منابع تاریخ اسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه : جعفریان ، رسول ، ‫1343 -

عنوان و نام پديدآور : منابع تاریخ اسلام / رسول جعفریان .

مشخصات نشر : قم : انصاریان ‫، 1376.

مشخصات ظاهری : ‫ 332 ص.

شابک : ‫7000 ریال ؛ ‫10000 ریال (چاپ دوم ) ؛ ‫30000 ریال ‫ : چاپ سوم : ‫ ‫ 978-964-438-010-5

يادداشت : ‫چاپ دوم : 2003 م . = 1424 ق . = 1382.

يادداشت : ‫چاپ سوم: 2008 م.= 1429 ق.= 1387.

یادداشت : کتابنامه : ص . [331] - 332؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع : تاریخ نویسی اسلامی

موضوع : تاریخ نویسان اسلامی

موضوع : اسلام -- تاریخ -- کتابشناسی .

رده بندی کنگره : ‫ DS35/65 ‮ ‫ /ج 7م 9 1376 ‮

رده بندی دیویی : ‫ 907/2017671

شماره کتابشناسی ملی : م 77-9543

درآمد

درباره مورخان و آثار تاريخى آنها ، كارهاى فراوانى شده است . نخستين فهرست موجود از اسامى مؤ لفان مسلمان در انواع رشته هاى اين دانش ، درالفهرست ابن نديم (م 380) آمده است . مقاله سوم اين فهرست ، به شرح حال و آثار اخباريان و مورخان نسب شناسان اختصاص يافته است ، گرچه در مقالات ديگر آن نيز مى توان از برخى ديگر از مورخان و آثارشان سراغ گرفت . ابن نديم ، به دليل داشتن شغل ورّاقى با بسيارى از كتاب ها آشنايى داشته و با دقت ودرايت كافى به تدوين اين اثر سترگ دست يازيده است . اكنون بسيارى از آگاهى هاى ما درباره كتاب هاى تاءليف شده تا قرن چهارم ، تنها و تنها مديون اين كتاب است .

در فهرست نجاشى (372450) كه رجال النجاشى نام گرفته ، اسماى مؤ لفان شيعى به ترتيب الفبايى و نه موضوعى آمده و نام بسيارى از آثار آنها در زمينه هاى مختلف و از جمله تاريخ آمده

است . همينطور الفهرست شيخ طوسى (358 460) ومعالم العلماء از ابن شهر آشوب (م 588) . در آثار كهن ، چند كتاب هم درباره دانش تاريخ و آثار مهم تارخى تاءليف شده است . يكى كتاب الاعلان بالتوبيخ لمن ذم اهل التاريخ (مكه ، دارالباز) از شمس الدين سخاوى (م 902) كه دفاعى از دانش تاريخ و تلاشى در شناساندن آثار تاريخى در هر زمينه است . اين اثر در مجلد دوم كتاب تاريخ نگارى در اسلام (از روزنتال ) با حواشى فروان ترجمه شده است . دو كتاب ديگر در همين زمينه مختصر فى علم التاريخ از محيى كافيجى (تاءليف در 867) و الشماريخ فى علم تاريخ از جلال الدين سيوطى (م 911) است .

از آن روزگار كه بگذريم ، فهرستى از مؤ لفات تاريخى به صورت منظم بر جاى نمانده تا از آن كه در قرن يازدهم حاجى خليفه (1067) كشف الظنون را نگاشت وفهرست بلندى از مؤ لفات اسلامى در هر زمينه ، از جمله تاريخ را تدوين كرد .

روشن بود كه براى تدوين تاريخ علوم درفرهنگ اسلامى بايد كار بزرگترى انجام مى شد . بروكلمان در تاريخ الادب العربى ، دست به اين اقدام زد و براساس تقسيم بندى موضوعى تاريخى ، فهرستى از مؤ لفات اسلامى را در رشته هاى مختلف بانشان دادن محل نسخه ها و شرح حال كوتاهى از مؤ لفان آنها در دوره هاى مختلف تاريخى به دست داد . بخش قابل توجههى از اين اثر كه تمام آن به عربى ترجمه شده ، به دانش تاريخ اختصاص دارد .

پس از آن ،

فؤ اد سزگين تاريخ االتراث العربى خود را كه درباره كتاب هاى تاءليف شده تا نخستين دو دهه قرن پنجم بود تاءليف كرد . اين اثر ، به مانند اثر بروكلمان ، به عربى ترجمه شده است . مجلدى از آن تحت عنوان التدوين التاريخى به صورت فهرست وار اختصاص به شرح حال اخباريان و مورخان و آثار آنها و نيز نشان دادن محل نسخه هاى بر جاى مانده از آثار آنها دارد . وى در ارائه كار خود ، افزون بر تقسيم بندى ويژه خود درباره متخصصان تاريخ محلى ، سيره نبوى ، دوره اموى و تاريخ هاى عمومى ، كتاب هاى موجود هر مورخ را ياد كرده و اگر كتابى از وى نمانده ، به برخى از فقرات برجاى مانده از آنها در آثار بعدى اشاره كرده است . وى در همين اثر ، نام بسيارى از مقالات و كتاب هاى تحقيقى كه در باره اين مورخان به زبانهاى اروپايى نوشته شده ، آورده است . روشن است كه همراه با يافت شدن نسخه هاى خطى تازه در گوشه و كنار جهان اسلام ، ضرورت ادامه تدوين اين قبيل فهارس احساس مى شود .

بايد توجه داشت كه نخستين چاپ آثار مهم و معروف تاريخى مسلمانان ، در اروپا ، به ويژه هلند و آلمان و پاريس انجام شده است . محققانى كه به كار چاپ اين كتاب ها پرداختند ، براى معرفى اين آثار و شناساندن مؤ لفان آنها ، از قرن نوزدهم به بعد ، كارهاى زيادى انجام دادند . نخستين چاپ از كتابهاى تاريخ طبرى (بخشى از) انساب الاشراف ،

تاريخ يعقوبى ، البدء و تاريخ و بسيارى از كتابهاى ديگر از آن سرزمين بوده و طبعاًپژوهشهايى نيز درباره تطور دانش تاريخ در فرهنگ اسلامى در همانجا انجام شده است . طبيعى است كه بايد فهرست اين تلاش ها در دست باشد تا كارهاى بعدى بهتر انجام گيرد . چنين كارى دز مقدورات نويسنده اين سطور نيست . شمارى از اين مقالات مستشرقان كه در زمينه تطور دانش تاريخ نويسى است ، در كتاب تاريخنگارى در اسلام ترجمه يعقوب آژند(تهران ، نشر گستره ، 1361 ش ) آمده است .

كا سترگ در اين زمينه ، از فرانس روزنتال است كه در عربى با عنوان علم التاريخ عند المسلمين و در فارسى باعنوان تاريخ تاريخنگارى در اسلام (ترجمه اسدلله آزاد ، مشهد ، انتشارات آستان قدس رضوى ، 1366) در دو مجلد نشر شده است . اين اثر ، به شيوه اى عالمانه تطور دانش تاريخ را در دنياى اسلام مورد بحث قرار داده است . كتاب ديگر كه بيشتر در معرفى آثار تاريخى درباره هر دوره و محل و موضوعى است ، كتاب مدخل تاريخ شرق اسلامى از ژان سواژه است كه نوش آفرين انصارى آن را به فارسى برگردانده است . (تهران ، مركز نشر دانشگاهى ، 1366) .

در معرفى منابع تاريخ اسلام و ايران در زبان فارسى ، شايد بهترين اثر ، كتاب ادبيات فارسى بر مبناى استورى از برگل است كه برخى از محققان ايرانى آن را ترجمه و تكميل كرده اند . مجلد ششم فهرست نسخه هاى فارسى از احمد منزوى و مجلد سوم كتاب فهرستواره نخست فارسى از

همو ، مشتمل بر معرفى صدها بلكه هزاران كتاب تاريخى در زبان فارسى است .

در چند دهه اخير ، محققان عرب ، كارهايى را در اين زمينه آغاز كرده اند كه برخى از آنها بسيار دقيق و قابل توجه است . پيشگام اين تحقيقات ، دكتر جواد على است كه با نگارش مقاله مفصل موارد تاريخ الطبرى در چند شماره نخست مجله المجمع العلمى العراقى كار علمى در اين زمينه را آغاز كرد . همو در سال بيستم مجله سومر مقاله اى تحت عنوان موارد تاريخ المسعودى نگاشت . افزون بر وى ، دكتر عبدالعزيز الدورى با نگارش نشاءة علم التاريخ عند العرب (بيروت ، دار المشرق ، 1983) گام تازه اى در اين راه برداشت .

در حال حاضر ، مفصلترين كار موجود ، كتاب چهار جلدى مصطفى شاكر با عنوان تاريخ العربى والؤ رخون (بيروت ، دارالعلم للملايين ، 1983) است كه بيشتر به صورت مرور ، از مورخان و آثار آنها سخن گفته است . نمونه هاى ديگر عبارتند از كتاب تطور علم التاريخ الاسلامى حتى نهاية العصور الوسطى از احمد رمضان احمد (قاهره ، الهيئة العامة للكتاب ، 1989) ، دراسات نقدية فى المصادر التاريخية ازمحمد كمال الدين عزالدين على (بيروت ، عالم الكتب ، 1414) . كار جديد هم با عنوان التاريخ والمؤ رخون بمكة توسط محمد الحبيب الهيله نوشته شده كه در شناساندن مورخانى كه در مكه زيست مى كرده اند بسيار با ارزش است . (مكه ، مؤ سسة الفرقان ، 1994) كتابى نيز به عنوان الرواية التاريخية فى بلاد الشام العصر الاموى از حسين عطوان منتشر

شده است . (بيروت ، دار الجيل ، 1986)

در اين زمينه ، مهم تك نگاريهايى است كه در باره تك تك مورخان و آثار آنها تاءليف مى شود و ضمن آن از شيوه و منابع هر مورخ به تفصيل سخن به ميان مى آيد . نمونه آن كتاب شيخ الاخباريين ابوالحسن المدائنى از بدرى محمد فهد(نجف ، مطبعة القضاء ، 1975)است . برخى از محققان آثار كهن نيز در مقدمه آثار تحقيق شده ، با تفصيل تمام درباره مؤ لف و اثر او سخن مى گويند كه مى توان به مقدمه اكرم ضياء العمرى بر المعرفة والتاريخ وتاريخ خليفة بن خياط اشاره كرد .

در فارسى نيز كارهايى به ويژه درباره آثار تاريخى فارسى نشر شده است . نمونه آن كتاب تاريخ نگاران ايران از پرويز اذكائى است كه بخش يكم آن به چاپ رسيده است . (تهران ، بنياد موقوفات افشار ، 1373) نمونه ديگر كتاب تاريخ نگاران از جعفر حميدى است . (تهران ، دانشگاه شهيد بهشتى ، 1372) دكتر زيرن كوب هم مقدمه مفصلى در شناساندن منابع در مقدمه تاريخ ايران خود نوشته اند . استاد آئينه وند و نيز كتابى با عنوان علم تاريخ در اسلام (تهران 1364) در شناساندن منابع مهم تاريخ اسلام نوشته اند اخيرا هم كتاب مختصر و مفيدى با عنوان تاريخنگارى در اسلام توسط سيد صادق سجادى و هايد عالم زاده منتشر شده است . (تهران ، 1375) در مجله راهنماى كتاب و نيز آئينه پژوهش ، به تناسب نشر آثار تاريخى جديد ، مقالات فراوانى درباره اين قبيل آثار مى توان يافت . طبعا در اينجا

، هدف ما فهرست كردن اين قبيل آثار نيست . ضمن مباحث آينده و در ارجاعات برخى از تلاشهاى ديگرى نيز كه در اين زمينه انجام شده معرفى خواهيم كرد .

اما آنچه مارا به تدوين اين اثر برانگيخت ، پرسشهاى فراوان دوستان و عزيزانى بود كه از مادرخواست مى كردند تا به ارزيابى آثار تاريخى نشسته و كتاب هاى مهم وقابل اعتماد را معرفى كنيم . مساءله ديگر آماده كردن متنى براى درس منابع تاريخ اسلام بود كه درسى ضرورى براى هر پژوهنده در تاريخ اسلام سات . اين دونكته ما را بر آن داشت تا مرورى بر آثار مهم تاريخى و زندگى مورخان داشته باشيم . نبايد انتظار داشت كه در چنين اثرى مى توان درباره كتاب هاى تاريخى يكى از آنها كتابى مفصل تر از اين نوشت نكات تازه فراوانى عرضه كرد . با اين حال تلاش مؤ لف آن بوده و ماءخذشناسى از هر اثرى سخن بگويد ناقص است و از آن حيث كه در گفته نيز كما بيش خطاهايى دارد ، معيوب . بنابر اين چشم اميد به قلم دوستان و خوانندگان دارد تا با انتقادهاى خود ، عيبهاى آنرا برطرف كنند .

يادآورى دو نكته ضرورى است . نسخت آن كه بناى ما معرفى تواريخى است كه به نوعى مشتمل بر حوادث تاريخ صدر اسلام ، يعنى سه قرن نخست اسلامى است . طبعا در همين زمينه هم ، معرفى همه كتابهايى كه مى تواند به نوعى در شمار منابع تارخى درآيد ، در دستور كار مانبوده است . در تاريخ نويسى ، از بسيارى از آثار جغرافى ،

ادبى و حتى كتاب هاى بزرگ لغت مانند تاج العروس ولسان العرب مى توان مواد تاريخى را استخراج كرد و استفاده كرد ، اما هدف ما ، بحث از كتابهايى است كه به معناى دقيق در حوزه تاريخ نوشته شده است .

نكته دوم آنكه ، بحث كتاب ما به طور موضوعى ، تاريخنگارى نيست ، بلكه در درجه نخست منابع تاريخ اسلام است . به همين دليل ، مباحث علمى تاريخنگارى كه روزنتال به تفصيل درباره آنها گفته ، در اينجا نيامده است .

شايد يكى از ويژگيهاى عمده اين اثر ، آن باشد كه براى نخستين بار ، سهم شيعه را نيز در تاريخنگارى تا اندازه اى آورده است . اين كار به دوصورت انجام شده . نخست در سيرى كه بر زندگى مورخان شده ، از برخى مورخان امامى سخن به ميان آمده و ديگر آنكه در مواردى نيز به صورت مستقل از فعاليت مورخان شيعه بحث شده است .

اول رجب المرجب 1418

يازدهم آبان 1376

مسلمانان وتاريخ نگارى

مسلمانان وتاريخ نگارى

ميراث بزرگ تاريخى مسلمانان ، نشانگر حضور و وجود انگيزه ها و خاستگاه هاى نيرومندى ميان آنان براى بارور ساختن دانش تاريخ است . با يك نگرش تطبيقى در رشته هاى علمى مورد علاقه مسلمانان مى توان فربگى اين دانش را دريافت و دانست كه تاريخ در شمار مهمترين رشته هاى علمى رايج در تمدن اسلامى بوده است . از لحاظ درونى ، ميان هرقومى انگيزه هاى فراوانى وجود دارد تا آنها را به نگارش تاريخشان وادارد . چنين انگيزه هايى در ميان مسلمانان نيز وجود داشته است . صرفنظر از آنها ، از لحاظ

بيرونى ، مى توان به زمينه هاى خاصى اشاره كرد كه در توجه دادن مسلمانان به اين دانش مؤ ثر بوده است .

ميراث تاريخى اعراب در جاهليت

ميراث تاريخى اعراف ، بيش از هرچيز تحت عنوان ايام العرب جاى مى گيرد ، در اين اصطلاح ، مقصود از يوم روزى است كه واقعه مهمى در آن رخ داده و آن روز وواقعه تاريخى شده است . از اين رويوم و واقعه در يوم صفين يا وقعة الصفين به يك معناست . در اين كه عربها خاطره اين روزها را حفظ كرده و به طور شفاهى از نسلى به نسل ديگر انتقال مى دادند و در مجالس ادبى و تفريحى خود مى خواندند ، ترديدى وجود ندارد . با اين حال ، بايد دانست آنچه در كتابهاى ادبى از دوران جاهليت و ايام العرب قب الاسلام براى ما برجاى مانده ، انتقال آنها در دوره جاهلى به دوره اسلامى بر پايه شفاهت بوده و تنها در دوره اى ، متاءخر توسط دانشمندان دوره اسلامى تدوين شده است . خاطره اين ايام نخستين ، ذهنيّت تاريخى است كه ميان قوم عرب وجود داشته و توجه به رخدادهاى گذشته را براى آنان زنده نگاه داشته است .

در اين كه تاءثير وجود ايام العرب در آگاهى تاريخى ايجاد شده در مسلمانان ، تا چه اندازه بوده ، اظهار ترديدى شده است . در اين ديدگاه عنوان شده است كه توجه در برداشتن بيشتر جنبه اديبانه داشته نه تاريخى و تنها در گذشت زمان و به دليل در برداشتن عناصر تاريخى مورد توجه قرار گرفته است . روزنتال نوشته است : چنين

قصصى به طور عمده در خدمت ايجاد تفنن و سرگرمى لذت عاطفى بخشيدن به شنوندگان قرار داشت . از آن جاكه ايام العرب به ثبت رويدادهاى عمده مى پرداخت و چنان رويدادهايى را از جنبه خاص اخلاقى محلوظ مى داشت ، داراى عناصر تاريخى بود هرچند به هيچ روى تداومى در آنها به چشم نمى خورد ، به اين قصص ، از جهت رابطه علت ومعلولى تاريخى نمى نگرند و بى زمانى جوهر آنهاست . (1)

در اين باره گفتنى است كه اصولاً صورتى از تاريخنگارى اسلامى ، كه عبارت از تك نگاريهاى مربوط به جنگها و حوادث مقطعى مى باشد ، از ناحيه كم توجهى به عنصر زمان ، تشابه قابل توجهى با ايام العرب دارد ، واين دليل بر كاسته شدن از ارزش تاريخى ايام العرب يا اين تك نگارى ها نمى شود . گرچه اين سخن درستى است كه محتواى ايم العرب بيشتر جنبه ادبى داشته است .

نويسنده ديگرى با استناد به عدم وجود اصطلاح خاصى براى تاريخ ميان عرب ، از اساس منكر وجود آگاهى تاريخى ميان اعراب شده است ! اومى نوسيد : بديهى است كه تا پيش از ظهور اسلام ، بدون داشتن يك كلمه مناسب و خاص براى تاريخ نمى توانستند هيچ تصورى از تاريخ داشته باشند . . . در واقع اعراب ، مردمانى بودند كه خبرى از تاريخ نداشتند . بنابراين مسلمانان نمى توانستند براى پديد آوردن و گسترش دادن يك سنّت تاريخنگارى ، از اعراب پيش از اسلام الهام بگيرند . (2)

به نظر مى رسد كه در اين عبارت قدرى تندروى شده است . با

اين حال ، روشن است كه نمى توان صورت تاريخنگارى موجود ميان مسلمانان را با آنچه تاريخ در شكل ايام العرب ميان تازيان بوده برابر دانست ؛ اما بى شبهه يكى از عوامل توجه به تاريخ نفس توجه به گذشته بوده است . چنين توجههى به گذشته در ايام العرب به خوبى مشهود است . (3)

بايد گفت ، در برابر اين باورد ، كسانى معتقدند كه اساس تاريخنگارى اسلامى ، ريشه در حضور اين دانش ميان اعراب پيش از اسلام به ويژه اعراب يمين داشته و به هيچ روى تاريخ اسلامى دانشى برگرفته از حديث نيست . برگفتگى تاريخ از حديث ، نظر برخى از مستشرقان است كه دكتر جواد على آن را نپذيرفته است . او مى نويسد : بر اساس تحقيقى كه در منابع طبرى انجام داده ، به اين نتيجه رسيده است كه تاريخ دانشى كهن تر از حديث است . حجم بزرگى از اخبار دوره جاهليت حتى با وجود فضاى قصصى در آن نشاه توجه تام و تمامى است كه عرب پيش از اسلام به اين دانش داشته است . (4)علم انساب نيز بخشى از همين دانش است كه به هر روى اصل وجودآن درگذشته عرب به هيچ روى محل ترديد نيست . ممكن است زياده روى در اين نظريه سبب شود كه گوينده را متهم به داشتن علاقه ملى گرايى بكنيم .

توجه به اين نكته نيز مفيد است كه ايمام العرب محتواى بينش تاريخى اعراب تاريخى جاهلى را نشان مى داد ، قرآن با مطرح كردن اصطلاح ايام الله با بينش مزبور برخورد كرد . اين برخورد نشانگر اهميت

تاريخ شناسانه اين دواصطلاح است .

افزون بر اين كه ايام العرب را مى توان ميراث تاريخى اعراب جاهلى دانست ، دانش انساب نيز مى تواند به ميزان كمترى ، در شمار همين ميراث به حساب آيد و از عوامل مؤ ثر در توجه دادن مسلمانان به تاريخ هرچند در قالب نسب باشد . (5)

تاءثير مباحث قرآن

بدون هيچ گونه مقدمه اى ، مى توان مدعى شد كه قرآن عميقترين تاءثير را در توجه مسلمانان به تاريخ از خود به جاى گذاشته است . (6)قرآن نه تنها خود بخشى از مواد تاريخى را عرضه كرده بلكه مسلمانان را تشويق به فراگيرى تاريخ نموده تا در راهيابى به سوى هدايت و ديندارى از آن بهره جويند ، و اين هردو ، در ايجاد انگيزه دينى در وجود انسانها براى توجه به تاريخ مؤ ثر بوده است .

البته دايره اين توجه ، محدود به ارزيابى جريانات حق وباطل بوده و در راستاى قانونمندى خاصى كه قرآن از زندگى اجتماعى بشر در تاريخ عرضه كرده ، مى باشد . رنگ دينى تواريخ اسلامى به ويژه تكيه بر انبيا و نيز كار مداوم بر روى مغازى رسول خدا (ص ) متاءثر از همين بينش است . گرچه به مرور به دلايلى ديگر ، مباحث تاريخى گسترده اى در متون تاريخى مسلمانان مطرح گرديد . اما عنوان عبرت كه قالب پرداخت هاى تاريخى قرآن بود ، در بسيارى از مواقع مورد توجه مسلمانان قرار گرفت و تاريخ به عنوان تجارب الامم عرضه شد .

توجه مسلمانان به تاريخ انبياى گذشته كه بعدها آنها را به سوى متون تاريخى اهل كتاب كشاند

وتاءثير بزرگى بر فرهنگ تاريخ نگارى و محتواى كتاب هاى تاريخى ميان مسلمانان باقى گذاشت ، ناشى از علاقه مسلمانان به تفسير آيات قرآنى در زمينه تاريخح انبيا بود .

لزوم بهره گيرى از سنت رسول خدا(ص )

اگر فرض كنينم كه هيچ گونه توجه مستقلى به رويدادهاى تاريخى ميان عرب وجود نداشت ، به راحتى مى توانيم بپذيريم كه جزو اساسى ترين وظايف محدثان ثبت رفتارهاى رسول خدا(ص ) براى بهره گيرى در فقه و اخلاق و . . . بود .

كتاب هاى مختلفى كه به جمع آورى احاديث پرداخته اند ، چه به صورت مسند يا در شكل سنن و يا موضوعى ، حاوى بخش بزرگى از سيره رسول خدا (ص ) با تاءكيد بر جنبه هاى دينى اين نقل هاى بود . اين مجموعه ها از رواياتى ساخته شده كه پس از رحلت رسول خدا (ص ) توسط مسلمانان و به ضرورت دين شناسى ، به تدريج گردآورى مى شد . نكات تاريخى در بيشتر ابواب فقه و درلابلاى نقلها آمده وكتاب الجهاد يا كتاب السير نزديكترين باب فقهى است كه با مغازى رسول الله (ص ) ارتباط دارد . در اين باب است كه بطور عمده ، مسايل تاريخى جنگها به ضرورت دانستن احكام آنها آمده است . كتاب السير ابو اسحاق فزارى كه به چاپ رسيده به وضوح نشانگر توجه تاريخى محدثان مى باشد . چنانكه محمد بن حسن شيبانى هم كتاب السير الكبير نگاشته است ! كتاب السير به عنوان جزئى از كتاب هاى حديثى ، در تمامى اين مجموعه هاآمده است .

رسول خدا (ص ) به عنوان يك شخصيت برجسته مى توانست نقش

تاريخى ويژه اى را براى خويش در اذهان مسلمانان به وجود آورد . نگرش مسلمانان درباره پيامبر (ص ) به عنوان اسوه مستلزم بررسى دقيق و موشكافانه از زندگى آن حضرت بود به همين دليل در حال حاضر ما ريزترين گزارش هاى مربوط به شخصيت رسول خدا (ص ) را در دست داريم . مقايسه آنها با ثبت همين جزئيات از زندگى ساير شخصيت هاى اسلامى در دوره هاى بعد نشانگر تاءثير تاريخى و تاريخ نگارى آن ميان ميان مسلمانان بوده است به عنوان نمونه شعبه شمائل نگارى در تاريخ هاى اسلامى ، تا اندازه اى برگرفته از تلاش نسل اول در ترسيم قيافه آن حضرت بوده است .

خواهيم ديد كه كتاب هاى سيره در حد بررسى زندگى شخصى آن حضرت و يا حتى تاريخ عمومى اسلام باقى نماندند و به طور اصولى تاريخ را به عنوان تاريخ مورد توجه قرار داده و به غناى كتاب هاى تاريخى افزودند .

توجه حاكمان به تاريخ

زمانى كه افراد عادى جامعه انسانى ، از لحاظ روحى علاقمندند تا خود را در تاريخ پايدار سازند ، به يقين ، اميران و حاكمان و حكام علاقه بيشترى براى پايندگى خويش در تاريخ داردند ، چرا كه تاءثير خويش را بر جامعه عميقتر ديده و در پى تثبيت اين تاءثير مى باشند . آنها مايلند تاديگران از آنها به عنوان افراد برجسته ياد كنند .

افزون براين ، آنها براى حكومت كردن ، خود را نيازمند تجارب ديگران مى دانند . از اين رو ، هم در پى مطالعه تاريخ گذشته بر مى آيند وهم در پى نگارش تاريخ دوره مورد علاقه

خود هستند . آنان مايلند تاآيندگان تصوير و قضات مثبتى از آنها در ذهن خود داشته باشند . اين امر سبب توجه آنان به نگاشتن رخدادهاى دوره حكومت خودشان است . طبعاً براى اثبات پايگاه تاريخى خود ، توجه به گذشته مورد علاقه خود نيز دارند تا ريشه دارتر و اصيلتر در تاريخ جلوه كنند .

از ميان حكام دوره اسلامى ، امام على (ع ) ، با توجه به جملاتى كه در نهج البلاغه درباره عبرت آموزى از تاريخ امده ، نخستين شخصيتى است كه توجه جدى به تاريخ را مطرح كرده است . زاويه ديد ، امام بهره گيرى از گذشته براى حركت درست در آيند در چهارجچوب عبرت اموزى از ديد قرآنى است . پس از آن حضرت ، معاويه توجه به گذشته را به صراحت مطرح كرد وبه كار گرفت . وى از عبيد بن شرّيه خواست تا اخبار ملوك يمن را بنويسد واو نيز كتابى با عنوان كتاب كتاب الملوك واخبار الماضيين نگاشت . (7)گفته شده معاويه بخشى از اوقات خود را براى گوش دادن به نقل هاى تاريخى كه از روى كتاب هايى براى او خوانده مى شد صرف مى كرد . (8)وى همچنين از دِغفَلِ نسب شناس ، خواسته است تا به يزيد تعليم نسب دهد . (9)علائق معاويه به گذشته عرب بيشتر جنبه تفريح و سرگرمى داشت و برآن بود تا ارتباط خود را بافرهنگ جاهلى عرب حفظ كند .

از ميان خلفان بعد از معاويه ، عبدالملك علاقمند به دانستن مطالبى درباره سيره رسول خدا(ص ) بود و در اين زمينه اطلاعاتى از عروة بن زبير

پرسش مى كرد . (10)سليمان بن عبدالملك ازابان بن عثمان بن عفان خواست تا كتابى درباره سيره پيامبر (ص ) نگاشته شود . گرچه بعد از آن ، به دلايلى سياسى آنچه را كه استنساخ شده بود از ميان برد . (11)اهميت تقديم سيره ابن اسحاق به منصور عباسى نيز در همين زمينه قابل توجه است . درخواست هارون از واقدى براى بيان سيره هم نشان توجه حكام به تاريخ وسيره وتشويق مورخان است . (12)

گسترش مرزهاى جغرافياى اسلام ميان ساير اقوام ، سبب شد تاحكام به فكر بهره گيرى از تجارب ساير پادشاهان بيفتند واز انى راه نيز ، محدوده تاريخنگارى توسعه يابد . توجه حكام به تاريخ ، به قدرى گسترده بود كه برخى گفته اند علم النسب والخبر علم الملوك (13)بدين ترتيب علم تاريخ را ويژه شاهان دانسته اند .

اشاره كرديم كه على (ع ) براساس آموزه هاى قرآنى وعبرت ، در خطبه هاى خود مردم را به خواندن تاريخ ، دعوت فراوان كرده است ، دعوت امام در ادامه همان دعوت قرآن براى مطالعه تاريخ وعبرت گيرى ازآن است . مجموعه اى از عبارات امام در بهره گيرى از تاريخ و دعوت به برگرفتن از حوادث تاريخى گردآورى شده است . (14)

در اينجا تنها يك مورد رانقل مى كنيم :

بپرهيزيد از آنچه فرود امد بر امتهاى پيشين از كيفرهايى كه ديدند و بر كردارهاى ناشايست ورفتارها كه كردند و نبايست . پس نيك و بد احوالشان را به ياد آريد و خود را از همانند شدن به آنان برحذر داريد . وچون به چشم خرد ديديد و در خوشبختى

و بدبختى شان انديشيديد ، آن را عهده دارد شويدكه عزيزشان گرداند و دشمان را از سرشان راند ، و زمان بى گزنديشان به درازا كشاند و با عافيت از نعمت برخودار و پيوند رشته بزرگوارى با آنان استوار . و آن پراكندگى دورى نمودن و به سازوارى روى آوردن و يكديگر را بدان برانگيختن . وسفارش كردن ، و بپرهيزيد از هر كار كه پشت آنان را شكست ونيروشان را گسست ، چون كينه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سينه كاشتن و از هم بريدن ، و از دست از يارى يكديگر كشيدن . و در احوال گذشتگان پس از خود بنگريد مردمى كه با ايمان بودند چسان به سر بردند؟ و چگونه آنان را آزمودند؟ . . .

پس بنگريد آنگاه كه گروه ها فراهم بودند . وهمگان راه يك يك آرزو را مى پيمودند ، چگونه مى آسودند و دلها راست بود و با هم سازوار ودست هاى يكديگر را مددكار . شيرها به يارى هم آخته و ديده ها به يك سو دوخته و اراده ها در پى يك چيز تافته ، بهتران سراسر زمين نبودند ، و بر جهانيان پادشاهى نمودند؟ پس بنگريد كه پايان كارشان به كجا كشيد ، چون ميانشان جدايى افتاد ، و به حزبها گراييدند ، و خدا لباس كرامت خود را از تنشان برون آورد و نعمت فراخ خويش را از دستشان بدر كرد و داستان آنان ميان شما ماند و آن رابراى پندگيرنده عبرت گرداند . (15)

تاءثير نوشته هاى تاريخى ساير اقوام بر اعراب

از عوامل مؤ ثر در رشد تاريخنگارى اسلامى ، پراكنده شدن متون تاريخى ساير

ملل ، ميان مسلمانان بود . اين مطلب ، به ويژه درباره آثار ايرانيان و بيزنطى ها مطرح است ؛ گرچه درباره اين تاءثير اختلاف نظر وجوددارد . با نگاهى به تاريخ هاى عمومى نوشته شده در دوره اسلامى ؛ نظير تاريخ يعقوبى ، اخبار الطوال دينورى و نيز مروج الذهب مسعودى و تاريخ طبرى ، آشكار مى شود كه از منابع فارسى بهره گرفته شده وبه احتمال از سبك آن گونه نوشته ها نيز تقليد شده است .

سواژه نوشته است : تاريخ نگارى صرف در رشد خود از نمونه هاى ايرانى ساسانى ، و به مقدارد كمترى ازنمونه هاى بيزانس وسريانى متاءثر شده است ، ولى شكل اوليه ان اساساً بر پايه سنت هاى عرب پرداخت هاى فكرى اسلامى قرار دارد . (16)روزنتال نيز در سبك نگارش دودمانى در تواريخ اسلامى تاءثير نوشته هاى ايرانى را پذيرفته و مى نويسد شايد مسلمانان در نتيجه تماس اوليه با تاريخ نگارى ايرانى با اصل گسترده تر تقسيم بندى ادوار تاريخى ، بر حسب دودمان آشنا شده باشند . (17) وى تاءثير نوشته هاى ايرانى را در سبك وقايع نگاشتى نپذيرفته ، كما اينكه اين تاءثير نوشته هاى يونانى و بيزانسى را نيز به دليل عدم آشنايى مسلمانان به آنها انكار كرده است . او افزوده است :

هيچ اثر خاص الهام بخش مؤ فان مسلمان نشد ، ليكن انديشه ترتيب و تنظيم وقايع نگاشتى از طريق تماس با مسيحيان دانشمند يا مسيحيانى كه به كيس اسلام در آمدند به علمان مسلمان نرسيد . (18)

وى سپس با ذكر شواهدى درباره دردسترس بودن برخى از منابع مذكور

نزد دانشمندان اسلامى ، مجددا تاءثير پذيرى مسلمانان را از آن نوشته در سبك وقايع نگاشتى انكار كرده ؛ زيرا به هيچ وجه به اثبات نرسيده است كه آن اطلاعات آن قدر زود به آنان رسيده باشد كه استفاده از صورت وقايع نگاشتى به را به آنها الهام كند ؛ او مى افزايد : همه كتاب هايى كه از آنها اطلاع مشخصى در دست داريم به زمان درازى ، پس ازآن كه شكل وقايع نگاشتى در نوشته هاى تاريخى اسلامى ظاهر شد باز مى گردد . (19)

اما در مورد آثار ايرانى به راحتى مى توان اظهار نظر مثبت در تاءثير گذارى و تاءثير پذيرى كرد . كتابهاى ايرانى در زمينه هاى تاريخ و به خصوص نوشته هاى اخلاقى و علمى و حكومتى در دسترس مسلمانان قرار گرفته است . ابن مقفع (م 144) كتاب خداى نامه را ترجمه كرد و نامش را سير الملوك نهاد . وى همچنين آيين نامه را ترجمه كرد كه بسيار بزرگ و حجيم بود . اسحاق بن يزيد نيز اختيار نامه را كه معروف به سيرة الفرس بود ، ترجمه كرد و همينطور كتاب هاى ديگر . (20)برخى از اين دست نوشته ها براى هشام بن عبدالملك (م 124) ترجمه شد . (21)

در اينجا بخصوص بايد برتاءثير نوشته هاى يهوديان كه جنبه تاريخى آنها فوق العاده زياد بوده بر نوشته هاى مسلمانان ، تاءكيد نمود . كتاب المبتداء كه نوعاً داستان آفرينش هبوط و انبيا را شامل مى شد ، به تقليد از يهوديان از يك جهت ، و نيز به انگيزه تبيين برخى از آيات قرآن درباره انبياء پديد

آمد . مهمترين منبع اين اخبار كعب الحبار ووهب بنمنبه بودند كه بطور وسيعى اخبار امتهاى پيشين را ميان مسلمانان رواج دادند .

گونه هاى مختلف تاريخنگارى مسلمانان

گونه هاى مختلف تاريخنگارى مسلمانان

درباره انواع نوشته هاى تاريخى ، تقسيم بندى هاى مختلفى از طرف روزنتال ، گيب ، الدورى ، سواژه و ديگران ارائه شده است . برپايه آنچه كه از اسامى كتاب ها و نوشته هاى تاريخى به دست مى آيد ، مى توان نوشته هاى تاريخى مسلمانان را به چند گروه تقسيم كرد :

سيره نگارى و شرح حال نويسى

شايد اين دو عنوان از جهاتى با يكديگر متفاوت باشند ، اما به طور اساسى بر اساس يك سبك نگاشته مى شوند . آنچه مسلم است اين كه اديان آسمانى به لحاظ وجود عنصر نبوت در آنها ، مقامى والا براى پيامبر قائلند ؛ چنين نگرشى ، سبب پيدايش ديدگاهى درباره فرد به عنوان فرد با ويژگيهاى منصحر شده سات قرآن در يك نگاه تاريخ اقوام را بر محور پيامبرشان و حتى با نام او مى شناساند . در اى روش ، افزون بر اينكه محور اصلى را دين مى داند ، اهميت انبيا را نيز نشان مى دهد . از اين رو اصحاب پيامبر (ص ) ، ازهمان ابتدا ، توجه به سيره وشرح حال پيامبر (ص ) پيدا كرده و درشرح زندگانى و ويژه گيهاى آن حضرت ، خاطراتى را حفظ ونقل كردند . بعدها اين نوع سيره نگارى ، به شكل جزئى تر درباره خلفا ، سلاطين وعلما حتى ساير طبقات نيز در شكل شرح حال نويسى رايج گرديد .

شرح حال ، از آن جهت كه كمتر عنصر زمانى را مدنظر قرار مى دهد ، تاريخ به معناى مصطلح نيست ، اما از جهتى ، از مهمترين منابع تاريخى به شما مى آيد . اين به

لحاظ در برداشتن آگاهيها نسبتا گسترده از درون زندگى فردى و اجتماعى مردم و افراد شاخص اجتماع است ! اطلاعاتى كه بيشتر از كمك به شناخت تحولات سياسى در بازيابى وجوه دينى و فرهنگى ملت ها به كار مى آيد .

چنين شيوه اى در ميان مسلمانان ، در حد بسيار گسترده اى به كار گرفته شد . كتاب هاى بى شمارى در شرح حال فقها و علماى مذاهب فقهى و اعتقادى مختلف به نگارش درآمد . شرح حال محدثان ، فلاسفه ، پزشكان و نيز در اين اواخر تك نگاريهايى درباره افراد عالم يا سياستمدار و همچنين مجموعه هاى مهم و مفصلى نوشته شد . اين قبيل آثار كتاب شناسى ويژه خود رامى خواهد . بناى نوشته حاضر تناها مرور برنوشته هاى تاريخى به معناى خاص بوده است . با اين حال اشارتى به اين قبيل كتاب ها داريم .

در يك تقسيم بندى كلى مى توان آثار شرح حال را به چند دسته تقسيم كرد .

شمارى از اين آثار به شرح حال اصحاب پيامبر (ص ) اختصاص دارد كه چهار كتاب معروف در اين بار عبارتند از : الاستعياب فى معرفة الاصحاب از ابن عبدالبرّ (368463) ، معرفة الصحابة از ابونعيم اصفهانى (430) ، اسد الغابة فى معرفة الصحابة از ابن اثير(م 630)والاصابة فى تمييز الصحابة از ابن حجر عسقلانى (م 852) .

برخى از آنهاحال رجال را در قالب تاريخ شهرها درآورده اند ، مانند : تاريخ بغداد از خطيب بغدادى (م 462)* ، تاريخ نيشابور از حاكم نيشابورى (كه اصل آن مفقود شده است ) ، السياق كه ذيل تاريخ

نيشابورى است وبرجاى مانده . تاريخ اصبهان ، از ابونعيم ، طبقات المحدثين باءصبهان از ابوشيخ ، التدوين فى اخبار قزوين از رافعى (قرن ششم ) ، اعلام النبلاء بتاريخ الحلب الشهباء از محمد راغب الطباخ حلبى ، بغية الطلب فى تاريخ حلب از ابن العديم ، تاريخ جرجان ازابولقاسم حمزة بن يوسف سهمى (م 427) . مفصل ترين اين آثار تاريخ دمشق ابن عساكر (440 571) است كه از متن اصلى تا كنون پنجاه مجلد نشر شده (بيروت ، دارالفكر) و تاهشتاد خواهد رسيد . مختصر تاريخ دمشق از ابن منظور نى درسى مجلد(دمشق ، دار الفكر المعاصر) منتشر شده است .

برخى به عنوان تاريخ محدثان به صورت طبقات نوشته شده كه مهمترين آنها طبقات الكبرى خليفة بن خياط و تذكرة الحفاظ ذهبى است . بسيارى اختصاص به عالمان يك مذهب خاص دارد مانند طبقات الشافعيه از سُبكى عبدالقادر تميمى الدار حنفى (م 1005 يا 1010) ، والجواهر المضيئة فى طبقات الحنيفه از محيى الدين عبدالقادر بن محمد قرشى حنفى (696 775) .

برخى به ترتيب الفبائى تمامى بزرگان اسلام را اعم از فقيه و محدث مورخ و سياستمدار فهرست كرده است . مجموعه هاى بزرگ معجم الادباء از ياقوت حموى ، وفيات الاعيان از ابن خلكان (608 681) ، سير اعلام النبلاء از ذهبى ، الوافى الوفيات ازصفدى (م 764) ، فوات الوفيات از ابن شاكر كتبى از اين دسته اند . در همين رديف بايد از حلية الاولياء ابونعيم اصفهانى (م 430) كه فهرست بلندى از قشر زاهدان وعارفان به دست داده ياد كرد .

منابع خاصى تناها بر محور دانش

رجال نوشته شده و كمتر شرح خال تفصيلى افراد را آورده اند . برخى از اين دسته كتاب ها عبارتند از : تاريخ يحى بن معين ، تاريخ ابى زرعة الدمشقى ، تاريخ الكبير بخارى ، الجرح والتعديل ، ابوحاتم رازى ، اللثقات والمجروحين ابن حبان ، تذهيب الكمال مزّى (654742) ، الكامل فى ضعفاء الرجال ابن عدى ، ميزان الاعتدال ذهنبى ، لسان الميزان ابن حجر(773852) و تهذيب التهذيب همو .

برخى تحت عنوان نسب كه در اينجا به معناى لقب است شرح حال افراد را آورده اند . مانند الانساب از سمعانى ، ويا الاكمال از ابن ماكولا .

شايد از همه اين ها با ارزش تر و مفصل تر كتابهاى تاريخ عمومى اند كه ذيل حوادث هر سال ، درگذشتگان را آورده اند . بسيارى از اين افراد را در هيچ منبع عمومى شرح حال نمى توان يافت . نمونه هاى اين آثار را در جاى خود معرفى خواهيم كرد .

تك نگارى در مسائل و وقايع مهم

تك نگارى حادثه ، گونه اى ديگر از نوشته هاى تاريخى است كه مسلمانان از آن در ثبت وقايع مهم بهره جسته اند . چنين نگاشته هايى اغلب پيرامون روزهاى پرحادثه است واز اين جهت شباهت ، با ايام العرب دارد . ايام العرب روزهاى جنگ و درگيرى و طبعا پرماجرا بوده است . اين سبك از لحاظ درونى ، تركيب اخبار يك حادثه است و مى توان آنرا از اولى سبك تاريخنگارى دانست كه ميان مسلمانان به كار گرتفه شده است . بعد ها تواريخ عمومى از پيوستن اين تك نگاريها پديد آمدند .

نظم موجود در اين تك

نگارى ها ، بر اساس حوادثى است كه منجر به حادثه شده . به طورى كه در شكل بيان حادثه تنها ترتيب داخلى تحولات ريز آن حادثه رعايت مى شود . ابومخنف ، هشام كلبى و مداينى از جمله مورخانى هستند كه بيشتر نگاشته هايشان تك نگارى به همين سبك است . عناوين برخى از كتاب هاى ابو مخنف چنين است : كتاب الجمل ، كتاب صفين ، كتاب الشورى ، مقتل عثمان ، مقتل حجربن عدى ، وقاة معاويه و ولاية ابنه يزيد ، وقصة الحر وحصار بن الزبير و . . . (22)

در بسيارى از موارد و شايد مورد بالا ، ترتيب تك نگاريها به گونه ايست كه چينش منظم آنها ، يك كتاب چند جلدى را درباره يك دوره طولانى فراهم مى آورد .

تك نگارى ، تنها مربوط به حوادث نظامى سياسى نبود بلكه انچه از موضوعات اجتماعى مى توانست ، از زاويه تاريخى اجتماعى مورد علاقه مورخ قرار گيرد ، سوژه قرار گرفته است . متاءسفانه بسيارى از اين آثار از ميان رفته است . از اين نمونه كتاب ها به موارد زير ميتوان اشاره كرد : كتاب المعمّرين ؛ به معناى شناساندن كسانى كه عمر طولانى كردند . كتاب المثاب ؛ زشتى هاى قبايل و افراد . كتاب الاوائل ؛ اولين كارها به دست چه كسانى صوتر گرفت . كتاب اسواق العرب ؛ بازارهاى عرب . كتاب المؤ دوات ؛ دختران زنده به گور شده . كتاب فخر الكوفة على البصره ، كتاب اسماء بغايا قريش فى الجاهليه و من ولدن ؛ نام زنان بدنام قريش و فرزندان آنها

. كتاب من تزوّج من الموالى فى العرب . عجمهايى كه با زنان عرب ازدواج كردند و . . .

اينها نمونه كتاب هايى است كه برخى از بزرگترين مورخان تك نگار ، همچون هشام كلبى ، مداينى و ديگران تاءليف كرده اند . اين نوشته ها اگرچه در متون تاريخى مورد استفاده قرار گرفته اما كتاب هاى ادبى ، بيشترين بهره را از آنها برده اند . روزنتال با اشاره به شكل خبرى و حديثى كه در ابتدا قالب گزارش هاى تاريخى بوده و تك نگارى را شكل پايانى ثبت خبر مى داند ؛ گام بعدى صورت وقايع نگاشتى است . (23)

تاريخ نويسى عمومى وتقويمى

اگر بناباشد تنها آنچه را كه بر اساس سير زمانى به نگارش در آمده تاريخى بدانيم ، بايد ساير نوشته هاى شبه تاريخى را مقدمه يا حاشيه اين نوع نوشته هاى تلقى كنيم . نوشتن تاريخ براساس سنوات ، به احتمال در نگارش سيره و مغازى تا حدودى مورد توجه بوده است ؛ زيرا در سيره ، افزون بر ياد از حوادث بر محور پيامبر(ص ) ، سير زمانى جنگها نيز مورد توجه قرار گرفته است . (24)نوشتن زندگى نامه خلفا و بيان حوادث زمان آنان ، نياز به بهره گيرى بيشتر از زمان وتقويم را ايجاب كرده است .

از اين نگاشته هاى در قرن دوم كمتر سراغ داريم و آنچه امروزه موجود است همگى از قرن سوم به بعد نگارش يافته است . برخى از اين نوشته ها در عين در برداشتن سير زمانى ، بر اساس سال ، حوادث را بيان نكرده اند ؛ همچون تاريخ يعقوبى ، مسعودى

دينورى اين كتاب ها به ويژه در قسمت تاريخ ملوك و انبياء تنها يك سير كلى زمانى را كهنزد مورخان يهودى مرسوم بوده (25)به كارگرفته و بعد از آن ، حوادث از اسلام به اين سورا بر اساس سنوات بيان كرده است ؛ همين طور خليفد بن خياط در تاريخ خود ، و فسوى در المعرفة والتاريخ ، كه متاءسفانه تاريخ اسلام تا پايان امويان آن مفقود شده است . گفته شده كه كتاب تاريخ هيثم عدى (م 207) مبتنى بر سالشمار بوده است . شيوه نگارش سنواتى به صورت پذيرفته ترين شكل نگاشته هاى تاريخى ميان مسلمانان باقى ماند . ابن جوزى در المنتظم ، ابن اثير در الكامل و ابن كثيردر البداية و النهاية و بسيارى ديگر از مورخان از همين شيوه استفاده كرده اند طرح اصلى بحث ما در اين كتاب ، مرور بر اين قبيل نوشته هاست كه در ادامه به تفصيل از آنها سخن خواهيم گفت .

تاريخ نگارى بر اساس نسب شناسى

اگر ايام العرب ميراث تاريخى عرب جاهلى باشد به يقين داشن تبارشناسى بايد شعبه ديگرى از تاريخ اعراب جاهلى به حساب آيد . بسيارى از آگاهى هاى تاريخى مربوط به آن دوره كه ميان اطلاعات نسب شناسنامه آمده ، مى بايد ساخته دوره هاى بعد باشد . زيرا به هيچ روى نمى توان باور كرد كه اين اطلاعات ريز و گسترده ، به طور شفاهى ودر عين حال هم سالم به دست نسل هاى بعدى رسيده باشد . با اين حال ، مسلم است كه نسب شناسى از همان دوران جاهليت ، قالب نقل اخبار و اطلاعات تاريخى بوده و مواداوليه موجود

در آثار بعدى از همان روزگار است .

پس از اسلام ، ساختار قبيله اى برجاى ماند و دانش انساب نيز كه برخاسته از چنين ساختارى بود ، همراه با رشد ساير رشته هاى علمى ، و بيشتر در كنار تاريخ در فرهنگ مسلمانان جاى خود را باز كرد . زمان خليفه دوم دفتر ديوان بر اساس انساب قبائل تنظيم شد و تقسيم بيت المال نيز . اين امر به رشد تعصبات قبيله از يك سو و دانش انساب از سوى ديگر كمك كرد . در دروان امويان نيز ، تعصب هاى قبيله اى به حدافراط رسيد و همه اينها در بارورى دانش انساب مؤ ثر افتاد . (26)

دانش انساب به صورت نسب شناسى صرف باقى نماند و به سرعت بر بار تاريخى آن افزوده شد و به صورت برادر ناتنى تاريخ درآمد . براى شناخت تاريخ تحولات مختلف جامعه اسلامى ، كه در ضمن جامعه اى قبيله اى نيز بود ، دانش تبارشناسى يك ضرورت بوده و هست ؛ زيار اهميت نسب در جامعه اسلامى سبب پيوند مساءله انساب و قبايل با جريان هاى تاريخى شد . اين خود مى تواند پيوند اين دورا بيشتر نشان دهد .

بيشتر اخبارهاى نامى كه بر راويان اخبار تاريخى و ادبى آن زمان اطلاق مى شد علم نسب را نيز مى آموختند و در تاءليفات خود فراوان از انساب قبايل ياد مى كردند . آنها در برخى از نوشته هاى خويش انساب واخبار را آميخته با يكديگر مى آوردند . ابن نديم ابولعباس عبدالله بن اسحاق مكارى كتابى با عنوان كتاب الاخبار و الانساب والسير واز ابولحسن

نسابه كتابهايى با عناوينى همچون كتاب اخبار الفرس و انسابها و كتب انساب والاخبار ياد كرده است . اينها نشانگر پيوند اين دو با يكديگر است .

البته هدف اصلى برخى از اين قبيل كتاب ها ، تنها نسب شناسى است . كتاب هايى چون النسب الكبير از هشام كلبى (م 204) . الجمهرة فى نسب قريش از مصعب زبيرى (م 236) نسب قريش از زبير بن بكار(م 235) از اين نوع مى باشد . اما برخى ديگر در قالب نسب كار اصلى خود را بيان تاريخ قرار داده اند . انساب الاشراف از بلاذرى ، تاريخ مفصل خاندان هاى حاكم بر جامعه اسلامى و نيز قبايل قدرتمندعرب است .

از نخستين آثار نسبى تاريخى كه متاءسفانه از ميان رفته ، آثار ابواليقظان عامر بن حفص عجيفى (م 190) است كه بخش هايى از كتاب بزرگ النسب الكبير و آثار ديگر وى مانند كتاب اخبار تميم ، كتاب حلف تميم بعضها بعضها و كتاب النوادر در كتابهاى ابن قتيبه ، ابوالفرج ، خليفة بن خايط و جاحظ باقى مانده است . (27)ابوفيد سدوسى (م 195) از ديگر نسب شناسان عصر نخست تدوين اين علم است كه كتاب حذف من نسب قريش وى برجاى مانده است و به چاپ رسيده است . (28)

از قرن پنجم كتاب جمهرة انساب العرب ابن حزم اندلسى (456 384) نيز برجاى مانده و يكى از مصادر اين دانش است . اين كتاب را عبدالسلام هارون در سلسله انتشارات دار المعارف قاهره چاپ كرده است .

علم انساب همچنان ميان اعراب باقى ماند . اما علويان بيش از همه بر اين تاءكيد

كردند . اين امر دلايل خاص حقوقى و اجتماعى و حتى سياسى خود را داشت .

كتاب هاى فراوانى كه حاوى انساب و اخبار علويان است نگاشته شده ، برخى از آنها عبارتند از : الاصيلى ، از صفى الدين محمد طقطقى (م 709) غاية الاختصار (كه ترتيب يافته اصيلى است ) المجدى از نجم الدين على العمرى نسابه ( از قرن پنجم ) لباب الانساب از بيهقى (قرن ششم ، عمدة المطالب از ابن عنبه (قرن نهم ) والفخرى از اسماعيل بن حسين ازروقانى (از قرن هفتم ) تحف ء الازهار از ابن شدقم مدنى (قرن يازدهم ) سراج الانساب از سيد احمد بن محمد گيلانى (از قرن دهم ) ، تهذيب الانساب و نهاية العقاب ازابوالحسن محمد عبيدلى نسابه (م 435) ، الشجرة المباركه (منسوب به فخر رازى ) . (29)

آثارى كه در نسب نگاشته شده ، لزوما به صورت تدوين نسب نامه نيست بلكه بسيارى از آنها مانند ، آثار مدائنى ، اخبار ويژه درباره مسائل خاصى از قبيله است . مدائنى آثار زيادى درباره زنان قريش نوشته است . همينطور در بالا ديديم ك ابوليقظان درباره حلفهاى موجود ميان بطون بنى تميم كتابى نوشته است . با اين حال كتاب هاى نسب ، به طور اصولى ، بر اساس سير تاريخى پيدايش قبايل و توليد بطون تاءليف مى شده اند .

سبك خبرى و پيوسته

نوع ديگر تقسيم بندى در نگارش هاى تاريخى مربوط به نحوه ارائه آگاهى هاى تاريخى است . از آنجا كه نوشتن حديث و علوم تابعه ، در اوايل كمتر مطرح بود ، نقل شفاهى اهميت يافت و پرداختن به

سند رايج شد . ياد از سند بيشتر در احاديث پيامبر (ص ) بود اما از آنجا كه حديث در حكم مادر ساير رشته هاى علوم اسلامى بود ، صورت خود را بر ساير نقلها تحملى كرد . لذا تاريخ نيز در شكل خبرى و به صورت منقطع و البته با امتياز ذكر سند در اغلب موارد ، خودرا ظاهر ساخت . در واقع مى توان گفت ، ارائه حديث گونه وقايع ، اولين شكل ارائه آگاهى هاى تاريخى بود . البته نبايد اين را بدين معنا دانست كه تاريخ پيش از حديث هويت مستقلى نداشته است . به هر روى اين وضعيت حتى تاريخ طبرى كه خود يك محدث بود ، منعكس شده است . اين به معناى آن بودكه تاريخ از دل حديث برآمده است . انساب الاشراف ، مقاتل الطالبيين و بسيارى از نوشته هاى ديگر چنين سبكى دارند .

مهمترين امتياز اين كتابها نقل سند براى جزء جزء اخبار است . گرچه برخى ازآنهااسناد مختلفى را در ابتدا آورده و گفته هاى آنان را در يك جمع بندى ارائه داده اند . سند خود ، اولى قدم در ارزيابى يك نقل تاريخى است ، اين البته تنهايك قدم در ارزيابى خبر است . ذكر سند مى تواند ارتباط منابع مختلف تاريخى را با يكديگر نشان دهد كه اين نيزدر ارزيابى نقل هاى تاريخى بسيار مهم است .

مورخان حرفه اى كمتر اين شيوه را رعايت كرده اند ؛ يعقوبى ، دينورى و مسعودى تنها مواردى اندك و گاه در اول كتاب ، برخى ازمنابع خود را يادآور شده اند . اما

پس از آن آنچه را خوداز اخبار گزينش كرده اند به ترتيب آورده اند . آنان گفته اى را نيز كه نمى خواهند مسؤ وليت ان را بپذيرند به عنوان چنين گفته شده نقل كرده اند . طبرى در سبك خبرى خود حتى اخبار متضاد رانقل كرده است . نوشته هاى از نوع دوم كه سند هر خبرى را نمى آورند ، براى مطالعه آسان ما براى ارزيابى دشوارى دارند ؛ زيرا براى بررسى آنها بايد به راه هاى غير سندى پرداخته شود ؛ كارى كه حتى در روايات مستند لازم است .

تاريخ نگارى محلى

يكى از گونه هاى مختلف تاريخنگارى ، تاريخنگارى محلى است . اين سبك تاريخ نويسى ، از قرن سوم به بعد كاملا متداول بوده و نگاشته هاى مفصلى در اين باره توسط مسلمانان تحرير شده كه برخى از آنان برجاى مانده است . ساختار اين كتابها به طور عمده بر سه پايه است : اطلاعات جغرافى ، تاريخى و رجالى . ازميان اينسه قسمت در بسيارى از اين قبيل منابع بخش رجالى اين تواريخ و شرح حال نگارى آنها ، مفصل ترين قسمت است . بيان چگونگى احداث شهرها و اقوال ، مربوط به آن ، پيشينيه تاريخى تحولات سرنوشت ساز رخ داده در شهر ، حكام و نيز برخى از آگاهيهايى كه مربوط به اماكن و يا محصولات شهر است ، در نخستين فصول كتاب اورده مى شود . پس از ان به شرح حال رجال آن شهر پرداخته شده و در مواردى صرفا از محدثان و گاه از تمامى مشاهير شهر به ترتيب الفبايى يا جزآن ، ياد مى

شود . در ضمن شرح حال رجال محدّث در بيشتر موارد احاديثى از طريق آنان نقل مى شود كه از نظرحديث شناسى بسيار قابل توجه است .

تاريخ نويسى محلى از همان آغاز مورد توجه بوده است . ابن نديم در تقسيم بندى آثار هشام كلبى ، ذيل عنوان كتبه فى اخبار البلدان از كتاب البلدان الكبير ، كتاب البلدان الصغير ، كتاب تسمية من الحجاز من احياء العرب ، كتاب الحيرة ، كتاب اسواق العرب ، كتاب الاقاليم ياد كرده است . (30)

متاءسفانه على رغم فراوانى اين قبيل آثار در فرهنگ مكتوب تاريخى مسلمانان شمار اندكى از آنها برجاى مانده است . كهن ترين اثرى كه در اين زمينه به دست ما رسيده كتاب فتوح مصر والمغرب از ابن عبدالحكم (م 257)(31)د كتاب تاريخ واسط از اسلم بن سهل رزاز معروب به بحشل واسطى (م 292) است كه كوركيس عواد آن را منتشر كرد .

تاريخ اصبهان اثر ابونعيم يك نمونه براى ساختار است كه در بالا از آن ياد كرديم . مشابه كتاب مزبور ، كتاب طبقات المحدثين باصبهان از ابوالشيخ است كه بيشتر رجال شناسانه وحديثى دارد . تاريخ اصبهان حمزه اصفهانى كه فقرات فراوانى از آن در معجم الادباء و منابع ديرگ برجاى مانده اما اصل آن از ميان رفته است . تاريخ بغداد از مفصلترين نمونه هايى است كه در تمدن اسلامى برجاى مانده است . همينطور تاريخ دمشق ابن عساكر كه از متن كامل آن تا كنون پنجاه مجلد نشر شده و مختصر تاريخ دمشق از ابن منظور كه درسى مجلد انتشار يافته است . (32)

تاريخى تريم كتاب كه

عنوان تاريخ محلى دارد كتاب تاريخ المدينة المنوره از عمر بن شبّه (م 262) است . كه مورخان برجسته قرن سوم هجرى است . (33)بخش عمده باقى مانده از اين اثر تاريخ تحولات سياسى مدينه و برخى از اطلاعات جغرافى اين شهر است اخبار مكه ارزقى ، (34)و نيز اخبار مكه فاكهى (35)از آثار بسيار مهم تاريخى مربوط به شهر مكه است كه جنبه تاريخى شان بسيار قوى است و ما پس از اين درباره آنها سخن خواهيم گفت . در همين رديف بايد از تاريخ الموصل ازدى ياد كرد .

شعبه اى خاص از تواريخ محلى كه در عصر نخست تدوين تاريخ سخت مورد توجه بوده ، آثارى است كه درباره فتح شهرهانوشته شده است : نگاهى به آثار مورخان بنام ، نشان مى دهد كه حجم قابل توجهى از آثار آنها با كلمه فتوح يا فتخ آغاز مى شود . در ميان آثار ابومخنف و مدائنى و نيز عمر بن شبّه و ديرگان اين قبيل عناوين فراوان است :

فتوح كور دجله ، فتوح الدينور ، فتوح مدن قم و قاشان و اصبهان ، فتوح الشام ، فتوح خراسان و جراجان و . . . در اين اين دانش سهم مدائنى از همه بيشتر است . (36)

سخاوى فهرستى از اين نمونه تواريخ محلى زا آورده است كه متاءسفانه تعداد زيادى از آنها ازميان رفته سات . (37)اين فهرست حاكى از وسعت كارى است كه مسلمانان در اين زمينه انجام داده اند .

نمونه هاى ديگرى كه درباره برخى از شهرها به دست ما رسيده عبارتند : از تاريخ بيهق از ابن فندق بيهقى

، تاريخ سيستان از مؤ لفى مجهول و تاءليف شده ميان سالهاى 445 تا 725 ، (با تصحيح ملك الشعراء بهار) تاريخ طبرسات ابن اسفنديار . اثر بسيار مهم در تواريخ محلى شهرهاى ايران تاريخ نيشابور حاكم نيشابورى (م 450) است كه از ميان رفته و تنها نام رجالى كه مدخلهاى كتاب را تشكيل مى داده اند برجاى مانده است . (38)از متن اصلى كتاب نيز قطعاتى در ساير مآخذ نقل شده است . (39)

تنها در حيطه خراسان براى بسيارى از شهرهاى يك يا چند كتاب تاءليف شده كه از بيشتر آنها آگاهى دردست نيست . برخى از آنها عبارتند از : تاريخ ابيورد از ابولمظفر محمد بن احمد ابيوردى (م 507) تاريخ بخارا ، يكى از ابوعبدالله محمد بن اسماعلى جعفى بخارى (م 256) كه تنهانقل هايى ازآن باقى مانده . ودوم از ابوبكر محمد بن جعفر نرشخى (م 348)فارسى آن از ابونصر احمد بن محمد قباوى (م 522) باقى مانده و متن عربى آن در 1965 در مصر چاپ شده است . سوم از سعدبن جناح و چهارم از ابوعبدالله محمد بن احمد بن سلمان بخارى معروف به غنجار (م 410 يا 412) . تاريخ بلخ از نه نفر . تاريخ بيهق يكى از ابن فندق (م 560) كه چاپ شده و ديگرى از على بن ابى صالح خوارى كه از ميان رفته است . تاريخ خوارزم از شش نفر كه اثرى جزچند نقل برجاى نمانده است . تاريخ سمرقند از سه نفر . تاريخ كش از دونفر . تاريخ مرو از يازده نفر . تاريخ نسا ، تاريخ نسف ، تاريخ نيشابور

، تاريخ هرات از نه نفر . (40)

از مهمترين تواريخ محلى ، تاريخ هايى است كه درباره حرمين شريفين نگاشته شده است . اين آثار به قدرى گسترده و پر مواد است كه شايد بتوان مدعى شد هيچ شهرى در دنيا تا انى اندازه اطلاعات ريزش در آن دوران ثبت و ضبط نشدهاست . برخى ازآثارى كه درباره مكه نوشته شده عبارتنداز : اخبار مكه فاكهى ، اخبار مكه ارزقى ، غاية المرام فى فضل المكة واخل و نباء البيت الشريف ازجمال الدين بن ظهيره مخزومى (م 986) الاعلام باءعلام بيت الله الحرام ، از قطب الدين نهروالى (988) وشفاء الغرام باءخبار البلد الحرام والعقد الثمين فى تاريخ البلد الامين هردو از محمد بن احمد بن على الفاسى المكلى (م 832) والمغانم المطابة فى معالم طابة درتاريخ مدينه ازمحمد بن يعقوب شيرازى فيروز آبادى (م 817)واتحاف الورى باءخبار ام القرى از نجم بن فهد(م 885) . (41)

در قرون بعد ، كتاب هاى زيادى در تاريخ مصر نوشته شد . چند نمونه از آنها عبارتند از النجوم الزاهرة فى ملوك مصر والقاهره (در 15 جلد) از جمال الدين ابى المحاسن يوسف بن تغزى بردى اتابكى (813 874) وكتاب كنز الدور وجامع الغرر(در 9جلد) از ابوبكر بن عبدالله بن ايبك دوادارى كه حوادث تاسال 735 را دارد . نمونه ديگر هم كتاب حسن المحاضره جلال الدين سيوطى است .

شيعه نيز سهمى در نگارش تواريخ محلى داشته است . (42)از آثار كهن در اين زمينه كه بر هر اثرى تقدم دارد ، كتاب نحل العرب از محمد بن بحر رهنى (اوائل قرن چهارم ) است . (43)ياقوت

درباره اين مؤ لف و كتاب او نوشته است : له تصانيف منها : كتاب سماه كتاب نحل العرب يذكر فيه تفرق العرب فى البلاد الاسلام ، ومن كان منهم شيعيا ومن كان منهم خارجيا او سنيا فيحسن قوله فى الشيعة ويقع فيمن عداهم . وقفت على جزء من هذا الكتاب ذكر فيه نحل اءهل المشرق خاصة من كرام و سجستان و خراسان و طبرسان . از اين كتاب جزآنچه ياقوت در معجم البلدان نقل كرده چيزى بر جاى نمانده است .

كتاب البلدان والمساحة يا با نام البنيان فى احوال البلدان از احمد بن محمد بن خالد برقى است . مؤ لف تاريخ قم در قرن چهارم از اين كتاب در تاريخ شهر قم بهره گرفته كه محتمل است از همان كتاب البلدان او استفاده كرده باشد . (44)

در نسخه چاپى در موارد متعددى به نقل از برقى مطالب تاريخى مربوط به قم آورده و در يك مورد مى گويد : برقى در كتاب بنيان چنين آورده . . . (45)احتمال ديگر آن كه كشف الظنون آورده و آن اين كه نام كناب التبيان فى احوال البلدان بوده است (46)

كتاب با نام البلدان والمساحد به پدر احمد ، يعنى محمد بن خالد نيز نسبت داده شده است . (47)كتابى نيز با نام البلدان و المساحه ابوجعفر محمد بن عبدالله بن جعفر بن حسين بن جامع حميرى در قرن سوم داشته است . وى در جستجوى كتاب احمد برقى بوده ودر اين باره از بغداد و رى و قم جستجو كرده اما آن را نيافته ، پس از آن خود كتابى دراين باره نوشته است

. (48)

كتاب مهم ديگر در اين زمينه تاريخ قم از حسن بن محمد بن حسن قمى است كه آن را در سال 378 نوشته است . اين اثر مهم تاريخى ، جالب ترين و علمى ترين كتابى است كه در تمدن كهن اسلامى نگاشته شده است . تواريخ محلى كه درتمدن اسلامى نگاشته شده بخش عمده اش شرح حال رجال شهر هاست در حالى كه كتاب تاريخ قم ، به دقت به نگارشمطالب علمى درباره تاريخ شهر پرداخته است . مؤ لف در مقدمه كتاب را به بيست باب تقسيم كرده كه متاءسفانه تنها ترجمه فارسى پنج باب آن به دست آمده است . از متن عربى آن نيز خبرى در دست نيست . متن فارسى ان از حسن بن على حسن عبدالملك قمى است كه در سال 805 به انجام رسيده است . در اين كتاب صرف نظر از آگاهيهايى كه درباره شهر قم آمده ، اطلاعات گرانبهايى ازوضعيت خراج در آن روزگار آمده است . بعلاوه درباره قبيله اشعرى از زمانى كه در يمن بوده و پس از آن در نزد رسول خدا (ص ) آمده و آنگاه به عراق و سپس به قم مهاجرت كرده اند به تفصيل پرداخته است . در آن ميان از نقش آنها درفتوحات به ويژه بتح برخى از مناطق ايران نيز سخن گفته شده است .

كتاب با ارزش اما مفقود ديگر تاريخ رى منتجب الدين صاحب الفهرست است كه در قرن ششم مى زيسته است . تنها مواردى از اين كتاب را ابن حجر در لسان الميزان نقل كرده است . ابوسعد منصور بن حسين آبى

مؤ لف كتاب ادبى پرارج نثرالدر هم كتابى با نام تاريخ رى داشته است . (49) كتاب ديگر تاريخ طبرستان از ابن اسفنديار است . اين اثر جاودانه ، مهمترين متنى است كه در تاريخ طبرستان نگاشته شده و مؤ لف كه در قرن ششم مى زيسته ، از مورخان شيعى بوده است . تاريخ رويان از مولانا اولياءالله آملى نيز از ديگر تواريخ محلى بسيار باارزش است . وى در اين كتاب بخشى از ديدگاه هاى تاريخى شيعه را به ويژه تازمان امامان عليهم السلام بدست داده است .

افزون بر كتاب هايى كه درشمار تواريخ محلى اند ، كتاب هاى جغزافى نيز كه كارشان بيان جغرافياى دنيا يا مناطق محدودى بوده ، اطلاعات تاريخى و رجالى فراوانى را عرضه كرده اند . كتاب هايى چون اخبار البلدان از ابن فقيه همدانى ، مسالك و ممالك از اصطخرى احسن التقاسيم از مقدسى (50)و مهمتر از همه معجم البلدان از ياقوت حموى والروض المعطار محمد بن عبدالمنعم حميرى از اين دست منابع هستند .

بايد ياآور شد كه كتاب بالنسبه جامعى درباره ادبيات جغرافى درتمدن اسلامى نگاشته شده كه با دقت درباره آثارى كه در اين زمينه نوشته شده ، بحث كرده است . عنوان اين كتاب تاريخ الادب الجغرافى العربى از كراتشكوفسكى (م 1951) است كه صلاح الدين عثمان هاشم آن را به عربى ترجمه كرده است . (51)

تاريخ نگارى فرهنگى و اجتماعى

اصطلاح تاريخ ميان مسلمانان ، شامل بين سال تولد و وفات و به دنبال آن حوادثى بوده كه عنصر زمان در آن نقش دارد . از اين رو تصور مسلمانان از تاريخ ، تنها شامل

حادثه ها و دگرگونيهاى عمده سياسى و انسانى است . سخاوى موضوع تاريخ را عبارت از رويدادهاى برجسته عجيب و غريب مى داند كه هدفش ترغيب و تحذير و شادمان ساختن و موقوف كردن كارهاى شيطان است . (52)بدين ترتيب تحولات فرهنگى به عنوان يك پديده تاريخى ، مورد نظر مسلمانان نبوده است و حال آن كه جزو اساسى ترين مباحث تاريخى است . چنين تحولاتى نه در قالب تاريخى بلكه در صورت ديگرى و با اهداف ويژه اى در منابع ادبى آمده است . منابعى كه در تاريخ شعر و شاعرى نيز به هدف بيان موضوعات مهم انسانى و اجتماعى تدوين شده اند ، حاوى بخش مهمى از مواد فرهنگى است كه مى تواند در تحقيق وتتبع در سير تحولات فرهنگى مسلمانان ، كمك شايسته اى به محققان بكند .

درواقع ارتباط تاريخ و ادب در قرون نخست بسيار استوار بوده وبسيارى از مورخان نخست در هردو زمنيه تاءليفاتى داشته و آثارى را آفريدند كه آثار ادبى تاريخى با به عكس . بسيارى از نوشته هاى مدائنى در تاريخ و اخبار شعر و شاعران است . آثار احمد بن حبيب (م 240) هيثم بن عدى (م 207) و نيز ابوعبيده (م 209) همين ويژگى را دارد .

برخى از قديمى ترين مجموعه هاى ادبى كه برجاى مانده ، عبارتند از عيون الاخبار از ابن قتيبه (م 276) البيان والتبيين از جاحظ (م 255) الكامل فى اللغه والادب از ابوالعباس محمد بن يزيد مبرّد (م (285) ، عقد الفريد از ابن عبدربه (م 328) نشوار المحاصضرة از قاضى تنوخى (م 384) بهجة المجالس وانس المجالس

از ابن عبدالبرّ نثر الدر ابوسعدآبى (م 421)(53)محاضرات الادباء ومحاورات الشعراء والبلغاء از راغب اصفهانى (اوائل قرن پنجم ) ، ربيع الابرار از زمخشرى (م 538) ، التدكرة المحمدونيه (54)از ابن حمدون (م 562) والمحاسن والمساورى از ابراهيم بن محمد بيهقى .

در اين كتاب ها ، موضوعات مهم عدبى و اجتماعى ، سوژه نقل بسيارى از اخبار فرهنگى وتاريخى شده است . موضوعاتى نظير سلطنت و حكومت ، جنگ هاى امثال ، زنان ، عدالت ، عشق ، علم ، خيانت ، ترس وقضاوت محور نقل روايات تاريخى وفرهنگى گوناگونى شده كه هركدام از آنها از شخصى ودرباره ديار و منطقه اى است كه به صورت يك كشكول ادبى فراهم آمده است . اين آثار مهمترين مواد را براى تدوين تاريخ اجتماعى در بردارند .

كتابهايى نيز در تاريخ شعر و شاعرى نگاشته شده كه اهميت فراوانى در تاريخ نگارى فرهنگى دارد ؛ همچون طبقات الشعراء ازابن اسلام (م 231 ، الشعر والشعرا ، از ابن قتيبه و مهمتر از آنها اثر نفيس و پرارج الاغانى ازابوالفرج اصفهانى (م 356) است كه دائرة المعارف شاعران و بسيارى از رجال سياسى و مشتمل بر نقل هاى فرهنگى و حتى تاريخ برخى از تحولات سياسى است . اين كتاب برگرفته از آثار فراوان مشابه است كه از ميان رفته و خوشبختانه اين مجموعه عظيم براى ما باقى مانده است . (55)

سيره نويسى وسيره نگارن

سيره نويسى پيش از ابن اسحاق

زمانى كه سيره نويسى به عنوان يك رشته اختصاصى و با مشخصه تاريخنگارى مطرح گرديد ، در برگيرنده دو قسمت اساسى بود . يكى مبعث وديگرى مغازى . قسمت نخست از شرح حال اجداد پيامبر

(ص ) آغاز مى شد وبه هجرت خاتمه مى يافت . قسمت دوم مغازى بود كه شامل حوادث نظامى و غير نظامى دوران مدينه مى شد . ابن اسحاق كه مانند بسيارى از معاصرانش از نگاشته هاى اهل كتاب ونيز مسلمانانى كه از آنان متاءثر بودند ، استفاده مى كرد . در ابتدا كتاب خود ، كتاب المبتداء را قرار داد كه تاريخ آفرينش و انبيا تا پيامبر (ص ) بود . (56)ابن هشام تهذيب گر سيره ابن اسحاق اين فصل را از كتاب وى حذف كرد .

از آنجا كه سيره ابن اسحاق پايان تلاش هاى متفرق علاقه مندان به سيره وجامع كارهاى مقدماتى است ، بايد نگاهرى به دوره قبل از او بيندازيم تا بتوانيم موقعيت اين سيره و جهتگيرى هاى آن رابهتر دريابيم .

نخستين پرسش در زمنيه سيره نگارى و تاريخنگارى و حديث نويسى در قرن اول ودوم اين است كه آيا در آن دوران نوشته مكتوبى بوده است يا خير؟

پاسخ اين سؤ ال مربوط با تاريخ كتابت حديث مى شود ، زيرا در آغاز توجه به سيره نشاءت گرفته از پرداختن به حديث پيامبر (ص ) وسيره عملى آن حضرت بود ، گرچه تا حدودى جنبه تاريخى آن مستقل از حديث بود و توجه به آن مى توانسته بى ارتباط حديث بوده باشد .

تا آنجا كه مربوط به نگارش و كتابت حديث مى شود ، ميتوان گفت ، نگارش در اوايل قرن دوم هجرى بطور رسمى آغاز شده است ، امام بطور غير رسمى ، پيش ازآن نيز كسانى كه مخالف جوّ عمومى بوده اند ، خود به كتابت

حديث مى پرداخته اند . از ميان خلفا نخستين كسى كه امر به نوشتن حديث كرد ، عمر بن عبدالعزيز (م 101) بود واولين محدثى كه بعد از اين فرمان به كتابت حديث پرداخت ابن شهاب زهرى (م 124) است . (57)

روشن است كه حديث به دليل آن كه جنبه دينى داشت ، صرفا به خاطر بهانه هايى كه از طرف برخى از خلفا ابراز مى شد ، دوچار چنين مشكلى شده بود ، تاريخ نيز تا آنجا مربوط به اين قمست بود ، اين مشكل را در خود داشت . در عين حال سيره تنها عبارت از حديث نبود ، بلكه ابعاد تاريخى داشت و به همين جهت از لحاظ فضاى دينى حاكم بر عدم اجازه كتابت حدى ، كمتر گرفتار مشكل بود ومسائلى چون اخبار جاهليت ، انساب عرب و حتى سير الملوك كه گويا نگاشته هاى در آن زمينه ها بود ، مى توانست به نگارش در آيد .

مسعودى خبر وجود اين سيرالملوك را نزد معاويه ، كه به صورت مكتوب وجود داشته هر شب برايش خوانده مى شده ، گزارش كرده است . (58)كتاب هايى نيز در همين زمينه به برخى از نسب شناسان و آگاهان به اخبار جاهليت عرب ، نسبت داده شده است ؛ از جمله به عبيد بن شريّه و چند نفر ديگر . (59)

آنچه قضاو را درباره مكتوبات احتمالى موجود در قرن اول دشوار كرده اين است كه راويان متاءخر كه گاه و بيگاه دست به تاءليف زده اند ، روشن نكرده اند كه آيا به طور شفاهى از راويان پيشين نقل مى كنند يا با

اجازه آنها از كتاب هاى آنان بهره برده اند . مثلا زمانى كه ابن اسحاق از عروه ، با اجازه روايتى كه از زهرى داشته و اواز عروه ، از كتاب عروه نقل مى كند؟ از قرن دوم به بعد اين روش معمول بود كه ، اگرچه با اجازه از كتابى نقل مى كردند ، تنها نام شيخ مجيز خود را مى آوردند واگر شيخ از روى كتابى مى خواند ، آنها از شيخ روايت كرده نام اورا در سند مى آورده اند . اين رسم تا مدت مديدى ادامه داشته تا اين كه كم كم آوردن نام كتاب و نقل مستقيم از مؤ لف كتاب رواج يافت . اين كه آيا در قرن اول و آغاز قرن دوم نيز چنين بود ، مشكلى است كه وجود دارد . و به احتمال مى توان گفت : عمده نقل ها از كتاب هاى موجود گرفته مى شد ، گرچه محتمل است كهدر موارد اندكى نقل شفاهى نيز وجود داشته است .

اشكال آن است كه اگر نگارش هاى قرن اول هجرى فراوان بوده بايد گزارش بيشترى درباره آن به دست ما مى رسيد . نقل شفاهى به ويژه در مواردى كه از افرادى عادى اما مرتبط با حادثه ، چيزى نقل مى شده قطعى است . به هر روى نقل از نگاشته ها كه بايد نام آنها زا جزوه و سياه گذاشت ، بنياد كار تاءليف در نيمه دوم قرن دوم به بعد بوده است .

سزگين مى نويسد : بايد توجه داشت كه وقتى طبرى در تاريخ خود مى نويسد : حدثنا ابن حميد ،

قال : حدثنا سلامة ،

قال : حدثنا ابن اسحاق كلمه به كلمه از كتاب مغازى ابن اسحاق اقتباس كرده است . (60)همو مى نويسد : به طور مثال ، در روايتى از كتاب الاغانى آمده است : محمد بن حسن بن دريد نقل كرده ، از قول عمر بن شبه و او از ابو عبيده واو از عوانة بن حكم . . . چنين و چنان . در اين صورت ما بايد بپذيريم كه كتابهاى ابوعبيده يكى از مؤ لفان در دسترس ابولفرج اصفهانى بوده است و او عين عبارت را از آن نقل مى كند ؛ چه بسا ابن دريد كتابى داشته است و يا از كتاب عمر بن شبه و يا از روى كتاب ابوعبيد و يا از كتاب عوانه كه آن دو تن راوى كتاب عوانه بودند اين خبر را گرفته باشد وچه بسا كه ماءخذ اين خبر ابولفرج ، كتابى از عمر بن شبه يا از ابوعبيده و يا ازعوانه بوده است . (61)

جواد على مى نويسد : طبرى شيوه روايى را براى نقل اخبار انتخاب كرده و در اين شيوه نيازى به ياد از نام كتاب نبوده است ، چرا كه در اين شيوه ، نام راوى به جاى كتاب ذكر مى شود . به عنوان نمونه وى در نقل از عمر بن شبّه (م 262) چنين مى نويسد : وحدثنى عمر مرة اخرى فى كتابه الذى سماه كتاب اهل البصرة اين نشان از آن دارد كه وى از آثار مكتوب وى استفاده كرده است . جواد على مى افزايد : مشكل اين شيوه آن است كه در بسارى

از موارد روشن نيست كه طبرى از كتاب كداميك از افاردى كه نامشان در سند آمده استفاده كرده اند . (62)

توجه بهاين نكته نيز مفيد است كه نگاشته هاى محدثان صدر اسلام در اصل به عنوام كمك به حافظه بوده است . اين نگاشته ها ترتيب و تدوين خاصى نداشته و بيشتر در حد يك سياهه مى توانسته قابل توجه باشد .

درباره نگارشه سيره نيز رواياتى در دست است . از جمله نقلى را زبير بن بكار درباره نگارش سيره توسط ابان بن عثمان بن عفان (م ميان 96 105) آورده است . او مى گويد : سليمان بن عبدالملك درمدينه اظهار تمايل كرد تا سيره اى ناشته شود . ابان گفت قبلا چنين كارى را انجام داده است . سليمان به ده نفر كاتب دستور داد تانوشته اورا استنساخح كنند . اما بعد از نوشتن به دليل آن كه در آن نوشته ، فضايل انصار بود ، آن را از ميان برد ، وى گفت : اگر پدرش اجازه دهد بار ديگر كتاب ابان را استنساخ خواهد كرد . درستى اين نقل محتمل است اما به دليل آن كه روايات چندانى از ابان درسيره ها در دست نيست ، مى توان نوشته اورا در حد بسيار محدودى دانست .

برخى از محققان ، با توجه به استفاده طبرى ازنقل هاى سهل بن ابى حثمه (متولد سال سوم هجرت ) كه گفته شده بطور مكتوب نزد برخى از احفاد او بود ، خواسته اند نشان دهند كه او قصد نگارش غزوات پيامبر (ص ) را داشته و مقدارى نيز نوشته است . (63)

همان مؤ

لف خواسته است نشان دهد كه بعضى از اسنان ابن اسحاق چنين بر مى آيد كه او از نگاشته هاى قبلى در سيره بهره برده است . (64)

جدى ترين گزارش درباره نگارش سيره در قرن اول ، گزارشى است كه درباره نوشتن سيره توسط عروة بن زبير وجود دارد . واقدى اورا اءول من صنّف فى المغازى دانسته است . (65)فراوانى نقل هاى او در سيره نشان مى دهد كه وى بدون نگارش نمى توانسته اين حجم از اگاهى را حفظ كرده و در اختيار ديگران بگذارد . مجموع اين روايات را محمد مصطفى الاعظمى ضمن كتابى با نام مغازى رسول الله (ص ) لعروة بن زبير به روايت ابوالاسود فراهم آورده و به سال 1401 (توسط مكتب التربية العربى ) به طور مستقل به چاپ رسانده است .

از وهب بن منبه نيز اوراقى يافت شده كه برخى از اخبار دوران مكه ونيز غزوه خثعم به روايت از او ، از طريق نواده دختريش درآن اوراق بوده است . (66)

در آغاز قرن دوم ، نگارش رسمى شد ، زهرى حاصل جمع مهمى از محدثان و فقيهان و سيره شنسان مدينه است كه طبرى درباره اش نوشته است : كان مقدّما فى العلم بمغازى رسول الله . (67)وى به خاطر تعلق خاطرش به امويان ، به شام رفت و بيشتر از همه در خدمت هشام بن عبدالملك قرار گرفت . اوروايات مغازى را از جمله از عروة بن زبير فراگرفت وخود را براى بسيارى ، آن روايات را نقل كرد . (68)گيب تاءييد كرده است كه زهرى اساس كتاب هاى بعدى است كه در مغازى

نگاشته شده است . (69) مجموع نقل هاى زهرى در سيره تحت عنوان المغازى النبوية به نام ابن شهاب زهرى ، توسط سهيل زكار گردآورى و به صورت كتاب مستقلى به چاپ رسيده است . (70)مواد اصلى اين كتاب ، از بخش مغازى كتاب المصنف عبدالرزاق بن همان صنعانى (م 212) فراهم آمده است .

به هر روى ، در قرن نخست هجرى ، ودر نسل هاى پيش از ابن اسحاق ، كوشش هايى از سوى برخى از محدثان گرد آورى سيره پيامبر (ص ) وجود داشته است . اما از آنجا كه هيچ كدام كار خويش را انگونه كه ابن اسحاق سر و سامان داد ، منظم نكردند ، چندان مورد توجه قرار نگرفته اند . سيره ابن اسحاق به عنوان يك الگوى تمام عيار از طرف مورخان اهل سنت پذيرفته شد . آنها بعدها اخبار ديگر نيز گردآورى كردند ، اما بيشتر ، به عنوان حواشى سيره ابن اسحاق تلقى شده و محوريت سيره وى همچنان محفوظ مانده است ، بطورى كه شافعى مردم را در سيره نيازمند به اسحاق مى دانست . (71)

فهرست نام كسانى را كه قبل از ابن اسحاق به داشتن اطلاعاتى در سيره شهرت داشته اند هورفتس و سزگين اين چنين آورده اند : سعيد به سعد بن عباده ، سهل بن ابى حثمه (م 41) سعيد بن مسيب (م 94) عبدالله بن كعب (م 97)شعبى (م 103)ابان بن عثمان بن عفان (م 96 105) عروة بن زبير(م 94)شرحبيل بن سعد (م 123) قاسم بن محمد بن ابى بكر( م 107) عاصم بن عمر بن قتاده (م 120) محمد

بن شهاب زهرى (م 124) ابواسحاق عمروبن عبدالله همدانى (م 127) يعقوب بن عتبه ( م 128) عبدالله بن ابى بكر بن . . . حزم (130) يزيد بن رومان (م 130) ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن اسدى (م 131) داود بن حسين (135) ابوالمعتمد تيمى (م 143) موسى بن عقبه (م 141) . (72)

تدوين سيره نبوى در مدينه

ازمسايل مهمى كه بايد در شناخت مقدماتى سيره دانست ، اين است كه انچه امروزه از سيره مى دانيم وبه عنوان تاريخ حيات پيامبر (ص ) در دست داريم ، چگونه و به وسيله چه كسانى تنظيم شده است ؟ آنچه مسلم است اين كه ابن اسحاق دانش خويش را از مدينه برگرفته و بايد ديد كه عالمان و راويان مدينه اى اطلاعات را به كمك چه مآخذى گردآورى كرده اند .

يادآورى اين نكته مفيد است كه در طور تاريخ اسلام و در همان قرن اول هجرى ، هر شهرى گرايشى سياسى و مذهبى خاصى داشت ؛ اين گرايش متعلق به اكثريت مردم بود چه موافق مذاق حكومت ها باشد و چه نباشد . طبيعى بود كه عالمان وراويان شهر نيز نوعا متاءثر از اين گرايش هابودند .

براساس آنچه كه از تاريخ به دست مى آيد ، شام تا مدت ها چهره اموى داشته است . كوفه به دلايل متعددى گرايش هاى شيعى را در خود پرورش داد و بصره به دليل رقابت با كوفه و با خاطر شركت در جمل ، هواى عثمانى داشت ؛ اما مكه و مدينه طرفدار شيخين بود و آنها را اساس بينش دينى وسياسى خود مى دانست . از آنجايى كه پس از

رحلت پيامبر (ص ) بخشى از صحابه به شهرها مهاجرت كردند ، به تدريج مكتب حديثى خاصى در هر شهر پديد آمد . ويژگى هر مكتبى بستگى به عقيده صحابه يا صحابى متنفذى داشت كه درآن شهر سكونت كرده وشاگردانى را پرورش داده بود . عايشه ، ابوهريره وعبدالله بن عمر اين نفوذ را در مدينه داشتند . رتبه بعدى از آن زيد بن ثابت ، انس بن مالك وروات ديگر بود . اميرالمؤ منين (ع ) وابن مسعود در كوفه شهرت يافتند و همين طور كسانى ديگر در ساير شهرها . در برخى از مناطق گرايش سياسى موجود از حضور صحابيان نيز قويتر بود ورنگ و بوى تعصبات مذهبى اين شهرها را شكل مى داد .

در مورد سيره نويسى ، بايد مدينه را بنيادگذار دانست . (73)نگاهى به نام نخستين دسته از عالمان سيره ، نشان مى دهد كه اكثريت قريب به اتفاق آنها اهل مدينه بوده اند ، از ميان نام هايى كه پيش از اين آورديم ، شعبى و ابواسحاق سبيعى در كوفه بودند ؛ به جز يك نفر ديگر كه محل حياتش رانيافتيم ، بقيه در مدينه پرورش يافته و تحت تاءثير جوّ فكرى اين شهر بودند .

در برابر ، مردم شام به دلايلى از پرداختن به سيره پيامبر (ص ) منع مى شدند . مهمترين دليل آن كه در بيان سيره ماهيت خاندان اموى شناخته مى شده و امويان نمى توانستند با تبليغات ، خود را از نزديكان پيامبر (ص ) بشناسانند . جالب آن كه عبدالملك بن مروان راضى به نقل سيره عمر هم نبود ، چرا

كه آن را براى امرا تعب زا و براى رعيت مفسده مى دانست . (74)البته به مرور ميان محدثان شامى كسانى يافت شدند كه رواياتى در مغازى نقل مى كردند . (75)اما اين افراد نبايد چندان و چنان باشد كه مشكلى براى امويان ايجاد كنند .

زهرى كه در اصل دانش خود را از مدينه فراگرفته بود ، در دو دهه پايانى قرن اول تا پايان عمر در دهه سوم قرن دوم ، بيش از چهل سال ميان شام و مدينه رفت و شد داشت . وى از كسانى است كه در دانش مغازى سهم بسيار عمده اى داشته و طبعا بايد يكى از انتقال دهندگان اين دانش به شام باشد . وى در اين مدت در خدمت دولت اموى بود . در ادامى از وى سخن خواهيم گفت .

سعيد به سعد بن عباده وسهل بن ابى حثمه هر دو مدنى و انصارى هستند و زهرى به گونه اى مرسل از سهل بن ابى حثمه رواياتى در سيره آورده است . سعيد بن مسيب از فقهاى مدينه بود وشهرت به راوى عمر داشت . زهرى وقتاده از دست پروردگان او هستند . عبيدالله بن كعب بن مالك انصارى است . او مورد ستايش ابن اسحاق قرار گرفته و ابن اسحاق رواياتى از اودر مغازى آورده است ؛ چنانكه زهرى نيز از اورواياتى دارد .

ابان بن عثمان بن عفان ، درسال 75 والى مدينه بودن ، از عايشه فراوان نقل كرده واز قديميترين افراد عالم به سيره است . ابن اسحاق از او نقلهايى درسيره دارد . (76)عروة بن زبير از مهمترين محدثان مدنى

است كه از صحابه و به خصوص عايشه نقل هاى فراوانى دارد و منبع مهم زهرى (77)وحتى موسى بن عقبه كه خود ازموالى خاندان زبير بود ، در سيره است . فرزندش هشام بن عروه راوى اخبار اوست و اهل عراق اورا قبول نداشتند . (78)قاسم بن محمد بن ابى بكر از فقيهان مدينه و از مشايخ زهرى است . عاصم بن عمر بن قتاده ، انصارى است . وى شهرت بن مغازى داشته وابن اسحاق از او رواياتى نقل كرده است . اوبعدها به شام رفت وعمر بن عبدالعزيز وى را امر به خواندن قصص مغازى ومناقب الصحابه در مسجد جامع اموى كرد . (79)يعقوب بن عتبه ، مدنى و معاصر زهرى وفردى آگاه به مغازى بوده است . عبدالله بن ابى بكر بن حزم مزدنى از راويان اخبار مغازى براى ابن اسحاق و ديگران است . يزيد بن رومان از موالى آل زبير ومدنى است . وى نگاشته اى نيز در مغازى داشته كه متكى به روايات عروه و زهرى بوده است .

ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن اسدى ، فرزند همسر عروة بن زبير بوده و عروه از مشايخ اوست . موسى بن عقبه از متقدمان در مغازى و شاگردان زهرى بوده كه در مدينه زندگى مى كرده است . بيشترين تلاش علمى او در مغازى وسيره خلفا بوده و گو اين كه تاريخى نيز بر حسب سنوات نوشته است . سزگين تاءييد كرده كه مغازى او او متكى به زهرى است . (80)وى نيز از موالى آل زبير است (81) مالك بن انس يحى بن معين واحمد بن حنبل مردم را دعوت

به خواندن مغازى او كرده اند . (82)نكته اى كه از قسمت اخير مطالب فوق بر مى آيد اين است كه آل زبير تاءثير مهمى در شكل گيرى سيره داشته اند . هورفتس نيز اشاره كرده كه ابن اسحاق افزون بر اخذ از زهرى از وابستگان به آل زبير فراوان نقل كرده است . وى از افرادى چون يزيد بن رومان كه از موالى عروه بوده ، از هشام بن عروه و عمر بن عبدالله فرزند برادر عروة ، و محمد بن جعفر كه وى نيز فرزند برادر عروه است وهمچنين از حيى بن عباد بنعبدلله بن زبير نقل كرده است . (83)

موسى بن عقبه (م 141)

موسى بن عقبه بن ابى عياش قرشى يكى از چهرهاى برجسته در دانش مغازى است . وى به سال 68 هجرى ، عبدالله بن عمر را ديده و بدين ترتيب در آن زمان ، حداقل نوجوانى بوده است ، وى از موالى خاندان زبير بوده و با توجه به علاقه خاندان زبير به مغازى كه پيش از اين بدان اشاره كرديم اين نكته جالب به نظر مى رسد . (84)وى در كنار ابن اسحاق ، از شاگرادان زهرى بوده و به طور مستقل والبته مفصل به كار تدوين مغازى مشغول . با اين حال ، به دلايل مختلفى كه مى توان از آن جمله آن ها را عدم انتشار به موقع آن در عراق يا نوع ضعيف تاءليف در قياس با كار ابن اسحاق دانست ، ويا دلائلى ديگر ، شهرتى به دست نياورده است . اين كتاب تا قرن نهم هجرى در اختيار بوده و پس از آن جز فقراتى ازآن

باقى نمانده است .

سزگين نوشته است : اعتماد اساسى وى به زهرى است ، گرچه تعبير حدثنى الزهرى كمتر بكار رفته وبيشتر تعبير قالب ابن شهاب وزعم ابن شهاب بكار رفته است . مالك بن انس دربرابر اين سؤ ال كه مغازى را از كجا فرابگيريم ، مى گفت : عليم بمغازى موسى بن عقبة ، فانه ثقة . وى افزود : او در دوره بزرگى سن به دنبال مغازى رفت تا نام كسانى كه با رسول خدا(ص ) بوده اند ثبت كند . (85)عنايت مالك بن انس به مغازى موسى بن عقبه ، نبايد بى ارتباط با بى اعتمادى وى به ابن اسحاق باشد بعدها يحى بن معين هم مى گفت : كتاب موسى بن عقبه عن الزهرى اءصح الكتب . (86)اين اشاره به قدح طرق ديگر حديثى مى تواند باشد . داستانى كه براى توجه وى به مغازى نوشته اند روشنگر حديثى وى مى تواند باشد . داستانى كه براى توجه وى به مغازى نوشته اند روشنگر برخى نكات درباره سيره نويسياست . سفيانب ن عيينه مى گيد : شيهى با نام شرحبيل بن سعد در مدينه بود كه از آگاهترين مردم به مغازى بود . اورا متهم كردند كه براى كسانى كه سابقه اى نداشتند ، سابقه قرار مى دهد . به همين دليل مغازى اواز چشم مردم افتاد . ابراهيم بن منذر مى گويد : اين مساءله را به محمد بن طلحة ابن الطويل كه آگاه تر از او به مغازى در مدينه نبود ، گفتم . به من گفت : شرحبيل بن سعد عالم به به مغازى بود .

اورا متهم كردند افرادى كه در بدر نبوده اند ، به عنوان بدرى ياد مى كردند . همين طور درباره حاضران در احد و هجرت . به همين دليل از چشم مردم افتاد . وقتى موسى بنعقبه شنيد ، با اين كه سنش زياد بود ، كار روى فهرست اسامى حاضران در بدر واحد و مهاجران حبشه ومدينه را آغاز كرد وچيزى در اين باره نگاشت . (87)

ياقوت نسخه اى از مغازى بن عقبه را كه به خط ابونعيم اصفهانى بوده استفاده كرده است . (88)بخشى از مغازى را كه ابن شهبه (م 789) تهذيب كرده ساخو با ترجمه آلمانى چاپ كرده است . كتاب الدرر فى اختصار المغازى والسير ابن عبدالبر (م 463) تلخيص مغازى موسى بن عقبه است . فقرات فراوانى از اين كتاب را ابن حجر در الاصابه آورده كه سزگين شماره صفحات آن را معين كرده است . (89)همچين فقرات فراوانى از آن را بيهقى (م 458) در دلائل النبوة نقل كرده است .

محمد بن اسحاق (81 15085/ 151)

ابن اسحاق نويسنده اولين سيره نسبتا جامعى است كه به دليل نظم منطقى موجود در آن به عنوان نخستين كار اصيل در اين زمينه شناخته شده است . (90)وى از موالى عرب يا فارسى عراقى است كه پدرانش مسيحى بوده وجدش يسار از اسيران جنگ عين التمر عراق بود . وى در مدينه باليد ، اما در نهايت در بغداد درگذشت و در مقبره خيزران مدفون شد . وى جداى از مدينه كه بخش عمده دانش حديثى خود را ازاستادان آن فراگرتف ، در سفرى كه حدود سى سالگى به مصر داشت ، شاگرى كسانى چون

يزيد بن ابى حبيب (م 127) كرد و در اخبار سيره از او هم بهره برد . (91)ابن اسحاق پس از پيروزى عباسيان درسال 132 به عراق رفت و زمانى كه منصور در حيره بود ، كتاب مغازى خود را تاءليف كرد و از آن زمان ميان مردم كوفه و سپس ساير مناطق انتشار يافت . در واقع مهاجرت ابن اسحاق از مدينه به عراق دانش ، سيره را كه تولدش در مدينه بود ، به مهمترين نقطه عالم اسلام يعنى عراق انتقال داد .

ابن اسحاق سيره مدوّنى از خود برجاى نهاد كه صبغه تاريخى آن به طور كامل روشن است . كتاب او مشتمل براخبار تاريخى از آغاز زندگى آدم تا پايان زندگى پيابر (ص ) مى دانست ، حذف كرد . بايد گفت امتياز كتاب بن اسحاق به ساختار منظم آن سات كه نبايد به تنهايى زاييده افكار خود او باشد ، بلكه همانگونه كه برخى از محققان نوشته اند ، تركيب كار مغازى از استاد وى زهرى و ساير مولفانى بوده كه پيش از آن به اين كار اشتغال داشته اند . گرچه بايد گفت ، همان گونه كه مسعودى يادآورد شده پيش از آن تصنيفى و مجموعه اى در اين حد نبوده است . (92)

ابن اسحاق در مدينه پرورش يافت ولذا روايات او به طور عمده شامل نقل هاى مدنى و در اندك مواردى مصرى است . در برابر ، راويان كتاب وى ، به جز يك نفر مدنى ، همگى شرقى هستند و اين بدان جهت است كه او سيره را در مدينه تدوين اوليه كرد ، اما در

عراق انتشار داد . بنابراين ، بايد توجه داشت كه او محصور در نقل هاى مدنى است كه محدوديت هاى خاص خود را دارد . وى در حيره ، سيره خود را به منصور يا مهدى زمانى كه ولى عهد بود هديه كرد . (93)

ابن اسحاق تحت تاءثير راويان يهودى و مسيحى يا آنان كه مسلمان اما متاءثر از اهل كتاب بوده اند ، قرار داشته و بخش نخست كتاب خودرا كه كتاب المبتداء در اخبار انبياء وملوك گذشته بوده و بعدها ابن هشام آن را حذف كرده (94)از طريق آنان و با استفاده از مآخذ اهل كتاب نگاشته است . افزون بر آنها ، اخبار وى از عرب پيش از اسلام از منابع داستانى موجود در حجاز گرفته شد و رنگ داستانى آنها كاملا روشن است . روش ابن اسحاق گرچه حديثى است اما در همه موارد از اسناد يادى نكرده و تنها درمواردى كه بيشتر مربوط به دوران بعد از هجرت است سند نقلهاى خودرا اودره است . پيش از آن عناوين با تعبير قصة . . . آغاز مى شود .

تعبيرهاى بهمى از اين قبيل كه اهل علم مرا روايت كردند يا اينگونه تصور كرده اند يا حتى اظهار ترديد با جمله الله اعلم نشان از آن دارد كه او براى تكميل كار تاريخى خود نيازمند استفاده از تمامى آنچه در اطرافش بوده داشته و اين رووش ، التبه روش يك محدث نيست ، بلكه روش يك تاريخ نويس است كه وقتى با كمبود منابع براى تكميل ساختار تاريخى بحث خود روبروست ، از هر شاهدى بهره مى گيرد ، از

آن جمله است اشعار كه بسيارى از قديم و جديد ، در درستى آنها ترديد داشته اند . (95)ابن هشام بسيارى از اين اشعار را حذف كرد به طورى كه ادعا شده اشعار موجود در سيره ابن هشام يك پنجم ااشعارى است كه درنسخه اصلى ابن اسحاق بوده است .

در برابر از قرآن نيز به طور مفصل استفاده كرده و در هر باب روايات شاءن نزول را آورده است .

بحث وثاقت يا عدم وثاقت ابن اسحاق ، يكى از جنجالى ترين بحث هايى رجالى در نوع خود است . زمانى كه ابن اسحاق در مدينه بد ، به دلايلى كه شايد رقابت از آن جمله بوده ، با دوتن از فقيهان و محدثان مدينه يكى مالك بن انس ، (96)وديگرى هشام بن عروه (97)درگير شد . به همين دليل متهم به انواع تهمتها از جمله تشيع و قدرى بودنن شد . (98)به دنبال آن كتب رجالى پيرامون اونقل هاى گوناگون و قضاوت هاى مختلفى را آوردند ابن حبان در الثقات و ابن سيد الناس (99) سخت از او دفاع كرده اند .

بايد گفت اتهام تشيع به او به معناى مصطلح امروزى درست نيست وبه احتمال به جهت نقل برخى از فضايل كه تعدادى از آنها از جمله روايت انذار عشيرة توسط ابن هشام در سيره موجود حذف شده است ، اما طبرى آن را از طريق ابن اسحاق به دست آورده متهم به تشيع شده است . ابن تنها مى تواند به معناى دوستى اهل بيت (ع ) باشد ، چيزى كه به هيچ روى مورد رضايت مذهب عثمانى حاكم بر مدينه

وشام نبوده است . مادر جاى ديگر از اين طايفه ب عنوان نوعى شيغه عراقى ياد كرديم كه البته درجات مختلفى دارند . انكار نمى توان كرد كه ابن اسحاق بسيارى از فضائل امام على (ع ) را در سيره آورده است .

بسيارى ديگر ، اورا تنها در نقل اخبار موثق دانسته اند نه در حلال و حرام . (100) اين قبيل اظهار نظر تسامح سلف را در نقلهاى تاريخى نشان مى دهد . طبرى كه بخش فراوانى از اخبار سيره و حتى بعد از آن رااز آثار بن اسحاق گرفته وى را ستايش كرده و موثق دانسته است . (101)در برابر ابن نديم كه گرايشهاى شيعى او كاملا روشن است به سختى به ابن اسحاق تاخته واتهامات چندى از قبيل : تاءثير پذيرى وى از يهود ، تضعيف او توسط اهل حديث (102) ساختن اشعار و قرار دادن آنها در سيره و حتى اتهام اخلاقى را به وى نسبت داده است . (103) زهرى از استادان ابن اسحاق است در ستايش او مى گفت : تا وقتى كه اين احول يعنى ابن اسحاق دراين ديار است ، دانش باقى است . (104)وشعبه مى گفت : اگر من قدرت داشتم ، ابن اسحاق را بر تمام محدثان حاكم مى كردم . (105)

پيش از اين اشاره كرديم كه دانش مغازى در مدينه شكل گرفته است . بروكلمان نيز نوشته است كه احاديث ابن اسحاق همه به اهل مدينه بر مى گردد . (106)البته ممكن است ابن اسحاق تنها از افرادى كه نام برديم نقل نكرده باشد بلكه از افراد ناشناخته عادى كه به دلايلى با

حوادث زمان رسول الله (ص ) مرتبط بوده اند نقل كرده باشد ، اما او به هر حال ، اساس كارش نگرش خاصى است كه اين روايات را شكل داده است ؛ با توجه به اين كه معمولا كار اين افراد نقل بدون نقادى و دست بردن در عبارت بوده اهميت نقش راويان اوليه بيشتر روشن مى شود . كافياست چند نمونه از اسناد ابن اسحاق را بياوريم :

حدثنى صالح بن كيسان عن عروة بن زبير عن عايشه ؛ حدثنى عاصم بن قتاده ، ذكر الزهرى عن عروة بن زبير عن عايشه ؛ حدثنى يحيى بن زبير عن ابيه عروة ؛ حدثنى محمد بن عبدالله عن عامر بن زيد ، عن بعض اهله ؛ حدثنى نافع مولى عبدالله بن عمرعن ابن عمر ؛ حدثنى عبدالرحمن بن الحارث عن بعض آل عمر او بعض اهله .

ابن اسحاق موارد اندك از امام باقر (ع ) و يا از طريق زهرى از امام سجاد (ع ) رواياتى آورده كه محدود است . معمر بن راشد(م 154) نيز كه دستى در نگارش مغازى داشته ، به طور غالب از زهرى روايت مى كند . (107)دورى نيزضمن تحقيقات خود درباره دانش تاريخى عرب ، به اين نتيجه رسيده كه زهرى پايه گذار مكتب مدينه بده و موسى بن عقبه و ابن اسحاق هر دو شاگر او بوده اند . از نظر او ، موسى بن عقبه متكى به كار استادش زهرى است كه در عين حال اضافاتى نيز داشته است . (108) همينطور است وضع ابن اسحاق .

گيب تصريح كرده كه تاقبل از قرن دوم هجرى سيره

اختصاص به مدينه داشته است . (109)ابن اسحاق سيره خود را در مدينه جمع آورى كرده و شايد تدوين آن را بعدا در عراق صورت داده باشد . وى در مدينه با مالك بن انس و هشام بن عروه درگير شدو به خصوص به دليل تمسخر علم مالك (110) مجبور به ترك مدينه گرديد . (111)در عراق سيره او انتشار يافت . بنابه نوشته ابن سعد ، او در كوفه سيره اش را خواند ، پس از آن در جزيره و شهر رى نيز سيره اش را برگروهى قرائت كرد . (112)

ابن اسحاق بيست سال آخر حيات خود را در دوره بنى عباس گذراند و گفته شد كه سيره اش را به منصور و يا مهدى عباسى زمانى كه ولايت عهدى پدر را داشته تقديم كرده است . به همين دليل ، به طور جزى بايد رد مسائل مربوط به عباس بن عبدالمطلب تجديد نظر كرده باشد . (113)

متن تهيه شده توسط ابن اسحاق به طور كامل به دست مانرسيده و تنها تهذيب آن توسط عبدالملك بن هشام (م 213 يا 218) در دسترس ما قرار دارد . وى آن گونه كه در مقدمه آورده ، مطالبى را كه بى ارتباط با پيامبر (ص ) ديده و نيز برخى اشعار(114)و آنچه را كه شنيع مى دانسته حذف كرده است . درباره اين كه ابن هشام مطالب عمده اى را حذق كرده يانه ، اختلاف نظر وجود دارد . (115)در عين حال از آن جهت كه در سيره موجود دقيقا تشخيص گفته هاى ابن اسحاق ممكن و اضافات هشام به نام خد اوست ، بايد شكرگزار

بود .

تهذيب ابن هشام كه به نام سيره ابن هشام شهرت يافت ، از همان آغاز مورد استفاده بوده است . يعقوبى از همين روايت استفاده كرده است . كتاب الروض الانف از عبدالرحمان السهيلى (508 581) شرحى است . مبسوط به سيره ابن هشام كه به چاپ رسيده است . سهيلى يز گفتنى است كه هدفش شرح سيره ابن اسحاق است كه ابن هشام آن را تهذيب و تلخيص كرد و بنايش شرح لغات ناماءنوس ، جملات دشوار ، شرح نسب هاى مشكل و تكميل مواردى است كه ناقص مانده است . اين كتاب به تصحيح عبدالرحن وكيل در مصر به چاپ رسيده در سال 1412 در بيروت افست شده است . ابوذر بن محمد بن مسعود خشنى (533 604) نيز شرحى ادبى در يك مجلد بر سيره ابن هاشم تاءليف كرده است . (116)

جداى از آنچه ابن هاشم از طريق زياد بن عبدالله بكّايى (م 183) نقل كرده طبرى نيز از سيره ابن اسحاق از طريق محمد بن حميد رازى و او از سلمة بن فضل ، نقل هاى زيادى آورده است . اين سلمه از متن صلى ابن اسحاق كه آن را براى منصور تهيه كرده بوده استفاده كرده است . (117)

راوى ديگر كتاب ابن اسحاق يونس بن بكير است كه ابن اثير در اسد الغابه از آن بهره برده و اخيرا بخشى از آن در مراكش پيدا شد كه محمد حميد الله و بعدا سهيل زكارهر كدام جدا گانه تصحيح و چاپ كردند . يوسن بن بكير راوى اين بخش ، رواياتى را زا ديگران ضميمه سيره ابن اسحاق كرده

است . (118)

صرفنظر از نقطه ضعف اساسى سيره ابن اسحاق ، كه همان اتكاى صرف به روايات مدينه و انعكاس همان ديدگاه است . اين سيره از جهت انسجام درونى و به عنوان يك متن تاريخى از قوت قابل توجهيى برخوردار است . با توجه با سابقه محدود تاريخنگارى ، بايد كارابن اسحاق را قدم بسيار مهمى در پيشرفت دانش تاريخنگارى اسلامى دانست . او نظم خاصى به اخبار تاريخى داده ودقيقا ذهنيت تاريخى را در عرضه اخبار به كار گرفته است . گفته گيب ، او تنها تاريخ پيامبر (ص ) را ننوشته بلكه تاريخ نبوت را نوشته است . (119)ابن اسحاق را بايد اولى تحليل اخبار سيره دانست . او در ابتدار بسيارى از بحث هاى ، يك نوع جمع بندى تحليل ارائه مى دهد . اين در حالى است كه كاستيها و نادرستيهاى زيادى به دليل منابع و مآخذ ابن اسحاق درسيره او وجود دارد . سيره مزبور تنها منعكس كننده بخشى از روايات سيره است ، زيرا در ساير شهرها نيز روايات سيره در دست صحابه اى كه به آن شهرها رفته بودند ، وجود داشته كه مورد استفاده ابن اسحاق قرار نگرفته است . اضافه بر آن ، بعدها واقدى وبرخى از ديگر با تتبعاتى كه در مآخذ اوليه كرده اند ، مطالب فراوانى جديدى را در سيره ادامه يافت و محدثان و اخباريان قرار گيرد . بد از ابن اسحاق كار تتبع در اخبار سيره دادمه يافت و محدثان و اخباريان زيادى به كار جمع آورى مشغول شدند كه تنها نوشته هاى برخى از مشهورترين آنها باقى مانده است

.

سيره ابن اسحاق در قرن هفتم توسط شرف الدين محمد بن عبدالله بن عمر به فارسى در آمده وتلخيص شده است كه اين اثر با نام سيرت رسول الله توسط اصغر مهدوى و مهدى قمى نژار با مقدمه اى مفصل در باره سيره نگارى و سيره ابن اسحاق چاپ شده است . (120)ترجمه ديگرى از آن با عنوان سيرت رسول الله از رفيع الدين اسحاق بن محمد همدانى از دانشمندان قرن هفتم نيزچاپ شده است . (121)

ابن اسحاق كتاب ديگرى در اخبار الخلفاء داشته كه كوچك بوده و نقلهايى از ان بر جاى مانده است . (122)گفتنى است كه خليفه ة بن خياط ، اخبار مربوط به جريانات رده و فتوحات را از ابن اسحاق گرفته كه طبعا از همان كتاب اخبار الخلفاء او بوده است . (123)

ابان بن عثمان بجلى (م ح 170)

يكى از چهره هاى سيره نويس قرن دوم هجرى ابان عثمان بجلى است . در بيشتر مآخذ از وى با عنوان اءبان بن عثمان الاحمر البجلى ياد شده است . تنها ياقوت حموى وى را اءبان بن عثمان بن يحيى بن زكريا اللؤ لؤ ى شناسانده كه دليل آن خلط دو شرح حال توسط ياقوت ، در ماءخذ مورد استفاده ياقوت يعنى الفهرست شيخ طوسى بوده است . (124)

آنچه در مصادر شيعى آمده آن است كه وى از مولاى قبيله بجيله بوده است . مى دانيم كه از مولى بودن لزوما به معناى عجمى بودن نيست ، چه ميان خود عربهاپيش از اسلام و احتمالا پس از آن عقد ولاء وجود داشته است . نمونه آن ولاء زيد بن حارثه نسبت به رسول خدا(ص ) يا

ولاء عمار بن ياسر نسبت به بنى مخزوم است . با اين حال احتمال عجمى بودن اءبان قوى است .

قبيله بجيله قبيله اى قحطانى دانسته است . اين قبيله همانند بسيارى زا قبايل حجازى يا يمنى ديگر ، در پى آغاز شدن فتوحات به عراق كوچيد و در قادسيه حضور يافت . در اين جنگ شŘǘљɠاز ايرانيان خود به اعراب پيوستند وولاء آن ها را پذيرفتند بسيارى از نيز به اسارت در آمدند و طبعا به تدريج ، پس از آزادى به عنوان موالى قبايل عربى درآمدند . قبيله بجيله در جنگ صفين در كنار اءمير المومنين بود و حتى از مختار نيز بر ضد مخالفانش دفاع كرده است . (125)بدين ترتيب بايد آثارى از تشيع را در اين قبيله سراغ داشت .

افزون بر احمر ، لقب ديگرى نيز براى وى محمد بن سلام كه از شاگردان وى بوده آورده وآن الاعرج است . وى در چند مورد از وى با عنوان اءبان الاعرج از وى ياد مى كند . (126)با توجه به نقل هاى وى از اءبان كه مكرر در طبقات الشعراء آمده ، بايد منظور وى اءبان مورد نظر ما باشد . احتمال آن هست كه اعرج تصحيف شده احمر باشد . (127)

توجه به اين نكته لازم است كه جداى از اءبان به عثمان الاحمر ، شخص ديگرى با عنوان اءبان بن عثمان بن عفان وجود دارد كه فرزند خليفه سوم بوده و جداى از آنكه سالها حكومت مدينه را داشته ، ادعا شده كه در اخبار سيره نبوى نيز دستى داشته است .

تشابه اسمى سبب شد است تا برخى

به خطا پسر عثمان بن عفان را بجاى اءبان امامى مذهب قرار دهند . از جمله فواد سزگين در بيان سيره نويسان عصر اول ، ازاءبان بن عثمان بن عفان ياد كرده و نوشته است كه منقولاتى از اودر تاريخ يعقوبى امده است . (128)

اين در حالى است كه فردى كه در تاريخ يعقوبى از وى نقل شده اءبان بن عثمان الاحمر است . دليل آن نيز اين كه يعقوبى تصريح مى كند كه وى راوى اخبار امام جعفر صادق (ع ) است . طبيعى است كه سن و سال پسر خليفه سوم كه در جنگ جمل در كنار عايشه بوده در اين حدنبوده كه بتواند راوى اخبار امام صادق (ع ) باشد . به علاوه كه نگاهى به مصادر حديثى شيعه و آشنايى مختصر با احاديث اءبان ، نشان مى دهد كه اين خطا ، خبط وخلط بسيار بزرگى است .

ترديدى وجود ندارد كه وى كوفى بوده است . زيرا قبيله بجيله دركوفه بوده است . نجاشضى با اشاره به آنكه اصله كوفى مى نويسد : كان يسكنها تارة والبصرة تارة به همين دليل است بسيارى از بصريان از قبيل ابوعبيده معمربن مثنى و محمد بن سلام آمده است كه : وكان اءبان من اءهل البصرة . (129)

دانسته است كه اءبان در شما اصحاب اجماع بوده است كسانى كه : اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم كسانى كه آنچه صحت انتسابش به ايشان درست باشد ، نبايد در آن ترديد كرد . اين امر ، بهترين دليل بر مرتبت والاى علمى ووثاقت ابان بن عثمان است .

وى راوى روايات فراوانى در

ابواب مختلف فقه است كه در كتب اربعه و ديگر آثار فقهى روايت شده است . فهرستى از آنها را علامه تسترى در قاموس الرجال به دست داده است . موارد نقل شده ازاءبان بن عثمان دركتاب الفروع كافى را محققى ديگر فراهم اآورده است . مجموع مشايخ وروات اءبان را نيز علامه رجال شناس و فقيه معاصر آية الله شبيرى با نشان دادن محل هر مورد فراهم آورده اند ك به چاپ نرسيده و البته مورد استفاده ما در اينجا بوده است .

ابان خود از اصحاب امام صادق (ع ) بوده و شمار زيادى بلاواسطه از ايشان نقل كرده است . با اين حال ، وى در محضر بزرگان از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السلام . شاگردى كرده و احاديث بى شمارى به واسطه آنها از اين دو امام بزرگوار نقل كرده است . شايد اين دليلى بر آن باشد كه وى ميان اصحاب امام صادق عليه السلام در شمار جوانان اصحاب بوده است .

وى جداى از شاگردان فراوانى كه تربيت كرده ، دو كتاب نيز داشته است . يكى همين كتاب سيره اوست كه در ادامه از آن سخن خواهيم گفت و ديگر اصل او كه شيخ به اجمال از آن ياد كرده وطبعا احاديث فقهى و اعتقادى زيادى در آن بوده كه از همان طريق با توسط شاگردان به منابع حديثى راه يافته است .

يكى از مهمترين شاگردان او ابن ابى عمير كه اءبان از مشايخ عمده او به شمار مى آيد . برخى ديگر از روات او عبارتند : محمد بن زياد بياع ، محمد بن

زياد ازدى ، حماد بن عيسى ، حسن بن على بن فضال ، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى ، على بن مهزيار ، محمد بن وليد صيرفى ، عبدالله بن حماد انصارى ، حسن بن على الوشاء ، محمد بن خالد برقى ، حسن بن محبوب ، يونس به عبدالرحمان ابراهيم بن اءبى البلاد ، فضالة بن اءيوب ازدى ، محمد بن سنان و على بن حكم .

دانش اءبان بجز فقه و كلام شيعى ، شامل آگاهى از اخبار شعرا ، ايام العرب و انساب نيز بوده است . تخصص وى در سيره رسول خدا (ص ) نيز با توجه به همين زمينه علمى اوست . اين افراد را در اصطلاح آن روزگار اخبارى مى ناميدند . وى در اين زمينه نيز شاگردان برجسته و بنامى داشته است .

شيخ طوسى و نجاشى نوشته اند كه اءبان مدتى در بصره و مدتى در كوفه زندگى مى كرده است . به همين دليل در بصره كسانى مثل اءبو عبيده معمر بن مثنى و محمد بن سلّام جمعى از وى اخبار الشعراء والنسب والايام شنيده اند . علامه تسترى (ره ) نوشته اند : هذا وابوعبدالله محمد بن سلام الذى قال الفهرست والنجاشى : اخذ عن اءبان هذا ، لم اءعرفه والمعروف اءبوعبيد قاسم بن سلام ، وياءتى فى محله محمد بن سلام لكنه متاءخر ، فقال الحموى فى ذلك : مات سنة 232 فيشكل اءن ياءخذ عن هذا الذى من اصحاب الصادق (ع ) .

گويا نمى توان ترديد كرد كه شخص مورد نظر شيخ و نجاشى همان محمد بن سلام جمحى متوفاى

232 يا 231 است . از اين شخص كتاب طبقات فحول الشعراء را مى شناسيم كه در سالهاى اخير با تصحيح بسيار عالى محمود محمد شاكر چاپ شده است . محمد بن سلام در اين كتاب بيش از ده مورد ، از اءبان بن عثمان الاحمر ، اخبار و اشعار را نثل مى كند . بنابر اين نمى توان سخن علامه مرحوم را پذيرفت . در اينجا دو نقل را از آنچه كه محمد بن سلام از اءبان بن عثمان نقل كرده مى آوريم :

قال ابن سلّام : اءخبرنى اءبان بن عثمان البجلى ، قال : مرّ لبيد بالكوفه فى بنى نهد فاءتبعوه سؤ ولا يساءله : من اءشعر النسا؟ فقال : الملك الضليل (130)فاءعدوه اليه ، فقال : ثم من ؟ فقال : الغلام القتيل . (131)وقال غير اءبان : قال : ثم ابن العشرين يعنى طرفة قال : ثم من ؟ قال : الشيخ اءبوعقيل . يعنى نفسه . (132)

قال ابن سلام ، اءخبرنى اءبان بن عثمان البجلى قال : مرّ الاخطل بالكوفه فى بنى رؤ اس ، ومؤ ذنهم ينادى بالصصّلاة فقال بعض شبّانهم . ابامالك اءالاتدخل فتصلى ؟ فقال

اصلى حيث تدركنى چ

و ليس البر وسط بنى رؤ اس (133)

موارد نقل شده از اءبان بن عثمان در طبقات فحول الشعراء عبارتند از : ا ، 103 ، 253 ، 255 ، ؛ 2 : 382 ، 439 ، 471 ، 472 ، 490 ، 491 ، 492 ، 541 ، . نوع اين نقلها در اغانى و مصادر ديگر نيز آمده است كه محقق كتاب در پاورقى از آن ارجاعات ياد

كرده است .

كتاب مغازى اءبان

با توجه به نقل هايى ك ازاءبان در اخبار مربوط بهسيره به دست مارسيده ، بايد گفت ، كتاب ابان نيز از همان ابتدا در دسترس كسانى كه از محدثان و اخباريان به معناى مورخان بوده است ، هر چند همانند بسيارى از آثار شيعه ، به دليل استفاده محدود از آن ها كمتر يادى در اثار متقدم ديده مى شود تاجايى كه ابن نديم در بخشى باقى مانده نه نامى از كتاب مغازى او به ميان آورده و نه از خود وى ياد كرده است . با اين حال ، شيخ طوسى در فهرست خود ، كه آن را به قصد معرفى آثار اماميان نگاشته ، از كتاب وى ياد كرده است . وى تنها همين كتاب را از او مى شناخته گرچه تصريح كرده است كه اءبان يك اصل نيز داشته است . عبارت شيخ درباره كتاب اءبان چنين است :

و ماعرف من منصفاته الاكتابه الذى يجمع المبداء والمبعث والمغازى والوفاة والسقيفة والرّدة اين كتاب در اصل چند بخش داشته كه از هر كدام به عنوان كتاب ياد مى شود ، اما همانگونه كه شيخ تصريح كرده همه آنهاكتاب واحد است . شيخ طرق متعدد خود را به اين كتاب بيان كرده وآنگاه افزوده است : و هناك اءخرى اءنقص منها رواه القميمون . (134)خواهيم ديد كه كتاب در دسترس على بن ابراهيم قمى بوده و در تفسير مكرر از آن نقل كرده است .

نجازى نيز با كتاب آشنا بوده است . وى نوشته است : له كتاب حسن كبير يجمع لمبتداء والمغازى والوفاة والردة . (135)

ياقوت

همين عبارت را درباره اين كتاب تكرار كرد واشاره اى به اين كه خودش كتاب را ديده يا نه ، نكرده . (136)

خواهيم ديد كه تا انجا كه ما آگاهى داريم تنها كسى كه از كتاب ابان استفاده كرده و به استفاده ازكتاب ابان تصريح كرده شيخ طبرسى مى باشد . ديگرانى كه از كتاب استفاده كرده اند ، تنها روايت را از طريق مشايخ خود به اءبان رسانده اند ، امانامى از كتاب به ميان نياورده اند ، براى توضيح اين امر مقدمه كوتاهى لازم است :

مقدمتا بايد اشاره كرد كه استفاده از آثار مكتوب در كنار سماع از شيوخ ، ازهمان قرن اول هجرى مرسوم بوده است . با اين حال ، اهميت يافتن سند در نقل احاديث واخبار ، استفاده از آثار مكتوب را تنها با اجازه روايى و يا حتى سماع وقرائت ، مى آورد كسى از او اين احاديث را روايت مى كرد كه شيخ اورا بشناسد وبه اواطمينان داشته باشد . چون اين امكان وجود داشت كه كسانى كه به راحتى احاديثى را جعل كنند . البته با اين حال هم جعل فراوان بود اما در آن روزگار كارى بهتر از اين براى جلوگيرى از جعل شناخته نشده بود . اگر به كسى شك داشتند ، لاجرم بر آن مى شدند تا ببينند آيا شخص ديگرى نيز از شيخ اين شخص همان خبر را نثل كرده است يا نه . و تنها در اين صورتت بود كه حديث او رامى پذيرفتند . اين توضيحات براى آن است كه بدانيم چرا در قرون نسخت ، به كتاب ها ارجاع

داده نمى شد بلكه تنها نام شيوخ ذكر مى شد .

به هر روى راويان و اخباريان فراوانى از كتاب اءبان بهره برده اند اما به كتاب او تصريح نكرده اند . ازجمله نخستين مورخانى كه از كتاب اءبان بهره برده ، احمد بن محمد بن واضح يعقوبى است . وى در شمار مورخانى است كه تاريخ را نه به صورت حديث يعنى به طور مسند بلكه بدون ذكر سندبراى تك تك نقل هاارائه كرده است . در ميان اين فهرست نام اءبان به چشم مى خورد : و كان من روينا عنه ما فى هذا الكتاب . . . اءبان بن عثمان عن جعفربن محمد (ع ) . پيش از گفتيم كه فواد سزگين با استناد به اين سخن گفته است كه اءبان بن عثمان بن عقان كتاب سيره اى داشته كه يعقوبى از آن استفاده كرده است ، (137)در حالى اءبان فرزند خليفه سوم متوفاى ميان سالهاى 95 تا 105 است و چنين كسى نمى توانسته از جعفر بن محمد الصادق (ع ) نقل كرده باشد . اين خطارا عبدالعزيز الدورى نيز مرتكب شده است .

يعقوبى در كتاب تاريخ خود در چندين مورد از امام صادق (ع ) قل كرده اما بايد توجه داشت كه او در همان فهرست مآذ خود تصريح كرده است كه رواياتى به از نقل از ابوالبخترى از جعفر بن محمد الصادق (ع ) نيز نقل كرده است . در اين صورت هرچه در اين كتاب از امام صادق (ع ) نقل شده نمى تواند از اءبان باشد . مواردى كه در يعقوبى به نقل از امام صادق

(ع ) آمده و مى تواند يكى از دو طريق اءبان يا ابوالبخترى باشد از اين قرار است :

1 مطلبى درباره تولد رسول خدا (ص ) در دوازده ماه رمضان (ج 2 ، ص 7)

2 نقلى در اين كه ميان ازدواج عبدالله با آمنه و تولد رسول خدا (ص ) ده ماه فاصله بوده است (ج 2 ، ص 9)

3 نقلى در ابن باره كه جبرئيل نخستين بار در روز جمعه بيستم رمضان بر رسول خدا (ص ) نازل شده و به همين دليل مسلمانان روز جمعه را عيد دانسته اند (ج 2 ، ص 2223)

4 نقلى در اين باره كه معجزه هر رسولى به تناسب شيوع مساءله اى ويژه درزمان وى بوده و اين كه معجزه قرآن به دليل شيوع سجع و خطابه و . . . در زمان بعثت رسول خدا (ص ) بوده است . (ج 2 ، ص 35)

5نقلى درباره نزول قرآن و انتظار رسول خدا (ص ) تازمانى كه آيه قتال نازل شده و شروع جنگ ها . (ج 2 ، ص 44)

6 نقلى درباره سخن گفتن جبرئيل درحين تدفين رسول خدا (ص ) به طورى كه حاضران صدارامى شنيدند اما كسى را نمى ديدند (ج 2 ، ص 114)

نقلهاى چندى در تاريخ يعقوبى وجود دارد كه با آنچه در منابع ديگر به نقل از اءبان امده شباهت كامل دارد . نمونه آن خبرى است درباره خديجه سلام الله عليها كه شيخ مفيد ان را در امالى (ص 110) خود آورده و يعقوبى (1ص 35) هم آن را آورده است .

در كنار روايات فراوان فقهى ، حديثى قرن

سوم و چهارم اخبار فراوانى در زمينه سيره رسول خدا (ص ) نقل كرده اند كه عمده ترين آنها آثارى چون كافى كلينى ، تفسير قمى و كتاب هاى شيخ صدوق و برخى از آثار شيخ مفيد است . مرحوم كلينى به ويژه در روضه شمارى از احاديث اءبان را درباره سيره رسول خدا (ص ) آورده است . به حدس قريب به يقين بايد گفت كه آنچه در روضه امده ونيز تفسير قمى ، برگرفته از كتاب اءبان است . به ويژه كه شيخ در فهرست به نسخه اى از كتاب كه رواه القميمون اشاره كرده است . بخشى از آنها مربوط به تاريخ انبياء و بخشى مربوط به سيره رسول خدا است .

امام (ص ) ابوطالب يحيى بن حسين بن هارون (340 421) كه از امامان زيدى ديار ديلم و گيلان بوده در كتاب امالى خود با نام تيسير المطالب در چند مورد ازاءبان اخبارى را نقل كرده است . سند اين چند حديث تا اءبان ، همه يكنواخت است : اخبرنى ابى قال : اخبرنا محمد بن حسن بن الوليد ، قال : حدثنا محمد بن الحسن الصفار ، عن محمد بن الحسين بن ابى الخطاب ، قال : حدثنا جعفر بن بشير البجلى عن اءبان بن عثمان . اين اشتراك را در سند در نثل ازاءبان مى تواند اشاره به استفاده از كتاب اءبان باشد . (138)شيخ مفيد كه نامش به عنوان نخستين شخص در نخستين طريق شيخ طوسى به كتاب اءبان ياد شده ، نقل هايى از اءبان دارد .

تنها شخصى كه تصريح كرده است كه از كتاب

اءبان نقل مى كند ، و در ضمن حجم فراوانى ازان براى ما حفظ كرده ، مرحوم طبرسى در كتاب اعلام الورى است . وى در بخش مغازى رسول الله (ص ) با تعبير هايى نظير وفى كتاب اءبان و يا قال اءبان بخشهايى از ان را نقل كرده است . در مواردى اين نقل تا چند صفحه ادامه مى يابد كه به طور طبيعى باى ازكتاب اءبان باشد زيرا طبرسى در بيشتر موارد ماءخذ مطالب خودرا نقل مى كند . (139)

محتمل چنان است كه طبرسى در مجمع البيان نيز از اين كتاب استفاده كرده باشد ، اما در آنجا به دليل عدم نقل سند و اكتفاى به ذكر نام معصوم ، اين موارد مشخص نيست .

كتاب اعلام الورى در اختيار ابن شهر آشوب بوده و اونيز از طريق آن از كتاب اءبان نقل كرده است . در ميان نقل هاى ابن شهر آشوب ازاءبان تنها حديثى از تولد رسول خدا (ص ) در اعلام نيامده ، امام در ديگر موارد ماءخذ او كتاب اعلام الورى است گرچه اشاره به اين امر نكرده است . شاهد اين نكته آن است كه او در عين نقل مطالبى كه طبرسى از ابان نقل كرده مطالبى كه قبل و بعد همان نقل از ابن اسحاق يا ديگران نقل شده در مناقب آورده است .

راوندى نيز در قصص الانبياء ، در بخش مربوط به مغازى از كتاب اعلام الورى استفاده كرده اما نه به كتاب اعلام اشاره اى كرده و نه به نام ابان . شباهت عبارات مى تواند اين امر را ثابت كند .

تا آنجا

كه ماجستجو كرديم جز يك نقل ، مطلب ديگرى در زمينه سيره در مآخذ اهل سنت از ابان نيامده است . اين خبر كه نسبتا مفصل است درباره عرض رسول الله نفسه على قبائل العرب مى باشد . ابونعيم اصفهانى و بيهقى دو سند براى ان نقل كرده اند يكى از طريق :

عن اءبان بن عبدالله البجلى عن اءبان بن تغلب عن عكرمه عن ابن عباس عن على بن ابى طالب .

وديگرى عن اءبان بن عثمان عن اءبان بن تغلب . . . تاآخر .

مصحح دلائل النبوة بيهقى در ذيل نام اءبان بن عبدالله بجلى نوشته است : هو اءبان بن اءبى حازم البجلى الكوفى . از اين شخص در ميزان الاعتدال (1 : 9) الضعفاء عقيلى 1 : 44) تهذيب الكمال مزى (2 : 14) ياد شده است . ابن سعد (طبقات 6 : 355) نوشته است توفى اءبان فى خلافة اءبى جعفر بالكوفه .

اين توضيحات را به اين جهت اورديم تا ببينيم آيا ممكن است كه اءبان بن عبدلله در سند نخست همان اءبان بن عثمان باشد . در حالى كه هم معاصر هم ، و هم نامشان ابان است ، و لقب قبيله ايشان بجلى و هر و از اءبان بن تغلب همين حديث را نقل كرده اند؟

اشاره به اين نكته لازم است كه مزى از جمله مشايخ اءبان بن عبدالله را اءبان ابن تغلب دانسته است . به احتمال قوى مستند او در اين زمينه نبايد جز اين حديث بوده باشد . بايد توجه داشت كه اين سند : اءبان عن اءبان بن تلغب عن عكرمه عن

ابن عباس در ده ها مورد تكرار شده است . (140)

به هر روى گفتنى است كه حديث مزبور در مصادر اهل سنت فراوان نقل شده واءبان بن عثمان راوى آن ياد شده است . (141)

نخستين بخش كتاب اءبان كتاب المبتداء بوده است . اين نام برگرفت از : البدء والبدى ء : الاول به معناى اءخبار اوائليان يا پيشينيان است . مصداق خاص آن از اخبار پيشينيان ، اخبار انبياى الهى از زمان آدم (ع ) به بعد است . مورخان مسلمان تاريخ انسان را از آن زمان آغاز مى كردند . اين امر تحت تاءثير تورات و نيز خود قرآن بوده است . وهب بن منبه عالم مسلمان شده يهودى الاصل ، آثارى با عناوينى چون كتاب المبتداء يا كتاب المبداء يا كتاب المبتداء والسيره يا مبتداء الخلق دارد كه ثعلبى در تفسير خود از آن بهره گرفته وبعدها در تاريخ طبرى و منابع ديگر نيز موادى از آن آمده است . اين كتاب وى به روايت عبدالمنعم بن ادريس بن سنان (فرزند دختر وهب بن منبه ) (م 228) به دست آمده وگفته شده كه وى اخبار مجعولى را نيز به وهب نسبت مى داده است . (142)به هر روى ابن اسحاق نيز در ابتداى سيره خود كتاب المبتداء را داشت كه بعدها ابن هشام در تهذيب خود نسبت به آن كتاب ، آن بخش را حذف كرد . اكنون در تواريخ عمومى ، مانند تاريخ يعقوبى و تاريخطبرى شاهد وجود چنين بخش هايى هستيم . معمولا در اين بخش هاى ، اخبارى از اهل كتاب نقل شده و يكى از بخش هايى

است كه اسرائيليت فراوانى از قول يهوديان و يا منابع يهودى در آن نقل مى شود . ابن نديم از چندين كتاب با اين عنوان ياد كرده است . (143)

همان گونه كه اشاره كرديم بخش نخست كتاب اءبان نيز كتاب المبتداء ناميده مى شده است . عنوا كتاب مى توان شامل يك كتاب مستقل باشد و مى تواند بخشى از يك كتاب باشد . چنانچه ابواب فقهى يك كتاب را ، هريك با عنوان كتاب مشخص مى كرده اند .

اءبان اخبار اين بخش را با استفاده از روايات امامان عليهم السلام و نيز منابع ديگر فراهم كرده بوده است . به همين دليل به همه آنچه نقل كرده نمى توان اعتماد كرد . مادر اين مجموعه ، اخبار كتاب المبتداء را نياورديم . دليل اين امر آن بود كه حساسيت عمده ما سيره رسول خدا (ص ) بود . به علاوه احساس ما ان بوده كه ارائه نقلهاى كتاب المبتداء بدون نقد و بررسى كار مطلوبى نيست . در عين حال بر آن شديم تا فهرستى از اين اخبار را كه در مآخذ مختلف به نقل از اءبان آمده ارائه دهيم .

بايد گفت ميان مآخذ بعدى ، دو كتاب علل الشرائع و قصص الانبياء راوندى بيشترين نقل را از اين كتاب كرده اند . در ميان ارجاعات ذيل چه بسا نقلهاى باشد كه يكى از قصص الانبياء را آورده است . لذا از ياد مواضع خود قصص خوددارى شد .

موارد كتاب المبتداء درآثار بعدى از اين قرار است

موارد كتاب المبتداء درآثار بعدى از اين قرار است

تفسير عرشى 1 : 365 ، 2 : 183 تفسير القمى ، 37 ، 304 ، 469 ، 568(چاپ سنگى ) ؛

بشارة المصطفى (ص ) ؛ الاختصاص : 265 ؛ مجمع البيان 1 : 204 ؛ علل الشرائع 13 ، 28 : 35 ، 36 ، 38 ، 66 ، 69 ، 72 ، 74 ، 398 ، 418 ، 546 ، 551 ، 562 ، 578 ، 584 ؛ معانى الاخبار : الامالى للصدوق : كمال الدين 1 : 1147 ؛ فضائل الاشهر الثلاث ، 22 ؛ 1 : 205 ، 502 ؛ ثواب الاعمال ؛ بحار الانوار جلد 11 : 87 ، 100 ، 103 ، 175 ، 178179 ، 181210 ، 266 ، 291 ، 293 ، 317 ، 318 ، 323 ، 324 ، 331 ، 337 ، 385 ، جلد 12 : 47 ، 13 ، 38 ، 39 ، 44 ، 77 ، 79 ، 85 ، 104 ، 111 ، 115 ، 116 ، 117 ، 128 ، 129 ، 130 ، 160 ، 161 ، 256261 ، 303 ، 307 ، 341 ؛ جلد13 : 10 ، 3842 ، 120123 ، 136 ، 176178 ، 242 ، 243 ، 219 ، 251 ، 252 ، 270 ، 270 ، 371 ، 427 ، 445 ، 448 ،

متاءسفانه سيره اءبان در دست ما نيست تا درباره چگونگى نگارش آن توسط وى سخن بگويى . تا آنجا كه مى دانيم وى نيز تحت تاءثير مكتب حديث ، روايات سيره را بطور مستند نقل مى كرده است . شاهد اين مطلب همين بخش هاى باقى مانده است كه هر قسمت ب صورت خبرى مستقل بر جاى مانده است .

ابان

به عنوان يك محدث شيعى كوشش كرده است تا سيره اى بنگارد كه متكى به اخبار امامان معصوم باشد . به همين دليل عمده نقل هاى وى يا به طوط مستقيم از امام صادق (ع ) است و يا بواسطه برخى از اصحاب ، به امام صادق يا امام باقر (ع ) مى رسد . با اين احوال وى براى تكميل كتاب خويش در مواردى ازطرق عادى نيز حديث نقل كرده است . به عنوان مثال ، وى در موارد مختلف از ابان بن تغلب از عكرمه از عبد الله بن عباس روايت نقل كرده . در مواردى نيز روايت او مرسل است آن گونه كه حتى نام امام معصوم نيز ياد نشده است . محتمل چنان است كه در اين موارد خبرى از غير امامان معصوم نقل كرده باشد .

از آنجا كه بخش زيادى از اين سيره بار طبرسى در اعلان الورى آورده و سند نقلها را نياورده يك بررسى مفصل از اسناد اءبان در اين كتاب نمى توان به دست داد . در عين حال از همين مقدار باقى مانده و با توجه به نقل وى از ثقافى چون زراره ، ابوبصير ، محمد بن مسلم ، اءبان بن تغلب وجز آنها مى توان به استحكام كتاب وى پى برد .

با توجه به آنكه متاءسفانه تمامى كتاب هاى سيره مستقلى كه شيعيان نگاشته اند از ميان رفته اين مقدار بازسازى از سيره ابان را مى توان قدمى درراه بازشناسى ديدگاه هاى شيعه زمينه سيره رسول خدا (ص ) دانست . متن مزبور به كوشش مؤ لف اين سطور توسط انتشارات دفتر

تبليغات اسلامى قم چاپ شده است .

محمد بن عمر واقدى (130 207)

محمد بن عمر واقدى از مورخان ده هاى پايانى قرن دوم و تخصص ويژه اش در مغازى و فتوحات است . وى دوران داش اندوزى را در مدينه گذراند ، اما درسال 180 به بغداد رفت . مركزيت بغداد عامل عمده در كشاندن اين قبيل چهره به نام به سوى خود بوده است . ابن سعد نوشته است : او از مردمان مدينه بود و در سال 180 به بغداد آمد . پس از آن به شام ورقّه رفت و بار ديگر به بغداد بازگشت . در آنجا بود كه ماءمون در خراسان به بغداد آمد و منصب قاضى عسكر را به وى سپرد . او همچنان قاضى بود تا در شب سه شنبه يازدهم ذى الحجة سال 207 در گذشت . (144)وى به دليل پايبندش به روشهاى تاريخى مورد طعن اهل حديث قرار گرفته و بويژه از اين حيث كه اسناد نقلها را داخل در يكديگر كرده و از چند سند يك متن را فراهم آورده ، مورد انتقاد واقع شده است . ابن عدى نوشته است كه متون اخبارى واقدى غير مضبوط بوده و سستى آنها آشكار است . (145)طبعا روش وى متفاوت از روش محدثان است . (146)ياقوت نوشته است : درباره تاريخ مردمان و سيره و فقه و ديگر فنون وى به اجماع موثق است !(147) ذهبى نوشته است : واقه ضعيف است اما نياز در مغازى و تاريخ روشن است . ما آثار وى را بدون آنكه به آن استدلال كنيم مى آوريم !(148)ابن سيد الناس و ابن كثير با لحن مدافعانه

از وى سخن گفته اند . (149) از عالمان شيعه ، شيخ مفيد او را متمايل به مذهب عثمانى درانسته كه در عين حال به اميرالمؤ منين (ع ) نيز بى علاقه بوده است . (150)

گفته شده بود كه او آگاهترين مردم به اخبار دوره اسلامى بوده و جاهليت چيزى نمى دانسته است . (151)كتاب مهم بر جاى مانده او المغازى است كه نشانه كار گسترده وى و تتبع بسيار در روايات دوران از هجرات تا رحلت است . مقايسه آن باسيره ابن اسحاق ، دامنه و وسعت كتاب واقدى با استفاده از تمامى منابع شفاهى و مكتوب به تحقيق درباره مغازى رسول خدا (ص ) پرداخته و خود با رفتن به مناطقى كه در آنها نبرد صورت گرفته ، و نيز گرفتن آگاهيهاى از نسب شناسان قبائل ، اطلاعات خود را تكميل كرده است . نقل شده كه شخصى واقدى را ديد كه ظرف آبى برداشت عازم سفر بود . از وى پرسيد : عازم كجاست : گفت : تصميم دارد تا به منطقه حنين برود و منطقه اى را كه نبرد در آن رخ داده از نزديك ببيند . (152)

برخى از سندهاى المغازى نشان مى دهد كه وى از منابع رسمى و احتمالا مكتوب استفاده كرده است ؛ مانند آنجه از زهرى نقل مى كند . اما در مواردى از اطلاعات خانوادگى استفاده شده است . مانند : (حدثنى محمد بن الحسن بن اسامة بن زيد عن بعض اهله ) وى بايد ازاعقاب اسامة بن زيد گرفته باشد . چنين چيزى در زندگى قبايلى عرب بعيد نيست ، چه سنت تاريخنگارى عرب از

جاهليت حفظ اخبار احداد بين نسلهاى بعد بوده است . نكته شكفت آن كه واقدى با يان دانش خود را از مدينه گرفته و به عراق نيز آمده ، در بخش مغازى از ابن اسحاق نقل كرده است . (153)آبا ممكن است استفاده كرده و به دليل مطعون بودن ابن اسحاق نزد اهل حديث ، از روى نام نبرده باشد؟

افزون بر آن ، هسته اصلى كتاب طبقات الكبرى ابن سعد از آن واقدى است . گواين كه خود او نيز كتاب طبقات باشد (154)كه ابن سعد آن را در كتاب خود درج كرده است . تنها در يك جلد متمم طبقات كبرى ، يكصد و چهل و سه بار از واقدى نقل شده كه اين نشان از آن دارد كه ابن سعد بخش بزرگى از كتاب طبقات واقدى و شايد همه آنها را در طبقات خود آورده است . طبرى بخش مهمى از آگاهيهاى خود را از واقدى گرفته است . نام وى در تاريخ طبرى 387 و اين نشانگر وسعت استفاده طبرى از واقدى است . بخشى از اين اطلاعات از طريق ابن سعد انجام شده اما در موارد ديگر قال الواقدى و بدون آن كه از طريق خاصى ياد كند ، مطلب را آورده است .

ابن نديم او را شيعه دانسته و نوشته است كه او تقيه مى كرده و باورش اين بوده كه على عليه السلام معجزه پيامبر (ص ) است . (155)اما جز او اين احتمال را نداده و معلوم نيست كه ابن نديم با توجه به موضوع روشن وى در پذيرش ديدگاههاى تسنن چگونه اين اتهام را مطرح كرده

است ؟

ابن سعد كاتب وى را شمرده شده و درباره او نوشته است : او عالم به مغازى ، سير ، فتوح ، و اختلاف مردم در حديث و احكام بوده است . (156)وى كتاب در جنگ جمل داشته كه سيد رضى ، خطبه اى از امام على (ع ) به نقل از كتاب الجمل واقدى آورده است . (157) فقرات فراوانى ار كتاب الجمل واقدى در كتاب الجمل شيخ مفيد آمده است . (158)كتابى مه تحت عنوان فتوح الشام به او نسبت داده شده است (بيروت ، دارالجيل در دو جلد ، چاپ شده به نام ابوعبدالله بن عمر واقدى !) بيشتر حماسى نوشته شده بوده به او نسبت مى داده اند تا مردم به او اطمينان كنند . (159)كتاب ديگرى به عنوان كتاب الرده اخيرا از وى به چاپ رسيده و شباهت زيادى به آنچه در فتوح ابن اعثم درباره (رده ) آمده دارد . اين بدان معنا باشد كه ابن اعثم حوادث رده را از كتاب واقدى استفاده كرده است . بايد اين حال نگاهى به سند نخست كتاب الرده و نيز وضعيت عمومى كتاب به و مقايسه با سبك المغازى واقدى ، ترديدى را در صحت انتساب اى كتاب به واقدى نسبت داده باشد!

گذشت كه واقدى در دستگاه خلافت عباسى به كار قضا اشتغال داشته و كما بيش از امتيازات ويژه همكارى با خلافت ، برخوردار مى شده است . (160)وى در برخى از منابع از موالى عباسيان (161)و در منابع ديگر از موالى بين سهم شمرده شده و ابن سعد گفته است كه او از موالى عبدالله بن بريده اسلمى

بوده است . (162)

محمد بن سعد (168 230)

محمد بن سعد بن منيع زهرى بصرى مشهور به كاتب الواقدى از موالى است . (163)اصل وى از بصره است ، اما اندكى بعد به بغداد آمد و در كنار واقدى به عنوان كاتب او به تحصيل پرداخت . وى همانند ساير مورخان ، كمابيش مورد طعن اصحاب حديث است . اين در حالى است كه او سنى متعصبى است واين به وضوح از كتاب طبقات وى به دست مى آيد . يحيى بن معين واحمد بن حنبل وى را تكذيب كرده اند ، در حالى كه ابن نديم ، ابوحاتم ، خطيب ، ذهبى و ابن حجر اورا صدوق دانسته اند . وى از عالمان برجسته سه دهه نخست قرن سوم بوده و زمانى كه ماءمون به سال 218 اعلام كرد كه همه بايد به مساءله خلق قرآن اعتراف كنند ، وى نيز همراه يك گروه هفت نفرى ديگر به رقه فراخوانده شد و در آنجا همراه ديگران به خلق قرآن اعتراف كرد . (164)

مشهورترين كار وى طبقات الكبرى است كه حاجى خليفه آن را بزرگترين نوشته در طبقات روا دانسته است . (165)اين كتاب ، براى نخستين بار آگاهيهاى جامع و گسترده اى را درباره صحابه و تابعين و عالمان ، تازمان خود ارائه داد . (166)شمار مشايخ او در طبقات قريب دويست و پنجاه نفر است كه سليمى نام نود و نه نفر ياد شده در بخش الطبقة الخامسة را با شرح حال كوتاه آنها آورده است . (167) كتاب ابن سعد از طريق دو شاگرد وى حارث بن محمد بن ابى اسامه (م 282) وحسين بن محمد

بن فهم (م 289) به دست ما رسيده است . مطالب آن بسيار قابل توجه و در موارد فراوانى منحصر به فرداست . وى در ابتدا آگاهى هايى در مورد نسب شخص به دست مى دهد كه از اين جهت بسيار مغتنم است . پس از نقل اخبار مربوط به شخص ، از قيافه و وضعيت هيكل و آرايش لباس وى نيز سخن مى گويد . اين قبيل آگاهى ها به ندرت در منابع ديگر يافت مى شود . در واقع بايد گفت ميان آثار موجود ، كهن ترين اگاهى هاى شمائل شناسانه نسبت به پيامبر (ص ) و صحابه و تابعين از طبعات ابن سعد است . (168)

ابن سعد جداى از دو جزء نخست كه در سيره رسول خدا (ص ) است ، در مجلدات ديگر كه تراجم صحابه و تابعين است شيوه خاصى را انتخاب كرده است . وى در وهله نخست بخشى را به مردان و بخشى را به زنان اختصاص داده است . جزء اخير كتاب اختصاص به زنان دارد . نخستين مجلدات ويژه صحابه است كه وى آنها را به پنج طبقه تقسيم كرده ومبناى او تقدم آنها در ايمان و فضل و شرف آنها در مسلمانى بودهخ است . نخستين طبقه اصحاب بدر هستند كه در داخله آن از افرادى كه به پيامبر نزديكند (بنى هاشم ) آغاز كدره و ديگران را در ادامه مى آورد . در مورد هر خانوداده ابتدا افراد اصلى آن تيره را نوشته و سپس همپيمانان و موالى آنها را ثبت مى كند . پس از تمام شدن مهاجران بدرى ، به سراغ انصارمى

رود ؛ ابتدا اوسى ها و سپس خزرجى ها را ياد مى كند . طبقه دوم صحابه ، صحابيان قديمى اند كه در بدر شركت نداشتند . ازجمله آنها مهاجران حبشه اند . صحابه شركت كنندگان در خندق هستند تا مسلمان شده هاى فتح مكه . طبقه چهار مسلمان شده هاى فتح مكه اند و طبقه پنجم كسانى اند كه در وقت رحلت پيامبر (ص ) خردسال بوده اند و در هيچ يك از جنگ ها شركت نداشته اند . (169)

سبك وى همان سبك حديثى است و لذا نوع اخبار وى به صورت مسند ارائه مى شود طبقات به قدرى از نظر اطلاعات اجتماعى و فردى اهميت دارد كه بدون آن نمى توان قرن اول و دوم هجرى را شناخت . افزون بر همه اين ها ، كتاب طبقات به لحاظ ساختار ، اطلاعاتى درباره شهرهاى مختلف و حضور صحابه و تابعين در آنها و نيزمهاجرت برخى از قبائل به شهرها بسيار مفيد است . كتاب طبقات را بايد كتاب رجالى به معناى مصطلح آن نيز دانست ؛ زيرا در ضمن شرح حال ها به مدح و ذم و ثقه و غير ثقه بودن عالمان و محدثان نيز مى پدازند .

بخش نخست كتاب طبقات ، سيره پيامبر (ص ) عنوانش اخبار النبى (ص ) است . اين بخش از اصل طبقات جدا بوده و بعدها توسط احمد بن معروف خشّاب به طبقات ملحق گرديد ، (170)وى به اختصاراز انبيا پيشين و تاريخ زندگى آنها سخن گفته و با سرعت تمام به اسلام رسيده است . در اين قسمت هم به طور مختصر به مسائل

پردخته و تفصيل ابن اسحاق يا واقدى راندارد .

ابن نديم طبقات وى را برگرفته از آثار واقدى ، كلبى ، هيثم بن عدى و مداينى دانسته است . نگاهى به اسناد موجود دركتاب ، نشان مى دهد كه واقدى سهم عمده اى در آن دار است . وى در جاى جاى كتاب نام واقدى را مى برد و اصولا هم در تاءليف دو جزء نختس و طبقات هم ، بمانند استاد خود دست به تاءليف زده است ، زيرا واقدى هم مغازى داشته و هم طبقات . گفته شده كه هشتاد درصد ازنقلهاى دو جزء نخست كتاب مغازى داشته و هم طبقات . گفته شده كه هشتاد درصد از نقلاى دو جزء نخست كتاب طبقات به نقل از واقدى است . (171)سليمى نوشته است كه در بخش الطبقة الخامسة سهم واقدى بيست و شش درصد است . شيخ بعدى او فضل بن دكين است كه ده درصد نقلها از اوست . (172)ابن سعد از آثار مكتوب موسى بن عقبه و ابو معشر عبدالرحمان بن نجيح (170) ، وليد بن مسلم اموى (م 195) ، فضل بن دكين نيز در سيره بهره گرفته است . (173)

ابن سعد مقدى است تا سند نقلها را ذكر كند . اين مطلب حتى در جزئيات نيز كه درباره توصيف خصايص شخصى افراد است ، رعايت شده گرچه داخل كردن اسناد از خطيب خواسته است تا گفته يحيى بن معين را كه نسبت كذب به او داده به واقدى برگردانده و در همه حال اورا قابل اعتماد معرفى كند . (174)

كتاب ديگرى نيز با عنوان طبقات الصغير از وى باقى

مانده است .

طبقات نخست بار د ليدن در نه مجلد به چاپ رسيد . مجلدات يك دو سه و چهار هفت و نه هر كدام در دو جزء مرتب شده است . پس ازآن ، چاپ ديگرى با مقدم احسان عباس توسط دار صادر بيروت چاپ شد كه از لحاظ مقدار چاپ شده و داشتن نقص تفاوتى با چاپ ليدن ندارد . هردوى اين چاپ ها ناقص بوده و در 1408 بخش از طبقات كه شامل تابعين مدنى از ربع طبقه سوم تانيمه طبقه ششم بود به چاپ رسيد . (175)پس از آن شرح حال امام حسن و امام حسين عليهما سلام توسط استاد مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبائى در مجله تراثنا (شماره 10و11) چاپ شد . انتشارات دارالكتاب العلميه بيروت چاپ جديد را از طبقات ارائه داد كه مشتمل بر جزء متمم زياد محمد منصور نيز بود . در سال 1414 محمد بن صامل السليمى ، قسمت ديگرى از بخش چاپ ناشده طبقات را كه شامل شرح حال طبقه پنجم صحابه بود در دو مجلد به چاپ رساند . مجلد اول شرح حال اولاد عباس و حسنين عليهما سلام است و مجلد دوم نيز عبدالله بن زبير و شمارى ديگر . (176)السليمى نوشته است كه بخش الطبقة الرابعة من الصحابه را دوست او عبدالعزيز السلومى تحقيق كرده اند .

چهار مجلد از طبقات به فارسى مهدوى دامغانى ترجمه شده و اميد مى رود كه ديگر مجلدات آن نيز به فارسى انتشار يابد .

ابوسعد خرگوشى (م 407)

ابوسعد عبدالملك بن محمد بن ابراهيم خرگوشى زاهد واعظ منسوب به محله خرگوش در نيشابود از علما و محدثان برجسته

نيمه پايانى قرن چهارم است . شرحى از احوال و مشايخ اورا سمعانى آورده و تنها اشاره كرده كه در علو شريعت و دلائل النبوة و سيرالعباد والزهاد آثارى تاءليف كرده كه نسخه هاى آن به اطراف و اكناف بلاد رفته است . (177)وى از مشايخ بيهقى صاحب دلائل النبوة است .

كتابى كه از وى بر جاى مانده كتاب شرف النبى (ص ) است . ازمتن عربى آن نسخه اى ناقص و نسخه اى ملخص شناخته شده است . اما فارسى شده آن از نجم الدين محمود راوندى (زنده در 557 ، 585) در نسخه هاى مختلف برجاى مانده كه به كوشش محمد روشن (تهران ، 1361) با عنوان شرف النبى (ص ) چاپ شده است . حجم كتاب در حدود 730 صفخع است كه همراه با فهارس متعدد مى باشد . نام ديگر كتاب شرف النبى (ص ) دلائل النبوة است . امين الاسلام طبرى در قرن ششم از كتاب شرف المصطفى نقلهايى آورده است .

كتاب در پنجاه و هقت باب تنظيم شده و حاوى اخبار مربوط به معجزات پيامبر (ص ) و سيره نبوى است . اين كتاب كه تا اندازه اى در رديف كتاب هاى دلائل است ، بيشتر به مسائل شخصى زندگى پيامبر (ص ) پرداخته تا تاريخ اسلام در دوران آن حضرت . بحث شمائل ، اخلاق پيامبر (ص ) مزاح ها ، نامها ، شرفهاى پيامبر در قرآن و پسى از آن انساب ، اقوام و دلائل نبوت آن حضرت در كتب سابقه ازمباحث مقدماتى كتاب است كه پس از آن به مباحث سيره پرداخته است .

مؤ لف در آغاز هر باب ، سندى را آورده كه مشتمل بر مطالب آن فصل است . در بين ابواب ، روايات بدون سند با تعبير آورده انديا تنها با ياد از نام راوى صحابى مانند ابن مسعود عن النبى آورده مى شود .

بيهقى (384 458)

ابوبكر احمد بن الحسين البيهقى از محدثان بزرگ اهل سنت ، مؤ لف كتاب دلائل النبوة ومعرفة احوال صاحب الشريعة است . وى در خسروگرد نيشابور متول شده و در بيهق رشد و نمو يافته است . از مهمترين مشايخ او يكى حاكم نيشابورى (321 405) و ديگرى ابوسعد خرگوشى (م 407) وابوعبدالرحمن سلمى را مى توان يادكرد . (178)

مهمترين اثر او السنن الكبرى است . اما به جز آن نيز آثار فراوانى در حديث دارد .

در جاى ديگرى اشاره كرديم كه دلايل نگارى يكى از گرايشهاى خاصى است كه در كار سيره نويسى در قرن چهارم رواج يافته است . اين آثار را اخباريان در برابر پاسخگويى به شباهتى كه درباره اثبات نبوت مطرح شده بود ، پديد آوردند . يكى از مهمترين و گسترده ترين آنها همين كتاب بيهقى است .

كتاب دلائل ، كتابى حديثى است ومآخذ وى در درجه نخست ، كتاب هاى حديثى مانند كتاب هاى معروف به صحاح است . با اين حال از كتاب هاى مغازى نيز بهره گرفته است . ازجمله آثارى كه وى ازآنهااستفاده كرده ، كتاب المغازى موسى بن عقبه است كه جز فقراتى ، متن آن به دست مانرسيده است . برخى از رواياتى نيز كه وى به صورت مسند آورده ، در مآخذ ديگر وارد نشده

است . (179)حجم زيادى از روايات ابن اسحاق در اين كتاب آمده كه بر اساس آنهامى توان بخشى از موارد حذف شده از سيره را در روايت عبدالملك بن هشام به دست آورد . دقت در اسناد اين كتاب مى تواند فقرات مفقود شده بسيارى از آثارآن دوره را روشن كند . مشروط بر آن كه روشن شود كداميك از افرادى كه در سند ياد شده اند صاحب كتابى در اين زمينه بوده اند . چه بسا روايتى از سيره كه نام يعقوب بن سفيان فسوى درآن آمده ، بخشى از جزء نخست مفقود كتاب المعرفة والتاريخ باشد .

ترتيب كتاب دلائل ، به صورت ترتيب موجود درآثار مغازى نيست ، امام محتواى آن اخبارى است كه به هر صورت مربوط به شخص پيامبر (ص ) و سيره مى شود . دلايل از ديد بيهقى و ديگران ، به معناى خاص معجزه است . پس از آن اشاره معجزه جاودان پيامبر (ص ) قرآن كرده است . آنگاه بحث از مولد النبى (ص ) آغاز شده اخبار پيش از بعثت آمده . پس از آن بحث طولانى درباره شمائل آن حضرت . آنگاه بحث از اخلاق ومنش و اخبار تاريخى اين دوره پرداخته است . اين روال تا پايان كتاب ادامه مى يابد و در هر قسمت ، مصنف بر آن است تا معجزات و خوارق عاداتى كه از ان حضرت صادر شده را فهرست كند . دلائل النبوة با تصحيح عبدالمعطى قلعجى در هفت مجلد توسط دارالكتب العلمية در سال 1405 چاپ شده است .

بايد در همين مقياس به كتاب دلائل النبوة ابونعيم

اصفهانى كه معاصر بيقهى بود نظر كرد . اين اثر نيز مكرر به چاپ رسيده است .

سيره نويسى پس از قرن پنجم

سيره نويسى پس از قرن پنجم

با آن كه كتاب ابن اسحاق و نيز آثار واقدى و ابن سعد از نقطه نظر تدوين وبه نسبت شرائط زمانى در اوج كمال بود ، هنوز آگاهى هاى فراوانى وجود داشت كه به دلايل مختلفى در سيره ابن اسحاق نيامده بود . بنابراين ، مورخان بعد از وى ، باز تحقيق و تتبع را ادامه دادند .

مدينى (م 214)در برخى از مسايل سيره ، نوشته هاى جالبى تدوين كرد كه امروز اثرى ازآنها برجاى نمانده ، اما نام آن رساله ها نشانگر محتواى آنهاست ؛ رساله هاى چون : كتاب تسمية الذين يؤ ذون النبى (ص ) ، كتاب فتوح النبى (ص ) و كتاب هاى ديگر . (180)

بلاذرى يك جلد از انساب الاشراف را به سيره نبوى اختصاص داد . ابن حبان بستى مجلد نخست كتاب رجالى خود الثقات را به سيره پيامبر (ص ) اختصاص داد كه كمتر مورد توجه مورخان قرار گرفته ، گرچه مطالب چندان تازه اى ندارد . ابن عبدالبرّ الدرر را در سيره نگاشته كه گفته شده تلخيصى از مغازى موسى بن عقبه (م 141) است . قاضى عياض (474 544) كتاب الشفاء بتعريف حقوق المصطفى (ص ) را نگاشت كه بيشتر درباره شخصيت رسول خدا (ص ) در قرآن و حقوق مصطفى (ص ) رانگاشت كه بيشتر درباره شخص پيامبر (ص ) است تا سير عملى يا سياسى آن حضرت . كتاب مزبور سخت مورد احترام بود(181)و كتابى با عنوان نسيم الرياض فى شرح الشفاء لقاضى عياض توسط

احمد شهاب الدين الخفاجى ده ها سال پيش توسط دارالفكر در قاهره چاپ شده است ملاعلى قارى (م 1014) شرحى بر شفاء قاضى عياض دارد كه معروفترين شرح شناخته مى شود . (182)

ابوبكر محمد بهاروچى درسال 910 اين كتاب را به فارسى درآورده است . (183)ابن عساكر (م 571) جلد نخست تاريخ دمشق را به سيره رسول خدا (ص ) اختصاص داده است . ابن حزم هم جوامع السيره النبوية را كه سيره مختصرى است نگاشته است وى در اين كتاب از تاريخ ابوحسان زيادى ، سيره ابن اسحاق مغازى موسى بن عقبه ، مغازى واقدى ، كتاب السير سعيد بن يحيى اموى ، اعلام النبوة ابو داود سجستانى ، اعلام النبوة ابوجعفر احمد بن قتيبه ، والدرر ابن عبدالبر استفاده كرده است . (184)

ابن قيم (691 751) از سنيان پر تاءليف و پيرو ابن تميميه كتاب زاد المعاد فى هدى خير العباد را در پنج مجلد (با يك جلد فهرست كه مجموعا شش مجلد مى شود . ) نوشته است . (185) پيش از اين اشاره كرديم كه سبك اين قبيل كتاب ها ، با سيره هاى نخست متفاوت است . در اين قبيل آثار ، افزون بر پرداختن به شخص پيامبر (ص ) روايات فقهى هم وارد بحث مى شود و مجموعا كتابى كه سيره فقهى ، نظامى ، قضائى و . . . را بتواند عرضه كند ، ساخته مى شود . مباحث جلد اول اين كتاب عبارت است از بحث درباره نسب پيامبر (ص ) ، بحث از اولاد ، ازواج ، موالى ، كتّاب ، مؤ ذنان ، نگهبانان ،

غزوات ، لباس ، ازدواج ، نوع جلوس ، نوع اصلاح صورت ، كيفيت ، عبادات ، نماز ، و . . . كه عمده آن همين مبحث آخر است . مجلد دوم بحث از زكات روزه حج ، آداب سفر و جزئيات ديگر است . مجلد سوم درباره جهاد است كه ضمن آن از جنگها و سرايا به ترتيب تاريخى صحبت شده و در اينجا نيز جهتگيرى فقهى بسيار اهميت دارد . در انتاى اين مجلد بحث از وفود مطرح شده است . مجلد چهارم درباره طب النبى (ص ) و آداب زندگى شخصى و خوردنيها و نوشيدنيها و مانند اينهاست . مجلد پنجم درباره قصاص و نقلهاى تاريخى حديثى ، بحث نكاح طلاق خريد و فروش و ابواب مشابه است .

از اين تقسيم بندى به دست مى آيد كه مؤ لف شيوه جديد را كه تركيبى از فقه و حديث و تاريخ است ، در اين اثر خود بكارگرفته است .

شايد برجسته ترين اثردر سيره از قرن دهم كتاب سبل الهدى والرشاد از محمد بن يوسف صالحى شامى (م 942) باشد . وى آثار ديگرى نيز در تاريخ دارد كه ازجمله آنها عين الاصابة فى معرفة الصحابة است . (186)اين اثر هم در جمع آورى آنچه مربوط به رسول خدا (ص ) است وهم به لحاظ نقد و بررسى و شرح دشواريهاى ادبى نقلها ، كار بسيار جالبى است . كتاب مزبور در ده مجلد در مصر توسط المجلس الاعلى للشئون الاسلامية (جلد انل سال 1972) چاپ شده است . (187)شيوه سبل الهدى در تقسيم موضوعات سيره از هرجهت قابل استفاده

است . مؤ لف در مقدمه اش نوشته است كه از بيش از سيصد كتاب استفاده كرده است . وى نام برخى از كتاب ها را درهمان مقدمه آورده است . (188)اوكشيده تا از نقل اخبار جعلى خوددارى كرده و الفاظ غريب و مشكل هر نقل را در ادامه خبر بياورد . نگاهى به كتاب و ابواب آن نشان مى دهد كه از لحاظ تنوع تا كنون نيز مانند سبل الهدى نوشته شد است .

آنچه ابن اثير وابن كثير در سيره نوشته اند ، بايد از مآخذ دست دوم به حساب آيد . دو مجلد نخست از تاريخ الاسلام ذهبى سيره است . السيرة النبويه از ابن سيد الناس (734) در دوجلد(189)والسيرة النبويه از ابن كثير و مجلد نخست عيون التواريخ از محمد بن شاكر كتبى (764) و امتاع الاسماع مقريزى (م 845) كارهاى ديگرى در اين زمينه از قرن هشتم و نهم هستند

السيرة الحلبيه يا انسان العيون فى سيرة الامين الماءمون (190) از على بن برهان الدين حلبى (975 1044) از ديد گردآورى اخبار و رفع تناقض اخبار اثربديعى از قرن يازدهم .

از آثار سودمندى كه نبايد از آن غفلت كرد تاريخ الخميس است كه بخش عمده آن ويژه سيره نبوى است و البته تاريخ خلفا را نيز دارد ك ما در جاى ديگرى از آن سخن گفته ايم . كتاب المواهب اللدينه بالمنج المحمدية ازاحمد بن محمد قسطلانى (م 923) درسه مجلد به چاپ رسيده است . (191)ازآخرين كارها در اين زمينه كتاب السيرة النبوية زينى دحلان (1304) است كه ناظر به سيره حلبى مى باشد . (192)

تحريف درسيره

عوامل چندى موجب

گرديد تا در كنار علاقه شديدى كه به حفظ سيره رسول خدا (ص ) و جزئيات آن وجود داشت ، تمايل به تحريف اخبار سيره نيز پديد آيد . اين تمايلات مى توانست ناشى از دسته بندى هاى سياسى و فرقه اى و همچينين اختلافات قبيله اى باشد ، همچنانكه بى توجههى عالمان سيره دان به جدا كردن اخبار درست وتوجه به گرداورى هرچيز و هر خبر ، سبب رسوخ كژيهاى فراوانى دركتب سيره گرديد .

بايد توجه داشت كه پس از رحلت رسول خدا (ص ) در مسائل سياسى ، اختلاف هايى ميان قريش پديد آمد و جناح بندى هاى سياسى كه ريشه در نزاع هاى قبيله اى گذشته داشت ، سبب جدا شدن منابع هريك از جناح ها از يكديگر شد . شدت اين نزاع پس از روى كار آمدن بنى اميّه (درسال 41) ودفاع آنان از ميراث خلفاى نخست ، در برابر امام على (ع ) و انصار ، مى توانست نگرش اين گروه ها را درباره حوادث عهد آغازين اسلام و گروههاى شركت كننده در موافقت و مخالفت با رسول خدا (ص ) ، متفاوت ازهم ، شكل دهد . نمونه هايى وجود دارد كه نشان مى دهد بخشى از تحريف ها و كژيهاى موجود در سيره ناشى ، از گرايشى است كه در تعظيم برخى از جناح ها و تخريب برخى ديگر تلاش كرده است . به عنوان مثال ، امده است كه هشام بن عبدالملك اموى (خلافت از 105 تا 125) به اعمش (م 148) كه گرايشهاى شيعى داشت ، نوشت : براى من فضائل عثمان وزشتى هاى على

را بنويس . اعمش در پاسخ ، نامه هشام را در دهان گوسفندى گذاشت و پس از آن نوشت : كه اگر تمام مناقب اهل زمين براى عثمان باشد و زشتى هاى آن براى على ، براى تو نفع و ضررى ندارد . (193)

در نقلى ديگر آمده است كه معمر از شهاب زهرى درباره كتاب معاهده حديبيه سؤ ال كرد . او گفت : على (ع ) . آنگاه خنديد و ادامه داد : اگر از اينان (بنى اميه ) چنين سؤ الى بكنيد خواهند گفت : عثمان !(194)مدائنى نيز اورده است كه ابن شهاب به من گفت : زمانى خالد بن عبدالله قسرى (م 126) حاكم اموى عراق ، ازمن خواست تا كتابى د رانساب براى وى بنويسم . من از نسب مضر آغاز كردم . چندى بعد گفت : آن را رها كن و براى من سيره بنويس . به اوگفتم : دربره اخبار على بن ابيطالب (ع ) چه كنم ، آيا آنها را بنويسم ؟ گفت نه ، مگر آنچه كه وى را در قعر جهنم نشان دهد!(195)كنايه از آنچه كه در مذمت وى باشد . نمونه ديگر ، روايتى است كه درباره برخورد مروان بن حكم (خلافت 65 تا 66) يا ابوسعيد خدرى گزارش شده . ابوسعيد در نزد وى روايت كرد كه پس از نزول سوره فتح ، رسول خدا (ص ) فرمود : پس از فتح (مكه ) هجرت معنا ندارد و تنها جهاد و نيت مى ماند . مروان درحالى كه صحابى ديگر زيد بن ثابت ورافع بن خديج در كنارش روى تخت نشسته اند ، اگر

بخواهند براى توروايت خواخند كرد ؛ اما يكى از آنها ترس آن دارد تا وى را از سرورى قبيله اش برگيرى و ديگرى خوف آن دارد كه از كار صدقات عزلش كنى . مروان شلاقش را بلند كرد تا اورا بزند ، وقتى كه وضع را چنين ديدند ، اورا تاءييد كردند!

اصرار معاويه درحذف فضائل امام على (ع ) مى توانست روايات سيره را تا آنجا كه مربوط به نقش ان امام مى شد دست كارى كند . زمانى كه صعصعة به صوحان اصرار بر نقل فضائل امام داشت ، مغيرة بن شعبه حاكم كوفه به وى گفت : ما اين فضائل را بهر از او مى شناسيم ، امااكنون اين سلطان (معاويه ) غلبه كرده و مارا بر آن داشته تا در نزد مردم از على عيب جويى كنيم ، بسيارى از آنچه به ما دستور داده شده كنار گذاشته و آنچه را ناچارايم اظهار مى كنيم تا جانمان محفوظ باشد . شما نيز اگر قصد نقل فضائل على (ع ) را داريد بطور سرى درمنزلتان نقل كنيد . (196)

ابن ابى الحديد فصلى را به احاديث جعلى كه به تحريك معاويه بر ضد امام على (ع ) ساخته شده ، اختصاص داده است . (197)احمد امين نيز تاءييد كرده كه بيشتر احاديثى كه در فضائل (صحابه ) رويت شده ، در عهد بنى اميه ساخته شده وبه قصد تقرّب به آنان بوده است . (198)اين روايت بخارى نيز مى تواند به ما كمك كند كه شخصى از براء بن عازب مى پرسد : آيا على (ع ) در بدر شركت داشته !؟(199)

در چنين فضايى

بايد گفت : بيشتر از همه آنچه كه در سيره به صحابه مهم نسبت داده شده ، بايد مورد ارزيابى قرار گيرد . اعتقاد سيره نگاران به عدالت تمامى صحابه به ويژه خلفا ، آنانرا بر آن داشته تا از ذكرآنچه بر خلاف اين باور است ، پرهيز كنند . (200)مثلا در نقلى آمده است كه پس از بازگشت مهاجران از حبشه ، شخصى انان را به دليل ماندن در حبشه نكوهش كرد . اين روايت را ابن ابى شيبه در دو مورد از شعبى نقل كرده ، در يك روايت نام آن شخص آمده (عمر) و در روايت ديگر نيامده است . دليل آن نيز اين است كه رسول خدا (ص ) معترض را به شدت سرزنش كرد . (201)

نمونه ديگر آن كه در نقلى آمده كه پس از حديبيه يكى از اصحاب رسول خدا (ص ) از روى اعتراض از حضرت پرسيد :

آيا اين فتح وپيامبر (ص ) پاسخ مثبت داد . (202)همين روايت از طريق زهرى نقل شده و ضمن آن بجاى يكى از اصحاب ، نام عمر به عنوان معترض ذكر شده است . (203)

نظير همين تحريف در روايت مربوط به يوم الخميس گزارش شده . در يك نقل نام شخصى كه مانعه از آوردن كاغذ و قلم شده آمده . اما در گزارش ديگر با عنوان قالوا نقل شده است . (204)

اين گونه تحريفات بعضا به دست كاتبان و نيز راويان نخست كتاب هاى سيره صورت مى گرفته است . مارسدن جونز محقق كتاب مغازى واقدى (م 207) مى نويسد : نسخه اى كه من آن را در چاپ

كتاب ، اصل قرار دادم ، در ذكر اسامى فراريان احد ، نامى از خليفه دوم و سوم نداشت . اما در همان نقل كه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد از واقدى دوم و سوم نداشت . اما در همان نقل كه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ازواقدى نقل شده ، نام اين دونفر ضمن اسامى ديگر فراريان آن واقعه ياد شده است . در نقل بلاذرى از واقدى تنها از خليفه سوم ياد شده است . (205)بدين ترتيب معلوم مى شودكه روايت واقدى مورد تحريف قرار گرفته است .

دشمنى با انصار و تحريف سيره

دشمنى امويان با انصار ، در تحريف سيره ، تاءثير كلى داشته است . هر چند كثرت راويان انصارى و همچنين عدم غلظت دشمنى با آنان ، به مقدار زيادى موقعيت انصار را در سيره تثبيت كرد . در منابع ، به هجو انصار توسط بنى اميه و شاعران وابسته به آنان تصريح شده (206)و آمده است كه معاوين و يزيد ، اخطل شاعر را بر هجو انصار تصريح مى كردند . (207)

برخورد معاويه با انصار تا آنجا بود كه وى لقب انصار را براى آنان نمى پسنديد . (208)اين دشمنى علاويه بر آنچه در عصر رسول الله (ص ) ميان قريش كافر با انصار روى داده بود به سبب كشته شدن خليفه سوم در مدينه و عدم حمايت انصار از وى بود ، حادثه اى كه بعدها امويان در واقعه حره (در سال 63) آن را تلافى كردند . نتيجه اين دشمنى در سيره نويسى ، روايتى است ك زبير بن بكّار گزارش كرده است .

در اين روايت

آمده است كه سليمان بن عبدالملك در دوران ولايت عهدى ، ضمن سفر حج ، به مدينه آمد و از آثار اسلامى آنجا ديدار كرد . در اين ضمن ، وى اظهار علاقه كرد تاسيره رسول خدا (ص ) نگاشته شود . ابان بن عثمان سيره اى را كه خود نوشته بود نزد وى آورد . وقتى كه كتاب براى وى استنساخ شد و آن را ملاحظه كرد ، ديد نام انصار در جريان بيعت عقبه و جنگ بدر آمده است . سليمان گفت : من چنين فضيلتى براى آنها سراغ نداشتم ، يا خانواده من حقوق آن ها را پايمال كرده اند يا آنان چنين نبوده اند ، وبه دنبال اين مطلب از آنان خواست تا آنچع استنساخ شده بود را در آتش بسوزانند وگفت نيازى به آن ندارد مگر بعد از آن كه با پدرش عبدلملك مشورت كند . در آن صورت استنساخ مجدد كتاب كار دشوارى نخواهد بود . پس از مشورت با پدر ، عبدالملك به وى گفت : كتابى ك در آن از برترى ما ياد نشده ؛ چه نيازى داريد؟(209)بدين ترتيب چنين به دست مى آيد كه خاندان اموى نه تنها تحمل فضائل اهل بيت رسول خدا (ص ) را نداشتند بلكه از آنچه ضمن آن ، تنها نام انصار دربيعت عقبه و يا جنگ بدر برده شده ، بيزار بوده و آن را آتش زده اند .

نقش سيره نگاران در تحريف

بايد گفت باهمه اين اصرارها حقايق فراوانى به دست راويان بعدى رسيده و در كتب سيره تدوين شده است . اين در حالى است كه حتى بعد از رسيدن اين

حقايق به دست سيره نويسان نخستين ، آنان به تناسب عقايد و انديشه ها و جهت گيرى هاى سياسى خود آنها را كم وزياد كرده اند .

ابن هشام در آغاز تهذيبى كه سيره ابن اسحاق صورت داده ، گفته است كه مطالب چندى را حذف كرده است از جمله : واءشياء بعضها يشنع الحديث به و بعض يسوء بعض الناس ذكره آنچه روايت آنها قبيح بوده ويا برخى مردم از ذكر آنها كراهت دارند را حذف كرده است . (210)همين موضع گيرى سبب شده تا وى اشعارى از ابوطالب (ع ) را كه دلالت وشنى بر ايمان وى به نبوت رسول خدا (ص ) دارد و ابن اسحاق آنها رويات كرده از سيره خود حذف كند . (211)

گزينش آنچه كه نقل شده بعدها در قرن سوم و پس از آن گرفتار شديدترين سانسورهاى فكرى و فرقه اى شد . نگاهى به آنچه كه در بخش مغازى كتاب بخارى آمده ، نشان مى دهد كه آنچه به عنوان روايت صحيح پذيرفته شده رواياتى است كه با نگرشهاى تند و متعصبانه مذهبى تصفيه شده است . راوى اين اخبار افرادى شناخته شده و از صحابه و تابعين هستند ، كسانى كه به هيچ روى در مخالفت با امويان اقدامى نكردند و نه تنها سوابق عدالت خواهانه ندارند بلكه همچون ابن شهاب زهرى سالها در خدمت آنها بوده اند . زمانى كه همه چند هزار نفر صحابه ، عادل باشند ، روشن است كه نبايد هيچ روايتى كه عدالت آنان را خدشه دار كند نقل شود و يا اگر ديگران نقل كرده اند لا جرم بايد كنار

گذاشته شود .

علاوه برآنچه مربوط به منافع امويان و يا ناشى از معيار قرار دادن عقايد وافكار بود . منافع خاندان زبيرى ها نيز تاءثيراتى در سيره نگارى داشته است . كسانى از سيره نويسان از خاندان آل زبير بوده و در بخش هايى به آنان مربوط بود ؛ از جمله اخبار مربوط به ورقه بن نوفل ويا نقش بن زبير است كه از جمله استادان شهاب بن زهرى بوده واخبار سيره را از پدرش عروه نقل كرده ويا از برخى از موالى آل زبير ، منشاء اخبار عروه نيز عايشه است كه خاله وى بوده و به دليل نفوذى كه در چند دهه نخست هجرى داشته ، تعداد زيادى روايت درباره اخبار سيره گزارش كرده است .

درباره اخبار خاندان عباس و نقش خود وى درعصر نخست اسلامى نيزبايد احتياط لازم را داشت . بنابر آنچه كه برخى محققان اشاره كرده اند ، ابن اسحاق مهمترين سيره نويس ، تعديلاتى را درسيره خود به نفع آل عباس به وجود آورده است . (212)اين بدان دليل است كه وى سيره خودرا به منصور ويا فرزند وى مهدى عباسى تقديم كرده است .

تصويرهاى قصصى در سيره

روايت داستانى از يك حادثه ، با روايت تاريخى و واقعى همان رخداد تفاوت دارد . اين تفاوت به دليل افزودگيها و كاستيهايى است كه در روايت واقعى وتاريخى آن رخداد پديد آمده و صورتى داستانى و رمانتيك بدان داده است . لازمه چنين تصويرى ، انحرافات چندى است كه هميشه نيز عمدى نيست . علاقه مردم عادى به رويات داستانى سبب رشد كار قصه گويان صدر اسلام گرديد . درآغاز

تنها تاريخ انبيا گذشته به صورت داستان عرضه مى شد . به مرور برخى از رخدادهاى سيره نيز رنگ داستانى به خود گرفت در همين جا بايد اين نكته را ياداورى كرد كه در يك نقطه تشخيص رويات تاريخى از روايت داستانى دشوار است و آن مواردى است كه به ويژه در تاريخ انبياء رنگ وحى ، معجزه ، اخبار از آينده و به عبارتى ماوراء الطبيعى دارد . آنان كه تنها با انديشه هاى مادى سر و كاردارند وتاريخ را صرفا تجلى عناصر واجزاء مادى مى پندارند ، هرنوع روايتى را كه مشتمل براين عناصر باشد ، داستانى مى دانند و تنها با حذف اين عناصر رضايت به تاريخى بودن آن مى دهند . در اين باره بايد گفت : اگر مشكل صرفا مساءله غيب و يا وحى باشد ، به هيچ روى نبايد چنين رخدادى را روايت داستانى تلقى كرد ؛ در واقع زمانى كه ما دليل كافى در اصل وقوع چنين رخدادى داشته باشيم ، نبايد به دليل داشتن جنبه هاى غيبى ، آن رويداد را مورد انكار قرار دهيم . اما در مواردى كه رنگ قصصى و داستانى غلبه داشته وسند رخداد نيز قابل اعتبار و اعتنا نيست . دقيق در سند و متن ، ان را مورد انكار قرار داد .

آنچه مسلم است اين ك قصه سرايان كه در جامعه نفوذ چشم گيرى داشته اند ، در بسيارى از موارد در داستانى كردن واقعيات تلاش كرده اند . ابوايوب سختيانى بر اين باور بود كه قصه سرايان حديث را بر مردم فاسد كرده اند . (213)ذهبى (م 748)نيز از

جمله تحريفات قصه سرايان را درسيره ، درمساءله معراج ذكر كرده است . (214)صلة بن حارث غفارى مى گفت : از بين رفتن سيره و سنت رسول خدا (ص ) به دليل وجود قصه سرايان بوده است . (215)به عنوان نمونه قصه سرايى روايت كرده بودكه رسول خدا (ص ) قبل از ازدواج با عايشه عكس وى را ديده بود و پس از آن روزنه اى مى نگريست تا صاحب آن تصوير را بيابد . (216)شعبه كه از محدثان به نا بود مى گفت : ما براى قصه سرايان حديثى نمى گوييم ؛ چرا كه يك وجب حديث ازما گرفته يك ذراعش مى كنند . (217)

در كناب اين مطلب بايد اشاره كرد كه اخباريها با ذهنيت داستانسرايى خود . كوشيده اند تا براى تمام مظاهر تاريخ دوره جاهلى و اسلامى ، قصه هايى دست وپا كنند . ذهن جوّال آنها در ساختن داستان بسيار قوى وحتى اديبانه بوده و به هيچ روى نبايد فريب نثر اديبانه قصص آنها واشعارى كه در آن باره مى آورند را خورد . متاءسفانه اين قصص منشاء بسيارى ازتحريفات جدى در سيره شده است .

درباره سيره ابوالحسن بكرى گفته شده ك قابل اعتماد نيست ؛ زيرا او كذاب وقصه هايى جعل كرده كه به هيچ روى قابل اعتماد نيست . نوشته اى وى عمدتا قصصى است نظير ، راءس الغول ، كتاب كلندجه و . . . ؛ نام كتابى كه در سير داشته الذوره فى السيرة النبويه بوده است . (218)

يكى از زمينه هاى قصصى در سيره مواردى است كه از قول جن اشعارى نقل مى شود .

در اين باره بايد گفت كه اين سخن ما به معناى نفى وجود جن نيست ؛ چه قرآن به صراحت آن را مورد تاءييد قرار داده است (سوره جن ، آيه 1) بلكه موارد مد نظر رخداد هايى است كه در آنها رسول خدا (ص ) حضور ندارند و افراد معمولى مدعى شنيدن صداى جن و يا شيطان هستند در اين خبر دقت كنيد :

(آنگاه كه رسول خدا (ص ) همراه ابوبكر هجرت كرد) ما سه شب صبر كرديم و نمى دانستيم به كدامين سورفته است تا آن كهه مردى از جن از پايين مكه آمد كه ابياتى از آوازه خان عرب را به آواز مى خواند . مردم نيز اورا دنبال مى كردند . صداى اورا مى شنيدند اما اورا نمى ديدند تاآن كه از بالاى مكه در آمد . شعر او اين بود :

جزى الله رب الناس خير جزائه

رفيقين حلا حيمتى ام معبد

راوى اين روايت اسماء دختر ابوبكر است كه ابن اسحاق (محتملا) از طريق زهرى از هشام بن عروه از او نقل كرده است . اشعارى بعدى نيز ادامه خبر مربوط به محل هجرت و اقامت رسول خدا (ص ) و ابوبكر است . (219)بايد افزود كه بعدها نيز برخى از سياستمداران ، اقداماتى را كه بروز آنهابه مصلحت نمى ديدند ، به جن منسوب مى كردند و در تاءييد آن اشعارى نيز به جن نسبت مى دادند . (220)

نقش شيطان و جن به همين عنوان در وقايع ديگر نيز به چشم مى خحورد ؛ از جمله حضور شيطان در مجلس مشورتى قريش ، اندكى پيش از هجرت ، تشكيل

دادند تا درباره رسول خدا (ص ) تصميم جدى بگيرند . در آن روايات آمده است كه ميان آنها ابليس ، در حالى كه لباس خشنى پوشيده بود ، در هيئت مردى جليل وارد گرديد ، همين شيطان است كه پيشنهاد كشتن رسول خدا (ص ) را ارائه داد . (221)روشن نيست چه كسى تشخيص داده كه شيخ جليل ! شيطانى بوده كه درلباس مردى ظاهر شده است . محتمل است كه او مسافرى در مكه بود(و گفته شده كه نجدى بوده ) كه آن زمان داخل آن جمع شده است . اين شيخ نجدى كه كنايه از شيطان است . در واقع نصب ركن اءسود در زمانى كه رسول خدا (ص ) 35 سال داشت نيز حضور دارد . (222)

در موردى ديگر امده است : پس از آن كه مردم يثرب در عقبه با رسول خدا (ص ) بيعت كردند ، شيطان بر فراز عقبه با صداى بلندى فرياد كرد : اين صاحبان خانه ها آيا متوجه مذموم (223)و صائبيان (224) همراهش هستيد؟ آنان براى جنگ با شما اجتماع كردند . در اين نقل افزوده شده كه رسول خدا(ص ) فرمود . هزا ازب العقبة (225)درلغت آمده است كه اءزب نامى براى شيطان است يا نام ديگرى براى مار . البته به دليل آنكه رسول خدا (ص ) ناظر و حاضر رخداد است ، در صورتى كه تاءييد شود كه اءزب به معناى شيطان بوده و نيز مطمئن شويم كه مقصود همو بوده ، نه آن كه كنايتى ازبرخى از مشركان شيطان صفت باشد ، در اين صورت مى توانيم خبر را تاءييد كنيم

. از اين نمونه اخبار كه شيطان با جن درلباس انسان حاضر مى شود يا در شكل هاتفى فرياد كرده و شعرى مى خواند ، موارد ديگرى نيز وجود دارد كه اينجامحل تفصيل آنهانيست . (226)

برخى ، روايت مربوط به خواب عاتكه پيش از غزوه بدر را از نوع قصص عاميانه دانسته اند كه در سيره رسوخ كرده است . (227)به نظر مى رسد چنين نگرشى بطور كلى ناشى از بى اعتقادى به خواب ديدن است . اگر سند روايت مشكلى داشته باشد ، متن را مى توان پذيرفت . روياى مزبور ، حتى اگر جنبه فوق طبيعى نداشته باشد ، از لحاظ مادى با توجه به وحشت احتمالى قريش از جنگ (كه كسانى از خود آنها پيش از جنگ مطرح مى كردند) قابل توجيه است . اين انكار همچنين درباره آنچه جهيم بن صلت عنوان كرده ، اظهار شده است . او گفت در خواب و بيدارى مردى سوار را ديد كه ايستاد و گفت : عتبه ، شيبه ، ابولحكم و امية بن خلف . . . كشته شدند . ابوجهل درباره او نيز گفت : وى (همانند عاتكه ) نبى ديگرى از خاندان مطلب بن عبد مناف است . (228)

چنين واقعه اى نيز نبايد به سادگى مورد انكار قرار گيرد . اين حالات روانى مى تواند موارد مشابه فراوانى داشته باشد ، حتى اگر در بيدارى محض باشد . بعلاوه بايد توجه داشته كه اين نقلها به مرور ، رنگ داستانى به خود گرفته و محتملا اصل روايت تاريخى آن صورت معقولترى داشته است . در بسيارى از اين موارد نمى توان

دقيقا بر مفاهيمى كه در روايت آمده تكليه كرد ، بلكه بايد به مضمون كلى آنهاپرداخت .

تحول در سيره نويسى

درباره شخصيت رسول خدا (ص ) چند نوع كتاب نوشته شده است . يكى همان كتاب هايى است كه با عنوان سيره شهرت دارد و مهمترين آنها سيره ابن اسحاق و مغازى واقدى است . انگيزه نگارش اين آثار ، ارائه يك تصوير تاريخى از رخدادهاى صدر اسلام بر محور شخصيت رسول خدا(ص ) مى باشد . بخش اول ين سيره كتاب المبعث وبخش دوم كتاب المغازى نام دارد . پيشينه اى نيز درباره تاريخ عرب ، قريش و عقايد و افكار جاهليت در آغاز آمده است . جداى از نگارشهايى كه تحت عنوان سيره نوشته شده ، اثار ديگرى نيز با گرايشهاى ويژه اى درباره شخصيت رسول خدا(ص ) و رخدادهاى صدر اسلام نوشته شده است . عنوان كتاب المغازى بدون بخش نخست در كتاب هاى حديثى آمده است . در انى موارد تعدا گزارش مستند درباره جنگها ارائه مى شود . كتاب المغازى در المصنف عبدالرزاق (م 211) و نيز در صحيح بخارى و كتاب المصنف ابن ابى شيبه (م 235) محتواى گزارشهايى در مغازى است كه در سبك حديث عرضه شده است . دربرخى از اين كتاب ها ، همچون بخارى ضمن كتاب بدء الخلق اخبار سيره را تا هجرت آورد است . در كتاب الجهاد نيز موارد متعددى از اين گزارشهاى تاريخى مربوط به غزوات ارائه مى شود ، جز آن كه در اين گونه موارد آنچه مورد نظر ماست جنبه هاى فقهى آن رخدادهاى نظام است . كتاب الجهاد ، گاه با

عنوان كتاب السير خوانده مى شود ؛ نمونه آن كتاب السير ابواسحاق فزارى (م 186) است .

تا اينجا به دوگرايش تاريخى و فقهى در محتوى گزارشهاى مربوط به سيره رسول خدا(ص ) را اشاره كرديم . به مرور باب ديگرى گشوده شد ، اين بابا جديد نام دلائل النبوة را به خود گرفت . اين كتاب ها همانگونه كه از عنوانشان بدست مى آيد درباره معجزات و دلائل نبوت رسول خدا (ص ) بود . آنها مرورى بر رخدادهاى سيره كرده و در هرجا كه مى توانستند نشانى از اعجاز و نبوت بيابند ، يادآورى لازم را مى كردند . اين آثار چهره سيره را تا حدودى غير طبيعى تصوير كرده است .

برخى از اين كتاب هاى عبارتند ازدلائل النبوة از ابوداود سجستانى (م 275) اعلام النبوة از ابن قتيبه دينوى (276) ، دلائل النبوة از ابن ابى الدنيا(م 281) ، دلائل النبوة از ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق حربى (م 285) دلائل النبوة از ابواحمد عسال (م 349) دلائل النبوة از ابوالشيخ ابن حيان (م 369) ، دلائل النبوة از ابن منده (م 395) دلائل النبوة از ابوسعيد خرگوشى (م 407) و . . . (229)

دوكتاب مهم در اين زمينه يكى دلائل النبوه از ابونعيم اصفهانى (م 430) وديگرى از ابوبكر بيهقى (م 458) است در قرن پنجم نگارش يافته و ما در جاى ديگرى درباره آنها سخن گفته ايم . قاضى عبدالجبار (م 415) نيز درباب دلائل النبوه كتابى نگاشت تحت عنوان تثبيت دلائل النبوه كه جنبه هاى كلامى و تحليلى بيشترى دارد .

علاونه بر جنبه هاى تاريخى فقهى و دلائل

باب چهلم نيز در سيره نويسى گشوده شد كه اين باب مشتمل بر جنبه هاى اخلاقى رسول خدا(ص ) و بحث درباره شخصيت ان حضرت و خصايص وجودى ايشان بود . از مهمترين كتاب هايى كه ر اين باره نوشته شده ، مى توان به كتاب الشفاء بتعريف حقوق المصطفى (ص ) از قاضى عياض بن موسى اندلسى نام برد(دمشق ، مكتبة الفارابى و موسسة علوم القرآنى الكريم ) همچنين كتاب الخصائص الكبرى را جلال الدين سيوطى (تحقيق محمد خليل هراس ، مصر) در اين باره نگاشته است . سيوطى در مقدمه اين كتاب نوشته است كه كتابش مشتمل بر معجزات و خصائصى است كه مختص رسول خدا(ص ) بوده است . بيشتر اين كتاب هاى و شايد همه اين كتاب هاى آنها ، جزنقدو بررسى هاى كوتاه ، خالى از گرايش تحليل هستند . در عوض كار آنان متمركز بر نقل اخبار و تنظيم و تبويت آنهاست .

سبك ديگرى نيز درنگارش سيره در قرن نهم تا يازدهم معمول بوده است . دراين سبك ، تمام اخبار سيره گردآورى مى شد . اما نحوه تبويت آن به گونه اى بود كه تا آن زمان سابقه نداشت . مولفان اين قبيل كتاب ها ، در آغاز سيرى اجمالى از سيره را مى نوشتند . آنگاه بطور موضوعى ، اخبار مربوط به رسول خدا(ص ) را طبقه بندى كردند . گويا مقريزى از تاءليف امتاع الاسماع چنين قصدى داشته ومتاءسفانه تنها جلد نخست آن كه مرورى بر تمام اخبار سيره است چاپ شده است . نمونه ديگر سبل الهدى والرشاد است كه از آن به عنوان

السيرة الشاميه نيز ياد مى شود . اين كتاب تاجلد سوم اخبار سيره است . پس از آن ، جلد چهرام و پنجم به مغازى و جلد ششم به سرايا اختصاص يافته ، وتا جلد دهم موضوعات شخصى زندگى پيامبر (ص ) است . زادالمعاد ابن قيّم جوزيه نيز تا جلد سوم (از چاپ جديد) در سير تاريخى اخبار سيره و پس ازآن به مسائل سيره بر حسب طبقه بندى موضوعى پرداخته شده است .

در كارهاى جديد سيره نگارى ، كتاب هايى با عنوان فقه السيره نوشته شده كه از محمد غزالى و ديگرى از سعيد رمضان البوطى . اين آثار در پى دركى نواز سيره بوده اند . آثارى هم مانند انقلاب تكاملى اسلام از استاد جلال الدين فارسى به دنبال تكوين يك انديشه و سپس و جهاد در راه برپايى اين دولت بوده است .

شيعيان و سيره نويسى

سهم شيعيان در تاريخنويسى اسلامى بسيار گسترده است . اين مساءله مهم نسبت به شيعيان عراقى مانند ابومخنف وكلبى و ديگران صادق است و هم نسبت به امامى مذهبان . تنها اشارتى در اين باب خواهيم داشت و به سراغ كتاب هايى كه شيعيان امامى درسيره نبوى نوشته اند خواهيم رفت .

اصبغ بن نباته از كهن ترين مولفان شيعى است كه در مقتل امام حسين (ع ) داشته است . (230)احمد بن عبيدالله ثقفى نمونه ديگر است . عناوين برخى از كتاب هاى وى عبارت است از كتاب المبيضّة فى اخبار مقاتل آل ابى طالب ، كتاب فى تفضيل بنى هاشم وذم بنى امية و اتباعهم . (231)برخى از آثار محمد بن زكريا بن دينار

، به رويات نجاشى ، عبارتند از : الجمل الكبير ، الجمل المختصر ، صفين الكبير ، مقتل الحسين . (232)

كتاب النهرجوان ، مقتل اميرالمومنين ، اخبار زيد ، اخبار فاطمه ، (233)نمونه ديگر ابراهيم محمد الثقفى است . وى نيز كه ابتدا زيدى مذهب بود و بعد امامى شد آثارى تاريخى دارد كه برخى از عناوين آن عبارت است از كتاب المبتداء والمغازى والردة ، اخبار عمر ، اخبار عثمان ، كتاب ادار ، الغارات (كه اين اثر باقى مانده ) اخبار زيد ، اخبار محمد ، نفس زكيه و برادرش ابراهيم . (234)آثار جابر بن يزيد جعفى نيز در زمينه همين تحولات است . كتاب الجمل ، كتاب صفين ، كتاب النهروان ، كتاب مقتل اميرا لمومنين ، كتاب مقتل الحسين . (235)

برخى از آثار تاريخى على بن حسن بن على بن فضال عبارتند از كتاب الدلائل ، كتاب الانبياء ، كتاب البشارات ، و كتاب الكوفة . (236)

برخى از عناوين آثار تاريخى عبدالعزيز جلودى ازدى كه درشمار عالمان شيعى معروف شهر بصره بوده عبارت است از : كتاب الجمل ، كتاب صفين ، (237)كتاب الحكمين ، كتاب الغارات ، كتاب الخوارج ، كتاب ذكر على (ع ) فى حروب النبى ، كتاب مآل الشيعة بعد على (ع ) اءخبار التوابين وعين الوردة ، اءخبار المختار ، اءخبار على بن الحسين ، اخبار ابى جعفر بن محمد (ع ) اخبار عمر بن عبدالعزيز ، اءخبار من عشق من اشعراء ، اخبار قريش والاصنام ، كتاب رايات الازد ، كتاب مناظرات على بن موسى الرضا (ع ) .

احمد بن اسماعيل بن عبدالله بجلى

كه از مردمان قم بوده ، آثارى تاريخى داشته است . از مهمترين آثار او كتاب العباسى است كه نجاشى درباره آن نوشته است : وهو كتاب عظيم نحو من عشرة آلاف ورقة من اخبار الخلفاء والدولة العباسية . راءيت منه اءخبار الامين . اين كتاب در دست محمد بن حسن قمى بوده و چهارمورد ازآن در تاريخ قم نقل كرده . (238)على بن احمد جوّانى نيز كتابى در اخبار صاحب فخ و كتابى در اخبار يحيى بن عبدالله بن حسن نوشته است . (239)احمدبن محمد بن خالد برقى محدث برجسته قمى كتابى با عنوان كتاب المغازى در سيره داشته است . هموآثار تاريخى ديگرى دارد كه عبارت است از : كتاب الشعر والشعراء ، كتاب البلدان والمساحة ، كتاب التاريخ ، كتاب الانساب ، (240)

از برجسته ترين چهره هاى مورخ در عصر امامان ، ابان بن عثمان احمر بجلى است كه پيش از اين درباره او سخن گفتيم .

درباره سيره نگارى ميان شيعه ، مى توان در تفاوت دو نگرش شيعى و سنى اين مساءله را مطرح كرد كه شيعه با ديد مقدسانه ترى به زندگى رسول خدا(ص ) نگريسته و اساس را عصمت آن حضرت قرار مى دهد . گفتنى است كه در تاريخ نويسى سنى ، گرچه حالت اعجاب نسبت به زندگى آن حضرت كاملا مطرح است ، اما به عصمت آن هم در همه ابعادش توجه نمى شود . نمونه آن تاءليف كتابى با عنوان زلّة الانبياء توسط ابوالفضل مشّاط بود . (241) كه در برابر كتاب تنزيه الانبياء سيد مرتضى نوشته شده است . (242)برابرى اين دو انديشه را

مؤ لف شيعه كتاب معتقد الاماميه درقرن هفتم هجرى گزارش كرده است . (243)حتى در قرن سوم عالم سنى ديگرى كتابى با نام معاصى الانبياء نوشت كه البته مورد انكار متكلم سمرقندى مشهور يعنى ابومنصور ماتريدى قرار گرفت . (244)

تا آنجا به سيره نبوى مربوط مى شود ، بايد گفت تعليم مغازى در دستور كار امامان بود است . مهمترين شاهد سخن امام سجاد(ع ) است كه فرمود : كنّا نعّلم مغازى رسول الله كما نعلم السورة من القرآن (245)در ميان اخبار امام باقر و امام صادق عليها سلام نيز اخبار سيره فراوانى بوده وبسيارى از آنها درمآخذ مكتوب آمده است . به عنوان نمونه ، ابن اسحاق اخبارى چندى از امام باقر(ع ) درسيره خود نقل كرده است . برخى از اين نمونه ها در طبقات ابن سعد نيز ديده مى شود . در ميان آثار شيعى ، قريب يك چهارم تفسير على بن ابراهيم قمى در اخبار مربوط به سيره و تاريخ انبياست . در اين كتاب سرجمع تدوين نهايى آن از چند اثر انجام شده ، از آثار مكتوبى استفاده شده ازجمله آثارى است كه بخش سيره آن تقريبا به طور انحصارى از اخبار امام باقر و امام صادق عليهما السلام است . يكى دليل آن داخل شدن تفسير ابى الجارود در آن است كه تمام اخبار آن از امام باقر (ع ) بوده و به تناسب شاءن نزول آيات ، مطالبى از سيره درآن آمده است . اخبار ابوالجارود از ساير قسمتها متمايز مى باشد . تمامى اخبار اين كتناب را علامه مجلسى در مجلدات تاريخ نبينا در بحار آورده است

.

نمونه ديگر كتاب مبعث النبى واخباره (ص ) از عبدالله بن ميمون القداح است كه خود راوى اخبار امام باقر و امام صادق (ع ) بوده است . (246)به هر روى اينها شواهدى است برتوجه امامان و شيعيان به اخبار سيره . اما تاريخ اسلام به طور عموم نيز مورد علاقه شيعيان بوده است .

در اينجا شمارى ازآثارى كه درباره رسول خدا(ص ) نوشته شده و بيشتر جنبه موضوعى دارد اشاره مى كنيم :

كتاب صفات النبى (ص ) ازوهب بن وهب (نجاشى ، ص 430)

كتاب وفود العرب الى النبى (ص ) از منزر بن محمد بن منزر(برخى ديگر از آثار وى عبارتند از : كتاب الجمل ، كتاب صفين ، كتاب النهروان ، كتاب الغارات )(نجاشى ، ص )418

مساءله فى ايمان آباء النبى (ص ) از ابو محمد بن حسن بن حمزة جعفرى (نجاشى ، ص 404)

كتاب مساءله فى معرفة النبى (ص )از شيخ مفيد (نجاشى ص 402)

امير المومنين والحسن والحسين عليهم السلام از شيرخ صدوق (نجاشى ص 398 ، 391) و نيز كتابى با نام كتاب فى عبدالمطلب و عبدالله وابى طالب از او(نجاشى ، ص 390)

كتاب البيان عن خيرة الرحمان فى ايمان ابى طالب وآباء النبى (ص ) ازعلى بن بلال الملبى الازدى (نجاشى ، ص 265)

كتاب مبعث النبى (ص ) واخباره از عبدالله بن ميموم القداح (نجاشى ، ص 213)

كتاب وفاة النبى (ص ) از سلمة بن الخطاب براوستانى اذدورقانى (نجاشى ، ص 187)

كتاب الرد على من زعم ان النبى (ص ) كان على دين قومه قبل النبوة از جعفر بن احمد بن ايوب سمرقندى (نجاشى ، ص 121)

كتاب

الرد على من زعم النبى (ص ) كان على دين قومه از حسين بن اشكيب خراسانى (نجاشى ، ص 44)

كتاب اخبار النبى (ص ) از ابوعلى احمد بن محمد بن عمار كوفى . وى كتابى نيز با عنوان كتاب ايمان ابى طالب داشته است . (نجاشى ، ص 95)

كتاب كذ النبى (ص ) والصخرة والراهب وطرق ذلك از احمد بن محمد بن سعيد سبيعى همدانى (نجاشى ، ص 94)

كتاب فضل النبى (ص ) از احمد بن محمد بن عيسى اشعرى (نجاشى ، ص 81)

كتاب سيرة النبى والائمه (ع ) فى المشركين از حسين بن على بن سفيان بزوفرى (نجاشى ، ص 68)

كتاب الوفود على النبى (ص ) از حسين بن محمد بن على الازدى (نجاشى ، ص 65) .

كتاب نسب النبى (ص ) كتاب كتب النبى (ص ) كتاب اخبار الوفود على النبى (ص )اين سه عنوان از عبدالعزيز جلودى ازدى است . (نجاشى ، ص 241 244)

كتاب اءسماءآلات رسول الله واءسماء سلاحه وكتاب وفاة النبى از على بن حسن بن على بن فضال . (رجال النجاشى ، ص 258)

كتاب مغازى از احمد بن خالد برقى (نجاشى ، ص 76)

النبى عن زهر النبى از ابومحمد جعفر بن احمد بن على قم ابن الرازى . ابن طاووس در چندين اثر خود از اين كتاب نثل كرده است . (247)

كتاب اسماء رسول الله (ص ) ، از حسن بن خرزاد(نجاشى ، ص 44)

سير ه نبوى بعدها نيز مورد توجه جامعه علمى شيعه بود . اما اين توجه تنها در زمينه آگاهى از آن ، آن هم بيشتر در مسير مباحث كلامى مورد نظر شيعه بود .

ابن ابى الحديد مى نويسد : در سال 608 نزد محمد بن معد علوى فقيه مذهب شيعه رفتم كه منزلش در درب الدواب بغداد بود . شخصى نزد او مغازى واقدى مى خواند . رسيد به نقلى از واقدى كه با كلمه فلان فلان اشاره به كسى كرده بود كه جنگ احد از صحنه مى گريختند . محمد بن معد به من گفت : مقصود ابوبكر و عمر است . من انكار كردم و او گفت : در ميان صحابه كسى نيست كه چنان موقعيت داشته باشد كه لازم باشد نامش را نياورده و كلمه فلان را بجايش بگذارند . من باز نپذيرفتم امااحساس كردم كه از من سخت رنجيده است . (248)

درميان آثار ابن ابى طى ، دانشمند و مورخ برجسته شيعى در قرن ششم و اوائل قرن هفتم يك كتاب سه جلدى در مغازى ديده مى شد كه متاءسفانه اثرى از ان باقى نمانده است .

شيعه در زمينه تاريخ انبياء نيز تلاش هايى داشته است . اصولا كار در اين زمينه با عنوان كتاب المبتدا در آثار تاريخثى مسلمانان انجام شده است . اين اصطلاح شامل تاريخ بشر از ابتدا تا قبل از آخرين پيامبر الهى مى شود . در اين زمينه ، بخش كتاب المتبدا والمبعث والمغازى ابان بن عثمان احمر كه موارد آن را در مقدمه كتاب المبعث والمغازى آورديم ، نشان مى دهد كه ميان شيعيان رسمى برنگارش اين قبيل اخبار بوده است . البته همان اثر نيز حاوى اخبارى است كه برخى از منابع اسرائيلى است و طبعا غير قابل اعتبار .

ميان منابع شيعى ، بخش تاريخ

انبياء به طور پراكنده ، اما به صورتى بسيار گسترده آمده است . علامه مجلسى مجموعه اين اخبار را در مجلد يازدهم تا چهاردهم بحار آورده است . عمده آنها در آثار صدوق ، تفسير على بن ابراهيم قمى ، تفسير عياشى ، تفسير مجمع البيان و مانند آنهاست و همانگونه كه گفته شد در اين قبيل آثار ، اخبار اهل سنتت كه برگرفته از كسانى چون كعب الاحبار ، عبدالله بن سلام و به ويژه وهب بن منبه است فراوان آمده است . ابن طاووس از كتابى با نام قصص الانبياء كه ان را از محمد بن خالد بن عبدالرحمان برقى دانسته مطلبى در فرج المهموم نقل كرده است . (249)اما گويا كسى ديگر از اين كتاب خبر نداده است . از ميان آنچه به صورت مستقل برجاى مانده ، مى توان به كتاب قصص الانبيا از قطب الدين راوندى (573) اشاره كرد كه با تحقيق استاد غلامرضا عرفانيان توسط بنياد پژوهشهاى اسلامى چاپ شده است . اين اثر ، افزون بر تاريخ انبياء ، بخشى نيز شامل معجزات آن حضرت (باب نوزدهم از ص 280 به بعد) و بخشى شامل احوال رسول خدا(ص ) است كه باب بيستم كتاب مى باشد و از اين حيق نيز بايد مورد توجه قرار گيرد . راوندى به مآخذ خود اشاره نكرده و اسناندى كه آورده ، نشان از برگرفته شدن مطلب مورد نظر از كتابى شناخته شده ندارد . احتمال مى رود كه بخش مهمى از باب بيستم آن از تفسير على بن ابراهيم قمى باشد .

پس از راوندى ، كتاب النور المبين فى قصص

الانبياء از سيد نعمت الله جزائرى (م 1112) به طور ويژه به قصص انبياء پرداخته است .

تاريخ نويسى و تاريخ نويسان

ازآغاز تا قرن پنجم

گذشت كه سنت تاريخنگارى ميان مسلمانان ، سنتى نيرومند ، پويا وفراگير بوده است . اين دانش تحت تاءثير ايام العرب جاهلى ، قصص قرآنى و دانش حديث به سرعت رشد كرد و تركيبى از روشهاى رايج در سه دانش پيشگفته را براى بيان رخدادهاى تاريخى برگزيد . تاريخ در بخشى از نوشته ها در قالب حديث رشد كرده و در مواردى بدون مراعات شيوه حديثى ، نقلها بدون ياد از سند عرضه كرد .

آنچه كه از لحاظ شيوه كار بايد بدان توجه داشت اين كه پيدايش آثار تاريخى در دو مرحله متفاوت زمانى به دوصورت عرضه شد . نخست شيوه اى بود كه از قرن اول ودر قالب تك نگاريهايى بود كه هر كدام به مبحثى خاص اختصاص داشت . عنوانهاى كلى كه براى اين قبيل تك نگاريها برگزيده مى شد عبارت بود از اخبار ، وقعه ، مقتل ، ومانندآن . اين شيوه اى است كه مورخانى مانند امومخنف ، مدائنى و كلبى در قرن دوم انتخاب كردند .

شيوه بعدى كه شيوه اى پيشرفته تر بود واز اواخر قرن اول و بيشتر در قرن سوم و چهارم مطرح شد ، نوشتن آثار تاريخى به صورت تاريخ عمومى و دوره اى بود . اين كتابها ، يا بر اساس ترتيب خلفا و يا به صورت سالشمار مسائل تاريخى را عرضه مى كرد . طبعا در تدوين آنها از بسيارى از تك نگاريها استفاده شده و مطالب آنها در تاريخ عمومى درج مى شد .

مورخان برجسته نسل دوم عبارتند از خليفة بن خياط ، يعقوبى ، دينورى و در نهايت طبرى كه با بهره گيرى از بسيارى تك نگاريها تاريخ عظيم خودرا پديد آورد .

روشن است كه اين دوشيوه متفاوت ، با يكديگر بوده و هر كدام امتيازات خاص خودرا داشته ودارد . بسيارى از مباحث جزئى كه در تك نگاريهامطرح مى شد ، به كار تواريخ عمومى نمى آمد و طبعا با انقطاعى كه در تاءليف تك نگاريها در دوره بعد صورت گرفت . حجم زياد آگاهى هاى تاريخى ، به ويژه تاريخ و فرهنگ و اجتماعى از بين رفت . نگاهى به تك نگاريهاى از بين رفته مدائنى و ابومخنف ، مى تواند عمق اين فاجعه فرهنگى را نشان دهد .

بايد توجه داشت كه برخى از مورخان اين دوره ، شيوه خاص خود را دارند . مانند زبير بن بكار كه در تاءليفات الموفقيات روشى خاص را برگزيده است . يامحمد بن حبيب كه در المنمق والمحبر خود بسيارى از تك نگاريهاى پراكنده را به بهانه اى كنار هم فراهم آورده واز محتواى آنها مى توان حدس زد كه تا چه اندازه اين تك نگاريها اهميت داشته است .

ابومخنف (ح 90157)

لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى از مورخان به نام قرن دوم هجرى است . (250)گرايش شيعى اوتاءييد شده و به همين دليل ، اصحاب حديث اورا متروك دانسته اند . ابن حبان نوشته است : او را فضى بود و صحابه را دشنام مى داد . (251)ابن عدى نوشته است كه او شيعى افراطى بود . (252)در متروك بودن وى

نزد اصحاب حديث بايد به اين نكته هم توجه داشت كه اخبارى است ومورخ . ذهبى اورا به دليل اخبارى بودن موثق ندانسته (253)در برابر اينها ، رجال شناسان شيعى اورا تاءييد كرده اند . نجاشى نوشته است : ابومخنف شيخ الاصحاب در كوفه بود و ميتوان به نقل هايش اعتماد داشت . او از جعفر بن محمد الصادق (ع ) روايت دارد . (254)

جد وى مخلف بن سليم از اصحاب پيامبر (ص )(255)وياران امام على على (ع ) است . وى در جنگ جمل به عنوان رهبر طايفه ازد در كنار امام على (ع ) حضور داشت . بعد ازآن نيز از طرف امام حاكم اصفهان شد .

تخصص ويژه ابومخنف در حوادث عراق بود(256)و درباره بيشتر جنگهاى مهم اين منطقه تك نگاريهايى داشته است . بيشتر اين تك نگاريها ، اخبار شيعيان و برخى درباره درگيريهاى خوارج و قيام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است . نگاهى به تاءليفات او در فهرست ابن نديم ، سير كار تاءليفى اورا در اين جهت نشان مى دهد . (257)اين سير تقريبا شامل بخش عمده اخبار تاريخ اسلام تا اواخر عهد اموى است . بيشتر رويدادهاى مهم اين دوره تحت عناوينى مستقل در تك نگاريهاى وى آمده است . (258)

ابومخنف با ان كه شيعه بود ، سعه صدر لازم را در نقل اخبار حفظ كرد ، بطورى كه اهل سنت نيز از روايات او نقل كرده اند . شايد به همين دليل ابن ابى الحديد تشيع اورا انكار كرده ، (259)سخنى كه مورد تاءييد ديگران قرار نگرفته است . مطالب زيادى كه توسط او روايت شده

در نوع خود منحصر به فرد بوده واز اين جهت بسيار حايز اهميت است . طبرى نوشته هاى اوكه بيشتر از طريق كلبى روايت شده ، بهره كافى برده است . مجموعه رواياتى كه طبرى به نقل از ابومخنف آورده 586 روايت مى باشد . (260)ابولفرج اصفهانى نيز در مقاتل الطالبيين و نيز اغانى از او استفاده فراوان كرده است . (261)

از ارزشمندترين كارهاى او مقتل الحسين (ع ) است كه طبرى اكثر روايات آن را آورده و متاءسفانه اصل آن بر جاى نمانده است . (262)نوشته مجعولى با عنوان مقتل الحسين (ع ) به طور مستقل ، منسوبه به ابو مخنلف مكرر چاپ شده كه با مقايسه آن با متن با آنچه در تاريخ طبرى آمده ، نادرستى آن تاءييد مى شود . (263)درست همانطور كه دو متن منسوب به وى با عنوان مقتل المختار و كتاب المختار و ابن زياد ، از ساخته هاى منسوب به اوست كه با محتواى آنچه طبرى از ابومخنف نقل كرده ناسازگار است . (264)گفتنى است كه رساله اى با عنوان مولد على بن ابيطالب (ع ) هم با نام ابو مخنلف چاپ شده است .

به نظر مى رسد همانطور كه برخى نوشته هاى تاريخى بعدها ساخته شده و به واقدى نسبت داده شده بيشتر درزمينه فتوحات درباره ابومخنف نيز مشابه آن انجام شده باشد . از كتاب مقتل الحسين مورد نظر نسخه هاى فراوانى از قرون قبل در كتاب خانه هاى مختلف جهان بر جاى مانده است . (265)

كتاب الجمل او از آثار ممهمش بوده كه پاره اى از نقل هاى آن را ابن ابى الحديد

در شرح نهج البلاغه آورده و از آن جمله ذكر اشعارى از اصحاب امير المومنين (ع ) است كه كلمه وصايت در آنهاآمده است . (266)آثار ديگرى نيز به طور پراكنده از اوبرجاى مانده كه سزگين فهرست آنها را ذكر كرده است . (267)

نويسنده كتاب مرويات ابى مخنف فى تاريخ الطبرى عصر الخلافة كشيده است تا فهرستى از نقلهاى ابو مخنف را در دوره خلافت خلفاى نخست جمع آورى و نقد كند . وى كتاب خود را با اين گرايش تاءليف كرده كه در نوشته هاى تاريخى طبرى ، گرايش شيعى وجود دارد و بنابراين ازديد يك سنى اعتبار ندارد . وى در مقدمه كتابش به تفصيل مشايخ ابومخنف كه چهره هاى برجسته متشيّع عراق وعالمان غير شيعى هستند ياد كرد .

نصر بن مزاحم منقرى (م 212)

نصر بن مزاحم منقرى از مورخان اخبارى نيمه دوم قرن دوم هجرى است . وى از نسل تك نگارانى است كه از روى علائق شيعى خود ، به كار جمع آورى اخبار مربوط به جريانهاى شيعى عراق پرداخته است . ابن نديم از وى ياد كرده ، اورا از طبقه ابومخنف دانسته و نوشته است كه وى عطار بوده است . از جمله آثارش كتاب الغارات ، كتاب صفين ، كتاب الجمل ، كتاب مقتل حجر بن عدى ، كتاب مقتل الحسين (ع ) است . (268)نصر از سوى رجال شناسان اهل سنت متهم شده و دليل آن هم گرايش شيعى اوست . در برابر ، نجاشى اورا مستقيم الطريقة ، صالح الامر مى خواند والبته مى فزايد كه وى از ضعيفان روايت مى كند . پس از آن از كتاب النهروان

، كتاب المناقب ، وكتاب اخبار محمد بن ابراهيم وابوالسرايا ، ياد مى كند . (269)متن اخير مربوط به حوادث آخرين سالهاى زندگى اوست .

تنها كتاب برجاى مانده او وقعة صفين است . اين تك نگارى مهم ، در مورد استفاده ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه بوده است . نسخه اى از آن در موزه بغداد بوده ودر سال 1300 قمرى چاپ شده است . در سال 1301 فرج الله كاشانى در تهران با تصحيح آن را چاپ كرد ، امام چاپ مقبول آن با تحقيق محقق برجسته جهان عرب ، عبدالسلام هارون به سال 1365 قمرى انجام شده است . همان چاپ درا يران هم افست شده و با نام پيكار صفين توسط پرويز اتابكى به فارسى بسيار عالى و شيوا در آمده است .

كتاب وقعة الصفين ، از بهترين تك نگاريهايى است كه از قرن وم برجاى مانده ونشانگر اهيمت اين تك نگاريهاست كه بيش از نود و پنج درصد آنها از ميان رفته به ويژه ، شيعه ، با از دست دادن اين قبيل آاثر ، لطمه فرهنگى زيادى ديده است . كتاب نصر بن مزاحم ، كتابى است مسند . وى در بيشتر مواقع سند مطالب خود را آوررده ودر ثبت جزئيات اين جنگ مهم تاريخ اسلام ، تمامى توان خود را بكار گرفته است .

نام نصر بن مزاحم در كتاب الفتوح ابن اعثم فراوان آمده ، جزآن كه به خطا نعيم بن مزاحم امده و متاءسفانه مصحح متوجه اين مساءله نشده است . بنابراين ، بسيارى از فقرات آثار نصر بن مزاحم را در فتوح

مى توان يافت .

هشام بن محمد كلبى (204 206)

هشام بن محمد بن سائب بن بشر بن عمرو كلبى در شمار بزرگترين مورخان دوره اسلامى است . پدر وى محمد بن سائب بن بشر كلبى (م 146) نيز از عالمان بنام زمان خويش بوده و فرزند ، از ميراث علمى پدر فراوان بهره برده است . ابن سعد نوشته است كه جد وى بشربن عمرو وفرزندانش سائب و عبيد وعبدالرحمان درجنگ جمل در كنار على (ع ) مى جنگيدند . (270)

وى و پدر به دليل آن كه از سلك اصحاب حديث بيرون بودهخ و روشهاى تاريخى داشته اند ، ونيز به دليل گرايشهاى شيعى ، مورد طعن فراوان قرار گرفته اند . محمد را در شما سباييها كه نام ديگر روافض بوده ياد كرده اند . (271)با انى حال ، دانش محمد به قدرى بوده كه عباد بن صهيب كه اوائل نمى خواست از وى نقل كند ، بعدها مجبور شد با واسطه از وى روايت كند . (272)نهايت آن كه در دانش تفسير كه گفته شده مانند نداشت چهره هاى موثق سنى از وى روايت كرده اند ، اما در حديث به وى اعتماد نكرده اند . (273)

ابن نديم نوشته است كه محمد بن سائب (م 146) از عالمان كوفه بوده و در تفسير و اخبار و ايام الناس ، تخصص داشته ، وى تفسيرى نيز نوشته است . (274)طبرى با اشاره به شركت او در قيام اب اشعث ، اورا متجرد در تفسير ، اخبار و احاديث عرب دانسته است . (275)ابن اسحاق با تعبير حدثنا ابونصر از وى روايت نقل كرده است . سمعانى مى گويد

: او كنيه محمد بن سائب را آورده تا شناخته نشود!(276)

هشام فرزند محمد ، از برجستگى بيشترى برخوردار است . او همانند پدر وخانواده اش شيعه بوده و در منابع شرح حال وى ، به اندازه كافى بر اين امر تكليه شده است . گفته شده كه وى به رجعت باور داشته و نوشتن مثالب صحابه ، از نشانه هاى تشيع او دانسته شده است . (277)نجاشى نوشته است كه : كان يختص بمذهبنا . (278)

وى صاحب تك نگارى هاى فراوانى بوده كه بيشتر آنها از ميان رفته و تنها فقراتى از آنها در ساير منابع بر جاى مانده است . بسيارى از مولفان تاريخ نويس آن روزگار از شاگردان وى بوده و از روايات تاريخى او استفاده كرده اند . حوزه كارى وى بيشتر اخبار جاهليت ونيز اخبار مربوط به ايران و يمن بوده و گو اين كه مجموعه هاى عظيمى در اين زمينه گردآورى كرده است . طبعا او نيز همانند پدر يك مورخ بوده است و نه محدث . به همين دليل احمد بن حنبل درباره او گفته است كه هشام صاحب شعر و نسب است . گمان نمى كنم كسى از وى روايتى نقل كند . (279)

تخصص عمده هشام در دانش انساب است . تاءليفات وى در اين زمينه ، مادر آثارى است كه بعدها در اين رشته نگاشته شده است . وسعت كار هشام اعجاب آور و نشانى است از نبوغ بلند تاريخى وى . جواد على نوشته است : هشام در استفاده از منابع اصلى و وثائق از مكتوب به ويژه در تاريخ حيره وتاريخ فرس بر پدرش پيشى

گرفت . اوزبان فارسى را نيز به خوبى مى دانست . دراين زمينه او قابليت و رشدى را از خود نشان داد كه به معناى فهم علمى تاريخ از يك سوى يك مورخ بود . با اين كه هشام از اتهامات اصحاب حديث در امان نمانده واورا متهم به تزوير و كذب در نقل روايات كردند ، تحقيقات جديد نشان مى دهد كه دشمنان او درباره هرآنچه درباره او گفتند بر صواب نبودند . او در كار خويش موفق بود و گامهاى بلندى را در جهت تاءليف آثار تاريخى بر اساس روش علمى برداشت . (280)جواد على در جاى ديگر با اشاره به شيوه روايى طبرى و عدم كافى بودن آن در بررسى درستى و نادرستى نقلها ، از شيوه كلبى ستايش مى كد ك به دنبال اسناد رسمى مى گشت وخود در كنائس وديرها به دنبال كتاب ها بود تا با استفاده از آنها به تحقيق بپردازد . (281)

هشام درباره اخبار دوره اسلامى نيز تاءليفاتى داشت و همانطور كه از كتاب تاريخ طبرى برمى آيد وى به طور عمده راوى اخبار ابومخنف شيعى بود . ابن نديم در سه صفحه ، تاءليفات اورا برشمرده است . اين آثار در زمينه هاى گوناگونى ازجمله ، احلاف (پيمانها) ، انساب ، الاوائل ، اخبار جاهلى ، اخبار دوران اسلامى ، اخبار شهرها ، اخبار شعراء و ايام عرب مى باشد . (282)تحقيقات علمى او در خواندن سنگ هاى قبور لخميان در نوع بسيار جالب و ابتكارى است . (283)آثار برجاى مانده اورا سزگين فهرست كرده . (284)

وچند اثر معروف او النسب الكبير ، الاصنام وكتاب نسب

معد واليمن الكبير با چند تصحيح چاپ شده است . در تشيّع هشام روايتى جالب نقل شده كه حكايت آن خالى از لطف نيست . زائده گويد : من نزد كلبى رفت وآمد داشتم بر او قران مى خواندم . يك روز گفت : من زمانى مريض شدم وهمه چيز را فراموش كردم . پس نزد يكى از آل محمد رفته ، اوزبان خودرا در دهانم نهاد . آنگاه همه چيز را به خاطر آوردم . زائده گويد ، به او گفتم : به خدا هيچ گاه روايتى ازتونقل نخواهم كرد . (285)انى اظهار نظر زائده به دليل به اعتقادى او به آل محمد (ع ) بوده است .

هيثم بن عدى (م 207)

ابوعبدالرحمان بن عدى از مورخان نيمه دوم قرن دوم هجرى است كه گرچه به صورت مستقل چيزى از وى برجاى نمانده اما تقريبا بيشتر مورخان قرن سوم و چهارم از آثار وى استفاده كرده اند ؛ به طورى كه نام وى در بيشتر مآخذ دوره پس از او آمده است . ابن نديم از وى با عبارت عالم بالعشر والاخبار والمثاب والمناقب والمآثر و الانساب ياد كرده است . وى ميانه و نسل تك نگار و تاريخ عمومى نويس است و به همين دليل ، در آثار وى ، هم تك نگاريهايى مانندآثار ابو مخنف و مدائنى هست وهم تاريخ عمومى . وى در انواع و اقسام مباحث تاريخى و نسبى ، رساله و كتاب نوشته و تنوع موضوعات مورد علاقه وى كه حوزه تاريخ نگارى آن دوره را آشكار مى كند ، بسيار گسترده است . برخى از عناوين كتاب هايش عبارتنداز : كتاب

هبوط آدم وافتراق العرب ، كتاب نزول العرب بالسواد وخراسان ، كتاب الدولة ، كتاب تاريخ العجم و بنى امية ، كتاب المثالب الكبير ، كتاب من تزوج من الموالى فى العربق ، كتاب طبقات الفقهاء والمحدثين ، كتاب الخوارج ، كتاب التاريخ على السنين ، كتاب خواتيم الخلفاء ، كتاب تاريخ الخلفاء ، كتاب ولاة كوفة و . . . (286)

هيثم بن عدى از منابع پش از خود بهره گرفته امام برخلاف كسانى كه بعدها سر سفره آماده كتاب ها نشسته اند ، او همانند ابومخنف و مدائنى بسيارى از اخبار خود را از منابع دست اول ميان قبائل و شخصيت هاى برجسته برگرفته است . با اين حال كسانى از اساتيد و مشايخ وى اخبارى بوده اند . يكى از آنها مجالد بن سعيد است كه به نقل ابن نديم هيثم نقلهاى فراوانى از او داشته است . (287)وى شاگردانى نيز داشت كه اهل تاريخ بوده اند . از جمله ابو حسان الزيادى (243) كه كتاب هاى مانند كتاب المغازى لعروة بن زبير و كتاب طبقات الشعراء و . . . داشته است .

دركتاب طبقات ابن سعد ، آثار محمد بن حبيب ، اخبار الطوال ، تاريخ يعقوبى ، تاريخ طبرى ، مروج الذهب مسعودى و آثار ابولفرج اصفهانى نام هيثم بن عدى مكرر آمده واين نشا مى دهد آثارش مورد استفاده افراد مزبور بوده است . ذهبى در مقده تاريخ الاسلام خود آورده است كه از جمله مصادر وى تاريخ هيثم بن عدى است . (288)

ابوعبيده معمر بن مثنى (110 209 يا 211 يا213)

ابوعبيدهاز ديگر چهره هاى برجسته اى است كه تك نگارى هاى فراوان او ، تغذيه

كننده آثار بزرگى است كه از قرن سوم به بعد تاءليف شده است . جاحظ از وى ستايش كرده است . (289)وى فردى شعوبى مسلك بوده و به اين دليل ، يا ازآن روى كه تمايلى به خوارج داشته ، مورد اعتناى مردم نبوده است . گفته شده ك در تشييع جنازه وى احدى شركت نكرد!(290)

بيشتر آثار او در موضوعات ادبى است . آثارى در باره لغات قرآن جمع آورى اخبار و اطلاعات درباره حيوانات مختلف (شبيه آنچه جاحظ و بعدها دميرى در الحيوان وحياة الحيوان انجام دادند) و نيز آثار تاريخى ، به ويژه فتوحات است . برخى از عناوين كتاب هاى تاريخى او عبارتند از :

مقاتل الاشراف ، كتاب الجمل وصفين ، كتاب الغارات ، كتاب مقتل عثمان ، كتاب قضاة البصرة ، كتاب فتوح ارمينة ، كتاب فتوح الاهواز ، كتاب اخبار الحجاج ، كتاب قضة الكعبة . (291)آثار وى در فتوحات مورد استفاده بلاذرى در فتوح البلدان و نيز خليفة بن خياط كه همشهرى وى بوده ، قرار گرفته است . آنها به طور مستقيم از كتاب هاى وى نقل كرده اند . زيرا در نقل ازاو هيچ سندى نمى آورند . (292)

از كتابى كه ابو عبيده درباره چاه هاى مكه نوشته بود ، تعداد يازده نص در اخبار مكه فاكهى حفظ شده است . (293)كتابهايى كه وى در مثالب قبائل عربى نوشته و نيز اثرى كه به عنوان فضائل الفرس نگاشته ، سبب متهم شدن وى به شعوبى گرى شده است .

ابولحسن مداينى (135 228)(294)

على بن محمد بن عبدالله بن ابى سيف مداينى (از موالى سمرة بن جندب ) در

بصره به دنياآمد . پس از آن به مدائن رفت و در بغداد در سن 92 سالگى در خانه دوستش اسحاق موصلى در گذشت . وى از معدود مورخانى است كه مورد اعتماد اهل سنت واقع شده واين امر شك خاصى نسبت به او برانگيخته است . يحيى بن معين و خطيب بغدادى وى را موثق دانسته اند . (295)يحيى بن معين به احمد بن زهير توصيه مى كرد كه كتاب هاى مدائنى را بنويسد . (296)اين در حالى است كه اوروايت مسند از او آورده است . (297)از آنجا كه مداينى در بصره رشد يافته ، گرچه بعدها به مداين رفته و مداينى لقب گرفته نبايد از داشتن گرايش هاى عثمانى موجود در بصره بى بهره باشد لذا راوى اخبار عوانة بن حكم نيز كه به گفتهياقوت ، عثمانىّ الهوى بوده ، همين مداينى است . در خبرى كه جاحظ از مدائنى آورد آمده است كه مدائنى گفته است : امويان تنها روايات مراثى را قبول مى كردند . وقتى علت را پرسيدند گفت : دليلش آن بود كه اين قبيل مشتمل بر مكارم اخلاق بود!(298)

شماره تاءليفات وى بر اسا شمارش ابن نديم 239 اثر است . اين درحالى است كه در فهرستى كه ياقوت از آثار وى داده ،

كتاب هاى ديگرى نيز ياد شده كه به نقل برخى تا 261 مى رشد . اين حجم از تاءليف سبب شده تا برخى لقب شيخ الاخباريين رابه مدائنى بدهند . بيست وهفت عنوان مربوط به پيامبر (ص ) سى ويك عنوان درباره قريش و شخصيت هاى برجسته قريش ، سى وسه عنوان درباره اخبار

زنان و مساءله ازدواج ميان اشراف و امثال ذلك . هفت عنوان درباره اخبار خلفا . بيتس و هفت عنوان درباره ايام العرب بعد از اسلام . سى هفت عنوان درباره فتوحات . ده عنوان درباره اخبار عرب . سى و دو عنوان درباره اخبار شعراء ، و بقيه در موضوعات ديگر .

همانگونه كه از اسامى اين نوشته ها بر مى آيد . مدائنى از مهمترين مؤ لفان تاريخ نويس در دوره اى است كه رسم برنگارش تك نگارى درباره رخدادها وموضوعات خاص بوده است . علاقه خاص مدائنى به اين قبيل موضوعات كاملا از نوشته هاى وى آشكار است . به عنوان مثال او به جنبه هاى خاصى از سيره توجه كرده و رساله هايى مانند : كتاب امهات النبى (ص ) كتاب اقطاع النبى (ص ) ، كتاب عهود النبى (ص ) ، كتاب رسائل النبى (ص ) ، كتاب اءخبار المنافقين ، كتاب ازواج النبى (ص ) ، كتاب عمال النبى (ص ) على الصدقات اين گرايش اورا به وضوح نشان مى دهد .

بسيارى از اين تاءليفات را كه اندكى از آنها برجاى مانده و به چاپ رسيده ، بايد در حد مقالات كوچك دانست . به عنوان مثال كتاب الفرج بعد الشدة والضيق او كه تنوخى ان را ملاحظه كرده تنها پنج تا شش برگ بوده است . (299)رساله المردفات من نساء قريش مدائنى نيز كه توسط عبدالسلام هارون به چاپ رسيده كوتاه است . اين رساله درباره زانين از قريش است كه بعد ازمرگ شوهر ، به ازدواج ديگرى درآمده اند . دورساله التعازى و علم الخواص او

نيز برجاى مانده است . ممكن است ميان تاءليفات وى ، آثار بلندى نيز بوده كه البته تا كنون خبرى از اين قبيل آثار وى به دست نيامده است . به عنوان مثال درباره كتاب المغازى او گفته شده كه در سه مجلد بوده است .

بخش هاى زيادى از آثار مفقود او در كتابهاى بعدى آمده است . از جمله فقرات فراوانى از كتاب اسماء من قتل من الاطلبيين در كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى آمده است . (300)بلاذرى جمعا 1416 روايت از مدائنى نقل كرده است . (301) درست همانطور كه بخش هاى زيادى از كتاب هاى او درباره زنان نوشته در بلاغات النساء آمده است . (302)ابن ابى الحديد نيز بخش هايى از آثار مدائنى را نقل كرده است . (303)

طبرى در بخش تاريخ خراسان در موارد فراوانى از نوشته هاى مدائنى به ويژه اثر او فتوح خراسان سود جسته است . همينطور بلاذرى نيز در اخبار سيره ونيز امويان ، نقلهاى فراوانى از مدائنى دارد . كتاب تاريخ الخلفاء وى هم يكى از آثار مهمى بوده كه گويا بيشترين بهره را طبرى از آن برده است . (304)

به هر روى آثار مدائنى با همه گستردگى تنها اختصاص به اخبار دوره اسلامى دارد . از وى درباره موضوع المبتداء چيزى برجاى نمانده . آثار اندكى از جاهليت رسيده و ساير نوشته هاى او مربوط به دوره اسلامى است . لذا گفته اند اگر كسى اخبار دوره جاهليت را مى خواهد كتاب هاى ابوعبيده رابخواند و اگر كسى اخبار دوره اسلامى را مى خواهد آثار مدائنى را بخواند . (305)

استاد بدرى محمد فهد

، با حصوله تمام ، فهرستى بلند از آنچه از مدائنى درحيطه تاريخ دوره اسلامى نقل شده ، با حفظ ترتيب تاريخى ، از مآخذ مختلف به دست داده است . (306)در متون ادبى نيز ، اخبار زيادى در آثار جاحظ زبير بن بكار ، مبرّد ، ابن عبدربه : ، ابولفرج اصفهانى و ديگران از مدائنى نقل شده است . (307)

خليفة بن خياط (240)

خليفة بن خياط معروف به شباب عصفرى (308)از مورخان مهم قرن سوم هجرى است كه ابن كثير از وى با عنوان من ائمة التاريخ ياد كرده است . (309)وى نيز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده كه درگير ماجراى المحنه ويا سختگيرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر ديگران در باب خلق قرآن شده است . (310)ابن نديم از وى ياد كرده و پنج كتاب براى وى برشمرده است . نخست كتاب الطبقات . دوم كتاب التاريخ . سوم كتاب طبقات القراء . چهارم كتاب تاريخ الزمنى والعرجان والمرضى والعميان و درنهايت كتاب اجزاء القرآن . (311)تا آنجا كه آگاهيم تنها دو كتاب تاريخ و طبقات او به دست ما رسيده و چاپ شده است .

درباره وى نيز ميان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثيق مى كنند . وى بصرى است و بصرى ها به دليل داشتن گرايش هاى عثمانى يا نزديك به آن مانند مدائنى بخت يارشان است كه از سوى اصحاب حديث تاءييد شوند . بخارى در كتاب خود در هيجده مورد ، رواياتى از وى نقل كرده و اين نيز فرصتى ديگر بودهخ تا رجال شناسان بعدى در قدح وى كمتر سخن بگويند .

بايد اعتراف كرد كه وى اعتناى كافى به سند دارد و اين مقبول اصحاب حديث است . كمترين علائق از نوع تشيع عراقى خليفه يافت نمى شود .

كتاب تاريخ او كه به روايت بقى بن مخلد قرطبى (312)(201 276) باقى مانده ، در سال 1386 قمرى به كوشش اكرم ضياء العمرى در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسيده و در سال 1414 به كوشش سهيل زكار چاپ ديگرى از ان عرضه شده است ! (بيروت ، دارالفكر) . العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را كه درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .

المعرى فهرستى از مآخذ خليفه را در تاريخ او به به دست داده است . خليف در سيره به طور عمده بر ابن اسحاق تكيه كرده است . وى همچنين از كتاب تاريخ الخلفاء ابن اسحاق نيز بهره برده وروايات متعددى درباره دوره نخستين خلافت از ابن اسحاق نقل كرده است . گفته شده ك بيش از صد بار نام ابن اسحاق در كتاب تاريخ خليفه آمده است . (313)

راوى يا نويسنده ديگرى كه وى از او بهره برده وهب بن جرير است كه از روايات ويا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نيز كه از ميان رفته ، از مآخذ خليفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقيم از وى نقل كرده است . گفته شده كه در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از كتاب جمل

، كتاب صفين و كتاب خوارج اوست . (314)از ديگر مشايخ او كه برخى صاحب كتاب هايى بوده اند و محتمل است كه وياز مكتوبات آنها با اجازه و يا شفاها از آنها رواياتى را نقل كرده باشد ، عبارتند از ابوعبيده معمربن مثنى (م 209) هشام كلبى ، سحيم بن حفص ، (م 190) وليد بن هشام قحذمى ، (315)عبدالله بن مغيره و بسيارى ديگر(316)

درباره تاريخ خليفه گفته شده است كه اين كتاب قديمى ترين اثر تاريخى است كه به صورت سالشمار حوادث را ثبت كرده و به دست ما رسيده است . امتياز ديگر كتاب آن است كه آمار و ارقامى را ثبت كرده كه در منابع ديگر نيامده است . وى به حوادث داخلى دنياى اسلام مانند شورش يزيد بن مهلب كمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بيشترى آورده است . (317)

با همه آنچه درباره تاريخ خليف گذشت ، گفته شده كه معاصران وى از كتاب او استقبالى نكرده و در آثارى كه اندكى پس از آن تاءليف شده ، ازآن نقل نكرده اند . طبرى تنها يك بار آن هم در حوادث سال 141 از وى ياد كرده است . ازدى (م 334) در تاريخ موصل خود از آن بهره برده (318) اما بعدها ، ذهبى و يا ابن كثير از آن استفاده نكرده اند . محتمل چنان است كه كتاب در دسترس آنها نبوده است .

تاريخ در نگاه مورخان كهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقويم اعم از سال تولد ، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اينها به

كار مى رود . خليفه در مقدمه كتاب خود در وصف تاريخ مى نويسد : اين كتاب تاريخ است و مردمان كار حج و روزه خويش و نيز عده زنان و مدت ديون خود را با تاريخ تعيين مى كنند . پس از آن از تاريخ يزدجرى سخن مى گويد و آنگاه از مبداءهاى تاريخى متعدد كه اعراب از پس از هر حادثه ، براى چندى آن را حفظ مى كردند و آخرين آنها حمله ابرهه به مكه بوده است . پس از آن پيدايش تاريخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاريخى خود را از تولد پيامبر(ص ) آغاز و تا سال 232 ادامه مى دهد .

از ويژيگيهاى عمده كتاب ، ارائه آگاهيهايى درباره صاحب منصبان حكومتى در هر سال و در هر شهراست . وى درجال جاى كتاب ، فهرست شهرها را با ياد از اميران و ساير صاحب منصبان آن ياد مى كند . (319)ويژگى ديگر ياد از سالها و نيز روزهاى هفته است كه در قياس با مآخذ ديگر قابل توجه است . ياد از فهرست كستگان يمامه و نيز كشتگان جمل و حره (320)كاملا تازگى دارد .

نيز بايد يادآور شد كه متن تاريخ خليفه ، برخلاف كتابهايى مانند يعقوبى و مسعودى كه گرايشهاى مذهبى و سياسى در آنها آشكار است ، خالى از موضع گيرى است .

اثر ديگر خليف ، كتاب طبقات اوست كه در كنار طبقات ابن سعد از كهن ترين آثارى است كه در اين زمينه بر جاى مانده است . كتاب طبقات خليف ، على رغم اختصار ، از دامنه جغرافيايى وسيع ترى

نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنياى اسلام ، از بسيارى از شهرهاى خردتر نيز يادكرده است . (321) كتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهيهاى تاريخى ويژه اى درباره اشخاص است . از جمله آن كه ، در مواردى درباره محل سكونت آنها نيز سخن مى گويد كه از ديد تاريخ محلى ارزش خاص خود را دارد .

محمد بنحبيب (م 245)

محمد بن حبيب بن اميه هاشمى بغدادى از مورخان و نسب شناسان برجسته قرن سوم هجرى و از نسل دانشورانى است كه تك نگاريهاى فراوانى در موضوعات متنوع نگاشته است . وى از موالى عباسيان بود و شغل رسمى وى مودبى فرزندان عباس بن محمد عباسى (عباس برادر سفاح و منصور) بوده است . وى عالمى به تمام معناى اخبارى و علاقمند به مسائل تاريخى نسبى و ادبى است . شايد در مقايسه با ساير مورخان آن روزگاران از نظر موضوعاتى كه مورد علاقه وى بوده ، بتوان اورا با هشام كلبى ومدائنى مقايسه كرد ، گرچه حجم كارى او بسيار كمتر از مدائنى است .

ابن نديم از وى با تعبير كان من علماء بغداد بالانساب والاخبار واللغة والشعر و القبائل ياد كرده و آثار وى را برشمرده و گفته است : وكتبه صحيحة . آثار او در علم اسناب ، تاريخ و اخبار شعراء بوده است . نديم پس از ياد از كتاب القبائل الكبير والايام مى نويسد : وى آن را براى فتح بن خاقان نگاشت و من نسخه را ديدم در حالى كه بيش از بيست جزء و دويست برگى و حتى بيشتر بود و

گفته مى شد كه چهل جزء است . (322)در ميان آثار او اثرى با نام تاريخ الخلفاء نيز ياد شده كه مانند بسيارى ازآثار ديگر او تا كنون اثرى از وى يافت نشده است .

دو اثر بزرگ وى و نيز دورساله او به طور معجزه آسائى ، هر كدام فقط يك نسخه خطى ، برجاى مانده است . يكى المنمق وديگرى ازالمجمر ، به نظر مى رسد كه كتاب المحبر ، در قرن پنجم شهرت فراوانى داشته و به همين دليل ، خطيب بلافاصله پس از ياد از وى اورا با تعبير صاحب كتاب المحبر ياد كرده و نوشته است كه وى از هشام كلبى روايت دارد . وى دراصل بغداد بوده اما در ذى حجه سال 245 در سامرا در گذشته است . (323)

ياقوت شرح حال وى را از نديم و مرزبانى آورده است . مرزبانى گفته است كه اواز كتب ديگران اقتباس مى كرد ودر كتابهاى خود مى گذاشت . از جمله ، وى كتابى را كه حتى يك كلمه هم كم و زياد نكرده است . (324)مسعودى با ياد از نام وى ، از كتابهايش بهره برده است . (325)

ابن طاووس (م ذى قعده 664) عالم شيعى قرن هفتم ، نسخه اى ازالمحبر را در دست داشته و ازآن در كتاب طرائف نقل كرده كه درآن جا شش صحابى و شش تابعى عقيده شان درباره جواز متعه نقل شده است . كلبرگ نوشته شده است : در متن فعلى ، تنها ازز پنج صحابى ياد شده و از هيچ تابعى ياد نشده است . به نظر مى رسد ابن طاووس نسخه

اى از اين تاءليف در دست داشته كه از تنها نسخه موجود در موزه بريتانيا كه محقق بر اسا آن كتاب را به چاپ رسانده متفاوت بوده است . (326)كتاب ديگرى نيز با نام من استجيبت دعوته از محمد بن حبيب در اختيار ابن طاووس بودهخ اكه وى آن را تلخيص نيز كرده است . وى در مهج الدعوات و اقبال الاعمال از آن نقل كرده است . از اين اثر اثرى در دست نيست . (327)

آنچه مهم است اين كه ، در حال حاضر دو اثر برجاى مانده وى ، حاوى اخبار تاريخى بسيار باارزش و منحصر به فرد است . اين دو كتاب ، آگاهيهايى است از زندگى و مناسبات اجتماعى و قبائلى عرب و مشتمل بر رساله هاى كوچكى است كه رسالت هر كدام ثبت نوعى خاص از اطلاعات اجتماعى و تاريخى است .

مى توان گفت كه بيشتر اخبار كتاب المنمق (328)درباره قريش وبه طور عمده از دوران جاهليت است . بحت با نسب قريش آغاز شده ، از فضائل عباس سخن به ميان امده و پس از آن حلف الفضول و ساير احلاف و منافرات و نزاع هاى ميان خاندانهاى قريش به تفصيل سخن گفته شده است . بخش ديگر آن كه در لابلاى همان مباحث آمده ، بحث از ايام العرب خاص قريش است كه از نظر تاريخى ارزش فراوانى دارد . اخبارى از آن هم به دوره اسلامى اختصاص دارد . به عنوان نمونه ، بحث هاى چون : المؤ ذون لرسول الله (ص ) المستهزءون من قريش ، المشبهون برسول الله (ص ) من قريش . در

بخش هاى ديگر به كوران قريش ، احولان قريش ، كوسج هاى قريش ، و نيز به معرفى كسانى كه مادرشان نصرانى ، يهودى ، نبطى يا حبشى و سندى بوده اند پرداخته شده است .

كتاب المحبر ابن حبيب ، (329) مربوط به دوره اسلامى و در واقع مجموعه رساله هاى كوچك در موضوعات متنوع است . جسته گريخته مباحث مهم سيره ، گرچه به اختصار در آن آمده است . از مولد النبى (ص ) ، مؤ اخاة ، زنان پيامبر(ص ) غزوات وسرايا ، اسامى شركت كنندگان در بدر ، متخلفان در تبوك ، نقباى رسول خدا(ص ) . در كنار اينها ، موضوعاتى انتخاب شد و مصاديق آن شناسانده شده است . كسانى از فرزندان انصار كه محمد ناميده شدند ، كسانى كه درجاهليت خوردن خمر را برخود حرام كردند ، شاهان حمير و كند و غسان ، اخبار زنانى كه بعد از مرگ شوهر خود ازدواج نكردند . بتهاى عرب سنتهاى عرب در حج جاهليت و تلبيه آنها ، مردانى كه در وقت آمدن اسلام ده زن داشتند ، اسامى به دارآويختگان از اشراف ، زنانى كه در زندگى بيش از سه شوهر كردند و . . . مباحثى از اين دست .

وى در اين دو اثر ، از بسيارى از چهرهاى بنام پيش از خود نام برده است . شايد بيش از همه نام هشام كلبى كه از مشايخ او بوده و زمينه كارى وى با او مشترك بوده و در آثار وى به چشم مى خورد . ديگران عبارتند : ابوعبيده معمر بن مثنى ، هيثم بن

عدى ، عبدالعزيز بن عمران ، ابن اسحاق ، واقدى .

جز آنچه گفته شد ، رساله ديگرى از ابن حبيب با عنوان كتاب من نسب الى امه من الشعراء توسط عبدالسلام هارون چاپ شده است . (330)جالب است كه خود وى هم به نام مادرش حبيب مشهور بوده است . عبدالسلام رساله ديگرى از محمد بن حبيب رابا عنوان اسماء المغتالين من الاشراف فى الجاهلية والاسلام و اءسماء من قتل من الشعراء چاپ كرده است . (331) نيز رساله اى با عنوان كنى الشعراء و من غلبت كنيته على اسمه (332) ورساله القاب الشعراء و من يعرف منهم باءمه . (333)

مهمترين اينها رساله اسامى كشته شدگان است كه شرح حال بسيارى از خلفا و اميران چهره هاى معروف از شاعر و غير در آن آمده است . از جمله چند صفحه اى هم به نقل اخبار شهادت امير مؤ منان (ع ) پرداخته است . (334)

كتاب امالى محمد بن حبيب در اختيار ابن ابى الحديد بوده و وى در مجلدات مختلفى ازآن نقل كرده است . (335)

گفته شده است كه وى تمايلات شيعى داشته و شاهد ان كه هر كجا نام ابوبكر و عمر آمده تعبير رحمه الله آورده و هركجا نام خديجه و نام امام على (ع ) آمده تعبير رضى الله عنه آورد است . (336)شاهد ديگر آن كه گفته است عمر احول بوده (337) واين كه قبل از اسلام آوردن ، كنيز مسلمان شده خود را كتك زده است . (338)بايد گفت مؤ لف با جسارت تمام زشتيهاى بسيار از قريش و صحابه و فرزندان آنها را آورده است . ارائه

فهرستى از حد خوردگان صحابه و فرزندانشان هم مى تواند مؤ يدى بر آزاد انديشى او و يا تمايلات شيعى او قدح صحابه تلقى شود . شايد همين مساءله دليل بى توجهى به كتاب المنمق توسط دانشوران سنى در طول تاريخ باشد . (339)

ارزقى (م ح 248)

ابولوليد محمد بن عبدالله بن احمد ارزقى ، نويسنده اثر مهم كتاب مكه و اخبارها و جبالها و اوديتها ، اثرى جاودانه در تاريخ مكه است . ابن نديم اورا احد الاخباريين و اصحاب السير وبنابراين يكى از مورخان به شمار آورده و كتاب مكه اورا كتاب بزرگى خوانده است . (340) اين اثرمؤ لف ، اگرچه نوعى تاريخ محلى است ، اما به دليل آنكه وى تاريخ مقدس ترين شهر دنياى اسلام رانگاشته ، در عمل به صورت منبعى مهم براى تاريخ اسلام درآمده است . اين كتاب به نام اخبار مكة و ما جاء فيها من الاثار به چاپ رسيده است . آنچه كه بايد نسبت به مولف كتاب توجه داشته آن كه كتاب از آن محمد بن عبدالله است ؛ جزآن كه نقش وى در اين كتاب ، روايت بخش اعظم كتاب از جدش احمد بن وليد است و تنها شمار اندكى از ديگران . شايد بر اين اساس بتوان مولف اصلى را جدّ وى دانست نه خود او . وى به مانند وستنفلد بر اين باور است كه از وجود برخى از اسناد ديگر در كتاب و نيز شباهت هاى ميان اين كتاب با آنچه در سيره ابن هشام آمده ، چنين برمى آيد كه كتاب اخبار مكه در اصل كوچكتر از حجم فعلى بوده و به

مررو با ضميمه كردن برخى مطالب ديگر ، بر حجم آن افزوده شده است . (341)كتاب اخبار مكه چندين بار تلخيص شده و به شعر نيز درآمده است .

اخبار مكه ، در فصول نخستين خود ، تاريخ مكه را از تاريخ كعبه آغاز كرده و سيرى تاريخى از كعبه و مسجد الحرام را به دست داده است . بحث از جرهميان و حاكميتشان بر مكه و سپس خزاعه و بعد از آن قريش در پى آمده است . همين طور بحث از بت پرستى و دلائل رواج آن در جاهليت و نيز حج گذارى در دوران جاهلى . پس از آن تاريخ كعبه ومكه بد از اسلام تا آتش زدن آن توسط امويان و . . . بحث از اركان كعبه و بخشهاى ديگر آن و نيز مسجد الحرام با تفصيل تمام همراه با تاريخچه آنها آمده است . ارائه جغرافياى دقيق شهر ، خانه ها و محلات و منازل شخصيت هاى برجسته مكه در دوران پس از اسلام و نيز روشنگرى درباره محلات شهر ، گورستانها . . . از ابواب ديگر كتاب است .

اين كتاب نخست بار تسط وستنفلد در سال 1858 بر اساس سه نسخه در اروپا چاپ شد . چاپ فعلى رايج آن در سال 1352 قمرى با تحقيق رشدى ملحس انجام شده است . مصحح پيوستهايى درباره تاريخ بازسازى كعبه از پس از دورانى كه ارزقى آورده و نيز شرحى از سيلهايى كه تا اين اواخر در مكه آمده و مسائلى ديگر بر كتاب افزوده است . اخبار مكه به سال 411 از روى چاپ رشدى ملحس در

قم افست شده است . اين كتاب توسط دكتر محمد مهدوى دامغانى به فارسى درآمده است .

زبيربن بكار(م 256)

زبيربن بكار از آخرين افرادى متعلق به نسلى است كه شيوه كارشان نه نگارش تاريخ عمومى بلكه تك نگارى رخدادها بود . اين تك نگارى به معناى مقاله نويسى كوتاه نيست ؛ چراكه براى نمونه بايدوقعة صفين نصر بن مزاحم را با آن حجم بسيار يك تك نگار به شمار آوريم . بيشتر آثار زبير بن بكار پيشوند اخبار دارد . ياقوت از زبير بن بكار با

عنوان اخبارى ياد كرده است . (342)

زبير بن بكار فرزند عبدالله بن مصعب بن ثابت بود و ثابت فرزند عبدالله بن زبير كه سالها بر حجاز و عراق حكمرانى كرد و در برابر امويان ايستاد و عاقبت در سال 73 هجرى كشته شد . در خاندان زبير علايق علمى وجود داشته است . از متقدمين آنها عروة بن زبير است كه عمده راوى اخبار عايشه است و از متاءخرين آنها يكى مصعب زبيرى و ديگرى همين زبير بن بكار . مصعب عموى زبير بكار بود ، و دقيقا از نظر علمى زمينه مشترك با وى داشت . شاهد مهم آنكه از هردوى آنها كتابى در نسب قريش برجاى مانده است .

زمينه كار علمى زبير بن بكار ، تاريخ ، نسب و شعر و ادب است . اينها علومى بوده كه با هم پيوندى عميق داشته است .

زبير بن بكار از چيره دستان اين قبيل آگاهى هاى ادبى تاريخى است . هم كتاب موفقيات او ، و هم كتاب نسب قريش و اخبارها نشان از احاطه او بر اخبار تاريخى

و نسب قبيله پرنفوذ قريش دارد . كتابى ديگر از وى كانده ، ازواج النبى (ص ) است كه با تحقيق سكينه شهابى (بيروت ، موسسة الرسالة ، 1403) چاپ شده است .

در اينجا مناسب است اشاره كنيم كه آثار برجاى مانده قرن سوم ، به ويژه نيمه نخست آن از هر جهت بايد غنيمت تاريخى به شمار آيد . اين آثار مملو از اخبارى است كه هنوز زير فشار اجتماعى مذهبى موجود تا حدى طاقت آورده و ميتوان اخبار درست فراوانى را درآنها يافت . به علاوه ، آثار اين قرن در واقع به استثناى چند متن كوتاه و بلند از قرن دوم كهن ترين آثارى است كه به دست ما رسيده ولاجرم تكيه گاه ما در تحليل تحولات تاريخى دو قرن نخست هجرى است .

آثار بر جاى مانده زبير بن بكار در شمار همين گونه آثارند ؛ آثارى كه حتى با وجود برخى از گرايشها خاندانى و طايفه اى ، حاوى اخبار تاريخى منحصر به فرد و بسيار با ارزشند . كتابى هم در اخبار مكه داشته ك يكصد وچهل وسه نص آن در اخبار مكه فاكهى حفظ شده است . (343)از كتاب تاريخ المدينه او نيز بخش مهمى در المغانم فيروز آبادى درباره محل سكونت قبائل در مدينه باقى مانده . همچنين ابن حجر نصوصى از ان را در الاصابه نقل كرده است . (344)

از زندگى سياسى اجتماعى زبير بن بكار آگاهى فراوانى در دست نيست . تنها مى دانيم كه وى در سالهاى پايانى زندگى خود ، قاضى شهر مكه بوده و اين سمت را متوكل عباسى خليف مشؤ

وم و پست عباسى به عنوان پاداش به وى واگذار كرده بود . پيش از آن نيز وى با حكومت عباسى مرتبط بوده است ؛ ازجمله نام همين كتاب الموفقيات برگرفته از نام ابو احمد طلحة الموفق فرزند متوكل عباسى است . ابواحمد در عهد خلافت برادرش معتم ، مقام ولايتعهدى را داشت ، اما عمرش براى خلافت دوام خلافت دوام نياورد و درگذشت .

زبير بن بكار كتاب الموفقيات رابه نام وى گذاشت و اين حكايت از روابط نزديك وى با خاندان عباسيان دارد . به هر روى او عالمى پرنفوذ و متعلق به طايفه قريش بود و به طور طبيعى شخصيتى برجسته به شمار مى آمد ؛ به ويژه كه عمرى نسبتا دراز يافت و فرصت آن را داشت تا بر دامنه نفوذ خويش بيافزايد . وى پس از هشتاد و چهار سال زندگى در ذى حجه سال 256 درگذشت .

مصادر رجالى اهل سنت به طور كلى اورا توثيق كرده اند . دارقطنى ، بغوى و خطيب بغدادى در شمار كسانى هستند كه وى را موثق شمرده اند ؛ (345)اما احمد بن على سليمانى سخت بر وى تاخته اورا منكر الحديث خوانده و درشمار جاعلان حديث آورده است . (346)در اين صورت به رغم دفاع ابن حجر از وى ، بايد درباره اخبار او محتاط بود . ما معيارهاى سليمانى مذكور را در تضعف و توثيق نمى دانيم ؛ شايد به خاطر برخى اخبار كه وى درباره سقيفه آورده اين چنين متهم شده ؛ شايد هم بدبينى عمومى كه دامنگير اخباريان بوده است سبب تضعيف مزبور شده باشد . اين نيز محتمل

است كه سليمانى اگاهى ويژه اى در باره او داشته ويا روايت اورا از راويان ضعيف كارى كه اخباريان به آن تن مى دادند تا كتب تاريخى خور را حجيم تر و پربار كنند دانسته است . اين آخرى ، با آنچه سليمانى درباره زبير آورده و وى را در شمار جاعلان حديث ياد كرده سازگارى ندارد . به هر روى بايد گفت ، مشكل توثيق و تضعيف درباره مورخان واخباريان هميشگى بوده و كمتر مورخى را مى توان يافت كه از اين بابت مصون مانده باشد .

از شخص زبير بن بكار كه بگذريم بايد گفت ، خوشبختانه كتاب موفقيات وى مجموعه رواياتى است كه هر كدام به طور مستند نقل شده وسبك حديثى برآن حاكم است ؛ يعنى حر حكايت سند مستقل خود رادارد و از اين جهت مى توان ارزيابى كرد . با اين حال بايد اين حقيقت را فاش گفت كه داشتن سند وسالم بودن روايت آن به آن معنا نيست ك روايت مزبور حتما درست خواهد بود ، چه ، جعل سند همانندجعل خبر كار دشوارى نبوده است . پس بايد با دقت بيشترى به ارزيابى متون اخبار پرداخت و در كنار آن كار سندى نيز انجام داد .

اشاره كرديم كه كتاب هاى تاريخ آن روزگار يا تك نگارى درابره رخدادهاى ويژه اى است ويا تاريخ عمومى يك دوره تاريخى ؛ و گفتيم كه زبير بن بكار مربوط به نسل تاريخنگارى از نوع تك نگارى است . اكنون پرسش آن است ك اخبارالموفقيات چگونه كتابى است .

كتاب موفقيات دربرگيرنده 429 خبر تاريخى است . هر كدام از اين

اخبار مشتمل بر دو سه سطر يا دو سه صفحه مى باشد . اين حكايات به طور عمده تاريخى و كمتر ادبى است . محور اصلى آنها نيز مسائل مهم سياسى ، اجتماعى وفرهنگى دو قرن نخست هجرى است . در واقع كار زبير بن بكار برآن بوده تا از مجموعه اين تحولات ، آنچه را كه جالب و شيرى آموزنده و مهم بوده گلچين كرده در اين كتاب عرضه كند . از اين جهت بايد گفت وى گرچه نمى تواند در قالب يك تك نگارى از يك واقعه شناخته شود يا در شمار تواريخ عمومى درآيد ، اما خود ، داراى سبك بسيارى نوى است كه انرا براى علاقه مندان به تاريخ خواندنى كرده است .

در اين ميان آنچه اهميت دارد ، اصل گزينش است . مرورى بر فهرست مطالب كتاب ارزش آن را آشكارتر مى سازد . تقريبا همه اخبار جهت گيرى خاصى داشته و ما بايد آن را مجموعه يادداشتهاى مورخى بدانيم كه در طول زندگى خود آنها را در دفترچه اى فراهم آورده است . مى دانيم كه اين يادداشت ها به لحاظ آن ك توسط يك مورخ فراهم آمده ، آن هم در طول سالها ، چه اندازه ارزشمند است .

محقق كتاب در همان مقدمه نوشته است كه زبير بن بكار در اين كتاب سه گونه خبر دارد . يكى اخبارى كه در هيچ مصدر ديگرى نيامده است ؛ دوم اخبارى كه تنها به طور مختصر درمصادر ديگر آمده و تفصيل آن را بادى در اينجا يافت ؛ و سوم اخبارى كه البته درمصادر ديگ نيز آمده است

. به هر روى بايد توجه داشت كه ما اين اخبار را در كتابى كه در نيمه اول قرن سوم هجرى تاءليف شده ، در اختيار داريم . مؤ لف با بسيارى از قضاياى مربوط به اواخر قرن دوم يا دوره ماءمون معاصر بوده و از اين جهت بر ارزش تاريخى اين كتاب افزوده مى شود .

آنچه كه به نظر جالب مى رسد ، حساسيت مولف در گزينش اخبار است . اين گزينش جهت گيرى فكرى و تحليل قورى دارد ؛ نه آن كه صرفا از لحاظ صورى جالب باشد . به عبارت ديگر ، بيشتر اين نقلها در تحليل تاريخ دو قرن اول هجرى كاربرد دارد و كمتر خبرى است كه بتوان از آن صرف نظر كرد . البته يك محقق بايد تمامى چنين كتابى را بخواند تا بتواند از آنچه در آن پراكنده است بهر بجويد ؛ زيرا كتاب ترتيب تاريخى مشخصى ندارد و از اساس مولف بناى چنين كارى را نداشته است .

پيش از آن كه مرورى دقيقتر بر محتواى آن داشته باشيم ، اين مطلب را هم درباره كتاب موفقيات بگوييم كه متاءسفانه نسخ باقى مانده از كتاب كامل نبوده و تنها بخشى از كتاب كه بايد گفت نسبتا مفصل است در اختيار ما قرار گرفته است . با اين حال محقق آن تلاش كرده تا قسمت مفقود آن را با كمك اخبارى كه ديگران در قرنهاى گذشته از آن برگرفته اند به نوعى بازسازى كند . لذا قسم الضائع آن ك شامل 58 خبر تاريخى بوده و عمدتا از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد است . در

پايان كتاب (ص 573 به بعد) آمده است . بايد از محقق به خاطر ضميمه كردن اين بخش سپاسگذار بود . به نظر مى رسد كه فاش گويى اين كتاب در اخبار تاريخى آن را براى متعصبان ، غير قابل تحمل كرده و از اين جهت كتاب مزبور همانند بسيارى ازآثار ديگر قرن سوم مورد بى مهرى قرار گرفته و به همين دليل بخش متنابهى از آن از بين رفته است .

به رغم آنكه خاندان زبير با بنى هاشم روابط مناسبى نداشته است . اخبار الموفقيات ، اخبار قابل توجهى درباره امام على (ع ) دارد . يك از جالبترين آنها تحت عنوان رسول الله يوصى بولاية على چنين است : . . . عن عمار بن ياسر قاال : قال رسول الله صلى الله عليه وآله .

اوصى من آمن بالله و صدقنى بولاية على بن ابيطالب ، من تولاه فقد تولانى و من تولانى فقد تولى الله ، ومن احبه فقد احبنى و من احبنى فقد احب الله عزّوجل . (347)

وى ادامه سه سند ديگر براى اين خبر نقل كرده است . اين امر نشان تاءكيد مولف بر درستى حديث است .

درباره امام على (ع ) اخبار ديگرى نيز دارد ك برخى از آن ها عبارتند از

من قضاء الامام على (ع ) ص 88 ، ش 35

من قضاء الامام على (ع ) ص 111 ، ش 49

عايشه واستشهاد على (ع ) ص 131 ، ش 59 (خبر خوشحالى و سرور عايشه از شهادت امام !!)

خطبة على (ع ) بين الصفين بالنهروان ص 3235 ، ش 181

حزن على (ع ) على محمد

بن ابى بكر ص 247 ، ش 202

من قضاء الامام على (ع ) ص 363 ، ش 215

قصة تزويج امام على (ع ) مع فاظمة سلام الله عليها ، ص 275 376 ، ش 230 ، 231

مدافعه على (ع ) من الانصار على عمر بن العاص ص 595 ، ش 386

جز اينها اخبار ديگرى نيز دارد كه به نحوى از امام على (ع ) در آنها ياد شده است . در ضمن دو خبر هم درباره امام (ع ) دارد ، يك دعاء جعفر بن محمد يمنع المنصور من قتله (ص 149 ، ش 73) و ديگرى : محاورة جعفر الصادق مع ابى حنيفة (ص 75 ، ش 25)

كتاب الموفقيات همچنين حاوى اسناد و اخبار فراوانى درباره اختلاف انصار با قريش است . اين اخبار به اندازه اى مرتب در اين كتاب آمده كه بر اساس آنها مى توان تحليل منظمى را در اين باره به دست داد .

اخبار چگونگى نزاع ميان انصار و امويان ، در قالب برخوردهاى ادبى وشعرى صفحات 227 256 كتاب الموفقيات آمده است . جز آن در ساير بخش هاى كتاب نيز به صورتى پراكنده به بحث انصار پرداخته شده است ، مثلا :

الماءمون والانصار(ص 285) ، اءشد قريش على الانصار بعد بيعة ابى بكر(ص 583) ، شعر حسان فى الرد على قريش (ص 285) ، شاعر قريش يدر على الانصار(585) ، رد معن بن عدى وعويم بن ساعدة على الانصار(ص 587) ، فروة بن عمرو يعاتب معنا وعويما(ص 590) ، قول عمروبن العاص يوم السقيفه و جواب الانصار(ص 591)شعر خالد بن سعيد يوم السقيفه (ص 594) عمور

بن عاص يرد على الانصار وجواب على (ص 591) شعر خزيمة ببن ثابت فى مخاطبة قريش (ص 596) ، شعر الفضل بن العباس فى نصرة الانصار(597) عمر بن العاص يخرج من المدينه حتى يرضى عنه على والمهاجرون (ص 599) الوليد بن عقبة يشتم الانصار ويذكر هم بالهجر(ص 599)

از اين عناوين به خوبى مى توان موضع اصولى انصار را در برابر قريش دريافت ، اگرچه به دليل اختلافات داخلى ، اين موضع اصولى خودرا در سقيفه نشان نداد . از اين رو بلافاصله اوس و خزرج بر سرنخواستن ابوبكر با يكديگر به نزاع برخاستند . زبير بن بكار از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه : ان الاوس تزعم ان اول من بايع ابابكر بشير بن بن سعد ؛ و تزعم الخزرج ان اول من بايغ اسير بن حضير!!(ص 578)

معناى اين سخن آن بود كه بيعت اول را برعهده قبيله مخالف مى گذاشتند . از همين عناوين روشن مى شود كه حزب سياسى قريش كه همان خلفا و ايادى آنها نظير عمرو بن عاص ، وليد بن عقبه و برخى ديگر بودند ، چگونه با انصار برخورد مى كرند . در برابر ، على (ع ) وفضل بن عباس مدافع انصار شدند و اين همان نكته اى است كه پيشتر اشاره كرديم كه امام على (ع )مخالف حاكميت حزب قريش بود .

معصب بن عبدالله زبيرى (م 233) عموى زبير بن بكار و از اخباريان و نسب شناسان همين قرن است . وى به داشتن موضع ضد علوى شهره بوده و كتاب نسب قريش از وى برجاى مانده و به چاپ رسيده است .

عمر بن شبّه (173 262)

ابوزيد عمر بن شبه بن عبيد نميرى بصرى (از موالى بنى نمير) از مورخان بصرى بنام است . نگاشته هاى وى از مصادر مهم آثارى است كه در دوره هاى بعد تدوين شده است . ابن نديم از وى ياد كرده وفهرستى ازتاءليفات وى را آورده است . عمده آثار وى درباره كوفه وبصره و مكه ومدينه وبرخى ازآثار ادبى ونسبى است . كتاب الكوفه ، كتاب البصرة ، كتاب امراء الكوفه ، كتاب امراء البصرة ، كتاب امراء المدينة ، كتاب مقتل عثمان ، محمد و ابراهيم ابنى عبدالله بن حسن و . . . (348)

اثر مهمم و پرارج برجاى مانده وى كتاب تاريخ المدينه المنورة است كه بر اساس تنهاترين نسخه با تحقيق فهيم محمد شلتوت درچهار جزء (دومجلد) چاپ شده است . (349)كهن ترين تاريخ مدينه كتاب تاريخ مدينه ابن زباله است كه بخش هايى از آن در وفاء الوفاء سمهودى برجاى مانده ووستنفلد آن قطعات را در كتابچه اى با نام تاريخ المدينه ابن زباله چاپ كرده است .

متاءسفانه نسخه برجاى مانده از اين اثر ناقص است . آنچه هست شامل سه قسمت است . نخست قسمت مربوط به پيامبر(ص ) دوم قسمت مربوط به عمر وسوم قسمت مربوط به عثمان . هر سه بخش ازآغاز و انجام ناقص است ؛ اما همين اندازه برجاى مانده بسيار مغتنم و ارزشمند است .

ابن شبه آگاهيهاى دقيقى را در بخش نخست كتاب از مدينه و وضعيت آن از حيث تمدنى و آبادى به دست داده است . اوبه تاريخ سياسى اين دوره كمتر توجه دارد و در برابر ، در وصف

اماكن و محلات آگاهيهاى منحصر دقيقى را به دست داده است . بحث هايى مانند مساجدى كه رسول خدا(ص ) درآنها نماز گزارده (57 79) احاديثى كه درباره كوه احد آمده (79 85) اخبار مربوط به قبرستان بقيع ومحل قبر بزرگان مدفون درآن (86 104)محل دفن حضرت فاطمه زهرا(ص )(104 110) ياد از وادى هاى مدينه و مطالبى ديگر درباره جغرافياى مدينه . وى به تفصيل از صدقات پيامبر (ص ) و امام على (ع ) در مدينه سخن گفته است . افزون برا ينها ، ميتوان درباره اخبار جنگها ، وفدها و بسيارى از مطالب ديگر سيره ، اخبارى را در اين كتاب يافت .

نكته مهم در كتاب ابن شبه آن كه وى در نقل اخبارى كه در قرن سوم وچهارم از ديد اصحاب حديث ممنوعه اعلام شده ، صراحت خاصى دارد . به همين دليل اين كتاب مملو از اخبار مهمى است كهواقعيات تاريخى آن دوره را برملا مى كند . اين اخبار به ويژه در بخش مربوط به عثمان وشورش مردم بر وى به طور مبسوط آمده است . در اين باره ، هيچ كتابى به دقت اين كتاب مطالب ريز آن ماجرا را به دست نداده است .

مطالب كتاب از مجلد نخست تا صفحه 651 اخبار دوران پيامبر (ص ) است واز آن پس اخبار دوره عمر كه نخستين مطالب آن درباره نسب او ، وضع او در جاهليت و اسلام اوست مى باشد . در اين بخش ، شيوه حكومت دارى عمر ونيز ابداعات وى در زمينه هاى مختلف ازجمله وتاءسيس نماز تراويج و ديگر مسائل از قبيل

سيره عمر ، موافقات عمر (ص 859) به تفصيل آمده است . آخرين بخش مربوط به عمر ، مسائل مربوط به كشته شدن او و تشكيل شوراى خلافت و اخبار آن است (ص 868) .

اخبار مربوط به عثمان از صفحه 952 آغاز مى شود . در اين بخش نخستين عناوين مربوط به اقدامات دينى عمر از جمله برخى از تشريعات و همچنين تلاش وى در جمع نسخ قرآن و يكسان كردن آنها ، و در نهايت اخبار شورش برعثمان است كه با تفصيل هرچه تمامتر در اين كتاب آمده است .

بدين ترتيب بايد گفت تاريخ مدين ابن شعبه منبعى است كهن كه از هر حيث اخبار آن قابل توجه بوده واز نخستين متون تاريخى است كه از يك سو به عنوان متنى مهم در تواريخ محلى آن هم تاريخ مدينة الرسول و از سوى ديگر حاوى اخبار مهم از دوره خلافت خلفاى نخستين ، به دست ما رسيده است . طبعا هيچ محقق تاريخ اسلام نمى تواند بدون احاطه بر آن و موضوعات متنوع موجود درآن ، درباره تاريخ مدينه و دوران خلافت خلفاى نخست تحقيق كند .

افزون بر تارخى المدينه ، كتابى مخطوط از وى برجاى مانده با نام جمهرة اشعار العرب كه نسخه آن در قاهره موجود است . فقراتى از كتاب اخبار اهل البصرة او در تاريخ طبرى مانده است . (350)از كتاب اخبار بنى نمير وى فقراتى در الاغانى هست . نيز فقراتى از اخبار مكه در الاصابه ابن حجر نقل شده است . ابولفرج اصفهانى درمقاتل از كتاب اخبار محمد و ابراهيم ابنى عبدالله وى نيز نقل

كرده است . (351)

ابن قتيبه (213 276)

ابومحمد عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتيبه مروزى دينوى از ادبا ومورخان اهل سنت درقرن سوم هجرى است . وى آثارى در ادب ، حديث ، قرآن و تاريخ دارد كه بسيارى ازآن ها به دليل كثرت استفاده ، برجاى مانده است . پدر وى از مرو بوده ، خود او در بغداد متولد شده و مدتى در شهر دينور قاضيبوده است . ازجمله مشايخ وى در بغداد ، محمد بن سلام جمحى (ص 231) يحيى بن اكثم قاضى (242) ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى ( م 248 يا 255) و شمارى ديگر از محدثان و اخبارين برجسته اين دوره بوده اند . برخى از آثار وى عبارتند از غريب القرآن ، مشكل القرآن ، مختلف الحديث ، دلائل النبوة ، الاختلاف فى اللفظ ، ادب الكاتب ، الاسئله والاجوبة ، فضل العرب على العجم ، عيون الاخبار ، طبقات الشعراء والمعارف (352)

مهمترين اثر تاريخى وى كتاب المعارف است . اين اثر به صورت دائرة المعارف مختصرى درباره دانستنيهاى لازم درباره تاريخ اسلام تدوين شده است . به همين دليل در نوع خود كار بديعى است . عجيب آن است كه مسعودى ، ابن قتيبه را متهم كرده كه مطالب كتابهاى ابوحنيفه دينورى را برداشته و در كتاب هاى خود مى گذارد . (353)

فصلى از كتاب معارف كه در حكم يك كتاب شرح حال نيست هست ، به صحابه اختصاص دارد . پس از آن فصلى به خلفا وشرح مختصرى از آنان را تا زمان المعتمد عباسى به دست مى دهد . فصلى به اشراف و بزرگان كه هركدام به

نوعى در حوادث مهم زمان نقشى داشته اند اختصاص داده شده است . در ادامه فصلى در شرح حال تابعين و پس از آن فصلى درمعرفى اهل حديث آمده است . قاريان ، نسب شناسان و اخباريان ، راويان اشعار ، معلمان و متهاجران . (354)پس از آن آمده است . بحثى از الاوائل ، (355)فتوحات ، حاكمان عراق ، فرقه ها ، كاتبان ، و دبيران شاهان و اميران ، شاهان حبشه ، حيره ، و عجم نيز در انتها آمده است . اين فهرست تاءييد مى كند كه ابن قتيبه در صدد تاءليف كتابى جامع و دائرة المعارفى تاريخى اما مختصر بوده است . بهترين چاپ ، چاپ ثروت عكاشه است كه درقم نيز توسط انتشارات رضى (سال 1373) افست شده است . (356)

از ديگر آثار وى كه آگاهى هاى تاريخ فراوانى درآن آمده ، كتاب عيون الاخبار است . اين كتاب از جمله آثار ادبى است كه هر باب آن اختصا به يك موضوع اجتماعى سياسى يا ادبى است كه هر باب آن هر نقل تاريخى ، شعر ، حكايت يا كلمه قصارى كه پيرامون آن موضوع نقل شده جمع آورى مى شود . كتاب مزبور در چهار جلد توسط دالكتاب العربى بيروت منتشر شده و در قم نيز افست شده است . كتاب الشعر والشعراء ابن قتيبه نيز حاوى شرح حال شمار فراوانى از شاعران برجسته دوران جاهلى واسلامى بوده ومواد فراوانى براى تاريخ ادبيات درآن آمده است .

از ديگر آثار تاريخى كه به وى منسوب شده كتاب الامامة والسياسة است . ثروت عكاشه مصحح كتاب المعارف نسبت اين كتاب

را به ابن قتيبه نادرست مى داند . نخست بدان دليل كه در شرح حالهايى كه براى وى نوشته اند ، جز ابوعبدالله توزى معروب به ابن شباط ، چنين كتابى براى او ياد نكرده اند . در متن كتاب آمده كه مؤ لف در دمشق بوده در حالى كه ابن قتيبه از بغداد جز به دينور نرفته است . نيز در متن كتاب از ابوليلى نقل شده در حالى كه اودرسال 148 در كوفه قاضى بوده واين 65 سال قبل از تولد ابن قتيبه است . چهار آن كه در كتاب ، از زنى كه مولف اورا ديده خبرى درباره فتح اندلس آمده كه باز سال تولد ابن قتيبه سازگارى ندارد . مولف از حمله موسى بن نصير به مراكش ياد مى كند كه اين شهر را يوسف بن تاشفين در سال 445 ساخته واين باسال مرگ ابن قتيبه 276 سازگار نيست . (357)

شايد مهمترين دليل عدم صحت كتاب الامامه والسياسه به ابن قتيبه ، عدم سازگارى نثرآن با ديگر آثار او باشد . افزون برآن ، شيوه نگارش وى در تاريخ ، ميان آنچه در المعارف انجام داده با آنچه در الامامة آمده توافق وتناسب ندارد . گرايش مذهبى اوبا محتواى آنچه در الامامه درباره سقيفه و داستان اختلاف مسلمانان درآن دوره آمده همخوانى ندارد . البته وى در كتاب الاختلاف عبارتى دارد كه توهم گرايش شيعى را نسبت به او برانگيخته كه عكاشه خواسته است از آن پاسخ دهد . (358)وى با مقابله با مشبه ، تا اندازه اى خود را با اخل حديث ك سنيان سخت متعصب اند روبرو كرده است

. در جاى ديگرى نيز از اهل حديث به دليل پنهان كردن فضائل امام على (ع ) به ويژه حديث غدير ناراحت است و شكايت مى كند كه چرا بايد به خاطر مخالفان (روافض ) اهل جديث اين حقايق را كتمان كنند . (359)با اين حال او سنى است و هيچ علقه شيعى ندارد .

به هر روى كتاب الامامة والسياسة حتى اگر از ابن قتيبه نباشد ، ازآثار باارزش تاريخى از قرن سوم است . اين كتاب در اصل تاريخ خلفاست . بحث از جانشينى ابوبكر آغاز شده و با تكيه بر حوادث عراق ، تا كشته شدن امير پيش رفته است . بسيارى از اخبار اين كتاب ، نقل هاى منحصرى است كه قرائن تاريخى ديگر مؤ يد آنهاست ، اما عين آنها درنقلهاى ديگر نيامده است .

به همين دليل ، بايد اين اثر منابع اوليه تاريخ خلفا نخستين تا عصر اول عباسى دانست . چاپ پيشين الامامة والسياسة درقاهره ، به سال 1388 توسط مطبعة مصطفى البابى الحلبى انجام شده است . (360)چاپ جديد بافهارس توسط على شيرى چاپ شده است . (361)

يعقوب بن سفيان فسوى (ح 195 277)

ابويوسف يعقوب بن سفيان فسوى از محدثان و مورخان قرن سوم هجرى است كه سالهاى طولانى از عمر خويش رابراى شنيدن حديث به مسافرت به شهرهاى مختلف دنياى اسلام اختصاص داد . وى در اصل از فساى فارس كه براى فراگيرى حديث به مكه ، مصر ، شام ، وشهرهاى مختلف عراق سفركرده است . وى درحالى كه بيش از هشتاد سال عمرداشت ، در سيزدهم رجب سال 277 در بصره گذشت . مهمترين اثر وى كتاب المعرفة

والتاريخ است كه در چهار مجلد با تصحيح اكر ضياء العمرى چاپ شده است . (362)تعبير المعرفة به معناى شناخت رجال است و تعبير التاريخ به معناى تاريخ سالشمار . خواهيم ديد كه كتاب تركيب از هردو شيوه است .

وى بدون استثنا از سوى اصحاب رجال توثيق شده و از وى به عنوان شخصى عابد و زاهد و متقى ياد شده است . اين در حالى است ك ابن اثير وى را به تشيع متهم كرده است . (363)ابن كثير نوشته است : به يعقوب ليث صفارى خبر رسيد كه فسوى از عثمان بد مى گويد . دستور داد تا احضارش كنند . در اين وفت ، وزير يعقوب گفت : او درباره عثمان بن عفان سجزى ما بد نمى گويد ، بلكه درباره عثمان بن عفان صحابى بد مى گيد . يعقوب پاسخ داد : رهايش كنيد ، عثمان صحابى به من چه ربطى دارد!(364)

از ميان آثار وى كتاب المعرفة و التاريخ برجاى مانده كه آن نيز از سه مجلد ، مجلد نخست آن مفقود شده است . نيزبخشى از كتاب المشيخه او باقى مانده است . كتاب المعرفه او در دست مورخان بعدى بوده و مكرر در مآخذ مختلف از آن استفاده و ستايش شده است . (365)متاءسفانه بخش مفقود آن ، تاريخ عمومى اسلام بر اساس سالشمار بوده وتا زمان سفاح ادامه داشته است . مصحح كتاب ، آنچه از آن از اين بخش دركتابهاى ديگر نقل شده در مقدمه ارجاع داده است . (366)

دو مجلد ديگر كه برجاى مانده ، ادامه حوادث تاريخ اسلام را از سال 136 تا 242

دنبال كرده است . وى در هر سال فهرستى از حوادث آن سال را به دست داده است . بدين ترتيب بايد كتاب فسوى را در كنار كتاب يعقوبى و دينورى و به ويژه خليف ، از تواريخ عمومى قرن سوم هجرى بدانيم .

مطالبى كه وى ذيل هر سال نقل كرده البته مختصر و كوتاه است . وى در ضمن حوادث سالهايى كه معاصر باآنها بوده ، آگاهيهاى جالبى به دست داده است . از جمله تعيين محل قبر ابن شهاب زهرى ونيز برخى از آنچه كه بر ديوارمسجد دمشق از زمان وليد بن عبدالملك درباره تاريخ بنا ونيز وآيات قرآنى نوشته شده بوده است . (367)

پس از بيان حوادث سال 242 ، كتاب وى صورت شرح حال و رجال به خود گرفته است . وى ابتدا شرح حال صحابه وسپس شرح حال تابعين را مى آورد . به طور استطرادى ، عناوينى از قبيل معرفة القضاة فضائل مصر و صحابه اى كه به آن وارد شدند ، همينطور شام و تابعين شام و سپس اخبار كوفه و صحابه وتابعينى كه درآن بوده اند و نيز فصلى درباره ابو حنيفه و اصحاب او و نيز اعمش در ادامه مى آيد . از اين ديد ، كتاب شبيه كتاب طبقات ابن سعد است و در همين تراجم ، اطلاعات تاريخى مختلف فراوان به چشم مى خورد .

وى بنا به استقصاى مصحح ، در اين كتاب ، جمعا از 232 شيخ نقل كرده است . افزون بران از عالمان و مولفان پيشين نيز مطالبى گرفته كه در مواردى از كتابهاى آنهاست . در جمع 40

نص از عروة بن زبير در سيره نقل كرده كه به نظر مصحح از كتاب او نبايد نقل شده باشد . كتابى هم كه حديث زهرى درآن بوده ، ازمصادر فسوى است . برخى از عالمان ديگر كه به احتمال ، وى ازآثارشان بهره برده عبارتند از محمد بن اسحاق ، عبدملك بن جريج (م 150) معمر بن راشد(م 153) ليث بن سعد(م 175) ابونعيم فضل بن نعيم (م 219) و شمارى ديگر از محدثان . (368)

محمد بن اسحاق فاكهى (217 272 تا 278)

ابو عبدالله محمد بن اسحاق فاكهى ازمورخان قرن سوم هجرى است كه نيمى از كتاب مهم او با عنوان اخبارمكه به دست ما رسيده است . اين كتاب ، بمانند كتاب اخبار مكه ارزقى ونيز تاريخ المدينة المنوره ابن شبه ، از آثارى است كه به ظاهر در شمار تواريخ محلى است ، اما به دليل آن كه مشتمل برآگاهيهايى درباره دو شهر اصلى مكه و مدينه است بايد در رديف ساير منابع تاريخ اسلام مورد توجه قرار بگيرد . شرح حال فاكهى كمتر درمنابع كهن امده و تنها فاسى در العقد الثمين وابن حجر در تغليق التعليق شرح حال مختصرى از وى به دست داده اند . عبدالملك بن دهيش ، مصحح ارجمند كتاب فاكهى ، كوشيده است تا آگاهيهاى پراكنده اى را كه درباره در دست است ، مقدمه كتاب بياورد . (369)

قديمى ترين شخى او ، سعيدبن منصور متوفاى 227 است كه اگر او در هنگام نقل از وى دست كم ده سال مى داشته بايد تولد او در سال 217 باشد . از اين سو ، فاسى گفته است كه وى در اسل 272

زنده بوده است . به احتمال ، درگذشت او ميان سال 272 تا 278است . (370)از برخى از نقلها به دست مى آيد كه با امراى مكه نشست و برخاست داشته وبنابراين شخصى معتبر و عالمى برجسته بوده است .

كتاب اخبار مكه به صورت مسند ارائه شده واوتنها در مجلد دوم كتاب خود از 231 شيخ روايت نقل كرده است . برخى ازمشايخ مهم وى عبارتند از : محمد بن اسماعيل بخارى ، مسلم بن حجاج ، ابوحاتم رازى ، ابوزرعه جرجانى ، ابراهيم يعقوب جوزانى ، حسن بن عرفه عبدى وزبير بن بكار . مصحح نام مشايخ وى را با تعيين شمار نقلهايى كه از آنها آورده ، ضمن جدولى به دست داده است .

اهميت كتاب فاكهى ، جداى از تلاشى كه براى فراهم آوردن اخبار مهم تاريخى كرده نگهدارى متون برخى از كتابهاى مفقود در آن است . وى از كتاب تاريخ مكه و مسجد الحرام عثمان بن عمرو بن ساج چهل وهفت نص را نگاه داشته است . از كتاب واقدى در باره مكه بيست وشش نص . ازآثار زبير بن بكار كه اخبار مكه داشته يكصد چهل و هفت نص . از كتاب ابوعبيدة معمر بن مثنى كه كتابش درباره چاه هاى مكه بوده يازده نص . از المغازى موسى بن عقبه سيزده نص . همينطور از برخى از آثار حديثى كه ازميان رفته ، قطعاتى حفظ كرده است . (371)

اخبار مكه شمارى از فصول خود را به مسجد الحرام و اجزاء متبركه آن مانند حجر الاسود ، ملتزم ، طواف كعبه ، مقام ابراهيم ، زمزم ، مسجد

الحرام ، صفا مروه اختصاص داده و شمار ديگرى از فصول خودرا به تاريخ شهر مكه و تحولات وتغييرات و سيلهايى كه پيش و پس ز اسلام در آن آمده است . (372)

ارائه فصلى به تبيين موقعيت محلات و خانه ها كه با دقت هرچه تمام تر صورت گرفته از جالبت ترين فصلهاى كتاب است . ساير آگاهيهاى جغرافياى درباره مكه اعم از چاه ها ، راه ها ، موقعيت منى و عرفات ومشعر ونيز مساجدى و منازلى كه رسول خدا(ص ) در آنها نمازگزارده ، ضمن فصول چندى ارائه شده است . طبقعا برخى ازمسائل فقهى نيز مورد توجه بوده و روايات مروبوط به احكام حرم و يا احكام خريد وفروش و اجاره خانه هاى مكه واز اين قبيل نيز ضمن فصولى خاص ارائه شده است .

مصحح كتاب مى نويسد : جزء نخست كتاب ك مفقود شده ، مباحث مربوط به تاريخ مكه را از ابتدا تا هجرت پيامبر(ص ) داشته است . شاهد آن كه بجز آنچه در بحث از منى درباره بيعت عقبه آورده ، مطالب دوره بعثت را دربخش باقى مانده نمى يابيم . وى بر اساس آنچه كه فاسى در العقد الثمين و ديگران از جزء اول كتاب فاكهى آورده اند ، بخشى را به عنوان ملحق در مجلد پنجم (از صفحه 111 به بعد) افزوده است . روايات اين بخش ، نشانگرى همان نظر مصحح است كه جزء نخست كتاب تاريخ مكه از جاهليت تا هجرت رسول خدا (ص ) به مدينه بوده است .

احمد بن يحيى بلاذرى ( 170 تا 180 279)

احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى بغدادى كاتب ، از مهممترين مورخان

و نسب شناسان قرن سوم است . سال تولد وى دانسته نيست ، اما گفته شده كه قديمى ترين شيخ اوكه وكيع بن جراح است در سال 197 در گذشته و آن زمان ، وى بايد هفت تا د سال سن مى داشته است . (373)ابن نديم از او و آثارش ياد كرده و وى را از مترجمان كتابهاى فارسى به عربى دانسته است كه از جمله آثارش ترجمه عهد اردشير به شعر است . (374)ياقوت با تفصيل بيشترى از او ياد كرده و از ذكر مشايخ وى توسط ياقوت چنين بر مى آيد كه بلاذرى دانش خود را از محدثان شامى عراقى برگرفته است . (375)

بلاذرى اهل شعر نيز بوده وبيشتر هجويات مى گفته است . وى اشعار در ستايش ماءمون دارد و بعدها يكى از نديمان متوكل عباسى (م 147) و سپس مستعين (م 251) بوده است . (376)شايد همين امر سبب گرايشهاى عباسى در وى شده وشاهد آن اين است كه از امويان ، تنها عمر و عثمان و عمر بن عبدالعزيز را خليفه ناميده است . وى ازامويان اندلس نيز سخنى نگفته است .

دو كتاب با ارزش بلاذرى برجاى مانده است : يكى فتوح البلدان كه مورد ستايش مسعودى قرار گرفته و وى گفته است كه در فتح شهرها كتابى بهتر ازآن سراغ ندارد . اين كتاب درباره سير فتح شهرها در قرون نخست اسلام مى باشد . كتاب با ارزش ديگر وى انساب الاشراف است كه تاريخ دوران اسلامى را در قالب نسب شناسى و خاندانى آورده است . نام هاى ديگر اين اثر ، الاخبار والانساب ، جمل

انساب الاشراف ، انساب الاشراف و اخبارهم وتاريخ الاشراف است . اين اثر بر اساس نسب نگارش يافته اما از نظر ارائه مواد تاريخى ، در بسيارى از موارد ، از طبرى نيز اخبار بيشترى را عرضه كرده است . از آنجا ك وى كوشيده تا شرح حال افراد برجسته را ارائه دهد ، مواردى را به دست داده كه هم در حوزه تاريخ است و هم شرح حال . اين امتيازى است ك اين اثر بر ساير كتابهاى تاريخى دارد . طبعا از داشتن نظمى منطقى بى بهره است . به عنوان مثال ، درباره امويان نزديك به 3483 روايت به دست داده در حالى ك مجموعه روايات طبرى درباره اين خاندان 628 نقل است . به عبارتى يك سوم كتاب انساب الاشراف اخبار امويان است . (377)

بلاذرى بحث از انساب را بيان نسب عدنانى ها آغاز كرده است . ابتدا از بنى هاشم و پس از آن از بنى عبد شمس كه حجم بيشترى را به خود اختصاص داده و پس از تمام كردن اخبار قريش به قبايل ديگر پرداخته است .

بيشتر مآخذى كه وى از آنها بهره برده ، امروزه در دسترس ما نيست و وى با گزينشى كه صورت داده متنى بسياربديع ، جالب و پر ارزش را برجاى نهاده است . وى تنها از مدائنى 1416 روايت نقل كرده است . (378)تعجب آن است كه كتاب او در دوره هاى متممدى مورد غفلت عمدى و سهوى مورخان قرار گرفته است . انساب الاشراف جداى از چاپ اخير آن ، به صورت پراكنده چاپ شده است . بخشى از انساب

الاشراف به عنوان الجزء الحادى عشر در سال 1883 به عنوان متنى از يك مولف مجهول در آلمان چاپ شده است . دو جلد كه يكى به عنوان الجزء الرابع القسم الاول و ديگرى القسم الخاص بمعاويه است به عنوان مجلد چهارم و پنجم در سالهاى 1938 و 1971 در قدس چاپ شده است . همين دو مجلد بعدها به كوشش احسان عبارت به عنوان القسم الرابع من الجزء الاول با اندكى كم و زياد توسط معهد آمانى در بيروت به چاپ رسيد .

جزء ديگرى ازآن به عنوان القسم الثالث كه اخبار عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش مى باشد ، به كوشش عبدالعزيز الدورى توسط همان معهد چاپ شده است .

جزء ثانى و قسمى ازجزء ثالب آن كه اخبار طالبيان است به كوشش استاد محمد باقر محمود با حواشى مفصل در دوجلد به سال 1974 توسط موسسه الاعلمى چاپ شده است . دو جزء اخير با تغيير شكل در يك مجلد به سال 1416 درقم چاپ شده است .

يك مجلد هم كه اخبار سيره است ، توسط محمد حميد الله در مصر توسط دارالمعارف چاپ شده است . مجلدى هم حاوى اخبار ابوبكر وعمر توسط احسان العمد در سال 1414 در رياض چاپ شده كه عمده نقلهاى آن از طبقات ابن سعد است . مجد ديگرى از اين كتاب با عنوان جلد ششم قسمت ب ، توسط خليل الثمينه چاپ شده (Hebrew (University1993 ) كه بخش مربوط به هشام بن عبدالملك است . (379)بخش ديگرى از آن با عنوان انساب الاشراف سائر فروع قريش توسط احسان عباس تصحيح و در سلسله انتشارات

معهد آلمانى چاپ شده است .

بخشى ديگر هم با تصحيح رمزى بعلبكى كه قسمت سائر قبائل العرب توسط معهد آلمانى چاپ شده است . بخش سيره با تصحيح ماهر جرار همان ناشر زير چاپ است . قرار بخش مروانيان با تصحيح رضوان السيد ، و قسمت على وبنوه با تصحيح مادلونگ توسط همان ناشر نشر شود . (380)

جداى ازچاپهاى فوق الذكر ، چاپ جديدى در سيزده توسط سهيل زكار و رياض زركى به بازار عرضه شده است . (381)با اين كه كتاب انساب الاشراف در قرن سوم تاءل يف يافته در نوشته هاى بعدى به ويژه ابولفرج اصفهانى ، يادى ازآن نمى بينيم . حتى در قرون بعد نيز كمتر از آن نقلى صورت گرفته و به هين دليل نسخ خطى آن نيز پراكنده مى باشد . (382)

ابوحنيف دينورى (م 282)

دينورى (383) در درجه اول رياضى دان و منجم واديب و پس از آن مورخ بوده است . وى در سال 235 به اصفهان رفت و درآنجا به كار ستاره شناسى و هيئت و ثبت نتايج محاسبات نجومى رصد خانه خود مشغول شده . درباره مقام ادبى وى تا آنجا رفته اند كه وى را با جاحظ مقايسه كرده و ابوسعيد سيرافى گفته است كه بيان ابوحنيفه خوشتر و گفتار ابوعثمان يعنى جاحظ شيرين تر است . (384)براى دينورى بيست و يك اثر در زمينه هاى مختلف ياد شده است .

ابن نديم آثار دينورى را برشمرده و دانش اورا برگرفته از بصرى ها و كوفى ها دانسته است . او دينورى را متجرد در لغت و هندسه و حساب وهيئت معرفى كرده و وى را

موثق شمرده است . (385)

در عين حال ، اثر مهم او با نام اخبال الطوال بسيار با ارزش و حاوى اخبارى بديع و دست اول است . وى ايرانى بوده و باآن كه گرايش شعوبى ندارد ، توجهش به ايران سبب شده است تا كتابش ماءخذ مهمى براى تاريخ ايران درآيد .

كتاب او شامل سه قسمت است : بخش نخست اخبار انبيا و ملوك گذشته ، بخش دوم اخبار ايران ، بخش سوم اخبار دوران اسلامى تا سال 227 . اخبار الطوال را بايد از جمله تواريخ عمومى دانست كه در دوران رشد وبالندگى تاريخنگارى اسلامى ، در كنار تاريخ يعقوبى و تاريخ خليفة بن خياط وآثار مفقود ديگر پديد آمده است .

بخش عمده اخبار وى ، درباره عراق و تحولات كوفه است . از اين جهت حوزه مورد توجه او با نوشته هاى ابومخنف نزديك است . گرچه وى در دوره پس از امويان نيز مطالب قابل توجهى دارد .

دينروى در اين كتاب به سيره نبوى پرداخته و از دوران خلفاى نخست . تنها از فتوحات سخن گفته است . بحث از عثمان و مسائل دوران وى و شرح زندگى سياسى جامعهخ اسلامى دوران امام على (ع ) در ادامه آمده است . پس ازآن از امويان و عباسيان سخن گفته و از حوزه حوادث عراق خارج نشده است . بحث از تاءسيس بغداد ، كشته شدن ابومسلم ، قيام نفس زكيه و سرگذشت امين و ماءمون و نيز شورش بابك ازبحثهاى اصلى اخبار الطوال است .

اين سير ، نشانگر آن است ك وى صرفا قصد ارائه اخبار مربوط به

ايران را داشته است . بخشى از نقلهاى وى از حوادث عراق بسيار باارزش است . ازآن جمله بخش مروبط به كربلا كه صفحات زيادى را به خود اختصاص داده است . (صص 229 262) اين حجم درقياس با ساير موارد ، حجم زيادى است . در عين حال ، هيچ اشاره اى به تشيّع وى نمى توان كرد . خبرى از وى كه آورده است موسى بن جعفر(ع ) در حضور هارون اختلافات آتى امين و ماءمون را يادآور شده شگفت مى نمايد .

در اخبار الطوال از چند كتاب از جمله كتاب الملوك واخبار الماضى از عبيد بن شريّه جرهمى كه براى معاويه تاريخ نقل مى كرده ياد شده است . در كنار آن ، تعبيرهايى از قبيل قال الهيقم (بن عدى ) قال الكلبى ، قال الاصمعى و . . . ديده مى شود كه نشانگر برخى از مآخذ كتاب است .

برخى به دليل آن كه كتاب او اخبار الطوال با حجم يك جلدى موجود سازگار نيست ، احتمال آن را داده اند ك كتا موجود ، اثر مؤ لف ديگرى باشد . (386)اما اين نمى تواند دليل درستى بر نفى نسبت شناخته شده كتاب مذكور باشد .

كتاب اخبار الطوال دوبار به فارسى درآمده است . نخست توسط صادق نشاءت كه ترجمه اش در سال 1346 خورشيدى توسط بنياد فرهنگ ايران چاپ شده است . بار ديگر توسط محمود مهدوى داغانى كه ترجمه هاى درسال 1371 توسط نشر نى چاپ شده است . اخيرا متن عربى و ترجمه فارسى آن در cd نور السيره توسط مركز كامپيوتر علوم اسلامى در

قم عرضه شده است .

ثقفى (م 283)

ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سعيد ثقفى كوفى اصفهانى از مورخان نيمه دوم قرن سوم هجرى است . وى از نسل سعد بن مسعود است كه عموزاده مختار بوده و حاكم امام على (ع ) در مدائن بود .

نجاشى از وى ياد كرده و آثارش را به تفصيل برشمرده است . او مى نويسد : وى به اصفهان آمد و در آنجا سكنا گزيد . او زيدى مذهب بود و پس ازآن به مذب ما (اماميه ) گرويد . جماعتى ازقمى هاآمدند احمد برقى از او خواستند به قم بيايد ، او نپذيرفت و اصفهان را بدان دليل برگزيد كه ناصبيان در آن فراوان بوند . او تصميم گرفت تا كتابهايش را در آنجا روايت كند . پس از آن مى نويسد : وى آثار فراوانى دارد . آنگاه سى وشش عنوانكتاب براى او بر مى شمرد كه جز چند مورد ، بقيه تاريخى است .

نوشته هاى ثقفى از نوع تك نگاريهايى است مانند آنچه كه ابومخنف و مدائنى و هشام كلبى مى نوشته اند . بيشتر آنهانيز مربوط به تحولات شيعى عراق است . برخى از عناوين عبارتند از : المبتداء كتاب السيرة ، كتاب المغازى ، كتاب السقيفه ، كتاب فدك ، كتاب الرده ، اخبار عمر ، كتاب صفين ، كتاب الحكمين ، كتاب النهروان ، كتاب الغارات ، كتاب مقتل على (ع ) ، كتاب رسائله واخباره (ع ) ، كتاب قيامس الحسن (ع ) كتاب مقتل الحسين (ع ) ، كتاب التوابين و . . . (387)

ترتيب كتابهاى بالا از ماست و

به نظر مى رسد ، وى اين كتابها را در كنار يكديگر تاءليف كرده تا تاريخى عمومى ازتمامى تحولات اين دوره نگاشته باشد . معمولات وقتى از تك نگارى صحبت مى كنيم ، بايد توجه داشته باشيم كه اين تك نگاريها مى تواند ابواب مختلف يك كتاب باشد . عنوان كتاب در اينجا ، همانندآنچه درباره ابواب فقه بكار مى رود و هم او نيز ميراث دوران نخست است ، مى تواند به معناى باب يا فصل باشد .

از ميان كتاب هاى ثقفى ، تنها كتاب الغارات وى برجاى مانده است . اثرى كه با تصحيح استاد محدث ارموى در ساسل 1355 توسط انجمن آثار ملى به چاپ رسيد . استاد ارموى شرح حال مفصل مولف را همراه با فهرست مشايخ مؤ لف كه سى و دو نفرند و نيز راويان وى كه دوازده نفرند در مقدمه آورده است . چاپ ديگر اين اثر با تصحيح عبدالزهراء حسينى در سال 1407 در بيروت منتشر شده است .

اين كتاب اختصاص به مقطع تاريخى ميان نهروان وشهادت امام على (ع ) دارد . زمانى كه معاويه براى تضعيف هرچه بيشتر عراق ، سپاهيان خود را براى چپاول و ايجاد ناامنى كه به نواحى مختلف عراث و حجاز و يمن گسيل مى كرد . حاصل آن حملات ، همين غارات است كه ثقفى تاريخ آنها را نگاشته است . وى افزون بر غارات ، به مقدار زيادى در باره شخص امام على (ع ) و ويژگيهاى آن حضرت سخن گفته است .

از جمله آثار ابواسحاق ثقفى ، كتاب المعرفة اوبوده كه در باب مناقب و

مثالب بوده است . اين كتاب در دست ابن طاووس (م 664) بوده و دركتاب اليقين ، سعد السعود ، طرائف وكشف المحجة خود از آن نقل وياد كرده است . (388)گويا همين كتاب است كه وقتى در كوفه اجازه روايت آن را به وى ندادند ، سبب انتقال وى از آن شهر شد . طبرسى نيز در اعلام الورى خبرى از كتاب المعرفه ابواسحاق ثقفى درباره فتح خيبرنقل كرده است . (389)ابن طاووس كتاب الحلال والحرام ثقفى را نيز دردست داشته و در قبال الاعمال ازآن نقل كرده است . گفته شده كه اين كتاب ، به احتمال ، همان كتاب جامع فى الفقه والاحكام اوست كه نجاشى از آن ياد كرده است . (390)

اخبار الدولة العباسية (قرن سوم )

يكى ازآثار مجهول المولف اما با ارزش تاريخى قرن سوم ، كتاب اخبار الدولة العباسية است . اين اثر كه نسخه منحصرآن بر جاى مانده و به دليل ناقص بودن صفهات نخست آن ، مولفش شناخته نشده است . نسخه مزبور يك بار به صورت عكسى به طور كامل چاپ شده و بخشى ازآن هم با ترجمه و تعليقات به زبان روسى انتشار يافته است . اين كتاب مشتمل بر دوجزء بود . نخست تاريخ دوره نخست خلافت وتاريخ امويان دوم اخبار دولت عباسى . دكتر عبدالعزيز دورى وعبدالجبار مطلبى بخش دوم آن را تحت عنوان اخبار الدولة العباسية و فيه اخبار العباس و ولده به چاپ رسانده اند(بيروت ، دارالطليعه ، 1971)

محقق با توجه به قرائنى كه درمقدمه از آن ياد كرده ، كتاب مزبور را تاءليف شده از قرن سوم دانسته وبر اساس احتمال ، مولف آن

را محمد بن صالح بن مهران ابن النطاح (م 252) مى داند . اين اثر به لحاظ اشتمال آن بر اخبار پيدايش دعوت عباسى و شكل گيرى دولت آنها ، بسيار حائز اهميت بوده و از اين جهت اثرى ممتاز به شما مى آيد . اخبار اين كتاب از آثار مورخان به نامى گرتفه شده كه نام برخى از آن ها عبارت است از : ابو مخنف (م 157) عوانة بن حكم (م 147) هيثم بنعدى (م 207) مدائنى (م 235) و نيز كسانى چون واقدى ، هشام كلبى ، مصعب زبيرى ، و محمد بن سلام .

مؤ لف نظرى كاملان هوادارانه نسبت به بنى عباس دارد و آنچنان كه از محتوان كتاب برمى آيد ، ارتباط دوستانه با خاندان مزبور داشته و از آگاهيهاى آن ها نيز بهره برده است . نگرش حاكم بر كتاب ، نگرش عباسى در دوره نخست و با تاءكيد ت قبل از خلافت مهدى عباسى است . (391)

به هر روى آگاهى هايى كه مؤ لف درباره پيدايش دعوت عباسى از سال صد هجرت به بعد داده و صورتى از نقيبان و داعيان اورده و در بسيارى از موارد با ارزش و منحصر است

يعقوبى (م 284)

احمد بن ابى يعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح ، نامى است كه از يعقوبى در منابع شرح حال ياد شده است . وى به عنوان كاتب و اخبارى شهرت دارد . لقب نخست ، اشاره به شغل دبيرى در دربار عباسى است و لقب دوم ، به اعتبار مورخ بودن وى و آشنائى او با اخبار تاريخى . از اوبا عنوان مصرى

و اصفهانى هم ياد شده كه نشان از تعلق وطنى اجداد او دارد . خود وى در بغداد به دنيا آمده و همانحا زيست كرده است . لقب عباسى براى وى ، ازآنجاست كه جدّ او واضح از موالى منصور عباسى بوده و به همين دليل خاندان يعقوبى از موالى عباسيان شمرده اند .

تاريخ تولد وى دانسته نيتس ؛ اما ياقوت حموى تاريخ وفاتش را سال 284 هجرى دانسته است . وى در كتاب مشاكلة الناس خود ، روال تاريخى كتاب را به معتضد عباسى (خلافت از بيستم رجب سال 279 تاربيع الثانى 289) خاتمه داده است . به علاوه ، وى در كتاب البلدان (392)از سقوط طولونيان كه در سال 292 اتفاق افتاده ياد كرده است . در اين صورت وى بايد حد اقل تا سال 292 زنده بوده باشد . (393)

واضح درزمان منصور مدتى حاكم ارمينيه وآذربايجان و مصر بوده ؛ همچنان كه پدر يعقوبى از كارمندان عالى رتبه ديوان بريد بوده است . از مشاغل يعقوبى اطلاعاتى بدست نيامده ، اما در صورتى كه كاتب لقب خود وى باشد ، مى تواند اشاره به آن باشد كه مانند پدرشس به نوعى كار دبيرى در يكى از ديوآنهامشغول بوده است .

گفته شده است كه واضح جد وى ، علائق شيعى داشته وهمو بوده است كه در زمانى مسؤ ول بريد مصر بوده ، ادريس بن عبدالله بن حسن برادر نفس زكيه رابه مغرب فرارى داده و جانش را بر سر اين كار گذاشته و گويا به دست هادى عباس به قتل رسيده است . (394)

بدين ترتيب بايد گفت ، تشيع در

خاندان يعقوبى ، به صورت سنتى وجود داشته و اين علائق به يعقوبى مورخ نيز رسيده است . دانسته است كه شيعيان امامى ، در اين دوران ، در عين تشيع ، در داخل دولت ، به كارهاى ادارى اشتغال داشته اند . نمونه روشن ، على بن يقطين است كه به دستور امام كاظم (ع ) در دولت عباسى مشغول بوده است .

بدون شك ، يعقوبى مورخى است شيعه مذهبى كه آثار تشيع وى در كتاب تاريخش كاملا روشن است . اخبار وى در داستان سقيفه برخوردهاى خلفان و نيز سيرى كه از خلافت اميرمؤ منان (ع ) بدست مى دهد ، نشان از تشيع كامل اما تا اندازه اى معتدل وى دارد . وى در سيرى كه از تاريخ حوادث اسلام ارائه داده ، از پس از آغاز بحث از حكومت معاويه ، به موازات عناوينى كه براى روى كار آمده خلفا دارد از امامان شيعه (ع ) نيز سخن مى گويد : عناوينى چون وفاة الحسن بن على متل حسين بن على ، وفاة على بن الحسين ، وفاة ابى جعفر بن محمد بن على ، وفاة ابى عبدالله جعفر بن محمد و آدابه ، وفاة موسى بن جعفر (ع - ، عليهم السلام وفاة على بن محمدبن على الهادى (395)از جمله اين عناوين است كه ذيل آنها كلمات قصارى نيز از بزرگواران نقل مى كند . كتاب يعقوبى حوادث تا سال 259 را آورده و بنابراين از وفات امام عسكرى (ع ) سخن نگفته است . اين كه وى از قيام زيد با اجمال تمام سخن گفته ، شاهد امامى

بودن او عنوان شده است . (396)

اما درباره آثار يعقوبى بايد گفت يعقوبى به عنوان مورخ و جغرافيدان شناخته مى شود . (397)آثار وى نيز در همين دو زمينه تاءليف شده است . ازميان چندين كتابى كه در منابع مختلف به وى منسوب شده ، تنها سه كتابى وى برجاى مانده است . عناوين كتابهاى مفقود وى عبارتند از : كتاب المسالك والممالك ، فتح افريقيه و اخبارها ، اخبار الطاهرين . اما سه عنوان كتاب وى كه برجاى مانده و هر سه به چاپ رسيده عبارتند از :

تاريخ البلدان و مشاكلة الناس لزمانهم .

دو كتاب البلدان و مشاكله ، هر دوكم حجم اند و به چاپ هم رسيده اند . البلدان كه به زبان فارسى نيز ترجمه شده در جغزافى عمومى شهرهاست و فوائد تاريخى بسيار مهمى دارد . كتاب مشاكله نيز درباره تقليد مردمان هرزمان از خلق و خوى خليف حاكم است كه با نمونه هاى تاريخى ارائه شده است .

مهمترين كتاب وى تاريخ اوست كه نام مشخصى جز تاريخ اليعقوبى براى آن ياد نشده است . تاريخ يعقوبى ، يك دوره تاريخ عمومى است كه از هبوط آدم آغاز شده و پس ازآن كه به ظهور اسلام رسيده ، حوادث را تا سال 259 ادامه داده است . (398)با توجه با تاريخ نگارش اين اثر ، بايد دانست كه تاريخ يعقوبى ، قديمى ترين تاريخ عمومى است كه در تمدن اسلامى نگاشته شده و به دست ما رسيده است . البته تاريخ خليفة بن خياط پيش از آن نگاشته شده جز آن كه بحث تاريخى خود را از اسلام

آغاز كرده نه از ابتداى آفرينش .

تاريخ يعقوبى چندين بار چاپ شده است . متاءسفانه بايد گفت ، به دليل عدم رواج آن در دوره هاى گذشته ، نسخه هاى خطى چندانى از وى در دست نيست . اين كتاب يك بار در هلند به سال 1883 (1301 قمرى ) چاپ شده و پس ازآن

در نجف در سه جلد با مقدمه و تعليقات محمد صادق باقر العلوم به چاپ رسيده است . (399)چاپ رايج آن از انتشارات دار صادر بيروت در دوجلد است : مجلد اول ، از ابتداى زندگى آدم (ع ) تا پيدايش اسلام . مجلد دوئم از ابتداى اسلامم تا سال 259 .

شيوه نگارش اين كتاب ، شيوه اى تاريخى است نه حديثى . بدين معنا كه يعقوبى مانند برخى از مورخان محدث ، حوادث تاريخى را به صورت يك حديث با ذكر سلسله سند نياورده ، بلكه به عنوان يك مورخ ، پس از استفاده از مآخذ مختلف ، كتاب خود را تاءليف كرده است . كار او از اين حيث شبيه كتاب اخبار الطوال دينورى و مروج الذهب مسعودى است نه مانند تاريخ طبرى . بايد توجه داشته كه ، گرچه شكل تاءليف كتاب تاريخى است اما به ليل آن كه وى سند مطالب خود را نياورده راه را براى بررسى سند نقلها بر محققان بسته است . افزون برآن ، سير تدونى كتاب يعقوبى ، بر اساس سالشمار نيست ، بلكه بر اساس سرفصلهاى تاريخى مانند روى كا آمدن خلفاست . اين شيوه نيز شيوه است كه مسعودى در كتاب مروج الذهب از آن پيروى كرده اما

در تاريخ طبرى حوادث به صورت سالشمار آمده است .

نكته اى كه باعث تاءسف است آن كه ، در نسخه هاى محدود برجاى مانده ، مقدمه مجلد اول از بين رفته و به همين دليل كيفيت تدوين آن و نيز مآخذى كه مؤ لف براى كتاب خود بيان كرده ، به دست ما نرسيده است . آنچه مسلم است اين كه ، مجلد اول كتاب يعقوبى ، با توجه به آن كه وى درعصرى مى زيسته كه آثار زيادى از فرهنگ ساير ملل به عربى درآمده بوده ، بر اساس مآخذى زيادى نوشته شده و به همين دليل مشتمل برآگاهيهاى منحصرى است كه در منبعى ديگر وجود ندارد . طبعا منابعى كه در دسترس بوده ، هركدام با شيوه هاى معمول در فرهنگ هاى وابسته تاءليف شده و به همين دليل امكان اعتماد به آنها به طور كامل وجود نداشته است . اين مطلب ، شامل منابع اسرائيلى نيز مى شود كه يعقوبى در مجلد نخست و در اخبار انبيا از آنها بهر برده است . خوشبختانه مقدمه مجلد دوم در دست است و وى به اجمال برخى از منابع خود اشاره كرده است . برجسته ترين اسامى مورخان واخباريانى كه وى نام آن ها را آورده عبارتند از : اسحاق بن سليمان هاشمى (كه از شيوخ بنى هاشم نقل مى كند) ابوالبخترى وهب بن وقب قرى (كه ازجعفر بن محمد و ديگران نقل ميكند)(400)ابن بن عثمان بجلى (ازجعفر بن محمد) ، عبدالملك بن هشام (به روايت بكائى از ابن اسحاق ) ، ابواحسان زيادى (از كلبى و ديگران ) ، هيثم بن عدى

(از عبدالله بن عباس همدانى ) ، محمد بن كثير قرشى (از ابوصالح و ديگران ) ، مدائنى ، ابومعشر مدنى ، محمد بن موسى خوارزمى منجم . (401)استفاده از منبع اخير سبب شده تا وى آگاهيهاى نجومى گسترده اى را در تعيين زمان نجومى روى كار آمدن هر خليفه به دقت مشخص كند .

يعقوبى در مقدمه مجلد دوم ، يادآور شده كه قصد تاءليف كتابى مختصر را داشته و لذا بسيارى از اشعار و همچنين اخبار طولانى را ازآن حذف كرده است . (402)با اين حال ، مقايسه اى كوتاه ميان تاريخ يعقوبى باآثار بسيار بديعى را در كتاب خودآورده كه در كتاب هاى ديگر نيامده است . حجم اسناد رسمى موجود دراين كتاب كه بسيارى از آنها در منابع ديگر نيامده قابل توجه است . در اين كتاب بيش از 460 نامه آمده كه البته به برخى ازآنها تنها اشاره شده و در بسيارى از موارد عين متن آمده است . افزون بر آن اخبار يعقوبى از جهاتى با اخبار رايج در ساير منابع متفاوت است و مى تواند در مقاسيه با ساير متون مشابه ، راهنماى محقق در رسيده به واقع باشد .

به تازگى فهارس تاريخ اليعقوبى در يك مجلد به چاپ رسيده كه فهرست دقيقى از اين كتاب پرارج تاريخى را عرضه كرده است . (403)

تاريخ يعقوبى در قرن ششم در دست ابن شادى مؤ لف مجمل التواريخ والقصص بوده و از آن در صفحات 229 ، 271 ، 278 استفاده كرده است .

محمد بن جرير طبرى (5 223/ 310)

ابوجعفر محمد بن جرير بن يزيد طبرى (404) ازمورخان نامى دوران اسلامى است .

كار عمده او در فقه بوده اما دو اثر مشهور اويكى در دانش تفسير و با نام جامع البيان و ديگرى دانش تاريخ با نام تاريخ الرسل و الامم والملوك شهرت بسزايى برايش به ارمغان آورده است . او بنيانگذار مذهب فقهى خاصى است كه پيروانى نيز تا يك قرن پس از خود داشته است . (405)اثر قابل ملاحظه فقهى و روايى وى كه آن را تمام گذاشته عنوان تهذيب الاثار (درشش جلد) دار كه در گذر زمان برجاى مانده است .

تاريخ او از همان ابتدا مقبوليت عام يافت . (406)چنين مقبوليتى مربوط به ويژگيهاى كتاب ، از حيث تفصيل و استناد و متعادل بودن آن ، از نظر جامعه اهل ست است . انى مقبوليت سبب شد تا كتابهاى تاريخى بعدى ، بر نقلهاى آن تكليه كرده و خلاصه اى از آن را بياورند . ابن مسكويه و ابن اثير وابن كثير چنين كارى را كرده اند .

طبرى درآغاز كتاب ، با اشاره به اين كه نقلها را مسند آورده ، خواسته تا خود را به خاطر نقل مطالب نادرست تبرئه كند . چنين شيوه اى در عين حال كه سبب شده حجم زيادى از نقلهاى تاريخى محفوظ بماند ، به دليل گزينشهاى نادرشت طبرى از نقلها ، به خصوص نقل از افراد دروغگويى چون سيف بن عمر ، به حق مورد انكار برخى از محققان قرار گرفته است . (407)

جواد على نوشته است كه طبرى در استفاده از مآخذ اصول اهل حديث را درنظر نگرفته و از چهره هاى ضعيف هم روايت كرده است . اوروايات سيف بن عمر را در

قضاياى رده بر روايات واقدى و مدائنى ترجيح داده است . اين در حالى است كه او متهم به زندقه بوده و حتى خود طبرى نظر مساعدى نسبت به وى نداشته است . (408) حضور سيف در تاريخ طبرى ازجنگهاى رده آغاز شده و تا پايان جنگ جمل ادامه مى يابد و بدين صورت ، طبرى در حساسترين مقطع تاريخى كه بخشى از تاريخ مذهبى براى همه فرقه هاست ، تاريخ خودرا با نقلهاى كذب سيف بن عمر مشوه مى كند .

جلد نخست تاريخ طبرى كه تاريخ جهان از آفرينش تا مبعث است ، مملو از اخبار اسرائيلى است ، درست همانطور كه در تفسير طبرى نيز اسرائيليات فراوانى آمده است .

نوع اين اخبر از طريق وهب بن منبه است كه بيش از هر كس در اواخر قرن نخست هجرى اين قبيل اخبار را ميان مسلمانان منتشر كرد . (409)

طبرى كتاب تاريخى خودرا در فاصله سالهاى 283 تا290 املا كرد ، اما بعد ازآن وقايع را تا ربيع الثانى سال 303 هجرى برآن افزود . افزون بر آن كتابى با عنوان ذيل المذيل در شرح حال صحابه و تابعين بر اساس سال درگذشت آنها نوشت كه تنها تخليص آن توسط عريب بن سعد(م 370) انجام شده باقى مانده و با عنوان المنتخب من ذيل المذيل در پايان تاريخش به چاپ رسيده است .

چندين نفر از نويسندگان دوره بعد ، ذيولى بر كتاب تاريخ طبرى نوشتند . عريب بن سعد حوادث تا سال 320 را عنوان صلة تاريخ الطبرى نوشت . ثابت بن سنان صابى (م 363) آن را تاسال 360 ادامه داد

. هلال بن محسن صابى تا سال 448 را نوشت . عيون التواريخ ادامه آن تا سال 479 است . پس از آن محمد بن عبدالملك همدانى (م 521) تا سال 478 را نوشت . تكلمه هاى ديگرى هم نوشته شده كه مفقود است . (410)

درباره ذيول و تكلمه هايى كه بر كتاب طبرى نوشته شده ، سزگين توضيحاتى داده است . (411)روايات طبرى به طور عمده در قالب حديثى عرضه مى شود . او ابتدا سند را آورده و پس از آن متن خبر را نقل مى كند . به عنوان نمونه مى نويسد : حدثنا محمد بن عبدالله بن عبالحكم ، قال حدثنا ايوب بن سويد ، فقال له الوليد . . . در مواردى نيز با تعبيرحدثنى فلان آورده و در مجلد اخير از كسانى كه شاهد حوادث بوده اندبه نام مطلبى با تعبيرهايى مانندذكر لى بعض اصحابى يا حدثنى جماعة من اهل . . . متن خبر را نقل كرده است . تعبير هايى شبيه قال ابن اسحاق ، قال البكلبى نشان ان است كه وى از آثار مكتوب آنها بهره برده است .

در عين حال بايد توجه داشت كه مسند بودن روايات طبرى به معناى جمع آورى آنها از منابع شفاهى نيست . وى انبوهى از كتابهاى پيشينيان را در اختيار داشته وبا استفاده از اجازه روايتى يا امثال آن ، بدون آن كه نامى از كتاب به ميان آورد ، به طريق مسند وباياد نام مشايخ خود ، از آن كتاب ها نقل مى كند . منابع طبرى را استاد جواد على تحت عنوان موارد تاريخ الطبرى دسته

بندى كرده است . (412)

ويژگى ديگر طبرى آن است كه در نقل روايى ، نقلهاى مختلفى را از يك حادثه با اسناد مختلف مى آورد . اين شيوه ، فرصت لازم را در اختيار محقق قرار مى دهد تا ديدگاه هاى معارص را درباره يك حادثه به دست آورده و با توجه به روشهاى علمى ، در اطراف آنها به تحقيق بپردازد . البته او نيز گاهى حديث بعضى را داخل در حديث ديگران مى كند . اما در مواردى نيز به قسمت اختلافى كه مى رسد ، نقل معارض را آورده و سپس ادامه روايت پيشين را مى آورد . او در تفسير و تاريخ خود اين شيوه روايى را دارد وجز در موارد بسيار نادر ، اظهار نظرى از خود به دست نمى دهد . (413)

بر مؤ لفان و محققان است كه با توجه به سند نقلها ، آنچه از مورخان كذّاب نقل شده بر پاى طبرى نگذارند . در ضمن بايد توجه داشته باشند كه اكتفاى به سند نيز در ارزيابى نقلها درست نيست . زيرا صادق بودن راوى دليل بر درستى نقل او نيست ، چه بسا مآخذ آن شخص غلط بوده و ياخود تحت تاءثير آراء و عواطف خود نقلى را شكل داده است . آنچه مهم است استفاده از تمامى روشهاى علمى براى بررسى است .

طبرى به دليل بينش خاص تاريخى كه داشته ، تفصيل بسيار راجع به حوادث آورده و در موارد متعددى ، اين تفصيلات در هيچ ماءخذ ديگرى نيامده است . طبيعى است كه شيوه طبرى نمى توانسته دربرگيرنده آگاهى هاى اجتماعى باشد . او

تنها به نقل متكى است و نقلها صرفا تاريخى با به عبارتى صرفا سياسى هستند . در اين صورت ، يافتن آگاهيهايى در زمينه هاى تمدنى و فرهنگى آنچنان كه در آثار مسعودى مى توان يافت ، در تاريخ طبرى بى ثمر است . موارد اندكى را بايد استثناءكرد .

طبرى حوادث تا پيش از اسلام را به صورت موضوعى و ترتيب كلى تاريخى آورده است . اما پس از اسلام ، حوادث را به صورت سالشمارى ارائه كرده است .

جواد على شرح مبسوطى درباره منابع طبرى به دست داده است . به عقيده وى ، مآخذ طبرى در بخش تاريخ انبيا و ايران پيش از اسلام ، اخبار و آثار تفسيرى بوده كه در مكتب شاگردان ابن عباس در شرح آيات قرآنى با استفاده ازمآخذ مختلف تا آن زمان فراهم آمده بود است . در مورد ايران ، بيشتر از آثار ترجمه شده از فارسى مانند آثار ابن مقفع و نيز كتابهاى كلبى كه دراين زمينه بسيار غنى بوده ، استفاده كرده است . وى در اين بخشها ، نام آثر و يا مؤ لفان را به طور غالب ياد نكرده و با تعبيرهايى مانند قال بعض العجم مطالب را نقل كرده است .

در بخش تاريخ عرب قبل از اسلام ، از آثار كلبى بهره برده ، به ويژه درباره تاريخ عراق كه به طور منحصر از او نقل كرده است . در مورد تاريخ يمن از مطالب ابن اسحاق استفاده كرده كه او هم از وهب بن منبه و محمد ب كعب قرظى برگرفته است . در واقع دو نقر اخير

به ضميمه كعب الاحبار ، منبع اخبار مربوط به تاريخ انبيا ر مجلد نخست تاريخ طبرى هستند . درباره تاريخ روم در قياس باآنچه درباره ايران آورده ، مطلب مهمى نيامده است . در بخش اول سيره اصل بر سيره ابن اسحاق است . (414)اما موارد فروانى هم از عروة بن زبير ، ابان عثمان بن عفان ، شرحبيل ، بن سعد وهيثم بن عدى آورده است . همانگونه كه اشاره شد ، تكيه طبرى بر جريانات رده تا پايان جمل ، بر روايات سيف بن عمر است . پس ازآن در بيان حوادث عراق تا پايان عصر اموى ، به طور عمده از ابومخنف نقل شده و روايات مدائنى ، عوانة بن حكم ، واقدى ، عمر بن شبه وكلبى درادامه آورده مى شود . (415)

بالاترين ارزش كتاب طبرى ، از آن روست كه از بسيارى مكتوبات تاريحخى رايج يا غير رايج آن عصر را كه در اختيار داشته استفاده كرده و امروزه جز آنچه طبرى ازآن كتابها براى ما نگاه داشته ، اثرى بر جاى نمانده است . شايد يكى از بهترين آثار كتاب مقتل الحسين (ع ) ابومخنف بوده كه بخش مهم آن تنها از طريق تاريخ طبرى حفظ شده است . همين امر درباره آثار وهب بن منبه در زمينه اخبار انبياى سلف ، آثار عبيد بن شريه ، اسمعى ، شعبى و كلبى ، درباره تاريخ عرب و فرس پيش از اسلام ونيز نسخه اصل سيره ابن اسحاق در بخش مغازى صادق است . (416)

موضع دينى طبرى در تاريخنگارى و در گزينش اخبار ، كاملا آشكار است . او در

مواردى از جمله اخبارى ك درباره قتل عثمان بوده با خوددارى از نقل آن اخبار ، اين موضع دينى خود رانشان داده است . آنچه از برخى نقلها و نيز تاءليفات طبرى در اواخر حيات اوبر مى آيد . احتمال تغيير موضع دينى اورا نشان مى دهد . ما در جاى ديگر به اين گزارشات كه احتمال وجود گرايش شيعى را در طبرى نشان مى دهد رسيدگى كرده ايم . (417)ازجمله آنها كتاب الاولايه اوست كه آن در طرق حديث غدير نوشته است . (418)

ابوبكر خوارزمى (323 383) كه در منابع فراوانى به عنوان فرزند خواهر طبرى مورخ خوانده شده و كمترين ترديدى در اين نسبت و تشيع او وجود ندارد در شعرى تشيع خود را به داييهاى خود كه طبرى يكى ازآنهاست نسبت داده است . وى مى گويد :

بآمل مولدى وبنوجرير

فاخوالى يحكى المرءخاله

فمن يك رافضيا عن تراث

فانى رافضى عن كلاله (419)

آنچه مسلم است اين كه ، وى در سالهاى پايانى عمر خود در بغداد مورد طعن اصحاب حديث و عثمانى مذهبها بوده و از بابت تاءليف كتاب الولايه و نيزكتابى در صحت طرق حديث طير نوشته ، سخت تحت فشار بوده است . ياقوت گزارش اين آزارها را در شرح حال وى درمعجم الادباء آورده است . (420)

در سالهاى اخير ، برخى از نويسندگان اهل سنت ، براى دور كردن طبرى از اين گرايش مختصر شيعى ، گفته اند كه وى با محمد بن جرير بن رستم طبرى شيعى خلط شده و برخى از مطالب آنها به خطا به طبرى معروف نسبت داده شده است . چنين خطايى در خر زمينه باشد

، درباره كتاب الولايه او صادق نيست . زيرا ذهبى آن كتاب را ديده و تلخيصى از آن را هم فراهم آورده كه موجود است .

گفته شده است كه كتاب تاريخ طبرى در سال 352 توسط ابوعلى بلعمى در دستگاه امارت سمانيها به فارسى ترجمه شد . محقق تاريخنامه ، ترجمه اين اثر را به دست بلعمى نادرست دانسته (421) و بر روى جلد كتاب نوشته است : گردانيده منسوب بلعمى بدنى ترتيب نام آن را نيز از تاريخح بلعمى به تاريخنامه طبرى تغيير داده است . وى اسناد راحذف كرده ومتن اخبار را نيز با تلخيص دركتاب خود آورده است . وى همانند شيوه هاى رايج ترجمه درآن روزگار ، دخل و تصرفاتى در مورد و موقع اخبار ونقلها كرده است . لطيف آن كه ، يك بار ترجمه فارسى ، به عربى ترجمه شده است !

تاريخ بلعمى نخست بار به كوشش ملك الشعراء بهار و پروين گنابادى در دو مجلد به چاپ رسيد ، كه تنها تاريخ انبياء و ملوك را تا تاريخ فرس شامل مى شد . اين دو مجلد در سال 1374 به كوشش محمد روشن توسط انتشارات سروش چاپ شد . پس از آن ، ادامه تاريخى بلعمى تا سه مجلد تا خلافت المستمر شد بالله (م 529) مى شد به كوشش آقاى روشن وتوسط نشر البرز در سال 1373 چاپ شد . بدين ترتيب اكنون كتاب تاريخنامه طبرى در پنج مجلد در دست است .

متن تاريخ طبرى نخستين بار در اروپا به چاپ رسيد و همان چاپ يكبار در ايران افست شد . چاپهاى مكررى ازآن درمصر

و بيروت صورت گرفته اما رايج ترين وبهترين آنها در حال حاضر ، چاپ يازده جلدى محمد ابولفضل ابراهيم است . متن تاريخ تا اوسط مجلد دهم به پايان مى رسد و ادامه آن فهارس كتاب است . مجلد يازدهم مشتمل بر صلة تاريخ الطبرى از عريب بن سعد قرطبى و المنتخب من ذيل المذيل خود طبرى است .

متن كامل تاريخ طبرى با ترجمه فارسى آن كه توسط ابولقاسم پاينده در پانزده مجلد منتشر شده ، بر روى يك cd با عنوان نور السيرة توسط مركز كامپيوترى علوم اسلامى عرضه شده است .

احمد بن اعثم كوفى (م 314)

محمد(ابومحمد على يا احمد) بن على بن اعثم كوفى (422)نويسنده كتاب پرمحتواى الفتوح است كه تا دوره اخير از سوى مورخان و شرح حال نويسان مورد غفلت واقع شده بود . متن عربى كتاب وى تنها يك دو دهه است كه در دسترس محققان قرار گرفته و گويا از روى تنها نسخه به چاپ رسيده است . (423) بخشهاى از متن عربى به وسيله متن فارسى باقى مانده از قرن ششم تكميل شده است . به نظر مى رسد كه متن حاضر نبايد مشتمل بر تمامى متن اصلى باشد . موردى از اين كتاب كه ابن طاووس آن را نقل كرده ، در متن حاضر نيامده است . (424)اين ترجمه ، ترجمه اى است كه آزاد كه از حيث ادبى از اهميت بالايى برخوردار است و تنها تا وقايع امام حسين (ع ) رادارد . متن عربى كتاب از پس از رحلت پيامبر (ص ) شروع شهد و تا پايان خلافت مستعين را دربرگرفته است . ابن اعثم در بيشتر

موارد از مآخذ خود ياد نكرده ، اما بسيارى از اخبار آن را در ساير منابع مى توان يافت . در عين حال در مواردى ياد از برخى از منابع خود كرده است . برخى ازنامهاى آشنا عبارتند از شعبى ، نصر بن مزاحم ، (425)واقدى ، زهرى ، هشام كلبى ، وى پس از ياد از اين اسناد كه اسامى نوعا همراه با تصحيف است مى نويسد : من همه روايات اينها را با وجود اختلافات موجود درآنها جمع آورى كردم و از مجموع آنها يك روايت را با مضمونى واحد ترتيب دادم . (426)

وى در جاى ديگرى هم مانند همين اسامى و اسناد را باهمان آشفتگى به دست داده و دقيقا همان جمله را كه يك روايت ازمجموع روايات فراهم كرده و آورده است . (427)بى شبهه يكى از مهمترين مآخذ او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن كه در سند بالا از طريق كلبى از وى ياد كرده ، در برخى موارد با سند مستقل خود مطالبى از ابومخنف نقل كرده است . (428)همينطور ، در مواردى نقل معينى را به نقل از هيثم بن عدى (واو از عبدالله بن عياش از شعبى ) آورده است . (429) ايضا وى رشته اى از اسناد را در مورد ديگرى به دست داده كه نياز به بررسى مفصل دارد . در ميان آنها سندى نيز آمده كه نهايت آن چنين است . . . حديث كرد مرا ابوعمر حفص بن محمد از جعفر بن محمد الصادق از پدرش از پدرانش . در اين اسناد نامهاى آشنا نصر بن مزاحم منقرى ، واقدى ،

هشام كلبى از ابومخنف ، عوانة بن حكم ، هيثم بن عدى ، ابن داءب وابولبخترى مى باشد . (430)

ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امويان و عباسيان و آغاز خلافت عباسيان ، به طور مرتب مطالبى از مدائنى نقل كرده است . (431)در مورد ديگرى از احمد بن يحيى (بلاذرى ) نقلهايى را آورده است . (432)

ابن اعثم در بخش فتح خراسان از كتاب مدائنى بهره برده است . همانطور كه درباره فتح ارمينيه و آذربايجان ، از كتابهاى ابوعبيده ، معمر بن مثنى كه دو كتاب با عنوان فتح ارمينيه وآذربايجان داشته استفاده كرده است . (433)

به هر روى در بيشتر موارد نقلها با قال كه گفته خود ابن اعثم يا راوى كتاب اوست آغاز مى شود و گزيده اى از روايات مربوط به وقايع را در مى گيرد . بدون شبهه ، كتاب از روى مآخذ دست اول نوشته شده و مطالب منحصر فراوانى دارد .

كتاب فتوح تا صفحه 244 مجلد هشتم تمام مى شود ، اما پس از آن عنوان حكاية الامام الشافعى مع الرشيد آمده است . به دنبال آن عنوان ايضا خبر الشافعى نيز آمده (434)و بار ديگر روال طبيعى كتاب كه تاريخ دوران رشيد است ادامه يافته است . يا بايد تعبير تم كتاب الفتوح غلط باشد يا آن كه مولف بعد از تاءليف بخش پايانى را برآن افزوده باشد . بخش اخير كتاب فتوح ، شباهت فراوانى به نقلهاى طبرى دارد .

گفتنى است كه در سالهاى اخير ، كتابى با نام كتاب الرده از واقدى چاپ شد كه شباهتهاى فراوانى با بخش اخبار رده

كتاب الفتوح دارد . يك حدس ان است كه ابن اعثم با استفاده از كتاب واقدى اين بخش را تاءليف كرده و حدس ديگر آن كه بعدها بر اسا اين كتاب ابن اعثم متنى فراهم آمده و منسوب به واقدى شده است . اين مساءله نياز به تقحيق بيشتر دارد .

ابن اعثم متهم به تشيع است . نگاهى به كتابش اتهام تشيع امامى و يا زيدى و اسماعيلى را رد مى كند ؛ زيرا درباره خلفاى نخست مطالب مثبت زيادى آورده است . در عين حال واقعياتى را نيز كه به كار شيعيان مى آيد ، فراوان در خود جاى داده است .

اين مساءله به تشيع عراقى او باز مى گردد . مى دانيم درباره راويان و اخباريان كوفى اصل بر تشيع است . ابن اعثم نيز بايد متاءثر از اين نوع خاص از تشيع باشد . نگاهى به مسائل تولد امام حسين (ع ) و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئل از شهادت امام حسين (ع ) و چگونگى اين نقل هاى ، نشان مى دهد كه وى ازمآخذ شيعى استفاده كرده و بدون تغيير در لحن آن ها ، آن مطالب را آورده است . (435) كتاب فتوح منبع اخبارى است كه درباره آگاهى پيامبر (ص ) و امام حسين (ع ) از شهادت آن حضرت در كربلا خبر مى دهد به عنوان نمونه به اين نقل بنگريد :

قال شرحبيل ابن ابى عون : ان الملك الذى جاء النبى (ص ) انما كان ملك البحار و ذلك ان ملكا من ملائكة الفراديس نزل الى البحر الاعظم ، ثم

نشر اجنحته عليه و صاح صيحة و قال : يا اصحاب البحار! البسوا ثياب الحزن فان فرخ محمد مزبوح مقتول ، ثم جاء الى النبى (ص ) فقال : يا حبيب الله ! يقتتل على هذه الارض فرقتان من اءمتك ، احداهما ظالمة معتدية فاسقة ، يقتلون فرخك الحسين ابن ابنتك باءرضكرب وبلاء . و هذه تربته يا محمد! قال : ثم ناوله قبضة من اءرض كربلاء و قال : تكون هذه التربة عندك حتى ترى علامة ذلك : ثم حمل ذلك الملك من تربة الحسين فى بعض اجنحة فرم يبق ملك فى سماء الدنيا الاشمّ تلك التربة و صار فيها عنده اثر و خبر . (436)

مطالبى كه در اين كتاب درباره جنگهاى ارتداد آمده ، به طور منحصر حاوى اخبارى است كه نشان مى دهد برخى از كسانى كه مرتد ناميده شدند ، كسانى بودند كه به دفاع از حق امام على (ع ) و اهل بيت حاضر به پرداخت زكات به حكومت ابوبكر نشده بودند .

مطالب آن درباره حوادث عراق ، افزون بر اخبار آن درباره ساير شهرهاست . يك جلد از چاپ هشت جلدى درباره كربلا بوده ومجلد مزبور ازمآخذ دست اول حماسه كربلا محسوب مى شود . همين متن با اندك تغيير در مقتل الحسين از خوارزمى آمده است . ياقوت شرح حال كوتاه وى را آورده و ضمن شيعه دانستن او ، دو كتاب براى وى ياد كرده است . نخست تاريخ او از زمان ابوبكر تا هارون و دوم كتاب تاريخ او مشتمل برحوادث زمان تا دوران مقتدر . (437)

او كتاب اول وى را از آغاز خلافت ابوبكر

تا دوره هارون دانسته در حالى كه كتاب حاضر از خلافت ابوبكر تا خلافت معتصم را شامل مى شود .

چاپ نخست اين كتاب در هند تحت مراقبت محمد عبدالمعيد خان و توسط مجلس دائرة المعارف المعثمانيه در حيدر آباد دكن چاپ شده است . همين چاپ در بيروت توسط دارالندوة الجديده افست شده است . چاپ ديگرى از متن عربى فتوح با تحقيق على شيرى در بيروت توسط دارالفنون انجام شده است . امتياز اين چاپ فهرست يك جلدى بر متن كتاب است .

اشاره كرديم كه چاپ فتوح در هند بر اساس يك نسخه بوده كه از آن در حواشى اصل ياد شده و مصحح اصلاحاتى از ساير كتابها روى متن كرده است . سزگين نسخه هاى مختلفى از اين كتاب را ياد كرده و افزوده كه كتابى هم با عنوان ابتداء خبر وقعة صفين در كتابخانه منجانا هست كه ممكن است بخشى از همين فتوح باشد . (438)

ابوبكر جوهرى (م 323)

ابوبكر محمد بن عبدالعزيز جوهرى بصرى بغدادى از اخباريان و مورخانى است كه آثار وى از ميان رفته اما فقرات فراوانى از آن ها در كتابها برجاى مانده است . دو تن از مشايخ برجسته وى يكى عمر بن شبه مؤ لف تاريخ المدينة المنورة و ديگرى محمد بن زكريا الغلابى (م 298) است . وى خود استاد ابولفرج اصفهانى است كه اخبار از وى را در الاغانى ومقاتل الطالبيين (439)از او نقل كرده است .

كتابى از وى در مآخذ ياد شده كتاب السقيفه و فدك است . اين كتاب در اختيار ابن ابى الحديد بودهخ و او به اين نكته تصريح كرده

است . (440) اين كتاب همچنين در دست على بن عيسى اربلى (م 692) بوده و در كشف الغمه ازآن استفاده كرده است . (441) فقرات نقل شده ازآن در شرح نهج البلاغه بسيار فراوان است . استاد محمد هادى امينى ، اين فقرات را گردآورى وكتاب السقيفة و فدك ابوبكر جوهرى رابازسازى كرده است . (442)از روايات كتاب ، چنين بر مى آيد كه وى جامع اخبار بوده و در اين جهت ، جانبدارى از فرقه خاص نكرده است . وى به هيچ روى در منابع ، به عنوان فردى شيعه معرفى نشده است .

كتاب السقيفه و فدك ، حاوى روايات فراوانى ازعمر بن شبه است . به نظر مى رسد اين اخبار ازبخش مفقود كتاب تاريخ المدينة ابن شبه بوده كه اخبار سقيفه در آن بوده است . بدين ترتيب بخشى از قسمت مفقود تاريخ المدينة ابن شبه ، مى تواند بازسازى شود . نام ابوزيد عمر بن شبه در مدخل بسيارى از اسناد موجود در كتاب ديده مى شود . نيز رواياتى از غلابى در اين كتاب آمده كه آن ها نيز بايد ازآثار همو باشد كه خود از اخباريان برجسته است .

قدّامة بن جعفر(م 337؟)

قدامة بن جعفر بن قدامه از مورخان قرن چهارم هجرى است . ابن نديم نوشته است كه جدى وى نصرانى بود كه به دست المكتفى عياسى مسلمان شد . وى از بلغا و فصحا وفلاسفه و منطقدان است . برخى از كتابهاى او عبارتند از كتاب الخراج ، كتاب السياسه و . . . (443) مسعودى در مقدمه مروج الذهب ، از وى ستايش شايسته اى كرده

و نوشته است كه او خوش تاءليف است و با عبارات كوتاه معانى بلندى را عرضه مى كند . براى نمونه ، به كتاب زهر الربيع و كتاب الخراج او نگاه كن تا درستى سخن مارا دريابى . (444)

ياقوت كتاب زهرا الربيع فى الاخبار اورا به نقل از ابن نديم آورده است ، اما در متن موجود الفهرست ، نام اين كتاب نيامده است .

آگاهى چندانى از زندگى وى در دست نيست . ياقوت نوشته است كه وى كاتب ابن الفرات بوده است . وى درباره اين سخن ابن جوزى كه نوشته است : او در سال 337 درزمان مطبع عباسى درگذشت مى نويسد كه به سخن ابن جوزى اعتمادى ندارد وآخرين خبرى كه درباره قدامه به دست اورسيده آن كه ابوحيان گفته است كه در سال 320 وى مجلس مناظره سيرافى با متّاى منطقى بوده است . (445)

آنچه مهم است كتاب الخراج و صناعة الكتابة اوست . برخى از آثار ادبى وى برجاى مانده و يكى نيز توسط طه حسين چاپ شده كه مصحح كتاب الخراج در مقدمه يادآور شده است . وى اين كتاب را كه از هشت منزل ، چهارمنزل اخير آن برجاى مانده به عنوان راهنماى كاتبان كه نياز به دانستن مسائل مختلفى داشته اند تاءليف كرده است . به عنوان مثال ، ميزل سوم مفقود آن در امر بلاغت بوده و منزل چهارم آن درباره انشاء . از موضوع دو منزل نخست آگاهى درستى در دست نيست . در منزل پنجم كه نخستين بخش موجود است ، از ديوانهاى حكومتى سخن گفته . در منزل ششم جغرافياى زمين را

از شرق و غرب بحث كرده است . در منزل هفتم از اموال و درآمدها و در منزل هشتم در باره پيدايش جامعه و فربگى آن و برآمدن و زوال جامعه انسانى و همچنين سياست و اداره امور .

اشاره كرديم كه در تاءليفات او ، كتابى با نام كتاب السياسه نيز بوده است . آگاهى هايى كه وى در زمينه شكل گيرى جامعه انسانى وسير تحول آن به دست داده ، با توجه به گرايشهاى فلسفى مؤ لف و آگاهى او از انديشه هاى رايج ، بسيار مهم و نيازمند بررسيهاى جامعه شناسانه است .

از ابواب مهم كتاب ، منزل هفتم آن است كه شمن بابى مبسوط دربار فتح شهرها سخن گفته و در زمينه فتوحات اخبار تفصيلى جالبى را داده است . باب نوزدهم اين منزل از صحفه 256 تا صفحه 424 تاريخچه اى است از فتح مناطق مختلف .

در ميان مباحث ، گاه نام كسنى از راويان ومحدثان و مورخان ديده مى شود . (446)

يك نمونه از ابوعبيد قاسم بن سلام است كه به احتمال ازكتاب الاموال او استفاده كرده است . (447)واقدى (448)و يحيى بن آدم (449) در صفحات مختلفى آمده است .

از كتاب ، علائق مذهبى مؤ لف به دست نمى آيد . با اين حال آنچه كه در باره فدك آورده و تعبير رضوان الله عليها براى فاطمه زهرا(ص ) قابل توجه است . (450)

كتاب الخراج به كوشش محمد حسين الزبيدى در سال 1981 در بغداد به چاپ رسيد است .

محمد بن احمد تميمى (م 333)

ابوالعرب محمد بن احمد تميمى يكى از مورخان افريقيه اى ناشناخته در شرق اسلامى

قرن چهارم هجرى است كه اثرى بديع در تاريخنگارى دوران اسلامى كه خوشبختانه برجاى مانده ، پديد آورده است . كتاب پرارج وى كتاب المحن است . در ادبيات تاريخى ما در ضمن كتابها ، آثارى درباره كشته شدگانى كه ناجوانمردانه و ترورگونه به قتل رسيده اندداريم . نيز آثار درباره مقتل اشخاص مختلف كه نمونه هاى آن را ميان آثار نويسندگان مختلف دوره تك نگارى مشاهده كرديم . در همين زمينه آثارى وجود دارد كه مصايب و محنت هاى شخصى خاصى را فهرست كرده است . مانند كتاب محنة امير المؤ منين از ابن داءب (م 171) كتاب محنة احمد بن حنبل از صاح بن احمد بن حنبل (م 265)* كتاب محن الرسول و ذكر احن اعدائهم از محمد بن احمد صفوانى . (451) اما كتاب تميمى حاوى فهرستى از رجالى است كه هركدام به نوعى گرفتار مصايب و محنتها شده و بسيارى از آنها در ضمن اين مصايب كشته شده اند . با توجه به اين كه تاءليف كتاب در نيمه نخست قرن چهارم است طبعا اثرى است كهن كه مى تواند اخبار بديعى درباره اشخاص مهمى باشد كه در آن روزگار نقشى تاريخى برعهده داشته اند . مقصود وى از محن ، انواع و اقسام مصايبى است مانند زندان و تبعيد و شكنجه و قتل جز اينها كه صحابه و تابعين و علما و فقها و امرا وخلفاگرفتار آن شده اند .

ابولعرب تميمى نويسنده كتاب المحن ، از شاهزادگان افريقيه اى است كه روى به درس وعلم آورده و در نهايت به منصب مفتى مذهب مالكى در آن ديار انتخاب شده

است . وى از كسانى است كه در زمان خويش با دولت فاطمى جديد التاءسيس در افريقيه درگير شده است . وى آثار متعددى در فقه و تاريخ و شرح حال علماى افرقيه نگاشته كه چهارده عنوان است . (452)

وى در بيان محنت افراد ، بحث را با مقدمه اى حديثى درباره محنت و بلا آغاز كرده و پس از اشارتى به قتل عثمان ، از ترور عمر و سپس مجددا ازعثمان سخن گفته و در ادامه نمونه هاى بعدى را بر اساس نظم و ترتيب تاريخى مى آورد . شيوه وى استفاده از اسناد بوده و اخبار خويش را به صورت مسند نقل مى كند ، گرچه گاه براى شكل داده به تركيب يك خبر ، چند روايت مشابه را درهم داخل مى كند و اسامى راويان را درآغاز مى آورد . (453)در موردى كتاب داود بن حصين كه از موالى عثمان بوده درباره كشته شدگان روز حره يك جا از طريق واقدى نقل شده است . (454)به هر روى ، تقريب در بيشتر نقلها مى توان به راحتى سند هر خبر را ملاحظه و از اين زاويه آن را ارزيابى كرد .

برخى از افرادى كه خبر قتل يا محنت آنها در اين كتاب آمده عبارتند از : عمر ، عثمان ، على بن ابيطالب (ع ) طلحه وزبير و عمار ، محمد بن ابى بكر ، برخى مقتولان جمل ، وغارتهاى معاويه ، خباب بن ارت ، عمروبن حمق ، حسن بن على (ع ) ، عمير بن هانى و همدان مؤ ذن على (ع ) ، كشته شدگان روز حره ،

(در اين قسمت با تفصيل سخن گفته شده است ) ، عمر بن سعد ، سليمان بن صرد ، مسيب بن نجبه ، كشته شدگان جنگ جماجم مانند ابن ابى ليلى ، كميل ، سعيد بن جبير ، نفس زكيه ، و . . .

كتاب المحن به كوشش يحيى وهيب الجبورى درسال 1403 توسط دارالغرب الاسلامى بيروت منتشر شده است .

على بن الحسين المسعودى (م 364)

در دورانى كه مسعودى مى زيست ، دانش تاريخ ، رشد قابل ملاحظه اى كرده و خود مسعودى نيز در اين زمينه موفق به برداشتن گامهاى تازه اى شده است . از مهمترين اقدامات او ، سفرهاى طول و دراز او به خارج از مرزهاى كشور اسلامى است كه به قصد جمع آورى اخبار و اطلاعات پيرامون ساير ملل داشته است . (455)آثار اين سفرهاكه همراه با برداشتهاى جامعه شناسانه وى از زندگى اجتماعى مردمان مختلف بوده در مروج الذهب آشكار است . به همين دليل كريمر اورا هردوت عرب خوانده است . (456)

كهن ترين شرح حال وى در الفهرست ابن نديم آمده كه معاصر وى بوده است . او مى نويسد : وى ازمردمان مغرب و ازاولاد عبدالله بن مسعوداست . (457)سپس از برخى از آثار وى از جمله مروج الذهب و معادن الجوهر فى تحف الاشراف والملوك واسماء الداريات وكتاب التاريخ فى اخبار الامم من العربو العجم ياد كرده است . (458)گويا در مغربى بودن وى به خطا رفته است . ياقوت با استناد به آنچه مسعودى درسفر دوم كتاب مروج خود آورده وگفته استكه در بابل متولد شده ، اورا بغدادى دانسته كه مقيم مصر شده است . (459)

مسعودى

كتابهاى متعددى نگاشته كه خود اسامى شمارى ازآنها را در مروج الذهب آورد است . نيز درباره كارهاى تاريخى مسعودى و ديدگاه هاى وى مقالات زيادى توسط مستشرقان به نگارش درآمده كه فهرست آنها را سزگين آورده است . (460)

سبكى با ياد از رساله اى كه مشتمل برآراء فقهى شافعى ، مالك ، ابوحنيفه ، داود بن على ظاهرى و سفيان الثورى بوده واين كتاب را مسعودى بر نويسنده آن ابولعباس بن سرج قرائت كرده و بخشى اورا بر وى املا كرده ، وى را شافعى دانسته است . (461)عالمان شيعه او را شيعى امامى دانسته اند .

نجاشى از وى و آثارش ياد كرده و ميان آثار او از كتاب اثبات الوصيه ياد كرده (462) كه بى شبه اگر از آن او باشد ، شيعى امامى است . اما واقعيت آن است كه نظم و ترتيب كتاب اثبات الوصيه با نوع نگارش مروج بسيار متفاوت است . (463)با توجه به اين كه نجاشى در قرن پنجم آن را از مسعودى دانسته ، تنها مى توان با يافتن شخصى با همين نام ، يعنى على بن حسين مسعودى ميان علمان شيعه كه معاصر تقريبى مسعودى مورخ باشد ، انساب آن را به مسعودى مورخ باطل دانست . در عين حال ، نظريه وصايت درباره انبياى سلف را كه شيعه بر آن تكيه دارد ، در مروج الذهب نيز مى بينيم .

نگاهى به مروج الذهب نشان مى دهد كه علائق شيعى وى بسيار گسترده است . اما آثار از تشيع امامى به جز آنچه درباره شرائط امام از ديد مذهب امامى مى آور . در

اين كتاب وجود ندارد . (464)در عين حال وى رساله مستقلى تحت عنوان رسالة البيان فى اءسماء الائمة القطعية من الشيعة (465)داشته كه دقيقا بايد در شرح حال امامان اثنا عشر باشد . وى در كتاب ديگرش از فرقه قطعيه ياد كرده و با استناد به كتاب سليم بنقيس كه ابان بن ابى عياش از وى روايت كرده حديث پيامبر را كه به على (ع ) مى فرمايد : تو و دوازده نفر(466)از فرزندانت امام به حق هستيد آورده است . مسعودى كه با ضمير هم از قطعيه ياد مى كند مى نويسد : كسى جز سليم اين روايت را نقل نكرده است . پس از آن مى افزايد : ان امامهم المنتظر ظهوره فى وقتنا هذا المورخ به كتابنا : محمد بن الحسن بن على بن . . . بن على بن ابيطالب ، رضوان الله عليهم اجمعين . (467)

آيا ممكن است وى به دليل فراهم آوردن كتابى براى عموم ، از موضع گيرى صريح در مروج الذهب خوددارى كرده باشد؟ به هر روى ، نوعى تشبيه عراقى بسيار صريح از كتاب مروج الذهب به دست مى آيد كه در اين حد با تشيع امامى ، اسماعيلى و حتى زيدى متفاوت است . مى دانيم كه تشيع عراقى خود نوع مستقلى از تشيع است . (468)

نگاهى به فهرست آثار مسعودى نشان مى دهد كه وى به مبحث امامت علاقه ويژه اى دارد . كتابهاى وى در اين زمينه كه هيچ يك برجاى نمانده عبارتند از : الاستبصار فى الامامة و وصف اءقاويل الناس فى ذلك من اءصحاب النص الاختيار و حجاج كل فريق منهم

، كتاب الصوة فى الامامة ، كتاب الانتصار فى الامامة ، كتاب حدائق الاذهان فى اءخبار آل محمد عليه الصلاة والسلام ، كتاب مزاهر الاخبار و ظرائف الاثار للصفوة النورية والذرية الزكية ابواب الرحمة وينابيع الحكمة (469) از عناوين اين كتابها چيزى بيش از يك تشيع عراقى محدود استفاده مى شود ، اما نمى دانيم آن چه بوده است .

مهمترين كتاب وى همان مروج الذهب است . اين اثر تا كنون چندين بار به چاپ رسيده ، تلخيص دو كتابى است كه وى پيش از اين كتاب تدوين كرده است . بهترين چاپ وى چاپ هفت جلدى آن است كه توسط شارل بلا در فاصله سالهاى 1966 تا 1979 در بيروت ، همراه با فهارس فراوان به چاپ رسيده است . (470)

او درمقدمه اشاره كرده كه كتابى با نام اخبار الزمان نگاشته كه ازآغاز خلقت تا زمان اسلام بوده است . پس از آن كتاب اوسط خود را در تاريخ فراهم آورده و آنگاه مصمم شده تا تمام آنچه را كه در آن دو كتاب به تفصيل آورده ، دركتابى بگنجاند كه همين مروج الذهب و معادن الجوهر است . وى در سال 333 كتاب مروج را تاءليف كرد ، امام بعد در سال 336 وقايع تا آن سال را برآن افزود . مقريزى مطلبى را كه تاريخ آن 345 است از مروج نقل كرده است . به نظر برخى محققان ، مسعودى باز نيز بركتاب خود افزوده اما نسخه آن به دست ما نرسيده است . (471)

وى در مقدمه فهرستى از مهمترين كتابهاى تاريخى موجود در زمانش را آورده كه بسيار ارجمند است

. در همان جا از تاريخ طبرى بيشترين ستايش را كحرده و نوشته است كه او انواع اخبار را فراهم آورده و كتابى است سودمند و پرفائده . نيز از قدامة بن جعفر و كتاب الخراج او نيز تمجيد كرده است .

وى فهرستى از ابواب كتاب خود را در مقد مه آورده است . كتاب با داستان پيدايش و خلقت آغاز مى شود و در ادامه از تاريخ امتهاى مختلف ، سرزمينها ، سلسله هاى شاهى ، و جغرافياى تاريخى عالم ادامه مى يابد . در اين مباحث ، نگاه او صرفا تاريخى نيست بلكه از هر جهت به گذشته مى نگرد و مجموعه اى از آگاهيهاى تاريخى ، جغرافيايى ، تاريخ علوم ، تقاويم ، اديان و عقائد و . . . را به دست مى دهد . پس از اين مباحث به تولد پيامبر (ص ) مى رسد و وارد تاريخ اسلام مى شود . تقسيم بندى بر اساس خلافت خلفاست و ذيل نام هر خليفه از حوادث روزگار وى سخن گفته مى شو . آخرين سالى كه حوادث آن ياد شده سال 346 هجزى است .

منابع وى بسيار فراوان بوده و دليل آن اين كه وى تنها در حوزه تاريخ ، بلكه بسيارى از حوزه هاى فكرى و اجتماعى ديگر سخن گفته است . وى در بخشهاهى نخست كتاب كه مباحث كتاب المبتداء و داستان انبيا در آن آمده تعبيرهاى مانندذهب اكثر اهل الكتاب ، و قد زعمت المجوس ، ذكر اهل الكتاب ، ذكر اهل التوراة والكتب الاولى ، و مانند آنها را آورده كه طبعا نشان گر آن

اس كه وى از مصادر اهل كتاب استفاده كرده است . وى به كتاب المبتداء والسير وهب بن منبه نيز اشاره كرده است . (472)

وى در بخش سيره از مغازى ابن اسحاق (از طريق تهذيب شده آن توسط ابن هشام ) استفاده كرده است . در برخى نقلهاى تاريخى مربوط به صفين وانساب يمن و جز اينها از وليد بن حصين معروف به ابن القطامى (م 155) نام برده است . نام ابومخنف در بسيارى از موارد ياد شده است . نيز نام عيسى بن زيد بن بكر ابن داءب (م 171) كه درباره خلفا از وى اخبار شهد ياد شده است . از ديگر مشاهير واخباريهايى كه او ازآنها نقل كرده مى توان به هيثم بن عدى (م 207) ، واقدى ، مدائنى ، ونيز ابوعبيده معمر بن مثنى و بسيارى ديگر اشاره كرد . (473)در مجموع بايد توجه داشت كه كتاب مسعودى برگزيده از صدها كتابى است كه امروزه بيش از نود درصد آنها از بين رفته است . نگاهى به فهرست اسامى كتاب وارده در متن كه درفهارس كتاب مروج الذهب آمده مى تواند گوشه اى از اين منابع را نشان دهد . در همين باره ، وى مطلبى را از كتاب ابوحنيف دينورى جغرافيا نقل كرد و پس ازآن نوشته است كه تمامى اين مطلب را ابن قتيبه ، از كتابهاى او برگرفته و در كتابهاى خود آورده و او اين كار با كتابهاى ابوحنيفه دينورى هم كرده است . (474)

وى با استفاده از سفرهاى متوالى خود ، اگاهيهاى فراان شفاهى را نيز در كتابهايش فراهم آورده است . نمونه جالب

ديگر در آثار وى ، نقل سنگنبشته اى است كه وى روى قبر ائمه اطهار(ع ) در بقيع بودهخ است . وى مى نويسد مرمرى در بقيع هست كه روى آن نوشته شده است : الحمدالله مبيد الامم و محيى الرمم ، هذا قبر فاطمة بنت رسول الله (ص ) سيدة النساء العالمين والحسن بن على بن ابى طالب . و على بن الحسين بن على ، و محمد بن على وجعفر بن محمد رضوان الله عليهم اجمعين . (475) وى همچنين برخى از خاطراتش را كه از جمله آنها گزارش شب جشنى در سال 330 در مصر بوده آورده است . (476)

كتاب مروج الذهب تنها مشتمل بر اخبار تاريخى نيست بلكه بسيارى از مسائل فرهنگى ، فرقه اى و كلامى و نيز ادبى درآن منعكس شد است . دراين بخشها نيز او را منابعى بهر برده كه اكنون در دست نيست .

كتاب ديگرى كه از وى برجاى مانده التنبيه والاشراف است كه ضمن آن اجمالى از تاريخ عمومى جهان پيش و پس از اسلام تا سال 345 زمان خلافت المطيع است ، آورده است . اين كتاب در سه بخش مطالب خود را عرضه كرده است . نخست مسائل جغرافيايى ، دوم تاريخ فارس و روم ، سوم تاريخ دوران اسلامى . ميانه بخش اول ودوم مسائلى درباره امتهاى هفتگانه گذشته امده كه در اصل مقدمه بخش دوم است . در ميان بخش دوم و سوم نيز دو فصل درباره تعيين تاريخ نزد امتهاى مختلف درج شده است . اين كتاب نخست بار در سال 1810 همراه با ترجمه توسط مستشرقى با نام

ساكى چاپ شد . بار ديگردخويه آن ذر سال 1894 چاپ كرد . چاپهاى بعدى درمصر وبيروت مكرر صورت گرفت . (477)

كتاب كوچكى كه به عنوان بخشى از كتاب بزرگ اخبار الزمان مسعودى چاپ شده مورد ترديد جواد على قرار گرفته است . (478)

ابولفرج اصفهانى (248356)

ابولفرج على بن الحسين بن هيثم قرشى اموى ازنسل هشام بن عبد الملك ، يكى از برجسته ترين مولفان مسلمان در ثبت تاريخ ادب عربى و نگارش موارد تاريخى مهم در تاريخ فرهنگ در تمدن اسلامى است . ابن نديم كه خود از معاصران اوست ، از وى ياد كرده و از برخى آثارش نام برده است . (479)اثر تاريخى محض او مقاتل الطالبيين است . اما وى كتاب الاغانى نيز كه شرح حال شاعران و آوازه خوانان است ، سرشار از نقل هاى تاريخى حوادث صدر اسلام است . در آنجا ، به مجرد آن كه نام بزرگى سوژه سخن مى شود ، شرحى تاريخى از حوادثى كه پيرامون وى رخ داده و او در آنها مشاركتى داشته آمده است . كتاب اغانى يكى از بهترين آثارى است كه از قرون نخست هجرى در فرهنگ مكتوب اسلامى برجاى مانده و از نظر ادبى و تاريخ ادب عربى ، قابل مقايسه با هيچ اثر ديگرى نيست .

ابولفرج رساله هاى كوچكى مانند كتاب ادب الغرباء وكتاب الديارات دارد كه هردو به چاپ رسيده است . برخى از مشايخ وى عبارتنداز : ابوبكر بن دريد ، ابوبكر بن الانبارى ، محمد بن جرير طبرى ، جعفر بن قدّامه . (480)نگاهى اجمالى به كتاب مقاتل الطالبيين وى كه شرحى از احوال كشته شدگان

آل ابى طالب است ، گرايش شيعى وى را نشان مى دهد . اين مساءله ، با توجه به اموى بوده او در نسب شگفت انگيز است . با اين حال ، تشيع او ، نوعى تشيع عراقى و شبه معتزلى است نه تشيع امامى . ابن عماد كاتب نوشته است . : و من العجائب اءنه مروانى يتشيّع . (481)اين گرايش معتدل او سبب شده تا وى اخبار فراوانى را نقل كند بدون تعصب مذهبى ارائه شده است . وى در اغانى و نيز كتاب مقاتل ، سخت به شيوه حديثى و ياد اسناد پايبند است و از اين جهت ، فرصت مناسبى را براى تحقيق در منابع رواياتى كه نقل كرده ، فراهم آورده است كه البته توجه وى به اشعار و اغانى مشتى فاسق و مشروب خوار و رقاص سبب شده تا از نقطه نظر دينى چندان محل اعتنا و اعتبار نباشد .

بايد توجه داشت كه كتاب اغانى ، صرفنظر از آن كه موضوعش شرح حال ادباست ، به طور پراكنده اخبار بخشهاى فراوانى از تاريخ اسلام را در خودآورده است . بحث مبسوط وى درباره امام حسين (ع ) و فرزندش سكنيه ، بحث از عبدالله بن زبير و دولت وى ، حوادث فراوانى از ايام العرب در جاهليت و صدها مورد متاشبه ، در كتاب اغانى درج شده است . لازم است تا بخشهاى تاريخى اين كتاب تفكيك و براساس تسلسل تاريخى مرتب به چاپ برسد .

بخشى از كتاب اغانى در نيمه نخست قرن نوزدهم در اروپا چاپ شد . بعدها در اواخر همان قرن در مصربه چاپ

رسيد و پس از مدتى دارالكتب مصر چاپ منقحى ازآن عرضه كرد . آخرى چاپ آن با فهارش مفصل از داراحياء التاريخ العربى در بيروت است كه در سيزده مجلد به چاپ رسيده است .

كتاب مقاتل الطالبيين نيز در نوع خود بسيار با ارزش است . پيش از ابولفرج احمد بن عبيدالله ثقفى كتابى با عنوان كتاب المبيضه فى اخبار مقاتل آل ابى طالب نوشته بود . (482)گويا اثار ديگرى هم در اين زمينه بوده است . به هر روى اين اثر برجاى مانده و اخبار زيادى در سرگذشت خاندان علويان را نگاه داشته است . كتاب مزبور با تحقيق احمد صقر به چاپ رسيده است . (483)

ابونصر مقدسى (نيمه قرن چهام )

مطهر بن مطهر (يا طاهر) مقدسى از مورخان و مولفان قرن چهارم هجرى است . وى مولف كتاب البدء والتاريخ است كه اثرى تاريخى و از جهاتى شبيه به مروج الذهب مسعودى است . (484)زمان تاءليف كتاب در سال 355 هجرى است (485)و خود وى اين مطلب را در مقدمه كتاب خويش آورده است . (486)جزء اول اين كتاب در سال 1899 توسط كلمان هوار در پاريس به نام ابوزيد احمد بن سهل بلخى (322) چاپ شد . اما روى صفحه نخست جزء سوم كه به سال 1903 چاپ شد آمد كه كتاب از مطهر بن طاهر مقدسى (المنسوب تاءليفه لابى زيد احمد بن سهل بلخى ) است . وى اين مطلب را از آنچه در غرر السير ثعالبى آمده بود دريافته است . (487)سزگين نوشته است كه وى اين كتاب را در بست سجستان تاءليف كرده (488)جايى كه به احتمال محل تولد يا زيست او

نيز بوده است . آقاى شفيعى فهرستى از مشايخ او را بر اساس آنچه در كتابش آمده است ، اورده است . وى همچنين مسافرتهاى مؤ لف را به سيستان ، مرو ، سيرجان ، ماسبذان ، خوزستان ، فراس ، جندى شاپور و مكه و عراق و شام و مصر كه در مطاوى كتاب به آنهااشاره كرده يادآور شده است . (489)

از مقدمه وى بر كتاب بر مى آيد كه مقدسى در ارزيابى نقلهاى تاريخى و آنچه كه در باره جهان گذشته و افكار و آراء موجود در آن گفته شده وفادار به عقل است . وى از غرائب العجائب هايى ياد مى كند كه قصه خوانان نقل كرده و ازديد عقلانى مردود است . ترهات و اباطيل واسمارى كه همگى باطل بوده و بهره اى از حق در آنها نيست . (490)

پس از آن از شخصى بدون ياد نام او كه شايد نامش در متن اصلى بوده با تعبير فلان ياد كرده كه از وى خواسته تا كتابى خالى از اين ترهات و بدور از افراط و تفريط براى وى تدوين نمايد . . . منحطا عن درجة العلو ، خارجا عن حد التقصير ، مهذبا من شوائب التزيّد ، مصفى عن سقاط الغسالات وخرافات العجائز و تزواوير القصاص و موضوعات المتهمين من المحدثين . وى هدف خود را در عين حال يك هدف كاملا دينى مى داند و كتابش را به قصد دفاع از اسلام زبّا عن بيضة الاسلام و ردا لكيد مناوى مى نگارد .

وى درمقدمه فهرست اجمالى مباحث مطروحه در كتابش را به دست مى دهد . بحث با

آفرينش يا همان المبتداء آغاز مى شود . پس ازآن اخبار انبيا وامم و نسلها و سلسله هاى شاهان عرب و عجم راآورده و آنگاه اخبار خلفا را تا زمان نگارش اين كتاب كه سال 355 هجرى است نقل مى كند . در نهايت نظرى هم به آيند دارد و آن نقل روايات ملاحم و رفتن است ، آن هم براساس آنچه كه در كتب متقدمه آمده است . در اين بين به مسائلى چون عمران و آبادى زمين ، چگونگى اقاليم و ممالك ، فتوحات و جنگها نيز خواهد پرداخت . با همه آنچه گذشت وى بحثى اعتقادى را در نخستين فصول كتابش لازم مى شمرد .

فصل نخست در مباحث شناخت شناسى وارزيابى عقل و نظر . فصل دوم در اثبات وجود خداوند و توحيد ورد تشبيه . فصل سوم درباره صفات بارى . فصل چهارم درباره نبوت و اثبات آن و كيفيت وحى ، فصل پنجم در آفرينش و ابتداى خلق . فصل ششم در ياد از لوح و قلم و عرش و كرسى و . . . فصل هستم در خلقت آسمان و زمين . فصل هشتم در ظهور آدم و فرزندانش . فصل نهم درياد از فتنه هاو رخدادهاتا قيام قيامت . فصل دهم در تاريخح انبياء فصل يازده درباره شاهان عجم . فصل دوازدهم تاريخ اديان ، فصل سيزدهم در جغرافياى زمين . فصل چهاردهم د رانساب عرب . فصل پانزدهم در از تولد پيامبر (ص ) تا بعثت . و . . . تافصل بيست دوم در ياد از خلفاى عباسى . (491)

بنابراين ما با كتابى تاريخى سر

و كار داريم كه از دو جهت بر ساير نوشته ها ممتاز است . نخست داشتن مبحثى اعتقادى در بتداى كار و ديگر نگاهى به آينده جهان از ديد روايات ملاحم و فتن . اين شيوه در كتابهاى مشابه آن روزگار وجود ندارد . گرچه بعدها ابن كثير ضميمه اى در اين باب بر كتاب البداية والنهاية خود تاءليف مى كند .

در كتاب كمتر از اسناد يااد شده است . در مواردى ، در بحثهاى عقلى ، از برخى از آثار معتزله استفاده شده است . به عنوان مثال بحث مفصلى از كتاب اوائل الادلة ابولقاسم كعبى بلخى آورده است . در مباحث فلسفى از بسيارى از آثار منسوب به دانشمندان يونانى نقل كرده است . از آثار ديگرى كه ياد شده مى توان به النقض على الباطنية ابن رزام ورسالة فى وصف مذاهب الصابئين احمد بن طيب سرخسى اشاره كرد . (492)در يك مورد آمده است : حدثنى احمد بن محمد الججاج المعروف بالسجزى بالشيرجان سنة 325 . (493) اين همان سيرجان است .

در اين كتاب از ميان مورخان نام واقدى بيش از هر كس ديگر آمده است . در موردى درباره پيامبر (ص ) : فلما بلغ عشرين سنة ، هاجت حرب الفجار فى رواية بن اسحاق والواقدى و روى ابوعبيدة . . . (494)

نام ابن اسحاق نيز در صفحات فراوانى از مجلد دوم و سوم وچهارم آمده است . مقدسى بيش از همه از كتاب المبتداء ابن اسحاق كه ابن هشام آن را حذف كرده استفاده كرده است . وى در موردى مى نويسد : اما محمد بن اسحاق يقول

فى كتابه و هواول كتاب عمل فى بدء الخلق . . . (495)

در مجلد نخست ص 169 مطالبى هب نقل از ابن اسحاق از اهل كتاب آورد است . (496)در مقدمه فصل هفتم كتاب كه درباره خلقت آسمان وزمين است مى نويسد كه مطالب اين بخش را از ابن عباس ، مجاهد ، ابن اسحاق ، ضحاك ، كعب الاحبار ، وهب بن منبه ، السندى ، كلبى ، مقاتل و ديگران كه در اين علم دستى دارند آورده است . او ادامه مى دهد : فلنذكر الاصح من رواياتهم والاقسط للحق والاشبه باصواب پس ازآن مى گويد : ما مطالب اهل كتاب را مى اوريم و جز درآنچه خلاف آن را از قرآن يا اخبار صحيحه مى يابيم تكذيب نمى كنيم . (497)تمامى موارى كه در آنها از كلبى نقل شده مربوط به مجلد دوم است . (498)كه به كتب المبتداء مربوط مى شود . نامى هم از مسعودى برده مى شود كه با توجه به مورد نقل شده بعيد است كه از مسعودى مورخ باشد . وى پس از عبارت قال المسعودى فى قصيدته الممحبره بالفارسيه دو بيت شعر فارسى نقل مى كند :

نخستين كيومرث آمذ بشاهى

گرفتش بگيتى درون بيش گاهى

چو سى سالى بهگيتى پادشا بود

كى فرمانش به جايى روا بود

وى به دنبال آن مى نويسد : اين اشعار را آوردم ، زيرا كه مى ديدم كه فارسيان اين اشعار را بزرگ مى شمرن و آن را بمانند تاريخ خود مى دانند . (499)پس از آن در ص 137 مى نويسد : مسعودى در پايان قصيده فارسى خود مى گويد :

سپرى شذ نشا خسروانا

چو كام خويش راندند در جهانا

مقدسى بايد سنى معتزلى غير متعصب يا چيزى نزديك به آن باشد ، زيرا از مكتب اعتزال انتقادهايى نيز دارد . در عين حال گرايشهاى ضد باطنى از خود نشان مى دهد ، آنجا كه زندقه را درزمان خودش بانام علم الباطن و الباطنيه مى خواند . (500) درجاى ديگرى هم از هذه الشرذمه الخسيسة الموسومة بالباطنية ياد مى كند . (501)وى فصلى را به مقالات اهل الاسلام اختصاص داده است . وى از صفحه 124 مجلد پنجم تا صفحه 134 درباره فرقه هاى شعيى بحث مى كند ، اما ضمن آن موضع گيرى خاصى ندارد . در اين بخش اگاهيهاى فرقه شناسى كوتاه اما بالنسبه مهم درج شده است . وى نخستين فرقه شيعى را عمار وسلمان و مقداد و جابر وابوذر و عبدالله بن عباس دانسته كه در حيات امام على (ع ) اظهار موالات نسبت به آن حضرت مى كردند . (502)پايان جزء چهارم كتاب با تعبيروصلواته على سيدنا محمد النبى واله الطاهرين الطيبين خاتمه يافته است .

كتاب البدء والتاريخ در شش مجلد به صورت افست توسط دار صادر بيروت چاپ شده است . عبدالله جبورى مجلدى مستقل با عنوان فهارس كتاب البدء والتاريخ در سال 1965 در بغدا چاپ كرده است .

كتاب البدء والتاريخ به نام آفرينش و تاريخ به فارسى توسط استاد شفيعى كدكنى به فارسى ترجمه شده و در شش جزء و دومجلد انتشار يافته است .

شيخ مفيد (336 413)

ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان بغدادى از عالمان برجسته شيعه در نيمه دوم قرن چهارم و دهه نخست قرن پنجم

هجرى است . وى متكلم ، فقيه و مورخ است و در هر زمينه آثار ارجمندى از خود به يادگار گذاشته است . وى عالمى است كه زندگيش را در راه راهبرى شيعه و مناظره و مقابله با فرقه هاى مدعى دربرابر شيعه گذشته و نوع نگاه و نگارش وى از اين زاويه است .

دو كتاب مهم تاريخى از وى برجاى مانده است . نخست الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد است كه در دو مجل توسط موسسه ال البيت تحقيق و نشر شده است . اين كتاب شرحى است از زندگى امامان شيعه (ع ) كه مجلد نخست آن مربوط به زندگى امام على (ع ) است . بخش نخست اين مجلد ، دركل مربوط به زندگى آن حضرت در دوران پيامبر (ص ) است (تا ص 195) در عين احال ، به بسيارى از مسائل سيره نيز پرداخته است . پس از آن زندگى امام على (ع ) و در مجلد دوم زندگى ساير امامان (ع ) آمده است .

شيخ مفيد با استفاده از مآخذ گوناگونى ، كتاب را به گونه اى تدوين كرده كه به كار شيعيان آمده وآنها با مطالعه كتاب ، با زندگى پيشوايان خويش آشنا شوند . با اين حال ، وى توجه به منابع و اسناد نيز داشته و درجاى جاى كتاب ، سند نقلهاى خويش را آورده است .

وى درباره اخبار مربوط به شهادت امام على (ع ) مطالبى را از ابومخنف اسماعيل بن راشد ، ابوهشام رفاعى و ابوعمر ثقفى نقل مى كند . (503) نام ابومخنف ، و واقدى در آستانه

برخى از نقلها آمده است . (504)همچنين نام كلبى و مدائنى (505)ابولفرج اصفهانى (506)در مواردى قيد مى كند كه از كتاب خاصى استفاده كرده است . وجدت فى كتاب ابى جعفر محمد بن العباس الرازى (507) در مواردى هم به طور كلى اشاره مى كند اخل السير واهل الاثار يا نقلة الاثار من الخاصة والعامة و يا علماء الاخبار ونقلة السيرة والاثار چنين نقل كرده اند يا چنين اجماع كرده اند . (508)

در نقل موارد حديثى ، نام راوى اول را آورده اما ماءخذ كتابى خود ياد نكرده است . در بخش سيره ، از ابن اسحاق استفاده كرده اما از تهذيب ابن هشام . (509)در مورد ديگرى آمده است : روى يونس بن بكير عن ابن اسحاق ، . (510) مى دانيم كه روايت يونس ، روايت مستقل از روايت بكائى و ابن هشام است . هشام كلبى هم از مصار شيخ مفيد است . (511)نقلهاى حديثى و تاريخى مربوط به امامان بعدى ، از طريق كتابهاى شيعى است .

كتاب ديگر شيخ مفيد كتاب الجمل يا النصرة لسيدة العترة فى حرب البصرة الست كه يك تك نگارى ويژه جنگ جمل است . (512)درباره جنگ جمل چندين تك نگارى در قرن دوم وسوم تاءليف شده است . از جمله ابومخنف ، هاشم كلبى ، واقدى ، نصر بن مزاحم ، مدائنى و ابراهيم ثقفى و ابن ابى شيبه كتابهايى در اين زمينه تاءليف كرده اند . (513)

ويژگى عمده كتاب الجمل ، آن است كه وى تاريخ را در صورت يك بحث كلامى عرضه كرده است . واقعيت آن است كه جنگ جمل ، منشاء

بسيارى از اختلافهاى بعدى مسلمانان درباره تعريف كفر و ايمان وفسق شد . در اين زمينه شيعه موضع خاص خودرا داشت وبايد نادرستى موضع مخالفان را آشكار مى كرد . شيعه نيازمند آن بود تا واقعيت تاريخى ماجرا را بهتر روشن كند . شيخ مفيد كه متكلمى زبردست و مورخى برجسته و آشناى به منابع بود ، نه مانند مورخان قرن دوم ، بلكه با شيوه تازه اى اين واقعه را مورد بازنگرى قرار داد و اثر جاودان الجمل را تاءليف كرد .

شيخ مفيد بناى ياد از كتابها را ندارد ، اما منبع حجم زيادى از روايات را به دست مى دهد . مكرر اشاره كرده ايم كه ياد از سند به معناى نقل شفاهى نيست ، بلكه از ميان چند راوى نخست ، يك نفر مؤ لف كتاب است . اين نيز ممكن است كه وى در كتابى آن نقل را با سند ديده و آن را عينا در كتاب خوى درج كرده اما نام كتابى كه آن روايت مسند در آن بوده نياورده است .

در كتاب الجمل از كتب الجمل ابومخنف با عنوان كتاب صنّفه فى حرب البصرة ياد شده است . (514)نيز از كتاب السيرة ابن اسحاق ، فضيلة المعتزلة جاحظ ، مقتل عثمان ابى حذيفه ، البيان والتبيين جاحظ و كتاب الجمل واقدى با عنوان كتاب صنفه فى حرب البصرة (515)و نيز المنبى ء على بن حسن بن فضال ياد شده است . (516)بانگاهى به كتاب ، چنين به دست مى آيد كه مؤ لف بخش فراوانى از كتاب الجمل واقدى را در كتاب خود درج كرده و بدين

ترتيب كتاب الجمل مفيد ، مشتمل بر بخشهاى از يك كتاب مفقود با ارزش است . نام مورخان ديگرى هم در برخى اسناد ديده مى شود . از جمله نصر بن مزاحم منقرى ، محمد بن سائب كلبى و مدائنى (517)

بسيارى از ديگر اثار شيخ مفيد نيز كه صورت كلامى دارد ، مشتمل بر نقلهاى تاريخى فراوان است كه به طور عمده از كتابهاى مفقود آن روزگار است . (518)

ابوعلى احمد بن محمد مسكوين (320 421)

وى نويسنده پرارج تجارب الامم و آثارى مانند تهذيب الاخلاق ، الهوامل والشوامل وآثار بى شمارديگر(519)با توجه به كارهاى علمى وى ، بايد اورا ازاين حيث كه عالمى فيلسوف و محقق در اخلاق و رياضى بوده و به كار تاريخى پرداخته از ديگران ممتاز دانست . بخشى از اين كتاب تلخيص تاريخ طبرى است ، اما قسمتى كه مربوط به دوران حيات خود اوست ، از مشاهدات و مسموعات خود استفاده كرده است .

آنچه در تاريخ ابن مسكويه اهميت دارد نگرش او نسبت به تاريخ است ، چيزى كه از نام كتاب او نيز به دست مى آيد . وى درآغاز كتابش مى نويسد : چون سرگذشت مردمان و كارنامه شاهان را ورق زدم و سرگذشت كشورها و نامه هاى تاريخ راخواندم ، در آن چيزها يافتم كه مى توان ازآنها ، در آنچه مانندش هميشه پيش مى آيد و همتايش پيوسته روى ميدهد ، پند گرفت . همچون گزارش آغاز دولت ها و پيدايش پادشاهى ها و رخنه هايى كه سپس از آنها راه يافته و كارسازى كسانى كه ازان رخنه ها چاره كرده اند تا به بهترين روز بازگشت ، و سستى

كسانى كه از آن بى هش ماندند و رهايش كردند تا كارشان به آشفتگى ونيستى رسيد . . .

از اين عبارت وى آشكار است كه او در بند يافتن برآمدن و بر افتادن دولتها بوده وبه بحث زوال دولت اهميت فراوانى مى داده است ، وى سپس به بحث عبرت پرداخته مى نويسد : نيز ديدم ، اگر از اين گونه رويدادها ، در گذشته نمونه اى بيابم كه گذشتگان آن را آزموده باشند و آزمون شان راهنماى آيندگان شده باشد ، از آن چه مايه گرفتارى كسانى مى بود دورى جسته ، بدان مايه نيكبختى كسانى ديگر ، چنگ زده اند . چه كارهاى جهان همانند درخور يكديگرند . رويدادهايى از اين دست كه آدمى به ياد مى سپرد ، گويى همگى آزموده خود اوست ؛ گويى خود بدآنهادوچار آمده و در برخورد با آنها فرزانه و استوار شده ؛ گويى خود در هنگامه آنها زيسته و خود با آنها روبرو بوده است .

وى نوشته هاى تاريخى را آميخته با افسانه ها دانسته مى نويسد : ليك ، اين گونه گزارشها را آميخته با گزارشهايى ديدم افسانه مانند ، يا چون متل ها كه در آنها سودى جز خواب آوردن يا سرگم شدن با تازگى پاره اى از آنها نباشد . (520)

وى تاريخ خود را ا پيشداديان آغاز مى كند . اين اقدام او نشان از رسوخ تاريخنگارى ايرانى در او دارد و متفاوت با روش منابع تاريخى ديگرى مانند يعقوبى و طبرى است كه تاريخ را از آفرينش هبوط و تاريخ انبياء گزارش كرده و به اسلام رسانده اند ، مسكويه

پس از بيان اجمال تاريخ ايران تا دوره ساسانى به دوره اسلامى رسيده و در متن چاپى ، نخستين بحث ، تاريخ جنگ احزاب است . (521)روشن نشد كه چرا بخشهاى قبلى در اين متن نيامده است .

تاريخنگارى مسكويه در دو جلد نخستين بار تسوط مستشرق بنام كايتانى به صورت عكسى به چاپ رسيد . عدم چاپ مجلدات دوم تا چهارم ، از آن روى بود كه اجزاء بعد يعنى پنجم وششم مكلم تاريخ طبرى بود . بعدها فرصتى براى چاپ اجزاء باقى مانده به دست نيامد .

امد روز مستشرق ديگر ، دوجلد از تجارب الامم را كه همان جزء پنجم (از سال 295 تا 329 به عنوان الجزء الاول ) و ششم (از سال 329 369 الجزء الثانى ) بود در مصر به چاپ رساند (دارالكتاب الاسلامى ، قاهره ) افزون برآن مجلدى با عنوان ذيل تجارب الامم چاپ كرد ( درادامه با كار مرگليوث بر روى آن ) كه مشتمل دو ذيل بود . نخست ذيل ابوشجاع محمد بن حسين ملقب به ظهير الدين روذراورى بود و حوادث سالهاى 369 تا 389 را در برداشت . دوم جزء هشتم كتاب تاريخ ابوالحسين هلال بن محسّن صابى كه حوادث سالهاى 389 تا 393 در آن آمده بود . (به عنوان الجزء الثالث ) قسمتى ديگر از تجارب را نيز كه مشتمل بر رخدادهاى ميان سالهاى 198 تا 251 بود ، همراه با كتاب مجهول المولفى با نام العيون والحدائق فى اخبار الحقائق در سال 1869 در ليدن به چاپ رسيده است . (522)گفتنى است كه كتاب العيون از آثار كهنى است كه

مولف آن شناخته نشده و حوادث ميانه خلافت وليد بن عبدالملك اموى را تا آغاز خلافت واثق عباسى در بردارد .

بنابراين تا قبل از آن كه دكتر ابولقاسم امامى مجلد اول و دوم كتاب تجارب را تصحيح كرد و چاپ كند(تهران ، سروش ، 1366) مجلدات نخست به جز جلد نخست كه عكسى چاپ شده بود ، به چاپ نرسيده بود . ايشان مجلد اول را به فارسى نيز ترجكه كردند . اما هنوز طرح خود را براى چاپ كامل كتاب به انجام نرسانده و يا دست كم از چاپ بيرون نيامده است .

اين شيوه نگرش او را برآن داشته تا ازحوادث پيش از اسلام تنها آنچه كه بدين كار مى آيد برگزيند . اوتصريح مى كند كه كتابش را در درجه نخست براى وزيران ، فرماندهان سپاه ، سياستمداران و شخصيت هاى برگزيده و معتبر عامه و خاصه تاءليف كرده و سپس براى ساير طبقات ، حتى پايين ترين طبقات هم مى توانند در سياسة المنزل و برخورد با دوست از آن بهره برند . (523)

نكته اى بايد برآن تاءكيد كرد اين است كه مسكويه بنابه قولى كه در مقدمه داده بود ، مى بايست تاريخ را از منظر فلسفى مى نگريست ، اما در وقتى كه تاريخ را نگاشته ، چندان به اين نكته وفادار نمانده و گويى با گزينش رخدادها ، خواسته است تا به طور ضمنى خواننده خود آن نتايج را به دست آورد! از متن تجارب ، اجزاء اخير آن است كه به عنوان مكمل و متمم طبرى آگاهيهاى تازه اى را عرضه مى كند . متاءسفانه آخرين

سالى كه وى اخبار آنرا گزارش كرده سال 369 است و با اين كه وى قريب نيم قرن بعد ازان زنده بود ، چيزى از آن سالها در كتاب خود نياورده است .

منابع تاريخ صدر اسلام

پس از قرن پنجم

به يك اعتبار مى توان منابعى را كه تا قرن سوم درباره تاريخ صدر اسلام نوشته شده منابع دست اول دانست و منابع پس از آن را دست دوم . اما به دليل آن كه منابع موجود تا قرن پنجم ، از بسيارى از متون نخست استفاده كرده اند كه در حال حاضر در دست نيست ، با اندكى تسامح مى توان آنها را نيز در شمار منابع دست اول به حساب آورد . از قرن ششم به اين سو ، آنچه كه درباره تاريخ صدر اسلام نوشته شده ، از حيث اشتمال بر مواد تازه ، اهميت چندانى به جز در مواردى خاص و استثنايى ندارد . تنها ، از حيث ديدگاه هاى موجود درآنها و احيانا نقد و نظرى كه نسبت به برخى از موارد تاريخى ابراز داشته اند اهميت دارد . اين منابع به طور عمده ، تلخيصى از منابع پيشين هستند گرچه همانطور كه گذشته ، حسته گريخته نكات تازه نيز درآنها يافت مى شود . اين مساءله در خصوص رخدادهايى كه به عصرآنها نزديكتر است ، صادق تر است .

در اينجا به طور گزينشى فهرستى از مولفان شناخته شده و آثار تاريخى آنهارا از قرن ششم به بعد ارائه مى دهيم . در اين قسمت ، بخشى ازآثار عربى و بخش ديگرى به فارسى است و ترتيب هم براساس تاريخ در گذشت افراد خواهد بود

.

منابع عربى

ابوعلى طبرسى (م 548)

امين الاسلام ابوعلى فضل بن حسن طبرسى (تفرشى ) از دانشمندان برجسته سده ششم هجرى است كه به دليل كتاب تفسيرى مهمش با عنوان مجمع البيان (تاءليف به سال 530) و جوامع الجوامع (تاءليف به سال 542 در هفتاد سالگى ) شهرت دارد . وى در خراسان مى زيسته و ازعالمان معتدل شعيى در اين دوره به شمار مى آيد . از ديگر آثار وى مى توان به الاداب الدينية للخزانة المعينيه و جواهر النحو اشاره كرد . شرح حال مفصل وى ، بررسى تفصيلى آثار او نيز اوضاع زمان وى را استاد كريمان در كتاب طبرسى و مجمع البيان آورده است .

در شمار آثار وى يكى نيز كتاب پرارج اعلام الورى باءعلام الهدى به معناى آگاه ساختن خلايق از احوال امامان هدايت است . اين كتاب درچهار ركن ترتيب يافته : ركن نخست در سيره پيامبر خدا(ص ) و فاطمه زهرا(س ) . ركن دوم در زندگى و امامت على بن ابيطالب (ع ) ؛ ركن سوم در شرح امامت وزندگى امامان تا امام حسن عسگرى (ع ) و ركن چهارم درباره امامت ائمه اثنا عشر و امام زمان (ع ) .

طبرسى در اين كتاب بر آن بوده است تا موجزى از ديدگاه تاريخى شيعه را درباره سيره رسول خدا(ص ) ، و تاريخچه زندگى امامان ، به همراه بحث امامت آنها عرضه كند . قاعدتا چنين متنى مى توانسته براى توده هاى شيعى ناشته شده باشد كه درآن زمان در ايران بسيارگسترده بودند . او معمولا در پايان هر بحثى ، بدين نكته اشارت دارد كه مطلب را به

اختصار آورديم ؛ خواستاران تفصيل به متون مفصل تر رجوع كنند .

وى كتاب خود را به يكى از شاهان شيعه مازندران با نام على بن شهريار بن قارون (سلطنت 511 د534) از آل باوند اهداء كرده و در مقدمه با ستايش فراوان از وى سخن گفته است . اين سلسله از سلاطين شيعه مذهب خطه مازندران بوده و در دورانى طولانى به بسط شيعه درآن ناحيه تلاش كردند . (524)

كتاب اعلام الورى در كنار الارشاد مفيد و كشف الغمه و روضة الواعظين فتال نيشابورى ، ازآثار با ارزشى است كه از قرن پنجم تا هفتم درباره زندگى چهارده معصوم نگاشته شده و حكم منابع اصلى را در اين زمينه دارد . ارزش اين كتابها از آن روست كه كوشيده اند تا از مصادر ومنابع پيشين ، شرح حالى براى معصومان (ع ) تدارك ديده و در اختيار مسلمانان به ويژه شيعيان قرار دهند . طبيعى است كه در كتاب ها ، بيش از هر چيز مراعات حال خوانندگان كتابها مى شده است .

كتاب اعلام الورى ميان شيعيان جايگاه والايى داشته است . به نظر مى رسد ك در طى قرون بعد ، نسخه اى بدون آغاز از اين كتاب دستى كسى افتاده و او بدون آگاهى ، آن را به نام ربيع الشيعه به ابن طاووس نسبت داده است . علامه مجلسى كه به شباهت ميان اين دو كتاب توجه داشته ، ربيع الشيعه را به كنارى نهاده و به درستى ، به اعلام الورى اعتماد كرده است . در اصل كمترين ترديد درباره اعلام الورى و نسبت آن به طبرسى وجود ندارد

.

بايد توجه داشت كه طبرسى در دوره اى از زندگى مى كند كه شيعيان گرچه درايران فراوانند ، اما حكومت در بيشتر نقاطدر اختيار اهل سنت است . اين مساءله سبب مى شد تا نوشته هاى آنها به صورتى معتدل نگاشته شود تا باعث تحريك ديگران بر ضد شيعه نشود . افزون بر آن طبرسى همانند عالمان شيعه همدوره خود در ايران ، مقل عبدالجليل قزوينى ، قوامى رازى شيعه اى معتدل است . (525)به همين دليل در اين كتاب و نيز در تفسير او آثار اين اعتدال را به روشنى در مى يابيم . به عنوان نمونه در زندگى حضرت زهرا(س ) كمترين اشاره اى به برخورد وى با حاكميت و روابط آن حضرت با خليفه اول و دوم نشده است . (نك : 1/300 301) . وى در بحث دفن امام مجتبى (ع ) با آن كه اشاره به حضور عايشه و سروصداى وى كرده ، اما اين خبر را اورده كه از اصل قرار بود تا امام را در كنار جدش پيغمبر دفن كنند بلكه وى را براى تجديد عهد به آن سمت آوردند و قرار بود تا در بقيع كنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن شود . (1 / 414 415)

شيوه وى دربحث از زدگانى ائمه ، درست مانند ارشاد و ساير آثار از بيان خصوصيات شخصى سن وسال و تولد و وفات و كيفيت آن و نيز معرفى فرزندان و مدت خلافت و امامت و محل دفن آغاز شده و به دنبال آن از اثبات امامت هر امام با دلايل عقلى و نقلى بحث ادامه پيدا مى كند

. در ادامه نقل هايى كه در معجزات امامان آورده شده و نيز به تناسب بخشى از اخبار زندگى هر امام عرضه مى شود . از سير رسول اكرم (ص ) به تفصيل سخن گفته شده است . همينطور از امام على (ع ) كه به طور عمده از فضائل آن حضرت سخن گفته شده . در زندگى امام حسين (ع ) نيز اين تفصيل رعايت شده و بحث عمده مقتل امام حسين (ع ) است .

واقعيت آن است كه طبرسى بناى ياد از مصادر خود را نداشته و بيشتر كوشيده تا متنى فراهم آورد تا راهبرد شيعيان در شناخت زندگى اما مان باشد . برآورد كردن چنين هدفى ، نيازى به ذكر اسناد احاديث يا مآخذ آن ها نداشته است . علاوه بر اين ، شيوه طبرسى در ديگر آثار او نيز نقل مصادر نيست . به همين دليل ، وى بيشتر اخبار كتاب خود را بدون ياد از ماءخذ آورده و با عبارت روى نقلة الاثار يانقلة الاخبار جاء فى الاثار ، روى جماعة من اهل السير ، روى جماعة من اهل التاريخ مطالب را نقل كرده است . وى درمواردى كه احاديث صحيحى را آورده از ذكر سند نيز خوددارى كرده مى نويسد به دليل اشتهارها بين نقلة الاثار واعتماد على اءن نقلها من كتب محكومة بالصحة عند نقاد الاخبار سند را نيز حذف كرده است . (نك : 1/ 395)

با اين حال مواردى وجود دارد كه طبرسى نام كتابى را ياد كرده و يا اگر از شخصى نقل كرده ، مطمئن هستيم كه كتاب خاصى از آن مؤ لف مورد

نظر وى بوده است . معمولا وقتى چيزى در اين كتاب از شيخ مفيد نقل مى شود ، مى توان مطمئن بود كه آن را از ارشاد نقل مى كند . (نك : 1/477) در كنارآن ، مواردى هست كه از اشخاصى از مؤ لفان نقل كرده ، اما به دليل آن كه نام كتاب وى را نياورده ، اطمينان به اين كه از چه كتابى از او نقل كرده نداريم . مثلا مى نويسد و ذكر السيد الاجل المرتضى فى بعض مسائله . . . (1/477)

در ميان منابع وى ، چند كتاب وجود دارد كه اثرى ازآنها برجاى نمانده است . برخى از آنها تنها فقرات برجاى مانده شان ، هين چند نقلى است كه طبرسى ازآنها به دست داده است . نمونه آن كتاب اخبار بنى هاشم جعفرى ، الرد على الزيديه دوريستى ، التفهيم ابومحمد حسينى ، نوارد الحكمة اشعرى قمى ، و مهمتر از همه كتاب المغازى ابان بن عثمان احمر است كه طبرسى قسمتهاى فراوانى ازآن را نقل كرده است . در اينجا مروى گذرا بر نام كتابهايى كه طبرسى مطلبى از آنها نقل كرده داريم . (526)اين كتابها عبارتند از . :

اخبار ابى هاشم داود الجعفرى ، از احمد بن محمد بن عبيدالله بن عياش جوهرى ؛ صحيح بخارى ، دلائل النبوة ، از ابوبكر بيهقى ، مستدرك حاكم ، تاريخ نيشابور(ويا مفاخر الرضا) السيرة النبويه ، از محمد بن اسحاق بن يسار ؛ صحيح مسلم ؛ المغازى از موسى بن عقبه ، شرف المصطفى (ص ) از ابوسعد محمد بن عبدالملك واعظ زاههد خرگوشى (406) ؛ كتاب

المشيخه ؛ الرد على الزيديه از ابوعبدالله جعفر بن محمد بن ابى احمد دوريستى ؛ الكامل ، از مبرد . تفسير على بن ابراهيم قمى ؛ كمال الدين از شيخ صدوق ؛ الغيبه ، از شيخ طوسى ؛ الواحده از محمد بن حسن بن جمهور عمى ؛ عيون الاخبار از شيخ صدوق ؛ مقاتل الطالبيين از ابولفرج اصفهانى ؛ المغازى از محمد بن عمر واقدى ؛ التفهيم از ابومحمد حسن به حمزة الحسينى ؛ الارشاد از شيخ مفيد ؛ نوارد الحكمة از محمد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى قمى ؛ مسند الرضا الشافى فى الامامه از سيد مرتضى ؛ الكافى از شيخ ابوجعفر كلينى ؛ المبعث والمغازى از ابان بن عثمان احمر .

عمرانى (قرن ششم )

محمد بن على بن محمد عمرانى از مورخان قرن ششم هجرى است كه كمترين اطلاعى از وى در دست نيست . تنها كتابى از وى در يك نسخه بجا مانده كه عنوانش الانباء فى اخبار الخلفاء است . تاريخ تاءليف اين اثر ، ميانه قرن ششم بوده و در دوران خلافت المستنجد(555 566) نگاشته شده است . مؤ لف در مقده از مستنجد به عنوان سيدنا و مولانا المستنجد بالله امير المومنين ياد كرده است . وى پس از وفات ابن هبيره در سال 560 نوشته است كه از بغداد دور بوده و نتوانسته است كه اخبار بيشترى به دست آورد .

كتاب النباء از زندگى پيامبر (ص ) به ياد از نسب واولاد واقوام پرداخته و وارد زندگى خلفا شده است . در اين كتاب ، فهرستى از خلفا و برخى از عمال و وزراء و كاتبان وى

ونيز حوادث مهم دوران آنها به اشارت سخن گفت شده است . اين كتاب بر اساس تنها نسخه باقى مانده توسط آقاى تقى بينش همراه با تعليقات ، در سال 1363 در مشهد به چاپ رسيده است .

على بن ظافر ازدى (567 613)

ابولحسن على بن ابى منصور ظافر بن حسين حلبى ازدى از مورخان قرن ششم هجرى است . اثر بازمانده از وى كتاب اخبار الدول المنقطعه تاريخ الدولة العباسية است كه با تصحيح محمد بن مسفر بن حسين الزهرانى چاپ شده است . (527) وى كه مصرى است ، در اصل تخصص در ادب داشت و در محفل ادبى اش جمع فراوانى از اديبان و شاعران شركت داشته اند . از كتاب وى كه تاريخ دولتهاى عباسى ، فاطمى ، حمدانى ، طولونى ، اخشيدى ، ساجه اى و صنهاجى بوده ، تنها يك جزء باقى مانده ك مشتمل بر اخبار دولت عباسى است .

بنابه گفته مصحح وى در تاءليف اين كتاب از تاريخ طبرى ، يعقوبى ، البدء والتاريخ ، المنتظم ابن جوزى ، والذخائر والتحف رشيد بن زبير(قرن چهارم ) بهره گرفته است . نيز ميان عبارات اسامى برخى از اخباريان چون زبير بن بكار ، احمد بن سهل بلخى ، ابن عرفه نفطويه (م 323) ثابت بن سنان (م 365) و شمار ديگرى آمده است . برخى ازآثار تاريخى كه پس از وى تاءليف شده مانند مختصر اخبار الخلفاء ابن الساعى (م 674) و مختصر تاريخ البشر ابن الكازرونى (م 697)و . . . از اين اثر استفاده كرده اند . (528)

بخش چاپ شده تاريخ خلفاى بنى عباس را تا الناصر الدين الله

(شروع خلافت 575) در بردارد .

ابن الجوزى (508 يا 510 597)

ابولفرج عبدالرحمان بن على بن محمد ابن جوزى از مفسران ، واعظان و مورخان بزرگ قرن ششم هجرى است . مهمترين اثر تاريخى وى كه همواره مورد استفاده نويسندگان بعدى بوده كتاب المنتظم فى تاريخ الملوك والامم است . وى تحصيل كرده بغداد است و در همين شهر به وعظ مى پرداخته است . اين كتاب نخست بار در دو ثلث اخير آن (از حوادث سال 257 به بعد) در هند چاپ شده واخيرا تمامى آن ، ضمن هيجده جلد به ضميمه يك جلد فهارس با تصحيح محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا در بيروت ( دارالكتب العلمية ، 1412) چاپ شده است .

المنتظم حوادث تاريخى را تا سال 574 دنبال كرده است . پس ازآن مولف كتاب خود را در اثرى ديگر با نام شذور العقود فى تاريخ العهود تلخيص كرده و با افزودن چهار سال برآن ، تا سال 578 آمده است . (529)وى ذيلى هم با نام درة الاكليل برآن نوشته و حوادث را تاسال 590 نوشته است . ذيلى هم محمد بن قادسى با نام الفاخر فى ذكر حوادث ايام الامام الناصر در شش مجلد تاءل يف كرده كه حوادث تا سال 616 در آن آمده است . ذيول ديگرى هم بر آن نوشته شده است . (530)

كتاب المنتظم را از لحاظ ارزيابى ، بايد به دو قسمت تقسيم كرد . قسمت نخست كه برگرفته است تاريخ طبرى است و به نقل او از ابومخنف و كلبى و مدائنى و ديگران نقل مى كند . و قسمت دوم كه از مصادر ديگرى

بهره برده كه يا از اساس و يا بخشهايى ازآن مفقود است . مانند كتاب الاوراق صولى (م 336) و نشوار المحاضرة از تنوخى . روشن است ك بخش دوم آن ، به ويژه حوادث قرن پنجم و ششم آن ، بسيار مغتنم است .

كتاب با مقدم كوتاهى درباره روش كار مؤ لف وفوائد تاريخ آغاز مى شود . سپس بحث كوتاهى درباره اثبات خدا شده و در ادامه بحث از آفرينش ، اقاليم هفتگانه ، كوه ها ، درياها ، رودها ، عجايب عالم وسيس هبوط آدم به ميان مى آيد . آنگاه تاريخ انبيا تا ظهور حضرت محمد (ص ) نقل شده و در ادامه بحث از سيره رسول خدا(ص ) مى شود . در چاپ جديد مجلد اول تا نيمه دوم مربوط به انبيا و اخبار فارسيان است . از اواسط مجلد دوم تا اواخر مجلد سوم بحث سيره است و در ادامه حوادث بر اساس سالشمار به پيش مى رود .

شيوه مؤ لف درباره تاريخ دوران خلفا ، شرح و بسط است ، اما به تدريج به اختصار مى گرود . در ذيل هر سال حوادث مهم ياد مى شود . سپس از اشخاصى از عالمان و اميران و بزرگان درآن سال در گذشته اند ياد مى شود . در اصل ، اين شيوه تركيبى از بحث تاريخى رجالى است و بايد ابن جوزى را اگر نه مبدع آن ، نخستين كسى دانست كه به تفصيل از اين شيوه در اثر خود استفاده كرده است .

كتاب المنتظم حاوى مسائل سياسى صرف نيست بلكه مشتمل بر آگاهيهاى فراوانى درباره

سيستم ادارى ، ترتيبات نظامى ، امور حسبه ارائه داده است . بايد توجه داشته كه حوزه اين تاريخ ، از خراسان تا مصر را در بر مى گيرد و به همين دليل آگاهيهايى درباره سلسله هاى مستقل و يا نيمه مستقل مانند طاهريان ، صفاريان ، بويهيان ، سلجوقيان و در آن سوى طولونياها اخشيديها به دست مى دهد . بحث از نزاع هاى مذهبى كه در طى قرن چهارم و پنجم از مهمترين مسائل بغداد بوده و به نوعى با مسائل قومى ميان ديلمان وتركان پيوند خودره و حوادث بيشمارى را پديد آورده مورد توجه ابن جوزى بوده ودر بسيارى از موارد آگاهيهاى وى منحصر به فرد مى باشد . مآخذ پسين ، مانند ابن اثير و ابن كثير ، در اين زمينه عين عبارات وى را نقل كرده اند .

ياقوت در موردى ، پس از نقل مطلبى از منتظم ابن جوزى مى نويسد : من بر آنچه كه ابن جوزى به تنهايى آن را نقل كرده و مصادر ديگر آن را تاءييد نمى كند اعتماد ندارم زيرا او خلط فراوان دارد . (531)

ابن جوزى به جز المنتظم آثار فراان ديگرى دارد كه رقم آنها تا 374 عدد رسيده است . از اين تعداد ، 92 عنوان درباره تاريخ و جغزافى وحكايت و سير است . فهرستى از آن ها ناجية عبدالله ابراهيم تحت عنوان قراءة جديدة فى مؤ لفات ابن الجوزى آنها را آورده است . (532)از جمله آثارى كه از وى در تاريخ آموزش وفرهنگ در دست است ، كتاب پرارج القصاص والمذكرين است كه مواد فراوانى را درباره پيدايش

قصه خوانى ووعظ و مسائل فرهنگى تاريخى آن آورده است .

ابن اثير (555 630)

ابولحسن على بن ابى الكرم محمد بن حمد شيبانى معروف به ابن اثير جوزى از مورخان نيمه دوم قرن ششم و ربع قرن هفتم هجرى است . شهرت وى به دو كتاب عظيم او نخست الكامل فى التاريخ و دوم اسد الغابة فى معرفة الصحابة است . جزآن كتاب اللبا فى تهذيب الانساب را نگاشته كه تلخيص كتاب الانساب سمعانى است . نيز كتابى با نام الباهر كه درباره خاندان زنگيان موصل است .

ابن اثير در اصل متولد جزيره ابن عمر از منطقه جزيره در شمال رود فرات است كه به موصل آمده است . وى همراه دو برادر ، نخست مجدالدين صاحب جامع الاصول و دوم ضياء الدين صاحب المثل السائر فى ادب الكاتب والشاعر كه آنها نيز در كار نگارش و تاءليف بوده اند ، شهرت خاصى برخوردار است . (533)

مهمترين اثر ابن اثير كتاب الكامل است كه آخرين اثر اوست . اين كتاب نيز به مانند آثارى كه در اين دوره ها تاءليف شده از دو بخش تشكيل مى شود . بخشى كه اقتباس از طبرى و آثارى پس از اوست و بخشى كه با تكيه بر تك نگاريها و مشاهدات شخصى مؤ لف نگاشته شده و به طور عمده مربوط به رخدادهاى قرن ششم و ربع نخست قرن هفتم مى شود . با اين حال ، ابن اثير ، در تلخيص طبرى شيوه جالبى را در پيش گرفته و در اقتباس ازآثار ديگر ، اسلوبى را بكار برده كه سبب شده تاريخ او پس از تاريخ طبرى ،

شهرت فراوان پيدا كند . تاريخ طبرى در هر بخش آميخته اى است از روايات مختلف كه معركه آراء است . مطالعه اين اثر براى پژوهشگر قابل استفاده است ، اما براى كسانى كه به كتابى يك دست و عمومى نيازمند هستند ، چندان مفيد نيست . ابن اثير اين مشكل را با تاءليف سترگ خود حل كرد و به همين دليل كتاب او شهرت يافت .

ابن اثير در مقدمه كتاب از علاقه خود به تاريخ سخن گفته و مى نويسد كه پس از مراجعه به آثار موجود دريافته كه آنها يا بسيار مطوّل اندويا بسيار مختصر . افزون بر آن كسانى كه در شرق تاريخ اسلام رانوشته اند ، به حوادث غرب اسلامى بى توجه اند وهمينطور به عكس . به همين دليل او تلاش كرده تا تاريخ بنگارد كه جامع اخبار شاهان غرب و شرق باشد . البته بلافاصله گوشزد مى كند كه مدعى آن نيست كه همه تاريخ را در كتاب خودآورده است اما مى تواند مدعى شود كه آنچه را در كتاب خود فراهم آورده است در كتاب ديگرى فراهم نيامده است . وى در ادامه از شيوه كار خود سخن گفته است .

وى يادآور شده است كه در سه قرن نخست تاريخ طبرى را تلخيص كرده و آنچه را كه در ساير كتابها بوده برآن افزوده است . وى در اين كار از منابع معتبر و مشهور استفاده كرده است . ابن اثير بحثى نيز در فوايد تاريخ آورده كه بحث جالبى است .

نخستين بحث كتاب درباره تاريخ هجرى وپيدايش آن در دوران خلافت عمر است .

بلافاصله بعد از آن بحث آفرينش ، هبوط آدم و زندگى انبياء آمده است . به دنبال آن بحث از شاهان قدمى و عرب جاهلى آمده وسپس وارد سيره نبوى شده است . الكامل بر اساس سالشمار بوده ، بخشى به حوادث و بخشى به درگشتگان هر سال اختصاص داده شده است . طبعا بخش حوادث وتفصيلى كه درآن آمده ، بيش از بخش دوم يعنى ياد از درگذشتگان هر سال است .

مهمترين بخش الكامل حوادثى است كه معاصر خود مؤ لف بوده و نكات تازه آن فراوان است . آخرين سالهاى زندگى وى مصادف با حملات مغولان به شرق اسلامى بود كه اين اثر گزارش آنها را بر اساس مسموعات خود نگاشته است . وى حوادث راتا سال 628 دنبال كرده است . (534)

كتاب كامل چندين چاپ شده است . جداى از چاپ اروپا ، چاپ رايج آن توسط دار صادر بيروت در سيزده مجلد انجام شده است . چاپ ديگر آن در نه مجلد توسط داراحياء التراث العربى (بيروت ، 1414) چاپ شده است . هردو چاپ فهارس بالنسبه خوبى دارد .

ترجمه فارسى الكامل با نام كامل ، تاريخ بزرگ اسلام و ايران توسط ابوالقاسم پاينده و توسط مؤ سسه مطبوعاتى علمى در بيست وهفت مجلد چاپ شده است . ترجمه جديد آن توسط محمد حسين روحانى تا كنون هفت مجلد انجام شده وناشر آن انتشارات اساطير (تهران ، 1370) مى باشد .

كتاب ديگر مؤ لف اسد الغابه فى معرفة الصحابه است كه شرح حال مفصل اصحاب رسول خدا است . بخش نخست آن در چهار جلد رجال وبخشى پايانى

آن در يك مجلد شرح حال صحابيان زن است . اين اثر در كنار الاستعياب ابن عبالبر والاصابة ابن حجر عسقلانى از مهمترين آثارى است كه در شرح حال صحابه نگاشته شده است . چاپ منقح آن با تحقيق محمد ابراهيمالبنا ، محمد احمد عاشورد ، و محمود عبدالوهب فايد در مصر چاپ شده است . (535)

ابن العبرى (م 623 6854)

مار غوريغوريوس يوحنا مشهور به ابولفرج جمال الدين العربى در ملطيه واقع در ارمنستان صغير متولد شد و پس از تهاجم مغولان به انطاكيه رفت . وى درس طب خواند و طبيب ماهر و دانشمندى برجسته شد . (536)كتابهاى چندى در دانش طب ، نجوم ، ادب نگاشته و زبان عربى ، عبرى و سريانى را به خوبى مى دانست . وى دستى در تاريخ نيز داشته است . شايد بتوان گفت او تنهاترين مسيحى اين دوره است كه دست به تاءليف يك اثر تاريخى زده و به مسير تاريخى دنياى اسلام از زاويه مسيحى نگريسته است .

كتاب تاريخ وى اخبار الزمان بوده كه از آفرينش تا سال 1285 ميلادى را درآن نوشته است . چندى پيش از درگذشتش اين اثر را با اندكى تغيير از سريانى به عربى ترجمه كرده و نامش را تاريخ مختصر الدول گذاشته است . كتاب تاريخى ديگر وى رسالة تاريخية فى اخبار العرب و اصلهم وعوائدهم است كه در سال 1650 ميلادى همراه با شروح چندى در دانشگاه آكسفورد به چاپ رسيده است . (537)

كتاب تاريخ مختصر الدول نخست بار در سال 1663 همراه باترجمه لاتينى در دانشگاه آكسفورد چاپ شد . در سال 1783 به آلمانى ترجمه وچاپ شد .

چاپ متن عربى آن با تصحيح جديد و فهارس در سال 1992 توسط دارالمشرق بيروت به انجام رسيده است . اين كتاب در قم افست شدهاست .

فصلهاى كتاب به قالب ده دولت تقسيم شده است . دولتهاى هشتگانه نخست مربوط به پيش از اسلام است . دولت نهم دولت اسلامى است كه بخش اصلى كتاب است . پس ازان از دولت مغول سخن گفته شده است .

كتاب ديگرى با نام تاريخ الزمان از وى چاپ شده كه تاريخ مطول وى بوده است . بخشهاى نخست آن به دست نيامده و نخستين بخش چاپ شده دولت عباسى است . پس از آن دولت سلجوقى و سپس حمله مغول و آنگاه دولت ايلخانان در ادامه آمده است . اين كتاب نيز توسط دارالمشرق بيروت (1991) چاپ شده است .

ازبلى (620 / 625 692)

ابوالحسن بهاء الدين على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى از اديبان و كاتبان آخرين سالهاى حكومت عباسى و دوره نخست حكومت ايلخانان مغول است . وى از جمله شيعيان فرهيخته قرن هفتم هجرى است كه افزون بر كار ادارى خود ، آثارى در تاريخ و ادب از خود به يادگار گذاشته است . ازجمله كتابهاى ادبى وى رسالة الطيف است كه به چاپ رسيده است . كتاب ديگر او تذكرة الفخرية (تاءليف شده در 671) نام دارد كه آن نيز در ادب است . وى با بسيارى از دانشوان عصر خود ارتباط داشته و على رغم داشتن مذهب شيعه امامى با عالمان اهل سنت هم پيوندهاى دوستى برقرار داشته است . شيعيان برجسته عراق آن روزگار هم از دوستان وى بوده اند . وى

با ابن علقمى (م 656) وزير مستعصم عباسى وهم سيد ابن طاووس (م 664) ارتباط داشته است .

وى شاعرى برجسته بوده و مقدارى از اشعار وى برجاى مانده است . اثر مهم تاريخى وى با عنوان كشف الغمة فى معرفة الائمة شرح حال چهارده معصوم است كه پس از تاءليف مورد استفاده جمع فراوانى از تاريخ نويسان عرب و عجم قرن هشتم ونهم و دهم قرار گرفته است . وى مجلد نخست اين كتاب را در سال 678 و مجلد دوم را در 687 تاءليف كرد . اين كتاب با استفاده از ده ها كتاب كه برخى از آن ها درحال حاضر مفقود است تاءل يف شده است . ازآنجا كه اربلى شيعه معتدلى بود ، كتابش منبع مهم سنى شيعه هاى قرن بعد قرار گرفت .

كتاب كشف الغمه بارها به فارسى ترجمه شده و نسخه هاى فراوانى از اصل و ترجمه ها در دست است . متن عربى همراه با ترجمه زواره اى (قرن دهم ) تحت عنوان ترجمه المناقب در سه مجلد چاپ شده است .

چاپ ديگرى در تبريز انجام شده كه در دو مجلد است . متن عربى تنها نيز درسه مجلد در بيرت به چاپ رسيده است . منابعى كه اربلى در تاءليف اين كتاب استفاده كرده ، شمارشان تا هشتاد مى رسد .

برخى از اين آثار مفقود اند وآنچه در كتاب كشف الغمه برجاى مانده ، تنها فقراتى برجاى مانده از آن آثار است . ازجمله آنها كتاب السقيفة و فدك از ابوبكر جوهرى است كه در جاى ديگرى به آن پرداختيم . مادر جاى ديگرى

شرح حال تفصيلى ، چگونگى تاءليف كشف الغمه منابع آن را آورده ايم . (538)

ابن الكازرونى (611 697)

ظهير الدين على بن محمد بغدادى معروف به ابن الكازرونى نويسنده كتاب يك جلدى مختصر التاريخ من اول الزمان الى منتهى دولة بنى العباس است . اين كتاب با تحقيق مصطفى جواد در سال 1390 قمرى در بغداد چاپ شده است . مؤ لف در اصل كازرونى بوده اما در بغداد رشد يافته است . وى شافعى است و يكى از مهمترين مشايخ او ابن دبيثى (م 637) مورخ معروف است كه ذيلى بر تاريخ بغداد نوشته است .

مورخ مورد بحث ، در يك برهه تاريخى بسيار حساسى زندگى كرده است . برهه اى كه مغولان دنياى اسلام را درنورديده وبه سال 656 بر بغداد تسلط يافتند . وى آثارى در فقه ، ادب ، رياضى وكشاورزى نگاشته و در تاريخ نيز كتابى در سيره ونيز كتابى با عنوان روضة الاريب در تاريخ عمومى داشته است . (539)

وى دربخش سيره نبوى با تفصيل سخن گفته است . او در ادامه پس از هر خليفه اى را ياد كرده از قيافه و نقش انگشترى ووفات و مدفن و فرزندان و وزيران و قاضيان و حاجبان او سخن گفته است . كتاب به صورت يك دست تا به آخر به همين صورت ادامه مى يابد . مختصر التواريخ با كوچكى حجم ، از دقت خاصى برخوردار بوده وفهرستى از خلفا و وزيران و قاضيان و نيز آگاهيهايى درباره نقش انگشترى خلفا و ويژگيهاى جسمى آنها به دست مى دهد .

ابن طقطقى (660 709)

ابوعبدالله محمد بن على بن على ابن طباطبا معروف به ابن طقطقى ، نقيب برجسته علويان حله ، نجف و كربلاء و از دانشمندان و

مورخان شيعه مذهب نيمه دوم قرن هفتم هجرى است ، دورانى كه مغولان بر بغداد مستولى شده بودند . پدر وى شريف تاج الدين نقيب علويان بود و در سال 672 كشته شد . پس از وى فرزندش به نقابت رسيد .

ابن طقطقى از اديبان و مورخان و نسب شناسان شايسته اين دوره بوده است . برخى از مشايخ وى عبارتند از على بن عيسى اربلى صاحب كشف الغمة ، يحيى بن سعيد حلى فقيه بلند پايه شيعى ، ابن فوطى ، و شمارى ديگر . (540)

دو كتاب مهم وى يكى الفخرى فى الاداب السلطانية والدول الاسلامية در تاريخ و ديگرى الاصيلى فى انساب الطا لبيين در نسب در شمار بهترين آثار در نوع خود هستند .

كتاب الفخرى كه در سال 701 تاءليف آن تمام شده به نام فخر الدين عيسى حاكم شهر موصل در دو فصل تنظيم شده است . فصل نخست (تا 72) درباره دانش سياست وملكدارى است و فصل دوم كه تا پايان كتاب است ، درباره تاريخ دولت اسلامى از پس از رحلت پيامبر (ص ) تا پايان خلافت عباسى است . وى دربخش نخست ، به تحليل سياست و اقسام آن ، پرداخته و ضمن بهره گيرى از نمونه هاى تاريخى درباره موضوع هايى چون سياست و اقسام آن ، دانش سياست ميان اقوام مختلف ، بكارگيرى عفو وكرم در حكومت دارى ، هيبت و نقش آن در حفظ حكومت ، مشورت و استبداد به راءى ، تعريف كلى از دولت كسروى ، اسلامى ، اموى ، و عباسى و ويژگيهاى آنها ، حقوق شاه ، حقوق رعيت

و . . . سخن گفته است .

در فصل دوم به بحث تاريخى نشسته و در عين حال از ارائه تحليلهاى سياستگرانه خوددارى نكرده است . وى در بحث از پيروزى اعراب برايران ، درباره انتقال الملك من الاكاسرة الى الاعراب تحليل دينى سياسى ارائه داده است . بحث برآمدن و زوال دولت وعلل و عوامل اين امور براى نويسنده اهميت داشته و درجاى جاى كتاب به آن پرداخته است . مساءله وزارت وتطور و دگرگونيهايى كه درآن رخ داده از مسائل مورد توجه مؤ لف است .

در آخرين بخش كتاب كه شرح حكومت عباسى در دوره مستعصم و سقوط خلافت عباسى است ، گزارشهاى ابن طقطقى قابل توجه است . به عنوان مثال ، وى مطلبى را درباره ابن علقمى آخرين وزير دولت عباسى از قول فرزندش نقل مى كند . (541)

ابن طقطقى در مقدمه يادآور شده كه در تاءليف كتاب كوشيد تا اولا مراعات حق را بكند وثانيا با عباراتى كوتاه وزيبا و روان مقصود خويش را بيان كند . اين كتاب نخست بار در سال 1860 به كوشش و . آلوارد درگوتا به كوشش درنبورگ در سال 1895 و در سالهاى 1317 قمرى و 1923 ميلادى در قاهره به چاپ رسيده است . (542)همين كتاب بدون هيچ مقدمه اى در بيروت به چاپ رسيده و در قم افست شده است . (543)اين كتاب توسط محمد وحيد گلپايگانى ترجمه و توسط شركت انتشارات علمى و فرهنگى در سال 1367 شمسى چاپ شده است .

كتاب الاصيلى او كه آن را به نام اصيل الدين فرزند خواجه نصير الدين طوسى (م 715)

تاءليف كرده ، از آثار ممهمى است ك در انساب طالبيان نگاشته شده است . اين اثر كه به صورت مشجّر بوده توسط مصحح به صورت نثر عادى درآورده شده و به چاپ رسيده است . (544)كتاب مزبور كه درسال 698 تاءليف شد و بعد ازآن نيز برخى از مطالب بر آن افزوده شده ، حاصل بهره گيرى مؤ لف ازآثار پيشين ، و نيز جريده هاى انساب و همچنين مسافرتهايى است كه به مراكز علوى نشين داشته است . وى اشاره به سفر خود به فراهان و قم وقم وكاشان داشته و به شيراز نيز مسافرت كرده است . (545)

گفتنى است كه كتاب نسبى كه با عنوان غاية الاختصار فى اخبار البيوتات العلوية المحفوظة من الغبار مكرر چاپ شده در اصل همين كتاب اصيلى است كه مختصر تغييرى در ترتيب آن داده شده است . در اين باره فراوان بحث شده است . (546)

در فهرست آثار بن طقطقى كتابى با نام منية الفضلاء فى اخبار الخلفاء والوزراء وجود دارد كه هندوشاه نخجوانى آن را با عنوان تجارب السلف (تاءليف شده در سال 714) چاپ كرد است . نخستين بار ، عباس اقبال تجارب را چاپ كرد . بار ديگر اين كتاب به صورت عكسى از روى نسخه اصيل موجود ، به كوشش امير حسن روضاتيان در اصفهان (1361) چاپ شد . (547)در مقدمه چاپ دوم ، اين ادعا كه كتاب تجارب السلف ترجمه الفخرى است باطل دانسته شده و گفته شده كه كتاب ترجمه منية الفضلاء است .

ابوالفداء (672 732)

عمادالدين ابوالوفاء اسماعيل بن على بن محمود ، از شاهزادگان ايوبى و مشهور به الملك

المؤ يد ، از منجمان ، جغرافى دانان و مورخان قرن هشتم هجرى است . وى حكومت حماة را از سال 720 تا پايان عمر خويش داشت و در اين مدت ، به دليل دانش دوستى خود ، از عالمان و فرهيختگان سخت حمايت مى كرد . (548)كتاب معروف تاريخ او المختصرى فى اخبار البشر است كه ابن الوردى آن را تلخيص و تذييل كرده و نامش را تتمة المختصر فى اخبار البشر گذاشته است .

ابولفداء در مقدمه كتاب خويش نوشته است كه وى مصمم شده تا تاريخ مختصرى از تواريخ مفصل فراهم كند . منابعى كه خود وى از آن ها ياد كرده عبارتند از الكامل ابن اثير ، تجارب الامم ، البيان عن تاريخ سنى زمان العالم على سبيل الحجة والبيان ، التاريخ المظفرى كهبه نوشته او تاريخ ملت اسلامى را در شش مجلد نگاشته ، وفيات الاعيان ، تاريخ يمن از فقيه عماره ، الجمع والبيان صنهاجى ، تاريخ الدول المنقطعه ، لذة الاحرلام فى تاريخ امم الاعجام ، المغرب فى اخبار اهل المغرب ، مفرج الكروب فى اخبار بنى ايوب ، تاريخ حمزة الاصفهانى ، تاريخ خلاط و نيز تورات .

كتاب با يك مقدمه درباره تاريخ آغاز و در ادامه از تاريخ آفرينش تا حوادث سال 749 در آن آمده است . المختصر در دو مجلد (مكتبة المتنبى ، قاهر) چاپ شده است .

نويرى (677 733)

شهاب الدين احمد ابن عبدالوهاب نويرى از مورخان و دائرة المعارف نويسان قرن هشتم هجرى است . مهمترين اثر وى كتاب الارب فى فنون الادب است . نام كتاب نشانگر محتواى مجلدات نخست كتاب

است . كتاب مزبور ضمن بيست و هفت مجلد يا به تعبير مؤ لف بيست وهفت سِفر در قاهره ، توسط الموسسه المصرة العامة ، به چاپ رسيده است . درمجلدات اين كتاب تا رقم دوازده ، درباره همه چيز گفتگو مى شود و حكايات و نقلها پيرامون انواع واقسام موضوع هاى عرضه مى شود . موضوع هاى اين مجلدات ، تاريخى نيست ، اما مملو از موادى است كه بكار تاريخ مى آيد . در مجلد اول موضوعاتى چون آفرينش آسمان ، خورشيد و ماه ، ابر و باران و هوا و آتش ، شب و روز ، اعيات امتهاى مختلف ، خلفت زمين ، اقاليم سبعه ، كوه ها ، درياها ، نهرها ، مناطق مختلف ، مكه وبيت الله ، مدينه ، بيت المقدس ، ويژگيهاى شهرهاى مهم ، بناهاى غريب عالم و پيدايى آنها ، ادب قصرها و منازل خالى ازسكنه مى باشد .

از مجلد سيزدهم به تاريخ پرداخته شده و در ادامه تاريخ عمومى عالم با تفصيل هرچه تمام تر و با استفاده از منابع متنوع پديد آمده است .

مجلد سيزدهم از خلقت آدم تا پاين زندگى موسى (ع ) .

مجلد چهارده از پس از موسى تا عيسى و پس از آن ذولقرنين واخبار شاهان چين و ترك . . .

مجلد پانزدهم در اخبار مصر ، اهرام ، شاهان ايرانى تا ساسانى ، شاهان روم و . . . اخبار شاهان عرب ، ايام العرب كه بسيار مبسوط آمده تايوم ذى قار .

مجلد شانزدهم در سيره نبودى تا حجة الوداع .

مجلد هفدهم از وفود

عرب بر پيامبر (ص ) تا مسائل شخصى زندگى آن حضرت از اقوام و خويشان و موالى و همچنين لباس پيامبر (ص ) تا دفن آن حضرت .

مجلد هيجدهم غزوات رسول خدا(ص ) و سرايا تا پايان .

مجلد نوزدهم تاريخ خلافت تا كشته شدن عثمان .

مجلد بيستم تاريخ خلافت امام على (ع ) تا قيام توابين در عراق .

مجلد بيست ويكم تاريخ حوادث مهم از سال 65 تا برافتادن امويان .

مجلد بيست ودوم تاريخ عمومى از آغاز خلافت عباسيان تاسال 289 .

مجلد بسيت وسوم تا صفحه 3325 پايان خلافت عباسى و پس از آن دولت فاطمى مصر و دولت اموى در اندلس .

مجلد بيست و چهارم در فتح افريقيه ازآغاز و شرح دولتهايى كه در مغرب بوده اند .

مجلد بيست و پنجم قيامهاى علويان ، صاحب الزنج ، قرامطه ، دولتهاى صفارى و سامانى .

مجلد بيست وششم درباره آل زياد ، آل بويه و سلجوقيان

مجلد بيست وهفتم كه آخرين مجلد است درباره سلاجقه روم و خوارزمشاهيان و مغولان .

شمس الدين ذهبى (673 748)

محمد بن احمدبن عثمان بن قايماز تركمانى دمشقى شافعى ، معروف به شمس الدين ذهبى از برجسته ترين علماى رجالى و از مشهورترين مورخان نيمه نخست قرن هشتم هجرى است . وى نويسنده ده ها كتاب رجالى و تاريخى است و تخصص عمده او در دانش رجال و جرح و تعديل راويان و اخباريان ومحدثان است . (549)نكته مهم درباره ذهبى و ابن حجر عسقلانى آن است كه اين دو ، آخرى افرادى هستند كه به بقاياى كتابهاى قرون نخست اسلام دسترسى داشته و پس ازآنها

، بسيارى از اين آثار از ميان رفته است . بنابراين ارزش كتابهاى ذهبى ، حفظ متون فراوانى از گذشته است كه با كمال تاءسف امروزه در اختيار مانيست .

وى ازمؤ لفان پر تاءليف است ، به طورى كه عبدالستار الشيخ ، قريب 270 اثر از وى برشمرده است . (550)بيشتر اين آثار در علم رجال ، تاريخ و تلخيص آثار پيشينيان است .

مهمترين كتاب وى در تاريخ عمومى جهان اسلام ، كتاب تاريخ اسلام اوست كه تا كنون حوادث تا سال 620 ضمن 46 مجلد ازآن چاپ شده است . نخستين مجلد آن السيرة النبوية ، مجلد دوم المغازى ، مجلد سوم الخلفاء الراشدون و پس ازآن بر اساس شيوه سالشمار حوادث و درگذشتگان هر سال آمده است . وى هفتاد طبقه را تصور كرده وبراى هر طبقه ده سال را در نظر گرفته است . مجلدات چاپ شده تاريخ الاسلام نيز بر همين اساس به صورت ده سال يا دو ده سال نشر يافته است .

وى دربيان شرح حال افكار گذشته ، دو شيوه را بكارگرفته است . در حوادث ميانه سالهاى 40 تا 300 كه ده سال يا يك طبقه فرض كرده ، درآغاز هر سال ، درگذشتگان آن سال را بر مى شمرد بدون آن كه شرح حال آنها را بنويسد . پس از آن كه ده سال مورد نظر تمام شد تحت عنوان تراجم هذه الطبقة به تفصيل شرح حال افراد در گذشته آن ده سال يا يكجا بر اساس الفبا مى آورد . اما از حوادث سال 301 به بعد ابتداء حوادث هر سال را نقل

مى كند تا آن دهه خاتمه مى يابد . پس از آن تراجم در گذشتگان هر سال را به ترتيب الفبا به صورت سالنانه مى آورد به طورى كه بايد درگذشتگان سال 423 را در ذيل همان سال ديد ، البته نه در بخش حوادث بلكه در بخش مستقل وفيات .

وى درمقدمه سيره نبوى فهرستى اجمالى از مآخذ خود را به دست داده كه به طور عمده آثار شناخته شده پيشينيان است . با اين حال برخى از آث ار كه وى ياد كرده ، در حال حاضر موجود نيست . منابع وى عبارتند از : دلائل النبوة بيهقى ، سيرة النبى ابن اسحاق ، المغازى ابن عائذ كاتب ، طبقات الكبرى ابن سعد ، تاريخ ابوعبدالله بخارى ، تاريخ احمد بن ابى خيثمه ، تاريخ يعقوب فسوى ، تاريخ محمد بن مثنى عنزى ، تاريخ ابوحفص فلاس ، تاريخ ابن ابى شيبه ، تاريخ واقدى ، تاريخ هيثم بن عدى ، تاريخ و طبقات خليفة بن خياط ، تاريخ ابوزرعه دمشقى ، الفتوح سيف بن عمر ، تاريخ مفضل بن غشان غلابى .

وى از آثار ديگرى هم كه آنها را تلخيص كرده بهره برده است . از جمله آنها ت اريخ نيشابور حاكم نيشابور و تاريخ دمشق ابن عساكر و وفيات الاعيان ابن خلكان و الانساب سمعانى است . تلخيص آثار بزرگ پيشين ، يكى از مهمترين كارهاى علمى ذهبى است . در اين ميان ، تلخيصى از كتاب طرق حديث غدير طبرى مورخ كرده كه خوشبختانه برجاى مانده است .

ذهبى در همان مقدمه مى افزايد : براى تاءليف اين اثر

تاريخ طبرى ، تاريخ ابن اثير ، تاريخ ابن الفرضى ، تاريخ وصلة ابن بشكوال ، و كتابهاى ديگرى ازجمله مرآة الزمان را مطالعه كرده است . (551)

در بيشتر موارد اخبار كتاب سيره و مغازى مسند بوده و يا دست كم منبع كتابى نقل با ايد ازنام مؤ لف آمده است . از گردآورى آن موارد است كه مى توان دامنه كار ذهبى را در استفاده از مآخذ مختلف به دست آورد . به هر روى نگاهى به كتاب تاريخ الاسلام نشان مى دهد كه اين تنها يك فهرست كلى است و ذهبى در جاى جاى شرح حال ها از كتابهاى بيشمارى بهره برده كه در حال حاضر در اختيار نيست . نمونه آن تاريخ الشيعة ابن ابى طى است كه قطعات نقل شده در تاريخ الاسلام ذهبى را ما در مقالى مستقل گرد آورى كرديم . (آينه پژوهش ، ش 46) آنچه جالب است اين كه وى ، نخستين تحرير كتاب تاريخ الاسلام را در سال 714 در حالى كه چهل سال داشت به پايان برده است . (552)

پس از ذهبى كتاب تاريخ الاسلام از مصادر و مآخذ اصلى آثار مؤ لفان برجسته اى مانند صفدى در الوافى بالوفيات ، ابن شاكر كتبى در عيون التواريخ ، تقى الدين سبكى در طبقات الشافعية ، و ابن كثير در البداية والنهاية و شمارى ديگر درآمد . همچنين اين كتاب چهار بار به گونه هاى متفاوت تلخيص شد . (553)

برخى از آثار تاريخى ديگر ذهبى عبارتند از : دول الاسلام ، (تا سال 700) ذيل دول الاسلام ، (از سال 700 تا 744) العبر فى خبر

من عبر وذيل آن . (554)اين كتاب در اصل تلخيص در تاريخ الاسلام است اما در اندك مواردى افزوده هاى برآن دارد .

در اينجا نمى توان از اثر سترگ ديگر ذهبى يعنى سير اعلام النبلاء سخن نگفت . اثرى كه ضمن آن تراجم چهره هاى بيشمارى از بزرگان دنياى اسلام از هر فرقه و مسلك و هر نقطه جهان اسلام درج شده است . اين كتاب توسط موسسة الرسالة وزير نظر شعيب الارنؤ . ط در 23 جلد به بهترين صورت به چاپ رسيده است . اخيرا دارالفكر بيروت نيز چاپ چاپ ديگرى از آن عرضه كرده و قسم چاپ ناشده اى را بر آن افزوده است . كتاب تذكرة الحفاظ و ميزان الاعتدال نيز از آثار پر ارجى است كه در عرضه شناساندن محدثان و راويان نوشته شده است . نبايد پنهان كرد كه ذهبى آگاهيهاى رجالى خود را در كتابهاى مختلف خود جاى داده و ميان هر كدام با ديگرى به نوعى تمايز و تفاوتى گذاشته است . اين تمايز گاه به تقسيم بندى طبقه اى ، گاه در وارد كردن اميران و عالمان با يكديگر و گاه به تفصيل و تلخيص است .

گرايشهاى مذهبى ذهبى ، گرايشهاى سلفى و اهل حديثى است و ستايش وى از ابن تيميه (661 728) على رغم اشاره به برخى انتقادها ، نشانگر تمايلات مذهبى اوست . وى كتابى مفرد با عنوان الدرة اليتيمه فى سيرة ابن تيمية تاءليف كرده است . (555) به همين دليل گرايش ضد شيعى او قوى است و اين مساءله به خوبى در ميزان الاعتدال وى در ارزيابى ضعفا روشن

است . (556)وى در سوم ذى قعده سال 748 در دمشق درگذشت و در قبرسات باب الصغير مدفون شد .

ابن الوردى (691749)

عمر بن مظفر بن عمر بن محمد معروف به ابن الوردى نويسنده كتاب تتمة المختصر فى اخبار البشر يا تاريخ ابن الوردى ، از اهالى معرة النعمان (در حوالى حمص ) و فقيه ، شاعر و مورخ شناخته شده است . شرح حال مفصل وى را علامه محمد مهدى الخرسان در مقدمه تاريخ وى آورده وبرجستگى وى را در ادب و ساير علوم با ارائه اشعار فراوانش نشان داده است . (557)وى اثار مختلفى دارد كه از جمله آنها خريدة العجائب و فريدة الغرائب است كه بخش جغرافى آن در سال 1824 در اروپا چاپ شده است .

ابن الوردى در مقدمه ياد آورد شده است كه پس از مشاهده كتاب المختصر فى اخبار البشر ابوالفداء ، و تا تمجيد فراوان از آن ، مصمم شده است تا به تهذيب آن نشسته ، برخى از مواد آن را حذف ومطالب و اشعارى از خود را بر آن بيافزايد . افزوده ها با تعبير قلت در آغاز و الله اعلم خاتم مى يابد . افزون بر آن ، از پس از خاتمه كتاب المختصر كه سال 709 است وى ذيل خودرا برآن آغاز كرده و تا سلا 749 رسانده است . نكته اى ك علامه خرسان در مقدمه آورده آن است كه نسخه اى كه از كتاب ابوالفداء در دست ابن الوردى بوده حوادث تا سال 709 داشته و وى از افزوده خود ابولفداء كه تاسال 729 اادامه يافته آگاهى نداشته است . (558)در اين

كتاب ، همانند وفيات ابن خلكان ، تاريخ تولد و درگذشت امامان شيعه (ع ) را ملاحظه مى كنيم . وى ازغيبت امام زمان (ع ) نيز بر اساس مذهب شيعه سخن گفته است . (559)تاريخ ابن الوردى نخست بار در سال 1285 قمرى تسوط مكتبة الوهبيه در دو جلد چاپ شد . چاپ بعدى آن با مقدمه علامه خرسان توسط المطبعة الحيدرية در نجف منتشر شده است . (560)

ابن شاكر الكتبى (686 764)

صلاح الدين محمد بن شاكر بن احمد كتبى از مورخان صوفى مسلك قرن هشتم هجرى است كه آثار تاريخى با ارزشى تاءليف كرده است . وى از روى نياز مالى به ورّاقى وخريد و فروش كتاب پرداخته و دانش خويش را نيز از همين زمينه به دست آورده است . دو اثر وى در ترايخ و تراجم ، يكى كتاب العيون التواريخ و ديگرى فوات الوفيات است . از كتاب عيون التواريخ وى كه يك دوره تاريخى عمومى جهان اسلام از ابتداى بعثت تاز مان مؤ لف است ، تا آنجاكه مؤ لف اين سطور آگاه است ، تنها چند مجلد به چاپ رسيده است . نخستين مجلد مربوط به سيره نبوى است كه با تحقيق حسام الدين القدسى به سال 1980 توسط مكتبة النهضة المصريه به چاپ رسيده است . جزء دوازد ، جزء بيست ، بيست و يكم ، و بيست و سوم كتاب را نيز مؤ لف اين سطور رؤ يت كرده است . (561)حوادث مجلد بيست مربوط به سالهاى 645 تا 670 است . اين كتاب همانند موارد مشابه ابتدا حوادث هرسال و پس ازآن در گذشتگان آن سال را مى

شناساند . كتاب شباهت خاصى به البداية والنهاية دارد وسخن بر اين كه يكى از ديگرى گرفته مطرح . گويا تاءليف عيون پيش از البداية است . اين قبيل اقتباس در منابع تاريخى سالشمار فراوان است .

كتاب ديگر او با عنوان فوات الوفيات والذيل عليها در تكميل وفيات الاعيان ابن خلكان و البته با استفاده از كتاب مفصل معاصر خود صفدى با عنوان الوافى بالوفيات نوشته شده است . (562)اين اثر پنج جلدى توسط احسان عباس تصحيح و نشر شده است . (563)

يافعى (698 768)

ابواحمد عبدالله بن اسعد بن على يافعى يمنى نويسنده كتاب مراة الزمان وعبرة اليقظان فى معرفة ما يعتبر من حوادث الزمان وتقلّب احوال الانسان و تاريخ موت بعض المشهورين من الاعيان از آثار تاريخى قرن هشتم هجرى است ك به صورت سالشمار حوادث و تراج ووفيات هر سال ، نوشته شده است . وى يمنى است و مدتى در عدن تحصيل كرده و بر مذهب ، شافعى بوده است . ابن عماد نوشته است : وى اندكى پيش از سال 700 متولد شده ، روى مذهب اشعرى تعصب داشته و بر ضد ابن تيميه سخن گفته و به همين دليل از طرف طرفداران متعصب ابن تيميه مورد بى توجهى قرار گرفته است . وى از منش و رفتار ومردم گرايى وى سخت ستايش كرده و نوشته است كه در وقت درگذشت ، عالم برتر مكه به شمار مى آمد . (564)تعجب آن كه مورخى چون ابن عماد ، از كتاب مرآة الجنان وى ياد نكرده است .

وى چندين كتاب تاريخى و شرح حال تاءليف كرده كه علائق صوفيانه وى را

نشان مى دهد . برخى از آن كتاب ها عبارتند از : اطراف التواريخ ، روش الرياحين ، خلاصة المفاخر فى اخبار الشيخ عبدالقادر ، نشر الماسين الغالية فى فضل مشائخ الصوفية اصحاب المقامات العالية ، نشر المحاسن اليمانية ، فى خصائص اليمن و نسب القحطانية (565)

وى در مرآة الزمان پس از يك مقدمه كوتاه ، حوادث را از سال نخست هجرى آغاز كرده و تا سال 750 هجرى ادامه داده است . وى در مقدمه گفته است كه كتاب وى تلخيصى است از آثارى كه اهلتاريخ و سير درباره پيامبر واصحاب و تابعين او ونيز خلفا و ملوك و شاهان وحوادث هر سال نوشته اند . وى به ويژه به آثار ذهبى و ابن خلكان اشاره كرده و درباره يمن ، به تاريخ ابن سمرة كه در شرح حال قدماى علماى يمن بوده است . وى در هر حال ، اختصار را رعايت كرده است . استفاده وى از تواريخ يمنى ، مى تواند امتيازى براى كتاب وى به شمار آيد .

يافعى در جاى جاى كتاب ، ضمن بيان شرح حالها ، نكات قابل توجه زندگى شخصيتهاى برجسته را بيان كرده و از زاويه نكات مهمى را درباره زندگى فكرى و فرهنگى دنياى اسلام ارائه مى دهد .

كتاب مرآة الزمان در سال 1337 1339 در حيدرآباد الدكن هند چاپ شده و در بيروت و مصر افست شده است . كتاب مزبور در سال 1405 با تصحيح يحيى الجبورى توسط مؤ سسة الرساله در بيروت منتشر شد .

تلخيصى از مرآة الجنان با عنوان عقد الجمان فى حوادث الزمان از حسن بن راشد

بن مفلح صيمرى (نيمه دوم قرن نهم ) . به چاپ رسيده است . (566)

ابن كثير (701 774)

اسماعيل بن عمر بن كثير دمشقى شافعى ، از مورخان قرن هشتم هجرى است . پيش ازآن كه ابن كثير بگوييم ، يادآورى دو نكته لازم است . نخست آن كه اصولا دانش تاريخ و هم دانشهاى ديگر در اين قرن ، بيش از هر نقطه ، در مصر و شامات رشد و نمو داشت . دليل آن ، حمايت مماليك از علوم دينى و آرامشى بود كه در اين ديار حاكم بود . به عكس ، شرق از يك سو گرفتار مغولان وايلخانان و سپس تيموريان شده و از سوى ديگر سخت گرفتار بود . به همين دليل براى مدتى طولانى از دانش اندوزى به دور افتاد . البته تصوف در مغرب اسلامى هم قوى بود ، اما نه به قوت شرق . شمار خانقاه ها در شرق چندين برابر مدارس و مساجد بود . به هر روى در اين دوره شاهد پيدايى تاريخ هاى عمومى بزرگى هستيم كه در اينجا برخى ازآن هارا معرفى كرده ومى كنيم .

نكته ديگر آن كه تاريخ در اين دوره ، اسير دست حنابله و يا شافعيان است كه به نوعى تحت تاءثير ابن تيميمه اند . پيش از اين تمجيد و ستايش ذهبى را از ابن تيميه (728) ديدم و آثار تعصب و سلفى گرى را در آثار او مى بينيم . ابن كثير خود از خواص شاگردان ابن تيميه (567)و ذهبى است و به طور طبيعى و در حدى گسترده تر همان رويه را دارد وبدين ترتيب ، در مسائل

خاصى ، بايد با ملاحضه با كتاب وى برخورد شود .

مهمترين اثر ابن كثير كتاب البداية والنهاية است كه نوعى تاريخ عمومى ، شبيه كتاب المنتظم والكامل فى التاريخ است . كتاب معروف ديگر وى تفسير اوست كه در حال حاضر مورد بحث مانيست .

كتاب البداية والنهاية اثرى است همانند ساير تواريخ عمومى كه مؤ لف حوادثى كه از ابتداى آفرينش تا . . . رخداده ضمن آن آورده است . بخش نخست آن بداية الخلق است . در ادامه قصص الانبياء ؛ پس از آن سيره و تاريخ خلفاى نخست و در ادامه حوادث عمومى براساس سالشمار همراه با شرح حال درگذشتگان هر سال در ذيل حوادث آن سال برخى از قسمتهاى اين كتاب به صورت مستقل چاپ شده است . جمله بداية الخلق او توسط ابراهيم محمد الجمل به طور مستقل چاپ شده است . همينطور قصص الانبياء و به ويژه السيرة النبوية او كه آن نيز بخشى از البداية والنهاية و مكرر به چاپ رسيده است . بخش قصص الانبياء و سيره نبوى ، به لحاظ اظهار نظرهاى مؤ لف وبرخورد وى با اسرائيليات قابل توجه است ، اما از نظر تاريخى ، جز تكرار آنچه در منابع پيشين بوده نيست / به عبارت وى از تراث ناشناخته اى بهره نگرفته است .

كتاب البداية ، تلخيص آثار گذشته است . بخشهاى تلخيص طبرى و در ادامه از ابن جوزى ، ابن اثير استفاده كرده و در نهايت از تاريخ ابوشامه كه حوادث تا سال 665 را آورده است . پس از آن از ذيل آن با عنوان المقتفى لتاريخ

ابى شامه بهره برده و خود وى در ذيل حوادث سال 738 به اين نكته اشاره كرده و گفته است كه آنچه پس از اين خواهد آورد ذييل اوست برهمان تاريخ تا حوادث سال 751 . (568)

نگاهى به كتاب نشان مى دهد كه مؤ لف در بخش قصص الانبياء و سيره نبوى بحثهاى طولانى آورده اما هرچه جلوتر آمده ، با اختصار گذشته است . كتاب البداى ة در سال 1935 در مطبعة السفليه مصر ، ضمن چهارده جلد به چاپ رسيده است . پس از در سال 1351 بار ديگر چاپ شد كه همان چاپ مكرر در بيروت افست شده است . چاپ جديد آن با تصحيح على شيرى در داراحياء التراث العربى ضمن هفت مجلد با فهرستى مفصل به چاپ رسيده است .

مؤ لف در تكميل البداية كتابى با نام النهاية نگاشته كه مشتمل بر نقلهاى ملاحم و فتن و در واقع تاريخ آيند است .

ابن خلدون (7323 808)

عبدالرحمان بن خلدونن از انديشندان بلند پايه دنياى اسلام است كه به دليل نگارش مقدمه به عنوان بنيانگذار جامعه شناسى علمى شناخته شده است . درباره انديشه هاى وى آثار فراوانى تاءل يف شده كه ضمن هر كدام به نوعى تازه شكل گيرى افكار و انديشه هاى اورا مطرح كرده و ديدگاههايش را درباره تحول درجامعه تشريح كرده اند . و ى در تونس به دنيا آمد و افزون بر شخصيت علمى ، بخشهاى از عمر خويش را در كارهاى حكومتى هم گذراند . وى در سال 755 فاس مراكش شغل كتابت فرامين دولتى را برعهده داشته است . از سال 758 قريب دوسال در

زندان ماند . آنگاه بار ديگر رياست ديوان انشاء و سپس ديوان مظالم را عهده دارد شد . وى پس از پشت از پشت سرگذاشتن شكستهاى سياسى چندى در سال 764 عازم غرطانه در اسپانيا شد .

نخستين تجربه سياسى او نمايندگى سلطان غرطانه براى بستن پيمانى با سلطان مسيحى اسپانيا بانام پدرو اول بود كه در اشبيليه ديدار كرد و كارش را با موفقيت انجام داد . اندكى بعد مجبور شد تا غرطانه را هم ترك كند . وى در سال 765 بار ديگر به بجايه در شمال افريقا رفت و نزد ابوعبدالله سلطان بنى حفص احترام كاملى يافت وكار اداره شهر به او سپرده شد . يكسال بعد ابوعبدالله سقوط كرد و ابن خلدون اين بار براى هميشه با سياست خداحافظى كرد . (569)وى پس از آن كه به كارهاى علمى روى آورد وا ز هر فرصتى براى تدريس و تاءليف بهره برد . انديشه نگارش تاريخ از اين زمان در ابن خلدون ايجاد شد . وى ابتدا در صدد بود تا تاريخ معاصر شمال آفريقا را بنويسد . اندكى پس ازمطالعه در تاريخهاى گذشته ، به اين نظريه رسيد كه تاريخ دولايه دارد . لايه روئى كه همان حوادث و رخدادهاى تاريخى است . لايه زيرين كه به نظر وى تا آن زمان مورخان پيشين به آن توجهى نكرده بودند ، علل و عوامل پشت پرده رخدادهاى تاريخى است . وى بحث از اين عوامل را در رشته علمى خاصى كه خود تاءسيس كرد ، مطرح نمود . وى نام اين دانش علم العمران گذاشت . وى براى آن كه با دقت

تمام بتواند مسائل مختلف اين دانش را مطرح كند ، مصمم شد تا تاريخ عمومى جهان را مطالعه و تدوين كند . او بايد تصور دانش جديد راباكار در تاريخ عالم هم تكميل مى كرد و هم تجربه .

ابن خلدون براى تاريخش كه نام العبر وديوان المبتداء والخبر فى تاريخ العرب و العجم والبرير ومن عاصرهم من ذوالسطلان الاكبر را برگزيده بود ، نوشتن سه بخش را در نظر گرفت . نخست مقدمه كه همان علم عمران بود . دوم تاريخ عمومى عالم و سوم تاريخ معاصر شمال آفريقا . (570)وى براى مدت چهار سال در تونس نخستين تدوينش را از كتاب تاريخ انجام داد . بعدها در سال 478 به مصر رفت و در آنجا منصب قاضى القضاة مالكى ها را برعهده گرفت . مصر اين زمان ، از متمدن ترين نقاط جهان اسلام بود با داشتن كتابخانه هاى مهم مى توانست ابن خلدون را در كار تكميل تاريخش كمك كند . وى پس ازآن هم مدت مديدى را به گردش در شهرهاى مختلف شام گذراند و در نهايت در سال 808 در مصر درگذشت .

همان گونه كه اشاره شد بخش نخست كتاب تاريخ ، همانند مقدمه است كه ارزش واهميت فوق العاده اى دارد . پس از مقدمه تاريخ عمومى جهان آغاز شد و ابن خلدون در اين قسمت ، از همان آگاهيهاى كتابهاى پيشين استفاده كرد جز آن كه به دليل روش خردگراى خود كوشيد تا كمتر تحت تاءثير افسانه و قصه ها قرار گيرد .

در اينجا بر اساس چاپ هشت جلدى (571) نمايى از محتواى كتاب را به

دست مى دهيم . مسائل منطقه اى ابن خلدون نه نظم سالشمارانه دارد و نه نظم دولت گونه . بيشتر به مسائل منطقه اى آن هم دوره هاى خاص پرداخته شده و هر بار سررشته بحث قطع و به نقطه ديگرى انتقال مى يابد كه بخشى از حوادث آن را پيش ازآن خوانديم .

اشاره شد كه مجلد نخست همان مقدمه است . مجلد دوم از اخبار عرب آغاز مى شود ، سپس به تاريخ اسلام مى رسد وبحث تا آغاز خلافت معاويه پيش مى رود . مجلد سوم شامل درباره دولت اموى ، دولت عباسى است . در ميانه به پيدايش دولت علويان طبرستان و طولونيان مصر ، شورش صاحب الزنج ، صفاريان وسامانيان ، قرامطه ، حمدانيان ، بويهيان ، فاطميان و سلجوقيان مى پردازد و تاريخ اسلام را تا انتهاى خلافت عباسى دنبال مى كند . بحث از اين دولت ها به اين معنا نيست كه درهمان مجلد كار آن خاتمه مى يابد . در مجلد چهارم بار ديگر به مسائل مختلف دنياى اسلام در طول قرون سوم تا ششم و درگيرى هاى ميان دولتهاى مستقل به ويژه درشرق عراق مى پردازد .

مجلد پنجم بحث از تاريخ مناطق غربى دنياى اسلام در نواحى شامات وموصل است و درنهايت از لشكركشيهاى مغولان به نواحى شرق سخن مى گويد . در مجلد ششم و هفتم به شمال آفريقا و اندلس مى پردازد و تاريخ دولتهاى محلى آن نواحى را بازگو مى كند . مجلد هشتم فهارس كتاب است . گفتنى است كه تاريخ ابن خلدون توسط دكتر عبدالمحمد آيتى به فارسى درامده است

. پيش از آن هم مقدمه ابن خلدون توسط پروين گنابادى در دو مجلد ترجمه شده بود .

ابن دقماق (750 809)

صارم الدين بن محمد بن اءيدمر علائى مشهور به ابن دقماق ، از مورخان نيمه دوم قرن هشتم هجرى است كه آثار فراوان تاريخى درباره تاريخ روزگار نزديك به خود تاءليف كرده اما تنها اندكى از آنها به دست آمده است كه يك سالشمار تاريخى مانند البداية والنهاية و مانند اينها در دوازده مجلد بوده است . بخشهايى از اين كتاب در دست است . (572)

كتابى كه او مى تواند خلاصه پيشگفته يا به عبارتى يك تاريخ مختصر عمومى جهان اسلام باشد ، الجوهر الثمين فى سيرالملوك والسلاطين است . وى در تاءليف اين كتاب از مصادر فراوانى بهره برده كه از جمله آن ها مى توان به التنبيه والاشراف مسعودى ، تاريخ اليعقوبى ، نهاية الارب نويرى ، خطط القاهرة ، وفيات الاعيان ، الوافى بالوفيات ، والكامل فى الادب مبرد ، اشاره كرد . (573)

كتاب الجوهر الثمين مرورى است بر تاريخ خلفا به صورت سالشمار كه ضمن بيان شرح حال شمار زيادى از بزرگان تاريخ اسلام ، به بيان تاريخ خلافت خلفا ، زمان در گذشت و نيز وزيان و كاتبان آنها پرداخته است .

اين كتاب با تصحيح محمد كمال الدين عزالدين على به سال 1405 در دوجزء در يك مجلد ، توسط عالم الكتب چاپ شده است .

قلقشندى (756 821)

احمد بن عبدالله قلقشندى ، بيش از هر چيز به كتاب پر ارجش صبح الاعشى فى صناعة الانشاء شهرت دارد . كتابى كه حاوى بسيارى از اسناد تاريخى است ، اما موضوع آن نه تاريخ بلكه درباره انشا و دبيرى و كتابت و مانند اين هاست . وى افزون برآن ، كتابى

با عنوان مآثر الانافة فى معالم الخلافة دارد . اين اثر در سه جلد با تصحيح عبدالستار احمد فراج در بيروت توسط عالم الكتب به چاپ رسيده است . اين اثر آخرين تاءليف اوست و حتى از حوادث سال 818 نيز در آن ياد شده است . (574)

نخستين بحت مقدماتى وى درباره اصل خلافت است . پس از آن با بحث از خلافت ابوبكر ، به بحث از تاريخ خلفا پرداخته است . پس از ياد از هر خليفه ، با مبحثى تحت عنوان الحوادث والماجريات فى خلافت و ولايت الامصار فى خلافته گزارشى از حوادث مهم جارى آن دوره و نيز امراى ساير بلاد به دست داده است .

مباحث كتاب تا صفحه 220 مجلد دوم به همين ترتيب به پيش مى رود . پس ازآن چند بحث مستقل مطح مى شود . فصل دوم بحثى درباره تختگاه خلفاى در دورانهاى مختلف . فصل سوم درباره مدعيان خلافت در دوره هاى مختلف است . متن بيعت نامه ها و عهد نامه هايى كه براى خلفا نوشته مى شده در ادامه آمده است . نمونه هاى ديگر اين قبيل اسناد به صورتهاى مختلف ، در پى آمده است .

سيوطى (م 911)

جلال الدين سيوطى از پر تاءليف ترين دانشمندانى است كه در تاريخ اسلام ظهور كرده است . آثار بى شمار وى با عنوآنهازيبا و مسجع ، دره كتابخانه اى يافته شده و بسيارى از آن ها به بهترين صورت نشرشده است .

اثر رايج او در تاريخ اسلام ، كتاب تاريخ الخلفاء اوست ، اين كتاب به عنوانى اثرى مختصر مى تواند ، راهنماى هر

خواننده و حتى محققى باشد كه در كنار دست خود نياز به كتابى درتاريخ خلفا دارد . ذوق مختصر نويسى سيوطى سبب شده تا وى در اين كتاب ، فهرستى ازتمامى خلفا تا زمان خود بدست آورد و اجمالى از حوادث مهم آن روزگار و نيز برخى از ويژگيهاى آنان را بيان كند . آخرين خليفه اى كه وى از او سخن گفته متوكل على الله است كه در سال 903 هجرى در گذشته است . پس از آن از دولتهاى اندلسى ، دولت فاطمى و دولت طبرستانيه ونيز فتنه هايى كه در هر قرن رخ داده به اجمال سخن گفته است .

اين كتاب مكرر به چاپ رسيده است . (575)وى در تاريخ مصر نيز كتابى با عنوان حسن المحاضرة دارد .

ديار بكرى (م 966)

حسين بن محمد بن حسن ديار بكرى از مورخان قرن دهم هجرى است . وى قاضى مكه بوده و در سال وفات وى اختلاف است . بيشتر بر آننند كه وى در سال 966 درگذشته اما نوشته در تاريخ اوست كه اشاره به وفات سلطان سليم دوم در سال 982 دارد . (576)وى كتابى در مناسك حج وكتابى هم در تعيين مساحت كعبه و مسجدالحرام دارد كه خودش آن را اندازه گرفته است .

تاريخ مهم وى كتاب الخميس فى احوال الانفس النفيس مشهور به تاريخ خميس است . اين اثر در دو مجلد رحلى با حروف ريز توسط انتشارات دار صادر بيروت به چاپ رسيده است . اين كتاب سه مقدمه دارد . نخست در شناخت پيامبر (ص ) ، دوم در تاريخ جهان از آفرينش تا انبياء ، سوم

در شرح حال پدر پيامبر و ازدواج با آمنه . ركن نخست كتاب ازتولد پيامبر(ص )تا مبعث است . ركن دوم از بعثت تا هجرت . وركن سوم از بعثت تا رحلت . پس از آن خاتمه كتاب در دو فصل است . فصل نخست در ذكر مسائل متفرقه سيره ، فصل دوم در تاريخ خلفا و ملوك پس از رحلت تا امويان و عباسيان و فاطميان و ملوك كرد و مماليك و عثمانيان تازمان سلطان مراد سوم .

ارزش تاريخى الخميس به بخش سيره آن است ك حجم عمده كتاب (بيش از يك مجلد و نيم ) درهمان بخش است . وى موارد فراوانى را در اين بخش فراهم آورده و كوشيده تا ميان نقلهاى مختلف ، نقادى و ارزيابى و در مواردى وجه جمعى هم بيايد .

قرمانى (939 1032)

احمد بن يوسف بن احمد دمشقى قرمانى از مورخان قرن دهم و يازدهم هجرى است . اثر مشهور وى كتاب اخبار الدول واخبار الاول فى التاريخ به چاپ رسيده است . (577)وى در مقدمه ياد آور شده كه هدفش تلخيص سير الاولين من الانبياء والمرسلين بوده و بناى آن داشته تا تاريخ امتهاى گذشته و نيز عجايب و غرايب عالم را بشناساند . مقدمه كتاب مشتمل بر هفت فصل است . نخست در معناى تاريخ و موضوع آن و تواريخ قبل از تاريخ هجرى . دوم درآفرينش ؛ سوم در خلقت جن وانس ؛ چهارم در تاريخ زمين و جغرافياى آن . پنجم در خلقت آسمانها . ششم در معناى نبوت و رسالت و شمار انبياء . . . فصل هفتم فهرست مطالب كتاب .

در فصل هفتم وى فهرست تفصيلى كتاب را به دست داده است . وى به اختصار تمام ، به تاريخ انبياء ، سيره نبوى ، تاريخ خلفاى نخست ، امويان ، عباسيان ، فاطميان ، ايوبيان ، مماليك ، علويان ، اشراف مكه ، و بسيارى از دولتهاى خرد و كلان مناطق مختلف عالم را آورده . اشارتى به دولت صفوى كرده و در نهايت شناختى اجمالى از شهرهاى مهم عالم اسلام وبسيارى ازمطالب ديگر را به دست داده است . تنها با ديدن فهرست كتاب ، مى توان دريافت كه نويسنده تا چه اندازه به اجمال ، به همه آنچه ك در آن زمان ، دانستن آن از تاريخ عالم ممكن بود اشارتى كرده است .

ابن عماد حنبلى (10321089)

ابولفلاح عبالحى بن احمد بن محمد حنبلى دمشقى معروف به ابن العماد حنبلى ، مولف كتاب مفصل سالشمار تاريخ اسلام در طى هزار سال با نام شذرات الذهب فى اخبار مذهب است . اين اثر ، در شمار آخرين كتابهايى است كه بايد نقطه آغاز آن را المتنظم ابن الجوزى و در ادامه كار ابن اثير و ذهبى و ابن كثير دانست . به عموم ، برخى از مورخان ، تكرار گذشته را صلاح ندانسته و به كار ذيل نويسى آث ار پيش پرداخته اند . اما برخى همانند آنان كه يادشان رفت و از جمله ابن عماد ، ازاغاز شروع كرده و تاريخ را تا زمان خود دنبال كرده اند .

ابن عماد دمشقى است . در قاهره تحصيل كرده و در مكه درگذشته است . از وى بيش از پنج تاءل يف ياد نشده كه

مهمترين آنها همين كتاب شذرات است . كتابى در فقه ، كتابى در تفسير و كتابى در ادب دارد .

ويژگى عمده كتاب شذرات آن است كه يك دوره تاريخ اسلام را به صورت سالشمار از سال نخست هجرت تاسال 1000 هجرى با اختصار در خود جاى داده است . در هر سال دو مطلب اهميت داد ، حوادث آن سال و درگذشتگان . طبعا كتابى رجالى تاريخى بمانند آثار پيشين وى است . او درهر دوره از منابع آن بهره برده و بنابراين بايد آنرا تلخيص كتابهايى دانست كه پيش از وى به نگارش درآمده است . وى برخلاف آثار پيشگفته ، از داستان آفرينش و قصص انبياء سخن نگفته و تاريخ را با تاريخ اسلام از سال نخست هجرت آغاز كرده است .

وى درمقدممه ياد آور شده كه افزون بر نقل حوادث ، در پى آن بوده تا فهرستى از وفيات علما و محدثان در اختيار بگذارد . پس از آن مى نويسد : بيش از هر كتابى ، از آثار ذهبى بهره برده و بعد ازآن در آثارى چون الكمال ، حلية الاولياء ، المنهل الصافى ، و وفيات الاعيان ابن خلكان استفاده كرده است . (578)

چاپ پيشين اين كتاب ، توسط دار الافاق الحديثه بيروت درچهار مجلد به انجام رسيده كه در سالهاى اخير فهرستى در يك مجلد براى آن چاپ شد . اما چاپ جديد آن كه زير نظر عبدالقادر ارناؤ وط انجام شده در ده مجلد همراه با مجلدى مستقل در فهارس توسط انتشارات ابن كثير عرضه شده است . (579)

عصامى مكى (1049 1111)

عبدالملك بن حسين بن عبدالملك عصامى مكى

شافعى از مورخان مكى (مدفون در بقيع ) مولف كتاب سمط النجوم العوالى فى اءنباء الاوائل والتوالى اثرى چهار جلدى در تاريخ عمومى اسلام تا روزگار خود با محور قرار دادن شهر مكه است . وى حوادث تاسال 1099 را در كتاب خود آورده است .

وى در مقدمه كتاب اشاره به اهميت تاريخ كرده وياد آور شده است كه گرچه تاريخ در ظاهر يك مشت حوادث است اما در باطن آكنده از عبرت و اعتبار است . وى از شافعى نقل كرده كه گفته است علم التاريخ يزيد فى العقل . او به نقادى آنچه در تاريخ آمده اشاره كرده و خبر جعل نامه اى از سوى يهوديان خيبر راآورده كه ادعا كردندرسول خدا (ص ) در خبير آن را در اسقاط جزيه از آنان نوشته و در آن شهادت جممعى از صحابه نيز بوده است . وقتى اين نامه ب دست خطيب بغدادى رسيد ، آن را تكذيب كرد و گفت : چطور ممكن است شهادت معاويه پاى اين نامه باشد ، با اين كه او در فتح مكه مسلمان شده است ؟ نيز چگونه ممكن است شهادت سعد بن معاذ باشد در صورتى كه وى پس از غزوه خندق درگذشته است !

عصامى در همان مقدمه فهرستى مشتمل بر 105 كتاب تاريخى ازآثار كه وى از آن ها در تاءليف كتاب خود بهره گرفته به دست داده است (580)اين فهرست نشانگر دامنه كار وى در بهره گيرى از آثار تاريخى است كه برخى ازآنها تا كنون نيز ناشناخته باقى مانده است . اين كتاب درچهار بخش منظم شده است . بخش نخست درباره

انبياى سلف و آباء پيامبر ، بخش دوم سيره نبوى ، بخش سو در تاريخ خلفاى نخست تا امام حسن (ع ) و بخش پايانى از دولت اموى تازمان مولف . در اين بخش وى به ترتيب از دولتهاى اموى ، عباسى ، فاطمى ، ايوبى ، تركمانى ، و عثمانى ، سخن گفته است . خاتمه كتاب ك از صفحه 110 مجلد چهارم كتاب (584) درباره انساب طالبيان و حاكمان علوى مكه خاندان اشراف است . اين بخش از هر حيث مشتمل بر نكات تازه اى درباره شهر مكه و رخدادهاى محلى آن است .

منابع فارسى

توضیح

ظهور آثار تاريخى به زبان فارسى از قرن پنجم به بعد است . فهرستى از اين آثار در تاريخ ادبيات فارسى آمده و گرچه همه آنهاآثار ارزشمندى نيست ، اما آثار پرارجى نيز ميان آنها فراوان است . مقصود ما در اينجا آثارى است كه گرچه ممكن است حوادث دوران خود را بيان كرده باشد كه اتفاق ارزش اين آثار به همين است اما به تاريخ سه قرن نخست اسلامى هم پرداخته است . فراوانند آثار تاريخ با ارزش فارسى كه حوادث سلسله هاى معاصر خويش را نوشته اند . برخى ازآثار مورد نظر بدور از درايت و نگرش نقدى نگاشته شده و برگرفته از اثار نامعتبر است . در ميان آنها ، آثارى نيز يافت مى شود كه با استناد به منابع معتبر نوشته شده است . به هر حال ، با قبول اين نكته كه مآخذ تاريخ صدر اسلام ، همان مآخذ عربى قرون نخست است ، از آن روى برخى از اين منابع فارسى هم

از منابع مفقود كهن گرفته شده ، شمارى از اين آثار را معرفى مى كنيم .

نكته قابل يادآورى آن ك ه از اين دست نوشته هايى كه در قرن دهم و پس از آن به بيان تاريخ عمومى از آفرينش تا زمان خود پردخته اند ، شمار فراوانى موجود است كه نام آنها در ادبيات فارسى استورى و نيز مجلد ششم فهرست نسخه هاى فارسى منزوى و نيز مجلد سوم فهرستواره كتابهاى فارسى ايشان آمده است . شيوه نگارش اين آثار به ويژه درباره تاريخ عمومى از آغاز تا صدر اسلام ، شيوه اى يكسان بوده و جز در تفصيل و تلخيص و احيانا گرايشهاى مذهبى آنها به ويژه گرايشهاى صوفيانه و ثبت شرح حال پيران ميان آنها نيست . ارزش اين آثار مربوط به موقعيت زمانى ومكانى معاصرآن هااست . يعنى آگاهيهايى كه از دوره معاصر خود ويا منطقه محل زيست خود به دست مى دهند .

در اينجا به معرفى بخرى ازمعروفترين آثار فارسى قرن پنجم تا دهم پرداخته و تفصيل را به عهده منابع ديگر مى گزاريم .

گرديزى (قرن پنجم )

ابوسعيد(ياابوسعد) عبدالحى بن ضحاك بن محمود گرديزى با سلطان غزنه ، عبدالرشيد پسر محمود ، معاصر بوده است . كتاب برجاى مانده وى زين الاخبار است . اين كتاب درباره شاهان ايران ، سيره نبوى ، خلفاى نخست و تاريخ خراسان است و ضمن آن گاه شمارى و نيز تاريخ برخى از اديان ديگر مطالبى آمده است . اين كتاب را سعيد نفيسى در سال 1333 شمسى به چاپ رسانده است . چاپ ديگر آن از عبدالحى حبيبى است كه بنياد فرهنگ

ايران ان را در سال 1347 چاپ كرده است . (581)

ابن شادى (نيمه نخست قرن ششم )

يكى ازاثار تاريخى كه در قرن ششم به فارسى نوشته شده و به عنوان مجهول المولف به چاپ رسيده كتاب مجمل التواريخ والقصص است . مصحح ارجمن آن مرحوم ملك الشعراء بهار تاءليف آن را به سال 520 هجرى نوشته است . اخيرا يكى از محققان با شواهد چندى چنين اظهار كرده است كه اين كتاب از ابن شادى مى باشد . (582)از كتاب به دست مى آيد كه مؤ لف درهمدان زندگى مى كرده است . كتاب مزبور به همت مرحوم رمضانى صاحب انتشارات كلاله خاور چاپ شده است .

مؤ لف چندى استفاده كرده و نام برخى از آثار مورد استفاده خود را ياد كرده كه شمارى از آنها عبارتند از : تاريخ حمزه اصفهانى ، تاريخ طبرى ، تاريخ يعقوبى ، تاريخ اصفهان حزمه اصفهانى ، همدان نامه عبدالرحمان بن عيسى همدانى ، اخبار نريمانو سام و كيقباد و افراسياب از ابومؤ يد بلخى ، كتاب الفتوح ، مجموعه بوسعدآبى و . . . (583)

اين كتاب در بيست پنج باب تدوين شده . تا باب هشتم ، جدول خلفا و شاهان است . باب نهم تا هجدهم پيش از اسلام و تاريخ تركان وهندوان و روم و انبياء است . (تاصفحه 225) بعد از آن به تاريخ اسلام رسيده كه تاريخ خلفا را تا زمان خود آورده است . اين مفصل ترين باب از ابواب كتاب است . باب بيست ويكم به اميران و شاهان معاصر خلفا پرداخته و باب بيست و يكم را به القاب شاهان دربلاد مختلف اختصاص داده

و درباب بيست و دوم از مقابر بزرگان و كشته شدگان و اخبار آنها ياد كرده است . دراين باب فصلى به اهل بيت اختصاص داده شده ، ابتدا از فاطمه زهرا(ص ) سخن گفته ، پس ازآن شرح حال دوازده امام را آورده است . (584)

البته اين به معناى تشيع او نيست چرا كه خودش پس از بيان شرح حال امامان مى نويسد : و اين جماعت آنند كه اهل شيعت و علويان ، ايشان را سيد عشيرت و امام اهل بيت پيغامبر عليه السلام شمرند . (585)پس از آن سايرعلويان از فرزندان امام حسن (ع ) سخن مى گويد . بابها پايانى كتاب درجغرافياى عالم است .

منهاج سراج (607 زنده در 664 686)

منهاج الدين ابوعمر عثمان بن سراج الدين محمد جوزجانى مؤ لف كتاب تاريخى طبقات ناصرى است . وى عمر خويش را در كنار شاهزادگان و بزرگان در هند سپرى كرده و خود در رديف قاضيان وعالمان بوده است . كتاب طبقات ناصرى كه به نام ناصرالدين محمد شاه فرزند ايتتمش نوشته شده ، شامل بيست و سه طبقه است . نخست تاريخ انبياء ، دوم خلفاى نخستين ، سوم امويان و به ترتيب عباسيان ، شاهان عجم ، شاهان يمن ، طاهريان ، صفاريان و در انتها مصائبى بر اسلام وارد شد و يورش مغول .

وى در مقدمه اشاره دارد كه هدفش بعد از بيان تاريخ عصر نخست اسلامى ، بيان تاريخ خاندان سلطان محمد سبكتكين است امام به هر روى كوشش كرده تا از هر دودمان شمعى در آن جمع افروخته شود . (586)

بى شبه طبقات ناصرى از مهمترين مآخذ ايران در قرن

پنجم و ششم است ، اما نسبت به حوادث صدر اسلام ارزش چندانى ندارد . اين كتاب با تصحيح حبيبى در دو جزء ويك مجلد چاپ شده است . (587)

بناكتى (م 730 )

ابوسليمان داود بن تاج الدين ابولفضل محمد بناكتى از شهر بناكت واقع در كناب رود سيحون ، از مورخان نيمه نخست قرن هشتم و از اطرافيان ايخان مغول ، غازان خان است . وى شاعر بوده و در دربار مغول به لقب ملك الشعرائى مفتخر شده است . عنوان كتاب تاريخ وى كه به مناسبت نام خود وى به تاريخ بناكتى شهرت يافته روضة اولى الالباب فى معرفة التواريخ والانساب است . تاءليف اين كتاب به سال 717 هجرى پايان يافته است .

وى در مقده نوشته است . . . درخاطر آمده كه در علم تواريخ وانساب كه معظم كتب الهى صحف سماوى در جمع اديان به ذكر آن مشحون است ، كتابى سازيم كه مشتمل بر تواريخ و انساب عموم طوايف اهل عالم وبيان اختلاف تواريخ هر قومى از اديان مختلف و انساب مشاهير انبيا واولى ، خصوصا سيد المرسلين و خاتم النبيين محمد مصطفى عليه افضل الصلوات و اكمل التحيات وشعب الاولاد و ائمه طاهرين و خلفاو سلاطين و مشاهير و صحابه و تابعين و مشايخ طبقات واصحاب حديث قرّاء و علماى دين و ملوك و خواقين و امراو خوانين و ساير اقوام بنى آدم كنم و شطرى از اقوال واحوال و حكايات ايشان كه در هركتابى ديده و از مورخى و نسابه اى شنيده و تفحص بليغ نموده به تخصيص كتاب جامع التواريخ كه به حكم يرليغ سلطان اسلام غازان خان

، خواجه رشيدالدين وزير طاب ثراه از كتب تواريخ عالم از هند و خطا و مغول وافرنج و غير هم ازان ممالك طلب داشته وجمع كرده بر وجه ايجاز باز نمايم . (588)

توضيحات وى كافى است . درباره مآخذ وى ، اين را هم بايد افزود كه بنابه گفته مصحح كتاب ، تاريخ بناكتى ، برخلاف تورايخ ديگر اسلامى ، مانند جامع التواريخ ، شامل شرح بالنسبه مبسوط و دقيق است از احوال ملل غير مسلمان مثل يهود عيسويان و هنود و چينى ها و مغول . (589)

نام برخى از آثار تاريخى و غير تاريخى درمتن كتاب آمده كه ازان جمله غرر السير ثعالبى ، ديوان النسب ، تاريخ ولاة خراسان اسلامى ، مجمع البيان طبرسى ، كتاب مسعودى (شايد مروج الذهب ) ، شرح احوال مذاهب اهل عالم از فخر رازى مى باشد . (590)

كتاب در نه قسم تنظيم شده است . قسم نخست در شناخت انساب و تاريخ آدم تا ابراهيم (ع ) . در بخشى از اين قسم به بيان تواريخى كه منجمان نهاده اند پرداخته شده است . قسم دوم شاهان ايران تاساسانى . قسم سوم در نسب پيامبر (ص ) ، تاريخ خلفا و دوازده امام است . به دنبال آن تاريخ خاندان اموى و عباسى . قسم چهارم در دولتهاى مستقل ايرانى در دوره عباسيان . قسم پنجم درتاريخ انبياى يهود . قسم ششم در تاريخ نصارا و افرنج تا پاپها . قسم هفتم د رتاريخ هنديان و مسلمانان هند . قسم هشتم در تاريخ چين . قسم نهم تاريخ مغول تا غازان خان .

از اين تقسيم بندى

، آشكار مى شود كه وى برخلاف متون كهن كه تاريخ آفرينش را تا پيابمر (ص ) و به دنبال يكديگر مى آورد ، فصل بندى جديدى كرده كه قابل تاءمل است . نكته ديگر آن كه وى نشان داده كه از نسل سنيان دوازده امامى است ؛ زيرا هم تاريخ خلفا را با احترام آورده (92 98) و هم تاريخ دوازده امام را (صص 98 134)

تاريخ بناكتى ، همان طور كه از نام اصلى اش به دست مى آيد ، تنها كتاب تاريخى نيست ، بلكه آگاهيهاى نسب شناسانه نيز دارد كه بسيار قابل تاءمل است . به عنوان مثال ، در ذيل شرح حال امام حسن (ع ) از فرزندان وى در يمن سخن مى گويد وشرحى از اعقاب وى را ارائه مى دهد .

تاريخ بناكتى در سال 1348 به كوشش جعفر شعار توسط انتشارات انجمن آثار ملى به چاپ رسيده است .

شبانكاره اى (693 بعد از 738)

محمد بن على بن محمد بن حسين شبانكاره اى مولف كتاب مجمع الانساب در سال 733 به تاءليف اين كتاب نشسته و آخرى تاريخ ياد شده در اين كتاب ذى حجه سال 738 است . غايث الدين بن على نايب فريومدى ذيلى بر اين كتاب نوشته كه حوادث تا سال 738 را برآن افزوده است . متن وذيل به كوشش ميرهاشم محدث در سال 1363 شمسى توسط انتشارات امير كبير به چاپ رسيده است . متن چاپ شده از تاريخ صفاريان آغاز شده و تا زمانى كه دربالا بدان اشاره شده ، پايان مى يابد .

مستوفى (م 750)

حمدالله مستوفى يكى از رجال ادارى ايران در نيمه نخست قرن هشتم هجرى ، يعنى دوره سلطه ايلخانان مغول است . دورانى كه تاريخ نگارى در ايران اوج گرفته و آثار متعددى نوشته شده است . تنها برخى از اين آثار ، بخشى را به حوادث صدر اسلام اختصاص داده اند كه در اينجا مرورى بر آنها خواهيم داشت . وى مولف دو اثر پرارج است . نخست كتاب ظفرنامه او به شعر تاريخ عمومى جهان و ايران را از ابتداى آفرينش تا زمان مغول گفته است . (591)از اين كتاب نسخه اى در موزه بريتانيا و جاهاى ديگر موجود است . (592)

كتاب تاريخى رايج او تاريخ گزيده است كه مرورى بر تاريخ عمومى جهان از آفرينش تا سال 730 . اين اثر جاودانه ، با قلمى روان نگاشته شده وحاوى مطالب بسيار ارزشمندى است . به گفته محقق كتاب ، تاريخ گزيده مورد استفاده عالمانى چون قاضى نورالله شوشترى وخواندمير بوده است . اين در حالى است

كه در دو سه قرن اخير مورد بى مهره قرار داشته است .

تاريخ گزيده در بخش تاريخ دوران اسلامى ، تاريخ خلفاى نخست ، خلفاى اموى وعباسى و نيز سلسله هاى مستقل را به دست داده است . طبعا نظر او در اين كتاب فارسى ، بيشتر ايران بوده و به دليل كمبود منابع تاريخ فارسى ازآن دوره ، اين اثر ارزش بسيار فراوانى دارد . افزون بر تاريخ ، تراجم و شرح حالهاى بيشمارى در اين كتاب موجود است كه در بسيارى از موارد آگاهيهاى داده شده درباره آنها منحصر به مطالبى است كه در اين كتاب آمده است . وى افزون بر زندگى خلفاى نخست ، شرح حال دوازده امام (ع ) را نيز آورده است . (صص 192 207) در ادامه شمار فراوانى از اصحاب پيامبر (ص ) را به ترتيب الفبا ياد و اشارتى در باب آنها كرده است . (صص 207 246) در ادامه تابعين را به ترتيب الفبا شناسانده و پس از آن به سراغ امويان رفته است . نيز فصلى از التدوين رافعى را درباره قزوين ترجمه و تلخيص كرده است . از اين كتاب سه تحرير در دست است كه سومين تحرير همراه با افزوده هايى است . از فرزند مولف زين الدين كه حوادث سالهاى 730 تا 744 را بر آن افزوده است . (593)

تاريخ گزيده با تصحيح عبدالحسين نوائى در سال 1339 شمسى توسط انتشارات امير كبير چاپ شده است .

اثر جاودانه ديگر مستوفى نزهة القلوب در جغرافى است كه نگاهى اجمالى به آن ، نشانگر اهميت و ارزش آن است . اين

كتاب را لسترنج به چاپ رسانده و در ايران ، از روى همان چاپ افست شده است .

فصيحى خوافى (777 بعد از 845)

فصيح بن احمد بن جلال الدين محمد معروف به فصيح خوافى ، در هرات متولد شد و همانجا رشد يافت ودرباره تيموريان منزلتى يافت . وى مولف كتاب مجمل فصيحى است كه درباره آن گفته شده : گزيده ارزشمندى است از تاريخ ورجال اسلامى تا سال 845 . مقدمه تاريخ حضرت آدم تا بعثت پيامبر (ص ) كه در ضمن آن از شاهان ايران نيز سخن گفته شد است . بخش نخست از بعثت تا هجرت و بخش دوم از هجرت تا سال 845 هجرى . خاتمه اى هم درباره هرات . اين كتاب كه با تصحيح محمود فرّخ درسال 1339 و 1341 شمسى در مشهد به چاپ شده رسيده است . (594)

زكى رومى (م 894)

شكرالله بن شهاب الدين احمد بن زين الدين زكى رومى ، از رجال سياسى دوره سلطان مراد عثمانى است . وى مؤ لف كتاب بهجة التواريخ است كه آن را در سال 861 تاءليف كرده است . بخشهاى مختلف كتاب عبارتند از : آفرينش ، تاريخ انبياء ، نسب پيامبر (ص ) شرح حال آن حضرت . خلفا ، دوازده امام (ع ) شرح حال شمارى از علما و بزرگان . حكماى اسلام و سلسله هاى اموى ، عباسى ، علوى ، سلجوقى ، و عثمانى . از اين كتاب نسخه هاى فراوانى در دست است . (595)

ميرخواند (837 903)

محمد بن خاوند شاه بن محمود معروف به ميرخواند ، از سادات و اهل بخارا بود . وى نويسنده يكى از مشهورترين و بالنسبه مفصل ترين تواريخ فارسى اين عهد است كه فراوانى نسخ خطى آن نشانگر محبوبيت بى اندازه آن در جامعه فارسى زبان است . نام كتاب وى روضة الصفا فى سيرة الانبياء والملوك والخلفاء است . بخشهاى مختلف كتاب عبارتند از : تاريخ آفرينش تا يزدگرد . سيره نبوى و خلفاى نخست . دوازده امام و خلفاى اموى و عباسى . سلسله هاى مستقل و معاصر خلافت عباسى . چنگيز و جانشينانش تيمور وبازماندگانش . سلطان حسين بايقراوفرزندان او كه تاسل 929 ادامه يافته و در واقع اين قسمت مطابق كتاب حبيب السير است . اين بخش را خواندمير نواده دخترى ميرخواند تكميل كرده است . خاتمه اى هم در جغرافياى بلاد دارد كه به عنوان جلد هشتم كتاب شناخته مى شود . خواند مير ويرايشگر تمامى كتاب است . (596)

اين كتاب يك باردر

بمبئى به سال 1845 چاپ شده است . پس از آن در سال 1265 تا 1271 قمرى در تهران . بار ديگر در سال 1308 و درنهايت در هفت مجلد در تهران به سال 1338 شمسى و ضميمه سه جلدى از هشت تاده با عنوان روضة الصفاى ناصرى .

كتاب روضة الصفا در سالهاى اخير با نثر سنگين عباس زرياب خويى تحريرى مجدد شد و به صورت متن تهذيب و تلخيص شده روانه بازار شد . كار جديد توسط انتشارات علمى (تهران ، 1373) عرضه شده ، در دو مجلد شامل (شش جزء است .

خواند مير(880 941 يا 942)

غياث الدين بن همام الدين محمد مشهور به خواند مير ، نواده دخترى مير خواند صاحب تاريخ روضة الصفا است . وى در جوانى در كنار امير عليشير نوائى وزير سلطان حسين بايقرا بود و پس ازآن در خدمت بديع الزمان فرزند بزرگ سلطان حسين . بعدها نيز در كنار بابر و همايون شاه .

از جمله آثار تاريخى وى كتاب مآثر الملوك است كه آن را در سال 903 تاءليف كرده و بيشتر در آداب و حكايات مملكت دارى است . اين اثر توسط ميرهاشم محدث به چاپ رسيده است .

كتاب ديگر او خلاصة الاخبار فى بيان احوال الاخيار است تا تاريخ عمومى را تاسال 875 نوشته است . تاريخ انبيا تا پيامبر (ص ) حكما و فلاسفه يونان باستان . سلسله هاى شاهى ايران و عرب . سيره نبوى . خلفاى نخست و امامان . خاندان اموى و عباسى و سلسله هاى مستقل ايرانى و مغول و تيموريان و خاتمه اى درباره شهر هرات و رجال

آن . از اين كتاب نسخه هاى فراوانى در دست است اما گويا به چاپ نرسيده است . (597)

مهمترين كتاب خواند مير كه شهرت بسزايى بدست آورد ، كتاب حبيب السير فى اخبار افراد البشر است . وى اين تاريخ عمومى خودرا ابتدا در سال 927 هجرى و پس از آن تحرير دومش را در سال 931 هجرى و سپس تحرير سومش را درسال 935 انجام داده است . اين كتاب شامل يك مقدمه و سه مجلد است . مجلد نخست پيامبران و دانشمندان . پادشاهان پيش از اسلام ايران و عرب . پيامبر (ص ) و خلفا . مجلد دوم شامل زندگى دوازده امام ، خاندان اموى و عباسى وسلسله هاى مستقل معاصر . مجلد سوم درباره خان هاى تركستان ، چنگيز و حانشيان او . مماليك مصر ، سلسله هاى مستقل ايرانى قرن هفتم تا نه . تيموريان تاسلطان حسين بايقرا . شاه اسماعيل صفوى . خاتمه هم در جغرافياى جهان و ياد از غرايب . (598)اين كتاب در چهار مجلد در سال 1333 شمسى چاپ شده است .

آثار شيعيان امامى در تاريخ زندگى امامان

تواريخ دوازده امام تا قرن هفتم

توضیح

كتاب كهن با نام تاريخ الائمه يا تاريخ المواليد و وفيات اهل البيت و اسامى مشابه ، در است كه در آن سالهاى تولد و وفات امامان به نقل از امام باقر ، امام صادق ، امام رضا و امام عسكرى عليهم السلام درآن آمده است . اين اثر گاه به ابن خشاب گاه به نصر بن على جهضمى وگاه به احمد بن محمد فريابى و نيز ابن ابى الثلج منسوب مى شود . هرچه هست بايد در شمار كهن ترين كتابهايى باشد

كه در اين زمينه از قرن سوم بجاى مانده است . (599)كتابى هم با نام زهرة المهج و تواريخ الحجج كه بايد در زندگى امامان باشد ، مورد استناد ابن طاووس قرار گرفته اما آگاهى خاصى درباره آن نيست . (600)

كتابهاى خاصى به شرح حال دوازده امام پرداخته است . كهن ترين اثر در اين زمينه كه به تفصيل به اين بحث پرداخته ، كتاب الارشاد شيخ مفيد است كه پيش از اين درباره آن سخن گفتيم . ويژگى عمده شيخ مفيد در اين موارد آن است كه به كتب موجود در عراق كه مورخان عراقى آن را تاءليف كرده بودند كاملا آشنا بوده است . مسار الشيعه شيخ مفيد نيز اگاهيهايى در باره امامان در اختيار مى گذارد . پس ازآن بايد به كتاب اعلام الورى از ابوعلى فضل بن حسن طبرسى ( م 548) اشاره كردكه پيش از اين ، از وى سخن گفتيم .

اثر جاودانه ديگر المناقب از محمد بن على معروف به ابن شهر آشوب سرورى مازندرانى است . اين اثر مهم ومفصل ، با بهره گيرى از صدها كتاب تاءليف شده و مولف با نقل از مصادر مختلف و ياد از اسامى آنها ، كار باارزشى انجام داده است . بخش اعظم كتاب شامل زندگى امير مومنان و فضائل آن حضرت از مصادر اهل سنت است . اما پيش از آن سيره نبوى را نيز آورده و در ادامه اخبار مربوط به امامان را نقل كرده است . كتاب روضة الواعظين از فتال نيشابورى (م 508) اثر ديگرى است كه بدون نقل مصادر خود ، به بحث از زندگى

دوازده امام پرداخته است . اثر بازمانده ديگر از قرن هفتم ، كتاب مختصر احوال النبى والائمة الاثنى عشر عليهم السلام از شيخ راشد بن ابراهيم اسحاق بحرانى است كه نسخه اى از آن برجاى مانده است . (601)

منتخب الدين كتابى را با نام سير الانبياء والائمة از شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه قمى ساكن رى ياد كرده كه اثرى ازآن نمانده است . (602)همو از كتاب ديگرى با نام المغازى والسير از السير ابولقاسم زيد بن اسحاق جعفرى ياد كرده كه نشانگر آن است كه اين دانش هنوز مورد علاقه جامعه شيعه بوده است . شيخ ابوالحسن على بن هبة الله بن عثمان بن احمد موصلى هم كتابى با عنوان الانوار فى تارى الائمة الابرار داشته است . (603)

اثر مهم ديگر از قرن هفتم كتاب كشف الغمة فى معرفة الائمه از على بن عيسى اربلى است . اين اثر كه برگرفته از مآخذ شيعه و سنى است و بسيار معتدل نگاشته شده ، از تاريخ تاءليف آن در ربع آخر قرن هفتم به بعد ، نقش بسيار مهمى در ترويج تشيع در عالم اسلام برعهده داشته و بارها به فارسى ترجمه شده است . اين كتاب شرحى است از تاريخ زندگى چهارده معصوم . ما دركتاب مستقلى به بررسى اين اثر و منابع آن پرداخته ايم . كتاب ديگر الدر النظيم فى مناقب الائمه اللهاميم از شيخ يوسف بن حاتم شامى ، شاگر محقق حلى (م 676) است . (604)

ابن اثير نيزكه نسخى از آن بر جاى مانده در شرح حال امامان و فضائل آنهاست . لهاميم در اين عبارت به معناى

بزرگان و سادات است . دراين دوره مقتل نويسى براى عاشورا هم مورد توجه بوده است . ابن طاووس (م 664) دو كتاب يكى با نام اللهوف و ديگرى با نام المصرع الشين فى قتل الحسين نگاشته است . كتاب مقتل ابومخنف كه رايج است و درحقيقت مطابق اصل نيست ، از كتابهايى است كه منسوب به همين قرن است . محتمل است كه اين اثر هم از آن ابن طاووس باشد . (605)

كتابهاى دلائل از قرن چهارم تاششم

بخشى از كتابهاى تاريخى شيعى كتابهايى است كه از اساس براى ثبت معجزات امامان به قصد اثبات امام آنها نگاشته شده است . طبعا در اين آثار بخشى از زندگى تاريخى امامان نيز درج شده است . از قديميترين آثار در اين زمينه كتاب دلائل الائمه محمد بن مسعود عياشى عالم شيعى اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم است كه در سمرقند مى زيسته و آثار وى از جمله همين اثر با ابن نديم ياد كرده است . (606)اين كتاب برجاى نمانده است . كتاب الدلائل والمعجزات از ابولقاسم كوفى كه متهم به غلو است نيز در اين زمينه است . همو كتابى با عنوان كتاب تثبيت نبوه الانبياء نوشته است . (607)كتابى نيز با عنوان دلائل النبى (ص ) توسط احمد بن يحيى بن حكيم اودى صوفى كوفى نوشته شده است . (608)اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت هم كتابى با عنوان كتاب الحتبجاج لنبوة النبى (ص ) نگاشته است . (609)دو كتاب با عنوان كتاب الدلائل يكى از ابولعباس عبدالله بن جعفر حميرى و ديگرى از ابوعبدالله محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى از

مصادر ابن طاووس در برخى از آثارش بوده است . (610)ابو محمد عبدالباقى بن محمد بصرى از علماى شيعه در قرن ششم كتابى را نام دلائل داشته كما اين كه كتابى هم با عنوان الحجج والبراهين فى امامة امير المومنين واولاده الاحد عشر ائمة الدين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين داشته است . (611)كتاب ديگر دلائل الامامة محمد بن جرير طبرى معاصر شيخ طوسى است كه به چاپ رسيده است . (612)نمونه ديگر الخرائج و الجرائح از قطب الدين راوندى (م 573) است كه به تفصيل از معجزات پيغمبر وامامان عليهم السلام سخن گفته است . (613) متاءسفانه ، راوندى منابع خود را ياد نكرده است . اين كتاب تلخيص شده و تلخيص آن نيز با عنوان كفاية المومنين ترجمه شده است . متن عربى در سه مجلد توسط مؤ سسه الامام المهدى (ع ) به چاپ رسيده است .

نمونه كهن ديگر از اين دست ، كتاب الثاقب فى المناقب از ابوجعفر محمد بن على معروف به ابن حمزه (متوفاى بعداز 552) است . اين اثر نيز اخبارى در معجزات انبياء رسول خدا (ص ) وهمچنين معجزات حضرت فاطمه و ساير امامان عليهم السلام آورده است . يكى از مصادر اين كتاب ، كتاب مفاخر الرضا عليه السلام از حاكم نيشابورى است .

در ميان اهل سنت كتابهاى چون دلائل النبوة از بيهقى و نيز ابونعيم اصفهانى در همين موضوع تاءليف شده است . كتاب تثبيت دلائل النبوة از قاضى عبدالجبار همدانى نيز همين شيوه را دنبال كرده جز آن كه بحث را به صورت كلامى عرضه كرده است .

كتابهاى كلامى تاريخى

بخشى از

تاءليفات كلامى شيعه به تناسب اهميتى كه بحثهاى مربوط به امامت ميان شيعه داشته ، لزوما به بحث از تاريخ كشيده شده است . بحثهاى امامت عمدتا شامل دو بخش است . بخشى عقلى كه مطالبى در اثبات ضرورت وجود امام و لواق آن است و بخش ديگر كه مباحثى تاريخى در اثبات وجود نص ، دليل عدم اعتناى ديگران ، به نص ، و نيز در انتقاد از صحابه عرضه مى كند . بخش تاريخى اين آثار نوعا انتقاد از خلافت و خلفاست ، چيزى كه تحت عنوان مطاعن از آن ياد مى شود . نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه برخى از اين آثار كلامى تاريخى است و برخى تاريخى كلامى كه عمدتا شكل حديث ارائه مى شود .

نمونه اى از اين كتابها كه برجاى مانده ، كتاب الاستغاثه فى بدع الثلاثة از ابولقاسم كوفى متهم به غلوّاست كه به چاپ هم رسيده است . كتاب ديگر كتاب سليم بن قيس است كه صرفنظر از شبهاتى كه در مورد برخى از اخبار آن وجود دارد نصى كهن در دفاع تاريخى از عقائد كلامى شيعه در قالب حديث ، درباب امامت است . (614)اثبات الوصية مسعودى را نيز كه بايد به طور قطعى از كسى جز مسعودى صاحب مروج الذهب دانست ، مى توان در رديف آثار حديثى تاريخى كلامى عنوان كرد . (615)درشمار كهن ترين آثار در اين زمينه كتاب المقنع فى الامامة از سدّ آبادى روستايى از روستايهاى شهر رياست كه انتشارات اسلامى در قم آن را چاپ كرده و كوچك است . از مشهورترين اين آثار كتاب

الشافى سير مرتضى است كه به چاپ رسيده است . شيخ طوسى تحت عنوان تلخيص الشافى تحرير جديدى از آن بدست داده كه آن نيز به چاپ رسيده است . پيش از اين در باره شيخ مفيد (م 413) سخن گفتيم . آثار متعددى وى حاوى مطالب تاريخى فراوانى است كه به مناسبت حديث غدير و معناى ولايت و ياجز آن دارد . از كتاب الجمل شيخ مفيد بايد بيشتر به عنوان يك اثر تاريخى كلامى ياد كرد نه بالعكس . اين اثر در ادامه آثار تاريخى محض شيعى است كه در قرن سوم معمول بوده و تدر امتداد تك نگاريهاى تاريخى است كه شيعيان عراقى براى تثبيت مسائل تاريخى مورد نظر خود مى نگاشته اند . تاريخى بودن اين اثر قابل ترديد نيست ، اما اين كه شيخ مفيد تاريخ علمى را وسيله اى براى اثبات ديدگاه هاى شيعه دربرابر عثمانيه و معتزله قرار داده از ابداعات شيخ مفيد در تفلقيق مكتب تاريخى با دانش كلام است . (616) دربرابر ، كتاب كشف اليقين (617)علامه حلى كتابى است كه غالبا كلامى كه برخى از آگاهيهاى تاريخى نيز در آن آمده است .

كتابهايى كه در سرگذشت شكل گيرى فرق شيعى نگاشته شده به نوعى حاوى بحثهاى كلام تاريخى است . دو اثر مهم كه شباهتى بيش از نود درصد به هم دارند ، كتابهاى فرق الشيعه نوبختى و المقالات والفرق سعد بن عبدالله اشعرى است . اين دو اثر حاوى اطلاعات ذى قيمت از تاريخ شيعه اند . كتاب الحتجاج طبرسى نيز در شمار كتابهايى است كه گرچه مناظرات را فراهم آورده ، آگاهيهاى

درباره زندگى امامان ايران در آن آمده است . (618)كتاب الطرائف فى معرفة المذاهب نيز مشتمل بر آگاهيهاى تاريخى و حديثى در نقد مذهب مخالف است .

كتابهاى حديثى تاريخى

مى دانى كه حديث و تاريخ ارتباط نزديكى داشته اند . در اين زمينه گاه تاءكيد بر تاريخ بوده و گاه بر حديث . در ميان آثار حديثى شيعه در قرن سوم و چهارم ، همانند اهل سنت ، موادر تاريخى فراوانى يافت مى شود . در كتاب كافى بخشى كه به بحث امامت يا حجت اختصاص داده شده ، مطالبى تاريخى از زندگى امامان را در بردارد . متاءسفانه كتاب كهن ديگرى نظير كافى در اين زمينه نيست . شايد بتوان به بصائر الدرجات اشاره كرد كه آن نيز كمابيش مطالبى تاريخى دارد . درباره تاريخ زندگى امام رضا (ع ) اثر جاودانه عيون اخبار الرضا عليه السلام از شيخ صدوق برجسته ترين اثر است . زندگى امام و شيعه در اين دوره كاملا در يك كتاب منعكس شده است . ديگر آثار صدوق نيز هر يك به نحوى مشتمل بر اخبار تاريخى است . كتاب علل الشرايع در اين ميان برجستگى خاص دارد . در امالى نيز اين قبيل اخبار را مى تان يافت . ازآنجا كه صدوق در آستانه پيدايى جريان تاءليف كتابهاى پرحجم و همزمان از بين رفتن بخشى از تراث رساله اى شيعه بوده و از بسيارى از آنها در منابع خود بهره برده ، بايد كتابهاى اورا از اين زاويه مغتنم شمرد .

در زمينه تاريخ غيبت سه كتاب با ارزش برجاى مانده كه هركدام بخش مهمى از تاريخ شيعه را

در قرن سوم منعكس مى كند . كتاب كمال الدين صدوق ، كتاب الغيبه شيخ طوسى و كتاب الغيبه نعمانى از مهترين آثار در اين زمينه هستند . تاريخ شيعه در اين دوره مبتنى براين چند اثر است . آثار مشابه فراوانى بوده كه از ميان رفته است . دو نمونه از اين قبيل متعلق به محمد بن بحر رهنى دانشمند قرن سوم هجرى بوده كه بخشى از مطالب آن دركمال الدين آمده است .

درشمارى كتابهاى حديثى ، بايد ازكتابهاى مناقب ياد كرد . اين قبيل آثار نيز به نوعى تاريخنگارى است . از كهن ترين كتابها در اين زمينه ، كتاب مناقب الامام امير المومنين از محمد بن سليمان كوفى قاضى است كه در قرن سوم مى زيسته است . (619)اين كتاب مملو از آگاهيهاى تاريخى است كه در زمينه سيره رسول خدا (ص ) و نيز زندگى امير المومنان مى توان ازآن بهره برد . على رغم آن كه مولف شيعه زيدى است و قاضيان الهادى الى الحق امام زيديان يمن ، روايات فراوانى از امام باقر عليه السلام دارد .

درست نظير كتاب بالاميان شيعيان اسماعيلى مذهب ، كتاب پرارج شرح الاخبار(620)از قاضى نعمان به محمد تميمى مغربى (م 363) است كه بسيار پرتاءليف و برجسته ترين عالم اسماعيلى مذهب در طول دوران حكومت فاطميان است . اين اثر كتابى است در فضائل كه بعد تاريخى آن هم قوى است . به عنوان مثال جزء دوم و سوم آن كه در مجلد اول متن چاپ شده آمده ، شرحى است از همراهى امام على (ع ) با رسول خدا صلى الله

عليه واله و مشاركت ايشان در جنگهاى بدر ، احد ، خندق ، وجز آن وجزء چهارم كتاب شرح جنگ جمل و صفين است . جزء پنجم ادامه اخبار صفين است . جزء پنجم تا مقتل حجر بن عدى . جزء هفتم ، هشتم و نهم ودهم فضائل امير المومنين (ع ) است جزء يازدهم ادامه فضائل اهل بيت به ويژه فضائل فاطمه زهرا (س ) است . جزء دوازدهم فضائل امام حسن (ع ) و تاريخ زندگى آن امام همراه مقتل امام حسين عليه اسلام . جزء سيزدهم نيز ادامه مصائب اهل بيت است كه ضمن آن به بسيارى از بزرگان اهل بيت از جمله جعفر بن ابى طالب و حضرت سجاد (ع ) و بسيارى ديگرى پرداخته شده است . جزء چهاردهم بحث از امام صادق (ع ) و تاريخچه فرقه هاى شيعه است تا زمان معتضد عباسى و ظهور مهدى فاطمى جزء پانزدهم خصائص مهدى است و جزء شانزدهم به عنوان آخرين جزء آن ، در فضائل شيعيان است . اين اثر به لحاظ نگارش تاريخ اهل بيت ، با توجه به قدمت آن ، و صرفنظر از گرايشهاى مختصر اسماعيلى آن بايد اثرى معتبر و جامع ودر محدوده زمانى خود بى نظير به شمار آيد .

اگر توجه داشته باشيم كه قاضى نعمان ، اخبار غدير اين كتاب خود را از كتاب الاولاية طبرى برگرفته ، به اهميت اين اثر در اشتمال بر بسيارى از ناگفته ها كه در آثار مكتوب در دسترس او بوده پى خواهيم برد ، گرچه متاءسفانه وى ماءخذى براى بسيارى از نقلهاى خود نمى آورد .

العمدة ابن بطريق را نيز بايد از همين قبيل آثار شمرد .

كتابهاى رجالى تاريخى

دانش رجالى يكى از شعب مهم تاريخ است . در شيعه نيز اين شعبه مورد توجه بوده و بارها فهرستى از اصحاب امامان ، و يا مؤ لفان و راويان اخبار شيعى نگاشته شده كه متاءسفانه بسيارى از آنها از بين رفته است . مهمترين اثر برجاى مانده كه بخش مهمى از ديدگاه هاى تاريخى شيعه در آن آمده ، كتاب اختيار معرفة الرجال يا رجال كشى است كه از هر نظر بايد مهم تلقى شود . كتاب رجال النجاشى نيز صرفنظر از رجالى بودن و ينز از هر نظر بايد مهم تلقى شود . كتاب رجال النجاشى نيز صرف نظر از رجالى بودن و نيز اطلاعات با ارزش كتابشناسى آن ، تاريخ فرهنگى شيعه است . اين قبيل آثار در دوره هاى بعد كمتر تدوين شده اما هرچه تدوين شده ، از حيث تاريخى بايد مورد توجه قرار گيرد . آثارى نظير الفهرست و نيز رجال شيخ طوسى وهمچنين رجال علامه حلى از اين دست است . كتاب پرارج الفهرست ابن نديم نيز بايد يك اثر كاملا شيعى تلقى شود . مطلبى كه در جاى خود اثبات شده است . ابن ابى طى عالم شيعى قرن هفتم هجرى و متوفاى 630 كتابى با نام طبقات الامامية داشته كه متاءسفانه مفقود شده است . ابن حجر عسقلانى نقلى از آن را در الاصابه در ذيل شرح حال يغوث صحابى آورده است . كتاب مهم ديگر او كتاب تاريخ ابن ابى طى بوده كه گويا بر حسب سالها تنظيم شده بوده و نقل

بازمانده ازآن را صفدى در نكت الهميان كه دراحوال ناميان نابينا است آورده است . (621)

از كتابهاى انساب نيز كه به نحوى به دانش تاريخ مربوط است ، نبايدغفلت كرد . اين دانش نيز ميان شيعيان رواجى داشته و يكى از كهن ترين آنها كتاب المجدى (تاءليف سال 443) از ابولحسن على بن محمدبن على بن محمد العمرى است كه عالمى امامى مذهب است . (622)اين نشانگر امامى مذهبان در اين دانش است . و ديگرى سرّ السلسلة ابونصر بخارى است . در بخش تاريخ اهل بيت اين شعبه از دانش غير قابل اغماض است . فهرستى است از عالمان نسابه را آية الله مرعشى از دانش غير اغماض است . فهرستى از عالمان نسابه را آية الله مرعضى در مقدمه لباب الالقاب بيهقى آورده است . بيشتر اين كتابها علاوه بر ياد ازنسب ، مشتمل بر مطالب تاريخى نيز هست .

زمانى كه در دوره صفوى و قاجار موسوعه هاى مفصل ترى نظير رياض العلماء و يا روضات الجنات نگاشته مى شود ، آگاهيهاى تاريخى مفصل ترى رابه ويژه در زمينه تاريخ فرهنگ در اختيار ما قرار مى دهد .

آثار عربى و فارسى سنيان دوازده امامى

از ميان اه ل سنت نيز كسانى به دلايلى شرح برزندگى دوازده امام نوشته اند . اين جداى از كسانى از آنهاست كه آثارى درباره اهل بيت نوشته ومرحوم استاده عبدالعزيز را طباطبائى در سلسله مقالات خود با عنوان اهل بيت فى المكتبة العربيه در تراثنا آنها را شناسانده اند . از اين افراد با اصطلاح شيعه دوازده امامى مى توان ياد كرد .

مجمل التواريخ والقصص از ابن شادى ، كه در

حدود سال 520 به فارسى تاءليف شده ، در بخش تاريخ خلافت پس از پيغمر مى نويسد : و از پيغامبر عليه السلام ابوبكر صديق بود . . . بعد از آن شرح حال ساير خلفا را هم آورده است . همو دربخشى ديگر فصلى درذكر جماعتى از اهل بيت پيغامبر اسلام عليه السلام آورده . درآنجا از فاطمه زهرا عليها سلام آغاز كرده ، شرح حال فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام را نوشته پس از آن به ترتيب ساير امامان را تا ابولقاسم محمد بن حسن عسكرى عليهم السلام به اختصار آورده است . (623)

تذكرة الخواص اثر يوسف بن فرغلى بن عبدالله بغدادى سبط ابن ابوالفرج عبدالرحمان بن الجوزى (581 654) به شرح مناقب اهل بيت و ازجمله دوازده امام پرداخته و در زمينه آثارى از اين قبيل بايد يكى از نخستين آثار به شمار آيد . كتاب الال از ابن خالويه (م 370) نيز بايد از اين قبيل كتابها باشد كه اربلى مواردى از آن را در كشف الغمه نقل كرده است .

مطالب السؤ وال فى مناقب آل رسول از كمال الدين محمد بن طلحه شافعى (م 652) . اربلى از وى به دليل آن كه در كتاب خود شرح حال دوازده امام را آورده ستايش كرده است . عبدالعزيز بن محمد معروف به ابن اخضر گنابادى (م 611) در كتاب معالم العترة النبوية و معارف اهل البيت الفاطمية العلوية ، تنها تا امام يازدهم آمده و به همين دليل مورد انتقاد على بن عيسى اربلى قرار گرفته است . (624)

تاريخ گزيده از حمدالله مستوفى (م 740) وى درآغاز كتاب خود

، ابتدا شرحى از تاريخ خلفاى نخست را بدست داده و سپس به بيان شرح زندگى و فضائل امام امير المؤ منين مى پردازد . در ادامه در صفحه 198 شرحى از زندگاى امير المؤ منين وحافد رسول رب المعالمين امام مجتبى حسن بن على المرتضى (ع ) آورده است . . فصل سيم از باب سيم كتاب را نيز به ديگر امامان اختصاص داده با اين عبارت كه : در ذكر تمامى ائمه معصومين رضوان الله عليهم اجمعنى كه حجة الخلق بودند . مدت امامتشان از رابع صفر سنه تسع واربعين تارمضان سنه اربعه وستين وماءتين دويست و پانزده سال و هفت ماه . ائمه معصوم اگرچه خلافت نكردند اما چون مستحق ايشان بودند تبرك را ازاحوال ايشان شمه اى بر سبيل ايجاز ايراد مى رود . اين شرح تا بيان زندگانى امام زمان (ع ) ادامه يافته است . (625)

الفصول المهمة فى معرفة احوال الائمة از ابن صباغ مالكى (م 855) .

الشذرات الذهبية فى تراجم الائمه الاثنى عشرية عند الامامية از شمس الدين محمد بن طولون (م 953)

تاريخ بناكتى از فخرالدين ابوسليمان داود بن تاج الدين ابولفضل محمد بن بناكتى . (626)

اخبار الدول و آثار الاول فى التاريخ از احمد بن يوسف قرمانى (م 1032) .

فصل الخطالب از خواجه محمد پارسا . وى از دانشوران صوفى مسلك قرن نهم هجرى است كه با وجود اصرار بر تسنن و حتى موضع گيرى تند بر ضد روافض شرح از احوال امامان را آورده است . اين بخش از كتاب در ميراث اسلامى ايران دفتر چهارم به چاپ رسيده است .

بهجة التواريخ از

قرن دهم هجرى و تاءليف شده در حوزه عثمانى ، شرحى از زندگى خلفا و امامان را اورده است . (627)

روضات الجنان وجنات الجنان از درويش حسين كربلائى از قرن دهم نيز فصلى بلند به شرح حال امامان اختصاص داده است . كتاب مزبور به چاپ رسيده است .

وسية الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم از فضل الله بن روزبهان هنجى (م 927) كه به ضديت با تشيع و دولت صفوى شهره است ، در شرح زندگانى چهارده معصوم تاءليف شده است . (628)

كنه الاخبار از مولفات قرن دهم هجرى در سايه دولت عثمانى تاءليف شده و شرح حال دوازده امام را دارد . (629)

الصواعق المحرقة اثر ابن هيتمى كه آن را در رد بر روافض نگاشته ، مشتمل بر شرح حال امامان و مناقب آنها است .

المقصد الاقصى از كمال الدين خوارمى ؛ وى پس از شرح حال خلفاى نخست ، تاريخ خلفا و دوازده امام را آورده است .

روضة الصفا فى سيرة الانبياء والملوك والخلفا از ميرخواند(م 903) كه ضمن آن تاريخ خلفا و دوازده امام را آورده است .

روضه احمدى از احمد بن تاج الدين حسن استر آبادى . اين كتاب كه در حدود سال 900 هجرى تاءليف شده است ، درباره سيره نبوى است و خاتمه آن درباره خلفاى نخست و دوازده امام . (630)

روضة الشهداء از ملاحسين كاشفى است كه درآن شرحى مختصر از زندگى انبياء و دوازده امام و نيز مطالبى در عزادارى براى آنهاآورده و در آن مفصل ترين بخش را به امام حسين (ع ) اختصاص داده است .

آثار فارسى امامى مذهبان از قرن هفتم تا دهم

آثار فارسى امامى مذهبان از قرن هفتم تا دهم

كتابهاى

اندكى از شيعيان فارسى زبان در اين دوره برجاى مانده كه در حد خود قابل توجه است . اثرى جاودانه با عنوان نقض از عبدالجليل قزوينى رازى كه كتابى است كلامى تاريخى در دفاع از شيعه در برابر كتابى كه در رد شيعه نوشته شده بود . اين اثر مهم ، مشتمل بر آگاهيهاى منحصر به فرد از قرن ششم هجرى به ويژه درباره شيعه و نيز وضعيت فرهنگى و احيانا سياسى آن دوره است . وى درهمان كتاب ياآور شده كه كتابى درباره حديث افك يا دفاع از عايشه نگاشته است . (631)وى اين مطلب را به اين دليل ياد مى كند كه بگويد شيعيان به همسران رسول خدا طعنه نمى زنند .

سه اثر از يك نويسند پركار شيعى در اواخر قرن هفتم در اصفهان تاءليف شده كه همگى كارهاى كلامى تاريخى است .

عماد الدين طبرى نويسننده كامل بهايى ، مناقب الطاهرين و تحفة الابرار نگرشى كلامى تاريخى بر موضوعات مهم شيعى كرده و از زمانه خود نيز گاه و بيگاه آگاهيهايى به دست داده است . كتاب پرحجم احسن الكبار فى معرفة الائمة الابرار از سيد محمد بن ابى زيد بن عربشاه ورامينى در شرح زندگى امامان معصوم در سال 740 هجرى نگاشته شده و نسخه هايى از آن از جمله در كتابخانه آية الله مرعشى برجاى مانده و خلاصه آن با نام لوامع الانوار از على بن حسن زواره اى در دست است . كتاب رامش افزاى آل محمد از محمد بن حسين محتسب اثرى ده جلدى در تاريخ انبياء و امامان بوده كه منتخ الدين آن را ديده و

بخشى ازآنرا نزد مؤ لف خوانده (632)چنانكه دو نقل از ان در مناقب ابن شهر آشوب آمده كه يكى درباره امام مجبتى و ديگر درباره علم امام صادق (ع ) است . (633)ودر الفهرست منتجب الدين از آن ياد شده اما اثرى از وى از پس از قرن هشتم يافت نشده است .

مباهج المهج فى مناهج الحجج از قطب الدين كيدرى نويسنده برجسته شيعى است كه به احتمال بسيار قوى در قرن ششم زندگى مى كرده است . اين كتاب كه به عربى بوده توسط حسن بن حسين شيعى سبزوارى در قرن هشتم به فارسى درآمده است و مترجم نامش را بهجة المباهج گذاشته است . وى اين ترجمه را به خواجه نظام الدين يحيى بن شمس الدين كه از سال 753 تا 759 به عنوان يكى از فرمانروايان سربدارى در خراسان حكومت داشته اهدا كرده است . بهجة المباهج درقرن دهم توسط شاعرى كاشانى با نام حيرتى تونى به نظم كشيده شده است . (634)حسن شيعى سبزوارى كتابى هم با نام راحة الارواح و مونس الاشباح كه مشتمل بر حكايتها و لطايفى درباره زندگى پيامبر و اهل بيت و هم معجزات آنهاست نگاشته شده به چاپ رسيده است . (635)

متنى با عنوان تاريخ محمدى يا تاريخ رشيدى يا تاريخ دوازده امام يا فهرست ائمه كه در وصف آن گفته شده : در ترايخ تولد پبيامبر و امامان با نام ونسب و لقب و زادگاه و جاى قبرشان به نظم با تاريخ بيستم ذى قعده 819 كه نسخه اى از آن دركتابخانه ملى تبريز به شماره 3626 نگهداى مى شود . (636)اين اثر از

ملاحسن كاشى است كه از نزديكان سلطان محمد خدابنده بوده و در تشيع آن دوره سهمى بسزا دارد . وى اين كتاب را در سال 708 كه شصت سال از زندگيش را سپرى كرده بوده درحله و بغداد نگاشته است . (637)كتابى هم با نام تاريخ عترت در سال 803 در حلب تاءليف شده كه متن آن را دانش پژوه چاپ كرده است . (638)

از مفصل ترين آثار در زمينه تاريخ صدر اسلام ميان فارسى زبانان شيعه بايد ، از نزهة الكرام و بستان العوالم ياد كرد كه چند سالى است با تصحيح محمد شيروانى چاپ شده است . اين اثر از محمد بن حسين بن حسن رازى است كه در اواخر قرن ششم و اوائل قرن هفتم هجرى مى زيسته است . كتاب در دو مجلد حاوى اخبارى است از سيره رسول خدا(ص ) تاباب بيست و يكم . و پس از آن تا باب سى ام كه در مجلد اول كتاب چاپ شده درباره ابوبكر ومسائل ديگر . مجلد دوم كتاب تا باب شصتم اخبار معجزات معصومين را تا امام زمان (ع ) آورده است . اين اثر بايد در كنار احسن الكبار يكى از كاملترين آثار فارسى شيعه دوره ميانى تاريخ ايارن از تاريخ صدر اسلام تلقى شود . گفتنى است كه اين كتاب با اين كه فارسى بوده به لحاظ اهميت مورد توجه ابن طاووس قرار گرفته ووى كه فارسى نمى دانسته آن را داده تا برايش ترجمه كنند . در يك مورد هم از آن در فرج المهموم نقل كرده است . (639) مقتلى هم به فارسى والبته به نظم

در قرن ششم توسط المفاخر رازى سروده شده كه اشعرى از آن در روضة الشهداء آمده است .

منابع كهن تاريخ اسلام و گرايشهاى شيعى

در اين قسمت مرورى داريم بر كتاب اثر التشيع فى الروايات التاريخيه فى القرن الاول هجرى (640)از دكتر محمد نور ولى كه آن را در زمينه تاءثير باورهاى شيعى برنوشته هاى تاريخى نوشته است . اين گفتار ، گرچه مرور بر يك كتاب است ، اما به طور طبيعى به بحث ما درباره تاريخ اسلام نزديك است و لذا آن را در اينجا درج كرديم .

پيش از ورود به بحث ، يادآورى دو نكته لازم است :

1 از قديم ميان رجال شناسان حنبلى مذهب عراق كه دو دشمن قهار مانند شيعه و معتزله داشتند ، اين سخن بر سر زبان بوده است كه تاريخ اسلام با علائق شيعى نوشته شده است . به عنوان مثال ، احمد بن يونس گفته است : اصحاب مغازى همگى گرايشهاى شيعى داشته اند ؛ مثال ابن اسحاق ؛ ابومشعر يحيى بن سعيد اموى ، و ديگران (641) كتاب حاضر كه نويسنده آن ، همان علائق فكرى حنابله افراطى قرن سوم وچهارم هجرى بغداد را دارد ، باورش چنين است ؛ درست همانند بيشتر سعودى و وهابيهاى معاصر كه همين باور را دارند . روزگارى حنابله در قرن سوم وچهارم كوشيدند تا بسيارى از روايات رسيول خدا (ص ) راكه راويان آن ها چهره هاى پاك متشيع عراق بودند از دور خارج كرده و آثار حديثى افراطى حنابله را به عنوان حديث و سنت واقعى به مردم تحويل دهند .

اكنون همان وضعيت تكرار شده و وهابيها مى كوشند

تا باشيعى نشان دادن تاريخ مكتوب اسلام ، جزئى ترين اخبارى كه با عقائد آنها سازگار نيسيت از حجيت ساقط كنند . چندى پس از انتشار كتاب مرويات ابى مخنف فى تاريخ الطبرى ، عصر الخلافة الراشدة كتاب حاضر منتشر شده تا با عنوان كردن تاءثير تشيع در تاريخ نويسى اسلامى راه را براى استناد به منابع موجود براى نشان دادن نادرستى عقائد افراطى وهابيها و اهل حديث سد كند . ما در عين حال كه ازگرايش شيعى برخى از مورخان آگاهيم ، بايد ابراز كنيم كه اين تشيع نه مانند اصطلاح شيعى امروز بلكه به معناى نوعى تسنن متشيع بوده كه سنيان افراطى آنرا از بين برده اند و روزگارى در قرن اول تا سوم ، بخش بزرگى از جامعه تسنن را به خود اختصاص داده بود . در واقع بر پايه باور اين قبيل كتابها ، تمامى اصحابى امام على (ع ) كه در جنگ صفين بالغ بر هشتاد هزار نفر مى شدند كه با عثمان دشمنى مى ورزيدند و در جنگ با معاويه اصرار داشتند ، نه تنها شيعه بلكه بايدرافضى و غالى شناخته شوند . اگر چنين باشد بايد گفت كه سلف اين سنيان ، به هيچ روى در عراق نيمه نخست قرن اول ، چنين باورهايى نداشتند كه فرضا هر صحابى را عادل وپاك بدانند و در وثاقت او ترديد نكنند بلكه در شرايطى ، به فرمان امام على (ع ) با آن ها نبرد كرده و آنهارا كشتند و اگر خود كشته مى شدند ، خودرا شهيد و ماءجور مى دانستند . به هر روى تسنن عصر نخست ،

چيزى است كه حنابله قرن سوم و چهارم آن را جريان متشيع خواندند واكنون وهابيها همان سخنانن را تكرار مى كنند . در برابر ، تسنن اموى را اصل گرفته و آن را آيين درست مى دانند .

كتاب جديد را بايد در راستاى اين تحليل مورد توجه قرار داد . مولف در جاى جاى كتاب تعصب حنبلى گرى خود را نشان داده وشايع ترين فضائل امير المومنين عليه السلام مانند حديث مؤ اخاة را بخاط آن كه ابن تيميه در آن ترديد كرده رد مى كند . در برابر كمترين منقصت رابراى خلفا نمى پذيرد و اين رايت محمد بن حبيب را كه نقل كرده : خليفه دوم يك چشم داشته دليل بر تشيع وى ميدانند!

2 مؤلف كتاب مورد بحث ، گرچه از نظر تتبع كم وبيش زحمت كشيده است ، اما از نظر تحقيق و تدقيق دشواريهاى فراوانى دارد . نمونه هايى از اين دست كه آگاهيهاى فراوانى از منابع كنار هم گذاشته شود اما هيچ ديدگاه روشنى به دست داده نشود در آنفراوان است . طبعا بايد توجه داشت كه اثر حاضر تنها در حد يك رساله فوق ليسانس بايد مد نظر باشد نه اثرى كه عالمى پس از سالها پژوهش تاءليف كرده است . با اين كه هدف ما يك مرور كوتاه بر كتاب است نمونه هايى از اين بى دقتى را به اشاره خواهيم گفت .

مؤ لف در مقدمه ، به سه تحقيق در زمينه مورد بحث اشاره كرده است . تحقيق نخست با عنوان ماالدخلته الشيعه فى التاريخ الاسلامى از دكتر صالح بن عبدالله المحيس است . دوم

حاصل ميزگردى با حضور چند نفر از اساتيد با عنوان اثر التشيع فى كتابة التاريخ مى باشد كه آن به چاپ رسيده است . اثر سوم از يكى از افراد همان ميزگرد با نام سليمان العودة تحت عنوان نزعة التشيع واثرها فى الكتابة التاريخيه مى باشد . نويسنده كتاب را در پنج باب و هر باب در چند فصل تنظيم كرده است . پس از مقدم كه درباره تعريف شيعه است ، ابواب پنجگانه كتاب به اين ترتيب است

باب اول : راويان و اخباريان غالى

باب دوم : متهمان به تشيع از ميان راويان و اخباريان

باب سوم : مورخان شيعه

باب چهارم : تاءثير تشيع بر روايات تاريخى عصر رسالت و دوران خلافت خلفاى نخست

باب پنجم : تاءثير بر روايات تاريخى دوران اموى

مقدمه كتاب درباره تعاريف مختلفى است كه در منابع از شيعه صورت گرفته است . اقوالى از منابع مختلف آمده و توان گفت كه جداى از آن چه ذهبى در مقدمه ميزان الاعتدال آورده ، سخن تازه اى ابراز نشده است . به دنبال آن برخى از عقايد شعيه آمده است . نخست مساءله امامت و وصايت است . جهت گيرى مؤ لف انكار محض است كه وى به نقل از عايشه و از متاءخرين به نقل از ابن تيميه ، انكار وصى بودند امام على (ع ) مستند كرده است ! دومين مساءله كه تحت عنوان بعض عقائد الشيعه امده باور شيعه درباره صحابه است . مؤ لف با تعصب تمام ، ازآغاز در برترى صحابه و عدالت آنها سخن گفته و آياتى را به عنوان شاهد ذكر كرده اقوال ، علما را

درباره آن ها آورده و پس از چندين صفحه عقيده شيعه را درباره صحابه نقل كرده است . آشكار است كه اين مباحث با جهت گيرى و پيش داورى عنوان شده است . وى كوشيده است تا اقوال علماى شيعه را كه صحابه را بمانند ديگران مى دانند از كتابهاى شيعه جمع آورى كند . سومين مساءله از نظر وى كه ضمن عقائد شيعه آمده بحث رجعت است كه همان آغاز پاى عبدالله بن سبا به ميان آمده است . و درنهايت تقيه . اين ها عقائد شيعه در نگاه اين مؤ لف است ! گويى اسلام شيعى عبارت از اين چهار است است و بس (642)

همانطور كه از فهرست كتاب بر مى آيد باب اول تا سوم كتاب عبارت از فهرستى است از راويان و مورخانى كه يا غالى اند يا متهم به تشيع و شيعه . درهر بخش مولف با بحثى مختصر وارد شده ، پس ازآن فهرستى از افراد را به دست داده و كوشيده تا موادى را درباره تشيع آن ها از منابع گردآورى كند . در دو باب اول و دوم توجه وى به راويان و اخباريان نخست است و در باب سوم به سراغ مورخان و چهره هاى صاحب كتاب رفته است .

لازم بود تا مولف در مقدمه نخستين باب كه عنوانش راويان و اخباريان غالى است تعريفى از علو به دست مى داد . وى چنين كارى را نه در مقدمه كتاب آورده و نه در اينجا . دراين بخش چهرهايى كه به عنوان غالى ثبت شده هاند نوعا كسانى هستند كه رجال شانس حنبلى قرن سوم

، آنها را با تعبير كان غاليا فى التشيع ياد كرده اند . بايد توجه داشت كه غالى در اين عبارت تابدان حد است كه شخص متهم به غلو است ، امام على (ع ) را بر شيخين مقدم بدارد ؛ چرا كه مقدم داشتن امام بر عثمان تشيع است و مقدم داشتن آن حضرت بر شيخين غلو در تشيع ! از نظر آنها مرتبه بالاتر رفض است .

در اينجا مرورى داريم بر اباب و فصول كتاب

در فصل اول باب نخست چند نفر از راويان غالى شناسايى شده وبرخى از اخبار تاريخى منقول از آن ها آمده است . اين افراد عبارتند از : حبة بن حماد قناد ، عبدالرحمان سالم بن ابى حفصه ، حارث بن حصيرة ، عمروبن شمر ، عمروبن اسماعيل فزارى . وى از هركدام چند نمونه خبر تاريخى نقل كرده و طبعا برآن بوده تا اين اخبار را اخبارى شيعى دانسته از حجيّت بندازد . مثلا از حبة العرنى اين روايت نقل شده كه رسول خدا (ص ) دوشنبه مبعوث شده و امام على سه شنبه ايمان آورد . از عبدالرحمان بن صالح خبر كلاب حواءب در جنگ جمل رانقل كرده است . از عمر بن حماد اين روايت نقل شده كه نسائى اورده است كه حضرت على (ع ) در زمان حيات رسول خدا (ص ) پس از نزول آيه اءفان مات او قتل انقلبهم على اعقابكم فرمود : به خدا سوگند چنين نمى كنيم . بعد هم سخن ذهبى كه حديث منكرى است ! بدين ترتيب در اين بخش كوشش شده تا اخبار شيعى اين راويان با توجه به بى اعتبارى آن ها نزد

رجال شناسانن حنبلى افراطى قرن سوم تضعيف شود ، مؤ لف درهيچ مورد درباره اين كه آيا اين اخبار توسط راويانى جز اينها نقل شده است يا نه سخن نگفته است .

فصل دوم باب اول اختصاص به اخباريان غالى دارد . نخست آنها سليم بن قيس است كه مولف اورا شخصى خيالى دانسته و در عين حال از علو و رفض كتاب سليم سخن گفته است . پس از آن از اسبغ بن نباته ياد كرده و كتاب مقتل الحسين وى . آنگاه نوشته است : چون مقاتل الطالبيين ابوالفرج از آن نقل شده ، در اصل وجود چنين كتابى ترديد داريم و اين سخن كه او مقتل داشته از ساخته هاى شيعيان است !

جابر بن جعفى نفر سوم اين فصل است . اقوال فراوان رجال شناسان سنى درباره وى آمده و به برخى از روايات وى در طبرى اشاره شده است . محمد بن سائب كلبى نقر چهارم است . شهرت وى به تشيع و نقلهاى گسترده وى در منابع نيازى به يادآورى ندارد . ابومخنف ، ابان بن عثمان بجلى افراد بعدى اند . عجيب آنكه از ابان فقط يك روايت نقل كرده در حالى كه نقل هاى او در سيره نبوى در حد كتابى با بيش از يكصد صفحه است كه مولف اين سطور آن را به چاپ رسانده است .

هشام بن محمدبن سائب نفر بعدى است كه شهرت وى از پدرش بيشتر است . محمد بن ابى عمير ، ابوحلسن نوفلى ، نصرين مزاحم افرادى بعدى اند كه نوعا به تشيع و گاه به رفض شهرت دارند .

وى

در اين بخش از محمدبن حبيب يادكرده است . جالب است كه رجال شناسان كهن از تشيع وى ياد نكرده اند . مولف به سخن آقا بزرگ استناد كرده ودر تاءييد تشيع او دو خبر منقول از اورا به عنوان شاهد تشيع وى آورده : يكى آنكه عمر يك چشمش نابينا بود! وديگر اين خبر كه او كنيز خود را كه مسلمان شده بوده ، در وقتى كه هنوز مسلمان نشده به خاطر اسلام آوردن كتك زده است . اين دوخبر به علاوه آن كه ابن حبيب براى عمر تعبير رحمه الله به كار نبرده علامت تشيع وى دانسته شده است .

نفر بعد ابو سعيد رواجنى است از جمله اقوالش آن است كه الله اعل من ان يدخل طلحة والزبير الجنة قاتلا عليا بعد ان بايعاه ابواسحاق ثقفى نفر بعدى است . مولف كتاب ، كتاب الغارات وى را كه مكرر در تهران و بيروت چاپ شده نديده و موارد منقول از آن را از شرح نهج البلاغه گردآورى كرده به گمان آنكه كار مهمى انجام داده است . ! (ص 106) . عبدالرحمن بن خراش و محمد بن زكريا غلابى نيز شيعه اند . يك روايت غلابى كه شايد به زعم مولف دليل تشيع اوست و لذا نقل كرده اين است كه يزيد در جوانى مشروب مى خورده است .

نمونه هاى ديگر عبارتند از : ابولقاسم منذربن محمد بن قابوسى ، ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى ، ابوالعباس احمد بن عبيدالله ثقفى ، ابن ابى الثلج ، ابواحمد عبدالعزيز بن يحيى جلودى ، شيخ صدوق ، شيخ مفيد ، محمدبن جرير بن

رستم طبرى امامى صاحب المستمر شده است . اينان كسانى اند كه به زعم مولف در غلو آنها در تشيع ترديد وجود ندارد .

باب دوم كتاب درباره كسانى است كه متهم به تشيع شده اند . در فصل نخشت راويان متهم به تشيع شناسانده شده اند . نكته اى كه اين قسمت را از آنچه درباب نخست آمده جدا مى كند آن كه اين افراد گرچه از سويى متهم به تشيع و حتى غلو در تشيع شده اند ، اما كسانى از رجال شناسان آنان را توثيق كرده اند . البته برخى از چهره هاى باب پيشين هم توثيق شده اند ، اما به نظر مى رسد كه مولف در اين باب اتهام مزبور را پذيرفته در حالى كه در آن باب در اين باره ترديد داشته است . جالب اين كه بخشى از چهره هاى اين بخش از شيعيان امامى اند ، اما مولف آنها را در بخش متهمين به تشيع آورده است . نمونه آن عبدالملك بن اعين بادر زارة بن اعين است . به هر روى گويا مولف ضمن يكى بودن وضعيت افراد اين دو بخش ، معيار جدايى آنها را در همين توثيقهايى دانسته كه كم و بيش درباره آنها آمده است .

در اينجا نيز ابتدا نام شخص ياد مى شود ؛ پس از آن اقوال رجال شناسان درباره تشيع فرد مورد نظر و نيز توثيق يا قدح اوو در نهايت چندخبر از منقولات وى در تاريخ طبرى يا آثار ديگر . چهره هاى اين بخش عبارتند از :

عبدالله بن شريك عامرى ، سلمة بن كهيل ، اجلح

بن عبدالله كندى ، بريدة بن سفيان اسلمى ، على بن زيد بن جدعان ، سليمان بن قرم (راوى اخبار فضائل اهل بيت ) جميع بن عمير ، عبدالملك بن اعين ، يزيد بن ابى زياد ، ابوسهل عوف بن ابى جميله عبدى ، موسى به قيس ، قطر بن خليف قرشى ، عبدالملك بن مسلم ، عبدالعزيز سياه ، عبدالجبار شبامى ، هشام بن سعد قرشى ، جعفر بن سليمان ضبعى ، يحيى بن يعلى اسلمى ، عبدالله بن موسى عبسمى ، . شاهد تشيع اين آخرى آن كه وى هر كسى كه نامش معويه بود ، نزد خود راه نمى داد تا از وى حديثى بشنود .

همانگونه كه اشاره شد منبع عمده نسبت تشيع به اين افراد كه بيشترين آن هاشيعه عراقى هستند ، آثار رجالى جنابله و اهل حديث است ؛ در واقع ، دانش رجالى انحصارى اهل حديث است ، چرا كه آنها بناى همه چيز را بر منقولات مى نهادند و در بررسى حديث نيازى به چنين دانشى داشتند . از اين رو وازنگاه آنها كوچكترين گرايش ضد معاويه يا عثمان ، تشيع به حساب مى آيد . غالب كوفى ها چنين گرايشى داشتند .

فصل دوم باب دوم درباره اخباريهاى متهم به تشيع است . شمار اين ها اندك اما چهره هاى مهمى هستند . نخست آنها ابان بن تغلب است كه تشيع وى روشن است . واقدى نفر دوم است . از متقدمان ، تنها ابن نديم اورا شيعه دانسته واز متاءخران يوسف العش به دليل آنكه او درباره عثمان كه طعنى است بر عثمان ، اورا

شيعه قلمداد كرده است .

عبدالرزاق صنعانى نفر سوم است . وى صاحب كتاب ده جلدى المصنف است . وى شيعه اين در حد ضديت با عثمان . ولى روايات و اخبار شيخين رابه تفصيل آورده . درباره تشيعه او كه جنبه ضد عثمان و معاويه دارد آمده : كسى نزد وى نام از معاويه برد . عبدالرزاق گفت : مجلس مارا با ياد او كثيف نكن . شواهد ديگرى هم در انتقاد وياز عمر نقل شده كه به وى تشيع مى هد . مؤ لف نوشته است كه در آثار تاريخى ، مثل تاريخ طبرى رواياتى از وى شده است . طبعا مى بايست يادآورى مى كرد كه در وى (مصنف ) خود نقلهاى تاريخى بيشمارى به مناسبتهاى مختلف آورده است .

ابن عقده چهارمين و آخرين اخبارى شيعه است كه مذهبش كاملا روشن است و نيازى نبود كه در ضمن متهمين به تشيع آورده شود . وى از بزرگان مكتب تشيع زيدى جارودى است .

فصل سوم به راويان و اخباريان و مورخانى اختصاص يافته كه متهم به تشيع شده اند اما از آن مبرّايند . مؤ لف پذيرفته كه اينها عثمان را بر على مقدم داشته اند و لهذا متهم به تشيع شده اند ، اما بر اين باور است كه اين عقيده ، دليل بر تشيع نيست و بسيارى از سنيان مشهور اين عقيده را داشته اند!! ابو معاويه عمار بن معاويه دهنى يكى از آنها است كه اخبار وى رنگ روى شيعى دارد . مورد دوم كه نمونه اى مهم است ، ابن اسحاق كه بحث كوتاهى درباره وى شده

. نمونه هاى ديگر عبارتند از : سفيان الثورى كه گفته شده : كان يثلث بعلى . على را سومين خليف در ترتيب فضل مى دانسته و به هر روى عثمانى نبوده است . على بن مدينى متهم به تشيع نشده ، جز ازسوى يحيى بن معين . افراد ديگر عبارتند از : على بن على جهضمى ، محمد بن على علوى ، نسائى ، محمد بن جرير طبرى ؛ درباره آثار طبرى توضيحاتى داده كه برخى خطاست . ازجمله آنكه قديمى ترين منبعى را كه آورده از كتاب تاريخ وى نقل كرده را المنتظم ابن جوزى ( م 579 دانسته كه به وضوح خطاست زيرا ابن مسكويه در قرن چهارم آن را نقل كرده است . نمونه ديگر حاكم نيشابورى است .

باب سوم كتاب درباره مورخان شيعه است . فصل اول آن درباره مورخانى است كه غلو در تشيع دارند . نخست آنها يعقوبى است كه اقوال وى را كه دلالت بر تشيع او دارد در طى ده صفحه آورده است . مورد دوم مسعودى است كه نقلهاى تاريخى شيعى او را نيز در طى چهارده صفحه رديف كرده است .

فصل دوم درباره مورخانى است كه متهم به تشيع شده اند . دو نمونه آورده شده يكى ابن اعثم و ديگرى ابولفرج اصفهانى است كه در ضمن آن ، تاءثير تشيع آنها در نقلهاى تاريخى كتبهايشان ارائه شده است . در اين باره ، به ويژه نسبت به ابن اعثم ، موارد جالبى ارائه شده است ؛ گرچه مؤ لف به طور ضمنى با رديف كردن اين قبيل نقلها در پى تكذيب

آن ها به دليل تاءثير عقيده شيعى مؤ لف بر آنهاست .

باب چهارم كتاب درباره تاءثير مذهب شيعه بر روايات تاريخى مربوط به عصر نبوى وخلفاى نخست يا به تعبير مولف خلافت راشده ! است . در نخستين فصل ، به عهد نبوى و خلافت ابوبكر پرداخته است .

در مبحث نخست به روايت مؤ اخاة ميان رسول الله صلى الله عليه و اله وعلى عليه السلام پرداخته است . مطالعه اين بخش نشان مى دهد كه مولف تا كجا از روش بحث علمى به دوربوده و طريق تعصب پيشه خويش كرده ؛ وى مى گويد : در طريق برخى از روايات اين باب ، راويان شيعى قرار دارند و سپس نمونه هايى را ذكر مى كند . پس از آن به تاءكير بر بحث ابن تيميه در انكار مؤ اخاة دارد و على رغم آنكه انكار ابن حجر را نسبت به ابن تيميه آورده مى پذيرد كه در طرق ديگرى از اين حديث هيچ فرد شيعى وجود ندارد ، در انتها تمايل به سخن ابن كثير دارد كه همه طرق اين روايت ضعيف است و طبعا غير قابل اعتماد! بدين ترتيب ، چنين حديثى كه از ده ها طريق از سنى و شيعه و متهم به تشيع روايت شده ، گرفتار تعصب كور مؤ لف و پيروى جاهلانه موى از اين تيميه شده است .

مبحث دوم درباره حديث غدير است . درست همين برخورد متعصبانه با حديث مزبور هم صورت گرفته است . وى ياد از راويان شيعى حديث كرده و على رغم كثرت طرق آن مى نويسد : اما ابن تيميه

در صحت حديث ترديد كرده است ! گويى ابن تيميه حق آن را دارد كه در حديثى كه از صدها طريق از صحابه و تابعين روايت شده و حتى امام احمد حنبل آنرا در كتاب فضائل الصحابه از طرق مختلف روايت كرده ترديد كند .

مؤ لف سلفى كتاب ، على رغم تعدد مارجعى كه در پاورقى به آنها ارجاع داد ، سر سوزنى از تعصب سلفى گرى خود جدا نشده است . گفتنى است كه وى بر اساس احتمالى كه شيخ آقا بزرگ داده كتاب الولايه طبرى مورخ را به طبرى امامى نسبت داده است . وى با مراجعه به كتاب ذهبى مى بايست مى فهميد كه حتما نيز دريافته كه كتاب الولايه از طبرى مورخ است اما به لحاظ تعصب مذهبى اشاره به اين مطلب نكرده است .

روايت بعدى خبر سقيفه است كه به برخى از روايات آن كه از طريق كسانى از متهمان به تشيع در طبرى و منابع ديگر امده اشاره كرده و نوشته است : گرايش عمومى در روايات شيعى آن است كه بيعت با ابوبكر همراه با قهر و غلبه بوده است . اشاره اى هم به خبر قنفذ و احراق خانه فاطمه دارد كه در سخت بدان تاخته است . خبر تهديد به احراق را هم از ابوبكر جوهرى و كتاب الامامه والسياسه آورده است . چنانكه خبر سقط محسن را از دلائل الامامة نقل كرد است . وى خبر شمشير كشيدن زبير را هم خبرى شيعى دانسته است كه به دور از انصاف است ، چرا كه در بسيارى از منابع منقول اهل سنت نقل شده

است .

خبر ديگر مربوط به سپاه اسامه است كه مولف اشاره به آن دسته از نقلهاى تاريخى دارد ك خبر ازكوتاهى برخى از اصحاب در پيوستن به سپاه اسامه دارد . وى تكذيب آن را از قول ابن تيميه آورده است ! گويى در اين عالم يك سنى وجود دارد آن هم ابن تيميه است و ديگر روات كه برخى از آنها به روشنى و از اساس غير شيعى اند ، از نگاه وى همه شيعى اند . حتى اين خبر كه ابن سعد و بلاذرى آورده اند كه ابوبكر و عمر در سپاه عثامه برده اند به شدت تكذيب شده است . روشن نيست اگر همه اينها را از تسنن منها كنيم ، كدام مورخ جز ابن تيميه در قرن هشتم هجرت مى زيسته است ، سخنش معتبر خواهد بود؟

مورد بعدى خبر ارتداد است كه تنها به اين كه در منابع موجود ، برخى روايات از راويان شيعى مقل ابن اسحاق و هشام كلبى آمده اشاره شده است . مؤ لف مى گويد : اين روايات با روايات سنى مطابق است . تنها شيعه روايتى دارد كه همه اصحاب ، بعد از رسول خدا (ص ) مرتد شدند مگر چند نفر . به نظر مى رسد مولف در اينجا گرفتار بى دقتى شده است . زيرا بسيارى از اخبار ارتداد ، به ويژه آنچه واقدى دركتاب الرده و ابن اعثم در الفتوح آورده حكايت از آن دارد كه برخى قبايل مرتد نشدند ، بلكه به دليل عدم پرداخت زكات حتى با اعتراف به اسلام متهم به ارتداد شدند . مولف هيچ اشاره اى

هم به خبر مالك بن نوير نكرده است . روايتى كه برخورد ناجوانمردانه خالد بن وليد صحابى را نشان مى هد .

فصل دوم باب چهارم درباره تاءثير تشيع در روايات تاريخى دوره خلافت عثمان است . تكليف اين بخش روشن است ، زيرا هر نوع روايتى كه به نوعى در محكوميت اقدامات عثمان باشد ، از نظر مولف روايتى است كه راويان شيعى نقل كرده اند . به نوشته وى ، مشخصه روايات شيعى اين باب آن كه عثمان خطاهاى زيادى را مرتكب شده كه يكى سپردن كار شهرهاى به شمارى افراد فاسق و شرور است . روايات واقدى در اين باب رواياتى شيعى منعكس شده است . ما مكرر اشاره كرده ايم كه بسيارى از مورخان علائق شيعى داشته اند ، اما از نظر سلفى هاى حنبلى متعصب هر نوع تاريخنگارى صدر السلام به جز آنچه سيف بن عمر كذاب ، نوشته بايد روايت شيعى به حساب آيد ، زيرا در بيشتر آن ها به تخلفات خليفه سوم پرداخته شده است . روشن است كه روايات واقدى با توجه به كتاب المغازى وى ، نمى تواند رواياتى شيعى باشد ، آن هم كسى كه ابن سعد سنى متعصب شاگرد وى شناخته مى شود . شگفت آن كه اين حداقل نيز مورد قبول سلفى هاى متعصب نيست .

فصل سوم اين باب به تاءثير تشيع در روايات تاريخى خلافت امام على (ع ) اختصاص دارد ، مولف با فهرست كردن برخى نقلها ، اخبارى را كه در آنها تحريض عايشه بر قتل عثمان آمده ، از روايات شيعى دانسته است . درباره صفين و

نهروان نيز اخبارى به عنوان اخبار شيعى گزارش شده كه ضمن آن ها برجهالت ابوموسى اشعرى تاءكيد شده كه البته مولف قبول ندارد!

باب پنجم كتاب به تاءثير تشيع بر اخبار تاريخى دوران خلافت معاويه و يزيدواقعه حزه و آتش زدن كعبه از سوى سپاه شام ، و نيز تاءثير آن بر روايات تاريخى دوران خلافت خلف هاى اموى اختصاص دارد . حركت توابين ، مختار ، سركوبى ابن زبير ، قيام ابن اشعث ، از آن جمله است .

مؤ لف در پايان چند نتيجه گيرى كرده است . نخست آنكه روايات تاريخى شيعه ، متناسب با باورهاى مذهبى آن هاست . دوم آنكه آنها صرفا به حوادثى كه به خودشان مربوط بوده يعنى تحولات عراق پرداخته اند . سوم آنكه على رغم موافقت برخى روايات آنها با روايات صحيحه ! موارد مخالفت ميان آن ها فراوان است . چهارم آنكه آن كه غلاة شيعه براى رسيدن به مطامع خود جعل خبر هم مى كنند . پنجم آن كه غلاة شيعه با شيوه خاص خود اخبار را تلخيص مى كنند تا در جهت اهدافشان باشد . ششم حجم زيادى از روايات شيعى در مصادر تاريخى اهل سنت است . هفتم آن كه روايات شيعى موجود در مصادر تاريخى اهل سنت پذيرفتنى تر از مطالبى است كه در كتابهاى شيعى خالص آمده . هشتم آن كه استفاده مصادر سنى ازمنابع تاريخى شيعه براى جبران كمبود منابع براى تنظيم كتابهاى تاريخى شان بوده است . نهم آن كه اين آميختگى سبب شده تا برخى از راويان سنى هم تحت تاءثير روايات شيعى قرار گرفته آنها را روايت

كرده تاببرخى از راويان سنى هم تحت تاءثير روايات شيعى قرار گرفته آنها را روايت كرده باشند . دهم آنكه بايد تتبع زيادى درباره هر واقعه ، در مصادر صورت گيرد تا روايت صحيح به دست آيد . يازدهم آن كه بايد مراقب شيعيان غير غالى هم بود ؛ چرا كه روايات آنها نيز مطابق عقائدشان است . دوازهم آن كه اين بحث ، يعنى تاءثير تشيع ، بايد در ابعاد وسيعتر دنبال شود .

مانيز بايد يك نكته را بيافزاييم و آن اين كه به واقع ، اگر قرار باشد منابعى براى تاريخ تحولات عراق بشناسيم ، چيزى جز منابع شيعه در دسترس نيست . اگر تلاش ابو مخنف و هشام كلبى ، كه به گفته اين نويسنده دو شيعه غالى بوده اند نبود ، اكنون دستمان از بخشهاى مهمى از تاريخ اين دوره كوتاه بود . سهم شيعه بسيار گسترده است و اين عين حال همراه با اعتدالى است كه در اين منابع وجود دارد . نويسنده اى سطور ممكن است بپذيرد كه در برخى روايات تاريخى شيعى نياز به بررسى بيشترى دارد ، اما منابع شيعى يا متمايل به شيعى كه مورخانى چون طبرى و پيش از وى بلاذرى و ديگران به آن اعتماد كرده اند ، منابع منحصر و قابل قبول اين دوره است . بايد گفت مولف كتاب مورد بحث متعلق به نحله اى است كه در قرن دوم عثمانى خوانده مى شدند و اندكى بعد اهل حديث و حنبلى . آنها هر گونه تمايل شيعى را تشيع و تشيع غالى دانسته و تحمل نمى كردند . اكنون اين نحله

با تعصبى به همان نسبت و تنها با اين استثنا كه اندكى نسبت به امام على (ع ) متمايل شده اند درست مانند ادعاى خوارج فعلى بناى تاريخنگارى مجدد دارد . الگو واسوه اين نگرش ، آثار سيف بن عمر كذاب است كه هر چيز را در شكل عثمانى آن ارائه داده و از جعّالان مشهور تاريخ نگارى سنى است .

منابع تاريخ اسلام در دوره صفوى

پس از گذران دوران شكوه تمدن اسلامى تا قرن ششم وهفتم ، تاءليف در غالب زمينه هاى عليم گرفتار ركود ، تكرار ، شرح هاى بيهوده و اغلب فاقد روشهاى علمى مى شود . موارد نادرى وجود دارد كه بايد آنها را استثنا كرد و گاه در برخى از زمينه ها چندان نيز نادر نيست . به عنوان مثال ، دانش تاريخنويسى در عصر مغول مرتبت بالايى دارد و آثارى نظير جامع التواريخ و يا جهانگشاى جوينى و نيز آثار حافظ آب رو نشانگر اين مرتبت والاست . بعد از آن به جز حوزه هاى شامات و مصر كه دانشمندان برجسته اى نظير ذهبى ، صفدى ، ابن حجر ، ابن عماد حنبلى ، صالحى شامى ، مقريزى ، كتبى و بسيارى ديگر را تربيت كرده ، در شرق خبرى نيست . نه سنيان و نه شيعيان آثار برجسته اى را كه در قرون نخست نظير تاريخ نيشابور يا تاريخ بيهق يا تاريخ جرجان يا تاريخ رى و امثال آن ها را توليد كردند ، ديگر ندارند . و تاريخنويسى اين دوره بجز تواريخ محلى نسبت به برخى از دولتها گرفتار ركود است . به همين نسبت درباره تاريخ اسلام نيز كارى انجام

نمى شود . صوفيانى كه در اين زمان در شرق سلطه دارند ، آثار محدودى را در قرن نهم پديد آورند كه نوعا شرح طبقات اقطاب آنها و سلسله مشايخ بود كه طبعا شامل بخشى از تاريخ اسلام و نيز تاريخ امامان شيعه مى شد . در اين تواريخ به دليل غلبه نگرش صوفيانه ، نوعى نگرش غير تجربى در تاريخ و نير شرح حال نويسى رواج يافت كه سر سلسله آن رشته تاءليف طبقات الاوليا و امثال آن در چند قرن پيش از آن بود . زندگى اقطاب خارج از دائره معمول زندگى انسانها شكل مى گيرد وهمه چيز بارها فراتر از حد طبيعى خود قرار دارد . ليست طويلى از اين قبيل آثار تاريخى كه نوعا نيز فاقد ارزش علمى در حوزه تاريخنگارى بوده و همزمان با از ميان رفتن تصوف ارزش خود را از دست داده است ، در ادبيات فارسى استورى ، بخش تاريخ ، آمده است . برخى از مشهورترين آنها ميان اهل سنت صوفى مسلك كه مردم عمدتا نگرش تاريخى خود را از آنها مى گرفتند عبارت بود از : المقصد الاقصى فيط ترجمة المتسقصى ، از متن عربى آگاهى درستى در دست نيست و ترجمه به دست كمال الدين حسين خوارزمى در قرن نهم انجام شده است . (643)المجتبى من كتاب المجتبى فى سيرة المصطفى (644)سير النبى از جامى ، (645)مولود حضرت رسالت پناه محمدى از جامى ، (646)شواهد النبوة لتقوية يقين اهل الفتوة ايضا از جامى (647)اين كتاب بسيار شهرت يافته و صدها نسخه خطى از آن برجاى مانده است . بيان حقائق احوال سيد المرسلين از

جمال الدين احمد اردستانى مشهور به پير جمال صوفى مشهور(648)معارج النبوة فى مدارج الفتة از معين الدين فراهى (م 907)(649) اين كتاب نيز شهرت فراوانى دارد . روضة الاحباب فى سير النبى والآل والاصحاباز امير جمال الدين عطاء الله بن فضل الله حسينى دشتكى شيرازى كه در سال 900 تاءليف شده و از شهرت چشمگيرى برخوردار بوده است . (650)تحفهة الاحباء فى مناقب آل العباء از همو در مناقب اهل بيت نگاشته شده است . (651)آثار احمدى از احمد بن تاج الدين حسن بن سيف الدين استرآبادى (652)كه از آثار سنيان دوازده امامى است و اخيرا نيز به كوشش آقاى مير هاشم محدث در سرى انتشارات ميراث مكتوب چاپ شده است . آثارى ديگر كه با به نثر است يا به نظم و حاوى نگرشى قدسى از نوع صوفيانه در اين دوره فراوان است . عناوينى نظير نادر المعراج و بحر الاسرار ، حمله حيدرى ، محاربه غضنفرى . ياد از اين كتابها در اين مقال ، به دليل تاءثيرى است كه در ادبيات تاريخنگارى شيعه داشته است . نمونه واضح در ارتباط اين دو ادبيات ، روضة الشهداء ملاحسين كاشفى است كه دقيقا ديدگاه هاى حاكم بر هرات را به تشيع ايران انتقال داده و خود تا صدها سال متنى پرنفوذ ميان شيعيان بوده است .

تاريخ نگارى شيعى در دوره صفوى

بايد توجه داشت كه در دوره صفوى ، بخشى از تاريخ نويسى مربوط به ثبت تحولات تاريخ دولت صفوى و احيانا دولتهايى است كه در آمد اين دولت بوده اند . ما در اينجا قصه شرح چگونگى ان قبيل تاءليفات را كه نمونه هاى مشهور آن عالم

آراهاى مختلف (653)يا خلاصة التواريخ و جز آنهاست نداريم بكله صرفا قصدمان اشاره به كتابهاى تاريخى است كه به تاريخ صدر اسلام اعم از سيره رسول خدا (ص ) وتاريخ امامان (ع ) پرداخته اند .

گفتنى استكه مولفان آثار ازنوع اول ، نه عالمان دين ، بلكه طايفه ديگرى از فرهيختگان جامعه عصر صفوى مانند منشيان و دبيران احيانا شاعران بودند . در اينجا دوره صفوى و قاجار را كه از اين لحاظ و از بسيارى جهات كاملا به يكديگر شباهت دارند ، يكجا مورد توجه قرار مى دهيم . با گذشت مرحله نخست تشكيل دولت صفوى به عهد اسماعيل اول ، نوبت به مرحله دوم آن يعنى وره تثبيت دوره صفوى رسيد كه شاه طهماسب متكفل آن بود . از اهرمهاى اصلبى اين دولت ، توجه شاه به تشيع ونگاهبانى از آن به عنوان يكى از بنيادهاى اصلى دولت جديد بود . شاه طهماسب بادرك اين مطلب به كار تعميق انديشه شيعى در ايران پرداخت و از زواياى مختلف براى تحكيم اين امر چهل سال تلاش كرد . در حوزه تاريخ ، هدف عمده آشنايى مردم از جنبه اثباتى آشنا كردن مردم با زندگى امامان و از نظر اعتقادى ، نقد اعمال مخالفان ائمه در صدر اسلام بود . گفتنى است كه ايران ، به ويژه در بخش شرقى كاملا با مناقب ائمه آشنا بودند ، اما به هر روى توسعه اين آشنايى ، به رواج هر چه بيشتر تشيع كمك مى كرد . توجه به اين نكته كه شاه طهماسب سه بار دستور ترجمه كتاب با ارزش كشف الغمه را صادر كرده

و اين دقيقا به هدف اشاعه تشيع ميان مردم بودن ، مؤ يدى بر مطلب فوق الذكر است . نعمت الله بن قريش رضوى يكى از اين مترجمان است . وى در مقدمه ترجمه اش مى نويسد چون همواره خاطر عاطر آن جامع مفاخر شاه طهماسب توجه بر اين بود كه تولا و تبرا ميان مردم آشكار شود و معلوم و مقرر بود كه بيشتر مردمان اين زمان از اكثر احوال ائمه طيبين (ع ) غافلند و معرفت ثوقب مناقب ايشان به تفصيل حاصل ندارند . فرمود كه كتاب كشف الغمه فى معرفة الائمة كه جامع ترين كتب است در اين باب ، اگر كسى به فارسى كند نفع آن عام شوϠو مواليان همه در معرفت امامان كامل و تمام شوند و اين نعمتى عظيم و بركتى شامل و عميم بود . وى سپس شرح مى دهد كه وى به اين خدمت قيام كرد . (654)

دليل ديگر پرداختن به تاريخ اسلام در اين دوره ، رشد انديشه هاى اخبارى و حديثى بود . مى دانيم كه ميان اهل سنت نيز ، بسته شدن باب اجتهاد از يك سو و غلبه اخباريگرى ، فقه وعقل (فلسفه ) را تضعيف كرد اما در عوض به تاريخ ورجال مجال بروز داد . در شيعه نيز اين مرحله پس از شيخ مفيد ، هم فقه اجتهادى تقويت شد چون باب اخبار بسته شده بود و هم كلام و فلسفه رشد كرد و در عوض تاريخ و رجال محدود شد . با رشد مجدد اخباريگرى در دوره صفوى ، تا اندازه اى تاريخ نيز مجال ظهرو يافت . جز آن

كه عامل ديگرى سبب محدود شدن آن در استفاده از تاريخ در بحثهاى كلام آن هم به طور اختصاصى مباحث امامت شد . اين مباحث همانهايى بودكه درقرن سوم در كتابهايى نظير الاستغاثه فى بدع الثلاثه ظاهر شده بود .

يك ويژگى عمده آثار دوره صفوى ، حتى در حوزه شيعيان خارج از ايران در بحرين آن است كه تاريخى گسترده در اختيارشان نبوده است . در اين زمان ، برخلاف زمان ابن طاووس واربلى كه كتابهاى اهل سنت در عراق رواجى كامل داشته وشيعيان هم از آنها بهره مى برده اند ، تنها كتابهاى شيعى در اختيار بوده است . آنچه ازكتابهاى اهل سنت درآثارى نظير اثبات الهداة يا بحار يا جز آن ها آمده ، مطالبى است كه نوعا از طريق ابن بطريق ، ابن طاووس و اربلى و امثال آنها نقل شده است . البته بايد چند كتاب محدود لغت و امثال آنها را استثنا كرد . منابع تاريخى كهن نظير تاريخ طبرى يا آثار ذهبى يا ابن كثير كه شايع ترين آثار در جهان اهل سنت بوده و در اختيار عالمان شيعى نبوده است . هنوز نيز يك نسخه از تاريخ طبرى در بيست مجلد فهرست كتابخانه آيت الله مرعشى شناسانده شده است . از تاريخ يعقوبى نيز كه اثرى شيعى است يادى در اين فهرست نيست بلكه نسخه اى خطى ازآن در ايران وجود ندارد . ونيز بايد دانست كه نسخه اى ز كتاب الجمل شيخ مفيد حتى در اختاير علامه مجلسى قرار نداشته است . اين همه نشان مى دهد كه اى دوره ، از لحاظ داشتن منابع تاريخى

رايج چه رسد به منابع گمنابى نظير انساب الاشراف و امثال آن ، بسيار بسيار فقير بوده است . چندين رساله كه در نيمه دوم دولت صفوى درباره ابومسلم نوشته شده ، هنوز اين ترديد وجود داشته كه آيا وى يك شيعه امامى است يا مدافع عباسيان ! و زمانى كه يك نويسنده خواسته تا اورا مدافع عباسيان نشان دهد ، تنها مروج الذهب را در اختيار داشته و به گونه اى از آن سخن گفته كه گويى گوهرى ناشناخته يافته است . (655)

نوشته هاى فارسى و عربى فراوانى در اين دوره در زمينه سيره و اخبار امامن (ع ) نوشته شده است . اما هيچكدام از لحاظ گستردگى و نظم به پاى مجلدات بحار الانوار علامه مجلسى نمى رسد . از مجلد يازدهم تا چهاردهم بحار به قصص انبياء اختصاص دارد كه ضمن آن از مهمترين مصادر شيعه ، آنچه در اين باره بوده ، به ضميمه آيات قرآنى تفسير آنها و احيانا توضيحات خودش ، مطالب لازم فراهم آورده است . سيره نبوى شامل هشت مجلد از مجلد 15 تا 22 است كه نسبتا بسيار مفصل مى باشد . نوع تقسيم بندى علامه مجلسى قابل توجه و مانند ساير قسمت ها با دقت انجام شده است .

جلد پانزدهم از اجداد رسول خدا (ص ) آغاز ده وتا جوانى آن حضرت ادامه يافته است .

مجلد شانزدهم از ماجريان ازدواج با خديجه تا انتهاى مسائل شخصى مربوط به رسول خدا( ص ) ازجمله اخلاق و سنن آن ها حضرت را دربرگرفته است .

مجلد هفدهم در يك قسمت شامل بحث عصمت و سهوالنبى

ودر ادامه مشتمل بر معجزات آن حضرت است .

بخش نخست مجلد هجدهم معجزات و در ادامه مبعث و در انتهاى آن خبر معراج آمده است .

مجلد نوزدهم اخبار دوران بعثت تا عزوه بدر را شامل مى شود .

مجلد بيستم ادامه غزوات رسول خدا (ص ) تا حديبيه و نامه نگارى به شاهان و اميران است .

مجلد بيستم ويكم تاحجة الوداع امتداد يافته است .

مجلد بيست و دوم شامل اخبار اقارب رسول خدا (ص ) به ويژه همسران و برخى از اصحاب و خواص آن حضرت و در انتها اخبار مربوط به وفات رسول خدا (ص ) را آورده است .

از مجلد بيست و سوم تا بيست و هفتم به مبحث امامت اختصاص داده شده است . مجلد بيست و هشتم تاسى و يكم به تاريخ خلفا اختصاص دارد كه به تازگى چاپ شده است . از مجلد سى و دوم تا پنجاه و سوم به تاريخ و سيره امامان اختصاص داده شده كه براى برخى از امامان تا چند مجلد و براى برخى ديگر يك مجلد در نظر گرفته شده است . علامه مجلسى صرفنظر از برخى از آثار شيعى مانند كتاب الجمل شيخ مفيد كه نديده ، آن چه كه از آثار شيعى در اين زمينه بوده در اين اثر خود آورده است . كتابى ديگر مانند كار علامه در زمان وى انجام شده كه نامش عوالم العلوم بوده و كارى است نظير كار علامه در يكپارچه كردن آثار شيعى در موضوعات متنوع . برخى از مجلدات آن نيز در باره امامان توسط موسسة الامام المهدى عليه السلام

به چاپ رسيده است . گفتنى است كه علامه مجلسى كتاب جلاء العيون را فارسى در تاريخ چهارده معصوم نگاشته كه يكى از رايجترين آثار فارسى درچند سده اخير در زمينه سيره معصومين بوده است .

كتاب اثبات الهداة از شيخ حر عاملى در باب امامت وبيان اخبار چندى از زندگى امامان در نوع خود كتابى جامع و كم مانند است . مجموعه اخبار معجزات زا نيز سيد هاشم بحرانى (م 1108 يا 1109 در مدينة المعاجز فراهم آورده است . اين اثر به تازگى در هشت مجلد به چاپ رسيده است .

نوشته هايى كه در اين دوره در مناقب و امامت و تاريخ امامان نوشته شده خارج از حد شمارش بوده وتقريبا بخش اعظم آنها فاقد ارزش علمى است . اين وضعيت در دوران صفويه و قاجار يكنواخت بوده وعلى رغم بهتر شدن مناسبات خارجى ايران در دوره قاجار به ويژه رفت و آمد به عتبات و حج رشد كتابخانه اى در ايران وجود ندارد و به همين دليل كار عمده تازه اى نيز صورت نمى گيرد .

قابل تذكر است كه در دوره قارجار نه تنها عالمان دينى ، بلكه دبيران حكومتى نيز به كار تاءليف در تاريخ السلام به ويژه مقتل نويسى مى پرداختند . نمونه آن فيض الدموع بدايع نگار است ك با نثرى زيبا نوشته شده و اخيرا توسط ميراث مكتوب چاپ شده است . نمونه ديگر فرهاد ميرزا معتمد الدوله فرزند عباس ميرزاست كه براى سالهاى متمادى حكومت فارس و نواحى ديگر را داشت . وى كتاب قمقام زخاز و صمصام بتار را در مقتل امام حسين نگاشته

كه مكرر چاپ شده است . (656)موسوعه بزرگ تاريخى اين دوره ناسخ التواريخ از محمد تقى سپهر است كه در حال حاضر بجز بخش تاريخ قاجاريه آن فاقد ارزش تاريخى و منسوخ التواريخ است .

مقتل نويسى عاشورا

حادثه كربلا از حوادث دردناك تاريخ اسلام است كه پس از آن ، توجه مسلمانان را براى هميشه به خود جلب كرده است . در ميان مولفات مورخان عراق در قرون نخست ، توجه به اين ماجرا جدى است و از سنى و شيعه ، آثار فراوانى درباره اين رخداد نوشته شده است . شايد بهترين آنها كه برجاى مانده كتاب مقتل الحسين ابومخنف باشد كه بخشهاى عمده آن در تاريخ طبرى برجاى مانده است . آثار برجاى مانده ديگر تاريخ كربلا در طبقات الكبرى ابن سعد وانساب الاشراف بلاذرى والفتوح ابن اعثم و مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى والارشاد شيخ مفيد است . اين آثار با استفاده از تك نگاريهاى فراوانى كه در قرن دوم تدوين شده ، تاءليف شده است . متاءسفانه تك نگاريهاى دانشمندان شيعى درباره كربلا مانند مقتل الحسين اصبغ بن نباته ويا ابول اسحاق ثقفى و ده ها مورد ديگر ازميان رفته است .

از قرن ششم به بعد ، در آثار عمومى به اين حادثه پرداخته شده است . با علاقمندى جامعه سنى در نقاط مختلف ايران به برگزارى مراسم عاشورا از قرن ششم به بعد ، در ادبيان فارسى اعم از نثر و نظم آثارى پديد آمد . آخرين كتاب از دست ، روشة الشهداء ملاحسين كاشفى است كه در اوائل قرن دهم هجرى ، در هرات تاءليف شده است . اين كتاب

داستان كربلا را در يك قالب ادبى بسيارى زيبا ريخته و صرفنظر از مستند بودن نقلها يا عدم آن ، رخداد كربلا را به هيجانى ترين شكل ارائه كرده است . او در اين راه از نثر زيباى خود وهم از اشعار خود و ديگران بهره برده و تحولى عميث در مقتل خوانى كه پيش از آن نيز باب بوده ايجاد كرده است . مادر مقالى مستقل درباره روضة الشهداء سخن گفته ايم . (657)

با روى كار آمدن دولت صفوى ، مراسم عاشورا شدت يافت و متوفى تازه در مقتل تاءليف شد . اين وضعيت همچنان در تزايد و تزايد بوده و تا انتهاى دوره قارجار و پس ازآن ادامه يافته وهر سال تاءل يف و يا تاءليفاتى در اين زمينه از نثر و نظم بر ميراث پيشين افزوده مى شود .

متاءسفانه در اين دوره دقت تاريخى وجود ندارد و همانگونه كه گذشت ، از مصادر دقيق استفاده نشده است . انچه از لحاظ بينشى در مقتل نويسيهاى اين دوره وجود دارد آن كه عمدتا تا از زاويه اندوه و غم و مصيبت وابتلاء به قضيه نگاه شده و كوشيده شده تا پيش از آن كه متنى تاريخى در اختيار بگذارد متنى حزن زا آن هم به قصد روضه خوانى تهيه كند . غالب اين آثار به شماره ، براى مجالس سوگوارى تاءل يف شده و هدف عمده اش فراهم كردن زمينه براى گريه بوده است . نمونه هاى از اين كتاب ها را كه از دوره صفوى به بعد تاءليف شده و عمده آنها از دوره قاجارى است نقل مى كنيم :

ابتلاء

الاولياء(ادبيات فارسى ، استورى ، 993 از اين پس با نام استورى ) ازالة ، الاوهام فى البكاء(ذريعه 11/ 61) ، اكسير العبادة فى اسرار الشهادة از ملاآقا در بندى (استورى ، 986) ، امواح البكاء (استورى ، 979 مرعشى ، 7165) بحر البكا فى مصائب المعصومين (ذريعه 26 / 84) بحر الحزن (استورى ، 990) بحر الدموع (مرعشى 2592) ، بحر غم (استورى ، 964) بستان ماتم (استورى ، 1001)بكاء العين (مرعشى ، 6582)بلاء وابتلاء در رويداد كربلا (استورى ، 960)بيت الاحزان (استورى ، 9076) خلاصه المصائب (استورى ، 1017) داستان غم (استورى ، 964 ، مرعشى 2916) دمع العين على خصائص الحسين (استورى ، 996)الدمعة الساكبة فى المصيبة الراتبه (الذريعه 8/ 264) رياض البكاء(ذريعه 1/ 6) روضه حسنيه (استورى ، 951 مرعشى 6224 ، ، 6545) روضة الخواص (مرعشى ، 3001) ، روضة الشهداء يزدى (مرعشى ، 156) رياض الشهادة فى ذكر مصائب السادة (استورى ، 958) سرالاسرار فى مصيبة ابى الائمة الاطهار(استورى ، 996) طريق الكباء(ذريعه ، 15 / 164) طوفان البكاء(استورى ، 967)عمان البكاء(استورى 982) عين البكاء(استورى ، 941)عين الدموع (مرعشى ، 440) ، فيض الدموع (استورى ، 988) قبسات الاحزان (استورى ، 989)كنز الباكين (استورى ، 969)كنزالباكين (مرعشى ، 4550) كنزالمحن (استورى ، 991) كنز المصائب (استورى ، 969 ، 987) لب عين البكاء(استورى ، 942) لسان الذاكرين (استورى ، 970) ماتمكده (استورى ، 963 ، 975) مبكى العيون (مرعشى ، 5006)مجالس المفجعة (استورى ، 945)مجرى البكاء(ذريعه 2 / 40)مجمع المصائب فى نوائب الاطائب (مرعشى ، 3369 ، 5425 ، 6643) مجمع المصائب مازندرانى (مرعشى ، 6572) محرق القلوب (استورى

943) محيط العزاء(استورى ، 945) مخازن الاحزان فى مصائب سيد شباب اهل الجنان ، مخزن البكاء(مرعشى ، 1645 ، استورى ، 969) معدن البكاء فى مقتل السيد الشهداء(مرعشى ، 3017)مفتاح البكاء فى مصيبة خامص آل عبا(مرعشى 2363) مفتاح البكاء(كتابخانه مطهرى ، 5 / 921) مناهل البكاء(معرشى 3455)منبع البكاء(ذريعه 22 358/)مهيج الاحزان (استورى ، 959) ، نجات العاصين (استورى ، 1000)نورالعين فى جواز البكاء(ذريعه 24 / 372) ، وسيلة البكاء(مرعشى 5500) وسيلة النجاة (استورى ، 961) ينبوع الدموع (مرعشى ، 3083) هم و غم فى شهر المحرم ) ، ملا حسين بن على حسن (مرعشى 5627)نوحة الاحزان صيحة الاشجان ، محمد يوسف دهوارقانى (مرعشى 1731)ابصار الابكار لانتصار سيد الابرار(مجلس ، 12 / 9) رياض الكونين فى مصائب الحسين (كتابخانه شهيد مطهرى ، ف 5/77)

دقت در اسامى اين كتابها ، نشانگر ان است كه چند مفهوم كليدى در آنها وجود دارد كه عبارت است ازبكاء ، حزن ، ابتلاء ، اشك ، مصيبت ، كربلا در اين دوره بيشتر از زاويه اين مفاهيم مورد توجه قرار گرفته و همانگونه كه اشاره شد كمتر ديدتاريخى در آن مد نظر بوده است .

نكته ديگر در اين آثار ، آن است كه تعجب از شكست اصحاب امام حسين (ع ) سبب شده است تا آمار كشته هاى دشمن رو به ازدياد بگذارد . در اين باره نگاهى به اسرار الشهادة ملاآقابندرى و حتى تذكرة الشهداء ملاحبيب الله كاشانى ، اين قبيل ارقام نجومى را كه با هيچ ملاك تاريخى قابل اثبات نيست نشان مى دهد . اين قبيل آثار به قدرى دور از واقع بود كه ميرزا حسين نورى

كه خود عالم اخبارى بود و بخش اعظم روايات ضعاف را در مستدرك وسائل فراهم آورد ، بر آن داشت تا با نوشت كتاب لؤ لؤ و مرجان به جنگ مقتل نويسان و مقتل خوانان برود .

مقتل نويسى در دوره معصار ، با اندكى تغيير موضع ، صورت تازه اى به خود گرفته و آثار جديد خلق شده كه بخشى ازآنها را دربخش بعد معرفى خواهيم كرد .

تاريخ نويسى در چند دهه اخير

در تمام دوره قاجار و حتى مدتها بعد از آن ، نگارش آثار تاريخى مربوط به صدر اسلام ، درهمان قالبهاى كهنه ادامه داشت . تاريخ در اين نگاه ، بيشتر به عنوان يك ابزار براى تاءمين خواستهاى عوام مردم در حفظ آداب و رسوم مذهبى مورد استفاده قرار مى گرفت . طبعا به دليل قوت آداب و رسوم مذهبى در جامعه ، و نياز طبيعى مردم براى تاءييد آن ها از سوى مورخان مذهبى ، باب نقد و نظر بسته شده بود . به علاوه ، تاريخ امامان به عنوان يك دوره مقدس ، در مقايسه با بخشهاى ديگر تاريخ اسلام مورد بررسى و تحليل قرار نمى گرفت . افزون بر آن ، با رشته تاريخ به عنوان يك مبحث عالمانه ، آنچنان كه درباره ساير موضوعات دينى برخورد مى شد ، نگاه نمى شد . تاريخ وسيله موعظه و نصيحت بود با صرف مطالعه منابع ، قابل وصول . در حوزه هاى علمى با اين درس به عنوان يك رشته علمى برخورد نمى شد ، بلكه اصولا پرداختن به آن كار افراد اهل منبر بود كه هميشه چندين درجه از متخصصين علوم اسلامى

پايين تر دانسته مى شدند .

دانش تاريخ از چندين دهه قبل به اين سو ، مورد توجه بيشتر قرار گرفته است . (658)

شايد مهترين دلائل آن اينها باشد : نخست تحولات سياسى ايران كه درگير شدن علما در آن ، تحليل تاريخ را مى طلبيد و آنها به اجبار واداشت تا تاريخ اسلام را جدى تر تلقى كنند . ديگر ان كه ، ورود آثارى از كشورهاى عربى به ويژه مصر و سوريه وعراق به ايران سبب شد تا جامعه شيعه به اهميت تاريخ ميان علوم اسلامى پى ببرد . در حقيقت دانش تاريخ به عنوان يك دانش نقلى ميان اهل سنت كه به نقل بهاى بيشترى مى دادند ، بيشتر بود وبه همين دليل اين آثار در آن مناطق پديد آمده و به سوى ايران نيز سرازير شد . عامل ديگر بالاگرفتن انتقادهاى روشنفكران به مسائلى بود كه بخشى از آنهابه تاريخ برمى گشت ، نمونه آن ، آثار كسروى در ارتباط با اسلام و تشيع بود كه موجى از علما را به تاريخ براى پاسخگويى ايجاد كرد . نمونه ديگر كتاب بيست و سه سال كه آن نيز خود زمينه تحقيق و پژوهش در سيره رسول خدا (ص ) را جدى تر كرد . تاءثير شيوه هاى تاريخ نويسى غربيها و نيز ماركسيستها نيز در رويكرد مجدد جامعه ما به تاريخ قابل ارزيابى است . اين مساءله به ويژه در تحليل بخشهاى انقلابى تاريخ شيعه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است . محسوس ترين بخش تاريخ براى جامعه شيعه ، تاريخ كربلا بوده كه به هر روى و در هر سال اين

تاريخ بازگو و مرور مى شده است . اهميت اين واقعه در جامعه شيعه ، و نقش سياسى حساس آن ، سبب شده تا بيش از هر دوره ديگر مورد توجه قرار گرفت و آثارى در آن زمينه پديد آيد .

گزيده آثار جديد در سيره نبوى

گزيده آثار جديد در سيره نبوى

در اينجا به معرفى برخى از آثار قابل اعتنايى كه در سده گذشته به ويژه چند دهه پيش تاكنون درباره سيره نبوى نگاشته شده مى پردازيم .

نظام الحكومة النبوية المسمى بالتراتيب الادارية ، ج 2 ، عبدالحى الكتانى ، بيروت ، دارالكتاب العربى

حديث القرآن عن غزوات الرسول (ص ) ، ج 2 ، ابوبدر محمدبن بكر آل عابد ، بيروت ، دار العرب الاسلامى ، 1413

دولة الرسول (ص ) من التكوين الى التمكين كامل سلامة الدقس ، اردن ، دار عمار ، 1993

حياة محمد (ص ) ، محمد حسين هيكل ، چاپ سيزدهم (بدون ناشر و سال نشر)

فقه السيرة النبوية ، منير محمد غضبان ، مكه ، جامعة اما القرى ، 1413

قراءة سياسية للسيرة النبوية ، محمد رواس قلعجى ، بيروت ، دارالنفائس ، 1416

قراءة جديدة للسيرة النبوية ، محمد رواس قلعجى ، بيروت ، دارالبحوث العلمية للنشر والتوزيع ، 1404

حياة النبى و سيرته (ص ) ، ج 3 ، محمد قوام و شنوى ، تهران ، اسوه ، 1416

موسوعة التاريخ الاسلامى ، العصر النبوى ، العهد المكى ، محمد هادى اليوسفى الغروى ، قم ، مجمع الكفر الاسلامى ، 1417

دراسات فى السيرة النبوية ، حسين مؤ نس ، الزهرا للاعلام العربى ، 1405

الهجرة فى القرآن الكريم ، احزمى سامعون جزولى ، رياض ، مكتبة الرشد ، 1417

عصر النبى (ص ) و

بيته قبل البعثة ، محمد عزة دروزه ، بيروت ، دارليقظة العربيه 1964

سيرة الرسول (ص ) ، صور مقتبسه من القرآن الكريم ، محمد عزة دورزة ، قاهره عيسى ، آل يحيى ، الدار العربية للموسوعات ، 1983

الدولة فى عهد الرسول (ص ) ، ج 2 ، احمد صالح العلى ، المجمع العلمى العراقى ، 1988

فقه السيرة ، محمد الغزالى ، قاهره ، دارالكتب الاسلامية ، 1402

العبقرية العسكرية فى غزوات الرسول (ص ) ، صاع محمد فرج ، قاهره ، دارالفكر العربى 1377 قمرى .

بدرالكبرى ، المدينة والغزوة ، محمد عبده يمانى ، رياض دارالقبلة ، 1415

سيرة المصطفى (ص ) ، هاشم معروف الحسنى ، بيروت ، دارالتعارف ، 1406

انقلاب تكاملى اسلام ، جلال الدين فارسى ، تهران ، آسيا ، 1349

محمد خاتم پيامبران ، ج 2 ، جمعى از نويسندگان ، تهران ، تهران ، حسينيه ارشاد ، 1347ش .

سيره نبوى ، ج 3 ، مصطفى دلشاد ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى ، 1372

پيامبرى و انقلاب ، پيامبرى و جهاد ، پيامبرى و حكومت ، 3ج ، جلال الدين فارسى ، تهران ، موسسه انجام كتاب .

خاتم پيامبران 3ج محمد ابوزهره ، ترجمه حسين صابرى ، مشهد بنياد پژوهشاى اسلامى ، 1373

تاريخ پيامبر اسلام (ص ) ، محمد ابراهيم آيتى ، تهران ، انتشارات دانشگاه تهران

تاريخ سياسى اسلام سيره رسول خدا(ص -رسول جعفريان ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى ، 1373

كارنامه سياسى اجتماعى اخلاقى محمد ، محمد حسين مظفر ، ترجمه مصطفى زمانى

الصحيح تاءليفى جديد در سيره

سنت سيره نويسى مسلمانان تا كنون بر اساس نقل

، و نه نقادى استوار بوده است پيشينيان گاه به بررسى مختصر نقلها مى نشسته اند و به طور عمده با بى توجهى به برخى نقلها وعدم ياد از آنها ويا تعبير قيل ، نظر منفى راجع به خبر يا منبعى را ابراز مى كرده اند . در عصر جديد كه تاريخنگارى تحقيقى جدى ترگرفته شده ، تاريخ دوره اسلامى هم با نقادى بيشترى مورد توجه قرار گرفته است . با اين حال ، سنت نقادى در ميان خود مسلمانان هنوز هم ضعيف است . به ويژه تعصب هاى دينى مانع از آن است كه كار تحقيق ونقادى به صورت گسترده به پيش برود .

درسالهاى اخير شاهد نوشته جديدى در سيره با نام الصحيح من سيرة النبى الاعظم (ص از عالم سيد جعفر مرتضى بوديم كه از حيث تتبع و تحقيق تاريخى ، مى تواند الگويى براى تحقيق در ساير بخشهاى تاريخ اسلامى باشد . (659)اين نوشته كه البته از سوى يك عالم شيعه نوشته شده و طبعا بايد با اين ملاحظه مورد توجه قرار گير كوشيده است تا با تكيه بر سنجش سند روايات و مهمتر ازآن بررسى نصوص ، و توجه به تناقضات موجود در نقلهاى مربوط به يك حادثه ، به نقد آنچه در منابع امده بپردازد . بحث از تناقض هاى موجود در نقل يك خبر ، نكته اى است كه تا كنون كمتر به آن توجه شده است . در انى كتاب ، به خصوص نسبت به دستهاى پنهانى كه با انگيزه هاى قبيله اى ، قومى ، ومذهبى به تحريف سيره پرداخته مورد عنايت قرار گرفته است .

از آنجا نگرش حاكم بر اين كتاب تا حدودى استخوان بندى سيره اى را كه تا كنون معمول بود دگرگون ساخته است . از اين رو ممكن است كه كسانى به دليل ترسى كه از شهرت اين روايات جراءت تكذيب آن نقلها را ندارند ، از انكارهاى مداوم ايشان تعجب كنند ، اما به تدريج با آشنايى با نمونه هاى متعدد اين اشكالات ، خواهند دانست كه شهرت برخى از نقلها شهرتى كاذب است ، و به ويژه در اين نقلها ديدگاه هاى اهل بيت و حتى راويان غير مدنى محفوظ نشده است .

جلد نخست كتاب اختصاص به بحثهاى مقدماتى كه براى فهم تاريخ اسلام ضرورى است دارد . نگاهى به تلاشهاى ضد اسلامى امويان و برخى از حاكمان عباسى كه به نوعى در برابر پيامبر (ص ) بوده و در ابتدا آمده است . پس از آن ، برخى از سياستهاى فرهنگى به از اسا سبب برخى از تحريفهاى تاريخ شده مورد توجه قرار گرفته است . بحث از منع تدوين حديث ، مطرح كردن برخى از شخصيتهاى نا مطلوب به عنوان منبع علم و فتوا در عصر نخست اسلامى ، اجازه داده به يهوديان و متاءثران از فرهنگ يهودى براى نشر افكارشان درجامعه اسلامى (اسرائيليات )نقش منفى قصه خوانان در تاريخ فرهنگ اسلامى ، در ادامه آمده است . بحث از ديدگاه اهل سنت درباره صحابه كه خود مانع مهمى در ثبت دقيق اخبار سيره بوده ، دادن اعتبار به راويان ناصبى و رد روايات راويا شيعى و متشيع ، از مسائل ديگرى است كه به نوعى به ثبت دقيق تاريخ اسلام

لطمه زده است . در نهايت ، ضوابط دقيق در تاريخنويسى آمده است . گرايش ضد فرهنگ يهودى مؤ لف در اين مجلد و مجلدات بعدى كاملا آشكار است . شايد حساس ترين بخش از بحثهاى مولف ، بحثهايى باشد كه در نقد اخبارى كه به نوعى فضيليت براى شخصيتهاى محبوب اهل سنت است ، شده است .

مجلد دوم كتاب از نخشتين بحثهاى تاريخ اسلام آغاز مى شود . بحث از جزيرة العرب ، تاريخ كعبه و موقعيت قريش در نخستين فصل مورد بررسى قرار گرفته است . از بحثهاى مهم اين قسمت ، بحث از اين نكته است كه ذبيح ، اسماعيل است نه اسحاق . پس از آن دوران كودكى پيامبر (ص ) صحبت شده و داستان شق صدر مورد انكار سخت قرار گرفته . نقلهاى نادرست و مجعولى كه در نخستين سفر پيامبر (ص ) به شام در مآخذ آمده و با بديهيات عقلى و تاريخى ناسازگار است ، مورد بررسى قرار گرفته است .

در تمامى مجلدات ، نگاه شيعه به پيامبر (ص ) نگاهى مقدسانه و معصومانه است . اين نگاه در مآخذ اهل سنت كمتر مورد توجه بودهخ و اين تاءثير بدى در نقل اخبار سيره داشته است . مؤ لف در پى آن است تا اخبارى كه به نوعى به حيثيت رسول خدا (ص ) لطمه مى زند ، مورد نقدو ارزيابى قرار دهد . افزون بر آن ، برخى از مسائلى كه شيعه روى آن تكيه داشته ، مانند ايمان اجداد پيامبر(ص ) و نيز ابوطالب ، در اين كتاب به طور مستند بحث مورد بحث

قرار گرفته است . بحثى در باره علل رشده اسلام ، بعثت پيامبر (ص ) و زمان آغاز وحى در ادامه آمده و مجلد نخست تا اسلام ابوذر كه زمان حضور حضرت در خانه ارقم (در حدود سال چهارم بعثت )بوده پايان يافته است .

مجلد سوم مشتمل بر بحث معراج ، هجرت به حبشه ، شعب ابى طالب ، هجرت به طائف ، بيعت با انصارو هجرت به مدين مى باشد . در جاى جاى اين مجلد ، تكيه مؤ لف بر نقد نقلهايى است كه به نفع برخى از افراد و قبائل ساخته شده است . چيزى كه سياست مذهبى حاكم بر قرون نخست اسلامى ، به ويژه دوره اموى به آن توجه داشته است .

مجلد چهارم از هجرت پيامبر (ص ) به مدينه تاغزوات پيش از بدر را شامل مى شود . نگاه كلامى مؤ ل ف (دربحثهايى مانند سهو النبى و مانند اينها) و نيزگرايش به دفاع از برخى از احكام اسلامى در اين كتاب روشن است . بحث از فلسفه جهاد در اسلام به تفصيل آمده است . نخستين اقدامات آن حضرت در ابتداى تشكيل حكومت اسلامى با تفصيل بيان شده است . در بحث آغاز حكم فقهى روزه ، نگاهى تفصيلى به صوم عاشورا كه اخل سنت آن را مستحق مى دانند صورت گرفته است .

در مجلد پنجم كتاب از بدر تا حوادث پيش از احد را مورد بررسى قرار گرفته است . در اين مجلد با تفصيل تمام ، به حوادث بدر پرداخته و با توجه به بررسيهاى سندى و همچنين تناقضات ميان نقلهاى به ارزيابى

نقلهاى تاريخى پرداخته است . در ميان كتابايى كه در چند دهه اخير تاءليف شده ، هيچ كتابى را اين تفصيل به اين مباحث نپرداخته است .

مجلد ششم كتاب به طور عمده درباره جنگ احد و برخى از مسائل مربوط به يهوديان و تلاشهاى آن ها براى نابودى اسلام در مدينه است .

مجلد هفتم به طور عمده به حادثه ريجع و بئر معونه اختصاص يافته است . (صص 139 361) ضمن آن برخى از حوادث جزئى سال چهارم هجرت پرداخته شده است .

مجلد هشتم به غزوه بنى النضير و حوادث پيش از خندق اختصاص دارد .

مجلد نهم به طور كامل به بررسى اخبار مربوط به غزوه خندق اختصاص يافته است .

مجلد دهم فهارس كتاب است . قرار است كه در اجزاء آينده ، بحث تا پايان سيره نبودى ادامه يابد انشاءالله .

برخى آثار جديد درباره معصومان (ع )

مجموعه هاى متعددى درباره زندگى چهارده معصوم يا دوازده امام نگاشته شده كه به برخى ازآنها اشاره مى كنيم . شايد قابل توجه ترين مجموعه ، مجموعه استاد باقر شريف قرشى باشد كه هريك يا دو جلدى با عنوان حياة الامام . . . اختصاص به يك امام دارد . تاآنجا كه بنده اطلاع دارم ؛ تا كنون بجز زندگى امام على (ع ) زندگى ساير امامان (ع ) منتشر شده و بيشتر آنها هم به فارسى منتشر شده است . مجموعه قادتنا از آية الله ميلانى ، مرورى است بر زندگانى امامان (ع ) كتاب سيره معصومان سيد محسن امين با ترجمه استاد على حجتى كرمانى كه در اصل از كتاب اعيان الشيعة برگرفته شده ،

متنى است استوار در اين زمينه .

كتاب سيرة الائمة الاثنى عشر ازهاشم معروف حسنى كه با نام زندگى دوازده امام توسط محمد رخشنده به فارسى در آمده ، مرورى عمومى بر زندگى دوازده امام ، كتاب ائمتنا از على دخيّل با اختصار زندگى دوازده امام را مورد بررسى قرار داده و به فارسى هم ترجمه شده است . سيرى در سيره ائمه اطهار (ع ) از استاد مطهرى ، مشتمل بر نكاتى تحليل از زندگى برخى از امامان است . سيره پيشوايان از آقايان مهدى پيشوائى مشتمل برزندگى دوازده امام است . نقش ائمه در احياء دين از علامه مرتضى عسكرى اثرى است تحليلى در مواضع فكرى امامان (ع ) در برابر انحرافات فكرى . آقاى شاكرى مولف كتاب موسوعة المصطفى والعترة كه به عربى نوشته شده ، كوشيده تا به بررسى تفصيلى زندگانى چهارده معصوم بپردازد .

استاد عزيزالله عطاردى در مجموعه اى كه هر يك جلد يا چند جلدآن اختصاص به يك امام دارد و با عنوان مسند الامام . . . ناميده شده ، كوشيده تا تمامى اخبارى كه از يك امام يا درباره آن حضرت در منابع شيعه و سنى نقل شده ، جمع آورى كند . تا كنون بسيارى از مجلدات آن منتشر شده است . كتاب سيرة رسول الله واهل بيته كه توسط مجمع اهل بيت نشر شده ، مشتمل بر زندگانى چهارده معصوم است . كتاب حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (ع ) كه در حال حاضر تجديد آن عرضه شده ، پيش از اين چاپ و در عربى با عنوان الحياة الفكرية والسياسية لائمة اهل

البيت چاپ شده است .

درخصوص زندگى امير مومنان (ع ) چندين كتاب منشتر شده است . زندگانى امير المومنين (ع )از سيد هاشم رسولى محلاتى كتابى است مفصل در اين زمنيه . كتاب طرح هاى رسالت در پنج جلد ، از مرحوم احمد مطهرى شرحى است از تحولات بعد از رحلت رسول خدا (ص ) تا شهادت امام على (ع ) . كتاب على آئينه حق نما از سيد ابراهيم حسينى سعيدى ، در سه جلد ، شرحى است عمومى از زندگانى امام . الامام على از احمد رحمانى همدانى درزبان عربى ، اثرى است با تتبع و تحقيق نوشته شده است . كتاب پژوهشى پيرامون زندگى على (ع ) از استاد جعفر سبحانى ، كتاب على از ولادت تا شهادت از محمد كاظم قزوينى با ترجمه على كاظمى ، كتاب حياة امير المومنين از محمد صادث صد(ع ) ، كتاب جاذبه ودافعه امام على (ع ) از استاد مطهرى ، كتاب سياست نظامى امام على (ع ) از اصغر قائدان نمونه هايى از آثار بيشمارى است كه درباره زندگى آن حضرت نوشته شده است . آقاى حسين شاكرى در يك مجموعه سه جلدى با نام على فى الكتاب والسنه متون مربوط به زندگى وفضائل آن حضرت را گردآورى كرده است .

درباره زندگى حضرت زهرا(س ) كتابهاى فراوانى نوشته شده است و كتابنامه زندگى ايشان نيز تدوين شده است . برخى از آثار در زمينه زندگى آن بانو عبارتند از : بانوى نمونه اسلام از استاد ابراهيم امينى ، نخبة البيان از سيد عبدالرسول شريعتمدار جهرمى ، زهراء و زمان شناسى چشمه در

بستر از مسعود پورسيد آقايى ، فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفى از احمد رحمانى همدانى ، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد از محمد كاظم قزوينى ، فاطمه زهرا از توفيق ابوعلم با ترجمه على اكبر صادقى ، مسند فاطمه الزهراء از عزيز الله عطاردى ، مسند فاطمه از مهدى جعفرى ، تحليل سيره فاطمه زهراء از على اكبر بابا زاده .

در خصوص زندگى امام حسن مجتبى (ع ) ، كتاب الامام المجتبى از استاد حسن مصطفوى ، كوشيده تا اخبار زندگى آن حضرت را از منابع موجود استخراج و تنظيم كند . صالح الحسن از شيخ راضى آل ياسين كتابى است پرارج كه فارسى شده آن با نام صلح امام حسن مجتبى توسط آية الله خامنه اى منتشر شده است . كتاب صلح الامام الحسن (ع ) از محمد جواد فضل الله اثرى است در زبان عربى و البته خواندنى و مفيد . كتاب زمامدارى امام مجتبى (ع ) از مرحوم احمد مطهرى ، كتاب حسن كيست از فضل اللله كمپانى ، كتاب حقائق پنهان از احمد زمانى و كتاب شخصيت امام مجتبى (ع ) از على اكبر قرشى ، همه از آثار مفيدى هستند كه در اين زمينه نوشته شده اند . كتاب الحياة السياسية للامام الحسن (ع ) از استاد جعفر مرتضى ، تنها به بررسى زندگى آن حضرت در دوران خلفا پرداخته است . كتاب مسند الامام الممجتبى (ع ) از آقارى عطاردى مشتمل بر بيشترين نقلهايى است ك درباره آن حضرت در منابع شيعه و سنى آمده است .

ترديدى نيست كه درباره زندگى امام حسين (ع ) بيش

از هر امامى نوشته شده است . ما درمباحث پيش به بخشى از اين آثار اشاره كرديم . در اينجا چند اثر جديد را معرفى خواهمى كرد . در خصوص مقتل نويسى ، كتاب مقتل الحسين از عبدالرزاق مقرم ، ازآثار خوب و ماندنى است . كتاب نفس الهموم مرحوم شيخ عباس قمى نيز اثرى است متتبعانه و متكى به منابع كه مرحوم شعرانى به فارسى درآوره است . كتاب پرارج عبرات المصطفين در دو جلد از علامه شيخ علامه شيخ محمد باقر محمودى مشتمل بر اخبارتاريخى دست اول درباره امام حسين (ع ) و نهضت عاشورا است . در بخش كتاب هاى عمومى بايد از كتاب بررسى تاريخ عاشورا از محمد ابراهيم ايتى ، كتاب گوشه اى از سرگذشت و شهادت امام حسين (ع ) از على غفورى ، كتاب سالار شهيدان از حسين الاسلامى ، كتاب زندگانى خامس آل عبا ابى عبدالله الحسين سيد الشهداء از ابولقاسم سحاب ، كتاب نهضت حسينى از سيد على فرحى ، كتاب مقتل الشمس از محمد جواد صاحبى ، كتاب ادب الحسين و حماسته از احمد صابرى همدانى ، كتاب مع الحسين فى نهضته از اسد حيدر و كتاب قصه كربلا از على نظرى منفرد ياد كرد .

در بخش تحليل ، نخستين كتاب شهيد جاويد از صالحى نجف آبادى بود كه واكنشهاى زيادى را به دنبال داشت و چندين نقد از جمله كتاب هفت ساله از شيخ على پناه اشتهاردى ، و كتاب شهيد آگاه از آية الله صافى گلپايگانى بر آن نوشته شد . برخى كتابهاى تحليلى ديگر عبارتند از : كتاب درسى از حسين

(ع ) بايد آموخت از شهيد عبدالكريم هاشمى نژاد ، كتاب حسين به على با بهتر بشناسيم از آية الله محمد يزدى ، كتاب عبد از پنجاه سال از استاد سيد جعفر شهيدى ، كتاب الفبارى فكرى امام حسين (ع ) از محمد رضا صالحى كرمانى ، كتاب پژوهشى پيرامون زندگى امام حسين (ع ) از محمد مهدى شمس الدين و با ترجمه مهدى پيشوايى .

در بخش سخنان امام حسين (ع ) بايد از كتاب سخنان حسين بن على از محمد صادق نجمى و كتاب مفصل موسوعة كلمات الامام الحسين (ع ) از محمود شريفى و . . . ياد كرد . فرهنگ عاشروا ازآقاى جواد محدثى ، عنوان دائرة المعارف مختصرى است درباره نهضت عاشورا . حماسه سازان عاشورا ترجمه كتاب ابصار العين از شخى محمد سماوى شرح حال شهداى كربلاست .

درباره زندگى امام سجاد (ع ) چندين كتاب در دسترس است . كتاب امام سجاد جمال نيايشگران از گروه تاريخ بنياد پژوهشهاى اسلامى ، كتاب زندگانى على بن الحسين (ع ) از دكتر سيد جعفر شهيدى ، كتاب الامام زين العابدين (ع ) از عبدالرزاق مقرم و ترجمه فارسى آن با عنوان زندگانى امام زين العابدين از حبيب روحانى ، كتاب النظرية السياسية لدى الامام زين العابدين از محمود البغدادى ، كتاب جهاد الامام السجاد(ع ) از سيد محمد رضا حسينى جلالى و كتاب تحليلى از زندگى امام سجاد (ع ) كه در اصل ترجمه حياة الامام السجاد (ع ) باقر شريف قرشى است .

درباره امام باقر (ع ) عجالتا دو كتاب هست . نخست حياة الامام الباقر(ع ) از

باقر شريف قرشى و ديگر كتاب امام محمد باقر جلوه امامت در افق دانش از گروه تاريخ بنياد پژوهشهاى اسلامى .

در خصوص زندگى امام صادق (ع ) مفصلترين اثر كتاب الامام الصادق والمذاهب الاربعه از اسد حيدر است . كتاب الامام الصادق از محمد حسين مظفر ، كتاب حضرت صادق از فضل الله كمپانى ، كتاب الامام الصادق از محمد جواد فضل الله ، و كتاب موسوعة الامام الصادق (ع ) از محمد كاظم قزوينى در چهار جلد آثار ديگر در اين زمينه اند . از سنيان ابوزهره و عبدالحليم الجندى ، هر كدام يك كتاب تحت عنوان الامام الصادق نوشته اند .

درباره امام كاظم (ع ) دو جلد كتاب تحليلى از زندگانى امام كاظم (ع ) ترجمه كتاب حياة الامام الكاظم باقر شريف قرشى مفصل ترين اثر است . كتاب مسند الامام الكاظم (ع ) ازآقاى عطاردى به تفصيل اطلاعات مربوط به آن امام را از منابع متعدد در سه مجلد فراهم آورده است .

درباره زندگى امام رضا (ع ) مهمترين اثر كتاب الحياة السياسية للامام الرضا(ع ) از استاد سيد جعفر مرتضى عاملى است كه تحت عنوان زندگانى سياسى امام رضا (ع ) توسط پرويز اتابكى به فارسى درآمده و خلاصه فارسى شده آن تحت عنوان زندگى سياسى هشتمين امام توسط خليل خليليان ترجمه شده است . مجموعه مقالات منگره جهانى امام رضا (ع ) در سه مجلد فارسى و سه مجلد عربى ، حاوى تازه ترين پژوهش ها درباره آن امام است . كتاب الامام الرضا از محمد جواد فضل الله اثر خوب ديگرى است كه در اين زمينه

تاءليف شده است .

درباره زندگى امام جواد(ع ) كتاب مختصر الحياة السياسية للامام الجواد از استاد سيد جعفر مرتضى منتشر شده و به فارسى و به فارسى نيز ترجمه شده است . كتابهاى ديگر در اين زمينه عبارتند از : امام الجواد (ع ) از محمد كاظم قزوينى ، كتاب الامام محمد بن على الجواد از عبدالزهراء عثمان محمد ، كتاب مسند الامام الجواد از آقاى عطاردى ، و كتاب وفاة الامام الجواد از عبدالرزاق مقرم كه تحت عنوان زندگانى امام جواد توسط پرويز لولاور به فارسى درامده است .

در خصوص زندگى امام خادث (ع ) كتاب حياة الامام الهادى (ع ) باقر شريف قرشى تحت نام تحليلى از زندگى امام هادى توسط آقاى محمدرضا عطائى به فارسى درآمده است . كتاب امام هادى و نهضب علويان ازمحمد رسول درياى اثر ديگرى در اين زمينه است . كتاب الامام الهادى از محمدرضا سيبويه ، كتاب منهاج التحرك عند الامام الهادى (ع ) ، و كتاب دهمين خورشيد امامت از على رفيعى آثارى ديگر در اين زمينه اند .

در خصوص زندگى امام عسكرى (ع ) كتاب حياة الامام العسكرى از محمد جواد طبسى مفصل ترين كتابى است كه نوشته شده است . كتاب حياة الام العسكرى از استاد باقر شريف قرشى هم تحت عنوان زندگانى امام حسن عسكرى (ع ) به فارسى ترجمه شده است . در كتاب مسند الامام العسكرى (ع ) از استاد عطاردى هم اخبار مربوط به آن امام فراهم آمده است .

درباره زندگى امام مهدى (ع ) كتابهاى بيشمارى تاءليف شده كه فهرست آنها در كتابنامه حضرت مهدى

(ع ) آمده است . برخى از اين كتابها عبارتند از : آشنايى با امام زمان (ع ) از سيد محسن امين كه از اعيان الشيعة به فارسى درآمده است . من هوالمهدى از استاد ابوطالب تجليل تبريزى ، كتاب مهدى انقلابى بزرگ از ناصر مكارم شيرازى ، كتاب منتخب الاثر از آية الله صافى گلپايگانى ، مصلح جهانى و مهدى موعود از ديدگاه اهل سنت از سيد هادى خسرو شاهى ، كتاب آخرى تحول زير نظر محمد مهدى خلخالى ، كتاب نور مهدى از جمعى از نويسندگان ، كتاب آخرين اميد از داود الهامى ، و كتاب تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم از استاد جاسم حسين كه اثرى است كه با ارزش در زندگى امامان آخر و مساءله غيبت . كتاب تاريخ الغيبه الصغرى نيز خواندنى است .

منابع شناخت فرقه هاى اسلامى

منابع شناخت فرقه هاى اسلامى

كتابهايى كه در اين بخش شناسانده ايم ، آثارى است در فرق و مداهب و بعضا عقايد ، مشروط برآنكه اطلاعات مربوط به فرق درآنها فراوان باشد . كتابهاى معرفى شده همگى مربوط به قبل از قرن دهم هجرى بوده و آثار پس از آن را نياورده ايم . روشن است كه اطلاعات فرقه اى را نبايد تنها در آثارى يافت كه مختص به فرقه شناسى است . بسيارى از آگاهيهاى فرقه اى ، درآثار كلامى و نيز تاريخى است . به عنوان مثال ، كتابهاى قاضى عبدالجبار مانند المغنى ، تثبيت دلائل النبوة و تقريرات درس وى با نام شرح اصول الخمسة همگى مشتمل بر آگاهيهاى منحصر به فرد درباره فرق و حتى نقل برخى از كتابهايى است كه است ك از رهبران و

پيروان فرقه هاى بده و از ميان رفته است . در شمار آثار تاريخى بايد ، بايد به كتاب مهم اخبار الائمه الزيدية اشاره كرد كه استاد مادلونگ آن را تدوين و تصحيح كرده و حاوى مطالب مهمى درباره اين فرقه است . آثار ادبى مانند البيان والتبيين و . . . به طور پراكنده مطالب فرقه اى مهمى دارد . حتى كتابهايى مانندالانساب سمعانى آگاهيهاى جالبى درباره فرق دارد كه اخيرا ضمن كتابى مستقل چاپ شده است . (660)در خصوص سلف اهل سنت كه همان اهل حديث هستند ، بايد به كتابهاى شبه حديثى كه بيشتر آنها به نوعى حاوى كمله السنة است ، مانند السنة از عبدالله بن احمد بن حنبل ، مراجعه كرد .

همه اينها در كنار آثار جديدى بايد مطالعهشود كه در روشنگرى نسبت به بسيارى از فرقه ها تلاش گسترده اى كرده اند . التبه نه آثارى كه از سر عنادهاى فرقه اى نگارش يافته وتعصب مذهبى مانع از واقع بينى مولفان آنها شده است . (661)

لازم به ياد آورى است كه كتابها به ترتيب الفبائى معرفى شده اند .

1 اعتقادات فرق المسلمين والمشركين

فخرالدين محمد بن عمر الخطيب (فخر رازى ) متوفى 606 ، مكتبة الكليات الازهريه ، 1398 .

شرح و توضيح : طه عبدالرؤ ف سعد ، مصطفى الهوارى : تحت عنوان المرشد الامين

فخر رازى از عالمان شافعى مذهب و از متكلمان اشعرى مسلك وسختكوش در تاءليف و تصنيف استو . با اين كه در مجموعه آثارش ، گرايش آشكارى به اشعريگرى دارد ، اما گرايشهاى عقلانى قابل توجهى نيز در لابلاى آثارش مى توان يافت . كتاب ياد

شده بسيار مختصر است و مؤ لف ، آن را در ابوابى سامان داده است .

باب اول شرح فرقه هاى معتزله سات در سه فصل كه در ضمن آن از مشتركات معتزله در صفات خداوند ، مانند علم و قدرت و . . . ووجه تسميه معتزله سخن گفته است . باب دوم به گزارش فرقه هايى از خوارج مى پردازد ، با ياد كرد بيست و يك فرقه و تبيين افتراق آنان از يكديگر وبه گونه اى گذرا . باب سوم به تعبير وى درباره روافض است وجه تسميه آنان به اين نام ، و آنگاه اشاره به همان تقسيم مشهور زيديه و اماميه و كيسانيه شده است . بخر رازى در اين باب ، سه فرقه از زيديه را ياد مى كند و آنگاه به گزارش فرقه اماميه مى پردازد و غلاة را به عنوان يكى از آنان بر مى شمارد . او در ضمن ياد كرد فرقه هاى ديگر اماميه از فرقه سيزدهم به عنوان اصحاب الانتظار ياد مى كند ودرادامه اين فصل مى نويسد : وهذا الذى ذكرناه فى الامامية قطرة من بحر . . . (ص 58) او در اين فصل كيسانيه ، خطابيه ، وسبائيه و . . . را از قرق غلاة شيعه اماميه شمرده است ! در باب چهارم از مشبه سخن گفته است و مانند بسيارى بر اين پندار واهى تكيه كرده است كه هشام بن حكم از مشبه بوده است ؛ و لذا از فرقه اول به نام الحكميه ياد كرده است . در ادامه آن سخن معتزله را در نسبت تشبيه به احمد

بن حنبل رد كرده است . باب پنجم را ويژه كراميه ساخته است كه روزگارى در شرق ايران درعهد غزنويان نفوذى گسترده داشته اند . در باب ششم از جبريان سخن رانده و ضمن آن گفته است كه عقيده اشاعره اين نيست كه بندگان قادر بر افعال خود نيستند ؛ در ادامه فصل از جهميه ، نجاريه ، ضراريه و بكريه سخن گفته است . باب هفتم درباره فرقه هاى مرجئه است ، وباب هشتم در احوال صوفيه وياد كرد فرقه ها و جريان هاى آنان .

درباب نهم از فرق سخن مى گويد كه تظاهر به اسلام مى كردند و درآغاز از باطنيه سخن مى گويد كه در روزگار وى قدرت فراوانى داشتند . از اولين گروه آنان صبّاحيه را مى شمارد و ضمن نقل عقيده آنان درباره عدم امكان تكيه به عقل ، باورهاى آنان رابه نقد مى كشد ، از باب دهم به بعد ، درباره فرقه هاى غير اسلامى است : مانند ، يهود ، نصارى ، مجوس و . . .

اين كتاب فوق العاده مختصر ومطالب آن به جز اندكى در كتابهاى ديگر فرق وجود دارد ؛ گويا فخر رازى آهنگ آن داشته است كه رساله اى كوتاه با گزينش از آثار ديگران در اين زمينه پديد آورد .

2 الافحام لافئدة الباطنية الطغام

يحيى بن حمزه العلوى (669 745) تحقيق : فيصل بدير عون دكتر على سامى النشار . مكتبة المعارف ، اسكندريه .

از نام كتاب روشن است كه نقد و رد آراء و انديشه هاى اسماعيليه است . مؤ لف از پيشوايان زيديه است كه در اثر تماس با برخى

اس نوشته ها و افراد و عالمان اسماعيلى و مباحثاتى كه با آنان داشته ، به نگاشتن اين اثر به عنوان نقد و رد آراء آنان پرداخته است . وى در مقدم كتاب آئين اسماعيليه را بسيار نكوهيده و در جاى جاى متن كتاب نيز اين نكته روشن غفلت نورزيده است . كتاب در هفت افحام (كسى را در پاسخگويى عاجز ساختن ) سامان يافته سات .

1 در الهيات ، ك مى گويد اسماعيليان بر اين باورند كه دو اله وجود دارد ، يكى سابق وديگرى تالى ، و اولى خالق دومى است . پس از توضيحاتى كه در اين زمينه مى آورد ، به نقد و رد آن مى پردازد . نقض ورد وى در موارد برهانى و در قستمهايى به صورت جدل است .

2 در اين بخش به تفسير اسماعيليه از نبوّت پرداخته مى گويد آنان در اين مورد چون فلاسفه مى انديشند و معتقدند كه نبى كسى است كه از سابق بر اوبه واسطه تالى ، قوه قدسيه اى اضافه شده كه بى نقش است و در جريان اتصال با نفس كلى برآن نقش بسته مى شود . آنگاه مولف با عباراتى آكنده از تحقير به نقر و ردآنان پرداخته است .

3 در اين قسمت ديدگاه آنان را درباره امامت آورده وگفته است كه آنان معتقدند در هر دوره بايد معصومى باشد كه قائم به حق بوده و در تاءويلات ظاهر به او مراجع شود . امام درعصمت و علم با پيامبر همانند است ، ولى به او وحى نمى شود او مى گويد اسماعيليه بر اين باورند كه

آيين پيامبر (ص ) بعد از جعفر بن محمد (ص ) نسخ شده است . (ص 70)

4 در اين فصل به تاءويلات اسماعيليان از ظواهر قرآن پرداخته است ؛ او مى گويد آنان چون پندارهاى خود را در تنافى با آيات ديده اند با تاءويلات آن دست يازيده اند ؛ اين تاءويلات در جهاتى است : تاءويل در عبارات و امور شعرى كه به دگرگونى معانى تيمم واحتلام و . . . انجاميده است ، وتاءويل در معانى فواحش وامور اخروى مانند قيامت و . . . كه در ضمن آن قيام محمدبن اسماعيل را ناسخ شريعت و به عنوان قيامت ياد كرده اند (ص 73)

5 در اين بخش به شيوه هاى استدلال و ابطال آنان پرداخته است و در حقيقت وجه تعليمى مكتب آنان را نمايانده است .

6 در اين قسمت به نقد رد تمسك آنان در حوزه فراگيرى علوم شرعى پرداخته است ، كه گويند همه بايد از طريق امام باشد .

7 وبالاخره در بخش هفتم به نقد آراء آنان درباره قيامت ومسايل اخروى پرداخته كه يكى از جنجاليترين بحثهاى مربوط به اسماعيليه است . كتاب در 1216 صفحه سامان يافته ودر مجموع اثر است خواندنى . گرچه معلوم نيست آنچه كه به اسماعيليه نسبت داده شده چقدر مورد قبول خود آنهاست ؛ چنانچه در ساير كتب فرق نيز همين اصل جارى است .

3الانتصار ، والرد على بن الراوندى الملحد

(نگاشت شده در نيمه قرن سوم ) ابوالحسين بعدالرحيم بن محمد بن عثمان الخياط المعتزلى . تحقيق و تعليق : دكتر نيبرج ، مصر 1344 ق ، دارالكتاب المصريه .

اين كتاب ازآثار مهم معتزله است

كه در گذرگاه زمان از دست حوادث مصون مانده و از نقطه نظر شناخت معتزله منبع بسيار قابل توجه است . سبب نگارش آن بدين گونه است ك جاحظ كتابى مى نگارد ؛ با عنوان قضيلة المعتزلهخ سپس ابن راوندى كتابى مى نويسد به نام فضيحة المعتزله . كتاب مورد گفتگو در جهات يارى رسانى به آراء جاحظ و نقد ورد ابن راوندى است . ابن راوند بنابه آنچه در مقدمه انتصار آمده در ، آغاز معتزلى بوده و پس ازآن متهم به الحاد شده است . گو اين كه وى را به رافضى بودن نيز نسبت داده اند . گفتنى است كه داورى هاى نقل شده درباره ابن راوندى عمدتا از مخالفان معتزلى اوست . خياط نيز كه از پيشوايان معتزله بوده ، كتاب انتصار را در رد فضيحه المعتزله ، ابن راوندى نگاشته است . اغلب مباحث كتاب در الهيات و طبيعيات بوده و در مواردى نيز بحثهاى جزئى تر اعتقادى و احيانا بحثهاى فقهى آمده است . ابن راوندى با احاطة شگفتى كه بر ديدگاه كلامى معتزله داشته است آن را نقل و نقد كرده است . اما خياط ابن راوندى را متهم مى كند كه از يك سو در نقل مطالب و عقايد جاحظ وسايرين صداقت را رعايت نمى كند4 واز سوى ديگر مطالب معتزله را نفهميده ويا با افراط و تندى برخورد كرده است . بحث درباره علم و قدرت خداوند ، مباحث مربوط به عدل ، نماز ظهر ، استطاعت ، امامت ، جنگ على (ع ) با معاويه ، و . . . از نمونه بحثهاى كتاب است

.

در موارد متعددى از كتاب چنين بر مى آيد كه ابن راوندى مى كوشد تا از تشيع امامى دفاع كند ، اما در مواردى هم به مناسبت بحث از موضوع يك سنى اشكالات را مطرح كرده است . خياط در ابتداى كتاب آورده است كه ابن راوندى مى گويد بسيارى از حملات معتزله بر شيعه بر اساس گفتار غلاة بوده است ؛ در حالى كه عقايد تشيع پيراسته از اين مطالب است و اين نكته بسيار مهم او جالب است . از اين روى مؤ لف در پايان كتاب مى كوشد كه مطالبى راعليه رافضه بياورد ؛ به ويژه آنچه را درباره هشام بن حكم آورده است مى تواند راهگشاى بسيار خوبى براى تحقيق در اين زمينه باشد . گويا تاءكيد مؤ لف بر مسايل رافضه به دليل حمايت تقريبا آشكارى است كه ابن راوندى از ديدگاهاى شيعه دارد . ابن راوندى پس از نقد ورد كلمات معتزله مى گويد : اينك مى كوشم تا انچه را به عنوان تشيع ياد كردهاند رد كنم (ص 3) . ابن راوندى با اشاره به آنچه در كتاب جاحظ آمده است ، حملات معتزله عليه شيعه را نقد و رد مى كند ؛ دفاع وى از هشام بن حكم و مقايسه آراء وى به معتزله و نشان دادن ارزش و والاى آراء او ، از موارد آشكار گرايش او به دفاع از تشيع است . مؤ لف در اين موارد مى كوشد تا گفته ها و نقدهاى ابن راوندى بر نظريات جاحظ را پاسخ دهد . اعتقاد به بداء از طرف شيه و نقل و نقدهاى درباره

آن از موارد مهم كتاب است (ص 127) . همچنين دربحث مربوط به رجعت (30) . ابن راوندى اتهام شيعه در تكفير صحابه را رد مى كند . (ص 137) جانبدارى متعصبانه از معتزله باعث شده است تا كمتر حق را بپذيرد و بر اشكلات ابن راوندى معترف شود . از تاءكيدات جالب ابن راوندى ، نفى عقيده شيعه از سوى شيعه است . او مى گويد : عالمان معتزله كلام آنها را نفهميده اند(144) . تاءكيد ابن راوندى برجدا كردن عقايد غلاة از شيعه نيز قابل توجه است (صص 148 ، 156 ، 157 ، 163)

خياط يكسره به دفاع سرسختانه از انديشه معتزله پرداخته مى گويد : اصول خمسه (توحيد ، عدل ، وعده و وعيد ، المنتزلة بن المنزلتين ، امر به معروف و نهى از منكر) نز همه معتزله معتبر است و اگر كسى يكى از اين امور را نپذيرد خارج از اعتزال خواهد بود(صص 126 ، 127) متن اصلى كتاب 127 صفحه ودرادامه ان ، تعليقات مصحح در معرفى اعلام كتاب و نكاتى ديگر آمده كه سودمند است . كتاب خياط از مصادر اصلى در شناخت عقايد معتزله ، اختلاف نظر معتزله متشيعه و متعزله سنى مسلك و نيز درباره عقايد شيعه اماميه است . چاپ ديگرى از اين كتاب ، همراه با ترجمه فرانسوى آن در مطبعة الكاثوليكيه در بيروت به سال 1957 انتشار يافته است .

4 الانصاف فيما يجب اعتقاده ولا يجوز الجهل به

القاضى ابى بكر بن الطيب الباقلانى البصرى ، متوفاى سال 403 تحقيق : محمد زاهر بن الحسن الكوثرى ، موسسة الخانجى ، 1963

باقلانى از متكمان و نويسندگان پركار و سختكوش اشعرى در

قرن چهارم است . او در اين كتاب ، خلاصه اى گويا و سودمند از عقايد مذهب شيعه اشعرى را به دست آورده است . باقلانى در اين كتاب افزوده بر اين گزارش آراء و انديشه هاى اشعريان و استدلال براى اثبات آن ، به نقل ديدگاه هاى مخالفان نيز پرداخته و در رد آنها سخن گفته است .

كتاب با بحث هايى مقدماتى درباره علومى كه در شناخت بارى تعالى مورد نياز است ، آغاز شده و سپس با تقسيم بندى علم به علم الله و علم خلق ادامه يافته است . او علم دوم را استدلال دانسته با تقسيم بندى علم به علم الله و علم خلق ادامه يافته است . او علم دوم را استدلالى دانسته و آنگاه با اعتقاد به انحصار علم درموجود و معدوم ، وموجود درحادث و قديم ، وحادث در جسم و عرض و جوهر و . . . بحث را به اثبات حدوث عالم كشيده و در ادامه آن از صفات خداوند بحث كرده است .

باقلانى مى گويد : منابع شناخت حق پنج چيز است : كتاب ، سنت ، اجتماع امت ، قياس ، استدلال عقلانى ، آنگاه به تبيين ماهيت ايمان مى پردازد(56 57) سپس به شرح و توضيح چگونگى نبوت و مباحث مربوط به آن و ارسال رسل مى پردازد (ص 61) پس از مباحث ياد شده بحث امامت آمده و در آن از خلافت خلفا ، سخن گفته و در ضمن آن با تصريح به اينك ه اصحاب رسول الله خير الامه هستند به فضيلت اهل بيت نيز تصريح كرده است .

(ص 68) . شرايط امام كه باقلانى قرشى بودن و اجتهاد و كفايت و درايت و سياست را جزء آن آورده مبحث بعدى است (ص 69) پس از اين همه ، به ياد كرد خوارج و معتزله پرداخته است . (ص 70) ؛ واظهار مى كند كه بدترين آنان معتزله اند! او در اين بخش از كتاب ، به قدمت كلام خدا مى پردازد واز آن به تفصيل سخن مى گويد(ص 143) . بالاخره اثبات اراده خداوند در خلق همه افعال و اعمال ؛ مساءله شفاعت و رؤ يت خداوند ، و نيز اثبات رؤ يت در قيامت ، كتاب را پايان مى دهد .

كتاب در 193 صفحه سامان يافته و براى اطلاع از چگونگى آن و انديشه هاى اشعرين منبعى سودمند و كارآمد است .

5 الحبر الزخّار

ج 1(51 36) احمد بن يحيى بن المرتضى ، متوفى 860 ، بيروت مؤ سسة الرسالة .

نويسنده از پيشوايان و متفكران زيردى است و كتاب را مانند دايرة المعارفى از علوم اسلامى سامان داده است . اولين بخش كتاب در صفحات ياد شده درباره ملل و نحل است . اين بحث با گزارشى از فرق غير اسلامى آغاز شده و بابحث و بررسى از مذاهب اسلامى ادامه يافته است . او فرق اسلامى را شش گروه دانسته است : شيعه ، معتزله ، خوارج ، مرجئه ، عامه ، حشويه (ص 39)

داورى او نسبت به اماميه همراه با انتقاد است ، اما نسبت به زيديه جانبدارانه بحث كرده است و در اعتبار اخلاقى و علمى آنان سخن گفته و آنان را ستوده است . او باطنيه

را خارج از اسلام شمرده و عقايدشان را نكوهيده است وبالاخره پس از توضيحاتى درباره فرقه ناجيه آورده ، زيديه را فرقه ناجيه معرفى كرده (ص 51) و آن را فرقه اى نشان مى دهد كه متكى به آراء اهل بيت و به دور از جبر و تشبيه است .

6 بيان الاديان

(تاءليف 485) ابولمعانى محمد الحسينى العلوى ، تصحيح عباس اقبال تهران انتشارات سينا ، 1312

كتاب بر اساس آنچه مصحح آن آورده ، كهنترين متن فارسى مربوط به ملل و نحل است و در چهار باب (ودر چاپ ديگر پنج باب ) سامان يافته است : درباب اول عقايد مختلف را درباره خداوند آورده است ؛ درباب دوم به اختصار از مذاهب غير اسلامى سخن گفته است ؛ درباب سوم كه اشاره اى به حديث پيامبر در باره اختلاف امت آغاز شده به بيان فرق اسلامى پرداخته است و در ذيل هر يك از عناوين به اسامى و انتشعابات فرق بسنده كرده و هيچگونه تعريفى از آن به دست نداده است . آنگاه درباب چهارم به تفصيل و تبيين فرق اسلامى پرداخته و بحث را از مذهب سنت و جماعت شروع كرده است . بيشترين بخش اين قسمت ، توضيح مذهب اشعرى و اهل حديث است ، با تعريفى كوتاه از آن ياد كرد فرقه ها و وجه تسميه آنها . پس ازآن از اهل راءى سخن مى گويد و از اين عنوان ابوحنيفه واصحابش را مراد مى كند . از معتزله نيز به عنوان فرقه اى در اين مجموعه ياد مى كند .

در قسمت بعدى درباره مذهب شيه بحث كرده و آغاز گزيده

اى ازآراء و عقايد آنان را آورده و در ضمن آن فهرست گويا وجالبى از تفاوت هاى عقايدآنان با اهل سنت را ياد كرده است .

آنگاه به ياد كرد فرق شيعه مى پردازد واز گفتگو درباره زيديه مطلب را آغاز مى كند . سپس از كيسانيه و غاليه ياد مى كند و اهل فرق اخير را صريحا كافر مى شمارد . از فرقه چهارم با عنوان مشخصى ياد نمى كند ، ولى از لابلاى بحث روشن است كه مراد اسماعيليه و قرامطه هستند ؛ چه اينك دو فرقه ناصريه (پيروان ناصر خسرو) و صباحيه (پيروان حسن صباح ) را از آنها مى شمارد(ص 37 39) شيعه اماميه را به عنوان پنجم آورده ومى گويد : در وقت تاءل يف كتاب ، هيچ گروه تشيع به اندازه آنها نباشد . در اين مبحث ابتدا گزيده اى از عقايد فقهى آورده شده و به دنبال آن در جدولى ، نام ، كنيه ، لقب ، مولد ، وفات ، عمر ، پدر ، مادر و قاتلين امامان را به تفصيل آورده است . او در اين بخش به غيبت حضرت مهدى عج اشاره كرده و مى نويسد : در وقت تاءل يف كتاب ، 230 سال از غيبت آن حضرت گذشته است . آنگاه نوبت به خوارج مى رسد كه ابتدا از سابقه تاريخى آنان سخن گفته و شكل گيرى آغازين آنها را به بحث گذاشته (ص 44 49 ؛ و سپس به تفصيل ديدگاه ها وانشعابات آنان را آورده است . كتاب با انصراف و بدون تعصب نگاشته شده است و مصحح تعليقات و توضيحات

بر آن افزوده اند .

چاپ پيش گفته اين اثر بر اساس نسخه اى ناقشض بوده كه مرحوم عباس اقبال به آن دسترسى داشته و باب پنجم كتاب در آن نيامده است . آقاى هاشم رضى به چاپى ديگر ازآن همت گماشته وباب پنجم را بر اساس آنچه محمد تقى دانش پژوه در فرهنگ ايران زمين (ج 1 ، ص 283 318) آورده برآن افزوده است . اين باب گزارشى است از داعيه داران نبوت كه با بحث درباره مسيلمه شروع مى شود و با ياد كرد ، طليحه ، اسود عنسى و . . ادامه مى يابد . فصول ديگرى نيز در پى اين باب آمده است ، مانند : در باب جمعى كه به نوع دعوى ها خروج كرده اند يا حكايت گروهى كه خشكى دماغ برآن داشته از اين جنس دعواها كرده اند و . . .

توضيحات و تعليقات آقاى هاشم رضى بسيار مفصل است . متن كتاب در اين چاپ 78 صفحه است و بقيه آن تا صفحه 558 تعليقات ايشان است بنابه اظهار خود ايشان دايرة المعارفى از مطالب مروقط به فرق و مذاهب است .

استاد دبيرسياقى ، پنج باب بيان الاديان را يك جا در سال 1374 توسط انتشارات روزنه به چاپ رساندند .

7 بيان مذهب الباطنيه و بطلانه

محمد بن حسن ديلمى (تاءليف 707) تصحيح : ر . شتروطمان ، الجمعية المستشرقين الالمانية ، استانبول ، مطبعة الدوله 1938

رساله اى است تند و آكنده از تعابير درشت درباره اسماعيليه و رد آنها . مؤ لف در مقدمه كتاب ، اسماعيليه را از غلاة شمرده و مى گويد : اينان با

غلاة واماميه در بسيارى مسايل مشتركند واين است كه گفته اند : الاماميه دهليز الباطنيه (ص 2) . آنگاه پس از مقدمه اى كوتاه درباره غلاة ، ابتدا به گونه اى گذرا و در پانزد صفحه ، درباره اسماعيليه سخن گفته ، و بعد به تفصيل به آنها پرداخته است . او مى گويد : اسماعيليه را مجوس ويهود فلاسفه بنياد نهادند و ميمون قداح ثنوى ازآخرى دعوتگران آنان بوده است ؛

اينان گو اينكه به ظاهر شيعى هستند ولى باطنهم كفر المحض .

مؤ لف مطالبى در باره ميمون قداح آورده وآنگاه از قرامطه و عقايد آنان درباره توحيد ، نبوت ، امامت ، شريعت ومعاد سخن گفته است . بحثى درباره حيله ها وترفندهاى آنان درجلب مردم آورده كه شيرين است وخواندنى ؛ و مانند آن را عزالى در فضائح الباطنيه آورده است .

در فصل اول از فصول تفصيلى كتاب ازتاريخ پيدايش اسماعيليه و زمينه هايى آن ، نوع مردمى كه به آنان جذب مى شدند ، بحث درباره القاب آنان و وجه تسميه اين القاب سخن به ميان آورده است . در فصلهاى بعدى از حيله ها و ترفندها و عقايد و باورهاى آنان و نقد و رد آن و . . . بحث شده است . مؤ لف در ضمن بررسى عقايد آنان ميگويد : اينان به نبوت پيامبر باور ندارند . فصل پنجم بيانگر چگونگى تاءويلات آنان از ظواهر است كه اينان به معاد نيز باودر ندارند . فصل پنجم چگونگى تاءويلات آنان از ظواهر آيات است . در فصل ششم ، مولف به اثبات كفر آنهاپرداخته است و

به بيش از بيست وجه استناد مى كند ؛ كه برخى از اين دلايل و وجوه خواندنى است و نشانگر تاءثير و تعصب در داورى هاست . م ءلف براى نگاشتن اين اثر ، به مصادر بسيارى مراجعه كرده است ؛ مانند البلاغ كه گويا از مجموعه هاى اسماعيليه است ، المبدء والمنتهى ، الجامع العلم المكنون و . . . فصل هفتم درباره حكم شرعى انان بحث شده است .

پايان بخش كتاب فهرست هاى جامع وگوياى كتاب است . ماءخذ عمده كتاب گويا اثرى است به نام الحسام التابر فى الرد على القراطمة والكفّار كه مؤ لف از آن بسيار مدد جسته است .

8 تبصرة العوام فى معرفة المقالات الانام

منصوب به سيد مرتضى بن داعى حسينى رازى ، تصحيح عباس اقبال ، مطبعه مجلس 1313 ، انتشار مجدد ، اساطير ، 1364 ش .

كتاب به زبان فارسى نگاشته شده و مؤ لف آن به صورت قطعى مشخص نيست . مصحح كتاب در مقدمه به تفصيل درباره مؤ لف احتمالى سخن گفته ، اما راه به جايى نبرده است . محقق رجالى معاصر ، جناب آقاى سيد موسى شيبرى زنجانى ، سالها پيش سه مقاله در نقد مطالب مقدمه مرحوم اقبال و ابطال قطعى نسبت كتاب به سيد مرتضى بن داعى حسن رازى نوشته اند كه قابل توجه است (مكتب السلام ، سال اول ، شماره 8 ، ص 47 ؛ و شماره 9 ، ص 54 ؛ و شماره 10 ، ص 53) به هر حال اين كتاب را بايد پس از بيان الاديان كهنترين متن موجود فارسى در موضوع ملل ونحل دانست . مولف ابتدا

در 27 صفحه از آراء وانديشه هاى فلاسفه ، مجوسيان ، يهوديان ، صابئيان بحث كرده است . مولف در ضمن گزارش آراء و عقايد مختلف خود نيز اظهار نظر ميكند و تنها به نقل بسنده نمى كند . از باب چهارم به ياد كرد فرق اسلامى پرداخته و ازخوارج شروع كرده است . معزتله ، جهم بن صفوان ، مرجئه ، نجاريه ، كراميه ، مشبهه ، و . . . از ديگر فرقى است كه از آنهاسخن به ميان آمده است . او در ضمن بحث از عقايد و آراء كلامى فرقه ها ، گاهى به بحث هاى فقهى نيز پرداخته است . چنين شيوه اى دركتاب هاى فرقه شناسى ديگر كمتر ديده مى شود .

صفحات پايانى كتاب (از ص 142 به بعد) ، بيشتر به بحثهاى اهل سنت و اجماع ، وشيعه اماميه وآراء و انديشه هاى اينان پرداخته و ضمن دفاع از شيعه ، براى عقايد اهل سنت طعن زده است . نثر كتاب روان و مطالب تازه در آن فراوان است . و بايد از آن به عنوان يكى از متن اصلى شناخت فرقه ها و نحله هاى اسلامى ياد كرد .

9 التبصير فى الدين و تمييز الفرقة الناجية عن الفرق الهاكين .

ابوالمظفر الاسفراينى ، متوفاى 471 ، تحقيق محمد زاهد بن الحسن الكوثرى ، قاهره ، مطبعة الانوارى ، 1359 ق .

بانگاهى گذرا به فهرست و عناوين التبصير فى الدين ، توان دريافت كه اين كتاب بالفرق بين الفرق بغدادى همگونى فراوانى و شباهتى گسترده دارد . مولف باب اول رابا بيان شروع اختلاف در امت اسلامى آغاز مى كند و در باب دوم به شمارش

فرق مى پردازد و هفتاد وسه فرقه را كه همه از اهل سنت اند بر مى شمارد . در باب سوم از عقايد روافض سخن گفته است و از زيديه ، اماميه ، كيسانيه ، طبق آنچه معمول مؤ لفان اين كتابهاست ، ياد كرده است . او در اين باب هيچ مطلبى بر آنچه بغدادى آورده نيفزوده است . مطالب وى در اين بخش آميخته با طعن و همراه حملات است . باب چهارم گزارشى است از آراء خوارج كه در ضمن آن اشاره اى به پيدايش خوارج نيز آمده است . (ص 27) درباب پنجم از معتزله قدريه سخن گفته سات وآنچه به پندارش نادرست بوده ، با عنوان فضايح آنان ياد كرده است . در فصول بعدى از مرجئه و فرقه هاى مربوط به آن ، نجاريه ، (منتسب به حسين به محمد نجار) ، ضراريه ، جهميه ، بكريه و كراميه بحث كرده است .

مؤ لف درضمن كتاب ، از مجادلاتى نيز سخن به ميان آورده است ، و گاهى گزارش آن را به مطايبه اى آميخته كه برخى از آنها خواندنى است . از جمله اين كه وقتى يكى از همشهرى هاى اسفراينى وزير سلطان محمود غزنوى در محضر سلطان ، با عالمى از كراميه بحث كرد و اورا مغلوب ساخت ، سلطان محمدبه وزيرش كه تاز از راه رسيده بود گفت ، كجا بودى ، اين همشهرى تو خداى كراميان را بسر ايشان زد ؛ كه اين جمله اخير در كتاب به فارسى نقل شده است (66) . باب دوازدهم درباره مشبه است كه خود را منتسب به

اسلام كرده اند و مولف آنان را كافر مى داند ، مانند غلاة شيعه ، الحمارية ، معتزله ، الميمونة ، خوارج و . . .

درباب چهاردهم از فرقه هاى قبل از اسلام و درباب پانزدهم از عقايد اهل سنت و جماعت سخن گفته است . (صص 91 114) در بخشى از اين باب ، اين آخرين را همان فرقه ناجيه تلقى كرده است و از تخصص آنان درعلوم اسلامى بحث كرده و مؤ لفان آنان را ياد كرده است . كتاب در 121 صفحه و مطالب بنيادى و قابل توجه آن از الفرق بين الفرق گرفته شده است ولحن وى نيز مانند مولف كتاب پيش گفته تند ودرشت است .

10 التعرف لمذهب اهل التصوف

تاج الاسلام ابوبكر محمد الكلاباذى متوفاى 380 ، تحقيق الدكتور عبدالحليم محمود ، طه عبدالباقى سرور ، قاهره 1380 ق .

التعرف با همه گزيدگى و ايجازى كه دارد ، از مهترين منابع شناخت تصوف به شمار مى رو ؛ تا بدانجا كه برخى از مشايخ تصوف گفته اند : لولا التعرّف لما عرف التصوف .

مولف كتاب را به انگيزه زدودن برخى از ابهامات از عقايد وآراء صوفيان نگاشته است . كتاب در 75ب باب تدوين شده و در هر بابى عنوان خاص از عناوين مورد اختلاف بين فرق و مذاهب طرح شده و ديدگاه صوفيه در آن زمينه آمده است .

كتاب با تبيين وجه تسميه صوفيه مى آغازد و در باب دوم با ياد كرد رجال تصوف ، بحث ادامه مى يابد و مولف ، على ، امام سجاد ، امام باقر ، امام صادق عليهم السلام و برخى

از كبار صحابه و تابعين راجزء آنان به شمار مى آورد (ص 27)و در ضمن آن از مصنفان و مولفان صوفيان سخن گفته است .

انگاه ديدگاههاى صوفيان درباب عقايد آغاز مى شود ، و ازتوحيد ، صفات خداوند ، قرآن وكلام خدا ، مساءله رؤ يت كه ديدگاهى مانند اشعريان دارند شفاعت ، معرفة ، . . . ، و ملائكه و انبياء و . . . بحث شده است .

مؤ لف در اين بحثها ، گاه اجمع صوفيان را نقل مى كند و ديگر گاه اختلاف ديدگاه ها و آراء آنان را . او گاهى به گفتارى از معصومان استناد مى كند (از جمله در ص 93 97) ؛ و در مسائل فقهى مى گويد : بايد به آنچه اوثق نزد فقيهان است باور داشت (ص 84) وبالاخره به تبيين وتوضيح عناوين اخلاقى و سلوكى كه صوفيان از آنها تعبير و تعليمى ويژه دارند پرداخته سات ، مانند زهد ، جبر ، فقر ، اتصال ، محبت ، تجرد ، رضا ، اخلاص ، غيب و شهود ، جمع و تفرق ، انس وقرب و . . .

گزيده سخن آنكه كتاب مجموعه اى است از اقوال برگزديگان از عالمان تصوف ، و يا به تعبيرى رساتر ، اقوال كساين كه مؤ لف آنان را صوفى مى پنداشته است . تصوفى كه در اين كتاب عرضه شده است ، همراه با شرعيت و عقايد سازگار با آراء و انديشه هاى اهل سنت است . جالب توجه آنكه ، در مجموع كتاب بحث از امامت ولو به گونه گذرا بحثى نيست .

التعرف

از كتابهاى بلند آوازه تصوف است و از اين روى شرح هاى بسيارى دارد . از جمله شرح مهم و قابل توجه شرح التعرف لمذهب التصوف خواجه امام ابوابراهيم اسماعيل بن محمد بخارى .

11 التنبيه والردّ على اهل الاهواء والبدع

ابوالحسين محمدبن عبدالرحمن الملطى الشافعى (م 377) تحقيق محمد زاهد بن الحسن الكوثرى .

اثر مزبور از كتابهاى كهن فرق و مذاهب است و بر اساس آنچه محققان آن اظهار داشته اند مطالبى در آن آمده است كه در منابع ديگر ، از جمله الفرق بين الفرق بغدادى نيامده است . مؤ لف ابتدا از سختكوشى ها و رنج هاى پيامبر در راه ابلاغ دين سخن گفته است . (تا ص 10) و آنگا گزيده اى از آراء و عقايد اهل سنت را عرضه كرده است ؛ ماند ايمان به قدر الهى و خير وشر آن مسح بن خفيّن ، صبر بر سلطان عادل و ظالم . حرمت خروج با شمشير عليه حاكم و . . .

مؤ لف بحث درباره فرق را از فرقه هاى رافضه مى آغازد و هيجده فرقه را در اين بخش ياد مى كند . سبئيه ، قرامطه ، اصحاب تناسخ و . . . او با عنوان فرقه دوازدهم از شيعه اماميه ياد مى كند و در ضمن آن از آراء ابن هشام بن حكم سخن گفته و به نقد ورد آن پرداخته است . از اسماعليه قم (كه به گفته او در ديدگاهيها شبيه اسماعيليه اند!) قطيعه كبرى و صغرى ، زيديه كه خود فرقه هايى دارد نيز به عنوا فرقه هاى شيعه ياد شده است . طرفه آنكه معتزله بغداد به عنوان

گروه چهارم زيديه معرفى شده اند .

گروه بعدى معتزله اند . مؤ لف در اين بخش از وجه تسميه آن به اعتزال ، فرقه هاى مختلف آن ، واصول پنجگانه اعتزال سخن گفته (ص 36) ؛ و برخى از عالمان معتزلى آن ديار ياد كرده است . اين مطالب از نظر تاريخى داراى اهميت ويژه اى است . مولف در اين موارد يادآورى مى كند كه اين كتاب جاى طرح اختلاف ها نيست (ص 42) ؛ و از اين قسمت هاى به اجمال مى توان فهميد كه كتاب در پاسخ كسى نگاشته شده است كه مى خواسته بر مذهب اهل سنت و جماعت راه يابد وارشاد شود .

در بخش بعدى از مرجئه سخن به ميان آمده است و آراء و عقائدشان مورد بحث قرار گرفت است . خوارج جريان ديگرى است كه مورد گفتگو قرار گرتفه (ص 47) و در ضمن بحث از گروهاهاى مختلف آن ، از محكّمه بحث را آغاز كرده است و با ازاراقه ادامه داده است و بعد ازآن از اصحاب شيب خارجى ياد كرده است .

در بخش نامهايى به عنوان گروه هاى خوارج آمده است كه برخى از آنها در منابع ديگر ياد نشده اند .

پس از آنچه ياد شد ، مؤ لف در صفحات 54 91 ، به تفسير آياتى مى پردازد كه به گفته او زنادقه را ناقض يكديگر پنداشته اند . سپس به بحث ونقد و رد آراء فرقه هايى مى پردازد كه ظاهرا برخى مطالب آن تكرارى است ، اما در ادامه ، عقايد و آراء مفصلتر از بخشهاى پيشين است .

او در اين بخش از معلطله ، مانويه مزدكيه و . . . سخن به ميان آوره و در رد و نقد آراء جهم به صفوان به حرف هاى كعب الاحبار و وهب بن منبه استشهاد مى كند(صص 101 ، 102 ، 133 ، 142 ، 145) ؛ واين نمونه از ده ها نمونه تاءثير اسرائيليات در انديشه دانشوران است . پس از آن از دوازده فرقه مرجئه بحث شده وبار ديگر به روافض و قدريه پرداخته و به نقد ردّ آراء و ديدگاه هاى فرقه اخير پرداخته است . (ص 156)

به هر حال ، اين كتاب از جمله آثار مهم و كار آمد شناخت فرقه هاى اسلامى است .

12 الحور العين (صص 36 215)

ابوسعيد بن نشوان الحميرى ، متوفاى 573 تحقيق كامل مصطفى .

در آغاز اين اثر ، رساله اى تحت عنوان الحور العين (ص 29 50) آمده و سپس در سراسر متن كتاب به شرح وتوضيح رساله ياد شده پرداخته شده است . بخش مهمى از اين كتاب به ملل و نحل اختصاص يافته و در صفحات ديگر آن ينز به گونه پراكنده و بدون نظم و ترتيب ، مطالب سودمندى در اين موضوع مى توان يافت . تا صفحه 141 كتاب ياد شده به معرفى فرق غير اسلامى پرداخته شده و آنگاه به شناسايى فرق اسلامى پرداخته شده است . مولف در يك تقسيم بندى كلى از شش فرقه ياد مى كند : معتزله ، مرجئه ، شيعه ، خوارج ، حشويه ، وعامه . وى در موارد خوارج با تفصيل سخن گفته است . مؤ لف زيدى مذهب است و از اين روى

درباره زيديه مطالب فراوانى آورده است (صص 184 189) اطلاعات او در زمينه زيديه نكات جالبى نيز در بردارد ، وياد كردش از تاريخچه اسماعيليه در يمن از آن روى كه مؤ لف يمنى است . مطالبى خواندى و سودمند به دست مى دهد . در بيان وجه تسميه فرقه ها نيز نكاتى سودمند دارد و در مجموعه اين بخش از كتاب اطلاعات ارزشمندى دارد ؛ اما بدون ترتيب خاص و با درهم ريختگى و آشفتگى ؛ از اين روى خواننده جستجو گر بايد تمام صفحات را به دقت بنگرد و ازآگاهى هاى آن سود جويد .

13 الخطط المقريزيه (المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والاثار)

ج 2 ، ص 344 362 تقى الدين ابوالعباس احمد بن على المقريزى ، متوفاى 845 بيروت دار صادر .

اين كتاب ا منابع مهم شناخت مصر و چگونگى گذر آن در طول تاريخ است . دركنار بحث و گزارش مطالب مروبط به مصر ، مسائل و مباحث فراوانى درباره فرق اسلامى مورد بحث قرار گرفته است . در حقيقت خطط مقريزى دايرة المعارفى از فرهنگ اسلامى در شكل تاريخ . صفحاتى از اين كتاب در بررسى و گزارش فرقه هاى اسلامى است . او ابتدا از حديث پيامبر در اختلاف فرق اسلامى و رسيدن عدد آنها به هفتاد و سه فرقه و اصل حديث بحث كرده و پس از آن به بيان فرقه ها پرداخته است .

مقريزى در يك جمع بندى جديد پيروان برخى از فرق را در شمار هلاك شوندگان شمرده و تعداد آنها را به ده رسانده است . در اين بخش ، ابتداء از معتزله سخن مى گويد و پيدايش آن و

يادى از سران اين جريان و انشعابهايش . پس از آن از مشبه سخن ميگويد كه هفت فرقه اند . مقريزى تحت تاءثير تبليغات برخى از متكلمان ، اماميه را مانند هشام بن حكم از اين گروه مى شمارد كه كذبى صريح و اتهامى بى بنياد است . آنگاه از قدريه سخن به ميان آورده است ك معمولا اشاعره از اين فرقه ، معتزله را مراد مى كنند .

فرقه چهارم مجبّره و پنجم مرجئه هستند كه در ضمن آن ، شرحى درباره ارجاء و گروه هاى مختلف مرجئه آمده است . فرقه ششم حروريه هستند كه همان خوارجند و در حرورا بر على (ع ) شوريدند ؛ آنها بر وعيد تاءكيد دارند . فرقه هفتم نجاريه هستند . و فرقه هشتم روافض كه مولف آنهارا به اماميه ، كيسانيه ، خطابيه ، زيديه ، و . . . تقسيم مى كند . مولف فرق شيعه را سيصد عدد مى شمارد و مى افزايد كه مشهور آنها بيست فرقه است . گويا اين تكثير فرقه با نام اماميه ، از ابتداى قرن دوم ايجاد شده و انگيزه اش ايجاد فرقه هاى مختلف در شعيه است . ديده شده كه به نام بسيارى از صحابه امام صادق (ع ) فرقه ساخته اند . در بيان گزارش مقريزى ، فرقه هايى را نيز مى توان يافت كه ساخته و پرداخته متاءخرانند ، مانند شريكيه ، شاعيه ، و . . . (ص 354) فرقه دهم خوارج است و انشعابات آن كه براى هر كدام از اينها سطورى نوشته است . پس از آنچه ياد شد ، مقريزى

به بحث تاريخ پيدايش اين فرقه ها مى پردازد كه قابل توجه است . در همين بخش در حقيقت مذهب اشعرى آمده كه مذهبى است بين اعتزال وتجسيم . (ص 358) در صفحات بعد گسترش مذهب اشعرى و حمايت حاكمان ازآن به عنوان دليل گسترش آن مورد ارزيابى مولف قرار گرفته است و سپس گزارشى از زوال و از بين رفتن بعضى فرقه هاى آمده است .

شرحى از زندگانى اشعرى و گزيده اى ازآراء او درآخرى قسمت آمده است .

آنچه در پايان اين معرفى كوتاه است اينكه مقريزى با دشنام و اتهام به تشيع و ساير فرق مخالف خود ، در عمل از ارزش علمى كتاب خود كاسته است .

14 باب ذكر المعتزله (چاپ شده دركتاب : فضل الاعتزال و طبقات معتزله )

ابولقاسم عبدالله البلخى . متوفاى 319 ، تحقيق فؤ اد سيد ، تونس 1974 ام .

كتاب فضل الاعتزال حاوى سه اثر : 1)باب ذكر معتزله 2) طبقات معتزله از قاضى عبدالجبار (م 415 ق ) 3) طبقه يازده و دوازده از كتاب شرح عيون المسائل از حاكم حبشى (م 494)

آنچه اينك در پى معرفى آن هستيم ، يك باب از كتاب بلخى ، با عنوان مقالات الاسلاميين است كه محقق نسخه اى ازآن را در يمن يافته و اقدام به نشر آن كرده است .

اثر مزبور با ياد كرد عقايدى آغاز مى شود كه معتزله در اعتقاد به آنها توافق دارند ؛ آنگاه با ياد كرد رجال معتزله ، با دقت تمام آراء و عقايد اختصاصى آنان را نيز ارائه مى دهد . نخست از واصل بن عطاء وعمرو بن عبيد ، و بنيادگذارى آنان سخن مى گويد : و

آنگاه به شرح حال ديگران مى پردازد .

درگزارش شرح حال عالمان ، مولف سعى كرده است كه تا عالمان يك شهر را به ترتيب زمانى ياد كند . همچنين اسامى شهرهايى كه معتزله در آن فراوان بوده اند آورده است ؛ مانند خوزستان و كرمان (113) . ازآنجا كه مولف اين اثر معتزل است ، كوشيده تا بسيارى از محدثان قرن اول ودوم را معتزلى معرفى كند . بيشتر اين افراد كسانى هستند كه رجاليان اهل سنت (اهل حديث ) آنان را متهم به قدريه كرده اند . (كان يرى القدر) . صص 101 108و . . .

بحث درباره وجه تسميه معتزله وياد كرد نمونه هايى از خروج معتزله عليه حاكمان زمان وهمراهى آنان با ابراهيم بن عبدالله الحسن برادر نفس زكيه از مطالب ديگر كتاب است . اثر حاضر به روى خواندنى است و اطلاعات سودمندى از معتزله را فراديد خواننده مى نهد .

15 الرد على الجهميه

ابوسعيد عثمان بن سعيد الدرامى (م 282) ، تحقيق ، مقدمه و فهارس از witeotau yoota ليدن 1960 .

كتاب يادشده از كهنترين منابع رد جهميه مولف با اشاره به گفته ابن مبارك كه نقل كلمات يهود ونصارا سزاوراتر از نقل گفتار جهميه است ؛ ازياد كرد عقايد آنان سرباز زده وتنها به گزارش اعتقاد آنان به تعطيل بسنده كرده است .

مولف پس از اين با شتاب به اثبات صفات خداوند پرداخته و باعرضه رواياتى به اجمال اعتقاد درباره ايمان به عرض (ص 81) است و مولف ضمن آن كوشيده است تا وجود عرش را كه در قرآن به آن اشاره شده با استناد به روايات

ثابت كند . او از اين نظريه جهميه نگران است كه عرش را مجموع آسمانها وزمين و ميان آنها دانسته انى (ص 9) . استوارى رحمان بر عرش باب بعدى است كه در ضمن آن با عرضه رواياتى به نقد آراى جهميه پرداخته گو اين كه مولف به مادى بودن عرش تصريح نمى كند ، ولى به روشنى پيداست كه مطالب را در آن جهت مى نگارد . مولف درباب بعدى از اين اثر تحت عنوان باب الاحتجاب وباب النزول ، به عصابة الملحده ! حمله مى كند كه معتقدند خداوند هميشه با ملائكه است . آنگاه تلاش مى كند كه ضمن مكانى جلوه دادن احتجاب ، مكان ويژه اى براى خداوند دست وپا كند! وى پس از ذكر روايات نزول خداوند ، عناوينى چون نزول در نيمه شعبان و . . . به دست داده است . در باب عبدى كه باب الرؤ يه است ، با آوردن احاديث رؤ يت نشان مى دهد كه وى اينگونه بحثها بر ماءثور تكيه مى كند و بحثهاى عقلانى را بر نمى تابد(ص 56)

درباب ذكر علم الله تعلاى نگرانى خود را از معتقدان به تعطيل ابراز مى كند واز اينكه آنان به علم سابق خداوند باور ندارند و صرفا به علم خداوند پس از خلق اعتراف دارند ، انتقاد مى كند(ص 65) درباب بعدى ، كلام الله را با عرضه آيات و رواياتى مطرح كرده است ؛ و آنگاه به ارائه مطالبى مى پردازد كه به پندارش استدلالى است عليه جهميه .

در ادامه اين بحث در ضمن بابى مستقل به اثبات قدمت قرآن مى گرايد و

آنگاه از واقفه سخن مى گويد كه در مقابل مخلوق بودن و حادث بودن آن توقف كرده اند . ابواب پاياين كتاب در اثبات كفر جهميه ، و وجوب توبه دادن آنان است . مصحح كتاب موخره اى مفصل به زبان آلمانى آورده وشرح حال مؤ لف را از تاريخ دمشق نقل كرده است .

16 رسائل التوحيد والعدل

الامام الحسن البصرى ، الامام القاسم الرسى ، القاضى عبدالجبار بن احمد ، على بن حسين الشريف المرتضى . دراسة و تحقيق محمد عماره . جلد اول .

مجموعه رسائلى كه در ضمن اين كتاب آمده است ، گو اينكه مستقيما درباره فرق و مذاهب نيست اما بحثهاى اعتقادى دقيقى ازباورها وانديشه هاى فرقه ها دارد كه در شناخت برخى از آن ها سودمند است . رساله اول نگاشته حسن بصرى است كه خطاب به عبدالملك بن مروان درباره قدر نوشته است و به رسالة فى القدريه موسوم است . حسن بصرى اين رساله را در پاسخ به كسانى نگاشته است كه اورا به قدرى بودن متهم مى ساختند . وى كوشيده است تا اعتقادش را بر اساس آياتى به اثبات برساند .

رساله بعدى كه بسيار كوتاه سات ، با عنوان اصول العدل والتوحيد ، به تبيين نقش عقل در شناخت معارف الهى و ردّ مشبهه پرداخته است . رساله سوم با عنوان العدل والتوحيد و نفى التشبيه عن الله الواحد الحميد ، به رد مشبهه پرداخته است . مؤ لف آياتى را كه ظاهرا نشانگر تشبيه اند آورده وبه تفسير و تاويل آنها پرداخته است .

بخش ديگر آن ردّ بر مجبره است . مولف تفسير معتزله

از قدريگرى مجبره را تلقى به قبول كرده و در نقد آن سخن رانده است . اين بحث نيز بيشتر جنبه تفسيرى دارد . در بخشهاى ديگر رساله ، در رد مرجئه ، تبيين منزلة بين المنزلتين ، توبه ، ماهيت ايمان و . . . بحث شده است . سپس در رساله ديگرى مشتمل بر يك صفحه ، به توضيح مختصرى از اصول خمسه (توحيد ، عدل و . . . ) پرداخته است . در رسال ديگرى با عنوان الرد على المجبره به تفصيل آياتى را كه ظاهرا نشانگر جبر هستند ، مورد تفسير و تاءويل قرار داده است . (اين سه رساله از قاسم رسى است ) . در رساله ششم و در ضمن دو صفحه ، درباره توحيد سخن گفته شده است .

رساله هفتم از قاضى عبدالجبار وتحت عنوان المختصر فى اصول الدين عهده دار بحثى مختصر از اصول عقايد معتزله است و پس از بيان اصول ، به نقد انديشه كلابيه پرداخته است . بحث از رويت واراده ، از مباحث ديگر اين رساله است . اين مجلد با رساله سيد مرتضى ره و با عنوان النقاذ البشر من الجبر والقدر پايان مى يابد . اين رساله مستقلا به بحث مهم قضا وقدر پرداخته و ابعاد مختلف جبر و اختيار را تبيين كرده است . آراء و انديشه هاى فرقه هاى ديگر نيز در اين رساله به طور پراكنده آمده است . رساله شريفى مرتضى در شصت صفحه ، در ضمنن اين اثر آمده است . اين رساله ضمن مجموعه رسائل شريف مرتضى نيز چاپ شده است . (رسائل

الشريف المرتضى . قم دارالقرآن . ج 2 ص 178)

17 رسائلالعدل والتوحيد

الامام يحيى بن الحسن دراسة و تحقيق ، محمد عمار ، جلد دوم . دارالهلال .

نويسنده از عالمان و نويسندگان زيديه است كه به سال 245 متولد شده در سال 298 در گذشته است . اين مجموعه ، حاوى رساله هايى است در موضوعات مختلف . رساله اول با عنوان الرد على المجبرة القدريه است كه در بخش اول آن به پاسخگويى از آيات مورد استناد مجبره پرداخته و در بخش دوم ، ادله قرآنى ديدگاه عدليه را ارائه داده است . آنگاه به بحث عقلانى در تاءييد اهل العدل پرداخته است .

رساله دوم به بحث از مقولاتى چون توحيد ، عدل ، وعده و وعيد ، ايمان به پيامبر ، امات على (ع ) و جانشيانن وى پرداخته و اشاراتى به پيدايش روافض كرده است . امر به معروف و نه ياز منكر ، هدايت ، ضلال و . . . از ديگر مباحث اين رساله است . رساله بعدى (كه صفحات زيادى از كتاب را گرفته است ) نقد و ردّى است بركتاب حسن بن محمد بن حنيفه در اثبات جبر و به عنوان الرّد والاحتجاج على الحسن بن محمد بن حنيفه ، در اين رساله به چهل و سه مشكل طرح شده از سوى حسن بن محممد پاسخ داده شده است . مسائل مطرح شده در اين كتاب ، در شناخت تلقى معتزله از ديدگاه قدريان و برخى آراء ديگر سودمند است . مى دانيم كه رساله حسن بن محمد بن حنفيه ضمن عنوان آيات علم الكلام عند المسلمين توسط

فان اس آمانى چاپ شده است .

رساله بعدى با نام الجمله مختصرى است در شناخت دين واصول آن ، پاين بخشاى مجلد رساله اى است در رد مشبه .

18 كتاب الزينه

القسم الثالث (صص 229 312) ابوحاتم احمد بن حمدان رازى (م 322) تحقيق عبدالله سلوم السامرائى

نويسنده از عالمان برجسته مذهب اسماعيليه و از داعيان بزرگ مرام مزبور است . كتاب اعلام النبوة او چاپ شده و دو بخش كتاب الزينه او نيز به چاپ رسيده و در بخش سوم در شناخت فرقه هاى اسلامى است . روش كتاب كاملا بى طرفانه و صادقانه بوده و از نظر ارائه اطلاعات مختلف لغوى ، ادبى و تاريخى ، و شناساندن وجه نامگذارى فرقه ها ، متنى ممتاز به شمار مى آيد . بحث وى در تعريف اهوا وبدعت در آغاز آمده است . در ادامه از معناى سنت و جماعت ياد كرده و پس از ان به شرح معناى (مناصب ) پرداخته است . درادامه ، در بيان القاب فرقه هاى اسلامى ، از شيعه آغاز كرده ، بحث مرجئه پس از آن آمده و پس از مروى بر برخى از فرقه ها ، بارديگر از رافضه بحث كرده است . بحث از معتزله كوتاه اما بعد از خوارج و فرقه هاى مختلف آن طولانى است . بار ديگر در ص 286 به بحث از فرقه هاى شيعه پرداخته و درآنجاست كه اسماعيلى بودن خود را نشان داده است . فرقه هاى مختلف شيعه از غالى وغير غالى در ادامه ، با تفصيل بحث شده است . آخرين بحث از اصحاب تناسخ و اصحاب رجعت است

.

هر بخش كتاب محتوى آگاهيهاى نو بوده و بدون آن امكان رسيدن به تحقيقى درست درباره فرقه هاى اسلام وجودندارد .

19 الصواعق المحرقة فى الرد على اهل البدع والزندقه

احمد بن حجر الهيثمى (م 97ب 4) : تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف ، مكتبة القاهرة . 1965

اثر حاضر به انگيزه نقد و رد آراء و انديشه هاى شيعه ، و فراتر از آن ، در اثبات خلافت خليفه اول نگاشته شده است . از اين رو ، كتاب حاضر درباره فرق نيست ؛ اما بدان جهت كه آراء و افكار شيعه (و به تعبير وى روافض ) را مى آورد واز نحله هاى مختلف درباره خلافت ياد مى كند ، در شناخت فرق سودمند تواند بود . وى بخشى از كتاب را به حيات خلاف ء وبخش ديگر را به حيات ائمه (ع ) اختصاص داده است . نكته جالب اين بخش در اين است كه مولف حديث پيامبر (ص ) را در مورد اينكه جانشينانش دوازده نفرند مى پذيرد ؛ ولى مى كوشد تا آن را توجيه كند(ص 26) . و بر خلافت ديگر اهل سنت كه معتقد به انتخاب هستند ؛ مولف تلاش عبثى كرده است تا خلافت ابوبكر را منصوص جلوه دهد . (ص 29) اين عقيده بكريه بوده است .

آنچه در اين كتاب جلوه مى كند ، از باب هشتم به بعد است كه به بيان فضايل اهل بيت (ع ) پرداخته است . مؤ لف مى خواهد نشان دهد كه فضايل را مى پذيرد ؛ ولى اين فضايل براى اثبات امامت مفيد نتواند بود . از اين روى ، بخشهاى مزبور اين اثر ، دسمايه ومصدرى براى

طالبان اهل بيت درآمده است . عالمان و محققان شيعه ، عليه اثر ياد شده كتابهاى متعددى نوشته اند كه مهمترين آنها الصوارم المهرقه ، اثر مرحوم قاضى نورالله شوشترى است . چاپ ياد شده گويا نسبت به چاپ پيشين آن كه به قطع نيمه رحلى صورت گرفته بود كاستيهايى دارد .

20 الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف

رضى الدين على نب موسى بن طاووس الحسنى (م 664) ، تحقيق السيد مهدى الرجائى ، قم مطبعة خيام .

كتاب ياد شده ازآثار قابل توجه و ارزشمند قرن هفتم هجرى است و به قلم يكى از عالمان مشهور شيعه نگاشته شده است . اين كتاب نيز مستقلا درباه فرق و مذاهب نيست ؛ اما اطلاعات سودمندى در اين زمينه دارد . مؤ لف در بخش اول اين اثرو با اسناد دقيق به منابع كهن عامه و به تفصيل از فضايل على (ع ) بحث كرده ودر ضمن آن به نقد و بررسى ديدگاه عامه در امامت پرداخته است . در بخش دوم عقايد اهل سنت گفتگو كرده است . وى اصحاب مالك ، شافعى واحمد بن حنبل را از مجبره ميداند ؛ از اين روى ديدگاه هاى مشتمل بر جبر رانقل ونقد كرده است (صص 308 344)

پس آن به شرح عقايد مجسمه مى پردازد و روايات متعدد حنابله را درباره تجسيم نقل مى كند . بحث از عصمت انبيا از ديدگاه اهل سنت ، امامان ، و وصايت ، عدم صلاحيت امت براى انتخاب خليفه و . . . از مباحث ديگر كتاب است . پايان بخش كتاب فصلى است مفصل از انتقاداتى كه شيعه بر اعمال و كردار خلفاى ثلاثه

دارند . محقق در پانوشتها ، غالبا منابع روايات را نشان داده و گاهى نسخه بدلها را نيز ضبط كرده است .

21 المعثمانية

ابوعثمان عمروبن بحر الجاحظ (صص 150 255) تحقيق عبدالسلام محمد هارون . مصر . 1374

جاحظ كتاب حاضر را به انگيزه رد بر شيعيان نگاشته و محتواى آن نيز تكيه بر فضايل عثمان وبرترى وى بر على (ع ) است . مى دانى كه نخستين اصطلاحات مذهبى و فرقه اى دو اصطلاح شيعى و عثمانى بوده كه در جنگ جمل پديد آمد . نام عثمانى براى مذهب اهل سنت تا دو قرن باقى ماند . كتاب جاحظ شاهدى بر اين مطالب است . وى از عقائد عامه اهل سنت دفاع مى كند .

جاحظ از واقع از معتزله بصره بوده است و نه بغداد . گروه اول متمايل به عثمان و گروه دوم متمايل به تشيع بودند . به هر حال مولف بحث را با پندار تقدم ابوبكر بر على (ع ) مى آغازد و در ضمن آن به عرضه آراء روافض ورد آنان مى پردازد .

كتاب درميان از سالهاى 240 تا 250 نگاشته شده (زمان امام حسن عسكرى (ع )) است واز لابلاى صفحات آن كثرت شيعيان را به خوبى مى توان يافت . در صفحات ديگر كتاب به بحث از اسلام على (ع ) و سن او ، فضايل خلفا و على ، و نقش آنان در حوادث صدر اسلام پرداخته است . ابوجعفر اسكافى (م 240) درزمان جاحظ ردى بر العثمانيه نگاشته كه اينك اصل آن در دست نيست ، ولى بخشهاى مهمى از آن در شرح نهج البلاغه

ابن ابى الحديد آمده است . محقق اين كتاب اين موارد را در صفحات 281 تا 343 نقل كرده است . بر كتاب جاحظ نقد ديگرى نيز با عنوان بناء المقالة العلوية فى نقض الرساله العثمانية به قلم ابولفضائل احمدبن موسى بن طاووس حسنى (م 673) نگاشته شده كه توسط موسسه آل البيت چاپ شده است . افزوت بر اينها ، عالمان ديگر نيز به نقد و رد آن پرداخته اند . نك : تراثنا ، شماره 6 ، صص 36 34 .

22 عيون الاخبار

ابن قتيبه (213 276) . بيروت دار الكتاب العربى ج 2 ، صص 140 155

عيون الاخبار از جمله آثار ادبى و كشكول مانندى است ؛ اكنده از مطالب گونه گون و در موضوعات مختلف ؛ مانند عقد الفريد بن عبدربه اندلسى ، ربيع الابرار زمخشرى و . . .

در جلد دوم اين كتاب با عنوان الاهواء والكلام فى الدين اشاره به برخى از مطالب درباره فرقه هاى مختلف كرده است . اغلب اين مطالب مربوط به شيعه است . ابتدا مناظره اى از امام رضا (ع ) با ماءمون آورده است و پس از آن سخن معروف ابويوسف را مى آورد كه من طلب الدين بالكلام تزندق (ص 141)اشاره اى به مذهب جبر ، اشعارى از كثير وسير حميرى در مذهب كيسانى ، شهرى درباره غلاة الشيعه ، مناظره اى از هشام بن حكم ، و شعرى از ابوهريرة عجمى درباره امام باقر(ع ) از مطالب ديگر اين باب است . باب ديگر نيز دارد با عنوان الرد على الملحدين كه در آن مناظراتى از هشام بن حكم با موبد

زرتشتيان نيزآمده است .

محققان كتاب با مراجعه به كتابهاى ملل ونحل و نگاشتن پانوشتهاى توضيحى ، بر سودمندى اين اثر افزوده اند .

23 الفرق بين الفرق

عبدالقاهرين طاهين محمد (م 429)تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد ، مصر . 366 ص .

عبدالقاهر از نويسندگان سنى قرن پنجم هجرى و مولف اثارى چون فضائح المعتزله ، فضائح الكراميه و كتاب الملل والنحل است كه بعد از انى معرفى خوهيم كرد . كتاب حاضر ويژه بحث از فرقه هاى اسلامى است . وى بحث ها را بر پنج باب تبويب كرده است : باب اول درباره حديث پيامبر (ص ) درباره افتراق امت اسلامى . باب دوم درباره چگونگى و تقسيم فرق مسلمين به هفتاد ودو فرقه . باب سوم دربيان تفصيل عقايد فرقه واهل اهواء است . در اين باب به تفصيل از فرق سخن گفته شده است . او ابتدا از روافض آغاز مى كند كه احتمالا در زمان وى از اهميت وى قابل توجهى برخوردار بوده اند (صص 28 72) پس ازآن از خوارج ، معتزله و مرجئه بحث كرده است . فرقه هاى نجاريه و جهميه و بكريه ، از فرقه هايى هستند كه به اختصار به آنها اشاره شده است . باب چهارم ويژه فرقه هايى است كه منسوب به اسلامند ؛ ولى از ديدگاه مولف خارج از اسلامند . اين كتاب با شهرتى كه دارد ، با توجه به آميختگى آن به تعصب ويكسونگرى ، فاقد اعتبار علمى است . علامه امينى مطالب اين كتاب را درباره شيعه به نقد كشيده و بى اعتبارى آن را برملا ساخته است (الغدير ، ج

3 ، ص 91) گويا روى كار امدن آل بويه و گسترش نفوذ شيعه و نيز معتزله در بغداد ، در نگارش كتاب بى تاءثير نبوده سات ، چراكه صفحات كتاب روشنگر آن است كه مولف در بى اعتبار كردن شيع از هيچ كوششى دريغ نمى ورزد . محمد جواد مشكور كتاب را ترجمه كرده وبا مقدمه وتعليقات به سال 1330 به چاپ رسانده است . گزيده آن نيز به قلم عبدالرزاق دسعنى و تصحيح فليپ حتى به سال 1924 ميلادى در مصر نشر يافته است .

24 الفرق المتفرقة بين اهل الزيغ النزدقة

ابومحمد عثمان بن عبدالله بن الحسن العراقى الحنفى ، تحقيق الدكتور يشار قوتلواى ، آنكارا ، 1961 .

مولف پس از مقدمه كتاب به اشاره به حديث معروف پيامبر درباره تفرق مسلمانان ؛ فرقه ها را به شش فرقه اصلى تقسيم مى كند : ناصبيه ، رافضه ، جبريه ، مشبهه ، ومعطلله . آنگاه هركى از فرقه ها را به دوازده فرقه تقسيم مى كند و سپس با افزودن فرقه اى به عنوان فقه ناجيه ، هفتاد و سه فرقه را در پى هم مى آورد .

مولف چون اساس كتاب را به وجود هفتاد و سه فرقه نهاده ، وكوشيده است كه اين مجموعه را از شش فرقه ياد شده بيرون كشد ، در تكميل فرق به تنگنا افتاده و به جعل فرق و پرداخت اسامى گونه گون دست يازيده است .

مثلا براى ناصبيه كه به تعبير وى خوارج هستند ، كوزيه و شمراخيه نيز تراشيده است . شيوه مولف آن است كه ابتدا عقايد و آراء فرقه ها را مى آورد و آن

گاه به نقد وردّ آن مى پردازد . از اين رو در اين كتاب ، مى توان تفصيلى در باب عقايد گروه ها ، به ويژه در زمينه هاى فقهى پيدا كرد . پس از گروه خوارج از روافض سخن رفته است و از آنان به عنوان اماميه وغلاة و زيديه ياد كرده است . وى پس از طرح دوازده فرقه از روافض و افزون سازى دو فرقه ديگر براين مجموعه ، اين بخش را پايان مى برد . (ص 43) سخن از قدريه و معنا و مصداق آن و فرقه هاى گونه گون كه به طور عمده از فرقه هاى اعتزالى اند . مبحث بعدى كتاب است . پس از قدريه از جبريه گفتگو كرده كه بيشتر نامها تازه است : الخوفيه ، الفكريه ، الكسليه و . . . وى در اين بحث ، فرقه المفروغيه از جبريه رابه يهود منتسب كرده است (ص 65) فرقه بعد مشبه است كه ابتدا از عقايدشان سخن رفته و سپس از فرقه هاى سارقيه ، تاركيه ، لحديه ، و . . . ياد شده است (ص 85) . معطلله آخرين فرقه اى است كه بدان پرداخته شده است و در ضمن آن از جهميه و زنادقه و قرامطه نيز سخن رفته است . پايان بخش كتاب ، فصلى است تحت عنوان فى ذكر الكفرة واصنافهم ، كه بيانگر برخى مذاهب غير اسلامى است . مولف به ندرت بحث تاريخى دارد ؛ اما گاهى به وجه تسميه فرقه هاى مى پردازد .

25 الفصل فى الملل واĘǙǙȘǘ`والنحل

ابى محمد على بن احمد بن حزم الظاهرى ، بيروت ، دارالمعرفة ،

1975

كتاب حاضر از مشهورترين آثار در شناخت فرقه ها و نحله هاست . ابن حزم در اين اثر تنها به گزارش بدون نقد بسنده نمى كند ، ودر جاى جاى آن درباره افكار و آرائى كه عرضه مى كند ، داورى نيز مى نمايد . كتاب را با رد و نقد ديگاه كسانى كه معتقد به قدم عالم هستند مى آغازد . سپس عقايد يهوديان را آورده و به نقد مى كشد ؛ آنگاه به بحث از نصارا و تناقضات انجيل موجود پرداخته و سرانجام به بحث درباره فرق اسلامى نشسته است .

ابن حزم فرق اسلامى را به پنج گروه تقسيم مى كند : اهل النسه ، معتزله ، مرجئه ، شيعه ، خوارج ، پس از اين ، كلياتى در وجه افتراق كلى اين فرقه ها با اهل سنت بيان مى كند و به تبيين عقايد مختلف درباب توحيد وتشبيه مى پردازد . گواينكه كتاب حاضر بيشتر بر محور عقايد شكل يافته است ؛ اما از ياد كرد فرق وتوضيحاتى درباره نحله ها نيز خالى نيست . مولف در صفحه 116 (جزء دوم ) اشاره مى كند كه تقسيم بندى فرقه اى در كتابى با عنوان النصايح المنجيه من الفضائح المخزيه آورده است .

آن چه مولف از ان ياد كرده سات ، در جزء چهارم كتاب حاضر (صص 179 تا 227) نيز آمده است . اين بخش از كتاب شامل بحثهايى است از شيع ، معتزله ، خوارج ، مرجئه و . . . بحثهايى درباره قضا و قدر ، اعجاز ، وعد و وعيد ، عصمت انبياء ، امامت از ديگر

مباحث كتاب است . ابن حزم با جزم انديشى ظاهر گرايانه بسيارى از جريانها و نحله هايى را كه چون او نمى انديشند به چوپ تكفير مى راند . انديشه ها و آراء او از ديدگاه نقادانه متفكران بعد به دور نمانده است .

ارزش اين كتاب در نقل از بسيارى از مآخذ است كه در ارتباط با اديان و فرق بوده و در حال حاضر مفقود شده است . چاپ پنج جلدى آن را دارالجليل به چاپ رسانده است .

26 الفصول المختارة من العيون والمحاسن

محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد(413) ، مجموعه آثار شيخ مفيد ، 2ج ، قم ، كنگره بزرگداشت هزاره شيخ مفيد .

اثر حاضر گزيده اى از كتاب مفصلتر شيخ مفيد با عنوان العيون والمحاسن است . عمده مباحث اين اثر مشتمل بر مناظرات شيخ مفيد با مخالفان فرقه اى خود درباره خلافت مباحث وامامت است . درلابلاى كتاب مطالب ، سودمندى درباره برخى از فرقه ها و عقائد ويژه آنها توان يافت . بحث در معنى كلام و متكلم (ص 45) نقل كلامى از ابن خياط در ابطال ديدگاه مرجئه در شفاعت (ص 47) ، مناظره اى در مساله غيبت و ديدگاه شيعه درباره آن معناى رجعت و مناظره اى درباره آن ؛ از جمله مباحث كتاب است . آنچه در كتاب ضمن آن بسيارى از افكار وانديشه هاى فرقه هاى مختلف نيز آمده است ، آنچه در كتاب ارتباط مستقيم با موضوع ما دارد مطالبى است كه در صفحات 239 226 آمده است . در اين صفحات نخست تعريفى از اماميه به دست داده شده وآنگاه اشاره اى به مذهب

كيسانيه وسردى بازار آن در عصر مؤ لف شده است . اختلافات پس از امام صادق (ع ) و ظهور و بروز فرقه هاى مختلف ، و نيز آنچه پس از امام هفتم وهشتم (ع ) به وجود آمده است ، از ديگر مباحث كتاب است . مرحوم شيخ مفيد در تمام مباحث ، از جايگگاه متكلمى سترگ وارد آوردگاه مى شود و استوار و راست قامت بيرون مى آيد . وى از جمله عالمان بزرگ شيعى است كه در شناخت فرقه ها ونحله ها يد طولايى داشه و آثار ژرفى نگاشته است كه متاءسفانه بسيارى ازآنهادر دست نيست . بيشترين همت وى در اين بحثها شناساندن مذهب شيعه بوده است .

27 فضايح الباطنيه

ابوحامد محمد الغزالى (م 505) تحقيق عبدالرحمن بدوى مصر ، 1964 .

كتاب حاضر در روزگارى نوشته شده كه باطنيه حزبى مقتدر بود و در ايران و مصر وسوريه با توانمندى خلافت عباسى را تهديد مى كرد . باطنيه عنوان ديگر اسماعيليان است كه يكى از شعب شيعه به شمار آيند . غزالى در موارد بسيارى ازآثار خود عليه باطنيه سخن گفته است ؛ ولى اثر حاضر با ديدگاه ويژه و لحنى گزنده ، يكسره عليه باطنيه است . غزالى در مقدمه كتاب اشاره مى كند كه كتابهاى فرق غالبا به تاريخ و پيدايش فرق مى پردازند . او اين كار را وظيفه اهل تاريخ مى داند و معتقد است كه عالمان شرع اشاره به امثال خودش بايد تنها به عقايد رسيدگى كنند (ص 9) . از اين روى ، وى به ريشه تاريخى اسماعيليه نمى پردازد ؛ بلكه يكسره به سراغ

آراء و انديشه هاى آنان مى رود . غزالى در آغاز سخن ،

ابن حزم را آورده است كه عقايد اينان ريشه در ثنويت دارد . سپس بحث را ادامه مى دهد و در فصل اول عهده دار بحث از وجه تسميه اين فرقه ها شده كه بسيارى مانند بالكيه خرّمدينيه و . . . از سوى دشمنان آنها ، به آنان نسبت داده شده است . باب سوم كه مباحثى جالب و خواندى دارد ، شيوه ها وحيله هاى باطنيه را در جذب افراد بيان مى كند ، باب چهارم ويژه عقايد آنان است كه در چهار بخش آمده است : الهيات ، نبوت ، حشر و نشر (ص 37) . در فصلهاى بعدى ، برخى از آراء فقهى و تاءويلات باطنى گرايانه آنان از ظواهر كتاب و سنت واستدلال به امور عددى آمده است . باب ششم نقل و نقد مثالهاى مختلفى است كه اسماعيليان در ابطان نظر عقلى و اثبات تعليم از معصوم آورده اند(ص 73) . در ادامه آن ، بحث نصّ بر امامت امت باتكيه بر جنبه هاى تاريخى و عقلانى آن آمده است ( ص 132) درباب هشتم مولف كوشيده است تا حكم شرعى تكفير آنان را به ثبوت رساند . وآنگاه درباب نهم به اثبات امامت خليفه وقت پرداخته و در باب دهم وظيفه مسلمانان را در مقابل امامت و حفظ آن بحث كرده است .

غزالى در اين كتاب از الفرق بين الفرق بغدادى بسيار سود جسته است كه پيشتر به آميختگى آن به تعصب اشاره كرديم ، بدوى در مقدمه به اين تاءثير گسترده اشاره كرده

سات (صحفه د) همچنين تاءثير وى را از شهرستانى روشن ساخته است .

28 فضلالاعتدال وطبقات المعتزله ومباينتهم لسائر المخالفين

قاضى عبدالجبار (م 415) تحقيق فواد سيد ، تونس

نويسنده از مشهورترين عالمان معتزله است كه در اوج شكوفايى علوم اسلامى نويسنده مى زيسته است . نگارش چنين اثر بوده كه يكى از حاكمان خوارزم ، ابوالعباس ماءمون بن ماءمون (م 407) مذهب اعتزال را مى پذيرد . از اين روى ، شيخى از آن ديار از مؤ لف مى خواهد تا كتابى دراين زمينه بنگارد واو در پاسخ وى اين كتاب را مى نويسد . اولين بحث وى حجيت استدلالهاى عقلانى است و فصل بعد نشانگر آن كه عقل مويدانديشه آنان است . او عقايد اعتزال را در باب توحيد مى آورد و از صفت عدل نيز بحث مى كند . مولف بحث را با ريشه هاى اختلاف مسلمانان ادامه مى دهد و ضمن ياد كرد نمونه هاى تاريخى آن ، آغاز خلافت را درباره عثمان دانسته است .

دومين عامل اختلاف را پيدايش پديده جبر در زمان معاويه مى داند و سپس از مفاسدى كه بنى اميه با اعتقاد به جبر بوجود آورده اند ، سخن مى گويد . آنگاه با استناد به روايات ، به نقد انديشه جبريگرى مى پردازد . (صص 141 145) از نكات قابل توجه كتاب عبدالجبار توجه به ريشه هاى پيدايش انحرافها و نحله هايى كه غالبا مى كوشند مدعاى خود را با رواياتى تثبيت كنند . پيدايش مرجئه و چگونگى گرايشهاى انان و تبيين عقايد افراطيشان از فصول ديگر كتاب است . سپس به مساءله خلق قرآن بر اساس انديشه معتزله مى پردازد وقائلين

به عدم خلق قرآن را مشبهه مى خواند . در پايان مباحث ياد شده به پيدايش اشاعره و گزارش از ديدگاه آنان درباره رويت پرداخته شده است . (صص 149 158) به دنبال آن از طبقات معتزله ياد شده كه در برگيرنده شرحى است از عالمان بنام معتزلى در قرون نخستين اسلام ى .

29 القرامطه

عبدالرحمن ابن الجوزى (م 597) . تحقيق محمد الصباغ . بيروت ، منشورات المكتب الاسلامى ، 1390 ، 72 ص .

اين كتاب گزينشى است از تاريخ بزگر ابن جوزى با عنوان المنتظم . قرامطه اصطلاح ديگرى است از گروهى از اسماعيليان كه ابتدا در اواسط و سپس در بحرين قدرت را فرا چنگ آوردند و در قرن چهارم شهرت زيادى يافتند . مستشرقان درباره ارتباط آنان با اسماعيليه ، فراوان بحث كرده اند . اين كتاب مجموعه اظهار نظرهايى است كه ابن جوزى در ضمن بيان حوادث مختلف به آن اشاره كرده است . مولف از مستعصبان اهل سنت است . از روى اسماعيليان را يكسره با مجوسيان ومزدكيان يكسان شمرده است و هويت اصلى قرامطه را دين مجوس مى داند . بحثى در وجه تسميه هاى مختلف كه اسماعيليان بدآنهاشهرت داشته اند ، چگونگى دعوت آنان از مردم به مذهب خود ، و گزيده اى از عقايد آنان ، از جمله مطالب ديگر كتاب است .

30 الكافيه فى الرد على الهارونى

(چاپ شده در مجموعه رسائل الكرمانى ) . احمد حميد الدين الكرمانى (م 411)تحقيق وتقديم : الدوكتور مصطفى غالب .

يكى از عالمان زيدى به نام هارونى حسنى در نقد ديدگاه اسماعيليان گفتارى داشته كه حميد الدين كرمانى به نقد و رد آن پرداخته است . اين رساله يازدهمين رساله از مجموعه اى است كه مولف در موضوعات مختلف نگاشته است . (فهرست الكتب و الرسائل . . . 148 144)

تنظيم رساله بدين صورت است كه ابتدا با عناوين عين المساءله ، اصل اشكال آمده و آنگاه نقد هارونى و سپس جواب حميدالدين از وى آورده

شده است . اولين مساءله اين است كه چرا اسماعيليه براى عناوين ظاهرى شرع ، نظير صلاة و زكات . . باطن متقدند . كرمانى مى كوشد تا اعتقاد اسماعيليان را بر ظواهر به اثبات رسانده و كتاب ها وآثارى نيز در اين زمينه ياد مى كند(صص 151 165) . در صفحات بعدى كتاب ، امامت مورد بحث قرار گرفت است و با توجه با اين كه هارونى زيدى است ، نص بر امامت را تنها درباره سه امام اول پذيرفته است . كرمانى جواب مى دهد كه چون امامى بر امام بعدى تصريح كند اين در واقع نص النبى است . آنگاه مساءله غيبت مطرح شده است و سوال از الحاكم بامرسالله كه از جنجالى ترين امامان اسماعيليه است بعد ازآن آمده است و پس از اينها عقيده اسماعيليان نسبت به خلفا آمده است . اثر حاضر مشتمل بر مباحث ديگرى درباره معاد و مسائل دينى ديگر دارد ؛ و درمجموع اثرى است خواندنى . در اين مجموعه رساله هاى ديگرى نيز درباره اسماعيليه آمده است .

31 الكامل فى اللغة والادب

ابوالعباس محمد بن زيد المبرد . تحقيق محمد ابولفضل ابراهيم . مصر ج 3 صص 163 366

الكامل از جمله آثار بسيار سودمند است كه مولف بخش اعظم جلد سوم آن را به بحث درباره خوارج اختصاص داده است . خوارج گروهى هستند كه به جهاتى دورى از مراكز فرهنگى و علمى ، سهمى قابل توجه در فرهنگ وادب اسلامى ندارند و بقاياى آنها نيز هنوز به هنى وضع گرفتارند . مبرد نويسنده چيره دست قرن چهارم هجرى به دلايلى كه بر ما معلوم نيست ، به

تفصيل شناسايى و شناساندن خوارج پرداخته است .

مطالب مبرد گو اينكه بيشتر جنبه تاريخى دارد ، اما مطالب فراوانى نيز در لابلاى صفحات ياد شده درباره عقايده آنان آورده است ، روشن است كه در شناخت نحله ها و جريانهاى فرهنگى و فكرى وسياسى ، بررسى تاريخ نقش مهمى دربازشناسى دقيق ماهيت آنان خواهد داشت ؛ وكتاب مبرّد از اين لحاظ و با توجه به اينكه متنى است كهن و باقى مانده از قرن سوم بسيار سودمند تواند بود .

كمتر كتابى به تفصيل الكامل در ميان آثار كهن درباره خوارج توان يافت كتاب از آغاز پيدايش خوارج مطلب را مى آغازد و باياد كرد اخبار رويارويى آنان با على (ع ) و ماجراى نهروان ادامه مى دهد ، و در ضمن اين مباحث به بسيارى از عقايد آنان و داوريهاى فقها نسبت به خوارج اشاره مى كند . سپس به تفصيل از نافع بن ارزق از چهره هاى برجسته خوارج ، سخن مى گويد و معمولا ضمن يادكرد شخصيتهاى اشعارى از آنان مى رود كه افزون بر ارزش ادبى ، در شناخت عقايد و روحيات آنان سودمنداست .

همچنين برخورد بنى اميّه و حجّاج بن يوسف با خوارج از جمله مطالبى است كه به تفصيل آمده است . مولف در مواردى بر اساس منابع خوارج ، مطالبى آورده و برخى نامه هاى آنان را به يكديگر نقل كرده كه به لحاظ تاريخى و فكرى شايان توجه است . در صفحات ديگر از درگيريهاى خوارج با واليان بصره سخن رفته و از جنگهاى مهلب نيز با خوارج به تفصيل ياد شده است .

32 كشف اسرار الباطنيّه

محمد بن مالك بن ابى الفضائل الحمادى اليمانى (اواسط قرن پنجم هجرى ) تحقيق و تقديم محمد بن زاهد الحسن الكوثرى ، مص ، 1995

رساله اى مختصر در رد اسماعيليه كه در پايان كتاب التبصير فى الدين اسفراينى ، در چهل صفحه به چاپ رسيده است . وى با اشاره به عقيده معروف اسماعيليان هر مفهومى از مفاهيم دينى ظاهرى دارد و باطنى (ومثالهايى براى آنان نيز آورده است ) ، آنان را به متهم به اباحيگرى مى كند كه اين تاءويلات را ساخته و پرداخته است .

شيوه داعيان براى جلب و جذب مردم كه خواندى و جالب است از مطالب بعدى كتاب است . سپس مولف با پرداختن به منشاء تاريخى دعات كوشيده است تا خطر آنها را روشن كند كه طبعا محوربحث عبدالل بن ميمون قداح است كه خلفاى اسماعيلى را از نسل وى مى دانند وتلاشهاى اورا براى ترويج اين مرام ياد مى كند و از چهره هاى ديگر نيز مانند ابوسعيد جنابى (رئيس قرامطه ) ، حسن همدانى ، محمد بن زكريا ، على بن فضل الجدنى و . . . ياد مى كند . اتصال فرد اخير به اسماعيليان و برخحوردها وتلاش هاى وى در اين راه به تفصيل آمده است . همچنين نامه اى از ابوسعيد قرمطى به خليفه بغداد در اين رساله آمده است كه نكات جالبى دارد و از بخشهاى خواندنى رساله است . تاريخ پيدايش اسماعيليه و تشكيل دولت آنان در مغرب ، از مطالب ديگر كتاب است ، و پيوند قرامطه با اسماعيليه از نكات تازه و شايان توجه آن مى باشد .

33 الكشف عن مناهج اصناف الخوارج

صاحب ابن عباد ، (چاپ شده در نثر الدر ، ابوسعيد الابى ، ج 5 ، مصر 1987 ، ص 237 229)

نثر الدر از جمله كتابهاى ادبى و كشكولى به شمار مى آيد ، در جلد پنجم كتاب فصلهايى را به نقل قصه ها ونكات ادبى مربوط به دو فرقه اسلامى اختصاص داده ، يكى شيعه وديگرى خوارج .

در ضمن مطالب مربوط به خوارج ، رساله كوتاهى از صاحب بن عباد درباره خوارج آورده است . صاحب ، در آغاز مطلب متفق عليه خوارج را در تكفير عثمان وامام على (ع ) آورده و پس از آن فرق خوارج را برشمرده است . در ذيل نام هرفرقه از بنيانگذار آن و نيز در مواردى اشاره به برخى ازمعتقدات ويژه آنهاكرده است . وى مجموعا از سى وپنج فرقه نام برده است . پس از آن وجه نامگذارى آنها را به خوارج و شراة بيان نموده و با اظهر برائت ازآنها درخواست درود بر خدا بر رسول وابن عم او و اهل بيت آن حضرت كه اذهب الله عنهما الرجس وطهر هم تطهيرا رساله كوتاه خود را پايان داده است . و اين رساله به لحاظ اشتمال آن بر اسامى مقدار زيادى از رؤ ساى خوارج ونيز محل سكونت برخى از خوارج جالب توجه مى باشد . همچنين آراء خاص برخى از فرق خوارج با دقت بيان شده و در شناخت كلى اين فرق حائز اهميت است .

34 لمع الادلة فى قواعد عقايد اهل السّنة والجماعة

امام الحرمين عبدالملك جوينى (419 478) تقديم و تحقيق دكتور فوقية حسين محمود ، مصر ، 1385 قمرى .

كتاب حاضر با مقدمه اى پژوهشگرانه از

محقق كتاب درباره زندگانى امام الحرمين و توضيح ابواب كتاب كه بسيار سودمند و كارآمد است مى آغازد . متن كتاب نيز كه مختصرى است از عقايد اهل سنت واز يكى از پيشوايان بزرگ آن ،

با بحث از حدوث عالم آغاز مى شود . قسمت دوم با عنوان الله و صفاته ، ضمن توضيح مطلب ، به اقوال اعتزاليان و ديگر مخالفان پرداخته و عقيده آنان را به نقد كشيده است . در ادامه اين بخش بحثى ، تحت عنوان ذكر ما يستحيل فى اوصاف البارى آمده است ك بحثى است از صفات سلبى خداوند . قسمت سوم مشتمل بر فصلى است با عنوان ارادة الله وارادة العبد در قسمت چهارم با عنوان رؤ ية الله ، بر امكان رويت خداوند با چشم سر استدالال عقلانى مى كند(صص 97 101) در قسمت پنجم با عنوان الرب والخلق ، به بحث توحيد در خاليقيت پرداخته و با اشاره به اكتسابى بودن افعال بشر ، به اثبات نبوت پرداخته سات . معجزه و چگونگى ان بحث بعدى است . و پايان بخش كتاب ،

بحث از امامت است . مولف دراين بحث به توجيه كردارهاى معاويه مى پردازد و افضليت هاى خلفاى اربعه رابه همان ترتيب كه به خلافت رسيده اند مى داند! و سپس از شرايط امامت بحث مى كند .

35 مسائل الامامة

منسوب به ناشى ء الاكبر(قرن سوم ) ، تحقيق فان اس ، بيروت ، 1971

نام اصلى كتاب مسائل الامامه و مقتطفات من الاكتاب الاوسط فى المقالات است كه به ناشى ء اكبر نسبت داده شده است . در اين انتساب ترديد شده و

مادلونگ كتاب را از ان جعفر بن حرب دانسته است . به هر روى كتابى است مهم و شايد كهن ترين متن برجاى مانده در باب خلافت در مبحث امامت و باورهاى فرقه ها مختلف درباره آن . بحث كتاب بسيار منطقى و طبيعى پيش رفته است . نخست از اولين اختلاف سخن گفته شده كه مسلمانان سه فرقه شدند . انصار مهاجران و شيعيان ، پس از آن مسير خلافت پيش رفت تا آن كه شورش بر عثمان پيش آمد و مسلمانان به عثمانيه وشيعه معتزله و حليسيه تقسيم شدند . بعد از خلافت امام على (ع ) دوفرقه حشويه و خوارج و مرجئه نيز افزوده شدند . از صفحه بيست و دو به بعد ، وارد بحث انشعابهاى داخلى شيع با توجه به بحث امامت شده است . كتاب مملو از آگاهيهاى نو ، تحليلهاى جديد و مآخذ بسيار مهمى براى شناخت فرقه هاى شيعى است . در ادامه از عقائد خوارج ، مرجئه و معتزله درباب امامت بحث شده است . اين كتاب نه تنها يك كتاب فرقه شناسى بلكه كتابى است در شناخت آراء سياسى مسلمانان .

36 مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين

ابولحسن على بن اسماعيل الاشعرى (متوفاى 330) تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد ، مصر 1369 ق .

اين كتاب از منابع كهن ملل و نحل است و از آن جهت كه نويسنده آن پيشواى مذهب اشعرى است ، بسيار قابل توجه است . اشعرى بحث را با اختلاف در امامت آغاز كرده است كه از اولين بحثهاى مفصل وى درباره فرق شيه است . او شيعه راب ه سه گروه غلاة ورافضه و

زيديه تقسيم كرده و با يادكرد فرقه هاى آنان در مورد مسائل اختلافى ، از عقايدآن سخن گفته است . او غلاة را از رافضه جدا مى داند ؛ اما برخى از فرق غلاة مانند بيانيه و حربيه را در ذيل رافضه نيز ياد ميكند . مولف با اينكه اتهام معروف وبى بنياد تجسيم را به هشام نسبت داده است (ص 104)تصريح مى كند كه رافضه كعتق به تجسيم نبوده اند . اشعرى در تبيين عقايد فرق ، بسيار متعادل تر ازبغدادى و امثال او بوده و درارائه ديدگاه ها كمتر تعصب به خرج داده است . بحث از خوارج و مرجئه در صفحات بعدى آمده است و آنگاه به معتزله اشاره كرده است . مولف تا صفحه 320 تبيين عقايد مختلف پرداخته و پس ازآن به تفصيل از عقايد خود كه سازنده و پردازنده مذهب اشعرى است سخن گفته است . مجلد دوم كتاب نقل اقوال عالمان فرقه هاى مختلف است درباره مسائل فلسفى ؛ از جمله مباحث : معرفت شناسى ، حركت ، ماهيت ، جسم ، انسان شناسى و . . . مباحث فراوان فرقه اى ديگرى نيز مانند امامت ملائكه صفات خداوندى ، اجتهاد و تقليد ، و مقولاتى ديگر از اين دست ، ازجمله مباحث اين بخش از كتاب است .

37 - المقالات والفرق (فرق الشيعة )

سعد بن عبدالله ابى خلف الاشعرى القمى ، تصحيح و تقديم و تعليق محمد جواد مشكور ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، 1361 ش .

اثر حاضر از جمله منابع كهن و بسيار قابل توجه در زمينه شناخته فرقه ها و نحله هاى شيعه است . كتاب

ياد شده اينك سالهاست كه مورد گفتگو است و هنوز محققان درباره چگونگى ارتباط ان با كتاب فرق الشيعه از حسن بن موسى نوبختى وحدت نظر ندارند . برخى مانند عباس اقبال بر اين بارند كه فرق الشيعه نوبختى و كتاب حاضر هردو يك كتاب اند و مالآ كتاب معروف فرق الشيعه از نوبختى نيست ؛ ولى كسانى مانند شيخ فضل الله زنجانى معتقدند فرق الشيع از نوبختى است . نكته محل بحث ، تشابه فراوان اين دو كتاب است . گواينكه شيوه نقل و اقتباس در ميان پيشينيان بسيار معمول بوده است ؛ اما تشابه و تقارن به اين گستردگى نمى تواند با توجيه نقل واقتباس موجه باشد . استاد محمد رضا حسينى جلالى ضمن مقاله پژوهشگرانه اى (تراثنا ، سال اول شماره اول ، مقاله فرق الشيعه او المقالات الامامية للنوبختى ام للاشعرى ص 27) به اين نتيجه رسيده است كه فرق الشيعه از نوبختى نبوده و نسخه اى ناقص از همان كتاب المقالات والفرق است . گفتنى است كه نوبختى در اين زمنيه كتابى داشته كه شيخ مفيد مطالبى از آن را در العيون والمحاسن آورده وآن مطالب شباهتى با فرق الشيعه موجود ندارد . اين خود دليلى گرفته شده بر اينكه فرق الشيعه موجود از نوبختى نيست .

افزون برآن ، ابن نديم كتابى با عنوان الآراء والديانات از نوبختى ياد مى كند . ولى اضافه مى كند كه وى به اتمام آن موفق نشده است . درصورتى كه كتاب چاپ شده ، فرق الشيعه را تا پايان آن ، يعنى بعد از امام عسكرى (ع ) دارد . ممكن است

كتاب الآراء والديانات كتاب ديگرى از وى باشد . به هر روى ، كتاب نوبختى در دسترس بوده است . اشعرى احتمالا كتاب را بين سالهاى 265 تا 289 نگاشته است ، زيرا در يك مورد مسائل بعد از امام حسن عسكرى (ع ) را آورده و در موردى ديگر به عدم شوكت قرامطه تصريح كرده است . كه با حمله سال 289 قرامطه و بستن راه ها و گرفتن مكه سازگارى ندارد . فرق الشيعه نخست در استانبول به تحقيق دكتر رويتر و با مقدمه مرحوم علامه سيد هبة الدين شهرستانى چاپ شد و پس از آن بارها افست ويا با حروف چينى جديد نشر شده است . اما المقالات والفرق اولين بار بر اساس دو نسخه موجود آن به تحقيق و تعليق محمد جواد مشكور به سال 1341 منتشر شد . محقق ، مقدمه اى مفصل بر كتاب نوشت و در ضمن آن افزون بر زندگانى مولف ، راجع به كتاب نيز توضيحاتى آورد . پس از مقدمه ، متن كتاب از اختلاف امت بر سر امامت آغاز مى شود و با نقل ديدگاه هاى مختلف معتزله ومرجئه وديگران در اين باره ، تمامى فرق را درچهار فرقه شيعه ، مرجئه و معتزله و خوارج خلاصه مى كند . پس ازآنچه ياد شد ، كتاب يكسره درباره زيديه و اماميه و . . . در اين باب بررسى شده است . انشعاب در تشيع پس از على (ع ) از جمله ، موارد سودمند كتاب ، اطلاعات گرانقدرى است كه نسبت به موضع ائمه شيع دربرابر عقايد غلاة شيعه امده است . درباره

منشاء اسماعيليه نيز در لابلاى صفحات آن آگاهيهاى مهمى مى توان يافت .

مقدمه وتعليقات ارزشمند محقق كه در تكميل و يا توضيح متن نگاشته اند ، بر سودمندى كتاب افزوده است . به هر حال كتاب ياد شده از جمله متونى است كه در شيعه شناسى كارآمد است و هيچ پژوهشگر وشيعه شناسى از درنگريستن و بهره گرفتن از آن بى نياز نيست .

استاد مشكور ، كتاب فرق الشيعه نوبختى را هم به فارسى ترجمه و نشر كرده اند . (تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، 1361)

38 المنيه والامل فى شرح كتاب الملل والنحل

احمد بن يحيى بن مرتضى ، تحقيق توماس ارنلد ، هند ، 1316 ق .

پيشتر از اين نويسنده ، در ضمن شناسايى كتاب البحر الزخار وى ياد كرديم . بر اساس آنچه محقق كتاب درموخره آن آورده است . مولف آهنگ آن داشته است كه كتابى بنگارد با عنوان غايات الافكار و نهايات الانظار المحيطة بعجائب البحر الزخّار ، در شرح باب اول از البحر الزخار كه ويژه ملل و نحل است . مولف زيدى مذهب است و مآلا چونان اعتزاليان مى انديشد ؛ از اين روى در اين كتاب در اثبات انديشه ها و آراء معتزله به جد مى كوشد و سعى بليغى به كار مى بندد كه رجال و شخصيتهاى برجسته قرن اول را معتزلى جلوه دهد . اثر حاضر مشتمل بر موخره اى به زبان انگليسى است كه گزارشى از احوال نويسنده و كتاب را به دست داده است واگر ترجمه مى شد ؛ به سودمندى كتاب افزوده مى شد .

يادآورى اين نكته نيز سودمند خواهد بود كه مولف اين

كتاب ازكتاب بلخى و عبدالجبار كه پيشتر ياد كرديم فراوان بهره برده است . محقق كتاب فضل الاعتزال در مقدمه آن اشاره كرده اند كه شرح هاى ديگر احمد بن يحيى بر مطالبب خويش ، تحت عنوان كلى غايات الافكار در كتابخانه صنعاء در يمن موجود است . به هر حال كتاب حاضر از مصادرمهم در باب شناخت معتزله است و برخى اطلاعات منحصر به فرد دارد .

39 كتاب الملل والنحل

ابو منصور عبدالقاهر بن طاهر بن محمد تميمى بغدادى (م 429) تحقيق البير نصرى نادر ، بيروت ، دارالمشرق ، 1986

نويسنده كتاب ، همان نويسنده كتاب معروف الفرق بين الفرق است . مصحح در مقدمه اى از تفاتهاى اين دو كتاب سخن گفته وبا استناد به متن الفرق بين الفرق گفته است كه عبدالقاهر ، كتاب الملل والنحل خود را پيش از كتاب ديگرش تاءليف كرده است . به همين دليل كتاب المل ، تلخيص كتاب الفرق نيست .

نخستين بخش كتاب از كيسانيه بحث شده بلا فاصله به بحث خوارج و فرقه هاى آن پرداخته شده است . گويا از بخش نخست كتاب كه درباره فرقه شيعه بوده از بين رفته است . پس از خوارج معتزله و بعد آن از مرجئه و در نهايت از نجاريه و جهميه بحث شده است . باب پايانى كتابى در باره اهل سنت به عنوان فرقه ناجيه است .

40 الملل والنحل

محمد بن عبدالكريم شهرستانى (م 548) تحقيق محمد بن فتح الله بدران ، قاهره ، افست قم ، منشورات رضى .

نويسنده از عالمان مشهور قرن ششم هجرى است و كتاب ياد شده از مهمترين و مشهورترين اثر اوست . كتاب شهرستانى اطلاعات فرانى در زمينه ملل و نحل به دست مى دهد . وى در تشريح عقائد فرق كوشيده و گرچه ممكن است درمواردى اطلاعات نادرستى از مصادرى كه در دست داشته نقل كند ، خود كمتر موضعگيرى رسمى دارد . گزارش وى دربيان نخستين اختلاف ها در ميان مسلماننان ، گرايشى شيعى را نشان مى دهد . مانند ياد كرد او از ماجراى يوم الخميس

، حسبنا كتاب الله و سپاه اسامه و . . . و شهرستانى كتاب را با بحث از معتزله مى آغازد و با نحله هاى معتزله و گزارشى از نكات برجسته عقايد آنان ادامه مى دهد ، سپس از جبريه ياد مى كند و همچنين از جهمهيّه و نجاريه و ضراريه به عنوان فرق آن (ص 83) عنوان سوم صفاتيه است كه با آن توضيحى درباره مذهب اشعرى بحث ازآن را مى آغازد و با تبيين عقايد سران آن به گونه اى تطبيقى ، به مشبه به عنوان دومين فرقه اشعرى مى رسد . او در ضمن اين بحث ، هشام بن حكم را از مشبّهه مى داند كه ما بارها ضمن اين معرفى ياد كرده ايم كه اين اتهام به كلى بى اساس است (نك : تراثنا ، شماره 19 ، ص 7 . مقاله : مقولة جسم لاكالاجسام . . ) . گرچه بايد اين تذكر را بدهيم كه برخى از آراى هشام زمينه چنين اتهامى را فرامهم كرده است .

شهرستانى كراميه را به عنوان گروه سوم مشبه آورده است . بحث بعدى درباب خوارج و فرقه هاى مختلف آن است كه به سير تاريخى آن از محكّمة الاولى ، ازارقه وشعبهاى ديگر توجه شده است . باب ديگر دراباره مرجئه است ك با شرحى معناى رجاء مى آغازد و نكات قابل توجهى دارد . باب ششم درباره شيعه و قرقه هاى مختلف آن است كه بيشترين صفحات كتاب را به خود اختصاص اده است . او كيسانيه را مانند ديگر عالمان اهل سنت از فرقه هاى شيعى شمرده است . دراين

باب ، تمجيدهاى فوق العاده وى از محمد بن حنفيه قابل توجه است (ص 133) و در ادامه بحث اباطيل ساخته و پرداخته ابن حزم را درارتباط با شيعه آورده است (علامه امين ياين مطلب شهرستانى را موارى ديگر ، عالمانه پژوهشگرانه به نقد كشيده است نك : الغدير ، ج 3 ، ص 142) . بحث بعدى درباره زيديه است و آنگاه اماميه . او در شمارش فرق اماميه به روشنى از ديگر ملل ونحل نگاران متاءثر است . از اين روى ، فرقه هايى را رديف مى كند كه هرگز وجود خارجى نداشته اند . وى در باب غلاة به تفصيل سخن راند و تمام نسبتهاى گفته شده را درباره آنهاآورده است كه برخى ازآنان مورد ترديد است . بحث از اسماعيليه از نكات تازه اى برخوردار است واين به دليل قوت اسماعيليه دردوره اوست . كار تازه مولف تقسيم بندى فرق بر اساس فروعات و نيز اصناف مجتهدين اهل حديث و راءى و اجتهاد و منابع آن است .

ترجمه ملل و نحل با عنوان توضيح الملل ، از مصطفى خالقداد هاشمى و به تصحيح و تحقيق آقاى سيد محمد رضا جلالى نائينى ، در دو مجلد نشر شده است . همچننى رساله اى با عنوان تذكرة العقائد در دست است كه به گفته محقق آن ، آقاى دكتر مشكور گزيده اى است مفيد از ملل و نحل شهرستانى . اين رساله دركتاب هفتاد و سه ملت كه ازآن ياد خواهيم كرد آمده است .

41 هفتاد و سه ملت يا اعتقادات مذاهب

(نوشته شده در قرن هشتم يا نهم ) . مجهول المولف . تحقيق دكتر محمد جواد

مشكور ، تهران ، مطبوعاتى عطايى ، 1355 .

رساله اى است مختصر در فرق اسلاامى كه بر اساس اظهار نظر محقق كتاب احتمالا نويسنده آن از عالمان قرن هشتم يا نهم است . نويسنده صوفى مسلك است و كمتر در تكفير ديگران سخن رانده است . اسامى بسيار از فرق در اين كتاب (بر اساس آنچه محقق كتاب گفته است ) تازه است . نثركتاب بسيار شيرين ، عالمانه و عارفان و بسيار خواندنى است . در ميان ياد كرد ملتها و نحله هاى گاه جريانى غير اسلامى ، چون سوفسطايه نيز آمده است . (ص 83)

همچنين برخى از اصطلاحات وى نيز خودساختگى است . مانند سابقيه ، براى كسانى كه به سرنوشت از پيش تعيين شده باور دارند و نيكى كردن و يا گناه نمودن را در آن مؤ ثر نمى دانند . به هر حال ، در اين اثر از هفتاد و سه فرقه ياد شده است . مولف خود را از اهل سنت و جماعت مى داند و لذا پس از ياد كرد از هر فرقه ، داورى آنان را در درستى و نادرستى فرقه هاى مى آورد . او در آخرين صفحه كتاب از فرقه اى به نام سنيّه ياد مى كند و به اعتدال و دورى آنان از افراط و تفريط تصريح مى كند! و بدين سان حقانيت آنان را القا مى نمايد . كتاب حاوى جملاتى عربى است از قول تابعان و يا برخى از عالمان فرق ونيز آيات و اخبار . همراه اين كتاب چنانكه پيشتر آورديم تذكرد العقائد نيز چاپ شده است .

پی نوشتها

1 تا 150

1-تاريخ نگارى

در اسلام ، ج 1 ، صص 3332

2-تاريخ فلسفه در اسلام ، ج 3 ، ص 296 .

3-احسان عباس گفته است كه توجه مسلمانان به مغازى و ، جنگهاى پيامبر (ص ) درآغاز توجهشان به سيره ، برگرفتن از نگرش ايام العربى است ، البته در ظرفى اسلامى ؛ نك : فن السيره ، ص 13

4-نك موارد تاريخ الطبرى ، بخش نخست ، صص 157158 .

5-نك : تاريخ تاريخ نگارى در اسلام ، ص 32 ، تاريخ نگارى در اسلام ، ص 13 .

6-تاريخ نگارى در اسلام ، ص 39 .

7-الفهرست ، ص 102

8-مروج الذهب ، ج 2 ، ص 72 به نقل از : التاريخ العربى والمورخون ، ج 1 ، ص 124 .

9-التاريخ العربى والمورخون ، ج 1 ، ص 136 .

10-المغازى الاورى و مولفوها ، صص ، 2120

11-الموفقيات ، صص ، 333332

12-الغازى الاولى ومولفوها ، ص 102 ؛ طبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 315

13-المزهر ، ج 1 ، ص 357

14-نك : حركة التاريخ عند الامام على عليه السلام ، محمد مهدى شمس الدين ، انتشارات بنياد نهج البلاغه .

15-نهج البلاغه (ترجمه استاد شهيدى ) ، صص ، 219218

16-مدخل تاريخ شرق اسلامى ، ص 29

17- تاريخ تاريخنگارى در اسلام ، ج 1 ، ص 6-10

18-همان ، ج 1 ، صص ، 9492

19-همان ، ص 106

20-التاريخ العربى والمورخون ، ج 1 ، صص 148143

21-دائرة المعارف الاسلامية ، ج 4 ، ص 487 .

22-الفهرست ص 105

23-تاريخ تاريخنگارى در اسلام ، ج 1 ، ص 85

24-واقدى تاريخ غزوات را بر پايه شمارش ماه هايى كه از

هجرت گذشته معين مى كند .

25-موارد تاريخ الطبرى ، بخش نخست ، ص 173

26- موارد تاريخ الطبرى ، بخش نخست ، ص 147

27-اسهامات مورخى البصرة ، ص 71

28-به كوشش صلاح الدين منجد ، بيروت ، دارالكتاب الجديد ، 1976 . حذف به اين معناست كه وى نسب قريش را به طور كامل نياورده و تنها گزينشى از قريشيان ياد كرده سات وى پس از ياد از هر كس نقلى تاريخى يا ادبى درباره وى دارد .

29-به جز غاية الاختصار ، عمدة المطالب و تحفة الازهار ، باقى آثار فوق الذكر از منشورات كتاب خانه آية الله مرعشى در قم است .

30-الفهرست ، 109

31-تحقيق على محمد عمر ، قاهره ، مكتبة الثقافة الدينية ، 1415

32-دمشق ، دارلفكر المعاصر

33-درباره آن نك : مجله نور علم ، ش 40 . صص 156 151 ، پس از انى از تاريخ مدينه سخن خواهيم گفت .

34- درباره آن نك : مجله ميقات ، ش 9 .

35-چدرباره آن نك : مجله ميقات ، ش 3 ، صص 239 221 .

36-اسهامات مورخى البصرة ، صص 112 134

37- الاعلان بالتوبيخ به نقل ترجمه آن در : تاريخ تاريخنگارى در اسلام ، ج 2 ، صص 326 289 ؛ روزنتال در تاريخ تاريخنگارى در اسلام ، ج 1 ، ص 173 ، به بعد اطلاعاتى در اين باره آورده . سزگين نيز در تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء 2 ، ص 253 201 مؤ لفان و مؤ لفات آنها را در اين زمينه ياد كرده است .

38-اين فهرست كه پيش از اين بدون تحقيق

منتشر شده بود در سال 1357 توسط شفيعى كدكنى با حواشى و تعليقات فراوان چاپ شد تهران ، آگه .

39-درباره آن نك : مجله ميراث جاويد ، ش 2 ، صص 121 118

40-بنگريد به كتاب التواريخ الملحيه لاقليم خراسان ، قحطان عبدالستار الحديقى ، دانشگاه بصره ، 1990 .

41-كتاب هاى زيادى در تاريخ مكه و مدينه در كتاب التاريخ والمؤ رخون بمكة در ذيل شرح حال مورخانى كه در مكه زندگى مى كرده اند آمده است .

42-بنگريد به مقاله شيعه و چهار اثر در تاريخ محلى از مؤ لف همين سطور در مقالات تاريخى دفتر دوم . قم انصاريان ، 1376 .

43-معجم الادباء ، ج 18 ، ص 31 ؛ الوافى الوفيات ، ج 2 ، ص 244 ؛ الذريعه ، ص 24 ، ص 83 .

44-آقاى مدرسى موارد نقل شده از كتاب التبيان را در تاريخ قم ياد كرده اند . نك : كتاب شناسى آثار مربوط به قم ، ص 18 . قابل يادآورى است كه رافعى در التدوين صص 44 48 چندين مورد از كتاب التبيان نقل كرده است .

45- تاريخ قم ، ص 56

46- نك : الذريعه ، ج 3 ، ص 145 ، ش 497 .

47-الذريعه ، ج 3 ، ص 145

48-رجال النجاشى ، ص 355

49- الذريعه ج 3 ، ص 254

50درباره مقدسى و كتاب احسن التقاسيم كتاب مفصلى با عنوان المقدسى البشارى حياته و منهجه ، دراسة كتابه احسن التقاسيم فى معرفة التقاسى فى معرفة الاقاليم من الناحية التاريخية توسط عدى يوسف مخلص در سال 1393 در نجف چاپ شده است .

51-بيروت ، دالرالغرب الاسلامى ، 1408

52- الاعلان بالتوبيخ ، به نقل از ترجمه آن درتاريخ تاريخ نگارى در اسلام ، ج 2 ، صص 62 61 و 141

53-درباره ان نك : مجله آينه پژوهش ، ش 20 ، صص 38 31

54-اين كتاب با تصحيح احسان ع باس و بكر عباس در سال 1996 توسط دار صادر بيروت چاپ شده است .

55-نك : گفتارهايى پيرامون علوم عربى و اسلام ، صص 174 187

56- چنين فصلى به طور غالب در نوشته هاى تاريخى مسلمانان وارد گرديد ؛ چنانكه طبرى ، يعقوبى و بسيارى ديگر كتاب المبتداء را در آغاز آورده وپس از آن به تاريخ دوره اسلامى پرداختند .

57- نك : مقدمه اى بر تاريخ تدوين حديث ، قم انتشارات فؤ اد ، 1369

58- مروج الذهب ، ج 2 ، ص 72 به نقل از : تاريخ العربى و المؤ رخون ، ج 1 ، ص 124 59- تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء 2 ، التدوين التاريخى صص 43 291

60-گفتارهايى پيرامون تاريخ علوم عربى و اسلامى ، ص 170

61- همان ، ص 179

62-موارد تاريخ الطبرى ، بخش نخست ، ص 166

63-تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء 20 ، اصولا سزگين بنا را در تمامى علوم اسلامى همچون حديث ، تفسير وسيره بر اين گذاشته كه مدوناتى از همان قرن اول در دست بوده است . دراين باره نيز نك : تاريخ العرب فى الاسلام ، جوادعلى ، صص 19 17

64-تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء2 ، ص 23

65-طبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 133 ؛ البدايه والنهايه

، ج 9 ، ص 101 ؛ الفهرست ، ص 123 به نقل از مقدمه مغازى رسول الله لعروة بن زبير ؛ هشام بن عروم گفته است كه پدرش در واقعه حره ، مكتوبات زيادى داشته كه آنهارا از بين برده است .

66-موارد تاريخ الطبرى ، بخش نخست ، ص 186

67-المنتخب من ذيل المذيل ، ص 97 .

68-الاعلان بالتوبيخ ، ص 88 ، به نقل از تاريخ تاريخنگارى در اسلام ، ج 2 ، ص 214 ؛ تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء 2 ، صص 7976

69-دائرهة المعارف الاسلامية ، ج 4 ، ص 486

70-دمشق ، دارالفكر المعاصر ، 1401

71-تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص 219 ؛ شذرات الذهب ، ج 1 ، ص 227 ؛ البته موسى بن عقبه سيره منظمى داشت و مالك بن انس آن را صحيح تر از ديگران به ويژه ابن اسحاق مى دانست نك : تهذيب الكمال ، ج 29 ، ص 118

72-شرح حال افراد مزبور راسزگين در تاريخ التراث العربى وهورفتس در المغازى الاولى ومؤ لفوها وشاكر مصطفى در التاريخ العربى والمورخون آورده اند .

73-شاكر مصطفى ، مدارس مربوط به سيره را به مدارس كوچك و بزرگ تقسيم كرده است . او اولى مدره يا مكتب سيره را ولو كوچك ابتدا درشام مى داند شواهدى براى اثبات اين نكته آورده دلالتى بر اين مطلب ندارد . به عنوان مثال از ابى عيينه آورده است كه : من اراده المقاسم وامر الغزو فعليه باهل الشام او چنين گفتهاى را دليل بر وجود سيره در شام گرفته در حالى كه مقصود مسايل فقهى ،

جنگ است كه به تنابس تدام ، جنگ در جبهه هاى شام ، بيشتر در آن ديار مطرح بودهخ است . همچنين با آوردن نام راويان اخبار فتوحات شام كه شامى بوده اند خواسته تقدم آن شهر را ثبت مغازى نشان دهد ، بر فرض آن كه از صحابه و تابعين كسانى روايات فتوحات شام را نقل كرده باشند ، اين ارتباطى با نقل مغازى رسول الله (ص ) ندارد نك : التاريخ العربى والمورخون ، ج 1 ، ص 119 122

74-البداية والنهاية ج 9 ، ص 66

75-رواية الشاميين والسير فى القرنين الاول والثانى الهجريين ، صص 52 54

76-نك : تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 173

77-تهذيب التهذيب ، ج 9 ، ص 307 ؛ تاريخ التراث العريبى ، ج 1 ، جزء 2 ، ص 71

78-تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 145

79-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، ص 72 ؛ المغازى الاولى ومؤ لفوها ، ص 48

80-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، صص 186 184

81-تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 148

82-الجرح والتعديل ، ج 1 ، ص 22 ؛ تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 148 ؛ المغازى الاولى و مؤ لفوها ، صث 71

83-همان ، ص 88 89

84-تهذيب الكمال ، ج 29 ، صص 115 116

85-تذيبالكمال ، ج 29 ، ص 118

86-تهذيب الكمال ، ج 29 ، ص 119

87-تهذيب الكمال ، ج 29 ، ص 119

88-معجم البلدان ، ج 4 ، ص 1008 ، (چاپ اروپا) .

89-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، ص 85

90-درباره اسحاق تحقيقات فراوانى نوشته و منتشر شده است . يك رساله

مستقل با اين عنوان درباره وى نوشته شده ا بود كه بإMain am 1923 نصار به FrankfortJ fuck Muhammad ibn hshaq تحقيق ديگراز Horowitzعنوان المغازى الاولى ومولفوها توسط حسين 1995 عربى چاپ شده (قاهره ، 1946)محقق ديگرى متن اصلى سيره ابن اسحاق را بدون اضافات ابن هشام و همراه با انچه از ابن اسحاق در مصادر ديگر آمده و در سيره ابن هشام حف شده بود چاپ كرد . مشخصات آن از اين قرار است : life The P U O . Guillaume . A Muhammad of

91-ازجمله رساله اى از اوتحت نام : كتاب فيه من ذكر بعث رسول الله (ص ) الى البلدان وملوك العرب والعجم و ما قال لاصحابه حين بعثهم . نك : البحوث والمحاضرات ، 1385 ، مقاله دراسة فى سيرة النبى ، ص 117

92- مروج الذهب ، ج 4 ، ص 116(ج 5 ، ص 211) : اول من جمع كتب المغازى والسير واءخبار والمبتداء و لم تكن من قبل ذلك مجموعه ولا معروفه ولا مصنفة .

93-تاريخ بغداد ، ج 1 ، ص 211

94-مقدسى گفته است : كتاب المبتداء ابن اسحاق ، نخستين اثر در نوع خود بود : البدء والتاريخ ج 1 ، ص 149

95-ياقوت وابن نديم به ساختگى بودن بسيارى از اشعار موجود درسيره تصريح كرده اند . نك : معجم الادباء ، ج 6 ، ص 400 ؛ الفهرست ، ص 92 ؛ طبقات الشعراء ، ص 4 (ليدن ) به نقل از : البحوث والمحاضرات ، صص 127 128

96-ابن اسحاق گفت : انا بياطر علم مالك . الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ،

ص 106 . مالك نيز مى گفت : ابن اسحاق دجال من الدجاجلة .

97- دليل اختلافش با هشام آن بود كه روايتى از زن او نثل كرده بود و به همين دليل هشام سخت خشمگين بود كه چگونه با زن وى ديدار كرد كه از وى حديث نقل مى كند؟

98-تاريخ يحيى بن معين ، ج 1 ، ص 274 . گفته شده كه به دليل اعتقادش به قدر ، در نزد حاكم حد خورده است . الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 106

99-نك : عيون الاثر ، ج 1 ، صص 67 54

100- تذكرة الحفاظ ، ج 1 ، ص 173 ، تاريخ يحيى بن معين ، ج 1 ، صص 60 ، 225

101- المنتخب من ذيل المذيل ، ص 654

102-نك : الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 103 ، دليل تضعيف مورخان از سوى اهل حديث همين است كه آنها پايبند به اصول آنها در نقل روايات نيستند و روش خاص خود را دارند . طبعا به دليل آن كه كار تاريخى مى كنند ، نمى توانند چندان در چهارچوبه اسناد صحيح باقى بمانند .

103-الفهرست ، ص 102

104-الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 105

105-الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 107

106-تاريخ الادب العربى ، ج 3 ، ص 11

107-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، ص 92

108-بحث فى نشاءة علم التاريخ عند العرب ، صص 3332(متن انگليسى )

109-دائرة المعارف الاسلامية ، ج 4 ، ص 486

110-تذكره ال ؟؟؟ ج 1 ، ص 173 ؛ الجرح والتعديل ، ج 1 ، ص

20 19

111-الجرح والتعديل ، ج 1 ، ص 19 ؛ تاريخ بغداد ، ص 223

112-متمم طبقات الكبرى ، ص 402

113-المغازى الاولى ومولفوها ، ص 81 ؛ مقدمه كتاب السير والمغازى از زكار ، صص 1314

114-اشعارى درنسخه يونس بن بكير هست كه در متن ابن هشام نيامده . نك : البحوث والمحاضرات ، ص 130

115- بزم آورد ، ص 97 و نك : مجله آينه پژوهش ، سال 2 ، ش 5 ، مقاله : ابن هشام و سيره او ، 29 30 ؛ مواردى در سيره وجود دارد كه نشان مى دهد كه ابن هشام گاهى مطالبى را به نفع امام على عليه السلام بوده بر آن افزوده است ؛ مثلا اين خبر كه نشان مى دهد كه نهيب على (ع ) بر تسخير قلعه بنى قريظه ، سبب شد تا نان بزرودى خود را برحكم رسول خدا (ص ) تسليم كنند ؛ نك : السيرة النبويه ، ج 3 ، ص 240 . عبارت ابن هشام در حذف چنيناست . . . مما ليس لرسول الله فيه ذكر ،

و مانزل فيه من القرآن بشى ء و ليس سببا لشى ء بالعشر يعرفها ولا تفسيراله ولا شاهدا عليه لما ذكرت من الاختصار واشعار لم رحدا من اهل العلم بروايته . ازموارد حذفى ابن هشام برخى ازروايات مربوط به پيامبر (ص ) در قبل از بعثت نيز رويات نقش عباس بن عبدالمطلب در بدر است ! همينطور روايت دعوت امام على (ع ) رابراى اسلام آوردن كه در نسخه يونس هست در سيره ابن هشام نيامده است . و نيز روايتى درباره كيفيت اسلام آوردن

ابوبكر .

116-تصحيح بولس برونله ، افست در بيروت ، دارالكتب العليمة

117-بزم آورد ، صص 107 102 ، مولف به بررسى روايت يونس بن بكير از ابن اسحاق پرداخته كه قابل توجه است . همچنين نك : مقدمه دكتر مهدوى بر سيرت رسول الله (ص ) . وى راويان مختلف ابن اسحاق را شناسانده است . كتاب سيره ابن اسحاق در قم نيز به صورت افست جاپ شده است .

118-دائرة المعارف الاسلامية ، ج 4 ، ص 478

119-دائرة المعارف الاسلاميه ، ج 4 ، ص 487

120-تهران ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ، 1368

121-تهران نشر مرك ، 1373

122-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، ص 90 ؛ درباره ابن اسحاق نك : طبقات الكبرى ، ج 7 ، صص 321 122 ؛ المغازى الاولى ومولفوها از تارخى الخلفاء ابن اسحاق رابه چاپ رساند . مشخصات آن از اين قرار است .

123-

124-نك : الفهرست ، ص 179

125-معجم قبائل العرب ج 1 ؛ 63 65

126-نك : طبقات فحول الشعراء ، ج 2 ؛ 482

127-اين احتمال را حضرت آية الله شبيرى دادند .

128-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، ص 70

129- الشيخ الكلينى وكتابه الكافى ، ص 263 299

130-و هوامرء القيس . 131وهو طرفة بن العبد

132-طبقات فحول الشعراء ج 1 ، ص 52 ؛ طبقات الشعراء ص 44 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20 ، ص 168 ؛ العمده ج 1 ، ص 77 ؛ المزهر للسيوطى ج 2 ، ص 79 ؛ الشعر والشعراء ، ص 142

133-طبقات بحول الشعراء ج 2 ، ص 471 ، و فى الهامش عن الاءغانى

ج 8 ، ص 313

134-الفهرست ، صص 18 ، 19

135-رجال النجاشى ، ص 13

136-معجم الاءدباؤ ج 1 ، صص 108 ، 109

137-تاريخ التراث العربى ، التدوين التاريخى ، ص 70

138-از افادات دوست دانشور حجة الاسلام جواد شيبرى دام

139-مادر مقالى مستقل درباره مآخذ كتاب اءعلام الورى بحث كرده و فهرستى از آنهابه دست داده ا

140-نك : بحار الانوار 2 : 46 ؛ 5 : 286 ؛ 13 : 265 ؛ 14 : 271 ، 371 ، 445 ؛ 15 : 206 ؛ 19 : 313 ؛ 20 : 247 ؛ 22 : 432 ؛ 23 : 119 ؛ 32 : 106 ؛ 36 : 277 ؛ 38 : 102 ؛ 39 : 247 ؛ 43 : 98 ؛ 44 : 257 ؛ 60 : 239 ؛ 63 : 334 ؛ 70 : 137 ؛ 71 : 73 ؛ 78 : 49 ؛ 81 : 140 ؛ 90 : 181 ؛ 92 : 136 .

141-نك : دلائل النبوة بيهقى ج 2 ، ص 427 ؛ دلائل النبوة ابونعيم اصفهانى ، ص 282 ، رقم 214 ؛ كنزالعمال ، ج 12 ، ص 522 ، رقم 35684 . ونك : لسان الميزان ج 1 ، ص 24

142-موارد تاريخى الطبرى ، بخش نخست ، ص 186

143- الفهرست صص 92 ، 106 ، 122

144-طبقات كبرى ج 7 ،

145-الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 243

146- نك : مقدمه حمد جاسر بر المناسك حربى ، ص 110

147-معجم الادباء ، ج 18 ، ص 325

148-نك : تهذيب الكمال ، ج 26 ، ص 194

149-عيون الاثر ، ج

1 ، ص 26 ؛ البداية و النهاية ، ج 3 ، ص 224

150-قاموس الرجال ، ج 8 ، ص 325

151 تا 300

151-تاريخ بغداد ، ج 3 ، ص 9

152-نك : مقدمه كتاب الرده

153-نشاءة علم التاريخ عند العرب ، ص 31

154-نك : معجم الادباء ، ج 18 ، ص 282

155-الفهرست ، ص 111 ؛ الاولى و مؤ لفوها ، صص 124 ، 126

156-طبقات الكبرى ، ج 5 ، ص 422

157-نهج البلاغه ، خطبه 231

158-نك : الجمل ، شيخ مفيد ، تصحيح على مير شفعى ، (فهرست اعلام ) ، ص 574 . شيخ در ص 131 به كتابى كه واقدى درباره (حرب البصرة ) تصنيف كرده ، اشاره كرده است .

159-نك : تاريخ الادب العربى ج 3 ، ص 422

160-طبقات الكبرى ، ج 5 ، صص 427 426 ، وى وصى ماءمون شمرده شده ؛ ج 5 ، ص 428

161-وفيات الاعيان ، ج 3 ، ص 473

162-طبقات الكبرى ، ج 7 ، ص 428

163-كتاب كوچكى با نام سعد و طبقاته از عزالدين عمر موسى توسط دارالغرب (1407) چاپ شده

164-ديگر افراد عبارت بودند از : ابو مسلم مستملى يزيد بن هارون ، يحيى بن معين ، زهير بن معين ، زهير بن حرب ، اسماعيل بن داود ، اسماعيل بن ابى مسعود ابواسحاق كاتب القوادى ، احمد بن الدورقى . نك : تاريخ الطبرى ، ج 8 ، ص 434 ، الكامل ، ج 6 ، ص 423 ، البدايه والنهاية ، ج 10 ، ص 272 ، مقدمه السلمى بر طبقات الكبرى ، الطبقه الخامسة ، ص 27 . از نكات جالب در مصدر اخير

كه مؤ لف خود از تحصيل كرده هاى عربستان است كه اين كار آنها را با استناد به آيه 28 آل عمران ، حمل بر تقيه كرده

165-كشف الظنون ، ج 2 ، ص 1099

166-تاريخ الادب العربى ، ج 3* ص 320

167-الطبقات ، الطبقة الخامسة ، صص 32 54

168- نشاءة علم التاريخ عند العرب ، ص 32

169-الطبقات الطبقة الخمسة ص 64

170-المغازى الاولى و مولفوها ، ص 127

171-اسهامات مؤ رخى البصرة فى الكتابة التاريخيخة ، ص 55(بغداد ، 1990)

172-مقدمه الطبقات ، الطبقة الخامسة ، ص 33

173-مثلا نك : طبقات الكبرى ، ج 4 ، ص 129 . سيره ابومعشر مورد استفاده خليفة ب خياط هم بوده است . نك : مقدمه تاريخ خليفة بن خياط ، 18

174-تاريخ بغداد ، ج 5 ، ص 321 ؛ ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 560

175-مدينه ، مكتبة العلوم والحكم

176-طائف ، مكتبة الصديق ، 1414

177-الانساب ، ج 2 ، صص 350 351

178-محقق دلائل النبوة در مقدمه ج 1 ، ص 94 109 شمارى ازمشايخ اورا برشمرده است .

179-دلائل النبوة ، مقدمه ، ص 89

180-الفهرست ، صص 144 113

181-اين كتاب مكرر چاپ شده است . چاپ مورد استفاده ما از دارالفكر بيروت (1415)است .

182-التاريخ والمورخون بمكد ، ص 273

183-ادبيات فارسى ، ص 768

184- ابن حزم الاندلسى و جهوده فى البحث التاريخى والحضارى ، عبدالحليم عويس ، قاهر ، الزهراء للاعرام العربى ، 1409 ، صص 152 153

185- بيروت ، مؤ سسة الرسالة ، 1412

186-سبل الهدى ، ج 1 ، ص ط .

187-چاپ ديگرى از آن در سيزده جلد توسط دارالكتاب العلمية كه متخصص در حروفچينى آثار ماده شده

توسط ناشران ديگر است ، درسال 1414 به بازار كتاب روانه شده است .

188-سبل الهدى ، ج 1 ، صص 3 ، 4

189-تصحيح محمد العيد الخطراوى و محيى الدين مستو ، دمشق دارابن كثير ، 1413

190-بيروت ، دارالمعرفة ، (بدون سال چاپ )

191-تصحيح ماءمون بن محيى الدين الجنان ، بيروت دارالكتب العلمية ، 1416

192- چاپ اخير در بيروت ، داراحياء التراث العربى ، 1416 در دو مجلد نشر شده است .

193- شذرات الذهب فى اءخبار من ذهب ، ج 1 ، ص 221

194- المصنّف عبقدالرزاق ، ج 5 ، ص 343

195-الاغانى ، ج 22 ، اصفهانى در ادامه خبر مى نويسد : لعن الله خالدا و من والاه و قبحهم وصلوات الله على امير المؤ منين ، مارسدن ، جونز با نقل اين گزارش گفته است كه كلمه سيره از آن زمان مطرح بوده است ؛ نك : مقدمه المغازى ، ص 19

196-تاريخ الطبرى ، ج 5 ، ص 189

197- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد ، ج 4 ، ص 63

198- فجر الاسلام ، احمد امين ، ص 213 ، مق : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، ج 11 ، ص 44

199-صحيح البخارى (با حاشية السندى ) ج 3 ، ص 5

200- به عنوان مثال ابن هشام درباره اين خبر كه معتب بن قشير در يام جنگ ، خندق در شمار منافقان بوده مى گويد : اين درست و دليل آن اين كه او از اصحاب رسول خدا (ص ) در ، جنگ بدر بوده است ؛ نك : السيرة النبويه ، ج 3 ، ص 222

201- المصنف ،

ابن ابى شيبه ، ج 7 ، ص 351* مق : ص 415

202-المصنف ، ابن ابى شيبه ، ج 7 ، ص 384

203-مجمع البيان ، ج 9 ، ص 110

204- مق : صحيح البخارى ، ج 4 ، ص 7 ، ص 178 ، و ج 3 ، ص 91

205-مقدمه ، جونز برالمغازى ، ج 1 ، ص 18 نك : ترجمه فارسى مغازى ، ج 1 ، ص 20

206-الموفقيات ، صص 228 227

207-العقد الفريد ، ج 6 ، ص 170

208-الاغانى ؛ ج 16 ، صص 48 42

209-الاخبار الموفقيات ، صص 334331

210-السيرة النبوية ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 4

211-نك : مجله آينه پژوهش ، س 2 ، ش 5 ، ابن هشام و سيره او 7 ص 21 20

212-المغازى الاولى ومولفوها ، ص 81

213-حلية الاولياء ، ج 3 ، ص 11

214- نك : مقدمه دكتر سامرايى بر : القصاص والمذكرين ، ص 34

215-حياة الصحابة ، ج 3 ، ص 281 ؛ الاصابة ، ج 2 ، ص 193

216-القصاص والمذكرين ، ابن جوزى ، ص 106

217-همان ، صص 103 100 ، مادر كتاب پژوهشى درباره نقش دينى واجتماعى قصه خوانان در تاريخ اسلام به تفصيل درباره اين گروه سخن گفته ايم .

218-سبل الهدى والرشاد ، ج 4 ، ص 24 ، ميزان الاعتدال ، ج 1 ، ص 112

219- السيرة النبوية ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 478 ؛ تاريخ الطبرى ، ج 2 ، ص 380 ؛ السيرة النبوية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 255 ؛ المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى ، ج 3 ، ص

10 ، (هشت بيت نقل كرده ) ؛ مجمع الزوائد ، ج 6 ، ص 57 ، ؛ نك : طبقات الكبرى ، ج 1 ، صص 231 229 ، بلاذرى دو بيت نقل كرده و آن را به شاعرى نسبت داده ؛ انساب الاشراف ، ج 1 ، ص 262

220-فقه السيرة ، غزالى ، صص 178 177 ، وى اصل اشعار را از فرد مومنى در مكه مى داند كه ايمانش را كتمان كرده ؛ اما شاهدى برآن وجود ندارد وروايت از اصل ، ققصصى و داستانى است . درباره اعتقاد به هاتف جاحظ مى نويسد : اعراب از اعتقاد به هاتف ابايى ندارند ، بلكه اگر كسى آن را انكار كند تعجب مى كنند (الحيوان ج 6 ، ص 202 ، و از آنجا در : المفصل ، ج 6 ، ص 716) ؛ ابن ابى الدنيا نيز اخبار اينچنينى را در كتابى با عنوان الهواتف گرد آورى كرده

221-السيرة النويه ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 481

222-نك : تاج العروس ، ذيل كلمه نجد ؛ الروض الانف ، السهيلى ، ج 1 ، ص 291 ؛ المفصل ، ج 6 ، ص 734 ، ونمونه ديگر را در واقعه اى ديگر ببيند در : سبل الهدى والرشاد ، ج 5 ، ص 60

223-اشاره به رسول خدا (ص )

224-مشركين كسى را كه مسلمان مى شد صائبى مى خواندند .

225-السيرة النبوية ، ابن هشام ، ج 2 ، 442

226-نك : طبقات الكبرى ، ص 190 ؛ علامه امينى پانزده مورد از اشعارى كه به ، صورت سمعت هاتفا يقول نقل شده آورده

و نوشته اند كه آنهااز معجزات رسول خدا(ص ) بوده كه طبعا سبب هدايت مردم شده است ؛ نك : الغدير ، ج 2 ، صص 16 9

227-مقدمه المغازى ، مارسدن ، جونز ، ص 20

228- السيرة النبوية ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 618 ، و نك : اضواء على كتب السيرة ، ص 51

229-دلائل النبوة ، ج 1 ، صص 90 92

230-تنقيح المقال ، جض ، ص 150

231-الفهرست ابن نديم ، ص 166

232-اين كتاب به روايت محمد بن سليمان كوفى در مجامع زيدى مذهب بوده است . نك : مقدمه مناقب الامام امير المومنين ، ج 1 ، ص 12 . در همين كتاب مناقب نيز در پنجاه مورد(نك : مجلد سوم همان كتاب ، ج 3 ، ص 177) كوفى مطالب در فضائل امير المومنين عليه الصلاة والسلام كه بسيارى از آنها تاريخى است از محمد بن زكريابن دينار آورده

233-رجال النجاشى ، صص 347

234-رجال النجاشى ، ص 18 ، و مك : لسان الميزان ، ج 1 ، صص 103 102 ؛ معجم الادباء ، ج 1 ، ص 233

235- رجال النجاشى ، ص 129

236-رجال النجاشى ب ، ص 258 ، ش 676

237- ابن طاووس درمهج الدعوات از كتاب صفين او دو دعايى كه امام على 7 پيش از جنگ صفين خوانده نقل كرده است . نك : كتاب خانه ابن طاووس ، ص 525

238-رجال النجاشى ، ص 97 ، ش 242 ، نك : كتابشناسى آثار مربوط به قم ، ص 19 . موارد نثل شده در صفحات ، 145 ، 200 ، 236 ، 237 ، تاريخ قم

آمده

239-رجال النجاشى ، ص 263

240-رجال النجاشى ، ص 76 ، ش 182

241-كتاب نقض ، ص 244

242- كتاب نقض ، ص 11

243-معتقد الامامية ، ص 47(چاپ دانش پژوه ، تهران ، 1339)

244-نك : ادبيات فارسى استورى ، 725

245-الجامع لاخلاق الراوى ، ج 2 ، ص 288 ؛ البداية والنهاية ، ج 3 ، ص 242 ؛ سبل الهدى والرشاد ، ج 4 ، ص 20

246-رجال النجاشى ، ص 213

247-كتابخانه ابن طاووس ، ص 449 ، 450

248- شرح نهج البلاغه ، ج 15 ، ص 23 24

249- كتابخانه ابن طاووس ، ص 486

250- عجيب آن است كه نام ابومخنف را درميان فقهاى دوره عباسى (خلافت از اواخر 158) آورده است . نك : تاريخ اليعقوبى ، ج 2 ، ص 403

251- لسان الميزان ، ج 4 ، ص 344

252- الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ش 2110

253-ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ش 2992

254-رجال النجاشى ، ص 320 ، ش 875

255-نك : مسند احمد ، ج 2 ، ص 183 ، ج 4 ، ص 215 ، ج 5 ، ص 76 ؛ سنن النسائى ، ج 7 ، ص 167 ، در اين منابع رواياتى درباره كيفيت آمدن وى نزد پيامبر نقل شده است .

256-نك : معجم الادباء ج 17 ، ص 41 . مدائنى هم متخصص خراسان و هند و فارس و واقدى حجاز وسيره . الفهرست ، ص 106

257-الفهرست ، ص 105 ، ونك : النجاشى ، ص 320

258-التاريخ العربى والمورخون ، ج 1 ، ص 178

259-ابن ابى الحديد مى نويسد : وابومخنلف من المحدثين و ممن يرى صحه الامامة بالاختيار

وليس من الشيعة ولا معدوا فى رجالاتها ، شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 147

260-مرويات ابى مخنف ، ص 58

261- كتابى با عنوا مرويات ابى مخنلف درتاريخ طبرى گردآورى شده و گردآورنده آن از شدت تعصب ضد شيعى بر هيرك از روايات از حيث سند انتقاداتى وارد كرده است .

262-اخيرا همين قسمت ، د ركتابى جداگاه با عنوان نادرست وقعة الطف توسط انتشارات اسلامى چاپ شده است . آنچه جداگانه به عنوان مقتل ابومخنف در دسترس است قطعانادرست مى

263- الكنى والاقاب ، ج 1 ، ص 155

264-مرويات ابى مخنف ، صص 48 49

265-فهرستى از آن ها در مرويات ابى مخنف ص 53 آمده است .

266-شرح نهج البلاغه ، ج 1 ، ص 145 ؛ قاموس الرجال ، ج 7 ، ص 447 ؛ قطعات نقل شده در طبرى و ابن ابى الحديد را از كتاب الجمل ابومخنف فراهم آورده است نك : Abu U sezgnymaiyadischen der Hitorograghie zur Beifarhg ein Minaf1971 Leiden Zeit

267-تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء 2 ، صص 130 128

268-الفهرست ، ص 106

269- رجال النجاشى ، ص 428

270-طبقات الكبريا ، ج 6 ، ص 395

271-الكامل فى الضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 115 ؛ الانساب ، ج 5 ، ص 86 . شايد به طنز از وى نقل شده كه گفت : زمانى جبرئيل در حال وى به پيامبر(ص ) بود و على در كنارش . پيامبر (ص ) براى كارى رفت و جبرئيل به على (ع ) وحى نكرد . نك : الوافى بالوفيات ، ج 3 ، ص 83

272- الكامل فى ضعفاء الرجال

، ج 6 ، ص 116

273-الكامل فى ضعفاء الرجال ، ج 6 ، ص 120

274- الفهرست ، ص 107

275-المنتخب من ذيل المذيل ، ص 652 ، و نك : طبقات الكبرى ، ج 6 ، ص 385 ؛ ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 558 556

276- الانساب ، ج 5 ، ص 86

277- ميزان الاعتدال ، ج 47 ص 304 ؛ شذرات الذهب ، ج 2 ، ص 13 ؛ ذريعه ، ج 19 ، ص 75 . سمعانى نوشته است : كان غاليا فى التشيع الانساب ، ج 5 ، ص 86

278-النجاشى ، ص 434 ، ش 1164

279-الانساب ، ج 5 ، ص 87

280- موارد تاريخ الطبرى ، بخش نخست ، ص 149

281-همان ، ص 168

282-الفهرست ، صص 110 108 ؛ النجاشى ، ص 435

283-تاريخ التراث العربى ، ج 1 ، جزء 2 ، ص 52

284-تاريخ الادب العربى ، ج 3 ، ص 8

285-الكامل فى الضعفاءالرجال ، ج 6 ، ص 115 ؛ درباره تشيع او ، نك : الانساب : ج 5 ، ص 86

286- الفهرست ، ص 112

287-الفهرست ، ص 103

288-ثثتاريخ الاسلام السيرة النبوية ، ص 13

289- البيان والتبيين ، ج 1 ، ص 374

290-الفهرست ، ابن نديم ، ص 59

291-الفهرست ، ص 59

292-اسهامات مورخى البصرة ، صص 136 142

293-اخبار مكه ، فاكهى ، مقدمه ، 34

294-تاريخ درگذشت اورا متفاوت نوشته اند : 215 ، 225 ، 231 ، 234

295- تاريخ بغداد ، ج 12 ، ص 55 ؛ لسان الميزان ، ج 4 ، ص 253 ؛ الانساب ج 4

296-تاريخ بغداد ، ج 12 ، ص 55

297-الكامل فى ضعفاء الرجال

، ج 5 ، 213

298-البيان والتبيين ، ص 320(قاهره ، 1380)

299-الفرج بعد الشدة ، تنوخى ، ج 1 ، ص 7

300-موارد آن را بنگريد در : شيخ الاخباريين ، صص 26 28

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109