پاسخ های روان به پرتکرارترین سؤالات نحوی

مشخصات کتاب

سرشناسه:دلیری فر، مهدی، 1374-

عنوان و نام پديدآور:پاسخ های روان به پرتکرارترین سوالات نحوی/ مولف مهدی دلیری فر.

مشخصات نشر:قم: سپهر حکمت، 1399.

مشخصات ظاهری:222 ص.؛ 5/14×5/21 س م.

شابک:978-622-6793-15-5

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص.[221] - 222.

موضوع:زبان عربی -- صرف و نحو -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع:Arabic language -- Morphosyntax -- Questions and answers

رده بندی کنگره:PJ6151

رده بندی دیویی:492/75

شماره کتابشناسی ملی:6112323

وضعيت ركورد:فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

پاسخ های روان به پرتکرارترین سؤالات نحوی

---------------

پاسخ به 251 سؤال از پرتکراری ترین و کاربردی ترین سؤالات نحوی

با بیانی ساده و قابل فهم

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 4

فهرست

مقدمه....7

فصل اول: نقش ترکیبی پرتکرارترین کلمات وعبارات... 9

بخش اوّل: کلمات.....11

بخش دوم: عبارات... 57

فصل دوم: وجه تسمیه برخی از اصطلاحات نحوی...73

فصل سوّم: تفاوت برخی از اصطلاحات وکلمات نزدیک به هم.... 107

بخش اوّل: اصطلاحات... 109

بخش دوم : کلمات....137

فصل چهارم: راه شناخت برخی ازاصطلاحات وکلمات نحوی....157

فصل پنجم: رفع برخی از مشکلات وشبهات نحوی...195

منابع و مآخذ...221

ص: 5

ص: 6

مقدمه

بدون شک کسانی که مشغول به فراگیری علم نحو می شوند در طول زمانی که مشغول به تعلیم این علم می باشند و یا بعد از فراگیری این علم سؤالات مهمی در ذهن شان شکل می گیرد که این سؤالات درکمتر کتب نحوی به شکلی منسجم و دسته بندی شده به آن پرداخته شده است؛ از این رو در این کتاب سعی شده است با بیانی ساده و قابل فهم سؤالاتی که بسیار مهم بوده و بیشتر جنبه کاربردی و عملی داشته و تأثیر مستقیمی در عبارت خوانی برای همگان ایفا نموده را با بیانی که برای همگان قابل فهم بوده ارائه گردد. از امتیازات دیگر این محتوا می توان به دسته بندی جدید که در آن ارائه شده است اشاره نمود، با این توضیح که سعی شده است مطالبی که مرتبط با یکدیگر می باشند و در کتب نحوی به شکل منسجم بیان نشده است را به شکلی دسته بندی شده بیان نماییم، به طوری که فرد با مراجعه به فصل مربوطه به راحتی می تواند سؤال مورد نظر خود را پیدا نماید.

این محتوا به شکلی تدوین شده است که فرد می تواند با مطالعه کردن یک دور کامل از آن، علاوه بر این که می تواند دسته بندی مناسبی از علم نحو در ذهن خود شکل دهد قادر می شود تا به اکثر مباحث نحوی و اُمهات مطالب نحوی- که برای طالب این علم ضروری می باشد- مسلط گردد.

در این جا لازم است از کسانی که حقیر را با حمایت های معنوی و علمی خود خصوصاً جناب استاد حجت الاسلام و المسلمین

ص: 7

زین العابدین توحیدی و خانواده محترم خودم- که من را تشویق و ترغیب نمودند- تشکر نمایم.

و در پایان لازم به ذکر است که ثواب این کار ناچیز را به روح مطهر کریمه اهل بیت حضرت معصومه سلام الله علیها که اسم مطهرشان مطابق با عدد سؤالات 251 به حروف ابجد می باشد هدیه می کنم.

ص: 8

فصل اول: نقش ترکیبی پرتکرارترین کلمات و عبارات

اشاره

ص: 9

ص: 10

بخش اوّل:کلمات

سؤال1: نقش کلمه «ابتداءً» چیست؟

نقش ترکیبی این کلمه در جملاتی همچون «ساَزورکَ ابتداءً من غدٍ» مفعول مطلق بوده که منصوب به فتحه ظاهری می باشد.

سؤال2: نقش کلمه «ابداً» چیست؟

این کلمه بنا به ظرفیت منصوب بوده و به معنای استغراق و فراگیری زمان مستقبل می باشد.

چند نکته در مورد کلمه «ابداً»:

1- این کلمه همیشه و دائماً با تنوین همراه بوده و هیچ گاه بدون تنوین استعمال نمی شود.

2- هیچ گاه این کلمه مضاف واقع نمی گردد؛ چراکه مضاف نون و تنوین نمی گیرد و «ابداً» همیشه مُنوَّن است؛ همچنان که ذکر کردیم.

ص: 11

3- این کلمه هم به همراه نفی استعمال می گردد، مانند: «اِنَّا لنْ نَدْخُلَها ابداً ماداموا فیها»(1)

و هم با اثبات می آید، مانند: «فاِنَّ له نار جهنَّم خالدین فیها ابداً»(2)

که البته باید دانست که نقش «ابداً» در این حالت، یعنی حالت اثباتی مفعول مطلق می باشد.

4- قبل از این کلمه فعل ماضی نمی آید مگر زمانی که معنای آن تا زمان مستقبل امتداد یابد، مانند: «و بدا بیننا و بینکم العداوةُ و البغضاءُ ابداً حتی تؤمنوا باللهِ وحدَه».(3)

سؤال3: نقش کلمه «اجماعاً» چیست؟

اجماعاً مفعول مطلق بوده و لذا منصوب، و علامت نصب آن نیز فتحه می باشد و عامل این کلمه فعل «اجمعو» محذوف می باشد. به عنوان مثال وقتی گفته می شود: «اجماعاً علی نصرةِ الوطن»، تقدیر اجمعوا اجماعاً علی نصرةِ الوطن می باشد.

سؤال4: نقش اعرابی (اذا فجائیه) در جملات چیست؟

درمورد وجوه اعرابی «اذا» باید گفت که اگر گفته شود: «خرجت فإذا الأسد» که فقط بعد از «اذا» یک اسم ذات و مرفوع ذکرشده باشد، به حسب مبانی مختلفی که در ارتباط با نوعیّت «اذا» هست، اقوال در ترکیب این مثال نیز مختلف می شود، مبرّد چون معتقد به ظرف مکان

ص: 12


1- . المائده:24.
2- . جن:23.
3- . ممتحنه:4.

بودن «اذا» است قائل به صحّت خبریّت «اذا» بوده، و در این صورت «الأسد» مبتدای مؤخر و «اذا» ظرف مکان و متعلق به فعل یا شبه فعل عموم، خبر مقدّم است، یعنی: «خارج شدم سپس بلافاصله شیر در مکان حضورم بود»، الحضره به معنای مکان حضور است.

اما این ترکیب نزد زجّاج که آن را اسم زمان می داند، صحیح نمی باشد؛ زیرا اسم زمان، خبر از اسم ذات واقع نمی شود، بلکه در این مثال «اذا» ظرف است برای خبر مقدّر «حاضر» و همچنین خبریّت «اذا» در نزد اخفش- که قائل به حرفیّت آن است- صحیح نمی باشد؛ زیرا حرف هرگز خبر (مخبربه) و مبتداء (مخبرعنه) واقع نمی شود و در این صورت خبر محذوف است.

اما اگر بعد از «اذا» فجائیه تنها یک اسم معنا و مرفوع ذکرشود، مثل این که شما بگویید: «خرجت فاذا القتال»، هم مبرّد و هم زجّاج، «اذا» را خبر می گیرند؛ زیرا اسم زمان و مکان می تواند خبر برای اسم معنا واقع شود، تنها َاخْفَشْ در این فرض نیز قائل به عدم خبریّت آن است؛ زیرا حرف هرگز، خبر واقع نمی شود.

سؤال5: نقش کلمه «اصلا» چیست؟

- اصلا اسم بوده و به معنای اساساً می باشد.

باید توجه داشت که این کلمه از دو حال خارج نیست:

1- قرار دادن کلمه «فی» قبل از آن صحیح است که در این صورت کلمه «اصلاً» منصوب به نزع خافض است، مانند «لم اضربه اصلا» که می توان گفت: «فی الاصل» و لذا ترکیب این جمله این گونه می شود: «لم» از

ص: 13

حروف عامل و ادات جازم فعل مضارع، «اضربْهُ» فعل مضارع مجزوم که ضمیر «انا» فاعل آن بوده و در او مستتر است به طور وجوب و ضمیر «ه» مفعول است

و اصلاً منصوب است به نزع خافض.

2- قرار دادن «فی» قبل از آن صحیح نیست که در این صورت «اصلاً» به حسب عوامل ماقبل اعراب داده می شود.

سؤال6: نقش کلمه «البته» چیست؟

البته مصدر بوده و فعلی که از آن مشتق می شود «بَتَّ» می باشد که به معنای قطع است. البته منصوب بوده و علامت نصبش فتحه می باشد. و منصوب شدنش بنابه مفعول مطلق بودن است، بنابراین در صورت مواجه با کلمه البته آن را بنابه مفعول مطلق بودن نصب دهید، مانند «لا اکذب البتة». که در این جا «لا» حرف نفی بوده و اکذب فاعل بوده و فاعل آن «انا» می باشد که به طور وجوب در او مستتر می باشد و البته مفعول مطلق تأکیدی برای عامل محذوف «بت» می باشد.

نکته: مشهور علما بر این اعتقادند که همزه «البته» همزه قطع است و لذا اگر این کلمه در وسط کلام آمد همزه اش خوانده می شود؛ چراکه همزه قطع هر جای کلام واقع شود خوانده می شود بر خلاف همزه وصل که در صورت واقع شدن در اثنای کلام خوانده نمی شود، اگرچه نوشته می شود.

سؤال7: نقش کلماتی چون «الحدیث»، «الخبر» و... چیست؟

بسیاری از نویسندگان به هنگام استشهاد به عبارتی، آن مقداری که از عبارت، محل شاهد می باشد را ذکر می کنند و برای عدم طولانی شدن

ص: 14

بحث از ذکر تمام عبارت خوداری می نمایند. به عنوان مثال اگر یک عالم نحوی بخواهد به بیتِ شعری استشهاد کند در برخی موارد محل شاهد را ذکر کرده و پس از گذاشتن سه نقطه، می نویسد: «البیت» و یا اگر فقیهی بخواهد به روایتی تمسّک نماید قسمتی که محل شاهد بوده را ذکر کرده و پس از گذاردن سه نقطه می نویسد: «الحدیث» و یا می نویسد: «الخبر».

حال سؤال این است که نقش این گونه کلمات چیست؟ و چگونه باید آن ها را اعراب داد؟

در مورد نقش این گونه کلمات احتمالاتی داده شده، ولی به نظر می رسد احتمال راجح این باشد که این کلمات «مفعولٌ بِه» برای فعل محذوف بوده و علامت نصبشان هم فتحه می باشد؛ اما در مورد این که عامل محذوف چیست باید گفت که تعیین عامل محذوف بستگی به قرینه دارد، به عنوان مثال وقتی مؤلف بخشی از یک بیت نه چندان معروف را مورد استشهاد قرار می دهد و می گوید: «البیت»، تقدیر این گونه است که «اقرء البیتَ»، یعنی مؤلف به مخاطب می گوید مابقی بیت را برو خودت پیدا کن و بخوان؛ اما گاهی اوقات بیتی که مؤلف قسمتی از آن را به عنوان محل شاهد می آورد بیتی معروف بوده و وقتی می گوید: «البیت»، یعنی «اُذکُر البیتَ»، بدین معنا که مؤلف می خواهد بگوید این همان بیت معروف است و آن را تا آخر به یاد بیاور.

و همین توضیح در کلمات «الحدیث»، «الخبر» و امثال این ها جاری می گردد.

ص: 15

خلاصه آن که در برخورد با این گونه کلمات آن را بنابه «مفعولٌ بِه» بودن نصب دهید و در تعیین عامل محذوف باید به قرینه توجه کرد.

سؤال 8: نقش «ایّ» کمالیه چیست؟

«ایّ» کمالیه دلالت می کند بر این که اسم ماقبلِ، جمیع کمالات و صفات عالیه مضافٌ الیه دارا می باشد، مانند «زیدٌ رَجُلٌ اَیُّ رَجُلٍ» در این مثال «رَجُلٌ» خبر است برای «زیدٌ» و مراد از آن مردی است که کمال صفات «رَجُلیّت» که مضافٌ الیه «ایّ» می باشد، دارا است، یعنی: زید مردی است که دارای جمیع صفات مرد می باشد. باید دانست که اگر «اَیّ» کمالیه بعد از نکره باشد، صفت بوده و تابع اعراب اوست، مانند مثال اخیر، و اگر بعد از معرفه قرار داشت، حال می باشد و منصوب است، مانند: «مَرَرتُ بعبد الله اَیَّ رَجُلْ»، یعنی عبور کردم عبدالله را در حالی که کمال صفات مرد داشت.

نکته: دلیل این که «اَیّ» کمالیه بعد نکره، صفت ، و بعد از معرفه، حال می باشد این است که نکرات به جهت ابهام و نامشخص بودنشان نیاز به توصیف دارند تا این که مقداری مشخص شوند، و معارف به علت مشخص بودن نیاز به توصیف ندارند، بلکه در کلام نیاز به بیان حال آنها است؛ زیرا حال آنهاست که متغیّر و محتاج به بیان است.

سؤال9: نقش کلمه «ایضاً» چیست؟

ایضاً مصدر «آضَ» و به معنای «رَجَعَ» و «عادَ» می باشد و در مورد نقش و اعراب آن اختلاف است؛ اما نظر مشهور علماء این است که این کلمه مفعول مطلق می باشد که عامل آن وجوباً و سماعاً حذف شده

ص: 16

است؛ اما برخی دیگر این کلمه را به معنای اسم فاعل و حال برای عامل محذوف گرفته اند که ذوالحال آن را نیز محذوف می دانند.

نکته: کلمه ایضاً در جایی به کار می رود که اولاً، بین دو شیئ قرار بگیرد و ثانیاً، بین آن دو شیئ توافق و مطابقت باشد و ثالثاً، امکان بی نیازی آن دو شیئ از یکدیگر باشد و لذا نمی توان گفت: «نَجَحَ زیدٌ ایضاً»؛ چراکه شرط اول، یعنی واقع شدن بین دو شیئ محقق نشده و ایضاً فقط در کنار یک چیز که زید باشد قرار گرفته است و همچنین گفته نمی شود: «ضَحَکَ زیدٌ و تُوفَّی ایضاً»؛ چراکه اگرچه بین دو شیئ قرار گرفته، اما بین آن دو توافق وجود ندارد و لذا شرط دوم در این جمله موجود نیست و همچنین نمی توان گفت: «تَراسَلَ زیدٌ و بَکْرٌ اَیضَاً»؛ چراکه شرط سوم، یعنی استغنای هردو شیئ از یک دیگر موجود نیست؛ چراکه تراسل (نامه نگاری) تحقق نمی یابد، مگر بین دو نفر و یا بیشتر از دو نفر.

سؤال10: نقش کلمه «بَعْد» چیست؟

لفظ «بَعْد» از جمله ظروف و غایات دائمُ الِاضافه می باشد که مضاف الیه آن به یک اعتبار از دو حال خارج نیست:

الف) مضافٌ اِلیه آن مذکور است.

ب) یا مضافٌ اِلیه آن محذوف است.

و صورت دوم نیز خود دارای چند حالت است:

1- لفظ و معنی هر دو در نیت است.

2- یا معنی بدون لفظ در نیت است.

ص: 17

3- یا لفظ بدون معنا در نیت است.

4- و یا هیچ کدام در نیت نیست.

اما حال به بررسی هر یک از حالات پنج گانه «بَعْد» می پردازیم:

حالت اول: در این حالت «بعد» ظرف بوده و منصوب به فتحه ظاهری می گردد. باید دانست که «بعد» در این حالت تنوین نمی گیرد؛ چراکه به طور کلی مضاف نون و تنوین نمی گیرد و «بعد» هم در این جا مضاف است، همانند «اِنَّ صفَ اَلنحوِ بعدَ المَطَرِ» که در این جا «اِنَََّ» حروف مشبهة بالفعل و «صف» اسم آن و مضاف، و «النحو» مضاف الیه بوده و «بعد» ظرف و منصوب و مضاف بوده و «المطر» مضاف الیه بوده و ظرف متعلق به عامل عام محذوف است.

ذکر این نکته لازم است که جَرّ «بعد» به «مِن» در این حالت جایز است.

- حالت دوم: در این حالت نیز «بعد» ظرف و منصوب بوده به فتحه ظاهری و همچنین در این حالت نیز «بعد» تنوین نمی گیرد، مانند «لَمّا اِنْقَطَعَ اَلْمَطَرُ فَصَفُ اَلْنَّحْوِ بَعْدَ» که مضاف الیه آن «مطر» بوده که حذف شده، یعنی تقدیر «بعدَالمطر» می باشد، یعنی هر زمان باران قطع شد، پس کلاس بعد از (باران) است.

- حالت سوم: در این حالت «بعد» مبنی بر ضم بوده و دیگر معرب نمی باشد، مانند: «لَمّا اِنْقَطَعَ اَلْمَطَرُصف اَلْنَّحوِ بعدُ» که در این جا مضاف الیه «بعد»، اولاً ذکر نشده و ثانیاً تنها معنی آن در نیت است و می تواند هر لفظی که معنی مقصود را برساند در تقدیر باشد، به عنوان مثال در مثال

ص: 18

مذکور می توان مضاف الیه بعد را «مَطَرْ» دانست و گفت «بعدَ المطرِ» و یا انقطاع دانست و گفت «بعدَ انقطاعِه» و نیز می توان ذالک دانست و گفت «بعد ذالک» و یا هر چیز دیگری که به قول علماء وافی به غرض باشد.

- حالت چهارم: این حالت باطل است؛ زیراکه لفظ بدون معنا بوده و موضوع علم نحو پیرامون لفظ مستعمل است.

- حالت پنجم: در این حالت «بعد» ظرف بوده و معرب است؛ امّا با این تفاوت که همیشه با تنوین عنوان می گردد، مانند «صَف اَلنّحو بعداً» در این جا «بعد» معرب و منصوب بوده؛ ولی از آن جایی که مضاف الیه محذوف آن نه از نظر لفظ و نه از نظر معنا در نیّت نبوده منوّن شده است.

سؤال11: نقش کلمه «بغتةً» چیست؟

«بغتةً» اسم نکره منصوب، به معنای «فُجْاَة» (ناگهان) می باشد و در مورد نقش اعرابی آن دو احتمال داده شده است:

1- حال و منصوب به فتحه ظاهری باشد.

2- مفعول مطلق و منصوب به فتحه ظاهری باشد برای فعل محذوف «بغت».

که البته به نظر می رسد احتمال اول قوی تر باشد و در مقام مثال برای «بغتةً» به دو آیه اشاره می کنیم: «حتی اذا جائتهم الساعة بغتة»(1)

و «اخذناهم بغتةً».(2)

ص: 19


1- . انعام:31.
2- . انعام: 44.

البته درباره احتمال اول ممکن است اشکالی مطرح شود و آن این که حال اسم مشتق می باشد و«بغتةً» این گونه نیست که در پاسخ باید گفت مصدر در صورتی که نکره باشد حال واقع می شود و حال قرار گرفتن چنین مصدری درکلام عرب بسیار است، مانند «طَلَعَ زیدٌ بَغتَةً»، یعنی زید به طور ناگهانی آشکار شد، چنان که ابن مالک در این مورد می فرماید:

و مصدَرُ مُنْکَرَّ حالاً یَقَعَ

بکثرةٍ کَبَغةً زیدٌ طَلَع

سؤال12: نقش کلمه «بَنْاءً» چیست؟

در مورد نقش کلمه «بناءً» در جملاتی همچون: «بناءً علی ما تقدم» دو احتمال داده شده است:

1- مفعول مطلق و منصوب به فتحه ظاهری باشد برای فعل محذوف «ابنی».

2- مفعول له و منصوب باشد به فتحه ظاهری.

سؤال13: نقش کلمه ی «جِداً» چیست؟

این کلمه منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه می باشد و نقش اعرابی اش مفعول مطلق است و به معنای «کسیراً» می باشد، مانند «اُحِبُ وطَنی جِداً» که در این جا «اُحبُ» فعل و فاعل بوده و «وطن» مفعول ُبه و مظاف می باشد و علامت نصب آن فتحه تقدیری می باشد و یا مضاف الیه بوده و محلاً مجرور می باشد و جداً مفعول مطلق است.

سؤال14: نقش عبارت «جماعاتٍ، جماعاتٍ» چیست؟

ص: 20

درباره نقش اعرابی این دو کلمه در جملاتی همچون «جائت النسوة جماعاتٍ جماعاتٍ» باید گفت که نقش «جماعاتٍ» اولی حال بوده و منصوب به کسره نیابتی می باشد؛ چراکه جمع مونث سالم در حالت نصبی اعراب نیابتی می گیرد، و «جماعاتٍ» دومی تأکید بوده و به تبعیت از متبوع خود منصوب شده و علامت نصب آن نیز کسره نیابتی می باشد.

سؤال 15: نقش کلمه «جمیعاً» چیست؟

این کلمه حال و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد و از آن جایی که «حال» غالباً مشتق می باشد، لذا گفته شده «جمیعاً» به معنای «مجمعین» است، مانند «کافات الفائزیین جمیعاً».

سؤال16: نقش کلمه «جهاراً» چیست؟

این کلمه به معنای «علانیة» (آشکارا) می باشد و نقش اعرابی آن، حال بوده که منصوب به فتحه ظاهری می باشد، مانند «ساَقولُ رآیی جهاراً» که در این جا «سین» حرف استقبال و «اَقول» فعل و فاعل، و «رایی» مضاف و مضاف الیه و مفعولٌ به و «جهار» حال می باشد.

باید دانست که نقش کلمه «جهراً» نیز مانند «جهاراً» می باشد.

سؤال17: نقش کلمه «حتماً» چیست؟

در مورد نقش و اعراب کلمه «حتماً» دو احتمال داده شده:

1- «حتماً» منصوب بوده بنابر مفعول مطلق بودن و علامت نصب آن فتحه می باشد و عامل آن «اَحتم» می باشد.

2- «حتماً» منصوب بوده بنابر حالیّت و علامت نصب آن فتحه می باشد.

ص: 21

سؤل18: نقش کلمه «حقاً» چیست؟

این کلمه مفعول مطلق برای عامل محذوف «اَحُقُّ» می باشد، به عنوان مثال وقتی گفته می شود: «حقاً اِنَّکَ مجتهدٌ» ترکیب آن این گونه می شود که حقاً بنابه مفعول مطلق بودن منصوب می باشد و عامل آن فعل بوده که محذوف است و «اِنَّ» حروف مشبةٌ بالفعل می باشد و «کاف» اسم اِنَّ بوده و محلاً منصوب است و خبر اِنَّ، «مجتهدٌ» می باشد.

سؤال19: نقش کلمه ی «حمداً» چیست ؟

«حمداً» منصوب می باشد، بنابه مفعول مطلق بودن که عامل آن «اَحْمَدُ» می باشد، مانند «حمداًللهِ علی نِعَمِه» که تقدیر «اَحْمَدُ» می باشد.

سؤال20: نقش کلمه ی «حیثُ» چیست؟

کلمه «حیثُ» مبنی بر ضم بوده و از نظر محل اعرابی دو حالت دارد:

1- محلاً منصوب: و این حالت نیز در دو موضع به وجود می آید: الف) «حیثُ» ظرف زمان باشد، مانند «اِجلِسْ حَیثُ تَکونُ سعیداً» که در این جا «حیثُ» ظرف مکان و متعلق به فعل «اِجلِسْ» می باشد.

ب) «حیثُ» مفعول به باشد، مانند: «اللهُ اَعلَمُ حیثُ یجعَلُ رسالَتَه»،(1)

که در این جا «حیثُ» ظرف مکان و مبنی بر ضم بوده و درمحل نصب بنابر

این که مفعول «یعلُمُ» مقدّر باشد، نه «اعلمُ» مذکور؛ چراکه «اعلَمُ» افعل تفضیل بوده و افعل تفضیل غالباً مفعول به نمی گیرد.

ص: 22


1- . انعام:124.

2- محلاً مجرور «حیثُ» به دو طریق امکان دارد در محل جَر قرار بگیرد: الف) قبل از آن یکی از حروف جر «مِن»،ِ «الی»، «باء»، «فی» قرار گیرد، مانند «من حیثُ خَرَجتَ فَوَلِّ وجهَکَ شطر المسجد الحرام»،(1)

که در این جا «حیثُ» ظرف مکان و متعلق به فعل «وَلِّ» می باشد که مبنی بر ضم بوده و در محلّ جر قرار گرفته است.

ب) «حیثُ» مضاف الیه واقع شود که در این صورت محلاً مجرور می شود.

سؤال21: نقش کلمه ی «حیثُما» چیست؟

گاهی اوقات «ماء» حرفیّه زائده به «حیثُ» ملحق می شود که در این حالت این دو کلمه به کلمه ی واحدی تبدیل شده که مبنی بر سکون می باشد و دو فعل را جزم می دهد، مانند «حیثُما تَجلسْ اَجْلِسْ» که در این جا «حیثُما» اسم شرط برای مکان بوده که مبنی بر سکون می باشد و در محل نصب بوده، بنابه این که مفعول فیه است و متعلق به فعل شرط که «تَجلِسْ» باشد، است.

سؤال22: نقش کلمه «حین» چیست؟

«حین» ظرف زمان بوده و از دو حال خارج نیست:

1- مبنی باشد؛ «حین» زمانی مبنی می شود که اولاً، به جمله فعلیه اضافه شود، ثانیاً، فعل آن جمله فعلیه، ماضی باشد و ثالثاً، آن فعل ماضی از افعال ناقص نباشد، همانند «سرت حین رایتُکَ» که در این جا هر سه قید مذکور وجود دارد و لذا «حین» مبنی بر فتح می باشد و محلاً منصوب

ص: 23


1- . بقره: 149.

است، بنابر این که ظرف زمان بوده و جمله «رأیْتُکَ» از آن جایی که مضاف الیه بوده محلاً مجرور است.

2- معرب باشد؛ «حین» در چند موضع معرب می شود:

الف) «حین» به جمله فعلیه ای اضافه گردد که فعل آن جمله مضارع باشد، مانند «زید کریمٌ علی حینِ یتباخلُا اِخوَته» که در این جا حین اعراب پذیرفته و مجرور به حرف جر شده؛ چراکه مضاف الیه آن جمله فعلیه ای است که فعل آن مضارع می باشد.

ب) «حین» به جمله اسمیه اضافه شود، مثل «زیدٌ کریمٌ علی حینِ الکرام قلائلُ» که در این جا نیز «حین» معرب گشته و مجرور به حرف جر شده؛ چراکه مضاف الیه آن، جمله اسمیه می باشد.

ج) مضاف الیه «حین» مفرد باشد، مانند «اِنْتَظَرْتُکَ حینَ اَلْاِنْصراف» که در این جا مضاف الیه «حین» مفرد بوده، بدین معنا که جمله نمی باشد و لذا معرب گشته و منصوب شده است به فتحه ی ظاهری بنابه این که ظرف مکان می باشد.

سؤال 23: نقش کلمه «خاصةً» چیست؟

به طور کلی کلمه «خاصة» از دو حال خارج نیست:

1- حالت اول این است که این کلمه مقرون و همراه «واو» نمی باشد که در این صورت کلمه «خاصةً» حال بوده و علامت نصب آن فتحه لفظی است، همانند کسی که میوه را دوست دارد؛ اما از میان تمام میوه ها به

طور خاص ویژه انگور را دوست دارد و می گوید: «اُحِبُّ الفاکهةَ خاصةً

ص: 24

العنبَ» که نقش اعرابی کلمه «خاصةً» در این عبارت از آن جایی که با واو همراه نبوده حال بوده و لفظاً هم منصوب است.

2- حالت دوم این است که این کلمه به هنگام استعمال در جمله همراه و مقرون به واو است که در این صورت «خاصةً» مفعول مطلق می باشد برای عامل محذوف «اَخُصُّ» و علامت نصب آن نیز فتحه ظاهری است، به عنوان مثال فردی به طور کلی به مطالعه کردن علاقه دارد، اما به مطالعه قرآن علاقه ویژه و خاصی دارد و می گوید: «اُحِبُّ المطالعةَ و خاصةً المصحفَ» که در این جا، همین طور که مشاهده می شود کلمه «خاصةً» با واو همراه بوده و چنان که گفته شد نقش آن در چنین حالتی، مفعول مطلق می باشد.

البته ذکر این نکته لازم است که در برخی موارد «خاصة» مجرور به حرف جر می شود، مانند «اُحِبُّ المطالعةَ و بخاصةٍ مطالعةُ المصحف» که در این جا «بخاصةٍ» جار و مجرور و خبر مقدم بوده و «مطالعةُ» مبتداء و مضاف بوده و «المصحف» مضاف الیه می باشد.

سؤال 24: نقش کلمه ی «خشیةَ» چیست؟

این کلمه منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد و نقش اعرابی آن مفعول له است، مانند «صَمَت التلامیذُ خشْیة القصاص» که در این جا «صَمَت» فعل بوده و «التلامیذ» فاعل آن می باشد و «خشْیتَ»

ص: 25

مفعول له ومضاف بوده و «القصاص» مضافُ الیه می باشد.

سؤال25: نقش کلمه ی «خصوصاً» چیست؟

به طور کلی این کلمه از دوحال خارج نمی باشد:

حالت اول این است که خصوصاً همراه و مقرون با واو نباشد که در این صورت نقش خصوصاً حال بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد، همانند کسی که تمام میوه ها را دوست دارد، اما انگور را به طور خاص و ویژه ای دوست دارد و می گوید: «اُحبُّ الفاکهة خصوصاً العنبَ» که در این جا کلمه ی «خصوصاً» حال می باشد و «العنبَ» مفعولُ به خصوصاً می باشد.

حالت دوم این است که این کلمه همراه و مقرون با واو باشد که در این صورت نقش «خصوصاً» مفعول مطلق می باشد، همانند قول کسی که می گوید: «اُحبُ الفاکهةَ وخصوصاً فاکهةَ لبنان» که در این جا خصوصاً از آن جایی که با واو همراه شده مفعول مطلق بوده و منصوب نیز بوده که علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

سؤال26: نقش کلمه «دون» چیست؟

به طور کلی این کلمه از دو حال خارج نیست:

حالت اول: این کلمه معرب باشد که این حالت نیز خود دارای دو حالت است:

الف) منصوب: بدین معنی که کلمه «دون» معرب بوده و اعراب نصب را پذیرفته باشد و یا به عبارت ساده تر ظرف مکان یا همان

ص: 26

مفعولٌ فیه باشد که این مورد (منصوب و مفعول فیه بودن کلمه «دون») در سه موضع می باشد:

1- مضاف الیه آن مذکور باشد بدین معنی که اگر مضاف الیه کلمه «دون» ذکر شود این کلمه منصوب بوده بنابر ظرفیت، همانند «جَلَسْتُ دونَ زیدٍ» که در این جا «دون» ظرف مکان و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری بوده و متعلق به فعل «جلستُ» می باشد.

2- مضاف الیه آن حذف گردد، ولی لفظ آن در نیت باشد، مانند «اِذهَبْ فی النهار دونَ»، یعنی در روز حرکت کن، نه در شب. همین طور که مشاهده می شود در این جا مضاف الیه کلمه «دون» حذف شده؛ اما متکلم لفظ آن را در نیت دارد و اصل آن «دونَ اللیلِ» می باشد؛ لذا در این جا «دون» ظرف مکان بوده و منصوب می باشد.

3- مضاف الیه آن حذف شده و نه لفظ آن در نیت باشد و نه معنای آن، که در این صورت کلمه «دون» تنوین می گیرد، مانند «اجلس دوناً» که در این جا «دون» مفعول فیه بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

ب) مجرور: و آن زمانی است که یکی از حروف جر بر آن داخل شده باشد و کلمه «دون» نیز مبنی نباشد که به زودی خواهد آمد، مانند قول خداوند متعال در سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 23 که می فرماید: «وَ ان کُنْتُم فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّللْنَا علی عبْدِنَا فاْتُواْ بِسورَةٍ مِن مِثلِه وادْعُواْ شُهَداءَکم مِن دونِ اللهِ اِن کنتُم صادِقِینُ».

ص: 27

حالت دوم: حالت دوم این است که «دون» مبنی باشد و آن هم مبنی بر ضَم و این در جایی است که مضاف الیهِ «دون» حذف شده باشد و فقط معنای آن در نیّت باشد و لفظ آن مَنوِی نباشد. و این مورد (کلمه دون مبنی بر ضم باشد) از دو حال خارج نیست:

یا محلّاً منصوب است، مانند «اِجلِس دونُ» که در این جا «دون» ظرف مکان بوده و مبنی بر ضم می باشد. در این جا این کلمه محلاً منصوب است؛ چراکه مفعول فیه بوده و متعلق به فعل «اجلس» می باشد.

و یا این که کلمه ی «دون» محلاً مجرور می باشد، مانند «اجلس من دونُ» که در این جا «دون» ظرف و مبنی بر ضم می باشد و در محل جر قرار گرفته است.

سؤال27: نقش کلمه «رُوَیدَ» چیست؟

به طور کلی نقش ترکیبی این کلمه از چهار صورت خالی نیست:

1- اسم فعل امر به معنای «اَمهِل» (مهلت بده) باشد و این در صورتی است که بعد از آن کاف خطاب و متصرفاتش بیاید و یا بعد از آن اسم ظاهر قرار گیرد؛ اما آن جایی که بعد از «رویدَ» کاف خطاب آید، همانند «رُوَیدَکَ» که در این جا «روید» اسم فعل امر بوده و مبنی بر فتح می باشد و فاعل آن ضمیر مستتر «اَنتَ» می باشد که در او به شکل وجوبی مستتر است و یا مانند «رُویدکما» که هیچ تفاوتی با «رویدک» نداشته، مگر این که «رویدکما» مبنی بر سکون بوده و فاعلش «انتما» مستتر آن هم به شکل استتار وجوبی می باشد و قِس علی هذا «رُوَیدَکم، رُوَیدَکِ و...» و اما آن جایی که بعد از «روید» اسم ظاهر واقع شود، مثل «روید زیداً» که در این جا «روید» اسم فعل امر بوده که فاعل آن «انت» مستتر، آن هم به

ص: 28

طور وجوبی می باشد و «زیداً» مفعول به و منصوب به فتحه ظاهری می باشد.

2- صفت باشد و این زمانی است که «رُوَیدَ» بعد از اسم نکره قرار گیرد، مانند «سار الطلابُ سیراً رویداً» که در این جا «روید» بعد از نکره واقع شده و صفت می باشد و به تبعیت از متبوع خود منصوب به فتحه ظاهری می باشد.

3- مفعول مطلق باشد برای فعل محذوف و این زمانی است که تنوین گرفته باشد، مانند «رُوَیداً یا اَخی» و یا این که به اسم ظاهری اضافه شده باشد، مانند «رویدَ زیدٍ».

4- حال باشد و این زمانی است که «روید» بعد از اسم معرفه واقع شود، مانند «جاء الطلابُ رویداً» که در این جا «رویداً» حال بوده؛ چراکه بعد از اسم معرفه (طلاب) واقع شده است.

و خلاصه آن که اگر بعد از «روید» کاف خطاب یا اسم منصوب بیاید، اسم فعل بوده و اگر تنوین بگیرد و یا اضافه به اسم ظاهر گردد، مفعول مطلق بوده و اگر بعد از اسم نکره قرار بگیرد، صفت و اگر بعد از اسم معرفه واقع شود، حال می باشد.

سؤال 28: نقش کلمه «رویداً» چیست؟

به طور کلی نقش اعرابی این کلمه از سه حال خارج نیست:

2- مفعول مطلق: نقش این کلمه در مثال هایی همچون «رویداً زیداً» مفعولِ مطلق بوده برای فعل محذوف «اَروَد» که منصوب به فتحه ظاهری می باشد و اسم منصوب مابعد آن که در این جا «زیداً» است مفعول به می باشد.

ص: 29

2- حال: این زمانی است که بعد از اسم معرفه واقع شود، مانند: «جاء الجیش رویداً» که در این جا «رویداً» بعد از اسم معرفه «الجیش» واقع شده و حال می باشد.

3- صفت: آن زمانی است که قبل از آن مصدری منصوب باشد؛ حال چه آن مصدر در جمله باشد مانند «سرت سیراً رویداً» که در این جا «رویداً» صفت برای مصدر مذکور می باشد و یا این که آن مصدر مقدر باشد، مانند «سار طلاب رویداً» که در این جا صفت برای مصدر مقدر است و نمی تواند حال باشد؛ چراکه ذوالحال باید معرفه باشد و «طلاب» در این جا نکره می باشد.

سؤال29: نقش کلمه «سنداً» چیست؟

در مورد نقش ترکیبی «سنداً» در عبارت هایی همچون «سنداً الی ما تقدم» دو احتمال داده شده است:

1- مفعول مطلق و منصوب به فتحه ظاهری باشد برای فعل محذوف که «اسنَدُ» باشد.

2- مفعول له و منصوب باشد و علامت نصب آن فتحه ظاهری باشد.

سؤال30: نقش کلمه «شفاهاً» چیست؟

در مورد نقش ترکیبی این کلمه در مثال هایی همچون «کَلَّمْتُهُ شفاهاً» دو احتمال داده می شود:

1- مفعول مطلق و منصوب بوده و علامت نصب آن هم فتحه ظاهری می باشد.

2- حال و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

ص: 30

سؤال31: نقش کلمه «شکراً» چیست؟

این کلمه مفعول مطلق و منصوب بوده برای عامل محذوف و لذا تقدیر آن این گونه می شود: «اَشکُرُکَ شکراً».

سؤال32: نقش کلمه «شِمالاً» یا «شَمالاً» چیست؟

نقش ترکیبی این کلمه در مثال هایی همچون «اذهَبُ شمالاً» ظرف مکان بوده که منصوب می باشد و علامت نصب آن فتحه است.

سؤال33: نقش کلمه ی «عاجلاً» چیست؟

به طور کلی این کلمه از دو حال خارج نیست:

حالت اول این است که «عاجلاً» دارای معنای ظرفیت باشد که در این صورت نقش ترکیبی آن این است که منصوب باشد، بنابر این که نائب ظرف زمان باشد، مانند «سَاَزورُکَ عاجلاً» که در این جا «سین» حرف استقبال بوده و «ازورکَ» فعل و فاعل و مفعول بوده و «عاجلاً» نائب ظرف زمان می باشد.

حالت دوم این است که «عاجلاً» فاقد معنای ظرفیت باشد که در این صورت به حسب ماقبل اعراب داده می شود، مانند «طلبَ زیدٌ العاجلَ و تَرَکَ الآجلَ» که در این مثال از آن جایی که «عاجل» دارای معنای ظرفیت نمی باشد، به حسب جایگاه خود در کلام اعراب نصب گرفته است که در این جا دلیل منصوب شدنش این است که مفعولٌ به واقع شده است.

سؤال 34: نقش کلمه «عبثاً» چیست؟

در مورد اعراب این کلمه دو وجه جایز است:

ص: 31

1- مفعول مطلق برای عامل محذوف که «عَبَثَ» باشد، مانند «حول العدوّ عبثاً اذلالَ وطنی» که در این جا عبثاً مفعول مطلق بوده برای «عبثَ» محذوف.

2- حال باشد و از آن جایی که حال غالباً مشتق است تأویل برده می شود به اسم های مشتقی، مانند فاشلاً و خائباً....

سؤال 35: نقش کلمه «عجَباً» چیست؟

نقش ترکیبی این کلمه مفعول مطلق می باشد برای عامل محذوف که «اعجب» باشد، و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

سؤال 36: نقش کلمه «عوضاً» چیست؟

در مورد نقش این کلمه در جملاتی همچون «جاء زیدٌ عوضاً من اخیه» و «جاء زیدٌ عوضا عن اخیه» دو احتمال داده شده:

1- حال و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

2- مفعول مطلق و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

سؤال37: نقش کلمه ی «غالباً» چیست؟

نقش اعرابی این کلمه در مثال هایی مانند «نَجَحَ زیدٌ غالباً» منصوب به نزع خافض می باشد، چنان که به عنوان مثال، اصل این جمله این گونه می باشد: «نَجَحَ زیدٌ فی الغالب».

ص: 32

سؤال38: نقش اعرابی کلمه «غیر» چیست؟

کلمه ی «غیر» از نظر اعرابی غالباً از دو حال خارج نیست:

1- صفت؛ «غیر» در صورتی که ماقبل آن نکره باشد و یا معرفه ای که شبیه به نکره باشد صفت واقع می شود و بنا به متبوعش مرفوع، منصوب و یا مجرور می گردد، مانند قولِ خداوند تبارک و تعالی در سوره مبارکه هود، آیه46: «اِنََّهُ عَمَلٌ غیرُ صالح» و «صراط الذین انعمتَ علیهِم غیر المغضوب علیهم و لاالضّالین» که در آیه اول «غیر» صفت بوده و مرفوع به ضمه ظاهری می باشد و موصوف آن «عمل» که نکره است می باشد و در آیه دوم «غیر» صفت و مجرور به کسره ظاهری بوده و موصوف آن «الذین» بوده که معرفه شبه نکره است.

2- به معنای «اِلّای» استثنائیه؛ اعراب «غیر» همان اعراب مستثنای به «الّا» می باشد، یعنی هر اعرابی که مستثنای به «الّا» در مواضع مختلف می گرفت، «غیر» هم همان اعراب ها را می گیرد، به عبارت دیگر، اگر «غیر» را از کلام بردارید و به جای آن «الّا» بگذارید، هر اعرابی که مابعد «الّا» گرفت، «غَیر» هم همان اعراب را خواهد گرفت، و لذا می توان اعراب ِاین قسم از «غیر» را در موارد زیر خلاصه نمود.

الف) اگر در کلام تام متصل قرار بگیرد، منصوب می شود، مانند «جَاءَ القومُ غیرَ زیدٍ».

ب) اگر در کلام تام موجب منقطع قرار گیرد، منصوب می شود، مانند «جَاءَ القَومُ غَیرَ حِمارٍ».

ص: 33

ج) اگر در کلام تام غیر موجب باشد، هم می تواند منصوب شود و هم تابع، مانند «مَا جاءَ القومُ غَیرَ زَیدٍ» و «ما جاءَ القومُ غیرٌ زَیدٍ».

د) اگر در کلام مفرّغ قرار بگیرد؛ معرب به حسب عوامل می شود، مانند: «مَا جُائنی غیرُ زَیدٍ» «ما ضَرَبتُ غَیرَ زَیدٍ» و «مَا مَرَرْتُ بِغیرِ زَیدٍ».

سؤال39: نقش کلمه «فضلاً» چیست؟

کلمه «فضلاً» در مثال هایی همچون «لا املکُ دِرْهَماً فضلاً عَن دینارٍ»؛ (من مالک درهمی نیستم چه رسد به دینار) مفعول مطلق و منصوب به فتحه ی ظاهری می باشد.

نکته: کلمه «فضلاً» اکثراً بعد از نفی استعمال می شود.

سؤال40: نقش کلمه ی «فوراً» چیست؟

در مورد نقش اعرابی این کلمه در مثال هایی مانند «عاده فوراً»، یعنی فورا ًبرگشت، دواحتمال داده شده:

1- حال: بنابر این ترکیب جمله این گونه می شود که «عادَه» فعل بوده و «هوَ» مستتر فاعل آن بوده و «فوراً» حال از ظمیر هوَ می باشد.

2- مفعول فیه: که بنابر این احتمال ترکیب جمله مذکور این گونه می شود که «عادَه» به همراه «هوَ» مستتر، فعل و فاعل بوده و «فوراً» مفعولٌ فیه و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

سؤال41: نقش کلمه «قاطبةً» چیست؟

اکثر علمای نحو گفته اند بین کلمه قاطبه و حالیت ملازمه بوده، بدین معنا که این کلمه را حال می دانند، مانند «جَمَعَ الطلابُ قاطبةً» که ترکیب

ص: 34

جمله این گونه می شود: «جَمَعَ» فعل بوده و فاعل آن «طلاب» می باشد و «قاطبه» هم حال از «طلاب» است.

سؤال 42: نقش کلمه «قطعاً» چیست؟

کلمه قطعاً در جملاتی مانند «هذا الکتاب لی قطعاً»، «لا اکذب قطعاً» مفعول مطلق بوده برای فعل محذوف و تقدیر این گونه می باشد: «اَقْطَعُ قطعاً».

سؤال43: نقش کلمه ی «کافةً» چیست؟

این کلمه به معنای جمیعاً بوده چنان که وقتی گفته می شود: «نجَحَ الطّلابُ کافةً»، یعنی «نجحَ الطلابُ جمیعاً»؛ ( تمام طلاب موفق شدند).

و اما در مورد نقش اعرابی این کلمه باید گفت که این کلمه حال و منصوب بوده به فتحه ظاهری، همانند قول خداوند متعال که می فرمایند: «و قاتلوا المشرکینَ کافةً کما یقتلونکم کافة».(1)

نکته: هیچ گاه بر این کلمه الف ولام تعریف داخل نمی شود و همچنین هیچ گاه مضاف نیز واقع نمی گردد.

سؤال44: نقش کلمه «کراهةً» چیست؟

نقش این کلمه در عبارت مشهور «حُبْاً و کِراهةً» مفعول مطلق بوده برای عامل محذوف که به فتحه ظاهری منصوب گشته و عامل محذوف آن «اَکرِهُ» می باشد.

ص: 35


1- . توبه: 36.

سؤال45: نقش کلمه «کُرهاً» چیست؟

در مورد نقش این کلمه باید گفت که این کلمه به فتحه ظاهری منصوب بوده، بنابه حالیّت، همانند آن جایی که گفته می شود: «جاءَ زیدٌ الی المدرسةِ کُرهاً» که در این جا «کُرهاً» حال از «زید» می باشد.

البته لازم به ذکر است که برخی از علماء این کلمه را در برخی موارد مفعول مطلق می دانند، همانند قول خداوند متعال در سوره مبارکه احقاف که می فرماید: «حَمَلَتْهُ اُمُّهُ کُرهاً و وَضَعَتْهُ کُرهاً» که «کُرهاً» در این آیه شریفه مفعول مطلق است.

سؤال46: نقش کلمه «کُل» چیست؟

«کل» از نظر نقش ترکیبی می تواند 4 حالت داشته باشد:

1- تأکید؛ «کُل» زمانی می تواند تأکید واقع شود که اضافه به ضمیری گردد که آن ضمیر به مؤکّد «متبوع» عود نماید که در این صورت «کل» بنا به این که متبوعش چه اعرابی دارد مرفوع، منصوب و یا مجرور می گردد، مانند «فسَجَدَ الملائکةُ کُلُّهم»(1) که در این جا همچنان که مشاهده می گردد «کل» اضافه به ضمیر «هُم» شده که مرجع آن ضمیر متبوع کل «الملائکةُ» می باشد و لذا در ترکیب این جمله گفته می شود: «فاء» به حسب ماقبل می باشد و «سَجَدَ الملائکةُ» فعل و فاعل بوده و «کل» تأکید و مرفوع به ضمّه ظاهری بوده، «هم» ضمیر متصل مجروری و مبنی بر سکون بوده که در محل جر بنابر این که مضاف الیه است قرار گرفته است.

ص: 36


1- . حجر: 30.

2- صفت: «کل» زمانی صفت واقع می شود که به اسم ظاهر اضافه گردد، مانند «نَجَحَ الطّلابُ کُلُاالطّلابِ».

3- مفعول مطلق: «کُلّ» زمانی می تواند مفعول مطلق واقع شود که اضافه به مصدری گردد که فعل آن مصدر قبل از کل ذکر شده باشد؛ «فلا تمیلوا کلَّ المیل».(1)

4- به حسب موقع و جایگاهش در کلام اعراب داده می شود، مانند «کُلّ الطّلابِ ناجحونَ» که در این جا «کل» مبتداء و مرفوع به ضّمه ی ظاهری می باشد و هم چنین مانند «نَجَحَ کُلُّ الطّلابِ» که در این جا «کل» فاعل و مرفوع به ضمّه ی ظاهری می باشد.

سؤال47: نقش کلمه «کَُلّما» چیست؟

درباره «کلّما» باید گفت، بعد از آن دو جمله قرار می گیرد که جمله اول سبب تحقّق جمله دوم است و بین این دو جمله، ارتباط سبب و مسببی، مانند جمله شرط و جزاء وجود دارد و در جمله اول نیز ضمیری که به «ما» عود کند نمی باشد، و در جمله دوم لفظی که بتواند در «کلّ» عمل کند موجود است، مانند آیه شریفه «و بَشِّرِ الذین امنوا و عملوا الصالحاتِ اَنَّ لهم جناتٍ تجری من تحتها الانهارُ کلَّما رُزِقوا منها من ثَمَرَةٍ رِزقاً قالوا هذا الذی رُزِقنا من قبلُ».(2)

نحویون اتفاق دارند که «کلّ» در این موارد، بنا بر مفعول فیه و ظرفیت، منصوب می باشد و عامل نصب در «کلّ» فعلی است که در

ص: 37


1- . النساء: 129.
2- . بقره: 25.

جمله دوم می آید که در حکم، جواب برای جمله اول می باشد، مانند «قالوا» در آیه مذکور که در جمله دوم بعد از «کلما» ذکر شده است و در حکم جواب برای جمله اول می باشد و در این صورت جمله اول حکم جمله شرطیه را دارد و خود «کلَّما» حکم ادات شرط را داراست.

البته باید دانست که خود کلمه «کل» از اسماء ظرف مانند (قبل و بعد) نمی باشد، بلکه ظرفیت آن به واسطه اضافه آن به «ما» حاصل شده است؛ زیرا کلمه «ما» دو احتمال دارد که در هر دو، معنای ظرفیت وجود دارد.

1- «ما» حرف مصدریه و یا به عبارت دیگر حرفیه موصوله باشد و جمله بعد از آن صله آن، که این جمله به جهت صله بودن محلی از اعراب ندارد.

2- «ما» اسم نکره به معنای وقت باشد.

البته باید گفت که در این مختصر، مجالی برای داوری بین این دو نظریه وجود ندارد ولکن در یک جمله باید گفت که نظر اول راجح می باشد.

و خلاصه مطلب آن که هرگاه با عبارت «کلما» برخورد نمودید «لام» را مفتوح بخوانید و دلیل آن را ظرفیت دانسته و لذا بگویید: «کلَّما».

سؤال48: نقش کلمه «کَم» چیست؟

«کَم» چه استفهامیه و چه خبریه می تواند اعراب های محلی مختلفی را اخذ کند؛ گاهی مرفوع شود و گاهی منصوب و گاهی مجرور که ذیلاً مواضع هریک را بررسی می کنیم؛

ص: 38

الف) نصب: اگر بعد از کم فعل وجود داشته باشد و آن فعل به ضمیری که به «کم» رجوع می کند مشغول نشده باشد، در این صورت «کم» به وسیله ی آن فعل محلاً منصوب می شود؛ اما این که به چه عنوان منصوب شده است باید به تمییز «کم» توجه شود؛ لذا اگر تمییز، ظرف باشد کم بنابر ظرفیت و اگر مصدر باشد بنابر مفعول مطلق و اگر تمییز ذات باشد بنابر مفعول به... محلاً منصوب می شود.

پس مواضع نصب را این گونه می توان دسته بندی نمود:

1- «کم» بنابر مفعولٌ به منصوب می شود و این در صورتی است که:

اولاً: فعل مابعد متعدّی باشد

ثانیاً: مفعولٌ به تمییز «کم» نباشد؛ زیرا در مانند «کم رجلاً ضربتهُ» در «کم» دو وجه جایز است:

وجه اول: محلاً منصوب شود، بنابر قاعده باب اشتغال و تقدیر فعل محذوف.

وجه دوم: محلاً مرفوع شود، بنابر ابتدائیت.

و بحث ما فعلاً در جایی است که فقط باید منصوب شود، نه جایزالوجهین.

ثالثاً: تمیز «کم» صلاحیت مفعول به واقع شدن را داشته باشد، مانند «کم رجلاً ضرَبتَ؟»، «کم غلام ملِکتُ» که در هر دو مثال، «کم» مفعول به برای فعل مؤخر می باشد.

تذکر: یکی از مواضع وجوب تقدم مفعول به بر فعل این جا می باشد؛ زیرا «کم»، چه خبریه و چه انشائیه صدارت طلب می باشد.

ص: 39

2- «کم» بنابر مفعول مطلق بودن، منصوب شود و این در صورتی است که تمییز آن مصدر باشد، مانند «کم ضَرْبَةْ ضَرَبْتَ؟».

3- «کم» بنابر مفعول فیه بودن، منصوب شود و این در صورتی است که تمییز آن ظرف باشد، مانند «کم یوماً سرتَ؟» و «کم یومٍ صُمتُ؟».

4- «کم» بنابر خبریت برای «کانَ» منصوب شود، مانند «کَم کانَ مالُکَ».

5- «کَم» بنابر مفعول دوم بودن، برای باب «ظنَّ» منصوب شود، مانند «کَم ظَنَنتَ مالَکَ».

ب) جر؛ دومین اعراب محلی «کم» این است که محلاً مجرور شود، مشروط بر این که یکی از دو عامل جر، یعنی حرف جر یا اسم مضاف بر آن داخل شوند.

جر به حرف، مانند «بکَم رَجلاًمررتَ؟» و «عَلَی کم رجُلٍ حَکَمتُ» در این دو مثال، چون حرف جر بر «کم» داخل شده محلاً مجرور است و متعلق به فعل مابعد می باشد.

تذکر: یکی از مواضع وجوبی تقدم جار و مجرور بر عامل خود همین موضع می باشد.

جر به اضافه، مانند «غُلامَ کَم رجلاً ضَرَبتَ؟» و «مال کم رجُلٍ سَلَبتُ».

ج) رفع؛ اگر دو امر سابق در «کَم» منتفی باشند «کَم» محلاً مرفوع می شود؛ پس:

ص: 40

1- اگر بعد از آن فعل لازمی وجود داشته باشد و تمییز «کَم» ظرف یا مصدر نباشد، «کَم» بنابر ابتدائیت مرفوع می شود، مانند «کَم رجلاً قامَ؟» و «کَم رجُلٍ قَامَ»

2- اگر بعد از «کَم» اسم وجود داشته باشد نه فعل، در این صورت نیز مرفوع می شود؛ لکن دو صورت دارد:

الف) اگر تمییز آن ظرف نباشد، بنابر ابتدائیت مرفوع می شود، مانند «کَم رجُلاً اِخوَتُکَ؟».

ب) اگر تمییز آن ظرف باشد، در این صورت «کَم» نیز ظرف می باشد و ظرف نمی تواند مبتدا واقع شود، پس لاجرم باید متعلق به فعل عام محذوف و خبر باشد، مانند «کَم یَومَاًسَفَرُکَ؟» و «کم شهرٍ صَومِی».

در این صورت «کَم» دارای دو محل اعرابی است: یکم، محل قریب که نصب بنابر ظرفیت می باشد و دوم، محل بعید و آن رفع بنابر خبریت می باشد.

نکته:

اگر بعد از «کَم» فعلی متعدی وجود داشته باشد و تمیز «کَم» نیز ظرفیت مفعول به واقع شدن را داشته باشد- مصدر و ظرف نباشد-؛ ولی آن فعل مشغول به ضمیری که «کم» عود می کند شده باشد، در این صورت در «کم» دو وجه جایز است:

1- بنابر ابتدائیت محلاً مرفوع شود، مانند «کم رجُلاً ضَرَبتَهُ؟» و «کم رجُلٍ ضَرَبتُه».

ص: 41

2- بنابر باب اشتغال محلاً منصوب شود، یعنی منصوب به فعل محذوفی شود که فعل مذکور آن را تفسیرمی کند؛ لذا تقدیر جملات بالا این گونه می شود: «کم رجلاً ضَرَبتَ ضَرَبتَهُ؟» و «کم رجُلٍ ضربتُ ضَرَبتُهُ».

باید توجه داشت که در باب اشتغال، اگر اسم مقدم صدارت طلب باشد، فعل محذوف بعد از آن در تقدیر گرفته می شود.

سؤال49: نقش ترکیبی «کما» چیست؟

به طور کلی «کما» از پنج حالت خالی نیست؛ چراکه لفظ «کما» مرکب از «کاف» حرف جر و «ما» بوده که این «ما» یا اسمی است و یا حرفی. اگر اسمی بود می تواند موصوله باشد، همانند «ما عندی کما عندکَ» که در این جا می توان ما را موصوله گرفت و گفت: «ما عندی کالذی عندک» و می تواند «ما» موصوفه باشد، همانند مثال مذکور، با این تفاوت که می توان این گونه معنی کرد که «ما عندی کشیءٍ عندک» و اما اگر «ما» حرفی باشد از سه حال خارج نیست:

1- «ما» مصدریه باشد، مانند «جَلَستُ کما جَلَستَ» که مابعد «ما» تأویل به مصدر رفته و می شود «جَلَست کجلوسِکَ» و ترکیب جمله این گونه می شود: «جلست» فعل و فاعل بوده و کاف در «کما» حرف جر بوده که مبنی بر فتح می باشد و محلی از اعراب نداشته و متعلق به مفعول مطلق محذوف «جلوساً» می باشد و «ما» حرف مصدری بوده و مبنی بر سکون می باشد و محلی از اعراب ندارد و «جلستَ» فعل و فاعل می باشد.

2- «ما» حرف کافه باشد، مانند قول شاعر که می گوید:

ص: 42

اَخٌ ماجدٌ لم یخزنی یومَ مشهد

کما سیفُ عمرٍ لم تخنه مضاربه

یعنی: برادرم مالک دارای مجد و بزرگواری است و مرا در روز جنگ محضر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خوار و ذلیل نکرد، بلکه محضرش کشته شد، چنان که شمشیر عمرو بن معدی کرب به او خیانت نکرد، وقتی که به کمر شتر زد و او را با محموله اش دو نیم کرد.

که در این جا محل شاهد در «ما» کما بوده که باعث شده حرف جر «کاف» از عمل بازداشته شود و عمل نکند.

3- «ما» حرف زائده باشد، مانند «زیدٌ اَخی کما عمراً اخوکَ»؛ (زید برادر من است چنان که عمرو برادر توست).

خلاصه آن که هرگاه «ما» بر کاف داخل شد از این حالات خارج نبوده و باید با توجه به قرینه تشخیص داد که کدام یک از موارد فوق الذکر می باشد.

سؤال50: نقش کلمه «کیفَ» چیست؟

«کیف» چند نقش اعرابی می تواند اخذ کند:

1- حال؛ مانند «کیفَ جاء زیدٌ» که «کیف» حال از «زیدٌ» و محلاً منصوب می باشد، یعنی در چه حال زید آمد؟ و یکی از موارد وجوب تقدم حال بر عامل و ذوالحالش همین موضوع است.

2- خبر: اگر «کیف» قبل از چیزی واقع شود که از «کیف» مسغنی نیست، یعنی با حذف «کیف» معنای کلام ناقص شود، سه حال متصور می باشد:

ص: 43

الف) اسم جامد بعد از آن واقع شده است، مانند «کیف اُنتَ» در این صورت خبر مبتدا و محلاً مرفوع می باشد.

نکته:

گاهی اوقات «کیف» بر حرف جر داخل می شود، مثلاً گفته می شود: «کیف بزید» در این صورت «کیف» خبر مقدم مبنی باشد و «باء» زائده می باشد که داخل بر مبتدا شده است و بعید نیست «کیف ِبکَ» که در روایت آمده است از همین قبیل باشد، یعنی در اصل «کیف انتَ» بوده باشد.

ب) بعد از آن فعل ناقص واقع شود، مانند «کیف کنتَ؛ تو در چه حالی بودی؟» یا مانند: «کیف کان عاقبةُ المکذبین» در این صورت «کیف» خبر مقدم برای فعل ناقص و محلاً منصوب می باشد و از مواضع وجوبی تقدم خبر افعال ناقصه بر آنها می باشد.

ج) بعد از آن فعل قلبی واقع شود، مانند «کیف ظننتَ زیداً» در این صورت مفعول دوم برای فعل قلبی و محلاً منصوب می باشد و از مواضع وجوبی تقدم مفعول دوم بر آنها می باشد و مفعول دوم افعال قلوب در اصل خبر برای مبتدا بوده است.

3- مفعول مطلق: یکی از نقش های «کیف» این است که در محل مفعول مطلق نوعی واقع می باشد، برای نمونه «کیف» در آیه شریفه «اَفَلا یَنظرونَ الی الاِبلِ کیف خُلِقَت»(1)

بر خلاف تحقیق بعضی ها مفعول مطلق می باشد

ص: 44


1- . غاشیه: 17.

و همچنین در مثال «کیف فَعَلَ اللهُ بهم» که تقدیر «فعل اللهُ اَی فعل» می باشد؛ اما اگر استفهام حقیقی باشد در جواب باید نوع فعل بیان شود.

سؤال51: نقش «لبّیکَ» چیست؟

«لبیکَ» مفعول مطلق و منصوب می باشد و علامت نصب آن «یاء» می باشد؛ چراکه دراصل مثنّی بوده و طبق قائده (مضاف نون و تنوین نمی گیرد) و در این جا «لَبّی» مضاف است و «کاف» که ضمیر متصل و مبنی بر فتح می باشد مضاف الیه آن بوده و محلاً مجرور می باشد.

سؤال52: عبارت «لَدَیکَ» راچگونه باید ترکیب نمود؟

به طور کلی «لدیکَ» از دو حال خارج نمی باشد:

1- لفظِ مرکب باشد که از ظرف «لَدا» و ضمیر متصل مجروری که مضاف الیه می باشد تشکیل شده است.

2- اسم فعل امر به معنای «خُذ» باشد، مانند «لدیکَ اَلقَلَمَ؛ بگیر قلم را» که در این جا «لَدیکَ» اسم فعل امر و مبنی بر فتح می باشد و فاعل آن ضمیر مستترّی است که در او به شکل وجوبی استتار یافته است و آن فاعل مُقدّر «انتَ» می باشد و «القَلَمَ» مفعول به و منصوب به فتحه ی ظاهری می باشد.

سؤال53: نقش کلمه «لغةً» چیست؟

برای نقش اعرابی کلمه «لغةً» در مثال هایی همچون «التصریفُ لغةً التغییر» سه احتمال ذکر شده:

1- حال و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

ص: 45

2- تمییز بوده و منصوب به فتحه ظاهری می باشد.

3- منصوب به نزع خافض بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد و بنابر این نظر تقدیر این گونه می شود: «التصریف فی اللغةِ التغییر».

سؤال54: نقش کلمه «ما» که بعد از دو فعل «نِعْمَ» و «بِئْسَ» می آید چیست؟

به طور کلی «ما» که بعد از «نِعْمَ» و «بِئْسَ» می آید از دو حال خارج نیست؛

حالت اول: بعد از آن جمله فعلیه آمده باشد، مثل «نِعْمَ ما یَقولُ الفاضل». در این صورت دو قول وجود دارد:

1- زَمَخشری و اکثر نحویّون متأخر می گویند: «ما» تمییز است و به معنای شیئاًًً می باشد و فاعل ضمیر مستتر است و جمله بعد از ما صفت برای «ما» می باشد؛ چراکه «ما» نکره موصوفه است. بنابراین تقدیر این گونه می شود: «نِعْمَ شیئاً یَقول الفاضل الشئ».

2- سیبویه و ابن خَروف می گویند: «ما» فاعل است و از نظر تجزیه ای معرفه ناقصه یا همان موصول است و لذا جمله بعد آن ها صله می باشد. بنابر این نظر تقدیر این گونه می شود: «نِعْمَ الذی یَقول الفاضل الشئ».

حالت دوم: بعداز «ما» مفرد آمده باشد، مثل آیه قرآن که می فرماید: «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ».(1)

در مورد این «ما» نیز دو قول است:

ص: 46


1- . بقره: 271.

1- زمخشری و بسیاری از نحویّون متأخر معتقدند که «ما» تمییز است و نوع «ما» نکره تامه است و لذا تقدیر آیه این گونه می شود: «اِنْ تُبْدو الصدقات فَنِعْمَ شیئاً هی».

2- سیبویه و ابن خروف معتقدند «ما» فاعل است و در این صورت «ما» معرفه تامه است به معنای «الشئ» و لذا تقدیر این گونه می شود: «اِنْ تُبْدو الصدَقات فَنْعمَ الشئ».

سؤال55: نقش کلمه ی «مثلاً» چیست؟

کلمه ی مثلاً در جملاتی مانند «المفعول المطلق هو مصدر او ما ینوب عنه.... مثلاً: جلست جلسة العلماء» را می توان به دو وجه ترکیب نمود:

1- مفعول به برای فعل محذوف به تقدیر «اضرب» که در این صورت جمله ی بعد از «مثلاً» در محل نصب بوده و بدل از آن می باشد؛ بنابراین ترکیب مثال مذکور این گونه می شود: «مثلاً» مفعول به برای «اضربُ» می باشد و جمله «جلست جلسة العلماء» در محل نصب بوده و بدل از «مثلاً» می باشد.

2- منسوب می باشد بنابر مفعول مطلق بودن و جمله ی مابعد آن در محل نصب بوده و عطف بیان از او می باشد؛ بنابراین ترکیب مثال مذکور این گونه می شود: «مثلاً» مفعول مطلق بوده وجمله ی «جلست جلسة العلماء» در محل نصب واقع شده و عطف بیان از کلمه ی «مثلاً» می باشد.

سؤال56: نقش کلمه ی «مَرَّةَ» چیست؟

در مورد نقش این کلمه در مثال هایی مانند «قابلْتُکَ مرّة» دو احتمال وجود دارد:

ص: 47

1- ظرف زمان می باشد و این کلمه منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و متعلق به «قابلتک» می باشد.

2- مفعول مطلق می باشد و علامت نصب آن فتحه ی ظاهری است.

سؤال57: نقش کلمه «مَرحاً» چیست؟

نقش این کلمه در آیه «و لا تمشی فی الارضِ مرحاً»(1)

حال بوده و منصوب می باشد و علامت نصب آن فتحه است و البته احتمالی هم وجود دارد که «مرحاً» مفعول مطلق است برای فعل محذوف؛ اما احتمال اول بهتر است.

سؤال58: نقش کلمه «مَرْحَباً» چیست؟

این کلمه که گاهی به معنای تحیت و گاهی هم به معنای تعریف (تحسین و آفرین گفتن) استعمال شده در مورد نقش ترکیبی اش در عبارات دو احتمال وجود دارد:

1- مفعولٌ به و منصوب و علامت نصب آن هم فتحه ظاهری می باشد.

2- مفعول مطلق برای فعل محذوف و منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

سؤال59: نقش کلمه ی «مطلقاً» چیست؟

این کلمه به نظر مشهور علما در مثال هایی همچون «لا اکذِبُ مطلقاً» مفعول مطلق و منصوب بوده که علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد

ص: 48


1- . اسراء: 37.

و چنان چه این نظریه را بپذیریم، «مطلقاً» به معنای «البته» می باشد و برخی نیز این کلمه را منصوب به فتحه ی ظاهری دانسته اند، بنابر این که نائب ظرف زمان باشد؛ چراکه بر صفت زمان که محذوف است دلالت می کند و لذا اگر این نظریه را بپذیریم، «مطلقًاً» به معنای غیر «مقَیّد» می باشد.

سؤال60: نقش کلمه «مع» چیست؟

اسم «مع» از دو حال خارج نیست:

1- مضاف: اگر «مع» مضاف باشد در این صورت ظرف می باشد و تشخیص این که ظرف زمان است و یا ظرف مکان، از طریق مضاف الیه آن ممکن می باشد، مانند «عادت المنزل معَ الصباح» که در این جا مع ظرف بوده؛ چراکه مضاف است و «الصباح» مضاف الیه می باشد و در این جا «مع» ظرف زمان بوده به قرینه «صباح».

2- غیرمضاف: اگر «معَ» مضاف نباشد، در این صورت نقش آن حال و منصوب می باشد و نکته ای که باید به آن اشاره نمود این است که «معَ» حالیّه برای مثنی و یا جمع استعمال می گردد و هیچ وقت برای مفرد استعمال نمی شود، مانند «جاءَ الطّالبانِ معاً» که در این جا «معَ» غیرمضاف و حال بوده و به فتحه ی ظاهری منصوب گشته است.

باید دانست که اگر «معَ» به شکل غیرمضاف استعمال گردد غالباً با تنوین نصب همراه می شود.

ص: 49

سؤال61: نقش عبارت «معاذ الله» چیست؟

مجموع «معاذ الله» به معنای «اعوذ باالله و التجیء بالله» به معنای «پناه می برم به خدا» می باشد و درباره ی نقش اعرابی آن باید گفت: «معاذَ» مفعول مطلق و منصوب به فتحه ی ظاهری بوده برای فعل محذوف «اعوذُ» و در عین حال مضاف نیز می باشد و لفظ جلاله ی «الله» مضاف الیه و مجرور به کسره ی ظاهری می باشد.

سؤال 62: «مما» را چگونه باید تجزیه و ترکیب نمود؟

«مّما» لفظی است که از «مِن» جارّه و «ما» ترکیب شده است و لذا در ترکیب این عبارت می گوییم: «ممّا» جار و مجرور است.

امّا درباره ی این که «ما» در «ممّا» از چه نوع است، باید گفت که در موقعیّت های مختلف این «ما» متفاوت است؛ امّا به طور کلی باید گفت که این «ما» از سه حال خارج نیست:

1- گاهی اوقات «ما» در «مما» اسم موصول است، مانند «خُذْ مِمّا تستفید منه».

2- گاهی اوقات «ما» در «ممّا» حرف مصدری است، مانند قول شاعر:

و انّا لمّا یضربُ الکبشَ ضربَهُ

علی راسه، تُلقی اللسانَ علی الفمِ

3- و گاهی اوقات ممکن است که «ما» در «ممّا» زائده باشد، مانند قول خداوند متعال در سوره ی مبارکه نوح، آیه 25 که می فرماید: «ممّا خَطیئاتِهِم اُغرقو»، ای من خطیئاتهم.

ص: 50

سؤال63: «مَنْ» استفهامیه را چگونه باید ترکیب نمود؟

«مَنْ» اسم استفهام بوده و به وسیله ی آن از مخاطب طلب فهم می شود و مبنی بر سکون می باشد و لذا برای تشخیص نقش ترکیبی آن باید محل اعرابی آن را فهمید؛ از این رو باید گفت که محل «مَنْ» استفهامیه از سه حالت خارج نیست؛

1- رفع: زمانی «مَنْ» در محل رفع قرار می گیرد که مبتداء باشد، و مبتداء واقع شدن آن در شش مورد است:

الف) زمانی که بعد از آن فعل لازم واقع شود، مانند «مَنْ ضَحَکَ؟» که در این جا «مَن» مبتدا و در محل رفع است و علامت آن این است که بعد از «مَنْ» فعل لازم «ضَحَکَ» آمده است.

ب) زمانی که بعد از آن فعل متعدّی بیاید که به مفعول خود رسیده است، مانند «مَنْ کَفاکَ» که در این جا «مَنْ» مبتدا و در محل رفع می باشد و علامت آن این است که بعد از «مَنْ» فعل متعدّی «کفی» به مفعول خود «که» رسیده است.

ج) زمانی که بعد از آن اسم بیاید و آن اسم «مستفهم عنه» باشد، مانند «مَنِ القادمُ» که در این جا «القادم» مستفهم عنه بوده و لذا «مَن» مبتدا است و در محل رفع می باشد.

د) زمانی که بعد از آن جمله اسمیه بیاید، مانند «مَنْ هُوَ مُعَلّمُکُم؟» که در این جا «هو» مبتدا و «معلمکم» خبر آن است؛ از این رو «مَن» مبتدا و محلاً مرفوع می باشد.

ح) زمانی که بعد از آن شبه جمله (ظرف یا جار و مجرور) بیاید،

ص: 51

مانند «مَن عندَکَ؟» و «مَن فی الملعب؟» که در این دو مثال بعد از «مَن» ظرف و جار و مجرور ذکر شده؛ از این رو «مَن» مبتداء بوده و محلاً مجرور می باشد.

خ) بعد از آن فعل ناقصه بیاید، مانند «مَنْ کانَ یُضْحِکُ؟» که در این جا بعد از «مَنْ» فعل ناقصه «کانَ» ذکر شده است.

2- نصب: زمانی «مَن» در محل نصب قرار می گیرد که مفعولٌ به باشد و مفعولٌ به واقع شدن «مَن» هنگامی است که بعد از آن فعل متعدّی بیاید که به مفعول خود نرسیده است، مانند «مَن تُحبُّ» که در این جا بعد از «مَن» فعل متعدّی «تُحِبُّ» ذکر شده و این فعل به مفعولش نرسیده است.

3- جر: زمانی «مَنْ» در محل جر واقع می شود که:

الف) قبل از آن حرف جر ذکر شود، مانند «بمَنْ استعنتَ علی بناءِبیتک؟» که در این جا قبل از «مَنْ» حرف جر «باء» ذکر شده است.

ب) قبل از آن اسم مضاف بیاید و به عبارت دیگر «مَن» مضافٌ الیه واقع شود، مانند «کتابَ مَن قراَتَ» که در این جا «من» مضافٌ الیه بوده و محلاً مجرور است؛ چراکه «کتاب» به آن اضافه شده است.

سؤال64: نقش اِعرابی «مَن» شرطیّه چیست؟

یکی از اسماء شرط «مَن» می باشد و این کلمه از نظر نقش اعرابی می تواند چهار نقش را بگیرد:

1- مبتداء: «من» در چند موضع مبتداء واقع می شود؛

الف) فعل شرط آن از افعال ناقصه باشد، مانند «من یکن صاحبَ حَقّ

ص: 52

لا یتنازل عن حقّه» که در این جا «من» مبتداء بوده و علامت آن این است که فعل شرط آن، یعنی «یکن»، فعل ناقص می باشد.

ب) فعل شرط آن فعل لازم باشد، مانند «مَنْ صبر نال» که در این جا «من» مبتداء بوده و علامت آن این است که فعل شرط آن، یعنی «صَبَرَ» فعل لازم می باشد.

ج) فعل شرط آن فعل متعدّی باشد که به مفعول خود رسیده است، مانند «مَنْ یعمل سوءاً یُجْزَ به» که در این جا «من» مبتداء بوده و علامت آن این است که فعل شرط آن، یعنی «یعمل» به مفعول خودش که «سوءاً» باشد رسیده است.

2- مفعولٌ به: زمانی «مَن» مفعولٌ به واقع می شود که فعل شرط آن فعل، متعدّی باشد که به مفعول خود نرسیده است در این صورت «من» محلاً منصوب می گردد، مانند «من تَکافی اَکافئة» که در این جا «من» مفعولٌ به می باشد و علامت آن این است که فعل شرط آن، یعنی «تَکافی» فعل متعدّی است که به مفعول خود نرسیده است.

3- مجرور به حرف جر: «من» زمانی مجرور به حرف جر می گردد که قبل از آن حرف جرّی ذکر شود که در این صورت محلاً مجرور می گردد، مانند «علی مَنْ تسلِم اَسلِمْ» که در این جا «من» مجرور به حرف جرّ «علی» می باشد.

4- مضافٌ الیه «من» زمانی می تواند مضافٌ الیه واقع شود که قبل از آن اسم نکره ای که احتیاج به کسب تعریف دارد ذکر شده و به «من» اضافه شود که در این حالت نیز «من» محلاً مجرور می گردد، مانند «کتابَ من

ص: 53

تقراء اَقراء» که در این جا اسم نکره ی «کتاب» به «من» اضافه شده و لذا در نقش ترکیبی آن می گوییم که «من» مضافٌ الیه می باشد.

سؤال65: نقش کلمه «نادراً» چیست؟

نقش اعرابی این کلمه در مثال هایی مانند «یزرونا المعّلم نادراً» مفعول فیه می باشد و لذا در ترکیب جمله ی مذکور می گوییم: «یزورنا» فعل و مفعول بوده و «المعلم» فاعل می باشد و «نادراً» مفعول فیه و منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد.

سؤال66: نقش کلمه «وَحْد» چیست؟

این کلمه از کلماتی بوده که دائم الاضافه به ضمیر بوده، بدین معنی که حتماً باید اضافه شود و حتماً باید به ضمیر «هُ» اضافه گردد.

و اما در مورد نقش اعرابی این کلمه باید گفت که این کلمه غالباً حال بوده و همچنین علامت نصبش غالباً فتحه ظاهری است، مانند «اشهَدُ اَن لا اِله اِلا الله وَحْدَهُ لا شریکَ له» که در این جا «وَحْدَهُ» حال بوده و علامت نصب آن فتحه می باشد.

گفته شد «وَحْدَ» غالباً حال است تا مثال هایی را همانند «فلان نسیجُ وحْده» که برای مدح به کار می رود و «فلان جَحِیسُ وحْدهِ» که برای ذم به کار برده می شود را شامل نشود؛ چراکه «وحْد» در مثال های مذکور مضاف الیه می باشد و همچنین گفته شد در صورتی که «وَحْد» حال باشد غالباً علامت نصب آن فتحه ظاهری است تا مثال هایی را مانند «جئت وحدی» را شامل نشود؛ چراکه در این جا اگرچه «وَحْد» حال بوده؛ اما علامت نصب آن فتحه مقدر می باشد به دلیل این که اعراب مضاف به یاء

ص: 54

متکلم به جزء مواردی که در کتب نحوی ذکر شده، تقدیری می باشد.

نکته: عبارات «وَحْدهما، وَحْدهم، وَحْدها، وحْدهنَّ، وحْدَکَ، وحدکما و...» با «وحْدَهُ» در احکام یاد شده تفاوتی ندارند و همان نقش و علامتی را می گیرند که «وحْده» می پذیرد.

سؤال67: نقش کلمه «یقیناً» چیست؟

در مورد نقش ترکیبی این کلمه در جملاتی همچون «جئتُ یقیناً منی اَنک هنا» دو احتمال وجود دارد:

1- حال و منصوب باشد و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.

2- مفعول مطلق و منصوب بوده برای عامل محذوف و لذا بنابر این ترکیب تقدیر این گونه می شود: «اَتَیَقَنُ یقیناً».

ص: 55

ص: 56

بخش دوم:عبارات

سؤال68: اعراب و نقش ترکیبی کلمه بعد از مبتدا، که بعد از «اذا فجائیه» ذکر شده چیست؟

در مورد اعراب اسم بعد از مبتدا در جمله بعد از «اذا» فجائیه باید گفت، اگر آن اسم مرفوع باشد، خبر است و «اذا» بنابر قول به ظرفیت آن، منصوب و متعلق به آن اسم مرفوع است، اگر آن اسم منصوب باشد، آن اسم «حال» از ضمیری که مستقر در «اذا» است، می باشد و در این صورت «اذا» بنابر قول کسانی که آن را ظرف مکان می دانند، خبر است؛ ولی روی مبنای دیگر نحویین، مثل زجّاج و اخفش خبر محذوف است، و «جالساً» حال از ضمیر در خبر محذوف می باشد.

البته در یک صورت می توان روی قول زجّاج که «اذا» را ظرف زمان می داند، با توجه به این که ظرف زمان نمی تواند خبر از ذات باشد، آن را خبر گرفت به این شکل که: یک اسم معنای محذوف که اضافه شده به

ص: 57

آن اسم ذات، در تقدیر گرفته شود که در این صورت «اذا» خبر از آن اسم معنا می باشد، و خبریّت اسم زمان از اسم معنا صحیح و جایز است، مانند «خرجت فاذا الاسد» که یک اسم معنا مثل «حضور» می توان در تقدیر گرفت «خرجت فاذا حضور الاسد» و هم چنین در مثال «خرجت فاذا زید جالسا» که «جالسا» حال از ضمیر مستقر در «اذا» می باشد.

می توان یک اسم معنا قبل از «زید» در تقدیر گرفت و خبریّت «اذا» از آن را تصحیح کرد: «خرجت فاذا حضور زید جالسا».

سؤال69: عبارت «اِنّ هذان لساحران» را چگونه باید ترکیب کرد؟

احتمالاتی دراین جمله داده اند؛ یکی از آن احتمال گفتار ابوعلی از ابااسحاق است که ایشان «اِنّ» در این آیه را به معنای «نَعَمْ» دانسته، و «هذان» مبتدای اول و «هما» محذوف مبتدای دوم، و «ساحران» خبر برای «هما»، و «هما ساحران» خبر برای «هذان» می باشد.

احتمال فوق از دو جهت مردود است:

الف) اِنّ به معنای «نعم» نادر است و بعضی ها می گویند به این معنی ثابت نشده است.

ب) دخول «لام» در خبر مبتداء جایز نیست و این که «لام» بر «ساحران» داخل شد دلیل بر این است که ساحران خبر برای هذان نیست.

دو احتمال دیگر داده اند؛ 1. «ان» از حروف مشبهه و ضمیرشان

ص: 58

اسمش و «هذان» مبتدا و «لساحران» خبر و این جمله خبر برای «انّ».

2. «انّ» از حروف مشبهه، و «هذان» اسم آن، منتهی در لغت حارث بن کعب تثنیه همیشه با «الف» می آید، حتی در حالت جرّی و نصبی، مانند قوله شاعر:

انّ اَ با و ابا اَباها

قد بلغا فی المجد غایتاها

این وجه مختار ابن مالک است.

سؤال70: ترکیب در عباراتی همچون «اَقومُ اَنا» با وجود این که فاعل در فعل به صورت وجوبی مستتر است، چگونه می باشد؟

در برخی موارد که علمای نحو تا هفت مورد برشمرده اند فاعل در فعل به صورت وجوبی مستتر است، که یکی از آن موارد صیغه متکلم وحده از فعل مضارع می باشد؛ لذا در عباراتی همچون «اَقومُ اَنَا»، «اَنا» را نمی توان فاعل دانست و نقش ترکیبی آن تأکید برای فاعل مستتر می باشد، همچنان که «نحنُ» در جمله ی «نَقومُ نحنُ» و «انا» در جمله ی «قُمْتُ اَنا» تأکید می باشند، چنان که شیخ بهائی در کتاب صمدیه با اشاره به این نکته می فرماید: «و ما یظهَرُ فی بعض هذة المواضع کاقومُ اَنا فَتاکید للفاعل کَقُمْتُ أنا».

سؤال71: «بلا فرق» را چگونه باید ترکیب کرد؟

در این عبارت «باء»، حرف جر می باشد که بر لای نفی جنس داخل شده است و آن را از عمل ملغی نموده است و «فرق» هم مجرور به

ص: 59

حرف جر می باشد.

نکته: هرگاه حرف جر بر لای نفی جنس داخل شود آن را از عمل باز می دارد و اسم بعد از آن مجرور به آن حرف می شود.

سؤال72: نقش کلمه «دونکه» چیست؟

به طورکلی «دونکه» از دو حال خارج نیست:

1- اسم فعل امر به معنای «خُذ» می باشد، مانند «دونکه القلم»، یعنی بگیر قلم را، که در این جا «دونَکه» اسم فعل امر و مبنی بر فتحه ی ظاهری می باشد و فاعل آن ضمیر مستتری است که در آن به صورت وجوبی مستتر گشته است و آن فاعل «اَنتَ» می باشد. و «اَلقَلم» مفعول به و منصوب به فتحه ی ظاهری می باشد.

نکته ای که در این جا لازم به ذکر است این است که اگر «کاف» در «دونکه» به شکل تثنیه و یا به شکل جمع تغییر نماید فاعل آن نیز تغییر می کند، مانند: «دونَکُما القَلم» که در این جا «دونکما» اسم فعل امر و مبنی بر سکون می باشد و فاعل آن ضمیر «انتما» بوده که در آن به صورت وجوبی مستتر است و یا مانند «دونَکِ القلم» که در این جا «دونَکِ» اسم فعل امر و مبنی بر کسر می باشد که فاعل آن «اَنتِ» مستتر بوده که به طور وجوبی در او مستتر است و قِس علی هذا «دونَکُم القَلَمَ» و «دونَکُنَّ اَلْقَلَمَ».

2- مرکب از ظرف «دونَ» و ضمیر مخاطب متصل می باشد، مانند «اَلْکِتابُ دونَکَ» که در این جا «الکتاب» مبتداء و مرفوع بوده و «دونکَ»

ص: 60

ظرف و منصوب به فتحه ی ظاهری بوده که متعلق به خبر محذوف موجودٌ و نحو موجود می باشد و تمام احکامی که در مورد «دون» در سؤال26 گفته شد در این جا جاری می گردد.

سؤال73: نقش کلمه ی «دونما» چیست؟

این کلمه مرکب از «دون» و «ما» زائده می باشد و هر نوع از احکامی که در مورد کلمه «دون» در سؤال26 ذکر شد در این جا نیز صادق است.

سؤال74: «عَلَیْکَ» را چگونه باید ترکیب کرد؟

به طور کلی «علیک» از دو حال خارج نیست:

1- مرکبه، بدین معنی که «علیک» از دو لفظ «علی» جاره و «کاف» ضمیر تشکیل شده و لذا در ترکیب آن گفته می شود جار و مجرور. به عنوان مثال وقتی گفته می شود: «سَلَّمتُ علیکَ» در ترکیب آن گفته می شود «سَلَّمتُ» فعل و فاعل، «علی» حرف جر و «کاف» هم مجرور به حرف جر و محلاً مجرور می باشد.

2- لفظ واحده و غیر مرکبه، بدین معنی که «علیک» مجموعاً یک کلمه بوده و اسم فعل امر، و مبنی بر فتح می باشد که فاعل آن به طور وجوب مستتر بوده و آن فاعل مستتر هم «اَنتَ» می باشد.

البته ذکر این نکته لازم است که فاعل «علیک» با تغییر پیدا کردن «کاف» خطاب تغییر می یابد و همیشه فاعل «انتَ» نیست، به عنوان مثال فاعل در «علیکم»، «اَنتم» می باشد و قس علی هذا در «علیکما» و «علیکنَّ».

ص: 61

نکته: «عَلَیکَ» در صورتی که اسم فعل امر شد از دو حال خارج نیست:

1- متعدی بنفسه بوده و یک مفعول را نصب می دهد که در این صورت به معنای «اِلزَمْ» می باشد، مانند قول خداوند متعال در سوره مبارکه مائده، آیه شریفه 105 که می فرماید: «علیکم انفسَکم» که در این جا «علیکم» به معنای «الزَموا» می باشد و در ترکیب این جمله گفته می شود «علیکم» اسم فعل امر و فاعل آن «اَنتم» بوده، «انفسکم» مضاف و مضاف الیه بوده و مفعول برای «علیکم» می باشد.

2- متعدی به حرف جر بوده که در این صورت به معنای «اِعتَصِمْ» می باشد، مانند «علیک بالاجتهاد حتی تَنْجَح».

سؤال75: نقش «غیرَشَکٍّ» چیست؟

کلمه ی «غیر» در مثال هایی مانند: «غیرَ شَکٍّ اِنَّکَ مسرورٌ» منصوب می باشد، بنابر این که در اصل مجرور به حرف جر بوده که حرف جر آن حذف شده است و لذا در ترکیب این جمله گفته می شود که «غیر» مضاف و منصوب به نزع خافض می باشد و «شک» مضاف الیه و مجرور بوده که علامت جر آن کسره می باشد و «إنَّ» حروف مشبهة بالفعل بوده و ضمیر «کاف» اسم آن، و «مسرورٌ» خبر آن می باشد.

سؤال76: عبارت «فَصاعداً» را چگونه باید ترکیب نمود؟

در این جا «فاء» حرف زائد بوده که محلی از اعراب نیز نداشته و مبنی بر فتح است و صرفاً برای تزیین لفظ آمده است و «صاعداً» حال و

ص: 62

منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ی ظاهری می باشد.

نکته: نحوه ی ترکیب کردن عبارت «فساقلاً» دقیقاً مانند «فصاعداً» می باشد.

سؤال77: عبارت «فقط» را باید چگونه ترکیب نمود؟

«فقط» لفظی است مرکب از «فاء» و «قَط» که در اینجا «فاء» زائده بوده که محلی از اعراب نداشته و مبنی بر فتح است و صرفاً برای تزیین لفظ به کار برده شده و «قطُ» اسم فعل مضارع به معنای «یکفی» بوده که مبنی بر سکون است و فاعل آن «هوَ» مستتر است که در آن به شکل جواز استتار یافته است.

سؤال78: عبارت هایی همچون «فیه نظرٌ» و «فیه اشکالٌ» را باید چگونه ترکیب نمود؟

آن چیزی که متداول بوده و مرسوم است غالباً در این گونه موارد جار و مجرور «فیه» را خبر مقدم خوانده و کلمه «نظرٌ» و یا «اشکالٌ» را مبتدای مؤخر می دانند. اگرچه این نوع ترکیب کردن را نمی توان خالی از اشکال دانست، به طوری که گفته شده این نوع ترکیب کردن اشتباه است؛ ولی در این مسئله تفصیلات فراوانی است که طالب آن را، به سؤال234 در فصل پنجم همین کتاب ارجاع می دهیم.

سؤال 79: عبارت «کما لو کان الامرُ کذا» را چگونه باید ترکیب نمود؟

الف) «کما» کاف حرف جر بوده که مبنی بر فتح می باشد و محلی از

ص: 63

اعراب ندارد و «ما» حرف مصدری و مبنی بر سکون بوده که محلی از اعراب ندارد و جار و مجرور «کما» متعلق به ماقبلش می باشد.

ب) «لَو» حرف زائد و مبنی بر سکون بوده که محلی از اعراب ندارد.

ج) «کانَ» فعل ماضی ناقص و مبنی بر فتحه ی ظاهری می باشد.

د) «الامرُ» اسم «کانَ» بوده و مرفوع به ضمه ی ظاهری می باشد.

ه) «کذا» اسم مبنی بر سکون بوده و خبر «کانَ» می باشد و محلاً منصوب است و مصدر مؤّلی که از «کان» و اسم و خبر آن حاصل می شود مجرور به حرف جر می باشد.

سؤال80: نقش اعرابی «لِئَلا» چیست؟

«لِئَلا» لفظی است که از لام تعلیل و «اَن» ناصبه و «لا» نافیه تشکیل شده است و به همین خاطر است که «لِئَلا» تنها بر فعل مضارع داخل می شود، مانند قول خداوند متعال که می فرماید: «و حیثُ ما کنتم فَوَلُّوا وجوهَکُم شَطْرَهُ لئلّاِ یکونَ للنَّاسِ علیکم حجَّةُ»(1) که در این جا لام «لئَلّا» حرف جر و تعلیل بوده و متعلق به فعل «فولُّوا» می باشد و «اَن» حرف مصدری و استقبال بوده که محلی از اعراب نداشته و مبنی بر سکون است و «لا» حرف نفی بوده که محلی از اعراب نداشته و مبنی بر سکون بوده و «یکونَ» فعل مضارع ناقصه بوده که منصوب به فتحه ظاهری می باشد.

ص: 64


1- . بقره: 150.

سؤال81: عبارت «لابَأسَ» را چگونه باید ترکیب نمود؟

در این عبارت «لا» حرف نفی جنس و مبنی بر سکون بوده و محلّی از اعراب ندارد و «باسَ» اسم «لا» بوده که در محل نصب و مبنی بر فتح می باشد و خبر «لا» محذوف بوده و تقدیر این گونه می باشد: «لا باسَ موجودٌ».

نکته: عبارت هایی مانند «لابدَّ»، «لاجَرَمَ» و... همانند «لا باسَ» ترکیب می شود.

سؤال82: عبارت «لابَل» را چگونه باید ترکیب نمود؟

«لابَل» لفظی است مرکب از «لا» زائده و «بل» که حرف عطف بوده و افاده ی اضراب می کند، مانند «اُریدُ القرائةَ لابَل الکتابةَ» که در این جا «لا» زائده و مبنی بر سکون بوده که محلی از اعراب ندارد و «بل» حرف عطف و اضراب بوده که مبنی بر سکون می باشد و آن نیز محلی از اعراب ندارد و «الکتابةَ» اسم معطوف به «القرائةَ» بوده که منصوب به فتحه ی ظاهری می باشد.

سؤال83: نقش و اعراب کلمه بعد از «لا سیَّما» چیست؟

باید دانست که در اعراب بعد از «لا سیَّما» سه وجه جایز است:

1- جر بنابر اضافه «سیَّ» به آن و در این صورت «ما» زائده غیر کافّه است.

2- رفع آن بنابر خبر بودن برای ضمیری که مبتداء بوده و محذوف است، که در این صورت «سیَّ» اضافه به «ما» موصوله یا موصوفه نکره شده

ص: 65

است؛ بنابراین اگر «ما» موصوله باشد جمله ی بعد، صله ی آن می باشد که محلی از اعراب ندارد و مبتداء در جمله ی صله که عائد نیز بوده، حذف شده است و اگر «ما» موصوفه باشد جمله ی بعد، صفت آن بوده و در محل جر است.

باید توجه داشت که دو وجه اعرابی مذکور علی الاطلاق، یعنی چه اسم بعد از «سیّما» معرفه باشد و چه نکره جایز است.

3- نصب آن اسم بنابر تمییز که فقط در یک صورت جایز می باشد و آن وقتی است که آن اسم نکره باشد.

لازم به ذکر است که در بین این سه وجه اعرابی اسم بعد از «سیّما»، وجه جر از دو وجه دیگر ارجح است؛ زیرا دو وجه دیگر (رفع و نصب) هریک دارای نقاط ضعف نحوی است.

وجه تضعیف رفع در مثل عبارت: «قاموا ولا سیّما زید» این است که اولاً: این که اگر «ما» موصوله فرض گردد، عائد مرفوع (صدر صله) از جمله ی صله با عدم طولانی بودن صله حذف گردیده و این جایز نمی باشد؛ زیرا تنها در صورت طولانی بودن صله، حذف عائد مرفوع جایز است و اگر «ما» موصوفه فرض شود، نیز همین اشکال وجود دارد؛ زیرا حذف عائد از جمله ی صفت، خلاف اصل است، و ثانیاً تضعیف دیگر، اطلاق «ما» موصوله یا موصوفه بر کسی که عقل دارد می باشد؛ زیرا در جمله بعد که یا صله و یا صفت است مشخص می شود که او مثلاً «زید» است و این اطلاق و استعمال «ما» در شخص عاقل خلاف اصل است؛ زیرا «ما» موصوله و موصوفه نکره غالباً اطلاق و استعمال در غیر ذوی العقول می گردد.

ص: 66

سؤال84: عبارت «لاعلیکَ» را چگونه باید ترکیب نمود؟

«لا» حرف نفی جنس و مبنی بر سکون بوده که محلّی از اعراب نداشته و در این جا اسم آن حذف شده است که آن اسم محذوف «لاباسَ» می باشد، و «عَلی» حرف جر و مبنی بر سکون بوده که محلی از اعراب نداشته و «کاف» ضمیر متصل مجروری می باشد که مبنی بر فتح است و جار و مجرور «علیکَ» متعلق به خبر محذوف که موجود باشد می گردد و لذا تقدیر این گونه می شود: «لاباس موجود علیکَ».

سؤال85: نقش ترکیبی عبارت «لیتَ شعری» چیست؟

«لیتَ» از حروف مشبهةٌ بالفعل بوده که به معنی تمنّی می باشد و مبنی بر فتح بوده که محلّی از اعراب نیز ندارد و «شعری» اسم لیتَ و منصوب می باشد و علامت نصب آن فتحه ی مقدّر می باشد؛ چراکه اعراب اسم مضاف به یاء متکلم در هر سه حالت تقدیری می باشد و لذا یاء مضاف الیه و مبنی بر سکون بوده که محلاً مجرور می باشد و خبر لیتَ «حاصلٌ» محذوف می باشد.

سؤال86: در مواردی که لام بر فعل مضارع داخل می شود در عباراتی هم چون «لیضرب» ترکیب چگونه است؟

از مصادیق لام تعلیل، لامی است که لفظاً بر فعل مضارع وارد می شود، همانند آیه شریفه «بالبیّناتْ و الزُبُر و اَنزَلْنا اِلَیکَ الذّکْرَ لِتُبَیّنَ للناسِ ما نُزِّلَ اِلَیْهِمْ»؛(1)

به هر رسولی معجزات و کتب و آیات وحی

ص: 67


1- . نحل: 44.

فرستادیم و بر تو قرآن را (که جامع و کامل ترین کتاب ٱسمانی است) نازل کردیم تا بر امت آن چه فرستاده شد بیان کنی.

لام در «لِتُبَیّن» بیان گر معنای علّت است که بر فعل مضارع منصوب به اَن مصدریه مقدره، وارد شده است.

ناگفته نماند که در این جا اقوال دیگر نیز وجود دارد که در مجموع می توان اقوال مشهور در این مسئله را در چهار قول خلاصه نمود:

1- جمهور نحویون بر این باورند که عامل نصب فعل مضارع، خود «اَن» مصدریه است.

2- نصب فعل مضارع به توسط «اَن» مصدریه یا «کی» مصدریه مقدّر است و این رأی، مطابق با اندیشه سیرافی و ابن کیسان است.

3- ناصبِ فعلِ مضارع، خود لام به طور اصالت است «یعنی: خود لام به طور مستقل، عمل می کند» و این گفتار مطابق با اندیشه اکثر نحوییّن کوفه است.

4- جناب ثعلب بر این باورند که لام عامل نصب فعل مضارع است، اما نه به طور استقلال و اصالت بلکه به واسطه نیابت نمودن از «اَن» مصدریه.

سؤال87: عبارت «و اِن» را چگونه باید ترکیب نمود؟

عبارت «و اِنْ» اگر در وسط کلام بیاید و بعد از آن نیز جوابی واقع نگردد «واو» حالیه بوده و «انْ» زائده می باشد و جمله مذکور بعد از آن در محل نصب بوده بنابر حالیت، مانند «ساَزورُکَ و انْ لم تزرْنی» که در این جا «سین» حرف استقبال بوده و «اَزورک» فعل و فاعل و مفعول است

ص: 68

و «واو» حالیه می باشد و «انْ» زائده بوده و «لم» از ادات جازم بوده و «تزرنی» فعل مضارع مجزوم به لام بوده که فاعل آن «اَنت» می باشد که به طور وجوب در آن مستتر شده و «نون» وقایه می باشد و «یاء» مفعولٌ به و محلاً منصوب است و جمله «لم تزرنی» حال و محلاً منصوب می باشد.

سؤال88: عبارت «ورائَکَ» را چگونه باید ترکیب نمود؟

به طور کلی «ورائَکَ» از دو حال خارج نیست:

1- اسم فعلِ امر که مبنی بر فتح بوده و به معنای «تاَخَّر» می باشد و فاعل آن در او به شکل وجوبی مستتر می باشد و آن فاعل «اَنتَ» می باشد.

نکته: با تغییر یافتن حرف خطاب فاعل هم تغییر می یابد، به عنوان مثال فاعل «ورائَکما» انتما مستتر می باشد که در او به طور وجوب مستتر شده است و یا فاعل «ورائَکم» انتم مستتر آن هم به شکل وجوبی می باشد و قِس علی هذا: «ورائَکِ، ورائَکُنَّ»

مرکب از ظرف «وراء» و «کاف» که ضمیر متصل مجروری است و لذا رابطه بین آن دو رابطه اضافی بوده بدین معنا که «ورائ» ظرف و مضاف بوده و «کاف» مضاف الیه می باشد.

سؤال89: عبارت «ولو» را چگونه باید ترکیب نمود؟

اگر عبارت «ولو» در وسط کلام بیاید و مابعدش جوابی ذکر نگردد، «واو» حالیه و «لو» زائده و اصطلاحاً وُصْلیه می باشد و جمله مابعد آن محلاً منصوب بوده بنابر حالیت، مانند «ساَتَذَکَّرُکَ ولو اِبْتَعَدْتَ عنّی» که در این جا سین حرف استقبال بوده و «اَتذَکَّرُک» فعل و فاعل و مفعول

ص: 69

می باشد و «واو» حالیه بوده و «لو» زائده می باشد و «ابتعدتَ» فعل و فاعل بوده و «عنّی» جار و مجرور می باشد که متعلق به «ابتدعت» بوده و جمله «ابتَدعتَ عنی» محلاً منصوب و حال می باشد.

سؤال90: عبارت «هذا و...» را چگونه باید ترکیب نمود؟

هرگاه بعد از «هذا» واو بیاید «هذا» را می توان به سه وجه ترکیب کرد:

1- هذا خبر باشد، برای مبتدای محذوف که «التحقیق» باشد

2- هذا خبر باشد، برای مبتدای محذوف که «الامر» باشد.

3- «هاء» اسم فعل امر به معنای «خذ» باشد و «ذا» حرف خطاب باشد و لذا معنای «هذا» می شود: «خذ ایها المخاطب».

سؤال91: ترکیب عبارت هایی همچون «یا ایها الرجل»، «یا هذا الرجل» و «یا ایُّ هذا الرجل» چگونه است؟

به طور کلی حرف ندا بر منادایی که دارای الف و لام است داخل نمی شود به جز کلمه «الله» که استثنا بوده و می توان گفت: «یا الله». بنابراین «یا الرجل» گفته نمی شود، بلکه در این گونه مواقع بین الف و لام چند چیز واقع می شود:

یا «ایُّ» مابین آن دو قرار می گیرد و گفته می شود: «یا ایُّها الرجل» که در اینجا «ایّ» منادی مفرد معرفه بوده و «الرجل» صفت برای «ایّ» می باشد، و اعراب «الرجل» رفع است تا این که حمل بر لفظ «ایّ» شود که موصوف و متبوع است.

ص: 70

و یا میان حرف ندا و الف و لام اسم اشاره فاصله می شود، مانند «یا هذا الرجُل» این مثال مانند مثال اول ترکیب می شود، یعنی «هذا» منادا مفرد معرفه و «الرجل» صفت برای «هذا» می باشد. البته با این تفاوت که «هذا» محلاً مرفوع است آنگاه لفظ «الرجُل» حمل بر محل «هذا» می شود.

یا این که مجموع «ایّو» و «هذا» میان الف و لام و حرف ندا واسطه می شود، مانند «یا ایّو هذا الرجُل» که در این جا «هذا» محلاً مرفوع است و صفت برای «ایّو» می باشد و «الرجل» مرفوع است بنابر این که صفت یا بدل یا عطف بیان «هذا» باشد.

سؤال92: نقش کلمه ای که بعد از اسم اشاره ذکر می شود در صورتی که مشارالیه آن باشد چیست؟

قاعده داریم که هرگاه اسم بعد از اسم اشاره با الف ولام باشد عطف بیان یا بدل و یا صفت برای اسم اشاره است، مانند «جاء هذا الرجل» که در این جا «جاء» فعل و «هذا» فاعل و محلاً مرفوع است و «الرجل» عطف بیان، یا بدل و یا صفت برای «هذا» می باشد؛ ولی اگر اسم بعد از آن بدون الف و لام باشد، خبر برای اسم اشاره می باشد، مانند «هذا شافی» که در این جا «هذا» مبتدا و «شافی» خبر آن است.

البته لازم به ذکر است که نحوه ترکیبی که برای اسم بعد از اسم اشاره بیان شد در صورتی است که آن اسم مشارالیه اسم اشاره باشد؛ اما در غیر این صورت به فراخور جایگاهی که در کلام دارد باید آن اسم را اعراب داد.

ص: 71

ص: 72

فصل دوم:وجه تسمیه برخی از اصطلاحات نحوی

ص: 73

ص: 74

سؤال93: چرا به علم نحو، «نحو» گفته می شود؟

در این که اولین طراح نحو چه کسی بوده میان محققان و صاحب نظران و نویسندگان تقریباً اختلاف نظر اصولی وجود ندارد، بلکه همه مورخان می گویند:

کسی که اول بار به مبادی و مقدمات این علم اشاره فرموده و رموز بنیادی آن را به دست داده، حضرت علی علیه السلام است که ابی الاسود دؤلی را به تأسیس قواعد نحوی راهبری نمود.

بنابراین می توان گفت:

دستور زبان تازه ای را ابی الاسود دوئلی بنیاد نهاده است، با این تفاوت که به طرز ساده و بسیطی تدوین یافته که آن نیز منحصر به نحو نبوده، بلکه هر علم و فنی در آغاز پیدایش خود با چنان بساطت و سادگی خاصی توأم است.

موافق بعضی از روایات کسی آیه شریفه «أَنَّ اللَّهَ بَري ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ

ص: 75

وَ رَسُولُه»(1) را به کسر لام می خوانده است که علاوه بر غلط لفظی مغیِّر معنی هم بوده، چون این خبر مسموع امیرالمؤمنین گردید، فرمود:

«همانا این کار در اثر اختلاط عرب با عجم است»؛ پس فرمود:

«کلمات عرب بر سه گونه است: اسم و فعل و حرف» و آنگاه فرمود:

«انح یا اباالاسود نحوه»؛ یعنی این راه را طریقه خود ساز و فرمود:

«و َاضِف اِلیه ما وَقَعَ لک».

ابوالاسود گوید بعد از صدور این امر مطاع قواعدی را جمع کرده و به نظر مبارک آن حضرت رساندم که از آن جمله پنج حرف نصب «حروف مشبهه بالفعل» اِنَّ واَنَّ و کَاَنَّ ولیتَ و لعلّلَ بوده وحرف لکنَّ را که یکی از آن جمله است، ننوشته بودم، حضرت فرمودند: پس چرا «لاکنَّ» را ترک کرده ای گفتم به گمانم نرسیده که آن نیز از حروف نصب است، پس آن را نیز به حسب دستور مطاع بدان ها افزودم.

ممکن است وجه تسمیه نحو از همان فرمایش فوق آن حضرت اقتباس گردیده باشد و یا این که احتمال دارد در موقعی که ابوالاسود بعضی از قواعد موضوعه خود را به نظر آن حضرت رسانید مورد قبول و تحسین شد و فرمود:

«نعم ما نحوت» یا «ما احسن هذا النحو الذی نحوت».

ص: 76


1- . توبه: 3.

سؤال94: چرا به اسم، «اسم» گفته می شود؟

همان طور که درکتب نحوی عنوان گردیده است کلمه ای که دلالت بر معنای مستقلّی داشت و مقترن یکی از زمان های سه گانه بود، اسم نامیده می شد و علت نام گذاری اسم به این معنا آن است که اسم علوّ و برتری خاصی بر دو قسیم خود «فعل وحرف» دارد؛ زیرا از دو اسم کلام تشکیل می شود، امّا از دو فعل یا دو حرف کلام مرکب نمی شود، بنابراین تعبیر اسم مشتق، ازسموّ است.

وجه تسمیّه اسم به این خاطر نیست که اسم، علامت بر مسمّای خود است؛ زیرا اگر چنان چه این مطلب صحیح باشد، شامل فعل و حرف نیز می شود و از آنجا که آن دو نیز علامت بر مسمّای خود هستند و ما برای روشن شدن مطلب به ذکر یک نکته می پردازیم و آن این است که اسم در نزد بصریّین مشتق از سموّ است که به معنی رفعت باشد و اصلش سِمْو است؛ زیراکه جمعش اسماء است، مانند قنو و اقناء و مصغّرش سمّی و از اسماء محذوفة الاعجاز است به جهت کسرت استعمال و مبنی بر سکون است و علت وصل همزه، تعذّر ابتداء به ساکن است.

و در نزد کوفیّين اشتقاق اسم از «وسم» که به معنای علامت است، می باشد و قول اول اصحْ است به دو دلیل:

1- چون که کلمه ای که فاء الفعل او محذوف باشد و همزه ی وصل متصل به او شده باشد درکلام عرب استعمال نشده.

2- قائده داریم که هرگاه بخواهیم اسمی را جمع یا تصغیر آن را

ص: 77

بسازیم آن را به اصلش برمی گردانیم. چنان که نحویّیون در این باره گفته

اند: «الجمع و التَصّغیر یَرُدّانِ الی اصولها» و لذا با توجه به این قائده باید گفت که اگر اشتقاق اسم از «وَسْم» بود باید به هنگام مُصَغّر شدن «اسم» گفته شود «وُسَیْمْ» و یا به هنگام جمع بستن آن باید گفته شود «اوسام» و حال آن که نه «وسیم» و نه «اوسام» درکلام عرب مسموع نگشته است.

سؤال95: چرا به فعل، «فعل» می گویند؟

درباره وجه تسمیه فعل گفته اند:

«و یسمّی فعلاً باسمِ اصله و هو المصدرُ لِاَنَّ المصدرُ هو فعل للفاعل حقیقةً»، یعنی فعل به اسم اصلش که مصدر است، نامیده می شود؛ زیرا مصدر در حقیقت فعل فاعل است.

به عبارت دیگر آن کلمه ای که دلالت بر معنای مستقل می کند و در عین حال مقرون به یکی از زمان های سه گانه است، فعل نامیده می شود.

و وجه تسمیه فعل به این نام از باب نامیدن فعل به اسم اصلش که مصدر است می باشد؛ زیرا در حقیقت مصدر فعل فاعل است. بنابراین می توان گفت این تسمیه بر سبیل حقیقت است.

سؤال96: چرا به حرف، «حرف» می گویند؟

لفظی که به طور استقلالی بر معنایی دلالت نکند حرف نامیده می شود و حرف در لغت به معنای طرف و جانب است. وجه تسمیه آن هم این است که حرف در طرف و کنار کلام قرار می گیرد، چه آن که حرف هیچ گاه مقصود بالذّات گوینده نیست و هیچ گاه مسندبه یا مسندالیه واقع

ص: 78

نمی شود؛ چراکه این دو رکن کلام بوده و مقصود بالذات متکلم است.

سؤال97: چرا به افعال ناقصه، «ناقصه» می گویند؟

این افعال را ناقصه نامیده اند به دلیل این که این افعال به مرفوعشان (فاعل) تمام نمی شوند، بلکه با منصوبشان (خبر) تام می گردند بر خلاف سایر افعال که با مرفوع خود تام می گردند و لذا جمله «کان زید» تام نیست و باید گفته شود: «کان زید قائما»؛ چراکه تمامیت جمله زمانی است که دارای اسناد تام باشد و معنی بدهد، برخلاف این جمله که با گفتن «کان زید» اسناد آن کامل نشده و باید اسناد آن را تام و کامل کرد و گفت: «کان زید قائماً».

سؤال98: چرا به افعال مقاربه، «مقاربه» می گویند؟

همین طور که در کتب نحوی بیان شده «افعال مقاربه» افعالی هستند که بر مبتدا و خبر داخل شده و سه قسم دارد: 1- افعال قرب 2- افعال رجاء 3- افعال شروع. حال با توجه به آن که همه آن ها بر مقاربه دلالت نداشته و تنها برخی از آن ها بر این معنی دلالت دارند، در مورد وجه تسمیه آن باید گفت که علماء علم نحو در این باره نظرات مختلفی ارائه نموده اند که ما به سه نظریه اشاره می کنیم:

1. برخی گفته اند این نام گذاری از باب تغلیب «غلبه دادن» است و تغلیب در لغت به معنای غلبه دادن و در اصطلاح آن است که نام بعضی از اشیائی که با هم ترکیب شده و جمع شده اند اسم هر یک از آنها قرار گیرد، مانند «قمرین» که به خورشید و ماه و «ابوین» که به پدر و مادر

ص: 79

اطلاق می شود.

2. برخی دیگر از علماء گفته اند که نام گذاری همه این افعال به مقاربه از باب نام گذاری «کل به اسم جزء» است، یعنی تنها قسم اول از این افعال بر قرب حصول تحقق خبر دلالت دارد و لذا این نام گذری حقیقی نبوده، بلکه مجازی «نام گذاری کل به اسم جزء» است.

3. برخی دیگر عنوان ساخته اند تسمیه افعال مقاربه بدین نام حقیقت است، چه آن که «اقتران وقوع و حصول خبر» در مفهوم هریک از این افعال اتخاذ شده است.

سؤال99: چرا به افعال قلوب، «قلوب» می گویند؟

«افعال قلوب» افعالی هستند که بر مبتدا و خبر داخل شده و آن دو را بنابه مفعولیت نصب می دهند و در وجه نام گذاری این افعال به «قلوب» باید گفت که این افعال در صدورشان محتاج جوارح و اعضای ظاهری نیستند، بلکه افعالی هستند که به وسیله قوای باطنی تحقق می پذیرند و از این روست که به این افعال، «افعال قلبی» یا «جوانحی» می گویند.

البته لازم به ذکر است که برخی ها در مورد وجه تسمیه این افعال گفته اند: از آن جهت به این افعال قلوب می گویند که بیشتر آن ها بر شک و یقین که متعلق و مربوط به قلب است دلالت می کند.

سؤال100: حروف مشبهة بالفعل از چه جهت شبیه فعل می باشند؟

چهار وجه برای مشابهت حروف شش گانه «مشبهة بالفعل» بیان شده:

ص: 80

1- شباهت در عدد: شباهت داشتن آن ها در عدد حروف، یعنی همان طور که فعل سه حرف و چهار حرف و پنج حرف بوده این حروف هم سه حرفی (اِنَّ و اَنَّو لیت) و چهار حرفی (لعلَّ، کاَنَّ) و پنج حرفی (لکنَّ با احتساب الف) دارد.

2- شباهت به فعل از حیث این که مبنی بر فتحه هستند.

3- از جهت وزن نیز این حروف شباهت به فعل دارند.

4- شباهت آن ها به فعل از حیث معنی؛ زیرا «اِنَّ و اَنَّ» به معنای «حققتُ» و «کاَّن» به معنای «شبهتُ» و «لکنَّ» به معنای «اِسْتِدْرَکْتُ» و «لعلَّ» به معنای «تَرَجّیْتُ» و «لیت» به معنای «تَمَنَّیْتُ» است.

لازم به ذکر است که علمای علم نحو شباهات دیگری را نیز ذکر کرده اند که از شهرت کمتری برخوردارند، از جمله آن ها:

1- اختصاص داشتن این حروف به اسماء، مانند: افعال ناقصه و مقاربه و قلوب.

2- در داخل شدن این حروف بر مبتدا و خبر مانند: افعال ناقصه و مقاربه و قلوب.

بنابراین می توان گفت شباهت این حروف به فعل بدین قرار است:

الف: عملیّه. ب: بناءیه. ج: عددیه.

د: معنویه. ه: اختصاصیه. خ: دخولیه.

سؤال101: «ما» و «لا» شبیه به لیسَ از چه جهت شبیه به «لیس» می باشند؟

شباهت «ما» و «لا» شبیه به لیس، به فعل «لیس» از سه جهت می باشد:

ص: 81

1- از آن جایی که «ما و لا» به معنای نفی می آیند شباهت به «لیس» دارند.

2- به لحاظ این که «ما و لا» بر مبتدا و خبر داخل می شوند، همچون «لیس»، لهذا این دو را مشبهه به «لیس» نامیده اند.

3- «ما و لا» همچون «لیس» اسم را رفع، و خبر نصب می دهند.

توضیح: در شباهت چهار چیز لازم است:

1- وجه شباهت 2- مشبه 3- مشبه به 4-ادات تشبیه.

در مثال «زیدٌ کاالاسد»؛ (زید مانند شیر است).

«زید» مشبة به و «الاسد» مشبه و «کاف» ادات تشبیه و وجه شباهت، شجاعت است، یعنی زید مانند شیر شجاع است. در این جا می گوییم: «ما و لا مانند لیس است»، «ما و لا» مشبه و «لیس» مشبه به و ادات تشبیه کلمه «المُشَبَّهتان».

و وجه شباهت آن ها همچنان که ذکر شد 3 چیز است: شرکتشان در نفی، و دخول بر مبتدا و خبر و عمل رفعی و نصبی.

نکته: شباهت «ما» به «لیس» بیش از شباهت «لا» به لیس است؛ چراکه «ما» برای نفی حال می آید، بر خلاف «لا»، یعنی اگر کسی گفت «ما زیدٌ قاءماً» نفی ایستادن «زید» در زمان حال می باشد، نه در زمان آینده یا ماضی، چنان چه «لیس» برای نفی حال می آید.

سؤال102: وجه نام گذاری «مفعول مطلق» چیست؟

در اصطلاح نحو مفعول مطلق، مصدری است که تأکیدکننده عامل

ص: 82

خود یا بیان کننده نوع یا عدد آن باشد، مانند «کلَّم اللهُ موسی تکلیماً» در این آیه شریفه فعل «کلّمَ» عامل و «تکلیماً» مفعول مطلق تأکیدی است.

این که آن مصدر را مفعول نامیدند به این جهت است که آن چه توسط فاعل فعل ایجاد می شود حدث است و مصدر نیز دلالت بر حدث می کند، در نتیجه مصدر، انجام یافته فاعل است، با این بیان روشن می شود که در واقع مفعولِ حقیقی در فعلِ فاعل، مصدر است.

اما توصیف مفعول، به وصف مطلق به این جهت است که همچون سایر مفاعیل مقیّد به قیدی نیست، مانند مفعول به که قید «به» دارد و مفعول معه که مقید به «معه» است؛ لذا اطلاق در مفعول مطلق در مقابل تقیید در سایر مفاعیل است.

سؤال103: وجه نام گذاری «مفعول به» چیست؟

لفظ «مفعول» به تنهایی اسم مفعول از ماده «فعل» و در لغت به معنای معمول و انجام یافته است؛ اما در صورت اسناد آن به قید «به»، معنای انجام یافته به سبب آن و یا انجام یافته ای متعلق به آن خواهد داشت. در صورت اسناد آن به مصدر، به معنای «الذی فعل فعل بسببه» و یا «الذی فعل متعلق به» خواهد بود در معنای اول «باء» به معنای سببیّت و در معنای دوم به معنای الصاق و متضمّن معنای تعلّق است.

با توجه به این توضیحات درباره وجه نام گذاری «مفعول به» باید گفت که حرف جر «ب» در «مفعول به» بر طبق یک معنا، به معنای الصاق و متضمن معنای تعلق است، با لحاظ این معنا، معنای لغوی در مفعول به با معنای اصطلاحی آن موافق خواهد بود؛ زیرا مفعول به اسمی است که

ص: 83

انجام یافته ي (فعل فاعل) به آن تعلق گرفته است. البته باید دقت داشت که معنای لغوی عام بوده و شامل «مفعول به با واسطه» نیز می شود؛ اما معنای اصطلاحی، خاص و در مورد تعلق بدون واسطه صدق می کند. بر طبق نظر بعضی، در عرف عالمان نحو مفعول به در مجموع یک کلمه واحد است که در این صورت تعلق جار و مجرور در آن لحاظ نمی شود.

سؤال 104: وجه تسمیه «مفعول فیه» چیست؟

«مفعول فیه» از اسم «مفعول» و قید «فیه» تشکیل شده و در مقابل مفعول مطلق است که چنین قیدی را ندارد.

لفظ «مفعول» به تنهایی اسم مفعول بوده از ماده «فعل» به معنای انجام شده؛ اما در صورتی که به قید «فیه» اسناد پیدا کند معنای «انجام شده در آن» را می دهد و لذا در اینجا «فی» به معنای ظرف بوده و قید «فیه» در مقابل قیود دیگری همچون «به» در مفعول به و له در مفعول له می باشد.

بنابر این توضیحات روشن شد که معنای لغوی «مفعول فیه» با معنای اصطلاحی اش همسو بوده؛ چراکه اسم مفعول، اسم زمان یا مکان بوده که در زمان یا مکانی انجام می شود. به عنوان مثال وقتی گفته می شود: «ضَرَبَ زیدٌ بکراً یوم الجمعه»، «یوم» مفعول فیه می باشد و مفعول فیه هم، یعنی انجام شده در او و در این جا ضرب زید در «یوم» انجام یافته و لذا وجه نام گذاری آن مشخص می گردد.

سؤال105: وجه تسمیه «مفعول له» چیست؟

«مفعول له» از اسم (مفعول) و قید (له) تشکیل شده و در مقابل

ص: 84

مفعول مطلق است که چنین قیدی را ندارد. لفظ «مفعول» به تنهایی، اسم مفعول از ماده «فعلَ» و در لغت به معنای معمول (انجام شده) است؛ اما در صورت اسناد آن به قید «له»، معنای انجام یافته به سبب آن خواهد داشت. در این معنا «لام» به معنای تعلیل بوده که با لحاظ این معنا، معنای لغوی «مفعول له» با معنای اصطلاحی آن موافق خواهد بود؛ زیرا «مفعول له» مصدری است که توسط آن، علت و سبب وقوع انجام یافته ای (فعل و عملی) بیان می شود.

سؤال106: وجه تسمیه «مفعول معه» چیست؟

«مفعول معه» از اسم (مفعول) و قید (معه) تشکیل شده و در مقابل «مفعول مطلق» است که چنین قیدی را ندارد. لفظ مفعول به تنهایی اسم مفعول از ماده «فعل» و در لغت به معنای انجام شده است؛ اما در صورت اسناد آن به قید «معه»، معنای انجام یافته در همراهی آن خواهد داشت. در این معنا «مع» ظرف مضاف و به معنای زمان یا مکان اجتماع بوده و از این رو معنای لغوی مفعول معه (انجام یافته در همراهی آن) با معنای اصطلاحی موافق خواهد بود؛ زیرا همان طور که در معنای اصطلاحی «مفعول معه» آمده است مفعول معه بعد از واوی ذکر می شود که به معنای «مع» بوده و بر همراهی و اقتران اسم بعد از آن با اسم قبل از آن در زمان حصول حدث (انجام یافته) دلالت دارد و به عبارت دیگر «مفعول معه» در زمان حصول انجام یافته ای (حدث) با اسم قبل از «واو» مصاحبت و همراهی دارد.

ص: 85

سؤال 107: چرا به غایات، «غایات» گفته می شود؟

ظروف در یک نگاه به دو بخش تقسیم می شوند:

الف) واجب الاضافه: یعنی ظروفی که حتماً لازم است اضافه شوند، مانند «قبل، بعد، اَمام، خلْف، یمین، یسار، وراء، اسفل و...»

ب) جایز الاضافه: یعنی ظروفی که هم می توانند به صورت اضافه استعمال شوند و هم می توانند به صورت مفرد استفاده شوند، مانند «یوم» و....

حال آن چه که به مورد بحث ما است، قسم اول می باشد، مبنی بر این که اگر مضاف الیه ظرف دائم الاضافه ای حذف شود، آن ظرف مبنی می شود؛ زیرا پس از حذف مضاف الیه از آن جهت که بدون اضافه استعمال نمی شوند نیاز شدید به مضاف الیه پیدا می کنند؛ لذا به حروف شباهت افتقاری می رساند و مبنی می شود؛ زیرا همان طور که حرف به غیرش نیاز دارد این ظروف هم به مضاف الیه نیاز دارند.

ظروفی که به صورت مقطوع از اضافه استعمال می شوند عبارتند از: «قبل، بعد، اَمام، خلف، یمین، یسار، وراء، اسفل، دون...»

مثال: خداوند متعال می فرماید: «لله الامر من قبلُ و من بعدُ»،(1) در این آیه «قبل» و«بعد» مبنی شده اند؛ زیرا در اصل «من قبلِ کل شیءٍ و من بعدِ کل شیءٍ» بوده است و پس از حذف مضاف الیه مبنی شده اند.

حال پس از بیان این مقدمه نسبتاً طولانی می گوییم که به ظروف

ص: 86


1- . روم: 4.

مقطوع از اضافه، غایات گفته می شود و در مورد وجه نام گذاری آن ها به این اسم با ذکر نمونه ای به تو ضیح می پردازیم:

برای نمونه در مثال «قبلَ بکرٍ» و «قبلَ زیدٍ» یک رابطه نسبی بین مضاف و مضاف الیه وجود دارد و غایت قبلیت در مثال اول «بکر» و غایت بعدیت در مثال دوم «زید» می باشد؛ پس آن چه که در حقیقت غایت است مضاف الیه می باشد، لکن پس از حذف مضاف الیه این ظروف قائم مقام و متضمن معنای آن می شوند؛ لذا آن ها را غایت می نامند. البته برخی گفته اند علت نام گذاری این ظروف به غایات این است که غایت و پایان کلمه مضاف و مضاف الیه در مثال «بعدَ زیدٍ»، «زید» می باشد که پس از حذف او، ظرف قائم مقامش می شود؛ لذا غایت نامیده می شود.

سؤال108: صفت مشبه به چه چیزی شباهت داشته که به آن «مشبه» گفته می شود؟

نام اصلی «صفت مشبهه»، «صفت مشبهه به اسم فاعل» بوده سپس به خاطر کثرت استعمال قید «اسم فاعل» آن حذف شده و به آن «صفت مشبهه» گفته شده است.

وجه شباهت «صفت مشبهه» به «اسم فاعل» در دو چیز است:

1- هر دوی آن ها هم بر حدث و هم بر صاحب حدث دلالت می کنند.

2- هر دو اِفراد، تثنیه، جمع، تذکیر و تأنیث را می پذیرند، چنان که در اسم فاعل گفته می شود: «ضاربٌ، ضاربانِ، ضاربونَ، ضاربةٌ، ضاربتانِ، ضارباتٌ» و در صفت مشبهه گفته می شود: «حسنٌ، حسنانِ، حسنونَ، حسنةٌ، حسنتانِ، حسناتٌ».

ص: 87

سؤال 109: چرا به فعل مضارع، «مضارع» گفته می شود؟

«مضارع» در لغت به معنای «مشابه» می باشد و دلیل این که به این فعل «مضارع» گفته می شود این است که این فعل شباهت به اسم رسانده و شبیه اسم شده است.

شباهت فعل مضارع به اسم به دو بخش تقسیم می شود:

الف) شباهت لفظی؛ فعل مضارع از سه جهت لفظاً به اسم شباهت رسانیده است:

1- در وزن عروضی: مقصود از وزن عروضی یکسان بودن دو کلمه در حرکات و سکنات می باشد، یعنی اگر حرف اول در یکی متحرک است، در دیگری نیز متحرک باشد و اگر حرف دوم ساکن باشد، دیگری هم ساکن است و به همین ترتیب تا حرف آخر. با این تفسیر افعالی چون: «یضربُ» و «یستخرِجُ» هم وزن «ضاربٌ» و «مستخرِجٌ» هستند. پس فعل مضارع در حرکات و سکنات، یا به تعبیر دیگر وزن عروضی به اسم شباهت رسانیده است.

2- دخول لام تأکید بر اول هر دوی آن ها: زیرا همان طور که جایز است گفته شود: «اِنَّ زیداً لَقائمٌ»، هم چنین جایز است گفته شود: «اِنَّ زیداً لَیقوم».

3- در عدد حروف: عدد حروف فعل مضارع به تعداد حروف اسم فاعل می باشد؛ لذا همان طور که «ضارب» چهار حرف دارد، «یضرب» نیز چهار حرف دارد و همان طور که «مستخرِجٌ» شش حرف دارد، «یستخرِجُ» هم شش حرف دارد و این نیز یک شباهت لفظی به شمار

ص: 88

می آید.

ب) شباهت معنوی؛ فعل مضارع همانند اسم فاعل مشترک است بین زمان حال و استقبال، یعنی هم در حال استعمال می شود، مانند «زیدٌ یَضْرِبُ بکراً» اگر زید در حال تکلم مشغول زدن باشد، و نیز می تواند در آینده استعمال شود. مانند «زید یضربُ بکراً»، اگر زید پس از سخن متکلم فعل را انجام دهد در حقیقت خبر از آینده داده است.

حال این فعل مضارع که مشترک بین حال و استقبال است اگر «سین» و «سوف» بر آن داخل شود، آن را مختص به آینده می کند، با این تفاوت که «سین» برای آینده نزدیک یا آن چه که نازل منزله آینده نزدیک می شود، استعمال می شود و «سوف» برای آینده دور استعمال می گردد. و «لام» مفتوحه اگر بر آن داخل شود آن را مختص به «حال» می کند، مانند «لَیضربُ زیدٌ بکراً».

سؤال110: چرا به جمع مکسر، «مکسر» و به جمع سالم، «سالم» گفته می شود؟

«مکسَّر» اسم مفعول ثلاثی مزید از باب «تفعیل» بوده و به معنای «شکسته شده» می باشد و دلیل آن که به جمع مکسر «مکسر» اطلاق می گردد این است که این نوع جمع، جمعی است که مفرد او به هنگام جمع بسته شدن شکسته می شود، بدین معنا که ترتیب ترکیب حروف مفرد تغییر می یابد، مانند «رجل» که جمع مکسر آن «رجال» و قلب که جمع مکسرش «قلوب» می باشد.

اما در مقابل جمع مکسر جمع سالم وجود دارد که خود دو قسم

ص: 89

است: جمع مذکر سالم و جمع مونث سالم. و از آن جهت سالم نام گذاری شده اند که مفرد این نوع جمع ها شکسته نشده و در واقع از شکسته شدن و تغییر یافتن سالم می مانند.، همانند «مسلِم» که جمع مذکر سالم آن «مسلمون» و جمع مؤنثش «مسلمات» می باشد.

سؤال111: وجه نام گذاری «عَلَم» چیست؟

«عَلَم» به فتح عین و لام در لغت مشترک بین سه معنا می باشد:

1- کوه بزرگ، همانند قول خداوند تعالی: «وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلامِ».(1)

2- پرچم و رایت، که معمولاً نمادی برای دولت ها و یا سپاه ها و سربازان قرار می گیرد.

3- نشانه و علامت؛ ممکن است معنای اصطلاحی «عَلَم» برگرفته از معنای اخیر، یعنی نشانه و علامت باشد؛ چراکه، «عَلَم» در اصطلاح اسمی است که مسمای خود را بدون احتیاج به هیچ قیدی و به طور مطلق تعیین می کنند و لذا اسم عَلَم، کاَنَّ نشانه و علامتی است برای تعیین مسمّا.

سؤال 112: چرا به نون وقایه، «وقایه» گفته می شود؟

از جمله احکام ضمیر این است که اگر ضمیر متکلم به فعل و برخی از حروف اتصال یابد لازم است قبل از ضمیر نون وقایه آورده شود.

«وقایه» مصدر «وَقَی، یَقیی» بوده و به معنای حفظ کردن است و دلیل

ص: 90


1- . الرحمن: 24.

این که به این نوع نون وقایه گفته می شود این است که این نون از مشتبه شدن برخی کلمات جلوگیری کرده و در واقع آن را از اشتباه شدن حفظ می کند.

حال ما در این جا به سه مورد از مواردی که «نون وقایه» باعث حفظ از اشتباه کلمات می شود را بیان می کنیم:

1- حفظ فعل از مشتبه شدن به اسم مضاف به یاء متکلم: به عنوان مثال اگر چنان چه در «ضَرَبَنِی» گفته شود «ضَرَبی»، یعنی فعل ماضی متصل به یاء متکلم بدون نون وقایه آورده شود هر آینه با «ضَرَبْ» در صورتی که به یاء متکلم اضافه گردد مشتبه می گردد؛ چراکه «ضَرَبْ» اسم بوده و به معنای عسل غلیظ سفید می باشد.

2- حفظ فعل امر حاضر مذکر از مشتبه شدن به امر حاضر مونث: به عنوان مثال امر حاضر مونث «اِضْرِبی» می باشد؛ اما امر حاضر مذکر آن «اِضْرِبْ» می باشد، حال اگر بخواهیم «اِضرِبْ» را به یاء متکلم اضافه کرده و نون وقایه را نیاوریم «اضربْ» می شود «اضرِبی» که با امرحاضر مؤنث مشتبه شده و غرض و مقصود متکلم فهمیده نمی شود و لذا نون وقایه می آید و می شود «اضربنی» و باعث حفظ مشتبه شدن فعل امر حاضر مذکر با امر حاضر مؤنث می شود.

3- حفظ فعل از مشتبه شدن به اسم مجرور: این لفظ (نون) فعل را از کسره که علامت اصلی جر در اسم است حفظ می کند؛ زیرا ما قبل یاء به علت وجود یاء، مکسور است این کسره باعث می گردد فعل به جر شباهت پیدا کند. باتوجه به این که فعل از ورود جر منع گردیده است،

ص: 91

مانند: «اَکْرَمَنی- یُکْرِمُنی- اَکْرِمْنی» که در تمام این موارد یاد شده نون وقایه فعل را از کسره حفظ می کند.

سؤال113: چرا به فاءالفعل، «فاء» و به عین الفعل، «عین» و به لام الفعل، «لام» گفته می شود؟

برای نشان دادن حرف های اصلی اول، دوم و سوم کلمه از بین حروف هجاء «فاء»، «عین» و «لام» انتخاب شده؛ زیرا وقتی این سه حرف با هم مرکب شوند واژه «فِعل» به وجود می آید که یکی از اوزان اسم ثلاثی مجرد است و از طرفی مصداق این واژه با تمام مصادیق افعال هم خوانی و تطابق دارد و لذا هم با اسم و هم با فعل مرتبط است، بر خلاف سایر حروف که یا با اسم تنها، و یا با فعل تنها در رابطه هستند.

با توجه به این توضیحات روشن شد که اولاً، چرا از بین تمامی حروف فقط این سه حرف انتخاب گشته و ثانیاً، به عنوان مثال چرا در اسم «رَجل» به حرف «راء» با این که در اسم واقع شده «فاءالفعل» اطلاق می شود و نمی توان گفت که «راء»، «فاء الاسم» است.

سؤال114: وجه نام گذاری «منصوب به نزع خافض» به این نام چیست؟

گاهی اوقات مجرور در کلام عرب بدون حرف جر استعمال می شود که آن را «منصوب به نزع خافض» می گویند، مانند «اِهدنا الصراطَ المستقیم» که در اصل «اِهدنا الی الصراط المستقیم» می باشد و در مورد وجه نام گذاری آن باید گفت که کلمه «نزع»، یعنی کندن، گرفتن و کلمه

ص: 92

«خافض» به حرف جر اطلاق می شود؛ بنابراین هرگاه حرف جر را گرفتیم و عوض از آن به اسم مجرور نصب دادیم آن را «منصوب به نزع خافض» گویند.

سؤال115: چرا به ظرف مستقر، «مستقر» و به ظرف لغو، «لغو» گفته می شود؟

باید دانست که ظرف مستقر به لحاظ این که فاعل در متعلق مانند «اِستقرَّ و کائنٌ» در درون ظرف و جارومجرور قرار گرفته آن را «مستقر» خوانند. به عنوان مثال در جمله «زیدٌ فی الدار» فاعل «استقر» در «فی الدار» موجود است، روی این جهت بعضی ها تعبیر به «مستقرٌ فیه» می کنند و لکن «فیه» به جهت اختصار حذف گردیده است.

ظرف لغو به دلیل این که فاعل در متعلق وجود دارد آن را «لغو» گفته اند؛ چون در نزد عرف نُحات لغو است که فاعل در ظرف و جارومجرور نباشد. البته برخی از علما در وجه تسمیه ظرف لغو این گونه گفته اند که دلیل این نام گذاری ملغی بودن این نوع ظرف و جارومجرور از عمل در اسم ظاهر و ضمیر است.

سؤال 116: وجه نام گذاری «لای نفی جنس» بدین نام و نام های دیگر چیست؟

یکی از نواسخ مبتدا و خبر «لا» بوده که بر سر مبتدا و خبر داخل شده و مبتدا را اسم خود کرده و نصب داده و خبر را خبر خود کرده و رفع داده و چنین «لاء» سه اسم دارد:

ص: 93

1- «لاء تبرئه»، وجه تسمیه آن به این نام این است که «لاء» نفی جنس می کند و از این رو چون جنس اسم را از داشتن خبر منزه و مبرا می کند آن را «لاء تبرئه» نامیده اند. و این تسمیه در هر حرف نفی صحیح است؛ اما اطلاق آن بر خصوص «لاء نفی جنس» به خاطر قوت و صراحت این نوع لاء بر نفی جنس است.

2- «لاء محموله بر اِنَّ»؛ زیرا از حیت عمل مانند «اِنَّ»است، چه آن که هردوی آن ها نصب به اسم و رفع به خبر می دهند.

3- «لاء نفی جنس»؛ چراکه «لاء» بر افراد جنس، استغراق و شمول می یابد.

به عنوان مثال «رجل» جنس مردان است و با گفتن «لا رجل» تمام افراد مردان تحت نفی داخل می شود و لذا از «لا» تعبیر می شود به «لاء نفی جنس».

سؤال117: چرا به لام فارقه، «فارقه» گویند؟

یکی از حروف مشبهة بالفعل «اِنَّ» می باشد که این حرف در برخی مواقع مخفف می گردد، بدین معنی که بدون تشدید عنوان شده و گفته می شود: «اِن» و اصطلاحاً به آن «اِن مخففه از مثقله» گفته می شود.

حال با توجه به این مقدمه باید گفت که طبق نظر برخی از علما، «اِن مخففه» گاهی اوقات عمل کرده که در این مورد سخنی نیست و در برخی موارد هم عمل نمی کند که در این صورت، عمل نکردن «اِن» با «اِن نافیه» اشتباه می شود و لذا برای جلوگیری از این اشتباه لازم است بعد از

ص: 94

«اِن» لامی بیاید و به عنوان مثال گفته شود: «اِن زیدٌ لقائمٌ» که در ترکیب آن گفته می شود: «اِن» مخففه، «زید» مبتدا و «قائم» خبر می باشد و لام را هم «لام فارقه» گویند؛ چراکه «فارقه» اسم فاعل ثلاثی مجرد بوده و به معنای «فرق گذارنده» می باشد و دلیل این نام گذاری این است که این نوع لام بین دو «اِن» مخففه و نافیه فرق ایجاد می کند و دلیل این که گفته می شود «فارقه»، نه «فارق» این است که با اسامی حروف معامله مؤنث می شود.

سؤال118: چرا معتل، «معتل» و به حروف عله، «عله» گفته می شود؟

معتل کلمه ای است که یکی از حروف اصلی اش حرف عله باشد، و حروف عله عبارت است از: «واو، یاء، والف منقلبه»، یعنی الفی که اصلش یاء بوده یا واو؛ زیرا الف حرف اصلی کلمه نمی شود، مگر در حرف و اسم مبنی.

و «علّه» در لغت هر چیزی را گویند که در چیزی واقع شود و موجب تغییرش گردد، و از این جهت مرض و سبب و هر حادثه ای که شخص را از کارش باز دارد یا عذر کسی شود علت گویند، وآن چیزی که علت در آن واقع شده «علیل و معتل» گفته می شود، و این ها را حروف عله گویند؛ زیرا در اغلب موارد موجب تغییر کلمه می شوند، و آن کلمه را «معتل» می نامند، و تغییری که در کلمه به حذف یا ابدال یا نقل یا اسکان می شود «اعلال» می گویند.

ص: 95

سؤال119: چرا به معتل الفاء «مثال» گفته می شود؟

به معتل الفاء «مثال» گفته می شود و آن به خاطر شبیه بودن ماضی آن با افعال صحیح در گرفتن حرکات و حذف نشدن می باشد. با این بیان: همان طوری که در فعل صحیح «ضَربَ، ضَرَبا، ضَرَبوا» گفته می شود، در معتل الفاء نیز «وَعَدَ، وَعَدا، وَعَدوا» گفته می شود برخلاف سایر معتلات که این گونه نبوده، بدین معنا که صرف کردن آن ها با صرف کردن صحیح تفاوت های زیادی داشته و در واقع مثل «مثال» که همانند صحیح صرف می شود، صرف نمی گردند.

سؤال120: چرا به معتل العین، «اجوف» گفته می شود؟

وجه تسمیه معتل العین به «اجوف» این است که ماده اجوف از «جوف» بوده است و این کلمه در لغت به معنای توخالی می باشد، و از آن جا که معتل العین حرف وسطش تهی و خالی از حرف صحیح می باشد؛ لذا او را اجوف نامیده اند.

نکته: به فعل معتل العین «ذوثلاثه» نیز گفته می شود؛ زیرا هرگاه بخواهیم به وسیله فعل ماضی اجوف از خود خبر دهیم و به اصطلاح متکلم وحده بسازیم بر سه حرف خواهد بود، مانند «بِعْتُ» و «قُلتُ» که فعل اول اجوف یائی، و فعل دوم اجوف واوی می باشد و مشاهده می کنید که چون انسان از خودش خبر می دهد، یعنی صیغه مذکور را به صورت متکلم وحده در می آورد کلمه سه حرفی می شود.

ص: 96

سؤال121: چرا به معتل اللام، «ناقص» گفته می شود؟

وجه تسمیه معتل اللام به ناقص این است که کلماتی مانند «یغزو» و «یرمی» از این که همه حرکات را داشته باشند نقص دارند، مانند آن که می بینیم که ضمه در اثر ثقیل بودنش در آخر ناقص ظاهر نمی شود و نیز در صورت دخول ادات جزم بر فعل، مانند «لم یغزُ» و «لم یرمِ» حرف آخر کلمه که لام الفعل است حذف شده و دو کلمه مذکور بدون لام الفعل مانده است.

سؤال122: وجه نام گذاری کلمه ای که جانشین فاعل می شود به (نائب فاعل) و (مفعول ما لم یسم فاعله) چیست؟ وکدام تعبیر بهتر است؟

در نام گذاری این موضوع (کلمه ای که جانشین فاعل می شود) دو تعبیر وجود دارد:

الف) نائب فاعل: عموماً همین استعمال شایع می باشد و شامل مصدر، ظرف و جارومجروری که نائب از فاعل واقع شوند نیز می شود. و در مورد وجه تسمیه آن باید گفت که دلیل نام گذاری کلمه ای که جانشین فاعل شده به نائب فاعل واضح بوده و از این رو درمورد آن بحث نمی کنیم.

ب) مفعول ما لم یسم فاعله، یعنی مفعولی که فاعلش ذکر نشده است. به این تعبیر دو اشکال وارد شده است:

اول: این تعبیر شامل مصدر، ظرف و جارومجرور هنگامی که نائب فاعل واقع شوند نمی شود، یعنی در مثال «سیر یوم الْجمعه» و «ضٌرِبَ

ص: 97

ضَرْبٌ شدیدٌ» نمی توان به «یوم الجٌمٌعَةَ» و «ضربٌ شدیدٌ» مفعول ما لم یسم فاعله گفت؛ زیرا این دو مفعول نیستند.

به این اشکال می توان چنین جواب داد که شاید منظور از مفعول در این تعبیر، خصوص مفعولٌ به نیست تا شامل ظرف و مصدر و جارومجرور نشود، بلکه مطلق مفعول مراد است. در نتیجه شامل ظرف که مفعولٌ فیه است و جارومجرور که مفعول با واسطه است و مصدر که مفعول مطلق است نیز می شود، مگر این که کسی بگوید هنگامی که مفعول بدون قید استعمال شود، مقصود از آن، خصوص مفعولٌ به می باشد که در این صورت اشکال اول به قوت خود باقی است.

دوم: در مثال «اُعطِیَ زیدٌ درهَما»، «درهما» مفعولی است که فاعل آن ذکر نشده است با این که قطعاً نائب فاعل نیست و از بحث ما خارج می باشد. با وجود این، تعبیر (مفعولٌ ما لَم یُسم فاعلُهُ) شامل آن هم می شود؛ پس تعبیر به نائب فاعل بهتر است.

سؤال123: چرا حرف عطف را «عطف» نامیده اند؟

حروف عطف را «عطف» نامیده اند، به دلیل این که مابعد آنها با ماقبلشان دراعراب و برخی از احکام و معانی مشترک می باشد؛ چراکه عطف به معنای اشتراک و جمع می باشد.

سؤال 124: وجه تسمیه ضمیر فصل چیست؟

علّت نام گذاری ضمیر فصل به این نام این است که ضمیر مزبور به منظور فرق نهادن و تشخیص بین خبر و صفت آورده می شود و به این بیان که اگر در مثال «زید هو القائم» ضمیر فصل «هو» عنوان نشود این

ص: 98

احتمال وجود دارد که «القائم» صفت و یا خبر برای زید باشد؛ اما با مطرح نمودن ضمیر فصل، «القائم» تنها خبر برای زید شمرده می شود و احتمال این که «القائم» صفتِ زید باشد، وجود نخواهد داشت.

ناگفته نماند شرط ضمیر فصل آن است که بین مبتداء و خبر و یا آن چه که در اصل مبتداء و خبر بوده، قرار گیرد، مانند: «زَیْدٌ هُوَ اَلْقاْئِمُ» که ضمیر فصل «هو» بین مبتداء «زید» و خبر «القائم» قرار گرفته است.

و مانند: «اِنَّ زَیْد هُوَ الْقائِمُ» که ضمیر فصل «هو» بین اسمِ «اِنَّ» و خبرش، فاصله شده و اسم و خبر «اِنَّ» در اصل مبتدا و خبرند.

سؤال125: وجه تسمیه «مصدر» چیست؟

مصدر چنان که گفته شده لفظی است که بر حدث دلالت می کند، آن هم حدثی که عاری از قیود بوده و دالّ بر هیچ قیدی نظیر زمان نیست؛ امّا در مورد این که این لفظ را چرا مصدر می گویند باید گفت: مصدر در لغت به معنای بازگشت نگاه «اِبِل» و «غَنَمْ» است، بدین معنا که محلی که شتران و گوسفندان پس از چرا به آن جا بر می گردند را مصدر می گویند و از آن جایی که هر فعل یا شبه فعلی نهایتاً به مصدر باز می گردد مصدر را به این نام خوانده اند.

نکته: این که گفته شد فعل یا شبه فعلی به مصدر باز می گردد از دو حال خارج نیست؛

بدون واسطه و مستقیماً به مصدر عود می کند، مانند «ضَرَبَ» که از «ضَرْب» گرفته می شود.

با واسطه به مصدر باز می گردد و این خود بر سه قسم است:

ص: 99

الف) با یک واسطه به مصدر باز می گردد، مانند «یَضْرِبْ» که از ضَرَبَ و «ضَرَبَ» از ضَرْبْ گرفته می شود.

ب) با دو واسطه به مصدر باز می گردد، مانند «لِیَضْرِبْ» که در اصل یَضْرِبُ و «یَضْرِبْ» در اصل ضَرَبَ بوده و «ضَرَبَ» از ضَرْبْ پدید آمده است.

ج) با سه واسطه به مصدر باز می گردد، مانند «مَضْروبٌ» که از یُضْرَبُ و «یُضْرَبُ» از یَضْرِبُ و آن از ضَرَبَ گرفته شده است.

سؤال 126: چرا به حروف جر اصلی، «اصلی» گفته می شود؟

نکته: حروف جر به یک اعتبار به سه قسم تقسیم می شود:

1- حروف جر اصلی

1- حروف جر زائد

3- حروف جر شبه زائد

اما در مورد حرف جر اصلی باید گفت که حرف جری است که باعث رسیدن عامل به اسم می شود و در جمله معنایی را ایجاد می کند. به عنوان مثال، وقتی گفته می شود: «سرت من البصره الی الکوفه» حرف من علاوه بر این که عامل «سرت» را به بصره رسانده، معنای ابتدائیت را نیز در جمله ایجاد کرده و از این رو است که به آن حرف جر اصلی می گویند که در صورت حذف به معنا خلل وارد می شود.

سؤال127: چرا به حروف جر زائد، (زائد) گفته می شود؟

این حروف، حروفی هستند که عامل را به اسم می رسانند؛ اما

ص: 100

برخلاف حروف اصلی معنای جدیدی درجمله ایجاد نکرده و تنها معنای کل جمله را تأکید می کنند، به طوری که «کَاَنَّ» کل جمله یک بار دیگر تکرار شده؛ چه مضموم جمله ایجابی باشد و چه سلبی، مانند «کفی بالله شهیدا» که «باء» در این جا زائد بوده و معنای جمله این گونه می شود: «کفی الله شهیدا»؛ کفی بالله شهیدا، بدین معنا است که حرف (باء) باعث تأکید کل جمله می شود و از این رو است که به این حرف زائد گویند؛ چراکه در صورت حذف از جمله به معنا خللی وارد نمی گردد.

و البته احتمال دیگری نیز در وجه تسمیه این حرف وجود دارد و آن این که این حروف زائد بر معنای جمله معنای دیگری را می رسانند که تأکید می باشد.

سؤال 128: وجه تسمیه حروف جر شبه زائد چیست؟

وجه شباهت این حروف به حروف جر زائد این است که هم حروف جر زائد و هم شبه زائد در هنگام داخل شدن در اسم، آن اسم را لفظاً مجرور کرده و این اسم مجرور در محل رفع و یا در محل نصب و یا در محل جر باید واقع شوند و به دلیل همین وجه تشابه است که این حروف را «شبه زائد» نامیده اند.

تبصره: حروف جر شبه زائد از یک جهت نیز شبیه حروف جر اصلی هستند و آن این که این حروف نیز حروف جر اصلی در جمله معنای جدیدی را ایجاد می کنند و به همین خاطر است که حذف این دو نوع از حروف جاره از جمله باعث ایجاد خلل در جمله می گردد.

دلیل این که به این حروف با وجود این که به حروف اصلی شباهت

ص: 101

دارند به آنها شبه زائد گفته شده و نه شبه اصلی، می تواند تغلیب باشد.

خلاصه ای از مطالب سه سؤال اخیر درجدول ذیل قابل مشاهده می باشد.

سؤال 129: وجه تسمیه «اسم فعل» چیست؟

منظور از اسم علامت، نشانه یا هیئتی است که دلالت بر شیئ دیگری «مسمّا» داشته و آن را معیّن و از غیر آن متمایز می سازد. به عنوان مثال: لفظ کبوتر دلالت بر پرنده خاصی داشته و آن را از سایر پرندگان متمایز می کند؛ از این رو می توان گفت: «اَلحمّامة اسمُ للطائر الخاص» با روشن شدن کاربرد لفظ اسم می توان گفت لفظ «هیهات» را از آن جهت اسم فعل نامیده اند که علامت، نشانه و یا هیئتی است که دلالت بر فعل معیّن «بَعُدَ» دارد؛ از این رو مقصود عالمان نحو از اسم فعل، «اِسمٌ لفعلٍ معیّن» خواهد بود.

ص: 102

سؤال130: وجه تسمیه اسم متمکن وغیر متمکن چیست؟

به اسمی که دارای تنوین صرف است علاوه بر متمکن «اَمْکَنْ» نیز می گویند؛ زیرا با پذیرش تنوین صرف و قبول کردن کسره به نهایت درجه تمکن در اسم بودن دست یافته است؛ ولی به اسم فاقد تنوین صرف «غیر اَمْکَنْ» می گویند؛ چون با عدم پذیرش این ها به نهایت درجه تمکن در اسم بودن نرسیده است.

سؤال131: علت نام گذاری اسم غیر منصرف به این نام چیست؟

علت نام گذاری غیرمنصرف به این نام این است که تنوین صرف بر آن داخل نمی شود؛ زیرا تنوین صرف تنوینی است که هرگاه بر اسمی داخل شود، می رساند که آن اسم شباهتی به فعل ندارد، در حالی که غیر منصرف از دو جهت شبیه فعل است.

سؤال132: چرا به حرف «قَد»، «حرف توقع» گفته می شود؟

یکی از معانی «قد» توقع می باشد و توقع به معنای انتظار وقوع فعل است، مانند «قَدْ یُجیُ المسافر الیومَ»؛ (مسافر امروز می آید)، در صورتی که متکلم توقع و انتظار آمدن او را داشته باشد؛ لذا این معنا به وسیله قرائن دانسته می شود.

البته توقع یکی از معانی «قد» می باشد؛ لذا نام گذاری او به توقع شاید از باب تغلیب باشد.

ص: 103

سؤال133: وجه تسمیه «لفظ» چیست؟

«لفظ» در اصطلاح عبارت است از هر صوت و آوازی که از دهان خارج شده و معتمد بر مخرج فَم باشد.

اما در مورد این که چرا به این اصطلاح «لفظ» می گویند باید گفت: «لفظ» در لغت به معنای افکندن است، مانند «اَکَلْتُ التّمرةَ ولَفَظتُ النواةَ؛ خرما را خورده و هسته آن را دور انداختم»؛ لذا زمانی که فرد لفظی را بیان می کند مانند این است که آن صوت و آواز را از دهان بیرون انداخته و به سمت مخاطب می افکند.

سؤال134: چرا به فعل مجزوم، فعل «جحد» نیز گفته می شود؟

فعل جحد یا همان فعل مجزوم در اصطلاح به فعلی گفته می شود که از عدم واقع شدن فعل در زمان ماضی البته با لفظ مضارع، خبر می دهد.

اما در مورد این که چرا به این فعل، «جحد» می گویند باید گفت جحد در لغت به معنای «انکار کردن» است و زمانی که فرد می گوید «لَمْ یَضْرِبْ زیدٌ» کانَّ حدث «ضَرْبْ» را نسبت به زید از زمان گذشته رد کرده و نمی پذیرد و می خواهد بگوید «ضَرْبْ» از زید صادر نشده و در واقع «ضرب» را انکار می کند.

سؤال 135: چرا به حروفی که جمله را منفی می کنند «ادات نفی» گفته می شود؟

نفی در لغت به معنای «از بین بردن» و «نیست کردن» می باشد و دلیل

ص: 104

این که به این حروف «ادات نفی» می گویند این است که این حروف حدث و مصدر را نیست و نابود می کنند. مثلاً وقتی گفته می شود: «لا یَضْرِبْ زیدٌ»، «حرف لا» مصدر «ضَرْبْ» را نسبت به زید نابود کرده و از بین می برد.

البته ممکن است گفته شود با این حروف نیز انکار صورت می گیرد؛ پس چرا به آنها ادات «جحد» نمی گویند؟ در جواب باید گفت: ادات جحر چون ناظر به زمان ماضی است حدث را از زمان گذشته نپذیرفته و انکار صدق می کند؛ امّا ادات نفی چون ناظر به زمان حال یا آینده است انکار صدق نمی کند؛ چراکه وقتی مثلاً می گوییم «لا یضرب زید» شاید در گذشته ضربی بوده، ولی متکم وقوع «ضرب» از زید را در «حال یا آینده» نفی می کند، نه این که اساس «ضرب » را از زید منکر باشد.

سؤال136: وجه تسمیه «حروف جر» به این نام چیست؟

«جر» به معنای کشیدن می باشد؛ لذا در مورد علت نام گذاری حروف جارّه بدین نام گفته اند:

این حروف معنای فعل را به اسم می کشانند و برخی عنوان ساخته اند: چون در پاره ای از فعل ها قدرت رسیدن به مفعولٌ به بسیار کم است، این حروف به افعال کمک می کنند تا به مفعولٌ به برسند، و جمعی گفته اند: آن گونه که عامل جزم و نصب آخر فعل را مجزوم و منصوب می سازد، این حروف نیز از آن جهت که آخر اسم را مجرور می کند، جارّه نامیده شده اند.

ص: 105

سؤال137: وجه تسمیه «اَم متصله» و «اَم منقطعه» چیست؟

«اَم متصله» را متصله نامیده اند، به این دلیل که مابعد «اَم» و ماقبل آن در حکم یک کلام واحد هستند، یعنی در مثال «اَزیدٌ عِنْدَکَ اَم عمُروٌ؟» مبتدا و «عِنْدَکَ» خبر آن و «عَمروٌ» عطف بر مبتدا می باشد، به خلاف «اَم» منقطعه که مابعد آن، ولو این که مفرد باشد (که قلیل است) جمله ای جدا از ماقبل آن محسوب می گردد؛ لذا به آن منقطعه می گویند.

ص: 106

فصل سوم:تفاوت های برخی ازاصطلاحات وکلمات نزدیک به هم

اشاره

ص: 107

ص: 108

بخش اوّل:اصطلاحات

سؤال 138: اسباب در امور حقیقی چه تفاوتی با اسباب در علم نحو دارد؟

در امور حقیقی مثلاً وقتی گفته می شود خورشید سبب به وجود آمدن گرما و روز می باشد، یعنی خود این آثار مستقیماً از جانب سبب و علت حاصل می شوند.

اما در نحو این گونه نیست، یعنی این طور نیست که مثلاً (علمیت) و (عدل) حقیقتاً سبب منع صرف شوند، بلکه منظور از سببیت در این جا این است که اگر این دو علامت در کلمه ای وجود داشته باشند، باید متکلم ترتیب اثر داده و (کسره) و (تنوین) بر آن داخل نکند؛ این است معنای سبب در نحو.

ص: 109

سؤال139: تفاوت اسم ذات با اسم مشتق چیست؟

مقدمه:

اسم اگر برای ذاتی وضع گردد در این صورت به آن «اسم عین» گویند، مثل «زید» و اگر چنان چه اسم برای حدث و وقوع چیزی وضع شود در این صورت آن را «اسم معنی» نامند، مثل «ضرب» و اگر چنان چه اسم برای ذاتی که به آن حدثی نسبت داده شده، وضع گردد «مشتق» نامیده می شود، مثل «ضارب».

امّا در مورد تفاوت بین دو اسم «ذات ومشتق» باید گفت که:

اسم ذات اسمی است که وجودش در دلالت معنی محتاج به غیر نباشد. به عبارت دیگر: اسم اگر برای حقیقت و ماهیّت چیزی باشد که در آن حقیقت چیزی از عوارض خارجیّه وجود نداشته باشد، اسم عین نام دارد که به آن «جوهر» نیز اطلاق می شود و در تعریفش گفته اند: «الجوهر اذا وجد وجد لا فی الموضوع»، یعنی جوهر در وجود محتاج به موضوعی از موضوعات نیست، مانند زید که فی نفسه دلالت بر شخصی می کند. بنابراین به آن فرد، «ذات» و به کلمه زید، «اسم ذات» گویند.

اسم مشتق: اسمی است که وضع شده برای کسی را که حدث به او نسبت داده شده است در نتیجه اسم مشتق به این اعتبار اخصّ از اسم ذات است چون که هر اسم مشتقّی اسم ذات نیز هست، مانند ضارب؛ امّا هر اسم ذاتی اسم مشتق نیست، مانند زید.

سؤال 140:

تفاوت میان «اسم فاعل» و «صفت مشبّهه» چیست؟

ص: 110

صفت مشبهه و اسم فاعل از چند جهت با هم تفاوت دارند:

صفت مشبهه فقط از فعل لازم ساخته می شود و از فعل متعدی بنا نمی شود؛ به خلاف اسم فاعل که هم از فعل لازم ساخته می شود، مانند: «قائم» و هم از فعل متعّدی، مانند: «ضاربْ»

صفت مشبهه برای استمرار و ثبوت می باشد، یعنی ماضی متصل به حال و آینده؛ اما اسم فاعل یا برای ماضی است، یا برای حال، یا برای آینده.

صفت مشبه گاهی اوقات در وزن عروضی با فعل مضارع هم وزن است، مانند: «طاهِرُالقَلبِ» و غالب اوقات هم وزن آن نیست؛ بلکه مخالف آن است، مانند: «جَمیل»، «ضُخم»، «حَسَن» و...؛ اما اسم فاعل فقط هم وزن فعل مضارع می آید، چنان که در مبحث آن گذشت.

منصوب صفت مشبهه، مقدم بر آن نمی شود؛ اما دراسم فاعل جایز است که منصوبش بر خودش مقدم شود.

معمول صفت مشبهه لازم است سببی باشد، یعنی اسم ظاهری باشد که ضمیر موصوف به آن متّصل شده باشد، مانند: «زَیدٌ حَسَنٌ وَجهُهُ» و «زَیدٌ حَسَن الوجهِ» که به تقدیر «حَسَنُ الوَجهِ مِنهُ» می باشد، یا «ال» نائب از ضمیر شده است.

سؤال141: فرق میان اسم مدخول به «اَل» ماهیّت با اسم جنس نکره چیست؟

فرق بین اسمی که با «اَل» ماهیت آمده با اسم جنس نکره مثل «رَجل»، همانند فرق بین مطلق و مقیّد است و دلیل این کلام این است

ص: 111

که این کلمه که دارای الف ولام است دلالت می کند بر یک ماهیت به قید حضور آن در ذهن، و لکن اسم نکره دلالت دارد بر ذات آن ماهیت بدون اعتبار و ملاحظه هیچ قیدی، به این صورت که اولی به شرط حضور در ذهن است، و دومی لا به شرط حضور یا عدم حضور در ذهن است، مانند «الرجل» یا ماهیت مرد که در نزد مخاطب و متکلم حاضر در ذهن و معلوم و متصوّر است و «رجل»، یعنی صرف ماهیت مرد.

سؤال 142: اشتقاق صغیر و کبیر چیست؟

اشتقاق بر دوگونه است:

الف) اشتقاق صغیر: در این اشتقاق، مشتقّ و مشتق منه از نظر ترتیب قرار گرفتن حروف، با هم هماهنگی دارند. مانند «اَکَلَ» که از «اُکْل» و «ضَرَب» که از «ضَرْب» مشتقّ شده و ترتیب قرار گرفتن حروف در مشتق و مشتق منه محفوظ مانده است.

ب) اشتقاق کبیر: در این اشتقاق، ترتیب قرار گرفتن حرف مشتقّ ومشتقّ منه به هم خورده و جا به جا می شوند. مثلاً کلمه «جاه» (آبرو) در «اِنّی اَسالک بجاه محمّد و آله الطیّبین» از «وجه» مشتق شده و به جهت جا به جایی حروف، از موارد اشتقاق کبیر است. واژه «تفسیر» نیز از مصادیق اشتقاق کبیر بوده و از «سَفَرَ» مشتق شده است، نه از «فَسَّر». چنان که ملاحظه می شود ترتیب قرار گرفتن حرف مشتق و مشتق منه به هم خورده و (سین) و (فاء) درمشتق جا به جا شده اند؛ در حالی که اگر از «فَسّر» مشتقّ می شد، مشتق به اشتقاق صغیر بود.

ص: 112

سؤال 143: تفاوت «اضافه لفظی» و «اضافه معنوی» با یکدیگر چیست؟

اضافه لفظی اضافه ای است که مضاف صفت بوده که به معمولش اضافه شده، مانند «زیدٌ ضاربُ بکرٍ» که در این جا «ضارب» مضاف بوده و «بکر» مضاف الیه می باشد و این اضافه لفظی است؛ چراکه اولاً مضاف صفت است و ثانیاً مضاف الیه معمول مضاف است؛ چراکه «بکر» مفعول برای «ضارب» می باشد.

نکته: در این جا مراد از صفت «اسم فاعل»، «اسم مفعول»، «صفت مشبهه» می باشد.

اضافه معنوی اضافه ای است که مضاف صفتی نیست که به معمولش اضافه شده باشد، مانند «غلامُ علیٍ».

علاوه بر این تفاوت می توان به تفاوت دیگر نیز اشاره کرد و آن این که فایده اضافه لفظی تنها تخفیف در لفظ است، بدین معنی که مضاف نون و تنوین نمی گیرد؛ اما اضافه معنوی علاوه بر این که این فایده را داراست فایده دیگری نیز دارد و آن این که اضافه معنوی در صورتی که مضاف الیه معرفه باشد مضاف نکره کسب تعریف می کند، مانند «غلام علیٍ» و اگر مضاف الیه نکره باشد مضاف نکره کسب تخصیص می کند، مانند «غلامُ رجلٍ».

سؤال 144: تفاوت اعراب اصلی واعراب تبعی چیست؟

اعراب به یک اعتبار بردو قسم است:

الف: اعراب اصلی

ص: 113

ب: اعراب تبعی

اعراب اصلی، اعرابی است که خودِ کلمه بنابر جایگاهی که در جمله پیدا می کند به طور مستقل و مستقیم آن را از عامل می پذیرد، مانند کلمه «رَجُل» درمثال های ذیل:

جاءَ رَجُلٌ؛ کلمه «رجل» بنابر «فاعل بودن» مرفوع شده است.

راَیتُ رَجلاً؛ کلمه «رجلاً» بنابر «مفعول بودن» منصوب شده است.

اعراب تبعی، اعرابی است که کلمه به سبب پیروی از اعراب کلمه پیشین می گیرد.

کلماتی که دارای اعراب تَبعی هستند را «توابع» می نامند. (توابع جمع «تابع» به معنای «پیرو» است)، مانند کلمه «عادل» در مثال های ذیل:

جاءَ رَجلٌ عادِلٌ؛ کلمه «عادلٌ» صفت برای «رجلٌ» است و به سبب پیروی از رجلٌ مرفوع شده است.

رایتُ رجلاً عادلاً؛ کلمه «عادلاً» صفت برای «رجلاً» است و به سبب پیروی از رجلاً، منصوب شده است.

سؤال 145: تفاوت میان اعراب تقدیری و اعراب محلی چیست؟

فرق میان اعراب تقدیری و محلی آن است که مانع از پذیرش اعراب در اعراب تقدیری حرف آخر کلمه است. به عنوان مثال آن چه باعث می شود علامت رفع «ضمه» در کلمه «موسی» در جمله (جاء موسی) ظاهر نگردد حرف آخر «موسی» می باشد؛ اما آن چه مانع از پدیدار شدن اعراب در اعراب محلی می گردد تمام کلمه است. به عنوان مثال وقتی

ص: 114

گفته می شود: «اَنتَ ذاهبٌ»، آن چه مانع از پدیدار شدن ضمه به عنوان علامت رفع در «اَنتَ» می شود تمام ساختمان و هیکل «اَنتَ» می باشد.

سؤال 146: تفاوت دو بدل غلط و نسیان با یکدیگر چیست؟

یکی از اقسام چهارگانه بدل، بدل مباین است که عبارت است از بدلی که مدلولِ لفظ بدل، مباین و متضاد با مدلول لفظ مبدل منه باشد و هیچ گونه ارتباطی بین آن دو وجود نداشته باشد.

بدل مباین به حسب غرض و انگیزه به سه دسته تقسیم می شود: یا از روی غلط و اشتباه مبدل منه آورده شده که «بدل غلط» نامیده می شود و یا متکلم از روی نسیان آن را آورده، که این چنین بدلی را «بدل نسیان» می گویند و یا قصد ترقی از مبدل منه به بالاتر یا پایین تر داشته که این بدل را «بدل اضراب» می خوانند.

امّا درمورد تفاوت دو بدل غلط و نسیان باید گفت که:

تفاوت دو بدل غلط و نسیان به منشأ اشتباه آنها برمی گردد. در بدل غلط، متکلم نمی خواسته و قصد نداشته مبدل منه را بیاورد؛ اما سبق لسان شده و آن را آورده و بعد متوجه اشتباه می شود و با بدل آن را تصحیح می کند؛ پس در بدل غلط منشأ اشتباه، سبق لسان می باشد.

اما در بدل نسیان، حواس پرتی و عدم توجه منشأ اشتباه می باشد، یعنی متکلم به خاطر عدم توجه با قصد و اراده مبدل منه را آورده و سپس متوجه اشتباه شده است.

این دو نوع از بدل در کلام فُصحا و بلغا و مخصوصاً قرآن و احادیث نبوی و عَلَوی واقع نشده اند.

ص: 115

سؤال 147: فرق بین ترجّی واشفاق چیست؟

ترجّی، انتظار وقوع امری محبوب و پسندیده و اشفاق انتظار وقوع امری مکروه و ناپسند است.

ترجّی در محبوب، مانند: «لَعّل الله یرحمنا؛ امید است خداوند مهربان ما را مورد رحمت خویش قرار دهد».

اشفاق در مکروه، مانند: «لعل العدوَّ یقدم؛ شاید دشمن باز گردد».

سؤال 148: فرق بین «ترجّی» و «تمنّی» چیست؟

«ترجّی» در لغت به معنی امیدوار شدن و «تمنّی» به معنی آرزو داشتن و خواهش کردن است.

فرق بین ترجّی و تمنّی در آن است که تمنّی برای طلب امر ممکن و غیرممکن آورده می شود.

طلب امر ممکن، مانند (لیتَ زیداً قائم) که طلب چنین امری، ممکن است. درخواست امر غیر ممکن، مانند (لیت الشبابَ یعود یوماً؛ کاش جوانی روزی باز می گشت) که وقوع چنین امری (بازگشت جوانی بعد از سپری شدن آن) امری محال (محال وقوعی) است.

اما ترجّی در امر ممکن آورده می شود، مانند (لعّلَ زیداً عالمٌ)

سؤال 149: تفاوت جمله «استیناف نحوی» و «استیناف بیانی» چیست؟

جمله مستأنفه بر دو قسم است:

الف: مستأنفه نحوی؛ که به جمله ای اطلاق می شود که در ابتدای کلام

ص: 116

ذکر شود، مانند «اِنَّا انزلناه فی لیلةِ القدر».

ب: مستأنفه بیانی؛ که به جمله ای اطلاق می شود که در وسط کلام ذکر شده؛ اما با این تفاوت که از ماقبل خود قطع گردیده است. به عبارت دیگر جمله مستأنفه بیانی، جمله ای است که نوعاً در جواب سؤال مقدر قرار می گیرد، مانند قول خداوند تبارک و تعالی «فلا یحزنک قولهم اِنَّ العزةَ للهِ جمیعاً».

که در این جا جمله «اِنَّ العزةَ لله جمیعا» جمله استیناف بیانی می باشد؛ چراکه در جواب سؤال مقدر واقع می شود و آن سؤال مقدر «لِمَ یحزنک قولهم» است.

سؤال 150: تفاوت جمله اسمیه و فعلیه چیست؟

جمله فعلیه دلالت بر حدوث و تجدد دارد، برخلاف جمله اسمیه که علاوه بر حدوث دلالت بر بقاء و استمرار نیز دارد. به این معنا اگر بگوییم «اُصَلّی» به این معناست که در حال حاضر نماز را به جا می آورم؛ ولی این عبارت نمی رساند که آیا بعد از ایجاد و حدوث نماز آیا ادامه می دهم یا نه؟ امّا اگر بگوییم «انا مُصلی» این عبارت هم به حدوث نماز توسط من دلالت دارد و هم به استمرار نماز به این معنا که من همیشه درحال نماز هستم.

سؤال 151: تفاوت «حال» و «تمییز» با هم در چه اموری است؟

از آن جایی که «حال» و «تمییز» از جهاتی شبیه به هم بوده شاید برای

ص: 117

برخی ها تشخیص این دو و تمیز دادنشان از یک دیگر دشوار باشد و لذا ما در این جا هفت شاخص جهت افتراق بین آنها را بیان می کنیم.

فرق اول:

اولین فرق بین «حال» و «تمییز» آن است که حال دارای سه صورت است:

1- مفرد، همچون «جاءَ زیداٌ راکباً»

2- جمله، مانند «جاءَ زیدٌ یضحَکٌ» که در این جمله «یضحَک» فعل و فاعل بوده و جمله فعلیه حال از «زیدٌ» می باشد.

1- شبه جمله، که این نیز خود دو صورت می شود:

الف: ظرف، مانند «رایتُ الهلالَ بینَ السَّحابِ».

ب: جار و مجرور، همانند قول خداوند تعالی که می فرماید: «فَخَرَجَ علی قومهِ فی زینَتهِ».(1)

اما تمییز پیوسته به صورت اسم عنوان می شود و هرگز جمله و یا شبه جمله، اعم از این که ظرف یا جار و مجرور باشد تمیز واقع نمی شود.

فرق دوم:

دومین فرق بین حال و تمییز آن است که اگرچه حال غیر رکن محسوب می شود، اما در برخی موارد معنای کلام متوقف بر آن می گردد، همچون قول خداوند متعال در سوره مبارکه اسراء آیه شریفه 37 که می

ص: 118


1- . قصص: 79.

فرماید: «ولا تمشِ فی الارضِ مَرَحاً ِانَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الارضَ ولَنْْ تَبْلٌغَ الجِبال َطولاً»؛ یعنی هرگز در زمین به کبر و ناز مرو و غرور و نخوت مفروش، که به نیرو زمین را نتوانی شکافت و به کوه در سربلندی نتوانی رسید.

در آیه شریفه لفظ «مَرَحا» حال از فاعلِ تمش و صحت کلام متوقف بر حال است؛ زیرا اگر حال «مرَحا» عنوان نشود معنای کلام این چنین می شود: و در زمین راه نرو، درحالی که این معنی منظور نبوده بلکه مورد نهی، راه رفتن با کبر و غرور است.

فرق سوم:

سومین فرق بین حال و تمیز آن است که حال پیوسته بیان گر هيئت وتمیز روشنگر ذات است.

به عبارت دیگر: حال به منظور بیان هیئت «هیئت فاعل یا مفعول و یا هر دو» عنوان می شود، درحالی که تمیز برای بیان ذات مطرح می گردد، همانند «جاء زیدٌ راکباً؛ زید درحالی که سواره بود آمد».

در این مثال «راکباً» حال و هیئت فاعل «زید» را بیان می کند.

و مانند «رایتُ زیداً راکباً؛ زید را درحالی که سواره بود دیدم»، در این مثال «راکباً» حال و بیانگر هیئت مفعول «زید» است.

و مثل «رایتُ زیداً راکبین؛ زید را درحالی که هر دو سواره بودیم دیدم».

در این مثال «راکبین» حال قرار گرفته و بیان گر هیئت فاعل و مفعول است.

ص: 119

امّا تمییز تنها بیان گر ذات است، همچون «عندی مَنَوانِ عَسَلاً؛ در نزد من دو من، عسل است.

در این مثال: «عسلاً» تمییز و برطرف کننده ابهام حاصل از «مَنَوان» می باشد.

فرق چهارم:

چهارمین فرق بین حال و تمییز آن است که حال می تواند واحد و یا متعدد باشد، به دلیل این که صاحب حال می تواند حالات گوناگون و مختلفی داشته باشد؛ اما تمییز نمی تواند متعدد باشد، چه آن که تمییز، ممیز ذات است و ذات تنها دارای یک صورت می تواند باشد.

حال مفرد، همانند: «جاء زیدٌ راکباً»

حال متعدد، همانند «رایتُ زیداً راکباً ضاحکاً».

فرق پنجم:

پنجمین فرق بین حال و تمییز آن است که تقدیم حال بر عامل جایز است، به شرط آن که عامل در حال، فعل متصرّف یا وصفی که شبیه به آن فعل متصرّف است، باشد و آیه ی شریفه ای که اینک عنوان می شود از مصادیق همین قسم محسوب می گردد:

«خُشَّعاً اَبصارُهُم یَخْرُجونَ مِن اَلْاجداثِ کَاَنَّهمْ جَرادُ مُنْتَشِرُ»(1)

در این آیه شریفه لفظ «خَشّعاً» حال محسوب می شود که بر عامل خود «یَخرُجونَ» مقدّم گردیده و عامل «یَخْرُجونَ» فعل متصرّف است.

ص: 120


1- . قمر: 7.

امّا تقدیم بر عامل در مورد تمییز بنابر قول صحیح، جایز نیست.

فرق ششم:

ششمین فرق حال و تمییز آن است که قاعده و قانون در حال، مشتق بودن آن است و اصل در تمییز، جامد بودن آن است؛ اما گاه امر مزبور، عکس می گردد. به این بیان که حال، به صورت جامد و تمییز، به صورت مشتق آورده می شود.

حال جامد، همانند «هذا مالُکَ ذَهَباً...»؛ این مال شماست درحالی که طلاست.

و همانند «...تتّخِذونَ من سُهولِها قُصوراً و تَنْحِتونَ الجِبالَ بُیُوتاً...»؛(1) تا از اراضی سهله «خاک نرم» قصرهای عالی بسازید و از کوه ها بتراشیدن سنگ منزل های محکم بنا کنید.

لفظ «بُیوتاً» با توجه به این که جامد است، حال از «الجبالَ» محسوب می گردد.

تمییز مشتق، همانند «للّهِ درّهُ فارِساً...؛ برای خداست خیر فراوان او از نظر سوارکاری».

دراین مثال: کلمه «فارساً» تمییز مشتق است.

فرق هفتم:

هفتمین و آخرین فرق بین حال و تمییز آن است که گاه حال ترکیب کننده عامل خودش است، یعنی بیان گر معنایی است که آن معنی در خود، وجود دارد، همانند «فَتَبَسَّمَ ضاحِکَاً مِنْ قولِها و قالَ ربِّ اَوزِعْنی

ص: 121


1- . اعراف: 74.

اَنْ اَشْکُرَ نِعْمَتَکَ اَلَّتْی اَنْعَمتَ عَلَیَّ وعَلی والدیَّ...»؛(1) سلیمان از گفتار مور بخندید و گفت: پروردگارا مرا توفیق شکر نعمت خود که به من و پدرم عطا فرمودی عنایت فرما.

در آیه شریفه لفظ «ضاحکاً» حال قرار گرفته و تأکیدکننده عاملش «تبسم» است؛ اما تمییز هیچ گاه موکّد عامل خویش نخواهد بود.

سؤال 152: تفاوت «سین» و «سوفَ» چیست؟

قبل از بیان تفاوت این دو باید گفت که «سین» و «سوفَ» در چند امر با هم مشترکند؛ اولاً حرف هستند، ثانیاً مختص فعل مضارع می باشند، ثالثاً فعل مضارع را تبدیل به فعل مستقبل می کنند و رابعاً، از حروف مهمل و غیر عامل هستند.

امّا درمورد تفاوت این دو باید گفت: کوفیون قائل به ترادف معنوی «سین» و «سوف» می باشند و می گویند: هیچ گونه فرقی بین این دو کلمه از حیث معنا نمی باشد؛ اما بصریّون قائل به عدم ترادف معنوی این دو کلمه بوده، می گویند: معنای «سوف» اوسع از «سین» است، یعنی «سین» معنای فعل مضارع را که در ضمن جوهره ی خود دارای یک معنای ضیق- حال است به یک معنای وسیع تر که زمان آینده قریب به زمان حال است تبدیل می کند. بنابراین معنای «سین» در زبان فارسی مترادف کلمه «به زودی» می شود؛ اما «سوف» فعل مضارع را دارای یک معنای استقبالی اوسع کرده و دلالت می کند بر این که وقوع آن فعل در آینده دیرتری واقع خواهد شد.

ص: 122


1- . نمل: 19.

سؤال 153: تفاوت ظرف و جار و مجرور تام با ظرف و جار و مجرور ناقص چیست؟

ظرف و جارومجرور تام، آن است که به مجرد عنوان ساختن هریک از ظرف، جار و مجرور متعلق آن دو مشخص و معلوم باشد، مانند «تکلّم الذی عندک»، «سکت الذی فی الحجره».

هریک از ظرف «عند» و جارومجرور «فی الحجره» تام نامیده می شوند و هردو متعلق به فعل بوده و آن فعل لزوماً به علت این که از افعال عموم است حذف شده و ضمیر مستتر در فعل به اسم موصول باز می گردد تا بدین وسیله صله را به موصول مرتبط سازد.

ظرف و جارومجرور ناقص «غیر تام» آن است که به صرف عنوان نمودن ظرف جار و مجرور متعلق آن دو مشخص و معلوم نبوده و در این خصوص لازم است متعلق ظرف و جار و مجرور عنوان گردد، مانند «جاء الذی بک»، «جاء الذی الیومَ»؛ زیرا معنای موصول در صورتی مشخص خواهد شد که متعلق خاص ظرف و یا جارومجرور عنوان شود، مثلاً بگوییم: «جاءَ الَّذی مَرَّ بِکَ».

سؤال 154: تفاوت «ظرف مستقر» و «ظرف لغو» چیست؟

جارومجرور و ظرف نیازمند متعلق هستند و متعلق آنها از چهار صورت خارج نیست:

1- هرگاه متعلق ظرف یا جارومجرور از افعال عموم و مقدر باشد اصطلاحاً به آن ظرف مستقر گفته می شود، مانند «زیدٌ فی الدار» که در این جان «فی الدار» متعلق به «اِستقرَّ» بوده و ظرف مستقر است؛ چراکه

ص: 123

متعلق آن اولاً فعل عام بوده، نه خاص و ثانیاً مقدر بوده، نه مذکور.

2- هرگاه متعلق ظرف یا جارومجرور از افعال عموم و مذکور باشد، در این صورت ظرف را لغو گویند، مانند «زیدٌ کائنٌ فی الدار» که در این جا «فی الدار» اصطلاحاً ظرف لغو است؛ چراکه متعلق آن (کائنٌ) اولاً، عام بوده و ثانیاً، مذکور است.

3- هرگاه متعلق ظرف یا جارومجرور فعل خاص مقدر باشد آن ظرف را اصطلاحاً ظرف لغو خوانند، مانند «بسم الله» به تقدیر «استعین بسم الله» که در این جا جارومجرور «بسم» ظرف لغو است؛ چراکه متعلق آن «اَستَعینُ» اولاً، مقدر است و ثانیاً، خاص می باشد.

هرگاه متعلق ظرف یا جارومجرور از افعال خاص و مذکور باشد در این صورت نیز ظرف را ظرف لغو گویند، مانند «مررتُ بزیدٍ» که در این جا متعلق «بزیدٍ» (مررت) اولاً، خاص و ثانیاً، مذکور می باشد و لذا در این جا «بزیدٍ» ظرف لغو است.

خلاصه این که:

{عام محذوف = ظرف مستقر}

{عام مذکور = ظرف لغو}

{خاص محذوف = ظرف لغو}

{خاص مذکور = ظرف لغو}

نکته: هرگاه ظرف و یا جارومجرور حال، صله، خبر و صفت واقع شوند ظرف مستقر می باشند و متعلق به فعل عام مقدر هستند.

تبصره: افعال به یک اعتبار به دو قسم تقسیم می شوند:

ص: 124

افعال عموم عبارت است از: افعالی که دلالت بر صرف وجود می کند، مانند «کانَ، ثَبَتَ، حَصَلَ، وَجَدَ» چنان که شاعر می فرماید:

افعال عموم نزد ارباب عقول کون است و وجود است و ثبوت است وحصول.

البته ذکر این نکته لازم است که افعال عموم را نباید منحصر به این چهار فعل مذکور دانست، بلکه هر فعلی که بر صرف وجود دلالت می کند را می بایست جزء افعال عموم دانست.

افعال خصوص: افعالی هستند که علاوه بر وجود بر چیزی مازاد وجود دلالت می کنند، مانند «ضَرَبَ، نَصَرَ، دَخَلَ...»، به عنوان مثال وقتی گفته می شود «ضَرَبَ زَیدٌ» فعل ضَرَبَ علاوه بر این که بر وجود زید دلالت می کند بر چیزی مازاد وجود نیز دلالت می کند و آن «ضَرْب» است.

سؤال 155: تفاوت «عطف بیان» و «صفت» با یکدیگر چیست؟

علمای علم نحو عطف بیان را این گونه تعریف نموده اند: «و هو تابعٌ غیرُ صِفَتٍ یوضحُ متبوعَهُ و هوَ اَشهَرُ اسمیهِ، نحو: قامَ اَبوحَفصٍ عُمَر» که با قید «غیر صفت» که مقصود از آن «غیر مشتق» می باشد، نعت خارج می شود؛ زیرا نعت غالباً مشتق می آید؛ ولی عطف بیان در جوامد می آید. به همین دلیل بین نحویّین مشهور است که می گویند عطف بیان درجوامد، مانند نعت در مشتقات است.

ص: 125

سؤال 156: تفاوت علم جنس و اسم جنس چیست؟

در مورد فرق بین علم جنس و اسم جنس گفته اند: علم جنس برای معنای مقیّد به قید «حضور» در ذهن وضع گردیده؛ امّا اسم جنس برای معنای «من حیث هو هو» وضع گردیده، بدون این که مقیّد به حضور باشد.

حضور در ذهن موجب تعیّن نخواهد شد؛ زیرا معنی به هنگام استعمال یکی از افراد، غیر معیّن است و بر همین پایه و اساس می گوییم: معنای علم جنس هم چون نکره دارای گسترش و تعمیم است و فرد خاصّی را در بر نمی گیرد.

علم جنس یا برای شخص «ذات» است، مانند «اُمُّ عِرْیط» که علم برای عقرب است و یا این که علم جنس برای معنی «عین» است، مانند عبارت «برّه للمبرّه، و فجار للفجرة»؛ زیرا «برّه» علم برای «مُبَرّه؛ کارهای نیک و شایسته انجام دادن» است و نیز «فَجار»، مانند «حَذامِ که مبنی بر کسر است»، علم برای «فجرَه؛ عمل زشت و ناپسند» می باشد.

سؤال 157: تفاوت عَلَم مرتجل و علم منقول چیست؟

عَلَم به اعتباری به «مرتَجَل» و «منقول» تقسیم می گردد؛

«مُرْتَجَل»: آن است که لفظ قبل از علمیّت در معنای دیگری غیر از علمیّت استعمال نشده باشد، یعنی از آغاز برای علمیّت وضع شده باشد، مانند «سُعاد؛ علم برای زنی»، «اُدَد؛ نام مردی».

منقول: لفظی است که قبل از علم واقع شدن، در معنای دیگری نیز

ص: 126

استعمال شده باشد.

منقول به اقسامی چند تقسیم می شود:

منقول از صفت «اسم فاعل و اسم مفعول ودیگر صفات»، مانند «حاِرث، حاتَم، مُحَمّد، حَسن»

منقول از مصدر، مانند «فَضْل» که در اصل «قبل از عَلَمیّت» مصدر بوده و بعدها برای مردی عَلَم شده است.

منقول از اسم جنس، همچون «اَسَد».

علم منقول از صفت و مصدر و اسم جنس، معرب است.

منقول از جمله، اَعمّ از این که فعلیّه یا اسمیّه باشد، مانند «قامَ زَیْدٌ»، «زَیْدٌ قائِمٌ».

سؤال 158: تفاوت «کلام» و «جمله» چیست؟

در بین علما اختلاف وجود دارد که آیا بین «کلام» و «جمله» فرق و تفاوتی وجود دارد یا خیر؟

افرادی همچون زمخشری، صاحب لباب و جمعی دیگر از علما معتقدند که «کلام» و «جمله» مترادف اند و تفاوتی بین آن ها وجود ندارد؛ اما در مقابل این عده، علمایی همچون ملاسعد تفتاذانی و مرحوم رضی و اکثر علما بر آنند که «جمله» اعم از «کلام» می باشد، چنان که مرحوم شیخ بهائی (ره) می فرماید: «و هی اعم من الکلام عند الاکثر».

توضیح مطلب این که: کلام عبارت است از: «القول المفید بالقصد»، یعنی کلام سخنی است که اولاً مفید بوده، بدین معنا که دلالت بر معنایی کند که یصح السکوت علیه باشد و ثانیاً، با اراده و قصد بیان شود و لذا

ص: 127

کسی که در حالت بیهوشی و یا در حالت خواب سخن می گوید، تکلم او به دلیل عدم داشتن اراده و قصد کلام نحوی محسوب نمی گردد.

و اما جمله عبارت است از «قول تضمن کلمتین بالاسنا»، یعنی جمله سخنی است که متضمن دو کلمه (یا بیشتر) بوده و بین آن کلمات اسناد برقرار است.

حال باتوجه به این توضیحات باید گفت که نظر اکثر مبنی بر این که جمله اعم از کلام است قریب به صواب می باشد؛ چراکه به عنوان مثال وقتی گفته می شود: «جاء زیدٌ»، این عبارت هم کلام است؛ چون اولاً، قول است و ثانیاً، یصح السکوت، یعنی مفید است و ثالثاً، قصد بیان شده، و هم جمله است؛ چراکه اولاً، قول است و ثانیاً، از دو کلمه تشکیل شده و ثالثاً، بین آن دو اسناد برقرار است؛ اما وقتی گفته می شود: «اِن جاء زیدٌ» جمله بوده؛ چراکه اولاً، قول است و ثانیاً، از بیش از دو کلمه تشکیل یافته و ثالثاً، بین آن ها اسناد برقرار است، ولی کلام نیست؛ چراکه ویژگی های اول و سوم را دارد، یعنی قول بوده و با قصد بیان شده؛ اما مفید نبوده و سکوت بر آن صحیح نیست. و از همین روست که گفته شد جمله اعم از کلام است، بدین معنا که هر کلامی جمله است؛ اما هر جمله ای کلام نیست.

سؤال 159: فرق بین «کنیه» و «لقب» چیست؟

بین کنیه و لقب از دو جهت فرق است:

الف) از جهت لفظ؛ و آن این که در ابتدای کنیه «اَب»، یا «اُم»، یا

ص: 128

«اِبن»، یا «ابنه» واقع می شود؛ ولی در آغاز لقب این الفاظ نمی آید.

ب) از جهت معنا؛ مرحوم شیخ رضی (رحمةالله علیه) می گوید: فرق معنوی بین لقب و کنیه آن است که لقب با معنای لفظش دلالت بر مدح صاحب لقب و یا دلالت بر ذم آن می کند. مثال مدح، مانند «ضیاء الدین» و مثال ذم، مانند «عبد البطن» و اما کنیه دلالت بر تعظیم صاحبش می کند، ولی نه از حیث معنای لفظ، بلکه به جهت تصریح نکردن است؛ زیرا بعضی از ذکر اسمشان کراهت دارند.

سؤال 160: تفاوت نعت توضیحی و احترازی چیست؟

اگر منعوت معرفه باشد و نعتی برای آن آورده شود، مشروط بر این که نعت نزد مخاطب مشهورتر باشد، در این صورت به آن نعت توضیحی گفته می شود، مانند «جَائَنی زَیدٌ الفاضِلٌ».

البته این سخن به این معنا نیست که هرجا منعوت معرفه بود، نعت هم توضیحی باشد، بلکه اصل در نعت این است که توضیحی باشد؛ اما گاهی اوقات هم نعتِ معرفه، نقش تعلیلی و احترازی را بازی می کند، مشروط به این که قرینه ای وجود داشته باشد، مانند «اَکْرِم الرَّجُلَ العَالِمَ» که «العَالِمَ» برفرض که قرینه ای وجود دارد برای توضیح نباشد، بلکه تعلیل را بیان می کند، یعنی علت اکرام را بیان می کند و معنای آن این است که: «اکْرِم الرَّجُلَ لِانَّهُ عَالِمٌ» ومفهوم آن این می شود که غیر عالم را اکرام نکن، به خلاف جایی که نعت توضیحی است که نمی توان چنین مفهومی را از آن گرفت. (این مطلب در علم معانی و اصول فقه مورد بررسی قرار می گیرد).

ص: 129

سؤال161: تفاوت نکره مخصصه و نکره غیر مُخَصِصِه چیست؟

الف) نکره غیر مخصصه؛ اسم نکره ای است که دامنه شمول آن به قوّت خود باقی مانده است. به عبارت دقیق تر، اسم نکره در همان ابهامی که داشته، باقی مانده است، مانند «رجل» این گونه نکره نمی تواند مبتدا واقع شود؛ چون غوطه ور در ابهام است و از مبهم نمی توان خبر داد.

ب) نکره مخصصه؛ نکره ای است که به نحوی از ابهام خارج شده باشد؛ اما به سرحد تعریف نرسیده باشد، یعنی چیزی ما بین نکره غیر مخصصه و اسم معرفه.

برخی درتعریف نکره مخصصه گفته اند: نکره مخصصه، نکره ای است که دامنه شمول آن به وسیله اضافه به نکره یا توصیف، کمی تنگ تر شده است. برای نمونه (غلام) هم بر (غُلام رَجُلٍ) صادق است و هم بر (غُلام اِمراةٍ)؛ اما وقتی گفته می شود: (غلام رجلٍ) دامنه تنگ تر می شود و (غلام امراةٍ) خارج می شود؛ لذا می توان از این چنین نکره ای خبر داد.

به نظر می رسد این تعریف، دچار اشکال باشد؛ زیرا در جمله ای چون «ما مِنْ رَجُلٍ فی الدّارِ» تخصیصی به این معنا وجود ندارد؛ زیرا دامنه شمول اسم نکره تنگ تر نشده است تا تخصیص به وسیله آن حاصل شده باشد، بلکه سبب تخصیص چیز دیگری است که توضیح آن خواهد آمد. (البته اشکالات دیگری به این تفسیر وارد می باشد که مجال ذکر آنها نیست).

پس به ناچار باید نکره مخصصه را به گونه ای دیگر تعریف کنیم و

ص: 130

ملاک کلی به دست آوریم که قابل انطباق برجمیع مصادیق باشد.

ملاک در نکره مخصصه و غیرمخصصه، فایده و عدم فایده می باشد. به عبارت دیگر: اگر خبر دادن از نکره ای دارای فایده ای باشد، آن نکره مخصصه است واگر فایده ای نداشته باشد، غیر مخصصه می باشد؛ لذا خبر دادن از «رجل» در «ما من رجل فی الدار» با این که در همان شمولی که داشته، ثابت است، بلکه با واقع شدن نفی بر آن تأکید هم شده، جایز شده است؛ زیرا خبر دادن از آن فایده دارد، به عبارت دیگر دارای ابهام نیست؛ زیرا ابهامی در نفی تمام مصادیق اسم نکره وجود ندارد. به هرجهت، نکره اگر مخصصه باشد، می تواند مبتدا واقع شود و اموری که می تواند نکره را تخصیص زده و خبردادن از آن را دارای فایده کند، به طور مفصل در کتب نحوی ذکرشده است. (دراصطلاح نحوی به این امور مُسَوِغات ابتداء به نکره گفته می شود، یعنی اموری که مبتدا واقع شدن نکره را جایز می کند).

سؤال 162: فرق میان مبنی و غیرمنصرف چیست؟

در بنای اسم وجود یک قسم از اقسام شباهت اسم به حرف کافی است؛ اما در غیرمنصرف شدن اسم وجود دو شباهت اسم به فعل لازم است. به این بیان که در اسم غیرمنصرف باید دوعلت از علل نه گانه یا یک علت که قائم مقام دو علت است، باشد و برای هر علتی یک فرعیّت است؛ زیرا یکی از آنها «عدلیّت» می باشد و آن فرع عدم عدل است و یکی دیگر از آنها «وزن الفعل» است و آن فرع «وزن الاسم» است و....

و در اسمی که دو علت است دو فرعیّت می باشد، در این صورت

ص: 131

شبیه به فعل می گردد؛ چون در فعل نیز دو فرعیّت وجود دارد؛ یکی احتیاج به فاعل داشتن است و اصل عدم احتیاج می باشد و دیگری مشتق بودن فعل از مصدر است واصل عدم اشتقاق می باشد.

از این رو فعل از اعراب مختص به اسم (جر و تنوین) منع شده و اسمی که از دو جهت شباهت به فعل برساند غیرمنصرف است و از جر و تنوین منع می شود، مانند احمد که در او دو فرعیّت است؛ یکی وزن الفعل و دیگری معرفه بودن می باشد. به همین جهت غیرمنصرف است و از جر و تنوین ممنوع می باشد.

سؤال 163: تفاوت «مصدر اصلی» و «مصدر میمی» چیست؟

تفاوت مصدر اصلی و مصدر میمی را می توان از دوجهت بررسی کرد:

1. لفظی

2. معنوی

اما در مورد تفاوت این دو از جهت لفظی باید گفت که در کتب صرفی مفصل به آن پرداخته شده و در این جا مجال ذکر آن نیست.

اما در مورد تفاوت معنوی این دو برخی ها گفته اند «مصدر میمی» علاوه بر دلالت بر حدث و غالباً بر انتها و نهایت نیز دلالت می کند، مانند «علیه توکلتُ الیه متاب» در این جا «متاب» به معنای توبه کامل و نهایت درجه توبه است، معنایی که مصدر اصلی بر آن دلالت ندارد.

تفاوت دیگری که بین این دو وجود دارد این است که «مصدر میمی» به دلیل دارا بودن میم زائده دلالت بر قوّت و تأکید می کند، معنایی که

ص: 132

مصدر اصلی دال بر آن نیست، البته پذیرش این تفاوت متوقف بر پذیرفتن این قائده است که می گوید «کثرة الحروف تدل علی کثرة المعنی» امّا در مورد این قاعده باید گفت این قاعده به طور موجبه کلیه صادق نیست، چنان که ابن هشام در کتاب «مغنی» در مورد این قاعده می فرماید: «و لیسَ بِمُطَّردٍ».

سؤال 164: تفاوت «مصدر متصرف» و «مصدر غیرمتصرف» چیست؟

مصدر متصرف مصدری است که علاوه بر این که جایز است بنابر مفعول مطلق بودن منصوب شود می تواند نقش های دیگر و در نتیجه اعراب های دیگر را بپذیرد، مثلاً فاعل یا نائب فاعل و یا مبتداء واقع شود.

این نوع مصدر شامل تمام مصادر می شود، مگر تعداد اندکی از مصادر که غیرمتصرف هستند.

امّا مصدر غیرمتصرف، مصدری است که همیشه بنابر مفعول مطلق بودن منصوب است و هیچ گاه از اعراب نصب و نقش مفعول مطلق بودن تصرف و تعدی نمی کند، مثل (سعدیکَ، حنانیک، دوالیک، سبحان، معاذ، لبیک،...)

سؤال 165: تفاوت «مفعولٌ لِاَجْلِ» و «مفعولٌ مِنْ اَجْلِه» چیست؟

در مورد تفاوت این دو اصطلاح باید گفت که «مفعولٌ لِاَجْلِه» قسمی از «مفعولٌ لَه» است که به آن «مفعولٌ لَه تحصیلی» نیز می گویند و آن جایی است که فعل و عمل برای به دست آوردن و تحصیل آن واقع

ص: 133

می شود، مانند «ضَرَبْتُکَ تأدیباً».

در این مثال تادیب مفعولُ لَه تحصیلی است که فعل و عمل زدن «ضرب» به خاطر به دست آوردن و تحصیل آن «ادب کردن» واقع شده است؛ امّا «مفعولُ مِنْ اَجْلِه» قسم دیگری از «مفعولُ له» می باشد که به آن «مفعولُ لَه اصولی» می گویند، و آن جایی است که فعل و عمل به خاطر حاصل بودن آن واقع می شود، مانند «قَعَدْتُ عن الحرب جُبْناً» که در این مثال «جُبْناً» مفعولٌ لَه اصولی است که فعل و عمل نشستن (قعود) به خاطر حاصل بودن آن (ترس فاعل) واقع شده است.

سؤال 166: تفاوت موصول حرفی و موصول اسمی چیست؟

موصول اسمی و حرفی از چند جهت تفاوت دارند که مهمترین آنها عبارتند از:

1- موصول اسمی غیر از «ایُّ» بر اساس موقعیّت خود در جمله محلاً مرفوع یا منصوب و یا مجرور هستند، به خلاف موصول حرفی که محلّی از اعراب ندارند.

صله موصول اسمی مشتمل بر عائد صله است و حال آن که موصول حرفی مشتمل بر عائد صله نیست.

موصول حرفی با معمول بعد از خود به مصدر تأویل می گردد که به آن مصدر مُوَوّل می گویند و اعراب آن بر اساس نیاز جمله است؛ امّا وضع در مورد موصول اسمی این چنین نیست.

بعضی از موصولات حرفی، مانند «لو- ما» با فعل جامد استعمال

ص: 134

نمی شوند.

حذف موصول اسمی غیر از «اَل» جایز است؛ امّا حذف موصول حرفی «به استثناء اَن» جایز نیست.

موصول حرفی «ان» بنابه رای مشهور می تواند با معمول خود جایگزین جمله ی طلبی گردد؛ اما موصول اسمی دارای چنین حالتی نیست.

ص: 135

ص: 136

بخش دوم :کلمات

سؤال167: تفاوت «همزه استفهام» با «هل» چیست؟

برای استفهام دوحرف وضع شده است:

الف: «اَ» مفتوحه

ب: «هَلْ»

تفاوت اول: «همزه» و «هل» صدارت طلب هستند؛ لذا در ابتدای کلام واقع می شوند تا از ابتدا دلالت کنند که جمله مابعدشان استفهامی است؛ امّا صدارت «همزه» از «هل» شدیدتر است؛ زیرا حتی بر حروف عطف نیز مقدّم می شود، مانند «اَفَمَن کانَ علی بیّنَةٍ مِنْ رَبّه» که در اصل «فَاَفَمَنْ کانَ» بوده، سپس همزه استفهام به خاطر شدت صدارتی که دارد، بر «فاء» عطف مقدم شده است. در بین اشیاء صدارت طلب این خصوصیّت مختص به همزه می باشد.

ص: 137

تفاوت دوم: همزه استفهام هم بر جمله اسمیه داخل می شود و هم بر فعلیه، درجمله اسمیه هم تفاوتی نمی کند که خبر آن فعل باشد یا اسم، مانند «اَ زیدٌ قائمٌ؟» و «اَ زیدُ قامَ؟» و «اَقامَ زیدٌ؟».

امّا در مورد «هل» باید گفت که این حرف بدون اختلاف بر جمله فعلیه داخل می شود، مانند «هل قامَ زیدٌ؟»؛ امّا زمانی بر جمله اسمیه داخل می شود که خبر آن فعل نباشد؛ لذا گفته نمی شود: «هل زیدٌ قامَ» حتی «هل زیداً ضَرَبْتَ» هم صحیح نیست؛ زیرا «هل» اگر بوی فعل به مشامش برسد به هیچ چیز غیر از آن بسنده نمی کند.

امّا اگر خبر جمله اسمیه، غیر فعل باشد، یعنی مفرد باشد، در این صورت بعد از «هل» واقع می شود، مانند: «هل زیدٌ قائمٌ؟»؛ زیرا دیگر فعلی در کلام وجود ندارد تا «هل» هوای آن را کند؛ لذا دست از اوکشیده و دل به اسم می دهد.

تفاوت سوم: باید دانست که «هل» برای استفهام از اصل نسبت می آید، یعنی هنگامی که اصل وجود یا عدم نسبت برای متکلم مجهول باشد، با «هل» از آن سؤال می کند؛ لذا در مثال «هل قامَ زیدٌ» متکلم از اصل وقوع قیام برای زید سؤال می کند.

اما در استفهام به همزه، اصل وجود نسبت در نزد متکلم ثابت و معلوم است؛ لذا از طرفین نسبت سؤال دارد:

پس مسئله دو صورت دارد:

1- حکم نزد او معلوم است؛ اما فاعل آن را نمی داند. مثلاً می داند ضربی اتفاق افتاده، اما نمی داند که آیا زید آن را انجام داده یا غیر آن، در این

ص: 138

صورت باید آن چه که مجهول است، که همان فاعل باشد، بعد از همزه بیاید؛ لذا باید بگوید: «اَزیدٌ ضَرَبَ؟... آیا زید زد».

2- فاعل معلوم است؛ اما حکم آن مجهول است. مثلاً می داند که زید کاری کرده؛ اما نمی داند آیا قیام کرده یا غیر آن. در این صورت باید فعل مشکوک بعد از همزه بیاید؛ «اَقامَ زیدٌ؛ آیا زید ایستاد؟»؛ لذا در این صورت باید معادل همزه که بعد از «اَم» می آید، متناسب با مستفهم عنه باشد؛ از این رو درصورت اول باید بگوید: «اَزیدٌ ضَرَبَ اَم غیرهٌ؟» و در دوم بگوید: «اَقامَ زیدٌ اَم فَعَلَ غَیْرَذلکَ؟»؛ آیا زید قیام کرد یا کاری غیر آن انجام داد؟

تفاوت چهارم:

در جواب استفهام، «هل» فقط با «نَعَمْ» و «لا» جواب داده می شود، چون سؤال از نسبت است؛ لذا اگر واقع شده بود می گوید: «نعم» والا می گوید: «لا»؛ اما دراستفهام به همزه هم می توان با «نعم» و «لا» پاسخ داد و هم با ذکر مستفهم عنه، یعنی در جواب «اَزیدٌ قامَ» هم می توان گفت: «نعم»، یعنی «نعم زید قامَ» و هم می توان با تعیین جواب داد وگفت: «زیدٌ قامَ» یا «غیرُهُ»، اگر غیر او قیام کرده باشد.

سؤال 167:

فرق «اذا شرطیه» با «اذا مفاجات» چیست؟

«اذا» چند استعمال دارد:

ظرفیه: در این صورت، هم می تواند بر جمله اسمیه داخل شود، مانند «اَتَیتُکَ اذا الشَمْسُ طالِعَةٌ» که «اذا» به معنای وقت می باشد و بر جمله

ص: 139

اسمیه داخل شده است و ظرف برای «اَتَیتُکَ» می باشد و معنای جمله

چنین می شود: هنگام طلوع خورشید نزد تو می آیم.

و هم می تواند بر جمله فعلیه داخل شود، مانند «اَتَیْتُکَ اِذا طَلَعَتِ الشمسُ» به همان ترکیبی که گذشت.

داخل شدن «اذا» ظرفیه بر جمله ی فعلیه مختار و بهتر می باشد؛ زیرا از آن جهت که غالباً «اذا» متضمّن معنای شرط است و بر فعل داخل می شود، بهتر این است که در هنگام عدم تضمّن معنای شرط نیز بر فعلیه داخل گردد تا بین تمام استعمالات آن مناسبت حاصل گردد.

ظرفیه شرطیه: اگر «اذا» به صورت شرطیه استعمال گردد، باید بر جمله فعلیه داخل گردد، مانند «اذا جاء نصراللهِ».

یکی از استعمالات «اذا» این است که به معنای مفاجات باشد. مفاجات در لغت به معنای خَرق عادت و برخورد با چیزی می باشد که انتظار آن نمی رود.

برای مثال گفته می شود: «خَرَجْتُ فَاذا اسَّبْعُ واقِفُ بِالبَابِ»؛ خارج شدم، ناگهان شیر جلو در ایستاده بود.

معنای «اذا» در این جمله این است که فاعل «خَرَجْتُ» هنگام خروج توقع و انتظار برخورد با شیر را نداشته و دیدن آن منظره برای او تعجب آور بوده است.

این نوع از «اذا» فقط بر جمله اسمیه داخل می گردد، مانند مثال بالا.

نکته:

«اذا» فجائیه گاهی اوقات به جای «فاء» جزاء بعد از ادات شرط

ص: 140

استفاده می شود، مانند این آیه شریفه «ثُمَ اذا دَعا کُمْ دَعْوَةً مِنْ الاَرضِ اذا

اَنْتُمْ تَخْرُجونَ».

جانشین شدن «اذا» فجائیه در مقام «فاء» در آیه شریفه، شاید برای بیان این نکته باشد که مسئله خروج انسان ها از قبر، هنگام قیامت برای مخاطبین سبب تعجب می باشد.

در ماهیت این «اذا» اختلاف زیادی به چشم می خورد؛ زیرا برخی آن را حرف می دانند و برخی اسم می دانند.

سؤال 169: فرق میان «اَلا و اَما» تنبیهیه با «ها» تنبیه چیست؟

«الا» و«اَما» دو حرف تنبیهی هستند که فقط بر جمله داخل می شوند؛ حال چه اسمیه باشد، مانند «اَلا اِنَهُم هُمُ المُفسدونْ؛ آگاه باشید آنها محققاً مفسدند» و چه فعلیه باشد، مانند «الا الی الله تصیر الامور» و باز هم تفاوتی نمی کند، جمله ی فعلیه خبری باشد، مانند مثال متقدم، یا انشایی باشد، مانند «اَما لا تضرب زیداً؛ آگاه باش زید را نباید بزنی».

امّا «ها» تنبیه برخلاف «اَما» و«الا» بر مفردات داخل می شود، مانند «ها انتم هولاء...».

سؤال 170: فرق میان «اِلّا» وصفیه با «غیر» چیست؟

قبل از بیان تفاوت های این دو باید گفت که این دو کلمه از چند ناحیه با هم وجه تشابه دارند: اولاً هردو اسم اند، ثانیاً هردو دارای یک معنا هستند، ثالثاً در جملات وصف قرار می گیرند؛ ولی این دو از دو

ص: 141

ناحیه باهم متمایز هستند؛

1- جایز نیست حذف موصوف «الّا»، به همین علّت گفته نمی شود: «جاَئنی اِلّا زیدٌ» بلکه همواره با ذکر موصوف استعمال می شود؛ «ما جائنی رجل الا زیدٌ»، ولی حذف موصوف «غیر» صحیح است و گفته می شود: «جائنی غیرُ زید» که در اصل «جائنی رجل غیرُ زید» بوده است.

2- توصیف با «اِلّا» وقتی جایز است که بتوان به جای آن «اِلّا» استثنائیه قرار داد و در جمله از حیث نحوی هیچ اشکالی پیش نیاید، به همین جهت جایز است استعمال «اِلّا» وصفیه در مثل «عندی درهم الا دانق»؛ زیرا جایگزینی «الا» استثنائیه به جای آن صحیح است؛ چون مستثنی منه «درهم» نسبت به «دانِق» عام است؛ زیرا هم درهم، شش دانق است، چنان که ابن منظور به این نکته تصریح کرده است؛ لکن ممتنع است وقوع «اِلّا» وصفیه در مثل «عندی درهم الّا جیدٌ»؛ چون آن جایگزینی صحیح نیست؛ چون مستثنی منه نسبت به مستثنی «جید» عام نیست؛ زیرا «درهم» در واقع یک قسم بیشتر ندارد؛ یا جید است یا غیرجید، پس این گونه نیست که هر دوشکل باشد و ما یکی را استثناء بزنیم؛ ولی «درهم غیرجید» جایز است.

ناگفته نماند که این فرق دوم را تنها جماعتی از نحویین ذکر کرده اند وظاهراً این فرق درست نمی باشد.

سؤال 171: فرق میان «امِ متصله» و «اَمِ منقطعه» چیست؟

«اَمْ» متصله آن است که به وسیله آن از تعیین یکی از دو امر ماقبل و

ص: 142

مابعد سؤال می شود و خود سائل به صورت مبهم و اجمالی می داند که

یکی از آن دو واقع شده است، مانند این که شما سؤال می کنید: «اَزَیدٌ عِندَکَ اَمْ عَمْرَوٌ؟ آیا زید نزد توست یا عمرو؟» در این سؤال، شما می دانید که یکی از زید و عمرو نزد مخاطب است.

اما در مقابل «ام» منقطعه به معنای «بل» به همراه همزه استفهام می باشد. مقصود از معنای «بل» اضراب می باشد و اضراب، یعنی انتقال از کلامی به کلام دیگر، مانند این که شما شبهی را از دور می بینید، به صورت قطع و یقین می گویید: «اِنَّها لَاِبلٌ؛ آن حتماً شتری است»؛ سپس شک می کنید که شاید گوسفند باشد؛ لذا بلافاصله می گویید: «اَم هی شاةٌ؛ بلکه آیا آن گوسفند است؟».

مفاد «اَم» در این مثال، دو چیز است:

اول: اعراض از کلام سابق «انها لابلٌ».

دوم: پرسیدن یک سؤال جدید.

لذا جمله ی مذکور به تقدیر: «بَل اَهْیَ شاةٌ» می باشد.

بنابراین می توان فرق بین «اَم» متصله و «ام» منقطه را این گونه نتیجه گرفت که:

باید دانست که حروف عطف بر سه قسم هستند:

1- حروفی که باعث اشتراک معطوف و معطوفٌ علیه در اعراب و حکم می شوند، که عبارتنداز: واو، فاء، ثم، حتی.

2- حروفی که باعث اشتراک معطوف و معطوفٌ علیه تنها در اعراب می شوند که عبارتنداز: لا، بل، لکن.

ص: 143

3- حروفی که گاهی مانند قِسم اول و گاهی مانند قِسم دوم هستند که

عبارتند از: اَم و اَو.

اگر «ام» مانند قسم اول باشد، به آن متصله گویند و اگر مانند قسم دوم باشد منقطه گویند.

سؤال 172: تفاوت میان «اَن» مخففه و ناصبه چیست؟

اگرچه ظاهر «اَن مخففه» و «اَن ناصبه» شبیه هم بوده و در ظاهر تشخیص هریک از دیگری دشوار می باشد، اما در حقیقت تشخیص این دو از هم دیگر کار دشواری نمی باشد؛ چراکه برای تمییز این دو از یک دیگر علائمی وجود دارد که به شکل اختصار به توضیح و تبیین آن ها می پردازیم.

به طور کلی «اَن مخففه» از دو حال خارج نیست و آن این که یا بر سر فعل متصرف می آید و یا این که بر فعل جامد داخل می گردد، حال اگر بر فعل متصرف داخل شود یکی از حروف «سین، سوف، قد و لا» قبل از فعل ذکر می گردد، مانند «عَلِمَ اَن سیَقومُ؛ دانستم او به زودی قیام می کند» که در این جا «اَن» بر سر فعل متصّرف داخل شده و از طرفی یکی از حروف چهارگانه مذکور که در این مثال (سین) است بر فعل داخل شده و لذا فهمیده می شود که «اَن» مخففه بوده، نه مصدریه یا همان ناصبه؛ چراکه اگر مصدریه بود نمی بایست (سین) بر فعل داخل می شد.

اما اگر «اَن مخففه» بر افعال جامد وارد شد نیاز نیست که یکی از حروف چهارگانه «سین، سوف، قد و لا» بین «اَن» و فعل فاصله ایجاد

ص: 144

کنند؛ چراکه در این جا بین «اَن» مخففه و مصدریه تشابهی شکل

نمی گیرد، به دلیل این که «اَن مصدریه» بر فعل جامد داخل نمی شود، مانند «بَلَغَنی اَن لیس زیدٌ قائماً» که در این جا «اَن» مخففه می باشد و یا مانند «و اَن لیس للانسانِ اِلا ما سعی» که در این جا نیز «اَن» مخففه است؛ چراکه فعل بعد از او (لیس) جامد می باشد.

خلاصه آن که اگر «اَن» قبل از فعل متصرف آمد، اگر آن فعل با حروف چهارگانه مذکور همراه بود «اَن» مخففه می باشد و اگر همراه یکی از این حروف نبود ناصبه می باشد و نهایتاً اگر بعد از «اَن» فعل جامد بود «اَن» مخففه از مثقله می باشد.

نکته: «اَن» هرگاه بعد از ماده علم واقع شود در این صورت مخففه بوده، مانند «عَلِمَ سَیَکونُ منکم مرضی» که در این جا «اَن» مخففه بوده؛ چراکه قبل از آن ماده علم ذکر شده، اما اگر چنان چه بعد از ماده ظنّ واقع شود دو وجه «مخففه از مثقله - ناصبه» جایز است، مانند «ظَنَنتُ اَن لا یقومُ؛ گمان کردم که زید قائم نیست» که در این جا از آن جایی که «اَن» بعد از ماده ظن آمده دو وجه جایز است.

سؤال 173: تفاوت دو کلمه «متی» و «اَیّانَ» با یکدیگر چیست؟

«متی» برای استفهام وضع شده است و با آن، مشخص شدن زمان، خواسته می شود؛ چه آن زمان، ماضی باشد و چه مستقبل، مانند «متی تَوَّلی الخلافَه عَلیُ؟»؛ چه زمانی علی علیه السلام خلافت را به عهده گرفت؟» و مثل «متی نحظی بالحُریّه؟ کی ما از آزادی بهره مند می شویم؟»

ص: 145

(مثال نخست، برای پرسش از زمان ماضی است و مثال دوم برای پرسش

از زمان مستقبل)؛ امّا «ایّان» برای استفهام وضع شده است و با آن تنها تعیین زمان مستقبل، خواسته می شود و فقط در جاهایی کاربرد دارد که آن چیز مورد پرسش، هراس انگیز و بزرگ باشد، مانند سخن خدای متعال:

«یسْالُ اَیّانَ یَومُ القیامه؟؛ می پرسد: کی روز رستاخیز می شود؟».

سؤال 174:

تفاوت دو حرف «حتی» و «ثم» چیست؟

«حتی» مانند «ثم» می باشد، یعنی دو معنا را افاده می کند:

1. ترتیب

2. تراخی و انفصال

اما «حتی» با «ثم» سه فرق دارد:

مهلت «حتی» از مهلت «ثم» کمتر است، یعنی معطوف آن با تراخی و زمان کمتری بعد از معطوف علیه واقع شده است.

معطوف «حتی» باید داخل در معطوف علیه وبخشی از آن باشد، یعنی معطوف علیه آن یک کل باشد که معطوف بخشی از آن باشد، مانند «ماتَ الناسُ حتی الاَنبیا» که انبیا داخل در ناس هستند، به خلاف «ثم» که چنین شرطی در آن معتبر نیست.

«حتی» دلالت بر این دارد که معطوف آن نسبت به معطوف علیه رفعت وبرتری دارد، مانند «ماتَ الناسُ حتّی الاَنبیا» یا این که ضعف و پستی دارد، مانند «قَدِمَ الحاجُّ حتّی المُشَاه؛ حاجیان آمدند، حتی پیاده ها» یا مانند «اَکَلْتُ اَلسَمَکَةَ حَتّی راسَها».

ص: 146

ناگفته نماند که در مورد تفاوت اول مناقشاتی بین نحویّون ذکر شده

است که در کتب مفصّل نحوی می توان به آن مطالب دست یافت.

سؤال 175: تفاوت «عند» و «لدی» بایکدیگر چیست؟

درمورد تفاوت بین «عند» و «لدی» می توان از دوجهت بحث نمود:

1- لفضی: «عند» ظرف برای اسم عین و ذات واقع می شود، همان گونه که ظرف برای اسم معنی و حدث قرار می گیرد.

اسم ذات، مانند «زید عند عمرو».

اسم معنی، همچون «عنْدَ زَیْدٍ علم».

امّا «لدی» تنها ظرف برای اسم ذات واقع می شود، مانند «الکتاب لدی عمرو».

2- معنوی: مظروف «عند» نسبت به مظروف «لدی» دارای وسعت بیشتری است و از این رو هرگاه عنوان شود: «عندی مال» لازم نیست آن مال به هنگام تکلّم نزد شما حاضر باشد، بلکه اگر غایب باشد نیز این استعمال صحیح است؛ امّا اگر عنوان شود: «لدیّ مال» لازم است آن مال به هنگام تکلّم نزد شما حاضر باشد.

سؤال 176: تفاوت «کَایِّن» با «کَمْ» چیست؟

«کَاَیّن» مرکّب و «کَمْ» بنابر قول صحیح بسیط است.

به طور کلی می توان تفاوت این دوکلمه را در چند مورد خلاصه نمود که ذیلاً به آن اشاره می کنیم:

1- تمییز «کَاَیْن» نوعاً و غالباً به وسیله «مِنْ» مجرور می گردد و این امر

ص: 147

موجب گردیده که جناب ابن عصفور گمان کند که لازم است تمییز

«کَاَیّنْ» پیوسته به وسیله «مِنْ» مجرور گردد، همانند «وکَاَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمواتِ وَالْاَرْضِ یَمُرُّونَ عَلیْها وهمْ عَنْها مُعْرِضُون»؛(1) این مردم بی خرد چه بسیار بر آیات و نشانه های قدرت حق در آسمان ها و زمین می گذرند و از آن روی می گردانند و از تأمّل و تفکّر در آن اعراض می کنند.

در آیه شریفه تمییز کاَیّنْ «آیة» به وسیله «منْ» مجرور گردیده است.

2- بنابه رأی جمهور، «کَاَیّنْ» به صورت استفهامیه استعمال نمی شود؛ امّا «کَمْ» در موارد بسیاری برای استفهام آورده می شود و تنها سه تن از نحویین (ابن قتیبه و ابن مالک و ابن عصفور) بر این باورند که «کایّن» برای استفهام نیز آورده می شود.

3- «کاَیّنْ» هرگز مجرور نمی شود ، مگر بنابر قول ابن قتیبه و ابن عصفور که این دو تن عنوان ساختن مثل «بکایّنْ تَبیعُ هذا الثّوْبَ» را تجویز نموده اند.

سؤال 177: تفاوت لفظ «کل» با دو لفظ «جمیع» و «عامه» چیست؟

از بین سه لفظ «کل»، «جَمیع» و «عامّه» لفظ «جَمیع» و «عامَّه» هم به صورت مضاف و هم غیرمضاف استعمال می شوند؛ لذا می توان گفت: «جَائنی القومُ عامَّتُهُم وجَمِیعُهُم» و هم گفت: «جائَنی القومُ عامةً و جَمیعاً» که درصورت دوم قطعاً حال می باشند.

ص: 148


1- . یوسف: 105.

اما «کل» دائم الاضافه است؛ لکن گاهی اوقات مضاف الیه آن حذف و

عوض از آن تنوین آورده می شود، در این صورت هم، «کُلّ» اگر بعد از جمع واقع شود از تأکید بودن خارج نمی شود، مانند این که گفته شود: «جائَنی القومُ کُلٌّ» که به تقدیر «کُلُّهُم» می باشد.

سؤال 178: فرق تمییز «کَمْ» استفهامیه و خبریه چیست؟

1- تمییز «کم» استفهامیه همیشه مفرد است؛ ولی تمییز «کم» خبریّه هم مفرد وهم جمع می باشد.

2- گاهی تمییز «کم» استفهامیّه وخبریّه هردو به سبب (مِنْ) مجرور می شوند. مثال:

الف: «کم من رجلٍ ضربته»؛ چه مقدار از مرد را زدی تو. که در این جا بر تمییز «کم» استفهامیه «مِن» داخل شد.

ب: «کم من قریة اهلکناها»؛ چه بسیار از قریه را هلاک و نابود کردیم، که در این جا بر تمییز «کم» خبریه «من» داخل شده است.

3- گاهی تمییز هردو «کَمْ»، حذف می شود، مانند «کم مالک»؛ چه مقدار مال توست. «کمْ» استفهامیه و تمییزش محذوف است که «دیناراً» می باشد.

کَمْ ضربت؛ چه بسیار مردی را زدی، که در این جا «کم» خبریّه و تمییزش -که (رجلاً) بوده- محذوف شده است.

سؤال 179: لام جاره استحقاق با لام جاره اختصاص چه تفاوتی دارد؟

لام جاره دارای بیست و دو معنی است، که یکی از معانی آن

ص: 149

استحقاق است و نشانه این قسم آن است که بین اسم معنی و ذات قرار

می گیرد، همانند «اَلْحَمْدُللهِ رَبَّ الْعالَمینَ»؛ ستایش خدایی را که پروردگار جهانیان و آفریننده جهان است.

لام در «لله» بیان گر معنای استحقاق است که بین اسم معنی «الحمد» و اسم ذات «الله» قرار گرفته است.

اما لام جاره، نشانه اش این است که لام بین دو اسم ذات واقع می شود، همانند «اَلجنّة لِلمؤمنین؛ بهشت به اهل ایمان اختصاص دارد» و همانند «قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ...»؛(1)

برادران (چون دیدند که اگر برادرشان به جرم دزدی در مصر بماند پدر از آنها باور نمی کند سخت نگران شده و به التماس) گفتند: ای عزیز مصر ما را پدری است که به این برادر علاقه شدیدی دارد لطفی کن و یکی از ما را به جای او نگاهدار.

درآیه شریفه، لام بین دو اسم ذات قرار گرفته و در اصل به این صورت (اِنَّ اباًله) بوده است.

سؤال 180: فرق «لما نافیه» با «لم» در چیست؟

«لما» نافیه و «لم» دارای ویژگی های مشترکی هستند که عبارتند از:

1- اختصاص داشتن به فعل مضارع.

2- مجذوم نمودن فعل مضارع.

3- قلب کردن مضارع به ماضی و منفی کردن آن.

ص: 150


1- . یوسف: 78.

اما بین این دو از پنج نظر مفارقت وجود دارد؛

وجه اول:

«لمّا» در کنار ادات شرط قرار نمی گیرد و از این رو صحیح نیست گفته شود: «اِنْ لمّا تقم»؛ امّا «لم» به ادات شرط مقرون می گردد، مانند «یا اَیُّهَا الرَّسولٌ بَلّغْ ما اٌنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهٌ...».(1)

وجه دوم:

منفی لمّا، استمرار داشته و متصّل به حال و زمان تکلّم است و از این رو اگر کسی عنوان کند: «لمّا یفعلْ» مقصود آن است که تا حال «زمان تکلّم» انجامش نداده است.

امّا منفی لم، دارای دو احتمال «اتصال واستمرار، انقطاع وعدم استمرار» است.

به عبارت دیگر، فعل منفی به لم، مشترک بین نفی اتصالی و انقطاعی است و در صورت نفی اتصالی بیان گر این معنی است که آن فعل منفی از گذشته تاکنون صورت نگرفته است، همانند فرمایش حضرت علی علیه السلام: (لَم یَخلٌق اللهِ سٌبحانَهٌ الخَلق لِوَحْشَتهِ و لم یَستَعْمِلهٌمْ لِمَنْفَعتِهِ)؛(2) خداوند از آغاز خلقت، مخلوقات را به جهت وحشت تنهایی خویش خلق نکرده و از آنان به جهت سود بردنش طلب تکلیف نکرده است.

ص: 151


1- . مائده: 67.
2- . غررالحکم، ج2، ص601.

اما نفی انقطاعی بیانگر این معنی است که آن فعل در یک مقطع از

زمان گذشته انجام نگرفته؛ امّا در یک مقاطعی تحقّق یافته است، همانند «هَلْ اَتی عَلَی الْاِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکٌنْ شَیئاً مَذْکوراً»؛(1) آیا بر انسان روزگارانی نگذشت، درحالی که انسان چیز قابل ذکری نبود.

منفیِ لم «یکن» درآیه شریفه، منقطع است؛ زیرا در گذشته قبل از به وجود آمدن انسان، سخنی از آن نبوده و پس از به وجود آمدن انسان، این نفی منقطع شده است.

وجه سوم:

سوّمین فرق بین «لمّا» با «لم» آن است که در منفیِ لم، دو احتمال وجود دارد:

1- نزدیک به زمان حال، مانند «لَم یَکٌن زَیداٌ قائماً».

2- بعید از زمان حال، مانند «لم یکن زیدٌ فی العام الماضی مٌقیماً»؛ امّا این حکم در مورد منفی لمّا جریان نداشته، بلکه باید نزدیک به زمان حال باشد و از این رو اگر عنوان شود: «لمّا یکن زیدٌ فی العام الماضی مقیماً» صحیح نیست؛ زیرا سال گذشته نزدیک به زمان حال «تکلّم» نیست.

وجه چهارم:

انتظار حصول و تحقّق در مورد منفیِ «لمّا» وجود دارد و به عبارت دیگر منفی «لمّا»، متوقّع الثبوت است و از این رو هرگاه بگوییم: «لمّا یفعلْ» معنایش آن است که هنوز انجامش نداده، اما انتظار این معنی وجود دارد که در آینده انجامش دهد؛ اما در منفی «لم»، این انتظار و

ص: 152


1- . انسان: 1.

توقع وجود نداشته، بلکه یا اعم و یا مقابل «لمّا» است

وجه پنجم:

حذف فعل بعد از «لما» جایز است، هرگاه قرینه ای بر محذوف دلالت کند؛ امّا حذف منفی لم، صحیح نخواهد بود.

سؤال 181: فرق میان «لیسَ» و «لایکونُ» از افعال ناقصه با «لیسَ» و «لا یکونُ» از افعال استثناء چیست؟

«لیسَ» و «لایکونُ» زمانی از افعال ناقصه اند که ضمیر در آنها به استتار وجوبی مستتر نیست، بلکه اسم ظاهر است؛ امّا اسم «لیسَ» و «لایکونُ» که برای استثناء بوده حتماً ضمیر است، نه اسم ظاهر و آن ضمیر باید مستتر باشد، یعنی استتار آن وجوبی است.

سؤال 182: تفاوت دو حرف «ما شبیه به لیس» و «لا شبیه به لیس» با هم چیست؟

دو حرف ما و لا شبیه به لیس تفاوت های گوناگونی دارند که در این جا به سه مورد از این تفاوت ها اشاره می کنیم:

1- (ما) برای نفی حال و (لا) برای نفی استقبال می آید.

2- اسم (ما) هم می تواند معرفه باشد و هم نکره، بر خلاف (لا) که فقط بر اسم نکره داخل می شود.

3- باء زائده بر خبر ما داخل می شود، مانند (ما زیدٌ بقائمٍ) برخلاف (لا) که خبر آن با (باء) مقرون نمی شود.

ص: 153

سؤال 183: تفاوت سه حرف «واو»، «فاء» و «ثم» چیست؟

سه حرف «واو»، «فاء» و «ثم» برای جمع هستند، یعنی جمع بین معطوف ومعطوف علیه درحکم؛ لذا هردوی آنها در حکم شریک هستند؛ لکن «واو» بر مطلق جمع دلالت می کند، یعنی این که بفهماند معطوف با معطوف علیه درحکم مشترک است و دیگر هیچ نظری به این ندارد که معطوف علیه مقدم بر معطوف است یا بالعکس، یا بلافاصله حکم برای معطوف ثابت شده است یا با فاصله، «واو» به هیچ یک از این معانی دلالت ندارد.

برای مثال در «جاءَ زَیدٌ وعَمُرُ»، «واو» دلالت بر این دارد که «عمرو» با «زید» در آمدن مشترک است؛ امّا هیچ دلالتی ندارد که کدام اول آمده، و اگر آن را که مؤخّر آمده، حتی قبل از «واو» بیاوریم، مشکلی نیست، مثل این که اول «عمرٌ» آمده باشد، بعد «زید».

و «فاء» علاوه بر جمع دارای دو معنای دیگر نیز می باشد.

ترتیب، یعنی می فهماند که مابعدش درحکم، موخّر از ماقبل آن می باشد، به این معنا که حکم اول برای معطوف علیه ثابت شده و سپس برای معطوف؛ لذا مفید ترتیب بین آن دو می باشد.

اتصال، یعنی می فهماند این ترتیب بلافاصله و بدون مهلت بوده است، یعنی پس از این که حکم برای معطوف علیه ثابت شد، بلافاصله برای معطوف نیز ثابت شده است، یا اگر معطوف علیه جمله باشد، بلافاصله بعد از تحقق معطوف علیه، معطوف نیز ثابت شده است.

اما اول، مانند «قامَ زَیدٌ فَعَمرُوٌ»، یعنی اول زید ایستاد و بلافاصله

ص: 154

عمرو نیز ایستاد.

و دوم، مانند «ثُمَ خَلَقْنا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنا اَلْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»، یعنی سپس نطفه را علقه گردانیدیم و پس از آن، علقه را مضغه و پس از آن، مضغه را عظام و پس از آن، استخوان ها را گوشت پوشاندیم.

و «ثم» نیز علاوه بر معنای جمع دارای دو معنای دیگر است:

1. ترتیب، یعنی مانند «فاء» می فهماند که مابعدش پس از ماقبل او واقع شده است.

2. انفصال، یعنی بین معطوف و معطوف علیه مقداری زمان فاصله شده و با فاصله حکم برای معطوف، ثابت شده یا معطوف محقق شده است.

اول در عطف مفرد است و دوم در عطف جملات، مانند «دَخَلَ زَیدٌ ثُمَ خالِدٌ؛ زید داخل شده و پس از مدّتی خالد» و مانند آیه شریفه «کَیفَ تَکْفُرونَ بِاللهِ و کُنْتُم امواتاً فاَحیاکُمْ ثُمَ یُمیتُکُم ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ اِلَیه ِتُرْجَعونْ»؛(1) چگونه به خدا کفر می ورزید وحال این که شما مرده بودید، سپس خدا شما را زنده کرد و پس از آن شما را می میراند و دوباره زنده می دارد و آن گاه به سوی او رجوع می کنید. با دقت در مراحل مذکور در آیه، می توان به انفصال و تراخی آن ها پی برد.

ص: 155


1- . بقره: 28.

ص: 156

فصل چهارم:راه شناخت برخی از اصطلاحات وکلمات نحوی

ص: 157

ص: 158

سؤال 184: راه تشخیص «اَل» موصوله چیست؟

به دلیل این که تمامی موصولات از اسماء مبهمه هستند، نیازمند جمله ای می باشند که آن ها را توضیح دهد که به آن «صله» می گویند. از خصوصیات «ال» موصول، این است که صله آن، اسم فاعل و اسم مفعولی است که بر معنای وصفی دلالت کنند و عَلَمْ نشده باشند، و بسیار کم بر غیر این دو، مثل فعل مضارع نیز می آید.

مانند قول امیر کلام علیه السلام در لعن و نفرین گویندگان بی عمل: «لَعَنَ اللَّهُ الْآمِرِینَ بِالْمَعْرُوفِ التَّارِکِینَ لَهُ وَ النَّاهِینَ عَنِ الْمُنْکَرِ الْعَامِلِینَ بِهِ».(1)

شاهد در تمامی الف و لام هایی است که بر مشتقات؛ اعم از ثلاثی مجرّد و مزیدٌفیه، اسم فاعل و اسم مفعول، آمده است.

ناگفته نماند که قول ضعیفی است که می گوید: صله «ال» علاوه بر

ص: 159


1- . نهج البلاغه، خطبه129.

اسم فاعل و مفعول، می تواند صفت مشبّهه نیز باشد. و ابن هشام و ابن مالک در بعضی از کتاب هایشان و ابن عصفور، این قول را دارند.

لکن این رای، یقیناً قول قابل اعتنایی نیست؛ زیرا اصل در صله، جمله فعلیه است و چون اسم فاعل و اسم مفعول شبیه فعل مضارع معلوم و مجهول می باشند، آن ها را می شود تأویل به این دو فعل برد؛ لذا می توانند صله واقع شوند، ولی صفت مشبهه را نمی توان تأویل به فعل برد؛ زیرا فعل دلالت بر حدوث فعل توسط فاعلش را دارد، و صفت مشبهه دلالت بر ثبوت صفت برای صاحبش، و شیء ثبوتی را نمی توان تأویل به حدوثی برد.

سؤال 185: راه تشخیص «اَل» استغراق حقیقی که نوعی از انواع الف ولام جنسیّه می باشد چیست؟

«اَل» استغراق برای دلالت بر استغراق و شمول جمیع افراد مدخول است که ملاک و نشانه آن این است که بتوان کلمه ی «کُل» را حقیقتاً به جای «اَل» گذاشت و مجاز نیز لازم نیاید، مانند «اِنَّ اَلاِنسْانَ لَفی خُسر الاّ الذینَ آمَنوا وعملوا الصالحات...»(1)، که الف ولام (الانسان) برای استغراق است و می توان کلمه ی «کُل» به جای او گذاشت و معنا حقیقتاً درست باشد و استثناء نیز دلیل بر استغراق آن است؛ زیرا همواره استثناء از کلمات آن می شود. نام این قسم در اصطلاح، «ال» استغراق افراد می باشد.

ص: 160


1- . عصر: 2-3.

سؤال 186: راه تشخیص «اَل» استغراق صفات که نوعی از انواع الف ولام جنسیّه است چیست؟

این نوع «ال» برای دلالت، بر استغراق و شمول جمیع صفات مدخول است و علامت آن این است که اگر «کُل» به جای آن قرار داده شود مَجاز در کلام لازم آید، مانند «زید الرجل»، یعنی زید تمامی صفات مردیت را دارد و اگر «کل» را به جای «ال» بگذاریم، مَجاز لازم می آید؛ زیرا می شود: «زید کل رجل»، درحالی که زید تمامی مردان حقیقتاً نیست.

سؤال 187: راه شناخت «اَل» ماهیّت که نوعی از انواع الف ولام جنسیّه است چیست؟

این نوع «ال» برای دلالت بر تعریف ماهیّت و حقیقت اسم مدخول است، و راه شناخت آن این است که «کل» نه حقیقتاً و نه مَجازاً نمی تواند جایگزین «ال» شود، و در این قسم نظر و توجّه به صِرف ماهیّت آن اسم است، نه افراد و نه صفات آن، مانند «وجَعَلنا من الماءِ کلَّ شیءٍ حَی»(1) که مراد از آن ماهیّت مشخص و معلوم آب است.

سؤال 188: راه تشخیص «اِلی» معیّت چیست؟

یکی از معانی «الی» معیّت و مصاحبت است که دلالت، بر همراهی کردن مجرور با اسم ماقبل می کند و علامت آن، صحّت حلول و جایگزینی کلمه ی «مَعَ» به جای آن است، و وقتی «الی» دارای این معنا

ص: 161


1- . انبیاء: 30.

است که دو شیء ضمیمه به یکدیگر شوند؛ چه آن دو شیء از یک جنس باشد و چه مختلف، و این انضمام به اعتبار وجه اشتراک و معنایی است که آن دو شیء قابلیت تعّلق و تلازم مصاحبت در آن معنی دارند.

کوفیان و بعضی از علمای نحو بصره این معنا را برای «الی» در این آیه شریفه قائل اند.

«فَلَمّا اَحسَّ عیسی مِنْهُم الکفر قالَ مَنْ اَنصاری الی الله قالَ الحواریون نحنُ اَنصار الله»،(1)یعنی «مَنْ انصاری مع الله»، در این جا «من انصاری» ضمیمه به «الله» شده است، به اعتبار معنای نصرت که هردو قابلیت مصاحبت در معنای نصرت را دارا می باشند. حضرت عیسی علیه السلام می فرمایند: «چه کسی همراه خداوند مدد یارم است.» طبرسی و صیوتی این معنی را در این آیه شریفه قائل اند.

سؤال 189: راه شناخت «اَلّا» مرکبه از «اَنْ» ناصبه و «لا» نافیه چیست؟

هرگاه بعد از «اَلّا» فعل مضارع منصوب بیاید مشخص می گردد که اولاً این «اَلّا» بسیط نبوده و ثانیاً از «انْ» ناصبه و «لا» نافیه تشکیل شده، مانند «اُریدُ اَلّا تَتَکاسَلَ» که در این جا بعد از «اَلّا» فعل مضارع «تتکاسل» آمده و این فعل منصوب بوده و علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد؛ لذا می توان این جمله را این گونه ترکیب نمود:

ص: 162


1- . آل عمران: 52.

«اُرید»: فعل مضارع و مرفوع به ضمه ظاهری می باشد که فاعل آن ضمیر مستتر «اَنا» می باشد

«اَلّا» مرکب از «اَن» مصدریّه و «لا» نافیه است که «اَن» محلًی از اعراب نداشته و مبنی بر سکون می باشد و «لا» حرف نفی بوده و او نیز مبنی بر سکون بوده ومحلّی از اعراب ندارد.

«تَتَکاسَلَ»: فعل مضارع منصوب بوده که علامت نصب آن فتحه ظاهری می باشد و فاعل آن ضمیر مستتر «اَنْتَ» است و جمله ی «اَنْ تَتَکاسَلَ» تأویل به مصدر رفته و در محل نصب قرار می گیرد، به عنوان مفعولٌ به برای فعل «اُریدُ».

سؤال 190: راه شناخت «اَلّا» مرکبه از «اَنْ» مخففه و «لا» نفی جنس چیست؟

این نوع «الّا» درجایی می آید که:

اولاً، بعد از آن اسم بیاید.

ثانیاً، قبل از آن فعل متعدّی ذکر شود.

مانند «عَلِمْتُ اَلّا بُدَّمِن السَفَر» که در این جا اولاً، بعد از «اَلّا» اسم «بُدَّ» آمده و ثانیاً، قبل از آن فعل متعدّی «عَلِمْتُ »ذکر شده است؛ از این رو می توان این جمله را این گونه ترکیب نمود.

«عَلِمْتُ» فعل ماضی مبنی بر سکون و فاعل آن «تُ» می باشد.

«اَلّا»: مرکب است از «اَن» مخففه از مُثقلّه که مبنی بر سکون بوده محلّی از اعراب ندارد و اسم آن ضمیر شان می باشد و «لا» نفی جنس که حرف، و مبنی بر سکون می باشد.

ص: 163

«بُدَّ» اسم «لا» بوده و مبنی بر فتح می باشد و محلاً منصوب است.

«مِنْ»: حرف جر و مبنی بر سکون می باشد.

«سفر»: اسم مجرور بوده که علامت جرّ آن کسره می باشد. و جمله ی «لا بُدَّ منْ السَفَر» در محل رفع و خبر «اَن» می باشد و جمله «اَلّا بُدَّ مِنْ السَفَر» سدّ مَسَدْ مفعول «علمت» می باشد.

سؤال 191: راه شناخت «اِلّا» وصفیه چیست؟

این نوع «اِلّا» اسم بوده و به معنای «غیر» می باشد که مبنی بر سکون بوده و بنابه کلمه ماقبلش ممکن است در محل رفع یا نصب و یا جر قرار بگیرد؛ چراکه این نوع از «اِلّا» از نظر نقش ترکیبی صفت بوده و اعراب صفت به تبعیّت از اسم ماقبل متغیّر می گردد.

راه شناخت «الّا» وصفیه این است که قبل از آن جمع نکره یا شبه جمع نکره ذکر می گردد، مانند آیه شریفه «لو کانُ فیهما آلهَةٌ الا الله لفسدتا»(1) که در این جا قبل از «الّا» جمع نکره (آلهةٌ) ذکر شده است.

شاهد در این که «الّا» مذکور در آیه استثنائیه نبوده این است که استثناء در جایی صورت می گیرد که عامی وجود داشته باشد و ما بخواهیم از آن عام فردی را استثناء کنیم؛ اما در این جا «آلهةٌ» از آن جایی که در سیاق نفی قرار نگرفته، بلکه در جمله ی مثبت واقع شده اِفاده عموم نمی دهد، بنابراین استثناء کردن از او صحیح نمی باشد، همچنان که در جمله «جاءَ طلابُ الّا زیداً» استثناء کردن «زید» از «طلاب» صحیح نیست.

ص: 164


1- . انبیاء: 22.

سؤال 192: راه تشخیص «اِلّا» مرکبه از «اِنْ» شرطیه و «لا» نافیه چیست؟

هرگاه بعد از «اِلّا» فعل مضارع مجزوم بیاید مشخص می گردد که «اِلّا» اولاً بسیط نبوده، بلکه مرکبه است و ثانیاً از «انْ» شرطیه و «لا» نافیه تشکیل شده است، مانند آیه شریفه «اِلّا تنصروه فقد نصرهُ الله»(1) که در این جا بعد از «اِلّا» فعل «تنصرو» آمده و این فعل، فعل مضارع مجزوم بوده و علامت جزم آن حذف «نون» می باشد.

سؤال 193: راه تشخیص «اَم» متّصله چیست؟

برای تشخیص «اَم» متصله شناخت شروط استعمال آن کافی است؛ از این رو به بیان این شروط می پردازیم:

1- قبل از آن همزه واقع شود، همزه ای که پیش از «اَم» متصله می آید، از دو حال خارج نیست:

الف: برای استفهام است، مانند «اَزیدٌ عِنْدَکَ اَم عَمَروٌ؟»؛ آیا زید نزد توست یا عمرو؟

ب: برای تسویه است. (همزه تسویه، همزه ای است که بعد از کلمه سواء واقع می شود و مابعد خود را تأویل به مصدر می برد)، مانند «سواءٌ علَیهِمْ أ اَنذَرتَهُم اَمْ لَم تُنْذرهُم»(2) به تقدیر: «سواءٌ عَلَیهِمْ اِنذارُکَ وعَدَمُ اِنذارُکَ».

ص: 165


1- . توبه: 40.
2- . بقره: 6.

2- بعد از «اَم» همان لفظی واقع شود که بعد از همزه واقع شده است؛ لذا اگر بعد از همزه اسم واقع شده، بعد از «ام» هم باید اسم معادل آن بیاید، مانند «اَزیدٌ قائمَ اَمْ عَمْروٌ؟» و اگر بعد از همزه فعل آمده باشد، بعد از «ام» نیز فعل بیاید، مانند «اَقامَ زیدٌ اَمْ قَعَدَ؟»؛ (آیا زید ایستاد یا نشست؟) دلیل مطلب این که دو طرف محتمل که متکلم از تعیین یکی از آنها سؤال دارد، مشخص باشند و مخاطب بداند که «ام» متصله و برای تعیین است؛ لذا «اَ رَاَیْتَ زیداً اَم عمراً» اشتباه است. همان طور که: «اَزیدٌ فی الدّارِ اَم فی السّوق» اشتباه می باشد و در این دو مثال «اَم» حمل بر منقطعه می شود.

3- باید متکلم اجمالاً به صورت مبهم بداند که یکی از دو طرف «اَم» واقع شده اند و استفهام از تعیین آنها باشد. به همین خاطر جواب استفهام با «ام» فقط با تعیین صحیح است، یعنی وقتی گفته شود: «اَزیدٌ عِنْدَکَ اَمْ عَمْروٌ؟» یا باید گفت «زیدٌ» یا «عمروٌ»، و نمی توان با «نَعَمْ» یا «لا» جواب داد.

سؤال 194: راه تشخیص «اَم» منقطعه چیست؟

جمهور نحویین قائل به حرف عطف بودن این «اَم» هستند و می گویند همانند «بل و لکن و لا»معطوف و معطوف علیه را فقط در اعراب مشترک می کند، نه درحکم؛ اما محققین علم نحو، مانند شیخ رضی، ابن جنی، عباس حسن می گویند: حرف ابتداء بوده که مفید معنای اضراب است و جمله ی مابعد استینافی است، و دارای سه نوع است:

ص: 166

1- مسبوقه به خبر محض، یعنی قبل از آن خبری که اصلاً از آن اراده انشاء نشده، مذکور باشد، مانند آیه شریفه «تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین اَم یقولون افتراه»(1)

که قبل از «اَم» جمله خبریه محضه ذکرشده است.

2- مسبوقه به همزه ای که برای غیر استفهام حقیقی است، مانند آیه شریفه در بیان بیچارگی انسان در روز قیامت: «اَلْهُم اَرجُل یمشونَ بها اَم لَهُمْ اَیّد یبطشونَ بها»؛(2) زیرا در این جا همزه برای انکار ابطالی است و در حکم ادات نفی است. «اَم» متّصله بعد از انکار واقع نمی شود. لازم به ذکر است که این نوع گذشته از این که بعد از همزه استفهام حقیقی واقع نمی شود، همچنین بعد از همزه تسویه نیز قرار نمی گیرد، چنان که سیوطی، ابن عقیل، وابن مالک به این نکته تصریح کرده اند.

3- مسبوقه به جمله ی استفهامیه که ادات استفهام آن غیر از همزه باشد، مانند آیه شریفه «هل یستوی الاعمی والبصیر ام هل تستوی الظلمات والنور».(3)

سؤال 195: راه شناخت «اِنَّ» (به کسر همزه) چیست؟

1- هرگاه در ابتدای کلام قرار گیرد، مانند «انّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»

2- هرگاه «اِنَّ» در آغاز صله قرار گیرد، مانند«جائَنی الَذی انَّهُ شُجاعٌ».

3- هرگاه «اِنَّ» جواب قسم قرار گیرد، مانند «حم والکتاب المبین اِنّا

ص: 167


1- . سجده: 2.
2- . اعراف: 195.
3- . رعد: 16.

جعلناه قراناً عربیّاً».

4- درصورتی که «اِنَّ» و مابعد آن، مقول قول «محکی قول» و مفعول برای قول باشد، به مانند «قال انی عبدالله اتانی الکتاب...».

5- «اِنَّ» به همراه دو معمول خود در محل حال قرار گیرد، مانند «زُرْتُهُ و انی ذُواَمَلٍ؛ او را در حالتی ملاقات نمودم که صاحب آرزو بودم».

6- «اِنَّ» بعد از فعل قلبی قرار گیرد، به شرط این که فعل قلبی به توسط لام «که یکی از اسباب تعلیق به حساب می آید» تعلیق شده باشد، مانند «اِعْلَمْ اِنَّهُ لَذُو تُقی؛ بدان که محقّقاً اوصاحب تقوی است».

7- هرگاه «اِنَّ» بعد از اَلای استفتاحیّه «به معنای هان و آگاه باش» قرار گیرد، مانند قول خداوند تبارک وتعالی: «...اَلا اِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ ولکِنْ لا یَعْلَمونَ؛(1) آگاه باشید که ایشان سخت بی خردند؛ ولی نمی دانند».

8- هرگاه «اِنَّ» بعد از «حیثُ» واقع شود، همچون «اِجلِسْ حَیْثُ اِنَّ زَیْداً جالِسٌ؛ در هر مکانی که زید می نشیند، بنشین».

9- هرگاه «اِنَّ» درجمله ای عنوان شود که آن جمله خبر از اسم ذات قرار گیرد، بسان «زیدٌ اِنَّهُ قائمٌ».

در این مثال، «اِنَّ» درجمله ای (اِنّهُ قائمٌ) قرار گرفته که آن جمله خبر از اسم ذات «زید» واقع شده است.

سؤال196: راه شناخت «اَنَّ» (به فتح همزه) چیست؟

فتح همزه «اَنَّ» در موارد ذیل، لازم است:

ص: 168


1- . بقره: 13.

1- هرگاه در مکان فاعل یا نایب فاعل قرار گیرد، همانند «بَلَغَنی اَنَّکَ راحِلٌ»، «سُمِعَ اَنَّ الْعَسْکَرَ مَنْصورٌ».

چون حرف «انَّ» با اسم و خبرش، به مصدر تأویل می گردد از این رو ممکن است تمام جمله، یعنی «انَّ» و اسم و خبرش، در محل رفع یا نصب و یا جر واقع شود، مانند «بلغنی اَنَکَ راحلٌ؛ به من رسیده که تو کوچ کننده ای» که به جای جمله ی «انکَ راحل»، یعنی به جای «اَنَّ» و اسم و خبرش می توانیم یک مصدر به همان معنی قرار داده و بگوییم: «بَلِّغَنی رَحیلُکَ».

بنابراین جمله «انّک راحلٌ» در محل رفع است؛ زیرا فاعل برای «بلغ» محسوب می گردد.

و یا مانند «سُمِعَ اَنَّ العَسْکَرَ مَنْصورٌ؛ شنیده شده که سپاه یاری شده است» که به جای جمله ی «اَنَّ العسْکَرَ منصور» که نایب فاعل و در محل رفع است، می توانیم مصدر را عنوان ساخته وبگوییم: «سُمِعَ نَصْرُ الْعَسْکَرِ».

2- هرگاه «اَنَّ» و مابعدش در موضع مفعولٌ به قرار گیرد، مانند «عَرَفْتُ اَنَّکَ مُقیمٌ؛ دانستم که تو اقامت کننده ای».

در این مثال به جای جمله ی «انکَ مقیم» که مفعولٌ به و در محل نصب است می توان مصدر را عنوان نمود: «عرفتُ اقامتَک».

3- هرگاه «اَنَّ» و مابعد آن در مکان مجرور به حرف جر و یا در جایگاه مضافٌ الیه قرار گیرد، مانند «علمتُ بانّک مسافرٌ»، «خَرَجْتُ مِنْ اَلمَدْرَسَةِ قَبْلَ اَنّی اَنْجَزَ عُلُومی؛ ازمدرسه بیرون آمدم قبل از آن که درس هایم را به

ص: 169

پایان رسانم».

درمثال (علمت بانک مسافر)، «اَنَّ» با اسم و خبرش در محل مجرور به حرف «باء» قرار گرفته و در مثال دوم (خرجت من المدرسة...) «اَنَّ» به همراه دو معمولش در مکان مضافٌ الیه قرار گرفته؛ زیرا لفظ قبل به «اَنَّ» اضافه شده است.

4- بعد از «حتی» در صورتی که بیان گر عطف و ابتداء باشد، مانند «عَرَفتُ امورَکَ حتّی اَنّک غَیوُرٌ؛ نسبت به تمام مسائل و امور تو شناخت پیدا کردم تا این که فهمیدم انسان غیوری هستی».

سؤال 197: راه شناخت «اِنَّ» مخففه چیست؟

یکی از احکام «اِنَّ» این است که جایز است مخفف شود، یعنی تشدید نون آ ن ساقط شود.

در این جا باید به چند مطلب اشاره نمود:

1- تخفیف «اِنَّ» مکسوره جایز می باشد و منعی از آن وجود ندارد.

2- هنگامی که «اِنَّ» مکسوره مخفف می شود، حتماً باید بعد از آن «لام» بیاید تا «اِنْ» مخففه با «اِنْ» نافیه اشتباه نشود. به همین جهت این «لام» را فارقه می نامند؛ زیرا بین این دو «اِنْ» فرق می گذارد و تفاوتی نمی کند که «اِنْ» عامل باشد یا مهمل، مانند آیه شریفه «واِنْ کلاً لَمّا لَیُوَفینهم رَبُکَ اَعمالَهُم»(1)

شاهد در «اِنْ» مخففه از ثقیله است که «کلاً» اسم و «لَمّا لَیُوَفیَنَّهُم» خبر آن می باشد. همچنین «لام» داخل بر «لما» نیز «لام» فارقه و

ص: 170


1- . هود: 111.

«لام» داخل بر «لَیُوَفیَنَّهُم» برای قسم می باشد.

نکته: هنگامی که «اِنَّ» مخفف شود، الغاء و اهمال آن جایز باشد، به این معنا که در مابعدش عمل نکند، مانند آیه شریفه «وَ اِنْ کُلٌّ لَمّا جَمیعٌ لَدینا مُحضَرون».(1)

3- هنگامی که «اِنَّ» مکسوره مخفف می شود، اختصاص به اسماء از او سلب می شود؛ لذا بر افعال نیز داخل می شود، لکن غالباً بر افعال ناسخه داخل می گردد، مانند «واِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِه لَمِنْ الْغافِلِينَ؛(2)

محققاً تو قبل از این، از غافلان بودی.» شاهد در «اِنْ» مخففه از ثقیله است که بر «کُنْتَ» داخل شده است و «لام» بعد از آن نیز فارقه می باشد.

سؤال 198: راه تشخیص «اَنَّ» مخففه چیست؟

جایز است که «اَنَّ» مخفف شود و در تخفیف آن، بین اهل کوفه و اهل بصره خلافی نیست، و نکته ای که باید در این جا ذکر شود این است که: «اَنَّ» مفتوحه پس از تخفیف اختصاصش به اسماء سلب نمی شود؛ لذا حتماً باید بر جمله ی اسمیه داخل شود؛ از این رو اِعمال آن واجب می باشد، لکن شرط اسم آن این است که ضمیر «شأن» مقدّر باشد؛ لذا خبر آن هیچ گاه مفرد نمی آید، مگر به طور شاذ و نادر.

امّا در مورد طریقه شناخت «اَنْ» مخففه باید گفت که «اَنْ» مخففه بر دو نوع جمله داخل می شود:

الف) اسمیه، مانند «وآخِرُ دعواهُمْ اَنْ اَلحَمدلله رَبِ اِلعالَمین» که «اَنْ»

ص: 171


1- . یس: 32.
2- . یوسف: 3.

مخففه از ثقیله و اسم آن ضمیر (شأن) مقدّر به تقدیر «اَنْهُ» و «اَلْحَمْدُللهِ» مبتداء و خبر، وخبر برای «اَنْ» می باشد.

ب) فعلیه؛ «اَنْ» مخففه اگر بر جمله ی فعلیه داخل شود، فعل آن از دو حال خارج نیست:

1- فعل، غیرمتصرف است، مانند «واَن عسی اَنْ یَکونَ قَدْ اِقْتَرَبَ اَجَلُهُم» و «واَن لَیْسَ للانسانِ الّا ما سعی»، در این صورت مشکلی نیست.

2- فعل، متصرف است، در این صورت لازم است که بین آن و فعل «سین» یا «سوفَ» یا «قَدْ» یا حرف نفی فاصله شود تا با «اَنْ» ناصبه مشتبه نشود؛ زیرا «اَنْ» ناصبه بر این حروف داخل نمی گردد، مانند «عَلِمَ اَنْ سَیَکونُ مِنْکُمْ مرَضی وَ...» که «اَنْ» مخففه و اسم آن ضمیر «شأن» مقدّر و «سَیَکونْ» خبرش می باشد.

سؤال 199: راه شناخت «اِنْ» زائده چیست؟

این حرف در سه موضع، زائده واقع می شود:

الف: بعد از «ما» نافیه: در این صورت «ما» اگر دارای شرایط عمل هم باشد، مُلْغی از عمل می شود، مانند «ما اِنْ زیدٌ قائمٌ»

«اِنْ» در این مثال زائده است و صرفاً برای تأکید نفی آمده است.

ب: بعد از «ما» مصدریه، مانند «انتظر ما اِنْ یجلس الامیر؛ منتظر باش تا زمانی که امیر نشسته است.

ج: بعد «لمّا»، مانند «لمّا اِنْ جلستَ جلستُ؛ هر زمان تو نشستی من هم می نشینم».

ص: 172

سؤال200: چگونه می توان «اَنْ» زائده را تشحیص داد؟

«اَنْ» به فتح همزه و سکون نون در چند موضع زائده واقع می شود:

الف) همراه «لمّا»، مانند آیه شریفه: «فلمّا اَنْ جاءَ البشیرُ القاهُ علی وجهه فارتدَّ بصیراً»(1) شاهد در وقوع «اَنْ» زائده بعد از «لمّا» زمانیه می باشد.

ب) بین «حرف قسم» و «لو»، مانند «واللهِ اَنْ لو قُمْتَ قُمْتُ»، شاهد در زیادت «اَنْ» بین قسم و «لو» می باشد و مانند «بالله اَنْ لو فَعَلَ لفعلتُ»، شاهد در این جا نیز در زیادت «اَنْ» بین

قسم و «لو» می باشد.

سؤال 201: راه شناخت «اَن ُمفَسّره» چیست؟

یکی از حروف مفُسّره «اَنْ» می باشد که مبنی بر سکون بوده و محلی از اعراب ندارد و برای شناخت آن کافی است شروط استعمال آن را بشناسیم.

«اَن» مفسره دارای سه شرط می باشد:

1. قبل از آن جمله ای باشد که دارای معنای «قول» باشد، البته نه این که حروف و ماده «قول» در جمله مذکور باشد.

2. بعد از آن جمله باشد؛ لذا نمی توان گفت «شاهدتُ غضنفراً اَنْ اسداً».

3. «اَنْ» همراه حروف جر نباشد و اگر همراه حرف جر استعمال گردد احتمال دارد آن را «اَنْ» مصدریه بدانیم؛ هرچند احتمال مفسره بودن

ص: 173


1- . یوسف: 96.

آن نیز وجود دارد؛ اما قدر مُتَیَقَّن این است که اگر همراه حرف جر استعمال نشد و دو شرط دیگر نیز موجود بود حرفِ تفسیر است.

مثال: «کَتَبْتُ اَنْ یَفْعَل کذا»، در این جا «اَنْ» مفَسّره است؛ چراکه:

اولاً، قبل از آن جمله آمده، آن هم جمله ای که معنای قول و گفتن را داراست.

ثانیاً، بعد از آن جمله ذکر شده است

ثالثاً، همراه حرف جر استعمال نشده است.

سؤال 202: طریقه شناخت «باء» زائده چیست؟

زائده واقع شدن «باء» دو صورت دارد:

الف) قیاسی، که در چند مورد می باشد:

- در فاعل «اَفْعِل به» که از افعال تعجب می باشد، مانند «اَحسِن به» پس «باء» در آن زائده می باشد.

- در خبر منفی، که در سه موضع واقع می شود؛

اول: بعد از «ما» نافیه، مانند «وما اللهُ بغافلٍ عما تعملون».

دوم: بعد از «لیس»، مانند «اِنَّ اللهَ لیس بظلّامٍ للعبید».

سوم: بعد از استفهام، مشروط به این که استفهام به معنای نفی باشد، یعنی استفهام انکاری باشد، مانند «هل زیدٌ بقائمٍ؛ آیا زید قائم است».

ب) سماعی: «باء» زائده در چند موضع به صورت سماعی داخل می شوند که عبارتند از:

1- در مرفوع که خود دو قسم دارد:

اول: مبتداء، مانند «بحسبک درهمٌ» که تقدیر آن «حسبک درهم» می

ص: 174

باشد. البته اگر «حسبک» را مبتدا قرار دهیم و الا اگر آن را خبر قرار دهیم «باء» سماعاً در خبر مبتدا زائد واقع شده است.

دوم: فاعل، مانند «کفی بالله شهیداً» که در تقدیر «کفی الله شهیداً» می باشد.

2- در منصوب، مانند «القی بیده» که به تقدیر «القی یده» دستش را رها کرد می باشد.

سؤال 203: راه تشخیص متعلق جارومجرور چیست؟

یکی از مشکلات کسانی که در ابتدای یادگیری نحو هستند این است که نمی توانند «متعلق» جارومجرور را تشخیص دهند و ما در این جا راهی ساده را برای یافتن «متعلق» بیان می کنیم.

برای تشخیصِ «متعلق» جارومجرور را باید سؤالی کرد. مثلاً وقتی گفته می شود «سلمت علی زیدٍ؛ سلام کردم بر زید» سریع باید گفت بر زید چه کردم؟ که در پاسخ باید گفت: سلام کردم؛ پس جارومجرور «علی زید» متعلق به سلام کردم، یعنی «سلمت» می باشد. یا وقتی گفته می شود: «مررت بزیدٍ؛ به زید عبور کردم»، سریع باید گفته شود: «به زید» چه کردم؟ که در پاسخ گفته می شود: عبور کردم و لذا معلوم می شود جارومجرور «بزید» متعلق به عبور کردم، یعنی «مررت» می باشد.

مثال قرآنی:

برخی ها نمی دانند در آیه اول سوره مبارکه ناس، «برب» را متعلق به کدام فعل بگیرند؛ چراکه دو فعل قبل از آن آمده: یکی «قل» و دیگری «اَعوذ»؛ اما با روشی که ذکر شد می توان به راحتی «متعلق» را پیدا کرد،

ص: 175

بدین صورت که خداوند می فرماید: «قل اعوذ برب الناس»، یعنی (بگو به پروردگار مردم پناه می برم) و بلافاصله باید پرسید: «به پروردگار مردم چه می کنم؟» که در پاسخ گفته می شود: پناه می برم و لذا می فهمیم «برب» متعلق به «اَعوذُ» می باشد.

نکته: اگر این روش در جایی قابل اجرا نبود باید دانست که در این صورت «متعلق» جارومجرور محذوف است، مثل «زیدٌ فی الدار».

سؤال 204: راه شناخت «حال» چیست؟

علامت «حال» این است که در جواب (در چه حالی) و (به چه کیفیتی) می آید، مثلاً هنگامی که گفته می شود: «جاء علیٌ راکبا»، یعنی علی در حالی که سواره بود آمد، سؤال می شود: «علی در چه حالی آمد؟» که در پاسخ گفته می شود: راکب؛ لذا «راکباً» که در پاسخ این سؤال قرار گرفت «حال» می باشد.

سؤال 205: راه تشخیص «فاعل» چیست؟

علامت تشخیص فاعل این است که در جواب (چه کسی) یا (چه چیزی) می آید، مانند «ذهبَ علیٌ»، یعنی (علی رفت)، که در این جا «علی» فاعل است و علامت آن این است که در جواب (چه کسی) می آید؛ زیرا وقتی گفته می شود «علی رفت» سؤال می شود: «چه کسی؟» در جواب باید گفت علی. و یا مانند «طَلَعَ الشمس» که «الشمس» فاعل بوده و علامت آن این است که در جواب «چه چیزی؟» می آید؛ چراکه هنگامی که گفته می شود: خورشید طلوع کرد، گفته می شود: چه چیزی؟

ص: 176

که در پاسخ باید گفت: خورشید.

سؤال 206: راه شناخت «قد» تحقیق چیست؟

یکی از معانی «قد» تحقیق است و آن در صورتی است که «قد» بر سر جمله فعلیه ای بیاید که با فعل ماضی آغاز شده، همانند این که شما از فردی می پرسید: «هل زید ٌ قائمٌ» و او در جواب می گوید: «قد قام زیدٌ»، یعنی محققاً زید ایستاد. و یا همانند آیه شریفه «قد اَفلَحَ المؤمنون»،(1) یعنی محققاً مؤمنان رستگار شدند.

نکته: گاهی «قد» بر فعل مضارع وارد می شود و معنای تحقیق و تأکید می دهد، مشروط بر این که قرینه ای در کار باشد، مانند «قَدْ یَعْلَمُ الله اَلْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ؛(2) به تحقیق که خداوند به بازدارندگان از شما علم دارد».

قرینه ای که در این جا وجود دارد و دلالت می کند بر این که «قد» معنای تحقیق دارد، یک قرینه معنوی است و آن این که درست است که «قد» اگر بر فعل مضارع داخل شود، معنای تقلیل می دهد؛ لکن در این مورد تقلیل محال می باشد؛ زیرا لازم می آید خداوند گاهی بداند و گاهی نداند؛ (نستجیر بالله). البته در این آیه توجیهات دیگری نیز وجود دارد.

سؤال 207: راه شناخت «قد» تقلیل چیست؟

یکی از معانی «قد» تقلیل است، در این صورت «قد» بر جمله فعلیه داخل شده و مختص به فعل مضارع می باشد، مانند «اِنَّ الکذوبَ قد

ص: 177


1- . مؤمنون: 1.
2- . احزاب: 18.

یصدق»، یعنی انسان بسیار دروغ گو گاهی اوقات راست می گوید، و یا مانند «اِنَّ الجوادَ قد یبخل»، یعنی انسانی که بسیار بخشنده است، گاهی بخل می ورزد.

در این دو مثال «قد» به معنای تقلیل آمده است، به این معنا که فعل مابعدش به ندرت اتّفاق می افتد.

سؤال 208: راه شناخت «کانَ زائده» چیست؟

جناب ابن عصفور عنوان ساخته اند که: «کانَ» بین دو موضع متلازم، زائده واقع می شود از قبیل: «مبتداء وخبر، فعل ومرفوع آن، صله و موصول، صفت و موصوف».

الف) بین مبتداء وخبر، همانند «زَیْدٌ کانَ قائِمٌ» که در این مثال، «کانَ» بین مبتداء (زید) و خبر (قائم) قرار گرفته است.

ب) بین فعل و مرفوع، مانند «لَم یوجَدْ کانَ مِثْلُکَ».

ج) بین موصول وصله، همچون «جاءَ الَّذی کاَن اَبوهُ قائمٌ».

د) بین موصوف و صفت، بسان «مَرَرْتُ بِرَجُلٍ کانَ قائمٍ».

ناگفته نماند که «زائده قرار گرفتن کانَ» تنها در صورتی قیاسی است که «کان» بین «ما» و فعل تعجّب «افعل» قرار گیرد، همچون «ماکان اَصحٌ علم من تقدّم»؛ لذا موارد مذکور سماعی می باشند.

سؤال 209: راه تشخیص «کَاَنّ» مخففه چیست؟

«کاَنَّ» اگر مخفف شود بدون تردید ملغی از عمل می شود و مدخول آن از دو حال خارج نیست:

ص: 178

1- جمله اسمیه است، مانند «کَاَنْ زیدٌ اسدٌ» در این صورت فقط معنای تشبیه را در مابعد خود ایجاد می کند؛ اما عملی بر آن ها ندارد.

2- جمله فعلیه است، در این صورت واجب است که بین آن و فعل «قد» یا «لم» فاصله شود، مانند «فجعلناها حصیداً کَاَنْ لم تغنَ بالاَمْس»،(1) شاهد در تخفیف «کاَنَّ» و دخول آن بر جمله فعلیه می باشد که «لمْ» بین آن دو فاصله شده است.

سؤال 210: راه شناخت «لام ابتداء» چیست؟

مهمترین موارد ورود لام ابتداء عبارتند از:

1- مبتداء، همچون «ولَلموت خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ علی ذلٍ».

2- خبری که قبل از مبتداء قرار گیرد، مانند «لَصادقٌ اَنت».

3- خبراِنَّ، بسان «اِنّ الشّتاءَ لَفصلُ النّشاط واِنّه لَموسم السّیاحة فی بلادنا».

4- معمول خبر اِنَّ، به شرط این که معمول بین اسم وخبر قرار گیرد، به مانند «اِنَّ الشّدائدَ لا بطالاً مظهرةٌ».

5- ضمیر فصل، همانند «اِنَّا العظیمَ لهو البعیدُ عن الاناس».

6- اسم اِنّ، مشروط به این که خبر و یا شبه جمله قبل از آن قرار گیرد، بسان «اِنّ اَمامَک لمستقبلاً سعیداً».

سؤال 211: راه تشخیص «لا» زائده چیست؟

«لا»، سه موضع زائده واقع می شود:

الف) همراه «واو» عطف بعد از نفی و نهی، مانند «و ما لکم من دون

ص: 179


1- . یونس: 24.

الله من ولیٍ و لا نصیر»، نهی نیز مانند «یا ایها الذین امنوا لا تحلّوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا الهدی و لا القلائد و لا امین البیت الحرام».

ب) بعد از «اَن» مصدریه، مانند آیه شریفه «مَا مَنَعَکَ اَلّا تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُکَ؛(1) چه چیزی تو را منع کرد از سجده کردن هنگامی که تو را امر به سجده کردم؟».

ج) قبل از «اُقْسِمُ»، مانند «لا آُقْسِمُ بِیوم القیامه»، در این صورت معنای آیه چنین می شود: «سوگند می خورم به روز قیامت».

هرچند احتمالات دیگری در آیه ذکر شده است که طالبین می توانند به کتب مفصل تر مراجعه نمایند.

سؤال 212: راه شناخت «لا» عاطفه چیست؟

«لا» عاطفه حکمی را که برای معطوف علیه و اسم اول ثابت شده است، از معطوف نفی می کند، مانند «جاءَ زَیدٌ لَاعَمروٌ؛ زید آمد نه عمرو»، یعنی عمرو نیامد.

برای شناخت «لا» عاطفه شناخت شروط استعمال آن کافی است؛ لذا به بیان شروط استعمال «لا» عاطفه می پردازیم.

برای «لا» عاطفه دو شرط وجود دارد:

الف) معطوف آن باید مفرد باشد، مانند مثال بالا و مانند «زیدٌ قائمٌ لا قائدٌ».

ب) باید بعد از کلامِ مثبت یا امر واقع شود، مانند دو مثال بالا و مانند «خُذْ الکتابَ لا القلمَ؛ کتابت را بگیر، نه قلم را».

ص: 180


1- . اعراف: 12.

پس اگر بعد از کلام منفی یا نهی واقع شود، عاطفه نیست، بلکه زائده می باشد، که برای تأکید نفی آورده می شود و در این صورت غالباً با حرف عطف همراه می باشد.

سؤال 213: راه شناخت فعل لازم چیست؟

فعل لازم، غیر فعل متعدی است، به این بیان که فعل لازم به ضمیر (هُ) که به غیر مصدر آن فعل باز می گردد، اتصال نمی یابد.

به طور کلی افعال ذیل، لازم اند:

1- افعالی که بر خوی و خُلق و طبیعت دلالت نمایند، مانند ظَرُفَ، شَرُفَ، کَرُمَ

2- هر فعلی که بر وزن «اِفعلَلًَ» باشد، مانند «اِقشَعرًَ؛ لرزید»، «اِطمائنً؛ آرامش پیدا کرد».

3- هر فعلی که بر وزن «اِفْعَنْلَلَ» باشد، مانند «اِقْعَنْسَسَ؛ به عقب بازگشت»، «اِحْرَنْجَمَ؛ اجتماع کرد»

4- افعالی که بر پاکی و ناپاکی دلالت کند، مانند «طَهُرَ الثوبُ و نظُفَ؛ لباس پاک و پاکیزه شد»، «دَنَسَ الثّوْبُ و وَسَخَ؛ لباس آلوده و چرکین شد».

افعالی که بر امر عرضی «امر قائم به فاعل و سریع الزوال» دلالت کند، مانند «مرضَ زیدٌ و اَحمر؛ زید بیمار شد و سرخ گردید».

و همچنین اگر فاعل فعل دوم، اثر فعلی را که متعدی به یک مفعول است قبول کند لازم است. به عبارت دیگر هر فعلی که برای مطاوعه، یعنی قبول فعل یک مفعولی باشد، لازم است؛ «مدّهُ فَامْتدَّ، کشید آن را

ص: 181

پس کشیده شد»، «دَحَرَجْتُ زیداً فَتَدَحْرَجَ؛ غلطانیدم زید را پس غلطید».

سؤال 214: راه شناخت «لکن» عاطفه چیست؟

معنای«لکن» استدراک می باشد و استدراک دفع توهّم متولد از کلام سابق می باشد، لکن استدراک در این جا به معنای اثبات حکمی است که از معطوفٌ علیه نفی شد، برای معطوف.

برای شناخت «لکن» عاطفه شناخت شرایط استعمال آن کافی است؛ لذا به بیان این شرایط می پردازیم:

الف) معطوف آن مفرد باشد؛ لذا اگر مدخول آن جمله باشد، مخففه از ثقیله می باشد، که صرفاً برای استدراک بر روی جمله آمده و از حروف ابتداء و استیناف محسوب می شود.

ب) بعد از نفی یا نهی واقع شود، پس اگر بعد از کلام مثبت یا امر بیاید، حرف عطف نیست و از آن جا که چنین استعمال شنیده نشده، نیاز به مثال هم ندارد.

ج) مقرون به «واو» نباشد، مانند «ما جاءَ زیدٌ لکن عَمروٌ؛ زید نیامد لکن عمرو آمد».

ومانند «لایَقُم زیدٌ لکن عمروُ؛ زید نباید بایستد لکن عمرو باید بایستد.

سؤال 215: راه شناخت «لَمّا» ایجابیه چیست؟

این قسم از «لمّا» اختصاص به فعل ماضی دارد و نیازمند به دو جمله است با این تفاوت که مفاد جمله در صورت تحقق جمله اول، شکل

ص: 182

خواهد گرفت، همانند فرمایش حضرت رسول صلی الله علیه و آله در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام: «لَمّا عُرِجَ بی الی السماء راَیتُ مکتوباً علی ساق العرش بالنّور لا اله الالله محمّد رسول الله صلی الله علیه و آله اَیَّدتهُ بعلّیٍ»؛(1)

(آن هنگامی که به سوی آسمان ها برده شدم بر پایه عرش الهی دیدم که با نور نوشته شده بود: خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست و من «خدا» او را به توسط علی یاری وحمایت نموده ام).

در این سخن «لَمّا» بیان گر معنی شرط بوده و بر دو جمله وارد شده، با این تفاوت که تحققق خارجی جمله جواب به هنگام حصول مضمون جمله اول درخارج است؛ از این رو «لما» را در این قسم، حرف وجود نامند، به این معنی که بیان می کند مفاد جمله دوم درصورت تحقق مضمون جمله اول، شکل گرفته است. و برخی از نحویین این چنین تعبیر می کنند: «لَمّا حرف وجوب لوجوب»، یعنی «لما» بیان گر ثبوت مضمون جمله دوم به هنگام ثبوت مفاد جمله نخستین است. به عبارت دیگر: «لما» حرفی است که در وجوب وحتمیّت تحقق خارجی جمله به علت وجوب و تحقق جمله شرط دلالت دارد.

سؤال 216: راه تشخیص «لما» استثنائیه چیست؟

یکی از موارد کاربرد «لما» آن است که ادات استثناء محسوب می شود و قانون در این قسم آن است که بر جمله ی اسمیه و یا بر جمله ای که فعل آن لفظاً ماضی بوده، امّا از نظر معنی بر مستقبل دلالت دارد، وارد

ص: 183


1- . مناقب شهر آشوب: 1/ 296.

شود، همانند «اِنْ کُلُّ نَفْسٍ لَمّا عَلَیها حافظ؛(1) قسم به همه اینان که هر شخصی را البته (از طرف خدا) مراقب و نگهبانی است».

بنابه قرائت تشدید میم در «لما»، اِن نافیه «لما» به معنای «الّا» محسوب می شود و «لمّا» بر جمله اسمیه «عَلیها حافظ» وارد شده است؛ «ما کُلُّ نفس الّا عَلَیها حافِظ».

و همانند «انشَدُّکَ اللهَ لَمّا فعَلْتَ»، یعنی تو را به خدا سوگند می دهم که من چیزی از تو نمی خواهم جز کاری که درآینده انجام می دهی.

در این مثال «لما» از ادات استثناء و بر فعل ماضی لفظی «فَعَلَ» وارد شده؛ امّا این فعل از نظر معنی مستقبل است؛ چه آن که از او درخواست می کند که پس از این انجام دهد.

بنابراین معنای حقیقی «اَنشدُّکَ الله» عبارت از «اَسالک بالله» است و چون «لما» از ادات استثناء بوده و استثناء در این مورد مفرّغ است و این نوع از استثناء نوعاً در جمله منفی قرار می گیرد، جمله به تأویل نفی برده می شود؛ «ما اسالُکَ الّا فَعَلَکَ».

سؤال 217: راه تشخیص «لو» مصدریه چیست؟

بیشتر نحویون ورود «لو» مصدری را انکار کرده اند و تنها تنی چند از نحویون، مانند ابوعلی فارسی، ابوالبقاء و ابن مالک وقوع این قسم را تجویز نموده اند.

اما بنابر مبنای این که وجود «لو» مصدریه را بپذیریم در مورد طریقه

ص: 184


1- . طارق: 4.

شناخت آن باید گفت که نوعاً این قسم بعد از ماده «ودَّ، یودُّ» که بر محبت و دوستی دلالت دارد، واقع می شود، همانند «ودُّوا لو تدهِنُ فیدهنون»؛(1) یعنی کافران مایل اند که تو با آن ها مدارا کنی تا آن ها نیز به نفاق با تو مدارا کنند.

در این آیه شریفه «لو» حرف مصدری و بعد از فعل «ودُّوا» قرار گرفته است.

سؤال 218: راه تشخیص «ما» زائده چیست؟

«ما» زائده بر دو قسم است:

الف) کافّه: که به چند چیز متصل می شود:

- حروف مشبه بالفعل، که بحث آن ها در کتب نحوی بیان شده است، مانند «اِنَّما» و « اَنَّما».

- بعضی از حروف جر، مانند «رُبَّ».

- بعضی از ظروف، مانند «بین» که در این صورت دیگر اضافه نمی شود و بر جمله داخل می گردد، مانند «بینما نحن ناکل اذ ذهب عمروٌ».

ب) غیر کافه: در این صورت «ما» عمل عامل ماقبل خود را الغاء نمی کند و در دو مورد واقع می شود:

1- بعد از برخی از حروف جر، مانند «باء» در آیه شریفه «فَبِما رَحمَةٍ

ص: 185


1- . قلم: 9.

مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم»(1) که به تقدیر «فبرحمةٍ من الله» می باشد، چون «ما» غیر کافه می باشد «رحمةٍ» مجرور به «باء» شده است و «مِن» در آیه شریفه «مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا»(2) که به تقدیر «مِن خطیئاتهم» بوده و نیز به دلیل این که «ما» غیر کافه است «خطیئاتهم» مجرور می باشد.

2- بعد از برخی از ادات شرط؛ حال چه جازم باشد، مانند «اِنْ» یا غیرجازمه باشد، مانند «اذا».

اما اول، مانند «و اِمّا ینزغنک من الشیطان نزغٌ فاستعذ بالله اِنّه سمیع علیمٌ» که در اصل «ان و ما» بوده سپس ادغام شده، «اِمّا» حاصل شده و «ما» زائده و مؤکد معنی می باشد. به جهت همین تأکید «ما» مجاز شده که فعل شرط، مؤکد به نون تأکید شود.

و دوم، مانند «فاما الانسان اذا ما ابتلاه ربه» که «ما» زائده غیرکافه بین حرف شرط غیرجازم و فعل شرط واقع شده است.

سؤال 219: راه شناخت «ماشرطیه» و اعراب آن چیست؟

«ما» شرطیه اسم شرط بوده و مبنی بر سکون بوده و جازم است و راه شناخت این نوع «ما» این است که احتیاج به دو جمله دارد که جمله اول را فعل شرط و جمله دوم را جواب شرط می نامند؛ لذا اگر بعد از «ما» دو جمله آمد که رابطه شرطیّت و سبب و مسبّبی بین آنها جاری بود این «ما» را شرطیه باید دانست.

ص: 186


1- . آل عمران: 159.
2- . نوح: 25.

امّا در مورد نقش این «ما» باید گفت: از آنجایی که «ما» مبنی بوده محل آن از سه حالت خارج نیست:

1- رفع: زمانی «ما» شرطیه در محل رفع قرار می گیرد که مبتداء باشد، و «ما» شرطیه در سه موضع مبتداء واقع می شود.

الف) بعد از «ما» فعل ناقص بیاید، مانند «مایکُنْ قَبیحاً فاجتنبه» در این جا اولاً «ما»، شرطیه می باشد؛ چراکه بعد از آن دوجمله آمده است که جمله اول فعل شرط و جمله دوم جواب شرط می باشد و ثانیاً «ما» محلاً مرفوع است؛ چراکه بعد از آن فعل ناقصه آمده ومبتدا می باشد.

ب) بعد از «ما» فعل لازم بیاید، مانند «ما یأتِ القَدْرُ فلا مفرّ منه» که در این جا اولاً، «ما» شرطیه بوده و ثانیاً، در محل رفع است؛ زیرا مبتدا واقع شده و نشانه ابتدائیت آن این است که بعد از آن فعل لازم آمده است.

ج) بعد از «ما» فعل متعدّی ای بیاید که به مفعول خود رسیده است، مانند «ما تعملْهُ من معروف فلن یَضیع بین الناسِ»، که در این جا اولاً، «ما» شرطیه بوده و ثانیاً در محل رفع می باشد و مبتداء واقع شده است؛ چراکه فعل بعد از او (تَعمل) به مفعولش (هُ) رسیده است.

2- نصب: زمانی «ما» شرطیه درحالت نصب قرار می گیرد که مفعولٌ به باشد و «ما» زمانی مفعولٌ به واقع می شود که بعد از آن فعل متعدّی ای بیاید که به مفعولش نرسیده باشد، مانند آیه شریفه «وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ»(1)

که در این جا اولاً، «ما» شرطیه بوده و ثانیاً، در محل

ص: 187


1- . بقره: 197.

نصب و «مفعولٌ به» می باشد؛ چرکه فعل بعد از او (تفعلوا) به مفعول خود متّصل نشده است.

3- جر: زمانی «ما» شرطیه در محل جر قرار می گیرد: که

الف) مجرور به حرف جر باشد، مانند «علی ماتجلسْ اَجلسْ» که در این جا «ما» اولاً، شرطیه بوده و ثانیاً، محلاً مجرور می باشد.

ب) قبل آن مضاف بیاید، مانند «غَصْنَ ما تَحمِلْ اَحمِلْ» که در این جا اولاً، «ما» شرطیه بوده و ثانیاً، محلاً مجرور می باشد؛ چراکه مضافٌ الیه است.

سؤال 220: راه شناخت «ما نافیه غیر عامله» چیست؟

«ما» نافیه غیرعامله در بسیاری از موارد در جمله فعلیه داخل شده و معنا را منفی می کند و این نوع «ما» هم بر جمله فعلیه ای که با فعل ماضی آغاز شده می آید، مانند «ما حَضَرَ زَیدٌ» و هم بر جمله فعلیه ای که با فعل مضارع آغاز شده داخل می شود، مانند «و ما تنفقون ال ابتغاءَ وجه الله».(1)

البته گاهی اوقات «ما» نافیه غیر عامله بر جمله اسمیه نیز داخل می شود، هرچند این استعمال را برخی از علما، همچون حجازیون قبول ندارند، مانند «ما زیدٌ قائمٌ» که در ترکیب این جمله گفته می شود «ما» حرف نفی بوده و محلی از اعراب نداشته و مبنی بر سکون می باشد و «زیداٌ» مبتدا و مرفوع به ضمه ظاهری است و «قائمٌ» خبر آن بوده که او نیز مرفوع به ضمه ظاهری می باشد.

ص: 188


1- . بقره: 272.

سؤال 221: راه تشخیص «مضاف» و «مضافٌ الیه» چیست؟

از آن جایی که بین «مضاف» و «مضافٌ الیه» غیریّت وجود دارد برای شناخت راحت آن می توان در ترجمه فارسی آن کلمه «است» اضافه کرد، اگر با اضافه شدن این کلمه معنایی درست وصحیح حاصل نشد می توان دریافت که آن ترکیب «ترکیب اضافی» می باشد؛ امّا اگر با اضافه کردن کلمه «است» معنای صحیحی حاصل شد این ترکیب، «ترکیب اضافی» نیست. به عنوان مثال: «رَبّ الناس» ترکیبی اضافی است؛ چراکه در ترجمه، زمانی که «است» اضافه می شود، معنای صحیحی به دست نمی آید، یعنی گفته می شود: «پروردگار، مردم، است» و حال آن که پرواضح است که این جمله غلط است و همچنین مانند «صلاة اللیل» که در این جا نیز با اضافه کردن کلمه ی «است» درمعنا، معنا خراب می شود، یعنی گفته می شود «نماز، شب، است» و حال آن که بدیهی می باشد که نماز چیزی غیر از شب است؛ امّا به عنوان مثال در جمله ی «علیٌ کریمٌ» با اضافه کردن کلمه «است» معنای صحیحی به دست می آید و مشخص می گردد که این ترکیب، «ترکیب اضافی» نیست؛ چراکه در معنا گفته می شود: «علی، کریم، است».

سؤال 222: راه شناخت مفعولٌ به چیست؟

علامت مفعولٌ به این است که در جواب «چه کسی را» یا «چه چیزی را» می آید. اما مثال آن جایی که در جواب «چه کسی را» می آید، همانند «نصرَ علیٌ بَکْراً» که «بکر» مفعول به می باشد و علامت آن این است که در

ص: 189

جواب «چه کسی را» می آید؛ چراکه وقتی گفته می شود: علی بکر را یاری کرد، سؤال می شود: چه کسی را یاری کرد؟ گفته می شود: بکر را. و مثال آن جایی که در جواب چه چیزی را می آید، همانند «اَکَلَ علیٌ طعاماً» که در این جا «طعاماً» مفعول به می باشد و علامت آن این است که در جواب «چه چیزی را» می آید؛ چراکه وقتی گفته می شود: علی طعام را خورد، سؤال می شود: چه چیزی را خورد؟ که پاسخ داده می شود: طعام را.

سؤال 223: راه شناخت «مفعول له» چیست؟

علامت «مفعول له» این است که در جواب «به چه علت» و «به چه خاطر» می آید. مثلاً هنگامی که گفته می شود: «ضرَبَ زیدٌ بکراً تادیباً؛ زید بکر را به خاطر ادب کردن زد»، سؤال می شود: زید به چه خاطر بکر را زد، گفته می شود: به خاطر ادب کردن؛ لذا «تادیباً» که در پاسخ این سؤال آمده «مفعول له» می باشد.

سؤال 224: راه شناخت «ِمنْ» ابتدائیه چیست؟

علامت «من» ابتدائیه این است که بتوان در مقابل آن «الی» انتهائیه قرار داد، مانند «سرتُ من البصرةِ الی الکوفه» که «مِن» ابتدائیه به معنای این است که ابتداء سیر بصره می باشد، و علامت ابتدائیه بودن آن این است که «الی» انتهائیه در مقابل آن قرار گرفته است.

البته اگر حرفی غیر از «الی»، ولی هم معنای «الی» باشد نیز کفایت می کند، مانند «باء» در «اَعوذُ بالله من الشیطان الرجیم»؛ زیرا «باء» به معنای «الی» و جمله به معنای «اَفِرُّ من الشیطان الی الله» می باشد.

ص: 190

نکته: این که گفته شد علامت «من» ابتدائیه صحت قرار گرفتن «الی» انتهائیه در مقابل آن است نظر محققین نحوی می باشد و لکن نظرات دیگر نیز در این جا وجود دارد که مجال ذکر آن در این مختصر نمی گنجد.

سؤال 225: راه شناخت «مِن» بیانیه چیست؟

گاهی اوقات «مِن» برای تبیین و رفع ابهام می آید، یعنی مجرورش مفسر و مبیّن اسم مبهم ماقبل خود می باشد.

و علامت این معنی این است که می توان به جای او «الذی هو» قرار داد تا مجرورش خبر برای «هو» باشد، مانند آیه شریفه «فاجتنبوا الرجس من الاوثان» که «الاوثان» مبین و مفسر الرجس می باشد و معلوم است که مقصود از «الرجس» چه چیز بوده و « مِن»، بیانیه است و علامت آن این است که می توان گفت: «اِجتنبوا الرجسَ الذی هو الاوثان».

نکته: «مِن» بیانیه غالباً بعد از «ما» موصوله و «مَهْما» و اسماء اجناس می آید و در دو مورد اول، تقدیر «الذی هو» مقداری مشکل می باشد، مانند «ما ننسخ من آیةٍ او ننسها نات بخیرٍ منها» که «مِن» بیانیه است و مراد از «ما» را روشن می کند که منظور از آن «آیه» می باشد.

سؤال 226: راه شناخت «ِمن» تبعیضیه چیست؟

علامت «من» تبعیضیه این است که می توان کلمه «بعض» را در جای آن قرار داد؛ لذا در جمله «اَخذتُ من الدراهم» می توان گفت «اَخذتُ بعضَ الدراهم»، البته نه به این معنی که بعض مفعول باشد، بلکه صرفاً برای تشخیص معنی، کلمه «بعض» در جای آن قرار می گیرد.

ص: 191

سؤال 227: راه تشخیص «مِن» زائده چیست؟

علامت «من» زائده این است که با اسقاط آن معنی مختل نمی شود و برای زائده واقع شدنش سه شرط وجود دارد:

1- مجرور آن ، نکره باشد تا مفید عموم باشد.

2- مجرور آن یا فاعل باشد، یا مفعول و یا مبتداء.

3- ماقبل آن نفی، یا نهی، یا استفهام به «هل» باشد؛ لذا در کلام مثبت زائده واقع نمی شود، به خلاف کوفیون و اخفش که زیادت آن را در کلام مثبت نیز جایز دانسته اند.

اما زیادت بر روی مفعول، مانند آیه شریفه «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ»(1) که «من» بر روی «تفاوت» که مفعول برای «تری» می باشد، زائده واقع شده و ماقبل آن نفی واقع شده است. و زائده واقع شدن آن بر روی مفعول بعد از «هل»، مانند آیه شریفه «هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ»(2) که «من» بر روی «فطور» که مفعول «تری» می باشد زائده واقع شده و استفهام به «هل» بر آن مقدم شده است.

اما زیادت بر روی فاعل، مانند آیه شریفه «ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ»(3) که «اَحد» فاعل «سبق» می باشد و «من» زائده برای تأکید عموم داخل شده و نفی بر آن مقدم شده است.

ص: 192


1- . ملک: 3.
2- . ملک: 3.
3- . اعراف: 80.

اما زیادت بر روی مبتدا، مانند آیه شریفه «هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»(1) که «من» بر روی «خالق» که مبتدا است زائده واقع شده و متقدم بر آن استفهام به «هل» می باشد.

نکته: استفهام به «هل» باید استفهام انکاری باشد، تا به معنای نفی باشد.

سؤال 228: راه تشخیص «مَنْ» شرطیّه چیست؟

یکی از اسماء شرط «مَن» می باشد و راه شناخت این که «مَنْ» شرطیّه است یا خیر، این است که این نوع «مَنْ» بعد از آن دو فعل ذکر می شوند که فعل اول را فعل شرط و فعل دوم را جواب شرط می نامند، حال ممکن است این دو فعل هردو مضارع و یا هردو ماضی و یا یکی از آن دو مضارع و دیگری ماضی باشد و آن چه در این جا لازم به ذکر است این است که «مَن» شرطیّه دو فعل بعد از خود را جزم می دهد، بدین صورت که اگر فعل بعد از «من» مضارع بود، لفظاً مجزوم می شود و اگر فعل بعد از آن ماضی بود، محلاً مجزوم می گردد.

بنابراین اگر بعد از «مَنْ» دو فعل آمد که بین آنها رابطه ی شرطیّت وجود داشت، می توان پی برد که این نوع «مَنْ» شرطیّه می باشد، مانند «مَنْ یعمَلْ سوءاً یُجْزَ به»، که در این جا «مَنْ» شرطیه می باشد؛ چراکه بعد از آن دو فعل مضارع مجزوم ذکر شده که در فعل اول، علامت جزم سکون و در فعل دوم، علامت جزم حذف حرف علّه می باشد و بین آن

ص: 193


1- . فاطر: 3.

دو فعل رابطه ی شرطیّت «سبب و مسببّی» وجود دارد، بدین معنا که سبب و علّتِ جزا، عمل سوء می باشد.

سؤال 229: راه شناخت «مَنْ» نکره موصوفه چیست؟

«مَن» درصورتی برای او صفت آورده می شود و به عبارت دیگر موصوف قرار می گیرد که یکی از این شرائط را دارا باشد:

1- بعد از آن مفرد بیاید، مانند «کافاَت مَنْ معجباً بک» که در این جا «مَن» نکره موصوفه و مبنی بر سکون بوده و محلاً به اعتبار این که «مفعولٌ به» می باشد منصوب است و «مُعْجِباً» صفت برای «من» بوده و منصوب می باشد که علامت نصب آن فتحه ی ظاهری است.

2- قبل از آن «رُبَّ» بیاید، مانند قول شاعر:

رُبَّ مَنْ اَنْضَجْتُ غَیْظاً قَلْبَه

قد تمنّی لی موتاً لَم یُطَعْ

که در این جا «من» مبنی بر سکون بوده و از آن جایی که قبل از آن حرف جر ذکر شده محلاً مجرور می باشد.

3- قبل از آن «نِعْمَ» بیاید، مانند «نِعْمَ منْ هو فی مَنزِ لتکَ».

ص: 194

فصل پنجم:رفع برخی از مشکلات وشبهات نحوی

ص: 195

ص: 196

سؤال 230: چرا از بین علامات سه گانه تأنیث تنها تاء می تواند مقدر گردد؟

قبل از پرداختن به بیان پاسخ این سؤال برای روشن شدن مطلب به ناچار مقدمه ای را ذکر می کنیم و آن این که اسم به یک اعتبار به مذکر و مؤنث تقسیم می شود؛

اسم مذکر عبارت است از اسمی که فاقد علامت های سه گانه تأنیث باشد، مانند «رجل» و متقابلاً اسم مؤنث اسمی است که یکی از علامت های تأنیث را دارا باشد؛ خواه این علامت ها لفظاً در اسم وجود داشته باشد و خواه به شکل تقدیری در اسم موجود باشد.

علامت های تأنیث اسم عبارتند از:

1- تاء تأنیث، مانند فاطمه

2- الف مقصور، مانند حُبْلی

3- الف ممدود، مانند حَمراء

ص: 197

نکته ای که در این جا لازم است ذکر شود این است که از بین این سه علامت تنها «تاء» است که می تواند مقدّر شود، مانند کلمه «نار» و «ارض» که مؤنث بوده و علامت تأنیثشان تاء مقدر است.

حال با حفظ این مقدمه به پاسخ این سؤال می پردازیم که چرا از بین علامات سه گانه تأنیث تنها تاء می تواند مقدر گردد؟ که در پاسخ باید گفت: تاء تأنیث، اصل در علامات تأنیث است؛ لذا به دلیل اصل بودنش بر قسیم های خود مزیت دارد و هم عارضی است و جزء کلمه نیست؛ اما «الف»، چه ممدود و چه مقصور، نمی تواند در تقدیر باشد؛ زیرا جزء کلمه می باشد و جزء کلمه در تقدیر گرفته نمی شود؛ پس در همانند «نار» و «ارض» که مؤنث هستند علامت تأنیثشان تاء مقدّر است.

سؤال 231:

شاذ به چه معنا است؟

برای شاذ چند معنا گفته شده که عبارت اند از:

1- شاذ مخالف قیاس، نه مخالف استعمال.

2- شاذ، یعنی مخالف استعمال، نه مخالف قیاس.

3- شاذ، یعنی هم مخالف قیاس و هم مخالف استعمال.

نکته: دو قسم اول جایز و قسم سوم غیر جایز می باشد.

تبصره: به طور کلی شاذ بودن با کلام فصیح منافاتی ندارد، یعنی می شود یک استعمال در عین شاذ بودن فصیح نیز باشد. برای واضح شدن مطلب مثالی را ذکر می کنیم و آن این که طبق قاعده هر فعل ماضی بر وزن فَعَلَ باشد زمانی مضارع آن بر وزن یَفعَلُ می آید که عین الفعل یا

ص: 198

لام الفعل حرف حلقی باشد، مانند مَنَعَ، یمنَعُ، حال با حفظ این مقدمه باید گفت برخی از افعال هستند که نه عین الفعلشان حرف حلقی بوده و نه لام الفعلشان؛ اما با این وجود فعل مضارع شان بر وزن یفعَلُ آمده است، مانند «اَبَی یابَی» که این چنین مواردی را از قسم شواذ قلمداد می کنند و این شاذ بودن باعث نمی شود که از فصیح بودن بیفتد؛ چراکه در قرآن که افصح لغات بوده استفاده شده و از این گذشته شاذ بودن این کلمه از قسم اول اقسام سه گانه شاذ می باشد و همین طور که بیان شد دو قسم اول بر خلاف قسم سوم جایز می باشد.

سؤال 232: چرا در بسیاری از مواقع با وجود این که لفظ ظرف ذکر شده، اما جارومجرور اراده می شود؟ مگر این دو با هم تفاوت ندارند؟

بله، با هم تفاوت دارند؛ اما تفاوت ظرف، مانند یوم، عند، فوق، تحت و جارومجرور، همانند تفاوت فقیر و مسکین است؛ زیرا هرگاه فقیر و مسکین در جمله ای و در شعر و روایت و آیه ای در کنار هم آمدند مرادشان دوتاست؛ چنان چه از امام صادق علیه السلام روایت است که مسکین نیازش شدیدتر است از فقیر؛ زیرا فقیر کسی است که از مردم طلب می کند، ولی مسکین طلب نمی کند؛ ولی اگر فقیر و مسکین هرکدام به تنهایی ذکر شود تفاوتی ندارد. فرضاً اگر کلمه مسکین در آیه آمد اطلاق بر فقیر هم می شود و همچنین بر عکس. در این جا هم اگر جارومجرور در یک کلام ذکر شدند، مثلاً نحوی گفت «و اخبرو بالظرف او بالجر»، در این صورت مراد از ظرف تعداد به خصوص و مراد از بالجر حروف جر

ص: 199

معهود می باشد؛ ولی اگر نحوی گفت «و اخبرو بالظرف» شامل جارومجرور نیز می شود، علاوه بر آن که شامل ظرف هم می شود و اگر گفت و «اخبرو بالجر» شامل ظرف هم می شود، علاوه بر این که شامل حرف جر می گردد.

خلاصه این که «الظرف و الجاروالمجرور کالفقیر و المسکین اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا».

سؤال 233: «یا ابتا» چه نوع منادایی است؟

گاهی منادی به یاء متکلم اضافه می شود، مانند «یا غلامی» که اصل آن «یا غلامُ» بوده؛ غلام مضاف به یاء شد و آن گاه ضَمه میم به مناسبت یاء بدل به کسر شد.

در منادی مضاف می توانید یاء متکلم را به یکی از دو چیز قلب کنید:

1- جایز است قلب یاء به الف، مثلاً بگویی: «یا غلاما».

2- و یا این که یاء متکلم را قلب به تاء کنید و این هم دو صورت دارد: یا این که در کنار تاء، الف قرار می گیرد، مانند «یا ابتا» که اصل آن «یا ابی» بود، یاء قلب به تاء با الف شد، و یا این که یاء منقلب به تاء بدون الف می شود، مانند «یا ابت» آن وقت تاء در ابت از نظر حرکت جایز است فتحه یا کسره دهید. در چنین منادایی می توانید هاء سکت در حالت وقفی داخل نماید، مانند «یا غلاماه»، «یا ابتاه».

نکته: علت فتحه دادن تاء در «یا ابتَ» این است که منادا مضاف منصوب است و در این جا اصل آن «یا ابی» بود. در حقیقت «یا ابی» منادای مضاف است، آن گاه یاء او قلب به تاء شد، و این فتحه بیان گر آن

ص: 200

منادای مضاف می باشد.

و اما دلیل کسره دادن تاءِ آن این است که کسره دلالت می کند بر این که در این جا یائی بوده و منقلب به تاء شده است، به لحاظ این که اصل آن «یا ابی» بود.

سؤال 234: حکم اسم مرفوعی که بعد از ظرف و جارومجرور عنوان می شود چیست؟

به طور کلی اسم مرفوعی که بعد از ظرف و جارومجرور ذکر می شود از دو حال خارج نیست:

1- ظرف و جارومجرور به همراه ضمیری باشند که آن ضمیر به اسم مرفوع بعد بر می گردد:

در پاره ای از مواقع اسم مرفوع بعد از ظرف و جارومجرور مبتدا قرار می گیرد و آن در صورتی است که به همراه جارومجرور و ظرف ضمیری باشد که آن ضمیر به اسم مرفوع باز می گردد، همانند «فی داره زیدٌ»

در این مثال لازم است «زید» مبتدای مؤخر و جارومجرور خبر مقدم باشند و نمی توان اسم مرفوع را فاعل محسوب نمود؛ زیرا در صورتی که اسم مرفوع را فاعل فرض کنیم ضمیر به مرجعی که از نظر لفظ و رتبه مؤخر قرار گرفته باز می گردد؛ زیرا رتبه فاعل بعد از عامل خود است و برگشت ضمیر به مرجعی که از نظر لفظ و رتبه مؤخر است تنها در مواردی خاص جایز است و در فرض مزبور از آن موارد محسوب نمی گردد.

2- ظرف و جارومجرور، مقرون به ضمیری نباشد که مرجع آن ضمیر

ص: 201

اسم مرفوع بعد باشد که در این حالت، ظرف و جارومجرور از دو صورت خالی نیست:

الف) صورت اول: ظرف و جارومجرور بعد از نفی «استفهام، موصوف، موصول، مبتدا، صاحب حال» واقع می شوند.

مثال ها به ترتیب عبارتند از:

1- «ما فی الدار اَحد».

2- «اَفی الدار زیدٌ»

3- «مررتُ برجل معه سقرٌ»

4- «جاء الذی فی الدار ابوه»

5- «زید عندک اخوه»

6- «مررتُ بزیدٍ علیه جبَّةٌ»

ب) صورت دوم: و یا این که قبل از ظرف و جارومجرور لفظی قرار نگرفته است.

حکم اسم مرفوع در صورت اول:

هرگاه ظرف و جارومجرور معتمد بر یکی از امور شش گانه بوده و بعد از آن اسم مرفوعی ذکر گردد. نحویون در ارتباط با نقش ترکیبی چنین اسمی اختلاف نظر دارند و به طور کلی سه اندیشه در مسئله مورد بحث وجود دارد:

اندیشه اول:

دو احتمال در مورد اسم مرفوع وجود دارد:

1- اسم مرفوع، مبتدای مؤخر و ظرف و جارومجرور خبر مقدم محسوب

ص: 202

می گردد.

2- اسم مرفوع، فاعل برای ظرف و جارومجرور است.

ناگفته نماند که از نظر این عده هر دو احتمال یاد شده جایز است، با این تفاوت که احتمال اول دارای اهمیت بیشتری است.

اندیشه دوم:

بر اساس این نظر نیز در مورد اسم مرفوع دو احتمال وجود دارد:

1- اسم مرفوع مبتدای مؤخر و ظرف و جارومجرور خبر مقدم آن است.

اسم مرفوع فاعل برای جارومجرور محسوب می گردد.

جناب ابن مالک این نظر را اختیار فرموده و احتمال دوم را بهتر دانسته و در توجیه آن گفته اند: احتمال اول (اسم مرفوع مبتدای مؤخر و ظرف و جارومجرور خبر مقدم) مخالف با اصل است؛ چراکه اصل در مبتدا تقدیم و در خبر تأخیر است.

اندیشه سوم:

اسم مرفوع، فاعل محسوب می گردد.

ناگفته نماند که این سخن را جناب ابن هشام از اکثر نحویون نقل نموده اند.

سؤال 235: مواردی که لازم است متعلق ظرف و جارو مجرور حذف گردد کدام است؟

به طور کلی در هشت مورد حذف متعلق جارومجرور واجب است که عبارتند از:

مورد اول:

ص: 203

هرگاه ظرف و جارومجرور صفت واقع شوند و آن در صورتی است که بعد از نکره محضه قرار گیرند، همانند «او کصیبٍ من السماء فیه ظلماتٌ و رعدٌ و برق...»

در آیه شریفه جارومجرور «من السماء» صفت برای اسم نکره محض «صیّب» واقع شده و متعلق به (کائن ) یا (مستقر) مقدّر است.

مورد دوم:

هرگاه ظرف و جارومجرور حال واقع شوند و آن در صورتی است که ظرف و جارومجرور بعد از معرفه محضه قرار گیرند، همانند «فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ...»(1)

در این آیه شریفه «فی زینته» حال از ضمیر مستتر در (خرج) و متعلق به عامل مقدّر (کائناً) است.

مورد سوم:

هرگاه ظرف و جارومجرور، صله واقع شوند که در این مورد نیز لازم است متعلق آن دو در تقدیر باشد با این تفاوت که متعلق در این قسم لازم است، فعل باشد:

(وله من فی السموات والارض ومن عنده لا یستکبرون عن عبادته ..)

جارومجرور (فی السموات) صله برای (مَن) موصوله اول و ظرف (عنده) صله برای (مَن) موصول دوم واقع شده و متعلق هردو (جارومجرور و ظرف) فعل مقدّر «یکون» است.

ص: 204


1- . قصص: 79.

مورد چهارم:

هرگاه ظرف و جارومجرور، خبر واقع شوند که در این صورت نیز متعلق آن دو واجب است مقدر باشد، همانند «زیدٌعندکَ» و «زیدٌ فی الدارِ».

در مثال اول ظرف «عندک» و در مثال دوم جارومجرور «فی الدار» خبر واقع شده و از این رو متعلق آن دو مقدر «مستقر» است.

مورد پنجم:

هرگاه ظرف و جارومجرور عامل بوده و اسم بعد خود را بنابر فاعلیت رفع دهند، همانند «قالت رسلهم اَفی الله شکٌ فاطر السموات والارض...»(1) در این آیه شریفه جارومجرور «فی الله» اسم بعد از خود، یعنی «شکٌ» را بنابر فاعلیت رفع داده و از این رو متعلق آن «کائن» یا «مستقر» در تقدیر است.

مورد ششم:

هرگاه متعلق جارومجرور و ظرف از مصادیق مَثَل و شبه آن باشد که در این صورت نیز لازم است متعلق آن دو حذف گردد، همانند سخن عرب زبانان که هرگاه زمان بیان مطلبی سپری شده و گذشته باشد می گویند: «حینَئذٍ الآن» در این مورد متعلق ظرف «حین» و «الآن» حذف گردیده است؛ زیرا اصل کلام بدین گونه است: «کان ذالک الآمر حین اذ کان قد وقع سابقاً واَسمع الآن»

یعنی: این امر در زمان سابق به وقوع پیوسته و من اینک آن را از تو

ص: 205


1- . ابراهیم: 10.

می شنوم.

و همانند سخن عرب زبانان که در مقام دعا برای داماد می گویند: «بالرّفاء و البنین».

یعنی: عروس آوردی (انشاءالله) توأم با آسایش وفرزندان باشد.

مورد هفتم:

هرگاه متعلق ظرف و جارومجرور از بابت تفسیر باشد که در چنین موردی نیز حذف متعلق لازم و غیر قابل اجتناب است، همانند «اَیومَ الجمعةٍ صمتَ فیه؟».

در این مثال «یوم الجمعة» ظرف محسوب می گردد و متعلق آن، یعنی «صمتَ» از باب تفسیر حذف گردیده و «صمتَ» مذکور، مفسّر متعلق محذوف است؛ زیرا جمع بین مفسر «عامل مذکور» و مفسّر «عامل محذوف» جایز نیست.

و همانند «بزیدٍ مررتٌ به». در این مثال نیز متعلق جارومجرور لزوماً حذف گردیده؛ زیرا «مررت» مذکور، مفسّر متعلق محذوف است.

مورد هشتم:

هرگاه حرف جرّ بیان گر معنای قسم باشد، در این صورت نیز متعلق جارومجرور لازم است حذف گردد، مشروط به این که حرف قسم، غیر از با «باء» باشد، همانند «والّلیلِ اذا یَغشی».

یعنی: وقسم به شب تار هنگامی که جهان را بپوشاند.

«واو» در «واللیل» واو قسم محسوب می گردد و از این رو متعلق جارومجرور (اُقْسِمُ) حذف گردیده است.

ص: 206

و همانند «وتَاللهِ لَاکیدَنَّ آصْنامَکٌمْ بَعْدَ اَنْ تٌوَلٌّوا مٌدْبِرینَ».

یعنی: و به خدا قسم که من این بت های شما را با هر تدبیری که بتوانم درهم می شکنم بعد از آن که برای «تفرج و رسوم عید به صحرا رفتند و» از بت خانه ها روی برگردانیدند.

«تاء» در «تاالله» تاء قسم محسوب می گردد و از این رو متعلق جارومجرور «اقسم» حذف گردیده است.

وهمانند «لله لا یؤخّر الاجل». در این مثال لام در «لله» لام قسم محسوب می شود؛ لذا متعلق جارومجرور (اُقسم) حذف گردیده است.

ناگفته نماند که اگر فعل قسم در کلام عنوان گردد، در این صورت باید حرف قسم «باء»باشد؛ زیرا در این حالت حذف متعلق، الزامی نخواهد بود.

سؤال 236: در مواردی که حذف متعلق جارومجرور و ظرف واجب است، متعلق محذوف فعل بوده و یا این که وصف می باشد؟

در پاسخ این پرسش باید گفت: در دو مورد «قسم و صله» متعلق باید به صورت فعل در تقدیر گرفته شود و همه نحویون در این خصوص اتفاق نظر دارند چه آن که قسم و صله باید جمله باشند، لذا متعلق مقدر، باید فعل باشد تا به صورت جمله عنوان شود و اگر متعلق به صورت وصف عنوان شود، جمله نخواهد بود.

و هم چنین هرگاه جارومجرور، صفت برای مبتدائی واقع شود که خبر آن مبتدا به فاء رابطه اقتران یافته، متعلق مقدر باید فعل باشد، همانند

ص: 207

«رجل فی الدّار فله درهم».

در این مثال جارومجرور «فی الدار» صفت برای مبتدا «رجل» واقع شده و فاء رابطه بر خبر آن «له درهم» واردشده؛ زیرا هرگاه مبتدا به نوعی بیان گر معنای شبه شرط باشد، خبر آن به همراه فاء رابطه عنوان می شود و در این مثال نیز مبتدا به لحاظ نکره بودن بیان گر معنای عموم بدلی است و گویا در اصل بدین صورت بوده است: «من یکن من الرجل فی الدار فله درهم».

نظر نحویین هرگاه ظرف و جارومجرور خبر، یا صفت و یا حال واقع شود، مختلف است. ناگفته نماند مقصود از صفت واقع شدن ظرف و جارومجرور غیر از آن حالتی است که پیش از این عنوان شد، یعنی که در صورتی که ظرف و جارومجرور صفت برای مبتدایی واقع شود که خبر آن مبتدا به فاء رابطه مقرون گشته، هیچ گونه اختلافی بین نحویین وجود ندارد و همگان اتفاق نظر دارند که متعلق چنین ظرف و جارومجروری باید فعل باشد.

به هرحال درصورتی که ظرف و جارومجرور خبر، یا صفت و یا حال واقع شود، اکثر نحویین متعلق آن را فعل می دانند؛ زیرا متعلق، عامل در ظرف و جارومجرور بوده و اصل در عامل نیز فعل می باشد و اسم و حرف به لحاظ شباهت داشتن به فعل، عمل می کند.

امّا کسانی که در این سه مورد وصف «اسم مشتق» را در تقدیر می گیرند، برای اثبات مدعای خویش سه دلیل اقامه نموده اند:

1- اصل در خبر و صفت و حال آن است که به صورت مفرد عنوان شود

ص: 208

و از این رو متعلق باید به صورت وصف «مفرد» در تقدیر گرفته شود.

2- در مواردی که خبر و حال و صفت به صورت جمله فعلیه عنوان می شود، علمای نحو آن را به مفرد «وصف» تأویل می برند.

3- در صورتی که فعل در تقدیر گرفته شود، کثرت تقدیر لازم می آید، به این بیان که فعل پیوسته با فاعل خود عنوان می شود، بنابراین باید فعل و فاعل در تقدیر گرفته شود؛ امّا اگر وصف در تقدیر باشد، تنها خود وصف در تقدیر گرفته می شود و به مثابه قاعده «تقلیل المقدر اولی من تکثیره» تقدیر گرفتن وصف دارای اولویت است.

سؤال237: جایگاه تقدیر متعلق ظرف جارومجرور در کجاست؟

متعلق، عامل در ظرف جارومجرور است و اصل در عامل آن است که قبل از معمول عنوان شود و بر این اساس جایگاه تقدیر متعلق، قبل از ظرف جارومجرور است؛ امّا گاه سبب و علتی موجب می گردد تا متعلق از جایگاه و موقعیت خویش موخّر شود و به طور کلی دو امر موجب چنین تأخیری خواهد شد:

1- گاه وجود علتی موجب ترجیح تأخیر تقدیر متعلق بر ظرف جارومجرور می شود، همانند «فی الدّارِ زیدٌ».

در این مثال «فی الدار» خبر مقدم واقع شده، اما با این وجود مؤخر گردیدن متعلق از جارومجرور، بهتر است؛ زیرا در واقع خبر همان متعلق مقدر محسوب می گردد و اصل در خبر تأخیر آن از مبتدا می باشد.

بنابراین به واسطه عروض قاعده «تأخیر خبر از مبتدا» تأخیر متعلق مقدر، اولی و اَرجح خواهد بود، گرچه در این مورد به مثابه قاعده

ص: 209

«تقدیم عامل برمعمول» می توان متعلق خبر را قبل از جارومجرور «فی الدار» در تقریر گرفت، امّا چنین موردی مرجوح می باشد.

2- گاه وجود علتی موجب لزوم تأخیر تقدیر متعلق بر ظرف جارومجرور می شود، همانند «اِنَّ فی الدّارِ زیداً».

در این مثال لازم است متعلق خبر بعد از اسم «زیداً» در تقدیر گرفته شود؛ زیرا اگر متعلق قبل از خبر «فی الدار» در تقدیر گرفته شود، در این صورت لازم است «اِنَّ» بر معمول مرفوع خود وارد شود و چنین موردی جایز نیست.

بنابراین به واسطه وجود عروض این مشکل، لازم است متعلق مقدر، مؤخر قرار گیرد.

ناگفته نماند که اگر کسی در این موارد متعلق مقدر را فعل محسوب نماید، به طور وجوب باید متعلق مقدر را مؤخر قرار دهد؛ زیرا هرگاه خبر به صورت فعل واقع شود، هیچ گاه بر مبتدا و نواسخ آن مقدم نخواهد شد.

سؤال 238: آیا «اذا» شرطیه جزم می دهد؟

به طور کلی جوازم از حیث عمل بر سه قسم هستند:

1- تنها یک فعل را جزم می دهند، مانند «لَم»

2- دو فعل را مطلقاً جزم می دهند، مانند «اِن».

3- تنها در ضرورت شعری جزم می دهند، مانند «لو» و «کیفَ».

«اذا» از قسم سوم است، مانند قولِ اَعشی همدان:

ص: 210

«و اذا تصبک مِن الحوادث نکبة فاصبر، فکلُ مصیبة ستکشف»

شاهد در جزم «تصبکَ» که در اصل «تُصیبکَ» بوده که یاء به جهت التقای ساکنین بین باء و یاء افتاده است. «نکبة» فاعل و اسم مرّه از «مکب» است به معنای مصیبت و «فاصبر» جواب می باشد.

سؤال 239: درصورت مبتدا بودن «زید» و خبر بودن جمله «نعم الرجل» رابط بین مبتدا و خبر چیست؟

(ال) در (الرَّجُل) برای جنس است و جنس عمومیّت دارد؛ از این رو به صورت کلی و اجمالی شامل «زید» نیز می شود؛ لذا رابط بین جمله خبر و مبتدا در این صورت این است که مبتدا به صورت اجمالی در جمله ی خبر ذکر شده است.

سؤال 240: (ال) در فاعل «نعم»، همانند «الرجل» در جمله «نعم الرجل زید» چه نوع الف ولامی است؟

در بین نحویّون اختلاف است که «ال» در فاعل «نِعْمَ» چه نوعی است؟ آیا «ال» جنس است، یا تعریف، یا...؟

نظر مشهور این است که: «ال» داخل بر فاعل برای جنس می باشد؛ زیرا مقام، مقام مدح است و هنگامی که «ال» برای جنس باشد ابتدای جنسِ مثلاً رجل مدح می شود، سپس تصریح می شود که مقصود از آن مثلاً «زید» می باشد و این انتقال از کلی به جزئی و یا تفسیر بعد از ابهام، با مقام مدح مناسب می باشد؛ زیرا سیر از کلی به جزئی، یا تفسیر بعد از ابهام، برای مخاطب شیرین و در نفس او مؤثر می باشد.

ص: 211

سؤال 241: آیا به طور کلی هر خبر مبتدایی که جمله است نیازمند رابط می باشد؟

خیر، به طور کلی خبر به یک اعتبار بر دو قسم «مفرد، جمله» است و خبر مفرد در کتب ادبی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد؛ امّا خبری که به صورت جمله عنوان می شود دارای دو حالت است:

1- یا جمله از نظر معنی، عین مبتداست.

2- و یا این که جمله از جهت معنی، عین مبتدا نیست.

حال اگر جمله از نظر معنی، عین مبتدا نباشد در این صورت لازم است جمله به همراه رابطی عنوان شود تا بدین وسیله رابط، آن جمله را به مبتدا مرتبط سازد؛ امّا اگر جمله خبریّه از نظر معنی عین مبتدا باشد، در این صورت چنین جمله ای نیازی به رابط ندارد.

یعنی: اگر جمله خبریّه از نظر معنی عین مبتدا باشد، در این صورت مبتدا به همان جمله اکتفا نموده و از رابط بی نیاز می شود، مانند «نُطْقِی: اللهُ حَسْبي؛ سخنم این است: خدا مرا کافی است».

«نطقی» مبتدای اول، «الله» مبتدای دوم و «حسبی» خبر برای مبتدای دوم و جمله «الله حسبی» خبر برای مبتدای اول «نطقی» است که نیازمند به رابط نیست؛ چه آن که معنای «الله حسبی» همان معنای «نطقی» است.

ومانند «قَوْلی: لا اله الا اللهُ؛ سخنم این است: هیچ معبودی غیر از خداوند نیست».

جمله «لا اله الا الله» نیازمند به رابط نیست؛ زیرا از نظر معنی عین مبتدا «قولی» است.

ص: 212

سؤال 242: کلمه «مهما» اولاً، چه نوع کلمه ای است؟ ثانیاً، این کلمه مرکب است یا بسیط؟ ثالثاً دارای چه معانی ای می باشد؟

نکته اول:

«مهما» اسم است، نه حرف، به دلیل این که در آیه 132 سوره اعراف: «وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ» ضمیر «به» و «بها» به او برمی گردد و ضمیر فقط به اسم عود می کند و علت این که ضمیر «به» مذکر آمده و «بها» مونث، این است که «به» به لفظ «مَهْمَا» عود می کند و لفظ او مذکر است و «بها» به معنای او عود می کند و معنای او مؤنث است؛ زیرا مقصود از «مهما»، «آیة» می باشد، همان طور که در خود آیه نیز بیان شد؛ زیرا «مِن آیة» بیان «مَهْما» می باشد.

نکته دوم:

در این که «مهما» بسیط است یا مرکب، بین نحویّون اختلاف است. برخی گفته اند: «مهما» کلمه ای بسیط و غیرمرکب و بر وزن «فَعلَی» می باشد. در این صورت باید با «الف» نوشته شود، مانند «فَعلَی».

برخی دیگر، مانند زجاج گفته اند: «مهما» از دو کلمه، یعنی از «مَه» برای ردّ کلام سابق یا توهّم خلاف آورده شده است؛ امّا این سخن دارای تکلّف می باشد.

آن چه که به تحقیق نزدیک تر است، سخن خلیل بن احمد می باشد که گفته است: «مهما» مرکب از «مَامَا» بوده که «ما» اول شرطیه است و دوم زائده می باشد. آنگاه برای رفع کراهت اجتماع دو لفظ مشابه، «الفِ» «ما» اول قلب به «هاء» شده است.

ص: 213

نکته سوم:

برای «مهما» معانی مختلفی ذکر شده است؛ اما دو معنا که در آن شکی وجود ندارد، عبارتند از: الف) این که متضمّن معنای شرط باشد و در غیر عاقل و در غیر زمان استعمال شود؛ چنان که در آیه ی مذکور «مهما» معنای معجزه و آیه آمده است.

ب) ظرف زمان، بدون این که متضمّن معنای شرط باشد، مانند سخن امیرالمؤمنین علی علیه السلام در پاسخ کسی که گفت: «صِف لَنا خالِقَکَ» حضرت فرمود: «وَ لایَزَالُ مَهمَا؛ هیچ زمانی زایل نشود» که «مهما» برای عموم زمان آمده است.

سؤال 243: درکلام عرب چند نوع جمله تعجبیه وجود دارد؟

درکلام عرب دو جمله تعجبیه قرار دارد:

الف) آن که اصالتاً برای تعجب وضع شده است که «مَااَفعَلَ» و «اَفعِل بِه» می باشد، مانند «مَا احسَنَ زَیدَاً وَجهَا» و «احسِن بِزَیدٍ وَجهَاً؛ چه نیکو است زید از حیث صورت.» «وجهاً» که بعد از این دو جمله آمده، تمیز از نسبت است.

ب) آن که اصالتاً برای تعجب وضع نشده؛ اما در استعمال برای تعجب به کار برده شده است، مانند «لِلهِ دَرَّهٌ فَارِسَاً» این جمله برای تعجب از اسب سواری کسی آورده می شود و مانند «یَا لِزَیدٍ عِلمَاً» و.... در این جملات نیز تمییز برای رفع ابهام از نسبت آورده شده است.

ص: 214

سؤال 244: چرا عطف بر ضمیز متصل مرفوعی صحیح نیست؟ و آیا این قاعده استثناپذیر می باشد؟

ضمیر متصل مرفوعی وقتی به فعل متصل می شود، مانند جزء فعل می شود؛ لذا اگر ضمیر متحرک باشد، آخر فعل ساکن می شود تا توالی حرکات اربعه لازم نیاید؛ زیرا توالی حرکات اربعه در یک کلمه یا آن چه که در حکم یک کلمه است، ثقیل و قبیح است.

حال با توجه به این نکته ضمیر متصل مرفوعی کالجزء فعل است و مانند «دال» در «زید» می باشد، همان طور که نمی توان به جزء کلمه چیزی را عطف کرد، به ضمیر مرفوعی هم نمی توان چیزی راعطف کرد؛ زیرا مثل این می شود که چیزی به جزء یک کلمه، مثل «دال» زید عطف شود.

امّا هنگامی که به وسیله ضمیر منفصل تأکید می شود، این ضمیر منفصل دلالت می کند که معطوف، یعنی ضمیر متصل در حقیقت منفصل و جدای از فعل می باشد و هنگامی که بین آن دو، چیزی فاصله شود این فصل، قبح عطف به چیزی را که گمان می شود جزء کلمه است از بین می برد؛ لذا عطف جایز می باشد.

سؤال 245: آیا عطف بر ضمیر متصل منصوبی جایز است؟

عطف به ضمیر متصل منصوبی بدون تأکید و فاصل جایز می باشد؛ زیرا ضمیر متصل منصوبی اگرچه به فعل متصل می شود، مانند جزء آن محسوب نمی شود؛ لذا در «ضَرَبَکَ» احدی نگفته که توالی حرکات اربعه در یک کلمه لازم می آید؛ زیرا توالی حرکات در دو کلمه است؛ لذا آخر فعل ساکن نمی شود، پس می توان گفت: «زیدٌ ضَرَبْتٌهُ وَ عَمرَاً».

ص: 215

تمام آن چه گفته شد، عقیده بصریّون بود؛ امّا کوفیون نظر به این دارند که عطف؛ چه به ضمیر متصل مرفوعی و چه به ضمیر منصوبی، چه با تأکید و چه بدون تأکید، مطلقاً جایز می باشد.

سؤال 246: آیا عطف به ضمیری که به وسیله ی حرف جر و یا اسم مضاف مجرور شده، جایز است؟

اگر بخواهیم اسمی را به ضمیری که با حرف جر مجرور شده است عطف کنیم، لازم است که حرف جر را اعاده و بر روی معطوف بیاوریم. برای مثال اگر بخواهیم «زید» را به ضمیر «به» در مثال «مَرَرتُ بِهِ» عطف کنیم، لازم است بگوییم: «مَرَرتُ بِهِ وَ بِزَیدٍ».

دلیل مطلب آن است که اتصال ضمیر مجروری به عامل خود شدیدتر از اتصال ضمیر مرفوعی به فعل می باشد؛ چون ضمیر مرفوعی معادل منفصلی دارد؛ امّا ضمیر مجروری هیچ گاه منفصل استعمال نمی شود، بلکه همیشه متصل به عامل خود می باشد؛ لذا مثل جزء عامل خود می باشد. در نتیجه عطف به آن مثل عطف به برخی از حروف کلمه می باشد و از آن جهت که ضمیر مجروری، منی ندارد تا به وسیله آن تأکید شود و نمی توان از فاصل استفاده کرد، مجبوریم حرف جر را اعاده کنیم تا عطف کل جارومجرور به کل جارومجرور باشد.

البته باید توجه کرد که این سخن در جایی که عامل جرِ ضمیر، اسم باشد نیز جاری می شود، مانند «فَاصَلتُ بَینَهُ و بَینَ زَیدٍ» و نمی توان گفت: «فَاصَلتُ بَینَهُ وَزَیدٍ».

تمام آن چه که گفته شد، عقیده جمهور بصریّون بود؛ اما عقیده کوفیّون و برخی از بصریّون، مانند ابن مالک، مطلقاً جواز می باشد.

ص: 216

سؤال 247: کدام یک از حروف جاره تنها بر اسم ظاهر داخل می شود؟

در مورد تعداد حروف جر اختلاف است؛ اما آن چه بین نحویون مشهور است این است که تعداد آنها بیست است.

بر اساس این نظر باید گفت که از این تعداد تنها ده تا علاوه بر اسم ظاهر بر ضمائر نیز وارد می شود که عبارتند از من، الی، خلاء، عدا، فی، عن، علی، لام، با، حتی.

و اما آن حروفی که تنها بر اسم ظاهر داخل می شوند عبارتند از: مذ، منذ، حتی، کاف، واو، رُبَّ، تاء، کی، لعل، متی.

سؤال 248: اگر فاعل کسی است که فعل را ایجاد می کند، ترکیب جمله «ماتَ زیدٌ» چگونه است و فاعل جمله کیست؟

فاعل به یک اعتبار به دو قسم تقسیم می شود:

1- فاعل حقیقی: فاعلی است که ایجادکننده فعل است به طور حقیقی، مانند «نَصَرَ علیٌ» که در این جا «علی» خود، «نَصْر» را ایجاد کرده و موجد آن می باشد.

2- فاعل مجازی: فاعلی است که در واقع فعل را ایجاد نکرده و موجد فعل نبوده، بلکه تنها فعل بر او عارض شده است، مانند «ماتَ زیدٌ» که در این جمله فعل «مَوْت» توسط زید ایجاد نشده، بلکه بر او عارض شده است.

سؤال 249: چرا با وجود حرف «یاء» در «یضربُ»، این فعل ثلاثی مزید محسوب نمی شود؟

فعل ثلاثی مزید فعلی است که علاوه بر سه حرف اصلی حرف زائد

ص: 217

نیز داشته باشد.

با حفظ این مقدمه باید گفت: در ظاهر این تعریف بر امثال «یضرب» نیز صدق می کند؛ چراکه «یضرب» سه حرف اصلی دارد: «ض-ر- ب» و یک حرف زائد که «یاء» باشد؛ اما باید گفت که حرف زائدی می تواند فعل ثلاثی مجرد را تبدیل به ثلاثی مزید کند که معنای مصدر را تغییر دهد. مثلاً «فرِحَ»، یعنی شاد شد؛ اما «فرَّحَ»، یعنی شاد کرد. در این جا «فرَّحَ» ثلاثی مزید بوده؛ چراکه سه حرف اصلی و یک حرف زائد دارد و آن حرف زائد که حرف «راء» می باشد باعث شده معنای مصدر تغییر یابد، برخلاف حرف «یاء» در «یضرب» که معنای مصدر را متغیّر نساخته و تنها زمان را تغییر داده است. و از همین روست که «یضرب» را از افعال ثلاثی مجرد می دانند، نه ثلاثی مزید.

سؤال 250: چگونه می توان «اَنَّ» با اسم و خبرش را تأویل به مصدر برد؟

برای تأویل بردن «اَنَّ» با اسم و خبرش به مصدر در ابتدا باید به خبر «اَنَّ» نگاه کرد؛ چراکه خبر «اَنَّ» از چهار حالت خالی نیست:

1- جمله فعلیه: مثل «بلغنی اَنَّ زیداً قامَ» که در این جا خبر «اَنّ»، «قامَ» بوده که فعل است.

طریقه تأویل بردن این صورت این است که مصدر فعلی که خبر واقع شده را پیدا کرده و به اسم «اَنّ» اضافه می کنیم. مثلاً در مثال مذکور مصدر «قام» «قیام» است؛ لذا می گوییم «بلغنی قیامُ زیدٍ».

2- اسم مشتق، مانند «بلغنی اَنَّ زیداً قائمٌ» که در این جا خبر «اَنّ»، «قائم»

ص: 218

می باشد که اسم مشتق است.

طریقه تأویل بردن به مصدر در این صورت نیز همانند صورت اول است، بدین معنی که ابتدا مصدر اسم مشتقی که خبر واقع شده را پیدا کرده و به اسم «اَنَّ» اضافه می کنیم. مثلاً در مثال مذکور مصدر «قائم»، «قیام» است؛ لذا به «زید» که اسم «اَنََّ» می باشد اضافه می کنیم و تقدیر این گونه می شود: «بلغنی قیامُ زیدٍ»

3- جارومجرور و ظرف، مانند «بلغنی اَنَّ زیداً فی الدار»، «بلغنی اَنَّ زیداً عندک» که در این جا «فی الدار» و «عندک» که به ترتیب جارومجرور و ظرف هستند خبر «اَنَّ» می باشند. طریقه تأویل بردن به مصدر در این صورت این گونه است که مصدر (متعلق) ظرف و جارومجرور (استقرار) را گرفته و به اسم «انَّ» اضافه کرده و در پایان ظرف و جارومجرور را می آوریم. مثلاً در مثال های مذکور می گوییم: «بَلَغنی اِستقرارُ زیداٍ فی الدار» و «بَلَغَنْی استقرارُ زیدٍ عندَکَ»

4- جامد، مانند «بَلَغَنْی اَنَّ زیداً رَجُلٌ» که در این مثال خبر «انَّ»، «رجل» می باشد که جامد است.

طریقه تأویل به مصدر بردن این صورت این گونه است که ابتدا مصدر «کَوْن» را به اسم «اَنَّ» اضافه می کنیم و در پایان اسم جامد که همان خبر «اَنَّ» می باشد را می آوریم. مثلاً در مثال مذکور می گوییم: «بلغنی کونُ زیدٍ رَجُل».

سؤال 251: اگر این حرف که گفته شده اسم، یا مضاف و یا دارای «اَل» و یا دارای «تنوین» است درست باشد، این که در

ص: 219

برخی از موارد اسم خالی از هر سه مورد مذکور می باشد را چگونه باید توجیه کرد؟

نون تنوین اگر بر اسم عَلَم داخل شود و آن اسم به وسیله «ابن» که اضافه به اسم علم دیگر شده است، توصیف شود حذف می شود، مانند «بعلی بن الحسین» شاهد درحذف تنوین از لفظ زیبای «علی» است؛ چراکه:

اولاً، عَلَم است و ثانیاً، موصوف به «ابن» می باشد که آن هم اضافه به لفظ زیبای «حسین» شده و آن هم علم برای سرور و سالار شهیدان می باشد. دلیل حذف تنوین، کثرت استعمال می باشد.

ص: 220

منابع و مآخذ

1- قرآن کریم

2- مغنی الادیب

3- بهجة المرضیّه

4- شرح ابن عقیل

5- نحوالوافی

6- الموسعه فی الاعراب والصّرف والنّحو

7- مجمع الفوائدفی شرح رسائل

8- جواهرالبلاغه

9- عوامل ملا محسن

10- شرح مغنی الادیب (سید علی حسینی )

11- شرح مغنی الادیب (صفائی بوشهری)

12- شرح وترجمه بهجت المرضیه (سید علی حسینی)

13- شرح وترجمه بهجت المرضیه (تقی منفرد)

14- شرح وترجمه شرح ابن عقیل (سید علی حسینی)

ص: 221

15- شرح وترجمه عوامل ملا محسن (مدرس افغانی)

16- شرح وترجمه عوامل ملا محسن (سید علی حسینی)

17- شرح وترجمه هاشیه ملا عبدالله(سید علی حسینی)

18- شرح وترجمه جواهر البلاغه (حسن عرفان)

19- شرح وترجمه هدایة فی النحو(حسین شیر افکن)

20- شرح وترجمه هدایة فی النحو(سید علی حسینی)

21- نحو مقدماتی محمود ملکی اصفهانی

22- نحو مقدماتی حمید محمدی

23- شرح امثله

24- سایت وی کی شیعه

25- سایت وی کی فقه

26- سایت مدرسه حقانی

ص: 222

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109