شیرین تر از عسل : قاسم ابن الحسن علیه السلام را بیشتر بشناسیم

مشخصات کتاب

سرشناسه:خدامیان آرانی، مهدی، ‫1353 -

Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پدیدآور: ‫شیرین تر از عسل ‫: قاسم ابن الحسن علیه السلام را بیشتر بشناسیم ‫/ مهدی خدامیان آرانی.

مشخصات نشر :قم ‫: بهار دلها ‫، 1396.

مشخصات ظاهری: ‫[80] ص. ‫؛ ‫ 14×21 س م.

فروست:آثار دکتر مهدی خدامیان آرانی ‫؛ 65.

شابک: ‫32000 ﷼ ‫: چاپ دوم ‫: 978-600-8449-75-1

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت: ‫چاپ قبلی: وثوق، 1393.

یادداشت: ‫چاپ پنجم(اول ناشر).

یادداشت:کتابنامه: ص. [75]-78.

عنوان دیگر: ‫قاسم ابن الحسن علیه السلام را بیشتر بشناسیم.

موضوع:قاسم بن حسن (ع )، -61ق .

رده بندی کنگره: ‫ ‮ BP42/4 /ق2 ‫ ‮ خ4 1396

رده بندی دیویی: ‫ ‮ 297/9537

شماره کتابشناسی ملی:4782377

وضعیت رکورد :فاپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

شیرین تر از عسل ‫: قاسم ابن الحسن علیه السلام را بیشتر بشناسیم

مهدی خدامیان آرانی

ص: 3

ص: 4

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

من از مرگ می ترسیدم، از زمان کودکی ترس از مرگ را به من آموخته بودند، وقتی خبر مرگ دوستی یا آشنایی را می شنیدم، متأسّف می شدم، گویا در فرهنگ جامعه، چیزی بدتر از مرگ وجود نداشت، به من یاد داده بودند که مرگ را برای دشمن بخواهم، و این گونه بود که در وجود خود، مرگ را بد می دانستم.

زمانی فرا رسید که تحقیق را شروع کردم، می خواستم با حماسه کربلا بیشتر آشنا شوم، این گونه بود که من با قاسم علیه السلام آشنا شدم، همان نوجوانی که فرزندِ امام حسن علیه السلام بود و در کربلا جانش را فدای امام حسین علیه السلام نمود.

من محتاج سخن قاسم علیه السلام بودم، به راستی قاسم به چه درک و معرفتی رسیده بود که مرگ را این قدر زیبا می دید و آن را از عسل، شیرین تر می دانست.

من باید پاسخ این سؤل را می یافتم. اینجا بود که من شاگرد مکتب او

ص: 5

گشتم و او نگاه مرا به مرگ، تغییر داد. او روح تشنه مرا سیراب نمود و عشق خودش را به دلم، هدیه کرد.

اکنون که راه خود را یافته ام، حقوق مادی این کتاب را از خود سلب می کنم تا هر کس بخواهد بتواند آن را چاپ کند و در اختیار دیگران قرار دهد.

من این کتاب را نذر قاسم علیه السلام کرده ام، زیرا وامدار او هستم. او معنای زندگی را به من آموخت، کاش من او را زودتر این گونه شناخته بودم!

مهدی خُدّامیان آرانی

خرداد 1393 شمسی

ص: 6

شماره1

نگاهی به صورت پدر می کنی، چگونه باور کنی که این آخرین آغوش است؟!

این آخرین باری است که پدر را می بینی، چهره پدر زرد شده است، دشمنان او را مسموم کرده اند، زهری که به او خورانده اند، اثر کرده است و دیگر امیدی به بهبودی او نیست.

عمّه ات زینب هم اینجاست، او آرام آرام اشک می ریزد، عمویت حسین علیه السلام جلو

می آید تو را از پدر جدا می کند. لحظاتی می گذرد، صدای گریه مادر را می شنوی، این صدا خبر از حادثه ای دردناک می دهد. تو دیگر یتیم شده ای!

چند سال بیشتر نداری. پدر، نام تو را «قاسم» نهاده است، روزهای یتیمی تو آغاز شد، امّا من عمویت حسین علیه السلام را می شناسم، او در حقّ تو پدری می کند...

پدر وصیّت کرده است تا پیکر او را کنار قبر پیامبر دفن کنند، همه دوستان پدر جمع شده اند، عمویت عبّاس هم اینجاست، آنها می خواهند پیکر پدر را تشییع کنند و به خاک بسپارند.

تابوتی را که پیکر پدر در آن است از خانه بیرون می آورند تا به سوی مسجد پیامبر ببرند، آنان آرام آرام به سوی مسجد می روند که ناگهان عدّه ای تیرانداز

ص: 7

تابوت را با تیرها هدف قرار می دهند.

تیرها از هر طرف می آید، من مات و مبهوت این صحنه ام. چه شده است؟ چرا پیکر پدرت را تیرباران می کنند؟

نگاه تو به این منظره خیره مانده است، این دستور عایشه است، او به یارانش گفته است که نگذارند پدر تو را کنار قبر پیامبر دفن کنند.

به راستی چرا عایشه این تصمیم را گرفته است؟ درست است که او همسر پیامبر است، امّا کینه فرزندان پیامبر را به دل دارد.

عمویت عبّاس این صحنه را می بیند، او دریای غیرت است، اگر وصیّت پدر تو نبود چه کسی جرأت می کرد تابوت پدرت را تیرباران کند.

لحظه های آخر عمر پدر که فرا رسید او به عمویت حسین علیه السلام وصیّت کرد و از او خواست تا مبادا در تشییع جنازه او، خونی ریخته شود. پدر نمی خواست اختلاف میان دو گروه از مسلمانان زیاد شود و کار به شمشیر و جنگ بکشد. پیکر پدر را به سوی قبرستان بقیع می برند و در آنجا دفن می کنند.

* * *

ای قاسم! پدر تو مظلوم است، امروز پیکر او را تیرباران کردند، چند سال پیش هم وقتی در میان لشکریان خودش نماز می خواند، یکی از میان لشکرش تیری به او زد.

آن تیر از طرف دشمن نبود، از طرفِ خودی بود!

من از حادثه «ساباط» سخن می گویم.(1)

آن روز، تو هنوز به دنیا نیامده بودی، پدر تو برای مقابله با سپاه معاویه از

ص: 8


1- . ساباط، نام شهری بوده است که تقریباً در اطراف بغداد واقع شده بوده است.

کوفه خارج شد و به سوی سرزمین «ساباط» رفت و در آنجا اردو زد. هنگام نماز، وقتی که همه لشکر، پشت سر او نماز می خواندند، یک نفر او را هدف تیر قرار داد، این تیر از طرف سپاه معاویه نبود، این تیر از طرف کسانی بود که با پدرت بیعت کرده بودند و جزء لشکریان او محسوب می شدند.

ای قاسم! فرماندهان لشکر پدر تو چه کسانی بودند؟ وقتی پدر تو شخصی به نام «کِندی» را برای مقابله با معاویه فرستاده بود، معاویه به قصد فریب دادن او، سکّه های طلا برایش فرستاد و او به سپاه معاویه پیوست. بار دیگر پدر تو فرمانده دیگری را فرستاد، او هم نیمه شب به سپاه معاویه پیوست. پیوستن دو فرمانده نظامی، چیزی بود که روحیّه مقاومت لشکر پدر تو را در هم شکست.(1)

* * *

ای قاسم! به من اجازه بده از نامه های آن مردم سخن بگویم؟ تاریخ به یاد دارد آن روزی را که پیکی از طرف معاویه نزد پدر تو آمد، آن پیک، چند نامه را به پدرت تحویل داد، همه خیال می کردند این نامه های معاویه است، ولی ماجرا چیز دیگری بود، این نامه هایی بود که مردم کوفه به معاویه نوشته بودند.

یکی از آن نامه ها چنین بود: «ای معاویه ، هر چه سریع تر به سوی ما بیا ، وقتی سپاه تو به اینجا برسد، ما حسن را اسیر می کنیم و او را تحویل تو می دهیم ».(2)

* * *

مردم کوفه چقدر عجیب بودند، وقتی علی علیه السلام شهید شد، آنان در مسجد کوفه جمع شدند و با پدر تو بیعت کردند. در آن روز، همه فریاد می زدند و شوری

ص: 9


1- . فقبض الکِنْدی عدوّ اللّه المال ، وقلب علی الحسن ، وصار إلی معاویة فی مئتی رجل من خاصّته وأهل بیته...: الخرائج والجرائح ج 2 ص 574، بحار الأنوار ج 44 ص 43.
2- . کتب جماعة من رؤاء القبائل إلی معاویة بالسمع والطاعة له فی السرّ، واستحثّوه علی السیر نحوهم ، وضمنوا له تسلیم الحسنع إلیه عند دنوّهم من عسکره، أو الفتک به...: کشف الغمّة ج 2 ص 163، بحار الأنوار ج 44 ص 47. وأنفذ إلیه بکتب أصحابه الذین ضمنوا له فیها الفتک به وتسلیمه إلیه...: نفس المصدرین السابقین.

عجیب در میان آنان افتاده بود، آنان به پدر تو چنین می گفتند: «ما همه سرباز تو هستیم!»، ولی وقتی زمان امتحان فرا رسید، به معاویه نامه نوشتند و راز دل خویش را آشکار ساختند، آنان سرباز پول ها و سکّه های معاویه شده بودند و آماده بودند تا اگر معاویه فرمان دهد، پدر تو را شهید کنند.(1)

اینجا بود که پدرت به یارانش چنین پیام فرستاد: «ای مردم ! به خدا قسم ، معاویه به وعده هایی که به شما در مقابل کشتن من داده است وفا نمی کند» .(2)

پدرت به خوبی می دانست که با این مردم بی وفا، نمی توان در مقابل معاویه ایستاد، معاویه با سکّه های طلا، دل های آنان را از آن خود کرده است، معاویه می خواست پدرت را به دست یاران خودش شهید کند.

اینجا بود که پدرت، حماسه ای بزرگ آفرید و با معاویه صلح کرد.

* * *

بعضی ها راز این صلح را نفهمیدند و زبان به اعتراض گشودند. تاریخ، دو خاطره را در حافظه خود ثبت کرده است:

خاطره اول: زمانی که یکی نزد پدر تو آمد و چنین گفت: «السّلامُ عَلَیکَ یا مُذِلَّ المؤمنینَ، سلام بر تو ای کسی که مؤمنان را ذلیل و خوار نمودی».(3)

خاطره دوم: زمانی که یکی از یاران به پدر تو چنین گفت: «کاش، پیش از این مرده بودی و با معاویه صلح نمی کردی!».(4)

آنان انتظار داشتند که پدر تو در برابر معاویه، مقاومت کند، امّا با کدام یار؟ وقتی تعداد یاران باوفای او از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر بودند، او چه باید می کرد؟

ص: 10


1- . وکتب أکثر أهل الکوفة إلی معاویة : فإنّا معک ، وإن شئت أخذنا الحسن وبعثناه إلیک...: الخرائج والجرائح ج 2 ص 579، بحار الأنوار ج 44 ص 45.
2- . ویلکم ! واللّه إنّ معاویة لا یفی لأحدٍ منکم بما ضمنه فی قتلی...: علل الشرائع ج 1 ص 221، بحار الأنوار ج 44 ص 33.
3- . فبینا الحسن یکلّم حجر بن عدی، إذا برجلٍ من أصحابه قد دخل علیه یقال له سفیان بن اللیل البهمی فقال له: السلام علیک یا مذلّ المؤنین، لقد جئت بأمرٍ عظیم، هلاّ قاتلت حتّی تموت ونموت معک ؟ !...: الفتوح ج 4 ص 295.
4- . فقال حجر بن عدی الکِنْدی : أما واللّه لقد وددت أنّک متّ فی ذلک ومتنا معک، ثمّ لم نرَ هذا الیوم، فإنّا رجعنا راغمین بما کرهنا، ورجعوا مسرورین بما أحبّوا...: المصدر السابق.

پدرت با آنان چنین سخن گفت: «من با معاویه صلح کردم تا شیعیان باقی بمانند، اگر من این کار را نمی کردم معاویه، همه شیعیان را می کشت» .(1)

پس از مدّتی، پدر تو برای همیشه کوفه را ترک گفت و به مدینه آمد.(2)

* * *

به راستی که حماسه صلح پدر تو، ناشناخته است، پدر تو مظلوم است، کاش فرصت داشتم و بیشتر از مظلومیّت او سخن می گفتم...

ص: 11


1- . ثمّ أرسل إلی حجر بن عدی فدعاه ثمّ قال له: یا حجر، إنّی قد سمعت کلامک فی مجلس معاویة، ولیس کلّ إنسان یحبّ ما تحبّ، ولا رأیه کرأیک، وإنّی لم أفعل ذلک إلاّ إبقاءً علیکم...: المصدر السابق؛ در خبر دیگری امام حسن 77 هزار، عدد کشته شدگان در جنگ با معاویة را هفتاد هزار نفر پیش بینی می کند: ولکنّی خشیت أن یأتی یوم القیامة سبعون ألف أو ثمانون ألف أو أکثر أو أقلّ کلّهم تتّضح أوداجهم دماً...: تاریخ دمشق ج 13 ص 281.
2- . وخرج أهل الکوفة لوداعه باکین...: تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 187، ولحق الحسن بالمدینة وأهل بیته وحشمهم، وجعل الناس یبکون عند مسیرهم من الکوفة: الکامل لابن الأثیر ج 3 ص 407.

شماره2

من می خواهم با تو سخن بگویم، از خودم بگویم، از جهالت ها و نادانی های خودم! من همیشه آرزو داشتم که امام زمان خویش را ببینم، جامعه به من این را آموخته بود، من خیال می کردم دیدن امام، ارزش است، اکنون فهمیده ام که دیدن امام، افتخار نیست، مهم این است که معرفت و شناخت داشته باشم. وقتی فهمیدم که یاران پدرت که همیشه او را می دیدند، دشمنِ او شدند، زمانی که فهمیدم پدر تو را، همسرش به شهادت رساند، فکرم پریشان شد، اگر دیدن امام، ارزش است، جُعده که یک عمر، شب و روز، پدر تو را می دید چرا به او زهر داد و او را شهید کرد؟

اگر قرار است دیدن امام، انسان را عوض کند، پس چرا جُعده عوض نشد؟

جُعده، دختر اَشعَث بود، وقتی پدرت در کوفه بود، با جُعده ازدواج کرد، بعد از آن که به مدینه آمد، جُعده هم همراه او به مدینه آمد. چند سال پیش، پدرت با مادر تو ازدواج کرد و تو به دنیا آمدی. نام مادر تو را «نرجس» نوشته اند.(1)

وقتی تو چند سال داشتی، معاویه پیامی برای جُعده فرستاد و به او وعده های عجیبی داد و او وسوسه شد تا پدر تو را به شهادت برساند.

جُعده زهری را در ظرف آب ریخت و پدرت در هنگام افطار از آن نوشید و مسموم شد و پس از مدّتی به شهادت رسید.

ص: 12


1- . لباب الانساب والأعقاب ج 1 ص 342.

* * *

اکنون تو نوجوان هستی، هنوز به سن بلوغ نرسیده ای، قامت رشیدی داری. در این سال ها درس ادب و ولایت را از مادر آموخته ای، مادر به تو یاد داد که چگونه پیرو امام زمان خود باشی، تو به معرفت بزرگی رسیده ای، تو می دانی که باید پیرو حسین علیه السلام باشی که او کشتی نجات است.

حسین علیه السلام عموی توست، امّا او را به عنوان امام خویش شناخته ای و دوست داری که تا پای جان در راه او فداکاری کنی. مادر از تو یک شیعه واقعی ساخته است! او محبّت، معرفت و اطاعت را به تو آموخته است.

ده سال از شهادت پدر می گذرد، در این مدّت، حسین علیه السلام در مدینه است، معاویه بر جهان اسلام حکومت می کند، حسین علیه السلام در این مدّت، صلاح نمی بیند که دست به قیام بزند، او منتظر است تا فرصت مناسب برای این کار فراهم شود.

* * *

پاسی از شب گذشته است، اسب سواری وارد مدینه می شود، او نامه مهمی را از شام آورده است. او این نامه را به امیر مدینه می دهد. وقتی امیر مدینه آن نامه را می خواند می فهمد که معاویه از دنیا رفته است و یزید حکومت را در دست گرفته است. یزید در این نامه از امیر مدینه خواسته است تا فوراً از حسین علیه السلامبرای او بیعت بگیرد.(1)

امیر مدینه، مأموری را به خانه حسین علیه السلام می فرستد، امّا حسین علیه السلام در خانه نیست، حسین علیه السلام به مسجد پیامبر رفته است. مأمور به مسجد می رود و از حسین علیه السلام می خواهد تا هر چه سریع تر نزد امیر مدینه برود.(2)

حسین علیه السلام به اطرافیان خود رو می کند و می گوید: «فکر می کنید چه شده است

ص: 13


1- . فقدمت المدینة لیلاً، فقلت للحاجب : استأذن لی، فقال : قد دخل ولا سبیل لی إلیه، فقلت : إنّی جئت بأمرٍ، فدخل فأخبره، فأذن له... : تاریخ دمشق، ج 19، ص 17؛ تاریخ خلیفة بن خیّاط، ص 177 .
2- . فأقبل إلیهم الرسول، والرسول عبد اللّه بن عمرو بن عثمان بن عفّان، لم یصب القوم فی منازلهم، فمضی نحو المسجد، فإذا القوم عند قبر النبیّ صلی الله علیه و آله پ... : الفتوح، ج 5، ص 11؛ مقتل الحسین(ع)، للخوارزمی، ج 1، ص 181 .

که امیر در این نیمه شب، مرا طلبیده است. آیا تا به حال سابقه داشته است که او نیمه شب، کسی را نزد خود فرا بخواند؟». همه در تعجّب هستند که چه پیش آمده است.

حسین علیه السلام می گوید: «گمان می کنم که معاویه از دنیا رفته است و امیر مدینه می خواهد قبل از آن که این خبر در مدینه پخش شود، از من بیعت بگیرد».(1)

اکنون حسین علیه السلام به خانه می آید، رو به پسرش علی اکبر می کند و می گوید: «پسرم! برو و جوانان بنی هاشم را خبر کن تا با شمشیرهایشان بیایند».

* * *

علی اکبر به خانه شما می آید و ماجرا را به تو خبر می دهد، مادر وقتی از این ماجرا باخبر می شود، شمشیر را در دست تو می نهد، رویت را می بوسد و از تو می خواهد تا به یاری حسین علیه السلام بروی، او می داند که خطری جان حسین علیه السلامرا

تهدید می کند و او نیاز به یاری دارد.

گرچه تو همه امید مادر هستی، ولی او تو را برای این روزها بزرگ کرده است که سرباز حسین علیه السلام باشی و از حق و حقیقت دفاع کنی.

تو همراه با جوانان بنی هاشم، حسین علیه السلام را همراهی می کنی. وقتی به قصر

امیر مدینه می رسید، حسین علیه السلام به شما چنین می گوید: «من وارد قصر می شوم، شما در این جا آماده باشید. هرگاه من شما را به یاری خواندم داخل قصر بیایید».(2)

* * *

حسین علیه السلام وارد قصر می شود. امیر مدینه ماجرای مرگ معاویه را به او خبر می دهد و از او می خواهد تا ولایت یزید را قبول کند و خلافت او را بپذیرد.(3)

حسین علیه السلام در جواب می گوید: «ای امیر! فکر نمی کنم بیعت مخفیانه من در

ص: 14


1- . فقال حسین : قد ظننت أری طاغیتهم قد هلک، فبعث إلینا لیأخذنا بالبیعة قبل أن یفشوا فی الناس الخبر . فقال : وأنا ما أظنّ غیره : تاریخ الطبری، ج 5، ص 339؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 529؛ تذکرة الخواصّ، ص 236؛ الأخبار الطوال، ص 227؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص 147 .
2- . فإن دعوتکم أو سمعتم صوته قد علا فاقتحموا علیّ بأجمعکم، وإلاّ فلا تبرحوا حتّی أخرج إلیکم : تاریخ الطبری، ج 5، ص 339؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 529؛ الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 226؛ تذکرة الخواصّ، ص 236؛ وراجع، الأخبار الطوال، ص 227؛ فإذا دخلت إلیه فاجلسوا علی الباب، فإن سمعتم صوتی قد علا فادخلوا علیه لتمنعوه منّی : الإرشاد، ج 2، ص 32؛ روضة الواعظین، ص 189؛ إعلام الوری، ج 1، ص 434؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 324.
3- . فنعی الولیدُ إلیه معاویة، فاسترجعَ الحسینُ، ثمّ قرأ کتاب یزید وما أمره فیه من أخذ البیعة منه له .... : الإرشاد، ج 2، ص 33؛ روضة الواعظین، ص 189، إعلام الوری، ج 1، ص 434؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 324 .

دل شب، برای یزید مفید باشد. اگر قرار بر بیعت کردن باشد، من باید در حضور مردم بیعت کنم تا همه مردم با خبر شوند».(1)

امیر مدینه این سخن حسین علیه السلام را می پسندد و می گوید: «ای حسین! می توانی بروی و فردا نزد ما بیایی تا در حضور مردم، با یزید بیعت کنی».(2)

حسین علیه السلام می خواهد از قصر بیرون برود، ناگهان مروان (که یکی از اطرافیان امیر است) فریاد می زند: «ای امیر! اگر حسین از این جا برود دیگر به او دست نخواهی یافت».(3)

مروان از جا برمی خیزد و شمشیر خود را از غلاف بیرون می کشد و به امیر مدینه می گوید: «ای امیر، بهانه حسین را قبول نکن، همین الآن از او بیعت بگیر و اگر قبول نکرد، گردنش را بزن».(4)

این جاست که حسین علیه السلام، جوانان بنی هاشم را به یاری می طلبد...

* * *

تو همراه با دیگر جوانان در حالی که شمشیرهای خود را در دست دارید، وارد قصر می شوید، مروان، خود را در محاصره شما می بیند، شما به او چنین می گویید: «آیا تو بودی که می خواستی آقایِ ما را بکشی؟».

ترس تمام وجود مروان را فرا می گیرد. مروان اصلاً انتظار این صحنه را نداشت. او در خیال خود نقشه قتل حسین علیه السلام را کشیده بود، امّا خبر نداشت که با شمشیرهای شما روبرو خواهد شد.(5)

شما منتظر دستور حسین علیه السلام هستید تا جواب گستاخی مروان را بدهید، حسین علیه السلام سخن مروان را نادیده می گیرد و همراه شما از قصر خارج می شود.

ص: 15


1- . إنّ مثلی لا یعطی بیعته سرّا، وأنا طوع یدیک، فإذا جمعت الناس لذلک حضرت وکنت واحدا منهم : الأخبار الطوال، ص 228 .
2- . انصرف علی اسم اللّه حتّی تأتینا مع جماعة الناس... : الإرشاد، ج 2، ص 33؛ روضة الواعظین، ص 189؛ إعلام الوری، ج 1، ص 434.
3- . إنّک أشرت علیّ بذهاب دینی ودنیای ... : مثیر الأحزان، ص 14 .
4- . وأنا أنظر إلی مروان وقد أسرّ إلی الولید أن اضرب رقابهم، ثمّ قال جهرا : لا تقبل عذرهم واضرب رقابهم ... : مثیر الأحزان، ص 24 .
5- . وسمع مَن بالباب الحسین، فهمّوا بفتح الباب وإشهار السیوف ... : الفتوح، ج 5، ص 13؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 183 .

شماره3

هوا تاریک است، شب 27 رجب سال 60 هجری است، من در مدینه ام. می بینم که تو با مادرت آماده سفر هستید. شما وسایل سفر را فراهم کرده اید. با من سخن بگو. شما کجا می روید؟

امشب حسین علیه السلام مدینه را ترک می کند و به مکّه می رود، دیگر مدینه برای او امن نیست، یزید نامه دیگری نوشته است تا حسین علیه السلام را به قتل برسانند.

ساعتی قبل حسین علیه السلام کنار قبر پیامبر رفت و با خدای خویش چنین مناجات کرد: «خدایا! تو می دانی که من برای اصلاح امّت جدّم قیام می کنم... یزید می خواهد دین تو را نابود کند، می خواهم از دین تو دفاع کنم». سپس او به قبرستان بقیع می رود و با قبر برادرش حسن علیه السلام وداع می کند.(1)

ای قاسم! تو هم کنار قبر پدر برو و خداحافظی کن! تو تصمیم گرفته ای تا همراه حسین علیه السلام به این سفر بروی! آخرین سخنان خود را با پدر بگو و مسافر راه آزادگی شو!

* * *

دیگر وقت زیادی تا طلوع آفتاب نمانده است، تو همراه مادر با این کاروان به سوی مکّه حرکت کرده ای. هرکس که بخواهد به مکّه برود، باید لباس های

ص: 16


1- . وتهیّأ الحسین بن علیّ وعزم علی الخروج من المدینة، ومضی فی جوف اللیل إلی قبر أُمّه، فصلّی عند قبرها وودّعها، ثمّ قام عن قبرها وصار إلی قبر أخیه الحسن، ففعل مثل ذلک، ثمّ رجع إلی منزله : مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 186 .

دنیوی را از تن بیرون آورد و لباس سفید احرام بر تن کند. این کاروان به مسجد «شجره» آمده اند و ذکر «لبّیک» بر زبان جاری کرده اند.

تو در لباس احرام، چقدر زیبایی! هرکس به تو می نگرد به یاد پدرت حسن علیه السلام

می افتد.

شب سوم شعبان که فرا می رسد، شما به شهر مکّه می رسید، شما راه مدینه تا مکّه را پنج روزه آمده اید.(1)

همراه حسین علیه السلام به سوی کعبه می روید و طواف می کنید، به راستی که خانه خدا چه صفایی دارد!

* * *

خبر آمدن شما به مکّه در جهان اسلام پخش می شود، مردم کوفه تصمیم می گیرند تا حسین علیه السلام را به شهر خود دعوت کنند، آنان نامه های فراوان برای حسین علیه السلام می فرستند.

در یکی از روزها می بینی که صد و پنجاه نفر از کوفه به مکّه آمده اند، آنان نزد عمویت حسین علیه السلام می آیند و او را به کوفه دعوت می کنند.(2)

آیا حسین علیه السلام دعوت آنان را خواهد پذیرفت؟

دوست دارم برایم از نامه های مردم کوفه بگویی؟ یکی از آن نامه ها را باز می کنی و آن را برایم می خوانی: «ای حسین! ما جان خود را در راه تو فدا می کنیم. به سوی ما بیا، ما همه، سرباز تو هستیم».(3)

وقتی من این سخن را می خوانم، از این همه شور مردم کوفه به وجد می آیم، اکنون نامه دیگری را برایم می خوانی: «ای حسین! صد هزار نفر سرباز در انتظار آمدن تو هستند تا تو را یاری کنند».(4)

ص: 17


1- . القصص، 22؛ فلمّا دخل مکّة قال : ( وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَآءَ السَّبِیلِ ) : تاریخ الطبری، ج 5، ص 343؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 531؛ الإرشاد، ج 2، ص 35؛ روضة الواعظین، ص 190؛ إعلام الوری، ج 1، ص 435؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 332 .
2- . ثمّ قدم علیه بعد ذلک قیس بن مسهر الصیداوی... ومعهم جماعة نحو خمسین ومئة ... کلّ کتاب من رجلین وثلاثة وأربعة،ویسألوه القدوم علیهم : الفتوح، ج 5، ص 27؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 193 .
3- . ونحن مقاتلون معک وباذلون أنفسنا من دونک، فأقبل إلینا فرحا مسرورا مأمونا مبارکا، سدیدا وسیّدا أمیرا مطاعا... : الفتوح، ج 5، ص 27 و 193 .
4- . وکتب إلیه شبث بن ربعی ویزید بن الحارث و... : أمّا بعد، فقد اخضرّ الجناب، وأینعت الثمار، وطمت الجمام، فإذا شئت فأقدم علی جندٍ مجنّدة لک، والسلام : تاریخ الطبری، ج 4، ص 262؛ إنّا معک، ومعنا مئه ألف سیف، إنّا قد حبسنا أنفسنا علیک،ولسنا نحضر الصلاة مع الولاة، فأقدم علینا فنحن فی مئه ألف سیف... : حیاة الإمام الحسینع، ج 2، ص 334.

من با خود فکر می کنم آیا عمویت حسین علیه السلام دعوت مردم کوفه را می پذیرد یا

نه؟

تو مسلم را به خوبی می شناسی! او شوهرِ عمّه توست، حسین علیه السلام او را به حضور می طلبد و به او می گوید: «ای مسلم! به کوفه برو و اگر شرایط مناسب بود به من خبر بده تا به کوفه بیایم».

اینجاست که مسلم آماده این مأموریّت بزرگ می گردد، شما با او خداحافظی می کنید و او به سوی کوفه حرکت می کند.(1)

* * *

مدّتی می گذرد، نامه ای از مسلم به دست حسین علیه السلام می رسد، مسلم در این نامه شرایط کوفه را مناسب اعلام می کند.

روز هفتم ذی الحجّه است، حاجیان برای انجام اعمال حجّ به مکّه آمده اند، دو روز دیگر تا روز عرفه باقی مانده است. تو دوست داری که حج را در کنار حسین علیه السلام به جا آوری، حجّی که همراه با امام زمان باشد، چقدر دلنشین است!

به حسین علیه السلام خبر می رسد که مأموران یزید به مکّه آمده اند، آنان در زیر لباس های احرام، شمشیر مخفی کرده اند و می خواهند خون حسین علیه السلامرا در کنار کعبه بریزند. اینجاست که او تصمیم می گیرد به سوی کوفه حرکت کند. تو هم آماده ای که حسین علیه السلام را در این سفر یاری کنی. تو سرباز نوجوان او هستی.

ص: 18


1- . یابن عمِّ، قد رأیت أن تسیر إلی الکوفة، فتنظر ما اجتمع علیه رأی أهلها، فإن کانوا علی ما أتتنی به کتبهم، فعجّل علیّ بکتابک؛ لأُسرع القدوم علیک، وإن تکن الأُخری، فعجّل الإنصراف : الأخبار الطوال، ص 230 .

شماره4

همراه با این کاروان، این بیابان ها را پشت سر گذاشته ای، چندین روز است که در راه هستید. اکنون در این سرزمین، منزل کرده اید. اینجا را سرزمین «زُباله» می نامند.

نگاه تو به دور دست خیره شده است، اسب سواری را می بینی که به این سو می آید، او نزدیک می آید، همه متوجّه می شوند که او نامه رسان است، پیکی است که از کوفه آمده است، او نامه ای برای حسین علیه السلام آورده است.

او نزد حسین علیه السلام می رود و نامه را به او می دهد، حسین علیه السلام نامه را باز می کند و آن را می خواند. این نامه شرح حادثه ای را می دهد: خبر از مظلومیّت مسلم و بی وفایی مردم کوفه.(1)

آری، مسلم غریبانه در کوفه شهید شده است، کسانی که با او بیعت کرده بودند، او را تنها گذاشته اند...

حسین علیه السلام دستور می دهد تا همه جمع شوند، وقتی همه می آیند به آنان چنین می گوید: «ای همراهان من! بدانید که مردم کوفه ما را تنها گذاشته اند. هر کدام از شما که می خواهد برگردد، برگردد و هرکس که طاقت زخم شمشیرها را دارد، بماند».(2)

ص: 19


1- . ثمّ أقبل علی محمّد بن الأشعث فقال : یا عبد اللّه ، إنّی أراک واللّه ستعجز عن أمانی، فهل عندک خیر تستطیع أن تبعث من عندک رجلاً علی لسانی یبلّغ حسینا؟ فإنّی لا أراه إلاّ قد خرج إلیکم الیوم مقبلاً، أو هو خرج غدا هو وأهل بیته، وإنّ ما تری من جزعی لذلک، فیقول : إنّ ابن عقیل بعثنی إلیک ... : تاریخ الطبری، ج 5، ص 374؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 543؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 211؛ وراجع، أنساب الأشراف، ج 2، ص 342.
2- . قد ترون ما یأتینا، وما أری القوم إلاّ سیخذلوننا، فمن أحبّ أن یرجع فلیرجع... : تاریخ الإسلام، للذهبی، ج 5، ص 11؛ سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 300.

سخن حسین علیه السلام خیلی کوتاه و روشن است و همه پیام او را می فهمند، این کاروان راهی سفر خون و شهادت است.

اکنون کسانی که برای دنیا همراه این کاروان آمده اند راه خود را جدا می کنند...(1)

* * *

ای قاسم! در اینجا ایستاده ای، نمی دانی طرف راست را نگاه کنی یا طرف چپ را.

چگونه اهل دنیا، حسین علیه السلام را تنها می گذارند و به سوی دنیا و زندگانی خود می روند. اینان به طمع ریاست و مال دنیا با این کاروان همراه شده بودند، امّا اکنون که خطر مرگ در کمین است، فرار می کنند، مشکل آنان این است که از مرگ می ترسند، آنان عاشقان دنیا هستند، پس نمی توانند به این سفر بیایند.

در این راه باید مانند مسلم همه چیز خود را فدای حسین علیه السلام کرد، تو به فردا فکر می کنی، با حسین علیه السلام می مانی و هرگز تردید به دل راه نمی دهی، تو از دنیا بزرگ تر شده ای، محبّت دنیا در دل تو جایی ندارد. محکم و استوار در راه امام زمانت می ایستی، تو نوجوان هستی، امّا دل تو از کسانی که رفتند، خیلی بزرگ تر است. تو به یاری امام زمانت فکر می کنی، تو در آرزوی این هستی که جانت را فدای او کنی.

ص: 20


1- . فلمّا قرأ الکتاب استیقن بصحّة الخبر... فلمّا سمعوا خبر مسلم، وقد کانوا ظنّوا أنّه یقدم علی أنصارٍ وعضد، تفرّقوا عنه، ولم یبقَ معه إلاّ خاصّته : الأخبار الطوال، ص 247، وراجع، الإمامة والسیاسة، ج 2، ص 11 .

شماره5

همراه کاروان به راه خود در این بیابان ها ادامه می دهی، آفتاب بالا آمده است و خورشید بی رحمانه می تابد. چند روزی از جدا شدن دنیاپرستان گذشته است. در این بیابان، هیچ جنبنده ای به چشم نمی آید، کاروان آرام آرام به راه خود ادامه می دهد.

مدّتی می گذرد، از دور یک سیاهی به چشم می آید، شاید آن سیاهی، یک نخلستان است. یکی از افراد کاروان که اهل کوفه است، می گوید: «من بارها این مسیر را پیموده ام و این جا را مثل کف دست می شناسم. این اطراف نخلستانی نیست».

همه به فکر فرو می روند، پس این سیاهی چیست؟

این سیاهی، سپاه بزرگی است که از کوفه به اینجا آمده است.(1)

لحظاتی می گذرد، هزار نفر اسب سوار در حالی که شمشیر به دست دارند، نزدیک می شوند، حُرّ، فرمانده آنان است، حسین علیه السلام به او می گوید:

__ ای حُرّ! آیا به یاری ما آمده ای یا به جنگ ما؟

__ به جنگ شما آمده ام.(2)

حسین علیه السلام نگاهی به سپاه کوفه می کند، آنان تشنه هستند، در این بیابان، آبی

ص: 21


1- . فقال له الأسدیّان : إنّ هذا المکان ما رأینا به نخلة قطّ، قالا : فقال لنا الحسین : فما تریانه رأی؟ قلنا : نراه رأی هوادیَ الخیل... : الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 551؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 229؛ الإرشاد، ج 2، ص 77؛ إعلام الوری، ج 1، ص 448.
2- . فقال الحسین : أیّها القوم! من أنتم؟ قالوا : نحن أصحاب الأمیر عبید اللّه بن زیاد . فقال الحسین : ومَن قائدکم؟ قالوا : الحرّ بن یزید الریاحی ... : الفتوح، ج 5، ص 76؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 230؛ وراجع، المنتظم، ج 5، ص 335؛وتذکرة الخواصّ، ص 240 .

پیدا نمی شود، گویا مدّتی است که آنان در بیابان ها در جستجوی این کاروان بوده اند.

حسین علیه السلام رو به شما می کند و می گوید: «به این سپاه آب بدهید، اسب های آنها را هم سیراب کنید».(1)

تو هم مانند بقیّه یاران از جا حرکت می کنی و به سوی مشک های آب می روی، مشک ها را برمی داری تا به سپاه کوفه آب بدهی. امروز این مردم از دست مهربان تو آب می نوشند، به راستی آنان در آینده ای نزدیک، چگونه این محبّت تو را جبران خواهند کرد؟

* * *

حُرّ رو به حسین علیه السلام می کند و می گوید: «من مأموریّت دارم تا تو را نزد ابن زیاد ببرم».

حسین علیه السلام به او می گوید: «مرگ از این پیشنهاد بهتر است». سپس حسین علیه السلام

فرمان می دهد تا همه، آماده بازگشت به سوی مدینه شوند. ولی حرّ فریاد می زند: «راه را بر حسین ببندید!».(2)

حسین علیه السلام دست به شمشیر می برد، همه آماده رزم می شوید، تو هم شمشیر در دست می گیری، آماده ای تا از حسین علیه السلام دفاع کنی.

وقتی حرّ این صحنه را می بیند به فکر فرو می رود، بعد از لحظاتی چنین می گوید: «ای حسین! راهی غیر از راه کوفه و مدینه را در پیش بگیر و برو تا من بهانه ای نزد ابن زیاد داشته باشم و نامه ای به او بنویسم و کسب تکلیف کنم». حسین علیه السلامسخن او را می پذیرد، کاروان در دل بیابان به پیش می رود.(3)

* * *

ص: 22


1- . فقال الحسین لفتیانه : اسقوا القوم وأرووهم من الماء ورشّفوا الخیل ترشیفا . فقام فتیانه فرشّفوا القوم ترشیفا، فقام فتیةٌ وسقَوا القوم من الماء حتّی أرووهم ... : الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 551؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 229؛ الإرشاد، ج 2، ص 77 .
2- . ما نعرف هذه الکتب ولا مَن هؤلاء الرسل! قال : فالتفت الحسین إلی غلام له یقال له عقبة بن سمعان، فقال : یا عقبة! هات الخرجین اللذین فیهما الکتب ... : الفتوح، ج 5، ص 76؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 230؛ وراجع، المنتظم، ج 5، ص 335؛ وتذکرة الخواصّ، ص 240 .
3- . سار الحسینع، وسار الحرّ فی أصحابه یسایره وهو یقول له : یا حسین، إنّی أُذکّرک اللّه فی نفسک؛ فإنّی أشهد لئن قاتلت لتُقتلنّ، فقال له الحسین(ع) : أفبالموت تُخوّفنی؟ وهل یعدو بکم الخطب أن تقتلونی؟... : الإرشاد، ج 2، ص 81؛ روضة الواعظین، ص 198؛ إعلام الوری، ج 1، ص 449؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 378؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 404؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 382؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 553؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص 173. إنّی لم أُومر بقتالک، وإنّما أُمرت ألاّ أُفارقک، وقد رأیت رأیا فیه السلامة من حربک، وهو أن تجعل بینی وبینک طریقا... : الأخبار الطوال، ص 248 .

روز دوم محرّم فرا می رسد، آفتاب سوزان صحرا بر همه جا می تابد، پیکی شتابان به این سو می آید. نزدیک می شود، نامه ای از طرف ابن زیاد، امیر کوفه برای حُرّ آورده است.

در این نامه چنین نوشته شده است: «بر حسین و یارانش سخت بگیر، او را در بیابانی خشک و بی آب گرفتار ساز».(1)

حرّ نزد حسین علیه السلام می آید و می گوید: «باید این جا فرود آیید». حسین علیه السلامقدری جلوتر می رود.(2)

اگر حسین علیه السلام قدری جلوتر برود به فرات می رسد، ابن زیاد دستور داده است که حسین را در سرزمینی متوقّف سازند که از آب فاصله دارد.

حسین علیه السلام می پرسد:

__ نام این سرزمین چیست؟

__ کربلا.

تو به چهره حسین علیه السلامنگاه می کنی، وقتی او نام کربلا را می شنود بی اختیار اشک می ریزد.

حسین علیه السلام چنین می گوید: «مشتی از خاک این صحرا را به من بدهید»، تو نگاه می کنی، حسین علیه السلام آن خاک را می بوید و می گوید: «یارانم! این جا همان جایی است که خون ما ریخته خواهد شد».(3)

آری، شما به کربلا رسیده اید، اینجا سرزمین موعود است.

ص: 23


1- . أمّا بعد، فجَعْجِعْ بالحسین حین یبلغک کتابی، ویقدم علیک رسولی، فلا تُنزله إلاّ بالعراء فی غیر حصن وعلی غیر ماء، وقد أمرت رسولی أن یلزمک ولا یفارقک حتّی تأتینی بإنفاذک أمری والسلام : تاریخ الطبری، ج 5، ص 408؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 555؛ الأخبار الطوال، ص 251؛ الإرشاد، ج 2، ص 82 وفیه یزید بن المهاجر الکنانی؛ روضة الواعظین، ص 199؛ إعلام الوری، ج 1، ص 450؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 380؛ وراجع، أنساب الأشراف، ج 3، ص384؛ ومثیر الأحزان، ص 48 .
2- . الأمیر عبید اللّه بن زیاد، یأمرنی فیه أن أُجعجِع بکم فی المکان الذی یأتینی فیه کتابه، وهذا رسوله، وقد أمره ألاّ یفارقنی حتّی أُنفذ رأیه وأمره ... : تاریخ الطبری، ج 5، ص 408؛ الإرشاد، ج 2، ص 82؛ روضة الواعظین، ص 199 .
3- . فقال له زهیر : فها هنا قریة بالقرب منّا علی شَطّ الفرات، وهی فی عاقُول حصینة، الفراتُ یحدق بها إلاّ من وجهٍ واحد... : الأخبار الطوال، ص 251 ، فلمّا قیل للحسین هذه أرض کربلاء شمّها وقال : هذه واللّه هی الأرض التی أخبر بها جبرئیل رسول اللّه ، وإنّنی أُقتل فیها. وفی روایة : قبض منها قبضة فشمّها : تذکرة الخواصّ، ص 250؛ نزل، وذلک یوم الخمیس، وهو الیوم الثانی من المحرّم سنة إحدی وستّین : الإرشاد، ج 2، ص 84؛ مثیر الأحزان، ص 49؛ المناقب، لابن شهر آشوب، ج 4، ص 97؛ روضة الواعظین، ص 199؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 259 وفیه یوم الأربعاء أو الخمیس؛ إعلام الوری، ج 1، ص 451؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 385؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 409؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 555؛ الفتوح، ج 5، ص 83؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 237؛ مطالب السؤول، ص 75 وفی الثلاثة الأخیرة یوم الأربعاء أو الخمیس .

شماره6

روز نهم ماه محرّم فرا می رسد، آب را بر روی شما بسته اند، تشنگی بیداد می کند. تو در کنار خیمه ها ایستاده ای که هیاهویی را می شنوی. صدای طبل و شیپور می آید!

این شیپور جنگ است.

سی هزار نفر آماده اند تا به سوی شما هجوم آورند، فریادها به آسمان می رود.

همه منتظرند تا «عُمَرسَعد» فرمان آغاز جنگ را صادر کند، او امروز فرمانده اصلی سپاه کوفه است، لبخندی بر چهره او نشسته است، او دستور حرکت می دهد، سپاه به سوی شما هجوم می آورد.

تو نگاه می کنی، حسین علیه السلام با عبّاس سخن می گوید، عبّاس به سوی سپاه کوفه می رود و از آنان می خواهد که تا فردا صبح صبر کنند و آن گاه جنگ را آغاز کنند، امشب که شب عاشورا است همه می خواهند نماز بخوانند و با خدای خود راز و نیاز کنند.(1)

* * *

شب فرا می رسد، تو در خیمه مادر هستی، نماز می خوانی، قرآن تلاوت می کنی، مادر صدای قرآن خواندن تو را می شنود... پاسی از شب می گذرد، مادر

ص: 24


1- . یا عبّاس، ارکب بنفسی أنت یا أخی حتّی تلقاهم، فتقول لهم : ما لکم، وما بدا لکم؟ وتسألهم عمّا جاء بهم؟ فأتاهم العبّاس ...: تاریخ الطبری، ج 5، ص 416؛ المنتظم، ج 5، ص 337؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 558؛ ثمّ أقبل الحسین علی أخیه العبّاس فقال : یا أخی، ارکب وتقدّم إلی هؤلاء القوم وسَلْهم عن حالهم، وارجع إلیّ بالخبر ...: الفتوح، ج 5، ص 97؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 249؛ لمّا رأی الحسین(ع) حرص القوم علی تعجیل القتال وقلّة انتفاعهم بالوعظ والمقال، قال لأخیه العبّاس : إن استطعت أن تصرفهم عنّا فی هذا الیوم فافعل، لعلّنا نصلّی لربّنا فی هذه اللیلة...: بحار الأنوار، ج 44، ص 391 ، فقال عمرو بن الحجّاج بن سلمة بن عبد یغوث الزبیدی : سبحان اللّه ! واللّه لو کان من الترک والدیلم وسألوک...: مثیر الأحزان، ص 52 ، فنهض إلیهم عشیّة الخمیس ولیلة الجمعة لتسع لیال خلون من المحرّم، فسألهم الحسین تأخیر الحرب إلی غد، فأجابوه: الأخبار الطوال، ص 256 .

تو را صدا می زند و می گوید: «پسرم! به خیمه مولایت برو، او همه یارانش را به حضور طلبیده است، برخیز!».

تو سجّاده ات را جمع می کنی و از خیمه بیرون می روی، همه به سوی خیمه حسین علیه السلام می روند.

وارد خیمه می شوی، سلام می کنی و گوشه ای می نشینی. بوی بهشت به مشام جان می رسد. دیدار شمع و پروانه هاست! با خود فکر می کنی که چرا حسین علیه السلام همه یاران را به حضور طلبیده است. آیا حسین علیه السلام دستوری دارد؟ آیا خطری خیمه گاه را تهدید می کند؟

همه مثل تو منتظر هستند، لحظاتی می گذرد، اکنون حسین علیه السلام از جای خود برمی خیزد و نگاهی به شما می کند و می گوید: «من خدای مهربان را ستایش می کنم و در همه شادی ها و غم ها او را شکر می گویم».(1)

حسین علیه السلام لحظه ای سکوت می کند، سپس چنین می گوید: «یاران خوبم! من یارانی به خوبی و وفاداری شما نمی شناسم. بدانید که ما فقط امشب را مهلت داریم و فردا روز جنگ است. اکنون به همه شما اجازه می دهم که از این صحرا بروید. بیعت خود را از شما برداشتم، بروید، هیچ چیز مانع رفتن شما نیست. اینک شب است و تاریکی! این پرده سیاه شب را غنیمت بشمارید و از این جا بروید و مرا تنها گذارید».(2)

سخن حسین علیه السلام به پایان می رسد، امّا غوغایی در خیمه به پا می شود، تو مثل بقیّه، گمان نمی کردی که حسین علیه السلام بخواهد این سخنان را بگوید. همه، گریه می کنند.

ای حسین! چقدر آقا و بزرگواری!

ص: 25


1- . أُثنی علی اللّه تبارک وتعالی أحسن الثناء، وأحمده علی السرّاء والضرّاء، اللّهمّ إنّی أحمدک علی...: تاریخ الطبری، ج 5، ص 418؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 559؛ الإرشاد، ج 2، ص 91 .
2- . أمّا بعد، فإنّی لا أعلم أصحابا أولی ولا خیرا من أصحابی، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل من أهل بیتی، فجزاکم اللّه عنّی جمیعا خیرا: إعلام الوری، ج 1، ص 455؛ روضة الواعظین، ص 202؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 392؛ وراجع : البدایه والنهایة، ج 8، ص 176 .

چرا می خواهی تنها شوی؟ چرا می خواهی جان ما را نجات دهی؟

آتشی در جان ها افتاده است. اشک است و گریه های بی تاب و شانه های لرزان!

کجا برویم؟ چگونه کربلا را رها کنیم؟

* * *

عبّاس برمی خیزد، صدایش می لرزد، گویا خیلی گریه کرده است. او می گوید: «خدا آن روز را نیاورد که ما زنده باشیم و تو در میان ما نباشی».(1)

دیگر بار گریه به عبّاس فرصت نمی دهد. با گریه عبّاس، صدای گریه همه بلند می شود.(2)

حسین علیه السلام آرام آرام اشک می ریزد و در حق برادر دعا می کند. سخنان عبّاس به دل همه آتش غیرت می زند.

مسلم بن عَوْسجه می ایستد و چنین می گوید: «به خدا قسم، اگر هفتاد بار کشته شوم و سپس زنده شوم و در راه تو کشته شوم و دشمنانت بدن مرا بسوزانند، هرگز از تو جدا نمی شوم و در راه تو جان خویش را فدا می کنم، امّا چه کنم که یک جان بیشتر ندارم».(3)

زُهیر از انتهای مجلس با صدای لرزان فریاد می زند: «به خدا دوست داشتم در راه تو کشته شوم و دیگر بار زنده شوم و بار دیگر کشته شوم و هزار بار بلاگردانِ وجود تو باشم».(4)

هر کسی با زبانی، وفاداری خود را نشان می دهد، حسین علیه السلام به آنان نگاهی می کند و می گوید: «خداوند به شما جزای خیر دهد! بدانید که فردا همه شما به شهادت خواهید رسید و هیچ کدام از شما زنده نخواهید ماند».(5)

ص: 26


1- . فقال له إخوته وأبناؤه وأبناء عبد اللّه بن جعفر : ولِمَ نفعل ذلک؟ لنبقی بعدک؟ لا أرانا اللّه ذلک . وبدأهم العبّاس أخوه ثمّ تابعوه ...: مثیر الأحزان، ص 52 .
2- . فررنا عنه رغبة فی الحیاة؟ معاذ اللّه ، بل نحیا بحیاتک، ونموت معک . فبکی وبکوا علیه، وجزاهم خیرا، ثمّ نزل صلوات اللّه علیه: مقاتل الطالبیّین، ص 112 .
3- . ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدی وقال : یا بن بنت رسول اللّه ! نحن علیک هکذا، وننصرف وقد أحاط بک الأعداء! لا واللّه لا یرانی اللّه أفعل ذلک أبدا حتّی أکسر فی صدورهم رمحی...: الفتوح، ج 5، ص 94؛ مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 1، ص 246.
4- . قال زهیر بن القین : واللّه لوددتُ أنّی قُتِلت ثمّ نُشِرت ثمّ قُتِلت حتّی أقتل کذا ألف قتلة ...: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 559؛ البدایة والنهایة، ج 8، ص 176؛ الإرشاد، ج 2، ص 91 .
5- . إنّکم تُقتلون غدا کذلک، لا یفلت منکم رجل ...: الخرائج والجرائح، عن أبی حمزة الثمالی، ج 2، ص 847، ح 62؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 298، ح 3 .

همه خدا را شکر می کنند و می گویند: «خدا را ستایش می کنیم که به ما توفیق یاری تو را داده است».(1)

* * *

اکنون تو فقط نگاه می کنی!

می بینی که همه با شنیدن خبر شهادت خود، غرقِ شادی هستند و بوی خوش اطاعت یار، فضا را پر کرده است، امّا هنوز سؤلی در ذهن تو باقی مانده است.

سر خود را بالا می گیری و به چهره عمو نگاه می کنی. منتظر هستی تا نگاه عمو به تو بیفتد.

تو مقداری قد می کشی تا خود به عمو، نشان بدهی. نکند که فراموش شده باشی!! لحظه ای فکر می کنی و تصمیم خود را می گیری، از جا برمی خیزی و می گویی: «عمو جان! آیا فردا من نیز کشته خواهم شد؟» با این سخن، اندوهی غریب بر چهره عمو می نشانی.

و دوباره سکوت است و سکوت. همه می خواهند بدانند عمو و پسر برادر چه می گویند؟ چشم ها گاه به حسین علیه السلام نگاه می کند و گاه به تو.

چرا این سؤل را می پرسی؟ مگر امام نفرمود همه کشته خواهیم شد!

امّا نه! تو حق داری سؤل کنی. آخر کشتن نوجوان که رسم مردانگی نیست. تو تنها نوجوان هستی، حسین علیه السلام قامت زیبای تو را می بیند. اندوه را با لبخند پیوند می زند و می پرسد:

__ پسرم! مرگ در نگاه تو چگونه است؟

__ مرگ برای من از عسل شیرین تر است.

ص: 27


1- . قالوا : الحمد للّه الذی شرَّفنا بالقتل معک ...: الخرائج والجرائح، ج 2، ص 847، ح 62؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 298، ح 3 .

چه زیبا و شیرین پاسخ دادی!

همه از جواب تو، جانی دوباره می گیرند و بر تو آفرین می گویند. تو شیوایی سخن را از پدرت، حسن علیه السلام به ارث برده ای.

امام با تو سخن می گوید: «تو هم شهید خواهی شد».(1)

با شنیدن این سخن، شادی و نشاط تمام وجود تو را فرا می گیرد، تو آسوده خاطر شده ای، گویا به اوج آسمان ها پر می کشی.

اکنون حسین علیه السلام نگاهی به یاران می کند و می گوید: «سرهای خود را بالا بگیرید و جایگاه خود را در بهشت ببینید».(2)

همه، به سوی آسمان نگاه می کنند. پرده ها کنار می رود و بهشت نمایان می شود. خدای من! این جا بهشت است! چقدر با صفاست...

ص: 28


1- . فقال له القاسم بن الحسن : وأنا فیمن یُقتل؟ فأشفق علیه فقال له : یا بنی، کیف الموت عندک؟ قال : یا عمّ، أحلی من العسل...: موسوعة کلمات الإمام الحسین، ص 486.
2- . ارفعوا رؤوسکم وانظروا . فجعلوا ینظرون إلی مواضعهم ومنازلهم من الجنّة ...: الخرائج والجرائح، عن أبی حمزة الثمالی، ج 2، ص 847، ح 62؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 298، ح 3 .

شماره7

شب عاشورا است و من مات و مبهوت این سخن تو شده ام:

اَحْلی مِنَ الْعَسَل.

«مرگ برای من از عسل شیرین تر است».

این سخن چقدر عمق دارد! من باید ساعت ها در آن فکر کنم...

این جمله تو، یک مکتب فکری است، یک دنیا حرف دارد!

ای قاسم!

به من فرصت بده تا فکر کنم، یاریم کن! دستم را بگیر تا بتوانم شرح این سخن تو را بنویسم.

* * *

وقتی تاریخ انسان را می خوانم می بینم که انسان همواره از مرگ ترسیده است، ترس از مرگ، ریشه در عمق تاریخ دارد، فرهنگ های مختلف تلاش کرده اند به گونه ای با این ترس مقابله کنند.

عدّه ای بر این باورند که نباید به مرگ فکر کرد، آنان می گویند که نباید برای کودکان از مرگ گفت.(1)

آیا اگر من به مرگ فکر نکنم، این ترس تمام می شود؟ وقتی هر روز می بینم

ص: 29


1- . در کشور آمریکا این گونه است که پدران و مادران، سعی می کنند آموزه مرگ را از کوکان خود مخفی کنند.

که عدّه ای به کام مرگ، فرو می روند، چگونه می توانم مرگ را فراموش کنم. من مرگ دوستان، همسایگان و آشنایان را با چشم خود می بینم.

میل به بقا در فطرت هر انسانی هست، امّا این هم فطرت انسان است که به مرگ می اندیشد، کسی که مرگ را نابودی می پندارد، نمی تواند آن را از یاد ببرد، بلکه تلاش می کند از آن فرار کند، ولی مگر تلاش ها برای فرار از مرگ، فایده ای دارد؟

شنیده ام که مادرِ همه اضطراب های انسانی، ترس از مرگ است، کسی که فلسفه زندگی را نشناخته است از مرگ می هراسد. اگر من بخواهم از مرگ نهراسم، باید فلسفه زندگی را درک کنم.

به راستی من برای چه به اینجا آمده ام؟ برای چه آفریده شده ام؟ چرا من این قدر دغدغه آب و نان دارم؟

* * *

قبل از هر چیز، باید به سه سؤال پاسخ دهم: برای چه آفریده شده ام؟ چگونه باید زندگی کنم؟ برای چه باید زندگی کنم؟

پاسخ به این سؤال ها، ریشه آگاهی من است. هرکس جواب این سؤال ها را بداند، مرگ را مثل تو زیبا می بیند.

هر انسانی که به این سه سؤال فکر نکند، سؤالات دیگر برای او مهم می شود و آن وقت است که او از سعادت دور می شود. گاهی از خود می پرسم: غذای من چه باید باشد؟ ماشین من چگونه باید باشد؟ چرا من خانه ای برای خود ندارم؟

آب و نان و خانه، مسأله واقعی من نیست، آنچه مرا به سوی سعادت می برد،

ص: 30

پاسخ به این سه سؤال اصلی است: «برای چه آفریده شده ام؟ چگونه باید زندگی کنم؟ برای چه باید زندگی کنم؟». من باید پاسخ این سؤالات را قبل از هر چیز دیگر، بیابم.

* * *

ای قاسم!

پیام بزرگ تو این است: «مرگ، زیبا و دلنشین است»، این سخن تو می خواهد مرا با فلسفه زندگی آشنا کند. من چنان گرفتار این دنیا شده ام که فرصت نکرده ام پاسخ این سؤالات را بیابم. من به ثروت و مال دنیا، بیشتر از فلسفه زندگی اهمیّت دادم و این ریشه همه گرفتاری های من است.

تو بر سر من فریاد زدی، مرا امتحان کردی. تا زمانی که مثل تو مرگ را زیبا نبینم، پیرو حسین علیه السلام نیستم!

من ادّعا می کنم پیرو حسین علیه السلام هستم، امّا از مرگ می هراسم، حقیقت را می گویم، من از مرگ می ترسم... اکنون به سخن تو رسیده ام. این سخن تو مرا به فکر وا داشته است... وقت آن است که من از خود سؤال کنم...

* * *

چه چیزی مرا آرام می کند؟ آیا دنیا با این همه زیبایی و بزرگی، می تواند به من آرامش دهد؟

من افراد زیادی را دیده ام که غرق در ثروت و خوشی بوده اند و سرانجام به پوچی رسیده اند.

بارها در خبرها خوانده ام که ثروتمندان دست به خودکشی زده اند، کسانی را دیده ام که ثروت زیادی دارند ولی قلبشان بی قرار است، آنان از خود می پرسند:

ص: 31

«این زندگی با این همه خوشی، چه معنایی دارد؟ خاصیّت آن چیست؟».

آنان اسیر زندگی یکنواخت شده اند و گمشده ای دارند، نمی دانند چه می خواهند، عمری به دنبال دنیا بوده اند، اکنون که به آن رسیده اند و آن را در آغوش کشیده اند، آن را پوچ می یابند. آنان می دانند که سرانجام باید تن به مرگ و جدایی بدهند.

از طرف دیگر، فقیران نیز گرفتار دردِ نداری هستند، من نمی توانم بگویم کدام درد سخت تر است؟ دردِ فقر یا درد پوچی؟

کسی که حس پوچی او را فرا می گیرد، چه کند؟ دنیا دیگر برای او جذّابیّتی ندارد، همه چیز برای او تکراری است، همه لذّت ها را تجربه کرده است و از آن خسته شده است. این طبیعت انسان است که از تکرار، خسته می شود. دنیا برای او چیزی جز تکرار نیست و این چه حسّ بدی است!

چنین انسانی با همه وجود از خودش می پرسد: «این دنیا برای چیست؟ سرانجام این لذّت ها چیست؟».

چقدر قصّه انسان عجیب است، ابتدا شیفته دنیا می شود، همه جوانی و همّت خود را در راه به دست آوردن دنیا، صرف می کند، وقتی به دنیا می رسد، چند روزی خوش است، امّا بعد از مدّتی، دیگر ثروت دنیا برایش جذّابیّت ندارد، حسّ پوچی از درون، او را می خورد، دردی که درمانش را نمی داند. دیگران که زندگی او را می بینند، به حال او غبطه می خورند امّا نمی دانند که او اسیر درد بزرگی شده است، دردی که زاییده ثروت دنیاست.

* * *

اگر دنیا و لذّت های آن هدف من باشد، وقتی به آن برسم، به بن بست و

ص: 32

پوچی می رسم.

اساس دنیا بر «حرکت» است، شب می رود، روز می آید، بهار می رود، پاییز می رسد، کسی که دل به بهار ببندد، با رسیدن پاییز، ناامید می شود، این دنیا ناآرام است. هیچ چیز در این دنیا، ثابت نمی ماند، چرا من اسیر بهار شوم!!

وقتی شکوفه های زیبای سفید را بر تن درختان می بینم، باید فریادشان را هم بشنوم، فریاد آنان این است: «پاییز در راه است!».

* * *

انسان به این دنیا آمده است تا به سوی کمال برود، دل انسان از همه جهان هستی بزرگ تر است، امّا او شیفته دنیا می شود. انسان، مسافر است، دنیا منزل او نیست، او باید چند روزی در اینجا بماند، توشه ای برگیرد و برود.

من آمده ام تا در فاصله تولّد تا مرگ رشد کنم، ترس ها و ضعف ها را نابود کنم، سپس به سوی دنیای دیگر بروم. من مسافری هستم که به سوی آخرت می روم، اینجا منزلگاهی بیش نیست.

من به دنیا نیامده ام تا عیش و نوش کنم، بلکه آمده ام تا نقص های خود را برطرف کنم، خدا در این دنیا زمینه رفع نقص های مرا فراهم می کند. این دنیا، جایِ خوشی نیست، این دنیا با رنج ها همراه است، مشکلات هرگز تمام نمی شود، زیرا من در مسیر کمال قرار دارم، من آمده ام که به کمال برسم، تا زمانی که اینجا هستم، سختی ها و مشکلات هم خواهد بود. اگر من زندگی را این گونه ببینم، نگاهم به مرگ عوض می شود.

* * *

ای قاسم! تو مرگ را شیرین تر از عسل می دانی، تو با قرآن آشنایی داری، در

ص: 33

قرآن خوانده ای که وقتی لحظه مرگ مؤمن فرا می رسد، خدا با او چنین سخن می گوید: «ای روحِ آرام یافته و مطمئن ! در حالی که تو از لطف من خشنود هستی و من هم از تو خشنودم، به سوی ثواب و پاداشی که برای تو آماده کرده ام، باز آی ! به جمع بندگان خوب من در آی ! و به بهشت من داخل شو».

چقدر این سخن دل انگیز و زیباست !

لطف و صفا و آرامش از این سخن می بارد ! خدا از بنده اش دعوت می کند تا به سوی بهشت و رضای خدا بیاید، بهشتی که او برای بندگان خوبش مهیّا کرده است.(1)

چرا خدا مؤمن را «روح آرام یافته» خطاب می کند؟

ای قاسم! تو همان مؤمنی هستی که آرامش را در این دنیا تجربه کرده ای، فلسفه زندگی را از قرآن فرا گرفته ای و مرگ را هم زیبا می بینی.

انسان ها در این دنیا در جستجوی آرامش هستند، آنان خیال می کنند با ثروت بیشتر به آرامش می رسند، هر روز بر ثروت خود می افزایند، امّا زهی خیال باطل!

دنیا به هیچ کس آرامش نداده است، دنیا (این عروسِ هزار داماد) دل ها را می فریبد و به هیچ کس وفا نمی کند، وقتی من به دنیا می رسم، دنیا مرا رها می کند و من با دلی پر از حسرت، تنها می مانم.

آری، کسی که شیفته دنیاست، آرامش ندارد، هرگز سیراب نمی شود، چه کسی با آب دریا، تشنگی اش برطرف شده است؟

تو بر سر من فریاد می زنی، تو مرا به فکر وا می داری، من سوار بر کشتی زندگی ام، از دریای دنیا عبور می کنم، تشنه می شوم، باید به دنبال آب شیرین

ص: 34


1- . ففتح عینیه فینظر فینادی روحه مناد من قبل ربّ العزّة ، فیقول: یا أیّتها النفس المطمئنّة إلی محمّد وأهل بیته ، ارجعی إلی ربّک راضیة بالولایة، مرضیة بالثواب، فادخلی فی عبادی - یعنی محمّد أو أهل بیته...: الکافی ج 3 ص 178، بحار الأنوار ج 6 ص 196.

بگردم، آب شور دریا، مرا تشنه تر می کند. اگر من به دنبال آرامش هستم، باید راه کسب آن را بفهمم، خدا دل مرا بزرگ تر از همه جهان آفریده است، دنیا و هر آنچه در این دنیاست، نمی تواند به من آرامش بدهد.

اگر من اهل معرفت بشوم، خودم و دنیا را بشناسم و بفهمم مسافری هستم که باید به وطن خود بازگردم، دیگر اسیر دنیا نمی شوم، سختی ها را مایه رشد و کمال خود می بینم، در هر کلاسی درس خود را فرا می گیرم، هر بلایی را وسیله ای برای رهایی از اسارتی می دانم و با آرامش زندگی می کنم.

اگر من به این شناخت برسم، مرگ را همانند تو زیبا می بینم، کسی که دلش از دنیا عبور کرده است، همانند تو از مرگ نمی هراسد.

* * *

تو زندگی دنیا را به خوبی شناخته ای که مرگ را زیبا می بینی، برایم بگو که حقیقت دنیا چیست؟

تو سخن قرآن را با تمام وجودت درک کرده ای، قرآن زندگی دنیا را فقط بازیچه ای فریبنده می داند.(1)

من در وجود تو، حقیقت قرآن را می یابم، تو قرآن مجسّم هستی!

سپاه کوفه سی هزار نفرند، آنان قرآن را می خوانند، امّا با حقیقت آن بیگانه هستند، قرآن را باید همانند تو خواند و پیام آن را درک کرد.

از تو یاد گرفتم که اگر دنیا بُت من شود، ضرر کرده ام، زیرا به یک زندگیِ پست، دل خوش کرده ام ! آن زندگی که در آن فقط وابستگی به دنیا باشد، یک زندگی پست و حقیر است.

من کی بیدار خواهم شد؟

ص: 35


1- . عنکبوت: آیه 64

وقتی که مرگ به سراغم آید، آن روز من باید همه ثروت و دارایی خود را بگذارم و بروم، آن وقت می فهمم که حقیقت دنیا، چیزی جز بازی نبوده است و فقط زندگی آخرت است که زندگی واقعی است، زندگی آخرت، هرگز تمام شدنی نیست ! ابدی است.

دنیا چیزی جز بازیچه ای فریبنده نیست، مردمی جمع می شوند و به پندارهایی دل می بندند، آنان همه سرمایه های وجودی خویش را صرف آن پندارها می کنند و پس از مدّتی، همه می میرند و زیر خاک پنهان می شوند و همه چیز به دست فراموشی سپرده می شود !

خوشا به حال کسی که از این دنیا، برای خود توشه ایمان و عمل صالح برگیرد، این توشه هرگز نابود نمی شود، این گنجی است پربها که زندگی جاوید در بهشت را برای او به ارمغان می آورد.

* * *

تو مرگ را زیبا می بینی زیرا معنای زندگی دنیا را خوب شناخته ای، تو بر سر من فریاد می زنی، سخن تو در شب عاشورا، فریادی بود به بلندای تاریخ!

تو پیامی به همه شیعیان می دهی تا لحظه ای بیندیشند که آیا مرگ را زیبا می بینند؟

سخن تو مرا به فکر وا می دارد، به راستی این زندگی که من عاشق آن هستم و برای ادامه آن تلاش می کنم، چیست؟ آیا زندگی، همان زنده بودن است؟ آیا خوردن و آشامیدن و بهره بردن از لذّت های حیوانی، معنای زندگانی است؟

زنده بودن، حرکتی افقی است، از گهواره تا گور، امّا زندگی حرکتی عمودی است، از زمین تا اوج آسمان ها !

ص: 36

خدا مرا آفرید و در من، حسّ کمال گرایی را قرار داد، زنده بودن هیچ گاه، مرا سیر نمی کند، انسانی که فقط زنده است، همواره به دنبال چیزی می گردد، گمشده انسان، همان زندگی است.

خدا به فرشتگان دستور داد تا بر آدم علیه السلامسجده کنند و انسان را گل سر سبد

جهان قرار داد، این ارزشِ انسانی است که زندگی را یافته است.

من باید به سوی زندگی واقعی بروم و آن را درک کنم!

آری، آنچه برای خدا باشد، باقی می ماند.

* * *

وقتی نطفه ای در تخم مرغ رشد می کند، کم کم به بن بست می رسد و فضای داخل تخم برای او تنگ می شود، جوجه ای که داخل تخم است، هوا و غذای آنجا را جذب کرده است، او حرکت کرده است ولی به بن بست رسیده است، اگر او رشد نمی کرد، هرگز به این بن بست نمی رسید.

این «حرکت» است که از نطفه ای، جوجه ای زیبا می سازد، این «حرکت» است که این بن بست را می آفریند، جوجه باید پوسته تخم را بشکند و بیرون بیاید، اگر او آنجا بماند، خفه می شود و می میرد!

ای قاسم! تو بر سرم فریاد زدی، از من خواستی که مرگ را زیبا ببینم، تو دوست داری تا روح من نیز در این دنیا رشد کند و به جایی برسم که دنیا برایم همچون قفسی تنگ جلوه کند، آن وقت است که به بن بست می رسم، دیگر این جهان مادی نمی تواند محلّ رشد من باشد و من در انتظار رهایی خواهم بود.

اگر کسی حرکت نکند و مسیر رشد را طی نکند، هرگز به بن بست نمی رسد، او

ص: 37

به خاطر این که مانده است به تباهی کشیده می شود، این حرکت است که به زندگی انسان، معنا می دهد و او را از تباهی نجات می دهد، او از عشق های کوچک می گذرد و عاشق چیزی می شود که بزرگ تر از جهان هستی است.

انسان از ثروت، مقام، شهرت و... سیر می شود و احساس می کند به دنبال چیز دیگری است، او از عشق های کوچک به سوی عشقی بزرگ حرکت کرده است.

چنین انسانی از خودش هم می گذرد، از خودش هم هجرت می کند، او به عطشی می رسد که همه دریاها برای این عطش، قطره هستند، عطشی بزرگ که وجود او را فرا می گیرد.

ای قاسم! تو می خواهی شیعه این گونه باشد، به این شناخت برسد، همه پیروان حسین علیه السلام باید این گونه باشند.(1)

ص: 38


1- . در مطالبی را که اینجا بیان شد از استاد صفائی حائری بهره فراوان گرفته ام.

شماره8

صبح روز عاشورا فرا می رسد، طبل آغاز جنگ، زده می شود و سپاه کوفه حرکت می کند، این صدای عُمَرسعد است که در صحرای کربلا می پیچد: «ای لشکر خدا! پیش به سوی بهشت!».

لشکر کوفه حرکت می کند و روبروی لشکر حسین علیه السلام می ایستد، حسین علیه السلامرو به سپاه کوفه می کند و می گوید: «ای مردم! سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید! می خواهم شما را نصیحت کنم».

نفس ها در سینه ها حبس می شود، حسین علیه السلام سخن خود را چنین ادامه می دهد: «آیا مرا می شناسید؟ لحظه ای با خود فکر کنید که می خواهید خون چه کسی را بریزید. مگر من پسرِ دختر پیامبرِ شما نیستم؟».(1)

سکوت بر تمام سپاه کوفه سایه می افکند. هیچ کس جوابی نمی دهد، حسین رو به آنان می کند و می گوید: «شما سخن حق را قبول نمی کنید. زیرا شکم های شما از مال حرام پر شده است».(2)

آری! مال حرام، رمز سیاهی دل های این مردم است.

اکنون عمرسعد به سربازان دستور می دهد که همهمه کنند تا صدای

ص: 39


1- . أیّها الناس! اسمعوا قولی، ولا تعجلونی حتّی أعظکم بما لحقٌّ لکم علیَّ، وحتّی أعتذر إلیکم من مقدمی علیکم، فإن قبلتم عذری وصدّقتم قولی وأعطیتمونی النصف، کنتم بذلک أسعد، ولم یکن لکم علیَّ سبیل، وإن لم تقبلوا منّی العذر ...: تاریخ الطبری، ج 5، ص 424؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 561 .
2- . قد انخزلت عطیّتکم من الحرام، ومُلئت بطونکم من الحرام، فطبع اللّه علی قلوبکم ...: مقتل الحسینع للخوارزمی، ج 2، ص 6؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 8 .

حسین علیه السلام به گوش کسی نرسد.

* * *

سپاه کوفه منتظر فرمان عمرسعد است، عمرسعد روی زمین می نشیند و تیر و کمانی در دست می گیرد، او آماده است تا اوّلین تیر را پرتاب کند: «ای مردم! شاهد باشید که من خودم نخستین تیر را به سوی حسین و یارانش پرتاب کردم».(1)

تیر از کمان عمرسعد جدا می شود و به طرف لشکر امام پرتاب می شود. جنگ آغاز می شود. عمرسعد فریاد می زند: «در کشتن حسین که از دین بر گشته است شک نکنید».(2)

میدان جنگ با فرو ریختن تیرها، سیاه شده است. یاران حسین علیه السلامعاشقانه و صبورانه خود را سپر بلای حسین علیه السلاممی کنند، زمین رنگ خون به خود می گیرد و عاشقان پر و بال می گشایند و بر خاک می افتند. زمین و آسمان پر از تیر شد، چه غوغایی به پاست!

عمرسعد می داند که به زودی همه تیرهای این لشکر تمام خواهد شد، در حالی که او باید برای مراحل بعدی جنگ نیز، مقداری تیر داشته باشد. او دستور می دهد تا تیراندازی متوقّف شود.

آرامشی نسبی، میدان را فرا می گیرد. سپاه کوفه خیال می کنند که حسین علیه السلام را کشته اند، امّا حسین علیه السلام سالم است و یاران او تیرها را به جان خریده اند. سی و پنج تن از یاران حسین علیه السلام شهید شده اند.

اکنون نوبت جنگ تن به تن و فداکاری دیگر یاران می رسد. یاران یکی پس

ص: 40


1- . ثمّ رمی عمر بن سعد إلی أصحاب الحسینع وقال : اشهدوا لی عند الأمیر أنّی أوّل من رمی: مثیر الأحزان، ص 41.
2- . یا أهل الکوفة، لا ترتابوا فی قتل من مرق من الدین: تاریخ الطبری، ج 3، ص 323؛ الإرشاد، ج 2، ص 102.

از دیگری به میدان می روند، آنان وفای خود را به پیمانی که با حسین علیه السلام

بسته اند، ثابت می کنند و جان خویش را فدای حسین علیه السلام می کنند.

تو منتظر هستی تا وقت جانبازی و فداکاری تو فرا برسد، یاران حسین علیه السلامبا

خود این عهد را بسته اند: «تا زنده ایم، نمی گذاریم جوانان بنی هاشم به میدان بروند». این عهد آنان است، آنان به تو اجازه نمی دهند به میدان بروی، باید صبر کنی.

ص: 41

شماره9

نزدیک اذان ظهر است، بیشتر یاران حسین علیه السلام شهید شده اند، وقت نماز است. حسین علیه السلام می خواهد آخرین نماز خود را بخواند، او رو به قبله می ایستد، یاران پشت سر او صف می بندند.

«سعید» یکی از یاران حسین علیه السلام است، او در مقابل سپاه کوفه می ایستد،

تیراندازان آماده اند تا حسین علیه السلام را در نماز شهید کنند.

نماز آغاز می شود، عمرسعد اشاره ای به تیراندازان می کند. آن ها قلب حسین علیه السلامرا نشانه گرفته اند، از هر طرف تیر می بارد. سعید سپر خود را به هر طرف می گیرد، امّا تعداد تیرها بسیار زیاد است و از هر طرف تیر می آید.

سعید خود را سپر بلای حسین علیه السلام می کند و همه تیرها را به جان می پذیرد. نماز تمام می شود و سعید هم بر روی زمین می افتد...(1)

بعد از نماز، یاران یکی پس از دیگری به میدان می روند و شهید می شوند تا این که نوبت به جوانان بنی هاشم می رسد.

علی اکبر مقابل پدر می آید و از پدر اجازه میدان می گیرد، پدر به او اجازه می دهد و او به میدان می رود و با دشمنان می جنگد... لحظاتی می گذرد،

ص: 42


1- . فتقدّم سعید بن عبد اللّه الحنفی ووقف یقیه بنفسه، ما زال ولا تخطّی حتّی سقط إلی الأرض وهو یقول :... أبلغه ما لقیت من ألم الجراح، فإنّی أردت ثوابک فی نصر ذرّیة نبیّک ...: بحار الأنوار، ج 45، ص 21؛ مقتل الحسینع للخوارزمی، ج 2، ص 17.

دشمنان او را محاصره می کنند، ناگهان صدای او در صحرای کربلا می پیچد: «بابا! خداحافظ!».(1)

حسین علیه السلام به سرعت به میدان می رود و پیکرِ پاره پاره جوانش را در آغوش می کشد. اینجاست که تو همراه با جوانان بنی هاشم نزد حسین علیه السلام می روید، حسین علیه السلام توان برداشتن پیکر جوانش را ندارد، او از شما یاری می طلبد و می گوید: «پیکر برادرتان را به خیمه ها ببرید».(2)

* * *

اکنون برادرت حسن آماده می شود که به میدان برود، نام اصلی او «حسن بن حسن» است، مردم او را بیشتر به نام «حسن مُثنّی» می شناسند. وقتی او به دنیا آمد، پدر، نامِ خودش را برای او انتخاب کرد. او داماد حسین علیه السلام است و چند سال قبل با فاطمه (دخترِ حسین علیه السلام) ازدواج کرده است.

حسین علیه السلام به او اجازه میدان می دهد، او با همسر خود خداحافظی می کند و سپس به سوی میدان می رود و می جنگد، تیرها از هر طرف به سوی او می آیند، او زخمی می شود و بر روی زمین می افتد. خون زیادی از او رفته است، او بی هوش می شود، همه خیال می کنند او جان داده است، برای همین او را رها می کنند.(3)

چند ساعت بعد که جنگ تمام می شود، او به هوش می آید... سر از روی خاک بلند می کند و می بیند که حسین علیه السلام شهید شده است، دشمنان او را اسیر می کنند، چند نفر می خواهند او را به قتل برسانند، در میان سپاه کوفه، یکی که با مادر او فامیل است، جلو می آید و مانع این کار می شود، او را به عنوان اسیر

ص: 43


1- . فرجع إلی موقف النزال، وقاتل أعظم القتال، فرماه منقذ بن مُرّة العبدی بسهمٍ فصرعه، فنادی : یا أبتاه علیک منّی السلام: اللهوف، ص 67 .
2- . فقال : احملوا أخاکم، فحملوه من مصرعه حتّی وضعوه بین یدی الفسطاط الذی کانوا یقاتلون أمامه: تاریخ الطبری، ج 5، ص 446؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 569.
3- . ظاهراً مادر حسن مثنی با مادر قاسم، یکی نبود، نام مادر حسن مثنی را رمله نوشته اند و نام قاسم را نرجس.

به کوفه می برند.(1)

* * *

لب های تو تشنه است، دیگر حسین علیه السلام یار و یاوری ندارد، عبّاس باید تا آخرین لحظات از خیمه ها نگهبانی کند، اکنون نوبت توست...

بر آستانه خیمه ایستاده ای و با خود سخن می گویی: «حالا این منم که باید به میدان بروم. عمویم دیگر یار و یاوری ندارد».

تو تصمیم خود را گرفته ای، شمشیر در دست می گیری، مادر به تو نگاهی می کند و لبخند رضایت می زند، او خدا را شکر می کند که تو تصمیم گرفته ای جانت را فدای حسین علیه السلام کنی.

تو خوب می دانی که اینجا میدان شمشیر و خون است، امّا هرگز هراسی به دل راه نمی دهی، تو مرگ در راه حسین علیه السلام را زیبا می بینی، تو مشتاق شهادت هستی.

نزد عمویت می آیی و چنین می گویی: «عمو، به من اجازه می دهی تا جانم را فدایت کنم؟».

حسین علیه السلام به تو نگاهی می کند و دلش تاب نمی آورد. آخر تو یادگار برادرش هستی.

او تو را در آغوش می گیرد، تو بوی حسن علیه السلام را می دهی. گریه امان نمی دهد.

حسین علیه السلام گریه می کند، تو هم اشکت جاری می شود.

هیچ کس طاقت ندارد این صحنه را ببیند، دل کندن از قاسم برای

حسین علیه السلامخیلی سخت است. حسین علیه السلام داغ علی اکبر را دید، ولی از هوش

ص: 44


1- . کان الحسن بن الحسن شهد الطف مع عمه الحسینع و اثخن بالجراج فلما ارادوا اخذ الرووس وجدوا به رمقا فقال اسماء بن خارجة: دعوه له فان وهبة الامیر عبید اللّه بن زیاد لی و الا رای رایه فیه فترکوه له فحمله لی الکوفه...: عمدة الطالب فی انساب آل بی طالب ص 92.

نرفت، امّا حالا بی هوش می شود، تو هم از شدت گریه بی هوش می شوی. تو عزیزِ دل دو امام هستی!

لحظاتی می گذرد... اکنون سخن خویش را تکرار می کنی: «ای عمو! به من اجازه میدان بده».

آخر چگونه عمو به تو اجازه میدان دهد؟

تو التماس می کنی و می گویی: «من یتیم هستم! دلم را مشکن!». سرانجام عمو را راضی می کنی و اجازه میدان می گیری. به سوی خیمه مادر می روی تا با او خداحافظی کنی...(1)

ص: 45


1- . فلمّا نظر إلیه الحسین اعتنقه، وجعلا یبکیان حتّی غُشی علیهما، ثمّ استأذن الغلام للحرب فأبی عمّه الحسین أن یأذن له، فلم یزل الغلام یقبّل یدیه ورجلیه ویسأله الإذن حتّی أذن له، مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 2، ص 27؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 34؛ وراجع : المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 106 _ 107 .

شماره10

صدای تو در صحرا می پیچد، همه گوش می کنند: «اگر مرا نمی شناسید من پسر حسن علیه السلام هستم، همان حسن که نوه پیامبر است».(1)

اینان که به جنگ تو آمده اند، باید تو را بشناسند، تو خودت را معرفی می کنی، تو از پدر خود سخن می گویی، این مردم پدر تو را می شناسند، آنان اهل کوفه اند، آنان با پدر تو بیعت کردند امّا در هنگام جنگ، او را تنها گذاشتند و غربت و مظلومیت او را رقم زدند.

سپاه کوفه خود را مسلمان می دانند، عمرسعد به آنان گفته است که برای رسیدن به بهشت، باید حسین علیه السلام و یارانش را بکشند. آیا آنان بهشت را با چشم خود دیده اند؟

هرگز.

آنان فقط مطالبی از بهشت شنیده اند، قرآن از بهشت سخن می گوید، امّا این قرآن را چه کسی آورده است؟

پیامبر.

آنان به پیامبر ایمان دارند، امّا چگونه است که به جنگ تو آمده اند؟ خون

ص: 46


1- . ان تنکرونی فانا فرع الحسن/ سبط النبی المصطفی و المؤتمن: مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 255، الفتوح ج 5 ص 112.

پیامبر در رگ تو جاری است، تو پسر نوه او هستی!

* * *

سخن تو با سپاه کوفه چنین ادامه پیدا می کند: «این حسین است که اسیر کسانی شده است که هرگز از آب کوثر سیراب نمی شوند».(1)

تو می خواهی این مردم را از خواب غفلت بیدار کنی! از حوض کوثر سخن می گویی!

می دانی که این مردم به روز قیامت باور دارند و امید شفاعت پیامبر را دارند، آنان خود را مسلمان می دانند ولی امروز برای کشتن حسین علیه السلام در اینجا جمع شده اند.

به راستی اینان چه مسلمانانی هستند؟ شیطان آنان را فریب داده است و آنان راه را گم کرده اند و به جنگ امام زمان خویش آمده اند. کسی که شمشیر بر روی امام خود بکشد، چگونه انتظار سعادت و رستگاری را دارد؟

مگر پیامبر نفرمود: «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیّت مرده است؟» این مردم ولایت یزید را پذیرفته اند، امّا ولایت یزید، ولایت شیطان است، این راهی که آنان انتخاب کرده اند، راه جهنّم است.

تو در میدان رزم برای این مردم از حسین علیه السلام سخن می گویی، این درسی است که تو به من می دهی، من نیز باید مانند تو باشم، باید مردم را به سوی امام زمانم فرا خوانم و به آنان بگویم که راه سعادت در پیروی از امام زمان است و بس!

تو در میدان، از عشق خود به امام زمانت پرده برداشتی، من نیز باید با تمام

ص: 47


1- . هذا حسینٌ کالاسیر المُرتَهِن/ بین اُناس لاسقوا صَوب المُزُن: مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 255، الفتوح ج 5 ص 112.

وجودم، عشقِ امام زمانم را فریاد زنم!

من باید پیرو مهدی علیه السلام باشم، به او شناخت و معرفت پیدا کنم، دل از عشق دنیا تهی کنم و عشق او را در دل جای دهم، این دنیا، وفا ندارد، می دانم که دیر یا زود باید از اینجا بروم.

دل بستن به دنیا، کاری بیهوده است، آیا انسان عاقل به «سراب» دل می بندد؟ من از دل بستن به این «سراب ها» خسته شده ام...

* * *

تو در میدان جنگ می رزمی، سپاه کوفه با خود می گویند: «این نوجوان چقدر زیباست، گویی ماه کربلا جلوه نموده است».

تو به سوی دشمن حمله می بری، چون شیر می غرّی و شمشیر می زنی، جگرت از تشنگی می سوزد، امّا جنگ نمایانی می کنی، تو فرزند حسن علیه السلام هستی و شجاعت را از او به ارث برده ای، به قلب سپاه حمله می کنی، می رزمی و انتقام از این دشمنان می گیری.(1)

دشمن تصمیم می گیرد تو را محاصره کند، باران تیر و نیزه به سوی تو می آید، باز هم نمی هراسی، تو مرگ را شیرین تر از عسل می دانی... در این کارزار، عمودی آهنین بر سرت می نشیند، فریادت بلند می شود: «عموجان! به فریادم برس!».

این صدا به گوش حسین علیه السلام می رسد. حسین علیه السلام فریاد می زند: «آمدم، عزیزم!».(2)

حسین علیه السلام با سرعت، خود را به میدان می رساند. دشمنان، دور قاسم جمع

ص: 48


1- . عن حمید بن مسلم : خرج إلینا غلام کأنّ وجهه شقّة قمر، فی یده السیف، علیه قمیص وإزار ونعلان... فشدّ علیه، فما ولّی حتّی ضرب رأسه بالسیف، فوقع الغلام لوجهه، فقال : یا عمّاه! قال : فجلّی الحسین کما یجلّی الصقر: تاریخ الطبری، ج 5، ص 447؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 570؛ مقاتل الطالبیّین، ص 93؛ مثیر الأحزان، ص 69؛ الإرشاد، ج 2، ص 107؛وراجع : أنساب الأشراف، ج 3، ص 406 .
2- . ولمّا أصابته الضربة قال : یا عمّاه، فأجابه الحسین، قال : لبّیک، صوت قلّ ناصره وکثر واتره: جواهر المطالب، ج 2، ص 269؛ وراجع : الإمامة والسیاسة، ج 2، ص 12 .

شده اند، امّا هنگامی که صدای حسین علیه السلام را می شنوند، همه فرار می کنند... گرد و غباری بر پا می شود که دیگر چیزی دیده نمی شود، باید صبر کرد.

* * *

حسین علیه السلام کنار پیکر تو نشسته است و سرِ تو را به سینه دارد، او با تو چنین سخن می گوید: «قاسمم! تو مرا صدا زدی. من آمدم، چشم خود را باز کن!».

حسین علیه السلام دیگر جوابی نمی شنود، گریه او را امان نمی دهد، صورت تو را می بوسد و می گوید: «به خدا قسم، بر من سخت است که تو مرا به یاری بخوانی و من وقتی بیایم که تو دیگر جان داده باشی، به خدا قسم این صدایی است که خون خواهانش بسیار و یارانش کم هستند».(1)

آن گاه با دلی شکسته و تنی خسته، پیکر تو را از زمین بلند می کند، کسی نیست تا حسین علیه السلام را یاری کند، در خیمه ها غیر از عبّاس کسی باقی نمانده است، عبّاس باید اطراف خیمه ها نگهبانی بدهد، حسین علیه السلام پیکر تو را برمی دارد، پاهای تو بر روی زمین کشیده می شود.

او پیکر تو را به سوی خیمه ها می آورد و کنار پیکر شهدا قرار می دهد و چنین می گوید: «خدایا! این قوم را نابود کن...».

من هر چه نگاه می کنم، مادرت را نمی بینم، او از خیمه خود بیرون نمی آید، مبادا حسین علیه السلام از او خجالت بکشد، مادر تو، دنیایی از ادب و معرفت است، او میوه قلب خویش را فدای حسین علیه السلام نمود، امّا در این لحظه بی تابی نمی کند، شیون و افغان نمی کند، او مانند کوهی استوار ایستاده است و بر مصیبت تو، صبر می کند.

ص: 49


1- . والحسین یقول : عزّ واللّه علی عمّک أن تدعوه فلا یجیبک، أو یجیبک فلا یعینک، أو یعینک فلا یغنی عنک، بُعداً لقومٍ قتلوک،الویل لقاتلک! ثمّ احتمله، فکأنّی أنظر إلی رجلی الغلام تخطّان الأرض، وقد وضع صدره إلی صدره...: مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 2، ص 27؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 34.

* * *

ای قاسم!

وقتی حسین علیه السلام کنار پیکر تو آمد، چنین گفت: «این صدایی است که خون خواهانش بسیار و یارانش کم هستند».

منظور از این سخن چیست؟

تو در لحظه های آخر، عمویت حسین علیه السلام را صدا زدی، این فریاد تو در صحرای کربلا پیچید: «عمو جان! به فریادم برس».

حسین علیه السلام به سوی تو آمد، امّا دشمنان راه را بر او بستند، وقتی او به بالین تو رسید که تو جان داده بودی، برای همین چنین گفت: «این صدایی است که خون خواهانش بسیار و یارانش کم است».

منظور از این صدایی که خون خواهان زیاد دارد، صدای تو بود، درست است که کسی در آن روز، تو را یاری نکرد و تو مظلومانه به شهادت رسیدی، اما این فریاد تو هرگز خاموش نمی شود. فریاد تو در همه زمان و مکان ها، جاری خواهد بود!

تو خون خواهان زیادی خواهی داشت و در آینده انتقام خون تو را خواهند گرفت، روزگاری «مُختار» قیام می کند و جوانان فراوانی او را یاری می کنند و انتقام خون تو را می گیرند.

* * *

بعد از تو، عبّاس نزد حسین علیه السلام می آید، حسین علیه السلام از او می خواهد که به سوی نهر عَلقَمه برود و آبی برای کودکان تشنه بیاورد، عبّاس مشک را برمی دارد و

ص: 50

به سوی علقمه رهسپار می شود، او همچون شیری می غرّد و جلو می رود، او به آب می رسد، مشک را پر از آب می کند و با لب تشنه برمی گردد.

دشمنان او را محاصره می کنند، باران تیر و نیزه ها آغاز می شود و عباس در کنار نهر علقمه در خون خود می غلطد.

* * *

حسین علیه السلام دیگر یار و یاوری ندارد، او می خواهد به سوی میدان برود، خواهرش زینب را صدا می زند: «خواهرم، شیرخواره ام را بیاور!».(1)

علی اصغر، بی تاب شده است. زینب او را از مادرش رباب می گیرد و در آغوش می فشارد و روی دست برادر قرار می دهد. حسین علیه السلامعلی اصغر را در آغوش می گیرد، او را می بوید و می بوسد: «عزیزم! تشنگی با تو چه کرده است!».

حسین علیه السلام علی اصغر را به میدان می برد تا شاید از دل سنگ این مردم، چشمه عاطفه ای بجوشد! شاید این کودک سیراب شود، او فریاد برمی آورد: «ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید، به کودکم رحم کنید».(2)

عُمرسعد با نگرانی، سپاه کوفه را می بیند که تاب دیدن این صحنه را ندارند. آری! امام حجّت دیگری بر کوفیان آشکار می کند. علی اصغر با دستان کوچکش بر همه قلب ها چنگ زده است. چه کسی به این صحنه پایان خواهد داد؟ سکوت است و سکوت!

ناگهان حَرْمَله تیری در کمان می گذارد. او زانو می زند. سپاه کوفه با همه قساوتی که در دل دارند چشمانشان را می بندند، تیر رها می شود، خون از گلویِ علی اصغرمی جوشد...(3)

ص: 51


1- . فارتفعت أصوات النساء بالعویل، فتقدّم إلی باب الخیمة، وقال لزینب : ناولینی ولدی الصغیر حتّی أُودّعه: بحارالأنوار، ج 45، ص 46 .
2- . فالتفت الحسینع فإذا بطفلٍ له یبکی عطشاً، فأخذه علی یده وقال : یا قوم، إن لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل...: تذکرة الخواصّ، ص 252.
3- . جاء سهم فأصاب ابناً له معه فی حجره، فجعل یمسح الدم عنه ویقول : اللّهمّ احکم بیننا وبین قومٍ دعونا لینصرونا فقتلونا: تاریخ الطبری، ج 5، ص 389؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 428، الرقم 1323؛ سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 309، الرقم 48؛المنتظم، ج 5، ص 340؛ مروج الذهب، ج 3، ص 70 وفیه الدعاء فقط؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 407.

* * *

حسین علیه السلام تک و تنها در میدان ایستاده است... فریاد برمی آورد: «آیا یار و یاوری هست تا مرا یاری کند؟».(1)

حسین رو به پیکر بی جان یاران باوفایش می کند و می گوید: «ای دلیر مردان! ای یاران شجاع!».

هیچ جوابی نمی آید... ای قاسم! چرا جواب حسین علیه السلام را نمی دهی، او تو را صدا می زند... ای علی اکبر! ای عبّاس... شما بر خاک و خون غلطیده اید...

سخن حسین علیه السلام چنین ادامه پیدا می کند: «من شما را صدا می زنم، چرا جواب مرا نمی دهید؟ شما در خواب هستید و من امید دارم که بار دیگر بیدار شوید. نگاه کنید کسی نیست که از ناموس رسول خدا دفاع کند».(2)

آن طرف خیمه ها، اشک ها، سوزها، زنان بی پناه، تشنگی!

این طرف باران سنگ و تیر و نیزه!

حسین علیه السلام در آماج تیرها قرار می گیرد، دیگر کسی نیست تا خود را سپر او کند، کجا رفتند آن یاران باوفا؟(3)

تیرها امان نمی دهند، صدای حسین علیه السلام در دشت می پیچد: «بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه ، من به رضای خدا راضی هستم».(4)

لحظاتی بعد، حسین علیه السلام سر به خاک گرم کربلا می نهد...(5)

* * *

ای قاسم!

اکنون نوبت برادر توست، تو برادری ده ساله داری، نام او «عبداللّه » است.

ص: 52


1- . فلمّا رأی الحسینع أنّه لم یبق من عشیرته وأصحابه... هل من موحّدٍ؟ هل من مغیثٍ؟ هل من معینٍ؟...: مثیرالأحزان، ص 70 .
2- . فنادی یا مسلم بن عقیل، یا هانی بن عروة... ما لی أنادیکم فلا تجیبونی، وأدعوکم فلا تسمعونی، فقوموا عن نومتکم أیّها الکرام...: موسوعة کلمات الإمام الحسین، ص 582.
3- . فلمّا رأی ذلک شمر بن ذی الجوشن، استدعی الفرسان فصاروا فی ظهور الرجّالة، وأمر الرماة أن یرموه، فرشقوه بالسهام حتّی صار کالقنفذ: الإرشاد، ج 2، ص 111؛ روضة الواعظین، ص 208؛ إعلام الوری، ج 1، ص 468 ولیس فیه من استدعی إلی الرجّالة .
4- . فقال الحسینع : بسم اللّه وباللّه وعلی ملّة رسول اللّه : مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج 2، ص 34؛ فرماه ... وأبو أیّوب الغنوی بسهمٍ مسموم فی حلقه، فقال(ع) : بسم اللّه ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه ، وهذا قتیل فی رضی اللّه : المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 111؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 55 .
5- . ثمّ خرّ علی خدّه الأیسر صریعا: الأمالی للصدوق، ص 226، ح 239؛ بحار الأنوار، ج 44، ص 322 .

عبداللّه از دور این منظره را می بیند، همه دشمنان صف کشیده اند تا جان حسین علیه السلام را بگیرند.

صدای حسین علیه السلام به گوش می رسد، او به سوی عمو می شتابد، زینب به دنبال او می آید، صدا می زند: «یادگارِ برادرم! برگرد!»، امّا او تصمیم گرفته است نزد عمو برود، شتابان می آید. به عمو می رسد، می بیند که بر خاک ها آرمیده است.(1)

اَبْجَر شمشیر کشیده است تا حسین علیه السلام را شهید کند. شمشیر او بالا می رود، امّا عبداللّه که شمشیر ندارد، پس چه خواهد کرد؟

او دو دست خود را سپر می کند و فریاد می زند: «وای بر تو! آیا می خواهی عموی مرا بکشی؟».

شمشیر پایین می آید و دو دست او را قطع می کند.(2)

از دست های او خون می جوشد. عبداللّه چه کسی را به یاری بطلبد؟ عمویی را که به خاک افتاده است و توان یاری ندارد و یا پدرش حسن علیه السلام را که در بهشت منتظر اوست؟

اینجاست که فریادش در صحرای کربلا می پیچد: «مادر!» و آن گاه روی سینه عمو می افتد.(3)

عمو او را در آغوش می کشد... عمو چنین می گوید: «پسرِ برادرم! صبور باش که به دیدار پدر می روی».(4)

او آرام می شود، حَرْمَله، تیر در کمان می نهد.

او کجا را نشانه گرفته است؟

ص: 53


1- . خرج إلیهم عبد اللّه بن الحسن بن علیّ علیهماالسلام وهو غلام لم یُراهق، من عند النساء، یشتدّ حتّی وقف إلی جنب الحسین، فلحقته زینب بنت علیّ8 لتحبسه، فقال لها الحسین : احبسیه یا أُختی...: الإرشاد، ج 2، ص 110؛ إعلام الوری، ج 1، ص 467؛بحار الأنوار، ج 45، ص 53 .
2- . وقد أهوی بحر بن کعب بن عبید اللّه من بنی تیم اللّه بن ثعلبة بن عکابة إلی الحسین بالسیف، فقال الغلام : یا بن الخبیثة؟ أتقتل عمّی؟...: تاریخ الطبری، ج 5، ص 450؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 571.
3- . فضربه أبجر بالسیف فاتّقاها الغلام بیده فأطنّها إلی الجلدة، فإذا یده معلّقة، ونادی الغلام : یا أُمّاه: إعلام الوری، ج 1، ص 467؛ بحار الأنوار.
4- . فأخذه الحسین فضمّه إلی صدره، وقال : یا بن أخی، اصبر علی ما نزل بک، واحتسب فی ذلک الخیر...: الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 571؛ مقاتل الطالبیّین، ص 116.

تیر به گلوی عبداللّه می نشیند و او روی سینه عمو پر می کشد و به سوی بهشت می رود...

او از آغوش عمو به آغوش پدر، پرواز می کند.(1)

* * *

ساعتی است که امام روی خاک گرم کربلا افتاده است، او با صدایی آرام با خدای خویش سخن می گوید: «صبراً علی قضائک یا ربّ»؛ «در راه تو بر بلاها صبر می کنم».(2)

جگر حسین علیه السلام از تشنگی می سوزد، قلبش نیز، داغدار عزیزان است... عُمرسعد فریاد می زند: «عجله کنید، کار را تمام کنید».(3)

لحظاتی می گذرد... آسمان تیره و تار می شود. طوفان سرخی همه جا را فرا می گیرد و خورشید، یکباره خاموش می شود.(4)

منادی در آسمان ندا می دهد: «وای حسین کشته شد»...(5)

* * *

طبل و شیپور پیروزی به گوش می رسد، جنگ به پایان رسیده است... سرِ حسین علیه السلام را بر بالای نیزه قرار می دهند، در میان سپاه دور می زنند، عده ای به سوی خیمه ها می آیند، سر شهیدان را از تن جدا می کنند و بر نیزه ها می زنند.

صدای شیون، همه جا را فرا می گیرد، خیمه ها را آتش می زنند، آتش شعله می کشد و زنان همه از خیمه ها بیرون می آیند.(6)

هیچ کس نیست از ناموس خدا دفاع کند. همه جا آتش، همه جا بی رحمی و

ص: 54


1- . فرماه حرملة بن کاهل لعنه اللّه بسهم، فذبحه وهو فی حجر عمّه الحسینع: مثیر الأحزان، ص 73؛ روضه الواعظین، ص 208 .
2- . صبراً علی قضائک یا ربّ...: موسوعة کلمات الإمام الحسین، ص 615.
3- . ویقول عمر بن سعد : ویلکم، عجّلوا بقتله...: ینابیع المودّة، ج 3، ص 82؛ فقال عمر بن سعد لرجلٍ عن یمینه : انزل ویحک إلی الحسین فأرحه ..: بحار الأنوار، ج 45، ص 54؛ وراجع : مروج الذهب، ج 3، ص 71 .
4- . لمّا قُتل الحسین بن علیّ8، کسفت الشمس کسفة بدت الکواکب نصف النهار، حتّی ظننّا أنّها هی: السنن الکبری، ج 3، ص 468، ح 6352؛ المعجم الکبیر، ج 3، ص 114، ح 2838؛ تهذیب الکمال، ج 6، ص 433، الرقم 1323؛ تاریخ دمشق، ج 14، ص 228؛ کفایة الطالب، ص 444؛ الصواعق المحرقة، ص 194؛ راجع تاریخ دمشق، ج 14، ص 226؛ أنساب الأشراف، ج 3، ص 413؛ کامل الزیارات، ص 182، ح 249؛ قصص الأنبیاء؛ مجمع البیان، ج 6، ص 779 وج 9، ص 98؛ تأویل الآیات الظاهرة، ج 1، ص 302؛ التبیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص 233؛ الطرائف، ص 203، ح 293؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 124؛ تفسیر القرطبی، ج 16، ص 141؛ تذکرة الخواصّ، ص 274؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 544، ح 1115؛ التبصرة، ج 2، ص 16؛ إثبات الوصیّة، ص 178؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 580؛ سیر أعلام النبلاء، ج 3، ص 312، الرقم 48.
5- . وینادی فی السماء : قُتل واللّه الحسین بن علی بن أبی طالب...: ینابیع المودّة، ج 3، ص 84 .
6- . وأشعلوا فیها النار، فخرجن حواسر مسلّبات حافیات باکیات، یمشین سبایا فی أسر الذلّة: بحار الأنوار، ج 45، ص 58؛ الفتوح، ج 5، ص 120.

نامردی!

زنان غارت زده با پای برهنه، گریه کنان به سوی قتلگاه حسین علیه السلام می دوند. زینب جلو می آید، او دست می برد و بدن چاک چاک برادر را از روی زمین برمی دارد و سر به سوی آسمان بلند می کند: «بار خدایا! این قربانی را از ما قبول کن».(1)

* * *

ای قاسم!

سرت بالای نیزه است، از آنجا می توانی همه چیز را ببینی، ببین که مادرت را اسیر کرده اند... ببین که عمه ات زینب را با تازیانه می زنند، هنوز لب های تو تشنه است...

ای قاسم! تو امروز در این صحرا در خون خود غلطیدی، امّا تو برای همیشه تاریخ زنده ای.

فریاد تو از گلوی تاریخ به گوش همه آزادگان می رسد، تو آزادگان را با فریاد خود بیدار می کنی، تو صاحب یک مکتب فکری هستی، تو مرگ را زیبا می بینی و آن را شیرین تر از عسل می یابی.

این مکتب، همیشگی است، تو شاگردان زیادی خواهی داشت که در این دانشگاه تو، درس خواهند خواند و همانند تو راه آزادی و شرافت را خواهند پیمود.

روح تو در کالبد زمان جاری است، فریاد تو هنوز به گوش می رسد، تو زنده ای و همه شیعیان را با سخن خویش به سوی بیداری و شرافت دعوت می کنی...

ص: 55


1- . اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان: حیاة الإمام الحسین، ج 2، ص 301.

تو با لب تشنه شهید شدی، امّا نشان دادی که می توان از همه دنیا بزرگ تر شد و مرگ را زیبا دید و آن را به زیبایی تفسیر کرد.

تو تشنه ای هستی که همه انسان ها را از آبِ معرفت سیراب می کنی. تو تشنه ای امّا سخن تو، چشمه ای جوشان است که ابدیّت را سیراب می کند...

پایان.

ص: 56

ضمیمه ها

ص: 57

ص: 58

در کتاب «روضة الشهداء» مطالبی درباره قاسم علیه السلام و شهادت او ذکر شده است، برای مثال از عروسی قاسم با دختر امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، سخن به میان آمده است. در اینجا لازم می بینم به نقد و بررسی آن مطالب بپردازم:

* ضمیمه اوّل

کتاب «روضة الشهداء» نوشته ملاحسین کاشفی است که در قرن دهم هجری زندگی می کرده است. این دو ماجرا (وصیت نامه امام حسن علیه السلام به قاسم و داستان عروسی قاسم)، اولین بار در این کتاب ذکر شده است. او در سبزوار زندگی می کرده است. کتاب او اولین کتابی است که در شرح حادثه عاشورا به فارسی نوشته شده است. قبل از این که این کتاب نوشته شود، کسانی که می خواستند ذکر مصیبت کنند به کتاب های معتبر مثل کتاب ارشاد شیخ مفید مراجعه می کردند، امّا بعد از نوشته شدن این کتاب «روضة الشهداء»، بیشتر افراد به این کتاب مراجعه کردند. چون این کتاب به زبان فارسی بود در میان ایرانیان رواج زیادی پیدا کرد و بسیار مشهور شد.

این کتاب اشکالات اساسی دارد، او برای سخنان خود، هیچ مستند و مدرکی ذکر نمی کند، مطالبی را بیان می کند که قبل از او در هیچ کتابی ذکر نشده است.

او در میان یاران امام حسین علیه السلام نام افرادی را ذکر می کند که اصلاً در تاریخ

ص: 59

ذکر نشده اند، در میان دشمنان نیز نام هایی را ذکر می کند که هیچ کس تا آن زمان به آن ها اشاره نکرده است.

ملاحسین کاشفی در زمان خودش اصلاً به عنوان عالِم و دانشمند بزرگی، مطرح نبوده است. هر کس که در تاریخ تحقیق کرده است وقتی این کتاب را می خواند متوجه می شود که بخشی از سخنان او با مستندات تاریخی، سازگاری ندارد.

* ضمیمه دوم

در کتاب «روضة الشهداء» آمده است:

وقتی حسین علیه السلام به قاسم اجازه میدان نداد، قاسم به خیمه آمد و سر به زانوی غم نهاد، ناگاه یادش آمد که پدرش، چیزی را در پارچه ای پیچیده بود و به بازوی او بسته بود و به او گفته بود: «ای قاسم! هر وقت که اندوه بسیار بر تو غلبه کند، این پارچه را باز کن و بخوان و به آنچه در آن نوشته است، عمل کن».

قاسم آن پارچه را از بازو باز کرد و دید که پدرش وصیت نامه ای برای او نوشته است. در آن وصیت نامه چنین آمده بود: «ای قاسم! وصیت می کنم تو را که وقتی عمویت حسین را ببینی که در صحرای کربلا گرفتار شده است، جان خویش را فدای او کنی».

قاسم که این وصیت نامه را خواند، سپس نزد حسین علیه السلام آمد و آن وصیت نامه را به حسین علیه السلام نشان داد.

نقد و بررسی

این مطلب در هیچ کتابی قبل از روضة الشهداء ذکر نشده است. وقتی به مجموعه آثار علامه مجلسی مراجعه می کنیم می بینیم که چنین چیزی نقل

ص: 60

نشده است.

تأکید می کنم: علامه مجلسی در بحار الأنوار این مطلب را ذکر نکرده است. علامه مجلسی تلاش فراوانی برای جمع آوری کتب حدیثی و تاریخی شیعه نمودند و کتاب «بحار الأنوار» را تألیف نمودند. او در این کتاب، مجموعه کاملی (صحیح و ضعیف) از آنچه در کتب شیعه وجود داشت، آورده است. هدف مرحوم مجلسی، جمع آوری این احادیث و نقل های تاریخی بود تا آیندگان بتوانند به متن روایات دسترسی داشته باشند و آن را بررسی کنند. ما همه مطالبی که در بحار الأنوار آمده است را صحیح نمی دانیم، ولی نکته مهم این است: به مطالبی که علامه مجلسی آن ها را نقل نکرده است (و بعداً نقل شده است) با دیده تردید نگاه می کنیم.

* ضمیمه سوم

در کتاب روضة الشهداء آمده است:

اینجا بود که حسین علیه السلام گریه کرد و گفت: «ای قاسم! پدرت وصیتی هم به من نموده است، من باید به این وصیت عمل کنم».

بعد از آن دست قاسم را گرفت و به خیمه برد و سپس مادر قاسم را به حضور طلبید و به او گفت: «لباس نو بر تن قاسم کن».

بعد حسین علیه السلام دست دخترش را گرفت و او را به عقد قاسم درآورد و سپس حسین علیه السلام از خیمه بیرون آمد.

قاسم دست عروس را گرفته بود که ناگهان از لشکر عمر سعد فریاد برآمد: «هیچ مبارزی نمانده است؟». اینجا بود که قاسم دست عروس را رها کرد و آماده جنگ شد، عروس گفت: ای قاسم! عروسی ما به قیامت افتاد، فردای قیامت تو را کجا

ص: 61

جویم و به چه نشان بشناسم؟ قاسم گفت: مرا به نزدیک پدر و جدّم طلب کن!

نقد و بررسی

این مطلب در هیچ کتابی قبل از روضة الشهداء ذکر نشده است. علامه مجلسی چنین مطلبی را نقل نکرده است. عده ای از بزرگان هم تصریح کرده اند که این مطلب دروغ است، آنان گفته اند: «چگونه ممکن است که در روز عاشورا در آن کارزار جنگ و شمشیر، عروسی برگزار شود».

علامه مجلسی در کتاب «جلاء العیون»، محدث نوری در کتاب «اللؤلؤ و المرجان»، علامه تستری در «قاموس الرجال» و علامه مامقانی در «تنقیح المقال» این ماجرا را فاقد اعتبار می دانند.

مؤف روضة الشهداء در سال 910 هجری از دنیا رفته است، او کتاب خود را 850 سال بعد از حادثه عاشورا نوشته است، هیچ کس تا آن زمان به ماجرای عروسی قاسم، اشاره ای هم نکرده است، در حالی که تاریخ نویسان، جزئیات حادثه کربلا را نوشته اند.

عجیب است که در کتاب تاریخ طبری ج 5 ص 447 و کتاب ارشاد شیخ مفید ج 2 ص 107 مقتل و کتاب خوارزمی ج 2 ص 27 می بینیم که نوشته اند: «وقتی قاسم سوار اسب شد، بند کفش پای چپ او باز شده بود»، این تاریخ نویسان، چنین مطلبی جزئی را نوشته اند، امّا هرگز به این مطالبی که در کتاب روضة الشهداء آمده است، اشاره ای نکرده اند.

* ضمیمه چهارم

در کتاب روضة الشهداء آمده است:

قاسم به سوی میدان آمد... بعد از مدتی او به خیمه عروس بازگشت... سپس بار

ص: 62

دیگر به میدان رفت و مبارز طلبید.

ازرق دمشقی به جنگ او رفت، او مرد شجاعی بود و با هزار نفر برابری می کرد، او ابتدا چهار پسر خود را به جنگ قاسم فرستاد، قاسم آنها را به قتل رساند، سپس خود ازرق به مقابله با قاسم رفت.

قاسم به او گفت: «چرازین اسب خود را محکم نبسته ای؟» ازرق خم شد تا زین اسب را ببیند که قاسم ضربه ای به سر او زد و او را کشت.

سپس قاسم به نزد حسین علیه السلام باز گشت و از او تقاضای آب نمود و گفت: «ای عمو! آب آب». حسین علیه السلام به او گفت: «به زودی از دست پیامبر سیراب خواهی شد».

مادر قاسم و عروس قاسم از خیمه بیرون آمدند و شروع به گریه کردند. قاسم به میدان رفت و عده ای را به قتل رساند، اینجا بود که دشمنان او را محاصره کردند...

حسین علیه السلام به بالین او آمد، مادر و عروس آنجا ایستاده بودند و می گریستند، قاسم چشم باز کرد و به آنان نگریست و تبسّمی زد و جان داد.

نقد و بررسی

این مطالب در هیچ کتابی قبل از روضة الشهداء ذکر نشده است، علامه مجلسی هم به هیچ کدام از آنان اشاره نکرده است.

نام «ازرق دمشقی» در تاریخ ذکر نشده است، نیرنگ زدن قاسم با قاتل خویش، خلاف آن مروت و جوانمردی است که در خاندان پیامبر دیده ایم.

از طرف دیگر در منابع معتبر آمده است که وقتی امام حسین علیه السلام به بالین قاسم آمد، قاسم جان داده بود، دشمنان ضربه ای بر سر قاسم زده بودند و این ضربه بسیار کاری بود، دشمنان راه را بر امام حسین علیه السلام بستند و زمانی که امام حسین علیه السلام به بالین قاسم آمد، او جان داده بود.(1)

ص: 63


1- . والحسین یقول : عزّ واللّه علی عمّک أن تدعوه فلا یجیبک، أو یجیبک فلا یعینک، أو یعینک فلا یغنی عنک، بُعداً لقومٍ قتلوک،الویل لقاتلک! ثمّ احتمله، فکأنّی أنظر إلی رجلی الغلام تخطّان الأرض، وقد وضع صدره إلی صدره...: مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 2، ص 27؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 34.

در زیارت ناحیه به ضربه ای که بر سر قاسم علیه السلام زده اند، تصریح شده است.(1)

پس این جملات کتاب روضة الشهداء خلاف منابع تاریخی است: «حسین علیه السلام به بالین او آمد، مادر و عروس آنجا ایستاده بودند و می گریستند، قاسم چشم باز کرد و به آنان نگریست».

* ضمیمه پنجم

وقتی قاسم، امام حسین علیه السلام را به یاری طلبید، امام حسین علیه السلام با عجله به سوی میدان رفت و با قاتل قاسم درگیر شد ودست او را قطع کرد، اینجا بود که قاتل قاسم فریاد زد و حسین علیه السلامخود را کنار کشید. گروهی از کوفیان یورش بردند

تا او را نجات بدهند ولی او زیر اسب ها قرار گرفت و اسب ها او را لگد مال کردند تا آن که جان داد.

این ترجمه عبارتی است که در کتاب ارشاد شیخ مفید ج 2 ص 108 ذکر شده است.

اکنون من اصل متن کتاب ارشاد را ذکر می کنم: «حمَلتْ خیلُ الکوفة لتَستَنقِذَهُ فَتَوَطّاَتْهُ بِاَرجُلِها حتی مات».

سخن در این است که منظور از ضمیر «ه» در آخر کلمه «فتوطاته» کیست؟

در اینجا دو احتمال وجود دارد:

اگر منظور قاسم باشد، معلوم می شود که قاسم زیر سم اسب ها، لگد مال شده است. اگر منظور قاتل قاسم باشد، پس او در زیر سم اسب ها لگدمال شده است.

استاد مهدی پیشوایی در کتاب «مقتل جامع سید الشهداء» جلد 1 پاورقی صفحه 830 تصریح می کند: «قاتلِ قاسم در زیر سُم اسب ها لگد مال شد نه قاسم». روشن است که ظاهر عبارت عربی، همین مطلب را می رساند.

ص: 64


1- . السلام علی القاسم بن الحسن بن علی، المضروب علی هامته المسلوب علی هامته...: اقبال الاعمال ج 3 ص 75، بحار الانوار ج 45 ص 67.

* ضمیمه ششم

من قبلاً شنیده بودم که وقتی قاسم به میدان رفت، هیچ زره ای که اندازه او باشد، پیدا نشد، این مطلب بسیار مشهور است. وقتی بررسی بیشتر کردم به این نکته رسیدم: در زیارت ناحیه مقدّسه که در آن، امام زمان به شهدای کربلا سلام می دهد چنین آمده است: «السلام علی القاسم بن الحسن بن علی المضروب علی هامته، المسلوب لامته».(1)

در اینجا تصریح شده است که زره قاسم از بدن او جدا شده است، پس او باید در هنگام جنگ، زره بر تن کرده باشد.

این نشان می دهد که قاسم با این که نوجوان بوده است امّا درشت اندام بوده است به گونه ای که می توانسته است از زره استفاده کند.

* * *

ارتباط با نویسنده و ارسال نظر: پیامک به شماره 9 6 5 4 3000

همراه نویسنده 33 94 261 0913 سایت نویسنده: www.Nabnak.ir

ص: 65


1- . اقبال الاعمال ج 3 ص 75، بحار الانوار ج 45 ص 67.

ص: 66

پیوست ها

تصویر

ص: 67

تصویر

ص: 68

تصویر

ص: 69

تصویر

ص: 70

تصویر

ص: 71

تصویر

ص: 72

تصویر

ص: 73

ص: 74

منابع

1. إثبات الوصیّة للإمام علی بن أبی طالب علیه السلام ، المنسوب إلی علی بن الحسین المسعودی (ت 346 ه ) ، بیروت : دار الأضواء ، 1409 ه ، الطبعة الثانیة .

2. الأخبار الطوال ، أبو حنیفة أحمد بن داوود الدینوریّ (ت 282 ه . ق) ، تحقیق : عبد المنعم عامر ، قمّ : منشورات الرضی ، الطبعة الاُولی 1409 ه .

3. الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ه ) ، تحقیق :

مؤسّسة آل البیت علیهم السلام، قمّ ، مؤسّسة آل البیت علیهم السلام

4. إعلام الوری بأعلام الهدی ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، بیروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولی ، 1399 ه .

5. إقبال الأعمال، السیّد رضی الدین علی بن موسی المعروف بابن طاووس، (ت 664 ه)، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی،

قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی.

6. أمالی الصدوق ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الخامسة ، 1400 ه .

7. أمالی المفید ، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) ، تحقیق: حسین أُستاد ولی وعلی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .

8. الأمالی للطوسی ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دارالثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

9. أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (ت 279 ه ) ، إعداد : محمّد باقر المحمودیّ ، بیروت : دار المعارف ، الطبعة الثالثة.

ص: 75

10. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار: ، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلاّمة المجلسی) (ت 1111 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الوفاء ، 1403 ه ، الطبعة الثانیة .

11. البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .

12. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، 1409 ه ، الطبعة الأولی .

13. تاریخ الطبری (تاریخ الاُمم والملوک) ، محمّد بن جریر الطبری (ت 310 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، مصر : دار المعارف .

14. تاریخ دمشق ، علی بن الحسن بن هبة اللّه (ابن عساکر الدمشقی) (ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار الفکر ، 1415 ه ، الطبعة الأولی.

15. تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة ، علیّ الغروی الحسینی الإسترآبادی (معاصر) ، تحقیق : حسین استاد ولی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

16. التبیان ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : أحمد حبیب قصیر العاملی ، النجف الأشرف : مکتبة الأمین .

17. تذکرة الخواصّ (تذکرة خواصّ الاُمّة فی خصائص الأئمّة علیهم السلام ) ، یوسف بن فُرغلی (سبط ابن الجوزی) (ت 654 ه ) ، به مقدمه : السیّد محمّد صادق بحر العلوم ، تهران : مکتبة نینوی الحدیثة .

18. تفسیر القرطبیّ (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاریّ القرطبیّ (ت 671 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد الرحمن المرعشلی ، بیروت : دار إحیاءالتراث العربیّ ، الطبعة الثانیة 1405 ه .

19. تفسیر القمّی ، علیّ بن إبراهیم القمی ، تصحیح : السیّد طیّب الموسوی الجزائری ، النجف : مطبعة النجف .

20. تفسیر نور الثقلین ، عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، تحقیق: السیّد هاشم الرسولیالمحلاّتی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .

21. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمان المزّی (ت 742 ه ) ، تحقیق : بشّار عوّاد معروف ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، 1409 ه ، الطبعة الأولی.

ص: 76

22. الخرائج والجرائح ، سعید بن عبد اللّه الراوندی (قطب الدین الراوندی) (ت 573 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام المهدی(عج) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی(عج) ، 1409 ه ، الطبعة الأولی .

23. السنن الکبری ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی (ت 458 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

24. السنن الکبری ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی، تحقیق : عبد الغفّار سلیمان البنداری، بیروت : دار الکتب

العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

25. سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبیّ (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة

الرسالة ، الطبعة العاشرة 1414 ه .

26. شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار علیهم السلام ، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصریّ (ت 363 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد الحسینی الجلالی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

27. الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم ، زین الدین أبی محمّد علیّ بن یونس النباطیّ البیاضیّ (ت 877 ه ) ، إعداد : محمّد باقر المحمودیّ ، طهران : المکتبة المرتضویّة ، الطبعة الاُولی 1384 ه .

28. الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، أبو القاسم رضی الدین علیّ بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه ) ، مطبعة الخیام _ قمّ ، الطبعة الاُولی ، 1400 ه .

29. عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، أحمد بن علی الحسینی (ابن عنبة)، (ت 828 ه ) ، تحقیق : محمد حسن آل الطالقانی ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریة، الطبعة الثانیة ، 1380 ه .

30. الفتوح ، أحمد بن أعثم الکوفی (ت 314 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار الأضواء ، 1411 ه ، الطبعة الأولی.

31. قصص الأنبیاء ، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه )، تحقیق: غلام رضا عرفانیان، مشهد : الحضرة الرضویّة المقدّسة ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

32. کامل الزیارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (ت 367 ه ) ، تحقیق : عبد الحسین الأمینی التبریزی ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضویة ، الطبعة الاُولی ، 1356 ه .

33. الکامل فی التاریخ ، علی بن محمّد الشیبانی الموصلی (ابن الأثیر) (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء

التراث العربی ، 1408 ه ، الطبعة الأولی.

ص: 77

34. کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة: ، علی بن عیسی الإربلی (ت 687 ه ) ، تصحیح : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، بیروت : دار الکتاب ، 1401 ه ، الطبعة الأولی.

35. کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن أبی طالب علیه السلام، أبو عبد اللّه محمّدبن یوسف بن محمّد الگنجیّ الشافعیّ(ت658 ه ) ، تحقیق: محمّد هادی الأمینیّ ، طهران : دار إحیاء تراث أهل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة 1404 ه .

36. لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، علی بن زید البیهقی، (ابن فندق)، (ت 565)، تحقیق: السید مهدی الرجایی، قمّ : مکتبة آیة

اللّه المرعشی ، 1410 ه ،الطبعة الاُولی،

37. اللهوف فی قتلی الطفوف ، أبو القاسم علیّ بن موسی بن طاووس الحسینی الحلّی (ت 664 ه ) ، تحقیق : فارس تبریزیان ،

طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

38. مثیر الأحزان ومنیر سبل الأشجان ، أبو إبراهیم محمّد بن جعفر الحلّی المعروف بابن نما (ت 645 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام المهدی(عج) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی (عج) .

39. مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، أبو علیّ الفضل بن الحسن الطبرسیّ (ت 548 ه .) ، تحقیق : السید هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ والسیّد فضل اللّه الیزدیّ الطباطبائیّ ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .

40. المعجم الکبیر ، سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاءالتراث العربی ، 1404 ه ، دوم .

41. مقاتل الطالبیّین ، أبو الفرج علی بن الحسین بن محمّد الإصبهانی (ت 356 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد صقر ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1405 ه .

42. مقتل الحسین علیه السلام، أبو مخنف لوط بن یحیی الأزدیّ الکوفیّ (ت 157 ه )، قمّ: المطبعة العلمیّة، الطبعة الثانیة 1364 ه . ش.

43. مناقب آل أبی طالب = مناقب ابن شهرآشوب ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علیّ بن شهر آشوب المازندرانی (ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

44. المناقب (المناقب للخوارزمی) ، الحافظ الموفّق بن أحمد البکری المکّی الحنفی الخوارزمی (ت 568 ه ) تحقیق : مالک المحمودی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .

45. ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القُندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، تهران : دار الاُسوة ، الطبعة 16الأولی ،1416 ه .

ص: 78

سوالات مسابقه کتاب خوانی

1 . چه کسی دستور داد که پیکر امام حسن علیه السلام را بعد از شهادت، تیرباران کنند؟

الف . معاویه ب . عایشه ج . یزید

2 . یاران امام حسن علیه السلام در چه مکانی، هنگام نماز به امام خود تیر زدند؟

الف . کوفه ب . ساباط ج . مدائن

3 . یکی از یارانِ ..، آن امام را ذلیل کننده مومنان خطاب کرد؟

الف . امام علی علیه السلام ب . امام حسن علیه السلام ج . امام حسین علیه السلام

4 . امام حسن علیه السلام فرمود: «با معاویه صلح کردم تا... باقی بمانند».

الف . مسلمانان ب . شیعیان ج . اسلام

5 . چه کسی امام حسن علیه السلام را مسموم کرد؟

الف . یزید ب . عمرسعد ج . جُعده

6 . این سخن از کیست: «در کشتن حسین که از دین خدا برگشته است، شک نکنید».

الف . عمرسعد ب . یزید ج . شمر

7 . نام برادر قاسم که قبل از قاسم به میدان رفت، چه بود؟

الف . حسن مثنی ب . عبداللّه ج . علی اکبر

8 . امام حسین علیه السلام در کنار پیکر قاسم گفت: «این صدایی است که.... آن زیاد و... کم است».

الف . یاران - خون خواهان ب . خون خواهان - یاران ج . عاشقان - یاران

9 . قاسم با سپاه کوفه چنین گفت: «.... که اسیر کسانی شده است که از کوثر نمی نوشند».

الف . این من هستم ب . این حسین است ج . این خاندان پیامبرند

10 . «عمویت به فدایت». این سخن را چه کسی به قاسم گفت؟

الف . امام حسین علیه السلام ب . ابوالفضل ج . هیچکدام

11 . در شب عاشورا، اوّلین کسی که وفاداری خود را بیان نمود، چه کسی بود؟

الف . قاسم ب . علی اکبر ج . ابوالفضل

12 . در کجا امام حسین علیه السلام سخنرانی کرد و اهل دنیا از کاروان امام حسین علیه السلامجدا شدند؟

الف . کربلا ب . زُباله ج . مکه

ص: 79

13 . کاروان امام حسین علیه السلام در چه تاریخی از مدینه حرکت کرد؟

الف . 27 رجب سال 60 ب . 27 رجب سال 61 ج . نیمه شعبان سال 60

14 . وقتی امام حسین علیه السلام می خواست به خانه امیر مدینه برود به... گفت تا جوانان را خبر کند.

الف . ابوالفضل ب . علی اکبر ج . قاسم

15 . در ظهر عاشورا چه کسی جلو امام حسین علیه السلام ایستاد تا مانع تیر دشمنان بشود؟

الف . علی اکبر ب . سعید ج . زهیر

16 . حُرّ با چه تعداد جنگجو راه را بر امام حسین علیه السلام بست؟

الف . سی هزار نفر ب . هزار نفر ج . پانصد نفر

17 . تعداد سپاهیان کوفه که به جنگ حسین علیه السلامآمده بودند، چند نفر بود؟

الف . سی هزار نفر ب . بیش از سی هزار ج . ده هزار

18 . حسین علیه السلام در شب عاشورا به یارانش گفت: «... و بهشت را ببینید».

الف . سرهای خود را بالا بگیرید ب . میان انگشتان مرا نگاه کنید ج . هیچ کدام

19 . این سخن از کیست: «ای حسین! اگر هفتاد بار کشته شوم از تو جدا نمی شوم».

الف . زهیربن قین ب . مسلم بن عوسجه ج . ابوالفضل

20 . این سخن از کیست: «ای حسین! دوست داشتم هزار بار بلاگردانِ وجود تو باشم».

الف . زهیربن قین ب . مسلم بن عوسجه ج . ابوالفضل

پاسخنامه سوالات

کتاب شیرین تر از عسل

نام......................

نام خانوادگی ......................

نام پدر.......................

سال تولد......................

شماره شناسنامه......................

تلفن.................

ص: 80

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109