فرزند علی علیه السلام : باورشناسی حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:خدامیان آرانی، مهدی، 1353

عنوان و نام پدیدآور:فرزند علی علیه السلام : باورشناسی حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام/ تالیف مهدی خدامیان.

مشخصات نشر:تهران: سازمان اوقاف و امور خیریه، سازمان چاپ و انتشارات، 1394.

مشخصات ظاهری:124 ص.؛ 14/5×21/5س م.

فروست:مجموعه آثار؛ 2.

شابک:65000 ریال 9789644228605 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:این کتاب به مناسبت کنگره ملی حضرت محمد هلال بن علی ابی طالب منتشر شده است.

یادداشت:کتابنامه : ص. [119] 124.

عنوان دیگر:باورشناسی حضرت محمدهلال علیه السلام.

موضوع:محمد هلال بن علی (ع)، 14 ق.

موضوع:محمدهلال بن علی (ع)، 14 ق. کنگره ها

شناسه افزوده:کنگره ملی حضرت محمدهلال بن علی علیه السلام ( نخستین : 1394 : آران و بیدگل، کاشان)

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. سازمان چاپ و انتشارات

رده بندی کنگره:BP53/5/م3 خ4 1394

رده بندی دیویی:297/984

شماره کتابشناسی ملی:4158211

ص: 1

اشاره

ص: 2

فرزند علی علیه السلام : باورشناسی حضرت محمد هلال بن علی علیه السلام

ص: 3

ص: 4

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وقتی که ستمگران، ستم به اهل بیت علیهم السلام و فرزندان آنان را آغاز نمودند، جمعی از آنان مظلومانه شهید شدند و گروهی هم از وطن آواره شدند. در آن زمان، گروهی از آنان به مرکز ایران پناه آوردند.

در گذر تاریخ، منطقه قم و کاشان از مراکز مهم تشیّع بوده است. در روزگاری که ستم به اهل بیت علیهم السلام رواج داشت، عدّه ای از سادات به این منطقه پناه آوردند. یکی از آنان، حضرت محمّدهلال علیه السلام می باشد که امروزه حرم او در «آران و بیدگل»، چراغ هدایتی برای مردم حقیقت جو شده است. کسانی که به او توسّل جسته اند به اذن خدا به مراد دل خود رسیده اند.

من از زمان های دور، آرزو داشتم تا کتابی درباره محمّدهلال علیه السلام بنویسم، ولی توفیق را رفیق خود نمی دیدم، چندین و چند سال گذشت و اکنون خدا را سپاس می گویم که یاریم نمود و من به آن آرزوی خود رسیدم.

این کتاب را به مُلا حبیب اللّه شریف کاشانی قدس سرهتقدیم می نمایم و از ایشان با نهایت احترام یاد می کنم.

مهدی خُدّامیان آرانی

اردیبهشت 1394 هجری شمسی

ص: 5

ص: 6

نشانی از آسمان

پسری شش ساله بودم. دوست داشتم ذرّه بین مادربزرگم را بردارم و با آن، در حیاط خاکی خانه، کنجکاوی کنم.

وقتی مادربزرگ می خواست قرآن بخواند، صدایم می زد و می گفت: «دوباره

ذرّه بین مرا برداشتی؟!». من نزد او می رفتم، ذرّه بین را به او می دادم، او می گفت: «برو دست و صورتت را بشوی و بیا تا برایت قصّه بگویم». او می دانست که من چقدر عاشق شنیدن قصّه هایش هستم.

آقایِ من!

مادربزرگ برایم قصّه های آسمانی می گفت، او بود که عشقِ شما را در دلم نهادینه کرد. از علی، فاطمه، حسن و حسین... علیهم السلام گفت و اشک ریخت...

او برایم گفت که تو یادگاری از آن خاندان هستی، تو از دست دشمنان از وطن آواره شدی و به این شهر پناه آوردی.

اکنون مادربزرگ من از دنیا رفته است، قبرش در حریم حرم توست. من دیگر

ص: 7

بزرگ شده ام، امّا هنوز به دنبال ذرّه بین مادربزرگ هستم.

* * *

مادربزرگ برایم گفت: پیامبر چقدر خاندان خودش را دوست داشت و به مردم خبر داد که قرآن و خاندانش، دو یادگار او می باشند. پیامبر از همه خواست تا با اهل بیت علیهم السلام مهربان باشند و آنان را دوست بدارند.(1)

وقتی او برایم از شما سخن می گفت، اشک در چشمش حلقه می زد، می پرسیدم: چرا گریه می کنی؟ او برایم قصّه شما اهل بیت علیهم السلام را می گفت و مظلومیّت شما را حکایت می کرد، او برایم گفت که هنوز آب غسل پیامبر خشک نشده بود که مردم به خانه دخترش حمله کردند و درِ خانه او را سوزاندند و او را زیر آماج تازیانه ها قرار دادند...

مادربزرگ من، چقدر عاشق فاطمه علیهاالسلام بود، من عشق به فاطمه علیهاالسلام را از او آموختم، او مرا این گونه تربیت کرد، همیشه قرآن روی دست داشت و با اشک خویش، درسِ عشق برایم می گفت، من راه او را می پویم، چرا که او هویّت مرا این گونه ساخت... او مرا عاشق قرآن و اهل بیت علیهم السلامتربیت کرد.

* * *

و پدربزرگم...

تابستان که می رسید، پاسی از شب که می گذشت، پدربزرگ دستم را می گرفت و مرا به بالای بام می برد، بامی که با کاهگل فرش شده بود. چه شُکوهی داشت آن شب ها! بوی کاهگل و سکوت شب و ستارگان آسمان و نسیمی که از سمت کویر می آمد!

ص: 8


1- . لمّا حضرت رسول اللّه الوفاة ، دعا الأنصار وقال : یا معشر الأنصار ، قد حان الفراق ، وقد دُعیت وأنا مجیب الداعی ، وقد جاورتم فأحسنتم الجوار ، ونصرتم فأحسنتم النصرة ، وواسیتم فی الأموال ، ووسعتم فی المسلمین... واحفظونی معاشر الأنصار فی أهل بیتی... فالعمل الصالح طاعة الإمام ولی الأمر والتمسّک بحبله ، أیّها الناس أفهمتم ؟ اللّه اللّه فی أهل بیتی ، مصابیح الظلم ، ومعادن العلم ، وینابیع الحکم ، ومستقرّ الملائکة... ألا إنّ فاطمة بابها بابی وبیتها بیتی ، فمن هتکه فقد هتک حجاب اللّه... : بحار الأنوار ج 22 ص 476.

پدربزرگ زیر نور ستارگان برایم قصّه می گفت و من در آغوش او به خواب می رفتم. وقتی نزدیک صبح می شد او از جای برمی خاست و دست به سینه می گرفت و به سوی حرم تو می ایستاد و چنین سلام می داد:

السّلامُ علَیکَ ایُّها الهِلالُ المُنیرُ!

از بالای بام، گنبد و گلدسته های فیروزه ایِ حرم تو پیدا بود، این منظره هرگز از یادم نمی رود: «یک آسمان و یک گنبد فیروزه ای و یک پدربزرگ که دست بر روی سینه داشت و به تو سلام می داد». وقتی از او می پرسیدم که آنجا کجاست، او می گفت: «عزیزم! آنجا زیارت فرزند علی علیه السلام است».

پدربزرگم نیز از دنیا رفته است، سخنان او هنوز در وجودم طنین انداز است. آن روزی که دست مرا گرفت و به حرم تو آورد، کنار ضریح تو نماز خواند و سپس از مزدِ پیامبر برایم سخن گفت.

او برایم گفت که پیامبر برای مردم، زحمات زیادی کشید و خدا مزد او را دوستی خاندانش قرار داد و ما باید خاندان او را دوست بداریم، او به من یاد داد که ما با دوست داشتن شما، اجر و مزدِ رسالت پیامبر را ادا می کنیم...

* * *

آقای من!

از آن روزگار، سال ها گذشته است و من در آستانه چهل سالگی هستم. در این سال ها با قرآن مأنوس بوده ام و عشق شما اهل بیت علیهم السلامرا در سینه داشته ام، خدا را به خاطر این دو نعمتش شکر می کنم. حرم تو، پایگاه ترویج فرهنگ قرآنی (به ویژه در ماه رمضان) است، در حرم تو با قرآن انس گرفته ام. می دانم

ص: 9

که قرآن، همواره مردم را به سوی شما اهل بیت علیهم السلامدعوت می کند، در سوره حمد، خدا به ما یاد می دهد که چنین بگوییم:

«اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»

«خدایا! ما را به راه راست هدایت کن!».

منظور از راه راست در سوره حمد، راه اهل بیت علیهم السلام می باشد، راه راست، همان راه امامت است، راه امامت، ادامه راه خدا و پیامبران می باشد.

آن روز را از یاد نمی برم که با قطار به مشهد می رفتم: آن روز با افراد زیادی گفتگو کردم، یکی مطالعه می کرد، دیگری خاطره می گفت... هر کسی مشغول به کاری بود، با خود فکر کردم: «مهم این نیست که ما چه کاری انجام می دهیم، مهم این است که ما در قطاری هستیم که به سوی یک هدف پیش می رود».

وقتی من سوار قطاری بشوم که به سوی باطل می رود، اگر در مسیر، بزرگ ترین عبادت ها را هم انجام بدهم، فایده ای برای من ندارد، آن وقت شیطان، کاری به عبادت من ندارد، او خوشحال است که من در قطار باطل سوار شده ام. قرآن از من می خواهد که در راه اهل بیت علیهم السلامباشم.

* * *

مردمان کویر در راه های بیابانی، مکانی برای نگهداری آب می ساختند که به آن، آب انبار می گفتند؛ زمین را گود می کردند و سپس روی آن را ساختمانی می ساختند و آب را برای مسافران در آن ذخیره می کردند.

وقتی کسی در بیابانی، راهی طولانی را در پیش می گیرد و پیش می رود،

ص: 10

نگران است نکند که مسیر را اشتباه رفته باشد و به مقصد نرسد! هر کس در مسیر، چشمش به آب انبار می افتد، خیلی خوشحال می شود، زیرا به آب رسیده است و از تشنگی نجات پیدا کرده است، ولی او خوشحالی دیگری هم دارد، او می فهمد که راه را درست آمده است. این یک نشانه است، نشانه از صحیح بودن مسیر! این راه سرانجام به مقصد می رسد.

من هم در کویر دنیا گرفتار شده ام و حرمِ شما همانند آن آب انبار است، هم روح مرا از تشنگی نجات می دهد و هم به من اطمینان می دهد که راه را گم نکرده ام.

آقای من!

* * *

حرمِ تو مرا به حرکت وا می دارد و دل مرا آسمانی می کند. من باید در زندگی خود هدف داشته باشم. به دنبال امید و آرزویی باشم، زندگی بی هدف، لذّت بخش نیست، اگر دنیا و لذّت های آن هدف من باشد، وقتی به آن برسم،

به بن بست و پوچی رسیده ام.

من باید از این دنیا بگذرم و به آسمان بیندیشم، باید ارزش خود را برتر از همه این دنیای خاکی بدانم.

وقتی به زیارت تو می آیم توجّه خود را از دنیا به مَلَکُوت معطوف می کنم، خدا روح مرا از ملکوت آفرید، زیارت تو هم ارتباط من با روح توست. من از وطن اصلی خود دور افتاده ام، وطن اصلی من، ملکوت است، دوست داشتن آنجا و شوق بازگشت به آنجا، نشانه ایمان است.

ص: 11

اگر من شوقِ آن وطن را در دل داشته باشم، به این دنیا دل نمی بندم، وای بر من اگر از درد جدایی و دورافتادگی از وطن ننالم! جدایی از ملکوت، رنجی است که بر جان انسان افتاده است و تا زمانی که به آنجا بازنگردد، آرامش واقعی را تجربه نخواهد کرد.

همه در این دنیا در جستجوی چیزی هستند، امّا نمی دانند که روح آنان، چه می خواهد و چه را جستجو می کند. روح انسان می خواهد به اصلِ خود بازگردد، به دنیای ملکوت پر بکشد و از همه محدودیّت های این دنیایِ خاکی، رها شود.

وقتی من درد جدایی از ملکوت را احساس کردم، نیاز دارم که به جایی پناه ببرم، چه جایی بهتر از حرمِ اهل بیت علیهم السلام؟

ص: 12

چراغ هدایت

وقتی انسان ها در جهل و نادانی بودند، خدا برای رستگاری آنان، محمّد صلی الله علیه و آلهرا

به پیامبری فرستاد و به او فرمان داد تا همگان را به سوی حقّ و حقیقت راهنمایی کند.

پیامبر در این راه، سختی های زیادی را تحمّل کرد و با مشکلات زیادی روبرو شد، دشمنان به او سنگ پرتاب کردند، او را دیوانه خطاب کردند، آنان با سپاهی بزرگ به جنگ او آمدند و...

روزهای آخر زندگی پیامبر فرا رسید، اسلام رشد کرده بود و آن سختی ها به پایان رسیده بود، مسلمانان با خود چنین فکر کردند: «خوب است به پیامبر چیزی به عنوان مزد رسالت او بدهیم،او برای هدایت ما تلاش بسیاری نمود».

اینجا بود که خدا آیه 23 سوره «شورا» را نازل کرد:

«قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی...».

ص: 13

«ای محمّد! به مردم بگو که من از شما هیچ مزدی جز دوستی خاندانم نمی خواهم».

خدا اجر رسالت پیامبر را دوستی خاندانش قرار داد. کسی که می خواهد راهی به سوی خدا داشته باشد، باید خاندان پیامبر را دوست بدارد.

آری، پیامبر از مسلمانان مزد و پاداش مادی نخواست، بلکه چیزی از آنان خواست که نفعش به خود آنان باز گردد، دوستی خاندان پیامبر، راه سعادت را برای آنان هموار می ساخت.

* * *

پیامبر این سخن را برای مردم بیان کرد، خدا می دانست که عدّه ای پیام اصلی این سخن را درک نکرده اند، برای همین آیه 47 سوره «سبأ» را نازل کرد و از پیامبر خواست تا به آنان چنین بگوید:

«قُلْ مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ...»

«ای مردم! آن پاداشی که از شما خواسته ام به نفع خود شماست».

آری، اگر پیامبر از مردم خواست تا خاندان او را دوست داشته باشند، برای این بود که نفع آن به خود آنان می رسد، هر کس خاندان پیامبر را دوست بدارد، از نعمت هدایت آنان بهره مند می شود و در روز قیامت از عذاب رهایی می یابد.(1)

خدا دوست داشت که مردم این مطلب را هرگز فراموش نکنند، پس آیه 57 سوره فرقان را هم نازل کرد:

«قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شَاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلًا»

«ای محمّد! به مردم بگو که من هیچ مزدی از شما نمی خواهم، فقط از

ص: 14


1- . اجر المودة الذی لم اسالکم غیره فهو لکم، تهتدون به...: الکافی ج 8 ص 379، بحار الأنوار ج 23 ص 253، التفسیر الصافی ج 4 ص 226، البرهان ج 4 ص 232.

کسانی که می خواهند راهی به سوی خدا پیش گیرند، اجر می خواهم، [اجر من همان محبّت و مودّت خاندان من است].

* * *

من به این سه آیه فکر می کنم، اگر کسی راه خدا را در پیش گیرد، مزد پیامبر را داده است، مزد پیامبر، همان دوستی خاندان اوست. پس نتیجه می گیرم که دوستی خاندان پیامبر، همان راه خدا می باشد.

خدا با این سه آیه می خواست به مردم، راه اهل بیت علیهم السلام را نشان بدهد، اهل بیت علیهم السلامنیاز به دوستی من ندارند.

آقای من! تو از آن خاندان هستی و نور اهل بیت علیهم السلام در وجود توست.

تو که یادگاری از آن خاندان هستی، نیاز به دوستی من نداری، این من هستم که به دوست داشتن تو نیاز دارم، اگر تو را دوست بدارم به خود نفع رسانده ام و نزد خدا ارزش پیدا کرده ام.

خوشا به حال کسی که شما اهل بیت علیهم السلام را با تمام وجود، دوست بدارد و تلاش کند تا نام و یاد شما را زنده نگاه دارد و محبّت شما را بر دل های مردم، پیوند زند، چنین کسی مزد رسالت پیامبر را به خوبی ادا کرده است و از زندگی خود، توشه ای ارزشمند برای آخرت برگرفته است!

* * *

بعد از پیامبر، روزگار سختی ها برای شما اهل بیت علیهم السلام آغاز شد، پیامبر به امّت خود سفارش کرد تا شما را دوست بدارند، ولی بیشتر مسلمانان (به جز گروه اندکی) به شما، ستم روا داشتند، فقط گروه کمی بودند که حقّ خاندان پیامبر را

ص: 15

مراعات کردند.

چه ظلم ها و ستم ها که بر عزیزان پیامبر روا شد! مگر می توانم از مظلومیّت مادر شیعه سخن نگویم؟ مگر می توانم سکوت کنم؟

پیامبر بارها به آن مردم گفت: «فاطمه پاره تن من است» ، ولی آنان با پاره تن پیامبر چه کردند.(1)

باید بنویسم که بر مادر مظلوم شیعه چه گذشت...

* * *

وقتی پیامبر از دنیا رفت، سیاهی ها دست به کودتا زدند تا حقّ علی علیه السلام را

غصب کنند. مثلّث «زر» و «زور» و «تزویر» آشکار شد تا روشنایی را خاموش کند و به جای آن تاریکی بنشاند. سپاهیان کودتا به هدف خود می رسیدند اگر اگر فاطمه علیهاالسلام نبود.

آن روز، فاطمه علیهاالسلام با تمام وجودش به میدان آمد و با تاریکی ها مبارزه کرد، او نگذاشت حق و حقیقت و آزادگی، افسانه شود، او قیام کرد و هستی خود را تقدیم حقیقت نمود.

وقتی دشمنان استقامت او را دیدند به خانه اش حمله کردند و آنجا را به آتش کشیدند و او را میان در و دیوار قرار دادند.

حکایت در و دیوار، حکایتی است که دل های آزادگان را به درد می آورد.(2)

آری، آن روز فاطمه علیهاالسلام فریاد برآورد: «بابا ! یا رسول اللّه ! ببین با دخترت چه می کنند... ». تاریخ هرگز این فریاد را از یاد نمی برد.(3)

* * *

ص: 16


1- . فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ؛ فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها، ویؤینی ما آذاها: المعجم الکبیر ج 22 ص 404 ، کنز العمّال ج 12 ص 107 ، وراجع: صحیح البخاری ج 4 ص 210 ، 212 ، 219 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 تفسیر الثعلبی ج 10 ص 316 ، تفسیر القرطبی ج 20 ص 227 ، الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 262 ، أُسد الغابة ج 4 ص 366 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، تذکرة الحفّاظ ج 4 ص 1266 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 119 و ج 3 ص 393 و ج 19 ص 488 ، إمتاع الأسماع ج 10 ص 273 و 283 ، ینابیع المودّة ج 2 ص 52 و 53 و 58 و 73 ، الأمالی للصدوق ص 165 ، علل الشرائع ج 1 ص 186 ، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 ، الأمالی للطوسی ص 24 ، نوادر الراوندی ص 119 ، بشارة المصطفی ص 119 بحار الأنوار ج 29 ص 337 و ج 30 ص 347 و 353 و ج 36 ص 308 و ج 37 ص 67.
2- . فجاء عُمَر ومعه قبس ، فتلقّته فاطمة س علی الباب ، فقالت فاطمة : یا بن الخطّاب ! أتراک محرّقا علیَّبابی ؟ ! قال : نعم ! : بحار الأنوار ج 28 ص 389 ، فقال عمر بن الخطّاب: اضرموا علیهم البیت ناراً...: الأمالی للمفید ص 49 ، بحار الأنوار ج 28 ص 231 ، وکان یصیح: احرقوا دارها بمن فیها، وما کان فی الدار غیر علیّ والحسن والحسین: الملل والنحل ج 1 ص 57. فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا، فأخرجوا علیّاً(ع) ملبّیاً...: تفسیر العیّاشی ج 2ص 67 ، بحار الأنوار ج 28 ص 227 ، عصر عمر فاطمة (س) خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤمر علماء بغداد ص 181.
3- . وقالت: یا أبتاه یارسول اللّه، هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟!...: بحار الأنوار ج 30 ص 294 .

علی علیه السلام برای حفظ اسلام صبر کرد و دست به شمشیر نبرد، چه کسی مظلوم تر از او دیده است؟ بی جهت نبود که وقتی در محراب مسجد کوفه، سرش شکافته شد، فریاد برآورد: «به خدای کعبه رستگار شدم»، او از همه غم ها و غصه ها رهایی یافت و در بهشت، مهمان پیامبر شد.(1)

امام حسن علیه السلام مظلومانه با دسیسه معاویه به شهادت رسید، بعد از آن هم حادثه کربلا روی داد و حسین علیه السلام با لبِ تشنه میان دو نهر آب به شهادت رسید...

* * *

وقتی امام سجاد علیه السلام از سفر اسارت به مدینه بازگشت، مردم دور او جمع شدند. او با چشم خود شهادت پدر، برادران، عموها و... را دیده بود و در سفر اسارت، سختی های فراوانی را تحمّل کرده بود.

او به مردم رو کرد و چنین گفت: «ای مردم! پدرم، حسین علیه السلام را شهید کردند و ما را به گونه ای به اسارت بردند که گویی ما فرزندان قوم کافریم! شما به یاد دارید که پیامبر چقدر سفارش ما را به امّت خود می نمود و از آنها می خواست که به ما محبّت کنند. به خدا قسم، اگر پیامبر به جای آن سفارش ها، از مردم می خواست که با فرزندانش بجنگند، امّت او بیش از این نمی توانستند در حقّ ما ظلم کنند».(2)

این چه مصیبت بزرگ و جان سوزی بود که امّتی مسلمان بر خاندان پیامبرشان روا داشتند؟ به راستی، امّت اسلام بعد از پیامبر با فرزندان او چگونه رفتار کردند؟

ص: 18


1- . سمعتُ علیّاً یقول: فزتُ وربّ الکعبة: بحار الأنوار ج 42 ص 239؛ وسار أمیر المؤنین حتّی دخل المسجد، والقنادیل قد خمد ضوؤا، فصلّی فی المسجد وِردَه وعقّب ساعة، ثمّ إنّه قام وصلّی رکعتین...: بحار الأنوار ج 42 ص 281.
2- . أیّها الناس! فأیّ رجالات منکم یسرّون بعد قتله، أم أیّة عین منکم تحبس دمعها وتضنّ عن انهمالها؟...: بحار الأنوار، ج45، ص 147 .

ستمکاران برای رسیدن به حکومت چند روزه دنیا، ستم های فراوان کردند، گروهی از شما کشته شدند، جمعی هم آواره از وطن شدند.

خدا از شما عهد گرفته بود که در برابر سختی ها، صبر کنید، شما به این امید که به پاداش نیک او برسید، به عهد خود وفا کردید و شکیبایی نمودید.

دشمنان تلاش زیادی کردند تا مسیر تاریخ را تغییر بدهند و چراغ هدایت را از بین ببرند و نور شما را خاموش کنند، ولی هرگز موفّق نشدند، درست است که ستم فراوانی به شما روا داشتند، امّا راه حق و حقیقت همواره آشکار بود و روز به روز رهروان این راه، زیاد و زیادتر شدند.

* * *

گروهی از فرزندان پیامبر و علی علیه السلام برای حفظ جان خود به طور ناشناس به

شهرهای دور سفر کردند، هر کدام از آنان در جایی پناه گرفتند، اگر شخص مورد اطمینانی را می یافتند راز دل خویش را با او می گفتند و خود را معرفی می نمودند.

مردم قم و کاشان از زمان های دور، به عشق اهل بیت علیهم السلام مشهور بودند، برای همین گروهی از آن سادات به این دو منطقه پناه آوردند. (منظور از سادات در اینجا همان بنی هاشم می باشند. فرزندان پیامبر و همچنین فرزندان علی علیه السلام همه از بنی هاشم می باشند. پیامبر و علی علیه السلام هر دو از نسل هاشم می باشند).

* * *

از جمله آن سادات که از وطن آواره شدند، تو بودی، آقای من!

تو را امروزه به نام محمّدهلال علیه السلام می خوانند، تو مهمان ما شدی و امروز قبر

ص: 19

تو، حرم باصفایی است و همه ما با زیارت حرم تو، امید به شفاعت پیامبر داریم.

هر کسی نمی داند که تو با خدای خویش چه رازی داری، تاریخ درباره تو سکوت نموده است، در طول تاریخ، کرامات زیادی از حرم تو آشکار شد و این گونه دل ها، مشتاق تو شد.

من می دانم روزگاری سخت بر مکتب شیعه گذشته است، تعدادی از کتب شیعه در آتش کینه دشمنان سوخت و نابود شد، در تاریخ می خوانم که دشمنان به کتابخانه شیخ طوسی در بغداد حمله کردند و کتب او را در آتش سوزاندند، این یک نمونه از ظلم های دشمنان بر کتب شیعه بود، ده ها نمونه از این ماجراها اتّفاق افتاد و برای همین است که دست ما برای تحقیق و بررسی بسته است.(1)

ولی خدا چنین خواست که حرم تو یکی از پایگاه های مکتب شیعه باشد و عشق به شما خاندان، در قلب مردم این شهر موج بزند، تو چراغ هدایت شدی و دل ها را با خود آسمانی نمودی و نور ایمان را بر دل ها تاباندی.

درست است که اینجا کویر است، امّا تو اینجا را دریا ساختی، دریا که نه، تو اینجا را اقیانوس ساختی. وقتی که ماه محرّم فرا می رسد، اینجا، همه بی قرار داغِ کربلا می شوند، پیر و جوان، مرد و زن، کوچک و بزرگ به حرم تو می آیند و صحنه هایی از عشق می آفرینند.

* * *

وقتی در این شهر به مسجدی می روم، این سنّت زیبا را می بینم: نماز که تمام

ص: 20


1- . وقد احترقت مکتبة الشیخ فیما أُحرق من محال الکرخ عند مجیء طغرل بیک إلی بغداد، وتوسّعت الفتنة إلی جهة شیخ الطائفة وأصحابه، فأحرقوا کتبه وکرسیّه الذی کان یجلس علیه للکلام، وقال ابن کثیر: « کُبست دار أبی جعفر الطوسی متکلّم الشیعة، فأُحرقت کتبه ودفاتره التی یدعو إلیها أهل ملّته ونحلته، وللّه الحمد»: البدایة والنهایة ج 12 ص 90، فانظر أیّها القارئ إلی ابن کثیر کیف یحمد اللّه علی إحراق کتب الشیعة!

می شود، همه می خواهند به خانه های خود بروند، از جا برمی خیزند، ابتدا رو به کربلا می نمایند و سلامی به امام حسین علیه السلام می دهند.

سپس رو به مشهد می کنند و سلامی به امام رضا علیه السلام می دهند، سپس رو به قبله می ایستند و سلامی هم به امام زمان(عج) می دهند و ظهور او را از خدا طلب می کنند.

پس از آن، همگی رو به حرم تو می کنند و بر تو سلام می نمایند و چنین می گویند:

السّلامُ علَیکَ ایُّها الهِلالُ المُنیرُ!

این یک سنّت قدیمی است، سال های زیادی است که مردم این شهر بعد از هر نماز به تو این گونه سلام می کنند، پیر و جوان، زن و مرد این گونه بر هویّت خویش سلام می کنند، این سلام، سلامی بر هویّت ماست، این یادگاری از نسل دیروز است، این سنّت را پاس می داریم و به نسل بعد منتقل می کنیم.

چقدر زیباست که تو با هر نمازِ جماعت با ما هستی! ای آقای ما!

* * *

خیلی وقت بود که نام مسجد «مُلاعلی» را شنیده بودم. یک روز که هوا بارانی بود، هوای دیدن آن مسجد را نمودم، آن روز من می خواستم یک آینه را ببینم: «آینه مسجد مُلاعلی».

من شنیده بودم که آن مسجد قدیمی، یادگاری از «مُلاعلی آرانی» است. او یکی از علمای بزرگ عصر خود بوده است. او از زادگاهش به گلپایگان مهاجرت نمود و در آنجا به عنوان یکی از استادان برجسته مطرح شد و

ص: 21

شاگردان زیادی تربیت کرد. سرانجام او در سال 1204 شمسی در آن شهر از دنیا رفت.

* * *

باران، نم نم می آمد، همراه با دوستم (از همان خیابانی که نامش محمّدهلال علیه السلام است) به سوی مسجد رفتیم، ما باید به یک محلّه قدیمی شهر می رفتیم. جلوی مسجد ایستادیم، به طرف بالا نگاه کردیم، یک آینه کوچک آنجا بود، وقتی وسط کوچه ایستادیم و به آینه نگاه کردیم، گنبد و گلدسته های حرم تو را دیدیم، گنبدی فیروزه ای که در آن آینه نقش می بست بسیار زیبا بود.

آن روز، حسّی زیبا در وجودم شکل گرفت، برای لحظاتی ایستادم، به این شاهکار آن معمار، آفرین گفتم. بین آن مسجد و حرم تو، صدها متر راه است. خانه های زیادی در این میان قرار دارد، ولی از آن آینه، حرم تو پیداست.

این معمار چه کسی بوده که خواسته است با یک آینه، حرم تو را در اینجا هم به تصویر کشد؟ خدایش رحمت کند! او اکنون در دل خاک آرمیده است، امّا با این شاهکار خود، اشک را بر چشمان من جاری کرد... او به خوبی پیام خود را به نسل فردا منتقل کرد: «باید هویّت خویش را پاس بداریم».

یکی از دوستانم می گفت: «باور من این است که ایده نصب آن آینه را مُلاعلی آرانی به آن معمار داده است».

به راستی، چند نفر از نسل امروز شهر، آن آینه را دیده اند؟

ص: 21

وسیله نجات

یک روز پیامبر رو به مردم کرد و چنین گفت: «در روز قیامت این چهار نفر را شفاعت می کنم، هر چند که گناه همه مردم روی زمین داشته باشند: کسی که فرزندان مرا یاری کند، کسی که نیاز مادی آنان را بر طرف کند، کسی که با زبان و دل، آنان را دوست داشته باشد، کسی که حاجت و خواسته آنان را برآورده کند».(1)

آقای من!

تو سیّد بزرگواری هستی که مهمان ما شدی، این فرهنگ این مردم است که به فرزندان پیامبر و علی علیه السلام احترام زیادی می گذارند.

آقای من! تو خود می دانی که مرا این گونه تربیت کرده اند که سادات را نور چشم خود خطاب کنم، هر وقت سیّدی را می بینم به او می گویم: «تو نور چشم من هستی!».

ما به شما که یادگار اهل بیت علیهم السلام هستید، علاقه زیادی داریم، این عشق،

همان ادایِ اجر و مزد پیامبر است. کسی که احترام سادات را می گیرد، قلبش

ص: 22


1- . عن أبی عبد اللّه قال رسول الله: انِّی شافع یوم القِیامة لأَربعة أصْناف و لوْ جَاءوا بذنوبِ أهل الدُّنْیَا رجل نصَر ذُریَّتی و رجل بذل مالهُ لذُریتیعند المضیق و رجل أحبَّ ذرِّیتِی باللِّسَان و بالقلب... : الکافی ج 4 ص 60، من لایحضره الفقیه ج 2 ص 65، وسائل الشیعة ج 16 ص 332.

لبریز از عشق توست. تو سیّد بزرگواری هستی که در درگاه خدا، آبروی زیادی داری و با کرامات فراوان، جلوه ای از مقام خویش را هویدا نمودی.

* * *

وقت آن است که حکایتی بنویسم: یکی از یاران امام هادی علیه السلام از «ری» بار سفر بست و با سختی های فراوان به عراق رفت. او آرزوی زیارتِ کربلا را به دل داشت. امام هادی علیه السلام در سامرا بود. او ابتدا به کربلا رفت و قبر امام حسین علیه السلام را زیارت کرد. او شنیده بود که زیارت امام حسین علیه السلام بالاتر از هزار سفر حج است.

وقتی او به حضور امام هادی علیه السلام رسید، به آن حضرت عرضه داشت که از شهر «ری» آمده است، امام از او پرسید:

کجا بودی؟

من از کربلا می آیم.

اگر تو عبدالعظیم را که قبر او نزد شماست، زیارت می کردی، ثواب کسی را داشتی که حسین علیه السلام را در کربلا زیارت کرده است.(1)

وقتی آن مرد این سخن را شنید به فکر فرو رفت، این سخن امام، پیام مهمی را برای شیعیان داشت.

«سیّد عبدالعظیم»، سیّد بزرگواری است که به شهر ری سفر کرد و در آنجا از دنیا رفت. او از نوادگان امام حسن علیه السلام است.

این چهار نفر، واسطه های بین او و بین امام حسن علیه السلام می باشند:

1. عبداللّه بن علی

2. علی بن حسن

3. حسن بن زید

ص: 23


1- . اما لو زرت قبر عبدالعظیم عندکم لکنت کمن زار الحسینع: کامل الزیارات ص 573، وسائل الشیعة ج 14 ص 575، بحار الانوار ج 99 ص 268.

4. زید، (پسرِ امام حسن علیه السلام).

ما امروزه او را بیشتر با عنوان «شاه عبدالعظیم» می شناسیم.(1)

* * *

گویا در آن روزگار، گروهی خیال می کردند چون سیّد عبدالعظیم با امام معصوم، چهار واسطه دارد، دیگر زیارت او آن قدر شرافت ندارد، برای همین به زیارت او، کم توجّه بودند.

پیام امام هادی علیه السلام برای آنان و همه شیعیان این بود: فرقی نمی کند که امامزاده ای باواسطه باشد یا بی واسطه. احترام به امامزادگان، احترام به اهل بیت علیهم السلاماست.

سیّد عبدالعظیم، فرزندِ حسن علیه السلام است. واژه «فرزند» در زبان فارسی هم به فرزند بدون واسطه گفته می شود و هم به فرزند باواسطه.

سیّد عبدالعظیم آن قدر پیش خدا مقام دارد که زیارت او همانند زیارت کربلاست.

مهم این است که من در مسیر اهل بیت علیهم السلام باشم، این راه را گم نکنم، آقای من! تو چراغ این راه هستی! عشق به تو، شعبه ای از عشق به پیامبر و علی علیه السلام است...

* * *

فصل تابستان بود و من به دلِ کوه، زده بودم، دو ساعت طول کشید، تشنه بودم، راهنمای ما گفت: اگر مقداری جلوتر برویم به یک نهر آب می رسیم. نیم ساعت گذشت و ما به نهر آبی گوارا رسیدیم، من دویدم و به سوی نهر رفتم، چه آب زلالی!

من که تشنه بودم، آب نوشیدم و هرگز با خود نگفتم صبر کنم تا به سرچشمه

ص: 24


1- . نجاشی در رجال خود در ص 653 ص 247 درباره نسب وی می نویسد: هنگامی که جنازه او را برای غسل برهنه می کردند، در جیب لباس وی نوشته ای یافت شد که در آن، نسبش، این گونه نوشته شده بود: من ابوالقاسم، عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن حسن بن زید بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب هستم. براساس این نسخه از رجال النجاشی، در نسب ایشان، میان وی و امام حسن، پنج نفر واسطه وجود دارد؛ لیکن در نسخه های معتبر این کتاب، میان «زید» یعنی جدّ سوّم ایشان و حسن بن علی، شخص دیگری واسطه نیست. بنابراین، نیاکان عبدالعظیم به ترتیب، عبارت اند از: * اوّل: عبداللّه بن علی پدر عبدالعظیم، «عبداللّه» نام داشت و مادرش، «فاطمه» دختر عقبة بن قیس بود. عبداللّه، در زمان حیات جدّش «حسن بن زید» زاده شد و چون پیش از زایشش، پدرش «علی» در زندان درگذشت، جدّش سرپرستی او را به عهده گرفت. * دوم: علی بن حسن نام جدّ نخست عبدالعظیم، «علی» و لقب او «سدید» است. وی همراه پسر عمویش عبداللّه محض و گروهی دیگر از سادات حسینی، در دوران خلافت منصور بر ضدّ عبّاسیان قیام کرد. جمعی از آنان و از جمله وی، دستگیر و به بغداد منتقل شدند. او پس از مدّتی در زندان وفات یافت. * سوم: حسن بن زید جدّ دوّم عبدالعظیم، «حسن» نام داشت. وی تنها فرزند پسر زید بود که از بزرگان عصر خودش به شمار می رفت و در بین بنی هاشم، به بخشش، کرَم، سخاوت و خدمت به نیازمندان، شهرت داشته است. وی از سوی منصور خلیفه عبّاسی به ولایت مدینه گمارده شد؛ ولی پس از مدّتی، مورد خشم او قرار گرفت و به زندان افتاد و در سال 168 ق، در هشتاد سالگی از دنیا رفت. * چهارم: زید فرزند امام حسن ع جدّ سوّم عبدالعظیم، زید فرزند بزرگ امام حسن است. ایشان سرپرست اوقاف پیامبر اسلام بوده و به بزرگواری، پرهیزکاری و نیکوکاری توصیف گردیده است. شاعران، او را ستوده و مردم از هر سو به وی روی می آورده اند. وی در یکصد سالگی، چشم از جهان فرو بست و در زمینی به نام «حاجز» نزدیکی مدینه دفن گردید.

برسم. بین من تا سرچشمه فاصله زیادی بود. سرچشمه در میان صخره های بلندی بود که رفتن به آنجا برای من امکان نداشت. من وقتی آب نهر را زلال یافتم از آن نوشیدم و تشنگی ام بر طرف شد.

امام معصوم، همانند آن سرچشمه است و شما امامزادگان همانند آن نهر. وقتی روح من تشنه است و من دسترسی به کربلا ندارم، زیارت تو روح مرا سیراب می سازد.

دیگر مهم نیست که بین تو و امام، واسطه ای هست یا نه. مهم این است که تو شعبه ای از نور اهل بیت علیهم السلام می باشی و آن نور مقدّس را در وجود خود جلوه گر شده ای. من با زیارت تو، رحمت خدا را به سوی خود جذب می کنم.

آقای من!

آن روزگاری که تو به این شهر پناه آوردی، روزگار غلبه دشمنان بود، جان تو در خطر بود و تو راز دل خویش را برای همه آشکار نکردی، خیلی ها تو را نشناختند و تو در گمنامی بودی، عظمت تو به همین گمنامی تو در تاریخ است، امّا خدا خواست که نور تو خاموش نشود و برای همین کرامات فراوان از تو جلوه گر شد و تو جلوه ای از رحمت خدا بر این مردم شدی. تو در تاریخ، گمنام بودی ولی این گونه شهره آفاق شدی...

* * *

کودک که بودم، بعضی از شب ها برق قطع می شد و همه جا در تاریکی فرو می رفت. یک شب فقط چند شمع داشتیم، آن ها را روشن کردیم. من تمام روز به دنبال بازی بودم و آن وقتِ شب، یادم آمده بود که باید تکلیف مدرسه را انجام بدهم. چند آینه را دور شمع چیدم، نور چند برابر شد و من توانستم تکلیف مدرسه را انجام بدهم.

ص: 25

امام معصوم همانند نور است و امامزاده همانند آن آینه ها. امامزادگان آن نور مقدّس را به ما منتقل می کنند. هر چقدر مقام و منزلت یک امامزاده بیشتر باشد، نور بیشتری را منتقل می کند.

* * *

این ماجرا را بارها شنیده ام: روز قیامت که فرا می رسد، فرشته ای ندا می دهد: «ای مردم! چشمان خود را فرو گیرید که فاطمه علیهاالسلاممی خواهد از صحرای قیامت عبور کند». همه چشمان خود را فرو می گیرند و فاطمه علیهاالسلامهمراه با هزاران فرشته به سوی بهشت حرکت می کند.(1)

وقتی او به پل صراط می رسد، در آنجا می ایستد، او گروهی از دوستان خود را می بیند که به سوی جهنّم برده می شوند، او با خدای خویش سخن می گوید: «خدایا! تو مرا فاطمه نام نهادی، و عهد کردی که دوستانم را از آتش جهنّم آزاد گردانی. از تو می خواهم امروز شفاعت مرا در حقّ دوستانم قبول کنی».

سخن فاطمه علیهاالسلام به پایان می رسد، صدایی به گوش می رسد، این خداست که با او سخن می گوید: «ای فاطمه! امروز روز توست! هر کس را که می خواهی شفاعت کن و با خود به سوی بهشت ببر».(2)

و فاطمه علیهاالسلام دوستان خود را شفاعت می کند و آنان همراه او، وارد بهشت می شوند.

به راستی چرا در روز قیامت، فرشته ای ندا می دهد که همه سرهای خود را پایین بگیرند تا فاطمه علیهاالسلام عبور کند؟

عدّه ای خیال کرده اند که چون مردان بر فاطمه علیهاالسلام نامحرم هستند، خدا چنین دستور می دهد. در حالی که این دستور خدا، برای زنان نیز هست. در روز قیامت، زنان نیز باید سرهای خود را پایین بگیرند تا فاطمه علیهاالسلام از صحرای

ص: 26


1- . إنّ آسیة بنت مزاحم ومریم بنت عمران وخدیجة یمشین أمام فاطمة کالحجاب لها فی الجنّة: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 105، بحار الأنوار ج 43 ص 37.
2- . عن ابن مسکان، عن محمّد بن مسلم، عن الباقرع، قال: لفاطمة(س) وقفة علی باب جهنّم، فإذا کان یوم القیامة کتب بین عینی کلّ رجل: مؤن أو کافر، فیؤر بمحبٍّ قد کثرت ذنوبه إلی النار... : کشف الغمّة ج 2 ص 91، الجواهر السنیة ص 247، بحار الأنوار ج 8 ص 51 ج 43 ص 14.

قیامت عبور کند.

راز این دستور در چیست؟

روز قیامت، حقیقت فاطمه علیهاالسلام جلوه گر می شود، چه کسی طاقت دارد به نور خورشید نگاه کند؟ چشم ها از دیدن خورشید، ناتوانند، چگونه این چشم ها می خواهند حقیقت فاطمه علیهاالسلام را ببینند؟

روز قیامت روز شُکوه فاطمه علیهاالسلام است و آن روز، حقیقت او جلوه گر می شود.

آقای من!

تو خود می دانی که چرا این ماجرا را نوشتم، من که در دام دنیا گرفتار شده ام و روح من دچار آلودگی ها شده است، چه بسا نتوانم با چهارده معصوم ارتباط داشته باشم، حقیقت معصوم را هیچ کس نمی تواند درک کند. بین من و معصوم، بی نهایت فاصله است. اینجاست که من به تو متوسّل می شوم.

تو جایگاهی بس بزرگ داری ولی جایگاه تو کمتر از امام معصوم است و برای همین من راحت تر می توانم با تو ارتباط بگیرم.

اکنون دیگر می دانم چرا گاهی به زیارت معصوم می روم و حاجت نمی گیرم ولی از تو حاجت را گرفته ام. اشکال از من است، من روحم آلوده شده است و فاصله ام با معصوم زیاد شده است و دیگر شایستگی آن را ندارم که فیض از معصوم به من برسد، ولی تو یک واسطه هستی، تو می توانی با معصوم ارتباط بگیری، وقتی من به تو متوسّل می شوم تو نزد معصوم شفاعت مرا می کنی.

* * *

روز تاسوعا بود، روزی که شیعیان برای حضرت اباالفضل علیه السلام عزاداری می کنند. من به هیأت عزاداری رفته بودم... نگاهم به پرچم بلندی افتاد که بر روی آن نام «ابوالفضل» نوشته شده بود. به سوی آن پرچم رفتم، پارچه آن را در دست

ص: 27

گرفتم و آن را به چشم نهادم و بوسیدم...

شب که شد به سایت شخصی خودم مراجعه کردم، دیدم این پیام برای من آمده است: «سلام. امروز شما را دیدم که آن پرچم را بوسیدید... شما دیگر چرا؟ چرا یک تکّه پارچه را به چشم می گذارید و آن را می بوسید؟ مگر نمی دانید این کار، شرک است؟».

از راه برنامه «یاهو مسنجر» با کسی که این پیام را داده بود، ارتباط گرفتم. سلام کردم و گفتم:

آیا شما قرآن را قبول دارید؟

بله. من مسلمان هستم و قرآن را کلام خدا می دانم.

آیا آیه 96 سوره یوسف را خوانده ای؟ آنجا که برادران یوسف به مصر می آیند و برادر خود را می شناسند، یوسف به آن ها می گوید: «پیراهن مرا نزد پدرم ببرید تا او آن را به چشمانش بمالد که به اذن خدا بینا خواهد شد».

آری. من این آیه را خوانده ام.

وقتی پدر یوسف، پیراهن یوسف را به چشم خود گذاشت چه اتّفاقی افتاد؟

قرآن می گوید: چشم او بینا شد.

به راستی چرا یوسف پیراهن خود را فرستاد؟ حتماً در این پیراهن اثری بوده است. قرآن می گوید که پیراهن یوسف به اذن خدا شفا می دهد. چطور وقتی یعقوب پیراهنی را به صورت می کشد و شفا می گیرد شرک نیست، امّا اگر من پرچم ابوالفضل را ببوسم، شرک و خرافه پرستی است؟

سخن به اینجا که رسید، او دیگر پاسخی نداد، من فرصت را غنیمت شمردم و به پاسخ ادامه دادم: یعقوب علیه السلام پیامبر خدا بود، او پیراهن پسرش یوسف را به چشم گذاشت و آن را بوسید و چشمش بینا شد، چطور شده است که کار یعقوب

ص: 28

با یکتاپرستی منافات ندارد، امّا کار من که پرچم عبّاس را می بوسم، بت پرستی است؟

کار یعقوب علیه السلام، همان تبرّک است، من هم به تبرّک باور دارم! من عهدی دارم که هر سال روز تاسوعا به هیأت بروم و پرچم ابوالفضل را ببوسم و بر چشم بکشم.

* * *

آقای من! ای محمّدهلال!

با خود عهدی دارم، وقتی به حرم تو می آیم، درِ حرم را می بوسم و سپس وارد می شوم، این بوسه من همان تبرّک است که قرآن آن را تأیید می کند. احترام به تو، احترام به اهل بیت علیهم السلام است، این ادای مزد رسالت پیامبر است.

من هرگز با این کار خود «زیارت پرستی» نمی کنم، از هر شرکی دوری می کنم، من تو را آبرومند درِ خانه خدا می دانم، به زیارت تو می آیم تا خدا به من نظر رحمت کند.

بر این باورم که خدا همه کاره این جهان است، تو نزد خدا آبرو داری و دعای تو اثر دارد. تو از خدا می خواهی تا گره از کار من بگشاید، تو به تنهایی، هیچ کاری نمی توانی انجام بدهی، بلکه تو وسیله ای و همه کارها به دست خدا و به اذن اوست.

* * *

اکنون وقت آن است که آیه 35 سوره «مائِده» را بنویسم:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ...».

خدا در این آیه از ما می خواهد تا تقوا پیشه کنیم و وسیله ای برای نزدیک

ص: 29

شدن به او بیاوریم.

چه کارهایی باعث می شود تا ما به خدا نزدیک تر شویم؟

نماز، روزه، زکات، جهاد، سفر حجّ، کمک به نیازمندان و...

خوب است لحظه ای فکر کنم، بهترین وسیله برای نزدیک شدن به خدا چیست؟

هیچ چیز مانند دوستی اهل بیت علیهم السلام مرا به خدا نزدیک نمی کند. این پیام

جمله ای از دعای ندبه است:

«وجَعَلْتَهُمُ الذَّریعَةَ اِلَیْکَ، وَ الْوَسِیلَةَ اِلَی رِضْوَانِکَ».(1)

در این جمله، خطاب به خدا چنین می گوییم: «بارخدایا! تو گروهی از دوستان خود را انتخاب نمودی و علم و دانش خود را به آنان عطا نمودی. آنان را راه نزدیک شدن بندگانت به خودت قرار دادی و آنان را وسیله کسب رضایت

خودت معرّفی نمودی».

اهل بیت علیهم السلام راه رسیدن به رضایِ خدا می باشند، دوستی تو نیز راه رسیدن به رضای اهل بیت علیهم السلام است.

* * *

اکنون می خواهم مقداری درباره فضیلت دیدار مومن بنویسم، روشن و آشکار است که دیدار تو برتر از دیدار یک مومن است. هر فضیلتی که برای دیدار مومن هست، برای زیارت تو هم وجود دارد، تو از جمله بهترین مومنان می باشی.

در اینجا سه حدیث از امام صادق علیه السلام نقل می کنم:

* حدیث اول

ص: 30


1- . المزار لابن المشهدی ص 547، اقبال الاعمال ج 1 ص 505، بحار الانوار ج 99 ص 105.

«وقتی کسی فقط به خاطر خدا به دیدار مؤنی می رود، خدا با او چنین سخن می گوید: تو مرا زیارت کرده ای و ثواب تو با من است. من ثواب تو را بهشت قرار می دهم».(1)

* حدیث دوم

«وقتی کسی فقط برای خدا به دیدار مؤنی برود، هفتاد هزار فرشته او را همراهی می کنند و به او مژده بهشت می دهند».(2)

* حدیث سوم

«کسی که به دیدار مومنی برود، در حقیقت او زائر خداست و خدا هم زائر خود را گرامی می دارد».(3)

* * *

اکنون به این سه حدیث فکر می کنم. آیا زیارت تو کمتر از زیارت یک مومن است؟

تو سیّدی بزرگوار هستی و کرامات فراوان از شما جلوه گر شده است، کسی که به زیارت تو می آید، اگر در این کار خود اخلاص داشته باشد به چنین پاداشی می رسد. شرط رسیدن به این پاداش، اخلاص است. من باید برای رضای خدا به دیدار تو بیایم.

وقتی دیدار یک مومن این قدر فضیلت دارد و خدا به آن این قدر ارزش می دهد، پس دیدار تو نزد خدا چگونه است؟

بار دیگر حدیث اوّل را تکرار می کنم: «وقتی کسی فقط به خاطر خدا به دیدار مومنی می رود، خدا با او چنین سخن می گوید: تو مرا زیارت کرده ای و ثواب تو با من است. من ثواب تو را بهشت قرار می دهم».(4)

ص: 31


1- . عن أبی عبد الله قَال: من زارَ أخاه فِی اللَّهِ قال اللَّهُ عزَّ و جلَّ: ایَّای زرتَ و ثوابک علیَّ و لستُ أرْضَی لَکَ ثواباً دُون الجنَّة: الکافی ج 2 ص 176، وسائل الشیعة ج 14 ص 584، بحار الانوار ج 71 ص 345، مراة العقول ج 9 ص 55، جامع احادیث الشیعة ج 12 ص 625.
2- . عن أبی عبد الله قال: من زار أخاهُ لِلَّه لا لغیره الْتِمَاسَ موعد اللَّهِ و تَنجُّزَ ما عند الله وکَّل اللَّه به سبعین ألف ملک ینادونهُ: أَلَا طبتَ و طابتْ لک الْجنَّةُ: الکافی ج 2 ص 175، مستدرک الوسائل ج 10 ص 379، بحار الانوار ج 71 ص 347، جامع احادیث الشیعة ج 12 ص 625.
3- . سمعت أبا عبد اللَّه یقول: من زار أخاه فی جانب المصر ابتغَاءَ وجْه اللَّه فهُو زَوْرُهُ و حق علی اللَّه أنْ یُکرمَ زَوْرَهُ: الکافی ج 2 ص 176، بحار الانوار ج 71 ص 345، مراة العقول ج 9 ص 55.
4- . عن أبی عبد الله قَال: من زارَ أخاه فِی اللَّهِ قال اللَّهُ عزَّ و جلَّ: ایَّای زرتَ و ثوابک علیَّ و لستُ أرْضَی لَکَ ثواباً دُون الجنَّة: الکافی ج 2 ص 176، وسائل الشیعة ج 14 ص 584، بحار الانوار ج 71 ص 345، مراة العقول ج 9 ص 55، جامع احادیث الشیعة ج 12 ص 625.

استاد درس عشق

نام تو «حبیب اللّه» است، تو مجتهد و فقیه اهل بیت علیهم السلام هستی و مردم به تو احترام زیادی می گذارند، تو در قلب آنان جای داری.

در سال 1225 شمسی به دنیا آمدی. مردم تو را بیشتر به این اسم می شناسند: «مُلاحبیب اللّه شریف کاشانی». در آن روزگار فقط به کسی «مُلا» می گفتند که در اوج اقتدار علمی بود، اگر بخواهم به زبان امروزی از تو توصیفی کنم باید عبارت «آیت اللّه العظمی» را به کار ببرم.

تو فقط هجده سال داشتی که استادت تشخیص داد که به مقام اجتهاد رسیده ای و او به تو اجازه اجتهاد داد، رسیدن به این مقام آن هم در آن سن، نشان از استعداد فراوان تو داشت. خدا به تو استعداد نوشتن هم داده بود و از همان زمان، نوشتن را هم آغاز کردی.

از استادانی که در کاشان بودند، بهره کافی برده بودی، وقت سفر به شهرهای

ص: 32

دیگر بود، به اصفهان و سپس تهران سفر کردی. آن زمان، حوزه قم هنوز رونق زیادی نداشت. دو سال را در اصفهان و تهران سپری کردی. وقت آن شد که به عراق سفر کنی.

تو آوازه شیخ انصاری را شنیده بودی، شیخ انصاری بزرگ ترین دانشمند شیعه بود، مقدمات سفر را فراهم کردی، ابتدا به کربلا رفتی تا امام حسین علیه السلام را زیارت کنی. سپس به نجف رفتی و امیرالمؤنین علی علیه السلام را زیارت کردی. مدّتی در نجف ماندی. نجف بزرگ ترین مرکز علمی شیعه بود. از استادان آنجا بهره ها بردی و بعد از مدّتی به کاشان بازگشتی.

مردم کاشان بازگشت تو را غنیمت می شمارند و خدا را به خاطر آن شکر می کنند و برای امور دینی خود به تو مراجعه می کنند. مدّتی می گذرد، نام «مُلا زین الدین گلپایگانی» را می شنوی، روح حقیقت جوی تو ناآرام می شود، بار سفر می بندی و به گلپایگان می روی تا از این استاد بهره ببری.

وقتی به گلپایگان می رسی، استاد را بیمار می یابی، تو دیر آمده ای و دیگر فرصت بهره بردن از او را نداری. استاد وقتی تو را می بیند یک سفارش به تو می کند که زندگی تو را تغییر می دهد و همیشه آن را آویزه گوش خود قرار می دهی.

سخن مُلازین الدین، سه جمله بیشتر نبود: «از دنیاطلبان دوری کن، دل خویش را به یاد خدا زنده بدار و از هر چه رنگ این دنیا را دارد، دوری کن».

ص: 33

این سخن در تو شوری به پا می کند، به کاشان بازمی گردی. دیگر وقت خود را بیشتر صرفِ کمال معنوی خود می نمایی و از دنیا و دنیاطلبان دوری می کنی. تو ارزش نوشتن را کشف می کنی و می دانی که خدا به قلم سوگند یاد کرده است، پس نوشتن را اولویّت اوّل زندگی خود قرار می دهی.

امروزه 157 کتاب تو در دسترس ما می باشد. این کتاب ها در موضوعات مختلف می باشد: «تفسیر قرآن، فقه، اصول فقه، اخلاق، تاریخ، اعتقادات، عرفان، ریاضی، تجوید و...». اگر کسی با کتب تو آشنایی داشته باشد به علم و نبوغ تو پی می برد.

* * *

ماه رمضان بود، روزه گرفتن در آب و هوای کویری منطقه، واقعاً طاقت فرسا بود، امروزه وقتی ماه رمضان فرا می رسد، خیلی از کلاس های درس در حوزه ها تعطیل می شود، امّا تو هرگز به این امر راضی نبودی.

تو دوست داشتی تا شاگردانت هر چه بیشتر و بیشتر از علم بهره ببرند. شاگردان تو، خدا را شکر می کردند، آنان با خود می گفتند: «هر کسی توفیق بهره بردن از مُلاحبیب اللّه را ندارد، معلوم نیست دیگر در چه زمانی در کاشان، دانشمندی همانند او ظهور کند».

دیگر وقت آن بود که از خانه بیرون بیایی، ساعت تقریباً هشت صبح بود، از کوچه ای که تو را به مسجد می رساند عبور کردی، در مسجد شاگردانت منتظر

ص: 34

تو بودند. چند نفر از مردم وقتی تو را دیدند به تو سلام کردند، پاسخ آنان را دادی.

وارد مسجد شدی، سلام کردی، شاگردان به احترام تو از جا برخاستند به سوی منبر رفتی. همه سر جای خود نشستند، تو هم بالای منبر رفتی. همه قلم و دفتر خود را آماده کردند و به چهره تو چشم دوختند، آنان می دانستند که ثواب نگاه به چهره عالم ربّانی، برتر از شصت سال عبادت می باشد.(1)

همه منتظر بودند سخنان علمی تو را بشنوند، ولی تو سکوت کرده بودی و نگاهت به گوشه ای خیره مانده بود.

حال تو منقلب بود، سکوت تو به درازا کشید. هیچ کس نمی دانست چه شده است، همه از یکدیگر می پرسیدند: «چرا استاد این قدر منقلب است؟ چه حادثه ای رخ داده است؟».

لحظاتی گذشت، تو به خود آمدی، خود را بالای منبر و در حضور شاگردانت یافتی، تو باید رویای خود را برای آنان می گفتی، اینجا محفل دانش است، چه رازی در میان بود؟

تو دیشب، خواب مهمی دیده بودی و تصمیم گرفتی تا آن خواب خود را برای اوّلین بار در محفل علما بیان کنی. تو دغدغه ای بزرگ داشتی، می خواستی به آیندگان پیام مهمی را منتقل نمایی. خواب تو، یک «رویای صادقه» بود.

سکوت بر فضای مسجد حکمفرما می شود، حال تو منقلب تر می شود، همه

ص: 35


1- . نظرة فی وجه العالم أحب الی اللّه من عبادة ستین سنه صیاما وقیاما: کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 318.

شاگردان، پیام تو را درک می کنند، رو به شاگردانت می کنی و چنین می گویی: «من دیشب مولایم امیرمومنان علیه السلام را در خواب دیدم. او به من فرمود: چرا به زیارت فرزندم محمّدهلال علیه السلام نمی روی؟».

بعد از آن بار دیگر سکوت می کنی، این خواب تو حقیقت مهمی را آشکار کرده است...(1)

* * *

یک روز می گذرد، عصر فرا می رسد، گروه زیادی از مردم کاشان در میدان نزدیک خانه تو جمع شده اند، آنان منتظر آمدن تو هستند، قرار شده است همراه آنان با پای پیاده به سوی حرم محمّدهلال علیه السلام حرکت کنی. تو تصمیم گرفته ای که هرگز در این مسیر بر شتر یا اسب سوار نشوی، می خواهی پیاده بروی.

«آقا میرزا احمد عاملی» یکی از شاگردان توست که در حریم حرم محمدهلال علیه السلام زندگی می کند، او امام جماعتِ مسجد جامع آران است. تو شب قبل کسی را فرستاده ای تا او را در جریانِ امر قرار بدهد. او برنامه ریزی می کند تا تو و همراهانت، افطار، مهمان او باشید.

تو از خانه حرکت می کنی، هوا گرم است، لب های تو تشنه است، مثل همه مردم، روزه دار هستی، امّا عشقی در دل تو شعله می کشد. از زمانی که آن خواب را دیده ای، بی قرار هستی.

ص: 36


1- . به سایت Anhar.ir قسمت زندگی نامه ملاحبیب اللّه شریف کاشانی مراجعه کنید. این مطلب در آنجا ذکر شده است: روزی ملاحبیب اللّه شریف کاشانی در عالم رویا امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدند که به ایشان فرمود: چرا به زیارت فرزندم محمدهلال نمی روید؟ این مسأله سبب می شود که ایشان به همراه گروهی از مردم شهر کاشان در روز بیست ویکم ماه مبارک رمضان با پای پیاده راهی زیارت این امامزاده شوند.

به همه زیارت ها رفته ای، مشهد، قم، نجف، کربلا و... راه های دور را طی کرده ای، از کاشان تا نجف را با اسب و شتر پیموده ای، در آن زمان که از ماشین و هواپیما خبری نبود. افسوس بزرگی در دل تو ریشه دوانده است، فاصله کاشان تا حرم محمّدهلال علیه السلام تقریباً ده کیلومتر است، تو چرا تا به حال به آنجا نرفته ای؟ چرا آن قدر صبر کرده ای تا امیرالمومنین علیه السلام به خواب تو بیاید و این جمله را به تو بگوید: «چرا به زیارت فرزندم محمّد هلال علیه السلام نمی روی؟».

* * *

با پای پیاده به سوی محمّدهلال علیه السلام به پیش می رفتی، مردم نیز پشت سر تو حرکت می کردند. تو شُکوه و عظمتی دیگر به این مسیر داده بودی.

ساعتی گذشت و تو نزدیک حرم محمّدهلال علیه السلام بودی. کسانی که در حریم این حرم بودند به استقبال تو و همراهان تو آمده بودند، اشک در چشم داشتی، وارد حرم شدی و به سوی ضریح رفتی و سلام کردی:

السلامُ علَیکَ ایُّها الهِلالُ المُنیرُ!

غروب آفتاب نزدیک بود، زمان زیادی تا اذان نمانده بود، تو در صحن نشسته بودی و مردم نیز پشت سر تو صف بسته بودند. تو در فکر فرو رفته بودی، گویا تو افسوس گذشته را می خوردی که چرا زودتر به این حرم باصفا نیامدی.

* * *

اگر کسی که از آینده خبر داشت تو را می دید از تو می خواست تا افسوس

ص: 37

نخوری، تو با این کار خود، یک جریان تاریخی را تقویت کردی، باوری را بارور ساختی. این سنّت، دیگر پایدار شد.

من از کدام سنّت سخن می گویم:

سوگواره کاشانی ها در حرم محمّدهلال علیه السلام در روز بیست و یکم رمضان.

محمّدهلال علیه السلام سال ها در گمنامی بود، او در روزگار خفقان و ظلم به این منطقه پناه آورده بود، تقدیر چنین بود که خدا به دست تو، پرده ای از این حقیقت بردارد. تو یک کار با اخلاص و بسیار ارزشمند در زندگی انجام داده

بودی که خدا به تو چنین مزدی داد و نام و یاد تو را با این سنّت گره زد.

آری، خیلی ها کارهای بزرگ می کنند، امّا کار آنان، جرقّه ای بزرگ در دل تاریکی هاست، کارشان بسیار جلوه گر است، ولی یک جرقّه است، جرقّه تمام می شود و بار دیگر تاریکی می آید، ولی کار تو، یک جریان بود، جریانی که ادامه خواهد داشت...

تو می توانستی تنهای تنها به زیارت محمّدهلال علیه السلام بیایی، می توانستی خواب خود را یک راز برای خودت نگاه داری، ولی تو برای منطقه کاشان، تاریخ ساز شدی.

خیلی از علما آمدند و رفتند و نامشان فقط در گوشه کتابخانه ها است، امّا نام تو برای همیشه با محمّدهلال علیه السلام پیوند می خورد، مردم منطقه کاشان هر سال یاد تو را گرامی می دارند، هر سال که روز بیست و یکم رمضان فرا می رسد، چه

ص: 38

شوری در منطقه کاشان می افتد، مردم برای عرض تسلیت به حرم محمّدهلال علیه السلام می آیند و جلوه هایی ناب از عشق به حضرت امیرالمومنین علیه السلام را می آفرینند.

* * *

در اینجا قدری درباره مهم ترین کتاب تو سخن می گویم:

کتاب «مُنتَقِدُ المَنافِع».

این کتاب را در چهارده جلد به زبان عربی نوشته ای و به بررسی احکام فقهی پرداخته ای و برای نوشتن این کتاب، تلاش فراوانی کرده ای. به بررسی احادیث اقدام نمودی و مسیر اجتهاد را نشان دادی. این کتاب، اوج اقتدار علمی تو را نمایان می سازد.

آیت اللّه العظمی خوئی قدس سره (که یکی از بزرگ ترین مراجع تقلید بود) درباره این کتاب چنین گفته است: «سزاوار است این کتاب، کتابِ درسی حوزه ها باشد». این سخن نشان می دهد که افکار بلند تو، توانسته است بزرگان علم و فقاهت را به خود جذب کند.

این سخنان را برای چه گفتم؟

وقتی من با افکار بلند و اقتدار علمی تو بیشتر آشنا شدم، به سخن تو اعتماد بیشتری نمودم. کسی که با علوم اسلامی آگاهی دارد و سال ها در حوزه درس خوانده است، بهتر از هر کس دیگر می تواند عظمت فکر و اقتدار علمی تو را

ص: 39

درک کند. چنین کسی وقتی کتب عربی تو را می خواند در مقابل آن همه علم و همّت تو، سر تعظیم فرو می آورد. کاش فرصت داشتم و از تو و عظمت تو بیشتر می نوشتم!

* * *

آن شب، آن خواب را دیدی، تو می دانستی که آن خواب، یک رویای صادقه است، و آن را برای شاگردان خود تعریف کردی. آیا کسی می تواند بگوید که رویای تو، یک رویای صادقه نبوده است؟

من خواب هایی را در جامعه شنیده ام، وقتی سوال کرده ام که چه کسی این خواب را دیده است، به یکی از این دو نتیجه رسیده ام: گاه اصلاً معلوم نشده است که چه کسی آن خواب را دیده است، گاه هم به کسی رسیده ام که اهل علم نبوده است و نمی توانسته مرزِ توهّم و رویای صادقه را تشخیص بدهد.

من به زودی به چیزی اعتماد نمی کنم، هرگز خواب یک شخص که سواد دینی ندارد، نمی تواند برای من یک باور بشود.

مُلا حبیب اللّه! من باید باانصاف باشم. این رسالت قلم من است. تو آن روز، روزه بودی، ماه رمضان بود، اگر کسی در حالی که روزه دار است، سخنی بی جهت به معصوم نسبت بدهد، روزه اش باطل می شود. تو در حضور اهل علم، آن خواب را تعریف کردی.(1)

چقدر تفاوت است میان خوابی که تو دیده ای و خوابی که شخصی در جمعی

ص: 40


1- . این سخن آیت اللّه عزیز اللّه امامت کاشانی است: «پدرم برایم گفت که من در آن مجلس بودم. مرحوم ملا حبیب اللّه شریف روزی در یک مجلسی به ما گفتند: شبی امیرالمؤنینع را در خواب دیدم که به من فرمودند: به زیارت فرزندم هلال نمی روی؟ پس از آن ایشان به همراه آیت اللّه سید فخرالدین امامت کاشانی به زیارت حضرت محمّد هلال(ع) مشرف شدند و در آران میزبان حضرت آیت اللّه میرزا احمد عاملی(ع) بودند.

احساسی می گوید و سپس در جامعه رواج پیدا می کند؟

چقدر آن شاعر زیبا گفته است:

میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است

اکنون به یاد سخن پیامبر می افتم. پیامبر فرمود: «خواب، یک جزء از هفتاد جزء پیامبری است».(1)

این سخن نیز از امام صادق علیه السلام است: «خواب مومن در آخرالزمان، یک جزء از هفتاد جزء پیامبری است».(2)

نکته مهم این است: این حدیثِ امام صادق علیه السلام در کتاب «اصول کافی» نقل شده است، اصول کافی، کتابی است که همه علمای شیعه به آن اطمینان زیادی دارند و آن را معتبرترین کتاب مکتب تشیّع می دانند.

* * *

مُلا حبیب اللّه! من از خودم این سؤل را می پرسم: «اگر به خواب تو که مجتهدی بزرگ و عالمی وارسته بودی، اعتماد نکنم، به چه خوابی می خواهم اعتماد کنم؟ اگر خواب تو را رؤای صادقه ندانم، پس کدام خواب، طبق حدیث پیامبر و امام صادق علیه السلام، یک جزء از هفتاد جزء نبوّت است؟».

چه کسی به این سؤل من پاسخ می دهد؟

اگر خواب تو را هم قبول نکنم، دیگر باید حدیث پیامبر و امام خود را انکار کنم! من هرگز چنین کاری نمی کنم، من سخنان پیامبر و امام را باور دارم!

* * *

من خواب کسی را که این چهار شرط را داشته باشد، قبول می کنم:

1 پیرو مکتب اهل بیت و شیعه باشد.

ص: 41


1- . قال رسول اللّه: الرؤیا الصالحة جزءٌ مِن سبعین جزءا من النبوّة: بحار الانوار ج 58 ص 192، قال ابی عبد اللّه ع: انّ المؤمن رُؤیاهُ جزء منسبعین جُزءا من النبوّةِ: کتاب المومن للحسین بن سعید الکوفی ص 35،
2- . رأی المؤمن و رُؤیاه فی آخر الزمانِ علی سبعین جُزءا من أجزاء النبوّةِ: الکافی ج 8 ص 90، بحار الانوار ج 58 ص 177.

2 مجتهد مسلّم باشد و از کتاب ها و سخنان او، یقین به اقتدار علمی او بنمایم.

3 در میان مردم به تقوا و پرهیزکاری مشهور باشد.

4 خواب را از خودِ او بشنوم (اگر مردم از او نقل کنند، اعتماد نمی کنم، زیرا دیده ام مردم خیلی حرف ها را می زنند ولی اساسی ندارد).

* * *

مُلاحبیب اللّه!

شرط چهارم من این بود که باید خواب را از خودِ شما بشنوم، من این شرط را برای اطمینان بیشتر قرار داده بودم، من 54 سال بعد از وفات تو به دنیا آمده ام.

درست است که خواب تو را عدّه زیادی نقل کرده اند، خیلی از آنان، مورد اعتماد می باشند، امّا من الان چه کنم؟ آیا از شرط چهارم، چشم پوشی کنم؟ آیا چنین کاری درست است؟

باید قدری فکر کنم...

* * *

این یک قانون است: «نوشتار یک شخص، مهم تر از گفته اوست». من اگر بتوانم در یکی از کتاب های تو، اثر و نشانی از آن خواب تو بیابم، دیگر مشکلم حلّ است.

باید به بررسی کتاب های تو بپردازم، باید مطالعه کنم... این کار زمان زیادی می طلبد...

سرانجام گمشده خویش را می یابم، تو از آن خواب در کتاب خود یاد کرده ای.

کتاب «تذکرة الشهداء» از توست. در سال 1384 شمسی، انتشارات «شمس الضحی» در قم به چاپ این کتاب اقدام کرد، من به این چاپ مراجعه کردم. در

ص: 42

جلد اوّل، از صفحه 554 تا 559 درباره مرقد «محمّدهلال علیه السلام» سخن گفته ای.

وقتی تو درباره فرزندان حضرت علی علیه السلام بحث می کنی، مناسب می بینی که از محمدهلال علیه السلام نیز سخن بگویی. پس در صفحه 554 سطر 14 چنین می گویی: «هلال بن علی که در یک فرسخی کاشان در خارجِ قریه آران مدفون است و بقعه اش از قدیم الأیام، زیارتگاه خواص و عوام بوده است».

سپس در صفحه 559 سطر 11 چنین می نویسی: «این خادم الشرع نیز خوابی دیده ام که ظاهر در این است که مدفون در این بقعه، یکی از فرزندان امیرالمومنین علیه السلام است».

در اینجا خود را به عنوان «خادم الشرع» معرفی می کنی، یعنی کسی که خدمتگزار دین است.(1)

اکنون می توانم به خواب تو اعتماد کنم، خواب همه آن چهار شرط را که گفتم، دارا می باشد.

* * *

در اینجا می خواهم از «عبدالرحیم ضرّابی» نام ببرم. او کتاب «مراة قاشان» یا «تاریخ کاشان» سال 1250 شمسی نوشته است.این کتاب، گنجینه ای نفیس برای تاریخ منطقه کاشان است. در صفحه 431 این کتاب، درباره محمّدهلال علیه السلام چنین آمده است:

* * *

یکی دیگر از مزارات، زیارتگاه امامزاده واجب التعظیم، حضرت هلال بن علی بن ابی طالب سلام اللّه علیه است که در یک فرسخی شهر، فیما بَینَ قَریَتَیْن آران و بیدگل واقع و گنبد و بارگاه و صحن و سرای بزرگی در ابتدای «بند ریگ» ساخته اند و در شب های جمعه از آن دو قریه به زیارت

ص: 52


1- . آیت اللّه العظمی ملا حبیب اللّه شریف کاشانی در سال 1262ق 1224 ش در شهر کاشان متولّد شد. پدرش ملاعلی مدد، فرزند رمضان ساوجی متوفای 1270 ق، از علما و افاضل بود. مادر ایشان فرزند مرحوم میرزا حبیب اللّه معروف به میرزا بابا حسینی نطنزی فرزند میرزا رفیع الدین از شاگردان حاج ملا احمد نراقی بوده است. مرحوم ملا حبیب اللّه می گوید: «جدّ مادری ام میرزا رفیع الدین حسینی نطنزی نام داشت که از علماء افاضل بوده و از تألیفات او فقط به کتابی در علم منطق اطلاع یافته ام». و نیز فرموده است: «با میرزا ابوالحسن کاشانی معروف به مجتهد که از شاگردان ملا احمد نراقی و میرزای قمی است و رساله ای در حجیت مظنه دارد از طرف مادر قرابت دارم». ملا حبیب اللّه شریف کاشانی فردی زاهد و باتقوا و گریزان از شهرت بود و کراماتی را نیز از وی نقل کرده اند. در عین گوشه گیری، از فعالیت سیاسی در راستای تحقق احکام اسلامی غافل نبود. این عالم بزرگ آثار بسیار از خود برجای گذاشت و شاگردانی را نیز تربیت کرد و بعد از گذشت سالها تحقیق، تألیف، تدریس و ارشاد در سن 78 سالگی و در صبحدم روز سه شنبه 23 جمادی الثانی 1340 ق (اسفند ماه 1300 ش) در شهر کاشان بدرود حیات گفت. مقبره ایشان در مزار دشت افروز کاشان واقع است. تحصیلات ملا حبیب اللّه در کتاب لباب الالقاب می گوید: «هشت یا نه ساله بودم که پدرم در ساوه از دنیا رفت». او پس از وفات پدر تحت سرپرستی یکی از شاگردان پدرش به نام آیت اللّه سید حسین کاشانی، جد بزرگوار آیت اللّه سید ابوالقاسم کاشانی در تهران شروع به تحصیل علوم دینی کرد. نبوغ و استعداد خدادادی او و دقت و مراقبت استادش یعنی آیت اللّه سید حسین کاشانی که برای او حکم پدر را داشت؛ سبب شد تا به سرعت مدارج ترقی را طی کند و در سن شانزده سالگی اجازه روایت و در هجده سالگی گواهی اجتهاد دریافت کند. ایشان علاوه بر فقه و اصول در علوم کلام، صرف و نحو، ادبیات، تاریخ، ریاضیات، حدیث، رجال، علوم غریبه، عرفان، تفسیر، اخلاق و درایه تبحر داشته و در این زمینه ها تألیفات گوناگونی داشته است. همچنین او در سرودن اشعار عرفانی تبحر داشته و نثر ایشان نیز از زیبایی و جذبه خاصی برخوردار است. ملا حبیب اللّه برای کسب علم و دیدار با اساتید به تهران، کربلا، گلپایگان و اصفهان مهاجرت می کند. او از هر استادی که کمترین استفاده علمی را برده یا تنها یک جلسه در درس او شرکت جسته یا بین او یا عالم بزرگواری ملاقات اندکی صورت گرفته از ذکر آن غفلت نکرده و از آن به نیکی یاد نموده است. ملا حبیب در حدود سی سالگی سفرهای کسب علم را به پایان برده و در کاشان مسقر گردید. اساتید آیت اللّه سید حسین کاشانی متوفی 1296 ق، جد آیت اللّه سید ابوالقاسم کاشانی (متوفی 1381 ق) قهرمان مبارزه با استعمار انگلیس است. آیت اللّه میر محمدعلی کاشانی متوفی 1294 ق، شاگرد سید ابراهیم قزوینی. سید ابراهیم قزوینی. شیخ محمد اصفهانی، که ملا حبیب اللّه بخشی از فصول را نزد ایشان خوانده است و در وصف او می گوید: «کتاب فصول شیخ محمدحسین و شرح لمعه را کسی مثل او تدریس نمی کرد. اعلی اللّه مقامه». حاج ملا محمد اندرمانی تهرانی، که از مجتهدین تراز اول بوده است. (متوفی 1282 ق) میرزا ابوالقاسم کلانتر، مؤلف مطارح الانظار (تقریرات درس اصول شیخ انصاری) (متوفی 1292 ق) حاج ملاهادی مدرس طهرانی، متوفی 1295 ق، ملاحبیب اللّه بخشی از قوانین میرزای قمی را نزد ایشان خوانده است. شیخ حسین اردکانی حائری، معروف به فاضل اردکانی، ملاحبیب اللّه به قصد تلمذ در محضر شیخ انصاری به عتبات می رود اما در آن تاریخ شیخ انصاری رحلت می کند و از این رو او چندی از درس فاضل اردکانی استفاده می کند و سپس به کاشان مراجعت می نماید. در این زمان او بیست سال داشته است. ملا زین العابدین گلپایگانی، متوفی 1289 ق، شاگرد شیخ محمدتقی، صاحب حاشیه معالم و برادرش صاحب فصول و صاحب جواهر حاج ملا عبدالهادی طهرانی، مدرس مدرسه مروی تهران مرحوم سیدالحکما سیدعلی شرف الدین مرعشی، جد آیت اللّه مرعشی نجفی، متوفای 1316 ق، صاحب کتاب قانون الصلاح در طب. شاگردان سید محمد علوی بروجردی/ میر سید خلیل اللّه حسینی فقیه/ میرزا احمد عاملی، فرزند ملا محمد علی آرانی/ سید محمدحسین رضوی/شیخ محمد سلیمانی/ ملاعبدالرسول مدنی کاشانی/ حاج شیخ محمد غروی کاشانی/ حاج سید فخرالدین امامت/ حاج آقا رضا مدنی کاشانی، (ایشان از مراجع تقلید معاصر بوده اند)/ میرسیدعلی یثربی/مرحوم حجت الاسلام آقاتراب/آیت اللّه میرزا حسین محلاتی. تألیفات و آثار عالم بزرگ، ملا حبیب اللّه، در طول زندگی خویش تألیفات بسیار و متنوعی داشته است. تعداد زیادی از این تألیفات قبل از رسیدن به سن بلوغ به نگارش درآمده است. مهمترین اثر علمی ایشان که به حق او را در ردیف بزرگترین فقیهان نام آور شیعه قرار داده است کتاب پر ارج منتقدالمنافع فی شرح مختصرالنافع است. شماری از فقیهان نامی معاصر، این کتاب را دایرة المعارف فقه شیعه نامیده اند و آن را اعجاب آور قلمداد کرده اند؛ از جمله آیت اللّه خویی و آیت اللّه گلپایگانی. بر اساس نگاشته کتاب لباب الالقاب ایشان، 21 سال قبل از رحلتش تعداد 135 کتاب خویش را نام برده است. هم اکنون تعداد تألیفات در دسترس ملا حبیب اللّه را تا 157 اثر ذکر کرده اند. اسامی آثار ایشان بدین قرار است: * کتب در موضوع اخلاق: نصیحت نامه (شعر). شکایت نامه (شعر). القواعد البانیه. صراط الرشاد. البارقات الملکوتیه. حکم المواعظ. گوهر مقصود. مصابیح الصائمین. مقدمة التعلیم و التعلم. * کتب در موضوع اصول فقه: النخبة الرفیعة. تعلیقات علی مقدمة الفصول. رسالة فی الاستصحاب. رسالة فی حجة الظن. شرح مفتاح الاصول. شرح منظومه اصول الفقه. مراحل الاصحاب. * کتاب در موضوع تراجم: لباب الالقاب. * کتب در موضوع ادبیات: منتخب المقالات من کتاب المقامات. بدر البلاغة (فی الخطب). شرح قصیده حمیری. شرح لامیة العجم. منتخب درة الفواص. * کتب در موضوع تفسیر: درة الدرر (تفسیر سوره کوثر). الانوار السانحة (تفسیر سوره فاتحه). بوارق القهر (تفسیر سوره فاتحه). تفسیر سوره توحید. تفسیر سوره جمعه (عربی). تفسیر سوره جمعه (فارسی). تفسیر سوره فتح. تفسیر سوره اعلی. تفسیر سوره ملک. * کتاب در موضوع تاریخ: تذکرة الشهداء * کتب در موضوع کلام: تعلیقات بر اعتقادات صدوق. شمس المشارق (شرح باب حادی عشر). رجوم الشیاطین. رساله در رجعت. الجوهر الثمین (شعر). * کتب در موضوع فقه: شرح بر قصاص و دیات مفاتیح فیض. منظومه فی الفقه. رساله در افعال حج. منتقد المنافع فی شرح مختصر النافع. مغانم المجتهدین. القوال الفصل. قصاص و دیات. مجمع الحواشی. مسائل الاحکام. مسائل الافعال. مستقصی مدارک القواعد. مکاسب. منتخب القواعد. ذریعة الاستغنا در مسئله غنا. رساله در افعال صلوة. رسالة فی تحقیق حکم العصیر. رساله در رضاع. رسالة فی الشکیات. رسالة فی عدم جواز الصلح عن حق الرجوع مطلقاً. رساله در مسائل اجتهاد و تقلید. رسالة فی المعاطاة. رسالة فی المعاملات الفضولیة. رسالة فی الارث. انتخاب المسائل. ایضاح الریاض. تسهیل المسالک. تعلیقة علی تمهید القواعد. حاشیه بر رساله زینة العباد. حاشیه بر رساله مجمع المسائل. حاشیه بر رساله عملیه شیخ جعفر شوشتری. حاشیه بر رساله آقا باقر بهبهانی. * کتب در موضوع عرفان: اسرار العارفین. ساقی نامه (شعر). الکلمات الجذبیة. تشویقات السالکین. الدرة اللاهوت. ریاض العرفان (شعر). تنبیهات الغافلین (شعر) * کتب در موضوع ادبیات و عرفان: الدر المکنون (شرح دیوان مجنون). * کتب در موضوع نحو: الوجیزة فی الکلمات النحویة. منظومة فی النحو. مصابیح الظلام. مصابیح الدجی (شرح سیوطی). حدیقة الجمل. حقائق النحو. درة الجمان (منظومه). التذکرة فی النحو. حاشیه بر شرح قطر در نحو. * کتب در موضوع شرح دعا: تبصرة السائر. مفتاح السعادت. معارج (مصاعد) الصلاح. جذبة الحقیقة. شرح دعای سحر. شرح دعاء عدیله. جنة الحوادث (شرح زیارت وارث). شعل الفؤاد. عقائد الایمان. الملهمة القدوسیة. السر المستسر (طلسمات). شرح دعاء جوشن صغیر. شرح دعاء صنمی قریش. شرح زیارت عاشورا. شرح صحیفه سجادیه. اکمال الحجة فی المناجات. * کتب در موضوع ملل و نحل: توضیح السبل * کتب در موضوع علوم غربیه: القواعد الجفریة. رسالة فی علم الجفر. اصطلاحات اصحاب الجفر. * کتاب در موضوع تجوید: العشرة الکاملة * کتب در موضوع شعر: ساقی نامه (مدح امیرالمومنین). القصائد. گلزار اسرار. فضائل اهل بیت(ع). ذریعة المعاد. وسیلة المعاد. مجالس ابرار. شرح الاربعین. * کتب در موضوعات متفرقه: کشف السحاب (شرح خطبه شقشقیه)، النخبة المجموعة. قوامیس الدرر (در دو جلد). لباب الفکر (منطق). هدایة الضبط (در علم خط). نخبة البیان (علم بیان). منظومة فی الصرف (صرف). جمل النواهی (شرح حدیث). توضیح البیان فی تسهیل الاوزان (مسائل ریاضی). رساله در آداب روز جمعه (فقه و اخلاق). فضائل و آداب اعیاد شرعیه (فقه و اخلاق). شرح القصیدة المخمسیة. شرح قصیدة الخمسة. شرح قصیده الفرزدق. شرح مناجات خمسه عشر. فضیحة اللئام. فهرست الامثال. قبس المقتبس (شرح حدیث). لب النظر (منطق). المقالات المخزونة. منتخب الامثال (امثال). منتخب قوامیس الدرر. اسرار الانبیاء (حدیث). اسرار حسینیه. اصطلاحات الصوفیة. خواص الاسماء (شرح اسماء). دیوان اشعار. رباعیات. رسالة فی معنی الصلوات علی محمّد(ص). رسالة فی علم المناظره (مناظره). ریاض الحکایات (داستان) معرفی کتاب منتقد المنافع فی شرح مختصر النافع مهمترین اثر ایشان کتاب منتقد المنافع است که در اواخر قرن 13 هجری قمری توسط ایشان تألیف شده و یکی از شرح های مبسوطی است که بر کتاب «المختصرالنافع» تألیف محقق حلی نوشته شده است. سه جلد آن در صلاة و یک جلد در زکات و خمس و صوم و کتاب های حج و متأجر، مواریث، قضا و شهادات هرکدام جداگانه در یک جلد نوشته شده است که مجموعاً 14 مجلد را تشکیل می دهند. خود ایشان در مقدمه این کتاب اشاره کرده اند که تلاش فراوانی در شرح عبارت های متن و توضیح پیچیدگی های آن مبذول داشته و کوشیده روایات فقهی را بیشتر ذکر کند؛ زیرا بر خلاف برخی دیگر از کتب فقهی که بر مباحث و قواعد اصولی تکیه می کنند؛ آنها را مبنای عمده استنباط احکام می دانسته است. در این کتاب روایات ذکر شده نیز عمدتاً با سند و در موارد زیادی به قوت و ضعف راویان نیز اشاره شده است. در هر مسئله عبارتهای فقهای پیشین حتی المقدور ذکر شده و سعی بر این بوده که تنها به نقل گفتار دیگران اکتفا نشود. این کتاب به شرح و توضیح شرح دیگری از کتاب المختصر النافع به نام ریاض المسائل تألیف فقیه بزرگوار سید علی طباطبایی نیز می پردازد و مطالب مجمل آن را به تفصیل توضیح داده و اشارات آن را تبیین نموده است. علت نامگذاری این کتاب به نام منتقدالمنافع به گفته خودشان این است که منافع و مبانی مسائل فقهی در این کتاب به صورت نقد و حاضر در دسترس مطالعه کنندگان قرار گرفته است. * نظر فقها و بزرگان در باره این کتاب مرحوم آیت اللّه العظمی گلپایگانی و آیت اللّه العظمی خوئی: «این کتاب از جواهر الکلام کمتر نیست و سزاوار است کتاب درسی حوزه ها باشد». آیت اللّه العظمی فاضل لنکرانی: «قسمتی از کتاب مزبور را ملاحظه نمودم کتابی است مفید و برای فضلای علاقمند به فقه قابل استفاده مقتضی است همه مجلدات آن با چاپ متداول روز چاپ شود و در اختیار فضلا قرار گیرد». آیت اللّه نوری همدانی: «کتاب مزبور حاکی از مقام بالای علمی و تضلع و تبحر علامه محقق آیت اللّه العظمی ملا حبیب اللّه شریف کاشانی می باشد و شباهت بسیاری به جواهرالکلام دارد و دارای این مزایا است: ذکر اقوال جل علمای متقدمین و متأخرین در هر مسئله/ ذکر عمده روایات وارده در هر مسئله از مسائل فقهی و جمع بین روایات با توجیهات لازم و طرح برخی از آنها با ذکر دلیل/ اظهار نظر نسبتاً دقیق و متین پس از بحث نسبتاً مستوفا. بالاخره کتاب منتقدالمنافع فی شرح مختصرالنافع یکی از ذخائر فقهی شیعه محسوب می گردد که اگر پاورقی های مفید که بیانگر اقوال و منابع اخبار است طبع شود گام دیگری در راه تبحر و پیشرفت فقهی حوزه های علمیه ان شاء اللّه خواهد بود». کلام لطیف در آثار ملا حبیب اللّه با وجود علم فراوان و تبحر در علوم مختلف و حتی داشتن مصائب فراوان، دارای طبعی لطیف و زبانی بذله گو بود. علاوه بر کتاب «ریاض الحکایات» در نقل حکایت های خنده آور که از پرخواننده ترین و مشهورترین کتب ایشان به شمار می رود در بعضی کتب ایشان درس آموزی با لطیفه هایی شاد همراه است. نکته نکته دیگر زندگانی ایشان آرامش و متانت و حفظ ادب ایشان در تمام شئون بوده است. وی در کتاب «النجم الثاقب فی رد هذا الکافر الناصب» در رد اظهارات بی ادبانه و گستاخانه شخصی در مورد یکی از کتابهایش عبارات کوبنده ای به کاربرده ولی از حریم ادب خارج نشده است. زندگی دینی و سیاسی نکته بارز زندگی ایشان زهد، تقوی، گوشه گیری و دوری از شهرت با وجود احترام و اعتبار و شهرت فراوانی که به سبب کثرت فضائل در میان عامه مردم و خواص داشته اند؛ است. در بسیاری موارد که در مضیقه های گوناگون بوده است؛ این امر مانع وی از یادگیری و آموزش و تألیف نشده است. گاهی حتی قلم برای تألیف و تصنیف در اختیار نداشت و با چوب سر تراشیده می نوشته است. برای مثال کتاب جمل النواهی خود را هنگامی می نویسد که در دو شب پی در پی دوتن از فرزندانش را از دست می دهد. خود ایشان در مقدمه این کتاب می نویسند: «این کتاب را با کمی سرمایه علمی و تنگدستی خود موقعی می نویسم که حوادث روزگار مرا به درد جدایی مبتلا کرده و به مصیبت مرگ دو فرزندم که در دو شب پی در پی از دنیا رفتند دچار نموده است و همچنین مشکلات دیگر به من هجوم آورده ولی خدای دوست و دوست دارنده را در هر حال حمد و سپاس». حضور در صحنه اجتماع برای دین و مردم ایشان با وجود گوشه گیری و انزوا طلبی در مواقعی که حضور خود در جامعه را به نفع مردم و صلاح دین و گره گشا می دانست در مجامع شرکت می جست و از نفوذ معنوی خود استفاده می نمود مثل قضیه مشروطیت که آن را موافق قوانین شرع می دانست و آن را هدفی شریف می نامید و برای اعتلای کلمه اسلام و ترویج احکام شریعت و اقامه حدود الهی و امر به معروف و نهی از منکر و نظم و انتظام بلاد لازم می دانست و در برابر مشروطه انحرافی عکس العمل نشان داده و موضع می گرفت. همچنین در تحرکات آزادیخواهی و ظلم ستیزی مردم کاشان به راهنمایی و ارشاد آنان پرداخت. ایشان با اقامه نمازجماعت و وعظ با بیان فصیح و جذاب در مسجد به ارشاد و موعظه مردم می پرداخته و همچنین در همان محل به تربیت شاگردان و طلاب علوم دینی مشغول بود. ملا عبدالرسول مدنی کاشانی شاگرد و داماد آیت اللّه شریف به دستور ایشان، کتابی را درباره مشروطیت به نام رساله انصافیه به نگارش در آورد. پس از اتمام، (محرم 1328 ق، بهمن 1288 ش) ملا حبیب اللّه شریف بر آن کتاب مقدمه ای کوتاه نگاشت که قسمتی از آن چنین است: «... چون رساله انصافیه ملاحظه شد مطابق مقصود این احقر و موافق قانون شرع انور بود». از دیگر اسنادی که بیانگر بعد سیاسی آیت اللّه شریف است نگارش کتاب انتخاب المسائل است. این کتاب در برگیرنده پرسشهای مردم درباره مسائل مختلف مشروطیت و جوابهای حکیمانه ملا حبیب اللّه است. البته پس از انحراف مشروطه از مسیر اصلی و شرعی خویش، آیت اللّه شریف نیز در زمره مخالفان آن قرار گرفت و در مخالفت با مشروطه سخنها گفت. او در این باره اشعاری نیز سروده است. حضور ملا حبیب اللّه شریف در جمع علمای کاشان و در پیشاپیش آزادیخواهان آن دیار، نسبت به انتخاب انجمن ایالتی و ولایتی کاشان سندی دیگر از این شخصیت است. رؤای صادقه ملا حبیب اللّه روزی ملا حبیب اللّه شریف کاشانی در عالم رویا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دیدند که به ایشان فرمود: چرا به زیارت فرزندم محمدهلال نمی روید؟ این مسأله سبب می شود که ایشان به همراه گروهی از مردم شهر کاشان در روز بیست ویکم ماه مبارک رمضان با پای پیاده راهی زیارت این امامزاده شوند و از آن زمان تاکنون همه ساله این سنت باشکوه تر از گذشته برگزار می شود. وفات آیت اللّه العظمی ملا حبیب اللّه شریف کاشانی، پس از حدود 78 سال زندگی پربرکت در 23 جمادی الثانی سال 1340 ق، اسفند 1300 ش، دار فانی را وداع گفت و پیکرش در مزار دشت افروز کاشان به خاک سپرده شد. * گوشه هایی از وصیتنامه ملا حبیب اللّه: «من از ابتدای سن تمیز حتی پیش از بلوغ تا این سال (1319 ق) هیچ گاه به آنچه که غافلان بدان سرگرم اند مشغول نبوده ام و عمر خود را در آنچه اهل بطالت در آن می گذرانند صرف نکرده ام. همنشینی با جاهلان را دوست نداشته روی به اهل ستم نیاورده ام همواره بر کنار بودن را دوست داشته از مجادله و بحث و قیل و قال و پرسش و پاسخ مگر در مسائل حرام و حلال بیزار بوده ام. از کینه جویی و حسد ورزی و طمع و آرزوی دراز دوری جسته بر سختیها و شدائد شکیبا بوده ام. بر فقر و تنگدستی و ناداری هیچ گاه جزع و گله نکرده ام. امید چنین دارم که خداوند این باقیمانده عمرم را هم به بهترین حالات قرار دهد و پایانش را بهتر از گذشته فرماید. کوتاه سخن آنکه من تمامی عمرم را در تألیف و تدریس گذرانده ام و از آزارهایی که از ناحیه کوچک و بزرگ دیده ام گله مند نیستم و چنانچه بخواهم گوشه ای از آنچه از مردم دیده ام و کمی از حسادت هایی را که نسبت به من اعمال شده است ذکر کنم طومارها پر خواهد شد. لکن ازهمه اینها دم فرو می بندم اگرچه ناگوار است. و در این مدت که در دنیا بوده ام خورده ام و آشامیده ام و پوشیده ام و خداوند مرا وانگذاشته است و تملق احدی را نگفته ام و طمعی به احدی نداشته ام و از کسی خواهشی برای خود نکرده ام و آزاری به کسی نرسانیده ام. اگرچه بسیاری از روی حسد و کینه بی جهت مرا اذیت کرده اند به زبان در غیبت من ولکن تا بحال برای احدی از مسلمانان بد نگفته ام و غیبت احدی را نکرده ام. گرچه خلقان جهان آزار ما جویند لیک/ما خود آزاریم ما را با کسی آزار نیست. بلکه زبان حال من همیشه با این شعر مترنم بوده است: صلح کل کردیم با کل بشر/ گو به ما خصمی کن و نیکی نگر و چون وفات کردم مرا در کوچه و بازار نگردانند چه، در زندگی همیشه طالب خمول و از شهرت نفور و ملول بوده ام در مردگی نیز نمی خواهم خود را بنمایم مرا در حمامی نزدیک غسل دهند به تعلیم کسی که مسئله دان باشد و در دشت افروز در زمین مزبور بعد از نماز معجلاً (فوراً) دفن نمایند به نحو مسطور قبری در مقبره مرحوم آقا سید محمد برای خود کنده ام در همانجا دفن کنند». توجه کنید: این زندگی نامه از سایت Anhar.ir اخذ شده است.

می روند.(1)

و در عرض سال، چند روز مخصوص از قبیل روزهای عید عزیز[غدیر ]و روز بیست و یکم رمضان و دهه عاشورا و نظایر آن، از کاشان و بلوک آن، جمعی کثیر به آنجا شتافته و خیرات و مبرّات می کنند.(2)

* * *

وقتی به این سخن فکر می کنم، متوجّه می شوم که در آن زمان، شب های جمعه مردم هم از آران و هم از بیدگل، برای زیارت محمّدهلال علیه السلام می آمدند.

در واقع این حرم در آن زمان، محور همدلی بوده است.

مردم منطقه کاشان در مناسبت های مذهبی به حرم محمّدهلال علیه السلام می آمدند و این حرم جلوه گاهی از عشق به اهل بیت علیهم السلام بوده است. مردم آن روزگار چه هوش اجتماعی بالایی داشته اند که اهل بیت علیهم السلامرا محور اتّحاد خویش قرار داده بودند، آری، عشق به اهل بیت علیهم السلامدر هر کجا ریشه بدواند، جز محبّت و مهربانی و هم دلی برداشت نمی شود. این راه را باید پویید.

* * *

هر سال، در روز 21 رمضان، در مسیر کاشان تا حرم محمّدهلال علیه السلام جلوه هایی زیبا از عشق به اهل بیت علیهم السلام هویدا می شود که قلم از وصف آن ناتوان است، من از سوگواره کاشانی ها در حرم محمّدهلال علیه السلام سخن می گویم.

خیلی ها می گویند که این سنّت را مُلا حبیب اللّه، پایه گذاری کرده است و می گویند چون او حضرت علی علیه السلام را در خواب دید که به او فرمود: «چرا به زیارت فرزندم محمّد هلال علیه السلام نمی روی؟». پس او همراه با گروه زیادی از مردم کاشان در روز 21 رمضان به حرم محمّدهلال علیه السلام آمد و این سنّت را پایه گذاری کرد.

ص: 44


1- . این کتاب در سال 1250 نوشته شده است، یعنی تقریباً 145 سال قبل. در آن زمان، «آران و بیدگل» دو روستا بود. واژه «قَریه»، به معنای روستا یا آبادی می باشد. «قَریتَین» یعنی «دو آبادی» یا «دو روستا». عبارت «فیما بین قَریتین» یعنی «بین دو آبادی». امروزه، آران و بیدگل شهرستانی آباد شده است. منظور از «بند ریگ» در این عبارت، مجموعه ای از تپه های شن می باشد. در آن زمان، تپه های شن روان دقیقاً تا پشت ساختمان حرم محمّدهلالع بود. اکنون ساختمان های فراوانی در این قسمت ساخته شده است و شهر در آن قسمت، توسعه پیدا کرده است.
2- . لازم به ذکر است: فقط دو نسخه از این کتاب به یادگار می ماند: یک نسخه در کتابخانه «مجلس شورای ملی ایران» و دیگری نسخه ای در کتابخانه «موزه بریتانیا» در لندن. «الهیار صالح آرانی» در کتابخانه مجلس شورای ملی با این کتاب آشنا می شود و تصمیم می گیرد تا به چاپ آن، همّت کند. او به یکی از دوستانش پیشنهاد می دهد تا این کتاب را برای چاپ آماده کند و سرانجام کتاب در سال 1335 شمسی در انتشارات امیرکبیر چاپ می شود.

من با این سخن موافق نیستم، بلکه باور من این است: «این سنّت قبل از آن اقدام مُلا حبیب اللّه در کاشان وجود داشته است، مُلاحبیب اللّه، این سنّت را تقویت کرد».

شواهد نشان می دهد که ملاحبیب اللّه تقریباً در سال 1280 شمسی آن خواب را دید و چنان اقدامی را انجام داد، در حالی که در عبدالرحیم ضرّابی در کتاب تاریخ کاشان در سال 1250 شمسی از آن سنّت سخن می گوید.(1)

آری، سوگواره کاشانی ها در حرم محمّدهلال علیه السلام در روز 21 رمضان به زمان های دور برمی گردد. کتاب تاریخ کاشان، این سوگواره را باشکوه توصیف می کند. از سخن او روشن است که این امر در آن زمان، جزئی از فرهنگ دینی منطقه کاشان بوده است و ریشه در گذشته های دور داشته است.

ص: 45


1- . «سید فخر الدین امامت» او یکی از علمای کاشان بود و در سال 1254 شمسی به دنیا آمد و نزد مُلا حبیب اللّه درس خواند. او چنین گفته است: «من در مجلسی که مُلا حبیب اللّه خواب خود را نقل کرد و فردای آن روز به سوی محمدهلالع حرکت کرد، حضور داشتم». اگر بخواهیم مُلا حبیب اللّه را پایه گذار آن سنّت بدانیم، مجبور می شویم بگوییم: «آقافخرالدین امامت، قبل از این که به دنیا بیاید در آن مجلس بوده است!». توجه کنید: صاحب کتاب تاریخ کاشان چهار سال قبل از تولّد او، از آن سنت به ما گزارش می دهد. او این سنّت تاریخی را در سال 1250 نوشته است. ما باید چهار سال صبر کنیم تا آیت اللّه فخر الدین امامت به دنیا آید، روزگار نوجوانی را پشت سر بگذارد و به آن حدی از علم برسد که بتواند از مُلا حبیب اللّه استفاده و بهره علمی ببرد. ما حداقل نیاز به سی سال زمان داریم.

باوری که از تو آموختم

مُلا حبیب اللّه! بار دیگر با تو سخن می گویم، برایت گفتم که من به هر خوابی اعتماد نمی کنم، خوابی را قبول می کنم که یک مجتهد شیعه باتقوا بیان کند. خواب تو این شرایط را دارد.

تو آن خواب را دیدی، صبح نزد شاگردان خود رفتی، حال تو بسیار منقلب بود، شاگردانت از حال تو در تعجّب بودند، آنان هیچگاه تو را این گونه منقلب ندیده بودند.

چه رازی در میان بود؟ تو چرا آن قدر منقلب شده بودی؟

سال های سال، مردم کاشان به زیارت محمّدهلال علیه السلام می رفتند، تو آن چنان سرگرم تحقیق و نوشتن و درس شده بودی که از این سنّت غفلت کرده بودی، غفلت تو از روی عمد نبود، امّا دیگران از غفلت تو برداشت دیگری می کردند.

تو آن خواب را دیدی و آن سخن را شنیدی. در خواب به تو گفتند: «چرا به

ص: 46

زیارت فرزندم محمّدهلال علیه السلام نمی روی؟»، این سخن بویی از تذکّر دارد، امیرالمومنین علیه السلام دوست داشت تو هم در این سنّت، سهمی داشته باشی، مانند همه مردم به این زیارت بشتابی.

* * *

مُلا حبیب اللّه! تو درباره محمدهلال علیه السلام نزدیک به هفت صفحه سخن می گویی. کتاب «تذکرة الشهداء» از صفحه 554 تا صفحه 560 را می خوانم. تو نظر خود را در آنجا بیان کرده ای. برای فهم دقیق نظر تو نیاز به یک مقدمه دارم.

اکنون من این مقدمّه را چنین می نویسم:

حضرت علی علیه السلام پسری شجاع داشت که ما او را به نام «اباالفضل علیه السلام» می شناسیم، گاهی هم او را «قمر بنی هاشم» و «ماه بنی هاشم» می خوانیم. اگر به کتب تاریخی مراجعه کنیم می بینیم که حضرت علی علیه السلام نام هیچ کدام از فرزندان خود را «اباالفضل» یا «قمر بنی هاشم» یا «ماه بنی هاشم» نگذاشته است.

اگر کسی از ماجرا بی خبر باشد، چنین می گوید: «وجود فرزندی به نام قمربنی هاشم در میان فرزندان علی علیه السلام ثابت نیست».

اگر او قدری تحقیق کند با حقیقت آشنا می شود: نامِ پسر علی علیه السلام، «عبّاس» است، این نامی است که علی علیه السلام برای او انتخاب کرده است.

ص: 47

وقتی عبّاس بزرگ شد، ازدواج کرد، اوّلین فرزند او به دنیا آمد. او نام فرزندش را «فضل» گذاشت. از آن روز به بعد، مردم به عباس گفتند: «اباالفضل»، یعنی «پدرِ فضل». این کُنیه او بود.

عبّاس بسیار زیبا بود و مردم او را «قمربنی هاشم» خواندند. ترجمه این عبارت در زبان فارسی می شود: «ماه بنی هاشم».

از طرف دیگر، «قمربن علی» نیز عنوانی است که می توان برای عبّاس بن علی علیه السلام به کار برد. همانطور که در منابع تاریخی، عنوان «قمربن علی» ذکر نشده است عنوان «هلال بن علی» هم ذکر نشده است. کسی که می خواهد به کتب تاریخ مراجعه کند نباید به دنبال عنوان «هلال بن علی» باشد. در میان فرزندان علی علیه السلام کسی که نامش «هلال بن علی» یا «محمّدهلال» باشد، ذکر نشده است. ما باید در جستجوی یک «اسم» باشیم نه در جستجوی یک

«صفت»! «هلال» یک اسم نیست.

در اینجا مثالی دیگر می زنم: آیا پیامبر دختری به نام «طیّبه» یا «طاهره» داشته است؟

حقیقت مطلب این است: پیامبر نام دخترش را فاطمه علیهاالسلام نهاد. آن دختر را به این لقب ها خوانده اند: زهرا، طیّبه، طاهره.

این مطلب هم می تواند به روشن شدن بحث کمک کند: در تاریخ می خوانیم که نفس زکیّه در سال 145 هجری قمری قیام کرد و به دست بنی عبّاس به

ص: 48

شهادت رسید.

این نفس زکیّه کیست؟ این یک صفت است. اسم اصلی او، «محمّد» و از نوادگان امام حسن علیه السلام بوده است. کسی که از تاریخ اطلاع کمی دارد وقتی این نکته را نداند، خیال می کند که نفس زکیّه، یک دروغ است و وجود خارجی نداشته است.

نکته مهم این است: بسیاری از شخصیّت های تاریخی با اسم خود مشهور نیستند، بلکه با لقب خود مشهور می باشند.

* * *

مُلا حبیب اللّه! خوشا به حال تو! هفت شهر عشق را پشت سرگذاشتی و من هنوز اندر خم یک کوچه ام.

من در کتاب های تاریخی به دنبال گمشده ای می گردم و شجاعت تو را ندارم،

امّا تو شجاعت آن را داشتی که درباره محمّدهلال علیه السلام بیشتر بنویسی، من به تو حسرت می خورم. من که شجاعت تو را ندارم، پس به من اجازه بده از طرف تو سخن بگویم!

این قلم می خواهد از طرف تو بنویسد و من سکوت کنم و نظری ندهم. تأکید می کنم این شش نکته، نظر تو را در این موضوع بیان می کند:

* * * *

ص: 49

* نکته اوّل

حضرت علی علیه السلام پسران زیادی داشت، و نام سه تن از آنان را «محمّد» نهاد. در اینجا به این سه پسر او اشاره می شود:

1 محمّد اَکبَر (یعنی محمّد بزرگ تر): او در بقیع دفن شده است و به محمّدحنفیّه مشهور شده است، زیرا مادر او از قبیله حنفیّه بود.

2 محمّد اَوسَط یعنی محمّدی که بین دو محمّد، به دنیا آمده است.

3 محمّد اَصغَر (یعنی محمّد کوچک تر): او در کربلا شهید شده است. کنیه او ابوبکر بوده است و بعضی ها از او با عنوان «ابوبکربن علی» یاد می کنند.

نکته مهم این است: اسم اصلی آن سه پسر، «محمّد» بوده است، واژه های «اکبر» و «اَوَسط» و «اصغر» را بعداً دیگران به نام آنان اضافه کرده اند.

* نکته دوم

«هلال» لقب همان «محمّد اَوسَط» است. نامش «محمّدبن علی»است، ولی چون زیبارو بوده است به او «هلال بن علی» گفته اند. در واقع، او بیشتر با صفت خود، مشهور شده است تا با اسمش. همچنین او را «محمّدهلال» یا «محمّدِ ماهرو» هم خوانده اند.

در زبان فارسی به کسی که چهره ای زیبا دارد می گوییم: «روی او همانند ماه

ص: 50

است». در زبان عربی از واژه «قمر» و «هلال» برای بیان زیبایی استفاده می شود.

مردم آن روزگار، دو برادر را در اوج زیبایی دیدند: عبّاس و محمّداَوَسط.

آنان برای این دو، دو لقب را انتخاب کردند، برای عبّاس واژه «قمر» را برگزیدند و برای محمّداَوَسط واژه «هلال» را.

این گونه بود که عبّاس با عنوان «قمربنی هاشم» مشهور شد و محمّداَوسَط با عنوان «محمّدهلال» و «هلال بن علی».

مُلا حبیب اللّه! این نصّ کلام توست: «هلال بن علی که در یک فرسخی کاشان در خارجِ قریه آران مدفون است». سپس می گویی: «و ظاهر آن است که او محمّداَوَسط باشد».(1)

* نکته سوم

مُلا حبیب اللّه! طبق نظر تو، پدر محمّدهلال علیه السلام، حضرت علی علیه السلام می باشد، کاش می دانستم طبقِ نظر تو، مادرِ او چه کسی بوده است!

وقتی کتاب تو را با دقّت بیشتری می خوانم به جواب سؤل خود می رسم:

این نصّ کلام توست: «معیّن می شود که او، همان محمّداَوَسط است که مادرش اُمامه، خواهرزاده حضرت فاطمه علیهاالسلام باشد».(2)

طبق گفته تو، اُمامه، نوه پیامبر بوده است و محمدهلال علیه السلام از مادر به پیامبر

ص: 51


1- . تذکرة الشهداء صفحه 554 سطر 14 و ص 559 سطر 13، چاپ سال 1384 شمسی، انتشارات «شمس الضحی».
2- . تذکرة الشهداء صفحه 559 سطر 17، چاپ سال 1384 شمسی، انتشارات «شمس الضحی».

می رسد.(1)

اکنون دیگر می دانم که طبقِ سخن تو، نَسَب مادری محمدهلال علیه السلام چنین می شود:

محمّد بن اُمامة بنت زینب بنت محمّد صلی الله علیه و آله.

آری، وقتی حضرت فاطمه علیهاالسلام در بستر بیماری قرار گرفت به علی علیه السلام وصیّت کرد که بعد از او با اُمامه ازدواج کند. (اُمامه، دختر زینب بود. زینب هم دختر پیامبر بود). این نظر توست.(2)

مُلا حبیب اللّه! به من اجازه بده تا از شاگردِ تو، یادی بنمایم!

آیت اللّه آقامیزرا احمد عاملی آرانی را می گویم، او دانشمندی بزرگ در عصر خود بود. قبر او در حرم محمّدهلال علیه السلام(در شبستانی که به نام خود اوست) می باشد. او به مردم می گفت: «وقتی می خواهید سلام به محمّدهلال علیه السلام بدهید، اوّل چنین بگویید: السّلامُ عَلَیکَ یابنَ رَسولِ اللّه!».

مُلا حبیب اللّه! اکنون سخنان تو را ادامه می دهم و نکات دیگری از سخنان تو را می نویسم:

ص: 52


1- .در اینجا مطالبی را که در کتاب ریاحین الشیعه ج 3 ص 350 درباره امامه آمده است، ذکر می کنم: امامه یکی از همسران حضرت علیع و یکی از نوه های پیامبر خداست. مادرش زینب دختر رسول خدا و پدرش ابوالعاص بن ربیع است. رسول خدا نوه خود (امامه) را بسیار دوست می داشت. حتّی گاهی در نماز او را بغل می کرد و در حال رکوع و سجود بر زمین می گذاشت و گاهی بر گردن خود سوار می فرمود. نجاشی پادشاه حبشه هدیه ای را برای رسول خدا فرستاد که در میان آنها انگشتری از طلا و نگین حبشی بود، حضرت آن را به امامه بخشید. حضرت فاطمه زهرا(س) نیز علاقه زیادی به خواهر زاده خود داشت. برای همین هنگام رحلت به حضرت علی(ع) فرمود که بعد از من با امامه ازدواج کن که او دختر خواهر من است و در محبّت به فرزندان من مثل خودم می باشد... امیرالمؤمنین به امامه محبتّی بسیار داشت تا جایی که فرمود: چهار چیز است که راهی برای فراق و جدایی از آن وجود ندارد و یکی از آن ها را امامه می گفت. ایشان هنگام رحلت به امامه فرمود: «پس از من معاویه تو را خواستگاری خواهد کرد و مبادا با او ازدواج کنی، اگر خواستی شوهر کنی مغیره بن نوفل را اختیار کن». معاویه قصد داشت تا با ازدواج با امامه، داماد پیامبر شود و از این عنوان سوء استفاده کند. جریان همانطور شد که امیرالمؤمنین(ع) فرموده بود و امامه نیز با مغیره که از اصحاب امیرالمؤمنین است ازدواج کرد. امامه در سال 50 هجرت از دنیا رفت و حسنین در هنگام مرگ بر بالینش حاضر بودند.
2- . ثمّ قالت: جزاک اللّه عنّی خیر الجزاء یا بن عمّ رسول اللّه. ثمّ أوصته بأن یتزوّج بعدها أُمامة بنت أُختها زینب...: بیت الأحزان ص 177 ؛ وراجع مستدرک الوسائل ج 2 ص 134 ، بحار الأنوار ج 43 ص 217 ، جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 134.

* نکته چهارم

روشن شد که محمّدبن علی علیه السلام چهره ای زیبا داشت و مردم او را «هلال بن علی علیه السلام» نامیدند. در زبان فارسی، بعضی ها او را «هِلال علی علیه السلام» خواندند و واژه «بِن» را از بین دو واژه «هلال» و «علی» حذف کردند.

گروهی «هِلال علی»را «حَلال علی» تصوّر کردند و این عبارت را اشتباه تلفّظ نمودند. این باعث شد تا خرافه ای عجیب در میان آنان رواج پیدا کند.

آن خرافه عجیب چنین بود: «علی علیه السلام با خواهرِ خلیفه دوّم، ازدواج موقّت کرد. از این ازدواج، پسری به دنیا آمد. خلیفه دوم که این ازدواج را حرام می دانست، عصبانی شد... شیعیان آن کودک را حَلالِ علیخواندند تا همه بدانند که در اسلام، این نوع ازدواج، حلال است».

هر کس که کمترین آگاهی از تاریخ داشته باشد، می داند که این مطلب، هیچ اصل و اساسی ندارد. علی علیه السلام هیچ ازدواجی با خواهر خلیفه دوم نداشته است. (حلال بودن ازدواج موقّت، یک حکم قرآنی است و نیاز به این نوع خرافات ندارد. قرآن در آیه 24 سوره نساء در این باره سخن می گوید). این خرافه ریشه در تلفّظ غلط یک واژه دارد، ما چیزی به نام «حَلال علی» نداریم، مردم محمّداَوسَط را «هلال بن علی» می خواندند چون چهره اش زیبا بود.

ص: 53

* نکته پنجم

یزید بعد از حادثه کربلا، تصمیم گرفت تا کسی از فرزندان علی علیه السلام و خاندان پیامبر باقی نگذارد، در آن شرایط محمدهلال علیه السلام با «عون» از طائف به خراسان پناه برد.

آن زمان، ایران (از شرق تا غرب) زیر نظر حکومت بنی امیّه بود و بنی امیّه برای مناطق ایران، حکمران مشخص می کردند.

وقتی محمدهلال علیه السلام با همراهانش به خراسان رسید، دشمنان به جنگ آنها آمدند و جمعی از همراهانش به شهادت رسیدند. محمّدهلال علیه السلام در میدان جنگ مجروح شد و چون شرایط را برای ادامه جنگ مناسب ندید در دل شب به سوی کویر مرکزی ایران حرکت کرد.

دشمنان خیال کردند محمّدهلال علیه السلام کشته شده است، در حالی که او آن

سرزمین را ترک گفته بود. او مخفیانه پس از تحمّل سختی های فراوان، راه را پیمود و به «آران» رسید و در آنجا سکونت کرد...

مدّتی گذشت، او خود را به عدّه ای که به آنان اطمینان داشت، معرفی کرد و سپس از دنیا رفت.

ص: 54

* نکته ششم

بعد از رحلت او، مردم او را به خاک سپردند و مرقد او چراغ هدایتی برای مردم حقیقت جو شد. در گذر تاریخ، کرامات بی شماری که از این مرقد ظهور کرد، علاقه مردم را بیشتر و بیشتر نمود.(1)

* * *

مُلا حبیب اللّه! این پایان شش نکته ای است که نظر تو را بیان می کند. تأکید می کنم من فقط نظر تو را در اینجا ذکر کردم.

در صفحه 559 سطر 19 کتاب خود چنین می گویی: «مدفون در این بقعه از فرزندان امیرالمومنین علیه السلام است، علی الظاهر. و شهرتش به این مطلب، کمتر از شهرت بسیاری از بُقاع متبرّکه نیست پس احترام آن از باب تعظیم شعائر اللّه، لازم است».

سخن پایانی تو را یک بار دیگر می نویسم: «احترام آن از باب تعظیم شعائر اللّه، لازم است».(2)

* * *

مُلا حبیب اللّه! تو هفت شهر عشق را پشت سرگذاشتی و من هنوز اندر خم یک کوچه ام... اعتراف می کنم که من فقط شجاعتِ سکوت دارم. به من حق

ص: 55


1- . کتاب «تذکرة الشهداء» در سال 1384 شمسی، با همت انتشارات «شمس الضحی» در قم چاپ شده است. این مطالب خلاصه ای از مطالب جلد اوّل، از صفحه 554 تا 559 این کتاب می باشد.
2- . ملاحبیب اللّه وقتی درباره فرزندان حضرت علیع بحث می کند، مناسب می بیند که از محمدهلال(ع) نیز سخن بگوید. در واقع او هنگام شمارش فرزندان حضرت علی(ع) از محمدهلال(ع) سخن می گوید.

بده و بر من خرده مگیر! تو آن رویای صادقه را دیدی و شجاعت پیدا کردی. اکنون بر سرم فریاد بزن و بگو: «چشم ها را باید شست. جور دیگر باید دید».

من محتاج این فریاد تو هستم!

* * *

این یک سوال است: ملاحبیب اللّه می گوید: «بعد از حادثه کربلا، محمدهلال علیه السلام به آران آمده است». آیا در آن زمان، چنین آبادی وجود داشته است؟

باید به بررسی کتاب های جغرافیا بپردازم...

ابن رُسته اصفهانی، یکی از دانشمندانی است که در علم جغرافیا کتاب مهمی (به زبان عربی) نوشته است. نام کتاب او «الأعلاق النفیسة» می باشد. او در سال282 شمسی در اصفهان زندگی می کرد.(1)

او در صفحه 153 کتاب خود (چاپ دار صادر بیروت) مطلبی را (به زبان عربی) می نویسد، من ترجمه آن را ذکر می کنم: «اردستان، محل تولّد انوشیروان است... وقتی انوشیروان برای درس نزد معلّمان خود می رفت هشتاد کودک اردستانی همراه او بودند. وقتی او به حکومت رسید، آن هشتاد نفر را به حضور طلبید و آنان را احترام فراوان کرد و فرمان داد تا برای هر کدام از آن ها کاخ های باشُکوهی ساخته شود. آن کاخ ها تا این زمان باقی مانده اند و فرزندانِ آن هشتاد نفر به آن کاخ ها افتخار می کنند».

ص: 56


1- . کتاب از فصول متعددی تشکیل شده است که می توان مطالب آن را در این پنج عنوان خلاصه نمود: نجوم و کره زمین، مکه و مدینه، عجائب زمین و شهرها، دریاها و رودها، اقالیم هفتگانه و اسامی شهرهای آنها. شیوه نگارش ابن رسته از لحاظ نحوه ارائه مطالب و اسلوب جزء تألیفاتی است که همه خوانندگان آن را می پسندند؛ ولی ظاهراً این کتاب برای منشیان و نویسندگان دیوان های دولتی، نوشته شده است. گاهی فهرست نام ها را نقل می کند و در توصیف ها علاقه فراوانی به قصه پردازی نیز دارد. کتاب البلدان دارای اطلاعات مفیدی پیرامون کره زمین و تقسیمات جغرافیایی آن، فاصله زمین از کره ماه و ستارگان، شهرها و روستاها و رودهای ایران، میزان خراج ولایات، مسیر راه های کهن؛ مانند بغداد ری، ری نیشابور یا هرات سیستان، روستاهای مسیر و فاصله منازل و نیر شرح جالبی درباره خانه کعبه است. ابن رسته در تنظیم کتابش از روش «جغرافیای ایرانی» که مبتنی بر هفت اقلیم یا هفت کشور است، عدول کرده و به هنگام بیان اقالیم، ترجیح داده است که به جای هفت اقلیم ایرانی، اقالیم یونانی را بیان کند. اساساً به نظر می آید که غرض وی از نوشتن این کتاب فراهم نمودن اطلاعاتی از تمام جهان آن روز بوده است؛ چون علاوه بر توصیف بلاد اسلامی، سرزمین های دیگری را که در خارج جهان اسلام بوده نیز توصیف کرده است و به صورتی کامل و جامع از جغرافیای نجومی و ریاضی با استناد به آیات قرآنی و آثار نجومی و اقوال دانشمندان سخن رانده است. مطالب کتاب در مورد سرزمین صنعا و امپراتوری بیزانس و هند شرقی و سقلابیان و اقوام اورال و آلتایی و اقوام اطراف دریای سیاه و نواحی اصفهان در خور توجه بوده و اطلاعات جمع آوری شده، در باب مکه و مدینه و توصیف رودها و مناطق طبرستان از اهمیّت خاصی برخوردار است. با توجه به تنوع اطلاعاتی که در کتاب فراهم آمده، می توان آن را دایرة المعارفی کوچک از علوم، جغرافیا و تاریخ گذشته جهان دانست. نویسنده جزئیات شاهراه طوس و مشهد و انشعابات آن را به سمت اصفهان و شیراز به طور مفصل تشریح کرده است. می دانیم که امام رضاع بعد از حرکت از رباط سعد مستقیم از شاهراه نیشابور به مرو، راهش را از نزدیکی دیزباد از راه دهسرخ به طرف طوس کج کرده است و هنگامی که وارد دهسرخ شده، ظهر بوده و در آنجا وضو گرفته و نماز خوانده است. خوشبختانه منابع قرون اولیه هجری به مسیر جاده دهسرخ از نیشابور به طوس اشاره کرده اند. این کتاب در توصیف اماکن، بسیار ارزنده است. نویسنده در ارتباط با اوضاع و احوال مکه، بنیان کعبه و ساختمان و اوصاف آن، سخن گفته و تجدید بناها، تعمیرات و تغییرات کعبه و حرم را شرح داده است. ابن رسته در ارتباط ارتفاع و طول و عرض خانه کعبه، مطلاّ کردن ناودان کعبه و در قاب طلا گرفتن لوحی که در درون کعبه بود، و تغییرات بعدی به تفصیل سخن گفته است. او پس از توصیف مکه و مدینه، اقسام عجائب گیاهی و حیوانی و بناهای معروف باستانی را توصیف کرده است. پس از شگفتی های زمینی، به تعریف دریاها و رودهای و هفت اقلیم با شهرهای معروف آن پرداخته است. او در توصیف سرزمین ها به ایران اهمیت خاصی می دهد. با این وجود سخن او درباره عربستان جنوبی و شهر صنعا و عراق و شهر بغداد و مصر گرچه بسیار کوتاه و مختصر است؛ ولی بسیار ارزنده و مهم است.

بعد از این، ابن رُسته از مناطقی که آن کاخ ها در آنجا ساخته شده اند، این گونه نام می برد:

1 جَرم قاسان و صَردقاسان (منظور منطقه گرم و سرد کاشانِ امروز می باشد).

2 ااران (در رسم الخط قدیم، حرف الف با مدّ را به صورت دو الف می نوشتند).

او نام ده منطقه دیگر را هم ذکر می کند و سپس می گوید: «هر کدام از این مناطق، آبادی های فراوان دارند».(1)

* * *

ملاحبیب اللّه می گوید که بعد از حادثه کربلا، محمّدهلال علیه السلام به آران آمده است، طبق نظر او، این ماجرا تقریباً در دهه شصت هجری روی داده است (در آن تاریخ 120 سال از حکومت انوشیروان گذشته بود).

از سخن ابن رُسته استفاده می شود که در آن زمان، آران منطقه ای آباد بوده است. این قدیمی ترین سندی است که از آران سخن می گوید، ولی قبل از این نیز این منطقه، آباد بوده است.

ص: 57


1- . «وَ تِلَک القُصُور باقیةٌ الی هذا الوَقت، یَفتَخِرُ بِها أعقابُهُم، مَنها: بَرازوَند، بُورخوار، جَرم قاسان، صَردقاسان و ااران...».

یادگاری که باقی ماند

در اینجا می خواهم با نهایت احترام از «مُلا غلام رضا آرانی» یاد کنم، او دانشمندی بزرگ بود و بیش از چهل کتاب تألیف کرد. هر کس با علوم اسلامی آشنایی داشته باشد، وقتی به فهرست کتب او دقّت می کند، عظمت فکر و اقتدار علمی او را درک می کند. (بیشتر کتاب های او به زبان عربی و در زمینه فقه و اصول فقه می باشد). علمای بزرگی همانند مُلااحمد نراقی و میرزای قمی به او اجازه اجتهاد داده بودند.

او مجاور حرم محمدهلال علیه السلام بود و در سال 1204 شمسی تصمیم گرفت تا کتابی درباره این امامزاده بنویسد. او کتاب خود را «رساله هلالیّه» نام نهاد.(1)

ملاحبیب اللّه کاشانی نیز از او با احترام نام می برد و چنین می گوید: «یکی از فضلای مجتهدین، کتاب مفصلّی در احوال هلال بن علی علیه السلام نوشته است و آن را به رساله هلالیّه مسمّی کرده است و در این رساله، اثبات می کند که این

ص: 58


1- . ملاغلامرضا آرانی در ابتدای رساله هلالیّه خود را چنین معرفی می کند: «بعد چنین گوید: بنده ذرّه وار بی مقدار و مجرم خاکسار از اعتبار، محتاج به سوی نصرت خداود علیّ و غنی؛ غلامرضا بن مرحوم ملامحمدعلی کاشانی آرانی....»: رساله هلالیّه ص 11، چاپ اول، سال 1379، به اهتمام حبیب اللّه سلمانی آرانی، ناشر: انجمن اهل قلم شهرستان آران و بیدگل. لازم به ذکر است که ایشان در سال 1228 شمسی رحلت نمود و در وادی السلام در جوار قبر هود و صالحع نجف دفن شد.

همان، محمّداَوسَط است».(1)

آری، کتاب رساله هلالیّه، اوّلین کتابی است که درباره محمدهلال علیه السلام نوشته

شده است.

ملاغلامرضا آرانی عشق خود به این بزرگوار را در آن کتاب به تصویر کشید و آن را از خود به یادگار گذاشت. از زمان تألیف آن کتاب تا امروز (که قلم در دست من است) نزدیک به دو قرن (190 سال) می گذرد. اکنون خدا را شکر می کنم که این توفیق را به من داد که راه او را ادامه بدهم.

ص: 59


1- . تذکرة الشهداء صفحه 554 سطر 18، چاپ سال 1384 شمسی، انتشارات «شمس الضحی».

من ماجراهای فراوان درباره محمّدهلال علیه السلام شنیده ام که بعضی از آن ها بسیار جالب می باشند. هر کس جای من بود، همه آنها را در این کتاب ذکر می کرد، ولی من سخت گیری زیادی نمودم و سعی کردم در هر ماجرا به اطمینان بیشتری برسم. کار بررسی شواهد از من وقت زیادی گرفت.

من تصمیم گرفتم ده ماجرا را در اینجا ذکر کنم. در بعضی از موارد نام صاحب ماجرا را ننوشتم، ولی شما بدانید که آنان کاملاً مورد اعتماد می باشند.

این ماجراها، خیلی از مطالب را آشکار می کند. «در خانه، اگر کس است، یک حرف بس است».

ص: 60

ماجرای اوّل

* تاریخ: قبل از سال 1300 شمسی

مردم تو را به «ارباب علی» صدا می زنند، در آن زمان، دور تا دور آبادی، دیوار بلندی کشیده بودند تا از حمله دزدان در امان باشند. مردم آن دیوار را «دیوار ولایتی» می نامیدند.

یک روز، پسر جوان تو، بالای آن دیوار رفت. دیوار تقریباً شش متر ارتفاع داشت، او یک لحظه غفلت کرد و از بالای آن دیوار افتاد. کسانی که پایین دیوار بودند، سریع بالای سر او رفتند، دنده ها و استخوان های او شکسته شده بود، او را در حالی که بی هوش بود به خانه آوردند.

خبر به تو رسید، سریع خود را به خانه رساندی، جوان خود را دیدی که بی هوش در بستر افتاده است، آن زمان نه بیمارستانی بود و نه امکانات جراحی.

همسرت کنار بستر جوانش بی تابی می کرد و شیون می کشید. حال تو هم منقلب شد. از خانه بیرون آمدی و به سوی حرم محمّدهلال علیه السلام حرکت کردی،

ص: 61

وارد حرم شدی و به آقا چنین گفتی: «آقا! اگر پسرم را شفا بدهی، گنبدی زیبا برای حرم تو می سازم». آن زمان حرم، گنبدی بسیار کوچک تر داشت، تو عهد کردی که اگر پسرت شفا بگیرد، گنبدی باشکوه برای این حرم بسازی.

* * *

مدّتی گذشت، یک روز رختخواب خود را برداشتی و به حرم آوردی. خادمی که در حرم بود از تو سؤل کرد: «ارباب! چرا رختخوابت را به اینجا آورده ای؟». تو پاسخ دادی: «اکنون وقت ادای نذر من است، من آمده ام گنبد را بسازم و تا گنبد ساخته نشود از اینجا نمی روم». آری، پسر تو شفا گرفته بود...

کار ساختن گنبد شروع می شود، معماری از کاشان را خبر کرده ای، کارگران هم آمده اند، همه مقدّمات کار را فراهم می کنی، عدّه ای از مردم هم برای کمک می آیند.

سرانجام کار ساختن گنبد به پایان می رسد، بعداً هم این گنبد با کاشی های فیروزه ای، زیبایی بیشتری می گیرد و دل های آسمانی را به سوی خود می کشد.

ص: 62

ماجرای دوم

* تاریخ: قبل از سال 1300 شمسی

تو خادم محمّدهلال علیه السلام هستی، سال هاست که این افتخار نصیب تو شده است. از روزگار نوجوانی که با آقا آشنا شدی دلت را به عشق او گره زدی و با جان و دل به زائران آقا خدمت می کنی.

وقتی نام کربلا را می شنوی، اشک در چشمانت حلقه می زند، بعضی از دوستان تو به کربلا رفته اند، تو هم دوست داری کربلایی شوی، زیر لب چنین زمزمه می کنی:

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا

بر دلم ترسم بماند، آرزوی کربلا

عشق به کربلا در وجودت شعله می کشد، امّا تو از نظر مادی توانایی سفر به کربلا را نداری. از طرف دیگر، وقت ازدواج تو فرا رسیده است و باید تشکیل خانواده بدهی، با دست خالی که نمی توان زن گرفت. زمین یا خانه هم که نداری. تو دستت از مال دنیا خالی است و فقط یک عشق بزرگ در سینه

ص: 63

داری: عشق به محمّدهلال علیه السلام.

شبی از شب ها که در حرم هستی با خود می گویی: چرا از آقا حاجت خود را نخواهم؟ چرا با او درد دل نکنم؟

صبر می کنی تا حرم خلوت شود، به سمت ضریح می روی، دست در پنجره های ضریح می گیری و شروع به خواندن شعر محتشم کاشانی می کنی و با سوز چنین می خوانی:

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

اشک از دیدگانت جاری است، صدای گریه ای به گوش تو می رسد، خانمی که برای زیارت آمده است، صدای تو را می شنود، او از شنیدن این شعرها بی تاب می شود، تو از سوز جان می خوانی و می سوزی و می سوزانی:

این کشته فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

سخن تو به اینجا می رسد:

خاموش محتشم که از این حرف سوزناک

مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

صدایی به گوش تو می رسد، خانمی که کنار ضریح است با تو چنین سخن می گوید: «دیگر بس است. حاجتت را گرفتی، دیگر مخوان!». تو دیگر سکوت می کنی...

فردا صبح از خانه بیرون می آیی، یکی تو را می بیند و به تو می گوید: «تو به زودی به کربلا می روی!». از سخن او تعجّب می کنی، تو با کسی در این باره سخنی نگفته بودی. چه رازی در میان است.

ص: 64

* * *

فقط شش ماه می گذرد و تو اکنون نزدیک شهر هستی. دوستان تو برای استقبال تو آمده اند، تو زائر کربلایی و آنان برای تو «چاووش» می خوانند. همراه با جمعیّت به سوی خانه خودت می روی، همسرت چشم انتظار توست، تو هم ازدواج کرده ای و هم خانه ای برای خودت داری و حالا هم از کربلا آمده ای. مهمانان همراه تو هستند، آنان را به خانه دعوت می کنی، دل تو بی قرار است، می خواهی هر چه زودتر به حرم محمّدهلال علیه السلام بروی و از او تشکّر کنی...

ص: 65

ماجرای سوم

* تاریخ: قبل از سال 1300 شمسی

تو نوجوانی هستی که نزدیک حرم محمّدهلال علیه السلام زندگی می کنی، پدر تو برای کسب و کار به مشهد سفر کرده است. مدّت هاست که از پدر خبری نداری، دلت برای او تنگ شده است.

در آن زمان، نه تلفن هست و نه ماشین و نه هواپیما. سفر به مشهد چند ماه طول می کشد.

وقتی به دوستان خود نگاه می کنی که هر روز از مهر پدری بهره می برند، دلت می سوزد، با خود می گویی ای کاش پدر به وطن باز می گشت و در اینجا شغلی برای خودش پیدا می کرد!

از مردم شنیده ای که اگر کسی با اخلاص و معرفت به محمّدهلال علیه السلام متوسّل

شود، خدا حاجت او را می دهد زیرا او نزد خدا آبروی زیادی دارد. با دل سوخته به حرم او می روی، اشک از چشمان تو جاری می شود و چنین می گویی: «آقا! من پدر خودم را از تو می خواهم».

ص: 66

* * *

تو در اتاق نشسته ای که فریاد شوق اهل خانه را می شنوی: «پدر از سفر بازگشته است»، باورش برایت سخت است، از جا برمی خیزی، به سوی حیاط می روی، پدر را می بینی که آغوش خود را برایت گشوده است، به سوی پدر می روی در آغوش گرمش، آرام و قرار می یابی.

صبر می کنی تا خستگی از تن پدر بیرون می رود. در فرصت مناسبی به او می گویی: «پدر جان! شما که می خواستید مدّت ها در مشهد بمانید، چه شد که برگشتید».

پدر پاسخ می دهد: «در مغازه خود مشغول کار بودم، یک دفعه دلم بی قرار شد، دلم هوای شما را کرد، فوراً آن روز، جنس های خود را به حراج گذاشتم و سریع آنها را فروختم و برگشتم».

تو به فکر فرو می روی، روزها و منزل گاه های راه مشهد را حساب می کنی. تو به یاد داری چه روزی حاجت خود را از محمّدهلال علیه السلام خواستی، دقیقاً پدر همان روز از مشهد حرکت کرده است و در این مدّت در راه بوده است، برای همین به حرم می روی و چنین می گویی: «آقا! از تو ممنونم!».

ص: 67

ماجرای چهارم

* تاریخ: سال 1310 شمسی

تو در کاشان زندگی می کنی، مدّت ها نزد استاد عبّاس کار می کردی. او معمار بزرگ کاشی کاری است. گلدسته های محمّدهلال علیه السلام نیاز به تعمیر دارد. از او خواسته اند تا آن ها را تعمیر کند. او نیاز به کمک تو دارد و در جستجوی توست. کاشی کاری گلدسته کار هر کسی نیست و نیاز به مهارت دارد.

صدای درِ خانه ات را می شنوی، استاد به دیدن تو آمده است، او از تو می خواهد که فردا به کمکش بروی، ولی جواب تو منفی است. استاد تعجّب می کند، تو پای خود را به او نشان می دهی، او کنار زانوی تو، زخم کهنه ای می بیند، به او می گویی که مدّت طولانی است گرفتار این بیماری شده ای و شب ها هم از درد خوابت نمی برد.

استاد نگاهی به تو می کند و می گوید: «تو فردا بیا، من شفای تو را از محمّدهلال علیه السلام می گیرم».

* * *

ص: 68

آفتاب بالا آمده است و تو همراه استاد به سوی حرم محمّدهلال علیه السلام می روی.

وقتی به حرم می رسید با او به سمت ضریح می روی. آن زمان، ضریح چوبی بود و درِ آن هم باز بود. استاد وارد ضریح می شود، کنار مرقد آقا، مقداری خاک به چشم می آید. استاد آن خاک را برمی دارد و بیرون می آید و آن را روی زخم پای تو می ریزد و روی آن را می بندد...

بعد از سه روز، آن پارچه ای را که استاد روی زخم بسته بود، باز می کنی، باور نمی کنی، آن زخم خوب شده است. تعجّب می کنی، استاد به تو گفته بود که تو بیا و من شفای تو را از محمّدهلال علیه السلام می گیرم.

* * *

اکنون تو در بالای داربست ایستاده ای و به استاد کمک می کنی، مرتب، کاشی ها و ملاط را به بالای داربست می بری، هیچ کس نمی تواند باور کند که تو همان کسی هستی که سه روز قبل، آن زخم کهنه در پای تو بود.

ص: 69

ماجرای پنجم

* تاریخ: سال 1320 شمسی

نگاهی به دخترت می کنی، دلت سراسر غم و اندوه می شود، دختر تو

نمی تواند راه برود، پاهای او بسیار ناتوان است، او همیشه زمین گیر است، وقتی به بچه های دیگر نگاه می کند که بازی می کنند و می دوند، همه وجودش حسرت می شود. تو گاهی او را در بغل می گیری و بیرون از خانه می بری.

امروز تو دخترت را در آغوش گرفتی، در میان راه، یکی از همسایه ها تو را می بیند و به تو حرفی می زند که دل تو را می سوزاند، او می گوید: «حالا که این دختر کوچک است می توانی او را بغل کنی، وقتی که بزرگ شود چه خواهی کرد؟».

تو بغض می کنی و چیزی نمی گویی، به خانه که می رسی، اشک از چشمت جاری می شود، صدای گریه ات بلند می شود، تو شنیده ای که محمّدهلال علیه السلام نزد

ص: 70

خدا آبرو دارد و اگر به او توّسل بجویی خدا حاجت تو را می دهد، نذر می کنی که اگر دخترت شفا بگیرد، روز 21 رمضان که فرا برسد همراه با مردم کاشان، دخترت را با پای پیاده به زیارت محمّدهلال علیه السلام ببری.

* * *

چند ماه می گذرد، نماز صبح را در مسجد می خوانی، دست دخترت را می گیری و با پای پیاده به سوی حرم محمّدهلال علیه السلام حرکت می کنید، دخترت دیگر در آغوش تو نیست، او با پای خودش راه می رود. روز 21 رمضان است و شما همراه سیل جمعیّت به سوی حرم آقا می روید.

ص: 71

ماجرای ششم

* تاریخ: سال 1340 شمسی

مردم تو را به عنوان «آقا افتخار» می شناسند. تو چندین سال نزد اساتید منطقه کاشان به تحصیل علوم دینی پرداختی، سپس به تهران رفتی تا از اساتید آنجا نیز بهره بگیری، چندین سال در مدرسه سپهسالار تهران درس خواندی و سپس به شهر نجف رفتی تا بزرگان آن حوزه را درک کنی.(1)

چند سال در نجف می مانی و سپس وظیفه خود می دانی که به وطن خویش بازگردی تا چراغی برای هدایت مردم باشی. تو به تربیت نسل فردا همّت می گماری و معرفت به مکتب اهل بیت علیهم السلام را در قلب مردم این شهر رشد می دهی.

علم و دانش تو زبانزد کسانی است که با تو رفت و آمد دارند، برای تدریس در دانشگاه تهران از تو دعوت می کنند، امّا تو قبول نمی کنی. دوستانت به تو اعتراض می کنند و می گویند: «در اینجا مانده ای که چه بشود؟ این مردم قدر تو را نمی دانند».

ص: 72


1- نام اصلی ایشان «آیت اللّه حسین دربندی» است، لقب «افتخار الاسلام» را مردم به او داده اند. او در سال 1267 شمسی متولد شد و در سال1345 شمسی از دنیا رفت و در ضلع شرقی حرم محمدهلالع دفن شد.

تو در پاسخ می گویی: «برای دانشگاه تهران، افراد دیگری پیدا می شوند که کار تدریس را انجام بدهند، امّا اگر من از اینجا بروم، چه کسی جای من می آید؟ آیا درست است که برای رسیدن به پست و مقام، این مردم را رها کنم و بروم؟».

* * *

فصل بهار است و تو به حرم آمده ای، یکی از دوستان تو نیز همراه توست، رو به او می کنی و می گویی: «من همیشه از یک چیز نگران هستم». او می پرسد: «آقا! از چه چیزی نگران هستی؟».

در پاسخ می گویی: «نگران این هستم که اگر در قیامت حضرت علی علیه السلام به من بگوید که تو برای فرزندم چه کرده ای، من چه پاسخی خواهم داد؟».

تو این سخن را می گویی و سکوت می کنی...

* * *

مدّتی می گذرد، چند نفر از افراد مورد اعتماد را به عنوان هیأت أمنا معرفی می کنی، بر نذورات و هدایای مردم نظارت می کنی و آن را صرف تعمیرات ضروری و تهیّه امکانات رفاهی می نمایی.

برای حرم، اوّلین امام جماعت ثابت را قرار می دهی و مردم را تشویق می کنی که در نماز جماعت آنجا شرکت کنند.(1)

تو کتابخانه حرم را تأسیس می کنی و تعدادی از کتاب های بسیار نفیس خود را به آنجا هدیه می کنی.(2)

عظمت این کارهای تو را کسی متوجّه می شود که فضای اجتماعی آن روز را به خوبی درک کرده باشد. چه کسی خبر دارد که تو ساعت ها برای آبادانی این حرم، وقت گذاشتی؟ تو می دانستی که حضرت علی علیه السلام از کارهای تو باخبر است، تو این کارها را به خاطر او انجام دادی.

ص: 73


1- . ایشان، حجة اسلام و المسلمین آقای شیخ احمد خرم آبادی را به عنوان اولیّن امام جماعت حرم منصوب می کند.
2- . لازم ذکر است این کتابخانه با تلاش های حجة الاسلام و المسلمین علی تشکری سامان یافت، ضمناً ایشان کتاب ستارگان فروزان را که در آن از شرح حال محمدهلال(ع سخن به میان آمده است) تألیف کرد.

ماجرای هفتم

* تاریخ: سال 1360 شمسی

هر روز عصر به حرم محمّدهلال علیه السلام می روی تا اگر کاری از دست تو برمی آید، انجام بدهی، به زائران کمک کنی و راهنمای آنان باشی. یک روز عصر به تو خبر می دهند که تشییع جنازه است و آیت اللّه سیّد مهدی یثربی بر آن جنازه نماز خواهد خواند.

آیت اللّه یثربی جایگاه ویژه ای در میان مردم این منطقه دارد، تو هم به ایشان علاقه زیادی داری و خدا را شکر می کنی که امروز خواهی توانست او را ببینی. از حرم بیرون می آیی و کنار در می ایستی، منتظر هستی تا او بیاید.

* * *

جمعیّت داخل صحن ایستاده اند، جنازه را هم جلو گذاشته اند تا آیت اللّه یثربی بیاید و نماز بخواند، بعد از لحظاتی او با همراهانش از راه می رسد، وارد صحن می شود، مردم به احترام او، صلوات می فرستند. او نگاهی به آخر صحن می کند، مردم منتظرند تا او نماز را آغاز کند، او به تو اشاره می کند، تو نزدیک

ص: 74

می روی، از داخل صحن، ضریح محمّدهلال علیه السلام پیداست، او از تو می خواهد تا سریع بروی و درِ حرم را ببندی. تو سریع می روی و در را می بندی، او نگاهش به توست، وقتی مطمئن می شود که در را بسته ای، حالا رو به قبله می ایستد و نماز را آغاز می کند.

* * *

با خود فکر می کنی که چرا او چنین از تو خواست، وقتی نماز تمام می شود، نزد او می روی و از او علّت این کار را می پرسی، او به تو می گوید: «در این صحن، وقتی رو به قبله می ایستیم، پشتِ ما به سمت ضریح است، من دوست ندارم که هنگام نماز در حالی که درب حرم باز است، پشت به ضریح کنم».

از این سخن می فهمی که او چقدر دوست دارد به محمّدهلال علیه السلام احترام بگذارد، هر کس در صحن بایستد به خوبی ضریح را می بیند و اگر رو به قبله بایستد، پشت به ضریح کرده است. او رو به تو می کند و می گوید: «هر وقت من برای خواندن نماز به این صحن آمدم، مدیون من هستی اگر درِ حرم را نبندی».

ص: 75

ماجرای هشتم

* تاریخ: سال 1370 شمسی

تو در کاشان زندگی می کنی، در یکی از مساجد، امام جماعت هستی و برای مردم از معارف اهل بیت علیهم السلام سخن می گویی. افتخار تو این است که در مکتب امام صادق علیه السلام به تحصیل علم پرداخته ای و مردم را به سوی آنان راهنمایی می کنی.

چند وقتی است که در غم و غصّه می باشی. همسر تو به یک بیماری مبتلا شده است، او دیگر خواب به سراغش نمی آید، سیستم بدن او دچار اختلال شده است. تو او را نزد بهترین دکترها برده ای، امّا جوابی نگرفته ای.

همسر تو روز به روز، رنجورتر می شود، رنگ او زرد شده است، هر وقت که به خانه می آیی و چهره زرد او را می بینی، غم های دنیا به دل تو می آید. نمی دانی چه کنی. هر کس تو را ببیند از چهره ات می فهمد که چقدر ناراحت هستی. از

ص: 76

این که نتوانستی برای بهبودی همسرت کاری انجام بدهی، اندوهناک هستی.

امشب شب عید غدیر است. تا پاسی از شب کنار همسرت نشستی و با او سخن گفتی، کم کم خواب به چشم تو آمد، تو خوابیدی امّا همسرت سه ماه است که بخوابیده بود!

برای نماز صبح از خواب بیدار می شوی و به مسجد می روی تا نماز بخوانی، مردم منتظر هستند. وقتی وارد مسجد می شوی، مردم را می بینی که این روز را به یکدیگر تبریک می گویند. امروز روز عید بزرگ است و دل ها غرق شادی و سرور است. تو به سوی محراب می روی، نماز را می خوانی. بعد از نماز به فکر فرو می روی. ناگهان فکری به ذهنت می رسد، با خود می گویی که امروز به زیارت محمّدهلال علیه السلام بروی و از او بخواهی که به درگاه خدا واسطه شود و خدا همسر تو را شفا بدهد.

* * *

ساعتی می گذرد، تو اکنون در صحن باصفای محمّدهلال علیه السلام هستی، به سوی ضریح می روی، وقتی به ضریح می رسی، دیگر گریه امان به تو نمی دهد، به آقا چنین می گویی: «امروز روز عید است، عیدی مرا شفای همسرم قرار بده».

اشک تو بر پهنای صورتت جاری شده است، از ضریح جدا می شوی و دو رکعت نماز می خوانی و به سوی خانه حرکت می کنی. مثل همیشه وارد خانه می شوی، به همسرت سلام می کنی، امّا جواب سلام نمی شنوی، تعجّب

ص: 77

می کنی. جلو می روی، باور نمی کنی، همسر تو در خواب است، او با کمال آرامش در خواب عمیقی فرو رفته است. از اتاق بیرون می روی، صدای گریه آرام تو به گوش می رسد. محمّدهلال علیه السلام چقدر زود جواب تو را داد... ممنونم آقا!

ص: 78

ماجرای نهم

* تاریخ: سال 1370 شمسی

آفتاب تابستان می تابد، هوا گرم است، تو در ابتدای خیابان کارگر کاشان ایستاده ای و منتظر مسافر هستی. از آنجا باید به حرم محمدهلال علیه السلام رفت.

تو راننده تاکسی می باشی، تشنه شده ای، یک لیوان آب می نوشی: «سلام بر حسین علیه السلام» و به مسیر نگاه می کنی.

یک نفر از دور می آید، به سوی او می روی، از او می پرسی: کجا می روی؟ او می گوید: «زیارت محمّدهلال علیه السلام». خنده بر لب های تو می نشیند. از او می خواهی سوار ماشین شود. تو سریع حرکت می کنی، او تعجّب می کند و به تو می گوید: «آقای راننده! من کرایه دربست نمی توانم بدهم، صبر کن تا چند مسافر دیگر بیاید».

تو لبخندی می زنی به او می گویی: «کرایه شما قبلاً پرداخت شده است». او از این سخن تو تعجّب می کند، به او می گویی که وقتی به حرم محمّدهلال علیه السلام

ص: 79

برسد، تو منتظرش می مانی تا او زیارت کند، سپس او را به کاشان برگردانی. تعجّب او بیشتر می شود، اینجاست که تو دوماجرای خود را برای او شرح می دهی...

* * *

نزدیک به ده سال بود که ازدواج کرده بودی و خدا به تو بچه ای نمی داد، هر وقت پدری را می دیدی که دست فرزندش را گرفته است حسرت می خوردی، همسر تو بیش از تو بی تابی می کرد. حرف مردم او را آزار می داد.

یک روز به حرم محمّدهلال علیه السلام رفتی و دست به پنجره های ضریح گرفتی و اشک ریختی و گفتی: «آقا! اگر تو از خدا بخواهی که به من یک فرزند بدهد، من چهل زائر تو را از کاشان به اینجا می آورم و برمی گردانم». این پیمان را با محمّدهلال علیه السلام می بندی و به خانه برمی گردی.

* * *

هنوز یک سال از آن ماجرا نگذشته است که خدا به تو فرزندی عطا می کند، دیگر وقت آن است که به عهد خود وفا کنی. به ابتدای خیابان کارگر می روی، می بینی که رانندگان زیادی در آن مسیر با ماشین خود ایستاده اند و منتظر مسافر هستند. تاکسی تو ویژه شهر کاشان است، نمی توانی در آنجا مسافر سوار کنی. با خود می گویی، چه کنم؟

تاکسی خود را خیلی دورتر پارک می کنی و پیاده نزد یکی از رانندگان می روی، از او می پرسی که چه موقع اینجا هیچ راننده ای منتظر مسافر نیست. او به تو می گوید، تقریباً نیم ساعت بعد از اذان ظهر اینجا هیچ ماشینی نیست.

ص: 80

تو یک روز در هفته، همان ساعت می آیی و در آنجا منتظر می مانی، تو هر مسافری را سوار نمی کنی، فقط کسی که زائر محمّدهلال علیه السلام است سوار می کنی و با احترام درِ ماشین را برای او باز می کنی و او را به محمّدهلال علیه السلام می بری و بعد از زیارت او را به کاشان برمی گردانی. تو به آنان می گویی که کرایه آنان قبلاً پرداخت شده است، سپس تو به خانه خود می روی و فرزند دلبندت را در آغوش می گیری و او را می بوسی.

ص: 81

ماجرای دهم

* تاریخ: سال 1380 شمسی

تو در «اسلام شهر» در استان تهران زندگی می کردی، خدا به تو فرزند

نمی داد، چاره ای نداشتی، هر چه دکتر رفتی، فایده ای نداشت. یک پدر و مادر که فرزندان زیادی داشتند، حاضر شدند که نوزادشان را به تو بدهند. تو و همسرت بسیار خوشحال شدید و آن نوزاد را با عشق بزرگ کردید.

چندین سال گذشت، دیگر آن نوزاد، یک دختر هشت ساله شده بود، یک روز به تو خبر دادند که پدر و مادر اصلی آن دختر می خواهند بیایند و دخترشان را ببرند. تو باز هم چاره ای نداشتی، با دنیایی از حسرت دختر را تحویلشان دادی.

وقتی آن دختر رفت، غم های دنیا به دل تو آمد، دیگر تحمّل خانه ای که در آن بچه ای نباشد، برایت سخت شده بود. بار دیگر به چند پزشک مراجعه کردی و جواب همه آنان این بود که تو نمی توانی بچه دار شوی.

ص: 82

* * *

یکی از همسایگان تو به دیدار تو می آید، او قبلاً مجاور حرم محمّدهلال علیه السلام

بوده است. وقتی تو را می بیند، آثار غم و اندوه را در چهره تو می یابد، او سراغ دختر تو را می گیرد، ماجرا را به او می گویی و اشک از دیدگانت جاری می شود، او تا آن لحظه نمی دانست که آن دختر، دخترِ خودت نبوده است.

وقتی او اشک چشم تو را می بیند به تو می گوید: «اگر بچه می خواهی به زیارت محمّدهلال علیه السلام برو و به او متوسّل بشو».

تا به حال چیزی درباره محمّدهلال علیه السلام نشنیده ای، او برایت ساعتی حرف می زند و تو را با این بزرگوار آشنا می کند. تو با همسرت سخن می گویی و قرار می شود آخر هفته به زیارت محمّدهلال علیه السلام بروید.

* * *

چند روز می گذرد، اکنون تو با همسرت در صحن محمّدهلال علیه السلام هستید، نگاهی به گنبد و گلدسته های فیروزه ای حرم می کنی، همسرت به تو می گوید: «نذر زن بدون اجازه شوهر درست نیست. به من اجازه بده تا گردنبند خود را نذر محمّدهلال علیه السلام کنم، اگر خدا به ما فرزندی داد، این گردنبند را به داخل ضریح خواهیم انداخت». تو قبول می کنی و سپس به سوی ضریح می روی، اشک در چشمانت حلقه می زند، از آقا می خواهی که شما را ناامید نکند.

* * *

ص: 83

هنوز یک سال نگذشته است، تو بار دیگر به حرم می آیی، دخترت را همراه خود می آوری، نامش منصوره است. همسرت به سوی ضریح می رود، گردنبند خود را داخل ضریح می اندازد و نذر خود را ادا می کند. چند سال می گذرد... اکنون تو سه دختر و یک پسر داری.

ص: 84

سخن آخر

آقای من! پدربزرگ برایم می گفت که در زمان قدیم، طوفان های شن در این منطقه غوغایی به پا می کرد، هر بار که دیوارهای حرم تو در محاصره شن قرار می گرفت، مردم می آمدند و این شن ها را کنار می زدند.

این یک سنّت مجاوران تو بود، آنان نذر می کردند که شن ها را از پشتِ باروی حرم تو کنار بزنند تا این حرم در آن ریگ ها، مدفون نشود. جمعه ها که می شد،

آنان جمع می شدند و «یا حیدر» می گفتند و ریگ ها را کنار می زدند!

آنان کار خود را به خوبی انجام دادند، امروز هم نوبت من است، من باید غبار غفلت را از باورها بزدایم تا اصل ارادت مردم به اهل بیت علیهم السلامکم رنگ نشود. باید تلاش کنم تا این قلم، هم باورهای اصیل را مطرح کند و هم آن باورها را در نسل فردا بارور سازد.

به پایان کتاب رسیده ام، ولی گویا من در آغازی دوباره ام، راهی بس طولانی در پیش دارم، همگان را فرا می خوانم تا دست در دست هم بنهیم و باور به تو

ص: 85

را بارورتر سازیم، تو نیازی به ابراز این عشق نداری، این ما هستیم که به دوست داشتن تو نیازمندیم.

* * *

مردم این شهر، واژه «زیارت» را برای حرم تو استفاده می کنند، آنان می گویند: «ما به زیارت می رویم». در فرهنگ آنان، واژه «زیارت» به حرم تو اختصاص دارد. وقتی این کلمه را می گوییم، همه به یاد حرم تو می افتند.

این فرهنگی است که از سال های دور به ما رسیده است، باید این فرهنگ را به نسل بعد منتقل کنیم. ای کاش از اوّل این کتاب به جای واژه «حرم محمّدهلال علیه السلام» همان واژه «زیارت» را به کار می بردم!

«زیارت» به معنای «دیدار» است. این واژه چقدر پرمعناست. ما به دیدار تو می آییم تا راهی به سوی خدا پیدا کنیم، این واژه، اقیانوسی از معرفت است. این واژه، بخشی از هویّت ماست. باید آن را پاس بداریم.

* * *

از «آقا افتخار» در این کتاب نام بردم، همان کسی که گفت: «نگران هستم که اگر در قیامت حضرت علی علیه السلام به من بگوید که تو برای فرزندم چه کرده ای، چه پاسخی خواهم داد؟».(1)

«استاد محمّد» نام پدرِ جدّ من بود. او نزد آقاافتخار می رود و از او می خواهد تا برای او یک فامیلی انتخاب کند، آن زمان، قرار بود هر کسی، شناسنامه ای بگیرد. همه می دانستند که استادمحمّد، مسجد محله چهارسوق را بازسازی کرده است.

آقاافتخار برای او این فامیلی را انتخاب می کند: «خُدّامیان». این واژه معنای

ص: 86


1- ایشان همان «آیت اللّه حسین دربندی» است که به «افتخار الاسلام» مشهور بود.

«خادم بودن» دارد، او با این کار خود پیامی برای امروز من داشت. با نوشتن این کتاب به آن هویّتی اصیل بازگشتم، من خادم تو هستم.

* * *

آقای من! چقدر ایوان زیارت تو را دوست دارم، چه کسی باور می کند که آنجا بهشت من است، بوی بهار، وام دار آن ایوان است...

چه کسی می داند که نوشتن این کتاب، چیزی جز کرامت تو نبود. از لطف تو ممنونم، تو دستم را گرفتی و مرا به پایان یک آغاز رساندی. ایده نوشتن این کتاب، یک آغازی بود از سال های دور. تو مرا مدد کردی تا به پایان آن برسم. این پایان یک آغاز بود.

دوستت دارم؛

آقایِ عشق کویر!

پایان.

* * *

ارتباط با نویسنده و ارسال نظر: پیامک به شماره 9 6 5 4 3000

همراه نویسنده 33 94 261 0913 سایت نویسنده: www.Nabnak.ir

ص: 87

ص: 88

پی نوشت ها

تصویر

ص: 89

تصویر

ص: 90

تصویر

ص: 91

تصویر

ص: 92

تصویر

ص: 93

تصویر

ص: 94

تصویر

ص: 95

تصویر

ص: 96

تصویر

ص: 97

تصویر

ص: 98

تصویر

ص: 99

تصویر

ص: 100

منابع

1. أُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، أبو الحسن عزّ الدین علی بن أبی الکرم محمّد بن محمّد بن عبد الکریم الشیبانیالمعروف بابن الأثیر الجزری (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل

أحمد ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .

2. إقبال الأعمال، السیّد رضی الدین علی بن موسی المعروف بابن طاووس، (ت 664 ه)، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی.

3. الأعلاق النفیسة، ابن رُسته اصفهانی، دار صادر، بیروت.

4. الأمالی، الشیخ الصدوق 381، الطبعة الأولی، 1417 ق، مؤسّسة البعثة، قمّ.

5. الأمالی، الشیخ المفید (413 ق)، الطبعة الثانیة 1414، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت.

6. الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

7. إمتاع الأسماع ، أحمد بن علی المَقریزی (ت 745 ه ) ، تحقیق وتعلیق : محمّد عبد الحمید النمیسی ، منشورات محمّد علی بیضون ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1420 ه .

8. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (ت 1110 ه ) ، تحقیق : دار إحیاء التراث ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

9. البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .

10. البرهان فی تفسیر القرآن، هاشم بن سلیمان البحرانی (ت 1107 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ :

ص: 101

مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولی، 1415 ه .

11. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علی الطبری (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف :المطبعة الحیدریّة ، الطبعة الثانیة ، 1383 ه .

12. تاریخ کاشان (مراة قاسان)، عبدالرحیم کلانتر ضرابی، (سهیل کاشانی)، به کوشش ایرج افشار، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم 1341.

13. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، (571 ق)، تحقیق: علی شیری، 1415، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت.

14. تذکرة الشهدا، ملاحبیب اللّه شریف کاشانی، چاپ سوم، 1393 هجری شمسی، انتشارات شمس الضحی، قم.

15. تفسیر الثعلبی، الثعلبی، (427 ق)، تحقیق أبی محمّد بن عاشور، الطبعة الأولی، 1422 ق، دار إحیاء التراث العربی، بیروت

16. التفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، (1091 ق)، الطبعة الثانیة، 1416 ق، مؤسّسة الهادی، قمّ.

17. تفسیر العیّاشی ، أبو النضر محمّد بن مسعود السلمی السمرقندی المعروف بالعیّاشی (ت 320 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، طهران : المکتبة العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1380 ه .

18. تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی (ت 671 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد الرحمن المرعشلی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة، 1405 ه .

19. تهذیب الکمال، أبی الحجّاج یوسف المزّی، (724 ق9، تحقیق: بشّار عوّاد معروف، الطبعة الرابعة، 1406 ق، مؤسّسة الرسالة، بیروت.

20. جامع أحادیث الشیعة ، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

21. الجامع الصغیر، جلال الدین السیوطی، (911 ق)، الطبعة الأولی، 1401 ق ، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت.

22. الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة، محمّد بن الحسن بن علی بن الحسین الحرّ العاملی (ت 1104 ه )، قمّ: مکتبة المفید.

23. رجال النجاشی ( فهرست أسماء مصنّفی الشیعة )، أبو العبّاس أحمد بن علی النجاشی ( ت 450 ه )، قمّ: مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، الطبعة الخامسة، 1416 ه .

24. رساله هلالیّه، ملاغلامرضا آرانی، به اهتمام حبیب اللّه سلمانی آرانی، ناشر: انجمن اهل قلم شهرستان آران و بیدگل، چاپ اول، سال 1379.

25. سنن الترمذی (الجامع الصحیح) ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی (ت 279) ، تحقیق : أحمد محمّد شاکر ، بیروت : دار إحیاء التراث .

ص: 102

26. سیر أعلام النبلاء، الذهبی، (748 ق)، الطبعة التاسعة، 1412 ق، مؤسّسة الرسالة، بیروت.

27. شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، (656ق)، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، مؤّسة مطبوعاتی إسماعیلیان، قمّ بالأُوفسیت عن طبعة دار إحیاء الکتب العربیة.

28. صحیح البخاری ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، بیروت : دار ابن کثیر ، الطبعة الرابعة، 1410 ه .

29. صحیح مسلم ، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری (ت 261 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، القاهرة : دار الحدیث ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

30. الطبقات الکبری ، محمّد بن سعد کاتب الواقدی (ت 230 ه ) ، بیروت : دار صادر .

31. علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الاُولی، 1408 ه .

32. فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1379 ه .

33. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، الطبعة الأولی، 1415 ق، دار الکتب العلمیة، بیروت.

34. الکافی ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی ( ت 329 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثانیة ، 1389 ه .

35. کامل الزیارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (ت 367 ه ) ، تحقیق : عبد الحسین الأمینی التبریزی ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضویة ، الطبعة الاُولی ، 1356 ه .

36. کتاب من لا یحضره الفقیه ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی .

37. کشف الخفاء، إسماعیل بن محمّد العجلونی، (1162 ق)،الطبعة الثانیة، 1408 ق، دار الکتب العلمیة، بیروت.

38. کشف الغمّة، ابن أبی الفتح الأربلی، (693ق)، الطبعة الثانیة، 1405 ق، دار الأضواء، بیروت.

39. کنز العمّال، المتّقی الهندی، (975ق)، ضبط وتفسیر: الشیخ بکری حیّانی، تصحیح وفهرسة: الشیخ صفوة السقا، 1409 ق، موسسة الرسالة، بیروت.

40. مجمع الزوائد، الهیثمی، (807 ق)، الطبعة الأولی، 1408 ق، دار الکتب العلمیة، بیروت.

41. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، المیرزا حسین النوری (ت 1320 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .

42. المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه ) ، تحقیق :

ص: 103

مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

43. مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

44. المعجم الکبیر، الطبرانی، (360 ق) تحقیق حمدی السلفی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت لبنان

45. الملل والنحل ، أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی (ت 548 ه ) ، بیروت : دار المعرفة ، 1406 ه .

46. مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

47. مؤتمر علماء بغداد ، بین السنّة والشیعة ، تحقیق السیّد مرتضی الرضوی ، القاهرة : 1399 ه .

48. نوادر الراوندی ، فضل اللّه بن علی الحسینی الراوندی (ت 573 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریة ، الطبعة الاُولی ، 1370 ه .

49. وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (ت 1104ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

50 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

ص: 104

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109