سفیانی

مشخصات کتاب

سرشناسه:طبسی، نجم الدین، 1334 -

عنوان و نام پديدآور:سفیانی [کتاب]/ نجم الدين طبسی؛ ویراستار ابوالفضل علیدوست ابرقویی.

مشخصات نشر:قم: حوزه علمیه قم، مرکز تخصصی مهدویت، 1394.

مشخصات ظاهری:144ص..س م21×14/5 ؛

فروست:سلسله مباحث مهدویت؛ 1.

شابک:60000 ریال: 978-600-94027-7-9

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. 140- 144؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -

موضوع:مهدویت -- انتظار

موضوع:سفیانی

شناسه افزوده:حوزه علمیه قم. مرکز تخصصی مهدویت

رده بندی کنگره:BP224/5/ط23س7 1394

رده بندی دیویی:297/462

شماره کتابشناسی ملی:3916268

ص: 1

اشاره

ص: 2

سفیانی

نجم الدين طبسی

ویراستار ابوالفضل علیدوست ابرقویی.

ص: 3

سرشناسه:طبسی، نجم الدین، 1334 -

عنوان و نام پديدآور:سفیانی [کتاب]/ نجم الدين طبسی؛ ویراستار ابوالفضل علیدوست ابرقویی.

مشخصات نشر:قم: حوزه علمیه قم، مرکز تخصصی مهدویت، 1394.

مشخصات ظاهری:144ص..س م21×14/5 ؛

فروست:سلسله مباحث مهدویت؛ 1.

شابک:60000 ریال: 978-600-94027-7-9

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. 140- 144؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -

موضوع:مهدویت -- انتظار

موضوع:سفیانی

شناسه افزوده:حوزه علمیه قم. مرکز تخصصی مهدویت

رده بندی کنگره:BP224/5/ط23س7 1394

رده بندی دیویی:297/462

شماره کتابشناسی ملی:3916268

ص: 4

مقدمه ناشر

«وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ؛ و جز عالمان در آن انديشه نمي کنند». (سوره عنکبوت، آيه43).

دانش پاية درک و فهم معارف وحياني است و بدون آن به طور قطع، خطا و خلط حق و باطل پيش خواهد آمد. از اين رو در آيات نوراني قرآن و روايات اهل بيت علیهم السلام تأکيدات بي همانندي درباره علم، عالم و تکيه بر آنها صورت گرفته است. «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ؛ دنباله رو آنچه بدان علم نداري مباش». ( سوره الإسراء، آيه36).

اهميت اين اصل اساسي و غير قابل اغماض در برخي از مباحث که به دلايل مختلف دستخوش تحريفات و اشتباهات شده است فزون تر مي گردد.

هنوز چند سالي از بعثت پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله نگذشته بود که فرمود: «... قد کثرت علي الکذابه...؛ ... فراوان به من نسبت دروغ داده اند ...». (احتجاج طبرسي، ج2، ص477).

و امام صادق علیه السلام حدود يکصد سال بعد فرمود: «مغيرة بن سعيد - لعنه الله - دسَّ في کتب اصحاب ابي احاديثٌ لم يحدِّث بها ابي؛ مغيرة بن سعيد که خدا او را لعنت کند به صورت پنهاني در کتاب هاي ياران پدرم احاديثي را گنجاند که او بيان نکرده بود». (اختيار معرفة الرجال، طوسي، ج2، ص489).

موضوع مهدويت و منجي آخرالزمان به دلايل مختلف بيش از موضوعات ديگر دستخوش اين دگرگوني ها شده است؛ نفوذ اسرائيليات، دستبرد تحريفگران، خطاهاي استنساخ کنندگان و برداشت هاي ناصواب بخشي از اين عوامل هستند.بر خلاف احاديث فقهي که با تلاش فقها در اعصار مختلف مورد بحث و مداقه قرار گرفته و تا حدود زيادي مرزهاي احاديث قابل استناد آن مشخص شده و از جهات مختلف سند و دلالت منقّح گرديده، در احاديث مربوط به معارف مهدويت اين کار به نحو شايسته صورت نپذيرفته است.

ص: 5

مرکز تخصصي مهدويت حوزه علميه قم - بنا به وظيفه و رسالت خود- تحقق اين مهم را با راه اندازي رشته تخصصي مهدويت و نيز ارائه درس خارج مهدويت توسط استاد معظم حضرت آيت الله نجم الدين طبسي دنبال کرده و به توفيق الهي گامهايي در اين مسير برداشته است.

سلسله مباحث مهدويت که پيش روي شماست حاصل اين مباحث است که به ياري خداوند در موضوعات مختلف و مورد نياز معارف مهدوي سلسله وار عرضه خواهد شد.

حوزه علميّه قم

مرکز تخصصی مهدويت

انتشارات

ص: 6

فهرست مطالب

فصل اوّل: ریشه، نسب و حتمیت سفیانی..... 13

واقعيت داشتن سفياني....... 14

نسب سفياني....... 15

علامت و حتميت سفياني... 35

دسته اول..... 35

دسته دوم..... 40

دسته سوم.... 41

بررسي سند......... 42

بررسي چند روايت ديگر..... 43

روايت اول کافي در مورد سفياني..... 43

بررسي سندي...... 45

بررسي متن روايت...... 46

روايت دوم کافي در مورد سفياني..... 47

بيان مرحوم مجلسي ذيل روايت...... 49

روايت سوم کافي در مورد سفياني.... 50

شخصيت شناسي سدير صيرفي....... 51

روايت چهارم کافي در مورد سفياني........ 52

بيان مرحوم مجلسي ذيل اين روايت....... 53

بيان مرحوم مازندراني درشرح روايت....... 54

نکته اول...... 55

نکته دوم...... 55

نکته سوم..... 55

نکته چهارم......... 56

ص: 7

نکته پنجم.... 56

نکته ششم.... 57

روايت پنجم........ 57

بيان مرحوم مازندراني در مورد اين روايت...... 59

روايت ششم........ 59

بيان مرحوم مجلسي... 60

روايت هفتم......... 62

ديدگاه هاي مرحوم مجلسي در ذيل اين روايت...... 63

روايت هشتم....... 65

روايات نهم... 65

روايت دهم... 66

روايت يازدهم...... 66

بدا در سفياني...... 67

بيان علامه مجلسي در توجيه روايت امام جواد علیه السلام ...... 68

فصل دوّم: خروج، حکومت و هلاکت سفیانی...... 71

زمان خروج و حکومت سفياني......... 72

روايت اول.... 72

بررسي دلالي....... 73

روايت دوم.... 74

بررسي سند......... 74

شخصيت ابن فضال... 75

بررسي دلالت...... 76

روايت سوم... 76

بررسي سند......... 77

بررسي دلالت...... 77

ص: 8

روايت پنجم........ 79

خلاصه بحث....... 80

روايت ششم........ 80

بررسي سند......... 81

بررسي دلالت...... 82

روايت هفتم......... 82

روايت هشتم....... 83

طرز هلاکت و مردن سفياني..... 84

فصل سوّم: بررسی چند نکته مهم........ 87

نکته اول: حدود شام... 88

نکته دوم: شيصباني.... 88

نکته سوم: وحدت يا تعدد سفياني..... 89

روايات دال بر متعدد بودن سفياني... 90

قيام چند سفياني در طول تاريخ........ 94

ارزيابي کتاب سليلي......... 100

تحقيقي درباره عمرو بن شمر..... 101

نتيجه گيري....... 103

سفياني از اختصاصات شيعه است يا فريقين؟........ 103

بيان مرحوم صدر در اختصاص روايات سفياني به منابع شيعي.... 103

روايت اول... 104

روايت دوم... 105

روايت سوم......... 105

نکته چهارم: سفياني و دجال.... 106

تفاوت هاي سفياني و دجال..... 108

نکته پنجم: سفياني و خسف بيدا..... 109

ص: 9

روايتي ديگر....... 111

روايت سوم......... 113

نکته ششم: دولت عباسيان...... 114

نکته هفتم: سفياني و شيصباني....... 116

روايت اول... 116

بررسي سندي..... 117

اما بحث دلالي... 119

روايت دوم... 119

روايت سوم......... 120

شيصباني کيست؟...... 121

روايت ابي حمزه ثمالي...... 122

شيصبان و بني شيصبان... 123

خطبه اللؤلؤيه (درتطبيق بني شيصبان بر بني العباس)........ 123

روايت لؤلؤيه....... 125

روايت علي بن مهزيار......... 127

دو نكته....... 130

نتيجه كلام تا اين جا......... 132

تحقيقي درباره احمد بن هويزه... 132

اما ابراهيم بن اسحاق نهاوندي......... 134

در معناي متهوم يا متهما في دينه... 134

نتيجه بحث........ 137

نکته هشتم: نزول عيسي علیه السلام ......... 137

بررسي سندي....... 139

ص: 10

مقدمه

مطلب در خصوص يکي از علامات ظهورامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف يعني، «جريان سفياني» است. در بررسي اين جريان، سوالات زير مطرح مي شود:

سفياني كيست؟ شخص است يا جريان؟ اگر شخص است، نام او چيست؟ آيا همان طور که گفته اند نام او "عثمان بن عنبسه" است، يا اسم هاي ديگري هم دارد؟ سفياني از نسل چه کسي است؟ از نسل ابوسفيان و از اموي هااست؟ و يا نظر به عملکرد و جناياتي که سفياني، انجام مي دهد، ادامه دهنده جنايات آل ابي سفيان است، که در اين صورت سفياني «جريان» است. خروج سفياني از کجا است؟ آيا از شام (اردن، سوريه، فلسطين و لبنان) است، يا محل استقرار او شام بوده؛ ولي حرکتش از روم و با پشتيباني روم است؟ (روم شايد به معناي اروپاي فعلي باشد). آيا خروج سفياني از علامات حتمي ظهور امام زمان است، يا از علائم غير حتمي؟ گستره فعاليت و جنايات سفياني کجاست؟ (آيا حوزه فعاليت او مثل دجال، فراگير و عالم گير است، يا محدوده خاص جغرافيايي (شام، عراق، حجاز و بخشي از جنوب ايران) را در بر مي گيرد؟ ماموريت و هدف سفياني چيست و با چه کسي در گير مي شود؟ با همه مسلمين و يا با طايفه خاصي از مسلمانان (اهل بيت پيامبر و پيروان خاندان رسول خداکه همان شيعيان هستند) مشکل دارد؟ عاقبت و سرنوشت سفياني چه مي شود؟ در يك مصاف و جنگ، کشته مي شود، يا بر اثر خسف زمين، او و سپاهيانش از بين مي روند؟ يا به دست امام عصر اعدام مي شود؟

بحث سفياني، بحث گسترده اي است که روايات آن هم از حداستفاضه گذشته است. روايات کثيري راجع به سفياني از فريقين وجود دارند که به خصوصيات او هم پرداخته اند، مثل اين که، شخصي است از نسل ابوسفيان که در شام و با حمايت اروپا فعاليت داشته؛ ضمن اين که فاصله وقت خروج او تا ظهور امام زمان بيان شده است: نُه ماه يا يک سال و يا يك سال و نيم و... . در روايات به اجمال يا تفصيل به اين مباحث پرداخته شده است.

مطالب اين کتاب بخشي از سلسله درسهاي خارج مهدويت است که از سال 88 ه- ش در حوزه مقدسه قم آغاز گرديد و اين دروس پس از پياده سازي به نظر

ص: 11

اينجانب رسيد و ملاحظات و نکات ضروري در آن اعمال گرديد تا براي استفاده در اختيار عموم قرار گيرد، البته بخشهاي ديگر نيز پياده شده و از نظر اينجانب گذشته، به اميد اينکه در اسرع وقت چاپ و نشر گردد. انشاء ا...

در خاتمه از مسئول محترم مرکز تخصصي مهدويت و تمامي واحدهائي که زمينه نشر آنرا فراهم کردند کمال تشکر را دارم و همچنين از زحمات و تلاش فرزند عزيزم جناب ثقة الاسلام بلقان آبادي هم سپاسگزارم.

قم مقدس

مؤسسه ولاء صديقه کبري

نجم الدين طبسي

ص: 12

فصل اوّل: ریشه، نسب و حتمیت سفیانی

اشاره

ص: 13

واقعيت داشتن سفياني

بعضي افراد که جريان هاي تاريخي را نقل مي کنند، قائلند اصل جريان سفياني در روايات و موعود بودن او دروغ و از جعليات امويين، جهت ايجاد موقعيت و پايگاهي براي خودشان است. اين حرف را امثال مقريزي در خطط گفته است. ما در بحث «وحدت يا تعدد سفياني» به کلام او اشاره مي کنيم؛ ولي اين ادعا صحيح نيست و نمي توان گفت روايات سفياني از جعليات امويين است؛ بلکه روايات سفياني از متواترات است و عجيب تر اين که روايات سفياني را دشمنان سفياني، قبل از نقل روايات از طرف طرفداران او، نقل کرده اند. البته روايات سفياني در مورد تعدد سفياني و خصوصا در جايي که سفياني را مدح کند؛ بعيد نيست از جعليات بني اميه باشد؛ کما اين که رواياتي که وجود سفياني را نفي مي کند، مي تواند از جعليات امويين باشد تا به اين وسيله از بعضي حرکات و برخوردهاي زشت سفياني بيزاري بجويند و يا از مقولات بني عباس باشد تا خود را از اين قيام ها رهايي ببخشند و در برخورد با آنان و قلع و قمع آنان از او آزاد تر باشند. بنابراين، رواياتي که ما از اهل بيت در مورد سفياني داريم، متعدد و صراحت در سفياني است که مفاد آن ها نيز گوياي حتميت سفياني است. پس، اسانيد روايات در اين مورد مشکلي ندارند؛ بلکه اگر اسناد مشکل هم داشته باشند؛چون بحث سفياني متواتر است، به بررسي سندي نسبت به اصل سفياني نياز نمي باشد. ما ابتدا در مورد نسب و هويت سفياني مطالبي را بيان مي کنيم. سپس به بررسي روايات علامت بودن سفياني و برخي ويژگي هاي او مي پردازيم:

ص: 14

نسب سفياني

از روايات استفاده مي شود، سفياني از نسل ابوسفيان و اميه مي باشد. البته اينان نيز واقعاً عرب و از قريش نيستند، بلکه به عبد مناف و قريش ملحق شده اند. براي روشن شدن حقيقت امر، بايد چند امر بررسي شود:

1. سفياني از نسل اميه

اشاره

بررسي روايت گوياي اين نکته است که سفياني از نسل ابوسفيان و ادامه دهنده راه اوست. اين مطلب را مي توان با توجه به نکات زير امري ثابت شده دانست:

الف) خروج از روم با هويت نصراني

از مرحوم شيخ طوسي، از بشربن غالب (بشر و بشير دو برادر هستند که دعاي عرفه را از امام حسين علیه السلام نقل مي کنند) روايتي نقل شده است که البته روايت به معصوم علیه السلام منتهي نمي شود:

عنه، عن أبي النصر إسماعيل بن عبدالله بن ميمون بن عبد الحميد بن أبي الرجال العجلي قال: حدثنا محمد بن عبدالرحمان بن أبي ليلي قال: حدثنا جعفر بن سعد الكاهلي، عن الأعمش، عن بشر بن غالب قال: يقبل السفياني من بلاد الروم متنصرا في عنقه صليب وهو صاحب القوم؛(1) سفياني از سرزمين روم، در حالي که نصراني و در گردنش علامت صليب است [و مظاهر نصرانيت دارد] خروج مي کند و او فرمانده گروهي است.

در بعضي از نسخه ها، به جاي «متنصرا»، «منتصرا»، يعني پيروزمندانه آمده؛ ولي به قرينه في عنقه صليب، «متنصرا» صحيح است.

براساس اين روايت، ريشه سفياني از روم (غرب) است. اکنون بايد به کتاب هاي جغرافيايي مراجعه و معلوم کرد که روم آن روز در (هنگام صدور

ص: 15


1- . الغيبة، طوسي، ص462.

چنين روايتي) بر چه مكان هايي انطباق داشته، آيا منظور شامات، يا آندلس و يا ايتاليا است؟ هر کجا باشد، قطع نظر از بحث سندي در اين روايت، سفياني متاعي است که از آن طرف مرزها براي سرزمين هاي اسلامي صادر شده و او را از آن سوي مرزها مي فرستند.

ب) تصريح روايات به اموي بودن سفياني

روايتي از امام صادق علیه السلام از اميرالمومنين علیه السلام در اين زمينه وارد شده است:

حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال: حدثنا عمي محمد بن أبي القاسم، عن محمد بن علي الكوفي، عن محمد بن أبي عمير، عن عمر بن أذينة قال: قال ابوعبداللهعلیه السلام : «قال أبي علیه السلام : قال أمير المؤمنين علیه السلام :يخرج ابن آكلة الأكباد من الوادي اليابس، وهو رجل ربعة، وحش الوجه، ضخم الهامة، بوجهه أثر جدري، إذا رأيته حسبته أعور، اسمه عثمان، وأبوه عنبسة، وهو من ولد أبي سفيان، حَتَّی يأتي أرضا ذات قرار ومعين فيستوي علی منبرها؛ (1) پسر هندجگرخوار از بياباني خشك [شام] خروج مي كند. او مردي است چهار شانه و زشت رو و صورتي دارد چون حيوانات درنده خو، و سري بزرگ و آبله رو. چون او را ببيني، مي پنداري يك چشم است. نامش عثمان و نام پدرش عنبسه و از فرزندان ابوسفيان است تا به سرزميني كه داراي قرارگاه و خرّمي است، مي رسد و در آن جا بر تخت سلطنت مي نشيند.

ج) روش اموي گونه سفياني

از امام باقرعلیه السلام چنين نقل شده است:

ويظهر السفياني ومن معه حَتَّی لا يكون له همة إلا آل محمد

ص: 16


1- . كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص651، ب57، ح9؛ معجم أحاديث الإمام المهدي علیه السلام ، ج4، ص120.

وشيعتهم فيبعث بعثا إلی الكوفة، فيصاب بأناس من شيعة آل محمد بالكوفة قتلا وصلبا، وتقبل راية من خراسان حَتَّی تنزل ساحل دجلة. يخرج رجل من الموالي ضعيف ومن تبعه فيصاب بظهر الكوفة. ويبعث بعثا إلی المدينة فيقتل بها رجلا ويهرب المهدي والمنصور منها، ويؤخذ آل محمد صغيرهم وكبيرهم لا يترك منهم أحد إلا حبسويخرج الجيش في طلب الرجلين ويخرج المهدي منها علی سنة موسی خائفا يترقب حَتَّی يقدم مكة. ويقبل الجيش حَتَّی إذا نزلوا البيداء وهو جيش الهملات (الهلال) خسف بهم فلا يفلت منهم إلا مخبر...؛(1) سفياني و پيروانش خروج مي كنند. او قصدي جز كشتن و آزار اولاد پيغمبر و شيعيان آن ها ندارد. وي يك لشكر به كوفه مي فرستد، و جمعي از شيعيان آن جا را مي كشد و گروهي را به دار مي زند، و لشكري از خراسان مي آيد و در ساحل شط دجله فرود مي آيد. مرد ضعيفي از شيعيان با طرفدارانش براي مقابله با سفياني به بيرون كوفه مي رود و مغلوب مي گردد. سپس سفياني لشكر ديگري به مدينه مي فرستد. مردي در آن جا كشته مي شود و مهدي و منصور فرار مي كنند. سفياني نيز بزرگ و كوچك سادات و ذريه پيغمبر را گرفته و حبس مي كند. آن گاه لشكري براي پيدا كردن مهدي و منصور از مدينه بيرون مي رود. مهدي همچون موسي بن عمران [كه هراسان از مصر خارج شد] هراسان و نگران از مدينه بيرون مي رود، و بدين گونه وارد مكه مي شود. لشكر اعزامي هم به دنبال وي مي آيد؛ ولي وقتي به بيابان مكه و مدينه مي رسند، به زمين فرو مي روند و جز يك نفر كه خبر آن ها را مي برد، باقي نمي ماند... .

سرلوحه برنامه هاي سفياني کشتار آل محمد وشيعه آل محمد است.

ص: 17


1- . تفسير عياشي، ج1، ص64، ح 117؛ الغيبة، نعماني، ص279، ب14، ح67؛ بحار الأنوار، ج 52، ص223.

هدف اصلي سفياني كشتن شيعه است و به يهود و مسيحيت کاريندارد؛ چون خودش نصراني است و از طرف آن ها حمايت مي شود. سفياني فقط با شيعه درگير مي شود؛ چون مي داند اسلام ناب محمدي، همان شيعه و تشيع است و تنها قدرتي که جلو آن ها را گرفته، همين تشيع است. اين ها وقتي احساس مي کنند که ديگر کاري از پيش نمي برند، سفياني را فرستاده و او نسل کشي را به راه مي اندازد (شبيه جريان بحرين امروز).

آيا جنايات سفياني جديد است؟ در کتاب الغارات تأمل كنيد! مولف کتاب، ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي است. ايشان نوه برادري شهيد مختار ثقفي و از اکابر علماي قرن سوم است که در کوفه متولد شد؛ سپس به اصفهان رفت و در 382، يک سال بعد از مرحوم صدوق، وفات کرد. او به قدري با شخصيت و عالم بود که حوزه قم، آمدن او را به قم براي برپايي کرسي درس و حديث درخواست كرد. رجال نجاشي بيان صاحب کتاب الغارات (ابراهيم بن محمد) را نقل مي کند که من کتاب «المعرفة» را در مورد اميرالمؤمنين علیه السلام نوشته ام، و مي خواهم جايي بروم که نسبت به اميرالمؤمنين علیه السلام دشمني بسيار دارند تا در آن جا اميرالمؤمنين علیه السلام را تبليغ و مردم را عوض کنم. به او گفتند: چنين مکاني اصفهان است. ايشان به اصفهان رفت و منشاء برکات بسياري شد وآن جا را تغيير داد که يکي از جهات تغيير اصفهان به تشيع به سبب ايشان بود.(1)

ص: 18


1- . رجال النجاشي، ص16: ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي أصله كوفي، وسعيد بن مسعود أخو أبي عبيد بن مسعود عم المختار وولاه أمير المؤمنين علیه السلام المدائن، وهو الذي لجأ إليه الحسن علیه السلام يوم ساباط. انتقل ابوإسحاق هذا إلی أصفهان وأقام بها، وكان زيديا أولا ثم انتقل إلينا ويقال: إن جماعة من القميين كأحمد بن محمد بن خالد وفدوا إليه وسألوه الانتقال إلی قم، فأبي، وكان سبب خروجه من الكوفة أنه عمل كتاب المعرفة، وفيه المناقب المشهورة والمثالب، فاستعظمه الكوفيون وأشاروا عليه بأن يتركه و لا يخرجه، فقال:اي البلاد أبعد من الشيعة فقالوا: أصفهان، فحلف لا أروي هذا الكتاب إلا بها فانتقل إليها ورواه بها ثقة منه بصحة ما رواه فيه. وله مصنفات كثيرة... ومات إبراهيم بن محمد الثقفي سنة ثلاث وثمانين ومائتين.

در کتاب الغارات در دو جا، نامه سرّي که معاويه به فرمانده جلاد و سرجوخه هاي اعدام خود (سفيان بن عوف غامدي) نوشته و دستوراتي به وي داده؛ آمده است:

حدثه عن سفيان بن عوف الغامدي قال: دعاني معاوية فقال: إني باعثك في جيش كثيف [ ذي أداة وجلادة] فالزم لي جانب الفرات حَتَّی تمر بهيت فتقطعها، فإن وجدت بها جندا فأغر عليهم وإلا فامض حَتَّی تغير علی الأنبار، فإن لم تجد بها جندا فامض حَتَّی تغير علی المدائن ثم أقبل إلي، واتق أن تقرب الكوفة، واعلم أنك إن أغرت علی [ أهل ] الأنبار وأهل المدائن فكأنك أغرت علی الكوفة، إن هذه الغارات يا سفيان علی أهل العراق ترهب قلوبهم وتجرئ كل من كان له فينا هوی [ منهم ] ويري فراقهم، وتدعو إلينا كل من كان يخاف الدوائر، وخرب كل ما مررت به [ من القری]، واقتل كل من لقيت ممن ليس هو علی رأيك، واحرب الأموال، فإنه شبيه بالقتل وهو أوجع للقلوب. قال: فخرجت من عنده فعسكرت وقام معاوية في الناس [ خطيبا] فحمد الله وأثنی عليه ثم قال: أما بعد أيها الناس فانتدبوا مع سفيان بن عوف فإنه وجه عظيم فيه أجر عظيم سريعة فيه أوبتكم إن شاء الله، ثم نزل؛(1)

سفيان بن عوف غامدي مي گويد : معاويه به من گفت:من تو را با سپاه و تجهيزات کامل نظامي مي فرستم...وقتي به عراق رسيدي روستاها را بر سر مردم خراب کن، و هر کس را که بر رأي تو نيست؛ بکش... .

پس، منظور معاويه اين است که شيعه را بکش و اموالشان را غارت کن! که

ص: 19


1- . الغارات، ج2، ص464 – 467.

شيعه حق هستي ندارد.

از مقايسه عبارت الغارات: «واقتل كل من لقيت ممن ليس هو علی رأيك، واحرب الأموال...» ؛ با عبارت عياشي: «ويظهر السفياني ومن معه حَتَّی لا يكون له همة إلا آل محمد صلی الله علیه و آله ...»؛ چنين برمي آيد که سفياني جرياني ممتد و دنباله دار است. لذا امام صادق علیه السلام مي فرمايد:

عَنْ أَبِي عبدالله علیه السلام قَالَ إِنَّا وَ آلَ أَبِي سُفْيانَ أَهْلُ بَيتَينِ تَعَادَينَا فِي اللَّهِ قُلْنَا صَدَقَ اللَّهُ وَ قَالُوا كَذَبَ اللَّهُ قَاتَلَ ابوسُفْيانَ رَسُولَ اللَّهِ

صلی الله علیه و آله وَ قَاتَلَ مُعَاوِيةُ عَلِي بن أَبِي طَالِبٍ علیه السلام وَ قَاتَلَ يزِيدُ بن مُعَاوِيةَ الْحُسَينَ بن عَلِي علیه السلام وَ السُّفْيانِي يقَاتِلُ الْقَائِمَ عجل الله تعالی فرجه الشریف ؛(1) ما و اولاد ابوسفيان دو خانواده هستيم كه براي خدا با آن ها كشمكش و مشکل داريم. ما مي گوييم: خدا راست گفته؛ ولي آن ها مي گويند: خدا دروغ گفته است! ابوسفيان با پيغمبر؛ و معاويه با علي بن ابي طالب؛ و يزيد با حسين بن علي به نزاع و جنگ برخاستند و سفياني نيز با قائم ما مي جنگد.

صاحب کتاب الغارات در جاي ديگر از کتاب خود، دستورمعاويه به بسر بن ارطاة را نقل مي کند:

قال: خرج عدي بن حاتم وجرير بن عبدالله البجلي وحنظلة الكاتب من الكوفة إلی قرقيسياء قالوا: لا نقيم ببلدة يعاب فيها عثمان. ولحق بمعاوية من أصحاب علي علیه السلام ابن العشبة ووائل بن حجر الحضرمي، وخبره في قصة بسر بن أبي أرطاة لعنه الله. عن بكر بن عيسي قال: لما بلغ معاوية تفرق أصحاب علي علیه السلام وتخاذلهم و تركهم إياه، وأنه بلغ من أمرهم انه يندبهم إلی السواد فيأبون أرسل بسر بن أرطاة إلی المدينة في جيش من أهل الشام، فسار حَتَّی قدمهم فدعي الناس إلی البيعة فأجابوه وحرق بها دورا من دور الأنصار وغيرهم من شيعة علی ثم سار إلی مكة ثم توجه إلی اليمن لا يمر بقوم يري أن لهم لعلي رأيا

ص: 20


1- . بحارالأنوار، ج 52، ص190.

إلا قتلهم واستباح أموالهم، وبلغ ذلك عليا علیه السلام فقام وخطب وحمد الله وأثنی عليه وصلي علی النبي صلی الله علیه و آله وذكر مسير بسر بن أرطاة لعنه الله إلی اليمن، وذكر تخاذل أصحابه وتركهم الحق والبلية التي دخلت عليهم وقال: لو تطيعوني في الحق كما يطيع عدوكم صاحبهم في الباطل ما ظهروا عليكم. وقد كان الناس كرهوا عليا ودخلهم الشك والفتنة وركنوا إلی الدنيا وقلّ مناصحوه، فكان أهل البصرة علی خلافه والبغض له، وجلّ أهل الكوفة وقراؤهم، وأهل الشام وقريش كلها؛(1) هنگامي که به معاويه خبر رسيد، ياران علي علیه السلام متفرق شده اند... به بسر بن ارطاة هجوم به مدينه را دستور داد و بسر بن ارطاة، خانه هاي انصار و غير انصار از شيعهعلي را آتش زد، وسپس به سوي مکه و بعد به طرف يمن متوجه شد. بسربن ارطاة در مسيرش، هرکس را که طرفدار علي بود، مي کشت و اموالش را غارت مي كرد. اين شجره ملعونه و طرفدارانشان هميشه عليه شيعه بودند. حساب اين ها از اهل سنت جدا است. اين ها به تعبير حضرت، درنده خو و وحشي [وحش الوجه] هستند. وقتي اين خبر به مولا علي علیه السلام رسيد، بلند شد و خطبه خواند و خدا را حمد کرد و... .

جريان سفياني در آخرالزمان به جريان بني اميه و معاويه شبيه است. سفياني جز کشتن شيعه (نسل كشي) هيچ دغدغه و هدفي ندارد.

د) هويت اعتقادي امويان

اميرالمؤمنين هنگام بسيج مردم براي جنگ صفين، در مورد اين ها فرمود:

مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيهِ أَظْهَرُوه؛(2) اسلام را نپذيرفتند؛ بلكه از بيم تسليم شدند و

ص: 21


1- . الغارات، ج2، ص553.
2- . نهج البلاغه، ص374.

كفر را پنهان کردند. اگر ياراني بيابند، كفر [خود را] آشكار مي كنند و از اسلام سر برمي تابند.

همچنين مي فرمايد:

«به سوي کساني حمله کنيد که اين ها از بازماندگان جنگ احزاب (خندق) و مشرکين هستند. به جنگ کساني برويد که قائلند خدا ورسولش دروغ مي گويند».

پس بايد در اعتقادات و عملکرد اين ها تامل کنيم. جريان سفياني جريان تازه اي نيست؛ بلکه دنباله عمل و جنايات امويين است. وضعيت امويين به گونه اي بود که:

ملكنا فكان العفو منّا سجية

فلمّا ملكتم سال بالدّم ابطح(1)

زماني كه ما به حكومت رسيديم و قدرت را به دست گرفتيم، بخشش و گذشت، خوي و عادت ما بود؛ امّا زماني كه شما به قدرت رسيديد، خون سراسر صحراي مکه را فرا گرفت و هيچ جا، حتي مکه مکرمه امن نبود.

از اين روايات استفاده مي شود که سفياني با خصوصيات مذکور، از نسل امويين بوده و از روم مي آيد و هويت اعتقادي او نصراني است. اکنون جاي اين سؤال است که آيا امويين عرب هستند، يا وارداتي و به اصطلاح از آن طرف مرزها آمده اند و غير عرب مي باشند؟

ص: 22


1- . و حللتم قتل الاساري و طالما غدونا عن الأسري نَعِفُّ و نصفح ف-ح-سبك-م هذا التفاوت ب-يننا و ك----لّ ان-اء ب-الذي ف--يه ينضح و شما ريختن خون همه اسيران را حلال شمرديد؛ ولي بسيار گذشت كه ما از اسيران درگذشتيم و همه را مورد عفو و بخشش قرار داده و آزاد كرديم. شما را همين تفاوت بين ما و شما بس است در شناخت حقّ و ناحق. از كوزه همان برون تراود كه در اوست (الغدير، ج 1، ص 255) در پاورقي آمده است: «هذه الأبيات خمسها جماعة وشطرتها فممن خمسها السيد راضي بن السيد صالح القزويني المتوفي سنة 1287، والعلامة الأكبر السيد ناصر بن أحمد بن عبد الصمد الغريفي المتوفي سنة 1331، والشيخ عبدالحسين بن القاسم الحلي النجفي المعاصر وله تشطيرها أيضا».

2. هويت و نژاد اميه

اشاره

در اين زمينه چند مطلب بايد مورد بررسي قرار گيرد: ارتباط اميه با عبدشمس، ريشه اميه و اعتقادات امويين.

مطلب اول: ارتباط اميه با عبدشمس

آيا اميه و بني اميه با عبدشمس ارتباط دارند؟ نقل شده است که هاشم (جدّ اعلاي پيامبر) و عبد شمس برادر و دو قلو بوده اند. هنگام تولد، انگشت هاشم به پيشاني عبد شمس چسبيده بود که انگشت را از پيشاني با شمشير جدا کردند و گفتند: تا آخر بين اين ها جنگ خواهد بود. در واقع به اين طريق تطير و فال بد زدند.

اولين کسي که متعرض اين جريان مي شود، طبري (م310) مورخ معروف اهل سنت است که اين جريان را بدون سند ذکر کرده و مي گويد:

و قيل إن عبدشمس و هاشما توأمان وإن أحدهما ولد قبل صاحبه وأصبع له ملتصقة بجبهة صاحبه فنحيت عنها فسال من ذلك دم فتطير من ذلك؛(1) و گفته شده است که عبد شمس و هاشم دو برادر دو قلو بودند و انگشت يکي به پيشاني ديگري چسبيده بود. پس از آن كه جدا کردند، خون جاري شد، و اين را به فال بد گرفتند [که اين دو برادر هميشه بينشان جنگ و خونريزي خواهد بود].

ملاحظه مي شود كه طبري، هنگام نقل اين جريان، مي گويد: «قيل» و سند ارائه نمي دهد. قصد دارند با يک «قيل» عبدشمس را جزء قريش دانسته و بعد با يک «قيل» ديگر، به بني اميه شناسنامه عربي و قريشي بدهند و اين عناصر نفوذي را عرب بخوانند که مسلمانند و کارهايشان صبغه اسلامي دارد و ديگرانحق مخالفت با آن ها را ندارند.

مقريزي (م845) نيز مي گويد:

ص: 23


1- . تاريخ طبري، ج2، ص13.

وقد كانت المنافرة لا تزال بين بني هاشم وبني عبد شمس بحيث أنه يقال إن هاشما وعبدشمس ولدا توأمين فخرج عبد شمس في الولادة قبل هاشم وقد لصقت أصبع أحدهما بجبهة الآخر فلما نزعت دمّي المكان، فقيل سيكون بينهما أو بين ولديهما دم، فكان كذلك.(1)

مقريزي نيز در نقل اين جريان، «يقال» مي گويد. آيا با «يقال» ادعا اثبات مي شود؟

اين جريان در کتاب هاي شيعه نيز منعکس شده است. علي بن يوسف حلي آورده است:

ولد هاشم وعبد شمس توأمان في بطن واحد، فقيل: إنه أخرج أحدهما وإصبعه ملتصقة بجبهة الآخر، فلما أزيلت من موضعها أدميت، فقيل: يكون بينهما دم.(2)

علامه مجلسي نيز در بحارالانوار(3) از ايشان نقل مي کند، و سپس مرحوم شيخ عباس قمي در الانوار البهية(4) اين داستان را مي آورد. نکته قابل دقت اين که علي بن يوسف حلي نيز اين جريان را از کتاب هاي عامه نقل مي کند.

بنابراين، قصه ارتباط و برادري عبد شمس با هاشم مستند و قابل پذيرش نيست.

مطلب دوم: ريشه و نسب اميه

بر فرض اين که جريان مذكور واقعيت داشته و عبدشمس برادر هاشم باشد، آيا به بني اميه ارتباط دارد؟ آيا بني اميه، قريشي هستند و اميه فرزند عبدشمس است؟ ظاهر مطلب، بلکه واقع مطلب اين است که بين عبدشمس و اميه هيچ ارتباطي نيست. اميه برده عبدشمس بوده است، نه فرزند او. لذا او

ص: 24


1- . النزاع والتخاصم، ص 47.
2- . العدد القوية، ص140. علي بن يوسف (متوفي 705) معمولا از منابع اهل سنت نقل مي کند.
3- . بحارالانوار، ج15، ص161.
4- . الأنوار البهية، ص28.

و نسل او رومي بوده، و عرب و قرشي نيستند. در تبيين و اثبات اين مطلب ابتدا به فرمايش امام علي، اميرالمؤمنين علیه السلام استناد مي شود:

مولا، اميرالمومنين علیه السلام در نامه اي(1) براي معاويه مي نويسد:

وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ؛ خانداني را كه حسبي است شايسته، همچون كسي نيست كه خود را بدان خاندان بسته مي باشد.

علامه مجلسي در بحارالانوار ذيل اين عبارت، ابتدا بيان ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه را در اين مورد نقل مي کند:

وأما قوله: ولا الصريح كاللصيق اي الصريح في الاسلام الذي أسلم اعتقادا وإخلاصا ليس كاللصيق الذي أسلم خوفا من السيف أو رغبة في الدنيا؛ صريح کسي است که از روي اعتقاد و اخلاص اسلام آورده؛ ولي لصيق کسي است که از روي ترس از شمشير و يا به خاطر منافع دنيوي اسلام آورده است.ابن ابي الحديد در اين موضوع به بني اميه تمايلي پيدا مي کند؛ هرچند نمي تواند خيلي به دفاع برآيد. علامه مجلسی سپس مي گويد:

الظاهر أن قوله: «كاللصيق» إشارة إلی ما هو المشهور في نسب معاوية كما سيأتي وقد بسط الكلام في ذلك في موضع آخر من هذا الشرح وتجاهل هنا حفظا لناموس معاوية. وقد ذكر بعض علمائنا في رسالة في الإمامة أن أمية لم يكن من صلب عبد شمس وإنما هو عبد من الروم فاستلحقه عبد شمس ونسبه إلی نفسه وكانت العرب في الجاهلية إذا كان لأحدهم عبد وأراد أن ينسبه إلی نفسه أعتقه وزوّجه كريمة من العرب فيلحق بنسبه قال: وبمثل ذلك نسب العوّام ابوالزبير إلی خويلد فبنو أمية قاطبة ليسوا من قريش وإنما لحقوا ولصقوا بهم قال: ويصدق ذلك

ص: 25


1- . نهج البلاغه، نامه17: «.... أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيسَ أُمَيةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا ابوسُفْيانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لَا الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ...».

قول أمير المؤمنين علیه السلام جوابا عن كتابه وادعائه «إنا بنو عبد مناف» : ليس المهاجر كالطليق ولا الصريح كاللصيق ولم يستطع معاوية إنكار ذلك انتهي؛(1) لصيق اشاره دارد به آنچه در نسب معاويه مشهور است. معاويه فرزند چه کسي است؟ فرزند ابوسفيان است، يا ابوسفيان يکي از پدران معاويه است. بعضي از علماي ما [طبق بيان رساله اي در امامت که همان کتاب الزام النواصب است] گفته اند اميه فرزند عبد شمس نبود، بلکه برده اي از روم بود که عبدشمس او را به خودش ملحق کرد و روش عرب جاهلي اين بود که اگر کسي مالك برده اي بود و در نظر داشت آن برده را بهخود نسبت دهد، ابتدا او را آزاد مي کرد و سپس دختري از عرب به او مي داد و بعد او را به خودش ملحق مي کرد. پس، اميه به اين طريق فرزند عبدشمس شد و مثل همين مورد، عوام پدر زبير بود. پس همه بني اميه از قريش نيستند؛ بلکه بني اميه را به اين طريق به عرب چسباندند. تاييد اين مطلب قول اميرالمومنين علیه السلام است که در جواب نامه ادعاهاي معاويه بيان فرموده است. حضرت امير علیه السلام در جواب ادعاي معاويه که مي گويد: إنا بنو عبد مناف؛ مي فرمايد: ليس المهاجر كالطليق ولا الصريح كاللصيق و معاويه نيز نتوانست اين مطلب حضرت را انکار کند.

آنچه مرحوم علامه در تبيين نامه حضرت بيان کردند، برگرفته از کلام صاحب الزام النواصب است.(2)

ص: 26


1- . بحارالانوار، ج33، ص107.
2- . إلزام النواصب، مفلح بن راشد، ص 179 – 181. إلزام النواصب بإمامة علي بن أبي طالب علیه السلام الظاهر أنه تأليف الشيخ مفلح بن الحسين (الحسن)بن راشد ( رشيد) ابن صلاح البحراني ( من أعلام القرن التاسع الهجري...).

قبل از اين دو بزرگوار بايد از مرحوم ابوالقاسم کوفي ياد کرد. وي در کتاب «الاستغاثة» آورده است:

ولقد رويناه من طريق علماء أهل البيت علیهم السلام في أسرار علومهم التي خرجت عنهم إلی علماء شيعتهم أن قوما ينتسبون إلی قريش وليسوا هم من قريش في حقيقة النسب، وهذا مما لا يجوز أن يعرفه إلا في معرفة معدن النبوة وورثة علم الرسالة، وذلك مثل بني أمية ذكروا أنهم من قريش وليسوا من قريش وإن أصلهم من الروم، وفيهم تأويل هذه الآية «بسم الله الرحمن الرحيمألم غلبت الروم في أدني الأرض وهم من بعد غلبهم سيغلبون» معناه أنهم غلبوا علی الملك وسيغلبهم علی ذلك بنو العباس وذلك أن العرب في الجاهلية إذا كان لأحد عبد فأراد أن ينسبه ويلحقه بنسبه فعل ذلك وجاز عندهم... وكان عبد شمس بن عبد مناف أخا هاشم بن عبد مناف قد تبني عبدا له روميا يقال له أمية فنسبه عبد شمس إلی نفسه فنسب أمية بن عبد شمس فدرج نسبه كذلك إلی هذه الغاية. فأصل بني أمية من الروم ونسبهم في قريش...؛(1)... عده اي را به قريش نسبت مي دهند؛ ولي قريشي نيستند و شناخت ريشه اين افراد فقط از طريق وارثان علم رسالت مي باشد، و مثل عده اي که خودشان را به قريش نسبت مي دهند؛ ولي از قريش نيستند، بني اميه هستند که اصل آن ها از روم است... .

در صورت پذيرش اين مطلب، کار بر اهل سنت بسيار سخت مي شود؛ زيرا اهل سنت يکي از مصاديق روايت «الائمه اثناعشر» را معاويه مي دانند. نُه قول و تفسير نسبت به اين روايت وجود دارد که در هشت قول از اين اقوال معاويه و يزيد هم جزء خلفا هستند! جمله اي را از پيامبر نقل كرده اند که:

سمعت النبي صلّي اللَّه عليه و آله يقول: الأئمّة بعدي إثنا عشر

ص: 27


1- . الاستغاثة، ابوالقاسم الكوفي (قرن4)، ج1، ص74 – 82 ايشان از نوادگان امام جوادعلیه السلام است.

ثمّ أخفی صوته فسمعته يقول: كلّهم من قريش؛(1) راوي مي گويد: من جمله اي از روايت را نشنيدم. پس، شنيدم که مي فرمايد: همه آن ها از قريش هستند.وقتي بني اميه از قريش نباشند، چگونه اين ها به عنوان خلفاي قريش معرفي مي شوند. اين ها بايد ثابت کنند که بني اميه عرب هستند.

مرحوم کاشف الغطا در پاسخ سؤالي در اين مورد مي فرمايد:

پدر اميه و هاشم يکي نبوده؛ زيرا اميه فرزند صلبي عبدشمس نبوده؛ بلکه بچه اي بوده که عبدشمس اورا به فرزند خواندگي قبول کرده است. سپس براي تاييد حرف خودش به کلام اميرالمومنين استناد مي کند.(2)

مرحوم مقدس اردبيلي نيز مي گويد:

مشهور است که اميه، غلام رومي از آن عبد شمس بود و او رومي بود و چون زيرک و فهيم بود، عبد شمس اورا آزاد کرد و به فرزندي پذيرفت.(3)

مرحوم شيخ عباس قمي(4) همين مطلب را از کامل بهايي(5) نقل مي کند که اميه غلام رومي و از آنِ عبد شمس بود و چون او را زيرک يافت، وي را آزاد کرد و سپس به فرزندي خود قبول کرد. به همين جهت گفته اند: اميه فرزند عبد شمس بوده و اين رسم در بين عرب جاهليت مرسوم بوده است.

بنابراين، بني اميه به عبد شمس ارتباط ندارد و بر اين فرض که قصه دو قلو بودن عبدشمس و هاشم ثابت شود، بين بني اميه و عبد شمس ارتباطي نيست و اين حرف از قرن چهارم هجري مطرح بوده است.

ص: 28


1- . كفاية الأثر، ص77؛ اثبات الهداة، ج1، ص 582.
2- . جنة المأوي، ص253.
3- . حديقة الشيعة، ج1، ص475.
4- . الانوار البهية، ص28.
5- . کامل بهايي، ص272.

مطلب سوم: اعتقادات بني اميه

در اين قسمت فقط به کلمات برخي از علماي اهل سنت اشاره مي کنيم:

بيان ابن عبدالبر در مورد اعتقادات ابوسفيان و بني اميه

ابن عبدالبر (متوفي 463) مالکي است و در بين اهل سنت داراي جايگاه و صاحب مولفاتي است. ايشان مي گويد:

1. وفي خبر ابن الزبير أنه رآه يوم اليرموك قال: فكانت الروم إذا ظهرت قال ابوسفيان إيه بني الأصفر فإذا كشفهم المسلمون قال ابوسفيان : وبنو الأصفر الملوك ملوك الروم ؛ لم يبق منهم مذكور. فحدث به ابن الزبير أباه لما فتح الله علی المسلمين فقال الزبير: قاتله الله يأبي إلا نفاقا أولسنا خيرا له من بني الأصفر؛ در خبر ابن زبير آمده است که ابوسفيان در جنگ يرموک شرکت کرد. اگر رومي ها پيروز مي شدند، مسرور مي شد و دست مريزاد به رومي ها مي گفت و روزي که مسلمانان غالب مي شدند، ابوسفيان مي گفت: پادشاه اگر بخواهيد، فقط پادشاهان روم و اين جمله را آهسته مي گفت. ابن زبير مي گويد: من اين جملات ابوسفيان را هنگامي که جنگ به نفع مسلمانان خاتمه يافت، به پدرم گفتم. زبير گفت: خداوند ابوسفيان را بکشد! او هميشه منافق است. آيا ما از دين رومي ها برايش بهتر نيستيم؟!

2. وذكر ابن المبارك عن مالك ابن مغول عن أبي أبجر قال لما بويع لأبي بكر الصديق جاء ابوسفيان إلی علي فقال: أغلبكم علی هذا الأمر أقل بيت في قريش أما والله لأملأنها خيلا ورجالا إن شئت. فقال علي: ما زلت عدوا للإسلام وأهله فما ضرّ ذلك الإسلام وأهله شيئا إنا رأيناأبا بكر لها أهلا وهذا الخبر مما رواه عبد الرزاق عن ابن المبارك؛ ابن مبارک از مالک بن مغول و او از ابي ابجر نقل مي کند که وقتي با ابوبکر بيعت شد، ابوسفيان نزد اميرالمؤمنين آمد و گفت: پست ترين خانواده از قريش بر شما در امر خلافت پيروز شد؛ اما به خداقسم اگر بخواهي نيروهاي

ص: 29

سواره و پياده براي تو آماده مي کنم! علي علیه السلام فرمود: تو هميشه دشمن اسلام و مسلمين بودي!

3. روي عن الحسن أن أبا سفيان دخل علی عثمان حين صارت الخلافة اليه فقال: قد صارت إليك بعد تيم وعدي فأدرها كالكرة واجعل أوتادها بني أمية فإنما هو الملك ولا أدري ما جنة ولا نار. فصاح به عثمان: قم عني فعل الله بك و فعل؛ هنگامي که خلافت به عثمان رسيد، ابوسفيان نزد عثمان رفت و گفت: بعد حکومت اولي و دومي نوبت شما رسيد؛ حکومت را مانند توپ به يکديگر پاس دهيد و اساس حکومتت را بر بني اميه قرار بده؛ چون خلافت پادشاهي است و من به بهشت و دوزخ اعتقادي ندارم. در اين هنگام عثمان بر او فرياد کشيد و به او گفت: بلند شو که خداوند با تو چه کند!

4. وله أخبار من نحو هذا ردية ذكرها أهل الأخبار لم أذكرها وفي بعضها ما يدل علی أنه لم يكن إسلامه سالما ولكن حديث سعيد بن المسيب يدل علی صحة إسلامه والله أعلم؛ سپس ابن عبدالبر مي گويد: ابوسفيان اخبار قبيح و ناخوشايند، مثل اين موارد دارد که اهل اخبار آن را نقل کرده اند و من آن ها را نقل نمي کنم و در بعضي از اين اخبار، مواردي يافت مي شود کهدلالت مي کند اسلام ابوسفيان صحيح نبود.(1)

بيان ابن ابي الحديد درمورد اعتقادات بني اميه

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مي گويد:

فإن قلت: فما معنی قوله: ولبئس الخلف خلفا يتبع سلفا هوی في نار جهنم؟ وهل يعاب المسلم بأن سلفه كانوا كفارا؟ قلت: نعم، إذا تبع آثار سلفه واحتذی حذوهم، وأميرالمؤمنين علیه السلام ما عاب معاوية بأن سلفه كفار فقط، بل بكونه متبعا لهم؛(2) اگر

ص: 30


1- . الاستيعاب، ج4، ص1679.
2- . شرح نهج البلاغه، ج15، ص119.

گفته شود که معناي قول بدترين بازماندگان، کساني هستند که تابع گذشتگان خود باشند که آن گذشتگان در آتش جهنم هستند؛ چيست؟ و آيا براي مسلمان عيب است که گذشتگان او کافر باشند؟ مثلا پدر معاويه در جهنم باشد؛ جواب من [ابن ابي الحديد] اين است که بله عيب است؛ در صورتي که بازمانده تابع روش و طريق گذشتگان خود باشد و از آنان پيروي کند. اميرالمؤمنين، معاويه را فقط به اين دليل که پدرانش کافر بودند، سرزنش نکرد؛ بلکه ملامت معاويه به دليل پيروي معاويه از سلف و پدران خود بود.

3. اعتقاد سفياني

اشاره

هدف سفياني که ترويج عداوت و دشمني براي اهل بيت و پيروان آن هاست؛ حکايت از عقيده او هم دارد. او انساني است که رابطه اش را با خدا قطع کرده است. در بعضي اخبار(مسامحتابه اثر، روايت مي گوييم) آمده که سفياني مسيحي، يا مورد حمايت مسيحيان است. نيز از بعضي اخبار بر مي آيد که خداشناس است و در بعضي روايات وارد شده که وي، مسلمان ناصبي و مبغض اهل بيت است که در زمان ظهورامام عجل الله تعالی فرجه الشریف ايمان آورده؛ ولي دوباره دست از ايمان بر مي دارد و پس از آن دستگير و کشته مي شود. اما تفصيل روايات و اقوال در زمينه اعتقاد سفياني:

نظريه اول: مسيحي بودن سفياني

يکي از نصوصي که بر مسيحي بودن سفياني و يا اين که سفياني از دست پروردگان آن هاست، دلالت مي كند؛ نص ذيل است:

قَرْقَارَةُ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بن عبدالله بن مَيمُونٍ عَنْ مُحَمَّدِ بن عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ جَعْفَرِ بن سَعْدٍ الْكَاهِلِي عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ بَشِيرِ بن غَالِبٍ قَالَ: يُقْبِلُ السُّفْيانِي مِنْ بِلَادِ الرُّومِ مُتْنَصِراً فِي عُنُقِهِ صَلِيبٌ وَ هُوَ

ص: 31

صَاحِبُ الْقَوْم؛(1) در غيبت شيخ طوسي از اعمش، از بشر بن غالب روايت شده كه سفياني به دين نصرانيت از كشور روم [ايتالياي امروز] مي آيد و صليبي به گردن دارد و او در آن روز صاحب قوم است.

البته اين روايت نيست، بلکه شيخ طوسي به سند خودش از بشر بن غالب اسدي نقل مي کند. بشر از اصحاب اميرالمومنين و حسنين و امام سجاد مي باشد. ظاهرا ايشان و برادرش دعاي عرفه را از امام حسين علیه السلام نقل مي کنند. ما براي بِشْر توثيقينيافتيم؛(2) بلکه اگر ثقه هم باشد، روايت به معصوم منتهي نمي شود. با اين سخن، نمي خواهم انحراف اعتقادي سفياني را نفي کنيم؛ او از شجره ملعونه و از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت است؛ بلکه مي خواهيم از نظر سندي و فني روايت را بررسي کنيم.

نظريه دوم: پايبند به دين نبودن

از جمله اعتقاد سفياني، پايبند نبودن به دين ذكر شده است:

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بن مُحَمَّدِ بن سَعِيدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا حُمَيدُ بن زِيادٍ قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِي بن الصَّبَّاحِ بن الضَّحَّاكِ قَالَ: حَدَّثَنَا ابوعَلِي الْحَسَنُ بن مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِي قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بن مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بن عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي أَيوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بن مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ الْباقرعلیه السلام قَالَ: السُّفْيانِي أَحْمَرُ أَشْقَرُ أَزْرَقُ لَمْ يعبدالله قَطُّ وَ لَمْ يرَ مَكَّةَ وَ لَا الْمَدِينَةَ قَطُّ يقُولُ: يا رَبِّ ثَارِي وَ النَّارَ يا رَبِّ ثَارِي وَ النَّار؛(3) محمّد بن مسلم از امام باقرعلیه السلام چنين روايت كرده است: سفياني سرخ رويي سفيد پوست و زاغ چشم است كه هرگز خدا را پرستش نكرده و هرگز نه مكّه را

ص: 32


1- . الغيبة، طوسي، ص462؛ بحار الأنوار، ج 52، ص217.
2- . البته اگر بُشر توثيق نشده است، به اعتبار دعا لطمه نمي زند؛ چون دعا از نظر متن به قدري قوت دارد که از غير معصوم صادر نمي شود.
3- . الغيبة، نعماني، ص306، باب 18، ح18.

ديده و نه مدينه را. مي گويد: خدايا! انتقام خويش را [از مردم] مي طلبم؛ هر چند با رفتن در آتش باشد. خدايا! انتقام خويش را مي طلبم؛ هر چند با رفتن در آتش باشد!

از اين روايت استفاده مي شود که سفياني متمرد و طغيانگر است؛ نه اين که بي دين باشد و خدا را قبول نداشته باشد.نظريه سوم: سفياني مسلمان منحرف و ناصبي است

سفياني مسلمان ناصبي است. يکي از روايات در اين زمينه، روايت الغيبة شيخ طوسي است:

الْفَضْلُ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بن مِهْرَانَ عَنْ عُثْمَانَ بن جَبَلَةَ عَنْ عُمَرَ بن أَبَانٍ الْكَلْبِي عَنْ أَبِي عبدالله عليه السلام قَالَ: كَأَنِّي بِالسُّفْيانِي أَوْ لِصَاحِبِ السُّفْيانِي قَدْ طَرَحَ رَحْلَهُ فِي رَحْبَتِكُمْ بِالْكُوفَةِ فَنَادَی مُنَادِيهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ [رَجُل مِن] شيعَةِ(1)

عَلِي فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ فَيثِبُ الجار علی جَارِهِ وَ يقُولُ هَذَا مِنْهُمْ فَيضْرِبُ عُنُقَهُ وَ يأْخُذُ أَلْفَ دِرْهَمٍ(2)

أَمَا إِنَّ إِمَارَتَكُمْ يوْمَئِذٍ لَا يكُونُ إِلَّا لِأَوْلَادِ الْبَغَايا وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إلی صَاحِبِ الْبُرْقُعِ. قُلْتُ: وَ مَنْ صَاحِبُ الْبُرْقُعِ؟ فَقَالَ: رَجُلٌ مِنْكُمْ يقُولُ بِقَوْلِكُمْ يلْبَسُ الْبُرْقُعَ فَيحُوشُكُمْ- فَيعْرِفُكُمْ وَ لَا تَعْرِفُونَهُ فَيغْمِزُ بِكُمْ رَجُلًا رَجُلًا أَمَا إِنَّهُ لَا يكُونُ إِلَّا ابْنُ بَغِي؛(3) عمر بن ابان كلبي از حضرت صادق علیه السلام روايت كرده است: گويا سفياني [راوي مي گويد: يا فرمود: رفيق و همکاران سفياني] را مي بينم كه در كوفه شهر شما فرود آمده و

ص: 33


1- . طرفداران سفياني با حديث پيامبر در مورد همسايه چه مي کند: «وَ مَا زَالَ جَبْرَئِيلُ يوصِينِي بِالْجَارِ حَتَّي ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيوَرِّثُه».
2- . شبيه آن چه در عراق بعد از سقوط طاغوت بغداد اتفاق افتاد. وهابيون از نسل شجره ملعونه، براي کشتن و آوردن سر شيعيان مناطق شيعه نشين عراق جايزه و پول تعيين کرده و بسياري از شيعيان را قتل عام کردند و اسف بارتر اين که در ايام حج عکس هاي اين صحنه ها را پخش و القا مي کنند که مقتولين جزء اهل سنت هستند که به دست شيعيان کشته شده اند! من پوستر و بروشرهاي آن ها را دارم.
3- . الغيبة، طوسي، ص450؛ بحارالأنوار، ج 52، ص215.

از جانب او اعلام مي کنند: هر كس سر يك نفر از شيعيان علي را بياورد، هزار درهم به او مي دهيم. كار به آن جا مي رسد كه همسايه، همسايه را مي گيرد ومي گويد: اين از شيعيان علي است. سپس گردن او را مي زند و هزار درهم مي گيرد. آگاه باشيد آن روز فقط زنازادگان بر شما حكومت مي كنند. گويا هم اكنون صاحب نقاب را مي بينم. من عرض كردم: صاحب نقاب كيست؟ فرمود: مردي از شماست و به عقيده شما تظاهر مي كند و نقاب به صورت مي زند و شما را صيد مي کند. او شما را مي شناسد؛ ولي شما او را نمي شناسيد. يك يك شما را با سعايت به دام بلا مبتلا مي سازد. آگاه باشيد كه او زنازاده است.

کساني که مي گويند سفياني مسلمان منحرف و مبغض اهل بيت و پيروان او مي باشد؛ به اين روايت استناد مي کنند که ظاهرا همين نظر در مورد سفياني صحيح است. ما دشمن حضرت علي علیه السلام را مسلمان نمي دانيم. بسياري از اهل سنت ناصبي و دشمن اهل بيت نيستند؛ بلکه به اهل بيت محبت دارند؛ هرچند اين مقدار مطلوب نيست؛ چون مطلوب، همانا تمسک به ولايت و راه و روش اهل بيت است.

وهابيون، کلام حضرت امام خميني را در تحريرالوسيله و نظريه ديگر بزرگان ما را در مورد نواصب به همه اهل سنت تطبيق مي دهند، تا بدين وسيله شيعه را در برابر مسلمانان قرار داده و از اعتبار ساقط کنند؛ در حالي که اين گونه نيست و نواصب با اهل سنت فرق دارند. نواصب همان شجره ملعونه و پيروان آن هستند.

پس سه قول در مورد اعتقاد سفياني است و هرکدام گوياي آن است كه انحراف عقيده در او مشهود و اهدافش که قتل شيعه است، حاکي از اوج طغيان پستي و رذالتش مي باشد.

ص: 34

علامت و حتميت سفياني

در اصل وجود سفياني بحثي نيست. رواياتي از فريقين و از طرق اهل بيت در اين زمينه به ما رسيده است كه اين روايات سه دسته هستند:

1. رواياتي كه فقط به علاميت اشاره دارند، نه چيز ديگري؛

2. رواياتي که سفياني را ذيل علاماتي که حتميت ندارند، آورده اند؛

3. رواياتي که به صراحت حتميت سفياني را تأکيد دارند. البته در اين دسته نيز رواياتي وجود دارند كه قائلند اين علامت حتميت دارد؛ امّا ممکن است بَداء در آن حاصل شود.

دسته اول

اشاره

رواياتي که فقط خروج سفياني را به عنوان علامت ثابت مي کند، نه چيز ديگري. يکي از آن ها روايتي از امام صادق علیه السلام است. اين روايت متضمن مطالب مهمي در خصوص بحث امامت وآشنا شدن مردم با خط ولايت مي باشد:

عَلِي بن إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بن يحْيي عَنْ عِيصِ بن الْقَاسِمِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عبدالله علیه السلام يقُولُ: عَلَيكُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ انْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَوَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيكُونُ لَهُ الْغَنَمُ فِيهَا الرَّاعِي فَإِذَا وَجَدَ رَجُلًا هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِي هُوَ فِيهَا يخْرِجُهُ وَ يجِي ءُ بِذَلِكَ الرَّجُلِ الَّذِي هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ الَّذِي كَانَ فِيهَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَتْ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ يقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ يجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ كَانَتِ الْأُخْرَي بَاقِيةً فَعَمِلَ علی مَا قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا وَ لَكِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اللَّهِ ذَهَبَتِ التَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّأَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَي اي شَي ءٍ تَخْرُجُونَ وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَيدٌ فَإِنَّ زَيداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يدْعُكُمْ إلی نَفْسِهِ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إلی الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَي بِمَا دَعَاكُمْ إِلَيهِ إِنَّمَا خَرَجَ إلی سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لِينْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا الْيوْمَ إِلَي اي شَي ءٍ يدْعُوكُمْ إلی الرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَی بِهِ وَ هُوَ يعْصِينَا الْيوْمَ وَ لَيسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ

ص: 35

هُوَ إِذَا كَانَتِ الرَّاياتُ وَ الْأَلْوِيةُ أَجْدَرُ أَنْ لَا يسْمَعَ مِنَّا إِلَّا مَعَ مَنِ اجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اللَّهِ مَا صَاحِبُكُمْ إِلَّا مَنِ اجْتَمَعُوا عَلَيهِ إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا علی اسْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إلی شَعْبَانَ فَلَا ضَيرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِي أَهَالِيكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ أَنْ يكُونَ أَقْوَي لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْيانِي عَلَامَة؛(1) بر شما باد به تقواي خداوند يكتا كه شريكي براي وي نيست، و مواظب جان هاي خود باشيد! به خدا سوگند كسي كه براي گوسفندان خود چوپاني دارد، هنگامي كه چوپان ديگري را مي يابد كه از چوپان اولي گوسفندانش را بهتر نگهداري مي كند، گوسفندان را از اولي گرفته و به دومي مي سپارد. چه نيكو بود اگر هر يك از شما داراي دو جان مي بود، با يكي جنگيده و تجربه مي اندوختيد و با ديگري از تجربيات به دست آمده استفاده مي كرديد؛ لكن انسان يك جان بيش تر ندارد و هنگامي كه از دست رفت، ديگر راه بازگشت وجود ندارد. پس، سزاوار است از جان هاي خودتان در جهت خير استفاده كنيد. هنگامي كه كسي برايقيام به سراغ شما آمد، توجه و دقت كنيد كه براي چه هدفي قيام مي كنيد.

نگوييد زيد هم خروج كرد؛ زيد فردي عالم و بسيار راستگو بود و شما را به حاكميت و رياست خودش دعوت نمي كرد. او شما را به آنچه رضاي آل محمد است، فرا مي خواند، و اگر پيروزي و ظفر مي يافت به وعده هايش وفا مي كرد. وي عليه يك قدرت متمركز (حكومت بني اميه) خروج كرد تا آن را شكسته و متلاشي كند. اما ببينيد كسي كه امروز از خانواده ما قيام كرد (محمد بن عبدالله) شما را به چه چيز مي خواند؟ آيا به رضاي آل محمد صلی الله علیه و آله است؛ كه ما شهادت مي دهيم به دعوت او راضي نيستيم. او امروز كه تنها و بي ياور است، ما را نافرماني مي كند. پس هنگامي كه عَلَم و پرچم ها برافراشت و افرادي

ص: 36


1- . كافي، ج8، ص264.

اطراف او را گرفتند، چگونه از ما اطاعت خواهد كرد؟! به خدا سوگند رهبر و صاحب شما نيست، مگر كسي كه تمام فرزندان فاطمه، گرد او اجتماع كنند. اگر تمام فرزندان فاطمه بر كسي اجتماع كردند و ماه رجب بود، با نام خدا براي قيام و ياري او حركت كنيد و اگر خواستيد تا ماه شعبان تأخير بيندازيد، و اگر ماه رمضان را نيز در شهر و خانواده خود روزه گرفتيد و پس از ماه مبارك آماده قيام شديد؛ شايد براي تقويت نيروي شما بهتر باشد، و خروج سفياني براي شناسايي چنين قيامي به عنوان علامت براي شما است.

بررسي سند

گفته شده اين روايت، حديث حسن است. اين روايت مشکل سندي ندارد. حسن بودن آن به دليل علي بن ابراهيم است که امامي است؛ أما توثيق ندارد؛ ولي ما گفته ايم که ابراهيم علاوه بر اين که توثيق دارد، فوق وثاقت است.

بررسي دلالت

مرحوم مجلسي در مورد حديث عيص بن القاسم(1) نکاتي دارد که به آن اشاره مي کنيم:

قوله علیه السلام : «و انظروا لأنفسكم اي في أمور أنفسكم و هدايتها و عدم هلاكها؛ کارهاي خودتان را حسابرسي کنيد و در سبب هدايت و راه مستقيم حرکت کنيد وسبب هلاکت خودتان نشويد!»؛ «و ضلالت ها، و من يجب عليكم، متابعته أو ارحموا أنفسكم و أعينوها؛ و ببينيد از چه کسي بايد پيروي کنيد...» اين در موقعيتي بود که حرکات ضد عباسيين زياد بود وادعا داشتند که امام هم بايد وارد اين عرصه شود و برخي نيز كساني را به عنوان رهبر خود قرار

ص: 37


1- . عَلِي بن إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بن يحْيي عَنْ عِيصِ بن الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عبدالله (روضه کافي، ج8، ص264).

داده بودند. امام مي فرمايد: مواظب باشيد از هر کسي تبعيت نکنيد: «وارحموا انفسکم»؛ ممکن است مراد اين باشد که به خودتان رحم و کمک کنيد.

قوله علیه السلام : «فيها الراعي» المراد أن الإمام و الوالي بمنزلة الراعي و الرعية بمنزلة الغنم، فكما أن الإنسان لا يختار لغنمه إلا منكان أصلح لها فكذلك لا ينبغي أن يختار لنفسه من يعطيها و يهلكها في دينها و دنياها؛ شخصي که يک گله گوسفند دارد، هر کسي را انتخاب نمي کند؛ بلکه چوپاني را برمي گزيند که خبره وآگاه باشد وگوسفندان را درست ببرد وخوب بچراند وصلاحيت او مورد تأييد باشد. راعي به منزله پيشوا در مقام تشبيه وتنزيل است. لذا سزاوار است انسان كسي را به عنوان پيشوا برگزيند كه صلاحيتش بيش تر باشد.

قوله علیه السلام : «إن أتاكم آت منا؛ اگر کسی از طرف ما آمد وبه شما خبر داد که ما راضی هستيم يا نه، در وي دقت کنيد و هر کسي را نپذيريد. اي خرج أحد من الهاشميين أو العلويين؛ اگر کسی از علويين قيام کرد، اين به حساب ماست».

قوله علیه السلام : « إلی الرضا من آل محمد علیهم السلام اي إلی أن يعمل بما يرضی به جميع آل محمد، أو إلی المرتضی و المختار منهم؛ شعارشان اين باشد: كه كاري كنيم اهل بيت وائمه از ما راضي باشند».

قوله علیه السلام : «إلی سلطان مجتمع» اي فلذلك لم يظفر. (شخص زيد را به رخ ما نکشيد، زيد قيام کرد براي اين که يک حکومت قوي را سرنگون کند؛ امّا موفق نشد وبه نتيجه نهايي نرسيد).

قوله علیه السلام : إلا من اجتمعت؛ اي لا تطيعوا إلا من كان كذلك، أو لا ترضی إلا بمن كان كذلك.

قوله علیه السلام : إذا كان رجب؛ ظاهره أن خروج القائم علیه السلام يكون في رجب و يحتمل أن يكون المراد أنه مبدأ ظهور علامات خروجه، فأقبلوا إلی مكة في ذلك الشهر، لتكونوا شاهدين هناك عند خروجه، و يؤيد ذلك توسعته علیه السلام ، و تجويز التأخير إلی شعبان و إلی رمضان، و علی الأول يدل علیعدم وجوب مبادرة أهل الأمصار، و هو بعيد. و يحتمل علی بعد أن يكون المراد حثهم

ص: 38

علی الإتيان إليه صلي الله عليه في كل سنة لتعلم المسائل، و للفوز بالحج و العمرة مكان الجهاد الذي كانوا يتهالكون فيه، فإن الحج جهاد الضعفاء، و لقاء الإمام أفضل من الجهاد.(1)

احتمال اول

اين كه گفته اند ماه رجب که شد، بياييد؛ به چه معناست؟ يعني ماه رجب (نه ماه هاي ديگر) ابتداي ظهور علامات است؛ خودتان را به مکه برسانيد، تا شاهد خروج حضرت باشيد. مؤيد حرف ما تخفيف حضرت علیه السلام در مسئله است؛ بدان معنا که اگر رجب نشد، شعبان و رمضان بياييد و مبادرت الزامي نيست؛ ولي حضرت، احتمال ديگري را هم مطرح مي كنند كه در ادامه ملاحظه مي فرماييد:

احتمال دوم

هرسال، هنگام ماه رجب به ملاقات ما بياييد تا علاوه برياد گيري احکام ومسائل ديني، عمره رجبيه (به جاي جهاد) را درك كنيد.

به خاطر اين که آوا و تبليغات براي جهاد قوي و زياد بود و حکومت هاي ظالم به علويين زور مي گفتند؛ علويين که به ستوه آمده بودند، زياد قيام مي کردند. شما مقاتل الطالبين را ببينيدکه چندين نفر به شهادت رسيدند حکومت قوي بود وآن ها ضعيف بودند وهر کس قيام مي کرد، قلع وقمع مي شد. امام براي حفظ شيعه وعلويان، از تلبيه و آري گفتن آن ها جلوگيري مي کرد و مي فرمود: جهاد شما اين است که به طرف ما بياييد وآن جا حج هم به جا بياوريد.

اين قضايا و اين كه فضليت اداي عمره، همان فضيلت و به جاي جهاد است؛ در آن مقطع زماني بوده است که حکومت همت بسته بود، اثري از اهل بيت نباشد. امام بايد شيعه و علويين را حفظ کند. در ادامه بررسي

ص: 39


1- . مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص257.

خواهيم کردکه اگر همه قيام هاي قبل از ظهور را تخطئه کنيم؛ پس قيام زيد، مختار و قيام فقها و علما در تاريخ چه مي شود. پس منظور امام کدام جهاد است؟ يعني خودتان را به آب وآتش نزنيد که به طرف اين قيام ها برويد؛ بلكه حج و رسيدن خدمت امام زمان از جهاد افضل است.

اين احتمال دوم به علايم ظهور ارتباطي ندارد. در واقع بياني است که مردم را تشويق مي کند به طرف امام معصوم بروند؛ ولي مرحوم مجلسي آن را نمي پذيرد و مي فرمايد: اگر چه مطلب درستي است؛ اما دلالت روايت بر اين مطلب بعيداست.

دسته دوم

رواياتي که سفياني را همراه با ساير علائم ذکر مي کند که برخي از آن علائم غير حتمي است. ظاهر اين نوع روايات، دال بر غير حتميت است؛ همانند روايت امام باقرعلیه السلام کهمرحوم صدوق در کتاب کمال الدين به طريق خود آورده که بحث سندي آن در جايي ديگر مطرح مي شود.(1) البته مشکل در اسماعيل بن علي قزويني است که وي مهمل مي باشد:

حدثنا محمد بن محمد بن عصام رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن يعقوب الكليني قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثني إسماعيل بن علي القزويني قال حدثني علي بن إسماعيل عن عاصم بن حميد الحناط عن محمد بن مسلم الثقفي قال سمعت أبا جعفر محمد بن علي الباقرعلیه السلام يقول «القائم منا منصور بالرعب مؤيد بالنصر تطوی له الأرض و تظهر له الكنوز يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله عز و جل به دينه علی الدين كله و لو كره المشركون فلا يبقي في الأرض خراب إلا قد عمّر و ينزل روح الله عيسی ابن مريم علیه السلام فيصلي خلفه قال قلت يا ابن رسول الله متی يخرج قائمكم قال إذا تشبه الرجال بالنساء و

ص: 40


1- . روايات اليماني، الرواية الثانيه، ص29؛ نشانه هاي ظهور(نفس زکيه)، روايت 11،ص55.

النساء بالرجال و اكتفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء و ركب ذوات الفروج السروج و قبلت شهادات الزور و ردت شهادات العدول و استخف الناس بالدماء و ارتكاب الزناء و أكل الربا و اتقی الأشرار مخافة ألسنتهم و خروج السفياني من الشام و اليماني من اليمن و خسف بالبيداء و قتل غلام من آل محمد صلی الله علیه و آله بين الركن و المقام اسمه محمد بن الحسن النفس الزكية و جاءت صيحة من السماء بأن الحق فيه و في شيعته فعند ذلك خروج قائمنا فإذا خرج أسند ظهره إلی الكعبة و اجتمع إليه ثلاثمائة و ثلاثة عشر رجلا و أول ما ينطق به هذه الآية بَقِيتُ اللَّهِ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ثم يقولأنا بقية الله في أرضه و خليفته و حجته عليكم فلا يسلم عليه مسلم إلا قال السلام عليك يا بقية الله في أرضه فإذا اجتمع إليه العقد و هو عشرة آلاف رجل خرج فلا يبقی في الأرض معبود دون الله عز و جل من صنم و وثن و غيره إلا وقعت فيه نار فاحترق و ذلك بعد غيبة طويلة ليعلم الله من يطيعه بالغيب و يؤمن به.(1)

شاهد ما در اين است که اين ها از علامات حتميه نيستند وخروج سفياني در کنار اين ها ذکر شده است. پس به وحدت سياق، همه اين ها حتميت ندارند؛ مگر اين که کساني به عکس عمل کنند و بگويند که چند علامت: يماني، قتل نفس زکيه، صيحه آسماني، از علامات حتمي هستند؛ به اين قرينه باقي علامات نيز حتمي است.

دسته سوم

اشاره

رواياتي كه صراحت دارد سفياني از علامات حتمي است:

1. أخبرنا ابن عقدة، عن علي بن الحسن، عن العباس بن عامر، عن عبدالله بن بكير، عن زرارة، عن عبد الملك بن أعين قال: كنت عند أبي جعفر علیه السلام فجری ذكر القائم علیه السلام فقلت له: أرجو أن

ص: 41


1- . كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص331؛ معجم احاديث الامام المهدي، ج7، ص261.

يكون عاجلا ولا يكون سفياني، فقال: لا والله إنه لمن المحتوم الذي لابد منه؛(1) عبد الملک بن اعين مي گويد: نزد امام علیه السلام بوديم، صحبت از حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف شد. ما گفتيم: ديگر خسته شديم؛ اميدواريم آقا زودتر بيايد؛ ولي سفياني نباشد! امام فرمود: اصلاً عجله نکنيد؛ سفياني ازحتمياتي است که چاره اي از او نيست!

بررسي سند

ابن عقده (احمد بن محمد بن سعيد)، فردي موثق است؛ اگرچه زيدي است (مرحوم نعماني او را در مقدمه کتابش توثيق مي کند). اما درباره عباس بن عامر گفته اند: «الشيخ الصدوق الثقه کثيرالحديث».(2) أما علي بن الحسن مشترک است که اگر بتوانيم او را از اشتراک در بياوريم، روايت، مشکل ديگري ند ارد. عبدالملک بن أعين برادر زراره مي باشد که زراره، از او نقل مي کند.

2. أخْبَرَنَامُحَمَّدُ بن هَمَّامٍ عَنِ الْفَزَارِي عَنِ الْحَسَنِ بن عَلِي بن يسَارٍ عَنِ الْخَلِيلِ بن رَاشِدٍ عَنِ الْبَطَائِنِي قَالَ رَافَقْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی بن جَعْفَرٍ علیه السلام مِنْ مَكَّةَ إلی الْمَدِينَةِ فَقَالَ يوْماً لِي لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ خَرَجُوا علی بَنِی الْعَبَّاسِ لَسُقِيتِ الْأَرْضُ دِمَاءَهُمْ حَتَّی يخْرُجَ السُّفْيانِي قُلْتُ لَهُ يا سَيدِي أَمْرُهُ مِنَ الْمَحْتُومِ قَالَ مِنَ الْمَحْتُومِ ثُمَّ أَطْرَقَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ مُلْكُ بَنِي الْعَبَّاسِ مَكْرٌ وَ خَدْعٌ يذْهَبُ حَتَّی لَمْ يبْقَ مِنْهُ شَي ءٌ وَ يتَجَدَّدُ حَتَّی يقَالَ مَا مَرَّ بِهِ شَي ء؛(3) بطائني چنين نقل مي كند: با حضرت امام موسی كاظم علیه السلام از مكه تا مدينه همسفر بودم. روزي آن حضرت به من فرمود: اگر اهل آسمان و زمين عليه بني عباس قيام كنند، به طوري كه زمين از خون آن ها سيراب شود، مادام كه سفياني

ص: 42


1- . الغیبه، نعماني، ص301؛ بحارالانوار، ج52، ص249.
2- . قاموس الرجال، ج6، ص14.
3- . الغیبه، نعماني، ص302؛ بحارالأنوار، ج 52، ص250.

خروج نكرده، بي اثر است. عرض كردم: آيا آمدن سفياني حتمي است؟ فرمود: آري، حتمي است. آن گاه سر مبارك را پايين انداخت و بعد سر برداشت و فرمود: دولت بني عباس بر پايه حيله و نيرنگ قرار گرفته؛ اين دولت طوري از ميان خواهد رفت كه اثري از آن باقي نماند. آن گاه حكومت آن ها تجديد مي شود؛ به طوري كه گويي به آن آسيبي نرسيده است!».

بعضي به اين روايت، به عنوان بازگشت عباسيين استناد مي کنند؛ ولي بعد از دقت مي توان گفت که اين روايت به فراز و نشيب يا قوت و ضعف حکومت ها اشاره دارد. البته روايت از نظر سند داراي مشکل است؛ زيرا حسن بن علي بن يسار(1) و خليل بن راشد مهمل هستند.(2)

بررسي چند روايت ديگر
اشاره

شيوه بحث ما اين است که براي بررسي هر موضوع، ابتدا به روايات آن موضوع، خصوصا روايات کتب اربعه و بالاخص کتاب کافي شريف پرداخته؛ سپس آن روايات را از نظر متن، سند، دلالت و روايات معارض ديگر و همچنين روايات کتاب هاي ديگر در اين زمينه مورد بررسي قرار مي دهيم. بر اين مبنا، بحث را پي مي گيريم:

روايت اول کافي در مورد سفياني
اشاره

عَلِي بن إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بن موسی الْخَشَّابِ عَنْ عبدالله بن موسی عَنْ عبدالله بن بُكَيرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عبدالله علیه السلام يقُولُ: إِنَّ لِلْغُلَامِ غَيبَةً قَبْلَ أَنْ يقُومَ؛ قَالَ: قُلْتُ: وَ لِمَ؟ قَالَ: يخَافُ - وَ أَوْمَأَ بِيدِهِ إلی بَطْنِهِ - ثُمَّ قَالَ: يا زُرَارَةُ! وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ، وَ هُوَ الَّذِي يشَكُّ فِي وِلَادَتِهِ، مِنْهُمْ مَنْ يقُولُ: مَاتَ أَبُوهُ

ص: 43


1- . تنقيح المقال، ج20، ص275.
2- . همان، ج26، ص25.

بِلَا خَلَفٍ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يقُولُ: حَمْلٌ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يقُولُ: إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَينِ، وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ؛ غَيرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يحِبُّ أَنْ يمْتَحِنَ الشِّيعَةَ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ يا زُرَارَةُ؛ قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ اي شَي ءٍ أَعْمَلُ؟ قَالَ: يا زُرَارَةُ! إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ: اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»؛ ثُمَّ قَالَ: يا زُرَارَةُ! لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُلَامٍ بِالْمَدِينَةِ؛ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيسَ يقْتُلُهُ جَيشُ السُّفْيانِي؟ قَالَ: لَا وَ لَكِنْ يقْتُلُهُ جَيشُ آلِ بَنِي فُلَانٍ يجِي ءُ حَتَّی يدْخُلَ الْمَدِينَةَ فَيأْخُذُ الْغُلَامَ فَيقْتُلُهُ فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً لَا يمْهَلُونَ، فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَقُّعِ الْفَرَجِ إِنْ شَاءَ اللَّه؛(1) زراره مي گويد: شنيدم امام صادق علیه السلام مي فرمود: براي آن جوان ]اشاره به امام زمان[ پيش از آن كه قيام كند، غيبتي است. عرض كردم: چرا؟ فرمود: مي ترسد؛ و با دست به شكم خود اشاره كرد. سپس فرمود: اي زراره! اوست كه منتظَر است، و اوست كه در ولادتش ترديد شود.برخي مي گويند: پدرش بدون داشتن فرزند از دنيا رفت و برخي مي گويند: در شكم مادر بود [كه پدرش وفات يافت] و برخي مي گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش هستند؛ ولي خداي عزّ و جلّ دوست دارد شيعه را بيازمايد. اي زراره! در زمان [غيبت] است كه اهل باطل شك مي كنند. زراره مي گويد: من عرض كردم: قربانت، اگر من به آن زمان رسيدم، چه كاري كنم؟ فرمود: اي زراره! اگر آن زمان را درک کردي، با اين دعا خدا را بخواه: خدايا! خودت را به من بشناسان! زيرا اگر تو خودت را به من نشناساني، من رسولت را نشناسم. خدايا! پيغمبرت را به من بشناسان! زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناساني، من حجت تو را نشناسم. خدايا! حجت خود را به

ص: 44


1- . کافي، ج1 ، ص337.

من بشناسان! زيرا اگر حجتت را به من نشناساني، از دينم گمراه مي شوم.

سپس فرمود: اي زراره! به ناچار جواني در مدينه كشته مي شود. عرض كردم: قربانت، مگر لشكر سفياني او را نمي كشند؟ فرمود: نه، بلكه او را لشكر آل بني فلان بكشند. آن لشكر وارد مدينه مي شود و آن جوان را مي گيرد و مي كشد. پس چون او را از روي سركشي و جور و ستم بكشد، مهلتشان به سر آيد. در آن هنگام به گشايش اميد داشته باش؛ ان شاء اللَّه!

امام علیه السلام مي فرمايد:

فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَقُّعِ الْفَرَج؛ هنگام قتل اين غلام منتظر فرج باش.

آيا منظور، فرج و گشايش در امور است و يا مقصود، منتظر ظهور مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف است؟ آيا فرج با ظهور مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف ملازم است؟ آيا اين غلام مقتول همان نفس زکيه است؛ با اين که او در مکهکشته مي شود؟

بررسي سندي

مرحوم مجلسي اين روايت را در مرآة العقول(1) ذکر کرده و مي فرمايد: روايت مشکل دارد (مجهول است). مجهول بودن روايت ظاهرا به دليل عبدالله بن موسی است. ما دو نفر به نام عبدالله بن موسی داريم: يکي عبدالله بن موسی بن جعفر علیه السلام مي باشد که وثاقتش ثابت نشده است (مگر برمبناي بعضي از اساتيد که اگر راوي از امامزادگان باشد، به توثيق نياز ندارد) و ديگري عبدالله بن موسی بن عبدالله است که طبق بيان مرحوم خوئي، شيعه بودن وي ثابت نبوده و در سند روايتي هم ديده نشده است.

آقاي خوئي مي فرمايد:

أقول: لم يظهر كون الرجل من الإمامية الأثنی ع-شرية، و لم نر

ص: 45


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص37.

وقوعه في سند رواية، و ما ورد في الروايات من ذكر عبدالله بن موسی يحتمل أن يكون غيره. و كيف كان، فالرجل غير ثابت الوثاقة و لم يذكر له كتاب، فلا وجه لما فعله الشيخ من ذكره في كتاب الفهرست، و طريق الشيخ إليه مجهول.(1)

ولي قطعا، مراد همان اولي (عبدالله بن موسی بن جعفر علیه السلام ) است. در هر حال، روايت از نظر سند داراي مشکل است.

بررسي متن روايت

اين نكته كه امام علیه السلام فرمود: اي زراره! به ناچار نوجواني در مدينه كشته مي شود و زراره مي گويد: قربانت، مگر لشكر سفياني او را نمي كشند؟ و امام فرمودند: نه، بلكه او را لشكر آل بني فلان بكشند؛ منظور از آل بني فلان چيست؟ مرحوم مجلسي در اين مورد دو احتمال مي دهد:

أي أصحاب بني فلان... و المراد ببني فلان (احتمال اول) إما بنو العباس و يكون المراد غير النفس الزكية بل رجلا آخر من آل رسول الله يقتله بنو العباس مقارنا لانقراض دولتهم، فيكون هذا [کشته شدن مردي از آل رسول خدا صلی الله علیه و آله ] من العلامات البعيدة.

چون بني عباس در سال 656 ه. ق سقوط کردند و اکنون سال (1432ه.ق) است، مرحوم مجلسي براي علامت بعيده بودن و اين که شخص مذکور غير از نفس زکيه است؛ شاهد مي آورد که و في إرشاد المفيد عن أبي جعفر علیه السلام قال: ليس بين قيام القائم علیه السلام و بين قتل النفس الزكية أكثر من خمسة عشر ليلة.

احتمال دوم:

و يحتمل أن يكون المراد بنو مروان، و يكون إشارة إلی انقراض دولة بني أمية و بالفرج[مراد از فرج در روايت ] الفرج منهم و

ص: 46


1- . معجم رجال الحديث، ج 11، ص378.

من شرهم؛(1)

منظور از فرج، رهايي از شربني اميه مي باشد؛ لذا مراد از فرج، ظهور امام زمان نيست.

روايت دوم کافي در مورد سفياني
اشاره

عَلِي بن إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بن عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عبدالله علیه السلام قَالَ: لَا تَرَوْنَ مَا تُحِبُّونَ حَتَّی يخْتَلِفَ بَنُو فُلَانٍ فِيمَا بَينَهُمْ فَإِذَا اخْتَلَفُوا طَمِعَ النَّاسُ وَ تَفَرَّقَتِ الْكَلِمَةُ وَ خَرَجَ السُّفْيانِي؛(2) اسحاق بن عمار از امام صادق علیه السلام چنين روايت مي كند: آنچه را دوست داريد، نخواهيد ديد، مگر وقتي كه بنو فلان در ميان خود اختلاف كنند، و چون اختلاف كنند مردم به طمع مي افتند و دودستگي و تفرقه ايجاد شود و آن وقت سفياني خروج مي كند.

روايت از نظر سند مشکلي ندارد. مرحوم مجلسي نيز از اين روايت به حسن يا موثق تعبير مي کند.(3) ما نسبت به متفردات اسحاق بن عمار؛ يعني رواياتي که تنها خود اسحاق راوي آن ها مي باشد، از قبيل روايت بلوغ دختر در 13 سالگي در فقه، تاملاتي داشته ايم. البته بزرگاني مثل تستري در قاموس به اين نکته اشاره کرده اند؛ ولي اين روايت از متفردات اسحاق بن عمار نمي باشد و جزء مسائل غير فقهي است که روايات متعددي در اين زمينه وارد شده است. مشکل در دلالت و فهم روايت است. مرحوم مازندراني فقرات روايت را توضيح مي دهند، ايشان مي فرمايد:

وله: (لا ترون ما تحبون) هو ظهور القائم علیه السلام ورواج دين الحق (حتي يختلف بنو فلان فيما بينهم)اي يجيء بعضهم عقيب بعض حَتَّی ينتهي دولتهم، أو المرادبالاختلاف ضد الاتفاق فيكون كناية عن زوال ملكهم ولعل المراد بهم بنو عباس كما في أحاديث

ص: 47


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 4، ص42.
2- . كافي، ج 8، ص 209 .
3- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج26، ص128.

أخر حَتَّی يختلف بنو عباس منها ما سيجيء بعيد هذا (فإذا اختلفوا طمع الناس) في السلطنة والدولة الملكية وقامت طائفة من كل ناحية واختلطت الرايات (وتفرقت الكلمة كناية عن تفرقهم واختلاف أهوائهم والكلمة تطلق علی القول والأمر والحكم والعهد والبيعة والحال والشأن (وخرج السفياني) وهو الدجال وفيه دلالة علی أن خروجه بعد ما ذكر وأما أنه قريب منه أو بعيد فلا دلالة فيه عليه؛(1) منظور از«مَا تُحِبُّونَ» ظهور امام مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف

و رواج دين حق[ اسلام ] مي باشد. پس، معناي روايت اين است: شما ظهور امام زمان و گسترش دين اسلام را نخواهيد ديد، مگر بنو فلان در بين خود اختلاف کنند که طبق اين روايت، اختلاف و تفرقه بنو فلان از علائم حتمي ظهور امام علیه السلام مي شود.

اما معناي بنو فلان و اختلاف چيست؟ آيا اختلاف به معناي پي در پي آمدن حاکمان تا زوال حکومتشان و يا منظور درگيري و تفرقه بين آن ها است. مرحوم مازندراني هر دو را احتمال داده اند.

اما مراد از بنو فلان شايد بني عباس باشند؛ چون در روايات ديگري آمده که «حتي يختلف بنو عباس» پس، به قرينه روايات ديگر، مراد از بنو فلان در اين روايت بني عباس مي باشد.

اما معناي طمعَ الناسُ، طمع مردم در سلطنت و حکومت است و حکومت ها تجزيه و خودمختار مي شوند و احزاب و گروه ها بهراه مي افتند. «تَفَرَّقَتِ الْكَلِمَةُ» در روايت، کنايه از تفرق و تشتت آرا و نظريات مي باشد. کلمه گاهي بر قول، امر، حکم، بيعت، عهد، حال و شأن اطلاق مي شود.

شاهد بحث ما در کلمه «وَ خَرَجَ السُّفْيانِي» مي باشد. پس، تشکيل حکومت حق و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف که مورد علاقه شماست تا زماني که اختلاف در بنو فلان رخ ندهد و سفياني خروج نکند، اتفاق نمي افتد. از اين روايت

ص: 48


1- . شرح أصول الكافي، ، ج12 ، ص278.

استفاده مي شود که خروج سفياني از علائم حتمي است.

مرحوم مازندراني سفياني در روايت را دجال مي داند. ما بحث خواهيم کرد که آيا سفياني و دجال يکي است (دو عنوان براي يک معنون) يا اين که سفياني و دجال دو عنوان براي دو معنون هستند؟ ضمن اين که سفياني از علائم حتمي ظهور مي باشد؛ ولي در مورد دجال اين گونه نمي باشد. ما در روايات بر حتمي بودن دجال از علائم صراحتي نيافتيم؛ هرچند بعضي مثل مجلسي اول به خروج دجال قبل از قيام امام علیه السلام قائل شده اند.

مرحوم مازندراني بعد از نقل اين مطالب مي فرمايند: ظهور امام عجل الله تعالی فرجه الشریف

بعد از انقراض و سقوط حکومت بني عباس و خروج سفياني مي باشد؛ ولي بعد از خروج سفياني چه فاصله اي بين حکومت امام علیه السلام و خروج او صورت مي گيرد؟ از زمان انقراض عباسيان تا کنون فاصله زيادي بوده است. پس لازمه انقراض حکومت عباسيان، ظهور فوري امام علیه السلام نبوده است. از اين روايت نمي توان استفاده کرد که ظهور امام بعد از خروج سفياني، بلافاصله و يا با تاخيرصورت مي گيرد.

بيان مرحوم مجلسي ذيل روايت

قوله علیه السلام : حَتَّی يختلف بنو فلان؛ اي بنو العباس و هذا أحد أسباب خروج القائم علیه السلام و إن تأخر عنه بكثير. قال الفاضل الأسترآبادي: المراد أن بعد بني العباس لم يتفق الملوك علی خليفة و هذا معنی تفرق الكلمة، ثم تمضي بعد ذلك مدة مديدة إلی خروج السفياني ثم إلی ظهور المهدي؛(1) مقصود از بنوفلان، بني عباس است و اين يکي از علامات ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است؛ هرچند تأخير و فاصله حکومت امام زمان از انقراض حکومت عباسيان بسيار است. فاضل استرآبادي گفته است: بعد از حکومت بني عباس،حکومت واحدي پا نمي گيرد. بعد از

ص: 49


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص128.

آن به مدت طولاني، سفياني خروج کرده و بعد از خروج سفياني، امام زمان ظهور مي کند.

مصب بيانات اين بزرگواران تقريبا اين است که انقراض حکومت بني عباس و خروج سفياني از علائم ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.

روايت سوم کافي در مورد سفياني
اشاره

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بن مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بن عِيسَي عَنْ بَكْرِ بن مُحَمَّدٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ: قَالَ ابوعبدالله علیهالسلام : يا سَدِير! الْزَمْ بَيتَكَ وَ كُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِهِ وَ اسْكُنْ مَا سَكَنَ اللَّيلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَكَ أَنَّ السُّفْيانِي قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَينَا وَ لَوْ علی رِجْلِك؛(1) سدير از امام صادق علیه السلام چنين روايت كرده است: اي سدير! ملازم خانه ات باش و چون پلاسي از پلاس هاي خانه [كه روي زمين انداخته اند] باش [و از خانه بيرون مرو] و تا شب و روز آرامش دارند، تو هم آرام و ساكت باش، و چون به تو خبر رسيد كه سفياني خروج كرده [بي درنگ] به سوي ما كوچ كن؛ اگر چه پاي پياده باشي!.

از اين روايت استفاده مي شود که سفياني از علائم حتمي است و بين خروج سفياني و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

فاصله چنداني نيست. روايت از نظر سند مشکلي ندارد.

مرحوم مجلسي در مرآة العقول در مورد سند روايت مي فرمايد: «حسن أو موثق».(2)

معناي «حلس» چيست؟ طريحي صاحب مجمع البحرين مي گويد:

«الحلس بالكسر: كساء يوضع علی ظهر البعير تحت البرذعة؛(3) پارچه اي که

ص: 50


1- . كافي، ج 8 ، ص265.
2- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص259.
3- . مجمع البحرين، ج 4، ص63؛ هذا هو الأصل، ايشان در توضيح روايت مي فرمايد: «و المعني الزموا بيوتكم لزوم الأحلاس، و لا تخرجوا منها فتقعوا في الفتنة».

زير زين بر پشت شتر مي گذارند».

امام صادق علیه السلام به سدير مي فرمايد: در فتنه ها وجريا ن هاي جناحي تا هنگام خروج سفياني، وارد نشو. امام علیه السلام تحت تاثير قرار نگرفتن و ميخکوب شدن را به «حلس» تشبيه مي فرمايند؛ چون حلس هميشه زير زين ثابت مي باشد و تکان نمي خورد.

بعضي با تمسک به اين گونه روايات، قيام هايي را که در رأس آن ها بزرگان و علما و مراجع بوده اند، زير سوال برده اند. ما اين بحث را در کتاب «تا ظهور» به همراه روايات آن نقل کرده ايم و نيز در بحث مستقلي تبيين خواهيم کرد که آيا همه اين روايات صحيح است و مفاد اين سنخ روايات چيست. اگر همه قيام هاي قبل از ظهور امام عجل الله تعالی فرجه الشریف ناحق و باطل باشد؛ پس قيام مختار، زيد و قيام هاي فقها و علماي بزرگ در طول تاريخ محکوم است؛ در حالي که اين گونه نيست.

اما خصوص اين روايت: مخاطب امام صادق علیه السلام در اين روايت سدير مي باشد. امام به سدير مي فرمايد: ملازم خانه ات باش و در جريان ها وارد نشو. پس امکان دارد قضيه شخصيه و مخاطب (سدير)(1) در اين فرمايش موضوعيت دارد.

شخصيت شناسي سدير صيرفي

سدير، چهره اي ولايتمدار، پرجنب و جوش و انقلابي؛ ولي عجول بود که منتظر حکومت جهاني و حاکميت امام معصوم علیه السلام بود. هر اتفاقي رخ مي داد، براي امام علیه السلام نامه مي نوشت که الان وقت تشکيل حکومت است. زمانی که بساط امويين برچيده شد، فورا نامه اي جهت تشکيل حکومت بهامام نوشت.امام به نامه ايشان ترتيب اثر نداد. امام علیه السلام وي را کنترل مي کرد؛ وإلا او چهره مثبتي بود که به زندان رفت و امام علیه السلام براي آزادي او دعا

ص: 51


1- . در مورد شخصيت سدير به تنقيح المقال مامقاني مراجعه كنيد.

فرمودند. پس با تمسک به اين روايت نمي توان قيام هايي را که در رأس آن ها علما و مراجع بودند، محکوم كرد؛ چون اين روايت ناظر به مورد خاص و به اصطلاح قضيه شخصيه است. مرحوم مامقاني مي فرمايد:

کأنَّ سديراً هذا ممن کان شائقا لاحوال الامام الخارج بالسيف متفحصا عنه منتظرا له و لذلک أثبت حاله في کتابه فتأذي الامام من ذلک؛ سدير شنيده بود که امام زماني قيام به سيف مي کند و بساط حکومت هاي باطل را جمع مي کند. لذا سدير مشتاق بود اين امام ظهور کند. بنابراين، نام آن امام را در نامه اي براي امام صادق علیه السلام نوشت، و براي آن حضرت فرستاد، ولي امام ناراحت شد، چرا؟ چون: ان ضربه الکتب الارض ليس لنقص صاحبها، بل من جهة أن سرّ الامام الغائب يومئذ کان مهما.

آن روز بايد اسم امام را مخفي مي کردند؛ ولي سدير آن را در نامه آورده بود و باعث کشف اسرار مي شد.

«فتلخص من ذلک أن سدير امامي ممدوح،محبوب لله تعالی، محب لاهل البيت قلبا و قالبا...»؛(1) در اين که سدير فردي امامي ممدوح و دوستدار اهل بيت مي باشد، جاي بحثي نيست؛ ولي امام علیه السلام بايد اورا کنترل کند تا از پيش خود کاري نکند که موجب هلاک جامعه و تشيع و نواميس شيعه شود.

روايت چهارم کافي در مورد سفياني
اشاره

مُحَمَّدُ بن يحْيي عَنْ مُحَمَّدِ بن الْحُسَينِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بن أَبِي هَاشِمٍ عَنِ الْفَضْلِ الْكَاتِبِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عبدالله علیه السلام فَأَتَاهُ كِتَابُ أَبِي مُسْلِمٍ؛ فَقَالَ: لَيسَ لِكِتَابِكَ جَوَابٌ، اخْرُجْ عَنَّا؛ فَجَعَلْنَا يسَارُّ بَعْضُنَا بَعْضاً، فَقَالَ علیه السلام : اي شَي ءٍ تُسَارُّونَ يا فَضْلُ؟! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ لَا يعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَإِزَالَةُ جَبَلٍ عَنْ مَوْضِعِهِ أَيسَرُ مِنْ زَوَالِ مُلْكٍ لَمْ ينْقَضِ أَجَلُهُ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ فُلَانَ بن فُلَانٍ حَتَّی بَلَغَ السَّابِعَ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ قُلْتُ فَمَا الْعَلَامَةُ فِيمَا بَينَنَا وَ بَينَكَ جُعِلْتُ

ص: 52


1- . تنقيح المقال، ج30، ص166.

فِدَاكَ ؟قَالَ: لَا تَبْرَحِ الْأَرْضَ يا فَضْلُ حَتَّی يخْرُجَ السُّفْيانِي فَإِذَا خَرَجَ السُّفْيانِي فَأَجِيبُوا إِلَينَا يقُولُهَا ثَلَاثاً وَ هُوَ مِنَ الْمَحْتُوم...؛(1) فضل كاتب مي گويد: خدمت امام صادق علیه السلام بودم كه نامه اي از ابومسلم خراساني براي ايشان رسيد. حضرت فرمود: نامه تو جواب ندارد، برو. ما شروع كرديم با هم به نجوا كردن. فرمود: اي فضل! چه سخني را با هم نجوا مي كنيد؟! همانا خدا براي شتاب بندگان شتاب نمي كند و از جاي برآوردن كوهي آسان تر است از ساقط كردن حكومتي كه هنوز عمرش به پايان نرسيده است. سپس فرمود: همانا فلان، پسر فلان تا به هفتمين فرزند فلان رسيد. من عرض كردم: قربانت گردم؛ پس چه نشاني ميان ما و شماست؟ امام علیه السلام فرمود: اي فضل! از جاي خود حركت نكن تا سفياني خروج كند و هنگامي كه سفياني خروج كرد،به سوي ما رو آريد، و اين سخن را سه بار گفت، و سفياني از نشانه هاي حتمي [ظهور حضرت قائم علیه السلام ] است.

بيان مرحوم مجلسي ذيل اين روايت

مرحوم مجلسي که کتاب کافي را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد و به آساني هر روايتي را نمي پذيرد؛ اين روايت را موثق مي داند.

قوله: «كتاب أبي مسلم» اي المروزي؛ همان ابومسلم خراساني، که اصل او اصفهاني است.

قوله: «يسار بعضنا بعضا» الظاهر أن مسارتهم كان اعتراضا عليه علیه السلام بأنه لم لا يقبل ذلك»؛ ظاهر اين عبارت اعتراض به امام است.

قوله: «حتی بلغ السابع من ولد فلان» اي عد سبعة من ولد العباس و بَين أن ملك هؤلاء مقدم علی خروج قائمنا فكيف نخرج و لم ينقض ملك هؤلاء و هذا بدؤ ملكهم؛ امام به هفت نفر از حکّام بني عباس اشاره کردند که هنوز

ص: 53


1- . كافي، ج 8، ص274.

حکومت آن ها پايان نپذيرفته است و حکومت بني عباس بر حکومت حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف مقدم مي باشد وهنوز ابتداي ملک عباسيين است».

قوله: «و هو اي خروج السفياني من المحتوم»، الذي لا بداء فيه.(1)

بيان مرحوم مازندراني درشرح روايت
اشاره

مرحوم مازندراني در شرح اصول کافي بيان مفصلي ذيل روايت دارند:

فأتاه كتاب أبي مسلم فقال: ليس لكتابك جواب اخرج عنا.الخطاب في الموضعين للرسول وهو يطلب منه علیه السلام الخروج لطلب الخلافة بعد استيصال بني أمية بل يعرص عليه الخلافة؛(2) خطاب امام علیه السلام در دو جا به پيک و نامه رسان است که وقتي پيک، بعد از برچيده شدن بساط امويين از امام علیه السلام قيام براي خلافت را درخواست مي کند؛ به او مي فرمايد: نامه ات جوابي ندارد؛ از نزد ما خارج شو!.

وإنما لم يقبله علیه السلام لعلمه بأن هذا الأمر لا يتمشي وأن خلافة بني عباس بعد بني أمية أمر مقدر حتما وأن خروجه موجب لهلاكه وهلاك شيعته؛ و امام علیه السلام درخواست پيک را قبول نکرد؛ چون هنوز زمينه حکومت آل محمد فرا نرسيده نبود و خلافت بني عباس بعد از حکومت بني اميه امري مقدر و حتمي بود. لذا قيام امام علیه السلام موجب بروز مشكلاتي و حتي کشته شدن امام و شيعيانش مي شد.

وقد نقل أنهم نصبوا السفاح قبل عود الرسول إليهم؛ نيز نقل شده که عباسيان، سفاح را قبل از برگشتن پيک، به خلافت برگزيده بودند. در واقع حکومتشان پابرجا و خليفه هم معين گشته بود. مرحوم مازندراني در ادامه نکاتي را مي فرمايند:

ص: 54


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص281.
2- . شرح أصول الكافي، ج12، ص388 – 390.
نکته اول

واعلم أن أبا مسلم كان من أهل إصفهان ولما كان ابتداء خروجه علی بني أمية من مرو نسب إليه وقيل له المروزي؛ ابومسلم از اهل اصفهان است؛ ولي چون قيامش عليه بني اميه ابتدا از مرو بوده، به او نسبت مرو داده شده و او را مروزي مي گويند.

نکته دوم

وكان معينا لإبراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس في أمر الخلافة فلما قتل إبراهيم في الشام و فرّ أخواه سفاح وابوجعفر المنصور إلی الكوفة وتوجه ابومسلم و عساكره إليها كتب إلی أبي عبدالله علیه السلام واستدعا للخلافة فلم يقبله علیه السلام ؛ ابومسلم همکار ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس در امر خلافت بود. هنگامي که ابراهيم در شام کشته شد، دو برادر ابراهيم [سفاح و ابوجعفر منصور] به سوي کوفه گريختند. ابومسلم نيروهايش را به سوي کوفه فرستاد و سپس نامه اي به امام صادق علیه السلام براي قيام و خلافت نوشت که امام علیه السلام آن را نپذيرفت.

نکته سوم

(فجعلنا يسار بعضنا بعضا) المسارة والسرار [باكسي راز گفتن] يقال: سارّه في أذنه مسارة وسرارا وتساروا: إذا تناجوا وكان سبب المسارة حرصهم علی ظهور دين الحق وإرادتهم تعجيله؛ دليل درگوشي ونجوا گفتن اين بود که اين ها مشتاق تشکيل حکومت حق در اين اراده و خواست عجول بودند.

(فقال:اي شيء تسارون يا فضل؟) الاستفهام للإنكار والتوبيخ دون الحقيقة.

جمله، استفهام انکاري و براي توبيخ است؛ يعني امام آگاه است که اين ها چه مي گويند؛ ولي از باب توبيخ، از اين ها سوال مي کند.

(إن الله عز وجل لا يعجل لعجلة العباد) فلا يقدم ما أخره حتما

ص: 55

لإرادة العباد تقديمه (ولإزالة جبل عن موضعه) ونقله إلی موضع آخر (أيسر من زوال ملك) هو ملك بني عباس (لم ينقض أجله) المقدر حتما وفيه مبالغة عرفا علی عدم إمكان زواله لا إمكانه مع صعوبة والزوال هنا بمعني الإزالة تقول أزلته وزولته وزلته بالكسر إذا أزلته فلا يردأن الصحيح هو الإزالة خصوصا مع رعاية التقابل.

بيان امام: «ولإزالة جبل عن موضعه...»، مبالغه عرفي است؛ به اين معنا که زوال حکومت بني عباس (تازمان مقدرش) ممکن نمي باشد؛ نه اين که زوالش ممکن، ولي مشکل و سخت باشد.

نکته چهارم

ثم قال تأكيدا لما ذكر وتوضيحا له: (أن فلان بن فلان) وفلان بن فلان (حتي بلغ السابع من ولد فلان) يعني العباس والمقصود أنه عد الأول والثانی إلی السابع من خلفاء بني عباس بأسمائهم وأسماء آبائهم وإنما لم يذكر البواقي (مابقي خلفا را ذکر نکرد) لأن المقصود بيان أن هذا الزمان ليس زمان ظهور الحق ورجوع الخلافة إلیأهلها وذكر هذا القدر كاف في بيانه...؛ کلام امام علیه السلام : ان فلان بن فلان [تا هفت نفر]در مورد خلفاي بني عباس است که يک به يک به حکومت مي رسند و اين که تعداد بيش تري از خلفاي بني عباس را ذکر نکرد؛ بدان دليل بود كه مقصود امام علیه السلام اين بوده که اکنون زمان خلافت اهل بيت فرا نرسيده است؛ والّا امام در مقام بيان حصر خلفاي عباسي نبودند و ذکر همين مقدار کافي بود.

نکته پنجم

واعلم أن خبر «أنّ» محذوف تقديره يصيرون أو يملكون الخلافة أو نحوهما هذا ويبعد أن يراد بقوله علیه السلام «إن فلان بن فلان» الصاحب علیه السلام وبيان نسبه إلی نفسه المقدسة وأنه الذي يظهر دين الحق ويعود إليه الخلافة وإن كان هذا أنسب بقوله (فما

ص: 56

العلامة فيما بيننا وبينك) يدل علی خروج صاحب الأمر وتملكه للخلافة (قال: لا تبرح الأرض يا فضل)اي لا تزول بقيام الساعة (حتي يخرج السفياني)؛ [احتمالي است که] منظور از فلان، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد و امام صادق علیه السلام نسب امام را تا خودشان ادامه دادند. البته اين احتمال بعيد است؛ هرچند اين احتمال با قول فما العلامة فيما بيننا وبينك مناسب مي باشد كه بر ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دلالت دارد. بنابراين، امام فرمودند: اي فضل! از جاي خود حرکت مکن؛ يعني بساط زمين برچيده نمي شود تا اين که سفيانيخروج کند.

نکته ششم

مرحوم مازندراني در ادامه، رواياتي را نقل مي کند که يکي از اين روايات، روايت شيخ صدوق است و سفياني را از محتومات دانسته است:

روي الصدوق في كتاب كمال الدين بإسناده عن أبي عبدالله قال: «إن أمر السفياني من الأمر المحتوم وخروجه في رجب وفي حديث آخر يخرج ابن آكلة الأكباد وهو رجل ضخم الهامة بوجهه أثر الجدري إذا رأيته حسبته أعور اسمه عثمان وأبوه عنبسة وهو من ولد أبي سفيان و في آخر أنك لو رأيت السفياني رأيت أخبث الناس أشقر أحمر أزرق، وفي آخر أنه يملك كور الشام الخمس دمشق وحمص وفلسطين والأردن و ن-سرين فتوقعوا عندذلك الفرج.

روايت پنجم
اشاره

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِي بن الْحَسَنِ عَنْ أَبَانِ بن تَغْلِبَ قَالَ قَالَ ابوعبدالله علیه السلام : كَيفَ أَنْتَ إِذَا وَقَعَتِ الْبَطْشَةُ بَينَ الْمَسْجِدَينِ فَيأْرِزُ الْعِلْمُ [احتمال فتح عين هم داده اند] كَمَا تَأْرِزُ الْحَيةُ فِي جُحْرِهَا وَ اخْتَلَفَتِ الشِّيعَةُ وَ سَمَّي بَعْضُهُمْ بَعْضاً كَذَّابِينَ وَ تَفَلَ بَعْضُهُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا

ص: 57

عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ خَير؟ٍ فَقَالَ لِي: الْخَيرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً؛(1)أبان نقل مي کند که امام صادق علیه السلام از من پرسيد: چه وضعي خواهيد داشت زماني که بگير و ببند، با قساوت شديد انجام شود که اين واقعه بين دو مسجد اتفاق مي اُفتد، به طوري که باعث مي شود عَلَم ها [بنابر قرائت مازندراني]، عِلم برچيده شود؛ همان گونه که مار در لانه اش جمع مي شود و شيعيان با يكديگر در گير مي شوند و بر روي يگديگر آب دهان مي اندازند. به امام گفتم: درگيري، جنگ، رانش زمين، أخذ به شدت، بلاي آسماني؛ و امنيت به خطر مي اُفتد و دل هاي مردم با هم نيست. پس، خيري در آن زمان نيست. سپس امام سه مرتبه فرمود: تمام خير آن موقع است.

مرحوم مجلسي بعد از ذکر روايت مي فرمايند:

صحيح: إذا الظاهرأن علي بن الحسن هو الطاطري، و في بعض النسخ علي بن الحسين فيكون مجهولا (أبان بن تغلب. مقبول الطرفين است؛ يعني هم شيعه او را قبول دارد، هم سني).(2) و البطشة(3): الأخذ بالعنف و السطوة، الأخذ الشديد [با قساوت و شدت چيزي را گرفتن] و المسجدان: مسجد مكة و مسجد المدينة، أو مسجد الكوفة و مسجد السهلة، و الأول أظهر و هوإشارة إلی واقعة عظيمة من حرب أو خسف أو بلاء تقع قريبا

ص: 58


1- . کافي، ج1، ص341؛ معجم احاديث الامام المهدي، ج4، ص51.
2- . أبان بن تغلب کسي است که ريشه تفکراتش از امام باقر وامام صادق علیه السلام است؛ زيرا بيش از 30000 حديث حفظ بوده است. وقتي ابان فوت شد، امام فرمود:«إن موته أوجع قلبي؛ موت او دل مرا به درد آورد! ايشان عراقي بود. هرگاه مدينه مي آمد، امام به او مي فرمود: «اي ابان! براي مردم سخنراني کن؛ دوست دارم ببينم چنين پيرواني دارم:« اُحب أن اري في شيعتکم مثلکم.» و هرگاه ايشان سخنراني مي کرد، تمام سخنراني ها تعطيل مي شد.
3- . در بعضي روايات به جاي«بطشه»، «سبطه» آمده است. و في غيبة النعماني: «يأتي علي الناس زمان يصيبهم فيها سبطة يأرز العلم فيها كما تأرز الحية في جحرها فبينا هم كذلك إذ طلع عليهم نجم، قلت: فما السبطة؟قال: الفترة، إلی آخر الخبر،(غيبت نعماني، ص159).

من ظهور المهدي علیه السلام ، فالخير هو ظهور القائم علیه السلام أو قريبا من وجوده علیه السلام أو من غيبته الكبری، فالخير لكثرة الأجر و قوة الإيمان كما مر.قال المحدث الأسترآبادي رحمه الله: كأنه إشارة إلی وقعة عسكر السفياني بين المسجدين، و إلی الفتنة التي تظهر من عسكره في عراق العرب (احتراز از عراق عجم)، و ظهور رجل مبرقع من الشيعة في العراق، و دلالته (مزدور مبرقع) عسكر السفياني علی الشيعة، و المراد من الخير كله ظهور القائم. علیه السلام انتها.(1)

اين اتفاق رخداد عظيمي از جنگ و خسف و در گيري است که «تقع من ظهور»؛ اگر خسف باشد، خسف جيش سفياني است که از علايم ظهور است ومنظور از «الخير» همان ظهور قائم آل محمد است.

بيان مرحوم مازندراني در مورد اين روايت

مرحوم مازندراني در مورد حوادث به طور قاطع، مکه و مدينه را محل حوادث عنوان مي كند و مي فرمايد که "علم" را بالتحريك بخوانيد كه كنايه از حکومت ها است؛ و "حجر" را به ضم جيم بخوانيد (به معناي لانه موش بزرگ). معناي تفل را نيز بيان کردند و آن را اشاره به قيام هاي حسني و سفياني دانسته و همه آن را بين المسجدين مي دانند: «بل في اقطار الارض و منالشيعه ابن بغي صاحب... دلالت السفياني علي الشيعه و منازلهم».(2) و حرامزاده اي که خود را شيعه مي داند (در حالي که نقاب به صورت زده) يک يک شيعه را به لشكر سفياني معرفي مي کند.

روايت ششم
اشاره

و في قرب الإسناد في الصحيح عن البزنطي قال: قال الرضا علیه السلام : «إن قدام هذا الامر علامات، حدث يكون بين

ص: 59


1- . مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، ج4، ص51.
2- . شرح اصول کافي، ج6، ص244.

الحرمين، قلت: ما الحدث ؟ قال: عصبة تكون، ويقتل فلان من آل فلان خمسة عشر رجلا.(1)

منظور از «إن قدام هذا الأمر»(2) ( احتمالا مثل بعضي روايات ديگر ظهور و حکومت است). روايت مبهم است؛ زيرا مي گويد گروهي هستند که 15 نفر از آل فلان را به قتل مي رسانند.

بيان مرحوم مجلسي

و قيل: المراد ما وقع في خلافة المتوكل في سويقة و هي قرية من أعراض المدينة في جنب الروحاء. قال صاحب القاموس: سويقة موضع بنواحي المدينة يسكنه آل علي بن أبي طالب علیه السلام ، و قال السمهودي في كتاب خلاصة الوفاء: سويقة عين عذبةكثيرة الماء لآل علي، و كان محمد بن صالح الحسيني خرج علی المتوكل(3) فأنفذ إليه جيشا ضخما فظفروا به و بجماعة من أهله فقتلوا بعضهم و أخربوا سويقة و عقروا بها نخلا كثيرا و ما أفلحت السويقة بعد، و جل سويقة لآل علی و كانت من صدقات علي علیه السلام ، انتهي. و هذه الواقعة أفضت إلی غيبة

ص: 60


1- . قرب الاسناد، ج4، ص52.
2- .در روايات تعبيرات «هذا الامر»و «صاحب الامر»و«أنت صاحب الامر» به حکومت امام زمان علیه السلام اشاره دارد.
3- .در کتاب ابن اثير شافعي: «کان المتوکل شدید البغض لعلی بن أبی طالب و لأهل بیته و کان یقصد من یبلغه عنه أنه یتولی علیاً و أهله بأخذ المال و الدم»؛ دشمن اهل بيت بود و اگر به او خبر مي رسيد که شخصي دوست دار اهل بيت است، اوّل اموالش را مصادره مي کرد و سپس اورا به قتل مي رساند. الکامل فی التاریخ: ج 4، ص 318، حوادث سال 236. داستان محمد فرج را در مقاتل الطالبين ببینید. «حتی کان القمیص یکون بین جماعة من العلویات یصلین فیه...». مقاتل الطالبیین: ص 396، ذکر أیام المتوکل. نقل می کند که عده ای از اهل بیت با يک چادر نماز می خواندند؛ چون لباس نداشتند و اگر کسي کمک مي کرد او را آزار مي رساندند. سياست آن ها اين بود که آن ها فقير باشند و محمد صالح در اين زمان قيام کرد.

صاحب الزمان علیه السلام ، و سمعت من رأی سويقة مرارا مع الشريف زيد و عسكره يقول: إن المشهور عند شيعة تلك الأماكن أن سويقة منزل صاحب الزمان علیه السلام ، انتهی.(1)

طبق بيان مرحوم مجلسي، واقعه بين الحرمين در زمان متوکل در سويقه اتفاق مي اُفتد. بنابراين، اين روايت به جيش الخسف ربطي ندارد و اگر در ابتدا به علامات اشاره شده است، ذکر الخاص بعد العام است؛ چون لازم نيست علامات با ظهور مقارن باشد که سقوط بني العباس يکي از علامات ظهور حضرت علیه السلام است؛ با اين که ميان اين دو رويداد فاصله زماني زيادي وجود خواهد داشت.روايت قرب الاسناد در کتاب خرائج نيز آمده است که با متن روايت در قرب الاسناد چندان تفاوت ندارد و همان «حدث بين الحرمين»(2) آمده، که اين، همان جرياني است که در زمان متوکل، يعني 34 يا 35 سال بعد از آخرين ايام عمر شريف امام (سال 203) اتفاق افتاد. اگر چنين باشد، همان بيان مرحوم مجلسي مي باشد و ديگر به خسف و سفياني ربطي ندارد.

در متن قرب الاسناد واژه «عصبيه» آمده و در پاورقي همان کتاب (عصبه) هم آمده است و عَصبه يا عُصبه يا عصبيه به معني گروه است.(3)

لذا با روايت قرب الاسناد خيلي تفاوت ندارد. حتي اگر روايت کتاب قرب الاسناد با روايت کتاب خرائج اختلاف پيدا کند، کتاب قرب الاسناد به علت اهميت، اعتبار وتقدم زماني مقدم است؛ زيرا همان طور که از اسمش پيداست (قرب الاسناد) يعني احاديث مندرج در آن با سندهاي کوتاه به

ص: 61


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 4، ص52.
2- . و قال البزنطي قال الإمام الرضا علیه السلام : إن من علامات الفرج حدثا يكون بين الحرمين، قلت: و اي شي ء الحدث؟ فقال: عصبية (در پاورقي عصبه و... هم دارد) تكون بين المسجدين و يقتل فلان من ولد فلان خمسة عشر كبشا من العرب. (الخرائج و الجرائح، ج3، ص1170).
3- . العصبه: جماعة بين العشرة إلی اربعين، ( لسان العرب، ج1، ص605).

@

معصوم منتهي مي شود؛ ولي کتاب خرائج والجرائح (با احترام فوق العاده اي که نسبت به مؤلف آن، جناب قطب الدين راوندي داريم كه خود از أجلا و بزرگان طايفه است) "مَراسيل" مي باشد. پس اگر بين اين دو كتاب تعارض واختلاف باشد، روايت قرب الاسناد مقدم است.

اگر گفته شود: در اين روايت اَوّلاً «خمسه عشر کبشاَ من العرب»، من العرب اضافه دارد؛ يعني 15 نفر از حكّام و افرادمعترض در مناطق مختلف سرزمين عربستان هنگامي که اعتراض مي کنند، کشته مي شوند و ثانياً در اول روايت «من علامات الفرج» دارد؛ پس چگونه مي شود بگوييم به خسف و سفياني ربطي ندارد؟؛ در جواب مي گوييم: آيا حتماَ بايد علامات با ظهور حضرت مقارن باشد؟ خير؛ زيرا ما روايات زيادي داريم که سقوط حکومت ننگين بني عباس را از علامات فرج و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دانسته اند، ولي مقارن هم نيست. پس اين روايت به سفياني مربوط نمي شود. بنابراين، روايات سفياني سه دسته است: يک، اصل خروج را بيان مي کند؛ دوم، حتميت را بيان مي كند و سوم، سفياني را در ذيل علائم غير حتمي عنوان کرده است.

روايت هفتم
اشاره

حُمَيدُ بن زِيادٍ عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ عُبَيدِ اللَّهِ بن أَحْمَدَ الدِّهْقَانِ عَنْ عَلِي بن الْحَسَنِ الطَّاطَرِي عَنْ مُحَمَّدِ بن زِيادٍ بَياعِ السَّابِرِي عَنْ أَبَانٍ عَنْ صَبَّاحِ بن سَيابَةَ عَنِ الْمُعَلَّي بن خُنَيسٍ قَالَ: ذَهَبْتُ بِكِتَابِ عَبْدِ السَّلَامِ بن نُعَيمٍ وَ سَدِيرٍ وَ كُتُبِ غَيرِ وَاحِدٍ إلی أَبِي عبدالله علیه السلام حِينَ ظَهَرَتِ الْمُسَوِّدَةُ قَبْلَ أَنْ يظْهَرَ وُلْدُ الْعَبَّاسِ بِأَنَّا قَدْ قَدَّرْنَا أَنْ يئُولَ هَذَا الْأَمْرُ إِلَيكَ فَمَا تَرَي قَالَ فَضَرَبَ بِالْكُتُبِ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يقْتُلُ السُّفْيانِي.(1)

ص: 62


1- . کافي، ج8، ص331.
ديدگاه هاي مرحوم مجلسي در ذيل اين روايت

مرحوم مجلسي در مورد سند روايت مذكور مي گويد:

مجهول، و الظاهر أن عبيد الله هو عبيد الله أحمد بن نهيك الذي و ثقة النجاشي و هو المكني بأبي العباس، و ذكر الشيخ أنه روی عنه كتبه حميد، لكنه غير مشهور بالدهقان و المشتهر به هو عبيد الله بن عبدالله.

أبي العباس که همان عبيدالله بن احمد دهقان مي باشد، ثقه است. محمد بن زياد بياع السابري؛ يکي از تجار فقيه مي باشد(1)

و ابان که اگر همان ابان بن تغلب باشد، مقبول الطرفين است و در مورد وي بحثي نيست. او از ياران امام بود که امام بعد از مرگ ايشان فرمود: موت ايشان قلب مرا به درد آورد و امّا معلي بن خنيس: از نظر من مشکل ندارد و موثق است؛ ولي ايشان مقداري تندرو بود و گويا جلوتر از رهبري حرکت مي کرد و آخر او را شهيد کردند. گفتنی است امام علیه السلام قاتلش را نفرين کرد و بر اثر دعای حضرت از دنيا رفت.(2)

ايشان در تبين حديث مي گويد:

قوله علیه السلام : حين ظهرت المسودة؛ اي أصحاب أبي مسلم المروزي، لأنهم كانوا يلبسون السواد. قولهعلیه السلام : ما أنا لهؤلاء بإمام اي إنهم لاستعجالهم، و عدم التسليم لإمامهم خارجون عن شيعته و المقتدين به. قوله علیه السلام : إنما يقتل السفياني اي إما يعلمون أن القائم يقتل السفياني الخارج قبله كما يظهر من كثير

ص: 63


1- . «سابري» يعني پارچه فروش که لباس هاي شاپوري از ايران وارد مي کردند و مي فروختند. ما در مورد شغل روات مطالعه کرديم؛ عموم آن ها بازاري هاي متدين بودند محمد بن مسلم، حناط (گندم فروش)؛ زيات(روغن فروش)؛ سمان(روغن جامد فروش) خناس، عطار و يا صيرفي(صرافي) و شحام بوده اند. درس فقه مرحوم حائري يزدي زعيم حوزه براي بازاري هاي قم در مسجد عشقلي قبل از درس خارج براي طلبه ها برگزار مي شد: «الفقه ثم المتجر».
2- . ر.ک: معجم رجال الحديث، ج18، ص237- 242.

من الأخبار أنه علیه السلام يقتله، أو أما يعلمون أن من علامات ظهور دولة أهل البيت قتل السفياني قبل ذلك، و السفياني لم يخرج، و لم يقتل بعد فكيف يصح لنا الخروج و الجهاد.(1)

ما اشاره اي به ابان کرديم، ظاهراً مشکل از ناحيه ابان باشد؛ هر چند ما بيش از 40 نفر به نام ابان داريم که بعضي مردود و بعضي مجهول و بعضي ثقه هستند که اگر نتوانيم اين ابان را از اشتراک در بياوريم از ناحيه همين ابان مشکل مي شود؛ ولي ظاهراً اين ابان، ابان بن عثمان است که مشکلي ندارد، و اگر اشکالي است، در زمينه اعتقادات او است که بعضي مانند علامه حلي وشهيد ثاني مي گويند ايشان فطحي است که اين البته درست نمي باشد (من المطمئن به أن هذا سهو من العلامه) چون قبل از علامه کسي اين مطلب را نگفته است. بعضي گفته اند ايشان از طايفه «ناووسيه»(2)

است که نسبت دادن او به ناووسيه اشتباه است؛ زيرا اولاً، در رجال کشي به جاي «کان من الناوسيه»؛ «کان من القاوسيه» آمده؛ يعني از منطقه قاووسيه است؛ ثانياً، ناووسيان از امام کاظمعلیه السلام روايت نقل نمي کنند؛ زيرا امام بعد از امام صادق علیه السلام را قبول ندارند؛ ولي شيخ طوسي و نجاشي شهادت مي دهند که ايشان از امام کاظم روايت نقل کرده است. همچنين از ايشان 700 روايت در کتب اربعه نقل شده است؛ ثالثاً، کشي ايشان را جزء اصحاب امام صادق علیه السلام ذکر مي کند و مي گويد: «اجتمعت الاصحاب علی تصحيح ما يصح عن هؤلاء وتصديقهم لما يقولون» که يکي از آن ها ابان ابن عثمان مي باشد و اشکال بر کم سن بودن ايشان، درست نيست؛ زيرا چندين نفر مثل ايشان و حماد بن عيسي جزء نوجوان هاي درس امام صادق علیه السلام بودند. لذا اگر مراد ابان بن عثمان باشد، هيچ بحثي نيست.

ص: 64


1- . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص482.
2- . ناووسيه: کساني هستند که در امامت امام صادق علیه السلام ماندند و گفتند که ايشان مهدي است. البته اين ها از بين رفتند و تمام شدند.
روايت هشتم

حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن عن محمد بن خالد الأصم عن عبدالله بن بكير عن ثعلبة بن ميمون عن زرارة عن حمران بن أعين عن أبي جعفر محمد بن علي علیه السلام في قوله تعالی «ثُمَّ قَضي أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ»؛ فقال: إنهما أجلان أجل محتوم و أجل موقوف، فقال له حمران: ما المحتوم؟ قال: الذي لله فيه المشيئة؛ قال حمران: إني لأرجو أن يكون أجل السفياني من الموقوف؛ فقال ابوجعفر علیه السلام : لا و الله إنه لمن المحتوم؛(1) امام علیه السلام در ذيل آيه ثم قضي أجلاً واجل مسمي عنده؛ فرمودند: ما دو اجل داريم: اجل حتمي و اجل موقوف. سپس حمران از امامپرسيد: اجل محتوم چيست؟ امام پاسخ دادند: اجلي که اراده نافذ خدا به آن تعلق گرفته است. دوباره حمران گفت: حال که اجل محتوم از اراده نافذ است؛ اميدوارم سفياني از اجل محتوم نباشد ؛يعني ما منتظر سفياني نباشيم و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بدون سفياني بيايد! امام علیه السلام فرمود: خير اين گونه نيست؛ بلکه سفياني از اجل محتوم است و بايد قبل از ظهور امام زمان بيايد.

روايات نهم

أخبرنا علي بن أحمد البندنيجي عن عبيد الله بن موسی العلوي عن محمد بن موسی عن أحمد بن أبي أحمد عن محمد بن علي القرشي عن الحسن بن الجهم قال قلت للرضا علیه السلام : أصلحك الله إنهم يتحدثون أن السفياني يقوم و قد ذهب سلطان بني العباس. فقال: كذبوا إنه ليقوم و إن سلطانهم لقائم؛(2)

حسن بن جهم مي گويد: به امام رضا علیه السلام گفتم: در نشست ها و مجالس علماي اهل سنت اين گونه مي گويند که سفياني زماني ظهور مي کند

ص: 65


1- . الغيبة، نعماني، ص301.
2- . همان، ص303.

که بساط بني عباس برچيده شده باشد. امام فرمود: دروغ مي گويند؛ همانا سفياني وقتي ظهور مي کند که حکومت بني العباس پابرجاست.

از روايت حتميت را مي توان استفاده کرد.

روايت دهم

أخبرنا أحمد بن هوذة الباهلي قال حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندي عن عبدالله بن حماد الأنصاري عن الحسين بن أبي العلاء عن عبدالله بن أبي يعفور قال: قال لي ابوجعفر الباقرعلیه السلام : إن لولد العباس و المرواني لوقعة بقرقيساء يشيب فيها الغلام الحزور و يرفع الله عنهم النصر و يوحي إلی طير السماء و سباع الأرض اشبعي من لحوم الجبارين ثم يخرج السفياني؛(1)... بين بني عباس و بني مروان درگيري سختي در قرقيسا(2) رخ مي دهد که از شدت آن جوانان پير مي شوند.

روايت يازدهم
اشاره

أخبرنا علي بن أحمد قال حدثنا عبيد الله بن موسی عن إبراهيم بن هاشم عن محمد بن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبدالله علیه السلام أنه قال: اليماني و السفياني كفرسي رهان.(3)

کفرسي رهان(4) يعني هم رديف هستند و با هم مي آيند و لذا سفياني از مسلمات است؛ همان طور که يماني از مسلمات است.

ص: 66


1- . همان، ص304.
2- . اين که "قرقيسيا" کجاست؛ در کتاب «تاظهور» به طور مفصل بحث شده ( قرقيسيا در عراق کنار فرات است و بعضي با آرماگدون تطبيق کرده اند که اشتباه است؛ زيرااز لحاظ جغرافيايي فرق مي کنند.
3- . امالي، طوسي، ج2،ص252.
4- . لسان العرب: (المُراهَنَةُ و الرهانُ: المسابقة علي الخيل و غير ذلك.) در بحث سبق و رمايه نيز آمده است كه آن ها هم رديف و با هم در يک جهت با يک سرعت حرکت مي کنند و بين آن ها برد و باختي نيست.
بدا در سفياني

البته روايتي از امام جواد علیه السلام نقل شده که طبق آن روايت، ممکن است سفياني از حتميات نباشد و بدايي در آن حاصل شود:

قَالَ: حَدَّثَنَا ابوهَاشِمٍ دَاوُدُ بن الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِي قَالَ: كُنَّا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بن عَلِي الرِّضَا علیه السلام فَجَرَی ذِكْرُ السُّفْيانِي وَ مَا جَاءَ فِي الرِّوَايةِ مِنْ أَنَّ أَمْرَهُ مِنَ الْمَحْتُومِ فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام : هَلْ يبْدُو لِلَّهِ فِي الْمَحْتُومِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْنَا لَهُ: فَنَخَافُ أَنْ يبْدُوَ لِلَّهِ فِي الْقَائِمِ. فَقَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ مِنَ الْمِيعَادِ وَ اللَّهُ لا يخْلِفُ الْمِيعاد؛(1)

ابوهاشم داوود بن قاسم جعفري مي گويد: ما در محضر امام جواد علیه السلام بوديم كه سخن از سفياني به ميان آمد و نيز آنچه در روايات آمده كه كار او از حتميات است. من به آن حضرت عرض كردم: آيا خدا را در امور حتمي بدايي پديد مي آيد؟ فرمود: آري. به آن حضرت عرض كرديم: با اين ترتيب ما مي ترسيم در مورد قائم نيز خدا را بدايي حاصل شود! فرمود: همانا قائم از ميعاد است، و خداوند خلاف وعده خود رفتار نمي كند.

منظور از بدا برگشتن نظر خداوند نمي باشد؛ چون لازمه آن - العياذبالله - جهل خداوند است؛ بلکه بدا، يعني ابدا؛ بدان معنا كه قضيه به گونه اي اظهار شده؛ ولي اراده او چيز ديگر است. بحث بدا در اعتقادات است و بعضي بدا را به معناي تغيير سرنوشت مي گويند كه نتيجه آن تغيير كردن راه و يا انجام دادن پاره اي از كارها است؛ مثلا اراده خدا به اين تعلق گرفته که فلانيهنگام عبور از خيابان تصادف کند؛ ولي بر اثر صدقه دادن، يا از طرف او صدقه دادن، بلا از او دفع مي شود و اين يکي از مصاديق بدا است. اصل سوال از امام علیه السلام گوياي آن است که سفياني نزد همه از حتميات و مرتکزات بوده است.

ص: 67


1- . الغيبة، نعماني، ص 303 ، باب 18؛ بحار الأنوار، ج 52، ص 251.
بيان علامه مجلسي در توجيه روايت امام جواد علیه السلام

علامه مجلسي ذيل روايت، بياني دارد که اين بيان در چارچوب حتميت سفياني دور مي زند. ايشان با حفظ اين معنا که سفياني از علائم حتمي است، روايت را توجيه مي کند:

بيان لعل للمحتوم معان يمكن البداء في بعضها و قوله من الميعاد إشارة إلی أنه لا يمكن البداء فيه لقوله تعالی إِنَّ اللَّهَ لا يخْلِفُ الْمِيعادَ. و الحاصل أن هذا شي ء وعد الله رسوله و أهل بيته لصبرهم علی المكاره التي وصلت إليهم من المخالفين و الله لا يخلف وعده، ثم إنه يحتمل أن يكون المراد بالبداء في المحتوم البداء في خصوصياته لا في أصل وقوعه كخروج السفياني قبل ذهاب بني العباس و نحو ذلك؛(1) محتوم چند معنادارد که ممکن است بربعضي ازمعاني محتوم، بداحاصل شود و قول امام علیه السلام که قائم از ميعاد است؛ به اين معناست كه امکان بدا در آن نمي باشد؛ چون خداوند خلف وعده نمي کند [پس توجيه اول اين شد که مسئلهحتميت چند معنا دارد که بر بعضي معاني ممکن است بدا حاصل شود] و حاصل اين که آمدن قائم وعده خدا به پيامبر و اهل بيت پيامبر به خاطر صبرشان بر سختي ها و مشکلاتي است که از ناحيه دشمنانشان به آن ها رسيده است. نيز احتمال دارد مراد از بدا در محتوم، بدا در خصوصيات محتوم باشد، نه بدا در اصل وقوع محتوم؛ مثل خروج سفياني قبل از اين که بني العباس ازبين بروند، كه اين بداي خصوصيات است. امام کاظم فرمودند: تا ملک بني العباس زايل نشده، سفياني نمي آيد. در اين خصوصيت امکان دارد بدا حاصل شود و با وجود ملک عباسيان، سفياني خروج کند [مثلا قرار بوده است سفياني از شام خروج كند؛ ولي بر اثر بدا خروج او از جاي ديگر اتفاق افتد و قرار بوده است در

ص: 68


1- . بحار الانوار، ج 52، ص251.

ماه رجب خروج كند؛ ولي بر اثر بدا به ماه شعبان تغيير يافته، پس بدا در خصوصياتِ محتوم است].

ما از فرمايش مرحوم مجلسي استفاده مي کنيم که ايشان سفياني را از علائم حتمي مي داند و روايت امام جواد علیه السلام را که سفياني قابل بدا مي داند، توجيه مي کند.

ص: 69

ص: 70

فصل دوّم: خروج، حکومت و هلاکت سفیانی

اشاره

ص: 71

زمان خروج و حکومت سفياني

در برخي روايات، زمان خروج سفياني، ماه رجب گفته شده و در روايات عامه و خاصه در مورد رجب و اتفاقات بعد از آن، اين مضمون: «العجب کل العجب بين الجمادي و رجب و يا بعد رجب»، وارد شده است. در مورد اين اتفاقات مضامين متفاوتي وجود دارد؛(1)

مثل صيحه و از جمله خروج سفياني است و اين که مدت او از اول تا 15 ماه است. اکنون به بررسي روايات مي پردازيم:

روايت اول

اشاره

الْفَضْلُ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيرٍ عَنِ ابْنِ أُذَينَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بن مُسْلِمٍ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عبدالله علیه السلام يقُولُ: إِنَّ السُّفْيانِي يمْلِكُ بَعْدَ ظُهُورِهِ علی الْكُوَرِ الْخَمْسِ حَمْلَ امْرَأَةٍ، ثُمَّ قَالَ علیه السلام : أَسْتَغْفِرُ اللَّهُ حَمْلَ جَمَلٍ وَ هُوَ مِنَ الْأَمْرِالْمَحْتُومِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ؛(2) سفياني بعد از سلطه اش بر پنج منطقه به مقدار بارداري يک زن حکومت مي کند. سپس امام فرمودند: أستغفرالله [نه]؛ مدت بارداري يک شتر که 12 ماه است، وسفياني از امور حتمي است که چاره اي از آن نيست.

از حيث سند، روايت مشکل سندي ندارد، در صورتي که فضل بن شاذان

ص: 72


1- . احاديث به اين مضمون و تحوّل هايي که در ماه رجب انجام مي شود. معجم احاديث الامام المهدي، ج2، ص285؛ ج4، ص78؛ ج4، ص148؛ ج7، ص254.
2- . معجم احاديث الامام المهدي، ج5، ص190 از الغيبة شیخ طوسي، ص449؛ بحارالانوار، ج52، ص215؛ اثباةالهداة، ج3، ص729.

بتواند از ابن عمير بدون واسطه نقل کرده باشد؛ فتأمل.

بررسي دلالي

کُوَر: جمع کًورَه، مثل غَرَف وغُرفَه، به معني شهر، ناحيه است.

حمل إمرأة: به معناي مدت بارداري يک زن است که مدت آن 9 ماه است.

جمل: به معني باذل؛ شتري است که هشت سال آن تمام شده و وارد سال نهم شده است. در مورد حمل جمل اشکال است؛ چون ناقه حامل مي شود، نه جمل؛ مگر از باب تغليب و احتمالاً اين قسمت از راويت محل اشكال باشد. شيخ حر عاملي اين جا اشکال کرده و فرموده است: «هذا ايهام وتشکيک و غلط».(1)اشکالات مرحوم حر عاملي به جاست؛ چون مي خواهند بفرمايند: اول اين که ترديد امام بين 9و12 ماه با علم و عصمت امام منافات دارد، واگر گاهي بنابر تقيه مطلبي به اين شكل مي گويند؛ يعني تکليف اين است، نه اين که استغفار کنند و برگردند. اشکال بعدي اين که جمل به معني باذل، شتري است که 8 سالش تمام شده و چون وارد 9سال شده است، باردار نمي شود. اشکال سوم اين که جمل اسم مذکر است و مذکر که باردار نمي شود؛ بلکه ناقه باردار مي شود و بايد مي فرمود حمل ناقه.

به نظر ما اشکال اول و دوم مرحوم عاملي وارد است؛ ولي اشکال سوم وارد نيست؛ زيرا شتري که وارد سال نهم مي شود (باذل) بين مذکر و مؤنث

ص: 73


1- . ملاحظه مي شود که چقدر علما دقيق بودند و دقت نظر داشتند. از کلمه (ايهام،تشکيک) چقدر مطلب استفاده مي شود. شيخ حر عاملي که کتاب وسائل الشیعه او امروز محور درس فقه است وکتاب هاي زيادي مثل اثبات الهداه را نوشته است (با اين که ايشان مشغله هاي بسياري داشته و مرجع تقليد شرق و خراسان بوده است) سه قصه در آخرکتاب جلد سوم (اٍثباة الهداه) آورده كه گوياي توفيق بالاي وي وتأييد ايشان از سوي امام عصرعلیه السلام مي باشد.

مشترك است و مي گويند باذل يک ساله، دو ساله و...

روايت دوم

اشاره

درباره زمان خروج و حکومت سفياني، روايت ديگري وجود دارد که مشکل سندي ندارد و حتميت خروج سفياني را نيز بيان مي کند:

أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة قال: حدثني محمد بن المفضل بن إبراهيم بن قيس بن رمانة من كتابه في رجب سنة خمس و ستين و مائتين قال: حدثنا الحسن بن علي بن فضال قال: حدثنا ثعلبة بن ميمون ابوإسحاق عن عيسي بن أعين عن أبي عبدالله علیه السلام أنه قال: السفياني من المحتوم و خروجه في رجب و من أول خروجه إلی آخره خمسة عشر شهرا ستة أشهريقاتل فيها فإذا ملك الكور الخمس ملك تسعة أشهر و لم يزد عليها يوما.(1)

بررسي سند

روات اين حديث را از اول تا آخر بررسي کرديم؛ حتي يک نفر که در اين روايت مخدوش باشد؛ وجود ندارد. ابن عقده و ابن رمانه هر دو ثقه هستند و در معجم رجال(2)

آمده و درباره ثعلبه بن ميمون نيز درکتاب مامقاني(3) بحث مفصل شده و او نيز ثقه است و شأن و مقام عيسي بن اعين هم مشخص است.

ابن عقده با ابن حماد فرق دارد؛ با اين که او زيدي است؛ نجاشي درباره اش فرموده است:

هذا رجل جليل في اصحاب الحديث و.... و ذکره اصحابنا لاختلاطهم ومداخلته اياهم علیه السلام ....ثقته وامانته؛ و نعماني نيز

ص: 74


1- . الغيبة، نعماني، ص300.
2- . معجم رجال حديث، ج17، ص268.
3- . تنقيح المقال: ج 13، ص 388، شرح حال ثعلبه بن میمون، ش 3489.

در مقدمه از او تعريف کرده است.(1)

شخصيت ابن فضال

در مورد ابن فضال به قاموس الرجال مراجعه کنيد.(2)

مرحوم نجاشي از ابن شاذان در مورد او نقل کرده که در مسجد النبي بودم و در جلسه درس صحبت از شخصي شد که بالجبل رجل يقال له ابن فضال أعبد من رأينا أو سمعنا به، قال: فإنه ليخرج إلی الصحراء فيسجد السجدة فيجي ء الطير فيقع عليه فما يظن إلا أنه ثوب أو خرقة و أن الوحش لترعي حوله فما تنفر منه لما قد آنست به(3) ايشان جليل القدر و ثقه هستند.

ثعلبه بن ميمون نيز از اصحاب امام کاظم علیه السلام است. نجاشي در مورد او مي گويد: «کان وجها من اصحابنا فقيها لغويا راويا و کان حسن العمل کثير العباده و الزهد،(4)

و علامه حلي مي گويد: کان معدودا في علماء في هذه العصابه.... ؛ به گونه اي نماز وتر مي خواند که هارون به اعجاب افتاد.(5)

ص: 75


1- . الغيبة، نعماني، ص25. ابن عقده که احاديث بسياري از ايشان است، جايگاه علمي و شخصيت بزرگي دارد؛ اگر چه از جاروديه بوده است. نجاشي مي گويد حشر و نشر با علماي شيعه داشته و همه کتاب هاي شيعه را ديده بود و کتاب هاي زيادي هم در شيعه نوشته است؛ به طوري که مي گويد 120000 حديث با سند حفظ هستم و 300000 حديث در دسترس دارم (شخصيت ايشان را در سير أعلام النبلا نگاه کنيد به ريزه کاري هاي سند هم آگاه بوده است).
2- . قاموس الرجال، ج3، ص317.
3- . رجال، نجاشي، ص34. در جلسه درس صحبتي از شخصي شد که در آن منطقه نظير او را نديده ايم. ايشان به صحرا مي رود و مشغول عبادت مي شود و به سجده طولاني مي رود؛ به طوري که پرندگان و حيوانات درنده کنار او مي آيند و حتي راهزن ها به او کاري ندارند!
4- . رجال، نجاشي، ص117.
5- . خلاصة الأقوال، ص30.

بررسي دلالت

چون سند روايت هيچ مشکلي ندارد، مي تواند محور باشد. حال اگر خروجش اول رجب باشد و مدت آن از اُفول تا غروب15 ماه و نيز مدت خونريزي و سفاکي آن 6 ماه باشد و بعد از آن، 9 ماه حکومت کند (که يک روز هم برآن اضافه نمي شود)؛ آن گاه با ظهور امام زمان در روز جمعه، در عاشورا چگونه قابل جمع است. البته بايد مضمون اين روايت را با روايات ظهور امام در محرم و در روز عاشورا، جمع و آن را توجيه کرد؟

روايت سوم

اشاره

در اين روايت نيز به مدت حکومت سفياني اشاره شده است. آيا منظور، حکومت يا اقتدار اوست و يا به معناي امتحان مردم در حکومت اوست. از امام باقرعلیه السلام چنين نقل شده است:

حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد بن عقدة قال: حدثنا علي بن الحسن التيملي في صفر سنة أربع و سبعين و مائتين قال: حدثنا الحسن بن محبوب عن أبي أيوب الخزاز عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر الباقرعلیه السلام يقول:... و كفی بالسفياني نقمة لكم من عدوكم و هو من العلامات لكم مع أن الفاسق لو قد خرج لمكثتم شهرا أو شهرين بعد خروجه لم يكن عليكم بأس حَتَّی يقتل خلقا كثيرا دونكم فقال له بعض أصحابه فكيف نصنع بالعيال إذا كان ذلك. قال: يتغيب الرجال منكم عنه فإن حنقه و شرهه إنما هي علی شيعتنا و أما النساء فليس عليهن بأس إن شاء الله تعالی. قيل: فإلی أين مخرج الرجال و يهربون منه؟ فقال: من أراد منهم أن يخرج؛ يخرج إلی المدينة أو إلی مكة أو إلی بعض البلدان؛ ثم قال: ما تصنعون بالمدينة و إنما يقصد جيش الفاسق إليها و لكن عليكم بمكة فإنها مجمعكم و إنما

ص: 76

فتنته حمل امرأة تسعة أشهر و لا يجوزها إن شاء الله.(1)

بررسي سند

اين روايت از جهت سند مشکلي ندارد؛ اگر چه به استحكام روايت قبلي نيست. احمد بن محمد که همان ابن عقده است، مشکلي ندارد. علي بن الحسن التيملي که همان علی بن حسن بن فضال مي باشد و در روايت قبلي بررسي شد، بسيار جليل القدر وثقه مي باشد. حسن بن محبوب و ابي ايوب خزاز هم ثقه هستند و در محمد بن مسلم هم بحثي نيست.

بررسي دلالت

«كفي بالسفياني نقمة لكم...»؛ سفياني عذاب است؛ ولي "نقمة لکم" دارد، نه "نقمة عليکم"؛ بدان معنا كه مدتي اين جنگ يا درگيري بين خودشان است و سفياني عذاب إلهی، عليه دشمنان شماست و از دشمنان شما انتقام مي گيرد. اين يکي از علامات ظهور است. اگر اين فاسق خروج کرد، به مدت يکي دو ماه براي شما مشکلي نيست؛ بلكه مشكل، بين خودشان است. جمع زيادي از دشمنان به دست خودشان کشته مي شوند و اين نقمتبه نفع شما و بعضي از ياران است. از امام پرسيدند: بعد از مدتي که متوجه ما مي شود، چه کار کنيم؟ آيا محل امني وجود دارد يا نه؟ امام فرمود: مردان و جوانان، خودشان را مخفي کنند؛ چون سفياني حرص(2) بر خونريزي و کينه(3) نسبت به

ص: 77


1- . الغيبة، نعماني، ص301: «اتقوا الله و استعينوا علي ما أنتم عليه بالورع و الاجتهاد في طاعة الله فإن أشد ما يكون أحدكم اغتباطا بما هو فيه من الدين لو قد صار في حد الآخرة و انقطعت الدنيا عنه فإذا صار في ذلك الحد عرف أنه قد استقبل النعيم و الكرامة من الله و البشري بالجنة و أمن مما كان يخاف و أيقن أن الذي كان عليه هو الحق و أن من خالف دينه علي باطل و أنه هالك فأبشروا ثم أبشروا بالذي تريدون أ لستم ترون أعداءكم يقتتلون في معاصي الله و يقتل بعضهم بعضا علي الدنيا دونكم و أنتم في بيوتكم آمنون في عزلة عنهم».
2- . لسان العرب، ج13، ص506 شرهه: اسوأ الحرص، غلبه الحرص.
3- . همان، ج10،ص69. حنق: غيظ.

اهل بيت و شما دارد. بعد گفتند: مردان به کجا فرار کنند؟ امام فرمود: مردان به سوي مدينه و مکه و به مناطقي که تحت سلطه سفياني نيست، بروند؛ به مدينه نيز نرويد؛ چون آن جا هم امن نيست؛ بلکه به مکه برويد؛ زيرا آن جا محل تجمع ياران امام زمان است. امام در ادامه فرمودند: «انما فتنته حمل امرأه تسعه اشهر ولا يجوزها» آيا منظور از حکومت و يا اقتدار او امتحان مردم در حکومت اوست که شاهد مثال ما اينجاست که فتنه وحکومت او 9 ماه طول مي کشد.

پس، روايت اول که هيچ مشکل سندي نداشت، مدت حکومت را نه ماه مي دانست و اين روايت نيز مثل روايت قبلي از جهت دلالت و سند مشکل ندارد و در واقع با يکديگر تعارضي ندارند.

روايت چهارم

يک روايت موجود است كه ظاهراً با نه ماه حکومت تعارض دارد؛ چون مدت حکومت او را هشت ماه دانسته است:

حدثنا أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما قالا حدثنا محمد بن أبي القاسم ماجيلويه عن محمد بن علي الكوفيقال حدثنا الحسين بن سفيان عن قتيبة بن محمد عن عبدالله بن أبي منصور البجلي قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن اسم السفياني؟ فقال: و ما تصنع باسمه إذا ملك كور(1)

الشام الخمس دمشق و حمص و فلسطين و الأردن و قنسرين فتوقعوا عند ذلك الفرج؛ قلت: يملك تسعة أشهر؟ قال: لا و لكن يملك ثمانية أشهر لا يزيد يوما.(2)

اين روايت با روايت نعماني تعارض ظاهري دارد و تعارض آن در 8 يا 9

ص: 78


1- . کور (جمع کوره به معناي شهر و ناحيه).
2- . كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص652.

ماه است؛ ولي تعارض فرع بر حجيت است و روايت نعماني از حيث سند موثقه بود و مشکل سندي نداشت؛ اما در اين روايت، عبدالله بن ابي منصور بجلي است كه «مهمل في الرجال» عنوان شده و لا اقل مرحوم خويي و مامقاني و مرحوم اردبيلي در جامع الرواة و صاحب در ساير کتاب هاي رجالي در آثار خود، از اين شخص اسمي نياورده اند. مرحوم آقاي نمازي که کتاب مستدرکات خود را ناظر به اين سه کتاب نوشته است، تصريح مي کند که از اين شخص اسمي نياورده اند و مهمل است.(1)

حسين بن سفيان راوي ديگر است که بين ثقه و مهمل مشترک است و در نتيجه تأثير مي گذارد و بر فرض رفع اشتراک، مشکل عبدالله بجلي باقي است. راوي سوم محمد بن علي کوفي است که فقط تلعکبري از او نقل مي کند و شيخ اجازه اوست و از او سماع داشته و تاثير شيخوخت بودن بر وثاقت اختلافي است.مرحوم مامقاني لااقل حسن بودن را مي پذيرد. بر اين اساس، در اين روايت، سه راوي مشکل دار داريم و اين روايت نمي تواند با روايت نعماني تعارض کند و بر فرض حجيت هر دو، تعارض در حجيت بعض مضمون است، نه تمام مضمون و تعارض در 8 يا 9 ماه است و اين جا اختلاف مبنا است که آيا قابل تفکيک هست يا نه؟ تفکيک در حجيت مبنايي است و اگر پذيرفته بشود، اشکالي نيست، ولي به نظر ما اين تفکيک تمام نيست و تعارض در حجيت باقي مي ماند.

روايت پنجم

اشاره

اين روايت فقط زمان خروج را مشخص مي کند:

أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا القاسم بن محمد بن الحسن بن حازم من كتابه قال: حدثنا عبيس بن هشام عن محمد بن بشر الأحول عن عبدالله بن جبلة عن

ص: 79


1- . مستدرکات علم رجال الحدیث: ج4، ص472.

عيسی بن أعين عن معلی بن خنيس قال: سمعت أبا عبدالله علیه السلام يقول: من الأمر محتوم و منه ما ليس بمحتوم و من المحتوم خروج السفياني في رجب.(1)

در سند اين روايت، بحث در معلي بن خنيس است. مرحوم خويي بعد از توجيه روايات ذم کننده نتيجه گيري مي کند و او را از اصحاب خاص مي داند.

گفتني است در انتها او را شهيد کردند و امام علیه السلام شخصا مدعي خون او شدند: «کان من اهل الجنه حين قتله داود بن علي... » در نتيجه آقاي خويي معلي بن خنيس را توثيق وتضعيف نجاشي را رد مي کند؛ چون نسبت غلو بوده است.(2)

اگر در خروج سفياني در ماه رجب چند روايت پيدا کرديم، آن هم حتمي مي شود؛ و الّا اين خصوصيت حتميت نخواهد داشت.

خلاصه بحث

تا اين جا چهار روايت در مورد مدت حکومت سفياني گذشت. روايت اول مشکل سند نداشت؛ ولي تشکيک بين 9 تا 12 ماه بود که مشکل در متن داشت. روايت دوم تمام بود و با روايت سوم از کمال الدين و تمام النعمة تعارض داشت (که روايت سوم مدت حکومت را 8 ماه تعيين مي کرد) و سند تمام نبود. روايت چهارم فقط زمان خروج راتعيين مي کرد. ما بين زمان ظهور و زمان خروج سفياني قائل به تفاوت نيستيم. مرحوم مجلسي، فقط بين زمان ظهور و خروج حضرت مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف تفاوت مي گذارد.

روايت ششم

اشاره

يکي از روايات ديگر که مدت حکومت سفياني را نُه ماه ذکر مي کند،

ص: 80


1- . الغيبة، نعماني، ص300.
2- . معجم رجال الحديث، ج 18، ص 237 - 247، شرح حال معلی بن خنیس، ش 12496.

روايت حارث همداني از اميرالمؤمنين، علي علیه السلام مي باشد:

أَخْبَرَنَا عَلِي بن أَحْمَدَ عَنْ عُبَيدِ اللَّهِ بن موسی الْعَلَوِي عَنْعبدالله بن مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بن خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بن الْمُبَارَكِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ الْهَمْدَانِي عَنِ الْحَارِثِ الْهَمْدَانِي عن أمير المؤمنين علیه السلام أنه قال: المهدي أقبل جعد بخده خال يكون مبدؤه من قبل المشرق و إذا كان ذلك خرج السفياني [اين عبارت با علامات بودن نمي سازد و گوياي همزماني است] فيملك قدر حمل امرأة تسعة أشهر يخرج بالشام فينقاد له أهل الشام إلا طوائف من المقيمين علی الحق يعصمهم الله من الخروج معه و يأتي المدينة بجيش جرار حَتَّی إذا انتهی إلی بيداء المدينة خسف الله به و ذلك قول الله عز و جل في كتابه: «وَ لَوْ تَری إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيب.(1)

بررسي سند

حسن بن مبارك در رجال مهمل است. حارث همداني اگر حارث بن ازمع باشد، مجهول است؛ ولي اگر حارث اعور باشد، بين ثقه و غير ثقه مردود است. ولي مامقاني تشيع او را واضح مي داند و روايات را در حد مدح و حسنه بودن مي داند؛ ولکن مفيد عدالت نمي داند و دو روايت در تاييد اين مسئله نقل کرده است.(2)

علامه حلي در مورد او تشکيک مي کند؛ ولي مرحوم ميرزا او را از اولياء عنوان كرده است: «انه من الاولياء و اصحاب اميرالمومنين و... » به هر حال حسن او ثابت است. ولد مامقاني نيز در اين مورد، مفصل دارد و در آخر از او تجليل مي كند و نسبت به او ثقة جليل، تعبير مي کند؛ اما در روات قبلي اشکال وجود دارد.

ص: 81


1- . الغيبة، نعماني، ص304.
2- . تنقيح المقال، ج17،ص46.

بررسي دلالت

اين روايت ابتدا ويژگي ها و مبدأ خروج حضرت مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف را بيان مي کند: «إذا کان ذلک خرج السفياني»؛ يعني ظهور امام زمان علیه السلام با خروج سفياني هم زمان است ؛پس با علامات نمي سازد. مي توان به قرب ظهور بودن جمع کرد، نه مقارن بودن. مدت آن (حمل إمرأة = 9ماه) مدت حكومت اوست؛ نه کل حرکت او. مبدأ محل خروج او نيز شام مي باشد و شامي ها از او تبعيت مي کنند (وقايع عجيب شام را در روايات نگاه کنيد؛ همه مناطق غير از شام براي امام حسين گريه کردند) ولي چند گروه و عشيره از شامي ها که اهل حق هستند، بر خلاف جوّ عمومي، از سفياني تبعيت نمي کنند و خداوند آن ها را نگه مي دارد؛ الان نيز در شام روستاها و مناطق پيرو اهل بيت وجود دارند. سفياني بعد از حاکميت، قصد دستبرد به مکه و مدينه را دارد که در منطقه بيدا زمين دهن باز مي کند و کارشان يکسره مي شود. پس، در اين روايت مبدأ خروج و سرانجام حرکات سفياني آمده است.

روايت هفتم

حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: حدثنا القاسم بن محمد بن الحسن بن حازم قال: حدثنا عبيس بن هشام عن عبدالله بن جبلة عن محمد بن سليمان عن العلاء عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر محمد بن علي علیه السلام أنهقال: السفياني و القائم في سنة واحدة.(1)

اين روايت اگر سنداً تمام باشد، ظاهرا با روايات ديگر تعارض دارد؛ چون روايات ديگر «حمل امرأه» است. اما در مورد سند روايت، بحث در قاسم بن محمد بن حازم است که مرحوم نمازي فرموده است: در کتاب هاي رجال نام او ذکر نشده است. پس روايت نمي تواند به عنوان معارض باشد؛ چون ضعيف است؛ ولي بر فرض صحت سند، آيا قابل توجيه است؟ اين كه

ص: 82


1- . الغيبة، نعماني، ص267.

ظهور امام در محرم است و سفياني در رجب، چگونه قابل جمع است؟

روايت هشتم

اشاره

قرقارة عن محمد بن خلف عن الحسن بن صالح بن الأسود عن عبد الجبار بن العباس الهمداني عن عمار الدهني قال: قال ابوجعفر علیه السلام : كم تعدون بقاء السفياني فيكم؟ قال: قلت: حمل امرأة تسعة أشهر. قال: ما أعلمكم يا أهل الكوفة؟.(1)

اين روايت نيز هرچند بحث سندي دارد؛ مؤيد است. در اين روايت عمار دهني وجود دارد که آقاي خويي بعد از بحث مفصل(2)

در تشيع او تأکيد و تأمل دارد؛ با اين که نجاشي از وي تعبير «ثقه في العامه» دارد.(3) مرحوم والد ما نيز از عمار دهنيمطلبي نقل مي کند(4) که اگر درست باشد، نه تنها وي شيعه،

ص: 83


1- . الغيبة، طوسي، ص462.
2- . معجم الرجال، ج12، ص253.
3- . رجال نجاشي، ص411.
4- . درر الاخبار فيما یتعلق بحال الاحتضار، ص164: روزي عمار دهني در دادگاه کوفه شهادت داد. قاضي شهادتش را رد کرد وگفت: ما نمي پذيريم؛ چون تو رافضي هستي. عمار ناراحت شد و گريه کرد. ابن ابي ليلي به او گفت: اگر ازاين جمله بدت مي آيد از رفض دست بردار تامثل ما بشوي. عمار گفت: براي تو وبراي خودم گريه کردم. تو مرا به مقامي رفيع نسبت دادي که من قابل آن نيستم. قرآن اولين رافضي را سحره فرعون مي داند و داراي رتبه بالا معرفي مي کند که فرعونيان به آن ها رافضه گفتند؛ زيرا رافضي، يعني کسي که از محرمات خدا فاصله بگيرد وواجبات را انجام مي دهد. آن ها رتبه بالايي دارند. گريه براي خودم است؛ زيرا ترس اين را دارم که خداوندي که عالم به ضماير است، مرا معاقبه کند که آيا باطل را رها، و رفض کردي؛ هم چنان که به آن خوانده شدي. اما براي تو گريه مي کنم که چگونه عذاب خداوند را تحمل مي کني که بهترين اسم ها را به عنوان فحش قرار دادي! اين را گفت و از دادگاه بيرون آمد. وقتي اين خبربه امام صادق علیه السلام رسيد؛ فرمود: به دليل اين حرف حقي که عمار در دادگاه زد؛ اگر گناهانش به اندازه آسمان ها و زمين باشد، تمام گناهانش بخشيده مي شود و خداوند عزوجل در برابر هر ذره اي از اين عمل جايگاهي هزار برابر اين دنيا را به او مي دهد.

بلکه يکي از پاک باختگان اميرالمؤمنين علیه السلام است که امام صادق علیه السلام براي او دعا کرده است.

طرز هلاکت و مردن سفياني

سرنوشت سفياني چيست؟ طرز هلاکت سفياني در کتاب هاي عامه با منابع ما فرق دارد و به چند صورت گفته شده است: گرفتار بيماري مي شود و يا به زمين فرو مي رود و يا دستگير شده و سپس اعدام مي شود؛ که ظاهرا در روايات ما همين سومي است. مرحوم صدر(1)

در زمينه دامنه عمليات نظامي امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بحث گسترده اي دارند و بههمين مناسبت بحث درگيري سفياني با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بيان مي کنند. لذا ما بايد بحث کنيم که آيا درگيري امام با طايفه کلب، همان قرقيسيا است؟ آيا جنگ با يهود و جريان دجال است که از آن به جنگ آرماگدون تعبير مي کنند؟ طبق روايت در شام درگيري شديدي بين طايفه کلب و لشکر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رخ مي دهد که در نتيجه اين طايفه تار و مار و متفرق مي شوند و غنايم زيادي از آن ها گرفته مي شود و تأسف بر آن کسي است که شاهد اين درگيري نباشد، اين مباحث در کتاب هاي عامه و ما آمده است هرچند در کتاب هاي ما سند چنين رواياتي، مشکل دارد.

به عنوان مثال، مرحوم مجلسي روايت مرفوعه اي را در اين زمينه ذکر مي کند:

وَ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إلی جَابِرِ بن يزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِذَا بَلَغَ السُّفْيانِي أَنَّ الْقَائِمَ قَدْ تَوَجَّهَ إِلَيهِ مِنْ نَاحِيةِ الْكُوفَةِ يتَجَرَّدُ بِخَيلِهِ حَتَّی يلْقَي الْقَائِمَ فَيخْرُجُ فَيقُولُ: أَخْرِجُوا إلی ابْنَ عَمِّي فَيخْرُجُ عَلَيهِ السُّفْيانِي فَيكَلِّمُهُ الْقَائِمُ علیه السلام فَيجِي ءُ السُّفْيانِي فَيبَايعُهُ ثُمَّ ينْصَرِفُ إلی أَصْحَابِهِ فَيقُولُونَ لَهُ مَا صَنَعْتَ فَيقُولُ أَسْلَمْتُ وَ بَايعْتُ فَيقُولُونَ لَهُ قَبَّحَ اللَّهُ رَأْيكَ بَينَ مَا أَنْتَ خَلِيفَةٌ مَتْبُوعٌ

ص: 84


1- . تاريخ عصر ظهور، ج3، ص389.

فَ-صِرْتَ تَابِعاً فَيسْتَقْبِلُهُ فَيقَاتِلُهُ ثُمَّ يمْسُونَ تِلْكَ اللَّيلَةَ ثُمَّ يصْبِحُونَ لِلْقَائِمِ عجل الله تعالی فرجه الشریف بِالْحَرْبِ فَيقْتَتِلُونَ يوْمَهُمْ ذَلِكَ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تعالی يمْنَحُ الْقَائِمَ وَ أَصْحَابَهُ أَكْتَافَهُمْ فَيقْتُلُونَهُمْ حَتَّی يفْنُوهُمْ حَتَّی إِنَّ الرَّجُلَ يخْتَفِي فِي الشَّجَرَةِ وَ الْحَجَرَةِ فَتَقُولُ الشَّجَرَةُ وَ الْحَجَرَةُ: يا مُؤْمِنُ هَذَا رَجُلٌ كَافِرٌ فَاقْتُلْهُ فَيقْتُلُهُ. قَالَ: فَتَشْبَعُ السِّبَاعُ وَ الطُّيورُ مِنْ لُحُومِهِمْ فَيقِيمُ بِهَا الْقَائِمُ عجل الله تعالیفرجه الشریف مَا شَاءَ. قَالَ: ثُمَّ يعْقِدُ بِهَا الْقَائِمُ

عجل الله تعالی فرجه الشریف ثَلَاثَ رَاياتٍ لِوَاءً إلی الْقُسْطَنْطِينِيةِ يفْتَحُ اللَّهُ لَهُ وَ لِوَاءً إلی الصِّينِ فَيفْتَحُ لَهُ وَ لِوَاءً إلی جِبَالِ الدَّيلَمِ فَيفْتَحُ لَه.(1)

از عبارت «فَيخْرُجُ فَيقُولُ أَخْرِجُوا إلی ابْنَ عَمِّي»؛ مبني بر اين كه سفياني مي گويد: مي خواهم با پسر عمم [امام زمان] ملاقات کنم؛ استفاده مي شود که بين بني سفيان و بني هاشم رابطه نسبي است. ما در جلسات قبل اين مطلب را به طور مفصل بحث کرديم و گفتيم بين بني سفيان و بني هاشم رابطه اي وجود ندارد. مرحوم صدر نيز در اين مورد بياني دارد:

منشاء کلام سفياني که خواستار ملاقات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مي باشد، اين است که اهل سنت مدعي هستند كه خاندان بني سفيان و بني هاشم فاميل هستند و اين ادعايي بيش نيست که تاريخ آن را تاييد نمي کند و ظاهر روايت اين است که سفياني از پيش خودش چنين ادعايي کرده است.(2)

پس بين سفياني و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نسبتي نمي باشد و سرنوشت او اين گونه است که اسير مي شود و سپس او را اعدام مي کنند، روايت بحارالانوار نيز گوياي همين مطلب است:

... وَ يأْخُذُ السُّفْيانِي أَسِيراً فَينْطَلِقُ بِهِ وَ يذْبَحُهُ بِيدِهِ... .(3)

ص: 85


1- . بحارالأنوار، ج 52، ص388.
2- . تاريخ عصر ظهور، ص389.
3- . بحارالانوار، ج52، ص344.

ص: 86

فصل سوّم: بررسی چند نکته مهم

اشاره

ص: 87

بررسي چند نکته

اکنون به چند نکته در مورد سفياني مي پردازيم:

نکته اول: حدود شام

حدود شام کجاست؟ در معجم البلدان(1) اين بحث مفصلاً آمده و خلاصه آن اين كه شام از فرات (آسيا) تا مصر که قاره (آفريقا) است، طول دارد؛ اما عرض آن منبج، حلب، حمص، دمشق، بيت المقدس، انطاکيه (ترکيه)، طرابلس (لبنان)، عکا، سور و عسقلان (فلسطين اشغالي) است.

يعني «يظهر من الشام»؛ را بر شام فعلي و سوريه نبايد تطبيق کرد، بلكه به وسعت شام بايستي دقت شود که خودآن پنج مجموعه و منطقه است: جند دمشق، جند قنسرين، جند فلسطين، جند حمص، جند الاردن که جزء تقسيمات شام است. پس نبايد سفياني را به حدود سوريه و يا اردن محدود کرد.

نکته دوم: شيصباني

در برخي روايات آمده است كه مردم قبل از سفياني، شيصباني را بايد ببينند و بايستي مزه تلخ آن حرکت را بچشند. البته نام آن فقط در يک روايت، در کتاب الغيبه نعماني از اماممحمد باقرعلیه السلام آمده است:

حدثنا ابوسليمان أحمد بن هوذة الباهلي قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندي بنهاوند سنة ثلاث و سبعين و

ص: 88


1- . معجم البلدان: ج 3، ص 311 - 312، الشأم.

مائتين قال: حدثنا ابومحمد عبدالله بن حماد الأنصاري سنة تسع و عشرين و مائتين عن عمرو بن شمر عن جابر الجعفي قال: سألت أبا جعفر الباقر علیه السلام عن السفياني فقال: «و أني لكم بالسفياني حَتَّی يخرج قبله الشيصباني يخرج من أرض كوفان ينبع كما ينبع الماء فيقتل وفدكم فتوقعوا بعد ذلك السفياني و خروج القائم(1).(2)

در لسان العرب(3) آمده است: به خرمايي كه هسته اش تُرد و نارس و غير مرغوب باشد "شيص" يا "شاص" مي گويند. اهل مدينه به بز و بزغاله به علت شيطنتش مي گويند: «شيص الناس: اذا عذبهم بالاذي»؛ يعني در واقع مبناي واژه «شيصبان» همانا آزار و اذيت به مردم است و بدان معناست كه شيصباني شکنجه گر است.

بحث شيصباني به صورت جداگانه مطرح مي شود.

نکته سوم: وحدت يا تعدد سفياني

اشاره

آيا سفياني يک نفر است که ازعلامات ظهورامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد؟ آيا فاصله ظهور او تا ظهور امامعجل الله تعالی فرجه الشریف به اندازه حمل و بارداري يک زن است؟ (در بعضي از روايات نه ماه و در بعضي روايات ديگر هشت ماه ذکر شده است). اگر به اين روايات نظر داشته باشيم، سفياني هنوز نيامده است.

از ظاهر بعضي نصوص و آثار، تعدد سفياني استفاده مي شود؛ ولي بنده، کسي از علما را که به تعدد تصريح کرده باشد، نيافتم؛ بلکه سفياني موعود که به عنوان يکي از علائم ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است، يکي بوده و از فرزندان شجره ملعونه بني اميه است. همه منابع تعدد سفياني موجود در

ص: 89


1- . مطلب مهم در تتبع رواياتي که انجام داده ام، اين است که لقب مهدي حدود 300 مورد، ولي لقب قائم بيش از 800 مورد در روايات آمده است.
2- . الغيبة ، نعماني، ص30؛ معجم احاديث الامام المهدي، ج4، ص405.
3- . لسان العرب، ج7، ص51.

نصوص و آثار در زمره کتاب هاي عامه است که طبق مبناي ما و خودشان مشکل سندي دارند. ظاهرا در کتاب هاي خاصه، بر تعدد سفياني نصي نيامده است؛ مگر آنچه را مرحوم مجلسي در بحار نقل كرده كه به آن اشاره مي كنيم.

در طول تاريخ کساني ادعاي سفياني بودن را داشته اند که اين مورد بحث نيست و ما در جلسه قبل به آن ها اشاره کرديم، بحث اين است که سفياني موعود متعدد است، يا نه؟ از روايات شواذ که معمولا ابن حماد نقل مي کند و شايد نقل روايات شاذ، يکي از دلايل زير سوال رفتن کتاب فتن ابن حماد باشد که گفته اند در اين کتاب موضوعات در اين قالب زياد است؛ برمي آيد که ما چند سفياني داريم. البته بعضي از اين روايات در کتاب هاي ما هم به نقل از مصادر عامه آمده است.

ما در جلد دوم معجم احاديث الامام المهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف ، صفحه 249 به اين مطلب اشاره کرده و رواياتي را نقل کرده ايم . البته تعبير روايت مسامحه است؛ چون ارطاة و ديگران که مطلبي نقل کرده اند، به پيامبر اسناد نداده اند؛ لذا ازاين نصوص به اثر تعبير مي شود، نه روايت.

روايات دال بر متعدد بودن سفياني

1. قال الوليد فأخبرني شيخ [نامعلوم است] عن الزهري قال: وفي ولاية السفياني الثاني وخروجه علامة تري في السماء؛(1) زهري مي گويد: در زمان خروج و سلطنت سفياني دوم علامتي در آسمان ديده مي شود.

اگر علامت در آسمان به صيحه آسماني اشاره باشد، نه تغيير در افق و آسمان؛ به عنوان يکي از علائم ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.

از اين روايت استفاده مي شود كه سفياني متعدد است؛ ولي سند روايت

ص: 90


1- . الفتن، ص132.

مشکل داشته و به پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله منتهي نمي شود و از نظر خود اهل سنت هم، منبع (الفتن) و نيز سند روايت داراي اشکال است.

زهري تابعي است که از نظر ما مشکل دارد؛ ولي در نظر اهل سنت از ارکان حديث است؛ هرچند بعضي از اهل سنت نيز به او اشکال وارد کرده اند؛ مثلاً در مورد او گفته شده است: «کان منديل الامراء؛ دست امرا را از لوث كارشان پاك مي كرد».

2. «ابن حماد: حدثنا رشدين، عن ليث (وي مشکل دارد و ما قبلا بحث کرده ايم) عمن حدثه، عن تبيع قال: إذا كانت هدة بالشام قبل البيداء، فلا بيداء ولا سفياني. قال الليث: كانت الهدة بطبرية فاستيقظت لهابالفسطاط وتخلع لها أجنحة، فإذا هي ليلة طبرية؛(1) تبيع مي گويد: موقعي كه در شهر شام زلزله و خرابي، قبل از بيدا، ايجاد شود؛ بيدا و سفياني باقي نمي ماند. ليث مي گويد: اين خرابي و سر و صدا در طبريه خواهد بود كه اهل شهر فسطاط مصر بيدار مي شوند و بالكن هاي ساختمان ها كنده مي شود. اين حال شب طبريه است.

مفاد اين نص آن است كه سفياني آمده و برنامه او پايان يافته است.

3. حدثنا الحكم بن نافع، عن جراح، عن أرطأة قالولم يسنده إلی النبي صلی الله علیه و آله : في زمان السفياني الثاني تكون الهدة حَتَّی يظن كل قوم أنه قد خرب ما يليهم؛(2) أرطاة مي گويد: در زمان سفياني دوم لرزه و صداي شديدي بلند مي شود كه هر گروهي گمان مي كنند چيزي در نزديكي آن ها خراب شده است!

4. ابن حماد:أخبرنا جراح عن أرطاة قال: في زمان السفياني الثاني المشوه الخلق هدة(3) بالشام حَتَّی يظن كل قوم أنه خراب ما

ص: 91


1- . معجم أحاديث الإمام المهديعلیه السلام ، ج2، ص249؛ الفتن، ص67.
2- . همان.
3- . مجمع البحرين، ج 3، ص168. «هدة» صداي مهيبي است که از فرو ريختن ديوار مي آيد... و الهدة: صوت وقع الحائط و نحوه و في الخبر أعوذ بك من الهد و الهدة (و درروايت آمده که به خدا پناه مي برم ار هد و هدة و فسر الهد بالهدم، و الهدة بالخسف (هدّ به ويران شدن و هدة به خسف، يعني فرو رفتن در زمينه تفسيرشده است. الهد صوت ما يقع من السماء؛ صدايي که از برخورد چيزي به زمين بلند مي شود و هد البناء يهده: كسره و ضعضعه (ساختمان را ويران کرد).

يليهم؛(1)أرطاة مي گويد: در زمان سفياني دوم که از نظر قيافه وضعيت نابساماني دارد، صداي شديدي در شام بلند مي شود كه هر گروهي گمان مي كنند چيزي [ساختماني] كه نزديك آن ها است، خراب شده است!

پس، طبق اين روايت نيز سفياني متعدد است؛ ولي اين روايت از نظر سند و منبع نقل (الفتن) داراي مشکل است و در منابع ما نيز نيامده است.

5. حدثنا رشدين بن أبي لهيعة، عن يزيد بن أبي حبيب قال ولم يسنده أيضا: خروج السفياني بعد تسع و ثلاثين؛(2) يزيد بن ابي حبيب روايت كرده، امّا به رسول خدا نسبت نداده كه فرمود: خروج سفياني بعد از سي و نه است.

معناي اين جمله چيست؟ آيا خروج سفياني در قرن اول، دوم و يا سوم است؟

6. حدثنا الحكم بن نافع عن جراح عن أرطاة قال: إذا اجتمع الترك والروم وخسف بقرية بدمشق وسقط طائفة من غربي مسجدها رفع بالشام ثلاث رايات الأبقع والأصهب والسفياني ويحصر بدمشق رجل فيقتل ومن معه ويخرج رجلان من بني أبي سفيان فيكون الظفر للثاني فإذا أقبلت مادة الأبقع من مصر ظهر السفياني بجيشه عليهم فيقتل الترك والروم بقرقيسيا حَتَّی تشبع سباع الأرض من لحومهم في الرايات التي تفترق في أرض مصر

ص: 92


1- . الفتن، ص134.
2- . همان.

والشام وغيرها والسفياني وظهوره عليهم.(1)

شاهد، درعبارت «ويخرج رجلان من بني أبي سفيان فيكون الظفر للثاني» است؛ مبني بر اين كه دو نفر از نسل بني سفيان خروج مي کنند و پيروزي با دومي است. بعضي اين روايت را شاهد بر تعدد سفياني آورده اند. ظاهر عبارت همين است؛ ولي روايت به اين نكته تصريح ندارد که سفياني موعود متعدد است؛ چون بحث ما در يکي بودن و يا تعدد سفياني موعود است. غايت عبارت مذکور، خروج دو نفر از نسل شجره ملعونه مي باشد؛ همان گونه که در طول تاريخ از اين شجره افرادي خروج کرده اند. پس، قطع نظر از مشكل روايت از نظر منبع و سند؛ بر تعدد سفياني موعود دلالتي ندارد.

7. حدثنا الوليد عن شيخ من خزاعة عن أبي وهب الكلاعي قال: يفترق الناس والعرب في بربر علی أربع رايات فتكون الغلبة لقضاعة وعليهم رجل من ولد أبي سفيان قال الوليد: ثم تستقبل السفياني فيقاتل بني هاشم وكل من نازعه من الرايات الثلاث وغيرها فيظهر عليهم جميعا ثم يسير إلی الكوفة ويخرج بنو هاشم إلی العراق ثم يرجع من الكوفة فيموت في أدني الشام ويستخلف رجلا آخر من ولد أبي سفيان تكون الغلبة له ويظهر علی الناس وهو السفياني.(2)

شاهد، عبارت «ويستخلف رجلا آخر من ولد أبي سفيان تكون الغلبة له ويظهر علی الناس وهو السفياني» است که ظاهر آن تعدد سفياني است (قطع نظر از منبع و سند روايت)؛ ولي صريح عبارت «و هو السفياني»، به همان سفياني موعود اشاره دارد؛ يعني هرچند ظاهر عبارت تعدد است؛ آن چه مورد بحث است،همين سفياني موعود است و روايت به آن اشاره دارد. علاوه بر اين که به پيامبر استناد داده نشده است. لذا روايت از نظر منبع و سند داراي اشکال است.

ص: 93


1- . همان، ص170.
2- . همان، ص173.

8. حدثنا الوليد بن مسلم قال: إذا غلبت قضاعة وظهرت علی المغرب فأتي صاحبهم بني العباس فيدخل ابن أختهم الكوفة مع من معه فيخربها ثم تصيبه بها قرحة [بيماري به سفياني مي رسد] ويخرج منها يريد الشام فيهلك بين العراق والشام ثم يولون عليهم رجلا من أهل بيته [سپس مردي از شجره ملعونه را جانشين او قرار مي دهند] فهو الذي يفعل بالناس الأفاعيل ويظهر أمره وهو السفياني ثم يجتمع العرب عليه بأرض الشام فيكون بينهم قتال حَتَّی يتحول القتال إلی المدينة فتكون الملحمة ببقيع الغرقد.(1)

روايت شبيه روايت قبلي با تغيير عبارات است. لذا همان اشکالات در اين جا وارد است.

9. وقال: قال ابن لهيعة: وأخبرني عبد العزيز بن صالح، عن عكرمة، عن ابن عباس رضي الله عنه قال: إذا كان خروج السفياني في سبع وثلاثين كان ملكه ثمانية وعشرين شهرا، وإن خرج في تسع وثلاثين كان ملكه تسعة أشهر.(2)

قيام چند سفياني در طول تاريخ

ابن لهيعه از ابن عباس چنين روايت كرده است:

اگر خروج سفياني در سال 37 هجري باشد، سلطنتاو 28 ماه خواهد بود و اگر خروج سفياني در سال 39 هجري باشد، سلطنت او 9 ماه مي باشد.

اين رواياتي است که معمولا ابن حماد نقل مي کند. اگر به تاريخ قيام هاي امويين و غير امويين عليه عباسيان نيم نگاهي بيندازيم و درگيري هاي بعد از سقوط حکومت ننگين امويين که بين حکومت عباسيان و جريان اموي اتفاق افتاده است، مطالعه کنيم؛ ملاحظه مي كنيم كه اين جريان وجودي سياسي در

ص: 94


1- . همان، ص176.
2- . همان.

آندلس داشت. حکومت آن ها قابليت تعريف و تمجيد ندارد که از آن ها تمجيد کنند و ساخت مساجدشان را از روي خلوص نيت بدانند. اين ها ديني نداشتند که خلوصي داشته باشند. اين جماعت در خطبه هايشان در روز جمعه، مولا، اميرالمومنين را حتي به عنوان خليفه چهارم ذکر نمي کردند و نام معاويه را به عنوان خليفه چهارم مي آوردند! لذا اين ها يک عده نواصبي بودند كه وقتي به آندلس رفتند، جرياني در آن جا به راه انداختند که باعث در گيري هايي بين عباسيان و امويين مي شد. از اين درگيري ها استفاده مي شود سفياني که پيامبر به آمدن او خبر داده بود، شخصي معروف بوده و اصولاً چنين اعتقادي در بين مردم مشهور و جا افتاده بوده است. لذا عده اي عليه عباسيان قيام کردند که يا خودشان را به اين نام ناميدند و يا واقعا به سفياني معروف بودند. مقريزي در "خطط شام"(1) قيام چند سفياني را نام مي برد، از جمله جريان قيام علي بن عبدالله بن خالد بن يزيد بن معاويه بن ابوسفيان است، و در روايت هم آمده که قيام سفياني از فرزند خالد است. اين قيام در سال 195 در شام صورت گرفته است که با دوران حکومتامين عباسي مصادف بوده و اين سفياني به ابن العميطر معروف بود. قيام ديگري به نام سفياني اتفاق افتاد که پرچمدار آن سعيد بن خالد اموي بود. اين قيام بعداز قيام عميطر است.

قيام سوم که مقريزي(2)

نقل مي کند، قيام مبرقع در شام سال 227 است. مقريزي راجع به سفياني ديگري به نام عثمان بن ثقاله که در اردن قيام کرده است، بحث مي کند.(3)

سه سفياني اول در شام و سفياني چهارم (عثمان بن ثقاله) در اردن که همان شام است، با فاصله زماني، قيام کرده است. عثماني هم در سال 816 قيام کرده و ادعا کرد که سفياني موعود من هستم. قيام وي عليه

ص: 95


1- . خطط شام، ج1، ص154.
2- . همان، ص164.
3- . همان، ص185.

عباسيان نبود؛ زيرا بساط حکومت عباسيان در سال 656 برچيده شد. پس، از اين سنخ قيام ها و ادعاهاي سفياني بودن استفاده مي شود که اصل سفياني بين همه مسلمين خبري مقبول و امري مسلم بوده است.

10. ابن طاووس چنين نقل مي کند:

فيما نذكره من خطبة أخري لمولانا علي علیه السلام ، ذكرها السليلي عقيب هذه الخطبة. نقتصر منها علی ما بقي من الملاحم، خطب بها علی منبر الكوفة. فقال علیه السلام بعد التحميد العظيم والثناء علی الرسول الكريم: (سلوني، سلوني في العشر الأواخر من شهر رمضان قبل أن تفقدوني) ثم ذكر الحوادث بعده، وقتل الحسين صلوات الله عليه، وقتل زيد بن علي رضوان الله عليه، وإحراقه(1)وتذريته في الرياح، ثم بكی علیه السلام وذكر زوال ملك بني أمية وملك بني العباس ثم ذكر ما يحدث بعدهم من الفتن، وقال: أولها السفياني وآخرها السفياني فقيل له: وما السفياني والسفياني؟ فقال: السفياني صاحب هَجَر، والسفياني صاحب الشام. وذكر السليلي أن السفياني الأول ابوطاهر سليمان بن الحسن القرمطي. ثم ذكر ملوك بني العباس، وذكر أن الذي يخبر به عن النبي صلوات الله عليه وآله، وذكر شيعته ومحبّيه ومدحهم، وقال: (هم عند الناس كفار وعند الله أبرار، وعند الناس كاذبون وعند الله صادقون، وعند الناس أرجاس، وعند الله نظاف، وعند الناس ملاعين وعند الله بارون، وعند الناس ظالمون وعند الله عادلون، فازوا بالايمان وخسر المنافقون) وهذا صورة ما جري حال شيعته عليه؛(2) سليلي مي گويد: امير

ص: 96


1- . دربيانات نوراني امام سجادعلیه السلام آمده است:«و اللَّه لو انّ النّبي تقدّم اليهم في قتالنا كما تقدّم اليهم في الوصاية بنا لما زادوا علي ما فعلوا بنا، فانّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُون؛ سوگند به خدا اگر پيامبر صلی الله علیه و آله به جاي سفارش هايي كه در احترام به حقّ ما نمود، به جنگ با ما سفارش مي كرد، از آنچه با ما انجام دادند، نمي توانستند بيش تر انجام دهند»، (بحار الأنوار، ج 45، ص149).
2- . الملاحم والفتن، ص271.

المؤمنين علیه السلام بر منبر كوفه خطبه اي خواند و بعد از حمد خدا و ثنا بر رسول اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: هر چه مي خواهيد از من بپرسيد؛ زيرا من در اين دهه آخر ماه رمضان از بين شما مي روم.

سپس حوادث بعد از خود را ذكر كرد و شهادت حسين علیهالسلام (1) و

ص: 97


1- . در چند جا مولا اميرالمومنين به شهادت امام حسين علیه السلام اشاره کرده است، جريان عمروبن حمق را در ارشاد القلوب که اميرالمومنين علیه السلام در مورد او و شهادت امام حسين علیه السلام سخن مي گويد، مطالعه کنيد. اين جريان در کتاب شناخت صحابه، تاليف اين جانب هم آمده است. ما ترجمه قسمتي از روايت را از إرشاد القلوب إلی الصواب شيخ حسن ديلمي (م841) ذکر مي کنيم: «...روزي عمروبن حمق، در خدمت امام نشسته بود. امام از او پرسيد: اي عمرو! آيا خانه اي داري؟ عرضه داشت: بلي، دارم. فرمود: آن را بفروش و به «ازد» واگذار؛ زيرا من وقتي از ميانتان بروم، مجبور خواهي شد كوفه را ترك كني! و به سمت موصل بروي، در راه مردي نصراني را مي بيني و نزد او مي نشيني و آب طلب مي كني. همين نصراني به تو آب مي دهد و از كار و شغلت مي پرسد؛ تو او را از وضع خود آگاه مي نمايي، وقتي چنين شد، با او مصاحبت كن، و او را به اسلام فراخوان؛ زيرا مسلمان مي شود، وقتي به اسلام گرويد، دستت را به زانوهايش بكش، تا صحت و بهبودي يابد. پس از آن حركت مي کند، به دنبال تو مي آيد؛ در ادامه راه با شخصي سالم و محجوب كه در كنار جاده نشسته است، برخورد مي كني. در اين هنگام تشنه هستي و او به تو آب مي نوشاند و از ماجراي زندگي ات از تو سؤال مي كند، از جمله مي پرسد: از چه كسي مي ترسي و چه خطري تو را تهديد مي کند. در اين موقع بگو: معاويه در تعقيب من است، تا مرا به قتل برساند و بدنم را مثله كند؛ زيرا به خدا و فرستاده او و دوستي علي عشق مي ورزم. سپس او را به دين اسلام دعوت كن كه به سرعت مسلمان مي شود و سخنانت را با جان و دل مي پذيرد و به خواست خداي بزرگ، در دين بصير و بينا مي گردد و به دنبالت حركت مي كند و هر دو نفر همراه تو خواهند بود و اين دو هستند كه جسد تو را در زمين دفن مي كنند. پس از آن به راه ادامه مي دهيد و به «ديري» كه در كنار دجله واقع است، مي رسيد و در آن دير شخصي صدّيق زندگي مي كند، و از علم مسيح بهره اي دارد. او را محرم رازت كن؛ چرا كه خداوند او را به وسيله تو هدايت مي كند. وقتي كه مأموران «ابن ام حكم» كه از طرف معاويه در جزيره حكومت مي كند، و مركزش «موصل» است، از وضع تو آگاه شدند؛ به سوي صديقي كه در دير و بر بلندي هاي موصل، زندگي مي كند، حركت كن، و او را صدا بزن؛ ولي در ابتدا او تو را نمي پذيرد؛ اما تو نامي از خدا را كه به تو آموختم، ياد كن و به سمع وي برسان. اين جا است كه آن مرد برايت تواضع مي كند و تو در پناه او قرار مي گيري، چون راهب تو را ببيند، به شاگردي كه همراه اوست، مي گويد: اين مرد از ياران مسيح نيست؛ اما شخصي بزرگوار است و پيامبري كه به نام محمد صلی الله علیه و آله درگذشته وصي اي دارد كه در كوفه به شهادت رسيد و اين شخص از نزديكان اوست. با شنيدن نام خدا اين عابد، با خضوع و فروتني نزد تو مي آيد و مي گويد: اي مرد بزرگ! تو مرا به آنچه سزاوار بودم، آشنا كردي، اكنون در فرمان تو هستم؟! در پاسخ مي گويي: مرا در دير خود، پنهان كن؟ و او شاگرد خودش را در خدمت تو قرار مي دهد تا فرجي حاصل شود. هنگامي كه به تو خبر داد و گفت: من گروهي سواره را مي بينم كه به سوي ما مي آيند؛ شاگردت را، نزد او بگذار و پايين بيا و بر اسب سوار شو و به سوي «غاري» كه در كنار نهر دجله قرار دارد، حركت كن و در آن مخفي شو؛ وقتي در آن جا مخفي شدي، افراد فاسقي در آن جا هستند، كه يكي از آن ها به صورت اژدهايي سياه، بر تو ظاهر مي گردد و تو سخت هراسان مي شوي و ضعيف مي گردي و اسبت متواري مي شود و مأمورين متوجّه مخفيگاه تو مي شوند و براي يافتنت شروع به تفحّص مي كنند، هنگامي كه به تو نزديك شدند، غار را رها كن، و ميان دجله و راه موضع بگير؛ چرا كه خداوند بزرگ، آن جا را گور و حرم تو مي گرداند. سپس به سويشان شمشير بكش و حمله كن و تا مي تواني از آن ها بكش، تا مرگت فرا رسد، و چون بر تو فايق گردند، سرت را از تن جدا مي كنند، و آن را بر روي نيزه قرار مي دهند و براي معاويه ارسال مي کنند. نخستين سر بريده اي كه در اسلام، از شهري به شهر ديگر، مي گردانند سر تو است. در اين جا امام علیه السلام به گريه افتاد و فرمود: جانم فداي گل باغ پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و ميوه دل و نور چشمش، فرزندم حسين علیه السلام باد! گويا مي بينم سر او و فرزندانش را پس از تو اي عمرو، از كربلا- در نزديكي فرات- به سوي يزيد بن معاويه مي برند.اي عمرو! پس از آن دوستان محبوب تو، مي آيند و پيكرت را در قتلگاهت كه در يك صد و پنجاه قدمي موصل واقع است، دفن مي كنند. اين مسئله همان گونه كه در كتاب هاي تاريخ نقل شده، براي عمرو اتفاق افتاد و كلام امام علیه السلام درباره وي تحقق پذيرفت و در همان جا جنازه اش به خاك سپرده شد.

زيد بن علي رحمة الله و سوزاندن جنازه او و به باد دادن خاکستر جنازه اش را بيان فرمود و گريه كرد.

آن گاه زوال بني اميه و بني عباس را به مردم تذكر داد و حوادث بعد از آن ها را به مردم خاطرنشان كرد و فرمود: اول آن فتنه ها، سفياني و آخر آن

ص: 98

سفياني خواهد بود. از آن حضرت پرسيدند: سفياني اول و دوم كدامند؟ فرمود: سفياني اول، صاحب هجر است و سفياني دومصاحب شام. سليلي مي گويد: سفياني اول ابوطاهر سليمان بن حسن قرمطي بود. آن گاه آن حضرت، پادشاهان بني عباس را از قول پيامبر صلی الله علیه و آله برشمرد، و مدحي از شيعيان و محبين خود به آن مردم گوشزد كرد و فرمود: شيعيان من نزد مردم كافر و نزد خدا از خوبانند؛ پيش مردم دروغگو، ولي نزد خدا راست گويانند؛ در نزد مردم پليد، اما پيش خدا پاكيزگانند؛ پيش مردم ملعون و پيش خدا نيكانند؛ نزد مردم، ظالم، اما نزد خدا عادلند. شيعيان من به وسيله ايمان رستگارند؛ اما منافقون زيان كارند. اين است جريان و شرح حال شيعه آن حضرت.

معجم البلدان در مورد هجر مي گويد:

هَجَر: مدينة وهي قاعدة البحرين [هجر، شهرمرکزي بحرين]... بالألف واللام، وقيل: ناحية البحرين كلها هجر، وهو الصواب.(1)

لذا هجر همه مناطق بحرين است و اين بيان، صحيح است.

پس، سفياني اول از بحرين و سفياني دوم از شام است. بنابراين، اين روايت بر تعدد سفياني دلالت مي کند.

ابن طاووس پس از نقل اين روايت مي فرمايد:

و ذكر السليلي أن السفياني الأول ابوطاهر سليمان بن الحسن القرمطي؛ يعني سفياني اول آمده و او ابوطاهر سليمان بن الحسن القرمطي، از قرامطه است، آن ها قصد تخريب كعبه را داشتند [در اين مورد به مجمع البحرين طريحي مراجعه كنيد] «ثم ذكر ملوك بني العباس...».(2)

ص: 99


1- . معجم البلدان، ج5، ص393.
2- . الملاحم و الفتن، ص271.

ارزيابي کتاب سليلي

ابن طاووس روايت را از سليلي نقل مي کند. ايشان وقتي به ارزيابي کتاب فتن سليلي (كه يكي از سه محور ملاحم ابن طاووس است) مي رسد؛ مي فرمايد: من اين کتاب را تضمين نمي کنم و صحت آن را به عهده نمي گيرم. ابن طاووس در ملاحم در مورد کتاب مذكور مي فرمايد:

و بعد فإنني عازم علی أن أعلق في هذه الأوراق ما وجدته علی سبيل الاتفاق في كتاب الفتن تأليف السليلي ابن أحمد بن عيسی بن شيخ الحسائي من رواة الجمهور من نسخة أصلها في المدرسة المعروفة بالتركي بالجانب الغربي من البلاد الواسطية، تأريخ كتابتها سنة سبع وثلاثمائة، ودرك ما تضمنته علی الرواة، وأنا بريء من خطره، لأنني أحكي ما أجده بلفظه ومعناه إن شاء الله تعالی؛(1)

من تصميم دارم که در کتابم [ملاحم و فتن] آنچه را تصادفي و اتفاقي در کتاب فتن سليلي يافته ام، ذکر کنم. سليلي از روات عامه است که من کتابش را از نسخه خطي نقل مي كنم که اصل آن نسخه در مدرسه اي معروف به ترکي در جانب غربي از سرزمين واسطيه است. مستنسخ اين نسخه را در سال 307 استنساخ کرده است (ابن طاووس در سال 664 بوده است) هرچه در اين کتاب است ضامن آن، روات کتاب هستند و من تضمين و تعهدي ندارم؛ بلکه آنچه را پيدا کرده ام، به همان لفظ و معنا نقل مي کنم.

11. مرحوم مجلسي روايتي را در بحارالانوار به نقل از غيبت نعماني آورده که استظهار بر تعدد سفياني مي کند:أَحْمَدُ بن هَوْذَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بن إِسْحَاقَ عَنْ عبدالله بن حَمَّادٍ الْأَنْصَارِي عَنْ عَمْرِو بن شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِي قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عَنِ السُّفْيانِي؟ فَقَالَ: وَ أَنَّی لَكُمْ بِالسُّفْيانِي حَتَّی يخْرُجَ قَبْلَهُ الشَّيصَبَانِي يخْرُجُ بِأَرْضِ كُوفَانَ ينْبُعُ كَمَا ينْبُعُ الْمَاءُ فَيقْتُلُ

ص: 100


1- . همان، ص216.

وَفْدَكُمْ فَتَوَقَّعُوا بَعْدَ ذَلِكَ السُّفْيانِي وَ خُرُوجَ الْقَائِمِ؛(1) جابر جعفي چنين نقل مي كند: از امام محمد باقرعلیه السلام پرسيدم: سفياني كي خواهد آمد؟ فرمود: سفياني کجا [وشماکجا]؟! تا اين که قبل از سفياني، شيصباني خروج مي کند. وقتي آب در زمين كوفه جوشيد و لشكر شما [شيعيان] را به قتل رسانيد، منتظر سفياني و آمدن قائم باشيد.

مرحوم مجلسي ذيل اين روايت مي فرمايد:

بيان: يظهر منه تعدد السفياني إلا أن يكون الواو في قوله و خروج القائم زائدا من النساخ.

از روايت استظهار مي شود که سفياني متعدد است و اين در صورتي است که واو از متن روايت باشد: «بَعْدَ ذَلِكَ السُّفْيانِي وَ خُرُوجَ الْقَائِمِ» و اگر واو از نساخ باشد، روايت تعدد سفياني را نمي رساند.

تحقيقي درباره عمرو بن شمر

به نظر مي رسد از اين متن تعدد سفياني استفاده شود. ظاهراً، خلاف بيان مرحوم مجلسي است (فتامل)؛ علاوه بر اين که روايت مشکل سندي دارد؛ زيرا عمرو بن شمر يکي از افرادموجود در سند است كه توثيق ندارد. مرحوم خوئي در مورد ايشان مي فرمايد:

أقول: الرجل لم تثبت وثاقته، فإن توثيق علي بن إبراهيم القمي إياه معارض بتضعيف النجاشي، فالرجل مجهول الحال، هذا وقد وثقه المحدث النوري في المستدرك [مرحوم نوری در مستدرک ،جزء3،فائدةپنجم،في شرح مشيخة الفقيه في طريق الصدوق إلی جابر بن يزيد الجعفي، عمروبن شمر را توثيق کرده است] واعتمد في ذلك علی رواية الاجلاء وخمسة من أصحاب الاجماع عنه، وعلی اعتماد الشيخ المفيد عليه. والجواب عن ذلك قد تقدم غير مرة، وقلنا إن رواية الاجلاء، أو أصحاب الاجماع

ص: 101


1- . بحارالأنوار، ج 52، ص250.

عن شخص، وكذلك اعتماد القدماء عليه، لا تدل علی وثاقته. وطريق الصدوق إليه: محمد بن موسی بن المتوكل -رضي الله عنه- عن علي بن الحسين السعد آبادي، عن أحمد بن أبي عبدالله البرقي، عن أبيه، عن أحمد بن النضر الخزاز، عن عمرو بن شمر، والطريق صحيح، إلا أن طريق الشيخ إليه ضعيف بأبي المفضل، وبالارسال، فإن حميد بن زياد المتوفي سنة (310) لا يمكن أن يروي عن أصحاب الباقرعلیه السلام بواسطة واحدة. طبقته في الحديث وقع بهذا العنوان في إسناد كثير من الروايات تبلغ مائة وسبعة وستين موردا. فقد روی عن أبي عبدالله علیه السلام ، وعن أبيه، وجابر (ورواياته عنه تبلغ مائة وواحدا وأربعين موردا...).(1)

ملاحظه مي شود كه مرحوم خوئي در مورد عمرو بن شمر مي فرمايند: «الرجل لم تثبت وثاقته» چرا مرحوم خوئي در موردوي اين تعبير را به کار مي برند، با اين که بايد بگويند: «الرجل ضعيف»؟ علت اين است که مرحوم خوئي هنوز از مبناي خودشان (توثيقات کامل الزيارات ابن قولويه) برنگشته بودند و از طرفي عمرو بن شمر هم دراسناد کامل الزيارات قرار دارد؛ لذا تضعيف نجاشي را با توثيق کامل الزيارات متعارض مي داند و نتيجه پس از تساقط هر دو (تضعيف و توثيق)، عدم ثبوت وثاقت براي عمرو بن شمر مي باشد. مرحوم خوئي بعدها از اين مبنا عدول کرده و به عدم شمول توثيقات کامل الزيارات براي همه اسناد کتاب قائل شدند.

البته بايد گفت عمرو بن شمر کثرت روايت داشته و در کتب اربعه بالغ بر 100 روايت از او نقل و 5 نفر از اصحاب اجماع هم از او روايت نقل مي کنند. لذا اگر کسي اين مباني (کثرت روايات، نقل اصحاب اجماع از او و...) را قبول داشته باشد، عمرو بن شمر در نزد او توثيق دارد؛ هرچند مرحوم خوئي هيچ کدام از اين مباني را قبول ندارد.

نتيجه: روايت طبق بعضي از مباني مشکل دارد و اگر مشکل هم نداشته

ص: 102


1- . معجم رجال الحديث، ج14، ص117.

باشد ظهور در تعدد سفياني ندارد.

نتيجه گيري

تعدد سفياني در روايات و منابع ما نيامده، بلکه سفياني موعود يکي است که قبل از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خروج مي کند؛ هرچند در کتاب هاي عامه (خصوصا فتن عامه) نصوص و عباراتي است که بر تعدد سفياني دلالتمي کند. البته ظاهرا هيچ کدام ازنصوص و عبارات به پيامبر استناد داده نشده است.

سفياني از اختصاصات شيعه است يا فريقين؟

آيا سفياني و علاميت او ازاختصاصات شيعه است؟ صراحت فرمايش بعضي از معاصرين همين است که اصلا روايات سفياني از اختصاصات شيعه است و در کتاب هاي دست اول اهل سنت نيامده است.

بيان مرحوم صدر در اختصاص روايات سفياني به منابع شيعي

سفياني از اختصاصات منابع شيعي است و در منابع اوليه اهل سنت نيامده است. بر اين اساس، ايشان، نيامدن روايات سفياني در کتاب هاي عامه را مسلم گرفته و سپس در صدد توجيه برمي آيند. و در اين مورد اين که چرا در کتاب هاي اهل سنت از سفياني بحث نشده است مي فرمايند: شايد اين، بدان دليل باشد كه از دجال مفصل بحث کرده اند؛ لذا دجال جايگزين سفياني شده است.

و قد اختصت به المصادر الامامية، و ليس له في المصادرالاولی للعامة اي اثر...و لعل فيه تعويضاً عن فکرة الدجال الذي اختص به العامة أو کادوا، لمبررات معينة ستأتي الاشارة اليها و الاخبار عنه في مصادر الامامية.(1)

ص: 103


1- .[1] تاريخ الغيبة الکبري، ج2، ص517.

حرف اول و دوم ايشان به نظر ما صحيح نيست؛ زيرا منابع دست اول اهل سنت از روايات سفياني خالي نبوده و از اختصاصات شيعه نيز نمي باشد. راجع به جريان يماني امکان دارد بعضي چنين نظري را داشته باشند و آن را از اختصاصات شيعه بدانند؛ ولي روايات سفياني از مشترکات است و در منابع دست اول اهل سنت آمده است. اما اين نيز که فرمودند: جريان دجال از اختصاصات اهل سنت است؛ درست نيست؛ بلکه در کتاب هاي شيعه هم آمده است، هرچند به گستردگي روايات اهل سنت نيست. پس روايات سفياني در مصادر اوليه اهل سنت هم آمده است. به عنوان نمونه رواياتي را از مسانيد آن ها نقل مي کنيم:

روايت اول

حدثنا جرير، عن عبد العزيز بن رفيع، عن عبيد الله بن القبطية قال: دخل الحارث بن أبي ربيعة، وعبدالله بن صفوان علی أم سلمة وأنا معها. فسألاها عن الجيش الذي يخسف به، وذلك في زمان ابن الزبير فقالت: قال رسول الله صلی الله علیه و آله : ويعوذ عائذ بالبيت [فيبعث إليه ] بعث، فإذا كان ببيداء من الأرض يخسف بهم، فقلنا: يا رسول الله، كيف بمن كان كارها؟ قال: يخسف به معهم ولكنه يبعث يوم القيامة [ علی نيته ]، قال ابوجعفر: هي بيداء المدينة.(1)روايات متعددي که همه به جريان سفياني مربوط است، در معجم احاديث المهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف جلد4، صفحه 121- 129 وجود دارد.

ص: 104


1- . المصنف في الأحادیث و الآثار: ج 15، ص43 - 44، ح 19066؛ المسند: ج6، ص290؛ صحيح مسلم: ج4، ص 2208؛ سنن أبی داود: ج4، ص 108 ح 4289؛ سنن ترمذي: ج4، ص407، ب10، ح2171؛ سنن ابن ماجة: ج2، ص1351، ب30، ح4065 و...؛ معجم أحاديث الإمام المهدي علیه السلام : ج2، ص 257 – 266.

روايت دوم

ابن حماد: حدثنا الوليد ورشدين، عن ابن لهيعة، عن أبي قبيل، عن أبي رومان، عن علی رضي الله عنه قال: إذا ظهر أمر السفياني، لم ينج من ذلك البلاء إلا من صبر علی الحصار؛(1) هنگامي که جريان سفياني روي مي دهد، از بلا وآفت هاي او کسي، جز صبرکنندگان بر مشکلات، رهايي نمي يابد.

«فتن» ابن حماد از کتاب هاي دست اول اهل سنت است؛ هرچند نزد ما اين کتاب ارزشي ندارد.

روايت سوم

ابن حماد: حدثنا عبد القدوس، عن ابن عياش، قال: حدثني بعض أهل العلم، عن محمد بن جعفر، عن علي بن أبي طالب رضي الله عنه قال: يكتب السفياني إلی الذي دخل الكوفة بخيله، بعدما يعركها عرك الأديم، يأمره بالسير إلی الحجاز، فيسير إلی المدينة فيضع السيف في قريش، فيقتل منهم ومن الأنصار أربع مائة رجل، ويبقر البطون ويقتل الولدان. ويقتل أخوين من قريش، رجلوأخته يقال لهما محمد وفاطمة، ويصلبهما علی باب المسجد بالمدينة؛(2) محمّد بن جعفر از حضرت علي بن ابي طالب چنين روايت كرده است: سفياني براي كسي كه در كوفه است [فرمانده سواره نظام خود] بعد از آن كه شهر كوفه را كوبيده باشد؛ مي نويسد و امر مي كند به طرف حجاز برو! پس، به سوي مدينه خواهد رفت و شمشير كشيده، چهار صد نفر از قريش و انصار را مي كشد و شكم ها را پاره كرده و بچه ها را خواهد كشت و يك برادر و خواهر را كه نام آن ها محمّد و فاطمه است كشته، آن ها را بر سر درب مسجد مدينه به دار

ص: 105


1- . الفتن، ص65؛ كنز العمال، ج11، ص283، ح31533 از ابن حماد.
2- . الفتن، ص88.

مي زند.

پس، روايات سفياني از اختصاصات شيعه نيست و اين که بعضي از معاصرين، روايات سفياني را از اختصاصات شيعه مي دانند، از سهو قلم و يا فرصت کم براي تحقيق بيش تر در اين زمينه است.

البته ما تابع نصوص و روايات هستيم و بر همين اساس، حتميت دجال را نپذيرفتيم؛ هرچند به حتميت سفياني قائل هستيم. لذا اين گونه انطباق صحيح نمي باشد. البته خود مرحوم صدر هم از اين نظر (يکي بودن دجال و سفياني) بر مي گردد و آن را به عنوان يك احتمال مطرح مي كند: «إلا أن هذا لا يکاد يصح...» و جهت آن را تفاوت هاي آشكار بين دجال و سفياني در روايات مي داند که اين ها يکي بودن دجال و سفياني را منتفي مي کند.

نکته چهارم: سفياني و دجال

اشاره

مرحوم صدر در بياني، به رابطه بين سفياني و دجال پرداخته و اين مطلب را مورد بررسي قرار داده است که آيا اين دو نام به دو نفر متعلق اند و سفياني فردي غير از دجال است، يا اين که اينها در واقع يک نفرند؟ ايشان در اين زمينه مي گويد:

...و الاخبار عنه في المصادر الامامية، و إن کانت کثيرة لا تبلغ بأي حال مقدار اخبار الدجال التي حفلت بها المصادر العامة. کما أنها خالية عن نسبة الاُمور الاعجازية إلی السفياني، علی ما سنعرف؛(1) و اگر چه، روايات سفياني در منابع شيعه بسيار است؛ به اندازه روايات دجال در مصادر اهل سنت نمي باشد؛ همان طور که در روايات سفياني امور خارق العاده براي او ذکر نشده است [بر خلاف دجال که در روايات، امور شگفت آور و خارق العاده براي او ذکر شده است].

شايد منظور ايشان از اين حرف اين باشد که دجال و سفياني يکي نيست؛

ص: 106


1- . تاريخ الغيبة الکبري، ج2، ص517.

ولي ايشان ظاهرا در پي بيان اين نكته هستند که چون در کتاب هاي اهل سنت از دجال سخن به ميان آمده و از سفياني صحبتي نشده است؛ ممکن است سفياني و دجال يکي باشد. ايشان مي فرمايد:

...و قد يخطر في الذهن اتحاد شخصيتي الدجال و السفياني في رجل واحد و خاصة بعد التشدد السندي الذي اتخذناه و اسقاط تفاصيل أوصافهما عن الاعتبار و لا يبقی من المتيقن إلا أن کلا الاسمين عنوان لرجل منحرف خارج علی تعاليم الاسلام و مفسد في مجتمعالمسلمين، ففي الامکان انطباقهما علی رجل واحد و حرکة واحدة و مما يويد ذلک ماعرفناه، من أن التعبير بالدجال هو المتخذ في المصادر العامة عادة و التعبير بالسفياني هو المتخذ في المصادر الامامية، ففي الامکان افتراض ان يکون التعبيران معاً عن رجل واحد، نظرإليه أصحاب کل مذهب من زاويتهم المذهبية الخاصة؛ (1) وآن چه به ذهن تبادر مي شود، اين که شخصيت دجال و سفياني يکي است؛ خصوصا بعد از رعايت سخت گيري و بررسي سندي که به معتبر ندانستن اوصاف و خصوصيات دجال و سفياني منجر مي شود؛ ظهور اين تبادر بيش تر مي شود. [ يعني بعد اين که ما با بررسي سندي دقيق، خصوصيات دجال و سفياني؛ مثلا خروج او از شام، مدت زندگي او نُه ماه، اسم او عثمان و موارد ديگر را ساقط کرديم]. بنابراين، متيقن از دجال و سفياني، اصل اين است که بر مرد منحرف و مفسد در جامعه اسلامي تطبيق دارد. پس ممکن است دجال و سفياني بر شخص و حرکت واحدي انطباق داشته باشد و آن چه اين مطلب را تاييد مي کند، تعبير به دجال در مصادر اهل سنت و تعبير به سفياني در منابع شيعه مي باشد که مي تواند هر دو تعبير به يکي بودن دجال و سفياني ناظر باشد؛ از اين جهت که هر مذهبي از زاويه خودش به اين

ص: 107


1- . همان، ص523.

شخص منحرف نگاه کرده، ونامي بر او گذاشته است.

تفاوت هاي سفياني و دجال

ايشان هفت تفاوت را بين اين دو جريان ذکر مي کند که عبارتند از:

اول: «ان الدجال يفترض فيه طول العمر، دون السفياني؛ راجع به دجال، طولاني بودن عمر او فرض شده است، بر خلاف سفياني»؛ حتي اهل سنت قائلند که دجال از زمان پيامبر اکرم تا کنون زنده است و ما در مقام احتجاج با اهل سنت که منکر طولاني بودن عمر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مي باشند، از اين اعتقاد آن ها بااهل سنت محاجه مي کنيم.

دوم: «ان الدجال يدعی بابن صائد و السفياني يدعی بعثمان بن عنبسه؛ دجال و سفياني هر کدام اسمي جداگانه دارند: دجال را ابن صائد گويد و سفياني را عثمان بن عنبسه».

سوم: «ان السفياني من أولاد أبي سفيان دون الدجال؛ سفياني از نوادگان ابوسفيان است در حالي که دجال چنين نمي باشد».

چهارم: «ان الدجال يدعی الربوبية، دون السفياني؛ دجال ادعاي ربوبت مي کند؛ ولي سفياني چنين ادعايي نمي کند».

پنجم: «انّ الدجال کافر و أما السفياني فلا نص في الاخبار يدل علی ذلک، إن لم يکن الظاهر کونه مسلماً؛ دجال کافراست؛ ولي روايتي در مورد کافر بودن سفياني نيامده است».

ششم: «ان الدجال يملک کل قرية و يهبط کل وادي، ما عدا مکة و مدينة و ظاهر ذلک أن حرکته أوسع من حرکة السفياني علی سعتها؛ دجال تمام دنيا غير از مکه و مدينه را تحت پوشش خود قرار مي دهد؛ بر خلاف سفياني که فعاليت او به چند کشور منحصر است».

هفتم:«ان الدجال اعورالعينين؛واماالسفياني فهوذوعينين سليمتين؛ دجال لوچ دوچشم است؛ ولي هردوچشم سفياني سالم است». هرچند زشت رو وخشن و بدقيافه مي باشد.

ص: 108

نکته پنجم: سفياني و خسف بيدا

اشاره

مرحوم مجلسي در لوامع(1) و روضه المتقين ذيل روايات سفياني بياناتي دارند. در مورد جيش الخسف، محل خسف و فاصله آن تا مدينه: «يخسف بهم الارض»؛ چه كساني اند و از روايات چه استفاده مي شود؟ مرحوم مجلسي اول در لوامع(2)

بيان مفصلي دارند كه در حديث صحيح از امام صادق علیه السلام آمده است: «در سه موضع نماز خواندن مكروه ا ست...»(3) يكي سرزمين بيدا است. بيدا را ذات الجيش هم مي گويند كه لشكر سفياني همان جا به زمين فرو مي روند؛ اما اين خسف چه موقع است ؟ آيا در زمان ظهور امام زمان است (كه در اين صورت جيش الخسف از علامات ظهور نمي شود) يا قبل ظهور است؟

علامه مي گويد: در آن جا (بيدا) اين لشكر به زمين فرو مي رود و اين، در زمان ظهور حضرت صاحب الامر است. اين يك بيان كه روايتش نيز صحيح است. باز مي فرمايد: بر اساس برخيروايات، خسف قبل از ظهور حضرت

ص: 109


1- . اين كتاب همان اللوامع القدسيه است كه آقا بزرگ تهراني در دو جاي الذريعه اشاره دارد. در يك جا فقط اشاره دارد به لوامع و توضيح نمي دهد؛ اما در لوامع القدسيه توضيح مي دهد و مي گويد: اين شرح فارسي بر من لا يحضره الفقيه است كه شامل كتاب طهارت و كتاب صلاة، زكات، حج و زيارات تا آخر ابواب حقوق و فروض الجوارح مي باشد و در سه جلد از چاپ خارج شده (فرغ منها 1066 ه-) مي فرمايد تا اين جا نصف مَن لا يحضر را شرح داده اند. بعد فرمودند: ربع جلد سوم (از كتاب قضا تا آخر كبائر) را براي شاه عباس الموسوي الصفوي شرح دادند (بعد عرضه الشرح العربي عليه) که همان روضة المتقين است كه بر شاه عباس صفوي عرضه مي كنند و ايشان خيلي خوشش مي آيد و به علامه پيشنهاد مي كند كه شرح فارسي بر آن بنويسيد تا ديگران هم استفاده كنند. در سال (1066). بيست سال بعد، لوامع را مي نويسند (شرح فارسي من لا يحضر) و صاحبقراني لقب شاه عباس است.
2- . اللوامع القدسيه، ج3، ص285.
3- . کافي، ج3، ص390.

است.(1)

سپس مي فرمايد: در اين بيدا (محل خسف) نماز مكروه است و ده روز قبل از ظهور آن حضرت دجال ظهور مي كند. پس، طبق اين بيان دجال مي شود از علامات ظهور و اكثر لشكر او از يهود خواهند بود. حضرت صاحب الامر كه درمكه ظهور مي فرمايد، ابتدا جمعي با آن حضرت بيعت خواهند كرد (313 نفر از اولياء الله كه از خاص الخواص هستند) اين ها پيش قدم هستند و با آن حضرت بيعت مي كنند. قوام دنيا، بلكه عالَم به اين هاست (نه زمين، بلكه كل عالَم).

دقت كنيد: دجّال، ده روز قبل از ظهورامام، ظهور مي كند(2) و امام زمان را هدف قرار مي دهد و به سمت مكه مي آيد؛ ايشان بياناتي دارد كه در نگاه ابتدايي برخلاف رواياتي ا ست كه در ذهنمان بوده است.

ايشان مي فرمايد: دجال قصد مكه مي كند و حضرت عيسی از آسمان فرود مي آيد. (در روز خروج آن حضرت) امام، به حضرت عيسی تكليف مي كند كه پيش بايست تا به تو اقتدا كنم! حضرت عيسی مي گويد: «من امت جد تو و تابع شما هستم، شما پيش بايستيد!» پس حضرت پيش مي ايستد و حضرت عيسی نماز جمعه را به امام در مكه، در مسجدالحرام اقتدا مي کند و اهل مكه همه با امام بيعت مي كنند (جمعي با ميل و جمعي به کراهت) بعد متوجه مدينه مشرفه مي شود كه در اين حال،دجال در نزديكي مدينه منوره به امام مي رسد و در همان ذات الجيش، دجال دعوي اُلوهيت مي كند. حضرت صاحب الامر حضرت عيسی را كه پيشقراول لشكر آن حضرت است به دعوت نزد دجال مي فرستد و او را به اسلام مي خواند؛ امّا دجال قبول

ص: 110


1- . بايد متعرض اين مبحث هم بشويم كه خسف از علامات حتمي ست يا نه. اگر حتمي است كجاست و چطور مقارنت دارد با ظهوركه در اين صورت از علامات نيست.
2- . طبق بيان مرحوم مجلسي اول.

نمي كند؛ لذا حضرت او را به قتل مي رساند(1) و زمين بيدا كه دو فرسخ است (كه قبلاً لشكر سفياني را فرو برده است) دجال(2) و مركب و لشكرش را فرو مي برد.

نكته: گفته شد كه حضرت عيسی او را مي كشد آيا زمين كشته او را فرو مي برد يا خودش را؟ ظاهر اين نقل جسدش مي باشد.

منطقه بيدا و ذات الجيش دو خسف دارد: يكي خسف سفياني و ديگري خسف دجال، كه بايد اين مطلب مطالعه و بررسي شود.

براساس فرمايش امام صادق علیه السلام در مسير مكه به مدينه سه جا نماز مكروه است كه ذات الجيش يكي از آن ها بود (كه آبستن دو حادثه است). دوم، ذات السلاسل و سوم، وادي ضَجنان كه معروف است و درگيري هايي در آن جا بوده است.

اين دو وادي كه به بيدا نزديك است، لشكر دجال را فرو گرفته است. اين دو نقطه، سلاسل و ضجنان ظاهراً نزديك بيدا هستند و لشكر دجال و تمام آن مناطق را فراگرفته اند. بعد مي فرمايد اين هر سه وادي محل خسف دجال است؛ چنان كه ظاهر حديث است و ممكن است خسف جمع ديگر در اين دو وادي باشد. اين كه امام صادق علیه السلام فرمودند در اين سهموضع نماز مكروه ا ست، يا بدان لحاظ است كه اين سه مكان محل نزولِ غضب خدا هستند؛ يعني انتقام الهی در اين منطقه است؛ يا ممكن ا ست به لشكر دجال کاري نداشته باشد و عده ديگري فرو روند. پس در اين سه وادي نماز مكروه است.

روايتي ديگر

امام كاظم علیه السلام در حالي كه در زندان بوده طي نامه اي به علي بن سويد

ص: 111


1- . بحثي نيست كه دجال به دست حضرت عيسي علیه السلام ، به امر امام زمان كشته مي شود.
2- . مركب دجال در جاي ديگر نديدم؛ مگر در كلمات مرحوم مجلسي اول.

(اصحاب و دوستداران آن حضرت) مي فرمايد:

فاذا رأيت المُشَوَّه في محفل جرّار فانتظر فَرَجَك و لشيعتک المؤمنين... ؛(1)

اگر ديدي آن اعرابي [آن چهره برگشته] با ارتش جرارش آمد، منتظر فرج خودت و شيعيان مؤمنت باش.

مرحوم مجلسي مي فرمايد: در اين «مشوهِ اعرابي» سه احتمال است:

1. «يمكن أن يراد به عسكر چنگيز»؛ ممكن است به حمله مغول اشاره باشد كه با آن حمله، بساط عباسيين برچيده مي شود. آن ها بر شيعه خيلي سخت گرفتند؛(2) خانه هاي شيعيان را به آتش كشيدند؛ بازارشان را سوزاندند؛ مردم حق اعتراض هم نداشتند. اعتراض هم بر آن ها جرم بود.

امام كاظم مي فرمايد: اگر لشكر جرّار آمد، منتظر فَرَج شيعه باشيد؛ لذا بايد فرج را اعم از ظهور امام زمان و يا به معناي ظهورو برچيده شدن بساط عباسيين بگيريم كه مي شود علامت و كراراً گفتيم علامت ظهور لازم نيست مقارن ظهور باشد.

طبق اين بيان، «المشوه الاعرابي»، چنگيز است؛ چون لشكر چنگيز اعرابی، جاهل و بي فرهنگ بودند: «فانهم كانوا اعرابا ساكنٍ بَدُو؛ بياباني بودند.

2. محتمل است كه دجال باشد؛

3. احتمال دارد سفياني و لشكرش باشد: «و الاول أظهر؛ تطبيق مشوه بر چنگيز ظاهرتراست».(3)

ايشان «مشوه» را به احتمال بعيد به سفياني تطبيق دادند و أظهر در نظر ايشان چنگيز است.(4)

ص: 112


1- . کافي، ج8، ص126.
2- . قضاياي دوُيدار را ببينيد.
3- . روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج 14، ص197.
4- . اما اين كه از كجا اين اظهر بودن اثبات مي شود؛ بيان نكردند، البته شايد اين تطبيق خلاف ظاهر باشد؛ با توجه به روايات كه درچند روايت از اميرمومنان از سفياني به مشوه تعبير شده است.

روايت سوم

أحمد بن محمد بن محمد احمد ابي نصر قلت لابي الْحَسَنِ علیه السلام : إِنَّا كُنَّا فِي الْبَيدَاءِ فِي آخِرِ اللَّيلِ فَتَوَضَّأْتُ وَ اسْتَكْتُ وَ أَنَا أَهُمُّ بِالصَّلَاةِ ثُمَّ كَأَنَّهُ دَخَلَ قَلْبِي شَي ءٌ فَهَلْ يصَلَّي فِي الْبَيدَاءِ فِي الْمَحْمِلِ؛ فَقَالَ: لَا تُصَلِّ فِي الْبَيدَاءِ. قُلْتُ: وَ أَينَ حَدُّ الْبَيدَاءِ؟ فَقَالَ: كَانَ ابوجَعْفَرٍ علیه السلام : إِذَا بَلَغَ ذَاتَ الْجَيشِ جَدَّ فِي الْمَسِيرِ وَ لَا يصَلِّي حَتَّی يأْتِي مُعَرَّسَ النَّبِي، قُلْتُ لَهُ: وَ أَينَ ذَاتُ الْجَيشِ؟ فَقَالَ: دُونَ الْحَفِيرَةِ بِثَلَاثَةِ أَمْيال؛(1) راوي مي گويد: به امام ابوالحسن علیه السلام عرض كردم: آخر شبدربيداء بوديم؛ خواستم نماز شب بخوانم، وضو گرفتم و مسواك زدم و آماده نماز شب شدم. از امام پرسيدم: اين جا محل نزول عذاب است؛ اين جا محل فرو رفتن لشكر است؛ آيا چنين جايي مي شود نماز خواند؛ و لو روي كجاوه و پياده نشوم؟ امام فرمود: لا تصل في البيداء [اين همان روايت امام صادق علیه السلام است كه فرمود: سه جا نماز خواندن مكروه است].گفتم: حد و حدود بيدا را برايمان مشخص كنيد! امام به ذات جيش تعبير كرد. امام باقرعلیه السلام اگر به آن منطقه مي رسيدند، فوراً رد مي شدند تا زودتر از اين منطقه دور شوند؛ و برسند به محل نزول و بيتوته پيامبر اكرم كه در آن جا حضرت پيامبر پياده مي شد... .

مرحوم مجلسي در تبيين اين حديث كه آن را صحيح مي شمارد؛ مي گويد:

و في القاموس: البيداء أرض ملساء [زمين صاف] بين الحرمين [بين مكه و مدينه](2) و في النهاية: البيداء المفازة لا شي ء فيها [و اسم موضع مخصوص بين مكه و مدينه]، و منه الحديث "إن قوما يغزون البيت، فإذا نزلوا بالبيداء بعث الله تعالی جبرئيل،

ص: 113


1- . کافي، ج3، ص389.
2- . القاموس المحیط: ج1، ص279.

فيقول: يا بيداء أبيديهم، فيخسف بهم« أي: أهلكيهم (1)

انتهی». و أقول: في أخبارنا أن هذا الجيش جيش السفياني.المفازه: بيابان هايي است كه اول و آخرش مشخص نيست(2) و بيدا: اسمُ موضعٍ مخصوص بين مكه و مدينه مي باشد و از آن است کلام پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله : «اِن قوماً يغْزُون البيت؛ خانه خدا را هدف مي گيرند و به جنگ خانه خدا مي آيند.» فاذا نزلوا بالبيداءِ؛ وقتي به منطقه بيدا رسيدند»؛ «بعث الله جبرئيل(3) فيقول يا بيداء أبيديهم اي اَهلِكْهُم».

ايشان در ادامه مي فرمايد:

و في اخبارنا أن هذا الجيش السفياني». والد بزرگوارشان به دو لشكر و حتي به سه لشکر اشاره كردند و اسم سومي را نبردند، يعني مجهول است؛ اما مرحوم علامه مجلسي مي فرمايند: يك لشكر است و آن لشكر سفياني است.

نکته ششم: دولت عباسيان

بعضي از معاصرين بر اين عقيده هستند که هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دولت عباسيان دوباره برپا مي شود و شايد رواياتي نيز بر اين معنا داشته باشد. يکي از آن روايات، روايت مرحوم مجلسي به نقل از الغيبة نعماني است:

1.ا لغيبة للنعماني عَلِي بن أَحْمَدَ عَنْ عُبَيدِ اللَّهِ بن موسی عَنْ مُحَمَّدِ بن موسی عَنْ أَحْمَدَ بن أَبِي أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بن عَلِي الْقُرَشِي عَنِ الْحَسَنِ بن إِبْرَاهِيمَ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام : أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّهُمْ يتَحَدَّثُونَ أَنَّ السُّفْيانِي يقُومُ وَ قَدْ ذَهَبَ سُلْطَانُ بَنِي الْعَبَّاسِ؛ فَقَالَ: كَذَبُوا إِنَّهُ لَيقُومُ وَ إِنَّسُلْطَانَهُمْ لَقَائِم؛(4) حسن بن ابراهيم

ص: 114


1- . النهایة في غریب الحدیث: ج1، ص171.
2- . و «مفازه» از فوز گرفته شده، تفأل است كه انشاء الله از اين منطقه به سلامت بگذرند؛ چون معمولا كسي كه وارد مفازه مي شود، معلوم نيست جان سالم به در ببرد.
3- . «و جعلنا عاليها سافلها» اشاره جبرئيل است به امر خداي عزوجل.
4- . بحار الأنوار، ج 52 ، ص251، باب25.

چنين نقل كرده است: به حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم: مي گويند: قائم وقتي ظهور مي كند كه دولت بني عباس منقرض شده باشد. فرمود: دروغ گفته اند؛ موقع ظهور او هنوز دولت بني عباس برقرار است.

مرحوم مجلسي، در مورد روايت بدا در مورد علامت سفياني توجيهي دارند:

«ثم إنه يحتمل أن يكون المراد بالبداء في المحتوم البداء في خصوصياته لا في أصل وقوعه كخروج السفياني قبل ذهاب بني العباس و نحو ذلك»؛(1) شايد بدا در محتوم، بدا در خصوصيات سفياني باشد، نه بدا در اصل خروج سفياني؛ و يکي از آن خصوصيات [که احتمال بدا در آن مي باشد] خروج سفياني، هنگام حکومت عباسيان است.

پس اين سنخ روايات را با توجيه علامه مجلسي مي توان حل کرد، بدون اين که به روي کار آمدن حکومت بني عباس قائل شويم.

2. الغيبة للنعماني مُحَمَّدُ بن هَمَّامٍ عَنِ الْفَزَارِي عَنِ الْحَسَنِ بن عَلِي بن يسَارٍ عَنِ الْخَلِيلِ بن رَاشِدٍ عَنِ الْبَطَائِنِي قَالَ رَافَقْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَی بن جَعْفَرٍ علیه السلام مِنْ مَكَّةَ إلی الْمَدِينَةِ؛ فَقَالَ يوْماً لِي: لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ خَرَجُوا علی بَنِي الْعَبَّاسِ لَسُقِيتِ الْأَرْضُ دِمَاءَهُمْ حَتَّی يخْرُجَ السُّفْيانِي قُلْتُ لَهُ يا سَيدِي أَمْرُهُ مِنَ الْمَحْتُومِ قَالَ مِنَ الْمَحْتُومِ ثُمَّ أَطْرَقَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ مُلْكُ بَنِيالْعَبَّاسِ مَكْرٌ وَ خَدْعٌ يذْهَبُ حَتَّی لَمْ يبْقَ مِنْهُ شَي ءٌ وَ يتَجَدَّدُ حَتَّی يقَالَ مَا مَرَّ بِهِ شَي ء؛(2) مرحوم نعماني در كتاب الغيبة از بطائني چنين نقل مي كند: با حضرت امام موسی كاظم علیه السلام از مكه تا مدينه همسفر بودم. روزي آن حضرت به من فرمود: اگر اهل آسمان و زمين عليه بني عباس قيام كنند؛ به طوري كه

ص: 115


1- . همان، ص251.
2- . بحار الأنوار، ج 52، ص250، باب 25.

زمين از خون آن ها سيراب شود، مادام كه سفياني خروج نكرده، بي اثر است. عرض كردم: آقا، آمدن سفياني حتمي است؟ فرمود: آري، حتمي است. آن گاه سر مبارك را پايين انداخت و بعد سر برداشت و فرمود: دولت بني عباس بر پايه حيله و نيرنگ قرار گرفته است. اين دولت، طوري از ميان خواهد رفت كه اثري از آن باقي نماند. آن گاه حكومت آن ها تجديد مي شود؛ به طوري كه گويي به آن آسيبي نرسيده است.

اين روايت به فراز و نشيب و قوت وضعف حکومت آن ها ناظر است. عبارت «يذهب» شايد اشاره به اين باشد که حکومت آن قدر ضعيف مي شود که مي گويند ديگر اثري از آن نيست و دوباره حکومت قوت و تواني پيدا مي کند که گويا اتفاقي نيفتاده است. پس، اين روايت نيز بر وجود دوباره دولت عباسيان درهنگام خروج سفياني دلالتي ندارد.

نکته هفتم: سفياني و شيصباني

اشاره

در اين زمينه بايد چند روايت را مورد بحث و بررسي قراردهيم:

روايت اول

جابر جعفي از امام صادق علیه السلام چنين نقل كرده است:

حَدَّثَنَا ابوسُلَيمَانَ أَحْمَدُ بن هَوْذَةَ الْبَاهِلِي قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بن إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِي بِنَهَاوَنْدَ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ وَ مِائَتَينِ قَالَ: حَدَّثَنَا ابومُحَمَّدٍ عبدالله بن حَمَّادٍ الْأَنْصَارِي سَنَةَ تِسْعٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَينِ عَنْ عَمْرِو بن شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِي قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْباقرعلیه السلام عَنِ السُّفْيانِي؟ فَقَالَ: وَ أَنَّي لَكُمْ بِالسُّفْيانِي حَتَّی يخْرُجَ قَبْلَهُ الشَّيصَبَانِي يخْرُجُ مِنْ أَرْضِ كُوفَانَ ينْبُعُ كَمَا ينْبُعُ الْمَاءُ فَيقْتُلُ وَفْدَكُمْ فَتَوَقَّعُوا بَعْدَ ذَلِكَ السُّفْيانِي وَ

ص: 116

خُرُوجَ الْقَائِم علیه السلام .(1)

منظور از شيصباني کيست؟ عبارت شيصباني فقط در يک روايت خاصه آمده است؛ ولي"بني شيصبان" در دو روايت ديگر (روايت علي بن مهزيار و خطبه لؤلؤيه) آمده که آن ها را بررسي مي کنيم:

بررسي سندي

ابتدا روايتي را که ذکر شد مورد بررسي سندي قرار مي دهيم:

- عمر بن شمر توسط نجاشي تضعيف شده است؛ اما برايتوثيق او راه هايي است؛ از جمله توثيق ابن قولويه و اعتماد اجّلا و نقل پنج نفر از اصحاب اجماع و اعتماد شيخ مفيد و کثرت روايت در کتب اربعه (170 حديث) و ما اين فرد را قبول داريم.

- حماد انصاري توثيق خاص ندارد، جز کلام نجاشي که فرمود: «مِن شيوخ اصحابنا» و اين را ما قبول داريم و اين نكته را دال بر اعتبار راوي مي دانيم.

- جابر هم مختلف فيه است؛ اما به نظر ما مشکل ندارد.

- احمدبن هوذه از مشايخ نعماني است و تلعکبري هم از اونقل مي کند و آقاي خويي در شرح حال نهاوندي، وي را مهمل دانسته است. آيا براي رفع جهالت او راهي وجود دارد؟ مامقاني در اين زمينه در تنقيح المقال بحث مفصلي دارند که نتيجه آن عدم مشکل است. مرحوم مامقاني امامي بودن او را درست کرده بر اين مبنا كه شيخ طوسي نام او را آورده و به مذهب او اشاره نکرده؛ پس امامي است. در نظر مامقاني، شيخ اجازه بودن موجب حسنه بودن مي شود. وجه اهمال مجلسي در الوجيزه را نمي دانم. پس به نظر مامقاني حسن است.

فرزند مامقاني مبناي پدر را تقويت کرده بر اين مبنا كه نعماني و

ص: 117


1- . الغيبة، نعماني، ص302؛ بحارالانوار، ج52، ص250.

تلعکبري به کرات ودفعات از او نقل کرده اند و هارون بن موسی تلعکبري شخصيت جليل و ثقه است و به تعبير نجاشي: «وجهاً في اصحابنا....»؛ و شخصيتي مثل او از فرد معمولی نقل نمي کند. پس، نقل دو نفر کفايت مي کند و دوم اين که نعماني را نيز نبايد دست کم گرفت. تعريف نجاشي «عظيم المنزلة...» و نقل اين دو بزرگوار او را در گروه حسان قرار مي دهد. به نظر ما اين سخن قابل پذيرش است، به شرطي که معارض نداشته باشد.- ابراهيم بن اسحاق نهاوندي، در تنقيح مرحوم مامقاني در مورد وي بحث مفصلي دارد. شيخ طوسي و نجاشي و ابن غضائري در تضعيف او بياني دارند. شيخ طوسي او را تضعيف مي کند و مي فرمايد: «کان ضعيفا في اعتقاده و متهما في دينه؛ وي غلو داشته است و له کتابا، لا يخلو من السداد؛ کتاب هايش داراي قوت است».

نکته مهم اين که نبايد با اين اتهام به غلو، راويان را کنارزد. مرحوم بهبهاني در توثيق اين شخص، به اين نكته استدلال مي كند: احمد بن عيسي با اين که از ضعفا نقل نمي کرد، از اين شخص نقل مي کند (و افراد جليل ديگري هم از او روايت نقل کرده اند) وحيد بهبهاني در توثيق وي چند طريق مي آورد: اول، ترخيص قاسم بن محمد همداني به علي بن حاتم كه اجازه نقل از او داد و او نيز آدم دقيقي است. دوم کثرت روايات: وجود سي روايت در کتب اربعه تاييد وثاقت او است. سوم روايت صفار و علي بن أبي شبل كه شايد تضعيف آن ها از جهت احاديث غلو آميز باشد و نيز نقل احمد بن عيسي که مشکل پسند است.(1)

اما مامقاني که به سعه مشرب معروف است، اين حرف را نمي پذيرد و مي گويد: اين نقل اجلا و بزرگان، در حالي مؤيد است که تضعيف نداشته باشد و با وجود اين تضعيف ها، اصل در مقابل دليل است، در نهايت مامقاني،

ص: 118


1- . تنقيح المقال، ج2، ص285.

او را به علت نقل روايات شيعه، حسن مي داند.(1)ما بر اساس حرف مرحوم مامقاني به حسنه بودن روايت مي رسيم، لذا سند روايت حسنه مي باشد.

اما بحث دلالي

از روايات ديگر استفاده مي شود كه منظور از "شيصبان" و "بني شيصبان" حکومت بني العباس است و از علامات ظهور، انقراض آن ها بيان شده و اين روايت نيز از امام باقرعلیه السلام است، در حالي که هنوز حکومت بني العباس نيامده بود؛ زيرا شهادت امام باقرعلیه السلام در سال 114 در دوران امويين (هشام بن عبدالملک) است. در روايات ديگر به اين معنا تصريح شده که منظور حکومت بني العباس است؛ مثل روايت ملاقات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با علي بن مهزيار(2) که ما سند آن را در کتاب «تا ظهور» بحث کرده و پذيرفته ايم.

روايت دوم

در روايت پسر مهزيار چنين آمده است:

فَقَالَ لِي: يا ابْنَ مَهْزِيارَ كَيفَ خَلَّفْتَ إِخْوَانَكَ بِالْعِرَاقِ قُلْتُ فِي ضَنْكِ عَيشٍ وَ هَنَاةٍ قَدْ تَوَاتَرَتْ عَلَيهِمْ سُيوفُ بَنِي الشَّيصَبَانِ، فَقَالَ: قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّي يؤْفَكُونَ كَأَنِّي بِالْقَوْمِ وَ قَدْ قُتِلُوا فِي دِيارِهِمْ وَ أَخَذَهُمْ أَمْرُ رَبِّهِمْ لَيلًا أَوْ نَهَاراً. فَقُلْتُ: مَتَي يكُونُ ذَلِكَ يا ابْنَ رَسُولِ اللَّه؟ِ فَقَالَ: إِذَا حِيلَ بَينَكُمْ وَ بَينَ سَبِيلِ الْكَعْبَةِ بِأَقْوَامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ وَ اللَّهُ؛(3) علي بن مهزيار مي گويد: امام از من پرسيد: از شيعيانعراق چه خبر؟ گفتم: مردم در نهايت رنج و گرفتاري

ص: 119


1- . همان، ج3، ص286.
2- . بحارالانوار، ج52، ص45.
3- . همان، ص45.

به سر مي برند و زير چکمه هاي بني شيصبان [بني عباس] له مي شوند. امام فرمود: خدا آن ها را بکشد! به زودي بساط اين ها جمع مي شود ودر خانه هايشان کشته مي شوند وامر إلهی فرا مي رسد و آن ها شب و روز در امان نيستند.

در زمان ابن مهزيار، بني عباس بر عراق حاکم بودند. پس تطبيق بر بني عباس دور نيست. داستان سقوط بغداد و سقوط مستنصر خليفه عباسي در سال 656ه-.ق قابل دقت است و وهابيت روي آن خيلي مانور دادند.(1)

روايت سوم

روايت ديگر كه در خطبه لؤلؤيه آمده، از کفايه الاثر نقل شده است. ابن شهر آشوب در مناقب به صدور اين خطبه تصريح مي کند:

حدثني علي بن الحسين بن مندة قال حدثنا محمد بن الحسن الكوفي المعروف بأبي الحكم قال حدثناإسماعيل بن موسی بن إبراهيم قال حدثني سليمان بن حبيب قال حدثني شريك عن حكيم بن جبير عن إبراهيم النخعي عن علقمة بن قيس قال خطبنا أمير المؤمنين علیه السلام علی منبر الكوفة خطبته اللؤلؤة فقال فيما قال في آخرها ألا و إني ظاعن عن قريب و منطلق إلی المغيب فارتقبوا الفتنة الأموية و المملكة الكسروية و إماتة ما أحياه الله و إحياء ما

ص: 120


1- . ولي اين داستان به صفويه ارتباط ندارد. دفع شبهه: قابل تأمل و تدبر است که چگونه هلاکوخان و بساط آن ها را جمع کرد و سه چهارم بلاد اسلامي را اشغال کرد. الان وهابيت هجمه بسيار سنگيني و تهمت عليه شيعه و اهل بيت در ماهواره راه انداخته اند که شيعيان و خواجه طوسي با هلاکوخان همکاري کردند و مساجد و حوزه ها را از بين بردند؛ در صورتي که فراموش کردند اولاً، علماي سلفي به هلاکو نامه نوشتند که بيايد؛ ثانياً، مگر شيعيان در آن زمان چقدر بوده اند؟ وچه قدر توان داشتند. آن ها فقط در بغداد بوده اند؛ ثالثاً، آن ها به يک مسجد و حوزه هم کاري نداشتند. اين ها همه به اين علت است که خواجه طوسي بعد از انقراض عباسيين کار فرهنگي بسياري، مانند تاسيس کتابخانه اي با 40000 جلد کتاب و تأسيس رصد خانه انجام داد. آن ها او را مورد هجمه قرار مي دهند.

أماته الله و اتخذوا صوامعكم في بيوتكم و عضوا علی مثل جمر الغضا و اذكروا الله ذكرا كثيرا فذكره أكبر لو كنتم تعلمون ثم قال و تبنی مدينة يقال لها زورا بين دجلة و دجيل و الفرات فلو رأيتموها مشيدة بالجص و الآجر مزخرفة بالذهب و الفضة و اللازورد المستسقی و المرموم و الرخام و أبواب العاج و الأبنوس و الخيم و القباب و الشارات و قد عليت بالساج و العرعر و السنوبر و المشث و شدت بالقصور و توالت ملك بني الشيصبان أربعة و عشرون ملكا علی عدد سني الملك فيهم السفاح و المقلاص و الجموح و الخدوع و المظفر و المؤنث و النطار و الكبش و الكيسر و المهتور و العيار و المصطلم و المستصعب و الغلام و الرهباني و الخليع و اليسار و المترف و الكديد و الأكثر و المسرف و الأكلب و الوشيم و الصلام و الغيوق و تعمل القبة الغبراء ذات الغلاة الحمراء و في عقبها قائم الحق يسفر عن وجهه بين أجنحة الأقاليم بالقمر المضي ء بين الكواكب الدرية ألا و إن لخروجه علامات عشرة أولها طلوع الكوكب ذي الذنب و يقارب من الجاري و يقع فيه هرج و شغب و تلك علامات الخصب و من العلامة إلیالعلامة عجب فإذا انقضت العلامات.(1)

شيصباني کيست؟

باتوجه به اين که روايت ازجهت سند ظاهرا مشکلي نداشته باشد؛ يکي از علامات ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف "خروج شيصباني" مي باشد.

از طرفي امام مي فرمايد: أني لکم بالسفياني حَتَّی يخرج قبله الشيصباني؛(2) سفياني نخواهد آمد، مگر اين که قبلش شيصباني

ص: 121


1- . كفايةالأثر، ص 214 -216.
2- . الغيبة، نعماني، ص302: باب ماجاء في ذکرالسفياني. حدثنا أبوسليمان أحمد بن هوذة الباهلي قال: حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندي بنهاوند سنة ثلاث و سبعين و مائتين قال: حدثنا أبومحمد عبدالله بن حماد الأنصاري سنة تسع و عشرين و مائتين، عن عمرو بن شمر، عن جابر الجعفي قال: سألت أباجعفر الباقرعلیه السلام عن السفياني، فقال: و أني لكم بالسفياني حتي يخرج قبله الشيصباني يخرج من أرض كوفان ينبع كما ينبع الماء فيقتل وفدكم فتوقعوا بعد ذلك السفياني و خروج القائم علیه السلام .

ظهورکند.

سفياني از علامات حتمي است و در واقع خروج سفياني معلق شده به خروج شخصي به نام شيصباني. پس بايد بحث مطرح شود؛ زيرا هم سند صحيح است هم شيصباني (طبق اين نص) از علامات حتميه شمرده شده است.

گويا مرحوم مجلسي روايت را به جاي «شيصباني»، «سفياني» خوانده که طبعاً به قبول تعدد سفياني منجر مي شود و کساني که مدعي بودند سفياني دوتاست، شايد يکي از ادله آن ها همينروايت نعماني از جابرجعفي باشد.(1) تنها روايتي که به شيصباني اشاره دارد، به عنوان علامات ظهور همين روايت است و در کتاب هاي فريقين روايت ديگري نداريم.

گفته شد شيصباني را بر بني العباس تطيبق دادند وگفتيم روايات ديگري داريم به عنوان بني شيصبان، نه شيصباني که روايات ظاهرا متعدد است.

روايت ابي حمزه ثمالي

مرحوم طبرسي در (مجمع البيان، ج10، ص367)، ذيل آيه شريفه (قُلْ أُوحِيَ إلی أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ ...)؛(2) مي فرمايد: آن عده ازجن که سخنان پيامبر را استماع کردند، نُه نفر بودند. ذيل فرمايش خود، اين مطلب را از ابوحمزه ثمالي نقل مي کند:

آن نُه نفر از جن از طايفه بني شيصبان بودند. طايفه بني شيصبان بيش ترين تعداد را در بين طوايف جن دارند که سربازان و دار و دسته ابليس معمولاً از همين طايفه اند. از

ص: 122


1- . البته درنسخه هاي موجود شيصباني است، نه سفياني.
2- . جن:1.

جني هاي منطقه نصيبين هستند که منطقه اي در مسير دمشق است. پيامبر آن ها را ديد؛ آن ها به پيامبر ايمان آوردند و پيامبر آن ها را براي تبليغ دين مبين اسلام به سوي جني ها فرستاد.(1)اگر از اين نص تلقي روايت کرديم (چون اين نص به ابوحمزه منتهي مي شود و ابوحمزه(2) هم نمي فرمايد نص از امام است)؛ آن گاه از اين نص استفاده مي شود که بني شيصبان جن هستند که مؤمن و غير مؤمن دارند، و اين ها از طوايف پست جن هستند که معمولا از نيروي پياده نظام ابليس به شمار مي روند.

شيصبان و بني شيصبان

با توجه به اين که شيصباني را به بني العباس تطبيق داده اند؛ مرحوم مجلسي مي فرمايد:

چون بني العباس شريک شيطانند؛ کارها، عملکردها و برخوردهايشان، همرديف برخوردهاي شيطان است.(3)

خطبه اللؤلؤيه (درتطبيق بني شيصبان بر بني العباس)

مرحوم مجلسي در بحارالانوار، ج41، ص318 از مناقب ابنشهرآشوب، ودر جلد 52 ازکفايه الاثر خطبه اي نقل مي کند، تحت عنوان «خطبه اللؤلؤيه»؛ امّا بيش از بيان آن خطبه به نكته مرحوم نوري در مستدرک ج13، ص226 از شيخ مفيد از کتاب روضه مي پردازيم كه به نقل از ابن ابي عمير از

ص: 123


1- . هم تسعه نفرمن الجن قال ابوحمزه الثمالي وبلغنا انهم من بني الشيصبان هم اکثرالجن عددا و هم عامة جلود ابليس و قيل کانوا سبعه نفرمن جن نصيبين رآهم النبي صلی الله علیه و آله فامنوا به وارسلهم إلی سائرالجن.
2- . در مورد شخصيت ابوحمزه، نقل است از امام صادق علیه السلام : وقتي تورا مي بينم احساس راحتي مي کنم. و قال الفضل بن شاذان، سمعت الثقة يقول سمعت الرضاعلیه السلام يقول ابوحمزة الثمالي في زمانه كسلمان في زمانه، و ذلك أنه خدم منا أربعة علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و برهة من عصر مو سي بن، و يونس في زمانه كسلمان الفارسي في زمانه. (رجال الكشي، ص486).
3- . بحارالانوار، ج36، ص356.

وليد بن صبيح کابلي از امام صادق علیه السلام راجع به بني شيصبان، چنين مي گويد:

کسي که نام خود را در ليست بني شيصبان قرار دهد [و كارگزار آن ها باشد] درقيامت محشور مي شود؛ درحالي که رويش سياه است!

البته از اين مفصل تر در صفحه 131 مي باشد:

مگر آن کس که جزء کادر اين ها مي شود؛ اما اين ها را مي شناسد و مي داند چه مي کند و هدفش کمک به مؤمنين است.(1)

زيرا مؤمنين مورد غضب اين ها بودند؛ خصوصا سادات بني الزهرا.

داستان محمد بن فرج گوياي برخورد استاندار مدينه با بني هاشم است: آن ها درتنگناي مالي و اقتصادي بودند؛ به طوري که مرحوم مامقاني به نقل از مقاتل الطالبيين مي گويد:

زن هاي بني هاشم لباس ساتر نماز نداشتند؛ هر شش نفر با يک لباس به نوبت نماز مي خواندند! اگر کسي به اين ها کمک مي کرد؛ بني شيصبان آن قدر شلاقبه او مي زدند تا به حد مرگ برسد.(2)

سياست اين بود كه اهل بيت گرسنه باشند و جوانانشان فراري. اما الآن در بعض مجلات از عباسيان و امويان دفاع مي کنند، براي اين ها اشک مي ريزند و از آن ها تجليل مي کنند!

خلاصه اين که: امام باقرعلیه السلام فرمود:

چه طور ظهور کند سفياني، درحالي که هنوز شيصباني نيامده است؟!

ظاهر روايت امام صادق نيز از بني شيصبان به حکومت بني العباس که

ص: 124


1- . وَ عَنِ الْوَلِيدِ بن صَبِيحٍ الْكَابُلِي عَنْ أَبِي عبدالله علیه السلام قَالَ مَنْ سَوَّدَ اسْمَهُ فِي دِيوَانِ بَنِي شَيصَبَانَ حَشَرَهُ اللَّهُ يوْمَ الْقِيامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ إِلَّا مَنْ دَخَلَ فِي أَمْرِهِمْ عَلَي مَعْرِفَةٍ وَ بَصِيرَةٍ وَ ينْوِي الْإِحْسَانَ إلی أَهْلِ وَلَايتِه. (مستدرك الوسائل، ج 13، ص 131 39- باب جواز الولاية من قبل الجائر).
2- . تنقیح المقال، ج3، ص128 (چاپ سنگی)، شرح حال محمدبن سنان.

دوران معاصر اهل بيت بودند؛ اشاره دارد.

روايت لؤلؤيه مرحوم مجلسي از مناقب ابن شهر آشوب، خطبه لؤلؤيه را چنين نقل مي کند:

روايت لؤلؤيه(1)مرحوم مجلسي از مناقب ابن شهر آشوب، خطبه لؤلؤيه را چنين نقل مي کند:

الا واني ظاعن عن قريب...؛ به زودي مي روم و شما منتظر فتنه هاي شجره ملعونه باشيد اين ها بساط کسری [وهرقل] را به پا مي کنند... .

مسلم بن عقيل در جريان دستگيري خود فرمود: ما آمده بوديم بساط شاهنشاهي و طاغوتي را براندازيم. امام فرمود:

به زودي گرفتار بني اميه مي شويد؛ تقتل، «تفتل»، مملکه بني العباس بالروع و الياس؛ به ترس و نااميدي گرفتار مي گرديد.

اگر نبود روايات اهل بيت، شيعه بريده بود چون امويان و نواصب خيلي

ص: 125


1- . وَ ذَكَرَ علیه السلام فِي خُطْبَتِهِ اللُّؤْلُؤِيةِ أَلَا وَ إِنِّي ظَاعِنٌ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقٌ لِلْمَغِيبِ فَارْهَبُوا الْفِتَنَ الْأُمَوِيةَ وَ الْمَمْلَكَةَ الْكَسْرَوِيةَ وَ مِنْهَا فَكَمْ مِنْ مَلَاحِمَ وَ بَلَاءٍ مُتَرَاكِمٍ تقتل [تَفْتِلُ] مَمْلَكَةَ بَنِي الْعَبَّاسِ بِالرَّوْعِ وَ الْيأْسِ وَ تُبْنَي لَهُمْ مَدِينَةٌ يقَالُ لَهَا الزَّوْرَاءُ بَينَ دِجْلَةَ وَ دُجَيلٍ ثُمَّ وَصَفَهَا ثُمَّ قَالَ فَتَوَالَتْ فِيهَا مُلُوكُ بَنِي شَيصَبَانَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ مَلِكاً عَلَي عَدَدِ سِنِي الْكَدِيدِ فَأَوَّلُهُمُ السَّفَّاحُ وَ الْمِقْلَاصُ وَ الْجَمُوحُ وَ الْمَجْرُوحُ وَ فِي رِوَايةٍ الْمَخْدُوعُ وَ الْمُظَفَّرُ وَ الْمُؤَنَّثُ وَ النَّظَّارُ وَ الْكَبْشُ وَ الْمُتَهَوِّرُ وَ الْمُسْتَظْلِمُ وَ الْمُسْتَصْعِبُ وَ فِي رِوَايةٍ الْمُسْتَضْعَفُ وَ الْعَلَّامُ وَ الْمُخْتَطِفُ وَ الْغُلَامُ الزَّوَائِدِي وَ الْمُتْرِفُ وَ الْكَدِيدُ وَ الْأَكْدَرُ وَ فِي رِوَايةٍ وَ الْأَكْتَبُ وَ الْأَكْلَبُ وَ الْمُشْرِفُ وَ الْوَشِيمُ وَ الصَّلَامُ وَ الْعُثُونُ وَ فِي رِوَايةٍ وَ الرِّكَازُ وَ الْعَينُوقُ ثُمَّ الْفِتْنَةُ الْحَمْرَاءُ وَ الْقِلَادَةُ الْغَبْرَاءُ فِي عَقِبِهَا قَائِمُ الْحَقِّ وَ قَوْلُهُ علیه السلام فِي الْخُطْبَةِ الْغَرَّاءِ وَيلٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ إِذَا دُعِي عَلَي مَنَابِرِهِمْ بِاسْمِ الْمُلْتَجِي وَ الْمُسْتَكْفِي وَ لَمْ يعْرَفِ الْمُلْتَجِي فِي أَلْقَابِهِمْ وَ لَكِنْ لَمَّا بَينَّا صِفَتَهُمْ وَجَدْنَا الْمُلَقَّبَ بِالْمُتَّقِي الَّذِي الْتَجَأَ إلی بَنِي حَمْدَانَ ثُمَّ يذْكُرُ الرَّجُلَ مِنْ رَبِيعَةَ الَّذِي قَالَ فِي أَوَّلِ اسْمِهِ سِينٌ وَ مِيمٌ وَ يعْقُبُ بِرَجُلٍ فِي اسْمِهِ دَالٌ وَ قَافٌ ثُمَّ يذْكُرُ صِفَتَهُ وَ صِفَةَ مُلْكِهِ وَ قَوْلُهُ علیه السلام وَ إِنَّ مِنْهُمُ الْغُلَامَ الْأَصْفَرَ السَّاقَينِ اسْمُهُ أَحْمَدُ وَ قَوْلُهُ علیه السلام وَ ينَادِي مُنَادِي الْجَرْحَي عَلَي الْقَتْلَي وَ دَفْنِ الرِّجَالِ وَ غَلَبَةِ الْهِنْدِ عَلَي السِّنْدِ وَ غَلَبَةِ الْقُفْصِ عَلَي السَّعِيرِ وَ غَلَبَةِ الْقِبْطِ عَلَي أَطْرَافِ مِصْرَ وَ غَلَبَةِ أَنْدُلُسَ عَلَي أَطْرَافِ إِفْرِيقِيةَ وَ غَلَبَةِ الْحَبَشَةِ عَلَي الْيمَنِ وَ غَلَبَةِ التُّرْكِ عَلَي خُرَاسَانَ وَ غَلَبَةِ الرُّومِ عَلَي الشَّامِ وَ غَلَبَةِ أَهْلِ إِرْمِينِيةَ عَلَي إِرْمِينِيةَ وَ صَرَخَ الصَّارِخُ بِالْعِرَاقِ هُتِكَ الْحِجَابُ وَ افْتُضَّتِ الْعَذْرَاءُ وَ ظَهَرَ عَلَمُ اللَّعِينِ الدَّجَّالُ ثُمَّ ذَكَرَ خُرُوجَ الْقَائِمِ علیه السلام . (بحارالأنوار، ج 41، ص 318، باب 114).

قوي بودند و پايتخت را به زوراء مي بردند (بين دجله و دجيل)؛ امام بعد اسم حکّام را بردند و فرمودند: «فتوالت فيها ملوک بني شيصبان...».

شاهد بحث ما بني شيصبان است و اين که امام فرمودند: «من سوّد اسمه في ديوان بني شيصبان...». معلوم مي شود حکومت معاصر بوده است. مرحوم ابن شهرآشوب به طور قاطع مي فرمايد: اين خطبه از اميرمؤمنان است، هرچند درنهج البلاغه نيامده است؛ زيرا نهج البلاغه فقط خطبه هايي را كه جنبه بلاغيداشته، نقل مي كند. البته اشکالي به سند هست که مرحوم آقابزرگ تهراني به آن اشاره اي دارد و بعد آن را دفع مي کند.

ما از اين خطبه استفاده مي کنيم که در روايات عبارت «بني شيصبان» آمده و بر بني العباس تطبيق داده شده است.

ص: 126

روايت علي بن مهزيار روايت را مرحوم صدوق در کمال الدين، ج2، ص465 نقل مي کند...

روايت علي بن مهزيار(1)روايت را مرحوم صدوق در کمال الدين، ج2، ص465 نقل مي کند که به جريان علي بن مهزيار مربوط است و از جمله رواياتي است که معرکه آراست: آيا علي بن مهزيار است يا شخص ديگري؟ ثقه است، يانه...

اما روايت: «حدثنا علي بن موسی» تا مي رسد به «قال وجدت في کتاب أبي»

ص: 127


1- .حدثنا ابوالحسن علي بن موسی بن أحمد بن إبراهيم بن محمد بن عبدالله بن موسی بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب علیه السلام قال وجدت في كتاب أبي رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن أحمد الطوال عن أبيه عن الحسن بن علي الطبري عن أبي جعفر محمد بن الحسن بن علي بن إبراهيم بن مهزيار قال سمعت أبي يقول سمعت جدي علي بن إبراهيم بن مهزيار يقول كنت نائما في مرقدي إذ رأيت في ما يري النائم قائلا يقول لي حج فإنك تلقي صاحب زمانك قال علي بن إبراهيم فانتبهت و أنا فرح مسرور فما زلت في الصلاة حتي انفجر عمود الصبح و فرغت من صلاتي و خرجت أسأل عن الحاج فوجدت فرقة تريد الخروج فبادرت مع أول من خرج فما زلت كذلك حتي خرجوا و خرجت بخروجهم...فسلمت عليه و رد علي السلام و لمحته فرأيت وجهه مثل فلقة قمر لا بالخرق و لا بالبزق و لا بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللاصق ممدود القامة صلت الجبين أزج الحاجبين أدعج العينين أقني الأنف سهل الخدين علي خده الأيمن خال فلما أن بصرت به حار عقلي في نعته و صفته فقال لي يا ابن مهزيار كيف خلفت إخوانك في العراق قلت في ضنك عيش و هناة قد تواترت عليهم سيوف بني الشيصبان فقال قاتلهم الله أني يؤفكون كأني بالقوم قد قتلوا في ديارهم و أخذهم أمر ربهم ليلا و نهارا فقلت متي يكون ذلك يا ابن رسول الله قال إذا حيل بينكم و بين سبيل الكعبة بأقوام لا خلاق لهم و الله و رسوله منهم براء و ظهرت الحمرة في السماء ثلاثا فيها أعمدة كأعمدة اللجين تتلألأ نورا و يخرج السروسي من أرمينية و آذربيجان يريد وراء الري الجبل الأسود المتلاحم بالجبل الأحمر لزيق جبل طالقان فيكون بينه و بين المروزي وقعة صيلمانية يشيب فيها الصغير و يهرم منها الكبير و يظهر القتل بينهما فعندها توقعوا خروجه إلی الزوراء فلا يلبث بها حتي يوافي باهات ثم يوافي واسط العراق فيقيم بها سنة أو دونها ثم يخرج إلی كوفان فيكون بينهم وقعة من النجف إلی الحيرة إلی الغري وقعة شديدة تذهل منها العقول فعندها يكون بوار الفئتين و علي الله حصاد الباقين ثم تلا قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحيم أَتاها أَمْرُنا لَيلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ فقلت سيدي يا ابن رسول الله ما الأمر قال نحن أمر الله و جنوده قلت سيدي يا ابن رسول الله حان الوقت قال اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ. (كمال الدين، ج 2، ص 465 43- باب ذكر من شاهد القائم علیه السلام و رآه).

تا «حدثنا محمدبن احمد الطوال عن أبيه حسن بن علي طبري عن ابي جعفرمحمدبن علي بن مهزيارقال سمعت أبي يقول...».

اين روايت چهار نقل داردکه هم سندها مختلفند هم متن آن ها. لذا هم مرحوم خويي اشکال گرفته اند، و هم مرحوم تستري در «الاخبارالدخيله» و در قاموس؛ ولي ما به اين اشکالات در كتاب «تا ظهور» جواب داديم و روايت را پذيرفتيم. فقط يک اشکال متني دارد که آن را بايد حل کنيم. روايت چنين است: کنت نائما في مرقدي؛ خواب بودم، درخواب کسي گفت: «حُج في هذه السنه فانک تلقي صاحب زمانک؛ امسال به حج برو؛ به درستي که امام زمان را ملاقات مي کني» بيدارشدم؛ در حالي كه خيلي خوشحال بودم؛ ديگر نخوابيدم تا فجر طالع شد. صبح دنبال کاروان بودم که ديدم عده اي قصد مکه دارند. با اولين گروه همراه شدم تا رسيدم به کوفه (ظاهرا مبدأ او اهواز بودهاست). جريان مفصل است وظاهرا به ملاقات موفق مي شود. فقال: «يابن مهزيار کيف خلفت اخوانک في العراق؟؛ وضعيت دوستانت در عراق چگونه است؟ حکومت با آن ها چطور برخورد مي کند؟ گفتم: «في ضنک عيش وهناة؛(1) شرايط سختي دارند» «قدتواترت عليهم سيوف بني الشيصبان؛ الآن زير فشار و اسلحه بني شيصبان هستند». شاهد بني شيصبان است.

ممکن است گفته شود ظاهرا روايت اشاره به آينده دارد و مربوط به وضع حال نيست.

جواب: امام از وضعيت آينده سؤال نمی کند، بلکه از وضعيت حال می پرسد. علي بن مهزيار وضعيت زمان خود را بيان کرد که شيعه عراق در منتهاي سختي است. امام که فرمود: «قاتلهم الله!»؛ چه کساني را نفرين کرد؟ كساني را که شيعه را در سختي قراردادند.سؤال من اين است که در دوران علي بن مهزيار و غيبت امام عصر، در عراق چه کساني حاکم بودند؟

ص: 128


1- . هناة به بيان مرحوم مجلسي (الشرور والفساد والشدائدالعظام) مي باشد.

بني العباس بودند كه امام از آن ها به بني شيصبان تعبير مي کند. پس طبق روايات، تطبيق بني شيصبان بر بني العباس تطبيق دوري نيست. شيصباني که درروايت امام باقرعلیه السلام بود، بايد حمل شود بر بني العباس. دوران امام باقرعلیه السلام دوران بني العباس نبود؛ بلکه اواخر دوران حکومت بني اميه (شجره ملعونه) بود.

در ادامه روايت ابن مهزيار ملاحظه مي شود که امام فرمود: «قد قتلوا في ديارهم؛ درخانه هايشان به قتل مي رسند...».

تاريخ مستنصر عباسي را ببينيد! آن ها با تمام جناياتي کهداشتند، خود را به عنوان اميرالمؤمنين و خليفه مسلمين معرفي مي کردند و کسي کم ترين اعتراضي را جرأت نداشت. مي گفتند اگر خليفه را به قتل برساني، آسمان به زمين مي آيد! مثلاً مستنصرعباسي را دستگير کردند؛ وقتي مي خواستند او را بکشند، حرفشان اين بود که اگر او را بکشيد، آسمان به زمين مي آيد! مي گويند: خواجه طرحي را داد، که او را نکشيد، بلكه در نمد بپيچيد و نمد مالش کنيد و در همان حال به آسمان هم نگاه کنيد كه اگر آسمان خواست به زمين بيايد، دست نگهداريد! لذا از خواجه خيلي ناراحتند. ما به خواجه مي گوييم: «نصيرالملة والدين»؛ اما سلفي ها مثل ذهبي و ابن تيميه و وهابيان امروز به خواجه مي گويند: «نصيرالشرک والکفر» و ديگر حرفي نيست که به او نزنند. اين ها در برابر مختار هم موضع مي گيرند؛ گويا هرکس با ظالم روبه رو مي شود محکوم است و مقصر! مستنصر عباسي آخري ايشان بود (656 ه-.ق).

ادامه روايت ابن مهزيار گفتم:

متي يکون ذلک؛ پايان بني شيصبان چه موقع است؟ امام فرمود: وقتي اقوامي که بداخلاق و بدجنس هستند. اجازه ندهند به حج برويد. آن هايي که خدا و پيامبر از آن ها برئ است، وسه روز در آسمان سرخي نمايان مي شود....

ص: 129

دو نكته

نكته اول: روايت علي بن مهزيار قطع نظر از سند، اشاره دارد به سيوف بني شيصبان، يعني عباسيون؛ و امام كه فرموند: «قاتلهم الله» اشاره به حكومت و حاكميت آن روز داشته است و راويهم كه سئوال مي كند: اين ها چه زماني نابود مي شود؟ امام علاماتي بيان مي كند: «اذا حيل بينكم و بين سبيل الكعبه؛ (1) وقتي از رفتن حج براي شما مانع ايجاد شود؛ ظهر الحمره؛ سرخي در آسمان به مدت سه روز پديد آيد» و بعد اشاره كردند به خروج شروسي از ارمنستان و آذربايجان به مقصد ري. آن روز تهران وجود نداشته، بلكه ري وجود داشته است. بعد مي فرمايد: در ري درگيري شديد رخ مي دهد (صَيلَمانيه)(2) شدت درگيري به حدي است كه از عمق فاجعه، كوچك ها پير مي شوند. بعد درگيري ري و كشتار به طرف بغداد كشيده مي شود.(3)

اين روايت ظاهراً أدله كساني است كه مي گويند: عباسيين دوباره به سر كار مي آيند؛(4)

چون به اين معنا قائل است كه آمدن عباسيين بعد از فروپاشي حكومتشان است و از معاصرين نيز به اين نكته قائل هستند و أدله اي هم دارند؛ ولي خصوص اين روايت دليل نيست. در اين زمينه به موقع بحث خواهيم كرد.

بحث در اين ا ست كه علامات حتمي چند تا و كدام هستند؟ آنچه سر زبان ها است سفياني، صحيه آسماني، يماني، خسف بيدا و قتل نفس زكيه است. در بعض روايات چهار مورد و در بعض روايات پنج علامتند؛ اما در روايات اين حصر نيست و علامات حتمي بيش از اين هاست. يكي از

ص: 130


1- . شايد اشاره به جريان قرامطه باشد.
2- . بحار الانوار، ج52، ص45.
3- . استاد در جواب يكي از دانش پژوهان مي فرمايد: روايات متعدد داريم كه زوراء، بغداد است، نه تهران. اگر باشد مزوره است، از تهران به مُزَوِّره تعبير شده است.
4- . قبلاً نظر خود ما هم همين بود.

علامات روي كار آمدن عباسي هاست، و از علامات ديگر زوالعباسي هاست كه در بعض روايات به شيصباني از آن ها تعبير شده است. در اين جا اين علاماتي كه نقل شده: «متي يكون ذلك»؟ از امام سؤال مي كند كه أمنيت از عباسيين و سردمداران آن ها كي سلب مي شود و كي چه زماني در خانه هاشان امنيت نخواهد داشت و آن ها را خواهند كشت؟

امام علاماتي بيان مي كند. مرحوم مجلسي مي فرمايد: احتمالاً اين «متي يكون ذلك» سوال از علامات قيام و علامات خروج بوده باشد؛ لذا امام به عنوان علامات قيام بيان فرموده است. بنابراين علامه مجلسي مي فرمايد: «و لو كان سؤالا عن انقراض بني العباس». در واقع چون انقراض عباسيون يكي از علامات ظهور امام زمان علیه السلام است (و لو با فاصله)؛(1)

پس علامه مجلسي مي فرمايد:

هرچند سؤال از انقراض عباسيون است؛ با توجه به اين كه غرض اصلي علي بن مهزيار سؤال ازظهور امام زمان و علامات ظهور است؛ لذا حضرت مهدي علیه السلام در مقام جواب، نكاتي را فرمودند كه علامات ظهور امام زمان است.

پس روايت به روي كار آمدن مجدد بني العباس ارتباطي ندارد.

نكته ديگر درمورد اسامي مندرج در اين روايت و چند روايت ديگراست كه مختلفند. لذا علامه مجلسي مي فرمايند: «تفاوت در اسم ها ناشي از اشتباه از روات است».

برمي گرديم به بحث:

در بحث اين كه آيا سفياني از علامات ا ست يا نه؛ و در صورت علامت بودن حتمي است يا نه؛ برخورديم به يك روايت كه اشاره داشت به ظهور شخص يا جرياني قبل از سفياني، بدان معناكه تا اين شخص يا جريان ظهور نكند، سفياني ظاهر نمي شود. با توجه به علامت بودن سفياني؛ پس شيصباني

ص: 131


1- . انقراض آن ها سال 656ه-.ق بود، و لازم نيست علامت همراه او (نزديك ظهور) باشد.

هم بايد يكي از علامات باشد. حالا اگر سفياني حتمي باشد، بايد شيصباني هم حتمي باشد.

نتيجه كلام تا اين جا

ما روايت را پذيرفتيم، نه به عنوان موثقه ونه به عنوان اين كه تمام روات ثقه باشند؛ بلكه از اين زوايه پذيرفتيم كه مشكل سندي ندارد؛ سپس در دلالت آن بحث كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه شيصباني همان بني عباس هستند؛ بلكه اصل در شيصبان همان جن است كه بدترين طوايف جن هستند. نيز در بعض روايت به عنوان شيطان آمده كه شيطان هم از جن است. اين كه چرا از بني عباس به شيصبان تعبير كرده اند؛ بدان دليل است كه اين ها شريك شيطانند و كارهايشان همچون كارهاي شيطان است.

تحقيقي درباره احمد بن هويزه

يكي از فضلا ايراد كردند كه روايت سند مشكل دارد. بايد گفت اگر روايت مشكل دارد، آن گاه يكي از علامات كم مي شود. ايشان ايراد گرفتند به ابراهيم بن اسحاق نهاوندي؛ اما قبل از ايشان در احمد بن هوذَه اشكال كنيد كه يكي از مشايخ نعماني است.

مرحوم آقاي خويي، نه در شرح حال احمد بن هوذه؛ بلكه در شرح حال ابراهيم بن اسحاق يك كلمه مي فرمايد كه اين آقا(احمدبن هوذَه) مهمل است. آيا مي توانيم ايشان را از مجهول بودن و ضعف بيرون آوريم؟

مرحوم مامقاني امامي بودنش را درست مي كند: «كونه امامياً، مِن ذكر الشيخ له من غير تعرضٍ لمذهبه».(1) شيخ طوسي در رجالشان متعرض ايشان مي شوند و نمي فرمايند مذهبش چيست. اگر مذهبش مشكل داشت و غير شيعي بود، ذكر مي كردند. از اين كه اشاره نكردند؛ شيعي است؛ اما مشكل

ص: 132


1- . تنقيح المقال، ج8، ص186.

حل نشد؛ زيرا امامي غير عادل هم داريم؛ اما حسَن بودن او را از كجا اثبات كنيم؟ مبناي مرحوم مامقاني اين است كه شخص اگر براي معاريف و افراد ثقه شيخ اجازه باشد، خودش هم موثق مي شود، يا بالاخره حسن است: «يوجب عَدَّه مِنَ الحِسان».

پس روايت احمدبن هوذه به اعتبار ايشان حسن است؛ چون شيخ اجازه مرحوم نعماني؛ اما چرا مرحوم مجلسي اصلاً به ايشان اشاره اي نكرده است، نمي دانيم. مي فرمايد: «و اهمال الفاضل المجلسي إياه في الوجيره لا أراه له وجهاً، وجهي براي آن نمي بينم»؛ پس مامقاني مي فرمايد: حسن است.

ولد مرحوم مامقاني محكم تر وارد مي شود: همان مبناي پدر را مي پذيرد و طبق منباي پدر، ايشان را تقويت مي كند.

مي فرمايد: دو شخصيت؛ يكي نعماني و يكي تلعكبري (هارون بن موسی) بارها از اين آقا نقل مي كنند. آقاي تلعكبري فرد معمولي نيست. شيخ طوسي و صفه: «بأنه جليل القدر عظيم المنزله واسع الروايه عديم النظير ثقه». اين آقاي بي نظير از احمد بن هوذه نقل مي كند. پس روايت شيصباني را كه ازعلامات حتمي امام زمان است، احمد بن هوذه اي نقل مي كند كه آقاي هارون بن موسی تلعكبري ثقه، از او نقل مي كند. لذا اين مشكل نيست

آقاي نجاشي از هارون بن موسی چنين تعبير مي كند: «وجها في اصحابنا ثقه، معتمد، لا يطعن عليه».(1)

او سرآمد شيعه است. آيا مي شود چنين كسي از فرد معمولي يا ضعيف نقل كند؟ و ديگر اين كه «شيخوخته لمثل النعماني.» نعماني را هم دست كم نگيريد. مرحوم نجاشي وقتي به مرحوم نعماني مي ر سد، مي فرمايد: «شيخ من اصحابنا عظيم القدر شريف المنزله صحيح العقيده و كثيرالحديث». اين دو (نعماني و تلعكبري) از احمد بن هوذه نقلس مي كنند. ولد مامقاني مي گويد: نقل اين دو از احمد بن هوذه: «تجعل المترجم في صفوف الحسان اقلاً»1 لا اقل

ص: 133


1- . رجال نجاشی، ص439، شماره1184.

حسن است. اين حرف به نظر ما قابل پذيرش است و به نظر مي رسد، روايت از جهت احمد بن هوذه مشكل ندارد.

اما ابراهيم بن اسحاق نهاوندي

مامقاني در جلد3، ص286 راجع به ايشان بحث مشروحي مطرح مي كند كه واقعا محل تأمل است؛ زيرا مرحوم شيخ طوسي ايشان را تضعيف مي كند: «كان ضعيفاً في حديثه، متهما في دينه؛ در احاديث ضعيف است، در اعتقاد مشكل دارد». اين روايت شيصبان را ايشان نقل مي كند و بعد مي فرمايد: «صنّف كتبا: كتاب الصيام، كتاب المتعه، كتاب الدواجن [پرنده ها]، كتابجواهرالاسرار كتاب الانوادر، كتاب الغيبه [راجع به ا مام زمان]، كتاب مقتل الحسين». شيخ به همه كتاب ها اشراف دارد. نكته مهم اين است كه «صنف كتبا جميعها قريبا من السداد؛ كتاب هايي كه دارد محكم است.» و مشكلي ندارد. اين مطلب را در كتاب غيبت نقل مي كند. مرحوم نجاشي نيز مي گويد: «ايشان ضعيف است؛ كان ضعيفاً في حديثه».(1) مرحوم شيخ در كتاب رجال تضعيفش مي كند. ابن غضائري مي گويد: «في حديثه ضعف و في مذهبه ارتفاع؛ مشكل عقيدتي دارد، احاديثش داراي مشكل است».

در معناي متهوم يا متهما في دينه

متاسفانه گاهي اوقات، ما روات خود را به صرف برچسب غلو از رده خارج مي كنيم. همين كه چند فضيلت يا كرامت نقل مي كند، به او برچسب غالي مي زنند.(2)

اين «متهوما يا متهما في دينه» اشاره به غلو است. آقاي ابن غضائري نيز مي گويد: «في حديثه ضعف و في مذهبه ارتفاع». ارتفاع اشاره به غلو دارد و اما آيا با برخي مطالب كه مرحوم وحيد بهبهاني نقل مي كند و

ص: 134


1- . تنقیح المقال8: 186.
2- . خدا رحمت كند آيت الله اراكي را در رساله شان مي فرمودند: اصلاً كسي كه روايات را نگاه كند، مي بيند كه بند بند روايات، سطر سطر روايات حكايت از ولايت تكويني ائمه اطهار دارد.

خودش هم مي فرمايد اين مطالب به عنوان مؤيد است؛ مي توانيم اين شخص را تقويت كنيم؛ در حالي كه سه تضعيف دارد؟ (1)اگر توانستيم اين شخصيت را تقويت كنيم، به علامات حتمي ظهور امام زمان يك علامت اضافه مي شود و آن مسئله شيصباني است. اما اگر نتوانستيم اين شخص را توثيق كنيم، يا لا اقل روايت به اعتبار او معتبره شود؛ اين روايت از رده خارج مي شودو ديگر نيازي نداريم در شيصباني به عنوان علامت بحث كنيم.(2)

سؤال: اگر مشكل غلو حل شود، آيا مشكل رفع مي شود؟ نه؛ زيرا دوعلت برايش نقل كرده اند: 1. في حديثه ضعف 2. في مذهبه ارتفاع.

اما وحيد بهبهاني:(3) ايشان نيز از چند طريق وارد مي شود: طريق اول، ترخيص قاسم بن محمد همداني است كه ايشان را از شخصيت هاي بزرگ بود. ايشان اجازه داد به علي بن حاتم كه از اين آقا ( ابراهيم بن اسحاق) نقل كند. اين يك مؤيد. كسي كه مشكل پسند است و در نقل روايت خيلي دقيق است و از هر كسي نقل نمي كند؛ به شاگردش مي گويد از اين آقا نقل كن: «فيكون فيه شهاده علي الاعتماد به؛ اين شهادت است كه اين آقا مورد اعتماد است».

مؤيد2: «يؤيده كثره الروايه عنه» روايت ابراهيم بن اسحاق متعدد است؛ در

ص: 135


1- . ما كتاب ابن غضائري را قبول نداريم. البته خودش از شخصيت هاي بزرگ شيعه است؛ اما نجاشي و شيخ ايشان را تضعيف كرده اند.
2- . بله، تعبير سفياني آمده،در مورد سفياني ده ها روايت آمده. لذا تضعيف اين روايت به علاميت سفياني خللي وارد نمي كند؛ چون روايت از حد استفاضه هم گذشته، شايد به تواتر برسد و اين ما را از بحث سندي مستغني مي سازد. مبناي آقاي خويي است كه دو سه جا آن را مطرح كردند: يكي در ترجمه ابن عباس است و يكي در ترجمه عمرو بن حمق ( اگر اشتباه نكنم) و ديگري در ترجمه زيد شهيد است (ظاهرا)ً.
3- . تنقيح المقال، ج3، ص285.

كتب اربعه 30 روايت دارد.(1)

مؤيد3: روايت صفار و علي بن ابي شبل از ايشان، تأييدي است بر ابراهيم اسحاق. اين دو از اين آقا نقل مي كنند.

آقاي بهبهاني: «ربما كان تضعيفهم من جهة ايراده الاحاديث التي عندهم أنها تدل علی الغلو و لذا اتهموه في دينه».

شايد يك مشكل بيش تر نبوده است؛ چون احاديثي نقل مي كند كه در آن ها غلو است؛ اما اگر ما احاديث غلو را مطرح كرديم و گفتيم روايات كرامات و معجزات را غلو مي نامند، آن گاه اين شخص مبرا مي شود و مشكل نخواهد داشت؛ لذا او را به غلو متهم كرده اند؛ اما آقاي بهبهاني ايشان را مي پذيرد؛ مي فرمايد:(2) «احمد بن محمد بن عيسي مشكل پسند؛ كسي كه هر كسي را در قم تحمل نمي كرد و هر راوي را تحمل نمي كرد. اين آقا چند نفر را از قم بيرون كردند و گفتند: شما از ضعيف نقل مي كنيد. - اين آقا از ابن محبوب و از ابن مغيره و از حسن بن خزازنقل نمي كند، ولي از ابراهيم بن اسحاق نقل مي كند؛ اين نيز مؤيدي است بر اعتبار اين شخص. آقاي مامقاني مي فرمايد:

اين شواهدي كه فرموديد، نوع مدح و وثوق؛ بالأخره آن را توثيق مي كند؛ اما اذا لم يعلم حال الرجل؛ اگر ندانيم كيست؛ اما بعد التضعيف مثل الشيخ و النجاشي و العلامه فلا نتيجه لامثال ذلك؛ بعد اين كهبزرگان تضعيفش كردند؛ كه اين اجتهاد در برابر نص مي شود و اصل در برابر دليل؛ و الاصل

ص: 136


1- .بر مبناي ما، كثرت روايت اگر دليل نباشد، مؤيد است بر اعتبار راوي. مقدمه كتب اربعه (مقدمه كافي، مقدمه فقيه) را ببيند؛ مي گويند: حجت است بين ما و خدا؛آن گاه از يك ضعيف 30 روايت نقل كنند.
2- . علي انه سيجئ في احمد بن محمد بن عيسي أنّه روي عنه مع کثرة غمزه في الروايات... و لم يرو عن ابن محبوب و ابن المغيرة و الحسن بن خراز. (تنقيح المقال، ج2، ص278).

دليل حيث لا دليل.(1)

نتيجه بحث

«غاية ماهناك: دعوی كون الرجل مشتبة الحال لا كونه موثوقابه». بله چون روايت متعه و نفي و تبعيد ابوذر را نقل مي كند (كه با حكومت عثماني ها مخالف باشد) از آن استفاده شيعه بودن مي شود. «يستفاد مدحه» ممدوح است و جزء افراد حسان است و بالاخره اگر توانستيم حُسن اين دو (احمد بن هوذه و ابراهيم بن اسحاق) را ثابت كنيم، روايت معتبراست. البته از طرقي كه مرحوم بهبهاني فرموده و روايت مشكل سندي ندارد، نه اين كه اين روايت صحيح يا موثق باشد. روايت بالاخره حسنه مي شود و معتبر.

نکته هشتم: نزول عيسي علیه السلام

اشاره

بحث در مورد سفياني و شرح روايات مرتبط با او بود. در محتواي روايات نزول حضرت عيسي علیه السلام مطرح شده است که مناسب است به آن اشاره کنيم. سؤال اين است که نزول و ملحق شدن حضرت عيسي علیه السلام به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در کجاست؟

در کتاب هاي عامه معروف شده «صلاة در بيت المقدس» است. مرحوم مجلسي اول نيز بر اين باور است. اما اين نظر که بامعروف و مشهور مخالف است، موجب اعجاب خيلي ها شد؛ زيرا ايشان محقق بزرگي هستند، حتما حرف ايشان دليل روايي دارد. تمام 7 جلد معجم الاحاديث امام المهدي را ديديم به اين نتيجه رسيديم که آنچه در روايات خاصه آمده، اصل نزول و اقتدا هست؛ اما (نزول و نماز در بيت المقدس) را پيدا نکرديم و در روايات عامه، مثل روايات کعب الاحبار و يا در فتن ابن حماد، بيت المقدس آمده است. در روايات خاصه «نزوله حاجا او معتمرا» و «يصلي الجمعة» آمده و چون روز ظهور نيز جمعه است، احتمال ظهور حضرت، هم زمان با نماز در پشت سر حضرت بعيد نيست و بر اساس روايات خاصه مي توان گفت لحظه

ص: 137


1- . تنقيح المقال، ج2، ص278.

نزول در مکه است.

شايد دليل بيان بيت المقدس جرياني باشد براي عَلَم کردن آن جا در مقابل کعبه. مثلاً بعضي از صحابه رسول خدا يا تابعين مي گويند کعبه روزي چند بار براي بيت المقدس سجده مي کند! امام جواب داد: «کذبتَ و کذب؛ هم تو دروغ مي گويي و هم راوي دروغ مي گويد».(1)

اگر گفته شود آيا حضرت عيسي علیه السلام براي سرکوب يهوديان و مسيحيان به بيت المقدس نمي رود؛ در جواب بايد گفت ما منکر ورود ايشان به بيت المقدس و يا ورود حضرت مهدي عجل الله تعالی فرجه الشریف به بيت المقدس نيستيم. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در مکه ظهور مي کند و بعد به مدينه و سپس به عراق مي رود و در ادامه براي سرکوب يهوديان به بيت المقدس مي رود. چرا حضرت عيسي علیه السلام در آخر ملحق شود؟اين موضوع در روايات جالب توجه است. در اکثر روايات اصل نزول و اقتدا است و اما محل و زمان الحاق نيامده است.

1. از جمله روايات، روايت امام باقرعلیه السلام است:

حدثنا محمد بن محمد بن عصام رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن يعقوب الكليني قال حدثنا القاسم بن العلاء قال حدثني إسماعيل بن علي القزويني قال حدثني علي بن إسماعيل عن عاصم بن حميد الحناط عن محمد بن مسلم الثقفي قال سمعت أبا جعفر محمد بن علي الباقرعلیه السلام يقول القائم منا منصور بالرعب مؤيد بالنصر تطوی له الأرض و تظهر له الكنوز يبلغ سلطانه المشرق و المغرب و يظهر الله عز و جل به دينه علی الدين كله و لو كره المشركون فلا يبقی في الأرض خراب إلا قد عمر و ينزل روح الله عيسی ابن مريم علیه السلام فيصلي خلفه.(2)

در روايتي سوال از «دابةالارض» شده است؛ امام فرمودند: هنگامي که حضرت

ص: 138


1- . «عاصم بن عمر فقال لابي جعفرعلیه السلام : إن كعب الاحبار كان يقول: إن الكعبة تسجد لبيت المقدس في كل غداة، فقال أبوجعفرعلیه السلام : فما تقول فيما قال كعب؟ فقال: صدق، القول ما قال كعب فقال أبوجعفرعلیه السلام : كذبت وكذب كعب الاحبار معك وغضب». (کافي، ج4، ص239-اُنظر قاموس الرجال، ج5، ص598 و ج8، ص576).
2- . معجم احاديث الإمام المهدي، ج7،ص261. اولين منبع اثبات الرجعه فضل بن شاذان است که در دسترس نيست و سپس کمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص331.

عيسي علیه السلام مشغول طواف است.

2. عن حذيفه بن يمان و فيه ذکر الدابه قلت: يا رسول الله و من اين تخرج ؟ قال: من اعظم المساجد حرمة علی الله بينما عيسی يطوف بالبيت و معه المسلمون... تحرک القنديل و ينشق الصفا مما يلي المسعي و تخرج الدابه من الصفا اول ما يبدو...(1)

بررسي سندي

حذيفة بن يمان هم از نظر ما معتبر است و هم از نظر اهل سنت. ذهبي آورده که حذيفه اتفاقات تا قيامت را مي دانسته است: «کان يعلم بين يدي الساعه» و اهل سنت نيز اين مطلب را مكرر نقل كرده اند. پس ذهبي معتقد است: حذيفه علم غيب دارد. ولي آيا پيامبر وائمه علم غيب نمي دانستند؟! بعضي خلفا اگر حذيفه در نماز ميت شخصي شرکت نمي کرد، آن ها هم شركت نمي كردند. يا از او سؤال مي کردند كه آيا ما هم جزء منافقين هستيم: «و ناشده عمر بالله: أنا من المنافقين؟».(2)

به هر حال، در روايات اهل بيت، نزول حضرت عيسی به بيت المقدس و مکه نيز مشخصا نيامده است؛ مگر اين که بگوييم بين نزول و نماز فاصله است که اين هم با هشت ماه بودن عمليات و کشتن دجال سازگار نيست. به نظر مي آيد اين از حرف هاي کعب الأحبار است که با پيشينه يهودي خود اين مطالب را وارد فرهنگ اسلام کرده است؛ زيرا هنگامي که حضرت عيسی براي کشتن دجال مي آيد، چند ماه از جنگ هاي امام زمان گذشته و در آن زمان جنگي نيست و اسلحه ارزان و وسايل کشاورزي گران مي شود؛ که کنايه از روي آوردن مردم به کشاورزي است؛ در صورتي که در روايات زيادي داريم حضرت عيسي علیه السلام به عنوان فرماندهي عمليات است و حال آن که بعد از پايان عمليات، به فرماندهي نياز نيست؛ چون جنگ پايان يافته و درگيري و نزاعي نيست. تفصيل نزول حضرت عيسی و محل نزول و نقش ايشان در حکومت حضرت مهدی علیه السلام و عاقبت امرشان، طی بحثهای آينده خواهد آمد، ان شاء الله.

ص: 139


1- . جامع البيان، ج2، ص10؛ الکشف و البيان، ج7، ص225. مدرک اصلي اين روايت سني است. از منابع شيعه نيز در بحارالانوار، ج53، ص12، نقل شده است. از شيعه مدرک خاصي وجود ندارد.
2- . تاريخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج3، ص 494، شرح حال حذیفه بن یمان.

کتابنامه

* قرآن کریم.

* نهج البلاغة.

1. إثبات الهداة، شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، متوفای 1104 هجری قمری، چاپخانه علمیه قم.

2. الإستغاثة، ابوالقاسم علی بن احمد کوفی، متوفای 352 هجری قمری، بی تا، بی جا.

3. الإستیعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبدالبر قرطبی، متوفای 463 هجری قمری، محقق: شیخ علی محمد معوض و شیخ عادل عبدالموجود، چاپ اول 1415 هجری قمری، بیروت، لبنان.

4. الزام النواصب في اثبات الحجة الغائب، علی یزدی حائری، متوفای 1333 هجری قمری، منشورات مؤسسة الأعلمي، بیروت.

5. الأمالي، شیخ طوسی، محمد بن حسن، متوفای 460 هجری قمری، مؤسسه بعثت قم.

6. الأنوار البهیة في تواریخ الحجج الإلهیة، شیخ عباس قمی، متوفای 1359 هجری قمری، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول، 1417 هجری قمری، قم.

7. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار:، علامه محمدباقر مجلسی، متوفای 1111 هجری قمری، مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403 هجری قمری، بیروت، لبنان.

8. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، شمس الدین ذهبی، متوفای 748 هجری قمری، دار الکتاب العربی، چاپ اول، 1414 هجری قمری، بیروت، لبنان.9. تاریخ الأمم و الملوك، محمد بن جریر طبری، متوفای 310 هجری قمری، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم، 1408 هجری قمری، بیروت، لبنان.

10. تاریخ الغیبة الکبری، سید محمدصادق صدر، دارالتعارف، بیروت.

ص: 140

11. التشریف بالمنن في التعریف بالفتن (معروف به الملاحم و الفتن)، علی بن موسی بن طاوس، متوفای 664 هجری قمری، نشر مؤسسه صاحب العصر.

12. تفسیر عیاشی، محمد بن مسعود سمرقندی، از اعلام قرن سوم هجری قمری، المکتبة العلمیة، تهران.

13. تنقیح المقال في علم الرجال، مامقانی، عبدالله، متوفای 1315 هجری قمری، مرتضویة، نجف اشرف.

14. تنقیح المقال في علم الرجال، علامه شیخ عبدالله مامقانی، متوفای 1315 هجری قمری، مؤسسه آل البیت:، قم.

15. جامع البیان في تفسیر آي القرآن، طبری، محمد بن جریر، متوفای 310 هجری قمری، دارالمعرفة، بیروت.

16. جنة المأوی، میرزا حسین نوری، متوفای 1320 هجری قمری، ذیل بحار الانوار ج 53.

17. حدیقة الشیعة، مقدس اردبیلی، أحمد بن محمد، متوفای 993 هجری قمری، مکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران.

18. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، متوفای 573 هجری قمری، مؤسسه امام مهدی علیه السلام ، قم.

19. الخطط المقریزیة (المواعظ و الإعتبار بذکر الخطط و الآثار)، مقریزی، احمد بن علی، متوفای 845 هجری قمری، دار صادر، بیروت.

20. خلاصة الأقوال، علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، متوفای 726 هجری قمری، مؤسسة نشر الفقهاهة، چاپ اول، 1417 هجری قمری.21. درر الأخبار فیما یتعلق بحال الاحتضار، محمدرضا طبسی، مطبعة النعمان، نجف اشرف.

22. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن بن علی، متوفای 1389 هجری قمری. بی تا، بی جا.

ص: 141

23. رجال النجاشي (فهرست أسماء و مصنفي الشیعة)، احمد بن علی بن عباس نجاشی کوفی، جامعه مدرسین. قم.

24. روضة المتقین في شرح من لایحضره الفقیه، علامه محمدتقی مجلسی، متوفای 1070 هجری قمری، کوشانپور.

25. سنن ابن ماجة، محمد بن یزید قزوینی، متوفای 275 هجری قمری، دار احیاء التراث العربي، بیروت.

26. سنن أبي داود، سلیمان بن اشعث سجستانی، متوفای 275 هجری قمری، دار احیاء السنة النبویة، بیروت.

27. سنن الترمذي، محمد بن عیسی ترمذی، متوفای 279 هجری قمری، دار احیاء التراث العربي، بیروت.

28. شرح أصول الکافي، محمدصالح مازندرانی، متوفای 1080 هجری قمری، دار احیاء التراث العربي، بیروت.

29. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، متوفای 656 هجری قمری، دار الکتب العلمیة، قم.

30. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری، متوفای 261 هجری قمری، مصطفی البابي الحلبي.

31. العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، علی بن یوسف بن مطهر حلی، از اعلام قرن هشتم هجری، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم.

32. الغارات، ثقفی، ابراهیم بن محمد، متوفای 283 هجری قمری، دار الأضواء، بیروت.33. الغدیر في الکتاب و السنة و الأدب، علامه عبدالحسین امینی، متوفای 1390 هجری قمری، دار الکتاب العربي، بیروت.

34. الغیبة، شیخ طوسی، محمد بن حسن، متوفای 460 هجری قمری، بنیاد معارف اسلامی، قم.

35. الغیبة، نعمانی، محمد بن ابراهیم، متوفای 360 هجری قمری، کتابخانه صدوق، تهران.

ص: 142

36. الفتن، نعیم بن حماد مروزی، متوفای 228 هجری قمری، دار الفکر للطباعة، بیروت.

37. قاموس الرجال، علامه محمدتقی شوشتری، متوفای 1412 هجری قمری، جامعه مدرسین، قم.

38. القاموس المحیط، فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، متوفای 817 هجری قمری، مؤسسة الحلبي، قاهره.

39. قرب الإسناد، عبدالله بن جعفر حمیری، از اعلام قرن سوم هجری، مؤسسه آل البیت: لاحیاء التراث العربي، چاپ اول، 1413 هجری قمری، قم.

40. الکافي، محمد بن یعقوب کلینی، متوفای 329 هجری قمری، دار الکتاب الاسلامیة، تهران.

41. کامل بهائی، عماد الدین طبری، حسن بن علی، از اعلام قرن هشتم هجری، مکتب مرتضوی.

42. الکشف و البیان، ثعلبی، احمد بن ابراهیم، متوفای 427 هجری قمری، دار احیاء التراث العربي، بیروت.

43. کفایة الأثر في النص علی الأئمة الإثني عشر، خزاز قمی، علی بن محمد، از اعلام قرن چهارم هجری، انتشارات بیدار، قم.

44. کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، محمد بن علی، متوفای 381 هجری قمری، جامعه مدرسین، قم.45. کنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، متقی هندی، متوفای 975 هجری قمری، مؤسسة الرسالة، بیروت.

46. لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مکرم، متوفای 711 هجری قمری، نشر أدب الحوزة، 1405 هجری قمری، قم.

47. لوامع صاحبقرانی، علامه محمدتقی مجلسی، متوفای 1070 هجری قمری، انتشارات اسماعیلیان، چاپ دوم، 1414 هجری قمری، قم.

48. مجمع البحرین، طریحی، متوفای 1085 هجری قمری، المکتبة المرتضویة، چاپ دوم، 1395 هجری شمسی، تهران.

ص: 143

49. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، علامه محمدباقر مجلسی، متوفای 1111 هجری قمری، دار الکتب الاسلامیة، تهران.

50. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی، علی بن محمد، متوفای 1405 هجری قمری، شفق، چاپ اول، 1412 هجری قمری، تهران.

51. مستدرك الوسائل، میرزا حسین نوری، متوفای 1320 هجری قمری، مؤسسه آل البیت: لاحیاء التراث العربي، قم.

52. المسند، احمد بن محمد بن حنبل، (164 - 241 هجری قمری)، دار صادر، بیروت (6 جلدی).

53. المصنف في الأحادیث و الآثار، ابن أبی شیبه، عبدالله بن محمد، متوفای 235 هجری قمری، دار الفکر، محقق: سعید محمد اللحام، چاپ اول، 1409 هجری قمری، بیروت، لبنان.

54. معجم أحادیث الإمام المهدي، طبسی و جمعی از نویسندگان، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم.

55. معجم البلدان، یاقوت حموی، متوفای 666 هجری قمری، دار احیاء التراث العربي، بیروت.

56. معجم رجال الحدیث، آیت الله خوئی، متوفای 1412 هجری قمری، دار الزهراء، بیروت.57. النزاع و التخاصم بین بني أمیة و بني هاشم، مقریزی، احمد بن علی، متوفای 845 هجری قمری، تحقیق: سید علی عاشور، بی تا، بی جا.

58. النهایة في غریب الحدیث، ابن اثیر جزری، مبارك بن محمد، متوفای 606 هجری قمری، اسماعیلیان قم.

ص: 144

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109