بهترین انسان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم به ضمیمه ی مناظرات و توسل

مشخصات کتاب

سرشناسه : عطائی اصفهانی، علی، 1317 -

عنوان و نام پدیدآور : بهترین انسان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ضمیمه ی مناظرات و توسل [کتاب]/ علی عطایی اصفهانی.

مشخصات نشر : قم : آیین دانش، 1394.

مشخصات ظاهری : 512 ص.

شابک : 150000 ریال:978-600-8059-00-4

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل -- احادیث

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت

موضوع : خاندان نبوت -- احادیث

رده بندی کنگره : BP37/35/ع586ب9 1394

رده بندی دیویی : 297/51

شماره کتابشناسی ملی : 4072286

ص: 1

اشاره

بهترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به ضمیمه ی مناظرات و توسل

نویسنده: علی عطائی اصفهانی

ناشر: آیین دانش

چاپ: دانش

تیراژ: 5000 نسخه

نوبت چاپ: اول - زمستان 94

شابک:4 - 00 - 8059-600- 978

قیمت: 20000 تومان

مرکز پخش: قم - بلوار شهید دل آذر - کوچه شماره 2 - پلاک 14

تلفن: 7- 36616126 (025 و 37226161 (025)

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

بهترین انسان بعد از پیامبر اکرم

اشاره

با بهترین انسان بعد از پیامبر اکرمﷺ(1) بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب الغالیین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین الذین أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا قال الله تبارک و تعالی فی کتابه الکریم «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(2) ولما تزلت هذه الایه«فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ »(3) دَعَا رَسُولُ اَللَّهِ صلی الله علینا واله عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَیْناً فَقَالَ اَللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ (4)

جزوه و حق کشی و نادیده گرفتن آیات و روایات

در مدینه منوره جزوه ای با عنوان «بهترین انسانها بعد از پیامبر (5) به طور

ص: 5


1- کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر اکرم گیاه» قبلا به طور مستقل چاپ شد و به تقاضای دوستان مجددا با اضافه کردن مناظرات تجدید چاپ گردید. امید است مورد قبول واقع گردد، إن شاء الله .
2- سوره شورا / 23.
3- سوره آل عمران / 61.
4- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابیطالب (رضی): ح 32.
5- این جزوه را در سال 1390 ه . ش چاپ و منتشر کردند.

رایگان و در سطحی وسیع، بین مسلمانان، به ویژه بین زائران ایرانی توزیع می کردند.(1) در صفحه پنجم آن، به مدح و ستایش اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه واله پرداخته تا آنکه نوشته اند:

برترین و بزرگوار ترین اصحاب به ترتیب خلفای چهارگانه، ابوبکر، عمر، عثمان، علی [علیه السلام]، معاویه، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده، سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید و مهاجرین بر انصار و اهل بدر و اهل بیعت الرضوان برتری دارند.

همچنین نوشته اند :

صحابی بودن گاهی با تواتر و توالی اخبار ثابت می شود، مانند صحابی بودن عمر، عثمان، علی علیه السلام ، حذیفه، ابوهریره، و عایشه و غیر آنها از بزرگان صحابه.

ما می گوییم : چه شد که در آن جزوه نام و یادی از امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا علیه السلام و حضرت حمزه و حضرت خدیجه کبرا و سلمان و اباذر و عمار و بلال و امثال آنان برده نشده و گویا این بزرگواران از یاران و صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله نبوده اند، بلکه ظاهرا خواسته اند نام و یاد این شخصیتهای ممتاز و بی مانند به فراموشی سپرده شود، به طوری که گویا اصلا وجود نداشته اند، هر چند ممکن است نویسندگان آن جزوه، از آن چهره های درخشان اطلاع نداشته و آثار وجودی آن عزیزان را حتی در کتابهای معتبر خودشان هم ندیده و نشنیده اند، و حقا چنین نویسندگانی سزاوار چنین موقعیتی

ص: 6


1- از کنار بقیع میگذشتم، از داخل دگه ای که این جزوه ها را توزیع می کردند، چند جلد از همان جزوه ها را تعارف کردند، نگرفتم و گفتم : اینها چیست که پخش می کنید، «حسبنا کتاب الله» (حرفی که عمر زد)، واسطه متوجه نشد، آن شخص که داخل دگه بود، اشاره کرد که بگیر، رفتم جلو و بلند گفتم: حسبنا کتاب الله» او متوجه شد و لبخند زد، و گفت: شما بگیر، من هم ادب کردم و آنها را گرفتم.

هستند که «خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (7)»(1)؛ «خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده، و بر چشم ها پرده ای، و برای آنان عذابی بزرگ است».

اینجانب بعد از مطالعه آن جزوه، مشاهده کردم که حق کشی ناجوانمردانه و آشکاری شده، و واقعیات را نادیده گرفته و بر حقایق پردهای ضخیم کشیده اند، لذا وجدانم آرام نگرفت و بر آن شدم تا گوشه پرده را کنار زنم، و توضیح مختصری بدهم، شاید به وظیفه ام عمل کرده، و حق و حقیقت را روشن کنم، إن شاء الله تعالی.

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله افضل انسانها

قبل از آن که به توضیح و بررسی آن جزوه بپردازم، اشاره می کنم به اینکه:

بدون شک و تردید و به اتفاق شیعه و سنی، بلکه به اتفاق همه دانشمندان عالم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله افضل و اشرف انسانها بوده و در تمام فضائل نفسانی و مناقب و مزایای اخلاقی، یگانه و بی همتا بوده است، آن بزرگوار، در صدق و صفا و مروت و امانت و حیا، در سخاوت و علم و شجاعت و فتوت و عصمت و خلاصه، در جمیع مکارم اخلاقی سرآمد و بر همه پیامبران صلی الله علیه واله تفوق و برتری داشته است.

فاق النَّبیَّینِ فی الخَلق و فی خُلقٍ / و لَم یُدانوهُ فی عِلمٍ و لا کَرَم فَهْوَ الَّذیْ تمَّ مَعْنَاهُ وَصُوْرتهُ ثمَّ اصْطَفَاهُ حبیْبا بارئُ النَّسَمِ در آفرینش و در اخلاق، بر همه انبیا صلی الله علیه واله تفوق و برتری یافت.

و در علم و بزرگواری، کسی به پایه او نرسید.

آن حضرت کسی است که از جهت سیرت و صورت، تام و کامل بود.

ص: 7


1- سوره بقره، آیه 7.

و خداون؛ آفریننده، آنجناب را حبیب خود برگزید.

جهان کرد یکسو چور دار نعیم ز هر سوره از پاک قرآن او به لطف عمیم و به خلق عظیم فروزان بود شمس برهان او

افضل و بهترین انسانهای عصر پیامبر صلی الله علیه واله

طبق آیات و روایات بسیاری که شیعه و سنی نقل کرده اند، بهترین و با فضیلت ترین انسانهایی که پیامبر صلی الله علیه واله را درک کرده و با آن حضرت بوده اند، اهل بیت آن حضرتند، زیرا فضائل و مناقب آن بزرگواران خصوصا امیرالمؤمنین علیه السلام قابل شمارش نیست: و همین بس که مشمول آیه تطهیراند. (1)- که خداوند سبحان فرموده است:

« إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)»(2) جز این نیست که خدا می خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت برطرف نماید و شما را چنان که شایسته است پاک و پاکیزه نگه دارد.

و همین بس که آن بزرگواران مشمول آیه مباهله اند:

«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ (61)»(3) هرگاه کسانی بعد از علم و دانشی که به تو عطا شده [باز در باره عیسی علیه السلام با

ص: 8


1- به شرحی که در صفحه 73 همین کتاب می آید.
2- الاحزاب (33) آیه 33.
3- سورة آل عمران، 61.

تو به ستیز و محاجه برخاستند، بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت کنیم، شما هم زنان خود را ما خویشان نزدیک خود را دعوت کنیم، شما هم خویشان نزدیکتان را، سپس یکدیگر را نفرین نماییم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.(1) که این آیه سند زنده و روشن است بر افضلیت آن عزیزان - زیرا پیامبر صلی الله علیه واله برای مباهله با نصارا، تنها کسانی را که قابلیت داشتند برای آن امر خطیر، همراه برد و آنها علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام بودند - .

و همین بس که خداوند سبحان در قرآن مجیدش محبت و دوستی آنها را بر همه مسلمانان واجب کرده و فرموده است:

«قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(2) ای پیامبر) بگو: از شما هیچ پاداشی جز دوست داشتن نزدیکانم را نمی خواهم.(3) و همین بس که آیه«وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا (9)» (4)در بارۀ آنان نازل شده است.

و همین بس که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله آنان را قرین و عدل قرآن کریم دانسته و معرفی کرده و فرموده است:

یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی

ص: 9


1- شأن نزول آن در صفحه 191 می آید.
2- سوره شورا / 23
3- شأن نزول آن در صفحه 194 می آید.
4- و غذا را در عین دوست داشتن به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند و می گویند: ما شما را فقط برای خوشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی از شما نداریم. (سورة هل اتی / 8 و 9) شأن نزول این آیه در صفحه 195 می آید.

فَتَمَسَّکُوا بِهِمَا لاَ تَضِلُّوا فَإِنَّ اَللَّطِیفَ اَلْخَبِیرَ أَخْبَرَنِی وَ عَهِدَ إِلَیَّ أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ(1) پیامبر که فرمود: ای مردم، من دو چیز گران قیمت در میان شما می گذارم یکی کتاب خدا و دیگر عترت و اهل بیتم، پس به آن دو چنگ زنید تا هرگز گمراه نشوید، خداوند لطیف خبیر به من خبر داد و با من عهد کرد که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

و همین بس که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله آن عزیزان بزرگوار را کشتی نجات امت قرارشان داده و فرموده است: «مَثَلَ أَهْلِ بَیْتِی کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غرق»،(2) «مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شد نجات یافت، و هر کس از آن تخلف کرد غرق شد».

و همین بس که بر همه مسلمانان واجب است در تشهد تمام نمازهایشان بر آنان صلوات بفرستند و بگویند : «اللهم صل علی محمد و آل محمد». .

و همین بس که همه مسمانان در نماز بر مرده هایشان می گویند: «... للَّهُمَّ صَلِّ علی محمّدٍ و علی آلِ محمّدٍ کما صَلَّیتَ علی إبراهیمَ و علی آلِ إبراهیمَ» (3) و همین بس که همه مسلمانان - اعم از شیعه و سنی - بر این عقیده اند که از اسباب اجابت دعا، صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است.(4) و غیر اینها که از خصائص و امتیازات اهل بیت علیهم السلام است که هیچ یک از صحابه چنین

ص: 10


1- جامع احادیث الشیعة، مرحوم آیة الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی ، ج 1، المقدمة، چاپ اول، ص 32.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 408 و سفینة البحار، ج 4، ص 185. و راحة الروح نهاوندی، ص 4 تا 11، نقل از معانی الاخبار و امالی صدوق (ره). ضمنا : متل - به معنای «نظیر»، و مثل به معنای «شبیه» است.
3- در کیفیت تشهد و نماز بر اموات، فرقی بین شیعه و سنی نیست، جز اینکه آنها می گویند «اللهم صل علی محیر و علی آل محیر». به صفحه 188 کتاب «روزهای مدینه» مراجعه شود.
4- روایات مربوط به این مطلب را در صفحه 189 کتاب «روزهای مدینه» نقل کرده ام.

امتیازهایی را نداشته و از این فضائل محروم بوده اند.

به علاوه شیعه و سنی روایات بسیاری از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در فضائل یکایک اهل بیت نقل کرده اند که حقیر قطره ای از آنها را آورده، و در ابتدا برخی که مربوط به امیرالمؤمنین علی علیه السلام است می آورم.

امیرالمؤمنین علیه السلام افضل انسانها بعد از پیامبر صلی الله علیه واله

طبق آیات و روایاتی که به آنها اشاره شد، بهترین و با فضیلت ترین انسانها بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله، حضرت امیر علیه السلام است، زیرا آن بزرگوار در کمالات نفسانی - مانند علم، حلم، شجاعت، سخاوت، حسن خلق، عفت، مروت و جوانمردی و غیر اینها به مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه واله بود.

همچنین آن حضرت در کمالات جسمانی - مثل قدرت و نیروی بدنی - نظیر نداشت.

ندید و نبیند دگر روزگار جوان چون علی تیغ چون ذوالفقار آن حضرت مثل اعلا و نمونه بارز صفات و خصوصیات امامت بود، در ایمان، تقوا، پرهیزکاری، عدل و انصاف، همتا نداشت. در اجرای مقررات دینی بین آشنا و بیگانه فرق نمی گذاشت. در زندگی به حداقل ضرور اکتفا می کرد. و همیشه دلسوز یتیمان و مستمندان بود.

جابر بن عبدالله انصاری گوید: «ما در کنار خانه خدا خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نشسته بودیم، در این حال علی علیه السلام به سوی ما آمد، هنگامی که چشم پیامبر صلی الله علیه واله به آن جناب افتاد، فرمود: «قد آثام آخی ؛ برادرم به سوی شما می آید» سپس رو به کعبه کرد و فرمود: «و رب هذی البنیة! إن هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة ؛ سوگند به خدای این کعبه این مرد و شیعیانش در قیامت رستگارانند»، سپس رو به سوی ما کرد و افزود:

ص: 11

أَمَا وَ اَللَّهِ إِنَّهُ أَوَّلُکُمْ إِیمَاناً بِاللَّهِ وَ أَقْوَمُکُمْ لِأَمْرِ اَللَّهِ وَ أَوْفَاکُمْ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ أَقْضَاکُمْ بِحُکْمِ اَللَّهِ وَ أَقْسَمُکُم بِالسَّوِیَّةِ وَ أَعْدَلُکُمْ فِی اَلرَّعِیَّةِ وَ أَعْظَمُکُمْ عِنْدَ اَللَّهِ مَزِیَّةً.

قَالَ جَابِرٌ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ تَعَالَی هَذِهِ اَلْآیَةَ - «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ »ِ قَالَ جَابِرٌ فَکَانَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ إِذَا أَقْبَلَ قَالَ أَصْحَابُهُ قَدْ أَتَاکُمْ خَیْرُ اَلْبَرِیَّةِ بَعْدَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ .(1) به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ایمان آورد، و قیام او به فرمان خدا بیش از همه شما است، وفایش به عهد الهی از همه بیشتر، و قضاوتش به حکم الله افزونتر، و مساواتش در تقسیم بیت المال از همه زیادتر، عدالتش درباره رعیت از همه فزون تر، و مقامش نزد خداوند از همه بالاتر است.

جابر می گوید : اینجا خداوند آیه إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ و را نازل فرمود و از آن به بعد هنگامی که علی علیه السلام می آمد یاران محمد صلی الله علیه واله می گفتند : بهترین مخلوق خدا بعد از رسول الله آمد!» هم چنین رسول خدا صلی الله علیه واله در باره آن حضرت فرمودند:

مَن اَرادَ اَنْ یَنظُرَ اِلَی اِسْرافِیلَ فِی هِیبَتِه و الی مِیکائِیلَ فِی رُتْبَتِه و اِلی جَبرَئِیلَ فی جَلالِتِه و الی آدمَ فی عِلمِه و اِلی نُوحٍ فی خَشْیَة و الی اِبْراهیمَ فی خُلَّتِه و الی یعقوبَ فی حُزنِه و الی یُوسُفَ فی جَمالِه و الی مُوسَی فی مُناجَاتِه و الی ایُّوبَ فی صَبْرِه و الی یَحیَی فِی زُهدِه و اِلی عِیسَی فی عِبادَتِه و الی یُونُسَ فی وَرَعِه و الی مُحمّد ٍ فی حَسَبِه و خُلقِه

ص: 12


1- تفسیر المیزان، ج 20، ص 341، به نقل از (ابن عساکر). تذکر : خیر البریة، ای هم خیر الخلق، من برأ الله الخلق ای خلقهم، فترکت همزتها. (مجمع البحرین، برأ) برأ، به معنای خلق، البریة، المخلوق، الخالق، (هم خیر البریة) (ای خیر الخلیقة) (خیر الخلق).

، فَلیَنظُر الی عَلی ٍ. فَأنَّ فیه تِسعین خَصلَةٍ من خِصالِ الانبیاء جَمَعَها اللهُ فیه و لَم یَجمَعهَا فی اَحدٍ غَیره (1) هر کس اراده کرده است اسرافیل را در هیبتش، و میکائیل را در رتبه اش و جبرئیل را در جلالتش و حضرت آدم را در علمیتش و نوح را در خشیتش و ابراهیم را در دوستیش و یعقوب را در حزنش و یوسف را در جمالش و موسی را در مناجاتش و ایوب را در صبرش و یحیی را در زهدش و عیسی را در عبادتش و یونس را در ورعش و حضرت محمد صلی الله علیه واله را در حسب و خلقش تماشا کند، به علی بن ابی طالب نگاه کند، به راستی خداوند در او نود خصلت از خصال و صفات انبیا را جمع کرده است که در غیر او جمع نکرده است.

و همان حضرت فرمودند:

أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فلیات الباب.(2) من شهر علم هستم و علی دروازه آن، هر کس را علم باید از دروازه، در آید.

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی که من شهر علمم علیم در است درست این سخن گفت پیغمبر است گواهی دهم کین سخن را ز اوست تو گویی که گوشم به آواز او است همچنین در باره امتیازات منحصر به فرد آن حضرت فرمودند:

یَا عَلِیُّ لَوْ لاَ أَنْ تَقُولَ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِی فِیکَ مَا قَالَتِ اَلنَّصَارَی فِی عِیسَی اِبْنِ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لَقُلْتُ فِیکَ مَقَالاً لاَ تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ إِلاَّ أَخَذُوا اَلتُّرَابَ مِنْ تَحْتِ رِجْلَیْکَ وَ فَضْلَ طَهُورِکَ یَسْتَشْفُونَ بِهِمَا وَ لَکِنْ حَسْبُکَ أَنْ تَکُونَ مِنِّی وانا منک(3)

ص: 13


1- ینابیع المودة، ج 2، باب 56
2- کشف الغمة : فی مناقبه و غزارة علمه. (فی فضل مناقبه علیه السلام
3- مناقب خوارزمی، باب 13.

یا علی! اگر نبود که گروهی از امت من درباره تو همان سخنانی را که نصارا در حق عیسی بن مریم بگویند که او را فرزند خدا خواندند در فضیلت تو سخنی میگفتم که بر هیچ فرد و گروهی عبور نمیکردی مگر آن که خاک پایت را برای تبرک بر می داشتند، و با قطره های آب وضویت استشفا می جستند، اما همین فضیلت تو را بس که، تو از من و من از تو هستم.

آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی آن یار که او نفس نبی بود علی آن کس که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم و جود علی بود آن سرو سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود علی بود آن قلعه گشایی که در از قلعه خیبر برکند به یک حمله و بگشود علی بود آن مرد دلاور که برای طمع نفس بر خوان جهان دست نیالود علی بود هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس هم صالح پیغمبر و داوود علی بود هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب و هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم و جود - فرزند خلف در صدف نکته توحید کآدم به جمالش نگران بود علی بود

ص: 14

و امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:

فإذا قال أحدکم لا إله إلاّ الله محمد رسول الله ، فلیقل علیّ أمیر المؤمنین ولی الله.

هنگامی که یکی از شما به یگانگی پروردگار و رسالت نبی اکرم صلی الله علیه واله شهادت می دهد، باید پس از آن به ولایت و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گواهی دهد.(1) یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن رشک ملک ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن آمین اینقدر هم گر نگویم ای صنم شیشه دل از ضعیفی بشکنم خلاصه اینکه، هر انسان با انصاف و بی غرضی، در حالات و صفات و روحیات آن حضرت تأمل کند و کلمات پیامبر اکرم صلی الله علیه واله را درباره آن بزرگوار، مورد توجه و دقت و بررسی قرار دهد، خواه ناخواه بر تقدم و برتری آن امام والا مقام، اعتراف می کند.

علی علیه السلام و تقسیم عادلانه بیت المال

1- از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

روزی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام متولی امور شد، رفت بالای منبر و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

آگاه باشید! به خدا سوگند، من تا وقتی در مدینه درخت خرما دارم، [که با خرمای آن امرار معاش کنم حتی یک درهم از بیت المال برای خود برنمی دارم، و نباید کسی توقع داشته باشد که چیزی از بیت المال به او اضافه دهم، بلکه هر چه را که هست به طور مساوی تقسیم خواهم کرد.

ص: 15


1- بحار، ج 27، ص 1.

از میان جمعیت، عقیل بپا خواست و گفت: آیا مرا با سیاه پوستی که در مدینه است، از بیت المال بطور مساوی می دهی و فرقی نمی گذاری]؟ حضرت فرمود:

بنشین! کسی غیر از تو نبود صحبت کند؟ [سپس فرمود: تو بر سیاه پوست برتری نداری مگر به تقوا.(1) ٢- و از ابی مخنف نقل است که: گروهی از شیعیان امیرالمؤمنین علی ع خدمت آن حضرت عرض کردند: بیت المال را میان سران و اشراف تقسیم کن و آنها را بر ما مقدم بدار و پس از آنکه بطور کامل بر اوضاع و بر حکومت مسلط شدی با عدالت و آن گونه که خدا عادت تو قرار داده است، عادلانه عمل کن و بیت المال را میان همه بطور مساوی توزیع فرما حضرت امیر علیه السلام فرمود:

وای بر شما ! آیا از من می خواهید طلب پیروزی کنم به وسیله ظلم و ستم در بار اهل اسلام که عهده دار سرپرستی آنها شده ام؟ نه به خدا سوگند! ابدأ، هرگز، من تا زمانی که ستاره ای در آسمان ببینم چنین کاری نخواهم کرد، به خدا سوگند، اگر بیت المال ملک شخصی خودم بود، بین افراد فرق نمی گذاشتم و بالسوه تقسیم می کردم، تا چه رسد به اینکه بیت المال، متعلق به خود مسلمانان و از اموال عموم است.

أتَأْمُرُونِّی وَیْحَکُمْ أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالظُّلْمِ والْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْه مِنْ أَهْلِ الإِسْلَامِ؟! لَا والله لَا یَکُونُ ذَلِکَ مَا سَمَرَ السَّمِیرُ(2) [أی ما اختلف اللّیل والنهار] ومَا رَأَیْتُ فِی السَّمَاءِ نَجْماً. والله لَوْ کَانَتْ أَمْوَالُهُمْ مَالِی لَسَاوَیْتُ بَیْنَهُمْ، فَکَیْفَ وإِنَّمَا هِیَ أَمْوَالُهُمْ.(3)

ص: 16


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 15، ص 105، باب 39، ابواب الجهاد، ح 1 و 2.
2- السمیر : الدهر، ای لا یکون ذلک ابدة. (الصحاح - سمر).
3- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 15، ص 105، باب 39، ابواب الجهاد، ح 1 و 2.

٣- و در روایت دیگر است که :

گروهی از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام متوجه شدند که بسیاری از مردم، علی علیه السلام را رها کرده و برای به دست آوردن دنیا، که نزد معاویه است، به سوی وی می روند. لذا خدمت حضرت امیر علیه السلام آمده، عرض کردند:

خوف آن است که گروهی از سران و اشراف قریش به سوی معاویه بروند، برای جلوگیری آنها از رفتن نزد معاویه، آنان را بر موالی و عجم (غیر عرب) مقدم دار و از بیت المال، سهم بیشتری به ایشان عطا فرما۔ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آیا از من می خواهید که با جور و ستم به پیروزی برسم، نه به خدا سوگند!! چنین کاری را نخواهم نمود، مادام که آفتاب طلوع می کند و در آسمان ستاره وجود دارد، این ترجیح و تفاوت گذاشتن را مرتکب نخواهم شد، به خدا سوگند، اگر بیت المال ملک شخصی من بود، همه آن را به طور مساوی تقسیم می کردم، تا چه رسد به اینکه ما همه مسلمانان است.(1) 4- همچنین روایت است که :

روزی حضرت امیر علیه السلام مشغول تقسیم بیت المال بود، دو زن، یکی عرب و دیگری از موالی و غیر عرب، آمدند. امام علیه السلام به هر یک بیست درهم و یک کیل طعام داد، زن عرب گفت: ای امیرالمؤمنین! من زن عرب هستم و این زن عجم (غیر عرب) است، چرا بین ما فرق نگذاشتی؟ آن بزرگوار فرمود: «والله لا أجد لبنی إسماعیل فی هذا الفیء فضلا علی بنی اسحاق» ؛ به خدا سوگند، در این اموال، نیافتم که فرزندان اسماعیل ( که عرب هستند) برتر و افضل از فرزندان اسحاق ( که غیر عربند) باشند.(2)

ص: 17


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 15، ص 107، باب 39، ابواب الجهاد، ح 6.
2- همان، ح 4.

5- نیز مرحوم کلینی روایت کرده است که :

امام حسن بن علی علیه السلام پس از بازگشت از دفن امیرالمؤمنین علیه السلام در جمع مردم، ضمن سخنانی فرمود: پدرم علی علیه السلام هنگام مرگ، از مال دنیا فقط هفتصد درهم داشت که می خواست با آن برای خانواده اش خادمی تهیه کند.(1) و غیر اینها از روایات و بیانات خود حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه که شیوه آنجناب را نسبت به بیت المال و حفظ و توزیع عادلانه آن محرز و قطعی می نماید، اما در مقابل:

توزیع صد در صد ناعادلانه عثمان

وی در حفظ بیت المال مسلمین سهل انگار بود و از بذل و بخششهای بی مورد دریغ نمی کرد، در یک روز از بیت المال، دویست هزار درهم به ابوسفیان و چند هزار درهم به مروان بخشید. صد هزار درهم به داماد خود، حارث بن حکم داد، سیصد هزار درهم به حکم بن عاص بخشید، بسیاری از املاک عمومی مسلمانان را در اختیار بستگان خود قرار داد، چراگاه های عمومی را در انحصار اطرافیان خود قرار داد، خمس غنائم جنگ با آفریقا را به مروان حکم بخشید، از بصره اموال فراوانی فرستاده شد، تمام آنها را بین فرزندانش تقسیم نمود، حکم بن عاص را مسئول جمع آوری زکات یکی از مناطق نمود و بعد همه زکات را به او بخشید...(2) مؤلف: اکنون با توجه به تفاوت این دو سیره و تضاد این دو اخلاق، آیا سزاوار

ص: 18


1- اصول کافی، ج 1، باب مولد امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 457.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چهار جلدی، چاپ بیروت) ج 1، ص 66، و ص شبر، ج 1، ص 189. 233، و حق الیقین

است علی بن ابی طالب علیه السلام را در ردیف عثمان و حتی آن حضرت را در رتبه بعد از او قرار داد و معرفی کرد؟! آری آن بزرگوار از ابتدا مظلوم بوده و همچنان مظلوم است و ( أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ.).

علی علیه السلام و تسریع در تقسیم بیت المال

١- هلال بن مسلم از جدش نقل کرده است که: خدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودم که نزدیک غروب آفتاب، مقداری بیت المال آوردند، حضرت امیر علیه السلام به مأموران فرمود: این اموال را تقسیم کنید. مأموران گفتند: اجازه بده تا فردا تقسیم کنیم. آن جناب فرمود: شما تعهد می کنید که من تا فردا زنده بمانم؟! تقسیم را تأخیر نیندازید، لذا شمع روشن کردند و اموال را تقسیم نمودند.(1) 2- نیز روایت است که :

علی بن ابی طالب علیه السلام پس از تقسیم بیت المال زمین بیت المال را جاروب می زد و آب می پاشید و می فرمود: ای زمین! روز قیامت شهادت بده که من اموال مسلمانان را نگه نداشتم.(2) ٣- از ابوحیان نقل است که :

علی بن ابی طالب علیه السلام هر جمعه ای، بیت المال را جارو می زد و آب می پاشید و دو رکعت نماز می خواند و می گفت: روز قیامت برای من شهادت دهید.(3) 4- ضحاک بن مزاحم نقل کرده است که :

علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: دوست من پیامبرصلی الله علیه واله چیزی از اموال بیت المال

ص: 19


1- وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، ج 15، ص 108، باب 40، ابواب الجهاد، ح 1.
2- همان، ص 109، ح 4.
3- همان، ص 108، ح 2.

را برای روز بعد نگه نمی داشت. ابوبکر هم همین طور عمل می کرد، ولی عمر نویسنده و دفتر تهیه کرد و تقسیم بیت المال را تا یکسال به تأخیر می انداخت، اما من همان گونه عمل می کنم که خلیلم رسول خدا عمل کرد، [ راوی گوید: و علی علیه السلام جمعه به جمعه هر چه بود میان مردم تقسیم می کرد و می فرمود:

هَذَا جَنَایَ وَ خِیَارُهُ فِیهِ إِذْ کُلُّ جَانٍ یَدُهُ إِلَی فِیهِ .

این میوه ای است که من چیدهام و خوبش در آن موجود است، ولی هر میوه چینی دستش به سوی دهانش است.(1) 5- نیز از مسلم بجلی نقل است که :

مقداری اموال (بیت المال) از اصفهان آوردند، علی علیه السلام فرمود: صبح اول وقت بیایید و هرکس سهمش را بگیرد، به خدا سوگند! من انباردار شما نیستم، «فوالله ما أنا لکم بخازین» و پس از تقسیم، بیت المال را جارو زد و آب پاشید و دو رکعت نماز خواند و فرمود: ای دنیا غیر مرا فریب ده: «یا دنیا غری غیری».(2) 6- در روایت دیگر است که :

امیرالمؤمنین علی عا می فرمود: ای مردم کوفه! اگر من از شهر شما غیر از مرکب و خادمم، چیزی خارج کردم، به شما خیانت کرده ام. و غذای آن حضرت

ص: 20


1- وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، ج 15، ص 108، باب 40، ابواب الجهاد، ح 3. توضیح : نقل است که این شعر مثل است که در ابتدا «عمرو بن اخت» گفته است و داستان آن چنین بوده که عمرو بن اخت با دیگر خادمان شاه برای چیدن میوه به بوستان رفتند، خادم ها هر میوه خوب را خودشان خوردند ولی عمرو بن اخت همه را نزد شاه برد و این شعر را خواند، بعدا این شعر مثل شد. و مقصود حضرت امیر ال از تمل به این شعر این است که من از بیت المال چیزی مصرف نکردم، بلکه همه را تقسیم نمودم. (سفینة البحار، ج 1، ص 688، ماده «جنی» ). ضمنا «چنا» به معنای میوه، و «جنی» در اینجا به معنای چیدن میوه است.
2- وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، ج 15، ص 108، باب 40، ابواب الجهاد، ح 6.

در کوفه، از گندم و خرمایی تهیه می شد که از مزرعه اش «ینبع» که در مدینه بود، به دست می آمد.(1) مؤلف: شیوۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در توزیع عادلانه و در تسریع پخش بیت المال، ملاحظه کردید، اکنون، جا دارد شیوه دیگران را هم ملاحظه و خود انصاف دهید که آیا بی شرمی نیست آن بزرگوار را در ردیف آنان قرار دهیم؟! ضمنا: از نقل شیوه دیگران که بیت المال را در اختیار داشته و دارند، و از انباشته کردن و ولخرجی های آنان و بذل و بخشش های بدون حساب و کتاب به اطرافیانشان، و اسم آن را شأن و شئونات گذاشتن معذورم.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل است که فرمودند: «أحمق الناس رجل باع آخرته بدنیاه و أحمق منه من باع آخرته بدنیا غیره» ؛ «احمق ترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیایش بفروشد و احمق تر از او کسی است که آخرتش را به دنیای غیر بفروشد.»(2) کیست شایسته اورنگ خلافت جز او کز همه برتر و داناتر و شایسته تر است پشت اسلام ز بازوی علی گشت قوی نخل توحید ز شمشیر علی بارور است سر به محراب پی بندگی آورد فرود کی ز شمشیر جفا شیر خدا را حذر است ز أدب چهره بر آن قبله حاجات بنها که شهان را چو گدا جبهه بر آن خاک در است

ص: 21


1- وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، ج 15، ص 108، باب 40، ابواب الجهاد، ح 5.
2- مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 57.

آری، فضائل و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام فوق تصور و فوق این حرفها است.

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری البته توجه به این نکته ضروری است که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله علی علیه السلام را با فرشتگان مقرب و با پیامبران بزرگ و اولوا العزم و با جبرئیل و میکائیل مقایسه فرمود، نه با صحابه و برخی افرادی که سالهای متمادی در منجلاب شرک و کفر و بت پرستی به سر بردند و نه با فلان و فلان.

بر این اساس: مقایسه کردن امیرالمؤمنین علیه السلام را با برخی از صحابه و آن حضرت را در ردیف آنها قرار دادن، بدعتی آشکار و گناهی بزرگ و نابخشودنی است. مقایسه آن بزرگوار را با برخی صحابه و حتی آن جناب را در طول برخی قرار دادن، بر خلاف فرموده خداوند متعال است که آن امام والا مقام را (در آیه مباهله) نفس پیامبر صلی الله علیه واله قرار داده است، و پیامبر صلی الله علیه واله در «حدیث ثقلین» آن جناب را عدل و هم سنگ قرآن قرار داده است.

به مردی فهمیده و با انصاف گفتند : افضل صحابه را به ترتیب نام ببرد. او نام گروهی را برد، ولی از حضرت امیرعلیه السلام نامی به میان نیاورد، به او گفتند: چرا علی بن ابی طالب علیه السلام را ذکر نکردی؟ گفت: علی علیه السلام نفس و جان پیامبر صلی الله علیه واله است و شما از صحابه سؤال کردید.(1)

ص: 22


1- یک دانشمند و مورخ غربی (غیر مسلمان شخصیت حضرت امیر علیه السلام را با عمر - از نظر تاریخ - مقایسه کرده و نوشته است: این دو خلیفه را ناگهان ضربت زدند و هر دو دانستند ضربت کارگر افتاده و زندگانی دنیا به پایان رسیده است، هم عمر این را فهمید و هم علی علی ولی هر یک دو جمله کوتاه گفتند که تمام حقیقت و باطن خود را آشکار ساختند، عمر پس از ضربت خوردن گفت: «قتلیی المجوسی» ؛ این گبر مرا کشت، و قاتل خود را - که مسلمان بود - گبر و مجوسی خواند و این تعبیر، دشنام آشکار است که مسلمانی را کافر خواند، و این سخن حقیقت او را نشان داد که به زندگانی و ریاست علاقه داشته و از مردن ناخرسند بوده است [ و ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه (چهارجلدی، ج 3، ص 145) نقل کرده که عمر گفت: «قتلینی ألکلب ؛ سگ مرا کشت» ] . ولی علی علیه السلام پس از ضربت خوردن و یقین به مرگ گفت: «قزت برب الکعبة»؛ به خدای کعبه رستگار شدم. دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند نقل و تلخیص از کتاب (سرمایه سخن، ج 1، ص 426). ضمنا : خلاصه ای از شخصیت قاتل عمر، در سفینة البحار، ج 7، ص 559 آمده است.

افضل بودن علی علیه السلام در بیان خواجه نصیر

خواجه نصیر الدین طوسی (1)، این محقق و حکیم علی الاطلاق، در کتاب تجریدالاعتقاد، بیست و پنج دلیل ( به طور خلاصه) در وجه افضل بودن حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از صحابه بیان فرموده است.

علامه حلی (2) در باره هر یک از آن ادله توضیح کوتاهی ارائه فرموده است.

عبارات خواجه نصیر چنین است:

١- علیّ علیه السّلام افضل لکثرة جهاده و عظم بلائه فی وقایع النبیّ«صلّی اللّه علیه و آله»باجمعها و لم یبلغ احد درجته فی غزوة بدر و احد و یوم الاحزاب و خیبر و حنین و غیرها،

ص: 23


1- خواجه نصیرالدین طوسی ، متولد جمادی الاولی سال 597 ه. ق در شهر طوس، متوفای ذیحجه 670 ه. ق در بغداد، مدفون در جوار حضرت امام موسی بن جعفر علی که طبق وصیتش، بر لوح مزارش نوشتند: «وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید». .
2- علامه حلی نی متولد 19 رمضان 648، متوفای 11 محرم 726 ه. ق. برای آگاهی از شرح حال و شخصیت علمی این دو بزرگوار، به مقدمه کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد مراجعه شود.

علی علیه السلام افضل است به خاطر بسیاری جهادش و بزرگی و ابتلا و امتحانش در تمام جنگهای پیامبر صلی الله علیه واله که در جنگ بدر، احد، احزاب، خیبر، حنین و سایر جنگها هیچ یک از صحابه به درجه آن حضرت نرسیدند.

علامه حلی درشرح این قسمت فرموده است:

جهاد علی علیه السلام در جنگهای پیامبرصلی الله علیه واله منحصر به فرد بود، در جنگ بدر که اولین جنگ مشرکان با پیامبر یا بود، خدا مسلمانان را امتحان کرد، چون شمار مسلمانان بسیار کم ولی شمار مشرکان بسیار بود، در این جنگ نصف مقتولین به دست علی علیه السلام کشته شدند.

در جنگ احد مسلمانان فرار کردند و تنها علی علیه السلام استقامت کرد و زخم فراوان برداشت.

در جنگ احزاب مسلمانان از رفتن در مقابل عمرو بن عبدود سر باز زدند و تنها امیرالمؤمنین علی علیه السلام با شتاب تمام مقابل عمرو بن عبدود رفت و او را به هلاکت رساند و سرانجام به دست آن حضرت فتح حاصل شد و پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: ضربت علی علیه السلام در جنگ خندق افضل از عبادت جن و انس است.

در جنگ خیبر، ابوبکر و عمر با گروهی از مسلمانان رفتند و بدون نتیجه برگشتند و پیامبر صلی الله علیه واله پرچم را به دست علی علیه السلام داد و آن حضرت با کشتن مرحب خیبری و کندن در قلعه خیبر، فاتح و پیروز خدمت پیامبر صلی الله علیه واله رسید.

در جنگ حنین مسلمانان فرار کردند، جز علی علیه السلام و هشت نفر دیگر و حضرت امیر علیه السلام ابوجرول و چهل نفر از سران لشکر مشرکان را به هلاکت رساند و خدا به دست او فتح و پیروزی را نصیب مسلمانان نمود. و همچنین در سایر جنگها، علی ما پیشگام و یکه تاز میدانها بود، بر این اساس جهاد علی علیه السلام

ص: 24

از همه بیشتر و در نتیجه ثوابش از همه افزون بود.(1) خواجه نصر الدین فرموده است:

2- و لأنه أعلم لقوه حدسه و شده ملازمته للرسول صلی الله علیه واله و رجعت الصحابه إلیه فی أکثر الوقائع بعد غلطهم و قال النبی صلی الله علیه واله أقضاکم علیو استند الفضلاء فی جمیع العلوم إلیه و أخبر هو علیه السلام بذلک.

دلیل دوم بر افضل بودن علی علیه السلام این است که آن حضرت اعلم صحابه بود، و اعلم بودنش به خاطر قوی بودن حدس آن جناب و جدیت در ملازمت و همراهیش با پیامبر صلی الله علیه واله و کثرت استفاده اش از رسول خدا بود.

صحابه در بسیاری از حوادث که به غلط فتوا می دادند و به شبهه مبتلا می شدند به آن حضرت مراجعه می کردند، و پیامبرصلی الله علیه واله فرمود: «در قضاوت علی علیه السلام از همه صحابه افضل است».

همه دانشمندان، تمام دانش خود را از علی علیه السلام گرفته و به آن بزرگوار استناد می کردند و خودش به این مطلب خبر داد.

علامه حلی در شرح این قسمت فرموده است:

این دلیل دوم است بر افضل بودن علی علیه السلام، زیرا آن حضرت اعلم از همه صحابه بود، و اعلم بودن، موجب افضل بودن است، و اعلم شدن آن حضرت جهات متعددی دارد، اول: شدت و قوت حدس آن حضرت ( حدس در اینجا به معنای قوهای الهی است که صاحب آن، از چنان ذکاوت و ذهن مستعد و هوش سرشاری برخوردار است که به اندک توجهی، پی به کنه مطالب می برد).

دوم: ملازمت مداوم و همراهی شبانه روزی با پیامبر صلی الله علیه واله و استفاده های فراوان از رسول خدا صلی الله علیه واله بود.

ص: 25


1- جنگهای حضرت امیر علیه السلام را در کتاب «چهارده معصوم علیهم السلام» و «امام علی امیرالمؤمنین علیه السلام حقا» به طور خلاصه نقل کرده ام.

سوم: از کودکی دنبال معارف و علوم بود که گفته اند: علم در کودکی مانند نقش بر سنگ است.

و بر همین اساس بود که صحابه - اعم از ابوبکر، عمر و دیگر صحابه - در مسائل مشکل به آن حضرت مراجعه می کردند، و چه بسا فتاوای غلط می دادند که آن جناب اصلاح می فرمود. ( گواه آن، قضاوت های معروف آن حضرت است که جمع آوری و در اختیار همگان قرار دارد و هیچ کس نگفته و نقل نکرده است که حتی در یک مورد، آن بزرگوار به صحابه رجوع کرده باشد، و این مقام والای علمی، گواه و دلیل بر افضل بودن آن حضرت است، و پیامبر صلی الله علیه واله فرمود:

علی علیه السلام در قضاوت از همه صحابه افضل است» و بدیهی است که قضاوت منوط به داشتن علم و دانش و بینش است. و همه دانشمندان، تمام دانش و علوم خود را بدون واسطه یا با واسطه از آن حضرت فرا گرفته اند و خود حضرت به این خصوصیت خبر داد و فرمود: «از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید».

٣- وجه سوم بر افضل بودن علی علیه السلام آیه مباهله است: «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ...»(1) ؛ «[ای پیامبر] بگو: بیایید ما پسرانمان و شما پسرانتان و ما زنانمان و شما زنانتان و ما خودمان و شما خودتان را دعوت کنیم [جمع شویم » چون به اتفاق همه مفسران، مراد از پسران در این آیه، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و از زنان، فاطمه علیها السلام و از خودمان (انفسنا) پیامبر صلی الله علیه واله علی علیه السلام است، و چون نمی شود علی علا خود پیامبر صلی الله علیه واله، باشد پس به منزله و مساوی با پیامبر صلی الله علیه واله است، و وقتی پیامبر صلی الله علیه واله افضل از همه بود، علی علیه السلام هم که مساوی و به منزله او است افضل از همه است.

ص: 26


1- سورة آل عمران / 61.

افضل بودن علی علی در بیان خواجه نصیر ( 4- و لکثره سخائه علی غیره.

وجه چهارم که دلالت بر افضل بودن علی علیه السلام دارد، سخاوت بی مانند و منحصر به فرد امیرالمؤمنین علیه السلام است که هیچ مال نیندوخت و حتی غذای خود و عائله اش را به مستحق می بخشید و سوره «هل اتی» در شأنش نازل گشت، و بیت المال را جاروب می زد و در جای آن نماز می خواند.

5- وکان ازهد الناس بعد النبی صلی الله علیه واله .

آن حضرت بعد از پیامبر صلی الله علیه واله، زاهدترین مردم بود، و از متواترات است که آن جناب از ابدال بود. (ابدال در اصطلاح عرفا، عابدان از دنیا گذشته هستند و علی علیه السلام سید و در رأس أبدال بود) در خوراک و لباس سخت گیر بود. عبید الله بن ابی رافع گوید: روزی نزد او شدم، کیسه مهر زده در پیش نهاده و در آن پاره های نان جو خشک و کوبیده بود و از آن تناول می کرد. گفتم: یا امیرالمؤمنین چرا بر سر ظرف غذا مهر زدهای؟ فرمود: ترسیدم این دو فرزندم روغن مخلوط آن کنند.

این زهد اختصاص به علی علیه السلام داشت و هیچ کس به برخی درجات زهد او نرسید، کفشش از لیف خرما بود، پیراهن و لباسش وصله دار بود، نان خورشش نمک یا سرکه بود و گاهی شیر با نان خشک میل می کرد و گوشت کم می خورد و می فرمود: «لا تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات»؛ شکم خود را گورستان حیوانات مسازید(1)، و دنیا را سه طلاقه کرد و فرمود: «تری غیری»؛ دیگری را فریب ده.

ص: 27


1- 1. قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر در مرض موت با اجازه و دستور خواجه چو آن طیر کشته دید برابر گفت چرا شیر شرزه نگشتی مرگ برای ضعیف امر طبیعی است لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد خادم او جوجه پا، به محضر او برد اشک تأثر زهر دو دیده بیفروخت تا نتواند کست بخون کشد و خورد هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد

6-واعبدهم علی علیه السلام عابد ترین مردم پس از پیامبرصلی الله علیه واله بود، نماز شب و کیفیت نوافل را از آن حضرت یاد گرفتند، دعا و مناجات با پروردگار را از آن جناب آموختند، به خاطر سجده های طولانی اش پیشانی مبارکش مانند زانوی شتر پینه بسته بود، در جنگ صفین، بین دو لشکر، در حالی که از هر طرف تیر می بارید، سجاده پهن می کرد و نماز شب می خواند. در هنگام نماز تیغه آهن از بدنش خارج کردند و آن حضرت چنان غرق مناجات با خدا بود که التفات به درد نکرد.

7- واحلمهم امام علی علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه واله بردبارترین مردم بود، در برابر بی ادبان و ناسزاگویان هرگز مقابله به مثل نکرد، از دشمنان سرسخت خود چشم پوشی و عفو فرمود، در جنگ جمل از مروان بن حکم - که از سرسخت ترین دشمنانش بود - درگذشت. عبدالله پسر زبیر - که به آن حضرت بسیار دشنام می داد - اسیر شد و آن جناب او را عفو کرد، از سایر اسیران جنگ جمل درگذشت و عفو عمومی اعلام فرمود. عایشه را با بیست زن به مدینه فرستاد و از حرمت و تکریم او فروگذار نکرد.

اهل بصره را عفو فرمود، متعرض مال و زنانشان نشد، و لشکرش را از هرگونه تعرض منع فرمود.

معاویه در جنگ صفین آب را بر لشکر امیرالمؤمنین علیه السلام بست، حضرت آب را باز پس گرفت و هر چه اصحاب گفتند: آب را بر لشکر معاویه ببند، آن بزرگوار قبول نکرد.

8- واشرفهم خلقا امیرالمؤمنین علیه السلام در خوش خویی از همه افراد برتر بود، تا آنجا که عمروعاص

ص: 28

آن حضرت را به شوخ طبعی نسبت داد، معاویه با قیس بن سعد گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن علیه السلام را که خوش روی و چهره ای گشاده داشت و بسیار شوخ طبع بود. قیس گفت: با آن همه، چنان هیبتی داشت که همه از آن حضرت می ترسیدیم، و آن هیبت تقوا بود، نه آن هیبت که فرومایگان شام از تو می ترسند.

9- و اقدمهم إیمانا.

امیرالمؤمنین علیه السلام نخستین کسی بود که به پیامبرصلی الله علیه واله ایمان آورد. [تفصیل این فضیلت در صفحه 38 به نقل از کتب اهل سنت می آید.

10- وافضحهم لسانا.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فصیح ترین و بلیغ ترین مردم پس از پیامبر صلی الله علیه واله بود، چنانچه گفتند: «کَلامُهُ دُونَ کَلامِ الخَالِقِ وَ فَوْقَ کَلامِ الْمَخْلُوقینَ» ؛ کلام آن حضرت پایین تر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است. و ابن نباته گفت: علت و منشأ فصاحت من این است که صد خطبه از خطبه های علی علیه السلام را حفظ کردم، و از عبدالحمید کاتب پرسیدند این فصاحت و مهارت تو در سخن گفتن از کجاست؟ گفت: از آنجا که هفتاد خطبه علی علیه السلام را حفظ کردم.

11- واسدهم رأیا.

در رأی و تدبیر استوارترین مردم بود، موقعیت و مزایای کارها را بهتر از همه می شناخت، چنانکه عمر با او مشورت کرد که آیا خود به جنگ لشکر روم و فارس همراه لشکر برود؟ و حضرت مصلحت دید که عمر در مدینه بماند و فرمود: اگر دشمن بداند رئیس اسلام در لشکر است، بکوشد تا او را از پای درآورد و بگوید:

چنانچه رئیس را از پای درآوردیم عرب به طور کلی پراکنده شود، اما چنانچه در مرکز بماند، گویند: اگر این لشکر را بشکنیم، از مرکز لشکر دیگر فرستد.

عثمان را نیز نصیحت کرد ولی اعتنا نکرد و سرانجامش آن شد که شد.

ص: 29

12- وأکثرهم حرصا علی إقامة الحدود امیرالمؤمنین علی علیه السلام در اجرای حدود الهی از همه افراد حریص تر بود و مراعات کسی را نمی کرد و از خویشاوندی نمی اندیشید و در این امر سخت گیر و جدی بود و ملاحظه هیچ کس را نمی کرد، رفتارش با برادر خود عقیل و تندی آن حضرت با او نمونه ای از این موضوع است.

13- واحفظهم للکتاب العزیز امیرالمؤمنین علیه السلام قرآن را در عصر پیامبر صلی الله علیه واله حفظ کرد و در آن موقع احدی جز او حافظ قرآن نبود، و آن حضرت اول شخص بود که قرآن را جمع آوری نمود، و اکثر اهل سنت گفته اند علت تخلف علی ع از بیعت، برای آن بود که قرآن را جمع کند و استادان قرائت قرآن، قرائت را از آن جناب آموختند، عمربن علا، عاصم و غیر اینها از شاگردان سلمی بودند و وی شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام بود، و هر یک از این امور سبب افضلیت آن حضرت از سایر صحابه است.

14- و لاخباره بالغیب.

از امیرالمؤمنین علی علیه السلام اخبار غیب فراوان نقل است که از سایر صحابه نقل نشده است.

در جنگ نهروان خبر از کشته شدن ذی الثدیه داد و فرمود: رسول خدا به من خبر داد که در این جنگ مردی کشته می شود که مانند زنان صاحب پستان است، و همینکه در بین کشتگان جستجو کردند، مردی را یافتند که بر دوشش غده ای مانند پستان زنان بود.

پیش از شروع به جنگ نهروان، مردی به حضرتش عرض کرد خوارج از آب گذشتند، آن جناب انکار کرد، بار دیگر گفتند: خوارج از آب گذشتند، حضرت باز انکار کرد و فرمود: محل کشته شدن آنها این سوی آب است، شخصی به نام

ص: 30

عبدالله بن جندب در دل خود گذراند که اگر خبر علی علیه السلام درست نباشد من اول کسی باشم که با او قتال کنم، گوید: وقتی نزدیک خوارج رسیدیم، دیدم از نهر نگذشته اند و خبر حضرت صحیح بود، آن حضرت به من فرمود: ای عبدالله! مطلب بر تو روشن شد؟ و در این فرموده حضرت، خبر غیبی دیگری است که از راز دل عبدالله نیز خبر داد.

همچنین از شهادت خود در ماه رمضان خبر داد. از آمدن حجاج خبر داد ( که در نهج البلاغه از او به غلام تقیف متکبر ظالم تعبیر فرمود).

از شهادت و به درخت خرما به دار آویخته شدن میثم تمار خبر داد.

از کشته شدن قنبر ( که به دست حجاج با آن کیفیت دلخراش ذبح شد) خبر داد.

روزی بالای منبر فرمود: «پیش از آنکه مرا نیابید، از من بپرسید، به خدا سوگند از من نپرسید از گروهی که صد نفر را گمراه کنند یا صد نفر را هدایت، مگر رئیس آنها را به شما خبر دهم. در این هنگام مردی از پای منبر برخاست و گفت:

در سر و ریش من چند دانه مو هست؟ حضرت فرمود: حبیب من مرا از این سؤال تو خبر داد و اینکه بر هر موی تو فرشته ای است که تو را لعنت می کند و شیطانی است که گمراهت می سازد، و در خانه تو گوساله ای است که پسر پیامبر صلی الله علیه واله را خواهد کشت. و چون واقعه کربلا پیش آمد او متولی قتل گشت) و روایات در باب خبرهای غیبی حضرت امیر علیه السلام بیش از آن است که بتوان شماره کرد.

15- واستجابة دعائه.

حضرت امیر علیه السلام مستجاب الدعوه بود و صحابه چنین نبودند.

بر بسر بن ارطاة نفرین کرد که خدایا ! عقل را از او بستان تا برای او دینی و عملی نماند که مستحق ثواب تو شود، و بسر مردی ستمگر و بی رحم بود و جنایات دلخراش مرتکب شد، از جمله سر دو فرزند کوچک ابن عباس را

ص: 31

چندان بر دیوار کوبید که مغزشان متلاشی گشت.

نیز مردی برای معاویه جاسوسی می کرد، حضرت به او فرمود: جاسوسی مکن، او منکر شد، آن جناب نفرین کرد که اگر دروغ می گویی نابینا شوی، یک هفته نگذشت که آن مرد نابینا شد.

همچنین برای غدیر خم، از دوازده نفر طلب شهادت کرد، از جمله آنها انس بود، گفت: یا امیرالمؤمنین من پیر شده ام و فراموش کرده ام، آن حضرت فرمود:

خدایا اگر انس دروغ می گوید، او را به بیماری برص مبتلاکن، در جایی که عمامه او آن را نپوشاند، و چنین شد، و غیر اینها از دعاهای آن حضرت 16- و ظهور المعجزات منه.

از آن حضرت معجزات بسیاری دیده شد که برخی از آنها گذشت و تفصیل آنها در کتب تاریخی ثبت و ضبط است.

17- واختصاصه بالقرابة.

حضرت امیر علیه السلام نزدیک ترین مردم به پیامبر صلی الله علیه واله بود، از طرف پدر و مادر هاشمی بود، که این خود موجب افضل بودن است.| 18-والاخوه پیامبر به میان صحابه برادری برقرار کرد، هر کس را با مانندش برادر نمود، جز امیرالمؤمنین علیه السلام را که فرمود: «ائت آی»؛ تو برادر منی. و این موضوع بیانگر آن است که علی علیه السلام مانند ندارد جز پیامبرصلی الله علیه واله و افضلیت پیامبر صلی الله علیه واله، افضلیت علی علیه السلام است.

19-و وجوب المحبة.

محبت و دوستی علی علیه السلام واجب است ولی دوستی احدی از صحابه واجب نیست. خداوند متعال فرموده است:

ص: 32

« قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(1) ای پیامبر به مردم بگو که من بر رسالت خود مزدی نمی خواهم مگر دوست داشتن خویشانم.

و علی علیه السلام اصل و ریشه ذوی القربی بود، و هیچ یک از صحابه چنین فضیلتی را نداشتند.

20- والنصره هیچ یک از صحابه مانند علی علیه السلام یاری پیامبر صلی الله علیه واله نکرد، و این امر از بدیهیات است که از هنگام کودکی همراه پیامبر صلی الله علیه واله بود، در لیلة المبیت جان خود را نثار پیامبر صلی الله علیه واله کرد، در تمام جنگها پیشتاز و از رسول خدا دفاع و مشرکان را که قصد قتل پیامبر صلی الله علیه واله را داشتند از آن حضرت دور کرد، و به اتفاق مفسران، مراد از صالح المؤمنین» در این آیه، علی بن ابی طالب علیه السلام است :

« فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ »(2) خدا و جبرئیل و صالح مؤمنان یار اویند.

21- و مساواة الأنبیاء علی علیه السلام مساوی و هم سنگ انبیا علیهم السلام است، پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: «هر کس خواهد نظر کند به آدم در علمش و به نوح در تقوایش و به ابراهیم در حکمش و به موسی در هیبتش و به عیسی در عبادتش، پس نظر کند به علی بن ابی طالب. (این روایت را بیهقی نقل کرده است و وقتی انبیاء گذشته افضل از صحابه بودند، بالضروره، مساوی با آنها نیز افضل است.

ص: 33


1- سوره شوری / 23.
2- سوره تحریم / 4.

22- وخبر ألطیر والمنزلة والغدیر و غیرها.

وجه بیست و دوم از وجوه تفضیل امیرالمؤمنین علیه السلام روایات ذیل است که شیعه و اهل تسنن آنها را نقل کرده اند که چنین است:

الف - روایت معروف به «طیر مشوی» که برای پیامبر صلی الله علیه واله مرغی بریان کردند، وقتی جلوی آن حضرت گذاردند، دعا کرد «بار پروردگارا دوست ترین خلق خود را نزد من آور تا این مرغ را با هم بخوریم» و علی علیه السلام آمد، این روایت را انس و سعد بن ابی وقاص و ابورافع و ابن عباس نقل کرده اند و از دانشمندان اهل سنت، ابو جعفر اسکافی و ابوعبدالله بصری از رؤسای معتزله در تفضیل علی عل به این روایت استناد و تمسک کرده اند، این روایت میان صحابه معروف و احدی آن را انکار نکرده و متواتر است.

ب - روایت منزلت است که پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: «یا علی! تو نسبت به من به منزله هارون از موسی هستی، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست» و همانگونه که هارون پس از موسی افضل بود، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز پس از پیامبر صلی الله علیه واله افضل است.

ج - حدیث غدیر خم است [که معروف و همه از آن آگاهند.

د. پیامبر صلی الله علیه واله به حضرت زهرا علیها السلام فرمود: خدا از بالا بر این مردم نظری افکند و پدر تو را برگزید و او را پیامبر قرار داد و دیگر بار نظر کرد و شوهر تو را برگزید.

ه- عایشه گفت : روزی علی علیه السلام به خانه آمد، پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: این سید عرب است، من گفتم: پدر و مادرم فدایت، آیا تو سید عرب نیستی؟ فرمود: من سید همه جهانم و علی سید عرب است.

و - از انس روایت است که پیامبر صلی الله علیه واله در باره علی علیه السلام فرمود: برادر من و وزیر من و بهترین شخص که پس از خود می گذارم و دین مرا ادا می کند و وعده مرا وفا می نماید علی بن ابی طالب است.

ص: 34

ز- مردی از عایشه پرسید: چه شد که جنگ جمل را راه انداختی؟ گفت:

قضای الهی بود، پرسید: علی چگونه بود؟ گفت: علی علیه السلام محبوبترین مردم نزد پیامبر صلی الله علیه واله و شوهر محبوبترین مردم نزد وی بود.

ح- از ابن مسعود روایت است که پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: علی بهترین مردم است و هر کس قبول نکند کافر است.

ط - از ابوسعید خدری روایت است که پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: افضل امت من علی بن ابی طالب است.

23- و لانتفاء سبق کفره.

حضرت امیر علیه السلام هرگز کافر نبود، ولی صحابه سالها کافر و بت پرستی کردند و بدیهی است، آن کس که هرگز به کفر آلوده نشده، افضل از کسانی است که مدتی را به کفر و بت پرستی گذراندند.

24- و لکثرة الانتفاع به.

فایده هایی که از امیرالمؤمنین علیه السلام حاصل شد، از احدی از صحابه حاصل نشد، در جنگها فتح به پیشگامی و استقامت آن حضرت حاصل شد، خطبه ها و موعظه ها و راه خداشناسی، راه کشورداری (در عهدنامه مالک اشتر) راه ریاضت و عدالت و مردم داری، و قضاوت و تهذیب نفس و شب زنده داری و عفو و بخشش یاد دادن، و علوم فقه و تفسیر و ادبیات آموختن و شاگردانی مثل ابن عباس تربیت کردن و ... اینها فواید بی شماری است که از وجود آن حضرت سرچشمه گرفت و پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: بهترین مردم کسی است که نفعش برای مردم بیشتر باشد.

25- و تمنیژه بالکمالات ألنفسانیة والبدنیة والخارجیة.

امتیاز امیرالمؤمنین علیه السلام از دیگران به کمالات نفسانی و بدنی و خارجی است

ص: 35

و اینها وجه افضلیت آن حضرت بر سایرین است.

کمالات سه قسم است: 1- نفسانی که مربوط به روح است)، 2- بدنی ( که مربوط به جسم است)، 3- خارجی ( که مربوط به نسب و پدر، مادر، فرزند و خویشان است).

کمالات نفسانی و روحانی حضرت امیر علیه السلام بی مانند بود - مثل علم، زهد، شجاعت، سخاوت، عفو، محسن لق و غیر اینها - و هیچ یک از صحابه به پایه او نرسیده و حتی صد یک آنچه را او داشت، نداشتند.

کمالات بدنی و جسمانی حضرت امیر علیه السلام نیز منحصر به فرد بود، چنانچه گفته اند: در میدان نبرد هیچ گاه شمشیرش خطا نرفت و به هر کس شمشیر می زد نیاز به ضربت دیگر نداشت ( با یک ضربت طرف را به هلاکت می رساند). | در خیبر را یک تنه برکند، در حالی که هفتاد نفر از حمل آن عاجز بودند و این در حالی بود که آن حضرت غذا کم می خورد، و غذاهای سخت و درشت - مثل نان خشک - میل می کرد و لباسهای زبر و خشن می پوشید، و بسیار روزه می گرفت و ملازم عبادات و نوافل شبانه روزی بود.

کمالات خارجی حضرت امیر علیه السلام بی نظیر بود و احدی همانند آن جناب وجود نداشت، نسبش از همه کس شریف تر بود، پدر و مادرش هر دو هاشمی بودند، پسر عمش پیامبر خدا صلی الله علیه واله بود، همسرش فاطمه زهرا علیها السلام سیدة نساء و بهترین زنان عالم بود، و عثمان گرچه دختر پیامبر صلی الله علیه واله را داشت، اما فاطمه علی به اتفاق مسلمانان افضل بود، چنانکه هرگاه فاطمه علیها السلام بر پدرش وارد می شد، آن حضرت برای او برمی خاست، و فرمود: بهترین زنان بهشت چهار نفرند و یکی از آنها فاطمه علیها السلام را شمرد.

از جهت فرزند، کسی مانند امیرالمؤمنین علیه السلام نبود، فرزندانی چون حسن علیه السلام حسین علیه السلام، دو امام و سید جوانان اهل بهشت و دوستی پیامبر صلی الله علیه واله نسبت به آنها

ص: 36

به درجه ای بود که خم می شد تا سوارش شوند، و هر یک از این دو امام فرزندانی آوردند که در عبادت، علم، کمالات، سرآمد انسانها بودند، امام حسن علیه السلام فرزندانی آورد مانند حسن مثنی، و مثلث و عبدالله بن حسن و نفس زکیه و غیر ایشان، و امام حسین علیه السلام نیز فرزندانی آورد مانند زین العابدین علیه السلام و باقرالعلوم علیه السلام و امام صادق علیه السلام و کاظم و رضا و جواد و هادی و عسکری و بقیة الله صلوات الله وسلامه علیهم.

این بزرگواران از علم و اخلاق و زهد و صفات پسندیده، چندان میان مردم نشر دادند که بزرگان به خدمت آنها فخر می کردند، ابویزید بسطامی فخر می کرد که درب خانه امام جعفر صادق علیه السلام سقا بود، معروف کرخی به دست حضرت رضا علیه السلام مسلمان شد و دربان خانه آن حضرت بود تا از دنیا رفت و اکثر بزرگان به ارتباط با آن بزرگواران فخر می کردند، از مالک مسأله ای پرسیدند، پاسخ نداد، علت را پرسیدند، گفت: علم را از جعفر بن محمد صادق علیه السلام می گرفتم و میگیرم، هرگاه نزد او می رفتم تا علم بیاموزم، برمی خاست و بهترین لباسش را می پوشید و عطر می زد و در بالای مجلس می نشست و حمد خدا میگفت و چیزی به من می آموخت، و استفاده ابوحنیفه از آن حضرت ظاهر است و برهان نمی خواهد، و این فضایل برای هیچ یک از صحابه اتفاق نیفتاد، پس آن حضرت از همه افضل است.(1) پایان آنچه را که خواجه نصیرالدین طوسی و در کتاب «تجریدالاعتقاد» و شارح آن علامه حلی ، در وجه افضل بودن حضرت امیر عال بیان فرموده بودند که آنها را ترجمه و گاها تلخیص نمودم، و چون آدرس روایات را متعرض نشده بودند، حقیر هم متعرض نشدم.

ص: 37


1- کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، چاپخانه قم، ص 229 تا 249.

برخی روایات محدثان معروف اهل تسنن

در تقدم و برتری امیرالمؤمنین علی علیه السلام

سبقت و پیشگامی علی علیه السلام در ایمان و نماز

{1} احمد بن حنبل به یکی از چهار امام اهل سنت - از زید بن ارقم نقل کرده است که :

أول من سلم مع رسول الله صلی الله علیه واله علی علیه السلام(1) اول شخصی که با رسول خدا صلی الله علیه واله اسلام آورد، علی علیه السلام بود.

{2} نیز از ابن عباس نقل کرده که گفت :

أول من صلی مع النبی صلی الله علیه واله بعد خدیجة علی علیه السلام ، و قال مر؛ اسلم.(2) اول شخصی که با پیامبر صلی الله علیه واله نماز خواند، بعد از خدیجه، علی علیه السلام بود، و در کلامی دیگر گفت: اول شخصی که اسلام آورد علی علیه السلام بود.

{3} نیز در ضمن روایت مفصلی نقل کرده که ابن عباس گفت :

وکان علی أول من اسلم من الناس بعد خدیجة .(3) علی علیه السلام اولین کسی است که بعد از خدیجه اسلام آورد.

{4} همچنین، در ضمن روایت مفصلی از اسماعیل بن ایاس نقل کرده که گفت: در منی مردی از خیمه اش بیرون آمد و به آسمان نگاه کرد، وقتی دید ظهر شده مشغول

ص: 38


1- مسند احمد، ج 4، ص 364: ط الحلبی .
2- همان، ص 373.
3- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 330 و 3062ط المعارف.

نماز شد، پس از آن زنی از خیمه بیرون آمد و پشت سر او به نماز ایستاد، سپس نوجوانی که نزدیک به بلوغ بود، از خیمه بیرون آمد و با او به نماز ایستاد.

به عباس گفتم: ای عباس! این مرد کیست؟ گفت: محمد پسر عبد الله، پسر عبد المطلب است. گفتم: این زن کیست؟ گفت: خدیجه همسر او است. گفتم:

این جوان کیست؟ گفت: این علی بن ابی طالب پسر عم او است.

گفتم : اینها چه می کنند؟ گفت : نماز می خوانند.

وهو یَزْعُمُ انه نبی ولم یَتْبَعْهُ علی اَمْرِهِ الا امْرَاَتُهُ وابن عَمِّهِ هذا الْفَتَی او گمان می کند پیامبر است، در حالی که هیچ کس از او پیروی نمی کند، مگر زن و پسر عمویش، این جوان، [علی علیه السلام].

راوی گوید : ای کاش آن زمان خدا روزی می کرد، من مسلمان می شدم، و سومی آنان بودم، و با علی بن ابی طالب علیه السلام با رسول خدا صلی الله علیه واله نماز می خواندم.(1) {5}محمد بن عیسی ترمذی (صاحب یکی از صحاح ششگانه اهل تسنن) در صحیحش، از ابن عباس روایت کرده که گفت :

«آول من صلی علی»(2)؛ اول نمازگزار علی علیه السلام بود.

{6} همچنین : احمد حنبل از «به غرنی» روایت کرده که گفت: از علی علیه السلام شنیدم که فرمود :

«أنا أول رجل صلی مع رسول الله صلی الله علیه واله»(3)؛ من اولین مردی هستم که با پیامبر صلی الله علیه واله نماز خواند.

ص: 39


1- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 209 و ح 1787، ط المعارف.
2- الترمذی : 46 ، کتاب المناقب، 20.
3- مسند احمد، ج 1، ص 141، ط الحلبی، و ح 1191، ط المعارف.

{7} ابن اسحاق گفته است:

أول ذکر من الناس آمن برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و صلی معه،و صدق بما جاء من اللّه تعالی:علی بن أبی طالب بن عبد المطلب ابن هاشم رضی اللّه عنه،و هو یومئذ ابن عشر سنین.

کانَ مِمّا أنعَمَ اللّهُ بِهِ عَلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ أ نَّهُ کانَ فی حَجرِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله قَبلَ الإِسلامِ از میان مردم، اول مردی که به پیامبر صلی الله علیه واله ایمان آورد و با آن حضرت نماز خواند، و آن جناب را به آنچه از جانب خدا آورده بود تصدیق کرد، علی بن ابی طالب، فرزند عبد المطلب، فرزند هاشم رضوان الله تعالی علیه بود، و علی بن ابی طالب علیه السلام در آن هنگام ده سال داشت.

و از نعمت های خدا به علی بن ابی طالب علیه السلام آن است که آن حضرت قبل از اسلام در دامان پیامبر صلی الله علیه واله بود.

تا آن که گوید :

فَلَمْ یَزَلْ عَلِیٌّ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّی بَعَثَهُ اَللَّهُ نَبِیّاً فَاتَّبَعَهُ عَلِیٌّ وَ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ .

علی همیشه (دائما) با پیامبر صلی الله علیه واله بود، تا این که خدا آن جناب را به رسالت مبعوث کرد، پس علی عل آن حضرت را پیروی کرد، و به او ایمان آورد، و او را به نبوت از طرف خدا تصدیق کرد.

ابن اسحاق در ادامه، از برخی اهل علم نقل کرده است که هنگام دخول وقت نماز، پیامبر صلی الله علیه واله به جانب دره های مکه بیرون می رفت و علی بن ابی طالب، به طوری که پدر و عموها و خویشاوندانش نفهمند، ( مخفیانه دنبال پیامبر صلی الله علیه واله می رفت و نماز می خواندند.(1)

ص: 40


1- سیرة ابن هشام، ص 158 - 160 (ط جوتنجن) و ص 262 - 264، ج 1 (ط الحلبی).

وَ خَرَجَ مَعَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ مُسْتَخْفِیاً مِنْ قَوْمِهِ فَیُصَلِّیَانِ مع ابو داود طیالسی - از محدثین معروف اهل تسنن - نقل کرده است که زید بن ارقم گفت:

اول من صلی مع رسول الله صلی الله علیه واله علی(1) اولین کسی که با رسول خدا صلی الله علیه واله نماز خواند، علی علیه السلام بود.

و ابن سعد - از محدثین معروف اهل تسنن - از مجاهد نقل کرده است که :

اول من صلی علی ،، و هو إبن عشر سنین.(2) اولین کسی که نماز خواند علی علیه السلام بود، در حالی که ده سال داشت.

: سبط بن جوزی حنفی از ترمذی مسندا روایت کرده است که :

بعث رسول الله صلی الله علیه واله یوم الإثنین، وصلی علی علیه السلام الیوم الثلثاء(3) روز دوشنبه پیامبر صلی الله علیه واله مبعوث به رسالت شد، و روز سه شنبه (یک روز بعد از آن) علی علیه السلام نماز خواند.

علی علیه السلام هفت سال قبل از مردم نماز خواند

د ابن ماجه - یکی از محدثین معروف اهل سنت - نقل کرده است که: عباد بن عبدالله گفت :

قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَنَا عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لاَ یَقُولُهَا

ص: 41


1- مسند ابو داود طیالسی، ح 678.
2- طبقات ابن سعد، ج 3، القسم الاول، ط لیدن، ص 13 و ج 3 ط بیروت، ص 21.
3- تذکرة الخواص، چاپ مکتبة نینوی، طهران، ناصرخسرو مروی، ص 108.

بَعْدِی إِلاَّ کَذَّابٌ صلیت قبل الناس لسبع سنین.(1) علی علیه السلام فرمود: من بنده خدا، و برادر رسول خدایم، من صدیق اکبرم، بعد از من کسی چنین ادعایی نمی کند، مگر دروغگو، من هفت سال پیش از دیگران نماز خواندم.

{1} احمد از حبه غنی، در ضمن روایت مفصلی نقل کرده که علی علیه السلام بالای منبر فرمود:

لَقَدْ صَلَّیْتُ قَبْلَ أَنْ یُصَلِّیَ اَلنَّاسُ سَبْعاً (2) همانا هفت سال قبل از اینکه مردم نماز بخوانند من نماز خواندم.

ت ابو داود طیالسی - از محدثین معروف اهل تسنن - از حبه عرنی نقل کرده که علی علیه السلام فرمود:

لقد صلیت قبل الناس حججا.(3) همانا من چندین سال قبل از اینکه مردم نماز بخوانند، نماز خواندم.3 مع نسائی (4)- صاحب یکی از صحاح ششگانه اهل سنت - در کتاب «خصائص

ص: 42


1- المقدمة، 11، باب فضائل اصحاب رسول الله صلی الله علیه واله، ح 120.
2- مسند احمد، ج 1، ص 99 ط الحلبی، وح 776، ط المعارف.
3- مسند ابو داود طیالسی، ح 188.
4- نسائی : الشیخ الامام الحافظ ، ابو عبدالرحمن بن شعیب النسائی، صاحب الصحیح، المتوفی سنة .303 لازم به ذکر است که کتاب «خصائص نسائی» کتابی بسیار کوچک و کم حجم، اما پر محتوا و بسیار با ارزش است. زیرا گزیده ای از امتیازات منحصر به فرد حضرت امیر علیه السلام که از لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله شنیده شده، با ذکر سند، در آن کتاب آمده است: اگر اهل سنت فقط همین کتاب را با دقت مطالعه کنند،قطعا از خواب غفلت بیدار، و توفیق تبعیت از حق و حقیقت را به دست می آورند، و چنانچه محیط زندگی و کارشان اجازه اقرار ندهد (همان گونه که ظاهر خود نسائی چنین بوده) لا اقل دیدشان نسبت به شیعه و مذهب حقه جعفری، عوض می شود. یادآوری : در پایان کتاب مزبور نوشته اند: نسائی داخل دمشق (شام) شد، دید بیشتر مردم آن دیار، نسبت به امام امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه منحرفند، لذا کتاب خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام را نوشت، به امید آن که بخوانند و هدایت شوند.

امیرالمؤمنین علیه السلام»(1) روایات متعددی، با ذکر سند نقل کرده، مبنی بر این که: اولین مردی که نماز را به جماعت با پیامبر صلی الله علیه واله خواند علی بن ابی طالب علیه السلام بود. و این امر را از خصائص و امتیازات منحصر به فرد آن حضرت شمرده است.

ابن ابی الحدید نیز نقل کرده است که:

عثمان در ضمن سخنانی که بین او و حضرت امیر علیه السلام رد و بدل شد گفت:

ابوبکر و عمر از تو بهتر بودند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «انا خیر منک و بینهما، عبد الله قبلهما و عبدته بعد هما»؛ من از تو و از ابوبکر و عمر بهترم، من پیش از آنها خدا را عبادت کردم، بعد از آنها نیز عبادت کردم.(2) مؤلف : اینها برخی روایات است که اهل تسنن در سبقت امیرالمؤمنین علیه السلام در ایمان و نماز نقل کرده اند، و ما از آوردن روایاتی که محدثان شیعه در این رابطه نقل کرده اند، صرف نظر کردیم.

این روایات صریح در این است که علی علیه السلام چندین سال قبل از دیگر مردان ایمان آورد، نبوت پیامبر صلی الله علیه واله را تصدیق کرد، نماز خواند و همراه پیامبر صلی الله علیه واله بود، این روایات می گویند:

امیرمؤمنان علی علیه السلام بر همه مردان مسلمان سبقت گرفته، و پیشرو بود، و خداوند در قرآن فرموده است:

ص: 43


1- خصائص نسائی، ص 2 و 3، ط قاهره.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چهار جلدی، چاپ بیروت)، ج 4، ص 533، حکمتهای منثوره.

«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1) و پیشی گیرندگان به اعمال نیک پیشی گیرندگان اند. اینان مقربان اند.

این آیه مبارکه صریح در این است که سبقت گیرنده در اسلام، ایمان، نماز و همراهی با پیامبر صلی الله علیه واله، از دیگران برتر و از مقربان است.

در روایات محدثان شیعه نیز آمده است که:

ابن عباس گفت : از رسول خدا صلی الله علیه واله در باره این آیه سؤال کردم، فرمود:

جبرئیل به من خبر داد که: «السابقون» علی علیه السلام است...(2)

علم امیرالمؤمنین علی علیه السلام در روایات اهل تسنن

{1} ترمذی از حضرت امیر علیه السلام نقل کرده که پیامبرصلی الله علیه واله فرمود :

انا دَارُ اَلْحِکْمَهِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَ(3) من خانه حکمتم، و علی علیه السلام در آن خانه است.

{2} ابن سعد از سلیمان احمسی از پدرش نقل کرده که :

قال علی علیه والسلام :والله ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت و أین نزلت و علی من نزلت إنّ ربّی تعالی وهب لی قلباً عقولاً ولساناً طلقاً.(4) علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند آیهای نازل نشد مگر این که دانستم در باره چه چیز نازل شد، و بر چه کسی نازل شد، همانا پروردگار من، قلبی عاقل، و زبانی گویا به من مرحمت فرموده است.

ص: 44


1- سوره واقعه / 10.
2- تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 209.
3- الترمذی : 46، کتاب المناقب 20، باب حدثنا سفیان بن وکیع.
4- طبقات، ج 2، القسم الثانی، ص 101، ط لیدن، و ج 2، ص 338، ط بیروت.

{3} و از ابوالطفیل روایت کرده که علی علیه السلام فرمود :

سَلُونِی عَنْ کِتَابِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ آیَهٍ إِلاَّ وَ قَدْ عَرَفْتُ بِلَیْلٍ نَزَلَتْ أَمْ بِنَهَارٍ، أَوْ فِی سَهْلٍ أَوْ فِی جَبَلٍ،(1) معانی قرآن را از من بپرسید، همانا آیه ای نیست مگر این که می شناسم که شب نازل شده یا روز، در زمین نازل شده یا بالای کوه.

{4} طیالسی از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نقل کرده که فرمود:

أَعْلَمُ امتی بِمَا أَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَی.(2) عالم ترین پیروان من به آنچه خدا نازل کرده، علی علیه السلام است.

{5} ابن سعد روایت کرده که از علی علیه السلام پرسیدند، چه شده که شما بیش از همه از پیامبر ﷺ حدیث میدانید؟ فرمود:

إنّی إذا کنت سألته أنبأنی، وإذا سکتُّ ابتدأنی(3) من به گونه ای بودم که هرگاه از پیامبر صلی الله علیه واله سؤال می کردم پاسخ می داد، و هرگاه سکوت می کردم، آن حضرت شروع می کرد و برایم حدیث می فرمود.

و همچنین از ابن عباس نقل کرده که گفت :

خطبنا عمر فقال : علی أقضانا.(4) عمر بن خطاب برای ما خطبه خواند و گفت: علی علیه السلام قضاوت کننده ترین ما است.

ص: 45


1- طبقات، ج 2، القسم الثانی، ص 101، ط لیدن، و ج 2، ص 338، ط بیروت.
2- مسند ابوداود طیالسی، ح 2096.
3- طبقات : القسم الثانی، ص 101، ج 2، ط لیدن، و ص 338، ج 2، ط بیروت.
4- طبقات : القسم الثانی، ص 102، ج 2، ط لیدن، و ص 339، ج 2، ط بیروت.

{7} نیز از سعید بن مسیب نقل کرده که :

کان عمر یتعوذ بالله من معضلة لیس فیها أبو حسن(1) عمر بن خطاب پناه می برد به خدا از مسأله مشکلی که در آن، علی علیه السلام حضور نداشت.

{8} احمد حنبل با سه سند نقل کرده است که :

پیامبر اکرم صلی الله علیه واله، علی علیه السلام را به یمن فرستاد، در یمن، گودالی احداث کرده بودند و در آن شیری درنده را نگهداری می کردند، یک نفر به گودال افتاد و در حال افتادن، به شخص دیگری که بالای گودال ایستاده بود چسبید و او را نیز پایین کشید، دومی هم به شخص سوم و سومی هم به شخص چهارم چسبید و هر چهار نفر داخل گودال افتادند و شیر همه را مجروح کرد و تمام کشته شدند، فامیل آن چهار نفر به روی یکدیگر اسلحه کشیدند و مهیای جنگ شدند.

حضرت امیر علیه السلام به آنان فرمود: من میان شما قضاوت می کنم که با دیه رضایت دهید و از نزاع و جنگ دست بردارید، و چنانچه قضاوت مرا قبول نکردید، نزد پیامبر صلی الله علیه واله بروید، هر چه فرمود عمل کنید.

فَقَضَی َ لِلْأَوَّلِ رُبُعَ الدِّیَهِ وَ لِلثَّانِی ثُلُثَ الدِّیَهِ وَ لِلثَّالِثِ نِصْفَ الدِّیَهِ وَ لِلرَّابِعِ دِیَهً کَامِلَهً برای نفر اول یک چهارم دیه، برای دومی ثلث دیه، برای سومی نصف دیه و برای چهارمی دیه کامل حکم فرمود.

پس از قضاوت آن حضرت، برخی پذیرفتند، ولی برخی نپسندیدند و خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه واله رسیدند، رسول خدا صلی الله علیه واله قضاوت علی علیه السلام را صحیح دانست، و

ص: 46


1- طبقات : القسم الثانی، ص 102، ج 2، ط لیدن، و ص 339، ج 2، ط بیروت.

فرمود: طبق همین قضاوت عمل کنید.(1) این قضاوت را طیالسی نیز نقل کرده است.(2) {3} طبرانی در «الکبیر» و سیوطی در «الجامع الصغیر» و حاکم در «المناقب» از رسول خدا صلی الله علیه واله نقل کرده اند که فرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها». .

احمد بن محمد مغربی در تصحیح این روایت یک کتاب به نام «فتح الملک العلی» نوشته است.(3) مؤلف : اینها بخشی از روایات است که اهل تسنن در باره علم امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده اند، به ویژه آنچه در باره قضاوتها وحکمهای آن حضرت نوشته و گفته اند، زیرا شرط اولیه قاضی و قضاوت علم است.(4) البته روایات و آثار علمی آن حضرت در کتب شیعه از حد و حصر خارج است.

که نهج البلاغه نمونه و گوشه ای از آنها است و ما به خاطر اختصار از نقل آنها صرف نظر کردیم و در آنچه از کتب اهل سنت نقل شد کفایت و اتمام حجت است.

اکنون با توجه به روایات، و با توجه به آیه شریفه « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ »(5) ، «خداوند کسانی از شما را که ایمان آورده اند، و کسانی که علم به آنها داده شد درجات عظیمی می بخشد». و « قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ »(6): «بگو: آیا عالم و غیر عالم

ص: 47


1- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 77، و ح 573، ط المعارف.
2- مسند ابوداود طیالسی، ج 1، ص 141.
3- به المراجعات، پاسخ نامه 24، مراجعه شود.
4- قضاوتهای حضرت امیر علی در کتابی مستقل جمع آوری و چاپ شده است.
5- سوره مجادله، 11.
6- سوره زمر / 9.

یکسانند؟ فقط خردمندان متذکر می شوند.» ثابت و محرز می شود که علی علیه السلام بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله بهترین انسانها است، و انکار آن انکار قرآن کریم و روایات است.

جهاد امام علی علیه السلام

حضرت امیر علیه السلام در تمام جنگها پرچمدار و پیشرو بود

بخشی از روایات اهل تسنن در این باره چنین است :

{1} ابن سعد از قتاده نقل کرده است که :

إنَّ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ کانَ صاحِبَ لِواءِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَومَ بَدرٍ وفی کُلِّ مَشهَدٍ.(1) همانا علی بن ابی طالب علیه السلام پرچمدار رسول خدا صلی الله علیه واله بود، در جنگ بدر و در هر جنگی.

{2} بخاری از سهل بن سعد نقل کرده که گفت: روز خیبر از پیامبر که شنیدم که فرمود:

لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ حتما پرچم را به مردی می دهم که خدا فتح و پیروزی را به دست او نصیب می کند.

سهل بن سعد گفت : همه حاضران گردن کشیدند که پیامبر کا پرچم را به دست چه کسی می دهد و همه آرزو می کردند که آن حضرت پرچم را به او بدهد.

پس رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود :

«أین علی؟»؛ علی کجاست؟ گفتند: چشمان علی علیه السلام درد می کند.

ص: 48


1- طبقات الکبری، ج 3، ط بیروت، ص 23 و ج 3، ط لیدن، ص 14.

پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: او را حاضر کنید.

فبصق فی عینیه فبرأ مکانه حتی کأنه لم یکن به شیء،فقال:نقاتلهم حتی یکونوا مثلنا....

پیامبر صلی الله علیه واله آب دهان خود را بر چشمان علی علیه السلام کشید و بلافاصله خوب شد و گویا هیچ عارضه ای نداشت، پس فرمود:

با آنان بجنگ تا مانند ما مسلمان شوند، سپس فرمود:

ای علی ! به جانب آنان برو، و آنان را به اسلام دعوت کن.

فوالله لأن یهدی بک رجل واحد خیر لک من حمر النعم.

به خدا سوگند! چنانچه یک نفر به دست تو هدایت شود، برای تو بهتر است از شترهای قرمز رنگ ( که بهترین و پر ارزش ترین شترها است).(1) {3}همچنین از سلمة بن الأکوع نقل کرده که :

در جنگ خیبر، علی علیه السلام چون چشمانش درد می کرد، همراه پیامبر نرفت، پس گفت: چگونه من از همراهی رسول خدا صلی الله علیه واله تخلف کنم؟ و خارج شد و به آن حضرت ملحق گشت.

در شبی که فردای آن فتح و پیروزی حاصل شد، پیامبرصلی الله علیه واله فرمود:

«لَأُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ یَفَتَحَ اللَّهُ عَلَیه فَإِذَا نَحْنُ بِعَلِیٍّ وَ مَا نَرْجُوهُ فَقَالُوا هَذَا عَلِیٌّ فَفَتَحَ اَللَّهُ عَلَیْهِ .

همانا پرچم را فردا به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست دارند، خدا پیروزی را به دست او نصیب ما می کند. ناگاه دیدیم علی علیه السلام است، و باور نمی کردیم او باشد، پس حاضران گفتند : این علی ع است، پس پیامبر صلی الله علیه واله پرچم را به او داد و خدا پیروزی را نصیب او فرمود.(2)

ص: 49


1- بخاری، در : 56، کتاب الجهاد، 102 - باب دعاء النبی و الی الاسلام، ح 1405.
2- بخاری، در : 56، کتاب الجهاد، 121 - باب ما قیل فی لواء التبی صلی الله علیه واله، ح 1417.

{2} نیز بخاری در صحیحش از سهل بن سعد نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه واله در روز جنگ خیبر فرمود:

فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا به دستان او فتح را حاصل می کند، مردی که خدا و رسول خدا او را دوست می دارد، خدا و رسول خدا هم او را دوست می دارند، پس مردم شب را صبح کردند و هر یک آرزو می کرد که آن مرد، او باشد، پس پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: أین علی؟ ؛ علی کجاست؟ گفتند: چشمانش درد می کند. پیامبر صلی الله علیه واله آب دهان خود را به چشمان علی مالید، و برای بهبودی او دعا کرد، پس بلافاصله چشمانش خوب شد، و گویا اصلا درد نداشت، پس پرچم را به دست علی علیه السلام داد و فرمود: برو و آنان را به اسلام دعوت کن، و واجبات را برایشان بازگوی.

فَوَاللّهِ لِأَن یَهِدیَ اللّهُ بِکَ رَجُلاً واحِدا خَیرٌ لَکَ مِن أن یَکونَ لَکَ حُمرُ النَّعَمِ(1) به خدا سوگند! چنانچه خدا به وسیله تو یک نفر را هدایت کند، برای تو بهتر است از شترهای سرخ رنگ.

{5} بخاری همین مضمون را، در چهار جای دیگر کتابش با سندهای مختلف نقل کرده است.(2) {6} مسلم در صحیحش از سلمه نقل کرده که گفت :

پیامبر صلی الله علیه واله مرا به دنبال علی علیه السلام فرستاد، آن حضرت به درد چشم مبتلا بود.

پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست می دارد، و خدا و رسول هم او را دوست می دارند.

ص: 50


1- بخاری در : 56، کتاب الجهاد، 143 - باب فضل من اسلم علی یدیه رجل، ح 1405.
2- همان، کتاب فضائل اصحاب النبی ، باب مناقب علی بن ابیطالب، ح 1405، ح 1417، و کتاب المغازی: 38، باب غزوة خیبر، ح 1404، و ح 1405.

سلمه گفت: من علی علیه السلام را آوردم، پیامبرﷺ آب دهان مبارکش را در چشمان او کشید، چشمان آن جناب بهبود یافت، رسول خدا پرچم را به دست علی ع داد.

مرحب خیبری به میدان آمد و این رجز را خواند:

قد علمت خیبر أنی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب مردم خیبر می دانند که من مرحب هستم - سر تا پا مسلح و دلاوری با تجربه هستم.

علی علیه السلام در پاسخش فرمود:

أنا الذی سمتنی أمی حیدره کلیث غابات ولی قسورة من آن کسی هستم که مادرم نام مرا حیدر نهاد - شیر جنگلها و شیری نیرومند هستم.

سلمه - راوی خبر - گفت : پس علی علیه السلام سر مرحب را زد و او را کشت، و پیروزی با دست آن حضرت حاصل گشت.(1) {7} همچنین مسلم از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که گفت: روزی معاویه به من گفت: چه چیز مانع شده که ابوتراب را سب و دشنام نمیگویی؟ گفتم: سه چیز است که پیامبر ﷺ در باره علی علیه السلام گفته، که من به خاطر آنها هرگز علی علیه السلام را دشنام نمی دهم، و دوست داشتم یکی از آن سه چیز برای من بود، که از شترهای قرمز رنگ بیشتر دوست می داشتم، [و آن سه چیز عبارتند از :

١- شنیدم پیامبر ﷺ در برخی جنگها که او را جانشین خود کرد، به او فرمود:

أمَا تَرْضَی أنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلّا أنَّهُ لا نُبُوَّهَ بَعْدِی» آیا راضی نیستی که نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی، جز این که پیامبری بعد از من نخواهد بود.

ص: 51


1- صحیح مسلم : 32، کتاب الجهاد والسیر، ح 132. (روایت تلخیص شد).

2- شنیدم در روز خیبر فرمود:

لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَتَطَاوَلْنَا لِهَذَا قَالَ اُدْعُوا لِی عَلِیّاً فَأَتَی عَلِیٌّ أَرْمَدَ اَلْعَیْنِ فَبَصَقَ فِی عَیْنَیْهِ وَ دَفَعَ إِلَیْهِ اَلرَّایَهَ فَفَتَحَ عَلَیْهِ پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا ﷺ او را دوست دارد، خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند، گفت: ما همه گردن کشیدیم، پیامبر ﷺ فرمود: علی را نزد من آورید، علی علیه السلام در حالی که چشمانش درد می کرد، نزد آن حضرت آورده شد، پیامبر ﷺ آب دهان در چشم او کشید و پرچم را به دست او داد، خدا به دست او فتح حاصل کرد.

3- هنگامی که آیه « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ ...»(1) به نازل شد، پیامبر ﷺ علی، فاطمه، حسن و حسین را دعوت کرد و سپس فرمود: «اللهم هؤلاء أهلی» ؛ بار پروردگار اینها اهل منند.(2) مسلم، همین مضمون را به سه سند دیگر، با مختصر تفاوتی آورده است.(3) {8} ترمذی نیز از سعد بن ابی وقاص همین روایت را نقل کرده است.(4) مؤلف : از این روایت که مسلم، و ترمذی نقل کرده اند معلوم می شود در زمان معاویه سب امیرمؤمنان علیه السلام امری رایج بوده، و اگر کسی سب نمی کرد، مؤاخذه شده و مورد سؤال قرار می گرفت.

در ادامه خواهد آمد که سب علی علیه السلام ، سب پیامبر ﷺ است.

ص: 52


1- سوره آل عمران / 61.
2- صحیح مسلم : 44 /کتاب فضائل الصحابة، ح 32.
3- صحیح مسلم : 44 /کتاب فضائل الصحابة، ح 33، 34 و 35.
4- ترمذی : 46، کتاب المناقب، 20 باب حدثنا سفیان بن وکیع.

و ابن سعد در طبقات، داستان جنگ خیبر را بیان کرده، تا آن که گفته است:

دَفَعَ رسول الله اَلرَّایَةَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ(1) پیامبرﷺ پرچم را به علی بن ابی طالب داد.

{11}: همچنین از سلمه نقل کرده که گفت :

پیامبر ﷺ فرستاد علی ﷺ را آوردند، و فرمود: پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست می دارد، و چشمان علی درد می کرد، پیامبر ﷺ آب دهان به چشمان آن جناب کشید، و پرچم را به دست او داد.

مرحب آمد به میدان و این شعر را خواند. ( که در صفحه 52 گذشت) علی علیه السلام نیز این شعر را خواند. ( که در صفحه 52 نقل کردم) و با شمشیر، سر مرحب را شکافت و به دست آن حضرت فتح حاصل گشت.(2) {11} احمد حنبل روایت کرده است که ابوسعید خذری می گفت:

ان رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اَلرَّایَةَ فَهَزَّهَا وَ قَالَ مَنْ یَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا فَقَالَ فُلاَنٌ أَنَا فَقَالَ أَمِطْ ثُمَّ جَاءَ رَجُلٌ آخَرُ فَقَالَ أَمِطْ ثُمَّ قَالَ وَ اَلَّذِی کَرَّمَ وَجْهَ مُحَمَّدٍ لَأُعْطِیَنَّهَا رَجُلاً لاَ یَفِرُّ هَاکَ یَا عَلِیُّ فَانْطَلَقَ حَتَّی فَتَحَ اَللَّهُ عَلَیْهِ خَیْبَرَ وَ جَاءَ بِعَجْوَتِهَا وَ قَدِیدِهَا .

پیامبر به پرچم را گرفت و به اهتزاز در آورد و فرمود: کیست این پرچم را بگیرد، و حق آن را ادا کند؟ پس فلانی(3) جلو آمد و گفت: من.

ص: 53


1- الطبقات الکبری، ج 2، ط بیروت، ص 106 و ح 2، ط لیدن، ص 77.
2- همان، ص 111 و ص 81.
3- فلان، اشاره به شخصی است که لیاقت و قدرت جنگ را نداشته است، و همان گونه که در روایات بعدی می خوانید، مراد از «فلان» و «فلان» ابوبکر و عمر بوده اند که نویسنده کتاب نخواسته نام آنها را ببرد، و روایت را ناقص و تحریف کرده است، و این امر، از امور رایج برخی از آنان است.

پیامبر ﷺ فرمود: دور شو، برو کنار.

سپس مردی دیگر جلو آمد. رسول خدا ﷺ به او نیز فرمود: برو کنار، دور شو.

پس از آن فرمود:

ای علی علیه السلام ! این پرچم را بگیر، و برو، تا آن که خدا خیبر و فدک را به دست علی علیه السلام فتح کرد، و علی علیه السلام خرمای جوهی خیبر و فدک که بهترین خرما است . و قرمه خیبر و فدک را آورد.(1) {12} همچنین احمد حنبل روایت کرده است که :

بریده گفت : خیبر را محاصره کردیم.

فَأَخَذَ اَللِّوَاءَ أَبُو بَکْرٍ فَانْصَرَفَ وَ لَمْ یُفْتَحْ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا مِنَ اَلْغَدِ عُمَرُ فَرَجَعَ وَ لَمْ یُفْتَحْ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا عُثْمَانُ وَ لَمْ یُفْتَحْ لَهُ فَأَصَابَ اَلنَّاسَ یَوْمَئِذٍ شِدَّةٌ وَ جُهْدٌ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ إِنِّی دَافِعٌ اَلرَّایَةَ غَداً إِلَی رَجُلٍ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ لاَ یَرْجِعُ حَتَّی یَفْتَحَ اَللَّهُ لَهُ فَبِتْنَا طَیِّبَةً أَنْفُسُنَا أَنَّ اَلْفَتْحَ غَداً .

ابوبکر پرچم را گرفت، و رفت و برگشت، و پیروزی حاصل نشد، روز بعد باز پرچم را گرفت و به میدان رفت و بدون نتیجه برگشت، و در آن روز، مردم سخت ناراحت بودند (ناراحتی همه را فرا گرفت)، پس پیامبر ﷺ فرمود:

حتما فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست می دارند، او هم خدا و رسول خدا را دوست می دارد و از جبهه برنمیگردد تا این که فتح برای او حاصل شود، [راوی گوید پس با این نوید پیامبرﷺ ، ما آن شب با خوشحالی خوابیدیم که فردا پیروزی حاصل می شود.

پیامبر ﷺ پس از اقامه نماز صبح ایستاد و پرچم را طلب فرمود، و مردم در برابر آن حضرت صف کشیدند، آن جناب علی علیه السلام را صدا زد، علی علیه السلام به چشم درد مبتلا بود، آب دهان به چشمان او ریخت و پرچم را دستش داد، و

ص: 54


1- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 16، ط الحلبی.

برای او فتح و پیروزی حاصل گشت.(1) {13} نیز، احمد حنبل از بریده روایت کرده است که: وقتی خیبر را محاصره کردیم:

أعطی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم اللّواء عمر بن الخطّاب و نهض معه من نهض من المسلمین فلقوا أهل خیبر فقال:

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم:لأعطین اللّواء غدا رجلا یحبّ اللّه و رسوله و یحبّه اللّه و رسوله.

پیامبر ﷺ پرچم را به عمر بن خطاب داد، و عده ای از مسلمانان را با او همراه کرد، پس آنان در مقابل مردم خیبر قرار گرفتند و در نهایت عقب نشینی کردند پس پیامبر ﷺ فرمود: همانا فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و پیامبر خدا را دوست دارد، خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند.

فردای آن روز، پیامبر ﷺ علی علیه السلام را طلب کرد، و چشمان علی علیه السلام درد می کرد، آب دهان مبارک به چشمان آن جناب ریخت و پرچم را به دست او داد، آن حضرت با گروهی از مسلمانان وارد میدان شدند، ناگهان مرحب مقابل آنان آمد و این رجز را خواند. ( که در صفحه 51 گذشت) در این هنگام با علی علیه السلام مشغول جنگ شد و بعد از دو ضربت که بین آن دو رد و بدل گردید.

فضربه علی علی هامته، حتی عض السیف منها بأضراسه، و سمع اهل العسکر صوت ضربته، فما تتام آخر الناس مع علی حتی فتح الله له و لهم.

پس علی علیه السلام ضربه ای بر مغز مرحب زد، به گونه ای که شمشیر آن حضرت، دندان های مرحب را در هم کوبید، و صدای ضربت شمشیر آن بزرگ مرد را لشکر شنیدند، و هنوز همه سربازان حضرت به معرکه جنگ نرسیده بودند، که

ص: 55


1- مسند احمد، ج 5: ط الحلبی، ص 353.

حضرت به پیروزی رسید.(1) {14} احمد حنبل مضمون این روایت و کلمات پیامبر ع را در باره علی عال و فتحی که توسط آن حضرت نصیب مسلمانان شد، در ضمن شش روایت، با سندهای مختلف نقل کرده است.(2) ها ابن هشام از سلمة بن اکوع نقل کرده است که :

بعث رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ابا بکر الصدیق برایته وکانت بیضاء، فیما قال ابن هشام، الی بعض حصون خیبر، فقال فرجع ولم یک فتح، وقد جهد، ثم بعث الغد عمر بن الخطاب فقاتل، ثم رجع ولم یک فتح، وقد جهد، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم لاعطین الرایة غداً رجلاً یحب الله ورسوله، یفتح الله علی یدیه لیس بفرار قال: یقول سلمة، فدعا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم علیاً رضوان الله علیه، وهو ارمد، فتفل فی عینه ثم قال خذ هذه الرآیة فامضی بها حتی یفتح الله علیک. (3) پیامبر اکرم ﷺ ابوبکر را با پرچم به برخی قلعه های خیبر فرستاد، ابوبکر مقاتله کرد و هر چند تلاش کرد، فتح حاصل نشد، روز بعد عمر را فرستاد، او هم هرچند تلاش کرد، فتح حاصل نشد.

پس از آن پیامبرﷺ فرمود: به خدا سوگند، فردا پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا او را دوست دارند، خدا به دست او پیروزی را حاصل می کند، آن مرد هرگز فرار نمی کند.

ص: 56


1- مسند احمد حنبل، ج 5، ط الحلبی، ص 358.
2- همان، ج 2، ص 26 و ص 384 و ج 4، ص 51 و ج 5، ص 333، و 353.
3- سیرة ابن هشام، ط لیدن، ص 761، و ج 3، ط الحلبی، ص 348.

پس پیامبر ﷺ، علی رضوان الله تعالی علیه را طلبید، و حال آن که چشمانش درد می کرد، رسول خدا آب دهان به چشمانش کشید، سپس فرمود: این پرچم را بگیر و برو تا خدا به دست تو پیروزی را نصیب مسلمانان کند.

{16} طیالسی از ابو هریره نقل کرده است که :

در روز خیبر، پیامبر ﷺ فرمود: فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست می دارد، در این موقع عمربن خطاب گفت:

فَمَا أَحْبَبْتُ اَلْإِمَارَةَ قَبْلَ یَوْمِئِذٍ فَتَطَاوَلْتُ لَهَا...

من تا آن روز ریاست و فرماندهی را آرزو نکردم، اما آن روز آرزو کردم،(1) ولی روز بعد پیامبر ﷺ علی علیه السلام را طلبید و پرچم را به او داد و فرمود: جنگ کن و به این سو و آن سو نگاه نکن . منتظر چیزی مباش و معطل مکن - تا خداوند عزوجل فتح را به دست تو حاصل فرماید، با آنان جنگ کن تا شهادتین بگویند.(2) مؤلف : اینها برخی از روایات است که علمای معروف و مورد اعتماد اهل تسنن، در باره جهاد امام المجاهدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل کرده اند، و ما از آوردن روایات محدثان شیعه صرف نظر کردیم.

از این روایات استفاده می شود که :

١- پیامبر ﷺ دیگران را به جبهه می فرستاد، و آنان معمولا کاری از پیش نمی بردند.

2- علی علیه السلام فاتح بود و خدا فقط به دست او فتح را نصیب می کرد.

3- علی علیه السلام هرگز فرار نکرد (لا یفر) و دیگران فرار می کردند.

ص: 57


1- چون عمر بن خطاب از سخنان پیامبر علیه السلام مطمئن شد که فرمانده فردا، هر که باشد، فاتح و به سلامت از جبهه بر می گردد، لذا آرزوی فرماندهی آنروز را نمود.
2- مسند ابوداود طیالسی ، ح 2441.

4- علی علیه السلام محبوب خدا و پیامبر ﷺ بود، و بالعکس.

5- آب دهان پیامبر ﷺ دارو و شفابخش بود.

6- پیامبر ﷺ خاطر جمع بود که علی علیه السلام فاتح جنگ است و هرگز بدون پیروزی از جبهه برنمی گردد، لذا بطور جزم می فرمود: یفتح الله علی یدیه.

حال : با توجه به این روایات که اهل تسنن نمی توانند آنها را انکار کنند، و با توجه به آیه مبارکه «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا (95)»(1) خداوند! جهادکنندگان را بر افرادی که نشسته اند به پاداشی بزرگ برتری داده است».

باید هر مسلمانی که از آیات شریفه قرآن و روایات علما و محدثان، آگاهی دارد، اعتراف کند که علی بن ابی طالب الا بعد از پیامبر اکرم و از همه انسان ها برتر، با فضیلت تر، و نزد خدا و پیامبر و محبوب تر و عزیزتر و اجرش از همگان افزون تر بوده است، و انکار برتری امام علی عل و افضل بودن او، انکار قرآن کریم، انکار فرمایشات پیامبر گرامی اسلام، و نادیده گرفتن روایات متواتره است.

علی علیه السلام ، جان و نفس پیامبرﷺ است

«... فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ (61)»(2) به آنان که با تو به محاجه و ستیز برخواسته اند بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می کنیم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم، شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله میکنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.

ص: 58


1- سوره نساء / 95.
2- سورة آل عمران / 61.

این آیه مربوط به مباهله با نصارای نجران است.

دانشمندان، محدثان و مفسران شیعه و سنی تصریح کرده اند که این آیه در شأن اهل بیت پیامبر ﷺ نازل شده، و عظمت آنان را ثابت و محرز می کند، زیرا رسول خدا به تنها، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را برای مباهله همراه خود برد. بنابراین مراد از «ابنائنا» حسن و حسین علیهما السلام هستند و مراد از «نسائنا» فاطمه علیها السلام و مراد از «انفسنا»، علی علیه السلام است. (در ص... شأن نزول آیه می آید).

در اینجا برخی روایات محدثان معروف و مورد اعتماد اهل تسنن را می آوریم.

{1} مسلم بن حجاج نیشابوری - صاحب «صحیح مسلم» که از کتب ششگانه معتبر اهل تسنن است - از عامر بن سعد از پدرش نقل کرده است که :

لما نزلت هذه الآیة: «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ » دعا رسول الله ﷺ ،علینا و فاطمه و حسنا و حسینا فقال: أللهم هؤلاء أهلی.(1) آنگاه که آیه مبارکه فقل تعالوا... و نازل شد، پیامبر ﷺ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهما السلام را دعوت کرد و فرمود: بار پروردگارا اینها اهل من هستند.

{2} احمد بن حنبل، همین مضمون را از عامر بن سعد از پدرش روایت کرده است.(2) {3} طبری در تفسیرش - ذیل همین آیه به همین مضمون را نقل کرده است.

{4} زمخشری در تفسیر کشاف در ذیل همین آیه این مطلب را نقل کرده است.

سایر مفسران نیز ذیل آیه مبارکه روایت را آورده اند.

{5} نیز احمد بن حنبل از بریده ( که به علی علیه السلام می گفت) نقل کرده که گفت :

ص: 59


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابیطالب (رضی): ح 32، طبعتنا.
2- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 185 و ح 1608، ط المعارف.

پیامبرﷺ به من فرمود:

لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی .(1) حرف ناپسند در باره علی علیه السلام نزن، همانا علی از من است و من از اویم، و او بعد از من ولی شما است.

{6}طیالسی نیز از عمران بن حصین روایت کرده است که پیامبر اکرم ﷺ فرمود :

ما لهم ولعلی؟ إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِی .(2) آنان با علی علیه السلام چه کار دارند؟ همانا علی علیه السلام از من است و من از علی هستم، و او بعد از من ولی هر مؤمن است.

{7} ترمذی نیز از عامر بن سعد از پدرش روایت کرده است که وقتی آیه «...فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ ...» که نازل شد، رسول خدا ﷺ، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را دعوت کرد و فرمود:

أللهم هؤلاء أهلی(3) ؛ بار پروردگارا اینها اهل بیت منند.

{8} نسائی در خصائص - باب ذکر قول النبی ﷺعلی کنفسی - از أبی نقل کرده که پیامبر ﷺفرمود:

علی کنفسی؛ علی مانند نفس (جان) من است.

{9} در همان کتاب - باب قول النبی ﷺعلئ ولی کل مومن من بعدی - روایت کرده است که:

در بازگشت علی علیه السلام از سفر یمن، برخی همراهان آن حضرت خدمت رسول

ص: 60


1- مسند احمد، ج 5، ص 356، ط الحلبی.
2- مسند ابو داود طیالسی، ح 2752.
3- ترمذی : 46، کتاب المناقب، 20 - باب حدثنا سفیان بن وکیع.

خدا ﷺ آمدند و از علی علیه السلام بدگویی و شکایت کردند، پیامبر ﷺ از آنان رو برگرداند و سرانجام رسول خدا ﷺ غضب کرد.

فقال مثلما قالوا فأقبل إلیهم رسول الله والغضب یبصر فی وجهه فقال: ما تریدون من علی؟ إن علیا منی وانا منه، وهو ولی کل مؤمن بعدی(1) پس رسول خدا ﷺ به آنان رو کرد، در حالی که آثار غضب در چهره اش دیده میشد و فرمود: از علی چه می خواهید؟ همانا علی از من است و من از علی هستم، و او بعد از من ولی هر مؤمن است.

{10} نسائی همین مضمون و غضب پیامبر که را، در باب بعد نیز، به سند دیگر نقل کرده و در آن آمده است که :

فتغیر وجه رسول الله ﷺ لا تبغضن یا بریده لی علیا،فان علیا منی و أنا منه،و هو ولیکم بعدی.(2) چهره پیامبر ﷺ دگرگون گردید و فرمود: ای بریده، علی علیه السلام را نزد من مبغوض مگردان، علی از من است، و من از علی هستم، او بعد از من ولی شما است.

{11} همچنین نسائی تحت باب «منزله علی کرّم اللّه وجهه و قربه من النبی صلّی اللّه علیه و سلم » ، با سند از علا نقل کرده است که از پسر عمر در باره عثمان سؤال کردند، گفت :

کَانَ عُثْمَانُ مِنَ الَّذِینَ تَوَلَّی یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ، فتاب اللّه علیه ثم أصاب ذنبا فقتله؛ عبدالله بن عمر گفت: عثمان از کسانی بود که در جنگ احد فرار کرد، و توبه کرد، پس از آن مرتکب گناه شد، پس او را به کشتن داد.

از او در باره علی علیه السلام پرسیدند، گفت:

ص: 61


1- خصائص، ص 19، ط قاهره.
2- همان.

«لاَ تَسأل عَنهُ، ألاَ تَرَی قُربَ مَنزلِهِ مِنْ رَسُول اللهِ (صلی الله علیه وسلم) » در باره علی علیه السلام از من نپرسید، آیا منزلت و مقام او را نزد رسول خدا ﷺ نمی بینید؟(1) {13} در همان باب، با سند، از غرار روایت کرده که از عبدالله بن عمر از علی و عثمان سؤال کردند، عبدالله گفت :

:أما علی فهذا بیته من بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و لا أحدثک عنه بغیره،و اما عثمان فانه أذنب یوم أحد ذنبا عظیما عفی اللّه عنه و أذنب فیکم ذنبا صغیرا فقتلتموه.(2) اما علی علیه السلام پس این خانه اوست، کنار خانه پیامبر ﷺ و من غیر از این چیزی در باره علی نمی گویم (یعنی آن را که عیان است چه حاجت به بیان است). و اما عثمان، پس همانا او در جنگ احد مرتکب گناه عظیمی شد که خدا عفوش کرد، و در میان شما گناه صغیره مرتکب شد پس او را کشتید.

نسائی در این باب، روایات متعددی به همین مضمون نقل کرده است که جهت اختصار از آوردن آنها صرف نظر شد.

{13} در الصواعق، ص 106 روایت کرده است که :

جاء ابوبکر و علی یزوران قبر النبی (ص) بعد وفاته بسته ایام. قال علی: تقدم، فقال أبو بکر: ما کنت لأتقدم رجلاً سمعت رسول الله (ص) یقول فیه: علیّ منی کمنزلتی من ربیّ.(3)

ص: 62


1- خصائص، ص 27.
2- همان، ص 28.
3- الصواعق المحرقة، ص 106، به نقل از مهذب الاحکام، ج 6، ص 27.

شش روز بعد از رحلت پیامبر ﷺ، ابوبکر و علی علیه السلام به زیارت قبر پیامبر ﷺ آمدند، علی علیه السلام به ابوبکر فرمود: جلو برو، ابوبکر گفت: من مقدم نمیشوم بر مردی که شنیدم رسول خداﷺ فرمود: منزلت علی نسبت به من مانند منزلت من از پروردگار من است.

{14} همین مضمون را الریاض النضرة و ذخائر العقبی و سیره حلبی نیز روایت کرده اند.(1) مؤلف : از روایاتی که نسائی در خصائص آورده است معلوم می شود که عده ای از مسلمانان، حتی در زمان پیامبر ﷺ با حضرت امیر علیه السلام عداوت داشته و عداوت و کینه خود را در حضور پیامبر ﷺ بروز دادند، تا آنجا که رسول خدا را به غضب آوردند، همچنین معلوم می شود که مردم دمشق - به خاطر تبلیغات سوء معاویه - سالهای متمادی، نسبت به حضرت امام علی علیه السلام عداوت و دشمنی داشته و به آن بزرگوار بد می گفته اند.

همچنین معلوم می شود که ابوبکر اعتراف کرده و قبول داشته است که علی علیه السلام مقدم بر او است، و به خود اجازه تقدم بر آن حضرت را نداد.

نیز از کلمه «و انفسنا» آیه شریفه به ضمیمه روایات معتبر و مورد اتفاق اهل تسنن، معلوم شد که علی علیه السلام ، نفس و جان پیامبر ﷺ است، و مقام و منزلت علی علیه السلام همانند مقام و منزلت پیامبرﷺ است، جز این که مقام نبوت ندارد.

بر این اساس، هر مسلمان معتقد به آیات قرآن و روایات صادره از پیامبر ﷺ - که همان سنت است - باید بپذیرد و اعتراف کند که، همان گونه که پیامبر ﷺ افضل، و بهترین انسان ها است، علی علیه السلام نیز افضل و بهترین انسانها است، و چنانچه دیگری را بر علی ﷺ ترجیح دهد، مانند آن است که دیگری را بر

ص: 63


1- الریاض النضرة، ج 2، ص 163. همان.

پیامبر ﷺ ترجیح دهد، و در حقیقت از مصادیق بارز «نؤمن ببعض و تف ببعض» است، و باید توبه کند، و هذا بلاغ للناس و من الله التوفیق.

پیامبر ﷺ فرمود: باید سوره را من ابلاغ کنم یا علی علیه السلام

محدثان و مفسران شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که وقتی سوره توبه - یا آیات اول آن - نازل شد، و پیمان هایی را که مشرکان با پیامبر ﷺ بسته بودند لغو کرد، رسول خدا ﷺ برای ابلاغ این فرمان، آن را به ابوبکر داد تا در موقع حج، در مکه برای مردم بخواند.

بعد از آن که ابوبکر به جانب مکه رفت، علی علیه السلام را فرستاد و امر فرمود آیات را از ابوبکر بگیرد و خودش برای مردم بخواند، و به مشرکان ابلاغ کند.

خلاصه این موضوع را در صفحه 435 کتاب «روزهای مدینه» بیان کردیم و در اینجا به روایاتی که محدثان معروف و مورد قبول اهل تسنن آورده اند اکتفا می کنیم و در پایان نتیجه می گیریم ان شاء الله.

{1} احمد بن حنبل در کتاب مسند خود از ابن عباس روایت کرده است که :

پیامبر ﷺ فلان شخص را [ منظور ابوبکر است که در روایات دیگر به نام او تصریح شده فرستاد و سوره توبه را به او داد تا در هنگام مراسم حج به مردم ابلاغ کند.

سپس علی علیه السلام را به دنبال او فرستاد و آن را از او گرفت و فرمود:

لأ یذهب بها إلا رجل مینی و أنا منه(1) ابلاغ این سوره تنها به وسیله کسی باید باشد که او از من است و من از اویم.

ص: 64


1- مسند احمد، ج 1، ص 331، دار صادر، بیروت، (6 جلدی)

{2} نیز در همان کتاب از انس بن مالک روایت کرده که پیامبر ﷺ سوره برائت را با ابوبکر فرستاد، اما هنگامی که به مسجد شجره رسید، فرمود:

لا یبلغها إلا أنا أو رجل من أهل بیتی بعث بها مع علی.(1) این سوره را جز خودم یا کسی که از خاندان من است نباید ابلاغ کند، سپس آن را با علی علیه السلام فرستاد.

{3} و در همان کتاب، به سند دیگر از حضرت علی علیه السلام نقل کرده است که وقتی پیامبر ﷺ سوره برائت را با او فرستاد، عرض کرد ای رسول خدا ﷺ! من سخنور نیستم، پیامبر فرمود: چاره ای جز این نیست، یا من باید آن را ببرم وابلاغ کنم یا تو.

علی علیه السلام عرض کرد: اکنون که چنین است من آیات را می برم، پیامبر ﷺ فرمود:

انْطَلِقْ فَإِنَّ اَللَّهَ یُثَبِّتُ لِسَانَکَ وَ یَهْدِی قَلْبَکَ برو که خداوند زبان تو را ثابت می دارد و قلب تو را هدایت می کند.

سپس پیامبر ﷺ دستش را بر دهان علی علیه السلام گذارد تا به برکت آن زبانش گویا و فصیح گردد](2) {4} نسائی در کتاب خصائص از زید بن یثبع از حضرت علی علیه السلام نقل کرده است که پیامبر ﷺ سوره برائت را با ابوبکر به سوی مکه فرستاد، سپس علی علیه السلام را به دنبال وی اعزام کرد و فرمود: آیات را از ابوبکر بگیر و به سوی مکه برو.

علی علیه السلام در راه به ابوبکر رسید، نامه را از او گرفت، ابوبکر محزون و غصه دار

ص: 65


1- مسند احمد، ج 1، ص 212، دار صادر، بیروت، (6 جلدی)
2- همان، ج 1، ص 150.

بازگشت و به پیامبر گفت : أنزل فی شئ : آیا در باره من آیه ای نازل شده؟ [که مرا از این کار عزل کردی).

پیامبر ﷺ فرمود: خیر، جز اینکه:

من مأمور شدم با خودم آن را ابلاغ کنم یا مردی از خاندانم آن را ابلاغ کند.

إلا أنی أمرت أن أبلغه أنا أو رجل من أهل بیتی.(1) {5} و نیز به سند دیگر از «عبدالله ابن رقیم» چنین نقل می کند که پیامبرﷺ سوره برائت را با ابوبکر فرستاد، هنگامی که قسمتی از راه را پیمود، علی علیه السلام را فرستاد، سوره برائت را از او گرفت و آن را با خود به مکه برد.

ابوبکر در دل یک نوع ناراحتی احساس کرد [به خدمت پیامبر ﷺ آمد]، پیامبر فرمود: «لایؤدی غنی إلا أنا أؤ رجل منی».(2) همچنین نسائی به سند دیگر نقل کرده است که :

در بین راه، ابوبکر صدای شتر شنید، پس توقف کرد، و گفت: این صدای شتر پیامبر ﷺ است، به سراغ آن آمد، دید علی علیه السلام است که بر شتر پیامبر سوار است، ابوبکر به علی علیه السلام گفت: امیری یا رسول؟ گفت: رسولم که پیام پیامبر ﷺ را ابلاغ کنم تا آنکه گوید پس علی علیه السلام در مکه، قبل از روز ترویه، و در عرفات، و در منی، ایستاد و آیات را بر مردم خواند و به آنان ابلاغ کرد.

{6} مفسر معروف، ابن کثیر نیز در تفسیرش نقل کرده است که :

وقتی ده آیه از سوره برائت نازل شد، پیامبرﷺ ابوبکر را طلبید و او را برای خواندن آیات برای اهل مکه فرستاد، سپس علی علیه السلام را فرستاد و فرمود: به دنبال ابوبکر برو، هر جا به او رسیدی، آیات را از او بگیر...

ص: 66


1- خصائص، ط قاهره، ص 20.
2- خصائص، ط قاهره، ص 20.

ابوبکر بازگشت و به پیامبرﷺ گفت: در باره من چیزی نازل شده؟ پیامبر فرمود: خیر. ولی جبرئیل بر من نازل شد و گفت: آیات را ابلاغ نمی کند مگر خودت، یا مردی از خودت.

ولکن جبرئیل جائنی فقال لن یؤدی إلا أنت أو رجل منک.(1) {7} همان مفسر، این حدیث را از امام باقر علیه السلام نقل کرده است.(2) {8} ابن اثیر، دانشمند مشهور دیگر اهل سنت در کتاب جامع الأصول از ترمذی، از انس بن مالک نقل کرده است که: پیامبر ﷺ سوره برائت را با ابوبکر فرستاد، سپس او را خواست و فرمود:

لا ینبغی لاحد ان یبلغ هذه الا رجل من اهلی،فدعا علیا فاعطاه ایاها.(3) برای هیچ کس سزاوار نیست این سوره را ابلاغ کند مگر مردی از خاندانم، سپس علی علیه السلام را خواست و سوره را به او داد.

{9} ابن ماجه (یکی دیگر از محدثان مشهور اهل سنت از ابن جناده نقل کرده است که گفت:

سمعت رسول الله یقول : علی بیتی وأنا منه و لا یوده إلا علی(4) شنیدم رسول خدا ﷺ می فرمود: علی از من است، و من از علی هستم، و ادا نمی کند از جانب من مگر علی.

ص: 67


1- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 332، ط دار المعرفة، بیروت، 1412.
2- همان، ص 346 و 347.
3- جامع الاصول، ج 9، ص 475.
4- ابن ماجه، المقدمة 11 : باب فی فضائل اصحاب رسول الله، ح 119.

مؤلف : چنانچه فحص شود، شاید به روایات بسیاری برخورد شود که دلالت دارند آنکس که لیاقت ابلاغ آیات برائت را داشت، تنها علی علیه السلام بود، آن کس که پیامبر ﷺ او را همچون خود، و خویش را همچون او می دانست، فقط علی علیه السلام بود، آن شخص که صلاحیت داشت در ابلاغ آیات برائت جای پیامبرﷺ باشد، تنها علی علیه السلام بود.

از مجموع این روایات به خوبی روشن می شود که رسول خدا به امر خدا این کار را انجام داد، تا برتر بودن مقام شامخ علی علیه السلام را از سایر صحابه آشکار سازد.

تا آن که عدم صلاحیت دیگران را حتی برای ابلاغ چند آیه - برملاسازد، هرچند نخواستند بفهمند، و کردند آنچه را نباید می کردند.

ضمن برخی روایات مربوط به عزل ابوبکر و نصب امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، در کتاب «روزهای مدینه) صفحه 435 آمده است.

علی علیه السلام جان نثار پیامبر ﷺ

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ »(1) بعضی از مردم جان خود را در برابر خوشنودی خدا می فروشند.

مشهور بین مفسران و مورخان اهل تسنن است که این آیه در شأن امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده، و تصریح کرده اند که آیه مبارکه هنگامی نازل شد که علی علیه السلام در بستر پیامبر ﷺ خوابید و رسول خدا مکه را ترک و به سوی غار ثور رفت.

{1} ثعلبی، مفسر مشهور اهل تسنن گفته است :

شب هنگام، مشرکان خانه پیامبر را به قصد کشتن آن حضرت محاصره کردند، رسول خدا دستور داد علی علیه السلام در بستر او بخوابد، در این وقت خداوند به

ص: 68


1- سوره بقره / 207.

جبرئیل و میکائیل وحی کرد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی تر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگری را بر خود مقدم دارد؟ هیچ کدام پاسخ ندادند و حاضر نشدند.

خداوند به آنها وحی کرد، اکنون علی علیه السلام در بستر پیامبر من خوابیده و آماده شده جان خویش را فدای او سازد، به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید.

جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای علی علیه السلام قرار گرفتند، جبرئیل عرض کرد:

به به، آفرین بر تو ای علی علیه السلام ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند.

در این هنگام آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ » نازل گردید، و به همین لحاظ آن شب فراموش نشدنی، به نام «لیلة المبیت» نامیده شد.(1) {2} احمد حنبل از ابن عباس نقل کرده است که گفت:

شَرَی عَلِیٌّ نَفْسَهُ لَبِسَ ثَوْبَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ نَامَ مَکَانَهُ قَالَ وَ کَانَ اَلْمُشْرِکُونَ یَرْمُونَ رَسُولَ اَللَّهِ ﷺ علی، جان خویش را فروخت، لباس پیامبر ﷺ پوشید و جای آن حضرت خوابید و مشرکان، پیامبر را سنگ باران می کردند.

ابو بکر آمد، گمان کرد پیامبر ﷺ در بستر است، ناگاه متوجه شد علی علیه السلام است، پرسید پیامبرﷺ کجاست؟ علی علیه السلام فرمود: پیامبر ﷺ به جانب چاه میمون رفت، ابوبکر دنبال پیامبر ﷺ رفت تا با آن حضرت داخل غار ثور شد.

وَ جَعَلَ عَلِیٌّ یُرْمَی بِالْحِجَارَةِ کَمَا کَانَ یُرْمَی نَبِیُّ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ یَتَضَوَّر قَدْ لَفَّ رَأْسَهُ فِی اَلثَّوْبِ لاَ یُخْرِجُهُ حَتَّی أَصْبَحَ ثُمَّ کَشَفَ رَأْسَهُ

ص: 69


1- به نقل از الغدیر، ج 2، ص 48.

مشرکان بر علی علیه السلام سنگ پرتاب می کردند، همان گونه که به پیامبرﷺ سنگ پرتاب می کردند، و او از شدت درد به خود می پیچید و ناله می کرد و سرش را با روانداز می پوشاند و به همان حال ماند تا صبح شد، آنگاه روانداز را از روی سر خویش کنار زد...(1) در تفسیر مواهب الرحمن، در ذیل آیه فوق فرموده است:

جمع کثیری از مفسران و محدثان اهل تسنن روایت کرده اند که آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ...»که در شأن علی علیه السلام در لیلة المبیت نازل شده است.

حافظ ابونعیم از ابن عباس نقل کرده، ابوالسعادات در فضائل العشرة، حاکم در مستدرک، ذهبی در تلخیص مستدرک، اخطب خوارزم در مناقب، جوینی در فضائل الصحابة، و فرائد، احمد بن حنبل، مسلم از ابوداود طیالسی، نسائی در خصائص، غزالی در احیاء، باب الایثار، قرطبی در تفسیر خود، و غیر اینها، نقل کرده و گفته اند آیه فوق در شأن علی علیه السلام در لیلة المبیت نازل شده است.(2) علامه امینی در الغدیر(3) از ابوجعفر اسکافی نقل کرده که گفت :

حدیث لیلة المبیت به تواتر ثابت شده و آن را انکار نمی کند مگر دیوانه، یا کسی که با مسلمانان رابطه ندارد، و همه مفسران نقل کرده اند که قول خداوند متعال: وومن آلا من یشری تفه... که در شأن علی علیه السلام در شبی که در بستر پیامبر ﷺ خوابید، نازل شد.

سپس روایت چگونگی ماجرا را از تفسیر ثعلبی نقل کرده است . که ما در ابتدا ترجمه آن را آوردیم - بعد از آن فرموده است :

ص: 70


1- مسند احمد، ج 1، ص 330 ط الحلبی و ح 3062، ط المعارف.
2- تفسیر مواهب الرحمن، ج 3، ص 206.
3- الغدیر، ج 2، ص 47.

غزالی در احیاء العلوم روایت ثعلبی را، علی رغم طولانی بودن آن، کاملا نقل کرده، و همچنین کنجی در کفایة الطالب، صفوری در نزهة المجالس، ابن صباغ مالکی در فصول، ابن جوزی در تذکره، شبلنجی در نورالأبصار نقل کرده اند.

پس از آن، از سه کتاب اخیر این اشعار را که ابن عباس از علی علیه السلام شنیده، آورده است:

وفیت بنفسی خیر من وطئ الحصی واکرم خلق طاف بالبیت والحجر وبت اراعی منهم مایسوؤنی وقد صبرت نفسی علی القتل والاسر وبات رسول الله فی الغار امنا وما زلت فی حفظ الاله وفی الستر با جان خود نگه داشتم بهترین کسی را که پا بر زمین نهاد - و گرامی ترین کسی را که طواف کعبه و حجر اسماعیل نمود.

و شب را صبح کردم و مراقب و نگران بودم از آنچه از جانب آنها مرا آزار می داد و بر کشته شدن و اسارت صبر کردم.

و پیامبر ﷺ در غار با امنیت شب را به صبح رساند، و همیشه در حفظ و ستر خدا بود.

علامه امینی و در ادامه فرموده است:

حدیث لیلة المبیت در کتاب های ذیل موجود است:

۔ مسند احمد، ج 1، ص 348. 2- تاریخ طبری، ج 2، ص 3 .

99- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 213. 4- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 29. 5-سیره ابن هشام، ج 2، ص 291. 6- العقد الفرید، ج 3، ص 290. 7- تاریخ خطیب بغدادی، ج 13، ص 191. 8- تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 9 .

42- تاریخ ابی الفدا، ج 1، ص 126، 10، مناقب خوارزمی، ص 75.

مؤلف : از آنچه به طور خلاصه نقل کردیم معلوم شد که جریان لیلة المبیت به تواتر ثابت شده و نزول آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ...» و در شأن علی علیه السلام غیر قابل انکار است.

ص: 71

نیز : این آیه مبارکه گواه روشنی است بر یکی از فضایل بزرگ حضرت امیر علیه السلام و این فضیلت به قدری با اهمیت بوده است که معاویه توان تحمل آن را نداشته، تا آن که 400 درهم به سمرة بن جندب داد و از او خواست حدیث جعل کند که این آیه در شأن عبدالرحمن بن ملجم نازل شده است، و آن ناپاک، حدیثی در این باره جعل کرد، اما احدی آن حدیث ساختگی را نپذیرفت.(1) نکته بسیار با اهمیت :

در این آیه شریفه، فروشنده علی علیه السلام است، خریدار خداوند متعال است، متاع جان، و بها، رضا و خوشنودی خدا است. و حال اینکه در آیه مبارکه «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ »(2)بهای معامله بهشت است.

در این آیه هدف تجارت و خرید بهشت است، در آن آیه تمام مقصد، جلب رضا و خوشنودی پروردگار است.

دقت شود در این آیه «اشتری» آمده است، یعنی خدا می خرد، در آن آیه بشری» آمده است، یعنی علی علیه السلام ابتداء جان خود را می فروشد. و تفاوت این و آن از زمین تا آسمان است.

بر این اساس، علی علیه السلام با ارزش ترین معاملات را با خدا انجام داد.

اکنون با توجه به مفهوم آیه شریفه، و با توجه به روایاتی که مفسران بزرگ اهل سنت نقل کرده اند، آیا مسلمان با اخلاص، مسلمان حقیقت بین و آگاه، به خود اجازه می دهد که بگوید: فلان و فلان (العیاذ بالله) از علی بن ابی طالب علیه السلام برتر و بهترند؟ آیا مؤمن پاک و حقیقی، می تواند به زبان آورد که فرار کننده از جبهه جنگ، و تنها گذارنده پیامبر ﷺ در برابر کفار، از علی جان نثار، افضل و

ص: 72


1- مواهب الرحمن، ج 3، ص 207.
2- سوره توبه / 111.

برتر است.

آیا مولی خداپرست چاره ای دارد جز این که اعتراف کند علی بن ابی طالب علیه السلام بهترین و والامقام ترین یاران و صحابه پیامبر ﷺ است؟(1)

علی علیه السلام در آیه تطهیر

« إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)»(2) خداوند فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و به طور کامل شما را پاک سازد.

به اتفاق همه مفسران شیعه و سنی، مراد از اهل بیت در این آیه شریفه، اهل بیت پیامبر ﷺ است و بدیهی است که اهل بیت شامل صحابه پیامبر ﷺ و اجانب و بیگانگان نمی شود. همچنین زنان پیامبر ﷺ مشمول این آیه نبوده و نیستند.

زنان پیامبر ﷺمشمول آیه تطهیر نیستند

اشاره

برخی از اهل تسنن گفته اند آیه تطهیر شامل زنان پیامبر نیز می شود، ولی روایات موجود در کتب معتبر خود اهل سنت آن را نفی می کند.

در صحیح مسلم است که ابن حبان گوید: بر زید بن ارقم وارد شدیم و به او گفتیم: تو از صحابه پیامبر ﷺ هستی، با آن حضرت نماز خوانده ای و حدیث شنیده ای، از احادیثی که شنیده ای برای ما نقل کن.

زید گفت: روزی در غدیر خم - بین مکه و مدینه - رسول خدا ﷺ ایستاد و خطبه خواند و موعظه کرد، تا آن که فرمود:

ص: 73


1- داستان لیلة المبیت را به طور مفصل در کتاب « پرتوی از زندگی امیرالمؤمنین علی» و «امام علی علی، امیرالمؤمنین حقأ» آورده ام.
2- سوره احزاب / 33.

إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ أَحَدُهُمَا کِتَابُ اَللَّهِ هُوَ حَبْلُ اَللَّهِ مَنِ اِتَّبَعَهُ کَانَ عَلَی اَلْهُدَی وَ مَنْ تَرَکَهُ کَانَ عَلَی ضَلاَلَهٍ وَ فِیهِ فَقُلْنَا مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ نِسَاؤُهُ قَالَ لاَ وَ اَیْمُ اَللَّهِ إِنَّ اَلْمَرْأَهَ تَکُونُ مَعَ اَلرَّجُلِ اَلْعَصْرَ مِنَ اَلدَّهْرِ ثُمَّ یُطَلِّقُهَا فَتَرْجِعُ إِلَی أَبِیهَا وَ قَوْمِهَا أَهْلُ بَیْتِهِ أَصْلُهُ وَ عَصَبَتُهُ اَلَّذِینَ حُرِّمُوا اَلصَّدَقَهَ بَعْدَهُ .

از زیدبن ارقم سؤال کردیم: اهل بیت پیامبر ﷺ چه کسانی هستند؟ زنان پیامبرند؟ زید گفت: نه، سوگند به خدا زنان پیامبر ﷺ اهل بیت پیامبر نیستند، همانا زن مدت زمانی با مرد است، سپس او را طلاق میدهد، پس زن به خانه پدر و وابستگانش برمی گردد، اهل بیت پیامبر ﷺ اصل و رگ و ریشه آن حضرت هستند، آن چنان کسانی هستند که صدقه بر آنها حرام شده است.(1) همچنین روایات دیگر که از ام سلمه، و از عایشه نقل شده صریح در این است که «اهل البیت» در آیه تطهیر شامل زنان پیامبر ﷺ نمی شود - روایات را در ادامه می آوریم ..

مضاف بر این که قرائن خارجی گواه بر عدم شمول است (مثل جنگ جمل و آن آتش افروزی و جنگ با امام واجب الاطاعه و کشته شدن جمع کثیری از مسلمانان، که این امر با اراده طهارت از جانب خدا صد در صد منافات دارد).

بلکه شاهد گویا بر عدم شمول آیه نسبت به زنان رسول خدا ﷺاینکه عایشه، همیشه سعی می کرد فضیلتی برای خود پیدا کند و آن را بیان کند، اما هرگز ادعا نکرده که آیه تطهیر شامل او می شود، بلکه بر عکس. خودش - طبق روایتی که بعد می آوریم - تصریح بر عدم شمول کرده است.

ص: 74


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابی طالب ﷺ، ح 37 - 2408.

در هر حال، عمده روایات است که می گویند، مخاطب، در آیه شریفه منحصر پنج نفرند: پیامبرﷺ ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام.

البته : علاوه بر روایات، قرائن خارج نیز گواه انحصار است، زیرا در صدر اسلام، فقط این پنج نفر، از هنگام تولد تا پایان عمر، از هرگونه پلیدی، شرک، بت پرستی و گناه مصون و پاک بودند، به طوری که اگر روایات هم نبود، چاره ای نبود جز این که گفته شود آیه منحصر به این پنج نفر علیهم صلوات الله است.

اما روایات :

{1} صحیح مسلم (1):

...عن صَفِیَّةُ بِنتُ شَیبَةَ : قالَت عائِشَةُ : خَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله غَداةً وعَلَیهِ مِرطٌ مُرَحَّلٌ حدیث مِن شَعرٍ أسوَدَ ، فَجاءَ الحَسَنُ بنُ عَلِیٍّ فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ فَدَخَل مَعَهُ ، ثُمَّ جاءَت فاطِمَةُ فَأَدخَلَها ، ثُمَّ جاءَ عَلِیٌّ فَأَدخَلَهُ ، ثُمَّ قالَ : «إنَّما یُریدُ اللّه ُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرًا »(2) .

عایشه گوید: روزی رسول الله ﷺ [از حجره خارج شد و عبایی بافته شده از موی سیاه با آن حضرت بود، پس حسن بن علی علیهما السلام آمد، رسول الله ﷺ او را داخل عبا کرد، پس از آن حسین بن علی علیهما السلام آمد او را نیز داخل عبا کرد، سپس فاطمه ما آمد آن حضرت را نیز داخل عبا کرد، پس از آن علی علیه السلام آمد او را هم داخل عبا کرد و در این موقع گفت:

«إنَّما یُریدُ اللّه ُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیتِ ویُطَهِّرَکُم تَطهیرًا » خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان - پیامبر - بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.

ص: 75


1- باب: فضائل اهل بیت النبیﷺحدیث (2424).
2- سوره احزاب / 33.

البته در صحیح مسلم روایات دیگری با همین مضمون، در همین باب آمده است.

{2} ثعلبی در تفسیرش از ام سلمه نقل کرده که پیامبر ﷺ در خانه خود بود که فاطمه علیها السلام پارچه ای نزد آن حضرت آورد، پیامبر ﷺ فرمود: شوهر و دو فرزندت حسن و حسین علیهما السلام را صدا بزن، فاطمه علیها السلام آنان را حاضر کرد، سپس با رسول خدا غذا خوردند، بعد پیامبر ﷺ عبا بر آنان افکند و فرمود:

وَ هَؤُلاَءِ أَهْلِی وَ عِتْرَتِی فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ اَلرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیراً خدایا ! اینان خاندان منند، پلیدی را از آنان دور، و از هر آلودگی پاکشان گردان.

و در اینجا آیة «إنما یرید الله» په نازل شد... [ ام سلمه گوید: من گفتم: آیا من هم با شما هستم ای رسول خدا! فرمود: «انک إلی خیر» «تو بر خیر و نیکی هستی» [ اما در زمره این گروه نیستی] {3} نیز «ثعلبی» نقل می کند :

هنگامی که از عایشه در باره جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ سؤال کردند گفت: این یک تقدیر الهی بود! و هنگامی که در باره علی علیه السلام او سؤال کردند چنین گفت:

تسألنی عن رجل کان من أحبّ الناس إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ و کانت تحته ابنته و هی أحبّ الناس إلیه لقد رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین فألقی علیهم ثوبا فقال: اللهمّ هؤلاء أهل بیتی أذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا. [قالت:] فدنوت منه فقلت: یا رسول اللّه و أنا من أهل البیت؟ فقال: تنحّی فإنّک علی خیر.(1)

ص: 76


1- این روایت و روایت قبل را ابن کثیر نیز در تفسیرش، ج 3، ص 493 و 494 آورده است.

آیا از من در باره کسی سؤال میکنی که محبوب ترین مردم نزد پیامبر ﷺ بود، از کسی می پرسی که همسر محبوب ترین مردم نزد رسول خدا ﷺبود، من با چشم خود، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را دیدم که پیامبر ﷺ آنها را در زیر لباسی جمع کرد و گفت : خداوندا ! اینها خاندان منند، رجس را از آنها ببر و از آلودگی ها پاکشان فرما، (عایشه گوید: من عرض کردم ای رسول خدا! آیا من هم از اهل بیت شما هستم؟ پیامبرﷺ فرمود: دور باش، کنار برو، تو بر خیر هستی [اما جزء این جمع نیستی] {4} احمد بن حنبل نیز از ابن عباس نقل کرده است که :

أَخَذَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ثَوْبَهُ فَوَضَعَهُ عَلَی عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ فَقَالَ: إِنَّما یُرِیدُ اَللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً(1) رسول خدا ﷺ لباس خود را گرفت و بر علی، و فاطمه و حسن و حسین افکند و فرمود: خدا فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت ببرد، و شما را کاملا پاک کند.

{5} نیز احمد بن حنبل، از حکیم بن سعید نقل کرده است که گفت :

نزد ام سلمه از علی علیه السلام یاد کردیم، ام سلمه گفت: آیه «إنما یرید الله » در خانه من نازل شد، پیامبرﷺ آمد به خانه من و فرمود: اجازه مده کسی بر من وارد شود، ناگاه فاطمه علیها السلام آمد، نتوانستم مانع ورود او بر پدرش شوم، سپس حسن آمد، نتوانستم مانع ورود او بر جدش شوم، بعد حسین آمد، نتوانستم جلوی او را از ورود بر جدش بگیرم، سپس علی علیه السلام آمد، نتوانستم مانع ورود او شوم، پس هنگامی که جمع شدند، پیامبرﷺ عبا را بر آنها افکند و گفت:

هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً »، فنزلت هذه الآیة

ص: 77


1- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 330، وح 3062، ط المعارف.

حین اجتمعوا علی البساط. قالت فقلت: یا رسول اللَّه: وأنا؟ قال: «إنّک إلی خیر».(1) اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنان دور گردان و آنان را به طور کامل پاکیزه ساز، پس در همان زمان که جمع بودند این آیه نازل شد، ام سلمه گوید:

من گفتم: ای رسول خدا! من هم هستم؟ فرمود: تو به خیری.

و در روایات است که بعد از نزول آیه تطهیر، پیامبر ﷺ، مدت شش ماه، هنگامی که برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه علیها السلام میگذاشت، صدا می زد:

الصلاة یا اهل البیت !! « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)» ای اهل بیت، وقت نماز است، خداوند می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک سازد.(2)

شبهه و پاسخ

گاهی می گویند : مراد از (أهل البیت) و در آیه تطهیر، زنان پیامبر ﷺهستند، زیرا صدر و ذیل آیه مربوط به زنان آن حضرت و خطاب به آنها است.(3)

ص: 78


1- مسند احمد 10: 177، ح 26570: و تفسیر ابن کثیر 3: 493.
2- شواهد التنزیل، ج 2، ص 11 و ص 28.
3- «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)» (سوره احزاب (33)، آیه 33). و [ای زنان پیامبر در خانه هایتان قرار گیرید، و [همچون جلوه گری جاهلیت پیشین، میان مردم] خودنمایی نکنید، و نماز را به پا دارید و زکات بدهید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید، جز این نیست که خدا می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور نماید و به پاکیزگی شایسته، شما را پاکیزه دارد، و آنچه را از آیات خدا و حکت در خانه های شما تلاوت میشود متذکر شوید، به راستی خدا لطیفی است آگاه.

ولی غافلند از اینکه :

اولا : در خود آیه شاهد وجود دارد که مراد از «اهل البیت» زنان پیامبر ا نیستند و آن شاهد ضمیرهای متعددی است که در صدر و ذیل آیه به صورت جمع مؤنث آمده است: (و قژن)، (بیوتکن)، (اقمن)، ( آتین)، ( أطعن)، (واژن)، (فی بیوتمم) که مخاطب زنان هستند. ولی در قسمت مربوط به «اهل البیت» ضمیرها به صورت جمع مذکر آمده است: (عنکم)، ( و یطهرکم) که مخاطب در این قسمت مردان هستند، و مانعی ندارد که در یک آیه چند جمله خطاب به زنان و چند جمله خطاب به مردان باشد، همان گونه که در سوره یوسف در یک آیه دو خطاب در کنار هم آمده است، یکی به مرد و دیگری به زن:

«یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ (29)»(1) ، «ای یوسف! این حادثه را نادیده بگیر و تو [ای زلیخا از گناهت استغفار کن، زیرا تو از خطاکارانی».

که ابتدا خطاب به حضرت یوسف است. ( یُوسُفُ أَعْرِضْ) و بلافاصله خطاب به زلیخا است. ( وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ ) ، ( إِنَّکِ کُنْتِ.

ثانیا : روایاتی که از خود اهل سنت و از کتابهای معتبر شان نقل کردیم، مراد از اهل البیت» را مشخص کرده و تصریح کردند بر اینکه زنان پیامبر ﷺ مشمول آیه تطهیر نیستند و مراد از «اهل البیت» در این آیه، تنها محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام اند.

علاوه بر اینها، حاکم حسکانی، از علمای اهل سنت در کتاب شواهد التنزیل (ج 2، ص 18) متجاوز از صد و سی روایت از صحابه و تابعین نقل کرده که مراد از «اهل البیت» در این آیه شریفه، محمد ﷺ، علی، فاطمه، حسن و حسین ﷺ اند، و در برخی از این روایات است که پیامبر ﷺ، علی و فاطمه و

ص: 79


1- سورة یوسف / 29.

حسن و حسین علیهما السلام را زیر کسا قرار داد و آیه تطهیر نازل شد، و پس از نزول آیه، پیامبرﷺ فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی». و از اینجا این روایات به حدیث کسا شهرت یافت. و در برخی از این روایات است که ام سلمه و عایشه از پیامبر ﷺ پرسیدند آیا ما نیز جزو اهل البیت هستیم؟ حضرت پاسخ منفی داد و فرمود: خیر.

نیز در برخی از این روایات است که پس از نزول این آیه، پیامبر ﷺمدت شش ماه، و در برخی تا مدت 17 ماه، هنگامی که برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه علیهما السلام می گذشت، صدا می زد: الصلاة یا أهل البیت! «ُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)» مؤلف : از مجموع روایات استفاده می شود که بخش (إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ...) جداگانه و مستقل نازل شده، و هنگام جمع آوری آیات، آن را در ضمن یک آیه مربوط به زنان پیامبرﷺ قرار داده اند، همان گونه که علامه طباطبایی (در المیزان، ج 16، ص 311) فرموده است:

ما هیچ دلیلی نداریم که جمله «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ...» همراه این آیات نازل شده، بلکه از روایات استفاده می شود که این بخش، جداگانه نازل شده، ولی هنگام جمع آوری قرآن، در کنار هم قرار داده شده است، و حتی یک روایت نیامده که این بخش، در ضمن این آیات نازل شده است).

نتیجه: اکنون با توجه به آیه تطهیر و این روایات که در کتب معتبر اهل تسنن آمده است، آیا می توان گفت افرادی که سالها مشرک و بت پرست بودند، افضل و برترند از کسی که «لم یکفر بالله طرفة عین»؟ آیا آیه تطهیر، و روایات معتبر، علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و حسنین علیهما السلام را در ردیف پیامبر ﷺ قرار نداده؟ آیا می توان گفت: پیامبر یا افضل انسان ها است، ولی افراد معلوم الحال، افضل و برتر از علی ع و فاطمه علیها السلام و حسنین علیهما السلام هستند که هم صف و در ردیف رسول

ص: 80

خدایند؟ « إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ (5)»(1) «یقینا این چیزی بسیار شگفت است».

غدیر خم

علی علیه السلام، ولی هر مؤمن است

یکی دیگر از امتیازات منحصر به فرد امام علی ﷺ که بیانگر برتری آن حضرت بر تمام صحابة رسول خداﷺ است، بیان پیامبر اکرم ﷺدر غدیر خم است.

داستان غدیر خم حاکی از آن است که خداوند متعال ولایت خود، و ولایت رسول خود، و ولایت امیرمؤمنان علی علیه السلام را در یک ردیف قرار داده است، و همان گونه که ولایت خدا - دخل و تصرف در امور مردم - عمومی و مطلق است.

ولایت رسول خدا ﷺو ولایت علی علیه السلام نیز عمومی و مانند ولایت خدا است.

این موضوع را به نقل از کتب شیعه به طور خلاصه در ص 107 کتاب روزهای مدینه» آورده ام و اینجا نیز عرض می کنم که این مطلب در کتب معتبر اهل تسنن در ضمن روایات بسیار بازگو شده است.

نسائی محدث مشهور اهل تسنن، صاحب یکی از صحاح ششگانه آنان، در کتاب خصائص امام علی علیه السلام ، روایات مربوط به غدیر خم را در پنج باب، تحت عناوین مختلف، نقل کرده است.

ما به نقل برخی از آنها اکتفا می کنیم، و در ادامه روایاتی که احمد حنبل در مسندش نقل کرده می آوریم ان شاء الله.

{1}نسائی از احمد بن شعیب با سند خود روایت کرده که گفت: ما در راه مکه همراه پیامبر ﷺ بودیم، هنگامی که به غدیر خم رسید توقف کرد و دستور داد آنان که جلو رفته بودند بازگشتند، و آنان که عقب مانده بودند رسیدند، آنگاه که

ص: 81


1- سوره ص / 5.

مردم، اطراف آن حضرت جمع شدند، فرمود:

أیّها النّاس! من ولیّکم؟ قالوا: اللّه و رسوله - ثلاثا-. ثمّ أخذ بید علیّ فأقامه، ثم قال: «من کان اللّه و رسوله ولیّه فهذا ولیّه، (1) ای مردم! ولی شما کیست؟ گفتند خدا و رسول خدا، و سه مرتبه این پرسش را کرد و مردم پاسخ دادند، پس از آن دست علی علیه السلام را گرفت و او را به پا داشت و فرمود: هر کس خدا و رسول خدا ولی او است این علی علیه السلام ولی او است.

{2} نیز به سند دیگر روایت کرده است که :

رسول خدا ﷺ دست علی را گرفت، و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

تعلموا أنی أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: نعم صدقت یا رسول الله، ثم أخذ بید علیّ(علیه السلام) فرفعها فقال: من کنت ولیّه فهذا ولیّه،(2) آیا نمی دانید که من نسبت به شما اولی از خود شما هستم؟ گفتند: بلی می دانیم، تو راست می گویی ای رسول خدا ! پس آن حضرت دست علی ما را گرفت و بالا برد و فرمود: بنابراین، هر کس من ولی او هستم، این علی ولی او است.

{3} همچنین، مسندا از زید بن ارقم نقل کرده که گفت:

وقتی پیامبر گیاه از حجة الوداع برگشت، در غدیر خم پیاده شد و دستور داد زیر درخت ها را جارو زدند، سپس فرمود:

کأنی دعیت فأجبت و إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما ، فإنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض ، ثم قال : إن الله مولای و أنا ولی کل مؤمن ، ثم إنه أخذ بید علی فقال : من کنت ولیه(3)

ص: 82


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 25
2- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 25
3- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 21.

گویی من دعوت شده ام، و اجابت میکنم (وفاتم نزدیک شده و آماده وفاتم) و من دو چیز گران قیمت میان شما می گذارم، یکی از آنها بزرگتر از دیگری است، کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم، پس نگاه کنید بعد از من با آنها چه می کنید، به طور یقین، این دو «قرآن و عترت» هرگز از هم جدا نمی شوند، تا نزد حوض کوثر بر من وارد گردند، سپس فرمود: همانا خدا مولای من است، و من مولای هر مؤمن هستم، پس از آن دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است.

{4} نسائی در همان کتاب، به سند دیگر نقل کرده که زیدبن ارقم گفت:

پیامبر ﷺ بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:

ألستم تعلمون أنی أولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی نشهد لأنت أولی بکل مؤمن من نفسه. قال: فإنی من کنت مولاه فهذا مولاه.

و أخذ بید علی(1) آیا نمی دانید که من نسبت به مؤمنان اولی از خود آنان هستم؟ گفتند: چرا، ما شهادت می دهیم که شما نسبت به مؤمنان أولی از خود آنان هستید، پیامبر ﷺ فرمود: بنابراین هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است، و دست علی را گرفت.

{5} نیز در همان کتاب از عمروبن سعد روایت کرده است که گفت: شنیدم علی ع در رحبة (میدان) کوفه حاضران را سوگند داد و فرمود: هر کدام از شما شنیده است که پیامبر ﷺ فرمود: «هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است» به آن شهادت دهد.

پس شش نفر به پا ایستادند و به آن شهادت دادند.(2)

ص: 83


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22.
2- همان.

{6} به سند دیگر از سعید بن وهب همان مضمون را نقل کرده و گفته است:

فقام خمسه او ستته بین أصحاب رسول الله ﷺ، فشهدوا أن رشول الله ﷺ؛ قال : من کنت مولاه فعلی مولاه.(1) پس پنج یا شش نفر از اصحاب رسول خدا ﷺ بلند شدند و شهادت دادند که پیامبر و فرمود: هر کس من مولای اویم، این علی مولای او است.

{7} در روایت دیگر از یزید بن یثیغ نقل کرده که شش نفر از کنار منبر بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر شنیدند که فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه.(2) {8} همچنین روایت کرده که علی بن ابی طالب علیه السلام روی منبر کوفه فرمود:

من قسم می دهم مردان شما را، و قسم نمی دهم مگر اصحاب محمد ﷺ را، که روز غدیر خم آیا شنیدند پیامبر ﷺ فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه...، پس شش نفر از کنار منبر به پا ایستادند و شهادت دادند که رسول خدا چنین فرمود.(3) {9} نیز در همان کتاب از عامر بن وائله روایت کرده که گفت:

علی علیه السلام در رحبة (میدان) کوفه مردم را جمع کرد و فرمود :

شما را به خدا سوگند می دهم هر یک از شما شنید که رسول خدا در روز غدیر خم فرمود: ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، و هو قائم، ثم أخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه.(4) مؤلف : نسائی در پنج باب پی در پی، روایات را با ذکر سند آورده، که تعدادی از آنها از احتجاجات حضرت امیر علیه السلام با مردم کوفه است، و ما به جهت اختصار از نقل همه آنها صرف نظر کردیم، طالبین به اصل کتاب مراجعه کنند.

ص: 84


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22، 23 و 25.
2- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22، 23 و 25.
3- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22، 23 و 25.
4- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22، 23 و 25.

آری، نسائی، این محدث بزرگ اهل تسنن، این روایات را با سند صحیح نزد خودشان نوشته است، تا ستی های دمشق نتوانند انکار کنند.

این کتاب و روایات را از میان صدها روایت برگزیده و در دسترس مردم دمشق قرار داد، به امید آن که بخوانند و هدایت شوند و بدانند همان گونه که پیامبر ﷺولی هر مسلمان است، علی علیه السلام ولی هر مسلمان است، همان گونه که پیامبر ﷺولی است، و ولی بر مولی علیه مقدم است و برتری دارد، علی علیه السلام نیز ولی است و بر مولی علیه مقدم است و برتری دارد. همان گونه که پیامبرﷺ محترم و سمت پدری بر مردم دارد، علی علیه السلام هم محترم و سمت پدری بر همه مسلمانان دارد.

اما آیا این کتاب (کتاب خصائص نسائی) آن مردم تربیت شده معاویه را متنبه ساخت؟ آیا بیان واقعیات، تبلیغات چندین ساله معاویه و سایر بنی امیه را خنثی کرد و مردم از دشمنی با علی علیه السلام دست برداشتند؟ یا این که :

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

غدیر خم در مسند احمد حنبل

احمد حنبل در مسند خود، پانزده روایت با سندهای مختلف، در باره جریان غدیر خم نقل کرده است، که ما به نقل برخی از آنها اکتفا می کنیم.

{1} از زید بن ارقم نقل کرده که گفت :

ما همراه پیامبر ﷺ در وادی خم فرود آمدیم، رسول خدا ﷺ دستور داد نماز را بپا داریم، سپس برای ما خطبه خواند، و فرمود: مگر شما نمی دانید و شهادت نمی دهید که من بر هر مؤمنی اولی از خود او هستم، پاسخ دادند: بلی ما شهادت می دهیم. پیامبر ﷺفرمود: بنابراین، هر کس من مولای او هستم، علی ﷺ مولای

ص: 85

او است، [سپس گفت] : بار خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد، و دشمن بدار هر که علی را دشمن بدارد.(1) {2} نیز از براء بن عازب روایت کرده است که گفت:

ما در سفر با پیامبرﷺبودیم، پس در غدیر خم فرود آمدیم، مؤذن اذان گفت و نماز ظهر را با آن حضرت خواندیم، بعد از نماز دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا می دانید من نسبت به مومنان اولی از خود آنان هستم؟ گفتند: بلی. باز فرمود: آیا می دانید من نسبت به هر مؤمنی أولی از خود او هستم؟ گفتند: بلی.

پس دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود:

کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست، بار پروردگارا ! دوست دار کسی که علی را دوست دارد، و دشمن دار، کسی که علی را دشمن دارد.

[ براء بن عازب راوی خبر گوید: فَلَقِیَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَالَ هَنِیئاً لَکَ یَا اِبْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ مَوْلاَیَ وَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ پس از سخنان پیامبر ﷺ، عمر، علی علیه السلام را ملاقات کرد و گفت: گوارایت باد ای پسر ابوطالب، صبح کردی و شب کردی در حالی که مولای هر مرد مؤمن و زن مومنه هستی.(2) {3} نیز احمد حنبل نقل کرده است که :

زاذان ابی عمر گفت: در رحبه شنیدم که علی علیه السلام مردم را سوگند می داد، کسانی که در غدیر خم حاضر بودند و شنیدند که پیامبر ﷺفرمود: «مَنْ کُنْتُ

ص: 86


1- مسند احمد، ج 4، ص 372.
2- مسند احمد، ج 4، ص 281، ط الحلبی .

مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ» شهادت دهند، و سیزده نفر به پا ایستادند و شهادت دادند.(1) {2} در روایت دیگر از یثیع نقل کرده که :

حضرت امیر علیه السلام در رحبه کوفه مردم را سوگند داد، پس از جانب سعید شش نفر، و از جانب زید شش نفر شهادت دادند بر اینکه پیامبر ﷺ در غدیر خم فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ».(2) {5} در روایت دیگر از ابی لیلا نقل کرده که :

حضرت امیر علیه السلام در رحبه کوفه مردم را سوگند داد و دوازده نفر از حاضران در جنگ بدر به پا خواستند و شهادت دادند که در غدیر خم شنیدند پیامبر ﷺ فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ» (3) همچنین : احمد در مسند، در ضمن نه روایت دیگر، داستان غدیر خم را بیان کرده است.(4) مؤلف : ظاهر امام علیه السلام در کوفه، در اجتماعات متعدد، مردم را سوگند می داده و هر بار چند نفر گواهی داده اند که پیامبر چنین فرمود.

یادآوری : روایاتی که از ائمه معصومین علیهم السلام در باره غدیر خم وارد شده، بسیار و از حد و حصر خارج است، ولی ما چون در مقام توضیح جزوه سنی های وهابی هستیم، لذا به روایات مقبول نزد خودشان اکتفا کردیم تا نتوانند عذر آورند.

اکنون می گوییم: با توجه به این همه روایت که صراحت دارند در ولایت

ص: 87


1- مسند احمد، ج 1، ص 84، ط الحلبی، وح 670، ط المعارف.
2- همان، ج 1، ص 118 و ح 95، ط المعارف.
3- همان، ج 1، ص 118، ط الحلبی.
4- مسند احمد، ج 1، ص 119، ط الحلبی، و ح 961، ط المعارف. صفحات 152، 330، 281، 368، 370، 372، 347 تا ص 419.

علی علیه السلام ، و بعد از آن که عمربن خطاب، این منصب رفیع را به علی علیه السلام تهنیت گفت، آیا کسی می تواند خود را مسلمان معرفی کند و بگوید من اهل سنت هستم و در عین حال بگوید برخی صحابه، که همه مولی علیه هستند، بر علی علیه السلام که ولی بر آنان است برتری دارند.

آیا مولی علیه، بر ولی مقدم می شود؟ آیا فرزند، غلام و عبد، از پدر و سید و مولای خود برتر می شوند؟ آیا رسول خدا ﷺ، ولایت علی علیه السلام را در ردیف ولایت خود قرار نداد؟ آیا پیامبر ﷺ، ولایت علی علیه السلام را در ردیف ولایت خدا و خود قرار نداد؟ و آیا نفرمود: «أیها الثاش ! من کان الله و رسوله ولیه فهذا ولیه.» (1) آیا ترجیح دادن دیگران بر علی لائ، ترجیح دادن دیگران بر پیامبر خدا ت نیست؟ لاحول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم

غدیر خم در تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی

سبط بن جوزی حنفی (متوفی سنه 654 ه. ق) در تذکرة الخواص، حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» را با سلسه سند از ابوهریره نقل کرده است :

لما قال النبی فی غدیر خم : من کنت مولا علی مولاه، نزل قوله تعالی « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا »(2) وقتی در غدیر خم، پیامبرﷺ فرمود: هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است، آیه «الیوم اکملت لکم.» نازل شد....

ص: 88


1- خصائص نسائی، ص 25 (تمام روایت در اول این قسمت گذشت).
2- سوره مائده /3

سپس ابن جوزی گفته است :

اینکه برخی نقل کرده اند این آیه در عرفات نازل شده، با این روایت که می گوید در غدیر خم نازل شده است منافات ندارد، زیرا محتمل است که دوبار نازل شده باشد، یکبار در عرفات و بار دیگر در غدیر خم، همان گونه که بسم الله الرحمن الرحیم» دوبار نازل شده است، یک بار در مکه، و یک بار در مدینه.

سپس گفته است:

علما و مورخان اتفاق دارند که داستان غدیر خم بعد از بازگشت پیامبر ﷺاز حجة الوداع، در 18 ذی حجه اتفاق افتاد که پیامبر ﷺ صحابه را جمع کرد، کَانُوا مِائَةً وَ عِشْرِینَ أَلْفاً، وَ قَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ. نص علی ذلک بصریح العبارة دون التلویح والإشارة...

و صحابه صد و بیست هزار نفر بودند و فرمود: هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای او است... و رسول خدا این امر را به طور روشن و با صراحت، نه به طور کنایه و اشاره، بیان فرمود.

تقاضای عذاب ونزول آن

سپس ابن جوزی چنین گفته است :

ابو اسحاق ثعلبی در تفسیرش با سند نقل کرده است که : وقتی رسول خدا ﷺ، علی علیه السلام را در غدیر خم بر سر دست گرفت و گفت: «من کنت مولاه فعلی مولا این خبر در شهرها و بلاد منتشر شد، «نعمان فهری» سوار بر شترش شد و خدمت پیامبرﷺ رسید و عرض کرد: شما دستور دادی شهادت به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی دهیم، ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به نماز، روزه، حج، جهاد و زکات دادی و ما همه اینها را پذیرفتیم، اما به اینها

ص: 89

راضی نشدی تا این که این جوان را (اشاره به علی علیه السلام ) به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاة». آیا این سخن از جانب خودت است یا از سوی خدا؟ پیامبر ﷺ در حالی که چشمانش قرمز شده بود قد إحمرت عیناه) فرمود: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این امر از جانب خدا بود نه از جانب من، (و پیامبر این قسم و سخن را سه بار تکرار کرد).

نعمان روی برگرداند، در حالی که می گفت :

اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ خداوندا اگر این سخن محمدﷺ حق است، سنگی از آسمان بر ما بباران و یا عذابی دردناک بر ما بفرست.

نعمان هنوز نزد شترش که درب مسجد قرار داشت نرسیده بود که خدا از آسمان سنگی به سوی او پرتاب کرد، آن سنگ بر مغزش فرود آمد و از نشیمنگاهش خارج گردید و او را به هلاکت رساند. و خدا این آیه را نازل کرد:

«سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ لِلْکَافِرِینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ »(1) تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد، این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند جلوی آن را بگیرد.(2)

معنای مولا در بیان ابن جوزی

ابن جوزی سپس در باره معنای «مولا» سخن گفته و سرانجام چنین گفته است :

والمراد من الولایة فی الحی الطاع المحضة المخصوصة.

ص: 90


1- سوره معارج (70) آیات 1 و 2.
2- علامه امینی می در الغدیر، ج 1، ص 239 تا 246 داستان نعمان را از سی نفر از دانشمندان معروف اهل تسنن نقل فرموده است.

معنا و مراد از «مولا» و «ولایت» در این سخن پیامبر ﷺ، اطاعت محض و بدون چون و چرا از امام علی بن ابی طالب بالا است، و این تعبیر پیامبر ﷺ نص صریح است در امامت و قبول اطاعت از او، و همچنین گفته پیامبر ﷺ، که فرمود: «و آدر الحق معه حیث دار و کیف ما دار فیه؛ خدایا حق را با علی قرار ده، هر جا او دور زد، و به هر کیفیت دور زد» دلیل بر این است که اختلافاتی که میان علی علیه السلام و هر یک از صحابه اتفاق افتاده است، همه جا حق با علی بوده، و این مطلب به اجماع امت ثابت است، آیا نمی بینی که علما و دانشمندان، احکام اهل بغی (بغات) را از واقعه جمل و صفین استنباط می کنند.

ابن جوزی سپس گفته است :

شعرا در غدیر خم اشعار فراوانی سروده اند، حسان بن ثابت گفته است :

1- ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم وأسمع بالرسول منادیا 2-قال: فمن مولاکم ونبیکم؟ فقالوا ولم یبدوا هناک التعامیا 3- إلهک مولانا وأنت نبینا ولم تلق منا فی الولایة(1) عاصیا 4-فقال له: قم یا علی؟ فإننی رضیتک من بعدی إماما وهادیا

ص: 91


1- الولایة بمعنی مالکیة التدبیر «هُنَالِکَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ » (سوره کهف / 44) «ولایت» به معنای نصرت و یاری دادن است. «ولایت» به معنای سر پرستی، صاحب اختیار، زمام دار و تدبیر امور است که اولا و بالذات از آن خداوند سبحان است، و خدا این منصب را، یعنی این مالکیت تدبیر و صاحب اختیار بودن را برای پیامبر ﷺ و سپس برای حضرت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند معصومش علیهم السلام قرار داده یعنی برای آن بزرگواران جعل ولایت کرده است. (همان گونه که برای پدر، نسبت به فرزند صغیرش جعل ولایت کرده است و همان گونه که ابن جوزی اشاره کرده، اطاعت از ولی و صاحب ولایت واجب است. «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (55)» (سوره مائده / 55) به تفاسیر ذیل همین آیه و مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص 885 و مجمع البحرین، واژه «ولا» و مجمع البیان، ج 6، ص 470 مراجعه شود.

5-فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له أتباع صدق موالیا 6-هناک دعا اللهم؟ وال ولیه وکن للذی عادا علیا معادیا ١- پیامبر ﷺ در روز غدیر مسلمانان را آواز داد و با چه آواز رسایی فرمود که همگی شنیدند.

2- فرمود: کیست فرمانروا و صاحب اختیار شما؟ همگی بدون اظهار دشمنی گفتند.

٣- خدای تو فرمانروای ما است و تو صاحب اختیار مایی، و امروز در میان ما نافرمان و مخالف نخواهی یافت.

4- پس فرمود: ای علی برخیز که من تو را برای امامت و راهنمایی بعد از خودم پسندیدم و برگزیدم.

5- پس هر کس من فرمانروای اویم، علی فرمانروا و صاحب اختیار او است و شما برای او یاران باوفا و دوستدار او باشید.

6- و در اینجا دعا کرد: خدایا دوست دار دوستان او را و با آن کس که باعلی دشمنی کند دشمن باش.

ابن جوزی بعد از اشعار حسان، اشعار قیس بن سعد بن عباده انصاری را که در جنگ صفین، در حضور امیرالمؤمنین علیه السلام سروده است، نقل کرده، و پس از آن، اشعار کمیت را آورده است که از جمله آنها این دو بیت است :

1- و یوم الدوح(1) دوح غدیر خم ابان(2) له الولایه لو اطیعا

ص: 92


1- دوح و دوحة، به معنای درخت کهنسال و بلند است و در اینجا اشاره به آن درختی است که در غدیر خم بوده و پیامبر ﷺ کنار آن ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را اعلان فرمود.
2- آبان، به معنای آشکار و ظاهر ساختن چیزی است، و اینجا اشاره به این است که پیامبر ﷺ پیش از این ولایت علی علیه السلام را یادآور شده بود و در غدیر خم به طور رسمی و در جمع عموم مسلمانان آن را ظاهر و آشکار ساخت.

2- و لکن الرجال تبایعوها فلم ار مثلها خطرا مبیعا 1-و روز درخت کهنسال و بلند، درخت غدیر خم، آشکار کرد برای او ولایت را، اگر اطاعت میشد (و فرمانش را می بردند).

2- ولی مردان! آن را معامله و فروختند، اما من چیزی با ارزشتر و بالاتر از آن ندیدم.

ابن جوزی پس از نقل این اشعار گفته است :

برای این اشعار داستان عجیبی هست، که آن را استاد ماعمروبن صافی موصلی (ره) نقل کرده و آن چنین است که: یک نفر از معروفین، اشعار کمیت را خواند، و در حالتی که در باره آنها فکر می کرد خوابش برد، علی علیه السلام را در خواب دید، آن حضرت به او فرمود: اشعار کمیت را بخوان، وی اشعار را خواند تا رسید به این شعر: «قلم أر مثلها طرأ منیعا» پس از آن، حضرت امیر علیه السلام این شعر را بر آن افزود و فرمود:

فلم أر مثل ذاک الیوم یوما و لم أر مثله حقا أضیعا مانند آن روز، روزی ندیدم و مانند آن حق، حقی ضایع شده ندیدم.

پس آن شخص در حالی که وحشت زده بود از خواب بیدار شد.

ابن جوزی سپس اشعار سید حمیری، و اشعار احمد بن الحسین همدانی را که در باره غدیر سروده اند نقل کرده است.(1)

ص: 93


1- تذکرة الخواص، علامه سبط بن الجوزی الحنفی، (متولد سال 581 ه. ق، متوفی 654) چاپ مکتبة نینوی، طهران، ناصر خسرو مروی (ص 28 تا ص 34) نقل و ترجمه و تلخیص شد. این کتاب مانند خصائص نسائی است و این عالم ستی در اواخر عمر این کتاب را نوشته و جا دارد دوستان امیرالمؤمنین و اهل بیت صلوات الله علیهم، خصوصا اهل سنت که ادعا می کنند اهل بیت پیامبر ﷺ را دوست دارند، این کتاب را بخوانند. والتوفیق من الله والسلام علی من اتبع الهدی.

شکایت سپاه از امیرالمؤمنین علیه السلام

محمد بن جریر طبری از دانشمندان معروف اهل تسنن که مورد اعتماد آنها است، در کتابش «تاریخ الأمم والملوک»(1) ضمن بیان وقایع سال دهم هجرت، از براء بن عازب نقل کرده است که:

پیامبر اکرم ﷺ خالدبن ولید را برای دعوت مردم یمن، بدان سوی اعزام کرد، براء گوید: من همراه خالد بودم و شش ماه در آنجا اقامت کردیم، اما در این مدت کسی اسلام را نپذیرفت، پس از آن، پیامبر ﷺ، علی بن ابی طالب علیه السلام را فرستاد و به او فرمود: خالد و همراهانش را آزاد بگذار، هر کس مایل بود با تو بماند و هر کس نخواست برود.

براء گوید: من از افرادی بودم که با علی بن ابی طالب علیه السلام همراه شدم، هنگامی که علی علیه السلام به من نزدیک شد، مردم با خبر شدند و نزد آن حضرت اجتماع کردند.

امام علیه السلام برای ما نماز صبح را برگزار کرد و بعد از آن، ما یک صف واحد تشکیل دادیم، سپس آن حضرت در پیش روی ما، جلوی صف قرار گرفت و پس از حمد و شنای الهی، نامه پیامبر ﷺرا برای مردم یمن قرائت کرد، قبیلة همدان(2) در آن روز عموما مسلمان شدند. حضرت امیر علیه السلام ضمن نامه ای، خبر اسلام آوردن همدانیان را به پیامبر ﷺ نوشت، وقتی پیامبر ﷺنامه علی علیه السلام را خواند، سر به سجده گذارد و سجده کرد و پس از آن نشست و دو مرتبه به همدانیان سلام فرستاد و فرمود: «السلام علی همدان، السلام علی همدان»، و بعد از آن که قبیلة همدان اسلام آوردند، سایر اهل یمن نیز در پی اسلام آنها به تدریج اسلام آوردند.

ص: 94


1- تاریخ الأمم و الملوک، تاریخ طبری، چاپ «بیت الافکار الدولیة».
2- قبیله مزبور از قبایل یمن هستند و ارتباطی با شهر همدان ایران ندارند.

سبب شکایت سپاه از امیرالمؤمنین علیه السلام

طبری در ادامه این داستان، ضمن بیان «حجة الوداع» چنین آورده است:

یزید بن طلحه گوید: هنگامی که علی علیه السلام از یمن به سوی مکه باز می گشت که پیامبر ﷺرا ملاقات کند، شخصی را بر سپاه جانشین خود قرارداد و خود قبل از سپاه به ملاقات پیامبر ﷺآمد. آن شخص از حله هایی که علی علیه السلام از یمن با خود آورده بود، به هر یک از سپاهیان داد و آنها پوشیدند، وقتی علی علیه السلام نزد سپاه بازگشت و آن حله ها را در بر آنان دید، به آن شخص گفت: وای بر تو، چرا چنین کردی؟ او گفت: این حله ها را به آنان پوشاندم تا مردم را با آراستگی ملاقات کنند.

حضرت فرمود: وای بر تو، پیش از این که حضور پیامبرﷺ برسیم، حله ها را از تن آنان بیرون آور و همه را بازپس گیر. او حله ها را از سپاهیان بازپس گرفت و این امر باعث ناراحتی و سبب شکایت آنان از علی علیه السلام شد.

دفاع پیامبر ﷺ از آن حضرت

طبری در ادامه آورده است:

ابوسعید خدری می گوید: سپاهیان نزد رسول خدا ﷺاز علی شکایت کردند، پس پیامبر ﷺ خاست و در حالی که خطبه خواند شنیدم که فرمود:

تَشْکُوا عَلِیّاً، فَوَاللهِ إنَّهُ لأخْشَنُ فی ذَاتِ اللهِ - أوْ فی سَبیلِ اللهِ - مِنْ أنْ یُشْکَی «ای مردم! از علی شکایت نکنید، سوگند به خدا، ترس علی از خدا و سخت گیری او در راه خدا، بالاتر از آن است که از او شکایت شود» طبری بعد از بیان این داستان گفته است:

سپس پیامبر برای انجام اعمال حج و مناسک رفت و آداب حج را به مردم

ص: 95

آموخت، آنگاه برای مردم خطبه ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

«ایُّها النّاس! اِسمَعُوا قَولی فَاِنِّی لا اَدرِی لَعَلِّی لاَ اَلقََاکُم بَعدَ عامِی هذا بِهذا المَوقف ابداً .... فقصی رسول ﷺالحج.... فکانت حجه الوادع و حجه البلاغ برای مردم سخن مرا گوش دهید، همانا من خبر ندارم، شاید بعد از این سال شما را در این سرزمین ملاقات نکنم...» پس پیامبر ﷺ حج بجا آورد و این حجة الوداع و حجة البلاغ بود..(1) این داستان به گونه ای که آوردم در معتبرترین کتابهای تاریخی اهل تسنن آمده است. روی جلد آن نوشته اند:

تاریخ الطبری، الإمام الفقیه، المفسر المؤرخ ابو جعفر محمد بن جریر الطبری).

مؤلف: از این کتاب - که عبارات آن را بطور خلاصه ترجمه کردم – معلوم شد :

١- سبب این که لشکریان از حضرت امیر علیه السلام شکایت کردند این بود که آن بزرگوار اجازه نداد، اشخاص از پست و مقام خویش سوء استفاده کنند و به دلخواه در بیت المال تصرف و از آن استفاده خصوصی کنند و آنها را وادار کرد تا حله ها را به بیت المال بازگردانند.

2- همچنین معلوم شد شکایت از علی علیه السلام و سخنان پیامبرﷺ در مقام دفاع از آن حضرت قبل از رفتن به عرفات و منی بوده است.

٣۔ معلوم شد سخن پیامبر ﷺ در مقام دفاع از علی علیه السلام ، هیچ ارتباطی به خطبه حضرت در عرفات و منی و غیر آنها نداشته است و آن خطبه ها بعد از پایان آن ماجرا صورت گرفته است.

4- معلوم شد شکایت و دفاع، مربوط به گروهی خاص بوده و بلافاصله پایان یافته است ولی خطبه های پیامبرﷺ در عرفات و منی و سپس در طول سفر

ص: 96


1- تاریخ الأمم والملوک، ص 467 و 468.

حجة الوداع و در غدیر خم تماما مربوط به عموم مسلمانان و در راستای امور مربوط به عالم اسلام بوده است(1)

خدا منصب را بر حسب لیاقت می دهد

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (247)»(2) و پیامبرشان به آنان گفت: خدا «طالوت» را برای زمامداری شما مبعوث و انتخاب کرده است، گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد و حال این که ما از او شایسته تر هستیم و او ثروتمند نیست، گفت : خدا او را بر شما برگزیده و علم و نیروی بدنی او را وسعت بخشیده، خدا ملکش را به هر کس بخواهد می بخشد و احسان خدا وسیع و [از لیاقت افراد برای منصبها] آگاه است.

قوم یهود از پیامبرشان «اشموئیل» خواستند که برای آنها امیر و رهبر انتخاب کند تا تحت فرمان و هدایت او با دشمنانشان نبرد کنند.

پیامبرشان از خدا خواست، و خداوند به او وحی کرد که به قوم یهود بگو طالوت» را [که مردی عالم و نیرومند است برای رهبری و حکومت بر آنان برگزید.

اشموئیل به آنان گفت : «إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا به خدا برای پادشاهی و رهبری شما طالوت را برگزید.

ص: 97


1- این واقعیت با مراجعه به خطبه حضرت که در عرفات و منی و سپس در غدیر خم ایراد فرمود، روشن می شود.
2- سوره بقره، آیه 247.

قوم یهود ( که برای رهبری، امتیازاتی را به مانند داشتن مال و ثروت - لازم می دانستند) گفتند:«أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا .... وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ » چگونه طالوت بر ما حکومت و رهبری کند، و حال اینکه مال و ثروت ندارد.

پیامبرشان گفت: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ خدا طالوت را برگزید و بر شما امیر قرار داد، و خدا علم و قدرت جسمی او را وسعت بخشید. [ یعنی هر چند طالوت مال و ثروت ندارد، اما علم و نیرومندی که ملاک رهبری، و منشأ لیاقت و شایستگی این منصب است در طالوت وجود دارد و لذا بر شما برتری دارد. والله واسع علیم و خدا وسعت می دهد و [ از لیاقت افراد برای منصب و رهبری آگاه است.(1) مؤلف : این آیه به چند نکته مهم اشاره دارد: 1- قوم یهود قبول داشتند که نیاز به رهبر دارند. 2- قبول داشتند که تعیین رهبر بر عهده پیامبر و از جانب خدا است. 3- پیامبرشان از خدا خواست که رهبر را انتخاب و معرفی کند. 4- خدا بر اساس لیاقت و شایستگی افراد، رهبر را انتخاب و معرفی می کند. 5-ملاک لیاقت این منصب، علم و نیرومندی است، نه ثروت و نه سالمندی و نه خواست و انتخاب مردم.(2) آری، این آیه مبارکه بیانگر این است که رهبر از جانب خدا و بر حسب لیاقت برگزیده می شود و از ضروریات است که لیاقت و ملاک و شایستگی رهبری - که همانا علم و نیروی بدنی است . به طور کامل، تنها در وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام علت وجود داشت، و در میان صحابه، احدی هم سنگ آن بزرگوار نبود، و از این جا معلوم می شود که غدیر خم، و حدیث ثقلین، و حدیث منزلت و... در همین راستا و به همین منظور بوده است. والسلام علی من اتبع الهدئ.

ص: 98


1- داستان تلخیص شد، به تفسیر ابن کثیر، و مجمع البیان، ذیل آیه مزبور و قصص القرآن مراجعه شود.
2- فلسفه خبرگان رهبری نیز بر همین اساس، و به منظور تشخیص فرد لایق و معرفی او به مردم است.

تنها علی علیه السلام صلاحیت همسری فاطمه علیها السلام را داشت

اشاره

نسائی در کتاب خصائص، از امتیازات منحصر به فرد حضرت امیر ال را با این عبارت بیان کرده است.

ذکر ما خُصَّ به علیّ دون الأولین و الآخرین من فاطمة بنت رسول الله ﷺ و بضعه منه و سیدة نساء اهل الجنة .(1) از خصوصیات و امتیازات علی علیه السلام که اولین و آخرین، چنین خصوصیت را نداشتند، همسری آن جناب با فاطمه دختر رسول خدا ﷺپاره تن آن حضرت. و سیده زنان اهل بهشت.

مؤلف : نسائی، این محدث معروف و مقبول نزد عامه، تصریح کرده است که ازدواج علی علیه السلام با زهرا علیها السلام از امتیازات مخصوص علی علیه السلام است که اولین و آخرین، از آن محروم و چنین امتیاز بزرگ را نداشتند.

یعنی هیچ انسانی، هیچ صحابه و هیچ یک از وابستگان پیامبر ﷺ لیاقت همسری زهرا را نداشتند، احدی از اطرافیان پیامبر ﷺ شأنیت ازدواج با پاره تن پیامبر ، سیده و بزرگ بانوی نزد پیامبرﷺ را نداشتند، مگر علی بن ابیطالب علیه السلام نسائی، اولین روایتی را که در این باب آورده است، خواستگاری ابوبکر و عمر از فاطمه ای است که پیامبر ﷺ دست رد به سینه آنان زد و خودشان هم به یکدیگر گفتند که پیامبرﷺ ما را رد کرد.

اکنون روایات :

{1} ابن سعد در طبقات، از علباء بن احمد یشکری نقل کرده است که :

ان ابابکر خطب فاطمه الی النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم، فقال: یا ابابکر انتظر بها القضاء فذکر

ص: 99


1- خصائص نسائی : ص 31، ط قاهره.

ذلک ابوبکر لعمر، فقال له عمر ردک یا ابابکر، ثم ان ابابکرر قال لعمر اخطب فاطمه الی النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم، فخطبها فقال له مثل ما قال لابی بکر انتظر بها القضاء، فجاء عمر الی ابی بکر فاخبره، فقال له ردک یا عمر.

ثم ان اهل علی قالوا لعلی اخطب فاطمه الی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و سلم، فقال: هل بعد ابی بکر و عمر، فذکروا له قرابته من النبی، فخطبها و زوجه النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم .....

ابوبکر از پیامبرﷺ ، فاطمه علیها السلام را خواستگاری کرد، پیامبر ﷺ فرمود: ببینم قضای الهی چیست، ابوبکر این پاسخ را برای عمر نقل کرد، عمر گفت:

پیامبرﷺ ردت کرد، ابوبکر به عمر گفت: تو برو و فاطمه علیها السلام را خواستگاری کن، عمر آمد و پیامبر ﷺ همان پاسخ که به ابوبکر داده بود، به او هم داد، عمر آمد نزد ابوبکر و پاسخ پیامبر ﷺ بیان کرد، ابوبکر گفت: تو را هم رد کرد، (دست رد بر سینه هر دوی ما زد).

نزدیکان علی علیه السلام به آن حضرت گفتند: برو خدمت پیامبر ﷺ و فاطمه علیها السلام را خواستگاری کن، علی علیه السلام گفت: بعد از آن که ابوبکر و عمر را رد کرد، مرا چگونه می پذیرد؟ اطرافیان علی علیه السلام گفتند: تو خویشاوند پیامبر ﷺهستی و با آنان فرق داری، پس علی علیه السلام خواستگاری کرد و پیامبرﷺ ، فاطمه علیها السلام را به همسری علی علیه السلام درآورد.(1) {2} نسائی، از عبدالله بن بریده، از پدرش خواستگاری ابوبکر و عمر را نقل کرده، و پیامبر ﷺ فرمود: فاطمه علیها السلام کم سال است، و علی علیه السلام خواستگاری کرد، پیامبر ﷺ او را رد نکرد، و فاطمه علیها السلام را به آن جناب تزویج کرد.(2)

ص: 100


1- طبقات ابن سعد، ص 11، 20، ج 2، (ط لیدن) و ج 8، ص 19، ط بیروت.
2- نسائی در کتاب النکاح، باب تزوج المرأة مثلها فی السن...

{3} همچنین، نسائی در خصائص خواستگاری ابوبکر و عمر را نقل کرده، و گفته است: پیامبر ﷺ فاطمه علیها السلام را به همسری علی علیه السلام درآورد.(1) مؤلف : در نقل همین سه روایت کفایت است و از اینها عدم صلاحیت دیگران آشکار شد، و معلوم گردید که تنها علی علیه السلام لیاقت همسری زهرا علیها السلام را داشته است نه فلان و فلان، و خودشان هم اعتراف کردند که رسول خدا ﷺ پاسخ رد داد.

حال : با وجود چنین واقعیتی، چگونه می توان گفت دیگران بر علی علیه السلام برتری دارند؟ آیا ترجیح صحابه بر علی علیه السلام ، انکار حق و واقعیات نیست، زیر پا گذاشتن شخصیت علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام نیست؟ دهن کجی به پیامبر ﷺ که علی علیه السلام را بر آنان مقدم داشت، نیست؟

درها بسته شد

وتنها در خانه علی علیه السلام به مسجد باز ماند

اشاره

نسائی در خصائص، یکی از فضائل بی مانند و منحصر به فرد حضرت علی ﷺ را تحت عنوان: «قول النبی ﷺ أمژث سیر هذه الأبواب غیر باب علی علیه السلام » این روایت را آورده است.

محمد بن بشار... از زید بن ارقم نقل کرده که راه رفت و آمد خانه چند نفر از اصحاب پیامبر ﷺ در مسجد بود، پیامبر ﷺ فرمود: درب ها را مسدود کنید مگر درب خانه علی علیه السلام را. مردم به سخن و گفتگو و چون و چرا پرداختند، پیامبر ﷺ بپا ایستاد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُمِرْتُ بِسَدِّ هَذِهِ اَلْأَبْوَابِ غَیْرَ بَابِ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ فِیهِ قَائِلُکُمْ

ص: 101


1- خصائص، ص 21.

وَ إِنِّی وَ اَللَّهِ مَا سَدَدْتُ شَیْئاً وَ لاَ فَتَحْتُهُ وَ لَکِنِّی أُمِرْتُ بِشَیْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ .(1) اما بعد به راستی من مأمور شدم به بستن این دربها، جز درب خانه علی ان و برخی شما در این باره حرف زدند، (چون و چرا کردند) سوگند به خدا من از جانب خود نبستم و نگشودم، بلکه امر شدم، پس اطاعت کردم.

{2} نسائی در باب بعد، این عنوان را آورده است:

فقال النبی صلّی اللَّه علیه وآله وسلّم، ما أنا أدخلته واخرجتکم بل اللَّه أدخله وأخرجکم»(2) من علی علیه السلام را [در مسجد داخل نکردم و من شما را از مسجد خارج نکردم، بلکه خدا او را داخل و شما را خارج ساخت.

نسائی، سپس با سند از سعد بن ابی وقاص از پدرش نقل کرده که گفت: ما نزد پیامبر ﷺ بودیم، و گروهی خدمت حضرت نشسته بودند، علی کرم الله وجهه داخل شد، وقتی علی داخل شد آن گروه خارج شدند، و همین که خارج شدند خود را ملامت کردند و گفتند: سوگند به خدا او ما را خارج نکرد و برگشتند خدمت پیامبر ﷺ، در این موقع پیامبر فرمود:

واللّه ما أنا أدخلته وأخرجتکم بل اللّه أدخله وأخرجکم.(3) به خدا سوگند، من به اختیار خودم علی را داخل نکردم و شما را خارج نکردم، بلکه خدا او را داخل و شما را خارج کرد.

3-نیز از سعد بن ابی وقاص نقل کرده که بعد از دستور بستن درب ها جز درب خانه علی علیه السلام ، عباس عموی پیامبر ﷺ نزد آن حضرت آمد و گفت: ای پیامبر ﷺ اصحاب و عموهایت را از مسجد بیرون کردی و این جوان را در مسجد ساکن کردی؟ پیامبر ﷺفرمود:

من دستور اخراج شما و اسکان او را ندادم، بلکه خدا به آن امر کرد.(4)

ص: 102


1- خصائص نسائی، ط قاهره، ص 12 و 13.
2- خصائص نسائی، ط قاهره، ص 12 و 13.
3- خصائص نسائی، ط قاهره، ص 12 و 13.
4- خصائص نسائی، ط قاهره، ص 12 و 13.

4-ما همچنین از ابن عباس نقل کرده که پیامبر ﷺ امر کرد درب هایی که به مسجد باز می شد مسدود کنند مگر درب خانه علی علیه السلام را(1) 5- نیز از ابن عباس نقل کرده است که درب خانه علی علیه السلام به مسجد باز ماند، علی علیه السلام در حالی که جنب بود داخل مسجد می شد، زیرا خانه او راه به خارج نداشت، جز از داخل مسجد فَیَدْخُلُ اَلْمَسْجِدَ جُنُباً وَ هُوَ طَرِیقُهُ لَیْسَ لَهُ طَرِیقٌ غَیْرُهُ(2) {6} ترمذی از ابن عباس نقل کرده که پیامبر ﷺ امر کرد دربها را مسدود کنند مگر درب خانه علی علیه السلام را.(3) {7} احمد حنبل از زید بن ارقم نقل کرده که :

درب خانه چند نفر از اصحاب به مسجد باز می شد، روزی پیامبر ﷺ فرمود:

این درب ها را مسدود کنید جز درب خانه علی علیه السلام را.

مردم شروع به حرف زدن کردن .

پیامبر ﷺ ایستاد و بعد از حمد وثنای الهی فرمود: من مأمور شدم به بستن درب ها مگر درب خانه علی علیه السلام به خدا سوگند از پیش خود مسدود و مفتوح نکردم، بلکه امر شدم و تبعیت کردم.(4) د نیز از عبدالله عمر نقل کرده که : درب های خانه ها مسدود شد، مگر درب خانه علی علیه السلام .(5)

ص: 103


1- خصائص نسائی، ص 14.
2- همان، ص 9.
3- ترمذی در : 46 - کتاب المناقب، 20 : باب حدثنا سفیان بن وکیع.
4- مسند احمد، ج 4 ص 369، ط الحلبی.
5- همان، ج 2، ص 26، ط الحلبی.

{9} و از ابن عباس همین مطلب را در ضمن روایت طولانی نقل کرده است(1) {10}و از عبدالله بن الرقیم الکنانی نیز نقل کرده است که : پیامبر ﷺ امر کرد به بستن درب هایی که به مسجد باز می شد، ولی درب خانه علی علیه السلام را به حال خود گذاشت.(2) {11} در ینابیع المودة، باب 7، از حذیفه نقل کرده که رسول خدا ﷺ روزی درهای خانه ها را که به مسجد باز می شد بست، عده ای ناراحت شدند، پیامبر بپا ایستاد و فرمود: گروهی از بیرون راندن آنان از مسجد، و باقی ماندن علی علیه السلام در مسجد، ناراحت هستند، به خدا سوگند من به اختیار خود آنان را بیرون نکردم، و علی را باقی گذاردم، بلکه خدا دستور اخراج آنان و باقی گذاشتن علی علیه السلام را داد.

تا آن که فرمود: علی برادر من است، و کسی که جنب است نمی تواند در مسجد رفت و آمد کند، مگر علی علیه السلام .(3) در وفاء الوفاء سمهودی پانزده روایت از کتاب های خودشان آورده است که :

پیامبر دستور داد تمام دربهایی که به مسجد باز می شد بسته شود، جز درب خانه علی علیه السلام (4)

خوخه ابوبکر

در اینجا مناسب است اشاره ای به جریان خوخه(5) ابوبکر بشود.

ص: 104


1- همان، ج 1، ص 330، ط الحلبی.
2- همان، ج 1، ص 175، ط الحلبی.
3- ینابیع المودة، باب 17.
4- وفاء الوفاء سمهودی، ج 2، ص 474.
5- خوخه : روزنه، درب کوچک، پنجره.

وقتی مسجدالنبی را بنا کردند، در اطراف مسجد برای عده ای از مهاجران، حجره هایی ساخته شد، درب حجره ها به مسجد باز می شد و رفت و آمد از داخل مسجد انجام می گرفت، تا آن که پیامبر ﷺ به امر خدا، دستور داد درب ها را بستند، جز درب حجرة علی علیه السلام ، برخی افراد از حجره خود، خوخه و پنجره ای به مسجد باز کردند، ابوبکر هم چنین کرد.

در صحیح بخاری است که: پیامبر ﷺ دستور داد خوخه ها را مسدود کنند، ابوبکر تقاضا کرد خوخه اش باز بماند، و پیامبرﷺ به لحاظ پیرمردی او پذیرفت و خوخه اش باز ماند.(1) البته این موضوع فضیلتی را ثابت نمی کند، چون باز ماندن خوخه ابوبکر به امر خدا و پیامبر ﷺ نبوده است برخلاف درب خانه امیرمؤمنان علی علیه السلام که به امر خدا بود.

یادآوری : جزئیات خوخه ابوبکر را در صفحه 488 کتاب «روزهای مدینه) آورده ام.

مؤلف : از آنچه در باب بسته شدن درها و باز ماندن درب خانه علی علیه السلام - آن هم به امر خداوند متعال - نقل شد، آیا فهمیده نمی شود که علی علیه السلام بعد از پیامبرﷺ ، افضل و برترین انسانها است؟ آیا معلوم نمی شود که مقام و منزلت علی علیه السلام در نزد پروردگار عالم، همانند مقام و منزلت پیامبرﷺ است؟ آیا با این همه آیات و روایات که خود اهل سنت در کتب معتبر خویش، با سندهای گوناگون آورده اند، کسی می تواند بگوید دیگری جز پیامبر ﷺ بر علی علیه السلام مقدم است؟ آیا انسان با انصاف چاره ای جز این دارد که بگوید و اعتراف کند که بعد از

ص: 105


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب الخوخة و.... فی المسجد، ح 466.

پیامبر ﷺ بهترین انسان علی علیه السلام است! آری، مترس و بگو : بهترین انسان بعد از پیامبر ﷺ، علی علیه السلام است، علی است، علی است.

تو به تاریکی علی را دیده ای لاجرم غیری بر او بگزیدهای

علی علیه السلام به منزله پیامبرﷺ است

{1} در صحیح مسلم سه روایت با سندهای مختلف آمده است که:

پیامبر اکرم ﷺ به علی علیه السلام فرمود:

أنت منی بمنزله هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی(1) تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی، جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود.

{2} در صحیح بخاری دو روایت در دو باب نقل کرده که پیامبر ﷺ به علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی.(2) آیا خوشنود نیستی که منزلت و رابطه من و تو مثل منزلت و رابطه حضرت موسی و برادرش هارون باشد مگر اینکه بعد از من پیامبری نیست.

{3} ترمذی نیز نقل کرده است که پیامبرﷺ فرمود:

ائت منی منزلة هارون من موسی، إلا أنه لأنبئ بعدی.(3)

ص: 106


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابی طالب، ح 2404130) و ح 31 و ح 32.
2- صحیح بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، باب مناقب علی بن ابی طالب، ح 1738 و در کتاب المغازی، باب غزوة تبوک، ح 1738.
3- الترمذی، 46 ، کتاب المناقب، 20، باب حدثنا سفیان بن وکیع.

{4} ابن ماجه نیز نقل کرده که رسول خداﷺ فرمود:

یابن ابی طالب آما ترضی أن تنزل منی بمنزلة هارون من موسی.(1) {5} ابن سعد در طبقات، همین مضمون را نقل کرده است.(2) {6} احمد حنبل در مسند خود پانزده روایت با سندهای مختلف همین روایت را از پیامبر اکرم ﷺ نقل کرده است.(3) {7} ابو داود طیالسی در مسندش همین مضمون را در دو باب آورده است.(4)

علی علیه السلام برادر رسول خدا ﷺاست

{1} ترمذی از عبدالله عمر روایت کرده است که :

پیامبر بین اصحاب خود عقد برادری بست، پس علی علیه السلام در حالی که اشک در چشمانش بود، خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! بین اصحاب خود برادری برقرار کردی و بین من و دیگری برادری برقرار نکردی؟ پیامبرﷺفرمود:

أنت أخی فی الدنیا والآخرة(5)، تو برادر منی، در دنیا و آخرت.

{2} نسائی در خصائص نقل کرده که :

ام ایمن گفت: صبح شبی که زفاف فاطمه علیها السلام واقع شد، من در خانه فاطمه علیها السلام بودم، پیامبر ﷺ آمد درب خانه را زد، من خارج شدم، پیامبر ﷺ فرمود: برادرم

ص: 107


1- ابن ماجه در المقدمة، 11، باب فی فضائل اصحاب رسول اللهﷺ ، ح 115.
2- الطبقات الکبری ص 14، ج 3، ط لیدن.
3- احمد در مسند، ج 1، ص 170 ط الحلبی، تا ص 185 و 338 و ص 369 و ص 438.
4- مسند ابو داود طیالسی، ح 209، و ح 213.
5- الترمذی : 46، کتاب المناقب، 20 : باب حدثنا سفیان بن وکیع.

علی را خبر کن، گفتم: چگونه علی برادرت باشد و حال این که دخترت را به او تزویج کردی؟ پیامبرﷺ فرمود: او برادر من است «إنه أخی».(1) تع نیز نسائی در خصائص از ربیعة بن ماجد نقل کرده است که:

شخصی به علی بن ابی طالب علیه السلام گفت : ای امیرالمؤمنین علیه السلام چه شد که تو برادر و وارث پیامبر شدی و عمویت عباس نشد؟ علی علیه السلام فرمود:

پیامبر ﷺ همه فامیل خود را جمع کرد و غذا و نوشیدنی داد، تا همه سیر شدند، سپس فرمود:

لمطلب: انی بعثت الیکم خاصة و الی الناس عامة و قد رایتم من هذا الامر ما رایتم، فایکم یبایعنی علی ان یکون اخی و صاحبی و وارثی؟ ! فلم یقم الیه احد فقمت الیه و کنت اصغر القوم قال: فقال: اجلس قال: ثم قال ثلاث مرات، کل ذلک اقوم الیه فیقول لی: اجلس. حتی کان فی الثالثة فضرب بیده علی یدی ثم قال: انت یا علی اخی و صاحبی و وراثی فبذلک و رثت ابن عمی دون عمی.(2) ای فرزندان عبدالمطلب من به طور خصوصی برای شما و به طور عمومی برای مردم مبعوث شدم، کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر و صاحب و وارث من باشد، هیچ یک از حاضران پاسخ ندادند، من که از همه کوچکتر بودم بپا ایستادم، پیامبر ﷺ فرمود: بنشین، دو مرتبه و سه مرتبه همان سخن را بیان کرد، و کسی پاسخ نداد و هر سه بار من ایستادم و می فرمود بنشین، تا بعد از سه مرتبه که کسی از فامیل پاسخ نداد و تنها من پاسخ دادم - پیامبر ﷺ دستش را بر دست من گذاشت و فرمود: ای علی! تو برادر و صاحب و وارث من هستی، سپس علی ﷺ فرمود: به این جهت من وارث پیامبر ﷺ شدم و عباس عمویم - که اقرب به رسول خدا ﷺ بود - وارث نشد.

ص: 108


1- خصائص نسائی، ص 32.
2- خصائص نسائی، ص 18.

{4} نیز نسائی از جهنی روایت کرده که شنیدم علی علیه السلام بالای منبر فرمود:

انا عبد الله، و اخو رسول الله ﷺ(1)؛ من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.

{5} همچنین از ابن عباس نقل کرده است که علی علیه السلام فرمود:

والله انی لاخو رسول الله و ولیه و وارثه و ابن عمه من أحق به منی.(2) به خدا سوگند، همانا من برادر رسول خدا و ولی و وارث و پسر عم آن حضرت هستم، پس چه کسی سزاوارتر و احق به او از من است.

پیامبرﷺ فرمود: علی از من و من از علی هستم

{1} بخاری نقل کرده که پیامبر ﷺ علی علیه السلام فرمود :

و انت منی وأنا منک (3)؛ تو از منی و من از تو هستم.

{2} ترمذی از عمران نقل کرده که پیامبر ﷺفرمود:

إن علیا منی و أنا منه، و هو ولی کل مومن بعدی.(4) همانا علی علیه السلام از من است و من از او هستم، و او بعد از من ولی هر مؤمن است.

{3} همچنین ترمذی از جناده نقل کرده که گفت: شنیدم پیامبر ﷺ فرمود:

علی منی وأنا منه، ولا یؤدی عنی الا علی(5) علی از من است و من از او هستم، و کسی حق من را ادا نمی کند مگر علی.

ص: 109


1- خصائص نسائی، ص 18.
2- خصائص نسائی، ص 18.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل اصحاب التبی ﷺ (قبل از ح 3701) باب مناقب علی بن ابی طالب (رض).
4- الترمذی : 46، کتاب مناقب : 19 - باب مناقب علی بن ابیطالب علیه السلام .
5- الترمذی : 46، کتاب مناقب : 20 - باب حدثنا سفیان بن وکیع.

{4} ابن ماجه از حبشی روایت کرده که گفت: شنیدم رسول خدا ﷺفرمود:

عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ عَلِیٌّ (1) {5} احمد حنبل از حبشی فرزند جناده - که در حجة الوداع همراه پیامبرﷺ بوده - نقل کرده که پیامبر فرمود:

عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ و عَلِیٌّ . (وفی روایه) لا یقضی عنی دینی، إلا أنا و علی.(2) علی از من است و من از علی هستم، و ادا نمی کند از طرف من، مگر خودم یا علی، (و در روایت دیگر است که فرمود) ادا نمی کند بدهی مرا مگر خودم، یا علی {6} احمد حنبل، همین روایت را به سند دیگر نقل کرده است.(3) {7}نیز از محمد بن اسامه نقل کرده است که پیامبر ﷺ خطاب به علی علیه السلام فرمود:

و اما انت یاعلی فتنی و ابو ولدی، و انا منک وانت تی.(4) اما تو ای علی، همانا تو داماد منی، و پدر دو فرزند من هستی، و من از تو و تو از من هستی.

{8} نسائی در خصائص تحت باب : ذکر منزلة علی بن أبی طالب کرم الله وجهه من النبیﷺ ، هجده روایت با سندهای گوناگون نقل کرده که پیامبرﷺ فرمود:

یابن ابی طالب، انت منی وانا منک.(5)

ص: 110


1- ابن ماجه، در مقدمه 11 - باب فضائل اصحاب رسول اللهﷺ، ح 119، طبعتنا.
2- مسند احمد، ص 164، ج 4، ط : الحلبی.
3- همان، ص 165.
4- مسند احمد، ج 5، ص 204، ط الحلبی .
5- خصائص نسائی، ص 14 تا 18.

{9} همچنین تحت باب : «قول النبیﷺ علی ولی کل مؤمن من بعدی»، در ضمن روایتی از بریده نقل کرده که پیامبر ﷺ فرمود:

اِنَّ عَلیّاً مِنّی و اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلیُّ کُلِّ مُؤمنٍ بَعدی.

همانا علی علیه السلام از من و من از علی هستم، و او بعد از من ولی هر مؤمنی است.

: ابن جوزی حنفی از احمد حنبل (از کتاب فضائل) و از محمد بن اسحاق (در مغازی) روایت کرده است که در جنگ احد، هنگامی که پرچمدار مشرکان به قصد کشتن پیامبر ﷺ حمله کرد، علی علیه السلام فداکاری و جان نثاری نمود و بر آن پرچمدار حمله کرد و او را به هلاکت رساند. در این موقع جبرئیل نازل شد و گفت:

ای محمد ﷺ! براستی این است مواسات و برادری. (مواسات، ترجیح دادن غیر بر خود است).

یا محمد إن هذا لهی المواسات.

پیامبر ﷺ فرمودند :

علی از من است و من از علی هستم، جبرئیل گفت: من هم از شما دو نفر هستم.

علی مِنّی وأنَا مِنهُ ، فَقالَ جَبرَئیلُ : وأنَا مِنکُما و جبرئیل هنگامی نازل شد و این سخن را گفت که مردم، پیامبر ﷺرا در میدان جنگ گذاشتند و فرار کردند، حتی عثمان بن عفان نیز فرار کرد و او اول کسی بود که فرار نمود و داخل مدینه شد و این آیه در باره او نازل گردید:

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا ...»(1) کسانی که در روز رو به رو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد) فرار

ص: 111


1- آل عمران / 155.

کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضی از گناهانی که مرتکب شده بودند به لغزش انداخت.(1)

علی علیه السلام محبوب ترین انسان نزد خدا

نسائی از انس بن مالک نقل کرده است که :

إن النبی ﷺفقال: اللهم ائتنی باحب خلقک الیک یاکل معی من هذا الطیر. فجاء ابوبکر فرده ثم جاء عمر فرده ثم جاء علی فاذن له(2) همانا غذایی - جوجهای پخته شده - جلوی پیامبر ﷺ بود، گفت : بار پروردگارا محبوب ترین خلقت را برسان، تا با من از این غذا بخورد، ابوبکر آمد، پیامبرﷺ او را رد کرد، عمر آمد، او را نیز رد کرد، علی ﷺ آمد، به او اجازه داد.

دشنام به علی علیه السلام دشنام به رسول اللهﷺ است

1- نسائی در خصائص، تحت باب «قَالَ النبی صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَنْ سَبَّ عَلِیّاً فَقَدْ سَبَّنِی» از عبدالله الجدلی نقل کرده که گفت:

دَخَلتُ عَلی اُمِّ سَلَمَهَ فَقالَت لی : أیُسَبُّ رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله فیکُم ؟ قُلتُ :سُبحانَ اللّهِ ! أو معاذ الله قالَت : سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله یَقولُ : مَن سَبَّ عَلِیّا فقد سَبَّنی .(3) وارد شدم بر ام سلمه، به من گفت: آیا افرادی از شما پیامبر ﷺ را دشنام میدهند؟ گفتم: سبحان الله، معاذالله، هرگز چنین نیست. [امسلمه گفت: از پیامبر ﷺ شنیدم که فرمود: هر کس علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده است.

ص: 112


1- تذکرة الخواص، سبط بن جوزی حنفی، چاپ مکتبة نینوی، طهران، ناصر خسرو مروی، ص 38.
2- خصائص نسائی، ص 5، ط قاهره.
3- خصائص، ص 24.

{2} نسائی، در همین باب از سعد بن مالک نقل کرده که در مدینه، علی ﷺ را دشنام می دادند و همان روایت را یاد آور شده، شاید مردم متنبه شوند و دیگر دشنام ندهند.(1) {3} احمد حنبل نیز روایت کرده است که :

عبد الله الجدلی گفت: بر ام سلمه وارد شدم، به من گفت: آیا به پیامبر ﷺ ناسزا می گویید؟ گفتم: معاذالله، سبحان الله، گفت: شنیدم پیامبرﷺ که فرمود: کسی که به علی علیه السلام ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته است.(2) مؤلف : از این روایات معلوم می شود دشنام و ناسزاگویی به حضرت امیر علیه السلام از زمان زنده بودن آن حضرت رواج داشته و اختصاص به مردم شام نداشته است و امر کردن معاویه به سب و دشنام به علی علیه السلام به نقل از صحیح مسلم، در صفحه 101 «روزهای مدینه» بیان شده است.

همچنین آل مروان به سب و لعن آن حضرت به نقل از صحیح مسلم در صفحه 260 همان کتاب، با سند و عین عبارت آمده است.

اذیت علی علیه السلام اذیت رسول خداﷺ است

احمد حنبل، از عمرو بن شاس روایت کرده که گفت:

در سفر یمن با علی علیه السلام بودم، [تا آنکه گوید ] وقتی از سفر برگشتم، در مسجد از علی علیه السلام شکوه و گله کردم، این خبر به گوش پیامبرﷺ نه رسید، روز بعد داخل مسجد شدم، رسول خدا ﷺ با اصحاب نشسته بود، هنگامی که چشمانش به من افتاد با تندی به من نگاه کرد، وقتی نشستم فرمود:

ص: 113


1- خصائص، ص 24.
2- مسند احمد: ج 6، ص 323: ط الحلبی.

یا عَمْرُو ! وَ اَللَّهِ لَقَدْ آذَیْتَنِی قُلْتُ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُوذِیَکَ یَا رَسُولَ اَللَّهِﷺ قَالَ بَلَی مَنْ آذَی عَلِیّاً فَقَدْ آذَانِی .(1) ای عمرو، به خدا سوگند مرا اذیت کردی، گفتم: پناه به خدا که من شما را اذیت کنم ای رسول خدا ﷺ! پیامبر ﷺ فرمود: آری، هر کس علی را اذیت کند، مرا اذیت کرده است.

علی علیه السلام بعد از رسول خدا علیه السلام ولی هر مؤمن است

اهل سنت روایات بسیاری نقل کرده اند که پیامبر ﷺفرمود: علی علیه السلام بعد از من ولی هر مؤمن است.

{1} ترمذی از عمران بن حصین - در ضمن روایت مفصلی - نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمود:

به راستی علی از من است و من از او هستم، و او بعد از من ولی هر مؤمنی است.

اِنَّ عَلیّاً مِنّی و اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلیُّ کُلِّ مُؤمنٍ بَعدی(2) {2} احمد بن حنبل از ابن عباس - در ضمن روایتی طولانی - نقل کرده است که پیامبر اکرم ﷺ به علی علیه السلام فرمود:

أَنْتَ وَلِیِّی فِی کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی(3)؛ تو بعد از من، ولی هر مؤمنی.

{3} و فرمود:

مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ(4) کسی که من مولای او هستم، همانا علی مولای او است.

ص: 114


1- مسند احمد، ج 3، ط الحلبی، ص 483.
2- الترمذی : 46 ، کتاب المناقب، 19، باب مناقب علی بن ابی طالب (رض).
3- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 330 و ح 3062، ط المعارف.
4- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 330 و ح 3062، ط المعارف.

{4} همچنین همین مضمون را از عمران بن حصین نقل کرده که پیامبرﷺ فرمود:

دَعُوا عَلِیّاً دَعُوا عَلِیّاً إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ بَعْدِی .(1) متعرض علی نوشید، علی را واگذارید، (این قدر علیه او حرف نزنید) همانا علی از من است و من از علی هستم، و او بعد از من ولی هر مؤمن است.

{5} نیز احمد از عبدالله بن بریده، از پدرش نقل کرده است که :

در سفر یمن با علی علیه السلام بودیم، پس از بازگشت، به خاطر ناراحتی که از علی علیه السلام پیدا کرده بودیم، پشت سر آن حضرت حرف هایی زدیم، پیامبر ﷺ فرمود:

لاَ تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی . وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی وَ أَنَّهُ مَنِیٌّ وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدِی .(2) حرف ناگوار و ناپسند در باره علی نزنید، زیرا او از من است و من از او هستم، و او ولی شما بعد از من است و با تکرار همان جمله باز تأکید کرد و فرمود:

همانا او از من است و من از او هستم، و او ولی شما بعد از من است.

{6} ابو داود طیالسی نیز از عمران روایت کرده تا آن که گفته است، پیامبر ﷺ فرمود:

مالهم و لعلی؟ اِنَّ عَلیّاً مِنّی و اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَلیُّ کُلِّ مُؤمنٍ بَعدی.(3) این افراد با علی چکار دارند؟ آنان را با علی چه کار؟ همانا علی از من است و من از علی هستم، و او بعد از من، ولی هر مؤمن است.

{7} همچنین ابو داود، همین مضمون را از ابن عباس نقل کرده است.(4)

ص: 115


1- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 330 و ح 3062، ط المعارف.
2- همان، ج 5، ص 356.
3- مسند ابوداود طیالسی، ح 829.
4- همان، ح 2752.

{8} نسائی در خصائص در این باره سه باب عنوان کرده است.

اول - ذکر : قول النبی ﷺ: «من کنت ولیه فهذا ولیه» و در این باب حدیث غدیر خم را آورده که پیامبر ﷺ دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: من کنت ولیه فهذا ولیه؛ هر کس من ولی او هستم، این علی ولی او است.

مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ کسی که من مولای او هستم، علی مولای او است.

و در این باب، نه روایت با سند نقل کرده است.(1) دوم - ذکر : قول النبی ﷺ «علی ولی کل مومن من بعدی» و در این باب، روایت عمران بن حصین را نقل کرده است که گفت: من شکایت از علی کردم... که سرانجام آثار غضب در چهره پیامبر ﷺ ظاهر شد و فرمود:

مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیٍّ إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی(2) سوم - ذکر : قول النبیﷺ «عَلِیٌّ وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی.» و در این باب روایت بریده را نقل کرده که گفت: من نسبت به علی حرف های ناپسند زدم، چهره پیامبر ﷺ تغییر کرد و فرمود:

لا تبغضنّ یا بریده لی علیّا،فانّ علیّا منّی و أنا منه،و هو ولیّکم بعدی(3) ای بریده! علی را نزد من مبغوض مکن، به طور یقین علی از من است و من از او هستم، و او بعد از من، ولی هر مؤمن است.

مؤلف : همان گونه که ملاحظه می کنید، پیامبر در این تعبیرها به طور مکرر «إن» و «لام» و نون تأکید ثقیله «لا تبغضنّ » بکار برده که اهمیت مطلب را بفهماند.

نیز با آن خلق عظیم، در عین حال در این مورد غضب کرده و با تندی و حدت

ص: 116


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 23.
2- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 23.
3- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 23.

تمام، سخن گفته و نگاه کرده و مردم را از اینکه علیه علی علیه السلام حرف بزنند منع کرده است.

همچنین می خواهد بفرماید من علی علیه السلام را بزرگ کرده ام، من او را می شناسم، من از او، و او از من جدا نبوده و یکی هستیم، و برای من واضح است که حرف های شما در باره علی علیه السلام پایه و اساس ندارد.

نیز از این روایات که با عبارات مختلف نقل شده معلوم می شود مردم همه جا علیه علی علیه السلام صحبت های ناشایست داشته، و جو سازی می کرده اند، تا آن حد که پیامبر ﷺ در موارد مختلف با آنان برخورد کرده، و به افراد مغرض تندی کرده است.

علاوه بر اینها، از این روایات استفاده می شود که پیامبر ﷺ در صدد بوده است دو مطلب مهم و اساسی را به مسلمانان گوشزد کند.

اول این که: من و علی علیه السلام یکی هستیم، و حرف علیه علی علیه من است، دشمنی با علی علیه السلام دشمنی با من است.

دوم - که جنبه وصیت داشته به این که : علی علیه السلام بعد از من ولی و سرپرست شما است، علی علیه السلام بعد از من ولی شما و عموم مومنان است، علی علیه السلام همان ولایت و اختیاراتی را نسبت به شما دارد که من دارم، همان اولویتی را دارد که من دارم، و خلاصه در این جهت بین من و علی علیه السلام فرقی وجود ندارد.

علی ولید الکعبة

ولادت امام علی علیه السلام در کعبه معظمه

از امتیازهای منحصر به فرد امیرمؤمنان علی علیه السلام ولادت آن حضرت در کعبه معظمه است.

روایات بسیاری در این باره وارد شده تا آنجا که جمعی از بزرگان شیعه و

ص: 117

سنی گفته اند این روایات در حد تواتر است.

بزرگان اهل سنت که به آن تصریح کرده اند عبارتند از:

1- حاکم در «المستدرک» 3: 483، گفته است:

اخبار متواتر است بر این که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب - کرم الله وجهه - را داخل کعبه به دنیا آورد.

2- حافظ کنجی شافعی در «الکفایة» از طریق ابن نجار از حاکم نیشابوری حکایت کرده است که او گفت:

امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام در مکه، در بیت الله الحرام، شب جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال بعد از عام الفیل، به دنیا آمد و کسی که قبل از او و نه بعد از او، در بیت الله الحرام متولد نشد و این خصوصیت به خاطر اکرام و تجلیل و تعظیم آن حضرت بود.

٣- احمدبن عبدالرحیم دهلوی، مشهور به شاه ولی الله ... در کتابش «ازالة الخفاء» گفته است:

اخبار متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علیه السلام را در داخل کعبه به دنیا آورد و جز او کسی در کعبه متولد نشده، نه قبل از او و نه بعد از او.

4- شهاب الدین آلوسی، صاحب تفسیر کبیر، در کتاب «شرح القصیدة العینیة» ص 15، گفته است: این که امیرمؤمنان - کرم الله وجهه - در خانه خدا متولد شده، امری است که در دنیا مشهور می باشد و در کتاب های سنی و شیعه نوشته شده است، ... و شهرت نیافته که غیر او - کرم الله وجهه - ، در کعبه متولد شده باشد، بلکه سخنی در تولد غیر آن حضرت در کعبه، مطرح نشده است، و چه به جا و سزاوار است که امام الائمه، در جایی که قبله مؤمنان است به دنیا بیاید، و منزه است کسی که چیزها را در جاهای مناسب خودش قرار می دهد و او احکم الحاکمین

ص: 118

است. دیگر دانشمندان سنی که ولادت حضرت را در کعبه دانسته اند، عبارتند از :

5- أبی الحسن المسعودی الهذلی، در «مروج الذهب».

6۔ سبط ابن الجوزی الحنفی، در «تذکرة خواص الأمة» ص 7.

7- إبن الصباغ المالکی، در «الفصول المهمة»، ص 14.

8- نورالدین علی الحلبی الشافعی، در «السیرة النبویة»، ج 1، ص 150.

9- الشیخ علی القاری الحنفی، در «شرح الشفا»، ج 1 ص 151.

10- أبی سالم محمد بن طلحة الشافعی، در «مطالب السئول»، ص 11.

11- الشیخ علاء الدین السکتواری، در «محاضرة الأوائل»، ص 120.

12- میرزا محمد البدخشی، در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا». | 13- ألامیر محمد صالح الترمذی، در «ألمناقب»..

14- الشیخ عبد الحق الدهلوی، در «مدارج النبوة».| 15- عبدالرحمن الصفوری الشافعی، در «نزهة المجالس»، ج 2 ص 204.

16- شاه محمد حسن الجشتی ، در «آیینه تصوف»، ص 1311.

17۔ صدرالدین أحمد البرادوانی، در «روائح المصطفی»، ص 10.

18- ألسید علی جلال الدین، در «کتاب الحسین»، ج 1، ص 16.

19 - السید محمد مؤمن الشبلنجی، در «نورالأبصار»، ص 76.

20- ألشیخ حبیب الله الشنقیطی، در «کفایة الطالب»، ص 37(1) سید حمیری ولادت آن حضرت را در کعبه، در اشعارش چنین آورده است:

وَلَدَتْهُ فی حَرَمِ الإِلهِ وَ امْنِهِ وَ الْبَیْتِ حَیْثُ فَناءُهُ وَ الْمَسْجَدُ

ص: 119


1- کتاب ارزشمند الغدیر، ج 6، ص 23.

بَیْضاءُ طاهِرَهُ الثِّیابِ کَریمَهٌ طابَتْ وَ طابَ وَلیدُها وَ الْمَوْلَدُ فی لَیلَهٍ غابَت نُحوسُ نُجومِها وبَدَت مَعَ القَمَرِ المُنیرِ الأَسعَدُ ما لُفَّ فی خِرَقِ القَوابِلِ مِثلُهُ إلَا ابنُ آمَنَهَ النَّبِیُّ مُحَمَّدُ(1) علی است صاحب عزوجلال و رفعت و شأن علی است بحر معارف علی است کوه وقار دلیل رفعت شأن علی اگر خواهی بدین کلام دمی گوش خویشتن میدار چه خواست مادرش از بهر زادنش جایی درون خانه خاصش بداد جاجبار از بهر مدخل آن پیشوای خیل زنان شکافت حضرت ستار کعبه را دیوار پس آن مطهره با احترام داخل شد در آن مکان مقدس بزاد مریم وار برون چه خواست آید پس از چهارم روز ندا شنید که رو نام او علی بگذار فدای نام چنین زاده ای بود جانم چنین امام گزینید یا أولی الأبصار

ص: 120


1- روضة الواعظین، ص 82؛ مناقب آل ابوطالب، ج 2، ص 24.

امیرالمؤمنین علیه السلام بر دوش پیامبر ﷺو بر بام کعبه

در کتاب «التاریخ القویم»، تألیف محمد طاهر الکردی المکی، المجلد الثانی، الجزء الثالث، ص 122، نقل کرده است که :

علی علیه السلام گفت: آن گاه که ما آمدیم کنار کعبه، رسول خدا ﷺبه من فرمود:

بنشین، من کنار کعبه نشستم، رسول خدا ﷺبر دوش من بالا رفت همین که خواستم برخیزم، رسول خدا ﷺمتوجه شد که من توان برخاستن را ندارم، لذا به من فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از دوش من پایین آمد و نشست و به من فرمود: بر شانه من بالا برو، من بر شانه آن حضرت بالا رفتم، مرا بلند کرد، در آن حال در موقعیتی قرار گرفتم که اگر می خواستم به افق آسمان دست می یافتم، تا آنکه رفتم روی بام کعبه.

و از شواهد النبوة نقل کرده است:

آنگاه که علی علیه السلام بر شانه رسول خدا بالا رفت، رسول خدا ﷺاز او سؤال کرد: چه می بینی؟ علی گفت: می بینم که گویا حجابها برطرف شده و در موقعیتی قرار گرفتم که اگر بخواهم می توانم به افق آسمان دست یابم، رسول خدا ﷺفرمود: خوش به حالت، - گوارایت باد - که برای حق کار میکنی و خوش به حال من - گوارایم باد -که (ترا) برای حق حمل می کنم (ترا برای حق بر دوش میگیرم).

علی علیه السلام گفت: پس بالای بام کعبه رفتم، مجسمه بزرگترین بت آنها که از فلز برنجی و مش، ساخته شده بود روی بام نصب و میخکوب شده بود، رسول خداﷺ از کنار کعبه دور شد و به من فرمود: بت بزرگ آنها را بینداز پایین، و فرمود: شتاب کن، شتاب کن و در کندن بت جدیت و تلاش نما، زیرا حق آمد و باطل نابود شد و باطل نابود شدنی است.

علی علیه السلام گفت: من بت را با تلاش و کوشش زیاد، به این سو و آن سو حرکت

ص: 121

دادم تا آن را کندم، رسول خدا ﷺفرمود: آن را بینداز روی زمین، آن را پایین انداختم، پس مانند شیشه خرد شد.

پس از آن، علی علیه السلام وقتی خواست پایین بیاید، به جهت رعایت ادب و احترام به رسول الله ﷺ(برای پایین آمدن پا بر دوش آن حضرت نگذاشت بلکه) از سمت ناودان، خود را پایین انداخت هنگامی که روی زمین قرار گرفت، لبخند زد، رسول خداﷺ، سبب خنده او را سؤال کرد، گفت: من خود را از مکان بلندی انداختم و آسیب ندیدم (جایی از بدنم لطمه ندید) پیامبر اکرم ﷺ فرمود:

چگونه آسیب ببینی و حال اینکه محمد ﷺبلندت کرد و جبرئیل پایینت آورد.

آئینه کبریا علی علیه السلام بود شاهی که به بر نمود تشریف شایسته انما علی علیه السلام بود بر موضع خاتم رسالت مرآت خدا نما علی علیه السلام بود از خلعت هل اتی علی علیه السلام بود زیبنده هل اتی علی علیه السلام بود آنکس که نهاد پا علی علیه السلام بود

اعتراف استاد «جامعة ام القری» مکه معظمه

به ارزش فقه عترت و حدیث ثقلین

در موسم حج 1425 هجری قمری، برابر 1383 هجری شمسی در مکه معظمه به یک دوره کتاب به جزئی در شش جلد دست یافتم به نام «معجم فقه السلف عثرة و صحابه و تابعین» تألیف: محمد المنتصر الکتانی، استاد جامعه ام القری، مرکز جهانی تعلیم اسلامی مکه مکرمه، که در سال 1410 هجری قمری، در ( «جامعة ام القری» المرکز العالمی للتعلیم الاسلامی - مکة المکرمة) چاپ شده است.

ابتدای هر ه جزء و روی تمام مجلدات آن «فقه عترت» مقدم بر «فقه صحابه

ص: 122

و تابعین» نوشته شده است.

در مقدمه جلد اول آن (ص 4) نیز ابتدا به تعریف «فقه عترت» و امتیاز آن از فقه صحابه و تابعین پرداخته و نوشته است:

فقه عترت

فقه عترت، غیر از فقه صحابه و تابعین است و فقه عترت ممتاز است به فقه مادر و پدر و حمل و ولادت و شیر دادن و از شیر گرفتن و دوران سرپرستی و تربیت اطفال، چه پسر یا دختر و تعلیم آنها تا بزرگ و صالح شدن و هم خود صالح باشند و هم جامعه را به صلاح آورند.

در فقه عترت، فقه فاطمه دختر رسول الله [ﷺ ] می باشد و قضایای آن انگشت شمار است. (روایات آن حضرت بسیار کم است.) فقه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب [ علیه السلام ] است و فقه آن حضرت ممکن است در یک کتاب بزرگ جمع آوری شود، و فقه امیر المؤمنین الحسن بن علی و امام حسین بن علی [علیهما السلام] و محمد بن حنفیه فرزند علی بن ابیطالب [ علیه السلام ] و عبدالله نوه حسن بن علی علیه السلام (1) و امام زین العابدین فرزند حسین بن علی و امام محمد باقر فرزند زین العابدین و امام جعفر صادق فرزند محمد باقر [ علیه السلام ] و عبد الله فرزند محمد بن حنفیه و حسن فرزند محمد حنفیه، رضی الله عنهم اجمعین.

صاحب کتاب مزبور نام سایر ائمه علیهم السلام را نیاورده است و سپس نوشته است:

دست یابی به فقه عترت، دست یابی به علم و هدایت است.

دست یابی به فقه عترت، در امان ماندن از ضلالت و گمراهی است.

دست یابی به فقه عترت، دست یابی به کتاب خدا همراه با هدایت و امان است تا داخل شدن در بهشت

ص: 123


1- از نظر شیعیان لقب «امیرالمؤمنین» مخصوص حضرت علی علیه السلام است.

و الظفر بفقه العتره ظفر بالعلم و الهدی، والأمان من الضلال، و بکتاب الله مفترنا بالهدایة والأمان حتی دخول الجنة.

سپس نویسنده آن کتاب برای اثبات مطلب خود به حدیث ثقلین استدلال کرده و نوشته است:

وقد خطب به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یوم حجه الوداع بعرفه فی مائه ألف أو یزیدون قَالَ جابر: رَأَیْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ فِی حَجَّةِ اَلْوَدَاعِ یَوْمَ عَرَفَةَ - وَ هُوَ عَلَی نَاقَتِهِ اَلْقَصْوَاءِ - یَخْطُبُ فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: إِنِّی تَرَکْتُ فِیکُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی قال ابن ارقم : قال رسول الله اِنّی تارِک فِیکُمُ ما اِنْ تَمَسّکْتمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی، أحدهُما اگعْظَمُ مِنَ الاعلیها السلام خُر: کِتابَ الله حَبل مَمْدُود مِنَ السَّماءِ اِلَی الاگرْضِ، وَ عِتْرَتِی اگهْلَ بَیْتِی، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوض، فَانْظُروُا کَیْفَ تَخْلِفُونِی فِیها رسول خدا صلی الله علیه و علی آله و سلم(1) در حجة الوداع، در صحرای عرفات در جمع صد و بیست هزار نفر از صحابه یا بیشتر، درباره مطلب مزبور خطابه ایراد کرد (خطبه خواند).

جابر بن عبدالله گفت: دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، در حجة الوداع، در حالی که بر شتر قصوا سوار بود، خطبه خواند، شنیدم که فرمود:

من در میان شما بجا می گذارم آنچه را که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نشوید، [و آن کتاب خدا و عترتم می باشد.

زید بن ارقم نیز گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

ص: 124


1- مؤلف آن کتاب در عبارات این قسمت، صلوات را صحیح و کامل و بدون زیاده نوشته است.

در میان شما بجا می گذارم آنچه را که اگر به آن تمسک جویید، هرگز بعد از من گمراه نشوید، یکی از آنها اعظم از دیگری است و او کتاب خدا است، و آن ریسمانی است کشیده شده از آسمان تا زمین و عترتم، اهل بیتم، که هرگز این دو از هم جدا نشوند تا نزد حوض بر من وارد شوند، پس ببینید بعد از من با آنها چگونه رفتار می کنید.

سپس مؤلف آن کتاب نوشته است:

این روایت را جمعی از صحابه بازگو کرده اند (مانند علی بن ابیطالب علیه السلام زید بن ثابت، زید بن ارقم، جابر بن عبدالله، ابوهریره، ابو سعید خدری و حذیفة بن الیمانی.

این روایت را ترمذی و احمد و بزاز و طبرانی، در کتابهایشان آورده اند.

مؤلف آن کتاب، پس از تعریف فقه عترت (1)و دلیل و ارزش و اهمیت آن به تعریف «فقه صحابه» و «فقه تابعین» پرداخته است ولی هیچ دلیلی بر اعتبار و حجیت فقه آنها از قول رسول خدا ﷺارائه نکرده و هیچ امتیاز و خصوصیتی برای آنها نیاورده است، چون نه دلیلی از قول رسول خداﷺ وجود دارد، نه امتیازی برای فقه غیر عترت سراغ دارند. تنها دلیلی که آورده این است که:

رسول خداﷺ به لغت و زبان صحابه سخن گفته و صحابه مطالب آن حضرت را می فهمیدند و یاد گرفتند و به تابعین [نسل بعد] آموختند.(2)

ص: 125


1- ضمن اینکه مؤلف «معجم فقه السلف» فقه عترت را شامل روایات محمد حنفیه، فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام و برخی از فرزندان امام حسن علیه السلام دانسته است، اگر مقصود او روایاتی باشد که اینها از امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیه السلام نقل کرده اند صحیح است و الا «عترت» که اهل بیت و معصوم و مورد نظر رسول خدا ﷺبوده و در احادیث به ویژه حدیث ثقلین، آنان را معرفی فرموده است شامل محمد حنفیه و فرزندان امام حسن علیه السلام نمی شود.
2- از مجموع آنچه که بطور خلاصه از کتاب «معجم فقه السلف» نقل شد نکات ذیل به دست می آید: 1- فقه عترت بر فقه غیر عترت مقدم است. 2- فقه عترت دارای امتیاز و موجب هدایت و سبب در امان ماندن از گمراهی و همراه قرآن تا دخول در بهشت است. ٣- فقه عترت به دلیل حدیث ثقلین ثابت و حجت است. 4- مقصود از عترت در حدیث ثقلین فاطمه، علی و فرزندان آن دو بزرگوار له می باشند. 5- پذیرفته و نقل کرده اند که حدیث ثقلین «کتاب الله و عترتی اهل بیتی» است نه «سنتی». 6- سرانجام، افراد دانشمند و با انصاف پیدا می شوند و در مرکز فقه جهانی ام القری» حق را می گویند و تدریس می کنند و می نویسند و با صراحت اعتراف می نمایند که دست یابی به فقه عترت، دست یابی به علم و هدایت است و موجب در امان ماندن از ضلالت و گمراهی است و فقه عترت همراهی با کتاب خدا و پایان آن بهشت است. یادآور می شوم که جلد اول این کتابها با روایات مربوط به طهارت شروع شده و جلد ششم - جزء هشتم - به روایات مربوط به حدود و تعزیرات پایان یافته است و در جزء نهم به معرفی و بیان شخصیت و خصوصیات عترت و صحابه و تابعین که راوی روایات هستند پرداخته است.

شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام

در نگاه استاد جامعہ ام القری مکه مکرمه

این استاد جامعه ام القری در جزء نهم «فقه اللف» حضرت امیر علیه السلام را این گونه معرفی کرده است:

علی بن ابی طالب : ابوالحسن الهاشمی، قاضی امت و فارس اسلام و داماد پیامبرﷺو امیرالمؤمنین و چهارمین خلیفه از خلفای راشدین و شهید، پدر شهید و جد عترت نبوی...

طبق گفته گروهی از صحابه و تابعین، علی بن ابی طالب، اول کسی است که بعد از خدیجه اسلام آورد. در حالی که سیزده سال داشت و برخی گفته اند پانزده سال داشت و برخی گفته اند هیجده ساله بود...

ابن عبدالبر گفته است: اجماع است که علی علیه السلام اول کسی است که به دو قبله نماز خواند و اول کسی است که هجرت کرد و در جنگ بدر و احد و سایر جنگها

ص: 126

شرکت داشت. اجماع و اتفاق است که در جنگ بدر و احد و خندق و خیبر به آزمونی عظیم آزمایش شد و پرچم رسول خدا در جاهای بسیاری در دست او بود و در تمام جنگها حضور داشت جز در جنگ تبوک که رسول خدا ﷺ او را جانشین خود در مدینه قرار داد و به او فرمود:

أنت منی بمنزله هارون بن موسی الا أنه لا نبی بعدی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی جز این که پیامبری بعد از من نخواهد بود.

و دخترش فاطمه علیها السلام را به همسری او در آورد و به دخترش فرمود:

زَوَّجْتُکِ سَیِّداً فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَةِ .

تو را به کسی شوهر دادم که در دنیا و آخرت سید است.

و به آن حضرت فرمود: دوست نمی دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد تو را مگر منافق.

در سال 35 هجری خلافت را عهده دار و سال چهلم هجری در ماه رمضان به شهادت رسید.

اهل شام و خوارج از فرمان او تمرد و سرپیچی کردند و در جنگ با آنان عمار بن یاسر شهید شد.

به طور تواتر بیش از سی نفر از صحابه روایت کرده اند که رسول خدا فرمود:

وَیْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِیَةُ افسوس بر عمار، گروه ستمگر او را می کشند.

و اویس قرنی سید تابعین با جمعی از صحابه و تابعین با عمار به شهادت رسیدند.

همچنین به تواتر از هشتاد و هشت نفر از صحابه نقل شده که رسول خدا یه فرمود:

کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ کسی که من مولای او هستم، علی مولای اوست.| امام ابن جریر طبری، یک کتاب بزرگ درباره این حدیث «کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ

ص: 127

مَوْلاَهُ» نوشته است.

و ابن عقده طرق این حدیث را جمع آوری و از هفتاد نفر یا بیشتر آن را استخراج کرده است.

نیز متواتر است و بیست و چند نفر از صحابه نقل کرده اند که رسول خدا ﷺ به علی علیه السلام فرمود:

آیا خوشنود نیستی که نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی باشی، جز این که پیامبری بعد از من نیست؟ و ابن عساکر استاد این روایت را در یک کتاب جمع آوری کرده است.

و بخاری و مسلم از سهل بن سعد نقل کرده اند که در جنگ خیبر رسول خداﷺ فرمود:

فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا به دست او فتح و پیروزی نصیب می کند، او خدا و رسول را دوست می دارد، خدا و رسول خدا نیز او را دوست می دارند. مردم شب را به سر بردند در حالی که با هم بگو و مگو می کردند که پرچم را به چه کسی خواهد داد؟ رسول خدا ﷺفرمود: علی بن ابی طالب کجاست؟ گفته شد: چشمان او درد میکند، فرمود: او را بیاورید، علی را آوردند، رسول خدا آب دهان در چشمان علی ریخت و برای او دعا کرد، پس چشمان او خوب شد به طوری که گویا اصلا درد نمی کرد. پس از آن پرچم را به او عطا کرد.

این حدیث را به همین کیفیت طبرانی از ابن عمر و علی و عمران بن حصین استخراج کرده و بزاز آن را از حدیث ابن عباس استخراج کرده است.

و از احمد بن حنبل است که گفت: به قدری که فضائل برای علی ﷺ نقل شده برای احدی از صحابه نقل نشده است.

نسائی و غیر او از پیشوایان نیز همین مطلب را گفته اند.(1)

ص: 128


1- جزء نهم معجم فقه السلف، ص 90.

فاطمه علیها السلام افضل انسانها بعد از پیامبرﷺ و علی علیه السلام

از آیه مبارکه مباهله، و آیه شریفه تطهیر و آیه کریمه مودت «القربی» و آیات مبارکات سوره «هل اتی» و روایات صادره از پیامبر اکرم ا که در صفحات قبل به آنها اشاره شد، روشن گردید که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام مشمول آن آیات و روایات بوده و برای اثبات افضلیت آن بانوی بزرگوار همانها کفایت می کند، در عین حال، از باب تیمن و تبرک برخی روایات منحصر به فرد و مخصوص به آن حضرت را، که حاکی از افضلیت آن بانوی عظمی است یادآور می شویم.

١۔ علامه جلیل القدر، محمد بن حسن صفار (از اصحاب امام حسن عسکری علاء متوفای 290 ق، در کتاب بصائرالدرجات، جزء 3، باب 14، ص 153، ح 6) ضمن روایت مفصلی، از حضرت امام جعفر صادق عن نقل کرده است که: فاطمه علیها السلام بعد از پیامبر یا هفتاد و پنج روز مکث کرد و در این مدت به خاطر پدرش حزن شدیدی بر او عارض گردید. «وَ کَانَ یَأْتِیهَا جَبْرَئِیلُ فَیُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَی أَبِیهَا وَ یُطَیِّبُ نَفْسَهَا وَ یُخْبِرُهَا عَنْ أَبِیهَا وَ مَکَانِهِ وَ یُخْبِرُهَا بِمَا یَکُونُ بَعْدَهَا فِی ذُرِّیَّتِهَا وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یَکْتُبُ ذَلِکَ فهذا مصحف فاطمه علیها السلام » و در آن هنگام که زهرا علیها السلام در حزن شدید بود] جبرئیل نزد او می آمد و آن حضرت را در مصیبت پدرش دلداری می داد و از مقام و منزلت پدر بزرگوارش خبر می داد، و از آنچه بعد از او بر فرزندانش وارد می شود، آگاه می ساخت و علی ما آنها را می نوشت و آن نوشته ها مصحف فاطمه علیها السلام است.

در کافی (ج 1، ص 241، ح 5) همین روایت آمده است. نیز در کافی (همان، ص 240، ح 2) از امام صادق لان نقل کرده است که: «چون خدا پیامبر را قبض روح فرمود فاطمه علیها السلام را از وفات آن حضرت اندوهی گرفت که جز خدا، مقدارش را نداند، بدان جهت خدا فرشته ای برایش فرستاد که او را دلداری دهد

ص: 129

و با او سخن گوید.. «فأرسل الله إلیها ملکا یسلی غنمها و یحدثها...

مؤلف : به همین لحاظ گفته شده که از اعظم و افضل القاب حضرت زهرا علیها السلام «محدثه»(1) است. و این رتبه عالیه بعد از مقام نبوت و امامت مخصوص آن بانوی عظیم الشأن و بزرگوار است.

نیز گفته شده که وقتی آیه مبارکه «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ »(2) نازل شد و زنان پیامبر این به کنیة ام المؤمنین (مادر مؤمنین) شناخته شدند و به این شرافت مفتخر گشتند، پیامبر اکرمﷺ ، فاطمه علیها السلام را چون جان شیرین در آغوش گرفت و وی را بوسید و بویید و او را با کنیه «آه أبیها» ( مادر پدرش) خواند، یعنی ای فاطمه علیها السلام اگر زنان من مادر امت من هستند و به این مرتبه مفتخر شدند، قدر و منزلت تو به مراتب بالاتر از آنها است، زیرا تو مادر من که پیامبر خدایم) هستی، اگر آنها «ام المؤمنین» به حساب آمدند، تو «أم أبیها» مادر پیامبر ﷺ) محسوب هستی.(3) 2- از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل است که فاطمه علیها السلام فرمود: هنگامی که آیه «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا»(4)نازل شد، من دیگر پدرم رسول خدا را با عنوان پدر صدا نزدم، بلکه آن حضرت را مانند مردم با عنوان یا رسول الله صدا زدم، پدرم چند مرتبه پاسخ نداد و سرانجام فرمود:

«یا فَاطِمَةُ إِنَّهَا لَمْ تَنْزِلْ فِیک وَ لَا فِی أَهْلِک وَ لَا فِی نَسْلِک أَنْتِ مِنِّی وَ أَنَا مِنْک إِنَّمَا نَزَلَتْ فِی أَهْلِ الْجَفَاءِ وَ الْغِلْظَةِ مِنْ قُرَیشٍ أَصْحَابَ الْبَذَخِ وَ الْکبْرِ قُولِی یا أَبَتِ فَإِنَّهَا أَحْیا لِلْقَلْبِ وَ

ص: 130


1- محدثه به فتح دال، اسم مفعول و به معنای دریافت کننده حدیث است.
2- سوره احزاب / 6.
3- ریاحین الشریعة، ج 1، ص 7.
4- ای مردم! صدا زدن پیامبر را مانند صدا زدن برخی از خودتان برخی دیگر را قرار مدهید. (سوره نور . (63/

أَرْضَی لِلرَّبِّ»(1)؛ «فاطمه جان! این آیه در مورد تو و خاندان و نسل تو نیست، تو از من هستی و من از تو، این آیه در مورد انسانهای بی ادب و گستاخ نازل شده، و تو همچنان مرا با عنوان «پدر» صدا بزن، و به من بگو: ای پدر، که صدای تو قلبم را زنده تر و پروردگارم را خشنودتر می سازد».

3- در روایت دیگر است که پیامبر اکرم ﷺ فرمود: «قفاطمه حوراء إثسیة فکلما اشتقت إلی رائحة الجنة شممت رائحة ابنتی فاطمة»(2)، «فاطمه حوریهای انسان نما است، هرگاه مشتاق بوی بهشت میشوم، بوی دخترم فاطمه را استشمام می کنم.» 4- حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: «مَا عُبِدَ اَللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ اَلتَّحْمِیدِ أَفْضَلَ مِنْ تَسْبِیحِ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ وَ لَوْ کَانَ شَیْءٌ أَفْضَلَ مِنْهُ لَنَحَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا اَلسَّلاَمُ . »(3) «خدا عبادت نشده است به چیزی افضل تر از تسبیح فاطمه غلی و اگر چیزی بهتر از آن می بود، پیامبر که آن را به فاطمه علی عطا می کرد».

5- حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: «تتَسْبِیحُ اَلزَّهْرَاءِ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلاَةٍ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ صَلاَةِ أَلْفِ رَکْعَةٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ .»(4) ، «تسبیح فاطمه علیها السلام بعد از هر نماز بهتر است نزد من از هزار رکعت نماز در هر روز» 6- و همان حضرت فرمودند: «ذکر بسیار که خدا در قرآن مجید به آن امر فرموده، تسبیح فاطمه زهرا علیها السلام است و هر که بعد از نماز بجا آورد، خدا را بسیار یاد کرده است و به آیه « اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا »(5) عمل نموده است»(6)

ص: 131


1- مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 320.
2- امالی شیخ صدوق، ص 377.
3- وسائل الشیعة، ابواب التعقیب، باب 9، ح 1.
4- همان، ح 9.
5- سوره احزاب / 41.
6- وسائل الشیعة، باب 8، ابواب التعقیب، ح 1.

مؤلف : روایات در فضیلت و آثار و برکات تسبیح حضرت زهرا علیها السلام بسیار است، و در کتاب شریف «العروة الوثقی» (فصل فی التعقیب ) فرموده است: «بهتر است بعد از سلام نماز، سه مرتبه «الله اکبر» گفته شود پس از آن تسبیح حضرت زهرا صلوات الله علیها، و به طوری که جمعی از علما فرموده اند: بعد از سه تکبیر، افضل دعاها و ذکرها، تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام است.

آری، این افضلیت و این همه ثواب ۔ حتی نزد امام صادق علیه السلام محبوب تر بودن آن از هزار رکعت نماز - نیست مگر به خاطر انتساب آن به حضرت زهرا علیها السلام و نیست مگر به جهت اینکه گفتن آن موجب یادآوری حضرت زهرا علیها السلام می شود، و جا دارد نمازگزاران بدانند این همه ثواب از برکات و فضائل فاطمه زهرا صلوات الله علیها است.

روایات اهل سنت در فضائل حضرت زهرا علیها السلام

فاطمه علیها السلام سیده زنان است

دع ابن سعد در طبقات دو روایت از عایشه نقل کرده است، در یکی از آنها آمده است که پیامبر ﷺ به فاطمه علیها السلام فرمود:

أما ترضین أن تکونی سیدة نساء العالمین ؟(1) آیا خوشنود نمی شوی که سیده زنان عالم باشی؟ و در روایت دیگر نقل کرده که پیامبر ﷺبه فاطمه علیها السلام فرمود:

أما ترضین أن تکونی سید نسا هذه الأمة؟ آیا خوشنود نمی شوی که سیده زنان این امت باشی؟

ص: 132


1- طبقات ابن سعد، ج 2، ط لیدن، ص 40، و ج 8، ط بیروت، ص 248.

و در هر دو روایت دارد که وقتی فاطمه علیها السلام این جمله را از پدر بزرگوارش شنید لبخند زد. «فضحکت»(1) {2} بخاری نیز از عایشه . در ضمن روایت طولانی - نقل کرده است که پیامبر ﷺدر هنگام رحلت به فاطمه علیها السلام فرمود:

یَا فَاطِمَةُ أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَةَ نِسَاءِ اَلْمُؤْمِنِینَ .(2) ای فاطمه ! آیا خوشنود نیستی که سیده زنان مؤمنان باشی.

و در روایت دیگر نقل کرده که فرمود:

یَا فَاطِمَهُ ألا تَرْضَیْنَ أنْ تَکُونِی سَیِّدَهَ نِسَاءِ هَذِهِ الأمَّهِ. (3) ای فاطمه علیها السلام آیا خوشنود نمی شوی که سیده زنان این امت باشی؟ {3} مسلم نیز همین روایت را نقل کرده است.(4) {4} احمد بن حنبل، از انس نقل کرده است که پیامبر ﷺفرمود:

: حَسْبُکَ مِنْ نِسَاءِ اَلْعَالَمِینَ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ آسِیَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ اِمْرَأَةُ فِرْعَوْنَ .(5) کفایت است از زنان عالم، مریم دختر عمران، و خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر محمد و آسیه زن فرعون.

{5} نسائی در خصائص از ابوهریره روایت کرده است که: پیامبرﷺ فرمود:

ص: 133


1- طبقات ابن سعد، ج 2، ط لیدن، ص 17، و ج 8، ط بیروت، ص 26.
2- صحیح بخاری، کتاب الاستئذان : 43 - باب من ناجی بین یدی الناس، ح 1704.
3- همان، ح 1705.
4- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، ح 98، طبعتنا، و ح 99.
5- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 135، ط الحلبی.

فرشته ای از آسمان بر من فرود آمد و به من خبر و مژده داد که:

فاطمة بنتی سیّدة نساء أمّتی، و أنّ حسنا و حسینا سیّدا شباب أهل الجنّة .(1) فاطمه دخترم سیده زنان امتم است، و حسن و حسین، دو سید جوانان اهل بهشتند.

{6} در دو روایت دیگر نقل کرده که پیامبرﷺ فرمود:

آیا دوست نداری که سیده زنان عالم باشی؟ پس فاطمه لبخند زد.(2)

فاطمه علیها السلام پاره تن پیامبرﷺ است

{1} بخاری از مسور بن مخرمة روایت کرده است که پیامبر ﷺفرمود:

فاطمه علیها السلام پاره تن من است، هر کس او را به غضب درآورد، مرا به غضب درآورده است.

فاطمة بضعة منی، فمن أغضبها أغضبنی .(3) {2}مسلم در صحیح خود همین مضمون را با سه سند نقل کرده است و عنوان باب آن را چنین آورده است: باب فضائل فاطمه، بنت النبی علیها الصلاة والسلام و این در حالی است که زنان دیگر را به مثل ام سلمة و عایشه - با عنوان «رضی الله عنه» آورده است.(4) {2}ترمذی از ابن زبیر روایت کرده که پیامبرﷺ فرمود:

إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی یُؤْذِینِی مَا آذَاهَا وَ یُنْصِبُنِی مَا أَنْصَبَهَا .(5)

ص: 134


1- خصائص، ص 34.
2- خصائص، ص 34.
3- صحیح بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، باب مناقب قرابة رسول الله ﷺ ومنقبة فاطمة علیها السلام بنت النبیﷺ ، ح 538، و باب مناقب فاطمة علیها السلام .
4- کتاب فضائل الصحابة، ص 1056، ح 2449.
5- الترمذی : 46، کتاب المناقب، 6: باب فضل فاطمة بنت محمد ﷺ .

فاطمه پاره تن من است، اذیت می کند مرا آنچه فاطمه را اذیت می کند، و با من دشمنی می کند هر که با فاطمه دشمنی می کند.

{4} احمد حنبل نیز همان روایت را نقل کرده است.(1) {5} همچنین احمد در چهار مورد دیگر این مضمون را با اضافات و عباراتی مشابه آورده است.(2) {6} نسائی در خصائص همین مضمون را با عباراتی مشابه آورده است.(3)

فاطمه علیها السلام سیده زنان بهشت است

د ترمذی از حذیفه نقل می کند که پیامبر ﷺ فرمود:

فرشته ای بر من نازل شد که پیش از این نازل نشده بود، و از خدا اجازه خواسته که بر من سلام کند و مرا مژده دهد که فاطمه علیها السلام سیده زنان اهل بهشت است، و حسن و حسین علیهما السلام دو سید جوانان اهل بهشتند.(4) {2} احمد حنبل از ابن عباس نقل کرده که پیامبر ﷺ فرمود:

افضل زنان اهل بهشت خدیجه، و فاطمه و آسیه (زن فرعون) هستند. (5) {3} همچنین از ابوسعید خدری روایت کرده است که پیامبر ﷺفرمود:

اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ ، وَ فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ إِلاَّ مَا .

ص: 135


1- مسند احمد، ج 4، ص 5، ط الحلبی.
2- مسند احمد، ج 4، ص 323، 326، 328 و 332.
3- خصائص : 35.
4- الترمذی، کتاب المناقب، 30، باب مناقب الحسن والحسین.
5- مسند احمد، ج 4، ص 1، ط الحلبی.

کَانَ مِنْ مَرْیَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ (1) حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشتند، و فاطمه سیده زنان اهل بهشت است، الا آنچه برای مریم دختر عمران است.

{4} نیز احمد حنبل همین روایت را بدون «الا ما کان لمریم» - نقل کرده است.(2) {5} نسائی در خصائص، همین مضمون را با سه سند آورده است.(3)

پیامبر ﷺ دست فاطمه علیها السلام را می بوسید

ابو داود طیالسی از عایشه نقل کرد که گفت :

کسی را شبیه تر از فاطمه علیها السلام به رسول خدا ﷺ ندیدم.

کان إذا دخلت علیه قام إلیها فأخذ بیدها فقبّلها و أجلسها فی مجلسه(4) هرگاه فاطمه علیها السلام بر پیامبر ﷺ وارد می شد، رسول خدا ﷺجلوی آن حضرت بر می خواست، و دست آن مکرمه را می گرفت و می بوسید و او را در جای خودش می نشاند مؤلف : این روایات که در کتب معتبر اهل سنت آمده . و شاید یکی از هزار باشد - به روشنی برتری حضرت فاطمه علیها السلام را از همه زنان عالم ثابت می کند، این روایات می گوید: فاطمه علیها السلام پاره تن پیامبر ﷺ و سیده زنان عالم، و سیده زنان بهشت است، این روایات می گوید: حضرت زهرا علیها السلام به قدری نزد

ص: 136


1- مسند احمد، ج 3، ص 64 و ص 080
2- همان، ج 5، ص 395.
3- خصائص نسائی، ط قاهره، ص 33.
4- ابو داود طیالسی، 40- کتاب الادب، 143 – باب ماجاء فی القیام، ج 5217.

پیامبر ﷺ ارجمند و گرامی بوده که آن حضرت به احترام آن مکرمه به پا می ایستاد و با آن مقام منیعش، دست او را می بوسید. بنابراین کدام مسلمان است که عده ای را . که بعضا قرآن را نادیده گرفته، و بر علیه امام زمانشان لشکرکشی کرده، و جمع کثیری را به کشتن دادند - از بهترین انسان ها معرفی کنند، اما از پاره تن پیامبر ﷺ و بهترین زنان دنیا و آخرت نامی نبرند و یادی نکنند.

حسن و حسین علیهما السلام بعد از جد و پدر و مادر افضل انسانهایند

امام حسن و امام حسین علیهما السلام بعد از جد و پدر و مادرشان، افضل و بهترین انسانها هستند؛ زیرا این دو بزرگوار نیز، مثل پدر و مادر خویش، مشمول آیه مباهله و آیه تطهیر و آیه مودت «القربی» و آیات سوره «هل اتی» و روایات صادره از پیامبر ﷺ ( که برخی از آنها در صفحه 135 گذشت) هستند و برای اثبات افضلیت ایشان همین ها کفایت می کند، در عین حال، از باب تیمن و تبرک، چند روایت که در خصوص آن دو بزرگوار نقل شده می آورم.

١۔ علامه مجلسی از مناقب نقل کرده است که اجماع اهل قبله بر این است که پیامبرﷺ فرمودند: «الحسن والتین إمامان قاما او قعدا»(1) حسن و حسین دو امامند، چه قیام کنند ( با دشمنان دین بجنگند) و چه از جنگ دست بکشند.

این روایت گویای این است که حسن و حسین علیهما السلام ذات صلاحیت و قابلیت امامت و رهبری امت را داشته اند و پیامبر ﷺ با این تصریح، لباس امامت و خلافت را به امر الهی بر اندام رسای این دو بزرگوار پوشانده است، خواه موقعیتشان ایجاب کرده که به امر امامت و رهبری امت، قیام کنند و خواه چنین

ص: 137


1- بحارالانوار، ج 43، ص 291، ح 54، و ج 44، ص 1، ح 2.

نباشد.(1) و همین امر به تنهایی بس است برای اثبات تفوق و برتری ایشان بر همه صحابه که از جانب پیامبر ﷺ هرگز صلاحیت و لیاقت آنان برای خلافت و رهبری مردم تأیید نشده و هیچگونه دلیلی بر آن وجود ندارد.

2- شیخ مفید نقل کرده است که: هنگام بیماری پیامبرﷺدر همان بیماری رحلت فرمود، حضرت زهرا علیها السلام ، دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام را آورد نزد پدر بزرگوارش و گفت: ای پدر! اینان دو فرزند تو هستند، پس چیزی به آن دو میراث ( یادگاری) عطا فرما! پیامبر ﷺ فرمود: اما حسن، برای او است شکوه و بزرگی و سیادت من، و اما حسین، پس برای او است کرم و شجاعت من.(2) 3- علامه مجلسی و از امام باقر، از آباء گرامش علیه السلام نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمودند:

الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة و أبوهما خیر منهما(3) حسن و حسین دو آقای جوانان اهل بهشتند، و پدرشان از آن دو بهتر است.

4- همچنین از حضرت رضا از آباء گرامش علیه السلام نقل کرده است که پیامبر فرمودند:

الْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ خَیْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ بَعْدِی وَ بَعْدَ أَبِیهِمَا وَ أُمُّهُمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْأَرْضِ.(4) حسن و حسین، بهترین مردم روی زمین هستند بعد از من و بعد از پدرشان، و مادر آنها افضل زنان روی زمین است.

ص: 138


1- در این رابطه، در کتاب چهارده معصوم، بخش زندگی امام حسن علیه السلام ، توضیح مختصری داده ام.
2- ارشاد مفید، فی اخبار الحسن بن علی علیه السلام و بحار، ج 43، ص 263، ح 10.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 263، ح 8.
4- همان، ص 264، ح 15.

5 نیز نقل کرده است که پیامبرﷺ فرمودند:

مَنْ أحبّ الحسن والحسین فقد أحبّنی، ومَنْ أبغضهما فقد أبغضنی.(1) هر کس حسن و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته، و هر کس با آنها دشمنی کند، با من دشمنی کرده است.

6- و از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمودند:

مَن أرادَ أن یَتَمَسَّکَ بِعُروَةِ اللّه ِ الوُثقَی الَّتی قالَ اللّه ُ تَعالی فی کِتابِهِ ، فَلیُوالِ عَلِیَّ بنَ أبی طالِبٍ وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ علیهماالسلام ، فَإِنَّ اللّه َ یُحِبُّهُما مِن فَوقِ عَرشِهِ (2) هر کس بخواهد چنگ بزند به عروة الوثقی (حلقه محکم) که خداوند متعال در قرآنش بیان فرموده است، پس باید دوست بدارد علی بن ابی طالب و حسن و حسین علیهم السلام را، زیرا به طور حتم و یقین، خداوند تبارک و تعالی از بالای عرشش آنها را دوست می دارد.

7- و از ابن مرة نقل کرده که پیامبر ﷺ فرمودند:

حسین منی وأنا من حسین أحب اللّه من أحب حسیناً حسین سبط من الأسباط(3) حسین از من است و من از حسینم، خداوند دوست دارد هر کس را که حسین را دوست بدارد، حسین سبطی (4)از اسباط است.

ص: 139


1- بحارالانوار، ج 43، ص 264، ح 17.
2- همان، ص 270، ح 31.
3- بحارالانوار، ج 43، ص 270، ح 35.
4- «سبط» و «انبساط» به معنای توسعه و گسترش و شکفته شدن چیزی است که به راحتی و با سرعت گسترش و توسعه یافته و می یابد، و به فرزند فرزند (نوه) و به شاخه های فامیل سبط و اسباط گفته می شود، به خاطر گسترش و توسعه در نسل، و گاهی «سبط» به معنای طائفه و به معنای امت نیز آمده است. «حسین سبط من الاسباط» ای طائفة و امة من الامم. (مجمع البحرین : سبط) و پیامبر ﷺ در این حدیث شریف، رابطه خود و حسین علیه السلام را با جمله «حسین از من است» روشن و مدلل ساخت و بیان کرد که روحیه و بزرگی و شخصیت و هدف حسین علیه السلام از من که پیامبرم، سرچشمه گرفته است، و با جمله «و من از حسینم» روشن ساخت که آنچه از حسین عال در راه دین و قرآن و آنچه در راه خدا از فداکاری و شهادت از او واقع شود، همه از من است و هر دو یک روح در دو بدن هستیم، و اینکه فرمود: «حسین سبطی از اسباط است» اشاره به این است که توسعه نسل من از حسین علیه السلام و توسط حسین علیه السلام است، کنایه از این که حسین علیه السلام به تنهایی یک امت و یک طائفه است، امتی است در آثار و برکات و خیرات، امتی است در عظمت و استقلال، امتی است در طول تاریخ و برای همه نسلها و انسانها.

شیخ صدوق به نقل کرده است که : «امام حسن علیه السلام هنگامی که به سفر حج می رفت، پیاده و گاهی با پای برهنه می رفت، هنگامی که یاد مرگ می کرد اشک می ریخت، وقتی به یاد قبر می افتاد، یا بیرون آمدن از قبر و صحرای محشر و یا گذشتن از صراط را به خاطر می آورد گریه می کرد، و چون از حضور در پیشگاه الهی و بررسی اعمال یاد می کرد فریاد می زد و از هوش می رفت، و چون به نماز می ایستاد، در پیشگاه پروردگار لرزه بر اندامش می افتاد. و هرگاه یاد بهشت و دوزخ می نمود پریشان حال می شد و مثل مار گزیده به خود می پیچید و از خداوند سبحان درخواست بهشت می کرد و از آتش دوزخ به او پناه می برد.(1) همچنین، شیخ صدوق در ضمن روایتی نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمودند:

والذی بعثنی بالحق نبیا، أن الحسین بن علی فی السماء اکبر منه فی الأرض، و إنه لمکتوب عن یمین عرض الله عزوجل: مصباح هدی، و سفینة نجاة،(2)

ص: 140


1- امالی صدوق، مجلس 33، ح 10، و بحارالانوار، ج 43، ص 331، ح 1.
2- عیون اخبار الرضا ﷺ، ج 1، ص 59، ح 59، وبحارالانوار، ج 94، ص 184، ح 1 و ج 36، ص 204.

سوگند به آن کسی که مرا به رسالت مبعوث کرد، حسین بن علی علی در آسمان بزرگتر است از آنچه در زمین است (عظمت و جلوه اش نزد اهل آسمان بزرگتر و بیشتر است از عظمت او در نظر مردم روی زمین) و در سمت راست عرش الهی نوشته است: حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.

این چند روایت گزیده ای است از صدها روایت که در فضائل و مناقب امام حسن و امام حسین علیهما السلام وارد شده، و هر یک از آنها کافی است برای اثبات افضلیت آن دو بزرگوار از همه صحابه، و روایات در این باب بسیار است و تنها علامه مجلسی در این مورد هفتاد و پنج روایت نقل کرده است.

در ادامه مناسب است برخی روایات اهل تسنن را ( که اکثرا در کتب شیعه نیز موجود است) بیاورم.

فضائل امام حسن و امام حسین علیهما السلام در کتب اهل سنت

حسن و حسین علیهما السلام دو فرزند رسول الله ﷺ

{1} نسائی در خصائص از اسامة بن زید نقل کرده است که گفت: برای حاجتی خدمت پیامبر ﷺ رسیدم، دیدم چیزی روی زانوهای پیامبر ﷺ است، و حضرت روی آن را پوشانده است، بعد از آن که حاجتم را با پیامبرﷺ گفتم، عرض کردم یا رسول الله ﷺ! روی زانوی شما چیست؟ پیامبر و روانداز آن را کنار زد، ناگاه دیدم حسن و حسین علیهما السلام هستند که در دامن پیامبر ﷺ خواب بودند).

فقال رسول الله ﷺهذان ابنای، و إنا بنتی، اللهم انک تله إنی أحبهما فاحبهما.

پیامبر ﷺ فرمود: اینها دو پسر من هستند، و دو پسر دخترم هستند، بار پروردگارا، تو میدانی که من اینها را دوست دارم، پس تو دوستشان بدار.

ص: 141

{2} نیز نسائی در خصائص نقل کرده است که:

شخصی نزد عبدالله عمر آمد، و از او پرسید: اگر در لباس نمازگزار خون مگس باشد، حکم آن چیست؟ عبدالله از او سؤال کرد : اهل کجایی؟ گفت: اهل عراق هستم.

عبدالله رو به حاضران کرد و گفت: نگاه کنید این شخص از خون مگس می پرسد، و حال این که پسر رسول خدا ﷺرا کشتند، در حالی که من شنیدم پیامبر ﷺ در باره حسین و برادرش می فرمود:

هما ریحانتی من الدنیا؛ اینها دو گل خوشبوی دنیای من هستند.

حسن و حسین علیهما السلام دو سید جوانان اهل بهشتند

{1} ترمذی(1) ، و ابن ماجه(2) روایت کرده اند که پیامبرﷺ فرمود :

اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ أَبُوهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا.

حسن و حسین دو سیدا جوانان اهل بهشتند، و پدرشان بهتر از آنان است.

{2} همچنین احمد حنبل در چهار مورد از مسندش نقل کرده که پیامبر ﷺ فرمود:

حسن و حسین علیهم السلام دو سید جوانان اهل بهشتند.(3) {3} نسائی نیز همین مضمون را با سه سند روایت کرده است.(4)

ص: 142


1- الترمذی، کتاب المناقب، 30، باب مناقب الحسن و الحسین علیهم السلام
2- ابن ماجه در مقدمه، 11، باب فضائل اصحاب رسول الله ﷺ ح118
3- مسند احمد، ج 3، ص 3 و 62 و 64، و ج 5، ص 391، و ص 932، ط الحلبی.
4- خصائص نسائی، ص 36.

دوستی حسنین علیه السلام دوستی پیامبر ﷺ است و دشمنی با آنان دشمنی با پیامبر ﷺ است

{1} ابن ماجه از ابوهریره روایت کرده است که پیامبر ﷺ فرمود:

من احب الحسن والحسین فقد أحبنی، ومن أبغضهما فقد ابغضی.(1) هر کس حسن و حسین را دوست دارد، مرا دوست داشته و هر کس حسن و حسین را دشمن دارد، مرا دشمن داشته است.

{2} احمد حنبل نیز دو روایت با دو سند آورده است.

الف : پیامبر ﷺ حسن و حسین علیها السلام را به خود چسباند و فرمود:

اللهم إنی أحبهما فاحبهما.(2) ب : ابوهریره گفت: پیامبر ﷺ از بازار برگشت، وارد مسجد شد و نشست، سپس فرمود: حسن کجا است، او را بیاورید، وقتی حسن آمد، در دامان پیامبر ﷺ جست، رسول خدا لبانش را بر دهان حسن گذارد و فرمود:

اللهم إبنی احبه و أحب من یحبه، ثلاثة بار پروردگارا من او را دوست دارم، و هر کس هم او را دوست دارد، دوستش دارم، و این جمله را سه مرتبه تکرار کرد.

ابوهریره گفت بعد از این ماجرا هر وقت حسنﷺ را دیدم اشکم جاری می شد.(3) {3} صحیح مسلم نیز عینا این روایت را آورده است.(4)

ص: 143


1- ابن ماجه : المقدمة 11 - باب فضائل اصحاب رسول اللهﷺ ، ح 143.
2- مسند احمد، ج 5، ص 369، ط الحلبی.
3- مسند احمد حنبل، ج 3، ص 532، ط الحلبی.
4- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل الحسن والحسین علاج ، ح 2431

و شافعی - یکی از ائمه چهار مذهب اهل تسنن - در ضمن اشعارش، عقیده خود را نسبت به افضل بودن امیرالمؤمنین علی ابر و محبت خویش را نسبت به اهل بیت پیامبر ﷺ آشکار کرده و گفته است:

یا أهْل بَیْتِ رسُولِ اللّهِ حُبُّکُم فَرضٌ مِن اللّهِ فِی الْقُرْآنِ اَنزَلُهُ کفاکُم مِن عَظیم القَدر اَنَّکُم مَنْ لَمْ یُصَلّ عَلَیکُم لا صَلاه لَهُ همچنین در مصیبت و عزای حضرت سید الشهدا علیه السلام گفته است:

تأوه قلبی والفؤاد کیب و أرق نویی فالسهاد عجیب فمن مبلغ عنی الحسین رسالة وإن کرهتها أنفس و قلوب تا آنکه گفته است :

لَئنْ کانَ ذَنبی حبُ آلِ محمّدٍ فذالِکَ ذَنبُ لَسْتُ عَنهُ اَتُوبُ هُمُ شُفَعائی یومَ حَشْری و مَوقِفی اذا ما بَدَتْ لِلنّاظِرینَ خُطوبُ(1) و نیز گفته است :

انْ کانَ رَفضاً حُبّ آل مُحَّمد فَلْیَشهَدوا الثقلان اِنّی رافِضی(2) مؤلف : روایاتی که اهل سنت در فضائل و مناقب حسن و حسین علیما السلام نقل کرده اند بسیار است. ولی متأسفانه در آن جزوه که آنها نوشته اند، بهترین انسانها را بعد از پیامبر ﷺ شمارش و نام برده اند و حتی معاویه را پنجمین نفر ذکر کرده، و عایشه را ذکر کرده اند، اما نام و یادی از حسنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام به میان نیاورده اند و گویا خواسته اند نور آن انوار الهی را خاموش کنند غافل از این که:

ص: 144


1- بحارالانوار، ج 45، ص 253.
2- بحارالانوار، ج 23، ص 235.

«یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (8)»(1) می خواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند در حالی که خدا کامل کننده نور خود است گرچه کافران خوش نداشته باشند.»

بهترین زنان پیامبر ﷺو بهترین صحابه آن حضرت

با توجه به روایات بسیار، و با توجه به عملکرد زنان و صحابه پیامبر اکرمﷺ روشن می شود که بهترین زنان پیامبرﷺ ، حضرت خدیجه، و بعد از او ام سلمه است. و بهترین صحابه سلمان فارسی، اباذر، مقداد و عمار یاسر است.

متأسفانه، این حقیر فرصت کافی برای بررسی دقیق و ارائه کامل روایات این قسمت را پیدا نکردم و چنانچه توفیق الهی نصیب شد، در آینده به آن می پردازم.

ان شاء الله.

افضل بودن حضرت امیر علیه السلام در بیان ابن ابی الحدید معتزلی

در اینجا مناسب دیدم برخی سخنان ابن ابی الحدید معتزلی شافعی - شارح نهج البلاغه - را که در باره فضائل و مناقب و افضل بودن حضرت امیر علیه السلام بر ابوبکر و سایر صحابه گفته است بیاورم.

در خطبه کتاب گفته است:

الحمدلله الواحد العدل، الحمد لله الذی تفرد بالکمال..... وقدم المفضول علی الأفضل.. .

حمد خدا را که مفضول [یعنی: غیر برتر را بر افضل مقدم داشت.

ص: 145


1- سوره صف / 8.

ابن ابی الحدید ستی، این عالم بزرگ اهل سنت در ابتدای کتابش تصریح کرده و اعتراف نموده است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام افضل از خلفای سه گانه - ابوبکر، عمر و عثمان - است، و اعتقاد خود را به طور روشن و واضح بیان کرده و گفته است: امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کثرت عبادت و ثواب و صفات پسندیده از سایر صحابه افضل و برتر است تا آنکه گفته است:

اعتقاد ما همان است که بزرگان ما از علمای بغداد، بدان معتقد بودند و آن عبارت از این است که علی علیه السلام از تمامی خلفا افضل و به تمام معنای کلمه از همگان برتر و والاتر است...(1) سپس تصریح کرده است که لشکر جمل تماما جهنمی و از اهل دوزخند مگر طلحه و زبیر و عایشه که توبه کردند.(2)

ص: 146


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 3.
2- باید از آقای ابن ابی الحدید سؤال کرد که طلحه و زبیر کجا و در چه زمانی توبه کردند؟ آنها که در همان جنگ کشته شدند. (به شرحی که در کتاب چهارده معصوم علیهم السلام نقل کرده ام. و عایشه نیز تا پایان عمر دست از دشمنی حضرت امیر علیه السلام برنداشت. (به کتاب «نقش عایشه در تاریخ اسلام» نوشته علامه عسکری مراجعه شود) و از او ندامت و پشیمانی شنیده و ثابت نشد، بعلاوه، این سه نفر بدون اینکه بیعت امام بر گردنشان باشد، از دنیا رفتند و طبق روایاتی که خود اهل سنت نقل کرده اند. باید بگویم که این سه نفر نیز مثل سایر لشکر عایشه که در جنگ جمل کشته شدند، به مرگ جاهلیت مرده اند، چون در روایات شیعه و سنی است که پیامبر ﷺ فرمود: «هر کس بمیرد و در گردن او بیعت امامی) نباشد، با مرگ جاهلیت از دنیا رفته است». بخاری با سه سند نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمود: «مَن رأی مِنْ أمیرِهِ شَیْئا یَکْرَهُهُ فَلْیَصْبِرْ ، فإنَّهُ مَنْ فارَقَ الجَماعهَ شِبْرا فَماتَ ، فَمِیتهٌ جاهلیّهٌ !»؛ کسی که از امامش چیز ناخوشایند ببیند، باید صبر کند، زیرا به طور یقین، هر کس به مقدار یک وجب از امام فاصله بگیرد و در آن حال بمیرد، نمرده است مگر به مردن جاهلیت. (صحیح بخاری، کتاب الاحکام، باب السمع والطاعة للإمام، ص 1229، ح 7143 و کتاب الفتن، باب قول النبی ﷺ سترون بعدی امورة: ص 1217، ح 7054 و ح 7053). مسلم نیز در صحیح خود، در همین رابطه چهار روایت، بائه سند، با تعبیرهای مختلف نقل کرده است، یکی از آنها این روایت است: عبدالرحمن و سادة .. شیعت شول الله یقول: «من مات و لیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیة» (صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین، ص 196ح 1851). عبدالرحمن وساده گفت : شنیدم پیامبر ﷺفرمود: کسی که بمیرد و بیعتی (بیعت امام) بر گردنش نباشد، به مرگ جاهلیت مرده است. همچنین احمد حنبل در مسندش (جلد 96 / 4 ) و هیثمی و طیالسی و بیهقی و دیگران این روایت را نقل کرده اند. (الغدیر، ج 10، ص 358 و بحارالانوار، ج 23، ص 76 مراجعه شود). اکنون با توجه به این روایات، طلحه و زبیر که از صحابه بودند و در جنگ جمل کشته شدند و در هنگام کشته شدن و مرگ، بیعت امام در گردن نداشتند، آیا این افراد چون از صحابه بوده اند، به مرگ جاهلیت نمرده اند؟، آیا می توان گفت: این روایات مربوط به صحابه نیست و آنان مستثنا هستند؟ همچنین (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 3، ص 266 و ریاض الصالحین نووی شافعی، ص 164) این روایت را آورده اند.

نیز گفته است: لشکر شام که در صفین با امیرالمؤمنین علی ﷺ جنگ کردند تمام جهنمی و در آتشند، و فرقی بین رؤساء و پیروان آنها نیست.

«أما عسکر الشام بصفّین فانّهم هالکون کلّهم عند أصحابنا لایُحکَم لأحد منهم إلا بالنّار، لإصرارهم علی البغی و موتهم علیه؛ رؤساؤهم والأتباع جمیعا»..(1) و گفته است: خوارج نیز همگی اهل جهنم اند.(2)

فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام گفته ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید پس از نقل نسب امیرالمؤمنین علیه السلام به بیان برخی فضائل آن حضرت پرداخته و چنین گفته است:

ص: 147


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 4.
2- همان.

فضائل علی علیه السلام از چنان عظمت و شهرتی برخوردار است که تنگ نظری است اگر کسی بخواهد آنها را آن گونه که بوده است نقل کند یا به شرح آن بپردازد.

سپس گفته است :] ای علی علیه السلام وقتی سخن از فضائل تو میگویم، خود را همانند کسی می بینم که از روشنی روز و درخشندگی ماه سخن بگوید.

مطلب بر هیچ کس پوشیده نیست و اطمینان دارم که در فضائل تو تا هر جا پیش بروم، به انتهای آن نخواهم رسید و مهر عجز و ناتوانی بر پیشانی ام زده خواهد شد. بدین جهت لب از ستایش تو فرو بستم و زبان به دعا کردن در حق تو گشودم و فضائل تو را به اطلاعات وسیعی که مردم از تو دارند واگذاشتم.

آری، من چه بگویم در باره شخصیتی که دشمنان و مخالفینش نتوانستند مناقبش را انکار کنند یا آن را پنهان نمایند و همه لب به ستایش او گشودند.

بنی امیه بر قلمرو جهان اسلام تسلط یافتند و شرق و غرب آن را زیر فرمان خود در آوردند. آنها تمام نیرنگ ها را برای خاموش کردن نور علی علیه السلام و تحریک مردم بر دشمنی او و بستن تهمت های ناروا به او، به کار بستند. در تمام منبرها به او ناسزا گفتند. دوستان و ستایشگران او را تهدید کردند، به زندان انداختند و حتی کشتند. از نقل هر روایتی که متضمن فضیلت و منقبتی از آن حضرت بود، جلوگیری کردند. مردم را از نامگذاری فرزندانشان به نام آن جناب برحذر داشتند.

اما همه این تلاشها نتیجه ای جز عظمت و بزرگی او نداشت و او همانند عطری بود که هر چه پنهانش کنند بوی آن فضا را عطرآگین می کند یا همانند خورشیدی بود که با دست بشر قابل پنهان ساختن نیست و همانند روشنایی روز که اگر چشمی آن را نبیند، هزاران چشم دیگر او را می بینند.

من چه بگویم در باره بزرگ مردی که تمام فضائل انسانی به او منسوب و هر

ص: 148

فرقه ای به او منتهی می شود و هر طایفهای او را سرسلسله خود می داند. او سرچشمه تمام فضائل و پیشقدم در همه مکارم است.

او پیشوای انسانهای شایسته و رهبر و راهنمای نیکیها و پاکی ها است. هر کس بعد از او به درجه ای از فضیلت رسیده، آن را از وی گرفته و به او اقتدا کرده و از رهنمودهای او بهره برده است.

برخی فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل ابن ابی الحدید

1۔ خداشناسی

بدون تردید، شریف ترین دانش ها، دانش خداشناسی است، زیرا ارزش و اعتبار هر علمی، بسته به ارزش چیزی است که از آن بحث می شود و چون خداوند برترین و والاترین است، علم خداشناسی نیز شریف ترین علمها است.

دانش خداشناسی از علی علیه السلام آغاز شد و از سخنان او بهره برداری شد و از رهنمودهای او توسعه یافت، زیرا معتزلی ها که پیروان توحید و عدل و در این امر صاحب نظرند، همه شاگردان علی علیه السلام هستند، زیرا رهبر آنها «واصل بن عطا» شاگرد «ابوهاشم عبدالله»، پسر «محمد ابن حنفیه» و او شاگرد پدرش «محمد حنفیه» و او هم دانش خود را از پدرش علی علیه السلام آموخته بود.

اما شعریان، همه شاگردان ابوالحسن علی بن اسماعیل بن ابو بشر اشعری بوده، و او شاگرد «ابوعلی جبائی» و او یکی از مشایخ معتزله است. بنابراین اشعریان در آخر کار به استاد و آموزگار معتزلیان که کسی جز علی بن ابی طالب علیه السلام نیست منتهی می شوند.

اما امامیه و زیدیه که نیازی به توضیح نیست و آنها هر چه دارند از امام و مولای خود علی علیه السلام دارند.

ص: 149

2- فقه و مسائل شرعی

یکی دیگر از دانش ها، علم فقه است و علی علیه السلام اصل و اساس و سرچشمه آن است. هر فقیهی در اسلام، شاگرد او و ریزه خوار سفره گسترده او است.

شاگردان ابوحنیفه، از قبیل ابویوسف و محمد و دیگران، دانش خود را از ابوحنیفه آموختند و شافعی «رهبر فرقه شافعیان» هم شاگرد محمد بن الحسن است. بنابراین فقه او هم به ابو حنیفه منتهی می شود.

اما احمد بن حنبل، شاگرد شافعی است و بنابراین فقه او هم به ابوحنیفه منتهی می شود و ابو حنیفه شاگرد جعفر بن محمد ﷺ است و او نیز از پدرش محمد بن علی و پدران خود تا علی علیه السلام .

و اما مالک بن انس «رهبر فرقه مالکیان» شاگرد ربیعة الرأی و او شاگرد عکرمه و او شاگرد عبدالله بن عباس و او هم پرورش یافته مکتب علی علیه السلام است. | از طریق دیگر هم می توان این ارتباط را بیان کرد که شافعی شاگرد مالک و مالک هم به طوری که قبلا گفتیم از ریزه خواران علم علی علیه السلام بوده است. این وضع چهار فرقه اهل سنت است که فقه آنها به علی علیه السلام منتهی می شود).

اما فقه شیعه که بازگشت آن به علی علیه السلام روشن است و نیازی به توضیح نیست.

در میان اصحاب رسول گرامی اسلام ﷺ، عمربن خطاب و ابن عباس که بهره ای از فقه داشتند، هر دو شاگردان علی علیه السلام بودند. اما شاگردی ابن عباس که مطلبی است روشن و اما عمر، همه می دانند که او در بسیاری از مسائل مشکل که او و دیگران از حل آن عاجز می ماندند، به آن حضرت مراجعه می کردند و عمر مکرر می گفت:

«لولا علی لهلک عمر» ؛ اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.

ص: 150

و گاهی میگفت :

«لا بقیت إغلة لیس لها ابو الحسن» ؛ من زنده نمانم در مقابل مشکلی که علی برای حل آن حضور نداشته باشد.

و می گفت :

« لَا یُفْتِیَنَّ أَحَدٌ فِی الْمَسْجِدِ وَ عَلِیٌّ حَاضِرٌ» ؛ در مسجد هیچ کس حق ندارد با حضور علی فتوا بدهد و در مسئله ای اظهار نظر کند.

و این سخن رسول اکرم ﷺ را شیعه و سنی روایت کرده اند که فرمود:

«اقضاکم علی»؛ یعنی: در امر قضاوت، علی از همه والاتر است. و قضاوت از فقه جدا نیست و به استناد این روایت، علی علیه السلام فقیه ترین افراد امت است.

همه محدثان روایت کرده اند که رسول گرامی اسلام ﷺ، علی علیه السلام را برای قضاوت به یمن اعزام کرد و در هنگام تودیع در حق او دعا کرد و گفت:

اللهم اهد قلبه و ثبت لسانه» ؛ خداوندا! قلب علی را برای «فهم احکام دینت» و زبانش را در راه بیان احکام ثابت و مستحکم بدار.

علی علیه السلام می گوید: در اثر دعای رسول اکرم ﷺ از آن به بعد در قضاوت بین مردم، هرگز دچار شک و تردید نشدم.

او بود که در ماجرای زنی که شش ماه پس از حمل، نوزاد خود را به دنیا آورده بود و همچنین در باره زن حامله ای که مرتکب زنا شده بود، قضاوت کرد و حکم آن حضرت در باره تقسیم ارث مردی که فوت شده و وارثان او، همسر و دو دختر و پدر و مادرش بودند که در بالای منبر، بدون معطلی و بدون فکر و تأمل فرمود:

صار ثمنها تسعا، هشت یکش، نه یک شد. از قضاوت های معروف آن حضرت است که به «قضیة منبریه» شهرت یافته است.

مؤلف : ابن ابی الحدید در این مورد، برای رعایت اختصار، به این

ص: 151

قضاوت های حیرت انگیز و اعجاز آمیز، به اشاره ای اکتفا کرده و اصل ماجرا - طبق نقل قرطبی که از علمای معروف اهل سنت است، در تفسیر خود، جلد 16، صفحه 193، در ذیل آیه شریفه: «وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا » - بدین شرح است:

در زمان خلافت عثمات، زنی را آوردند که شش ماهه فرزندش را به دنیا آورده بود و متهم بود که مرتکب زنا شده و بچه، از همسر شرعی او نیست. عثمان تصمیم گرفت حد زنا را در باره او اجرا کند، علی عا به او فرمود: تو چنین حقی نداری، زیرا قرآن کریم حداقل دوران بارداری را شش ماه دانسته و می فرماید:

«وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا » دوران بارداری و شیرخوارگی سی ماه است.

و در آیه دیگر می فرماید :

«وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ»(1)؛ مادران، دو سال تمام فرزندان خود را شیر می دهند.

با در نظر گرفتن این دو آیه، وقتی دوران شیرخوارگی را که بیست و چهارماه تعیین شده، از سی ماه خارج کنیم، به دست می آید که حداقل دوران حمل، شش ماه است و این زن از این تهمت مبرا است.

و در نقلی دیگر ماجرای زن حامله که مرتکب زنا شده بود چنین است:

حضرت امیر علیه السلام جمعی را دید که زنی را با خود می بردند. پرسید: ماجرای این زن چیست؟ گفتند: عمر دستور داده سنگسار شود. علی علیه السلام آن زن را برگردانید و به عمر فرمود: اگر تو اجازه اعدام این زن را داری، اجازۀ قتل کودکی را که در رحم او است، نداری. و به نظر می رسد که برای گرفتن اعتراف، او را تهدید کرده ای؟ عمر گفت: آری چنین بوده است. فرمود: آیا نشنیدی که

ص: 152


1- سوره بقره / 233.

پیغمبر اکرم ﷺ فرمود: لا حد علی معترف بعد البلاء؛ کسی که با شکنجه و تهدید به جرمی اعتراف کند، حد بر او جاری نمی شود.

عمر دستور آزادی او را صادر کرد و گفت: عجزت النساء أن تلدن مثل علی بن ابی طالب، لولا علی لهلک عمر؛ زنان جهان از آوردن فرزندی مانند علی بن ابی طالب ناتوانند، اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.

ابن ابی الحدید در مورد قضیه منبریه می نویسد: اگر یک ریاضی دان دانشمند جواب این مسئله را پس از اندیشه و محاسبه بگوید، مورد تحسین قرار می گیرد، اینک از کسی که جواب آن را فورا و بدون کمترین فکر و تأمل بگوید، چگونه و به چه صورت باید ستایش و تمجید کرد؟ سپس به بحث اصلی باز می گردد و می نویسد:

3-علم تفسیر قرآن

یکی از علوم، علم تفسیر قرآن است که این علم را مردم از علی علیه السلام آموختند و اگر به کتب تفسیر مراجعه شود، این مطلب به خوبی آشکار می گردد، زیرا اکثر مسائل مربوط به تفسیر قرآن از آن حضرت یا از عبدالله بن عباس است و حال ابن عباس بر کسی پوشیده نیست که ملازم آن حضرت و شاگرد تمام وقت آن جناب بود و وقتی از ابن عباس پرسیدند: علم تو با علم پسر عمت علی علیه السلام چه نسبتی دارد؟ گفت: نسبت یک قطره باران به اقیانوس کبیر.

4- علم طریقت

یکی دیگر از علوم، علم طریقت و حقیقت است و پیشوایان این علم و رهبران عرفان و تصوف، در تمام کشورهای اسلامی، مشایخ و پیشوایان خود را می شمارند تا به علی علیه السلام می رسند و او را سرسلسله خود می دانند و این مطلبی است که مشاهیر عرفا از قبیل: شبلی، جنید، سری، بایزید بسطامی، معروف

ص: 153

کرخی و دیگران به آن تصریح کرده اند و خرقه ای که همیشه و تا امروز شعار آنان بوده است، آن را با سندهای متصل، به آن حضرت می رسانند.

5- علم نحو و عربیت

یکی دیگر از علوم، علم نحو و عربیت است. همه می دانند که آن حضرت این علم را ابداع و پایه گذاری کرد و اصول آن را به ابوالاسود دوئلی آموخت و وی را به تنظیم این امور مأمور کرد و اصول آن چنین بود:

کلمات لغت عرب به سه گونه است: اسم، فعل و حرف.

و دیگر آن که: کلمه بر دو قسم است: معرفه و نکره.

و اقسام اعراب چهار است: رفع، نصب، جر و جزم.

و این تقسیم بندی ها و رهنمودها چیزی است که باید از معجزات آن حضرت دانست، زیرا بشر عادی قادر بر این تقسیم بندی کامل و استنباط این ضوابط حیرت آور نیست.

گذشته از علوم و دانشها، اگر خصائص اخلاقی و فضائل نفسانی و دینی را مورد توجه قرار دهیم، علی علیه السلام را در عالی ترین مقام ها و مرتفع ترین موقعیت ها خواهیم یافت.

6- شجاعت

علی علیه السلام از چنان شجاعتی برخوردار بود که نام شجاعان پیشین را از یاد برد و شجاعان بعد از خود را نیز به دست فراموشی سپرد. جایگاه او در صحنه های نبرد به گونه ای بود که تا روز قیامت ضرب المثل خواهد بود. او از هیچ میدان جنگی رو برنگرداند و از هیچ جنگجویی، ترس به دل راه نداد. با هیچ پهلوانی رو به رو نشد، مگر اینکه او را از پا در آورد و هیچ ضربه ای فرو نیاورد که احتیاج به ضربه دیگر باشد. در حدیث آمده که ضربه های او همیشه فرد بود.

ص: 154

روزی که در صفین، معاویه را به مبارزه طلبید تا با کشته شدن یکی از آن دو، مردم آسوده شوند، عمرو بن عاص گفت: ای معاویه! علی سخن به انصاف می گوید، آن را بپذیر. معاویه گفت: ای عمرو، از روزی که دست دوستی به من دادی، خائنانه سخن نگفتی مگر امروز. آیا مرا به جنگ با علی تشویق می کنی با اینکه میدانی او شجاع پولادین و بی همتا است. گمان می کنم هوس فرمانروایی شام به سرت افتاده که با مرگ من به آن برسی.

جنگجویان عرب افتخار می کردند که در میدان جنگ با علی علیه السلام رو به رو شده اند. کسانی که به دست او کشته شدند، بستگانشان افتخار می کردند که آنها به دست علی علیه السلام کشته شدند.

خواهر عمرو بن عبدود - که در جنگ خندق با شمشیر علی علیه السلام از پا درآمد - در مرثیه برادرش گفت :

لَو کانَ قاتِلُ عَمرٍو غَیرَ قاتِلِهِ بَکَیتُهُ أبَدا ما دُمتُ فِی الأَبَدِ لکِنَّ قاتِلَهُ مَن لا نَظیرَ لَهُ وکانَ یُدعی أبوهُ بَیضَهَ البَلَدِ اگر کشنده برادرم کسی جز علی بود، تا آخر عمر بر او می گریستم، اما قاتل او کسی است که مثل و مانند ندارد و پدرش ابوطالب نیز سرور و سالار عرب بود.

روزی معاویه از خواب بیدار شد و عبد الله بن زبیر را پایین پای خود نشسته دید. عبدالله به شوخی گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر می خواستم تو را بکشم می توانستم! معاویه گفت: گویا خیلی شجاع شده ای؟ عبدالله گفت: چگونه شجاعت مرا انکار می کنی در حالی که من در میدان جنگ، برابر علی بن ابی طالب قرار گرفتم. معاویه گفت: اگر چنین کرده بودی، تو و پدرت را با دست چپ میکشت و دست راستش برای کشتن دیگران آزاد بود.

خلاصه سخن آنکه: همه شجاعان عالم، درس شجاعت را از او آموخته اند و تنها اوست که در شرق و غرب عالم، کوس شجاعت به نام او نواخته می شود.

ص: 155

اما نیروی بدنی و توانایی جسمی او، ضرب المثل مسلمانان است. ابن قتیبه در کتاب خود «المعارف» می نویسد: علی علیه السلام با هیچ قهرمانی رو به رو نشد مگر اینکه او را از پا دارآود و او بود که درب قلعه خیبر را از جا کند و به گوشه ای انداخت و بعد از آن، گروهی از مردم جمع شدند که آن را حرکت بدهند، نتوانستند.

او بود که بت معروف «هبل» را که بسیار بزرگ و سنگین بود از قسمتهای بالای کعبه کند و به زیر افکند. او بود که در دوران خلافتش، وقتی با سپاه خود به سوی صفین رهسپار بود، سنگی بسیار بزرگ را از روی چشمه آب برداشت و سپاه خود را آب داد و سپس سنگ را در جای خود قرار داد و لشکریانش خواستند آن سنگ را بردارند، نتوانستند.

7- جود و سخاوت

سخاوت و جود علی علیه السلام مطلبی نیست که احتیاج به توضیح داشته باشد. خود روزه می گرفت و با گرسنگی می ساخت و غذای خود را به گرسنگان می خورانید و در شأن او این آیه مبارکه نازل شد:

«وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا (9)»(1) و غذای خود را در عین دوست داشتنش، به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند او می گویند ما شما را فقط برای خوشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی را از شما نداریم.

همچنین مفسرین روایت کرده اند که علی علیه السلام فقط چهار درهم داشت. یک درهم آن را شبانه و درهم دیگر را در روز و درهم سومی را پنهان و چهارمین درهم را آشکارا در راه خدا صدقه داد و در این مورد این آیه شریفه نازل شد:

ص: 156


1- سوره دهر (انسان)، آیه 9 و 10.

«الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِیَةً »(1) کسانی که اموالشان را در شب و روز و پنهان و آشکار انفاق می کنند.

و روایت شده که در نخلستانی متعلق به طایفه ای از یهود، آبیاری می کرد، به حدی که دستهایش پینه بسته بود و مزد خود را به مسلمانان نیازمند صدقه می داد و خود از گرسنگی سنگ بر شکم می بست.

شعبی در باره علی ان گفت: او سخی ترین مردم بود و همان طبیعتی را داشت که خداوند دوست دارد.

او هرگز سائلی را محروم نکرد و «نه» نگفت.

معاویة بن ابی سفیان، آن دشمن کینه توز که همواره در بدنام کردن علی ال کوشا بود، روزی محفن بن ابومحفن ضبی بر او وارد شد. معاویه پرسید: از کجا می آیی؟ او برای خوش آمد معاویه گفت: از نزد بخیل ترین مردم، یعنی علی بن ابی طالب آمده ام. معاویه گفت: وای بر تو، چگونه می گویی علی بخیل ترین مردم است در حالی که اگر انباری از کاه و انباری از طلا داشته باشد، اول انبار طلا را انفاق می کند و سپس انبار کاه را؟! او بود که اموال بیت المال را تا دینار آخر، بین صاحبان حق تقسیم کرد و سپس کف آن را جارو زد و در آن، به نماز ایستاد.

او بود که به سکه های طلا و نقره گفت: بروید و دیگران را فریب دهید که علی فریب شما را نمی خورد.

او بود که پس از شهادت، ارثی برای خانواده خود به جای نگذاشت، در حالی که تمام قلمرو جهان اسلام، جز منطقه شام، در اختیار او بود.

ص: 157


1- سوره بقره، آیه 274.

8- بزرگواری، عفو و اغماض

اما بزرگواری و بردباری و عفو و اغماض، علی علیه السلام از همه مردم در مقابل لغزشها، بردبارتر و با گذشت تر بود.

در جنگ جمل، روشی در پیش گرفت که صحت سخن ما را به اثبات می رساند، او بر مروان بن حکم که دشمن ترین دشمنان او بود، دست یافت و او را بخشید.

عبدالله بن زبیر آشکارا به آن حضرت دشنام می داد و ناسزا می گفت و در جنگ بصره، در حضور مردم سخنرانی کرد و سخت به آن حضرت دشنام داد.

علی عال می گفت: زبیر همواره یکی از خاندان ما بود تا روزی که پسرش عبدالله بزرگ شد و پدرش را از ما جدا کرد.

در جنگ جمل، عبدالله اسیر شد، وقتی او را به حضور آن حضرت آوردند، از او گذشت و فرمود: برو، دیگر تو را نبینم. غیر از این جمله چیزی به او نگفت.

بعد از جنگ جمل بر سعید بن عاص که از دشمنانش بود در مکه دست یافت، روی خود را از او برگردانید و چیزی به او نگفت.

دشمنی عایشه و آشوبهایی که بر ضد علی علیه السلام بر پا کرد و فتنه و فسادی که در راه خلافت آن حضرت به راه انداخت بر کسی پوشیده نیست ولی وقتی در پایان جنگ جمل، بر او دست یافت، وی را احترام کرد و بیست زن از زنان قبیله عبدالقیس را که به دستور آن حضرت لباس مردانه پوشیده بودند و عمامه بر سر بسته بودند، همراه او کرد تا وی را به مدینه برسانند. عایشه در بین راه، نسبت به آن حضرت سخنان ناروا بر زبان می راند و می گفت: علی با این سربازان و سپاهیانی که بر من گماشت، حرمت مرا خدشه دار کرد، ولی وقتی به مدینه رسیدند، لباسهای مردانه و آلات جنگی را از خود دور کردند و به عایشه گفتند:

ببین ما هم مثل تو زنانی هستیم که برای حفظ تو لباس مردانه پوشیده بودیم.

اهل بصره با آن حضرت جنگیدند و به روی او و فرزندانش شمشیر کشیدند.

ص: 158

به او ناسزا گفتند و لعنت کردند، ولی وقتی بر آنها پیروز شد، شمشیر از آنها برداشت و منادی او در تمام نقاط جبهه، فرمان آن حضرت را به شرح زیر به همه رزمندگان ابلاغ کردند:

فراریان را تعقیب نکنید. به مجروحان آسیبی نرسانید. اسیران جنگی را نکشید. سربازان دشمن که اسلحه خود را زمین بگذارند، در امانند و کسانی که به اردوگاه امام پناهنده شوند، در امانند.

علی عالا پس از پیروزی بر سپاه بصره، اموال آنها را مصادره نکرد. زن و بچه آنها را اسیر ننمود و از ثروت های آنان چیزی به غنیمت نگرفت. در حالی که اگر می خواست، همه این کارها را می توانست انجام دهد ولی بزرگواری و عفو را برگزید و روشی را که رسول اکرم ﷺ در فتح مکه به کار بسته بود، به کار بست، در صورتی که آتش کینه ها هنوز شعله ور و رفتار ناجوانمردانه آنها فراموش نشده بود.

در آغاز جنگ صفین، لشگریان معاویه بر شریعه فرات دست یافتند و آب را به روی سپاه علی علیه السلام بستند و اعلام کردند که علی و یارانش را از تشنگی می کشند، همان گونه که آنها عثمان را کشتند.

علی علیه السلام از آنها خواست که دست از شریعه فرات بردارند و راه را برای استفاده از آب، باز بگذارند. ولی سپاه شام نپذیرفتند و به اشغال فرات ادامه دادند.

علی علیه السلام دستور حمله داد. یاران آن حضرت بر نگهبانان فرات تاختند و گروه بسیاری از آنان را کشتند و بقیه گریختند و شریعه به تصرف لشگریان علی علیه السلام درآمد و سپاه معاویه در بیابان خشک قرار گرفتند.

اصحاب آن حضرت پیشنهاد کردند که آب را بر معاویه و لشگر شام ببند و معامله به مثل بکن و آنان را با سلاح تشنگی نابود ساز، تا نیازی به جنگ نباشد.

فرمود: نه، به خدا قسم، من مانند آنها رفتار نمی کنم. گوشه ای از شریعه را

ص: 159

برای آنها باز بگذارید. تیزی شمشیر برای نابودی آنها کافی است.

این عمل امیرالمؤمنین علیه السلام را اگر به خاطر حلم و بزرگواری و عفو آن حضرت بدانیم، زیباترین نمونه ها است و اگر به خاطر رعایت دین و موزاین تقوا تلقی کنیم، چنین تعبد و تعهدی نسبت به دین، تنها می تواند از شخصیتی همانند آن بزرگوار، بروز و ظهور یابد.

9- جهاد در راه خدا

در امر جهاد در راه خدا، دوست و دشمن می دانند که علی علیه السلام سید مجاهدان و پیشگام در همه جنگها و جهادها است.

بزرگترین غزوات پیامبر اسلام ﷺ که سخت ترین ضربه ها را بر مشرکین وارد آورد، جنگ بدر بود. در آن جنگ هفتاد نفر از بت پرستان قریش کشته شدند که نصف آنها به دست علی علیه السلام و نصف دیگر را فرشتگان و بقیه مسلمانان کشتند.

اگر به کتاب «المغازی» واقدی و کتاب «تاریخ الاشراف، بلاذری و دیگر کتب مربوطه مراجعه شود، صحت گفتار فوق روشن شود.

آنچه در سایر جنگها، مانند جنگ احد و خندق انجام داد، حساب جداگانه دارد و در این موضوع سخن گفتن، کاری بیهوده است؛ زیرا مجاهدات و فداکاریهای علی علیه السلام از بدیهیاتی است که همه می دانند و کسی را یارای انکار آن نیست، مثل اعتقاد به وجود شهرهای مکه و مصر و امثال آنها که نیازی به اثبات و توضیح نیست.

10- فصاحت و بلاغت

علی علیه السلام ، امام اهل فصاحت و سرور راهپیمایان بلاغت است. در باره سخنان او گفته اند: «کلامه دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق»؛ یعنی سخن آن حضرت از سخن خدا فروتر و از سخن بشر، فراتر است. مردم علم خطابه و

ص: 160

نامه نگاری را از او آموختند.

عبد الحمید بن یحیی (از خطبای معروف عرب) می گفت: من هفتاد خطبه از خطبه های علی علیه السلام را حفظ کردم و به دنبال آن، چشمه های جوشان خطابه از زبانم جریان یافت.

ابن نباته می گفت: من گنجینه هایی از خطابه حفظ کردم که هر چه از آن انفاق کنم، بر آن افزوده می شود. من صد فصل از مواعظ علی علیه السلام را حفظ کردم.

محفن بن ابی محفن به معاویه گفت: من از نزد بی زبان ترین مردم نزد تو آمده ام. معاویه گفت: چگونه علی علیه السلام را این گونه یاد می کنی، در حالی که راه فصاحت را او به روی قریش گشود؟! همین کتاب که ما در صدد شرح آن هستیم، بهترین دلیل است که در فصاحت و بلاغت، هیچ کس را یارای هماوری با آن حضرت نیست و همین قدر کافی است که از هیچ یک از فصحای اصحاب پیامبرﷺ ، عشر یا نیم عشری از آنچه از علی علیه السلام به ما رسیده، نقل نشده است و در این زمینه سخنان ابو عثمان جاحظ در کتاب «البیان والتبیین» و در دیگر آثارش که فصاحت و بلاغت علی علیه السلام را مورد ستایش قرار داده کافی به نظر می رسد.(1)

11- اخلاق و چهره گشاده

در این فضیلت بزرگ، یعنی روی گشاده و لبهای متبسم و خندان داشتن و با مردم با اخلاق خوب برخورد کردن، علی علیه السلام ضرب المثل و مورد قبول همه بود تا آن حد که دشمنانش آن را یکی از معایب او به شما آوردند. عمروبن عاص به مردم شام می گفت: علی مردی شوخ طبع و مزاح است و آن حضرت در همین مورد می فرماید:

ص: 161


1- جاحظ از شخصیت های کم نظیر در جهان علم و ادب عرب است. او از نظر اعتقادی عثمانی مذهب و از مخالفین علی علیه السلام بود و گواهی او به عظمت امیرالمؤمنین علیه السلام برای هر کس قابل قبول است.

عجبا لابن التابعة، یزعم لأهل الشام ان فی دعابة و انی امرؤ تلعابه أعافش و آمارس.

شگفتا، از عمروعاص، پسر نابغه، به مردم شام می گوید که من اهل شوخی و مزاح و خوشگذرانی هستم و عمر بیهوده می گذرانم.(1) این سخن را عمرو بن عاص، از عمر بن خطاب گرفته بود که هنگام مرگش برای اینکه علی علیه السلام را از خلافت بعد از خود محروم سازد گفت: لله ابوک، لولا دعابة فیک. یعنی: اگر حالت شوخی و مزاح در تو نبود، چه شایسته بودی برای خلافت.

عمربن خطاب، همین جمله را بیشتر نگفت ولی عمرو بن عاص، گستاخانه مطالبی را بر آن افزود.

صعصعة بن صوحان و دیگر یاران و شیعیان آن حضرت می گویند:

کانَ فینا کَأَحَدِنا ، لینَ جانِبٍ ، وشِدَّهَ تَواضُعٍ ، وسُهولَهَ قِیادٍ ، وکُنّا نَهابُهُ مَهابَهَ الأَسیرِ المَربوطِ لِلسَّیّافِ الواقِفِ عَلی رَأسِهِ علی علیه السلام در جمع ما، همانند یکی از ما بود. با نرمی و ملایمت رفتار می کرد و سخت متواضع بود و در کارها به هیچ وجه سختگیری نمی کرد. در عین حال، چنان مهابت و عظمتی داشت که ما در برابرش خود را همانند اسیری میدیدیم که دست و پا بسته و شمشیر بر سر داشته باشد.

روزی معاویه به قیس بن سعد - که از شیعیان پاکباخته علی علیه السلام بود گفت:

خدا رحمت کند علی را که مردی خوشخو و خندان و شوخ طبع بود. قیس گفت:

آری، رسول اکرم ﷺ نیز مزاح می کرد و به روی اصحابش لبخند می زد و من معتقدم که تو با سخنانی که در باره علی گفتی، کینه و دشمنیت را در پوشش این کلمات قرار دادی و خواستی از او عیبگویی کنی. به خدا قسم، علی علیه السلام با آن

ص: 162


1- نهج البلاغه، خطبه 84.

چهره متبسم و روی گشاده، مهابت و عظمتی وصف ناپذیر داشت. هیبت او، هیبت تقوا بود که ما از او در دل داشتیم، نه مانند ترسی که اراذل و فرومایگان شام از تو در دل دارند.

این اخلاق کریمة علی علیه السلام ، به صورت یک میراث گرانبها در دوستان و دلباختگان آن حضرت تا امروز باقی مانده، همان گونه که خشونت و جفاکاری و حماقت، در دشمنان او نسلا بعد نسل به جای مانده است و کسی که کمترین بهره ای از مردم شناسی و عادات آنها داشته باشد، این حقیقت را می شناسد.

12- زهد و بی اعتنایی به دنیا

علی علیه السلام ، سید وسرور زاهدان و پیشوای شریفان و ابدال است که باید جویندگان راه حقیقت، بار سفر ببندند و به آستانه او بشتابند تا راه و رسم زهد را از او بیاموزند. او هرگز از غذایی سیر نخورد. لباسش، از لباس همه مردم خشن تر بود.

عبدالله بن ابو رافع می گوید: روز عیدی به محضر او رفتم. کیسه سر به مهری برایش آوردند. وقتی مهر از سر آن بر گرفت و گرهش را گشود، مقداری نان جو خشک کوبیده در آن بود. کمی از آن خورد. من گفتم: یا امیرالمؤمنین! چرا این کیسه را مهر و موم کرده ای؟ گفت: ترسیدم این دو پسرم، روغن زیتون یا روغنی دیگر بر آن بیفزایند.

لباس او وصله دار و کفشهایش از لیف خرما بود. کرباس زیر می پوشید و اگر آستین لباسش بلندتر از حد معمول بود، آن را با تیغی می برید.

خورش او مقداری سرکه یا نمک و اگر از آن تجاوز می کرد، کمی سبزی و در مراحل بعدی، اندکی شیر شتر بود. گوشت خیلی کم می خورد و می گفت: شکم خودتان را مقبره حیوانات قرار ندهید؛ «تجعلوا بطونکم مقابر الحیوانات».

او با این غذا و خوراک، نیرومند ترین و تواناترین مردم بود. گرسنگی از

ص: 163

قدرت او نمی کاست و کمی خوراک، او را به ضعف و ناتوانی نمی کشانید. او دنیا را طلاق گفته بود و در حالی که سیل پول و ثروت از سراسر جهان اسلام، غیر از شام، به سوی او سرازیر بود، همه را عادلانه به بندگان خدا می داد و پس از پایان کار تقسیم می گفت:

هَذَا جَنَایَ وَ خِیَارُهُ فِیهِ وَ کُلُّ جَانٍ یَدُهُ إِلَی فِیهِ .

این میوه هایی است که من چیده ام و میوه های خوبش هم در میان آنها است ولی سایر میوه چینان، دستشان به سوی دهانشان است.

13- عبادت

علی علیه السلام عابد ترین مردم و در کثرت نماز و روزه بر همه مقدم بود. مردم نماز شب و ملازمت اوراد و انجام نمازهای نافله را از او آموختند. چه می توان گفت در باره کسی که آنقدر به اداء نوافل و اوراد پای بند بود که در لیلة الهریر سخت ترین شبهای جنگ صفین) سجاده او را میان دو لشگر گستردند و او در حالی که تیرهای دشمن همانند باران بر او می بارید و از کنار صورتش می گذشت، بدون ترس و اضطراب، نوافل خود را انجام داد. و چه می توان گفت در باره کسی که پیشانی اش به خاطر سجده های طولانی پینه بسته بود.

اگر کسی در دعاها و مناجاتهای او دقت کند که چگونه خداوند را تجلیل و تعظیم می کند و چگونه در مقابل هیبت پروردگار، خاضعانه سخن می گوید و با خشوع تمام عرض ادب می کند، می تواند به میزان اخلاص او پی ببرد و بفهمد که این کلمات از چه قلبی سرچشمه گرفته و بر چه زبانی جریان یافته است.

از علی بن الحسین علیه السلام که سرآمد مردم در عبادت بود، پرسیدند: عبادت تو نسبت به عبادت جدت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چه نسبتی دارد؟ گفت: عبادت من نسبت به جدم علی علیه السلام همانند عبادت او نسبت به عبادت رسول خداﷺ است.

ص: 164

14- انس با قرآن و جمع آوری آن

همه محققان و اهل حدیث متفقند که علی علیه السلام در زمان رسول اکرم ﷺ حافظ قرآن بود و در آن زمان هیچ کس حافظ قرآن نبود. آن حضرت اولین کسی بود که قرآن را جمع آوری کرد. و همه محدثان نقل کرده اند که او دست بیعت به ابی بکر نداد و مشغول جمع آوری قرآن گردید و اگر به کتب مربوط به قرائت های قرآن مراجعه کنیم، می بینیم که استادان قرائتها، مانند ابو عمرو بن علا و عاصم بن ابی النجود و دیگران، همه به قرائت علی علیه السلام استناد می کنند؛ زیرا آنها از ابو عبدالرحمن سلمی قرائت را آموختند و او شاگرد علی علیه السلام بود و قرآن را از او آموخت.

بنابراین، فن قرائت نیز به علی علیه السلام باز می گردد، همان گونه که سایر علوم به شرحی که گذشت به آن حضرت منتهی می شود.

15- رأی و تدبیر

علی علیه السلام از نظر محسن رأی و تدبیر و آینده نگری، صحیح ترین و اصولی ترین آراء و نظرات را داشت.

او بود که در زمان خلافت عمر، وقتی خلیفه تصمیم گرفت شخصأ در جنگ ایران و جنگ روم حضور یابد، او را از این کار برحذر داشت و او بود که عثمان را به کارهایی راهنمایی کرد که اگر پذیرفته و رهنمودهای او را به کار بسته بود، آن عاقبت شوم گریبانش را نمی گرفت.

دشمنان علی علیه السلام او را به نداشتن رأی صائب متهم می کردند. دلیل آن هم این بود که او متعبد به احکام شریعت بود و تخلف از آن را جایز نمی دانست و به کارهایی که شریعت اجازه نمی داد، اقدام نمی کرد و خودش می گفت: لولا التقی لکنت أدهی العرب. اگر دین و تقوا مانع من نبود، من زیرک ترین افراد عرب بودم.

سایر خلفا برنامه های خود را بر اساس مصالح و مقتضیات، تنظیم و اجرا

ص: 165

می کردند و در قید آن نبودند که موافق شریعت است یا مخالف آن و بدون تردید کسی که هیچ قید و بندی را نمی پذیرد و خود را در انجام آنچه مصلحت می داند، آزاد می پندارد، در امور دنیوی موفق تر از کسی است که پای بند دین و تقوا و ضوابط شرعی است.

16- شیوه حکومت

علی علیه السلام در اجرای قانون الهی بسیار سخت گیر و دقیق بود و در احکام خداوند با هیچکس گذشت نمی کرد.

پسر عمویش را که حاکم شهری قرار داده بود، وقتی مرتکب خلاف شد، با شدت و خشونت مورد تعقیب قرار داد.

برادرش عقیل را در مقابل درخواست بی موردی که داشت، با تندی از خود راند.

جمعی را که در باره او غلو کرده و به خدایی او معتقد شده بودند، پس از نصیحت فراوان، وقتی نپذیرفتند و از راه غلط خود بازنگشتند، به آتش سوزانید.

خانه مصقلة بن هبیره را به دلیل خیانت به بیت المال و فرار از چنگ قانون، ویران کرد و همچنین خانه جریر بن عبدالله بجلی را منهدم ساخت. گروهی از مجرمان را دست برید و جمعی را به دار آویخت.

از جمله شیوه های کشورداری و اداره امور مملکت را در جنگهای جمل و صفین و نهروان که در دوران زمامداریش اتفاق افتاد، می توان دریافت و برای شناخت شیوۀ حکومت آن حضرت گوشه ای از این حوادث می تواند راهنما و روشنگر باشد. هیچ زمامداری را در جهان نمی توان یافت که در حمله و جنگ و انتقام به یک دهم از آنچه علی علیه السلام انجام داد، دست یافته باشد.

اینها همه خصوصیات و مزایای بشری است و ما توضیح دادیم که آن حضرت امام و رهبری است که باید همه از او پیروی کنند و قدم جای قدم او بگذارند.

ص: 166

ابن ابی الحدید در ادامه گفته است: ] من چه می توانم گفت در باره شخصیتی که اهل ذمه «یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان» با اینکه پیامبری خاتم انبیا ﷺ را نپذیرفته اند، علی علیه السلام را دوست دارند. فلاسفه مادی گرا، با اینکه نسبت به مذهبیون سر دشمنی دارند، علی علیه السلام را مورد تجلیل و احترام قرار می دهند. پادشاهان روم و فرنگ، تمثال او را شمشیر به دست و در لباس رزم، در معابد و پرستشگاههای خود نصب می کنند.

پادشاهان ترک و دیلم، عکس او را بر شمشیرهای خود ترسیم می کنند.

بر شمشیر عضدالدوله ابن بویه و شمشیر پدرش رکن الدوله و همچنین بر شمشیر الب ارسلان و پسرش ملکشاه، تمثال آن حضرت نقش بسته بود و گویا آن را برای پیروزی در جنگها، به فال نیک می گرفتند.

و چه می توان گفت در باره کسی که همه دوست دارند او را از خود بدانند و با انتساب خود به آن حضرت، جمال و جلالی برای خود کسب کنند. جوانمردی و فتوت که عنوان برجسته آن این است که «آنچه از دیگران ناپسند میدانی، از خودت پسندیده ندانی» و رهبران آن گروه «جوانمردان» خود را به علی علیه السلام منسوب می دانند و در این زمینه کتابها نگاشته و سندهایی تنظیم کرده اند که سلسله خود را به آن حضرت منتهی می سازند و آن حضرت را «سید الفتیان» یعنی سرور جوانمردان می دانند و شعار مذهب خود را شعار معروف که در جنگ احد، منادی آسمانی، بین زمین و آسمان آن را اعلام کرد قرار داده اند.

«لا فَتی اِلاّ عَلِیّ، لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار» [ندید و نبیند دگر روزگار - جوان چون علی، تیغ چون ذوالفقار و چه می توان گفت در باره مردی که پدرش ابوطالب، رئیس مکه، سرور قریش و سالار بطحا است.

در جهان کم اتفاق افتاده که شخصیتی بدون در اختیار داشتن ثروت، به

ص: 167

سیادت و سروری برسد و ابوطالب از آن شخصیت های نادری بود که بدون ثروت به سروری و سیادت دست یافت و قریش او را رئیس خود می دانستند.

در روایت آمده است که عفیف کندی، در آغاز دعوت حضرت رسول اکرم ﷺآن حضرت را دید که همراه با نوجوانی و زنی ، به نماز مشغول است.

او می گوید: از عباس بن عبد المطلب پرسیدم: ماجرای اینها چیست؟ گفت :

آن مرد، برادر زاده من است که خود را پیامبر خدا میداند ولی هیچ کس دعوت او را نپذیرفته است، مگر آن نوجوانی که او هم برادر زاده من است، و آن زن که همسر او است.

پرسیدم : نظر شما در این مورد چیست؟ گفت: همه ما در انتظار عکس العمل رهبر خود، یعنی ابوطالب هستیم.

ابوطالب کسی بود که سرپرستی حضرت رسول اکرم ﷺ را در دوران کودکی و حمایت و پشتیبانی همه جانبه خود را در دوران بزرگسالی آن حضرت به عهده گرفت. او همانند سپری پولادین حضرت رسول اکرم ﷺ را از آزارها و خصومت های مشرکان قریش حفاظت کرد و در این راه، رنجهای فراوان و ناراحتی های بزرگ تحمل کرد. او در راه یاری حضرت رسول اکرم ﷺ و حمایت او تا سر حد فداکاری تلاش کرد و در حدیث آمده است که وقتی ابوطالب از دنیا رفت، به رسول اکرمﷺ وحی رسید که از مکه مهاجرت کن، زیرا یار و یاورت از دست رفت.

علی ﷺ علاوه بر داشتن پدری چنین بزرگوار، پسر عم محمد ﷺ، سرور جهانیان از اولین و آخرین است. برادرش جعفر کسی است که خداوند در مقابل فداکاری و قطع شدن دستهایش در جنگ موته، دو بال به او عطا کرد و حضرت رسول اکرم ﷺ به او فرمود: اشبهت خلقی و خلقی : ای جعفر، تو از نظر خلقت و از نظر اخلاق به من شباهت داری. از شنیدن این سخن، آن چنان جعفر به وجد

ص: 168

آمد که به هوا می پرید و اظهار شادمانی می کرد.

علی علیه السلام علاوه بر امتیازات یاد شده، همسری همانند فاطمه زهرا علیها السلام سرور زنان در عالم و پسرانی همانند حسن و حسین علیهما السلام سرور جوانان اهل بهشت دارد.

اجداد علی علیه السلام همان اجداد رسول اکرم ﷺ و مادرانش، مادران آن حضرتند.

گوشت و خون او با گوشت و خون رسول الله عجین و از آغاز آفرینش آدم تا حضرت عبدالمطلب علیه السلام در این سفر دور و دراز با هم بودند. از صلب عبدالمطلب به دو فرزندش عبدالله و ابوطالب منتقل شدند و از آن دو بزرگوار، دو سرور و سالار مردم به وجود آمدند. یکی اول و یکی دوم، یکی مندر و بیم دهنده و یکی هادی و رهبر.

مؤلف: ابن ابی الحدید در جمله آخر این عبارات، به آیه مبارکه :« إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (7)» (1) اشاره دارد که در روایات شیعه و اهل تسنن از رسول اکرم ﷺ نقل شده که فرمود: «من بیم دهنده و علی هدایت کننده است».

فخر رازی در ذیل همین آیه شریفه، در تفسیر این جمله از ابن عباس چنین نقل می کند:

وَضَعَ رَسُولُ اَللَّهِ یَدَهُ عَلَی صَدْرِهِ وَ قَالَ أَنَا اَلْمُنْذِرُ وَ أَوْمَی بِیَدِهِ إِلَی مَنْکِبِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَنْتَ اَلْهَادِی یَا عَلِیُّ بِکَ یَهْتَدِی اَلْمُهْتَدُونَ بَعْدِی .

یعنی : حضرت رسول اکرم کی دست روی سینه خود نهاد و فرمود: من منذر و بیم دهنده هستم، سپس به شانه علی الا اشاره کرد و فرمود: تو هادی و راهنما هستی، به وسیله تو هدایت یافتگان بعد از من هدایت می شوند.(2)

ص: 169


1- سوره رعد، آیه 7.
2- تفسیر کبیر فخر رازی، جلد 19، صفحه 14.

ابن ابی الحدید به سخن خود اینگونه ادامه می دهد:

و چه می توان گفت در باره مردی که از همه مردم در راه هدایت، سبقت گرفت و به خدا ایمان آورد و به پرستش او کمر بست در حالی که تمامی مردم روی زمین بت می پرستیدند و منکر خدا بودند.

هیچ کس در یکتا پرستی، بر او پیشی گرفت مگر رسول خدا محمدﷺ که پیشقدم در تمام امور خیر بود.

اکثر اهل حدیث بر این اعتقادند که علی علیه السلام نخستین کسی بود که پیروی حضرت رسول اکرم ﷺ را پذیرفت و به او ایمان آورد و جز افرادی انگشت شمار، آن را انکار نکرده اند و خود آن حضرت می فرمود:

أَنَا اَلصِّدِّیقُ اَلْأَکْبَرُ وَ أَنَا اَلْفَارُوقُ اَلْأَوَّلُ أَسْلَمْتُ قَبْلَ إِسْلاَمِ اَلنَّاسِ وَ صَلَّیْتُ قَبْلَ صَلاَتِهِمْ .

من صدیق اکبر و اولین جداکننده حق از باطل هستم، قبل از همه مردم اسلام را پذیرفتم و پیش از همه نماز خواندم.

کسی که با کتب اصحاب حدیث آشنا باشد، تقدم علی علیه السلام در قبول اسلام را امری قطعی و مسلم و غیر قابل تردید خواهد یافت. واقدی و ابن جریر طبری در کتب خود آن را پذیرفته اند و صاحب کتاب «الاستیعاب» آن را مورد تأیید قرار داده است.

آنچه در این مقدمه به عنوان نمونه ای از فضائل علی علیه السلام نقل کردیم، به مناسبت یک مقدمه مطرح شد، نه به عنوان یک غرض اصلی و مستقل، زیرا اگر می خواستیم در باره فضائل آن حضرت مستقلا بحث کنیم، تألیف کتابی جداگانه به اندازه حجم این کتاب یا بزرگتر از آن را می طلبید.(1)

ص: 170


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 3 تا ص 10.

بیست و چهار روایت در فضائل علی علیه السلام

به نقل از ابن ابی الحدید معتزلی

ابن ابی الحدید به هر مناسبتی، از فضائل و مزایای حضرت امیر علیه السلام سخن گفته و از پیامبر اکرم ﷺ روایاتی نقل کرده است.

در ضمن شرح خطبه 353، بیست و چهار روایت از کتابهای معتبر خودشان نقل کرده و در پایان، علت نقل آنها را بیان نموده است، و قبل از نقل روایات چنین گفته است :

بدان ! به طور یقین، اگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خودش افتخار میکرد و مناقب و فضائلش را با آن فصاحت و بلاغتی که خداوند متعال به آن حضرت عطا فرموده و مخصوص آن جناب کرده بود، و اگر همه فصحای عرب آن حضرت را یاری می کردند، نمی رسیدند به بیان ده یک آنچه پیامبر در فضائل علی علیه السلام بیان فرموده است. [تا آنکه گفته است: من اندکی از روایات خاصه که محدثین بزرگ نقل کرده اند می آورم، نه روایاتی را که شیعیان دوازده امامی نقل کرده اند، بلکه روایاتی را نقل می کنم که علمای حدیث که حتی برخی از آنها قائل به افضلیت غیر علی علیه السلام هستند، و متهم نیستند، روایت کرده اند، چون روایات آنها بیشتر موجب اطمینان و سبب آرامش نفس است.(1)

ص: 171


1- واعلم أن أمیرالمؤمنین علی علیه السلام لو فخر بنفسه و بالغ فی تعدید مناقبه و فضائله بفصاحته التی آتاه الله تعالی ایاها واختصه بها وساعده علی ذلک فصحاء العرب کافة لم یبلغوا الی معشار ما نطق به الرسول الصادق صلوات الله علیه فی أمره ولست أعنی بذلک الاخبار العامة الشائعة التی یحتج بها الامامیة کخبر الغدیر والمنزلة و قصة برائة و خبر المناجاة و قصة خیبر وخبر الدار بمکة فی ابتداء الدعوة ونحو ذلک بل الاخبار الخاصة التی رواها فیه أئمة الحدیث التی لم یحصل أقل القلیل منها لغیره وأنا أذکر من ذلک شیئا یسیرا مما رواه علماء الحدیث الذین لا یتهمون فیه وجلهم قائلون بتفضیل غیره علیه فروایتهم فضائله توجب سکون النفس مالا یوجبه روایة غیرهم.

روایت اول :

پیامبر ﷺ فرمود:

ای علی! یقینا خداوند تو را مزین کرده به زینتی که نزد خودش از بهترین زینتها است و بندگان را به آن مزین نکرده است و آن زهد در دنیا است، خدا تو را قرار داده که چیزی از دنیا نگیری، دنیا هم از تو چیزی نگیرد، دوستی فقرا را به تو هدیه کرده است، پس تو از همراهی آنها خوشنود هستی، آنان هم به امامت تو خوشنودند.

این روایت را ابونعیم حافظ در حلیة الأولیاء و احمد حنبل نیز در مسندش نقل کرده است با این اضافه که پیامبرﷺ فرمود: خوشا به حال کسی که تو را دوست دارد و راستگو باشد و وای بر حال کسی که تو را دشمن دارد و دروغگو باشد.(1) روایت دوم :

پیامبر ﷺ به میهمانانش که از قبیله ثقیف بودند، فرمود:

تسلیم شوید والا مردی را که مثل خودم [عذیر خودم هست، به سوی شما می فرستم، پس شما را گردن زند و فرزندانتان را اسیر و اموالتان را بگیرد، عمر گفت: آرزوی فرماندهی نکرده بودم مگر این روز و امید داشتم پیامبرﷺ بگوید:

آن مرد من باشم، ولی رو کرد به علی و دست وی را گرفت و گفت: این است آن مرد که گفتم.

این روایت را احمد حنبل در مسندش نقل کرده است، همچنین در کتاب

ص: 172


1- «یا علی أن الله قد زینک بزینة لم یزین العباد بزینة أحب الیه منها هی زینة الأبرار عند الله تعالی الزهد فی الدنیا جعلک لاترز أمن الدنیا شیأ ولاترز أالدنیا منک شیأ و وهب لک حب المساکین فجعلک ترضی بهم اتباعا ویرضون بک اماما» رواه أبو نعیم الحافظ فی کتابه المعروف حیلة الاولیاء وزاد فیه أبو عبدالله أحمد بن حنبل فی المسند «فطوبی لمن أحبک و صدق فیک وویل لمن أبغضک و کذب فیک».

فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام به این گونه نقل کرده که پیامبرﷺ به آنها فرمود:

باید دست بردارید و الا مردی را که مانند خودم هست، می فرستم تا دستورم را اجرا کند. اباذر گفت: من احساس کردم که دست عمر به پهلویم می خورد، و می گوید: به نظر تو آن مرد کیست؟ گفتم: تو را قصد نکرده است ویقینا مقصودش، وصله زننده کفش است و او علی علیه السلام است.(1) روایت سوم:

پیامبر ﷺ فرمود: خدا در باره علی با من عهد کرد و فرمود: علی پرچم هدایت و امام اولیاء من است، هر کس علی را دوست دارد مرا دوست داشته و هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است، [ای محمد ﷺ] این مطلب را به او مژده بده، پیامبرﷺ این مطلب را به علی مژده داد، علی علیه السلام گفت: من بنده خدا و در اختیار خدا هستم، چنانچه عذابم کند، به گناهم عذابم کرده و در حقم ستم نکرده است و اگر آنچه وعده داده، به من عطا کند از کرم خود و سزاوار آن است.

[ پیامبر ﷺفرمود: من برای علی دعا کردم و گفتم: خدایا دلش را روشن کن و بهارش را ایمان به خودت قرار ده، خدا فرمود اینها را به او دادم، الا اینکه او را مخصوص کردم به ابتلا و امتحانی که هیچ یک از اولیایم را به چنان بلاو امتحانی مبتلا نکردم، گفتم: خدایا! او برادر و همراه من است، گفت: این چیزی است که در علم من گذشته است، او حتما امتحان و ابتلا دارد و امتحان می شود.

ص: 173


1- «قال لوفد ثقیف لتسلمن أولا بعثن الیکم رجلا منی أو قال عدیل نفسی فلیضربن أعناقکم ولیسبیت ذراریکم ولیأخذن أموالکم قال عمر فما تمنیت الامارة الا یومئذ وجعلت أنصب له صدری رجاء أن یقول هو هذا فالتفت فاخذ بید علی و قال هو هذا مرتین» رواه أحمد فی المسند ورواه فی کتاب فضائل علی علیه السلام أنه قال «لتنتهی یابنی ولیعة أولا بعثن الیکم رجلا کنفسی یمضی فیکم أمری یقتل المقاتلة ویسبی الذریة قال أبوذر فما راعنی الأبرد کف عمر فی عجزتی من خلفی یقول من تراه یعنی؟ فقلت انه لا یعنیک و انما یعنی خاصف النعل بالبیت و انه قال هو هذا».

این روایت را ابونعیم در حلیة الأولیاء از ابوبرزه اسلمی نقل کرده است، و به سند دیگر از انس بن مالک این گونه نقل کرده است.

پیامبر ﷺ فرمود: همانا پروردگار عالم در باره علی با من عهد کرد که او پرچم هدایت و محل روشنی ایمان و امام اولیای من باشد، و روشنایی همه کسانی باشد که از من اطاعت کنند [ سپس پیامبر ﷺ فرمود: به طور یقین علی در قیامت امین من و صاحب پرچم من باشد و کلیدهای خزانه های رحمت پروردگار به دست علی خواهد بود.(1) روایت چهارم :

پیامبرﷺ فرمود: هر کس بخواهد به عزم نوح و به علم آدم و به حلم ابراهیم و به زیرکی موسی و به زهد عیسی علیه السلام نگاه کند، باید به علی بن ابی طالب علیه السلام نگاه کند.

این روایت را احمد حنبل در مسندش و بیهقی در صحیحش نقل کرده است.(2)

ص: 174


1- «ان الله عهد الی فی علی عهدا فقلت یا رب بینه لی قال اسمع ان علیا رایة الهدی و امام أولیائی و نور من أطاعنی و هو الکلمة التی الزمتها المتقین من أحبه فقد أحبنی و من أطاعه فقد أطاعنی فبشره بذلک فقلت قد بشرته یارب فقال أنا عبد الله وفی قبضته فان یعذبنی فیذنوبی لم یظلم شیأ وان یتم لی ما وعدنی فهو أولی و قد دعوت له فقلت اللهم اجل قلبه واجعل ربیعه الایمان بک قال قد فعلت ذلک غیر أنی مختصة بشیء من البلاء لم اختص به أحدا من أولیائی فقلت رب أخی وصاحبی قال انه سبق فی علمی انه لمبتلی و مبتلی». ذکره أبونعیم الحافظ فی حلیة الاولیاء عن أبی برزة الأسلمی ثم رواه باسناد آخر بلفظ آخر عن أنس بن مالک «ان رب العالمین عهد الی فی علی عهدا انه رایة الهدی و منار الایمان و امام أولیائی و نور جمیع من أطاعنی أن علیا أمینی غدا فی القیامة فصاحب رایتی بید علی مفاتیح خزائن رحمة ربی».
2- «من أراد أن ینظر الی نوح فی عزمه و الی آدم فی علمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی فطنته و الی عیسی فی زهده فلینظر الی علی بن أبی طالب علیه السلام ».. رواه أحمد بن حنبل فی المسند و رواه أحمد البیهقی فی صحیحه.

روایت پنجم :

پیامبرﷺ فرمود: هر کس خوشنود می شود مانند من زنده باشد و مانند من بمیرد و چنگ بزند به عصایی که خدا آن را از یاقوت آفریده است. پس چنگ بزند به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام .

این روایت را ابونعیم در حلیة الاولیاء نقل کرده است و احمد بن حنبل آن را در مسندش به این صورت نقل کرده است:

هر کس دوست دارد دست یابد به عصای قرمزی که خدا آن را در بهشت عدن غرس کرده است، باید چنگ بزند به محبت علی بن ابی طالب علیه السلام (1) روایت ششم :

پیامبر علیه السلام فرمود: ای علی! قسم به آن کسی که جانم به دست او است، اگر نبود که گروه هایی از امتم در باره تو بگویند آنچه را نصارا در باره عیسی بن مریم گفتند، هر آینه امروز در شأن و مقام تو چیزی می گفتم که به هیچ گروهی از مسلمانان نمیگذشتی مگر آنکه خاک کف پایت را برای تبرک بر می داشتند.

این روایت را احمد حنبل در مسندش نقل کرده است.(2)

ص: 175


1- «من سره أن یحیا حیاتی و یموت میتتی ویتمسک بالقضیب من الیاقوتة التی خلقها الله تعالی بیده ثم قال لها کونی فکانت فلیتمسک بولاء علی بن أبی طالب علیه السلام ». . ذکره أبو نعیم الحافظ فی کتاب حلیة الاولیاء و رواه أبو أحمد بن حنبل فی المسند و فی کتاب فضائل علی بن أبی طالب و حکایة لفظ أحمد رضی الله عنه : «من أحب أن یتمسک بالقضیب الاحمر الذی غرسه الله فی جنة عدن بیمینه فلیتمسک بحب علی بن أبی طالب علیه السلام ». .
2- «والذی نفسی بیده لولا أن تقول طوائف من أمتی فیک ما قالت النصاری فی ابن مریم لقلت الیوم فیک مقالا لاتمر بملأ من المسلمین الا أخذوا التراب من تحت قدمیک للبرکة». ذکره أبو عبدالله أحمد بن حنبل فی المسند

روایت هفتم :

پیامبر ﷺ در شب عرفه آمد مقابل حجاج و به آنها گفت: خداوند به همه شما بر فرشتگان مباهات کرد و گناهانتان را بخشید و به خصوص علی مباهات کرد و او را بخشید، [همه شما یک طرف، علی علیه السلام به تنهایی یک طرف) سپس فرمود:

من سخنی به شما می گویم و این نه به خاطر دوستی و خویشی من با علی است و آن این است که یقینا خوشبخت و سعادتمند، سعادتمند کامل! کسی است که علی را در زمان حیاتش و پس از مرگش دوست داشته باشد.

این روایت را احمد حنبل در کتاب فضائل علی علیه السلام و همچنین در مسندش نقل کرده است.(1) روایت هشتم :

پیامبر اکرم ﷺ فرمود: روز قیامت من اولین شخصی هستم که دعوت می شوم، پس در سایه سمت راست عرش می ایستم، و حوله ای بر من پوشانده شود، بعد از آن پیامبران یکی پس از دیگری دعوت می شوند و سمت راست عرش می ایستند و حوله بر آنان پوشانده می شود، پس از آن علی بن ابی طالب دعوت می شود، به خاطر قرب و منزلتش نسبت به من و پرچم من که پرچم حمد است به او داده می شود، آدم و انبیاء بعد از آدم زیر آن پرچم قرار می گیرند، سپس پیامبرﷺ به علی فرمود: ای علی! تو پرچم را می بری و بین من و ابراهیم خلیل قرار می گیری، بعد حوله ای پوشانده می شوی از جانب عرش به من ندا

ص: 176


1- «خرج صلی الله علیه و له علی الحجیج عشیة عرفة فقال لهم ان الله قد باهی بکم الملائکة عامة و غفر لکم عامة و باهی بعلی خاصة وغفر له خاصة انی قائل لکم قولا غیر محاب فیه لقرابتی آن السعید کل السعید حق السعید من أحب علیا فی حیاته و بعد موته». رواه أبوعبدالله أحمد بن حنبل فی کتاب فضائل علی علیه السلام وفی المسند أیضا.

داده می شود. خوب پدری بود پدرت ابراهیم و خوب برادری بود برادرت علی! مژده باد تو را.(1) روایت نهم :

پیامبر ﷺ به انس بن مالک فرمود: آب وضو برایم بیاور، و دو رکعت نماز خواند و گفت: ای انس اول شخصی که بر ما وارد شود امام پرهیزکاران و بزرگ مسلمانان است، امیر دین، خاتم وصیین و پیشوا و پیشگام سفید رویان است، انس گفت: من گفتم: خدایا این شخص یکی از انصار باشد، ناگاه دیدم علی علیه السلام وارد شد، پیامبر ﷺ به پا خاست و در حالی که بشاش و مسرور بود، علی را در آغوش گرفت و عرق از چهره اش پاک نمود، علی گفت: ای پیامبر یار ! امروز نسبت به من رفتاری انجام دادی که سابقه نداشت، فرمود: چرا چنین انجام ندهم و حال اینکه تو از جانب من ادا کننده هستی و صدای مرا به گوش مردم می رسانی و بعد از من برای مردم بیان می کنی آنچه را در آن اختلاف دارند.

این روایت را ابو نعیم در حلیة الاولیاء نقل کرده است.(2)

ص: 177


1- رواه أبوعبدالله أحمد بن حنبل فی الکتابین المذکورین : «أنا أول من یدعی به یوم القیامة فأقوم عن یمین العرش فی ظله ثم أکسی حلة ثم یدعی بالنبیین بعضهم علی أثر بعض فیقومون عن یمین العرش و یکسون حللا ثم یدعی بعلی بن أبی طالب لقرابته منی و منزلته عندی ویدفع الیه لوائی لواء الحمد، آدم و من دونه تحت ذلک اللواء ثم قال لعلی فتسیر به حتی تقف بینی و بین ابراهیم الخلیل ثم تکسی حلة و ینادی مناد من العرش نعم العبد أبوک ابراهیم و نعم الاخ أخوک علی أبشر فانک تدعی اذا دعیت و تکسی اذا کسبیت و تحیا اذا حییت» .
2- «یا أنس اسکب لی وضوأ ثم قام فصلی رکعتین ثم قال أول من یدخل علیک من هذا الباب امام المتقین و سید المسلمین ویعسوب الدین و خاتم الوصیین و قائد الغر المحجلین قال أنس فقلت اللهم اجعله رجلا من الأنصار وکتبت دعوتی فجاء علی علیه السلام فقال صلی الله علیه و آله من جاء یا أنس فقلت علی علیه السلام فقام الیه مستبشرا فاعتنقه ثم جعل یمسح عرق وجهه فقال علی یا رسول الله صلی الله علیک و الک لقد رأیت من الیوم تصنع بی شیأ ما صنعته بی قبل قال وما یمنعنی وأنت تؤدی عنی و تسمعهم صوتی و تبین لهم ما اختلفوا فیه بعدی». رواه أبونعیم الحافظ فی حلیة الاولیاء

روایت دهم :

پیامبرﷺ فرمود: سید عرب را نزد من بخوانید، عایشه گفت: مگر شما سید عرب نیستی؟ فرمود: من سید فرزندان آدم هستم و علی سید عرب است، وقتی علی حضور پیامبر ﷺ رسید، فرستاد و انصار را نزد خود طلبید، به آنها فرمود:

ای گروه انصار! آیا راهنمایی بکنم شما را به چیزی که اگر به آن چنگ بزنید هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: آری ای رسول خدا! فرمود: این علی علیه السلام است، او را دوست داشته باشید به خاطر دوستی من و گرامی اش بدارید به خاطر گرامیداشت من، همانا آنچه به شما گفتم مطلبی بود که جبرئیل از جانب خدا به من امر کرد.

این روایت را حافظ ابونعیم در حلیة الاولیاء نقل کرده است.(1) روایت یازدهم :

رسول خدا ﷺ فرمود: آفرین به علی علیه السلام سید مؤمنان و امام پرهیزکاران، این گفته پیامبر ﷺ به علی گفته شد و از آن حضرت سؤال کردند، ای علی علیه السلام شکرت چگونه است؟ گفت: حمد می کنم خدا را بر آنچه به من عطا کرد و از او می خواهم شکرش را بجا آورم، به خاطر نعمتهایی که به من مرحمت کرد و از خدا می خواهم نعمتش را بر من افزون سازد.

ص: 178


1- «ادعوا لی سید العرب علیا فقالت عائشة ألست سید العرب فقال أنا سید ولد آدم و علی سید العرب فلما جاء أرسل الی الانصار فأتوه فقال لهم یا معشر الانصار ألا أدلکم علی ما أن تمسکتم به لن تضلوا أبدا قالوا بلی یا رسول الله قال هذا علی فأحبوه بحبی واکرموه بکرامتی فان جبرائیل أمرنی بالذی قلت لکم عن الله عزوجل». رواه الحافظ أبو نعیم فی حلیة الأولیاء

این روایت را صاحب حلیة نقل کرده است.(1) روایت دوازدهم :

پیامبر ﷺ فرمود: هر کس دوست دارد زندگی و مرگش مثل من باشد و در بهشت عدن که خدا غرسش کرده، ساکن شود، باید بعد از من ولایت علی را داشته باشد و ولایت ولی علی را داشته باشد و باید اقتدا کند به ائمه بعد از من، زیرا آنها از گل من آفریده شدند و فهم و علم به آنها داده شده است، و وای بر کسانی از امتم که آنها را تکذیب کنند و رحم مرا قطع نمایند، خدا آنها را از شفاعت من محروم گرداند.

این روایت را صاحب حلیة الأولیاء نقل کرده است.(2) روایت سیزدهم:

پیامبر ﷺ خالد بن ولید را با یک سپاه و علی علیه السلام را با یک سپاه به یمن فرستاد و پس از جنگ و فتح و پیروزی چند نفر از سپاهیان خدمت پیامبر ﷺ آمدند و از علی علیه السلام گله و شکایت کردند و رسول خدا ﷺ صورت از آنها برگرداند، تا اینکه بریده اسلمی گفت: ای رسول خدا ﷺ علی علیه السلام چنین و چنان کرد، پیامبر ﷺ غضب نمود به طوری که چشمان مبارکش قرمز گشت و فرمود: «علی را بر من واگذارید، همانا علی از من است و من از علی هستم، ... او بعد از من ولی هر مؤمن است».

ص: 179


1- «مرحبا بسید المؤمنین وامام المتقین فقیل لعلی علیه السلام کیف شکرک فقال أحمد الله علی ما أتانی و أسأله الشکر علی ما أولانی و ان یزیدنی مما أعطانی». ذکره صاحب الحلیة أیضا.
2- «من سره أن یحیا حیاتی و یموت مماتی ویسکن جنة عدن التی غرسها ربی فلیوال علیا من بعدی و لیوال ولیه ولیقتد بالائمة من بعدی فانهم عترتی خلقوا من طینتی ورزقوافهما وعلما فویل للمکذبین من امتی القاطعین فیهم صلتی لا أنالهم الله شفاعتی». ذکره صاحب الحلیة أیضا.

این روایت را احمد حنبل در مسندش به طور مکرر نقل کرده است و اکثر محدثین آن را نقل کرده اند.(1) روایت چهاردهم :

پیامبر ﷺفرمود: «چهارده هزار سال قبل از آفرینش آدم، من و علی در پیشگاه خدا نور واحد بودیم، وقتی آدم را آفرید آن نور را در او به دو جزء تقسیم کرد، یک جزء من بودم و یک جزء علی علیه السلام ». .

این روایت را احمد حنبل در مسندش و در کتاب فضائل علی علیه السلام نقل کرده است، و صاحب کتاب الفردوس نیز آن را با این اضافه نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمود: «سپس ما منتقل شدیم تا رسیدیم به عبد المطلب، پس برای من نبوت بود و برای علی علیه السلام وصایت».(2)

ص: 180


1- «بعث رسول الله صلی الله علیه و آله خالد بن الولید فی سریة وبعث علیا علیه السلام فی سریة أخری وکلاهما إلی الیمن و قال أن اجتمعتما فعلی علی الناس و أن افترقتما فکل واحد منکما علی جنده فاجتمعا وأغار او سبیا نساء وأخذا أموالا وقتلا باسا وأخذ علی جاریة فاختصها لنفسه فقال خالد لاربعة من المسلمین منهم بریدة الاسلمی اسبقوا إلی رسول الله صلی الله علیه و آله فاذکروا له کذا و اذکروا له کذا لامور عددها علی علی فسبقوا الیه فجاء واحد من جانبه فقال ان علیا فعل کذا فأعرض عنه فجاء الآخر من الجانب الآخر فقال ان علیا فعل کذا فأعرض عنه فجاء بریدة الاسلمی فقال یا رسول الله أن علیا فعل ذلک فأخذ جاریة لنفسه فغضب صلی الله علیه و آله حتی احمر وجهه وقال دعوا لی علیا یکررها أن علیا منی و أنا من علی و أن حظه فی الخمس أکثر مما أخذ وهو ولی کل مؤمن من بعدی». رواه أبو عبدالله أحمد فی المسند غیر مرة و رواه فی کتاب فضائل علی و رواه أکثر المحدثین.
2- «کنت أنا و علی نورا بین یدی الله عزوجل قبل أن یخلق آدم باربعة عشر ألف عام فلما خلق آدم قسم ذلک فیه وجعله جز این فجزء أنا و جزء علی». رواه أحمد فی المسند و فی کتاب فضائل علی علیه السلام وذکره صاحب کتاب الفردوس و زاد فیه «ثم انتقلنا حتی صرنا فی عبد المطلب فکان لی النبوة ولعلی الوصیة».

روایت پانزدهم :

پیامبرﷺ فرمود: ای علی علیه السلام نگاه به چهره تو عبادت است، تو در دنیا سید و در آخرت سید هستی، هر کس تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست من، دوست خدا است و هر کس تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته، و دشمن من دشمن خدا است، وای بر کسی که با تو دشمنی کند.

این روایت را احمد در مسندش نقل کرده است، و ابن عباس این روایت را معنا کرده و گفته است: «هر کس به علی نگاه کند می گوید: سبحان الله! این جوان چقدر عالم است! سبحان الله! این جوان چقدر شجاع است، سبحان الله! این جوان چقدر فصیح است!» (1) روایت شانزدهم :

در شب بدر [جنگ بدر پیامبرﷺ فرمود: کیست برود آب بیاورد؟ مسلمانان همه سر به زیر انداختند و کسی پاسخ نداد، علی علیه السلام برخاست و مشک را گرفت و به سمت چاه بدر - که گود و تاریک بود . رفت و داخل چاه شد، خدا به جبرئیل و میکائیل و اسرافیل فرمود: برای یاری رساندن به محمد ﷺ آماده شوید، آنها از آسمان فرود آمدند و صدای تندی داشتند که به گوش هر کس می رسید وحشت می کرد، هنگامی که محاذی چاه بدر رسیدند به علی علیه السلام سلام کردند و آن حضرت را گرامی داشتند.

این روایت را احمد حنبل در کتاب فضائل علی علیه السلام نقل کرده است و در

ص: 181


1- «النظر الی وجهک یا علی عبادة أنت سید فی الدنیا و سید فی الآخرة من أحبک أحبنی و حبیبی حبیب الله و عدوک عدوی و عدوی عدو الله الویل لمن أبغض ». . رواه أحمد فی المسند قال وکان ابن عباس یفسره و یقول: «ان من ینظر الیه یقول: سبحان الله ما أعلم هذا الفتی سبحان الله ما أشجع هذا الفتی سبحان الله ما أفصح هذا الفتی»..

سندی دیگر از انس بن مالک نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمود: ای علی روز قیامت شتری از شترهای بهشتی برای تو می آورند، آن را سوار می شوی و دوشادوش من وارد بهشت می شوی.(1) روایت هفدهم :

روز جمعه ای پیامبر ﷺ برای مردم خطبه خواند و فرمود: شما را سفارش می کنم به دوستی ذی القربی برادر و پسر عمم علی علیه السلام ، دوست نمی دارد او را مگر مؤمن و دشمن نمی دارد او را مگر منافق، هر کس او را دوست بدار مرا دوست داشته و هر کس او را دشمن بدارد مرا داشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را با آتش عذاب کند.

این روایت را احمد در کتاب فضائل علی علیه السلام نقل کرده است.(2) روایت هجدهم پیامبر علیه السلام فرمود: «صد یقین سه نفرند، حبیب نجار که با سرعت از آخر شهر

ص: 182


1- «لما کانت لیلة بدر قال رسول الله صلی الله علیه و آله من یستقی لنا ماء فاحجم الناس فقام علی فاحتضن قربة ثم اتی بئرا بعیدة القعر مظلمة فانحدر فیها فأوحی الله إلی جبریل و میکائیل و اسرافیل أن تأهبو النصر محمد و أخیه وحزبه فهبطوا من السماء لهم لغط یذعر من یسمعه فلما حاذوا البئر سلموا علیه من عند آخرهم اکراما له واجلالا». رواه أحمد فی کتاب فضائل علی علیه السلام وزاد فیه فی طریق أخری «عن أنس بن مالک لتؤتین یا علی یوم القیامة بناقة من نوق الجنة فترکبها ورکبتک مع رکبتی و فخذک مع فخذی حتی تدخل الجة». .
2- «خطب صلی الله علیه و آله الناس یوم جمعة فقال أیها الناس قدموا قریشا ولا تقدموها وتعلموا منها ولا تعلموها قوة رجل من قریش تعدل قوة رجلین من غیرهم و أمانة رجل من قریش تعدل امانة رجلین من غیرهم أیها الناس أوصیکم بحب ذی قرباها أخی و ابن عمی علی بن أبی طالب علیه السلام لا یحبه الا مؤمن ولایبغضه الا منافق من أحبه فقد أحبنی و من أبغضه فقد أبغضنی و من أبغضنی عذبه الله بالنار». رواه أحمد رضی الله عنه فی کتاب فضائل علی علیه السلام.

آمد و به موسی خبر داد و مؤمن آل فرعون، که ایمانش را پنهان کرد، و علی بن ابوطالب و علی علیه السلام افضل آنها است».

این روایت را احمد در کتاب فضائل علی علیه السلام نقل کرده است.(1) روایت نوزدهم :

پیامبر ﷺ فرمود: پنج چیز در حق علی علیه السلام به من عطا شد که نزد من محبوب تر است از دنیا و آنچه در آن است. پرچم حمد در دست او است، آدم و فرزندانش زیر پرچم او هستند. کنار حوض من ایستاده و امتم را آب می دهد، بدن مرا مستور ( کفن می کند و به پروردگارم تحویل می دهد، من نمی ترسم که بعد از ایمان کافر شود یا بعد از همسر داشتن مرتکب زنا شود.

این روایت را احمد در کتاب فضائل علی علیه السلام نقل کرده است.(2) روایت بیستم :

درب های حجره های صحابه به مسجد باز می شد، پیامبر ﷺ دستور داد دربها را بستند، جز درب حجرة علی علیه السلام گروهی از صحابه به سخن و اعتراض پرداختند، پیامبر ﷺ به آنها فرمود: «بستن دربها، جز درب حجره علی علیه السلام به امر پروردگار بود و من از نزد خود چنین نکردم».

ص: 183


1- «الصدیقون ثلاثة حبیب النجار الذی جاء من أقصی المدینة یسعی و مؤمن آل فرعون الذی کان یکتم ایمانه وعلی بن أبی طالب علیه السلام وهو أفضلهم». رواه أحمد فی کتاب فضائل علی علیه السلام.
2- «أعطیت فی علی خمساهن أحب إلی من الدنیا وما فیها اما واحدة فهو کاب بین یدی الله عزوجل حتی یفرغ من حساب الخلائق و أما الثانیة فلواء الحمد بیده آدم و من ولد تحته وأما الثالثة فواقف علی عقر حوضی یسقی من عرف من أمتی و أما الرابعة فساتر عورتی و مسلمی الی ربی و أما الخامسة فانی لست أخشی علیه ان یعود کافرا بعد ایمان ولا زانیا بعد احصان». رواه أحمد فی کتاب الفضائل.

این روایت را احمد در مسندش به طور مکرر و در کتاب فضائلش نیز نقل کرده است.(1) روایت بیست و یکم :

در جنگ طائف، پیامبرﷺ ، علی را طلبید و با او به سخنان سری پرداخت و مقداری طول کشید، گروهی از اصحاب ناراحت شدند که چقدر با پسر عمش سری صحبت می کند، پیامبر ﷺ آنها را طلبید و فرمود: آگاه باشید، من با او صحبت سری نداشتم، بلکه خدا با او نجوا و مطالب سری داشت.(2) روایت بیست و دوم :

پیامبرﷺ فرمود: ای علی علیه السلام من در پیامبری بر تو پیشی گرفتم و بعد از من پیامبری نخواهد آمد و تو به هفت چیز بر مردم پیشی گرفتی و هیچ یک از قریش، اینها را انکار نمی کند:

١- تو اولین آنها بودی در ایمان به خدا و اسلام، 2- وفا کننده ترین آنها بودی به عهد خدا، 3- پایدارترین آنها بودی به انجام امر خدا، 4- و بالسویه تقسیم کننده ترین آنها بودی، 5- عادلترین آنها بودی نسبت به زیردستان، 6- بیناترین

ص: 184


1- کانت لجماعة من الصحابة أبواب شارعة فی مسجد الرسول صلی الله علیه و آله فقال علیه الصلاة والسلام یوما سدوا کل باب فی المسجد الاباب علی فسدت فقال فی ذلک قوم حتی بلغ رسول الله صلی الله علیه و آله فقام فیهم فقال أن قوما قالوا فی سد الابواب و ترکی باب علی انی ما سددت ولا فتحت ولکنی أمرت بامر فاتبعته». رواه أحمد فی المسند مرارا وفی کتاب الفضائل.
2- «دعا صلی الله علیه و آله علیا فی غزاة الطائف فانتجاه وأطال نجواه حتی کره قوم من الصحابة ذلک فقال قائل منهم لقد اطال الیوم نجوی ابن عمه فبلغه علیه الصلاة والسلام ذلک فجمع منهم قوما ثم قال أن قائلا قال لقد اطال الیوم نجوی ابن عمه أما انی ما أنتجیته ولکن الله انتجاه». رواه أحمد رحمه الله فی المسند.

آنها بودی در باب قضا، 7- و نزد خدا اعظم ترین آنها بودی در مزایا۔(1) این روایت را ابو نعیم در حلیة الأولیاء نقل کرده است.

روایت بیست و سوم :

فاطمه علیها السلام به پدرش گفت: مرا شوهر دادی به شخص فقیری که چیزی نداشت. پیامبر ﷺفرمود: شوهرت دادم به کسی که پیش از همه اسلام آورد و از جهت حلم، از همه بزرگوارتر است، و علمش از همه بیشتر است. آیا نمی دانی که خدا توجهی به زمین کرد و از میان مردم مرا که پدرت هستم برگزید و باز توجه کرد و از میان همه شوهرت را برگزید.

این روایت را احمد حنبل در مسندش نقل کرده است.(2) روایت بیست و چهارم :

بعد از جنگ حنین سوره مبارکه «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ (1)» نازل شد، و پیامبر ﷺ به طور مکرر می گفت: «سبحان الله ! استغفرالله» و گفت: ای علی علیه السلام آنچه به من وعده داده شد! حاصل گشت، فتح حاصل گردید، مردم! گروه گروه داخل دین خدا شدند و یقین به مقام و جایگاه من، کسی شایسته تر از تو نیست، به خاطر پیشگامی تو در اسلام و نزدیکی ات به من و حلم و بردباری ات، و بودن سیده زنان عالم نزدت، بعلاوه، به خاطر زحمات و گرفتاری های پدرت ابوطالب

ص: 185


1- «اخصمک یا علی بالنبوة بعدی و تخصم الناس بسبع لایجاحد فیها أحد من قریش أنت أو لهم ایمانا بالله وأوفاهم بعهد الله و أقومهم بامر الله وأقسمهم بالسویة وأعد لهم فی الرعیة وأبصرهم بالقضیة وأعظمهم عند الله مزیة». رواه أبونعیم الحافظ فی حلیة الاولیاء.
2- «قالت فاطمة انک زوجتنی فقیر الامال له فقال زوجتک أقدمهم سلما وأعظمهم حلما وأکثرهم علما ألا تعلمین أن الله اطلع الی الارض اطلاعة فاختار منها أباک ثم اطلع الیها ثانیة فاختار منها بعلک». رواه أحمد فی المسند

برای من، آنگاه که قرآن نازل گشت.

این روایت را ثعلبی در تفسیر قرآن نقل کرده است.(1) مؤلف : برخی جمله ها و کلمات روایات منقح نبود، لذا به طور دقیق ترجمه نشد یا نقل به معنا شد.

اکنون : صرف نظر از آیات و روایاتی که قبلا نقل کردیم، آیا برای روشن شدن افضلیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام همین بیست و چهار روایت - که یک دانشمند سنی از کتابهای معتبر خودشان نقل کرده است - بس نیست؟ «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ (32)»(2)، «بنابراین، بعد از روشن شدن حق، آیا چیزی جز گمراهی وجود دارد؟ پس چگونه شما را از حق باز می گردانند؟»

علت آوردن این روایات

ابن ابی الحدید بعد از نقل روایات گفته است:

بدان که ما این روایات را در اینجا آوردیم به این جهت که بسیاری از منحرفین از امیرالمؤمنین علی علیه السلام وقتی کلمات آن حضرت را در نهج البلاغه یا جای دیگر می بینند، که یادآور نعمتهای خدا به آنجناب است، و یاد آور توجهات خاص پیامبر علیه السلام نسبت به آن بزرگوار است، آن حضرت را متهم می کنند به تفاخر و تکبر و خودبینی، همان گونه که گروهی از صحابه، مثل عمر، زید بن

ص: 186


1- «لما أنزل اذا جاء نصر الله والفتح بعد انصرافه علیه السلام من غزاة حنین جعل یکثر من سبحان الله استغفر الله ثم قال یا علی انه قد جاء ما وعدت به جاء الفتح و دخل الناس فی دین الله أفواجا و انه لیس أحد أحق منک بمقامی لقدم فی الاسلام و قربک منی و صهرک و عندک سیدة نساء العالمین و قبل ذلک ما کان من بلاء أبی طالب عندی حین نزل القرآن فانا حریص علی ان أراعی ذلک لولده». رواه أبو اسحق الثعلبی فی تفسیر القرآن.
2- سورة یونس / 32.

ثابت و اسامه نیز آنجناب را به چنین صفات ناپسند متهم می کردند، و هدف ما از نقل این روایات - در شرح این جمله از خطبه 154 نهج البلاغه که فرمود: «نَحنُ الشِّعارُ والأصحابُ ، والخَزَنَهُ والأبوابُ»؛ (ما اهل بیت پیامبر ﷺ، چونان پیراهن تن او و یاران راستین او، و خزانه داران علوم و معارف وحی و درهای ورود به آن معارف می باشیم). - این است که آگاهی دهیم و از عظمت و جایگاه رفیع علی علیه السلام در نزد پیامبرﷺ پرده برداریم و روشن سازیم که هرگاه این امتیازها و خصوصیات در باره کسی گفته شود، جا دارد به آسمان پرواز کند و به عالم بالا عروج نماید و بر فرشتگان و انبیاء الهی افتخار کند، هر چند از روی خود بزرگ بینی و اعجاب به نفس باشد، ولی در عین حال مورد ملامت و سرزنش واقع نمی شود، بلکه با داشتن چنان مزایا و صفات برجسته سزاوار چنان افتخار است، تا چه رسد به شخص علی بن ابی طالب علیه السلام که آن بزرگوار با داشتن آن همه امتیازات، هرگز تکبر و خودبینی نداشت، نه در گفتارش، نه در کارها و کردارش چنین صفات ناپسند دیده و شنیده نشد، بلکه آن بزرگوار دارای لطیف ترین اخلاق، کریم ترین انسانها، متواضع ترین مردم بود، تحملش از همه بیشتر بود، از همه مردم خوش برخوردتر و گشاده روتر بود، تا آنجا که متهمش کردند به شوخ طبعی، مزاح و بذله گویی، و حال اینکه صفت شوخ طبعی و مزاح و بذله گویی، با تکبر و خودبزرگ بینی منافات دارد، و چنانچه گاهی از مزایای خود و توجه پیامبر ﷺ به او سخن گفته است، از باب شکر نعمت بوده است، از باب «نفثه المصدور و شکوی المکروب وتفش المهموم» (اخلاط سینه را بیرون انداختن و از گرفتاری ها و ناراحتی ها شکوه کردن، و عقده دل غمدیده را گشودن) بوده است.(1) از

ص: 187


1- مؤلف : آری، دردها و غصه های امیرالمؤمنین عل فراموش شدنی نبوده و دائما آن حضرت را رنج میداد، که در خطبه سوم نهج البلاغه به آن اشاره کرده است، «صَبَرتُ وَ فِی الْعَینِ قَذیً وَ فِی الحَلْقِ شَجَیً» (صبر کردم در حالتی که گویا در چشمانم خار و در گلویم استخوان مانده بود). نیز سخنانش هنگام دفن حضرت زهرا علیها السلام گویای این مطلب است که رو به قبر پیامبر ﷺ پس از سلام به آن حضرت گفت: «آقا ځژنی قژم و أما لیلی ف هد»، (اما حزن و انودهم همیشگی است و اما شبم همه شب تا به سحر بیداری است) (مفصل این سخنان را در چهارده معصوم علیهم السلام ، ص 630، از کافی ج 1، ص 458 و بحار ج 43، ص 213 آورده ام). | نیز ابن ابی الحدید (در شرح نهج البلاغه چهار جلدی، ج 2، ص 429) نقل کرده است که: « فاطمه علی قعوده و أطالت تعنیفه و هو ساکت حتی أذن المؤذن فلما بلغ إلی قوله أشهد أن محمدا رسول الله قال لها أ تحبین أن تزول هذه الدعوه من الدنیا قالت لا قال فهو ما أقول لک». . فاطمه زهرا علیها السلام ، علی علیه السلام را ملامت کرد که چرا نشسته و در برابر غاصبان و ظالمان قیام نمی کند و این ملامت کردن را ادامه داد، ولی علی علیه السلام سکوت اختیار کرد، تا اینکه صدای مؤذن بلند شد تا رسید به «آشهد أن محمدا رسول الله» در این هنگام، حضرت امیر علیه السلام به حضرت زهرا علیها السلام گفت: آیا دوست داری این صدا از دنیا برچیده شود؟ گفت: خیر، فرمود: پس مطلب همان است که برایت گفتم.

باب آگاه ساختن جاهلان و غافلان و افرادی که از فضائلش بی خبر بوده و دیگران را بر او ترجیح می داده اند، بوده است، و این آگاه کردن، نبوده مگر از باب امر به معروف و نهی از منکر که ناشناخته و بدون اطلاع مرتکب خلاف شرع نشوند و مرجوح را بر راجح مقدم ندارند، همانا خداوند متعال از آن نهی کرده و فرموده است:

« أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (35)»(1) آیا کسی که به سوی حق هدایت می کند، برای پیروی شدن شایسته تر است یا کسی که هدایت نمی یابد مگر آنکه هدایتش کنند؟ شما را چه شده؟ چگونه بدون دانش ] داوری می کنید.(2)

ص: 188


1- سورة یونس / 35.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چهار جلدی، چاپ بیروت) ج 2، ص 429 تا 433.

همچنین ابن ابی الحدید معتزلی نقل کرده است که:

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:

«کنت فی أیام رسول الله صلی الله علیه وآله کجزء من رسول الله صلی الله علیه وآله، ینظر إلی الناس کما یُنظَر إلی الکواکب فی أفق السماء، ثم غضّ الدهر منیّ، فقرن بی فلان وفلان، ثم قرنت بخمسه أمثلهم عثمان، فقلت: واذفراه! ثم لم یرض الدهر لی بذلک، حتی أرذلنی، فجعلنی نظیرا لابن هند وابن النابغه! لقد استنّت الفصال حتی القرعی»..(1) من در زمان پیامبر ﷺ مثل جزئی از پیامبرﷺ بودم، مردم به من نگاه می کردند همان گونه که به ستاره های آسمان نگاه می کردند، پس از رسول خدا ، روزگار از من چشم پوشید، پس فلان کس و فلان کس جفت و عذلی من شدند، سپس کنار پنج نفر قرار داده شدم که سرآمدشان عثمان بود، پس گفتم وای از رائحة خبیثه ، ولی روزگار به اینها هم راضی و خوشنود نشد و آنقدر تنزلم داد و پایینم آورد که مرا کنار پسر هند (معاویه) و پسر نابغه عمرو بن عاص) قرار داد.(2) مؤلف : وآن حضرت به همین مطلب اشاره کرده، آنجا که فرموده است:

آئینیی الدهر آیی آله حتی یقال علی و مغاویة» ؛ روزگار تنزلم داد، تنزلم داد، تا آنجا که گفته می شود: علی و معاویه.(3) یعنی مردم مرا هم سنگ و در ردیف معاویه قرار می دهند و می گویند: علی چنین و معاویه چنان و مرا با او به یک چشم نگاه می کنند.

ص: 189


1- الذفر : الرائحة الخبیثة.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چهار جلدی، چاپ بیروت، ج 4، ص 563، و 20 جلدی، ج 20، ص 326، حکمت 733.
3- حدیقة الشیعة، ج 1، ص 208.

آری کنار پیامبرﷺ بودن کجا و کنار معاویه و عمروعاص قرار داده شدن کجا؟! اعتراف مجدد ابن ابی الحدید به افضل بودن علی علیه السلام بر همین اساس است که ابن ابی الحدید معتزلی، به طور مکرر و به هر مناسبتی اقرار و اعتراف کرده است به افضل بودن امیرالمؤمنین علی علیه السلام و چنین گفته است :

اصحاب ما(سنی های معتزلی) معتقدند و گفته اند: علی بن ابوطالب علیه السلام افضل مخلوقات است، در آخرت و در بهشت بالاترین منزلت را داراست، و افضل خلق است در دنیا و خصوصیات و مزایا و مناقبش از همه بیشتر است، و هر کس با او دشمنی کند، یا با او بجنگد، یا کینه او را به دل داشته باشد، دشمن خدا است و با کفار و منافقین در آتش جهنم مخلد است، مگر اینکه توبه او ثابت شود و با قبول ولایت و دوستی آن حضرت مرده باشد.(1) اما کسانی را که علی علیه السلام بر آنها غضب کرد و خلافت و رهبری آنها را رد نمود، ما آنان را از هلاک شدگان می دانیم، همان گونه که اگر پیامبر ﷺ بر آنها غضب می کرد، چون ثابت شده که پیامبر ﷺبه علی علیه السلام فرمود: «ربک ربی و لک سلمی»؛ «جنگ تو جنگ من و سازش تو سازش من است». و فرمود:

«آللهم وال من والاه وغایر من عاداه» ؛ «خدایا ! دوست دار هر کس علی علیه السلام را دوست دارد و دشمن دار هر کس که علی علیه السلام را دشمن دارد».

[ تا آنکه گفته است: ] خلاصه، ما اهل سنت معتزلی، فرقی بین علی علیه السلام و پیامبر ﷺ نمی گذاریم، مگر رتبه نبوت و پیامبری، و می گوییم: همه فضائل که پیامبر ﷺ داشت، علی علیه السلام نیز دارا بود، و در تمام فضائل مشترک بودند جز نبوت.

والحاصل أنا لم نجعل بینه وبین النبی ﷺ، إلارتبة النبوه، و أعطیناه کل ما عدا

ص: 190


1- هو أفضل الخلق فی الآخرة، و أعلاهم منزلة فی الجنة، و أفضل الخلق فی الدنیا، و أکثرهم خصائص و مزایا و مناقب، و کل من عاداه أو خاربه أو أبغضه فانه عدو لله سبحانه و خالد فی النار مع الکفار والمنافقین، إلا أن یکون ممن قد ثبتت توبه، و مات علی تولی و حبه

ذلک من الفضل المشترک بینه و بینه.

[ تا آنکه گفته است: ] برتری و افضلیت علی علیه السلام گفته و اعتقاد پیشینیان بسیاری از صحابه و تابعین است، و عده زیادی از صحابه گفته اند: علی علیه السلام از همه صحابه افضل است، مانند عمار، مقداد، ابوذر، سلمان، جابر بن عبد الله، أبی بن کعب، حذیفه، بریده، ابو ایوب، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، ابو هیثم بن تیهان، خزیمة بن ثابت، ابوالطفیل، عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش، همه بنی هاشم، فرزندان مطلب عموما، زبیر در بدو امر، و از بنی امیه عده ای قبول داشتند و گفتند:

علی علیه السلام افضل است، مثل خالد بن سعید بن عاص، عمر بن عبدالعزیز اما از تابعین که گفته اند: علی علیه السلام افضل است، افراد بسیاری بوده اند، مثل اویس قرنی، زید بن صوحان، صعصعة بن صوحان، جندب الخیر، عبیدة السلمانی و غیر اینها که به خاطر بسیاری آنان، امکان شمارش و نام بردن نیست.(1) پایان بیانات ابن ابی الحدید معتزلی.

شأن نزول آیه مباهله و اهل بیت علیهم السلام

«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ (61)»(2) هرگاه کسانی بعد از علم و دانشی که به تو عطا شده [باز ] در باره عیسی علیه السلام با تو به ستیز و محاجه برخاستند، بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت کنیم، شما زنان خود را، ما خویشان نزدیک خود را دعوت کنیم، شما هم خویشان نزدیکتان را، سپس

ص: 191


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (4 جلدی) ج 4، ص 520 تا ص 522.
2- سورة آل عمران، 61.

یکدیگر را نفرین نماییم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

بعد از اینکه آیاتی در باره حضرت عیسی علیه السلام نازل شد و فرزند خدا، یا خدا بودن او را نفی کرد، گروهی از نصارای نجران آمدند خدمت پیامبر ﷺو گفتند:

آیا ممکن است فرزندی بدون پدر متولد شود؟! در این هنگام این آیه نازل شد.

«إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ »(1) «مثل عیسی در نزد خدا همچون آدم است.» این آیه دلیل کوتاه و روشن در پاسخ نصارا بود، که اگر حضرت عیسی علیه السلام بدون پدر به دنیا آمد جای تعجب نیست و دلیل بر فرزندی خدا، یا خدا بودن او نمی شود، بلکه خلقت حضرت آدم علیه السلام ، شگفت انگیز تر است، زیرا او بدون پدر و مادر به دنیا آمد.

سرانجام پیامبر ﷺ نصارا را به همان گونه که خداوند در آیه مبارکه فرموده بود، دعوت به مباهله کرد، آنها یک روز مهلت خواستند و با اسقف ( روحانی بزرگشان) مشورت کردند، وی گفت: فردا نگاه کنید، اگر محمدﷺ با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله با او بترسید، اما چنانچه با اصحابش آمد با او مباهله کنید و نترسید، زیرا در این صورت معلوم می شود بر حق نیست.

روز بعد دیدند پیامبر ﷺ با آرامش و وقار، در حالی که حسین علیه السلام را در آغوش گرفته و دست حسن علیه السلام را در دست دارد و علی علیه السلام در کنارش و فاطمه علیها السلام پشت سر آن حضرت آمدند.

نصارا در حالی که اسقف آنها پیشاپیششان بود جلو آمدند، هنگامی که از نزدیک چشمشان به آن چهره های نورانی و درخشان افتاد متحیر شدند و پرسیدند:

این افراد که محمد ﷺ همراه خود آورده است چه کسانی هستند؟ گفتند: آن دو کودک، حسن و حسین علیهما السلام فرزندان دخترش فاطمه اند، آن جوان، علی بن ابی طالب،

ص: 192


1- سورة آل عمران، 59.

پسر عمو و داماد و محبوب ترین خلق خدا نزد او است، و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه زهرا علیها السلام ، عزیز ترین مردم و نزدیک ترین انسانها به قلب اوست.

نصارا به اسقف گفتند: مهیای مباهله باش، گفت: نه، من مردی را می بینم که عزیزترین عزیزانش را، با کمال جرأت برای مباهله آورده است و می ترسم راستگو باشد و چنانچه مباهله کند و به ما نفرین نماید، همه نصارا هلاک شوند.

من صورتهایی ملکوتی و آسمانی می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه ها را از جا برکند، خداوند چنین خواهد کرد و دعایشان را مستجاب می کند. سپس خدمت پیامبر ﷺ آمده، عرض کردند: ما با شما مباهله نمی کنیم و تقاضای مصالحه نمودند، پیامبر ﷺ تقاضای آنها را پذیرفت.(1) یادآوری : روایات شیعه در این موضوع، از حد و حصر خارج است، روایات اهل تسنن نیز در باره شأن نزول آیه مباهله و همراه بردن پیامبرﷺ ، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را در کتب معتبر خود نقل کرده اند که برخی آنها را در صفحه 59 نقل کردم و اینجا فقط به روایتی که مسلم در صحیحش نقل کرده است اکتفا می کنیم.

وی در باب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام نقل کرده است که روزی معاوبه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب ( علی علیه السلام ) را سب و دشنام نمیگویی؟! سعد گفت: از آن وقت که به یاد سه چیز که پیامبرﷺ در باره علی علیه السلام فرمود افتادم، از ست و دشنام او صرف نظر کردم... ( یکی از آنها این بود:) هنگامی که آیه مباهله نازل گردید، پیامبر ﷺ فقط از فاطمه و حسن و حسین و علی علیهم السلام دعوت کرد و سپس فرمود: «اللهم هؤلاء أهلی» ؛ خدایا اینها خاصان نزدیک من هستند.(2)

ص: 193


1- به تفاسیر ذیل آیه، و به بحارالانوار، ج 21، ص 32 تا 356 مراجعه شود.
2- صحیح مسلم، چاپ دار احیا ء التراث العربی، بیروت لبنان، ص 1042، باب من فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام ، خ 2404. (این روایت تماما در صفحه 59 گذشت).

مؤلف : آیه مبارکه مباهله سند زنده و روشنی است بر عظمت و افضلیت اهل بیت علیهم السلام و دلیل قاطعی است بر اینکه این بزرگواران بعد از پیامبر ﷺ افضل انسانها هستند و هرگز نباید ایشان را با صحابه مقایسه نمود و نباید عرشیان را در ردیف فرشیان قرار داد.(1)

شأن نزول آیه مبارکه «مودت»، «القربی» و اهل بیت علیهم السلام

« قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(2) ای پیامبر) بگو: از شما هیچ پاداشی جز دوست داشتن نزدیکانم نمی خواهم.

هنگامی که پیامبر ﷺوارد مدینه منوره شد و اسلام رو به رشد و شکوفایی نهاد و رفت و آمدها در خدمت پیامبر ﷺ زیاد گردید، انصار خدمت پیامبر ﷺ عرض کردند: چنانچه مشکلات مالی پیدا شد، اموال ما، بدون هیچگونه قید و شرطی در اختیار شما قرار دارد، وقتی این سخن را گفتند: این آیه نازل گردید:

« قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی » ؛ «بگو من مزدی از شما، در برابر ابلاغ رسالتم نمی خواهم، جز محبت نزدیکانم»، و آیه را برای آنان تلاوت کرد، سپس فرمود: نزدیکان مرا بعد از من دوست بدارید، آنها با خوشحالی از محضر

ص: 194


1- در مدینه منوره مسجدی است که نزد شیعیان به مسجد مباهله معروف است، وگفته شده که محل مباهله در جای همین مسجد است ولی نزد اهل مدینه فعلا مشهور به «مسجد الإجابة» است و در وجه نام گذاری آن به «مسجدالاجابه» نوشته اند که روزی پیامبر ﷺبه این مسجد آمد و دو رکعت نماز خواند و پس از نماز سه چیز از خدا خواست، یکی آنکه امت اسلام را به قحطی هلاک نکند، دوم آنکه دشمن مسلمانان را بر آنها مسلط نکند، سوم آنکه مسلمانان به جان یکدیگر نیفتند، درخواست اول و دوم به اجابت رسید و درخواست سوم به اجابت نرسید (آثار اسلامی مکه و مدینه، نوشته رسول جعفریان، ص 226) .
2- سوره شورا / 23.

پیامبرﷺرفتند.(1) و در روایات بسیاری است که مراد از «القربی»، اهل بیت و ائمه علیهم السلام هستند.(2) در کتب اهل سنت نیز روایات متعددی وارد شده که مراد از «القربی» در آیه مزبور، علی، فاطمه، حسن و حسین عالی هستند که به نقل یکی از آنها اکتفا می کنیم.

احمد حنبل در فضائل صحابه، از سعید بن جبیر نقل کرده است که:

لما نزلت « قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی » ، «قالوا: یا رسول الله ! من قرابتک؟ من هؤلاء الذین وجبت علینا مود تهم، قال : علی و فاطمه وإبناهما علیهم السلام ، و قالها ثلاثا»؛ هنگامی که این آیه نازل شد اصحاب عرض کردند:

ای رسول خدا! خویشاوندان شما که مودت و دوستی آنها بر ما واجب است کیانند؟ فرمود: علی، فاطمه، و دو فرزند آن دو، و این سخن را سه بار تکرار کرد.(3)

شأن نزول سوره «هل اتی» و اهل بیت علیهم السلام

«إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا (4)

ص: 195


1- به تفاسیر، خصوصا تفسیر المیزان، ج 18، ص 42 تا 50 مراجعه شود.
2- به تفاسیر، خصوصا تفسیر المیزان، ج 18، ص 51 مراجعه شود.
3- احقاق الحق، ج 3، ص 2.
4- به طور یقین، نیکوکاران از جامی می نوشند که نوشیدنی اش آمیخته به کافور (سرد و سفید و معطر) است، آن جام از چشمه ای است که همواره بندگان خدا از آن می نوشند، و آن را به دلخواه خود هرگونه که بخواهند جاری می سازند، آنان (نیکوکاران) همواره به نذرشان وفا می کنند، و از روزی که عذابش (گزندش گسترده است می ترسند، و غذا را در عین دوست داشتنش، به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند و می گویند: ما شما را فقط برای خوشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچگونه پاداش و سپاسی از شما نداریم.

٢- مفسران - شیعه و سنی(1) در ذیل این آیات روایت کرده اند که آیات فوق، یا تمام سوره «هل اتی» در حق اهل بیت علیهم السلام نازل گردید، و سبب آن این بود که حسن و حسین علیهما السلام بیمار شدند، پیامبر ﷺ با جمعی از صحابه به عیادتشان رفتند و به حضرت امیر علیه السلام پیشنهاد دادند که برای شفای حسنین علیهما السلام نذری کند، امیرالمؤمنین و فاطمه علیهما السلام و فضه - که در خدمت آنها بود - نذر کردند چنانچه آنها شفا یابند سه روز روزه بگیرند، و در برخی روایات است که حسن و حسین علیهما السلام نیز گفتند ما هم نذر می کنیم روزه بگیریم.

طولی نکشید که هر دو شفا یافتند، و این در موقعی بود که مواد غذایی نداشتند.

حضرت امیر علیه السلام سه من جو قرض کرد و فاطمه علیها السلام یک سوم آن را آرد نمود و نان پخت، هنگام افطار فقیری بر در خانه آمد و گفت: السلام علیکم اهل بیت محمد ﷺ؛ سلام بر شما ای خاندان محمد! من مسکینم، غذایی به من بدهید، خداوند به شما از غذاهای بهشتی بدهد، آنها همگی فقیر را بر خود مقدم داشتند و غذای خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار همان نان جو را سر سفره گذاردند، یتیمی بر در خانه صدا زد، آن روز نیز ایثار کردند و نان خود را به او دادند و با آب افطار نمودند و روز سوم باز روزه گرفتند و هنگام افطار اسیری در خانه آمد، باز همگی غذای خویش را به او دادند. هنگامی که صبح شد، علی علیه السلام دست حسن و حسین علیهما السلامرا گرفته، خدمت پیامبر ﷺ آمدند، وقتی پیامبر ﷺ آنها را دید، مشاهده کرد از گرسنگی بی تاب و لرزانند! فرمود: این چه حالی است که در شما می بینم و نگران شد و برخاست و با آنها وارد خانه فاطمه علیها السلام

ص: 196


1- مثل تفسیر کشاف، ج 4، ص 270 و تفسیر فخر رازی، ج 20، ص 243.

شدند، پیامبر ﷺ دید فاطمه علیها السلام در محراب ایستاده در حالی که از گرسنگی چشمانش به گودی فرو رفته است، رسول خدا ﷺ ناراحت شد. در این هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت: ای محمد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین اهل بیتی به تو تبریک می گوید، سپس سوره «هل اتی» را بر آن حضرت تلاوت کرد.

در برخی نقلها آمده است که از آیه «إن الأبرار» تا آیه «کان سیعکم مشکورا » که مجموعا هیجده آیه است، در این موقع نازل گشت.(1) مفسران و علمای شیعه اتفاق نظر دارند که این هیجده آیه یا تمام این سوره در ماجرای فوق نازل شده است و همگی این واقعه و نزول این آیات را یکی از فضائل مهم و بی نظیر علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام دانسته اند.

و در الغدیر از سی و چهار نفر از علمای معروف اهل سنت نام برده که این واقعه را در کتابهای خود آورده اند ( با ذکر نام کتابها و شماره صفحه).

خلاصه این واقعه و این فضیلت در میان اهل تسنن مشهور و معروف است، تا آنجا که محمد بن ادریس شافعی، یکی از ائمه چهارگانه اهل تسنن در شعر معروفش گفته است:

إلی م، إلی م، و حتی متی؟ أعاتب فی حب هذا الفتی! وهل زوجت فاطم غیره؟ و فی غیره هل آتی هل آتی؟!» «تا کی، تاکی و تا چه زمانی مرا در محبت این جوانمرد (علی علیه السلام ) سرزنش می کنید؟! و آیا فاطمه علیها السلام به غیر او تزویج شد؟ و آیا «هل اتی» در باره غیر او نازل شده؟!»(2)

ص: 197


1- الغدیر، ج 3، ص 107 تا ص 111 که به طور خلاصه نقل کردم.
2- احقاق الحق، ج 3، ص 158.

بررسی مطالب آن جزوه

اکنون به بررسی مطالب آن جزوه - که در مدینه منوره توزیع می کردند (و در صفحه 5 به آن اشاره کردم و به زعم خود خواسته اند بگویند و ثابت کنند که بعد از پیامبرﷺ بهترین انسانها ابوبکر و عمر و عثمان هستند - می پردازم. هرچند از آنچه در صفحات قبل نقل شد، حقیقت روشن گردید و بهترین انسانها بعد از پیامبرﷺ با دلیل و برهان معرفی و شناخته شدند و دیگر نیاز به بررسی و پاسخ آن جزوه نیست، در عین حال مروری گذرا بر حرفهای آنها و پاسخ به آنها می نمایم. والتوفیق من الله تعالی.

در آن جزوه، برای بزرگ جلوه دادن همه صحابه پیامبرﷺ به این آیه استناد کرده اند: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ...»(1)او سپس به تعریف و تمجید صحابه پرداخته و نوشته اند:

آنان یاران پیامبر، و بهترین امت اند...

و برای تنزیه و بزرگ جلوه دادن همه صحابه به جمله «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ... چه تمسک کرده، و خواسته اند به خورد خواننده بدهند که همه

ص: 198


1- . محمد فرستاده خدا است و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود می بینی، آنها همواره فضل خدا و خوشنودی او را می طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این توصیف آنها در تورات است، و توصیف آنها در انجیل همانند زراعتی است که جوانه های خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته، تا محکم شده، و بر پای خود ایستاده است، و به قدری نمود و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وامی دارد. این برای آن است که کافران را به خشم آورد، خداوند کسانی از آنها را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است. (سوره فتح / 29).

صحابه، بزرگوار، پاک، و بهشتی هستند، همه آنان مقامی رفیع و والا دارند، همه آنان بهترین انسان ها و برترین امت پیامبر ﷺهستند.

مؤلف : باید آخر آیه مبارکه را مورد توجه قرار داد و از پایان آیه چشم و گوش بسته نگذشت که خداوند متعال در پایان آیه می فرماید:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ (9)» خداوند کسانی از آنان را از صحابه را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، وعدۀ آمرزش و اجر عظیمی داده است.

بدیهی است او صافی که در آغاز آیه بیان شد، ایمان و عمل صالح در آن وجود داشت، بنابراین تکرار این دو صفت در آخر آیه اشاره به تداوم آنها است، یعنی خداوند این وعده را تنها به آن گروه از یاران پیامبر ﷺ داده که در خط او باقی بمانند، و ایمان و عمل صالح را تداوم بخشند، اما کسانی که روزی در جمع یاران و مؤمنان حضور داشته و صالح بودند، و روزی دیگر، منحرف شده، خط نفاق و ظلم و گناه پیش گرفتند، هرگز مشمول وعده مغفرت و اجر عظیم نخواهند بود.

تعبیر «منهم» نیز گویای تبعیض است، و آیه مبارکه بیان کرده که صحابه به دو گروه تقسیم می شوند، گروهی به ایمان و عمل صالح پایبند هستند و تا آخر عمر راه محمد ﷺرا ادامه می دهند، مانند سلمان، اباذر، عمار،... - این گروه یقینا مشمول رحمت و مغفرت و اجر عظیم می شوند، اما گروهی دیگر مسیر خود را تغییر داده، و منحرف می شوند و اعمال صالح و پسندیده را ترک می کنند، و این گروه از فیض مغفرت و اجر عظیم محروم خواهند شد.

به علاوه، عقل نیز نمی پذیرد که خداوند سبحان به همه صحابه، بدون هیچ قید و شرطی، وعده مغفرت و اجر عظیم داده باشد، هرچند ایمان و عمل صالح

ص: 199

را ادامه نداده باشند، و گواه گویا و روشن این مطلب این آیه است:

«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ ..»(1) «این [صفت نفاق و بدی اعمال] به سبب آن است که آنان [نخست ایمان آوردند، سپس کافر شدند، در نتیجه بر دلهایشان مهر زده شد.» زیرا این منافقین، روزی در زمره یاران محمد ﷺ از صحابه آن حضرت بودند، ولی سرانجام منحرف گشتند، و مستحق عذاب الهی گردیدند.

و در آیهای دیگر، خطاب به پیامبرﷺ فرمود:

«وَلَا تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ »(2) « و هرگز به جنازه هیچکدام از آن منافقان نماز مخوان و بر گورش [برای طلب آمرزش] نایست».

و چرا چنین نباشد و حال آنکه حضرت آدم ابوالبشر علیه السلام با آن مقام منیع و والا، بواسطه یک ترک أولی، از بهشت اخراج می شود، شیطان با سالها عبادت، به خاطر یک نافرمانی رانده و ملعون می گردد، قوم حضرت موسی علیه السلام به خاطر انحراف از راه پیامبرشان، به عذاب سخت مبتلا می گردند، بلعم بن باعورا، بعد از سالها عبادت و آن مقام رفیع، به خاطر گناه، به آنجا رسید که خدا در باره اش فرمود:

«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ ....»(3) و بخوان برای آنها سرگذشت کسی که آیات خود را به او عطا کردیم و او در مقام عمل از آنها جدا شد.» و صدها نمونه و مورد دیگر.

ص: 200


1- سوره منافقون / 3.
2- سوره توبه / 84.
3- سوره اعراف / 175.

صفات پنجگانه کسانی که محمدی و یار محمدند ﷺ

آیه مبارکه «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ »- که مورد استناد نویسندگان آن جزوه قرار گرفته است . برای یاران و کلیه کسانی که خود را محمدی و یار محمد ﷺ دانسته و می دانند، پنج صفت بیان کرده است.

اول: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ »، برابر کفار شدید، سرسخت و محکم می ایستند.

دوم: «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» ، در میان خود رحیم و مهربانند، نسبت به برادران ایمانی خود، دلسوز و خیرخواهند.

سوم: «تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا » ، پیوسته آنان را در حال رکوع و سجود می بینی، و همواره به عبادت خدا مشغولند. [ پیوسته آثار رکوع و سجود، و عبادت در رفتار و کردار، و گفتار و زندگی آنان دیده می شود چهارم: «یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا » ، آنان همواره فضل و خوشنودی خدا را می طلبند. (جز خوشنودی خدا انگیزه ای ندارند، در پی مال و ریاست و جاه و مقام نیستند، در سقیفه فریاد «ما آمیر و نگم آویژ) ، سر نمی دهند).

پنجم: «سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» نشانه آنان [که محمدی هستند ] در صورتشان از اثر سجده نمایان است. ( چهره، و قیافه آنان به خوبی نشان می دهد که آنان چه انسان هایی هستند، و در تمام زندگی و اعمالشان، آثار عدل و عدالت خواهی، و حق طلبی آشکار است).

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:

المسلم اخ المسلم، لا یظلمه، ولا یخذله، ولا یخوفه، ویحق علی المسلم الإجتهاد فی التواصل، والتعاون علی التعاطف، والمواساة لأهل الخاجة، وتعاطف بعضهم علی بعض، حتی تکونوا کما امرکم الله

ص: 201

عزوجل: «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»، متراحمین، مغتمنین لما غاب عنکم من امرهم، علی ما مضی علیه معشر الأنصار علی عهد رسول اللهﷺ مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمی کند، تنهایش نمی گذارد، تهدیدش نمی کند، و سزاوار است مسلمانان در ارتباط و پیوند و تعاون و محبت و مواسات با نیازمندان کوشش کنند، و نسبت به یکدیگر مهربان باشند، و مطابق گفته خداوند «رحماء بینهم» نسبت به یکدیگر با محبت رفتار کنند، و حتی در غیاب آنان نسبت به امورشان دلسوزی کنند، آن گونه که انصار، در عصر رسول الله ﷺ بودند.(1) آری، اینها صفات صحابه، و یاران محمد ﷺ است، اینها نشانه محمدی بودن، و گویای پیروی از حضرت محمدﷺ است.

حال پرسش ما از نویسندگان آن جزوه این است که آیا همه صحابه پیامبرﷺ دارای این صفات بودند؟! البته آنان پاسخ نخواهند داد، ولی پاسخ آن در جریان سقیفه بنی ساعده موجود است، و ما آن را از صحیح بخاری، از قول عمر بن خطاب، می آوریم و قضاوت را به عهده شما خواننده گرامی می گذاریم:

داستان سقیفه طبق قول عمر

بخاری در کتاب الحدود، ص 1176، باب 31 ( رجم الحبلی فی الزنا، ح 6830) ضمن روایت مفصلی، این داستان را از ابن عباس، نقل کرده است، و تمام آن را در صفحه 387 همین کتاب آورده ایم و خلاصه آن چنین است:

عمربن خطاب، روز جمعه بالای منبر برای نمازگزاران، داستان سقیفه بنی ساعده را توضیح داد، تا آن که گفت: انصار با ما [ مهاجرین مخالفت کردند، علی علیه السلام

ص: 202


1- نور الثقلین، ج 5، ص 77، ح 91: به نقل از اصول کافی.

و زبیر و کسانی که با این دو نفر بودند با ما مخالفت کردند. اختلاف میان مهاجران و انصار بالا گرفت، تا این که یک نفر از انصار گفت: یک نفر از ما امیر باشد و یک نفر هم از شما، «منا امیر و منکم امیر» و سر و صدا و هیاهو بالا گرفت و سرانجام من با ابوبکر بیعت کردم، انصار هم بیعت کردند و در این میان ما روی سعد بن عباده (1)جستیم و او را لگدمال کردیم، یک نفر گفت: سعد بن عباده را کشتید، [عمر گوید: من گفتم: خدا بکشد سعد بن عباده را... «و نزونا علی سعد بن عباده فقال قائل منهم: قتلتم سعدبن عبادة، فقلت: قتل الله سعد بن عبادة...» این روایت گویای این است که صحابه پیامبرﷺ بعد از رحلت آن حضرت، و پیش از دفن جسد مطهرش، برای ریاست به جان هم افتادند، و پس از پیروزی یک گروه، رئیس و بزرگ گروه دیگر را که از یاران پیامبر ﷺبود و در جنگها شرکت داشت، زیر لگد گرفتند و لگدمالش کردند و عمر گفت: خدا او را بکشد.

اینها مطالبی است که خود عمر، در حضور نمازگزاران جمعه که خودش هم امام جمعه بوده است، بیان کرده و در صحیح ترین کتاب های اهل سنت نقل شده است.

نمونه ای دیگر از رفتار عمر

طبری نقل کرده است که:

پس از فوت ابوبکر، عایشه برای او مجلس عزا برپا کرد، عمر درب خانه عایشه آمد و زنها را از نوحه سرایی و گریه نهی کرد، زنها گوش ندادند، عمر به هشام بن ولید گفت: وارد خانه شو و خواهر ابوبکر - دختر ابوقحافه - را نزد من بیاور، وقتی عایشه این دستور عمر را شنید، به هشام گفت: من خانه ام را بر تو

ص: 203


1- سعد بن عباده از بزرگان انصار بود و داعیه خلافت داشت و قبیله او وی را با حال بیماری آوردند در سقیفه که با او بیعت کنند و امیر بشود.

حرام می کنم و اجازه ورود نمی دهم، عمر به هشام گفت: داخل خانه شو، من به تو اذن دادم، هشام داخل شد و خواهر ابوبکر را نزد عمر آورد، عمر تازیانه را بالا برد و چند ضربه تازیانه به او زد، و در پی آن، زنها پراکنده شدند و نوحه سرایی پایان یافت. [عین روایت چنین است:

«لا توقی ابوبکر رحمه الله اقامت علیه عائشه النوح، فأقبل عمر بن الخطاب حتی قام بابها.. فدخل هشام فالخرج أم فروة أخت أبی بکر إلی عمر، فعلاها بالدرة، فضربها ضربات...».(1)

باز مدح و ستایش از صحابه

در صفحه 11 آن جزوه، مجددا به مدح و ستایش از صحابه پرداخته و نوشته اند:

اولا مدح آنان در قرآن کریم (خداوند می فرماید):

«وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (100)»(2) سپس آیه را ترجمه کرده و نوشته اند:

این آیه مشتمل بر نهایت درجه مدح و ستایش پروردگار از مهاجر و انصار و تابعین نیک آنها می باشد که اعلام می دارد که از آنها راضی است و آنها نیز از او خوشنود و راضی هستند...

مؤلف : جمله «رضی الله عنهم و رضوا عنه». ( خدا از آنها خوشنود است و آنها

ص: 204


1- تاریخ الامم و الملوک طبری شافعی، چاپ، بیت الأفکار الدولیة (حوادث سال 13 ه. ق)، ص 561.
2- سوره توبه / 100.

هم از خدا خوشنود هستند) مخصوص مهاجر و انصار نیست، زیرا در همین آیه، در کنار مهاجران و انصار، «وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ» ( و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند) قرار گرفته که مفهومش شامل می شود تمام کسانی را که تا قیام قیامت به نیکی از آنها پیروی کنند.

و بدیهی است، همان گونه که تابعان و کسانی که بعد از مهاجران و انصار هستند و خواهند بود، و در احسان و نیکی از آنان تبعیت کرده و بکنند، اگر روزی در خط ایمان و احسان بودند، و روزی دیگر در مسیر گناه و کفر و ارتداد قرار گرفتند، به طور قطع، از تحت رضایت خدا خارج می شوند، و دیگر مشمول رضی الله عنهم» نخواهند بود، مهاجران و انصار نیز چنین خواهند بود، زیرا ملاک در همه افراد، اعم از مهاجر و انصار و تابعین یکی است، و آن تداوم به صفات مذکور است. خصوصا که خداوند متعال در آخر آیه 29 سوره فتح می فرماید: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ » خدا از خصوص مؤمنان خوشنود است، و ملاک را تداوم ایمان و عمل صالح، قرار داده است. نه صرف مهاجر و انصار بودن، و نه صرف این که روزی ایمان آوردند و روزی دیگر به ترک اعمال صالح و نفاق روی آور شدند. شاهد آن سوره منافقون است.

خلاصه این که عبارت «وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ» قرینه است که خوشنودی خدا از صحابه و تابعان، به یک نحو و طبق یک ضابطه است، و تفاوتی وجود ندارد، و حکم دایر مدار ایمان، عمل صالح، و احسان مداوم و تا پایان عمر است، نه مطلقا.

آری: چگونه می توان پذیرفت که آتش افروزان جنگ جمل، صفین، و نهروان، که از صحابه و از مهاجران بودند، همچنان زیر پرچم «رضی الله عنهم» باقی ماندند، و در بهشت برین مستقر و جای دارند؟

ص: 205

تبرئه صحابه و پاسخ ما

در صفحه 28 آن جزوه، بعد از اعتراف به این که گروهی از صحابه مرتکب اعمال خلاف شده اند، در مقام تبرئه آنان برآمده و نوشته اند:

برای تلافی و جبران اشتباهاتی که از آنان صادر شده، راههای متعددی وجود دارد. از جمله:

اول به این که آنان دارای سابقه درخشان هستند که موجب بخشیده شدن اشتباهات آنان می شود، خداوند می فرماید: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ »(1) چرا که حسنات، سیئات [و آثار آنها را از بین می برند.

دوم این که حسنات و نیکیهای آنان بیشتر از دیگران است، و هیچ کس در فضیلت و برتری با آنان همسان و برابر نیست.

سوم این که ممکن است از آن گناه توبه کرده باشند، و مسلم است که توبه تمام گناهان را نابود می کند.

مؤلف : راه هایی را که برای تبرئه صحابه گناهکار ذکر کرده اند، هیچ کدام کارساز و تمام نیست و مشکل آنان را حل نمی کند.

اما راه اول : «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ » می فرماید: چنانچه کسی گناهی مرتکب شود، و پس از آن، کار نیک انجام دهد، آن کار نیک و حسنه، گناه وسیئه پیشین او را از بین می برد - یذهبن: فعل مضارع و مربوط به آینده است یعنی اگر بعد از ارتکاب سیئه، حسنه انجام دهند، این حسنه اثر سیئه پیشین را خنثی می کند ، اما اگر حسنه قبل از سیئه انجام گرفته است، آیه از آن ساکت است، و نویسندگان جزوه خواسته اند با آیه،

ص: 206


1- سورة هود /114.

صورت دوم را اثبات کنند، و حال آن که آیه متعرض آن نیست، و معلوم می شود معنای آیه را نفهمیده و به نکته ادبی توجه نکرده اند، یا نخواسته اند بفهمند.

به علاوه - به حکم عقل، و فهم عرف متشرعه، حسنه در صورتی سیئه را جبران می کند که در حد، و درخور آن باشد، و بدیهی است که هیچ حسنه ای در حد رنجاندن و به غضب درآوردن فاطمه زهرا علیها السلام نمی باشد، هیچ حسنه ای در خور جبران خسارات روحی و جسمی پاره تن پیامبر اکرم ﷺ نخواهد بود، هیچ کار نیکی قابلیت تلافی مصائب وارده بر خیر نساء العالمین را نخواهد داشت.

هیچ حسنه ای در خور جبران جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام و سبب کشته شدن هزاران مسلمان نخواهد شد.

همچنین، با توجه به این که طلحه و زبیر در جنگ جمل کشته شدند، بر همگان روشن است که بعد از برافروختن آتش جنگ تا کشته شدن، هیچ حسنه ای درخور آن سیئه عظیم انجام ندادند، بلکه می توان به طور قطع و یقین گفت که حسنات پیشین آنان هم به مقدار سیئه آنان نبوده است.

مضاف بر این که آنها کشته شدند در حالی که بیعت امام بر گردنشان نبود.

بدون امام و به مرگ جاهلیت از دنیا رفتند) اما راه دوم - که نوشته اند: هیچکس در فضیلت به آنان نمی رسد.

ما به آنان می گوییم: چرا به روایتی که در معتبر ترین کتاب های خودتان آمده توجه نکرده اید؟ مسلم در صحیح خود نقل کرده است که روزی پیامبر اکرم ﷺ فرمودند:

وددت أنا قد رأینا إخواننا» ؛ دوست می داشتم برادرانمان را می دیدیم !! اصحاب گفتند:

«أولسنا إخوانک یا رسول الله ؟» ؛ آیا ما برادران تو نیستیم ای رسول خدا؟

ص: 207

آن حضرت فرمود:

انتم أصحابی و اخواننا الذین لم یأتوا بعد.(1) شما اصحاب من هستید، اما برادران ما هنوز نیامده اند.

این روایت گواه آن است که مسلمانان بعد از پیامبر افضل و برتر از اصحاب پیامبر ﷺمی باشند، زیرا آن حضرت آنان را برادر خود خوانده و بدیهی است که برادر، اقرب و افضل از صحابه است، لذا صحابه پرسیدند: مگر ما برادران شما نیستیم؟ و حضرت فرمود: خیر.

در روایت دیگر است که اصحاب پیامبرﷺ عرض کردند:

نحن اخوانک یا رسول الله ؟! قال : لا انتم اصحابی و إخوانی الذین یأتون بعدی، آمنوا بی و لم یرونی، و قال: للعامل منهم آجر خمسین منکم، قالوا بل منهم یا رسول الله ؟ قال : بل منکم! ردوها ثلاثا، ثم قال :

لإنکم تجدون علی الخیر آعوانا !؟(2) آیا ما برادران توایم ای رسول خدا؟ فرمود: خیر! شما اصحاب من هستید، برادران من کسانی هستند که بعد از من می آیند و به من ایمان می آورند، در حالی که مرا ندیده اند.

سپس فرمود: افرادی از آنان که اهل عمل صالحند، اجر پنجاه نفر از شما را دارند؟ عرض کردند پنجاه نفر از ما را یا پنجاه نفر از خودشان را ای رسول خدا؟ فرمود: خیر! پنجاه نفر از شما را ! و سه بار آنان این سخن را تکرار کردند و پیامبر ﷺ در هر سه مرتبه فرمود: خیر، سپس فرمود: این به خاطر آن است که شما چیزهایی دارید که شما را در کارها و اعمال خیر یاری می کند.

ص: 208


1- صحیح مسلم، کتاب الطهارة، ح 39.
2- تفسیر روح البیان، ج 9، ص 61.

آری: از مجموع روایات و قرائن و به حکم عقل فطری و دست نخورده، استفاده می شود که مسلمانانی که در دوره های بعد از پیامبر ﷺآمده و می آیند، و با آن که پیامبر ﷺرا ندیده و حضور آن حضرت را درک نکرده اند، و در عین حال، ایمان راسخ و عمل صالح، و اخلاق و رفتار صددرصد اسلامی دارند، از صحابه پیامبر ﷺ افضلند، چرا که آنان شاهد معجزات و اخلاق رسول خدا بودند، ولی کسانی که بعد از عصر پیامبر ﷺآمده و می آیند، با شنیدن، و با تحقیق در کتاب خدا، در راه خدا و دین اسلام گام نهاده و می نهند.

شواهد خارجی هم گویای این مطلب است، ملاحظه شود که صحابه، روزهای آخر عمر پیامبرﷺ چه کردند! آن گاه که پیامبر ﷺفرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت : درد بر پیامبر یا غلبه کرده، و کتاب خدا ما را کفایت می کند، کنار بستر پیامبر و سر و صدا بالا گرفت تا آن که رسول خدا ﷺ به آنان فرمود: «قومواعی» از پیش من دور شوید.(1)

ص: 209


1- بخاری، در هفت جای صحیحش حدیث قلم و دوات را با سندهای مختلف نقل کرده است: 1- در کتاب العلم ح 114: 2- در کتاب الجهاد و السیرح 3053: 3- در کتاب الجزیة و الموادعة ح 3168: 4- در کتاب المغازی ح 5 : 4431-همان، باب قول المریض قوموا عنی ح 4432: 6-در کتاب المرض ح 5669: 7- در کتاب الاعتصام ح 7366. مسلم نیز در صحیحش این حدیث را در کتاب الوصیة باسه سند نقل کرده است که آنها را در صفحه 463 همین کتاب آورده ام و در اینجا ترجمه یکی از آنها را از صحیح بخاری می آوریم. ابن عباس گوید: در آن بیماری که پیامبر ﷺاز دنیا رفت به گروهی از مردان که دور بسترش جمع شده بودند فرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، عمر بن خطاب گفت: درد بر رسول خدا غلبه کرده است و کتاب خدا نزد ما موجود است و همان کتاب ما را کفایت می کند، وقتی عمر این حرف را زد، بین حاضران اختلاف افتاد و کار به نزاع و خصومت کشید و هر کس چیزی میگفت، برخی می گفتند کاغذ بیاوریم تا رسول خدا بنویسد، و برخی حرف عمر را می زدند و همهمه و سروصدا بالا گرفت، پیامبرﷺ فرمودند: «قومواعی» از نزد من برخیزید و دور شوید، [ابن عباس گوید: من در حالی که گریه می کردم خارج شدم، و می گفتم: همه مصیبت ها از اینجا شروع شد که نگذاشتند پیامبر ﷺ چیزی بنویسد و مانع شدند.. (صحیح بخاری: کتاب المرض، باب قول المریض قوموا عتی، ح 5669) این حدیث را در کتاب «حدیث قلم و دوات» توضیح داده ام که چاپ شد ولی منتشر نشد.

و بعد از رحلتش سه روز جنازه اش روی زمین بود، و صحابه در سقیفه برای ریاست بر سر یکدیگر کوبیدند، و بلافاصله با پاره تن پیامبر ﷺ آنگونه رفتار کردند، با پسر عمش - که او را برادر خود خواند - چه معامله ای کردند.

در هر حال، پیامبرﷺ فرمود: برادران من کسانی هستند که بعد از من می آیند و اهل عمل صالحند، نه هر کس که ادعای مسلمانی کند ولی اعمالش غیر صالح و برخلاف اسلام است.

اما راه سوم: که در آن جزوه، برای تبرئه صحابی گناهکار، مطرح کرده اند، که :

ممکن است توبه کرده باشند، و توبه تمام گناهان را نابود می کند.

ما به آنان می گوییم: توبه از هر گناهی باید متناسب با همان گناه باشد، توبه اگر مربوط به حق الله است، باید علاوه بر ندامت و پشیمانی، عمل مورد گناه، در صورت قابلیت جبران، جبران شود، مثلا، نمازها، و روزه ها را قضا کند، اگر حق الناس باشد باید ادا کند، یا دست کم حلالیت بطلبد، کسی که خون به ناحق ریخته است، باید خود را در اختیار ولی دم قرار دهد، و توبه او با قصاص، یا با رضایت ولی دم، به دیه، یا لااقل عفو، قبول می شود، مال کسی را غصب کرده، به صاحبش برگرداند، و خلاصه توبه شرایط و حدودی دارد.

طلحه و زبیر که باعث کشته شدن هزاران مسلمان شدند، آیا از اولیای خون های به ناحق ریخته شده، حلالیت طلبیدند؟ و آیا اصلا فرصت توبه پیدا کردند؟ بلکه آیا اصلا پشیمان شدند؟ و آیا اینها عذر بدتر از گناه نیست؟ معاویه در جنگ صفین که جمع کثیری را به کشتن داد، که در میان آنان، عمار یاسر،

ص: 210

اویس قرنی و صدها صحابی خالص و مخلص بودند، جبران کرد؟ آری : با این نوشته ها و راه کارهای شما، آنان که ظلم کردند و حق را نادیده گرفتند، تبرئه نمی شوند، و بهتر است که امر آنان را به خدا واگذار کنیم، و اصرار بر تبرئه و تنزیه و تقدیس آنان نداشته باشیم.

صحابی را معنا کرده اند

در صفحه 8 آن جزوه، صحابی را معنا کرده و نوشته اند :

صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر ﷺ را ملاقات کرده و در حالی که به او ایمان داشته و در حال مسلمانی فوت کرده باشد.

سپس نوشته اند:

صحابی، و از اصحاب پیامبر ﷺبودن، گاهی با قرآن شناخته می شود، و گاهی با نقل.

سپس برای شناخت صحابی بودن ابوبکر آیه « ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ »(1)

ص: 211


1- سوره توبه / 40: «در حالی که دومین نفر بود، در آن هنگام که آن دو در غار بودند». داستان غار و یار غار این گونه شهرت یافته که یار غار، ابوبکر بوده است و وی را یار غار و صاحب رسول خدا ﷺ خوانند. و از آیه مبارکه فهمیده می شود که او گرفتار ترس و وحشت و اندوه بوده و پیامبر ﷺ دلداریش داده و فرمودند: «لا تحزن» غصه نخور. برخی از اهل تسنن، مسلم گرفته اند که صاحب و همراه پیامبر ﷺ ابوبکر بوده، و این را دلیل بر فضیلت و برتری او ذکر کرده اند، غافل از آن که صاحب و همراه و هم سفر بودن، دلیل فضیلت نمی شود، زیرا ممکن است صاحب و همسفر انسان، شخص خوبی باشد یا بد، همان گونه که در قرآن مجید داستان دو نفر را بیان کرده و یک نفر را صاحب دیگری خوانده است، که یک نفرشان مؤمن، و نفر دیگر بی ایمان و کافر بوده است، «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ » همراهش در حالی که با او گفتگو می کرد به او گفت: آیا به آنکه تو را از خاک آفرید کافر شده ای؟! (سوره کهف / 37).

را آورده اند.

همچنین در آن جزوه برای شناخت صحابی بودن زید بن حارثه آیه « فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا »(1) را آورده اند.

و در ادامه نوشته اند:

و گاهی صحابی بودن با تواتر و اخبار شناخته می شود، مانند صحابی بودن عمر، و عثمان، و علی، و حذیفه، و ابو هریره، و عائشه، و غیر آنها از بزرگان صحابه رضی الله عنهم.

تعجب از نادیده گرفتن حق

مؤلف : جای تعجب است که برای شناخت صحابی بودن ابوبکر، و زید بن حارثه، از آیات قرآن آورده اند، و خواسته اند بگویند این آیات مرتبط به این دو نفر است، اما برای شناخت صحابی بودن حضرت امیر علیه السلام حتی یک آیه از صدها آیه که در شأن آن بزرگوار نازل شده، و خودشان نقل کرده اند، نیاورده اند.

آیة « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ » (2) که به تصریح و نقل صحیح مسلم - که از صحیح ترین کتابهایشان است . در رابطه با مباهله با نصارا و دعوت پیامبرﷺ و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را برای مباهله، نازل شده، نیاورده اند. به همان گونه که در صفحه 58 همین کتاب گذشت ..

همچنین آیه «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا »(3) تطهیرة.. 30 که به نقل همان کتاب، در شأن فاطمه، و علی، و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است، نیاورده و نادیده گرفته اند. - که در صفحه 73 همین کتاب گذشت ..

ص: 212


1- سوره احزاب / 37.
2- سورة آل عمران / 61.
3- سوره احزاب / 33.

آری، چشمان خود را فروبسته و فضائل غیر قابل انکار امیرمؤمنان علی علیه السلام و صحابی بودن آن حضرت را که به نص قرآن و طبق اعتراف خودشان، ثابت و محرز است، نادیده گرفته و صحابی بودن آن بزرگوار را به تواتر و اخبار موکول کرده و آن حضرت را در ردیف عمر، و عثمان، و حذیفه، و ابو هریره، و عایشه قرار داده اند.

چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا

بهترین قرن به نظر آنها و پاسخ ما

در صفحه هجدهم آن جزوه نقل کرده اند که:

پیامبر اکرم ﷺ فرمود: إن خیرکم قرنی، ثم الذین یلونهم. (متفق علیه) بهترین شما کسانی اند که در این قرن زندگی می کنند، سپس کسانی که به دنبال آنها می آیند. (این حدیث مورد اتفاق است).

بعد از نقل و ترجمه روایت نوشته اند:

امام نووی (ره) می گوید: علما متفقند بر این که بهترین انسانهای قرن پیامبر ﷺ، یاران آن حضرتند «خیرکم قرنی». .

مؤلف : اولا این روایت با عباراتی مختلف نقل شده است، مثلا در صحیح مسلم و فتح الباری، و مسند احمد.. «خیر القرونی قرنی» نقل شده است.

ثانیا: چگونه می توان گفت بهترین قرنها قرن پیامبر ﷺو بهترین انسانها یاران پیامبر ﷺبوده اند، و حال این که در قرن اول خلیفه دوم کشته شد، و خلیفة سوم به دست مسلمانان و در برابر دید مهاجر و انصار کشته شد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام به دست خوارج به شهادت رسید، در روزهای بعد از رحلت پیامبر اکرم ﷺ، دخترش، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام ، با چه مصائب ناگوار مواجه و

ص: 213

سرانجام با یک دنیا درد و رنج به شهادت رسید و شبانه به خاک سپرده شد.(1) همچنین در همان قرن، جنگ جمل به رهبری صحابه، طلحه و زبیر، و عایشه که از اصحاب محسوبند، برافروخته شد، و طلحه و زبیر و هزاران مسلمان، بدون این که بیعت امام بر گردنشان باشد، کشته شدند.

جنگ صفین با حمایت و لشکرکشی معاویه، صحابی پیامبرﷺ ، پیش آمد، و عمار یاسر و هزاران مسلمان کشته شدند.

جنگ نهروان و به هلاکت رسیدن جمع بسیاری مسلمان نماها، واقع گردید.

در همان قرن، که به قول اهل تسنن، بهترین قرن های اسلام و بهترین انسانها بود، حادثه جانکاه کربلا و اسارت اهل بیت پیامبرﷺ اتفاق افتاد، جنگ حره و قتل عام مردم مدینه و بی حرمتی به حرم پیامبرﷺ و هتک حرمت زنان دارالاسلام، و در پی آن هتک حرمت کعبه معظمه و هدف قرار دادن آن، توسط لشکر یزید، و همچنین اتفاق های ناگوار دیگر که در قرن اول برای اهل بیت پیامبر ﷺو عموم مسلمانان اتفاق افتاد.

آری همه این حوادث تلخ، و مخالف قرآن و سنت نبوی، در قرن اول اتفاق افتاد، و اکثر آنها به دست صحابه و پیشگامی آنان و تابعین ستمگر آنان به وقوع پیوست.

بر این اساس چگونه می توان این روایت را به رسول خدا ﷺ نسبت داد؟ با چه جرأتی می توان ادعا کرد که پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: «إن خیرکم قرنی» یا خیر القرونی قرنی»؟ لذا باید گفت این روایت صددرصد دروغ و ساخته و پرداخته دست سیاست بازان بوده و هرگز دلیل مطلبی نمی شود. و الله العالم

ص: 214


1- «صحیح بخاری» [کتاب المغازی (ص 719)] باب: غزوة خیبر، حدیث (4240، 4241). (عین روایت در صفحه 452 همین کتاب آمده است).

ستایش از ابوبکر و عمر

در صفحه بیست و دوم آن جزوه نوشته اند:

ذکر گوشه ای از مدح و ستایش های بعضی از صحابه اول : ابوبکر صدیق رضی الله عنه در آن جزوه، بعد از بیان نسب ابوبکر، برای اثبات فضیلت و برتری او بر سایر صحابه، به دو آیه و پنج روایت استدلال کرده اند؛ آیه اول : «وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ »(1) [و نوشته اند: مراد از «صدق به» ابوبکر است.

آیه دوم : «وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ »(2)، [و نوشته اند: مراد از «صالح المؤمنین» در این آیه، ابوبکر و عمر است.

و در ادامه پنج روایت نیز در بیان فضائل ابوبکر نقل کرده اند. یکی از آن روایات این است :

از عمرو بن عاص روایت است که گفت: «از پیامبر ﷺپرسیدم: چه کسی از مردم را بیشتر دوست داری؟ فرمود: عایشه را، گفتم: از میان مردها؟ فرمود:

پدرش را، گفتم : سپس چه کسی را؟ فرمود: عمر بن خطاب را، و بعد از او نیز چند مرد دیگر را شمار کرد.(3) مؤلف : گفتن اینکه مراد از (صدق به) و «صالح المؤمنین» ابوبکر است، یک ادعای محض و بدون دلیل و شاهد است، بلکه شواهد و روایات، کذب بودن این ادعا را ثابت می کند؛ زیرا محرز است و خود اهل سنت قبول دارند و نقل

ص: 215


1- سوره زمر / 33.
2- سوره تحریم / 4.
3- صفحه 24.

کرده اند که ابوبکر چندین سال از عمرش را در حال شرک و کفر گذرانده، و در ساعات آخر عمرش هم از برخی کارهایش که بعد از پیامبرﷺ مرتکب شده بود، اظهار پشیمانی کرد،(1) و این با صالح المؤمنین» بودن منافات دارد.

او در مقابل، خود اهل سنت نقل کرده اند که اول مردی که رسالت پیامبرﷺ را تصدیق کرد و با او نماز خواند ( روایات قبلا گذشت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود، و تنها کسی که هرگز آلوده به شرک و کفر و گناه نشد، و به تمام معنا صالح و شایسته بود، علی علیه السلام بود.

و اما روایتی را که از عمرو بن عاص نقل کرده اند، باید از نویسنده آن جزوه پرسید: آیا روایت عمرو بن عاص، با آن سوابق و لواحقش حجت است و می توان به آن اعتماد کرد؟! و اصلا این روایت در چه کتابی آمده است، به علاوه آیا انسان عادی و با غیرت حاضر است در پاسخ مردی بیگانه و نامحرم، آن هم مثل عمرو عاص، بگوید: من زن جوانم را بیشتر از همه دوست دارم؟ آیا چنین پاسخی از شخص عادی قبیح نیست تا چه رسد به مقام شامخ و ملکوتی پیامبر خدا ﷺ؟! و آیا سزاوار است به منظور بالا بردن مقام برخی افراد، چنین سخنانی را به ساحت مقدس پیامبر اکرم ﷺ نسبت داد و چنین بی حرمتی را در حق آن بزرگوار روا داشت؟! سپس در ادامه نوشته اند:

دوم : عمر بن خطاب رضی الله عنه و پس از بیان نسب او نوشته اند:

احادیث بسیاری در فضیلت عمر وارد شده است.

یکی از آنها این است که پیامبر از شهید شدن او خبر داد و آن چنین است :

روزی پیامبرﷺ و ابوبکر و عمر و عثمان از کوه احد بالا می رفتند، در این

ص: 216


1- روایت این پشیمانی در صفحه 449 خواهد آمد.

اثناء کوه به لرزه در آمد، پیامبر ﷺ با پای مبارکش به آن کوبید و فرمود: ای احد، آرام باش، چرا که صرفا روی تو یک پیامبر، یک صدیق، و دو شهید قرار دارد.

مؤلف : اولا، راوی این خبر کیست و از چه منبعی نقل کرده اید؟ ثانیا، در صحیح مسلم در باب فضائل طلحه و زبیر با دو سند از ابوهریره نقل کرده که پیامبر ﷺبا ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و سعد وقاص بالای کوه چرا بودند و کوه تکان خورد و پیامبرﷺ به کوه حرا فرمود: آرام باش(1) و ظاهرا نویسنده آن جزوه، آن روایت را از این روایت اقتباس کرده، ولی برای جعلی بودن این هر دو روایت همین بس که ابوهریره سال هفتم هجرت در مدینه بحسب ظاهر مسلمان شد(2)و چگونه می توان ادعا کرد که او با پیامبر ﷺو آن چند نفر، روی کوه حرا بود؟ ثالثا، مگر هر کس، به هر علت و دلیلی کشته شد، شهید است و به او شهید می گویند؟ رابعا: برخی از شما اهل تسنن، مدعی هستید که پیامبرﷺ علم غیب نداشته و حتی از حال فعلی حاضران نزد خودش هم اطلاع نداشته است.

این کثیر در تفسیرش، ذیل آیه « وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ »(3)به گفته است: پیامبر ﷺ منافقین را به طور معین نمی شناخت، هر چند صبح و عصر آنان را می دید.(4) و طبق گفته ابن کثیر، پیامبر ﷺ از نفاق افرادی که نزد او حاضر بودند خبر نداشت و آنان را نمی شناخت. با این وصف، شما نویسندگان آن جزوه، چگونه

ص: 217


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، ص 1047، ح 2417.
2- به صفحه 291 همین کتاب، بخش مناظرات مراجعه شود.
3- سوره توبه / 101.
4- مصباح المنیر، فی تهذیب تفسیر ابن کثیر، چاپ دارالسلام الریاض، ص 588 .

مدعی شده و روایت نقل کرده اید که پیامبر ﷺ، از کشته شدن عمر و عثمان، آن هم در چندین سال بعد اطلاع داشته و به آنها خبر داده است؟ بنابراین، از چند جهت صدور چنین روایتی از پیامبرﷺ قابل قبول نیست، مضاف بر اینکه از جهت دلالت بر فضیلت شهادت هم غیر قابل قبول، بلکه مردود است.(1)

ص: 218


1- البته عقیده ما شیعیان دوازده امامی این است که پیامبران و ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین علم غیب داشته اند و خداوند سبحان علوم غیب را به آنان افاضه فرموده است: همان گونه که در قرآن مجید بیان کرده است : «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ » خدا دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند مگر پیامبرانی را که برگزیده است. (سوره جن / 27) «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ » ، این [ داستان از خبرهای غیبی است که ما به تو وحی می کنیم. سورة هود / 50) «وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» ، و شما را از آنچه می خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره می کنید خبر می دهم. (سوره آل عمران / 49) و غیر اینها از آیات شریفه قرآن، اما روایات در این باره بسیار است که مجال نقل آنها نیست. تنها به این جمله از نهج البلاغه (خطبه 128) اکتفا می کنم که وقتی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از حوادث آینده خبر می داد، شخصی از حاضران عرض کرد: ای امیرالمؤمنین آیا علم غیب داری؟ آن حضرت لبخند زد و فرمود: «لیس هو بعلم غیب و إنما هو تعلم من ذی علم»؛ این علم غیب نیست، بلکه این علمی است که از صاحب علم آموخته ام. یادآوری این نکته لازم است که برای جمع بین دو دسته از آیات، (دسته اول که علم غیب را مخصوص خدا، و دسته دوم که پیامبران را نیز عالم به غیب دانسته) وجوه مختلفی ذکر شده است، مشهورترین آنها این است که : علم بر دو قسم است، ذاتی و عرضی. علم ذاتی استقلالی؛ و آن مخصوص خدا است که عین ذات پروردگار است. علم عرضی و آن، از آن غیر خدا است و علم عرضی هم بر دو قسم است: یک قسم اکتسابی است که با تحصیل و زحمت حاصل می شود، و قسمی دیگر لدنی است که از جانب خدا به هر کس که لیاقت داشته باشد (مثل پیامبرﷺ و ائمه علیهم السلام ) بدون واسطه و بدون کسب و تحصیل! افاضه می شود و او را از خبرهای غیبی آگاه می کند، از حوادث گذشته و حال و آینده آگاه و عالم به غیب می نماید، همان گونه که فرموده است: «وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا (65)» ؛ و از نزد خود علمی ویژه (علم غیب) به او آموختیم. (سوره کهف / 65)

بعد از عمر نوشته اند:

سوم: عثمان بن عفان رضی الله عنه سپس روایات بسیاری در فضائل او نقل کرده اند و بعد از آن نوشته اند :

چهارم: علی بن ابی طالب علیه السلام رضی الله عنه علی بن ابی طالب علیه السلام نخستین جوانی است که مسلمان شده است و احادیث بسیاری در فضیلت ایشان وارد شده، به عنوان مثال:

١- بخاری و مسلم از سهل بن سعد از رسول الله ﷺ روایت کرده که فرمودند فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خداوند فتح و پیروزی را بر دست او خواهد کرد، خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. پس آن پرچم را به علی علیه السلام داد.(1) 2- سعد بن ابی وقاص را روایت می کند که رسول الله به علی علیه السلام فرمود :

آئت منی منزلة هارون بن موسی إلا أنه لا نبی بعدی : (متفق علیه) تو برای من به منزلة هارون برای موسی هستی، البته بعد از من، پیامبری نخواهد آمد. (این روایت مورد اتفاق است) [یعنی این روایت را همه اهل سنت قبول دارند).

مؤلف : نویسنده آن جزوه این روایت را نقل کرده و اقرار کرده که مورد اتفاق است، ولی هیچ شرح و توضیحی درباره آن بیان نکرده است، چرا که هرگونه

ص: 219


1- نویسندگان آن جزوه تمام روایت را نیاورده اند، چون ابتدای آن با حرف های باطلشان منافات دارد و باعث رسوایی آنان می شود، تمام روایت در ص 409 گذشت.

توضیحی درباره آن، برخلاف رویه و مذاق او و همفکرانش بوده است.

سپس روایت سوم را در فضیلت حضرت امیر علیه السلام نقل کرده و روایت چهارم را از صحیح بخاری چنین آورده است:

4- براء بن عازب نقل می کند که رسول الله ﷺ به علی علیه السلام چنین فرمود:

«ائت ممی و أنا منک». البخاری.

تو از من، و من از تو هستم. صحیح بخاری.

مؤلف : نویسنده آن جزوه، در معنا و مراد از این روایت نیز سکوت کرده، و تنها به نقل آن اکتفا کرده است.

سپس روایت دیگری از صحیح بخاری آورده و آن چنین است:

عبدالله بن عباس روایت می کند که عمر و گفت:

أقرؤنا أبی و أفضانا علی». البخاری بهترین قاری ما أبی بن کعب، و بهترین قاضی در بین ما، علی بن أبی طالب است.

مؤلف : نویسنده آن جزوه، از شرح این روایت نیز صرف نظر کرده است، با این که آن را از صحیح ترین کتابهایشان، یعنی صحیح بخاری نقل کرده است. و در هر حال ما می گوییم :

غلط اندازی و حق کشی تا چه حد؟!

اولا : امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به عنوان صحابه و در ردیف اصحاب، آنهم وسط عثمان و معاویه قرار دادن، غلطی آشکار و بدعتی جدید است، زیرا آن حضرت به اتفاق عموم مسلمانان از اهل بیت و آل پیامبر ﷺ است و رسول خداﷺ بارها او را اهل بیت خواند، همان گونه که شأن نزول آیه تطهیر و

ص: 220

آیه مباهله(1) و جاهای دگر به آن تصریح فرمود، نیز بارها فرمود: «علی از من است و من از علی هستم و هرگز او را جزء صحابه قرار نداد.

ثانیا از صدر اسلام تا کنون، همه اهل تسنن و حتی وهابیون ( پیروان و اتباع عبدالوهاب که فعلا خود را سلفی می نامند) در اول کتابها و در تمام نوشته ها و خطبه نماز جمعه ها و سخنرانیهای خود نوشته و می گویند: «صلی الله علی محمد و آله و صحبه) و آل را جدا و مقدم بر صحابه ذکر می کنند.

ثالثا : همه مسلمانان اهل فن می دانند که آیات بسیاری در فضیلت امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده، اما نویسنده آن جزوه حتی به یک آیه هم اشاره نکرده است، و حال آن که برای اثبات فضیلت ابو بکر دو آیه آورده، و مدعی شده که آنها در شأن ابوبکر نازل شده است، در صورتی که - بر فرض صحت آن ادعاء - هیچ یک از آن دو آیه، دلالت بر فضیلت و برتری او ندارد، که با اندک تأملی معلوم می شود.

آری، «الغریق یتشبث بکل حشیش». .

همچنین در مقام بیان فضائل حضرت امیر علیه السلام به چند روایت محدود اکتفا کرده و بدون هیچ توضیحی گذشته است، و حال این که همه مسلمانان با اطلاع، بلکه دانشمندان غیر مسلمان نیز، می دانند که آیات و روایاتی که در فضائل امیرمؤمنان علی علیه السلام وارد شده برای احدی از صحابه وارد نشده، و از حد و حصر خارج است، و هر یک از آنها به تنهایی، برتری و تقدم آن جناب را بر تمام

ص: 221


1- تنها به یک مورد که مسلم در صحیحش آورده است اکتفا می کنم، هرچند قبلا آن را نقل کرده ام، وی در باب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام آورده است که روزی معاویه به سعد بن ابی وقاص گفت: چرا ابوتراب (علی علیه السلام ) راست و دشنام نمیگویی؟! گفت: از آن وقت که یاد سه چیز که پیامبر ﷺ در باره علی عال فرمود، افتادم، از ست و دشنام به او صرف نظر کردم... ( یکی از آن سه چیز این بود) هنگامی که آیه مباهله نازل گردید، پیامبر ﷺ فقط از علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام دعوت کرد و سپس گفت: «اللهم هؤلاء أهلی»؛ خدایا اینها خاصان نزدیک و اهل من هستند. (صحیح مسلم، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، ص 1042، باب من فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام ، ح 2404).

انسانها، جز پیامبر اکرم ﷺ، ثابت و محرز می کند، همان گونه که احمد بن حنبل، یکی از چهار امام اهل تسنن، به آن اعتراف کرده و گفته است:

ما ورد لاحد من أصحاب رسول الله ﷺمن الفضائل ما ورد لعلی.(1) وارد نشده برای احدی از اصحاب پیامبر ﷺاز فضائل، آنچه برای علی بن ابی طالب وارد شده است.

همچنین، شافعی یکی دیگر از چهار امام اهل تسنن، در فضیلت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته است:

کفئ فی فضل مولانا علی وقوع الشک فیه أنه الله ومات الشافعی و لیس یدری علئ ربه ام ربه الله(2) جالب توجه این که خود اهل تسنن روایت کرده اند که ابوبکر نیز علی علا را خود مقدم داشته است:

جاء ابوبکر و علی علیه السلام یزوزان قبر النبیﷺ بعد وفاته بستة أیام قال علی علیه السلام لأبی بکر : تقدم، فقال أبو بکر: ما کنت تقدم رجلا سمعت رسول الله ﷺیقول : علی منی بمنزلتی من ربی(3) شش روز بعد از رحلت پیامبر اکرم ﷺ ابوبکر و علی علیه السلام به زیارت پیامبر ﷺ آمدند، علی ما به ابوبکر گفت جلو برو، ابوبکر گفت: من هرگز جلوی مردی نمی روم (مقدم بر مردی نمی شوم که شنیدم رسول خداﷺ فرمود: منزلت علی نسبت به من، همانند منزلت من نزد پروردگار است.

ص: 222


1- الخلفاء الراشدون: علی بن ابی طالب علیه السلام ص 8.
2- ریحانة الادب، ج 3، ص 163 و مجموعه مقالات آیت الله سید عبدالحسین لاری، ص 151، و مناقب مرتضوی، طبع بمبئی، ص 15.
3- الصواعق، ص 106 و الریاض النضرة، ج 2، ص 162، مهذب الاحکام، ج 6، ص 27.

در هر حال: در آن جزوه، بعد از آن که حضرت امیر را در مرتبه چهارم معرفی کرده، نوشته است:

پنجم : معاویة بن ابی سفیان سپس به بیان نسب وی پرداخته و 9 روایت در فضیلت او نقل کرده، و درباره آنها شرح و بسط نسبتا مفصلی داده است. و به زعم خودش ثابت کرده که افضل انسانها بعد از ابوبکر و عمر و عثمان و علی علیه السلام ، معاویه است.

حق کشی بزرگ و آشکار

آنچه قلب هر مسلمان با انصاف، بلکه قلب هر انسان با وجدان و آگاه را به درد می آورد، این است که آنان - برخی نویسنده های اهل تسنن - به خود اجازه داده اند که صحابی را معرفی کرده، و معاویه را پنجمین صحابی با فضیلت، و در رتبه پنجم قرار دهند، اما نام و یادی از سبط اکبر، امام حسن مجتبی علیه السلام ، و امام حسین، سید الشهدا علیه السلام به میان نیاورده، و گویا این دو بزرگوار از صحابه هم نبوده، و العیاذ بالله، حتی معاویه بر آنان برتر و با فضیلت تر بوده است.

گویا آیه مبارکه « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ »(1) و آیه مبارکه «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)»(2) و آیه « قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(3) و غیر اینها، ارتباطی به دو امام بزرگوار، یعنی حسن و حسین علیا، ندارد، گویا به نظر نویسنده آن

ص: 223


1- سورة آل عمران / 61.
2- سوره احزاب / 33.
3- سوره شورا / 23.

جزوه، معاویه، با آنکه به به نقل صحیح مسلم - امر به سب امیرمؤمنان علی علیه السلام کرده (1)و با آن اعمال و سوابقش، افضل و برتر از سلمان، عمار، اباذر، و مقداد بوده است، بلکه گویا «العیاذ بالله»، معاویه از حضرت زهرا علیها السلام و خدیجه کبرا برتر بوده است.

آری: حب الشیء یعمی و یصم ؛ «دوستی چیزی انسان را کور و کر میکند».

در صفحه 39 نوشته اند:

بزرگوار ترین اصحاب به ترتیب، خلفای چهارگانه:

ابوبکر، عمر، عثمان، و علی علیه السلام می باشند، و بعد از آنان، عشره مبشره: طلحه، زبیر عبدالرحمن بن عوف، ابو عبیده، سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید........

مؤلف : به نظر نویسنده آن جزوه، طلحه و زبیر و عبد الرحمن و دیگر افرادی را که نام برده است - العیاذ بالله - افضل و برترند از حضرت امام حسن و امام حسین علیها السلام، همچنین به نظر نویسنده آن جزوه، طلحه و زبیر - که بیعت خود را با امام زمانشان شکستند، و اولین جنگ میان مسلمانان را، آن هم در مقابل امام زمانشان، شعله ور ساختند، و باعث کشته شدن عده کثیری از امت اسلام شدند، و سرانجام خودشان هم بدون این که بیعت امام بر گردنشان باشد، کشته شدند (2)، ۔ افضل و برترند از حضرت حمزه سید الشهدا، از سلمان، و اباذر، و عمار، و

ص: 224


1- عین روایت در پاورقی صفحه 221 به نقل از صحیح مسلم گذشت.
2- از همین نوشته ها معلوم می شود که روایت عشره مبشره کذب محض و ساخته و پرداخته دست سیاست بوده است، همان گونه که در کتاب «فقه الآل» تألیف (امین بن صالح هران الحداء) به جعلی بودن آن تصریح شده است، بعلاوه در روایات شیعه و اهل تسنن است که پیامبر اکرم ﷺ فرمود: هر کس بمیرد و در گردن او بیعت (امامی) نباشد، با مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. در صحیح مسلم چهار روایت، با 9 سند، با تعبیرهای مختلف نقل کرده است، یکی از آنها این است: عبدالرحمن.. سمعت رسول الله ﷺ یقول: «من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میته جاهلیة» صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب وجوب ملازمة جماعة المسلمین، ص 196، ح 1851)

صدها مؤمن صحابی خالص و مخلص دیگر.

آری، انسان بافهم و با انصاف، از این جزوه ها و کتاب ها که در مدینه منوره، در جوار پیامبر خدا ﷺ، و ائمه مظلوم بقیع علیهم السلام توزیع می شود، متوجه می شود که هدف آنان، و عقاید و روحیه های آنان چیست، و از چه کسانی دفاع می کنند و می خواهند چه افرادی را اسوه و جلودار معرفی و با شخصیت جلوه دهند و چه کسانی به فراموشی سپرده شوند.

و از همین نوشته ها و فعالیت ها معلوم می شود که می خواهند مسلمانان به جای محبت اهل بیت پیامبرﷺ ، محبت برخی افراد منفور و شناخته شده را بدل بگیرند، می خواهند مسلمانان آیه مبارکه « قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(1) را فراموش کنند و بجای آن، محبت و دوستی آل ابوسفیان و آل مروان و دشمنان اهل بیت علیهم السلام را جایگزین کنند، می خواهند نام و یاد و آثار اهل بیت علیهم السلام را به طور کلی محو کنند و بجای آن، نام و یاد ستمکاران به آنان را زنده کنند به همان گونه که در مدینه نام و یاد دختر پیامبرﷺ، پاره تن رسول خدا ﷺرا محو و پنهان کردند . ولی غافل از آن که «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (8)»(2) «می خواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند در حالی که خدا کامل کننده نور خود است گرچه کافران خوش نداشته باشند.» آری: «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَا هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (186)»(3) «برای کسانی که خدا به خاطر عناد و لجاجتشان گمراهشان کند، هدایت کننده ای نیست.»

ص: 225


1- سوره شورا / 23.
2- سوره صف / 8.
3- سوره اعراف / 186.

در آخر آن جزوه، آیات و روایتی آورده اند مبنی بر لزوم دوست داشتن، و محترم شمردن اصحاب پیامبرﷺ و حرمت بغض و کینه داشتن نسبت به آنان.

ما می گوییم: آری محبت اهل بیت پیامبر اکرم ﷺبه نص قرآن مجید، آیه مبارکه « قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(1) و بر هر مسلمانی فرض و واجب است.

ولی هیچ دلیلی بر لزوم دوست داشتن غیر اهل بیت وجود ندارد، هر چند مؤمن باید حرمت مؤمن را حفظ کند و کینه کسی را در دل نگیرد، که گفته اند:

درخت دوستی بنشان که خیر بی حساب آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد همچنین در آن جزوه نقل کرده اند که ابن تیمیه گفته است :

جایز نیست یکی از یاران پیامبر ﷺ را به درود فرستادن مختص نماید، نه ابوبکر و نه عمر و نه عثمان و نه علی، و هر کس چنین کند بدعت گزار است، پس باید بر همه آنها صلوات بفرستد، یا اینکه همه آنها را ترک کند.(2) ما می گوییم : اختصاص دادن آل پیامبر ﷺ و علی علیه السلام را به درود و صلوات، نه تنها بدعت نیست، بلکه عمل به سنت و امر پیامبر ﷺ است، همان گونه که بخاری و مسلم نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: «در صلوات بر من بگویید:

اللهم صل علی محمد و علی آل محمد»(3) و نیز اگر باید بر همه یاران پیامبر ﷺ یعنی بر ابوبکر و عمر و عثمان و ...) صلوات فرستاد، پس چرا در تشهد نمازهایتان

ص: 226


1- سوره شورا / 23.
2- صفحه 38
3- روایات مربوط به کیفیت صلوات را طبق نقل بخاری و مسلم در صفحه 193 تا 195 کتاب روزهای مدینه مطالعه کنید.

و در نماز بر مرده هایتان و برای مستجاب شدن دعاهایتان! تنها بر محمد و آلش صلوات می فرستید؟ و چرا دیگران را یاد نمی کنید؟!(1) بعلاوه، اگر فرق گذاشتن جایز نیست و بدعت است، چرا عایشه - طبق نقل بخاری - گفته است: «این فاطمة علیها السلام آرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من النبیﷺ »(2) و به حضرت زهرا علیها السلام درود و سلام فرستاده و به پدرش ابوبکر، حتی «رضی الله عنه» هم نگفته است.

نیز چرا مسلم، در صحیحش نوشته است: «باب: فضائل فاطمة بنت النبی علیها الصلاه والسلام»(3) ولی در باب فضائل ابوبکر و عمر و عثمان و ام سلمه و عایشه و دیگران، تنها به «رضی الله عنه» اکتفا کرده است و به هیچ یک از آنها درود و سلام نفرستاده است.(4) همچنین، بخاری در صحیحش فرق گذاشته و گفته است: «باب منقبة فاطمة علیها السلام» ولی در باب مناقب ابوبکر و عمر و دیگران گفته است: «رضی الله عنه» و بر آنها درود و سلام نفرستاده است.(5)

مرتد شدن گروهی از صحابه به نقل بخاری و مسلم

علاوه بر آنچه گذشت بخاری و مسلم روایات متعددی نقل کرده اند مبنی بر اینکه بعد از رحلت پیامبر اکرم ﷺ گروه بسیاری از صحابه مرتد شدند، و در قیامت حتی شفاعت پیامبر ﷺ وسیله نجات آنان نخواهد شد، روایات چنین است:

ص: 227


1- به صفحه 189 کتاب «روزهای مدینه) مراجعه کنید.
2- صحیح بخاری، چاپ دارالسلام، الریاض، کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، ص 426، ح 3711.
3- صحیح مسلم، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، کتاب فضائل الصحابة، ص 1056.
4- همان، ص 1034 تا 1051.
5- صحیح بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، ص 626 تا ص 633.

١- بخاری از ابوهریره نقل کرده است که پیامبر ﷺفرمود:

یرد علی یوم القیامة رهط من أصحابی فیحلون عن الحوض فاقول : یا رب اصحابی؟ فیقول : إنک لا علم لک بما احدثوا بعدک انهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری».

روز قیامت گروهی از اصحابم، بر من وارد می شوند، پس آنان از حوض (کوثر) ممنوع و دور و رانده می شوند، پس میگویم: ای پروردگار، اینها اصحاب من هستند، خداوند می فرماید: تو نمی دانی بعد از تو چه حوادثی به وجود آوردند اینها مرتد شدند و بطور قهقرا به گذشته خود عقب گرد کردند.(1) 2- نیز بخاری از مسیب نقل کرده است که پیامبرﷺ فرمود:

یرد علی یوم القیامة رهط من أصحابی فیحلون عنه الحوض فاقول : یا رب اصحابی؟ فیقول : إنک لا علم لک بما احدثوا بعدک انهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری».

مردانی از اصحابم بر «حوض» وارد می شوند، پس، از نزدیک شدن به «حوض» منع می شوند، می گویم: خدایا ! اینها اصحاب من هستند، خداوند در پاسخ من می گوید: تو نمی دانی چه حوادثی بعد از تو بوجود آوردند، بی شک آنان مرتد شدند و به گذشته خود عقب گرد کردند.(2) ٣- نیز بخاری از ابو هریره نقل کرده است که : رسول خداﷺ فرمود:

«بینا انا قائم إذا زمره حتی إذا عرفتهم خرج رجل من بینی وبینهم ، فقال :

هلم، فقلت : أین ؟ قال : إلی النار والله، قلت: وما شأنهم؟ قال : انهم رتدوا علی أدبارهم القهقری، ثم إذا زمره حتی إذا عرفتهم خرج

ص: 228


1- صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ح 6585.
2- صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ص 1138، ح 6586.

رجل من بینی و بینهم ، فقال : هلم. قلت : این ؟ قال : إلی النار والله، قلت : ما شأنهم؟ قال : إنهم ارتدوا بعدک علی أدبارهم القهقری فلا أراه یخلص منهم إلا مثل همل(1) النعم.» هنگامی که روز قیامت من ایستاده ام، جماعتی (گروهی) وارد می شوند که آنان را می شناسم، در این موقع از بین من و آنها مردی خارج می شود و به آنها می گوید: به سرعت بروید، پس من می گویم: کجا؟ می گوید به سوی آتش، پیامبرﷺ فرمود: من می گویم: این افراد چه کرده اند؟ می گوید: بدرستی که اینها بعد از تو مرتد شدند و به گذشته خود برگشتند، باز گروهی دیگر وارد می شوند که آنها را می شناسم، مردی از بین من و آنها خارج می شود و می گوید:

با شتاب به آن سمت بروید، من می گویم، کجا بروند؟ می گوید: به سوی آتش، [پیامبرﷺ فرمود: به خدا سوگند من می گویم: چه کرده اند؟ می گوید: بدرستی که اینها بعد از تو مرتد شدند و به گذشته خود بازگشتند، پس کسی از آنها را نمی بینم که رها و خلاص بشوند مگر چند نفر مهمل و غیر مسئول.»(2) 4- همچنین بخاری از اسماء دختر ابوبکر نقل کرده است که:

قال النبی ﷺ: «انی علی الحوض حتی انظر من یرد علی منکم و سیوخذ أناس دونی، فاقول : یا رب منی و من امتی، فیقال : هل شعرت ما عملوا بعد ک؟ والله ما بر حوا یرجعون علی أعقابهم...» پیامبر اکرم ﷺ فرمود: «من کنار حوض (کوثر) حاضرم تا ببینم چه کسی از شما بر من وارد می شود، و بزودی مردم نزد من مؤاخذه می شوند. پس گفته می شود:

آیا آگاهی که بعد از تو چه کارهایی مرتکب شدند؟ بخدا سوگند چه قدر زود و با شدت به اعقاب و گذشته های خود برگشتند...» (3)

ص: 229


1- آهمل : من الابل: الشدی المتروک لیلا ونهارا یرعی بلا راع: اقرب الموارد.
2- صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ح 6587
3- بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ح 6593.

5- همچنین بخاری در کتاب «الفتن» از اسماء نقل کرده است که پیامبر اکرم ﷺ فرمود:

«انا علی حوضی أنتظر من یرد علی، فیوخذ بناس من دونی، فأقول :

أمتی، فیقال : لأتدری مشوا علی القهقری.» من کنار حوض هستم و انتظار می کشم که چه کسی بر من وارد می شود، پس مردم از نزد من گرفته می شوند، می گویم: اینها امت من هستند، گفته می شود:

نمی دانی، آنها به قهقرا رفتند.(1) 6- نیز بخاری از ابو وائل نقل کرده است که: رسول خدا ﷺفرمود:

«آنا فرطکم علی الحوض لیرفعن إلی رجال منکم حتی إذا آهویت لاناولهم،اختلجوا دونی، فأقول : آی رب أصحابی، یقول : لأتدری ما أحدثوا بعدک.» من کنار حوض کوثر هستم، مردانی از شما به سوی من آورده می شوند، من می خواهم آنان را پهلوی خود بیاورم ولی آنها از بودن با من منع و رانده می شوند، می گویم: ای خدا اینها اصحاب من هستند، می گوید: نمی دانی بعد از تو چه حادثه ای بوجود آوردند.»(2) 7-همچنین بخاری از سهل بن سعد نقل کرده است که: پیامبر اکرم ﷺ فرمود:

«آنا فرطکم علی الحوض..... لیرد علی اقوام اعرفهم و یعرفونی، ثم یحال بینی وبینهم، قال : وسمعت أبی سعید الخدری لسمعته یزید فیه : إنهم منی، فیقال : إنک لأتدری ما بدلوا بعدک، فأقول: سحقا سحقا لمن بدل

ص: 230


1- صحیح بخاری، کتاب الفتن، باب ما جاء فی قول الله تعالی و و اتقوا فتنة لا تصیبن الذی ظلموا منکم خاصة ، ص 1216، ح 7048.
2- بخاری، کتاب الفتن، ص 1216، ح 7049.

بعدی (سحقا = بعدا) (سحیق = بعید).

من پیش از شما کنار حوض حاضرم... گروههایی بر من وارد می شوند که من آنها را می شناسم، آنها نیز مرا می شناسند. پس بین من و آنها حائل پدید می شود... میگویم: اینها از من هستند، گفته می شود: نمی دانی آنچه را بعد از تو تبدیل کردند (جابجا کردند) پس من می گویم: نفرین باد، دور باد، نفرین باد، دور باد بر کسی که بعد از من تبدیل و جابجا کرد.»(1) در «صحیح مسلم» نیز همین روایات و در برخی آنها با تعبیر «انک لأتدری ما عملوا بعدک» و در برخی با تعبیر «إنک تدری ما عملوا بغدک، ما زالوا یرجعون علی أعقابهم» آمده است.(2) نیز در صحیح مسلم از انس بن مالک نقل کرده که گفت: روزی رسول الله ﷺبین ما بود و در حالی که خنده بر لب داشت سر بلند کرد و فرمود: هم اکنون سورهای بر من نازل شد و چنین قرائت کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم، إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ » پس از آن فرمود: آیا می دانید کوثر چیست؟ گفتیم: خدا و رسول خدا اعلم هستند. فرمود: کوثر نهری است که خداوند عزوجل به من وعده داده و بر آن خیر کثیر است، آن حوض است و روز قیامت امتم بر من وارد می شوند، ظرف های آن به عدد ستارگان است پس بندهای از امتم از آن باز گرفته می شود ( منع می شود). پس می گویم خدایا این بنده، از امت من است، خداوند می فرماید: نمی دانی بعد از تو چه حادثه ای به وجود آوردند. [ما تدری ما أحدثت بعدک )(3)

ص: 231


1- بخاری، کتاب الفتن، ص 1216، ح 7050.
2- کتاب الفضائل، باب اثبات حوض نبینا ﷺ وصفاته، ح 2290 و ح 2293 و ح 2294 و ح 2295 و ح 2297 و ح 2304.
3- صحیح مسلم، کتاب الصلاة، ص 205، باب 14، ح 400.

البته آقایان نسبت به جمله آخر این حدیث سکوت کرده و از خود سؤال نمی کنند که بعد از رسول الله ﷺ چه حادثه ای رخ داده و آن حادثه تا چه حد ناگوار و برای رسول الله ﷺ ناراحت کننده بوده که برخی از امتش به خاطر به وجود آوردن آن حادثه از آشامیدن آب کوثر ممنوع و محروم می شود و ما هم وقتی از حوادث تلخ بعد از رسول الله صحبت می کنیم می گویند آنها صحابی و مجتهد بوده و هر کاری کرده اند به اجتهاد خود عمل کرده اند. عجبا، عجبااگر چنین است پس چرا از آب کوثر منع می شوند؟ و چه دلیلی بر اعتبار و مشروعیت اجتهاد آنها وجود دارد؟ یادآوری : ارتداد: به عقب برگشتن و پس از مسلمان شدن، به جاهلیت رجوع کردن و ترک اعمال صالح نمودن است.

ضمنا از روایت اخیر که مسلم نقل کرده، استفاده می شود که «بسم الله الرحمن الرحیم» جزء سوره است و پیامبر اکرم ﷺ سوره را با بسم الله قرائت فرمود. ولی آنها هم اکنون این سوره را که در نمازهایشان می خوانند، بسم الله آن را حذف می کنند و نمی خوانند.

یادآور میشوم :

در این روایات که بخاری و مسلم نقل کرده اند تعبیر پیامبر ﷺ از کسانی که مرتد شده اند، کلمه «اصحابی» و «امت» است و معلوم است که این دو تعبیر شامل عترت و اهل بیت آن حضرت نمی شود.

همچنین این روایات و تجزیه و تحلیل آنها، از بسیاری حوادث که بعد از پیامبر ﷺ پیش آمده و در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده و شیعیان می گویند، پرده برمی دارد، خصوصا تعبیرهای «بدلوا»، «احدثوا»، «مشوا علی القهقری»، «هلم إلی النار»، «فلا آرا یخلص منهم إلا همل النعم»، «ارتدوا» و «یرجعون علی

ص: 232

آغقابهم» و در قرآن کریم است که: « أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ »(1) « پس آیا اگر او [محمد بمیرد و یا کشته شود، زایمان و عمل صالح را ترک می کنید و به روش گذشتگانتان بر می گردید؟» نیز این که اهل تسنن میگویند: از آن چه برای اصحاب پیامبر ﷺ اتفاق افتاده و از اختلافاتی که میان آنها رخ داده است، نباید بحث کرد و همه اجتهاد کرده اند، با این روایات سازگار نیست، و این روایات که در صحیح ترین کتابهای خودشان آمده، بیانگر این است که هر کاری کردن و اسمش را اجتهاد گذاشتن، مشکلی را حل نمی کند، بلکه از این ها معلوم می شود، صرف این که کسی از صحابه بوده است، موجب نجات او نمی شود، آیه مبارکه «وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ»(2) و آیه مبارکه «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ »(3)و امثال اینها دلیل بر بهشتی بودن همه آنها نمی شود، خصوصا در آیه اخیر که خداوند متعال فرموده است: «رضی الله عن المؤمنین» از مؤمنین خوشنود شده است، نه از هر کس که بیعت کرده و نه از خصوص صحابه.

اکنون ای خواننده محترم، در قضاوت شتاب مکن و با ارائه یک یا دو آیه فریب مخور، و با رجز خوانی، تحت القائات مغرضانه قرار مگیر، بلکه به اهل خبره مراجعه کن، و به کسانی که در تفسیر و روایات معتبر و در تاریخ، کار کرده و از آنچه در صدر اسلام و پس از پیامبر اسلام ﷺ اتفاق افتاده، و از آنچه بر اهل بیت مظلوم رسول خدا ﷺوارد کرده اند، به طور دقیق اطلاع دارند، مراجعه کن،

ص: 233


1- سورة آل عمران، آیه 144.
2- سوره توبه، آیه 100.
3- سوره فتح، آیه 19.

و در همان آیاتی که درباره صحابه پیامبر ﷺو منافقین اطراف آن حضرت، از تفسیر و کتابهای معتبر اهل تسنن، آوردم - که مشتی بیش نبود، ولی نمونه خروار است . دقت کن، و بدان جز تمسک به حدیث ثقلین هیچ راهی که موجب نجات و سعادت بشود، نخواهی یافت. والسلام علی من اتبع الهدی.

آری، وجدان بیدار هر مسلمانی حکم می کند به اینکه اهل بیت پیامبرﷺ با دیگران، از زمین تا آسمان، بلکه تا عرش الهی تفاوت دارند.

آیا مقایسه امیرالمؤمنین علی علیه السلام با دیگران ظالمانه نیست؟

آیا سزاوار است کسی را که خداوند سبحان، نفس پیامبر اکرم ﷺ قرارش داده است: «وأنفسنا»، و پیامبر اکرم ﷺ او را واجد با ارزشترین صفات انبیاء بزرگ دانسته است ( روایت در صفحه.... گذشت) مقایسه و حتی در رتبه بعد از کسی قرارش داد که گفت: «اقیلونی فلست بخیر کم و علی فیکم»؛ مرا رها کنید، من بهترین شما نیستم و حال اینکه علی علیه السلام در میان شما است.(1) آیا انصاف است کسی را که فرمود: «وینحدر عنی السیل ولا یرقی إلی الطیر»، سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و پرندگان بلند پرواز اندیشه ها، به

ص: 234


1- این جمله را ابوبکر گفته است. تجرید العقائد خواجه نصیرالدین طوسی ، مبحث امامت و خلافت . و قوشچی (که از دانشمندان اهل تسنن است) متن تجرید را آورده است [که ابوبکر گفت: «اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم» ] و بیان کرده است که: اگر ابوبکر در این کلامش صادق بوده است، صلاحیت امامت نداشته و اگر هم کاذب بوده است، باز هم صلاحیت نداشته.... (شرح تجرید قوشچی، چاپ منشورات رضی - بیدار - عزیزی، ص 371). والامامة والسیاسة ابن قتیبه، ج 1، ص 31؛ کنز العمال، ج 3، ص 132؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 127، و شرح ابن ابی الحدید (بیست جلدی) ج 1، ص 169 و تذکرة الخواص، ص 62. البته در تذکرة الخواص و برخی منابع ذکر شده «و علی فیکم» نیامده است.

بلندای دانش من نتوانند پرواز کرد (1)و پیامبر یاه در باره اش فرمود: «انا مدینة العلم و علی بائها»، مقایسه و حتی بعد از کسی قرارش داد که بارها گفت: «لولا علی لهلک عمر»؛ «اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود». و گفت: «کل الناس أفقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال» ؛ همه مردم عالم تر از عمر هستند، حتی زنان و دختران در حجله(2).. و خلاصه آیا این مقایسه ها ظالمانه نیست؟ مؤلف : در پایان متذکر می شوم که بنای اینجانب است که مطالب را مستند، روان، بدون غلط، مختصر و مفید پیاده کنم.

از حضرت امیر ﷺ نقل است که فرمودند: «لاتطلب سرعة العمل و أطلب تجویده فان الناس لا یسألون فی کم فرغ من العمل إنما یسألون عن جودة صنعته» (3) در انجام کار شتاب نکن، بلکه سعی کن آن را خوب انجام دهی، زیرا مردم از مدت انجام کار نمی پرسند، بلکه از خوبی آن می پرسند».

در عین حال، از تذکر و پیشنهاد استقبال می کنم. و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین

ص: 235


1- نهج البلاغه، خطبه 3.
2- تجرید الاعتقاد خواجه نصیر ، مبحث خلافت و امامت.
3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چهار جلدی، ج 4، ص 563، و 20 جلدی، ج 20، ص 267، حکمت 103.

مناظرات در مکه و مدینه

مقدمه

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم، أعوذ بالله من الشیطان الرجیم :

«وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ »(1) و خوش گفتارتر از کسی که به سوی خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد کیست؟ و بگوید: من از تسلیم شدگانم.

پیگیری های مداوم شیعه در اثبات حقوق حقه اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم و تبلیغات دامنه دار آنان راجع به حقانیت شیعه در فرصت های مناسب، از مسلمات تاریخ است، منتهی گاهی استقلال بدست آورده و زمانی با شکست ظاهری مواجه می شدند.

مردان بزرگ شیعه، بجرم تبلیغ و حق گویی، تحت فشارها و شکنجه های طاقت فرسا قرار می گرفتند و گاهی در حال سخن گفتن دستگیر شده به پای چوبه دار و یا به زندان و یا به تعبیدگاه رانده می شدند؛ با این حال روز به روز بر

ص: 236


1- سورة فصلت: آیه 32.

تعداد آنان افزوده شد و دامنه تبلیغات و گفتگوهایشان در فرصت های مناسب رو به ازدیاد بود.

ابوذر در همین راه به وضع فجیع و ناگواری به شام و سپس به ربذه تبعید شد.

صعصعه و مالک اشتر به همین جرم به شام و یمن تبعید شدند.

عمار یاسر به خاطر حق گویی در اثر شکنجه غش کرد.

حجر بن عدی، عمرو بن حمق، سعید بن جبیر و قنبر غلام با وفای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به جهت علاقه به آن حضرت و حمایت از مقام ولایت کشته شدند.

به طور فشرده تاریخ نشان می دهد که شیعیان مبرز، هیچگاه فرصت را از دست نداده با دلیل و برهان، بوسیله قلم و بیان، از حق و حقانیت حمایت کردند.

ما هم به نوبه خود در زمان و مکان مناسب باید همان برنامه را پیش گرفته؛ حتی المقدور انجام وظیفه کنیم و از خداوند متعال بخواهیم که ما را در این طریق موفق بدارد، ما را به تبلیغ و ارائه حق مؤید دارد و ما را به این وظیفه مهم الهی آشنا فرماید و باید گفت تاریخ ائمه علیهم السلام و اصحاب بزرگ آنان که همیشه تحت نظر، زندان، در میدان های نبرد و یا در تبعیدگاه ها به سر برده و سرانجام هر یک به نحوی کشته شدند، بزرگترین دلیل لزوم راهنمایی و هدایت می باشد و کمترین اثرش آن است که مخالفین، مصداق این آیه مبارکه قرار می گیرند:

« لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ »(1) ؛ «تا هلاک شونده، از روی دلیل و برهان هلاک شود».

در صورتی که عملا ثابت شده که مخالفین شیعه و آنان که از عقاید و برنامه های شیعه اطلاعی نداشته اند با شنیدن حقایق و عقاید این فرقه ناجیه، دست از عداوت کشیده و بسیاری اوقات به درستی و صحت عقائد و اعمال

ص: 237


1- سوره انفال: آیه 42

شیعیان اعتراف نموده اند بعلاوه جمعی از آنان به مذهب حقه جعفری گرویده اند.

این جانب در سال (1350 ش) به سفر حج مشرف شدم و در مدینه منوره و مگه معظمه با بسیاری از برادران مسلمان تماس گرفته صحبت کردم. مطالبی مطرح شد و نتیجه های مثبتی گرفتم.

پس از مراجعت به تشویق جمعی از بزرگان، و اساتید معظم خود، بر آن شدم که عمده مناظراتم را گردآوری و در اختیار همگان قرار دهم تا معلوم شود که دلیل و برهان و تبلیغ و سخن، چگونه طرف را تسلیم و او را از تهمت زدن و بدبینی باز می دارد؛ بعلاوه این نوشته باعث شود که زائران خانه خدا اگر به زبان عربی آشنا هستند قبل از حرکت، طریق استدلال و صحبت با آنان را فرا گیرند و به این وسیله توجه کنند که از چه راه وارد بحث شوند و چه نکته های قابل توجه را که آنان نمی توانند منکر شوند و از مسلمات است بیان نمایند.

خصوصا که یکی از فواید حج و علل تشریع آن همین موضوع است و در وسائل، ج 8، ص 8، روایاتی در این زمینه وارد شده که قسمتی از آنها را در کتاب «اسرار حج»(1) یادآور شدم.

همچنین در سالهای بعد که مشرف بودم مناظراتی داشتم که چند مورد آن را نیز در ادامه آوردم.

این مناظرات، در کتابهای دیگرم به طور پراکنده چاپ شده و مناسب دیدم آنها را یکجا ضمیمه این کتاب نمایم.

وما توفیقی إلا بالله علیه توکلت و إلیه أنیب.

ص: 238


1- اخیرأ کتاب «اسرار حج» با اضافاتی به نام «مشعل زائر» چاپ و منتشر شد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بشم الله الرحمن الرحیم قال الله تبارک و تعالی:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِیمًا »(1) ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید و سخن درست و استوار گویید تا اعمالتان را برای شما اصلاح کند و گناهتان را بیامرزد و هر کس خدا و پیامبرش را اطاعت کند، بی تردید رستگاری بزرگی یافته است.

« فَمَنِ اهْتَدَی فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا »(2) هر که هدایت یافت تنها به نفع خود هدایت می یابد، و هر که گمراه گردد، فقط به زیان خود گمراه می شود.

1- ابتدا به مدینه مشرف شدیم و در آنجا وارد یکی از فروشگاه های مقابل باب جبرئیل شدم (3) ( اسم یکی از درب های مسجدالنبی ﷺ باب جبرئیل است) شخصی حدود 35 ساله در گوشه مغازه نشسته بود. مختصری صحبت کردم.

ص: 239


1- سوره احزاب، آیات 70 و 71.
2- سورة یونس / 108.
3- در آن زمان، اطراف مسجد النبی بازار و مغازه بود.

سؤال کرد: اهل کدام کشور می باشی؟ گفتم : ایرانی هستم. گفت : جعفری هستی؟ گفتم : آری و افتخار ما همین است. گفت : چطور؟ گفتم : برای اینکه از قرآن و عترت پیامبر ﷺ پیروی می کنیم و به حدیث، «انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی أهل بیتی» تمسک کرده ایم.

بعد گفتم : اگر پیامبر اکرم ﷺ روز قیامت ازما سؤال کند که دستورات دینتان را از چه کسی فرا گرفتید؟ ما جعفری ها می گوییم: از قرآن و عترت، چون خودت فرمودی : هر کس به این دو تمسک کند هرگز گمراه نمی شود و اهل نجات است.

اما اگر از شما سؤال کند که دستور دینتان را از چه کسی فرا گرفتید؟ شما چه جواب می دهید؟ می گویید عترتت را رها کرده به قول این و آن عمل کردیم؟ پاسخ این مطلب را نداد و به اصطلاح خواست نقطه ضعف از ما بگیرد، لذا گفت: شما جعفریها نسبت به برخی خلفا بی اعتنا هستید و حال اینکه باید دوست و علاقمند به آنان باشید.

گفتم : مسلمان چگونه ظالم را دوست داشته باشد و به او علاقه ورزد و حال اینکه خدا فرموده است:

«وَلَا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ »(1) به ظالم تکیه نکنید که آتش شما را فرا می گیرد.

و چگونه می توان ظالم را خلیفه پیغمبر خواند با اینکه خدا فرموده است:

« لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ »(2) پیمان من [که امامت و پیشوایی است] به ستمکاران نمی رسد.

ص: 240


1- سورة هود /113.
2- سوره بقره / 124.

گفت : آنها چه ظلمی کرده اند و گناهشان چیست؟ گفتم: ظلم بالاتر از اینکه خانه پیغمبر اکرم ﷺ را غصب کردند و وصیت نمودند که ما را در حجره آن حضرت که ملک شخصی وی بود؛ دفن کنید و حال اینکه خداوند در قرآن مجید صریحا از این عمل نهی کرده و فرموده است:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ »(1) ای گروه مؤمنان بدون اذن داخل خانه پیغمبر یاه نشوید.

و آیا کسی گفته است که پیامبر اکرم و به کسی اذن داد؟ یا اینکه آنان تصرف غاصبانه و ظالمانه کردند؟ گفت : این آیه در این باب نازل نشده است. شأن نزول آن این است که روزی رسول خدا ﷺ چند نفر از اصحاب را مهمان کرد. همین که سفره پهن شد یک عده بدون دعوت و اذن وارد خانه آن حضرت شدند و سر سفره نشستند.

گفتم : قبول کردم، اما با قطع نظر از این آیه، آیا از نظر اسلام داخل شدن در خانه غیر بدون اذن جایز است؟ گفت : خیر.

گفتم : پس اینها غصب کردند و در ملک غیر تصرف نمودند، آن هم ظلم است و خدا در قرآن از ظلم و ظالم مذمت کرده است.

گفت: این که آنها وصیت کردند ما را در خانه پیامبرﷺ دفن کنید از اسرار است و ما نمی توانیم به سر این وصیت پی ببریم و نباید دخالت کنیم.

گفتم : اولا اسلام سر ندارد، ثانیا اگر بگوییم تصرف آنها در خانه پیامبر اکرم ﷺ از اسرار است و نباید حرف زد پس هر کس ظلم و تعدی کند و در مال مردم تصرف نماید و بگوید سر است، آیا این حرف درست است و چنین چیزی می شود؟

ص: 241


1- سوره احزاب / 53.

گفت : خلاصه ما نمی دانیم و آن روز نبوده ایم تا سر این وصیت و تصرف را بدانیم پس چه بهتر که حرفش را هم نزنیم.

گفتم : قبول کردم که این مطلب از اسرار است اما نارضایتی فاطمه علیها السلام را از خلیفه اول چه بگوییم و اسم این عمل را چه بگذاریم؟ این را که نمی توانیم سر بخوانیم، چون آشکارا و بدیهی است.

گفت : از کجا معلوم که فاطمه از آنان ناراضی بوده است؟ گفتم: در کتب صحاح خودتان آمده است که فاطمه علیها السلام در حالی که از خلیفه اول غضبناک بود دنیا را وداع گفت.(1) گفت: چنین حدیثی در کتب ما نیست.

گفتم: اکنون که من کتاب در اختیار ندارم تا مدرک آنرا ارائه دهم اما دلیل و مدرک زنده و حاضر و در مقابل چشمتان به شما ارائه می دهم و آن مخفی بودن قبر حضرت زهرا علیها السلام است و علتش هم همان است که از آنها ناراضی بود و نخواست بر جنازه اش حاضر شوند و نماز بخوانند.

لذا وصیت کرد شبانه دفنش کنند و مخفیانه به خاکش بسپارند و چقدر ناراحت بوده که چنین وصیتی نموده با اینکه پدرش رسول الله ﷺ فرموده است :

اگر کسی شب از دنیا برود دفنش را تأخیر بیندازید تا روز شود و مؤمنین جمع شوند و در تشییع جنازه و نمازش شرکت کنند.

و باید دختر رسول الله ﷺخیلی ناراحت باشد تا بر خلاف دستور پدرش که امر

ص: 242


1- صحیح بخاری در باب غزوة خیبر ج 6 ص 196 از عایشه نقل می کند که فاطمه علیها السلام بر خلیفه اول غضب نمود و با او حرف نزد و به همان حال غضب او را ترک گفت تا از دنیا رفت و همین که از دنیا رفت شوهرش علی علیه السلام شبانه بر جنازه او نماز خواند و دفنش نمود و ابوبکر را خبر نکرد. در صحیح مسلم 2 ص 72 و مسند احمد 1 ص 6، 9 و تاریخ طبری 3 ص 202 و منابع دیگر این حدیث نقل شده است. (الغدیر ج 7 ص 227)

مستحبی است وصیت کند و از این وصیت معلوم می شود که آنان دختر پیامبر اکرم ﷺرا سخت رنجانده اند و آزارش کرده اند و پر واضح است که اذیت و آزار فاطمه علیها السلام اذیت و آزار پیامبر اکرم تر است چون خود آن حضرت به فرمود:

فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی ومن آذانی فقد آذی الله.

فاطمه ای پاره تن من است هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده است.

گفت : قبر فاطمه علیها السلام مخفی نیست. قبر او در قبرستان بقیع است.

گفتم : اگر قبر آن حضرت در بقیع است پس این قبر که داخل مسجد است، قبر چه کسی است؟ و آیا این قبر دروغ است؟ - در مسجد النبی ﷺساختمان مستطیلی وجود دارد که یک قسمت آن حجره و مدفن پیامبر اکرم ﷺ یک قسمتش حجره حضرت زهرا علیها السلام است و داخل حجره حضرت زهرا یک قبر به ارتفاع یک متر ساخته شده و بالای آن قبر به خط درشت نوشته است: «هذا قبر فاطمة بنت رشول الله ﷺ» - بنده نگاه کردم و این عبارت را خوانده در ذهنم بود تا اینجا به کار بردم - به او گفتم : این قبر و این نوشته چیست؟ و اگر قبر در بقیع است این صورت قبر و علامت را چرا گذاشته اید؟ گفت : قبر آن حضرت در بقیع است و این نوشته غلط است.

گفتم: این صورت قبر و این نوشته که از شیعیان نیست و شما سنی ها این ساختمانها و این بنا را سر پا کرده اید و نوشته ها مال شما است. چرا انصاف نمی دهی و واضحات را هم منکر می شوی؟ گفت : این نوشته ها را دولت قبل نوشته است و ما قبول نداریم.

گفتم : بالأخره دولت قبل هم سنی بوده و چون احتمال می داده اند که قبر آن حضرت اینجا باشد لذا نوشته اند. سپس گفتم: از این هم میگذریم.

بگو چرا فاطمه علیها السلام محسنش را سقط کرد و سبب آن چه بود؟ بگو قبر

ص: 243

محسنش کجا است؟ چرا خودش در جوانی از دنیا رفت؟ البته این جملات را با حال حزن و تأثر می گفتم و خلاصه با بیان تأثرآور گفتم : آری ما شیعیان در این حوادث فکر می کنیم و می گوییم چه شد که فاطمه علیها السلام سقط جنین کرد؟ چه شد که قبر بچه اش نامعلوم است؟ چرا خودش در جوانی از دنیا رفت؟ و به چه علت قبرش مخفی است؟ و برای این مصیبتها گریه می کنیم و نمی توانیم گریه نکنیم.

گفت: ما که در آن زمان نبوده ایم تا علت این حوادث را بدانیم و درباره آنها قضاوت کنیم.

گفتم : چرا فدکش را غصب کردند و کارگرهایش را از آن بیرون نمودند؟ گفت : چون پیامبرﷺ فرمود: ما انبیا چیزی از مال دنیا ارث نمی گذاریم و هر چه گذاشتیم صدقه است.

گفتم : این حدیث دروغ است چون بر خلاف قرآن مجید است و رسول خدا ﷺبر خلاف قرآن چیزی نمی گوید، در قرآن آمده که: «وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ »(1)سلیمان از داود علیه السلام به ارث برد.

و نیز از قول حضرت زکریا نقل کرده است که گفت :

« فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ»(2) خدایا از لطف خاص خود فرزندی صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد.

و همین که این حدیث را که تو خواندی به قرآن عرضه کردیم و خلافش را در آن یافتیم یقین می کنیم که ساختگی است و ارزش ندارد.

گفت : این آیات مربوط به مال دنیا نیست بلکه مربوط به مقام نبوت است، که

ص: 244


1- سوره نمل / 15.
2- سوره مریم / 5-6.

پیامبران الهی از خداوند خواستند که رسالت را در فرزندانشان قرار دهد.

گفتم: اولا اگر این حدیث صحیح است، چطور ابوبکر و عمر گفتند ما را در حجره پیامبر ﷺ دفن کنید، مگر به گفته خودشان، حجره پیامبر صدقه نبود؟ مگر خدا نفرموده است «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ » ؛ «صدقات فقط مال فقرا است.» مگر محل دفن نباید مباح باشد؟ و یا اینکه برخلاف قرآن عمل کردند؟ ثانیا: فاطمه علیها السلام به این آیات تمسک کرده و فرموده است: فدک مال من است و پر واضح است که معنای قرآن را دختر رسول خدا ﷺبهتر از سایرین می دانسته است. ثالثا اگر فدک مال فاطمه علیها السلام نبود چرا پس از چند سال عمر بن عبدالعزیز آن را به فرزندان فاطمه علیها السلام برگرداند؟ رابعا اگر چنین حدیثی از پیامبر ﷺبود بطور حتم فاطمه علیها السلام ادعای فدک را نمی کرد و البته که فاطمه علیها السلام در عمل به فرمایش پدر بزرگوارش بیش از دیگران اهتمام داشت. و اگر بگویید او از این حدیث آگاه نبود. می گوییم چگونه او که اهل بیت رسول الله ﷺ است و این حدیث مربوط به او می باشد از این حدیث خبر نداشته و حضرت رسول اللهﷺ برای او نفرموده و به علی علیه السلام خبر نداده و او هم نشنیده است اما دیگران که اجنبی بوده اند شنیدند و عمل کردند؟ گفت : من این حرفها را نمی دانم. فقط می دانم که هر کس اصحاب پیامبر ﷺ را العن کند کافر است و شما شیعیان به برخی از زنان پیامبر ﷺ و معاویه بد می گویید.

گفتم: از انصاف خارج نشو. ما هر چه می گوییم از روی دلیل و برهان و فکر می گوییم. اگر جواب ما را دادید البته با شما هم عقیده می شویم و الا محال است که حقایق و واضحات را نادیده بگیریم و کورکورانه دنبال شما بیاییم. حال بگو بدانم چرا عایشه خانه خود را رها کرد و به بصره رفت و چرا بر خلاف صریح قرآن عمل کرد و به چه حسابی با خلیفة رسول الله ﷺجنگ کرد؟ و خلاصه در آن سفری که عایشه به بصره رفت دو گناه بزرگ مرتکب شد: اول اینکه آیه شریفه، «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ » (سوره احزاب /31) و آیه «وَقَرْنَ

ص: 245

فِی بُیُوتِکُنَّ ». و (سوره احزاب /32) را نادیده گرفت و از چنین آیه صریحی چشم پوشی نمود. دوم اینکه با حضرت امیر علیه السلام جنگ کرد و جنگ با علی علیه السلام جنگ با پیامبر اکرم ﷺ است چون خود پیامبرﷺ فرمود:

یا علی سلمک سلمی و حربک حربی.(1) یا علی سازش با تو سازش با من است و جنگ با تو جنگ با من است.

بنابراین عایشه در واقع با رسول خدا ﷺجنگ کرده و جنگ با آن حضرت جنگ با خدا و محکوم است.

گفت : درست است که عایشه از خانه خارج شد و به قصد جنگ با علی علیه السلام به سوی بصره رفت ولی در بین راه همین که به حوأب رسید و سگهای آن محل جلویش رفته پارس کردند. کلام پیامبر ﷺیادش آمد و توبه کرد.(2)

ص: 246


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چهار جلدی) ج 4، ص 520.
2- ابن عباس نقل کرده که روزی پیامبرﷺ در حالی که تمام زنانش حاضر بودند فرمود: یکی از شما سوار بر شتر قوی پیکر می شود و سگهای حوأب (محلی است معروف) جلو راهش می آیند و به او حمله می کنند و از سمت راست و چپش جمعیت فراوانی کشته می شوند و تماما اهل جهنم اند. همین که عایشه به حوأب رسید سگ ها جلو آمده سخت حمله کردند بطوری که بعضی از شترها رم نمودند. یکی از اطرافیان عایشه گفت : وه که سگ های حوأب چقدر زیاد و چه اندازه پارس کننده اند. عایشه وقتی این جمله را شنید بیاد کلام پیامبر ﷺ افتاد و زمام شتر را برگردانید که من از رسول خدا ﷺ شنیدم که فرمود: یکی از شما سوار شتر می شوید. و خلاصه حدیث پیامبر ﷺ را بیان کرد. همراهان عایشه دیدند اگر عایشه برگردد در برابر علی علیه السلام کاری از پیش نخواهند برد لذا یکی از آنها به عایشه گفت : این محل حوأب نیست و از حوأب گذشتیم. عایشه گفت : شاهد شما کیست و از کجا که اینجا حوأب نباشد؟ رفتند پنجاه نفر عرب را پول داده آوردند و تمام شهادت دادند که این محل حوأب نیست و از حوأب گذشته اند. همین که عایشه شهادت آنان را شنید رو به بصره حرکت کرد (النص والاجتهاد مرحوم سید شرف الدین قدس سره).

گفتم : اگر توبه کرد چرا از همان محل بر نگشت؟ و چرا تا پایان جنگ ایستادگی نمود؟ و بعلاوه اگر توبه کرد پس چرا هنگامی که خبر شهادت حضرت امیر علیه السلام به او رسید خوشنود شد و شادی کرد و سجده شکر بجا آورد!؟(1) و نیز اگر توبه کرد پس چرا سوار قاطر شد و از دفن سبط اکبر حسن بن علی علیه السلام در حجره جدش پیامبر ﷺجلوگیری نمود؟! (2)و خلاصه مخالفتش با قرآن و جنگش با امام زمان خود حضرت امیر علیه السلام قطعی است ولی توبه اش بر ما ثابت نشده و بلکه اعمال بعدی او شاهد این است که توبه نکرده و یا توبه را شکسته است.

دیگر اینکه اگر بنا بود تمام زنان پیامبرﷺ از خوب باشند و نافرمانی نکنند، نزول آیه«وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ لغو و بی مورد بود و ما از این آیه می فهمیم که خداوند در زمان پیامبر ﷺ عمل آینده عایشه را گوش زد کرده و برای اتمام حجت، آن آیه را نازل فرموده است و صریحا ابلاغ داشته که زنان پیغمبر نباید از منزل خارج شوند و تمام نظر، از این آیه مبارکه عایشه بوده است چون سایر زنان آن حضرت طغیان و سرکشی نداشته اند و ما می گوییم این آیه نازل شد تا دنیا طلبان نتوانند از مقام زنان پیامبر ﷺبهره گیری کنند و آنان را آلت دست

ص: 247


1- به صفحه 573 کتاب «روزهای مدینه مراجعه شود.
2- النص والاجهاد، ص 333، از مقاتل الطالبین ابی الفرج اصفهانی مروانی داستان سوار شدن قاطر و منع از دفن امام حسن ﷺ رانقل کرده است و نیز از مسعودی نقل نموده که: وقتی عایشه سوار قاطر شد قاسم بن محمد بن ابی بکر نزد او رفت و گفت ای عمه هنوز سرهایمان را از خونهای جنگ جمل نشسته ایم آیا می خواهی گفته شود روز قاطر شهباء؟ و نیز داستان سجده کردن عایشه را در همین کتاب نقل کرده است و در شبهای پیشاور، ص 733 آمده است که سبط بن جوزی در تذکرة خواص الائمة، ص 122 و مسعودی در اثبات الوصیة، ص 136 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران نقل کرده اند که: وقتی جنازه امام حسن ﷺ را حرکت دادند عایشه سوار قاطر شد و با گروهی از بنی امیه و غلامان آنها سر راه بر جنازه گرفتند و گفتند نمی گذاریم سبط اکبر را پهلوی جدش ﷺ دفن کنید.

قرار دهند و به عنوان حمایت از همسر پیامبر ﷺام المؤمنین دختر خلیفه رسول الله ﷺ مردم ساده و عوام را فریب داده و جنگ با علی علیه السلام را سرپا کنند. اما عایشه فریب خورد و حرف طلحه و زبیر را شنید و روی غرض ورزیهای شخصی به جنگ با امیرالمؤمنین علی علیه السلام اقدام کرد.

اما اینکه گفتی معاویه را لعن می کنیم و به عقیده شما لعن او موجب کفر است ولابد می خواهی بگویی ما کافریم. ما می بینیم معاویه در صفین با حضرت امیر جنگ کرد و طبق گفته رسول خداﷺ جنگ با علی جنگ با پیامبرﷺ است و روشن است که جنگ با رسول خدا کفر خواهد بود و کافر مستحق لعن و ناسزا می باشد.

گفت : معاویه بر سر خلافت با علی علیه السلام جنگ کرد و به اصطلاح دو پادشاه با هم جنگ کرده اند و این چه ربطی به این حرفها دارد؟ گفتم : اگر علی علیه السلام در صفین به معاویه دست می یافت او را می کشت یا نه؟ گفت: آری، او را می کشت.| گفتم : آیا علی علیه السلام مسلمان را می کشت؟ گفت : خیر.

گفتم : پس معلوم می شود که معاویه مسلمان نبوده که اگر علی علیه السلام به او دست می یافت او را می کشت و شما خودت اقرار داری که معاویه مسلمان نبوده است.

ولی به زبان نمی آوری.

گفت : من اینها را نمی دانم و نبوده ایم که بفهمیم فعلا نباید به آنها بد بگوییم.

گفتم : اگر تو در آن زمان زندگی می کردی و در صفین حاضر بودی، در لشکر علی علیه السلام جا می گرفتی و یا در لشکر معاویه و با علی می جنگیدی؟ گفت : حال که نبوده ام.

گفتم: از تمام این حرفها گذشتم.

این که گفتی هر کس معاویه را لعن کند کافر است چون او از اصحاب

ص: 248

پیامبر ﷺ می باشد، این به چه دلیل است و چه کسی گفته که لعن اصحاب آن حضرت سبب کفر است؟ گفت : پیامبر ﷺفرموده که اصحابم را دوست داشته باشید و هر کس به آنها بد بگوید و لعنشان کند کافر می باشد.

گفتم: اولا: پیامبر ﷺ کجا چنین مطلبی را فرموده و در چه کتابی آمده و چه کسی آن را نقل کرده است؟ ثانیا: طبق این روایت که تو نقل کردی باید بگویی:

اولین کافر معاویه است، چون علاوه بر اینکه خودش حضرت امیر علیه السلام را لعن می کرد، مردم را هم به لعن و سب آن حضرت واداشت و سال های زیادی به دستور او بر سر منبرها علی علیه السلام را لعن کردند؛ و خلاصه اگر لعن اصحاب پیامبر ﷺموجب کفر است جنگ با آنان نیز موجب کفر است و معاویه هم با علی علیه السلام که از اصحاب خاص و از خلفای حتمی پیامبر علیه السلام بود جنگ کرد و هم آن حضرت را لعن نمود و فرق بین ما و معاویه چیست؟ اگر ما با لعن معاویه کافر می شویم معاویه با لعن و جنگ با علی علیه السلام بطور حتم کافر شد، بلکه باید گفت معاویه اکفر کفار است. چون او در زمان رسول اللهﷺبوده و ما پس از حدود هزار و چهار صد سال زندگی می کنیم. او شاید سفارشات پیامبرﷺ را درباره علی علیه السلام از زبان پیامبر ﷺشنیده و ما نه از آن حضرت درباره معاویه سفارشی شنیدیم و نه کسی برایمان نقل کرده است. بعلاوه ما شیعه ها لعن بعضی از اصحاب را از معاویه یاد گرفتیم و اگر او در آن زمان به اصحابی همچون علی علیه السلام که یک لحظه کفر و شرک اختیار نکرده لعن ننموده بود ما جرأت نمی کردیم به اصحاب دیگر پیامبر ﷺ لعن کنیم هر چند مدتی از عمرشان را هم به کفر و شرک گذرانده باشند. و خلاصه استاد ما در این عمل معاویه است و اگر در لعن برخی افراد گناهی باشد همه اش بگردن معاویه است.

گفت : نه ما حق نداریم آنها را لعن کنیم و معاویه که لعن کرد اجتهاد کرد و

ص: 249

اشتباه در اجتهاد گناهی نیست.

گفتم : ما هم در لعن به معاویه اجتهاد کرده ایم و وقتی اعمال و رفتار آنان را بررسی کرده و بر خلاف اصول مسلم اسلام می بینیم، می گوییم لعن آنها و هر کس مانند آنان باشد جایز است. بنابراین ما نیز گناهی نداریم و کافر نیستیم.

بحث که به اینجا رسید از این شاخه به شاخه دیگر پرید ولی چون بحث طولانی شده بود خداحافظی کرده و رفتم.

البته این بحث حدود یک ساعت طول کشید و این شخص تعصب زیاد بکار نبرد و اطلاعات مذهبی او نسبتا خوب بود و بنده تأسف خوردم که چرا کتاب المراجعات» را همراه نبردم و اگر یک جلد از آن کتاب را همراه می داشتم و به این شخص می دادم نه تنها خودش شیعه می شد بلکه مبلغ شیعیان می شد. چون استعداد و آمادگی پذیرش حق را دارا بود. و در ضمن با این بحث قسمتی از مسلمات آنان روشن گشت و معلوم شد که باید از مسلمات خودشان گرفت و با آنان بحث کرد.

2) یک نفر از آنها گفت: چرا شما شیعیان مرتب در نماز جماعت حاضر نمی شوید و بعضی از شما هم آهسته نماز می خوانید و اقتدا نمی کنید؟ گفتم : اولا خواندن سوره حمد، دلیل بر اقتدا نکردن نیست، چون خود شما و مفتی عربستان، «بن باز»، در کتاب احکام نمازش گفته است:

در تمام نمازها، واجب است سوره حمد را بخوانید [و فرقی بین نماز جماعت و فرادا و آهسته و بلند نگذارده است. و حکم کرده که نماز بدون سوره حمد، باطل است و در نماز جماعت اگر امام جماعت به مقدار خواندن سوره حمد، سکوت کرد، مأموم در همان فرصت، سوره را بخواند و اگر سکوت نکرد، حمد را در حال قرائت امام بخواند و گفته است: ] حدیث «لأصلاة إلا بفاتحة الکتاب» آیه«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» را تخصیص زده است بحال غیر نماز

ص: 250

ثانیا از بعضی شیعیان سؤال می کنیم که چرا اقتدا نمی کنید؟ به ما می گویند که اینها قرآن را تحریف کرده و مقداری از آن را حذف می کنند، لذا ما اقتدا نمی کنیم و ما روحانیون که معلم آنها هستیم جوابی نداریم به آنها بگوییم.

وقتی این جواب را به او دادم از روی ناراحتی و تعجب گفت: ما کجای قرآن را تحریف و کم و زیاد کرده ایم؟ قرآن دستش بود، قرآن را گرفتم و باز کردم و گفتم این قرآنی است که شما خود چاپ کرده اید، در اول تمام سورهای آن «بسم الله الرحمن الرحیم» نوشته است در حالی که ما می بینیم امام جماعت مسجدالنبی همین سوره ها را می خواند ولی «بسم الله» آن را نمی گوید و حذف می کند بنابراین اگر بسم الله از قرآن و جزء سوره است چرا نمی خوانید؟ و اگر از قرآن و جزء سوره ها نیست چرا در قرآن نوشته اید؟ پس شما قرآن را یا در خواندن کم و تحریف می کنید یا در نوشتن زیاد و تحریف می کنید.

گفت : «بسم الله» را آهسته می خواند و اصلا به نظر ما جزء سوره نیست.

گفتم: اولا ما دقت کرده ایم که گاهی اصلا «شم الله» را در اول سوره نمی خواند و نوارهای قرآن که در مغازها می فروشند هم شاهد است که بدون بسم الله» خوانده اند و در بعضی از آنها هم شخص دیگری که از صدایش معلوم است، بین دو سوره بسم الله را خوانده و اضافه کرده است. و این نشان می دهد که قاری، «بسم الله» را نخوانده است.

ثانیا اگر می خواند، چرا مثل بقیه سوره بلند نمی خواند. و ما روایت داریم که از علامت مؤمن این است که بسم الله را بلند بخواند.

ثالثا اگر جزء قرآن و جزء سوره ها نیست، چرا در قرآن ها در اول تمام سوره ها، به جز سوره برائت، «بسم الله» را نوشته و چاپ کرده اید؟ و خلاصه ما که معلم این مردم هستیم نتوانستیم جواب آنها را بدهیم اکنون

ص: 251

اگر شما جوابی دارید بگویید تا به آنها بگوییم.

گفت : من چیزی نمی دانم و باید علمای ما جواب بدهند.

تا یک نفر از آنها گفت، چرا شما شیعیان ابوبکر و عمر را دوست نمی دارید؟ گفتم : مگر لازم است کسی آنها را بالخصوص دوست داشته باشد، بلکه وظیفه هر مسلمانی است که همه مسلمانان را دوست داشته باشد. بلی همه مسلمانان باید اهل بیت علیهم السلام پیامبر اکرم ﷺرا بالخصوص دوست داشته باشند چون در قرآن است که اجر رسالت، دوست داشتن آل پیامبر ﷺ است.

« قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(1) ای پیامبر) بگو: من از شما هیچ پاداشی جز مودت و دوستی نزدیکانم نمی خواهم.

گفت : ابوبکر و عمر بعد از رسول خدا از همه مسلمانان افضل بوده و از این جهت باید آنان را بیش از همه دوست داشته باشیم.

گفتم : اولا ما تابع قرآن هستیم و آیه ای نداریم که آنها افضل از دیگران هستند نیز آیه ای نداریم که حکم به دوست داشتن آنان کرده باشد. بعلاوه افضل بودن، دلیل لزوم دوست داشتن نمی شود. ثانیة ملاک افضلیت چیست؟ اگر علم است که همه می دانیم علی علیه السلام بعد از رسول خدا از همه اعلم بوده و خدا فرموده است:

«یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (11)»(2) خدا مؤمنان از شما را به درجه ای، و دانشمندان شما را به درجاتی اعظیم و با ارزش بالا برد.

ص: 252


1- سوره شوری / 23.
2- سوره مجادله / 11.

و اگر ملاک افضلیت جهاد فی سبیل الله است که باز همه می دانیم اول مجاهد فی سبیل الله علی علیه السلام بوده و خدا فرموده است:

« فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا (95)»(1) خدا جهاد کنندگان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ برتری داده است.

و اگر ملاک افضلیت، نسبت داشتن و خویشاوندی با رسول خدا است که علی علیه السلام پسر عم و داماد و پدر دو سبط رسول خدا بوده است. پس وجهی برای افضلیت آنها بر علی و آل رسول ﷺ وجود ندارد.

گفت : از پیامبر ﷺنقل است که ایمان ابوبکر از همه بیشتر بوده است و کسی که ایمانش بیشتر است پیش خدا و پیامبر محترم تر و عزیز تر و از همه افضل است و باید او را بیش از دیگران دوست داشت.

گفتم : اولا چنین دلیل و روایتی مسلم نیست و ما قبول نداریم و در خارج هم شاهد و قرینه ای بر این مطلب وجود ندارد. بلی در خصوص سلمان فارسی روایات زیادی هست که ایمانش در درجه بالایی بوده تا آنجایی که پیامبرﷺ فرمود:

« السلمان منا أهل البیت»؛ سلمان، از ما اهل بیت است.

اما درباره ابوبکر و عمر چنین عبارتی نفرمود.

ثانیا اگر ابوبکر و عمر بعد از رسول خدا افضل و محترم تر و مقدم بر اهل بیت بوده اند چرا شما در تشهد نمازهایتان می گویید: «اللهم صل علی محمد و علی آل محمد»؟ بلکه بجای آن باید بگویید: «اللهم صل علی محمد و علی فلان و فلان» ؛ و نیز چرا در تکبیر دوم نمازها که بر مرده هایتان می خوانید می گویید: «اللهم صل علی خیر و علی آل میر»؟ و نمی گویید: «و علی فلان و فلان»؟ همچنین چرا در خطبه های نماز جمعه و غیره بعد از صلوات بر رسول خدا می گویید: «و علی

ص: 253


1- سوره نساء / 95.

آله»، و بعد می گویید: «و علی صحبه»؟ و خلاصه شما نمازها و آمرزش مردههایتان را بدون صلوات بر آل محمد صحیح نمی دانید و دست به دامان آنها می شوید اما در مقام احترام و اظهار دوستی، دیگران را بر آنها مقدم می دارید. حتی ابو حنیفه و امام احمد حنبل و شافعی و غیره را بیش از آل رسول الله احترام می کنید.

گفت: اینکه در تشهد نماز و در نماز بر اموات و خطبه ها بعد از محمد ﷺ صلوات بر آل محمد می خوانیم چون به این صورت وارد شده است و باید به این صورت بخوانیم و تخلف جایز نیست.

گفتم : پس معلوم می شود تنها آل رسول خدا هستند که در کنار آن حضرت و در رتبه بعد از آن حضرت قرار دارند و این خود شاهد بزرگی بر تقدم و افضلیت آل رسول اللهﷺ است بر دیگران. بعد گفتم: قبول دارید که دوستی، اهل بیت پیامبر ﷺواجب است؟ گفت : قبول داریم و آنها را دوست می داریم.

گفتم: اهل بیت پیامبرﷺ چه کسانی هستند؟ و نشانه دوستی شما چیست؟ گفت : اهل بیت آن حضرت فاطمه زهرا و حسنین علیه السلام و علی علیه السلام هستند.

گفتم : پس چرا به جای احترام و دوستی بی احترامی کردید و قبورشان را خراب و ویران کردید؟ گفت: ساختمان روی قبر بدعت و حرام است.

گفتم : پس چرا ساختمان روی قبر پیامبر ﷺو ابوبکر و عمر را خراب نکرده اید، چرا ساختمان روی قبر ابوبکر و عمر بدعت و حرام نشد و نیست اما ساختمان روی قبر سبط پیامبر ﷺامام حسن مجتبی علیه السلام و به قول شما که قبر حضرت زهرا علیها السلام در بقیع است، ساختمان، روی قبر آن حضرت بدعت و حرام است؟ این مناظره حدود سه ربع ساعت طول کشید و عده ای از اهل سنت آمده و به آن شخص که طرف بحث اینجانب بود، گفتند: تو نمی توانی با این شیخ مباحثه

ص: 254

کنی و دست او را گرفته و همراه خود بردند.

4- در بازار مدینه در مغازه عطاری مرد سالمند و در عین حال سرزنده ای نشسته بود. به زبان عربی نسبتأ صحیح با او صحبت کردم، گفت: شما اهل عراق هستی؟ گفتم: خیر ایرانیم. تا گفتم ایرانی فورا تغییر قیافه داد و از آنجا که می دانند ایرانی شیعه است و ابوبکر و عمر و عثمان را دوست نمی دارند. لذا به من گفت : ابوبکر و عمر و عثمان را دوست داشته باش. و به اصطلاح خواست نصیحت و هدایت نموده باشد. بنده نیز بدون معطلی گفتم: چگونه کسی را دوست بداریم که فاطمه علیها السلام دختر رسول الله ﷺ او را دوست نمی داشت و با او قهر بود و حرف نزد تا از دنیا رفت. ناراحت شد و گفت: از کجا که چنین مطلبی اتفاق افتاده است؟ گفتم : در «صحیح بخاری» [کتاب المغازی (ص 719) باب : غزوة خیبر، حدیث ( 4240، 4241)، از عایشه نقل کرده است که:

فاطمه علیها السلام بر خلیفه اول غضب نمود و با او حرف نزد و به همان حال غضب او را ترک گفت تا از دنیا رفت و همین که از دنیا رفت شوهرش علی علیه السلام شبانه بر جنازه او نماز خواند و دفنش نمود و ابوبکر را خبر نکرد.

گفت : بالاخره آنان خلفای پیامبر ﷺبوده و از اصحاب آن حضرتند.

گفتم : پیامبر اکرم ﷺ فرمود:

إنی تارک فیکم الثقلین ، کتاب الله و عترتی.

و در مورد دیگر فرمود:

إلی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا : کتاب الله و عثرتی آل بیتی.

من دو امر سنگین و گرانقدر در بین شما گذاشتم یکی کتاب خدا قرآن مجید و دیگری اهل بیتم، که اگر به این دو تمسک کنید هرگز گمراه نمی شوید.

ص: 255

بعد گفتم : آیا این حدیث درست است؟ گفت : آری.

گفتم : عترت چه کسانی هستند؟ دست روی چشم گذاشت و گفت : سیدنا علی علیه السلام فاطمه علیها السلام حسن حسین علیهما السلام .

گفتم : ما شیعیان باین حدیث عمل می کنیم و آنچه در کتاب خدا است قبول کرده و آنچه عترت فرموده اند انجام می دهیم و اما غیر عترت را هر که می خواهد باشد قبول نداریم. بعلاوه شما که می گویید پیامبر ﷺخلیفه و جانشین برای خود تعیین نکرد. پس ابوبکر و عمر و عثمان خلیفه آن حضرت نیستند. بلکه رئیس مسلمانان و امیر قوم بوده اند و مردم آنان را انتخاب کرده اند و خلیفه به کسی می گویند که شخص، او را به جای خود نصب کرده باشد.

و اما اینکه گفتی از اصحاب آن حضرت بوده اند، مگر هر کسی چند روزی با پیامبرﷺ بوده از صحابه به حساب می آید و محترم می شود و باید دوستش داشت؟ گفت: البته که باید اصحاب آن حضرت را دوست داشته باشیم چون خود پیامبرﷺ فرمود:

«اصحاب مرا دوست داشته باشید و آنان مانند ستاره های آسمان هستند».

گفتم : ما این روایت را قبول نداریم، چون در قرآن خلافش آمده و علاوه خود اصحاب هم به این حدیث عمل نکرده اند. پس معلوم می شود چنین کلامی از رسول خدا ﷺصادر نشده است.

گفت : کجای قرآن بر خلاف این حدیث آمده و از کجا که اصحاب، خودشان به این حدیث عمل نکرده اند؟ گفتم : خداوند متعال در چند مورد جمعی از اصحاب آن حضرت را مذمت نموده و یک سوره در قرآن به نام سوره منافقین نازل فرموده است و اگر بنا بود هر کس چند روزی با پیامبر ﷺ همراهی می کرد محترم می شد و دیگر نمی شد

ص: 256

درباره او حرفی زد، این آیات نازل نمی شد.

بنابراین ما قرآن را گرفته و می گوییم روایات مخالف قرآن ارزش ندارد و از ریشه دروغ است، به ویژه که می بینیم خود اصحاب بر خلاف این حدیث عمل کرده یکدیگر را لعن نمودند.

گفت : کدام یک از اصحاب بر خلاف این حدیث عمل کردند؟ گفتم: مگر نبود که معاویه حضرت امیر علیه السلام را سب و لعن کرد و چندین سال پس از او هم مسلمانها آن حضرت را لعن کردند؟ آیا علی علیه السلام از اصحاب نبود؟ مگر نبود که لشکر معاویه به امر معاویه عمار را کشتند؟ آیا عمار از اصحاب نبود؟ | در اینجا مطلب را عوض کرد و از راه دیگر وارد شده گفت: شما احترام ام المؤمنین همسر پیامبر اکرم ﷺ را رعایت نمی کنید؛ با اینکه او زوجه رسول الله ﷺ بوده است.

گفتم: او بر خلاف قرآن عمل کرد و آیه «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ »(1) را زیر پا گذاشت و با اینکه صریح قرآن است که: ای زنان پیامبر در خانه هایتان بنشینید، با این حال عایشه از مدینه خارج شد و به بصره رفت؛ بعلاوه یک خلاف بزرگ مرتکب شد و آن جنگ با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و به نظر ما شیعیان کسی که اینگونه، قرآن را ندیده بگیرد و رسما به جنگ امام زمان خود برود هیچ احترامی ندارد.

در این موقع دو نفر از رفقا رسیدند و دیدند ما آنگونه مناظره می کنیم، در حالی که آن شخص سخت ناراحت و برافروخته شده بود لذا رفقا دست بنده را گرفتند و گفتند: بحث با این شخص فایده ندارد برویم. او مایل بود که صحبت

ص: 257


1- سوره احزاب / 33.

کنیم و گفت : دو مرتبه بیا تا حرفهایمان را بزنیم. گفتم : ان شاء الله و رفتم. روز دیگر از در مغازه اش عبور کرده سلام کردم. پس از جواب لبخندی زد؛ ولی تقاضای صحبت نکرد. لذا رد شدم.

5- نزدیک مسجد النبی وارد مغازه ای شدم، سه نفر جوان متصدی مغازه بودند. پس از کمی صحبت یکی از آنان گفت: شما از کدام کشور می باشی؟ گفتم : ایرانیم. گفت: چطور اینگونه عربی یاد گرفته ای و کجا یاد گرفته ای؟ گفتم : در ایران. حوزه علمیه قم در جوار فاطمه معصومه دختر موسی بن جعفر علیه السلام .

گفت : سید ما عمر، متعه را حرام کرده است.

گفتم : سید شما عمر چه کاره بوده که آن را حرام کرده است؟ آیا پیغمبر بود؟ به او وحی می شد؟ یا از پیش خود چیزی گفت؟ گفت : پیامبر ﷺنبود ولی دید چند روز بعد شکم زن بالا می آید و پس فردا یک بچه بی سرپرست و بدون پدر بدنیا می آورد و این کاری ناشایست و ناروا است. لذا آن را حرام کرد.

گفتم: اولا مجبور نیستند بچه درست کنند بلکه می توانند از بچه دار شدن جلوگیری کنند، ثانیة فقه شیعه می گوید اگر کسی زنی را متعه کرد و بچه دار شد باید آن بچه را کفالت کند و مخارج او را بدهد و با بچه زن دائمی فرق نمی کند و همان گونه که او ارث می برد آن هم ارث می برد.

وثالثا خدا در قرآن مجید می فرماید:« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ »(1) و از هر کدام از زنان به عقد متعه برخوردار شوید، اجرت او را که واجب مالی است بپردازید)).

و خدا و رسولش یا بهتر می دانسته اند یا عمر؟

ص: 258


1- سوره نساء / 24

گفت : خلاصه ما پیرو سیدمان عمر هستیم.

گفتم : اگر کسی گرفتار شهوت شد و مجبور است به یکی از سه راه دفع شهوت کند یا استمنا، یا زنا و یا متعه، آیا کدام مقدم است؟ همه می دانند که استمنا حرام و مضر می باشد، زنا نیز از محرمات ضروری است که قرآن فرموده است:

«الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ »(1) به هر یک از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید.

پس تنها راه برای دفع شهوت به طور مشروع همان متعه است. بعد اضافه کردم که شما یک جوان نیرومند هستی و الآن در غرور جوانی بسر می بری و همسر هم نداری و نمی توانی ازدواج کنی چون هنوز از عهده مخارجش بر نمی آیی و یا می خواهی تحصیل کنی و ازدواج دائم مانع از تحصیل است از طرفی هم شهوت بر تو غلبه کرده عنان اختیار را از کف شما ربوده است بگو بدانم چگونه دفع شهوت می کنی و از چه راهی وارد می شوی؟ بعلاوه نبودن چنین حکمی نقص اسلام است، چرا که اگر اسلام برای خواست طبیعی و غریزی امثال شما راه مناسب و عقلایی ارائه نمی کرد دین کامل نبود.

گفت : من فقط می دانم سید ما عمر متعه را حرام کرده است و ما هرگز با او مخالفت نمی کنیم.

گفتم : عجبا شما خدا و پیامبرشﷺ را مخالفت می کنید ولی مخالفت عمر را نمی کنید؟ این چه تعصب و لجاجتی است که دارید؟ گذشته از این من از کشور شما خبر ندارم و نمی دانم چه می کنند؟ ولی می دانم که در ایران بچه های زنا زاده را سقط می کنند و یا وقتی بچه به دنیا آمد کنار کوچه ها و یا زیر پلها گذاشته می روند و بچه های سر راهی و زنازاده تحویل اجتماع میدهند و بنده خودم

ص: 259


1- سوره نور / 2.

دیدم که بچه نوزاد را در کهنه پیچیده، اذان صبح کنار بازار گذاشته رفته بودند.

مأموران بچه را به کلانتری و از آنجا به شیرخوارگاه بردند.(1) خلاصه ما می گوییم اسلام اجازه نمی دهد یک نفر زنا کار، شهوترانی کند و بچه درست کند و او را بی صاحب رها کند و مخارجش را دیگران بدهند.

شیعه می گوید: هر کس بچه درست کرد موظف است مخارجش را نیز بدهد.

همین که حرف به اینجا رسید دو جوان دیگر گفتند: حرف را کوتاه کنید و به همکارشان رو کرده و از صحبت منعش نمودند و اوقاتشان تلخ شده از روی ناراحتی گفتند: آقا حق با شما است، لذا خداحافظی کرده از مغازه خارج شدم.

6-در مسجد النبی ﷺ کنار مردی نشسته بودم و کتاب «مفاتیح الجنان» مقابلم بود؛ آن شخص «مفاتیح» را برداشت، مقداری خواند و گفت: این کتاب مانند قرآن است.

گفتم : ما وقتی بخواهیم با خداوند راز و نیاز کنیم دعاهای این کتاب را می خوانیم. بعد: «مفاتیح الجنان» را گرفتم و جاهای حساس دعای کمیل را با لحن حزن آمیز خواندم. - گرچه تمام این دعای مبارک حساس و جالب است اما قسمتی از آن تکان دهنده و مؤثرتر می باشد به طوری که شنونده اگر اهل لسان باشد بی اختیار تحت تأثیر قرار می گیرد و به او گفتم: ما شبهای جمعه با این عبارات خدا را خوانده مناجات می کنیم. آیا خوب است؟ گفت : آری بسیار خوب و بجا می باشد...

ورق زدم و مناجات حضرت امیر علیه السلام را برایش خواندم، قسمتهای دیگر مفاتیح» را خواندم و هر لحظه حس می کردم که شوق و ذوق زیادتری برای شنیدن آن کلمات شریفه پیدا می کند، حدود نیم ساعت طول کشید و کاملا آماده

ص: 260


1- این مطلب مربوط به زمان پهلوی و در بازار اصفهان است.

استفاده شد و گفت : این کتاب را بمن بفروش.

گفتم : چه مذهبی داری؟ گفت : حنفی هستم و تا بحال این کتاب و این دعاها را ندیده ام و اصلا ما چنین دعاهایی نداریم.

گفتم : از کدام کشوری؟ گفت : اهل یمن هستم.

گفتم : من همین یک جلد را دارم و لازمش دارم، گفت: یک جلد برایم تهیه کن.

گفتم : اینجا یافت نمی شود. گفت : آدرس میدهم و پول در اختیارتان می گذارم از ایران برایم بفرست.

همین که دیدم اینگونه شیفته «مفاتیح» شده و راستی با شنیدن آن عبارات حالش منقلب شده بود، لذا «مفاتیح» را در اختیارش گذاشته، گفتم: من این کتاب را به شما میدهم به شرط اینکه ضامن شوی او را حفظ کنی و نگذاری به او بی احترامی شود، چون در مذهب شما بعض مطالب آن را نامشروع می دانند و اگر به دست افراد متعصب شما بیفتد به آن توهین می کنند. گفت : ضامن می شوم که او را حفظ نمایم. گفتم : پس در حضور پیامبر ﷺ ضامن شو که حضرت رسولﷺ شاهد باشد.

قبول کرد و آن حضرت را شاهد گرفت که آن را نگهداری کند و از آن استفاده نماید.

پس از آن کتاب را دو دستی تعارفش کردم، خوشحال شد و با اصرار زیاد پول آن را داد و مجددا سفارش کردم که در حفظ آن کوشش کند و خداحافظی کرده و رفتم، و او مشغول خواندن شد. حدود نیم ساعت طول کشید برگشتم، دیدم هنوز نشسته می خواند.

نتیجه اینکه؛ کلمات معصومین صلوات الله علیهم أجمعین خصوصا مناجات های آنان، بهترین وسیله برای توجه دادن اهل سنت است به خاندان

ص: 261

عصمت و طهارت، خداوند ما را از این دعاهای گرانبها و عظیم الشأن که براستی هر کدام گنجینه قیمتی و داروی بیماریهای روحی بشر هستند، محروم نفرماید.

7- در مسجدالنبی ﷺ بودم، نماز مغرب به جماعت خوانده شد. چون اهل تسنن مقیدند نمازها را در پنج وقت بخوانند لذا عده ای از آنان می نشینند تا نماز عشاء را بخوانند و بروند. در بین نماز مغرب و عشاء که حدود سه ربع ساعت طول می کشد بعضی مشغول قرآن خواندن می شوند و گروهی به موعظه کردن می پردازند. در صف جلوی بنده جوانی مشغول موعظه شد و عده ای به حرفهای او گوش می دادند. نماز عشاء خوانده شد. بنده از فرصت استفاده کردم و بلافاصله رفتم جلوی آن جوان و پس از سلام، گفتم : بنده چند سؤال دارم و قسم یاد کردم که قصد مجادله ندارم و غرضم فهمیدن مطالب و حقایق است و همین که قسم خوردم که قصد جدال ندارم، او گفت : إذا أراد الله بقوم سوءا القی بینهم المجادلة ؛ وقتی خداوند اراده کرد قومی را بدبخت کند آنان را به جدال و حرفهای بی فایده مشغول می سازد.

گفتم : بفرمایید بدانم شما دستورات دینتان را از چه کسی فرا گرفته اید؟ گفت : ما حنفی هستیم و هر چه ابو حنیفه دستور داده است، عمل می کنیم.

گفتم : آیا این حدیث را قبول دارید که پیامبر اکرم ﷺ فرمود:

من دو امر سنگین در بین شما می گذارم که اگر به آن دو متمسک شوید هرگز گمراه نمی شوید. یکی قرآن و دیگری عترتم می باشد؟ گفت : آری قبول دارم.

البته اطرافیان و کسانی که قبلا به موعظه های او گوش می دادند حال که ما مشغول صحبت شدیم همه نزدیک تر آمده حلقه زدند و به حرفهای ما گوش می دادند.

گفتم : عترت پیامبر ﷺ چه کسانی هستند؟

ص: 262

گفت : خویشان آن حضرتند.

گفتم : پس چرا به قرآن و عترت تمسک نمی کنید؟ چرا عترت را رها کرده قول این و آن را گرفته اید؟ و معلوم است که ابو حنیفه و احمد حنبل و مالک و شافعی و این و آن از عترت نیستند.

گفت: من این حدیث را این طور دیده ام که پیامبرﷺ فرمود: «من دو امر سنگین در بین شما می گذارم: یکی کتاب خدا، دوم سنت خودم» و ما به این دو عمل می کنیم.

گفتم : اولا و «عترتی» است نه و «سنتی» و شما ابتدا قبول کردی که دومی عترت» است و اکنون منکر شدی و ثانیا بر فرض اینکه دومی سنت باشد چرا شما به سنت عمل نمی کنید؟ گفت : ما عمل می کنیم.

گفتم : پس حنفی و شافعی و مالکی و حنبلی چه معنا دارد؟ و این که عده ای از شما می گویید حنبلی هستیم، برای چیست؟ خوب همه بگویید ما مسلمان و پیرو محمد بن عبدالله ﷺ هستیم.

گفت : معنای آن این است که دسته ای به روایات و فتاوای ابوحنیفه که او از پیامبر ﷺ نقل کرده عمل می کنند و دسته های دیگر از احمد حنبل و مالک و شافعی که از پیامبر ﷺ نقل کرده اند عمل می کنند.

گفتم: همین روایات را صادق آل محمد ﷺاز جدش رسول الله ﷺ نقل کرده است. شما چرا روایات امام صادق علیه السلام را که از «عترت» و عالم اهل بیت پیامبر ﷺ است عمل نمی کنید؟ و روایات ابوحنیفه که شاگرد امام صادق بوده، گرفته اید؟ گفت : فرقی نمی کند. مقصود آن است که به گفتار رسول خدا ﷺ عمل شود.

گفتم : امام صادق علیه السلام عالم اهل بیت و از خاندان وحی است و روایتی را که او از جدش رسول اللهﷺ نقل کند صد در صد مطابق با واقع است. زیرا که او هم

ص: 263

عالم است و هم از فرزندان پیامبرﷺ است و عمل به فرمایش او به طور حتم و یقین مجزی است و اگر هم بر فرض مطابق واقع نبود و ما تکلیف واقعی را انجام ندادیم، روز قیامت عذر داریم و می گوییم: ما که در زمان پیامبر ﷺنبودیم تا گفتارش را بشنویم. لذا به گفته فرزندش امام صادق علیه السلام عمل کردیم. اما ابوحنیفه و امثالش اولا شاگرد امام صادق علیه السلام بوده اند و انسان عاقل هرگز گفته استاد را رها نکرده به قول شاگرد عمل کند، ثانیة ابوحنیفه و امثالش نسبت به پیامبرﷺ اجنبی هستند. و معروف است که اهل خانه آگاه تر هستند به آنچه در خانه است. و شما می گویید بیگانه مقدم بر صاحب خانه است و خلاصه ممکن است ابوحنیفه در نقل قول پیامبر ﷺ اشتباه کند و در صورت اشتباه شما روز قیامت چه عذری می آورید؟ و اگر پیامبر ﷺسؤال کرد که به چه دلیل گفتار ابوحنیفه را گرفتید و به اشتباه افتادید؟ شما چه جواب خواهید داد؟ بعلاوه عمل به گفتار امام صادق علیه السلام یقینی است ولی عمل به گفته های دیگران مشکوک است، و چگونه یقینی را رها کرده به مشکوک چسبیده اید؟ عده زیادی از اهل سنت به گفته های ما گوش می دادند و آن شخص که طرف صحبت اینجانب بود غرق عرق شده پیش حاضرین سخت خجالت زده شد.

چون قبلا برای آنان با جوش و خروش فراوان صحبت می کرد و خود را عالم و دانشمند معرفی کرده بود. لذا دهان همه و بالخصوص خود این شخص باز مانده بود و نمی توانست چیزی بگوید.

همین که حرف به این جا کشید ناگاه یکنفر که در صف جلو نشسته بود و به حرف های ما گوش می داد نزدیک آمد و از آن شخص پرسید که شما اهل کجایی؟ گفت: اهل لبنان هستم. بمن گفت: شما اهل کجایی؟ گفتم: ایرانی هستم. گفت : من هم مصری هستم. بعد رو بمن کرد و گفت: کتاب ها و مدارک

ص: 264

دینی ما نوشته ایرانیان است و صحاح ما بدست علما و دانشمندان ایرانی نوشته شده و تو ایرانی هستی ؛ چطور کتابهایی که ایرانیان خودتان نوشته اند قبول نداری؟ توضیح اینکه: بیشتر کتابها و مدارک فقهی اهل سنت بدست علمای ایرانی نوشته شده و در صدر اسلام که ایرانیان سنی بودند کتابهایی نوشتند که بعدا اهل سنت به آن کتابها اعتماد کرده به نوشته های آنان عمل می کنند و آن کتابها به صحاح معروف است (در صفحه... همین کتاب توضیح داده ام و این مصری که مرد سالمند و به حسب ظاهر مطلع بود و بعلاوه در صدد دفاع از هم مذهب خود بود. خصوصا که متوجه شد، مستمعین حاضر، در عقیده خود متزلزل شدند. لذا همه مستمعین و اطرافیان را به خود متوجه کرد و با لحنی غرورآمیز و به طور قاطع خواست جواب اینجانب را بدهد و گفت: تو ایرانی هستی آن وقت گفته ایرانی را قبول نداری؟ گفتم: شما به قول ایرانیان عمل می کنید؟ شما گفته خدا و رسولش را رها کرده و به گفته های ما ایرانیان چسبیده اید؟ یکه خورد و از آن حال غرور خارج شده سر به زیر انداخت و گفت : خیر، منظور من این است که شما با اینکه ایرانی هستی چرا گفته ایرانی ها را قبول نداری؟ گفتم : ما گفته خدا و رسول خداﷺ را روی چشم گذاشته و گفته دیگران را هر که باشد اعتنا نمی کنیم. رو کرد به آن شخص لبنانی و گفت: تو با این ایرانی بحث نکن، این بحثها احتیاج به علوم و دانش های عمیق و ریشه دار دارد و از جا حرکت کرد و دست آن لبنانی را گرفت و گفت: برخیز برو، و جلسه را به هم زد.

ص: 265

8-در بازار مدینه با یک نفر راجع به عقاید ایرانیها صحبت شد و سرانجام حرف به اینجا رسید که گفتم: شما حجازیها ساختمان قبور ائمه علیهم السلام را ویران کردید و احترام رسول الله ﷺ را درباره آنان رعایت نکردید ولی ایرانیها بر عکس شما آنها را آباد می کنند و احترام فرزندان رسول خداﷺ را کاملا رعایت می نمایند و برای امام زاده هایی که به چند واسطه نسبشان بآن حضرت منتهی می شود گنبد و بارگاه می سازند و از راه های دور بزیارتشان می روند.

گفت : روی قبر ساختمان بنا کردن و گنبد و بارگاه سرپا نمودن یک نوع شرک و بت پرستی است.

گفتم: همه می دانیم که پیامبر ﷺرا در حجره اش دفن نمودند و شخص حضرت امیر علیه السلام دستور داد در داخل ساختمان قبر کندند و جنازه آن حضرت را در همان اطاقی که از دنیا رفته بود به خاک سپردند، بعد هم ابوبکر و عمر وصیت کردند که جنازه شان را در حجره آن حضرت ﷺ دفن کنند و مسلمانهای آن روز حرفی نزدند و گفتند این عمل شرک است؛ و اگر این جهت موجب مشرک شدن باشد باید گفت ابوبکر و عمر مشرک شدند. بعلاوه شرک عبارت است از این که در عبادت کسی را برای خدا شریک قرار دهند و احدی ساختمان را پرستش نمی کند تا مشرک شود.

سر به زیر انداخت و در فکر فرو رفت و گفت : من نمی دانم. شما با علمای ما صحبت کنید، و دیگر حاضر نبود صحبت کنم. لذا رشته سخن را قطع کردم.

9- مردم در مسجد الحرام صف کشیده مهیای نماز بودند، بنده بین صفها برای خود جا باز کرده نشستم. مؤذن مشغول اذان شد تا رسید به «آشهد أن محمدا رسول اللهﷺ » بنده صلوات فرستادم. شخصی که کنارم نشسته بود اعتراض کرد و گفت : صلوات مخصوص پیامبرﷺ است چرا آل آن حضرت را اضافه کردی؟

ص: 266

گفتم: این آیه را خوانده ای که خدا می فرماید:

«وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ » ما شما را به چیزی از ترس و گرسنگی و گرفتن مال و اولاد و ثروت، آزمایش و امتحان می کنیم و ای پیامبر ﷺ، به صابران و بردباران بشارت ده. آن کسانی که وقتی مصیبت دیدند می گویند «انالله و انا الیه راجعون» صلوات و رحمت خدا بر چنین افراد می باشد و آنان رستگارانند.

گفت : آری.

گفتم : آیا به اهل بیت پیامبر ﷺ مصیبت های فراوان نرسید؟ گفت : آری؟ گفتم : آیا در برابر آن مصائب طاقت فرسا نمی گفتند «إنا لله وإنا إلیه راجعون»؟ گفت : آری؟ گفتم : پس شما قبول دارید که به آنان مصیبت رسید و آنان می گفتند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون» و آیه را هم قبول دارید که خدا فرمود: «صلوات و رحمت خدا بر چنین افراد می باشد).

بنابراین چرا به ما اعتراض می کنید و حال این که ما به این آیه عمل می کنیم و از خود چیزی اضافه نکرده ایم. بعد گفتم : آیا صحیح است؟ گفت : آری.

گفتم : پس شما هم مانند ما صلوات بفرستید و آیه شریفه: « فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ » (1)؛ « پس به بندگانم مژده ده، آنان که سخن را

ص: 267


1- سوره زمر / 18.

می شنوند و از بهترینش پیروی می کنند» را برایش خواندم. لبخندی زد و دست روی چشم گذاشت و گفت : اطاعت می کنم و به نماز ایستاد.

10- نماز جماعت تمام شد. شخصی که کنار بنده بود با دست بسته نماز خواند.

به او گفتم : نماز با دست بسته صحیح است یا باید دستها در کنار انسان قرار گیرد؟ گفت : هر دو صحیح و سبب تقرب به خداوند می شود.

گفتم : مسلمانان باید مثل پیامبر اکرم ﷺ نماز بخوانند چون فرمود:

نگاه کنید آنگونه که من نماز می خوانم بخوانید.

و آن حضرت با دست بسته نماز نخوانده است و اگر کسی بر خلاف آن حضرت عمل کند عملش باطل است.

گفت : ما همینکه پیش شخص بزرگی رفتیم. برای احترام او دست به سینه می ایستیم. آن وقت چگونه در پیشگاه خدا احترام نکنیم و دست به سینه نایستیم؟ گفتم : عبادات اختراعی نیست و هر کسی حق ندارد از پیش خود و بسلیقه خود یک عبادتی درست کند، بنابراین ما مسلمانان باید ببینیم پیامبر مان چطور در پیشگاه خدا عبادت می کرده و چگونه دستور انجام وظیفه داده است، ما همانگونه انجام وظیفه کنیم. گفتم: مثلا در ارتش فرماندهان به سربازان دستور می دهند که وقتی به ما فوق خود رسیدند ادای احترام کنند، و ادای احترام باید بطریق مخصوص انجام شود. مثلا می گویند در برابر فلان درجه دار، در جا بزنید، دستتان را بالا بگذارید؛ یک پا را بلند کرده بزمین بکوبید.

حال اگر سربازی در برابر درجه دار بجای آن که دست را کنار گوش بگذارد بالای سر گذارد و یا بجای این که یک پا را بلند کرده، بزمین بزند دو پا را بلند کرده به زمین بکوبد. و اگر به او بگویند چرا آنگونه که ما دستور داده بودیم انجام وظیفه نکردی؟ بگوید من بیشتر ادای احترام کردم. آیا از او می پذیرند و

ص: 268

می گویند تو خوب کردی؟ یا او را تنبیه می کنند و میگویند نادان، تو عقلت نمی رسد، باید ببینی فرمانده ات چه دستور داده است و همانگونه عمل کنی؟ گفت: صحیح است.

گفتم : فرمانده دین اسلام حضرت رسول اکرم ﷺ است و ما باید به دستور فرمانده دین در پیشگاه خداوند متعال انجام وظیفه کنیم و حق نداریم از پیش خود چیزی اضافه نماییم. بنا براین شما هم مثل ما نماز بخوان.

گفت : من نمیدانم باید از علما و دانشمندانمان سؤال کنم.

11-در قبرستان حجون ( مشهور به قبرستان ابوطالب ) کنار قبر ابو طالب ال نشسته بودم سه جوان زنگباری رسیدند و از صاحب قبر سؤال کردند، گفتم: این قبر ابو طالب پدر امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. چیزی نگفتند و نشستند. از مذهب آنان سؤال کردم. گفتند: مالکی هستیم. گفتم: پیامبرﷺ فرمود دستورات دینتان را از قرآن و عترت فرا گیرید. چه شده که شما عترت را رها کرده گفته دیگران را ببر گرفتید؟ یکی از آنها گفت : مالک نیز از عترت پیامبرﷺ است.

گفتم : عترت آن حضرت فرزندان او می باشند و مالک از فرزندان او نیست و یکی از فرزندان پیامبر ﷺو امام صادق علیه السلام است و شما چرا یقین را رها کرده ای و مشکوک و بلکه معلوم العدم را گرفته ای؟ گفت: من اینها را نمی دانم.

گفتم: خداوند در قرآن فرموده است که بدون اذن؛ داخل خانه پیامبر ﷺ نشوید. و ما نفهمیدیم ابوبکر و عمر چرا بر خلاف این آیه عمل کردند و وصیت نمودند جنازه ما را ببرید در خانه پیغمبر ﷺدفن کنید؟ گفت : در کتاب های ما نوشته که ابوبکر و عمر وصیت کردند جنازه ما را ببرید

ص: 269

نزدیک حجره پیغمبرﷺ. اگر درب حجره، خود به خود باز شد. ما را در حجره آن حضرت دفن کنید و گرنه ببرید قبرستان بقیع و همین که جنازه آنان را آوردند، درب حجره بطور غیبی و معجزه آسا گشوده شد. لذا آنان را در آنجا بخاک سپردند.

گفتم: شما برای ابوبکر و عمر ادعای معجزه می کنید؟ در صورتی که معجزه مخصوص انبیاء الهی است؟ لبخندی زد و گفت : در کتب ما اینگونه نوشته شده است.(1) گفتم : بر فرض چنین اعجازی را قبول کنیم، اما آیا معجزه، ملک مردم را بر کسی مباح و جایز التصرف می کند؟ باز لبخندی زد و بطور اشاره فهماند که من نمی دانم.

گفتم: شما قسم میخوری که چنین معجزه ای واقع شده و آن دو نفر را طبق آن معجزه در خانه پیامبرﷺ دفن کردند؟ گفت : خیر، قسم نمی خوریم که چنین چیزی شده باشد.

گفتم : ولی من قسم می خورم که این مطلب دروغ و بی اساس است.

بعد گفتم: ببینید ما شیعیان چگونه در کنار قبر حضرت خدیجه همسر پیامبرﷺ جمع شده ایم و برایش احترام قائلیم و اشاره به سمت قبر حضرت خدیجه کردم و گفتم: نگاه کنید اینها که آنجا جمع شده و زیارت می خوانند، همه ایرانی هستند و تمام شیعه می باشند و از شماها کمتر دیده می شود، سپس اضافه کردم: می دانید چرا دور قبر آن حضرت اینگونه گرد آمده عرض ارادت و اظهار علاقه می نمایند ؟ برای این است که در صدر اسلام آن زمانی که پیامبر ﷺ غریب

ص: 270


1- الغدیر ج 7 ص 249 این وصیت را که به ابوبکر نسبت داده اند نقل کرده و سپس کذب آن را ثابت نموده و از کتب خود عامه نقل کرده که راویان این وصیت از کذابین و جاعلین حدیث میباشند و این مطلب از ریشه دروغ است.

بود و دین اسلام نیز غریب بود و نه تنها کسی به آن دو توجه نداشت بلکه همه کمر دشمنی و عداوت را بسته بودند و می خواستند پیامبرﷺ و دین مقدس اسلام را نابود کنند، در چنان زمانی حضرت خدیجه علیها السلام علاوه بر این که خود اسلام آورد و اول زنی بود که به اسلام گروید، مال فراوانی را هم که داشت در اختیار پیامبر ﷺ گذاشت و آن حضرت به وسیله اموال خدیجه علیها السلام دین اسلام را تقویت کرد و لذا فرمود:

دین اسلام به دو چیز نیرو گرفت، به مال خدیجه و به شمشیر علی بن ابیطالب علیه السلام .

و ما بخاطر آن خدمات شایانی که خدیجه علیها السلام به اسلام نمود، به او علاقه داریم.(1) بعد با لحنی تأثر آمیز و بزبانی معذرت خواهانه گفتم: اما یکی از زنان پیامبر ﷺ با قرآن مخالفت کرد و علاوه، بجنگ خلیفه پیامبر ﷺ رفت. از این جهت ما نسبت به او اظهار علاقه نکرده احترامش را حفظ نمی کنیم و او عایشه ام المؤمنین است.

یکی از آنها گفت: کجا مخالفت قرآن نمود؟ گفتم: خدا در قرآن فرموده است: «ای زنان پیامبر ﷺدر خانه هایتان بنشینید» و عایشه ننشست و در بصره به جنگ حضرت علی علیه السلام رفت. در این جا سکوت کرد و هیچ نگفت. بنده دیدم مثل این که میدان بدست آمده خصوصا که جمعیت زیادی هم حلقه زده گوش می دهند. هر چند ایرانی ها در عین حال که خوشحال و بشاش می شدند ولی اصرار داشتند که دنباله حرف را قطع کنم. به هر حال گفتم : باید از اینها اقرار گرفت و مطالب را کاملا بازگو نمود.

گفتم : آری عایشه دو عمل خلاف شرع مرتکب شد که باید گفت هر دو ظلم بزرگی بحساب می آید. یکی مخالفتش با صریح قرآن که از مثل عایشه توقع و انتظار آن نمی رفت و ظلم بزرگتر آن که با حضرت علی علیه السلام جنگید و برابر آن

ص: 271


1- در سال 1350 قبرستان ابوطالب باز بود و کنار قبور، عزاداری آزادانه برگزار می شد.

حضرت پرچم مخالفت سرپا نمود. با اینکه پیامبرﷺ فرموده بود:

یا علی ع جنگ با تو جنگ با من است.

و فرمود: «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است».

و عایشه رعایت امام زمانش را نکرد و با او آن گونه رفتار نمود. و سرانجام هم بدون اینکه امام زمانش را بشناسد و بپذیرد، از دنیا رفت و به نظر ما این قبیل اعمال از هر کسی سر بزند ظلم است.

سپس گفتم : آیا این مطالب صحیح است؟ یکی از آنها که مخاطب بنده بود. با حال یأس و ناامیدی سر بزیر انداخت و هیچ نگفت و غرق حیرت شد و بهت و سرگردانی آنان را فرا گرفت. اطرافیان سخت مضطرب شدند و چند نفر سنی که مقابل ما، آن طرف قبر ایستاده بودند خیره شدند و از طرفی ایرانیها با اشاره چشم و ابرو التماس می کردند که بس است و می فهمیدند که اینها جوابی ندارند و با ناراحتی دیگران را مشاهده می کردند و جدا منظره عجیب و غریبی پیش آمد.

در این هنگامه ناگهان یک نفر سنی سالمند که شال کوچکی به سر بسته بود و ردایی بر دوش داشت، از پشت سر خود را جلو انداخت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و سخت ناراحت شده بود، چشمانش را در چشم بنده خیره کرد و با زبانی غم انگیز و بیانی گریه آلود و در عین حال تند و تهدید آمیز، سه مرتبه گفت: آیا به عایشه توهین می کنی؟ گفتم: خیر، من می گویم چرا او با قرآن مخالفت کرد؟ و همین که او مخالفت کرد، دیگران چه خواهند کرد؟ من می گویم: چرا به جنگ علی علیه السلام رفت؟ چرا به جنگ امام زمان خود رفت؟ چرا حدیث «من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة» را منظور نداشت؟ بعد گفتم : ما ایرانیها هیچگونه عناد و دشمنی با زنان پیامبر ﷺنداریم و

ص: 272

شاهدش آن اجتماع است که دور قبر حضرت خدیجه مشغول اظهار علاقه هستند و با دست اشاره کرده گفتم: تمام اینها شیعه و ایرانی هستند و از شماها کسی دیده نمی شود. پس بدان ما بیش از شما به همسران پیامبر ﷺ علاقه مندیم و از کسانی که با قرآن مخالفت کردند و به جنگ امام زمان خود خلیفه پیامبرﷺ رفتند بیزاری می جوییم چون جنگ با علی علیه السلام جنگ با پیامبرﷺ است و جنگ با رسول خدای جنگ با خداوند است. به ویژه که پیامبر ﷺدر غدیر خم گفت:

خداوندا دوست علی علیه السلام را دوست دار و دشمن علی را دشمن بدار.

گفت : اگر بنا باشد هر کس با قرآن مخالفت کرد توهینش جایز باشد پس توهین بما و شما هم جایز است. چون ما هم بر خلاف قرآن عمل می کنیم؟ گفتم : آری هر کس بر خلاف قرآن عمل کرد نفرین خدا بر او باد. از ما باشد یا از شما. و اگر بنا باشد مخالفت با قرآن با عمل کردن با آن مساوی باشد، دیگر ارسال رسل و انزال کتب و آن همه سر و صدا، همه و همه لغو و بی فایده و بی مورد بوده است.

گفت: هر چه باشد عایشه همسر پیامبرﷺ است و حتما با آن حضرت داخل بهشت می شود.

گفتم: مگر قرآن نخوانده ای که خداوند در سوره تحریم می فرماید:

خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورده که تحت فرمان دو بنده صالح ما بودند و به آنها خیانت (1)کردند و نفاق ورزیدند و آن دو پیامبر الهی با وجود مقام نبوت نتوانستند زنان خود را از قهر خداوند برهانند و سرانجام به آن دو زن گفته شد که با دوزخیان داخل دوزخ شوید.(2)

ص: 273


1- خیانت آن دو زن به شوهران خود این بوده که پشت سرشان آنان را به جنون نسبت می داده اند و از فرمانشان سرپیچی می کرده اند.
2- سوره تحریم / 9.

اگر بنا بود همین که زنی همسر پیامبرﷺ می شد بهشتی میگشت این آیات لغو والعیاذ بالله نادرست بود. پس شما که می گویید عایشه چون همسر پیامبرﷺ بوده بهشتی است هر چند عمل خلاف مرتکب شده باشد. لااقل فکری برای این آیات بکنید.

گفت : ما نباید به اصحاب پیامبر ﷺ بد بگوییم تا چه رسد به همسر آن حضرت ﷺ.

گفتم: خداوند در سوره منافقین اصحاب منافق را مذمت کرده آنان را تکذیب نموده است. در این میان که ما گرم صحبت بودیم و تا حدودی آن تهدید و غرور فرو نشست آن سه نفر که اول طرف صحبت بودند از جا حرکت کرده با بنده دست دادند و خداحافظی کردند، اما آن شخص که تقریبا پیرمرد و متعصب بود همچنان اشک در چشمانش دور می زد و از مقام عایشه دفاع می کرد و از این شاخه به آن شاخه میپرید و بنده نیز پاسخ می گفتم. تا اینکه راهها بر او بسته شد و جوابی نداشت. لذا برخاست و گفت: حق نداری به عایشه بی احترامی کنی، و با کمال بی اعتنایی و ناراحتی به طرف پایین قبرستان حرکت کرد.

بنده نیز حرکت کردم و با صدای بلند گفتم : من همین قدر می دانم که خدا در قرآن فرموده است:

«یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرًا (30)»(1) ای زنان پیامبر ﷺ هر یک از شما گناه و عمل ناشایست آشکاری را مرتکب شوید. عذابتان افزوده و دو برابر می شود و آن بر خداوند سهل و آسان است.

همین که این آیه را خواندم گفت: عایشه توبه کرد و در گوشش را گرفت و با

ص: 274


1- سوره احزاب / 30.

سرعت رفت. در پایان این مناظره مناسب دیدم سجده شکر عایشه را پس از شنیدن خبر شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و گریه شدید او را به خاطر وقایع جنگ جمل بازگو کنم.

سجده عایشه در شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام

ابوالفرج نقل کرده است که وقتی خبر شهادت امیرالمؤمنین به عایشه رسید، سجده شکر بجا آورد.

همچنین ابوالفرج و محمد بن جریر طبری سنی نقل کرده اند.

وقتی خبر شهادت حضرت امیر علیه السلام را به عایشه دادند این شعر را قرائت کرد.

فألقت عصاها واستقرت بها النوئ کما قر عینا بالإیاب المسافر عصایش را انداخت و خاطرها و افکار آرام و آسوده شد مانند کسی که چشم به راه مسافر خود باشد که با آمدن او چشمش روشن و قلبش آرام گردد.

کنایه از اینکه من از شنیدن خبر قتل علی علیه السلام قلبم آرام و خیالم راحت و چشمم روشن گشت.

آنگاه پرسید: چه کسی او را کشته است؟ گفتند: عبدالرحمن بن ملجم، فورا این شعر را خواند:

فان یک نائیا فلقد تغادة غلام لیس فی فیه الترات هر چند علی علیه السلام دور بود ولی خبر مرگش را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب، دختر ام سلمه حاضر بود و گفتار و رفتار عایشه را دید و شنید، گفت:

ای عایشه! آیا سزاوار است در قتل علی علیه السلام این گونه خوشحالی و اظهار فرح و شادی کنی و چنین اشعاری را بخوانی؟ عایشه دید بد شد، لذا در پاسخ زینب گفت: این رفتار و گفتار از روی سهو و غفلت اتفاق افتاد، اگر بار دیگر از روی

ص: 275

سهو و نسیان چیزی گفتم، مرا متذکر کنید.(1) همچنین به آن شخص که با او مناظره می کردم گفتم: گذشته از این داستان، این روایت را چه می گویی؟

گریه شدید عایشه به خاطر ناکامی در وقایع جنگ جمل

ابن ابی الحدید نقل کرده است که: جندب بن عبدالله گفت: بعد از جنگ جمل، در مدینه نزد عایشه رفتم، پرسید: تو کیستی ؟ گفتم: از مردم بصره هستم، پرسید: در جنگ بصره حضور داشتی؟ گفتم: آری. پرسید: با کدام سپاه بودی؟ گفتم: با علی علیه السلام گفت: شعر آن رزمنده را شنیدی که گفت :

یا ام یا اعق ام نعلم والأم تغذو ولدها وترحم أما ترین کم شجاع یکلم و تختلی هامته والمعصم ای مادر! (چون عایشه به خاطر همسری با پیامبرﷺ به ام المؤمنین خوانده میشد) ای حق ناشناس ترین مادری که ما سراغ داریم، مادر فرزندان و بچه هایش را غذا می دهد و نسبت به آنها ترحم دارد، آیا نمی بینی چقدر مردان شجاع در این فتنه ای که تو بر پا کرده ای، از پا درآمده و سر و دست آنها قطع شده است؟! جندب گوید: به عایشه گفتم: آری این شعر را در آنجا شنیدم و گویند، آن را هم می شناسم. پرسید: او چه کسی بود؟ گفتم: پسر عموی من بود، پرسید: کار او

ص: 276


1- مقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی، ص 26، و تاریخ محمد بن جریر طبری سنی، در حوادث سال چهلم هجری، چاپ بیت الافکار الدولیة، ص 897. محمد بن جریر طبری، متوفای سال 310 ه. ق صاحب کتاب «تاریخ الامم والملوک» معروف به تاریخ طبری». یادآوری : دو نفر به نام «محمد بن جریر طبری» یک نفر شیعه و دیگری سنی بوده و هر دو صاحب کتابهای بسیارند. داستان فوق را طبری سنی نقل کرده است. به سفینة البحار، ماده «ج » و «طبر» مراجعه شود.

به کجا رسید؟ گفتم: در کنار شتر تو کشته شد و قاتل او هم کشته شد.

جندب گوید: وقتی این واقعه را گفتم، عایشه منقلب شد و به شدت گریه کرد به طوری که به خدا سوگند گمان کردم پس از این هرگز آرام نخواهد شد، سرانجام بعد از گریه بسیار گفت: «قالت عائشة لوددت والله اننی کنت مت قبل ذلک الیوم بعشرین سنه؛ به خدا سوگند دوست داشتم بیست سال قبل از آن روز مرده بودم».(1) آری، طبق این نقل، عایشه به خاطر اینکه در جنگ جمل به نتیجه دلخواه نرسید و از سویی با این قبیل سرزنشها مواجه شد، سخت گریست و چنین آرزویی نمود و بدیهی است که گریه سودی نخواهد داشت.

به آن شخص که با او صحبت می کردم، گفتم:

آیا این گریه حاکی از پشیمانی عایشه است؟ و اگر در جنگ مغلوب نشده بود آیا گریه می کرد؟ اگر از مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام و در برابر آن حضرت لشکرکشی کردن، نادم بود و اعتراف به حقانیت آن حضرت داشت، آیا با شنیدن خبر شهادت آن امام به حق، سجده می کرد و آن اشعار را می خواند و اظهار شادی می کرد؟! (12) ساعت یازده شب بود که از مسجد الحرام به سمت منزل می آمدم، وارد بازار شده و جلوی مغازه ای با جوان بسیار مؤدب و معقولی روبرو شدم. پس از کمی صحبت از ایمان و عمل ایرانیان سؤال کرد. به طور سر بسته چگونگی را گفتم. بعد بمناسبت صحبت از مذهب بمیان آمد، تا اینکه گفتم : شیعیان علاقه شدیدی به پیامبر اکرم ﷺو اصحاب و ذریة آن حضرت دارند و دلیل زنده و موجودش همین است که اینک نصف شب است و عده ای از شیعیان ایران بالای صفا و مروه جمع شده سرگذشت پیامبر ﷺرا یادآور می شوند و برای

ص: 277


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چهار جلدی، چاپ بیروت، ج 1، ص 88.

گرفتاری ها و آزارهایی که از طرف مشرکین به آن حضرت رسید گریه می کنند.

برای حضرت حمزه که در راه اسلام کشته شد گریه می کنند. برای مظلومیت امام حسین علیه السلام که به دست بنی امیه کشته شد اشک می ریزند و معلوم است که تا علاقه نباشد و تا دل نسوزد اشک جاری نمی شود.

گفت : صحیح است و اشاره به دل کرد و گفت : گریه ازسوز دل و از ایمان سر چشمه می گیرد و صندلی گذاشت و با اصرار، بنده را نشاند و نوشیدنی سفارش داد و خلاصه اطرافیان خود را صدا زد و گفت : بیایید از این ایرانی چیزهای تازه بشنوید. چند نفر آمدند و پس از سلام و ادای احترام با کمال میل و رغبت از من خواستند که درباره عقاید و آداب و رسوم مذهبی ایرانیان صحبت کنم.

گفتم : ایرانی ها علاقه شدیدی به پیامبر اکرمﷺ ذریه او و نسبت به اصحاب و انصارش دارند و در ایران در تمام دوره سال مجالس بسیاری بر پا می کنند و از فضائل و مناقب آنان صحبت می کنند و در آخر مجالس معمولا ذکر یکی از مصائب وارده بر رسول خدا ﷺیکی از بستگان آن حضرت را نموده گریه می کنند و در ماه محرم و صفر عزای رسمی اعلام می شود. و خلاصه ای از کیفیت عزاداری های ایام عاشورا را برایشان نقل کردم.

بعد گفتم : چون ممکن است شما باور نکنید لذا بنده حاضرم دلیل موجود و حاضر به شما ارائه دهم که با چشم خود مقدار علاقه ایرانی ها را نسبت به پیامبر ﷺو اهل بیت آن حضرت ببینید، و آن اینکه همین الان برویم بالای صفا و گریه های ایرانی ها را ببینید ( شبها مرحوم آقای کافی بالای کوه صفا و مروه روضه خوانی می کرد).

نیز عصرها و قبل از ظهرها بروید قبرستان ابوطالب کنار قبر حضرت خدیجه علیها السلام تا مقدار علاقه و محبت آنان را دریابید. اگر موسم حج، مدینه منوره بودید بروید قبرستان بقیع و مقدار علاقه ایرانی ها را نسبت به ذریة

ص: 278

رسول خدا ﷺ مشاهده نمایید. سر قبر حمزه گریه های شدید آنان را نگاه کنید تا بدانید که ایرانی چه اندازه به اسلام و یاران اسلام علاقمند است.

سپس اضافه کردم که آیا می شود کسی اشک دروغی بریزد؟ گفتند: نه. تا دل نسوزد و تا ایمان و علاقه نباشد محال است اشک فرو ریزد.

با بیانات فوق متوجه اصل ایمان و عقیده ما شدند و یک نوع تسلیم و به اضافه خوشبینی در آنان بوجود آمد.

گفتم : آری ایرانی ها همین که اسم حضرت خدیجه را می شنوند زحمات او را یادآور شده به او عشق می ورزند، اما همین که اسم عایشه ام المؤمنین را می شنوند ناراحت شده از خود می پرسند که چرا عایشه با اسلام و قرآن آن گونه رفتار کرد؟ و برای چه قرآن را نادیده گرفت و آیه شریفه «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ » را عمل نکرد؟ بجای این که از دین اسلام حمایت کند و با خلیفه مسلمانان همکاری نماید به جنگ او رفت و در جنگ جمل جمع کثیری از مسلمانان را که فرزندان او به حساب می آمدند و خداوند او را مادرشان خوانده بود، به کشتن داد. و گذشته از تمام اینها اسلام؛ جهاد را از زنان برداشته و او چنین حکمی را هم رعایت نکرد و تا شترش را پی نکردند دست از جنگ نکشید و شیعیان، این همسر پیامبرﷺ را با همسر دیگرش حضرت خدیجه مقایسه می کنند و میگویند:

چقدر تفاوت بین این دو زن بوده است، آن یکی در زمان غربت اسلام با مال خود چه خدمتی به اسلام و به پیامبرﷺ نمود و آن دیگری پس از رسول خداﷺ چه فجایعی به وجود آورد و چگونه علیه امام زمان خود، خلیفه پیامبر ﷺ پرچم مخالفت برپا کرد؟ حرف که به اینجا رسید یکی از آنان گفت : آیه افک در شأن عایشه نازل شده و شاهد مقام و مرتبه او می باشد.

ص: 279

گفتم: اولا این آیه راجع به یک واقعه مخصوصی است «قضیة فی واقعة» و تنها ثابت کرده که به عایشه تهمت زده اند و آن حرفها واقعیت نداشته و ثانیا آیه شریفه، به خاطر پیامبرﷺ نازل شد. چون آن حضرت از حرفهایی که به همسرش نسبت داده بودند خیلی ناراحت بود، کما اینکه شدت ناراحتی آن حضرت از اصل آن داستان، بر همه آشکار می شود، لذا آیه مبارکه نازل شد تا آن حضرت از ناراحتی بیرون آید(1) پس نزول آن آیه در واقع به جهت شخص پیامبرﷺ بوده است و هیچ ربطی به عایشه ندارد.

با این بیان همه آنان سر به زیر انداخته سکوت کردند بنده دیدم که باید مطلب دیگری مطرح شود و نباید فرصت را از دست داد، لذا گفتم:

مثلا وقتی شیعه ها می روند کنار قبر حضرت حمزه منقلب می شوند و سخت گریه می کنند. اما همین که می روند سر قبر عثمان در بقیع هیچ اظهار علاقه نمی کنند؛ چرا؟ برای این که عثمان مانند اباذر و عمار یاسر و جمعی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرمﷺرا سخت آزار داد.

خلاصه اینکه از این قضایا برای شما معلوم می شود که شیعه با کسی عناد و دشمنی ندارد و هر گزلجوج و خودسر نیست. اگر برای کسی گریه می کند بی جهت

ص: 280


1- داستان افک از این قرار است که در جنگ بنی المصطلق عایشه همراه پیامبر ﷺ بود در بازگشت، یکی از شبها که بار انداخته بودند عایشه برای قضای حاجت به گوشه ای رفت و اتفاقا گردن بندش را گم کرد و مقداری برای پیدا کردن آن معطل شد، قافله به گمان اینکه عایشه در هودج خود نشسته حرکت کرد، همین که عایشه برگشت دید قافله رفته است: در همان محل توقف نمود، صفوان، که عقب مانده بود رسید و او را سوار شتر خود نمود و در وسط روز به قافله رسیدند. منافقین شروع کردند حرفهای نامناسب زدن و پیامبر ﷺاز حرفهای ناشایست آنان سخت متأثر و آزرده خاطر گشت. خداوند برای رد گفتار منافقین و آرامش خاطر آن حضرت آیات 11 به بعد سوره نور را نازل فرمود و پیامبر اکرم ﷺ را از نگرانی خارج ساخت. (مجمع البیان ج 7 ص 129)

نیست و اگر به کسی بد می گوید بی دلیل و بدون سبب نیست. لبخندی زدند و گفتند: ما دراین باره فکر نکرده ایم و کنه این مطالب را تا به حال متوجه نبودیم.

گفتم: بلی، شما می گویید نباید به معاویه بد گفت. چون یک زمانی با پیامبر ﷺبوده است اما فکر نمی کنید که او چه جنایاتی مرتکب شد و علاوه بر این که با خلیفه پیغمبر ﷺجنگ کرد، عمار یاسر را به قتل رساند با آنکه کلمات پیامبرﷺ درباره عمار، معروف و همه به زبان می آوردند و برای هم نقل می کردند. بعد سخن را به بالاتر کشانده گفتم:

آیا شما درباره وصیت خلیفه اول و دوم و دفن آنان در خانه پیامبرﷺ فکر نمی کنید و نمی گویید آنها چرا بر خلاف قرآن رفتار کردند؟ آیا شما درباره وصیت ابوبکر و تعیین عمر برای خلافت فکر نمی کنید و نمی گویید چطور شد؟ اگر بنا است خلیفه مسلمانان به شورا معلوم شود پس چرا ابوبکر آن وصیت را کرد؟ چرا عمر آن وصیت را نمود و گفت: پس از من یک نفر از شش نفر خلیفه باشند. و در آن وصیت علی علیه السلام را با آن سابقه درخشان و آن علم بی پایان در ردیف عثمان و طلحه و زبیر و امثال آنان قرار داد؟ با اینکه به طور حتم خودشان از پیامبر شنیده بودند که فرمود:

آنسا مدینة العلم و علی بابها؛ من شهر علمم و علی علیه السلام دروازه آن است.

با این وصف علی علیه السلام را در ردیف آن افراد که همه شاگرد علی علیه السلام به حساب می آمدند - قرار داد و سرانجام زمام مسلمانان از دست عالمی همانند علی علیه السلام بیرون رفت و حال اینکه اگر علی علیه السلام بر سر کار آمده بود معلوم بود که وضع اسلام و مسلمانان خیلی بهتر از این بود.

گفتند: مقام علمی مطلبی است ریاست هم مطلبی دیگر و این دو با هم ربطی ندارند. گفتم: ما تابع قرآنیم و هر چه را خدا ملاک این مقام قرار داده می پذیریم و

ص: 281

آیه « وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ »(1)، «خدا او را [طالوت] را در دانش و نیروی جسمی فزونی داد. لذا او را برای زمامداری برگزید.» را خواندم و گفتم : خداوند در این آیه مبارکه می فرماید: علت اینکه منصب زعامت را به طالوت دادم و به دیگران که در زمان او بودند ندادم این بود که او هم دارای مقام علمی بود و هم جنبه جسمانی وقوت بدنی اش از سایرین افزون بود و این هر دو صفت در وجود مقدس علی علیه السلام به طور قطع موجود بود و بلکه آن حضرت مثل اعلای علم و مثل اعلای شجاعت بود.

بنابراین آن کس که لیاقت زعامت و ریاست را داشت تنها علی علیه السلام بود نه دیگران، بعلاوه اگر زمام ملت اسلام به دست عالمی عادل و دل سوز فقرا باشد و گذشته از علم، نیروی جسمانی فوق العاده هم داشته باشد که دیگر، اغنیا و زورگویان قدرت زورگویی نداشته باشند، چه اندازه در پیش برد اجتماع و در سرنوشت یک ملت دخالت دارد؟ و باز مهلت نداده، گفتم: اصلا حق مطلب آن است که مسلمانان صدر اسلام حق نشناسی کردند و با اینکه بقا و هستی آنان به خاطر جانفشانی ها و شمشیر زدنهای علی علیه السلام بود. با این حال همه را نادیده گرفتند و او را کنار زدند.

گفتم : بر فرض اینکه علی علیه السلام مورد پسند مردم نبود، اما آیا یادشان رفت که در جنگ خندق حضرت علی علیه السلام آنان را از شر عمرو بن عبدود نجات داد؟ آیا فراموش کردند که اگر شمشیر علی علیه السلام نبود کسی را یارای مقابله با عمرو بن عبدود نبود؟ (2)

ص: 282


1- سوره بقره /248.
2- پیمبر سرودش که عمروست این که دست یلی آخته ز آستین علی گفت ای شاه اینک منم که یک بیشه شیر است در جوشنم

آیا یادشان رفت که در همان جنگ پیامبر اکرم ﷺ فرمود:

ضربه علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین.

آیا یادشان رفت که علی بن ابیطالب علیه السلام مرحب خیبری را به درک فرستاد و شر یهود را از سر مسلمانان بر طرف ساخت؟ خلاصه برخی از مبارزات و جنگهای آن حضرت را یادآوری کرده گفتم: همه می دانیم که علی علیه السلام بر گردن تمام آن جمعیت حق حیات داشت و شمشیر آن حضرت و جان نثاری او بود که مسلمانان از شر کفار نجات یافتند.(1) پس خوب بود تا حدودی رعایت آن حضرت را می کردند و به آن نحو کنارش نمی زدند.

یکی از آنان گفت : شما فقط حدیث «انا مدیئة العلم و علی بابها» را درباره علی یادداری ولی من چهار حدیث از این نمونه درباره ابوبکر و عمر یاد دارم.

گفتم : آن احادیث چیست؟ گفت : پیامبر ﷺ فرمود: «من شهر حلمم و ابوبکر و» تا این جمله را گفت حرفش را گرفتم و گفتم : به خدا قسم این احادیث دروغ است و اینها را در مقابل « انا مدینة العلم و علی بابها» جعل کردند و این حدیث مانند حدیثی است که به پیامبر ﷺنسبت می دهند که فرمود: ابوبکر و عمر آقای پیر مردان بهشتند «آبو بکر وعمر سیدا کول أهل الجنة» و این حدیث را در برابر حدیث قطعی آن حضرت که درباره حسنین علیهما السلام فرمود:

«الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة» «حسن» و «حسین» دو سید و آقای جوانان اهل بهشتند.

وضع کرده اند. و دلیل کذب این حدیث این است که پیغمبر ﷺ فرمود:

ص: 283


1- .ندید و نبیند دگر روزگار جوان چون علی تیغ چون ذوالفقار

اهل بهشت همه جوان و در سن سی و سه سالگی و زیبا هستند.(1) پس در بهشت پیرمردی یافت نمی شود تا ابوبکر و عمر آقا و سید آنها باشند.

اینجا همه لبخند مخصوصی زدند و روشن بود که دیگر حاضر نیستند پرده از اسرارشان برداشته شود و چون مقدار زیادی از شب گذشته بود لذا بنده حرف را کوتاه کردم و گفتم : من حاضرم یک کتاب در اختیار شما بگذارم تا حقایق را آن گونه که هست بدست آورید. آنان خوشحال شدند و خداحافظی کردیم.

در نظرم بود یک جلد «المراجعات» برایشان ببرم و در بین رفقا نیافتم و کتاب مناسب دیگری هم یافت نشد. لذا روز بعد رفتم و پس از عذرخواهی گفتم : دعا بفرمایید سال آینده مشرف شوم و کتابهای مربوطه را از ایران آورده تقدیم کنم.

(13) در بازار مکه با دو نفر صحبت کردم تا بحث به اینجا کشید که گفتم: شما شنیها تهمتهای ناجوانمردانه ای به ما شیعیان زده و می زنید، با آنکه اسلام به طور کلی و به نحو اکید از تهمت زدن نهی فرموده است.

گفتند: عوام و بی سوادها ممکن است حرفهایی بزنند ولی دانشمندان و افراد فهمیده ما و افراد مطلع ما هرگز تهمت نمی زنند.

گفتم : بنده شاهد می آورم که علما و دانشمندان شما هم تهمت زده و حتی با

ص: 284


1- ترمذی در ج 4، ص 88 و سیوطی در در المنثور، ج 1، ص 98 و هیثمی در مجمع الزوائد، ج 10، ص 398 از معاذ بن جبل نقل کرده اند که پیامبر ﷺ فرمودند: «یدخل أهل الجنة الجنة جردا مردأ بیضا جعادا مکحلین أبناء ثلاث وثلاثین : اهل بهشت داخل بهشت می شوند، در حالی که جوانند و مو بر صورتشان نروییده و سفید اندام هستند و موی سرشان فر خورده و در هم پیچیده، با چشمانی سرمه کشیده و در سن 33 سالگی می باشند.» نیز طبرسی در احتجاج، ج 2، ص 246 نقل کرده است که یحیی بن اکثم، در ضمن مناظره اش با امام جواد علیه السلام گفت: ابوبکر پیر مرد اهل بهشت است، و امام جواد علیه السلام فرمود: این حرف ص حیح نیست، چون اهل بهشت عموما جوانند و در میان آنان انسان پیر وجود ندارد.

اتهام، حکم قتل صادر کردند و چند سال قبل ابوطالب ایرانی را در همین سرزمین گردن زدند و یک مسلمان را بی جهت کشتند و قلوب شیعیان و خصوصا ایرانی ها را جریحه دار کردند(1) و در دنبال این موضوع گفتم: آری چند سال قبل؛ ابوطالب ایرانی را به جرم استفراغ و به اتهام بی احترامی به کعبه به قتل محکوم کردند و در منظر عموم گردنش را زدند و اگر قاضی و حاکم شما و گواهان آن قضیه می دانستند که ایرانی از فاصله چند صد فرسخ احترام کعبه را نگه داشته و در موقع قضای حاجت پشت به قبله و رو به قبله نمی نشیند و جایز نمی دانند و حتی کودکان خود را در موقع تخلی رو به قبله و پشت به قبله نمی نشانند. هرگز چنان شهادتی را نمی دادند و چنان حکمی را صادر نمی کردند. اگر قاضی شما تنها یکی از کتابهای ما را خوانده بود، اگر فقط «العروة الوثقی» را مطالعه نموده بود و فتوای علمای شیعه را درباره تمام مساجد خوانده بود که فرموده اند:

نجس کردن مساجد و حتی دیوارهای خارج آنها حرام است. و اگر کسی متوجه آلودگی آنها شد فورا باید تطهیر نماید.

تا چه رسد به مسجد الحرام و کعبه، مسلما باور نمی کرد که مسلمان ایرانی به زحمت زیاد به حج بیاید و قصد اهانت و بی احترامی به کعبه و دیوار خانه خدا را داشته باشد و دیوار آن را آلوده کند. و اگر شما کتابهای ما را می خواندید و از عقاید ما با خبر می شدید و یا با ما انس می گرفتید و می دیدید که ما حتی در پنهانی و خلوت نیز رعایت احترام کعبه را می نماییم. به طور حتم چنین حادثه ناگوار را به وجود نمی آوردید و با کشتن یک مؤمن و ریختن خون مسلمان

ص: 285


1- چند سال قبل یک نفر از زائران ایرانی را به نام ابوطالب یزدی متهم کردند به اینکه قصد اهانت به کعبه را داشته است و ظاهرا در هنگام طواف حال استفراغ و تهوع به او دست می دهد و بی اختیار استفراغ می کند و به اتهام اینکه او قصد هتک کعبه را داشته است، حکم قتل او را صادر و در برابر مردم گردن او را زدند.

بی گناه قلوب شیعیان جهان و بلکه هر مسلمان غیور و با انصاف را جریحه دار نمی کردید. آن هم مؤمنی که به قصد زیارت بیت الله الحرام وطن و زن و فرزندش را رها کرده و به سوی خدا آمده و میهمان خداوند بوده است.

البته این مطالب را با اظهار تأثر و ناراحتی می گفتم و آنان نیز با شنیدن آن عبارات متأثر شده سخت ناراحت شدند و دیگر حاضر نبودند صحبت کنم. لذا خداحافظی کرده رفتم.

(14) به یکی از اهل تسنن گفتم: شما می گویید: پیامبرﷺ برای خود جانشین معین نکرد و تعیین زمامدار بعد از خود را به شورا گذاشت و لذا پس از آن حضرت مردم ابوبکر را به عنوان خلیفه؛ برگزیدند اما ابوبکر بر عکس پیامبر عمل کرد و هنگام مرگش عمر را به عنوان خلیفه تعیین نمود و به عهده شورا نگذاشت. و ما نفهمیدیم آیا ابوبکر اشتباه کرد که تعیین خلیفه نمود یا العیاذ بالله پیامبراکرم یه اشتباه کرد که برای خود خلیفه تعیین نکرد؟ و خلاصه اگر تعیین خلیفه بعهده شورا است چرا ابوبکر آن را بعهده شورا نگذاشت و اگر تعیین خلیفه به عهده زمامدار قبلی است؟ چرا پیامبر ﷺ تعیین نکرد؟ بهت الذی کفر» مقداری خیره خیره به بنده نگاه کرد و هیچ نگفت ؛ بنده هم صلاح تعقیب ندانسته، خداحافظی نمودم.

(15) به یک نفر از اهل علم گفته بودند: شما شیعیان بعد از نماز سه مرتبه دست را تا کنار گوش بالا می برید و می گویید: جبرئیل امین خیانت کرد، «خان الامین»، و غرضتان این است که خداوند متعال جبرئیل را مأمور کرد که وحی را نزد حضرت امیر علیه السلام بیاورد و او خیانت کرده نزد پیامبرﷺ برد.

ایشان جواب داده بود: که ما پس از نماز سه مرتبه می گوییم: «الله اکبر» و هرگز این جمله را که شما نقل کردید، نمی گوییم و به آن هم عقیده نداریم. بعد

ص: 286

گفته بود: بنشین تا برایت ثابت کنم، او را نشانده بود و چند نفر ایرانی را صدا زده و از یک یک آنان سؤال کرده بود، شما بعد از نماز چه می گویید؟ پاسخ داده بودند که: سه مرتبه «الله اکبر» می گوییم. همین که چند نفر ایرانی اینگونه جواب داده بودند و مطلب برای او ثابت شده بود، گفته بود: خدا لعنت کند گویندگان ما را که این گونه ما را نسبت به شما بدبین می کنند و این تهمتها را می زنند.

مناظرهای مفصل با امام جماعت مسجد جمعه

اشاره

(16) با لباس عربی در نماز جماعت مغرب مسجد جمعه مدینه منوره شرکت کردم، پس از نماز، امام جماعت، رو به مردم کرد و روایاتی مربوط به نقاشی و مجسمه سازی و تصویر، خواند و توضیح داد.

او حدود پنجاه سال داشت و معلوم بود به کتابهای خودشان احاطه دارد.

پس از آنکه صحبتش تمام شد، در حالی که قرآن دستم بود، نزد او رفتم و بعد از سلام گفتم: سؤال دارم، گفت: بپرس، قرآن را جلوی او گذاشتم و آیه مبارکه « أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ »(1) را خواندم و پرسیدم: چرا (و رسوله) به ( رفع نوشته و خوانده می شود و ( واو ) ( و رسوله) چه واوی است؟ مقداری نگاه کرد و سرانجام گفت: واو عاطفه است و (ترشوله) عطف بر محل (الله) است.

در این باره کمی صحبت شد و از آن گذشتم و گفتم: آیا روایاتی را که راجع به تصویر و نقاشی و مجسمه سازی خواندی شامل عکس و عکاسی، نیز می شود؟ گفت: آری، عکس گرفتن و عکاسی نیز حرام است.

گفتم: پس این عکسها که روی پولهای شما وجود دارد یا در هتلها نصب شده

ص: 287


1- سوره توبه، آیه 2.

است، چیست؟ آیا اینها حرام نیست؟ گفت: چرا، همه اینها حرام است ولی اینها مربوط به حکومت است.(1) از این مطلب نیز گذشتم و به او گفتم: معلوم است که شما در روایات و احادیث، زیاد زحمت کشیده اید و سؤال من این است که چرا از عترت پیامبر اکرمﷺ روایت نقل نمی کنید؟ با اینکه آن حضرت در حدیث ثقلین عترت خود را عدل قرآن قرار داده و فرموده است: «به کتاب خدا قرآن کریم و به عترتم، اهل بیتم، تمسک کنید).

و این حدیث در «صحیح مسلم و غیر آن آمده است. اخیرا نیز حدیث ثقلین در کتاب «معجم فقه السلف، عترة و صحابه و تابعین» - که در مکه معظمه چاپ شده - با دو سند نقل شده است (عبارت آن را در صفحه 949 آورده ام).

گفت: فرق نمی کند، ملاک بیان روایت و توضیح و تبیین معنای آن می باشد.

گفتم : چطور فرق نمی کند؟ پیامبر اکرم ﷺ مسلمانان را موظف کرده است، به کتاب خدا و به عترت او تمسک کنند و تمسک به این دو را موجب نجات قرار داده است، شما به چه دلیل می گویی فرق نمی کند؟ به چه دلیل روایات غیر عترت، حجت شرعی است؟ اگر فردای قیامت پیامبرﷺ از ما سؤال کند روایات فقهی خود را از چه کسی یاد گرفتید و به روایات چه کسی عمل کردید، چه بگوییم؟ همین که این مطلب را مطرح کردم پی برد که من شیعه هستم، لذا لحن سخن را تغییر داد و با تندی و پرخاش، به عقاید شیعه حمله کرد و مناظره شکل دیگری به خود گرفت.

ص: 288


1- البته این حرف صحیح نیست، چون این عکسها چاپ است و تصویر و نقاشی و صورت گری، شامل عکس و عکاسی نمی شود و بر آنها تصویر صدق نمی کند، لذا اشکال ندارد.

مؤلف : قبل از بیان این مناظره، نکات و روایاتی را از کتاب «بخاری» و «مسلم» می آورم، زیرا تکیه او بیشتر به این روایات بود، ضمنا از توجه به این روایات منشأ قسمتی از اعتراضها و اشکالات آنان به شیعه روشن می شود:

1- ساختمان سازی روی قبور

در «صحیح بخاری» روایات متعددی از عایشه نقل کرده است که:

در حضور پیامبر اکرم ﷺ سخن از کنیسة (عبادتگاه) مسیحیان و عکسها و نقاشی در آنها به میان آمد، رسول خدا ﷺ فرمود: «مسیحیان چنین هستند که هرگاه مرد صالحی از آنها فوت کند روی قبرش مسجد بنا می کنند و در آن، صورتهایی را نقاشی می نمایند و آنها در قیامت از شرار خلق خدا خواهند بود.(1) در صحیح مسلم» نیز همین روایت با دو سند از عایشه نقل شده است.(2) همچنین در صحیح مسلم» است که: عایشه گفت:

رسول خدا ﷺدر آن بیماری که رحلت کرد، فرمود: «خدا یهود و مسیحیان را لعنت کند، آنها قبور انبیای خود را مساجد قرار دادند. «لعن الله الیهود والتصارئ، اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد.» (3)

ص: 289


1- عن عائشة أم المؤمنین: آن أم حبیبة و ام سلمة ذکرتا کنیسة رأینها بالحبشة فیها تصاویر فذکرتا للنبی ﷺ فقال: «ان اولئک اذا کان فیهم الرجل الصالح، فمات بنوا علی قبره مسجدأ و صوروا فیه تلک الصور فاولئک شرار الخلق عند الله یوم القیامة»، صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب هل تنبش قبور مشرکی الجاهلیة..، ح 427 ضمنا این روایت در همین کتاب «صحیح بخاری»، ح 434 و ح 1341 و ح 3873 آمده است.
2- صحیح مسلم، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، ص 255، باب النهی عن بناء المسجد علی القبور و النهی عن اتخاذ القبور مساجد، ح 528.
3- همان، ح 529.

نیز از ابوهریره نقل کرده است که :

پیامبر اکرم ﷺ فرمود: خدا بکشد یهود را، آنها قبور انبیاء خود را مساجد قرار دادند. «قاتل الله الیهود، اتخذوا قبور أنبیائهم مساجد.»(1) باز در «صحیح مسلم» از عایشه و ابن عباس نقل است که گفتند:

پیامبر ﷺفرمود: «لعنت خدا بر یهود و مسیحیان، آنان قبور انبیاء خود را مساجد قرار دادند».

سپس عایشه و ابن عباس گفته اند: این سخن پیامبر ﷺ نسبت به یهود و مسیحیان به منظور بر حذر داشتن مسلمانان است از انجام دادن مثل آنچه که آنها انجام دادند.

و در همان کتاب است که: جندب گفت: شنیدم رسول خدا ﷺ پنج روز قبل از رحلتش فرمود:

«.. الأ من کان قبلکم کانوا یتخذون قبور أنبیائهم وصالحیهم مساجد، الا فلا تتخدوا القبور مساجد، إنی آنها کم عن ذلک.»(2) آگاه باشید کسانی که قبل از شما بودند، قبور انبیا و اشخاص صالح خود را مساجد قرار می دادند، توجه داشته باشید شما مسلمانان قبور را مساجد قرار ندهید، بدرستی که من شما را از این کار نهی می کنم.

2- ازدواج با یهود و نصارا را جایز می دانند

تمام مذاهب چهارگانه اهل تسنن گفته اند: ازدواج مرد مسلمان با زن یهودی و نصرانی جایز و صحیح است و اشکال ندارد، هر چند آن زن، حضرت مسیح علیه السلام

ص: 290


1- همان، ح 530.
2- همان، ح 532.

را خدا، یا ثالث ثلاثه بداند، او گفته اند: با اینکه در این صورت مشرک بودن او قطعی است، در عین حال ازدواج مسلمان با او مانعی ندارد.(1)

3- کثرت روایات عایشه و ابوهریره

در کتابهای صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» و سایر کتابهای اهل تسنن، روایات بسیاری از عایشه و ابوهریره از قول پیامبر اکرم ﷺ نقل کرده اند، و حال اینکه، عایشه هنگام رحلت رسول خداﷺ هجده سال داشته(2) و مدتی را که با پیامبرﷺ زندگی کرده حدود نه سال، آنهم در ابتدای ست بوده است . مضافا بر زن بودن او - و با وجود زنان دیگر پیامبرﷺ و گرفتاری های آن حضرت و قهرا اندک بودن هم صحبتی عایشه با رسول خدا ﷺ، در عین حال روایات بسیاری از او نقل کرده اند که گفته است: «از رسول خدا چنین مطلبی را شنیدم»، یا اینکه رسول الله ﷺچنین و چنان فرمود».

همچنین ابوهریره، اهل یمن بوده و سال هفتم هجری به مدینه منوره آمده و مسلمان شده است و فقط حدود سه سال آخر عمر پیامبر اکرم ﷺ را درک کرده است (3)در عین حال، کتابهای اهل تسنن پر از روایات ابو هریره از قول پیامبرﷺ است و تنها در صحیح بخاری» 446 روایت از او نقل کرده که گفته است: «از پیامبر اکرم ﷺ چنین مطلبی را شنیدم» یا «رسول خدا ﷺ اینگونه فرمود».

مؤلف : در پاورقی سه روایت از «بخاری» و «مسلم» از ابوهریره، به عنوان نمونه

ص: 291


1- الفقه علی المذاهب الأربعة، ج 4، مبحث المحرمات لاختلاف الدین.
2- معجم فقه السلف، جزء نهم، ص 57.
3- معجم فقه السلف، جزء نهم، ص 125، یادآور می شوم که در همین کتاب در معرفی شخصیت ابوهریره آورده است که: عمربن خطاب، ابوهریره را امیر بحرین قرار داد، و معاویه نیز بارها او را امیر مدینه منوره قرار داد. (همان)

آوردم، خوانندگان عزیز ملاحظه و قضاوت کنند.(1)

ص: 292


1- سه روایت عجیب از «بخاری و مسلم» به نقل از ابوهریره روایت اول ابوهریره از رسول خدا ﷺ نقل کرده که آن حضرت فرمود: ملک الموت نزد موسی علیه السلام آمد و گفت: اجابت کن پروردگارت را، پس موسی علیه السلام به چشم ملک الموت زد و چشم او را در آورد (او را کور کرد)، ملک الموت برگشت نزد خدا و گفت: مرا فرستادی به سوی بنده ات که نمی خواهد بمیرد و چشم مرا در آورد. خداوند چشمان ملک الموت را به او برگرداند و فرمود: برگرد نزد بنده من و بگو می خواهی زنده بمانی؟ اگر می خواهی زنده بمانی دستت را بگذار بر پشت گاو، هر مقدار موی پشت گاو زیر دستت پنهان شد، به عدد هر مویی یک سال زنده می مانی. موسی گفت: آخر چه؟ گفت: پس از آن خواهی مرد. موسی گفت: حال که سرانجام باید مرد پس الآن جان مرا بگیر. (بعد گفت:) خدایا مرا در سرزمین مقدس بمیران، به فاصله پرتاب سنگ، رسول خداﷺ فرمود: به خدا قسم اگر من نزد او بودم قبرش را کنار جاده به شما نشان می دادم.»عن أَبُی هُرَیْرَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَذَکَرَ أَحَادِیثَ مِنْهَا وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ جَاءَ مَلَکُ الْمَوْتِ إِلَی مُوسَی عَلَیْهِ السَّلَام فَقَالَ لَهُ: أَجِبْ رَبَّکَ. قَالَ: فَلَطَمَ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلَام عَیْنَ مَلَکِ الْمَوْتِ فَفَقَأَهَا، قَالَ: فَرَجَعَ الْمَلَکُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فَقَالَ: إِنَّکَ أَرْسَلْتَنِی إِلَی عَبْدٍ لَکَ لَا یُرِیدُ الْمَوْتَ وَقَدْ فَقَأَ عَیْنِی. قَالَ: فَرَدَّ اللَّهُ إِلَیْهِ عَیْنَهُ وَقَالَ: ارْجِعْ إِلَی عَبْدِی فَقُلْ: الْحَیَاةَ تُرِیدُ، فَإِنْ کُنْتَ تُرِیدُ الْحَیَاةَ فَضَعْ یَدَکَ عَلَی مَتْنِ ثَوْرٍ فَمَا تَوَارَتْ یَدُکَ مِنْ شَعْرَةٍ فَإِنَّکَ تَعِیشُ بِهَا سَنَة.ً قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟ قَالَ: ثُمَّ تَمُوتُ. قَالَ: فَالْآنَ مِنْ قَرِیبٍ رَبِّ أَمِتْنِی مِنْ الْأَرْضِ الْمُقَدَّسَةِ رَمْیَةً بِحَجَرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: وَاللَّهِ لَوْ أَنِّی عِنْدَهُ لَأَرَیْتُکُمْ قَبْرَهُ إِلَی جَانِبِ الطَّرِیقِ عِنْدَ الْکَثِیبِ الْأَحْمَر صحیح مسلم، چاپ دارالاحیاء التراث العربی، کتاب الفضائل، باب من فضال موسی علیه السلام ، ص 1028، ح 2372، سند دوم 158. صحیح بخاری، (چاپ دارالسلام ریاض، کتاب الاحادیث فی الانبیاء، ص 572، باب وفاة موسی و ذکره بعد، ح 3407) نیز آن را با اندک تفاوتی نقل کرده است. مؤلف: برخی از آنچه در این روایت سؤال انگیز و مایه تعجب است عبارت است از : ١- ملک الموت مأمور خدا بوده و گناهی نداشته است. 2- حضرت موسی دعوت خدا را اجابت نکرده و نمی خواسته است بمیرد. ٣- « إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتَأْخِرُونَ » (سوره یونس، آیه 49) چه می شود؟ 4- حضرت موسی ﷺ زد چشم ملک الموت را در آورد و مؤاخذه نشد، پس آیه «و الجروح قصاصه چه می شود؟ 5- مقام و منزلت انبیا در برابر اوامر و خواست الهی و حت لقای پروردگار چه می شود؟ پاسخ اینها را باید اهل تسنن که این دو کتاب را صحیح می دانند، بدهند. روایت دوم صحیح مسلم به دو سند از ابوهریره نقل کرده که رسول خداﷺ و فرمود: بنی اسرائیل در حالی که برهنه و عریان بودند غسل می کردند و به عورت یکدیگر نگاه می نمودند. حضرت موسی علیه السلام به تنهایی و دور از دید آنها غسل می کرد، بنی اسرائیل گفتند: به خدا قسم، علت این که موسی علیه السلام با ما غسل نمی کند این است که در او عیب وجود دارد (باد فتق دارد، پس موسی رفت غسل کند، لباس خود را گذارد روی سنگی، آن سنگ فرار کرد و لباسهای موسی علیه السلام را برد، موسی با شتاب در پی سنگ رفت و می گفت: لباسم را ای سنگ، لباسم را ای سنگ، تا اینکه بنی اسرائیل عورت موسی را دیدند و گفتند: به خدا قسم در موسی علیه السلام عیبی وجود ندارد، پس سنگ توقف کرد و موسی لباسش را گرفت...» « همام بن منبه قال هذا ما حدثنا أبو هریرة عن رسول الله صلی الله علیه وسلم فذکر أحادیث منها وقال رسول الله صلی الله علیه وسلم کانت بنو إسرائیل یغتسلون عراة ینظر بعضهم إلی سوأة بعض وکان موسی علیه السلام یغتسل وحده فقالوا والله ما یمنع موسی أن یغتسل معنا إلا أنه آدر قال فذهب مرة یغتسل فوضع ثوبه علی حجر ففر الحجر بثوبه قال فجمح موسی بأثره یقول ثوبی حجر ثوبی حجر حتی نظرت بنو إسرائیل إلی سوأة موسی فقالوا والله ما بموسی من بأس فقام الحجر بعد حتی نظر إلیه قال فأخذ ثوبه فطفق بالحجر ضربا » قال أبو هریرة: و الله، إنه بالحجر ندب ستة أو سبعة ضرب موسی علیه السلام بالحجر. (صحیح مسلم کتاب فضائل، ذیل حدیث 2371، باب من فضائل موسی علیه السلام ، ح 339. مؤلف: اکنون سؤال این است که، نسبت دادن چنین مطلبی را به یکی از انبیاء بزرگ الهی، آن هم از قول پیامبر اکرمﷺ چه معنا دارد؟ آن هم در کتابی که اهل تسنن مدعی هستند بعد از قرآن مجید صحیح ترین و اجل کتابهاست، آیا تعجب آور نیست؟ روایت سوم نیز (مسلم) در (کتاب الفضائل، باب من فضائل ابراهیم خلیل علیه السلام ، ح 2370) از ابوهریره از رسول خدا ﷺنقل کرده که آن حضرت فرمود: «ابراهیم خلیل علیه السلام 80 ساله بود که، با «تیشه» یا «طبر» ختنه کرد.» عن الأعرج، عن أبی هریرة قال: قال رسول اللهﷺ : اختتن إبراهیم النبی علیه السلام ، و هو اب ثمانین سنة، بالقدوم.» (قدوم، به معنای تیشه یا طبر است؛ منجد الطلاب، قدم)

ص: 293

و این در حالی است که اهل تسنن در کتابهای معتبر و دست اول خود، روایاتی که از حضرت زهرا علیها السلام نقل کرده اند بسیار اندک و به اعتراف خودشان، عدد روایات آن حضرت، انگشت شمار است.(1) بخاری» و «مسلم» با آنکه آن همه روایت از ابوهریره نقل کرده اند، اما به خود اجازه نداده اند که از ریحانه رسول خدا ﷺ امام حسن مجتبی علیه السلام ، حتی یک روایت نقل کنند. همچنین «بخاری» با اینکه از نظر زمان با امام صادق علیه السلام نزدیک بوده و تقریبا صد سال پس از امام صادق علیه السلام فوت نموده است، ولی حتی یک روایت از آن حضرت، نقل نکرده است.(2)

بازگشت به بیان مناظره

پس از یاد آوری برخی روایات و مطالبی که در مناظره با آن امام جماعت، مورد استدلال واقع شد، یا در مناظره دخالت داشت، بر می گردیم به بیان آن

ص: 294


1- معجم فقه السلف، عترة و صحابة و تابعین، تألیف: محمد المنتصر الکتانی، جزء اول، ص 4، مطابع جامعة أم القری، 1410 هجری قمری.
2- در این رابطه به صفحه 947 کتاب «روزهای مدینه) مراجعه شود.

قسمت از مناظره که به صورت جدی و به نحو مقابله انجام گرفت، و آن از قرار ذیل است:(1) به او گفتم: چرا حدیث ثقلین را مطرح و روی آن بحث نمی کنید؟ مگر شما اهل سنت نیستید یا حدیث ثقلین از سنت نیست؟ آیا تمسک به روایاتی که ابوهریره و سعد وقاص و عمرو عاص و عایشه و امثال اینها نقل کرده اند، تمسک به عترت است؟ آیا این افراد جزء عترت پیامبر اکرم ﷺ محسوب می شوند؟ آیا روایاتی که این افراد نقل کرده اند، روایات صادره از عترت است و عمل به آنها عمل به حدیث ثقلین می باشد؟ این جمله ها را با تندی و بطور جد مطرح کردم.

گفت : فرقی نمی کند، ما به روایاتی که در کتاب «بخاری» و «مسلم» است، عمل می کنیم، به سنت پیامبر ﷺ که در کتابهای معتبر ما موجود است، عمل می کنیم.

گفتم : شما مدعی هستید که اهل سنت می باشید و به سنت پیامبر اکرم ﷺ عمل می کنید، آیا حدیث ثقلین از پیامبرﷺنیست؟ آیا خود شما آنرا نقل نکرده اید؟ گفت : سنت است و ما آنرا قبول داریم.

گفتم : آیا فاطمه زهرا، حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن الحسین، محمد بن علی باقر العلوم و امام جعفر صادق علیه السلام از عترت نیستند؟ گفت: چرا این افراد همه عترت پیامبر ﷺمی باشند.

گفتم : آیا ابوهریره، سعد، مغیره، سهل و عایشه و امثال این افراد از عترت رسول خدا ﷺمی باشند؟ گفت : ما نگفته ایم این افراد از عترت پیامبر ﷺ اند.

ص: 295


1- مناظره تماما عربی انجام گرفت و روایات مورد بحث را قبلا بطور پراکنده و در مناظره ها و نوشته های دیگرم بررسی و در ذهنم موجود بود و الحمد لله توانستم از آنها استفاده کنم.

گفتم : پس چرا روایات اینها را نقل می کنید و آن همه شرح و توضیح می دهید و به آنها عمل می نمایید، ولی از عترت، یعنی: از امام امیرالمؤمنین علی و امام حسن و سایر عترت پیامبر اکرم صلوات الله علیهم روایت نقل نمی کنید؟ مگر پیامبر اکرمﷺطبق حدیث ثقلین مسلمانان را به کتاب خدا قرآن کریم و به عترتش ارجاع نداد؟ آیا شما روایتی دارید که آن حضرت فرموده باشد به غیر عترت رجوع و به روایات غیر عترت عمل کنید؟ گفت : عجب! یعنی می خواهی بگویی آن همه روایت که ابوهریره و عایشه و... از قول رسول خداﷺ نقل کرده اند، اعتبار ندارد، حجیت ندارد؟ گفتم: اولآ، مگر ابوهریره چند سال زمان پیامبر ﷺرا درک کرده است؟ آیا بیش از سه سال بوده است؟ آیا در مدت کوتاه ممکن است آن همه حدیث از پیامبر ﷺشنیده باشد؟ همچنین عایشه چند سال و در چه سن و سالی با پیامبراکرم ﷺزندگی کرده است، و آیا باور کردنی است وی در مدت کوتاه آن همه حدیث از پیامبر ﷺ شنیده و حفظ کرده باشد؟ ثانیآ، در کتابهای شما چه دلیلی بر اعتبار و حجیت و صحت روایات این افراد وجود دارد؟ سپس با لحنی قاطع، گفتم: بنابراین شیعیان اهل سنت هستند نه شما، شیعیان اهل عمل به سنت پیامبر اکرم ﷺ هستند نه شما، این شیعیان هستند که طبق حدیث ثقلین، به کتاب خدا و به روایات عترت پیامبر اکرمﷺتمسک و عمل می کنند نه شما.

گفت : شما شیعیان به سنت رسول خدا عمل نمی کنید، زیرا از آن حضرت روایت است که فرمود: «لعنت بر یهود و مسیحیان، آنها روی قبر انبیاء و اشخاص صالح خود ساختمان و مسجد بنا می کنند.» و شما «شیعیان» همین عمل یهود و مسیحیان را انجام می دهید، روی قبر حسین علیه السلام و خمینی مسجد

ص: 296

ساخته اید و در آن نماز می خوانید و این عمل شما بر خلاف سنت پیامبر ﷺو موجب شرک است و شما مشرک هستید.

گفتم : این روایت از عترت پیامبرﷺ نقل شده است؟ گفت: خیر، از ابوهریره و عایشه و سایر صحابه نقل شده است.

گفتم: ما شیعیان، طبق حدیث ثقلین، فقط روایاتی که ثابت بشود از عترت است قبول داریم.

به علاوه، روی قبر پیامبر ﷺ نیز ساختمان و گنبد ساخته شده و کنار آن نماز خوانده می شود و اینها را که ما نساخته ایم شما اهل تسنن ساخته اید. همچنین در مسجد الحرام و حجر اسماعیل آنهمه قبر وجود دارد و نماز می خوانیم.

گفت : این ساختمان را ما نساخته ایم بلکه پادشاهان و حکومتها ساخته اند و ما با آن مخالف هستیم و یقین داریم که پیامبرﷺ از آن نهی کرده است. [و از قبور در مسجد الحرام پاسخ نداد. ] گفتم : خداوند در قرآن (سوره کهف، آیه 21) خبر داده است که: « قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدًا (21)» ؛ «گروهی که بر هدفشان پیروز شدند، گفتند: مسلم مسجدی بر روی اصحاب کهف بنا خواهیم کرد.». .

و اگر روی قبر چیز ساختن و مسجد بنا کردن جایز نیست این آیه را چه جواب می دهید؟ گفت : معلوم نیست، و اینها که گفتند روی قبر آنها مسجد بسازیم حاکمان و زورمندان بوده اند نه مؤمنین.

گفتم: از کجا می گویی و چه دلیلی بر این مطلب داری؟ گفت : ما عرب هستیم و معانی قرآن را می فهمیم و شما فارس و ایرانی هستید و متوجه معانی آن نمی شوید و معنا همان است که گفتم.

گفتم : عجبا! این چه حرفی است می زنی؟ شما عربها سر سفره علم و فهم

ص: 297

فارس و ایرانیها نشسته و از کتابهای آنها استفاده می کنید، زیرا به اعتقاد شما صحیح ترین و اجل کتابها بعد از قرآن کریم (صحیح بخاری» و «صحیح مسلم » است و مؤلف این دو کتاب فارس و ایرانی و از عجم بوده اند حال چه شده که آنها با اینکه فارس و ایرانی بوده اند، فهمیده اند و ما چون فارس و ایرانی هستیم، نمی فهمیم؟ از این جمله سخت ناراحت شد و با عصبانیت گفت: آنها مسلمان بودند و شما مشرک هستید. من با کمال خونسردی و آرامش و کاملا آهسته گفتم: بر فرض که پیامبر اکرم ﷺ از مسجد ساختن روی قبر نهی کرده باشد و یهود و مسیحیان را بخاطر این کارشان لعن کرده باشد، آیا حکم به شرک آنها نیز فرموده است؟ گفت : خیر، فقط لعنشان کرده است.

گفتم : پس چطور شما [وهابیون]، ما شیعیان را مشرک می خوانید؟ و به چه دلیل گفتی شما مشرک هستید؟ گفت : والله شما مشرک هستید، والله هر کس روی قبر مسجد بسازد و عبادتگاه درست کند مشرک است و شما و یهود و مسیحیان فرقی ندارید.

گفتم : پس اگر یهود و مسیحیان مشرک هستند، چرا شما ازدواج با آنها را جایز می دانید، و حال اینکه خدا از آن نهی کرده و در قرآن کریم فرموده است:

« وَلَا تُنْکِحُوا الْمُشْرِکِینَ حَتَّی یُؤْمِنُوا »(1) و با زنان مشرک ازدواج نکنید تا زمانی که ایمان بیاورند.

گفت: این امر یک مسأله فقهی است و باید بررسی شود ولی من میدانم شیعیان کارهای یهود و مسیحیان را می کنند و مشرک هستند.

ص: 298


1- سوره بقره، آیه 221.

گفتم: خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است:

« وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا »(1) به کسی که نزد شما اظهار اسلام می کند نگویید، مؤمن نیستی.» و من الآن در این مسجد نماز خواندم، و قرآن در دست دارم، آیا حضور در مسجد و نماز خواندن با نماز جماعت مسلمانان و قرآن در دست داشتن، اظهار اسلام نیست؟ تو چگونه بر خلاف این آیه، ما را مشرک می خوانی؟ روز قیامت باید جواب این تهتمها را بدهی. مگر این آیه را نخوانده ای که خداوند سبحان از تهمت زدن و گفتن چیزی که انسان علم به آن ندارد، شدید مذمت فرموده است.

«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ (15)»(2) آنگاه که آن تهمت را زبان به زبان از یکدیگر می گرفتید و با دهانهایتان چیزی میگفتید که به آن علم نداشتید، و آن را ناچیز و سبک می پنداشتید، در حالی که نزد خدا بزرگ بود.

پس از آن گفتم: اگر ما مشرک هستیم، چگونه ملک عبدالله اجازه داده است به مکه معظمه مشرف شویم و حال اینکه خداوند سبحان فرموده است:

« إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ »(3)، «جز این نیست که مشرکان نجس و پلیدند، پس به مسجدالحرام نزدیک نشوند.» آیا می گویی ملک عبدالله بر خلاف قرآن عمل کرده است؟ آیا این حرفت رد ولی امرتان نیست؟ . چون رد حرف ولی امر را رد بر خدا و موجب عقوبت و مجازات شدید می دانند لذا ترس

ص: 299


1- سوره نساء، آیه 94.
2- سوره نور، آیه 15.
3- سوره توبه، آیه 28.

او را گرفت و پس از کمی تأمل - گفت: او به ظاهر عمل می کند و شیعیان به حسب ظاهر مسلمان هستند.

گفتم: تو نیز لااقل باید به حسب ظاهر هم که شده ما را مسلمان بدانی و حق نداری بما نسبت شرک بدهی.

گفت : من می دانم شما مشرک هستید، شما از حسین علیه السلام حاجت می طلبید، از امامان خود حاجت می طلبید و آنان را عبادت می کنید.

گفتم : هرگز چنین نیست، ما هرگز از غیر خدا حاجت نمی طلبیم، از غیر خدا چیزی طلب نمی کنیم، بلکه امام حسین علیه السلام و سایر ائمه علیهم السلام را وسیله و واسطه می دانیم، آن بزرگواران را وسیله و واسطه تقرب به خدا قرار می دهیم، وسیله شفاعت روز قیامت قرار می دهیم.(1) همانگونه که خدا در قرآن به آن امر فرموده است:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ »(2)، «ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید و وسیله ای برای تقرب به سوی خدا بجویید.» پس از آن این آیه را خواندم که حضرت یوسف ع به برادرانش گفت : «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا »(3)؛ «این پیراهنم را ببرید و روی صورت پدرم بیندازید، که بینا می شود.) و گفتم: آیا پیراهن حضرت یوسف جز وسیله چیز دیگری بوده است، آیا این عمل شرک و حاجت از غیر خدا خواستن است؟

ص: 300


1- توسل به اهل بیت علیهم السلام به اعتبار این است که آنان اقرب وسائل إلی الله می باشند، «یا محمد یا علی اکافیانی فانکما کافیان، وانصرانی فانکما ناصران»، استعانت از آنان، برای امور آخرت است، مقصود یاری خواستن و کفایت در امر شفاعت است و اما بر آمدن حاجات و آمرزش گناهان تنها از جانب پروردگار متعال است نه غیر. راجع به توسل به ص 491 تا 505 همین کتاب مراجعه شود.
2- سوره مائده، آیه 35.
3- سوره یوسف، آیه 93

گفت : داستان پیراهن حضرت یوسف علیه السلام معجزه و کرامت بوده است.

گفتم: واسطه قرار دادن أئمه علیهم السلام توسط شیعیان را نیز معجزه و کرامت بدان، چرا می گویی شرک است؟ گفت : شیعیان حسین علیه السلام و خمینی را عبادت می کنند و عبادت غیر خدا شرک است.

گفتم : «عبادت» به معنای «پرستش» است. و لعنت بر کسی که غیر خدا را پرستش کند، از یکایک شیعیانی که برای زیارت به اینجا می آیند بپرس، حتی اگر یک نفر گفت: حسین علیه السلام یا غیر حسین علیه السلام را پرستش و عبادت می کنم، حق با تو است.

گفت : من دیده ام که ایرانیها قبر خمینی را طواف می کنند، دیده ام قبر حسین علیه السلام را طواف و عبادت می کنند، و طواف عبادت و مخصوص کعبه است.

گفتم : طواف و دور چیزی گردش کردن، در صورتی عبادت و حرام و موجب شرک می شود که به قصد عبادت انجام شود و اما صرف دور چیزی گشتن عبادت نیست. حرام نیست و سبب شرک نمی شود.

اگر کسی دور این مسجد بگردد، آیا مسجد را عبادت کرده و مشرک می شود؟ این چه حرفی است که می زنی؟ آیا اینکه خدا فرموده است: «وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ »(1) ؛ «نوجوانانی اطرافشان دور می زنند» آیا آنها را عبادت می کنند. آیا اینکه خدا فرموده است:

«وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ »(2)؛ «و نوجوانانی دور آنان می گردند» به معنای این است که آنها را عبادت می کنند؟ و آیات دیگر مثل یطوفون ، یطاف ، وطائف و در آنها آمده است که به معنای دور چیزی گردیده، یا بین دو چیز رفتن و برگشتن که آن هم طواف است - مثل طواف بین صفا و مروه - و آیا اینها

ص: 301


1- سوره انسان، آیه 19.
2- سوره طور، آیه 24.

عبادت غیر خدا است؟ مگر خدا نفرموده است: «و وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»(1)؛ «با مردم به نیکی سخن بگویید» و مگر پیامبرﷺ نفرموده است: «ضع فعل أخیک علی أحسنه»؛ «کار برادرت را به بهترینش حمل کن». .

پس تو بدون اطلاع از نیت و قصد اشخاص و بدون اطلاع از مسائل فقهی آنها به چه جرأتی نسبت شرک به آنان می دهی؟ گفت : من می دانم که شما «شیعیان» بعضی از صحابه و ام المؤمنین را سب می کنید، و در کتابهای شما نیز که نزد من موجود است، نوشته است؛ و این عمل گناه و حکم شرک را دارد.

گفتم : اگر سب صحابه حکم شرک را دارد، پس معاویه محکوم به شرک است، چون در صحیح مسلم» است که: معاویه امیرالمؤمنین علی علیه السلام راست می کرد و امر می کرد آن حضرت را سب کنند.

گفت : او خطا کرده است.

گفتم : ما نیز فرضا، خطا می کنیم، چرا مشرک باشیم؟ بعد به او گفتم: مسلمانانی که در همین مدینه جمع شدند و عثمان را کشتند، آیا مشرک شدند؟ گفت: خیر، کسی آنها را مشرک نخوانده است.

گفتم : آیا گناه کشتن صحابی پیامبر ﷺبزرگتر است یا گناه ست او؟ گفت: گناه کشتن بزرگتر است، خدا در قرآن فرموده است: «وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا » (2). «هر کس مؤمنی را از روی عمد به قتل برساند، کیفرش دوزخ است، در حالی که در آن جاودانه خواهد بود.»

ص: 302


1- سوره بقره، آیه 83.
2- سوره نساء، آیه 93.

گفتم : پس چه شده که قاتلین عثمان مشرک نشده و محکوم به شرک نیستند، ولی چنانچه کسی صحابه را سب کند محکوم به شرک می شود؟ گفت: شما «شیعیان» تنها ست و لعن نمی کنید، بلکه در کتابهای شما است که صحابه پیامبرﷺ مرتد شدند.

گفتم : این مطلب در کتابهای شما نیز نوشته شده و روایات بسیاری در صحیح بخاری» و «مسلم» از پیامبر اکرمﷺ نقل شده که آن حضرت فرمود:

نزد حوض کوثر می بینم گروهی از اصحابم را به طرف آتش می برند، می گویم: خدایا اینها اصحاب من هستند، خدا می فرماید: تو نمی دانی که اینها بعد از رحلت تو چه حوادثی به وجود آوردند.(1) و اگر تردید داری به کتاب «بخاری» و «مسلم» مراجعه کن.

گفت: علم این روایات را باید به خود پیامبر ﷺو صحابه واگذار کرد و ما نباید حرفی بزنیم و سکوت می کنیم.

گفتم : پس نسبت به آنچه در کتابهای ما نیز آمده سکوت کن و تهمت به شیعه نزن.

گفت : من دیده ام که «شیعیان» به ضریح حسین علیه السلام و خمینی می چسبند و حاجت می طلبند و اینها شرک است. و شروع کرد به مرحوم امام و انقلاب توهین کردن و گفت: شما «شیعیان» مشرک هستید و من قسم می خورم که مشرکید.

من با آرامی و با کمال ملایمت گفتم: خمینی انقلاب کرد و شیعیان با او همراهی کردند و یکی از ثمره های انقلاب او این بود که در تمام دنیا، مسلمانان عزت پیدا کردند و به مسلمانی خود افتخار کردند و مساجد بسیاری ساخته شد، مساجد آباد گردید و عده ای اسلام آوردند. ولی همفکران شما ( وهابیها) حرکتی

ص: 303


1- روایات آنها را در ص 227 تا 232 همین کتاب آوردم.

کردند و به خیال خود انقلابی شبیه انقلاب امام خمینی به وجود آوردند و چند روزی هم سر و صدا راه انداختند و جمع کثیری را نیز که مخالفشان بودند کشتند، اما سرانجام ثمره انقلاب آنها این شد که مسلمانان در کشورهای مختلف سر بزیر و در برابر سایر ادیان سر افکنده شدند و حتی عده ای از آنها مسلمان بودن خود را انکار کردند و برخی مساجد تعطیل شد. و اگر تفاوت انقلاب امام خمینی و انقلاب همفکران خودت را بررسی کنی به خودت اجازه نمی دهی به آن مرحوم توهین کنی.

گفت: با توجه به همه این مطالب که گفتی ولی من می دانم شما به عده ای از صحابه که پیامبرﷺ خبر داده است که اهل بهشت می باشند (عشره مبشره) بد می گویید و آنان را لعن می نمایید، خصوصا فلانی و فلانی را.

گفتم : این روایت که پیامبر ﷺ از بهشتی بودن چند نفر خبر داده است، در کتابهای معتبر شما نیامده و صحیح نیست و به دروغ به پیامبر ﷺ نسبت داده اند، بدلیل اینکه خود آن افراد به آن عمل نکرده اند، عثمان را کشتند، معاویه علی لا را سب می کرد و با او جنگ نمود، طلحه و زبیر با علی علیه السلام جنگ کردند، بنابراین هر چه می خواهی بگو، اما به این حدیث استدلال نکن.(1)

ص: 304


1- 1. برخی از اهل تسنن نقل کرده اند که رسول خدا ﷺده نفر از صحابه را بشارت به بهشت داد و آنها عبارتند از: ١- ابوبکر 2- عمر 3- عثمان 4- علی 5- طلحه 6- زبیر 7- عبدالرحمن 8-سعد بن ابی وقاص 9- سعید بن زید 10- ابو عبیدة بن جراح. این روایت را احمد حنبل، ابوداود، ترمذی و ابن ماجه و غیره نقل کرده اند ولی در صحیح بخاری و مسلم که اصل و صحیح ترین کتابهای آنهاست نقل نشده است و خود صحابه این حدیث را قبول نداشته و به آن عمل نکرده اند. عثمان را که یکی از آن ده نفر است، در مدینه منوره، با وضع خفت باری کشتند و چگونه و در کجا دفنش کردند و با اینکه جمعی از همان ده نفر مثل امیرالمؤمنین علیه السلام و طلحه و زبیر، در مدینه حاضر بودند، در عین حال از عثمان دفاع نکردند و بر جنازه او حاضر نشدند و قابل قبول نیست که مسلمان، بداند یک نفر از اهل بهشت است و از او دفاع نکند. در بحارالأنوار، ج 32، ص 197 و 217، از سلیم بن قیس هلالی روایت کرده که در جنگ جمل چون امیرالمؤمنین علی مقابل اهل بصره قرار گرفت، زبیر را طلبید، زبیر با طلحه آمدند، حضرت فرمود: والله شما می دانید که اصحاب جمل به لسان پیامبرﷺ ملعونند. زبیر گفت: چگونه ما ملعونیم و حال آنکه ما از اهل بهشتیم؟ حضرت فرمود: اگر من شما را اهل بهشت می دانستم جنگ با شما را حلال نمی دانستم. زبیر گفت: آیا نشنیده ای حدیث سعید بن عمر و بن نفیل را که از پیامبرﷺ شنیده که ده نفر از قریش از اهل بهشتند؟ حضرت فرمود: آری شنیدم که سعید، این حدیث را در خلافت عثمان به جهت او نقل کرده است. زبیر گفت: آیا دروغ گفته است؟ حضرت فرمود: تا اسم آنها را نبری من چیزی نخواهم گفت. زبیر اسم نه نفر را برد. حضرت فرمود: دهم آنها کیست؟ زبیر عرض کرد: شما هستید. حضرت فرمود: پس تو اقرار کردی که من از اهل بهشتم ولی آنچه تو از برای خود و اصحابت ادعا کردی من قبول ندارم و منکرم. زبیر گفت: آیا گمان کردی که سعید به پیامبرﷺ دروغ بسته است؟ حضرت فرمود: از من گمان نیست بلکه سوگند به خدا یقین است که دروغ است، والله بعضی از اینها در تابوتی هستند، در چاهی که در اسفل درکات جهنم است و بر سر آن چاه سنگی هست که هرگاه خدا بخواهد اهل جهنم را عذاب فرماید آن سنگ را از روی چاه بردارد، این مطلب را از پیامبر ﷺشنیدم. زبیر در حالی که گریه می کرد برگشت. علامه مجلسی پس از نقل حدیث عشره مبشره دلیل جعلی بودن آن را بیان فرموده است.

در این موقع که نزدیک نماز عشا شده بود، تلفن همراه او زنگ زد و او مشغول تلفن شد، اینجانب نیز از فرصت استفاده کرده و به مقتضای (الفِرارُ مِمّا لا یُطاقُ مِنْ سُنَنِ المُرسَلینَ) با دست به او اشاره کردم و مسجد را ترک نمودم.

ص: 305

نتیجه این مناظره

از این مناظره بسیار طولانی و پر پیچ و خم و در عین حال با محتوا، مطالبی روشن شد.

معلوم شد از رسانه های گروهی، کیفیت زیارت کردن و چسبیدن ما را به ضریح ها و دست به دعا بلند کردن ما را در مقابل قبور ائمه علیهم السلام مشاهده کرده و اینها را بر نوعی پرستش و عبادت - العیاذ بالله - ائمه علیهم السلام حمل می کنند.

حمل بر این می کنند که ما «شیعیان» حاجاتمان را از صاحبان قبور می طلبیم.

معلوم شد که اگر قدرت پیدا کنند قبر پیامبر اکرم ﷺ را نیز مثل قبور ائمه بقیع علیهم السلام ویران و با خاک یکسان می کنند.

معلوم شد که گروه تندرو و تربیت شدگان مکتب وهابیت بطور قطع و یقین شیعیان» را مشرک و خارج از دین می دانند.

معلوم شد که مخالفت آنها با «شیعیان» ریشه دار و اساسی است و مسأله سجده بر فرش و مهر و سجادة حصیری نیست.

معلوم شد که آنها تنها کلمه ای که نسبت به ما «شیعیان» به کار می برند و به کمتر از آن قانع نیستند، کلمه «شما مشرکید» است.

معلوم شد، حاضر به بحث و استدلال نیستند، و از پاسخ هر دلیلی که عاجز شدند چیز دیگر و بهانه و تهمت دیگری را مطرح و همچنان از حربه «شما مشرک هستید» استفاده می کنند.

معلوم و مبرهن شد که مناظره و بحث با کسانی که در مدارس تحت پوشش وهابیون پرورش و رشد یافته و فکر و روحشان با عقاید آنها ساخته و پرداخته شده، بی حاصل و آب در هاون کوبیدن است، آری «من یضل الله فلا هادی له».

(17) در مسجد الحرام با چند نفر درباره اتحاد و فواید آن صحبت شد یکی از

ص: 306

آنان گفت : خدا در قرآن فرموده است:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا »(1) همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید و گروه گروه نشوید.

و از تفرقه نهی فرموده است و شما شیعیان به این حکم الهی عمل نمی کنید و از ما جدا شده اید.

گفتم: چگونه به این آیه عمل کنیم؟ گفت: شما با ما یکی شوید و به مذهب اهل سنت درآیید تا اتحاد و یگانگی بوجود آید.

گفتم : لطفا شما سنیها؛ جعفری شوید و به عقیده و مذهب ما درآیید تا اتحاد و همبستگی به وجود آید و همه مسلمانان جعفری باشند، به چه دلیل ماسنی شویم؟ شما بیایید شیعه شوید.

گفتند: هر چه باشد اکثریت با ما است و همیشه اقل باید تابع اکثر باشد.

گفتم : این مطلب کلیت ندارد و قرآن عکس آن را بیان فرموده است:

« کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً »(2) چه بسا گروه اندک بر گروه فراوان غلبه کرد.

و در آیات بسیاری فرموده است :

« وَأَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ » و «أَکْثَرَهُمْ لَا یَشْعرُونَ »و غیر اینها.

بعلاوه اگر شما راست می گویید و می دانید اتحاد خوب است چرا خودتان به دسته ها و فرقه های گوناگون در آمده اید و متحد نمی شوید؟ گفتند: ما یکی هستیم و متحدیم .

ص: 307


1- سورة آل عمران / 98.
2- سوره بقره / 250.

گفتم : چرا دروغ می گویید، من خودم از افراد زیادی سؤال کرده ام، یکی گفته من حنفی هستم؛ دیگری گفته سلفی می باشم، سومی گفته: مالکی هستم، چهارمی و پنجمی گفته اند: شافعی و حنبلی هستیم، یکی با دست بسته نماز می خواند، دیگری با دست باز و بر فرض که ما بخواهیم مثل شما شویم، نمی دانیم شما چه هستید و به چه فرقه ای درآییم؟ گفتند: اختلاف این طوری ؛ تفرقه نیست و اتحاد و یگانگی را بهم نمی زند.

گفتم : پس اگر این تفرقه و چند مذهب بودن مضر به اتحاد و یگانگی نیست، به ما چه می گویید، و این چه اعتراضی است که شما کردید؟ ما با شما یکی هستیم منتهی شما حنفی هستید و یک عده حنبلی هستند و گروهی مالکی و دستهای شافعی ما هم جعفری می باشیم و همانگونه که حنبلی بودن به اتحاد ضرر نمی زند جعفری بودن نیز منافاتی با اتحاد ندارد.

18) یک نفر از سنی ها گفت: شما شیعیان عمر را دوست نمیدارید. در صورتی که او خدمات شایانی به اسلام نمود و فتوحات بسیاری در دوران خلافت او نصیب مسلمانان گشت.

گفتم: اولا فتوحات اسلام تنها در زمان خلیفه دوم نبوده است، بلکه تا زمان خلافت هارون و مأمون. مسلمانان پی در پی در حال پیشرفت بودند و اسلام روز به روز توسعه می یافت و اگر شما به خاطر فتوحات زمان خلافت عمر، عمر را دوست می دارید باید تمام خلفا را دوست داشته باشید نه خصوص عمر را، ثانی کشور گشایی که دلیل لزوم دوست داشتن افراد نمی شود و الا باید گفت پادشاهان جائر (مانند مغول) همه خوب بوده اند و لازم است که آنان را نیز دوست داشته باشید.

گفت : خیر، فاتح اسلام نزد خدا محبوب است چون اسلام را توسعه داده است.

ص: 308

گفتم : خدا در قرآن می فرماید:

« إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (27)»(1) خداوند فقط از پرهیزکاران قبول می کند.

و از کجا که هر کس کشورگشایی کرده از پرهیزکاران بوده است؟ گفت : چه خلاف تقوایی از آنها سر زده است؟ گفتم : خلاف تقوا بالاتر از اینکه دختر پیامبر ﷺ اذیت کردند؟ در صورتی که بودند و سخن رسول الله ﷺ را درباره او شنیدند که فرمود:

فاطمه علیها السلام پاره تن من است و هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده است.

و نیز حق علی علیه السلام را غصب کرده و او را به وضع ناگواری به مسجد بردند تا آنجا که حضرت علی علیه السلام در «نهج البلاغه» ( خطبه 171) می فرماید: حق خود را مطالبه نمودم ( طلبت حقی).

و شما «نهج البلاغه» را قبول دارید و فقط جمعی از شما در خطبه شقشقیه شبهه کرده اید در صورتی که ثابت شده که آن خطبه نیز از حضرت امیر علیه السلام باشد.

باز در «نهج البلاغه» (نامۀ 28) است که:

معاویه نامه ای به حضرت امیر علیه السلام نوشته می گوید: یادت هست که تو را مثل شتر مهار کرده به مسجد بردند تا بیعت کنی؟ و علی علیه السلام پاسخ می دهد که: این مطلب درست است ولی به خدا قسم تو خواستی مرا مذمت کنی در حالی که مدحم نمودی، زیرا برای مرد با ایمان ننگی نیست که برای انجام وظیفه و ثبات در دین خود مظلوم واقع گردد....

گفت : از کجا که اینها درست باشد.

گفتم : ما طبق مدارک صحیحه که شما هم قبول دارید یقین داریم که این

ص: 309


1- سوره مائده / 27.

حوادث واقع شده است. و ما آن کسی را لعن می کنیم که چنین کارهایی را انجام داده است و اما آن شخصی که به فاطمه علیها السلام اذیت نکرده و حق علی علیه السلام را غصب نکرده است. هیچ گاه مورد لعن ما نبوده به او لعن نمی کنیم.

گفت: بر فرض این که چنین چیزی هم باشد ولی فایده لعن و بدگویی به او چیست؟ گفتم: فایده اینکه خدا در قرآن مجید، فرعون و فرعونیان را لعن کرده چیست؟ قوم عاد و ثمود و به طور کلی ظالمین و طاغیان را لعن کرده چه فایده دارد؟ برای چه خداوند سرگذشت آنان را که سالها قبل از ظهور اسلام منقرض شده بودند بیان می کند و سپس می فرماید لعنت دنیا و آخرت بر آنان است؟ «وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ »(1) و در این دنیا و روز قیامت با لعنت بدرقه شدند.» گفت : اینها برای این است که ما سرگذشت پیشینیان را بدانیم و عبرت گرفته همانند آنان نشویم و آگاه شویم که کردار بد موجب لعن است. اما این در صورتی است که بیان احوال افراد موجب تفرقه و دو دستگی نشود. و چون فرعونیان و قوم عاد و ثمود منقرض شده بودند لذا خداوند متعرض حال آنان شده است و شما هر چه به آنان لعن کنید به جایی برخورد نمی کند.

گفتم: اولا آیات، مربوط باین موضوع، اختصاص به پیشینیان نداشته بلکه یهود و نصاری که در هنگام ظهور اسلام بسیار بودند بویژه مدینه و اطراف آن که مرکز اسلام بود اصلا یهودی نشین بود و معلوم است که لعن و مذمت آنان باعث بدبینی و کارشکنی آنان بر علیه اسلام می شد، در عین حال، آیات بسیاری در مذمت آنان نازل شده و حتی آنان را مغضوب الهی معرفی نموده: « وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ

ص: 310


1- سورة هود / 60.

وَالْمَسْکَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ »(1) ؛ «ضربت خواری و بیچارگی بر آنان زده شد و به سبب خشم خدا گرفتار و ساقط شدند.» و نصاری را مشرک شمرده است.(2) و ثانیا در قرآن آیاتی در مذمت جمعی از مسلمانان نازل شده است با اینکه آنان بسیار ناراحت می شدند و چه بسا یک قبیله به واسطه یک آیه از اسلام و از پیامبرﷺرنجیده می شدند. مانند آیه مربوط به ثعلبه انصاری (3)و نیز آیات مربوط

ص: 311


1- سوره بقره / 61.
2- سوره توبه / 30.
3- ثعلبه انصاری مردی از اهالی مدینه بود، روزی به پیامبر اکرم ﷺ عرض کرد که از خدا بخواه به من ثروت بدهد. پیامبر ﷺفرمود: برو قناعت کن و به آنچه داری بساز و خدا را شکر کن که بهتر از مال زیاد است که نتوانی شکر آن گذاری. ثعلبه رفت و پس از چند روز دیگر آمد و باز خواست که آن حضرت دعا کند که خدا به او مال عطا فرماید. حضرت رسول ﷺ فرمود: مگر تو پیر و من نیستی؟ به خدا قسم اگر من از خدا بخواهم کوههای زمین برایم زرو سیم می شد ولی چنان که می بینی به انچه بر حسب تقدیر روزی شده است قانعم. این بار نیز ثعلبه رفت و پس از چندی مجدد خدمت حضرت رسیده تقاضای دعا کرد و گفت: اگر خداوند به من مال بدهد حق خدا را از آن ادا می کنم و از مستمندان دستگیری می نمایم و به خویشان محتاجم کمک می دهم. پیامبر ﷺدید که ثعلبه دست بردار نیست. برایش دعا کرد و از خدا خواست که از خزانه خود به او روزی فرماید. ثعلبه چند رأس گوسفند داشت ، بعد از دعای پیامبر ﷺ برکت یافت و پیوسته بر گوسفندان افزوده گشت تا آنجا که از کثرت آنها نتوانست در شهر بماند و از آنجا که ثعلبه مرد دنیا پرست و بسیار حریص بود شخص چوپانی گوسفندان را به عهده گرفت. و قبل از آن که گوسفندانش زیاد شوند نمازهای پنجگانه را با پیامبر ﷺبه جماعت می خواند اما همین که گوسفندان او زیاد شدند در خارج مدینه مسکنی برای خود و گوسفندانش ساخت و در آنجا زندگی می کرد و فقط نماز ظهر و عصر به جماعت حاضر می شد. کم کم گوسفندها زیاد شدند. ثعلبه دید بیرون شهر هم برای گوسفندان تنگ است. ناچار بیابان بزرگ و وسیعی را که از مدینه دور بود انتخاب کرد و به آنجا کوچ کرد و در نتیجه ثعلبه دیگر فرصت به شهر آمدن نداشت و نماز با پیامبر اکرم ﷺ را تعطیل کرد و تنها روزهای جمعه برای نماز جمعه خدمت حضرت می رسید تا اینکه پس از مدتی نماز جمعه را نیز تعطیل نمود و به طور کلی دست از مسجد و نماز با پیامبر ﷺکشید و از مسافرین احوال آن حضرت را می پرسید. روزی پیامبرﷺسراغ ثعلبه را گرفت گفتند: گوسفندانش فراوان شده دیگر فرصت به شهر آمدن ندارد. حضرت همین که این جمله را شنید سه مرتبه فرمود: وای بر ثعلبه. وقتی آیه زکات نازل شد که حضرت رسول ﷺزکات را به امر خدا بگیرد و به مصارف آن برساند. دو نفر را با نامه ای که مشتمل بر آیه زکات بود به سوی ثعلبه که یکی از ثروتمندان زمان بود و زکات به او تعلق می گرفت فرستاد. فرستادگان اول نزد ثعلبه رفتند و نامه پیامبر ﷺرا برای او خواندند و زکات گوسفندانش را خواستند، ثعلبه گفت: یعنی چه؟ مگر من کافر هستم که باید جزیه بدهم! این همان جزیه است که از یهود و نصاری می گیرند. بروید سراغ سایر ثروتمندان تا من با فرصت کافی در این باره فکر کنم و تصمیم بگیرم. آنان رفتند و زکات دیگران را وصول کرده مجدد نزد ثعلبه آمدند و او همان حرف اول را تکرار کرد و گفت: این همان جزیه است. شما بروید وقتی از همه ثروتمندان گرفتید نزد من بیایید تا من فکرهایم را بکنم. مأموران رفتند و باز نزد ثعلبه برگشتند، ثعلبه تیره بخت، فکری کرد و گفت نامه پیامبرﷺ را به من بدهید و برای دومین بار نامه را خواند و باز گفت: این جزیه است شما بروید تا من فکر کنم که چه باید کنم. همین که مأموران، جریان ثعلبه را به پیامبر اکرم ﷺگزارش دادند حضرت فرمود: وای بر ثعلبه. در این هنگام این آیه در مذمت ثعلبه نازل شد:«وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ (76)» یعنی: بعضی از آنان با خدا عهد کردند که اگر خداوند از فضل خویش به ما عطا کند زکات می دهیم و از نیکوکاران باشیم ولی همین که خدا از کرم خویش به آنها عطا فرمود بخل ورزیدند و روی گردانیدند و از فرمان الهی سر پیچی نمودند. پیامبر اکرم ﷺ این آیه را برای اصحاب خواند. مردی از خویشان ثعلبه حاضر بود و آیه را شنید خود را به ثعلبه رسانده گفت: ای ثعلبه وای بر حال تو، خداوند در باره سر پیچی تو از ادای زکات آیاتی فرستاد. ثعلبه با شدت ناراحتی خود را به رسول الله ﷺ رساند و عرض کرد: هر گونه دستور فرمایی زکات مالم را می پردازم حضرت فرمود: بعد از این که گفتی زکات جزیه است خداوند به من فرمود که زکات تو را نپذیرم. ثعلبه برخاست و فریاد براه انداخت و خاک به سر ریخت. پیامبر اکرم ﷺ فرمود: من فرستادم و تو را از امر خدا آگاه ساختم فرمان نبردی. ثعلبه با سرافکندگی از نزد آن حضرت بیرون رفت. بعد از رحلت پیامبر ﷺ نزد ابوبکر آمد و چند رأس گوسفند به عنوان زکات آورد. ابوبکر گفت: چون پیامبر ﷺاز تو نپذیرفت من هم قبول نمی کنم. دوران خلافت عمر رسید. نزد عمر آورد. او نیز قبول نکرد. در ایام خلافت عثمان آمد. عثمان هم رد کرد و زکات او را قبول نکرد. تا اینکه اواخر خلافت عثمان درگذشت: (داستانهای اسلامی).

ص: 312

به متخلفین که از جنگ سر باز زدند و آنگونه خداوند آنان را مذمت فرمود (سورة توبه /80) و ثالث درباره سوره مبارکه «مسد» که با آن لحن شدید ابولهب و همسرش را مورد عتاب قرار داده آن هم در صدر اسلام که هنوز اسلام و مسلمانان در اقلیت بودند چه می گویی؟ و خلاصه ما از این آیات به دست می آوریم که در اسلام اهمال کاری و سهل انگاری معنا ندارد، حق و باطل را زیر پرده مخفی نمودن و مصلحت اندیشی و این قبیل افکار وجود ندارد. باز اضافه کردم که ما می بینیم خدا در قرآن زنان پیامبرﷺ را سخت تهدید کرده و بر خلاف کاری آنها وعده عذاب می دهد (سوره احزاب / 30).

سوره منافقین نازل می کند. و سازندگان مسجد ضرار را سخت می کوبد. با اینکه به حسب ظاهر همه مسلمان بودند. بعد گفتم: و اما این که گفتی خدا حالات گذشتگان را بیان کرده برای عبرت بردن ما. این را قبول داریم و ما هم تاریخ صدر اسلام را یادآور می شویم و به مقتضای آیات قرآن. ظالمین را لعن کرده و بر مانند ابوذرها که جان خود را فدای اسلام کردند و با عثمان و معاویه سخت مبارزه نمودند و سرانجام جان خود را روی این کار گذاشتند درود و رحمت می فرستیم و نتیجه می گیریم و می گوییم: ای مسلمانان همیشه اباذر زمان باشید و در برابر عثمانها و معاویه های زمان خود، بپاخیزید.

ص: 313

کلام که به اینجا رسید اخم خود را درهم کشید و حال یأس و سرافکندگی بر او غلبه کرد و دیگر حرفی نزد ولی معلوم بود که در عقاید خود سخت متزلزل شده در فکر فرو رفته بود که بنده خداحافظی کردم.

وو (19) یک نفر از اهل سنت در ضمن بحث گفت: شما علی علیه السلام و اولاد علی را دوست داشته باشید ولی لااقل خلفای پیامبر ﷺ را دشمن نداشته باشید.

گفتم : یکی از فروع دین ما توی است و دیگری تبری، و تولی که به معنای دوست داشتن حضرت علی و اولاد او علیهم السلام است، ادله فراوانی دارد که یکی از آنها این آیه شریفه است:

« قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(1) ای پیامبر ﷺبگو من در ازاء تبلیغ و دعوت به سوی حق، از شما اجر و مزدی جز دوستی خویشاوندانم نمی خواهم.

و معلوم است که ذوی القربای رسول خدا اهل بیت آن حضرت می باشند. و دیگری حدیث غدیر خم است که شما نیز قبول دارید و این حدیث صریح در لزوم تولی می باشد چون حضرت رسولﷺاز خداوند متعال خواست که خداوند دوستان علی علیه السلام را دوست داشته باشد و البته که دعا و خواهش پیامبر ﷺ از پیشگاه الهی برآورده است پس به مقتضای این درخواست، خداوند دوستان علی علیه السلام را دوست می دارد و معلوم است که مؤمن به خدا باید کسی را که خدا دوست می دارد او هم دوست داشته باشد.

و تبری - که به معنای بیزاری جستن از دشمنان ذوی القربی و اهل بیت پیامبر ﷺ است . هم ادله فراوانی دارد که یکی از آنها همین حدیث غدیر خم است

ص: 314


1- سوره شوری / 23.

که رسول خدا فرمود:

خداوندا دشمن علی ﷺ را دشمن بدار.

و معلوم است که هر کس را خدا دشمن بدارد مؤمن به خدا هم باید او را دشمن بدارد و به اعتقاد ما، برخی خلفا با ذوی القربی دشمنی کردند لذا چگونه از آنان تبری نجوییم؟ پس باید آنان را دشمن بداریم و از آنان بیزاری بجوییم. بعد ادله دشمنی آنان را که سابق نقل شد ذکر کردم و گفتم: این نمی شود که کسی علی علیه السلام را دوست داشته باشد و دشمن او را هم دوست داشته باشد و لذا ما تمام خلفای جور را دشمن می داریم و از تمام دشمنان و غاصبین حق ذوی القربی بیزاری می جوییم.

گفت : شما به خلیفه اول و دوم یک بدبینی بخصوصی دارید و به اندازه ای که به این دو نفر بی اعتنا هستید به هیچ یک از خلفا بی اعتنا نیستید.

گفتم : این بدان جهت است که تمام ظلمهایی که دیگران بذوی القربی نمودند سبب اولیه آن این دو نفر بودند و اگر اینها در بدو امر فاطمه علیها السلام را اذیت نکرده بودند، حق علی علیه السلام را غصب نکرده بودند، معاویه جرأت نمی کرد حضرت علی علیه السلام را سب کند؛ یزید جرأت نمی کرد حسین علیه السلام را به قتل برساند؛ هارون الرشید به خود جرأت نمی داد موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کند.

گفت : خلاصه ما از گفته های شما قانع نمی شویم.

گفتم : ما هم از حقایق چشم پوشی نکرده آنچه باید می گوییم تا حق از باطل و هدایت از ضلالت مشخص گردد و کلام ما این است که می گوییم: «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ ». .

و قطعا شما هم همین مطلب را می گویید منتها مصداق ظالم را معین نمی کنید.

گفت : شما بگویید ولی ما راضی نمی شویم.

گفتم : چشم؛ والسلام علی من اتبع الهدئ.

ص: 315

20 با یکی از مبلغین آنان صحبت کردم و سرانجام گفتم: اختلاف ما با شما در این زمان دو مطلب است، اول: راجع به اخذ احکام، که ما می گوییم: باید به مقتضای حدیث ثقلین احکام را از قرآن و عترت فرا گرفت و لذا تمام مدارک فقهی ما آیات و روایات صادره از ائمه معصومین علیهم السلام می باشد و شما می گویید: احکام را باید از قرآن و ابو حنیفه و یا مالک و یا احمد حنبل و یا شافعی فرا گرفت و نمی دانم دلیل شما چیست و به چه حسابی حدیث ثقلین را نادیده گرفته اید!؟ اختلاف دوم: از جهت اولوا الامر است که ما می گوییم: اولوا الامر دوازده نفر معصوم منصوب، از طرف خدا می باشند و تنها آنان واجب الاطاعه هستند و اما شما می گویید: اولوالامر، خلیفه وقت است هرکس می خواهد باشد و واجب الاطاعه است هر چند یزید بن معاویه و یا ابن زیاد و هارون و حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار باشد. ولی ما شیعیان آن خدا و پیامبری را که بگویند از مثل یزید و حجاج اطاعت کنید و اینان اولوا الامر و واجب الاطاعه هستند و در ردیف خدا و پیامبر می باشند قبول نداریم، بعد گفتم: اگر خلیفه وقت اولوا الامر و واجب الاطاعه باشد، بسیاری از تکالیف ساقط و مسلمانان آزاد می شوند و دیگر قیام اباذرها در برابر عثمانها خلاف شرع می شود.

گفت : چطور؟ گفتم : معلوم است همین که شما گفتید خلیفه واجب الاطاعه است یعنی هر عملی انجام داد شما هم باید انجام دهی و هر دستوری داد شما نیز باید اجرا کنی.

مثلا اگر شراب خورد تو هم باید بخوری، اگر قمار کرد، ربا خورد و ظلم و تعدی نمود شما هم باید از او پیروی کنی و نیز اگر به مجالست با کفار و هم غذا شدن با آنان امر نمود باید اطاعت کنی و هزارها خلاف شرع مرتکب شوی. و این بر خلاف این است که اولوا الامر را افراد معصوم و دور از گناه و ظلم و تجاوز بدانیم.

گفت : شما می گویید: همین که امام حسن عسکری علیه السلام از دنیا رفت فرزند او

ص: 316

امام و رهبر مردم شد و حال اینکه او پنج ساله بود و بچه پنج ساله چگونه می تواند اجتماع را رهبری کند؟ رهبر باید کاردان و با تجربه و سیاستمدار باشد و گذشته از این می گویی او غایب و از نظرها پنهان است در صورتی که امام و رهبر باید در اجتماع باشد.

گفتم : اما این که گفتی بچه پنج ساله چطور می تواند رهبر باشد جوابش این است که شما رشد امام و علم امام را مانند افراد عادی می دانید لذا استبعاد می کنید ولی برای ما به ادله قطعیه ثابت شده که رشد امام و علم و درایت او با دیگر مردمان تفاوت کلی دارد و امامی را که ما رهبر اجتماع می دانیم، در اداره اجتماع نیازی به تجربه و علم سیاست ندارد، نیاز به درس خواندن ندارد. بلکه او مؤید از طرف خداوند است و علمش لدنی و موهبتی الهی می باشد و از نظر جسم چنانچه در روایات صحیحه ما وارد شده فرزند امام حسن عسکری عالی در سن پنج سالگی به صورت شخصی کامل بوده است.

گفت : از قرآن دلیل بیاور که خداوند چنین منصبی را به بچه ای داده باشد.

گفتم : احسنت، خداوند در قرآن راجع به حضرت یحیی علیه السلام فرماید:

«یَا یَحْیَی خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا »(1) ای یحیی کتاب را با نیرومندی بگیر و ما منصب حکومت را در دوران کودکی به او دادیم.

و درباره حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:

« قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا » (2)

ص: 317


1- سوره مریم / 11.
2- سورة مریم / 29-30.

گفتند: چگونه با بچه ای که در گهواره است سخن بگوییم؟ [حضرت عیسی که بچه ای تازه متولد بود به اعجاز الهی به زبان آمد و گفت: همانا من بنده خدا هستم و خدا به من کتاب داد و مرا منصب پیامبری و نبوت مرحمت فرمود.

خلاصه این دو آیه می گویند منصب حکومت و نبوت را به دو کودک دادیم، پس چه مانعی دارد که خداوند منصب امامت را به بچه پنج ساله داده باشد؟ و اما این که گفتی امام باید در بین مردم باشد نه در پس پرده غیبت، این اشکال در صورتی است که امام جانشین و نایب برای خود معین نکرده باشد و امام زمان که ما به وجود او قطع داریم برای خود نواب و جانشینانی تعیین فرموده و به مردم امر کرده است که در آن چیزهایی که باید به من رجوع کنید، در زمان غیبت، به علمای مذهب که واجد شرایط بخصوصی هستند رجوع نمایید، کما اینکه پیامبر اکرم ﷺ و خلفای او، در زمان خود، برای مردم حکام و قضات معین می کردند و به شهرهای دور دست می نوشتند که در امور خود به فلان کس رجوع کنید.

چه مانعی دارد که شخص رهبر در اجتماع و یا در شهر نباشد ولی افرادی را تعیین کند که آنها برنامه او را اجرا کنند؟ بعد حدیث معروف را خواندم که حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه فرمود:

در حوادث و پیش آمدها به راویان حدیث و عالمان مذهب مراجعه کنید که آنان از طرف من بر شما حجتند و من از طرف خدا بر آنان حجت می باشم.

البته سخنان ما درباره صفات و خصوصیات امام زمان (عج) طولانی شد که اگر بخواهم همه را یادآور شوم به طول می انجامد آنچه که به نظر اهم می رسید نقل کردم.

(21) با یک نفر از آنان صحبت کردم تا کلام رسید به این که معاویه و عایشه

ص: 318

لشکر اسلام را علیه اسلام شوراندند و با خلیفه پیامبرﷺ جنگ کردند. گفت : ما قبول داریم که عایشه با علی علیه السلام جنگ کرد اما هر چه باشد بالاخره او ناموس حضرت رسول ﷺ بوده و باید احترام او را نگهداشت و در باره او چیزی نگفت.

گفتم : پس خوب است شما این اعتراض را به خدا بکنید و بگویید: بار الها چرا ناموس شیخ الانبیاء حضرت نوح را در قرآن مجیدت جهنمی معرفی کردهای؟ چرا ناموس حضرت لوط را جهنمی معرفی کرده ای؟ و در سوره مبارکه تحریم فرمودی که به زن نوح و لوط گفته شد که با دوزخیان داخل آتش شوید؟ ای خدا، مگر این دو زن، ناموس دو پیامبر بزرگ تو نبودند؟ ای خدا نقل بدبختی و جهنمی شدن آن دو زن برای ما در دورۀ آخر الزمان چه فایدهای داشت؟ او هیچ نگفت و راهش را گرفت و رفت.

(22) یک نفر ترکمن که مختصر فارسی بلد بود گفت: شما شیعیان به حضرت عایشه و به حضرت معاویه بد می گویید و این ظلم است.

گفتم: از کجا می گویی؟ بعلاوه این تقصیر علما و مورخین شما است که در کتب معتبره خود نوشته اند که: عایشه در بصره با خلیفه پیامبرﷺ جنگید و عده زیادی از مسلمانان را به کشتن داد.

نیز نوشته اند: معاویه در صفین با علی علیه السلام جنگ کرد با این که پیغمبر ﷺفرمود:

یا علی سازش با تو سازش با من است و جنگ با تو جنگ با من».

پس جنگ با علی جنگ با پیامبرﷺ می باشد و جنگ با پیامبر ﷺ اذیت به آن حضرت است و خدا در قرآن می فرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا (57)»(1)

ص: 319


1- سوره احزاب / 57.

کسانی که خدا و پیغمبر را اذیت می کنند البته که خدا در دنیا و آخرت آنان را العن می کند و عذاب مهیبی برای آنها مهیا فرموده است.

بعد بلافاصله گفتم: اگر آن روز علی علیه السلام به معاویه دست می یافت او را می کشت یا نه؟ گفت: البته که می کشت.

گفتم : آیا علی علیه السلام مسلمان را می کشت؟ گفت : نه.

گفتم : پس به اقرار خودت معاویه مسلمان نبوده و لذا اگر علی عالی به او دست می یافت مهلتش نمیداد. سر به زیر انداخت و چیزی نگفت.

گفتم : اگر تو بودی معاویه را می کشتی یا نه؟ گفت : الحمدلله که نبودم. گفتم :

خوب شما درباره جنگ عایشه و معاویه با علی ل چه می گویید؟ گفت : اینها از قضا و قدر است و ما نباید در این باره چیزی بگوییم.

گفتم : بی اعتنایی به عایشه و معاویه هم قضا و قدر است و شما نباید چیزی بگویید.

در این موقع رفیقش دست او را گرفت و گفت : دانشمند، دانشمند و رفتند.

(23) شخص دیگری از اهل سنت در ضمن بحث گفت: مسلمانان باید تمام اصحاب و زنان پیامبر ﷺرا به یک چشم بنگرند و به همه احترام کنند چون تماما درک حضور آن حضرت را نموده و به اسلام خدمت کرده اند، نه این که به بعضی از آنان بیش از اندازه علاقه ورزند و بعضی دیگر را ناسزا گویند.

گفتم: این حرف و این منطق اشتباه بزرگ و خطای غیر قابل بخشش است، چون اصولا با یک چشم نگاه کردن بر خلاف ناموس خلقت می باشد و معروف است که خدا دو چشم داد تا انسان با هر دو ببیند، هم خوبان را ببیند هم بدان را.

بعلاوه این حرف بر خلاف رفتار شخص رسول خدا ﷺ نسبت به همسرانش

ص: 320

می باشد، زیرا علاقه و احترامی که آن حضرت نسبت به حضرت خدیجه منظور میداشت هرگز نسبت به زنهای دیگرش منظور نمی داشت همچنین این حرف شما بر خلاف صریح قرآن مجید می باشد.

گفت: کجای قرآن؟ گفتم : الی ماشاالله ، شما ابتدای خلقت را نگاه کن، می بینی خداوند دوران استادی حضرت آدم را برای فرشتگان بیان کرده، دوران هبوط او را نیز ذکر نموده است که این دو دوره با هم تفاوت کلی دارند.

داستان دو فرزند آدم را که یکی خدا ترس بود و دیگری طاغی و عاصی نقل کرده است. داستان بلعم بن باعورا عالم عاصی زمان خود را یاد آور شده. داستان علمای دیگر را که با شنیدن آیات خدا اشک از چشمانشان سرازیر شد (سوره مائده /82) خبر داده است. عاقبت زن و فرزند نوح و لوط را شرح داده. زندگی حضرت مریم و سرانجام زن فرعون را هم اعلام فرموده است. مبارزه موسی را با ساحران آورده و سپس ایمان آوردن همان ساحران را به خدا و استقامت آنان را در برابر تهدیدات فرعون نیز توضیح داده است، ابولهب عموی پیامبر اکرم ﷺ را با همسرش آن گونه مذمت کرده و عمار یاسر را آنگونه ستوده است.

خلاصه خدا می خواهد بفرماید: ای مسلمان هیچگاه با یک چشم نگاه نکن، همیشه صفحات تاریخ را جلوی چشم قرار بده و حال گذشتگان را نصب العین خود ساز، سرانجام خوبان را بنگر و سرگذشت بدان را نیز دقت کن و سپس عبرت گیر و از خوبان باش و از بدی پرهیز کن و آگاه باش که خوبان و بدان در طول تاریخ فراموش نخواهند شد.

گفت : پس شما که با هر دو چشم می نگرید چرا فقط جنگ عایشه را با علی نصب العین قرار داده اید و اما آیه افک را نمی خوانید؟ جواب او را به همان نحو که در پاورقی صفحه 578 درباره آیه افک توضیح

ص: 321

داده شد، گفتم و او چیزی نگفت و راهش را پیش گرفت و رفت.

مناظره به نقل از آیة الله اراکی

(24) استاد بزرگوار ما مرحوم آیة الله العظمی اراکی فرمودند:

به یکی از علما گفته بودند: چگونه می توان باور کرد که 70 هزار تا 120 هزار مسلمان در غدیر خم حاضر بودند و از پیامبر ﷺ شنیدند که آن حضرت فرمود: «علی بن ابیطالب پس از من خلیفه مسلمین است» و با این حال آن همه جمعیت پس از زمان کوتاهی فراموش کرده و به گفته رسول خدا ﷺعمل نکردند و ابوبکر را بر خلاف دستور پیامبر اکرم ﷺ خلیفه قرار دادند؟ و خلاصه، اتفاق آن جمعیت بر خلاف پیامبرﷺ باور کردنی نیست.

ایشان فرموده بود:

اما جواب: بگو بدانم آیا حرمت ریختن خون حسین کا واضح تر و روشن تر بود یا نصب علی علیه السلام برای خلافت؟ گفته بود: البته حرمت قتل حسین علیه السلام روشن تر و آشکارتر بود.

فرموده بود:

همانگونه که حرمت ریختن خون امام حسین علیه السلام و فرزندانش را با آن روشنی بر مردم مشتبه کردند و قلب نمودند تا آنجا که جمعی قربة الی الله برای ریختن خون آن حضرت به کربلاء آمدند و آن همه سفارشات پیامبرﷺ را درباره او نادیده گرفتند، همانگونه هم خلافت و وصایت حضرت امیر علیه السلام را به آن وضوح و آشکاری انکار نمودند و سخنان پیامبر اکرم علیه السلام را قلب کردند و نادیده گرفتند.

مؤلف : آری شیوه مردم دنیا طلب همیشه این بوده که مطالب روشن را دگرگون کرده در نظر توده مردم به عکس جلوه می دهند و در مورد بحث باید اضافه کرد که شخصیت و مقام امام حسین علیه السلام از نظر توده مردم زمان والاتر و

ص: 322

برتر از مقام و مرتبه پدر بزرگوارش حضرت امیر علیه السلام بود. چون احترام امام حسین علیه السلام از جهت جد و جده و مادر صلوات الله علیهم، بر همه معلوم و مبرهن بود. مضاف بر این که از امام حسین خونی طلب نداشتند.

و گذشته از نص حضرت رسول ﷺ بر خلافت و امامت او، مردم نیز از بین تمام مسلمانان فقط و فقط او را سزاوار و لایق منصب خلافت می دانستند اما در عین حال جمع شدند و آن حضرت را با یاران او کشتند و به آن هم اکتفا نکرده سرش را بالای نیزه زدند به آن نیز قناعت نکرده خیمه های او را به آتش کشیدند.

اهل بیتش را به اسارت بردند.

در صورتی که با امام حسین علیه السلام آن گونه رفتار کردند. چه بعدی دارد که با پدرش علی علیه السلام آن گونه رفتار کرده باشند. و همانگونه که کلمات پیامبر ﷺرا راجع به امام حسین علیه السلام رعایت نکرده منظور نداشتند درباره پدر بزرگوارش نیز منظور نداشتند. آری در حقیقت آن روزی که حق علی علیه السلام غصب شد حسین علیه السلام نیز کشته شد و و و...

(25) در مدینه منوره با شخصی که اطلاعات زیادی داشت و از وهابی های تند بود صحبت مفصلی داشتم، از اشکالات مهم او این بود که شما شیعه ها از پیامبر ﷺو از امامان خود استعانت و یاری می طلبید و حاجات خود را از آنها می خواهید، در صورتی که باید تنها از خدا یاری و استعانت خواست و فقط خدا حاجات را برآورده می کند نه غیر خدا «إیاک تستعین» و نیز شما ضریح و منبر پیامبر ﷺرا می بوسید و به خاک کربلا تبرک می جویید و آن را سجده می کنید و به اهل بیت پیامبرﷺ متوسل می شوید و از آنها طلب شفاعت می کنید و حال این که این ها همه جماد و بی روح و بدون قدرت هستند و مردهای بیش نیستند و این اعمال شما همه شرک و عبادت غیر خدا و حرام است.

ص: 323

گفتم: اولا خداوند متعال فرموده است:

«وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ (116)»(1) با دروغی که بر زبانتان جاری می شود نگویید این حلال است و آن حرام است تا بر خدا افترا ببندید، به یقین کسانی که به خدا دروغ می بندند رستگار نخواهند شد.

وقتی این آیه را خواندم سخت نگران شد و تمام توجه خود را به ادامه حرف های من معطوف کرد که چه می گویم. سپس گفتم:

ثانیة ما معتقدیم که «لا مؤثر فی الوجود الا الله» تنها مؤثر حقیقی در عالم هستی خداوند متعال است و لا غیر، اما می دانیم و معتقدیم که خداوند برای هر چیزی سبی قرار داده است «آبی الله أن یجری الأمور إلا بأسبابها، مثلا برای روشنایی، خورشید، برای حیات، آب، برای سوزاندن، آتش، برای معالجه امراض. دارو، برای تشخیص درد، پزشک... قرار داده است و انسان برای رفع نیازهای خود باید به اسبابی که از طرف خدا تعیین شده و مؤثرند مراجعه کند.

و توجه داریم و می دانیم که استعانت و طلب یاری و حاجت خواستن از غیر خدا به دو نحو است:

اول حاجت خواستن از غیر به قصد الوهیت و به عنوان این که او قدرت مطلقه ذاتی دارد و مستقل است.

دوم حاجت خواستن از غیر به لحاظ این که او سبب و وسیله مجعول و تعیین شده از طرف خدا است.

و معتقدیم که اگر کسی از غیر خدا، به نحو اول، حاجت بطلبد، شرک و حرام

ص: 324


1- سوره نحل /116.

است اما چنان چه به نحو دوم باشد نه تنها شرک و حرام نیست بلکه مطابق وضع خلقت و سنت الهی است، بعد گفتم: شما می توانی از یکایک شیعیان سؤال کنی که آیا حاجت خواستن و توسل آنها به پیامبر ﷺو اهل بیت علیهم السلام آن حضرت از قسم اول است یا از قسم دوم؟ و اگر یک نفر گفت به نحو اول است من حق را به شما می دهم.

گفت : فرقی نمی کند و حاجت و توسل فقط باید از خدا باشد و از غیر خدا چیز خواستن به هر قصد و عنوانی که باشد شرک و حرام است، خصوصا از مرده و قبر و خاک و ضریح که همه مرده و بدون قدرت هستند.

گفتم : آیه ای را که اول بحث خواندم خداوند مذمت کرده از کسانی که از پیش خود حلال و حرام درست می کنند و بدون این که خدا گفته باشد می گویند این کار حلال است و این عمل حرام و گویا شما به معنای آیه توجه نکردی و باز بر خلاف قرآن حرف می زنی.

گفت : کدام آیه این کارهایی را که شما انجام می دهید تجویز کرده است؟ گفتم: اولا بگو بدانم کدام آیه کارهای ما را شرک خوانده و یا تحریم کرده است؟ ثانیا شما ادعا کردی که استعانت و یاری خواستن از غیر خدا شرک است ولی من از قرآن دلیل می آورم که نه تنها چنین نیست، بلکه در بعضی از موارد رجحان دارد و به آن امر شده است.

گفت : کجا امر شده و رجحان دارد؟ گفتم : قال الله تعالی :

«وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ »(1) «از صبر و نماز کمک بخواهید.»

ص: 325


1- سوره بقره، آیه 45.

و قال :«وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی » (1)«یکدیگر را بر انجام کارهای خیر و پرهیزکاری یاری و کمک نمایید.» و قال : « وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا (64)»(2) ؛ «و اگر آنان هنگامی که به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و پیامبر هم برای آنان طلب آمرزش می کرد، یقینا خدا را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند.» و قال : «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ ».(3) «ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید و دست آویز و وسیله ای برای تقرب به سوی او بجویید.» و قال : «قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی »(4)، «گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه [از خدا برای ما طلب مغفرت کن بی تردید ما خطاکار بوده ایم، گفت: برای شما از پروردگارم درخواست آمرزش خواهم کرد.» و غیر این آیات شریفه که همه صریح هستند در این که استعانت و کمک گرفتن و کمک خواستن و تقاضای شفاعت از غیر خدا نمودن، شرک و کفر نیست، حرام و مذموم نیست. بعد گفتم : آیا آمدن مسلمانان حضور پیامبر و تقاضای استغفار از وی، با مراجعه برادران حضرت یوسف به پدر و تقاضای استغفار از او، درخواست شفاعت و طلب حاجت نیست؟ آیا جمله «اشفع لنا عند الله» که ما می گوییم همان «استغفر لنا ذنوبنا» نیست؟

ص: 326


1- سوره مائده، آیه 2.
2- سوره نساء، آیه 64.
3- سوره مائده، آیه 35.
4- سورة یوسف، آیه 97 و 98.

و اما اینکه گفتی: آنها مرده اند و قدرت ندارند و جماد و بی روح و بی اثر هستند من از قرآن ثابت می کنم که چنین نیست و چه بسا چیزهایی که به حسب ظاهر و به نظر ما بی روح و جامد هستند ولی دارای اثر بوده و خداوند در آنها آثار شگفت انگیزی قرار داده است.

گفت : در کجا چنین اثری را قرار داده است؟ گفتم : خداوند سبحان فرموده است:

«اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا »(1) این پیراهن مرا ببرید و روی صورت پدرم بیندازید که بینا می شود... چون مژده رسان آمد، پیراهن را بر صورت او افکند در آن حال به بینایی بازگشت.

و قال تعالی:

«وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ...فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَی »(2) به یاد آرید وقتی که موسی به قوم خود فرمود: خدا امر می کند شما را به اینکه گاوی ذبح کنید پس دستور دادیم بعضی از اعضای گاو را بر بدن کشته زنید (تا زنده شود و قاتل خود را به شما معرفی کند) این گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود.

آیا پیراهن حضرت یوسف علیه السلام و قسمتی از گاو ذبح شده، بی روح و جامد و بدون قدرت نبودند؟ آیا دستور حضرت یوسف به این که پیراهنش را ببرند و روی چشمان پدر بیندازند تا بینا شود، شرک بود؟ آیا دستور حضرت موسی به

ص: 327


1- سوره یوسف، آیه 93 و 96.
2- سوره بقره، آیه 67-73.

این که قسمتی از گاو ذبح شده را به مقتول بزنند تا زنده شود و قاتل خود را معرفی کند، شرک بود؟ آیا پیراهن و قسمتی از گاو ذبح شده اثر نکردند؟ آیا حضرت یوسف علیه السلام و حضرت موسی علیه السلام نمی توانستند بدون واسطه و بدون وسیله قرار دادن چیز جامد و بی روح، از خدا بخواهند که چشمان حضرت یعقوب بینا و مقتول زنده شود؟ آیا پیراهن و قسمتی از گاو ذبح شده جامد و بی روح نبودند؟ آیا اینکه خداوند گنه کاران را راهنمایی کرده که بروند و از رسول خدا بخواهند تا او برای آنها طلب مغفرت کند، تجویز حاجت خواستن از غیر خدا نیست، تجویز طلب شفاعت از پیامبر اکرمﷺ نیست؟ آیا تقاضای شفاعت کردن برادران یوسف علیه السلام از پدرشان و نهی نکردن حضرت یعقوب از آن، بلکه وعده به آنها دادن که به زودی برایتان طلب مغفرت و شفاعت می کنم، به معنای جواز و مشروعیت استشفاع و واسطه قرار دادن نیست؟ آیا پیامبر اکرم ﷺو اهل بیت علیهم السلام او مرده و جمادند و نمی شنوند و قدرت پاسخ گویی و شفاعت کردن ندارند؟ و اگر نمی شوند پس چرا شما از فاصله صدها بلکه هزارها فرسخ، آن حضرت را مخاطب قرار داده و در تشهد تمام نمازهایتان به آن حضرت سلام می کنید و می گویید: «السلام علیک أیها النبی و رحمة الله و برکاته» و نیز در کنار قبور مسلمانان حاضر شده و به آنها سلام می کنید و می گویید: «السلام علیکم یا اهل القبور» آیا مرد بی روح و بدون قدرت را مخاطب قرار می دهید؟ آیا سلام شما را نمی شنوند، یا می شنوند و جواب می دهند؟ مگر عالم معروف و مورد اعتماد شما شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز در کتاب خود «التحقیق و الایضاح» ص90، نگفته است:

زائر مسجد النبی پس از سلام به رسول خدا، بر ابی بکر و عمر نیز سلام کند.

ص: 328

و در همان کتاب نقل کرده که:

عبدالله عمر در هنگام زیارت پس از سلام بر پیامبر گیاه به ابوبکر و عمر سلام میکرد.

آیا آنها را زنده و شنوا و قادر بر جواب می دانسته یا به دروغ به آنها سلام می کرده است؟ نیز بن باز در همان کتاب (ص 106) نقل کرده که :

پیامبر ﷺ به قبور مدینه گذشت و رو به آنها کرد و فرمود:

«اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَهلَ القُبُورِ یَغفِرُ اللهُ لَنا وَ لَکُم وَ اَنتُم سَلَفُنا وَ نَحنُ بِالأَثَرِ»؛ سلام بر شما ای اهل قبور، خدا ما و شما را بیامرزد، شما قبل از ما رفتید و ما در پی شما می آییم.

و معلوم است اینکه پیغمبرﷺ اموات را مخاطب قرار داده و با آنها صحبت کرده است نشانه و دلیل شنوایی و قابلیت آنها برای صحبت است و نمی توان این ها را حمل بر خلاف ظاهر یا حمل بر دروغ کرد العیاذ بالله.

البته این جملات را با تندی و حدت بیان می کردم و عده ای هم گوش می دادند. سپس گفتم: این که گفتی بوسیدن ضریح پیامبر ﷺو تبرک به آثار اهل بیت آن حضرت شرک و حرام است، او به چه دلیل چنین ادعایی را می کنی؟ ثانیا اگر بوسیدن ضریح و تبرک به آثار متعلق به اولیای خدا شرک و حرام است پس باید بگویید بوسیدن حجر الأسود که به حسب ظاهر سنگی سیاه است و دست به آن کشیدن و به آن اشاره کردن نیز شرک و حرام است، در صورتی که عالم مورد قبول شما، بن باز، در همان کتاب (ص 41) گفته است:

حاج و معتمر حجر الاسود را ببوسند و اگر به خاطر زیادی جمعیت نتوانستند ببوسند، دست به آن بکشند یا با عصا یا چیز دیگری مثل عصا به آن بکشند و پس از آن دست یا عصا و هر چه را به آن کشیده اند ببوسند.

ص: 329

«ﻓﺈن ﺷﻖ اﻟﺘﻘﺒﯿﻞ اﺳﺘﻠﻤﻪ. ﺑﯿﺪه أو ﺑﻌﺼﺎ أو ﻧﺤﻮها وﻗﺒﻞ ﻣﺎ اﺳﺘﻠﻤﻪ ﺑﻪ».

همچنین اگر تبرک جستن به آثار پیامبر و اهل بیت آن حضرت لال شرک و حرام است پس تبرک به پرده کعبه و دست به آن کشیدن و یا آن را در هر سال یک مرتبه تعویض و سپس آن را قطعه قطعه کردن و به عنوان تبرک به مهمانان هدیه کردن نیز شرک و حرام است، اگر این امور بت پرستی و عبادت غیر خدا است چرا مرتکب می شوید؟ « لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» ؛ «چرا می گویید چیزی را که خود انجام نمی دهید؟»

تبرک به موی سر پیامبرﷺ و عرق و آب دست آن حضرت

به او گفتم : مسلم در صحیحش نقل کرده است که انس بن مالک گفت: دیدم که سلمانی سر پیامبر ﷺرا می تراشید و اصحاب دور آن حضرت می گشتند و خواستی نداشتند جز اینکه مویی از سر پیامبر ﷺ در دست یکی از آنان قرار گیرد. «قالأَنَسٍ : لَقَدْ رَأَیْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْحَلاَّقُ یَحْلِقُهُ وَ أَطَافَ بِهِ أَصْحَابُهُ فَمَا یُرِیدُونَ أَنْ یَقَعَ شَعْرُهُ إِلاَّ فِی یَدِ رَجُلٍ .». .(1) همچنین مسلم از انس نقل کرده است که :

هرگاه بدن پیامبر ﷺعرق می کرد، عرق آن حضرت را برای تبرک می گرفتند و پیامبرﷺ این کار آنها را تصویب می کرد.(2) نیز از انس نقل کرده است که: پس از نماز صبح پیامبرﷺ، خدمتکاران مدینه ظرفهای آب خود را می آوردند نزد پیامبرﷺ و آن حضرت دست خود را در آب ظرفها فرو می برد و گاهی هوای صبحگاهی سرد بود، در عین حال آن بزرگوار

ص: 330


1- صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب قرب النبی ﷺ من الناس و تبرکهم به. (ص 1013)، ح 2325.
2- همان، ص 1015، باب: طیب عرق النبی ﷺ والتبرک به : ح 2331.

دستش را در آبها فرو می برد.(1) این قبیل روایات که در صحیح ترین کتب اهل تسنن آمده، گواه است که مسلمانان به آنچه مربوط به پیامبرﷺ بوده است تبرک می جسته و پیامبر ﷺ عمل آنها را تصویب و پذیرفته و از آن منع نفرموده است.

بنابراین، تبرک و مثلا دست کشیدن به منبر پیامبر ﷺ، یا به ضریح مقدس معصومین علیهم السلام، به قصد تبرک، شرعا مانعی ندارد و شرک و عبادت غیر خدا نیست، غلو و بالابردن بی مورد نیست، و اینکه برخی از اهل تسنن - مثل بن باز، در تحفة الاخوان، ص 34 - حکم به عدم جواز نموده و گفته اند: «تبرک از وسائل شرک و عبادت غیر خدای سبحان است» بی وجه و بر خلاف سیره و عمل صحابه و مسلمانان صدر اسلام است.

در کتب شیعه روایات بسیاری در این باره آمده است و در اینجا به نقل یک روایت اکتفا می کنیم :

کافی نقل کرده است که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند: روزی پیامبر ﷺدر مسجد نشسته بودند، کنیز یکی از انصار آمد و پشت سر پیامبرﷺ نشست و گوشه لباس آن حضرت را گرفت، رسول خداﷺ به خاطر آن کنیز برخاست، ولی او چیزی نگفت، پیامبر ﷺهم به او چیزی نفرمود و این کار تا سه مرتبه تکرار شد، رسول خدا ﷺدر مرتبه چهارم برخاست و کنیز رشته ای از لباس آن حضرت را برگرفت و برگشت، مردم به او گفتند خدا تو را چنین و چنان کند که رسول خدا ﷺرا سه بار از جایش بلند کردی و به آن حضرت چیزی نگفتی، آن بزرگوار هم به تو چیزی نفرمود، از پیامبر ﷺچه می خواستی؟ کنیز گفت: ما بیماری داریم، اهل خانه مرا فرستادند که رشته ای از لباس

ص: 331


1- صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب قرب النبی ﷺ من الناس و تبرکهم به: ص 1015، ح 2324.

پیامبر ﷺبرگیرم تا بیمار از آن شفا جوید، و چون خواستم رشته را برگیرم، آن حضرت مرا دید و برخاست، من از او شرم کردم که رشته را برگیرم درحالی که مرا می بیند، و نخواستم در گرفتن رشته با آن حضرت مشورت نمایم، تا در مرتبه چهارم برگرفتم.(1) از این روایت معلوم می شود گرفتن رشته لباس پیامبر ﷺ به قصد تبرک و استشفاء اشکال ندارد چرا که صحابه که این امر را دیدند و پیامبر ﷺ، مسلم باخبر شد و از آن منع نکردند.

او در پایان به او گفتم: بنابراین شما اول خود را اصلاح و از تهمت زدن و شرک برهانید، پس از آن در صدد ارشاد و اصلاح دیگران برآیید.

(26) یک نفر از آنها گفت : من دیده ام که شما خاک کربلا را برداشته و آن را به صورت خاصی (مهر) همراه دارید و وقت نماز آن را مثل بت جلوی خود می گذارید و سجده می کنید.

گفتم : اشتباه شما همین جا است که توجه نمی کنید و ما را متهم می کنید که خاک کربلا را عبادت و سجده می کنیم، در صورتی که ما بر خاک کربلا سجده می کنیم نه برای آن «لا نسجد له بل نسجد علیه» و شاهد این مدعا ذکر سجده ما است که وقتی پیشانی روی آن می گذاریم می گوییم: «سبحان ربی الأعلی وبحمده»..

گفت: شما دعای توسل می خوانید و از امامان خود تقاضای شفاعت می کنید و حال اینکه شفاعت ملک خدا است و باید فقط از خدا بخواهید.

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا »(2) «بگو : شفاعت یکسره ویژه خدا است.»

ص: 332


1- اصول کافی، ج 2، ص 102، ح 15.
2- سوره زمر / 44.

گفتم: اولا آیات دیگر صریح است که خداوند منصب شفاعت را به انبیاء و مقربان درگاهش داده و حتی به ملائکه نیز اجازۀ شفاعت داده است.

« وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ (7)»(1) و برای اهل ایمان آمرزش می طلبند و می گویند ای پروردگار ما! که رحمت و دانشت همه چیز را فرا گرفته، پس آنان را که توبه کرده اند و راه تو را پیروی نموده اند بیامرز، و از عذاب دوزخ نگاهشان دار.

پس باید معنای آیه را فهمید، ثانیا عالم مورد قبول خودتان، بن باز در همان کتاب ص 95 گفته است:

طلب شفاعت از پیامبر ﷺدر زمان حیاتش و در روز قیامت جایز است چون قدرت بر شفاعت دارد.

نیز گفته است:

از غیر پیامبر ﷺهم در زمان حیات طلب شفاعت جایز است.

بلی در آن کتاب گفته است:

طلب شفاعت از اموات جایز نیست چون دلیل بر آن نداریم.

اما ما می گوییم دلیل داریم و در روایات ما به آن تصریح شده است.

مضاف بر این که دلیل بر عدم جواز آن نداریم و همین که دلیل بر عدم جواز نداشتیم طبق روایتی که از پیامبر ﷺ نقل شده که:

کُلُّ شَیْءٍ مُطْلَقٌ حَتَّی یَرِدَ فِیهِ نَهْیٌ.(2) هر چیزی مجاز و حلال است مگر اینکه از جانب شرع مقدس، از آن نهی شود.

ص: 333


1- سورة غافر / 7.
2- وسائل الشیعه، کتاب الصلاة، ابواب القنوت بغیر العربیة...، باب 19، حدیث 3.

محکوم به جواز است. خصوصا که شما نیز قبول دارید که پیامبر و همه مؤمنین و مسلمانان پس از مرگ، زنده هستند و سلام را می شنوند و به نقل «بن باز» در همان کتاب (ص 96) پیامبر ﷺ فرموده است:

«ما مِنْ اَحَدٍ یسَلِّمُ عَلَیَّ اِلاّ رَدَّ اللهُ عَلَیَّ روحی حَتّی أَرُدَّ عَلَیهِ السَّلام.»..

هیچکس نیست که بر من سلام کند مگر اینکه خدا روح مرا برگرداند تا جواب سلام او را بدهم.

بنابراین چه مانعی دارد که وقتی از او طلب شفاعت کردند خدا روح او را برگرداند تا از خدا سؤال شفاعت کند؟ همچنین چه مانعی دارد که امامان معصوم نیز در عالم برزخ برای طالب شفاعت شفاعت کنند؟ و گذشته از همه این ها ما از آنها می خواهیم که روز قیامت برای ما شفاعت کنند.

گفت: در هر حال ما تابع سنت پیامبرﷺ هستیم و آنچه شما انجام می دهید در روایات نیامده است.

گفتم: اولا از کجا می گویی که در روایات نیامده و اگر شما ندیده اید دلیل نمی شود که نیامده است، ثانیا در کتب معتبرة ما روایات متعددی موجود است که پیامبر ﷺو اهل بیت آن حضرت علیهم السلام اعمال مورد بحث را تجویز و گاهی ترغیب به انجام آنها فرموده اند، مضاف بر اینکه جواز اکثر اعمال ذکر شده، در قرآن و حتی در عمل خود شما آمده و موجود است که قبلا به آنها اشاره کردم.

بحث که به این جا رسید و طولانی هم شده بود گفت: من فعلا خسته شده و جواب شما را بعدا میدهم، گفتم : حجت الهی بر شما تمام است و جوابی نداری و تنها خواهش من این است که لااقل بگویید دلیل بر جواز اعمال شما نداریم و نگویید شرک و کفر و عبادت غیر خدا است که اینها کذب و افترای به خدا تلقی می شود و باید جواب خدا را بدهید، خندید و گفت : بعدا صحبت می کنیم و با هم خداحافظی کردیم، ولی روزهای بعد دیگر نیامد و او را ندیدم.

ص: 334

(27) در مسجد الحرام یکی از مأمورین امر به معروف و نهی از منکر آنان به یک زن ایرانی توهین کرد و گفت : برو ای مجوسیه، من پشت سر آنها بودم و همین که این اهانت را شنیدم با صدای بلند گفتم:

«الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ »(1) اعراب (بادیه نشین در کفر و نفاق سخت تر و به جاهل بودن به احکام و حدود آنچه خدا بر پیامبرش نازل کرده سزاوارترند.

این آیه همانند پتکی بود که بر سرش کوبیده شد، لذا با ناراحتی شدید برگشت به من نگاه تندی کرد و سرش را زیر انداخت، رئیس آنها در فاصله کمی ایستاده بود رفتم به او گفتم: این مأمور شما به این زن مسلمان بی حرمتی کرد، نگاهی کرد و دست به ریشش گذاشت و گفت: عفوا، من گفتم : اینجانب از طرف آن زن مؤمنه او را عفو کردم و آیه مبارکه:« وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ » (2)؛ «و باید عفو کنند و از مجازات درگذرند، آیا دوست نمی دارید خدا شما را بیامرزد؟» را خواندم، لبخندی زد و خداحافظی کردیم.

28) جوان دانشجویی در مسجد النبی به من گفت شخصی است با لباس عربی ولی فارسی صحبت می کند و سه روز است که با من از عقاید شیعه صحبت کرده و کتاب هایی در مسلک وهابی ها به من هدیه کرده و اشکالاتی دارد که من نتوانستم جواب بدهم و می گوید: چرا شیعه فاطمه زهرا علیها السلام را معصوم می داند ولی به عایشه بد می گوید با این که آیه تطهیر(3) شامل عایشه هم می شود؟ و اشکال

ص: 335


1- سوره توبه / 97.
2- سوره نور، آیه 22.
3- « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)» (سوره احزاب آیه 33).

دیگر او این است که شیعه قائل به تحریف و کم و زیاد شدن قرآن است و اگر ممکن است شما بیا با او صحبت کن تا مطلب روشن شود.

با آن جوان رفتم نزد او، پس از سلام و احوال پرسی آن جوان، به او گفت:

اشکالاتی که با من مطرح کردی با این عالم ما در میان بگذار.

گفت : بلی ایشان را دیده ام. به او گفتم شما که مرا دیده و می شناسی چرا اشکالات خود را با من در میان نگذاشتی و با این جوان که اطلاعات مذهبی اش محدود است مطرح کرده ای؟ و به چه منظور این کتاب ها را که در مسلک وهابیت است به او هدیه کرده ای؟ گفت : فرق نمی کند و غرض من ارشاد او است.

گفتم : یکی از اشکالات شما این بوده که چرا ما حضرت زهرا علیها السلام را معصوم می دانیم ولی نسبت به عایشه خوش بین نیستیم.

گفت : بلی چنین است.

گفتم : آری عموم شیعه معتقد است که حضرت زهرا علیها السلام از هرگونه رجس و پلیدی و خلاف و گناه پاک بوده و هرگز بر خلاف قرآن و دستورات پدرش قدمی بر نداشته و حرفی نزده است و معصوم علی الإطلاق بوده و اگر شما موردی سراغ داری که حضرت زهرا علیها السلام خلاف کرده است بگو.

گفت: خیر ما نمی گوییم خلاف کرده و به پاکی و بی گناهی او اقرار داریم.

گفتم : خوب پس شما هم او را معصوم می دانید و در این جهت هم عقیده هستیم.

بعد گفتم: اما این که به عایشه بد بین هستیم برای این است که او علنا بر خلاف قرآن و بر خلاف امام زمانش خلیفه مسلمین عمل کرد و با این وضع چگونه می توان نسبت به او خوش بین بود؟ گفت: کجا بر خلاف قرآن و خلیفه پیامبر ﷺ عمل کرده است؟

ص: 336

گفتم : بر خلاف آیه شریفه «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ »(1) به عمل کرد و از خانه خود خارج و به بصره رفت و نیز با امام زمان خود وارد جنگ شد و در جبهه جنگ شرکت کرد. بعلاوه سبب شد خون دهها هزار مسلمان ریخته شود و نخستین جنگ داخلی را در تاریخ اسلام سامان داد و فتنه و آشوب را به راه انداخت و خلاصه رسما فرماندهی جنگ جمل را به عهده گرفت و در میان مسلمانان اختلاف به وجود آورد و به دنبال آن هم جنگ صفین و نهروان رخ داد و حوادث تلخ در عالم اسلام پدید آمد و با این سوء رفتار چگونه می توان گفت آیه تطهیر شامل حال او می شود؟ چگونه می توان قبول کرد که خدا اراده کرد پاکی و بی گناهی زنان پیامبر ﷺرا و اراده کرد عایشه مرتکب خلاف نشود ولی اراده خدا عملی نشد و عایشه بر خلاف اراده خدا عمل کرد؟ (درباره اراده تکوینی و تشریعی توضیح دادم که این جا محل طرح آن نیست) بعد گفتم : گذشته از این در کتاب های خود شما آمده که آیه تطهیر در شأن خصوص علی علیه السلام ، فاطمه علیها السلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام ، نازل شده است و از باب نمونه فقط یک روایت را از مسند احمد بن حنبل که مورد اعتماد شما اهل سنت است نقل می کنم.

در این کتاب ( حدیث 25970) روایت کرده که ام سلمه می گوید:

رسول خدا در خانه من بود، فاطمه ما وارد شد و ظرف غذایی که از گوشت و آرد تهیه کرده بود آورد، رسول خدا فرمود: شوهر و پسرانت را دعوت کن، ام سلمه گوید: آنان وارد شدند و از آن غذا خوردند، رسول خدا در بستر خواب قرار داشت و زیر انداز او یک عبای خیبری بود و من هم در حجره مشغول نماز بودم، در این هنگام آیه شریفه :« إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ

ص: 337


1- سوره احزاب، آیه 23.

الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)» نازل شد. رسول خدا زیادی عبا را بر گرفت و بر آنها پوشاند و فرمود: «اللّهَّم هؤُلاءِ أهْلُبَیْتِی وَ خاصَّتِی فَاذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیراً » ؛ بار پروردگارا ! اینها اهل بیت من و مخصوصان من هستند، پس هر گونه پلیدی را از آنان برطرف کن و آنان را پاکیزه گردان پاکیزه کردنی.

ام سلمه گوید پیامبر به این عبارت را دو مرتبه تکرار کرد، من سر از حجره بیرون کردم و گفتم : یا رسول الله من هم از شما هستم؟ فرمود:

«انک إلی خیر انک إلی خیر» ؛ تو بر خیری، تو بر خیری.(1) گفت : بر فرض هم قبول کنیم که آیه شامل عایشه نمی شود ولی عایشه ام المؤمنین و همسر پیامبر ﷺبوده و نباید به او بی احترامی کنیم، بعلاوه، رفتن او به بصره به منظور اصلاح بین مسلمانان بود و اگر هم خلافی مرتکب شد بعدا توبه کرد.

گفتم: مگر زن پیامبر ﷺبودن بدون اطاعت از اوامر الهی فایده ای دارد؟ و اگر چنین بود خدا نمی فرمود:

«یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ »(2) ای زنان پیامبر! هر یک از شما کار زشت آشکاری مرتکب شود، عذاب برای او دو چندان خواهد بود.

مگر درباره زن حضرت نوح و لوط یه نفرموده است:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (10)»(3)

ص: 338


1- نقل از حدیث ولایت به روایت مسند احمد بن حنبل، ص 300.
2- سوره احزاب / 30.
3- سوره تحریم / 10.

آن دو زن تحت سرپرستی دو بنده صالح ما بودند ولی به آن دو خیانت کردند نافرمانی کردند) و همسری آنان با آن دو پیامبر به حالشان سودی نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شوید.

و مگر نفرموده است:

«کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ (38)»(1) ؛ هر کس در گرو عمل خود می باشد.

و زنان پیامبر ﷺرا استثنا نکرده است.

بعد گفتم : علاوه بر اینها در کتب معتبر؛ خودتان نقل شده است که:

پیامبر ﷺبرای مردم خطبه می خواند و در آن حال اشاره به حجره عایشه کرد و سه مرتبه فرمود: اینجا فتنه است، اینجا فتنه است، اینجا فتنه است.

گفت : این روایت کجا و در چه کتابی نقل شده است؟ گفتم : در «صحیح بخاری»(2) و اگر قبول نداری بروم کتاب را بیاورم.

در این موقع منقلب شد و با غیظ و غضب گفت: هر چه بوده است ولی سرانجام توبه کرده و غرض او اصلا اصلاح بوده است.

گفتم: مگر مرد نبود که یک زن آن هم از مدینه و مکه راه بیفتد برود بصره برای اصلاح؟ و آیا قحط الرجال بود؟ و این که می گویی توبه کرد ما اصل خلاف کاری او را می دانیم ولی توبه کردن او برای ما ثابت نشده و دلیلی بر آن وجود ندارد.

گفت : هر چه بوده است ما باید بخاطر پیامبرﷺ هم که شده به او احترام کنیم و حرف نامناسب نزنیم.

گفتم : چطور شما برای عایشه این اندازه احترام قائل هستید و خلاف کاری های او را توجیه کرده و نادیده می گیرید اما نسبت به حضرت زهرا که

ص: 339


1- سورة المدثر / 38.
2- «صحیح بخاری، باب ما جاء فی بیوت ازواج النبی و ما نسب من البیوت الیهن، رقم الحدیث 3104 قام النبی ﷺخطیبة فأشار نحو مسکن عائشة فقال: ها هنا الفتنة - ثلاثا .

قطعا معصوم بوده و پاره تن پیامبر ﷺو مادر دو سبط رسول خدا بوده و آیه تطهیر در شأنش نازل شده است، احترام قائل نیستید، نسبت باهل بیت پیامبر نه تنها احترام قائل نیستید که بی احترامی هم می کنید در صورتی که خداوند دوستی اهل بیت را اجر رسالت قرار داده است.

گفت: ما اهل بیت را دوست داریم و کجا بی احترامی کرده ایم؟ گفتم : نشانه دوستی شما چیست؟ آیا آثار علمی آنان را حفظ کرده و برای مردم می گویید؟ یا مشاهد مقدس آنها را حفظ کرده و زیارت می کنید؟ و من مشاهده کردم شما آن همه روایت از عایشه و ابوهریره و ابوحنیفه و... نقل می کنید اما از اهل بیت پیامبر ﷺ روایت نقل نمی کنید و اینجانب که در هر سال مدتی در مدینه هستم حتی یک مرتبه از امام جمعه شما نشنیدم که یک روایت از فاطمه زهرا علیها السلام یا از امام صادق علیه السلام و یا سایر اهل بیت نقل کند.

در کتاب های روایی شما نیز به وضوح روشن است که اسلاف شما هم نسبت به اهل بیت پیامبر ﷺبی اعتنا بوده و سعی می کرده اند آثار آنها محو و نابود شود و در مقابل سعی داشته اند دیگران را در برابر اهل بیت بزرگ جلوه دهند و به آنها شخصیت بدهند تا توجه مردم از اهل بیت کاسته و به دیگران متوجه شوند.

گفت : به چه دلیل این حرف ها را می زنی؟ گفتم : این کتاب های بزرگان و علمای شما است، این کتب صحاح و مسانید شما است که از ابوهریره، عایشه و دیگران هزارها حدیث نقل کرده اند در صورتی که از امام باقر و امام صادق علیا که استاد ابوحنیفه و بزرگان شما بوده اند یا اصلا حدیث نقل نکرده یا بسیار کم نقل کرده اند. در «مسند امام احمد حنبل» متجاوز از دو هزار حدیث از عایشه نقل کرده در صورتی که از حضرت زهرا علیها السلام تنها ده حدیث نقل کرده است.(1)

ص: 340


1- به کتاب حدیث الولایة، ص 299 و 295 مراجعه شود.

بعلاوه این قبور آنها در بقیع است که به قول شما قبر حضرت زهراغا نیز در بقیع است در عین حال آثار و قبور آنها را تخریب و نه تنها خود به زیارتشان نمی روید از زیارت دیگران هم ممانعت کرده اشکال تراشی می کنید.

سپس گفتم: چنانچه رسول خدا روز قیامت از شما سؤال کند به چه نحو اجر رسالت مرا ادا کردید و نشانه علاقه و دوستی شما نسبت به اهل بیت لای من چه بود؟ شما چه جواب می دهید؟ گفت : ما آنها را قلب دوست داریم ولی مثل شما نیستیم که از دور و نزدیک یا فاطمه و یا حسن و حسین و... بگوییم و سر و صدا راه بیندازیم.

گفتم: شما حاضر نیستید آنها را به مردم خود معرفی کنید و الآن سؤال کنید از مردم عربستان که اهل بیت پیامبر ﷺچه کسانی هستند؟ آنها اظهار بی اطلاعی می کنند و با این وضع چگونه می توانند آنها را دوست داشته باشند؟ این گفتگو حدود یک ساعت طول کشید که خلاصه آن را نقل کردم و فارسی هم صحبت می کردیم و عده ای از ایرانیان دور ما حلقه زده گوش می دادند و به من اشاره کردند که بس است و احتمال خطر وجود دارد من هم خسته شده بودم لذا گفتم: وعده، ما فردا همین جا و خداحافظی کردیم.

روز بعد باز همان جوان کنار ما نشست و به آن شخص گفتم: به این جوان گفته ای، شیعه گفته است که قرآن کم و زیاد شده و در آن تحریف صورت گرفته است و حال این که اعتقاد شیعه بر این است که قرآن موجود همان است که بر پیامبر اکرم ﷺ نازل شده و هیچ گونه تحریف و کم و زیادی در آن صورت نگرفته است و در کتاب «اعتقادات» شیخ صدوق نیز به آن تصریح شده است.

سپس گفتم: اگر تردید داری از یکایک ایرانی ها سؤال کن که آیا قرآن کم و زیاد شده است ببین چه می گویند؟ و اما این که در بعضی از کتاب های شیعه سخن از تحریف آمده این مطالب در

ص: 341

کتاب های شما نیز آمده است، مثلا در «صحیح بخاری»(1) است که خداوند آیه رجم نازل کرده و حال این که در قرآن موجود، آیه رجم وجود ندارد، پس شما قرآن را تحریف کرده اید.

گفت : آیه رجم نازل شده ولی پس از آن نسخ شده است.

گفتم: اولا به چه دلیل نسخ شده؟ و ثانیا : چه کسی آن را نسخ کرد و برداشت؟ و بر فرض که چنین باشد، ما هم همین جواب را می دهیم، بنابراین اشکال مشترک است و جواب نیز مشترک، و صحیح نیست که شما چنین شبهه ای را در ذهن این جوان به وجود آوری و او را نسبت به قرآن به شک و تردید بیندازی.

سپس گفتم: بدان این جوان کتاب های شما را تحویل این جانب داد و با این حرف ها هرگز دست از عقیده و مذهب خود بر نمی دارد و دل از محبت اهل بیت علیهم السلام نمی کند.

برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه و از جا حرکت کردم و گفتم : من همه روزه می آیم هر شبهه ای داری بیا تا توضیح دهم ان شاء الله به راه حق آشنا شوی و دست توسل به دامان اهل بیت پیامبرﷺ بزنی و حدیث شریف ثقلین را مستمسک خود قرار دهی و خداحافظی کردیم، ولی روزهای بعد دیگر دیده نشد و آن جوان نیز خوشحال شد و فهمید که آن شخص مأموریت داشته که مرام وهابی ها را به او و امثال او منتقل و به مقتضای مأموریتش افرادی را که در مراکز حساس هستند به مرام وهابی ها معتقد کند، بعد هم معلوم شد با جوانان دیگری نیز طرح رفاقت کرده و به آنها هم کتاب هایی داده بود.

این مناظره در موسم عمره، در سال 1380 ه. ش در مسجد النبی اتفاق افتاد.

ص: 342


1- قال ابن عباس: فقدمنا المدینة، فقال: إن الله بعث محمد ﷺ بالحق وانزل علیه الکتاب فکان فیما أنزل آیة الرجم: صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة: باب ما ذکر النبیﷺوحض علی اتفاق اهل العلم وما اجتمع علیه الحرمان مکة والمدینة، رقم الحدیث 7323.

مناظرهای پر محتوا

(29) در مسجد النبی مشغول تلاوت قرآن بودم، یک نفر ایرانی نزدیکم نماز می خواند و دست به قنوت بلند کرد، یک نفر از اهل تسنن که معلوم بود دلی پر از بغض و کینه دارد و درصدد اعتراض است، آمد جلو و با پرخاش و تندی گفت:

شما ایرانیها همه چیزتان بدعت است، شما رافضیها در اینجا هم دست از بدعت و اعمال خلافتان برنمی دارید، زیارت آمدنتان بدعت است، زیارت کردنتان بدعت است، گریه کردنتان بدعت است، زیارت خواندنتان بدعت است، به مساجد اطراف مدینه رفتنتان بدعت است، نماز و قنوت خواندنتان هم بدعت است و چند مورد دیگر را که معلوم بود تازه به خورد او داده بودند، ردیف کرد].

گفتم: اولا، برو گوش بده این شخص که مشغول خواندن قنوت است چه می گوید، آیا غیر از دعا چیز دیگری می خواند؟ آیا دعا در نماز بدعت است؟ آیا او حرف دنیا می زند؟ گفت: حرف دنیا نمی زند ولی رسول خدا ﷺ چنین دستوری نداده و مسلمانان باید عبادت و دعا و نماز را طبق دستور پیامبری انجام دهند.

گفتم : این همه آیات و روایات که می گوید دعا کنید، کفایت نمی کند؟ و شما از کجا می گویی این قنوت طبق دستور پیامبر اکرم ﷺ نیست؟ بعد گفتم:

شما در نماز تراویح که گاهی در رکعت آخر آن حدود یک ربع ساعت قنوت می خوانید و دسته جمعی با صدای بلند آمین می گویید، آیا دستور پیامبر ﷺ است؟(1) آیا یک روایت از کتابهای خودتان دارید که اصلا پیامبر ﷺ نماز تراویح خوانده یا دستور خواندن آن را داده باشد؟ آیا قنوت و آمین های دسته جمعی شما بدعت نیست ولی قنوت این شخص

ص: 343


1- راجع به قنوت و نماز تراویح در صفحه 318 و 372 کتاب «روزهای مدینه» توضیح داده ام.

که در حال نماز و به طور آهسته انجام می دهد بدعت است؟ گفتم: یک روایت از کتابهای خودتان بیاور که پیامبرﷺ در نماز شب قنوت خوانده باشد و مردم پشت سر او آمین گفته باشند، بلکه یک روایت بیاور که دستور داده باشد، نافله را خصوصا در ماه رمضان به جماعت بخوانند؟ (این مناظره در ماه رمضان واقع شد).

آن ایرانی نمازش تمام شد و کنار ما نشست، به او گفتم: بحث ما از قنوت شما آغاز شد، بعد به آن وهابی تند و داغ، گفتم: ولی من از «بخاری» و «مسلم» که صد در صد مورد قبول شما است روایت می آورم که رسول خدا در نماز قنوت می خواند.

سپس گفتم : میگویی، گریه ما «شیعیان» در بقیع و پشت بقیع بدعت است.

گریه بر فاطمه زهرا علیها السلام پاره تن رسول الله بدعت است. می گویی زیارت آمدن ما بدعت است.

آیا پیامبر اکرم ﷺ بعد از آنکه چندین سال از فوت مادرش آمنه خاتون گذشته بود، به زیارتش نرفت؟ آیا سر قبر مادرش گریه نکرد؟ آیا اطرافیان و همراهانش را نگریاند؟ اگر در آنچه که می گویم شک داری بیا تا روایت آن را از «صحیح مسلم» برایت بخوانم و خلاصه آن را برایش گفتم).(1) سپس اضافه کردم:

آیا رسول خداﷺ بر فرزندش ابراهیم گریه نکرد؟(2)

ص: 344


1- عن ابی هریرة، قال: «زار النبی ﷺ قبر امه فبکی و أبکی من حوله...) رسول الله ﷺبرای رفتن به زیارت قبر مادرش از خدا اذن گرفت و همین که سر قبر مادرش رسید گریه کرد و همراهانش را نیز گریاند.» (صحیح مسلم، کتاب الجنائز، ص 413، باب استئذان النبی ﷺ ربه عز و جل فی زیارة قبر أمه، ح 976).
2- فجعلت عینا رسول الله ﷺتذرفان، [یجری الدمع ] فقال له عبد الرحمان بن عوف: و انت یا رَسُولَ اللهِﷺ فَقَالَ: یَابْنَ عَوْفِ إِنَّهَا رَحْمَهٌ ثُمَّ أَتْبَعَهَا بِأُخْرَی فَقَالَ: إِنَّ الْعینَ تَدْمَعُ وَ الْقَلْبُ یَحْزَنُ، وَ لاَ نَقُولُ إِلاَّ مَا یَرْضَی رَبُّنَا وَ أَنَا بِفِرَاقِکَ بِاإِبرَاهِیم لَمَحْزُونٌ.» رسول الله ﷺدر فوت فرزندش ابراهیم گریه کرد و اشکش جاری شد به حضرت گفتند، شما هم گریه می کنید؟ فرمود: این گریه، گریه رحمت است، و همچنان که گریه می کرد، فرمود: اشک چشم جاری می شود و قلب محزون می گردد ولی چیزی نمی گویم مگر آنچه را که خدا راضی باشد، و خطاب به فرزندش فرمود: ما در فراق تو ای ابراهیم محزون هستیم.» (صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی ﷺ انایک لمحزونون، ص 208، ح 1303). صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب رحمتهﷺ الصبیان و العیال و تواضعه، ح 2315، همین حدیث را آورده است.

آیا در قرآن نیامده که حضرت یعقوب نان بر حضرت یوسف با گریه کرد تا چشمانش نابینا شد؟(1) ( راجع به گریه و نظر اهل تسنن، در کتاب «روزهای مدینه) بحث کرده ام).

گفت : شما به اسم زیارت رسول خدا و امامهایتان به مدینه می آیید و تا در مدینه هستید مرتب و همه روزه زیارت می خوانید، در بقیع و پشت بقیع جمع می شوید و حال اینکه رسول خدا از سفر زیارتی نهی کرده و فرموده است:

سفر نکنید مگر برای زیارت مسجد الحرام و مسجد النبی و مسجد الأقصی.(2) این روایت را در کتاب «روزهای مدینه» توضیح داده ام و همچنین رسول خدا ای از تکرار زیارت خودش نیز نهی کرده و فرموده است :

«لأتجعلوا قبری عیدا » ؛ قبر مرا عید قرار ندهید.(3)

ص: 345


1- « وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (84)» (سورة یوسف /84)، در تفسیر ابن کثیر ذیل آیه «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا » آمده است: حضرت یعقوب عا از کثرت گریه نابینا شد، «و کان قد عمی من کثرة البکاء .»
2- سمهودی (در وفاء الوفا، ج 4، ص 1349) این حدیث را آورده و در معنی آن بحث کرده است.
3- کتاب، فضل الصلاة علی النبیﷺ ، للامام القاضی، ص 34، به نقل از ضیاء مقدسی و سمهودی، وفاء الوفا، ج 4، ص 1369.

و شما بر خلاف این دو روایت عمل می کنید. پس بزیارت آمدن شما و زیارتنامه خواندن شما بدعت و خلاف دستور پیامبر اکرم ﷺ است.

توضیح اینکه: آنها در کتابهای غیر معتبرشان روایت فوق را نقل کرده اند و وهابیها و ابن تیمیه که بنیان گزار مسلک وهابیت است، گفته اند: «عید» از ( عاد، یعود) به معنای (عود کردن، برگشتن و چیزی را تکرار کردن و عادت قرار دادن است) و طبق این روایت و این معنا، می گویند: زیارت فقط یک مرتبه جایز است و تکرار آن و برگشتن به سمت قبر آن حضرت به قصد زیارت برای بار دوم و بیشتر خلاف شرع و بدعت است.

امام جمعه مسجد النبی در ضمن خطبه ای که در موسم حج 1422 ه. ق، در حضور مسلمانان کشورهای اسلامی ایراد کرده و پس از حمد خدا و خوش آمد گویی به زائران مسجد النبی شروع به موعظه نموده و به خیال خودش، اعمال خلاف شرع و بدعت ها را برشمرده تا آنکه به گفته است:

مخالفت ششم : (ششم از اعمال خلاف شرع) تکرار زیارت قبر پیامبر اکرم ﷺ و بطور مکرر آن حضرت را زیارت نمودن است، مانند اینکه کسی بعد از هر نماز یا در هر روز بعد از نماز واجب قبر او را زیارت کند، زیرا تکرار زیارت بر خلاف راهنمایی و هدایت رسول خدا ﷺ است، تکرار زیارت مخالفت کردن با فرموده آن حضرت است که فرمود: «قبر مرا عید قرار ندهید...) بر این اساس طبق گفته امام جمعه مسجد النبی و ظاهرا به عقیده، وهابیها و پیروان ابن تیمیه نمازگزاران مسجد النبی که مرتب برای نماز به این مسجد آمد و شد دارند، فقط مرتبه اول که زیارت کرده اند کفایت می کند و برای دفعات بعد که برای نماز وارد مسجد می شوند نباید پیامبر اکرمﷺرا زیارت کنند. و این در حالی است که «سمهودی» در «وفاء الوفا»، ج 4، ص 1385، آورده است که:

مردی از نافع سؤال کرد که آیا پسر عمر بر قبر پیامبر سلام می کرد؟ گفت: آری،

ص: 346

من صد بار یا بیشتر دیدم او را که نزد قبر می ایستاد و می گفت :

السلام علی البنیﷺ ، السلام علی أبی بکر، السلام علی آبی.» این روایت صریح در این است که، عبدالله عمر صد مرتبه و بیشتر قبر پیامبر و ابوبکر و عمر را زیارت می کرده و بر آنها سلام می نموده است.

بنابراین حرف وهابیها و امام جمعه مسجد النبی برخلاف روایات خودشان و برخلاف عمل عبدالله عمر است.

همچنین امام جمعه مسجد النبی در همان خطبه اش گفته است:

هفتم از اعمال خلاف و بدعت این است که زائر یا غیر زائر هر وقت وارد مسجد النبی می شود یا هر وقت از نماز فارغ می گردد، از اطراف مسجد النبی هر جا که هست) به سمت قبر پیامبر ﷺ نگاه کند و سر را با حال تواضع پایین بیاورد و چانه (لبها) را متواضعانه به سلام بر رسول خدا ﷺحرکت دهد.

نیز در همان خطبه اش، خطاب به زائران، گفته است:

ای زائران گرامی، زیارت مساجد که در مدینه است مشروع نیست جز مسجد النبی و مسجد قبا، و مشروع نیست کسی - زائر یا غیر زائر به سایر مساجد مدینه یا جاهای دیگر آن، به قصد عبادت و به امید خیر برود، همچنین مشروع نیست از محلها و مساجدی که رسول خدا ﷺدر آن مکانها و مساجد نماز خوانده است پرسش و جستجو بشود، مشروع نیست از مساجد و جاهایی که اصحاب رسول خداﷺ در آنجا نماز خوانده اند، به قصد خواندن نماز و دعا در آنجاها، پرسش و جستجو بشود.

تعجب است از امام جمعه مسجد النبی که در یکجای این خطبه گفته است:

و لیس من المشروع تتبع مواطن او مساجد صلی فیها رسول اللهﷺ أو التعبد عندها....

ص: 347

جستجو و رفتن به مکانها و مساجدی که رسول خدا ﷺنماز خوانده است، بقصد نماز، مشروع نیست.

در صورتی که او در جای دیگر همین خطبه - در مقام بیان فضیلت نماز در روضه شریفه - روایت نقل کرده که:

ابا مسلم» برای نماز در روضه شریفه یکی از ستونها را بر می گزید، به او گفتند:

به چه جهت برای نماز سراغ این ستون می روی؟ (مگر ستونهای روضه شریفه فرق می کند؟) گفت: دیدم رسول خدا ﷺ برای نماز، این ستون را انتخاب می کرد و نزد این ستون نماز می خواند.

همین روایت در «وفاء الوفا»، ج 4، ص 1412 نیز آمده است. ولی «سمهودی» بر خلاف امام جمعه، مستحبات مدینه را بر شمرده و گفته است:

ومنها : أن یأتی بقیة المساجد و الاثار المنسوبه للنبی صلی الله تعالی علیه و سلم بالمدینة، مما علمت عینه أو جهتة، وکذا الآبار التی شرب بینها صلی الله تعالی علیه و سلم أو توضأ أو إغتسل، فیتبرک بمائها، صرح جماعة من الشافعیة وغیرهم باستحباب ذلک کله ، و قد کان ابن عمر رضی الله تعالی عنهما یتحری الصلاة و النزول و المرور حیث حل النبی صلی الله تعالی علیه و سلم و نزل و غیر ذلک.

برخی از مستحبات مدینه این است که: زائر در مدینه منوره به سایر مساجد و آثار بجا مانده پیامبر اکرم ﷺ برود.

همچنین برود نزد چاه هایی که رسول خدا ﷺ آب آنها نوشیده است یا با آب آنها وضو یا غسل کرده است و با آب آن چاهها خود را متبرک کند.

جمعی از شافعی ها و غیر آنها تصریح به استحباب اینها نموده اند و پسر عمر برای نماز و منزل کردن و آمد و رفت، مکانهایی را انتخاب می کرد و بر می گزید که پیامبر اکرم ﷺ در آن مکانها اقامت می کرد و منزل می نمود.

ص: 348

خلاصة حرف وهابیها و آن امام جمعه این است که مسلمانان و زائران که از راه دور آمده و در مدت کوتاهی در مدینه منوره هستند تنها یک مرتبه پیامبر را زیارت کنند نه بیشتر و در مسجد هم که آمد و رفت دارند نباید به رسول خدا سلام کنند و نباید به سمت قبر آن حضرت صورت بگردانند و نباید چانه و دهان را به سلام بر پیامبر اکرم ﷺ حرکت دهند، و یک مرتبه زیارت هم بگونه ای باشد که پسر عمر بن خطاب زیارت خوانده و زیارت کرده است و نه به کیفیت دیگر.

امام جمعه در همان خطبه کیفیت زیارت را تعیین کرده و گفته است:

صفت زیارت این است که زائر نزد قبر شریف بیاید و صورتش را به سمت قبر برگرداند و بگوید: «السلام علیک یا رسول الله ﷺ» پس از آن به مقدار نیم متر سمت راستش جلو برود و به ابوبکر سلام کند و بگوید: «السلام علیک یا ابابکر»، و سپس به مقدار نیم متر به سمت راستش جلو برود و به عمر بن خطاب سلام کند و بگوید: «السلام علیک یا عمر». .

به هر حال به آن شخص گفتم: قنوت خواندن ما، زیارت آمدن ما، گریه کردن ما، علاوه بر روایات صادره از اهل بیت علیهم السلام که نزد ما موجود است طبق روایات شما نیز مطابق شرع و بدون اشکال است و کسی نمی تواند بگوید این اعمال بدعت است.

گفت : اینکه شما به مساجد مدینه و اطراف آن می روید جایز نیست و بدعت است و فقط رفتن به مسجد قبا و رفتن بزیارت شهدای احد مشروع است.

گفتم: از کجا می گویی و چه دلیل بر بدعت بودن آن داری؟ گفت: من از بزرگترها و اساتید خود شنیده ام و دلیل آن را نمی دانم.

گفتم : من دلیل حرف استادهای شما را می دانم و آن همان است که امام جمعه مسجد النبی در خطبه اش گفته است.

گفت : او چه گفته است؟

ص: 349

گفتم: عبارت او باین مضمون است که:

شخصی به نام سوید گفت: ما با عمر بن خطاب به سفر حج رفتیم، در بازگشت، در بین راه یک مسجد بود، مسلمانان در رفتن به آن مسجد مبادرت و از هم پیشی گرفتند، عمر گفت: چه خبر است؟ گفتند: آنجا مسجدی است که رسول خدا ﷺ در آن نماز خوانده است.

عمر گفت: اهل کتاب، پیش از شما این گونه آثار پیامبرانشان را محل عبادت قرار دادند. پس هر کس از شما در آن مسجد نماز خوانده که خوانده است، و هر کس نخوانده است از آن بگذرد (نماز نخواند و برود).

بعد گفتم: از این روایت استفاده می شود که مسلمانان رفتند و در رفتن از یکدیگر پیشی گرفتند و در آن مسجد که اثر و محل نماز رسول خدا ﷺبود نماز خواندند و فقط عمر مخالفت کرد و شما به امام جمعه مسجد النبی بگو:

مسلمانان می خواهند مانند مسلمانان صدر اسلام عمل کنند و نمی خواهند به حرف عمر عمل کنند، مگر حرف عمر وحی الهی بوده است؟ یا فرقی بین عمر و سایر مسلمانان وجود داشته است؟ آنان همه در عرض هم و از صحابه پیامبرﷺ بوده اند.

خصوصا که این روایت سند معتبر ندارد و در «صحیح بخاری» و «مسلم» نیامده است.

بعلاوه «سمهودی» این روایت را در «وفاء الوفا»، ج 4، ص 1412، نقل کرده و پس از آن گفته است:

و قد کان ابن عمر رضی الله تعالی عنهما یتحری الصلاة و النزول و المرور حیث حل النبی صلی الله تعالی علیه و سلم و نزل و غیر ذلک.

عبدالله عمر برای نماز خواندن و منزل کردن جاهایی را که پیامبر ﷺ نماز خوانده یا منزل کرده بود انتخاب می کرد (بر می گزید).

ص: 350

گفتم: بنابراین پسر عمر عملا حرف پدرش را رد کرده است و با قطع نظر از آنچه گفته شد:

اولا مردم دنیا کوشش می کنند آثار پیشینیانشان را حفظ کنند ( آثار باستانی) ولی شما (وهابیها) سعی می کنید آثار پیامبر اکرم ﷺ را محو و نابود کنید، سعی می کنید چنانچه چیزی از آثار رسول خداﷺ باقی مانده است آنها را بفراموشی بسپارید؟ ثانیة امامان ما «شیعیان» یعنی اهل بیت پیامبر اکرم ﷺ سفارش فرموده اند که هیچ یک از مشاهد مدینه منوره را ترک نکنیم، ( مشربه ام ابراهیم، مسجد فضیخ، مسجد احزاب - مسجد فتح - و غیر اینها) (1) [در کتاب «مشعل زائر» متعرض اینها شده ام ] لذا ما «شیعیان» طبق فقه خودمان به آن مساجد می رویم. چگونه شما این عمل ما را بدعت می خوانید و به ما اعتراض می کنید؟ در این موقع که تا حدودی شرمنده شده بود، اشاره به سر اینجانب کرد و گفت: این عمامه چیست؟ چرا مانند علمای ما (که عمامه ندارند) لباس نمی پوشید؟ گفتم : عمامه از صدر اسلام، لباس اهل علم و علما بوده است و مردم، علما را با همین لباس می شناخته اند.

«مسلم» صاحب «صحیح مسلم» - که از علمای مورد قبول شما است - نیز عمامه داشته است.

در مقدمه «صحیح مسلم» (ص 35) آمده است که:

«مسلم» با عده ای از علما در مجلس بودند، در اثر حرفی که به «مسلم» زده شد، «مسلم» ناراحت گردید و عبا را روی عمامه اش کشید و مجلس را ترک

ص: 351


1- وسائل الشیعة، کتاب الحج، ج 10، ابواب المزار و ما یناسبه، ص 275، باب 12، ح 1.

کرد. فأخذ مسلم الرّداء فوق عمامته و قام علی رءوس النّاس و خرج من مجلسه بنابراین اهل علم شما در قدیم عمامه داشته اند، پس از آن گفتم: ولی این علمای فعلی شما هستند که بر خلاف سیره مسلمانان صدر اسلام عمل می کنند و باید از آنها سؤال کنی که چرا به جای عمامه که لباس علما بوده است دستمال روی سر انداخته اند؟ چون اسم «صحیح مسلم» را آوردم.

گفت : شما «صحیح مسلم» را قبول دارید؟ گفتم : خیر، هرگز قبول نداریم.

گفت : چرا؟ گفتم : قبول نداشتن ما جهات و عللی دارد، یکی از آنها این است که روایت دروغ نوشته و به ما «شیعیان» تهمت زده است.

گفت : کجا دروغ گفته و تهمت زده است؟ گفتم : در قسمت اول آن (باب: بیان أن الاسناد من الدین و ان الروایة لاتکون الا عن الثقات...، ص 55) در ذیل یک روایت آورده است که:

إن الرافضة تقول: إن علیا فی السحاب....

رافضیها - شیعیان - میگویند علی علیه السلام در میان ابر است.

به او گفتم: اگر می خواهی دروغ بودن این حرف را بدانی از شیعیانی که الآن در مسجد النبی حاضرند سؤال کن، اگر یک نفر از اینها حرف «صحیح مسلم» را صحه گذاشت و گفت نوشته صحیح مسلم صحیح است یا گفت در کتابهای شیعه چنین مطلبی نوشته است، یا حتی اگر یک نفر از اینها گفت ما چنین حرفی شنیده ایم، معلوم می شود که «(صحیح مسلم» دروغ ننوشته است. و در ادامه گفتم:

ما «شیعیان» چند سؤال از شما داریم، گفت: من آمادگی ندارم و خداحافظی کرد.

ص: 352

مناظره ای در مدینه منوره در باره مذهب و امامت

(30) در موسم حج سال 1388 ش در مدینه منوره، دعوت شدم با یک نفر از دانشمندان اهل تسنن - که اهل ریاض بود به ملاقاتی داشته باشم.

پس از ملاقات و تعارفات مرسوم، گفت: شما شیعه هستید؟ گفتم : آری، و بلافاصله پرسیدم، شما بفرما، وهابی هستید، یا سلفی، یا حنفی، یا مالکی، یا حنبلی، و یا شافعی؟ و با لبخند گفتم : آری، ما شیعه آل رسول الله ﷺ هستیم، شما هم لابد سنی و شیعه آل ابوسفیان؟ او هم لبخند زد و گفت: ما مسلمان هستیم.

گفتم : این که معلوم است، سؤال ما این است که امام شما کیست؟ اگر از اتباع عبدالوهاب باشید، اما متان عبدالوهاب، و وهابی هستید، اگر امام شما ابوحنیفه و از پیروان او باشید، اما متان ابوحنیفه، و حنفی هستید، اگر از پیروان احمد حنبل، یا مالک، یا شافعی باشید، اما متان یکی از اینها است، و حنبلی، یا مالکی، و یا شافعی هستید، و روز قیامت هم شما را با نام امامتان می خوانند:«یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ »(1)؛ «روز قیامت، هر گروهی را با امامشان می خوانیم».(2) وقتی سخن به اینجا رسید، باز حاضر نشد اعتراف کند که از چه فرقه و گروهی است و گفت: ما هر چه هستیم، مسلمانیم.

گفتم : سؤال ما این است که امام شما کیست؟ و علاوه بر آیه فوق، در کتاب معتبر شما، صحیح مسلم، با چهار سند از پیامبر اکرم کی روایت کرده که فرمود:

ص: 353


1- سوره اسراء / 71.
2- البته در این که مراد از «امام» در آیه شریفه چه کسی، یا چه چیزی است، اختلاف وجود دارد، به تفاسیر مراجعه شود.

وَمَنْ مَاتَ وَ لَیسَ فِی عُنُقِهِ بَیعَةٌ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً؛ هر کس از دنیا برود و در گردنش بیعت [امامی نباشد، با مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.(1) هم چنین در مسند احمد حنبل، نقل کرده که پیامبر ﷺ فرمود:

من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة.

هر کس بمیرد بدون این که امام داشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است.(2) گفتم : با توجه به این روایات، پرسش ما این است که شما بفرمایید امام شما چه کسی است، و بیعت کدام یک از افراد نامبرده را بر گردن گرفته اید، و آیا مسلمان می تواند بدون امام باشد؟ و آیا مردن به مرگ جاهلیت، مردن با کفر و شرک نیست؟ سپس اضافه کردم و گفتم:

گذشته از اینها، روایت دیگری در کتاب های شما نقل شده که پیامبر اکرمﷺ فرمود: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة »(3) ؛ «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است».

گفت : فعلا کتاب نزد ما نیست، بعدا مراجعه می کنیم.

گفتم : صحیح مسلم نزد اینجانب، در هتل موجود است، می توانم بیاورم.

گفت : فعلا مجال برای بررسی نیست.

گفتم : مانعی ندارد، و معلوم شد که مایل به ادامه این بحث نیست، لذا آن را رها کرده و مسأله سجده بر فرش و زمین را مطرح کردم، و سرانجام گفتم:

ص: 354


1- صحیح مسلم، چاپ بیروت، کتاب الامارۃ، 13: باب «وجوب ملازمة جماعة المسلمین...» ح .1851
2- مسند احمد حنبل، 4: 69؛ به نقل از الغدیر ج 10، ص 359.
3- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 530، ذیل آیه 59 سوره نساء، و شرح المقاصد تفتازانی، 2: 275؛ الغدیر، ج 10، ص 360؛ بحار الانوار، ج 23، ص 76.

اینجانب کتابی در این باره نوشته ام که پیامبرﷺ بر زمین و حصیر سجده می کرده، و روایات آن در صحیح بخاری و مسلم موجود است، و آن کتاب را می فرستم شما ملاحظه کنید، چنانچه اشکال داشت تذکر دهید.

پس از آن گفتم: یک پرسش برای ما [شیعیان مطرح است که مایل بودم پاسخ آن را از زبان شما بشنوم.

گفت : چیست؟ گفتم : بخاری از عایشه نقل کرده است که:

بعد از رحلت پیامبر اکرم ﷺ، فاطمه زهرا علیها السلام ارث پدرش و خمس خیبر را از ابوبکر مطالبه کرد، ابوبکر از تحویل آنها به فاطمه علیها السلام خودداری کرد، فاطمه علیها السلام بر ابوبکر خشم و غضب کرد، و با وی قهر کرد و تا زنده بود با او حرف نزد، و پس از شش ماه بعد از رحلت پیامبر ﷺ وفات کرد، و شوهرش علی علیه السلام بر جنازه او نماز خواند و او را شبانه دفن کرد، و به ابوبکر خبر نداد...(1) گفتم : با توجه به روایاتی که در ابتدا نقل کردیم، و با توجه به این روایت که فاطمه علیها السلام تا لحظه آخر عمر، با ابوبکر قهر بود، بفرمائید امام فاطمه علیها السلام چه کسی بود؟ آیا می توان گفت آن حضرت بدون امام بوده، و - العیاذ بالله - به مرگ جاهلیت وفات کرد؟ یا می توان گفت، امام آن حضرت ابوبکر بود، با آن که با وی قهر بود و با حال غضب از او، دنیا را وداع گفت؟ سپس گفتم: این مطلب نسبت به طلحه و زبیر نیز جاری است، و ما [شیعیان ] می پرسیم، امام طلحه و زبیر که در جنگ جمل کشته شدند، چه کسی بود، آنانی که از لشکر عایشه کشته شدند، امامشان چه کسی بود؟ آیا آنان به مرگ جاهلیت از دنیا نرفتند؟ و اضافه کردم که:

ص: 355


1- صحیح بخاری : کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، ص 719، ح، 4241 ، 424 . (عین روایت را در ج 2 کتاب چرا چرا؟، ص 67 و کتاب «روزهای مدینه»، ص 325 آورده ام.

البته بین فاطمه علیها السلام و اینها یک تفاوت اساسی وجود دارد، و آن این است که امام فاطمه علیها السلام ، علی بن ابی طالب علیه السلام بود، و شیعیان معتقدند و ادله بسیار دارند که بعد از پیامبر اکرم ﷺ، امام مردم علی بن ابی طالب علیه السلام بوده و فاطمه علیها السلام بدون امام نبوده است، ولی طلحه و زبیر و کسانی که در لشکر عایشه بودند و کشته شدند، امامت علی علیه السلام را رد کردند و یقینا بدون امام کشته شدند، و در هر حال خواستم نظر شما را بدانم.

ایشان گفت: این مسائل از مسائل تاریخی است و ما نمی توانیم چیزی بگوییم، و من هم یک سؤال از شما دارم.

گفتم : سؤال شما چیست؟ گفت : چرا شما بعضی از خلفا را لعن می کنید، و حال این که لعن آنان موجب شرک و کفر است.

گفتم: اولا شما کجا شنیدید که ما کسی را لعن کرده باشیم؟ ثانیا به چه دلیل لعن آنان موجب شرک و کفر است؟ و حال آن که در صحیح مسلم این روایت را با چهار سند، از پیامبر اکرم ﷺ نقل کرده است که فرمود:

شِرارُ أئمّتِکُمُ الّذینَ تُبْغِضونَهُمْ ویُبْغِضونَکُمْ وتَلْعَنونَهُمْ ویَلْعَنونَکُمْ امامان بد و شرور شما، آنانی هستند که شما با آنان دشمن و آنان با شما دشمن هستند، و شما آنان را لعن می کنید، آنان هم شما را لعن می کنند.(1) گفتم: از این روایت استفاده می شود که هرگاه کسی امام و خلیفه ای را شرور و بد دانست، لعن و دشمنی با او اشکال ندارد - چون پیامبر ﷺ از آن نهی نفرمود - و شما چگونه برخلاف این روایت، می گویی لعن موجب شرک و کفر است؟

ص: 356


1- صحیح مسلم، کتاب الامارة، ص 837، 17 : باب - خیار الائمة و شرارهم: ح 1855 و مسند احمد، ج 6، ص 24، و سنن ترمذی، ج 3، ص 360

گفت: من این روایت را یاد ندارم و مراجعه می کنم و فعلا کتاب موجود نیست.

گفتم : شماره تلفن بدهید تا محل دقیق آن را بگویم.

گفت : خودم پیدا می کنم.

سرانجام با ناراحتی گفت: شما برای ملاقات ما آمده اید یا برای محاکمه ما؟ اینجانب عذرخواهی کردم و گفتم: آمدم از شما بهره علمی ببرم و مجلس علمی داشته باشیم، سپس کتاب «جامع السعادات» مرحوم نراقی را که همراه برده بودم، به عنوان هدیه به او دادم و گفتم: در صورتی که مایل باشید، تا زمانی که در مدینه هستید اینجانب آمادگی دارم با شما ملاقات داشته و از اطلاعات شما بهره ببرم و خداحافظی کردیم.

وقتی به هتل برگشتم کتاب «حدیث ثقلین و سجده بر زمین و حصیر» را برایش فرستادم، و باز به آقایی که بین ما واسطه بود گفتم: اگر موافقت کرد، مرا خبر کن تا بیایم و باز صحبت کنیم، ولی خبری نشد.

مناظره ای دوستانه

(31) در یکی از شبهای ماه مبارک رمضان، در بین راه جوانی سلام کرد و سؤال کرد، اهل کدام کشوری؟ پس از جواب سلام، گفتم: ایران.

گفت: من سودانی هستم و در مدینه درس می خوانم. پس از احوالپرسی و مقداری بحث از اوضاع و احوال ایران، سؤال کرد: مذهب شما چیست؟ گفتم : ما شیعه اهل بیت پیامبر و پیرو کتاب خدا و سنت رسول خدا ﷺ هستیم که از طریق اهل بیت آن حضرت به ما رسیده است و حدیث ثقلین را خواندم.

گفت: استادان ما می گویند «شیعیان» خلفا را سب می کنند، آیا این مطلب صحیح است؟ گفتم : در روایات و کتابهای فقهی شیعه آنجا که محرمات را شمارش و بیان

ص: 357

می کنند می فرمایند: «یکی از محرمات، ست و دشنام به مؤمن است» و شیعیان سب و فحش و دشنام به مؤمن را حرام می دانند، شیعیان به قرآن کریم عمل می کنند و در قرآن از ست و دشنام حتی به کسانی که غیر خدا را پرستش می کنند نهی شده است «وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ »(1)؛ «به معبودان کسانی که غیر خدا را عبادت می کنند دشنام ندهید.» شیعیان پیرو اهل بیت پیامبر هستند و آنها فرموده اند:

سِبَابُ اَلْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ (2) دشنام دادن به مؤمن فسق است.

شیعیان پیرو امام امیرالمؤمنین علیه السلام بالا می باشند و آن حضرت در جنگ صفین شنید گروهی از اصحابش مردم شام را سب می کنند، فرمود:

إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ (3) من خوش ندارم که شما ست و دشنام دهید.

به آن جوان گفتم: بر این اساس شیعیان، اهل دشنام و ست به مؤمن نیستند.

گفت : اساتید ما می گویند: شیعیان لعن می کنند.

گفتم : شیعیان هرگز شخصی را که مستحق لعن(4) نیست لعن نمی کنند و در روایات ما «شیعیان» از لعن نمودن کسی که استحقاق لعن ندارد شدید منع شده و حتی ائمه شیعه علیهم السلام فرموده اند:

چون لعنت از دهان کسی بیرون آید، میان او و آن شخص که به او لعنت شده

ص: 358


1- سوره انعام / 108.
2- وسائل الشیعه، کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، ج 8، باب 158، ح 3.
3- نهج البلاغه فیض، خطبه 197.
4- لعن، به معنای طلب دور شدن شخص از رحمت خدا است، (مجمع البحرین).

تردد (رفت و آمد می کند، اگر آن شخص مستحق لعن باشد به او تعلق می گیرد و اگر مستحق لعن نباشد به لعن کننده بر می گردد. و لعن کننده سزاوارتر به لعن است، پس پرهیز کنید از اینکه مؤمنی را لعن کنید که در این صورت لعن به خودتان بر می گردد.(1) بعد به او گفتم: شما سعی کن به کتابهای شیعیان، خصوصا «وسائل الشیعه»، مراجعه و این روایات را ملاحظه و مطالعه کنی.

گفت : کتابهای شما را کجا بدست آورم؟ گفتم : شاید در کتابخانه های بزرگ مدینه باشد ولی در کتابخانه های مسجد النبی وجود ندارد و حاضر نیستند کتابهای شیعه را بپذیرند و در اختیار مطالعه کننده ها و مراجعین قرار دهند. سپس گفتم: با وجود چنین روایاتی، چگونه می توان به شیعه نسبت داد که مؤمن را لعن می کنند؟ آن جوان از این توضیحات بسیار خوشنود و بشاش شد - چون در باطن علاقه به ایران و ایرانیها داشت . و همراه اینجانب به هتل آمد و از او پذیرایی نمودم و صحبت را ادامه دادم و گفتم:

بلی، از قرآن و روایات استفاده می شود که لعن به کافران و فاسقان و ظالمان جایز است، بلکه از بعضی روایات بر می آید که لعن اشخاص ظالم و معاند از عبادات بلکه از اقرب قربات است، خداوند متعال در حق جماعتی فرموده است:

«أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (87)» (2) «اینان کیفرشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنان است.»

ص: 359


1- قال أبو عبدالله علیه السلام :ان اللعنة اذا خرجت من صاحبها ترددت بینه و بین الذی یلعن، فان وجدت مساغة و الا رجعت الی صاحبها و کان احق بها، فاحذروا ان تلعنوا مؤمنا فیحل بکم. (وسائل الشیعه، ج 18 کتاب الحج، ابواب احکام العشرة، باب 160، ح 1)
2- آل عمران / 87.

« أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ (18)» ؛ «آگاه باشید، لعنت خدا بر ستمکاران باد.»(1) «یَوْمَ لَا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52)»(2) ؛ «روزی که عذرخواهی ستمکاران سودشان ندهد و برای آنان لعنت خدا و سرای دشواری است.» « أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (159)»(3) ، « آنان را خدا لعنتشان می کند، و لعنت کنندگان هم لعنتشان می کنند.» و آیاتی دیگر که می توانی به «معجم المفهرس» مراجعه و آنها را ملاحظه کنی.

نیز در روایات بسیاری از ظلم و ظالم مذمت شده و صریحا مورد لعن و نفرین قرار گرفته اند که نیاز به توضیح نیست.

بعد گفتم: بنابراین ممکن است شیعیان یقین کنند شخص خاصی ظالم بوده است و بخاطر ظلمش او را لعن کنند و این امر دلیل رد و اعتراض بر آنها نمی شود، لذا اگر کسانی می خواهند لعن انجام نشود، باید ثابت کنند که آن شخص مورد نظرشان، ظالم نبوده است، نه اینکه تهمت بزنند و اعتراض کنند.

گفت : شما عمامه بر سر می گذارید و استادهای ما دستمال روی سر می اندازند، این تفاوت برای چیست؟ گفتم: ما لباس پیامبر اکرم که را می پوشیم و آن حضرت عمامه بر سر می گذاشت، ملائکه که در جنگها به یاری رسول خدا می آمده اند عمامه بر سر داشتند.

امیرالمؤمنین علی عا عمامه بر سر می گذاشت، علمای معروف اهل تسنن عمامه بر سر می گذاشته اند، در مقدمه «صحیح مسلم» است که، مسلم عمامه بر سر داشت.

ص: 360


1- هود / 18.
2- غافر / 52.
3- بقره / 159.

«فاخذ مسلم الرداء فوق عمامته و قام و خرج من مجلسه »(1) «مسلم» با عده ای از علما در مجلسی جمع بودند یک نفر به «مسلم» توهین کرد، «مسلم» عبایش را روی عمامه اش انداخت و از مجلس خارج شد.

و شما می توانید به کتاب «التاریخ القویم»، تألیف محمد طاهر مکی» مراجعه کنید، در آن کتاب علاوه بر روایات مربوط به عمامه، عکس بزرگان صد سال پیش و علما و بزرگان عربستان که با عمامه بوده اند موجود است. ولی صد سال قبل که وهابیها در حجاز به قدرت رسیدند طبق نقل «التاریخ القویم» دستور دادند بجای عمامه دستمال روی سر بیندازند و می توان گفت این تغییر لباس نوعی بدعت است و روایتی نیامده که پیامبر اکرم ﷺ دستمال روی سر انداخته است.

در این باره چیزی نگفت و سؤال دیگری مطرح کرد و گفت:

استادهای ما می گویند: شیعیان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم می خوانند و این برخلاف سنت است؛ شما در این رابطه چه می گویی؟ گفتم : در «(صحیح بخاری» و «مسلم» است که پیامبر اکرم ﷺ برای اینکه مسلمانان در مضیقه قرار نگیرند، گاهی اوقات نمازها را با هم می خواند، چون حضور عموم مردم برای نماز در پنج نوبت زحمت و مستلزم عسر و حرج است و لذا عده ای از اهل تسنن در همین مدینه، در نماز عصر و عشاء شرکت نمی کنند و در محل کار یا منزلشان نماز عصر و عشاء را به طور فرادا می خوانند، شاهد آن این است که می بینیم جمعیت در نماز ظهر و مغرب به طور محسوس بیشتر است و اگر اهل تسنن نیز مانند شیعیان نمازها را با هم و در سه وقت می خواندند عده ای از فیض جماعت و مسجد محروم نمی شدند. بعلاوه شهرها و شغلهای مردم و فصلهای سال و فاصله منازل با مساجد فرق می کند و نمی توان همه را

ص: 361


1- مقدمه صحیح مسلم: ترجمة الامام مسلم، صلة الامام المسلم بالإمام البخاری، ص 35.

یکسان دید و نظر داد.

در این مورد باز سرش را تکان داد و چیزی نگفت و سؤال دیگری مطرح کرد و گفت: به ما گفته اند شما شیعیان در نماز تراویح شرکت نمی کنید و آن را قبول ندارید، علت آن چیست؟ گفتم: از استادهایتان سؤال کن چه کسی دستور داد در ماه رمضان به جای نافله و نماز شب، نماز تراویح خوانده شود؟ آیا رسول خدا ﷺدستور داد یا غیر او؟ هر گاه پاسخ شما را دادند علت شرکت نکردن ما معلوم می شود.

گفت : چه کسی دستور نماز تراویح را داده است؟ مگر ممکن است کسی غیر از رسول خدا ﷺچنین دستوری را بدهد؟ گفتم : بلی، در «صحیح بخاری» و «مسلم» است(1) که:

عمر بن خطاب در زمان حکومتش یک شب در ماه رمضان آمد مسجد و مردم را امر کرد نمازهای نافله را به جماعت بخوانند و خودش گفت: «نعم البدعة هذه» این خوب بدعتی است.

بنابراین دلیل و علت شرکت نکردن ما همین حرف عمر است که گفت: نماز نافله را به جماعت خواندن بدعت است و اهل تسنن به دستور عمر عمل کرده و می کنند ولی فرموده پیغمبرﷺ را که خودشان از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: «کل بدعة ضلالة»(2).. «هر بدعتی گمراهی است» نادیده می گیرند.

علاوه بر این، از رئیس مذهب ما «شیعیان» امام جعفر صادق علیه السلام سؤال کردند، آیا نافله های ماه رمضان را به جماعت بخوانیم؟ آن حضرت فرمود:

ص: 362


1- بخاری، کتاب صلاة التراویح، ص 322، ح 2009 و ح 2012 و صحیح مسلم، باب الترغیب فی قیام رمضان و هو التراویح، ص 334، ح 756.
2- فتاوی مهمة لعموم الأمة... تألیف: عبدالله بن باز، شماره 11، ص 32.

رسول خدا ، شب اول ماه رمضان به مسجد آمد و مشغول نافله شد، مردم پشت سر آن حضرت صف کشیدند، پس حضرت نماز نخواند و با شتاب به خانه اش رفت و تا سه شب این قضیه تکرار شد، روز سوم آن حضرت تشریف آورد مسجد و رفت بالای منبر و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

برای مردم نماز شب در ماه رمضان نافله و مستحب است و نافله را به جماعت خواندن بدعت است، پس در ماه رمضان، برای نماز شب جمع نشوید، زیرا این اجتماع بدعت و معصیت است».

سپس خطاب به مردم فرمود:

آگاه باشید، هر بدعتی ضلالت و گمراهی است و سرانجام هر گمراهی آتش است، و از منبر پایین آمد در حالی که می فرمود: عمل کم طبق سنت بهتر است از عمل زیاد، که بدعت باشد.(1) گفت : در هر حال نماز نافله را با جماعت خواندن عظمت و ثواب بیشتر دارد و خود این اجتماع به مصلحت امت اسلام است.

گفتم : اگر ثواب بیشتر داشت و به مصلحت مسلمانان بود خود پیامبر ﷺبه آن امر می نمود، خود حضرت و لو به عنوان مستحب دستور اقامه آن را می داد، و حال اینکه در زمان رسول خداﷺ و زمان خلافت ابوبکر و مدتی از خلافت عمر نماز تراویح برگزار نمی شد و از اینها معلوم می شود مصلحت نداشته و ندارد.

گفت : آیا شما شیعیان شبهای ماه رمضان نماز مستحبی می خوانید؟ گفتم : آری، ما طبق روایات اهل بیت علیهم السلام و مشهور بین فقها و محدثین خود، در مجموع شبهای ماه رمضان مستحب می دانیم هزار رکعت نماز خوانده شود اما نه بجماعت، بلکه هر کس برای خودش گوشه ای بایستد و مانند نافله های غیر ماه رمضان به طور فرادا بخواند، به این کیفیت:

ص: 363


1- وسائل الشیعة، ج 5، ابواب نافلة شهر رمضان، ص 192، باب 10، ح 1.

تا بیستم ماه رمضان، هر شب 20 رکعت، در دهه آخر ماه رمضان، هر شب 30 رکعت که مجموع 700 رکعت می شود، شب نوزدهم ماه و شب بیست و یکم و شب بیست و سوم ماه، علاوه بر آن 30 رکعت، 100 رکعت دیگر در هر یک از این سه شب خوانده شود، (هر شبی 130 رکعت) که مجموع 1000 رکعت می شود.(1) این مناظره حدود یک ساعت و نیم طول کشید، و سرانجام خلاصه این حرفها را یادداشت کرد و قول داد از اساتیدش توضیح بخواهد و تا شب شنبه آینده نتیجه را به اینجانب بگوید. ولی طبق وعده نیامد، هفته بعد او را دیدم، پس از سلام و احوالپرسی به او گفتم: چرا خلف وعده کردی؟ مگر نشنیده ای که عترت پیامبرﷺ (امام صادق علیه السلام ) فرمودند:

عِدَةُ المُؤمنِ أخاهُ نَذرٌ لا کَفّارَةَ لَهُ ، فمَن أخلَفَ فبِخُلفِ اللّه ِ بَدأَ ، و لِمَقتِهِ تَعَرَّضَ ، و ذلکَ قَولُهُ : «یا أیُّها الّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ » (2) وعده مؤمن به برادر ایمانی اش [همچون نذری است که کفاره ندارد (مثل نذر، واجب الوفاست هر چند تخلف آن موجب کفاره نمی شود، پس هر کس از وعده خود تخلف کند، شروع به مخالفت با خدا کرده و خویش را در معرض غضب الهی قرار داده است، و این است قول خدای متعال که فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردید، چرا به آنچه می گویید عمل نمی کنید، نزد خدا به شدت موجب خشم است که چیزی را بگویید که خود عمل نمی کنید.» (3)

ص: 364


1- وسائل الشیعه، ج 5، ص 178، ابواب نافلة شهر رمضان، باب 7، و کتاب «مفاتیح الجنان» مرحوم حاج شیخ عباس قمی در ضمن اعمال ماه رمضان و کتاب آداب الأعمال و حلیة الأعمال، نوشته مؤلف .
2- سوره صف /2 و 3.
3- اصول کافی، ج 2، ص 363.

یعنی همان گونه که نذر لازم الوفا است، عهد و قولی که به کسی دادید نیز لازم الوفا است، با این تفاوت که محلف نذر کفاره دارد، ولی ځلف وعده کفاره ندارد و فقط غضب و خشم الهی را در پی دارد.

همچنین رسول خداﷺ فرمودند:

مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ والْیوْمِ الآخِر فلیف إذا وعد.(1) هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، پس هنگامی که وعده داد باید به آن وفا نماید.

او بطور سربسته گفت : بمن اجازه نداده اند که با شما صحبت کنم و عذرخواهی کرد و رفت.

در این مناظره اشاره کردم که حضرت امیر علیه السلام به یارانش فرمود: «من دوست ندارم شما دشنام دهید». توضیح و تکمیل آن چنین است:

ادب امیرالمؤمنین علی علیه السلام

در جنگ صفین لشکر معاویه به امیرالمؤمنین علیه السلام و یارانش ناسزا گفتند، برخی از یاران آن حضرت در برابر ناسزاگویی آنان شروع به ناسزاگویی کردند.

این قضیه به امیرالمؤمنین علیه السلام گزارش شد.

حضرت لشکر خود را فراخواند و فرمود:

من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، و چنانچه کردار آنان را بازگو و توصیف کنید، پسندیده تر و برای شما عذری رساتر خواهد بود.(2)

ص: 365


1- اصول کافی، ج 2، ص 364.
2- ائی اکره لکم ان تکونوا سبابین ولکنکم لو وصفتم أعمالهم و ذکر تم حالهم، کان أصوب فی القول و ابلغ فی العذر. نهج البلاغه خطبه 201

ادب شیعه

(32) به یک نفر از اهل سنت گفتم: شیعة علی علیه السلام ادب امامش علی علیه السلام را دارد و به کسی ناسزا نمی گوید، فحش و حرف زشت نمی زند شیعه با ادب است و می داند که سب و دشنام، کار اشخاص لئیم و پست و اسلحه اراذل و اوباش است، و این ادب را از امام خود، امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرا گرفته و به آن پایبند است و فرموده آن حضرت را که در صفحه قبل نقل کردم، به او گفتم.

گفت : من شنیده ام که شیعیان برخی صحابه را لعن می کنند، پس این حرف چیست؟ گفتم : لعن با ست و دشنام، در حقیقت و دارای دو معنا هستند، سب، به معنای فحش و ناسزاگویی است. و لعن به معنای نفرین و بیزاری جستن است، به معنای این است که از خدا می خواهند او را از رحمت خود دور و رحمتش را شامل حال او نکند.

خداوند در قرآن کریم گروه هایی را لعن کرده است:

کفار را به خاطر کفرشان لعن کرده است:

« وَلَکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ »(1)«إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکَافِرِینَ»(2) اذیت و آزار دهندگان پیامبر اکرم علیه السلام را لعن کرده است:

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ »(3) در آیات بسیاری، ظالمان مورد لعن قرار گرفته اند:

ص: 366


1- سوره نساء / 46.
2- سوره احزاب / 64.
3- سوره احزاب / 57.

« أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ (18)»(1) نیز مسلمانانی را که به زنهای پاکدامن تهمت بزنند مورد لعن قرار داده است:

«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (23)»(2) به طور یقین، کسانی که زنان پاکدامن با ایمان را متهم به زنا کنند، در دنیا و آخرت لعنت می شوند، و برای آنان عذابی بزرگ است.

از این آیات معلوم می شود، لعن اشخاص بدکار و ظالم، یک عمل پسندیده است، لعن و نفرین و طرد بدکاران و ستمگران - اعم از این که مسلمان باشند یا کافر - نوعی ابراز تنفر از آنان است، نوعی نفرین و طلب دور شدن آنان از رحمت پروردگار است، بلکه از عبادات است. زیرا وقتی خدا آنان را لعن کرده است، معلوم می شود این عمل محبوب خدا است و هر کس عمل محبوب خدا را قربت إلی الله انجام دهد، عبادت کرده و مأجور است.

گفت : من می دانم که شیعیان برخی صحابه را بالخصوص لعن می کنند و در کتابهایشان نام برده اند و حال این که صحابه پیامبر مورد احترام پیامبر ﷺو همه مسلمانان بوده و هستند.

گفتم : صحابه پیامبرﷺ که در ابتدای امر دعوت آن حضرت را پذیرفتند و تحت سخت ترین فشارها ایمان خود را حفظ کردند و در جنگها جان نثاری کردند و تا آخر ثابت قدم و با ایمان و عمل صالح زندگی کردند تا از دنیا رفتند، البته مورد تکریم و احترام همه مسلمانان هستند و کسی درباره مقام و منزلت این گروه حرف و بحثی ندارد، خداوند متعال هم، در آخر آیه مبارکه «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ

ص: 367


1- سورة هود / 18.
2- سوره نور / 23.

مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ ... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا (29)»(1) همین مطلب را بیان فرموده است.

یعنی از میان کسانی که با پیامبرﷺ بودند خدا به گروه خاصی وعده مغفرت و اجر عظیم داده است، و آنها اشخاصی هستند که علاوه بر ایمان ثابت، عمل صالح انجام داده باشند.

اما افرادی که از صحابه به حساب می آمدند و با پیامبرﷺ بودند ولی با توجه به این که معصوم نبودند و ظلم کردند، و ملاک لعن در حق آنان تحقق یافت، از مصداق آیه خارج شده و مصداق «ظالمین» شدند و طبعا حکم ظالمین را پیدا کردند. و قرآن کریم نسبت به افراد ظالم، تفاوت نگذاشته است.

بر این اساس چنانچه به گفته شما، فرضا، شیعیان، به مقتضای آیات قرآن کریم، از برخی افراد که از صحابه محسوب بوده اند، بیزاری بجویند و همان گونه که خدا فرموده است: « أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (159)»(2) «آنها را خدا و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند.» عمل کنند کار خلافی نکرده اند، و خلاصه شیعه هرگز کسی را به خاطر صحابه بودن مورد طعن قرار نداده و نمی دهد. | بلی چنانچه احراز کند که برخی صحابه از موقعیت خود سوءاستفاده کرده و مستحق لعن و نفرین گردیده است، از او بیزاری می جوید.

گفت : مگر می شود پذیرفت که برخی صحابه ظالم شده و مستحق لعن و نفرین گردیده اند؟ گفتم: چه اشکالی دارد؟، مگر آنان معصوم بوده اند؟ و اگر بگوییم هیچ یک از صحابه مستحق بیزاری نشده اند آیه «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ

ص: 368


1- سوره فتح / 29.
2- سوره بقره /159.

وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا (57)»(1) «یقینا کسانی که خدا و پیامبرش را آزار می دهند خدا در دنیا و آخرت لعنتشان می کند.» بی مورد و به دون مصداق و «العیاذ بالله» لغو بوده است.

و خلاصه معلوم می شود اشخاصی با پیامبر ﷺبوده اند ولی عمل صالح و ایمان ثابت نداشته و خدا و پیامبرﷺ را اذیت می کرده اند.

این مناظره که تا حدودی طولانی شد و آن شخص سنی هم بیش از این تحمل شنیدن و مناظره را نداشت، گفت: من اهل تحقیق نبوده و وقت بررسی این مسائل را ندارم ولی آنچه برایم معلوم شد این است که اگر انسان سکوت کند امید نجات دارد و خداحافظی کرد.

(33) بطور مکرر می گفتند خداوند متعال به مقتضای آیه مبارکه :

«رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ »(2) خدا از آنان خوشنود شد، آنها هم از خدا خوشنود شدند.

همه صحابه پیامبر اکرم ﷺ آمرزیده شده و مورد احترام هستند ولی اینجانب به آنان پاسخ می دادم که آیه شریفه بیش از این دلالت ندارد که از گذشته آنان تا وقت نزول آیه شریفه صرف نظر کرد نه تا آخر عمر، هر چند باز ظلم و ستم کرده باشند، مشرک و مرتد شده باشند، همانگونه که شیطان مقرب درگاه و در زمره ملائکه و در بهشت بود و پس از تمرد، ملعون و رانده درگاه الهی شد، بلعم بن باعورا مقرب بود و با گناه مغضوب و ملعون شد. قارون از قوم موسی بود و طغیان کرد و به عذاب ابد گرفتار شد.

(34) یک نفر از آنها به اینجانب به عنوان اعتراض گفت: مسلمانان بعد از رحلت رسول اللهﷺ بر خلافت ابوبکر اتفاق و اجماع نمودند و او را به عنوان خلیفه

ص: 369


1- سوره احزاب / 57.
2- سوره مجادله /22.

رسول الله ﷺ تعیین کردند و شما «شیعیان» با مسلمانان مخالفت می کنید و خلافت ابوبکر را قبول نمی کنید.

گفتم : عمر را چه کسی برای خلافت تعیین کرد؟ گفت : عمر را ابوبکر تعیین کرد و نگذاشت مسلمانان بدون رهبر و امام باشند، مبادا بین آنها اختلاف بوجود آید.

گفتم : عجب، عقل ابوبکر بیش از عقل رسول الله ﷺمی رسیده و بهتر فهمیده است.

گفت : چطور؟ گفتم : بقول شما، رسول الله ﷺ برای خودش خلیفه تعیین نکرد، برای مردم امام و رهبر تعیین نکرد و مسلمانان را بخود واگذاشت و آنها را باختلاف کشاند و حتی جنازه اش سه روز روی زمین ماند تا مسلمانان پس از تعیین خلیفه، آن حضرت را دفن کردند، ولی ابوبکر عقلش رسید و جانشین خود را تعیین کرد.

- در کتاب: «التاریخ القویم لمکة و بیت الله الکریم»(1) آمده است :

وقتی رسول الله ﷺاز دنیا رفت، مردم جنازه آن حضرت را رها کردند و به منظور تعیین خلیفه در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و پس از سه روز که ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب و با او بیعت نمودند، متوجه تجهیز و دفن رسول الله ﷺشدند (بعد می گوید: و همین که انسان در این قضیه دقت میکند می فهمد که امر تعیین خلیفه مهمتر از سرگرم شدن و پرداختن به تجهیز و دفن رسول الله ﷺ بوده است، زیرا که شیطان در صدد بدست آوردن فرصت جهت ایجاد شکاف ونفاق ونزاع بین مسلمانان بود و نزدیک بود اختلاف و نزاع بر مسلمانان مستولی شود، لکن رحمت خداوند شامل حال مسلمانان شد و کید و

ص: 370


1- تألیف محمد طاهر الکردی المکی، ج 1، (اشتغال الناس بإقامة خلیفة ثم بغسل رسول الله ﷺ ودفنه)ص 188.

مکر شیطان را از آنان بر طرف کرد و آنها را برخلافت ابوبکر مجتمع و متحد نمود و پس از سه روز که عموم مسلمانان با خلیفه بیعت کردند، در شب چهارم متوجه تجهیز وکفن و دفن رسول الله ﷺ شدند...

مؤلف : آری به گفته صاحب کتاب «التاریخ القویم»، مردم می دانستند که تعیین خلیفه مهمتر از سرگرم شدن به تجهیز و دفن رسول الله ﷺ است، مردم می دانستند که اگر خلیفه تعیین نشود شیطان از فرصت استفاده می کند و بین مسلمانان اختلاف بوجود می آورد، ابوبکر و عمر هم می دانستند که باید برای پس از مرگشان جانشین تعیین کنند و مردم را بدون رهبر و امام نگذارند، اما خداوند این امر مهم را به رسول الله ﷺ خبر نداد، رسول الله ﷺهم به اندازه عموم مردم و در حد ابوبکر و عمر، اهمیت تعیین خلیفه و جانشین خویش را «العیاذ بالله) نمی دانست، «إن هذا لشیء عجاب»؛ «همانا این امر، مطلب عجیبی است».

خلاصه آن مرد سنی گفت: من اینها را نمی دانم و فقط می دانم شما «شیعیان» خلیفة رسول الله ﷺ را قبول ندارید.

گفتم : خلیفه ای که شما اهل تسنن قبول کرده و معتقد هستید و مردم او را پذیرفته اند رئیس و حاکم بر مسلمانان بعد از رسول الله ﷺ بوده است و او هر که می خواهد باشد و قبول داشتن یا نداشتن او و بحث درباره او مشکلی را حل نمی کند و شب اول قبر از مسلمانان سؤال نمی کنند که حاکم و رئیس، بعد از رسول اللهﷺچه کسی بود. بلکه ما باید در این جهت بحث و بررسی کنیم که وظیفه مسلمانان، بعد از رسول الله ﷺ تا زمان ما، در عمل به احکام دین و اخذ اصول و فروع شریعت اسلام چیست؟ و آیا باید به چه کسی رجوع کنند، فقه و اصول عقائد را از چه کسی فرا بگیرند؟ آیا بروند در خانه اهل بیت رسول الله ﷺ یا بروند در خانه بیگانه ها؟ گفت: باید از اصحاب رسول اللهﷺ فرا بگیرند و ابوبکر و عمر هم از

ص: 371

اصحاب بوده اند.

گفتم : طبق «حدیث ثقلین» که در کتابهای صد در صد معتبر شما نیز آمده است، پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: به کتاب خدا و به اهل بیت من رجوع کنید و به این دو تمسک نمایید و در جایی نفرموده: به ابوبکر و عمر و یا به اصحاب من رجوع کنید، مضاف بر اینکه علم و دانش نزد علی علیه السلام بود و اصحاب و ابوبکر و عمر نیز در مسائل شرعی در خانه علی علیه السلام را می زدند و به سراغ علی علیه السلام می رفتند، حال شما می گویید مسلمانان بروند سراغ ابوبکر و عمر؟ یا بروند سراغ بیگانه؟ در این موقع عده ای جمع شده گوش می دادند، دستش را زد پشت من و گفت: ما همه مسلمان و برادر هستیم و نباید برای این مسائل با هم نزاع و کشمکش داشته باشیم و با لبخند خداحافظی کرد.

(35) به یک نفر از آنها گفتم: چرا شما سفر به قصد زیارت پیامبر ﷺ را بدعت می دانید و به ما اعتراض می کنید؟ اگر کتابهای ما را در این باره قبول ندارید، این کتابهای خودتان می باشد که آن همه تأکید بر سفر زیارتی نموده است، این صحیح مسلم» است که می گوید پیامبر ﷺ به زیارت قبر مادرش رفت.(1) این کتاب «وفاء الوفا» از خود شما است، از «سمهودی» است او در این کتاب (ج 4، ص 1336 تا 1348) هفده روایت درباره سفر به قصد زیارت پیامبر آورده است، اهمیت سفر زیارتی به مدینه منوره را به منظور زیارت رسول خدا ﷺبیان کرده است، در ضمن چهار فصل از (ص 1336 تا 1413) در رابطه با توسل، طلب شفاعت و آداب زیارت، بحث نموده است.

ص: 372


1- روایت در صفحه 417 همین کتاب آمده است.

گفت : همه این حرفها قابل بحث و پیگیری است ولی من شنیده ام که رسول خدا ﷺفرموده است: «لا تجعلوا قبری عید» «قبر مرا عید قرار ندهید» زیارت مرا تکرار نکنید. و شما شیعیان به این روایت اعتنا نمی کنید.

گفتم : اولا این روایت در کتابهای معتبر شما نیامده است، «بخاری» و «مسلم» آن را نقل نکرده اند. ثانیا شما خود از این روایت چه استفاده می کنی؟ آیا مقصود پیامبر این بوده که هر مسلمانی که در مدینه است و به مدینه آمده، در تمام عمر فقط یک مرتبه مرا زیارت کند و بیش از یک مرتبه زیارت نکند؟ و الا گناه کرده است؟ پاسخ نداد و سکوت کرد.

گفتم : بر فرض اینکه این روایت صحیح باشد، در معنای آن چهار احتمال و با معنایی که امام جمعه مسجد النبی گفته است، پنج احتمال وجود دارد.

١- مقصود از آن ترغیب مسلمانان باشد بر اینکه قبر آن حضرت را زیاد زیارت کنند و مانند «عید» که در سال، فقط یک مرتبه و دو مرتبه به مانند عید فطر و قربان - بیشتر نیست، قرار ندهند.

2- مقصود این باشد که در کنار قبر آن حضرت با زینت و شادی و لهو و لعب و خوشگذرانی جمع نشوند، ( بگونه ای که در عید جمع می شوند بلکه با حال خضوع و برای دعا و زیارت جمع شوند.

3- برای زیارت، مانند عید رسمی که وقت مخصوصی دارد، وقت مخصوص و زمان معینی قرار ندهند، بلکه وقت و بی وقت به زیارت بیایند.

4- زیارت قبر حضرت را با حال توجه و به منظور عبرت گرفتن و طلب مغفرت انجام دهند نه مانند عید که در حال غفلت می گذرانند.

5- معنایی است که امام جمعه مسجد النبی گفته که مقصود این باشد: زیارت

ص: 373

قبر مرا تکرار نکنید.(1) به آن شخص گفتم: با وجود چندین احتمال در معنای این روایت چگونه امام جمعه مسجد النبی به خودش اجازه می دهد به این روایت تمسک کند و حکم به بدعت بودن تکرار زیارت پیامبرﷺ نماید؟

مناظره ای در مسجد الحرام

(36) در کنار مقام ابراهیم علیه السلام دو نفر از مأموران امر به معروف و نهی از منکر که ظاهرا از وهابیون سرسخت بودند، با زنی عرب زبان که به قصد تبرک دست به مقام ابراهیم می کشید، و معلوم بود شیعه است، جر و بحث می کردند و او را توبیخ و سرزنش می نمودند که چرا این کار را می کنی. یکی از مأموران که میان سال بود، با پرخاش و بطور اهانت آمیز، به آن زن مؤمنه گفت: «شیعیان» همه عبادات و اعمالشان بدعت و شرک است، و این دست کشیدن به مقام ابراهیم حرام و نامشروع است.

اینجانب با دیدن این رفتار و شنیدن آن حرفها نتوانستم تحمل کنم، لذا رو به آن مأمور نموده و با تندی و صدای بلند این آیه را خواندم:

«وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ (116)»(2)

ص: 374


1- مرحوم سید عبدالله شتر (در کتاب «مصابیح الأنوار»، جلد دوم، ص 191، ح 68)، حدیث «لا تجعلوا قبری عیدا ولا تتخذوا قبورکم مساجد و لا بیوتکم قبورا» را آورده و با قطع نظر از سند آن، چندین احتمال در معنا و مقصود از آن، بیان فرموده است. سمهودی نیز در «وفاء الوفا»، ج 4، ص 1369، برخی از احتمالها را که در متن بیان شد از قول علمای اهل تسنن، نقل کرده است.
2- سوره نحل، آیه 116.

آنچه که زبانتان به آن گویا می شود، نگویید: این حلال است و این حرام، تا به دروغ به خدا افترا بزنید، مسلما کسانی که به خدا دروغ می بندند، رستگار نخواهند شد.

هر دو مأمور، توجهشان به اینجانب جلب شد، و همان شخص که با آن زن پرخاش می کرد، گفت: «شیعیان» مرتکب بدعت می شوند، عباداتشان شرک است، غیر خدا را می خوانند، «یا علی» و «یا حسین» می گویند، و اینها دعا است و دعا مخصوص خدا است و این آیه را خواند:

«إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ »(1) یقینا کسانی که بجای خدا می پرستید بندگانی (مخلوقاتی) چون شما هستند.

سپس گفت: و این زن از شیعیان است.

گفتم: عجب! مگر هر جا کلمه دعا به کار برده شده یا می شود، به معنای عبادت و پرستش است؟ آیا حضرت نوح علیه السلام قومش را عبادت و پرستش می کرد.

«قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَنَهَارًا فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَارًا (6)»(2) (نوح) گفت: پروردگارا من قوم خود را شب و روز (به سوی تو) دعوت کردم، اما دعوت من چیزی جز فرار از حق بر آنان نیفزود.

همچنین این آیه را چه می گویی؟ «وَیَا قَوْمِ مَا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِی إِلَی النَّارِ (41)»(3) ای قوم من! چرا من شما را به سوی نجات می خوانم و شما مرا به سوی آتش می خوانید؟

ص: 375


1- سوره اعراف، آیه 194.
2- سوره نوح، آیه 5 و 6.
3- سورة غافر، آیه 41.

نیز این آیه را چه می گویی؟ «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضًا »(1) دعوت پیامبر را در میان خود مانند دعوت بعضی از شما از بعضی دیگر قرار ندهید.

گفت: در این موارد قرینه وجود دارد که دعا به معنای عبادت نیست، بلکه به معنای صدا زدن و خواندن و دعوت به عمل صالح است.

گفتم: در مواردی هم که «شیعیان» می گویند «یا علی علی» و «یا حسین علی» نیز قرینه وجود دارد و معلوم است که مقصود گوینده صدا زدن است نه پرستش و عبادت کردن.

بعد گفتم: در قرآن کریم موارد بسیاری وجود دارد که اگر اشکال شما به «شیعیان» وارد و صحیح باشد، باید بگویی قرآن نیز - العیاذ بالله - اشکال دارد.

گفت: کجای قرآن مثل عمل شما «شیعیان» آمده است؟ گفتم: الی ما شاء الله، و شروع کردم جمله های ذیل را از قرآن خواندن:

« قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ ....» (سوره طه، آیه 120).

«قَالُوا یَا مُوسَی ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ ...»(سوره اعراف، آیه 134).

« قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هَذَا ....»(سورة آل عمران، آیه 37).

«إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ....»(سوره مائده، آیه 112).

«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ » (سوره مریم، آیه 46).

و آیات دیگر از این قبیل که در قرآن وجود دارد. پس از آن گفتم: آیا می گویی این «یا آدم»، «یا عیسی»، «یا موسی» و «یا ابراهیم».. گفتن ها همه عبادت و شرک است؟

ص: 376


1- سوره نور، آیه 63.

اگر گفتن «یا علی علیه السلام » و «یا حسین علیه السلام » خلاف شرع و دعا و موجب شرک است، باید بگویی: آن کسانی که گفته اند: «یا عیسی بن مریم»، «یا موسی»، «یا ابراهیم)... و خدا در قرآن کریم نقل کرده است، همه خلاف شرع مرتکب شده و عبادت غیر خدا را نموده اند.

بنابراین «دعا» در برخی موارد به معنای «صدا زدن» است و در برخی موارد به معنای «عبادت» و شما حق ندارید شیعیان را با استناد به آیه ای که خواندی، محکوم به شرک نمایی.

و «شیعیان» که «یا علی علیه السلام » و «یا حسین علیه السلام » می گویند آنان را صدا می زنند و هرگز دعا و پرستش آنان را نمی کنند.

گفت: آنهایی را که در آیات آمده بود و خواندی، زنده را صدا زده اند و شما مرده را صدا می زنید، «علی علیه السلام » و «حسین علیه السلام » زنده نیستند.

گفتم: اولا : مگر صدا زدن مرده خلاف شرع و شرک است؟ ثانیا : ما آنان را زنده می دانیم و شما هم باید اموات را زنده بدانید و می دانید. چون در زیارت اهل قبور می گویید: «السلام علیکم یا اهل لا إله إلا الله انتم لنا قرط...»؛ «سلام بر شما ای اهل لا اله الا الله، شما از ما پیشی گرفتید.» و در تشهد نمازها می گویید:

السلام علیک ایها النبی» «سلام بر تو ای پیامبر» و اگر اموات نمی شنوند و زنده نیستند، چگونه و چرا و به چه کسی سلام می کنید؟ اگر پیامبر ﷺاسلام را نمی شنود، باید «آلسلام علیک ایها النبی» را که در نماز می گوییم لغو و دروغ بدانید.

گفت : «شیعیان» هنگامی که می گویند: «یا علی علیه السلام » و «یا حسین علیه السلام » از آنان استعانت و کمک می جویند، و این عمل بر خلاف وایاک نستعین که «خدایا ! تنها از تو استعانت می طلبم» است که مرتب درنمازها می خوانید، و استعانت از غیر خدا

ص: 377

شرک است.

گفتم: شما می گویید: استعانت و یاری خواستن از غیر خدا شرک است؟ گفتند: آری «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)» «خدایا ! تنها تو را پرستش می کنیم و تنها از تو کمک و استعانت می جوییم» و شیعیان از امامانشان استعانت و یاری می جویند، از آنان کمک می خواهند و اینها شرک است.

گفتم : یعنی می گویید اینکه خدا در قرآن فرموده است : «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ »(1)، «از صبر و نماز استعانت و یاری بجویید» امر به شرک کرده است؟ همین که این آیه را خواندم ناگهان در فکر فرو رفتند و به یکدیگر نگاه کردند و جوابی برای گفتن نداشتند.

گفتم: این آیه را چه می گویید:

«تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی »،(2) «همدیگر را بر کار نیک و پرهیز کاری یاری دهید.)) همچنین این آیه را چه می گویید:

« یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا »(3)«ای پدر برای ما طلب مغفرت نما.» اگر کسی برای انجام کار خیری از غیر خدا استعانت و یاری طلبید آیا مشرک می شود؟ فرزندان حضرت یعقوب که برای آمرزش گناه خود از پدر استمداد کرده، کمک خواستند، آیا مشرک شدند؟ نیز در دو موضع از «صحیح بخاری» که نزد شما از صحیح ترین کتابها بعد

ص: 378


1- سوره بقره، آیه 45.
2- سوره مائده، آیه 3.
3- سوره یوسف، آیه 97.

از قرآن کریم است آمده که :

هر زمان قحطی و کم آبی میشد، عمر بن خطاب به عباس عموی پیامبر ﷺ متوسل می شد و به وسیله او از خدا طلب باران می کرد.»(1) عمر که به عباس متوسل شد و او را واسطه قرار داد و برای آمدن باران از او استعانت جست، آیا استعانت از غیر خدا نبود؟ آیا بر خلاف « إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)» نبود؟ گفتند: این حدیث را ما نشنیده ایم، کجای «بخاری» آمده است:

گفتم : من حاضرم با هم برویم کتابفروشیهای اطراف مسجد الحرام و روایت را در «صحیح بخاری» پیدا کنم و به شما نشان دهم.

گفتند: خودمان بررسی می کنیم ولی ما می دانیم که استعانت از غیر خدا جایز نیست و موجب شرک است و شما «شیعیان» با گفتن «یا علی» و «یا حسین» آنان را صدا می زنید و از آنان استعانت و کمک می طلبید و حال اینکه تنها باید خدا را خواند و فقط باید از خدا استعانت و کمک طلبید، فقط باید «یا الله» گفت.

گفتم : پس آیاتی را که خواندم به چه معنا است، عمل عمر و تولش به عباس عموی پیامبر ﷺچه می شود؟ گفتند: در این رابطه باید به تفسیر و شرح بخاری مراجعه کرد تا معنای آنچه نقل کردی معلوم شود.

گفتم : من مراجعه کرده و می دانم، اگر حاضر باشید و انصاف دهید، توضیح دهم؟

ص: 379


1- «عن انس: اَنَّ عُمَر بنَ الخطّابِ کانَ اذا قَحِطُوا اِسْتَسْقی بِالعبَّاسِ بْنِ عَبْدالمُطَّلِب فقال: اللَّهم انّا کنّا نَتَوَسَّلُ اِلَیکَ بِنَبیِّنا [صلی الله علیه و آله] فَتَسقینا و اِنَّا نَتَوَسَّلُ اِلَیکَ بِعَمِّ نَبِیِّنا فاسقنا، قال: فَیُسقُون» (صحیح بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبی ، ص 626، باب ذکر العباس بن عبدالمطلب، ح 3710) همچنین این حدیث را در (کتاب الاستسقا، باب سؤال الناس الامام الاستسقا اذا قحطوا، ص 162، ح 1010) نقل کرده است.

گفتند: مانعی ندارد.

گفتم : «استعانت» و «نستعین» که در سوره حمد است از واژه «عون» است، و «عون» به معنای «کمک و یاری» است، «أعانه» یعنی «به او کمک کرد» «استعان» یعنی «کمک طلبید» و استعانت و کمک طلبیدن بر دو قسم است:

قسم اول آن است که: استعانت و کمک طلبیدن از غیر، به قصد و به عنوان «اله الغالیین» و «معبود» و «رازق» و برآورنده حاجات و آمرزنده گناهان و قدرت مطلق باشد.

قسم دوم آن است که: استعانت از غیر به قصد و به عنوان وسیله و سبب باشد، وسیله و سبی که مخلوق خدا هستند و خدا آنها را وسیله و سبب قرار داده است، که استعانت از آنها بازگشت به استعانت از خدا می کند.

قسم اول منحصر به خدای سبحان است و وایاک نشتی و به همین قسم نظر دارد و بدیهی است که اگر استعانت از غیر خدا، از این قسم و به این نحو باشد شرک است و موجب شرک به خدا می شود.

اما قسم دوم نه تنها شرک نیست و موجب شرک نمی شود، بلکه مطابق اصل و وضع آفرینش است، مقتضای طبیعت هر مخلوق است که در تأمین نیازهای خود به غیر رجوع و از غیر استعانت جوید.

خداوند متعال به این قسم استعانت امر فرموده است:

«وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ »(سوره بقره، آیه 45) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ »(سوره مائده، آیه 35) « وَتَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی »(سوره مائده، آیه 3) نیز فرموده است:

«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ

ص: 380

لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا (64)»(1) اگر آنهایی که به دستور خدا عمل نکردند و به خود ستم نمودند، نزد تو می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آنها طلب آمرزش و استغفار مینمود خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.

این آیه مبارکه صریح در این است که گناهکاران از پیامبرﷺ استعانت بجویند و او را وسیله قرار دهند، صریح در این است که هر گاه برای برآمدن حاجت که آمرزش گناه است، بروند نزد پیامبر ﷺو آن حضرت برایشان استغفار کند، خدا توبه آنان را می پذیرد و صریح در این است که استعانت از غیر خدا، برای تقرب به خدا، مطلوب پروردگار است. و صریح در این است که یاری و کمک طلبیدن از پیامبر ﷺ خلاف شرع و شرک به خدا نیست، صریح در این است که استعانت از غیر، به عنوان وسیله، با آیه شریفه «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5)» منافات ندارد.

پس چنانچه بگوییم: «یا محمد أنصرنی، یا محمد إکفنی»؛ «ای محمدﷺ مرا یاری کن، مرا کفایت کن» یعنی مرا در طلب مغفرت، مرا در شفاعت یاری نما و کفایت کن، بر خلاف توحید، چیزی نگفته ایم.(2) همچنین آیه مبارکة «قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (98)»(3) ، «ای پدر برای ما استغفار کن که ما خطاکار بودیم.» «گفت: بزودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم که او آمرزنده و مهربان است.»

ص: 381


1- سوره نساء، آیه 64.
2- همان گونه که مقصود از «عَلِیُّ یامُحَمَّدُ، إِکْفِیانِی فَإِنَّکُما کافِیانَ، یامُحَمَّدُ یاعَلِیُّ، یاعَلِیُّ یامُحَمَّدُ، انْصُرانِی فَإِنَّکُما ناصِرانَ،» که در دعاها آمده، استعانت از آن بزرگواران در امور آخرت و شفاعت عند الله است و از آنان می خواهیم در امر شفاعت ما را یاری نمایند، در امور آخرت ما را کفایت کنند. ان شاء الله.
3- سوره یوسف، آیه 97 و 98.

این دو آیه صریح در این هستند که فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان استعانت جستند، پدر را واسطه قرار دادند و حضرت یعقوب پاسخ مثبت داد و فرمود: «به زودی از پروردگارم برای شما طلب مغفرت خواهم نمود.» و صریح در این هستند که فرزندان یعقوب، برای برآمدن حاجت خود که آمرزش گناهانشان بود، از پدرشان استمداد کردند، پدر نیز قول داد برای برآمدن حاجتشان اقدام کند و آنان یقینا کار خلاف توحید انجام نداده اند.

نیز عمر بن خطاب برای آمدن باران متوسل به عباس عموی پیامبر ما شد و از او استعانت جست ( همانگونه که قبلا نقل کردیم.) همه مسلمانان از تمام عبادات و کارهای خیری که قربت إلی الله انجام می دهند، استعانت می جویند، همه می خواهند به وسیله اعمالشان، به خدا تقرب پیدا کنند.

استعانت شیعیان از پیامبر ﷺو اهل بیت آن حضرت و صدا زدن و متوسل شدن به آن بزرگواران نیز از قسم دوم است، از باب وسیله قرار دادن است، و هرگز «شیعیان» اعتقاد ندارند که پیامبر ﷺیا اهل بیت آن حضرت خودشان مستقلا حاجات را بر می آورند یا بیماران را شفا می دهند بلکه عموما به آنان به عنوان وسیله نگاه می کنند.

گفتند: همه اینها قبول، اما آیاتی که خواندی مربوط به استعانت از زنده است و شما «شیعیان» از کسانی که فوت کرده اند، استعانت می جویید.

گفتم: اولآ، از این آیات استفاده شد که استعانت از غیر خدا اگر به عنوان وسیله باشد اشکال ندارد.

ثانیة، همانگونه که قبلا اشاره کردم پیامبرﷺ و اولیاء خدا بلکه همه اموات، حتی مشرکان پس از مرگ نیز می شنوند، و خداوند به آنان قدرت شنیدن داده است، سلام زائران خود را می شنوند و اگر به آنها اجازه داده شود پاسخ می دهند که زائر بشنود.

ص: 382

در تمام نمازها می گوییم: «السلام علیک ایها النبی»، (سلام بر تو ای پیامبر)، در زیارت اهل قبور می گوییم: «السلام علیکم یا أهل القبور»؛ (سلام بر شما ای اهل قبور)، در صحیح بخاری(1) آمده است:

رسول خدا ﷺدر جنگ بدر دستور داد اجساد کشته شده های مشرکان قریش را در چاه ریختند و آن حضرت پس از سه روز با اصحاب، کنار چاه آمد و یکایک مشرکان را صدا زد و با آنان صحبت کرد، عمر گفت: یا رسول الله ﷺ با اجساد بی روح صحبت می کنی؟ حضرت فرمود: قسم به خدا شما در شنیدن آنچه من می گویم، شنواتر از آنها نیستید، و فرمود: «انهم الآن یسمون ما اقول»(2) و ما «شیعیان» طبق ادلة قطعی و روایات بسیاری که از اهل بیت و رسیده است معتقدیم که خداوند سبحان به پیامبر ﷺو اهل بیت آن حضرت و به اولیای خود، پس از وفات هم قدرت و اجازه واسطه شدن داده است و می توانند برای قضای حوائج کسانی که به آنان متوسل شوند، واسطه شوند و از خدا بخواهند حوائج متوسلین به آنها برآورده شود، همانگونه که در زمان زنده بودن می توانستند.

بحث که به اینجا رسید و عده ای نیز جمع شده و به حرفهای ما گوش می دادند، یک نفر از آنها به رفیقش گفت: فایده ای ندارد برخیز برویم، ولی آن که طرف بحث اینجانب بود، دست بر نداشت و از راه دیگر وارد شد و گفت: شما شیعیان» اهل بدعت هستید، زیارات و اعمال شما بدعت است، این دست کشیدن به مقام ابراهیم و ضریح «حسین علیه السلام » و بوسیدن، اینها بدعت است.

گفتم : پس تنزل کردی و نمی توانی بگویی «شیعیان» مشرک هستند، و حق نداری به کسی که شهادتین به زبان جاری می کند نسبت شرک بدهی.

ص: 383


1- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب قتل ابی جهل، ص 671، ح 3976.
2- روایت را بطور کامل در پاورقی صفحه 500 اورده ام

اما اینکه میگویی: «شیعیان» مرتکب بدعت می شوند، اولا: دست کشیدن به مقام ابراهیم و ضریح امام حسین علیه السلام و بوسیدن آنها، مثل دست کشیدن به کعبه و پرده کعبه و بوسیدن آنها است و در نهایت لغو است، چرا بدعت باشد؟ و چرا با آن زن مؤمنه آنگونه رفتار کردی؟ چرا به او پرخاش کردی؟ ثالثا : طبق آیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ »(1) » ، «ای کسانی که ایمان آورده اید مراقب خود باشید اگر هدایت یافته اید.» شما چرا مراقب خود نیستید؟ چرا در عبادات، مرتکب بدعت می شوید و چیزی که عبادت نیست، جزء عبادت قرار می دهید؟ (او با حال حمله و عصبانیت گفت:

ما چه بدعتی مرتکب شده ایم؟ گفتم : آیا اذان نماز، عبادت است یا خیر؟ گفت: البته که عبادت است.

گفتم : چرا در اذان صبح می گویید: «الصلاة خیر من ألنوم»؟ آیا این جمله را پیامبر اکرم ﷺ جزء آذان قرار داده است؟ گفت : لابد پیامبر ﷺ دستور داده است.

گفتم: خیر، چنین نیست و آن حضرت چنین دستوری نداده است.

گفت : از کجا می گویی؟ گفتم : (الموطأ) کتاب چه کسی است؟ آیا این کتاب را قبول دارید؟ گفت : آری، این کتاب، از فقیه مدینه، «مالک بن انس رضی الله عنه است.(2)

ص: 384


1- سوره مائده، آیه 105.
2- کتاب «الموطأ» از «مالک بن انس» فقیه مدینه و متوفای سال 179، هجری قمری است، در مقدمه آن نوشته اند: «کتاب الموطأ» اصح الکتب و اشهرها، و اقدمها و اجمعها و قد اتفق السواد الأعظم من الملة المرحومة علی العمل به...» (مقدمه آن صفحه 12). در کتاب الصلاة این کتاب، باب ما جاء فی النداء للصلاة، حدیث 8، چنین آمده است: «و حدثنی عن مالک، ان بلغه ان المؤذین جاء الی عمر بن الخطاب یوذنه لصلاة الصبح، فوجده نائمة فقال: الصلاة خیر من النوم، فأمره عمر أن یجعلها فی نداء الصبح». .

گفتم : در این کتاب است که:

مؤذن برای نماز صبح نزد عمر بن خطاب آمد، عمر خواب بود، مؤذن گفت:

الصلاة ځیر من الثوم» (نماز بهتر از خواب است.) عمر بیدار شد و امر کرد این جمله را در اذان صبح قرار دهد»، آیا این بدعت نیست؟ آیا نماز تراویح شما بدعت نیست؟(1) در این موقع ناراحت شد و پاسخی نداد و به شاخه دیگر پرید و گفت:

شما «شیعیان» سرچشمه اختلاف و تفرقه هستید، به ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها ناسزا می گویید و حرمت او را رعایت نمی کنید.

گفتم: از رحمت خدا دور باد کسی که سرچشمه اختلاف و سبب تفرقه مسلمانان شد و بین آنان نزاع و خصومت به وجود آورد، هر که می خواهد باشد.

گفت: جز شما «شیعیان» که با همه مسلمانان مخالفت می کنید، چه کسی سرچشمه اختلاف بوده است؟ گفتم : «صحیح بخاری» و «مسلم» نزد شما اهل تسنن صحیح ترین و اجل کتابها بعد از قرآن کریم است، در این دو کتاب روایات بسیاری وجود دارد که:

هنگام رحلت رسول خدا ﷺ، اصحاب گرد آن حضرت جمع بودند، پیامبر اکرم ﷺ فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید، عمر بن خطاب، مانع شد و گفت: درد بر این مرد غلبه کرده و هذیان ( کلمات نامفهوم و بی معنی) می گوید، و در همان جلسه اختلاف و نزاع و خصومت بین مسلمانان ایجاد شد. و سرچشمه همه این اختلافات همان حرف

ص: 385


1- در صفحه 318 و 319 کتاب «روزهای مدینه» بدعت بودن نماز تراویح را، طبق کتابهای معتبر خودشان ثابت کرده ام. و در این کتاب در صفحه 343 به آن اشاره نمودم.

عمر بود. و این عمر بود که بذر اختلاف و نزاع را پاشید، او مانع نوشتن توصیه های رسول خدا ﷺ شد و از همان جلسه اختلاف و تفرقه پیش آمد.

بنابراین سرچشمه اختلاف «شیعیان» نیستند.

در اینجا نیز بیش از حد ناراحت و عصبانی شدند و با حالت حمله و تهاجم، بطور مکرر خطاب به اینجانب گفتند:

شما «شیعیان» به ام المؤمنین بد می گویید، به او ناسزا می گویید.

گفتم : استغفرالله، استغفرالله، ما هرگز به زن مؤمنه بد نمی گوییم، توهین نمی کنیم، ( آنها تأکید داشتند که اینجانب اقرار کنم و دست برنمی داشتند).

سرانجام گفتم: ام المؤمنین عایشه با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگ کرد، جنگ جمل را بوجود آورد و با اینکه خدا در قرآن کریم خطاب به زنان پیامبرﷺ فرموده است: «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ » (1)«ای زنان پیامبر در خانه های خود بمانید.» در عین حال عایشه این خطاب و دستور خدا را نادیده گرفت و برای جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام به بصره رفت و معلوم است که گناو جنگ با خلیفه پیامبر، امیرالمؤمنین علیه السلام و مخالفت با صریح قرآن، از هر گناهی عظیم تر است.

در اینجا آنها مأیوس شدند و اینجانب نیز بیش از این صلاح ندیدم، لذا با بی اعتنایی با هم خداحافظی کردیم.

و الحمدلله علی ما وفقنی لبیان الحق و السلام علی من اتبع الهدی.

ص: 386


1- «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَی » (سوره احزاب، آیه 33 و 34). «ای همسران پیامبر، شما، همچون یکی از زنان معمولی نیستید، اگر تقوا پیشه کنید، پس بگونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیمار دلان در شما طمع کنند و سخن شایسته بگویید، و در خانه های خود بمانید و همچون جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید.)

(37) در مسجد النبی یک نفر که مرتب اینجانب را می دید، گفت: چرا پای درس استادان ما حاضر نمی شوی؟ ( در مسجد النبی معمولا بعد از نماز صبح و مغرب مجلس درس برقرار می کنند و استادان، روی کرسی، رو به قبله می نشینند و درس می گویند) گفتم: استادان شما هنوز نشستن روی منبر و کرسی تدریس را نمی دانند تا چه رسد به مطالب علمی، بنابراین چرا وقت و عمرم را ضایع و تلف کنم؟ ناراحت شد و با غیظ و غضب، گفت: از کجا و به چه دلیل نشستن روی کرسی تدریس را نمی دانند؟ گفتم: به اندک توجهی می فهمی، و آن اینکه رسول خدا ﷺ روی منبر، پشت به قبله و رو به مردم می نشست و مردم مقابل آن حضرت، رو به قبله می نشستند و منبر موجود رسول اللهﷺ در همین مسجد شاهد این مطلب است، در صورتی که من هر چه دیده و می بینم، استادان شما رو به قبله می نشینند و اکثر حاضران مقابل او و پشت به قبله، و این کیفیت بر خلاف عمل و سیره رسول اللهﷺ و اصحاب آن حضرت است.

داستان سقیفه طبق گفته عمر و اینکه بیعت با ابوبکر لغزش و شر بود

(38) شخصی از اهل مدینه گفت: چرا شما «شیعیان» خلافت ابوبکر را قبول ندارید؟ گفتم : به خاطر آنچه برخی از مسلمانان صدر اسلام بیان کردند و در کتابهای معتبر شما آمده است و آن چنین است:

در «صحیح بخاری» روایتی بطور مفصل نقل شده که در آن آمده است. برخی از مسلمانان گفتند:

ص: 387

به خدا سوگند بیعت با ابوبکر لغزش، سهو و خطا بود (نسنجیده انجام شد) و تمام شد. «فوالله ما کانت بیعة أبی بکر إلا فلتها(1) فتمت».

و خلاصه داستان طبق نقل بخاری چنین بوده است که:

ابن عباس گفت:

در آخرین حجی که عمر انجام داد، در منی من با گروهی از مهاجرین جمع بودیم، عبدالرحمن بن عوف نیز با ما بود، وی گفت: امروز نزد عمر بودم، مردی به عمر گفت: فلان شخص اظهار داشت که هرگاه عمر مرد، من با فلان شخص بیعت می کنم، و سوگند یاد کرد که بیعت با ابوبکر اشتباه و نسنجیده بود و پایان یافت.

عمر وقتی این خبر را شنید غضب کرد و گفت: من همین امروز در جمع مردم حاضر می شوم و کسانی را که می خواهند آمورشان را غصب کنند برحذر می دارم و تهدیدشان می کنم.

عبدالرحمن گفت : من به عمر گفتم در منی که محل اجتماع عموم مردم است، صلاح نیست صحبت کنی، این امر را بگذار تا در مدینه که دارالهجرة و محل اجتماع دانشمندان است مطرح کنی، عمر حرف مرا پذیرفت و سوگند یاد کرد که به محض رسیدن به مدینه این مطلب را پیگیری کند.

ابن عباس گفت: بعد از مراسم حج به مدینه برگشتیم و من روز جمعه به مسجد رفتم و عمر نیز وارد مسجد شد، به کسی که کنارم نشسته بود گفتم: امروز عمر حرفهایی خواهد زد که از ابتدای خلافتش تا کنون نزده است. عمر روی منبر نشست. همین که مؤذن اذان را تمام کرد، ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: اما بعد، من مطالبی را که برایم مقدر شده است برای شما می گویم، و

ص: 388


1- فلتة : لغزش، سهو، خطا. (فرهنگ نوین)

نمی دانم، شاید مرگ من برسد، پس هر کس حرفهای مرا فهمید حفظ کند و به دیگران بگوید و هر کس حرفهای مرا فهم نکرد، بازگو نکند و بر من دروغ نبندد که من حلالش نمی کنم.

سپس گفت : آگاه باشید که خدا پیامبر را به حق مبعوث کرد و کتاب را بر او نازل فرمود و از چیزهایی که نازل کرد آیه رجم (سنگسار) بود، پس ما آن آیه را خواندیم و معنای آن را فهمیدیم و حفظش کردیم، پیامبرﷺ هم سنگسار کرد و ما هم بعد از پیامبر ﷺ سنگسار کردیم و من ترس آن دارم که با گذشت زمان، گوینده ای بگوید: ما در کتاب خدا آیه رجم را نیافتیم، پس مردم به خاطر ترک واجبی که خدا در کتابش نازل کرده است گمراه شوند، و رجم (سنگسار) مجازات کسی است که زنای محصنه(1) مرتکب شود، خواه مرد باشد یا زن، و این مجازات بعد از آن است که زنا با بینه، یا اقرار و یا حمل زن ثابت شود.

همچنین ما از آنچه از کتاب خدا می خواندیم این بود که «لا ترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم»(2) یا بدین صورت بود که: «إن کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم» (3).

تا آنکه گفت: آگاه باشید، به من گزارش داده اند که یک نفر از شما قسم یاد کرده است که وقتی عمر مرد با فلان شخص بیعت کند، متوجه باشید، مبادا کسی شما را فریب دهد، به اینکه بگوید: بیعت با ابوبکر اشتباه و نسنجیده بود و تمام شد، آری یقینا بیعت با ابوبکر اشتباه و لغزش و خطا بود، ولی خدا شرش را حفظ کرد. «ألأ و إنها قد کانت کذلک و لک الله و قی شرها». .

تا آنکه گفت: کسی که بدون مشورت با مسلمانان با مردی بیعت کند، بیعت

ص: 389


1- زنای محصنه آن است که زن شوهردار، یا مردی که زن دارد، زنا کند که حد آن سنگسار است.
2- از پدرانتان اعراض نکنید، زیرا اعراض نمودن از پدران با کفر یکسان است.
3- بدرستی که کفر شما این است که از پدرانتان اعراض کنید.

کننده و کسی که با او بیعت شده است، هر دو به قتل خواهند رسید.

ابن عباس گوید: سپس عمر جریان سقیفه و چگونگی بیعت با ابوبکر را بازگو کرد و گفت:

جریان سقیفه این بود که بعد از رحلت پیامبرﷺ ، انصار با ما مخالفت کردند و همه آنها در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند، همچنین علی علیه السلام و زبیر و افرادی که با این دو نفر بودند، با ما مخالفت کردند، «و خالف عنا علی و الزبیر و من معهما...».

ولی مهاجرین به سوی ابوبکر رفتند ( متوجه او شدند) و گرد او را گرفتند، من به ابوبکر گفتم: برویم نزد انصار و سرانجام همین که در سقیفہ بنی ساعده جمع شدیم، من دیدم مردی در گلیم پیچیده، در مقابل انصار است، پرسیدم این مرد کیست؟ گفتند: سعد بن عباده است، گفتم: چرا خود را در گلیم پیچیده است؟ گفتند: تب دارد و بیمار است.

پس از آنکه ما در سقیفه مستقر شدیم، سخنگوی انصار به صحبت پرداخت و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: ما انصار خدا و ستون اسلام هستیم و شما ای مهاجران! گروهی اندک هستید که از قوم و قبیله خود جدا شده اید، عمر گوید:

با این سخنان معلوم شد که انصار می خواند ما را کنار بزنند و از امارت بازدارند.

هنگامی که سخنان سخنگوی انصار پایان یافت و ساکت شد، من سخنانی شگفت انگیز آماده داشتم و خواستم بیان کنم، ابوبکر گفت: ساکت باش، من مخالفت ابوبکر را دوست نداشتم و ساکت ماندم، پس خود ابوبکر، که از من بردبارتر و سالمند بود، به سخن پرداخت و به خدا سوگند چیزی فروگذار نکرد و آنچه من می خواستم بگویم او بهتر از من گفت - و به انصار گفت: آنچه شما از فضائل خود گفتید حق است و اهل آن هستید، ولی این امارت و ریاست، هرگز شناخته نشده است مگر برای قبیله قریش، زیرا قبیله قریش از حیث نسب و

ص: 390

خاندان، اوسط عرب هستند و من برای شما انصار می پسندم که با یکی از این دو مرد بیعت کنید. (عمر گوید: ابوبکر دست مرا به یک دستش گرفت و دست ابو عبیدة بن جراح را به دست دیگر و گفت: با هر کدام از این دو نفر که می خواهید بیعت کنید، و این در حالی بود که ابوبکر میان ما دو نفر نشسته بود. و سوگند به خدا من راضی نمی شدم و دوست نداشتم بر مردمی امارت کنم که ابوبکر در میان آنها باشد، پس در این گیر و دار مردی از انصار گفت: ما تنه و شاخه های آن هستیم. سپس گفت: «منا أمیر ومنکم أمیر یا معشر قریش فکثر اللغط وارتفعت الأصوات حتی فرقت من الاختلاف فقلت ابسط یدک یا أبا بکر فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ثم بایعته الأنصار ....

از ما انصار یک نفر امیر باشد، از شما قریش هم یک نفر، و سر و صدا و فریاد بالا گرفت، [عمر گوید: من از اختلاف ترسیدم، لذا به ابوبکر گفتم: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، ابوبکر دست داد و من با او بیعت کردم. بعد مهاجرین با او بیعت کردند و پس از آنها انصار. [ عمر گوید در این گیر و دار:

«ونزونا علی سعد بن عباده فقال قائل منهم : قتلتم سعد بن عباده ، فقلت : قتل الله سعد بن عباده .» و ما جستیم روی سعد بن عباده، [او را زیر لگد گرفتیم یکنفر از آنها گفت: سعد بن عباده را کشتید، من گفتم: خدا او را بکشد.

ابن عباس گوید: عمر در پایان گفت: به خدا قسم، ما امری با ارزش تر از بیعت با ابوبکر نیافتیم، چون از این خوف داشتیم که اگر اجتماع سقیفه بهم بخورد و بدون اخذ بیعت، انصار بروند، آنها بعد از ما با مردی از خودشان بیعت کنند و در آن صورت ما ناچار می شدیم با کسی بیعت کنیم که دلخواه ما نبود، یا مخالفت کنیم که منجر به فساد می شد. [عمر در پایان گفت: آگاه باشید، کسی که بدون مشورت با مسلمانان با شخصی بیعت کند، بیعت نکرده است مگر اینکه خودش و کسی که او را فریب داده و با او بیعت کرده است، هر دو کشته خواهند شد.

ص: 391

فَمَنْ بَایَعَ رَجُلاً عَلَی غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فَلاَ یُبَایِعُ هُوَ وَ لاَ اَلَّذِی بَایَعَهُ تَغِرَّهَ أَنْ یُقْتَلاَ .».(1) بخاری در جای دیگر داستان سقیفه را به طور خلاصه اینگونه نقل کرده است:

بعد از رحلت پیامبر ، ابوبکر به مردم گفت: آگاه باشید! محمد ه رحلت کرد.. «فشج الناس یبکون». مردم به شدت متشنج و گریان شدند. [ راوی خبر گوید پس انصار همراه سعد بن عباده وارد سقیفه بنی ساعده شدند و گفتند: «منا آمیر و منکم آمیز» یک نفر از ما امیر باشد یک نفر هم از شما، در این بین ابوبکر و عمر و ابو عبیدة بن جراح وارد سقیفه شدند، و سرانجام ابو بکر گفت: «نحن الأمراء و انتم الوزراء» ؛ ما رئیس باشیم و شما وزیر، حباب بن منذر گفت : نه! به خدا قسم! ما نمی پذیریم و «منا امیر و منکم آمیر» ابوبکر گفت: خیر! امیر ماییم و شما وزیر هستید. سپس گفت: با عمر بن خطالب بیعت کنید یا با ابوعبیده، عمر به ابوبکر گفت: بلکه ما با تو بیعت می کنیم و دست ابوبکر را گرفت و با او بیعت کرد.(2) مؤلف : این روایت که داستان سقیفه را از زبان عمر نقل کرده است . در بخاری در ابواب متعدد نقل شده و کامل آن همین است که ترجمه کردیم و برخی جمله های آن را که دخالت در مطلب نداشت ترجمه نکردیم - نکاتی در بر دارد و پرسشهایی را به وجود می آورد.

اولا، تعجب از «بخاری» است که روایتی را که مربوط به سقیفه و تعیین سرنوشت مسلمانان و در رابطه با انتخاب حاکم و امیر و بیعت با او است و با این طول و تفصیل نقل شده، آن هم از زبان عمر بن خطاب، چرا آن را تحت عنوان مستقل مطرح نکرده است؟ بلکه در باب سنگسار زن زناکار قرار داده است؟

ص: 392


1- «صحیح بخاری، کتاب الحدود، ص 1176، باب 31، رجم الحبلی فی الزنا، ح 6830. ضمنا قسمتی از این روایت در صفحه 458 به مناسبت تهمت تحریف قرآن آمده است.
2- صحیح بخاری : کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، ص 615، باب 5، ح 3668.

همچنین چرا «صحیح مسلم» چنین روایتی را به طور کامل نقل نکرده و آن را در کتاب الحدود (باب: رجم الثیب فی الزنا، ح 1691، با سه سند) به آن گونه که در صفحه 459 نقل کرده ام، آورده است؟ ثانیة، طبق این روایت، عمر پذیرفته است که بیعت ابوبکر «فلته» یعنی عملی نسنجیده و لغزش و اشتباه بوده و گفته است: بانی و اساس خلافت ابوبکر من بودم، و اول کسی که پیشنهاد این اشتباه را داد من بودم.

ثالثا، لازمه حرف عمر این است که او پذیرفته و قبول کرده که بیعت ابوبکر و امیر شدن او شر بود ولی مدعی شده که خداوند امت اسلام را از شر آن حفظ کرد.

رابعا، در آخر این روایت است که عمر مسلمانان را برای آینده از بیعت با فردی بالخصوص بدون مشورت و نظرخواهی از مسلمانان منع کرده و گفته است اگر کسی چنین کند، هم بیعت کننده و هم کسی که با او بیعت شود به قتل خواهند رسید یعنی تهدید به قتل کرد.

فَمَنْ بَایَعَ رَجُلاً عَلَی غَیْرِ مَشُورَهٍ مِنَ اَلْمُسْلِمِینَ فَلاَ یُبَایِعُ هُوَ وَ لاَ اَلَّذِی بَایَعَهُ تَغِرَّهَ أَنْ یُقْتَلاَ .

خامسا، طبق این روایت و اعتراف صریح عمر، ابوبکر امیر منتخب او و مردم بود نه از جانب پیامبر ﷺگیرند، بنابراین او را خلیفه رسول خداﷺخواندن صحیح نیست.

اکنون برخی پرسشها که از این روایت و داستان به وجود می آید عبارتند از :

1- در طول چهارده قرن آن همه اختلاف که بین مسلمانان رخ داد، آیا از همان جا و همان اختلاف سقیفه بنی ساعده سرچشمه نگرفت؟ 2- آیا جنگ صفین و نهروان و جمل و کربلا و جنگ بنی العباس و بنی الامیه از همان بیعت سرچشمه نگرفت؟ آیا اینها شر نبود و نیست؟ 3- آیا خدا شر آن بیعت را حفظ و امت اسلام را از ابتلای به آن نگاه داشت؟

ص: 393

4- اهل تسنن در موارد بسیاری برای تصحیح و شرعی بودن خلافت ابوبکر استناد می کنند به اینکه رسول خدا ﷺ در مرض موت خود، ابوبکر را برای نماز جماعت به جای خود فرستاد، و این کار اشاره به صلاحیت ابوبکر برای خلافت بوده و در نتیجه خلافت ابوبکر با اشاره رسول خدا ﷺ صورت گرفته است.

البته این مطلب که رسول خدا ﷺاو را به جای خود فرستاد، صحت ندارد و دلیل معتبری بر آن ندارند، ولی بر فرض صحت این قضیه، این سؤال مطرح می شود که: اگر نظر آن حضرت این بوده که ابوبکر خلیفه باشد، چرا صریحا اعلان نکرد؟ چرا با اشاره فهماند، از اینها گذشته اگر این عمل از طرف رسول خدا واقع شده و اشاره به خلافت ابوبکر بوده است، چه نیازی به سقیفه بوده است؟ چه نیازی به بیعت بوده است؟ چرا علی علیه السلام و زبیر و کسانی که با آنها بوده اند مخالفت کردند؟ چرا انصار گفتند «ما امیر و منکم امیر» چرا عمر در مقام رد مخالفان به اشاره رسول خدا استدلال نکرد؟ 5- اگر تعیین خلیفه و امیر، باید با مشورت مسلمانان صورت بگیرد چرا ابوبکر بدون مشورت با مسلمانان، عمر را به عنوان خلیفه تعیین کرد؟ چرا عمر بعد از خود تعیین خلیفه را به عهده تنها شش نفر موکول کرد؟ خلاصه چرا چراها که از این روایت نشأت گرفته و می گیرد بسیار است و چنانچه تتمه این روایت و تهدیدهای عمر نسبت به مخالفین و لزوم تعیین امیر و حاکم با مشورت مسلمانان که در این روایت آمده، مورد توجه و نقد و ترجمه قرار گیرد، حقایق، بر طالبان حق و حقیقت روشن می شود ولی این کتاب ظرفیت بیش از این را ندارد و آنچه به این مطالب ارزش می دهد این است که این روایت در صحیح بخاری، از زبان عمر، در روز جمعه، روی منبر، در خطبه نماز جمعه در حضور نمازگزاران جمعه، اتفاق افتاده است.(1)

ص: 394


1- «صحیح بخاری کتاب الحدود، باب 31، رجم الحبلی فی الزنا، ح 6830، ص 1176.

مناظره و سخنان کمر شکن امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه

(39) ابن جوزی حنفی نقل کرده است که :

پس از آنکه صلح نامه به پایان رسید و حکومت معاویه تثبیت و استوار گردید، حسن بن علی علیه السلام مهیای رفتن به مدینه شد.

اطرافیان معاویه، مثل عمروعاص، ولید بن عقبه - برادر مادری عثمان که به جرم شرب خمر به دست علی علیه السلام شلاق خورده بود . و عتبه، و گروهی دیگر نزد معاویه جمع شدند و از وی خواستند حسن بن علی علیه السلام را به عنوان دیدار و زیارت دعوت کند تا قبل از رفتن به مدینه او را خجالت زده و شرمسار کنند.

معاویه آنها را از این عمل نمی کرد و گفت: من حسن علیه السلام را دعوت نمی کنم، زیرا او سخنورترین بنی هاشم است. آنها اصرار کردند تا اینکه معاویه فرستاد و آن حضرت را دعوت نمود، وقتی امام حسن علیه السلام حضور یافت، آن عده شروع کردند به علی علیه السلام توهین کردن و حسن علیه السلام ساکت نشست. پس از آن حسن علیه السلام شروع به سخن کرد و حمد و ثنای الهی به جا آورد و بر پیامبر ﷺ درود فرستاد و سپس خطاب به آن گروه فرمود:

ان الذی أشرتم الیه قد صلی الی القبلتین و بایع البیعتین و انتم بالجمیع مشرکون و بما انزل الله علی نبیه کافرون انه حرم علی نفسه الشهوات و امتنع اللذات حتی انزل الله فیه «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ » (1) همانا آن کسی که شما به او اشاره کردید و توهین نمودید، به دو قبله نماز خواند، و دوبار بیعت کرد، و آن زمانی بود که همه شما مشرک بودید، و به

ص: 395


1- سوره مائده، آیه 87.

آنچه خدا بر پیامبر ﷺ نازل کرد کافر بودید، و حال اینکه او (علی علیه السلام ) شهوتها را بر خود حرام کرد، و از بهره گیری لذتها خودداری نمود، تا آنکه خدا در باره او این آیه را نازل کرد: «ای کسانی که ایمان آورده اید! چیزهای پاکیزه را که خداوند برای شما حلال کرده است، حرام نکنید».

سپس حضرت امام حسن علیه السلام معاویه را مخاطب قرار داد و فرمود:

و اما تو ای معاویه از جمله کسانی هستی که پیامبر علیه السلام در حقت گفت: بار پروردگارا! او را سیر مگردان، یا فرمود: خدا شکمت را سیر نکند، [ابن جوزی می گوید: این روایت را که حسن بن علی نقل کرده که پیامبرﷺ در حق معاویه گفت، مسلم در صحیح خود از ابن عباس نقل کرده است.

سپس ابن جوزی گوید: حسن خطاب به معاویه فرمود: ] و این در حالی بود که امیر المؤمنین علی علیه السلام شب را به صبح رساند تا جان رسول خدا ﷺ از شر مشرکان محفوظ ماند، و جانش را در شب هجرت فدای پیامبر کرد، تا آن که خدا در باره اش این آیه را نازل کرد: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ » ؛ «و بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند»، و فرمود: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا » ؛ «سرپرست و ولی شما تنها خدا، و پیامبر، و آنهایی هستند که ایمان آورده اند» و مراد به «الذین آمنوا» در این آیه امیرالمؤمنین علیه السلام است، و پیامبر ﷺ فرمود: ای علی تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی هستی، و تو ای علی در دنیا و آخرت برادر من هستی.

سپس امام حسن خطاب به معاویه فرمود:

و تو ای معاویه، پیامبرﷺ در جنگ احزاب نگاه کرد، دید پدرت سوار شتر است و مردم را تشویق به جنگ بر علیه پیامبر ﷺ می کند، و برادرت افسار شتر را می کشید، و تو شتر را می راندی، پس رسول خدا ﷺ فرمود:

العنت خدا برسوار، و جلودار، و راننده شتر، و هیچ جا پدرت با پیامبر ﷺ

ص: 396

روبرو نشد جز اینکه رسول خدا ﷺ او را لعنت کرد، و تو هم همراه پدرت بودی، ای معاویه! تو در جنگ بدر، احد و خندق و همه جنگها با پیامبر ﷺ جنگ کردی، و گذشته از اینها، مسلمانان آگاهند و می دانند چه کسی نطفه تو را در رحم مادرت قرار داد.(1) [ ابن جوزی نوشته است: ] سپس حسن علیه السلام متوجه عمروعاص شد و به او گفت :

اما تو ای پسر نابغه، پس پنج نفر از قریش هر یک ادعا می کرد که تو پسر او هستی، و سرانجام لئیم ترین آنها که (عاص) است بر بقیه غلبه کرد، و تو در بستر مشترک متولد شدی، و این آیه در باره تو نازل شد «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)» ؛ «دشمن تو قطعا بریده شده و بی عقب است»، و تو ای عمروعاص دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن مسلمانان بودی، و ضرر تو بر مسلمانان از هر مشرکی بیشتر بود.(2)

ص: 397


1- و أنت یا معاویه ممّن قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله فی حقّه: اللهمّ لا تشبعه أو لا أشبع اللّه بطنک، أخرجه مسلم عن ابن عبّاس. و بات أمیر المؤمنین یحرس رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله من المشرکین، و فداه بنفسه لیله الهجره حتّی أنزل اللّه فیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»(سوره بقره ایه 207) و وصفه بالإیمان فقال «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا »(سوره ی مائده ایه 55) و المراد به أمیر المؤمنین و قال له رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله: أنت منّی بمنزله هارون من موسی و أنت أخی فی الدّنیا و الاخره، و أنت یا معاویه نظر النّبی صلی اللّه علیه و آله إلیک یوم الأحزاب فرأی أباک علی جمل یحرّض النّاس علی قتاله و أخوک یقود الجمل و أنت تسوقه فقال: لعن اللّه الراکب و القائد و السائق، و ما قابله أبوک فی موطن إلاّ و لعنه و کنت معه، ولاّک عمر الشام فخنته، ثمّ ولاّک عثمان فترّبصت علیه و أنت الّذی کنت تنهی أباک عن الإسلام حتّی قلت مخاطبا له: یا صخر لا تسلمن طوعا فتفضحنا بعد الّذین ببدر أصبحوا مزقا لا ترکننّ إلی أمر تقلّدنا و الرّاقصات بنعمان به الحرقا و کنت یوم بدر و احد و الخندق و المشاهد کلّها تقاتل رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و قد علمت الفراش الّذی ولدت علیه.
2- ثمّ التفت إلی عمرو بن العاص و قال: أما أنت یا ابن النابغه فادّعاک خمسه من قریش غلب علیک ألأمهم و هو العاص و ولدت علی فراش مشترک و فیک نزل «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ »(سوره کوثر ایه 3) و کنت عدوّ اللّه و عدوّ رسوله و عدوّ المسلمین و کنت أضرّ علیهم من کلّ مشرک

اما تو ای ولید، پس من تو را سرزنش نمی کنم، که چرا با امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی میکنی، زیرا آن حضرت پدرت را به بدترین وجه به قتل رساند، و تو را هم شلاق زد به خاطر این که شراب خوردی، و در حال مستی برای مسلمانان امامت کردی و نماز صبح را به جماعت خواندی... و خدا در قرآن تو را فاسق نامید، و امیرالمؤمنین علیه السلام را مؤمن، و فرمود«أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لَا یَسْتَوُونَ (18)»«آیا کسی که با ایمان باشد، همچون کسی است که فاسق است؟! خیر، هرگز این دو برابر نیستند».(1) و اما تو ای عتبه، پس تو را در توهین هایی که به امیر المؤمنین علیه السلام کردی ملامت نمی کنم، زیرا آن حضرت در جنگ بدر پدرت را کشت، و در کشتن پسر عمویت شیبه نیز شرکت کرد، و تو [که الآن در این مجلس جرأت پیدا کرده ای، و به پدر من علی علیه السلام زبان درازی میکنی چرا انکار نکردی و حرفی نزدی به آن کسی که او را در بستر همسرت یافتی در حالی که خوابش برده بود، و رسوایی آن به جایی رسید که نصر بن حجاج این اشعار را در مذمتت سرود.(2)

ص: 398


1- و أمّا أنت یا ولید فلا ألومک علی بغض أمیر المؤمنین فإنّه قتل أباک صبرا و جلّدک فی الخمر لمّا صلّیت بالمسلمین الفجر سکرانا.. و سمّاک اللّه فی کتابه فاسقا و سمّی أمیر المؤمنین مؤمنا حیث تفاخرتما فقلت له: اسکت یا علیّ فأنا أشجع منک جنانا و أطول منک لسانا،فقال لک علیّ:اسکت یا ولید فأنا مؤمن و أنت فاسق،فأنزل اللّه تعالی فی مواقفه قوله: أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ (سوره سجده، آیه 18).
2- و أمّا أنت یا عتبه فلا ألومک فی أمیر المؤمنین فإنّه قتل أباک یوم بدر و اشترک فی دم ابن عمّک شیبه، و هلاّ أنکرت علی من غلب علی فراشک و وجدته نائما مع عرسک حتّی قال فیک نصر بن حجّاج: نبّئت عتبه هیّأته عرسه لصداقه الهذلی من الحیّان ألقاه معها فی الفراش فلم یکن فحلا و أمسک خشیه النسوان لا تعتبن یا عتب نفسک حبّها إنّ النساء حبائل الشیطان

سپس امام حسن علیه السلام اشعاری که حاکی از بی غیرتی عتبه بود و آنها را نصر بن حجاج سروده بود، خواند که در پنج سطر بالا به ترجمه آنها اشاره کردیم.] ثم نفض الحسن ثوبه و قام فقال معاویه: امرتکم امرا فلم تسمعوا له و قلت لکم لا تبعثن الی الحسن.

امام حسن علیه السلام پس از این سخنان لباسش را تکان داد و به پاخاست، معاویه رو به حاضران کرد و گفت: به شما گفتم حسن بن علی علیه السلام را دعوت نکنید، ولی گوش ندادید... [تا آخر که معاویه ضمن سرودن اشعاری، اظهار داشت همه ما را رسوا کرد.](1) ابن جوزی بعد از نقل این واقعه نوشته است :

تفسیر غریب فی الواقعة.

و شروع کرده است به بیان و شرح جمله هایی که امام حسن علیه السلام در باره معاویه و اطرافیانش فرموده که ما به جهت اختصار متعرض آنها نشدیم.

ضمنا، امام حسن علیه السلام در باره هر یک از آنها اشعاری خواند، که دیگران در مذمتشان سروده بودند که از آوردن آنها صرف نظر شد، طالبین به کتاب «تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی» مراجعه کنند.

یاد آوری: این مناظره در کتاب احتجاج طبرسی (ج 1، ص 401 تا 416) و بحارالانوار (ج 44، ص 70 تا 86) و سایر کتب مربوطه، مفصل نقل شده است.

ولی این جانب آن را از کتاب یک نفر محدث و دانشمند سی حنفی که در سنه حدود 653 و 654 نوشته است آوردم تا از نوشته های آنان گوشه ای از سوابق دشمنان اهل بیت علیهم السلام روشن شود، و علت عداوت آنان نسبت به حضرت

ص: 399


1- تذکرة الخواص، ص 200 تا ص 202 و بحارالانوار، ج 44، ص 82.

امیر علیه السلام و فرزندان معصومش معلوم گردد، و نیز پی به مظلومیت اهل بیت لای ببریم که با چه مردمی و در چه جامعه ای به سر برده اند، و از همه با ارزش تر، شجاعت و شهامت حضرت امام حسن علیه السلام معلوم گردد که در آن موقعیت، و در آن جمع، آن گونه سخن گفت و بی باکانه از پنهانی های آنها پرده برداشت.

صلوات الله وسلامه علیه.

مناظره مرحوم آیة الله خویی با عالم حجازی

40- مرحوم آیة الله العظمی خویی مرقوم فرموده است:

در سال 1353 ه. ق برای حج مشرف شدم، شخصی دانشمند - به نام شیخ زین العابدین - در مسجد النبی مراقب بود هر کس روی مهر سجده می کرد مهر او را می گرفت. به او گفتم: آیا رسول الله ﷺ تصرف در مال مسلمان را بدون اذن و رضایت او حرام نکرده است؟ گفت: بلی حرام کرده است.

گفتم: پس چرا اموال این مسلمانان را از آنها به زور می گیری و حال اینکه اینها شهادت به «لا إله إلا الله» و «محمد عبده و رسوله» می دهند؟ گفت: اینها مشرک هستند و مهر را بت قرار داده و برای مهر سجده می کنند (نه برای خدا).

گفتم: حاضر هستی درباره این موضوع با هم مذاکره کنیم؟ گفت: مانعی ندارد.

شروع به صحبت کردم و سرانجام آن شخص از کاری که مرتکب شده بود عذر خواهی و استغفار کرد و گفت: امر بر من مشتبه شده بود و از من خواست تا در مدینه هستم، شبها در مسجد النبی صحبت کنم و در موضوعات مختلف مذاکره کنیم، و تا ده شب که در مدینه بودم شبها مجلس بر قرار می شد و صحبت

ص: 400

کردم و عده ای از مذاهب مختلف حاضر می شدند و در پایان ده شب، آن دانشمند حجازی از آنچه نسبت به شیعه معتقد شده بود بیزاری جست و عذرخواهی کرد و به من قول داد صحبتهای مرا در روزنامه «ام القری» چاپ و منتشر کند تا برای کسانی که امر بر ایشان مشتبه شده و عناد ندارند، حق ظاهر شود و قرار شد یک نسخه از روزنامه را نیز برای من بفرستد ولی طبق قرارش عمل نکرد و شاید موقعیت با او مساعدت نکرد و نتوانست آنرا چاپ و منتشر کند.(1) ظاهرا این شخص از آن گروه تندرو نبوده است و الا آنها حاضر به مذاکره با علمای شیعه نیستند و اگر هم ببینند عالمی شیعی با یک نفر سنی صحبت می کند می گویند ممنوع است و از صحبت جلوگیری می کنند.

این جانب و دیگران در مسجد النبی بارها دیده ایم که برخی از آنها سجاده را از زیر پای نمازگزاران شیعه می کشند و گاهی آنرا ضایع می کنند و رسما اهانت و در حد کتک زدن هم اقدام می کنند و حال اینکه خود را سلفی، یعنی پیرو سلف صالح و پیرو سنت رسول اللهﷺ می دانند اما آیا سلف صالح و اصحاب رسول الله له با مسلمانان، با مهمانان رسول اللهﷺ ، با نمازگزارانی که رو به قبله و طبق فقه خود در حال نماز هستند و در سجده می گویند « سبحان ربی الاعلی و بحمده» این گونه رفتار می کردند؟ آیا سنت رسول الله ﷺ چنین است؟

مناظره به مناسبت برخورد زشت آنها

(41) به یکی از آنها که خود در یک مورد، تماشاگر چنین برخورد ناجوانمردانه و خشن و بی ادبانه بود . گفتم: مگر شما سنت و دستور رسول الله ﷺ را قبول ندارید؟ مگر صحیح بخاری و صحیح مسلم را صحیح ترین کتابها بعد از

ص: 401


1- البیان فی تفسیر القرآن، للامام السید الخوئی قدس سره، ص 532.

قرآن کریم نمی دانید؟ گفت: چرا ما چنین هستیم.

گفتم: در صحیح بخاری از عمر بن الخطاب نقل کرده که رسول الله ﷺ فرمود:

من مأمور شدم با مردم جنگ و قتال کنم تا بگویند «لا إله إلا الله» پس هر کس گفت: «لا إله إلا الله» مال و جانش از جانب من مصون و محفوظ است مگر بحقش (مانند اینکه به کسی ضرر مالی یا جانی بزند و حساب او با خدا است.(1) صحیح مسلم نیز همین حدیث را با چند سند نقل کرده است.(2) به این شخص گفتم: با وجود چنین احادیثی، شما چگونه بخود اجازه می دهید در روضه مبارکه و در حضور رسول الله باید ﷺ کسی که «لا إله إلا الله، محمد رسول الله» می گوید و در حال نماز است و عازم زیارت خانه خدا است، اینگونه توهین و اذیت کنید و در مال او تصرف و آنرا به زور بگیرید و ضایع کنید؟ آیا شما پیرو سلف صالح و عامل به سنت رسول الله ﷺ هستید؟ او سرش را زیر انداخت و حرفی نزد، به او گفتم: شیعیان تنها به خاطر اینکه درگیری نشود و موفق به زیارت رسول الله ﷺو ائمه بقیع علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام شوند، این بی ادبی ها و بدرفتاری زشت شما را تحمل می کنند و اگر این جهت نبود هرگز این رفتار شما را تحمل نمی کردند و این اعمال را بی پاسخ نمی گذاشتند، او با حالت شرمندگی گفت: حق با شما است و اسلام اجازه نمی دهد مسلمانان با کسی این گونه رفتار کنند و تقاضای عفو کرد و خداحافظی نمود.

ص: 402


1- صحیح بخاری، کتاب الزکاة، باب وجوب الزکاة، ص 225، ح 1399 و کتاب استتابة المرتدین و المعاندین وقتالهم، باب قتل من ابی قبول الفرائض، ص 1193، ح 6924
2- صحیح مسلم، باب الأمر بقتال الناس حتی یقولوا لا اله الا الله محمد رسول اللهﷺ ، ص 72، ح 32.

اضافه می کنم که این گونه برخوردهای زشت و دور از انسانیت، مخصوص داشتن سجاده و امثال آن نیست بلکه بارها، جوانانی را که در مدارس مخصوص ضد تشیع تربیت کرده و آنها را معتقد کرده اند که شیعه مشرک است، در مسجد النبی و غیره، در حال عبور و مرور، به اینجانب تنه می زدند و حرفهای بسیار زشت و توهین آمیز می زدند و با سرعت می گذشتند.

ننگین تر از این قضایا واقعه ای بود که در سال 1379 اتفاق افتاد و آن چنین بود که در مسجد النبی یک پیرمرد بسیار خبیث در کمین بود و متوجه شد یک نفر ایرانی برای سجده کردن سر روی بادبزن که حصیر بود گذاشت، آن پیرمرد رفت و پایش را گذارد روی سر و گردن آن ایرانی و به شدت فشار داد بطوری که وقتی پایش را برداشت و آن ایرانی سرش را بلند کرد بی اختیار شد و چند لحظه از حال طبیعی خارج شد و به لحاظ اینکه بین دولت ایران و سعودی روابط حسنه نبود، کسی نمی توانست حرف بزند آنها هم جری بودند لذا آن مرد تحمل کرد، البته الآن هم بد رفتاری دارند.

در این حادثه به یاد آوردم هنگامی را که رسول الله ﷺ در مسجد الحرام نماز می خواند و همین که سر مقدس خود را برای سجده به زمین گذاشت، یک نفر از مشرکین پا روی سر آن حضرت گذارد و سخت سر او را به زمین فشار داد.

بلی سرچشمه همه این ظلمها و اهانتها همان ظلم و ستمی است که بر رسول اللهﷺ ، و بعد بر اهل بیت مظلوم آن حضرت رواداشتند و همچنان بر شیعیان آنها نیز روا داشته و می دارند.

امید است هر چه زودتر منتقم الهی بیاید و جبران کند ان شاء الله تعالی. و فعلا ماییم و فرمودۀ آنان که دعا کنیم و بگوییم: «اللهم إنا نرغب إلیک فی دولة کریمة، تعز بها الأسلام وأهله، و تذل بها النفاق واهله».

ص: 403

مناظره در باره کیفیت وضو

42) یک نفر از آنها گفت: چرا مثل ما وضو نمی گیرید؟ و چه شده که وضو گرفتن شما با وضوی ما تفاوت دارد؟ گفتم: در آیه شریفه مربوط به وضو(1)حدود صورت و کیفیت شستن آن بیان نشده و در چنین مواردی، مسلمانان باید بروند سراغ بیانات اهل بیت پیامبر ﷺ، زیرا برحسب حدیث شریف «ثقلین» پس از کتاب خدا، مرجع همه مسلمانان عترت پیامبرﷺ هستند و قول و فعل و تقریر آن بزرگواران حجت و الگو و ملاک صحت عبادات است، یعنی اجزاء و شرایط عبادات، که در قرآن معین نشده، باید از روایات اهل بیت علیهم السلام اخذ و عمل کنند و وضو از عبادات است و کیفیت انجام آن را ( که از بالا به پایین شستن و چگونه و چه مقدار مسح کردن سر و پاها) آن بزرگواران معصوم بیان فرموده اند، و آن به این گونه است که باید درازی صورت را از بالای پیشانی، جایی که موی سر می روید، تا آخر چانه بشویند، و پهنای آن به مقداری که بین انگشت وسط و شست قرار می گیرد، بشویند. بعد از آن دست راست را از بالا به پایین و دست چپ را نیز از بالا به پایین، از آرنج تا سر انگشت ها بشویند. بعد از آن، جلوی سر را باتری آب وضو که در دست مانده، مسح کنند و محل مسح سر، ربع مقدم سر، که جلوی پیشانی است، می باشد. بعد با تری آب وضو، که در دست مانده روی پاها را مسح کنند.

البته گروهی از اهل تسنن مدعی هستند که کیفیت شستن دست ها، در قرآن

ص: 404


1- «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ » ؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید هنگامی که برای نماز به پا خاستید صورت و دست های خود را از آرنج (با آرنج) بشویید و قسمتی از سر و روی پا را تا مفصل مسح کنید». (سوره مائده، آیه 6).

بیان شده است، که از سر انگشت ها به طرف آرنج است، و گفته اند: (الی) در آیه الی المرافق)، برای انتهای غایت است، که معنا چنین می شود، «دست ها را از سر انگشت ها به طرف آرنج بشویید.

مؤلف : اولا همه جا (الی) برای غایت و انتها نیامده، بلکه در موارد بسیاری به معنای (مع) آمده است، مثلا خدا فرموده است:«وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَی أَمْوَالِکُمْ »(1) (آی: مع أموالکم) «نخورید اموال آنها را با اموال خودتان»، و در آیه وضو نیز (الی) به معنای (ع) است، یعنی دست ها را با مرفق ( آرنج) بشویید، لذا باید در وضو آرنجها نیز شسته شود.

ثانیا : اهل سنت که ادعا کرده اند. (الی) در آیه برای غایت و انتها است، گوئیا به معنای (دست) (اید یکم) توجه نکرده اند، و لذا رمز آوردن «الی» را نفهمیده اند، و اگر توجه می کردند که ( دست» لااقل به سه قسمت، صدق می کند، تا مچ، تا آرنج، و تا کتف، و آوردن (الی) در آیه برای این است که توهم نشود شستن، تا مچ کفایت می کند، یا باید کتف نیز شسته شود، و این نظیر این است که گفته می شود:

از زمین تا یک متر به سقف، کاشی کاری شود، یا از درب مسجد، تا محراب، جاروب شود، یا این زمین تا فلان جا ملک زید است، که در تمام این موارد (الی) برای تعیین مقدار است، که این مقدار، کاشی کاری شود، نه کمتر، نه زیادتر. و هکذا، و اما از کجا شروع شود و به کجا ختم گردد، باید صاحب کار تعیین کند، یا از قرائن خارجی معلوم گردد، و در باب وضو صاحب شرع اهل بیت علیهم السلام هستند زیرا خاندان پیامبر ﷺاز کیفیت وضوی پیامبر ﷺ آگاه بوده اند، چون (اهل بیت ادری بما فی البیت)، به علاوه طبق حدیث شریف «ثقلین» باید به اهل بیت علیهم السلام رجوع کرد، و آنها فرموده اند: در وضو، صورت و دست ها را از بالا به طرف

ص: 405


1- سوره نساء (4)، آیه 2.

پایین بشویید، مضاف بر این که در شستن صورت و دست ها، قرینه وجود دارد که از بالا شسته شوند، زیرا چیزی که دارای ارتفاع است، عقل و عرف، حکم می کند که مناسب است از بالا شسته شود، خصوصا اگر آلوده و کثیف باشد، و ظاهرة همین جهات باعث شده که اهل تسنن به اتفاق گفته اند شستن صورت از بالا به پایین، مستحب است، و گفته اند در شستن دست ها مخرند از پایین به بالا یا به عکس بشویند. ولی شستن از سر انگشت ها به طرف بالا مستحب است.

ضمنا از آن چه نسبت به شستن صورت و دستها ذکر شد، مطلب مربوط به مسح سر نیز روشن می شود. و در این قسمت نیز ملاک صحت و تعیین کیفیت انجام آنها، توسط اهل بیت علیهم السلام بیان شده است، مثل این روایت: عن أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَ لاَ تُخْبِرُنِی مِنْ أَیْنَ عَلِمْتَ وَ قُلْتَ إِنَّ اَلْمَسْحَ بِبَعْضِ اَلرَّأْسِ وَ بَعْضِ اَلرِّجْلَیْنِ فَضَحِکَ ثُمَّ قَالَ یَا زُرَارَةُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ نَزَلَ بِهِ اَلْکِتَابُ مِنَ اَللَّهِ لِأَنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ» فَعَرَفْنَا أَنَّ اَلْوَجْهَ کُلَّهُ یَنْبَغِی أَنْ یُغْسَلَ ثُمَّ قَالَ: «وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی اَلْمَرٰافِقِ » ثُمَّ فَصَّلَ بَیْنَ اَلْکَلاَمِ فَقَالَ «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ» فَعَرَفْنَا حِینَ قَالَ: «بِرُؤُسِکُمْ » أَنَّ اَلْمَسْحَ بِبَعْضِ اَلرَّأْسِ لِمَکَانِ اَلْبَاءِ.(1) «زراره گفت: به امام باقر ﷺ عرض کردم: از کجا دانستی که مسح به بعضی از سر و به بعضی از پا می باشد؟ حضرت فرمود: ای زراره! این حکم را رسول الله ﷺ فرموده، و در باره آن آیه از طرف خدا نازل شد، خداوند متعال فرمود: (فاغسلوا وجوهکم) پس از این جمله فهمیدیم که باید همه صورت را شست. - تا آنکه فرمود: - پس از آن خداوند متعال، بین کلام فاصله انداخت (یعنی جمله دوم را از جمله اول جدا نمود) و فرمود: «وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ» پس از اینکه در شستن صورت «با» نیاورد و در مسح سر «با» آورد و «برؤسکم» فرمود دانستیم که مسح، به بعضی از سر است، بخاطر «باء». (نه تمام سر)».

ص: 406


1- وسائل الشیعه: باب 23، از ابواب وضوء، ح 4.

همچنین از آنچه راجع به شستن صورت و دستها بیان شد، مسأله، نسبت به مسح پاها نیز روشن می شود، زیرا علاوه بر روایات بسیاری که از اهل بیت علیهم السلام وارد شده(1) آیه شریفه « وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ » نیز بر آن دلالت دارد، چون مقتضای فصاحت و بلاغت است که هرگاه جمله ای مستقل باشد و عطف شده باشد به جمله قبل، نباید بین وی و معطوف علیه او جمله ای مستقل، فاصله شود، و در صورتی که امر دایر باشد که عطف به جمله کنارش باشد، یا به جمله قبلی آن (الأقرب یمنع الأبعد) بنابراین مناسب این است که (وَأَرْجُلَکُمْ) عطف باشد به وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ، یعنی پاها را نیز مانند سرتان مسح کنید، و اینکه در قرآن ( وَأَرْجُلَکُمْ به فتح لام نوشته شده، به لحاظ این است که عطف شده بر محل بِرُءُوسِکُمْ،)، چون (بِرُءُوسِکُمْ،) مفعول (وَامْسَحُوا) است که محلا منصوب است، گذشته از اینها، گروهی از قراء (وَأَرْجُلَکُمْ را به کسر لام قرائت کرده اند، به علاوه، اعراب کلمه، حجیت شرعی ندارد و حکمی را ثابت نمی کند، چون اعراب گذاریهای قرآن از جانب پیامبر ﷺو در زمان آن حضرت صورت نگرفته است، و همین امور باعث شده که اهل تسنن در مسأله مسح، یا شستن پاها، شدید دچار اختلاف شوند.

اختلاف میان اهل تسنن در مسح پاها

در کتاب «عمدة القاری فی شرح صحیح بخاری» (ج1، ص657) چنین آمده است:

در وظیفة مسح، یا شستن پاها، چهار مذهب وجود دارد، اول : مذهب ائمه چهارگانه اهل سنت که گفته اند: وظیفه شستن است، دوم: مذهب شیعه امامیه که گفته اند وظیفه، مسح است، سوم: مذهب حسن بصری و محمد بن جریر طبری

ص: 407


1- از مرحوم سید در انتصار نقل است که: شمار روایات مربوط به مسح پا از شمار ریگها بیشتر است.

و ابوعلی جبائی که گفته اند: وظیفه، تخییر بین شستن و مسح است، چهارم:

مذهب اهل ظاهر که گفته اند: وظیفه، جمع بین شستن و مسح است.

در عمدة القاری، بعد از نقل اقوال، روایاتی نقل کرده است که پیامبر ﷺ پاها را می شست، و روایاتی نیز نقل کرده است که آن حضرت پاها را مسح می کرد.

[ سپس از رفاعة بن رافع روایت کرده است که: «غسل ألنبیﷺ وجهه و یدیه إلی المرفقین، و یمسح برأسه و رجلیه إلی الکعبین»؛ پیامبر ﷺ صورت و دستهایش را تا آرنج شست و سر و پاهایش را مسح کرد.

[ بعد از نقل این روایت گفته است :] ابوعلی طوسی و ترمذی و ابوبکر بزاز، این روایت را نیکو شمرده اند و حافظ بن حبان و ابن حزم آن را صحیح دانسته اند. همچنین ابن جریر طبری در تفسیرش (ج 1، ص 59) گفته است:

«الصواب عندنا أن الله تعالی أمر بعموم مسح الرجلین بالماء فی الوضوء کما أمر بعموم مسح الوجه بالتراب فی ألتیمم» ؛ صحیح در نزد ما این است که، خدا امر کرده پاها را در وضو مسح کنند، همانگونه که امر کرده در تیمم صورت را با خاک مسح کنند.(1)

مناظره ای در باره زیارت عاشورا

(43) در مسجد النبی، مفاتیح دستم بود، یک نفر از آنها که به مأمور بود و از جزئیات مطلع بود . آن را گرفت و زیارت عاشورا را آورده گفت: اول و دوم و سوم که لعن می کنید چه کسانی هستند؟ گفتم: مگر لازم است بدانیم چه کسانی هستند؟ گفت: چنانچه انسان کسی را نشناسد چگونه او را لعن می کند؟ گفتم: این مردم که پنج وقت نماز می خوانند و مرتب می گویند « غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا

ص: 408


1- الحدائق الناضرة، ج 2، ص 288. (توضیح کامل را در کتاب چرا چرا؟ ج 1، ص 21 تا ص 27، و در کتاب روزهای مدینه، ص 149 آورده ام).

الضَّالِّینَ (7)» آیا مغضوب علیهم و ضالین را می شناسند؟ فکری کرد و گفت: خیر، اکثر آنها نمی شناسند.

گفتم: کسانی را که نمی شناسند چگونه از خدا می خواهند آنان را از آنها قرار ندهد؟ گفت: در نماز دستور است که بخوانند هر چند معنا و مقصود از آن را ندانند. گفتم: این هم زیارت است و دستور است که آن را بخوانند هر چند مقصود از آنان را ندانند.

گفت: در این زیارت لعن بر معاویه نیز هست و او را که می شناسید، چرا او را العن می کنید؟ مگر نمی دانید لعن اصحاب رسول الله ﷺگناه و حرام است؟ گفتم: اولا جنگ با اصحاب و با خلیفه رسول الله ﷺ گناهش بزرگتر از ست و لعن است و همه می دانند که معاویه با علی بن ابی طالب علیه السلام که از صحابه و خلیفه رسول الله ﷺبود جنگ کرد و اگر توانسته بود آن حضرت را به شهادت رسانده بود، همان گونه که پسرش یزید حسین بن علی علیهما السلام را شهید کرد، ثانیا شیعه لعن برخی افراد و بر شخص معاویه را از معاویه یاد گرفته اند.

گفت: معاویه کجا و چه کسی را سب و لعن کرده که از او یاد گرفته اید؟ گفتم: صحیح مسلم را قبول داری؟ گفت: بلی، گفتم: در صحیح مسلم است که معاویه از شخصی به نام سعد خواست که امیر المؤمنین علی علیه السلام را سب کند و سعد گفت: من هرگز علی علیه السلام را سب نمی کنم و اگر یکی از سه چیزی که رسول الله ﷺ برای علی بن ابی طالب علیه السلام گفت برای من گفته بود ارزش و بهای آن نزد من محبوب تر از شتر قرمز رنگ بود (شتر قرمز نزد اعراب اشرف اموال محسوب است و آن سه چیز این بود:

1۔ رسول الله ﷺ، عازم سفر برای جنگ بود، علی علیه السلام را به عنوان خلیفه خود تعیین کرد که بماند، علی علیه السلام گفت: یا رسول اللهﷺ مرابا زنها و بچه ها می گذاری؟ رسول الله ﷺ فرمود: آیا خوشنود نمی شوی که نسبت به من بمنزله

ص: 409

هارون نسبت به موسی علیه السلام باشی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست؟ 2- شنیدم رسول الله ﷺ در جنگ خیبر فرمود: فردا پرچم جهاد را به دست مردی می دهم که او خدا و رسول خدا را دوست می دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند، روز بعد همه حاضرین گردن کشیدیم که شاید یکی از ما باشیم ولی رسول الله ﷺ فرمود: علی علیه السلام را نزد من بیاورید، علی علیه السلام را آوردند در حالی که چشمش درد می کرد، رسول الله ﷺآب دهان مبارکش را در چشمان او ریخت و پرچم را به او داد پس خداوند برای آن حضرت فتح و پیروزی نصیب کرد.

٣- وقتی آیه مبارکه « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ »(1) نازل شد، رسول الله ﷺ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را طلبید و گفت خدایا اینها اهل من هستند.

نیز در همین کتاب است که مردی از آل مروان [به عنوان استاندار منصوب شد، او از سهل بن سعد خواست که علی علیه السلام را سب کند، سهل از سب آن حضرت خودداری کرد، آن مرد به سهل گفت: اکنون که از سب علی علیه السلام خودداری می کنی پس بگو: «لعن الله ابا تراب» (العیاذ بالله).(2) بعد از نقل این روایات به آن مأمور گفتم: روایات به این مضمون و مشابه یکدیگر در صحیح مسلم و در همین باب موجود است که مقام و منزلت علی علیه السلام را نسبت به رسول الله ﷺ جهاد علی علیه السلام را ثابت و بیان می کند. و در این دو روایت تصریح شده که معاویه و آل مروان اصرار داشتند بر سب و لعن امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، پس اگر شیعه معاویه و آل مروان و امثال آنها را لعن و سب

ص: 410


1- آل عمران / 61۔
2- صحیح مسلم، باب: من فضائل علی بن ابی طالب رضی الله عنه، ص 1044، ح 2409.

کند منشأ آن معاویه و آل مروان هستند که فتح باب نمودند گفت: آنها اجتهاد کرده اند، گفتم: شیعه نیز اجتهاد کرده است و این اجتهاد را نیز از معاویه یاد گرفته است.

بحث که به اینجا کشید، مفاتیح را بست و گفت: ابوبکر افضل است یا علی ؟ گفتم: این مطلب را خداوند در قرآن بیان کرده است:

« وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا (95)»(1) خداوند مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است.

و در آیهای دیگر فرموده است:

« یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ »(2) خداوند رتبه و منزلت کسانی از شما که ایمان آورده و کسانی را که دانشمندند بر حسب درجات بلند گرداند.

و مجاهد بودن علی علیه السلام و مقام علمی بی نظیر علی علیه السلام بر همه آشکار و از بدیهیات عالم اسلام است.

لذا باید قبول کنید که این دو آیه شریفه افضل بودن علی علیه السلام را بر دیگران ثابت می کند.

بعلاوه در روایاتی که از صحیح مسلم نقل و اشاره کردم رسول اللهﷺ ، علی علیه السلام را بمنزله خودش دانسته و خداوند نیز در آیه مباهله همان گونه که در صحیح مسلم نقل شده علی علیه السلام را نفس رسول الله ﷺ قرار داده است و همان طور که رسول الله ﷺ افضل از دیگران است علی علیه السلام هم که نفس و جان رسول اللهﷺ می باشد افضل است و در اشعار فارسی نیز آمده است.

ص: 411


1- سوره نساء / 95.
2- سوره مجادله / 11.

علی ز بعد محمد ﷺ ز هر که هست به است اگر تو مؤمن پاکی بکن بر این اقرار گفت: بلال و فلان نقل کردند که..، فورأ حرف او را قطع کردم و گفتم من میگویم خدا و رسول الله ﷺچنین فرموده اند، تو می گویی بلال و فلان!! ما «شیعیان» هرگز قرآن و فرموده رسول الله ﷺرا رها نمی کنیم و حرف فلان و فلان را بپذیریم - سپس گفتم: حجت بر تو تمام است و در پیشگاه خداوند هیچ عذری نداری و السلام علی من اتبع الهدی و از جا حرکت کردم و از یکدیگر جدا شدیم.

مناظره درباره گریه ما بر مظلومیت اهل بیت علیهم السلام

(44) منشأ و علت و دلیل گریه و عزاداری شیعه بر مظلومیت اهل بیت علیهم السلام خصوصا در مدینه منوره بر حضرت زهرا علیها السلام و بر امام حسن مجتبی علیه السلام (1)معلوم

ص: 412


1- ابن عباس گوید روزی رسول خداﷺ نشسته بود که حسن آمد و چون او را دید گریست و سپس فرمود نزد من نزد من ای پسرم و او را بخود نزدیک کرد تا بر زانوی راست نشانید سپس حسین آمد و چون او را دید گریست و گفت بیا بیا پسر جانم و او را هم نزدیک کرد تا بر زانوی چپ خود نشانید سپس فاطمه آمد و او را هم بخود نزدیک کرد و برابر خود نشانید و سپس امیر المؤمنین علیه السلام آمد او را هم که دید گریست و نزدیک خود طلبید و در پهلوی راست خود نشانید... [تا آن که فرمود) اما حسن که پسرم و فرزندم و پاره تنم و نور دیده ام و روشنی دلم و میوه قلبم هست و او سید جوانان اهل بهشت است و حجت خداست بر امت امرش امر من است و قولش قول من. هرکه پیرویش کند از منست و هر که نافرمانیش کند از من نیست و چون او را دیدم بیادم آمد آنچه از اهانت پس از من بیند و تا آنجا که با زهر ستم بکشندش. در اینجا فرشتگان هفت آسمان بمرگش بگریند و همه چیز تا پرنده هوا و ماهیان دریا بر او گریند چشم کسی که بر او بگرید نابینا نباشد روزی که چشمها نابینایند و هر که بر او محزون شود در رزوی که دلها همه محزونند دلش محزون نباشد و هر که در بقیع او را زیارت کند قدمش بر صراط بر جاماند روزی که همه قدمها بلغزند. [تا آن که فرمود: و اما دخترم فاطمه که بانوی زنان جهانیان است از اولین و آخرین و پاره تن منست و نور دیده منست و میوه دل منست و روح منست که درون منست و حوراء انسیه است هر وقت در محراب خود برابر پرودگارش جل جلاله بایستد نورش بفرشتگان آسمان بتابد چنانچه نور ستارگان بر زمین بتابد و خدای عزوجل بفرشتگانش فرماید فرشتگانم ببینید کنیزم فاطمه بانوی کنیزانم را برابرم ایستاده و دلش از ترسم می لرزد و دل به عبادتم داده ، گواه باشید که شیعیانش را از آتش امان دادم و چون او را دیدم بیادم افتاد آنچه پس از من با وی می شود گویا می بینم خواری بخانه اش راه یافته و حرمتش زیر پا رفته و حقش غصب شده و ارتش ممنوع شده و پهلویش شکسته و جنین او سقط شده و فریاد می زند یا محمداه و جواب نشنود و استفاده کند و کسی به دادش نرسد و همیشه پس از من غمگین و گرفتار و گریان است یکبار یاد آور شود که وحی از خانه اش بریده و بار دیگر یاد جدائی من کند و شب که آواز مرا نشنود بهراس افتد آوازی که من با تلاوت قرآن تهجد می کردم و خود را خوار بیند پس از آنکه در دوران پدر عزیز بوده در اینجا خدای تعالی او را با فرشتگان مأنوس سازد و او را بدانچه به مریم بنت عمران گفتند ندا دهند و گویند ای فاطمه خدا تو را برگزید و پاک کرد و بر زنان جهانیان برگزیدای فاطمه قنوت کن بر پروردگارت و سجود و رکوع کن با راکعان سپس بیماری او آغاز شود و خدا مریم بنت عمران را بفرستد او را پرستاری کند و در بیماری او انیس او باشد اینجا است که گوید پروردگارا من از زندگی دلتنگ شدم و از اهل دنیا ملولم مرا بپدرم رسان خدای عزوجل او را به من رساند و اول کس از خاندانم باشد که بمن رسد، محزون و گرفتار و غم دیده و شهیده بر من وارد شود و من در اینجا بگویم خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده و کیفر ده هر که حقش را غصب کرده و خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به پهلویش زده تا سقط جنین کرده و ملائکه آمین گویند... (کتاب، امالی شیخ صدوق، مجلس 24، ذیل حدیث 2، و بحارالانوار، ج 44، ص 148، ح 16).

و برای عموم شیعیان واضح و آشکار است.

اما علت و دلیل گریه نکردن اهل تسنن، خصوصا عده تندرو و حتی گریه نکردن آنها در مرگ وابستگان و فرزندان و عزیزانشان، چند روایتی است مبنی بر اینکه عمر بن الخطاب از گریه بر اموات جلوگیری و نهی می کرده و گاهی هم می گفته است، رسول الله ﷺ نهی کرده است.

ص: 413

در صحیح بخاری(1) است که عمر بن خطاب، با زدن عصا و با پرتاب سنگ و پاشیدن خاک، جلوی گریه کننده بر اموات را می گرفت. ( روایت در صفحه 313 روزهای مدینه» آمده است).

همچنین در صحیح مسلم است که: عمر از گریه بر میت نهی می کرد و می گفت:

رسول الله ﷺ فرموده است: میت در قبر، بواسطة نوحه سرایی زنده عذاب می شود.

قال عمر : «قال رسول اللهﷺ المَیّتُ یُعَذَّبُ فی قَبْرِه بمانیح عَلَیهِ».(2) از عبدالله عمر نیز همین روایت نقل شده است(3) آنها طبق این دو سه روایت و به لحاظ نهی و مخالفت عمر با گریه بر اموات، معتقد شده که نباید بر گذشتگان گریه کرد و فرقی بین اولیای خدا و غیر آنها نمی گذارند، لذا بر مظلومیت و مصائب آل رسول الله ﷺ متأثر نمی شوند و اگر بتوانند جلوی دیگران را هم میگیرند و حتی برای مرده های خودشان اگر چه جوان باشد گریه نمی کنند و گاهی دیده شده در قبرستان بقیع پس از دفن مرده هایشان از شدت حزن و اندوه در حال انفجار هستند اما جلوی خود را می گیرند که اشک در چشمانشان دیده نشود و در حقیقت سعی می کنند اطاعت خود را از عمر در گریه نکردن بر اموات ظاهر و حفظ کنند .

ولی این عقیده و این سیره و عمل ( که نباید بر اموات گریه کرد) از چند جهت ناپسند و مذموم و مردود است:

1۔ جاری شدن اشک بر اموات نشانه رحمت و عطوفت و علاقه و مهربانی است، نشانه رقت قلب انسان است و خشک بودن چشم و گریه نکردن علامت

ص: 414


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب البکاء عند المریض، ص 209، ح 1304.
2- صحیح مسلم، کتاب الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء أهله علیه، ص 359، ح 927 و 928.
3- همان.

شقاوت و سخت دلی انسان است.

از رسول الله ﷺ نقل شده که فرمود:

مِن علاماتِ الشَّقاءِ : جُمودُ العَینِ ، و قَسوَةُ القلبِ ، و شِدَّةُ الحِرصِ فی طَلَبِ الرِّزقِ ، و الإصرارُ علی الذَّنبِ (1) چهار چیز از نشانه های شقاوت است، 1 - خشکی چشم، 2- سختی دل، ٣- حرص بر دنیا، 4- اصرار بر گناه.

نیز به اباذر فرمود:

« یَا أَبَا ذَرٍّ مَنِ اِسْتَطَاعَ أَنْ یَبْکِیَ فَلْیَبْکِ وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَلْیُشْعِرْ قَلْبَهُ اَلْحُزْنَ وَ لْیَتَبَاکَ إِنَّ اَلْقَلْبَ اَلْقَاسِیَ بَعِیدٌ مِنَ اَللَّهِ تَعَالَی وَ لَکِنْ لاَ تَشْعُرُونَ»..

ای اباذر، کسی که توان گریه دارد، باید گریه کند و کسی که توان گریه ندارد قلبش را محزون دارد و خود را به حالت گریه کننده ها در آورد، بدرستی که دل سخت از خدا دور است ولی شما متوجه نیستید.(2) روایات در مدح گریه و مذمت خشکی و جمود چشم زیاد است.(3) خلاصه، روایات دلالت دارند بر اینکه گریه مطلقا - چه از خوف خدا، چه بر اموات - ممدوح است و با وجود روایات مطلق بضمیمه آیه و روایاتی که بعد نقل می کنیم وجهی ندارد که بخاطر چند روایت مبنی بر نهی عمر از گریه بر

ص: 415


1- سفینة البحار، ماده بکی، و تحف العقول، مواعظ النبیﷺ ، وحکمه با مختصر تفاوتی.
2- سفینة البحار، ماده بکی، و بحار الانوار، ج 77، ح 79.
3- به سفینة البحار ماده بکی، مراجعه شود. گریه بر هر درد بی درمان دواست چشم گریان چشمه فیض خدا است چون خدا خواهد که غفاری کند میل بنده جانب زاری کند حبذا چشمی که او گریان بود وی همایون دل که او بریان بود گریه بزداید ز دل زنگ ملال دل شود مرآت حسن لا یزال

اموات، از اطلاق آن روایات رفع ید کنیم و از گریه بر اموات ممانعت یا خود داری کنیم و بگوییم گریه فقط از خوف خدا ممدوح است.

2- روایات کثیره ای از اهل بیت علیهم السلام وارد شده در فضیلت گریه بر مصائب آل رسول اللهﷺ ، و از آنها استفاده می شود که گریه بر خصوص اباعبدالله الحسین علیه السلام از افضل قربات است.

3- در قرآن کریم است که حضرت یعقوب علیه السلام در فراق فرزندش حضرت یوسف علیه السلام بقدری گریه کرد که چشمانش نابینا شد.

« وَقَالَ یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (84)» و گفت: دریغا بر یوسف! و در حالی که از غصه رنج می برد دو چشمش از اندوه سپید [نابینا شد.

در تفسیر ابن کثیر - که از معتبر ترین کتابهای تفسیر نزد عامه و اهل تسنن است - ذیل آیه «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا » آمده است: حضرت یعقوب علیه السلام از کثرت گریه نابینا شد. «وکان قد عمی من کثرة البکاء»..

4- در صحیح بخاری وصحیح مسلم است که رسول الله در مواردی گریه کرد:

الف) در فوت فرزندش ابراهیم گریه کرد و فرمود:

«إِنَّ الْعینَ تَدْمَعُ وَ الْقَلْبُ یَحْزَنُ، وَ لاَ نَقُولُ إِلاَّ مَا یَرْضَی رَبُّنَا». .

اشک جاری می شود و قلب محزون می گردد ولی حرفی نمی زنم مگر آنچه خدا راضی است.(1) ب) در هنگام عیادت از سعد بن عباده

ص: 416


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی ﷺ اتابک لمحزونون، ص 208، ح 1303 و صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب رحمته الصبیان، ص 1011، ح 2315.

«فبکی رسول الله(صلی الله علیه وآله)، فلما رأی القوم بکاء رسول الله(صلی الله علیه وآله)بکوا، فقال: «ألا تسمعون أن الله لا یعذب بدمع العین ولا بحزن القلب، ولکن یعذب بهذا، وأشار الی لسانه، أو یرحم».(1) پیامبر اکرم ﷺگریه کرد و همراهان حضرت وقتی گریه رسول الله ﷺرا دیدند گریه کردند و رسول الله فرمود: خداوند بخاطر اشک چشم و حزن قلب عذاب نمی کند بلکه بخاطر زبان [که حرفهایی که نباید بزند و می زند عذاب میکنند.

ج) در صحیح مسلم است که:

«قال رسول اللهﷺ إستأذنت ربی... أن ازور قبر أبی فأذن لی».(2) وعن آبی هریرة، قال : «زار النبی ﷺ قبر أمه فبکی و أبکی من حوله...»(3) رسول الله ﷺبرای رفتن به زیارت قبر مادرش از خدا اذن گرفت و همین که سر قبر مادرش رسید گریه کرد و همراهانش را نیز گریاند.

5- در صحیح مسلم است که :

پس از مردن عمر، عایشه گفت: بخدا قسم، عمر اشتباه کرده که گفته است رسول الله ﷺفرموده است: خدا مرده را به خاطر گریه افراد زنده عذاب می کند. بلکه فرموده است: خدا عذاب کافر را بخاطر گریه اهلش زیاد می کند.

بعد عایشه گفت: ] و قرآن شما را کفایت می کند. در آنجا که فرموده است:

«وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی »(4)

ص: 417


1- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب البکاء عند المریض، ص209، ح 1304 و صحیح مسلم کتاب الجنائز، باب البکاء علی المیت، ح 924.
2- صحیح مسلم، کتاب الجنائز، ص 413، باب استئذان النبی ﷺ ربه عز وجل فی زیار ح 976.
3- صحیح مسلم، کتاب الجنائز، ص 413، باب استئذان النبی ﷺ ربه عز وجل فی زیار ح 976.
4- سوره فاطر / 18.

هیچ کس بار گناه دیگری را بدوش نگیرد.(1) نیز در همین کتاب است که ابن عباس حرف عمر را رد کرده و گفته است:

«والله أضحک و آبکی» خدا می خنداند و می گریاند.(2) در صحیح مسلم روایات متعددی است که عایشه و ابن عباس ادعای عمر و عبدالله عمر و فهم آنان را تخطئه کرده و گفته اند: عمر و عبدالله عمر، معنای سخن رسول الله ﷺ را نفهمیده اند.(3) در صحیح بخاری نیز آمده است:

به عایشه گفتند عبدالله عمر گفته است: رسول الله ﷺ فرموده است: میت در قبر بواسطه گریه اهلش عذاب می شود، عایشه گفت: عبدالله عمر اشتباه فهمیده است، بلکه رسول الله ﷺفرمود: میت بخاطر خطاها و گناهانش در قبر عذاب می شود و حال اینکه اهلش بر او گریه می کنند.(4) 6- در صحیح بخاری است که:

«ان النبی صلی الله علیه وآله وسلم نَعَی جعفراً و زیداً قَبلَ اَن یَجیی ء خَبَرهُم وَ عَیْناهُ تَذرفان »(5) قبل از رسیدن خبر شهادت جعفر طیار و زید، رسول الله ﷺ از شهادت آنها خبر داد و از دو چشم مبارکش اشک جاری بود.

نیز در همین کتاب است که:

دَعَا النَّبِیُّﷺ فَاطِمَهَ علیها السلام ابْنَتَهُ فِی شکواهُ الَّذِی قُبِضَ فِیهِ فسَارَّهَا

ص: 418


1- صحیح مسلم، کتاب الجنائز، باب المیت یعذب ببکاء أهله علیه، ص 397، ح 929.
2- همان، ح 930.
3- همان، ص 398، ح 931 و 932.
4- صحیح بخاری، کتاب المغازی، ص 671، ج 3978.
5- صحیح بخاری، کتاب المناقب، ص 609، ح 363. (تذرفان، آئ تجریان الدمع، ضمنا این روایت صریح است که رسول الله له خبر غیبی داده اند).

بِشَیْءٍ فَبَکَتْ، ثُمَّ دَعَاهَا فَسَارَّهَا فَضَحِکَتْ،»(1) عایشه می گوید: رسول الله ﷺدر آن بیماری که از دنیا رفت، فاطمه علیها السلام را طلبید و آهسته با او صحبت کرد، فاطمه علیها السلام گریه کرد، مجددا بطور سری به او مطلبی فرمود، این بار فاطمه علیها السلام خندید.

نیز در همین کتاب است که:

فَجَعَلَت عَینا رَسولِ اللَّه صلی اللَّه علیه و آله تَذرِفانِ ، فَقالَ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ عَوفٍ : وأَنتَ یا رَسولَ اللَّهِ ؟ فَقالَ : یَابنَ عَوفٍ ، إنَّها رَحمَهٌ . ثُمَّ أتبَعَها بِاُخری ، فَقالَ صلی اللَّه علیه و آله : إنَّ العَینَ تَدمَعُ ، وَالقَلبُ یَحزَنُ ، ولا نَقولُ إلّا ما یُرضی رَبَّنا ، وإنّا بِفِراقِکَ - یا إبراهیمُ - لَمَحزونونَ .».(2) رسول الله ﷺ در فوت فرزندش ابراهیم گریه کرد و اشکش جاری شد، بحضرت گفتند، شما هم گریه می کنید؟ فرمود: این گریه، گریه رحمت است، و همچنان که گریه میکرد فرمود: اشک چشم جاری می شود و قلب محزون می شود ولی چیزی نمی گویم مگر آنچه را که خدا راضی باشد، و خطاب به فرزندش ابراهیم فرمود: ما در فراق تو ای ابراهیم محزون هستیم.

در صحیح مسلم نیز گریه رسول الله ﷺ را بر فرزندش ابراهیم نقل کرده است.(3) همچنین در صحیح بخاری است که:

وقتی خبر رحلت رسول الله ﷺمنتشر شد، ابوبکر داخل حجره شد و خود را روی جنازه رسول الله ﷺ انداخت و او را بوسید و گریه کرد. «فقتله و بکن».(4)

ص: 419


1- صحیح بخاری، کتاب المناقب باب مناقب قرابة رسول اللهﷺ و منقبة فاطمة علاء ، ص 626، ح 3715.
2- صحیح بخاری، کتاب الجنائز، باب قول النبی ﷺ انا بک لمحزونون، ص 208، ح 1303.
3- صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب رحمتهﷺ الصبیان و العیال و تواضعه، ح 2315
4- صحیح بخاری، کتاب المغازی، ص 757، ح 4452.

و در همین کتاب است که:

در رحلت رسول الله ﷺ، بغض گلوی مردم را گرفته بود و طوری گریه می کردند که صدای گریه آنها شنیده می شد. «فنشج الناس یبکون؛ مردم متشنج و گریان شدند».(1) باز در همین کتاب است که:

ابن عباس می گفت: پنجشنبه و چه پنجشنبه ای؟ و سپس به قدری گریه می کرد که ریگها از اشک چشمش تر می شد.(2) در کتابهای دیگر اهل تسنن نیز آمده است که:

گریه و حزن و اندوه بر اموات جایز است، مشروط بر اینکه حرفی که موجب غضب خداوند شود نزنند، نوحه سرایی و مدح و ثنای بی مورد و دروغ برای مرده انجام ندهند.(3) 7- در کتابهای تاریخی خود اهل تسنن است که مردم مدینه در رحلت رسول الله ﷺ شدید گریه کردند.

در کتاب «التاریخ القویم لمکة و بیت الله الکریم» (4)است که :

در رحلت رسول الله ﷺ مردم مدهوش شدند و بسیار گریستند... و فاطمه علیها السلام گریه کرد... و عمر گریه کرد... و از عایشه نقل کرده که گفت: سر رسول الله ﷺ در دامن من بود که قبض روح شد، سر حضرت را روی بالش گذاشتم و با زنها به سینه و صورتم زدم.

ثم وضعت رأسه علی وسادة و قمت التدم (ای ضرب صدری)مع

ص: 420


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، ح 3668.
2- صحیح بخاری، کتاب الجزیة، ص 527، ح 3168. (متن روایت در پاورقی صفحه 242 گذشت)
3- به کتاب «صلاة المؤمن» تألیف وهف القحطانی، شاگرد بن باز، ص 1307 مراجعه شود.
4- تألیف محمدطاهر الکردی المکی. ج 1، ص 168، 198، 200، 201، 203

النساء و اضرب وجهی.».

نیز در همین کتاب است که:

بعد از وفات رسول الله ﷺ ابوبکر و عمر رفتند نزد ام ایمن، ام ایمن گریه کرد، ابوبکر و عمر نیز با او گریه کردند.

اذان بلال و گریه شدید مردم مدینه

همچنین در این کتاب آمده است:(1) بلال مؤذن رسول الله ﷺ بعد از وفات آن حضرت اذان نگفت، ابوبکر هر چه اصرار کرد که اذان بگوید قبول نکرد و به شام رفت. شبی رسول الله ﷺ را در خواب دید، حضرت به او فرمود: ای بلال به ما جفا کردی و از جوار ما خارج شدی، بیا به زیارت ما، بلال بیدار شد و به مدینه آمد و آن در زمانی بود که فاطمه علیها السلام از دنیا رفته بود، مردم خبر وفات حضرت زهرا علیها السلام را به او دادند، بلال با شنیدن خبر رحلت فاطمه علیها السلام صیحهای کشید و گفت: چه زود پاره تن رسول الله ﷺ به رسول اللهﷺ ملحق شد، بعد مردم به بلال گفتند، برو بالای مأذنه و اذان بگو، گفت: بعد از رسول الله ﷺاذان نمی گویم، مردم اصرار کردند، رفت بالای مأذنه و مردم از پیر و جوان، زن و مرد جمع شدند و گفتند: بلال مؤذن رسول الله ﷺ می خواهد اذان بگوید، وقتی صدای بلال بلند شد و گفت:

الله اکبر» همه مردم صیحه زدند و گریه کردند «صاحوا و بکوا جمیعا» همین که گفت: «آشهد أن لا إله إلا الله» مردم ضجه زدند «ضجوا جمیعا » وقتی گفت: «آشهد أن محمدا رسول الله ﷺ» ذی روحی در مدینه باقی نبود مگر اینکه گریه کرد و صیحه کشید، دختران باکره از پوشش های خود خارج

ص: 421


1- التاریخ القویم لمکة و بیت الله الکریم، ص 204 و 205.

شده و گریه کردند «و خرجت العذاری و الأبکار من خدورهن یبکین و صار کیوم موت رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله و سلم حتی فرغ من آذانه» و مانند روزی که رسول الله ﷺ رحلت فرمود گریه کردند تا بلال اذانش را تمام کرد. سپس بلال به مردم گفت: بشارت میدهم شما را، چشمی را که بر رسول الله ﷺ بگرید، آتش آن چشم را نمی سوزاند و آن را مت نمی کند، «قال ابشرکم انَّه لا تمسّ النار عیناً بکت علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم» پس از آن به شام بازگشت و تا زنده بود سالی یک مرتبه می آمد مدینه و اذان می گفت و بر می گشت.

همچنین نقل کرده که، همه اصحاب رسول الله ﷺ هر وقت رسول الله ﷺ را یاد می کردند گریه می کردند.

همچنین نقل کرده که:

در عهد ولید بن عبدالملک، وقتی دستور تخریب حجرههای رسول الله ﷺرا به منظور توسعه مسجد النبی ﷺ داد، مردم مدینه گریه عظیمی نمودند «بکوا بکاء عظیما فی ذلک الیوم». .

اکنون با توجه به آنچه از قرآن کریم و از کتب معتبر خود اهل تسنن بازگو کردیم، معلوم شد که گریه و اظهار حزن و اندوه بر میت و در فراق عزیزان، مذموم و ناپسند نیست، بلکه گریه بر رسول الله ﷺ مستحب و دارای اجر و پاداش است، و معلوم شد که عمل و نهی عمر و پسرش عبدالله مأخذ شرعی نداشته و برخلاف قرآن و سیره عملی رسول الله ﷺو اصحاب آن حضرت بوده است.

بر این اساس، اعتراض برخی از اهل تسنن و خصوصا گروه تندرو به شیعه که چرا در کنار بقیع یا غیر آن گریه می کنید، بی وجه است، توهین و مسخره کردن گریه کنندگان، بر خلاف شرع و بر خلاف آیات و روایات معتبر نزد خودشان می باشد، و این گونه رفتارها نشان جهل و بی اطلاعی آنان از احکام خدا و از معانی قرآن و از سیره عملی رسول الله ﷺ و اصحاب آن حضرت است.

ص: 422

مناظره ای با مسخره کننده گریه کنندگان پشت بقیع

(45) به سمت بقیع می رفتم، یک نفر از وهابیها ایستاده بود و گریه و عزاداری شیعیان را مسخره می کرد، وقتی چشمش به اینجانب افتاد شروع کرد بلند بلند مسخره کردن، ایستادم و با صدای بلند این آیه شریفه را خواندم:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَی أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَی أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ »(1) ای اهل ایمان هرگز نباید قومی قوم دیگر را مسخره کند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانی زنان (دیگر) را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند.

وقتی این آیه را خواندم، گفت: این گریه و داد و شیون زدنها از دین و اسلام نیست و باید احکام و اعمال اسلام و دین را از اینجا (مدینه) یاد گرفت نه از ایران و شما این برنامه ها را از ایران آورده اید.

گفتم: ایرانیها شیعه هستند و دستورات دینی خود را از مدینه و از قرآن و رسول الله ﷺ و از اهل بیت آن حضرت آموخته و طبق آنچه آنها فرموده اند عمل می کنند ولی شما ستیها هستید که مدینه و اهل بیت رسول الله ﷺ را گذاشته اید و دین و عقاید و دستورهای دینی خود را از فارس و از ایرانیها گرفته اید و بقول خودتان که می گویید ایرانیها مجوس هستند، شما دین و مذهبتان را از مجوسیها آموخته و به کتابهای آنها عمل می کنید. همین که این حرف را زدم خودش را جمع کرد و با ناراحتی گفت: این چه حرفی است که زدی و ما کجا چنین هستیم؟ گفتم: شما اهل تسنن عموما به صحیح بخاری و صحیح مسلم عمل می کنید و

ص: 423


1- سوره حجرات / 11.

معتقد هستید که بعد از قرآن کریم این دو کتاب صحیح ترین کتابها هستند و این دو کتاب را دو نفر فارس و ایرانی الأصل نوشته اند، صحیح بخاری را محمد بن اسماعیل که در بخاری (ازبکستان) متولد شده و قبر او نیز همانجاست، نوشته است و او ایرانی و فارس بوده نه عرب - به مقدمه صحیح بخاری مراجعه شود - و صحیح مسلم را، مسلم بن حجاج نیشابوری، متولد و مدفون در نیشابور، نوشته و نیشابور از توابع خراسان و ایران و فارس می باشد، به مقدمه صحیح مسلم مراجعه شود - بنابراین شما اهل تسنن دین و عقایدتان را از ایرانیها گرفته و به گفته آنها عمل می کنید اما شیعه به حدیث ثقلین عمل می کند و از قرآن و اهل بیت جدا نمی شود.

گفت: صحیح بخاری و مسلم همان سنت رسول اللهﷺ را نوشته و بیان کرده اند و ما به قرآن و سنت عمل می کنیم.

گفتم: در این دو کتاب مورد قبول شما است که رسول اللهﷺ فرمود: کتاب خدا و اهل بیتم را بین شما می گذارم و در این دو کتاب حتی یک مورد و یک روایت نیامده و وجود ندارد که رسول الله ﷺفرموده باشد: کتاب خدا و ستم را بجا می گذارم، بنابراین شما طبق دستور رسول الله ﷺ و بطوری که در این دو کتاب معتبر نزد خودتان آمده عمل نمی کنید، بعد گفتم: - و اگر در این حرف من شک داری بیا تا عین روایت مربوط به این مطلب را از صحیح بخاری و مسلم که هر دو در عربستان، ریاض، و زیر نظر علمای خودتان چاپ شده، ارائه دهم.

و در همین دو کتاب است که رسول الله ﷺ سر قبر مادرش گریه کرد و همراهان آن حضرت نیز گریه کردند، در همین دو کتاب است که در رحلت رسول الله ﷺمردم مدینه و حتی ابوبکر و عمر گریه کردند، و اگر شما روایات شیعه را که از اهل بیت رسول الله ﷺ رسیده است قبول ندارید لااقل طبق صحیح بخاری عمل کنید، طبق قرآن که از مسخره کردن دیگران نهی فرموده است،

ص: 424

عمل کنید.

گفت: شما اینجا برای چه کسی گریه و عزاداری می کنید؟ گفتم: بر مظلومیت و مصائبی که بر فاطمه دختر رسول الله ﷺ وارد شده است، بر مظلومیت چهار امام مدفون در بقیع که مظلومانه زندگی کرده و الان هم به آنها و به زوار آنها ظلم می شود گریه می کنیم.

گفت: فاطمه علیها السلام چه مظلومیتی داشت و چه ظلمی به او شد؟ گفتم: در صحیح بخاری از عایشه روایت کرده که:

فاطمه علیها السلام بعد از رحلت پدرش رسول الله ﷺ نزد ابوبکر رفت و ارثش را مطالبه نمود و ابوبکر حرف او را رد کرد و چیزی از ارث و ترکه پدرش رسول الله ﷺ را به او نداد و فاطمه ایا غضب کرد.

و در همان کتاب نقل کرده که:

عایشه گفت: فاطمه علیها السلام شش ماه بعد از رسول الله ﷺ زنده بود و در این مدت با ابوبکر قهر بود و تا از دنیا رفت با او حرف نزد.

اکنون بگو بدانم آیا رد کردن حرف فاطمه علیها السلام و به غضب در آوردن او آنهم در ایامی که تازه پدر بزرگوارش را از دست داده بود، مظلومیت نیست؟ اهانت به او نیست؟ آیا ترکه پدرش را گرفتن و او را محروم کردن ظلم و مظلومیت نیست؟ و این گذشته از مصائب دیگر است که بعد از رسول الله ﷺ بر او وارد شده و در کتب معتبر نزد شیعه ثابت شده است.

گفت: شما شیعیان نسبت به ابوبکر اظهار عداوت می کنید و حال اینکه او بعد از رسول الله ﷺ، افضل از همه مسلمانان است، شما شیعیان، علی بن ابیطالب را افضل از ابوبکر و عمر می دانید در صورتی که آنها افضل از علی علیه السلام هستند و باید آنها را دوست داشته باشید نه اینکه بد بگویید و دشمنی کنید.

گفتم: اولا شما به عنوان یک مسلمان چنانچه بدانی کسی فاطمه علیها السلام دختر و

ص: 425

پاره تن رسول الله ﷺرا رنجانده و ناراحت کرده است، آیا چنین کسی را دوست می داری؟ آیا کسی را که فاطمه علیها السلام تا زنده بود با او حرف نزد و از او دوری می کرد، مورد علاقه و محبت قرار می دهی؟ ثانیا اینکه گفتی، شیعیان علی علیه السلام را افضل از ابوبکر و عمر می دانند، باید بگویم بلکه شیعیان همة آل رسول الله ﷺرا بعد از رسول الله ﷺ افضل از همه مسلمانان می دانند و شما اهل تسنن هم در عمل آنها را مقدم بر ابوبکر و عمر می دانید بدلیل اینکه در تشهد تمام نمازهایتان و در نماز بر مرده هایتان می گویید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» و آل محمد را کنار شخص محمدﷺ قرار می دهید و حال اینکه اگر ابوبکر و عمر افضل بودند باید میگفتید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ ابی بکر» یا «و علی عمر» همچنین خود شما در خطبه های نماز جمعه و در خطبه های اول کتابهایتان می گویید و می نویسید «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ علی آله وصحبه» و آل را مقدم بر صحابه، که ابوبکر و عمر هم از صحابه هستند، قرار می دهید و این امور صحت عقیده شیعیان را ثابت می کند.

اما افضل بودن خصوص علی علیه السلام از ابوبکر و عمر، پس باید بدانی که این امر چیزی نیست که فقط شیعیان بگویند و معتقد باشند بلکه هر کس قرآن را قبول دارد باید علی علیه السلام را افضل از همه مسلمانان بداند. زیرا در صحیح مسلم که مورد قبول همه اهل تسنن است روایت کرده که:

وقتی آیه شریفه «قل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و آنفسنا و آنفسکم...» نازل شد رسول الله ﷺ علی و فاطمه و حسن و حسین - علیهم السلام - را طلبید و گفت خدایا اینها اهل من هستند.(1)

ص: 426


1- باب: من فضائل علی بن ابی طالبﷺ ، ص 1041 ح 2404

در این آیه مبارکه خداوند متعال علی علیه السلام را نفس رسول اللهﷺ و جان او قرار داده است، پس علی ع نفس و جان رسول اللهﷺ است و همان گونه که شخص رسول اللهﷺ افضل از همه است علی علیه السلام هم که نفس و جان رسول الله له است افضل از همه است و باید قبول کنی که علی علیه السلام ز بعد محمدﷺ ز هر که هست به است.

بحث که به اینجا رسید و عده ای هم دور ما جمع شده بودند، دو نفر از مأمورین متوجه شده و به سوی ما آمدند، آن شخص سنی همین که دید مأمورها آمدند موقعیت را به نفع خود دید و گفت: من این حرفها را نمی دانم، تو صریحة بگو بدانم ابوبکر افضل است یا علی بن ابیطالب ؟ گفتم: از حرفهای قبل معلوم شد «والله أعلم»، گفت: عقیده تو چیست؟ گفتم: افضل بودن و اعتقاد به آن از اصول و فروع دین نیست و شب اول قبر از کسی سؤال نمی کنند که علی بن ابیطالب عن افضل است یا فلان و فلان بلکه از توحید و سایر عقاید حقه و از اعمال سؤال می کنند و روایتی نیامده است که از افضل بودن کسی سوال می کنند، در این موقع مأمورین ما را از ادامه بحث منع کردند، و الحمد لله .

مناظره ای در باره نامگذاری به «عبدالحسین» و «عبدالرضا»

(46) برخی از آنها به ما اعتراض کرده، به اینکه شما عبد خدا هستید، نه عبد حسین یا عبد رضا و چرا می گویید عبدالحسین یا عبدالرضا؟ پاسخ: به طور کلی : «عبدالله»، «عبدالرحمن»، «عبدالحسین»، «عبدالرضا» و مانند اینها، نام شخص هستند که مرکب از دو کلمه می باشند و دلالت بر شخص می کنند و هنگامی که گفته می شود «عبدالله» یا «عبدالحسین»، متبادر به ذهن،

ص: 427

فردی است که به این نام، نامگذاری شده است و در عصر جاهلیت و همه زمانها، این قبیل نامگذاری ها مرسوم بوده است، همان طور که نام ابوبکر «عبدالکعبة » بوده،(1) نام برخی «عبدالعزا» و «عبد شمس» بوده است و بدیهی است که در این موارد، «عبد» به معنای «عبادت)»، «عبودیت» و «مخلوق» نیست، و «عبد» به معنای مخلوق» منوط به قصد متکلم است، و در برخی موارد، مقصود از «عبد» غلام، خادم و تابع است و در هر حال پاسخ روشن و غیر قابل انکار، روایات ذیل است که از قول پیامبرﷺنقل کرده و مشتملند بر نام «عبد مناف»، «عبد المطلب ، عبد بن زمعه»، «عبد بن شمس» و...

بخاری از ابوهریره نقل کرده است که پیامبرﷺ فرمود: «یا بنی عبدمناف، یا عباس بن عبد المطلب لا أغنی عنکم من الله شیئا»(2)؛ «ای فرزندان عبدمناف! ای عباس، فرزند عبدالمطلب! من در نزد خدا شما را بی نیاز نخواهم کرد.» و در جای دیگر نقل کرده است که پیامبرﷺ فرمود: «یا بنی عبډمناف، یا بنی عبد المطلب، اشتروا آنفسکم من الله»(3)، «ای فرزندان عبدمناف! ای فرزندان عبدالمطلب! جان خود را از خدا خریداری کنید.» همچنین از براء نقل کرده است که پیامبر فرمود: «انا ابن عبد المطلب»(4) ؛ «من فرزند عبدالمطلب هستم.» و ابن کثیر در تفسیرش نقل کرده است که : در جنگ حنین مسلمانان فرار کردند و حدود هشتاد نفر با پیامبر ﷺ ثابت قدم ماندند، رسول خداﷺ در آن حال صدا زد : «إلیَّ عباد الله:انا رسول الله أنا النبی لا کذب أنا ابن

ص: 428


1- التاریخ القویم، ج 1، ترجمه ابوبکر : ص 447.
2- صحیح بخاری، کتاب الوصایا، باب 11، ص 455، ح 2753.
3- همان، کتاب المناقب، باب 13، ص 594، ح 3527.
4- همان، ص 593، باب 13، ذیل ح 3524.

عبد المطلب»(1)؛ «ای بندگان خدا نزد من بیایید، من پیامبرم نه دروغگو، من فرزند عبدالمطلبم...) همچنین: صحیح بخاری [در ضمن جریانی ) نقل کرده که پیامبرﷺ فرمود:

هولک یا عبد بن زمعة»؛ ای عبد بن زمعه این بچه مال تو است.(2) نیز مسلم پنج حدیث با نه سند نقل کرده است که پیامبر ﷺ فرمود: «یا بنی عبد مناف، یا بنی عبد شمس، یا بنی عبدالمطلب ...» (3).

و این نامها در صدر اسلام و در میان مسلمانان فراوان بوده است و اشکال وهابیون بی وجه و مغالطه است.

همچنین در کتاب «تفسیر، العشر الأخیر، من القرآن الکریم» (نوشته محمد بن سلیمان الأشقر، ص 80) مسأله نام گذاری به «عبدالنبی» و «عبدالحسین» و امثال اینها را مطرح کرده و نوشته است: اینها با مسیحیان فرق ندارند، زیرا مسیحیان عبدالمسیح» نام می گذارند و عیسی علیه السلام را پرستش می کنند، افرادی هم که عبدالحسین» نام گذاری می کنند، نوعی پرستش «حسین» را می کنند.

ولی از آنچه بیان شد، خصوصا با توجه به آیات شریفه و روایاتی که خودشان نقل کرده و صحیح می دانند، پاسخ او و امثال او روشن گردید. والحمدلله.

لازم به ذکر است: انتخاب نامهایی مانند عبدالعلی، عبدالحسین و عبدالرضا به منظور تبرک و به خاطر اظهار علاقه و محبت به اهل بیت علیهم السلام است. و به طور کلی چه بسا مناسبتها ایجاب می کند نام مخصوصی انتخاب شود، مثلا نام یکی از دربهای مسجدالحرام «باب علی» است، نام یکی از دربهای مسجد النبی «باب

ص: 429


1- المصباح المنیر، تفسیر ابن کثیر، چاپ دارالسلام للنشر والتوزیع، الریاض، ص 560.
2- صحیح بخاری، کتاب الفرائض، باب میراث العبد النصرانی، باب من ادعی اخأ و ابن أخ، ح 6765.
3- صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب فی قوله تعالی وانذر عشیرتک الاقربین ، ح 2041348).

جبرئیل» است، یا نام فلان خیابان به نام فلان کس گذاشته شده، و این نیست مگر به لحاظ مناسبتی که در نظر نام گذار بوده است.

البته اصرار بر انتخاب چنین نامهایی نیست و در روایات سفارش شده که اسامی مبارک پیامبر ﷺو امامان علیهم السلام و حضرت زهرا علیها السلام را برای فرزندانمان انتخاب کنیم. همان گونه که در کتاب «حلیة الأعمال» بیان کرده ام.

مناظره ای در باره ازدواج موقت

(47) اینجانب در مدینه منوره کرارا با پرسش از مسأله متعه مواجه بوده ام. یک نفر از آنها گفت: چگونه اسلام اجازه بدهد مردی زنی را به مدت کوتاهی متعه کند و او را رها کند و برود؟ گفتم: آیا اسلام اجازه داده است مردی زنی را به عقد دائم خود در آورد و نیت مرد و زن این باشد که پس از مدتی کوتاه او را طلاق دهد و از هم جدا شوند؟ فکری کرد و گفت: بلی شرعة اشکالی ندارد و صحیح است.

گفتم: آیا این ازدواج دائم با این نیت، واقعا همان موقت نیست جز اینکه اگر متعه بود در پایان مدت، خود بخود از هم جدا می شدند اما اگر عقد دائم باشد در پایان مدتی که نیت کرده و تصمیم بر جدا شدن می گیرند باید با طلاق - صیغة طلاق و با شرایط خاصی - از هم جدا شوند.

گفت: بلی نتیجه یکی است اما اگر متعه کرد و بچه پیدا کردند، آن بچه تکلیفش چیست؟ گفتم: فرقی بین بچه ای که از متعه پیدا می شود با بچه ای که از عقد دائم پیدا می شود نیست و پدر باید تمام نیازهای بچه را تأمین کند و از حیث مسکن، لباس، نفقات، توارث و جمیع احکام، با طفلی که از زن دائم پیدا می کنند، مساوی هستند.

ص: 430

بعلاوه می توانند در عقد متعه بطوری رفتار کنند که موجب حمل زن و بچه دار شدن نشوند، می توانند شرط عدم دخول یا انزال منی کنند.

گفت: شما حاضر هستی خواهرت را به عقد موقت مردی در آوری؟ گفتم: اولا اختیار او با من نیست و اگر برای او ضرورت پیش آمد و حاضر شد من حق منع کردن او را ندارم، شرع اسلام هم او را منع نکرده و خود مختار است.

ثانیا بر فرض اینکه من مایل نباشم و حتی ناراحت شوم، این دلیل عدم جواز و عدم صحت عقد موقت نمی شود، زیرا انسان طبعا از امور موقتی مانند اجاره نشینی ناراحت است، از ماشین اجاره ای، مغازه اجاره ای بیزار است اما اگر ناچار شد چه بسا یک اطاق یا منزل یا مغازه اجاره می کند تا خود صاحب منزل ملکی و دائمی شود و این ناراحتی در نظایر این امور، امری است طبیعی.

بعد رو کردم به اطرافم، مردی سالمند و سیاه چهره و کریه المنظر را دیدم، به او گفتم: شما حاضر هستی خواهرت را به عقد دائم این مرد در آوری؟ در حالی که قرآن و سنت رسول الله ﷺ بر عقد و ازدواج دائم تأکید کرده و مهر او را من تقبل می کنم. سمت دیگرم جوانی سیاه چهره و کثیف و بد قیافه بود، گفتم:

حاضری خواهرت را به عقد دائم این جوان در آوری؟ این جوان مسلمان و ظاهرا فقیر و بدون همسر است و اسلام تأکید بر ازدواج دارد.

در اینجا چهره اش را در هم کشید و نگاهی به آنها کرد و گفت: خیر، نه من حاضرم نه خواهرم، نه فامیلم.

گفتم: چرا؟ مگر این خلاف شرع است؟ گفت: خیر، ولی طبع ما چنین ازدواجی را نمی پذیرد.

گفتم: خوب طبع ما هم ازدواج موقت را نمی پذیرد، اما این دلیل عدم جواز آن نمی شود.

حرف شیعه این است که ازدواج موقت در موارد ضرورت و به منظور جلوگیری

ص: 431

از مفاسد و گناه اشکال شرعی ندارد و چنانچه کسی ناچار شد و به هر جهت چه زن، چه مرد، به آن اقدام نمود، خلاف شرع مرتکب نشده و تعزیر و عقاب ندارد.

او ضمن تشکر گفت: من در این مسأله به کتابهایمان مراجعه و بیشتر فکر می کنم و خداحافظی کردیم. و الحمد لله .

تحریف روایت «متعه» به نقل از آیة الله خوئی

مرحوم آیة الله العظمی خوئی فرموده است:

جمع کثیری از محدثین و مفسرین و فقها، روایت «متعه» را از صحیح بخاری به این صورت نقل کرده اند:

«کنّا نغزوا مع رسول الله صلی الله علیه و آله رخص لنا أن ننکح المرأه بالثوب إلی أجل ثمّ قرأ عبد اللّه:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (87)» ولی در صحیح بخاری که فعلا متداول و در دست مردم است، در جزء ششم، صفحه 53، همین روایت را آورده اند، اما این روایت با آنچه آن عده عظیم و بسیار، از صحیح بخاری نقل کرده اند از دو جهت اختلاف دارد:

١- کلمه «ابن مسعود» از صحیح بخاری که فعلا چاپ و منتشر شده، از سند روایت حذف شده و حال اینکه در نقل اول که اکثرا نقل کرده اند، «ابن مسعود) وجود دارد و چون ابن مسعود قائل به مشروعیت متعه بوده، و این قرینه است که مراد از نکاح، نکاح «متعه» بوده است نه نکاح دائم نام او را حذف کرده اند، و حذف او برای از بین بردن این قرینه است.

2- کلمه «الی اجل» را از آخر روایت حذف کرده اند، چون این کلمه صریح در

ص: 432

این است که مراد از نکاح، «متعه» است نه دائم، همان گونه که شرح کنندگان بخاری از آن همین معنا را فهمیده اند... [تا آنکه فرموده است: «لیس معنا نساء» نیز قرینه است بر اینکه روایت مربوط به «متعه» است، و در این روایت تصرف کرده و تحریفش کرده اند و به آن صورت که در اصل صحیح بخاری بوده است نقل نکرده اند... [ سپس فرموده است: «الأقاتل الله التحریف و أهواء المحرفین» ؛ «خدا نابود کند تحریف و هواهای نفسانی تحریف کنندگان را». .

و پس از آن فرموده است: محدثین و مفسرین و فقهایی که روایت را به طور صریح - و برخلاف نسخه اخیر - نقل کرده اند عبارتند از :

(1) البیهقی : فی سننه، الجزء 7، الصفحة 200، طبعة حیدرآباد.

(ب) السیوطی : فی تفسیره، الجزء 2، الصفحة 207، المیمنیة بمصر.

(ج) الزیلعی : فی نصب الرایة، الجزء 3، الصفحة 180، طبعة دارالتألیف بمصر.

(د) ابن تیمیة : فی المنتقی، الجزء 2، الصفحة 517، طبعة الحجازی بمصر.

(ه) ابن القیم: فی زاد المعاد، الجزء 4، الصفحة 8، طبعة محمد علی صبیح بمصر.

(و) القنوچی: فی الروضة الندیة، الجزء 2، الصفحة 16، طبعة المنیریة بمصر.

(ز) محمد بن سلیمان: فی جمع الفوائد، الجزء 1، الصفحة 589، طبعة دار التألیف بمصر.

و لهذه الروایة مصادر أخری و هی:

(ح) مسند أحمد: الجزء 1، الصفحة 420، طبعة مصر 1313.

(ط) تفسیر القرطبی: الجزء 5، الصفحة 130، طبعة مصر 1356.

(ی) تفسیر ابن کثیر : الجزء 2، الصفحة 87، طبعة مصر علی البابی.

(ک) أحکام القرآن: الجزء 2، الصفحة 184، طبعة مصر 1347.

(ل) الاعتبار للحازمی: الجزء ، الصفحة 176، طبعة حیدرآباد.(1)

ص: 433


1- البیان فی تفسیر القرآن للامام الخوئی، ص 546.

توضیح بیشتر در باره ازدواج موقت

مؤلف : قرآن کریم و روایات فراوانی از طریق شیعه و اهل تسنن دلالت بر مشروعیت و جواز ازدواج موقت دارند:

از قرآن این آیه در باره مشروعیت متعه نازل شده است:

« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً »(1) و از هر کدام از زنان به عقد متعه و نکاح موقت برخوردار شوید اجرت او را که واجب مالی است بپردازید.

در تفسیر ابن کثیر که از تفاسیر معروف و مورد قبول اهل تسنن است، ذیل تفسیر این آیه مبارکه است که: ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر و سدی، این آیه را این گونه قرائت کرده اند: « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الی اجل مسمی فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً » و در همین تفسیر است که مجاهد گفته است: این آیه در نکاح متعه، نازل شده است.(2) از عبارات تفسیر ابن کثیر که از معتبرترین تفاسیر اهل تسنن است معلوم می شود که شأن نزول این آیه مبارکه، ازدواج موقت است و دلالت آن بر مشروعیت متعه قطعی است.

نیز در صحیح بخاری است که از ابن عباس از متعه سؤال کردند او گفت: متعه جایز است: «عن ابی حمزه ؛ قال : سمعت ابن عباس یسأل عن متعة النساء فرخص»(3)

ص: 434


1- سوره نساء / 24.
2- المصباح المنیر فی تهذیب، تفسیر ابن کثیر، طبع دار السلام الریاض، ص 285.
3- صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب النهی عن نکاح المتعة، ص 115، ح 5116 و ح 5117 و 5118.

و در همین کتاب دو روایت از جابر بن عبدالله و از سلمة بن الأکوع است که رسول الله ﷺ، اجازۀ متعه داد «قالا :کُنَّا فِی جَیْشٍ فَأَتَانَا رَسُولُ اللهِ فَقَالَ: إِنَّهُ قَدْ إُذِنَ لَکُمْ أَنْ تَسْتَمْتِعُوا فَاسْتَمْتِعُوا(1) همچنین در صحیح مسلم چندین روایت است که: در عهد رسول اللهﷺ و در زمان حکومت ابوبکر و ابتدای حکومت عمر، ازدواج موقت انجام می شد و عمر از متعه حج و متعة نساء نهی کرد.

جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ یَقُولُ: کُنَّا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ مِنَ اَلتَّمْرِ وَ اَلدَّقِیقِ اَلْأَیَّامَ عَلَی عَهْدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] وَ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ حَتَّی نَهَی عَنْهُ عُمَرُ فِی شَأْنِ عَمْرِو بْنِ حُرَیْثٍ . »(2) جابر بن عبدالله گوید: ما در عصر پیامبرﷺ و ابوبکر، با یک مشت خرما و آرد متعه می کردیم تا اینکه عمر در پیشام عمر بن حریث از آن نهی کرد.

در روایت دیگر چنین آمده است:

... عَنْ أَبِی نَضْرَةَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ فَأَتَاهُ آتٍ، فَقَالَ: إِنَّ اِبْنَ عَبَّاسٍ وَ اِبْنَ اَلزُّبَیْرِ اِخْتَلَفَا فِی اَلْمُتْعَتَیْنِ، فَقَالَ جَابِرٌ : فَعَلْنَاهُمَا مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ]، ثُمَّ نَهَانَا عُمَرُ عَنْهُمَا فَلَمْ نَعُدْ لَهُمَا(3) .

ابن نضره گفت: من نزد جابر بن عبدالله بودم، شخصی آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبیر در متعه نساء و حج تمتع اختلاف دارند، جابر گفت: ما هر دوی اینها را در زمان پیامبر ﷺ انجام دادیم، پس از آن عمر ما را از آنها نهی کرد و دیگر انجام ندادیم.

ص: 435


1- همان.
2- صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة، ص 599، ح 1405.
3- همان.

و در همین کتاب است که اباذر گفت:

لا تصلح المتعتان إلاّ لنا خاصه - یعنی متعه النساء ، ومتعه الحجّ».(1) متعة نساء و متعه حج مخصوص ما است.

همچنین در این کتاب از جابر بن عبدالله نقل کرده که:

قال عمر.. و أَبِتُّوا نِکَاحَ هَذِهِ اَلنِّسَاءِ فَلَنْ أُوتَی بِرَجُلٍ نَکَحَ اِمْرَأَهً إِلَی أَجَلٍ إِلاَّ رَجَمْتُهُ بِالْحِجَارَهِ .(2) عمر گفت: از نکاح موقت اجتناب کنید، آورده نشود نزد من مردی که ازدواج موقت انجام داده باشد و الا او را سنگسار میکنم.

همچنین مسلم به سه طریق از عبدالله بن مسعود نقل کرده که گفت:

کُنَّا نَغْزُو مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] لَیْسَ لَنَا نِسَاءٌ، فَقُلْنَا: أَ لاَ نَسْتَخْصِی ؟! فَنَهَانَا عَنْ ذَلِکَ، ثُمَّ رَخَّصَ لَنَا أَنْ نَسْتَمْتِعَ ، فَکَانَ أَحَدُنَا یَنْکِحُ اَلْمَرْأَهَ بِالثَّوْبِ إِلَی أَجَلٍ، ثُمَّ قَرَأَ عَبْدُ اَللَّهِ : یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اَللّهَ لا یُحِبُّ اَلْمُعْتَدِینَ .(سوره مائده /87).

ما در یکی از جنگها با رسول خدا ﷺبودیم و زنان ما همراه ما نبودند، به آن حضرت گفتیم: آیا ما خود را اخته نکنیم؟ رسول خداﷺ ما را از این کار نهی کرد، سپس به ما اجازه داد که با زنی در مقابل یک قطعه لباس به مدتی ازدواج کنیم.

عبدالله بن مسعود آنگاه این آیه را خواند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ ....» ؛ «ای کسانی که ایمان آوردید چیزهای پاکی را که خدا بر شما حلال کرده است بر خود حرام نکنید و از حدود و قوانین الهی تعدی و

ص: 436


1- صحیح مسلم، کتاب الحج، باب جواز التمتع، ص 532، ح 1224.
2- صحیح مسلم، کتاب الحج، باب فی المتعة بالحج و العمرة، ص 527، ح 1217

تجاوز ننمایید، زیرا خداوند متجاوزین را دوست ندارد.»(1) مؤلف : ظاهرة غرض ابن مسعود از خواندن این آیه در این مورد تعریض و انتقاد از کسانی است که با ازدواج موقت مخالفت و آن را تحریم نموده اند و می خواهد بگوید ازدواج موقت از جمله طیبات و جزء قوانین و حدود اسلام است و تا ابد باید پایدار باشد و حکم به تحریم آن تجاوز به قوانین و حدود خداوند است.

نیز در صحیح مسلم است که :

.. قالعَطَاءٍ ، قَالَ: قَدِمَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ مُعْتَمِراً فَجِئْنَاهُ فِی مَنْزِلِهِ، فَسَأَلَهُ اَلْقَوْمُ عَنْ أَشْیَاءَ ثُمَّ ذَکَرُوا اَلْمُتْعَةَ، فَقَالَ: نَعَمْ اِسْتَمْتَعْنَا عَلَی عَهْدِ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ .

عطاء گفت: جابر بن عبدالله در حالی که عمره گذارده بود وارد منزلش شد. ما در منزل او نزدش آمدیم. عده ای سؤال هایی از او نمودند، سؤال از متعه نمودند.

جابر گفت: بلی، ما در زمان رسول خدا ﷺو ابوبکر و عمر متعه نمودیم.(2) روایاتی نیز نقل کرده که رسول الله ﷺ در فتح مکه از متعه نهی کرد.(3) از مجموع این روایات که در صحیح بخاری و مسلم با سندهای مختلف نقل شده، معلوم می شود که اصل ازدواج موقت مشروع بوده و مدتی هم انجام می گرفته است و بعد اختلاف بوجود آمده است.

در کتاب «الفقه علی المذاهب الأربعة» (ج 4، «النکاح المؤقت او نکاح المتعة»، ص 90) آمده است که:

ص: 437


1- «صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة، (ص 599)]، (15) حدیث (1405) :
2- صحیح مسلم، کتاب النکاح، باب نکاح المتعة، ص 602، ح 1407 و 1406.
3- همان

مشروعیت متعه در صدر اسلام به لحاظ ضرورت بوده است، چون مسلمانان نمی توانسته اند تشکیل زندگی و عائله بدهند و درگیر جنگ و مشکل اقتصادی بوده اند و از سویی مهار کردن قوه شهویه با گرفتن روزه مستلزم مشقت است و شرعا پذیرفته نیست و به این جهت ازدواج موقت تشریع شد ولی بعد از انجام آن نهی شد. و در عین حال اگر کسی با ازدواج موقت با زنی عمل زناشویی انجام داد حد زنا بر او جاری نمی شود چون شبهۀ جواز متعه وجود دارد و ابن عباس قائل به جواز بوده، ولی تعزیر می شود.

از این عبارت - که تلخیص شد - معلوم می شود همه مذاهب اهل تسنن مشروعیت نکاح موقت را فی الجمله قبول دارند، نیز از مجموع روایات و گفتار معلوم می شود که سبب تشریع نکاح موقت ضرورت بوده است.

از سویی با وجود اختلاف در روایاتی که از آن نهی شده که برخی نهی را مستند به رسول الله ﷺ در فتح خیبر کرده و برخی نهی را در فتح مکه ذکر نموده و برخی نهی را مستند به عمر بن خطاب دانسته اند، با وجود چنین اختلافی نمی توان از آیه شریفه رفع ید نمود و بطور کلی حکم به حرمت و عدم صحت آن نمود، خصوصا از روایات و کلمات خود عامه استفاده می شود که تشریع نکاح موقت به جهت ضرورت بوده است.

و اگر روایتی که گفته است عمر از متعه نساء نهی کرد، درست باشد نمی توان گفت او حق تحریم داشته است، زیرا «حَلاَلَ مُحَمَّدٍ حَلاَلٌ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ وَ حَرَامَ محمد حَرَامٌ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ» ولابد نهی عمر، نهی حکومتی آنهم بخاطر اتفاقی که افتاده است بوده همانطور که در یکی از روایات صحیح مسلم آمده بود: نھی عمر از متعه به لحاظ پیش آمدی است که نسبت به عمر و بن حریث بوجود آمد.

«نهی عنه عمر فی شأن عمرو بن حریث ».(1)

ص: 438


1- صحیح مسلم، کتاب النکاح، ص 599، باب نکاح المتعة ذیل ح 1404.

نیز از روایتی که از امیر المؤمنین علی نقل شده که فرمود:

«نهی رسول اللهﷺ عن متعة النیساء یوم خیبر وعن أکل لحوم الحمر الإنسیة » [ وفی روایة «الأهلیة»(1) رسول الله ﷺ از متعه و گوشت الاغ اهلی نهی فرمود.

به لحاظ وحدت سیاق و مکروه بودن «گوشت الاغ» - اگر این روایت صحیح باشد . معلوم می شود نهی رسول الله ﷺ نهی کراهتی بوده نه تحریمی.

به هر حال علاوه بر آیه شریفه و روایات کثیرة معتبره از طریق اهل بیت رسول الله ﷺ روایات اهل تسنن نیز دلالت بر مشروعیت آن دارند. و وقتی اصل مشروعیت محرز شد تا دلیل قاطع و مسلمی وجود نداشته باشد همان اصل اول حاکم است و روایاتی که اهل تسنن برای منع از آن نقل کرده اند با توجه به اختلافی که در آنها وجود دارد نمی تواند آیه شریفه و اصل مشروعیت را زیر سؤال ببرد.

مضاف بر اینکه روایات معارض و صریح بر خلاف روایات ناهیه وجود دارد که یکی از آنها فرمایش امیر المؤمنین علی علیه السلام است که :

«لولا أن عمر نهی عن المتعة مازنی إلا شقی» (2) اگر عمر از متعه جلوگیری نکرده بود جز افراد شقی، کسی به زنا آلوده نمی شد.

نیز نقل شده که عمر بن الخطاب روی منبر گفت:

« اَیُّهَا النّاسُ ثَلاثٌ کُنَّ عَلی عَهْدِ رَسُولِ اللّه ِ صَلّی اللّه ُ عَلَیْهِ و آلِهِ وَ اَنَا اَنْهی عَنْهُنَّ وَ اُحَرِّمُهُنّ وَ اُعاقِبُ عَلَیْهِنَّ: مُتْعَهُ النِّساء وَ مُتْعَهُ الْحَجِّ وَ حَیَّ عَلی خَیْرِالْعَمَل »

ص: 439


1- صحیح مسلم، کتاب النکاح، ص 602، باب نکاح المتعة ذیل ح 1404.
2- در المنثور، ج 2، ص 140، ذیل تفسیر آیه متعه، سوره نساء، آیه 24.

ای مردم سه چیز در زمان رسول اللهﷺ بود که من آنها را نهی و تحریم می کنم و انجام دهنده آنها را مجازات می کنم، و آنها «متعه زنان» و «متعه حج» و گفتن « حی علی خیر العمل» است.(1)

پاسخ امام علیه السلام به تحریم متعه

در کشف الغمه - ضمن بیان مناقب امام باقر علیه السلام - نقل کرده است که:

عبدالله بن معمر به امام باقر علیه السلام عرض کرد، به من خبر رسیده است که شما فتوا به حلال بودن متعه داده اید؟ حضرت فرمود: «خداوند متعال آن را حلال کرده و رسول خدا ﷺآن را سنت قرار داده است و صحابه به آن عمل کرده اند»، عبدالله گفت: عمر از متعه نهی کرده است، حضرت فرمود: «تو بر قول صاحبت باش و من بر قول رسول خداﷺ » عبدالله گفت: شما را خوش آیند است که کسی زنان شما را متعه کند؟ حضرت فرمود: «ای نادان، اینجا، جای مطرح کردن زنان نیست، خدا که آن را در قرآن بر بندگانش حلال کرده است غیورتر است از تو و از آن که آن را از روی تکلف سلیقه، نهی کرده است، آیا تو را خوش می آید که برخی از زنان خانواده ات را به عقد جولاهای یثرب ( که به نظر مردم، شغل ناپسند داشتند) درآوری؟» عبدالله گفت: خیر. حضرت فرمود: «چرا حرام می کنی چیزی را که خدا حلال کرده است، چرا راضی نمی شوی برخی زنان خانواده ات را به جولاها بدهی؟» عبدالله گفت: حرام نمی دانم ولی آنها کفو ما نیستند، حضرت فرمود:

خداوند متعال کار جولاها را می پسندد و حورالعین را همسر آنها قرار می دهد،

ص: 440


1- شرح تجرید قوشچی، مبحث امامت. و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (چهار جلدی، چاپ بیروت)، ج 3، ص 167 (الطعن الثامن). ضمنا راجع به حج تمتع در کتاب «روزهای مدینه» توضیح کامل داده ام.

آیا تو به آنچه خدا رغبت دارد، بی رغبت هستی؟ آیا از کسی که کفو حورالعین است، ننگت می آید و از جهت تکبر به آن بی رغبت هستی؟» عبدالله خندید و گفت: سینه های شما محل روییدن درختهای علم است که میوه آنها از شما است و مردم از برگهای آن استفاده می کنند.(1)

اسلام دین کامل است

علاوه بر آنچه در باره ازدواج موقت بیان شد، همه مسلمانان معتقد هستند و پذیرفته اند که دین مقدس اسلام کامل و جاودانی است و کمال آن به این است که پاسخگوی تمام نیازهای بشر باشد، از سویی همه می دانند که احکام شرع و اوامر و نواهی دین اسلام تابع مصالح و مفاسد است، یعنی به هر کاری امر کرد و اجازه انجام آن را داد، به خاطر مصلحتی است که در آن کار وجود دارد، و از هر کاری نهی کرد و فرمود انجام ندهید، به خاطر مفسده ای است که در آن کار وجود دارد.

ص: 441


1- مؤلف : علامه مجلسی در کتاب حق الیقین در ضمن طعن سوم از مطاعن عمر فرموده است: عامه و خاصه بطرق متعددة متواتره، روایت کرده اند که عمر بر منبر به آواز بلند می گفت: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب علیهما متعة النساء و متعة الحج». در جواهر الکلام - ج 30- ص 139 آمده است که: مشهور بین فریقین است که عمر بالای منبر گفت: «ایها الناس متعتان کانتا علی عهد رسول الله انا أنهی عنهما و احرمهما و اعاقب علیهما: متعة الحج و متعة النساء» و فی لفظ آخر «ثلاث کن علی عهد رسول الله انا أنهی عنهن و احرمه و أعاقب علیه و هی متعة النساء و متعة الحج و حی علی خیر العمل». . در وسائل الشیعه - ابواب اقسام الحج، باب 3 روایاتی است حاکی از این که عمر از به جا آوردن حج تمتع منع می کرد و می گفت بجای آن حج افراد انجام دهید. در این رابطه به الغدیر، ج 3، ص 329، و ج 6، صفحات 198 - 240 مراجعه شود.

با توجه به این مطلب، می گوییم:

در برخی موارد عقد موقت بخاطر جلوگیری از گناه و بمنظور سهولت امر بر مسلمانان است، مثلا چنانچه دو مرد که زن هر یک از آنها به مرد دیگر نامحرم است و می خواهند در یک منزل زندگی کنند یا با هم مسافرت کنند که قهرا چشم هر یک از آن مردها به زن مرد دیگری می افتد و مرتکب گناه می شوند، بمنظور جلوگیری از وقوع در معصیت قهری چنانچه هر یک دختر بچه ای داشته باشد می توانند او را به عقد موقت در آورند تا مادر او که مادر زن می شود محرم شود - به شرحی که در رساله توضیح المسائل بیان شده و دیگر در مضیقه و یا گرفتار گناه نشوند.

در برخی موارد عقد موقت بخاطر جلوگیری از زنان استمنا، و یا خدای ناکرده لواط و یا حتی بیماری است، مثلا جوانی که تنها در کشوری رفته یا محصل است و قدرت ازدواج دائم ندارد و غریزه جنسی او را آرام نمی گذارد، و امر دایر است زنا کند یا استمنا یا ۔ العیاذ بالله - لواط و بدین طریق آتش شهوت را فرو نشاند یا در چنین حالی اگر بتواند با عقد موقت جلوی چنین گناهان بزرگی را بگیرد، عقل در چنین مواردی چه حکم می کند؟ آیا اگر شرع مقدس همه راه ها را بر روی این جوان و این مسلمان مسدود کند چنین شرع و دینی کامل است؟ آیا اگر دین اسلام تشریع متعه نکند دین ناقص نیست؟ و اگر در موارد ضرورت، دین اسلام عقد متعه نداشت ناقص نبود؟ آیا ضرورتی که زمان رسول الله ﷺ وجود داشت و مجوز اذن در نکاح موقت شد در زمانهای بعد و خصوصا در زمان حاضر با وضع موجود زنان، ضرورت پیش نمی آید؟ نیز در برخی موارد ازدواج موقت آرام بخش و نوید دهنده حیات است. مثلا چنانچه زنی بهر جهت از ازدواج دائم محروم شده و کسی حاضر نیست او را به

ص: 442

عقد دائم خود در آورد، زن هم مأیوس شده ولی آرزوی شوهرداری و لو موقت و آرزوی بچه داشتن و لو از شوهر موقت دارد و علاوه بر مسائل شهری و جنسی حاضر است هر چند مدتی کوتاه به عقد مردی در آید شاید دارای فرزندی حلال زاده شود، آیا اگر شارع مقدس اجازه عقد موقت را هم به او ندهد و همه درها را بر روی او ببندد، روح و روان این زن چه می کشد؟ آیا چنین دینی کامل است؟ آیا منع آن زن از ازدواج موقت سرکوب کردن تمام آرزوها و غریزه های طبیعی او نیست؟ آیا در این فرض «الیوم اکملت لکم دینکم» معنا دارد؟ اگر گفته شود، چطور شارع اجازه دهد مردی، زنی را به مدت کوتاهی عقد کند و پس از گذشت مدت تعیین شده، زن را رها کند و برود؟ می گوییم این حرف استبعاد است و عینا در عقد دائم هم ممکن است جریان پیدا کند. مانند اینکه زن و مردی بر عقد دائم توافق کنند و نیت آنها این باشد که پس از مدتی کوتاه با طلاق از یکدیگر جدا شوند، یا مرد از اول نیتش این باشد که او را پس از مدتی کوتاه طلاق دهد، آیا کسی گفته است چنین ازدواجی که در حقیقت موقت ولی در ظاهر دائم است، باطل است؟ آیا کسی گفته است چنین ازدواجی جایز نیست؟ هرگز.

مناظره عالم شیعی با عالم سنی

(48) یکی از علمای شیعه از یک عالم سنی پرسیده بود که، بغض و کینه مؤمنی را به دل گرفتن و با او دشمنی کردن چه حکمی دارد، مؤمنی را به خشم و غضب در آوردن چه پی آمدی برای انسان دارد؟ عالم سنی پاسخ داده بود: چنین کسی خود را مستوجب خشم و غضب الهی قرار داده و چه بسا موجب کفر او بشود، زیرا در حدیث قدسی است که خداوند می فرماید: «من عاد لی ولیا فقد آذنته بالحب» «کسی که با یکی از دوستان من

ص: 443

دشمنی کند من با او اعلان جنگ می کنم».

عالم شیعه پرسیده بود: اگر کسی با مؤمنی جنگ کند و به قصد کشتن او لشکرکشی کند، آیا بغض و دشمنی او را در دل گرفته است یا خیر؟ عالم سنی پاسخ داده بود: بلی، تا کسی بغض و دشمنی کسی را نداشته باشد حاضر نیست با او بجنگد.

عالم شیعه پرسیده بود: پس چه میگویی درباره کسانی که با علی بن ابی طالب علیه السلام جنگ کردند، آیا بغض و دشمنی او را در دل داشتند؟ آیا با مؤمنی مثل علی بن ابی طالب علیه السلام دشمنی کردند یا خیر؟ و اگر دشمنی کردند، آیا مستوجب غضب و خشم خدا شدند؟ آیا خدا با آنها اعلان جنگ نکرد؟ عالم سنی پاسخ نداده، سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بود که چه بگوید.

پس از چند لحظه ای گفته بود: من نمی دانم، از دیگری سؤال کن.

علت بی اعتنایی شیعیان

به برخی صحابه و غضب حضرت زهرا علیها السلام

(29) شخصی از اهل تسنن از اینجانب پرسید چرا شما شیعیان نسبت به بعضی از صحابه بی اعتنا و حتی بدبین هستید.

گفتم: شیعیان نسبت به صحابهای بی اعتنا هستند که مورد غضب خدا و رسول خداﷺ بوده وغصب حق نموده اند که دلیل آن در کتب معتبر شیعه موجود است، و در اینجا به برخی از علل بی اعتنایی - که در کتاب «صحیح مسلم» و «صحیح بخاری» که اهل تسنن این دو کتاب را بعد از قرآن کریم، صحیح ترین کتابها می دانند و صد درصد مورد اعتماد و قبول آنهاست - اشاره میکنم: ) الف - در «صحیح بخاری» با سندهای متعدد آمده است که رسول خدا ﷺفرمود:

ص: 444

فاطمه علیها السلام پاره تن من است پس کسی که فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.(1) همچنین در همین کتاب آمده است که:

عایشه خبر داد که فاطمه علیها السلام بعد از رحلت رسول الله ﷺ از ابوبکر مطالبه ارث و آنچه از رسول الله ﷺ به جای مانده بود کرد، ابوبکر گفت: رسول اللهﷺ فرموده است: کسی از ما ارث نمی برد و آنچه ما بعد از خود بجا بگذاریم صدقه است، پس فاطمه علیها السلام غضب کرد و ابوبکر را ترک نمود و تا زنده بود با او حرف نزد و از او دوری کرد (با ابوبکر برای همیشه قهر کرد)، و فاطمه علیها السلام شش ماه بعد از رسول الله ی زنده بود.

نیز عایشه گفت: فاطمه علیها السلام از ابوبکر خواست که سهمش را از ترکه پیامبرﷺ از خیبر و فدک و صدقات مدینه بپردازد ولی ابوبکر خودداری کرد و چیزی به آن حضرت نداد.(2) ب - در «صحیح مسلم» است که رسول الله ﷺ بالای منبر ( درحضور مسلمانان) فرمود:

دختر من پاره تن من است ناراحت می کند مرا آنچه او را ناراحت کند و اذیت می کند مرا آنچه او را اذیت کند.(3) مؤلف : اکنون سؤال می کنیم که چه اذیتی بالاتر از اینکه حرف فاطمه علیها السلام را ردکنند تا آنکه مجبور شود برای اثبات مدعای خویش شاهد و گواه ارائه دهد، و

ص: 445


1- صحیح بخاری، ص 626، کتاب فضائل اصحاب النبی ﷺ، باب 12: مناقب قرابة رسول الله ﷺ [ ومنقبة فاطمة علیها السلام ] ، ح 3714: قال رسول الله: (فاطمة بضعة منی فمن اغضبها أغضبنی) وهمین مضمون در ص633، ح 3767 آمده است.
2- کتاب فرض الخمس، ص 512، ح 3092 و 3093. (روایت کامل در صفحه 452 آمده است).
3- صحیح مسلم، ص 1056، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمة علیها الصلاة والسلام، ح 2449، قال رسول الله ﷺ: فائما ابنتی بضعة منی یریبنی ما رابها ویؤذینی ما آذاها.

به طوری که در «صحیح بخاری» است، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد ابوبکر شهادت داد.(1) در عین حال ابو بکر ترتیب اثر نداد و چیزی از ترکه رسول الله را در اختیار فاطمه علیها السلام قرار نداد، بلی همان عایشه خبر داده است که: بعد از ابوبکر، عمر صدقات مدینه را که متعلق به رسول الله ﷺ بود در اختیار علی علیه السلام و عباس قرار داد ولی بقیه ترکه رسول الله را از فدک و خیبر تحویل نداد(2) آری این امر نشان می دهد که صحت ادعای حضرت فاطمه علیها السلام را قبول داشته اند و جای شک و تردید نبوده است در عین حال ابوبکر آن حضرت را رد کرد، و بر فرض که چنین نباشد و آن روایت که ابوبکر نقل کرد صحیح باشد، چه می شد که لااقل مقداری از ترکه رسول الله ﷺ را در اختیار پاره تن پیامبر ﷺ قرار می دادند.

آیا رسول الله ﷺ نهی کرده بود که چیزی به دخترش فاطمه علیها السلام بدهند؟ آیا فاطمه علیها السلام این مقدار حق نداشت؟ آیا زحمات رسول الله ﷺ این اندازه احترام نداشت؟ بر فرض که ترکه رسول الله ﷺمتعلق به همه مسلمانان باشد، آیا مسلمانان راضی نبودند که چیزی از آن به فاطمه علیها السلام تحویل شود؟ آیا مسلمان می تواند اینها را بداند و باز به مسبب و عامل و حامی آن اعتنا و رغبت داشته باشد؟ العیاذ بالله.

واما اینکه اهل تسن نسبت به برخی از صحابه اظهار محبت و حتی برای او گریه می کنند (لابد گریه شوق) این است که آنها قضایا را با یک چشم می نگرند و تنها به روایاتی که در کتابهای خودشان در فضیلت برخی از صحابه نقل شده است می نگرند در صورتی که اگر لا اقل آنچه را در کتابهای صحیح خودشان از

ص: 446


1- صحیح بخاری: کتاب فضائل اصحاب النبیﷺ ، ص 626، ح 3712، در ذیل حدیث آمده است «فتشهد علی». .
2- صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، ص 512، ذیل حدیث 3093.

ناحیه برخی از خلفا نسبت به فاطمه علیها السلام - طبق خبر عایشه - وارد شده مطالعه کنند و مورد توجه قرار دهند آنها نیز مانند شیعیان تغییر موضع داده و به جای گریه شوق بر او، بر مظلومیت فاطمه علیها السلام گریه می کنند.

تهدید و هتک حرمت زهرا علیها السلام توسط خلیفه

پس از آن که ماجرای سقیفه بنی ساعده به پایان رسید، بلافاصله تصمیم گرفتند از حضرت امیر علیه السلام و افرادی که در سقیفه حضور نداشتند، بیعت بگیرند.

گروهی از مهاجران که حاضر به بیعت با ابوبکر نبودند، در خانه حضرت زهرا علیها السلام متحصن شدند.

دستگاه خلافت بر آن شد که به هر قیمت که شده، تحصن ایشان را بر هم بزند و به اجبار از آنان بیعت بگیرد.

ابن ابی شیبه، مؤلف کتاب «المصنف» که از مشایخ بخاری است، این رویداد را چنین نقل کرده است:

هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه با او به گفتگو می پرداختند، زمانی که این مطلب به گوش عمر بن خطاب رسید، به خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوب ترین فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدرت خود شمایید، ولی به خدا سوگند! این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند، دستور دهم خانه را بر سرشان به آتش بکشند! عمر این جمله را گفت و رفت.

حضرت زهرا علیها السلام به علی علیه السلام و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر تجمع شما در این خانه تکرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آن چه را که قسم خورده انجام می دهد.(1)

ص: 447


1- مصنف ابن ابی شیبه: 572/8 : (نقل از راهنمای حقیقت، ص 436).

هم چنین احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری - متوفای 270 - نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، رویداد تاریخی فوق را در کتاب «انساب الاشراف» به گونه زیر نقل کرده است:

ابوبکر به دنبال علی علیه السلام فرستاد تا بیعت کند، ولی علی علیه السلام از بیعت با او امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله [ آتشزا] حرکت کرد و در مقابل در خانه با فاطمه علیها السلام روبرو شد. فاطمه گفت: ای فرزند خطاب! آیا در صدد سوزاندن خانه من هستی؟ عمر گفت: بلی، این کار کمک به امری است که پدرت برای آن مبعوث شده است(1) محمد بن جریر طبری - متوفای 310-، فقیه و تاریخ نگار برجسته اهل سنت در تاریخ خود رویداد فجیع هتک حرمت به خانه وحی را چنین بیان می کند:

أَتَی عُمَرُ بْنُ اَلْخَطَّابِ مَنْزِلَ عَلِیٍّ وَ فِیهِ طَلْحَةُ وَ اَلزُّبَیْرُ وَ رِجَالٌ مِنَ اَلْمُهَاجِرِینَ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لَأُحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجُنَّ إِلَی اَلْبَیْعَةِ فَخَرَجَ عَلَیْهِ اَلزُّبَیْرُ مُصْلِتاً بِالسَّیْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ اَلسَّیْفُ مِنْ یَدِهِ فَوَثَبُوا عَلَیْهِ فَأَخَذُوهُ .

عمر بن خطاب در خانه علی آمد، در حالی که گروهی از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند، خانه را به آتش میکشم مگر این که برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیری بر دست داشت، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دست او بر زمین افتاد. در این موقع دیگران بر او هجوم آورده و شمشیر را از دست او گرفتند.(2) مؤلف : این عبارات از سه نفر از بزرگان اهل سنت است و به همین مقدار اکتفا می کنیم و از آن چه در کتاب های معتبر بزرگان شیعه و در روایات اهل بیت علیه السلام

ص: 448


1- انساب الأشراف 586 / 1 ، ط دار معارف، قاهره. (همان)
2- تاریخ طبری: 2/ 443، چاپ بیروت. (از همان ص 438)

آمده است، صرف نظر کردیم. اکنون پرسش شیعیان این است که آیا محبت، با ارعاب و هتک حرمت جمع می شود؟ آیا بیعت گرفتن با تهدید و ارعاب ارزش و اعتبار دارد؟ آیا تهدید به سوزاندن خانه پاره تن پیامبرﷺ با این که از مهاجرین اولین بوده، و در غم و اندوه پدر بزرگوارش به سر می برد، جایز و سزاوار بوده است؟ آیا هتک حرمت خانه ای که پیامبر اکرم ﷺ مدت ها آستانه آن را می گرفت و می فرمود: « إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (33)»(1) اهمیت نداشت؟ آیا ارعاب و ترساندن دختر پیامبرﷺ که رنجهای مکه و سختی های مهاجرت و مصائب جنگهای پدر و شوهرش علی علیه السلام را تحمل کرده است، با ادعای فرط محبت صحابه با اهل بیت منافات ندارد؟ آیا این رفتار ناپسندانه با آیه « قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی »(2) سازگار است؟ باید دانست که رفتار آنان با دختر پیامبر ﷺ آن قدر ناگوار و ناراحت کننده بوده است که خلیفه هم هنگام مرگ از آن رویداد شرمنده بود و آرزو می کرد که ای کاش! چنان بی حرمتی نمی شد.

اظهار ندامت خلیفه هنگام مرگ

طبرانی در معجم کبیر آورده است:

ابوبکر هنگام مرگ آرزو کرد که: ای کاش! سه چیز را انجام نمی دادم و ای کاش! سه چیز را انجام می دادم و ای کاش! سه چیز را از رسول خدا پرسیده بودم.

ص: 449


1- سوره احزاب، آیه 33.
2- سوره شوری، آیه 23.

سپس درباره آن سه چیزی که ابوبکر آرزو میکرد کاش انجام نمی دادم، چنین می گوید: «فَأمّا الثَّلاثُ الّذی وَدَدْتُ أَنّی لَمْ أَفْعلَهُنَّ، ... فَوَدَدْتُ أَنّی لَمْ أَکُنْ کَشَفْتُ بَیْتَ فاطِمَه وَترکتُهُ».(1) اما آن سه چیزی که آرزو میکنم که انجام نمی دادم، یکی از آنها خانه فاطمه است، که ای کاش ! هتک حرمت نمی کردم و رها می کردم.

ما در این جا از نقل و ترجمه بقیه این ندامت نامه خودداری می کنیم و به نقل کلام دانشمند خبیر و شهیر مصری عبد الفتاح عبد المقصود در کتاب «الامام علی الث» اکتفا می کنیم.

او در کتاب ارزشمند خود چنین می نویسد:

عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست اوست، بیرون بیایید وگرنه خانه را با ساکنانش به آتش می کشم. گروهی که از خدا می ترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگاه می داشتند، گفتند: ای اباحفص! فاطمه در این خانه است! او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود.

سپس در را کوبید و وارد شد، علی را یافت، در این هنگام ناله زهرا در آستانه خانه بلند شد، این ناله چیزی جز صدای شکوه و شکایت زهرا علیها السلام به پدرش نبود که از دست یکی از یارانش به وی که در نزدیکش خفته بود، شکایت می برد...(2) مؤلف: جای بسی تأسف است که محمد حافظ ابراهیم قصیده محمره خود را که در مدح عمر بن خطاب سروده، تصمیم وی را بر هتک خانه زهرا علیها السلام ، از فضایل عمر شمرده و چنین سروده است :

ص: 450


1- طبرانی، المعجم الکبیر: 1/ 62، شمار، حدیث 62، تحقیق جمدی عبدالمجید سلفی.
2- الامام علی بن أبی طالب، ج 4، ص 274.

وَ قَولَهٍ لِعَلیٍّ قالَهَا عِمَرُ .

أَکرِم بِسامِعِهِا أَعظِم بِمُلقِیها.

حَرَّقتُ دارَکَ لا أَبقی عَلَیکَ بِها .

إِن لَم تُبایع وَ بِنتُ المُصطَفی فیها.

ما کانَ غَیرُ أَبی حَفضٍ یَفُوهُ بِها.

أَمامَ فارِسِ عَدنانٍ وَحامیها(1) سخنی که عمر به علی [ علیه السلام ] گفت، چه شنونده گرانقدر و چه گوینده بزرگواری داشت! گفت: خانه ات را به آتش می کشم، و تو را زنده نمی گذارم! اگر بیعت نکنی، هرچند دختر پیامبرﷺ در این خانه است.

جز ابوحفص - عمر - کسی نمی تواند این سخنان را در برابر یکه سوار عدنانیان و پاسدار آنان - علی علیه السلام - به زبان آورد.(2) خواننده محترم، لطفا آن چه را این دانشمندان اهل تسنن نوشته اند با دقت مطالعه کن، آن چه را هم که برخی ستی ها در جزوه هایشان به عنوان محبت و شفقت و وحدت نوشته اند، و در مدینه منوره، در سطح وسیعی پخش می کنند، ملاحظه کن، و خود انصاف بده و به آن چه واقع شده است پی ببر، و از نهایت مظلومیت اهل بیت پیامبر ﷺ، آگاه شو و بر آن بزرگواران درود و سلام و صلوات بفرست و بر دشمنانشان نفرین و لعنت کن که « وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (227)»(3) «آنها که ستم کردند به زودی می دانند که بازگشتشان به کجا است».

و« أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ (18)»(4)، «ای لعنت خدا بر ظالمان».

ص: 451


1- دیوان محمد حافظ ابراهیم: 1/ 82.
2- نقل از «راهنمای حقیقت» نوشته حضرت آیت الله سبحانی.
3- سوره شعراء، آیه 227.
4- سورة هود، آیه 18.

علی علیه السلام فاطمه علیها السلام را شبانه دفن کرد

به نقل از بخاری) صحیح بخاری، کتاب المغازی (ص 719)] باب: غزوة خیبر، حدیث : (4241 ،4240) عَنْ عَایِشَه أَنّ فَاطِمَهَ عَلَیْهَا السَّلاَم بِنْتُ النَّبِیّ| أَرْسَلَتْ إِلَی أَبِی بَکْرِ تَسْأَلُهُ مِیرَاثَهَا مِنْ رَسُولش اللهِ | مِمَّا أَفَاءَ اللهُ عَلَیْهَا بالْمَدِینَهِ وَ فَدَکِ وَ مَا بَقی من خُمْسِ خَیْبَرِ، فَقَالَ أَبُوبَکْر: إِنَّ رَسُولَ اللهِ | قَالَ لاَ نُورِثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَهٌ....

فَأَبی أَبُوبَکْر أَن یَدْفَعَ إِلَی فَاطِمَهِ مِنْهَا شَیْئاً، فَوَجَدَتْ(1) فَاطِمَهُ عَلَی أَبِی بَکْر فِی ذَلِکَ، فَهَجَرْتُهُ فَلَمْ تُکَلِّمُهُ حَتَّی تُوُفِّیَت وَ عَاشَتْ بَعْدَ النَّبِیّ ستّهَ أَشهرِ، فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ دَفنَهَا زوجُهَا عَلَیّ لیلاً وَ لَمْ یُؤْذِنْ بِهَا أَبَابَکْر، وَ صَلَّی عَلَیْهَا وَ کَانَ لِعَلیّ مِنَ النَّاس وجه حَیاهِ فَاطِمَه، فَلَمَّا تُوُفِّیَت استَنْکَر عَلی وُجُه النَّاسِ، فالتَمَس مصالحهَ أَبِی بَکْر وَ مبایعته، وَلَمْ یَکُن یُبَایِعْ تلکَ الأَشهرَ....فدخل علیهم ابو بکر فتشهد علی فقال:انا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک اللّه،و لم ننفس علیک خیرا ساقه اللّه إلیک.

عایشه نقل کرده است: فاطمه علیها السلام دختر پیامبر اکرم ﷺ فرستاد نزد ابوبکر و از وی ارث پدرش رسول الله ﷺرا از غنیمت مدینه و فدک و خمس خیبر مطالبه کرد... ابوبکر از پرداخت آن خودداری نمود و چیزی به فاطمه نداد پس فاطمه بر ابوبکر خشم و غضب نمود و با وی قهر کرد و تا زنده بود با او حرف نزد و پس از شش ماه بعد از رسول خدا ﷺوفات نمود، وقتی از دنیا رفت شوهرش

ص: 452


1- وجد: وجدة علیه: غضب - المنجد فی اللغة : وجد جد وجدة علیه، بر او خشم گرفت، بر او غضب کرد - منجد الطلاب -

علی علیه السلام شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر اذن نداد و خود علی بر جنازه فاطمه نام نماز خواند و تا فاطمه علیها السلام زنده بود علی علیه السلام در بین مردم احترام داشت اما پس از فوت فاطمه علیها السلام علی علیه السلام ملاحظه کرد که مردم نسبت به او بی توجه شده، بطوری که گویی او را نمی شناسند.

تذکر: در این روایت و روایت قبل آمده است که فاطمه علیها السلام با ابوبکر قهر کرد و با او حرف نزد تا شش ماه که پس از آن هم با همان حال ناراحتی از دنیا رفت و همین است معنای «ماتت فاطمة علیها السلام و هی ساخطه علیه» و در هر حال در روایات اهل تسنن نیز آمده است که قهر کردن مسلمان با مسلمان دیگر جایز نیست.(1) مؤلف : با اینکه طبق روایات «بخاری» و «مسلم» قهر بودن بیش از سه شبانه روز جایز نیست، لذا اهل تسنن درباره ادامه قهر حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر بدست و پا افتاده و جواب قانع کننده ای ندارند.

و بخاری بعد از باب فوق در همان کتاب و همان صفحه، باب دیگری منعقد

ص: 453


1- بخاری پنج روایت با سندهای مختلف نقل کرده است که رسول خداﷺ فرمود: «لا یحل لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاث.» حلال نیست مسلمان بیش از سه شبانه روز با برادرش قهر کند. (کتاب الأدب، (62)، باب الهجرة، ص 1060، ح 6073 تا 6077). «مسلم» نیز سه روایت آورده مبنی بر اینکه قهر بودن بیش از سه شبانه روز حرام است. حدیث (2560)، از ابو ایوب انصاری نقل کرده که پیامبر فرمود: «لا یحل لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاث» حدیث (2961) از عبدالله عمر همان را نقل کرده است. حدیث (2962) از ابوهریره نقل کرده که رسول الله ﷺ فرمود: «لأهجرة بعد ثلاث». (صحیح مسلم، کتاب البر والصلة والآداب (8)، باب تحریم الهجر فوق ثلاث...، ص 1096، ح 2560، 2961، 2962) طبق دو روایتی که «بخاری» از عایشه نقل کرده است: حضرت زهراغات با ابوبکر قهر کرد و شش ماه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود و در این مدت قهر با ابوبکر را ادامه داد.

کرده است تحت عنوان:

(63) «باب ما یجوز من الهجران لمن عصی»؛ باب جواز قهر کردن با کسی که معصیت کرده است.

و روایت 6078 را در این باره آورده که از آوردن آن صرف نظر شد.

و از اینجا معلوم می شود قهر کردن حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر به خاطر معصیت و گناه کار بودن ابوبکر بوده است.

منظور از آوردن این چند روایت از صحیح ترین کتابهای آنها این است که هر گاه به ما «شیعیان» بگویند: چرا نسبت به فلان شخص بی اعتنا هستید؟ بگوییم کسی که فاطمه علیها السلام را خشمناک کرد پیامبر را خشمناک نموده است و کسی که پاره تن پیامبر ﷺ با او قهر کرد و تا زنده بود همچنان با او قهر بود، در حقیقت پیامبر اکرم ﷺ با او قهر کرده و قهر بوده است. شخص مسلمان نمی تواند نسبت به چنین کسی خوشبین باشد و به او اعتنا کند. « مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ» ؛ «هرکس عمل بدی انجام داد طبق همان پاداش داده می شود». (سوره نساء /123) یادآوری : روایت گذشته که بخاری از عایشه نقل کرده است صریح در این است که : تا حضرت زهرا علیها السلام زنده بود علی علیه السلام با ابوبکر بیعت نکرد، یعنی طبق این روایت حضرت امیر علیه السلام در شش ماه اول حکومت ابوبکر بیعت نکرد و او را به عنوان حاکم نشناخت، (و لم یکن یبایع تلک الأشهر) و ظاهر و لحن عبارت روایت این است که پس از شش ماه هم علی علیه السلام با میل و رغبت بیعت نکرد، بلکه چون بعد از رحلت حضرت زهرا علیها السلام مردم به دید دیگری به آن حضرت نگاه می کردند، از جهت جو حاکم و از روی ناچاری بیعت کرد، و عبارت عایشه گویای این است که اگر فاطمه علیها السلام رحلت نکرده بود علی علیه السلام همچنان بیعت نمی کرد، (فَلَمَّا تُوُفِّیَتِ اسْتَنْکَرَ عَلِیٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِی بَکْرٍ) و از این روایت معلوم می شود بین حضرت و ابوبکر خصومت بوده

ص: 454

که حضرت (طبق این روایت خواستار مصالحه با ابوبکر شد.

البته برخی از این ها از نظر شیعه غیر قابل قبول و محل تأمل است که از طرح آنها معذورم.

سمهودی» از سلمی همسر ابو رافع نقل کرده که گفت:

اشتکت فاطمه بنت رسول الله(ص)، فأصبحت یوماً کأمثل ما کانت تکون، و خرج علی فقالت: یا أمتاه اسکبی لی غسلاً، ثم قامت فاغتسلت کأحسن ما کانت تغتسل ثم قالت: هاتِ ثیابی الجدد، فأعطیتها إیاها، فلبستها ثم جاءت إلی البیت الذی کانت فیه فقالت: قدمی الفراش إلی وسط البیت، فقدمته فاضطجعت و استقبلت القبله و وضعت یدها تحت خدها ثم قالت: یا أمتاه إنی مقبوضه الآن، و إنی قد اغتسلت فلا یکشفنی أحد، قال: فقُبضت مکانها، و جاء علی فأخبرته.(1) فاطمه علیها السلام دختر رسول اللهﷺ از بیماری رنج می برد، یک روز که حالش سخت تر از روزهای دیگر بود به من فرمود: برای من آب گرم کن، پس از آن خود را بهتر از همیشه شست و شو داد، سپس فرمود: لباسهای نو مرا بیاور، لباسهای آن حضرت را حاضر کردم، آنها را پوشید و آمد در اطاق خود و فرمود: زیر انداز مرا وسط اطاق بینداز، پس به پهلو، رو به قبله خوابید و دستش را زیر صورتش گذاشت و گفت: ای سلمی الآن من از دنیا می روم و من خود غسل کردم، احدی مرا برهنه نکند.

سلمی گوید: پس در همان مکان که خوابیده بود قبض روح شد و از دنیا رفت، پس از آن علی علیه السلام آمد، جریان را برای او بازگو کردم.

همچنین «سمهودی» در صفحه 904 همان کتاب از ام جعفر نقل کرده است که:

ص: 455


1- وفاء الوفا، جزء 3، ص 903.

أنّ فاطمه بنت رسول الله ﷺ قالت لأسماء بنت عمیس: «یا أسماء إنّی قد استقبحت ما یصنع بالنساء. أنّه یطرح علی المرأه الثوب فیصفها». قالت أسماء: «یا ابنه رسول الله، ألا أُریک شیئاً رأیتُه بأرض الحبشه». فدعت بجرائد رطبه فحنَّتها، ثمّ طرحت علیها ثوباً. فقالت فاطمه: «ما أحسن هذا و أجمله! تعرف به المرأه من الرجل، فإذا أنا مِتُّ فاغسلینی أنتِ و علیّ و لا تُدْخِلی عَلَیَّ أحداً ..» فاطمه دختر رسول خدا ﷺبه اسماء بنت عمیس گفت: ای اسماء من زشت میدانم آن گونه که پارچه ای روی جنازه زن می اندازند به طوری که حجم بدن او را نشان می دهد. اسماء گفت: ای دختر رسول خدا ﷺآیا نشان بدهم به شما چیزی را که در حبشه درست می کنند؟ پس شاخه های تر و تازه ای طلبید و آنها را آماده کرد (و بصورت عماری «نعش» در آورد) و پارچه ای روی آن انداخت، پس فاطمه علیها السلام گفت: چه قدر این عماری) خوب و زیبا است؟ جنازه زن از مرد شناخته نمی شود، پس زمانی که من از دنیا رفتم تو و علی مرا غسل دهید و احدی بر من وارد نشود.

نیز در صفحه 905 همان کتاب، آورده است که:

و قد خرج الدولابی معنی ذلک مختصرا، و فیه إنها لما أرتها النعش تبسمت، و مارویت متبسمة - یعنی بعد النبی صلی الله علیه وسلم - إلا یومئذ.

دولابی» داستان - تابوت - عماری درست کردن اسماء بنت عمیس را برای حضرت زهرا علیها السلام نقل کرده و گفته است: وقتی اسماء عماری را درست کردو فاطمه علیها السلام آن را دید، لبخند زد ( تبسم کرد) و حال اینکه دیده نشده بود او لبخند زده باشد - یعنی بعد از پدرش لبخند نزده بود - مگر آن روز که عماری را دید.

ص: 456

تهمت تحریف قرآن

(50) چرا اهل سنت خصوصا در مدینه منوره - به ما «شیعیان» تهمت می زنند که شما قائل به تحریف(1) قرآن هستید و به برخی کتابها، یا روایاتی که در کتابهای روایی ما آمده است استناد می کنند؟ پاسخ : اولآ، عقیده شیعه دوازده امامی این است که قرآن موجود که فعلا در دست مسلمانان است عینا همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم ﷺ نازل شده و هیچ گونه تحریف و کم و زیادی در آن رخ نداده است، همانگونه که پیشوای محدثین شیعه، مرحوم شیخ صدوق (متوفای 381 ه. ق) یکی از عقاید شیعه را اعتقاد به عدم تحریف قرآن شمرده و فرموده است:

عقیده ما شیعیان دوازده امامی این است که قرآنی که خدا بر پیامبرش محمد ﷺنازل کرده، همان است که در دست مردم است، و هیچگونه تحریف و کم و زیادی در آن رخ نداده است.

اعْتِقادُنا انَّ القُرآنَ الّذِی انْزَلَهُ اللَّهُ علی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم هُوَ ما بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ وَهُوَ ما فِی ایْدِی النّاسِ......(2) ثانیة، اگر بنا است، صرف وجود و ملاحظه عبارت یا روایتی، مجوز تهمت زدن باشد، ما نیز می توانیم مقابله به مثل کنیم، زیرا در کتابهای معتبر نزد آنها، مانند «صحیح بخاری» و «مسلم» و «تفسیر ابن کثیر» و غیر اینها روایات و عباراتی وجود دارد حاکی از اینکه در قرآن تحریف صورت گرفته است.

ص: 457


1- مقصود از «تحریف» در اینجا کم و ناقص کردن است، بدین معنا که گفته شود قرآن موجود مشتمل بر تمام آنچه بر پیامبر اکرم ﷺنازل شده نمی باشد و قسمتی از آن در موقع جمع آوری قرآن یا در دوران های بعد، از بین رفته است.
2- رسالة اعتقادات شیخ صدوقی .

روایات اهل سنت که حاکی از تحریف است

اکنون برخی از روایات و عبارات موجود در کتابهای اهل تسنن را که حاکی از تحریف قرآن مجید است می آورم تا در گفتگوها مطرح و ارائه دهیم.

تحریف قرآن طبق گفته عمر

صحیح بخاری»(1) [کتاب الحدود (ص 1176)] ( 31) باب رجم الحبلی فی الزنا اذا احصنت. [ذیل ] حدیث ( 6830): از ابن عباس نقل کرد که گفت:

عمر بالای منبر چنین گفت: خداوند محمد ﷺرا به حق فرستاد و بر وی کتاب نازل نمود و از آیاتی که خداوند نازل نمود آیه رجم است که ما آن را خواندیم و فهمیدیم و بر طبق همان آیه بود که رسول خدا ﷺزنا کننده را سنگسار نمود و بعد از وی ما نیز همین روش را پیش کشیدیم ولی می ترسم که دورانی بر این امت بگذرد که گوینده ای بگوید: به خدا سوگند آیه رجم را در قرآن پیدا نمیکنم، و به وسیله ترک نمودن حکمی که خدا فرستاده است به ضلالت بیفتند.

عمر آن گاه گفت: آری، حکم رجم در کتاب خدا برای هر مرد و زنی که با داشتن همسر زنا کند ثابت است و از آیاتی که ما در قرآن می خواندیم این آیه بود «لا ترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم-»(2) یا بدین صورت بود که: «ان کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم» (3).

فجلس عمر علی المنبر... ثم قال : ان الله بعث محمدا ﷺ بالحق، و أنزل

ص: 458


1- روایاتی که از صحیح بخاری نقل می کنم، از صحیح بخاری چاپ «مکتبة دار السلام، الریاض، الطبعة الثانیة، ذوالحجة 1419» می باشد.
2- از پدرانتان اعراض نکنید، زیرا اعراض نمودن از پدران با کفر یکسان است.
3- بدرستی که کفر شما این است که از پدرانتان اعراض کنید.

علیه الکتاب، فَکَانَ مِمَّا أَنْزَلَ اللهُ آیَهُ الرَّجْمِ، فَقَرَأْنَاهَا وَعَقَلْنَاهَا وَوَعَیْنَاهَا ، رَجَمَ رَسُولُ اللهِ -صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ- وَرَجَمْنَا بَعْدَهُ، فَأَخْشَی إِنْ طَالَ بِالنَّاسِ زَمَانٌ أَنْ یَقُوْلَ قَائِلٌ وَ اللهِ مَا نَجِدُ آیَهَ الرَّجْمِ فِیْ کِتَابِ اللهِ، فَیَضِلُّوْا بِتَرْکِ فَرِیْضَهٍ أَنْزَلَهَا اللهُ و اوَالرَّجْمُ فِی کِتَابِ اللهِ حَقٌّ عَلَی مَنْ زَنَی، إِذَا أُحْصِنَ، مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ، إِذَا قَامَتِ الْبَیِّنَةُ، أَوْ کَانَ الْحَبَلُ أَوِ الاعْتِرَافُ ثُمَّ إِنّا کُنّا نَقرَأُ فیما نَقرَأُ مِن کِتابِ اللّهِ «أن لا تَرغَبوا عَن آبائِکُم» (6) ؛ فَإِنَّهُ کُفرٌ بِکُم أن تَرغَبوا عَن آبائِکُم ، أو إنَّ کُفرا بِکُم أن تَرغَبوا عَن آبائِکُم ......

همچنین «صحیح بخاری» [کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة (ص 1261)] باب: ما ذکر النبی ﷺ و حض علی اتفاق أهل العلم...، ذیل حدیث (7323) نقل کرده است که:

فقال عمر : إن الله بعث محمداً صلی الله علیه و آله بالحق وأنزل علیه الکتاب فکان فیما أنزل آیه الرجم.

عمر گفت : خداوند محمد ﷺرا به حق مبعوث نمود و بر او کتاب نازل کرد و در آنچه نازل کرد آیه رجم بود.

همچنین: بخاری این مضمون را در کتاب الحدود، «باب الاعتراف بالزنا، ص 1176، ح 6829» آورده است. این روایت طبق گفته عمر، بطور کامل در ص 387 گذشت).

صحیح مسلم، کتاب الحدود (ص 759)](4) - باب : رجم الثیب فی الزنی.

15 - حدیث ( 1691)، قسمتی از این حدیث را که مربوط به رجم و آیه مربوط به آن می باشد، از ابن عباس با سه سند نقل کرده است.

طبق این روایات - که هم «بخاری» و هم «مسلم» نقل کرده اند ، و به گفته و ادعای عمر، آیه ای در رابطه با رجم (سنگسار نمودن گناهکار) بر پیامبرﷺ نازل شده و جزء آیات قرآن کریم بوده است، نیز طبق ادعای عمر آیه «لاترغبوا» در

ص: 459

قرآن بوده و عمر می خوانده است و حال اینکه در قرآن فعلی وجود ندارد.

اکنون سؤال ما شیعیان این است که آیه «رجم» و آیه «لاترغبوا» چه شد و چرا در قرآن وجود ندارد؟ آیا این حرف به معنای اعتقاد عمر به تحریف قرآن نیست؟(1)

ص: 460


1- در کتاب «رحمة الباری» ترجمه مختصر صحیح بخاری» به لغت فارسی، جزء دوم، ص 546، باب 5، سنگسار کردن محصن، ح 2217، قسمت آخر حدیث مزبور را که از ابن عباس نقل کردیم آورده و آن را بدین گونه ترجمه کرده است. از عمر رضی الله عنه روایت است که گفت: خداوند متعال محمد صلی الله علیه و سلم را به دین حق خود مبعوث نمود و قرآن را بر او نازل ساخت، و از چیزهایی که نازل نمود آیه رجم بود. [مراد از آیه رجم این است که (الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما)، یعنی: اگر مرد و زن محصن زنا کردند آنها را رجم نمایید، (و گویند: این آیه لفظش منسوخ گردیده و حکمش باقی است. پایان ترجمه بخاری. مؤلف: به طوری که ملاحظه فرمودید، مترجم بخاری، خبر داده که «گویند: این آیه لفظش منسوخ گردیده و حکمش باقی است.» سؤال ما «شیعیان» از این توجیه این است که منسوخ شدن، یعنی برداشتن آیه، آیا به معنای اسقاط پاره ای از آیات قرآن نیست؟ آیا اعتقاد به نسخ، اعتقاد به تحریف نیست؟ آیا به جای کلمه (تحریف) کلمه (نسخ) آوردن، حقیقت را تغییر می دهد؟ آیا روایتی که بخاری از ابن عباس آورده که عمر روی منبر در حضور مسلمانان گفت: از آیاتی که ما در قرآن می خواندیم، این آیه بود «لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم...» دلالت ندارد که قرآن ناقص شده و برخی آیات آن در قرآن فعلی موجود نیست؟ آیا این روایات نمی گوید که عمر قائل به تحریف قرآن بوده است. لازم به ذکر است که، استاد جامعة ام القری) مرکز جهانی تعلیم اسلامی مکه مکرمه، در جزء نهم معجم فقه السلف» عتر و صحابه و تابعین، ص 109، مدعی شده و نوشته است که (صحیح بخاری اصح کتابها بعد از کتاب الله تعالی) است و بین صحاح ششگانه اول کتاب می باشد. در مقدمه صحیح بخاری نیز همین ادعا نوشته شده است. بنابراین، کسانی که مدعی هستند تمام روایات بخاری معتبر و صحیح است خواه ناخواه معتقد به تحریف قرآن نیز هستند. همچنین این روایت را مسلم نیز نقل کرده و اعتقاد به صحت تمام روایات صحیح مسلم مستلزم اعتقاد به تحریف قرآن است. تعجب است که اهل تسنن قول به تحریف را به شیعه نسبت می دهند، خصوصا در مدینه که به اندک چیزی به ما «شیعیان» اعتراض و می گویند: شما معتقد به تحریف قرآن هستید، در صورتی که علما و فقها و محدثین بزرگ ما «شیعیان دوازده امامی» تصریح کرده اند که (عقید؛ شیعه دوازده امامی این است که قرآن فعلی همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم ﷺ نازل شده و هیچگونه تحریف و کم و زیادی در آن رخ نداده است.) تفصیل این مطلب در کتاب البیان فی تفسیر القرآن) مرحوم آیة الله العظمی خوئین آمده است.

تحریف قرآن طبق گفته عایشه

صحیح مسلم، کتاب الرضاع (ص 628)] (6) باب : التحریم بخمس رضعات.

24- حدیث (1452): با سه سند نقل کرده است:

... عن عمرة، عن عائشه أنها قالت: کان فیما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات یُحَرِّمْنَ ثم نسخن بخمس معلومات ، فتوفی رسول الله وهن فیما یقرأ من القرآن ! عمره از عایشه نقل می کند که وی گفت: این آیه جزء آیات قرآن بود: «عشر رضعات معلومات یحرمن»(1)، سپس با آیه «خمس معلومات »(2) نسخ شد(3) و هر دو آیه حتی بعد از رحلت رسول خدا ، تا مدتی در کنار سایر آیات قرآن خوانده می شد.

ص: 461


1- ده بار شیر خوردن، که معلوم و حتمی باشد، موجب محرمیت می شود.
2- پنج بار شیرخوردن، که معلوم باشد، موجب محرمیت می شود.
3- «نسخ» به معنای برداشتن است، و مرادشان در اینجا این است که خداوند اول ده بار شیر خوردن را سبب محرم شدن قرار داد، بعدا این حکم را برداشت و فرمود: پنج بار شیرخوردن موجب محرم شدن می شود.

تحریف قرآن طبق تفسیر ابن کثیر

... ان ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر و سدی، قرأوا، « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً » ابن کثیر در تفسیرش «المصباح المنیر» (طبع دارالسلام الریاض، ص 286).

که از تفاسیر معروف و مورد قبول اهل تسنن است - نقل کرده که ابن عباس و ابی بن کعب و سعید بن جبیر و سدی، آیة:

« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً »(سوره نساء 24) پس آنچه از زنها بهره برداری میکنید مزدشان را که لازم (تعیین شده است بپردازید.

را این گونه قرائت کرده اند:

« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً » طبق این تفسیر و ادعا، جمله و إلی أجل متی و از قرآن کریم، حذف شده است.

تحریف قرآن طبق تفسیر ثعلبی

ثعلبی ( ابو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم المحدث النیشابوری) در کتاب تفسیرش از حبیب بن ابی ثابت نقل کرده که گفت: ابن عباس مصحفی (قرآنی) به من داد و گفت: این مصحف طبق قرائت آبی می باشد، پس من در آن دیدم « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً » و باز ثعلبی با سند نقل کرده که ابی نضره گفت: از ابن عباس از متعه سؤال کردم؟ گفت: آیا سوره نساء را نخوانده ای؟ گفتم: چرا، پس گفت: آیا نخوانده ای « فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی »

ص: 462

گفتم: اینگونه آن را قرائت نکرده ام، ابن عباس گفت: به خدا قسم، خداوند آیه را این گونه نازل کرد، و سه مرتبه این قسم و عبارت را تکرار نمود.

نیز نقل کرده که سعید بن جبیر آیه را این گونه قرائت می کرد:« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی ».(1) مؤلف : در مدینه منوره بارها با اینجانب مسأله تحریف را مطرح کردند، که پس از پاسخ شفاهی می رفتم هتل و کتاب «البیان» مرحوم آیت الله العظمی خوئی را می بردم و با مدرک، عدم تحریف را به اعتقاد شیعه ثابت و آنان را قانع می نمودم.

حدیث قلم و دوات و سرچشمه اختلاف

سرچشمه اختلاف و زمان پیدایش آن بحسب ظاهر از آن وقتی است که رسول الله ﷺ در بستر بیماری و در حال احتضار بود و عده ای از رجال که در بین آنها عمر بن خطاب نیز حضور داشت، نزد آن حضرت جمع بودند.

در صحیح بخاری هفت روایت با اندک تفاوتی نقل شده که: رسول اللهﷺ در آن حال بیماری فرمود: کاغذ بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید، عمر بن خطاب گفت: درد بر رسول الله ﷺ غلبه کرده است و کتاب خدا نزد ما موجود است و همان کتاب خدا ما را کفایت می کند، همین که عمر این حرف را زد، بین حاضرین اختلاف افتاد و کار به نزاع و خصومت کشید و هر کس چیزی می گفت، برخی می گفتند کاغذ بیاوریم تا رسول الله ﷺ بنویسد و برخی حرف عمر را می زدند و همهمه و سر و صدا بالا گرفت، حضرت فرمود:

قوموا عنی» از نزد من برخیزید و دور شوید، سزاوار نیست نزد من با هم نزاع

ص: 463


1- مجمع البیان، ج 3، ص 32، ذیل تفسیر آیه مزبور.

کنید، ابن عباس خارج شد و سخت گریه می کرد و می گفت: همه مصیبتها از اینجا شروع شد که نگذاشتند رسول الله ﷺ چیزی بنویسد و بین آنحضرت و آنچه می خواست بنویسد حائل شدند.

این روایت در صحیح بخاری در هفت مورد با کمی تفاوت آمده است.

1- در کتاب «العلم»(1) با جمله: قال عمر: إن النبی ﷺ، غلبه الوجع، وعندنا کتاب الله حسبنا. واختلفوا.. آمده است.

2- در کتاب «الجهاد و السیر»(2) آمده است. در این روایت است که: «ابن عباس زیاد گریه کرد بطوری که ریگها از اشک چشم او تر شد» نیز در این روایت است که حاضرین با هم نزاع کردند: «فتنازعوا».

3- در کتاب «الجزیة و الموادعة» (3) آمده و این روایت شبیه روایت قبل است.

4- در کتاب «المغازی»(4) آمده است این روایت و روایت دوم با کمی اختلاف نقل شده است.

5- در کتاب «المغازی»(5) آمده و شبیه روایت دوم است.

6- در کتاب «المرض»(6) آمده است.

7- در کتاب «الاعتصام بالکتاب و السنة»(7) آمده است، این روایت مانند روایت قبل است.

ص: 464


1- باب کتابة العلم، ص 25، ح 114.
2- باب جوائز الوفد، ص 504، ح 3053.
3- باب اخراج الیهود، ص 527، ح 3168.
4- باب مرض النبیﷺ و وفاته، ص 754، ح 4431.
5- باب مرض النبیﷺ و وفاته، ص 754، ح 4432
6- باب قول المریض، قوموا عتی ص 1004، ح 5669
7- باب کراهة الاختلاف، ص 1266، ح 7366.

در اینجا از باب نمونه یکی از آن روایات را عین می آورم.

عن ابن عباس قال: «لمَّا خُضِرَ النّبی(ص) و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال: «هَلُّمَ اَکتُب لکم کِتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعدَه» قَالَ عُمَرُ اَلنَّبِیُّ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ اَلْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمُ اَلْقُرْآنُ حَسْبُنَا کِتَابُ اَللَّهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ ذَلِکَ اَلْبَیْتِ وَ اِخْتَصَمُوا مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ قَرِّبُوا یَکْتُبْ لَکُمْ رَسُولُ اَللَّهِ کِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ اَلْقَوْلُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا کَثُرَ اَللَّغَطُ(1) وَ اَلاِخْتِلاَفُ عِنْدَ اَلنَّبِیِّ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ قُومُوا فَکَانَ اِبْنُ عَبَّاسٍ یَقُولُ إِنَّ اَلرَّزِیَّهَ کُلَّ اَلرَّزِیَّهِ مَا حَالَ بَیْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ بَیْنَ أَنْ یَکْتُبَ لَهُمْ ذَلِکَ اَلْکِتَابَ مِنْ اِخْتِلاَفِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ»(2) ابن عباس گفت: وقتی رسول اللهﷺ در حال احتضار بود، و در خانه [آن حضرت مردانی بودند و در بین آنها عمر بن الخطاب نیز حضور داشت، رسول الله ﷺفرمود: بیایید بنویسم برای شما نوشته ای که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر رسول الله ﷺغلبه کرده و نزد شما قرآن هست، پس کتاب خدا ما را کفایت می کند، و کسانی که در خانه بودند اختلاف کردند، با هم خصومت و دشمنی کردند، پس برخی می گفتند: بیاورید تا رسول اللهﷺ کتابی بنویسد، که بعد از آن گمراه نشوید، و برخی حرف عمر را می زدند، پس وقتی همهمه و سر و صدا را زیاد کردند و نزد آن حضرت اختلاف نمودند، رسول الله ﷺ فرمود: «از نزد من برخیزید» عبیدالله ( راوی حدیث ] گوید: پس ابن عباس می گفت: بدرستی که مصیبت و همه مصیبتها آن است که حائل شد بین رسول الله ﷺو بین اینکه برای آنها آن نوشته را بنویسد از جهت اختلاف آنها و همهمه و سر و صدای آنها.

ص: 465


1- اللغط: همهمه و سر و صدای مبهم، (اقرب الموارد).
2- صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب کراهیة الاختلاف، ص 1266، ح 7366.

این روایات در صحیح ترین کتابهای اهل تسنن است و در مقدمه آن نوشته اند:

صحیح بخاری بعد از کتاب الله اجل کتب اسلام است «هو أجل کتب الإسلام بعد کتاب الله إطلاقا و آعظمها شأنا». .

همچنین ابن جوزی حنفی در تذکرة الخواص، ص 62 نقل کرده است که:

لَمَّا مَاتَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، قَالَ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِیَسِیرٍ: اِئْتُونِی بِکِتَابٍ وَ بَیْضَاءَ لِأَکْتُبَ لَکُمْ کِتَاباً لاَ تَخْتَلِفُونَ فِیهِ بَعْدِی، فَقَالَ عُمَرُ: دَعُوا اَلرَّجُلَ إِنَّهُ لَیَهْجُرُ.

پیامبر ﷺ کمی قبل از رحلتش فرمود: دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما نوشته ای بنویسم که بعد از من با یکدیگر اختلاف نکنید. پس عمر گفت: این مرد را واگذارید، همانا او یاوه می گوید.

مؤلف : این روایات به چند مطلب بسیار مهم و غیر قابل انکار دلالت دارد :

اول اینکه: رسول الله ﷺ کسانی را که دور بسترش جمع بودند و همچنین همه مسلمانان را در معرض ضلالت و گمراهی می دید و به حاضرین خطاب کرد و فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. «لن تضلوا ابدا».

دوم اینکه: وقتی نامه رسول اللهﷺ ، نوشته نشد، قهرا حاضرین یعنی کسانی که گرد بسترش جمع بودند از ضلالت و گمراهی مصون نماندند، چون طبق فرموده آن حضرت، آنچه آنها را از گمراهی نجات می داد همان نامه بود که نوشته نشد.

سوم اینکه: اختلاف در همان جلسه و از همان زمان شروع شد. «فاختلفوا».

نزاع و کشمکش و خصومت و دشمنی از همان موقع و در همان جلسه شروع شد.

چهارم اینکه: حرف عمر و سر و صداهای پس از آن، چنان رسول الله ﷺرا با آن حال بیماری، ناراحت کرد که فرمود: از نزد من بروید و آنان را طرد کرد، و فرمود: «قوموا عنی).

ص: 466

پنجم اینکه: ابن عباس که خود حاضر و ناظر ماجرا بود و از سویی اهمیت آن نوشته را می دانست و می فهمید شدید از وضع پیش آمده گریه می کند و از حوادث تلخ و تأسف باری که بعدها دامن گیر اسلام و مسلمانان می شود ناراحت است و تصریح می کند که همه گرفتاریها، همه مصیبتها از حائل شدن بین رسول الله ﷺ و بین نوشتن آن حضرت بوجود آمد.

ششم اینکه: طبق نقل ابن جوزی، عمر او رسول خدا ﷺرا به عنوان «رجل» (مرد) نام برد، ثانیا آن حضرت را متهم به هذیان گویی و یاوه سرایی کرد، که این هر دو، توهین آشکار به مقام والای پیامبر اکرم ﷺ و بر خلاف آیه شریفه «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی (3)»(1) ؛ «سخن از روی هوا و غیر واقع نمی گوید» است.

بنابراین، سرچشمه همه اختلافات، خصومتها، جنگهایی که بین مسلمانان رخ داد از همین جا سرچشمه گرفت و باعث همه مصائب آن شخص بوده است.(2)

ص: 467


1- سوره نجم / 3.
2- علامه مجلسی یا فرموده است: شهرستانی - از علمای عامه در کتاب ملل و نحل گفته است که اول مخالفتی که در عالم شد مخالفت شیطان از امر الهی به سجود آدم بود و اول خلافی که در اسلام شد منع عمر بود از کاغذ و قلم و این قصه از متواترات است که خاصه و عامه روایت کردهاند و کسی انکار آن نکرده است و بخاری با آن تعصب در هفت موضع از صحیحش با اندک تفاوتی و مسلم و سایر محدثان به طرق بسیار روایت کرده اند و مضمون مشترک همه آن است که ابن عباس گفت: روز پنجشنبه و چه پنجشنبه و آنقدر گریست که آب دیده اش سنگریزه ها را تر کرد و به روایت دیگر مانند مروارید قطرات عبرات بر گونه های رویش جاری بود. گفتند: کدام است روز پنجشنبه؟ گفت: شدید شد وجع و آزار رسول خداﷺ ، پس گفت کتفی بیاورید و به روایت دیگر گفت کتف و دواتی یا لوح و دواتی بیاورید که نامه ای برای شما بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید. پس عمر گفت: إن الرجل لیهجر. یعنی این مرد هذیان می گوید و به روایت دیگر گفت: رسول خدا ﷺهذیان می گوید. و به روایت دیگر گفت: چه می شود این مرد را آیا هذیان می گوید استفهام کنید چه می گوید و به روایت دیگر درد و بیماری بر او غالب شده است و نزد ما کتاب خدا هست بس است ما را. ابن عباس گفت: پس اختلاف کردند و نزاع کردند و حال آنکه سزاوار نیست نزد پیغمبری نزاع کردن و صداها بلند شد بعضی گفتند گفته رسول خدا ﷺ است و حاضر کنید دوات و قلم را و بعضی گفتند گفته گفته عمر است نباید آورد دوات و قلم را و نزاع بسیار شد. حضرت فرمود: برخیزید از نزد من و بیرون روید سزاوار نیست نزد من نزاع کردن. پس ابن عباس گفت: مصیبت و تمام مصیبت در وقتی بود که حائل و مانع شدند میان رسول خدا و نوشتن آن نامه که می خواست بنویسد برای اختلاف و صداها که بلند کردند و در جامع الأصول نیز این احادیث را به همین نحو و زیاده از صحیح بخاری و مسلم روایت کرده است و قاضی عیاض که از فضلای مشهور ایشان است در کتاب شفا از این مبسوط تر و شنیع تر روایت کرده است. (حق الیقین، ص 220).

به این مناظره توجه فرمایید

(51) روزی یک نفر از سلفی ها بطور اهانت آمیزی خطاب به این جانب گفت:

همه شما در ضلالت و گمراهی هستید و تقصیر با علما و بالخصوص شیخ کلینی صاحب اصول کافی و مجلسی صاحب بحار است، که منشأ اختلاف بوده و آن را به وجود آوردند.

گفتم: از رحمت خدا دور باد کسی که باعث ضلالت و گمراهی و اختلاف بین مسلمانان شد. بعد گفتم: تو حاضری کسی را که سبب ضلالت و گمراهی مسلمانان و منشأ اختلاف شد بشناسی و از او بیزاری بجویی؟ گفت: البته که حاضرم.

گفتم: صحیح بخاری را قبول داری و تمام روایات او را صحیح میدانی؟ گفت: بلی ما صحیح بخاری را بعد از قرآن صحیح ترین کتابها می دانیم و همه روایات آن درست و صحیح است.

گفتم: به صحیح بخاری مراجعه کن، هفت روایت نقل کرده مبنی بر اینکه رسول الله ﷺ در همان بیماری که از دنیا رفت، به عده ای که دور بسترش جمع

ص: 468

بودند فرمود: کاغذ بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید، یک نفر از حاضرین گفت: درد بر رسول الله غلبه کرده است و قرآن برای ما کفایت می کند و این حرف سبب شد بین حاضرین اختلاف و نزاع بوجود آمد و سرانجام رسول الله ﷺ فرمود: برخیزید بروید و نامه نوشته نشد، گفتم: آیا حاضر هستی این شخص را که در این روایات معرفی و نام برده شده شناسایی و از او تبری جویی؟ آیا طبق این روایات سبب ضلالت جمعی از مسلمانان همان شخص نشد؟ آیا رسول الله ﷺ، در صدد نبود چیزی بنویسد که امتش در ضلالت و گمراهی نیفتند؟ او ساکت ماند و حرفی نزد، گفتم: برو کتاب صحیح بخاری را مطالعه کن تا بر تو معلوم شود منشأ ضلالت چه کسی بوده است. آیا مرحوم کلینی یا مرحوم مجلسی یا دیگر علمای شیعه هستند یا آن کسی است که شما به او دل بسته اید. گفت: رسول اللهﷺ می توانست بعد از رفتن آن عده، کاغذ بطلبد و نامه را بنویسد چرا چنین نکرد؟ گفتم: آن کس که گفت: درد بر رسول الله ﷺ غلبه کرده و مانع نوشتن نامه شد، بذر شبهه را پاشید و بر فرض که رسول الله ﷺبعد از رفتن آن عده، نامه ای می نوشت، می گفتند نامه و نوشته اعتبار ندارد و رسول اللهﷺ این نامه را در حال عادی «و العیاذ بالله» در کمال عقل ننوشته است و نمی گذاشتند به آن عمل شود.

سرش را به زیر انداخت و حرفی نزد.

مناظره دیگر و منشأ اختلاف

(52) با دو نفر دیگر صحبت از اختلاف مسلمانان و آثار سوء آن شد و من اشاره به همین روایت کردم و گفتم: شما اهل تسنن ما «شیعیان» را رافضی و گمراه می دانید اما نمی گویید و از بزرگانتان سؤال نمی کنید که چه کسی بذر گمراهی و

ص: 469

اختلاف را پاشید، چه کسی از نوشتن نامه توسط رسول الله ﷺ جلوگیری کرد و بجای اینکه به او بد بگویید و از او بیزاری بجویید به او دل بسته و مرتب مدح و ثنایش می گویید و به شیعه تهمت می زنید و ناسزا می گویید؟ گفتند: چنین نیست و نفرین کردند کسی را که در بین مسلمانان بذر اختلاف بپاشد. اینجانب نیز آمین گفتم. سپس گفتم: پس به صحیح بخاری باب «قول مریض» «قومواعی» و غیر آن مراجعه کنید و ببینید در کنار بستر رسول الله ﷺ چه کسانی بودند و چه گفتند و چه کسی سبب شد رسول الله ﷺ نامه ای که می خواست بنویسد، ننوشت و چرا ابن عباس گریه کرد؟ در اینجا متوجه قضیه شدند و گفتند: بالاخره مسلمانان باید به کتاب خدا و به سنت رسول الله ﷺعمل کنند و اینها هم در اختیار ما است.

گفتم: اولا ما «شیعیان» همین حرف را می زنیم و می گوییم و معتقدیم که باید به کتاب خدا و به سنت رسول خدا - که از طریق اهل بیت آن حضرت ثابت و محرز شده - عمل کرد، ولی این حرف بر خلاف حرف عمر است که گفت حسبنا کتاب الله» کتاب خدا ما را کفایت می کند، یعنی نیازی به نوشته رسول الله ﷺ و سنت آن حضرت نداریم.

ثانیا اگر حرف عمر درست بود و کتاب خدا کفایت می کرد پس چرا اختلاف بوجود آمد؟ چرا مسلمانان بلکه خود صحابه گرفتار جنگ با یکدیگر شدند؟ مگر علی بن ابیطالب علیه السلام از صحابه و خلیفه رسول اللهﷺ نبود؟ مگر طلحه و زبیر و معاویه از صحابه نبودند؟ مگر عایشه همسر رسول اللهﷺ نبود؟ مگر رسول اللهﷺ قرآن را همراهش برد؟ علاوه بر اینها اگر کتاب خدا - قرآن - کفایت می کرد، پس چرا شما به سنت رسول الله عمل می کنید و خود را اهل سنت می دانید.

گفتند: بالاخره هر چه بوده و هر چه واقع شده ما فعلا نباید به مسلمانان صدر

ص: 470

اسلام بد بگوییم چون آنها مسلمان و گوینده لا إله إلا الله محمد رسول الله ﷺ بوده اند.

گفتم: اگر بدگویی به گوینده لا إله إلا الله محمد رسول الله ﷺجایز نیست پس چرا شما اهل تسنن به اندک چیزی به شیعه بد می گویید، به محض اینکه می خواهند طبق فقه خودشان بر چیزی که سجده صحیح است، سجده کنند آنان را مشرک می خوانید، آنان را که ایرانی هستند مجوسی می خوانید؟ گفتند: این تعبیرها مربوط به گروه خاصی است و ما از آنها متنفر و بیزار هستیم گفتم: بالأخره شما اهل تسنن شیعیان را گمراه می دانید و مرام آنها را قبول ندارید. و نفرین باد بر کسی که سبب ضلالت و دو دسته گی و اختلاف شده است، چه شما که پیرو اهل بیت نیستید یا ما که پیرو قرآن و سنت رسول الله ﷺ که توسط اهل بیت آن حضرت ثابت و به دست ما رسیده است.

سرشان را زیر انداختند و پس از کمی تأمل یکی از آنها گفت: هر چه باشد شما اصلا ایرانی و مجوس بوده اید و نباید از این حرفها ناراحت شوید.

گفتم: هر چه باشد شما هم عرب و مشرک و بت پرست بوده اید و بلافاصله گفتم: بگویید بدانم آیا در قرآن کریم آیه ای در مذمت ما ایرانیها و بقول شما، ما مجوسیها نازل شده و وجود دارد؟ کمی فکر کردند و گفتند: ما نمی دانیم.

گفتم: ولی من می دانم که در مذمت عده ای از اعراب آیاتی نازل شده است مانند:

«قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ »(1)

ص: 471


1- سوره حجرات / 14.

برخی از اعراب گفتند: ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاورده اید، بلکه بگویید، اسلام آوردیم و هنوز در دلهای شما ایمان داخل نشده است.

و مانند:

«الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (97)»(1) اعراب، در کفر و نفاق [از دیگران سخت تر و به اینکه حدود آنچه را خدا بر رسولش نازل کرده، نمی دانند سزاوارترند، و خدا دانای حکیم است.

گفتند: این آیات مربوط به اعراب بادیه نشین است و باید به تفسیر مراجعه کرد، گفتم قبول ولی این آیه را چه می گویید:

«وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلَی عَذَابٍ عَظِیمٍ (101)»(2) و برخی از اعراب که پیرامون شما هستند منافقند و از ساکنان مدینه [نیز عده ای بر نفاق خو گرفته اند، تو آنان را نمی شناسی، ما آنان را می شناسیم، به زودی آنان را دوبار عذاب می کنیم، سپس به عذابی بزرگ بازگردانیده می شوند.

وقتی این آیه را خواندم سخت ناراحت شدند و گفتند: در مراد و فهم این قبیل آیات باید به تفسیر رجوع کرد و نباید به ظاهر آنها نگاه کنیم.

گفتم: شما هم نباید به برخی از اعمال شیعه نگاه کنید که طبق مذهبتان جایز نیست و نباید فورأ حکم به شرک و کفر شیعه بکنید، بعد گفتم: برخی اعمال است که در فقه شیعه جایز است، برخی حتی مستحب است، مانند نماز خواندن در کنار قبور ائمه معصومین علیهم السلام ولی طبق فقه و نظر برخی از شما جایز نیست،

ص: 472


1- سوره توبه / 98.
2- سوره توبه /101.

شما چرا بدون بررسی و به محض اینکه چنین اعمالی را از شیعه دیدید، آنان را مشرک و کافر می خوانید؟ چرا در مدارس شما به بچه ها و جوانها تعلیمات ضد شیعه می دهند، بطوری که وقتی ما را می بینند با چشم دشمنی و بغض و کینه بما نگاه می کنند، چرا در این موارد که برخی اعمال از شیعه و خصوصا از ایرانیها می بینید دلیل و وجه آنرا سؤال نمی کنید؟ در اینجا احساس شرمندگی کردند و گفتند: جایز نیست به مسلمان تهمت زد و در فهم آیات هم باید به شأن نزول آنها مراجعه کرد.

گفتم: پس بدانید اگر بنا باشد به ظاهر نگاه کرد و قضاوت نمود ما هم می توانیم به ظاهر نگاه کنیم و حرف بزنیم.

بعد گفتم: آیاتی که خواندم یقینا در مذمت اعراب بادیه نشین نازل شده است و باید قبول کنید که تمام آیاتی که در مذمت کفار و منافقین است قدر متیقن آنها اعراب هستند، سوره منافقین قطعا درباره اعراب مدینه نازل شده است.

اما نه تنها آیه ای در مذمت ما ایرانیها نازل نشده است بلکه در مدح ایرانیها آیه نازل شده است.

در صحیح مسلم است که:

وقتی سوره مبارکه جمعه نازل شد و رسول الله ﷺ این آیه را قرائت فرمود:

«وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (3)»(1) و [نیز پیامبر را بر مردمی دیگر که هنوز به آنان نپیوسته اند [برانگیخت و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

مردی از حاضران گفت: یا رسول الله ﷺ مراد از مردمی دیگر، در این آیه چه کسانی هستند؟ آن حضرت جواب او را نداد، باز سؤال کرد، حضرت جواب نداد، باز سؤال کرد، حضرت فرمود: سلمان فارسی حاضر است؟

ص: 473


1- سوره جمعه / 3.

فَوَضَعَ النَّبِی یدَهُ عَلی سَلْمانَ ثُمَّ قالَ:لَوْ کانَ الاْیمانُ عِنْدَ الثُّرَیا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ هؤُلاءِ» (1) پس دست مبارک خود را بر سلمان گذارد و فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد مردانی از اینها به آن دست می یابند.

علاوه بر این آیه، در همین کتاب از ابو هریره نقل کرده که رسول الله ﷺ فرمود:

لَوْ کانَ الدِّینُ عِنْدَ الثُّرَیا لَذَهَبَ بِهِ رَجُلٌ مِنْ فارْسَ أَوْ قَالَ مِنْ أَبْناءِ فارْسَ حَتّی یتَناوَلَهُ.» اگر دین نزد ثریا باشد مردی از فارس (یا) از فرزندان فارس به آن دست می یابد.(2) گفتم: صحیح مسلم که این دو روایت را نقل کرده چاپ ریاض و در عربستان منتشر شده و در هتل موجود است اگر قبول ندارید بروم کتاب را بیاورم، گفتند:

قبول داریم و صحیح است.

گفتم: پس ایرانیها نه تنها مذموم نیستند بلکه ممدوح و مورد تأیید خداوند و رسول اللهﷺ هستند اما برخی از اعراب پس حرفش را نزن، خندیدند و گفتند:

همه اینها صحیح است اما ایرانیها کارهایی می کنند که در دین نیست و نباید انجام دهند مانند: گنبد و بارگاه روی قبور ساختن، در کنار قبور نماز خواندن، شمع روشن کردن، دخیل بستن و.. .

گفتم: اولا این کارها شرک و کفر نیست، بلکه برخی از این اعمال در فقه شیعه مستحب است، ثانی) این قبیل اعمال اختصاص به شیعیان ندارد، مسلمانان مصر که اهل تسنن هستند روی قبور بزرگان دین، ساختمان ساخته اند مسلمانان شام،

ص: 474


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، ص 1090، باب فضل فارس، ح 2546.
2- همان، ح 2547.

لبنان، عراق و غیر اینها همه یا اکثر آنها اهل تسنن هستند و چنین اعمالی را دارند و انجام می دهند، چرا شما همه حمله ها و تهمتها را متوجه شیعه و ایرانیها نموده اید؟ گفتند: در واقع تقصیر با بزرگان ما است که حقایق را آنطور که هست نمی گویند و تنها همین کارهای شیعه را که فقط در فقه گروهی خاص بدعت و حرام محسوب شده به مردم می گویند.

تهمت به اینکه شیعیان از امامان خود حاجت می طلبند

(53) یک نفر از آنها به اینجانب گفت: شیعیان، رسول الله ﷺ، و ائمه بقیع علیهم السلام با را عبادت می کنند و رو به قبر آنها می ایستند و دست به دعا بلند می کنند و از آنها حاجت می طلبند، شفای بیمارانشان را می طلبند، و سایر حاجاتشان را از آنها می خواهند.

گفتم: شیعیان می گویند: «إنَّ صَلاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَای وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ العَالَمِینَ»؛ به طور یقین، نمازم و عبادتم و زندگی و مرگم، همه، برای پروردگار جهان است».

نیز شبهای جمعه دعای کمیل می خوانند و می گویند: «إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ أَسْأَلُهُ کَشْفَ ضُرِّی وَ النَّظَرَ فِی أَمْرِی إِلَهِی»؛ «ای خدای من و ای پروردگار من! جز تو چه کسی را دارم که رفع گرفتاری و توجه در کارم را از او درخواست کنم.» همچنین در ضمن دعاهایشان آیه شریفه «أَمَّنْ(1) یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ »(2): «[ آیا معبودان شما بهترند یا آنکه وقتی درماندهای او را بخواند، اجابت می کند و گرفتاری اش را بر طرف می سازد؟» می خوانند.

ص: 475


1- آمن : در اصل، آم من بوده: آم برای استفهام و من، موصوله است که در هم ادغام گردیده. این آیه مبارکه ادامه آیات قبل است و خطاب به بت پرستان است و سؤال از آنان شده که: آیا بتها و معبودهای شما مشرکان بهترند، یا کسی که دعای مضطر را اجابت و گرفتاری او را برطرف می کند؟
2- سوره نمل / 62.

و تو چگونه چنین تهمتی را به شیعه می زنی؟ بیا ایران، خراسان و ملاحظه کن مسجد بزرگ گوهرشاد جلو مرقد امام رضا علیه السلام ساخته شده و در تمام اوقات نماز، هزاران زن و مرد، پیر و جوان به نماز می ایستند در حالی که قبر مقدس امام رضا علیه السلام پشت سر آنها قرار گرفته است.

هرگز شیعه امامان معصوم خود را عبادت نکرده و نمی کند و اینکه گاهی رو به قبر آنها دست به دعا بر می دارند. او در کتابهای زیارتی آمده که مستحب است بعد از زیارت برای دعا رو به قبله کنند و دست به دعا بردارند، ولی توجه ندارند، ثانیا در صورتی هم که رو به قبر ایستاده، دست به دعا بلند کنند، این طور نیست که از صاحب قبر و از غیر خدا حاجت بخواهند بلکه در همان حال نیز از خدا حاجات خود را می طلبند و اگر هم از رسول الله ﷺ یا از ائمه علیهم السلام بخواهند، بعنوان واسطه و وسیله می خواهند، یعنی از آنها می خواهند که آنها از خداوند متعال بخواهند دعایشان مستجاب و حاجاتشان را برآورد و هیچ یک از شیعیان و پیروان اهل بیت علیهم السلام معتقد نیستند که شخص رسول اللهﷺیا ائمه علیهم السلام حاجتشان را برآورده می کند یا بیمارشان را شفا می دهد بلکه همگی معتقدند که شفا و نصرت و تمام امور و تمام خیرات بدست خداوند متعال است.

گفت: مشرکین نیز بتها را واسطه قرار می دادند « وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی »(1) آنانکه غیر خدا را [چون بتان] بدوستی و پرستش گرفتند و گفتند ما آن بتان را نمی پرستیم مگر برای اینکه ما را هر چه بیشتر به درگاه خدا نزدیک گرداند.

و شیعیان هم امامان خود را واسطه قرار می دهند که آنان را بخدا نزدیک کنند.

گفتم: جواب تو را خود آیه داده است و فرق آنها را با شیعه با جمله «وما

ص: 476


1- سوره زمر / 2.

نعبدهم» بیان فرموده است، زیرا آیه شریفه فرموده است: مشرکین بتها را پرستش و عبادت می کرده اند. و شرک آنها بجهت عبادت کردن بتها بوده است ولی شیعیان هرگز غیر خدا را عبادت و پرستش نمی کنند، و برای امامان خویش هرگز سجده نمی کنند، روزه نمی گیرند، نذر نمی کنند و....

بعد گفتم: اگر شما فقط یک کتاب فقهی یا یک رساله عملی فقهای شیعه را میدیدی هرگز چنین حرفی نمی زدی، زیرا در تمام کتابها و رساله های عملی شیعیان است که نماز باید قربة الی الله خوانده شود، و الا باطل است، روزه، حج، زکات، صدقات، نذر و سایر عبادات، باید به قصد قربت و لله انجام شود و در غیر این صورت باطل است.

گفت: ما ظاهر برخی اعمال شیعه و گفته های آنها را می بینیم و بما هم گفته اند، شیعیان بجای یا الله، یا علی می گویند و بجای اینکه از خدا مدد بطلبند از علی و حسین و ابوالفضل مدد می طلبند.

گفتم: اولا صدا زدن آنها هرگز عبادت کردن آنها نیست زیرا عبادت به معنای تذلل و تعظیم در برابر غیر است بقصد اینکه او رت و پروردگار و خالق و رازق است و شیعه هرگز در برابر غیر خدا تذلل و تعظیم به این قصد نمی کند و تو خود هم این معنا را از اعمال و دعاهای شیعیان می فهمی، بعد گفتم: شب جمعه دعای کمیل می خوانند، در ماه مبارک رمضان دعای افتتاح و ابوحمزه می خوانند، شبهای قدر دعای جوشن کبیر می خوانند که صد بند و در هر بند یک بار می گویند:

«سُبْحانَکَ یَا لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ » و این دعاها در مفاتیح الجنان موجود است.

گفت: در کتابی خواندم که شیعیان بر زد رنگی را می آورند و دورش حلقه می زنند و او را به عنوان ام المؤمنین عایشه توهین و مسخره می کنند، این داستان

ص: 477

تا چه اندازه صحت دارد؟ گفتم: یکی از تهمت هایی که به شیعیان زده و در کتابها نوشته اند همین مطلب است که من هم در کتابهای ضد شیعه دیده ام ولی روح شیعه از چنین قضیه ای اطلاع ندارد و می توانی از هر ایرانی که اینجا هست سؤال کنی و این قضیه کذب است. بعد گفتم: البته شیعیان نسبت به اعمال و رفتار عایشه حساس هستند و رفتار دوگانه او برای شیعه سؤال برانگیز است.

گفت: چطور؟ او هر چه باشد همسر رسول الله ﷺ و دختر خلیفه و ام المؤمنین بوده و بر همه مسلمانان است که حرمت او را مراعات کنند.

گفتم: صحیح است ولی هر کس اول باید خودش حرمت خودش را حفظ کند تا دیگران حرمت او را نگهدارند و این جهت را عایشه نسبت به خودش رعایت نکرده است.

مثلا امام احمد حنبل نقل کرده که:

عایشه گفت: من تا وقتی که رسول الله ﷺ و پدرم ابوبکر در حجره ام دفن بودند، داخل حجره ام می شدم و لباسم را زمین می گذاشتم و میگفتم رسول الله ﷺ شوهرم است و ابوبکر پدرم، اما پس از آنکه عمر با آنها دفن شد به خدا قسم هر وقت داخل حجر هام شدم لباسم را بخود می پیچیدم چون از عمر حیا می کردم.

«عائشه قالت: (کُنْتُ أَدْخُلُ بَیْتِیَ الَّذِی فِیهِ رَسُولُ اللهِ (ص) وَ أَضَعُ ثِیابِی وَ أَقُولُ إنّما هُوَ زَوْجِی وَ أَبِی، فَلَمّا دُفِنَ عُمَرُ مَعَهُما فَوَ اللهِ ما دَخَلْتُ إِلّا وَ أَنَا مَشْدُودَهٌ حِیاءً مِنْ عمر»(1)

ص: 478


1- التاریخ القویم، تألیف محمد طاهر الکردی المکی، ج 1، ص 208 و در ص 193، ایضا به عبارت مشابهی از عایشه نقل شده است.

اکنون طبق این روایت، عایشه چطور از مرد نامحرمی که مرده و دفن شده است حیا می کند و حجابش را حفظ می کند ولی روزی، سوار شتر می شود و در وسط میدان جنگ حاضر و در بین آن همه مرد نامحرم با خلیفه رسول الله ﷺ، امام مسلمانان جنگ می کند و حرمت خود را می شکند، حرمت رسول الله ﷺ را می شکند، آیه شریفه «وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ » را نادیده می گیرد؟ گفت: اینها در تاریخ است و بهتر است ما چیزی نگوییم و شما هم نادیده بگیر.

گفتم: مانعی ندارد ولی چون صحبت طولانی شده خسته شدم، اگر مطلب دیگری هست بماند برای فردا، گفت: بلی چند سؤال دیگر دارم که مایل هستم بدانم، گفتم: وعده ما و شما فردا بعد از نماز ظهر، در همین مکان و خداحافظی کردیم و رفتیم.

روز بعد با یک نفر آمد و گفت: این آقا رفیق من است و او هم چند سؤال دارد، گفتم: مانعی ندارد، گفت: برویم گوشه ای از مسجد که رفت و آمد نباشد، رفتیم جای خلوت و پس از احوال پرسی اولین سؤال آنها این بود:

چرا شیعیان از خاک کربلا شفا می طلبند و آنرا برای شفا به بیماران خود می خورانند مگر ممکن است خاک شفابخش باشد و روی بیمار اثر بگذارد؟ گفتم: آیا در قدرت خداوند متعال شک دارید؟ آیا خداوند نمی تواند در خاک اثر بگذارد و آنرا دارو و موجب شفای بیمار قرار دهد؟ گفتند: در قدرت خدا شک نداریم ولی قبول و اصلا تصور چنین امری برای ما مشکل است.

گفتم: چه اشکالی دارد، همان خدایی که در عسل شفا قرار داده است: « یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ »(1) ؛ «از شکم آنها نوشیدنی با رنگهای گوناگون بیرون می آید که در آن درمانی برای مردم است.» همان خدایی که در

ص: 479


1- سوره نحل / 69.

پیراهن حضرت یوسف علیه السلام اثر گذاشته و وی امر می کند آنرا ببرند و روی چشمان پدرش بیندازند و خبر غیبی هم می دهد که چشمان نابینای پدرش حضرت یعقوب با انداختن پیراهن روی آنها، بینا می شود: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا »(1) «این پیراهنم را ببرید و روی صورت پدرم بیندازید، که بینا می شود.» «فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا »(2) ؛ «چون مژده رسان آمد، پیراهن را بر صورت او یعقوب افکند در آن حال به بینائی بازگشت.» همچنین آن خدایی که قادر است در قسمتی از گاو ذبح شده اثری بگذارد که وقتی به انسان کشته شده می زنند زنده شود و قاتل خود را معرفی کند «وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً »(3) ؛ «و یاد آور زمانی که موسی به قومش گفت: خدا به شما فرمان می دهد گاوی را ذبح کنید.». و همان خدایی که در عصای حضرت موسی علیه السلام اثر می گذارد و ... این خداوند قدرت دارد در خاک کربلا اثر بگذارد و آنرا برای بیمار شفابخش قرار دهد.

سپس گفتم: و از شما تعجب است که اهل لسان هستید و مرتب قرآن می خوانید در عین حال به این قبیل آیات توجه نمی کنید و در نتیجه وقتی می شنوید در تربت کربلای حسین علیه السلام شفا است، برایتان مشکل می شود و نمی توانید باور کنید.

البته وقتی این آیات را می خواندم و توضیح می دادم، دهانشان بازمانده بود و گویا تا بحال این آیات بگوششان هم نخورده بود لذا به گرمی استقبال کردند و پذیرفتند، بعد گفتند: ما شنیده ایم که شیعیان برای امام هایشان نذر می کنند و می گویند

ص: 480


1- سوره یوسف /93.
2- سورة یوسف / 96.
3- سوره بقره / 67.

نذر امام حسین علیه السلام یا نذر امام رضا علیه السلام و حال اینکه نذر باید برای خدا باشد.

گفتم: مقصودشان این است که ثواب آن عمل و کاری را که نذر کرده اند هدیه به امام حسین علیه السلام یا هدیه به امام رضا علیه السلام باشد و الا نذر باید له و برای خدا باشد و حتی صیغة نذر هم باید بخوانند به اینکه بگویند: «لله علی أن أفعل کذا» و به جای «گذا» کاری را که می خواهند انجام دهند بگویند، و یا به فارسی بگویند: «بر عهده من است که برای خدا چنین کاری را انجام دهم». و الا نذر صحیح نیست.

صحبت به اینجا که رسید مأمورین متوجه ما شدند و آنها فورا خداحافظی کردند و رفتند و الحمد لله.

شناسنامه ائمه چهارگانه اهل تسنن

اول : ابو حنیفه، به نام: «نعمان بن ثابت بن فردوس» از اهل کابل طخارستان، متولد سال 80ه.ق، متوفای سال 151 ه.ق، مدفون در بغداد (امام حنفیها) دوم : «مالک بن انس مدنی»، فرزند انس بن ابی عامر صاحب «الموطأ» (غیر از انس بن مالک صحابی) متولد 95 ه. ق، متوفای 179 ه. ق، مدفون در قبرستان بقیع. (امام مالکیها) سوم : شافعی، به نام : «محمد بن ادریس قرشی)، متولد 151 ه.ق، متوفای 214 ه. ق، مدفون در مصر. (امام شافعی ها) چهارم : «احمد بن حنبل مروزی»، متولد 164 ه. ق، متوفای 241 ه. ق، مدفون در بغداد. (امام حنبلی ها) این چهار نفر، دو نفر از عرب بودند و دو نفر از عجم.(1)

ص: 481


1- خلاصه زندگی چهار امام اهل سنت در منتخب التواریخ، باب هشتم، از ص 481 تا ص 488 آمده است. و نیز در مقدمه «موطأ مالک» مشروح حال مالک نقل شده است و زندگی احمد بن حنبل در بحارالانوار، ج 49، ص 361 آمده است.

صاحبان صحاح ششگانه اهل تسنن ایرانی بوده اند

صحاح ششگانه اهل تسنن را ایرانیان و عجم - که خود سنی و معتقد به خلفا بوده اند - نوشته اند.(1) کتابهای درجه دوم اهل تسنن را نیز ایرانیهای سنی نوشته اند. مانند: مستدرک حاکم نیشابوری، حلیة الأولیاء، ابونعیم اصفهانی، سنن بیهقی....

کتابهای عقاید اهل تسنن را ایرانیهای سنی نوشته اند. مثل: عقاید نسفیه، شرح مواقف سید شریف جرجانی، شرح مقاصد تفتازانی، شرح تجرید قوشچی (نام وی علاء الدین علی بن محمد متوفی به سال 879 است).

بزرگترین تفسیر اهل تسنن را ایرانیهای سنی نوشته اند. مثل: تفسیر فخر رازی، تفسیر طبری مازندرانی آملی، کشاف زمخشری، انوار التأویل قاضی بیضاوی .

مفصل ترین کتابهای تاریخی اهل تسنن را ایرانیان سنی نوشته اند. مثل: تاریخ طبری مازندرانی آملی.

بنابراین متهم کردن شیعیان ایران به این که برای فرار از سلطه خلفا شیعه

ص: 482


1- صحاح ششگانه آنها عبارتند از : 1۔ صحیح بخاری، تألیف محمد بن اسماعیل، اهل سمرقند بخارا، متولد 194 و متوفای 256 ه. ق، محل دفن: سمرقند. 2۔ صحیح مسلم، تألیف مسلم بن حجاج قشیری، اهل نیشابور، متولد 204 ه. ق و متوفای 261 ه. ق، محل دفن : نیشابور ٣- سنن ابو داود، تألیف سلیمان بن اشعث ابوداود اهل سچستان (سیستان یا سیستان)، متولد 202 و متوفای 275 ه. ق. 4- سنن ترمذی، تألیف محمد بن عیسی ترمذی، اهل ماوراء النهر، متولد 209، متوفای 279 ه. ق . سنن نسائی، تألیف احمد بن شعیب نسائی، اهل شهرهای خراسان، متولد 215، متوفای 303 ه. ق . سنن ابن ماجه، تألیف محمد بن یزید ابن ماجه، اهل قزوین، متولد 309 ه. ق و متوفای 373 ه. ق.

شده اند، کذب محض است و کسی این حرف را می زند و می نویسد که از تاریخ اسلام و از وضع ایران اطلاع ندارد، یا مغرض و مزدور است.

مناظره ای در باره امام زمان علیه السلام

(54) یک نفر از اهل تسنن گفت : امام برای هدایت مردم است، و امام زمان که غایب است، چگونه مردم را هدایت کند؟ چه مصلحتی در وجود و غیبت او هست؟ چرا با وجود آن همه شیعه، ظاهر نمی شود؟ به علاوه، مگر ممکن است شخصی متجاوز از هزار سال عمر کند؟ گفتم : در تفسیر ابن کثیر که از تفاسیر مهم و مورد قبول شما اهل تسنن است، ذیل تفسیر آیه شریفه «وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ »(1) ؛ «و قطعا او را (حضرت عیسی علیه السلام را نکشتند! بلکه خدا او را به سوی خود بالا برد» روایات بسیاری از صحیح بخاری و مسلم نقل کرده است مبنی بر این که قوم یهود، خانه حضرت عیسی علیه السلام را محاصره کردند و به قصد کشتن آن حضرت به خانه او ریختند ولی خداوند او را حفظ کرد و به آسمان بالا برد....(2) و در همان تفسیر، ذیل آیه شریفه «وَإِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ »(3) «و هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش (پیش از مرگ حضرت عیسی) به او ایمان می آورد.» گفته است: حضرت عیسی علیه السلام از آسمان فرود می آید و همه اهل کتاب به او ایمان می آورند.

و روایات فراوانی از بخاری و مسلم درباره زنده بودن و فرود آمدن حضرت مسیح، عیسی بن مریم علیه السلام نقل کرده است.(4)

ص: 483


1- سوره نساء، آیات 157 و 158.
2- المصباح المنیر، فی تهذیب تفسیر ابن کثیر، چاپ، دارالسلام، الریاض، ص 337، و ص 338
3- سوره نساء، آیه 159.
4- المصباح المنیر، فی تهذیب تفسیر ابن کثیر، چاپ، دارالسلام، الریاض، ص 337، و ص 338

یک نفر یهودی به یک نفر ستی گفته بود: این مطالب که شما در باره زنده بودن عیسی علیه السلام و آمدن او در آخرالزمان می گویید دروغ است و ساخته و پرداخته مسلمانان است. زیرا پیامبران الهی برای هدایت مردم هستند و باید میان مردم باشند نه این که در آسمان و دور از دید مردم زندگی کنند، و اگر آن زمان قوم یهود خواستند حضرت عیسی علیه السلام را بکشند، برای این بود که باور نداشت ولی الآن که در دنیا آن همه مسیحی وجود دارد و با آن همه قدرت تسلیحاتی که در اختیارشان هست چه کسی می تواند متعرض حضرت عیسی مسیح علیه السلام شود، پس چرا از آسمان فرود نمی آید؟ گذشته از این ها پیامبر خدا که نباید بترسد، و اشکال مهم تر طول عمر است، و مگر انسان چند سال می تواند زنده باشد؟ ستی پاسخ داده بود که این مطلب در کتاب آسمانی ما آمده و پیامبر علیه السلام ما به این مطلب خبر داده است و خداوند مصالح عالم خلقت را می داند و قادر است انسان را صدها بلکه هزارها سال زنده بدارد.

ما نیز به اهل سنت همان پاسخ را در باره وجود و مصلحت و طول عمر امام زمان علیه السلام می دهیم، با این تفاوت که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متجاوز از هزار سال است که زنده است، در حالی که حضرت عیسی علیه السلام متجاوز از دو هزار سال است که زنده است (2007 میلادی) بنابراین، پاسخ آن یهودی و شما که از اهل سنت هستید در دو جمله است که خدا عالم به مصالح و قادر و توانا بر هر چیز است.

خدایی کین جهان پاینده دارد تواند حجتی را زنده دارد اما اینکه چرا امام زمان علیه السلام در میان مردم حاضر نمی شود؟ پاسخ آن به طور خلاصه در بیان شیخ الطایفه، خواجه نصیرالدین طوسی آمده، که آن را به ضمیمه یک داستان نقل می کنم.

ص: 484

وجود امام لطف الهی است

خواجه نصیرالدین طوسی و فرموده است: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه منا»، وجود امام زمان که دارای مقام امامت و ولایت مطلقه است ] و مقام ولایت و امامت لطف و عنایت خداوند به بندگان است و تصرف آن حضرت در عالم وجود، لطف دیگر است و غیبت و تصرف نکردنش به خاطر عدم لیاقت ما مسلمانان است، زیرا بین پیشوا و پیرو، بین امام و مأموم، تناسب لازم است، تا زمانی که مردم شایسته چنان حاکمی نباشند تناسب وجود ندارد.

١. لطف : هرگاه لطف به خدا نسبت داده شود و مثلا بگوییم فلان چیز لطف خدا است، به این معنا است که خدا آن چیز را آفریده و وسیله استفاده بنده خود قرار داده است.

لطف خدا به بنده، آفرینش و به وجود آوردن او است، اعطای قدرت، عقل، قوای ظاهر و باطن، اعضاء و جوارح و تمام لوازم زنده ماندن و زندگی کردن و ادامه حیات لطف او است. « الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی (50)» .

لطف خدا به بندگان، ارسال ژل و انزال کتب و تعیین و نصب امام معصوم برای هدایت مردم است.

لطف در عرف متکلمین چیزی است که انسان را به اطاعت خدا نزدیک و او را از گناه دور می کند، « اللطف هو ما یقرب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه» (باب حادی عشر، مبحث العدل ومجمع البحرین: لطف).

وجوده لطف» وجود امام زمان علیه السلام و اعطای مقام امامت و ولایت کلیه به آن حضرت، و آن بزرگوار را هادی و وسیله توجه مردم به خدا قرار دادن، از الطاف بزرگ خداوند است. که هر کس از هدایت آن حضرت مهتدی شود و اطاعت خدا کند و از گناه پرهیز نماید که در این صورت قهرا برایش تقرب الی الله حاصل شود.

وتصرفه لطف آخر» دخل و تصرف امام علیه السلام در امور مردم و حضورش در جامعه و رهبری کردن آن بزرگوار، لطف دیگر خداوند به بندگان است.

و عدمه منا» دخل و تصرف نکردن امام زمان علیه السلام و حاضر نشدن آن حضرت در میان مردم، و عدم رهبری ظاهری و آشکار آن بزرگوار، به طور مستقیم و بلاواسطه، از عدم قابلیت ما است.

ص: 485

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

داستان مرد قفل ساز (مسلمان واقعی)

برای روشن شدن جمله «وعده ممتا» به این داستان توجه کنید:

شخصی صالح و از هر جهت شایسته و متدین ، مدتها آرزوی توفیق زیارت حضرت حجت علیه السلام را داشت و رنج بسیار کشید و در نجف اشرف به گفته طلاب، چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفت و آنچه گفته بودند به عمل آورد، ولی سعادت تشرف حاصل نگشت، سپس به ریاضتهای سخت روی آورد و چله نشینی کرد و شبها تا به سحر ناله سر داد و التماسها و استغاثه ها نمود تا آنکه شبی بارقه امید برقی زد و به او الهام شد که اگر خواهان تشرف خدمت امام زمان علیه السلام هستی باید به فلان شهر سفر کنی، لذا بار سفر بست و به آن شهر رفت و پس از مدتی که در آن شهر همچنان به ریاضت پرداخت در عالم خواب به او گفتند اگر می خواهی خدمت حضرت بقیة الله عجل الله تعالی فرجه برسی فردا برو در بازار دست فروشان، آنجا مغازه پیرمردی قفل ساز است، امام علیه السلام نزد آن پیرمرد حضور دارد.

چون روز شد و خورشید بالا آمد خود را به آن بازار و مغازه رساند، دید شخصی بزرگوار آنجا نشسته و با پیرمرد صاحب مغازه گرم گفت و گو است.

مطمئن شد که به آرزویش رسیده و یقین کرد که آقا حضرت بقیة الله علیه السلام است، نزدیک رفت و مؤدبانه سلام کرد، حضرت جوابش را داد و اشاره فرمود که ساکت باش و مقداری صبر کن، در این حال دید پیرزنی ناتوان و عصا زنان، با

ص: 486

دستی لرزان قفلی را نشان داد و به پیرمرد قفل ساز گفت: آیا ممکن است این قفل را به مبلغ سه درهم از من خریداری کنی، من نیاز به سه درهم دارم، پیرمرد قفل را گرفت و دید عیبی ندارد و سالم است، گفت: ای خواهر، این قفل سالم است و هفت درهم ارزش دارد، من دو درهم می گیرم کلید برای آن درست می کنم، آنگاه می توانی تا ده درهم بفروشی، پیر زن گفت: من پول ندارم و فعلا نیاز به سه درهم پیدا کرده ام، شما همان سه درهم بخرید و گرفتاری مرا برطرف سازید، من شما را دعا می کنم، هرجا رفته ام حاضر به خرید آن، حتی به مبلغ سه درهم نشده اند.

پیرمرد با کمال سادگی و مهربانی گفت: خواهرم! تو مسلمانی، من هم ادعای مسلمانی دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم، این قفل هفت درهم ارزش دارد، من اگر بخواهم سود ببرم به هفت درهم از تو خریداری می کنم و برای آن کلیدی می سازم و آن را به ده درهم می فروشم، زیرا بی انصافی است در یک معامله در این حد، بیش از یک درهم سود بردن. سپس به پیرزن گفت: باز تکرار می کنم که قیمت واقعی این قفل هفت درهم است و من چون کاسب هستم و باید سود ببرم، چنانچه مایل باشی آن را به هفت درهم می خرم تا پس از ساختن کلید دو درهمی برای آن، به ده درهم بفروشم و یک درهم سود ببرم.

پیرزن باور نمی کرد که این مرد درست می گوید، لذا با ناراحتی گفت: من خودم راضی شدم به سه درهم ولی هیچ کس حاضر نشد آن را بخرد، التماس کردم و ( چون فهمیدند من ناچار به فروش شده ام) نخریدند، پیرمرد قفل ساز هفت درهم به آن زن داد و قفل را خرید، پیرزن دعا کرد و رفت. امام علیه السلام رو به جانب آن شخص کرد و فرمود: آقای عزیز دیدی و روش این پیرمرد را تماشا کردی؟ این گونه باشید و این نحو عمل کنید تا ما به سراغ شما بیاییم. ریاضت و

ص: 487

چله نشینی و توسل به جفر و سفر به این سو و آن سو نیاز نیست، عمل نشان دهید و مسلمان باشید تا من بتوانم کنار شما و با شما باشم. [ سپس فرمود:] از همه مردم این شهر، من تنها این پیرمرد را انتخاب کرده ام، زیرا وی مردی دین دار و با انصاف است و خدا را حاضر و ناظر می داند، این عمل او هم که دیدی امتحانش بود، از اول بازار آن پیرزن عرض حاجت کرد و التماس کرد، و چون او را محتاج دیدند، در مقام برآمدند که قفل او را ارزان بخرند و هیچ کس حتی سه درهم نیز خریداری نکرد و این پیرمرد آن را به قیمت واقعی اش خرید، هفته ای بر او نمی گذرد مگر آنکه من به سراغ او می آیم و از او تفقد و احوالپرسی می کنم.(1)

پیدایش و عقاید وهابیون

به طور خلاصه اول کسی که با زیارت اولیاء و بنای مزارها مخالفت کرد ابن تیمیه حرانی (م 728ق) است که پدرش حنبلی مذهب بوده و پس از او شاگردش ابن قیم جوزیه (م 751 ق) است که عقاید استادش را دنبال کرد و در این رابطه کتابهایی هم نوشته اند.

ابن تیمیه معتقد بود پیرایه هایی بر دین اسلام بسته شده که می بایست آنها را کنار گذارد و به سادگی اولیه اسلام برگشت منتها در این عقیده به افراط رو آورد و روایات و سیره عملی مسلمانان را نادیده گرفت و مدعی شد که احداث بنا بر قبور بدعت است.

شاگردش ابن قیم از عقاید استاد دفاع کرد ولی این دو نفر با مخالفت علمای اسلام، روبرو شدند و کاری از پیش نبردند تا این که محمد بن عبد الوهاب

ص: 488


1- نقل و تلخیص از سرمایه سخن، ج 1، ص 611.

نجدی معتقد به همان عقیده شد و چون شخصی سیاسی بود و زمینه را برای ایجاد یک گروه و فرقه خاصی مناسب دید خود را به عنوان مصلح دینی معرفی کرد و دست سیاست نیز با او همراهی نمود و پس از مدتی مردم را به مرام تازه یعنی همان عقاید ابن تیمیه سوق داد.

محمد بن عبدالوهاب به مدینه منوره رفت و برای اولین بار مسلمانان را از توسل و تبرک به قبر پیامبر اکرم ﷺ منع کرد و سرانجام فرقه ای تشکیل داد.

در بدو امر نام این فرقه به نام بنیان گزار آن مرام بود و وهابی (پیروان عبد الوهاب) خوانده می شدند ولی پس از مدتی نام خود را عوض کرده و خود را سلفی خواندند و مدعی هستند که از سلف اسلام و سنت رسول الله ﷺ پیروی می کنند و در زمینه توحید و برخی از اعمال عبادی با اکثر مسلمانان اعم از شیعه و سنی مخالف و در تضاد هستند.

برهمین اساس در سالهای 1160 تا 1206 ه. ق به نام دفاع از توحید و مبارزه با شرک جمع کثیری از مسلمانان را قتل عام کردند و در سال 1216 ه. ق با یک حمله غافلگیرانه به کربلا هجوم آورده و به تخریب حرم مطهر امام حسین علیه السلام و سایر اماکن مقدسه کربلا پرداختند و اموال با ارزش اماکن مقدسه را به غارت بردند و جمع کثیری از اهالی کربلا را کشتند و به پیر و جوان، زن و مرد رحم نکردند و خانه های زیادی را غارت کردند.

در سال 1343 ه. ق قبور بزرگان اسلام را در حجاز تخریب کردند، در روز هشتم شوال قبور ائمه بقیع وسایر اماکن مقدسه را منهدم نمودند، جز قبر پیامبرﷺ را که از ترس نفرت عموم مسلمانان متعرض آن نشدند.

این گروه اکثرا خشن، متعصب، قشری و بی منطق هستند و بجای توجه به دلیل و برهان و عقل و عاطفه، بر عناد و لجاج و خشونت و تهمت زدن تکیه کرده و مسائل اسلام را در مبارزه با چند مسأله مانند زیارت، توسل، گریه بر اموات،

ص: 489

شفاعت خلاصه کرده اند و به اندک چیزی بطور جدی به مسلمانان نسبت شرک وکفر میدهند و چنانچه قدرت بدستشان بیاید به سادگی خون و مال هر مسلمانی که با آنها هم عقیده نباشد مباح و حلال می دانند.(1) از سویی پیروان خود را عملا از مباحث مهم اسلام مانند عدالت اجتماعی، مسائل اقتصادی، سیاسی و شناخت دشمنان اسلام و مسلمین دور نگاه داشته و آنها را نسبت به روش استعمارگران و اهداف شوم آنها ناآگاه و بی تفاوت ساخته اند.

در موسم حج و عمره افرادی را که غالبا افغانی و بزبان فارسی آشنا هستند، تجهیز می کنند و آنها در جمع زائران و گاهی در قبرستان بقیع همان حرفها و تهمتها را با تندی و خشونت مطرح و همه را مشرک و کافر می خوانند، گاهی که دانشجویان ایرانی مشرف می شوند سراغ آنها می روند و کتابهای مشتمل بر عقاید انحرافی و یا کتابهایی بر ضد تشیع و بر علیه فقهای شیعه در اختیار آنان قرار می دهند، از ورود کتابهایی مانند الغدیر، المراجعات و شبهای پیشاور و مانند اینها سخت جلوگیری می کنند، حاضر نیستند با علمای شیعه که از نجف اشرف و قم و سایر بلاد شیعه مشرف می شوند، بحث و تبادل نظر کنند.

در قبرستانهای مورد توجه مسلمانان، خصوصا شیعیان، تابلوهایی نصب کرده و روی آنها آیات و روایاتی نوشته اند که مربوط به کفار و مشرکین است و گویا زائران آن اماکن مقدسه مشرک و کافر هستند و آنها می خواهند با ارائه آن آیات و روایات زائران را به اسلام دعوت کنند.

پایان عمده مناظراتم که در طول سفرهای حج و استقرارم در مدینه منوره اتفاق افتاد. البته بعضا تلخیص و برخی هم توضیح داده شد.

و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

ص: 490


1- به کتاب : کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، تألیف سید محسن امین مراجعه شود.

توسل و معنای آن

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (35)»(1)؛ «ای افراد با ایمان! تقوای الهی پیشه کنید و برای تقرب و رسیدن به او، وسیله ای، (مثل طاعت و عمل صالح و افراد صالح ] فراهم کنید و در راه او جهاد کنید، باشد که رستگار شوید».

خداوند متعال در این آیه، امر فرموده است که مؤمنان علاوه بر تقواپیشگی، و پرهیزکاری، وسیله ای نیز برای تقرب به او انتخاب کنند، یعنی پس از داشتن ایمان و تقوا، وسیله نیز لازم و مورد امر خداوند سبحان است.

معنای وسیله :

«وسیله» (از واژه: وتل بیل وسیلة ) به معنای «قربت و تقرب جستن» است. «وسیله» هر کار و هر چیزی است که باعث تقرب و نزدیک شدن به چیز دیگری است.

مراد از «وسیله» در آیه مزبور، هر کار و هر چیزی است که باعث نزدیک شدن انسان به خدا می شود و آنها فراوانند.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: «بهترین چیزی که به وسیله آن می توان به خدا نزدیک شد، ایمان به خدا، ایمان به پیامبرﷺ ، و جهاد در راه خدا است، کلمه «لا إله إلا

ص: 491


1- سوره مائده، آیه 35.

الله» است، بر پا داشتن نماز است، پرداخت زکات است، روزه ماه رمضان و حج و عمره و صله رحم و انفاقهای پنهان و آشکار و هر کار خیر و پسندیده است.(1) همچنین شفاعت پیامبران، امامان، و بندگان صالح خدا، هر یک وسیله و سبب قرب به پروردگارند، یعنی هر یک از اینها می تواند واسطه و وسیله تقرب به خدا شود، و آیه« وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ »شامل همه اینها می شود.

منظور از توسل به پیامبران و امامان و صالحان، این نیست که چیزی را از شخص آن بزرگواران بخواهیم، بلکه منظور این است که از آنان بخواهیم آنان از خدا بخواهند، که خدا حاجات ما را برآورد، آنها واسطه فیض شوند و میان ما و خدا وسیله و واسطه باشند.

بر این اساس، انسان می تواند بدون واسطه، چیزی از خدا بخواهد، مثل این که بگوید: « رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ ....»(2) یا به وسیله غیر، از خدا بخواهد، یعنی خود مستقیما نخواهد، بلکه دیگری را واسطه قرار دهد و به او متوسل شود و مثلا بگوید: « یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا »(3) یا در مقام توسل به پیامبر اکرم ﷺ بگوید: «یا رسول الله! از خدا بخواه مرا بیامرزد»، «از خدا بخواه بیمار مرا شفا دهل»، «دین مرا ادا کند» یا به سایر مقربان الهی متوسل شود و از آنان بخواهد که «از خدا بخواهند مشکلش را حل کند). یا در مقام توسل به امام

ص: 492


1- «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَی اللّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی، الإِیمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ، وَالْجِهادُ فِی سَبِیِلهِ، فَإِنَّهُ ذِرْوَهُ الإِسْلامِ؛ وَکَلِمهُ الإِخْلاَصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَهُ؛ وَإِقاَمُ الْصَلاهِ فَإِنَّهَا الْمِلَّهُ؛ وَإِیتَاءُ الزَّکاهِ فَإِنَّهَا فَرِیضَهٌ وَاجِبَهٌ؛ وَصَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّهُ مِنَ الْعِقَابِ؛ وَحَجُّ الْبَیْتِ وَاعْتِمارُهُ فَإِنَّهُمَا یَنْفِیَانِ ألْفَقْرَ وَیَرْحَضَانِ الذَّنْبَ، وَصِلَهُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاهٌ فِی الْمالِ، وَمَنْسَأَهٌ فِی الأَجَلِ؛ وَصَدَقَهُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُکَفِّرُ الْخَطِیئَهَ؛ وَصَدَقَهُ الْعَلانِیَهِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَهَ السُّوءِ؛ وَصَنَائِعُ الْمَعرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِی مَصَارِعَ الْهَوَانِ» نهج البلاغه، خطبه 110.
2- سوره فرقان، آیه 74.
3- سوره یوسف، آیه 97.

حسین علیه السلام بگوید: «یا اباعبدالله ! از خدا بخواه توفیق تحصیل علم به من بدهد» .

نیز انسان می تواند مطلبی و چیزی را هم خودش از خدا بخواهد و هم دیگری برای او بخواهد، مثل آنچه در این آیه مبارکه آمده است و .. « وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ»(1) «و اگر آنان منافقان ] وقتی به خودشان ستم کردند، نزد تو می آمدند، سپس از خدا آمرزش می خواستند، و رسول خدا نیز برایشان از خدا آمرزش می خواست، خدا را بسیار توبه پذیری مهربان می یافتند».

و ما در دعای توسل می گوییم: اَللّهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَهِ مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ، یا اَبَا الْقاسِمِ یا رَسُولَ اللهِ یا اِمامَ الرَّحْمَهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلانا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَی اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ .......(2) و در زیارت حضرت معصومه علیها السلام می گوییم: یا فاطمه، إشفعی لنا فی الجنّه فإنّ لک عند الله شأناً من الشأن»؛ ای فاطمه معصومه مرا در دخول بهشت شفاعت کن تو را نزد خدای متعال شأن و مقام بلند است.

ضمنا این امر، در میان مردم و درخواست های روزمره آنان نیز رایج است، گاهی چیزی را از غیر، مستقیم و بدون واسطه، می خواهند، مثل این که فرزند به پدرش می گوید: «این مبلغ را به من بده»، و گاهی متوسل به غیر می شوند، مثلا فرزند به مادرش می گوید: «به پدرم بگو فلان مبلغ را به من بدهد»، و مادر از پدر

ص: 493


1- سوره نساء (4)، آیه 64
2- بار الها، به راستی من می خواهم از تو و توجه کنم به سوی تو به پیامبر تو، پیامبر رحمت محمدﷺ ای ابوالقاسم! ای رسول خدا! ای امام رحمت! ای آقای ما و مولای ما! به راستی رو کردیم و شفیع قرار دادیم و متوسل شدیم به تو به سوی خدا و واسطه قرار دادیم تو را در جلو حاجتهای خودمان ای آبرومند در نزد خدا، شفاعت کن ما را نزد خدا....

می خواهد که خواسته فرزندش را تأمین کند، گاهی نیز هم خودش می طلبد و هم متوسل به مادر می شود، در کارها و امور اجتماعی نیز چنین است.

توسل به افراد صالح :

همچنین انسان می تواند برای برآمدن حاجاتش متوسل به اشخاص متدین و صالح شود و از آن بزرگواران بخواهد، دعا کنند و از خدا بخواهند حاجاتش را برآورد، همان طور که متعارف است به اشخاص محترم و متدین می گویند: «التماس دعا» «برای ما دعا کن» و تمام این موارد تول است و هیچ گونه شبهه ای در آن نیست. و علاوه بر آیات و روایات و زیارات و دعاهای صادره از اهل بیت علیهم السلام که مشتمل بر توسلند، در کتب اهل سنت نیز توسل و متوسل شدن به غیر آمده و آنها نمی توانند منکر شوند، از باب نمونه:

در صحیح بخاری با دو سند نقل کرده است که: «در زمان عمر بن خطاب، قحطی و خشکسالی شد، عمر بن خطاب متوسل شد به عباس عموی پیامبر ﷺ گفت: «بار پروردگارا ! ما به سوی تو متوسل می شدیم به پیامبر مان و باران بر ما نازل می فرمودی، اکنون به سوی تو متوسل می شویم به وسیله عموی پیامبر مان، پس بر ما باران نازل فرما۔ و پس از توسل - باران می آمد و سیراب می شدند ]».(1) در صحت این روایت و در دلالت آن، نزد اهل تسنن، بحث و مناقشهای وجود ندارد، و همان گونه که در اول صحیح بخاری آمده است، اهل تسنن گفته اند و معتقدند. بعد از قرآن کریم، صحیح ترین کتاب، صحیح بخاری است.

مؤلف : در این روایت آمده است که: «عمر بن خطاب، متوسل شد به عباس عموی پیامبر ﷺ»..

ص: 494


1- ان عمر بن الخطاب رضی الله عنه کان اذا قحطوا استسقی بالعباس ابن عبدالمطلب فقال: «اللهم انا کنا نتوسل الیک بنبینا فتسقینا، و انا نتوسل الیک بعم نبینا فاسقنا» (قال): فیسقون». (صحیح بخاری) باب صلاة الاستسقاء ح 1010، و باب الفضائل، ح 3710

همچنین از این روایت، ملاک و موارد توسل معلوم می شود، و آن جایی است که انسان مطلب مهمی دارد و خود را لایق و شایسته درخواست از خدا نمی داند.

نیز از این روایت معلوم می شود که عمر قبول داشته که در مقام توسل، باید بعد از پیامبر اکرم ﷺ، به سراغ وابستگان و اقربای آن حضرت رفت.

البته باید از آنها پرسید که چرا عمر خودش دعا نکرد؟ و آیا این نبود مگر اینکه او خود را قابل نمی دانست، و مردم هم او را قابل نمی دانستند؟ و خلاصه معلوم می شود تول مشروع بوده و عمر آن را قبول داشته است.

وسیله ها بسیارند:

برخی از آنها در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام ( که قبلا نقل کردم) آمده است، برخی دیگر عبارتند از:

١- پیراهن حضرت یوسف علیه السلام :

حضرت یوسف علیه السلام برای بازگشت بینایی پدرش حضرت یعقوب پیراهنش را وسیله قرار داد و خدا هم در آن، اثر قرار داد و بینایی حضرت یعقوب بازگشت. «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا »(1) «فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا »(2)«این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیفکنید تا بینا شود. هنگامی که بشارت دهنده آمد، آن پیراهن) را بر صورت او افکند، ناگهان بینا شد».

البته یوسف علیه السلام می توانست مستقیما از خدا بخواهد که بینایی پدرش بازگردد ولی متوسل به پیراهنش شد و پیراهن تنش را وسیله قرار داد، و در آن سری هست که خدا دانا است، حضرت یعقوب علیه السلام نیز می توانست خود از خدا بخواهد که بینا شود، ولی نخواست تا پیراهن فرزندش وسیله شود، و در این نیز سری نهفته است. والله العالم.

ص: 495


1- سوره یوسف، آیه 93.
2- سورة یوسف، آیه 96.

٢- وجه پیامبر اکرم ﷺ :

بخاری در صحیحش نقل کرده است که: «سالم از پدرش حدیث کرد که گاهی یاد می آورم شعر ابوطالب را که می خواند:

وَ أَبْیَضُ یُسْتَسْقَی اَلْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ اَلْیَتَامَی عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِلِ.

«چهره نورانی پیامبر ﷺکه به وسیله او از ابر باران طلبیده شد» «پناهگاه یتیمان و یاور بیوه زنان است». و نگاه می کرد به چهره پیامبر ﷺ و طلب باران می کرد و آب باران از ناودان سرازیر می شد.»(1) همچنین بخاری به دو سند نقل کرده است که: «پسر عمر بن خطاب این شعر ابوطالب را می خواند.

وَ أَبْیَضُ یُسْتَسْقَی اَلْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ اَلْیَتَامَی عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِلِ.(2) از این روایات معلوم می شود که برای آمدن، باران به طور معمول، متوسل به چهره نورانی پیامبر ﷺ می شدند و وقتی توسل به چهره مبارک آن حضرت جایز است، توسل به جاه و مقام و امور متعلقه به آن حضرت نیز جایز است، و اشکال تراشی وهابیها به دعای توسل بی مورد و از روی جهل آنان حتی به روایات خودشان می باشد.

نیز از روایتی که بخاری نقل کرده که عمر بن خطاب متوسل شد به عباس عموی پیامبرﷺ به خاطر قرب و انتساب او به آن حضرت، معلوم می شود توسل به اهل بیت آن حضرت به طریق اولی جایز است.

اما این که روایات را از صحیح بخاری و مسلم آوردم، برای این است که هر گاه با اعتراض اهل تسنن، به ویژه وهابی ها مواجه می شویم، از کتاب هایی که نزد

ص: 496


1- صحیح بخاری، کتاب الاستسقاء، باب 3 سؤال الناس الامام.. ح 1008
2- همان، کتاب الاستسقاء، باب 3 سؤال الناس الامام..... ح 1009 ص 187 و صلاة المؤمن القحطانی، ج صلاة الاستسقاء، ص 996، همین روایات و اشعار را تحت عنوان «الاستسقاء بدعاء الصالحین» آورده است.

خودشان معتبر است، پاسخ دهیم، وگرنه روایات و دعاهای توسل در کتب شیعیان بسیار است و هیچ گونه شبهه و تردیدی وجود ندارد.

و اما در آیه « مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی »(1)که مشرکان را مورد مذمت قرار داده است، این مذمت به خاطر این بوده که آنها بتها را عبادت و پرستش می کردند و می گفتند: «بتها را نمی پرستیم مگر به خاطر این که ما را به سوی خدا نزدیک کنند». نَعْبُدُهُمْ و معلوم است که پرستش غیر خدا، شرک است هر چند به قصد تقرب به خدا باشد، و خلاصه مذمت ایشان، به خاطر توسل و وسیله و واسطه قرار دادن به قصد تقرب نیست، بلکه به خاطر پرستش بتها است.

٣- قبر پیامبرﷺ :

در سنن دارمی (ج 2، ص 430) آمده است: پس از رحلت پیامبر ﷺ، در مدینه قحطی شدید رخ داد، مردم از عایشه چاره جویی کردند، عایشه گفت: «انْظُرُوا اِلی قَبْرِ رَسُولِ اللّه ، فَاجْعَلُوا مِنْهُ کُوّاً اِلَی السَّماءِ ، حَتّی لایَکُونَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ السَّماءِ سَقْفٌ» ؛ «به قبر پیامبر ﷺ نگاه کنید و از آن، دریچه ای به آسمان قرار دهید (باز کنید. به طوری که میان قبر و آسمان سقف نباشد».

مؤلف : هم اکنون آن دریچه بر گنبد خضرا ( گنبد مرقد مقدس پیامبرﷺ ) موجود است، و غرض عایشه توسل به قبر پیامبرﷺ برای آمدن باران بوده است.

بِنَبیٍّ عَرَبیٍّ وَ رَسولٍ مَدَنی وَ أَخیهِ أَسَدِ اللهِ مُسَمّا بِعَلی وَ بِزَهراءَ بَتولٍ وَ بِأُمٍّ وَلَدَتها وَ بِسَبطَیهِ وَ شِبلَیهِ هُما نَجلَاْ زَکیٍّ وَ بِسَجّادِ وَ بِالْباقِرِ وَ اْلصّادِقِ حَقّا وَ بِموسی وَ عَلیٍّ وَ تَقیٍّ وَ نَقی وَ بِذِی الْعَسکَرِ وَ الْحُجَّةِ الْقائِمِ بِالْحَق أَلَّذی یَضرِبُ بِالسَّیفِ بِحُکمٍ أَزَلی و علیهم صلواتی و سلامی بألوف و بلیل و نهار و غداة و عشی

ص: 497


1- سوره زمر (39)، آیه 3.

و تقبل بقبول حسن رب دعانا بمحمد و علی و بأولاد علی الهی تو را به حق پیامبر عربی و فرستاده مدنی و برادرش شیر خدا که نامش علی است، قسم می دهم.

و به حضرت زهرای بتول و مادری که وی را زاییده است و به دو دختر زاده و دو فرزند شیر بچه پیامبر، حضرت حسن و حسین که از نژاد و نسل پاکیزه هستند.

و به حضرت سجاد و امام باقر و امام صادق که به حق می باشند و به حضرت موسی بن جعفر و علی بن موسی الرضا و امام محمد تقی و امام علی النقی و به صاحب عسکر، امام یازدهم و حضرت حجت، امامی که از برای احقاق حق برپا ایستاده و به فرمان پروردگار همیشگی و ازلی، حکم به حق خواهد کرد، | هزاران درود و سلام من در شب و روز و صبح و شام بر ایشان باد، پروردگارا ! به حق حضرت محمد و علی و فرزندان علی علیه السلام دعای ما را به نیکویی بپذیر.

بهشت دیده آمد روی ایشان دماغ آسوده دارد، بوی ایشان به گفتاری از ایشان خوش دلم من خوشا ایشان و گفت و گوی ایشان

شبهه :

برخی از اهل تسنن، خصوصا وهابیها میگویند: «درخواست دعا و حاجت، از زنده، که قادر بر انجام آن می باشد، جایز است، ولی درخواست از کسی که فوت کرده و قادر بر انجام آن نیست، شرک و پرستش میت است.

پاسخ:

اولا : ملاک عبادت و پرستش و توحید و شرک، درخواست از زنده و یا از مرده نیست، زیرا به چه دلیل، درخواست از زنده توحید است ولی درخواست از مرده شرک و پرستش میت است؟ در حالی که حقیقت عمل یکی است.

ثانیا : انبیاء و اولیاء و شهدا، بلکه همه انسانها، پس از فوت و مردن، زنده هستند و در عالم برزخ حیات دارند. خداوند فرموده است. «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ

ص: 498

یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ (154)»(1). «به کسانی که در راه خدا کشته می شوند، نگویید مرده اند، بلکه آنان زنده اند ولی شما درک نمی کنید».

و فرموده است: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (169)»(2)«گروهی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده مپندارید بلکه آنان زنده هستند که نزد خدایشان روزی می خورند».

و فرموده است: «النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (46)»(3)«آل فرعون صبح و عصر بر آتش نشان داده می شوند و روزی که قیامت بر پا می گردد، حکم می شود که آنان را بر سخت ترین عذاب وارد سازند».

این آیه نیز دلالت دارد که کار هم پس از مرگ زنده اند.

برخی روایات دال بر حیات پس از مرگ از صحیح بخاری

در صحیح بخاری است که: «رسول الله ﷺ در جنگ بدر امر فرمود اجساد بیست و چهار نفر از کشته شده های قریش را در چاهی از چاههای بدر ریختند و آن حضرت پس از سه روز، در حالی که اصحاب همراه ایشان بودند، تشریف آورد کنار آن چاه ایستاد و یکایک آنان را به اسم و اسم پدر صدا زد و فرمود: یا فلان پسر فلان! یا فلان پسر فلان! آیا خوشنود نمی شدید اگر اطاعت خدا و رسول خدا را می کردید؟ به درستی که ما حقانیت آنچه را خدا به ما وعده داده بود یافتیم ؟، آیا شما حقانیت آنچه را خدا به شما وعده داده بود یافتید؟ عمر گفت: یا رسول الله ﷺ با اجساد بی روح صحبت می کنی؟ حضرت فرمود:

قسم به آن کسی که جان محمد در دست او است، شما در شنیدن آنچه من می گویم، شنواتر

ص: 499


1- سوره بقره، آیه 154.
2- سوره آل عمران، آیه 169.
3- سوره غافر، آیه 46.

از آنان نیستید.(1) یعنی همان گونه که شما زنده ها، صدای مرا می شنوید آنان که مرده اند نیز می شنوند.

همین مطلب را در چند روایت دیگر با این عبارت نقل کرده است: ثم قال النبیﷺ ، إنهم ألآن یسمعون ما اقول» ؛ «رسول الله ﷺ کنار چاه بدر ایستاد و فرمود: به راستی آنها الآن، آنچه را من می گویم می شنوند».(2) همچنین بخاری از انس نقل کرده که: « پیامبر ﷺفرمود: هنگامی که مرده را در قبر گذاشتند و به خاک سپرده شد و تشییع کنندگانش رفتند، طول نمی کشد حتی آن که میت صدای کوبیده شدن کفش پای تشییع کنندگانش را که در حال برگشتن هستند می شنود، که دو فرشته می آیند و مرده را می نشانند و به او می گویند: چه میگفتی در باره محمد ﷺ؟ می گوید: شهادت می دهم که او بنده خدا و رسول خداست. به او گفته می شود:

جایگاهت را در آتش ببین، خدا آن جایگاه را به جایگاهی از بهشت تبدیل کرد، پیامبرﷺ فرمود: آن مرده هر دو جایگاه خود را می بیند، اما کافر یا منافق در پاسخ دو فرشته می گوید: نمی دانم، آنچه مردم می گفتند من هم گفتم، به او گویند: نه دانستی و نه خواندی، سپس پاره ای از آهن بر سر او می زنند، پس ضجه ای می زند که همه آنرا می شنوند مگر جن و انس»؛ «قال ﷺ: العبد إذا وضع فی قبره وتولی وذهب أصحابه حتی إنّه لیسمع قرع نعالهم أتاه ملکان فاقعداه فیقولان له.......(3)

ص: 500


1- «اِنَّ نَبّی اللَّه(ص) اَمَرَ یومَ بَدرٍ بأربعَهٍ و عشرین رجُلاً مِن قُریش فَقُذفُوا فی طَوِیٍّ مِنْ أطْواءٍ بَدْرٍ خَبیث مُخْبِثٍ، و کان اذا ظهر علی قومٍ اقام بالعرصه ثَلاث لیالٍ... ثم مشی و تبَعهُ اَصحابُه... حتی قامَ علی شفه الرَّکّی فَجَعَل یُنادیهم بأسمائهم وَ أسماء آبائهم، یا فُلان بن فُلان، و یا فُلان بنَ فلانٍ، أیَسرُّکُم أنکّمُ اَطَعْتُمُ اللَّه و رَسُولَهُ؟ فانّا قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدنا رَبُّنا حقّاً فَهَل وَجَدْتُم ما وَعَدَ رَبُّکُمٌ حقّاً؟ قال: فَقالَ عُمر: یا رسولَ اللَّه(ص) ما تُکَلّم من اَجساد لا اَرواحَ لَها، فقال رَسُول اللَّه(ص) «وَ الّذی نفس مُحمّدٍ بِیَدِهِ ما اَنتُمْ بِاَسْمَعَ لِما اَقُولُ مِنْهُم».
2- صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب قتل ابی جهل، ص 671، ح 3976.
3- صحیح بخاری، کتاب الجنائز (ص 213)، باب المیت یسمع خفق النعال، ح 21338.

نظیر همین روایت را در «کتاب الجنائز»، ص 221 (بات عذاب القبر من الغیبة والبول، ح 1378) نقل کرده است.

نیز در همین کتاب، ص 220 (باب التعوذ من عذاب القبر، ح 1375) مشابه روایت قبل را نقل کرده است.

نیز در همین کتاب، ص 221، (باب المنی یعرض علیه مقعده بالغداۃ والعشی، ح 1379) از قول پیامبر اکرم ﷺ نقل کرده است که فرمود: « إِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا مَاتَ عُرِضَ عَلَیْهِ مَقْعَدُهُ بِالْغَدَاهِ وَ اَلْعَشِیِّ،.....»؛ «به راستی هر یک از شما وقتی مرد، هر صبح و شام، جایگاهش به او نشان داده می شود».

نیز در صحیح بخاری است که : «عایشه گفت: دو زن سالمند، از زنان یهود مدینه بر من وارد شدند و گفتند: همانا اهل قبور در قبرهایشان عذاب می شوند، (عایشه گوید پس من آنان را تکذیب کردم و خوش نداشتم تصدیقشان کنم، پس از آن که آنها رفتند، پیامبر ﷺ وارد شد، گفتم: یا رسول الله ! دو پیر زن یهودی آمدند و چنین گفتند و من تکذیبشان کردم. رسول خداﷺ فرمود: آن دو زن راست گفته اند، اهل قبور عذاب می شوند، عذابی که همه چهار پایان می شنوند، (عایشه گوید پس از این قضیه پیامبر ﷺ را در نماز ندیدم مگر این که پناه می برد از عذاب قبر. «قالت عائشه قالت دخلت علی عجوزان من عجز یهود المدینه فقالتا إن أهل القبور یعذبون فی قبورهم قالت فکذبتهما ولم أنعم أن أصدقهما فخرجتا ودخل علی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقلت له: یا رسول الله إن عجوزین من عجز یهود المدینه دخلتا علی فزعمتا ان أهل القبور یعذبون فی قبورهم فقال صدقتا انهم یعذبون عذابا تسمعه البهائم قالت فما رأیته بعد فی صلاه إلا یتعوذ من عذاب القبر).».(1) نیز بخاری نقل کرده است: «زن یهودیه ای آمد نزد عایشه همسر پیامبر ﷺ از او سؤالی کرد و پس از سؤال، به عایشه گفت: خدا از عذاب قبر پناهت دهد، عایشه از

ص: 501


1- صحیح بخاری، کتاب الدعوات، ص 1106، باب التعوذ من عذاب القبر، ح 6366.

پیامبرﷺ سؤال کرد: آیا مردم در قبورشان عذاب می شوند؟ پیامبرﷺ فرمود: «پناه به خدا از عذاب قبر»؛ «فسألت عن رسول اللهﷺ : ایعذب الناس فی قبورهم؟ فقال رسول اللهﷺ : عائذا بالله من ذلک».(1) همچنین نقل کرده اند که: رسول الله ﷺ در زیارت اهل قبور، اموات را صدا زد و خطاب به آنان فرمود: «اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَهلَ القُبُورِ یَغفِرُ اللهُ لَنا وَ لَکُم وَ اَنتُم سَلَفُنا وَ نَحنُ بِالأَثَرِ».(2). «سلام بر شما ای اهل قبور؛ خدا ما و شما را بیامرزد، شما پیش از ما رفتید، ما هم به شما ملحق می شویم».

نیز نقل کرده اند که عبدالله پسر عمر در زیارت رسول الله ﷺ و ابوبکر و عمر گفته است: «السلام علیک یا رسول الله ﷺ السلام علیک یا ابابکر السلام علیک یا أبتاه»(3) ثالثا همه مسلمانان در سراسر جهان، در تشهد تمام نمازهایشان، می گویند:

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبِیُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه»؛ «سلام بر تو ای رسول خداﷺ » بر این اساس، اگر بنا باشد گفتن یا رسول اللهﷺ ، یا علی علیه السلام یا حسن علیه السلام و یا حسین علیه السلام و مانند اینها شرک باشد، اگر بنا باشد صدا زدن اموات، حرام و موجب شرک و کفر بشود، باید - العیاذ بالله - گفته شود که پیامبر اکرم ﷺ نباید کشته شده های قریش را صدا می زد، و نباید اهل قبور را صدا می زد، و باید گفت:

عبدالله عمر که گفت: یا رسول اللهﷺ ، یا ابابکر، یا ابتاه، و آنان را صدا زد - طبق گفته ابن تیمیه و بن باز - مشرک است.

از آنچه به طور خلاصه بیان کردیم، معلوم شد که حتی طبق روایات معتبر اهل

ص: 502


1- صحیح بخاری، کتاب الکسوف، ص 169، باب التعو من عذاب القبر فی الکسوف، ح 1049.
2- صلاة المؤمن القحطانی، ص 139.
3- صلاة المؤمن القحطانی، ص 139 به نقل از ترمذی، ح 153 و التحقیق و الایضاح، تألیف عبد الله بن باز، ص 106.

ا تسنن، انسان پس از مرگ دارای حیات است و افراد می توانند به آنان سلام کنند و به آنان که مقرب درگاه الهی هستند، متوسل شوند. و آنها را واسطه میان خود و خدا قرار دهند.

شبههای دیگر:

برخی اهل تسنن می گویند: «ما قبول داریم که پیامبرﷺو اولیای خدا پس از مرگ حیات دارند. ولی این حیات، حیات برزخی است و ایشان قدرت بر کاری ندارند، قدرت بر وسیله و واسطه شدن میان زنده ها و خدا ندارند و مثل جماداتند.

پاسخ:

اولا: طبق روایاتی که قبلا از بخاری نقل کردیم، حتی مشرکان نیز پس از کشته شدن و بعد از سه روز که اجسادشان در چاه ریخته شده، قدرت شنیدن صدای پیامبر ﷺ را داشتند و شنیدند، و مسلمانان نیز پس از دفن، صدای کفش تشییع کنندگان خود را می شنوند.

همچنین در روایات خود اهل تسنن آمده است که پیامبرﷺ فرمود: «ما من ما مِنْ اَحَدٍ یسَلِّمُ عَلَیَّ اِلاّ رَدَّ اللهُ عَلَیَّ روحی حَتّی أَرُدَّ عَلَیهِ السَّلام»(1)، «هر کس به من سلام کند خدا روح مرا بر من برمی گرداند تا پاسخ سلام او را بدهم».

از این روایت که طبق آن عمل می کنند و آن را صحیح می دانند، معلوم می شود خدا قدرت پاسخ گویی را به رسول خدا می دهد، بنابراین چه مانعی دارد، قدرت واسطه شدن و وسیله قرار گرفتن را هم به آن حضرت بدهد؟ به علاوه از آیاتی که درباره شهدا نازل شده معلوم می شود قدرت خوردن نیز دارند، همچنین عرضه کردن آل فرعون بر آتش و شنیدن مرده صدای پای تشییع کنندگان و پاسخگویی به دو فرشته و با او صحبت کردن به که در صحیح بخاری آمده است - بیانگر این است که انسانها پس از دفن و در عالم برزخ، مثل جماد نیستند.

ثانیا : بر فرض که گفته شود اموات مثل جمادند، مگر خداونلی قادر متعال،

ص: 503


1- صلاة المؤمن القحطانی، ج 3، زیارة القبور، ص 1394

نمی تواند به آنان ( هر چند به صورت جماد باشند) قدرت شنیدن و واسطه شدن بدهد؟ مگر پیراهن حضرت یوسف جماد و بی روح نبود؟ مگر خداوند آن را وسیله بازگشت بینایی حضرت یعقوب قرار نداد؟ آیا خدا قدرت دارد در پیراهن یوسف اثر قرار دهد ولی قدرت ندارد در روح انبیا و مقربان درگاهش اثر قرار دهد؟ گاهی می گویند: فلان کار و فلان کار، کار خدا است و غیر خدا نمی تواند انجام دهد و اگر کسی چنین عقیده ای داشته باشد و یا مثلا از انبیا و اولیا، فلان چیز را بخواهد، مشرک است و باید توبه کند. ولی ظاهر آنان از قدرت خدا غافلند، و توجه ندارند که حضرت عیسی علیه السلام با قدرتی که خدا به او داد، کارهای خدایی انجام داد.

در قرآن کریم، خداوند سبحان کارهای فوق العاده را برای حضرت عیسی مسیح علیه السلام بیان کرده است: « وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی .....»(1) «[ای عیسی ] هنگامی از گل صورت پرنده ای را به اذن من می سازی و در آن می دمی، و به اذن من پرنده می شود، و کور مادر زاد و بیماری پیس غیر قابل علاج را به اذن من شفا می دهی، و مردگان را زنده می کنی».

خداوند سبحان در این آیه انجام این کارها را به حضرت عیسی علیه السلام نسبت داده، و نیست این، مگر به اعطای قدرت به او، از جانب خودش.

همچنین در آیه دیگر از قول حضرت عیسی علیه السلام فرموده است: « أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ » (2) «من برای شما از گل، شکل مرغی می سازم و در آن می دمم که به اذن خدا پرنده می شود، کور مادر زاد و بیماری پوستی غیر قابل درمان را شفا می دهم و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم».

ص: 504


1- سوره مائده، آیه 110.
2- سوره آل عمران، آیه 49.

در این آیه، حضرت عیسی مسیح علیه السلام امور نامبرده را به خود نسبت می دهد و می گوید: «من از گل، مرغ می سازم، من در آن می دمم، من کورمادر زاد را شفا می دهم، من پیسی را درمان می کنم، من مرده را زنده می کنم». و معلوم است که آن حضرت، با اعطای قدرت الهی می تواند چنین کارها را انجام دهد، و با این که خالق و محیی و ممیت خدا است، ولی همین امور، به اراده خدا، به حضرت عیسی مسیح علیه السلام واگذار شده و او کار خدایی کرده است.

همچنین قبض ارواح و میراندن، کار خدا است: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا .....»(1) ولی در آیهای دیگر همین کار را نسبت به فرشته می دهد«قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ .........»(2) آیات در این باره بسیار است و از آنها استفاده می شود که خداوند، برخی کارها را که مخصوص به ذات خود می باشد، به برخی مقربان خویش واگذار می کند و قدرت انجام آنها را به افراد خاص مرحمت می فرماید. در این باره به صفحه 171 کتاب حلیة الأعمال مراجعه شود).

بر این اساس هیچ اشکالی ندارد که بگوییم و معتقد شویم که خداوند متعال، به ارواح انبیا و اولیای مقرب خود، قدرت واسطه و وسیله شدن میان مؤمنان و خود را مرحمت فرموده است و مؤمنین می توانند به آنان متوسل شوند.

وَ آخِرُ دَعوانا انِ الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ.

وَصَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ.

وَ لَعنَهُ اللهِ عَلی أعدائِهِم أجمَعین مِنَ الآنَ إلی یَومِ الدّین.

قم - ربیع الاول 1937 - آذرماه 1396

ص: 505


1- سوره زمر، آیه 42.
2- سوره سجده، آیه 11.

فهرست مطالب

تصویر

ص: 506

تصویر

ص: 507

تصویر

ص: 508

تصویر

ص: 509

تصویر

ص: 510

تصویر

ص: 511

تصویر

ص: 512

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109