشت نمى شود.

آرى اينها شاگرد همان كسى هستند كه در صبح روز 19 ماه رمضان همين كه شمشير ابن ملجم (لعنت خدا بر او) بر فرق مباركش فرو آمد فرمود:

«فُزتُ و ربّ الكَعبَة»

به خداى كعبه رستگار شدم.

همان امامى كه به فرزندش چنين سفارش مى كند:

«يا بُنىَّ اكثِر من ذِكرِ المَوت... حتّى ياتيكَ و قد اخذتَ منه حِذرَك»(1) فرزندم! زياد ياد مرگ باش تا به هنگام آمدن مرگ وسائل خودت را همراه داشته و غافل گير نشوى.

ياد مرگ در مناجات ها

بخش مهمّى از مناجات ها را ياد مرگ و قيامت تشكيل مى دهد، مثلاً در دعاى ابوحمزه ثُمالى مى خوانيم:

خدايا! به غم و حسرت من در وقت مرگ رحم كن.

خدايا! به تنهايى من و دلهره و وحشتم در قبر رحم كن.

خدايا! به هنگام حسابرسى در دادگاه عدل خود، به ذليل بودن و پاسخ نداشتنم رحم كن.

خدايا! هنگامى كه دوستان دور جنازه ام را مى گيرند و مرا روى تخته اى به سوى ديار مردگان مى برند رحم كن.

ص: 518


1- . نهج البلاغه، ص 926

اميرالمؤمنين در مناجات خود در مسجد كوفه مى فرمايد:

خدايا! روزى كه جز دلِ پاك، مال و فرزند به درد نمى خورد به من أمان بده.

خدايا! به من أمان بده روزى كه ستمگر دست حسرت به دندان مى گزد و مى گويد:

اى كاش به جاى اين و آن كه گمراهم كردند، با رسول خدا دوست و همراهى داشتم.

خدايا!

روزى كه از دست پدر و مادر هم كارى ساخته نيست،

روزى كه عذرخواهىِ ستمگران فايده ندارد،

روزى كه انسان حتّى از برادر، مادر، پدر، فرزند و دوست فرار مى كند،

روزى كه تنها هر كسى مسئول پاسخگويى كار خودش است،

به من رحم فرما و أمانم بده.

خدايا! روزى كه انسان هاى گناهكار حاضرند تمام فرزندان، دوستان، برادران و فاميل، بلكه تمام مردم زمين در آن روز به جاى ايشان گرفتار شوند تا خود نجات يابند، به من أمان بده و از عذاب دوزخ مرا رهايى بخش.

اين مناجات ها دواى دلهاى غافل و روشنى بخش روح هاى تاريك است.

آرى، اين توجّهات و مناجات ها انسان را خانه تكانى مى كند، چشم انداز او را از اين دنياى محدود به سراى بى نهايت انتقال مى دهد، انسان را بالا برده و رشد مى دهد. تمام جنايت ها از كسانى است كه يا ايمان به قيامت و پاسخگويى قيامت ندارند و يا اگر ايمانى دارند، غافل هستند.

چرا ياد مرگ نيستيم؟

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: من براى دو چيز بر شما هراسانم: يكى پيروى از هوا و هوسها و ديگرى آرزوهاى طولانى.«فامّا اتّباعُ الهَوى فَيصُدُّ عن الحقّ و امّا طولُ

ص: 519

الاَمَلِ فَيُنسِى الآخرة»(1) زيرا هواپرستى شما را از حق پرستى و آرزوهاى طولانى شما را از ياد قيامت جدا مى كند.

در حديث ديگر آن حضرت مى فرمايد:«اَكثَرُ النّاس أملاً اقلّهم لِلموتِ ذِكراً»(2)

كسانى كه آرزوهاى طولانى بيشترى دارند، آنانى هستند كه كمتر ياد مرگ و قيامت مى باشند.كم

ص: 520


1- . نهج البلاغه، ص 127
2- . غررالحكم

انگيزه هاى انكار معاد

1 - گريز از مسئوليّت

قرآن مى فرمايد:«يُريدُ الانسانَ لِيَفجُرَ امامَه يَسئَلُ أيّانَ يَومُ القيامَة»(1) انسان مى خواهد براى فساد و عيّاشى راه هاى جلو خويش را باز كرده و آن را موجّه كند، لذا منكر قيامت شده و مى گويد: قيامتى نيست، تا بتواند هر كارى مى خواهد انجام دهد.

گاهى انسان مى خواهد از درخت يا زمينى در بيابان استفاده كند، وجدان اخلاقى و روح تقوا به او مى گويد: اين كار را نكن كه صاحبش راضى نيست. او براى اينكه سر وجدان خود كلاهى بگذارد و راه را براى استفادۀ خود باز كند. مى گويد: اين زمين و درختان كه مالك ندارند.

يا مثلاً وقتى مى خواهد كسى را غيبت كند مى گويد: فلانى به قدرى شخص ناروايى است كه اساساً غيبت ندارد، تا بدين وسيله بتواند هرچه دلش مى خواهد نثار او كند.

گاهى براى توجيه نگاه به نامَحرم مى گويد: همه خواهر و برادريم.

گاهى كه مى ترسد امر به معروف و نهى از منكر انجام دهد و يا با طاغوت درگير شود، مى گويد: بايد تقيهّ كرد.

گاهى كه قاطعيّت كافى ندارد، مى گويد: بايد با مردم مدارا نمود.

آرى، انسان چنان قدرت توجيه دارد كه گاهى خود او هم ناخودآگاه آن را باور

ص: 521


1- . سوره قيامت، آيه 5

مى كند. ما اين انگيزه ها را كه ريشۀ روانى دارد، به عنوان «گريز از مسئوليّت» نام مى نهيم.

2 - عدم ايمان به قدرت و علم خدا

در آيات متعدّد قرآن مى خوانيم كه مخالفان و منكران معاد هيچ دليل و برهان علمى براى انكار قيامت ندارند، بلكه تنها زنده شدن را بعيد مى دانند كه ما نمونه هاى آن را در اينجا بيان مى كنيم:

*«و ما لَهم بِذلِك مِن عِلمٍ انْ هُم الاّ يَظنُّون»(1) كسانى كه منكر معاد هستند هيچ گونه دليل علمى ندارند، تنها با خيال و گمان حرف هايى مى زنند.

*«زَعَم الّذينَ كَفروا أن لَن يُبعَثوا»(2) كفّار گمان مى كنند كه بعد از مرگ ديگر زنده نمى شوند.

*«اِذا ضَللنا فِى الارضِ ءانّا لَفِى خَلقٍ جَديد»(3) آيا هر گاه ما مرده و پوسيده شديم و ذرّات بدن ما در زمين پراكنده و گم شد، دوباره آفريده مى شويم؟!

*«ءاذا كنّا تُراباً ءاِنّا لَفِى خَلقٍ جَديد»(4) آيا هر گاه ما بعد از مرگ پوسيده و خاك شديم باز هم زنده مى شويم؟!

با توجّه به گفته هاى مخالفان مى بينيم كه تنها بهانۀ آنها استبعاد و بعيد دانستن قيامت است، ليكن قرآن جواب هاى روشنى به آنها مى دهد كه ما نمونه هايى از آن را در بحث (امكان معاد) بيان كرديم و در اينجا هم حديثى را اضافه مى كنيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«اذا رأيتُم الرَّبيعَ فَاكثروا ذكر النُّشور»(5) هر گاه فصل بهار را مشاهده مى كنيد زياد به ياد قيامت و زنده شدن بعد از مرگ خودتان باشيد.

آيات قرآن هم مكرّر اين مسأله را دنبال مى كند كه زنده شدن مردگان چيزى است

ص: 522


1- . سوره جاثيه، آيه 24
2- . سوره تغابن، آيه 7
3- . سوره سجده، آيه 10
4- . سوره مؤمنون، آيه 35 و 82، نمل، 67، صافّات، 16 و 53؛ ق، 3 و واقعه، 47، البتّه با اندكى اختلاف
5- . زندگى جاويد، شهيدمطهرى، 45

مثل زنده شدن زمين و درختان.

اين بهار نو ز بعد برگ ريز هست برهان بر وجود رستخيز

در بهاران سرّها پيدا شود هرچه خورده اين زمين رسوا شود

آرى، دليل انكار معاد همان است كه انسان ايمان به قدرت خداوند ندارد، لذا قرآن براى مخالفان نمونه هايى از قدرت الهى را نقل مى كند و مى فرمايد: همان قدرتى كه تو را ساخت مى تواند متلاشى كرده و دوباره از نو بسازد و ناگفته پيداست كه متلاشى و بهم پيوستن از اصل آفريدن آسان تر است (گر چه براى خدا هيچ كارى، مشكل نيست).

3 - آگاهى نداشتن به زمان قيامت

بهانۀ ديگر مخالفان معاد اين است كه زمان قيامت چه وقت است؟

در قرآن مى خوانيم كه پس از شنيدن جواب هايى از رسول خدا صلى الله عليه و آله به جاى قبول كردن با تعجّب و مسخره سر خود را تكان داده و مى گفتند:«و يَقولون مَتى هو»(1)قيامت چه وقت است؟ غافل از آنكه زمان وقوع قيامت را جز خدا كسى نمى داند، ولى ندانستن تاريخ هرگز دليل انكار نيست. آيا اگر كسى ساعت مردن خود را نداند بايد اصل مردن را انكار كند؟

4 - زنده كردن مردگان

از بهانه هاى منكران معاد اين است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند:«قالوا ائتُوا بآبائنا»(2) اگر خداوند مردگان را زنده مى كند پس تو همين الآن پدران ما را زنده كن! و يا مى گفتند:«فَاتوا بِآبائنا ان كنتم صادقِين»(3) اگر شما راست مى گوييد كه قيامتى هست، پس پدران ما را زنده نماييد!

انسان اگر بناى لجاجت نداشته باشد همين خواب و بيدارى خود و بهار و پائيز

ص: 523


1- . سوره اسراء، آيه 51
2- . سوره جاثيه، آيه 25
3- . سوره دخان، آيه 36

درختان براى قبول كردن معاد كافى است و اگر بناى لجاجت داشته باشد بر فرض پدرش هم زنده شود، مى گويد: خود ما را جوان كن و بالأخره تقاضاى بهم ريختن دستگاه آفرينش را مى كند و آخر هم ايمان نمى آورد!!

مگر ماه را آن بزرگوار براى آنان دو نيم نكرد؟(1) مگر حضرت صالح براى قومش شتر ماده اى را به عنوان معجزۀ خود به اذن خدا از دل كوه بيرون نياورد، امّا آنان شتر را پى كردند و كشتند و مستوجب عذاب گرديدند؟(2)

مگر بعد از دو نيم شدن ماه به جاى ايمان آوردن نگفتند كه اينها همه سحر و جادو است؟

و مگر حضرت عيسى عليه السلام كه مرده زنده مى كرد توانست همۀ مردم را تسليم قدرت خدا كند؟

مگر در قرآن نمى خوانيم كه عدّه اى نزد پيامبر بزرگوار آمدند و گفتند: ما به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه آسمان را برزمين فروآورى يا خداوند وملائكه را نزد ما احضار كنى.(3)

غافل از آنكه وظيفه پيامبران عزيز بيان استدالال و نشان دادن نمونه هايى از قدرت الهى است، نه اجابت خواسته ها و هوا و هوس اين و آن.

مگر به خاطر ايمان آوردن اين و آن مى توان نظام هستى را بهم ريخت؟

مگر خداوند جسم است تا نزد اين و آن احضار شود؟

خداوند در پاسخ كسانى كه زنده شدن مردگان را كار محال و ناشدنى مى پندارند چنين مى فرمايد:

«أوَلَم يَروا انّ اللّه الّذى خَلَق السّموات و الارضَ قادِرٌ على أن يَخلُقَ مِثلَهم و جَعَل لهم أجلاً لاريبَ فيه فأبَى الظالمون الاّ كفوراً»(4) مگر نمى دانند خدايى كه آسمان ها و زمين را99

ص: 524


1- . سوره قمر، آيه 1
2- . سوره هود، آيات 64 تا 68
3- . سوره اسراء، آيات 90 تا 93
4- . سوره اسراء، آيه 99

آفريده است مى تواند مانند آنها را نيز بيافريند، براى اين مردم مهلت و مدّتى قرار داده كه ترديدى در آن نيست، ولى ستمگران جز انكار كارى نمى كنند.

كوتاه سخن آنكه اگر ايمان مردم نياز به معجزه دارد كه انبيا آوردند و اگر ايمان هر فردى مستلرم بهم ريختن نظام آفرينش است كه هرگز انبيا تسليم اميال يك عدّه هوسران لجوج نخواهند شد.

5 - مرگ، پايان قدرت خدا و نيستى

منكران معاد مى گويند: مردن، يعنى تمام شدن قدرت خدا و پيروزى عوامل مرگ بر ارادۀ خدا، در حالى كه مردن نيز از مقدّرات الهى و تحت اراده و قدرت خداوند است. قرآن مى فرمايد:«نَحن قَدّرنا بَينكُم الموتَ و ما نَحنُ بِمَسبوقِين»(1) ما خودمان مرگ را در ميان شما مقدّر نموديم و هيچ عاملى در هستى بر ما پيروز نشده و سبقت نمى گيرد. آنان مى گويند: مردن، يعنى نيستى و فانى شدن! غافل از آنكه نيستى كه آفريدن نمى خواهد. چنانكه در قرآن مى خوانيم:«خَلَق الموتَ و الحَياة»(2)خداوند هم مردن و هم زندگى و حيات را آفريد.

بنابراين مرگ نيستى نيست، بلكه انتقال از منزلى به منزل ديگر است.

جالب اينكه قرآن از مردن، 14 مرتبه با واژۀ «تَوفىّ» كه به معناى تحويل گرفتن است نام مى برد، يعنى با مردن، شما نابود نمى شويد بلكه ما داده خود را بدون كم و كاست پس گرفته و موقّتاً تحويل مأموران خودمان مى دهيم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز فرمودند: گمان نبريد كه با مرگ نابود مى شويد، بلكه ازخانه اى به خانۀ ديگر كوچ مى نماييد.

ص: 525


1- . سوره واقعه، آيه 60
2- . سوره ملك، آيه 2

سيمايى از مرگ و جان دادن

مرگ از ديدگاه معصومين عليهم السلام

در كلمات پيشوايان معصوم براى مرگ تعبيرات جالبى بكار برده شده كه ما گوشه اى از آنرا در اينجا بيان مى كنيم:

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: خروج افراد مؤمن از دنيا همچون بيرون آمدن طفل از شكم مادر است كه از تاريكى ها و تنگى ها و فشارها به فضاى روشن و بزرگ وارد مى شود.(1)

از امام حسن عليه السلام سؤال شد كه مرگ چيست؟ فرمود:«اَعظَم سُرورٍ يَرِدُ عَلى المُؤمن»(2) مرگ بهترين شادى هايى است كه بر مؤمن وارد مى شود.

امام حسين عليه السلام مى فرمايد:«فَما المَوت الاّ قِنطَرة»(3) مرگ پلى است كه شمارا از دردسرهاى دنيا به رفاه و لطف خدا مى رساند، همان گونه كه براى دشمنان خدا انتقال از كاخ به زندان است.

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد:«المَوتُ للمؤمن كنَزعِ ثيابٍ وَسِخَة قُمّلَةٍ و فَكّ قُيودٍ و اغلال ثَقيلة والاستبدال باَفخَر الثياب و اطيبها»(4) مرگ براى افراد با ايمان همچون بيرون آوردن لباس كثيف و سپس پوشيدن بهترين لباس هاى خوشبو و ارزشمند وآزاد شدن از قيد و بندهاى سنگين است. سپس امام سخنان خود را چنين ادامه مى دهد: همين مرگ، براى افراد كافر مانند كندن لباسهاى فاخر و پوشيدن لباسهاى آلوده و خشن و

ص: 526


1- . نهج الفصاحه، حديث 2645
2- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 255
3- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 255
4- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 255

خروج از منزل هاى دل نشين و حركت به منزل هاى وحشتناك است.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:«الموتُ هو النَّوم الّذى يَاتِيكم فى كلّ لَيلةٍ الاّ انّه طَويلٌ مدّته...»(1)مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، ليكن مدّتش طولانى است. البتّه نظر مبارك امام مسألۀ مرگ و برزخ است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «الموتُ للمؤمن كاَطيَب رِيحٍ يَشُمّه... وللكافر كلَدغ الاَفاعى و كلَسعِ العَقارب...»(2) مردن براى مؤمن همچون بو كردن بهترين بوييدنى ها است و براى كافر همچون نيش عقرب ها و افعى ها است.

در روايات ديگر مى خوانيم: مرگ براى مؤمن همچون دوا مى باشد. يا مردن براى مردان خدا همچون حمّام رفتن است كه گرچه كمى زحمت دارد، امّا وسيلۀ پاكى و سبكى و نشاط است.

اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به پايان مى رسانيم كه فرمود:

«اِنّ المَوتَ عِندى بِمنزلَةِ الشّربَة البارِدَةِ فى اليَوم الشدّيدِ الحَرّ»(3) مرگ در ديدگاه من مانند نوشيدن شربت خنكى است كه انسان تشنه در روز بسيار گرم ميل مى كند.

انواع جان دادن

در آيات و روايات چهار نوع جان دادن داريم كه براى هر يك بيان لطيفى آمده است:

1 - خوبانى كه راحت جان مى دهند. حضرت على عليه السلام مى فرمايد: هنگام مرگ خوبان، بشارتى به آنان داده مى شود كه چشمشان روشن و به مرگ علاقه پيدا كرده و راحت جان مى دهند.(4)

2 - خوبانى كه سخت جان مى دهند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«الموتُ كفّارة لذُنوبِ المؤمنين»(5) مرگ و سختى هاى آن سبب جبران گناهان اندكى است كه مؤمنان دارند

ص: 527


1- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 255
2- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 255
3- . سفينة البحار، ج 2، ص 553
4- . بحارالانوار، ج 6، ص 153
5- . بحارالانوار، ج 6، ص 151

تا پس از مرگ كيفر ديگرى نداشته و پاك و پاكيزه نزد خدا روند.

3 - بدانى كه راحت جان مى دهند. امام كاظم عليه السلام مى فرمايد:«و تُصَفّى الكافرين من حسناتهم»(1) راحت مردن كافر بخاطر تسويه حسابى است كه خداوند نسبت به كارهاى نيك آنان انجام مى دهد، چون بعضى كافران نقاط خوبى در زندگى دنيوى خود دارند كه آسان مردن جزاى آنهاست.

4 - بدانى كه به سختى جان مى دهند، كه اين اوّلين عقاب الهى است.

البتّه در حديثى تمام چهار مرحله يكجا آمده است،(2) و ان شاءاللّه در بحث هاى آينده در اين باره مفصّل سخن مى گوييم.

انواع مرگ

در اسلام چند نوع مردن و مرگ داريم:

1 - مرگ دلها

قرآن كسانى كه داراى روح بى تفاوت و قساوت قلب هستند را مردگان دانسته است و به پيامبرش مى فرمايد:«اِنّك لاتسمع المَوتى»(3) تو نمى توانى مرده دلان را شنوا كنى.

حضرت على عليه السلام در بارۀ انسانى كه دلبستگى به دنيا دارد مى فرمايد:«و اماتت الدّنيا قَلبه»(4) دنيا دل او را از كار انداخته است.

ص: 528


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 155
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 152
3- . سوره نمل، آيه 80 و روم، 52
4- . نهج البلاغه، خطبه 85

در نهج البلاغه مى خوانيم: كسانى كه فساد و منكرات را مشاهده مى كنند و هيچ گونه عكس العملى از خود نشان نمى دهند و نه تنها با دست و بيان جلوگيرى نمى كنند بلكه قلبشان هم از گناه ناراحت نيست، اينان مردگانى هستند در ميان زنده ها.

اگر در قبرستان مردگان به حال افقى هستند، اين بى تفاوت ها مردگان عمودى و زنده نما هستند،«فذلك مَيّتُ الاَحياء»(1)

در مناجات ها نيز چنين مى خوانيم:«وأماتَ قَلبِى عَظيمُ جِنايَتى»(2) خدايا! گناهان بزرگ دل مرا ميرانده است.

2 - مرگ جامعه ها

همان گونه كه به انسان بى حركت و بى تفاوت و وابسته و بى توجّه مرده مى گويند، به جامعه هاى بى حركتى كه رشدى ندارند و در برابر فسادها بى تفاوتند و در حوادث تلخ و شيرين بى توجّه و در اقتصاد و فرهنگ وابسته هستند نيز مرده گفته مى شود. قرآن مى فرمايد:«ولَكم فِى القِصاصِ حَياةٌ يا اولِى الاَلباب»(3) اى خردمندان! براى شما در قانون قصاص و انتقام از ستمگران، زندگى است.

آرى، اگر در جامعه اى كه حق مظلوم از ظالم گرفته نشود، اين جامعه مرده است.

جامعه اى كه امر به معروف و نهى از منكر و انتقاد و آزادى و عدالت ندارد، مرده است. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«فَالمَوتُ فِى حَياتِكم مَقهورينَ والحَياة فى مَوتِكم قاهرين»(4) مرگ حقيقى آن وقتى است كه شما خوار و ذليل و توسرى خور باشيد و حيات وزندگى شما در وقتى است كه در اهداف مقدّستان پيروز باشيد.

در حديث ديگرى آن حضرت فرمود:«الفَقرُ المَوتُ الاكبر»(5) فقر، همان مرگ بزرگ است. بنابراين جامعۀ وابسته، بى تحرّك و ناتوان، جامعه اى مرده است.

3 - مرگ سرخ و شهادت

در اسلام بهترين نوع مردن، شهادت در راه خداوند است. ارزشى كه اسلام به شهادت داده در هيچ مكتبى مشاهده نمى كنيد.54

ص: 529


1- . نهج البلاغه، حكمت 336
2- . مناجات خمسة عشر
3- . سوره بقره، آيه 179
4- . نهج البلاغه، خطبه 51
5- . نهج البلاغه، حكمت 154

در قرآن در عظمت شهادت و شهدا آيات فراوانى آمده تا جايى كه خطاب به مردم مى فرمايد:«ولا تَحسبنَّ الّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ امواتاً بَل احياءٌ عندَ ربّهِم يُرزَقون»(1)گمان نكنيد كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند بلكه زنده هستند و نزد خداوند در حال شادى و بهره گيرى از رزق و روزى او مى باشند.

يا مى فرمايد:«لاُكفّرَنَّ عنهم سيّئاتهم»(2) ما از لغزشهاى شهيدان صرفنظر مى كنيم و «نوتِيه أجراً عَظيما»(3) وپاداش بسيار بزرگى به آنان مى دهيم.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «والّذى نَفسُ علىّ بِيَده لألفُ ضَربةٍ بِالسّيفِ اهونُ من موَتَةٍ واحدةٍ على الفِراش»(4) سوگند به آن قدرتى كه جان من در دست اوست، هزار ضربۀ شمشير در جبهۀ جنگ، از يك بار مردن در بستر براى من آسانتر و گواراتر است.

يا آنكه مى بينيم ياران و اصحاب رسولخدا صلى الله عليه و آله نزد پيامبر مى آمدند و براى رفتن به ميدان جنگ از آن حضرت، اسب و شمشير مى خواستند، ولى چون وسيله اى نداشت كه به آنها بدهد، آنان گريه مى كردند.(5)

تمام رهبران اسلام هر يك به نوعى به شهادت رسيده اند وتربيت شدگان امامان ما نيز همه عاشق شهادت بوده اند، در كربلا حضرت قاسم نوجوان 13 سالۀ امام حسن عليه السلام در پاسخ عموى بزرگوارش امام حسين عليه السلام كه پرسيد شهادت در نزد تو چگونه است؟ مى گويد: شهادت در راه خدا در كام من از عسل شيرين تر است.

چنانكه على اكبر امام حسين عليه السلام به پدر عرض مى كند: هرگاه راه ما حق است، ذرّه اى از شهادت هراس نداريم.

در دعاها و مناجات هاى امامان معصوم مى بينيم كه چگونه از خداوند توفيق شهادت در راهش را آرزو و درخواست مى كنند.

آرى، در ديدگاه اسلام، بالاتر از شهادت كار نيكى نيست، چنانكه پيامبر صلى الله عليه و آله92

ص: 530


1- . سوره آل عمران، آيه 169
2- . سوره آل عمران، آيه 195
3- . سوره نساء، آيه 74
4- . سفينة البحار، «موت»
5- . سوره توبه، آيه 92

فرمود:«فوقَ كلّ ذِى بِرٍّ بِرٌّ حتّى يُقتَل فى سبيل اللّه فاذا قُتِلَ فى سبيل اللّه فليس فوقَه بِرّ»(1) برتر از هر خوبى، خوب ديگرى هست تابرسد به شهادت كه هر گاه انسانى در راه خدا كشته شد، ديگر بالاتر از آن خيرى وجود ندارد.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه هر گاه انسان در خط رهبرى معصوم باقى بماند و حوادث تلخ و شيرين، او را منحرف نكند و طاغوت ها و تهديد، تطميع و تبليغات آنها هيچ يك در او اثر نكند و در آن حال بميرد، شهيد مى باشد، گرچه خونش بر زمين نريخته باشد. زيرا عمرى خون دل خورده و از پيروى رهبر معصوم دست برنداشته وآن را حفظ كرده است. چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«فانّه مَن ماتَ منكُم على فِراشِه و هو على مَعرفَةِ حقّ ربّه و حقّ رسولِه و اهل بيتِه ماتَ شهيداً و وَقَع أجرُه على اللّه»(2)

بدون شك هر كدام از شما در بستر خود جان دهد، در حالى كه نسبت به حقّ خدا و رسول او و امامان معصوم پايدار باشد، شهيد از دنيا رفته و پاداشش بر خداوند است.

4 - مرگ با قصاص واعدام

نوع چهارم مردن و مرگى است كه با حكم اعدام و يا اجراى قانون قصاص، گريبانگير انسان مى شود.

اگر كسى انسانِ ديگرى را به ناحقّ به قتل رسانده باشد، در اسلام به خانواده و اولياى مقتول حقّ قصاص مى دهند، يعنى آنها مى توانند قاتل را قصاص كرده و جانش را بگيرند.

اعدام نيز نوعى مجازات شرعى براى بعضى كارهاى خلاف است. كسى كه آن خلاف را انجام داده باشد، با حكم حاكم شرع اعدام مى شود.32

ص: 531


1- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 8
2- . نهج البلاغه، خطبه 232
چرا از مرگ مى ترسيم؟

ترس مى تواند ريشه هاى گوناگونى داشته باشد، كه با بيان يك مثال، موارد آن را بيان مى كنيم:

در ديدگاه اسلام دنيا محل عبور است و انسان عابر و اموال دنيا وسيله مى باشد، و ترس از مرگ همانند ترس يك راننده در شرايط مختلف است:

1 - گاهى راننده مى ترسد، چون مى بيند ماشين او در آستانه سقوط و رو به نابودى است. افرادى كه ايمان به معاد ندارند و مردن را نيست شدن مى دانند، بايد از مرگ هم بترسند چون مرگ در چشم آنها يك نوع سقوط و نابودى است.

2 - گاهى راننده اى كه ماشين خود را با خون دل تهيه كرده و علاقه زيادى به آن دارد، مى ترسد كه مبادا كسى وسيلۀ او را بگيرد و از تصوّر جدايى آن رنج مى برد و خيال مى كند بهتر از اين ماشين چيز ديگرى نيست.

كسانى كه علاقۀ زيادى به دنيا دارند، جدايى آنها از دنيا بزرگ ترين شكنجه است، ولى اگر انسان در دنيا زاهد باشد و نسبت به آن دلبستگى و وابستگى نداشته باشد، مردن و جدا شدن از آن براى او آسان و راحت وبدون ترس است.

شخصى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پرسيد: چرا از مرگ مى ترسيم؟ حضرت فرمود: آيا مال و ثروت دارى؟ گفت: بله، فرمود: آيا چيزى از آن را در راه خدا انفاق كرده اى؟ گفت:

نه، فرمود: به همين خاطر است كه از مرگ مى ترسى.

نظير همين سؤال را شخصى از امام حسن عليه السلام كرد امام جواب داد:«اِنّكم اخرَبتُم آخرتَكُم و عَمّرتُم دُنياكم فَأنتم تَكرَهونَ النَّقلَة مِنَ العُمرانِ الىَ الخَراب»(1) شما تمام كوشش خود را صرف آبادى دنياى خود كرده ايد و براى آخرت كار نيكى انجام نداده ايد و به همين خاطر از مرگ مى ترسيد كه از جاى آباد به جاى خراب منتقل مى شويد.

3 - گاهى ترس راننده به خاطر آن است كه جاده را نمى شناسد و اين ناآگاهى او را

ص: 532


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 129

زجر مى دهد.

امام هادى عليه السلام به عيادت يكى از ياران كه مريض بود رفت، ديد آن مريض گريه مى كند و از مردن مى ترسد. امام هادى عليه السلام فرمود: «تَخافُ مِنَ المَوتِ لانّك لاتَعرِفُه»(1) تو از مرگ مى ترسى، چون نسبت به آن شناخت ندارى.

آرى، نا آگاهى و بى خبرى و شناخت ناقص نسبت به مرگ و معاد، يكى از عوامل ترس از مرگ است.

4 - گاهى ترس راننده بخاطر از دست دادن ماشين و يا ناآگاه بودن از جاده نيست، بلكه چون جاده بسيار طولانى است و او سوخت كمى همراه دارد يا آنكه وسيلۀ او قدرت و استحكام چندانى ندارد، مى ترسد.

در مورد آخرت نيز بعضى از طولانى بودن راه وكمى زاد و توشه مى ترسند.

حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:«آه من قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّريقِ و بُعدِ السّفَر و عَظيمِ المَورِد»(2) آه كه توشۀ راهم كم است و راه طولانى و سفر دور و جايگاه و مقصد بس بزرگ است.

5 - گاهى وسيله دارد و از كمبود سوخت و سالم بودن لاستيك و موتور هم دلهره اى ندارد، ولى باز راننده ترس دارد. زيرا او در گذشته تخلّفاتى مرتكب شده و پا به فرار گذارده است و اكنون مى ترسد كه در جلو راهش پليس باشد آن هم پليسى كه پروندۀ تمام تخلّفاتش را در دست دارد. به علاوه خود عقربك ماشين و كيلومترشمار نشان مى دهد كه طبق قوانين عمل ننموده است، حرارت ماشين، خستگى مسافران نيز گواه ديگرى بر تخلّف اوست، قهراً اين راننده خود را باخته كه بايد پاسخگوى تمام فرارها و تخلّفات خودش باشد.

در مورد مرگ نيز بعضى چنين هستند، چنانكه در سوره جمعه مى خوانيم:74

ص: 533


1- . معاد مرحوم فلسفى، ص 179
2- . نهج البلاغه، حكمت 74

«ولايَتمنّونَه أبَداً بما قَدّمتْ أيديهِم»(1) حتّى كسانى كه خيال مى كنند از اولياى خدا هستند، بخاطر تخلّفات خود هرگز آرزوى مرگ نمى كنند.

در مناجات امامان معصوم عليهم السلام نيز هر گاه مسألۀ ترس از معاد مطرح است، بيشتر به همين دليل اشاره شده كه چگونه در دادگاه عدل خداوند پاسخگوى عمرهاى تلف شده، واجبات از دست رفته، گناهان انجام شده و در خط ولايت و رهبرى هاى غير صحيح بودن و انواع درآمدها و مصرف هاى نابجا باشيم؟!(2)

6 - گاهى دلهره راننده به خاطر هيچ يك از موارد گذشته نيست، بلكه ترس او از اين است كه بعد از آنكه به مقصد برسد چه سرنوشتى در انتظار اوست و بر سر او چه خواهد آمد. بر فرض گرفتار جريمۀ تخلّفات نشود، آيا طبق تمايلات و خواسته هاى او مورد مهربانى قرار خواهد گرفت؟ و آيا پس از طىّ اين راه پر پيچ و خم، ارزش مهمانى در مقصد را خواهد داشت يا نه؟

و هر گاه بداند پايان راهِ سياه و تاريك، صبح سفيد و نورانى و برخوردار از انواع نعمت هاى بى پايان است، هرگز ترسى نخواهد داشت.

از حضرت على عليه السلام سوأل شد: چرا شما مرگ را دوست داريد و گاهى مى فرماييد: انس من به مردن از علاقۀ طفل به پستان مادرش بيشتر است؟

آن حضرت در پاسخ فرمود:«لمّا رأيتُهُ قد اختارَلى دينَ ملائِكَتِه و رُسُلِه و انبيائِه عَلِمتُ أنّ شد

ص: 534


1- . سوره جمعه، آيه 7
2- . البتّه ما معتقديم امامان از هر گونه گناه معصوم هستند و اين مناجات ها به خاطر توجّه خاصى است كه آن بزرگواران داشته اند و هميشه تمام عالم و خودشان را در حضور خدا مى دانند و قهراً چنين ايمان و ديدى سبب مى شود كه حتّى انسان از كارهاى حلال هم در محضر خدا احساس شرمندگى كند و ممكن است به خاطر تعليم و ارشاد ديگران به آداب و چگونگى دعا كردن باشد

الّذى أكرمَنى بهذا ليس يَنسانى فَأحبَبتُ لِقائَه»(1)

چون نمونۀ الطاف خدا را در دنيا ديدم، يقين پيدا كردم آن خدايى كه در دنيا آنقدر به من لطف كرد و مرا در راه فرشتگان و پيامبرانش سوق داد، در روز قيامت هم مرا فراموش نخواهد كرد.

آرى، من از مقصد و نوع برخورد و پذيرايى هاى آن خداى بزرگ در آن روز حسّاس دلهره اى ندارم.

چه كنيم تا از مرگ نترسيم

براى اينكه از مرگ نترسيم، ابتدا بايد چيزهايى را كه از عوامل ترس است از بين ببريم، يعنى اگر ريشۀ ترس، ناآگاهى و ضعف شناخت و خيال نابودى و سقوط است، بايد به دليل عقل و راهنمايى هاى قرآن بدانيم كه مرگ به معناى نيستى نيست و بدين وسيله با اوّلين عامل ترس از مردن مبارزه كنيم.

اگر ترس به خاطر دلبستگى به دنيا و جدايى از مال و فرزند و همسر است، بايد بدانيم كه اگر خداوند در آستانۀ مرگ ما را از خانه و مال و فرزند فانى جدا مى كند، در عوض نعمت هاى ديگر (كه قابل قياس با نعمت هاى دنيا نيست،) در اختيارمان قرار مى دهد.

پس بايد در دنيا سعى كنيم كه زاهد باشيم و نگذاريم حبّ دنيا در دل ما آنچنان اثر كند كه جدايى از آن مثل كندن چسب زخم از پشت دست، سبب زجر ما شود.

البتّه منظور اين نيست كه مال و ثروت بد است، بلكه علاقه و وابستگى به آن خطرناك است كه سبب ترس از مرگ و جدايى از آن مى شود. زيرا مالى كه بتوان با آن آخرت را آباد كرد، باعث اشتياق انسان به مرگ و ترك دنيا مى شود.

اگر ترس به خاطر تصوّر ورود به يك مرحلۀ مبهم و تاريك و خطرناك است، بايد بدانيم كه راه مرگ تاريك نيست، بلكه پاگذاردن به يك مرحله از مراحل تكاملى انسان است و در جاى خود لازم و زيباست. زيرا مرگ و حركت به سراى ديگر و طىّ كردن مراحل تكاملى، يكى پس از ديگرى سبب رشد و امرى لازم و ضرورى است.

اگر بيم مرگ به خاطر كمى توشۀ راه و ايمان و عمل صالح است، بايد خودمان رابا

ص: 535


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 127

توشۀ تقوا مجهز نماييم. همان گونه كه قرآن كريم سفارش مى فرمايد:

«وتَزوّدوا فَانّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى»(1)

توشه برداريد كه بدون شك بهترين توشه هاى راه شما تقوا مى باشد.

اگر به خاطر تخلّفات و گناهان بسيارى است كه مرتكب شده ايم، بايد ضمن توبه و جبران آن، بدانيم كه خداوند «ارحم الرّاحمين» است و رحمت او بر غضبش پيشى دارد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«لو تَعلَمونَ قَدرَ رَحمَةِ اللّه لَاتّكلتُم علَيها»(2)

اگر مى دانستيد كه چقدر لطف و رحمت خداوند بزرگ است، بر آن تكيه واعتماد مى كرديد و هرگز به خود ترس راه نمى داديد.

آرى، اساس ترس ما از مردن، همان ضعف عملكرد و تخلّفات زياد ماست كه آن هم با توبه و كارهاى خوب و اميد صادقانه، قابل جبران است.19

ص: 536


1- . سوره بقره، آيه 197
2- . نهج الفصاحه، حديث 319

توبه، ابعاد و شرايط آن

اشاره

پس از پاسخگويى به علل ترس از مرگ و بررسى دلائل و ريشه هاى ترس، اكنون در بارۀ توبه و جبران تخلّفات گذشته كه تنها راه نجات است، به سراغ قرآن و روايات مى رويم:

معناى توبه

توبه به معناى برگشت است، لذا در قرآن، هم به خداوند نسبت داده شده و هم به انسان.(1) توبۀ خدا يعنى برگرداندن لطف و رحمت خود بر بندگان و توبۀ انسان به معناى برگشت او از حالات و اعمال فاسد گذشتۀ خود است و لذا در هر توبۀ انسان دو توبه از خدا مى بينيم؛

يكى برگرداندن لطف خودش به بندگان گناهكار است كه با اين لطف انسان متوجه بدى هاى خود مى شود و پس از اين توجه، انسان نيز توبه كرده و از افكار و اعمال خودش پشيمان شده و برمى گردد و ديگرى پذيرش توبۀ انسان است كه بار ديگر خدا لطف كرده و توبۀ او را مى پذيرد.

همانند پدرى كه لطف مى كند و سرمايه اى را به فرزندش مى بخشد و اين فرزند با همان سرمايه، اجناسى تهيه مى كند، دوباره پدر، آن اجناس را با قيمت چند برابر از پسرش مى خرد كه در واقع يك تجارت و سود فرزند، ميان دو لطف پدر قرار دارد.

بنابراين يك توبۀ انسان ميان دو توبۀ خدا قرار گرفته است، بدين ترتيب كه ابتدا خداوند توفيق توجه به عيب ها را به انسان عطا مى فرمايد، آنگاه انسان پشيمان

ص: 537


1- . سوره توبه، آيه 117 و 118

شده و از آن عيب ها و گناهان توبه مى كند و سپس خداوند توبۀ او را مى پذيرد كه اين لطفى ديگر است. قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى فرمايد:

«ثمّ تابَ عَليهِم لِيَتوبُوا انّ اللّه هو التَّوابُ الرَّحِيم»(1) خداوند لطف خودش را بر آنها شامل مى كند و مى فهمند كه بد كرده اند، سپس آن افراد توبه مى كنند و بار ديگر خداوند رحيم توبه آنان را پذيرفته و آنان را مى بخشد.

مراحل توبه

حضرت على عليه السلام توبه را داراى چهار مرحله دانسته و مى فرمايد:«التَّوبَةُ نَدمٌ بِالقَلبِ و استِغفارٌ باللسانِ و تَرك بالجَوارح، واِضمارُ الاّ يَعود»(2)

توبه چهار مرحله دارد:

اوّل: پشيمان شدن قلبى.

دوّم: اقرار و اعتراف و آن پشيمانى را در قالب استغفار به زبان آوردن.

سوّم: ترك و رها كردن گناهان گذشته.

چهارم: تصميم بر اينكه در آينده هم آن گناهان را تكرار نكند.

ابعاد توبۀ حقيقى

در حديث بسيار عالى و جالبى رسولخدا صلى الله عليه و آله توبه را در ابعاد گوناگون بيان كرده و خطاب به اصحاب فرمودند:«أتَدرونَ مَن التّائب؟ قالوا: الّلهم لا» آيا مى دانيد توبه كننده حقيقى كيست؟ آنان گفتند: نه. آنگاه حضرت آنان را به چند گروه تقسيم كردند:

1 - «اذا تابَ العَبدُ و لَم يُرضِ الخُصَماءَ فَلَيس بِتائِب» هر گاه انسان به زبان و دل توبه كند، ولى طلبكاران وستم كشيدگان را از خود راضى ننمايد، در حقيقت توبه نكرده است.

2 - «مَن تابَ و لم يَزِد فِى العِبادةِ فَلَيسَ بِتائِب» كسى كه توبه كند، ولى به عبادتش چيزى اضافه نشود، او هم توبه نكرده است.

ص: 538


1- . سوره توبه، آيه 118
2- . غررالحكم

3 - «مَن تابَ و لَم يُغَيِّر لِباسَه فَلَيسَ بِتائبٍ» هر گاه كسى توبه كند، ولى در لباس و قيافۀ ظاهرى او تغييراتى داده نشود، باز هم توبه نكرده است. يا مقصود اين است كه اگر لباس حرام و گناه را به لباس تقوى تغيير ندهد، تائب شمرده نمى شود.

4 - «مَن تابَ و لَم يُغيِّر رُفقائَه فَلَيسَ بِتائِب» هر گاه شخصى توبه كند، ولى در مسائل اجتماعى روابط قبلى خود را با افراد فاسد همچنان ادامه دهد و آنان را عوض نكند، گويا اصلاً توبه نكرده است.

5 - «مَن تابَ ولَم يُغيِّر مَجلِسَه فَلَيس بِتائِب» هر گاه توبه كند، ليكن در نشست و برخاست ها و دعوت ها و پذيرايى هاى او چهرۀ اسلامى مشاهده نشود، باز هم توبۀ او اساسى نيست.

6 - «مَن تَابَ ولَم يُغَيّر فِراشَه و وِسادَتَه فَلَيس بِتائِب» هر گاه كسى توبه كند، ولى در مسائل خانوادگى، زناشوئى وتربيت فرزند، اخلاق و رفتار اسلامى نداشته باشد و در مسائل جنسى از راه انحرافى كه رفته باز نگردد، او نيز توبه نكرده است.

7 - «مَن تَابَ وَ لَم يُغَيِّر خُلقَه و نِيّتَه فَليسَ بِتائِب» هر گاه كسى توبه كند، ولى در حالات روحى، فكرى، قلبى و برخوردهاى اجتماعى او تغييراتى حاصل نشود و به جاى راضى كردن خدا به فكر راضى كردن اين و آن باشد و تكبّر، كينه، حسادت، بُخل و ريا را كنار نگذارد و انگيزه ها و هدف هاى مادّى خود را به قصد قربت و اخلاص تبديل نكند، باز هم توبۀ او ريشه و اساس ندارد.

8 - «مَن تَابَ و لَم يَفتَح قَلبَه و لَم يُوَسِّعْ كَفّه فلَيسَ بتائِب» هر گاه توبه كند، امّا روحش باز و رويش گشاده نباشد، بلكه همان تنگ نظرى هاى قبلى را داشته باشد و از كمك به ديگران خوددارى كند، او هم توبه نكرده است.

9 - «مَن تابَ و لم يُقَصِّر أمَلَه ولَم يَحفَظ لِسانَه فَليسَ بِتائب» هرگاه كسى توبه كند، ولى از خيال پردازى وآرزوهاى واهى ودور ودراز خويش دست برندارد وزبانش را از انواع تهمت ها، دروغ ها، غيبت ها، ناسزاها، شايعه سازى ها، ياوه گويى ها، سخن چينى ها،

ص: 539

سوگندهاى نابجا وگواهى هاى ناروا و... باز ندارد در حقيقت توبه اى نكرده است.

10 - «مَن تَابَ ولَم يُقَدِّم فَضلَ قُوتِه مِن بَدَنِه فَلَيسَ بِتائِب» كسى كه توبه كند، ولى در مسائل اقتصادى و مصرف مال و توجّه به محرومان و گرسنگان جامعه بى تفاوت باشد و حاضر نباشد كمى از دارايى و تشريفات زندگى خود را در راه رفاه ديگران صرف نمايد، او هم توبه نكرده است.

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله سخن خود را چنين ادامه دادند:

«اذا استَقام عَلى هذِهِ الخصال فذاك التّائِب»(1) هر گاه توبه كننده اين صفات دهگانه را مراعات كرد، براستى او توبه كرده است.

شرايط و انواع توبه

همان گونه كه براى هر نوع بيمارى دوايى مخصوص است، براى هر نوع گناهى هم توبۀ خاصّى لازم است كه مناسب با آن گناه مى باشد. مثلاً توبۀ كتمان حقائقى كه بايد براى مردم گفته مى شد به اين است كه انسان آن مسائل را با بيان رسا و گويا بيان نمايد. قرآن بعد از آنكه كتمان كنندگان را به سخت ترين نفرين ها تهديد مى كند مى فرمايد:«الاّ الّذينَ تابوا واَصلِحوا و بَيّنوا فَاُولئك أتوبُ عليهم وأنَا التّوابُ الرّحيم»(2)هرگاه افراد كتمان كننده توبه نمايند و خرابى ها را اصلاح كنند و به جاى كتمان هاى خود دست به بيان حقايق دينى مكتوم در مورد خود بزنند، من نيز لطف و رحمتم را بر آنان بر مى گردانم و من توبه پذير رحيمى هستم.

در اين آيه چگونگى توبه با نوع گناه كاملاً تناسب و سنخيّت دارد.

در قرآن شايد آيه اى نباشد كه در كنار توبه، وظيفه اى را بيان نكرده باشد، مثلاً مكرّر در كنار جملۀ «تابوا» جملۀ «اصلحوا» هم آمده است،(3) يعنى علاوه بر توبه و پشيمانى قلبى، بايد انسانِ توبه كننده خرابكارى هاى گذشتۀ خود را اصلاح نمايد.

ص: 540


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 35
2- . سوره بقره، آيه 160
3- . سوره آل عمران، آيه 89، نور، 5 و نحل، 119

در كنار توبۀ منافقان، وظائف متعدّدى بيان شده است، از جمله اينكه مى فرمايد:

«الاّ الّذينَ تابوا واَصلِحوا واعتَصِموا باللّه واَخلِصوا دينَهم لِلّه فاُولئك مَع المؤمنين»(1) گر چه منافقان در قعر دوزخند، ليكن هر گاه توبه كنند و خرابى هاى گذشته را اصلاح نمايند،«واصلحوا» وبه جاى وابستگى به غير مسلمانان (شرق و غرب و طاغوت ها) تنها به خدا متوسّل شوند،«واعتصموا باللّه» وبه جاى بدعت و ايجاد مكتبى التقاطى، تنها از قانون خدا و سنّت رسول اللّه صلى الله عليه و آله پيروى نمايند،«واخلصوا دِينَهُم لِلّه» و دين و اعمال دينى را خالص براى خدا انجام دهند و در كنار توبه به اين وظائف عمل نمايند و نشان دهند كه به راستى از راهى كه رفته اند پشيمان شده اند، ما نيز اينان را همراه مؤمنان قرار مى دهيم.«فاولئك مع المؤمنين»

در بعضى آيات(2) در كنار جمله «تابوا» جملات ديگرى از قبيل «أقاموا الصلوة و آتوا الزّكاة» آمده يعنى مشركين كه توبه مى كنند بايد نماز را هم بپادارند و زكات را بپردازند... و درآيات ديگر مى بينيم كه در كنار توبه، شرط عمل صالح و ايمان بيان شده است.(3)

كوتاه سخن آنكه: توبه تنها پشيمانى نيست، بلكه بايد هم حقّ مردم به آنها داده شود و هم حقّ خدا انجام گيرد و خرابى ها اصلاح و كتمان حقايق دين افشا و كفرها ايمان و شرك ها توحيد گردد و... تا توبۀ حقيقى صورت گيرد.

همراهى ولايت

اگر تمام عبادات انجام گيرد و حقوق الهى و حقوق مردم پرداخت شود و پشيمانى قلبى هم صددرصد باشد، ولى در مسائل سياسى و اجتماعى انسان دچار لغزش شود، يعنى خط ولايت و رهبرى او سالم نباشد، تمام كارها و جبران ها و توبه ها نقش برآب است. زيرا اين فرياد قرآن است كه مى فرمايد:«و انّى لَغفّار لِمَن تابَ

ص: 541


1- . سوره نساء، آيه 146
2- . سوره توبه، آيه 5 و 11
3- . سوره فرقان، آيه 71، طه، 82 و مريم، 60

و آمَن و عَمِلَ صالِحاً ثمّ اهتَدى»(1) بدون شك من آمرزنده كسانى هستم كه توبه نمايند و ايمان آورده و عمل شايسته انجام دهند، ليكن هدايت آنان نيز صحيح باشد.

در روايات پيرامون اين آيه مى خوانيم: مراد از جمله «اِهتَدى» در پايان آيه آن است كه علاوه بر تمام كارهاى گفته شده بايد تابع رهبرى الهى و هدايت به سوى ولايت پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام و در مسير خدا باشد.(2)

در آيه اى ديگر مى خوانيم كه حضرت نوح به مردم مى گويد:«أنِ اعبُدوا اللّه و اتّقوهُ و أطيعونِ يَغفِرْ لكم»(3) شما بندگى خدا كنيد و تقوا داشته باشيد و از رهبرى من پيروى نماييد تا خداوند شما را بيامرزد.

بنابراين شرط اساسى تمام اعمال صالح، ولايت وپيروى از رهبر الهى است.

راههاى توبه و جبران

در آيات قرآن و روايات براى آمرزش و جبران گناهان، دستورات و رهنمودهايى رسيده كه ما چند نمونه از آنها را بيان مى كنيم:

1 - صدقات و كمك هاى پنهانى.

قرآن مى فرمايد:«اِن تُبدُوا الصَّدَقاتِ فَنعِمّا هِىَ واِن تُخْفوها وتُؤتُوهَا الفُقراءَ فهوَ خَيرٌ لكم و يُكفِّرُ عنكم من سيّئاتِكم»(4) اگر به فقرا آشكارا كمك كنيد كار نيكويى انجام داده ايد، ولى اگر همين صدقات و رسيدگى به فقرا پنهانى و مخفيانه باشد، براى شما بهتر است و كفّارۀ گناهان و سبب جبران بدى هاى شما مى شود.

2 - هجرت و جهاد.

در قرآن مى خوانيم:«فَالّذين هاجَروا واُخرِجوا مِن ديارِهم واُوذوا فى سَبيلى و قاتَلُوا وقُتِلوا لاُكفِّرنّ عنهم سيّئاتِهم»(5) كسانى كه هجرت كرده اند و بخاطر حمايت از حق از خانه هايشان آواره و اخراج شده اند و در راه من آزارها ديده اند و جهاد كرده و به

ص: 542


1- . سوره طه، آيه 82
2- . تفسير شُبّر
3- . سوره نوح، آيه 3 و 4
4- . سوره بقره، آيه 271
5- . سوره آل عمران، آيه 195

شهادت رسيده اند، به يقين من گناهانشان را پوشانده و آنان را خواهم بخشيد.

3 - دورى از گناهان كبيره.

قرآن مى فرمايد:«اِن تَجتَنِبوا كَبائِرَ ما تُنهَونَ عَنه نُكَفِّر عَنكُم سَيّئاتِكم»(1) اگر شما از گناهان بزرگى كه از آن نهى شده ايد دورى نماييد، ما گناهان ديگرتان را مى بخشيم.

گناهان كبيره به آن گناهانى گفته مى شود كه يا در قرآن وعدۀ عذاب بدان داده شده باشد و يا روايات، يا عقل ويا مؤمنين آن را گناه بزرگ بشمارند، گرچه نام مخصوصى از آن در قرآن نباشد. نظير فاش كردن اسرار مسلمانان و جاسوسى براى كفّار كه هم به حكم عقل و هم در ديدگاه جامعه اسلامى گناهى بس بزرگ است، بر فرض كه آيه و حديثى نباشد.(2)

4 - انجام كارهاى نيك.

در قرآن مى خوانيم:«اِنّ الحَسَناتِ يُذهِبنَ السّيّئاتِ»(3) بدرستى كه حسنات و كارهاى نيك، كارهاى بد را از بين مى برد. لذا در اسلام به ما سفارش شده كه هر گاه مرتكب خلافى شديد سعى كنيد به جبران آن، كارهاى نيكى انجام دهيد كه يكى از آثار كار نيك، خنثى كردن آثار دنيوى و اخروى كارهاى بد است.(4)

5 - وام و قرض دادن.

قرآن مى فرمايد:«اِنْ تُقرِضُوا اللّه قَرضاً حَسَناً يُضاعِفْه لكم و يَغْفِرْلكم»(5) هر گاه شما به خدا (بندگان نيازمندش) قرض نيكو بدهيد، وامى كه در آن بهره و آزار و توقّع و ذلّت نباشد، خداوند پاداش چند برابر عطا مى فرمايد و گناهان شما را هم مى آمرزد.

6 - تقوى.

در قرآن مى خوانيم:«اِنْ تَتَّقوا اللّهَ يَجعَلْ لَكم فُرقاناً و يُكَفِّر عَنكم سَيّئاتِكم و يَغفِر لَكم»(6)29

ص: 543


1- . سوره نساء، آيه 31
2- . مؤلّف در كتاب گناه شناسى توضيح بيشترى داده است
3- . سوره هود، آيه 114
4- . البتّه گاهى هم كار بد، كارهاى خوب را خنثى و به اصطلاح حبط مى كند
5- . سوره تغابن، آيه 17
6- . سوره انفال، آيه 29

هر گاه تقوا داشته باشيد و از گناه دورى نماييد، خداوند به شما ديد خاصّى (فُرقان) مى دهد كه به راحتى بتوانيد حقّ را از باطل تشخيص دهيد، به علاوه گناهان شما را مى پوشاند و از تقصير شما در مى گذرد.

7 - دعاى ديگران.

علاوه بر توبه و ندامت خود انسان، دعاى مؤمنين و اولياى خدا دربارۀ او را نيز مى توان از عوامل بخشش خدا برشمرد كه در آيات و روايات بسيارى آمده است.

چند تذكّر

1 - كسانى كه از مردن مى ترسند بدانند كه راه توبه باز وخداوند بسيار بخشنده است.

در قرآن حدود سيصد مرتبه خود را با صفات «رحمان، رحيم، غفّار، غفور، ودود» ستوده است.

آنان با يك اراده وتصميم وبازگشت به خدا، مى توانند تمام خلافكارى هاى خود را جبران كنند وبدانند كه خداوند نيز آنان را مى پذيرد؛ زيرا خودش فرموده است:

توبه ها را قبول مى كند،«قابِلُ التَّوبِ»(1) و توبه كننده را نيز دوست دارد.«اِنّ اللّه يُحِبُّ التّوّابِين»(2)

2 - توبه تنها يك سفارش اخلاقى نيست، بلكه يك وظيفۀ واجب وضرورى است كه قرآن هفت مرتبه با جمله «تُوبوا» به همۀ مردم فرمان توبه داده است.

3 - توبه بايد فورى باشد و توبه هايى كه انسان در آستانۀ مرگ و لحظۀ برخورد با قهر خدا دارد، بى فايده است. زيرا در لحظۀ خطر در حقيقت انسان بطور اجبار توبه مى كند، نه بر اساس معرفت و ندامت واقعى، چنانكه فرعون هم در آستانۀ هلاكت و22

ص: 544


1- . سوره غافر، آيه 3
2- . سوره بقره، آيه 222

غرق شدن توبه كرد، ولى چه سود؟

در قرآن مى خوانيم:«فَلمّا رَأوا بأسَنا قالوا آمَنّا بِاللّه... فَلَم يَك يَنفَعُهم ايمانُهُم لَمّا رأوا بأسَناً...»(1) گروهى به هنگام مشاهده آثار غضب خدا توبه كرده و يا ايمان مى آورند، ولى اين توبه و ايمان سودى ندارد.

در جاى ديگر چنين مى خوانيم:«و لَيسَتِ التّوبَةُ لِلّذينَ يَعمَلونَ السّيّئاتِ حتّى اذا حَضَر أحدَهُم المَوتُ قالَ انّى تُبتُ الآن»(2) توبه براى كسانى نيست كه جنايات زيادى را انجام داده و تا لحظۀ مرگ غافل و سرمست هستند، ولى همين كه مرگِ يكى از آنها فرارسد و ببيند مردن جدّى است، مى گويد: خدايا! اكنون توبه كردم.

در مورد مسائل سياسى و اجتماعى نيز در قرآن چنين مى خوانيم: مردم محارب و مفسد بايد اعدام گردند، يا به دار كشيده شوند، يا دست راست وپاى چپشان قطع گردد ويا تبعيد شوند، مگر آنان كه قبل از دستگيرى توبه نمايند،«الاّ الّذين تابُوا مِن قَبلِ أن تَقدِروا عَلَيهِم»(3)

بنابراين هرگاه فسادگران قبل از دستگيرى توبه كنند، قابل عفو و بخشش هستند.

4 - همان گونه كه قبلاً هم اشاره كرديم، توبۀ هر گناهى به نوعى است؛ اگر شخصى نماز نخوانده، توبه اش به آن است كه قضاى آن را انجام دهد و اگر شخصى به آبرو يا مال مردم تجاوزى كرده بايد از شخصى كه مورد ظلم قرارگرفته عذرخواهى كند واو را راضى نمايد.

5 - اثر توبه تنها آمرزش گناهان نيست، زيرا در قرآن و روايات آثار ديگرى را هم مى بينيم از جمله:

الف: زندگى شيرين و نيكو مى شود.«تُوبوا اليه يُمتِّعكُم مَتاعاً حَسَناً»(4) هر گاه شما توبه كنيد، خداوند شما را به بهره اى نيكو كامياب مى نمايد.

ب: علاوه بر بخشش گناهان، همان لغزشها به حسنات تبديل مى شود.«الاّ مَن تابَ و آمَنَ و عَمِل صالِحاً فَاُولئِك يُبَدّلُ اللّهُ سَيّئاتِهم حَسَناتٍ»(5) كسى كه توبه كرده و ايمان آورده70

ص: 545


1- . سوره غافر، آيه 84 و 85
2- . سوره نساء، آيه 18
3- . سوره مائده، آيه 34
4- . سوره هود، آيه 3
5- . سوره فرقان، آيه 70

و عمل صالح انجام دهد، خداوند بدى هاى آنان را به حسنات تبديل مى نمايد.

ج: سبب نزول رحمت و موجب قدرت وتوانمندى بيشترى مى شود.«ثمّ تُوبُوا اليه يُرسِل السّماءَ عَليكُم مِدراراً و يَزِدكُم قُوّةً الى قُوّتِكم»(1) توبه كنيد تا خداوند آسمان را براى شما به باريدن فراوان بگمارد و نيرويى بر نيرويتان بيافزايد.

د: رزق و امدادهاى غيبى را در پى دارد.«اِستَغفروا ربّكم انّه كانَ غَفّاراً يُرسِلِ السّماء عليكم مِداراً و يُمدِدكُم باَموالٍ و بَنينَ و يَجعَل لَكم جَنّاتٍ و يَجعَل لَكُم انهاراً»(2) استغفار كنيد زيرا خداوند غفّار و بخشنده است، تا آسمان را به باران فراوان بر شما بگمارد و شما را به مال ها و فرزندان كمك كند و برايتان باغ ها و جويبارها پديد آرد.

6 - همان گونه كه توبۀ واقعى اين همه آثار خير را بدنبال دارد، اگر كسى به ظاهر توبه كند، ولى همچنان بر اعمال خلاف خود باقى بماند، گويا خدا را مسخره كرده است.

امام باقر عليه السلام فرمود:«اَلمُقيمُ علىَ الذّنبِ و هو يَستَغفِرُ منه كالمستَهزِء»(3)

كسى كه به گناه پافشارى كند و مرتّب استغفار كند، مانند كسى است كه به تمسخر عملى را انجام دهد.

برخورد با گناهكار

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديث بسيار جالبى وظيفۀ مردم را در برخورد با گناهكاران چنين بيان مى فرمايد:

«يُحِبّونَ التّائِبَ» مردم بايد كسانى را كه به راه حقّ برگشته و توبه كرده اند، مورد محبّت خود قرار دهند.

ص: 546


1- . سوره هود، آيه 52
2- . سوره نوح، آيات 10 تا 12
3- . محجّة البيضاء، ج 7، ص 9

«و يُرحَمونَ الضَّعِيفَ و يُعينون المُحسن» نسبت به افراد ضعيف رحم نمايند و نيكوكاران را يارى كنند.

«و يَستَغفِرون لِلمُذنِب»(1) و براى گناهكاران هم دل بسوزانند وطلب آمرزش نمايند.

در آستانۀ مرگ

سعادت و شقاوت

يكى از بحث هايى كه سزاوار است در آستانۀ بحث مرگ و معاد مورد بررسى قرار گيرد، «مسألۀ حسن عاقبت و سوء عاقبت» است كه چون در منابع اسلامى در اين باره توجّه خاصّى شده ما هم كمى دربارۀ آن گفتگو مى كنيم.

خدايا! به آبروى امام حسن مجتبى عليه السلام كه در روز تولّدش (نيمه رمضان 62) اين جملات را مى نويسم، به همۀ ما حسن عاقبت مرحمت بفرما.

حسن عاقبت و سوء عاقبت

حضرت على عليه السلام فرمود:«اِنّ حَقيقَةَ السّعادَةِ أن يَختِمَ لِلمَرءِ عَمَلُه بِالسّعادَة و انّ حَقيقَةَ الشّقاءِ أن يَختِمَ لِلمَرءِ عَمَلُه بِالشّقاءِ»(2) حقيقت سعادت اين است كه كار انسان به سعادت پايان پذيرد و حقيقت شقاوت و بدبختى به آن است كه پايان كار انسان شقاوت و بدبختى باشد.

لذا همواره اولياى خدا از عاقبت و سرانجام خود ترس داشته و از خداوند سعادت و حسن عاقبت را درخواست مى كردند.

ص: 547


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 20
2- . معانى الاخبار، ص 345

حدود سى سال قبل از شهادت حضرت على عليه السلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مشغول خطبه دربارۀ اهميّت ماه رمضان بودند، خبر شهادت على عليه السلام را اعلام فرمودند، ليكن حضرت على عليه السلام به جاى اينكه بپرسد قاتل كيست؟ هدفش چيست؟ چگونه و چرا و چه وقت شهيد مى شوم؟ پرسيد: يا رسول اللّه! آيا لحظۀ مرگ و شهادت، در ايمان و دين ثابت قدم و در سلامتى فكرى و ايمانى خواهم بود؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله بشارت داد: بله، آن هنگام در سلامتى از ايمان خواهى بود.(1)

در كتاب اصول كافى(2) رواياتى تحت عنوان «باب المُعارين» به چشم مى خورد «مُعار» به كسانى گفته مى شود كه ايمانشان عاريه اى است و در لحظۀ مرگ آن را رها كرده و از دست مى دهند و بدون ايمان از دنيا مى روند.

در يكى از دعاهاى امام سجاد عليه السلام در سحرهاى ماه رمضان مى خوانيم:«الّلهمّ انّى أسئَلُك ايماناً لاأجَلَ لَه دون لقائك»(3) خدايا! ايمانى به من مرحمت فرما كه تاريخ آن موقّت نباشد، بلكه تا بعد از مرگ وحضور در پيشگاهت آن ايمان ادامه داشته باشد.

در بعضى دعاها مى بينيم كه اولياى خدا در حال آرامش و سلامتى، عقائد خود را با خدا مطرح كرده و سپس از خدا مى خواهند:«فَرُدَّه على وَقت حُضورِ مَوتِى»(4)پروردگارا! اين عقائدى كه الآن با آرامش و بدون اضطراب گفتم، به هنگام فرا رسيدن مرگ كه انواع وحشت ها در كار است، به من برگردان.

در قرآن مى خوانيم: افرادى بعد از ايمان آوردن، كافر مى شوند:«آمنوا ثمّ كَفَروا»(5) و در قرآن وفقه اسلامى بحث ارتداد مطرح شده و معناى آن هم برگشت از ايمان و گراييدن به كفر است.

قرآن از قول راسخان در علم نقل مى كند كه آنان هميشه از انحراف هايى كه در جلو راه انسان قرار مى گيرد و مسير فكرى او را عوض مى كند هراسانند و از خدا چنين مى خواهند:«رَبّنا لاتُزِغ قُلوبَنا بَعدَ اذ هَدَيتَنا»(6) خدايا! قلب هاى ما را بعد از آنكه هدايت كردى، منحرف مگردان. 8

ص: 548


1- . المراقبات، خطبه شعبانيه
2- . كافى، ج 2، ص 417
3- . مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى
4- . دعاى سحر ماه رمضان ودعاى عديله
5- . سوره نساء، آيه 137 و منافقون، 3
6- . سوره آل عمران، آيه 8

از الطاف خدا نسبت به مؤمنان اين است كه در لحظۀ مرگ - كه به فرمودۀ امام صادق عليه السلام شيطان از هر سو براى ايجاد شكّ و گرفتن ايمان مؤمنان تلاش مى كند.(1)

- آنان را در ديندارى پايدار و ثابت قدم نگاه مى دارد. چنانكه قرآن مى فرمايد:«يُثَبّتُ اللّه الّذينَ آمَنوا بِالقَولِ الثّابِتِ فِى الحَياةِ الدّنيا و فِى الآخِرَة»(2)

يكى از دعاهاى مؤمنان در قرآن اين است كه مى گويند:«وتَوفَّنا مَعَ الاَبرار»(3)پروردگارا! ما را با افراد شايسته و در مسير و راه و رسم آنان بميران.

و همچنين يكى از دعاهاى ساحرانى كه با عشق و خلوص تمام به حضرت موسى ايمان آوردند و از تهديدهاى فرعون نهراسيدند اين بود كه «وَ تَوفَّنا مُسلِمين»(4) خدايا! ما را مسلمان و تسليم راه خودت بميران.

حضرت ابراهيم و يعقوب عليهما السلام هم به فرزندان خود چنين وصيّت مى كنند:

«فلاتَموتُنّ الاّ و أنتُم مُسلِمون»(5) بكوشيد كه به هنگام مرگ، با ايمان و تسليم در برابر خدا باشيد.

خداوند به مؤمنين بعد از امر به تقوا مى فرمايد:«و لاتَمُوتُنَّ الاّ و أنتُم مُسلِمُون»(6)سعى كنيد مرگتان در حالى باشد كه مسلمان و اهل تسليم فرامين الهى باشيد.

با اينكه براى حضرت يوسف صحنه هاى گوناگونى از قبيل به چاه افتادن، زندانى شدن و به كاخ و دربار رسيدن پيش آمده بود، ولى چندان هراسى نداشت، امّا بعد از آنكه به مقام و مسئوليّت رسيد، از خداوند درخواست كرد:«تَوَفّنِى مُسلِماً»(7)خدايا! مرا مسلمان بميران. گويا حضرت يوسف احساس مى كند كه جاه و مقام بيش از هر چيز ديگرى روح انسان را عوض مى كند و خطر بدعاقبتى در ميان مقامات اجتماعى و سياسى بيشتر است.01

ص: 549


1- . تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 540
2- . سوره ابراهيم، آيه 27
3- . سوره آل عمران، آيه 193
4- . سوره اعراف، آيه 126
5- . سوره بقره، آيه 132
6- . سوره آل عمران، آيه 102
7- . سوره يوسف، آيه 101

در حديث مى خوانيم: هر گاه با شخصى دوست بودى و آن شخص به مقامى رسيد، حتّى اگر يك دهم علاقۀ قبلى را با تو حفظ كرد باز هم دوست بدى نيست. از اين حديث استفاده مى شود كه از بين رفتن نه دهم و نود درصد دوستى ها بخاطر پست و مقام است.

يكى از نمونه هاى بد عاقبتى كه در قرآن حدود پانزده مرتبه به آن اشاره شده، آن است كه ابليس به آدم سجده نكرد، با آنكه به فرمودۀ حضرت على عليه السلام شيطان شش هزار سال عبادت كرد كه معلوم نيست مراد سالهاى دنيايى (365 روز) است يا سالهاى اخروى كه هر روزش مساوى با پنجاه هزار سال است.(1) چنانكه قرآن مى فرمايد: يك روز قيامت مساوى با پنجاه هزارسال است.(2)

امّا تمام كارهاى شيطان عبادت بود نه عبوديّت، قالب بود نه قلب، روح او تسليم خدا نبود، تكبّر كرد و آن همه عبادت را بر باد داد و اين بهترين نمونۀ بد عاقبت بودن است كه در قرآن آمده است.

يكى ديگر از نمونه هاى بد عاقبتى كه در قرآن و روايات، داستان بلعم باعورا آن مرد عالمى است كه در زمان حضرت موسى زندگى مى كرد و كارش بقدرى بالا گرفت كه گاهى حضرت موسى از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد و دعاهايش مستجاب مى شد، ولى بخاطر تمايل به دستگاه فرعون، منحرف شد و سوء عاقبت پيدا كرد و از مخالفان حضرت موسى شد. ماجراى آن در سوره اعراف بطور خلاصه و فشرده آمده است.(3)

عوامل بدعاقبتى انسان

با دقّت و جستجو در وضع افراد بد عاقبت مى توان علّت شقاوت و بدعاقبتى آنان را پيدا كرد كه ما به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:

ص: 550


1- . نهج البلاغه، خطبه 192 (قاصعه)
2- . سوره معارج، آيه 4
3- . سوره اعراف، آيه 175

1 - تكبّر.

دليل بد عاقبت شدن ابليس همان روح تكبّر او بود كه خدا را نافرمانى كرد وبه آدم سجده نكرد.

2 - حبّ دنيا.

عشق و علاقه به هر چيزى سبب مى شود كه انسان هنگام جدايى از آن، دچار حالت بغض و خداى ناكرده سوء عاقبت شود، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود: طمع به دنيا، سبب خروج از دين و سوء عاقبت مى شود.(1) همان گونه كه دليل بدبختى بلعم باعورايى كه دعاهايش مستجاب مى شد اين بود كه با پيروى از هوا و هوس در دام شيطان افتاد و تحت تأثير وعده هاى فرعون و دلبستگى به دنيا، پيامبر خدا حضرت موسى را رها كرده و هوادار طاغوت شد و سرانجام به هلاكت رسيد. قرآن مى فرمايد:«... فاَتبَعهُ الشّيطان... ولكنّه أخلَد الى الارضِ واتّبَعَ هَواه»(2) شيطان او را بدنبال خود برد و به دنيا و مادّيات دل بست و از هوا و هوس خود پيروى نمود.

3 - گناه.

قرآن مى فرمايد:«ثمّ كانَ عاقِبَةُ الّذينَ اساؤا السُواى أن كذّبوا بَآياتِ اللّه و كانوا بها يَستَهزِؤن»(3) پايان عمر كسانى كه عمل ناروا انجام مى دهند (و گناهان خود را ناچيز شمرده و به فكر توبه و جبران هم نيستند) آن است كه آيات خدا را تكذيب نموده و همۀ آنها را به باد مسخره مى گيرند.

در روايات متعدّدى سفارش شده است كه بعد از هر گناه توبه اى داشته باشيد، زيرا گناه در روح انسان اثر مى گذارد كه اگر پى گيرى و برداشته نشود اين اثر بيشتر مى شود تا جايى كه تمام دل و روح را عوض مى كند.

4 - عميق نبودن باورها و اعتقادات.

گاهى ايمان افراد بر اساس فكر و يقين و انتخاب و استدلال نيست، بلكه ايمان او10

ص: 551


1- . سفينة البحار، «طمع»
2- . سوره اعراف، آيه 176
3- . سوره روم، آيه 10

سطحى و بى اساس است، قهراً چنين گرايش هايى زود متزلزل شده و با پيدا شدن كوچك ترين مسأله و شكّى ايمانش از دست مى رود و به قول معروف چيزى كه بى اساس و سست باشد، با اندك فشارى از هم جدا مى شود.

قرآن مى فرمايد: گروهى هستند كه هر گاه ما به آنها نعمتى داديم مى گويند:«ربّى أكرَمَن»(1) خدا من را دوست دارد و مورد كرامت قرار داده است، امّا همين كه كمى وضع آنان كم رنگ شد، فورى مى گويند:«ربّى أهانَن»(2) خدا به من اهانت كرد! غافل از آنكه تغيير نعمت هاى الهى بخاطر تغيير وضع خودمان است. آرى، ايمان بعضى (كه متأسفانه اكثريّت مردم را تشكيل مى دهند) بخاطر آن است كه در يك نوع رفاهى بسر مى برند و هر گاه رفاه رفت، ايمان آنان هم مى رود. در برابر اين افراد كسانى هستند كه در اعتقادات خود از كوه نيز محكم ترند و در مناجات هايى كه با خدادارند مى گويند: خدايا! حتّى اگر مرا به دوزخ هم بيافكنى در آنجا فرياد مى زنم كه من ترا دوست دارم.(3) يعنى علاقۀ من وابسته به رفاه و زمان و مكان نيست.

امام حسين عليه السلام پس از شهادت برادران، عزيزان و اصحاب خود و در حالى كه در گودى قتلگاه به خون آغشته بود به پيشگاه خداوند عرض كرد:«الهى رِضاً بِقضائك» خداوندا! كشته شدن نمى تواند ميان من و تو جدايى اندازد و علاقه قلبى مرا نسبت به تو كم كند، رضايت من در همين حال نيز به رضايت تو است.

خدايا! به مقام امام حسين عليه السلام به همۀ ما حسن عاقبت مرحمت فرما.

وصيّت

يكى ديگر از بحث هاى لازم در آستانه مرگ، بحث از وصيّت است. گر چه وصيّت مخصوص وقت مرگ نيست و بهتر است انسان در اوّلين فرصت وصيّت نامه خود را تهيه كند، لكن چون معمولاً در آستانۀ مرگ وصيّت مى نمايند و از سوى

ص: 552


1- . سوره فجر، آيه 15
2- . سوره فجر، آيه 16
3- . دعاى كميل

ديگر آخرين فرصت براى وصيّت كردن آن وقت است، لذا ما در بارۀ وصيّت جملاتى مى نويسيم:

قرآن مى فرمايد:«كُتِبَ عَلَيكُم اذا حَضَرَ احَدَكُمُ المَوتَ ان تَرَك خَيراً الوَصيّة لِلوالِدَينِ و الاَقرَبِينَ بِالمَعرُوفِ حَقّاً عَلىَ المتَّقِين»(1) بر شما لازم شد كه هر گاه مرگ شما فرا رسد و مالى در بساط داشتيد، براى والدين و بستگان وصيّتى شايسته و حكيمانه و عادلانه داشته باشيد، اين وصيّت براى افراد با تقوا لازم است.

گر چه وصيّت كردن مستحب است، ولى تعبير قرآن با جملۀ «كُتِبَ عليكم» آمده و اين عيناً همان تعبيرى است كه در تشريع روزه(2) بكار برده شده است و تعبيرات قرآن وسفارشات پيشوايان دين آن را تا مرز وجوب پيش برده است.

وصيّت، به قدرى مهم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه وصيّت كرده بميرد، گويا شهيد از دنيا رفته و هر كه وصيّت نكرده از دنيا برود، گويا به مرگ جاهليّت و مانند افراد قبل از اسلام مرده است.(3)

نقش وصيّت

وصيّت، نشانۀ دقّت و اهل حساب و فكر بودن انسان است.

وصيّت، نشانۀ احترام به حقوق است.

وصيّت، ياد مرگ بودن انسان است.

وصيّت، استمرار بخشيدن به اهداف عالى انسان است.

وصيّت، پر كردن خلاءهاى اقتصادى افراد محروم است.

وصيّت، بهره گيرى از چيزهايى است كه يك عمر جمع كرده است.

وصيّت، راه جبران كارهايى است كه خود در زمان حيات انجام نداده است.

وصيّت، يادگارى انسان بعد از مرگ و يادبود وزنده كردن ياد خود است.

ص: 553


1- . سوره بقره، آيه 180
2- . سوره بقره، آيه 183
3- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 352
شرايط وصيّت

در وصيّت چند مسئله را بايد مورد توجه قرار داد:

1 - در وصيّت تنها توجه به مسائل مالى نباشد، بلكه از قرآن الهام بگيريم كه مى فرمايد: هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد، فرزندان خود را فراخواند و از آنان پرسيد:«ما تَعبُدونَ مِن بَعدى»(1) شما بعد از من چه چيزى را خواهيد پرستيد؟ مشاهده مى فرماييد كه حضرت يعقوب در لحظۀ مرگ، به فكر اعتقاد و شناخت توحيدى فرزندان است.

اميرالمؤمنين علىّ عليه السلام بعد از ضربت خوردن و در آستانۀ شهادت در اوّلين جملۀ وصيّت خود، فرزندانش را به تقوا سفارش مى فرمايد.

بنابراين وصيّت نبايد تنها جنبه هاى مالى و مادّى داشته باشد. زيرا توصيه ها و سفارشات انسان در آخرين لحظات زندگى، براى تمام بستگان از خاطرات فراموش نشدنى است.

2 - در وصيّت نبايد انسان سوءاستفاده كرده و حقوقى را ضايع كند و بخاطر انتقام، ناراحتى هاى خود را دفع كند، بلكه بايد مصلحت و عدالت و نياز و ضرورت ها را در نظر بگيرد. زيرا در حديث مى خوانيم: كسى كه در وصيّت خود ظلم كند، مرتكب گناه كبيره شده است.(2)

3 - در وصيّت بايد حقوق فرزندان را مراعات كند.

در حديث مى خوانيم كه شخصى تمام اموال خود را (با داشتن فرزندان كوچك) در راه خدا بخشيد و به هنگام مرگ هيچ چيزى نداشت. همين كه ماجرا را به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند، حضرت فرمود: با اين مرده چه كرديد؟ گفتند: او را به خاك سپرده و دفن كرديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر زودتر به من خبر مى داديد اجازه نمى دادم در قبرستان مسلمانان او را دفن كنند، چرا او با داشتن كودكان كوچك، اين

ص: 554


1- . سوره بقره، آيه 133
2- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 359

چنين وصيّت كرده است؟

در حديث ديگرى پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: گاهى انسان هفتاد سال (تمام عمر) عبادت مى كند، ولى در وصيّت نامه خود، عدالت را مراعات نمى كند و با اين عمل، خود را اهل جهنّم مى نمايد.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن وصيّتى به حضرت على عليه السلام فرمودند: كسى كه خوب وصيّت نكند، جوانمرد نيست و شفاعت ماهم شامل او نمى شود.(2)

آرى، اسلام ظلم، بى انصافى و بى عدالتى در وصيّت را به منزلۀ دزدى از مال وارثان مى داند.(3)

4 - به جاى وصيّت، خود عمل كنيم.

وصيّت، استفاده از آخرين فرصت هاست، ولى اين نبايد تكيه گاه شود و به اميد وصيّت كردن در حال حيات، به فكر كمك و انفاق نباشيم. زيرا كمك با دست خود، اثر ديگرى دارد.

شخصى وصيّت كرد كه بعد از مرگش انبار خرماى او را در راه خدا انفاق كنند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به وصيّت او عمل كرد ودر آخر يك عدد خرما در انبار بجاماند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اگر اين يك عدد خرما را او با دست خودش مى داد، از وصيّت به يك انبار خرما بهتر بود.

آرى، از نظر افراد مادّى، انفاق يك انبار خرما ارزش بسيارى دارد، ولى از نظر اسلام عملى ارزش دارد كه به انسان ارزش و رشد دهد، انبار خرمايى كه باعث رشد و كمال آدمى نگردد و او را بالا نبرد، چندان ارزشى ندارد.

5 - وصيّت، وسيلۀ جلب محبّت ديگران است.

در سيرۀ امامان معصوم عليهم السلام مى خوانيم كه آنان حتّى براى بستگانى كه نسبت به56

ص: 555


1- . سفينة البحار
2- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 357
3- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 356

آن بزرگواران بى علاقه بودند، وصيّت كرده و از مال خود به آنان بهره اى مى رساندند و بدين وسيله دوستى و محبّت آنان را به راه و مكتب خود جلب مى نمودند.

6 - وصيّت، گاهى واجب است.

در فقه اسلامى آمده است: هر گاه انسانى بدهكار به مردم يا خداوند است و يا امانتى از مردم نزد اوست كه ترس تلف و ضايع شدن آن را دارد، واجب است براى حفظ حقوق مردم، وصيّت نمايد و شكّى نيست كه اين وجوب، شامل كسانى كه خمس و زكات و ماليات هاى اسلامى را بدهكارند نيز مى شود.

7 - مقدار وصيّت.

بر پايۀ احكام اسلامى، انسان تا يك سوّم مالش را بيشتر نمى تواند وصيّت كند، ولى بخاطر آنكه به سهم وارثان زياد ضرر نرسد و روح آنان از قانون اسلام و آن شخص جريحه دار نشود) بهتر است كمتر از يك سوّم وصيّت نمايد. مثلاً به يك چهارم وصيّت كند.(1) يعنى اگر از دوازده تومان، چهار تومان حقّ وصيّت كردن دارد، بهتر است سه تومان آن را وصيّت كند.

البتّه اگر ما يك نگاه عميق و كلى به اين قانون بياندازيم، مشاهده خواهيم كرد كه اين يك سوّم سرمايه، تا چه اندازه مى تواند مشكلات اقتصادى خانواده و جامعه ها را حلّ كند.

8 - وصيّت كردن را به فال بد نگيريم.

شايد دليل آنكه بسيارى از ما وصيّت نامه نداريم اين باشد كه خيال مى كنيم وصيّت كردن به معناى زود مردن وپايان عمر است و آن را به فال بد گرفته و از آن سر پيچى مى نماييم، امّا اگر آن را يك وظيفۀ شرعى، عقلى و عرفى ببينيم، تخلّف از آن را به خود اجازه نمى دهيم.

9 - وصيّت بايد حكيمانه باشد.11

ص: 556


1- . كافى، ج 7، ص 11

قرآن در آيه وصيّت، يك كلمۀ بسيار پر بار بكار برده و آن كلمه «بِالمعروف» است.

«كُتِبَ عَلَيكُم اذا حَضَرَ احَدَكُمُ المَوتَ ان تَرَك خَيراً الوَصيّة... بِالمَعرُوفِ»(1) يعنى بايد وصيّت با عقل، عرف وحكمت هماهنگ باشد.

معمولاً در ميان فاميل افرادى پيدا مى شوند كه از يك سو نياز شديدى به كمك مالى دارند واز سوى ديگر چون از بستگان درجه اوّل و نزديك نيستند، مشمول قانون ارث هم نمى شوند، وبر عكس گاهى افرادى كه سهم ارث دارند كسانى هستند كه از زندگى بسيار خوبى برخوردارند و هيچ گونه نيازى هم ندارند، اگر بطور قانونى برخورد كنيم و به دستۀ اوّل كه محرومند چيزى نرسد و هر چه هست سهم دستۀ دوّم شود، دو مسألۀ بسيار بد پيش خواهد آمد: ادامۀ فقر براى گروهى و ثروت اندوزى و تكاثر براى گروه ديگر.

دراينجا لازم است انسان در وصيّت خود، سهمى را براى آن بستگان محروم در نظر بگيرد تا با اين عمل حكيمانه و خداپسندانه، هم مانع فقر دسته اوّل شود و هم جلو تكاثر دسته دوّم را گرفته باشد.

لذا امام باقر عليه السلام فرمود: پايان كار كسانى كه به نفع فاميل محرومى كه مشمول قانون ارث نمى شود وصيّت نكند، گناه و معصيت است.(2)

وصيّت هاى نمونه

اى كاش اطلاعات من و فرصت و حوصلۀ شما زياد بود تا نمونه هايى از وصيّت هاى رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام را در اينجا بيان مى كرديم،(3) امّا چون اكنون كه اين جملات را مى نويسم شب نوزدهم ماه رمضان و شب ضربت خوردن حضرت على عليه السلام است و در جوار حضرت رضا عليه السلام هستم، خوب است به عنوان

ص: 557


1- . سوره بقره، آيه 180
2- . وسائل الشيعه، ج 13، ص 355
3- . شما مى توانيد جهت مطالعۀ وصاياى آنان به بحارالانوار (از جلد 42 تا جلد 48 و جلد 78) و همچنين وصاياى حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه مراجعه فرماييد

نمونه چند جمله از وصيّت هايى كه اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از ضربت خوردن در بستر شهادت به فرزندانش فرموده را بيان كنم آن حضرت در وصيّت خود مى فرمايند:

«اُوصِيكُما بِتَقوَى اللّه» اى حسن و حسين من! شما را به تقوا سفارش مى كنم. (آرى، معمولاً ابتداى هر گونه سفارشى كه امامان ما داشتند، سفارش به تقوا مى باشد و با اين جمله لزوم رابطۀ انسان با خدا را بيان مى كردند.)

«ألاّ تَبغِيا الدّنيا و ان بَغَتْكما و لاتَأسَفا على شىءٍ مِنها زُوِىَ عَنكما» شما دنبال دنيا نرويد، گرچه دنيا به سراغ شما بيايد واگر چيزى از دنيا از دست شما رفت، تأسّف نخوريد.

(اين دو جمله رابطه انسان با دنيا را بيان مى كند).

«وقولا بالحقّ و اعمَلا لِلأجر» حقّ بگوييد و براى قيامت و پاداشهاى الهى كار كنيد.

(اين جمله خط و هدف را بيان مى كند).

«و كُونا لِلظّالِم خَصماً و لِلمَظلومِ عَوناً» نسبت به ستمگران دشمن بوده و نسبت به محرومان و مظلومان ياور باشيد. (اين دو جمله بر خورد سياسى، اجتماعى، نظامى و اقتصادى را هم در رابطه با قدرتمندان روزگار و هم در رابطه با مستضعفان و مظلومان بيان مى كند).

«اُوصِيكُما وَ جَميع وَلَدى و اهلِى و مَن بَلَغهُ كِتابى بِتَقوَى اللّهِ ونَظمِ أمرِكم»(1) من به شما دو فرزندم و هم به ساير فرزندان و خانواده ام و تمام كسانى كه در طول تاريخ نامۀ من به آنها مى رسد، به تقوا و نظم در كارها سفارش مى نمايم. توجه داريد كه امام همۀ مردم جهان را مورد خطاب قرار مى دهد.

آرى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من و على پدران اين امّت هستيم(2) و پدر امّت بايد به هنگام وصيّت، همۀ مردم را مورد توجّه خود قرار دهد.

جالب اينكه امام عليه السلام تقوا و نظم را در كنار يكديگر آورده است، يعنى همان گونه كه بايد حقوق الهى را مراعات نمود بايد نوبت ها، اولويت ها، قراردادها را نيز95

ص: 558


1- . نهج البلاغه، نامه 47
2- . بحارالانوار، ج 16، ص 95

مراعات كرد و هر گونه بى نظمى وهرج ومرج، در ديدگاه اسلام مردود است و در ادامه حضرت مى فرمايند:

«و صَلاحِ ذاتِ بَينِكُم» اى فرزندانم و اى امّت مسلمان! سعى كنيد كدورت ها را از بين خود و جامعه ريشه كن كنيد، زيرا پيامبر فرمود: آشتى دادن ميان دو مسلمان از همۀ نمازها و روزه هاى (مستحبّى) شما بهتر است.

آنگاه امام با الفاظ و جملات زيبا و لحن مخصوصى، همگان را نسبت به يتيمان، همسايگان، قرآن، نماز، حج، جهاد، حسن روابط و نظارت عمومى، امربه معروف و نهى از منكر، سفارش فرمودند و در ادامه به عدالت در قضاوت وصيّت نموده و در مورد قاتل خود فرمودند: قاتل من بيش از يك ضربت به من نزده است، هرگاه من با اين ضربت كشته شدم، شما نيز بيش از يك ضربت به او نزنيد و مواظب باشيد عصبانيّت، شما را به كشتار عمومى يا به قطعه قطعه كردن او نكشاند، كه پيامبراكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: از مُثله و تكّه تكّه كردن بپرهيزيد، گرچه نسبت به سگ درّنده باشد.(1)

عمل به وصيّت

آيات و روايات عمل به وصيّت شرعى و صحيح را لازم دانسته و مسئوليّت و گناه تغيير آن را به عهدۀ كسى مى داند كه با شنيدن (و يا ديدن) وصيّت نامه، به خاطر هوا و هوس خود، وصيّت نامه را تغيير دهد.

قرآن مى فرمايد:«فَمَن بَدَّلَه بَعد ما سَمِعَه فاِنّما اثمُهُ علىَ الّذينَ يُبَدِّلونَه»(2) هركس بعد از آگاهى از وصيّتى آن را تغيير دهد، شكّى نيست كه گناهش بر آن كسانى است كه تغيير و تبديل مى كنند.

امام باقر عليه السلام فرمودند: به وصيّت ها عمل كنيد گرچه براى غير مسلمانان باشد.

ص: 559


1- . نهج البلاغه، نامه 47
2- . سوره بقره، آيه 181

(البتّه در صورتى كه عمل به وصيّت سبب تقويت كفر و يا تضعيف اسلام نباشد و روشن است كه مسلمان چنين وصيّتى نمى كند)

از نظر فقه اسلامى هرگاه تغيير وصيّت سبب از بين رفتن حق و حقوقى شود، تغييردهنده، گناهكار و ضامن است و بايد از مال خودش دستور شخص وصيّت كننده را عمل نمايد.(1)53

ص: 560


1- . تفسير نمونه، ج 1، ص 453

احتضار و لحظۀ مرگ

اشاره

لحظۀ مرگ و احتضار، بسيار حسّاس و خطرناك است، حتّى خوبان از آن دلهره و وحشت دارند، البتّه منافاتى ندارد كه در عين حالى كه ترس دارند، علاقه به لقاءاللّه نيز داشته باشند. مانند غوّاصى كه به يافتن مرواريد علاقمند است، امّا از غرق شدن در دريا نيز بيم دارد.

آيات و روايات فراوانى در اين زمينه وارد شده كه ما به گوشه اى از آنها اشاره مى كنيم. زيرا آن حالات، از عالم ملكوت و غيب است و ما جز راه وحى راه ديگرى براى كشف آن نداريم.

* قرآن مى فرمايد:«و جَائتْ سَكرَةُ المَوتِ بِالحَقِ ّ ذلِك ما كُنتَ مِنهُ تَحِيد»(1) به راستى لحظۀ گيج كنندۀ مرگ فرارسيد، همان كه از آن فرار مى كردى.

همان گونه كه انسانِ مست نه مى فهمد كه خودش چه مى گويد و نه مى فهمد كه مردم دربارۀ او چه مى گويند، در آن لحظه هم حضور مرگ و دلهره ها از يك سو و جدايى از زن و فرزند و مال و مقام از سوى ديگر، براى او هوشى نگذارده و چنان او را گيج و مبهوت كرده كه قرآن و حديث از آن حالت به لفظ «سَكرَة» و مستى ياد كرده است. اين تعبير دربارۀ قيامت هم آمده كه مى فرمايد:

«... وتَرَى النّاسَ سُكارى و ما هم بِسُكارى ولكنّ عَذابَ اللّهِ شَديدٌ»(2) اى پيامبر! تو در آن روزى كه زلزله براى به پاشدن قيامت مى شود، مردم را همچون افراد مست مى بينى، ولى آنان مست نيستند و لكن عذاب خدا سخت تر است، عذاب بزرگ

ص: 561


1- . سوره ق، آيه 19
2- . سوره حج، آيه 2

الهى است كه عقل را از سرشان ربوده است.

* قرآن مى فرمايد:«حتّى اذا جاءَ احَدَهُم المَوتَ قالَ رَبّ ارجِعُونِ لَعلّى أعمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكتُ»(1) تا اينكه مرگ يكى از آنان فرارسد، از خدا استمداد مى كند و به مأموران قبض روح مى گويد: مرا برگردانيد تا شايد عمل صالحى (با اموالى كه جمع كرده و اكنون بجا مى گذارم و مى روم) انجام دهم، ليكن به اين آرزوها هرگز لباس عمل پوشانده نمى شود و جواب همۀ اين ناله ها منفى است.

در روايات مى خوانيم كه اين ناله از كسانى است كه ماليات هاى اسلامى و زكات مال خود را نمى پردازند.(2)

* درقرآن مى خوانيم:«واَنفِقُوا مِمّا رَزَقناكُم مِن قَبلِ أن يَأتِىَ احَدَكُمُ المَوتَ فَيَقول رَبِ ّ لولا اخّرتَنِى الى أجَلٍ قَرِيبٍ فَاَصَّدّقَ واَكُن مِنَ الصّالِحين»(3) تا مرگ به سراغ شما نيامده، از آنچه به شما داده ايم در راه خدا به ديگران انفاق نماييد و گرنه لحظۀ مرگ خواهيد گفت: خدايا! آيا نمى شود مرا تا مدّت نزديك و كوتاهى مهلت دهى تا از اموال جمع كردۀ خود در راه تو صدقه دهم و بدين وسيله از شقاوت ها رهايى يابم و جزو صالحان شوم؟

در قيامت نيز فرياد التماس ودرخواست مراجعت و برگشت به دنيا بلند است و مى گويند:«فَاْرجِعنا نَعمَلُ صالِحاً»(4) خدايا! حالا فهميديم، ما را به دنيا برگردان تا عمل صالح انجام دهيم.

* قرآن كه بهترين كتاب آدم سازى و غفلت زا مى باشد، در سوره قيامت(5) مى فرمايد:«كلاّ» اينقدر دنيا را بر آخرت ترجيح ندهيد، به فكر مردن باشيد همان مرگى كه «اِذا بَلَغَتِ التَّراقِى» چون جان شما از بدن خارج و به استخوان هاى گردن رسد،«وَ قِيلَ مَن رّاقٍ» گفته مى شود: كيست كه اين انسان در حال مردن را نجات29

ص: 562


1- . سوره مؤمنون، آيات 99-100
2- . تفسيرالميزان، ج 15، ص 79
3- . سوره منافقون، آيه 10
4- . سوره سجده، آيه 12
5- . سوره قيامت، آيات 26 تا 29

بدهد؟ كدام پزشك و دارويى را براى رهايى او از مرگ بياوريم؟!

«وَ ظَنّ أنّهُ الفِراقُ» ولى خود انسان مى داند كه هر لحظه و آنى از دنيا و تمام چيزهايى كه يك عمر دنبال آنها دويده و جمع كرده و به آنها دل بسته جدا مى شود، از دوستان و فرزندان و همسر دور مى گردد.

«وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ» به خاطر بيرون آمدن روح از بدن، ساق پاهاى او بهم چسبيده و شدائد جدايى از دنيا و ورود به عالمى ديگر، او را در فشارى بس شديد قرار داده است.

توجّه داريد كه قرآن كريم براى اينكه انسان را از وابستگى عميقى كه به دنيا دارد جدا كند، چگونه صحنه هاى جان دادن را ترسيم مى كند.(1)

آرى، تمام گرفتارى هاى ما، از غفلت ماست و اگر دربارۀ تلاوت قرآن آن همه سفارش شده براى آن است كه هم افراد با برخورد به اين قبيل آيات، توجه پيدا كنند وهم جامعه ها با شنيدن سرنوشت ملّت ها، از خواب غفلت بيدار شوند و راه الهى را طى نمايند. زيرا يكى از نام ها و صفات قرآن «تَذكره» است، يعنى قرآن وسيلۀ ياد و توجّه و عامل غفلت زدايى است.

* حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه صحنه مرگ را چنين ترسيم مى فرمايد: انواع گيجى ها و حسرت ها و فراق ها از دنيا و روآوردن به جهان پر خطر ديگر براى انسان پيدا مى شود و در ادامه مى فرمايند:«فغَيرُ مَوصوفٍ ما نَزَلَ بِهِم» آنچه بر انسان در لحظۀ مرگ وارد مى شود قابل توصيف نيست.

وقتى مرگ به سراغ انسان مى آيد، اطراف بدن شل مى شود، رنگ مى پرد، زبان مى گيرد و انسان هنوز مى بيند و مى شنود ولى ديگر قدرت حرف زدن ندارد، فكرش هم كار مى كند، ولى در اينكه در تمام عمرش چه كرده است.

«يُفَكِّرُ فيما أفنى عُمرَه و فيٖمَ اذهَب دَهرَه» با خود فكر مى كند كه عمرش را در چه راهىست

ص: 563


1- . در سوره واقعه از آيه 83 به بعد نيز به مسألۀ جان دادن اشاره شده است

صرف و ايّامش را در چه مسيرى گذرانده است.

امام مى فرمايد: محتضر در آن لحظه از اموال و ثروتى كه در طول عمرش جمع كرده ياد مى كند و با خود مى گويد: اين اموال رااز چه راهى بدست آوردم؟ چرا فكر حلال و حرام آن نبودم؟ الآن گناه و حسابش با من و لذّت و بهره اش با ديگران است.

مأمور مرگ همچنان روح او را از اعضاى بدنش جدا مى كند، تا زبان و گوش هم از كار مى افتد و فقط چشمانش مى بيند و به اطراف خود نگاه مى كند و تلاش و وحشت وحركات اطرافيان را مشاهده كرده، ولى نمى شنود و حرفى نمى تواند بزند و در لحظۀ آخر روح از چشم هم گرفته مى شود و او در ميان خانواده، دوستان و بستگان همچون مردارى مى افتد و همه از او مى ترسند و از او دور مى شوند و پس از اندكى او را به خاك و به عملش سپرده و همگى برمى گردند.(1)

* در روايات مى خوانيم: در لحظۀ مرگ، مال و فرزندان و عمل انسان براى او مجسّم مى شوند، محتضر به مال توجّهى مى كند، مى بيند جز كفن سهم ديگرى ندارد، توجّهى به فرزندان و همسرش مى كند، ولى آنان هم تا گور او را بيشتر همراهى نمى كنند و تنها عمل اوست كه تا ابد با اوست.

راستى با اين همه آيات و روايات روشن و هشدارهاى پى در پى، جايى براى غفلت باقى مى ماند؟!

لحظات جان دادن خوبان

در اين باره نيز چند آيه و حديث را بيان مى كنيم، قرآن مى فرمايد:

1 -«تَحِيّتُهم يَومَ يَلقَونَهُ سَلامٌ و اعَدّ لَهم أجراً كرِيماً»(2) به هنگام مرگ و رسيدن به لقاءاللّه، با نيكوكاران به احترام برخورد شده و با سلام و امنيّت و بشارت به اينكه خداوند براى آنان اجر كريم آماده فرموده است، وارد برزخ و بهشت مى شوند.

ص: 564


1- . نهج البلاغه، خطبه 109
2- . سوره احزاب، آيه 44

2 -«يا ايّتُهَا النَّفسُ المُطمَئنَّه ارجِعى الى رَبّكَ راضِيَةً مَرضيَّة»(1) به آنان گفته مى شود: اى روح آرام! به سوى پروردگارت برگرد و در مدار بندگان مخصوص من قرار گير و داخل بهشت خودم شو.

در حديثى كه مرحوم علامه طباطبائى در تفسير اين آيه آورده چنين مى خوانيم:

مؤمن به هنگام مرگ وحشت دارد، ولى مأمور قبض روح به او دلدارى داده و مى گويد: چرا مى ترسى؟! من از پدر به تو مهربان ترم، چشمانت را باز كن. در اين هنگام مؤمن چشم خود را باز مى كند و قيافه هاى ملكوتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام را مى بيند و سپس از طرف خداوند ندايى مى رسد كه اى روح آرام! (روحى كه با ياد خدا آرام بودى روحى كه با انتخاب رهبرى معصوم دلگرم بودى و حوادث تلخ و شيرين مسير تو را كج نكرد و قلب تو را به وحشت نيانداخت) به سوى پروردگارت برگرد و در مدار بندگان مخصوص من قرار گير و داخل بهشت خودم شو.(2) (لطف خدا در اين كلام غوغا مى كند كه مى فرمايد: بهشت خودم و نمى گويد بهشت).

3 -«اِنّ الّذينَ قَالوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمّ اسْتَقامُوا تَتَنَزّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَة الاّتَخافُوا وَ لاتَحزَنوا وَاَبشِروا بِالجَنّةِ الّتِى تُوعَدونَ»(3) البتّه پاداش كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست و در اين راه استقامت نمودند، اين است كه ملائكه بر آنان نازل شوند و بگويند: اى پايداران راه ايمان! نه از خطرهاى آينده ترسى داشته باشيد و نه نسبت به گذشته دلهره، مژده باد شما را به بهشتى كه وعده گاه شماست.

در آيه فوق آمده است: «نه خوف داشته باشيد و نه محزون باشيد» و اين به خاطر آن است كه «خوف» ترس از خطرات احتمالى آينده است و «حزن» ترس از گذشتۀ تاريك است.(4)15

ص: 565


1- . سوره فجر، آيه 27 و 28
2- . تفسيرالميزان، ج 20، ص 416
3- . سوره فصّلت، آيه 30
4- . تفسير الميزان، ج 17، ص 415

در حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه اين نزول فرشتگان و بشارت ها، به هنگام مرگ است.(1)

4 -«اَلّذينَ تَتَوفّاهُمُ المَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولونَ سَلامٌ عَلَيكُم ادخُلوا الجَنَّةَ بِما كُنتُم تَعمَلون»(2)ملائكه اى كه مسئول گرفتن جان مؤمنان هستند به آن پاكانِ با تقوا مى گويند: سلام بر شما، بخاطر آنكه اعمال نيكويى داشتيد، داخل بهشت شويد.

5 -«ألا انّ اولياءَ اللّهِ لا خَوفٌ عَلَيهِم و لا هُم يَحزَنُونَ ألّذينَ آمَنوا وَكانُوا يَتَّقُون لَهُمُ البُشرى فِى الحَياةِ الدّنيا وَ فِى الآخِرَةِ...»(3) آگاه باشيد! براى اولياى خدا ترس و اندوهى نيست، آنان كه ايمان آورده و تقوا پيشه كرده اند، براى مؤمنان هم در اين دنيا بشارت است و هم در آخرت....

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: بشارت در اين آيه، همان بشارتى است كه در لحظۀ مرگ از زبان اولياى خدا مى شنود.(4)

لحظات جان دادن بَدان

در اينجا نيز از كلام قرآن و روايات استفاده مى كنيم، قرآن آستانه مرگ گنهكاران را چنين ترسيم مى كند:

1 -«ألّذينَ تَتَوفّاهُمُ المَلائِكَةُ ظالِمى أنفُسِهِم فَألقَوا السّلَمَ ما كُنّا نَعمَلُ مِن سُوءٍ بَلى انّ اللّهَ عَلِيمٌ بِما كُنتُم تَعمَلُونَ»(5) كسانى كه با كفر و گناه به خود ظلم كرده اند، همين كه با فرشتگان

ص: 566


1- . تفسير الميزان، ج 17، ص 420
2- . سوره نحل، آيه 32
3- . سوره يونس، آيات 62 تا 64
4- . تفسير الميزان، ج 10، ص 100
5- . سوره نحل، آيه 28

مأمور قبض روح برخورد مى كنند، خود را باخته و تسليم شده و مى گويند: ما كار بدى نكرده ايم، ولى جوابى كه مى شنود اين است كه بلى، شما جنايتكاريد و خداوند به كارتان آگاه است.

آرى، آدمى كه در تمام عمرش حيله و دروغ كارش بوده، در لحظۀ مرگ و قيامت هم آن اخلاقيات خود را از دست نمى دهد و به فرشتگان و خدا هم در حساس ترين لحظات دروغ مى گويد.

2 -«وَ لَوتَرى اذِ الظّالِمُونَ فِى غَمَراتِ المَوتِ وَالمَلائِكَةُ باسِطُوا أيدِيهِم اخرِجُوا أنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذابَ الهَوْنِ بِما...»(1) اى پيامبر! اگر اين ستمكاران را به هنگامى كه در شدائد مرگ و جان دادن فرورفته اند مشاهده كنى، فرشتگان قبض روح دست گشوده و به آنها مى گويند: جان خود را خارج سازيد كه شما امروز گرفتار مجازات خواركننده اى خواهيد شد.

اين نوع جان دادن به خاطر دو جهت است كه در ادامه آيه نيز بيان شده است:

يكى اينكه بر خدا دروغ بستند.

ديگر اينكه در برابر آيات او سر تسليم فرونياوردند.

در اين آيه به جاى بشارت هايى كه به مؤمنان داده مى شد، تعبير به «غَمَرات» كه به معناى شدائد فراگير است شده و به جاى اينكه «تَوَفّى» و جان گرفتن از طرف فرشتگان باشد، مأموران به او مى گويند: جانتان را بدهيد، كه اين يك نوع تحقير آنان مى باشد.

3 -«فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّروا بِهِ فَتَحنا عَلَيهِم أبوابَ كُلِ ّ شَىءٍ حَتّى اذا فَرِحُوا بِما اوتُوا أخَذْناهُم بَغْتَةً...»(2) قبل از اين آيه خداوند مى فرمايد: ما براى مردم پيامبرانى فرستاديم ولى آنان مخالفت كردند، آن مخالفان را براى هشدار در شدائد و ناگوارى ها قرار داديم تا شايد از خواب غفلت بيدار شده و به درگاه خدا تضرّع و زارى و توبه نمايند، ولى باز هم سرمستانه بكار خود ادامه دادند، ما راه ديگرى را انتخاب كرديم و آن اينكه:

اين مردم فراموشكار و غافل را با انواع شادى ها و نعمت ها سرگرم كرديم تا همين كه مشغول تفريح، لذّت و كاميابى شدند، ناگهان همه را با قهر خود بگيريم. آرى، اين راه براى آن دسته از افرادى است كه پيامبران، هشدارها و حوادث، هيچ يك آنان را44

ص: 567


1- . سوره انعام، آيه 93
2- . سوره انعام، آيه 44

تكان نمى دهد.

4 -«وَلَوتَرى اذ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَروا المَلائِكَةُ يَضرِبُونَ وُجوهَهُم و ادبارَهُم وَ ذُوقُوا عَذابَ الحَرِيقِ»(1) اى پيامبر! اگر وضع دلخراش و عبرت انگيز كفّار را به هنگامى كه فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنان مى زنند و به آنها مى گويند: بچشيد عذاب سوزنده را مشاهده مى كردى، از سرنوشت رقّت بار آنان آگاه مى شدى.

چنانكه در آيه ديگر مى فرمايد:«فَكَيفَ اذا تَوَفَّتْهمُ المَلائِكَةُ يَضرِبُونَ وجُوهَهُم وَ أدبارَهُم»(2) چگونه است حال اين جنايتكاران به هنگام جان دادن، زمانى كه فرشتگان مأمور جان گرفتن نزد آنان مى آيند و در حالى كه انواع دلهره ها و جدايى ها و خطرات انسان را به وحشت مى اندازد، به جاى دلدارى آنان با سيلى و كتك جان آنها را مى گيرند.

5 -«اِنّ الّذينَ تَوَفّاهُمُ المَلائِكَةُ ظالِمى أنفُسَهُم قالُوا فِيمَ كُنتُم قالُوا كنّا مُستَضعَفِينَ فِى الاَرضِ قالُوا ألَم تَكُنْ أرضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِروا فِيهَا»(3) فرشتگان هنگام جان گرفتن افرادى كه هجرت نكرده و به خود ظلم كرده اند، مى گويند: شما در چه حالى بوديد! و چرا در صف كفّار قرار گرفتيد؟ آنها مى گويند: ما در محيط خود در فشار بوديم. امّا فرشتگان اين پاسخ را قبول نكرده و مى گويند: مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه (به جايى ديگر) مهاجرت كنيد؟

آرى، مسلمان همين كه در منطقه اى تحت تأثير افكار و شرايط غيراسلامى قرار مى گيرد، واجب است براى حفظ عقيده و افكار و ايمان خود هجرت نمايد و نبايد از حيوان پست تر باشد. زيرا مى بينيم گروهى از حيوانات بخاطر ادامۀ زندگى خود به مناطق مختلف كوچ و به اصطلاح هجرت مى نمايند.

كوتاه سخن آنكه يكى از گفتگوهايى كه فرشتگان در لحظۀ مرگ با اين افراد بى اراده و تن پرور دارند و آنان را شرمنده مى نمايند، انتقاد از هجرت نكردن آنان از97

ص: 568


1- . سوره انفال، آيه 50
2- . سوره محمّد، آيه 27
3- . سوره نساء، آيه 97

محيط گناه است.

آسان جان دادن

اكنون كه لحظات جان دادن خوبان و بدان را از نظر قرآن و روايات بيان كرديم، به چند حديث كه عوامل آسان جان دادن را بازگو مى كند اشاره مى كنيم:

* امام صادق عليه السلام مى فرمايد:«مَن كَسى أخاهُ المؤمِن كِسوَةً كانَ حَقّاً على اللّهِ أن يَكسوهُ ثياب الجَنَّةِ و أن يُهَوِّنَ عَلَيهِ سَكراتِ المَوتِ» هر كس مؤمن برهنه اى را با لباسى بپوشاند...

خداوند مردن را بر او آسان مى كند.(1)

* در روايت ديگرى آن حضرت فرمود: هركس دوست دارد كه سكرات مرگ را بر وى آسان و سبك باشد، صله رحم كند و به پدر ومادر خود نيكى وخدمت نمايد.(2)

* پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كه علاقه به حضرت على عليه السلام داشته باشد مردن بر او آسان مى شود.(3)

شكّى نيست كه منظور از علاقه و دوستى، انتخاب راه او و حمايت از خط فكرى و عملى آن رهبر معصوم و پيروى از آن است.

* در روايت براى آسان جان دادن مؤمن آمده است كه هنگام مرگ او را به جايى كه هميشه در آنجا نماز مى خوانده ببريد.(4)

ملاقات با اولياى خدا

مرحوم مجلسى قدس سره 56 حديث دربارۀ اينكه انسان در لحظه جان دادن و مرگ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام را مى بيند نقل كرده و سپس مى فرمايد: مسألۀ حضور پيامبر اكرم و ائمّه عليهم السلام هنگام جان دادن، از مسائلى است كه روايات متعدّد و بسيارى درباره آن آمده است و در ميان شيعه از شهرت مخصوصى برخوردار است

ص: 569


1- . سفينة البحار
2- . سفينة البحار
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 221
4- . كافى، ج 3، ص 125

و هر انسان عاقلى كه بناى لجاجت نداشته باشد، نبايد استبعاد نمايد.(1)

مرحوم علاّمه طباطبائى حديثى را دربارۀ ملاقات انسان در لحظۀ مرگ با رسول خدا نقل فرموده و سپس مى فرمايد: مسألۀ ملاقات انسان با پيامبر اسلام و ائمّه اطهار عليهم السلام در حال مرگ از راههاى بسيارى نقل شده است.(2)

البتّه در ذيل روايات، دليل آن حضور هم آمده كه مؤمنان با ديدن قيافه هاى ملكوتى اولياى خدا و با بشارت هايى كه مى دهند، به راحتى حاضر به ترك دنيا وانتخاب جوار آن بزرگواران شده و مردن برايشان آسان مى گردد، امّا آنان كه عمرى در راه خلاف بوده اند، همين كه حضور رهبران آسمانى را مشاهده مى نمايند، برغم هايشان افزوده شده وشرمندگى خاصّى آنان را فرامى گيرد، به خصوص آنكه از طرف آن بزرگواران اشاراتى هم به وضع دلخراش آنان بشود.

قبض روح و جان دادن

چه كسى انسان را قبض روح مى كند و جان او را مى گيرد، خداوند يا عزرائيل و يا فرشته اى ديگر؟

قرآن گرفتن روح را يكجا به خدا نسبت داده ومى فرمايد:«اللّهُ يَتَوَفَّى الاَنفُسَ حِينَ مَوتِها»(3) تنها خداوند به هنگام مرگ جانها را بدون كم وكاست مى گيرد.

در جاى ديگر قبض روح را كار «ملك الموت» دانسته و مى فرمايد:«قُل يَتَوَفّاكُم مَلَكُ المَوتِ الّذى وُكِّلَ بِكُم»(4) اى پيامبر! به مردم بگو: جان شما را ملك الموت مى گيرد، همان فرشته اى كه مأمور گرفتن روح شما شده است.

و در جاى ديگر همين كار را به فرشتگان نسبت داده و مى فرمايد:«تَوَفَّتْه رُسُلُنا»(5) فرشتگان فرستادۀ ما، جان ها را مى گيرند.

اين سه آيه با هم منافاتى ندارند، زيرا ملك الموت هم از طرف خداوند مأموريّت

ص: 570


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 221
2- . تفسير الميزان، ج 10، ص 100
3- . سوره زمر، آيه 42
4- . سوره سجده، آيه 11
5- . سوره انعام، آيه 61

دارد كه در قرآن نيز با جملۀ «وُكِّلَ بِكُم» به اين مأموريّت اشاره شده است، همان گونه كه فرشتگان هم مأمور خدا هستند و در قرآن با كلمۀ «رُسُلُنا» به اين حقيقت اشاره شده است.

بنابراين قابض ارواح و گيرندۀ اصلى جان ها خداست و ملك الموت و فرشتگان از طرف خداوند مأمور اين كارند و طبق فرمودۀ امام صادق عليه السلام ملك الموت يارانى از فرشتگان دارد كه در اطراف عالم جان ها را مى گيرند و به عزرائيل عليه السلام تحويل داده و او همه را به خداوند تقديم مى نمايد.(1)

پس نسبت دادن قبض روح و جان گرفتن، هم به خدا و هم به ملك الموت و هم به فرشتگان صحيح است، همان گونه كه نوشتن را مى توان هم به انسان و هم به دست و هم به قلم نسبت داد. زيرا قلم در اختيار دست و دست در اختيار انسان است. بر فرض ملك الموت يارانى كه به شرق و غرب عالم اعزام كند نداشته باشد، او كه مثل ما موجودى مادّى نيست كه حضورش در يك لحظه در چند مكان، غيرممكن و يا مشكل ساز باشد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شب معراج از ملك الموت پرسيد: چگونه در يك لحظه هم در شرق عالم حاضر مى شوى و هم در غرب؟

او گفت: تمام دنيا نزد من مثل يك سكّه در كف دست شماست.(2)

وظيفۀ ما بر بالين محتضر

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جملۀ «لااله الاّ اللّه» را به كسى كه در حال جان دادن است تلقين نماييد، همانا كسى كه آخرين كلامش اين جمله باشد، داخل بهشت مى شود.(3)

امام صادق عليه السلام فرمود ابليس ياران خود را مأمور مى كند كه در لحظۀ مرگ انسان حاضر شوند و او را به كفر و يا ترديد كشانده و در چنين حالى جان دهد و لذا هر گاه

ص: 571


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 144
2- . تفسيرصافى، ذيل آيه 11 سوره سجده
3- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 262

بر بالين افرادى كه در آستانۀ مرگ هستند حاضر شديد، شهادت به توحيد،«لا اله الاّ اللّه» و گواهى بر نبوّت،«أشهَدُ أنّ مُحمّداً رَسولُ اللّه» را آنقدر تكرار و به او تلقين نماييد تا وقتى كه از دنيا برود.

در روايات ديگرى چنين مى خوانيم: علاوه بر شهادت بر توحيد و نبوّت، گواهى بر امامت امامان معصوم يكى پس از ديگرى نيز به محتضر تلقين شود.(1)

البتّه اين گواهى ها بايد بر اساس ايمان و يقين باشد و ما هم بايد بر اساس مهر و محبّت اين جملات را به او تلقين نماييم.

در كتاب هاى معتبر و رساله هاى عمليّه، دعايى وارد شده كه مستحبّ است به افراد در حال مردن تلقين شود و آن دعا اين است:

«الّلهُمَّ اغفِرلِىَ الكَثِيرَ مِن مَعاصِيكَ وَاقبَل مِنِّى اليَسِيرَ مِن طاعَتِك يا مَن يَقبَلُ اليَسيرَ وَ يَعفُو عَنِ الكَثيرِ اقبِل مِنِّى اليَسِيرَ واعْفُ عَنِّى الكَثيرَ انّكَ أنتَ العَفوُّ الغَفورُ الّلهم ارحَمْنىٖ فَاِنّكَ رَحِيمٌ»(2)خدايا! گناهان زياد مرا ببخش و اطاعت هاى كم مرا قبول فرما. اى كسى كه هم كم را مى پذيرى و هم از خطاهاى زياد مى گذرى! طاعت كم مرا هم بپذير و از خطاهاى زياد من درگذر، تو اهل عفو و بخشش هستى. خدايا! به من رحم كن، زيرا تو رحيم و رحم كننده هستى.

به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند كه زبان مردى در حال احتضار گرفته است و نمى تواند حرف بزند. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بالاى سر او حاضر شد و فرمود: بگو «لااله الاّ اللّه»، ولى آن مرد نتوانست بگويد. آن حضرت جمله را تكرار كرد، باز او نتوانست بگويد.

آن حضرت به زنى كه بالاى سر آن مرد نشسته بود فرمود: آيا اين مرد مادر دارد؟ آن زن گفت: بله، من خودم مادرش هستم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آيا از فرزندت راضى هستى؟ گفت: نه، بلكه از او ناراحتم. آن حضرت فرمود: من دوست دارم كه تو از او37

ص: 572


1- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 263؛ بحارالانوار، ج 6، ص 195
2- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 265؛ بحارالانوار، ج 6، ص 195 وتوضيح المسائل امام مسأله 537

راضى شوى، مادر گفت: به احترام شما راضى شدم. سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به آن مرد فرمود: بگو «لااله الاّ اللّه». آن شخص به سخن آمده و شهادتين خود را گفت و جان داد.(1)

آرى، رضايت مادر در حساس ترين موارد نقش بسيار مهمّى دارد.

واجب است محتضر و مسلمانى را كه در حال جان دادن است به پشت بخوابانند بطورى كه كف پاهايش رو به قبله باشد، و سفارش شده كه عقائد صحيح اسلامى و گواهى به توحيد و نبوّت و امامت و معاد طورى به او تلقين شود كه بفهمد.

مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد اگر ناراحت نمى شود او را به جايگاهى كه معمولاً در آن نماز مى خوانده ببرند.

سفارش شده كه او را تنها نگذارند و افراد جنب و حائض هم نزد او نباشند و از گريه و و زياد حرف زدن نزد او بپرهيزند و هر چه ممكن است نزد او قرآن بخوانند، به خصوص سوره هاى يس و صافّات و احزاب و آية الكرسى.(2)

وظايف ما پس از مرگ ديگران

پس از مرگ انسان، بر اطرافيان و ديگر مؤمنان اعمالى واجب است (مانند: تشييع جنازه و غسل و كفن و نماز و دفن) كه بايد هرچه زودتر و با شكوه تر انجام پذيرد كه در اين مبحث به بعضى آنها اشاره مى كنيم:

تشييع جنازه

در تشييع جنازه سه مسأله بايد مراعات شود: اوّل احترام به كسى كه از دنيا رفته است، دوّم تسليت به بازماندگان و سوّم درس عبرت گرفتن تشييع كنندگان.

امام باقر عليه السلام فرمود: كسى كه همراه جنازه اى حركت كند، هر دعايى به مرده كند،

ص: 573


1- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 265
2- . توضيح المسائل، احكام محتضر

ملائكه همان دعا را در حقّ او مى نمايند.(1)

امام صادق عليه السلام فرمود: هركس بر مرده اى نماز گزارد، خداوند گناهانش را مى بخشد و كسى كه گوشۀ جنازۀ مؤمنى را بگيرد، خداوند 25 گناه كبيره او را مى بخشد.(2)

در روايات مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام تشييع جنازه، بسيار محزون و متفكّر بود و با خود گفتگو مى كرد.(3)

موسى عليه السلام از خدا پرسيد: پاداش كسى كه جنازه اى را تشييع مى كند، چيست؟ خطاب آمد: فرشتگانم را مأمور مى كنم كه با پرچم هايى او را از قبر تا بهشت بدرقه كنند.(4)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اوّلين هديه اى مؤمن آن است كه گناهان و لغزشهاى او و تمام كسانى كه به تشييع جنازه اش آمده اند، بخشوده مى شود.(5)

در روايت ديگرى فرمودند: به عيادت بيماران برويد و جنازه ها را تشييع كنيد، زيرا آخرت را به ياد شما مى اندازد.(6)

همچنين در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: خداوند در برابر هر گامى كه براى تشييع جنازه برداشته مى شود، صد ميليون حسنه و ثواب مى دهد و صد ميليون لغزش را مى بخشد.

اين همه ثواب به خاطر اثرات سازنده اى است كه يك تشييع جنازه مى تواند داشته باشد. زيرا همراه جنازه بودن، انسان را به فكر خود مى اندازد، زنگ بيدار باش است، وسيلۀ كنترل غرائز و هوسهاست، دل كندن از دنيا و مجسّم كردن پايان همه تلاشهاست، نورانيّت است، احترام به شخصيّت مؤمن است، انقلاب درونى است، و به خصوص اگر جنازۀ شهيد باشد كه علاوه بر اينها، تجليل از او تجليل از مكتب،93

ص: 574


1- . سفينة البحار، «شيع»
2- . سفينة البحار، «شيع»
3- . سفينة البحار، «شيع»
4- . بحارالانوار، ج 7، ص 208
5- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 821
6- . نهج الفصاحه، حديث 1993

اسلام، قرآن و هدف او هم هست.

در حديث آمده است كه حضرت على عليه السلام هنگام تشييع جنازه اى صداى خنده اى را شنيد، ناراحت شد و فرمود: گويا مرگ براى غير ماست و آنگاه گلايه هايى را بيان داشت تا آنجا كه فرمود: من تعجّب مى كنم از كسانى كه با چشم خود مرگ را مى بينند، ولى باز هم غافل و فراموشكارند.(1)

امام صادق عليه السلام فرمود: هر گاه جنازه اى را تشييع مى كنى، فرض كن خودت در آن تابوت هستى و التماس مى كنى كه خدايا! مرا به دنيا برگردان، و تصوّر كن اكنون خداوند تو را برگردانده است، پس بيانديش چه بايد بكنى.(2)

پيام هاى دردناك

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: هنگامى كه افراد كافر و دشمن خدا مى ميرند و به سوى گورستان روانه مى شوند، به اطرافيان خود پيام ها ونداهايى را مى دهند.

(پيام هايى كه گوش ملكوتى براى شنيدنش لازم است و امثال ما كه نمى توانيم بشنويم، بايد پاى سخن پيامبر واهل بيت او عليهم السلام بنشينيم تا براى ما بيان نمايند).

آن شخص كافر به اطرافيان خود مى گويد:

من از شيطان گول خوردم، اودر قالب خيرخواهى وجلوه گرى مرا گمراه كرد.

من از دنيا گول خوردم، به او دل بستم و اطمينان كردم و از خدا غافل شدم.

من از آدم هاى دوست نما گول خوردم، آنان مرا رها و خوار كردند.

من از فرزندانم گول خوردم كه براى خوشى آنان دين ودنيايم را تباه كردم.

من از ثروتم گول خوردم و در حق خدا و مردم بخل نموده و انفاق نكردم.

و اكنون من از مدّت طولانى قبر رنج مى برم و ناله ها دارم....

قبر، خانه تنگ، تاريك و وحشتناك است....83

ص: 575


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 136
2- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 883

و در پايان مى گويد:«واحَسرَتاه عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللّه...»

اى واى بر من! حسرت بر من، بخاطر آن سهل انگارى هايى كه در راه خدا كرده ام...(1)

در حديث ديگرى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم:

سوگند به آن قدرتى كه جان محمّد در دست اوست! اگر مردم جايگاه مردگان را مشاهده مى كردند و گفتارشان را مى شنيدند، او را رها كرده و به حال خودشان اشك ها مى ريختند. زيرا روح آن مرده از بالاى جنازه اش فرياد مى زند و مى گويد: اى اهل و فرزندانم! دنيا شما را بازى ندهد، همان گونه كه مرا بازى داد، تمام اموالى كه در طول زندگى از حلال و حرام جمع كردم، براى ديگران گذاردم كه لذّتش براى ديگران و عقاب و مسئوليّتش براى من است. پس از آنچه بر سر من آمده بترسيد و عبرت بگيريد.(2)

غسل، كفن و دفن

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: دليل غسل دادن به مردگان اين است كه هم از انواع مرضها و آلودگى هاى قبل از مرگ نظيف شوند و هم ملاقات با ملائكه و اهل آخرت بدون نظافت و طهارت سزاوار نيست.(3)

در حديثى ديگرى آن حضرت فرمودند: كفن كردن ميّت براى آن است كه انسان هنگام ملاقات با خداوند، از يك نوع پاكى و نظافت ظاهرى برخوردار باشد و بدن و عورتش پيدا نشود و قيافۀ برگشته و وحشت آور او بر ناظران پنهان باشد، زيرا ديدن قيافۀ بدون كفن مرده، سبب قساوت قلب مى شود. از همۀ اينها گذشته، علاقۀ بينندگان به او محفوظ مى ماند و به او و وصيّت هاى او احترام مى گذارند، ولى اگر مرده بدون كفن باشد، ناظران به صورت يك مردارى پست به او نگريسته و ديگر79

ص: 576


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 258
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 161
3- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 679

مقام و شخصيّت و ارزش انسانى براى او و اهداف و وصاياى او قائل نمى شوند.(1)

و اين توهين به مقام مؤمن است.

در روايات سفارش شده است كه پارچۀ كفن بهتر است همان پارچه و لباسى باشد كه در ايّام حج به عنوان لباس احرام يا در نماز جمعه و ساير عبادت ها مورد استفاده قرار گرفته است.(2)

همچنين سفارش شده كه انسان كفن خود را آماده كرده وگاهى به آن نگاه كند تا هم از غفلت بيرون آيد و هم اجر و پاداش ببرد. چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود:«مَن كانَ كَفَنُهُ مَعَه فى بَيتِه لَم يُكتَبْ مِنَ الغافِلِينَ و كانَ مأجُوراً كُلّما نَظَرَ الَيهِ»(3) هر كس كفن خود را در خانه اش داشته باشد، از غافلان نوشته نمى شود و با هر نگاهى كه به آن بياندازد، اجر و پاداش مى برد.

امام رضا عليه السلام فرمودند: فلسفه و دليل دفن ميّت آن است كه مردم از بد بويى و فساد و تغيير قيافه مرده ناراحت نشوند، زيرا اگر بدن مرده را دفن نكنند، بدن فاسد شده و باعث شادى دشمنان وناراحتى دوستانش مى شود.(4)19

ص: 577


1- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 725
2- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 732
3- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 756
4- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 819

ص: 578

برزخ

بقاى روح

دليل عقلى و آيات و روايات همه گواهى مى دهند كه با مردن و پوسيده شدن جسد، لطمه اى به روح وارد نمى شود، بلكه روح ما همچنان باقى است و براى خود استقلال و اصالت دارد. زيرا شخصيّت ما با روح و جان ماست، نه با بدن و جسد ما.

بنابراين اگر يك سيلى در سن ده سالگى به شخصى زده و فرار كرديم آن شخص حتّى اگر ما را در سن هفتاد سالگى پيدا كند، تقاضاى انتقام دارد، هر چند به ديد مادّى خود به او بگوييم: آن سلول هاى دستى كه به صورت شما خورده مربوط به شصت سال پيش است و تاكنون بيش از ده مرتبه تمام آن سلولها عوض شده است، پس تقاضاى قصاص و انتقام بى مورد است. او در پاسخ ما مى گويد: من كار به جسد و سلول تو ندارم، تو همان شخصى هستى كه به من سيلى زدى.

اين مثال نشانۀ آن است كه شخصيّت انسان باتغيير جسم عوض نمى شود، همانند كسى كه با ماشينى سرقت كند و سپس لباس و ماشين خود را عوض كند و پا به فرار بگذارد، هنگام دستگيرى نمى تواند بگويد: ماشين و لباسم عوض شده پس من آن سارق نيستم.

گاهى با جملاتى كه در باره خودمان مى گوييم، بطور ناخودآگاه اقرار به بقاى روح داريم، مثلاً در سن پيرى مى گوييم: من در بچگى زياد شرور بودم، در صورتى كه بدن ما هر چند سال يكبار عوض مى شود، ولى احساس وجدانى ما هيچ عوض نمى شود و ما واقعاً در پيرى خودمان را همان شخص اوّل كودكى مى دانيم و عوض

ص: 579

شدن بدن در «من بودن من» تغييرى نمى دهد.

دليل ديگر آنكه: گاهى سالها پس از مرگ شخصى در حالى كه مى دانيم طبيعتاً جسدش در قبر پوسيده شده و از بين رفته است، ولى او در قالبى سالم به خواب ما مى آيد و مطالب واقعيّت دارى را به ما مى گويد كه بعد از بررسى مى فهميم مو به مو حقيقت دارد و يا گاهى از آينده خبرهايى مى دهد كه بدون كم و زياد واقع مى شود، اين خواب ها كم نيست و نشان ديگرى است كه فعاليّت و آگاهى روح با مردن و پوسيده شدن جسد كارى ندارد، يعنى روح اسير اين بدن نيست، هنگامى كه اين بدن سالم بود با آن كار مى كرد و زمانى كه متلاشى شد آن روح با كمال استقلال، بدن ديگرى نظير همين بدن براى خود پيدا مى كند و به آن متّصل مى شود وبه فعاليّت خود ادامه مى دهد.(1)

قرآن و روايات نيز عوارض و آفات را براى جسم انسان مى دانند، نه روح او. قرآن در مواردى كه از مردن سخن به ميان آورده، واژۀ «تَوِفّى» را بكار برده كه به معناى گرفتن و دريافت كردن بدون كم و كاست است. مثلاً «اللّه يَتَوفّى الاَنفُسَ حِينَ مَوتِها»(2)يعنى خداوند انسان را به هنگام مرگ به تمام شخصيّت و واقعيّتش تحويل مى گيرد و يا آيه «يَتَوَفّاكم مَلَكُ المَوت»(3) فرشته مأمور گرفتن جانها بدون كم و كاست جان شما را تحويل مى گيرد.

در قرآن در بارۀ روح و جان، چهارده مرتبه تعبير «تحويل مى گيريم» و «تحويل مى گيرد» آمده است كه تحويل گرفتن، نشانۀ باقى و ثابت بودن روح است. چون جسم و جسد وارد خاك شده و مى پوسد.

دليل ديگر قرآنى بر بقاى روح، آيات فروانى است كه شامل درود و تحيّت بر11

ص: 580


1- . البتّه روايات دربارۀ آن بدنى كه روح ما به آن ملحق شده و به فعاليّت ادامه مى دهد توضيح داده اند كه در صفحات آينده مطرح خواهيم كرد
2- . سوره زمر، آيه 42
3- . سوره سجده، آيه 11

مردگان است، از جمله:

«سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِى العالَمِين»(1) سلام بر نوح در طول تاريخ و در ميان همۀ نسل ها و امّت ها.

«سَلامٌ عَلى ابراهِيمَ»(2) سلام بر ابراهيم.

«سَلامٌ عَلى موسى و هارونَ»(3) سلام بر موسى و هارون.

همچنين روايات متعدّدى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام در زمينه هاى گوناگون بيانگر آن است كه روح انسان با مردن نيست نمى شود، بلكه زنده و باقى و مورد خطاب و لطف الهى يا قهر او قرار مى گيرد كه به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

* پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گاهى به قبرستان آمده و با مردگان سخن مى گفتند.

* در حديث مى خوانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست مبارك خود فاطمه بنت اسد مادر حضرت على عليهما السلام را به خاك سپرده و به او تلقين فرمودند.

اساساً روايات تلقين به ميّت، خود نشانۀ بقا و درك روح اوست.

* جسد كافرانى كه در جنگ بدر هلاك شده بودند، به چاهى انداخته شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله بالاى چاه آنها را صدا زد و با ايشان گفتگو كرد، از آن حضرت پرسيدند: مگر آنها مى شنوند؟ فرمود: شما از آنها شنواتر نيستيد!

* حضرت على عليه السلام به هنگام دفن رسول اللّه صلى الله عليه و آله و فاطمۀ زهرا عليها السلام با آنان گفتگو مى كرد.

* حضرت على عليه السلام در پايان جنگ جمل جسد كعب بن احبار را بلند كرده و با او سخن مى گفت. گفتند: مگر مى شنود؟ فرمود: بله.(4)

* در روايات بسيارى آمده است كه ارواح مردگان حتّى صداى پاى تشييع كننده ها55

ص: 581


1- . سوره صافّات، آيه 79
2- . سوره صافّات، آيه 109
3- . سوره صافّات، آيه 120
4- . بحارالانوار، ج 6، ص 255

را مى شنوند و گاه و بى گاه به اهل و خانه خود توجّه و عنايت دارند و از گناه وارثان رنج مى برند و از كارهاى نيك آنان خرسند مى شوند و در انتظار خيرات آنان هستند.

* به علاوه در روايات متعدّدى وارد شده كه رهبران معصوم ما، در قبرستان حاضر مى شدند و به اهل قبور سلام كرده و با آنها حرف مى زدند و از آنان سؤال مى كردند و به ما نيز سفارش كردند كه همان سلام ها را در ورود به قبرستان و با اهل قبور داشته باشيم.(1)

مجموع همۀ آيات و روايات اين سخن را تأييد مى كند كه با مردن و فناى جسم و جسد انسان، روح از بين نمى رود و همچنان باقى است و عوارض و آفات جسم، شامل روح نمى شود.

وجود عالم برزخ

قرآن در اين باره مى فرمايد:«وَمِن وَرائِهِم بَرزَخٌ الى يَومِ يُبعَثُونَ»(2) و از پى آنان تا روزى كه مبعوث شوند، فاصله اى (برزخ) است.

مراد از عالم برزخ، عالم قبر است، عالمى كه انسان در آن يك نوع زندگى خاصّى تا قيامت دارد. اين حقيقت را در آيات قرآن و روايات بسيارى از شيعه و سنّى مى توان مشاهده كرد.(3)

برزخ، دورانى است ميان زندگى دنيا و زندگى آخرت، دورانى براى مؤمنان و نيكوكاران رهايى از قفس بدن است و براى گناهكاران بس وحشت زا و دلهره آور مى باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: واللّه ما أخافُ عَلَيكُم الاّ الْبَرزَخَ و امّا اذا صارَ الاَمرُ الينَا فَنَحنُ اولى بِكُم» به خدا سوگند من جز از حوادث تلخ برزخ ترس ديگرى براى شما ندارم، زيرا در قيامت ما به شما سزاوارتريم و در آن مرحله ما مى توانيم شما را مشمول شفاعت خودمان كنيم.

ص: 582


1- . مجموعه روايات در تفسير الميزان، (ج 1، ص 396) آمده است
2- . سوره مؤمنون، آيه 100
3- . تفسيرالميزان، ج 15، ص 72

آيات متعدّدى در قرآن اوضاع عالم برزخ را بيان مى كند، از جمله آيه 46 سوره غافر كه علامه طباطبائى قدس سره مى فرمايد: آيه به روشنى بر وضع مجرمان در برزخ دلالت مى كند.(1)

«النّارُ يُعرِضُونَ عَلَيها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَومَ تَقومُ السّاعَةُ ادخِلوا آلَ فِرعَونَ أشَدَّ العَذابِ» فرعونيان در هر بامداد و شامگاه بر آتش عرضه مى شوند (و اين سهميه برزخ آن طاغوتيان است و سهم قيامت آنان جمله بعد است كه مى فرمايد:) و آنگاه كه قيامت به پا شود گفته مى شود كه اين فرعونيان را در شديدترين عذاب داخل كنيد.

همان گونه كه مشاهده مى كنيد در شكنجه گاه برزخ عرضۀ آتش است، ولى در قيامت ورود در آتش مى باشد. به علاوه امام صادق عليه السلام فرمودند: در قيامت عذاب دائمى است و اگر در آيه عرضۀ آتش در صبح و شب بيان شده، مربوط به عذاب در برزخ است.(2)

و در سوره نوح مى خوانيم:«اُغرِقُوا فَاُدخِلُوا ناراً»(3) قوم نوح بخاطر خطاهاى زيادى كه داشتند غرق شدند.

مرحوم علاّمۀ طباطبائى در تفسير اين آيه مى فرمايد: مراد از داخل آتش شدن، همان آتشى است كه در برزخ است.(4)

نكتۀ جالبى كه در اين آيه است آنكه مسألۀ غرق و آتش در كنار هم آمده است، آرى اين بدن ها غرق در آب هستند، ولى روح در قالب ديگر در آتش است. همانند كسى كه با اين بدن در فضاى بسيار بزرگى مى خوابد، ولى در عالم خواب و رؤيا او را در جاى بسيار تنگى فشار مى دهند.

آياتى كه در بارۀ شهدا مى فرمايد: گمان نكنيد كسانى را كه در راه خدا كشته09

ص: 583


1- . تفسير الميزان، ج 17، ص 354
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 285
3- . سوره نوح، آيه 25
4- . واگر مراد آتش قيامت باشد بايد جمله «اَدخِلوا» (فعل ماضى) را به معناى «سَيَدخلون» (فعل مضارع) بگيريم. تفسير الميزان، ج 20، ص 109

مى شوند مرده اند، بلكه زنده هستند و شادى كنان از نعمت هاى الهى بهره مند مى شوند،(1) اين آيات دلالت بر زندگى بعد از مرگ آنان دارد.

در روايات مى خوانيم: گناهكاران همين كه عذاب برزخ را مشاهد مى كنند مى گويند:«رَبَّنا لا تَقُم لَنا السّاعَةَ»(2) خدايا! قيامت را براى ما بر پا مكن.

زندگى برزخى

از آنجايى كه شناخت و دستيابى به عالم برزخ و چگونگى زندگى در آن از توان و علم ما خارج است، به سراغ آيات و روايات در اين باره مى رويم. البتّه قبل از ورود به بحث، توجّه به مقدّمه اى لازم است و آن اينكه:

انسان داراى دو بدن است؛ يكى بدن سنگين و ديگرى بدن سبك.

بدن سنگين همين بدنى است كه در بيدارى با هم زندگى مى كنيم و نياز به غذا و پوشاك دارد و بدن سبك آن بدنى است كه در عالم خواب داريم كه گاهى با هم گفتگو و برخورد داريم.

امّا چرا به آن بدن سبك مى گوييم؟ زيرا گاهى در دو دقيقه خواب رفتن، بدن انسان از اين سمت كرۀ زمين به سمت ديگر آن مى رود، در اقيانوس ها شنا مى كند و يا در آسمان ها پرواز مى كند و...، در صورتى كه آن مسافت را اگر بخواهد در بيدارى طى كند، ساعت ها بايد در هواپيما بماند و هرگز در هوا پرواز نمى كند و يا چه بسا اصلاً شنا بلد نباشد. بنابراين ما آن بدن را بدن سبك مى ناميم.

همانند عالم خواب و بيدارى، در دنيا نيز با جسم وبدن مادى زندگى مى كنيم، ولى در عالم قبر و برزخ با آن بدن سبك زندگى خواهيم كرد تا اينكه روز قيامت به پا شود و دوباره از ذرّات پوسيده و پراكندۀ بدن ما، بدن سنگين تشكيل شود و روح بدان برگردد.

ص: 584


1- . سوره بقره، آيه 154 و آل عمران، 169
2- . تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 533

تشبيه خواب و بيدارى و مرگ به رانندگى

گاهى راننده از ماشين بيرون مى آيد و موقّتاً سوار ماشين ديگرى مى شود، ولى موتور و چراغ ماشين اوّل را روشن مى گذارد، در خواب هم راننده اصلى كه همان روح است، از بدن سنگينى كه در اين منطقه به خواب رفته خارج شده و به بدن ديگرى تعلّق مى گيرد و كارهايى نيز انجام مى دهد، ولى قلب انسان كه همان موتور مى باشد روشن است.

گاهى راننده ماشين را خاموش مى كند و بيرون آمده و سوار ماشين ديگرى مى شود، همانند مرگ كه راننده اصلى (روح) از بدن خارج و تمام موتور و چراغ (قلب و تنّفس و معده و...) را نيز خاموش مى كند.

آرى، هم در خواب و هم در مرگ، روح ما از اين بدن هجرت مى كند، امّا در خواب، دوباره روح به بدن برمى گردد، ولى در مرگ، روح ديگر به آن بدن برنمى گردد تا روز قيامت. بنابراين زندگى عالم برزخ مانند زندگى در عالم خواب است، انواع شادى ها و غم ها، لذّت ها و شكنجه ها را ما در عالم خواب داريم، همان گونه كه در بيدارى داريم. در برزخ انسان با يك بدن لطيف و سبك و به قول روايات متعدّد(1) انسان در بدنى همانند بدن دنيايى خود زندگى مى كند.«فِى صُورَةٍ كَصُورَتِه»(2)

در بدنى همانند همين بدن دنيايى، كه اگر اهل طاعت بوده از لذّت هاى مادّى و معنوى بهره مند مى گردد و اگر اهل گناه و كفر بوده از انواع عذاب ها مى چشد.

در خواب با بدنى هجرت مى كنيم كه همانند همين بدن سنگين است، زندگى در برزخ نيز در قالب و كالبدى همانند همين قالب و بدن دنيايى است. چنانكه در حديث مى خوانيم:«فِى قالِبٍ كقالِبِه فِى الدّنيا»(3) يا «كَهيئَةِ الاَجسادِ»(4) زندگى در آن عالم45

ص: 585


1- . بحارالانوار، ج 6
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 244
3- . كافى، ج 3، ص 245
4- . كافى، ج 3، ص 245

در قالبى است همانند بدن دنيايى كه در اصطلاح به آن بدن «قالب مثالى» مى گويند.

بنابراين در برزخ هم عذاب و فشار قبر و هم شادى ها همه با قالب مثالى و بدن سبك صورت مى گيرد و لذا اگر مرده اى را سوزاندند و خاكسترش را به باد دادند، يا مرده اى را درّنده اى خورد و يا به دريا انداختند و اصلاً براى او قبرى نبود، باز هم فشار و عذاب قبر يا لذّت و شادى خواهد داشت، چون اين امور مربوط به روح و آن بدن سبك و لطيف است.

ممكن است شما براى بدن سنگينى كه به خواب رفته انواع رختخواب هاى نرم و گرم و لطيف را آماده كنيد، ولى آن شخص در عالم خواب خود را در آتش و يا شديدترين ناگوارى ها ببيند، امّا شما كه بدن سنگين او را مشاهده مى كنيد خيال مى كنيد آرام و راحت است. البتّه تمام اين مثال ها و تشبيهات، مربوط به عالم برزخ است و حساب قيامت از حساب برزخ جداست.

مرحوم مجلسى مى فرمايد: مسألۀ بدن سبك و قالب مثالى در برزخ، در روايات معتبر بسيارى آمده است.(1)

سؤال قبر

امام صادق عليه السلام فرمود: «مَن انكَرَ ثَلاثَةَ اشياء فَلَيسَ مِن شِيعَتِنا: المِعراجَ وَ المَسألَةَ فِى القَبرِ وَ الشّفاعَةَ»(2) هركه سه چيز را منكر شود، شيعه وپيرو ما نيست: يكى معراج پيامبر صلى الله عليه و آله دوّم سؤال در قبر و سوّم شفاعت اولياى خدا در روز قيامت است.

مرحوم علاّمه طباطبائى مى فرمايد: انسان در زندگىِ برزخى، شبيه كسى است كه در دنيا براى رسيدگى اعمالى كه از او سرزده به يك سازمان قضايى احضار و مورد

ص: 586


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 271
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 223

بازجويى و بازپرسى قرار گرفته است و پرونده اش تكميل و در انتظار محاكمه در بازداشت بسر مى برد تا موعد مقرّر فرارسد.(1)

از چه مى پرسند؟

امام زين العابدين عليه السلام در هر جمعه كه در مسجدالنبى مردم را موعظه مى فرمود، ضمن بياناتشان مواردى را كه انسان در قبر مورد سؤال قرار مى گيرد برشمرده و به مردم هشدار مى دادند. از جمله:

1 - اوّلين سؤال آن دو فرشتۀ «نكير و منكر» اين است كه آيا خدا را پرستش مى كردى يا مشرك بودى؟

2 - از پيامبر صلى الله عليه و آله و مكتب و دين و كتاب سؤال مى كنند.

3 - از رهبرى و ولايت مى پرسند كه كدام رهبر (حق يا باطل) را تقويت و يا تضعيف مى كردى؟

4 - از عمر مى پرسند كه در چه راهى صرف كردى؟

5 - از مال و درآمدها مى پرسند كه از چه راهى بدست آوردى و در چه راهى مصرف نمودى؟

سپس امام سجاد عليه السلام مى فرمودند: خودتان رابراى پاسخگويى به سؤالات شبِ اوّل قبر آماده نماييد.(2)

در روايات ديگرى آمده است كه از دوستى و دوستان هم مى پرسند كه با چه كسى دوست بودى؟(3)

در بعضى روايات مى خوانيم كه در سؤالات عالم برزخ، ريشه و دليل عقائد را نيز مى پرسند كه آيا استدلالى بوده است يا تقليدى؟(4)

از چه كسى مى پرسند؟

در روايات مى خوانيم: سؤال در قبر، تنها از كسانى است كه در درجۀ والايى از ايمان يا درجۀ نازلى از كفر باشند، يعنى از كسانى كه حقّاً مؤمن و يا حقّاً كافرند، امّا

ص: 587


1- . شيعه در اسلام، ص 101
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 223
3- . بحارالانوار، ج 6، ص 260
4- . بحارالانوار، ج 6، ص 263

انسان هاى معمولى در برزخ رها هستند تا روز قيامت فرا رسد.(1)

لذّت يا عذاب در قبر

در روايات متعدد آمده است كه بعد از بازجويى، به نيكوكاران با ايمان گفته مى شود: بخوابيد خوابيدنى كه خوابِ وحشتناك هم در آن نمى بينيد،(2) خوابى كه انواع كاميابى ها در آن باشد،(3) و تعبيرات متعدّد ديگرى كه مضمون همۀ آنها يك نوع استراحت آرام و لذّت بخش است.

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه:«فاَمّا ان كانَ مِنَ المُقرّبِينَ فَرَوحٌ وَ رَيحانٌ و جَنَّةُ نَعِيمٌ و أمّا ان كانَ مِنَ المُكذّبينَ الضّالِّينَ فَنُزُلٌ مِن حَمِيمٍ و تَصلِيَةُ جَحِيمٍ»(4) فرمودند: اگر انسانى كه از دنيا رفته از افراد خوب و آبرومند درگاه خدا باشد، پس در رحمت و وسعت و راحتى «فَرَوحٌ» و رزق «رَيحان» به سر مى برد. اين پاداش مربوط به برزخ است، ولى پذيرايى در قيامت جملۀ بعد است كه مى فرمايد:«و جَنّةُ نَعيم» بهشت پرنعمت است، ولى اگر آن شخصى كه از دنيا رفته از كافران لجوجى باشد كه هر حقيقتى را تكذيب مى كنند، وسيلۀ پذيرايى آنها در برزخ آبهاى بسيار داغ «فَنُزُلٌ مِن حَمِيم» و در قيامت هم ورود در آتش دوزخ «وتَصلِيَةُ جَحِيم» خواهد بود.(5)

در نامۀ حضرت على عليه السلام به فرزندش مى فرمايد:«و القَبرُ رَوْضَةٌ مِن رياضِ الجَنّةِ أو حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النّارَ»(6) قبر يا بوستانى از باغهاى بهشت و يا گودالى از گودال هاى آتش دوزخ است.

در بعضى از روايات مى خوانيم كه به انسان مؤمن در عالم برزخ جايگاه بهشتى او را نشان مى دهند و بدين وسيله او را شاد مى نمايند.(7)

مرحوم مجلسى قدس سره در جلد 6 بحارالانوار بعد از نقل 128 حديث، جمع بندى

ص: 588


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 235
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 237
3- . بحارالانوار، ج 6، ص 262
4- . سوره واقعه، آيات 88 تا 94
5- . تفسير الميزان، ج 19، ص 217
6- . بحارالانوار، ج 6، ص 218
7- . بحارالانوار، ج 6، ص 237

نموده و مى فرمايد: ثواب و عذاب برزخ مورد اتّفاق امّت اسلامى است و روايات از شيعه و سنّى در اين زمينه متواتر است، سپس عقيده مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى و علامه حلّى و شيخ مفيد را در حتمى بودن مسألۀ عذاب و ثواب قبر بيان فرموده است.

بنابراين مسألۀ عذاب و ثواب در قبر محال نيست و هر مسأله ممكنى را همين كه گوينده اى راستگو تصديق كرد ما هم بايد قبول كنيم تا چه رسد به اينكه گوينده و خبر دهنده، آفريدگار جهان و پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام باشند آن هم در موردى كه موضوع از عالم ديگر باشد.

ياران برزخى

در روايات مى خوانيم: بعضى از اعمال انسان مانند نماز، زكات، حج و روزه و همچنين علاقه هاى قلبى و روابط سياسى انسان (ولايت و رهبرى) در قيافه هاى بسيار زيبا نزد انسان حاضر شده و مى گويند: ما همان اعمال صالح تو هستيم، و بدين وسيله انسان را در عالم برزخ شاد مى نمايند.(1) امّا اگر كافر بميرد، انواع تاريكى ها، فشارها، شياطين و گزندگان همدم او هستند.(2)

حالات برزخيان

با توجه به اينكه پس از جان دادن و در قبر عالم برزخ انسان شروع مى شود، آيا زنده ها مى توانند حالات برزخيان را احساس نمايند؟

در پاسخ مى گوييم: خدايى كه آتش را در دل چوب و درخت مخفى مى كند، مى تواند عذاب قبر را هم در دنياى برزخ از چشم ما مخفى نمايد.

خدايى كه جبرئيل را نزد پيامبرش مى فرستد ومردم او را مشاهده نمى كنند، مى تواند دو فرشته هم براى سؤال و عذاب قبر بفرستد و مردم آنها را نبينند.

ص: 589


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 234
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 224

همان گونه كه انسان در خواب با كاوسى بد زجر مى كشد و مثلاً مار و عقرب هايى او را مى گزند و او ناله ها مى زند، ولى ما چيزى در كنار او نمى بينيم و در ظاهر او را آرام مى يابيم، امورى نيز كه در برزخ مى گذرد چنين است، يعنى از چشم مادّى ما پنهان است.

گوشه اى از عوامل عذاب برزخى

در روايات عوامل متعددى براى عذاب برزخى برشمرده شده است از جمله:

1 - سبك شمردن نماز.

2 - يارى نكردن ضعيفان.

در حديث مى خوانيم كه حتّى بعضى از مردان خدا در برزخ گرفتار مى شوند و همين كه مأموران برزخ بنا دارند او را تازيانه بزنند، التماس مى كند تا اينكه به يك تازيانه حاضر مى شود.

آنها مى گويند: دليل ان تازيانه آن است كه تو يك روز نماز را سبك شمرده و بدون وضو خواندى و همچنين از كنار ضعيفى گذشتى و او را يارى نكردى. آنگاه يك ضربه به او مى زنند كه با آن ضربه، قبرش در هاله اى از آتش قرار مى گيرد.(1)

3 - غيبت. در حديثى مى خوانيم: يك سوّم عذاب قبر بخاطر غيبت است.(2)

4 - سخن چينى.

5 - بى پروايى در نجاسات.

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: عذاب قبر بخاطر سخن چينى و اجتناب نكردن از ترشحّات نجاست و بول است.

6 - نافرمانى و كناره گيرى از خانواده و دورى از همسر خود و پاسخ مثبت ندادن به خواسته هاى طبيعى او.(3)

ص: 590


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 221
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 245
3- . بحارالانوار، ج 6، ص 222

7 - بداخلاقى با خانواده.

سعدبن معاذ يكى از ياران بسيار خوب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، همين كه از دنيا رفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله با خبر شد، حضرت بدون لباس رسمى (بدون عبا و كفش) همراه ياران براى انجام مراسم او حركت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند او را غسل دهند و خودشان ايستادند تا غسل تمام شد، گوشۀ جنازه سعد را گرفتند تا به محل دفن او رسيدند، آن حضرت شخصاً بدن سعد را گرفت و داخل قبر گذاشت و قبر را با خاك و گل با همكارى ياران بسيار محكم مسدود كردند و سپس خاك ريختند تا قبر با زمين مساوى شد.

آنگاه فرمودند: من مى دانم بدن و كفن او مى پوسد، ولى خداوند دوست دارد انسان هر كارى را انجام مى دهد، محكم كارى كرده و درست انجام دهد و سرهم بندى نكند، لذا من لحد را محكم ساختم.

مادر سعد همين كه محبّت و توجّه پيامبر در تشييع جنازه و دفن و ساير مراسم را مشاهده كرد، گفت: اى فرزندم! بهشت بر تو گوارا باد.

در اين لحظه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى مادر عجله نكن و بهشت را براى او حتمى و قطعى ندان، فرزند تو بخاطر بد اخلاقى كه در خانه با همسرش داشت، الآن كه دفن شد به فشار قبر گرفتار گرديد.(1)

آرى، امثال سعد هم با آن مقام معنوى كه دارند و كارشان به جايى مى رسد كه پيامبر مى فرمايد: چون ملائكه را پابرهنه در تشييع جنازه او ديدم من هم با سر و پاى برهنه آمدم، گاهى به خاطر يك سرى نقاط ضعف كه در زندگى خود دارند، گرفتار عذاب وتنبيه مى شوند.

از اين حديث جالب چند درس گرفته مى شود:

1 - بزرگ ترين شخصيّت عالم هستى، در تشييع جنازه مؤمنى شركت مى كند.20

ص: 591


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 220

2 - ملائكه خدا به احترام وفات مؤمن، به زمين نازل شده و در مراسم تشييع جنازه و دفن او شركت مى نمايند.

3 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: در هر كارى حتّى خاك كردن مردگان، محكم كارى كنيد.

4 - زود شخصى را بهشتى يا جهنمى ندانيم.

5 - در فرهنگ اسلامى يك نوع ارتباط بسيار عميقى بين اعمال و رفتار انسان با ديگران و سرنوشت او ديده مى شود به طورى كه در فشار گذاردن و ناراحت كردن همسر و خانواده در دنيا، سبب فشار و ناراحتى انسان در عالم برزخ مى شود.

6 - اخلاق مرد و چگونگى برخورد او با خانواده در خانه به قدرى مهم است كه جزاى بد اخلاقى آن حتّى با نزول فرشتگان و توجه خاص رسول اللّه صلى الله عليه و آله قابل جبران نيست.

7 - مبادا با يك سرى برنامه هاى به ظاهر خداپسند و پيامبر پسند و مردم پسند به خود مطمئن شويم، بلكه بايد هر لحظه در دل خود هراس و بيم داشته باشيم كه ممكن است در لابلاى برخوردها و رفتارها، از ما اعمالى سرزند كه بزرگ ترين عبادت ها نتواند ما را از مهلكۀ آن برهاند.

عذاب برزخى مؤمنان

بعضى از مؤمنان در برزخ عذاب مى شوند تا در روز قيامت از هر جهت پاك و پاكيزه و دور از هر گونه كيفرى به بهشت بروند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«ضَغطَةُ القَبرِ لِلمُؤمِنِ كَفّارَةٌ لِما كانَ مِنه مِن تَضيِيعِ النِّعَم»(1) فشار قبر براى افراد باايمان، كفّارۀ گناه اسراف و ضايع كردن نعمت هايى است كه انجام داده است.

ص: 592


1- . بحارالانوار، ج 6، ص 169
گوشه اى از عوامل رفاه و سعادت برزخى

1 - شهادت در راه خدا.

قرآن مى فرمايد:«وَ لاتَحسَبنَّ الَّذِينَ قُتِلوا فِى سَبيلِ اللّهِ امواتاً بَل احياءٌ عِندَ رَبّهِم يُرزَقُون»(1) گمان نبريد كسانى كه در راه خدا شهيد مى شوند مرده اند، بلكه نزد خداوند زندگانى هستند كه روزى داده مى شوند.

البتّه اين پاداشها تنها مخصوص شهيدان در جبهه نيست، زيرا در حديثى امام صادق عليه السلام فرمود:«اِنّ المَيّتِ مِنكُم عَلى هَذا الاَمرِ شَهِيدٌ قُلتُ: واِن ماتَ عَلى فِراشِه؟ قال: و ان ماتَ عَلى فِراشِه حىٌّ عِندَ رَبِّه يُرزَقُ» همانا اگر كسى از شما با بودن در رهبرى معصوم از دنيا برود، به منزلۀ شهيد است. از حضرت پرسيدند: گرچه در بستر و رختخواب بميرد؟ امام فرمود: بله، اگر چه در بستر بميرد شهيد و زنده است و نزد خداوند از روزهاى برزخى كامياب مى شود.(2)

بنابراين ادامه دادن به راه صحيح و ولايت وپيروى دائمى از امام معصوم و گول حوادث تلخ و شيرين را نخوردن و استقامت كردن در برابر خطوط انحرافى، خود يك نوع شهادت است، زيرا شهيد براى پايدارى هدف جان مى دهد و او هم با استقامت و پايدارى در راه هدف، جان داده است.

2 - تبليغ دين و آگاه نمودن مردم.

حضرت على عليه السلام فرمود:«مَن قَوّى مِسكِيناً فى دِينِه ضَعيفاً فى مَعرِفَتِه على ناصِبٍ مخالفٍ فَاَفحَمَه لَقَّنَه اللّهُ يَومَ يُدلى فى قَبرِه... يَتَحوَّلُ عَلَيهِ قَبرُهُ أنزَهَ رياضَ الجَنّةِ»(3) كسى كه افراد مستضعف فكرى را تقويت نمايد و آنها را در برابر مخالفان ما به اسلحۀ استدلال و بيان مجهّز كند، در برزخ مورد لطف مخصوص خداوند قرار مى گيرد و آن لطف الهى همان تلقين معارف حقّه در قبر است. (جايى كه دست انسان از همه چيز كوتاه است،) و خداوند قبر او را به صورت بهترين باغ هاى بهشتى در مى آورد.

ص: 593


1- . سوره آل عمران، آيه 169
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 245
3- . بحارالانوار، ج 6، ص 228

آرى، او در زندگى با استدلال و برهان، عقائد و دستورات دينى را تبليغ و تفهيم اين و آن مى كرد، خداوند هم در جايى بس حسّاس و خطرناك و بدور از همه چيز و همه كس و تنها، عقائد حقّه را به او تلقين مى فرمايد. زيرا پاداش احسان و نيكى جز احسان نيست.«هل جَزاءُ الاِحسانِ الاَّ الاِحسانُ»(1)

3 - مردن در شب و روز جمعه.

طبق بعضى روايات خداوند به احترام شب جمعه و روز جمعه كه ايام شريفى است، هر گاه كسى در آن شب و روز از دنيا برود مورد لطف قرار داده و عذاب قبر را از او برمى دارد.(2)

4 - اهتمام به نماز و ركوع.

امام باقر عليه السلام فرمود:«مَن أتَمَّ رُكوعَهُ لم يُدخِلْهُ وَحشَةَ القَبرِ»(3) هر كه در نمازش ركوع را درست انجام داده و عجله نكند و توجّه قلبى داشته باشد، خداوند او را از ترس و وحشت در قبر دور مى دارد.

5 - ولايت و محبّت پيامبر و اهل بيت عليهم السلام.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:«حُبّىٖ وَ حُبِ ّ أهل بيتِى نافِعٌ فى سَبعَة مَواطِنَ اهوالهُنَّ عَظِيمَة: عِندَ الوَفاةِ و فِى القَبرِ و عِندَ النُّشورِ و عِندَ الكِتابِ و عِندَ الحِسابِ و عِند المِيزانِ و عِندَ الصِّراطِ»(4)محبّت وعلاقه به من و اهل بيتم در هفت جاى بسيار هولناك، كارساز ونجات بخش است: الف: هنگام مرگ و حضور فرشتۀ مأمور قبض روح.

ب: در قبر و هنگام بازجويى در برابر فرشتگان مسئول برزخ.

ج: هنگام زنده شدن مردگان در قيامت.

د: هنگام دادن نامه اعمال و گشودن كتاب اعمال انسان در قيامت.

ه: هنگام حساب و حضور در دادگاه عدل الهى.48

ص: 594


1- . سوره الرّحمن، آيه 60
2- . بحارالانوار، ج 6، ص 230
3- . بحارالانوار، ج 6، ص 244
4- . بحارالانوار، ج 7، ص 248

و: هنگام سنجش افكار و اعمال با معيار و الگوهاى حق در آن روز.

ز: هنگام عبور از پل صراط.

6 - صلوات بر محمّد و آل محمّد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صلوات بر من، سبب نورانيّت قبر مى شود.(1)

7 - زيارت امام حسين عليه السلام.

در روايات مى خوانيم: يكى از پاداشهايى كه خداوند به زائر قبر امام حسين عليه السلام مى دهد آن است كه از عذاب و فشارهاى قبر، او را نجات مى دهد.(2)

8 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: سه گروه از زنان عذاب قبر ندارند و در قيامت هم با حضرت فاطمۀ زهرا عليها السلام محشور مى شوند:

الف: زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد.

ب: زنى كه با بد اخلاقى شوهر، صبر و بردبارى خود را از دست ندهد. (البتّه معناى اين جمله آزاد بودن مرد در رفتار و اخلاق بد نيست، زيرا چنين مردان بداخلاقى در روايات، به قهر و عذاب الهى تهديد شده اند).

ج: زنى كه مهريه خود را به شوهرش ببخشد.(3) (و بدين وسيله يا بارى از دوش او برداشته و يا امكاناتى براى پيشرفت او تهيه كند.)

9 - خيرات و هدايا.

يكى از عوامل سعادت و رفاه در برزخ، هدايايى است كه از دنيا براى او فرستاده مى شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: مرده در قبر همچون انسانى است كه در حال غرق شدن است و هر لحظه به انتظار رسيدن كمكى است، گاهى چشم به دعاى اين و آن دارد و همين كه مى بيند شخصى در حق او و براى نجات او دعاى خير و استغفارى كرد، از اينكه تمام دنيا را به او بدهند شادتر مى شود.75

ص: 595


1- . بحارالانوار، ج 94، ص 70
2- . كامل الزيارات، ص 143، حديث 3
3- . مواعظ العدديه، ص 75

سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«اِنّ هَدايَا الاَحياءِ لِلاَمواتِ ألدّعاءُ والاِستِغفارُ»(1)

از جمله هديه هايى كه مى توانند زنده ها براى مردگان بفرستند، دعا و استغفار براى آنان است.(2)

در حديث ديگرى آن حضرت فرمودند: سخت ترين شب ها شب اوّل قبر است كه شما مى توانيد با صدقه دادن، به مردگان خود ترحّم نماييد و اگر مالى براى صدقه نداشتيد، لااقل دو ركعت نماز بخوانيد و به روح او هديه كنيد.(3)

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا مى توان براى مرده نماز خواند؟ فرمود: بله، گاهى مرده در فشار است و بخاطر نمازى كه شما هديۀ او مى كنيد، در رفاه قرار مى گيرد و به او گفته مى شود كه اين تخفيف يا رفاه، بخاطر نمازى است كه فلان برادر ايمانى براى تو هديه كرده است.

آنگاه حضرت فرمود:«اِنّ المَيّتَ لَيَفرَحُ بِالتَّرَحُّمِ عَلَيهِ والاستِغفارِ لَه كما يَفرَحُ الحَىُّ بِالهَدِيَّةِ»(4) همان گونه كه زندگان با هدايا شاد مى شوند، اهلِ قبور و برزخيان نيز با ترحّم و استغفارى كه نسبت به آنان مى شود، شاد مى گردند.

در روايت ديگر مى خوانيم: هر گاه مسلمانى كار خيرى براى مرده اى انجام دهد، هم آن ميّت از آن بهره مند مى شود و هم كسى كه آن عمل را انجام داده مورد لطف قرار مى گيرد.(5)

همچنين خداوند به خاطر اينكه فلان فرزند جادّه اى را براى مردم احداث و يا از يتيمى پذيرايى نموده است، عذاب قبر را از پدرش برمى دارد.(6)د»

ص: 596


1- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 291
2- . البتّه در روايات، به خيرات ديگرى نيز اشاره شده است
3- . سفينة البحار، «صلاة»
4- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 292
5- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 292
6- . سفينة البحار، «طريق» و «ولد»
بهره بردارى از اعمال حتّى پس از مرگ

در روايات متعدّد مى خوانيم: انسان، پس از مرگ و در عالم برزخ مى تواند از يك سرى كارهايى كه در زمان حيات و به دست خود انجام داده و يا تأسيس كرده بهره مند شود، از جمله:

1 - فرزند صالحى كه به ياد والدين باشد و در حق آنان دعا واستغفار كند.

2 - قرآن يا كتابى كه مورد استفاده ديگران قرار بگيرد.

3 - چاه يا قنات آبى كه ايجاد كرده و مردم از آن بهره مند شوند.

4 - درختى كه كاشته و مردم بعد از مرگش از آن استفاده مى نمايند.

5 - تأسيس يك نظام، كار و راه خيرى كه بعد از مرگش مردم آن راه و خط و نظام را پذيرفته و در آن سير مى كنند.

6 - اعمال صالح و خيرى كه به نيابت او انجام مى گيرد. مثلاً به نيابت از او به حج مى روند، يا روزه گرفته و يا انفاق و صدقه اى مى دهند.

7 - اموالى را كه انسان وقف مى كند، تا مادامى كه آن موقوفات مورد بهره بردارى مردم است، انسان در برزخ نيز استفاده مى كند.(1)

زيارت قبور

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:«زُرِ القُبُورَ تُذَكِّرُ بِهَا الآخرِةَ» به قبرستان زيارت اهل قبور برويد تا ياد آخرت در شما زنده شود.

و در جملۀ ديگر فرمودند:«زُورُوا مَوتاكُم فَسَلِّموا عَلَيهِم فَاِنّ لَكُم فِيهِم عِبرَةً»(2) به زيارت مردگان برويد و بر آنان درود و سلام بفرستيد، زيرا اين كار درس عبرتى براى شما مى شود.

ص: 597


1- . مجموعه روايات در بحارالانوار، ج 6، ص 293 و تسلية الفؤاد، ص 134 آمده است
2- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 289

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«مَن زارَ قَبرَ أبَوَيهِ أو احدِهما فى كُلّ جُمُعَةٍ غُفِرَ لَه وكُتِبَ عِندَ اللّهِ بارّاً»(1) كسى كه در هر جمعه به زيارت قبر پدر ومادرش يا يكى از آنان برود، هم گناهش بخشيده مى شود و هم نزد خداوند فرزند نيكوكار به حساب مى آيد.

همچنين مى خوانيم: دعا نزد قبر والدين مستجاب است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كس قبر مرا زيارت كند، در قيامت، شفاعت از او بر من واجب مى شود.

حضرت زهرا عليها السلام هفته اى يكبار به زيارت قبر حمزه و ساير شهدا مى رفت و براى آنها استغفار و طلب رحمت مى كرد.

امام رضا عليه السلام فرمود: اگر به هنگام زيارت قبر مؤمن هفت مرتبه سوره قدر خوانده شود، هم ميّت و هم كسى كه به زيارت او آمده مورد عفوّ و بخشش خداوند قرار مى گيرد.

و در روايات آمده است كه مردگان از زيارت شما مطلّع شده و شاد مى شوند و به شما علاقمند و مأنوس مى شوند.(2)ست

ص: 598


1- . وسائل الشيعه، ج 2، ص 878
2- . مجموعۀ روايات در محجّة البيضاء، ج 8، ص 289-290 آمده است

در آستانۀ قيامت و حضور در آن

دميدن در صور

در آستانۀ بر پايى قيامت، تمام اهل زمين و آسمان ها مى ميرند. اين حقيقت را قرآن چنين بيان مى كند:«ونُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمواتِ ومَن فِى الاَرضِ الاّ مَن شاء اللّهُ ثُمّ نُفِخَ فِيهِ اخرى فَاِذاهُم قِيامٌ يَنظُرونَ»(1) در صور دميده مى شود، پس هر كس در آسمان ها و زمين است از صداى او جان مى دهد، جز آن كسى را كه خدا بخواهد.(2)

پس از مدّتى (كه خدا مى داند چقدر طول مى كشد) بار ديگر در صور دميده مى شود، ولى با آن صدا مردم زنده مى شوند و از قبرها برخاسته و در انتظار سرنوشت خود هستند.

البتّه دميدن اوّلِ صور كه خداوند با آن جان همۀ خلائق را مى گيرد تنها در يك آيه آمده، ولى دميدن دوّم كه با آن جان ها به اجساد برمى گردد، در بيش از ده آيه آمده است.

مسألۀ دوبار دميده شدن در صور در احاديث شيعه و سنى نيز آمده است.

از امام مى پرسند فاصله ميان اين دو دميدن چقدر است؟ امام فرمود: علم آن نزد خداوند است.

ص: 599


1- . سوره زمر، آيه 68
2- . در اينكه مراد از اين استثنا چه كسانى هستند؟ نظريه هاى مختلفى بيان شده كه در تفسير الميزان علامه طباطبايى قدس سره با ردّ تمام آنها و با توجّه به روايات مى فرمايد: با صداى صور، تمام بدن ها مى ميرند و ارواح زنده مى مانند
نظام آفرينش در آستانه قيامت

در قرآن ده ها آيه آمده كه مى فرمايد: براى شروع قيامت اين نظام حاكم بر آسمان ها و زمين و ستارگان و درياها بهم خورده و به صورت نظام ديگرى كه مناسب با قيامت باشد در مى آيد.

ما نيز در اينجا آيات و رواياتى را بيان مى نماييم:

در آيات قرآن براى آفرينش آسمان ها و زمين مدّت معيّن قرار داده شده است، آنجا كه مى فرمايد:«ما خَلَقنَا السّمواتِ والاَرضَ و ما بَينَهُما الاّ بِالحَقِّ وأجَلٍ مُسَمّى»(1) ما آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست را نيافريديم مگر بر اساس حق، آن هم براى مدّتى معيّن كه همان روز قيامت است.

در آن روز بساط آسمان در هم پيچيده شده و در زمين تغييرات اساسى داده مى شود، نه تنها زمين و آسمان بلكه خورشيد و ماه و ساير كرات هم براى هميشه در اين نظام نيستند و حركت و نظام آنها هم موقّت و تا مدّت معيّنى است كه بعد از پايان آن مدّت «أجل مُسَمّى»، بساط آنها بر چيده مى شود.«سخّر الشّمس و القَمَر كلٌّ يَجرِى لاَجَلٍ مُسَمّى»(2)

بنابراين قرآن از ابتدا موقّت بودن اين نظام را با عبارت «أجل مُسمّى» به ما گوشزد كرده است و آن أجل هنگامى است كه قيامت بر پاشود.

خوشبختانه پيش بينى هاى علمى كه براى آينده جهان و نظام موجود شده نيز تا مقدار زيادى در شعاع نظريّه وحى حركت مى كند، گرچه هر گاه نظريّه اى بر خلاف وحى باشد، بيش از يك حدس نيست كه دير يا زود توسط دانشمندان ديگر تكميل و يا تغيير پيدا كرده و به حقايق قرآن نزديك خواهد شد. زيرا هميشه نظريّۀ خالق و سازنده اشيا، بر ساير نظريّه ها مقدم است، خدايى كه آسمان ها و زمين و كُرات ديگر را آفريده و گفته اش بر خاسته از علم بى نهايت اوست و هيچ گونه اشتباه، انحراف،

ص: 600


1- . سوره احقاف، آيه 3
2- . سوره لقمان، آيه 29، فاطر، 13 و زمر، 5

خطا و تجديد نظر در ذات مقدّسش راه ندارد، بهتر مى داند تاريخ سرآمد و پايان كار آنها چه مدّتى است.

به هر حال برويم سراغ اوضاع طبيعت تا ببينيم سرنوشت آنها چيست؟ و ابتدا از آسمان ها شروع مى كنيم:

وضع آسمان ها

قرآن در باره آسمان ها مى فرمايد:«سَبعَاً شِداداً»(1) ما هفت آسمان محكم را براى شما بنا كرديم و در جاى ديگر مى فرمايد:«سَبعَ سَمواتٍ طِباقاً»(2) ما هفت آسمان را به صورت طبقه طبقه روى هم آفريديم.

آسمان هايى كه به دست قدرت خدا از كجى ها و شكاف ها و ناموزونى ها نگاه داشته شده است.«فَسَوّاهُنَّ سَبعَ سَمواتٍ»(3)

آسمان هايى كه به صورت يك سقف محفوظ آفريده شده اند،«وَ جَعَلنَا السَّماءَ سَقفاً مَحفُوظاً»(4) و به فرمان خداوند برپاست.«ومِن آياتِهِ أن تَقُومَ السّماءُ و الاَرضَ بِأمرِه»(5)

آسمان هايى كه روزنه و شكافى ندارند.«و ما لَها مِن فُرُوجٍ»(6)

آسمان هايى كه در آفرينش آنها نوآورى و ابتكار بسيارى است.«بَدِيعُ السّمواتِ و الاَرضَ»(7)

آسمان هايى كه خداوند آنها را بدون پايه هاى قابل ديد (بلكه بايك قدرت نامرئى) بر افراشته و آفريده است.«... بِغَيرِ عَمَدٍ تَرَونَها...»(8)

آسمان هايى كه با ستارگان آرايش داده شده است.«اِنّا زَيَّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِزِينِةٍ 2

ص: 601


1- . سوره نبأ، آيه 12
2- . سوره نوح، آيه 15
3- . سوره بقره، آيه 29
4- . سوره انبياء، آيه 32
5- . سوره روم، آيه 25
6- . سوره ق، آيه 6
7- . سوره بقره، آيه 117؛ انعام، 101
8- . سوره رعد، آيه 2

الكَواكِبَ»(1)

آسمان هايى كه تحت حفاظت مخصوص خداوند است.«وَ حَفِظناها مِن كُلّ شَيطانٍ رَجِيمٍ»(2)

آرى، اين آسمان هاى با اين اوصاف در هنگام بر پايى قيامت، تمام ويژگى هاى خود را از دست مى دهند.

به جاى استحكام، سست مى شوند.«فَهِىَ يَومَئِذٍ واهِيَة»(3)

به جاى انسجام، گسسته مى شوند.«اذا السّماء انشَقّت»(4)

به جاى آن همه زيبايى، به صورت دود درمى آيند.«تَأتِى السَّماءُ بِدُخان»(5)

به جاى نعمت وآبرسانى، همچون مس گداخته مى شوند.«يَومَ تَكونُ السَّماءُ كَالمُهْل»(6)

به جاى آن همه محكمى كه قابل كجى و شكاف نيست، شكاف ها برمى دارند.

«و اذا السَّماءُ فُرِجَت»(7)

به جاى آن همه استوارى، از جا كنده مى شوند.«واذا السَّماءُ كُشِطَت»(8)

به جاى استقرار، حركت وسقوط پيدا مى كنند.«يَومَ تَمورُ السَّماءُ مَوراً»(9)

به جاى گستردگى، همچون طومارى درهم پيچيده مى شوند.«يَومَ نَطوِى السَّماء كطَىّ السِّجِلّ»(10)

وضع خورشيد و ماه04

ص: 602


1- . سوره صافّات، آيه 6
2- . سوره حجر، آيه 17
3- . سوره حاقّه، آيه 16
4- . سوره انشقاق، آيه 1
5- . سوره دخان، آيه 10
6- . سوره معارج، آيه 8
7- . سوره مرسلات، آيه 9
8- . سوره تكوير، آيه 11
9- . سوره طور، آيه 9
10- . سوره انبياء، آيه 104

خورشيدى كه پرنور و حرارت بود.«سِراجاً وَهّاجاً»(1)

خورشيدى كه با نورش مورد سوگند خداوند بود.«والشّمسِ و ضُحاها»(2)

خورشيد و ماهى كه طبق حساب دقيق بكار خود مشغول بودند.«والشّمسُ و القَمَرُ بِحُسبانٍ»(3)

خورشيدى كه در مدارو مدّت و جايگاه ويژۀ خود در حركت بود.«والشّمسُ تَجرِى لِمُستَقَرٍّلَها»(4)

خورشيد و ماهى كه بارها قرآن درباره آنها فرمود: نظامشان موقّت است، نه دائمى.«كلٌّ يَجرِى لأجَلٍ مُسَمّى»(5)

در آستانۀ قيامت، آن أجل به سر آمده و آن نظام بهم ريخته، خورشيد و ماه همچون آسمان و زمين دگرگون شده و تمام مدارها و حساب ها و نورافشانى ها و جنب و جوش هايى كه در سايۀ آن نورها و حرارت ها بوده از بين مى رود، چنانكه قرآن مى فرمايد:«اذا الشَّمسُ كُوِّرَت»(6) خورشيد به تاريكى مى گرايد و آن دامن نورانى وگسترده اش همچون طومار و پارچه اى درهم پيچيده مى شود.

ماه هم كه در نور و حركت تابع خورشيد است، همين كه بساط آسمان و خورشيد بهم خورد، نمى تواند كوچك ترين استقامتى از خود نشان دهد، لذا آن هم نور خودش را از دست مى دهد.«وَ خَسَفَ القَمَرُ»(7)

در اين نظام حركت ها طورى تنظيم شده كه كرات آسمانى بهم نمى خورند و اصطحكاكى با هم ندارند، مثلاً خورشيد برخوردى با ماه ندارد،«لاالشَّمسُ يَنبَغىٖ لَها أن تُدرِكَ القَمَرَ»(8) ولى در زمانى كه قيامت به پا شود، اين نظام بهم خورده و خورشيد40

ص: 603


1- . سوره نبأ، آيه 13
2- . سوره شمس، آيه 1
3- . سوره الرّحمن، آيه 5
4- . سوره يس، آيه 38
5- . سوره رعد، آيه 2
6- . سوره تكوير، آيه 1
7- . سوره قيامت، آيه 8
8- . سوره يس، آيه 40

و ماه هر يك از مدار اصلى خود خارج و در يكجا جمع مى شوند.«وَ جُمِعَ الشّمسُ والقَمَرُ»(1)

وضع ستارگان

ستارگانى كه قرآن در بارۀ آن فرموده است:«كلٌّ فى فَلَكٍ يَسبَحون»(2) هر يك از خورشيد و ماه و ساير ستارگان(3) در فلك و مدار مخصوص خود در حركت هستند، در آن روز از مدار خود بيرون آمده و همچون كشيدن زنجير از ميان دانه هاى گردنبند، همه متفرّق مى شوند،«واذا الكَواكِبُ انتَثَرَتْ»(4)

آرى، هر چه در دنيا نظم و حساب بوده در آنجا نثر و از هم پاشيدگى است و هر چه در دنيا نور و زينت داشته اند،«زَيّنّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابِيحَ»(5) در آنجا به تاريكى مى گرايند.«واذا النُّجومُ انكَدَرَتْ»(6)

هر چند ستارگان در دنيا راهنمايان بشر بودند و در خشكى و درياها وسيله هدايت و راه يابى و تشخيص قبله و جهت قرار مى گرفتند،«و هوالَّذىٖ جَعَل لَكم النُّجومَ لِتَهتَدوا بِها فى ظُلماتِ البَّرِ و البَحرِ»(7) امّا به هنگام بر پايى قيامت، نورشان گرفته و آثار هدايت آنها محو و نابود مى شود.«فاِذَا النُّجومُ طُمِسَتْ»(8)

وضع زمين و كوهها

اين زمينى كه همچون گهواره حركتى آرام بخش دارد و يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند نسبت به بندگان همين آرام بودن آن است،«ألَم نَجعَلِ الاَرضَ مِهاداً»(9) به هنگام بر پايى قيامت چنان مى لرزد كه خداوند نام آن را زلزلۀ بسيار بزرگ نهاده است،«اِنّ زَلزَلَةَ السّاعَةِ شَىءٌ عَظيمٌ»(10) و مى فرمايد:«واذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزالَها»(11)زمانى كه زمين، لرزه اى وحشتناك پيدا كند.

اين زمينى كه با كمال راحتى روى آن راه مى رويم و از منابع آن استفاده مى كنيم و 1

ص: 604


1- . سوره قيامت، آيه 9
2- . سوره انبياء، آيه 33
3- . تفسيرالميزان، ج 17، ص 94
4- . سوره انفطار، آيه 2
5- . سوره فصّلت، آيه 12
6- . سوره تكوير، آيه 2
7- . سوره انعام، آيه 97
8- . سوره مرسلات، آيه 8
9- . سوره نبأ، آيه 6
10- . سوره حج، آيه 1
11- . سوره زلزال، آيه 1

روى آن كشاورزى كرده و انواع ساختمان ها را بنا كرده ايم و به قول قرآن كه مى فرمايد:«جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ ذَلولاً»(1) زمين براى شما همچون مركب رامى است كه بر پشت آن سوار مى شويد، امّا در آن روز (همچون حيوانى كه چموش و سركش مى شود) ديگر آرام نيست، بلكه اضطرابى پيدا مى كند كه نه تنها قابل استفاده نيست، بلكه تمام ساخته ها و بافته ها بر باد مى روند،«يَومَ تَرجُفُ الارضُ»(2) روزى كه زمين به اضطراب بسيار شديدى مى افتد، آن روز زمين به شدّت درهم كوبيده مى شود.«كلاّ اذا دُكَّتِ الاَرضُ دَكّاً دَكّاً»(3)

اين زمينى كه هم تمام نعمت هاى طبيعى آن (نهرها، گياهان، ساختمان ها و حيوانات و امثال آن) و هم تلاشهاى شبانه روزى شما آن را زينت كرده بود،(4)«اِنّا جَعَلنا ما عَلىَ الاَرضِ زِينَةً لَها»(5)، امّا همۀ اين زينت ها با يك تكان شديد درهم مى ريزد،«واذا رُجَّتِ الاَرضُ رَجّاً»(6) و هر چه را در خود دفن مى كند، به هنگام قيامت پس داده و بيرون مى اندازد.«وَاَخرَجَتِ الاَرضُ اثقالَها»(7)

مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايد: بهترين نظريه آن است كه مراد از «اثقال» همان انسان هاى دفن شده هستند.

همان زمينى كه او را ساكت و بى شعور مى پنداشتيم و هر كارى را روى آن انجام مى داديم، در روز قيامت سرگذشت ميليون ها سالش را بازگو مى كند و تمام حوادث و خاطراتش را نقل مى كند و براى انسان ها همچون يكى از شاهدان آن روز در مى آيد.«يَومَئذٍ تُحَدِّثُ اخبارَها»(8)

آرى، بعد از آنكه (با ارادۀ خدا) عصاى بى جان حضرت موسى به صورت افعى جاندار درآمد، مسألۀ جاندار شدن جمادات ديگر محال و ناشدنى نيست. 3

ص: 605


1- . سوره ملك، آيه 15
2- . سوره مزّمل، آيه 14
3- . سوره فجر، آيه 21
4- . تفسيرمجمع البيان، ج 6، ص 450
5- . سوره كهف، آيه 7
6- . سوره واقعه، آيه 4
7- . سوره زلزال، آيه 2
8- . سوره زلزال، آيه 3

در روز قيامت، (بخاطر آنكه كوهها از جاكنده و قطعه قطعه و سپس به صورت ريگ و پنبه نرم مى شوند،) همه جاى زمين مسطّح و يكنواخت مى شود، هيچ مانع و سدّ و ديوارى، قطعات آن را از هم جدا نمى كند.«وتَرَى الاَرضَ بارِزَة»(1) كوهها كه برداشته شد، قهراً سطح زمين كشيده و بزرگتر به نظر مى آيد.«واذا الاَرض مُدَّت»(2)

زمين در آن روز شكافته مى شود وانسان ها از درون آن بيرون مى ريزند،«يَومَ تَشَقَّقُ الاَرضُ»(3) همان گونه كه در دنيا زمين شكافته و گياهان و دانه ها از درون آن سر در مى آورند، در قيامت نيز انسان ها از خاك سر برآورده و شتابان بسوى دادگاه الهى حاضر خواهند شد و خلاصه در قيامت زمين غير از اين زمين امروز است و تغييراتى كلّى و اساسى در آن رخ مى دهد.«يَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غيرَ الاَرضِ»(4)

امّا كوهها

قرآن در باره وضع كوهها در آستانه قيامت مى فرمايد: آنها در اثر زلزلۀ شديد از جا كنده شده،«واذا الجِبالُ نُسِفَتْ»(5) و حركت مى كنند،«وسُيِّرَتِ الجِبالُ»(6) و با شدّت بهم خورده و قطعه قطعه مى شوند.«فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً»(7) و سپس آن قطعات چنان بهم مى خورند كه همچون گردهاى پراكنده در مى آيند،«فَكانَتْ هَباءً مُنبَثّاً»(8) و آنگاه از شن و ماسه نرم تر مى شوند و به صورت پشم زده شده در مى آيند.«وتَكونُ الجِبالُ كَالعِهنِ»(9) و خلاصه آن عظمت و سنگينى و بزرگى چنان مى شود كه گويى اصلاً كوهى نبوده و به صورت سراب در مى آيند.«فكانَت سَراباً»(10)

اكنون كه دگرگونى هاى زمين، آسمان، كرات آسمانى، خورشيد، ماه و كوهها بيان نموديم، كمى بنگريم به حال خودمان كه در آن روز بر سر ما چه خواهد آمد؟ و ما را20

ص: 606


1- . سوره كهف، آيه 47
2- . سوره انشقاق، آيه 3
3- . سوره ق، آيه 44
4- . سوره ابراهيم، آيه 48
5- . سوره مرسلات، آيه 10
6- . سوره نبأ، آيه 20
7- . سوره حاقّه، آيه 14
8- . سوره واقعه، آيه 6
9- . سوره معارج، آيه 9
10- . سوره نبأ، آيه 20

در چه حالى و با چه كسانى احضار مى كنند؟ چه خواهيم كرد و چه خواهيم گفت؟ و آيا در آن روز تكيه گاه و فريادرسى خواهيم داشت؟

قرآن مى فرمايد:«اِنَّهم يَرَونَهُ بَعيداً ونَراه قَرِيباً»(1) انسان خيال مى كند قيامت دور است، ولى خيلى نزديك است. در حديث مى خوانيم: همين كه انسان مُرد، قيامتش بر پا مى شود، مگر نه آن است كه عالم قبر و برزخ دروازۀ ورود به قيامت است، و مگر فاصلۀ ما وآن دروازه بيش يك دم ونَفَس است.

معاد جسمانى است

گروهى تصوّر مى كنند معاد تنها جنبۀ روحانى دارد، يعنى انسان در قيامت با همين بدن زنده نمى شود و جزاى كار نيك و بد خود را از طريق لذّت ها و كيفرهاى روحى دريافت مى كند، ولى بر خلاف اين تفكّر، قرآن و روايات متعدّد معاد را جسمانى مى دانند، يعنى ذرّات بدن واستخوان هاى پوسيدۀ درون قبرها و اطراف زمين در يك جا جمع شده و در قالبى مانند قالب دنيايى انسان در آمده و دوباره روح به آن برمى گردد و در دادگاه الهى حاضر شده و سپس به كيفر و پاداش اعمال خود خواهد رسيد.

در سه جاى قرآن كريم مى خوانيم:«يَخرُجُونَ مِنَ الاَجداثِ»(2) روز قيامت مردگان زنده شده و از قبرها بيرون مى آيند.

قرآن مى فرمايد: مردم در قيامت مى گويند:«مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا»(3) چه كسى ما را از خوابگاه و قبرمان فراخواند.

در جاى ديگر مى فرمايد:«اِنّ اللّهَ يَبعَثُ مَن فِى القُبُور»(4) همانا خداوند كسانى را كه در قبرها هستند، بر مى انگيزد. همچنين مى خوانيم:«واَخرَجَتِ الاَرضُ اثقالَها»(5)زمين سنگينى ها را (از جمله مردگان را از دل خود) بيرون مى اندازد.

ص: 607


1- . سوره معارج، آيه 6 و 7
2- . سوره يس، آيه 51، قمر، 7 و معارج، 43
3- . سوره يس، آيه 52
4- . سوره حج، آيه 7
5- . سوره زلزال، آيه 2

راستى اگر معاد مربوط به كيفر و پاداش روح باشد و كارى به جسم نداشته باشد، چرا اين همه آيات قرآن با صراحت از «قبر»، «مَرقد»، «اَجداث» و «زمين» سخن مى گويد، روح كه در قبر نيست!

علاوه بر آنكه تمام مثال ها و تشبيهاتى كه قرآن در بارۀ امكان معاد و ساده بودن آن و نمونه هاى معاد در طبيعت آورده، مربوط به معاد جسمانى است.

از همه اينها گذشته، انكار و ترديد و شبهه و استبعاد كفّار، در مورد زنده شدن روح نبود، بلكه از زنده شدن استخوان هاى پوسيده بود. آنها مى گفتند:«اذا ضَلَلنا فِى الاَرضِ ءاِنّا لَفىٖ خَلقٍ جَديدٍ»(1) آيا بعد از آنكه بدن ما در زير خاك پوسيده و ذرّات آن در اين عالم پراكنده و گم شود، باز ما زنده خواهيم شد؟ خلاصه آنكه قرآن گاهى با استدلال و گاهى با بيان نمونه ها، تمام شبهات منكران را پاسخ داده و از نظر قرآن معاد جسمانى است.

كسانى كه معاد را روحانى مى پندارند، نه تنها دليلى ندارند، بلكه بايد صدها آيه قرآن را كه در بارۀ دوزخ، بهشت، شهادت اعضا و گفتگوهايى كه در قيامت است، همه را از مسير ظاهرى و صحيح خود منحرف نمايند و براى آنها توجيهات بى دليلى بر خلاف قرآن و روايات درست كنند.

شبهه آكل و مأكول

برخى مى گويند: ما كه مرديم پس از مدّتى بدنمان به خاك تبديل شده و از طريق گياهان ميوه مى شود و آن ميوه غذاى ديگران مى شود، پس ما با چند واسطه پس از مدّتى جزو بدن ديگران مى شويم، بنابراين چگونه در قيامت اين ذرّات در هم مخلوط شده از هم جدا خواهند شد؟

در پاسخ مى گوييم: اگر تمام بدن ما خاك گردد و سپس ميوه شده و ديگران آن را

ص: 608


1- . سوره سجده، آيه 10

بخورند، ولى تنها به قدر يك سلول از ما باقى باشد، كافى است كه معرّف تمام شخصيّت ما شده و در قيامت از همان يك سلول بدن ما درست شود، همان گونه كه ما در رحم مادر نيز از يك سلول درست شده ايم.

همانند اينكه شما يك قطعه كوچك درختى را به عنوان قلمه در خاك مى نشانيد كه پس از مدّتى همان قلمۀ كوچك تبديل به يك درخت تنومند مى شود، يا بعضى كرم ها كه اگر قطعه قطعه شوند، هر قطعه اش يك سر و دُم پيدا كرده و آنگاه يك كرم كامل مى شود.

از همه گذشته، چگونه باور مى كنيم كه يك موجود ضعيفى مانند انسان بتواند نخ، پارچه، بنزين، لاستيك، گازوئيل، قير و روغن را از درون نفت استخراج كند، امّا در توانايى خداوندِ خالق هستى در خارج نمودن ذرّات بدن ما از دل زمين، شك و ترديد كنيم؟!

مگر نمى بينيم كه گاو و گوسفند علف مى خورند و خداوند آن را تبديل به شير مى كند، مگر يك قطعه نانى كه ما مى خوريم به صورت گوشت، استخوان، خون، اشك، چربى، ناخن و مو و... در نمى آيد، راستى خدايى كه چنين قدرتى دارد، نمى تواند در قيامت ذرّات درهم مخلوط شده را از هم جدا نمايد؟

براى خداوند هيچ كارى آسان تر از كار ديگرى نيست و هيچ چيز براى خدا بزرگ تر از چيز ديگرى نيست و لذا قرآن، گاهى به خورشيد با آن بزرگى سوگند خورده است:«والشّمسِ و ضُحاها» و گاهى هم به انجير و زيتون،«والتِّينِ و الزَّيتُونِ»، زيرا براى خداوند آفريدن انجير و خورشيد يكسان است.

كوتاه سخن آنكه جدا شدن ذرّات درهم مخلوط شده، نياز به علم و قدرت بى نهايت دارد، يعنى هم بايد بداند كه اين ذرّات در كجا و به چه صورتى در آمده است و هم بايد بتواند آن را از هر جا و به هر شكلى هست به صورت اوّل برگرداند و

ص: 609

تنها خداوند جامع اين كمالات است.(1)

ماجراى حضرت ابراهيم كه در بحث امكان معاد گذشت، مى تواند نمونۀ عملى و پاسخ به يك سرى شبهات در اين مورد باشد.

چگونگى حضور در قيامت

قرآن نحوۀ حاضر شدن انسان در صحنۀ قيامت را چند نوع بيان نموده است:

گاهى مى فرمايد: انسان تنها مبعوث مى شود،«وكُلُّهم آتِيهِ يَومَ القِيامَةِ فَرداً»(2)

گاهى مى خوانيم: انسان همراه با رهبرى كه در دنيا پذيرفته است مبعوث مى شود،«يَومَ نَدعُوا كُلّ اناسٍ بِاِمامِهِم»(3)

و گاهى مى خوانيم: مردم دسته دسته و بطور فوج فوج وارد مى شوند،«فَتَأتُونَ افواجاً»(4)

دليل اين تفاوت ها آن است كه انسان از نظر فريادرسى تنهاى تنهاست، يعنى مال، ثروت، دوست و فاميل به درد او نمى خورند، واز نظر سرنوشت، با رهبرى كه انتخاب كرده همراه است، و از نظر شكل و قيافه، در ميان گروهى كه همكار و همفكر او هستند خود را مى يابد.

بنابراين ممكن است انسانى در شكل خاصّى و در پشت سر رهبر خويش و در ميان انبوه جمعيّت باشد، ولى فريادرسى نداشته و خود را تنها ببيند.

يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در بارۀ آيه «فَتَأتُونَ افواجاً» سؤال كرد، رسول خدا گريست و فرمود: سؤال مهمّى كردى و سپس فرمودند: مردم در قيامت ده گونه

ص: 610


1- . جهت توضيح بيشتر در مورد صفات خداوند، به كتاب توحيد مؤلّف مراجعه فرماييد
2- . سوره مريم، آيه 95
3- . سوره اسراء، آيه 71
4- . سوره نبأ، آيه 18

محشور مى شوند:

1 - شايعه سازان، به صورت ميمون. 2 - حرام خواران، به شكل خوك. 3 - رباخواران، واژگون. 4 - قاضى ناحق، كور. 5 - خودخواهان مغرور، كر و لال. 6 - عالم بى عمل، در حال جويدن زبان خود. 7 - همسايه آزار، دست و پا بريده. 8 - خبرچين، آويخته به شاخه هاى آتش. 9 - عيّاشان، بدبوتر از مردار 10 - مستكبران در پوششى از آتش محشور مى شوند.(1)

در سوره قمر مى خوانيم:«كَاَنَّهُم جَرادٌ مُنتَشِر»(2) چنان وحشت زده و گيج از قبرها بيرون مى آيند كه مانند ملخ ها درهم مختلط مى شوند.(3)

در جاى ديگر مى فرمايد: اينها همين كه از قبرها زنده خارج مى شوند، چنان سراسيمه و با سرعت مى دوند كه گويا يك علامت و تابلو مخصوصى را هدف قرار داده و مى خواهند هر چه زودتر خود را به آن برسانند.«يَومَ يَخرُجُونَ مِنَ الاَجداثِ سِراعَاً كاَنّهُم الى نُصُبٍ يُوفِضُونَ»(4)

در آيات متعدّد مى خوانيم: مردگان پس از مبعوث شدن، با چشم هاى خاشع و اشك آلود به اطراف خود نگاه مى كنند وذلّت عجيبى آنان را با قهر فرامى گيرد.

«خاشِعَةً ابصارُهُم تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ»(5) («تَرهَقُهُم» يعنى با قهر فراگرفته است.(6)

آن روز چنان وحشت آور است كه قرآن مى فرمايد: مردم همچون پروانه ها و پرنده ها گيج و پراكنده هستند.(7) شايد ديده باشيد گاهى كه پرندگان زيادى روى درختى نشسته اند، همين كه صدايى بلند شود، همه پرواز مى كنند و به دنبال يك جاى أمنى هر دسته اى به سوئى پرواز مى كنند و چنان سريع پرواز مى كنند كه گويى جاى مخصوصى را در نظر دارند، ولى چنين نيست، بلكه آن صدا اينها را به دست و پا انداخته است.

آرى، در قيامت هم صداى بسيار شديدى پيدا مى شود،«القارِعَةُ ما القارِعَة» و با اين صدا، اهل محشر حيرت زده و پراكنده شده و هر دسته اى به سمتى مى دوند 4

ص: 611


1- . تفاسير مجمع البيان و صافى
2- . سوره قمر، آيه 7
3- . تفسير الميزان، ج 19، ص 64
4- . سوره معارج، آيه 43
5- . سوره قلم، آيه 43
6- . مفردات راغب
7- . سوره قارعه، آيه 4

چنانكه گويا يك هدف خاصّى دارند.

خداوند متعال به پيامبرش مى فرمايد:«وتَرَى النّاسَ سُكارى»(1) در وقت بر پا شدن قيامت مردم را مست مى بينى، ولى آنها مست نيستند، بلكه عذاب چنان شديد است كه عقل را از سر آنها ربوده است.

البتّه اين وحشت ها مربوط به افراد گناهكار و كافر است، افراد با ايمان با آرامش و اطمينان و نور خاصّى در قيامت حضور پيدا مى كنند و هيچ دلهره و وحشتى هم ندارند.«يَسعى نُورُهُم بَينِ ايدِيهِم»(2)

اگر در قرآن مى خوانيم كه در قيامت انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندش فرار مى كند، مربوط به كفّار است.(3) وگرنه در همان روز كه روى صورت بعضى غبارها و آثار غم نشسته،(4) آرى در همان روز، افراد نيكوكار با صورت هاى نورانى و خندان در حالى كه پيام هاى بشارت را دريافت كرده اند در صحنۀ قيامت حضور پيدا مى كنند.«وُجُوهٌ يَومَئذٍ مُسفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَةٌ»(5)

در آن روز حضور در دادگاه الهى اجبارى است و جاى طفره رفتن نيست، زيرا با هر انسانى مأمورى است كه او را به جلو مى راند و مأمور ديگرى بر اعمالش گواهى مى دهد.«كلُّ نَفسٍ مَعَها سائِقٌ و شَهيدٌ»(6)

نام ها و اوصاف قيامت

مرحوم فيض كاشانى نام هاى قيامت را كه بيش از يكصد نام و وصف است از آيات و روايات بيان نموده است.(7) امّا نام ها و اوصافى كه در قرآن آمده، به اين تربيت است:

1 -«يَومَ تُبْلَى السّرائِر»(8) روزى كه پرده ها كنار رود و و اسرار فاش شود.

ص: 612


1- . سوره حج، آيه 2
2- . سوره حديد، آيه 12
3- . سوره عبس، آيات 34 تا 36
4- . سوره عبس، آيه 40
5- . سوره عبس، آيه 38 و 39
6- . سوره ق، آيه 21
7- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 331
8- . سوره طارق، آيه 9

2 -«يَومَ يَكونُ النّاسُ كَالفَراشِ المَبثُوت»(1) روزى كه مردم همانند پروانه هاى پراكنده، مبهوت، متفرّق و گيج هستند.

3 -«يَومِ المَوعُود»(2) روزى كه تمام انبيا وكتب آسمانى به آن وعده داده اند.

4 -«يَومَ يَفِرُّ المَرءُ من أخيهِ واُمِّهِ وأبِيه»(3) روزى كه گرفتارى هاى شخصى انسان به قدرى است كه حتّى از نزديك ترين افراد مى گريزد، از برادر، مادر، پدر، فرزند و همسرش هم فرار مى كند.

5 -«يَومَ يَنظُرُ المَرءُ ما قَدَّمَت يَداه»(4) روزى كه انسان به كارهايى كه از پيش براى قيامت خود فرستاده نگاه مى كند و گناهان مجسّم شدۀ خودش را مى بيند.

6 -«و امتازوا اليَومَ ايّهَا المُجرِمون»(5) روزى كه به مجرمان خطاب مى شود فاصله بگيريد،«يَومُ الفَصل»(6) روز جدايى انسان ها و روز قضاوت و حكم الهى دربارۀ همه انسان ها.

7 -«يَومٌ لايَنطِقون»(7) روزى كه مهر سكوت بر لب ها زده و حقّ عذرخواهى هم به كسى داده نمى شود.35

ص: 613


1- . سوره قارعه، آيه 4
2- . سوره بروج، آيه 2
3- . سوره عبس، آيه 34 و 35
4- . سوره نبأ، آيه 40
5- . سوره يس، آيه 59
6- . سوره مرسلات، آيه 13 و 14
7- . سوره مرسلات، آيه 35

8 -«يَومٌ عَسيرٌ عَلَى الكافِرينَ غَيرُ يَسير»(1) روز بسيار سخت و دردناك بر كافران و بدون هيچ آسايشى.

9 -«يَومَ يَخرُجونَ مِنَ الاَجداثِ سِراعاً»(2) روزى كه همۀ مردم از قبرها با سرعت بيرون مى آيند.

10 -«يَومُ التَّغابُن»(3) روزى كه بسيارى از مردم احساس مى كنند دردنيا باخته اند و كلاه سرشان رفته وخودشان وعمرشان را ارزان بلكه مفت به هدر داده اند.

11 -«يَومَ لاتَملِك نَفسٌ لِنَفسٍ شَيئا»(4) روزى كه هيچ كس مالك هيچ كس نيست و احدى قدرت تصرّف و دخالت در كار ديگرى را ندارد.

12 -«يَومَ لايُخزِى اللّهُ النَّبِىَّ والَّذينَ آمَنوا مَعَه»(5) روزى كه خداوند، پيامبر و مؤمنان را در آن صحنه خوار نمى كند وآنان در أمن و در سايۀ لطف الهى هستند و تمام ناراحتى ها و دلهره ها مربوط به گناهكاران و كافران است.

13 -«يَومِ الجَمعِ»(6) روزى كه همۀ مردم در آن جمع مى شوند.

14 -«يَومَ تَرَى المؤمِنينَ و المؤمِناتِ يَسعى نُورُهم بَينَ ايدِيهِم»(7) روزى كه زنان و مردان با ايمان بخاطر اعمال شايسته اى كه انجام داده اند با نور خودشان كه در جلو آنهاست حركت مى كنند.

15 -«يَومٍ مَعلومٍ»(8) روزى كه مشخّص شده و قطعى و حتمى است.

16 -«يَومَ يُدَعُّونَ الى نارِ جَهَنّمَ دَعّاً»(9) روزى كه تكذيب كنندگان معاد با شدّت و با عُنف به دوزخ پرتاب مى شوند.

17 -«يَومُ الخُروجِ»(10) روزى كه از قبرها خارج مى شوند.

18 -«يَومَ يَسمَعونَ الصَّيحَة»(11) روزى كه صيحه و صداى عجيب را مى شنوند.

19 -«يَومُ الخُلُودِ»(12) روزى كه هميشگى و جاودانه است (و ديگر مرگ نيست).

20 -«يَومُ الوَعيدِ»(13) روزى كه به تهديدات و اعلام خطرهاى انبيا لباس عمل20

ص: 614


1- . سوره مدّثر، آيه 10
2- . سوره معارج، آيه 43
3- . سوره تغابن، آيه 9
4- . سوره انفطار، آيه 19
5- . سوره تحريم، آيه 8
6- . سوره شورى، آيه 7
7- . سوره حديد، آيه 12
8- . سوره واقعه، آيه 50
9- . سوره طور، آيه 13
10- . سوره ق، آيه 42
11- . سوره ق، آيه 42
12- . سوره ق، آيه 34
13- . سوره ق، آيه 20

پوشانده مى شود.

21 -«يَومٍ عَظيمٍ»(1) روزى كه بسيار بزرگ است.

22 -«يَومٍ اليمٍ»(2) روزى كه بسيار دردناك است.

23 -«يَومَ يُعرَضُ الَّذينَ كَفروا عَلىَ النّارِ»(3) روزى كه كفّار بر آتش عرضه مى شوند.

24 -«يَومَ لايَنفَعُ الظّالِمينَ مَعذِرَتُهُم»(4) روزى كه عذرخواهى ظالمان فايده ندارد.

25 -«يَومَ يَقومُ الاَشهادِ»(5) روزى كه شاهدان براى شهادت دادن بپا مى خيزند.

26 -«يَومَ التَّنادِ»(6) روزى كه مردم يكديگر را به كمك مى طلبند، ولى چه سود؟

27 -«يَومِ الحِسابِ»(7) روزى كه به حساب هاى ريز و درشت رسيدگى مى شود.

28 -«يَومَ التَّلاقِ»(8) روزى كه هم انسان ها با يكديگر ملاقات مى نمايند، هم بندگان با خدا، هم اهل آسمان ها با اهل زمين، هم ظالم با مظلوم و هم انسان ها با اعمالشان ملاقات دارند.(9)

29 -«يَومَ الآزِفَة»(10) روزى كه نزديك است و شما خيال مى كرديد دور است.

30 -«يَومَ يَغشاهُمُ العَذابُ مِن فَوقِهِم وَمِن تَحتِ ارجُلِهِم»(11) روزى كه عذاب از بالا و پائين، كافران را همچون شب فرامى گيرد.

31 -«يَومَ لايَنفَعُ مالٌ ولابَنونَ»(12) روزى كه مال وفرزند براى انسان بى فايده است.

32 -«يَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ علَى يَدَيْه»(13) روزى كه ظالمان دستان خود را از شدّت پشيمانى به دندان مى گيرند و فرياد مى زنند: اى كاش با فلانى دوست نمى شديم و اى كاش همراه با پيامبر راهى داشتيم!

33 -«يَومَ تَشهَدُ عَلَيهِم السِنَتُهُم واَيدِيهِم واَرجُلُهُم بماكانوا يَعمَلونَ»(14) روزى كه نه تنها زبان، بلكه دست ها و پاها نيز به كردارهاى انسان گواهى مى دهند.

34 -«يَومُ الحَسرَةِ»(15) روزى كه انسان حسرت ها و افسوس ها دارد.

35 -«يَومَ تَجِدُ كلُّ نَفسٍ ما عَمِلَتْ مِن خَيرٍ مُحضَراً وما عَمِلَت من سُوء...»(16) روزى كه هر فردى عمل خودش را از هر خير و شرّى در برابرش مجسّم مى بيند.30

ص: 615


1- . سوره احقاف، آيه 21
2- . سوره زخرف، آيه 65
3- . سوره احقاف، آيه 20
4- . سوره غافر، آيه 52
5- . سوره غافر، آيه 51
6- . سوره غافر، آيه 32
7- . سوره ص، آيه 16
8- . سوره غافر، آيه 15
9- . تفسير الميزان، ج 17، ص 337
10- . سوره غافر، آيه 18
11- . سوره عنكبوت، آيه 55
12- . سوره شعراء، آيه 88
13- . سوره فرقان، آيه 27
14- . سوره نور، آيه 24
15- . سوره مريم، آيه 39
16- . سوره آل عمران، آيه 30

36 -«يَومَ تَبيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوه»(1) روزى كه صورت هايى سفيد و صورت هايى سياه مى شوند.

37 -«لِيَومٍ لارَيبَ فِيه»(2) روزى كه در آن هيچ شكّ وترديدى نيست.

38 -«يَومٌ لابَيعَ فِيهِ و لاخُلَّة»(3) روزى كه داد وستدها و روابط براى نجات انسان فايده اى ندارد.

آنچه تاكنون گفتيم، برخى از مواردى بود كه با لغت وكلمه «يوم» در قرآن آمده و آيات ديگرى دربارۀ اوصاف قيامت آمده كه مرحوم فيض آن را بيان نموده است.(4)

گسستن وسائل و رابطه ها

در قرآن مى خوانيم: مردم در قيامت به طور فردى مبعوث مى شوند،(5) و مراد از فرد بودن آن است كه هيچ قدرت و نيرويى قادر بر كمك رسانى نيست.(6) در توضيح اين حقيقت مى گوييم: تمام اسباب و وسائلى كه در دنيا به كمك انسان مى آيد، در آخرت هيچ گونه كارايى براى او نمى تواند داشته باشد از جمله:

1 - رشوه، هديه و غرامت. در دنيا گاهى انسان با هديه و غرامت خود را از گرفتارى نجات مى دهد، امّا در قيامت چنين نيست. قرآن مى فرمايد:«لا يُؤاخِذ مِنها عَدلٌ»(7)در قيامت به جاى كفر و بى دينى و گناهان، بدل و غرامت و بازخريد در كار نيست.

2 - رابطه وپارتى. يهود عقيده داشتند كه چون نياكانشان پيامبرند، از اين رابطه و پارتى استفاده كرده و در آخرت از عذاب معاف خواهند بود، امّا قرآن مى فرمايد:

«لا يُقبَلُ مِنها شَفاعَة» هيچ شفاعتى در مورد آنان پذيرفته نيست.(8)

ص: 616


1- . سوره آل عمران، آيه 106
2- . سوره آل عمران، آيه 9
3- . سوره بقره، آيه 254
4- . محجّة البيضاء، ج 8، ص 331
5- . سوره مريم، آيه 95
6- . تفاسير مجمع البيان و الميزان
7- . سوره بقره، آيه 48
8- . البتّه شفاعت مردودى كه در اينجا گفته شده همان توقّعات نابجاى يهود به خاطر وابستگى فاميلى با پيامبران است وگرنه شفاعتى كه مورد قبول و پذيرش خداوند قرار گيرد، در آيات و روايات متعدّد آمده است كه در بحث هاى آينده مطرح مى شود

3 - عذرخواهى. در دنيا گاهى عذرخواهى واظهار ندامت وتقاضاى عفو و بخشش مى تواند وسيلۀ نجات باشد، امّا در قيامت هرگز. قرآن مى فرمايد:«لايَنفَعُ الَّذينَ ظَلَمُوا مَعذِرَتُهُم»(1) در قيامت عذرخواهى ستمگران بى فايده است.

4 - وابستگى و پيوندها: ستمگرانى كه به واسطۀ محبّت و وابستگى به معبودهاى غير الهى چند روزى بر مردم ستم كردند، در آخرت تا عذاب الهى را مى بينند، منكر اين پيوندو دوستى ها شده واز معبودها وپيروان خود انزجار مى جويند، قرآن مى فرمايد:«تَقَطَّعت بِهِمُ الاَسبابُ»(2) ديگر سودى ندارد، زيرا تمام اسباب در آن روز به كلّى قطع ودستشان از همه جا كوتاه است.

5 - يارى خواستن. گاهى انسان در دنيا به خدمتكاران و زيردستان خود كمك كرده و يا فريادرس ديگران بوده و يا به يارى ديگران دلبسته بوده است، امّا در قيامت هرگز چنين نيست و هيچ كس نمى تواند به نياز زير دست و فرو دست خود پاسخ دهد.

«يَومَ لايُغنِى مَولىً عَن مَولىً شَيئاً»(3)

6 - حيله و نيرنگ. در دنيا گاهى ممكن است كارها با حيله و فريب و توطئه پيش رود، (البتّه براى مدّت كوتاهى) امّا قرآن مى فرمايد:«يَومَ لايُغنِى عَنهُم كَيدُهُم شَيئاً»(4)در قيامت هرگز مكر وحيله كوچك ترين اثرى در نجات انسان ندارد.

7 - فديه. در دنيا گاهى انسان براى رهايى از زندان و گفتارى، مايل است كه مال و چيز با ارزشى را به عنوان فداء بدهد، ولى در قيامت هرگز پذيرفته نمى شود.

«فَاليَومَ لايُؤخَذُ مِنكُم فِديَة»(5)

آرى، در آن روز براى رهايى هيچ گونه فدايى پذيرفته نمى شود، هرچند بسيار زياد و بزرگ باشد، زيرا قرآن مى فرمايد:«لَو أنّ لَهم ما فِى الاَرضِ جَميعاً ومِثلَهُ مَعَه لِيَفتَدوا بِهِ مِن عَذابِ يَومِ القِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنهُم وَ لَهُم عَذابٌ اليمٌ»(6) اگر فرض كنيد تمام آنچه روى36

ص: 617


1- . سوره روم، آيه 57
2- . سوره بقره، آيه 166
3- . سوره دخان، آيه 41
4- . سوره طور، آيه 46
5- . سوره حديد، آيه 15
6- . سوره مائده، آيه 36

زمين است از اموال و معدن ها وخانه ها، بلكه دوبرابر آن را با خود داشته باشيد و همۀ آن را براى نجات خود بدهيد، پذيرفته نمى شود. آرى، در آن روز انسان تنها خودش به گروگان گرفته مى شود.

8 - مال و فرزند. در آيات متعدّد قرآن مى خوانيم كه در قيامت مال و فرزند مفيد نيست،«يَومَ لايَنْفَعُ مالٌ و لا بَنونَ»(1) و تنها قلب سالم و عمل صالح كارآيى دارد و به درد انسان مى خورد و به فرموده تفسير الميزان هر گونه ارزش مادّى و اعتبارى كه در دنيا كارگشايى دارد، در آنجا كاربردى نخواهد داشت.

9 - نسبت و قرابت. در قيامت خويشاوندى و فاميل نيز كوچك ترين اثرى در نجات انسان ندارد، نه پدر مى تواند فرزندانش را يارى دهد و نه فرزند پدر را.«لا يَجزى والِدٌ عَن وَلَدِهِ و لامَولودٌ هُوَ جازٍ عَن والِدِه شَيئاً»(2) و نه بستگان در آنجا كاربردى دارند،«لَن تَنفَعُكُم ارحامُكُم»(3) و خلاصه هيچ گونه نَسَب و قرابت و بستگى فاميلى اثرى نخواهد داشت.«فَلا انسابَ بَينَهُم»(4)

آنها نه تنها به فرياد يكديگر نمى رسند، بلكه بخاطر گرفتارى هاى شخصى، از يكديگر نيز فرار مى كنند. چنانكه قرآن مى فرمايد:«يوم يَفِرُّ المَرءُ من أخيه و امِّهِ و أبِيه و صاحِبَتِهِ و بَنِيه»(5) روز قيامت روزى است كه انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش فرار مى كند.36

ص: 618


1- . سوره شعراء، آيه 88
2- . سوره لقمان، آيه 33
3- . سوره ممتحنه، آيه 3
4- . سوره مؤمنون، آيه 101
5- . سوره عبس، آيات 34 تا 36

حساب و حسابرسى در قيامت

اشاره

برپايى قيامت و معاد و زنده شدن مردگان و بهم خوردن نظام موجود و تشكيل يك نظام ديگر، به خاطر حسابرسى و رسيدگى به اعمال دنيوى انسان است كه در قيامت مورد پرسش و بازخواست قرار مى گيرد. با توجّه به آيات و روايات در اين زمينه، مطالبى را بيان مى كنيم:

سؤال از همه كس

قرآن مى فرمايد:«فَلَنَسئَلَنَّ الَّذينَ ارسِلَ الَيهِم وَلَنَسئَلَنَّ المُرسَلِينَ»(1) ما حتماً هم از مردمى كه برايشان پيامبر فرستاده ايم سؤال خواهيم كرد و هم از خود انبيا در بارۀ اينكه آيا مطالب را به مردم رسانده اند يا نه، سؤال مى نماييم.

آرى، سؤال در قيامت عمومى است و از همۀ افراد صورت خواهد گرفت.

سؤال از همۀ اعمال

در قيامت از همۀ اعمال انسان بازخواست و سؤال مى شود،«وَلَتُسئَلُنَّ عمّا كُنتُم تَعمَلُون»(2) از آنچه انجام داده ايد حتماً بازخواست مى شويد. حتىّ اگر بسيار اندك و ناچيز باشد،«فَمَن يَعمَلْ مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرً يَرَهُ وَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَراً يَرَه»(3) هر كس به هم وزن ذرّه اى(4) خير يا شرّى انجام دهد، در روز قيامت همان را خواهد ديد.

البتّه اين آيه قانون كلّى براى كارهاى خير و شرّ است، ولى در ميان اعمال انسان

ص: 619


1- . سوره اعراف، آيه 6
2- . سوره نحل، آيه 93
3- . سوره زلزال، آيه 7
4- . «ذرّه» به موجودات بسيار ريزى گفته مى شود كه در شعاع آفتابى كه از روزنه اى باريك مى تابد، به چشم مى خورد

بعضى از كارها به قدرى عالى است كه حتّى گناهان را به خوبى ها تبديل مى كند و يا بعضى گناهان به قدرى خطرناك است كه سبب مى شود كارهاى خوب هم از بين رفته و حبط گردد.

سؤال از هر حالت

در قيامت خداوند گناهانى را كه صورت ظاهرى هم ندارد، نظير گناه بزرگ شرك و ريا و يا كتمان حقّ، مورد حساب و سؤال قرار خواهد داد.

قرآن در اين باره مى فرمايد:

«اِن تُبدوا ما فِى انفُسِكُم أو تُخفُوهُ يُحاسِبكُم بِهِ اللّه»(1) اگر آنچه در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان كنيد، خداوند طبق آن شما را محاسبه مى كند.

حتّى افكار و نيّات ما را به حساب مى آورد. مثلاً اگر به فقيرى كمك كرديم ولى هدف ما خدا نبود، بلكه شهرت طلبى و يا امثال آن باشد، باز هم بخاطر همان هدف و انگيزه مورد سؤال قرار مى گيريم.

محاسبۀ عمل در هر كجا

حضرت لقمان در ضمن وصاياى خود به فرزندش چنين مى فرمايد:

«يا بُنَىَّ انَّها ان تَكُ مِثقالَ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ فَتَكُن فىٖ صَخرَةٍ أو فِى السّمواتِ أو فِى الاَرضِ يَأتِ بِهَا اللّهُ انّ اللّهَ لَطيفٌ خَبِيرٌ»(2)

فرزندم! هر گاه به مقدار وزن يك دانۀ خردل هم كار نيك يا بدى انجام دهى، خواه در آسمان هاى بلند و خواه در قعر زمين و يا در شكاف كوه ها و سنگ ها باشد، خداوند در روز قيامت آن عمل را در برابر تو حاضر كرده و پاداش نيك و بد كارت را خواهد داد.

آرى، هيچ يك از عوامل خفا و پنهان كارى، نه ريز بودن كار و نه دور بودن آن و نه

ص: 620


1- . سوره بقره، آيه 284
2- . سوره لقمان، آيه 16. نظير اين آيه در سوره انبياء آيه 47 آمده است

پنهانى و نه تاريكى، مانع علم و آگاهى او نيست. واين بخاطر آن است كه خداوند هم لطيف است و هم خبير، يعنى عالم به امور دقيق و ظريف است.

سؤال يا عدم سؤال در قيامت

تاكنون از آيات استفاده كرديم كه در قيامت از همه كس وهمۀ اعمال و حالات او سؤال خواهد شد، ولى قرآن در يك جا مى فرمايد:«لا يُسئَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ المُجرِمون»(1)و در آيه اى ديگر مى فرمايد:«فَيَومَئِذٍ لايُسئَلُ عَن ذَنبِه انسٌ و لا جانّ»(2) كه ما از گناهكاران بازخواست وسؤال نمى كنيم، حال چگونه اين آيات قابل جمع است و چرا يك جا مى فرمايد: سؤال در كار است و در جاى ديگر مى فرمايد: سؤالى در كار نيست؟

پاسخ: اوّلاً آيه اوّل مربوط به قيامت نيست. چون آيه بيانگر داستان قارون و سرانجام هلاكت اوست كه هشدار مى دهد: اى قارون هاى زمان! تا مهلت داريد به خود آييد و از راه كج خود برگرديد، زيرا هنگام قهر و غضب ما ديگر مهلت توبه و عذرخواهى نخواهيد داشت و ما به هنگام هلاك كردن فاسدان، از گناهانشان سؤال نمى كنيم و فرصت سؤال و جوابى براى آنها باقى نمى گذاريم تا آنها براى توبه و توجيه و عذرتراشى و التماس، تلاش كنند.

ثانياً گاهى سؤال براى شناسايى است، يعنى انسان براى شناخت و آگاهى خود سؤال مى كند، كه خداوند متعال از آن بى نياز است و همچنين ملائكه و مؤمنان نيز مجرم و گناهكار را به سيما مى شناسند، چنانكه قرآن مى فرمايد:«يُعرَفُ المُجرِمونَ بِسيماهُم»(3)

ثالثاً مراحل و توقفگاه هاى قيامت متعدّد است. چنانكه علامه طباطبايى با توجه به روايات مى فرمايد: در قيامت مواقف و توقفگاه ها متعدّد است و انسان در بعضى

ص: 621


1- . سوره قصص، آيه 78
2- . سوره الرّحمن، آيه 39
3- . سوره الرّحمن، آيه 41

مراحل مورد سؤال قرار مى گيرد و در بعضى ديگر مورد سؤال و بازخواست واقع نمى گردد.

بنابراين آياتى كه بيانگر سؤال و پرسش در قيامت است، مربوط به مرحله اى و اين آيات مربوط به مرحله و وقفى ديگر است.(1)

پرسش هاى اساسى

گرچه سابق بر اين گفتيم كه از تمام اعمال و افكار و حالات انسان سؤال مى شود، ولى چون در آيات و روايات نسبت به بعضى مسائل حساسيّت و ويژگى خاصّى در كار است و امامان مردم را به آن موارد بخصوص متوجّه كرده اند، ما هم در اينجا گوشه اى از آن موارد را نقل مى كنيم:

* قرآن مى فرمايد:«ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يَومَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»(2) در قيامت حتماً از نعمتى كه به شما داده شده مورد سؤال قرار مى گيريد.

در روايات مى خوانيم كه مراد از نعمت در آيه، ولايت امام معصوم است،(3) علامه طباطبائى مى فرمايد: اگر از نعمت نان و آب هم سؤال مى شود به خاطر آن است كه نيرويى كه از اين نعمت ها بايد در راه رضاى خدا و خط پيامبران خدا صرف شود، بجاى خود مصرف شده است يا نه و گرنه نعمت نان و آب به خودى خود مورد سؤال قرار نمى گيرد.(4) مثلاً پدرى كه براى درس خواندن فرزندش امكاناتى را تهيه كرده و غذا و پوشاك او را تأمين كرده، اگر فرزندش درس نخواند، از تمام آن امكانات بازخواست مى شود.

بنابراين سؤال از نعمت هاى مادّى و جزئى براى آن است كه چرا اين نعمت ها در راهى كه بايد قرار گيرد كه همان بندگى خدا و اطاعت اولياى معصوم است، قرار نگرفته و گرنه كسانى كه از نعمت هاى مادّى در راه خدا بهره گرفته باشند، هرگز مورد

ص: 622


1- . تفسيرالميزان، ج 19، ص 121
2- . سوره تكاثر، آيه 8
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 272
4- . تفسيرالميزان، ج 20، ص 499

سؤال قرار نخواهند گرفت.

* در روايات متعدّد مى خوانيم: در قيامت انسان از جاى خود حركت نمى كند، تا اينكه از عمر، جوانى، مال، ولايت و حبّ اهل بيت عليهم السلام سؤال شود.(1)

* در قرآن مى خوانيم:«اِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ اولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولا»(2) هر يك از گوش و چشم و دل، مورد سؤال قرار مى گيرند. گوش از شنيدنى ها و چشم از ديدنى ها و دل از فكر و عقيده.(3)

* در روايات مى خوانيم كه در قيامت اوّلين سؤالى كه از انسان مى شود دربارۀ نماز است، هرگاه نماز قبول شد، ساير اعمال هم مورد قبول قرار مى گيرد و اگر نماز رد شد، ساير اعمال نيز بى اثر مى ماند.(4)

* در سوره نحل آيه 56 و سوره عنكبوت آيه 13 مى خوانيم كه در قيامت از افتراهايى كه در دنيا نسبت به مكتب و دين زده مى شود، سؤال مى شود.

* در قرآن مى خوانيم كه در قيامت از يك سرى موهوماتى كه بدون دليل به ذات مقدّس خداوند نسبت داده شده، بازخواست مى شود. مثلاً دربارۀ كسانى كه ملائكه را دختران خدا مى دانستند، مى خوانيم:«سَتُكتَبُ شَهادِتُهُم وَيُسئَلونَ»(5) ما اين حرفهاى ياوه آنان را ضبط و در قيامت مورد سؤال قرار خواهيم داد.

* طبق بعضى روايات، انسان در قيامت حتّى از ظلمى كه به حيوانات نموده است مورد سؤال قرار مى گيرد. پيامبر صلى الله عليه و آله شترى را ديد كه زير بار بسته شده است، فرمود:

صاحب اين حيوان براى حساب قيامت، خودش را آماده كند.(6)

* در قرآن مى خوانيم كه از والدين نسبت به دخترانى كه زنده بگور كرده اند مى پرسند:«وَاِذَا المَوؤدَةُ سُئِلَت بِأىّ ذَنبٍ قُتِلَت»(7) چرا و به چه گناهى اين اطفالود

ص: 623


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 258
2- . سوره اسراء، آيه 36
3- . تفسير صافى
4- . بحارالانوار، ج 7، ص 267
5- . سوره زخرف، آيه 19
6- . بحارالانوار، ج 7، ص 276
7- . سوره تكوير، آيه 8 و 9. «موؤدة» به دختر زنده بگور شده گفته مى شود

معصوم را كشتيد؟

شايد آيه شامل سقط جنين و كسانى كه در دنياى علم و صنعت ومتمدّن امروز با عمل كورتاژ اولاد خود را سقط مى كنند نيز باشد.

سؤالات بى جواب

در قيامت گاهى سؤالاتى از انسان مى شود كه از پاسخ آن عاجز است و در واقع اين نوعى عذاب و شكنجۀ روحى است، زيرا جز شرمندگى پاسخى براى آنها نيست، از جمله:

1 - سؤال از مشركين.

در آيات متعدّد قرآن مى خوانيم: روز قيامت خداوند از مشركان و كسانى كه اطاعت و پيروى قوانين غير خدا را نموده اند و يا به قدرتى غير از قدرت بى نهايت الهى چشم دوخته بودند، سؤال مى فرمايد:«أينَ شُرَكائِى»(1) كجا هستند كسانى كه شما در دنيا شريك من قرار مى داديد؟

و يا مى فرمايد:«قِيلَ ادعُوا شُركائَكُم فَدَعوهُم فَلَم يَستَجيبُوا لَهم»(2) روز قيامت به مشركان گفته مى شود: آن شريك هايى كه براى خدا تصوّر مى كرديد را به فريادرسى خود بخوانيد! آنها هم مى خوانند، ولى پاسخى نمى شنوند.

2 - سؤال از فرصت ها.

يكى ديگر از سؤالاتى كه در قيامت انسان پاسخى براى آن ندارد اين است كه گناهكاران و كفّار در جهنّم، مراجعت خود را به دنيا از خداوند درخواست مى كنند و مى گويند: خدايا! ما را از اين آتش نجات بده تا كار صالح انجام دهيم. خداوند در پاسخ مى فرمايد:«أ وَلَم نُعَمِّركُم ما يَتذَكَّرُ فِيه مَن تَذَكَّرَ...»(3)

آيا ما به مقدار پند گرفتن شما را عمر نداديم تا هر كه اهل عبرت و پند گرفتن

ص: 624


1- . اين تعبير چهارمرتبه در قرآن آمده است: سوره نحل، آيه 27، قصص، 62 و 74 و فصّلت، 47
2- . سوره قصص، آيه 64
3- . سوره فاطر، آيه 37

است در آن مدّت پند گيرد؟ ولى انسان در برابر اين سؤال پاسخى ندارد، چون مى بيند كه دهها سال عمر كرده و مى توانست تنها در چند دقيقه آن به خود آيد و از انحراف و گناه دست كشيده و توبه كند.

3 - سؤال از پيروى شيطان.

قرآن مى فرمايد: در روز قيامت خداوند از كسانى كه در دنيا فرمان هاى شيطان را پيروى و اطاعت كرده اند، مى پرسد:«ألَم أعْهَد اليكُم يا بَنى آدَمَ أنْ لاتَعبُدوا الشَّيطانَ»(1)آيا با شما عهد نكردم كه بندگى شيطان را نكنيد؟ ولى اين سؤال هم پاسخى جز خجالت و شرمندگى ندارد.

حسابگر كيست؟

امّا در اينكه چه كس و يا چه كسانى در قيامت انسان را مورد محاسبه قرار مى دهند و اعمال او را بررسى مى نمايند؟ با توجّه به آيات وروايات مى گوييم:

الف: خداوند

در قيامت حسابگر خداوند است، خداى عالم و عادل و عزيز كه به احدى ظلم نمى كند و حساب او از هر حسابگر ديگرى كفايت مى كند.«و كَفى بِنا حاسِبِينَ»(2)حسابگرى كه مهربان است و به تمام ريز و درشت كار و افكار ما آگاهى دارد،(3) حسابگرى كه در يك چشم بهم زدن به حساب همۀ خلايق مى رسد(4) و سريع ترين حسابگر است.«و هُوَ اسرَعُ الحاسِبينَ»(5)

شخصى از حضرت على عليه السلام پرسيد: خداوند چگونه اين همه خلائق را حسابرسى مى كند؟ امام فرمود: همان گونه كه همۀ آنها را روزى مى دهد، به حساب همۀ آنان نيز مى رسد. پرسيد: چگونه حسابرسى مى كند در حالى كه آنان خدا را

ص: 625


1- . سوره يس، آيه 60
2- . سوره انبياء، آيه 47
3- . سوره كهف، آيه 49
4- . تفسيرمجمع البيان، ذيل آيه 202 بقره
5- . سوره انعام، آيه 62

نمى بينند؟ حضرت فرمود:«كما يَرزُقهم و لايَرونَه»(1) همان گونه كه روزيشان مى دهد و آنان او را نمى بينند.

سؤال: اگر خداوند سريع الحساب است و در حديث مى فرمايد: به اندازۀ دوشيدن شير يك حيوان بيشتر طول نمى كشد،(2) يا به مقدار يك چشم بهم زدن است، پس چرا در مواردى آمده است كه حساب عدّه اى مانند ثروتمندان يا مسئولان، مدّت ها به طول مى انجامد؟

پاسخ: طولانى شدن حسابرسى، به خاطر طولانى بودن جواب و پاسخ به سؤالات است، نه بخاطر ضعف حسابگر.

ب: رهبران امّت

در روايات مى خوانيم كه خداوند حساب هر امّت را به عهدۀ امام و رهبر آسمانى آن امّت گذارده است، كه به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

* امام صادق عليه السلام فرمود:«اذا كانَ يَومُ القيامَةِ وَكَّلَنَا اللّهُ بِحِسابِ شِيعَتِنا»(3) در روز قيامت خداوند متعال حساب شيعيان ما را به خودما واگذار مى كند.

* امام كاظم عليه السلام فرمود: حساب مردم با ماست.(4)

* از مرحوم صدوق نقل شده كه خداوند حساب پيامبران را خود عهده دار شده و حساب جانشينان انبيا را به انبيا و حساب امّت ها را به امامان واگذار مى فرمايد.(5)

مرحوم علامۀ طباطبائى در ذيل آيه «اِنَّ عَلَينا حِسابَهُم»(6) با توجّه به روايات متعدّد از ائمّه معصومين عليهم السلام مى فرمايد: حساب هر گروهى مربوط به امام زمان همان گروه است.(7) چنانكه تفسير صافى نيز ذيل آيه 46 سوره اعراف، رواياتى را در اين باره بيان فرموده است.03

ص: 626


1- . نهج البلاغه، كلام 300
2- . تفسير مجمع البيان
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 264
4- . بحارالانوار، ج 7، ص 274
5- . بحارالانوار، ج 6، ص 251
6- . سوره غاشيه، آيه 26
7- . تفسيرالميزان، ج 20، ص 403

ج: وجدان انسان

يكى ديگر از محسابه گران در قيامت، وجدان انسان است، چنانكه قرآن مى فرمايد:«كَفى بِنَفسِكَ اليَومَ عَليكَ حَسيباً»(1) امروز وجدان شمابراى حسابگرى خودتان كافى است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: در قيامت انسان آنچنان متذكّر اعمال خويش مى شود كه گويى همين الآن انجام داده و فرياد مى زند:«ما لِهذا الكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً و لا كَبِيرَةً الاّ احصاها»(2) اين چه كتابى است كه ريز و درشت اعمال مرا ضبط كرده است؟

آرى، حسابگرى خداوند به قدرى عادلانه و منصفانه است كه وجدان خود ما نيز با يك تذكّر و يادآورى به كرده ها، همان قضاوت را داشته و خود را در دادگاه وجدان محكوم مى كنيم.

انواع حساب در قيامت

در قيامت هر دسته اى به گونه اى حسابرسى مى شوند:

الف: گروهى خيلى ساده و آسان محاسبه مى شوند.

قرآن مى فرمايد:«فَسَوفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً»(3) از روسفيدان وكسانى كه نامه عملشان را به دست راستشان داده اند، حساب آسان كشيده مى شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر عطا و بخشش كنى به آن كسى كه او بخل ورزيده و تو را محروم كرده است و رفت و آمد كنى با كسى كه از تو جدا شده و عفو نمايى آن كسى را كه به تو ستم روا داشته است، در قيامت خداوند بخاطر اين كمالات، حساب تو را آسان مى گيرد.(4)

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام فرمود:«اِنّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الحِسابَ»(5) صلۀ

ص: 627


1- . سوره اسراء، آيه 14
2- . سوره كهف، آيه 49
3- . سوره انشقاق، آيه 8
4- . تفسير مجمع البيان، ذيل آيه
5- . بحارالانوار، ج 7، ص 273

رحم در دنيا، سبب آسانى حساب در قيامت است.

ب: گروهى بسيار سخت حسابرسى مى شوند.

قرآن در وصف مردان خدا مى فرمايد:«يَخافُونَ سُوءَ الحِسابِ»(1) آنان از حساب هاى سخت قيامت مى ترسند.

راستى مگر خداوند بد حساب است كه آنان از بد حسابى او هراس دارند؟

پاسخ اين سؤال را ما در روايات مى يابيم، آنجا كه مى فرمايد: «انّما يُداقُّ اللّهُ العِبادَ فِى الحِسابِ يَومَ القِيامَةِ عَلى قَدرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ فِى الدُّنيا» خداوند روز قيامت حساب مردم را طبق ميزان عقلى كه در دنيا داشته اند مورد سؤال قرار مى دهد، هر كسى كه در دنيا عقل ودركش بيشتر است در قيامت هم حسابش سخت تر خواهد بود.

آرى، افراد زيرك كه در دنيا مى توانند از زرنگى خود استفاده ها كنند بايد به فكر حساب هاى سخت خود هم باشند.

امام صادق عليه السلام به يكى از ياران كه در گرفتن طلب خود از مردم بسيار سختگير بود فرمود: كسانى كه در دنيا در داد وستدها با مردم سختگير و تنگ نظر باشند، خداوند هم در قيامت با آنان به سختى حساب خواهد كشيد.(2)

بنابراين طبق روايات متعدّد(3) معناى بد حسابى در قيامت، همان دقّت در حساب است، نه ظلم در آن. زيرا خداوند به هيچ كس ظلم نمى كند.«وَ لايَظلِمُ رَبِّكَ احداً»(4)

ج: گروهى بدون حساب به دوزخ مى روند.

اينها همان مشركانى هستند كه با ديدن و شنيدن صدها آيه و دليل و معجزه دست از لجاجت خود برنداشتند، بنابراين در قيامت هم وضع آنان روشن است و نيازى به سؤال و جواب ندارند. لذا امام سجاد عليه السلام فرمود:«اِنّ اهلَ الشِّركِ لاتُنصَبُ لَهُمُ 49

ص: 628


1- . سوره رعد، آيه 21
2- . بحارالانوار، ج 7، ص 266
3- . بحارالانوار ج 7، ص 266 به بعد
4- . سوره كهف، آيه 49

المَوازِينُ»(1) براى اهل شرك در قيامت ميزان بر پا نمى شود.

در حديث ديگرى امام رضا عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى فرمايد كه خداوند تمام بندگانش را به جز مشركان پاى ميزان حساب مى آورد.(2)

قرآن نيز به اين حقيقت اشاره كرده و مى فرمايد:«فَلانُقيمُ لَهم يَومَ القِيامَةِ وَزناً»(3) ما براى گروهى در قيامت ميزانى به پا نمى داريم.

يعنى آنان وزن و ارزشى ندارند و يا كار خيرى انجام نداده اند و يا با اعمال خلاف خود كارهاى پسنديدۀ خود را نابود نموده اند.

در بعضى روايات مى خوانيم: رهبر ظالم و فاجر و دروغگو و پيرمرد زناكار و ثروتمند بخيل و عالم حسود، بدون حساب به دوزخ مى روند.(4)

د: گروهى بدون حساب به بهشت مى روند.

در حديث مفصّلى مى خوانيم كه گروهايى در قيامت بدون حساب به بهشت مى روند:

1 - كسانى كه در انجام دستورات الهى و دورى از گناهان استقامت مى ورزند.

2 - كسانى كه از كنار برخوردهاى بد و نيش و نوش ديگران با بلندنظرى و عفو مى گذرند و اهل كينه و عقده و انتقام نيستند.

3 - گروهى كه علاقه ها و پول خرج كردن هاى خود را جز در راه محبّت به خدا قرار نمى دهند و در كارهاى خودشان هدفى جز خدا ندارند.(5)

چيزهايى كه حساب ندارند

در روايات متعدّد مى خوانيم: خداوند متعال در قيامت از نان و غذا و آن پولى كه صرف ازدواج و جهاد و حج مى شود، بازخواست و سؤال نمى فرمايد.

ص: 629


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 259
2- . بحارالانوار، ج 7، ص 260
3- . سوره كهف، آيه 105
4- . ميزان الحكمه، «حساب»
5- . بحارالانوار، ج 7، ص 171
حقّ النّاس

در روايات مى خوانيم: در قيامت بدهكار را احضار مى كنند و كارهاى نيك او را به طلبكار مى دهند تا راضى شود، و اگر بدهكار عمل نيكى نداشت تا بجاى بدهى خود بدهد، گناهان طلبكار را بر گناهان او اضافه مى نمايند و بدين وسيله خداوند قصاص مى فرمايد.(1)

حضرت على عليه السلام گناهان را به چند دسته تقسيم كرده و فرمودند:

«... امّا الّذى لايُغفَرُ فَظُلمُ العِبادِ بَعضُهُم لِبَعضٍ... وَ عِزَّتِى وَ جلالِى لا يَجُوزُنى ظُلمُ ظالِمٍ...»(2)يك نوع گناه را خدا نمى بخشد و آن ظلمى است كه مردم نسبت به يكديگر مرتكب مى شوند، سپس امام فرمود: خداوند به عزّت و جلال خود سوگند ياد فرموده كه در آن روز هرگز از ظلم ستمگرى چشم پوشى نخواهد كرد، گرچه كم و جزئى باشد.

آرى، درباره حقّ النّاس خداوند با كمال دقّت به حساب ها مى رسد.

حضرت على عليه السلام فرمود: خداوند در روز قيامت مى فرمايد:

«اَليومَ احكُمُ بَينَكُم بِعَدلى وَ قِسطِى لايُظلَمُ اليَومَ عِندى احدٌ اليَومَ آخِذُ لِلضَّعيفِ مِنَ القَوىّ بِحَقّه و لِصاحِبِ المَظلَمَةِ بِالمَظلِمَة بالقِصاصِ مِنَ الحَسَناتِ و السّيئاتِ... الاّ مَظلَمَةٌ يَهبُها لِصاحِبِها»(3)امروز در ميان شما به عدالت حكم مى كنم و به هيچ كس در دادگاه من ظلم نمى شود، امروز حقّ ضعيف را از قوى مى گيرم، امروز به نفع مظلوم از ظالم (يا از طريق گرفتن كارهاى نيك ظالم و قراردادن آن در پرونده مظلوم و يا از طريق برداشتن گناهان مظلوم و اضافه نمودن آنها به گناهان ظالم) دادخواهى مى كنم. تا اينكه فرمودند: تنها آن دسته از ظالمان امروز نجات مى يابند كه مظلوم و كسى كه به او ظلم كرده اند، از حقّ خودش بگذرد.

ص: 630


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 274
2- . بحارالانوار، ج 7، ص 265
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 268
گفتگوها در حال حساب

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «فَلِلّهِ الحُجَّةُ البالِغَة»(1) مى فرمايد: روز قيامت به انسان گناهكار خطاب مى شود: آيا مى دانستى كه راه تو كدام بود و وظيفۀ تو چه بود؟ اگر بگويد: مى دانستم، از او مى پرسند: چرا عمل نكردى و اگر بگويد:

نمى دانستم، به او گفته مى شود: چرا ياد نگرفتى؟(2)

در حديث ديگرى مى خوانيم: خداوند با وجود حتّى يك نفر صالح و باتقوا كه در يك محلّه و منطقه اى زندگى مى كند، بر ساير افراد آن محل احتجاج كرده و مى فرمايد: مگر فلان مؤمن كه گرفتار كار خلاف نشد، در ميان شما و در همسايگى شما نبود؟ و مگر شما حرف او را نشنيديد و گريه هاى او را در دل شب و اعمالش را در روز نديديد؟(3) چراشما مانند او و در راه او نبوديد؟

در دادگاه عدل الهى بعضى براى نجات خود مى گويند: خدايا! تو به ما مال و زيبايى و يا گرفتارى دادى كه وسيلۀ گناه و انحراف ما شد! خداوند در آن هنگام بندگان صالحى را كه مال و زيبايى و يا شدائد و گرفتارى ها آنان را گمراه نكرده به عنوان نمونه شاهد مى آورد و مى فرمايد: مگر حضرت يوسف و مريم زيبايى نداشتند؟ و مگر ايّوب گرفتار سخت ترين بيمارها نشد؟ و بدين نوسيله انسان در دادگاه قيامت محكوم شده و بهانه ها و عذرهايش بى نتيجه مى ماند.

قرآن مى فرمايد: نمونۀ انسان با ايمان، زن فرعون است كه در كاخ و دربار فرعون زندگى مى كرد، امّا هرگز به آن نظام و طاغوت آلوده نشد و ارادۀ محكم تر از فولاد او برتمام شرايط محيطى و زمانى و اقتصادى حاكم شد. همان گونه كه نمونۀ انسان كافر را همسران حضرت لوط ونوح معرّفى مى كند كه در خانۀ وحى و بر سر سفرۀ وحى و در كنار تربيت كنندگان معصوم آن هم براى مدّتى بس طولانى زندگى كردند، ولى بخاطر آنكه تصميم بر اصلاح و هدايت خود نداشتند، همچنان در كفر باقى ماندند

ص: 631


1- . سوره انعام، آيه 149
2- . بحارالانوار، ج 7، ص 285
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 285

و هنگام قهر خداوند آنان نيز عذاب شدند.

بنابراين در هر زمانى افرادى وجود دارند كه در قيامت برمردم حجّت باشند.

خجالت و شرمندگى

امام صادق عليه السلام فرمودند: اگر در قيامت و در دادگاه عدل الهى هيچ كيفرى نباشد مگر همين شرمندگى و خجالت در پيشگاه خداوند، سزاوار است كه انسان از خواب و خوراك و استراحت دورى و به حال خود فكر كند.(1) گناهانى كه حتّى حاضر نبوده والدين و همسرش بفهمند، روز قيامت در برابر همۀ خلائق و اولياى خدا نشان داده مى شود. (البتّه در صورتى كه گناه از حدّ بگذرد و توبه نكند و قابل عفو نباشند)

در روايات متعدّدى سفارش شده كه براى رهايى از حساب قيامت، در دنيا هر شخصى خودش را محاسبه و حسابرسى كند، يعنى در هر شبانه روز چند دقيقه و ساعتى را به فكر در عملكرد خود بپردازد تا اگر كار نيكى انجام داده خدا را شكر كند و اگر كار خلافى مرتكب شده است، توبه و عذرخواهى و جبران نمايد.

در حديث مى خوانيم: كسى كه خودش را محاسبه كند، خداوند در قيامت دوباره از او حساب نمى كشد و خداوند بالاتر از آن است كه به حساب كسى برسد كه او خود به حسابش رسيده است.

امام كاظم عليه السلام فرمود: از ما نيست كسى كه در دنيا از خود غافل باشد و به حساب كار خودش در هر روز رسيدگى نكند.(2)

ثبت و كشف اعمال

يكى از مسائل قيامت، مسألۀ كتاب و پرونده هاى انسان است، كه آيات و روايات بسيارى دربارۀ آن آمده و بيانگر آن است كه تمام اعمال و افكار انسان در دنيا ثبت و

ص: 632


1- . بحارالانوار، ج 68، ص 365
2- . جامع السعادات، ج 3، باب محاسبه

ضبط مى شود و در آخرت كشف و نمايان مى گردد، ما در اينجا ابتدا آيات مربوط به ثبت پرونده ها را نقل نموده و سپس آيات كشف آنها را بيان مى كنيم:

ثبت اعمال در دنيا

*«اِنَّ رُسُلَنا يَكتُبُونَ ما تَمكُرونَ»(1) همانا فرشتگان ما تمام انديشه و مكر و توطئه هاى شما را مى نويسند.

*«كَلاّ سَنَكتُبُ ما يَقُول»(2) بر خلاف تصوّر شما، ما همۀ گفته ها را مى نويسيم.

*«وَ انّا لَه كاتِبُونَ»(3) ما هر كار خيرى كه افراد با ايمان انجام دهند مى نويسيم.

*«ونَكتُبُ ما قَدَّموا وَ آثارَهُم»(4) ما هم خودِ اعمال و هم آثار آنها را مى نويسيم.

*«وَ كُلُّ شَىءٍ فَعَلُوهُ فِى الزُّبُرِ»(5) هر كارى كه انجام داده اند، در نامه هاى آنان ثبت است.

*«وَ رُسُلُنا لَدَيهِم يَكتُبُونَ»(6) فرشتگان ما نزد مردم، كارهاى آنها را مى نويسند.

*«و كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُستَطَرٌ»(7) هر كار كوچك و بزرگى كه انجام داده اند، مو به مو ضبط مى شود.

*«اَحصاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ»(8) خداوند يك يك كار ايشان را به شماره دارد، ولى مردم كرده هاى خود را فراموش نموده اند.

پس از ضبط وثبت اعمال وافكار در دنيا، تمام آنها در قيامت افشا مى شود.

كشف پرونده ها

*«وَ اذَا الصُّحُفُ نُشِرَت»(9) روزى كه پرونده هاى اعمال گشوده و بررسى مى شود.

*«وَ بَرَزوا لِلّهِ جَمِيعاً»(10) در آن روز، همۀ مردم در برابر دادگاه الهى ظاهر مى شوند و21

ص: 633


1- . سوره يونس، آيه 21
2- . سوره مريم، آيه 79
3- . سوره انبياء، آيه 94
4- . سوره يس، آيه 12
5- . سوره قمر، آيه 52
6- . سوره زخرف، آيه 12
7- . سوره قمر، آيه 53
8- . سوره مجادله، آيه 6
9- . سوره تكوير، آيه 10
10- . سوره ابراهيم، آيه 21

هيچ فرد يا عملى پنهان نيست.

*«بَدالَهُم ما كانُوا يُخفُونَ»(1) در قيامت همۀ كارهاى مخفى مردم هويدا مى شود.

*«يُنَبِّئُوا الانسانُ يَومَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ اخَّرَ»(2) در آن روز انسان هم از كارهايى كه با دست خود انجام داده با خبر مى شود و هم از كارهايى كه تأسيس كرده (و پس از مرگش مردم در مسير آن كارهاى حقّ يا باطل قرار گرفته اند،) آگاه گشته و در اجر يا كيفر تمام كسانى كه در آن مسير قرار گرفته اند، شريك مى شود.

آيات در زمينۀ ثبت اعمال در دنيا و كشف آنها در قيامت زياد است و ما به همين اندازه بسنده كرده و به سراغ مسألۀ تقسيم پرونده ها مى رويم:

نيكوكاران و گنهكاران

قرآن مى فرمايد: در روز قيامت تمام انسان ها با توجّه به پروندۀ آنان، به دو گروه تقسيم مى شوند:

1 - نيكوكاران كه نامۀ اعمالشان را به دست راستشان مى دهند.«اَمّا مَن اُوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ»(3) هر كس پرونده اش را به دست راستش دادند، شاد و سعادتمند است.

2 - گنهكاران كه دربارۀ نامۀ عمل آنها سه تعبير مختلف در قرآن آمده است:

الف: يك جا در مقابل خوبان كه نامه به دست راستشان است، مى فرمايد:«وَ امّا مَن اوتِىَ كِتابَهُ بِشمِالِهِ»(4) نامۀ مجرمان به دست چپشان داده مى شود.

ب: در جاى ديگر مى فرمايد:«اُوتِىَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهرِهِ»(5) نامۀ گناهكاران، از پشت سر به آنها داده مى شود (كه نهايت تحقير آنان است).

ص: 634


1- . سوره انعام، آيه 28
2- . سوره قيامت، آيه 13
3- . سوره حاقّه، آيه 19
4- . سوره حاقّه، آيه 25
5- . سوره انشقاق، آيه 10

ج: در سوره اسراء بعد از آنكه مى فرمايد: نامۀ نيكوكاران به دست راستشان داده مى شود، مى خوانيم:«و مَن كانَ فِى هذِهِ أعمى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ أعمى»(1) كسانى كه در دنيا حقائق را نديدند، در آخرت هم نابينا محشور مى شوند.

بنابراين در مورد نامۀ بدكاران، سه نوع تعبير متفاوت وجود دارد كه شايد بتوانيم از مجموع اين تعبيرات استفاده كنيم كه مراد از دست راست و دست چپ در آيات قرآن، سعادت و شقاوت انسان است، چنانكه مرحوم علامۀ طباطبائى نيز در كتاب «حيات پس از مرگ»، مراد از راست و چپ را «حقّ و باطل» و «سعادت و شقاوت» دانسته و فرموده است:

قرآن درباره اينكه مردم به دو دستۀ خوب و بد تقسيم مى شوند، گاهى مى فرمايد:

«اَصحابُ اليَمِينِ» و «اَصحابُ الشِّمالِ»(2) دست راستى ها و دست چپى ها،

و گاهى به جاى راست و چپ مى فرمايد:«اَصحابُ المَيمَنَةِ» و «اَصحابُ المَشئَمَةِ»(3) گروه مبارك و گروه نامبارك و گاهى بجاى دست چپ و گروه نامبارك، گمراهان را نام برده است.(4)

در جمع بندى آيات شايد بتوان به اين نتيجه رسيد كه اسم چپ و راست در قرآن، كنايه از بد و خوب و سعادت و شقاوت باشد و آياتى كه مى فرمايد: نامۀ عمل خوبان به دست راست و نامۀ عمل مجرمان را به دست چپ آنها مى دهيم، داراى معناى ديگرى غير از معناى ظاهرى آن باشد. همان گونه كه در فارسى نيز مى گوييم:

فلانى بالا و فلانى پائين است، يا شمال شهر و جنوب شهرى است، كه مراد تنها از حيث مكان نيست، بلكه براى درجه و مقام و شهرت و وضع اقتصادى نيز از آن استفاده مى شود.

شادى يا غم

تاكنون بيان كرديم كه تمام كارها در اين جهان توسّط فرشتگانى كه مأمور ثبت ونوشتن اعمال هستند ضبط مى شود و در قيامت همان پرونده ها ونوشته ها براى انسان گشوده و سبب شادى بعضى و روسياهى گروه ديگرى مى شود.92

ص: 635


1- . سوره اسراء، آيه 72
2- . سوره واقعه، آيه 27 و 41
3- . سوره واقعه، آيه 8 و 9
4- . سوره واقعه، آيه 92

نامۀ اعمال كسانى كه اهل ايمان و پيرو ولايت امام حق و عادل هستند، به دست راستشان داده مى شود.«يَومَ نَدعُوا كُلّ اناسٍ بِامامِهِم فَمَن اوتِىَ كِتابَهُ بِيَمِينِه فَاولئِك يَقرَؤنَ كِتابَهُم ولا يُظلَمونَ فَتِيلا»(1) روزى كه هر دسته اى در كنار رهبرانى كه در دنيا برگزيده اند محشور مى شوند، در آن روز كسانى كه در خط رهبرى حقّ قرار گرفته اند، نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، آنان با اشتياق نامۀ خود را مى خوانند و كوچك ترين ظلمى به آنان نمى شود.(2)

آنان هنگامى كه نامۀ اعمال خود را مى خوانند و لذّت مى برند و از شادى در پوست خود نمى گنجد، فرياد مى زنند: اى مردم! بياييد نامۀ مرا بخوانيد و سعادت مرا ببينيد.(3)

آرى، آنان در دنيا به فكر قيامت خود بودند و براى آخرت كشت نمودند و در آخرت نيز به سعادت رسيدند، امّا آنان كه در اين دنيا همچون نابينايان حقيقت را نديدند ورهبران معصوم و عادل را رها كرده و به دنبال رهبرى فرعون ها، قارون ها و طاغوت ها رفتند، در آخرت نيز وضع اسفبارى خواهند داشت و نامه اعمالشان به دست چپشان داده خواهد شد.(4)

و در جاى ديگر مى خوانيم: كسانى كه در اثر انحراف و گناه نامۀ عملشان را به دست چپ آنها مى دهند، غرق در حسرت و غم مى شوند و فرياد مى زنند: اى كاش اين نامه را به من نمى دادند! و اى كاش در همان حال شك وترديد از سرنوشت باقى بودم و نمى دانستم وضعم چيست كه لااقل روزنۀ اميدى در من بود! واى بر من كه مال و قدرت و سلطنت دنياى من در اين روز نتوانست مرا نجات دهد...(5)29

ص: 636


1- . سوره اسراء، آيه 71
2- . «فَتيل» به نخ بسيار باريكى كه در وسط هستۀ خرما قرار دارد، گفته مى شود
3- . سوره حاقّه، آيات 19 تا 23
4- . تفسيرالميزان، ج 13، ص 17
5- . سوره حاقّه، آيات 25 تا 29
انواع پرونده ها

از آيات قرآن استفاده مى شود كه در روز قيامت براى هر شخصى سه نوع كتاب و پرونده وجود دارد:

1 - فردى، كه براى هر انسانى يك كتابى است كه مربوط به كارهاى شخصى خودش است. قرآن در اين باره مى فرمايد:«وَ كُلَّ انسانٍ الزَمناهُ طائَرَهُ فِى عُنُقِه وَ نُخرِجُ لَه يَومَ القِيامَةِ كِتاباً يَلقاهُ مَنشُوراً»(1) ما پرونده عمل هر انسانى را به گردنش مى اندازيم و روز قيامت همان نامۀ عمل را به صورت كتابى كه ريز و درشت كارها در آن ضبط شده، در برابرش باز مى نماييم.

2 - گروهى، كه براى هر امّت و گروهى هم يك كتابى است.«كُلُّ امَّةٍ تُدعى الى كِتابِها»(2) در قيامت هر امّت و گروهى به كتاب مخصوص خود فراخوانده مى شوند. البتّه شايد اين كتاب مربوط به خط فكرى امّت ها باشد.

3 - همگانى، كه كتابى كه در آن اعمال تمام مردم يكجا ضبط شده است.(3)

مراحل و مواقف

طبق روايات متعدد، در قيامت پنجاه توقفگاه داريم كه هر يك از آنها مربوط به يكى از حالات آن روز و يا حالات انسان و مسئوليّت ها و سؤال و جواب هاست و مدّت توقّف در هر يك از اين مراحل، هزار سال است.(4)

البتّه اين مدّت براى افراد فاسد ومنحرف است، زيرا طبق حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده، براى مؤمنين مدّت حساب به مقدار انجام يكى از نمازهاى واجب در دنياست.(5)

مرحوم مجلسى در جمع بندى روايات و تفسير آيات در اين باره مى فرمايد: به

ص: 637


1- . سوره اسراء، آيه 13
2- . سوره جاثيه، آيه 28
3- . تفسيرالميزان، ج 13، ص 348
4- . تفسيرالميزان، ج 20، ص 80؛ بحارالانوار، ج 7، ص 126
5- . بحارالانوار، ج 7، ص 123

نظر مى رسد كه مدّت حساب كافران معمولى در قيامت هزار سال است،(1) ولى حساب بعضى از كافران كه شايد رهبران كفر و فساد در جامعه باشند، پنجاه هزار سال هم طول مى كشد،(2) هر چه كفر و ظلم بيشتر باشد، مدّت حساب طولانى تر است، هر چه ايمان و تقوا هم بيشتر باشد، حساب در آن روز آسان تر خواهد بود.(3)

شخصى از حضرت على عليه السلام پرسيد: گاهى در آيات قرآن جملات ضد و نقيض به چشم مى خورد، مثلاً در يك آيه مى خوانيم: خداوند در قيامت بر لب و دهان مردم مهر مى زند، ولى در جاى ديگر مى فرمايد: مردم فرياد مى زنند و به يكديگر لعنت مى كنند؟

حضرت در پاسخ فرمود: مراحل و توقفگاه ها در قيامت متعدّد است، در يك مرحله اجازه سخن گفتن دارند، چنانكه مشركان به دروغ مى گويند:«وَاللّهُ رَبِّنا ما كُنّا مُشرِكينَ»(4) به خدا سوگند ما در دنيا مشرك نبوديم! ليكن آن دروغ سبب مى شود كه مهر بر لب هايشان زده شود و به جاى لب ها، پوست بدن و دست ها و پاها و ديگر اعضاى آنها به گمراهى و گناه آنان گواهى مى دهند.(5)

بنابراين در يك زمان و مرحله فرياد و لعنت ودروغ وانكار در كار است، ولى در مرحله اى ديگر مُهر بر دهان خوردن و سكوت، پس مراحل و مواقف متعدّد و با هم فرق مى كنند.

دروغگويى در قيامت

سؤال: مگر در قيامت هم مى توان دروغ گفت؟

پاسخ: مرحوم علامه در تفسير آيه 18 سوره مجادله مى فرمايد: كسانى كه در دنيا با دروغ خوگرفته اند، در قيامت هم نمى توانند از آن خصلت هميشگى خود يكسره دست بكشند و لذا دروغ مى گويند و بر دروغ خود سوگند هم ياد مى كنند،«يَومَ 14

ص: 638


1- . با توجّه به آيه 5 سوره سجده
2- . با توجّه به آيه 5 سوره معارج
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 128
4- . سوره انعام، آيه 23
5- . بحارالانوار، ج 7، ص 314

يَبعَثُهُمُ اللّهُ جَميعاً فَيَحلِفُونَ لَه كما يَحلِفُونَ لَكم و يَحسِبُونَ انَّهُم عَلى شَىءٍ»(1) روز قيامت كه همۀ مردم زنده مى شوند، اين گمراهان همانند سوگندهاى دروغى كه در دنيا براى شما ياد مى كردند در آنجا هم براى خدا سوگند دروغ ياد مى كنند و خيال مى كنند كه با اين حيله ها و دروغ ها آنجا هم مى توانند كارى از پيش ببرند.

البتّه كم كم با صحنه هاى قيامت بيشتر آشنا مى شوند و مى بينند كه تمام پرده ها كنار رفته و ديگر جاى خلاف گويى نيست، لذا در سوره نساء مى خوانيم:«لا يَكتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً»(2) در آن روز هيچ چيزى را پنهان نگاه نمى دارند و به همه انحراف ها و گناهان خود با كمال صراحت اقرار مى كنند.

اينها مانند كسانى هستند كه مرتكب كارهايى شده اند، ولى پس از دستگيرى در دادگاه همه چيز را منكر مى شوند و همين كه مدارك و عكس ها و شاهدها همه حاضر شدند و ديدند كه ديگر جاى انكار نيست، همه چيز را با بيان ساده و روشن اقرار مى كنند.

كوتاه سخن آنكه در قيامت به خاطر وجود همان خصلت دروغ بافى كه در دنيا داشتند، يا به خاطر آشنا نبودن به آن نظام و يا احتمال تأثير دروغ، اوّل دروغ هايى مى گويند، ولى چيزى نمى گذرد كه با كنار رفتن پرده ها و حجاب ها همه چيز را اقرار مى كنند.

حساب و جزاى كارهاى انجام نشده

در فرهنگ اسلام براى انسان دوگونه حساب و جزا ثبت مى شود:

1 - كارهايى كه خودش انجام داده است.

2 - كارهايى را كه انجام نداده، ولى تصميم بر انجام آن داشته است.

توضيح آنكه: بر خلاف قوانين حقوقى اين جهان كه تنها روى كارهاى انجام شده

ص: 639


1- . سوره مجادله، آيه 18
2- . سوره نساء، آيه 42

حكم صادر مى كنند و نسبت به افكار و انگيزه ها و آرزوها و نيّت ها عكس العملى نشان نمى دهند، اسلام، هم براى كارهايى كه انسان انجام داده و هم نسبت به انگيزه و نيّت هايى كه در دل داشته و به مرحلۀ عمل نرسيده حساب باز نموده است، به طورى كه هرگاه انسانى در مشرق زمين عمل صالح يا فاسدى انجام دهد، هرچند سال ها بلكه قرنها از آن گذشته باشد و ديگرى در مغرب نسبت به انجام آن كار راضى يا ناراضى باشد، در دادگاه عدل الهى به هنگام جزا يا كيفر، پاى او را نيز به ميان مى كشند.

اين رضايت باطنى و پيوند مكتبى، علاوه بر اينكه يك حقيقت قابل ملاحظه اى در سازندگى انسان است، از درون نيز نقش مهمّى دارد. زيرا هر لحظه به انسان بد فكر و بد انديشه هشدار مى دهد كه هر گاه راضى به فلان كار زشت باشى، تو هم در كيفر آن عمل شريك خواهى بود، و همچنين به انسان رشد يافته بشارت مى دهد كه هر گاه در انجام عمل نيك آنگونه كه دلخواه تو بود موفّق نشدى، خداوند بخاطر آن فكر و آرزوى صحيحى كه داشتى به تو پاداش مى دهد.

براى روشن شدن بيشتر اين مسأله كه پيوند فكرى و مكتبى از نظر اسلام هيچ حدّ و مرز زمانى و مكانى ندارد، آيات و رواياتى را بيان مى كنيم:

1 - قرآن خطاب به يهوديان زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:«فَلِمَ قَتَلتُموهُم»(1) چرا شما پيامبران (همچون يحيى و زكريا عليهما السلام) را شهيد كرديد؟ در حالى كه طبق فرمودۀ امام صادق عليه السلام فاصلۀ ميان قاتلان آن پيامبران با يهوديان زمان رسول اللّه صلى الله عليه و آله پانصد سال بوده است.(2)

آرى، صدها سال پيش اجداد و پدران آنها پيامبرانى را كشته اند، ولى چون آنها از رفتار و عملكرد پدران خود راضى بودند، خداوند آنها را نيز مورد عتاب قرار داده و حتّى نسبت پيامبركشى به آنان مى دهد كه چرا پيامبران را كشتيد؟ و در قيامت هم85

ص: 640


1- . سوره آل عمران، آيه 183
2- . تفسير الميزان، ج 4، ص 85

بايد پاسخ اين كار ناكرده اى را كه راضى به آن بوده اند بدهند.

2 - قرآن در مورد شتر حضرت صالح كه يكى از نشانه هاى بزرگ الهى و معجزه آن پيامبر بزرگوار بود و آن را تنها يك نفر پى كرد و ازبين برد، مى فرمايد:«فَعَقَروُها»(1)همۀ مخالفان حضرت صالح شتر را كشتند. و اين به خاطر آن آست كه همۀ مخالفان به كار آن يك نفر راضى بودند ولذا همۀ مردم نيز مورد قهر خداوند قرار گرفتند.

چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«ايّهَا النّاسُ! انَّما يَجمَعُ النّاسَ الرّضا و السَّخطُ و انّما عَقَر ناقَةَ ثَمودَ رَجلٌ واحِدٌ فَعَمَّهمُ اللّهُ بِالعَذابِ لمّا عَمّوهُ بِالرِّضا»(2) اى مردم! رضايت و خشنودى و ناخوشايندى انسان نسبت به عملى نيز محاسبه مى شود، چنانكه شتر صالح را يك نفر كشت، ولى چون ديگران بدان رضايت داشتند، خداوند تمام آنان را عذاب فرمود.

3 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس در محلّ گناه (به ناچارى) حاضر باشد و قلباً مخالف با گناه باشد، گويا غايب است، ولى هر غايبى كه قلباً راضى به انجام گناه باشد، گويا در آن مجلس حضور داشته است.(3)

آرى، حضور و غياب در صحنۀ گناه و جرم تنها با حضور فيزيكى و جسم و جسد نيست، بلكه حضور و غياب واقعى همان رضايت يا تنّفر قلبى است.

4 - حضرت رضا عليه السلام فرمود: هر گاه شخصى در مشرق كشته شود، ولى انسانى در مغرب زمين به آن قتل راضى باشد، در نزد خداوند آن انسان راضى هم مانند قاتل، مجرم شناخته مى شود.(4)

5 - يكى از ياران حضرت على عليه السلام بعد از پيروزى در جنگ جمل گفت: اى كاش برادرم بود و پيروزى ما را مى ديد! امام فرمود: اگر دل او با ما باشد، گويا در جنگ و پيروزى ما شريك است. از اين بالاتر اين كه امام فرمود: نه تنها برادر تو، بلكه در اين59

ص: 641


1- . سوره هود، آيه 65
2- . نهج البلاغه، خطبه 201
3- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 409
4- . تفسير نمونه، ج 9، ص 159

پيروزى افرادى شريك اند كه هنوز به دنيا نيامده اند.(1) (يعنى آيندگان هم اگر راضى به كار ما باشند، نيز با ما شريكند)

6 - در زيارت عاشورا مى خوانيم: خدا لعنت كند كسانى را كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيدند، ولى قلباً راضى بودند و عكس العملى نشان ندادند.

7 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: در قيامت همين كه نامۀ عمل غيبت كننده را به دستش مى دهند، مى پرسد: چرا كارهاى خير من در آن نيست؟ به او مى گويند: به خاطر گناه غيبت تو، كار خيرت در پروندۀ ديگرى ثبت شد، و برعكس در نامۀ بعضى عباداتى ثبت شده كه هرگز انجام نداده اند، آنها نيز مى پرسند: ما اين اعمال را انجام نداده ايم؟! ولى پاسخ مى شنوند كه عبادات كسى كه تو را غيبت كرده، از نامۀ عملش حذف و در پرونده تو ثبت نموديم.(2)

كوتاه سخن آنكه در روز حساب، ما بايد پاسخگوى يك سرى كارهايى باشيم كه انجام نداده ايم، ولى راضى به آن بوده ايم و يا با يك سرى گناهان خود سبب انتقال لغزش ديگران به پروندۀ خودمان شده ايم.

و اينها همه به خاطر همان بينش و ديد اسلامى است كه ميان تمام انسان هادر هر عصر و نسلى يك پيوند مكتبى برقرار نموده و تمام مرزهاى مادّى و منطقه اى و نژادى و زمانى را برداشته است.

اكنون كه ما مى توانيم از راه قلب و راضى بودن وشاد شدن و همدردى و هم فكرى در تمام كارهاى خيرى كه در طول تاريخ و به دست هر انسانى واقع شده شريك باشيم، حيف است كه تنها خوشى و رفاه امروز خودمان را به حساب آوريم و از داشتن فكر بلند و هدف عالى و نيّت خير و نجات و پيروزى و سعادت همۀ انسان ها در سراسر جهان در طول تاريخ محروم بمانيم.

به علاوه گاهى كار ما آثارى دارد كه در قيامت بايد پاسخگوى آثار آن هم باشيم.36

ص: 642


1- . نهج البلاغه، خطبه 12
2- . جامع السعادات، ج 2، ص 236

قرآن مى فرمايد:«وَنَكتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم»(1) ما هم كار مردم را كه در دنيا انجام داده اند مى نويسيم و هم آثار خير و شرّى كه آن كارها در برداشته است. مثلاً گاهى با ارشاد خودتان يك نفر را از گمراهى نجات مى دهيد و او هم صدها نفر ديگر را هدايت مى كند، خداوند در قيامت تنها پاداش آن يك نفرى را كه شما بدون واسطه هدايت كرده ايد عطا نمى كند، بلكه هم پاداش او و هم پاداش هدايت كسانى را كه به واسطۀ او نجات يافته اند به شما مرحمت مى كند، همچنين است آثار گناه وانحراف هاى با واسطه اى كه از انسان سرمى زند.12

ص: 643


1- . سوره يس، آيه 12

شاهدان و شاكيان قيامت

شهادت و گواهى شاهدان

يكى از مسائل مهم در قيامت وجود گواهان مختلف و متعدّد است، چنانكه قرآن مى فرمايد:«يَومَ يَقومُ الاَشهادُ» روزى كه تمام شاهدان برپا مى خيزند.

گرچه خداوند نيازى به هيچ شاهدى ندارد، ولى انسان داراى چنان خصلتى است كه هر چه حضور ناظران و شاهدان را بيشتر احساس كند، در تربيت و تقواى او مهم تر و مؤثّرتر است.

براى نمونه به داستان زير توجّه كنيد:

روزى جناب «عقيل»، برادر بزرگتر حضرت على عليه السلام خدمت حضرت رسيد و تقاضاى سهم بيشترى از بيت المال را نمود، حضرت دست او را گرفت و به نماز جمعه برد و آن جمعيّت انبوه را به عقيل نشان داد و سپس فرمود: از بيت المال سهم بيشترى دادن به تو، يعنى دزديدن از حقّ همۀ اين مردم! عقيل با نگاهى به آن جمعيّت، از درخواست خود پشيمان شد و برگشت.

آرى، حضور و نظارت مردم و تعداد گواهان و شاهدان هر چه بيشتر باشد، احساس شرمندگى انسان زيادتر مى شود و قهراً همّت بيشترى براى كنترل خود نشان مى دهد، چون گاهى ممكن است انسان در تنهايى كارى را انجام دهد كه در جمع و حضور شاهدان به هيچ وجه حاضر به مطرح كردن آن نيز نباشد.

ص: 644

شاهدان در قيامت

از آيات و روايات استفاده مى شود كه در صحنه قيامت و در دادگاه عدل الهى، حضور شاهدان قطعى و حتمى است، امّا اين شاهدان چه كسانى هستند؟ در اين مبحث با توجه به آيات قرآن اشاره اى به آنها مى كنيم.

اوّلين شاهد: خداوند

درقرآن مى خوانيم:«اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِ ّ شَىءٍ شَهيِدٍ»(1) همانا خداوند بر همه چيز گواه است. براى خداوند اوصاف ديگرى نيز وارد شده كه همگى دلالت بر احاطه و حضور و علم و گواهى خداوند دارند، نظير آيه «اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيكُم رَقيِباً»(2) همانا خداوند مراقب شماست، يا آيه «و كانَ اللّهُ بِكُلِ ّ شَىءٍ مُحِيطاً»(3) خداوند بر هر چيز احاطه و حضور دارد و يا تمام آياتى كه بيانگر علم الهى است.

دوّمين شاهد: انبيا

يكى از گواهان ديگر در قيامت، پيامبران بزرگوار هستند.

قرآن مى فرمايد:«وَجِئنا بِكَ عَلى هولاءِ شَهِيداً»(4) ما تو را در قيامت در حالى كه شاهد و گواه مردم هستى، حاضر مى كنيم.

در جاى ديگر مى خوانيم:«وَ يَومَ نَبعَثُ فِى كُلِ ّ امَّةٍ شَهِيداً عَلَيهِم مِن أنفُسِهِم وَ جِئنا بِكَ شَهِيداً عَلى هولاء»(5) روزى كه از ميان هر قوم و امّتى شاهدى از خودشان برمى انگيزيم و تو را شاهد بر آنان.

بنابراين در قيامت شاهد هر امّتى، پيامبر همان امّت خواهد بود و شاهد تمام انبيا، شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله است.

سؤال: اگر انبيا در قيامت بر كار مردم گواهى مى دهند، پس چرا در پاسخ سؤال

ص: 645


1- . سوره حج، آيه 17
2- . سوره نساء، آيه 1
3- . سوره نساء، آيه 126
4- . سوره نساء، آيه 41
5- . سوره نحل، آيه 89

خداوند كه مى پرسد: امّت شما چگونه رفتار كردند؟ مى گويند:«لاعِلمَ لَنا»(1) ما علمى نداريم. مگر كسى كه علم ندارد مى تواند شاهد باشد؟

پاسخ: اوّلاً: علم انبيا از طرف خداست و از خودشان چيزى نمى دانند.

ثانياً: گاهى شاگرد به استاد و معلّمش مى گويد: من كه علم و قدرتى ندارم، در واقع اين تعبير نوعى احترام و ادب نسبت به استاد است. بنابراين مراد انبيا، علم آنان در برابر علم خداوند است كه چيزى نيست، نه آنكه اصلاً علمى ندارند و گرنه چرا طبق فرمودۀ قرآن گاهى از بدرفتارى امّت خود شكايت مى كنند، چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مهجوريّت قرآن به وسيلۀ امّتش، به خداوند شكايت كرد.«وَ قَالَ الرَّسولُ يا رَبِ ّ انَّ قِومِى اتَّخَذُوا هذَا القُرآنَ مَهجُوراً»(2)

سوّمين گواه: امامان معصوم عليهم السلام

در قرآن مى خوانيم:«وَ كَذلِكَ جَعَلناكُم امَّةً وَسَطاً لِتَكونوا شُهداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهِيداً»(3) و بدين گونه ما شما را يك امّت معتدل و ميانه قرار داديم تا شاهد بر مردم باشيد و رسول خدا هم بر شما شاهد باشد.

با توجه به اينكه همۀ افراد امّت اسلامى آن عدالت و اعتدال و لياقت و آگاهى لازم براى شهادت و گواهى دادن را ندارند، بنابراين مراد از امّت در آيه بعضى افراد هستند، نه همۀ مردم. همان گونه كه مدح قرآن دربارۀ كسانى كه با پيامبرند،«اَشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ»(4) شامل همه نمى شود، زيرا منافقان نيز با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده اند.

علاوه بر آنكه بسيارى از افراد امّت اسلامى كسانى هستند كه به خاطر فسق و گناه خود، گواهى آنان حتّى براى اندك چيزى آن هم در كوچك ترين دادگاه هاى دنيا ارزشى ندارد، حال چگونه مى توانيم بگوييم كه همه اين افراد لايق شهادت دادن و گواه بودن هستند؟! آن هم در روز بزرگ قيامت و در برابر خداوند! آن هم نسبت به29

ص: 646


1- . سوره مائده، آيه 109
2- . سوره فرقان، آيه 30
3- . سوره بقره، آيه 143
4- . سوره فتح، آيه 29

كليۀ اعمال تمام انسان ها!

بنابراين مراد از امّت، تنها بعضى افراد امّت هستند كه شرايط لازم براى شهادت بر اعمال تمام مردم را در دادگاه عدل الهى دارند، چنانكه امام باقر عليه السلام فرمودند: آن امّت وسط كه شاهدانند، تنها ما هستيم.(1)

امام صادق عليه السلام پيرامون آيۀ «فَكَيفَ اذا جِئنا مِن كُلِ ّ امَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئنابِك عَلى هؤلاء شَهِيداً»(2) فرمود: در هر دوره و زمانى امامى هست كه گواه و شاهد بر مردم است.(3)

چهارمين شاهد: فرشتگان

در قرآن مى خوانيم:«وَ جاءَت كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهيدٌ»(4) روز قيامت هر انسانى در پيشگاه عدل الهى حاضر مى شود، در حالى كه در كنار او هم فرشته اى است كه او را به محشر سوق مى دهد و همچنين فرشته اى است كه شاهد كارهاى انجام شدۀ اوست.(5) فرشتگانى كه در قيامت گواه بر اعمال انسانند، ممكن است همان گروه از مأمورانى باشند كه در دنيا همراه ما بوده و اعمال ما را ضبط مى نمودند و ممكن است ساير فرشتگان باشند.

پنجمين شاهد: زمين

قرآن مى فرمايد:«يَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اخبارَها»(6) زمين در قيامت خبرهايش را بازگو مى كند. شهادت زمين در آن روز مى تواند دو گونه باشد:

الف: به وسيلۀ وضع و نظامى است كه پيدا كرده است. همان گونه كه ما به يكديگر مى گوييم: چشم تو شهادت مى دهد كه ديشب خواب نكرده اى و رنگ تو گواه آن است كه ترسيده اى و يا عصبانى و يا شاد شده اى، همچنين زمين در آن روز 4

ص: 647


1- . تفسيرصافى، ذيل آيه 143 سوره بقره
2- . سوره نساء، آيه 41
3- . تفسير صافى، ذيل آيه
4- . سوره ق، آيه 21
5- . تفسير الميزان، ج 18، ص 379
6- . سوره زلزال، آيه 4

دچار زلزله اى بسيار بزرگ مى شود و بعد از كنده شدن و به حركت درآمدن كوهها و بهم خوردن و قطعه قطعه شدن و سپس شن شدن آنها، با ما حرف ها دارد. يعنى وضع و نظام آن روز به ما مطالبى را مى فهماند. همانند دائره هاى تنۀ درخت پس از بريده شدن كه به ما تاريخ و سن آن را نشان مى دهد و يا نوشته اى كه مقدار اطلاعات و آگاهى نويسندۀ آن را به ما مى فهماند.

بنابراين مراد از شهادت دادن زمين، گواهى اوضاع آن است نه گفتگو و كلام.

ب: خداوند با قدرت وارادۀ خود هر گوشه اى از آن را به سخن در مى آورد. همان قدرت و اراده اى كه در دنيا عصاى بى جان موسى را به صورت اژدهايى بزرگ آن هم داراى چشم و دم و نيش در آورد.

آن قدرتى كه در دنيا از موادّ غذايى خاك، ميوه و از ميوه نطفه و سپس انسان به دنيا مى آورد و آن انسان پس از چندى حرف مى زند، در آن روز نيز اين رشتۀ طولانى را درهم مى پيچد و حركت كُند آن را به صورت يك حركت سريع السير در مى آورد و جمادات بى كلام، گوينده و ناآگاهان همه آگاه مى شوند.«اِنَّ الدّارَ الآخِرَةِ لَهِىَ الحَيَوانُ»(1) همانا خانۀ آخرت جايگاه حيات است، كه با توجّه به اين معنا، زمين با سخن و كلام گواهى مى دهد.

راستى چگونه ما به راحتى مى پذيريم كه نوار كاستى كه در ضبط قرار گرفت و متّصل به برقى شد با ما سخن بگويد، ولى نوارهايى كه در اين جهان در طول عمر از ما گرفته شده و اكنون به اراده خدا متّصل شده و در جايگاه قيامت قرار گرفته است، نتواند سخن بگويد!

روايات متعدّد نيز بيانگر آن است كه در روز قيامت، زمين نيز يكى از شاهدان مى باشد، از جمله:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به هر منطقه اى كه وارد مى شدند، دو ركعت نماز بجا مى آوردند و64

ص: 648


1- . سوره عنكبوت، آيه 64

مى فرمودند: روز قيامت اين مكان بر نماز ما شهادت مى دهد.(1)

و امام صادق عليه السلام فرمود: نمازهاى خود را در مكان هاى مختلف بخوانيد، زيرا مكان ها نيز در قيامت بر اعمالتان شهادت خواهند داد.(2)

ششمين گواه: وجدان

يكى از شاهدان در آن روز، عقل ووجدان بيدار شدۀ انسان است. در قرآن آيات بسيارى آمده كه بارها انسان با كمال صراحت به گناه و انحراف خود اقرار مى كند، اقرارى از عمق جان و از تمام وجود، اقرارى كه شايد از اقرار هر شاهدى پرسوز و گدازتر باشد.

جالب اينكه در آن روز خداوند نيز وجدان را قاضى قرار مى دهد و به انسان خطاب مى فرمايد:«اِقْرَء كِتابَك كَفى بِنَفسِكَ اليَومَ عَلَيكَ حَسِيباً»(3) نامه عمل خود را بخوان، امروز روح وروان تو براى اينكه عليه تو گواهى دهند، كافى است.

آرى، بر فرض در روز قيامت هيچ دادگاه و حسابگرى هم نباشد، تمام وجود ما بر خودمان گواهى مى دهند و اين براى كيفر و پاداش كافى است، چنانكه اگر هيچ كس با معتادان سخنى نگويد، همان تنگى سينه و هر يك از سرفه هاى او كه در اثر اعتياد پيدا شده بر عليه او سخن ها دارند.

در مناجات مى خوانيم: خدايا! هرگاه حساب مرا به خود من واگذار كنى، جزاى خويش را جز قهر و غضب و آتش دوزخ تو چيز ديگرى نمى دانم!

هفتمين شاهد: اعضاى بدن

يكى از شاهدها در قيامت، اعضاى بدن (دست و پا و پوست و زبان) هستند.

قرآن مى فرمايد:«يَومَ تَشهَدُ عَلَيهِم السِنَتُهُم واَيدِيهِم وَاَرجُلُهُم بِما كانُوا يَعمَلُونَ»(4) روزى24

ص: 649


1- . تفسير الميزان، ج 6، ص 337
2- . علل الشرايع به نقل از «حيات پس از مرگ» علامه طباطبائى قدس سره
3- . سوره اسراء، آيه 14
4- . سوره نور، آيه 24

كه زبان و دست و پاهاى مردم بر آنان گواهى مى دهند.

و گاهى بر دهان مهر خورده و تنها دست و پاها سخن مى گويند،«اَليَومَ نَختِمُ عَلى افواهِهِم وَتُكَلِّمُنا ايدِيهِم وتَشهَدُ ارجُلَهُم بِمَا كانُوا يَكسِبُونَ»(1) روزى كه بر لب هاى آنان مهر مى زنيم و تنها دست آنان با ما حرف مى زند و پاهايشان گواهى مى دهند كه در دنيا به كجاها رفتند و چه كارها كردند.

در آيه ديگر مى خوانيم:«شَهِدَ عَلَيهِم سَمعُهُم واَبصارُهُم وجُلودُهُم بِمَا كانُوا يَعمَلونَ»(2) روز قيامت، گوش و چشم ها و پوست هايشان به آنچه در دنيا عمل كرده اند، گواهى مى دهند.

جالب آنكه انسان كه اين گواهى را از اعضاى خود مى بيند، با كمال ناراحتى و شرمندگى به پوست خود مى گويد:«قالُوا لِجُلودِهِم لِمَ شَهِدتُم عَلَينا»(3) چرا و چگونه در اين روز از گناهان رسوا و شرم آورى كه توسّط تو مرتكب شده ام پرده برداشته و گواهى مى دهى؟! پوست جواب مى دهد:«قالُوا انطَقَنا اللّهُ الَّذِى انطَقَ كُلَّ شَىءٍ»(4)خداوندى كه همه چيز را به نطق و گفتگو درمى آورد، ما را به گواهى و سخن گفتن وادار نمود.

علامه طباطبائى قدس سره در تفسير اين آيات مى فرمايد: شهادت اعضا، زمانى واقعيّت دارد كه هر يك از اعضا در دنيا داراى شعور باشند و از عمل انسان آگاه باشند وگرنه21

ص: 650


1- . سوره يس، آيه 65
2- . سوره فصّلت، آيه 20
3- . سوره فصّلت، آيه 21
4- . سوره فصّلت، آيه 21

هر گاه در قيامت خداوند به اعضا شعور بدهد و يا در آن روز به آنها آگاهى و صوت بدهد كه شهادت نخواهد بود. زيرا شاهد بايد به هنگام عمل، هم حاضر باشد و هم عالم باشد تا بتواند ماجرا را دريابد و براى روزى ديگر گواهى بدهد. بنابراين همۀ اعضاى ما در اين عالم داراى يك نوع آگاهى و شعورند، گرچه نوع آن علم و شعور با علم و شعور ما فرق داشته باشد.(1)

در جاى ديگر نيز قرآن مى فرمايد:«وَلاتَقْفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ انَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ اولئِكَ كانَ عَنهُ مَسئولاً»(2) از آنچه كه نمى دانى پيروى مكن، زيرا كه هريك از گوش و چشم و دل تو در روز قيامت مورد سؤال قرار مى گيرند.

گرچه بعضى خواسته اند بگويند كه مراد از سؤال از چشم و گوش، سؤال از صاحبان چشم و گوش است، ولى با توجّه به آيات ديگر كه مى فرمايد: «در قيامت خود اعضا شهادت مى دهند»، هيچ دليلى بر اينكه آيه را بر خلاف ظاهر آن معنا كنيم نداريم.

در حديث مى خوانيم: گواهى اعضا تنها مخصوص افراد فاسق و مجرمانى است كه بايد گرفتار عذاب الهى شوند، و در بارۀ مؤمن اين گواهى ها در كار نيست و تنها نامۀ عملشان را به دست راستشان مى دهند و آنان شادى كنان ديگران را نيز به خواندن نامۀ عمل خود ترغيب مى كنند.(3)

هشتمين شاهد: زمان

حضرت على عليه السلام فرمود: «ما مِن يَومٍ يَمُرُّ عَلى ابنِ آدَمَ الاّ قالَ لَه ذلِكَ اليَومُ: أنَا يَومٌ جَدِيدٌ و أنَا عَلَيكَ لَشَهِيدٌ... اشهَدُ لَك بِهِ يَومَ القِيامَةِ»(4) هيچ روزى بر انسان نمى گذرد مگر آنكه آن روز به انسان هشدار مى دهد كه من امروز براى تو روز جديدى هستم و گواه كارهايى خواهم بود كه امروز انجام مى دهى و در روز قيامت به آنها شهادت خواهم داد، بنابراين سعى كن كه از اين روز استفاده كامل كرده و اعمالى را در راه سعادت ابدى خودت انجام دهى. ق

ص: 651


1- . تفسيرالميزان، ج 17، ص 402
2- . سوره اسراء، آيه 36
3- . كافى، به نقل از تسلية الفؤاد، ص 181
4- . تفسير نورالثقلين، ذيل آيه 21، سوره ق

امام سجاد عليه السلام فرمود:«هذَا يَومٌ حادِثٌ جَدِيدٌ وَهُوَ عَلَينا شاهِدٌ عَتِيدٌ»(1) امروز روز تازه وجديدى است ودر قيامت گواه اعمالى است كه در آن انجام مى دهيم.

نهمين گواه: اعمال

از شاهدان در قيامت، خود اعمال و كردارهاى انسان است كه در برابر انسان مجسّم ونمودار مى شوند. آرى، همين كه عمل در آن نظام خود را نشان داد، ديگر هيچ راهى براى انكار وجود ندارد.

مسألۀ تجسّم عمل در قرآن و روايات بسيار مطرح است كه ما به نمونه اى از آنها اشاره مى كنيم:

*«يَومَ تَجِدُ كُلُّ نَفسٍ ما عَمِلَت مِن خَيرٍ مُحضَراً»(2) روزى كه هر كس آنچه كار نيك انجام داده در برابر خود حاضر مى بيند.

*«وَ وَجِدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً»(3) روز قيامت انسان رفتار و كردار دنيايى خود را در برابر خود حاضر مى يابد.

*«وَ لاتُجزَونَ الاّ ما كُنتُم تَعمَلونَ»(4) جزايى براى شما نيست، مگر همان عمل خودتان كه گريبانگير شما مى شود.

*«يَحمِلونَ اوزارَهُم عَلى ظُهُورِهِم»(5) گناهانى كه در دنيا به صورت كار و انرژى از انسان صادر شده، در آن روز به صورت بارى بر دوش او سنگينى مى كند.

راه دورى نرويم، مگر در همين دنيا اهرام مصر و ساختمان ها و كاخ هاى زيباى شاهان، تجسّم رفاه طلبى و بلندپروازى آنان نيست؟

* در دنيا افراد متموّلى كه تنها به فكر ذخيره كردن پول و ثروت خود هستند و به فرياد محرومان نمى رسند در حالى كه دل صدها فقير از بينوايى و ندارى مى سوزد، در قيامت همان پولها و سكّه ها داغ و به پيشانى و پهلوى زراندوزان گذارده مى شود.(6) اين سوز در برابر آن سوز.

* افرادى كه در دنيا با گرفتن ربا اعتدال جامعه را بهم مى زنند، در قيامت نيز با35

ص: 652


1- . صحيفه سجاديه، دعاى ششم
2- . سوره آل عمران، آيه 30
3- . سوره كهف، آيه 49
4- . سوره يس، آيه 54
5- . سوره انعام، آيه 31
6- . سوره توبه، آيه 35

داشتن يك شكم بزرگ، اعتدال ايستادن و حركت از آنان گرفته مى شود.(1)

* امام صادق عليه السلام در تفسير آيه 179 سوره آل عمران مى فرمايد: اموالى كه در دنيا مورد بخل قرارگرفته و ماليات اسلامى آن پرداخت نشده است، در قيامت به صورت مارى به گردن صاحبش انداخته مى شود.(2)

* كسى كه در دنيا غيبت شخصى را در محلّه اى ديگرى كرده است، اين زبان درازى و نيش زدن دنيايى، سبب مى شود در آخرت زبانش از دهان بيرون آمده و به قدرى دراز مى شود كه روى زمين قرار گرفته و مردم آن را لگد كنند و اين يك نوع تجّسم عمل است.

در روايات ما از مسألۀ تجسّم اعمال بارها سخن به ميان آمده است، چنانكه شيخ بهائى مى فرمايد: جملاتى كه تنها از رسول خدا صلى الله عليه و آله (غير از امامان معصوم عليهم السلام) در بارۀ تجسّم اعمال در قيامت وارد شده، از بس زياد است كه قابل شماره نيست.(3)

بنابراين يكى از شاهدان و گواهان در قيامت، همان اعمال تجسّم يافتۀ خود ماست، كه در دنيا صورتى دارد و در آخرت شكل ديگرى به خود مى گيرند.

عذاب قيامت، نه انتقام است و نه عُقده و نه كيفرهاى قراردادى كه قابل چانه زدن و تخفيفت باشد، بلكه عذاب قيامت عين همان كارهاى دنيايى خود ماست، چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«الدُّنيا مَزرِعَةُ الآخِرَة»(4) دنيا مزرعۀ آخرت است.

آرى، خوشه هاى گندم، همان دانه اى است كه كشاورز كاشته و اين خوشه تجسّم همان عمل اوست.

از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو

شعراى ما نيز با الهام از معارف اسلامى، مسألۀ تجسّم عمل را در اشعار خود67

ص: 653


1- . سوره بقره، آيه 275
2- . تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 343
3- . مصابيح الانوار، ج 2، ص 253
4- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 267

آورده اند،(1) چنانكه مولوى مى گويد:

اى دريده پوستين يوسفان گرگ برخيزى از اين خواب گران

گشته گرگان يك به يك خوهاى تو مى درانند از غضب اعضاى تو

زآنچه مى بافى همه روزه بپوش زآنچه مى كارى همه ساله بنوش

گر ز خارى خسته اى خود كِشته اى در حرير و قزدرى خود رشته اى

چون زدستت زخم بر مظلوم رُست آن درختى گشت و زقّوم رُست

اين سخن هاى چو مار و كژدمت مار و كژدم مى شود گيرد دمت

خداوندا!

روز قيامت ما را در برابر آن همه شاهد، روسفيد فرما! و مارادر ترس و ضعف خودمان رها نكن كه راهى براى نجات جز عفو و لطف تو وجود ندارد.

شاكيان در قيامت
اشاره

روز قيامت و در دادگاه عدل الهى، علاوه بر سؤالاتى كه از انسان مى شود و شاهدان و گواهان متعدّد شهادت مى دهند، شاكيانى هم هستند كه از انسان شكايت دارند، از جمله:

1 - رسول اللّه صلى الله عليه و آله

در قرآن مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز قيامت نزد خداوند شكايت كرده و مى گويد:«يا رَبِ ّ انَّ قَومِى اتَّخَذوا هذَا القُرآنَ مَهجُوراً»(2)

پروردگارا! امّت من، قرآن را كنار گذاشته و مهجور كردند.

خدايا! آنان يا قرآن را نخواندند، يا تدبّر نكردند و يا عمل نكردند و يا به ديگران نرساندند.

به جاى اينكه براى زنده ها بخوانند، تنها بر مرده ها خواندند، به جاى اينكه كتاب

ص: 654


1- . عدل الهى، شهيد مطهرى، ص 253
2- . سوره فرقان، آيه 30

زندگى و قانون قرار دهند، كتاب تشريفات و سوگند قرار دادند.

به جاى آنكه روبرو قرار دهند، پشت سر گذاردند، به جاى آنكه از آن نور بگيرند، به وسيلۀ آن پول گرفتند.

به جاى آنكه آيات آن را به دل بنشانند، بر كاغذ نوشته وبر سنگ تراشيدند، به جاى آنكه او را حفظ نمايند، فراموش نمودند.

مركز نزول آن «مكّه و مدينه»، مركز توطئه شد، قوانين آن تغيير كرد، حدود آن رها شد، توحيد و بندگى حقّ كه به آن امر كرده بود، به اطاعت از طاغوت تبديل شد.

به جاى اينكه تربيت يافتگان آن دشمن خدا را بترسانند، از دشمن خدا ترسيدند، به جاى اينكه با هم متّحد شوند، از هم گسستند و به جاى وارستگى، به شرق و غرب وابسته شدند.

اطلاعات مسلمانان از حقوق شرق و غرب بيش از آگاهى آنها از آيات حقوقى قرآن بود و قوانين اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى آن به كلّى رها شد.

آرى، تنها يك گوشه از جهان اسلام به خاطر رهبرى امام خمينى قدس سره و خون بهترين جوانان، قرآن را زنده كردند و آن ايران است.

يكى از دانشمندان مى گفت: در مدينه كنار قبر رسول اكرم صلى الله عليه و آله جمعيّت زيادى را ديدم، به فكر فرو رفتم و به پيامبر عزيز گفتم: يا رسول اللّه! آيا از اين مردم راضى هستى؟ در آن حال قرآنى در دستم بود، عرض كردم: يا رسول اللّه! من اين قرآن را باز مى كنم، اگر از اين مردم راضى يا ناراضى هستى يك آيه در سطر اوّل آن باشد كه من از نظر شما دربارۀ مردم با خبر شوم!

قرآن را باز كردم و با كمال تعجّب سطر اوّل اين آيه آمد:«وَقَالَ الرَّسُولُ يا رَبِ ّ انَّ قَومِى اتَّخَذوا هَذا القُرآنَ مَهجُوراً»(1)

اين آيه مرا تكان داد و فهميدم كه روح پيامبر صلى الله عليه و آله از ما ناراضى است.30

ص: 655


1- . سوره فرقان، آيه 30

آرى، مسلمانانى كه مظلوميّت ميليون ها مسلمان ديگر را در دنيا مى بينند ولى سكوت كرده و خود را سر سپرده ابرقدرت ها قرارداده اند، هرگز مورد رضايت پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نيستند.

مسلمانانى كه نماز و جماعاتشان وحشت در دل حتّى يك مگس به وجود نمى آورد، تا چه رسد كه فساد را از جامعه هاى كفر بردارد، و مراكز عبادت آنان به بازار و مركز تجارت و كسب در آمد اجناس بيگانگان درآمده است، چگونه مى توانند قلب رسول اللّه صلى الله عليه و آله را از خود راضى نمايند؟!

مسلمانانى كه سرانشان به ضعيف زور مى گويند و به قوى باج مى دهند، بازار ربا و بهره در ميانشان رواج دارد، در بعضى كشورها مغازه هاى شراب فروشى باز است، مسلمانانى كه ترسو، جاهل، وابسته، متفرّق، غافل، فقير و اسير افكار بيگانگانند، چگونه مى توانند رضاى خدا و رسولش را جلب نمايند؟

آرى، يكى از شاكيان در قيامت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است.

2 - قرآن

يكى از شكايت كنندگان در قيامت، قرآن كريم است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

«يَجِىءُ يَومَ القِيامَةِ ثَلاثَةٌ يَشكُونَ: المُصحَفُ وَالمَسجِدُ وَ العِترَةُ»(1) روز قيامت سه چيز براى شكايت از مردم به صحنه مى آيد: يكى قرآن، يكى مسجد و ديگرى اهل بيت عليهم السلام

ممكن است قرآن در روز قيامت از دودستۀ هوادار و مخالف شاكى باشد و در دادگاه عدل خداوند، جلو آنها را بگيرد.

الف: شكايت قرآن از هواداران.

شايد شكايت قرآن به اين مضمون باشد: خدايا! با اينكه دستور تلاوت قرآن آمده،(2) ولى بسيارى از مسلمانان حتّى نتوانستند از رو مرا بخوانند.

ص: 656


1- . بحار، ج 7، ص 222
2- . سوره مزّمل، آيه 20

خدايا! بعضى كه مرا مى خواندند، حقِ ّ تلاوتم را ادا نمى كردند، يعنى بدون طهارت و وضو و تدبّر به سراغم مى آمدند و يا در تلاوتم عجله مى كردند.(1)

خدايا! بعضى آيات مرا مى خواندند و مى فهميدند، ولى عمل نمى كردند.

خدايا! بعضى كه عمل مى كردند، به ديگران نمى رساندند.

خدايا! بعضى در عمل به قرآن حتّى از مخالفان قرآن هم عقب تر ماندند. چنانكه حضرت على عليه السلام در وصيّت خود مى فرمايد: مبادا ديگران در عمل به قرآن و استفاده از رهنمودهاى آن از شما مسلمانان جلو باشند.

خدايا! بعضى تنها به آيات عبادى و فردى عمل مى كردند و نسبت به هجرت و جهاد و ايثار و سياست كه در متن آياتم بود، بى اعتنا بودند و به بعضى آيات ايمان مى آوردند و نسبت به بعضى آيات بى تفاوت بودند.

خدايا! بعضى به جاى آنكه مرا قانون بدانند، وسيلۀ نان دانسته و مال التّجارۀ خود قرار دادند، از خواندن و چاپ كردنم سرمايه اندوزى ها كردند.

خدايا! بعضى كه در فكر و روح خود انحرافى داشتند، آيات متشابه را (كه چند نوع مى توان معنا كرد) دستاويز اهداف خود قرار دادند.(2)

خدايا! بعضى به جاى اينكه در تفسيرم از مفسّران واقعى و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام استمداد نمايند، از سليقه هاى شخصى خود در تفسير آيات كمك مى گرفتند.

خدايا! بعضى مرا وارونه معنا كردند و بعضى خوب مرا شناختند، ولى حقائق مرا ناديده گرفته و كتمان نمودند.(3)

خدايا! به جاى اينكه مرا براى دل هاى زنده بخوانند،(4) بر مردگان خواندند. خدايا! به جاى آنكه مرا جزو اصيل ترين موادّ درسى قرار دهند، مرا از ميان 2

ص: 657


1- . در قرآن درباره تدبّر و طهارت هركدام سفارش ها شده است
2- . سوره آل عمران، آيه 7
3- . سوره بقره، آيه 174
4- . سوره يوسف، آيه 2

برنامه هاى درسى و نسل تحصيل كرده جدا كردند.

خدايا! بعضى تنها به هنگام تفأّل، استخاره وسوگند به سراغم مى آمدند.

گرچه در حديث شكايت قرآن تنها دربارۀ تحريف و قطعه قطعه كردن آمده است،(1) ليكن آنچه را ما از زبان حال قرآن نقل كرديم يك واقعيّتى است كه از طرف هواداران قرآن بر سر قرآن آمده است.

ب: شكايت قرآن از مخالفان

قرآن از مخالفان خود چنين شكايت مى كند:

خدايا! مرا ساختۀ فكر بشر دانستند.(2)

خدايا! مرا افسانه هاى پيشينيان دانستند.(3)

خدايا! شنيدن تلاوت مرا ممنوع كردند.(4)

خدايا! به آورندۀ من تهمت سحر و جنون و كِهانت و كذب زدند.(5)

خدايا! مرا مى شنيدند، ولى لجاجت كرده و ايمان نمى آوردند.(6)

خدايا! هنگامى كه راهى براى انكار من نداشتند، مى گفتند: قرآن ديگرى براى ما بياور و آن را تبديل و تغيير بده.(7)

3 - مسجد

يكى از شاكيان در قيامت، مسجد است.(8)

در حديث مى خوانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت مسجد به درگاه خداوند از مسلمانان شكايت مى كند و مى گويد:«يا رَبِ ّ عَطِّلُونِى و ضَيِّعُونِى»(9) خدايا! مرا تعطيل و حقّم را ضايع كردند.

ص: 658


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 484
2- . سوره نحل، آيه 103
3- . سوره انعام، آيه 25
4- . سوره فصّلت، آيه 26
5- . سوره طارق، آيه 13
6- . سوره سبأ، آيه 31
7- . سوره يونس، آيه 15
8- . بحارالانوار، ج 7، ص 222
9- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 484

با آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله دربارۀ رفتن به مسجد فرمود: خداوند براى هر گامى كه به سوى مسجد برداشته شود ده پاداش مى دهد و ده لغزش را مى بخشد و ده درجه مرحمت مى فرمايد،(1) باز هم مسجدها خلوت بود.

اهميّت و جايگاه مسجد

در اينجا به گوشه اى از نقش و آداب مسجد در روايات اشاره مى كنيم:

* مسجد، محلّ وحدت واجتماع و كنگرۀ با صفا و مقدّس مسلمانان است.

* مسجد، تنها جايى است كه مسلمانان بدون هيچ امتيازى در كنار هم از هر نژاد و با هر زبان قرار مى گيرند.

* مسجد، مركز نشر فرهنگ اسلامى و آشناشدن با همفكران و پرس و جو از يكديگر است.

* مسجد، اوّلين اقدام رسول اللّه صلى الله عليه و آله هنگام هجرت از مكّه به مدينه است.

* مسجد، هم مركز رشد مردم، هم محلّ دادرسى مظلوم، هم پايگاه تقويت جبهه هاى جنگ و هم مركز بندگى خداوند است.

* مسجد، نمودار قدرت اسلام و علاقۀ مردم به مكتب است.

* مسجد، هم نشانگر افراد غايب و بى اعتنا به امّت است و هم نشانگر عاشقان به خداوند است.

* مسجد، مكان مقدّسى است كه نجس كردن آن حرام و تطهير آن واجب و انجام هر نوع كارى كه توهين به مسجد باشد، در آن ممنوع است.

* حضرت على عليه السلام فرمود: در مسجد، انسان هم با مردان خدا روبرو و هم با فرمان خدا آشنا و هم مشمول رحمت خدا مى شود.(2)

امّا هرگاه همين مسجد وسيلۀ و مركز توطئۀ دشمن قرار گيرد، بايد توسّط امام80

ص: 659


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 483
2- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 480

مسلمانان به هر نحوى كه ممكن است از بين برود، گرچه با قيمت خراب كردن آن باشد، همان گونه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مسجد ضرار را خراب كردند.

4 - رهبران آسمانى

از جمله شاكيان در قيامت، رهبران آسمانى مى باشند. در حديث مى خوانيم كه روز قيامت اهل بيت پيامبر عليهم السلام به عنوان شكايت مى گويند:«يا رَبِ ّ قَتَلُونَا وَ طَرَّدُونَا وَ شَرَّدُونَا»(1) خدايا! ما را كشتند و تبعيد و آواره ساختند.

خدايا! به جاى پذيرفتن رهبرى بر حقّ ما، به سراغ مسرفان و مفسدان و طاغوت ها رفتند.

خدايا! به جاى مودّت و محبّت كه مزد رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود، قرن ها بر سر منبرها و در نمازها به ما لعنت مى كردند.

خدايا! مقدسّانِ سبك سر و كج فهم (خوارج) و عيّاشانِ دنياپرست (قاسطين) و مقام پرستانِ بيعت شكن (ناكثين)، در قالب تديّن و ديندارى با تمام قوا با ما مخالفت كردند.

خدايا! تنها يادگار رسول اللّه صلى الله عليه و آله دخترش فاطمه عليها السلام بود كه به او سيلى زده و حقّش را غصب نموده و خود و فرزندانش را شهيد كردند.

خدايا! سر مبارك مولود كعبه و وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را با شمشير شكافتند و جنازۀ امام حسن عليه السلام را تير باران كردند و بدن امام حسين عليه السلام را زير سم اسب رها كردند و عترت او را به اسارت بردند و امامان ديگر را هم در غل و زنجير و زندان و تبعيد ومحاصره به شهادت رساندند و حتّى گنبد و بارگاه هاى برمزار آنان را خراب كردند و بالاخره چنان وضعى پيش آوردند كه به ناچار حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه) هم به امر الهى، از چشم مردم پنهان و غيبت اختيار كردند!

ص: 660


1- . وسائل الشيعه، ج 3، ص 484

خدايا! سادات و نسل ما و راويان احاديث و علماى ربّانى را تبعيد، زندان و شكنجه كردند و يا به شهادت رساندند.

خدايا! در برابر رهبران معصوم و عالمان واقعى، آخوندهاى دربارى تراشيدند، و با تهمت، توهين، تفرقه، شايعه و تهديد ياران، به ما خون دل دادند.

خدايا! كار به جايى رسيد كه نقل احاديث ما كه درهاى معارف، حكمت و حقايق بود، در يك زمان ممنوع و در زمان ديگر ارتجاع و در عوض نقل افكار شرقى و غربى روشنفكرى به حساب مى آمد.

خدايا!...

بارالها! ما را در روز قيامت از افرادى كه مورد شكايت اين شاكيان هستند، قرار مده. آمين ربّ العالمين

ص: 661

سيمايى از قيامت

ندامتگاه

مسألۀ حسرت و پشيمانى در قيامت، در آيات و روايات متعدّدى بازگو شده است كه ما نمونه هايى از آن را در اينجا بيان مى كنيم:

چنانكه خوانديم: يكى از نام هاى قيامت،«يَومَ الحَسرَة»(1) است، يعنى روزى كه مردم در آن حسرت ها دارند، در جملۀ بعد دليل حسرت آنان را چنين بيان مى كند:

«اِذْ قُضِىَ الاَمرُ» بخاطر آنكه كار از كار مى گذرد و پروندۀ اعمال انسان خاتمه پيدا مى كند و هر يك از اهل بهشت و دوزخ به سرنوشت خود سپرده مى شوند، در آن هنگام مرگ به صورت گوسفند و قوچى ظاهر و در برابر دوزخيان و بهشتيان ذبح مى شود و بدين وسيله به اهل محشر فهمانده مى شود كه ديگر كار تمام شد، اهل بهشت براى هميشه در بهشت واهل دوزخ براى هميشه در جهنّم خواهند بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:«شَرُّ النَّدامَةِ يَومَ القِيامَة»(2) ندامت و حسرت در روز قيامت سخت ترين پشيمانى هاست، زيرا هيچ راهى براى جبران وجود ندارد.

آرى، هرگونه آرزو در آن روز بيهوده است، قرآن از قول مجرمين مى فرمايد:«وَ لَو انَّ لِى كَرَّةً فَاَكُونَ مِنَ المُحسِنينَ»(3) اگر براى من برگشتى به دنيا بود از نيكوكاران مى شدم، ولى هزار حيف كه ديگر برگشتى در كار نيست.

در جاى ديگر مى گويند:«وَ قَالُوا لَو كُنّا نَسمَعُ أو نَعقِلُ مَا كُنّا فِى اصحَابِ السَّعِيرِ»(4) اگر

ص: 662


1- . سوره مريم، آيه 39
2- . نهج الفصاحه، حديث 1810
3- . سوره زمر، آيه 58
4- . سوره ملك، آيه 10

ما در دنيا به حرف حقّ گوش داده و اهل فكر و تعقّل بوديم، امروز به اين وضع گرفتار نمى شديم.

آيات قرآن در اين زمينه زياد است، در آن روز فريادها بلند است، گاهى مى گويند:

«هَل لَنا مِن شُفَعاءَ»(1) آيا كسى هست كه در اين روز بزرگ شفاعت ما را كرده و نجاتمان دهد؟ گاهى فرياد مى زنند:«فَهَل الى مَرَدٍّ مِن سَبِيلٍ»(2) آيا راهى براى فرار و رهايى هست؟ گاهى مى گويند:«رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَينَا شِقْوَتُنا»(3) خدايا! شقاوت بر ما غلبه كرد و ما را از راه تو دور نمود.

و گاهى فرياد مى زند كه اى كاش من خاك بودم!«يَا لَيتَنِى كُنتُ تُراباً»(4) آرى، خاك از ما يك دانه مى گيرد، ولى يك خوشه مى دهد و ما اين همه نعمت هاى خدا را گرفتيم، ولى كار ارزشمندى انجام نداديم.

البتّه همه جا حسرت و ندامت خود را با داد و فرياد اظهار نمى كنند، بلكه (به نظر مى آيد) ابتدا شرمندگى خود را پنهان مى نمايند،«وَاَسَرُّوا النَّدامَةَ»(5) ولى كم كم خجالت و ندامت از پنهانى به صورت آشكار و فرياد درمى آيد.

اين حسرت ها از همان لحظۀ زنده شدن آغاز مى شود كه مى گويند:

«يَا وَيلَنا مَن بَعَثَنا مِن مَرْقَدِنا»(6) واى برما! چه كسى ما را از قبرمان بيرون آورد.

در آن روز كارها و زحماتى كه در دنيا براى غير خدا كشيده اند، يكسره تباه و سبب حسرت آنان مى شود.«وَيَراهُمُ اللّهُ اعمالَهُم حَسَراتٍ»(7)

و بارها تقاضاى برگشت كرده و مى گويند:«رَبَّنا ابْصَرنَا وَسَمِعنَا فَ ارْجَعنا نَعمَلْ صَالِحاً»(8) خدايا! حالا ما هوشيار و بينا و شنوا شديم و فهميديم كه انبيا درست گفتند و راه ما كج بوده است، خدايا! ما را به دنيا برگردان تا عمل صالح انجام دهيم!12

ص: 663


1- . سوره اعراف، آيه 53
2- . سوره شورى، آيه 43
3- . سوره مؤمنون، آيه 106
4- . سوره نبأ، آيه 40
5- . سوره يونس، آيه 54
6- . سوره يونس، آيه 52
7- . سوره بقره، آيه 166
8- . سوره سجده، آيه 12

ولى اين ناله ها و نعره ها، هيچ سودى ندارد.

اين ناله ها در هر مرحله و صحنه تا لحظه ورود به دوزخ و حتّى بعد از دخول جهنم ادامه دارد، زيرا مى بينيم دوزخيان از قعر جهنّم فرياد زده و مى گويند:

«رَبَّنا اخْرِجنَا مِنها فَاِنْ عُدانَا فَاِنّا ظالِمُونَ»(1) خدايا! ما را از اين جهنّمِ سوزان رها فرما و به دنيا برگردان و اگر ما مثل سابق به كارهاى زشت خود ادامه داديم، پس بى شك ما ظالم هستيم.

چه كسانى حسرت مى خورند؟

1 - خوبان. روز قيامت حسرت سراسر وجود انسان را فرامى گيرد، حتّى خوبان نيز حسرت مى خورند كه اى كاش در دنيا، اعمال نيك بهتر و بيشترى انجام مى دادند.

2 - پيروان طاغوت. قرآن مى فرمايد:«يَا حَسْرَتى عَلى مَا فَرَّطْتُ فِى جَنبِ اللّهِ»(2) انسان در آن روز مى گويد: دريغا از آنچه در حقّ خدا كوتاهى كردم.

طبق بعضى روايات حسرت در اين آيه مربوط به كسانى است كه رهبران آسمانى و اوصياى پيامبر عليهم السلام را رها كرده و به دنبال رهبران فاسق رفتند.

3 - منكران رسالت. رسول خدا صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: روز قيامت كسانى كه مقام رسالت مرا قبول نكردند، در حال كورى و كرى و در تاريكى هاى قيامت حاضر مى شوند و مى گويند: واى بر ما به خاطر كوتاهى هايى كه در حقّ خداوند مرتكب شديم!

4 - گويندگان بى عمل. امام باقر عليه السلام فرمود: بيشترين حسرت در قيامت از كسانى است كه در كلام وبيان خود از عدالت دم زدند، ولى به آن عمل نكردند.

5 - افراد تندرو و افراطى نيز به هنگام قيامت حسرت ها دارند.(3)

6 - جاهلان. گروه ديگرى كه در قيامت حسرت مى خورند كسانى هستند كه توانايى

ص: 664


1- . سوره مؤمنون، آيه 107
2- . سوره زمر، آيه 56
3- . غررالحكم، «ندم»

تحصيل علم را داشته اند، ولى به دنبال فراگيرى آن نرفته اند.(1)

7 - عالم بى عمل. كسانى كه مردم به خاطر حرف شنوى آنان اهل بهشت شدند، ولى خودشان به خاطر نداشتن عمل اهل دوزخند.(2)

8 - اهل همنشينى و مجالست هاى بيهوده. در حديث مى خوانيم: هرگاه گروهى در جلسه اى گرد هم بنشينند و به جاى ياد خدا به حرف هاى بيهوده سرگرم شوند، روز قيامت اين مجلس براى آنان وسيلۀ حسرت خواهد بود.(3)

9 - گناهكاران. در دعا مى خوانيم:«أعُوذُ بِكَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِى تُورِثُ النَّدَمَ»(4) خدايا! از گناهانى كه سبب ندامت وپشيمانى من در روز قيامت مى شود به تو پناه مى برم.

10 - رياست طلبان. آنان كه براى رياست دنيا دست و پا و حرص مى زنند، روز قيامت گرفتار حسرتى بزرگ خواهند شد.(5)

11 - كسانى كه در دنيا توسط دوستان نااهل دچار انحراف شده اند، در روز قيامت غرق در حسرتند و فرياد مى زنند:«يَا وَيْلَتى لَيْتَنِى لَم اتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً» واى بر من اى كاش فلانى را براى خودم به عنوان دوست قرار نمى دادم، و از شدت ناراحتى دو دست خود را در دهان گذارده و به دندان مى گيرد و مى گويد: دوست بد مرا از راه خدا دور و منحرف كرد و اى كاش (به جاى دوستى با فلانى،) با رسول خدا راهى پيدا مى كردم.(6)

12 - ثروت اندوزان. از جمله افرادى كه در قيامت بسيار حسرت مى خورند، كسانى هستند كه در طول عمر خود اموالى را چه بسا از راه نامشروع بدست آوردند، ولى مهلت بهره گيرى از آن را نداشته و از دنيا رفته اند و آن اموال به دست كسانى رسيده است كه آنان در راه خدا خرج كرده اند و بدين وسيله صاحب مال به جهنّم رفته،29

ص: 665


1- . نهج الفصاحه، حديث 305
2- . نهج الفصاحه، حديث 305
3- . وسائل الشيعه، ج 4، ص 1180
4- . سفينة البحار، «ندم»
5- . معجم احاديث نبوى، ج 6، ص 391
6- . سوره فرقان، آيات 26 تا 29

ولى وارث نيكوكار به بهشت مى رود.(1)

امام صادق عليه السلام دربارۀ آيه «وَيَراهُمُ اللّهُ اعمالَهُم حَسَراتٍ»(2) فرمود: آيه درمورد كسى است كه در زمان حيات خود، به جمع اموال و ثروت اندوزى پرداخته و به محرومان كمك نكرده است، پس از مرگ او اگر وارثان در راه خير و مسير الهى صرف كنند، تلاش از صاحب مال ولى پاداش براى وارث است، و اگر در راه گناه صرف كنند، باز او با بجاگذاردن اين اموال در دست وارث، گناهكار را يارى كرده - در گناهش نيز شريك است - و سبب ندامت و حسرتش مى گردد.(3)

13 - آدم كشى، رهاكردن بستگان، نداشتن وصيّت، بى اعتنايى به حقوق مردم و نپرداختن زكات، هر كدام وسيلۀ حسرت در قيامت خواهد بود.

بارالها ما را از آن ندامت هاى مخفى و آشكار و از آن حسرت هاى سخت در تمام مراحل نجات بده.

اعترافات

مجرمان در قيامت ابتدا به حاشا كردن و دروغ گفتن مى پردازند و خيال مى كنند كه همچون دنيا دروغ و انكار مى تواند وسيله رهايى آنان باشد،«يَومَ يَبعَثَهُمُ اللّهُ جمِيعَاً فَيَحلِفُونَ لَه كَما يَحلِفُونَ لَكُم وَيَحسِبُونَ انَّهُم عَلى شَىءٍ»(4) روزى كه خداوند همۀ مردم را زنده و در دادگاه عدل خود حاضر مى كند، پس سوگندهاى ناحقّ مى خورند كه ما كار خلافى نكرده ايم.

او قيامت را همچون دنيا و خداوند را مانند مردم خيال كرده و همان گونه كه در دنيا با سوگند دروغ مردم را گول مى زد، مى خواهد در قيامت با چنين سوگندهايى خداوند را هم گول بزند.

آرى، كسى كه يك عمر با دروغ خوگرفته است، نمى تواند به زودى از عادت خود

ص: 666


1- . غررالحكم، «خسر»
2- . سوره بقره، آيه 166
3- . تفسيرصافى، ج 1، ص 157
4- . سوره مجادله، آيه 18

دست بكشد، ولى اين دروغ ها در ابتداى كار است، كم كم كه با صحنه هاى قيامت بيشتر آشنا مى شود و پرده ها هم يكى پس از ديگرى كنار مى رود و عمل هاى خلاف هم تجسّم پيدا مى كند و شاهدان و شاكيان فراوان از زمين و زمان و اولياى خدا وحتّى اعضاى بدن او در دادگاه حاضر مى شوند، ديگر جايى براى انكار و دروغ نمى بيند. در آنجاست كه قرآن مى فرمايد:«وَلايَكتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً»(1) هيچ مطلبى را پنهان نمى گذارند و هر چه هست مى گويند. لذا در آن روز اعترافات عجيبى دارند كه ما نمونه هايى از آنها را در اينجا نقل مى كنيم:

1 - در روز قيامت همين كه خداوند به مجرمان مى گويد: آيا پيامبران آيات مرا بر شما نخواندند و شما رااز اين روز هشدار ندادند؟ مى گويند:«شَهِدنَا عَلى انفُسِنا»(2) بلى، ما امروز عليه خودمان گواهى مى دهيم.

2 - كسانى كه در دنيا راه خدا و اولياى او را رها كردند، در قيامت به گناهان خود اعتراف مى كنند.«فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِم»(3)

3 - اعتراف به انكار قيامت.«وَ لَو تَرى اذ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِم قَالَ ألَيسَ هذا بِالْحَقِ ّ قَالُوا بَلى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِمَا كُنتُمْ تَكفُرُونَ»(4) اگر ببينى روزى كه كفّار را در پيشگاه پروردگار نگاهشان مى دارند، خداوند از آنها مى پرسد: آيا اين قيامت حقّ نيست؟ مى گويند: بلى، به خدا سوگند قيامت حقّ است. خداوند مى فرمايد: پس به خاطر انكار قيامت و كفرورزيتان در دنيا، اكنون عذاب موعود را بچشيد.

4 - اعتراف به گناهان. در قيامت كفار مى گويند:«فَاعْتَرَفنَا بِذُنُوبِنا»(5) خداوندا! ما به گناهان خود اعتراف كرديم.

5 - اعتراف به شقاوت خود.«قَالُوا رَبَّنا غَلَبَت عَلَينَا شِقْوَتُنا وَ كُنّا قَوماً ضالِّينَ»(6)مى گويند: خداوندا! شقاوت برما غلبه كرد و ما گروهى گمراه بوديم.05

ص: 667


1- . سوره نساء، آيه 42
2- . سوره انعام، آيه 130
3- . سوره ملك، آيه 11
4- . سوره انعام، آيه 30
5- . سوره غافر، آيه 11
6- . سوره مؤمنون، آيه 105

6 - اعتراف به ظلم و غفلت خود.«يَا وَيلَنا قَد كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِن هذا بَل كُنّا ظالِمِينَ»(1) واى بر ما! به درستى كه ما از پيش آمدن اين روز در غفلت بوديم، بلكه نسبت به خود وجامعه ستم كرديم.

هر چه اقرار و اعتراف به گناه در دنيا وسيلۀ عفو و بخشش خداوند است، در آخرت اين اعترافات جز حسرت و شرمندگى هيچ گونه اثرى ندارد.

اعتراف تنها در دنيا مؤثّر است

گرچه در اوائل كتاب بحثى پيرامون «توبه» داشتيم، ولى در اينجا نيز به مناسبت بحث اعترافات قيامت، به چند حديث دربارۀ اعتراف به گناه در دنيا اشاره اى مى كنيم:

در دنيا اقرار به گناه، وسيلۀ عفو و بخشش الهى است، چنانكه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«شَافِعُ المُذْنِبِ اقرَارُهُ»(2) اعتراف گناهكار، وسيلۀ شفاعت و مورد عفو قرار گرفتن اوست.

در حديث ديگرى آن حضرت مى فرمايد:«مَن اعْتَرَفَ بِالجَرِيرَةِ استَحَقّ المَغفِرَة»(3)هر كس به درگاه الهى به گناه و خلاف خود اعتراف نمايد، سزاوار عفو و بخشش خداوند است.

گروهى كه به خاطر علاقه به مال و دنيا، از رفتن به جبهه سرپيچى كردند و در جنگ تبوك شركت نكردند، همين كه آياتى از قرآن را در مذمّت دنياپرستانِ رفاه طلب شنيدند، از كار خود پشيمان گرديده و از رسول خدا و مسلمانان شرمنده شدند. آنها به عنوان توبه، دست از كار و تلاش و زندگى خود برداشته و وارد مسجد پيامبر شدند و خود را به ستون مسجد(4) بستند. همين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جنگ برگشتند و از ماجرا آگاه شدند، فرمودند: آنها به ستون بسته باشند تا خداوند دربارۀ

ص: 668


1- . سوره انبياء، آيه 97
2- . غررالحكم، «الاقرار»
3- . غررالحكم، «الاقرار»
4- . همان ستون «توبه» و يا ستون «ابولبابه» در كنار مرقد پيامبر صلى الله عليه و آله است

آنان حكم كند.

پس از مدّتى آيه نازل شد:«وآخَرُونَ اعتَرَفُوا بِذُنُوبِهِم خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أن يَتُوبَ عَلَيهِم»(1) اين افراد به خاطر اعتراف به گناه خود و اعمال خوبى كه در كنار كارهاى خلافشان انجام داده اند، اكنون كه از رفتار ناپسند خود پشيمان هستند، اميد است خداوند توبۀ آنان را بپذيرد. زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

پس از نزول آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور دادند آنان را از ستون مسجد آزاد كنند.(2)

آرى، اعتراف به گناه نزد خداوند در دنيا، بهترين وسيله براى پذيرش توبه و دريافت عفو الهى است. چنانكه در دعا ومناجات مى خوانيم: خدايا! اگر مرگ من نزديك شده و كار خوبى هم ندارم، تنها وسيلۀ دريافت لطف و عفو تو را اقرار و اعتراف به گناهان خود قرار مى دهم. و امام سجاد عليه السلام در صحيفۀ سجاديّه دعايى دارد به نام دعاى اعتراف به گناهان.

رحمت خدا در قيامت

امام صادق عليه السلام فرمودند:«اِذا كَانَ يَومُ القِيامَةِ نَشَرَ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى رَحمَتَهُ حَتّى يَطمَعَ ابلِيسَ فِى رَحمَتِهِ»(3) هنگامى كه قيامت فرا مى رسد، خداوند به قدرى رحمت خودش را به روى مردم گسترش مى دهد كه حتّى ابليس در اينكه مورد لطف قرار گيرد به طمع مى افتد.

در سوره فرقان مى خوانيم:«فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِم حَسَناتٍ»(4) خداوند گناهان آنان را به كار نيك و حسنه تبديل مى كند.

در روايات متعدّدى كه در تفسير اين آيه آمده چنين مى خوانيم: روز قيامت گناهان مؤمن بر او عرضه مى شود و از ناراحتى به لرزه مى افتد، ولى به خاطر آنكه او اهل ايمان، حيا، صدق، اخلاص، حسن خلق و در خط رهبرى معصوم و اولياى

ص: 669


1- . سوره توبه، آيه 102
2- . تفسيرنمونه، ج 8، ص 115
3- . بحارالانوار، ج 643، ص 236
4- . سوره فرقان، آيه 70

خدا بوده، مورد لطف مخصوص قرار مى گيرد و به فرمان خداوند گناهان او به عبادت تبديل مى شود.(1)

علاّمه طباطبائى قدس سره مى فرمايد: روايات بسيار زيادى از شيعه و سنّى دربارۀ تبديل گناه به كار خير در قيامت وارد شده است.(2)

در بعضى روايات نيز مى خوانيم: روز قيامت همين كه گناهكار را به دوزخ مى برند، مى گويد: خدايا! گمان نداشتم مرا بسوزانى! خداوند مى فرمايد: او را مورد عفو خود قرار دادم، او را به بهشت ببريد وهمان حسنِ ظنّ به خدا، وسيلۀ نجاتش مى شود.(3)

ميزان در قيامت
اشاره

يكى از مسائل مهم قيامت كه در قرآن و روايات زياد به چشم مى خورد، مسألۀ ميزان است.

ميزان، به معناى وسيلۀ وزن و سنجش است. قرآن مى فرمايد:«وَ انزَلْنَا مَعَهُمُ الكِتابَ وَ المِيزَانَ»(4) پيامبران با كتاب و ميزان آمدند، يعنى انبيا قانون و ملاك حقّ و باطل و معيارهاى سنجش خير و شرّ را براى مردم آوردند.

ميزان و وسيلۀ سنجش اعمال در قيامت، لازم نيست مانند ميزان و ترازوهايى باشد كه در دنيا مى بينيم، زيرا كلمۀ «ميزان» مانند كلمۀ «چراغ» است، يعنى همان گونه كه همۀ چراغ ها در يك نقطه با هم شريكند و آن نور و از بين بردن تاريكى است و كلمۀ چراغ شامل تمام انواع چراغ هاى قديم و جديد و آينده مى شود، ولى اكنون با لفظ چراغ، ديگر چراغ هاى گذشته به ذهن نمى آيد و شكل ونوع آن فرق نموده است، در قيامت نيز ميزان چنين خواهد بود و شكل و نوع و وسيلۀ سنجش آن فرق خواهد كرد.

ص: 670


1- . تفاسير نورالثقلين، ج 4، ص 33 و صافى، ج 2، ص 205
2- . تفسيرالميزان، ج 15، ص 269
3- . تسلية الفؤاد، ص 179
4- . سوره حديد، آيه 25

مرحوم مجلسى(1) وعلاّمه طباطبائى(2) با توجه به آيات وروايات، مطالبى را در مورد ميزان بيان كرده اند و ما گوشه اى از آن را به اختصار در چهار عنوان مختلف، ذكرمى كنيم:

1 - ميزان هاى قيامت

همان گونه كه بيان كرديم ميزان، در حقيقت وسيلۀ سنجش است، با هر وسيله اى كه باشد. چنانكه وسيلۀ سنجش پارچه، متر و وسيلۀ سنجش ديوار عمودى، شاغول و وسيلۀ سنجش خط، خطكش و وسيلۀ سنجش راه، كيلومتر و وسيلۀ سنجش هوا و دما، هواسنج و دماسنج است، در قيامت نيز وسيلۀ سنجش عمل انسان، حقّ است،«وَ الْوَزنُ يَومَئِدٍ الحَقُّ»(3) زيرا اساس آن روز، بر حقّ و حقانيّت است، حال در هر چه باشد.«ذلِكَ اليَومُ الحَقُّ»(4)

در روايات متعدّد مى خوانيم: ميزان اعمال ما، پيامبران و امامان معصومند، زيرا آن بزرگواران به مقام والاى انسانيّت رسيده اند و حقّ عمل را از نظر اخلاص و نوع و روش و استمرار آن انجام داده اند و كارهايشان الگو است، لذا اعمال مردم را با عمل آن بزرگواران مقايسه مى كنند.(5)

در زيارتنامه حضرت على عليه السلام مى خوانيم:«السَّلامُ عَلَيكَ يَا مِيزَانَ الاَعمَالِ»(6) سلام بر تو اى كسى كه وسيلۀ سنجش اعمال ما در روز قيامت هستى.

2 - تعدّد ميزان

در قيامت چون هر يك از اعمال ما، با نمونۀ كاملى از نوع خودش سنجيده مى شود، مثلاً نمازها را با نماز كامل و روزه و حجّ و جهاد و گفتار وسخنان ما را با

ص: 671


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 242
2- . تفسير الميزان، ج 9، ص 7
3- . سوره اعراف، آيه 7
4- . سوره نبأ، آيه 39
5- . بحارالانوار، ج 7، ص 249
6- . زيارت حضرت على عليه السلام در ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله

روزه و حج و جهاد و گفتار كامل مى سنجند، بنابراين ميزان ها متعدّد است. لذا قرآن نيز به جاى كلمۀ «ميزان»، كلمۀ «موازين» را بكار برده است.«وَ نَضَعُ المَوازِينَ القِسطَ لِيَومِ القِيامَةِ»(1)

3 - ميزان براى همه نيست

طبق روايات، ميزان براى افراد مؤمن است، امّا مشركان و كسانى كه اعمالشان همچون كف روى آب بى حقيقت است و يا با يك سرى گناهانى كه مرتكب شده اند تمام كارهاى خوبشان را تباه كرده اند، براى آنان وزن و ميزانى نخواهد بود.«فَحَبِطَتْ اعْمالُهُم فَلانُقِيمُ لَهُم يَومَ القِيامَةِ وَزنَاً»(2)

حضرت على عليه السلام فرمود: براى رهبران گمراه كننده نيز وزن و ميزانى در قيامت نخواهد بود، زيرا وضع آنان به قدرى رسوا مى باشد كه نيازى به حساب و كتاب و سنجش ندارند.(3)

امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: براى مشركان ترازوى عدل نصب نمى گردد و نامۀ عملشان نيز در قيامت گشوده نمى شود و مسألۀ سنجش و حساب و كتاب، تنها مخصوص مسلمانان است.(4)

4 - عوامل سنگينى ميزان

تمام كارهاى خير، ميزان عمل را سنگين و تمام كارهاى شرّ آن را سبك مى كند، ولى در حديث مى خوانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اخلاق نيكو در سنگينى عمل صالح از هر خير ديگر مفيدتر است.(5)

ص: 672


1- . سوره انبياء، آيه 47
2- . سوره كهف، آيه 105
3- . تفسيرصافى، ذيل آيه 105 كهف
4- . حيات پس از مرگ، علامه طباطبايى
5- . بحارالانوار، ج 7، ص 242
صراط

كلمۀ «صراط»، بيش از چهل بار در قرآن استعمال شده است.

چون در روز قيامت، صراط، تجسّم يافتۀ همان صراط و خطوط فكرى عقيدتى و عملى هر انسان است كه در دنيا براى خود مى پذيرد و يگانه عامل شخصيّت او مى باشد، بدين جهت كمى دربارۀ «صراط مستقيم» يعنى تنها راهى كه در دنيا مطلوب و راه رسيدن به كمال است، گفتگو مى كنيم و آنگاه به سراغ صراط در قيامت مى رويم.

راه مستقيم، يعنى راه راست، راه حقّ و عدل، راه انبيا و شهدا و صالحان و صدّيقين(1) و راه خدا،«اِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُستَقِيمٍ»(2) راه محمّد صلى الله عليه و آله «اِنَّكَ عَلى صِراطٍ مُستَقِيمٍ»(3).

راه مستقيم، بيش از يكى نيست، ولى راههاى انحرافى زياد است.

راه مستقيم، راهى است كه نه افراط دارد، نه تفريط.

راه مستقيم، راهى است كه نه به مسائل فكرى تنها بها مى دهد و نه تنهامسائل عملى را ارزشمند مى داند.

راه مستقيم، راهى است كه فرد وجامعه را در كنار هم قرارداده وهمچنين جسم و جان، فكر و عمل، قيام و توكّل، عقل و احساس را در كنار هم قرار مى دهد.

راه مستقيم، هم به مسائل دنيوى توجّه دارد و هم به مسائل اخروى.

راه مستقيم، همان دين خداست. قرآن مى فرمايد:«هَدانِى رَبِّى الى صِراطٍ مُستَقِيمٍ دِينَاً قِيَماً»(4) به مردم بگو: خداوند مرا به راه مستقيم كه آن مكتب و دينى است كه بر اساس فطرت و عقل پابرجاست، هدايت فرمود.

راه مستقيم، همان راه عبوديّت و بندگى خداوند است.«و أنِ اعبُدُونِى هَذا صِراطٌ

ص: 673


1- . سوره نساء، آيه 69
2- . سوره هود، آيه 56
3- . سوره زخرف، آيه 43
4- . سوره انعام، آيه 161

مُستَقِيمٌ»(1)

راه مستقيم، همان تمسّك و پيوند با خداوند است.«وَمَن يَعتَصِم بِاللّهِ فَقَد هُدِىَ الى صِراطٍ مُستَقِيمٍ»(2) و شكّى نيست كه تمسّك به خداوند، همان پذيرفتن قانون خدا و اطاعت از اولياى اوست، چنانكه امام صادق عليه السلام فرمود:«وَ اللّهِ نَحنُ الصِّراطُ المُستَقِيمُ»(3) به خدا سوگند تنها ما راه مستقيم هستيم و بس.

بنابراين، در ميان صدها و هزاران خطوط انحرافى، بودن در راه مستقيم به قدرى اهميّت دارد كه واجب است هر مسلمانى لااقل روزى ده مرتبه براى قرار گرفتن خود و ديگران در آن راه، مصرّانه از خداوند استمداد كرده و بگويد:«اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُستَقِيمَ» خداوندا! ما را به راه مستقيم هدايت فرما.

صراط در قيامت

در قيامت روى جهنّم پلى است به نام «صراط» كه از مو باريك تر و از شمشير برّنده تر است.(4) و همۀ مردم بايد از آن عبور نمايند، وبه قول قرآن:«وَاِن مِنكُم الاّ وارِدُهَا كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقِضيّاً ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً»(5) هيچ يك از شما نيست مگر آنكه وارد دوزخ مى شود، اين امرى است حتمى، ولى افراد باتقوا را نجات مى دهيم و ظالمان را در حالى كه از ضعف و ذلّت به زانو درآمده اند در آن رها مى كنيم.

به فرمودۀ روايات، عبور از صراط براى مؤمنان همچون برق است و براى گروه ديگرى همچون باد وبراى بعضى مانند اسب مى باشد وخلاصه هر كدام ايمان و عمل صالح بيشترى داشته باشند، با سرعت بيشترى عبور مى كنند.(6)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هنگام عبور مؤمنان، آتش دوزخ سرد وسالم مى شود،

ص: 674


1- . سوره يس، آيه 61
2- . سوره آل عمران، آيه 101
3- . تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 17
4- . نورالثقلين، ج 5، ص 572
5- . سوره مريم، آيه 71 و 72
6- . تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 353

چنانكه براى حضرت ابراهيم آتش سرد شد.(1)

البتّه عبور مؤمنان از جهنّم و ديدن جهنّميان و جايگاه و صحنه هاى عذاب آنان، سبب مى شود در مقايسه اى با بهشت، جايگاه بهشتى خود را بهتر بشناسند و اگر چند روزى در دنيا براى خدا يك سرى سختى ها را تحمّل كردند، سرانجام به كجا رسيده اند.

در حديث مى خوانيم: خداوند هيچ كس را به بهشت نمى برد مگر آنكه او را به جهنّم و عذاب هاى آن آشنا و مشرف قرار مى دهد تا قدر نعمت ها و فضل خدا را نسبت به خودش بداند و نشاط و شادى او بيشتر شود و همچنين احدى را به دوزخ نمى برد مگر آنكه نعمت هاى بهشت را به او نشان دهد تا بيشتر بسوزد و حسرت بخورد.(2)

در صراط چه مى گذرد؟

در روايات متعدّد مى خوانيم: روى اين پل با آن همه دلهره و اضطرابى كه انسان دارد و صحنه هاى آتش پيرامون آن و باريكى راه و لحظۀ سرنوشت ساز ابدى، در چند مرحله توقفگاه است كه غير از اولياى خدا كه برق آسا از آن مواقف مى گذرند، ديگران بايد پاسخگو باشند.(3)

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه «اِنّ رَبِّكَ لَبِالْمِرصادِ»(4) مى فرمايد: مراد جوابگويى به خداوند در آن عبورگاه است.(5)

در آن عبورگاه، از نماز، بستگان، فاميل، حقوق مردم وامانت سؤال مى كنند، در آنجا نيز افرادى استوارند كه در انتخاب رهبر، دنبال هر شخصى در دنيا نرفته و تنها از رهبرانى پيروى كرده اند كه منتخب خدا و رسول او بوده اند.(6)

ص: 675


1- . نور الثقلين، ج 3، ص 354
2- . نورالثقلين، ج 3، ص 354
3- . بحارالانوار، ج 8، ص 67
4- . سوره فجر، آيه 14
5- . بحارالانوار، ج 8، ص 65
6- . بحارالانوار، ج 8، ص 69

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«لِكُلِّ شَىءٍ جَوازٌ وَ جَوازُ الصِّراطِ حُبُّ عَلى بن ابيطالب»(1) براى ورود و عبور از هر چيزى، اجازه لازم است و جواز عبور از صراط در قيامت، علاقه و اطاعت از اميرالمؤمنين عليه السلام است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در موارد مختلفى به حضرت على عليه السلام فرمود:«اَنتَ قَسِيمُ الجَنَّةِ وَ النّارِ»(2) پيروى و محبّت تو سبب بهشت رفتن و انكار و مخالفت با تو رمز دوزخ است. مرحوم علاّمه امينى از احمد حنبل و ابن ابى الحديد و عدّۀ ديگرى از علماى اهل سنّت نقل كرده كه مسألۀ عبور از صراط يا سقوط در دوزخ، وابستگى به حضرت على عليه السلام دارد.(3) يعنى معيار و جواز عبور يا سقوط با پيروى و مودّت آن حضرت يا انكار و بغض آن بزرگوار است.

همچنين حضرت على عليه السلام فرمود:«أنَا الصِّراطُ المَمدُودُ بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ»(4) من آن صراط و راهى هستم كه ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است.

اولياى خدا در مناجات خود عبور از صراط را يادآور مى شوند و به درگاه خدا ناله ها دارند.

در دعا مى خوانيم:«فَواسَوأتاهُ غَداً مِنَ الوُقُوفِ بَينَ يَدَيكَ اذا قِيلَ لِلمُخِفِّينَ جُوزُوا و لِلمُثقِلِينَ حُطُّوا أفَمَعَ المُخِفِّينَ اجُوزُ أم مَعَ المُثقِلِينَ احَطُّ»(5)

اى خداى من! افسوس از فردا كه در پيشگاه تو بايد جوابگو باشم، روزى كه به مردان سبك بار و باتقوا گفته مى شود: از صراط عبور كنيد، ولى به گناهكاران سنگين بار خطاب مى شود: سقوط كنيد، در اين حال نمى دانم كه من در چه حالى خواهم بود، آيا عبور خواهم كرد يا سقوط؟ان

ص: 676


1- . بحارالانوار، ج 39، ص 202
2- . تنها مرحوم مجلسى 32 حديث در بحار، ج 39، آورده است
3- . الغدير، ج 3، ص 299
4- . علم اليقين، ج 2، ص 966
5- . ضمن دعائى كه در مسجد زيد خوانده مى شود مفاتيح الجنان
شفاعت

شفاعت، به معناى در كنار چيزى يا شخصى قرار گرفتن و جفت شدن است.

مثلاً شاگردى در مدرسه نمرۀ كم مى آورد و معلّم حاضر مى شود يكى دو نمره اضافه به او بدهد تا او هم قبول شود، در اينجا نمره ها در كنار هم، شاگرد ضعيف را نجات مى دهند. يا مثلاً نخ باريك توانى ندارد، نخ هاى ديگر با او تابيده و محكم شده و سبب بهره گيرى مى شود و يا مراجعه به پزشك و مصرف دارو، عامل بهبودى بيمار مى باشد.

در مثال هاى بالا جمع شدن نمره ها و نخ ها و پزشك و دارو يك نوع شفاعت و در كنارهم آمدن است.

تنۀ درخت هم شفاعت مى كند و مواد غذايى را از ريشه گرفته و به شاخه ها و ميوه ها مى رساند. سيم برق هم برق را به لامپ ها مى رساند. وخلاصه در عالم هستى هر يك از نور و حرارت و آب و زمين، دانه را از مرحله اى به مرحلۀ بالاترى مى رساند، اين بود نمونه هايى از معناى شفاعت در طبيعت.

امّا معناى شفاعت در آخرت آن است كه اولياى خدا، اعمّ از انبيا و امامان و علما و شهدا كه به قلّه هاى تكامل معنوى رسيده اند، دست ضعيفانى (كه انحراف فكرى ندارند، ولى لغزشهاى عملى دارند) را گرفته و آنان را از قهر خدا نجات مى دهند، البتّه شكّى نيست كه مقام شفاعت واجازۀ آن تنها به دست خداست.

در اينجا سعى مى كنيم، پرتوى از سيماى شفاعت كه در كتب مختلف مطرح شده است را در قالب پرسش ها و شبهات و پاسخ به آنها بيان نماييم:

پاسخ به شبهات

سؤال 1: آيا مسألۀ شفاعت اولياى خدا در قيامت، قطعى و حتمى است؟ و آيا قرآن و روايات با صراحت از آن نامى به ميان آورده اند؟

ص: 677

پاسخ: بله، تمام كتاب هاى مهم اعتقادى شيعه و سنّى مسأله شفاعت را طبق روايات متعدد بيان كرده اند.(1) در قرآن بيش از بيست مرتبه از مسأله شفاعت سخن به ميان آمده و مرحوم مجلسى در بحارالانوار، 86 حديث در اين باره نقل فرموده است.

فخررازى در تفسير آيه «عَسى أن يَبعَثَكَ رَبُّكَ مَقامَاً مَحمُوداً»(2) مى گويد: همۀ مفسّران گفته اند: مقام محمودى را كه خداوند در اين آيه به پيامبرش وعده داده، همان مقام شفاعت اوست.(3)

بنابراين از نظر قرآن و روايات، در اصل شفاعت انبيا و اولياى خدا جاى هيچ گونه ترديد و اختلافى نيست.

سؤال 2: آيا شفاعت كردن تنها مخصوص پيامبر است؟

پاسخ: نه، زيرا در روايات (شيعه و سنّى) شفاعت را براى علما و شهدا و صالحان بيان كرده اند، تا چه رسد به امامان معصوم عليهم السلام.

سؤال 3: از چه كسانى شفاعت مى شود؟

پاسخ: كسانى كه داراى بينش و عقائد فكرى و رهبرى صحيح باشند و تنها در عمل دچار لغزشهايى شده باشند، مشمول شفاعت شافعان مى شوند. قرآن مى فرمايد:

«لايَملِكُونُ الشَّفاعَةَ الاّ مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحمنِ عَهداً»(4) تنها كسانى از شفاعت بهره مند مى شوند كه ميان خود و خدايشان پيمانى داشته باشند و خدا و اولياى او و راه آنان را قلباً پذيرفته باشند.

آرى، كسانى كه در اين دنيا از اولياى خدا و علماى ربّانى پيروى كرده باشند، در آن روز هم مى توانند از آنان بهره گيرند و مشمول شفاعت آن بزرگواران باشند، يعنى بايد بذر شفاعت را در دنيا كاشت تا در آخرت برداشت كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:«اِستَجِيبُوا الاَنبياءَ وَ سَلِّمُوا بِاَمرِهِم وَ اعْمَلوا بِطاعَتِهِم87

ص: 678


1- . معجم المفهرس لاحاديث النبوى، از صحاح ستّه و غيره، ماده «شفع»
2- . سوره اسراء، آيه 79
3- . تفسير كبير فخررازى، ذيل آيه
4- . سوره مريم، آيه 87

تَدخُلُوا فِى شَفاعَتِهِم» دعوت و نداى پيامبران گرامى را بپذيريد و نسبت به فرمان هاى آن بزرگواران تسليم باشيد وعمل شما طبق دستور وفرمان آنان باشد تا در شفاعت آنان وارد شويد.

البتّه رواياتى نسبت به كوتاهى در بعضى از اعمال مهم، نظير كوتاهى و سبك شمردن نماز آمده است كه شفاعت اولياى خدا شامل حال آنان نمى شود.

سؤال 4: چرا خداوند مستقيماً گناهكاران را مورد عفو قرار نمى دهد تا نيازى به شفاعت ديگران نباشد؟

پاسخ: اوّلاً: شايد دليل آن كوبيدن روح تكبّر انسان و امربه تواضع در برابر بندگان صالح خدا باشد، همان گونه كه به شيطان امر شد در برابر آدم سجده كند.

قرآن در باره گروهى مى فرمايد: همين كه به آنان گفته مى شد بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار و دعا كند، آنان سرهاى خود را به طرف ديگر برگردانده و با تكبّر مخصوصى بى اعتنايى مى كردند.(1)

ثانياً: مقام شفاعت از پاداشهايى است كه خداوند به خاطر عبادت و بندگى اولياى خدا به آنان داده است، نه اينكه كمبودى در عفو خداوند است كه با شفاعت و واسطه شدن مردان خدا جبران مى شود.

ثالثاً: انسان همين كه ديد اولياى خدا مانند انبيا، امامان، شهدا، علما، صالحان و يا قرآن و... در قيامت اهل شفاعت هستند، سعى مى كند در دنيا خود را به آنان نزديك و از پرتو رهنمودهاى آنان استفاده كند.

از همه گذشته، عطاكردن مقام شفاعت جاذبه اى در افراد به وجود مى آورد كه اگر به مقام نبوّت و امامت نمى رسند، لااقل خود را به مقام شهدا و صالحان و علما برسانند.

سؤال 5: آيا مشمول شفاعت شدن، پاداش و مزد بدون كار و زحمت نيست؟ اگر 5

ص: 679


1- . سوره منافقون، آيه 5

قرآن مى فرمايد:«وَ أنْ لَيسَ لِلاِنسَانِ الاّ مَا سَعى»(1) پس مزدها بايد بر اساس كار و تلاش باشد و شفاعت كردن از گناهكارى كه بايد به جهنّم برود، مزد دادن بدون كار است و با آيه منافات دارد؟

پاسخ: روز قيامت شفاعت تنها شامل حال كسانى مى شود كه با ايمان و عمل صالح خود توانسته اند سرمايه اى را ذخيره و اعتبارى را كسب نمايند. همان گونه كه در دنيا اگر كسى خوش حساب باشد و مبلغى پول نقد به بازار ببرد، به واسطۀ اعتبارى كه دارد، مدّت و مبلغى را هم نسيه به او مى دهند، كه در واقع آن نسيه و اعتبار، شعاع همان سابقه و نقدينگى اوست. در آخرت هم بهره بردن از شفاعت، در حقيقت پرتوى از همان اعمال انجام دادۀ اوست.

بنابراين در شفاعت بايد افراد حركت ها و اعمال صالحى داشته باشند تا مشمول شفاعت اولياى خدا بشوند و اين مزد بدون كار نيست. همان گونه كه در كوهنوردى افراد قوى به كسانى كمك مى كنند كه خود را به دامنۀ كوه رسانده باشند، نه آنان كه پاى كوه لميده و هيچ حركتى نداشته اند.

سؤال 6: آيا رحم و لطف شفيعان بيش از خداوند است كه خداوند مى خواهد گناهكاران را عذاب كند، ولى اولياى خدا واسطه شده و نمى گذارند؟!

پاسخ: خير، واسطه ها هم با مقام و دستورى كه از طرف خدا دارند شفاعت مى كنند، و اگر خداوند آن مقام يا اجازۀ شفاعت را به آنها مرحمت نفرموده بود، احدى حق شفاعت كردن نداشت. بنابراين شفاعت و واسطه گرى آن بزرگواران نيز در حقيقت شعاعى از لطف خداوند است، قرآن مى فرمايد:«مَن ذَا الّذىٖ يَشفَعُ عِندَهُ الاّ بِاِذنِه»(2)كيست كه در حضور خدا حق شفاعت داشته باشد، مگر به اذن او.

سؤال 7: اگر قانون كيفر الهى طبق عدل است، شفاعت وواسطه گرى چرا؟

پاسخ: اوّلاً: هم قانون به كيفر رسيدن گناهكاران حقّ است، هم دادن مقام عالى55

ص: 680


1- . سوره نجم، آيه 39
2- . سوره بقره، آيه 255

شفاعت به اولياى خدا، امّا يكى از آنها بر ديگرى اولويّت داده شده است.

ثانياً: خداوند تنها منتقم نيست، غفور و رحيم هم هست، بنابراين هر صحنه اى مى تواند مظهر يكى از صفات الهى باشد. گاهى به عنوان اظهار عدل و انتقام، گناهكار را كيفر مى دهد و گاهى به واسطۀ شفاعت ديگران او را مى بخشد، زيرا بخشش هم حق خدا و از صفات اوست.

سؤال 8: آيا وعدۀ شفاعت و اميد به آن، گناهكاران را جرى و جسور نمى كند؟

پاسخ: اوّلاً: اگر وعدۀ شفاعت و پذيرش آن براى هركس و با هر انگيزه و عملى قطعى بود، شايد عامل جرأت انسان بر گناه مى شد، امّا ايمان به شفاعت در صورتى كه براى انسان معلوم نيست مشمول آن مى شود يا نه، يا فلان گناه را هم شامل مى شود يا نه، و يا اين شفاعت قبل از عقوبت ها و قهر الهى است يا بعد از مدّت ها كيفر و شكنجه، ديگر سبب جرأت بر گناه نمى شود.

مثلاً اگر يكى از بانك ها اعلام كند كه به تعدادى جايزه مى دهد، اين وعده مشتركين در آن بانك را دلگرم و نور اميد مى دهد، ولى جرأت خريد با تكيه به پولى كه از جايزه بدست خواهد آمد را به انسان نمى دهد و هرگز به اميد جوائز احتمالى بانك خريد نمى كند، زيرا نه برندۀ جايزه معلوم است و نه مبلغ و تاريخ پرداخت آن.

ثانياً: مگر توبه و قبول آن سبب جرأت بر گناه مى شود؟ زيرا توبه هم نور اميد در دل گنهكار مى تاباند، پس بايد توبه هم انسان را جرى كند؟ ولى چنين نيست، زيرا معلوم نيست خداوند توبه از كدام گناه و از كدام شخص و در كدام شرايطى را مى پذيرد؟

به علاوه شرايط شفاعت چنانكه گذشت باعث رشد افراد است، نه جرأت بر گناه آنان.

سؤال 9: چرا در بعضى آيات شفاعت نفى شده است؟

ص: 681

پاسخ: در دو جاى قرآن مى خوانيم: بترسيد از روزى كه شفاعتى پذيرفته نيست.(1)

اين خطاب قرآن به يهوديان خودخواهى است كه طبق يك عقيده موهوم خود، خيال مى كردند هرگز به قهر خدا دچار نمى شوند و حتّى اگر عذابى باشد، تنها براى چند روزى است وگرنه نژاد يهود، برترين نژاد و نور چشم نظام آفرينش است و در قيامت نيز مشمول لطف و شفاعت خداوند خواهند بود.

همچنين پاسخ به بت پرستانى است كه عقيده داشتند كه اين سنگ و چوبى كه مى پرستند، شفاعت كننده آنهاست.

بنابراين خداوند براى سركوب اين خرافات و كوبيدن روح خودخواهى يهوديان مى فرمايد: در آن روز هر كسى سروكارش تنها با عمل خودش مى باشد و جاى عوض و رشوه و شفاعت نيست.

آرى، شفاعت مردان خدا كه به خاطر بندگى حق به مقام محمود رسيده اند كجا و شفاعت سنگ و چوب بى عقل و شعور كجا؟

شفاعت گناهكارانى كه اقرار به گناه و تقصير خود دارند كجا و شفاعت يهوديان خودخواه نژادپرست كجا؟

پس اگر در آياتى مى خوانيم كه شفاعتى نيست، بايد مورد و زمينه و ويژگى هاى شفاعت كننده و شفاعت شونده را هم درنظر بگيريم.

سؤال 10: چه افرادى از شفاعت محرومند؟

پاسخ: قرآن در اين باره يك صحنه بسيار جالبى را از گفتگوى اهل بهشت (در همان حال كه در بهشت هستند) با اهل جهنّم ترسيم نموده و مى فرمايد:

«فِى جَنّاتٍ يَتَسائَلونَ عَنِ المُجرِمينَ» بهشتيان در بهشت با مجرمانى كه در دوزخند23

ص: 682


1- . سوره بقره، آيه 48 و 123

سؤال و جواب مى كنند. آنان مى پرسند:«ما سَلَكَكُم فِى سَقَر» چه كارى شما را به سوى جهنّم كشانيد؟ و جهنّميان پاسخ مى دهند:

«لَم نَكُ مِنَ المُصَلِّينَ» ما پاى بند نماز نبوديم و در حقّ خدا كوتاهى كرديم.

«وَ لَم نَكُ نُطعِمُ المِسكِينَ» ما حقّ محرومان جامعه را ناديده گرفته و آنان را اطعام نكرديم وطبق حديثى كه ذيل آيه آمده: يعنى ما خمس و زكات نمى داديم.

«وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الخائِضِينَ» ما همراه ديگران غرق در لهو و لعب بوديم.

وَ كُنّا نُكَذِّبُ بِيَومِ الدِّينِ حَتّى اتانَا اليَقِين» برنامه ما انكار روز قيامت بود تا آنكه آن روز فرا رسيد.

فَما تَنفَعُهُم شَفاعَةُ الشّافِعِين»(1) به خاطر اين اعمال، شفاعت هاى شفيعان شامل حال آنها نشده و فائده به حالشان ندارد.

در واقع سبب محروم ماندن از شفاعت چهار چيز است:

الف: بى اعتنايى به نماز و حق خدا.

ب: بى توجّهى به طبقۀ محروم جامعه.

ج: سرگرم باطل شدن.

د: لجاجت و نپذيرفتن معاد، با وجود صدها دليل.

سؤال 11: مگر لطف خدا و اولياى او محدود است كه گروهى حتّى مشمول شفاعت هم نمى شوند؟

پاسخ: بهره گيرى از الطاف خدا تنها مربوط به لطف او نيست، بلكه بستگى به ظرفيّت، استعداد و لياقت ما نيز دارد، به چند مثال توجه فرماييد:

نور خورشيد، كمبودى ندارد و خاك به خاطر تيرگى خودش نمى تواند مثل آئينه آن را منعكس كند و اين گناه نور نيست.

آب دريا زياد است، ولى قطره اى از آن در توپ در بسته نمى رود و اين گناه دريا نيست، بلكه بسته بودن واستعداد نداشتن توپ او را محروم كرده است.

انسانى كه به خاطر گناهان زياد، روح خود را تيره و درهاى ورودى روحش كه48

ص: 683


1- . سوره مدّثر، آيات 40 تا 48

همان چشم و گوش و فكر باشد بسته نگاه داشت، از فضل خدا محروم مى ماند.

قرآن به افرادى كه در كفر و گناه خود لجوج هستند، مى فرمايد:«صُمٌّ بُكمٌ عُمىٌ» آنان گويا كر و گنگ و كورند.

اگر پزشكى نتواند مرده اى را زنده كند، ضعف او نيست، زيرا مرده قابليّت خود را از دست داده است، چنانكه خداوند به پيامبرش مى فرمايد:«اِنَّكَ لاتَسمَعُ المَوتى»(1)تو قادر نيستى مرده دلان را هدايت و نداى حق را به گوش دل آنان برسانى. در جاى ديگر مى فرمايد:«لِيُنذِرَ مَن كانَ حَيّاً»(2) برنامه هاى تبليغى و ارشادى تو تنها در افرادى مى تواند اثر كند كه زنده دل باشند.

بنابراين علاوه بر لطف الهى، ظرفيّت و استعداد خود انسان نيز در دريافت شفاعت مهم است.

چند نكته

از روايات اسلامى چند مطلب استفاده مى شود:

1 - درجات شفاعت كنندگان يكسان نيست، بلكه بالاترين مقام براى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله سپس انبيا و امامان معصوم عليهم السلام، آنگاه علماى ربّانى و شهدا و ديگران مى باشد و مقدار و حدود شفاعت كردن بستگى به مقام شفاعت كنندگان دارد.

2 - در جمع بندى ميان روايات به اين نتيجه مى رسيم كه آغاز و افتتاح شفاعت در قيامت، ابتدا به دست حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و آنگاه ديگران است.(3)

3 - پيشوايان معصوم ما در مواردى چندين بار با سوگند فرمودند: واللّه ما شفاعت مى كنيم، واللّه ما شفاعت مى كنيم....

4 - معناى شفاعت آن نيست كه گناهكار حتماً قبل از هر گونه عقوبت مورد لطف قرارگيرد، بلكه گاهى بعد از مدّت ها عذاب و شكنجه مورد عفو قرار مى گيرد،08

ص: 684


1- . سوره نمل، آيه 80
2- . سوره يس، آيه 70
3- . تفسير الميزان و سنن ابن ماجه، حديث 4308

چنانكه در روايتى مى خوانيم: هنگامى كه كفّار و مشركين در كنار خداپرستان گناهكار در دوزخ قرار گرفتند، شروع به نيش زدن كرده و مى گويند: آن ايمان شما به خدا دردى دوا نكرد و عاقبت شما هم مثل ما در دوزخ قرار گرفتيد! خداوند به ملائكه امر مى كند تا آن خداپرستان گناهكار را مورد شفاعت قرار دهند.(1)

5 - شفاعت كردن تنها مخصوص انسان هاى بزرگوار نيست، بلكه همان گونه كه در نهج البلاغه مى خوانيم: يكى از شفاعت كنندگان در روز قيامت قرآن است، حضرت على عليه السلام مى فرمايد:«وَاعلَمُوا انَّهُ شافِعٌ وَ مُشَفَّع... وَاَنَّه مَن شَفَعَ لَهُ القُرآنَ يَومَ القِيامَةِ شُفِّعَ فِيه»(2) بدانيد كه قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش روز قيامت (درباره كسانى كه آن را ياد گرفته و ياد داده و تلاوت كرده و به آن عمل نموده اند) پذيرفته است.

گرچه بعضى مسأله شفاعت قرآن را نوع ديگرى معنا و دست به توجيه زده اند، ولى طبق روايات بسيارى كه در كتاب اصول كافى وارد شده،(3) قرآن همانند ساير اعمال خير، تجسّم يافته و در قيافۀ يك جوانى بسيار زيبا ظاهر شده و در برابر اهل قيامت عبور مى كند به طورى كه همۀ فرشتگان و انبيا و مؤمنان خيال مى كنند او يكى از افراد آنان است، ولى از جلوى همه آنها گذشته و در مقامى والا قرار مى گيرد و آنگاه از هواداران خود شفاعت مى كند و مى گويد: خدايا! فلانى در راه من زجرها كشيد و از من مواظبت نمود، امروز او را از بهترين نعمت ها بهره مند فرما.

جالب اينكه شفاعت قرآن تنها براى نجات از قهر خداوند نيست، بلكه طبق روايات، شفاعت براى زياد شدن و ارتقاى مقام و درجه نيز هست.(4)98

ص: 685


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 362
2- . نهج البلاغه، خطبه 175
3- . كافى، ج 2، ص 596
4- . كافى، ج 2، ص 598
ناله ها واستمدادها در قيامت
اشاره

روزى كه بچه ها به خاطر سختى ها پير مى شوند.«يَومَاً يَجعَلُ الوِلدانَ شَيبَاً»(1)

روزى كه هيچ معامله و واسطه و رابطه اى در كار نيست.«يَومٌ لابَيعٌ فِيهِ و لاخُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ»(2)

روزى كه جز مؤمنان با تقوا، دوستان هم هر كدام براى ديگرى دشمن مى شوند.

«الاَخِلاّءُيَومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ الاَّ المُتَّقِينَ»(3)

روزى كه مجرم حاضر است همه چيز و همه كس فدا شود تا او نجات يابد.«لَواَنَّ لَهُم ما فِى الاَرضِ جَمِيعاً وَمِثلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوا بِه»(4)

روزى كه انسان حتّى از نزديك ترين افراد همچون برادر، مادر، پدر، فرزند و همسرش فرار و تنها به فكر نجات خودش مى باشد.«يَومَ يَفِرُّ المَرءُ مِن اخِيهِ وَاُمِّهِ وَ ابِيهِ وَصاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ»(5)

روزى كه انسان فرياد مى زند راه فرار كجاست؟«أينَ المَفَرّ»(6)

و روزى كه از هر كجا مرگ به او رو مى آورد، ولى از مرگ خبرى نيست.«وَ يأتِيهِ المَوتُ مِن كُلِ ّ مَكانٍ وَما هُوَ بِمَيِّتٍ»(7)

آرى، در آن روز ما هستيم و عمل ما، ما هستيم و خدا، ما هستيم و جزا.

در آن روز انسان گناهكار به دست پا مى افتد، چنانكه امام سجاد عليه السلام در دعاى سحرها ماه رمضان مى فرمايد: به اطراف خود نگاه مى كند، گاهى به راست و گاهى به چپ، مى بيند هر انسانى كار نيكى كرده در آن روز سبب نجاتش شده، ولى تنها او دست خالى است. تمام كارهايى كه در دنيا انجام داده يا به خاطر ريا، غرور و عُجب باطل شده و يا به خاطر آنكه بعد از كار نيك گناهى كرده كه آن عمل نيك را از بين

ص: 686


1- . سوره مزّمل، آيه 17
2- . سوره بقره، آيه 254
3- . سوره زخرف، آيه 67
4- . سوره رعد، آيه 18
5- . سوره عبس، آيه 34
6- . سوره قيامت، آيه 10
7- . سوره ابراهيم، آيه 17

برده است، بسيارى از كارهايى را كه خيال مى كرد خوب است، الآن معلوم شد بد بوده و او نمى دانسته و به قول قرآن:«زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه»(1) كار بد به صورت زيبا جلوه كرده است،«وَ هُم يَحسِبُونَ انَّهُم يُحسِنُونَ صُنعَاً»(2) افرادى هستند كه خيال مى كنند نيكوكارند.

در آن روز، گناهكار در بن بست قرار مى گيرد و دست به التماس و استمداد از اين و آن مى زند، در قرآن صحنه هايى از استمداد بيان شده كه ما در اينجا اشاره مى كنيم و از خدا مى خواهيم سبب تذكّرى براى خود و خوانندگان باشد.

الف: استمداد از مؤمنان

گناهكاران در قيامت در چند نوبت از مؤمنين استمداد مى نمايند، يك جا مى گويند:«اُنظُرُونَا نَقتَبِسْ مِن نُورِكُم قِيلَ ارجِعُوا وَرائَكُم فَالْتَمِسُوا نُوراً»(3) نگاهى به ما كنيد تا ما از نورى كه نتيجۀ عمل شما در دنياست بهره مند شويم، ولى جواب منفى مى شنوند وبه آنان گفته مى شود: برگرديد به دنيا و از آنجا نور بخواهيد.

گناهكاران مى گويند:«ألَم نَكُن مَعَكُم»(4) آيا ما در دنيا (در يك روستا، شهر، كارخانه، بازار، اداره و...) با شما نبوديم؟

مى گويند: چرا، جسم ما در يكجا بود، ولى خط فكرى ما، عملكرد و اهداف و رهبر و شيوۀ زندگى ما دوگونه بود.

در صحنه ديگر گناهكاران از بهشتيان چنين استمداد مى كنند:«اَفِيضُوا عَلَينَا مِنَ المَاءِ أو مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قالُوا انّ اللّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الكافِرِينَ»(5)

اى اهل سعادت! كمى از آب ها يا آنچه خدا نصيب شما كرده به ما نيز بدهيد، ولى باز جواب منفى مى شنوند و مى گويند: خداوند نعمت هاى بهشت را بر كافران حرام كرده است.

ص: 687


1- . سوره فاطر، آيه 8
2- . سوره كهف، آيه 104
3- . سوره حديد، آيه 13
4- . سوره حديد، آيه 14
5- . سوره اعراف، آيه 50
ب: استمداد از مجرمان

بيچاره گناهكار كه هر چه استمداد از خوبان مى كند به جايى نمى رسد، تا بالاخره به فكر مى افتد كه گناه خود را به دوش اين و آن اندازد، به افرادى مى گويد:«لَولا انتُم لَكُنّا مُؤمِنِينَ»(1) اگر شما در دنيا نبوديد، ما مؤمن مى شديم و راه حق را مى رفتيم، شما مانع شديد. ولى پاسخى كه مى شنوند اين است:«أنَحنُ صَدَدنَاكُم»(2) آيا ما مزاحم هدايت شما بوديم؟ چرا با بودن راه و چراغ و چشم سالم، كج روى را انتخاب كرديد؟

گاهى مى گويند:«اَطَعنَا سَادَتَنا وَ كُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبِيلا»(3) خدايا! ما تقصيرى نداريم، زيرا ما بدنبال بزرگان و رهبران فاسد بوديم كه به اين روز نشستيم، آنها ما را گمراه كردند و از خدا مى خواهند كه عذاب اين رهبران فاسد را دو برابر قرار دهد، «رَبَّنا آتِهِم ضِعفَينِ مِنَ العَذابِ»(4)، ولى خداوند مى فرمايد:«لِكُلٍ ّ ضِعْفٌ»(5) نه تنها عذاب بزرگان دو برابر است، (زيرا هم كج رفتند و هم ديگران را به كج روى كشاندند،) بلكه عذاب شما هم دو برابر است، زيرا شما هم در واقع دو گناه انجام داده ايد: يكى اينكه كج رفتيد، ديگر اينكه با پيروى خود از رهبران فاسد، آن ستمگران را نيز تأييد و تشويق كرديد، پس هم مرتكب گناه انحراف شده ايد و هم مرتكب گناه تشويق ظالم.

گناهكاران به رهبران خود مى گويند:«فَهَل انتُم مُغنُونَ عَنّا»(6) ما كه عمرى پاى پرچم شما و بله قربان گو و تسليم بى چون و چراى شما در دنيا بوديم، آيا امروز شما مى توانيد درد ما را دوا و عذاب را از ما برطرف كنيد؟! رهبران فاسد مى گويند:«اِنّا كُلٌّ فِيهَا»(7) مگر نمى بينيد كه ما خودمان نيز در بلاها گرفتاريم.

ص: 688


1- . سوره سبأ، آيه 31
2- . سوره سبأ، آيه 32
3- . سوره احزاب، آيه 67
4- . سوره احزاب، آيه 68
5- . سوره اعراف، آيه 38
6- . سوره ابراهيم، آيه 21
7- . سوره غافر، آيه 48

خلاصه اينكه هر چه گناهكار مى خواهد خودش را برهاند و گناه را به دوش ديگرى (خواه رهبران فاسد يا محيط فاسد) اندازد نمى تواند، زيرا ارادۀ انسان قوى ترين نيرويى است كه مى تواند تمام سيستم ها و نظام هاى غلط را بشكند، انسان ساختۀ محيط نيست، بلكه سازندۀ محيط است، انسان تنها سنّت پذير نيست، بلكه سنّت شكن نيز هست، انسان وابسته به سيستم اقتصادى نيست، بلكه خود داراى اراده و اختيار است.

قرآن نمونه هاى جالبى مانند همسر فرعون و همسر حضرت نوح و لوط را نقل مى كند كه همسر فرعون با اينكه تنها بود و در خانۀ فرعون و سرسفره و نان خور و مقهور نظام او بود، ولى با ارادۀ محكم تر از آهن خود، نه فرعون را پذيرفت و نه مقام و طلا و دربار و كاخ او توانست در روحيۀ او اثر بگذارد و همچنان كه در كاخ بود، به فكر كوخ بود و در رژيم طاغوت، هوادار سرسخت رهبر آسمانى خود حضرت موسى بود، برعكس همسر نوح و لوط با اينكه سرسفرۀ وحى تغذيه مى شدند و بيشترين تعليمات براى آنها بود، چون نخواستند حق را بپذيرند، از آن سرباز زده ونپذيرفتند.(1)

ج: استمداد از شيطان

گناهكار در قيامت با ناله و نفرين به فكر مى افتد تا گناه خود را به دوش شيطان اندازد، ولى شيطان هم انحراف او را معلول ارادۀ انسان مى داند و به مجرمان مى گويد:«فَلاتَلُومُونِى وَ لُومُوا انفُسَكُم»(2) مرا سرزنش نكنيد، بلكه خودتان را ملامت نماييد،«اِلاّ أن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لِى»(3) زيرا من در دنيا كارى به شما نداشتم جز دعوت و وسوسه و اين خود شما بوديد كه دعوتم را پذيرفتيد،

«اِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا»(4) من همين وسوسه ها و دعوت ها را نسبت

ص: 689


1- . سوره تحريم، آيه 11
2- . سوره ابراهيم، آيه 22
3- . سوره ابراهيم، آيه 22
4- . سوره اعراف، آيه 201

به بعضى مؤمنان داشتم، ولى آنها قوى بودند و هوشيار و متذكّر مى شدند.

آرى، شما خود خانۀ دلتان را به من داديد و من هم در آنجا سكونت كردم،«فَهُوَ لَهُ قَرِين»(1) وگرنه من نسبت به مردان خدا هيچ گونه تسلّط قهرآميز و سلطنت و اجبار نداشتم.«مَا كانَ لِى عَلَيكُم مِن سُلطانٍ»(2)،«لَيسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنوا»(3)

د: استمداد از مأموران جهنّم

گناهكارى كه به هر طرف رو مى كند دست ردّ به سينه اش مى خورد، نه مؤمنان و نه رهبران و دوستان فاسد به او كمك مى كنند و نه شيطان حاضر است گناه او را به عهده بگيرد، از ملائكه و مأموران دوزخ استمداد مى كند و مى گويد:«وَقَالَ الَّذِينَ فِى النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُم يُخَفِّفْ عَنّا يَوماً مِنَ العَذابِ»(4) اى فرشتگان مأمور جهنّم! شما كه نزد خدا آبرو داريد از پروردگارتان براى ما بخواهيد كه حتّى اگر يك روز هم شده عذاب ما را تخفيف دهد وبه ما ترحّم كند، ما قبول داريم كه عذاب ما هميشگى است، ولى براى يك روز به ما لطف شود، ما قبول داريم كه عذاب ما نبايد تعطيل شود، ولى تقاضاى تخفيف داريم.

نمى دانم چه مى نويسم و چه مى گويم، ولى مى دانم كه اين آيات نالۀ افراد زنده را بلند مى كند و دل را مى لرزاند، به هر حال آن فرشتگان هم جواب منفى مى دهند و مى گويند:«أ وَ لَم تَكُ تَأتِيكُم رُسُلُكُم بِالبَيِّناتِ...»(5) ساليان دراز در دنيا اين همه تبليغات

ص: 690


1- . سوره زخرف، آيه 36
2- . سوره ابراهيم، آيه 22
3- . سوره نحل، آيه 99
4- . سوره غافر، آيه 49
5- . سوره غافر، آيه 50

حق را شنيديد، چرا به فكر نيفتاديد؟

ه: استمداد از خداوند

زيانكاران ومكذّبين به آيات خدا كه به شقاوت و گمراهى خود معترفند، با كمال بى شرمى سرانجام به خداوند مى گويند:«رَبَّنا اخرِجنَا مِنهَا فَاِنْ عُدنَا فَاِنّا ظالِمُونَ» پروردگارا! ما را از عذاب جهنّم بيرون آور، اگر دوباره خلاف كرديم ظالم و سزاوار دوزخيم، ولى جواب مى شنوند:«قَالَ اخسَئُوا فِيهَا وَ لاتُكَلِّمُونَ» دور شويد و حرف نزنيد و خفّه شويد! مگر يادتان رفته كه هرگاه بندگان شايسته در مناجات خود مرا مى خواندند و مى گفتند:«رَبَّنا آمَنّا فَاغْفِرلَنا وَارحَمنَا وَاَنتَ خَيرُ الرّاحِمِينَ» و از من طلب عفو و بخشش مى كردند، شما آنان را به مسخره گرفته و مى خنديديد و همين توهين و مسخره كردن سبب غفلت و بدبختى شما شد.(1)

آرى، آنان كه خود مؤمن واهل دعا نيستند، لااقل مردان خدا را مسخره نكنند.

پاسخ منفى، بازتاب عمل خود انسان

شايد به فكر بعضى اين چنين بيايد كه منصفانه نيست كه گناهكار اين همه استمداد كند و آنطور دست ردّ به سينه اش زده شود، ولى اين قضاوت عجولانه است، زيرا اگر كمى به عقب برگرديم مى بينيم كه اين گناهكار هم دست ردّ به سينۀ قرآن، پيامبران، امامان، علما و تمام راهنمايانش زده و آن طرد بازتاب و نتيجۀ همان لجاجت هاى اوست.

او با هر كسى سخن گفت، ولى در برابر خدا نمازى نخواند، به هر تار عنكبوتى تكيه كرد، ولى به قدرت خدا توكّل نداشت، از هر شخصى در برابر هر كارى تشكّر مى كرد، ولى آن همه نعمت ها دل او را با خدا گرم نكرد، با داشتن ده ها و صدها دليل روشن براى فاسد بودن فلان رهبر يا دوست، به خاطر چند روز كاميابى و هوسرانى دست از اطاعت او برنداشت، و خلاصه تمام طرد و پاسخ هاى منفى به مجرمان در قيامت، نتيجۀ همان دست ردّ وطردى است كه آنها در دنيا نسبت به اسلام و قرآن و اولياى خدا داشته اند.

ص: 691


1- . سوره مؤمنون، آيات 106 تا 111

سيماى مجرمان و كفّار

اشاره

از قيامت امثال من چه مى توانند بگويند يا بنويسند، جايى كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد: نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده است، ما به غيب و عالم ملكوت جز راه وحى راه ديگرى نداريم، لذا به سراغ قرآن مى رويم و از ميان صدها آيه كه دربارۀ وضع كفّار و مجرمان بيان شده، بعضى از آيات را به ترتيب اندام انسان بيان و ترجمه كرده و بدان اكتفا مى كنيم:

وضع عقل

قرآن مى فرمايد:«وَتَرَى النّاسَ سُكارى وَما هُم بِسُكارى وَلكِنَّ عَذابَ اللّهِ شَديدٌ»(1) در وقت زلزلۀ و بپاشدن قيامت مردم را مست وبدون انديشه مى بينى، ولى در واقع آنها مست نيستند، امّا عذاب خداوند آنقدر شديد است كه هوش از سر آنها ربوده است.

البتّه در كنار اين گيجى و حيرت زدگى، يك نوع امنيّت و نشاط براى مؤمنان است كه در بخش هاى آينده انشاءاللّه مطرح خواهيم كرد.

وضع پيشانى و چشم ها

قرآن مى فرمايد:«يَومَ يُحمى عَلَيها فِى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوى بِها جِباهُهُم وَ جُنُوبُهُم وَ ظُهُورُهُم هذا ما كَنَزتُم لاَنفُسِكُم...»(2) ثروتمندان و زراندوزانى كه از مال و ثروت خود در راه خدا انفاق نمى كنند، در آن روز همان درهم و دينار را داغ كرده و بر پيشانى و پهلو و پشت آنان مى گذارند و به آنان گفته مى شود: اين همان چيزى است كه در دنيا به عنوان

ص: 692


1- . سوره حج، آيه 2
2- . سوره توبه، آيه 35

دارايى و «كنز» براى خود ذخيره كرده ايد.

از شدّت ترس و وحشت چشم ها از حركت مى ايستد و به يك نقطه دوخته مى شود،«تَشخَصُ فِيهِ الاَبصارُ»(1) يا در آن روز آنان چشمان اشك آلود و خاشعى دارند.«خاشِعَةً ابصارُهُم»(2)

و در آيات ديگرى مى خوانيم كه گناهكارانى در آن روز كورند وهنگامى كه مى پرسند: ما در دنيا چشم داشتيم چرا در اينجا نابينا هستيم؟ به آنان جواب داده مى شود: همان گونه كه نسبت به آيات ما در دنيا فراموشكار بوديد و چشم از آن فرو مى بستيد، در اينجا هم چشم بسته و فراموش شده هستيد.(3)

امام باقر عليه السلام در تفسير آيه «مَن كانَ فِى هَذِهِ اعمى فَهُوَ فِى الآخِرَةِ اعمى»(4) هركه در دنيا نابينا شد در آخرت هم نابيناست، با بيان جالبى مى فرمايد: كسانى كه آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز و خورشيد و ماه و آن همه نشانه هاى شگفت الهى را ديده، ولى خدا را نشناخته اند و در عمل مانند كسانى هستند كه گويا هيچ اثرى از خدا نديده و كوردلانى سنگدل همچنان به زندگى حيوانى خود غافلانه ادامه مى دهند، در قيامت هم نابينا محشور مى شوند.(5) آرى، كورى آن روز، عكس العمل كوردلى امروز آنهاست.

در روايات مى خوانيم: كسانى كه مستطيع هستند وبايد به حج بروند، ولى آن را به تأخير مى اندازند، در قيامت كور خواهند بود.(6)

در قيامت مراحل و مواقف گوناگونى است كه در بعضى از آنها( «مَوقِفُ البُكاء» و ايستگاه اشك)، گناهكاران گريه مى كنند، ولى اشكى كه ديگر سودى ندارد و بيدارى وتذكّرى كه ديگر فايده اى ندارد. چنانكه امام صادق عليه السلام فرمودند: چه بسا96

ص: 693


1- . سوره ابراهيم، آيه 43
2- . سوره قلم، آيه 43 و معارج، 44
3- . سوره طه، آيه 125 و 126
4- . سوره اسراء، آيه 72
5- . تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 196
6- . تفسيرنورالثقلين، ج 3، ص 196

كسانى كه در دنيا از روى لغو و بيهوده زياد مى خندند، در قيامت گريه هاى زيادى خواهند داشت.(1)

البتّه امام صادق عليه السلام فرمودند:«كُلّ عَينٍ باكِيَةٌ يَومَ القيامَةِ الاّ ثَلاثَةٌ: عَينٌ غَضَّتْ عن مَحارِمِ اللّه و عَينٌ سَهَرَتْ فى طاعَةِ اللّهِ و عَينٌ بَكَتْ فى جَوفِ اللَّيلِ مِن خَشيَةِ اللّهِ»(2) تمام چشم ها در قيامت گريان است، مگر سه چشم: چشمى كه هنگام ديدن حرام فرو افتد و چشمى كه در اطاعت خدا بيدارى كشد و چشمى كه در دل شب از خوف خدا اشكى بريزد.

اين چشمان ديگر تلخى گريه قيامت را به خود نخواهند ديد.

امام رضا عليه السلام فرمودند: كسى كه به ياد مصيبت هاى ما بگريد يا ديگران را بگرياند، در قيامت گريان نخواهد بود.(3) و نيز روايات متعدّدى كه دربارۀ گريه بر مظلوميّت امامان معصوم عليهم السلام بخصوص امام حسين عليه السلام وارد شده و همچون پاداشى بر آن مترتّب است.

وضع صورت مجرمان

قرآن مى فرمايد:«يَومَ تَبيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسوَدُّ وُجُوهٌ»(4) روزى كه صورت نيكوكاران سفيد، ولى صورت گناهكاران سياه مى شود.

در جاى ديگر مى خوانيم:«كانّما اغشِيَت وُجُوهُهُم قِطَعاً مِنَ اللّيلِ مُظلِماً»(5) گويا قطعۀ تاريكى از شب صورت گناهكاران را پوشانده است.

و در جاى ديگر مى فرمايد:«وُجوُهٌ يَومَئِذٍ عَلَيهَا غَبَرَةٌ»(6) صورت هايى در قيامت است كه روى آنها غبار نشسته است.

لذا به ما سفارش شده هنگامى كه مشغول شستن صورت در وضو هستيم، يادى از صورت هاى قيامت كنيم واين دعا را بخوانيم: خدايا! صورتم را سفيد گردان در

ص: 694


1- . وسائل الشيعه، ج 8، ص 480
2- . وسائل الشيعه، ج 11، ص 179
3- . بحارالانوار، ج 44، ص 278
4- . سوره آل عمران، آيه 106
5- . سوره يونس، آيه 27
6- . سوره عبس، آيه 40

روزى كه صورت گناهكاران سياه مى شود.

البتّه در برابر اين گروه، بهشتيان هستند كه صورت هاى نورانى دارند.

وضع بينى مجرمان

همان گونه كه در ضرب المثل هاى عربى و فارسى مسألۀ بينى و دماغ براى عزّت و ذلّت، بكار مى رود، مثلاً «دماغش سوخت» يا «دماغش را به خاك كشيديم» و يا «بادى به دماغش كرد» و مشابه اين تعبيرات، در قرآن نيز درباره كسانى كه در برابر انبياى بزرگوار دهن كجى كرده و آيات وحى را داستان هاى بيهوده مى انگارند، مى فرمايد:«سَنَسِمُهُ عَلَى الخُرطُومِ»(1) ما بر خرطوم آنان داغ مى گذاريم. داغ گذاردن بر بينى، نشانۀ بزرگ ترين ذلّت و ضعف و بدبختى آنهاست، چنانكه بجاى بينى، كلمۀ «خرطوم» آمده تا آنان را بيشتر تحقير كند.

وضع دهان و زبان

صحنه هاى قيامت يكى دوتا نيست، بلكه مراحل، مواقف، صحنه ها و شرايط مختلفى دارد و گناهكاران در آن روز در هر صحنه اى وضعى دارند؛

در مرحله اى مهر بر دهان آنان زده مى شود،«اَليَومَ نَختِمُ عَلَى افواهِهِم»(2) يا آنان واژگون و كر و كور و لال محشور مى شوند،«وَنَحشُرُهُم يَومَ القِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِم عُمياً وَبُكمَاً وَ صُمّاً»(3) و قادر به گفتگو نيستند، در آن روز به جاى زبان، ساير اعضاى انسان به گفتگو مى پردازند.

در بعضى مراحل هم التماس ها دارند، گاهى به گمراه كنندگان خود نفرين ها مى كنند، گاهى افسوس و حسرت ها دارند و وعدۀ اصلاح خود را مى دهند.

در برابر اين افسوس و يا سكوت مجرمان، اهل بهشت فرياد مى زنند: بياييد نامه اعمال ما را بخوانيد و برگ برنده را به دست ما ببينيد.«اللّهمّ ارزُقنَا»

ص: 695


1- . سوره قلم، آيه 16
2- . سوره يس، آيه 65
3- . سوره اسراء، آيه 97
وضع دست مجرمان

قرآن مى فرمايد:«وَيَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيهِ...»(1) كسانى كه در دنيا دوستان نااهل گرفته اند، روز قيامت دو دست خود را به دهان و به دندان مى گيرند و مى گويند: اى كاش ما با فلانى دوست نمى شديم! او ما را از ياد خدا غافل و سبب گمراهى ما شد.

اى كاش در دنيا من با پيامبر خدا راهى باز كرده بودم!

در روايات مى خوانيم: اين ندامت ها براى كسانى است كه در مسألۀ رهبرى به سراغ افراد فاسد وفاسق رفته ورهبران معصوم وآسمانى را به خاطر تبليغات دروغين اين و آن و يا هوا و هوسهاى خود و يا خط و حزب خود رها نموده ويا به جاى قوانين الهى، به سراغ قوانين بشرى رفته و به آنها دلبسته اند.(2)

سرافكندگى مجرمان

خداوند به پيامبرش مى فرمايد:«وَلَوتَرى اذِ المُجرِمُونَ ناكِسُوا رُؤسِهِم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنَا ابصَرنَا وَ سَمِعنَا فَاْرجِعنَا نَعمَلُ صالِحاً انّا مُوقِنُونَ»(3)

اگر ببينى مجرمانى كه معاد را نمى پذيرفتند، همين كه در دادگاه قيامت حضور مى يابند، در مقابل پروردگارشان شرمنده شده و سر به زير انداخته مى گويند:

پروردگارا! قيامت را ديديم و پذيرفتيم و حالا گوشمان براى شنيدن حق باز است پس ما را به دنيا برگردان تا عمل صالح انجام دهيم، همانا ما با ديدن اين صحنه به درجه يقين رسيده و همه چيز را باور مى كنيم.

شرمندگى و خجالت و رسوايى، از بزرگ ترين شكنجه هاى روحى در دنيا و آخرت است، زيرا در همين دنيا كه صدها راه براى توبه و جبران باز است، گاهى كه از انسان سخن و يا عملى سرمى زند، همين كه سند و نوار و يا عكس او را افشا مى كنند، شرمنده شده و حاضر است به زمين فرو رود و تمام هستى خود را فدا كند

ص: 696


1- . سوره فرقان، آيه 27
2- . تفسيرنورالثقلين، ج 4، ص 12
3- . سوره سجده، آيه 12

تا آن لحظه را نبيند.

وضع گردن مجرمان

قرآن درباره كسانى كه انبيا و كتاب هاى آسمانى را نمى پذيرند و همچنان به مجادله و لجاجت ادامه مى دهند، اعلام خطر كرده و مى فرمايد:«اِذِ الاَغلالُ فِى اعناقِهِم»(1) آنها بايد به يادآورند روز قيامتى را كه غل ها در گردنشان و با بزرگ ترين نوع ضعف و حقارت به دوزخ كشانده مى شوند.

مسألۀ غل هاى جهنّمى كه برگردن مجرمان انداخته مى شود در موارد متعدّدى از قرآن بيان شده است.

وضع دل ها

گرچه تمام تعبيراتى كه در مورد چشم و لب و دندان گفته شد در حقيقت بازتاب آن دلهره اى است كه در قلب مجرمان است، ولى قرآن در خصوص دل نيز آياتى را بيان فرموده است، از جمله مى خوانيم:«مُهطِعِينَ مُقنِعِى رُؤُسِهِم لايَرتَدُّ الَيهِم طَرفُهُم وَاَفئِدَتُهُم هَواء»(2) با ذلّت سر به آسمان كرده و به طورى حيرت زده مى شوند كه حتّى پلك چشمشان بهم نمى خورد و دل آنها از ترس خالى شده و فرو مى ريزد و به كلّى قدرت و اراده و فكر خود را از دست مى دهند.

و در جاى ديگر مى خوانيم:«قُلُوبٌ يَومَئِذٍ واجِفَة»(3) در آن روز دل ها در اضطراب غير قابل وصفى است. انشاالله دربارۀ سيماى بهشتيان خواهيم گفت كه آنان چگونه بدون اضطراب و در أمن و آرامش خواهند بود.

وضع پهلو و كمر

دربارۀ ثروتمندان زراندوزى كه با ديدن محروميّت هاى مردم، دست از بخل خود

ص: 697


1- . سوره غافر، آيه 71
2- . سوره ابراهيم، آيه 43
3- . سوره نازعات، آيه 8

برنداشته و همچنان به جمع و ذخيره كردن مال و ترك انفاق در راه خدا سرسختانه به زندگى حيوانى خود ادامه مى دهند، چنين مى خوانيم:«يَومَ يُحمى عَلَيهَا فِى نارِ جَهَنَّمَ فَتُكوى بِها جِباهُهُم وَجُنُوبُهُم وَظُهورُهُم هذا ما كَنَزتُم لاَنفُسِكُم»(1) در قيامت همان سكّه هاى اندوخته شده در دنيا را داغ و بر پيشانى و پهلو و كمر زراندوزان مى نهند و به آنها مى گويند:«هَذا مَا كَنَزتُم» اين همان سكّه ها و كنزهاى شماست كه بخل مى ورزيديد و انفاق نمى كرديد.

آرى، سكّه هايى كه در دنيا دل محرومان را سوزانده، در آخرت ما را مى سوزاند، صورتى كه در برابر فقير درهم كشيده شده، در آن روز با فلزّ گداخته درهم كشيده مى شود، پهلويى كه در كنار محرومان قرار نگرفت وكمرى كه به فقرا پشت كرد و با اين قيافه ها دلهايى را سوزاند، در آن روز خواهد سوخت.

به دنبال اين عذاب ها، فرياد و نالۀ آنان نيز بلند است كه:«مَا اغنى عَنّىٖ مالِيَه» مال من امروز به فريادم نرسيد،«هَلَكَ عَنّىٖ سُلطانِيَه»(2) قدرت و سلطنت از دستم رفت و براى آخرتم كارى نكردم.

نه مال و نه آنچه بدست آورده بود، هيچ يك نتوانست او را از قهر خدا برهاند، «ما اغنى عَنهُ مالُهُ و ما كَسَبَ»(3) زيرا در آن روز مال و فرزند به درد گناهكار نمى خورد.

«يَومَ لايَنفَعُ مالٌ و لابَنُونَ»(4)

در قرآن چندين نمونه از مالى كه به زمين فرو رفت يا باغ هايى كه سوخت نقل شده تا شايد انسان از دلبستگى به آن برهد.

حضرت موسى به قارون فرمود:«لاتَنسِ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنيا»(5) از اين دنيا بهره هايى كه براى نجات و قيامت و رشد انسانى خودت هست، فراموش مكن، ولى پندهاى آن پيامبر بزرگوار سودى نكرد و سرانجام زمين او و اموالش را به درون خود فرو برد.77

ص: 698


1- . سوره توبه، آيه 35
2- . سوره حاقّه، آيه 28 و 29
3- . سوره مسد، آيه 2
4- . سوره شعرا، آيه 88
5- . سوره قصص، آيه 77

در مورد باغ دارانى كه بنا گذاشتند از ميوه هاى باغ به محرومان ندهند، مى فرمايد:

ما باغشان را يكسره خاكستر كرديم.(1)

قرآن براى نجات انسان و دورى از وابستگى و دلبستگى هاى او، بهترين موعظه و پند را داده و شديدترين هشدارها را با بيان هاى گوناگون و رسا و مكرّر آن هم با نمونه هاى مختلف ارائه داده است:

گاهى فرموده: اى انسان! تو خليفه خدا هستى نبايد به زمين و مال بچسبى.

گاهى فرموده: به ايثارگرانى كه از خود كم گذاشته و به ديگران بخشيدند نگاه كن، مبادا تو عقب بمانى.

گاهى فرموده: مالى كه در راه خدا بدهى، مانند دانه اى است كه به صورت خوشه ها آن هم با گندم هاى فراوان بدست مى آيد. بنابراين در انفاق، تو سود بزرگى بدست مى آورى.

گاهى فرموده: اى انسان! روزى را كه فقير و نادار بودى فراموش مكن و امروز كه بى نياز هستى غافل مباش.

وگاهى فرموده: ما فرعون ها را غرق و قارون ها را به زمين فروبرديم.

همۀ اين تذكّرات لطف و رحمت الهى است تا فكر و دل ما را از وابستگى به اين دنيا فانى رها نموده و به ياد قيامت اندازد.

وضع درونى

قرآن در اين باره مى فرمايد:«وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقُطِّعَ امعائَهُم»(2) در برابر بهشتيانى كه از بهترين شيرها و آب ها و عسل ها و نوشيدنى ها بهره مند مى شوند، به دوزخيان به جاى آب گوارا، آب چنان جوشانى داده مى شوند كه همچون اسيد، اندرون آنان را سوزانده و قطعه قطعه مى كند.

ص: 699


1- . سوره كهف، آيات 22 تا 42
2- . سوره محمّد، آيه 15
وضع پوست

قرآن صحنه اى را از دشمنان خدا در قيامت بازگو مى كند كه اعضاى و پوست انسان عليه او گواهى مى دهد، بعضى از گناهانى كه انسان با پوست بدن كرده از قبيل زنا و لواط و امثال آن و سعى كرده مخفى بماند، در آن روز خود پوست شهادت داده و رسوا مى كند.

مجرمان گويا از شهادت وگواهى پوست خود به شدّت ناراحت و عصبانى شده و پرخاشگرانه به آن مى گويند: چگونه امروز عليه ما سخن گفته و شهادت داديد؟ پوست بدن در پاسخ مى گويد: همان خدايى كه قادر است همه چيز را به گفتگو و نطق درآورد، ما را هم به سخن درآورد.(1) غافل از آنكه مگر يك قطعه گوشت زبان، با گوشت هاى ديگر فرق دارد؟ و مگر براى قدرت بى نهايت خدا به نطق درآوردن چيزى با چيز ديگرى تفاوت دارد؟!

در جاى ديگر مى خوانيم:«كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْناهُم جُلُوداً غَيرَها»(2) هرگاه پوست هاى بدن گناهكاران بريان شده و بسوزد، ما دوباره پوست هاى نو ديگرى از همان پوست هاى سوخته ساخته وبه آنان مى دهيم، مانند خشتى كه خورد شود و دوباره در قالب ريخته و از همان خاك ها خشت نوى درست شود. چنانكه امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال يكى از منكران خدا به نام «ابن ابى العوجا» كه پرسيد:

گناه پوست نو چيست كه عذاب شود؟ فرمود: پوست جديد از همان پوست سوخته است و سپس مثال خشت را بيان فرمودند.

جايگزينى پوست نو به خاطر آن است كه درد سوزندگى كم نشود، زيرا پوست بدن بسيار ظريف و حسّاس است و هنگام سوختن سوزش و زجر فراوانى دارد، ولى هنگامى كه پوست سوخت و آتش به استخوان رسيد، آهسته آهسته درد كم مى شود. قرآن در اين آيه مى فرمايد: ما با دادن پوست جديد، جلو كم شدن و

ص: 700


1- . سوره فصّلت، آيه 21
2- . سوره نساء، آيه 56

تخفيف درد را مى گيريم.

آرى، پوست جديد و سوختن آن در هر لحظه، به خاطر كفر و لجبازى آنها در هر لحظه است، اگر آنها در دنيا مدام لجبازى نمى كردند، عقوبت آنان نيز كم بود، ولى آنان با ديدن هر نشانه و استدلالى عناد ورزيدند، هر آيه اى نازل شد كفر ورزيدند، لجاجت وتكرار گناه در اينجا، سبب تكرار عذاب در آن دنيا شد.

چگونگى حضور در قيامت

قرآن مى فرمايد: در قيامت نامۀ عمل مجرم را به دست چپ او مى دهند آن هم نه از روبرو، بلكه به خاطر تحقير و بى اعتنايى بيشتر، از پشت سر.(1) هنگامى كه مجرم پروندۀ خود را سياه و نامه را به دست چپ خود ديد، كه نشانۀ دوزخى شدن است، «وَامّا مَن اوتِىَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ» فرياد مى زند و مى گويد:

«فَيَقُولُ يا لَيتَنِى لَم اُوتِ كِتابِيَه» اى كاش پرونده و كارنامه ام را به من نمى دادند!

«وَلَم ادْرِ ما حِسابِيَه» اى كاش از كارم بى خبر بودم!

«يا لَيتَها كانَتِ القاضِيَة» اى كاش همان مرگ قبلى مسأله را خاتمه مى داد و ديگر زنده نشده و به اين روزگار برنمى خوردم!

«ما اغْنى عَنّى مالِيَه» مال و ثروت هايى را كه تمام عمرم را فداى آنها كردم، هيچ به دردم نخورد!

«هَلَكَ عَنّىٖ سُلطانِيَه»(2) قدرت و سلطنت و مقامى كه در دنيا داشتم به هدر دادم و براى امروزم خيرى ذخيره نكردم!

آنگاه مجرمان را با بدترين وضع وارد دوزخ مى كنند، قرآن مى فرمايد:«وَتَرَى المُجرِمِينَ يَومَئِذٍ مُقَرِّنِينَ فِى الاَصفَادِ»(3) در قيامت مجرمان را با هم در غل و زنجير مى بينى، مجرمان را در آن روز با غل و زنجيرى كه دستشان به گردنشان بسته شده

ص: 701


1- . سوره انشقاق، آيه 10
2- . سوره حاقّه، آيات 25 تا 29
3- . سوره ابراهيم، آيه 49

در يك سلسله طولانى بهم مى بندند و به اين صورت و قيافه در قيامت حاضر مى شوند.(1)

آرى، كسانى كه در دنيا در يك خط فكرى و عملى و در توطئه ها و استعمارها و قراردادهاى خائنانه و ناحق، دور يك ميز و در يك مدار هستند، آنجا هم در كنار هم و در يك زنجير طولانى به غلّ بسته مى شوند.

دست هايى كه در دنيا در ظلم و تجاوز آزاد بوده بايد در آنجا بسته شود، گردن هايى كه در دنيا گردنكشى كرده و در برابر خدا خم نگشته در آخرت بايد با غل و زنجير خم شود و كسانى كه با اولياى خدا نبوده اند، در آن روز هم رديف دشمنان خدا خواهند بود.

آيا جزاى فكرها و دل هاى بسته كه هيچ گونه پند و اندرزى در آنها رخنه نمى كند، جز با بستگى زبان و دست و گردن مى باشد؟

اين بود گوشه اى از سيماى مجرمان در قيامت، كه در صورت مقايسه با سيماى نيكوكاران، جايگاه واقعى انسان مشخص شده و فاصلۀ ميان دو گروه و راه سعادت و كمال معلوم مى گردد.م»

ص: 702


1- . كلمۀ «اصفاد» جمع «صفد» به معناى «غل و زنجير» و «مُقَرِّنِين» يعنى «با هم»

جهنّم و عوامل جهنّمى شدن

اشاره

پس از ترسيم قيافۀ مجرمان و دوزخيان، در اين مبحث با توجه به آيات و روايات، كمى نيز دربارۀ جهنّم و چگونگى آن سخن مى گوييم:

در قرآن يكصد وچهل وپنج مرتبه اسم آتش و نار برده شده و به همين عدد هم اسم بهشت وجنّت، يكصد و پانزده مرتبه نام دنيا و به همين عدد نام آخرت به ميان آمده و اين به خاطر آن است كه يك كتاب تربيتى كه هدفش هدايت مردم به راه مستقيم است بايد تربيت شدگان خود را ميان خوف ورجا ومتعادل نگاه دارد، هرگاه يكى از جهات بيم يا اميد در انسانى بيشتر شود، خطر سقوط او را تهديد مى كند.

در تاريخ مى خوانيم كه در صدر اسلام افرادى پس از آيات دوزخ، وحشت زده شده و از شدّت اندوه، دنيا، كار، همسر، فرزند و معاشرت با ديگران را رها كرده و به بيابان رفته و مشغول دعا و گريه و ناله مى شدند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را دعوت و دستور مراجعت به زندگى و معاشرت مى دادند و ضمن انتقاد از روش آنان مى فرمودند: دين من دين انزوا و گوشه گيرى نيست، چنانكه قرآن مى فرمايد:«ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنةً و فى الآخرة حَسنةً و قنا عذاب النّار»(1) يعنى هم نيكى وزيبايى هاى دنيا را از خدا بخواهيدو هم حسنات آخرت را.

براى بردن مجرمان به دوزخ خطاب مى رسد:«خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الجَحِيمُ صَلُّوهُ»(2) اى مأموران عذاب، اين جنايتكاران را بگيريد و به او دستبند بزنيد سپس به دوزخ پرتابش كنيد.

ص: 703


1- . سوره بقره، آيه 201
2- . سوره حاقّه، آيه 30 و 31

شايد از خداى ارحم الرّاحمين اين قهر باور كردنى نباشد، ولى در جهان به ظاهر متمدّن امروز، عدّه اى همچون مردم مسلمان افغانستان و فلسطين، تحت سلطه و ستمگرى زورگويان و قدرت هاى بزرگ و يا با حمايت هاى آنان با مخرّب ترين سلاحها، مظلومانه كشته مى شوند و يا از خانه و كاشانه خود آواره مى گردند، شما قضاوت كنيد كه آيا جزاى اين جنايتكاران جز آتش است؟ آيا بر دستى كه با فشار دكمه اى صدها بى گناه را به خاك و خون مى كشد غُل نزنند؟ و آيا در جزاى پرتاب موشك او را به دوزخ پرتاب نكنند؟

درهاى جهنّم

قرآن مى فرمايد:«لَها سَبعَةُ ابوابٍ لِكلِ ّ بابٍ مِنهُم جُزءٌ مَقسُومٌ»(1) دوزخ هفت در دارد و براى ورود از هر درى، گروه معينى از مجرمان تقسيم شده كه از همان در به دوزخ پرتاب مى شوند.

شايد عدد هفت اشاره به بسيارى درها باشد، همان گونه كه در آيه 26 سوره لقمان مى خوانيم: اگر آب هفت دريا مركّب شود و با آن، كلمات خدا نوشته شود، آبها تمام مى شود ولى كلمات خدا تمام نمى شود، كه مراد از هفت دريا تنها عدد هفت نيست، بلكه درياهاى زياد است. اين درها براى تشريفات نيست، بلكه به خاطر اصناف جنايتكاران است. (در عين حال هميشه لطف خداوند بيشتر از غضبش است، زيرا درهاى ورودى بهشت هشت در است.(2)

در احاديث مى خوانيم: جهنّم هفت طبقه است كه روى هم قرار گرفته است و هر طبقه اى مخصوص گروهى است.(3) در پايين ترين و سخت ترين طبقات جهنّم منافقان جا دارند، چنانكه قرآن مى فرمايد:«المُنافِقِينَ فِى الدَّرَكِ الاَسفَلِ مِنَ النّارِ»(4) زيرا منافقان به خاطر مصونيّتى كه از اظهار اسلام دارند، در ميان مؤمنان عامل نفوذى

ص: 704


1- . سوره حجر، آيه 44
2- . نورالثقلين، ج 4، ص 505
3- . نورالثقلين، ج 4، ص 504
4- . سوره نساء، آيه 145

براى كفّار بوده و سخت ترين ضربه را در طول تاريخ به اسلام و مسلمين زده اند.

در اينكه چه گروهى و از كدام در و به كدام طبقۀ دوزخ سرازير مى شوند، رواياتى آمده است،(1) كه به دليل اختصار، از بيان آنها صرف نظر مى كنيم.

وضع جهنّم و آتش

گرچه بحث از دوزخ و شدائد آن در متن وحى و آيات و روايات معصومين عليهم السلام آمده است، امّا بنا ندارم با طرح اين بحث شما را مأيوس و دلسرد كنم، لذا در آيندۀ نزديكى انشاءالله پيرامون بهشت و نعمت هاى جاودان آن نيز سخنى خواهم گفت.

از خداوند مى خواهم اين سطرها كه بيان قرآن و ترجمه و تفسير آن است ما را از غفلت بيرون آورد و دل ما را از علاقۀ افراطى به دنيا و هوسها دور سازد و لااقل گاهى هم ياد معاد وروز قيامت باشيم.

امّا حالات و وضع آتش جهنّم.

1 - قرآن براى جهنّم يك خروش و حالت عصبانيت و قهرى بيان كرده و مى فرمايد:

«سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً»(2) دوزخيان از راه دور صداى دلخراشى را از دوزخ مى شنوند.

2 - دوزخ گرچه به خودى خود به قدرى بزرگ است كه هرگاه به او گفته شود:«هَل امتَلاَت» آيا پُر شدى؟ او در پاسخ مى گويد:«وَتَقُول هَل مِن مَزِيدٍ»(3) آيا باز هم چيزى هست؟ ولى با اين همه وسعت و بزرگى، قرآن از آن به «مَكاناً ضَيِّقاً»(4) تعبير فرموده است، يعنى جاى دوزخيان بسيار تنگ است! چنانكه در روايتى جهنم را به ديوار بسيار بزرگى تشبيه كرده كه در آن ميخ هايى را مى كوبيم، با اينكه ديوار بسيار بزرگ و ضخيم است، ولى جايگاه هر ميخى تنگ است، دوزخ هم با همۀ بزرگى و وسعتش براى دوزخيان بسيار تنگ است.

ص: 705


1- . نورالثقلين، ج 4، ص 504
2- . سوره فرقان، آيه 12
3- . سوره ق، آيه 30
4- . سوره فرقان، آيه 13

3 - دوزخ مأمورانى دارد كه قرآن عدد آنها را نوزده بيان فرموده است،«عَلَيهَا تِسعَةَ عَشَرَ»(1) جالب اينكه همين عدد را وسيلۀ آزمايش كفّار قرار داده و فرموده ما اين تعداد را مأمور دوزخ و به مردم ابلاغ كرديم تا ببنيم عكس العمل آنها به هنگام شنيدن اين عدد چيست؟ آيا مى پذيرند يا بهانه آورده و خواهند گفت: چرا تعداد آنها كم است و چرا لااقل بيست نشد و... به هرحال در برابر اين بيان سه گروه عكس العمل نشان مى دهند:

الف: گروهى كه اين عدد را تحقير و مسخره مى كنند. (منافقان)

ب: گروهى از يهوديان و مسيحيان كه با اين عدد در كتاب هاى خودشان مأنوس بوده اند، به اسلام گرايش پيدا مى كنند.

ج: گروهى از مسلمانان همين كه گرايش اهل كتاب را ديدند، نسبت به قرآن خود مطمئن تر مى شوند.

ولى مأموران پذيرايى اهل بهشت شماره و عدد ندارند، آن قدر زيادند كه گاهى هزاران فرشته فقط آنان را استقبال مى كنند.

4 - قرآن در توصيف مأموران جهنّم مى فرمايد:«عَلَيهَا مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لايَعصُونَ اللّهَ ما أمَرَهُم و يَفعَلُونَ مايُؤمَرونَ»(2) آنان بسيار با خشونت و قدرت و قاطعيّت طبق همان فرمان خدا بدون هيچ گونه كم و كاستى مشغول عذابند و به استمدادها و ناله ها و نعره هاى دوزخيان كوچك ترين توجّهى نمى كنند، ولى فرشتگان مأمور بهشت با جملۀ «سَلامٌ عَلَيكُم طِبتُم فَاْدخُلُوها خالِدِينَ»(3) بهشتيان را استقبال نموده و به آنان خوش آمد مى گويند.

5 - وضع دوزخ طورى است كه نسبت به كفّار احاطه دارد وهمه را فرا مى گيرد. در قرآن چند مرتبه اين حقيقت با جملۀ «اِنَّ جَهَنَّمَ لَمحِيطَةٌ بِالكافِرِينَ»(4) بيان شده است.54

ص: 706


1- . سوره مدّثر، آيه 30
2- . سوره تحريم، آيه 6
3- . سوره زمر، آيه 73
4- . سوره توبه، آيه 49 و عنكبوت، 54

همچنين در سوره كهف مى خوانيم:«اَحاطَ بِهِم سُرادِقُها»(1) سراپرده ها و شعله هاى جهنّم همه جاى كفار را در برگرفته و مى پوشاند.

چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم:«لَهم مِن جَهَنَّم مِهادٌ وَمِن فَوقِهِم غَواشٍ»(2) براى كفّار لجوج بسترهايى از آتش دوزخ كه روى آنها پوشش هايى از همان آتش است، قرار داده و از آنان پذيرايى مى نماييم.

6 - دوزخيان در آتش آه و زوزه مى كشند.«لهم فيها زفير وشهيق».(3)

7 - آتش دوزخ شعله و فوران دارد.«وَ هِىَ تَفُورُ»(4)

8 - آتش دوزخ هرگز به سردى نمى گرايد،«لايُخَفَّفُ عَنهُم»(5) زيرا هرگاه به سوى خاموشى برود، خداوند او را شعله ور مى كند.«كُلَّما خَبَت زِدنَاهُم سَعِيراً»(6)

9 - عذاب دوزخ بسيار پرمايه و چند لايه است.«وَمِن وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ»(7)

10 - در دوزخ مرگ نيست،«لايُقضى عَلَيهِم فَيَمُوتُوا»(8) و عذاب هاى مرگ آور هر لحظه دوزخيان را به هلاكت و نابودى و مرگ مى كشاند، ولى از مرگ خبرى نيست.

«وَيأتِيهِ المَوتُ مِن كُلِ ّ مَكانٍ و ما هُوَ بِمَيِّت»(9)

امّا اهل بهشت تا ابد در انواع نعمت هاى الهى ودر كنار اولياى خدا در لذّتند.

11 - شعله هاى دوزخ مثل شمشير به صورت مجرمان كشيده مى شود.«تَلفَحُ وُجُوهَهُم النّارُ»(10) «لَفح» به معناى ضربۀ شمشير است.

12 - از سوز وحرارت آتش، پوست صورت دوزخيان جمع ولب ها از هم باز و دندان ها آشكار مى شود.«وَهُم فِيهَا كالِحُونَ»(11) مانند سرگوسفندى كه آن را روى آتش مى گيرند تا موهاى او از بين برود، امّا قيافۀ بهشتيان همه جوان، شاد، زيبا و معطّر است.04

ص: 707


1- . سوره كهف، آيه 29
2- . سوره اعراف، آيه 41
3- . سوره هود، آيه 106
4- . سوره ملك، آيه 7
5- . سوره نحل، آيه 85
6- . سوره اسراء، آيه 97
7- . سوره ابراهيم، آيه 17
8- . سوره فاطر، آيه 36
9- . سوره ابراهيم، آيه 17
10- . سوره مؤمنون، آيه 104
11- . سوره مؤمنون، آيه 104

13 - علاوه بر آتش، سايه اى از دود سياه نيز همه را فرا مى گيرد.«وَ ظِلٍ ّ مِن يَحمُومٍ»(1)

14 - آتش دوزخ شعله مى كشد،«اِنّها لَظّى»(2) ولى در بهشت درختان سر به فلك مى كشند.

15 - آتش طورى است كه به سراغ كنزاندوزان و سرمايه داران كافر مى رود،«تَدعُوا مَن ادبَرَ وَتَوَلّى و جَمَعَ فَاَوعى»(3) همچون موشك هايى كه با هدايت قبلى به سراغ هواپيماهاى دشمن مى رود. آرى آتش به سراغ كسانى مى رود كه به دعوت الهى پشت كردند و اموالى را جمع و ذخيره كرده و به محرومان جامعه توجّهى ننمودند.

16 - آتش دوزخ جرقه هايى دارد به بزرگى كاخ،«تَرمِىٖ بِشَرَرٍ كَالقَصرِ»(4) ولى براى بهشتيان قصرهايى زيبا از جواهرات آماده است. در سوره مرسلات كه آياتى از دوزخ را بيان مى فرمايد ده مرتبه مى گويد:«وَيلٌ يَومَئِذٍ لِلمُكَذِّبِينَ» واى بر تكذيب كنندگان (از خطرات آن روز).

17 - جهنّم و آتش آن در محل سرپوشيده اى است كه نمى توان از آن اندكى نجات پيدا كرده و فرار كرد،«عَلَيهِم نارٌ مُؤصَدَةٌ»(5) ولى براى بهشتيان محدوديّت مكانى نيست، بلكه وسعت بهشت به اندازۀ وسعت زمين و آسمان هاست.

18 - آتش دنيا اوّل بيرون و پوست را مى سوزاند بعد استخوان و گوشت را، ولى آتش دوزخ باطن را همچون ظاهر مى سوزاند،«الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلىَ الاَفئِدَة»(6) و اساساً هيزم آن انسان و سنگ است،«وَقُودُهَا النّاسُ وَالحِجارَةُ»(7)

آتش دوزخ آتشى بر جان و جسم، بر باطن و ظاهر است، آتش دوزخ غير از سوزندگى، شكننده و كوبنده هم هست.«وَ ما ادراك مَا الحُطَمَة نارُ اللّهِ المُوقَدَةُ»(8) 6

ص: 708


1- . سوره واقعه، آيه 43
2- . سوره معارج، آيه 15
3- . سوره معارج، آيه 17 و 18
4- . سوره مرسلات، آيه 32
5- . سوره بلد، آيه 20
6- . سوره همزه، آيه 7
7- . سوره بقره، آيه 24
8- . سوره همزه، آيه 5 و 6

19 - لباس دوزخيان نيز از آتش است،«لَهُم ثِيابٌ مِن نارٍ»(1) ودر جاى ديگر مى خوانيم:«سَرابِيلُهُم مِن قَطرانٍ»(2) پيراهن دوزخيان از مادّه اى سياه رنگ، بدبو، قابل اشتعال، اسيدگونه، خشن و تيره است، ولى لباس بهشتيان از حريرى نرم و نازك و لطيف و زيورهاى آنان از بهترين جواهرات خواهد بود.

20 - علاوه بر همۀ عذاب ها، تازيانه ها و گرزهايى است كه بر سر آنان كوبيده مى شود.«وَ لَهُم مَقامِعُ مِن حَدِيدٍ»(3)

21 - غذاى دوزخيان چيزى نظير خار خُشك و جانگداز است كه آنان را نه سير مى كند و نه فربه. قرآن مى فرمايد:«لَيسَ لَهُم طَعامٌ الاّ مِن ضَرِيعٍ لايُسمِنُ و لايُغنىٖ مِن جُوعٍ»(4) ولى براى اهل بهشت بهترين ميوه، غذا، نوشيدنى، شير، عسل، گوشت و پرنده و... آماده است.

آيات و روايات در اين باره زياد است كه پرداختن به آنها سبب طولانى شدن بحث مى شود و ما به همين اندازه اكتفا مى نماييم، علاوه بر آنكه در آينده گوشه اى از سيماى بهشت را در آيات و روايات بيان خواهيم كرد.

ياد دوزخ و قيامت

دليل آنكه اين همه قرآن به مسألۀ معاد و صحنه هاى آن توجه كرده آن است كه «ياد قيامت» عالى ترين اثر تربيتى را در انسان دارد. تمام جنايت ها از كسانى سر مى زند كه به قول قرآن روز قيامت را فراموش كرده اند،«نَسُوا يَومَ الحِسابِ»(5)چنانكه خداوند به كم فروشان مى فرمايد:«اَلا يَظُنُّ اولئِكَ انَّهُم مَبعُوثُونَ لِيَومٍ عَظِيمٍ»(6)آيا كم فروشان نمى دانند كه براى روز بزرگى در محضر عدل الهى زنده مى شوند و بايد جوابگوى اعمال خود باشند؟

خداوند نيز براى تربيت اين قبيل انسان هاى مجرم و غير مجرم و پيشگيرى از گناه

ص: 709


1- . سوره حج، آيه 19
2- . سوره ابراهيم، آيه 50
3- . سوره حج، آيه 21
4- . سوره غاشيه، آيه 6 و 7
5- . سوره ص، آيه 26
6- . سوره مطفّفين، آيه 4 و 5

يا ترك گناه، از اهرم توجه به معاد استفاده مى كند، در هر روز كه ما نماز مى خوانيم با گفتن جملۀ «مالِكِ يَومِ الدِّين» بايد فكر خودمان را به معاد توجّه دهيم.

حضرت على عليه السلام دربارۀ حمّام رفتن مى فرمايد: خوب جايى است حمّام، زيرا آب داغ آن ما را به ياد قيامت و آتش مى اندازد.(1)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در دعاى مجير هشتاد و شش مرتبه با جمله «اَجِرنا مِنَ النّارِ يا مُجِير» كه به معناى پناهم بده از آتش اى خداى پناه دهنده است، ما را به دورى از آتش دوزخ توجّه داده اند، چنانكه در پايان هر بند از دعاى جوشن كبير نيز رهايى از آتش را از خداوند مى خواهيم.«خلّصنا من النّار يا ربّ»

و حضرت على عليه السلام در مسجد كوفه و ديگر جاها يك يك اوضاع خطرناك قيامت را به زبان آورده و از خداوند امنيّت را درخواست مى كند،«الّلهُمَّ انّى اسئَلُك الاَمانَ يَومَ لا يَنفَعُ مالٌ وَ لابَنون... اسئلُكَ الاَمانَ يَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيه...»

مسأله قيامت مسأله اى است كه امامان ما در نماز همين كه به جملۀ «مالك يَوم الدّين» مى رسيدند آن قدر آنرا تكرار مى كردند كه نزديك بود جان به جان آفرين تسليم كنند.(2) چنانكه در مورد امام صادق عليه السلام مى گويند: آن قدر اين جمله را در نماز تكرار مى فرمود كه بعضى حوصلۀ شمارش آن را نداشتند.(3)

خلاصه قيامت روزى است كه به فرمودۀ حضرت على عليه السلام از گرمى، عرق تا دهن مردم مى آيد و چنان درفشارند كه هر كجا جاى پايى براى ايستادن پيدا كنند، خوشحال مى شوند.(4) روزى كه تاريك و داغ و تنگ و وحشت آور است و انواع ناله ها و نعره ها به گوش مى رسد، روزى كه هيچ قدرتى به دست هيچ كس نيست، «لِمَنِ المُلكُ اليَومَ لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ»(5) امروز قدرت براى كيست؟ براى خداوند قهار.

كجا هستند كسانى كه ادّعاى خدايى و الوهيّت مى كردند؟16

ص: 710


1- . وسائل الشيعه، ج 1، ص 361
2- . تفسيرنورالثقلين، ج 1، ص 16
3- . تفسيرنورالثقلين، ج 1، ص 16
4- . نهج البلاغه، ص 300
5- . سوره غافر، آيه 16
گوشه اى از علل عذاب

در قرآن و روايات به بعضى از علل عذاب هاى آخرت اشاره شده است و ما در اينجا به قسمتى از آنها اشاره مى كنيم:

الف: علل عذاب در قرآن

1 - ايمان نداشتن به خدا و فكر محرومان جامعه نبودن.

در قرآن مى خوانيم:«اِنَّهُ كانَ لايُؤمِنُ بِاللّهِ العَظِيمِ و لايَحُضُّ عَلى طَعامِ المِسكِينِ»(1) در قيامت به مأموران عذاب خطاب مى شود: بگيريد اين مجرم را و به دست او دست بند بزنيد و به دوزخ ببريد، زيرا او به خداى بزرگ ايمان نياورد و به فكر محرومان نبود و حتّى ديگران را به آن تشويق نكرد.

2 - ايمان به معاد نداشتن، پاى بند نماز نبودن و در ياوه سرايى و لهو و لعب ها غرق شدن. قرآن مى فرمايد:

«قالُوا لَم نَكُ مِنَ المُصَلِّينَ وَ لَم نَكُ نُطعِمُ المِسكِينَ وَ كُنّا نَخُوضُ مَعَ الخائِضِينَ وَ كُنّا يُكَذِّبُ بِيَومِ الدِّين»(2) بهشتيان از دوزخيان مى پرسند چه شد كه شما به جهنّم رفتيد؟ آنان مى گويند: ما اهل نماز نبوديم و ايمان به قيامت نداشتيم و نسبت به محرومان بى تفاوت بوديم و در باطل غرق شديم.

3 - آيات و احكام خدا را مسخره كردن و به دنيا مغرور شدن.

قرآن مى فرمايد:«وَ مأواكُمُ النّارُ و َما لَكُم مِن ناصِرِينَ ذلِكُم بِاَنّكُم اتّخَذتُم آياتِ اللّهِ هُزُواً وَ غَرَّتكُم الحَياةُ الدُّنيا فَاليَومَ لايُخرَجُونَ مِنهَا وَلاهُم يُستَعتَبُونَ»(3) جايگاه شما آتش است و هيچ ياورى براى شما نيست، زيرا آيات خدا را مسخره مى كرديد و دنيا شما را مغرور كرد، بنابراين امروز گرفتار آتش شديد شده و از آن نيز بيرون نخواهيد رفت و عذرتان هم پذيرفته نيست.

ص: 711


1- . سوره حاقّه، آيه 33 و 34
2- . سوره مدّثر، آيات 40 تا 46
3- . سوره جاثيه، آيه 34 و 35

4 - ارتكاب گناه و نپذيرفتن دعوت انبيا.

قرآن مى فرمايد:«مِمّا خَطِيئاتِهِم اغرِقُوا فَاُدخِلُوا ناراً»(1) قوم نوح چون دعوت او را نپذيرفتند و مرتكب انواع خطاها شدند، در دنيا غرق و سپس وارد آتش شدند.

5 - خيانت به اولياى خدا.

در سوره تحريم مى خوانيم:«فَخانَتاهُما فَلَم يُغنِيا عَنهُما مِنَ اللّهِ شَيئاً وَ قِيلَ ادخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِينَ»(2) همسران حضرت نوح و لوط خيانت كردند و آن دو پيامبر بزرگوار نيز با وجود مقام پيامبرى نتوانستند آنها را نجات دهند و لذا همراه ساير دوزخيان حكم به دخول در آتش آن همسران خائن صادر شد.

6 - سرمايه اندوزانى كه متكبّرانه با حق برخورد مى كنند.

قرآن مى فرمايد:«تَدعُوا مَن ادبَرَ وَتَوَلّى وَجَمَعَ فَاَوعى»(3) آتش به سراغ آن گروهى رود كه به نداى حق پشت كرده و اموالى را جمع و ذخيره مى نمايند.

و خلاصه دليل قهر خدا در آن روز همين بى تفاوتى هاى آنها در دنياست، زيرا خودشان مى گويند:«لَو كُنّا نَسمَعُ او نَعقِلُ ما كُنّا فى اصحابِ السَّعِيرِ»(4) اگر ما نسبت به حقّ فكر باز گوش شنوايى داشتيم، امروز در ميان دوزخيان نبوديم.

دلائل رفتن به دوزخ زياد است كه ما به همين اندازه اكتفا مى كنيم.

ب: علل عذاب در روايات

در روايات متعدّدى نيز به علل عذاب دوزخيان اشاره شده است كه به گوشه اى از آنها اشاره مى كنيم:

* در حديث مى خوانيم: كسانى كه با بناى ساختمان هاى زيبا خودشان را در جامعه مطرح مى كنند، در قيامت گرفتار همان بناها خواهند بود.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك حديث طولانى فرمودند:10

ص: 712


1- . سوره نوح، آيه 25
2- . سوره تحريم، آيه 10
3- . سوره معارج، آيه 17 و 18
4- . سوره ملك، آيه 10

* كسى كه به يك وجب از زمين همسايه خيانت كند، روز قيامت آن قطعه تا اعماق زمين به صورت طوقى به گردنش انداخته مى شود.

* كسى كه اهل گناه زنا و لواط باشد، بدبوتر از مردار به دوزخ مى افتد.

* كسى كه به همسرش ظلم كرده و مهريّۀ او را نپردازد، در قيامت مانند زناكاران محشور گشته و مورد سؤال قرار مى گيرد و از پاداش كارهاى نيك او كاسته و بدين وسيله حق همسرش پرداخت مى شود.

* كسى كه همسران متعدّد دارد، اگر ميان همسران خود به عدالت رفتار نكند در قيامت به دست او غُل و دستبند مى زنند.

* كسى كه به مسلمانى سيلى بزند، با عذاب قيامت استخوان هايش خرد مى شود.

* كسى كه با سخن چينى ونيش زبان ميان مسلمانان را بهم بزند، در قيامت با نيش مارگزيده مى شود.

* كسى كه با مال وثروت خود به محرومان و فقرا فخرفروشى كرده و آنها را تحقير كند، همچون مورچه، خوار وكوچك محشور وبه دوزخ مى افتد.

* كسى كه در دنيا به زنان و مردان پاكدامن نسبت زنا و لواط بدهد، خداوند تمام كارهاى خير او را نابود كرده و با وضع سخت و اسفبارى به دوزخ پرتاب مى شود، مگر اين نسبت به عنوان شهادت وبا شرايط آن در نزد قاضى عادل باشد.

* كسى كه در دنيا به جاى اين همه نوشيدنى هاى گوارا و لذيذ، از شراب استفاده كند، در قيامت به او از مايعات سمّى آتش زاى بدبو مى نوشانند.

* كسانى كه اهل احتكارند يا به مشروبات حرام خو گرفته اند يا عامل اغفال و گول زدن دختران و پسرانند، در يك وادى جداگانه اى در دوزخ پذيرايى مى شوند.

* كسانى كه با شايعه ها، گواهى ها و شهادت هاى ناحق و پرونده سازى هاى دروغ باعث سقوط افراد در جامعه مى شوند، در قيامت به زبانشان آويخته و در قعر دوزخ در كنار منافقان قرار مى گيرند.

ص: 713

* كسانى كه با ريخت وپاش وسفره هاى رنگين در جامعه طاغوت تراشى كرده و خودشان را مطرح كنند، همان غذا آتش هايى مى شود ودرون آنها را مى سوزاند.

* كسانى كه با تلاوت قرآن در جامعه خودشان را مطرح مى كنند، در قيامت با روى سياه محشور مى شوند.

* كسانى متكبّرند، در قيامت در قيافه هاى بسيار ريز لگدمال مى شوند.

* كسانى كه مردم از ترس به آنها احترام مى گذارند، از بدترين مردم در قيامت خواهند بود.

* كسانى كه حتّى با گفتن كلمه اى در قتل بى گناهى شريك شوند، در قيامت بخشى از خون آن بى گناه به دامن آنها قرار داده مى شود.

* كسانى كه دنيا را بر آخرت و دنياپرستان را بر مردان خدا ترجيح دهند، در قيامت كور محشور مى شوند.

* كسانى كه منافقانه با مردم برخورد كرده و دو رو و دوزبانه باشند، در قيامت دو زبان از آتش به آنها داده مى شود.

* كسانى كه مال ديگران را به ناحق تصاحب كنند، گويا در قيامت قطعه اى از آتش را به دهن فرو برده اند.

* كسانى كه (نعوذباللّه) مرتكب زنا يا لواط يا ساير لذّت هاى شهوانى غيرمشروع شوند، لگامى از آتش به دهن آنها زده و در درّه هاى آتش انداخته مى شوند.(1)

آرى، با توجّه به اين روايت و روايت هاى ديگر، بيشتر عذاب هاى قيامت مربوط به ناديده گرفتن حقوق مردم و جامعه است و از طرفى تمام تجاوزات به مال، ناموس، آبرو و جان انسان هاى بى گناه، يك عامل اصلى بيشتر ندارد و آن نداشتن ايمان به معاد است، واگر مردم طبق وحى و كتاب هاى آسمانى به قيامت ايمان بياورند و قهر و عقوبت خدا را باور داشته باشند و پاى خود را از اين همه مفاسد13

ص: 714


1- . بحارالانوار، ج 7، ص 213

كنار بكشند، در دنياى ما ديگر ترس، فقر، قلدرى، توهين و نفاق و تجاوز و جنايتى به چشم نخواهد خورد.

تمام دادگاه ها، دادگسترى ها، قضات، حقوق دانان، روان شناسان، جامعه شناسان، مصلحان و بشردوستان دنيا بايد راهى كه مى روند تجديد نظر نمايند و ريشه اصلى مفاسد را در دنيا بررسى كنند كه آن نبود تقواست، سپس به عامل پيدايش تقوا كه همان ايمان به حضور خدا و حضور در دادگاه قيامت و ايمان به كيفر و پاداش خداوند است، بيشتر توجه نمايند، ولى افسوس كه جهانيان راه اصلى را گم كرده اند.

عذاب هاى روحى و روانى

آنچه تاكنون درباره وضع دوزخ و كيفر مجرمان گفته شد مربوط به عذاب هاى جسمى آنان بود، ليكن در قيامت نوع ديگرى از عذاب وجود دارد كه ناگوارى آن كمتر از عذاب هاى جسمى نيست و آن عذاب هاى روحى است كه در آيات و روايات به آن اشاره شده است، از جمله:

1 - مؤمنان به آنها مى خندند،«فَاليَومَ الَّذِينَ آمَنوا مِنَ الكُفّارِ يَضحَكُونَ»(1) زيرا در دنيا كافران آنها را مسخره كرده و به آنها مى خنديدند.«اِنَّ الَّذِينَ اجرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنوا يَضحَكون»(2) آرى، جواب مسخره كردن و خندۀ كافران در دنيا، خنديدن به آنها در قيامت است.

2 - خداوند با آنها حرف نمى زند،«وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيامَة...»(3)

3 - با خطاب تحقيرآميز با آنها سخن گفته مى شود.«ذُقْ انّكَ انتَ العَزِيزُ الكَرِيمُ»(4)بچش مزۀ عذاب و قهر خدا را كه همانا عمرى در شخصيّت موهومى زندگى كردى و خود را انسانى نمونه، كم نظير، عزيز و كريم مى پنداشتى!

ص: 715


1- . سوره مطفّفين، آيه 34
2- . سوره مطفّفين، آيه 29
3- . سوره بقره، آيه 174
4- . سوره دخان، آيه 49

سيماى بهشت و بهشتيان

اشاره

در بحث دوزخ قيافه مجرمان را بيان كرديم كه چگونه پس از آنكه نامۀ اعمال به دست چپشان داده شد، روسياه و سرافكنده و خيره و حيرت زده و مهر بر دهن خورده و به غل و زنجير كشيده شده و غبارآلود و اشك ريزان و در تاريكى و فشار و عرق ريزان محشور مى شوند، اكنون به شرح سيماى بهشت و بهشتيان مى پردازيم.

حوض كوثر

در قيامت قبل از ورود به بهشت، نيكوكاران و پيروان خط نبوّت و امامت، به دست مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام از حوض كوثر سيراب خواهند شد.

بيش از يكصد حديث در اين زمينه در كتاب هاى بحارالانوار(1) ، الغدير(2) ، كنزالعُمّال(3) وتفاسير شيعه وسنّى كه درباره سوره كوثر گفتگو كرده اند وارد شده وساقى حوض كوثر حضرت علىّ بن ابيطالب عليهما السلام معرّفى شده است.

در حديث ثقلين كه متواتر و مورد اتّفاق شيعه و سنّى است، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخرين لحظات عمر شريفشان فرمودند: من از ميان شما مى روم، ولى دو چيز گرانبها ميان شما مى گذارم: «يكى قرآن و ديگرى اهل بيت من» و سپس فرمودند: اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض به من ملحق شوند.

كسانى كه خود را از راهنمايى وهدايت پذيرى قرآن وپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و منسوبين آن بزرگوار محروم كرده باشند، در قيامت نيز از بهره مند شدن از آن آب گوارا كه مقدّمۀ ورود به بهشت است، محروم خواهند ماند و كسانى كه از علوم و هدايت

ص: 716


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 16
2- . الغدير، ج 2، ص 321
3- . كنزالعمّال، ج 14، ص 415

آنان برخوردار شده اند آنجا هم از عنايات آن بزرگواران بهره مند خواهند شد.(1)

ورود به بهشت

چنانكه گذشت، مؤمنان نيكوكار به هنگام مرگ و زنده شدن در قيامت و دخول به بهشت، فرشتگان با آنان برخورد با كرامت و جالبى داشته و با سلام به آنان خيرمقدم مى گويند و پذيرايى از آنها شروع مى شود،«تَحِيَّتُهُم يَومَ يَلقَونَهُ سَلامٌ»(2) و خداوند با جملاتى از قبيل «اِرجِعىٖ الى رَبِّكَ راضِيَةً مَرضِيَّة»(3) اى روح هاى پاك! به سوى پروردگارتان برگرديد و در زمرۀ بندگان خالص قرار گيريد و در بهشت خودم جاى گيريد، و به آنها مى فهماند آنچه از اين به بعد مى بينند، سرور و شادى و مورد رضايت خواهد بود.

اين خطاب ها و برخوردها، هر نوع دلهره و غم و اندوه جدايى از دوستان و بستگان را آسان مى كند و طبق روايات متعدّد، مقدّمات ورود به بهشت و پذيرايى در بهشت از همان ابتداى رحلت انسان شروع مى شود كه اولياى خدا را در لحظه جان دادن بالاى سر خود مى بيند و مرگ را مثل گل بو مى كند و همانند كندن لباس كثيف و پوشيدن لباس تميز از دنيا به عالم برزخ وارد مى شود، نيكوكاران برزخى كه از پيش در انتظار او بودند، آمدنش را به يكديگر مژده مى دهند،«وَيَستَبشِرونَ بِالَّذِينَ لَم يَلحَقُوا بِهِم»(4) و زندگى برزخى او با انواع لذّت ها و در همسايگى مردان خدا سپرى مى شود و نوبت به قيامت مى رسد، روزى كه همه چيز دگرگون و عقل ها مبهوت و چشم ها خيره و نفس ها در سينه حبس مى شود و قيافه ها به صورت هاى مختلف درمى آيد واسباب وحشت به قدرى زياد است كه همه از يكديگر مى گريزند و به فكر خود مى باشند، در آن صحنه تنها مؤمنان هستند كه از همه اين ناراحتى ها درامانند،«وَ هُم مِن فَزَعٍ يَومَئِذٍ آمِنُون»(5) و با نوشيدن آب كوثر وارد بهشت مى شوند.

ص: 717


1- . كنزالعمال، ج 14، ص 417
2- . سوره احزاب، آيه 44
3- . سوره فجر، آيه 28
4- . سوره آل عمران، آيه 170
5- . سوره نمل، آيه 89

در برابر دوزخيان كه با گرزها و زنجيرهاى آتشين پذيرايى مى شوند، در بهشت فرشتگان رحمت از هر سو بر آنان وارد شده و تبريك و تهنيت گفته و اداى احترام مى نمايند، قرآن مى فرمايد:«وَالمَلائِكَةُ يَدخُلُونَ عَلَيهِم مِن كُلِ ّ بابٍ سَلامٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم فَنِعمَ عُقبَى الدّار»(1)

جالب اينكه فرشتگان در مراسم تبريك و سلام دليل اين همه لطف از جانب خدا را هم بيان نموده و مى گويند:«سَلامٌ عَلَيكُم بِماصَبَرتُم» سلام بر شما به خاطر آن صبر و پشتكارى كه در دنيا در برابر طاغوت ها و هوسها داشتيد.

آرى، مؤمنان در عمر چند سالۀ خود، از گناه و انواع حرام ها دورى كردند و به انجام واجبات و نماز و روزه پرداختند و هر نوع سختى و رنج هجرت و آزار و ايثار را تحمّل كردند، ولى هر چه بود چند روزى بيشتر نبود و گذشت و به قول معروف:

«ذَهَبَ العَناءُ وَ بَقِىَ الاَجرُ انَّ رَبِّكَ لَبِالمِرصاد» سختى ها تمام شد، ولى پاداشها همچنان باقى است، همانا خداوند در كمينگاه است تا به آن وعده ها وفا نمايد.

اين مؤمنان از عذاب خدا درامانند، زيرا آنان تنها خدا را مى پرستيدند (نه دنيا، زور، پول، شهوت و شكم و...) و هدفشان تنها راضى كردن خدا بود نه اين و آن و نه شرق و غرب و در مسائل سياسى هم جز در خط رهبرى معصوم و يا كسانى كه منصوب آن بزرگواران بودند دنبال ديگرى نرفتند، و شكّى نيست كه به اين قبيل افراد از قبل وعده امنيّت از عذاب داده شده بود، زيرا كه در حديث طلايى امام رضا عليه السلام آمده است: «لا الهَ الاّ اللّه حِصنىٖ فَمَن دَخِلَ حِصنِى أمِنَ مِن عَذابى»(2) هر كه خالصانه تمام معبودهاى پوشالى و موهومى را كنار بزند و خداى يگانه را پرستش كند، از عذاب درامان است، البتّه آن حضرت در ادامه فرمودند: توحيد شروطى13

ص: 718


1- . سوره رعد، آيه 23 و 24
2- . بحارالانوار، ج 3، ص 13

دارد كه از جملۀ آنها پيروى از امام معصوم است.

و در حديث ديگرى مى خوانيم:«ولاية علىّ بن ابيطالب حِصنِى فَمَن دَخِلَ حِصنِى أمِنَ مِن عَذابى»(1) پذيرفتن رهبرى حضرت على عليه السلام قلعۀ محكم و دژ الهى است كه هر كس در آن داخل شود، از عذاب الهى در امان خواهد بود.

بنابراين ايمان و پذيرش ولايت زمينۀ دريافت امنيّت الهى است.

دليل آنكه هم توحيد و هم پذيرفتن رهبرى حضرت على عليه السلام هر دو با يك تعبير به عنوان «دژهاى محكم» بيان شده آن است كه امام معصوم ما را به توحيد راهنمايى مى كند و توحيد خالص هم ما را به رهبر الهى حواله مى دهد و خط سير انسان در هر دو يكى است، به خلاف رهبران طاغوتى كه ما را به سوى خود و ستايش و تملّق از خودشان دعوت مى كنند و از خدا دور مى نمايند.

كوتاه سخن آنكه مؤمنان در آن روز بهت آور و خطرناك بيمى ندارند، زيرا خداوند مى فرمايد:«يا عِبادِ لاخَوفٌ عَلَيكُم اليَومَ و لااَنتُم تَحزَنُونَ»(2) اى بندگان من! در مورد ناگوارى هاى احتمالى ترسى به خود راه ندهيد و در مورد ناراحتى هاى قطعى هم محزون نباشيد.(3)

درهاى بهشت

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:«اِنّ لِلجَنَّةِ ثَمانِيَة ابوابٍ»(4) براى بهشت هشت باب است و درهاى بهشت بيشتر از درهاى جهنّم كه هفت در است،«لها سبعة ابواب»(5)مى باشد، زيرا راه نجات و قرب به خدا بيشتر و لطف و رحمت او نيز از غضب و عدلش بيشتر است.

بر بالاى درهاى بهشت شعارهاى جالبى نوشته شده است از جمله:«الصَّدَقَةُ بِعَشرَةٍ وَالقَرضُ بِثَمانِيَة عَشَر»(6) صدقه دادن ده حسنه دارد، ولى وام دادن هيجده پاداش دارد، چون در صدقه، گيرنده حقارتى احساس مى كند كه در وام گرفتن آن

ص: 719


1- . سفينة البحار، «ولى»
2- . سوره زخرف، آيه 68
3- . «خوف» درباره خطرات احتمالى و «حزن» ناراحتى هاى قطعى مى باشد. تفسير الميزان، ج 18، ص 128
4- . تفسير نمونه، ج 10، ص 194
5- . سوره حجر، آيه 44
6- . بحارالانوار، ج 8، ص 181

ناراحتى را كمتر دارد.

بر سر بعضى درها خط رهبرى و نام رهبرانى كه واسطه فيض و ارشاد الهى بوده اند ضبط شده است.

تعدّد درهاى بهشت به خاطر ازدحام يا زيبايى و امثال آن نيست، بلكه به خاطر آن است كه هر گروهى با توجّه به راهى كه رفته اند از درب مناسب وارد شوند و يا در مقام معلوم و در جاى خود قرارگيرند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: براى بهشت درى است به نام «باب المجاهدين» كه رزمندگان، مسلّحانه وارد مى شوند و ملائكه به آنان خوش آمد مى گويند.(1)

در حديث ديگرى مى خوانيم كه نام يكى از درهاى بهشت «ريّان» است كه تنها روزه داران از آن وارد مى شوند.(2)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:«اِنّ لِلجَنَّةِ باباً يُقالُ لَهُ المَعرُوفُ لايَدخُلُهُ الاّ اهلُ المَعرُوفِ»(3)براى بهشت درى است به نام «معروف» كه اهل معروف از آن در وارد مى شوند.

در بعضى روايات نام هاى ديگرى نيز براى درهاى بهشت بيان شده است، از جمله:«باب البَلاء» كه به خاطر صبر در برابر مشكلات و مصائب است، چنانكه قرآن مى فرمايد:«سَلامٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم»(4) و همچنين «باب الرَّحمة»،«باب الصَّبر» و «باب الشُّكر».(5)

البتّه درهاى بهشت باز و آمادۀ ورود بهشتيان است.«مُفَتِّحَةً لَهُمُ الاَبوابَ»(6)

بزرگى بهشت

وسعت و بزرگى بهشت به مقدار پهنۀ آسمان ها و زمين است، قرآن مى فرمايد:

«جَنَّةٍ عَرضُهَا السَّمواتِ وَ الاَرضَ»(7) يا «جَنّةٍ عَرضُها كَعَرضِ السَّماءِ وَ الاَرضِ»(8) و

ص: 720


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 186
2- . بحارالانوار، ج 8، ص 194
3- . بحارالانوار، ج 8، ص 156
4- . سوره رعد، آيه 24
5- . نورالثقلين، ج 4، ص 507
6- . سوره ص، آيه 50
7- . سوره آل عمران، آيه 133
8- . سوره حديد، آيه 21

بهشتيان در آن آزادنه رفت و آمد دارند.

شايد بعضى خيال كنند اين وسعت به چه درد مى خورد؟ اگر ما را در گوشه اى از بهشت جا بدهند كافى است! ولى نبايد فراموش كنيم هنگامى كه در شكم مادر بوديم اگر از ما سؤال مى شد: در دنيا چقدر جا لازم داريد؟ مى گفتيم: كمى از اين جايى كه هستيم بزرگتر و روشنن تر، امّا همين كه بدنيا آمديم، خانه هاى معمولى ما را قانع نمى كند و كار انسان به جايى مى رسد كه حتّى كرۀ زمين نيز براى او تنگ مى شود و به فكر تسخير كرات آسمانى مى افتد.

علاوه بر اينكه عالم قيامت با دنيا بسيار فرق دارد، آنجا خانۀ ابدى است و همۀ خلائق حاضرند و قدرت انسان، كاميابى ها، خواسته ها، تمايلات و مهمانان او چندين برابر است، از همه گذشته هر جايى را مناسب با خودش مى سنجند و خداى بزرگ براى روز بزرگ بايد پاداش بزرگ بدهد.

در حديث مى خوانيم: جايگاه ساده ترين افراد بهشت به قدرى بزرگ است كه هرگاه جنّ و انس بر او وارد شوند، جا و وسيلۀ پذيرايى (بدون آنكه سهمى از كسى كم شود) براى همه هست.(1)

هواى بهشت

نسيم بهشتى بسيار مطبوع و دلربا و ملايم است، قرآن مى فرمايد:«لايَروْنَ فِيهَا شَمساً وَلا زَمهَرِيراً»(2) در بهشت، نه خورشيدى ديده مى شود تا از گرمى آن ناراحت شوند و نه زمهرير و هواى بسيار سردى در كار است كه از سرماى آن رنج ببرند.

در مورد هواى بهشت همين بس كه قرآن سى و شش مرتبه فرموده است:«جَنّاتٌ

ص: 721


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 120
2- . سوره انسان، آيه 13

تَجرِى مِن تَحتِهَا الاَنهار» باغ هايى كه شاخه هاى آن برهم گردن نهاده و در پاى درختانش نهرهاى آب زلال جارى است، درختانى كه خشك شدن و فاسد شدن و كهنه شدن ندارند و انواع مختلف آنها در آنجا هست كه در قرآن نيز نام بعضى آنها آمده است:«فِى سِدرٍ مَخضُودٍ» در سايه درخت هاى سدر بى خار هستند،«وَ طَلحٍ مَنضُودٍ» و در كنار درختان موزى(1) كه ميوه هاى آن روى هم قرار گرفته است.

درختانى كه در سايه هاى دائمى هستند و با حرارت و آفتاب لطافت آنها از بين نمى رود،«وَ ظِلٍ ّ مَمدُودٍ» و در كنار آب جارى مى باشند.«وماءٍ مَسكوب»(2)

علاوه بر آن هواى لطيف، آهنگ هاى دلربايى نيز در آنجاست كه به گفته روايات متعدّد توسط حوريان و درختان نواخته مى شود، ولى با مفاهيم بسيار عرفانى كه شامل حمد و تقديس خداوند متعال است.(3)

بهشت محل كاميابى

بر خلاف آنكه در دوزخ همه نوع زجر و شكنجه وجود دارد، در بهشت همه نوع لذّت و رفاه و آسايش در اختيار بهشتيان است، قرآن مى فرمايد:«فِيهَا ما تَشتَهِيهِ الاَنفُسُ وَتَلَذُّ الاَعيُنُ»(4) يعنى هر آنچه را انسان ميل و اراده كند و هرچه چشم از آن لذّت مى برد، همه در اختيار اوست.

اين آيه با همه كوتاهى خود به قدرى جامع است كه اگر تمام نويسندگان و گويندگان در تمام عمر خود در اوصاف بهشت بگويند يا بنويسند، در اين جملۀ كوتاه جا دارد و همه را شامل مى شود.

نعمت هاى دنيا هر چه عالى باشد، بالاخره انسان سير شده و نسبت به كاميابى از آنها به حالت بى تفاوتى مى رسد، مثلاً منظره هاى ديدنى براى كسانى جالب است كه هنوز نديده باشند، ولى براى ساكنان آن منطقه ديگر چندان لذّتى ندارد و عادّى شده است، امّا ديدنى هاى بهشت و نعمت هاى آن كسل كننده نيست و از نشاط

ص: 722


1- . بعضى «طلح» را درختى مى دانند كه سايه بسيارمرطوب و خنكى دارد.
2- . سوره واقعه، آيات 28 تا 31
3- . بحارالانوار، ج 8، ص 196؛ كنزالعمال، ج 14، ص 488
4- . سوره زخرف، آيه 71

انسان نمى كاهد، بلكه تا ابد لذّت بخش است و كاميابى ها همچنان باقى است، البتّه شايد اين امر به خاطر تنوّع و تغييرات پى در پى در آنها باشد كه بهشتيان از آن خسته و سير نمى شوند، چنانكه قرآن مى فرمايد:«لَهُم ما يَشاؤنَ فِيهَا وَلَدَينَا مَزِيد»(1) آنچه بهشتيان بخواهند در بهشت وجود دارد و اضافه و زائد بر آن نيز در اختيار ماست.

بهشت قابل وصف نيست

خداوند مى فرمايد: براى هيچ كس قابل تصوّر نيست كه ما براى سحر خيزان نيايشگر چه مقام و نعمت هايى را كه سبب روشن شدن چشم آنان است، پنهان و ذخيره كرده ايم،«فَلا تَعلَمُ نَفسٌ ما اخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةَ اعيُنٍ»(2)

چنانكه در كتاب هاى آسمانى گذشته مى خوانيم كه خداوند مى فرمايد:«أعدَدتُ لِعِبادِى ما لا عَينَ رَأَت وَلا اذُنَ سَمِعَت وَلا خَطَرَ بِقَلبِ بَشَرٍ»(3) براى بندگان صالح خود چيزهايى را آماده كرده ام كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به فكر انسانى آمده است.

نعمت هاى ابدى

بارها قرآن مسألۀ پايدار بودن نعمت هاى بهشتى و بهشتيان را بيان فرموده و با جملۀ «خالِدِينَ فِيهَا» به ما گوشزد كرده است كه بهشتيان ديگر به هيچ عنوان از بهشت خارج نمى شوند.

در جاى ديگر مى فرمايد:«اُكُلُها دائِمٌ»(4) ميوه هاى بهشتى نه فصلى و موسمى است و نه آفت زده مى شود كه در مدّتى اصلاً نباشد، يا مى فرمايد:«لامَقطُوعَة ٍو لامَمنُوعَةٍ»(5) ميوه هاى بهشت نه گاه بيگاه همچون ميوه هاى دنيا قطع مى شود و نه انسان از خوردن آن منعى دارد، امّا در دنيا گاهى ميوه هست، ولى تهيّه آن مشكل

ص: 723


1- . سوره ق، آيه 35
2- . سوره سجده، آيه 17
3- . بحارالانوار، ج 8، ص 191
4- . سوره رعد، آيه 35
5- . سوره واقعه، آيه 33

است، يا از ما دور است، يا بى اشتها هستيم، يا هنوز نارس و نامطبوع است، يا براى معده ما قابل هضم نيست، يا آلوده و فاسد است، يا تيغ دارد، يا ما از خوردن آن منع شده ايم، يا عوارض دارد و امثال آن، به هر حال در آيه فوق مى فرمايد: ميوه هاى بهشت هميشه هست و هيچ وقت براى هيچ يك از بهشتيان هيچ گونه منعى در كار نيست و عوارضى هم ندارد.

در قرآن مى خوانيم:«اِنّ هَذا لَرِزقُنا ما لَه مِن نَفادٍ»(1) اين نعمت ها روزى ماست كه به بهشتيان عطا مى كنيم و هيچ كمبود وتمام شدن هم براى آنها نيست.

ميوه ها و نعمت هاى بهشتى فراوان بوده،«وَ فاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ»(2) و تمام آنها قابل زيادن شدن هستند،«وَ لَدَينا مَزِيدٌ»(3) يعنى علاوه بر خواسته هاى اهل بهشت، نزد ما زيادتر هم هست، بالاتر از خواسته يا تفكّر آنان، بهتر و عالى تر از آنچه آنان بخواهند. (اللّهم ارزقنا بحقّ محمّدٍ و اهل بيته صلوات اللّه عليهم اجمعين)

بهشت سراى أمن

قرآن مى فرمايد:«اِنَّ المُتَّقِينَ فىٖ مَقامٍ أمِينٍ»(4) افراد باتقوا در قيامت در جايگاهى ثابت (و از هرگونه تغيير، انتقال، شيطنت، بيمارى، مرگ، كمبود، آفات و ناگوارى ها) درامانند.

و در جاى ديگر مى فرمايد:«ألَّذِينَ آمَنوا وَلَم يَلبِسُوا ايمانَهُم بِظُلمٍ اولئِكَ لَهُم الاَمنُ»(5)كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك به خدا و پيروى از رهبرى هاى باطل آلوده نكردند، در قيامت درامانند.

در قرآن مى خوانيم:«لَهُم دارُالَّسلامِ عِندَ رَبِّهِم»(6) در قيامت براى حق طلبان، در پيشگاه پروردگارشان خانۀ سلامت وجود دارد.

ص: 724


1- . سوره ص، آيه 54
2- . سوره واقعه، آيه 32
3- . سوره ق، آيه 35
4- . سوره دخان، آيه 51
5- . سوره انعام، آيه 82
6- . سوره انعام، آيه 127
صورت بهشتيان

دربارۀ شادابى قيافه ها و صورت بهشتيان قرآن مى فرمايد:

«وُجُوهٌ يَومَئِذٍ مُسفِرَةٌ»(1) در آن روز صورت هايى درخشان و سفيد دارند.

«وُجُوهٌ يَومَئِذٍ ناضِرَةٌ الى رَبِّها ناظِرَةٌ»(2) صورت هاى شاداب و زيبا كه به الطاف الهى چشم دوخته اند.

«وُجُوهٌ يَومَئِذٍ ناعِمَةٌ»(3) صورت هايى كه در روز قيامت از انواع نعمت ها بهره مند هستند.

«ضاحِكَةٌ مُستَبشِرَةٌ»(4) اهل بهشت در آن روز هولناك خندان هستند و به نعمت هاى الهى بشارت داده شده اند.

آرى، صورت هايى كه در برابر عظمت خدا به خاك ماليده شده و در جبهه هاى جنگ با خون آغشته شده و در دل شب با اشك شسته شده و با شنيدن ظلم ها درهم كشيده شده و با ديدن آثار خدا به توحيد رسيده است، آن روز بايد اين چنين خندان و منوّر باشند.

افتخار و دعوت از ديگران

قرآن مى فرمايد: همين كه پروندۀ مسرّت بخش خوبان را به دست راستشان مى دهند و مى بينند هر چه هست كمال و سرافرازى و بندگى و اطاعت خداوند است، از شادى ديگران را دعوت مى كنند و فرياد مى زنند:

«هاؤُمُ اقرَأوا كِتابِيَه» اى اهل محشر! بياييد كتاب مرا بخوانيد.

«اِنِّى ظَنَنتُ انّىٖ مُلاقٍ حِسابِيَه» من در دنيا مى دانستم كه چنين روزى هست و به فكر حسابم بودم و از كارهاى حرام دورى كردم و الآن تمام وجودم را شادى فراگرفته.

ص: 725


1- . سوره عبس، آيه 38
2- . سوره قيامت، آيه 22 و 23
3- . سوره غاشيه، آيه 8
4- . سوره عبس، آيه 39

«فَهُوَ فى عِيشَةٍ راضِيَةٍ» او در يك زندگى شادى آفرين و رضايت بخشى است.

«فى جَنَّةٍ عالِيَةٍ»(1) در بهشتى عالى مقام زندگى مى كند و از ميوه، غذا، نوشيدنى و نعمت هاى بهشتى بهره مى برد.

و اين همه به خاطر آن اعمال صالحى است كه در گذشته داشته اند.

برادرى و صفا

بر خلاف دوزخيان كه يكديگر را ملامت مى كنند و به گفته قرآن هر دسته اى كه به دوزخ پرتاب مى شود به گروه ديگر همفكر خود نفرين و لعنت مى كند،«كُلَّما دَخَلَتْ امَّةٌ لَعَنَت اختَها»(2)، در بهشت هيچ گونه كدورت و كينه در كار نيست، قرآن مى فرمايد:«وَنَزَعنَا ما فىٖ صُدُورِهِم مِن غِلٍ ّ»(3) ما هرگونه دشمنى و حسادت و كينه(4) را از دل آنان برداشته و همه را صميمى و برادروار بر تخت هايى كه روبروى يكديگر است، جا مى دهيم.

دورى از لغو و بيهودگى

در آنجا ديگر دروغ، ناسزا، زخم زبان، تمسخر، تهمت و ياوه گويى نيست، «لايَسمَعُونَ فِيهَا لَغواً الاّ سَلاماً»(5) شنيدنى ها تنها سلام است، يعنى جملاتى است كه از سلامت روح و فكر و زبان و رفتار برمى خيزد.

در جاى ديگر مى خوانيم:«لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغواً وَ لا تَاثِيماً»(6) در بهشت نه گفتار لغوى مى شنويد و نه نسبت گناه به يكديگر مى دهند.

در سوره نبأ مى خوانيم:«لايَسمَعُونَ فِيهَا لَغواً وَ لا كِذّاباً»(7) نه گفتار بى اثر مى شنوند و نه نسبت دروغ بهم مى دهند، گفته هاى آنجا همه از واقعيات و از يك صفاى

ص: 726


1- . سوره حاقّه، آيات 19 تا 24
2- . سوره اعراف، آيه 38
3- . سوره اعراف، آيه 42
4- . كلمه «غِل» به معناى نفوذ مخفيانه است و چون حسد و كينه، مرموزانه در روح انسان اثر مى گذارند، غِل گفته شده است و شايد به ساير صفات زشت نيز بتوان غِل گفت
5- . سوره مريم، آيه 62
6- . سوره واقعه، آيه 25
7- . سوره نبأ، آيه 35

خاصى ريشه مى گيرد.

لباس ها و زيورها

اهل بهشت با دست بندهايى از طلا زينت داده شده اند و علاوه بر آن زيورهايى از لؤلؤ دارند،«يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِن اساوِرَ مِن ذَهَبٍ و لُؤلُؤا»(1)

و در آيه ديگر دست بندهايى از نقره را ذكر كرده:«و حُلُّوا اساوِرَ مِن فِضَّةٍ»(2)

لباس آنان سبزرنگ و از حرير نازك (سندس) و حرير ضخيم (استبرق) است، «وَيَلبِسُونَ ثِياباً خُضراً مِن سُندُسٍ و استَبرَقٍ»(3)

جالب اينكه اين لباس ها كهنه شدن ندارند و در آنجا ديگر سختى و درد سر و خستگى در كار نيست،«لايَمَسُّنا فِيهَا نَصَبٌ و لايَمَسُّنا فِيهَا لُغُوبٌ»(4)

مأموران پذيرايى

براى پذيرايى از بهشتيان قرآن مى فرمايد:«وَيَطُوفُ عَلَيهِم وِلدانٌ مُخَلَّدونَ اذا رَأيتَهُم حَسِبتَهُم لُؤلؤاً مَنثُوراً»(5) پسران زيباروى هميشه شاداب و جوان كه همچون دانه هاى پراكندۀ لؤلؤ آنان را مى بينى، دور بهشتيان در رفت و آمدند.

خوردنى هاى بهشت

از انواع ميوه هايى كه ميل دارند انتخاب مى كنند.«وَفاكِهَةٍ مِمّا يَتَخَيَّرونَ»(6)

دست يابى به ميوه ها بسيار آسان و شاخه هاى ميوه در دسترس آنان قرار مى گيرد.

«قُطوفُها دانِيَة»(7)

از همه نوع ميوه در اختيار آنان است.«وَلَهُم فِيهَا مِن كُلِ ّ الثَّمَراتِ»(8)

از گوشت لذيذ پرنده ها هر چه و از هر نوع و در هر وقت بخواهند موجود است.

ص: 727


1- . سوره فاطر، آيه 33
2- . سوره انسان، آيه 21
3- . سوره كهف، آيه 31
4- . سوره فاطر، آيه 35
5- . سوره انسان، آيه 19
6- . سوره واقعه، آيه 20
7- . سوره حاقّه، آيه 23
8- . سوره محمّد، آيه 15

«وَ لَحمِ طَيرٍ مِمّا يَشتَهُونَ»(1)

آشاميدنى ها

در بهشت انواع نهرها موجود است، از جمله:

الف: نهرهاى آب زلالى كه هرگز آلوده و تغيير پيدا نمى كند.

«اَنهارٌ مِن ماءٍ غَيرِ آسِنٍ»

ب: نهرهايى از شير كه هرگز مزۀ آن عوض نمى شود.

«وَ انهارٌ مِن لَبَنٍ لَم يَتَغَيَّر طَعمَه»

ج: نهرهايى از عسل كه تصفيه شده اند.«وَاَنهارٌ مِن عَسَلٍ مُصَفّى»

د: نهرهايى از شراب كه بهره گيران از آن لذّت ها مى برند.

«وَ انهَارٌ مِن خَمرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ»(2)

تفاوت شراب دنيا و شراب بهشت

1 - شراب دنيا نجس و به قول قرآن رجس است،(3) امّا شراب بهشت پاك و پاكيزه است.«شَراباً طَهُوراً»(4)

2 - شراب دنيا عامل فتنه و دشمنى است، چنانكه شيطان با شراب و قمار ميان مردم دشمنى ايجاد مى كند،(5) امّا شراب بهشت هيچ گونه كينه و كدورتى نمى آورد، بلكه برادرانه روبروى هم بر تخت ها تكيه زده و شادند.

3 - شراب دنيا ضررش بيش از منافع آن است، ولى شراب بهشتيان همه نفع است.

4 - شراب دنيا زوال عقل ومستى مى آورد، امّا شراب آخرت حتّى ضرر غير محسوس ندارد.«لا فِيهَا غَولٌ»(6) («غَول»، هلاكت مرموزانه وناخودآگاه است)

5 - شراب دنيا ياوه گويى مى آورد، ولى در شراب بهشتى چنين نيست.«لايَسمَعُونَ

ص: 728


1- . سوره واقعه، آيه 21
2- . سوره محمّد، آيه 15
3- . سوره مائده، آيه 90
4- . سوره انسان، آيه 21
5- . سوره مائده، آيه 91
6- . سوره صافّات، آيه 47

فِيهَا لَغواً وَ لاكِذّاباً»(1)

6 - شراب دنيا گيج كننده و دردسرآور و سبب انواع امراض مى شود، امّا شراب بهشتيان گيج كننده نيست و هيچ گونه دردسرى از آن برنمى خيزد.«لايُصَدَّعونَ عَنها و لا يُنزِفون»(2)

ظرف ها و نهرها

آن ليوان ها و ظرف هايى را كه اهل بهشت براى آشاميدن استفاده مى كنند طورى است كه سرد و خوشبو مى كند، قرآن مى فرمايد:«يَشرِبُونَ مِن كَأسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً»(3)

در تفسير الميزان مى خوانيم: «كافور» يك ضرب المثلى است براى خنكى و خوشبويى و كلمۀ «كأس» نيز به معناى ظرف آب است، بنابراين خود ظرف هاى آب از مادّه اى سرد و خوشبو كننده ساخته شده اند.

چشمه ها و نهرهاى بهشتى در اختيار ساكنان آنجاست كه به هر سويى بخواهند مسير را با يك اشاره اى عوض يا چشمه و نهرى را احداث مى نمايند و در احداث نهر و چشمه هيچ گونه زحمتى نمى كشند، فقط اراده مى كنند.«لَهُم ما يَشاؤنَ فِيهَا»(4)، لذا قرآن دربارۀ چشمه ها و نهرهاى بهشت مى فرمايد:«يُفُجِّرونَها تَفجِيراً»(5) يعنى خود بهشتيان چشمه ها را احداث و زمين هاى بهشت را با اراده اى كه خدا به آنان داده مى شكافند.

در آيه ديگر مى خوانيم: آشاميدنى هاى اهل بهشت با زنجبيل معطّر شده و از ظرف هايى كه به روشنى نقره است استفاده مى نمايند و مأموران پذيرايى از آب هاى گوارا آنقدر در ظرف هاى زيبا مى ريزند كه متناسب با ميل آنان باشد، نه كمتر و نه زيادتر.

ص: 729


1- . سوره نبأ، آيه 35
2- . سوره واقعه، آيه 19
3- . سوره انسان، آيه 5
4- . سوره ق، آيه 35
5- . سوره انسان، آيه 6

در جاى ديگر مى فرمايد:«يُطافُ عَلَيهِم بِكأسٍ مِن مَعِينٍ بَيضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ لافيها غَولٌ ولاهم عَنها يُنزِفُونَ»(1) مأموران زيبا صورت بهشتى با جام هاى پر از شراب روشن وسفيد كه لذّت بخش است و هيچ گونه ضرر ومستى در آن نيست، گرد بهشتيان مى چرخند تا هرگاه ميل داشته باشند بهره گيرند.

در هر جمله آن لطيفه اى است؛ جام پر، روشنى رنگ، سفيدى آن، لذّت بردن، مستى و ضرر نداشتن كه در آشاميدنى هاى دنيا معمولاً اين همه اوصاف در يك آشاميدن هرگز جمع نمى شود.

در جاى ديگر مى فرمايد:«يُسقَونَ مِن رَحِيقٍ مَختُومٍ خِتامُهُ مِسكٌ»(2) ظرف هاى شراب صاف و خالص و دربسته و مهر خورده است، همين كه اهل بهشت از آن ميل فرمودند، در پايان بوى مشك در خود احساس مى نمايند.

از لذّت هاى معنوى كه همراه اين همه لذّات مادى است، اينكه آن نعمت ها همه از طرف پروردگار است،«وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً»(3) شرابى كه از طرف خدا باشد از يك لذّت معنوى برخوردار است كه آن ديگر قابل بيان نيست.

خوردنى ها و آشاميدنى هاى بهشت در ظرف هايى بسيار خوش منظر و زيبا مى باشد، قرآن مى فرمايد:«يُطافُ عَلَيهِم بِصِحافٍ مِن ذَهَبٍ و اكوابٍ»(4) مأموران پذيرايى در بهشت با طَبَق ها و كوزه هاى طلا كه مملوّ از بهترين غذاها و آشاميدنى ها است برگرد اهل بهشت آماده خدمت و پذيرايى هستند.

اين همه لطف و كاميابى كجا و آن دوزخى كه هر چه سوخته مى شوند پوست نو روئيده مى شود كجا؟71

ص: 730


1- . سوره صافّات، آيات 45 تا 47
2- . سوره مطفّفين، آيه 25 و 26. «رحيق»، يعنى شراب صاف و خالص
3- . سوره انسان، آيه 21
4- . سوره زخرف، آيه 71
همسران بهشتى

در قرآن بارها دربارۀ همسران بهشتى و ويژگى هاى آنان سخن به ميان آمده است، قرآن مى فرمايد:«وَعِندَهُم قاصِراتُ الطَّرف»(1) زنان بهشتى، غير از شوهران خود به ديگرى چشمى ندارند و نسبت به آنان نيز با چشمى مستانه و عاشقانه نگاه مى كنند.

آن زنان، هم عاشق شوهران خود هستند و هم تناسب سنّى با آنها دارند.«عُرُباً اتراباً»(2)

آن همسران همچون لؤلؤ زيبا و دست نخورده هستند،«وَ حُورٌ عِينٌ كاَمثَالِ اللُؤلُؤِ المَكنُون»(3) و هر وقت همسران نزد آنان مى آيند، آنها را باكره مى يابند.«فَجَعَلناهُنَّ اَبكاراً»(4)

پستان آن زنان برآمدگى كمى داشته و تازه رسيده است،«وَكَواعِبَ اتراباً»(5) و به اين همسران احدى دست نزده است.«لَم يَطمِثهُنَّ انسٌ قَبلَهُم وَ لا جانّ»(6)

اين همسران محفوظ و عفيف هستند، نه مبتذل.«حُورٌ مَقصُوراتٌ فِى الخِيام»(7)حوريه هايى كه در خيمه ها منتظرند، به قدرى زيبا هستند كه گويا ياقوت و مرجانند، «كاَنَّهُنَّ الياقُوتُ وَالمَرجانُ»(8) از همه زيبايى هاى ظاهرى كه بگذريم از نظر كمالات لايق بهشت و بهشتيان هستند و از هر گونه كجى و انحراف و نقطه ضعف پاكند.

«لَهُم فِيهَا ازواجٌ مُطَهَّرَة»(9)

عدد اين حوريه ها زياد است و لذا در حديث مى خوانيم كه در قيامت توان بدنى انسان در كاميابى، به اندازۀ صد نفر مى شود.

علّت اينكه دربارۀ زنان بهشتى بيشتر سخن گفتيم، به خاطر اهميّتى است كه دارند، چنانكه در حديث مى خوانيم:«ما تَلَذَّذَ النّاسُ فِى الدُّنيا وَالآخِرَةِ بِلَذَّةٍ اكثَرَ لَهُم مِن

ص: 731


1- . سوره صافّات، آيه 48
2- . سوره واقعه، آيه 37
3- . سوره واقعه، آيه 23
4- . سوره واقعه، آيه 36
5- . سوره نبأ، آيه 33
6- . سوره الرّحمن، آيه 56
7- . سوره الرّحمن، آيه 72
8- . سوره الرّحمن، آيه 58
9- . سوره نساء، آيه 57

لَذَّةِ النِّساء»(1) بهترين نعمت هاى مادّى در دنيا و آخرت، كاميابى از همسران زيباست. همان گونه كه بهترين لذّت معنوى، تجلّى و رضوان خدا و طرف سخن خدا قرار گرفتن است.

راستى اين نعمت كجا و آن شكنجه هاى دوزخيان كجا كه هر گاه تشنه مى شوند و آبى مى طلبند مايعى همچون فلّز گداخته به آنان داده مى شود كه پوست صورت آنان را بريان مى كند،«يُغاثُوا بِماءٍ كالمُهلِ يَشوِى الوُجُوهَ»(2)

نمونه هاى ديگر

همان گونه كه گفتيم قرآن در مسأله قيامت چيزى فروگذار نكرده است و بيش از هزار آيه در اين زمينه است و حق هم همين است، زيرا زندگى ابدى انسان ها در آنجاست و ايمان به آن تعيين كنندۀ زندگى اين جهان هم هست، لذا در بيان اوصاف دوزخ و بهشت كه عامل بيم و اميد و قوى ترين وسيلۀ تربيت است، آيات زيادى است كه باز هم چند نمونه از آن را بيان مى كنيم:

در بهشت تخت هاى بلند و عالى قرار داده شده است.«فِيها سُرُرٍ مَرفُوعَة»(3)

در آنجا ظرف هاى زيبا از طلا و نقره چيده شده است.«واَكوابٍ مَوضُوعَة»(4)

در بهشت پشتى و تكيه گاه ها در كنار هم به نحو مخصوصى گذارده شده است.

«وَ نُمارِقُ مَصفُوفَة»(5)

در آنجا فرشهاى بسيار عالى گسترده شده است.«وَ زَرابِىُّ مَبثُوثَة»(6)

براى بهره بردن از ميوه ها زحمت چيدن هم ندارند، زيرا شاخه هاى ميوه دار در اختيار و به اراده آنها نزديك مى شود،«و ذُلِّلَت قُطوفُها تَذلِيلاً»(7) اگر ايستاده يا نشسته يا خوابيده باشند، ميوه ها در تسخير ايشان و شاخه ها به اراده و در اختيارشان است.

ص: 732


1- . وسائل الشيعه، ج 14، ص 10
2- . سوره كهف، آيه 29
3- . سوره غاشيه، آيه 13
4- . سوره غاشيه، آيه 14
5- . سوره غاشيه، آيه 15
6- . سوره غاشيه، آيه 16
7- . سوره انسان، آيه 14

در قرآن دنيا با آن همه درياها، معدن ها، درختان، به كالاى كم بها تعبير شده است، ولى بهشت را «ملك كبير» مى خواند،«وَاِذا رأيتَ ثَمَّ رأيتَ نَعِيماً وَ مُلكاً كَبيراً»(1)اى پيامبر! هنگامى كه به بهشت نگاه كنى نعمت ها و ملك و پادشاهى بزرگى را خواهى ديد.

از نمونه هاى ديگر نعمت ها كه بارها در قرآن از آن سخن به ميان آمده است مسأله روبروى هم قرار گرفتن اهل بهشت است، تخت ها و جايگاه آنان طورى است كه در حال استراحت كه تكيه داده اند، همديگر را مى بينند،«على سُرُرٍ مَوضُونَة مُتَّكِئِينَ عَلَيها مُتَقابِلينَ»(2) بر تخت هايى كه از طلا و نقره بافته و ساخته شده تكيه مى زنند در حالى كه در برابر يكديگر و از ديدن نعمت ها و جايگاه ها و انس بهم لذّت ها مى برند.

لذّت هاى معنوى

تاكنون آنچه از نعمت هاى بهشت از قبيل باغ و هوا و تخت و غذا ونوشيدنى و همسر و... گفتيم گوشه اى از لذائذ مادّى آن بود، ولى مهم تر از همۀ آنها لذائذ روحى و معنوى است.

در همين دنيا اگر كسى از تمام لذّت هاى مادّى برخوردار باشد، ولى حسود باشد، كينه داشته باشد، مردم از او ناراحت باشند، كسى به او سلام نمى كند، در اين صورت تمام لذّت ها براى او زهر مى شود، چون يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند نعمت محبوبيّت است، نعمت كنار اولياى خدا بودن است، نعمت صفاى دل است، راستى دل نورانى كه در آن بخل، كينه، دشمنى، حسد، شرك و تكبّر و امثال آن نباشد، قابل مقايسه با كاخ، باغ، همسر، مركب و... نيست.

لذّت هاى معنوى بهشت بالاتر از نعمت هاى مادّى است و آيات و روايات

ص: 733


1- . سوره انسان، آيه 20
2- . سوره واقعه، آيه 15 و 16

بسيارى در اين زمينه وارد شده است و ما به قسمتى از آنها اشاره مى كنيم:

* بهشتيان با قلبى پاك و دور از هرگونه كينه و كدورت زندگى مى كنند.«وَنَزَعنَا ما فِى صُدُورِهِم مِن غِلٍ ّ»(1)

* در ميان مردان خدا و در جوار قرب خداوند هستند.«فَادْخُلِى فِى عِبادِى وَ ادخُلِى جَنَّتِى»(2)

* خداوند پيام سلام براى ايشان هديه مى كند.«سَلامٌ قَولاً مِن رَبٍ ّ رَحِيمٍ»(3)

* فرشتگان از هر سو بر آنان وارد شده و تبريك مى گويند.«وَالمَلائِكَةُ يَدخُلُونَ عَلَيهِم مِن كُلِ ّ بابٍ سَلامٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم»(4)

* عشق به خدا تمام وجودشان را گرفته و از عمق جان شكر مى كنند.«وَآخِرُ دَعواهُم أنِ الحَمدُلِلّهِ رَبِ ّ العالَمِينَ»(5)

آرى، در همين دنيا لذّات معنوى بسيار است، حلّ مسائل علمى و فهميدن آن لذّت دارد، مناجات با حضور قلب لذّت دارد، گفتگو با بزرگان لذّت دارد، همسايگى بزرگان لذّت دارد، گاهى مشاهده مى شود كه عكس گرفتن در كنار بزرگان لذّت دارد، وقتى كنار هم بودن در عكس و همجوارى خانه ها لذّت داشته باشد، پس پيام سلام از ذات مقدّس الهى و فرشتگان او و هم نشينى با پيامبران و امامان و اولياى الهى، چه لذّتى خواهد داشت!

در حديث مى خوانيم: خداوند به بهشتيان مى فرمايد: بالاتر از همۀ نعمت ها و كاميابى ها همان محبّت من نسبت به شما و رضايت من از شماست.(6)

چنانكه در قرآن مى خوانيم:«وَ رِضوانٌ مِنَ اللّهِ اكبَرُ ذَلِك هُو الفَوزُ العَظِيمُ»(7) رضايت و خشنودى خداوند از بهشتيان به مراتب از بهشت و نعمت هاى آن بزرگتر است72

ص: 734


1- . سوره اعراف، آيه 43
2- . سوره فجر، آيه 29 و 30
3- . سوره يس، آيه 58
4- . سوره رعد، آيه 24
5- . سوره يونس، آيه 10
6- . بحارالانوار، ج 8، ص 141
7- . سوره توبه، آيه 72

واين همان فوز و رستگارى بزرگ است.

در حديث مى خوانيم:«اِنّ اطيَبُ شَىءٍ فِى الجَنَّةِ و ألَذَّهُ حُبُّ اللّهِ وَالحُبُّ لِلّهِ»(1) لذيذترين و دلپسندترين نعمت هاى بهشت، محبّت خدا و دوست داشتن براى خداوند است.

در آيات آخر سوره قمر مى خوانيم:«اِنَّ المُتَّقِينَ فِى جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ فِى مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقتَدِرٍ» افراد باتقوا در باغ هاى بهشت و نهرها و در جايگاه صدق، (جايگاهى كه لغو و كذب و خلافى در آن نيست،) جايگاهى پسنديده زندگى مى كنند، آن هم در پيشگاه خداوند قادر.

مسألۀ زندگى در كنار رحمت مخصوص خداوند، چيزى نيست كه بتوان آن را بيان و توصيف كرد، گرچه ما در هر حال در حضور خدا هستيم، ولى حضورى كه در قيامت است از ويژگى خاصّى برخوردار است، چنانكه گاهى انسان در خانه خودش نماز مى خواند، گاهى در مسجد، گاهى در مكّه و مسجدالحرام، همۀ مكان ها از آنِ خداست، امّا شرافت آنها فرق دارد.

گاهى شخصى پولى مى فرستد تا ما غذا تهيه كنيم، گاهى به غذا فروش سفارش مى كند كه براى ما غذا بياورد، گاهى ما را به منزلش مى برد تا غذا بدهد، گاهى ما را در كنار خودش مى نشاند و غذا مى دهد، گاهى با دست خودش ظرف ما را غذا مى كند و گاهى غذا را به دهان ما مى گذارد، در هر صورت او به ما غذا داده، ولى مراتب لطف و محبّت او در غذارسانى ها با هم فرق دارد.

ما در دنيا و آخرت در حضور او و در سر سفرۀ نعمت هاى او هستيم، اما در قيامت صحنه و مقام و حضور چيز ديگرى است،«وَ سَقاهُم رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً»(2) در قيامت پروردگارشان از شراب پاك به آنان مى نوشاند.

همين دور بودن از فضاى گناه، لغو، دروغ وخيانت ها، بهترين لذّت معنوى است و همچنين نداشتن هيچ غم وحُزنى از جمله نعمت هايى است كه اهل بهشت به آن21

ص: 735


1- . بحارالانوار، ج 69، ص 251
2- . سوره انسان، آيه 21

اعتراف كرده و خدا را شكر مى كنند ومى گويند:«ألحَمدُلِلّهِ الّذىٖ اذهَبَ عَنَّا الحَزَنَ»(1)خدا را شكر كه ما را از حزن ها رهانيد و به بهشت وارد فرمود.

يكى ديگر از نعمت هاى روحى آن است كه بستگان مؤمن و نيكوكارانى كه در دنيا با هم بودند در آنجا نيز بهم ملحق مى شوند،«اَلحَقنابِهِم ذُرِّيَّتَهُم»(2) ما ذرّيه نيكوكاران را كه در خط ايمان باشند (گرچه به درجه پدران خود نرسيده باشند،) به خاطر لذّت بيشتر پدران به آنان ملحق مى كنيم تا در كنار هم لذّت بيشترى داشته باشند.(3)

چنانكه مهاجرانى كه به شهرى يا كشورى هجرت مى كنند، همين كه در كنار هم منزل مى گيرند ديگر مسألۀ غربت و هجرت را فراموش كرده و گويا در شهر خودشان هستند، يا انسان در مسافرت همين كه يكى از همشهريان يا همسايگان خود را ديد خوشحال شده ولذّت مى برد كه اين نوعى لذّت روحى و عاطفى و معنوى است.

يكى ديگر از الطاف الهى به اهل بهشت آن آست كه خداوند به آنان مى فرمايد:

«اِنَّ هَذا كانَ لَكُم جَزاءً وَكانَ سَعيُكُم مَشكُوراً»(4) اين نعمت ها پاداش كار و اجر سعى و تلاش خودتان است. در صورتى كه جزاى كارهاى نيك و چند ركعت نماز و چند روز روزه و حج و انفاق و امثال آن اين همه نيست، زيرا مال و جان و توفيق ما همه از خداوند است، عبادات ما همچون ساختمانى است كه آجر، آهن، سيمان، گچ، در و پنجره و مصالح آن همه از خدا مى باشد، ولى در عين حال او خانه را به قيمت چند برابر از ما بخرد! راستى انسان در برابر اين همه لطف شرمنده مى شود.

فرض كنيد انسان بى پناه و دربندى را از غرق شدن نجات داده و او را و آزاد كرديد، سپس به او رانندگى ياد داده و ماشين زيبايى را هم براى كار در اختيارش گذاشتيد و براى او همسر و مسكن هم تهيه كرديد، ولى او كه نجات و آزادى و كار و زندگى خودش را از شما مى داند گاه و بيگاه براى تشكّر به ديدن شما بيايد، بعد22

ص: 736


1- . سوره فاطر، آيه 34
2- . سوره طور، آيه 21
3- . تفسيرالميزان، ج 19، ص 10
4- . سوره انسان، آيه 22

شما بخاطر همين ملاقات باز هم كرايه ماشين و پول بنزين را چند برابر به او بدهيد، در اينجا به او جز شرمندگى چه حالى دست مى دهد.

البتّه شكّى نيست كه تمام اين مثالها كوتاه و نارساست، به قول مولوى: «خاك بر فرق من و تمثيل من» و لطف خدا بيش از وصف و توصيف كردن است، «نتوان وصف تو گفتن كه تو در وصف نيايى».

او كار ما را به ده برابر تا هفتصد برابر و بيشتر پاداش مى دهد،«مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ امثالِها»(1)

او كار كم ما را هم مى پذيرد،«فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيراً يَرَه»(2)

او كار ناقص و معيوب را هم قبول مى كند، چنانكه در دعاى بعد از نماز مى خوانيم:«اِلهِى ان كانَ فِيهَا خَلَلٌ أو نَقصٌ مِن رُكوعِها أو سُجُودِها فَلاتُؤاخِذنِى و تَفَضَّل عَلىَّ بِالقَبولِ و الغُفرانِ»(3) خدايا! هرگاه در ركوع و سجود نماز من نقص و عيبى است، ناديده گرفته و نمازم را بپذير و مرا مورد لطف و مغفرت قرار ده.

او كارهاى زيباى ما را براى ديگران آشكار مى كند، ولى زشتى ها را مى پوشاند.«يا مَن اظهَرَ الجَمِيلَ وَسَتَرَ القَبِيحَ»(4)

درجات بهشت

در قرآن از بهشت به كلماتى از قبيل «جَنّاتُ عَدنٍ»(5) و «جَنّاتُ الفِردَوسِ»(6) تعبير شده، كلمۀ «عَدن» به معناى استقرار است، معدن يعنى جايى كه ذخايرى در آن استقرار يافته است، فردوس به باغ هاى بسيار بزرگ به گونه اى كه مزاياى تمام باغ ها را دارد گفته مى شود.

در حديث مى خوانيم «لِكُلِ ّ شَىءٍ ذَروَةٌ و ذَروَةُ الجَنَّةِ الفِردَوسُ» براى هر چيزى قلّه اى

ص: 737


1- . سوره انعام، آيه 160
2- . سوره زلزال، آيه 7
3- . تعقيبات مشتركه نماز
4- . دعاى ماه رجب
5- . درقرآن يازده مرتبه اين تعبير آمده كه تمام آن در مورد بهشت است
6- . سوره كهف، آيه 107

است و قلّۀ بهشت فردوس است و در روايات آمده كه هرگاه از خداوند چيزى خواستيد فردوس آرزو كنيد، زيرا كه فردوس وسط بهشت و در بلندترين نقطۀ آن قرار دارد و تمام نهرهاى بهشت از آنجا سرچشمه مى گيرد.(1)

در روايات نقل شده است: كسانى كه به خاطر خدا و در راه خدا همديگر را دوست بدارند و يا به ديدن يكديگر بروند، كاخ هاى مخصوصى به تعداد هفتادهزار در اختيارشان قرار مى گيرد.(2)

در بعضى از روايات براى سحرخيزان و كسانى كه در زندگى سختى ها ديده و تحمّل كرده اند، روزه داران ماه رجب، رهبران عادل، اطعام كنندگان، كسانى كه در گفتگو نيش و بدزبانى نداشته باشند، افرادى كه حتّى حاضرند بر ضرر خودشان حق را بپذيرند و اهل ايثار و صله رحم و سلام كردن باشند و يا كسانى كه به خاطر تأمين زندگى زن و فرزند مشكلات زندگى را تحمّل مى كنند، براى همۀ آنان كاخ ها و باغ ها و درجات ويژه اى در نظر گرفته شده است(3) چنانكه قرآن مى فرمايد:«وَ لِكُلٍ ّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلوا»(4)

كليدهاى بهشت

1 - صبر.

با اينكه قرآن در مدح اولوالالباب چند نوع كمال نقل كرده، ولى در پايان آنها مى فرمايد:«سَلامٌ عَلَيكُم بِما صَبَرتُم» به خاطر صبر وپشتكارى كه آنان در دنيا در برابر انجام عبادات و تحمّل مشكلات در راه حق داشتند، فرشتگان از هر سو بر بهشتيان وارد شده و سلام مى كنند.(5)

همچنين در اواخر سوره فرقان كه سيمايى از بندگان شايسته خدا را ترسيم كرده و

ص: 738


1- . تفسيرالميزان، ج 13، ص 433
2- . بحارالانوار، ج 8، ص 132
3- . بحارالانوار، ج 97، ص 47؛ ج 74، ص 90؛ ج 76، ص 2 و ج 81، ص 194
4- . سوره انعام، آيه 132
5- . سوره رعد، آيات 19 تا 24

اوصاف زيادى را برمى شمارد، در پايان مى فرمايد:«اُولئِك يُجزَونَ الغُرفَةَ بِما صَبَروا»(1) پاداش اينها غرفه هاى بهشت است، زيرا صبر كردند.

همان گونه كه دربارۀ اولياى خدا حضرت على و فاطمه و حسن و حسين و فضه خادمه آنان (صلوات اللّه عليهم اجمعين) كه غذاى افطار خود را سه شب پى در پى به مسكين و يتيم و اسير داده و با آب افطار كرده و اين چنين ايثار نمودند(2) مى خوانيم:«وَجَزاهُم بِما صَبَروا جَنَّةً وَ حَرِيراً»(3)

صبر و پشتكار اگر باشد انسان در ايمان و عمل صالح و تقوا هم موفّق مى شود، زيرا در حديث آمده كه صبر به منزلۀ سر در بدن است،(4) كه اگر نباشد ايمان هم متزلزل و عمل صالح هم بى دوام خواهد بود و لذا اگر صبر را اوّلين عامل و قبل از ايمان و عمل و تقوا بيان كرديم، جاى دورى نرفته ايم.

2 - ايمان و عمل صالح.

در آيات بسيارى آمده است كه بهشت پاداش كسانى است كه ايمان به خدا آورده و كارهاى خوب و عمل صالح انجام داده اند.(5)

3 - تقوا.

قرآن مى فرمايد:«اِنَّ المُتَّقِينَ فِى جَنّاتٍ وَ عُيونٍ»(6) تنها افراد با تقوا هستند كه در بهشت و از چشمه هاى جارى آن بهره ها مى برند.

4 - پيروى از فرمان خدا و پيامبر.

قرآن مى فرمايد:«وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسولَهُ يُدخِلهُ جَنّاتٍ تَجرِى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ»(7)خداوند كسانى را كه پيرو قانون او و فرمان پيامبرش باشند به بهشت وارد مى كند، آن بهشتى كه در پاى درختانش نهرهاى آب جارى است. همچنين در آخرين آيه13

ص: 739


1- . سوره فرقان، آيه 75
2- . تفسيرصافى، ج 2، ص 77
3- . سوره انسان، آيه 12
4- . ميزان الحكمه
5- . از جمله: سوره بقره، آيه 25، نساء، 57، ابراهيم، 23، حج، 14 و كهف، 107
6- . سوره حجر، آيه 45
7- . سوره نساء، آيه 13

سوره بيّنه كه نام بهشت را مى برد مى فرمايد:«ذَلِك لِمَن خَشِىَ رَبَّه» اين بهشت براى كسانى است كه از قهر خدا در برابر تخلّفات بهراسند.

5 - انقلابيون و مهاجران در راه خدا.

گروه ديگرى كه وارد بهشت مى شوند، انقلابيون صادق و خالص و مهاجران و آوارگان در راه خدا مى باشند. قرآن مى فرمايد:«فَالَّذِينَ هاجَروا وَ اخرِجُوا مِن ديارِهِم و اوذُوا فىٖ سَبِيلِى و قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لاُكَفِّرَنَّ عَنهُم سَيِّئاتِهِم وَ لاُدخِلَنَّهُم جَنّاتٍ تَجرِى مِن تَحتِهَا الاَنهارُ»(1) مهاجران آواره و آزار كشيده اى كه در راه خدا اذيّت شدند و با دشمنان خدا به جنگ برخاسته و شهيد شدند، همانا ما گناهانشان را بخشيده و به بهشتى كه باغ ها و جويبارها دارد وارد مى كنيم.

6 - روح پاك.

قرآن در اين باره مى فرمايد:«يَومَ لايَنفَعُ مالٌ و لا بَنُونَ الاّ مَن اتَى اللّهَ بِقَلبٍ سَلِيمٍ»(2)روزى كه مال وفرزند به درد انسان نمى خورد وتنها وسيلۀ نجات او قلب سليم است.

براى آشنايى و شناخت قلب سالم و روح پاك، ابتدا شناخت بيمارى هاى آن و دورى از آنها لازم است، يعنى قلب سليم، ثمرۀ جهاد اكبر و مبارزه با نفس و امراض نفسانى است. لذا قرآن دربارۀ منافقان و شهوت رانان و بهانه گيران با جملۀ «فىٖ قُلُوبِهِم مَرَضٌ»(3) از نداشتن قلب سالم آنان سخن به ميان آورده است.

روحى كه تسليم خدا نيست و به غير خدا تكيه مى كند و انواع كينه ها، قساوت ها، خودخواهى ها، حسدها و شك ها و شرك ها و... را در خود مى پذيرد سالم نيست، كسانى كه مى خواهند به بهشت روند بايد در يك مبارزه بى امان با هوسهاى خود برآيند و روح خود را از همه آلودگى ها دور سازند و خودساخته اى والا باشند، قرآن براى كسانى كه داراى اين امراض هستند، يك رهنمود بسيار عالى دارد، آنجا كه مى فرمايد:10

ص: 740


1- . سوره آل عمران، آيه 195
2- . سوره شعراء، آيه 88 و 89
3- . سوره بقره، آيه 10

«وَ جاءَ بِقَلبٍ مُنِيبٍ»(1) بهشت براى افرادى است كه اهل توبه باشند، آنان كه حالت توبه و انابه اى دارند كه عامل نزديك شدنشان به بهشت است.

بنابراين عامل بهشتى شدن، يا قلب و روح سالم است و يا قلب و روحى كه اگر منحرف شد توبه كرده و برگردد.

7 - توجه به تربيت خانواده.

در قرآن مى خوانيم: بهشتيان دربارۀ دليل بهشت رفتن خود از يكديگر سؤال مى كنند،«وَ اقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ يَتَسائَلُونَ»(2) و در پاسخ مى گويند: ما دربارۀ رفتار و كردار و تربيت خانواده و اولاد خود توجّه كامل داشتيم و مى ترسيديم كه مبادا به انحراف و كج روى فكرى يا عملى كشيده شوند، ولذا با اخلاق و موعظه و توجّه، فرزندان خوبى تربيت كرديم.(3)«قالُوا انّا كُنّا قَبلُ فى اهلِنا مُشفِقينَ»(4)

8 - جهاد و شهادت.

اگر آخرين فرصت هاى عمر انسان در جهاد در راه خدا صرف شود، اهل بهشت است، چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:«مَن خَتَمَ لَهُ بِجِهادٍ فى سبيلِ اللّه و لو قَدرَ فَواقِ ناقَةٍ دَخَلَ الجَنَّةَ»(5) كسى كه به قدر دوشيدن شير شتر از پايان عمرش در جهاد صرف و با جهاد به لقاءاللّه رود بهشتى است.

خوانندۀ عزيز! يك بار ديگر دو بخش دوزخ و بهشت را مطالعه فرمائيد، اين ما و اين سرنوشت هر يك از ما، بدانيم بهشت رفتن خيلى مشكل نيست، زيرا هم درهاى بهشت بيشتر است و هم لطف خدا بر قهر او مقدّم است، راه توبه هم براى همه باز است.

بخشى از عمر ما تمام شده و اين چند روز ديگر كه هست (اگر باشد)، چند لقمه نانى و چند ليتر آبى و يك آمد و رفتى بيش نيست، اگر به گذشتۀ خود نگاه كنيممه

ص: 741


1- . سوره ق، آيه 33
2- . سوره طور، آيه 25
3- . تفسيرالميزان، ج 19، ص 13
4- . سوره طور، آيه 27
5- . مستدرك الوسائل، ج 3، ص 242 به نقل از ميزان الحكمه

مانند خوابى بيشتر نبوده، باقى عمر هم همينطور زود مى گذرد، اين دو موش سياه و سفيد (شب و روز) دائماً طناب عمر ما را مى جوند، دير يا زود چند نخ ديگر جويده و ما رها مى شويم، يا به قعر دوزخ مى افتيم و يا به سوى بهشت روانه مى شويم.

دنيا كم است، زود گذر است، امانت است، بى وفاست، لذّت كاميابى آن با تلخى فراقش نمى ارزد، يك دقيقه خندۀ آن مخلوط با ساعت ها گريه است، هيچ كس مرگ را انكار نمى كند، يكى از امامان معصوم عليهم السلام هنگامى كه مردم مشغول دفن كردن و خاك ريختن بر مرده اى بودند، فرمود: دنيايى كه آخرش اين است چه خوب است كه انسان از اوّل دل به او نبندد و قيامتى كه اوّلش قبر است چه خوب است كه انسان به فكر آن باشد.

قرآن بارها هشدار مى دهد كه آيا ما قبل از شما افراد و امّت هايى كه حتّى از شما قوى تر بودند را هلاك نكرديم؟ و حضرت على عليه السلام فرياد مى زند: كجا هستند شاهان و ستمگران؟ همه با آن قدرت و جبروتى كه داشتند رفتند.

ما هر چه مال دنيا را جمع كنيم بيشتر از قارون و هر چه زور داشته باشيم بيشتر از فرعون نخواهيم داشت، همه رفتند و ما هر دقيقه يك قدم به مرگ نزديك مى شويم، در حديث آمده كه تعجّب است از بهشتى كه داوطلبان آن خواب و از دوزخى كه فراريان آن غافلند.

كمى فكر كنيم كه چرا بيش از هزار آيه قرآن دربارۀ معاد است، چرا در سخنان معصومان و دعاهاى آنان بيشتر به مسئلۀ معاد توجه شده است؟ و چرا اكثر خطبه هاى حضرت على عليه السلام سفارش به تقوا شده، چرا تنها ملاك قبولى عمل تقواست؟ و چرا عمل افراد بى تقوا قبول نمى شود؟ و چرا هر روز در نماز بايد جملۀ «مالِكِ يَومِ الدِّينِ» را بگوييم؟

چرا امامان ما عليهم السلام در نماز آن قدر جمله «مالِكِ يَومِ الدِّين» را تكرار مى كردند تا از هوش مى رفتند، چرا حضرت على عليه السلام در دعاى كميل و امام سجاد عليه السلام در

ص: 742

مناجات ها آن قدر اشك مى ريزند، چرا امام حسين عليه السلام در بيابان عرفات در روز عرفه بقدرى گريه مى كند كه ريگ زمين از اشك آن بزرگوارتر مى شود، مگر چه خبر است كه اين همه قرآن و پيامبر و امامان ناله ها و گريه ها دارند؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: اگر آنچه من از قيامت مى دانم شما هم خبر داشتيد، بسيار گريه مى كرديد و از خنده خود مى كاستيد و به كوهها رفته و تضرّع و زارى ها داشتيد.

و يا فرمودند: اگر مى دانستيد كه بعد از مرگ چه خبر است به خاطر لذّت، غذا نمى خورديد.

عيب ما اين است كه علم به معاد داريم، امّا يقين نداريم، يك بدهكار كه به منزل مى آيد به تمام خانواده بدهكارى فرداى خود را خبر مى دهد و همه مى فهمند، امّا چون هنوز باور نكرده اند و به رسوايى قرض يقين ندارند، به بستر رفته و مى خوابند، ولى پدر تا صبح در عذاب و فكر است كه فردا مأمور جلب مى رسد و آبروى من در بازار ريخته مى شود، اگر به گفته هاى قرآن در مورد معاد باور داشته باشيم، بايد حداقل هر شبانه روز چند دقيقه اى به فكر قيامت خود باشيم.

قرآن مى گويد: پرونده هاى شما در برابر همه مردم باز خواهد شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از شما شكايت خواهد كرد، اعمال شما مجسّم و قهر خدا حاضر و حساب شما دقيق و راه شما باريك و قيافه ها دگرگون و راه نجات بسته و اسرار شما كشف و... مى شود، كدام جادّه اى را سراغ داريد ك هزار تابلو خطر زده باشند، ولى رانندگان، مست و مشغول گفتگو و تخمه شكستن باشند و به سرعت گاز بدهند و نسبت به اين همه هشدار بى تفاوت باشند؟

براستى هر خواب و بيدارى ما، هر بهار و پائيز طبيعت و فراق و جدايى عزيزان در هر زمان، نشانه اى براى توجه دادن به معاد است. آيا اين همه نشانه براى توجه ما كافى نيست؟ با كمى فكر درمى يابيم كه ياد معاد نقش بسيار سازنده اى دارد، ريشۀ تمام مفاسد و بدى ها، فراموش كردن قيامت است.

ص: 743

چنانكه قرآن علّت بدبختى و بدعاقبتى گناهكاران را فراموش كردن قيامت مى داند.«... بِما نَسُوا يَومَ الحِسابِ»(1)

البتّه اين را هم بدانيم كه كمى توجّه و تقوا و بندگى خدا، تمام مشكلات را حل مى كند و مردن را مانند بو كردن گُل مى كند و در آن صورت اوّل مرگ ملاقات با لطف خدا و همسايه شدن با اولياى خدا و روز قيامت روز امنيّت و شادى و بهشت جاودانه مى شود، اينك اين گوى و اين ميدان.

محرومان از بهشت

قرآن مى فرمايد:«لايَدخُلُونَ الجَنَّةَ حَتّى يَلِجَ الجَمَلُ فِى سَمِ ّ الخِياطِ»(2) كافران و مشركان به بهشت نمى روند، مگر زمانى كه شتر از سوراخ سوزن رد شود، يعنى هرگز اين دو گروه وارد بهشت نخواهند شد، زيرا هرگز شتر از سوراخ سوزن رد نمى شود.

علاوه بر آن در روايات مى خوانيم كه گروه هاى ذيل نيز از بهشت محرومند:

سخن چين، دائم الخمر، بى غيرت، غيبت كننده، منّت گذار، بخيل، قاطع رحم، پيرزناكار، ثروت اندوز بخيل، تندخو و بداخلاق، پرخور و ستمگر و كسى كه حق مردم را ندهد، كسى كه منطق خدايا رهبر حق را ردّ كند، كسى كه در حكومت به مردم حيله نمايد و....(3)

ص: 744


1- . سوره ص، آيه 26
2- . سوره اعراف، آيه 40
3- . ميزان الحكمه

جاودانگى و خلود

اشاره

يكى از عواملى كه هر شيرينى را به تخلى مى كشاند، فكر نابودى و فساد و از بين رفتن است، مثلاً حسابدران و مأموران بانك كه هر لحظه هزاران و ميليون ها تومان پول را در دست مى چرخانند لذّت نمى برند، زيرا مى دانند در لحظه ديگر از دستشان گرفته مى شود، تمام لذّت هاى دنيا نيز تمام شدنى است، قرآن مى فرمايد:

«ما عِندَكُم يَنفَدُ وما عِندَاللّهِ باقٍ»(1) آنچه نزد شماست نابود شدنى و آنچه نزد خداست ابدى است.

آرى، فكر فراق لذّت كاميابى را از بين مى برد، ليكن لذائذ بهشت ابدى است، بارها قرآن دربارۀ تمام بهشتيان و بسيارى از دوزخيان مسألۀ خلود و ابديّت نعمت ها و عذاب ها را با صراحت اعلام فرموده است.

در خلود و دوام نعمت ها جاى هيچ شبهه اى نيست، زيرا لطف خدا بى نهايت و نامحدود است و تا زمان بى نهايت مى تواند انسان هاى مؤمن را مشمول همه نوع الطاف خود قرار دهد، تنها دو نكته وسؤال قابل تأمّل است:

اوّل اينكه هم دربارۀ اهل بهشت و هم دربارۀ اهل دوزخ، در كنار جملۀ «خالِدِينَ فِيها»، جملۀ «ما دامَتِ السَّمواتِ والاَرضِ»(2) آمده است، يعنى تا آسمان ها و زمين پابرجاست، نعمت هاى بهشت و عذاب هاى دوزخ هم باقى و برپاست، آيا اين محدوديّت نيست؟

در پاسخ آن مى گوييم: زمين و آسمان قيامت، غير از زمين و آسمان دنياست، زيرا

ص: 745


1- . سوره نحل، آيه 96
2- . سوره هود، آيه 107 و 108

طبق آيات فراوان (چنانكه در بخش هاى نخستين اشاره كرديم،) در آستانۀ قيامت زمين لرزه اى شديد پيدا مى شود، كوهها از جا كنده و نور خورشيد تمام شده و ستارگان برهم ريخته و آسمان ها در هم پيچيده و نظام موجود بكلى دگرگون مى شود، امّا زمين وآسمان در قيامت به شكل ديگرى است ونظام خاصّى دارد، آنجا ديگر تغيير وتباهى، گرمى وسردى موسمى، لرزه وتزلزل، بهم ريختگى و درهم پاشيدگى در كار نيست، با توجّه به اين مطلب اينكه قرآن مى گويد: «تا زمين و آسمان برپاست دوزخيان در جهنّم و بهشتيان نيز در نعمت ها بسر مى برند»، به معناى ابديّت و جاودانگى است.

جالب اينكه بدنبال آيه در توصيف بهشت مى خوانيم:«عَطاءً غَيرَ مَجذُوذ»(1)يعنى عطايى است كه هرگز گسسته و قطع نمى شود.

دوّمين سؤال اين است كه چرا يك لحظه گناه، عذاب دائمى داشته باشد؟ چرا فردى به خاطر چند سال گناه، تا ابد در عذاب بسوزد؟!

بعضى در پاسخ مى گويند: مراد از خلود دوام نيست، بلكه طولانى بودن است، امّا اين حرف قابل قبول نيست، زيرا گاه و بيگاه در كنار كلمه «خلود» در قرآن، كلمۀ «ابداً» نيز آمده است.(2)

بعضى ديگر مى گويند: تا دوزخى هست آنها هم هستند، ولى بالاخره آتش خاموش مى شود. مثل اينكه مى گويند: فلانى زندانى دائم است، يعنى تا نفس داشته باشد بايد در زندان بماند، ولى عاقبت عمر انسان به پايان مى رسد.

اين سخن نيز با آيات قرآن از قبيل آيه «كُلمّا خَبَت زِدناهُم سَعِيراً»(3) هرگاه دوزخ به سردى و خاموشى مى گرايد ما آن را شعله ور مى سازيم، و آيه «كلّما نَضِجِت جُلُودهُم بَدَّلناهُم جُلوداً غَيرَها»(4) هرگاه پوست انسان ها مى سوزد ما پوست نو به آنان56

ص: 746


1- . سوره هود، آيه 108
2- . سوره نساء، آيه 169؛ تغابن، 9؛ طلاق، 11 و جنّ، 23
3- . سوره اسراء، آيه 97
4- . سوره نساء، آيه 56

مى دهيم، سازگار نيست.

نمى دانم چرا عدّه اى اين همه دست به توجيه زده و بى جهت تلاش مى كنند، مگر در همين دنيا گاهى به خاطر يك دقيقه عملى سالها رنج و عذاب آن را نمى چشيم؟ مثلاً شما اگر در يك لحظه با چاقو چشم خود را كور كنيد، تا پايان عمر در سختى و نابينايى مى سوزيد، راننده در يك لحظه غفلت چندين مسافر را براى هميشه دست و پاشكسته بجا مى گذارد، در تمام كشورها زندانيانى به چشم مى خورند كه تا ابد زندان هستند در حالى كه جرم يا توطئه يا سوء قصد آنان در مدّتى كوتاه بوده است.

تجسّم عمل، نشان ابديّت

بهترين نشان ابديّت در قيامت، مسألۀ تجسّم عمل است، در اينجا ما بيان مرحوم شهيد مطهرى را كه در كتاب عدل الهى آمده است بطور بسيار فشرده با توضيحى از خودمان بيان مى كنيم.

ايشان مى فرمايد: گاهى جزا قراردادى است كه قابل كم و زياد كردن است، ولى گاهى جزا طبيعى و يا عينى است كه هيچ قابل تخفيف و تغيير نيست، مثلاً جزاى طبيعى كسى كه شراب خورده، مستى است كه جاى هيچ شك و چانه زدن نيست، يا مثلاً شما در يك لحظه مقدار زيادى نمك را در خميرى ريخته و تحويل نانوا مى دهيد. او خمير شور شما را به تنور زده و پس از دقايقى نان شور به شما تحويل مى دهد، شما اين نان شور را ميل مى كنيد و به دنبال آن تشنه شده مقدار زيادى آب مى نوشيد و كم كم به سردرد و ناراحتى هايى گرفتار مى شويد، در اين مثال، نان شور عين همان خمير شور است و جزاى يك لحظه نمك ريختن شما مدّت ها زجر است، ولى هيچ قابل كم و زياد كردن هم نيست.

ص: 747

در قيامت نيز اعمال و صفات تجسّم يافته و كسى را كه از توبه و شفاعت و عفو دور افتاده و خود را از قابليّت انداخته عذاب مى كند و ابديّت عذاب نتيجه اعمال خود اوست.

به علاوه پاره اى گناهان جز عذاب دائمى هيچ كيفر ديگرى نمى تواند داشته باشد، كسى كه با بدعت گذارى، افراد يا نسل هايى را براى ابد منحرف كرده و يا كسى كه مانع رشد و سعادت و حق پذيرى ديگران شده و يا كسى كه جلو رهبران حق يا نداى حق را گرفته است و آنان را خانه نشين و صداى آن بزرگواران را در گلو خفه و اموال مردم را به يغما برده و بهترين استعدادها و لياقت ها و اموال را به هدر داده است، نه گناه كوچكى انجام داده و نه گناه مقطعى است، بنابراين ما بايد آثار هر گناه را نيز بررسى كنيم.(1)

اگر علماى يهود ونصارى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را همچون فرزندانشان مى شناختند؛ «يَعرِفُونَهُ كمايَعِرفُونَ ابنائَهُم»(2)، حق را كتمان نمى كردند و با صراحت به يهوديان و مسيحيان اعلام مى كردند كه آن پيامبر موعودى كه در تورات و انجيل به ما وعده داده شده همين حضرت محمّد است و بدين وسيله مانع ايمان آنان نمى شدند، امروز ميليون ها نفر يهودى و مسيحى گمراه نداشتيم.

آرى، گاهى يك دقيقه سكوت، نسل هايى را براى قرن ها به انحراف مى كشد، ما گناه را نبايد از نظر ساعات بررسى كنيم، بلكه از راه آثار ونقش آن در تاريخ و نسل ها بايد بررسى كنيم، راستى شما چرا عقربى را كه يك دفعه نيش مى زند براى هميشه او را نابود مى كنيد، لابد مى گوييد: عقرب اگر بماند تا ابد مى گزد. بعضى انسان ها نيز چنين مى باشند چنانكه در حديث مى خوانيم: جنايتكار بايد تا ابد در عذاب باشد، زيرا او همچون عقرب شده كه اگر مهلت يابد جنايت مى كند و تا ابد مردم را مى گزد.

همان گونه كه صدام و رژيم بعثى عراق كه با تجاوز به جمهورى اسلامى ايران و بمباران و موشك باران بسيارى از مردم بى دفاع و مسلمان ما را به شهادت رساند و يا20

ص: 748


1- . براى توضيح به پاسخ ششم از اين سؤال كه چرا در آخرت جزا داده مى شويم نه در دنيا، مراجعه نماييد
2- . سوره بقره، آيه 146 و انعام، 20

مجروج و معلول نمود، امّا همين كه رزمندگان اسلام شجاعانه در برابر او ايستادند و مجبور به عقب نشينى و شكست شد، ادعاى صلح طلبى كرد كه رهبر كبير انقلاب قدس سره فرمود: بايد صدام و حزب كافر در عراق از بين برود، زيرا اگر او كمى مهلت يابد دوباره حمله مى كند.

آرى، انسانى كه از گرگ درّنده تر و از موش دزدتر و از روباه حيله گرتر و قلبش از سنگ سخت تر شده است، كيفرى جز عذاب دائم ندارد و چون جنايت جزو حالات و روحيّات و ذاتش شده، آن خباثتِ ذات به صورت قهر دائم در قيامت تجسّم يافته و از او جدا نخواهد شد.

جاودانگى، لطف الهى است

آيا در بهشت و جهنّم بودن، هميشگى است و هيچ كس نمى تواند انسان را از آن خارج كند؟

پاسخ: اوّلاً؛ خلود وابديّت تنها براى تمام بهشتيان است، امّا همۀ اهل جهنّم در آن براى هميشه نيستند، زيرا گروه هايى بعد از مدّتى عذاب وشكنجه مشمول شفاعت و عفو قرار مى گيرند.

ثانياً؛ معناى خلود اين نيست كه خداوند نتواند مؤمنان را از بهشت بيرون كند و لذا در ادامه آيه جملۀ «الاّ ما شاءَ رَبّك»(1) در كنار خلود و تداوم قهر يا لطف خدا آمده است.

بنابراين خداوند قدرت دارد كه هر كارى را انجام بدهد، امّا چون بر خود لازم كرده و قول داده كه بهشتيان را در بهشت جاودانه قرار دهد، پس بهشتيان در بهشت جاودانه خواهند ماند.

ص: 749


1- . سوره هود، آيه 107 و 108

آنچه بر خداوند لازم است

خداوند در قرآن بعضى كارها را بر خودش واجب كرده گرچه قدرت بر انجام ندادن آن را هم دارد، ولى بخاطر حكمت و عدالت يا وعده اى كه داده قطعاً عمل مى فرمايد از جمله:

1 - هدايت مردم.«اِنّ عَلَينَا لَلهُدى»(1)

2 - رحمت و لطف.«كَتَبَ عَلى نَفسِهِ الرَّحمَة»(2)

3 - رزق و روزى.«عَلَى اللّه رِزقُها»(3)

4 - حفظ قرآن از تحريف.«و انّا لَهُ لَحافِظُون»(4)

5 - يارى و نجات مؤمنان.«كانَ حَقّاً عَلَينا نَصرُالمُؤمِنِينَ»(5)،«كَذلِك حَقّاً عَلَينا نُنجِ المؤمِنِينَ»(6)

در اين قبيل آيات خداوند وظائف و حقوقى را بر خودش لازم فرموده، ولى قدرت او محدود نيست و با اينكه مى تواند خلاف آن را انجام دهد، ولى خلف وعده نمى كند.03

ص: 750


1- . سوره ليل، آيه 12
2- . سوره انعام، آيه 12
3- . سوره هود، آيه 6
4- . سوره حجر، آيه 9
5- . سوره روم، آيه 47
6- . سوره يونس، آيه 103

پايان نامه

خداوندا! عمر ما را فداى راه خودت و پايان آن را شهادت در راه احياى دين خودت قرار بده.

خداوندا! ما را از اهل حسرت و خسارت در روز قيامت قرار مده.

خداوندا! ما را در شناخت راه خودت و عمل به آن و دعوت به آن توفيق عنايت فرما.

خداوندا! ما را مشمول الطاف خود در دنيا و آخرت بفرما.

خداوندا! در روزى كه نامه ها باز مى شود و پرده ها كنار مى رود، ما را شرمنده نفرما.

خداوندا! اوّلِ مرگ را اوّلِ راحتى ما و روز قيامت را روز سرافرازى ما قراربده.

خداوندا! به هر چه به ما عطا فرموده اى بركت عنايت فرما.

خداوندا! ما را از غافلين از معاد و قيامت قرار مده.

خداوندا! ما را در هر خيرى كه در طول تاريخ در هر كجاى عالم انجام مى شود، شريك قرار بده.

خداوندا! قلب مبارك حضرت مهدى (عجّل اللّه تعالى فرجه) را براى هميشه از ما راضى فرما.

خداوندا! نسل و ذرّيۀ ما را بهترين يار اسلام قرار بده.

خداوندا! روزى حلالِ دائمِ بى منّت، نصيب ما بفرما.

خداوندا! رزمندگان اسلام را پيروز و خدمت گزاران به جمهورى اسلامى را تأييد و توطئه ها را خنثى و توطئه گران را نابود بفرما.

آمين يا ربّ العالمين

ص: 751

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109