مدایح رضوی : كوچه هاي اجابت دفتر سوم

مشخصات کتاب

سرشناسه:نظافت، مجید، 1341 - ، گردآورنده.

عنوان و نام پديدآور:مدایح رضوی/به کوشش مجید نظافت، علیرضا فزوه، ضیاء الدین شفیعی ؛ تهیه و تدوین اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی.

مشخصات نشر:تهران: آستان قدس رضوی، 1385.

مشخصات ظاهری: 87 ص

شابک::(ج.1):964-90995-4-9 ؛ ج.2 ، چاپ اول: 964-90995-4-9 ؛ :(ج.3):964-90995-6-5

يادداشت:فیپا

يادداشت:ج. 2 ( چاپ اول: 1385).

موضوع:علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153 - 203ق.-- شعر.

موضوع:شعر مذهبی -- قرن 14 -- مجموعه ها.

موضوع:شعر فارسی -- قرن 14 -- مجموعه ها.

شناسه افزوده:فزوه، علیرضا، گردآورنده.

شناسه افزوده:شفیعی، ضیاء الدین، 1344 - ، گردآورنده.

شناسه افزوده:آستان قدس رضوی. اداره امور فرهنگی.

شناسه افزوده:آستان قدس رضوی.

رده بندی کنگره:PIR4072/ع85 ن6

رده بندی دیویی:8فا1/6208351

شماره کتابشناسی ملی:م85-41765

ص: 1

اشاره

ص: 2

كوچه هاي اجابت

دفتر سوم

به كوشش: مجيد نظافت

ص: 3

ص: 4

فهرست

اشاره

مقدمه

قدرتي، نسترن / غريب آشنا

قدرتي، نسترن / حضور سبز

قربانيان، سعيد / نبودن و بودن

قزوه، عليرضا / تسبيح باران

كاشي، نيره / سقاخانه

كرامتي، جميله / آشناي راه

كرامتي تولايي، سعيد / سماع ذوق كبوتر

كرامتي تولايي، سعيد / خطي به رنگ معجزه

كليدري، وجيهه / حريم قدس

كردي، هاشم / دامان لطف

كوزه گر كالجي، محمدرضا / غزل نوش

گلدسته، محمدزمان / بارگاه قدس

گلدسته، محمدزمان / ماه هشتمگودرزي، يدالله / رواق زرنگار

لگزيان، محمدابراهيم / حرم پر از هيجان شد

لگزيان، محمدابراهيم / مهمان خراسان

مايلي زرين، مريم / پيك اجابت

مشير، حميد / معبري روشن

محدثي خراساني، مصطفي / آيات خورشيدي

محمدنژاد، نرگس / مسافر

محمودي، سهيل / يا ضامن آهو

مظاهر، مصفا / يا ضامن آهو

مقصودي، پريسا / فرصت زمزمه

مصلح، مرتضي / بي پناهي انسان

منصوري، حيدر / هشتمين بهار

ص: 5

موسوي، كبري / شهد شهود

منوري، هادي / كوچه هاي غريبي

موسوي گرمارودي، علي / عاشقان را كو پناهي غير توس

مؤيد، سيد حسين / جلوه گاه شمس الشموس

مؤيد، سيد حسين / چشمه لبخند

مهدي زاده، علي / يك درياچه فانوس

مهرآذر، مريم / چشم هاي سترون

ميرزايي، عصمت / قطعه اي از باغ بهشت

ميري، ميرهاشم / پنجره فولاد

نجاتي، پروانه / ابرهاي اجابتنجاريان، حميده / ذكر رضا رضا(علیه السلام)

نسيمي، جواد / ديشب اناري گريه مي كرد

نظام آبادي، مجتبي / لب و پنجره

نظام آبادي، مجتبي / شهاب ها

نظام آبادي، مجتبي / نماز كبوتر

نظام آبادي، مجتبي / دست دعا

نظام آبادي، مجتبي / تبسم كبوترها

نظام آبادي، مجتبي / پرستوي حرم

نظام آبادي، مجتبي / شهادت

نيريان، الهام / اين پرنده

ياسمي، بهروز / آرامش حضور

يعقوبي، حسن / رواق سحر

يكي زاده، شهريار / آقا! دعا كن

ص: 6

اشاره

شعر شيعه سرشار از شور و شعور است، شعري كه تار و پود آن شرح شوريدگي هاي لبريز از شهودي الهي و ديني است. در واژه واژه ي آن مي توان دلدادگي هاي فراتر از دايره عقل مآل انديش و حسابگر را ديد و در همان حال خردورزي و عقلانيتي بارور از ناب ترين چشمه هاي وحي و سنت را يافت.

اين شعر روزي از حنجره سرخ فرزدق در كنار كعبه مي تراود. روزي در كام ابوالاسود دئلي گل مي كند و گاهي بر زبان حسان بن ثابت جريان مي يابد و مهر تأييد پيامبر آفتاب را دريافت مي كند:

«لا تزال مويدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك»

«همواره در پناه روح القدس باشي كه با زبان خود ياري ما كردي»

اين شعر زماني در زبان كميت مي شكفد، گاهي در گلوي سيد حميري و روزي در كام دعبل با چكامه بلند «تأييد» خود و سپس در حنجره شاعران پارسي گوي و عربي گوي گل مي كند و عطر آسماني عشق به خاندان نبوت را در سرزمين هاي اسلامي مي پراكند. اما به راستي كدامين قلم را ياراي آن است كه اين اقيانوس عاشقي را در ظرف واژگون بگنجاند و كدامين دست مي تواند خامه به تقدير و سپاس از ستايندگان آفتاب بچرخاند؟ اداره امور فرهنگي آستان قدس رضوي با درك اين ضرورت كه فرهنگ، بدون آميختن با هنر نهادينه نمي شود و نيز با توجه به اين واقعيت كه نسل امروز ما به اندازه پيشينيان و شايد بيشتر از آنان به شعر توجه و عنايت دارد بر آن شد، از شاعران اهل بيت(علیهم السلام) درخواست كنند براي خاندان نبوت(علیهم السلام) آثاري تازه و نو بيافرينند و خوشبختانه اين خواهش با اقبال آن بزرگواران مواجه گرديد. ما ضمن سپاس از اين استادان فرهيخته مجموعه اشعار ايشان را به خوانندگان محترم و زائران و عاشقان ارجمند حضرت شمس الشموس(علیه السلام) تقديم مي كنيم.

آستان قدس رضوي

معاونت تبليغات و ارتباطات اسلامي

اداره امور فرهنگي

ص: 7

مقدمه- تنها شاعران تو ايستاده ميميرند

شاعران را با حريم تو الفتي است كه پيامبران خدا مي دانند.اي قبله اي كه به سمت توس آمده اي تا پادشاهان زمين را به درگاه عشق آورده باشي.

آمده بودي كه بادها را فرمان دهي و آب هاي روان را از سمت سناباد به آسمان ببري، كه هيچ آبشاري به سمت آسمان نرفته بود.

نه در كلمات موزون مي گنجي و نه در واژه هايي كه متراكم شده باشد.

تو انتهاي همه ي حروف بودي و شاعران به تواضع ايستاده اند تا دست هاشان را پر كني از نور و آيينه و عشق. و اگر نباشد نگاه تو، هيچ نوري به سمت مهرباني نخواهد رفت.

حالا ايستاده ايم با شمع هايي در دست و كلاهي كه به احترام تو از سر برداشته ايم.

در پايكوب پنجه و پولاد، دست هايي به رقص آمده اند تا كلمات را در پولاد هجاهاي آفرينش آبديده كنند. شاعران آمده اند تا چشم هاي خويش را در سقاخانه بشويند كه جز تماشاي تو، گناه بزرگي است.

اين همه شاعر آمده اند با ديوان هاي شسته كه مبادا كلمه اي كوچك تر از نام تو را با خويش آورده باشند.

شاعران ايستاده اند با نگاهي كه آفتاب را مي سوزاند و لب هايي كه از عطش كلمه ترك خورده است. نه به اندازه ي خويش كه در حد همه ي خوبي هاي جهان آمده اند كه در تو كلمه ها را تطهير كرده باشند.

آمده اند به تماشاي قصيده اي كه تو باشي و تكليف شب اول را با نگاه تو به پايان ببرند. اين شاعران را پيامبري است از جنس محمد 2 كه نور صدايش تمام بت هاي مكه را شكست و صداي آمدنش كاخ پادشاهان باستاني را به لرزه در آورد. اين شاعران را پيامبري است كه با تو نسبتي از جنس مدينه دارد كه خون رگ هاي اقيانوس را در آسمان توس كشيده اي و اگر نيامده بودي، خراسان از تشنگي شهيد شده بود. شاعران حريم تو هر لحظه كبوتر مي شوند تا گلدسته هاي تو را طواف كنند

ص: 8

و بر گنبد آسماني ات تكيه بزنند و عشق را بهانه ي پريدن كرده باشند.

اينها گاهي به سقف رواق هاي تو چلچراغ مي شوند كه نور، تنها هديه اي است كه آدم را روشن مي كند. شاعران از جنس كلمه اند و گاهي زيارتنامه مي شوند و از لب هاي زائرانت به آسمان مي روند.

شاعر، اشك هم مي شود و روزي هزار مرتبه سرازير مي گردد. و به راستي كه اگر عطش زمين نبود، اين همه زلالي، تمام جهان را سيراب كرده بود.گريه چقدر متراكم است وقتي پاي ضريح تو متولد شده باشد و اشك چقدر زلال است وقتي پاي پنجره ي پولاد ريخته شود.

شاعران گاهي سنگ مي شوند، مرمر سفيد. گاهي كاشي فيروزه اي، گاهي كتيبه اي كه با خط نستعليق ايستاده اند و فقط براي تو زيبا شده اند.

شاعران گاهي اندوه مي شوند و در سينه ي زائرانت جا خوش مي كنند و چه خانه ي بزرگي است آن جا كه تو باشي و چه اندوه شگرفي است وقتي به غربت نگاهت آميخته باشد كه سلطاني و غربت چقدر با هم خوب كنار آمده اند.

شاعران گاهي مستجاب مي شوند پشت پنجره ي پولاد، با طنابي از جنس اشك كه دخيل نگاه تواند.

تو دردها را خوب مي شناسي و مي داني كه عشق را چگونه مي فروشند و درد اگر نبود آدم ها با چه بهانه اي زندگي كنند!؟

شاعران گاهي ستوني مي شوند كه سقف بلندت را به كف دست بگيرند. اينها ياد گرفته اند كه ايستادن، اولين ركن نماز است و تنها شاعران تو ايستاده مي ميرند.

شاعران گاهي ديوار مي شوند كه زائرانت تكيه كنند و خستگي جاده هاي طولاني را به رسيدن بنشينند و تو چه تكيه گاه بزرگي هستي كه كوه ها به تو تكيه زده اند.

شاعران خاك مي شوند متراكم تر از همه ي هستي و مهر مي خورند تا از آن تو باشند و مهر مي شوند تا نماز مسافران را به آسمان ببرند.

شاعران با نگاه تو آغاز مي شوند كه كلمه اي بدون اجازه ي شما جان نخواهد يافت و هيچ كلمه اي جز براي شما معنا نخواهد داشت.

شاعران گاهي لولايي مي شوند كه در پاشنه ي درهاي طلايي مي چرخند و در را براي

ص: 9

اماماني باز مي كنند كه براي زيارت تو آمده اند.

راستي از مدينه چه خبر؟!

آيا هنوز آفتاب بر بقيع، عمود ايستاده است؟! و هيچ سقفي براي امامان ما وجود ندارد؟! من از مدينه تا مرو را پياده آمده ام؟! و اگر كربلا نبود در هيچ جاي زمين، توقف جايز نبود.شاعران را به كلمات شهيد قسم مي دهم كه عشق را آنچنان معني كنند كه سنگ ها عاشق شوند و كبوتران ديوانه وار آسمان را خط خطي كنند و هيچ بهانه اي براي زميني شدن نمانده باشد.

شاعران كلمه اند و كلمه ها شاعر. شاعران كبوترند و كبوتران شاعر - شاعران اشك مي شوند و اشك ها شاعر - شاعر سنگ مي شود و سنگ ها شاعر.

من سنگ ترين شاعري كه رواق چشمان تو را فرش كرده ام و تنها دلخوشي ام اين است كف پاي زايرانت را ببوسم. كه شاعر با بوسه اي زنده مي شود و با بوسه اي مي ميرد.

دكتر هادي منوري

ص: 10

غريب آشنا- نسترن قدرتي

تو يادگار هفتمين سپيده اي

شكوه ماندني ترين قصيده اي

اشارتي زبيكران روشني

كه از ديار بي نشان رسيده اي

ستاره ي حريم سبز فاطمه(علیها السلام)

ز بي نهايت خدا دميده اي

گل نجيب باغ آفرينشي

كه در دلم بهار، آفريده اي

زمهرباني ات، زدل ستاني ات

چه نقش ها به لوح دل كشيده اي

ميان لاله هاي سرخ آشنا

غريب آشنا! تو برگزيده اي

زساغر كرامت محمدي

زلال نور معرفت چشيده اي

زباغ هاي بي زوال سرمدي

سبد سبد گل حضور چيده اي

بهار شد دوباره باغ باورم

زعشق تو كه روشناي ديده اي

به شام غربت سياه اين جهان

طلوع فجر هشتمين سپيده اي

ص: 11

حضور سبز - نسترن قدرتي

به روي دل دري سوي خدا وا مي شود امشب

فضاي آفرينش سبز و زيبا مي شود امشب

زبام عشق آواي حضور نور مي آيد

همه گلهاي سبز آرزو وا مي شود امشب

به باغ آفرينش دسته دسته لاله مي رويد

تمام آيه هاي عشق، معنا مي شود امشب

ستاره مي چكد از آسمان بر دامن صحرا

پر از فرياد شادي بزم صحرا مي شود امشب

به بزم خاك از بام خدا آينه مي تابد

به بزم آسمان ها شور و غوغا مي شود امشب

درخت آرزو گل مي كند در اوج بيداري

چه جشني در حريم عشق برپا مي شود امشب

گل لبخند مي رويد به روي چهره ي هستي

شب شور و نشاط و شادي ما مي شود امشب

بهاري مي دمد از مشرق آيينه ها آري!

شبان انتظار سبز، فردا مي شود امشب

رضا(علیه السلام) مي آيد و از شور و شوق سبز ديدارش

همه دل ها پر از شوق تماشا مي شود امشب

نسيم دلنوازي مي نشاند آتش دل را

تمام بي قراري ها مداوا مي شود امشب

ص: 12

قرار جان ما از خانه ي خورشيد مي آيد

سراسر شادماني بزم دل ها مي شود امشب

صفا و مهر و زيبايي، نشاط و شور و شيدايي

نصيب ديده و دل هاي شيدا مي شود امشب

به جانم «نسترن» گل هاي سرخ عشق مي رويد

زبانم از حضوري سبز گويا مي شود امشب

ص: 13

نبودن و بودن - سعيد قربانيان

دوشنبه، نم نم باران، چهارم بهمن

درخت هاي معطل؛ فضاي پارك، و من

كه فكر مي كنم امروز پيرتر شده است

غروب خيس و مه آلود و خسته ي لندن

از آشنايي با شكسپير پي بردم

به عمق مسأله اي از نبودن و بودن

نبودن تو و اين ذهن هاي ماشيني

نبودن تو و آمار خودكشي كردن

دلم براي ضريح تو تنگ تر شده است

براي صحن حرم زير لب غزل خواندن

براي سادگي كودكانه ي مشهد

براي سينه زدن ها، رضا رضا گفتن

مرور مي كنم آن داستان آهو را

تو را درست زمان به او امان دادن

سه شنبه سوم اسفند پاي قفل ضريح

هواي برفي مشهد، فضاي صحن و من

ص: 14

تسبيح باران - علي رضا قزوه

خراسان در خراسان نور در جان تو مي چرخد

ببين خورشيد در مشرق به فرمان تو مي چرخد

خراسان مهر دريا مي شود با گام هاي تو

به دست ابرها تسبيح باران تو مي چرخد

اگر شوق وصالت نيست در آيينه ها، درها

چرا آيينه در آيينه ايوان تو مي چرخد؟

طواف عاشقان هم بر مدار چشم هاي توست

سماع صوفيان هم گرد عرفان تو مي چرخد

به سقاخانه ات زيباست رقص كاسه هاي نور

در اين پيمانه، آن پيمانه، پيمان تو مي چرخد

بيابان در بيابان گرگ شد هر كوه، صيادي

چقدر آهوي زخمي در شبستان تو مي چرخد

در اين آدينه ي لبريز از آغاز گل، شاعر!

شروع تازه اي در بيت پايان تو مي چرخد

ص: 15

سقاخانه - نيره كاشي

پر از اعجاز، پر از همهمه، سقاخانه

منم و زمزمه ي مبهم سقاخانه

به تن پنجره فولاد گره خوردم تا

بچكد روي دلم يك نم سقاخانه

مي گذارم حجر البغض دلم را پاي

سبز نيلوفري پرچم سقاخانه

آمدم خسته و لب تشنه تر از اسماعيل

تا بنوشاني ام از زمزم سقاخانه

منم و شيشه ي بغضي كه ترك خواهد خورد

عاقبت يك شب ابري، دم سقاخانه

ص: 16

آشناي راه

جميله كرامتي

درگيرودار اين همه شب، آسمان كجاست

مولا! اشاره كن سحر جاودان كجاست

آواي عشق مي رسد از آسمان به گوش

اي آشناي راه، بگو كاروان كجاست

دستانمان به صبح مجاور نمي رسد

كوتاه مانده دست دعا، ريسمان كجاست

سرما گرفته پيكر ايمان مان، بگو

تنها بهانه هاي تب ناگهان كجاست

غير از كنار پنجره ي حاجتت عزيز

ديگر - پناه خستگي زائران كجاست

ص: 17

سماع ذوق كبوتر - سعيد كرامتي تولايي

وقتي كه مي رسم به تو، لبخند مي زني

در خود شكسته ام، تو مرا بند مي زني

هرچند چون غبار غريبي پياده ام

چون ذره ام كه دست به خورشيد داده ام

وقتي كه با اشاره صدا مي كني مرا

از قيد هر كلام، رها مي كني مرا

چون شمع سر به جاذبه ي نور داده است

مهمان توكه تشنه ي رويي گشاده است

باز است بي تلنگر دستي به سوي من

چون آفتاب و آينه، درها به روي من

بگذار! عطر گندمي از خاك بو كنم

بالي به آب تر كند، اين جا وضو كنم

يك دانه گندم از حرمت سهم شوق من

تا طوق بندگي بنشيند به طوق من

در گوشه اي ز صحن تو قلبم نشسته است

دل طوق الفتي به ضريح تو بسته است

اين جا دري به خلوت عشاق بسته نيست

بالي براي سير به آفاق، بسته نيست

اين جا تو را به سير سماوات مي برند

لب هاي بسته را به مناجات مي برند

اين جا دعاي غمزده پرواز مي كند

هر در كه بسته است، دعا باز مي كند

ص: 18

بالي بزن! كه وسعت اين طور غرق نور

با چلچراغ اشك شود، خلوت حضور

اين جا دعا به راحتي اشك چيدني ست

نور دعا به چهره ي احساس ديدني ست

بگذار! موي پنجره را فرق وا كنيم

خورشيد را به كوچه ي دل ها صدا كنيم

عطر تو را - در آينه ي ياس كوچه ها

تا حس كنيم - در نفس خود رها كنيم

بشتاب! ماه از گل نقره لبالب است

دستي بلند كن به دعا، آخر شب است

فرصت كم است و حرف دلم ناتمام ماند

يعني سلام در گرو والسلام ماند

ص: 19

خطي به رنگ معجزه - سعيد كرامتي تولايي

كبريت شيهه مي كشد و بعد ناگهان

قد مي كشد شكسته ي مردي كنار آن

در خود مچاله است، دو زانو؛ گره زده است

دست دل گرفته ي خود را به شمعدان

ساعت به وقت گريه ي او، جمعه، نيمه شب

رأس اجابت است و… باران بي امان

حاجت، سكوت، نذر، نيازي كه مي خزد

در جاري هميشه آن پلك نيمه جان

هق هق امان نمي دهدش… مي شود خراب

بر شانه هاي پنجره - فولادي زمان

خطي به رنگ معجزه از خاطرش گذشت

حس مي كند حضور خودش را در آسمان

آبي است هرچه هست و يك نور، يك سوار

هي چرخ مي زنند به دورش فرشتگان

با دست گريه چنگ بزن شال سبز را

خود را گره بزن و بگو… همچنان بمان

من يك مسافرم، چمداني پر از نياز

آورده ام براي تو با خود به ارمغان

من هم كبوترم، بره آهو، غريب، اسير

چشم انتظار لطف تو آقاي مهربان…

آهسته پلك خسته ي شب باز مي شود

زير تكان ممتد سر پنجه ي اذان

ص: 20

«حي علي الصلواه» دو ركعت نماز شكر

در امتداد گنبد خورشيديش بخوان…

از خواب مي پرد، دهنش خشك، بي رمق

از ترس، پا، دست، دلش مي خورد تكان

يك لحظه بعد طبل، نقاره، نبات، نقل

پيراهني كه پاره شد از شوق بي گمان

ص: 21

حريم قدس - وجيهه كليدري

در اين حريم هر كه بيايد غريب نيست

هركس كه دل شكسته بود بي نصيب نيست

عطري كه مي وزد به فضا در حريم قدس

چون عطر ياس و ياسمن و عطر سيب نيست

اين جا كه مي رسي نفست تازه مي شود

دلداده مي شوي و دلت بي شكيب نيست

بازار عاشقي و محبت هميشگي است

اين رسم جاودانه در اين جا عجيب نيست

آب حيات، آب شفا دارد اين حريم

اين خطه را نياز به ناز طبيب نيست

اين جا دعا به اوج تمنا رسيده است

اين جا دمي به جز دم «اَمَّنْ يُجيبْ» نيست

هركس به گوشه اي به نيايش نشسته است

سنگ صبور اين همه دل جز حبيب نيست

اين جا پر از هجوم صداي ملائك است

اين جا صداي هيچ غريبي غريب نيست

ص: 22

دامان لطف - هاشم كردياز كودكي به حضرتتان خو گرفته ايم

يك چله ذكر ضامن آهو گرفته ايم

ياهو كشيده ايم و تنن تنا كنان

رقصي در اين كشاكش نُه تو گرفته ايم

خمخانه را شلال دو گيسوي آبشار

محراب را دو گوشه ي ابرو گرفته ايم

تا چشممان به گنبد خورشيدي رضاست

از آفتاب كون و مكان، رو گرفته ايم

حيرت نگاه عالميانيم و سالهاست

از جلوه هاي گنبد تو، سو گرفته ايم

ما را به لطف غير چه حاجت كه از ازل

دامان لطف ضامن آهو گرفته ايم

ص: 23

غزل نوش - محمدرضا كوزه گر كالجي

از چشمه ي چشم تو غزل نوش شديم

چشمان تو را هماره چاووش شديم

وز جوشش باده ي زلال نگهت

با آينه و آب هم آغوش شديم

ص: 24

بارگاه قدس - محمدزمان گلدسته

گاهگاهي دل هوايي مي شود

مشهدي يا كربلايي مي شود

مي پرد از شاخه گاهي مرغ دل

مي كشد از سينه آهي مرغ دل

مي رود گاهي به صحن آفتاب

شعر مي خواند به لحن آفتاب

مي پرد گاهي به بالا از زمين

مي رود تا آسمان هشتمين

تا حريم انس پرپر مي زند

بارگاه قدس را، در مي زند

چشم من در حسرت خورشيد بود

بي قرار حضرت خورشيد بود

بوي گل مي آمد اما گل نبود

هيچ جز غم در دل بلبل نبود

فكر در اوهام باطل مانده بود

قلب در بند اراذل مانده بود

روح، مشتاق دويدن تا حرم

جسم تنبل بود، كاهل مانده بود

سينه لبريز ارادات بود، ليك

پاي رفتن باز در گل مانده بود

عاقبت تركيد از داغ فراق

بغض ديدارش كه در دل مانده بود

ص: 25

*****

آفتاب شرق يا شمس الشموس!

آبروي شرق، اي آقاي طوس!

پشت در بودم طلب كردي مرا

غرق در شور و طرب كردي مرا

ص: 26

ماه هشتم - محمدزمان گلدسته

با كه گويم كه دل خودسرانه

باز مي گيرد امشب بهانه

با كه گويم قرار از كفم رفت

شعر مي جوشد از آشيانه

زخمه زد خامه بر ساز كاغذ

تا تغزل كند عاشقانه

بي زبانم ولي مدح مولا

مي كشد از زبانم زبانه

از براي تو اي ماه هشتم

از قلم مي تراود ترانه

با كه گويم كه دل بي قرار است

مست و لايعقل از عطر يار است

مرغ دل پر زده سوي مشهد

تا بياشامد از بوي مشهد

اي همه هستي ام در كف تو

ساغر مستي ام در كف تو

تا خرابم نمودي رسيدم

در به رويم گشودي رسيدم

سنگ بودم ولي كردي آبم

با سلامي كه دادي جوابم

من چه گويم كه غرق گناهم

خسته ام بي كسم بي پناهم

ص: 27

عذر خواه آمدم در كنارت

بي خود از خود شدم بي قرارت

دست بردم به زلف كمندت

يك نظر كن بر اين مستمندت

يا رضا(علیه السلام) جان؛ شبم را سحر كن

جان معصومه(علیها السلام) بر من گذر كن

ص: 28

*****

السلام اي زمين از تو گلشن

چشم ايرانيان از تو روشن

دست جن و ملك در ضريحت

چشم كروبيان بر ضريحت

دل فداي تو و درد و داغت

جان به قربان شاه چراغت

سرمه ي چشم ما خاك پايت

جان ناقابل ما فدايت

اي خراسان معطر زبويت

غرق در نور از آبرويت

اختر تابناك ولايت

سر نهاديم ما بر ولايت

اي گل سرخ دربار احمد

هشتمين يادگار محمد

چشم ما خاك پاي تو آقا

جان عالم فداي تو آقا

ص: 29

*****

تاك در تار موي تو گل كرد

زهر شد، در سبوي تو گل كرد!

از تو سرسبز شد خاك ايران

مشهد از آبروي تو گل كرد

نيكي از دست هاي تو روئيد

خوبي از خلق و خوي تو گل كرد

عشق بوسيد پيشاني ات را

وقتي از گفتگوي تو گل كرد

باز شد بال آزادي از تو

معرفت از گلوي تو گل كرد

ص: 30

*****

عاقبت دشمن دون ترا كشت

خوشه ي تاك مجنون ترا كشت

آه… اما كه اينها بهانه است

در حقيقت دلِ خون ترا كشت!

زخم همصحبتي با حريفان

زهر دربار مأمون ترا كشت

غصه هاي وليعهدي شاه

پيش از انگور ملعون ترا كشت

تربتت قلب اين سرزمين است!

رسم مهمان نوازي همين است

اي غريب غريبان عالم

چاك دادي گريبان عالم

اي گل پرپر آسماني

هشتمين گوهر آسماني

اي ملائك غلامان كويت

قدسيان ريزه خوار سبويت

اي دل و جان موسي بن جعفر(علیه السلام)

نور چشمان موسي بن جعفر(علیه السلام)

بارور ساز ايمان ما را

عفو كن جرم و عصيان ما را

ص: 31

*****

از سر شوق با سر دويديم

با دلي خسته از ره رسيديم

با ضريح تو الفت گرفتيم

لطف كردي و حاجت گرفتيم

ص: 32

رواق زرنگار - يدا… گودرزي

اي ستون هاي زمين، گلدسته هاي سربلند

اي رواق زرنگار، آيينه هاي بند بند

اي مقرنس هاي چوبي، گنبد زرين كلاه

بر سر آن آستان پر شكوه بي گزند

بر سر هفت آسمان آن مهربان افراشته

چتري از بال كبوتر، از حرير و از پرند

دست او اينك پناه آهوان خسته است

بال بگشاييد از شوق آهوان در كمند

كفتران آسماني هم اسير مهر او

مي كشاند هر دلي را در رهايي ها به بند

اي حضور هشتمين! افتادگان غربتيم

دست ما را هم بگير از لطف، اي بالا بلند

ص: 33

حرم پر از هيجان شد - محمدابراهيم لگزيان

به زور، قامت خود را كشيد تا درگاه

نشست روي دو زانو، نگاه پشت نگاه

سلام ضامن آهو! جواب خواهد داد

سلام اين من درمانده را كسي نا گاه؟

به بازوان نحيفش نهيب زد برخيز

گذاشت دست به زانو و گفت يا الله

غريب وار به سمت حرم قدم برداشت

و گفت آمدم آقا، شكسته، نامه سياه

تمام غربت خود را تكاند و جاري شد

حرم پر از هيجان شد پر از جنون از آه

چقدر بوي كبوتر در آسمان جاريست

چقدر بوي خدا «لااله الالله»

چگونه نام بلندت غريب خواهد بود

غريب نه؛ كه صميمي است آسمان با ماه

شبيه شعر، صميمانه درد دل مي كرد

كه دست قافيه شد از تمام او كوتاه

دو شقه شد غزل رقص خاك و خاكستر

يكي رسيد به ما و يكي رسيد به ماه

ص: 34

*****

اگر سلام مرا بي جواب بگذاري

قسم به قفل ضريحت نمي روم آقا

نمي روم به خدا تا هميشه مي مانم

دخيل بسته ام اينجا بگير دستم را

بگير دست دلم را بگير و باور كن

كه دل شكسته تر از من نمي كني پيدا

تويي كه آينه سرگرم ديدنت شده است

و با نگاه تو سيراب مي شود دريا

و در تمام حرم ناگهان خبر پيچيد

نياز، همهمه، فرياد، شور، استغنا

قبول كن كه در آشوب شعر خواهد كرد

شفاعت همه را ثامن الحجج فردا

ص: 35

*****

و پاره پاره شد اين شعر مثل جامه ي تو

و سربلندتر از من نشست بر درگاه

اگر چه تلخ، ولي وقت رفتن است آقا

نشسته مادر پيرم هميشه چشم به راه

*****

هنوز صندلي چرخدار او در صحن

به شاعرانه ترين نوع عاشقي است گواه

ص: 36

مهمان خراسان - محمدابراهيم لگزيان

آسمان آمد و در همهمه مهمانت شد

سربلندي كه چنين سر به گريبانت شد

چشم هاي نگران همه ي آهوها

شاه بيت غزل شام غريبانت شد

بس كه از غربت تو قصه سرايي كردم

جلوه اي كردي و اين خطه خراسانت شد

نامي از بتگر و بت در همه ي شهر نماند

كفر را وسوسه كردي و مسلمانت شد

تا مگر عقده اي از كار و دلم باز كني

در و ديوار حرم، دست به دامانت شد

چون به انگور رسيدم قلم آرام گرفت

و سر زلف سخن باز پريشانت شد

ص: 37

پيك اجابت - مريم مايلي زرين

آرام مي شود دل بي تابم، وقتي سوي سراي تو مي آيد

با هر نفس كه مي كشم از هر سو، عطر خوش هواي تو مي آيد

بي شك در اين ديار، شب از چشمت، رو به نماز نيمه شب آورده است

بي شك سپيده حمد و ثنا گويان، هر صبح پا به پاي تو مي آيد

جان مي دهد سكوت نگاهم را در من هواي شوق تو مي پيچد

اين است عطر ساده ي دلخواهي كز صحن آشناي تو مي آيد

پر مي شود دو چشم پر از شورم در من دويده رگ به رگ احساست

بي تاب مي شود چه كنم وقتي از هر طرف صداي تو مي آيد

پنهان نكرد چادرم از چشمت، شوق دلم و دست نيازم را

پيك اجابت است كه مي بينم از سمت دلگشاي تو مي آيد

ص: 38

معبري روشن - حميد مشير

امشب اين پنجره تا صبح درخشان باز است

تا فراسوي شب و وسعت كيهان باز است

دل من مي رود از شانه يك گل بالا

دست هايم به تماشاي بهاران باز است

آسمان فرصت سبزي است كه از پنجره اي

به شكوفايي رؤياي درخشان باز است

ماه مي ريزد در مزرعه ي كوچك ده

معبري روشن تا كوچه ي باران باز است

هر طرف مي روم اشراق، مرا مي گيردچار سو پنجره از مشرق ايمان باز است

مي روم سمت طلوعي كه پر از لاله و گل

روي اين باغچه از سمت خراسان باز است

ص: 39

آيات خورشيدي - مصطفي محدثي خراساني

چو آيينه هرچند حيران رسيدم

زمشكل گذشتم به آسان رسيدم

چو ابري گره در گره بغض در بغض

به باران به باران به باران رسيدم

برون آمدم از شب تيره ي تن

به آيات خورشيدي جان رسيدم

به شرق قدم هاي تو در نشابور

به قطعيتي فوق برهان رسيدم

نه من شيخ بودم نه با من چراغي

شگفتا به انسان به انسان رسيدم

به مهرم بناميد زين پس، به خورشيد

به دروازه هاي خراسان رسيدم

ص: 40

مسافر - نرگس محمدنژاد

از راه دور آمدم آقا مسافرم

من از تبار چلچله هاي مهاجرم

بالم شكسته، حال دلم رو براه نيست

از لطف چشم هاي تو اين گونه شاعرم

اين كوله بار من پر درد است و خواهش است

بغض تمام آينه هاي معاصرم

پشت طلاي پنجره ات قفل بسته ام

شايد بهار سبز بباري به خاطرم

از ازدحام لشكر غم ها دلم گرفت

آقا تو را به محض همين عشق وافرم

يك جرعه از سبوي دو چشمت بريز كه

بي تاب آن نگاه غزل خيز آخرم

آقا تمام چلچله ها زاير تواند

من در محيط جذبه ي چشمت مجاورم

ص: 41

يا ضامن آهو - مظاهر مصفا

بي نام و نشانيم يا ضامن آهو

بي شوكت و شأنيم يا ضامن آهو

از شأن تو گوييم، شوكت زتو جوييم

نام از تو ستانيم يا ضامن آهو

حيران شدگانيم، خسران زدگانيم

جوياي ضمانيم يا ضامن آهو

دوريم ز رويت، بگذار به كويت

يك چند بمانيم يا ضامن آهو

داريم هوايت، بگذار به پايت

اشكي بفشانيم يا ضامن آهو

بگذار به خاكت تن را بفشانيم

جان را برهانيم يا ضامن آهو

ص: 42

ما دَرد كشانيم، ما دُرد كشانيم

با درد خوشانيم يا ضامن آهو

آورده به لب جان، دل داده به طوفان

موج حدثانيم يا ضامن آهو

سر بر سر دست است، جان دل به تو بسته است

خسته دل و جانيم يا ضامن آهو

سوز دل ما را بنشان بنشينيم

بنشين بنشانيم يا ضامن آهو

بنشين كه نشينيم، برخيز كه خيزيم

مي ران كه برانيم يا ضامن آهو

سرمايه ي درديم، در مايه ي درديم

از درد نوانيم يا ضامن آهو

كاهي سر خاكي، خاكي به مغاكي

بي نام و نشانيم يا ضامن آهو

ص: 43

سرگشته سرشكيم، دل سوخته آهيم

لب بسته دهانيم يا ضامن آهو

جان شاد دلانه، از دست رسانه

پيش تو رسانيم يا ضامن آهو

ما كشته ي خود را، بر دوش كشيده

سوي تو كشانيم يا ضامن آهو

فرياد جنونيم، خون خواهي خونيم

خون گشته جنانيم يا ضامن آهو

شكواي تمامي، غوغاي بناميم

رسواي جهانيم يا ضامن آهو

لبريز ملاليم، خونين پر و باليم

شور طيرانيم يا ضامن آهو

جوش مي انگور، شور دل پرشور

اوج هيجانيم يا ضامن آهو

خرسندي درويش، درويشي خرسند

لبخند غمانيم يا ضامن آهو

با ذوق چمانه، با شوق چماني

سوي تو چمانيم يا ضامن آهو

ص: 44

تب لرزه ي تسبيح، لب تفته ي تهليل

گلبانگ اذانيم يا ضامن آهو

پيراهن يوسف، تن جامه عيسي

شولاي شبانيم يا ضامن آهو

شور شب تعريس، سوز تب تقديس

قديس مكانيم يا ضامن آهو

هوهو كن حقيم، حق حق زن هوييم

هم اين و هم آنيم يا ضامن آهو

خاك ره مولا، شاهنشه مولا

با مهر و نشانيم يا ضامن آهو

داغي كه به بازوست، مُهر نظر اوست

كز ملك كيانيم يا ضامن آهو

ديوانه ي بدريم، مست شب قدريم

ماه رمضانيم يا ضامن آهو

هشياري مستي، خاموشي فرياد

غوغاي نهانيم يا ضامن آهو

ميخانه تباريم، ديوانه شماريم

بر خلق گرانيم يا ضامن آهو

ص: 45

ميخانه ي دُرديم، ديوانه ي دَرديم

سوداي زيانيم يا ضامن آهو

زنجيري زنجير، شوريدگي تير

تمكين نشانيم يا ضامن آهو

بي قدر و ثمينيم، فربه چو يقينيم

لاغر چو گمانيم يا ضامن آهو

آلوده ي پاكي، افلاكي خاكي

پنهان عيانيم يا ضامن آهو

هيچ همه دانيم، يا هيچ ندانيم

ما هيچ ندانيم يا ضامن آهو

آتش زنه ي دود، سودايي بي سود

دكان زيانيم يا ضامن آهو

مانديم به زنجير چون غنچه ي تصوير

مبهوت از آنيم يا ضامن آهو

بازيچه ي تقدير، آهو بره گر شير

گر ببر بيانيم يا ضامن آهو

يا ضامن آهو! بيني كه چنينيم

داني كه چنانيم يا ضامن آهو

ص: 46

سروي نه زبستان، دري نه زدريا

زري نه زكانيم يا ضامن آهو

پاكيم چو ژاله، سرخيم چو لاله

چون لاله ستانيم يا ضامن آهو

ما ابر گران باد، ما باد سبك خيز

ما برق جهانيم يا ضامن آهو

در دست رسانه، در شست زمانه

تيري چو كمانيم يا ضامن آهو

رنجيده ي شهريم، غم ديده ي دهريم

مظلوم زمانيم يا ضامن آهو

از درد، روايت از غصه حكايت

از ظلم بيانيم يا ضامن آهو

بيداري فرياد، زنهاري بيداد

جوياي امانيم يا ضامن آهو

يا ضامن آهو! اَخرَس به بيانيم

الكن به زبانيم يا ضامن آهو

حَسّان زمان نه، سَحبان بيان نه

سهوي زلسانيم يا ضامن آهو

ص: 47

آتش نه كه دوديم، نه مشك نه عوديم

نه عنبر و بانيم يا ضامن آهو

نه شمع و چراغيم، نه لاله ي باغيم

برگي زخزانيم يا ضامن آهو

ما در ثنايت سفتن نتوانيم

گفتن نتوانيم يا ضامن آهو

اين چامه نه چامه است، در خون زده نامه است

ما قافيه خوانيم يا ضامن آهو

از بود نمودي، دودي ست زعودي

كاورده به خوانيم يا ضامن آهو

درد است و تو خواني، ظلم است و تو داني

ما آه و فغانيم يا ضامن آهو

نه خون و نه آب است، ياقوت مذاب است

گز ديده چكانيم يا ضامن آهو

ص: 48

يا ضامن آهو - سهيل محمودي

در بند هواييم يا ضامن آهو

در فتنه رهاييم يا ضامن آهو

بي تاب و شكيبيم، تنها و غريبيم

بي سقف و سراييم يا ضامن آهو

عرياني پاييز، خاموشي پرهيز

بي برگ و نواييم يا ضامن آهو

سرگشته تر از عمر، برگشته تر از بخت

جوياي وفاييم يا ضامن آهو

آلوده ي بدنام، فرسوده ي ايام

با خود به جفاييم يا ضامن آهو

آلوده مبادا، فرسوده مبادا

اين گونه كه ماييم يا ضامن آهو

ص: 49

پوچيم و كم از هيچ، هيچيم و كم از پوچ

جز نام و نشاييم يا ضامن آهو

ننگيني ناميم، سنگيني ننگيم

در رنج و عناييم يا ضامن آهوبي رد و نشانيم از ديده نهانيم

امواج صداييم يا ضامن آهو

صيد شب و روزيم، پابند هنوزيم

در چنگ فناييم يا ضامن آهو

چندي است به تشويش با چيستي خويش

در چون و چراييم يا ضامن آهو

با دامني اندوه، خاموش تر از كوه

فرياد رساييم يا ضامن آهو

مجبور مخير، ابداع مكرر

تقدير قضاييم يا ضامن آهو

افتاده به عصيان، تن داده به كفران

آلوده رداييم يا ضامن آهو

جبران شده ي رنج، طوفان زده ي درد

درياي بكاييم يا ضامن آهو

ص: 50

تو گنج نهاني، ما رنج عيانيم

بنگر به كجاييم يا ضامن آهو

با رنج پياپي، در معركه ي ري

بي قدر و بهاييم يا ضامن آهو

نه طالع مسعود، نه بانگ خوش عود

زنداني ناييم يا ضامن آهو

در غربت يمگان، در محبس شروان

زنجير به پاييم يا ضامن آهو

رانده زنيستان، مانده زميستان

تا از تو جداييم يا ضامن آهو

سوداي ضرر ما، كالاي هدر ما

اوقات هباييم يا ضامن آهو

دلخسته و رسته از هرچه گسسته

خواهان شماييم يا ضامن آهو

روزي بطلب تا يك شب به تمنا

نزد تو بياييم يا ضامن آهو

در صحن و سرايت، ايوان طلايت

بالي بگشاييم يا ضامن آهو

ص: 51

با ما كرم تو، ما در حرم تو

ايمن زبلايي يا ضامن آهو

چشم از تو نگيريم، جز تو نپذيريم

اصرار گداييم يا ضامن آهو

در حسرت كويت با حيرت رويت

آيينه لقاييم يا ضامن آهو

مشتاق زيارت تا جبهه طاعت

بر خاك تو ساييم يا ضامن آهو

گوهر چه نبايد، گوهر چه ببايد

در كوي رضاييم يا ضامن آهو

آيا بپذيري ما را نپذيري؟

در خوف و رجاييم يا ضامن آهو

مهر است و اگر قهر، شهد است و اگر زهر

تسليم شماييم يا ضامن آهو

فرياد رسي تو، عيسي نفسي تو

محتاج شفاييم يا ضامن آهو

هرچند گنه كار، هر قدر سيه كار

بي رنگ و رياييم يا ضامن آهو

ص: 52

ما بنده ي درگاه، در پيش تو اما

در عشق خداييم يا ضامن آهو

در رنج و تباهي وقتي تو بخواهي

آزاد و رهاييم يا ضامن آهو

اي چشمه ي خورشيد، مهر تو درخشيد

در عين بقاييم يا ضامن آهو

ما همسفر شوق، فريادگر شوق

آواي دراييم يا ضامن آهو

همخانه ي شبگير، همسايه ي تأثير

پرواز دعايم يا ضامن آهو

همراز به خورشيد، دمساز به ناهيد

در شور و نواييم يا ضامن آهو

هم صحبت صبحيم، هم سوي نسيميم

هم دوش صباييم يا ضامن آهو

ما خاك ره تو، در بارگه تو

گوياي ثناييم يا ضامن آهو

سوگند الستيم، پيمان نشكستيم

در عهد «بلي»ييم يا ضامن آهو

ص: 53

يار ضعفا تو، خود ضامن ما تو

ما اهل خطاييم يا ضامن آهو

هم مسكنت ما، هم مرحمت تو

مسكين غناييم يا ضامن آهو

از فقر سروديم، يا فخر نموديم

فخر فقراييم يا ضامن آهو

نه نقل فلاطون، نه عقل ارسطو

جوياي هداييم يا ضامن آهو

هنگامه وَهم آن كجراهه فَهم اين

ما اهل ولاييم يا ضامن آهو

از گوهر پاكيم از كوثر صافيم

فرزند نياييم يا ضامن آهو

چاووش شب رزم، سرجوش تب رزم

شوق شهداييم يا ضامن آهو

ص: 54

ايمان به تو داريم، يونان بگذاريم

تشريك زداييم يا ضامن آهو

منشور نشابور، سر سلسله ي نور

با حكمت و راييم يا ضامن آهو

تو راه مجسم گر راه به عالمجز تو بنماييم يا ضامن آهو

تا صور قيامت با شور ندامت

شايان جزاييم يا ضامن آهو

همراهي استاد، آگاهي مان داد

كز تو بسراييم يا ضامن آهو

اين بخت «سهيل» است، كش سوي تو ميل است

در نور و ضياييم يا ضامن آهو

زين نظم بدايع وين اختر طالع

اقبال هماييم يا ضامن آهو

ص: 55

فرصت زمزمه - پريسا مقصودي

راهزن بود دلم، راه مرا زد آقا

قسمت اين بود شوم مرتد مرتد آقا

غزلي توبه ام از دست ندانم هايم

بين تاريكي و خورشيد مردد آقا

ضرري دارد اگر نيم نگاهي بكني؟

تا شوم راحت ازين حس مجرد آقا؟

فرصت زمزمه اي را به دلم برگردان

فرصت شعر و پريشاني ممتد آقا

مدتي هست كمي روسري ام شك دارد

مدتي هست كمي بد شده ام بد، آقا

هر كه پرهيزترين است برايش انگار

مي رسد از در و ديوار پيامد آقا

چشم ها قصد ندارند سخاوت باشند

چشم هامان شده ديوارتر از سد آقا

و «اذا زلزلت الارض» همين امروز است

قهر كردند مگر آل محمد 2 آقا

فكر، پابوس پر از عشق ترا گم كرده است

شهر ما قبله ي عشاق ندارد آقا

نذر كرديم فقط هر كه شود طوقي تر

بفرستيم به پرواز، به گنبد، آقا

سال «هشتاد و دو» از نامه ي من يادت هست

و جوابي كه نوشتي و نيامد آقا

ص: 56

ولي امسال به پيوست كمي خسته ترم

خسته از چون و چرا، بايد و شايد آقا

دو سه روزي ست كبوتر شده حالم، ممنون

كه جنون مي وزد از كوچه، مجدد آقا

ص: 57

بي پناهي انسان - مرتضي مصلح

يك شب به چشم هاي تو ايمان مي آورم

در راه سبز آمدنت جان مي آورم

در امتداد غربت اين جاده ها عزيز

ايمان به بي پناهي انسان مي آورم

گفتي كه قلب هاي پريشان بياوريد

باشد، به روي چشم، پريشان مي آورم

عمري شبيه عابر اين چشم هاي خيس

هر شب، براي پنجره باران مي آورم

وقتي كه چشم هاي تو لبخند مي زنند

از من تو جان بخواه، به قرآن مي آورم!

ص: 58

هشتمين بهار - حيدر منصوري

من كيستم؟ كبوتر بي آشيانه ات

محتاج دست هاي تو و آب و دانه ات

نامت بلند مثل غزل هاي آسمان

هشت آسمان نشسته به ايوان خانه ات

از كوچه باغ هاي نشابور رد شدي

با كوله باري از غم غربت به شانه ات

دل در مدينه عاشق روي تو شد ولي

از كوچه هاي توس گرفتم نشانه ات

دست من و ضريح تو اي هشتمين بهار

امشب دلم عجيب گرفته بهانه ات…

ص: 59

شهد شهود - كبري موسوي

عشق آرميده در خنكاي رواق ها

جاري است شور در همه جاي اتاق ها

انگار مي رسند به دالاني از بهشت

ديوارهاي آينه كاري و طاق ها

زيباست آن چه ديده ام اما حضور توست

راز شكوه اين همه سبك و سياق ها

اين بيت ها تلنگر بال كبوتر است

از دور دست فاصله ها و فراق ها

از منتهي اليه كويري كه ريخته است

شور تو، طعم شير و عسل در مذاق ها

شهد شهود وكشف مضامين بي بديل

ها! اين غزل پر است از اين اتفاق ها

ص: 60

*****

اين بند آخري غزل آهوي كوچكم!

شايد به دست او برهي از محاق ها

ص: 61

كوچه هاي غريبي - هادي منوري

امشب دل خسته ام را پر كرده حال و هوايت

اي كاش همچون كبوتر پر مي زدم در فضايت

اين جا ملايك يكايك، پرهاي خود را گشوده

تا فرشي از گل بيارند بر بام و صحن و سرايت

نذر ضريح تو كردم، دار و ندار دلم را

شرمنده چيزي ندارم جز اين بريزم به پايت

آهوي چشم مرا از بيهوده ديدن رها كن

تا ذره ذره ببينم دل را در آيينه هايت

هرچند لبريز دردم، مي سوزم و سرد سردم

اين گونه گر مي پسندي من راضي ام به رضايت

همسايه ي شهر عشقم، اهل خراسان امروز

از كوچه هاي غريبي پر مي كشم تا ولايت

ص: 62

عاشقان را كو پناهي غير توس - علي موسوي گرمارودي

اي دل من آتشين آهي بر آر

تا بسوزي دامن اين روزگار

روزگار مردمي ها سوخته

چهره ي نامردمي افروخته

كينه ها در سينه ها انباشته

پرچم رنگ و ريا افراشته

دشت سبز اما زخار و كاكتوس

وز تبر شد هيمه عود و آبنوس

آب دريا تن به موج كف سپرد

موج دريا اوج را از ياد برد

جان به لب شد از رياكاري شرف

خوب بودن مُرد و بودن شد هدف

آب هم آيينه را گم كرده است

سنگ در دل ها تراكم كرده است

تيرگي انبوه شد پشت سحر

صبح در آفاق شب شد در به در

نغمه هاي عشق هم خاموش شد

اين قلندر باز شولاپوش شد

ارغوان روي او كم رنگ شد

پرنيانش همنشين سنگ شد

خاك را از خار و خس انباشتند

ياس را در كرت شبدر كاشتند

ص: 63

نامرادي را دوا در كار نيست

مهر دارو، در دل بازار نيست

گر دلي مجروح گردد از جفا

نيست گلخندي كه تا يابد شفا

نسخه اي نو در فريب آورده اند

بوسه، دارويي كه پنهان كرده اند

در دل اين روزگار پر فسوس

عاشقان را كو پناهي غير توس

ص: 64

*****

اي شفا بخش دل بيمار ما

چاره اي كن از نگه در كارما

خيل صيادان كه در هر پشته اند

آهوان دشت ها را كشته اند

تا نهد دل در رهت پا در ركاب

اشك پيش افتاد و دل را زد به آب

ص: 65

جلوه گاه شمس الشموس - سيد حسين مويد

اي خوب به همسايگيت مفتخريم

باشد كه به اين بهانه سودي ببريم

نام تو علي و صفتت حيدري است

ما شيفته ي آن پدر و اين پسريم

تا جلوه گه شمس شموس است اينجا

پيداست كه بي نياز شمس و قمريم

بخشندگي يت كار خودش را بكند

هرچند كه ما گداي بي پا و سريم

اين جان ضعيف را زدست آتش

باشد كه به يك نگاه تان در ببريم

ص: 66

چشمه لبخند - سيد حسين مؤيد

اي جلوه گاه ديده ي بي جلوه گاه من

پشت و پناه قامت بي تكيه گاه من

اي هشتمين بهار خدا در دل زمين

من را ببين و اشك هر از چندگاه من

گل ها شكفته اند ز پيغام رحمتت

چشم انتظار لطف توام اي پناه من

اي بهترين بهانه خلقت تو آگهي

از سر نيمه هاي شب و از پگاه من

جاري شدند چشمه لبخندها زتو

جاري اگر شده است به فرمانت آه من

قلب تو را خليده ام از خار معصيت

بر من مگير خورده و بر اين گناه من

تنها چراغ روشن شب هاي من تويي

اميد بسته بر تو دل رو سياه من

ص: 67

يك درياچه فانوس - علي مهدي زاده

اي كه رهايي چون نسيم عطر شب بو

در من پرستو در پرستو در پرستو

دارد عذابم مي دهد اين تشنگي ها

افتاده ام ديگر در اينجا از تكاپو

جانم به لب آمد از اين تاريكي محض

پس جذبه هاي روشن خورشيدي ات كو؟

خواب تو را ديدم تو را! افشانده بودي

بر آبشار شانه ات امواج گيسو

او بود و باران بود و يك درياچه فانوس

من بودم و من بودم و من بودم و او

آيا پناهم مي دهي اي ضامن عشق!

تنها شدم تنهاتر از يك بچه آهو

ص: 68

چشم هاي سترون - مريم مهرآذر

تا در مسير كوچ كبوترها، در سر هواي خوب تو را دارم

باران چشم هاي سترون را آقا فقط به سمت تو مي بارم

با يك فريب با طمع گندم، تسليم شد به وسوسه اي آدم

حتي بدون وسوسه ي تسليم، آماده ام كه دل به تو بسپارم

بال پريدني بده من را تا، در آسمان سبز تو گم باشم

دست من است و دامن تو آري! دست من است و خواهش بسيارم

اين شانه ها و بار گناه من اين تو و مهرباني بسيارت

مي خواستم كه ضامن من باشي چشم طمع به لطف شما دارم

خورشيد در طواف ضريح تو مي تابد اين شكوه مقدس را

نوري ببار قلب مرا آقا اين گونه در مضايقه نگذارم

تقسيم شد شبي كه نبودم من اين آسمان آبي همواره

آقا منم و شور غزل از تو تا در حصار اين همه ديوارم

ص: 69

قطعه اي از باغ بهشت - عصمت ميرزايي

شود آيا كه دگر بار دري باز شود؟

عشق با گرمي ديدار تو آغاز شود؟!

خواندي ام، آمدم و بار دگر نيز مرا

لطف ديرين تو بايد كه سبب ساز شود

تا به شوق تو كبوتر شوم و بال مرا

آسمان حرمت، عرصه پرواز شود

شاهي و خيل گدايان درت مي دانند

هر كه افتاد بر اين خاك، سرافراز شود

اي خوش آن روز كه با دست نوازشگر تو

«گره از كار فرو بسته ي ما باز شود»

مشهدت قطعه اي از باغ بهشت است، سزد

كه خراسان به جهان از تو سرافراز شود!

ص: 70

زيبد اين نام بر اين ملك از آن رو كه مدام

صبحش از مشرق چشمان تو آغاز شود

ما غريبيم، در اين وادي و ما راست هنوز

چشم اميد كزين خانه دري باز شود!

آرزومندم و گر باز بخوانيم به مهر

پاي وامانده ز راهم پر پرواز شود

حد من نيست به مدح تو سخن ساز كنم

شرح عشق است اگر لايق ابراز شود!

ص: 71

پنجره فولاد - ميرهاشم ميري

اي قلب جهان تپيده در ميعادت

جانداروي خيل دردمندان يادت

بگذار ببندم دل پر دردم را

با رشته اي از پنجره ي فولادت

ص: 72

ابرهاي اجابت - پروانه نجاتي

كجا؟ كجا؟ چه شتابي است در پرستوها

كدام سمت افق مي دوند آهوها

در اين سكوت معطر در اين هواي غريب

چقدر عاطفه باريده روي شب بوها

مسافران سراسيمه مي رسند از راه

كبوترانه، غريبانه، از فراسوها

ضريح، شعله اي از چشم هاي ملتهب است

در ازدحام فروزان اين هياهوها

و ابرهاي اجابت بهانه ها دارند

زمان تكيه سرها به بغض زانوها

ص: 73

ذكر رضا رضا(علیه السلام) - حميده نجاريان

از آسمان آبي، اين قطعه سهم ما شد

اينجا كه قبله گاه دل مشهدالرضا(علیه السلام) شد

اين آستان كه جاي پرواز قدسيان است

يك گوشه از بهشت زيباي كبريا شد

هرجاي خاك پاكش سرشار عشق و نور است

تابنده مهر و ماهش از حضرت رضا(علیه السلام) شد

بر گنبد طلايش از دل دخيل بستيم

باران اشك شادي مهمان ديده ها شد

بوي گلاب و عطر انفاس مصطفايي

بانغمه ي مؤذن همراه و هم صدا شد

شد وقت استجابت، وقت نماز حاجت

امشب تمام دل ها سجاده ي دعا شد

گويا خدا به جان ها روحي دوباره بخشيد

از شوق مقدم گل لب ها به خنده وا شد

ص: 74

ديشب اناري گريه مي كرد - جواد نسيمي

آمد و از شرق اهورا شعر باراند، توحيد را در بندبند شهر افشاند

باشد كه در ذهن قملدان ها بكارند، تصويرهايي را كه مي رفتند از ياد

دريا در آغازش به پايان فكر مي كرد، خاك از بلوغ كند گندم رنج مي برد

شاهين دستش را به سمت آسمان برد، چند آسمان دريا كه از دستانش افتاد

مي گفت مي خواهد كه تكبير زلالي، مثل حقيقت در بيابان ها بخواند

عطر سپيدي بر تمام خويش پاشيد، پاي برهنه در خيابان راه افتاد

تاريكي اما بر سپيدي جاده را بست، تكبير در حلقوم صبح عيد جاماند

از نيمه هاي راه بغض آلود برگشت… بيدار شد، بيدار شد، بيدار بيدار

ص: 75

*****

حالا منم تصوير سرخ بغض هايت… شب گريه هايت… غربت گل زخم هايت

دامن بيفشان تا به دامانت بريزد، دل ضجه هاي گريه ام… فرياد فرياد

آن سوتر آقا هركسي در خويش، با خويشتن در گيرودار نام و نان و آشيانه ست

سردابه هاي درد پشت پلك هامان تصوير اوج شعرهامان زخم آباد

رسواي امروزيم از ديروزهامان! شرمنده از فرداي پوچ رنج هامان

مثل كبوتر كاش مي شد ساده باشيم، شايد كسي سمت ضريحت مي زدم داد

ديشب اناري سرخ ديدم گريه مي كرد مي گفت سرخ گونه هايم رو سياهي ست

مي گفت: رسوا كرد رسوا كرد رسوا… مي گفت: رسوا كرد ما را آدميزاد

ص: 76

لب و پنجره - مجتبي نظام آبادي

اينجا كه تمام روز در شب جاريست

گلبوسه ي زائران مرتب جاريست

برخورد لب و پنجره ي فولادت

افشاندن جاني ست كه بر لب جاريست

ص: 77

شهاب ها - مجتبي نظام آبادي

شهاب ها كه به هرسوشتاب مي نوشند

دو جرعه سوسو از اين آفتاب مي نوشند

زدست هاي پر «اَمَّن يُجيبْ» گلدسته

ستارگان عطش استجاب مي نوشند

هنوز ساقه انگورهاي تاكستان

به جرم خون جگري اضطراب مي نوشند

هنوز هرچه گرفتار و هر كه مضطرب است

از آبشار نگاهت جواب مي نوشند

و تشنه تشنه كمان هاي خسته از صياد

ميان دشت پر آهو سراب مي نوشند

نمي شود نسرايي از اين حرم وقتي

كه واژه ها زضريح التهاب مي نوشند

ص: 78

نماز كبوتر - مجتبي نظام آبادي

نشست بر لبه ي حوض، شست بال و پرش

وضو گرفت كبوتر و تازه شد جگرش

كشيد مسح دو پا را به خيسي نوك بال

قيام قامت گلدسته بود در نظرش

وزيد از نفس اش هرم يك اذان قوقو

كه فوج فوج كبوتر نشست دور و برش

صداي قدسي نقاره صحن را پر كرد

پريد طفل دخيلي به دامن پدرش

چه مي كني تو مگر اي غريب بنده نواز؟

كه ساده مي شود اين قدر زائرت سفرش!

براي آن كه نيفتد زچشم تو صياد

زكوچه هاي پر آهوي توست رهگذرش

كبوترت كه هميشه وضوست، در پرواز

خدا كند كه نبيند گزند، بال و پرش

بلي، رسيده به جايي كبوترت، آقا!

كه مي توان به نماز ايستاد پشت سرش

ص: 79

دست دعا - مجتبي نظام آبادي

رقص باد است و پرچم و گنبد، بين هفت آسمان پديدار است

زايران اشك شوق مي ريزند، خوش به حال دلي كه بيدار است

خوش به حال كبوتران حرم، زايران هميشه ي آقا

آسمان را دخيل مي بندند بال در بال عشق بسيار است

نكند دل شكسته بر گردي… نكند دست خالي از بركات

گريه كن، ساحت مقدس او آه دلخسته را خريدار است

گرهي باز شد، كسي انگار، حاجتش را گرفته از حضرت

لحظه ها از نياز سرشارند، دست هاي دعا چه پربار است

شور عشق و جنون تماشايي است، سايه لطف او اگر چه وسيع

دل من اين كه مانده است هنوز، در تب خويشتن گرفتار است

ص: 80

تبسم كبوترها - مجتبي نظام آبادي

ذكر است تكلم كبوترهايت

قربان تبسم كبوترهايت

اي كاش جو نوك زده اي بودم من

در كاسه ي گندم كبوترهايت

ص: 81

پرستوي حرم - مجتبي نظام آبادي

پرچمت دست تكان مي دهد از روي حرم

مي كشد جاذبه ات باز مرا سوي حرم

خرمني بال بياويز به بازوهايم

تا شوم برلب گلدسته پرستوي حرم

آن قدر شوق وزيدي كه ملايك دارند

هوس خواندن يك حنجره ياهوي حرم

مي نشيند به دل از بس كه پر از خاطره است

سفر مشهد و تسبيح تو و بوي حرم

زير باران صفاي نفس نقاره

ميل برگشت ندارد دلم از سوي حرم

ذره ذره شوم اي كاش شهيد صحنتتا كه بوسيده شوم با لب جاروي حرم

ص: 82

شهادت - مجتبي نظام آبادي

ديديم كه صحن بوي باران مي داد

هر كنج حرم به گريه امكان مي داد

در روز شهادت شما، حضرت عشق

خورشيد كنار گنبدت جان مي داد

ص: 83

اين پرنده... - الهام نيريان

اين پرنده ي بدبخت، لاي اين همه تكرار

اين سياهي مضحك، اين صداي قار و قار

گوش مي كني يا نه؟ كه چه قدر تنها بود

قبل اينكه دورت هي… هي بچرخد و هر بار

اين همه كبوتر در آسمان ببيند… و…

سمت گنبدت آيد اين كلاغ بي مقدار

*****

اين شبي كه افتاده توي صحن جمهوري

يك كلاغ سرگردان، توي مانتو و شلوار

هي نُهِ شب جمعه، توبه مي كند، توبه

هي كميل و هي گريه… هي دعا و استغفار…

: اين كلاغ مي خواهد كه كبوترت باشد

: اين كلاغ مي خواهد… جان بده به اين مردار

ص: 84

آرامش حضور - بهروز ياسمي

نشسته ام به شفاعت، مرا جواب مكن

از استجابت عشق من اجتناب مكن

مرا كه تشنه ي عطشان چشمه ات شده ام

اسير وسوسه ي ساكن سراب مكن

مرا كه دلخوش آرامش حضور توام

دوباره دستخوش موج اضطراب مكن

امام هشتم من، اي امام هشتم من

كه گفته حاجت اين مرد مستجاب مكن؟

نهاده ام به ضريحت، سر ارادت و عشق

از آستان اميدت، مرا جواب مكن

ص: 85

رواق سحر - حسن يعقوبي

نقاره ها زشوق تو دارند گفت وگو

پيچيده در رواق سحر، عطر سبز هو

از خويش مي شوند رها فوج كفتران

در سايه سار اين همه سيمرغ آرزو

در آستان قدسي ات اي قبله گاه مهر

هستند لحظه هاي حرم، دائم الوضو

بنگر غريب خسته ي حيرت نصيب را

در ازدحام آينه ها، غرق جست وجو

اين سايه ي مكدر و در مانده آمده ست

از خاك در گه تو كند كسب آبرو

مثل هميشه چشم به راه نگاه توست

اين زائر نشسته در ايوان روبرو

ص: 86

آقا! دعا كن - شهريار يكي زاده

آقا! دعا كن دست هايم را، شعري درونش پا نمي گيرد

وقتي سرانگشتان سبز تو نبض غزل ها را نمي گيرد

از مشرق پيشاني ات هر صبح، باراني از آينه مي بارد

خورشيد بي هرم نفس هايت كار تبش، بالا نمي گيرد

من قانعم سهم نگاهم را، يك جرعه نور و آينه كافيست

يك كهكشان خورشيد - مي دانم - در آسمانم جا نمي گيرد

پا در گريز و تشنه… سرگردان… با من بگو اين ضامن آهو

زخمي ترين آهوي دنيا را در سايه اش آيا نمي گيرد؟

اين روزها حال دلم ابريست، آقا دعا كن چشم هايم را

اين روزها وقتي كه باران هم دست نگاهم را نمي گيرد

ص: 87

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109