سرشناسه : موسوی مقدم، سیدمحمد، 1359 -
عنوان و نام پدیدآور : جریان شناسی سیره پژوهی در غرب با تاکید بر دیدگاه های ویلیام منتگمری وات [کتاب]/ سیدمحمد موسوی مقدم.
مشخصات نشر : قم: دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم ، دانشکده علوم قرآنی تهران، 1392.
مشخصات ظاهری : 719 ص.
فروست : : دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم ، دانشکده علوم قرآنی تهران؛ 5.
شابک : 290000 ریال: 978-600-91331-4-7
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : چاپ قبلی: مارینا، 1392.
یادداشت : کتابنامه: ص. [635] - 669؛ همچنین به صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- تاثیر -- تمدن غرب
موضوع : وات، ویلیام مونتگمری، 1909 - 2006م. -- نقد و تفسیر
موضوع : سنت نبوی -- نقد و تفسیر
موضوع : اسلام و غرب
شناسه افزوده : دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم. دانشکده علوم قرآنی تهران
رده بندی کنگره : BP24/46/م85ج4 1392الف
رده بندی دیویی : 297/93
شماره کتابشناسی ملی : 3639041
ص:1
جریانشناسی سیرهپژوهی در غرب
با تأکید بر دیدگاههای ویلیام مُنتگمری وات
دکتر سید محمد موسوی مقدم
عضو هیأت علمی پردیس فارابی دانشگاه تهران
ص:2
ص:3
بسم الله الرحمن الرحیم
ص:4
ص:5
تقدیم به:
عصاره ی خلقت، پیام آور رحمت، خاتم انبیاء، حضرت محمد مصطفی(ص) که فلسفه ی بعثتش اکمال و اتمام مکارم اخلاق و فضایل انسانی بود؛
- و خاندان پاکش(ع) که کشتی نجات بشریت اند؛
- به ویژه محضر مقدس امیر مهربانی، صاحب دولت آسمانی، حامل پرچم قسط و عدل جهانی، بقیة الله الاعظم حضرت حجة بن الحسن العسکری (روحی فداه)؛
- و ساحت والا و باعظمت گوهر گرانبهای خاندان عصمت و طهارت، کریمه ی اهل بیت (ع) حضرت فاطمه معصومه(س).
ص:6
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
مطالعات خاورشناسان دربارهی قرآن، حدیث و سیرهی پیامبر اکرم(ص) در سدههای اخیر افزایش چشمگیری داشته است. بررسی اهداف و انگیزهها، مبانی، روشها و منابع مورد استفاده در این پژوهشها، بایستهی بررسی و تحقیق از سوی اندیشمندان مسلمان است. برای نیلِ به این هدف، بهتر است دیدگاهها و اندیشههای هر خاورشناس به صورت مجزا یا تطبیقی با دیگر خاورشناسان مورد مطالعه و مداقّه قرار گیرد.
در این راستا، ابتدا به جریانشناسی سیرهپژوهی در غرب، به خصوص در دورهی معاصر پرداخته شده است تا به جایگاه وات در این میان بهتر پی ببریم، سپس به مطالعه و تحلیل آثار وات، اعمّ از کتابها و مقالات وی در نشریات و دایرة المعارفها، به ویژه آثار سیره و تاریخی وی پرداخته شد تا اولاً روششناسی، مبانی، منابع مورد استفادهی وات و در یک کلام، رهیافت وات در سیرهپژوهی تبیین و شناسانده شود و ثانیاً آرا و اندیشههای وی، در صورت لزوم، مورد بررسی و نقد قرار گیرد.
خلاصه و عصارهی مطالبی که در این پژوهش تبیین، تحلیل و نقد و بررسی شده، به شرح ذیل است:
تصویری که از اسلام و شخصیت حضرت محمد(ص) بر اثر تبلیغات اندیشمندان یهود و کشیشان و ردیهنویسان مسیحی در ذهن مردم قرون وسطی جای گرفته بود، تصویر منفی و نادرستی بود، و آثار و کتابهایی که در این دوره به نگارش درآمد، به هدف مبارزه، تضعیف و طرد دین اسلام و حضرت محمد(ص) بود. پس از قرون وسطی توجه غربیان به دین اسلام و شخصیت و سیرهی پیامبر(ص) آهنگ بیشتری گرفت تا اینکه در قرن هجدهم میلادی به تدریج حضرت محمد(ص) به عنوان یک حکیم و
ص:7
اندیشمند منطقی و پیشاهنگ عصر روشنگری و خردورزی در میان اروپاییان معرفی و مطرح شد. پژوهش های تاریخانگارانه (Historismus) راجع به سیرهی حضرت محمد (ص) با پیدایش عصر تاریخانگاری (Historismus) در اواسط قرن نوزدهم میلادی شکل جدی تری به خود گرفت، به طوری که ما شاهد حجم بسیار فزایندهای از پژوهشهای علمی هستیم که هدف بیشتر آنها معطوف به افزایش میزان دانشِ دقیق از اسلامِ موجود در اروپا بود و رجوع به اصل مآخذ اسلامی، اساس این تحقیقات را تشکیل میداد. لازم به ذکر است که غربیان تا اواسط قرن نوزدهم میلادی برای تألیف کتب سیره، منابع اولیهی اسلامی را در اختیار نداشتند؛ اما در دهههای پایانی قرن نوزدهم و نیمهی اول قرن بیستم میلادی، برخی نسخههای خطی از منابع قدیم سیره و تاریخ اسلامی کشف، و با ویرایش و تصحیح غربیان منتشر شدند. در دهههای آغازین قرن بیستم میلادی بود که انبوهی از کتابهای پوزشطلبانه شامل زندگینامهها و سیرههای تجدیدنظرشده و ترجمههای جدید قرآن در قالب چندین زبان اروپایی در اروپا انتشار یافت. سیرهنویسانِ غربی در قرن بیست و یکم میلادی به کوشش بسیار زیاد نویسندگان در 150 سال اخیر برای تراشیدن تأثیرات گوناگون بر اسلام، به خصوص از سوی مسیحیت و یهودیت اقرار کردهاند.
طی دهههای اخیر، مطالعات خاورشناسان و پژوهشگران غربی در باب تاریخ قرون نخستین اسلام و سیرهی پیامبر(ص) سه مسیر متمایز را پیموده است: رویکرد سنتگرا، تجدیدنظرطلب و بازگشتی.
دانشمندان سنتگرا برای منابع روایی مربوط به زندگانی پیامبر(ص) ارزش تاریخی قائلاند، هرچند این منابع در فرآیند نقل دچار تغییراتی شده باشند. آنان گسترهی تحقیق خود را به نگاشتههای مسلمانان محدود، و مطابق با مبانی و عُرف دانشپژوهی خودِ مسلمانان بررسی مینمایند. سنتگرایان خود به گروههای مختلفی تقسیم میشوند. برای برخی مانند یُنبُل، موتسکی و شوئلر، تعبیر سنتگرا کاملاً بیجا و نامناسب است. در واقع،
ص:8
یُنبُل از سنت علمیای تبعیت نموده که شاخت آن را آغاز کرده است، در حالی که هارالد موتسکی، گرگور شوئلر و مارکو شولر از رویکرد «نقادی روایت» دفاع میکنند. اما عنوان سنتگرا برای ویلیام مُنتگمری وات کاملاً صدق میکند. وات برطبق نظریهی «بدنهی مغازی» خود، خطای عمدهی لامنس و بِکِر و اخیراً کوک و کِرونِه در برخورد با کتب و روایات سیره در قرون نخستین اسلام را ناتوانی بر اِعمال وجه تمایز اساسی میان مطالب اصیلِ مغازی و مطالب مشکوکِ احادیث و حکایات میداند.
تجدیدنظرطلبان از یک سو، مکتوبات مسلمانان را بر مبنای روشهای نقدِ منبع تحلیل میکنند و از سوی دیگر، نگاشتههای غیرعربهای همعصر دورهی ظهور اسلام و نیز بقایای مادی برجایمانده از این دوره مانند یافتههای باستانشناسی، کتیبهشناسی و سکهشناسی را که معمولاً در مکتب سنتی مطالعه نمیشوند، به عنوان شاهد و قرینه در نظر میگیرند. آنها بخش عمده یا تمامی زندگینامههای روایی حضرت محمد(ص) را ساختگی میدانند. آثار تجدیدنظرطلبان مختلف معمولاً در ارائهی گزارش از حوادث صدر اسلام، متعارضاند؛ اما همهی تحقیقات آنان بهرغم تضاد در نتایج، در نفی اعتبار تاریخی گزارشهایی که صرفاً مبتنی بر «حقایقِ» برگرفته از نگاشتههای مسلمانان است، همرأی هستند. وجه مشترک تجدیدنظرطلبان افراطی این بود که در بازسازی سیرهی پیامبر اسلام(ص) و حوادث قرن نخست هجری، روایات منقول در منابع قرون نخستین اسلام را به عنوان منبع تاریخی قبول نداشتند، و معتقد بودند که منابع قرون نخستین اسلام در صددِ بیان آنچه واقعاً در صدر اسلام روی داده است نیستند، بلکه صرفاً نشان میدهند که مؤلفان متأخرِ آنها چه میاندیشیدهاند. از دیدگاه آنان، هیچ معیار عینی برای ارزیابی وثاقت در بررسی نوشتههای قرنهای اول و دوم هجری وجود ندارد؛ لذا کوشیدند به گونهای بازسازیِ بیرونی در تاریخ صدر اسلام دست بزنند.
اما افراط ایشان به جایی رسید که دیگر وثاقت متن قرآن کریم را، حتی در بازنمایی تعالیم و مواعظ پیامبر اسلام(ص)، نیز مورد تردید قرار دادند. تجدیدنظرطلبان معتدل
ص:9
موضعی میانه نسبت به سودمندی نقل تاریخی منابع قرون نخستین اسلام اتخاذ نمودند. آنان بر پایهی مثالهای خاصی اثبات کردند که تجدیدنظرطلبان افراطی در غالب موارد دچار شکاکیت افراطی شده و فقط روایاتی را نقل کردهاند که پشتوانهی مدعایشان بوده و هر مطلبی را که با آن در تناقض بوده است، رد کردهاند. تجدیدنظرطلبان نوین که نسل جوانترِ تجدیدنظرطلبان پس از جان وَنْزبُرو و شاگردانش پاتریشیا کِرونه و مایکل کوک محسوب میشوند، شکاکیت نوینشان را باید چیزی شبیه به یک پارادایم (الگوی اصلی) علمی دانست که جایگزینِ الگوی قدیمیترِ «نقادی روایت» شده است. آنان صرفاً به ملاحظات روششناسانه علاقهمندند؛ برخی از آنها با تحلیلهای آماری کار میکنند، که معیارشان مشکوک است و گاهی اوقات به راحتی تکذیب میشوند؛ اما روش واژهشناسی که ظاهراً یک فعالیت علمی ناچیز تلقی میشود، به ندرت مورد توجه است. برخی دیگر نیز تا آنجا پیش میروند که پیامبر اسلام(ص) را کاملاً ساختگی میدانند.
طرفداران رویکرد بازگشتی یا انتقادی نیز به نقد و تحلیل رویکردهای پیشین در سیرهپژوهی غرب، یعنی رویکردهای سنتگرا و تجدیدنظرطلب پرداختند. آنان نه مبانی و دیدگاههای سنتگرایان را کاملاً پذیرفتند و نه مبانی و نظریات تجدیدنظرطلبان را مطلقاً رد نمودند، بلکه به تلفیق، تصحیح و نقد آرا و دیدگاههای آنان در حوزهی سیره و تاریخ اسلام پرداختند. در قرن بیست و یکم میلادی نیز رویکردهای فوق طرفداران خاص خویش را دارند و هیچیک از آنها رو به زوال نگذاشته است و همچنان به راه خویش ادامه میدهد.
در ادامه، به مهمترین جریانهای خاورشناسی در حوزهی حدیث در غرب اشاره شده که بدین شرح است: 1. آشنایی اولیه و غیرعلمی با حدیث از قرن هفدهم میلادی؛ 2.پژوهشهای آکادمیک و نقادانه دربارهی حدیث از قرن نوزدهم میلادی؛ 3. نگاه نقادانهی خاورشناسان به پژوهشهای پیشین خاورشناسان از نیمهی دوم قرن بیستم میلادی. و لذا میتوان گفت که امروزه دو مکتب و جریان دربارهی حدیثپژوهی در غرب وجود
ص:10
دارد: 1. دیدگاه کسانی که به شکاکیت افراطی در حدیث دامن میزنند و در مسألهی کتابت، اِسناد و صدور حدیث تشکیک جدی دارند و میتوان آن را مکتب گلدتسیهر و شاخت نامید؛ 2. دیدگاه معتدلتر، واقعبینانهتر و منصفانهتر که با تحقیقات گستردهتری ضمن نقد پارهای از دیدگاههای گلدتسیهر و شاخت، شواهدی بر برخی از باورهای مسلمانان ارائه کردند و میتوان در میان اینان از هارالد موتسکی نام برد. در آخر، به مواضع سهگانهی اندیشمندان عربِ معاصر نسبت به جریان خاورشناسی یا استشراق و پژوهشهای اندیشمندان غربی، به ویژه در باب سیرهی پیامبر(ص) اشاره شده که از این قرار است: 1. پذیرش کامل؛ 2. ردّ کامل؛ 3. نگاه پژوهشمحور.
ویلیام مُنتگمری وات فردی مسیحی، الهیدان و معتقد به خداست. افکار و اندیشههای او تحت تأثیر اندیشههایی چون نظریهی زبان دینِ ویتگِنشتاین، تفکر پلورالیستی جان هیک، مکتب نقد تاریخی و مکتب آنال بوده است. او معتقد است حضرت محمد(ص) در این گفته که قرآن تصنیف او نبوده، بلکه از بالا به او وحی شده، صداقت داشته، و قرآن فعل الهی است که از طریق شخصیت حضرت محمد(ص) به گونهای عرضه شده که برخی از ویژگیهای قرآن اساساً به بشریت حضرت ارتباط مییابد. وات معتقد به حقانیت نسبی ادیان ابراهیمی است و خاستگاه تمامی آنها را الهی و اخلاقی میداند. وی با اثرپذیری از مباحث زبان دین در فضای غرب، به زبان نمادین به عنوان یکی از مسائل اساسی دینی عصر جدید توجه نموده است. وات را باید از جمله دانشمندان متأثر از مکتب تجربهگرایی دانست که با شیوهی تاریخنگاری اثباتی به سیره پژوهی پرداخته و معیار حقیقت یا تاریخی بودنِ یک واقعه را در رؤیت حسی آن دانسته است. وات از ابعاد گوناگون، شخصیت و سیرهی پیامبر(ص)، دین اسلام و مصادر قرآن را مورد تجزیه و تحلیلِ روانشناختی، جامعهشناختی و پدیدارشناسانه قرار داده است. وات به معیار «ثمرات» یا «کارآیی» در عمل در مورد نظامهای فکری دینی مانند اسلام و مسیحیت توجه کرده و معتقد است اگر کیفیت زندگی یا حیات پیروان یک نظام عقیدتی عموماً خوب
ص:11
باشد، میتوان گفت آن نظام عقیدتی کمابیش صادق است. او معتقد است بنابر دیدگاه قرآن، خدا در سرتاسر تاریخ بشر، به ویژه در همهی مسائل مربوط به رشد و گسترش اسلام و تبدیل آن به دومین دین بزرگ جهان پس از مسیحیت و نیز دربرگرفتنِ حدود یک پنجم نوع بشر، حضوری فعال دارد. از دیدگاه وات، انگیزشهای درونی یا دواعی باطنی انسان را باید ناشی از فعل خدا در او دانست که چه بسا با وساطت فرشتگان صورت می پذیرد و یا از نیروی درونیِ یک انسانِ اهل «اهتدا» که خداوند در او نهاده، برمی خیزد.
وات برخلاف برخی محققان غربی که منابع قرون نخستین اسلام، اعمّ از کتب سیره و مجموعههای حدیثی را مورد انتقاد قرار داده و قابلاعتماد ندانستهاند، معتقد است که اقوال مورخان و سیرهنگاران اولیه را باید حقیقت دانست، مگر در مواردی که دلیلی بر جعل یا تحریف وقایع در دست باشد، اعمّ از دلایل سیاسی، شرعی و فقهی. به اعتقاد او، مطالبی که از کتابهای مختلف سدههای نخستین اسلام گردآوری شده، صحیح است و میتوان ادعا کرد که این نظریه، ما را به درک زندگانی حضرت محمد(ص) و پیشرفت کارهای او رهنمون میسازد. وات در کنار بهکارگیری روش نقد تاریخی در خصوص برخی وقایع و روایات تاریخی مربوط به صدر اسلام، در بسیاری موارد نیز به روایات تاریخی موجود در کتب سیره و تاریخ اسلام اعتماد و استناد میکند.
مهمترین بحثی که پیرامون وضعیت پیامبر(ص) پیش از اسلام مطرح است، بحث حنیف بودن ایشان است. از دیدگاه وات، شکی نیست که مردمی بودهاند که پیرو دینی پاکتر و رساتر از دین عرب پیش از اسلام بودهاند، ولی بعید است که خود را «حنیف» نامیده باشند. به باور وات، تصور آنکه اسلام بازگشت به همان دین حضرت ابراهیم(ع) است، با نظریهی تاریخپژوهان غرب سازگار نیست؛ ولی از منظر جامعهشناسی باید قبول کرد که دین اسلام در محیط اصلی خود مؤثر بوده است و حضرت محمد(ص) با اصلاحاتی مختصر، افکاری به دست آورد که اساس دین خود را بر آن استوار ساخت و از
ص:12
انتقاد خصمانهی یهود نیز خود را رهایی بخشید. ازاینرو، اسلام شکلی از دین حضرت ابراهیم(ع) به شمار میرود. وات معتقد است دانش ما دربارهی وضع مکه در زمان کودکی و آغاز نوجوانی حضرت محمد (ص) کم است و آن اطلاعاتی هم که در دست است با افسانه آمیخته و جدا کردن تاریخ از افسانه کار دشواری است.
از نظر وات، اصل و حقیقت وحی از ناحیهی خداست؛ با این حال، آنچه پیامبران به عنوان پیامهای الهی به مردم میرسانند، حاصل وحی الهی و قوهی تخیل خلّاقِ خودشان است. پیامبران الهی در قوهی تخیل همگی یکسان نیستند. در این میان، از نظر وات، پیامبر اسلام(ص) از عمیقترین افکار برخوردار بوده است، به طوری که توانسته است با مرکزیترین نیازهای فکری بشر ارتباط برقرار کند و هزاران نفر را در زمان خود و میلیونها نفر را در زمانهای بعد به سوی افکار خود جلب کند. هماهنگی بین دیدگاههای وات در مورد وحی وجود ندارد. او از طرفی معتقد است که خود پیامبر(ص) افکار وحیانی را با کمک تخیل خلّاق خود به صورت پیامهای زبانی درمیآورد، اما او نمیتواند ساختار قرآن را که بیشتر حالت خطابی به پیامبر(ص) یا مردم دارد و نشان میدهد که فرد دیگری او یا مردم را مخاطب قرار میدهد توجیه نماید. اما از نظر حکمای مسلمان هم اصلِ افکار وحیانی از خداست و هم پدیدآورندهی صورت خیالی این افکار به صورت شنیداری یا دیداری خداست. ازاینرو، هم محتوا و هم شکل و قالب، و هم اصل و هم شاخهها همگی از خداست. اندیشهی وحی و نبوت در میان فیلسوفان و الهیدانان غرب و از جمله ویلیام مُنتگمری وات اندیشهای رنجور است که آن نیز از الهیاتی رنجور ناشی شده است؛ اندیشهای که ماهیت وحی را به گونهای میبیند که در یک سطحی میتوان پیامبران را همنشینِ روانرنجورانی چون هیتلر دید! اما اندیشهی وحی در میان فیلسوفان و الهیدانان مسلمان از سلامت کامل برخوردار است، چرا که دست قدرت خدا در آن بیرقیب است؛ اندیشهای که روان انبیا و اولیا را برگزیده و مطهَّر از سوی خدا میبیند. اصول و محورهای اساسی و مهمی را که وات در باب وحی بیان کرده است، از نظر خودِ او
ص:13
همراه با تردید است و بیشتر به بیان حدسیات و فرضیاتی نیمبند شبیه است تا نظریات علمی. آنچه که حکمای مسلمان بیان کردهاند، مبتنی بر برهان عقلی است. وات پس از آنکه الهی بودنِ وحی قرآنی و صداقت پیامبر(ص) را در ادعاهایش پذیرفته، نتوانسته است تبیینی سازگار با آنچه خودِ قرآن به صراحت ادعا کرده است عرضه نماید.
وات معتقد است مطالبی که در منابع متقدم اسلامی دربارهی ورقه بن نوفل گفته شده، به حقیقت نزدیک است؛ اما اطلاعات او نیز کامل نبوده است. با این همه، شهادت یک مسیحی به اینکه طرز نزول وحی بر حضرت محمد(ص) شباهت کاملی به نحوهی نزول وحی بر حضرت موسی(ع) داشته، پیامبر(ص) را در عقیدهی خود راسخ کرده است؛ و اینگونه شهادتها از روی عقل و منطق ضروری به نظر میآید. وات داستان آیات شیطانی را بسیار عجیب و شگفتانگیز تلقی کرده و ابراز تعجب میکند که پیامبری که بزرگترین دین یکتاپرستی را تبلیغ میکرده، خود شرک اختیار کرده باشد. از دیدگاه او، این واقعه به اندازهای عجیب است که نشان میدهد اساس آن صحیح بوده و تصور نمیرود که کسی آن را اختراع کرده و قبول آن را از مسلمانان خواسته باشد. وات در تحلیل نهایی خود از داستان آیات شیطانی میگوید که این داستان نمی تواند یک دروغ محض باشد و حضرت محمد(ص) می باید آیاتی را که بعداً به عنوان «آیات شیطانی» رد شدند، به عنوان بخشی از قرآن تلاوت کرده باشد. هرچند این حکایت از یک مأخذ اسلامی مبرای از شبهه نشأت گرفته است؟!، اما مسلمانان از همان ادوار اولیه از آن بیزاری جستند، دربارهی آن سکوت کردند، و با این استنباط که شیطان بتواند شخصی مانند حضرت محمد(ص) را اغوا کند، مخالفت ورزیدند. از نظر وات، طرز بیان مطالب کتاب مقدس در قرآن نشان میدهد که او خود این کتاب را نخوانده و از کتاب دیگری نیز استفاده نکرده بوده است. اما اطلاعاتی که او از عقاید یهودی و مسیحی داشته، بدون شک به صورت شفاهی و به طُرق مختلف به وی رسیده است. از دیدگاه وات، تحول شرایط زندگانی حضرت محمد(ص)- یعنی تحول از موضع دعوت و موعظه در مکه به سیاستمدار در
ص:14
مدینه و سپس حکومت بر بخش اعظم عربستان- بر نحوهی زندگانی او و تقسیم و تخصیص اوقاتش اثر گذارده بود. وات بر این باور است که همهی مسلمانان معاصر تعبیر «خاتم النبیین» را آخرین پیامبری تفسیر میکنند که پس از او دیگر پیامبری نخواهد آمد، در حالی که احتمالاً شنوندگانِ نخستین آن را به معنای مُهرِ تأیید پیامبرانِ گذشته درک و دریافت میکردند. از نظر وات، مهم است که مسیحیان تحریفات قرون وسطایی از تصویر اسلام را کنار بگذارند و ارزیابی مثبتی از ارزش های اسلام را در ذهن خود بپرورانند. این کار مستلزم آن است که حضرت محمد(ص) را رهبری مذهبی بدانند که خداوند از طریق او فعل خود را انجام داده و این در حکم اعتقاد به آن است که او به یک معنی پیامبر خداست. وات معتقد است چنین دیدگاهی با اعتقاد کانونی مسیحیان هیچ تناقضی ندارد.
از دیدگاه وات، کلمهی «امّی» احتمالاً در اصل به معنای «غیر یهودی» بوده، اما صرف نظر از این مطلب، استدلال به بیسوادی حضرت محمد(ص) بیاساس است، زیرا او میتوانسته است شخصی را بیابد تا کتاب مقدس را برای او بخواند و یا داستانهای آن را برای وی بازگو کند. وات معتقد است در عین حال که هیچ دلیل قانعکنندهای وجود ندارد که ثابت کند حضرت محمد(ص) قادر به کتابت بوده است، ولی منطقاً غیرمحتمل نیست که حضرت چنین قدرتی را داشته بوده باشد. او معتقد است پیامبر(ص) همیشه می خواست بین اصول سیاست روز و اهداف آینده و نهایی تعادلی برقرار باشد و نقشههای خود را با تغییر عوامل و اتفاقات مطابقت میداد. به باور وات، برای مطالعه و بررسی اهداف سیاسی پیامبر(ص)، لازم است نوعی فکر تحلیلی و برهانی به کار بریم. او از تمام مسائل پیرامون خود آگاه بود، حتی در مواردی که از عواقب سیاسی امری مطلع بود، جنبهی دینی وقایع برای او مهمتر به شمار میرفت و بیشک هدف اصلی خود را در آن زمان دعوت مسلمانان به اسلام بیان میکرد. اتحاد سیاسی تمام اعراب نیز از نظر وی دور نبوده، ولی در درجهی دوم اهمیت قرار داشته است. از نظر وات، مهمترین عوامل مؤثر در موفقیت حضرت محمد(ص) در رسالت خویش که موجب توسعه و گسترش اسلام گردید عبارت
ص:15
بودند از: نارضایتی اجتماعی در مکه و مدینه، جنبش یکتاپرستی، واکنش در مقابل یوناندوستی در سوریه و مصر، انحطاط امپراتوریهای ایران و روم، و استفادهی اعراب از فرصت برای غارت سرزمینهای اطراف. وات معتقد است بدون صفات والای اخلاقی پیامبر(ص)، یعنی موهبت پیامبری، حکمت و تدبیر سیاستمدارانه، و هنر و مهارت ایشان، احتمال رشد و توسعهی گستردهی اسلام نمیرفت. از دیدگاه وات، «جهاد» هیچگاه یک پدیدهی کاملاً دینی نبود، بلکه حداقل بخشی از آن یک ابزار سیاسی بود. از نظر وات، اسلام به وسیلهی شمشیر گسترش نیافته است، زیرا بتپرستان عربستان بین قبول اسلام و جنگ مختار بودند. برخورد مسلمانان با اهل کتاب (یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) نیز بهتر از برخورد آنان با بتپرستان بود، چون مذاهب اهل کتاب به عنوان خواهر اسلام تلقی میشدند. از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) هم پیامبر بود و هم سیاستمدار و این ترکیبی است که فهم آن برای بشر امروزی که داعیهی جدایی دین از سیاست را دارد، بسیار مشکل است. از نظر وات، سیاست کلی پیامبر(ص) در دوران مکی بر این بود که تعالیم دینی و اعتقادی اسلام و قرآن را تبیین نماید و در دورهی مدنی نیز بر ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اسلام و جامعهی اسلامی تأکید نماید و گرچه حضرت محمد(ص) از امراض اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دینی عصر و سرزمین خویش آگاه بود، اما وی بُعد دینی را بُعد اساسی میدانست و به آن اهتمام میورزید.
از دیدگاه وات، ازدواج حضرت خدیجه(س) با پیامبر(ص) اهمیت بسیاری برای پیامبر(ص) داشت، زیرا موجب تقویت روحی وی شد و به او فرصت داد که نبوغ خود را در تنها راهی که مورد توجه مردم مکه بود، یعنی در تجارت به کار اندازد؛ و دیگر ازدواجهای پیامبر(ص)، دختران و دوستانش نیز به علل سیاسی بوده است. به نظر وات، بینش اصلی قرآنی در خصوص یهودیان و مسیحیان آن است که اینان اهل کتاب هستند و کتابهایی را دریافت کردهاند و و دعوتهایشان اساساً همان دعوتهای قرآن است؛ اما یهودیان و مسیحیان از حقیقت خالص کتاب خود، دستکم تا آن حد که حضرت
ص:16
محمد(ص) را تصدیق نکردند، به انحراف دچار شدهاند. لذا وات معتقد است بر اساس این بینش بود که حضرت محمد(ص) در سالهای واپسین عمر خود به ابتکاری دست زد که به نظام «اقلیتهای تحتالحمایه» (ذمّی، اهل الذمّه) در درون دولت اسلامی متکامل گردید. از دیدگاه وات، بیتردید گسترش فرهنگ اسلامی با مهارت و قدرت اعراب در زمینهی تجارت و بازرگانی میسر گردید. از دیدگاه وات، چهار ویژگی اصلی تصویر اسلام در قرون وسطی که با برداشت منصفانهی جدید تفاوت دارد، عبارتند از: 1. اسلام مذهبی نادرست و همراه با تحریف عقلانی واقعیت 2. اسلام مذهب خشونت و شمشیر 3. اسلام مذهب افراطی و تنآسایی 4. حضرت محمد(ص) ضد مسیحیت.
به نظر وات، محققان اروپایی به نقش حدیث در فراهم آوردن یک مبنای ثابت برای اکثر جزئیات شریعت اسلام توجه کافی نکردهاند. گمان میرود حدیث یکی از آن حوزههایی است که عینیت تاریخی در آن اهمیت ثانوی دارد. این مطلب میتواند رهنمون ما در اظهارنظر نهایی در مورد خاورشناسان باشد. از نظر وات، افزایش توجه به احادیث و روایات پیامبر(ص)، شاید تماماً معلول احتیاجات فقهی نبوده باشد، بلکه منابع اصیل و دستنخوردهای دربارهی زندگانی پیامبر(ص) نیز در این احادیث وجود داشته است. به اعتقاد وات، پژوهشگران غربی با اصرار بر اینکه نقد احادیث از سوی علمای مسلمانِ قرون وسطی، بسیاری از احادیث را که از نظر تاریخی نمیتوانستند معتبر باشند به عنوان «صحیح» پذیرفتند، دستاوردهای مثبتِ محدثان قرن نهم میلادی/ قرنهای دوم و سوم هجری را مورد شک و تردید قرار دادهاند. این دستاورد در جهت تحکیم مبانی مذهب تسنن بوده است.
مبنای مشترک بین وات و الهیدانان مسلمان آن است که پیامبر اسلام(ص) در ادعایش مبنی بر اینکه از سوی خدا برانگیخته شده و قرآن از جانب خدا بر او نازل شده است صادق است. بنابراین، گام دومی که هر دو میخواهند بردارند، این است که تبیینی از وحی و قرآن عرضه کنند که با این مبنا سازگار باشند. آنچه که الهیدانان مسلمان عرضه
ص:17
کردهاند، تبیینی از وحی قرآنی است که با ادعاهای مطرح شده در قرآن سازگار است. اما تبیین وات با گفتههای قرآن سازگار نیست. اگر وات صداقت پیامبر(ص) را قبول دارد و نیز در برخی از مطالبش به آیات قرآن استناد میکند، این امر نمیتواند گزینشی باشد. خود او میگوید که پیامبر(ص) بین افکار خودش و افکاری که از سوی خداوند به او القا میشد تمایز قایل بود. پذیرش این امور حکم میکند که به گزارههای قرآنی که حاکی از الهی بودنِ متن قرآن است وفادار باشد.
وحی و قرآن ناشی از باطن و ضمیر ناخودآگاه، و تراوشات فکر و ذهن پیامبر(ص) یا به طور کلی مخلوقِ تخیل خلّاقِ پیامبر(ص) نیست؛ بلکه منشأ و خاستگاه وحی و قرآن، فقط خداوند تبارک و تعالی است. نفس پیامبر(ص) اساساً باید به آنچنان مرتبهی والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد. لذا شخصیت کمالیافتهی پیامبر(ص) در دریافت وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت. پس وحی و قرآن هرگز برخاسته و تابعِ شخصیت پیامبر(ص) نبوده است. بنا بر اجماع مسلمانان، پیامبر(ص) شخصیتی معصوم یا خطاناپذیر و برگزیدهی از جانب خداست که به امر وی کلام الهی را دریافت و حفظ کرده و به مردم ابلاغ میکند. پیامبر(ص) در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی هرگز خطا و اشتباه نمیکند، چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند. و چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر(ص) وجود ندارد. قرآن نیز پیامبر(ص) و دیگر انبیا را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباه مصون میداند. تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشری آمیخته با خطا، صحیح و واقعبینانه نیست، که تفسیر وی از شخصیت پیامبر(ص) و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. در اثرپذیری قرآن از کتاب مقدس و فرهنگ یهود و مسیحیت توجه به این نکته، مهم است که ادیان الهی از یک منبع (وحی الهی) سرچشمه می گیرند؛ ازاین رو، عناصر مشترک در عقاید، اخلاق، احکام و تاریخ دارند. پس وجود شباهت در آموزه های قرآن با کتاب های مقدس پیشین، از نظر منطقی،
ص:18
ملازم با اثرپذیری از آنها یا اخذ مطالب توسط پیامبر(ص) از فرهنگ ادیان پیشین نیست. شبههی اخذ قصص قرآنی از تورات نیز مردود است؛ زیرا اگر قرآن داستانهای خود را از تورات گرفته، باید در زمینهی قصص، از تورات ضعیفتر یا برابر باشد؛ در حالیکه قصه های تورات همراه با خرافات و دروغ پرداز بوده، اما این خرافات و دروغ در قرآن راه پیدا نکرده است؛ این بهترین نشانهای است بر اینکه منبع قرآن کریم وحی الهی بوده، نه تورات تحریفشده که بسیاری از مطالبش با قرآن منافات دارد.
«افسانهی غرانیق یا داستان آیات شیطانی» یکی از داستانهای جعلی و برساخته برای درهمکوبیدن شخصیت والای پیامبر(ص) و تضعیف موقعیت کتاب آسمانی «قرآن کریم» است که توسط برخی معاندان و مخالفان اسلام طرحریزی شده و به وسیلهی برخی مورخان و مفسران ناآگاه به تدریج در بین آثار تفسیری و حدیثی گنجانده شده است. دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی وجود دارد که نشان میدهد این افسانه یک داستان جعلی و برساخته است و صحت و اعتباری ندارد. با نظری کلی به اصول تعالیم اسلام و نیز شیوهی پیامبر(ص) و پیشوایان اسلام باید گفت که اسلام دین صلح و آرامش است، نه جنگ و نبرد. نگاهی دقیق به تاریخ تمدن و مسیر پیشرفت سرزمین های اسلامی و روند توسعه فتوحات مسلمین بر ما مشخص می سازد که آنچه مایهی پیشرفت اسلام بوده و هست، عدالت خواهی، صلح طلبی، انطباق با عقلانیت، تطابق با فطرت، زیبایی دوستی و نگاه رحیمانهی اسلام به مردم است.
تعدد زوجات و همسران در زمان پیامبر(ص) در منطقهی عربستان یک امر عادی و متداول بود و مختص به رسول خدا(ص) نبود و به مسائل هر زمان و مکان باید با توجه به معیارها و استانداردهای همان زمان و مکان نگاه کرد. رسول خدا(ص) با بسیاری از رسوم زمان خود که در تضاد با اهداف و اصول تربیتی اسلام نبودند مخالفتی نکرد؛ بلکه با واقعگرایی با آنها روبرو شد تا کمکم آنها را تصحیح کرد و یا از اساس برطرف ساخت. بنابر نص روایات صحیح از معصومان(ع)، مهمترین عامل ازدواج پیامبر(ص) با حضرت
ص:19
خدیجه(س) شخصیت والای اخلاقی پیامبر(ص) بوده است. ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش نیز به دستور خدا بوده تا سنت جاهلی در مورد زنان طلاقگرفتهی پسرخواندهها از بین برود. مفسران بزرگ از شیعه و اهل سنت تصریح به دروغ بودنِ روایات مربوط به ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش کرده و در ساختگی بودن آن روایات تردیدی ننمودهاند؛ ضمن اینکه این روایات و داستانهای ساختگی با نصّ آیات قرآن و روایات صحیح از معصومان(ع) در تنافی است. روایات بیشماری در باب توجهات و ملاحظات خاص حضرت ابوطالب(ع) نسبت به پیامبر(ص) وجود دارد که برداشت وات را در این باره رد میکند و وضعیت وخیم پیامبر(ص) در این دوره به شرایط اقتصادی حاکم بر بنی هاشم برمیگردد، نه بیتوجهی یا کمتوجهی سرپرستان ایشان از جمله حضرت ابوطالب(ع). به نصّ روایات صحیح فراوان در منابع شیعه و اهل سنت، نخستین زن مسلمان حضرت خدیجه(س)، نخستین مرد مسلمان حضرت علی (ع) و حضرت ابوطالب(ع) از مسلمانان و یاران واقعی پیامبر(ص) بوده است. علت اصلی هجرت مسلمانان به حبشه، اذیت و آزار آنان توسط مشرکان و کفار قریش و در تنگنا بودنشان بوده است که دلایل و روایات متعددی در تأیید آن وجود دارد. همچنین در آنچه وات و دیگر مستشرقان در داستان اطمینانبخشی ورقه بن نوفل به نبوت پیامبر(ص) بدان استناد کردهاند، اضطراب و اختلاف وجود دارد که دلیل بر تعارض این دسته از اخبار با هم و جعلی و برساخته بودن آنهاست و محتوا و مفاد روایات نیز قابل خدشه بوده و با آیات قرآن و مستندات عقلی در تنافی است.
اسلام با توجه به آیات قرآن، روایات صحیح معصومان(ع) و تعالیم و آموزههایش، دینی جهانی است و اختصاص به عرب عصر پیامبر(ص) یا گروه خاصی ندارد. لازمهی «خاتمیت اسلام» بنابر اعتقادات مسلمانان، جهانی بودن آن است، زیرا اگر قرار است دیگر پیامبری مبعوث نشود، دین اسلام باید قدرت پاسخگویی به نیازهای همهی انسانها در همهی زمانها و مکانها را داشته باشد. مهمترین نشانهها و دلایل جهانی بودن دین اسلام
ص:20
را میتوان این موارد برشمرد: 1. سنت نبوی 2. آیات قرآن 3. اعتقاد به خاتمیت 4. تجربهی تاریخی حرکت اعراب مسلمان به سمت ایران و روم. جزیه پیش از آنکه نمایانگر حمایت اسلام از آنان باشد، نشان از تفکر همزیستی مسالمتآمیز پیروان ادیان مختلف در کنار هم و برخورداری عمومی از جامعهی اسلامی و آیین اسلام دارد. به بیان دیگر، آزادی اندیشه و عقیده در اسلام محترم شمرده شده است. با اینکه اسلام معتقد است که کاملترین دین و بهترین اندیشه برای سعادت انسان، اسلام و آموزههای آن است، اما اجباری در پذیرش آن نیست؛ زیرا اعتقاد امری قلبی است و باید با خواست و ارادهی فرد حاصل شود، نه اجبار و اکراه.
رسول اکرم(ص) به شهادت قرآن و به حکم تاریخ قطعی و قرائن فراوانی که از تاریخ اسلام استنباط میشود، هیچگاه مطلبی ننوشته و جز مکتب تعلیم الهی، مکتبی ندیده؛ و هیچ دلیل معتبری حاصل نشده است که پیامبر(ص) قبل از نبوت یا بعد از آن چیزی را خوانده یا نوشته باشد؛ ولی ادلّهی یادشده قدرت خواندن و نوشتن به صورت خارقالعاده پس از بعثت پیامبر(ص) را نفی نمیکند، البته دلیل عقلی و قرآنی روشنی بر این قدرت یا اعمال آن پس از بعثت در دست نیست. اشتباه بزرگی که باید از آن اجتناب کرد، اینکه درس نخواندن غیر از بیسواد بودن است و کسانی که کلمهی «امّی» را به معنی «بیسواد» تفسیر میکنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعی ندارد که پیامبر(ص) به تعلیم الهی، «خواندن» یا «خواندن و نوشتن» را بداند، بیآنکه نزد انسانی فرا گرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمّل مقام نبوت است. قرآن به طور کلی در برابر فرهنگ زمانه سه برخورد و واکنش داشته است: 1. برخورد انکاری و نفی خرافات، عقاید، سنت ها و مسائل منفی فرهنگ زمانه؛ مانند تکبر و تفاخر، زنده به گور کردن دختران، بتپرستی، میگساری و قمار؛ 2. برخورد اثباتی و تأیید عقاید، سنت ها و عناصر مثبتِ فرهنگ زمانه؛ مانند مهماننوازی، ماههای حرام، ختنه کردن؛ 3. برخورد اصلاحی و جهتدهی به برخی از آداب و سنن جاهلی فرهنگ زمانه در راستای هدایت
ص:21
بشریت؛ مانند حج، عدّهی زنان، طلاق، ظهار، ایلاء. مهمترین دلایلی که در رد اسطورهانگاری گزارههای تاریخی قرآن میتوان اقامه نمود، عبارتند از: 1. ناسازگاری با هدف نزول قرآن؛ 2. ناسازگاری با دستاوردهای بشری.
صاحبنظران اسلامی نیز مانند جان هیک مقصد نهایی همهی ادیان را یکی میدانند، ولی آنان اولاً؛ تفاوت بین ادیان را به دلایلی که ارائه میدهند امری طبیعی میدانند و ثانیاً؛ در هر زمان تنها یک دین را حق و متولی هدایت انسانها معرفی میکنند و ثالثاً؛ صراط مستقیم را یکی بیشتر نمیدانند؛ اما جان هیک و دیگر پیروان وی تبیین درستی از اختلاف موجود میان ادیان ارائه نمیدهند، همهی ادیان موجود در یک زمان را برحق میدانند و به عدد ادیان، راه و صراط برای رسیدن به حق تعالی معتقدند. شهید مطهری نیز با اینکه دین را یکی معرفی میکند، ولی تفاوت ادیان را قبول دارد و در صدد برمیآید که تفاوت شرایع آسمانی را تبیین کند. از آثار شهید مطهری به دست میآید که سه دلیل برای این اختلاف وجود دارد: مقتضیات زمان، تحریف کتب مقدس و تفاوت در شکل اجرا. افزون بر این، دلایل مستند و محکم عقلی و نقلی بر اثبات این مدعا وجود دارد که صراط مستقیم منحصر در دین اسلام است.
در نظریهی ذاتی و عرضی دین، میان مقصود بالذات شارع و ذاتی دین خلط شده است. مقصود بالذات شارع، این است که انسان بیابد بندهی خداست، چنانکه مقصود بالعرض شارع تنظیم برنامهی زندگی دنیوی و اخروی انسان برای رسیدن به این مقصود است؛ اما مقصود بالذات بودن با ذاتی دین بودن، امری متفاوت است. معیار تفکیک ذاتی از عرضی نیز اگر درون دینی باشد، که هیچ دینی چنین تفکیکی را نمی پذیرد و همهی محتوای خود را ذاتی می داند و اگر معیار برون دینی باشد، ملاک تفکیک ذاتیات از عرضیات را باید امری سلیقه ای دانست. دیگر سخن اینکه هرگونه عرضی، اصالت محلی و دوره ای ندارد، بلکه عرضی می تواند لازم بوده و اصالت فراتاریخی داشته باشد. حدوث تدریجی و تاریخی دین و متون دینی نیز نشانهی عرضی بودن آنها نیست و ممکن است
ص:22
این تدریجی بودن به خاطر مصالحی، از جمله پذیرش بهتر از طرف مردم باشد. زبان قرآن نیز فقط وسیله ای برای بیان مفاهیم نبوده، بلکه به عنوان معجزه ای جهت پذیرش پیام الهی نازل شده است. اگر قرآن فقط نقش انتقال پیام را داشت می توانست به زبان دیگری نازل گردد، ولی معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربی میسر است. این مطلب که امور فقهی چون براساس پرسش های متدینان به وجود آمده، عرضی شمرده شده اند، امری خلاف واقع است؛ زیرا اگر هیچ کسی هم پرسش نمی نمود حکمت خداوند اقتضای این را داشت که حقایق دینی را به دینداران ارائه نماید. لازمهی غیرقابلپذیرش این نظر بنابر مبنای عرضی بودن هر امر زمانمند، این است که شخص پیامبر(ص) نیز مانند همهی اشخاصی که در دوران پیامبر(ص) بوده اند باید عرضی دین باشد، حال اینکه در این نظر به ذاتی بودن پیامبر(ص) در دین تصریح شده است. این امر به اینجا نیز ختم نمی شود و می توان این مسأله را به پیامبران و ادیان پیشین نیز سرایت داد.
بر اثر غلبهی تعصب و خرافات بر فضای فکری اروپا، غربیان نتوانستند در نخستین ادوار ظهور اسلام تصور و تصویر واقعبینانهای از حضرت محمد(ص) و کتاب آسمانی مسلمانان به دست آورند و این کژفهمی، بدبینی و کینهتوزی موجب شد که بدترین انواع جور و جفا را در مقام قضاوت علیه اسلام و شخصیت والای پیامبر اسلام(ص) و قرآن کریم روا دارند. گفتنی است که دین یا مکتب فکری خاورشناسان در قضاوتها و دیدگاههای آنان تأثیر داشته است. در پایان، باید به خاطر انعکاس داوریهای ناروا و اتهامات زشت برخی از نویسندگان اروپایی دربارهی حضرت محمد(ص)- پیامبر آگاهی، اخلاق، فروتنی و راستگویی- پوزش خواست.
اما نظر به گستردگی پژوهشهای خاورشناسان در حوزهی سیره و حدیث و رشد فزایندهی آن در دهههای اخیر و ظهور آثار، رویکردها و موضوعات جدید در این زمینهها و لزوم فهم، ترجمه و نقد و بررسی دیدگاههای آنان از سوی اندیشمندان مسلمان، برخی
ص:23
از موضوعاتی که در راستای این رساله درخور تحقیق و پژوهشی مستقل است بدین شرح است:
- بررسی شکاکیت نوین (افراطی) خاورشناسان در مورد انکار پیامبر(ص)
- جریانشناسی سیرهپژوهی پیامبر(ص) در آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی
- جریانشناسی حدیثپژوهی پیامبر(ص) در آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی
- بررسی آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی در باب سیرهی پیامبر(ص) از نگاه علمای عرب
- بررسی آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی در باب احادیث پیامبر(ص) از نگاه علمای عرب
ص:24
یاد و سپاس
با استناد به این کلام حکیمانهی معصوم(ع) که «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّ و جلّ» و به رسم کهنِ دیرین و شیرین در عالم کتاب، بر خود فرض میدانم که مراتب قدردانی و امتنان خود را از همهی بزرگوارانی که مرا در طول تدوین این پژوهش، از جمله انتخاب موضوع، دستیابی به منابع و نگارش آن یاری و مرهون راهنمایی خود نمودند، اعلام دارم.
تقدیر و سپاس فراوان از:
- تلاشها و رهنمونهای بیشائبهی سرور ارجمند و استاد محترم و معزّز جناب آقای دکتر محمدکاظم شاکر که با رهنمودها و نکتهسنجیهای ارزشمند و اخلاق دینی و علمی خود دلسوزانه و پدرانه مرا در نگارش این پژوهش راهنمایی کردند و این حقیر در طول تدوین این پژوهش از محضر ایشان نکات فراوان اخلاقی و علمی و در یک کلام، درس زندگی آموختم؛
- زحمات و پیگیریهای دلسوزانهی اساتید محترم و ارجمند جناب آقایان دکتر سید رضا مؤدب و دکتر مرتضی کریمینیا که با مشاورههای خالصانه، دیدگاههای عالمانه و برخورد کریمانهی خود مرا در نگارش این پژوهش یاری و تشویق نمودند و این حقیر در بخش انگلیسی پژوهش از جمله تلفظ صحیح اسامی خاورشناسان و معرفی منابع انگلیسی و خارجی مربوط به سیرهی پیامبر(ص) از محضر استاد و سرور عزیزم جناب آقای دکتر کریمینیا مطالب باارزشی فراگرفتم و اخلاق و برخورد بزرگوارانه و علمی ایشان برای من الگو و درسآموز بود؛
- مطالعه و دقت نظر اساتید محترم و معزّز جناب آقایان دکتر محمدتقی دیاری بیدگلی، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و دکتر جعفر نکونام که ارزیابی این پژوهش را تقبّل فرمودند و این حقیر از دیدگاهها، نکتهسنجیها و ژرفبینیهای آنان که یقیناً بر غنای این پژوهش افزوده است بهرهمند شدم؛
ص:25
- مسئولان و کارکنان محترم کتابخانهی تخصّصی مرکز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، کتابخانه ی تخصّصی حدیث و تاریخ اسلام آیتالله سیستانی، مرکز ترجمه قرآن مجید قم و کتابخانه دانشگاه قم که محیطی علمی و صمیمی را برای تحقیق و پژوهش دانشجویان فراهم آوردند؛
- خانوادهی گرامی و بزرگوارم، به ویژه پدر و مادر ارجمندم که نهال دین و دانش را از کودکی در نهادم کاشتند، الفبای راستین زندگی دینی را به من آموختند و در تمام مراحل زندگی و تحصیل، راهنما و مشوقم بودهاند و همواره سرشار از لطف و محبت بیشائبهشان بودهام.
- همسر صبور، پرتلاش و مهربانم که در طول این پژوهش زحمات و مرارتهای زیادی را متحمل شده و مشکلات را با فداکاری به جان خریدند، و خانوادهی محترم ایشان که در این دوران مرا با کمال لطف و بزرگواری پذیرا بودند؛
- و سایر دوستان و عزیزانی که به نحوی در این پژوهش سهم داشتند.
دست همهی این عزیزان را صمیمانه میفشارم و طول عمر، توفیق و عزّت روزافزون این عزیزان را از خداوند منّان خواهانم.
«تَحْمَدُکَ نَفْسِی وَ لِسَانی وَ عَقْلِی حَمْداً یَبْلُغُ الْوَفَاءَ وَ حَقِیقَةَ الشُّکْرِ، حَمْداً یَکُونُ مَبْلَغَ رِضَاکَ عَنِّی» (صحیفه سجادیه، دعای 51، بند 6)
و آخر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمین
سید محمد موسوی مقدم
1 رمضان المبارک 1434ق
ص:26
پیشرفت و تعالی هر تمدنی در گرو خودباوری، بالندگی و نحوهی ارتباط با دیگر تمدنهاست؛ ارتباطی که در عرصههای مختلف هر تمدن با تمدن دیگر صورت میگیرد و در این میان نقش اندیشمندان در پیشرفت تمدنها چشمگیرتر است.
فرهنگ غنی اسلام با مجموعه اندیشههای موجود در آن قابلیت این تعالی را برای هر اندیشمندی فراهم نموده است و در طول تاریخ شاهد بروز دورههای پیشرفت تمدن اسلامی بودهایم، دورههایی که عصر طلایی تمدن بشری نیز میتوان نامید.
غیر از مسلمانان و اندیشمندان مسلمان، بودهاند دانشمندانی که در مغربزمین میزیستهاند، با فرهنگ و آیینی دیگر؛ اما به دلایل و انگیزههای مختلف به بررسی آیین اسلام و تمدن اسلامی پرداختهاند. این بررسی ها چه بسا بتواند زوایایی از آیین و تمدن اسلامی را به ما نشان دهد که ما خود نتوانستهایم آن را ببینیم، و چه بسا گسترههایی از تمدن اسلامی را که آنها با پیشفرضهای متفاوت خود نتوانستهاند آنطور که مسلمانان دیدهاند ببینند، و مانند آن. همهی اینها کافی است تا انگیزهی قویای در ما به وجود آورد تا به مرور و نقد آثار خاورشناسان بپردازیم.فهم صحیح این مطالعات، بررسی همهجانبهی اهداف و انگیزههای خاورشناسان، منابع مورد استفادهی آنها، حوزههای مورد توجه غربیان، و روششناسی پژوهشهای آنان، توجه به زمینههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حاکم بر جهان معاصر را میطلبد.
گستردگی موضوع در کنار اختلاف روشها، مبانی و دیدگاههای خاورشناسان کار را دشوارتر کرده است؛ لذا ضروری مینماید برای رسیدن به نتایج بهتر و دقیقتر، قلمروی موضوع را محدود و مقید نمود و دیدگاهها و اندیشههای هر خاورشناس به صورت مجزا یا تطبیقی با دیگر خاورشناسان مورد مداقّه و بررسی قرار گیرد. ازاینرو، در این نوشتار
ص:27
ابتدا به جریانشناسی سیرهپژوهی در غرب پرداخته شده و سپس به تفصیل رهیافت ویلیام مُنتگمری وات در سیره و حدیثپژوهی پیامبر اسلام(ص) مورد بررسی و مداقّه قرار گرفته است.
در این فصل، یعنی جریانشناسی سیرهپژوهی در غرب، ابتدا به پیشینهی پژوهشهای خاورشناسان در باب سیرهی پیامبر(ص) از قرن نهم میلادی به بعد، به ویژه در قرون وسطی، و معرفی مهمترین آثاری که دربارهی پیامبر اسلام(ص)، شخصیت و زندگینامهی ایشان نگاشته شدهاند پرداخته شده است. سپس به تفصیل به جریانشناسی سیرهپژوهی و مطالعات خاورشناسان پیرامون سیرهی پیامبر(ص) در غرب در سدههای اخیر و دورهی معاصر، و رویکردهای غالب بر مطالعات غربیان دربارهی تاریخ صدر اسلام و سیرهی نبوی، یعنی رویکرد «سنتگرا»، «تجدیدنظرطلب» و «بازگشتی» اهتمام ورزیده، و طرفداران، قائلان و نمایندگان هر رویکرد معرفی، و دیدگاهها، روشها، مبانی و منابع هر گروه به صورت تطبیقی بیان شده است. شایان ذکر است که هر یک از این رویکردها خود به شاخههایی تقسیم میشوند که ویلیام مُنتگمری وات در یک نگاه کلی و جامع در زمرهی سنتگرایان قرار میگیرد و در این مطالعهی تطبیقی میان این سه رویکرد ما به جایگاه وات در میان دیگر خاورشناسان، اعمّ از پیشینیان، معاصران و پسینیان او پی خواهیم برد.
تلاش برای شناخت شخصیت تاریخی و زندگانی پیامبر(ص)، البته به صورت محدود و اشارات پراکنده، قدمتی دیرینه دارد و از قرن نهم میلادی در میان یهودیان و خاصه ردیهنویسان مسیحی رواج داشته است.(1)
بررسی این منقولات نشان می دهد که این افراد
ص:28
دانش خود در این زمینه را از منقولات قرآن و روایات اسلامی اخذ کرده اند.(1)
اما بررسیهای آکادمیک و علمیِ پژوهشگران غربی در باب سیرهی پیامبر(ص) از اواسط قرن نوزدهم میلای آغاز شد، که کوشیدند رویکرد علمی و منصفانهتری در تحقیقاتشان اتخاذ کنند.(2)
برخی معتقدند که این وقوع جنگهای صلیبی بود که موجب رشد و افزایشِ تحقیقات اروپاییان دربارهی اسلام به عنوان یک مذهب گردید. آنان پیش از این نیز مطالبی را از طریق منابع بیزانس و ارتباط بین مسلمانان و مسیحیان، دربارهی اسلام به دست آورده بودند؛ اما این شناخت به طور تفکیکناپذیری قرین اشتباه بوده است.(3) از جملهی آنها، کتابها و ردیههایی است که علیه دین اسلام و شخصیت پیامبر(ص) در قرون وسطی تهیه و منتشر شده بود.(4) مهمترین و معروفترینِ آنها عبارت بودند از:
مجموعهی طلیطله/ تولدو (Corpus Toletanum/ Toledano) یا مجموعه آثار کلونیکی (Cluniac Corpus)، که حاوی ترجمهی لاتینِ ناقصی از قرآن کریم توسط روبرت کتونی (Robert of Ketton; Latin: Robertus Ketenensis/؟
ص:29
1110- 1160) و چند رساله در حدیث و سیره از جمله مسائل عبدالله بن سلام بود. این مجموعه به همت و دستور پیتر مقدس یا پیتر محترم (Peter Venerable; Petrus Venerabilis/1092-1156م)، راهب دیر کلونی در فرانسه فراهم آمد و او خود نیز چند متن احتجاجی علیه اسلام در این مجموعه گنجانید(1) و بدین ترتیب، اولین آثار علمی از اسلام به زبان لاتین شکل گرفت.(2) کتاب پیتر محترم با عنوان «Summa Tatius Haeresis Saracenorum» به طور محسوسی خالی از اشتباهات رایجی بود که تا آن زمان در اروپا مطرح بود و بدین سان، تصویر جدیدی از اسلام پدید آورد. اثر وی حدود دو قرن بعد از خود پایه و اساس حجم قابلتوجهی از نگارشهای مسیحیان در مورد اسلام شد؛ اما کتاب معروف ریکولدو دا مونته کروس (Riccoldo da Monte di Croce: Ricoldo of Monte Croce; Latin: Ricoldus de Monte Crucis/1243-1320م) با عنوان «Improbatio Alchorani» علیه مسلمانان و قرآن، آن تصویر نادرست از اسلام را جامع عمل پوشاند و این تصویر منفی از اسلام بود که در ذهن مردم قرون وسطی جای گرفت.(3)
آثار یوحنای دمشقی (John of Damascus/قرن هفتم و هشتم میلادی)، پطرس آلفونسی یا پدرو آلفونسو (Petrus Alphonsi; Pedro Alfonso/1062-1110م)،(4) ویلیام تریپولی (William of Tripoli/قرن سیزدهم میلادی)، نیکلاس کوزائی (Cosa Nicholas of/1401-1464م) اسقف آلمانی، جان سگوویایی (John of Segovia/متوفی 1458م) اسقف اسپانیایی، ژان ژرمن (Jean Germain) اسقف فرانسوی، آئنئاس سیلویوس (Aeneas Silvius/1405-1464م)
ص:30
اسقف ایتالیایی، و نیز مقدمات و حواشی بیشتر ترجمههای قرآن در این دوره با هدف مبارزه، تضعیف و طرد دین اسلام و بعضاً اثبات برتری شخصیتی و دینی حضرت عیسی(ع) بر پیامبر اسلام(ص) نگاشته شدهاند.(1)
طبق بررسیهای انجامشده از سوی محققان، دو دسته بودند که در اروپای قرون وسطی به زندگانی و شخصیت پیامبر اسلام(ص) پرداختند: 1. بیزانسیهایی که از طریق شامات اسلام را میشناختند؛ 2. مسیحیان اسپانیایی که در لوای حکومت اسلامی زندگی کرده و به نام «مستعربون» (Mozarabs) شناخته میشدند.(2) اطلاعات مسیحیان اروپا دربارهی سیرهی پیامبر(ص) از منابع اصیل اسلامی اخذ و سپس به زبان اسپانیولی منتشر میشد. مجموعه آثاری که در قرون وسطی پیرامون زندگانی پیامبر اسلام (ص) نگاشته شدهاند، یک هدف واحد را دنبال نمودهاند و آن ارائهی تصویری منفی از پیامبر اسلام (ص) بوده است. مؤلفان این آثار در صدد اثبات این بودند که حضرت محمد(ص) به گواهی زندگی، اعمال و اقوالش نمیتوانسته است پیامبری راستین باشد؛ ازاینرو، کتاب وی «قرآن» مجموعهای از اعمال و تراوشات ذهنی انسانی است و اسلام در بهترین حالت، جعل ناقصی از دین مسیحیت است!(3) پس از قرون وسطی توجه غربیان به دین اسلام و
ص:31
سیرهی پیامبر(ص) آهنگ بیشتری گرفت تا اینکه از اواسط قرن نوزدهم میلای ما شاهد حجم بسیار فزایندهای از پژوهشهای علمی هستیم که هدف بیشتر آنها معطوف به افزایش میزان دانشِ دقیق از اسلامِ موجود در اروپا بود و رجوع به اصل مآخذ اسلامی، اساس این تحقیقات را تشکیل میداد. متون اروپایی مربوط به آثار مهمی چون سیرهی ابن هشام به دقت تنقیح شد و از حیات حضرت محمد(ص) چندین پژوهش عالمانه صورت پذیرفت.(1)
در قرن هجدهم میلادی به تدریج حضرت محمد(ص) به عنوان یک حکیم و اندیشمند منطقی در میان اروپاییان مطرح شد. برای نمونه، سیمون آکلی (Simon Ockley/1678-1720م) در سال 1708م در کتاب خود «تاریخ ساراکنها»(2)
اسلام را به عنوان دین شمشیر معرفی نکرده، بلکه سعی نموده تا جهاد را از دیدگاه اسلامی آن در قرن هفتم میلادی بررسی نماید؛ یا فرانسیس ولتر (Francois Voltaire/1694-1778م) در سال 1751م در کتاب «دربارهی آداب و روحیات ملتها»(3)
حضرت محمد(ص) را متفکر سیاسی بزرگ و بنیانگذار یک دین عقلانی معرفی نموده و گفته که منشور حکومتی مسلمانان همواره انعطافپذیرتر از سنتهای مسیحیان بوده است؛ یا ژان ژاکوب ریسک (Johann Jacob Reiske/1716-1774م)، شرقشناس هلندی که محققی بینظیر در علوم و زبان عربی بود، در زندگانی حضرت محمد(ص) درجات عمیق و والایی از الوهیت و وحی الهی را یافته بود؛ و یا هنری کامتِ دُ بولاینویلیرس (Henri Comte de Boulainvilliers/1658-1722م) در سال 1730م در کتاب «زندگانی محمد»(4)
حضرت محمد (ص) را به عنوان پیشاهنگ عصر روشنگری و خردورزی معرفی کرده و
ص:32
نیز به مخالفت با این عقیده پرداخته است که حضرت محمد(ص) برای جهانگشایی و سروری بر دنیا این راه را برگزید. او معتقد است اسلام، برخلاف مسیحیت، یک دین فطری برخاسته از طبیعت است و فقط بر پایهی الهامات الهی پایهریزی نشده است، و این خود بزرگترین امتیاز اسلام است.(1)
پژوهشهای تاریخانگارانه (Historismus) راجع به سیرهی حضرت محمد(ص) با پیدایش عصر تاریخانگاری (Historismus) در اواسط قرن نوزدهم میلادی شکل جدی تری به خود گرفت، ولی در عین حال، خالی از مجادله نبود و این تاریخانگاری بر مبنای حلول روح شرقشناسانهای که در این قرن آغاز شده بود صورت میگرفت.(2)
گام جدیتر به سوی برداشتی تعدیلیافتهتر از پیامبر اسلام(ص) را توماس کارلایل (Thomas Carlyle/1795-1881م) برداشت. او این اندیشه را که یک مدعی کذّاب، بنیانگذار یکی از بزرگترین ادیان جهان باشد مضحک و نامعقول میشمرد.(3) کارلایل در تصویرگری خود از حضرت محمد(ص) به عنوان یک قهرمان بزرگ تاریخی، راه گوته را دنبال کرد و نبوغ حضرت محمد(ص)، قوای معنوی و قهرمانی او، دستاوردها و تأثیر فراگیر و جاودانیاش بر عقاید بشری را به رسمیت شناخت و تصدیق کرد. مدت زمان زیادی سپری شد تا کارلایل هویت قهرمان تاریخی خود را تعریف کند. او باید بلندای سایهی «قهرمان» را آنچنانکه در طول اعصار گسترده شده بود، یعنی همان استمرار و گستردگی نمادهایی که شخص «قهرمان» مؤسس و بنیانگذار آنان بود میپیمود و اندازه میگرفت. با در نظر داشتن توفیق و پایندگی اسلام، آنگونه که کارلایل در درآمدی بر دومین سخنرانی خود «قهرمانی در هیأت پیامبر» تأیید میکند، حضرت محمد(ص) برای
ص:33
مقصود وی نمونهای بلافصل و واجد شرایط بود: «کلامی که این مرد بر زبان جاری ساخت، طی این هزار و دویست سال تاکنون، رهنمون زندگی صد و هشتاد میلیون انسان بوده است. در این ساعت شمار بیشتری از آفریدگان خدا به کلام حضرت محمد(ص) اعتقاد دارند تا هر سخن دیگری، هرآنچه که باشد»(1).(2)
محققان بعدی همین نگاه را دنبال کردند و کوشیدند که صدق و اخلاص حضرت محمد(ص) را اثبات کنند، اما گاهی این امر به قیمت انکار سلامت عقل ایشان انجام می گرفت. نخستین اثر جامع و علمی دربارهی زندگانی پیامبر اسلام(ص)، اثر مؤلف آلمانی، گوستاو وایل (Gustav Weil /1808-1889م)، با عنوان «محمد پیامبر: سیره و مذهب او» است.(3)
او در تدوین این کتاب از آیات قرآن و منابع اسلامی متأخر از قرن ششم هجری که منابع دست اول محسوب نمیشوند، بهره برده است. وی در پی اثبات این ادعا بود که حضرت گرفتار صرع بوده است.(4)
اثر بعدی که در این دوره پس از کتاب ویل به نگارش در آمد، متعلق به آلویز اشپرنگر (Aloys Sprenger/1813-1893م) بود. وی سالهای بسیاری را در هند گذراند و در آنجا منابع و متون کهنتر و بهتری راجع به سیرهی نبوی پیدا نمود. اعتبار کشف اولیهی این منابع و متون و پی بردن به اهمیت آنها به او باز میگردد. نخستین رسالهی او در زمینهی سیره، به انگلیسی و در اللهآباد هند در سال 1851م منتشر، امّا کامل نشد، تا اینکه سرانجام جای آن را یک اثر سهجلدی به آلمانی تحت عنوان «سیره و تعالیم محمد بر مبنای عمده منابعی که تاکنون مغفول مانده است»
ص:34
(سهجلدی/1861-1865م)(1)
گرفت. وی با خرید سیرهی ابن هشام، الطبقات ابن سعد، فتوح الشام واقدی، قسمتی از سالنامهی طبری، سیرهی نبوی ابن عبدالبر، تاریخ ابن اثیر و تاریخ ابن حجر عسقلانی، این اثر پرمغز، ارزنده و تحقیقی را دربارهی تاریخ زندگانی حضرت محمد (ص) با همکاری تئودور نولدکهی آلمانی نوشت که از نظر علمی مورد توجه دانشمندان اسلامشناس قرار گرفت.(2)
وی برای نگارش کتاب مزبور نه تنها به منابع اصلی مراجعه کرده، بلکه کتاب «زندگانی پیامبر اسلام» توماس کارلایل و دیگر مورخان اروپایی را هم مورد توجه و مداقه قرار داده است.(3)
او پا را فراتر گذاشت و ادعا کرد که حضرت محمد(ص) علاوه بر بیماری صرع، دچار بیماری غش و حمله (هیستری) هم بوده است.(4) در عین حال، آلویز اشپرنگر اذعان میکند که اسلام یکی از بزرگترین پدیدههایی بود که بشر به خود دیده است. او با قطعیت این دیدگاه مسیحی را که حضرت محمد(ص) بندهی تن و عاری از هرگونه اصول اخلاقی بوده، رد میکند و شرح میدهد که تا چه اندازه قارهی اروپا از کمکها و کوشش مسلمانان نخستین در عرصهی علم و دانش بهره جسته است. او به دفاع از اسلام در برابر تمامی اتهامات نادرست پرداخته و حضرت محمد(ص) را به عنوان ثمره و دستاورد تاریخ و جامعهی عرب توصیف کرد: «نتایج تحقیقات من مرا بدین اعتقاد کشانیده است که نطفهی اسلام نه به خواست خون، نه به خواست تن، نه به خواست یک بشر، بلکه به واسطهی ضرورتهای زمان بسته شد. من تلاش کردهام که نشان دهم که حضرت محمد(ص) نه یک قهرمان- بهزعم توماس کارلایل- و نه آلت دست اهریمن بوده است».(5)
ص:35
کتابهای «گفتاری در تاریخ اسلامی» (1879م) اثر راینهارت دوزی (Reinhart Dozy /1820-1883م)(1) و «زندگانی محمد» (چهارجلدی/1861م) تألیف سر ویلیام میور (Sir william Muir/1819-1905م)(2) از دیگر آثار این دوره در موضوع سیره محسوب میشوند.
میور(3)
در پژوهش خود جا پای اشپرنگر گذاشت، ولی چنانکه در سیرهی خود تصریح دارد، جامعتر و مفصلتر به تعیین تاریخ نزول سورهها پرداخته است.(4) نتیجهگیریهای او در باب این مسأله در رسالهای در زمینهی «منابع و متون برای نگارش سیرهی حضرت محمد(ص)» به ضمیمهی سیرهی وی با عنوان «زندگانی محمد» منتشر شد؛ و همین مسائل مبسوطتر در اثر بعدیاش «تصنیف و تعلیم قرآن، و شهادتی که در مورد کتب مقدس در بردارد»(5)
آمده است.(6)
او از نو نغمهی کهن ادعای پیامبرِ دروغین بودنِ حضرت را ساز کرد. تصویری که او از حضرت ارائه میکند، بدینگونه است که حضرت در دورهی مکی، پیامآور و موعظهگری پاکدل و پاکاندیش بود، ولی چون به مدینه رفت به طمع موفقیت دنیوی در دام شیطان افتاد.(7)
ای بسا میور از این اصل ویکتوریایی پیروی کرده که
ص:36
اعتقاد دارد قدرت در هر صورتی فسادآور است و ثمرهی قدرت مطلق، فساد است. با این حال، او پس از تأمل و سنجش در مآخذ مربوط به سالهای اولیهی حیات پیامبر(ص)، صداقت پیامبر در مکه را پذیرفت و برای او تحسین و احترام خاصی قائل شد. نقل برخی از برداشتهایش در اینجا ثمربخش است: «تکامل ذهن حضرت محمد(ص) در اعتقاد به اینکه او به رسالت منصوب شده و مصلح دین است، پیوند بسیار نزدیکی با اعتقاد او به مشیت خاص الهی دارد که هم دنیای معنوی و هم مادی را دربرمیگیرد؛ و از این اعتقاد بود که ایمان راسخ یافت که خدای متعال اوج توفیق را نصیب رسالت او میکند. تا وقتی که در مکه بود هیچ دلیلی نداریم تا در وحیها و مسائل باطنی که آنها را وحی مستقیم از ناحیهی خدا میدانست تردید کنیم. نوری که رفتهرفته ذهن او را از علم به خدای یگانه و کمالات و وظایف و مقصد آدمی منور کرد- یعنی نوری که در ظلمت محض درخشید- میباید از همان منبع یگانه فیضان کرده باشد و هر آن کس که در حلاوت و رضایت خاص خود آن را آغاز کرده بود، میدانست به یقین مأموریتش را با توفیق به پایان خواهد برد. آیا حضرت محمد(ص) خود را چیزی جز وسیلهای در دست قادر متعال (Great Worker) میدانست؟ شک نیست چنین افکاری به او قوت بخشید تا سالها به تنهایی و بدون حامی، شجاعانه بتواند طعنهها و ایذاهای همهی قوم را تحمل کند».(1)
میور در اینجا در عین آنکه میپذیرد حضرت محمد(ص) در دورهی مکی ایمان راسخ داشته که آیات مُنزل از جانب خداست و نه تراوشِ ذهن خودش، باز هم غالباً از قرآن به عنوان تصنیف شخصی پیامبر(ص) سخن میگوید؛ البته این نظر او با افکار اکثر پژوهشگران اروپایی همعصر خود که در باب اسلام تحقیق میکردهاند منطبق بوده است. مسلمانان این سخن را آزاردهنده میدانند، چون تلویحاً بدین معناست که قرآن سخن خدا نیست. در واقع، بیشتر اروپاییان بدین شکل میاندیشیدند؛ اما نقل قول بالا نشانگر آن
ص:37
است که اروپاییان رفتهرفته پذیرفتهاند که پیامبر(ص) حامل رویدادهای بینظیر و اصیل دینی بوده است. برخی معتقدند بانفوذترین سیرهی پیامبر(ص) در عصر خود را ویلیام میور اسکاتلندی(1)
نگاشت، ولی در عین حال، اسلامشناسان دیگر به وی ایراد گرفتند که تاریخنویسی را با مسائل عقیدتی- کلامی در هم آمیخته است.(2) از نظر مسلمان سنتگرا، خندهدار است که خداوند به منزلهی مؤلف قرآن نیاز به مأخذ داشته باشد و یا اینکه تحت تأثیر عوامل بیرونی قرار بگیرد. مخالفت جدی مسلمانان با تحقیق دربارهی تأثیر این عوامل بر قرآن بدین دلیل است که معتقدند این امر توجه پژوهشگر را از پویایی منحصربهفرد و خاص قرآن که موضوع مهمی است، منحرف میسازد.(3)
ماکس هورتن (Max Horten/1874-1945م)، دانشمند آلمانی نیز در کتاب خود(4)
دربارهی پیامبر اسلام(ص) با تکیه بر منابع کهن و مآخذ معاصر، مثالهای دلانگیز بیشماری از عظمت، بزرگی و نقش پیامبر (ص) در دینداری عامهی مردم آورده است.(5)
تقریباً نیم قرن پس از او، هرمان اشتیگلکر (Hermann Stieglecker/1885-1975م) نقش حضرت محمد(ص) را در مباحث دینی و الهی، و نیز در دینداری مردم در رسالهی حکمی خود(6) بیان نموده است.(7)
در میان آثار انگلیسیزبان، کتاب کونستانس ای. پَدویک (Constance E. Padwick/1886-1968م) به نام «زهدیات مسلمانان»(8) مقام والای پیامبر(ص) را برای خواننده یادآور میشود. این کتاب دربارهی زندگی دینی مسلمانان، هم
ص:38
عالمانه است و هم پرکشش، و حاوی مطالب فراوانی است دربارهی عظمت و بزرگی پیامبر(ص) که از کتابهای دعا و ادبیات زهدی سراسر دنیای اسلام گزیده شده است. آنه ماری شیمل این کتاب را بهترین مقدمه بر این مبحث میداند.(1) ترجمههای نیکو از مهمترین گزارشهای کهن عربی دربارهی زندگانی و کارهای حضرت محمد(ص) را آرتور جفری در کتاب خود به نام «خواندنیهای اسلامی»(2) ارائه داده است.(3)
همچنین یکی از مقالاتی که برای درک شخصیت حضرت محمد(ص) صرفاً براساس قرآن نوشته شده، مقالهی «حدیث نفس محمد»(4) اثر فرانک اچ. فُستِر (Frank H. Foster/1857-1912م) است. نظیر آن کتاب دیگری است در جهان عرب که البته به کلمات قرآنی مربوط به حضرت محمد(ص) اسناد نمیدهد، بلکه اسنادش به وحی الهی است و آن کتاب «سیرة الرسول» محمد عزّه دروزه است.(5)
رونالد ویکتور کُرتنِی بادلی (Ronald Victor Courtenay Bodley/1892-1970م) در کتاب خود «پیامبر» از چشماندازی همگون با دیدگاه خود مسلمانان به شرح زندگانی حضرت محمد(ص) پرداخته است. تصویرگریهای بادلی از پیامبر(ص) با آنچه ریلکه طی سفرهایش به مشرقزمین دریافته بود، شباهت دارد.(6)
به تصور او گویی پیامبر(ص) هنوز در میان مردم خود زندگی میکند. وی در این باره میگوید: «صحرانشینانی که من در بادیه با آنها زندگی میکردم، برخلاف نظر مسیحیان و یهودیان از پیامبرانشان، وقتی از [حضرت] محمد[ص] صحبت میکردند او را دور از خود و پوشیده در پردهی اسرار نمیخواندند ... اینان دربارهی مؤسس دین خود چنان سخن میگفتند که
ص:39
گویی او را میشناسند». بادلی میگوید که همین مشاهدات سبب شد تا کتابی دربارهی زندگانی پیامبر(ص) بنویسم.(1)
بادلی معتقد است اکثر زندگینامههای جدیدی که از شخصیت و زندگانی حضرت محمد(ص) نوشته شده، بیبهره از تجربهی ملموس زندگی در بیابانی است که حضرت محمد(ص) را به سوی الهام معنوی سوق داد، همان چیزی که او را در تحقق و هستی بخشیدن به اسلام کمک کرد. بادلی چنین استدلال میکرد که سیرهنویسان از جسارت و اشتیاق سفر به این مناطق در سرزمین عربستان و قرار دادن خود در معرض رنج و مشقت زندگی چادرنشینی برخوردار نبودند. از دامن رفاه و تجمل خانههایشان در اروپا بود که آنان به تصویرگری و تجسم در مورد احساسات و شیوهی عمل حضرت محمد(ص) میپرداختند.(2) بادلی کوشش خود در آفرینش سیرهای از زندگانی حضرت محمد (ص) را اینگونه بیان میکند: «در این زندگینامه هیچ چیز تکاندهندهی جدیدی در مورد حضرت محمد(ص) وجود ندارد. همهی آنچه ممکن است مطرح شده باشد، عبارت است از نشان دادن اینکه چگونه شرایط جغرافیایی و اجتماعی، حضرت محمد(ص) را بر آن داشت تا به کارهایی دست بزند که در نظر غربیان مبهم و غریب جلوه میکند؛ در حالی که این زندگینامه حاصل ارتباط چندینسالهی من با اعراب و رابطهی دوستیام با آنان است».(3) بادلی با روشنگری در باب صفا و صمیمیت، تواضع و فروتنی، و طبیعت مهربان و سرشار از عاطفهی حضرت محمد(ص) در برابر دیدگاههای مخالف رایج در اروپا به دفاع و حمایت از او ادامه میدهد. او اروپاییان را به خاطر انکار شخصیت حضرت محمد(ص) به عنوان «پیامبری دروغین» ملامت و سرزنش میکند: «مسلمانان رفتار و کردار بنیانگذار
ص:40
دینشان را سرمشق زندگی خود قرار میدهند؛ همو که فرماندهی عربستان بود، اما از غذا خوردن با یک برده یا قسمت کردن خرمای خود با یک گدا ابا نداشت. آیا مردی که پیام خدا را از آسمان دریافت نکرده بوده باشد، میتوانست چنین پیوند و پیمان برادری را در سطح جهانی به وجود بیاورد؟ آیا تمسخرهای ضد مسلمانان اروپایی به خودشان برنمیگردد؟ باید از خود پرسید چطور یک شیاد قادر است آیینی از خود به جای گذارد که پس از مرگ وی اینچنین بالندگی و بسط و توسعه بیابد؟ امروز شمار هواداران دین اسلام هر ساله ربع میلیون افزایش مییابد؛ حال آنکه این افزایش و اشاعه بدون تبلیغ مستقیمِ پیام اسلام میسر میشود».(1)
راینر ماریا ریلکه (Rainer Maria Rilke/1875-1926م)، شاعر بزرگ آلمانی، تحت تأثیر اشعار و آثار گوته شیفتهی مشرقزمین شده و توجهش بیش از پیش معطوف به دین اسلام و شخصیت حضرت محمد(ص) شده بود. از دیدگاه او، دین اسلام نوعی تعادل و توازن روحی و جسمی که انسان اروپایی فاقدش بود را فراهم میآورد.(2) تجربهی ریلکه از اسلام و شیوهی نگرش مسلمانان در اثر فوقالعاده تحسینبرانگیزش «Duino Elegies» به اوج پختگی و شکوفایی خود رسید. ریلکه آن چیزی که بیش از پیش او را مجذوب و شیفتهی اسلام کرده را در قالب این جملات بیان میکند: «و زمانی سعی کردم که قرآن را از بر کنم، در این کار خیلی پیش نرفتم؛ اما آنچه دریافتم، این بود که در آنجا انگشت نشانهی نیرومندی را می بینید که چون عقربهای راه را به سوی آسمان و خدا نشان میدهد، خدایی که به طور جاودانی در حال طلوع است، در مشرقزمینی که هرگز از توان نخواهد افتاد».(3)
ص:41
غربیان تا اواسط قرن نوزدهم میلادی برای تألیف کتب سیره، منابع اولیهی اسلامی را در اختیار نداشتند، اما در دهههای پایانی قرن نوزدهم و نیمهی اول قرن بیستم میلادی، برخی نسخههای خطی از منابع قدیم سیره و تاریخ اسلامی کشف، و با ویرایش و تصحیح غربیان منتشر شدند. بنابراین، در طول قرن بیستم میلادی، چهار منبع اصلیِ مغازی واقدی، سیرهی ابن هشام، طبقات ابن سعد و تاریخ طبری از میان کتب سیره و تاریخ در دسترس پژوهشگران غربی قرار گرفت. منابع اصلی غربیان در شناخت زندگانی و شخصیت پیامبر(ص)، علاوه بر این چهار کتاب، قرآن کریم و برخی از صحاح سته بوده است.(1)
حال به معرفی مهمترین سیرهنگاران قرن بیستم میلادی و آثارشان میپردازیم که اسامیشان بدین شرح است: فرانتس بوهل (Frants Buhl/1850-1932م)، هوبرت گریمه (Hubert Grimme/1864-1942م)، لئونه کایتانی (Leone Caetani/1869-1935م)، ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م)، ماکسیم رودَنسون (Maxime Rodinson/1915-2004م)، یوزف هوروویتس (Joseph Horovitz/متولد 1926م)، فؤاد سزگین (Fuat Sezgin/متولد 1924م)، مارسدن جونز (J. M. B. Jones/1920-1992م)، عبدالعزیز دوری (1919-2010م)، مناخیم ی. قسطر (Menachem J. Kister) و رایف گئورگز خوری (Raif Georges Khoury).(2)
همهی این محققان کوشیدهاند زندگانی پیامبر(ص) را با شرایط محیطی که در آن میزیسته است توصیف کنند و منابع الهام بخش او را آشکار سازند و تأثیر تاریخی سیرهی وی را ارزیابی نمایند.(3)
برخی از این پژوهشگران زمینه های یهودی
ص:42
و مسیحی را در شکل گیری اسلام مؤثر دانستهاند،(1) اما محققانی چون یوهان فوک (Johann Fuck/ متولد 1894م)(2) و ویلیام مُنتگمری وات(3)
پیش زمینه های موجود در میان اعراب(4) را در این امر دخیل دانسته اند.(5)
در دهههای آغازین قرن بیستم میلادی بود که انبوهی از کتابهای پوزشطلبانه شامل زندگینامهها و سیرههای تجدیدنظرشده و ترجمههای جدید قرآن در قالب چندین زبان اروپایی در اروپا انتشار یافت. بیشتر سیرهنویسان و مترجمان قرآن که ضرورت ابطال و انکار تصویرگری اروپایی نسبت به حضرت محمد(ص) و برجستهسازی اهمیت و اعتبار معنوی او را احساس میکردند، به اتخاذ نگرشی نو، مثبت و موافق نسبت به حضرت محمد(ص) روی آوردند. یکی از نخستین ارزیابیهای مطلوب از زندگی حضرت محمد(ص) و دستاوردهای او کتاب «محمد: تراژدی کامیابی» نوشتهی داگبِرت فُن میکوش (Dagobert von Mikusch/1874-1950م) بود. میکوش در مقدمهی این اثرش به طرح پرسشی صریح و روشن میپردازد: «چه چیزی حضرت محمد(ص)، این بازرگان شریف مکی را که از خانوادهای اصیل برخاسته و به واسطهی ازدواج، به بیوهای ثروتمند وابسته بود برانگیخت تا تبلیغ دینی ملهم از جانب ملکوت را مبنی بر یگانگی و وحدت بشر با خدا تکلیف حقیقی خویش بداند؟»(6) میکوش هستهی پاسخ خود را در ستایشنامهی گوته از نبوغ حضرت محمد(ص) و ندای گزینش او به پیامبری یافت که در
ص:43
اثر وی تحت عنوان «Dichtung und Wahrheit» آمده است. در اینجا ابراز داشته است که: «حضرت محمد(ص) تنها غرق این احساس بود که بر اوست تا همهی جهانیان را از پیامی آسمانی که وی را از درون برانگیخته و هدایت میکرد آگاه سازد». برای گوته احساس چنین نیاز شدیدی مبنی بر انتقال آنچه در درون است به دیگران، ویژگی نوابغ است. میکوش بدین نتیجه رسیده بود که باید با نگاهی تازه و بیطرف به قرآن و دیگر منابع اولیهی اسلامی در این باب رجوع کند. او بدین حقیقت پی برده بود که کامیابی و بسط گستردهی دین حضرت محمد(ص) سرمنشأ و دلیل کینهتوزی و دشمنیای بود که غربیان نسبت به او روا میداشتند. در نتیجه، شخصیت ذاتی حضرت محمد(ص) شخصیت انسانی است سرشار از شور و اشتیاق پارسایی و برخوردار از اصول ناب و متعالی اخلاقی که هستی خود را وقف اهداف والای زندگی نموده است.(1) قرن بیستم میلادی همچنین شاهد احیا و آغاز مجدد تحقیقات آکادمیک دربارهی اسلام در غرب بود؛ دورهای که در آن شخصیت حضرت محمد(ص) با دیدگاههای انتقادی و علمی مورد بررسی و بازنگری قرار گرفت که همگی سعی در اثبات و تأیید صحت و اصالت منابع نخستین اسلامی داشتند.(2)
گفتنی است که سیرهنویسانِ غربی در قرن بیست و یکم میلادی به کوشش بسیار زیاد نویسندگان در 150 سال اخیر برای برجسته نمودنِ تأثیرات گوناگون مسیحیت و یهودیت بر اسلام اقرار کردهاند. دربارهی این تأملات بیثمر میتوان در درجهی نخست به آثار چارلز کاتلر توری آمریکایی (Charles Cutler Torrey/1863-1956م)(3) و کارل آهرنز آلمانی (Karl Ahrens/متولد 1924م) اشاره کرد.(4)
ص:44
طی دهههای اخیر، مطالعات خاورشناسان و پژوهشگران غربی در باب تاریخ قرون نخستین اسلام و سیرهی پیامبر(ص) سه مسیر متمایز را پیموده است: 1. رویکرد «سنتگرا» (Traditional) یا «خوشبین» (Sanguine)؛ 2. رویکرد «تجدیدنظرطلب» (Revisionist) یا «شکّاک» Sceptics)؛ 3. رویکرد بازگشتی یا انتقادی (Critical).
دانشمندان «سنتگرا» یا «خوشبین» عالمانی هستند که برای منابع روایی مربوط به زندگانی حضرت محمد(ص) ارزش تاریخی قائل هستند، بهرغم این واقعیت که این منابع در فرآیند نقل دچار تغییراتی شده اند. در یک کلام، آنها رئوس کلی و مهمترین حوادث سیرهی روایی حضرت محمد(ص) را از لحاظ تاریخی صحیح میدانند.(1) طرفداران این رویکرد از یک سو، گسترهی تحقیق خود را به نگاشتههای (Literature) مسلمانان محدود میکنند و از سوی دیگر، این منابع را هم مطابق با مبانی و عرف دانشپژوهی خودِ مسلمانان بررسی مینمایند.(2)
توجه آنان معطوف این مسأله نبود که منابع قرون نخستین اسلام در این حوزه دو تا سه قرن پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) تدوین شدهاند؛ چرا که تمامی این آثار مشتمل بر روایات و سلسله اسانیدی بود که به اذعان نویسندگانشان به دوران حیات پیامبر(ص)
ص:45
میرسید و غالباً به فردی شاهد ماجرا از صدر اسلام منتهی میشد. سیرهنگاران غربی به خوبی میدانستند که در میان این روایاتِ گاه متناقض، آثار و نشانههای جعل، اغراق، و انواع تعصبات فرقهای و مذهبی وجود دارد، اما بر این اعتقاد بودند که یک ذهن نقّاد و تیزبین سرانجام میتواند دریابد که در تکتک حوادث صدر اسلام واقعاً چه روی داده است.(1)
مکتب «سنتگرا»، همچون عالمان اسلامی، توجه بسیاری به تعیین اعتبار اسناد معطوف میدارد؛ اما رویکرد نقّادانه به اسناد، به سرعت به این نتیجه میانجامد که برای اعتبار بخشیدن به دادههای تاریخی نمی توان به آنها تکیه کرد.(2) بسیاری از عالمان «سنتگرا» نمیپذیرند که بسیاری از اسناد قطعاً جعلیاند و بسیاری دیگر احتمالاً غیرقابلاعتمادند. آنها حتی نمیپذیرند که ما اغلب نمیتوانیم جایگاه یک سند را بازشناسیم؛(3)
ازاینرو، آنها به این نتیجه که رویکرد «تجدیدنظرطلب» آن را اجتنابناپذیر تلقی میکند، نرسیدهاند و آن اینکه: «ارزش تاریخی اطلاعاتی که علیالظاهر از این راه منتقل شده، محل تردید است. پذیرش استدلالها بدون پذیرش نتایج، موضعی دشوار است. گمان میرود که انتخاب چنین موضعی تنها ازاینروست که رویکرد «سنتگرا» همچنان به انکار مبنایی میپردازد که اساس استدلالها و نتیجهگیریها را تشکیل میدهد. آن مبنای اساسی این است که «گزارش سنتی» از وقایع قرون اولیهی اسلام تنها یک فرضیه است که شواهد معارض میتوانند آن را ابطال کنند.(4)
مبانی روششناختی رویکرد «سنتگرا»
مهمترین مبانی روششناختی رویکرد «سنتگرا» را میتوان به صورت زیر عنوان کرد:
ص:46
الف) انبوه نگاشتههای مسلمانان، متعلق به نیمهی قرن دوم هجری/ هشتم میلادی به بعد، واقعاً حقایق تاریخی مربوط به دورهی جاهلیت و ظهور اسلام را ثبت کرده است؛ بنابراین، میتوان با تحلیل درست، تصویر تاریخی معتبری از جامعهی جاهلی حجاز، ظهور اسلام و سرگذشت پیامبر اکرم(ص)، صرفاً بر مبنای این منابع بازسازی کرد.
ب) در مواردی که گزارشهای یک واقعه با یکدیگر در تعارض باشند، میتوان با مطالعهی اَسناد این گزارشها و معیارهای دیگر تعیین نمود که کدام یک از این نقلها احتمالاً به حقیقت نزدیکتر است. مطمئناً «حقیقت» جایی در بین همین گزارشها پنهان است.
ج) در چنین وضعیتی به بررسی شواهد دیگری که در تحلیل بسی دشوارتر از مدارک مکتوب است، هیچ نیازی نیست. مثلاً شعارهای دینی موجود بر روی سکههای متعلق به اوایل خلافت اموی، یکی از این موارد است: اگر بر روی آنها عبارات صریح اسلامی حک شده باشد، این امر چیزی به دانستههای ما نمی افزاید؛ اگر هم چنین نباشد، باز هم چیزی را ثابت نمیکند؛ چرا که در هر صورت، پیشاپیش از طریق منابع مکتوب میدانیم که اعرابْ پیش از فتوحات مسلمان بودند.
د) این رویکرد به طور کلی «استدلال به سکوت»(1) را نمیپذیرد؛ فقدان شواهد مادی برای یک پدیدهی تاریخی مورد ادعای منابعِ مکتوب، این منابع را بیاعتبار نمیسازد؛ البته آنها را تأیید هم نمیکند؛ اما این پیامد مهمی به دنبال ندارد، چرا که اصلاً نیازی به تأیید نیست.
ص:47
ه-) قرآن برطبق شیوهی معمول عالمان و اندیشمندان اسلامی تحلیل و تفسیر میشود؛ بدین معنی که آیات تحت عناوین «مکی» و «مدنی» یا وحی «زودهنگام» و «متأخر» طبقهبندی میشوند، بدون آنکه به این پرسش پرداخته شود که اصلاً «وحی» خارج از چارچوب باور مسلمانان، به چه معناست.
و) تحلیل زبانشناختی: مفهوم بیشتر عناصر معنادارِ زبان، از عالمان مسلمانِ متقدم گرفته شده است؛ به طوری که اصلاً نیازی به روشهای جدید زبانشناختی نیست و به راحتی میتوان آنها را به دلیل نامرتبط بودن نادیده گرفت.(1)
پیشوایان و قائلان رویکرد «سنتگرا» و دیدگاههایشان
در یک نگاه جامع، پیشوایان رویکرد «سنتگرا» را میتوان افرادی چون فؤاد سزگین (Fuat Sezgin/متولد 1924م)(2)، ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م) و نبیه عبّود (Nabia Abbott/1897-1981م) برشمرد؛(3) و دیگر
ص:48
قائلان و طرفداران آن عبارتند از: فرانتس بوهل (Frants Buhl/1850-1932م)، رودی پارِت (Rudi Paret/1901-1983م)، یوزف هوروویتس (Joseph Horovitz/متولد 1926م)، یوهان فوک (Johann Fuck/ متولد 1894م)، آلفرد گیوم (Alfred Guillaume/1888-1966م)، روبرت برترام سرجینت (Robert Bertram Serjeant/1915-1993م)، اورسولا سزگین (Ursula Sezgin/متولد 1970م)، رودُلف زلهایم (Rudolf Sellheim/متولد 1928م)، مناخیم ی. قسطر (Menachem J. Kister)، مایکل لِکِر (Michael Lecker/متولد 1982م)، گئورگ اشتاوت (Georg Stauth)، هوبرت گریمه (Hubert Grimme/1864-1942م)، ماکسیم رودَنسون (Maxime Rodinson/1915-2004م)، مارسدن جونز (J. M. B. Jones/1920-1992م)، عبدالعزیز دوری (1919-2010م)، رایف گئورگز خوری (Raif Georges Khoury)، تور آندرائه (Tor Andrae/1885-1947م)، جی. فُن اشتولپناگل (J. von Stulpnagel)، آرتور جفری (Arthur Jeffery/1892-1959م) و پی. جِنسِن (P. Jensen)، آنه ماری شیمل (Annemarie Schimmel/1922-2003) و کارل ارنست (Carl W. Ernst/متولد 1950م).(1)
ویلیام مُنتگمری وات
ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م) برای شناخت زندگانی و شخصیت تاریخی حضرت محمد(ص) در آثار خود «محمد در مکه» و «محمد در مدینه» از «معیار سیاسی» استفاده کرده است.(2)
او با پیروی از نویسندگانی چون ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م)، لئونه کایتانی (Leone Caetani/1869-1935م) و فرانتس بوهل (Frants Buhl/1850-1932م) اعلام کرده است که هرگاه منافع حزبی و انواع جعلها و دروغپردازیها از هم تفکیک شوند، فرد
ص:49
میتواند «صحت کلی مطالب» را بپذیرد.(1) وات معتقد است جعلها و دروغپردازیها رد پای خود را عمدتاً در انگیزههایی که در منابع برای «افعال بیرونی» بیان شده، به جا گذاشته است، در حالی که خودِ این افعال را نمیتوان تکذیب کرد. وات همچنین از «معیار اجماع» استفاده کرده و میگوید شرح روایاتی که خالی از جعل و دروغپردازی است، «فقط در صورتی که در آنها تناقض درونی وجود داشته باشد کاملاً رد میشوند».(2)
وات از ترتیب زمانی نیز برای ارزیابی اسطوره و حقیقت در زندگانی حضرت محمد(ص) بهره جسته است؛ توصیفات مطرحشده در روایات مربوط به دورهی مکی حضرت محمد(ص) از نظر وی اصالت کمتری نسبت به روایات مربوط به دورهی مدنی دارد و روایات دورهی مکی معمولاً شامل شرح و تفسیرهایی از بخشهای مختلف قرآن است.(3) به بیان وات، پیش از هجرت، تاریخ زندگانی پیامبر(ص) مبهم است و همیشه امکان این است که حوادث، ساختگی بوده باشند».(4) برای دورهی مدنی نیز فقط برای فهرستی از غزوات مسلمانان علیه غیرمسلمانان و چهارچوب کلی زمانی آنها ارزش تاریخی در نظر گرفته شده است.(5)
از دیدگاه وات، براساس همهی شواهد و ظواهر، پیامبر(ص) به لحاظ جسمی و روحی سالم بوده است. باور نکردنی است که فردی مبتلا به صرع یا دچار هیستری یا اسیر فشار و حملات هیجانات بتواند رهبر لشکرکشیهای نظامی یا رهبر دوراندیش یک دولت- شهر و یک جامعهی دینی روبهرشد باشد، حال آن که حضرت محمد(ص) همهی این مسئولیتها را داشت. وات معتقد است در این گونه مسائل اصولاً مورخ باید بیشتر بر قرآن تکیه کند و حدیث را فقط تا آنجا که با نتایج قرآنپژوهی هماهنگ درمیآید بپذیرد. قرآن با آن که بیمحابا تخطئه و سرزنشهای مخالفان حضرت را ثبت و ضبط کرده است،
ص:50
هیچ چیزی دربرندارد که بتواند مؤید احتمال بیمار بودن حضرت باشد. اگر مخالفان میتوانستند به نشانهی روشنی از بیماری در پیامبر(ص) اشاره کنند، بیشک چنین ادعایی به گوش ما میرسید. بنابراین، برداشتهای خصمانه یا جاهلانهی قرون وسطی باید کنار گذارده شود و حضرت محمد(ص) به عنوان شخصیتی شناخته شود که صادقانه و با صدق نیت و ایمان درست پیامهایی ابلاغ میکرده است که اعتقاد داشته از جانب خداوند به او رسیده است.(1) وات دربارهی «آیات شیطانی» نیز معتقد است که «باورنکردنی است که این داستان را بعدها مسلمانان ساخته باشند یا غیرمسلمانان آن را به مسلمانان تحمیل کرده باشند».(2) سالها پیش از وات، یوزف هوروویتس (Joseph Horovitz/متولد 1926م) گفته بود که این مسأله «حتی» نشانگر تصویری است که قرآن از پیامبر(ص) به عنوان یک انسان عادی ارائه میدهد.(3)
وات معتقد است که داستان های سیره که در آنها کنایات قرآنی نهفته است، به عنوان تفسیر و تأویلی از قرآن پدید آمدهاند.(4) او که بر ارزش تاریخیِ بخشهای عمدهای از سیره اصرار دارد، در مورد عناصر قرآنی در سیره تصریح میکند که «کنایات قرآنی اگر قرار باشد در ذهن انسانهای عادی نقش ببندد، بایستی در قالب داستانهای کامل با پسزمینههای فراوان ریخته شود».(5)
به اعتقاد وات، روایات نبوی هم در مجموعههای سیره و هم در مجموعههای حدیثی یافت میشوند که دربردارندهی تمامی ابعاد دین اسلاماند که پیامبر اسلام(ص) بهترین و بالاترین الگوی آن است. روایاتی که در این مجموعهها گردآوری شدهاند، شامل اخبار مربوط به اقوال و افعال پیامبر(ص) هستند که در طول سالیان متمادی از طریق اصحاب (Companions) او به اخلاف اصحابش (تابعین: Successors) منتقل شده است. برخلاف مجموعههای سیره که در آنها روایات براساس ترتیب تاریخیِ رویدادها مرتب
ص:51
شدهاند، مجموعههای حدیثی یا براساس موضوعات فقهی و یا نام راویانشان مرتب شدهاند. تفاوت اصلی میان مجموعههای سیره و حدیثی در گسترهی مطالبشان است. در حالی که مجموعههای سیره بر تاریخ، یعنی زندگانی پیامبر اسلام(ص) تمرکز دارند، مجموعههای حدیثی نه تنها دربرگیرندهی تاریخاند، بلکه اساساً شامل اشارات فقهی و دینی اقوال و افعال پیامبر(ص) میشوند.(1)
همهی اسلامشناسانی که به بررسی زندگانی پیامبر(ص) پرداختهاند، ارزش تاریخیِ مطالب ضبطشده در مجموعههای حدیثی را تصدیق نکردهاند. ازاینرو، وات مدعی است که سیره ضرورتاً از حدیث جداست و حوزهی حدیث را به معنای واقعی کلمه، «فقهی و کلامی» میداند که «به ندرت مطلب باارزشی راجع به زندگانی حضرت محمد(ص) برای تاریخنگاران عمومی فراهم میکند».(2)
وات با اصرار بر تمایز میان سیره و حدیث، بر دیدگاههای خود در نخستین کتابهایش پافشاری میکند، که بر یافتههای شاخت پیرامون خاستگاه متأخر و دیرهنگامِ احادیث فقهی تکیه دارد. وات از این مطالب نتیجه میگیرد که روایاتی که «در مجموعههای فقهی یافت میشوند در زمان ابن اسحاق وجود نداشتهاند».(3) اصرار وات بر تفاوت میان سیره و حدیث به عنوان منابع تاریخی با هدف رد آنچه که او «موضع لامنس- بِکِر» میداند صورت گرفته است، که طبق آن سیره چیزی بیش از مطالب حدیثی «که براساس ترتیب زندگینامهای چیده شدهاند» نیست.(4)
اینکه سیره بخشی از حدیث است یا نه، مسألهای است که ریشه در دانشپژوهیِ قرون وسطی دارد و علمایی چون احمد بن حنبل (م 241ق/856م) در واقع فکر میکردند که سیره (یا به اصطلاح آنها «مغازی») و احادیث فقهی، حوزهها یا رشتههای مختلفی را تشکیل میدهند.(5)
البته باید توجه داشت که احمد بن حنبل و علمای همفکر او معتقد
ص:52
نبودند که مطالب سیره و احادیث فقهی لزوماً با یکدیگر متفاوتاند، بلکه معتقد بودند که فقط در درجهی اعتبارشان با هم تفاوت دارند. به عبارت دیگر، روایات یا همان احادیث ضبطشده در مجموعههای سیرهی نویسندگانی چون ابن اسحاق و واقدی، از نظر احمد بن حنبل اعتبار کمتری در مقایسه با روایات ضبطشده در مجموعههای معتبرتری از نویسندگانی چون بخاری (م 256ق/ 870م) داشتند. دلیل این امر آن بود که افرادی چون ابن اسحاق و واقدی- برخلاف بخاری- ابزارهای نقد مناسبی برای انتخاب «صحیحترین» روایات به کار نبرده و نسبت به ثبت تمام روایات مختلف با سلسله اسناد اصلیشان بیتوجهی و مسامحه کرده بودند. محققان جدید نیز از مدتها پیش اختلاف در میزان انتخاب نکتهسنجانه میان مجموعههای سیره و حدیث را پذیرفتهاند.(1) بنابراین، این مسأله نشانهی بدی برای رویکرد وات است که بر اجماع اسلامی تکیه دارد؛ چون شاهدیم که او فقط در حوزهای که توسط خودِ دانشمندان مسلمانِ قرون وسطی نامعتبرترین منبع تلقی میشود، به جستجوی شخصیت تاریخی حضرت محمد(ص) میپردازد.(2)
البته برخلاف محققانی که زندگانی پیامبر(ص) را فقط براساس مجموعههای سیره مطالعه کردهاند، محققان دیگری هم هستند که چون هنری لامنس (Henri Lammens/1862-1937م) و کارل هاینریش بِکِر (Carl Heinrich Becker/ 1876-1933م) از این حقیقت آگاه بودند که عصارهی مطالب سیره از حدیث گرفته شده و به همین دلیل، مجموعههای حدیثی را از طیف منابع مورد استفادهی خود خارج نکردهاند. یکی از نخستین محققانِ این گروه، یوزف هوروویتس (Joseph Horovitz/متولد 1926م) است که ملاحظات لامنس را در مورد هویت ادبیِ سیره و حدیث پذیرفته و ویژگیهای مشترک این دو را بیان کرده است.(3) این موضع به نظر میرسد رویکرد مناسبی باشد، چون سیره و حدیث متعلق به یک حوزه از آفرینش معنوی اسلاماند؛ یعنی متون
ص:53
مربوط به احکام شرعی (احادیث فقهی) و تاریخ (سیره) در قرون وسطی در بافت و محیطی مذهبی به وجود آمدهاند و از دیدگاه مسلمانان، هر دو مسیر به عنوان ابزارهایی برای تجلی ارادهی خدا در زمین هستند.(1)
در دهههای اخیر، محققان متعددی ظهور کردهاند که همچون لامنس، بِکِر و هوروویتس برای سیره و حدیث خاستگاه یکسانی قائل شدهاند. شخصیت برجستهی این گروه از محققان، مناخیم ی. قِسطِر (Menachem J. Kister) است که مطالعاتش نه تنها براساس سیره و حدیث بوده، بلکه شامل «تفسیر قرآن» و هر منبع دیگرِ اسلامیِ مربوط به قرون وسطی که به پیامبر(ص) پرداخته است، چه زندگینامه، چه جغرافیا، چه جدل، چه فقه و ... نیز بوده است. با استفاده از این طیف وسیع از منابع، از جمله بسیاری از نسخههای خطی منتشرنشده، قِسطِر توانست نشان دهد که مطالعات تاریخی اسلاف او، همچون وات که تنها به متداولترین منابع اولیه مراجعه کردهاند، حاوی برداشتهای غلط و ملاحظات نادرست بسیاری است که ناشی از عدم آگاهی و غفلت آنها از نسخههای دیگر و اطلاعات بیشتری است که در منابعی ضبط شده که مورد مراجعهی آنها نبوده است.(2)
وات، برخلاف یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م) که با تحلیل میراث مکتوب فقهی مسلمانان نتیجه میگیرد که آغاز استنباط احکام از قرآن به عنوان یک متن مقدس به قرن سوم هجری/ نهم میلادی بازمیگردد،(3) معتقد است که در نیمهی دوم قرن هفتم میلادی، هنگامی که امپراتوری اسلام محدود بود، متفکران دینی عرب دربارهی کاربرد احکام قرآن در حل مشکلات موجود بحث میکردند و در صدد ارتباط دقیق آنها با
ص:54
سیرهی حضرت محمد(ص) بودند. در اثر این مباحثات که معمولاً در مسجد صورت میگرفت، احکام اسلامی و علم فقه و حقوق در آنجا گسترش یافت. اقوال و افعال حضرت محمد(ص) که اصطلاحاً «سنت» نامیده میشود، به عنوان قواعد اصولی تلقی شد و با دقت حفظ و منتقل گردید و بدین طریق، مطالعه و بررسی سنت پیامبر(ص) یکی از شاخههای اصلی آموزش عالی مسلمانان گردید و رشتههای وابسته به آن مانند زندگینامهی راویان حدیث و زندگانی پیامبر(ص) و به دنبال اینها مطالعهی تاریخ و جغرافیای سرزمینهای اسلامی توسعه یافت.(1)
وات همچنین در مقالهای تحت عنوان «محمد از دیدگاه غرب» به موضوع بدگویی از حضرت محمد(ص) در آثار مکتوب اروپایی میپردازد. اظهارات مقدماتی وی در مورد مسألهی بیطرفی و عدم موضعگیری در تاریخنویسی، سیرهنویسی و وقایعنگاری بسیار روشنگرانه است. وات بر این نکته تأکید می ورزد که جهان مسیحیت از روزگاران کهن اسلام را به عنوان مذهبی غیرمسیحی مردود شمرده و یکسره خود را در معرض تهدید آن احساس کرده است: «صرف مدت زمانی به منظور نگرش و مطالعهی شیوههای مختلفی که جهان غرب طی سدههای متمادی در مورد حضرت محمد (ص) اندیشیده است و به تفکر در مورد اهمیت وی پرداخته است، تنها سیر و گردشی خرامان و بیشتاب در برخی گوشههای ناشناختهی تاریخ نیست. این مبحث خود پرسشهای عمیقی را در خصوص امانتداری و حقیقتجویی در عرصههای تاریخ و مذهب مطرح نموده است که شامل مباحث مطروحهی امروزی نیز میشود. اگر مسیحیان و مسلمانان جهان احترامی عمیقتر برای دین یکدیگر قائل بودند، چه بسا مسائل سیاسی مبرم جهان آسانتر حل میشد. با این همه، برای غربیان احترام به هیچیک از پیامبران و پیشوایان دینی جهان دشوارتر از
ص:55
احترام به حضرت محمد(ص) نبوده است؛ چرا که غرب بغض و کینهای ریشهدار نسبت به او دارد».(1)
وات پس از طرح برداشتی کلی و مختصر از تاریخ اهریمنانگاری حضرت محمد(ص) در اروپا، توجه خود را به سیرهنویسان معاصر معطوف میدارد که در نظر وی به شکل اجتنابناپذیری صرفاً از زاویهی دلخواه خود به بررسی شخصیت پیامبر(ص) پرداختهاند. در اینجا وات به طرح پرسشی بسیار مهم و حیاتی روی میآورد که اگر هرکه در وجود حضرت محمد(ص) همان چیزی را که دلخواهش است مشاهده کند، در این صورت آیا اصلاً اظهار نظر و ارزیابی واقعبینانه و بیطرفانه در مورد حضرت محمد(ص) و دستاوردهای او ممکن است؟ او در پاسخ چنین میگوید: «مسأله این است که عینیت و واقعنگری صرف در مفهوم انتزاعی آن در مورد فردی چون حضرت محمد(ص) ناممکن است، چرا که هر نوع داوری دربارهی او ناگزیر زاییدهی فرهنگ و نظام ارزشی شخص نویسنده است. با این همه، شاید اندکی واقعگرایی در عمل از طریق اتخاذ آنچه که میتوان «دیدگاه همگانی» نامید، قابل حصول و دستیابی باشد. این نظریه در جهان امروز که با شتاب از لحاظ جغرافیایی و سفر با هواپیما و بسط و گسترش دستگاههای پیشرفتهی ارتباط جمعی و نیز اگرچه با شتابی آهستهتر از لحاظ فکری، فرهنگی و دینی به «جهانی واحد» تبدیل شده است، بیشتر قابل درک است. در قلمروی دینی، در حال حاضر امکان استیلای قدرت تام از سوی یک دین واحد غیر قابل تصور به نظر میرسد. به اعتقاد من، آیندهی بشریت در بازشناسی و احترام متقابل ادیان جهان به یکدیگر خلاصه میشود».(2) وات اذعان میدارد که دستیابی و نیل به چنین نگرش روادارانهای، خود فرآیندی دردناک و عذابآور است، چرا که مستلزم بازنگری و تجدیدنظر در برخی عقاید و ارزشهای بنیادین در درون هر نویسنده یا محقق است. اما وی به طور قطع بیطرفی و واقعنگری را
ص:56
در شرایط فعلی جهان کاملاً حیاتی و ضروری میداند. او معتقد است که برای هر دینی ضروری است که خود را به عنوان بخشی از تجربهی دینی تمام بشریت بداند.(1)
نظریهی «بدنهی مغازی» وات
وات در واکنش به «موضع لامنس- بِکِر»،(2) تلاشی اولیه برای اثبات واقعیت (تاریخیتِ) رویدادهای اصلی مرتبط با سیره انجام داد.(3)
وی بیست سال بعد، در کنفرانس استراسبورگ در مورد زندگانی پیامبر(ص)، با اشارهی صریح به بحثهای اخیر راجع به اعتبار مجموعهی تمامی منابعِ تاریخ صدر اسلام، بار دیگر نظر خود را مطرح نمود.(4)
طبق نظر وات، چارچوبی اساسی برای سیره وجود دارد که وی آن را «بدنهی مغازی» (Magazi Material) مینامد، که شامل اطلاعات زیر است: «فهرست مغازی، سپاهیان دشمن که مسیر هر یک تعیین شده، فرمانده و تعداد شرکتکنندگان و در برخی موارد اسامیشان، نتایج جنگ، و تاریخ تقریبی و موقعیت نسبی ترتیب وقایع».(5) این مطالب اساسِ سیرهی ابن اسحاق را تشکیل میدهد و چارچوب زمانی آن را تعیین میکند. گزارشهایی که ابن اسحاق معمولاً بدون اِسناد نقل میکند، پیش از آنکه توسط علما جمعآوری و ساماندهی شوند، مجموعاً توسط جامعه یا حداقل به وسیلهی برخی از مسلمانان حفظ میشد.(6)
این مطالب همواره مقبولیتِ عام یافته و معتبر و واقعی فرض شده بود، و باید از حکایات مربوط به جزئیات کماهمیتی که توسط ابن اسحاق در متن وارد شده و اسناد بر آن افزوده شده است کاملاً متمایز گردد. این حکایات که معمولاً به جزئیات رویدادها میپردازد و میتوان آنها را تحت عنوان احادیث طبقهبندی نمود، غالباً
ص:57
میتوانستند جعلی و بیاساس باشند. البته این مطالب در هیچ یک از زندگینامههای مهم اروپایی راجع به حضرت محمد(ص) به میزان قابلتوجهی استفاده نشده است.(1) این خطای عمده که وات به لامنس و بِکِر- و اخیراً به کوک و کِرونِه- نسبت میدهد، ناتوانی بر ایجاد این وجه تمایز اساسی میان مطالب اصیلِ مغازی و مطالب مشکوکِ احادیث و حکایات است.(2)
رودُلف زِلهایم (Rudolf Sellheim/متولد 1928م) از جمله سنتگرایانی است که معتقد به وجود لایههای مختلف برای مطالب مربوط به سیرهی پیامبر(ص) است که منعکسکنندهی دو نوع شخصیت متفاوت از حضرت محمد(ص)، یعنی شخصیت تاریخی و شخصیت آرمانیسازیشده هستند، که در تحقیق وی بسیار برجسته است. او کوشیده است وجود این دو نوع شخصیت را در خبر ابن اسحاق راجع به رحلت پیامبر(ص) نشان دهد.(3) زِلهایم در تلاش خود برای درک عناصر تاریخی در سیره، نظریهای با عنوان «نظریهی لایهای» (Stratification Theory) ارائه داد(4) که طبق آن میتوان سه لایه برای مطالب ابن اسحاق تصور نمود که بر روی هم قرار گرفتهاند: 1. رویدادهای تاریخی؛ 2. مطالب اسطورهای؛ 3. وقایع ناشی از اختلافات حزبی یا عقیدتی. لایهی تاریخی تا حدی با نظریهی «بدنهی مغازیِ» ویلیام مُنتگمری وات مطابقت دارد، که فهرستها و رویدادهای مهم زندگانی حضرت محمد(ص) در مدینه را دربرمیگیرد.(5)
این لایه همچنین شامل قطعههایی تاریخی است که وات با کمی اختلاف، آنها را کاملاً معتبر و موثق میدانست و به عنوان «منبعی مستند» میشناخت، نظیر «منشور مدینه». زلهایم همچنین قطعه
ص:58
هایی توصیفی (Descriptive) را که «همراه با جزئیات و نزدیک به واقعیت» میداند، به این مجموعه اضافه میکند.(1)
مناخیم ی. قسطر (Menachem J. Kister) و برخی از شاگردانش، به خصوص مایکل لِکِر (Michael Lecker/متولد 1982م)، در تلاش خود برای رسیدن به قدیمیترین لایه از روایاتِ مربوط به زندگانی پیامبر(ص) موفقتر بودهاند.(2) آنان احادیث و گزارشهایی را کشف کرده و مورد مطالعه قرار دادند که با تفکرات جزمیِ متأخر در مورد مسائل حساس کلامی مخالف بودند؛ بنابراین، مطالبی که جمعآوری شده، به احتمال زیاد قدیمی و برخی قسمتهای آن نیز معتبر است.(3)
قِسطِر و شاگردانش رویکردی را دنبال کردند که پیشتر توسط یوهان فوک (Johann Fuck/ متولد 1894م)، اسلامشناس بزرگ آلمانی پیشنهاد داده شده بود. فوک در تحقیق کلاسیک خود با نام «نقش سنتگرایی در اسلام»(4) از روش یکسانی برای استدلال و دفاع از ایدهی خود راجع به «هستهای معتبر برای روایات اسلامی» استفاده کرد.(5)
فوک همچنین اولین دانشمند غربی بود که در مورد «اصالت پیامبر عرب»(6) سخن به میان آورد و قافلهی تحقیق را که راهی ترکستان بود بازگرداند.(7)
ص:59
با وجود این، قسطر نتوانست از بررسی چند روایت مستقل فراتر رود و به لحاظ نظری استدلالی قوی و مورد قبول همگان بر روش خود اقامه نماید.(1) قسطر در تحقیقات خود دربارهی روایات سیره به دنبال نسخههای کمیاب و نادر میگردد که به توصیف وقایع پرداختهاند و معتقد است این نسخهها شکل اولیهی خبر را نشان میدهند، پیش از آنکه در نسخههای جدید دستخوش تغییر شوند.(2) وی در مجموعه مقالات طولانی خود به دنبال بازسازی سیر تحولات نیست، چه تحولاتی که بر مبنای دورههایی است که آثار در آن ادوار به وجود آمدند و چه تحولاتی که بر مبنای سلسلهی روات است؛ بلکه وی به دنبال تحقیق دربارهی مدارکی است که به موضوعات خاصی مربوط میشوند.(3) این تحقیقات نیازمند استفاده از مجموعه آثار گستردهای است که هم آثار متأخرین و هم آثار شیعی را دربرمیگیرد. آثار متأخرین یا صرفاً به عنوان تأیید مضاعف مدارکی است که شامل آثار اولیه میشود و یا به عنوان تأیید مدارک نخستین از آن آثار استفاده می شود. در آخرین مورد، این نظر تلویحی که بخش اعظمِ نخستین آثار عربی مفقود شده است و ازاینرو، آثار متأخرین باید حفظ شود، به نظر مورد قبولِ همگان قرار نگرفته است.(4)
استفاده از آثار شیعی، قسطر را قادر ساخت که در خصوص هر موضوعی موضع طرف دیگر را نیز ارائه دهد یا بالعکس، یکپارچگی بین نظرات اهل سنت و شیعه را نشان دهد. در هر دو مورد، تلاش برای یافتن رابطه میان مدارک اهل سنت و شیعه به ندرت صورت میگیرد.(5)
ص:60
پژوهش های قسطر را میتوان به دو دستهی کلی تقسیم نمود: نخست، تحقیقاتی که به بررسی و تحلیل حوادث سیاسی- اقتصادی قبل از زمان بعثت پیامبر(ص) می پردازد؛ دوم آثاری که در آنها مسائل زمان پیامبر(ص) بررسی شده است. مهم ترین دغدغهی قسطر در این تحقیقات، سعی وی در تحلیل علت و راه هایی است که مکه را به شهری مهم در نیمهی قرن دوم هجری/ ششم میلادی تبدیل کرد. با وجودی که اشارات اندکی در منابع به این نکته می توان یافت، این مسأله متفقاً در منابع مورد تأکید قرار گرفته که تجارت مکه از زمان هاشم بن عبدمناف به بعد گسترش یافته و قبل از آن، به مکه و ایام حج محدود بوده است. با این حال، رهبران خردمند مکه توانستند در تلاشی پیگیر تجارت مکه را گسترش دهند و ارتباط خود با قبایل را محکم کنند. ارتباط مکه با قبایل دیگر، به ویژه مراکز مهم اقتصادی- سیاسی آن دوره، یعنی حیره و یمن، از نکات مهم مورد نظر قسطر می باشند. مقالهی «مکه و تمیم» در ابعادی از ارتباط آنها به بررسی رشد و گسترش مکه می پردازد.(1)
اما آنچه هنوز نیازمند پژوهش بیشتر است، تغییرات رخداده در خود مکه می باشد. شرایط جدید، اوضاع مکه را دگرگون کرده بود. قسطر این مسأله را در مقالات «اخباری چند در باب مکه از جاهلیت تا اسلام»(2)، «مکه و قبایل عربی؛ نکاتی چند در روابط بین مکه و قبایل عربی»(3) و «غرباء و حلفاء در مکه»(4)
بررسی کرده است.(5)
از نظر
ص:61
قسطر جنبه های اقتصادی عاملی مهم در برخورد پیامبر(ص) با یهود بوده است. با وجودی که قدرت اقتصادی یهود در مدینه و شبه جزیرهی عربستان مهم بوده است، اما به نظر نمی رسد این تنها عامل برانگیزانندهی پیامبر(ص) در حمله به آنها بوده باشد. توجه به جنبه های اقتصادی در تحلیل برخی برخوردهای بین پیامبر(ص) و مخالفانش- اعم از یهود و قریش- تنها در آثار قسطر مورد توجه قرار نگرفته است.(1)
مایکل لکر پژوهش های خود راجع به سیره را به نقش یهود در شبه جزیرهی عربستان اختصاص داده است. مجموعه ای از مقالات وی در مورد یهودیان مدینه با عنوان «مسلمانان، یهود و مشرکان، مطالعاتی در تاریخ آغازین مدینه» در سال 1995م به چاپ رسیده است.(2)
روبرت هویلند در معرفی این تحقیقِ لکر نوشته که این کتاب اثری مقدماتی است که لکر معتقد است پیش از نگارش اثری جامع دربارهی زندگانی پیامبر(ص) می بایست انجام شود. با وجودی که وی اثر تک نگاری قبلی خود را به قبیله ای خاص معطوف داشته بود،(3)
تمرکز در این نوشتار بر منطقه ای جغرافیایی، یعنی منطقة العالیه در جنوب مدینه است. بعد از ذکر خلاصهی کتاب لکر، هویلند بحث خود را متوجه مسألهی وثاقت متون کرده، می نویسد که هیچ اثری جدی در باب سیره نمی تواند مشکل نقد منابع را در نظر نگیرد.(4)
لکر معتقد است که می توانیم بنیاد ثابتی از واقعیات را پدید آوریم.(5)
از
ص:62
این حیث، وی بازتاب دهندهی دیدگاه های وات و دیگران است. روش وی جمع آوری اخبار پراکنده و کنار هم قرار دادن آنهاست؛ مثل کنار هم قرار دادن قطعات یک پازل که در نهایت، یک تصویر کامل را در اختیار ما قرار می دهد.(1) مرور دیگر بر تحقیق لکر را اَندرو ریپین نگاشته است. وی ضمن ارائهی فشرده ای از محتوای کتاب، به نکات دیگری اشاره کرده که هویلند از آنها سخن نگفته است. ریپین تذکر می دهد که منبع مهم لکر در این تحقیق خود، کتاب «وفاء الوفاء» نگاشتهی سمهودی است که از متونی سود جسته که امروز در اختیار ما نیست.(2)
آدرین لیتس (Adrien Leites) معتقد است که رویکرد قسطر گستردگی زیادِ روایات سیره را نشان میدهد، اما هیچگونه مفهوم روشنی از ساختار و سیر تطور آن به دست نمیدهد.(3)
به نظر لیتس، مشخصهی رایج رویکردهای غربی پرهیز از تفسیر است، که دو دیدگاه میتواند علت این پرهیز را توجیه کند. از یک سو، متونی که سیره در آن آمده است غالباً ویژگی نقلی دارند و بدینسان دارای مفهوم روشنی هستند. رهیافت این نوع متون به راحتی قابل شناسایی است و بدینرو، یافتن مسائل فرامتنی اصلاً اهمیتی ندارد. از سوی دیگر، این مسأله که سیره متشکل از متون است، این معنا را به ذهن متبادر میسازد که اعتبار هر بحثی منوط به متون و نصوصِ آن بحث است. ازاینرو، بهرغم اینکه ممکن است مفهوم سیره دشوار و پیچیده باشد، اما نباید هیچ معنایی را در فراسوی متون سیره جستجو نمود.(4)
از اظهارات لیتس این مسأله برمیآید که کار تفسیر مستلزم
ص:63
عدول آشکار از دو ویژگی تحقیقات غربی است: توجه ویژه به ویژگیهای روایی و اتکای صرف به شواهد متنی.
گروهی از پژوهشگران غربی معتقدند منابع اسلامی دارای دو سطح تفکیکپذیر هستند: اصیل و اسطورهای، و اینکه شخصیت آرمانیسازیشدهی حضرت محمد(ص) فقط در منابع اسطورهای منعکس شده است.(1)
مشهورترین محققِ این گروه، تور آندرائهی سوئدی (Tor Andrae/1885-1947م) است که کتابی در مورد شخصیت آرمانیسازی شدهی حضرت محمد(ص) منتشر کرده(2) و در آن به بررسی عوامل اسطورهای در منابع رواییِ سیره پرداخته و به نوشتههای برخی از متکلمان مسلمانی که در قرون وسطی میزیستند نیز ارجاع داده است. اما همین نویسنده اثری نیز در مورد شخصیت تاریخیِ حضرت محمد(ص) منتشر کرده(3) که در آن شخصیت پیامبر(ص) را عمدتاً براساس قرآن بازآفرینی کرده است. به بیان دیگر، تور آندرائه از نظرگاه روانشناختی تجربهی حضرت محمد(ص) را بررسی کرده و بدین نتیجه رسیده که این تجربه، راستین بوده و اینکه او برای روزگار و نسل خود پیام پیامبرانهی وحیانی داشته است.(4) از دیدگاه آندرائه، مرز میان
ص:64
واقعیت تاریخی و اسطوره بسیار روشن است؛ وی تصریح میکند «تاریخ معتبر در مورد حضرت محمد(ص) با ظهور او به عنوان یک پیامبر در مکه آغاز میشود. آنچه مربوط به اوایل زندگانی یا تجربیات نخستین (Earlier Experience) اوست، عمدتاً اسطوره است»، که شامل «اسطورههای پرهیزکاری» است که «به معنای واقعی کلمه بیشتر متعلق به تاریخ اعتقادات پیروانش میباشد، تا زندگینامهی پیامبر(ص)».(1) برخی محققان بر این باورند که کاوش اصلی آندرائه در زمینهی وضعیت دینی و عقاید جاهلیت قبل از ظهور پیامبر اسلام(ص) در عربستان بوده، به طوری که تلاش میکرده است مدرک و مستندی برای شباهت بین اسلام نخستین و راهبیت شامی پیدا نماید.(2)
آندرائه حضرت محمد(ص) را به عنوان یک اصلاحگر راستین دینی و اجتماعی که چشماندازهای تازه و شیوههای نوین تفکر را به قومش نشان داد توصیف میکند. به نظر او، حضرت محمد(ص) با الهام از فرامین الهی رسالت خود دانست تا آن دگرگونی اجتماعی و فکری را که معتقد بود جامعهاش از آن محروم است و در حسرت آن به سر میبرد، در آن جاری سازد. آندرائه همچون اشپرنگر شخصیت حضرت محمد(ص) را بیهیچ غرضورزی و تعصبی در بافت اجتماعی زمان و عصر خود مورد بررسی قرار داده است.(3)
یکی از دستاوردهای آندرائه این بود که نشان دهد شخصیت حضرت محمد(ص) موجب پدید آمدن دو تصور متنافر از نبوتش شد: بنابر نخستین تصور، پیامبر(ص) صرفاً انسانی است که در برههای خاص از زندگی مسئولیت پیامبری بر عهدهاش گذارده شد؛ و بنابر دومین تصور، حضرت محمد(ص) یک موجود فوق بشری است که حیات خاکیاش با یک انتخاب به نبوت متصف شد. از تحقیقات آندرائه اینگونه پیداست که تصور نخست که در واقع در قرآن آمده، باب طبع علمای اهل سنت است؛ و تصور دوم در اصل محصول تفکرات شیعی صوفیانه است، اما از همان اوایل در روایات اهل سنت نیز راه
ص:65
یافته است.(1)
تمایزی که آندرائه بین این دو تصور از پیامبری حضرت محمد(ص) ارائه داده است، و آدرین لیتس به آن به عنوان پیامبری کارکردی و هستیشناسانه اشاره میکند، مبنای تفسیر او را فراهم ساخته است. اما باید توجه داشت که آندرائه با مطالعهی مدارک قطعی و شواهد روایی که مستقیماً با موضوعات قطعی مرتبط است، این تصورات را شناسایی نمود. ارتباط تمایز آندرائه بین دو تصور از حضرت محمد(ص) با سیره که محتوای آن را در واقع نمیتوان به اصول اعتقادی تقلیل داد، در معیارهای «تاریخ نجات» که در این مورد به ظهور رسید قرار دارد.(2) منظور لیتس از «تاریخ نجات»، تصور تاریخ است، آنچنان که ارادهی نجات خداوند آن را حیات بخشیده است که خود با اجرای طرح کاملی برای هدایت به منصهی ظهور رسیده است. در حالی که این تصور، تعمق دربارهی نفس نبوت و پیامبر(ص) را به دنبال دارد، اما با تحقق تاریخی نبوت او بیارتباط نیست. از این دیدگاه خاص است که تمایز آندرائه میان دو تصویر از نبوت پیامبر(ص) باید مورد بازنگری قرار گیرد. ازاینرو، این نگاهی متفاوت به ماهیت نبوت حضرت محمد(ص) نیست، بلکه فهم تاریخی متمایزِ آن است که تشکیلدهندهی هستهی هر یک از این دو تصور است، هنگامی که در سیره جستجو میشود.(3)
دیوید ساموئل مارگلیوث (David Samuel Margoliouth/1858-1940م) در سال 1905م زندگینامهای دربارهی پیامبر(ص) منتشر کرد که هدف آن در اصل مبرا ساختن حضرت محمد(ص) از اتهاماتی بود که نویسندگان اروپایی متعلق به سدههای گذشته بر پیشانی او حک کرده بودند. او به موضوع حساس ازدواجهای پیامبر(ص) که مورد انتقادهای فراوان اروپا نیز قرار گرفته است میپردازد. مارگلیوث در پرتو پژوهش
ص:66
های خود متقاعد شد که هیچیک از این ازدواجها با هدف بهرهجویی مادی یا جنسی صورت نگرفته بوده است: «ازدواجهای متعدد حضرت محمد(ص) پس از مرگ حضرت خدیجه(س) از سوی بسیاری از نویسندگان اروپایی به شهوتی خارقالعاده و عجیب نسبت داده شده است؛ اما چنین به نظر میرسد که این ازدواجها عمدتاً از انگیزههای نابتری فرمان گرفته باشند. چندین مورد از وصلتهای او از ماهیتی سیاسی برخوردار بودهاند. پیامبر (ص) بسیار مشتاق بود تا پیوند پیروان خود را با خود هرچه نزدیکتر سازد. بیشک هدف او از ازدواج با دختران ابوبکر و عمر همین بود. در حالی که در ازدواجهای او با دختران رقبای سیاسی یا دشمنان شکستخوردهاش انگیزهی سیاسی از نوعی متفاوت به چشم میخورد».(1)
او در عین حال، بیهیچ محابایی حضرت محمد(ص) را متهم میکند که از روی علم و به عمد مردم را سردرگم کرده است و اشاره میکند که در تاریخِ معنویت انسانهایی که قوای خارقالعاده داشتهاند، سر از شیادی درآوردهاند.(2)
در سال 1892م، هوبرت گریمه (Hubert Grimme/1864-1942م) کوشید که در زندگینامهی خود دربارهی پیامبر(ص)(3)
نشان دهد که حضرت عمدتاً یک اصلاحگر جامعهگرا بوده که از دین به منظور برآوردن اهداف اصلاحگرانهاش استفاده کرده است.(4) به نظر او، دین اسلام وضعیتی شبه سوسیالیستی بود که آرمان اساسی آن، به تحقق رساندن مساوات مادی بین پیروانش بود.(5)
این نوع تفسیر از تاریخ صدر اسلام در میان
ص:67
اسلامشناسان وقت هم مجادلهانگیز بود.(1) این فرضیه مورد انتقاد و تخطئهی شدید محقق هلندی، کریستیان اسنوک هورخرونیه (Christiaan Snouck Hurgronje/1857-1936م) قرار گرفت،(2) که بر آن بود حضرت محمد(ص) نه تنها عمدتاً و قبل از هر چیز رهبر دینی بوده، بلکه انگیزه ای که او را پیش میبرده، تصور روز قیامت و احوال و اهوال آن بوده است. این برداشت در بعضی محافل علمی به ویژه آنجا که آخرتشناسی مورد توجه بود، با استقبال روبرو شد.(3)
مسألهی آخرتشناسی در کتاب «زندگینامهی پیامبر(ص)» نوشتهی تور آندرائهی سوئدی برجستگی و اهمیت یافته است.(4) ریچارد بل نیز اذعان کرد که اندیشهی قیامت و حساب و کتاب به یک معنی از آغاز در وحی قرآنی ظهور داشته، ولی بر آن بود که توصیفات اهوال جهنم بعداً به میان آمده و در واقع، پس از توصیفات مربوط به کیفرهای خاص کسانی که به پیامبران بیاعتقاد بودهاند، مطرح گردیده است.(5)
معیار دیگری که محققان غربی برای شناخت سیره و شخصیت تاریخی پیامبر(ص) به کار بردهاند، «معیار عقیدتی و کلامی» است که با آن میتوانستند واقعیتها را حتی در دورهی مکی بیابند.(6)
ازاینرو، آرتور جفری (Arthur Jeffery/1892-1959م) در تحقیق خود دربارهی سالهای نخست زندگانی حضرت محمد(ص) در مکه به روایاتی توجه داشته که در آن پیامبر(ص) پیش از رسیدن به نبوت، [نعوذ بالله] در حال پرستش بتها به
ص:68
تصویر کشیده شده است و بیان میکند که این روایات «به احتمال زیاد صحیح هستند»، زیرا «بعید است تصور شود این روایات پس از شروع دورهی ارائهی تصویر آرمانیسازیشده از پیامبر(ص) ساخته شده باشند. در واقع، در آن زمان دلایل کافی برای جلوگیری از نشر این روایات وجود داشته و سخت است پذیرفته شود که اگر قدیمی و واقعاً اصیل نبودند به دست ما میرسیدند».(1)
پیش از او محققانی چون فرانتس بوهل (Frants Buhl/1850-1932م) روایاتی را که مضمون مشابهی داشتهاند به عنوان روایات واقعی پذیرفتهاند؛ مثلاً روایتی که طبق آن حضرت محمد(ص) پسری داشته که از همسر اولش حضرت خدیجه(س) متولد شده و نامش عبد مناف بوده که این نام توسط مشرکان مکه نامگذاری شده است.(2) فرانتس بوهل در زندگینامهی پیامبر(ص) برای اولین بار موفق شد از کهنترین متون که همگی آنها در زمان چاپ تصحیح شده بودند، بهرهبرداری کند و بدین ترتیب، پیچیدگی روایات را به خوانندگان اروپایی عرضه کند. بوهل البته به عنوان یک روحانی پروتستان نگاهی انتقادی و نه چندان بیطرف نسبت به شخصیت حضرت محمد(ص) داشت.(3) او همچنین بر اهمیت تاریخی و تأثیرگذار نهضت دینی که پیامبر(ص) آغاز کرد تأکید نموده است.(4)
یولیوس ولهاوزن (Julius Wellhausen/1844-1918م)(5) و روبرت برترام سرجینت (Robert Bertram Serjeant/1915-1993م)(6) بررسیهای مفصلی دربارهی
ص:69
متن «منشور مدینه» که پیمانی میان پیامبر(ص) و قبایل ساکن مدینه و خاصه قبایل یهودی بوده است، انجام دادهاند.(1) بعد از ولهاوزن، لئونه کایتانی(2)، آرنت جی ونسینک(3)،
ویلیام مُنتگمری وات(4)
و اُری رُبین(5)
نیز در آثار خود به بررسی این مسأله پرداختهاند.(6) به نظر لکر
ص:70
هم، بهرغم ضعیف بودن روایت ناظر به منشور مدینه و انعقاد قراردادی با یهودیان، وجود آن با توجه به شرایط و لزوم موضع گیری پیامبر(ص) در برابر گروه های مختلف در مدینه کاملاً محتمل است. وی می گوید بندی که در آن منشور به عدم تعرض هریک از دو طرف به دیگری اشاره کرده، تنها بندی است که می توانیم از بودنش در آن قرارداد اطمینان حاصل کنیم. در حقیقت، این بند، نخستین موضع پیامبر(ص) را در برابر یهود نشان می دهد.(1)
از موضوعات مهمی که در سیره مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته، سیر تاریخی منازعات، مغازی و نبردهای پیامبر(ص) با کفار و قبایل مشرک جزیرةالعرب بوده است که مارسدن جونز (J. M. B. Jones/1920-1992م) به تفصیل بدان پرداخته است.(2)
او در مقالهای با عنوان «مقالهی ابن اسحاق و واقدی، رؤیای عاتکه و حمله بر نخله، مسألهی اقتباس و سرقت مطالب»(3) نتیجه می گیرد که بخش اعظم مطالب سیره، پیشتر (یعنی قبل از زمان واقدی و ابن اسحاق) در قرن دوم هجری تدوین شده بود و نویسندگان بعدی نکات تفسیری را بر آن افزودند. آنها مطالب را براساس مفاهیم ذهنی خود تنظیم کردند و نکاتی بر آن روایات افزودند. بحث در مورد مبدأ تاریخ نگاری اسلامی تقریباً بر این نکته تمرکز دارد که آیا هیچ متن تدوین یا گردآوریشده از قرن اول هجری موجود است؟(4)
ص:71
مطالعهی ابعاد اسطورهای تاریخ زندگانی حضرت محمد(ص) هدف محققان دیگری نیز بوده است که در ابتدای قرن بیستم میلادی به نشر آثار خود پرداختهاند. در این مطالعات است که تأثیر مدلهای ادبیِ یهودی و مسیحی از تاریخ مقدس در روایات اسلامی کشف میشود، چون محققان تلاش کردند فرآیندی را که در طی آن این عناصر وارد سیره شده بودند و زمان آغاز این فرآیند را اثبات کنند.(1) مهمترین آثارِ این حوزه، مقالات پی. جِنسِن (P. Jensen)(2) و یوزف هوروویتس (Joseph Horovitz/متولد 1926م)(3) است. این محققان تأکیدی خاص بر وجود عناصری از کتاب مقدس (Bible) و پسا-کتاب مقدس (Post-Biblical) در داستانهای سیره دارند و به این نکتهی مهم نیز پرداختهاند که این عناصر مستقیماً از منابع یهودی و مسیحی، و نه از طریق قرآن وارد سیره شدهاند. جِنسِن حتی معتقد بود که برخی از این عناصر در دورهی قبل از اسلام به بخشی از سنت عربی تبدیل شده بود؛ اما هوروویتس این مطلب را رد میکند، چون معتقد است عناصر یهودی و مسیحیِ موجود در سیره در بهترین حالت متعلق به چند دهه پس از رحلت حضرت محمد(ص) میباشد.(4)
یکی دیگر از منابع اطلاعاتی محققان امروزی برای شناخت پیامبر اسلام(ص)، اشعار عربی است و تلاش برای شناخت اشعار جاهلی و اشعاری که در ادوار بعدی ساخته شده، از موضوعات مورد توجه محققان بوده است.(5) هوروویتس به اصالت برخی اشعار مندرج در «سیرهی ابن اسحاق» و کهن بودن آنها نظر دارد که در نوشتههای ولید عرفات نیز مورد
ص:72
تأکید قرار گرفته است.(1)
تحقیق عالمانهی دیوان حسان بن ثابت از سوی ولید عرفات بیگمان اثری ارزشمند است.(2)
بسیاری از داستانهای سیره که به قرآن اشاره میکنند، در نهایت به عنوان اسباب النزول یا «شأن نزول» شناخته شدند؛ اَندرو لورنس ریپین (Andrew Lawrence Rippin/متولد 1950م) که به مطالعه و بررسی این حوزهی خاص در بافت تفسیر قرآن پرداخته است، معمولاً این دیدگاه را تکرار میکند که اسباب النزول نتیجهی بسط تفسیری قرآن است.(3)
این مسأله میتواند تلویحاً بدین معنا باشد که تمامی روایات سیره که اشاره به قرآن دارند، ریشه در خود آیاتی دارند که ظاهراً این روایات در تفسیر آنها وارد شدهاند.(4)
آنه ماری شیمل، استاد مطالعات و پژوهشهای اسلامی دانشگاههای بن، آنکارا و هاروارد معتقد است که در کتب سیره و زندگینامههای پیامبر(ص) پیرامون هستهی مرکزی مطالب واقعی، افسانههای بیشماری تبلور یافته است، اما محبوبیت الهی رهبر دینی راستین را از روی این افسانهها بهتر میتوان شناخت تا از روی واقعیات خشک دوران زندگی وی؛ چرا که همیشه این احتمال وجود دارد که سیرهنویس، آن واقعیات را موافق دیدگاه خاص خود تفسیر کند. تاریخهای مربوط به شرح زندگانی پیامبر(ص) در میان تاریخهای مربوط به سرگذشت همهی بنیانگذاران بزرگ ادیان همیشه از همه روشنتر
ص:73
بوده است؛ با این حال، حتی در نخستین روزگاران اسلام، «زندگینامهای مقدس» که به طور مسلّم رویدادهای عمدهی ظاهری زندگانی پیامبر(ص) را در دل خود حفظ کرده است، در میان مسلمانان انتشار یافت که تا زمان ما سالم مانده است. این زندگینامه به زبانهای مختلف کشورهای اسلامی شرح و بسط یافته و به نثر و شعر بازگو شده، و حتی گهگاه به تصویر مزین گشته است. همانطور که تحقیقات بیشمار مربوط به زندگانی پیامبر (ص) نشان میدهد، پژوهش در زندگی او به شیوهی رایج تاریخ،(1) از قرار معلوم، تکلیفی ناممکن است؛ اما بیآنکه بر آن باشیم تا پردهی لطیف نورانی افسانهها را از زندگینامهی حضرت محمد(ص) کنار زنیم، میتوانیم شرح تاریخوار زندگی وی را به صورت خلاصه بیان کنیم.(2)
آنه ماری شیمل میگوید در روزگار ما که مواجههی مسلمانان با علم و تکنولوژی غرب و نیز آداب و عادات غربیان، شیوهی زندگی چندین قرن آنان را با تهدید روبرو ساخته، مسألهی اصالت احادیث در صف اول اهمیت قرار گرفته است. محققان اروپایی از زمان ایگناتس گلدتسیهر به بعد، احادیث را شدیداً به چشم خردهگیری نگریستهاند. اما مسلمانان پارسا این خردهگیری را مردود میدانند، چون برآنند که منظور از این اقدام، اگر نابودی اسلام نباشد، لرزان ساختن پایههای آن هست. سید حسین نصر، یکی از اندیشمندان بزرگ عصر ما که در دانشگاه هاروارد درس خوانده است، در کتاب تفکرانگیز خود به نام «آرمانها و حقایق دین اسلام»، در فصل "پیامبر و احادیث نبوی" مینویسد: «آنان که بر احادیث خرده میگیرند و مدعیاند که کارشان هم مبنای علمی دارد و از
ص:74
روش مشهور- یا بهتر بگوییم نامشهور- مبتنی بر تاریخ استفاده میکنند که همهی حقیقتهای دینی را تا حد واقعیتهای تاریخی تنزل میدهد، بدین نتیجه رسیدهاند که این متون حدیث از پیامبر(ص) نیست، بلکه نسلهای بعدی آنها را ساختهاند. آنچه در پشت نمای این ساختمان به ظاهر علمی نهفته است و در این خردهگیریها به وضوح پدیدار است، همان پندار باطل علت به معلول است که اسلام را وحی الهی نازل از سوی خداوند نمیداند ... اگر این کسان که بر حدیث خرده میگیرند همین را میپذیرفتند که پیامبر اسلام(ص) پیامآور خداست، دیگر بحث علمی معتبر در مخالفت با مجموعهی اصلی احادیث مفهوم نداشت».(1)
آنه ماری شیمل معتقد است هیچ گوشهی دیگری از زندگانی پیامبر(ص) نیست که بیش از معراج و سیر آسمانی علاقهی خاورشناسان و مورخان ادیان را به خود معطوف کرده باشد. چنین مینماید که این سیر آسمانی به نوعی نخستین مرحلهی آغاز راه باشد و بدین سبب در برخی روایتها با تطهیر قلب پیامبر(ص) پیوند یافته است. ضمن اینکه مقایسهی سیر شبانهی پیامبر(ص) با رؤیاهای مکاشفهای یهود و نصارا نظایر جذابی را ارائه داده است.(2)
آنه ماری شیمل در مصاحبهای تلویزیونی سلمان رشدی را به خاطر جریحهدار کردن احساسات مسلمانان «به گونهای اهریمنی» به شدت مورد انتقاد قرار داد.(3) او معتقد است
ص:75
نویسندگان وظیفه دارند که به اعتقادات مذهبی دیگران احترام بگذارند.(1) آنه ماری شیمل در یکی از آثار اصلیاش تحت عنوان «ابعاد عرفانی دین اسلام» اینگونه مینویسد: «در غرب هرکه در زمینهی اسلام به مطالعه و تحقیق میپردازد و یا تصویرگری سنتی از حضرت محمد(ص)- آنچنانکه طی سدهها نفرت و دشمنی در جهان مسیحیت گسترش یافته است- خو میگیرد، با مشاهدهی خصوصیات عرفانی و معنوی نیرومندی که از سوی سنت صوفیگری به این مرد نسبت داده شده شگفتزده خواهد شد؛ مردی یک اروپایی معمولی عادت کرده او را به عنوان سیاستمداری حیلهگر و شهوتران و در بهترین حالت به عنوان بنیانگذار بدعتی که از مسیحیت نشأت میگیرد بشناسد. حتی تازهترین پژوهشها در مورد پیامبر اسلام(ص) که صداقت و نگرش عمیقاً مذهبی وی را نشان میدهند، هیچ چیزی از عشق عرفانی را که پیروانش نسبت به او احساس میکنند فاش نمیکند. پیامبری که تا این اندازه به این اصل که او خود فرستادهی خداست اطمینان داشت، بیگمان میبایست بزرگمردی عبادتپیشه باشد؛ چرا که او درست از طریق دعا و نیایش موفق شده بود بارها و بارها حضور خدایی را که وی را فرستاده بود درک کند».(2) تلاش شیمل در سرتاسر این اثر بر آن است که اهمیت هستهای شخصیت حضرت محمد(ص) را در تفکر و شیوهی عمل اسلامی نشان دهد و روشن کند که حضرت محمد(ص) به عنوان اصلیترین شخصیت مذهبی در اسلام تا چه اندازه مورد تقدیس و احترام است. در نظر اکثریت مسلمانان معمولی، پیامبر(ص) سرمشقی است برای چگونه زیستن، سرچشمهای که از آن فیض الهی و رستگاری جاری است و آنچنانکه مولانا جلالالدین رومی عارف مسلمان سدهی سیزدهم میلادی گفته است: «او دلیل و گواه هستی خداست».(3)
ص:76
کارل ارنست (Carl W. Ernst/متولد 1950م) معتقد است به لحاظ تاریخی، اروپاییان عادتشان بر آن بود که برای اشاره به دین پیروان حضرت محمد(ص) واژهی «محمدی» را به کار برند، هرچند مسلمانان آن را برچسبی ناچسب به حساب میآوردند. در اوایل قرن نوزدهم میلادی، خاورشناسانی چون ادوارد ویلیام لین (Edward William Lane/1801-1876م) صراحتاً با معیار قرار دادنِ برداشت مسیحیتِ جدید از دین، واژهی «اسلام» را وارد زبانهای اروپایی کردند. «اسلام» درست همسان «هندوئیسم» و «بودیسم»، واژهای نوساخته در اروپا بود.(1) کاربرد واژهی «اسلام» توسط محققان غیرمسلمان با تکرار روزافزون این واژه در مباحث دینی کسانی که امروزه «مسلمان» نامیده میشوند همخوانی دارد؛ یعنی همزمان یا کمی پس از متداول شدن واژهی «اسلام» در بین خاورشناسان اروپایی، این واژه در محافل اصلاحطلبان دینی و پیشگامان بنیادگرایی اسلامی نیز رواج یافت. بنابراین، مفهوم «اسلام» در تقابل با «غرب» به همان اندازه که برساختهی استعمار اروپاست، پاسخی از جانب مسلمانان به توسعهطلبی اروپاییان نیز می باشد. برخلاف دیدگاههایی که برای تحلیل منازعات امروز در مورد اسلام به تاریخ قرون وسطی متوسل میشوند، در واقع، طی دو قرن گذشته بود که شرایط چنین منازعاتی فراهم آمد. برای فهم جهان واحدی که همهی ما در آن شریکیم، ادراک روندی که منجر به ظهور زبان تقابل و تخاصم شد ضرورتی اساسی است.(2)
از دیدگاه کارل ارنست، در دوران قرون وسطی نویسندگان مسیحی تمام آن فضایلی که حقانیت حضرت محمد(ص) را در چشم مسلمانان نشان میداد واژگونه کردند و به شکل عیب و نقص درآوردند. این امر صرفاً به خاطر این بود که ایشان این دیدگاه را برنمیتافتند که بعد از حضرت مسیح(ع) پیامبری آمده باشد. از دیدگاه سنتی مسلمانان،
ص:77
امّی بودن حضرت محمد(ص) بر منشأ الهی داشتنِ کتابی دلالت دارد که او آورده بود، اما از نظر مسیحیان، دالّ بر این بود که وی باید یک شیاد باشد. اینکه تبار حضرت محمد(ص) به حضرت اسماعیل(ع) میرسد جزء تبارشناسی سنتی عرب محسوب میشد و مسلمانان آن را تأییدی دیگر بر منزلت حضرت محمد(ص) به حساب میآوردند، اما مسیحیان این ادعا را کاملاً دروغ میپنداشتند.(1) کارل ارنست معتقد است که مهمترین انتقاداتی که مسیحیان نسبت به پیامبر اسلام(ص) داشتند یکی به فعالیتهای نظامی وی مربوط میشد و دیگری به تعدد زوجات. مسیحیان مجرد بودن حضرت عیسی(ع) و رویکرد غیرخشونتآمیز وی را جزء ویژگیهای ضروری معنویت حقیقی میدانند. درگیر شدن حضرت محمد(ص) در جنگ و تعدد زوجات او برای بسیاری از مسیحیان، دلیلی است آشکار بر اینکه وی به لحاظ تعالی معنوی همسطح حضرت عیسی(ع) نیست. منتقدان مسیحی پیامبر(ص) عموماً وی را فردی توصیف میکنند با انگیزههایی برآمده از جاهطلبی سیاسی و شهوات جسمانی که دور از شأن یک پیامبر است. اما مسلمانان از زاویهای کاملاً متفاوت به این موضوع مینگرند. از نظر آنان، حضرت محمد(ص) نمونهای است آرمانی از پیامبری که به امت خویش الگوی عملی میدهد و چگونگی زیستن را در خویش متبلور میسازد.(2)
اختلاف این دو نگاه دینی در باب حضرت محمد(ص) به سختی میتواند فروکش کند. اما همچنین بودهاند نویسندگان مسیحیای که از زندگی حضرت محمد(ص) روایاتی درست و نامغرضانه به دست دهند، ولی گرایش عمومی آنان به سمت منفیگرایی افراطی است، به حدی که حتی شامل خیالبافی و دروغهای فاحش نیز شده است؛ مثلاً برخی از نویسندگان مسیحی با علم به اینکه شریعت اسلام گوشت خوک و شراب را حرام میداند، وقیحانه در باب وفات حضرت محمد (ص) خبرهای دروغی منتشر کردهاند مبنی بر
ص:78
اینکه [نعوذ بالله] وی مست از دنیا رفت و یا اینکه گوشت خوک باعث مرگ او شد. این داستانپردازی را به سختی میتوان بر چیز دیگری جز غرضورزی حمل نمود.(1)
برخی از دیدگاههای خاورشناسان که در قرن نوزدهم میلادی رایج شد، در پیدایش طرز تلقیهای کلیشهای امروز علیه اسلام دخیل بوده است.(2) یکی از این دیدگاهها آن است که فرهنگهای شرقی صرفاً حیاتی دینی و معنوی دارند. مفهوم «شرق عرفانی» که برخاسته از عصر روشنگری است، این گرایش را تقویت کرد که وجود عوامل دنیوی همچون فناوری، اقتصاد و اجتماع را در فرهنگ شرق نادیده بگیرند. همچنین دانشمندان مستشرق تمایل داشتند نظریههای نژادی قرن نوزدهم میلادی را تردیدناپذیر بدانند، چنانکه میکوشند بیشتر تاریخ خاور نزدیک را در قالب نزاعهای بین اقوام سامی، هندی و آریایی (مثلاً نزاع اعراب علیه ایرانیان) تفسیر کنند. به علاوه، این اعتقاد بین آنان عمومیت داشت که ویژگیهای زبان تأثیری عمیق و اساسی بر دین و فرهنگ دارد، به نحوی که میتوانیم با مطالعه در باب زبان عربی، ماهیت دین اسلام و فرهنگ عربی امروز را به نحو کامل ادراک نماییم.(3)
کارل ارنست میگوید از این مطالب میتوانیم دریابیم که فرضیات خاورشناسان در مورد اسلام چگونه توانست در توجیه استعمار اروپایی نقش بازی کند. او معتقد است مهمترین عامل خلق اندیشههای کلیشهای در مورد اعراب و مسلمانان در تاریخ معاصر، جنبش صهیونیسم و نزاع اعراب و اسرائیل بوده است. از عجایب است که صهیونیسم که در آغاز جنبشی اجتماعی با رهبری یهودیان سکولار بود، امروزه به صورت عنصر شاخص هویت دینی یهود درآمده است.(4)
ص:79
کارل ارنست معتقد است که از نگاه تاریخی، حیات معنوی مسلمانان از قرآن و پیامبر(ص) که پیوندی لاینفک با هم دارند، نشأت میگیرد. به عنوان نمونه، میتوان سورهی قدر را در باب «لیلة القدر» نقل کرد که عموماً آن را شبی میدانند که قرآن بر پیامبر(ص) نازل شد. حقیقت وحی به صورت نزول جبرئیل ترسیم شده که متناظر با عروج پیامبر(ص) به سوی خداست. این حرکت دوگانهی حضور ربوبیت در سطح بشری و عروج نبوی به سوی خدا الگوی تجربهی معنوی و عرفانی نسلهای بعدی مسلمانان قرار گرفته است. حضرت محمد(ص) عملاً اسوهی معنویت برای عارفان مسلمانی است که میکوشند هم در افعال ظاهری از وی تبعیت کنند و هم در حالات معنوی. این حدیث نبوی که « همانا برانگیخته شدم تا والاییهای اخلاق را کمال بخشم»(1)،
نقش او را در هدایت معنوی بشر نشان میدهد. عارفان مسلمان حضرت محمد(ص) را نوری میدانند که قبل از خلقت عالم خلق شده است. رسالت او جهانی بود و تنها اوست که از سر رحمت از کل بشریت شفاعت میکند.(2)
از دیدگاه کارل ارنست، اگر سنت اسلامی مانند هر سنت دینی دیگر، تمایز خود را از بُعد تاریخی دین کسب میکند، پس بیش از هر وقت دیگر با محوریت حضرت محمد(ص) مواجهیم. با وجود این، وحدت شریعت وحیانی اسلام که در قرآن، در شخص پیامبر(ص) و در مراسم متمرکز حج در مکه متجلی میشود، به مقتضای زمان و مکان نیز کثرت مییابد. بدون شک، این بحث بین مسلمانان همچنان تداوم دارد که آیا این میراث وحیانی نظامی است که از طریق حکم حکومت میتوان آن را به چنگ آورد و محقق نمود یا آنکه امری مربوط به اشخاص و مسئولیت شخصی آنها است. متفکران مسلمان سالها دربارهی احادیث حضرت محمد(ص) بحث کردهاند. از یک سو، از وی
ص:80
نقل شده است که فرمود: «اختلاف [عقیدهی] امت من رحمت است» و از سوی دیگر، در حدیثی آمده است که فرمود: «امت من هرگز بر خطا اجماع نمی کنند». در کوشش برای رفع تعارض از این احادیث، برخی با توسل به اصول حاکم بر علم رجال با خدشه وارد کردن بر راویان این احادیث، آنها را رد کردهاند. چه کسی مرجع تعریف اسلام است؟ کثرت گرایی عملی حاصل از تاریخ، زمانها و مکانها در برابر آنان که میخواهند اسلام را تکصدایی کنند می ایستد. در اینجا تشبیهی را که میتوان به کار برد، بحث رؤیت ماه برای تعیین اول رمضان است که می باید این رؤیت به طور طبیعی با چشم انجام شود. به خاطر شرایط مختلف آب و هوایی ممکن است حتی در دو منطقهی تقریباً نزدیک، مردم دربارهی رؤیت ماه و در نتیجه، اول ماه رمضان اختلاف داشته باشند. اقتدا به حضرت محمد(ص) مانند رؤیت ماه است؛ یعنی مسئولیتِ کسانی است که خود را مسلمان میدانند. مسئولیت غیرمسلمانان نیز این است که مشروعیت این اقدام را بپذیرند.(1) از دیدگاه کارل ارنست، سالها تأثیرگذارترین کتاب دربارهی حضرت محمد(ص) به زبان انگلیسی، کتاب همفری پریدو (Humphrey Prideaux/1648-1724م)(2) بود.
پاسخ منطقی به این سؤال را که چرا اروپاییان هنوز حضرت محمد(ص) را به عنوان یک رهبر دینی جهانی نپذیرفتهاند، میتوان در کتاب «تاریخ اسلام کمبریج» یافت؛ در فصل دوم این کتاب، یعنی فصل «محمد» آمده که علیرغم سعی و تلاش نویسندگان در آزادسازی خویش از دام نفوذ و تأثیر مستمر و دیرین تفکر قرون وسطایی بر دیدگاههای مدرن در خصوص حضرت محمد(ص) و اسلام، شخصیت حضرت محمد(ص) هنوز به طور ناخودآگاه تنها با سنجه و معیار مسیحیت مبنی بر تمایز قائل شدن بین آنچه «مذهبی» و آنچه «غیرمذهبی و سیاسی» است و یا آنچه «جسمانی و دنیوی» و آنچه «معنوی و متعالی» است، مورد ارزیابی قرار میگیرد: «برای خوانندهی غربی دستیابی به فهمی متعادل
ص:81
از نقش تاریخی حضرت محمد(ص)، مشکلاتی جدی مطرح میسازد. جدیترین مشکل این است که در اروپای امروزی مذهب و ایمان جنبهی شخصی و فردی پیدا کرده و جنبهی عمومی ندارد. به همین جهت، انتظار این است که یک رهبر دینی یا یک پیامبر، نوع خاصی از انسان، و متمایز از انسانهای دیگر باشد. برای یک فرد اروپایی، آزاردهنده و نگرانکننده است که حضرت محمد(ص)- که دین و سیاست را در هم آمیخت- با انتظار و توقع آنان هماهنگ و همساز نیست. حضرت محمد(ص) بیشک یک رهبر دینی بود، اما برای او دین واکنش کلی شخصیت وی نسبت به موقعیتی کلی است که خود را با آن مواجه میدید. او نه تنها به آنچه غربیان مذهب و الهیات مینامند پاسخ میداد، بلکه از آنجا که انسان بزرگی بود نسبت به فشارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که مکهی روزگار او دستخوش آن بود نیز واکنش نشان میداد؛ زیرا به عنوان یک رهبر نفوذش در همگی این حوزهها مهم بود؛ اما یک غربی همیشه در ارزیابی خود از اعمال حضرت محمد(ص) سردرگم بوده و نمیداند کدام عمل او مذهبی و کدام غیرمذهبی و دنیوی است».(1) این فصل مشکل دیگری را که به هنگام ارزیابی شخصیت حضرت محمد(ص) مقابل روی اروپاییان است، اینگون مورد تأکید قرار میدهد: «مشکل دیگر این است که برخی خوانندگان غربی هنوز از تعصباتی که از نیاکان قرون وسطایی خویش به میراث بردهاند، کاملاً رها نیستند. در دوران شدت و حدت جنگهای صلیبی و دیگر جنگها علیه اعراب و ترکان، آنها سرانجام به جایی رسیدند که مسلمانان و به ویژه حضرت محمد(ص) را به عنوان نماد همهی آنچه اهریمنی بود بدانند[!] و تأثیر مستمر و دنبالهدار تبلیغات این دوره هنوز کاملاً از تفکر غربی در مورد اسلام زدوده نشده است».(2)
ص:82
قائلان این رویکرد از طرفی، مکتوبات مسلمانان را بر مبنای روشهای نقدِ منبع (Critical-Source)(1)
تحلیل میکنند و از طرف دیگر، نگاشتههای غیرعربهای همعصر دورهی ظهور اسلام- که با موضوع مرتبط باشند- و نیز بقایای مادی برجایمانده از این دوره مانند یافتههای باستانشناسی، کتیبهشناسی و سکهشناسی را که معمولاً در مکتب «سنتگرا» مطالعه نمیشوند، به عنوان شاهد و قرینه در نظر میگیرند. این رویکرد با توجه به نتایج آن و نه روشهایش، «تجدیدنظرطلب» (Revisionist) نامیده شده است.(2)
ص:83
«تجدیدنظرطلبان» مدعی هستند که بیشتر منابع آنان در خصوص تاریخ صدر اسلام صرفاً دیدگاهها و دغدغههای طبقات بعدی را نشان میدهند. آنها بخش عمده یا تمامی زندگینامههای روایی حضرت محمد(ص) را ساختگی میدانند.(1)
آثار مؤلفان مختلفِ تجدیدنظرطلب معمولاً در ارائهی گزارش از حوادث صدر اسلام، متعارضاند؛ اما همهی آنها در مجموعهای از مبانی اولیهی روششناختی اتفاق نظر دارند که به طور کلی مقبول طرفداران رویکرد سنتگرا نیست؛ ضمن اینکه همهی این تحقیقات بهرغم تضاد در نتایج، اما در نفی اعتبار تاریخی گزارشهایی که صرفاً مبتنی بر «حقایقِ» برگرفته از نگاشتههای مسلمانان است، همرأی هستند. بدین ترتیب، جای شگفتی نیست که خیزش تجدیدنظرطلبی با مخالفتهای جدی روبرو شده است؛ اما مخالفانِ رویکرد تجدیدنظرطلب عموماً علیه روشهای مورد استفادهی آن که همواره جزئی از ساز و برگ معمول غربیان در حمله به مسائل تاریخ صدر اسلام بوده است یا بر ضد شواهد مورد استفادهی آن استدلال نمیکنند، بلکه صرفاً در صدد نفی نتایج آن میباشند. آنان آثار تجدیدنظرطلبان را به راحتی نادیده میانگارند یا اعتبار یک تحقیق نقدِ منبعی را مثلاً با زدن برچسب «ضد اسلام بودن» زیر سؤال میبرند، بدون آنکه هرگز به درک مبانی اولیه، روشها و نتایج طرحشده در این نگاشتهها نزدیک شوند.(2) بنابراین، رویکرد «سنتگرا» و «تجدیدنظرطلب» اغلب به صورت دو خط موازیاند که هیچگاه مماس نمیشوند؛ تجدیدنظرطلبان نوعاً اعتبار تحقیقات تاریخی سنتگرایان را نادرست میانگارند و سنتگرایان در بهترین حالت به کلی تجدیدنظرطلبان را نادیده میگیرند.(3)
رویکرد «تجدیدنظرطلب» در طبقهبندی خود رویکرد «سنتگرا» را مطالعهی دین یا ادبیات تلقی میکند، نه تاریخ؛ چه تاریخ سیاسی و چه تاریخ دینی؛ زیرا از نظر این
ص:84
رویکرد تاریخ قرون اولیهی اسلام را به ندرت میتوان از بررسی نگاشتههای مسلمانان به دست آورد؛ لذا چنین اقدامی اصلاً از لحاظ روششناختی خطاست. چنین رویکردی بههیچوجه نمیتواند در جریان سنتی مطالعات اسلامی از جایگاهی برخوردار باشد. از آنجا که نگرش رویکرد «سنتگرا» و «تجدیدنظرطلب» از جهت روششناختی کاملاً متباین هستند؛ لذا بدیهی است که این دو روش، هر دو نمیتوانند معتبر باشند.(1)
مبانی روششناختی رویکرد «تجدیدنظرطلب»
مهمترین مبانی روششناختی رویکرد «تجدیدنظرطلب» را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
الف) یک منبع مکتوب نمیتواند به ما بگوید که در دورهی جاهلیت، ظهور اسلام و دوران حیات پیامبر(ص) «واقعاً چه روی داده است»، بلکه تنها آن چیزی را بازمیگوید که مؤلف آن تصور میکند روی داده یا میخواسته بپذیرد که روی داده یا میخواسته دیگران تصور کنند که روی داده است؛ بنابراین، پیش از آنکه تاریخی بودن (Historicity) یک گزارش مکتوب را لحاظ کنیم، باید مشکلات مربوط به گسترهی دانش مؤلف و انگیزهی او را در نظر گرفت. این امر، مشکل اصلیای است که در استفاده از متن مکتوب وجود دارد و در خارج از مطالعات عربی در ارتباط با همین مسأله، به نگارش آثاری دربارهی روششناسی تاریخی انجامیده است.
ب) صرفاً یک شاهدِ وقایع صدر اسلام «میداند» چه مینویسد. چه بسا یک وقایعنگارِ همان دوره هم احتمالاً بتواند ارزش یک شاهد عینی را داشته باشد. هر کس دیگری چه نویسنده باشد یا خواننده، ناچار است «بپذیرد» گزارشهای معاصر واقعیت دارد و در همان راستا، گزارشهای بعدی مبتنی بر آنها نیز واقعیت دارد. برای این پذیرش میتوان «دو مبنا» در نظر گرفت:
ص:85
1. روش بهتر این است که صحت این گزارشها را با شواهد خارجی آزمود؛ مانند گزارشهای همعصران دیگر- که اگر با هم در نظر گرفته شود، موجب برطرف کردن پیشداوری فردی و نواقصی میشود که در کار هر نویسنده به طور خاص وجود دارد- و حتی از این بهتر آنها را با آثار غیرمکتوب برجایمانده از دورهی مورد بحث سنجید.
2. در صورت عدم وجود چنین شواهدی، راه دیگر این است که ببینیم دیگران چه چیزی را واقعیت میانگارند: «با خواندن آثار همکاران، دیر یا زود چیزی شبیه اجماع حاصل میشود».(1)
ج) صِرف عمل نوشتنِ «آنچه واقعاً روی داده است»، یعنی تقلیل آن به مجموعهای از کلمات و سپس تحمیل نظم خاص (خطی و زنجیروار) بر آن- که ممکن است خودِ حادثهی توصیفشده، فاقد آن باشد- به تحریف واقعیت میانجامد.
د) تاریخچهی نقل و انتقال (Transmission History) مدارک کهن، به شدت محل تردید و تأمل است. در اینجا فقط مسألهی سهم معمول نسخهپردازان در اشتباهات نیست، بلکه آنچه مدنظر است، مسألهی فاصله گرفتن از متن اصلی به صورتی خفیتر است؛ چه بسا نویسندهای که آشکارا در چارچوب گزارش پذیرفتهشده از تاریخ کار میکند، متون کهنتر را به گونهای که با این گزارش هماهنگ باشد، تغییر میدهد؛ بنابراین، ما باید با ناقلانی دست و پنجه نرم کنیم که متون کهنتر را به گونهای که خود درست «میدانند» تفسیر میکنند: با تفصیل بخشیدن و توضیح دادن، یا افزودن، کاستن یا جایگزین کردن یک کلمه یا عبارت یا حاشیهنویسی در جای جای متن. نمونهای از این امر، استعمال اصطلاح «مسلمان» در جایی است که در متون کهنتر «هاجریان» یا «اسماعیلیان» یا «ساراسن»(2)
بوده است یا جایگزین کردن «[حضرت] محمد[ص]» برای تعبیر اصلی
ص:86
«پیامبر». اگر متن کهنتر مستقلاً باقی نمانده باشد، پیجویی چنین دستبردهایی در آن تقریباً غیرممکن است؛ بنابراین، نمیتوان گزیدهی یک متن کهن را که در یک نگاشتهی متأخرتر آمده، نقل دقیقِ همان متن تلقی کرد.
ه) نتیجهای که از نکات فوق گرفته میشود، این است که منابع مکتوب با این وعده که «آنچه را واقعاً روی داده» ارائه میدهند، ما را میفریبند. آنها با توجه به طبیعت کارشان، نمیتوانند «حقایق عینی و انکارناپذیر» (Hard Facts) را ارائه دهند، بلکه تنها بیانگر دیدگاه نویسنده هستند از آنچه او دربارهی این حقایق میداند؛ یعنی نگاشتههایی ادبی (Literature) هستند. بررسی آنها تحلیل تاریخ نیست، بلکه نقد ادبی (Literary Criticism) است.(1)
اطلاعاتی که آنها ارائه میدهند، باید با حقایق انکارناپذیرِ بهدستآمده از آثار مادی برجایمانده تأیید شود. اگر این مسأله دربارهی گزارشهای همعصران صادق باشد، در حق نگاشتههای مسلمانان بیش از پیش صدق میکند؛ چرا که این مکتوبات 150 سال بعد به ثبت وقایعی اقدام کردند که مدعی توصیف آنند و بیشتر آنها در زمان خلافت عباسی نگاشته شدند که داعی بسیار داشت تا ادعای خویش بر استیلای قدرت را مشروعیت بخشد. در چنین شرایطی بسیار مهم است که گزارشهای مکتوب را منابع خارجی تأیید
ص:87
نمایند و یا اینکه تحقیقات براساس روششناسی معتبری (Sound) صورت گیرد که از رهگذر آن بتوان «آنچه را که احتمالاً روی داده، براساس نقل این مکتوبات ارزیابی کرد».(1) این ضعف بنیادین رویکرد «سنتگرا» است که چنین مبنای روشمندی را ارائه نکرده است؛ در عوض، به نظر میرسد ارزش تاریخی مکتوبات مسلمانان مسلم فرض شده است.
ضرورت آزمون همهجانبهی این مکتوبات با «حقایق عینی محسوس» (Concrete Facts) جدی گرفته نشده است؛ و دقیقاً این همان نکتهای است که وَنزبُرو در این سخن خود مد نظر داشته که «گزارشهای ادبی از حجاز به تدریج جایگاه یک مکان باستانشناختی را یافتهاند».(2)
تلقی وَنزبُرو چنین بود که اصلاً «حقایق عینی و انکارناپذیرِ» مورد نیاز برای چنین مقایسهای در دست نیست. نوو و کورن بر این باورند که چنین حقایقی از باستانشناسی، سکهشناسی و کتیبهشناسی وجود دارند؛ اما در واقع تحقیقات انجامشده در این حوزهها با گزارش سنتی از ظهور اسلام و دوران حیات پیامبر(ص) سازگار نبوده و تصویری متفاوت از تاریخ قرن هفتم میلادی ارائه میدهد که بیشتر با نتایجی همخوانی دارد که وَنزبُرو خودش براساس نقدِ منبع قرآن و نگاشتههای مسلمانان بدان رسیده است.(3)
و) در استفاده از شواهد مادی، مشکلاتی وجود دارد:
1. آنچه کشف شده یا برجای مانده، همواره از سر تصادف است و تنها قسمتی از یک کل است؛ البته همین حرف را هم میتوان دربارهی منابع نوشتاری عنوان کرد.
2. هیچ ارتباط علّی معلولی ازقبلآمادهای در پیوند این شواهد مادی وجود ندارد؛ معنایی که در پس هر قطعه از این پازل وجود دارد و ربط بین قطعات مختلف آن باید
ص:88
کشف و یافت شود؛ با این همه، این کار بسی آسانتر از آن است که قرار باشد دورنمای تاریخ را از درون یک گزارش مکتوب بیرون کشید؛ خصوصاً وقتی قرار باشد برای انجام آن، میزان آگاهی نویسنده، هوش، قدرت استدلال و استنتاج، شخصیت، نگاه او به تاریخ و هدفش از نوشتن در نظر گرفته شود؛ اموری که هیچ کدام به طور کامل شناخته شده نیستند و چه بسا ممکن است برخی از آنها هیچگاه هم شناخته نشوند. شواهد خام دستچیننشده بر شواهدی که طبق یک معیار ناشناخته گزینش شدهاند، ترجیح دارند؛ به همین دلیل هم بهرغم اینکه به نظر میرسد استخراج تاریخ از منابع مکتوب آسانتر از استخراج آن از منابع باستانشناختی است، معمولاً ثابت شده که بسیار دشوارتر است. البته همین واقعیت که استخراج تاریخ از منابع مکتوب آسانتر به نظر میرسد، بیش از آنکه بر «حقیقتنمایی» این گزارشها دلالت داشته باشد، خود گواه است بر اینکه تلاشهای ادبی قابلتوجهی صورت گرفته است.
ز) از آنجا که برای اثبات دیدگاهی که صرفاً مبتنی بر مکتوبات مسلمانان است به شواهد خارجی نیاز است، فقدان چنین مؤیدی دلیلی مهم علیه تاریخی بودن این گزارش است؛ بنابراین، این رویکرد «تجدیدنظرطلب» نسبت به رویکرد «سنتگرا» در پذیرش «استدلال به سکوت»(1)
به عنوان یک دلیل، تمایل بیشتری دارد؛ زیرا اگر آماده باشیم گزارش تأییدنشدهی یک واقعه را نادیده انگاریم، باید بپذیریم اصلاً ممکن است چیزی برای جایگزین کردن وجود نداشته باشد؛ یعنی واقعه اصلاً روی نداده است. فقدان شاهد خارج از «گزارش سنتی» خود مؤیدی بر این نظریه است که اصلاً چنین واقعهای روی نداده است.
بنابراین، رویکرد «تجدیدنظرطلب» اساساً بر سه ضرورت روششناختی مبتنی است:
1. رویکرد نقدِ منبعی به قرآن و نگاشتههای مسلمانان دربارهی ظهور اسلام و دوران حیات پیامبر(ص)؛
ص:89
2. ضرورت مقایسهی این گزارشها با گزارشهای همعصران آن، خارج از عُرف (Tradition) مسلمانان؛
3. استفاده از شواهد مادی همزمان آن (باستانشناسی، سکهشناسی و کتیبهشناسی) و پذیرش این که نتایجِ برگرفته از این شواهد مادی، احتمال صحتشان بیش از نتایجی است که مبتنی بر نگاشتههای مسلمانان از تاریخ است؛ در جایی که مؤیدی از همعصران آن نداشته باشد.(1)
پیشوایان و قائلان رویکرد «تجدیدنظرطلب» و دیدگاههایشان
این ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م) بود که در سال 1890م با انتشار جلد دومِ کتاب «مطالعات اسلامیِ»(2) خویش، نخستین شوک را بر اعتبار و وثاقت منابع قرون نخستین اسلام وارد ساخت و نوعی شکاندیشی و حتی نیستانگاری (Nihilismus) تاریخی را بنیاد نهاد.(3) او معتقد بود که متون مربوط به زندگانی پیامبر(ص) دارای هیچگونه اعتبار تاریخی نیست و صرفاً حاصل تحولات دینی، سیاسی و
ص:90
اجتماعی دو قرن اول اسلام است.(1)
پس از وی، در اواخر قرن نوزدهم میلادی شکاکانی چون لئونه کایتانی (Leone Caetani/1869-1935م)، سیرهنگار مشهور ایتالیایی در کتاب حجیم «تاریخ اسلام»(2)
خود و هنری لامنس (Henri Lammens/1862-1937م)، مستشرق فرانسوی در مقالهای با عنوان «نحوهی تدوین سیرهی محمد از درون قرآن و سنت»(3)، به نظریه ی ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م) که در آن زمان مقبولیت عام یافته بود، مبنی بر رد کاملِ روایات و احادیث فقهی و کلامی استناد کردند و دیدگاه او را به روایات تاریخی صدر اسلام نیز تعمیم دادند.(4) آنها کار را به آنجا رساندند که حاضر نشدند جز قرآن متن دیگری را مستند بشمارند! لامنس در مقالهای با عنوان «آیا محمد صادق بود؟» به این پرسش پاسخی منفی داد و به همین دلیل، در دهههای بعد آثارش مورد استفادهی پژوهشگران قرار نگرفت، زیرا بیطرفی علمی را زیر پا گذاشته بود.(5) تأثیر موضع کایتانی(6)
و لامنس حتی تا نیمهی دوم قرن بیستم میلادی نیز ادامه داشت؛ تأثیر آن بر کتاب «مسألهی محمد» اثر رژی بلاشر(7) غیرقابلانکار است.(8)
ص:91
یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م) نیز شکاکیتی مشابه لامنس نسبت به روایات تاریخی اسلام دارد. با وجود این، نقطهی آغازینِ شکاکیت او ادعای لامنس نبود؛ بلکه او کوشید یافتههای خود پیرامونِ مبادی فقه اسلامی(1) را به موضوع سیره تعمیم دهد.(2)
او معتقد بود تا مادامی که عکس آن به اثبات نرسیده، میبایستی تکتک احادیث نبوی به عنوان حربهای فقهی و جعلی تلقی شود که بعدها به قالب بیان در آورده شده است.(3)
ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م) در واقع به دنبال اثبات این مطلب بود که اغلبِ متون حدیثی، عقاید، باورها و منظومهی فکریِ ادوار متأخرِ از صدر اسلام را بازگویی میکنند، زیرا در این فضا و در ادوار متأخر ساخته و تدوین شدهاند؛ لذا این متون را نباید منبع و مأخذ تاریخی در تدوین کتب سیره و تاریخ صدر اسلام دانست. او همچنین در کتاب «مطالعات اسلامی»(4) خود هیچ علمی را در باب سیرهی نبوی مدلّل ننموده است.(5) هرچند گلدتسیهر بحث خود را عمدتاً به تشکیک در روایات فقهیِ «صحاح سته» معطوف کرده بود، ولی نتایج کار وی روایات سیرهی موجود در منابع قرون نخستین اسلام را نیز دربرمیگرفت.(6) او بهرغم آنکه عمدهی استدلال خود دربارهی جعل گستردهی روایات را بر اختلافات و منازعات کلامی، فقهی و سیاسی در منابع متقدم اسلامی بنا کرده بود، اما به این نکته نیز توجه داشت که نمیتوان این حجم از روایات بیشمار و نیز
ص:92
اقوال و قصههای نقلشده در قرون دوم و سوم هجری را نادیده گرفت و همهی آنها را جعلی دانست. وی فرار عثمان از جنگ اُحد را دارای واقعیت تاریخی میداند، اما نه بدین خاطر که برای منابع اسلامی اعتباری قائل باشد، بلکه از این جهت که طبری نقلی آورده که براساس آن، مالک بن ریب شاعر، پسر عثمان را که توسط معاویه برای حکمرانی به خراسان فرستاده شده بود، به خاطر فرار پدرش به استهزا گرفت. از نظر گلدتسیهر، چنین امری در این تاریخِ زودهنگام، غیرممکن بود، اگر این تهمت بر حقیقت بنا نشده باشد.(1)
یکی از منابع درخور توجه در مطالعات سیره که اطلاعات ارزشمندی دربردارد، «کتب انساب» است. دربارهی اصالت اینگونه آثار نیز در میان محققان اختلاف نظر وجود دارد. ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م) اینگونه روایات را بازپردازش شده در دورهی امویان میداند و برخی دیگر با توجه به تأکید منابع بر سنت بودن چنین دانشی در میان اعراب، درجهی بیشتری از اصالت برای آن قائل شدهاند.(2)
از سوی دیگر، تردیدهای گلدتسیهر در منابع روایی و تاریخی اسلام با واکنشهایی از جبههی مقابل مواجه شد. نخست، خانم نبیه عبّود (Nabia Abbott/1897-1981م) در کتاب «مطالعاتی در پاپیروسهای عربی» (جلد اول: متون تاریخی؛ جلد دوم: تفاسیر قرآنی و روایات)(3)، و سپس فؤاد سزگین (Fuat Sezgin/متولد 1924م) در کتاب «تاریخ ادبیات عرب» (جلد اول: علوم قرآنی، حدیث، تاریخ، فقه، کلام و تصوف تا 430ق)(4)
دیدگاه گلدتسیهر را رد و ابطال ساختند. خانم عبّود بر سنت مداوم اعراب در کتابت شعر، تاریخ و حدیث- حتی از دورهی جاهلیت- تأکید میکند و فؤاد سزگین با تاریخگذاری برخی
ص:93
متون روایی و تفسیری پیش از قرن دوم و سوم هجری همچون «نسخ القرآن» زُهری و «تفسیر» ابن عباس، قدمت و وثاقت منابع قرون نخستین اسلام را اثبات میکند.(1)
هنری لامنس (Henri Lammens/1862-1937م)، اسلامشناس بلژیکی که مطالعات فراوانی در باب دورهی مکی حیات پیامبر(ص) انجام داده، برای توصیفات مطرحشده در روایات مربوط به دورهی مکی حیات حضرت محمد(ص) اصالت کمتری نسبت به روایات مربوط به دورهی مدنی قائل است و روایات دورهی مکی را عموماً شامل شرح و تفسیرهایی از بخشهای مختلف قرآن میداند. ازاینرو، تمامی اخبار ناظر به فعالیتهای مکی پیامبر(ص) را رد کرده و بیاعتبار دانسته است.(2) کارل هاینریش بِکِر (Carl Heinrich Becker/ 1876-1933م) نیز معتقد است که لامنس به هیچوجه در شکاکیت خود ثابتقدم نبوده، چرا که او تنها بخشی از روایات اسلامی، یعنی مطالبی که در آن حضرت محمد(ص) چهرهی مثبتی داشته، را نفی کرده است.(3) گفتنی است که محققان بسیاری در زمان وات دیدگاههای لامنس را بسیار افراطی میدانستند،(4)
اما محققان متأخر تحت تأثیر این برداشت قرار گرفتهاند که حقایق بیشتری را میتوان در دورهی مدنی یافت.(5)
لامنس مدعی بود که حدیث، تفسیر و سیره (زندگینامهی پیامبر(ص))، به لحاظ محتوا، خاستگاه یکسانی دارند؛ و حتی معتقد بود که تقریباً همهی محتوای سیره، محصولِ حدیث و تفسیر است. از دیدگاه او، زندگانی پیامبر(ص) از گزارشات سیرهنویسی تشکیل شده که چیزی نیست جز مطالب مجعولِ تفسیری که از دلالتهای قرآنی برگرفته شده
ص:94
اند.(1)
به بیان دیگر، لامنس از جمله محققانی است که ارزش تاریخی کل سیره را رد کرده است.(2)
وی برخلاف محققانی که زندگی پیامبر(ص) را فقط براساس مجموعههای سیره مطالعه کردهاند، از این حقیقت آگاه بود که عصارهی مطالب سیره از حدیث تشکیل شده و به همین دلیل، مجموعههای حدیثی را از طیف منابع مورد استفادهی خود خارج نکرد.(3)
یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م)، مستشرق هلندی و از جمله سرویراستاران دایرةالمعارف اسلام (ویرایش دوم، لایدن، انتشارات بریل) نیز در نیمهی قرن بیستم میلادی در کتاب «مبادی فقه اسلامی»(4) خویش اعتبار و اصالت روایات قرن نخست هجری را مورد خدشه قرار داده و معتقد است روایاتی که با سلسله سند خود به پیامبر(ص) یا یکی از صحابه میرسند، در واقع محصول تحولات سیاسی، فقهی و کلامی قرن دوم هجریاند و ارزش تاریخی عصر پیامبر(ص) را ندارند.(5)
البته عبدالعزیز دوری در
ص:95
مقاله ای با عنوان «الزهری، مطالعه ای در مورد سرآغاز تاریخ نگاری اسلامی»(1) پاسخی درخور به نقد شاخت داده است.(2)
دغدغهی اصلی شاخت، مبادی فقه اسلامی و به ویژه جایگاه شافعی در تحولات فقه اسلامی بود. شاخت بر این نکته تأکید میکرد که احادیث نبوی- همراه با قرآن- پایهی اساسی فقه اهل سنت را تشکیل ندادهاند، بلکه این روایات پس از تأسیس برخی نهادهای فقهی و حقوقی در جامعهی اسلامی ساخته شده و رواج یافتهاند و سپس اسنادهایی
ص:96
قهقرایی برای آنها برساخته شده است.(1) با آنکه استنتاجات افراطی شاخت عمدتاً از مطالعهی روایات فقهی به دست آمده بود، اما وی مدعی صحت نظریهی خود در عموم روایات صدر اسلام شد و حتی در دو مقالهی خویش کوشید آن را دربارهی برخی روایات مغازی نیز اثبات کند.(2)
شاخت با تحلیل میراث مکتوب فقهی مسلمانان نتیجه میگیرد که آغاز استنباط احکام از قرآن به عنوان یک متن مقدس به قرن سوم هجری/ نهم میلادی بازمیگردد. شاخت به عنوان بخشی از مطالعاتش دربارهی فقه، شکلگیری وارونهی اِسناد (Back Formation of Isnad)(3)
و تکثیر طرق و اسانید آن را با ارائهی نمونهی تفصیلی بررسی کرد(4) و نتیجه گرفت «بعضی از این اسناد که اندیشمندان اسلامی اعتبار زیادی برای آن قائلاند، حاصل جعل گستردهاند».(5)
شاخت معتقد بود هرجا منابع موجود برای ما امکان داوری را فراهم میسازند، درمییابیم روایات فقهی از صحابه همانقدر غیرقابلاعتمادند که روایات فقهی از پیامبر(ص). روایاتی که به یک صحابی خاص نسبت داده شدهاند، «برساختهی مکاتب
ص:97
فکریای هستند که عقاید خود را بر صحابی مذکور تحمیل کردهاند».(1) به اعتقاد شاخت، به دلایل بسیار، لازم است جعلی بودن بخشهای ابتدایی اسناد و بسیار متأخرتر بودن تاریخ مطالب آن را نسبت به زمان ادعاشده برای آن بپذیریم و در مقابل، از پذیرش کامل ارزش ظاهری اسناد مبنی بر اینکه به زمان صحابه میرسد، اجتناب کنیم.(2)
با این توضیحات، اغلب نگاشتههای رویکرد «سنتگرا» به عنوان شواهد تاریخی، مورد قبول نمیباشند: «کل نقد علمی آنها از روایات- که عمدتاً بر نقّادی اسناد مبتنی است- هیچ ارتباطی با تحلیل تاریخی ندارد».(3)
نظریهی شاخت واکنشهای فراوانی را در میان خاورشناسان و محققان اسلامی در دهههای پنجاه و شصتِ قرن بیستم میلادی به همراه داشت. از میان غربیان، ویلیام مُنتگمری وات در مقدمهی کتاب خود «محمد در مکه» این رأی را رد نمود؛ وی نظریهی شاخت را بر روایات سیره و مغازی قابل تطبیق ندانست و در عین قبول پارهای جعل و دستکاریها در شکل و ساختار روایات، اظهار کرد که با ذهنی نقّاد سرانجام میتوان دریافت که در صدر اسلام چه روی داده است.(4) دو اثر فرانسوی و آلمانی پس از وات منتشر شدند که نگارندگانشان کمابیش همین دیدگاه اطمینانیِ وات را تأیید و ابراز کردند: 1. کتاب «محمد و قرآن» اثر رودی پارت (Rudi Paret/1901-1983م)،(5) محقق و مترجم معروفِ آلمانیِ قرآن؛ 2. کتاب «محمد» تألیف ماکسیم رودَنسون (Maxime Rodinson/1915-2004م)،(6) مستشرق فرانسویِ روسیتبار. وات، رودَنسون و پارت در
ص:98
آثارشان دربارهی زندگانی پیامبر(ص)، برخوردی نقّادانه و در عین حال، خوشبینانه با متون و روایات سیره دارند و نسبت به شخصیت پیامبر(ص) حُسن نظر نشان میدهند. با وجود انتشار چندین زندگینامهی نبوی دیگر در دهههای بعد، کارهای وات، رودنسون و پارت به عنوان آثار معیار در اسلامشناسی همچنان باقی مانده است.(1) اما از میان محققان اسلامی، این محمد مصطفی اعظمی بود که به تفصیل در دو کتاب انگلیسی خود(2)
و نیز در کتاب «دراسات فی تدوین السنة النبویة» نظریهی شاخت را مورد نقد قرار داد.(3)
تحقیقات و پژوهشهای رودی پارت دربارهی سیرهی پیامبر(ص) او را بدین اعتقاد رهنمون ساخت که: «حضرت محمد(ص) در کنه وجود خود مردی مذهبی بود. کلید فهم و درک شخصیت او در ایمانش نهفته است. اگر در خصوص برخی از ویژگیهای مورد تردید از شخصیت و منش حضرت محمد(ص) موضعی گرفته شده است، تلاش من بر این بوده که تا حد امکان نه تنها در مورد این پیامبر عرب، بلکه در آنِ واحد در مورد این باور که دانش به طور کلی ناپیوسته، ناقص و محدود است و تا اندازهی زیادی تحت تأثیر دیدگاهها و ملاحظات شخصی است، انصاف رعایت شده باشد».(4)
در مقایسه با اتهام دیرین اروپاییان مبنی بر فریبکار بودن حضرت محمد(ص)، دیدگاه پارت کاملاً روشن و عاری از ابهام است: «اتهام بیصداقتی که غالباً طی سدههای متمادی تا دورهی اخیر با درجات متفاوتی از تندی و شدت علیه پیامبر اسلام(ص) مطرح شده است، نسبتاً به راحتی قابل رد و ابطال است. حضرت محمد(ص) نیرنگباز نبود».(5)
ص:99
ماکسیم رودَنسون در سال 1969م در فرانسه همچنانکه در پاریس مشغول آفرینش زندگینامهی حضرت محمد(ص) بود، مانند ویلیام مُنتگمری وات به اتخاذ رویکردی جهانشمول و فراگیر در خصوص دین روی آورد. این اثر در سال 1971م توسط آنه کارتر (Anne Carter) به زبان انگلیسی ترجمه شد. رودنسون که دانش و آگاهی خود در مورد حضرت محمد(ص) و اسلام را در نتیجهی سالها مطالعه و پژوهش پیگیر عمدتاً در خود ممالک اسلامی به دست آورده بود، یکی از کارشناسان پیشرو در این عرصه است. وی در مقدمهی کتابش «محمد» موضع خود را اینگونه بیان میکند: «حضرت محمد(ص) نابغهای مذهبی بود، یک اندیشمند بزرگ سیاسی و مردی چون شما و من؛ اما او در سه سطح جداگانه از همهی این هویتها برخوردار نبود: اینها سه جنبه از شخصیت کلی او بودند و تنها از طریق تحلیلی دقیق میتوانند به طور متمایز مشاهده شوند. هرچه حضرت محمد(ص) انجام میداد یا میگفت، تمامی ابعاد شخصیتش را دربرمیگرفت. کسانی که حضرت محمد(ص) را به عنوان انسانی مذهبی و پیامآور کلام خدا در مد نظر دارند، از طریق فهم و درک فعالیتهای دنیوی او میتوانند بسیار از او درس بگیرند؛ و اما کسانی که او را در درجهی اول به عنوان نیرویی تاریخی میشناسند، باید به دقت دربارهی اهمیت ایدئولوژیای که وی را به چنین نیرویی مبدل کرد و در واقع، در مورد خودِ آن ایدئولوژی بیندیشند».(1)
در دهههای 1970 و 1980م، کتابهایی در باب سیرهی پیامبر(ص) و تاریخ اسلام به چاپ رسید که مؤلفان آنها دیدگاههای ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م) و یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م) را به گونهای منسجمتر پذیرفته و ارائه کردند. وجه مشترک تمامی آنان این بود که در بازسازی سیرهی پیامبر
ص:100
اسلام(ص) و حوادث قرن نخست هجری، روایات منقول در منابع قرون نخستین اسلام را به عنوان منبع تاریخی قبول نداشتند. پیشوای آنها خاورشناسی به نام جان وَنْزبُرو (John Wansbrough/1928-2002م) بود که در یکی از سخنرانیهای عمومی خود در سال 1986م بحث از معضل وثاقتِ منابع قرون نخستین اسلام را به شکل افراطی مطرح نمود و اندکی بعد در دههی 1980م با انتشار آثار دیگر شکاکان افراطی، یعنی پاتریشیا کِرونه (Patricia Crone/متولد 1945م)، مایکل کوک (Michael Cook/متولد 1940م) و اُری رُبین (Uri Rubin/متولد 1947م) با قدرت پیگیری شد که واکنشهایی از سوی یوزف فان اِس (Josef van Ess/متولد 1934م)(1) و به خصوص ویلیام مُنتگمری وات(2) و روبرت برترام سرجینت (Robert Bertram Serjeant/1915-1993م) به همراه داشت.(3) جان وَنْزْبرو (John Wansbrough/1928-2002م) در کتاب «محیط فرقهایِ»(4)
خود با روش خاص خویش، یعنی تحلیل ادبیِ متون حدیثی، هرگونه بازسازی تاریخی در باب حوادث صدر اسلام را کنار میگذارد.(5) وی نخستین بار اصطلاح «تاریخ نجات»(6) را در توصیف متون و منابع سدههای نخست هجری به کار برد و معضل وثاقت منابع را به
ص:101
صورت جدی مطرح کرد. از دیدگاه وی، منابع تاریخیِ مربوط به حجازِ قرن هفتم میلادی، اصالتاً ادبی و تفسیریاند؛ و گزارشهای روایی از تاریخ صدر اسلام را باید به عنوان «تاریخ نجات» (Salvation History) خواند؛ و بررسی و تفسیر چنین گزارشهایی موضوعِ نقد ادبی است، نه تاریخنگاری.(1)
به اعتقاد وَنزبُرو، برخلاف تصور پیشینیان، منابع قرون نخستین اسلام در صددِ بیان آنچه واقعاً در صدر اسلام روی داده است نیستند، بلکه صرفاً نشان میدهند که مؤلفان متأخرِ آنها چه میاندیشیدهاند. بنابراین، ما شاید هرگز نتوانیم دریابیم که در واقع چه روی داده است؛ همهی آن چیزی که در دسترس ماست، این است که بدانیم به اعتقاد نسلهای متأخر در قرن نخست هجری چه روی داده است.(2)
جان وَنزبُرو در باب اَسناد منابع قرون نخستین اسلام اینگونه استدلال میکند که به لحاظ روششناختی، محال است بتوان اسناد را - به دلیل تعارض درونی و ماهیت مبهم و دلبخواهیاش- به عنوان یک شاهد تاریخی پذیرفت؛ اطلاعات دربارهی سرگذشت مفسران را میتوان عمدتاً در نگاشتههایی یافت که به منظور جرح و تعدیلِ آنها یا تخمینِ حسن نسبیشان تألیف شدهاند و در این صورت، صرفاً تصویرسازی تاریخی قلابیای برای پذیرش یا رد دیدگاههای آنها هستند.(3) از نظر او، تمام داستانهایی که به ظاهر از سوی شخصیتهای قرن هفتم میلادی صادر شدهاند: صحابه، تابعین و نیز خود پیامبر(ص)، همه داستانهایی هستند که در همان تاریخ که به کتابت درمیآمدند، به وجود آمده بودند؛ یعنی از اواخر قرن هشتم میلادی/ دوم هجری به بعد.(4)
از دیدگاه ونزبرو، این
ص:102
استدلال که از آثار مربوط به شرح و تفسیر متن مقدس قرآن قبل از اواخر قرن دوم هجری بدین دلیل چیزی برجای نمانده که متون مختلف از بین رفتهاند، سخنی سرهمبندی شده و فاقد سازگاری درونی است؛ بسیار سادهتر، بلکه متقاعدکنندهتر است که نتیجه بگیریم هیچ کس تفسیر نکرده، چون چیزی نبوده است که تفسیر بشود؛ هنگامی که متن قرآن در پی تفسیر کردن به وجود آمد، برای اثبات اتقان یک دیدگاه دربارهی این متن راهی لازم بود (مثلاً از این راه که از صاحبنظر مشهور متقدمی گرفته شده است)؛ اسناد چنین نیازی را برطرف میساختند.(1)
نظر جان ونزبرو این است که داستان های سیره که در آنها کنایات قرآنی نهفته است، به عنوان تفسیر و تأویلی از قرآن پدید آمدهاند.(2) ازاینرو، او در زندگینامهها و سیرههای نخستین از پیامبر (ص) یک روش نقلِ «تفسیری» کشف میکند که «در آنها قطعههای مسلسل و مجزای قرآن، چهارچوبی برای نقل طولانی فراهم میکند».(3)
دو شاگرد جان وَنْزْبرو به نامهای پاتریشیا کرونه (Patricia Crone/متولد 1945م) و مایکل کوک (Michael Cook/متولد 1940م)(4) در
ص:103
کتاب مشترک و افراطیشان، «هاجریسم»،(1) کوشیدهاند به گونهای بازسازیِ بیرونی در تاریخ صدر اسلام دست بزنند. ایشان در این راه افراطی خود، عمدتاً بر منابع غیراسلامی چون کتیبهها، سنگنبشتهها و شواهد سکهشناختی از محیط پیرامونی جهان اسلام تکیه کردند که هرچند اعتبار منابع اسلامی را نداشتند، اما به نظر شواهد و مدارکی بیطرف و خنثی میآمدند. افراط ایشان به جایی رسید که دیگر وثاقت متن قرآن کریم را، حتی در بازنمایی تعالیم و مواعظ پیامبر اسلام(ص)، نیز مورد تردید قرار دادند. با این حلقه از خاورشناسان و سیرهنگاران غربی، آخرین و معتبرترین منبع در ثبت تاریخ صدر اسلام، یعنی قرآن کریم نیز از دسترس خارج شد و در نتیجه، امکان تدوین سیرهای از حضرت محمد(ص) عملاً منتفی شد.(2) اما این تصویری که کرونه و کوک با اقتباس از متون غیراسلامی از تاریخ صدر اسلام و سیرهی پیامبر(ص) ترسیم نمودند، به حدی باطل بود که هیچ اسلامشناس دیگری آن را نپسندید و از آن دفاع نکرد.(3)
کرونه و کوک مدعی بودند که تمام روایات تاریخی اسلامی دست کم تا زمان عبدالملک بن مروان (65-85ق) از جعلیات دوره های متأخرتر است و واسازی فتوحات اعراب و تشکیل خلافت به عنوان حرکت اعراب شبه جزیره متأثر از روح هزاره گرایانه و
ص:104
موعودگرایانهی یهودی برای رسیدن به سرزمین موعود است. در این تفسیر، اسلام گرچه به عنوان یک دین و فرهنگ که مستقلاً ظهور نموده، مورد پذیرش است؛ اما تنها در درون یک فرایند مبارزهی طولانی برای کسب هویت در بین مردمان متفاوت سرزمین های فتح شده قابل فهم است. با این حال، کرونه فعالیت های خود را ادامه داده و در کتاب دیگرش با نا م «سواران بر اسب: گسترش سیاست اسلامی»(1) از دیدگاه های خود دفاع کرده و تمام اطلاعات مورخان تا سال 60 هجری را غیر قابلاعتماد می داند و تنها نام افراد و برخی تاریخ های ذکرشده را قابلقبول می داند.(2)
به بیان دیگر، تردیدها دربارهی وثاقت روایات صدر اسلام، پس از انتشار کتاب «تجارت مکه»(3)
اثر پاتریشیا کِرونه (Patricia Crone/متولد 1945م) به طور چشمگیری
ص:105
شدت گرفت.(1)
نقد گزنده و اهانتآمیز روبرت برترام سرجینت (Robert Bertram Serjeant/1915-1993م) با عکسالعمل تند و شدید، اما منفعلانه و تدافعی کِرونه روبرو شد.(2)
سرجینت نیز همانند وات علاقهمند به اصل روششناسانهی شناختِ واقعیات تاریخی ذیل است که: «از لحاظ روششناختی، ما چارهای نداریم جز اینکه با این فرض کار را شروع کنیم که یک روایت گزارشی اصیل از یک «واقعیت» (Fact) است، مگر اینکه اعتبار ساختگی یا بیاعتباری قسمتی یا تمامی آن به خاطر گرایش آشکار به یک طرف منازعه اثبات شود».(3)
او کِرونه را به سبب غفلت از این اصل متهم میکند. کِرونه در دفاع از خود تأکید میکند که گرچه پیشفرض او در کتاب اولش، «هاجریسم»، رد منابع اسلامی بوده است، در کتاب «تجارت مکه» در پی بررسیهای دقیق نتیجه می گیرد که
ص:106
تحلیل او از منابع، منجر به قضاوتی منفی دربارهی اعتبار آنها شده است.(1) ریشار بولیه (Richard W. Bulliet/متولد 1940م) در مقاله ای با عنوان «مروری بر کتاب تجارت مکه» نظریات کرونه را نقد کرده است.(2) فکتور سحاب، محقق دیگری است که با بررسی تفصیلی تجارت مکه و مسألهی ایلاف، بخشی از کار خود را به نقد آرای کرونه اختصاص داده است.(3) اُری رُبین نیز در مقاله ای با عنوان «تجارت مکه و تفاسیر قرآنی» نکاتی دربارهی آیهی 198 سورهی بقره و مطالبی در نقد کرونه بیان داشته است.(4) رُبین معتقد است روایات موجود، نظر کرونه را تأیید نمی کند. مشکل کرونه بی توجهی به نکات جغرافیایی است. حُجاج در زمان جاهلیت عموماً به عرفه و منا می رفته اند تا اعمال حج را در آن مکان ها به جا آورند. به همین دلیل در روایات ناظر به حج در جاهلیت به این دو مکان بیش از مکه اشاره شده است.(5)
قبل از کرونه، مایکل کوک راجع به اصل اشارهشده چنین اظهار نظر کرده بود: «شاید هنوز هم در شرایطی هستیم که انکار هر آنچه که دلیل خاصی برای پذیرفتنش نداریم به
ص:107
صواب نزدیکتر است».(1)
حق با چه کسی است: وات و سرجینت یا کِرونه و کوک؟ آیا امکان دارد روایاتی را که نسل به نسل بدون هیچ تکنیک خاص یا روش حفظِ موبهمو و دقیق (مانند استنساخ دقیق نسخههای خطی، یا حفظ طوطیوار) نقل شدهاند با منابع معمول تاریخی یکسان و برابر دانست؟ آیا اینگونه نیست که چنین اخباری به افسانهها و اسطورهها شبیهترند، که اگر مدرک «بیرونی» مانند باستانشناسی در اختیار داشتیم (مثل مورد جنگ تروآ (Trojan))(2)،
فقط میتوانستیم هستهای تاریخی برایشان بپذیریم؟(3)
کِرونِه براساس مثالهای جداگانه، معتقد است که روایات اسلامی، خیالی (Unrealistic)، پر از تناقض (Contradiction)، بیثبات (Inconsistency) و نامتعارف (Anomaly) است.(4) او این وضعیت را براساس مجموعهای از رخدادهای تاریخی (تحولات اساسی در دین، سیاست و اجتماع پس از ظهور اسلام) و روشهای نقل (نشر شفاهی کلمات قصار و گزارشها) توضیح میدهد.(5)
طبق نظر کِرونِه، راویان حرفهای (قُصّاص) به دلیل دستکاری و شاخ و برگ دادن به روایاتی که از طریق آنها نقل میشد درخور نقد و سرزنش هستند.(6) کوک نیز معتقد است که هیچ معیار عینی برای
ص:108
ارزیابی وثاقت در بررسی نوشتههای قرنهای اول و دوم هجری وجود ندارد.(1) هر دو دانشمند بارها تأکید میکنند که برای تشخیص صحت تاریخی، بایستی در منابعی خارج از حوزهی اسلام (شاهد بیرونی: External Evidence)، همانند آثار بهدستآمده از باستانشناسی یا متون غیر اسلامی کاوش کنیم.(2)
مایکل کوک در کتاب خود با عنوان «محمد»(3) که آن را به تنهایی در سال 1983م منتشر ساخت، به عکسِ اثر مشترک قبلیاش با خانم پاتریشیا کرونه، یعنی «هاجریسم»، صرفاً به تحلیل سیرهی پیامبر(ص) بر مبنای قرآن کریم و منابع متداول میپردازد و بههیچروی اعتبار منابع را مورد سنجش و ارزیابی قرار نمیدهد. او در این کتاب تنها به بازگویی و بازنمایی محتوای منابع قرون نخستین اسلام میپردازد، اما سرانجام به این نتیجه میرسد که منابع و مدارک سیره نه تنها مشکوک و غیرقابلاعتمادند، بلکه در بزنگاههای حساس گمراهکنندهاند و عملاً اعتبار تاریخی ندارند!(4)
مایکل کوک (Michael Cook/متولد 1940م) در راستای کارهای شاخت، رشد و تکثیر طرق و اسناد را که به علت «تزئین و پوشاندنِ حقیقت» بوده، مطالعه کرده است و نمونههایی را با جزئیات بسیار فراهم کرده تا ساز و کارهای مختلفی را که میتوانستهاند
ص:109
در پدید آمدن آنها دخالت داشته باشند، نشان دهد.(1) نتیجهگیری او این است که اسناد به عنوان «شاهد تاریخی» قابل پذیرش نمیباشد و روایات را باید با توجه به ملاکهای خارجی (یعنی خارج از اسناد) تاریخگذاری نمود.(2) از دیدگاه او، در باب اَسنادِ منابع قرون نخستین اسلام ما با یک مسألهی اساسی روششناختی مواجهیم که به الگویی (Paradigm) که محقق برمیگزیند بازمیگردد. اگر کسی اعتبار ذاتی اسناد را آنگونه که در نگاشتههای مسلمانان آمده بپذیرد، در این صورت، وجود چنین اَسناد مختلفی برای یک حدیث که همهی آنها مثلاً از پیامبر(ص) رسیدهاند، دلیل بسیار محکمی بر اعتبار آن حدیث است. بدین معنا که پیامبر (ص) در واقع حتماً حدیثی را که به او نسبت داده شده، گفته است. اگر کسی بپذیرد که اسناد، هم طرقشان تکثیر شد و هم رشدی وارونه داشتهاند، دیگر نه انتساب آن به پیامبر(ص) از ارزش تاریخی لازم برخوردار خواهد بود و نه وجود چندین سند مختلف که چنین نسبتی را عنوان میکنند.(3)
اُری رُبین (Uri Rubin/متولد 1947م) نیز کتابی با عنوان «زندگانی محمد»(4) تدوین نموده که شامل پانزده مقالهی مهم خاورشناسان در حوزهی سیره بوده و جلد چهارم از مجموعهی 47جلدیِ «شکل گیری جهان اسلام در دوران کلاسیک»(5) را تشکیل داده است.(6)
ص:110
او همچنین در کتاب «چشمان ناظرِ»(1) خود به بررسی روایات اسلامی مربوط به پیامبر(ص) به عنوان محصول ادبی فرهنگ اسلامی سدههای نخست هجری، و نه به عنوان سند زندگانی و شخصیت تاریخی حضرت محمد(ص) پرداخته است. هرچند که او هیچ قضاوتی در مورد ارزش تاریخی منابع ندارد، اما از هر تلاشی برای بازآفرینی شخصیت تاریخی پیامبر(ص) براساس این منابع فروگذار میکند. از دیدگاه رُبین، روایاتی که معمولاً «تاریخی» تلقی میشوند، به ویژه آن دسته از روایات که [نعوذ بالله] به بتپرستی حضرت محمد(ص) اشاره دارند، مانند داستان آیات شیطانی، در اینجا به عنوان یک مفهوم اولیه از هدایت الهی برداشت میشوند که منجر به گذار پیامبر(ص) از بتپرستی به یکتاپرستی و آزادی او از چنگال و وسوسههای شیطان میشود.(2)
رُبین معتقد است که مسلمانان، حیات و زندگانی پیامبر اسلام(ص) را مرحلهی مهمی از یک «تاریخ مقدس» میدانند که با آغاز خلقت شروع میشود و سیرهی پیامبر(ص) با چنین رویکردی، نوعی سیرهنگاری اولیا محسوب میگردد.(3) او میافزاید که مسلمانان، تدوین و گردآوری روایات تاریخی ناظر به حیات پیامبر(ص) را از اواخر قرن نخست هجری دانستهاند و معتقدند که عالمان مدینه در تدوین سیره و زندگانی پیامبر(ص) پیشگام بودهاند.(4)
از نظر رُبین، ابن شهاب زهری شخصیتی محوری در تدوین سیره است که بعدها شاگردش ابن اسحاق (م 151ق) با تکیه بر آنچه که زهری و دیگران در این زمینه گردآوری کرده بودند، اثری سترگ در بیان زندگانی پیامبر(ص) نگاشت که شامل سه بخش «المبتداء، المبعث و المغازی» میشد. او میافزاید که روایات تدوینشدهی ابن اسحاق در چند تحریر به روایت شاگردانش باقی مانده است که مشهورترین آنها تحریر
ص:111
زیاد بن عبدالله بکایی است که به صورت تهذیب عبدالملک بن هشام (م 218ق)(1)
در اختیار ما قرار دارد که کسانی چون یوهان فوک (Johann Fuck/متولد 1894م)، فرانتس بوهل (Frants Buhl /1850-1932م) در مقدمهی آلمانی «ترجمهی سیرهی ابن اسحاق»، رودُلف زلهایم (Rudolf Sellheim/متولد 1928م) در مقالهی «پیامبر، خلیفه و تاریخ»، و میکلوش مورانی (Michaelos Muranyi) در تکنگاری خود در باب «سیرهی ابن اسحاق» به روایت یونس بن بکیر فزازی، آن را مورد بررسی قرار دادهاند.(2) از مقایسهی روایات یونس بن بکیر با منقولات زیاد بن عبدالله بکائی که ابن هشام آنها را حفظ کرده است، زلهایم، ساموک و مورانی چنین نتیجه گرفته اند که نوشتهی مکتوبی از خود ابن اسحاق وجود نداشته و آنچه در اختیار ماست، تنها روایات منقول از اوست و تنها با مرویات وی روبرو هستیم که باید آنها را با یکدیگر بسنجیم. مورانی معتقد است که یونس بن بکیر مطالبی را نقل نموده که از طریق ابن اسحاق نیست و خود وی فینفسه مؤلف سیره بوده است و بخاری، ابن کثیر و دیگران از «زیادات المغازی» وی نقل هایی را آورده اند.(3)
«المغازی» واقدی،(4)
«طبقات» ابن سعد،(5)
«انساب الاشراف» بلاذری(6) و «تاریخ»
ص:112
محمد بن جریر طبری(1)
نیز از دیگر آثار ارزشمند در حوزهی سیرهی نبوی به شمار میآیند.(2)
متونی که قبل از سیرهی ابن اسحاق در منابع اسلامی به آنها اشاره شده، به نحو مستقل باقی نمانده و تنها نقل قولهایی از آنها در منابع متأخر برجای مانده است؛ از جملهی آنها تلاشهایی چند برای بازسازی سیرهی عروة بن زبیر، یکی از مهمترین چهرههای تدوینگر روایات سیره است که سلوی مرسی طاهر در کتاب «بدایات الکتابة التاریخیة عند العرب: اول سیرة فی الاسلام عروة بن زبیر(3) و تکنگاری گوردن دارنل نیوبی (Gordon Darnell Newby/متولد 1939م) در بازسازی بخش «المبتداء» از سیرهی ابن اسحاق بدان اهتمام ورزیدهاند.(4)
رُبین ارزیابی متفاوتی از نقش قرآن در گزارش سیره ارائه کرده است. طبق نظر او، هیچیک از آیات قرآن را که در گزارش واقعی سیره آمده است، نمیتوان به عنوان منبع اصلی گزارش تلقی کرد. رُبین معتقد است که چهارچوب اصلی رواییِ قسمتهای مختلفی که او برای تحلیل خود انتخاب کرده، همواره مستقل از آیات و مفاهیم قرآنی است؛ او معتقد است که دادههای قرآنی ظاهراً به صورت فرعی و برای تزئین و تأیید، در ساختار گزارش سیره ادغام شده است. ازاینرو، مطالب اسباب النزول، در واقع شامل مطالب غیرقرآنی و مستقل سیره است که در مرحلهی دوم با قرآن پیوند خورده است و تنها پس از این مرحله بوده که تبدیل به دادههای مناسبی شده است که مفسران میتوانستند برای اهداف تفسیری خود از آنها بهره برند. رُبین معتقد است مطالب قرآنی تنها هنگامی در چهارچوب اصلی رواییِ غیرقرآنی به کار گرفته شد که متن مقدس به منبع معیاری برای هدایت تبدیل شده بود. در این مرحله، قصّاص میتوانستند جایگاه اسلامی
ص:113
روایات خود را که در اصل مشکوک به تأثیرپذیری از کتاب مقدس بودند، از طریق افزودن بخشهایی از قرآن که منشأ الهی دارند تقویت کنند. این امر از طریق ورود قطعههای مختلفی از متون مقدس به روایت تحقق پیدا میکرد. همین قطعههای قرآنی میتوانست در واقع در صحنههای مختلفی از زندگانی حضرت محمد(ص) به کار گرفته شود.(1)
از دیدگاه رُبین، محققان غربی اغلب کوشیدهاند یافتههای تاریخی خود را با شاهد آوردن از قرآن تأیید کنند،(2)
زیرا قرآن را به عنوان سندی اصیل تلقی میکنند که وحیهای حضرت محمد(ص) به اصحابش را حفظ کرده است. آنان این مسأله را دریافتهاند که میتوانند در قرآن اشاراتی به زندگانی خودِ حضرت محمد(ص) بیابند. سورهای که بیشتر از بقیه در این زمینه مورد استفاده قرار گرفته، سورهی ضحی است که در آن آمده که پیامبر(ص) از دیدگاه قرآن، زمانی یتیم و فقیر بوده است و در اینجا محققان به کنایه به پیشزمینهی اجتماعی حضرت محمد(ص) پی بردهاند.(3) شاهد آوردن از قرآن برای بازآفرینی مجادلات عقیدتی و کلامی میان پیامبر(ص) و کفار مکه نیز به کار گرفته شده است.(4) همچنین قرآن نقطهی شروع جهت ارزیابی روابط پیامبر(ص) با یهودیان مدینه بوده است. محققان در اینجا به تلاشهای ایشان برای بهکارگیری شعائر مختلف یهود پی بردهاند، هرچند که این شعائر به دلیل آنچه که معمولاً از آن به «قطع رابطه با یهود» یاد میشود به سرعت کنار گذاشته شدند.(5) متون قرآنی مختلفی نیز که به تصمیم حضرت
ص:114
محمد(ص) بر آغاز جنگ علیه دشمنانش اشاره دارد و گواه بر برخی از برخوردهای نظامی او با یهودیان و مکیان است مورد توجه قرار گرفته است.(1) از متون قرآنی حتی برای توصیف مشکلات داخلی همانند مسألهی مشکوک بیعفتی عایشه، همسر حضرت محمد(ص) (حدیث افک) استفاده شده است.(2)
در آخر باید بیفزایم که اُری رُبین (Uri Rubin/متولد 1947م) شاخهای از شکاکیت را به دست میدهد که کم و بیش ایمنِ از نقد علمی است. او آشکارا مطالعه و تحقیق در باب «حقایق عینی و انکارناپذیر» (Hard Facts) را رها میکند و خود را به ترسیم تصویر حضرت محمد(ص) در جامعهاش محدود میکند. او بدون شک از این تعهد در کتاب خود دربارهی سیرهی پیامبر(ص) موفق بیرون میآید. هرچند او همزمان- به نظر گرگور شوئلر، به اشتباه- ادعا میکند که «اعتقاد به "هستهای عینی و انکارناپذیر" (Hard Core) برای حقایق تاریخی»، در «پرستش خرافی (Fetishism) حقایق در قرن نوزدهم میلادی یا کمی پیشتر» ریشه دارد.(3)
از دیدگاه آدرین لیتس (Adrien Leites)، هدف از رویکرد «نقدِ منبع» از سوی «تجدیدنظرطلبان»، بیرون کشیدن حوادث از متن آثار موجود است. مهمترین ابزار نقد منابع، «مقایسه» است. با مقایسهی گزارشهای مختلف یک حادثه، قادر خواهیم بود که به نسخهی اصلی دست یابیم و تغییراتی را که در جریان روایت به وقوع پیوسته دریابیم. اینگونه بازسازیها براساس دورههایی که آثار در آن دورهها به وجود آمدهاند یا براساس سلسله راویان هر روایت امکانپذیر است. هر یک از این دو نوع ملاک تنها با دو نوعِ مشخص از نقد منابع مورد استفاده قرار میگیرد که هر کدام نتایج متفاوتی را به بار میآورد.(4)
ص:115
استفاده از دورههایی که آثار در آن دورهها به عنوان نشانهای از تحولات به وجود آمدند، تابع یک اصل کلی است که میتوان بدین شکل بیان کرد: اگر گزارشی که در اثری یافت میشود، برگرفته از گزارشهایی در آثار پیشین باشد، بدین نتیجه میرسیم که این رویداد جدید در دورهای اتفاق افتاده است که آن اثر را از آخرین حلقه از صورتهای پیشین آن جدا کرده است. این اصل میتواند در مورد هر اثری به کار رود و بدینرو، این اصل به صورت بالقوه با بازسازی تحول سیره و سنت ارتباط مییابد. اما نتایج حاصل از این نوع نقد منابع، افزون بر قابل مناقشه بودن آن، به ندرت فراتر از کشف تحولات متنی عمل میکند و تحولات ساختاری را نادیده میگیرد.(1)
از سوی دیگر، «قیاس» به دو دلیل به چند اثر معدود و نخستینِ اهل سنت محدود میشود: یکی اینکه معرفی عناصر تازه در طول زمان غیرمحتمل است و دیگر اینکه اساتید این نوع نقد منابع اساساً به عصر سازندهی سنت اسلامی تمایل بیشتری دارند.(2)
استفاده از اِسنادها به عنوان مدرک تحولات، از یک سو بدین مفهوم است که آثار نخستین تا حد زیادی تشکیلدهندهی اکثر منابع میباشند. در واقع، اخبار مستند به سلسلهی راویان که در مورد آثار نخستین امری معمول است، به تدریج در طول زمان از بین رفته و جای آن را نقل قول از آثار پیشین گرفته است.(3)
ص:116
اخیراً در این نوع نقد منابع پیشرفت چشمگیری حاصل شده؛ بدین گونه که بین تحقیق دربارهی اِسنادها و تحلیل ادبی پیوند ایجاد شده و مجموعهی کاملی از منابع مورد استفاده قرار گرفته است.(1)
نتایج کلی برآمده از بهکارگیری این روش را میتوان به این شکل خلاصه کرد: بعد از دورهی کوتاهی از تغییرپذیری، نقل متون امری متداول شد تا اینکه در دورههای بعد ثبات نسبتاً کاملی حاکم شد. آدرین لیتس دو نتیجهی مشخص را در اینجا یادآور میشود و میگوید ما قادریم آثار نخستین را در آخرین منابع مورد استفادهی آنها ردیابی کنیم و بدینرو، روندی را که منجر به فراهمسازی اطلاعاتی شده است که در این آثار به چشم میخورد، بازسازی کنیم. به ویژه اینکه روشن شد که در گزارشهای فردی ابن شهاب زهری (م 124ق) و عروة بن زبیر (م 94ق) میتواند تا حد زیادی اصلاح شود و سیر اقتباسی از این گزارشها را میتوان بازسازی کرد. همچنین ثابت شده است که استفاده از دورههایی که آثار در آن دورهها به عنوان شاهدی بر سیر تطور و پیدایش به وجود آمدند، کاری کاملاً گمراهکننده بوده است.(2) اما باید گفت که این روش افزون بر آشکار ساختن محدودیتهای تحلیلهای اِسنادی، تنها در مورد گزارشهایی قابل استفاده است که سلسلهی روات آنها پیوندهای مشترکی دارند.(3)
ص:117
تئودور نُلدکه (Theodor Noldeke/1836-1930م) و کارل هاینریش بِکِر (Carl Heinrich Becker/1876-1933م)، برخلاف شکاکان افراطی، موضعی میانه نسبت به روایات تاریخ صدر اسلام و سدههای نخست هجری اتخاذ کردند.(1)
نُلدکه بر پایهی مثالهای خاصی اثبات کرد که لئونه کایتانی و هنری لامنس در غالب موارد دچار شکاکیت (Skepticism) افراطی شدهاند. بِکِر نیز دریافت که هنری لامنس فقط روایاتی را نقل کرده که پشتوانهی مدعایش بود (چون برای لامنس به عنوان یک کشیش کاتولیک، روایاتی مهم بود که حضرت محمد(ص) در آنها جلوهی نامطلوبی داشت) و هر مطلبی را که با آن در تناقض بود (یعنی روایاتی را که در آنها حضرت محمد (ص) چهرهی مثبتی داشت) رد میکرد.(2) تردیدی نیست که بِکِر و نُلْدکه استدلالهای قویای برای موضع معتدلشان اقامه کردهاند. اما در نهایت، بِکِر ناگزیر پذیرفت که «نقد هوشمندانه را به سختی میتوان ابطال کرد، چون در اینجا حدس تاریخی در مقابل حدس تاریخی قرار گرفته است».(3)
«حدس تاریخی» ممکن است در برابر رد همهی اِسنادها و انتسابهای پیشین از سوی وَنْزبُرو، کِرونِه، کوک و پیروانشان، به بسیاری از ناظران هشدار دهد و به «هستهای از واقعیت» در روایات اسلامی اشاره کند؛ همچنین اختلافات بعدی صرفاً اثبات کرد که یافتن استدلالها و براهین قانعکننده در برابر شکاکیت افراطی تا چه اندازه مشکل است.(4)
تا دههی 1970م، دیدگاههای معتدلانهی نُلْدکه و بِکِر حاکم بود، چنانکه میتوانیم آن را در اظهارات انتقادیِ مؤلفانِ سیرههای مهم دربارهی حضرت محمد(ص) مانند
ص:118
فرانتس بوهل (Frants Buhl/1850-1932م)، ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م)(1) و رودی پارِت (Rudi Paret/1901-1983م) آشکارا ببینیم.(2)
دور دوم تردیدها نسبت به اعتبار روایات تاریخی صدر اسلام در دهههای 1970 و 1980م به وقوع پیوست. طلیعهی این تردیدها، منازعهای میان آلبِرِشت نُت (Albrecht Noth/1937-1999م) و اورسولا سزگین (Ursula Sezgin/متولد 1970م) دربارهی گزارشهای مربوط به دوران خلافتِ صدر اسلام بود.(3) نُت که به طور خاص به «تئوری مکتب» یولیوس ولهاوزن (Julius Wellhausen/1844-1918م) میپردازد،(4)
مطالعهی خود را با تحلیل روایات مستقل راجع به فتوحات صدر اسلام آغاز میکند. او چنین دریافت که روایات در سیر طولانیشان از نخستین راوی تا گردآورندهی روایت در معرض فرآیند «جعل و تحریف» (Falsification) قرار داشتهاند.(5) این تحریفات- یا
ص:119
ترجیحاً تغییرات (Modification)- در اثر اموری چون تلخیص (Summarization)، تبویب (Systematization)، تفصیل (Amplification)، اجمال (Abridgement)، ترتیب زمانی نادرست (False Chronological)، چینش واقعی (Factual Arrangement)، حذف (Omission)، جعل (Invention) و دستکاری و ادراج (Manipulation) رخ داده است.(1) نُت معتقد است در طول فرآیند نقل، ما اغلب شاهد ظهور سنتهای ادبی و «مضامین کلیشهای تکرارشونده» (Topoi) در نقل هستیم.(2) از سوی دیگر، او تأکید میکند که در کنار روایات «بد»، روایات «خوب» هم وجود دارد؛ بهرغم اینکه او شکاکیت خود را آشکارا بیان کرد، اما در مرز انکار کلی روایات تاریخی صدر اسلام یکباره توقف نمود.(3)
دیدگاههای نُت تأثیر بسزایی بر تحقیقات بعدی در حوزهی تاریخنگاری صدر اسلام گذاشته است. جالب است تأثیر آن در پژوهشهای انگلیسیزبان (Anglophone)(4) بیشتر از تحقیقات آلمانیزبان گسترش یافته است. برای نمونه، از دو تحقیق که نویسندگان آن رویکرد نُت را اتخاذ کرده و بسط دادهاند یاد میکنیم:
1. تحقیق اِلا لاندو- تاسِرون (Ella Landau-Tasseron) بر پایهی یک فقره از سیره اثبات کرده که تغییرات عمده در دادههای تاریخی نه تنها به واسطهی تحریفات جانبدارانه (Tendentious) صورت گرفته، بلکه فرآیند ویرایش (Redaction) (به خصوص در مورد واقدی) نیز در آن مؤثر بوده است.
2. لورنس کُنْراد (Lawrence I. Conrad/متولد 1949م) ظهورِ گزارشهای کاملاً غیرتاریخی (Ahistorical) در مورد وقایع تاریخی را (در اینجا فتح جزیرهی اَرواد
ص:120
(Arwad Island)(1)
که توسط طبری و واقدی توصیف شده) توضیح داده است، که چیزی جز مجموعهای از سنتهای ادبی و "مضامین تکرارشونده" نیست. او توانسته منابع مسیحی- سریانی قدیمتر را بررسی کند، که از لحاظ زمانی نزدیکتر به وقایع بوده و در مقایسه با تاریخنگاری اسلامی وفاداری بیشتری دارند. با توجه به تحلیل ما از مطالب اخذشده از واقدی، باید اذعان کرد که یافتههای لاندو- تاسِرون و کُنراد بیشتر از متون فراهم آمده توسط واقدی برگرفته شدهاند.(2)
نتایج نُت مورد نقد و ارزیابی اورسولا سزگین قرار گرفت و یک تحقیق از او راجع به روایات تاریخی اسلام پیرامونِ خلفای نخستین منتشر شده است.(3) در اینجا فقط بر جنبهی مورد اختلاف آنها تمرکز میکنیم؛ یعنی ارزیابی هر یک از آنها از انتقال روایات مستقل از نخستین راوی تا گردآورندهی روایت. طبق نظر سزگین، ما هیچ دلیلی برای مسلّم گرفتن «فرآیند تحریف» نداریم. او میپذیرد که متن روایت نخستین راوی- موادش معمولاً حاوی گزارشهای (درست یا ادعاشدهی) شاهدان عینی است- همیشه خالی از سرزنش و انتقاد نیست؛ [یعنی] او تلاش برای تزئین و شاخ و برگ دادن (Embellishment)، کاستن (Extenuation) یا هر نوع دستکاری مشابه در متن را منکر نمیشود. اما معتقد است پس از این مرحله، متون برطبق نظامی «مبتنی بر نقل مؤمنانه و قابلاعتماد» (Faithful Transmssion) انتقال یافته است و این بدین معناست که دخالت گردآورندگانِ منابع در متون محدود است به جملهبندی روایاتی که از ناقلان گرفتهاند، که بدون توضیحی مناسب نمیتوانست تغییر کند.(4)
ص:121
البته سزگین برای فرآیند نقل در مرحلهی بعد (پس از ابومخنف، متوفی 157ق/ 774م)، وقوع کاستنها و تلخیصها را میپذیرد و اضافه میکند که این مسأله میتوانست از گرایش جانبدارانهی خاصی (Certain Bias) نشأت بگیرد. به علاوه، او خاطرنشان میکند که وفاداری در نقل که در نظام نقل روایت مسلّم گرفته میشد، در عمل همواره رعایت نمیشد.(1)
این قیود و شرایط تا حدی نشانگر تضادی آشکار میان دیدگاههای سزگین و نُت در این خصوص است. سزگین در منابعش هیچ روایتی متناظر با گزارشهای ابومخنف- که موضوع تحقیق او بود- نمییابد؛ ازاینرو، قادر نیست پاسخی قطعی به مسألهی صحت نقل از راوی اصلی تا ابومخنف ارائه دهد.(2)
تیلمان ناگل (Tilman Nagel/متولد 1942م) یکی از سیرهپژوهان معاصر است که اخیراً دو تکنگاری در مورد حضرت محمد(ص) منتشر کرده است،(3) که فقط یکی از آنها مورد بحث ماست: «[حضرت] محمد[ص]: زندگی و افسانه»، که یک زندگینامهی هزارصفحهای و بسیار عالمانه از پیامبر(ص) است.(4) گرگور شوئلر دربارهی این اثر میگوید: «خوشحالی اولیه در مورد این اثر که به نظر میرسید سنت قابلاحترامِ آلمانی در تحقیق پیرامونِ زندگانی [حضرت] محمد[ص] را از سر گرفته است به زودی بر باد میرود: هرچند ناگل در چند صفحه در مورد تحقیقات معاصر بحث میکند، اما ظاهراً از برخی یافتههای بنیادینِ تحقیقات اخیر، به خصوص در زمینهی تاریخ نقل آگاه نیست. به
ص:122
نظر میرسد او آگاهانه نتایج مطالعات جدید و مهمی را که با نظریاتش در تضاد است نادیده میگیرد».(1)
ناگل تأکید میکند که ما باید «نقاب (مطالب) غیرتاریخی» (Veil of the Unhistorical) را کنار بزنیم تا به حقایق تاریخی صدر اسلام راه یابیم یا آنها را درک کنیم. این نقاب شامل گرایشی به غیرتاریخی نشان دادنِ شخصیت حضرت محمد(ص) (نابودی تاریخ: Destruction of History)(2)
از یک سو و «اصول شکلگیری افسانهایِ» (Legendary Formation Principles) خاص که توسط ناگل مطرح شده از سوی دیگر و از همه مهمتر «تنزل درجه مکه به شهری مطلقاً بد»(3)
میباشد.(4)
طبق نظر ناگل، خودِ پیامبر(ص) این فرآیند تحریف تاریخی را آغاز کرد و لذا تاریخنگاری از همان ابتدا تغییر کرد.(5) ناگل با فاکتورگیری از «اصول شکلگیریِ» حاکم بر منابع رایج اسلامی و با حذف تحریفاتِ ناشی از آن، امیدوار است بتواند رویدادهای واقعی را بازیابی کند. به علاوه، این نویسنده چهرهای به شدت منفی از پیامبر(ص) ترسیم میکند؛ سرتاسر کتاب او پر از دیدگاههای به شدت انتقادی دربارهی اسلام است.(6)
نسل جوانترِ تجدیدنظرطلبان پس از جان وَنْزبُرو (John Wansbrough/1928-2002م) و شاگردانش پاتریشیا کِرونه (Patricia Crone/متولد 1945م)، مایکل کوک (Michael Cook/متولد 1940م) خود را «شکاکان نوین» (New Sceptics) نامیدند.
ص:123
فِرِد مکگِرو دونر (Fred McGraw Donner/متولد 1945م) این شکاکیت نوین را چیزی شبیه به یک پارادایم (الگوی اصلی: Paradigm) علمی میداند که جایگزینِ الگوی قدیمیترِ «نقادی روایت» (Tradition-Critical) شده است که با ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م)، آلبِرِشت نُت (Albrecht Noth/ 1937-1999م)، مناخیم ی. قسطر (Menachem J. Kister) و مکبتش پیوند دارد. او هنری لامنس (Henri Lammens/1862-1937م) را به عنوان یک پیشگام و یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م) را نخستین نمایندهی شکاکیت نوین میداند.(1)
از لحاظ فلسفهی علم، نیز باید شکاکیت نوین را یک «پارادایم» نامید، همانطور که توماس ساموئل کوهن (Thomas Samuel Kuhn/1922-1996م) فهمیده است.(2)
عموماً طول عمر پارادایمها کوتاه است، چون به زودی از پا میافتند و در نهایت، تنها مسائلی را توضیح میدهند که راه حل مطمئنی دارند. پایان عمر یک پارادایم معمولاً با یک بحران (Crisis) شروع میشود، چون انتظارات برآورده نمیشوند، ناهنجاریها به وجود میآیند و پدیدههای جدیدِ بیشتری در مقابل توضیح و تبیینِ پارادایم مقاومت نشان میدهند. نشانههایی وجود دارد که پارادایم «شکاکیت نوین» اکنون به این مرحله رسیده است. در میان علائم بحران، اظهارات کارشناسان خبره، به خصوص از نمایندگان قبلی این پارادایم وجود دارد، و اخیراً شواهدی چون کتیبهها، سکهها و پاپیروس کشف شده است.(3)
نوع شکاکیتی که وَنْزبُرو، کِرونه و کوک طرفدار آن بودند- ابتکاری نو نبود، بلکه در اواخر دههی 1970م احیا شد، با استدلالهای جدید تحکیم یافت و محورِ بحثهای
ص:124
علمی بینالمللی قرار گرفت- در دهه های 1980 و 1990م گسترش بیشتری یافت. حتی اخیراً این شکاکیت شکل افراطیتری به خود گرفته است. یوزف فان اِس به درستی خودبینی برخی از نمایندگان این دیدگاه را که سعی داشتند نظر خود را به عنوان تنها تفسیر هوشمندانه از منابع جا بیندازند، نقد کرده است. تبلیغات مؤثر و پذیرش عمومی که نتیجهی مقالات جنجالی چاپشده در نشریات است، گاه این برداشت غلط را میدهد که «شکاکان نوین» نیروی غالب در تحقیقات تاریخی راجع به تاریخ صدر اسلام هستند.(1)
وَنْزبُرو در کتاب «محیط فرقهای» حضرت محمد(ص) را شخصیت مبهمی از یک پیامبر عرب میداند که گاه و بیگاه با برخی استدلالهای بینام و نشان (Anonymous Logia) اعتبار کسب کرده است. کِرونه و کوک نیز در کتاب «هاجریسم» تا آنجا پیش نمیروند که وجود تاریخی حضرت محمد(ص) را نفی کنند، هرچند اهمیت تاریخی پیامبر(ص) را تنزل داده و اخبار کلیدیِ سیرهی مبتنی بر روایات را غیرواقعی (غیرتاریخی) دانستهاند. اما برخی از «شکاکان نوین» همچون یهودا د. نِوو (Yehuda D. Nevo/1932-1992م)، یودیت کورن (Judith Koren/1934-1986م) و کارل- هاینتس اُهلیش (Karl-Heinz Ohlig/متولد 1938م) تا آنجا پیش میروند که پیامبر اسلام(ص) را کاملاً ساختگی میدانند.(2)
از دیگر قائلان و نمایندگانِ «شکاکیت نوین» میتوان به افرادی چون سلیمان بشیر (1947-1991م)، فرانسیس ادواردز پیترز (Francis Edwards Peters/ متولد 1927م)، نُرمَن کالدِر (Norman Calder/1951-1998م)، جرالد هاوتینگ (Gerald R. Hawting/متولد 1944م)، ابن ورّاق (متولد 1946م)، ویم راوِن (Wim Raven) و هربرت بِرگ (Herbert Berg/متولد 1907م) اشاره نمود(3) که خود به چند شاخه تقسیم میشوند:
ص:125
برخی شکاکان نوین مانند ابن ورّاق (متولد 1946م) و ویم راوِن (Wim Raven) کاری فراتر از تدوین همهی استدلالهای پیشین علیه ارزش تاریخی منابع اسلامی در مورد زندگانی حضرت محمد(ص) و در کل دو قرن اول هجری انجام ندادهاند. برخی دیگر از آنان مانند هربرت بِرگ (Herbert Berg/متولد 1907م) و نُرمَن کالدِر (Norman Calder/1951-1998م) چند استدلال جدیدِ برگرفته از تحقیق خود را بر آن افزودهاند، اما کاملاً به الگوی (پارادایم) ارائهشده از سوی «اساتید» خود پایبند ماندهاند.(1)
کالدر میکوشد که نقل روایت از نویسندگان و خاستگاههای جغرافیایی برخی از آثار عربی متقدم مانند المُوطّأ مالک و المُصنَّف عبدالرزّاق را با طرحِ این مسأله که نقل مکتوب آنها (ترجیحاً نشر آنها از راه نسخهبرداری دقیق از آخرین نُسَخ خطی) نسبتاً دیر آغاز شد و اینکه تنها این قبیل کتابها در متون ویرایشی مختلف برجای ماندهاند تضعیف نماید.(2) این محققان صرفاً به ملاحظات روششناسانه علاقهمندند؛ برخی از آنها با تحلیلهای آماری (Statistical Analyses) کار میکنند، که معیارشان مشکوک است و گاهی اوقات به راحتی تکذیب میشوند؛ اما روش واژهشناسی (Philological)، که ظاهراً یک فعالیت علمی ناچیز تلقی میشود، به ندرت مورد توجه است.(3)
این دسته از تجدیدنظرطلبان و شکاکان نوین، یعنی یهودا د. نِوو (Yehuda D. Nevo/ 1932-1992م)، یودیت کورن (Judith Koren/1934-1986م) و کارل- هاینتس اُهلیش (Karl-Heinz Ohlig/متولد 1938م) مدعیاند که باید از سنت دست کشید و خطوط کلیِ «یک گذشتهی کاملاً متفاوت»(4) را ترسیم نمود، که این ادعاها گاه
ص:126
مبتنی بر تفسیرهای نامتعارفشان از سکهشناسی (Numismatics)، کتیبهشناسی (Epigraphy) یا شواهد «خارجی» است. آنها از الگوی «پیشوایان» خود پیروی میکنند که از این روشها استفاده کردهاند. نِوو و کورِن که کتیبههای عربی قدیمی از نِگِب (Negev)(1) را مورد مطالعه قرار دادهاند، ادعا میکنند که به طور خاص نبودِ فرازهای قرآنی در این کتیبههای برجای مانده از صدر اسلام، نظر وَنْزبُرو در تاریخگذاری متأخرِ (Late-dating) ویرایش نهایی متن قرآن را تأیید میکند.(2)
تمامی آثار اُهلیش- «تجدیدنظرطلب» آلمانی- که فاقدِ ارزش علمی است، نیز در این جریان قرار می گیرد.(3)
او بیپرده اعتراف میکند که قادر به خواندن منابع اصلی مربوطه نیست (چون عربی و دیگر زبان های منابع را نمیداند)، اما ادعا میکند که عدم توانایی او در خواندن متون، وی را قادر میسازد که از «پیشفرضهای خاص یا پیشداوریهای یقینی» (Engfuhrungen) اجتناب کند و «چشمانش را برای پژوهشهای منتقدانه باز کند».(4)
به دنبال نِوو و کورِن، او نیز وجود تاریخی حضرت محمد(ص) را انکار میکند. به علاوه، او خاستگاه هستهی (Grundstock) متنِ قرآن را متعلق به قرن هشتم میلادی و شگفتآورتر آنکه در شرق ایران یا در عراق میداند. او مدعی است که تقویم هجری که ظاهراً به اشتباه نامگذاری شده، قطعاً مدرک «خارجی» از صدر اسلام برایش وجود دارد، یعنی بر مبنای پیروزی هراکلیوس امپراتوری روم بر ایران شکل گرفته است، هرچند این نبرد سرنوشتساز شش سالِ بعد در سال 628م/ 7ق رخ داده باشد، نه در سال 622م/ 1ق. طبق نظر اُهلیش، نام حضرت محمد(ص) در کتیبههای «قبة الصخرة» (The Dome of Rock) (حضرت محمد (ص) بندهی خدا و فرستادهی اوست) و دیگر آثار باستانی (همچون سکهها یا مقبرهها) و منابع، در واقع لقبی از حضرت عیسی(ع) («مبارک» و
ص:127
«ستودهشده») است، هرچند قدیمیترین ارجاع تأییدشده به حضرت محمد(ص) در یک منبعِ غیر اسلامی به سال 640م/ 19ق برمیگردد.(1) اُهلیش روشی را که به این ادعاها منجر شده است «نقد تاریخی» مینامد و از اینکه این روش تاکنون چندان در مطالعاتِ اسلامی به کار گرفته نشده، گلایهمند است.(2)
این تجدیدنظرطلبان همچنین آلبرشت نُت را به اشتباه جزء اسلاف و یاران خود به حساب میآورند، اما او نهایتاً سرسختی شکاکان را به شدت رد میکند.(3) او در چاپ دوم کتابش با عنوان «روایات تاریخیِ عربی صدر اسلام»(4) بار دیگر تأکید میکند که روایت، مطالب بسیاری ارائه میکند که گرچه نیاز به بررسی دقیق دارد، اما هنوز هم برای صدر اسلام ارزش تاریخی وجود دارد.(5) همین مطلب در مورد لورنس کُنْراد (Lawrence I. Conrad/متولد 1949م)، همکار نُت در ویرایش دوم این کتاب، و تعدادی از نمایندگان مکتب اورشلیم (Jerusalem School) (مناخیم ی. قسطر (Menachem J. Kister)، مایکل لِکِر (Michael Lecker/متولد 1982م) و اِلا لاندو- تاسِرون (Ella Landau-Tasseron)) نیز صادق است.(6)
موفقیتهای شکاکان انگلیسیزبان، به خصوص دستاوردهای «پیشوایان»شان، طبعاً الهامبخشِ مقلدانی در خارج از جهان انگلیسیزبانها، به خصوص در فرانسه و آلمان شد.
ص:128
محققان فرانسوی کتاب «مسألهی [حضرت] محمد[ص]»(1) اثر رژی بلاشر (Regis Blachere/1900-1973م) را الگوی خودشان قرار دادند، که در این کتاب نویسنده مستقلاً به الگوی (پارادایم) شکاکیت کمک کرده است.(2)
البته نمایندگان فرانسویِ متأخرترِ این جریان، یعنی آلفرد لویی دو پریمار (Alfred-Louis de Premare/1930-2006م) و ژاکلین شابّی (Jacqueline Chabbi/متولد 1943م)، به وضوح از تمایل خود برای خلق رونوشتی «فرانسویزبان» (Francophone) از دستاوردهای شکاکان انگلیسیزبان پرده برداشتند.(3)
شابّی ادعا میکند که نگارش زندگینامهی حضرت محمد(ص)، غیرممکن است و در ادامه توضیح میدهد که مایکل کوک (Michael Cook/متولد 1940م)(4) پیشتر برخی «سؤالات اساسیِ» مورد بحث او را مطرح کرده است.(5) دو پریمار، که عمیقاً تحت تأثیر دیدگاههای وَنْزبُرو است، تزلزل عجیبی در قبال منابع اسلامی متقدم از خود نشان میدهد.(6) از یک سو، او فکر میکند که سیرهنگاری تاریخی از حضرت محمد(ص)- که شاید تهیهی آن غیرممکن باشد- حتی برای فهم خاستگاهها و ریشههای اسلام ضروری نیست؛ در واقع، او از تدوین چنین زندگینامهای اجتناب میکند. از سوی دیگر، او نمیخواهد (یا نمیتواند) از منابع علیرغم اینکه آنها را جانبدارانه میداند، چشمپوشی کند، چون او قصد دارد از آنها برای به دست آوردن عناصری استفاده کند که راهنمای ظهور و شکلگیری اسلام بودهاند.(7)
ماکسیم رودَنسون (Maxime Rodinson/1915-2004م) نیز خودش نمیتواند مبنای روششناسانهی پایداری در استفادهاش از دادههای
ص:129
موجود در منابع اسلامی متقدم که او آنها را «به ندرت قابلاعتماد» و «بسیار دور از واقعیت» میداند ارائه کند.(1) البته این مسأله مانع او از نوشتن یک زندگینامهی مفصل از حضرت محمد(ص) نشد که بعدها به یک اثر کلاسیک تبدیل شد. با این حال، نوشته ها و ایدههای دو پریمار و شابّی جایی در شکاکیت جهانی به دست نیاورد.(2)
همانگونه که بیان شد، نگاه غربیان به سیرهی نبوی و روش ایشان در سیرهپژوهی سه دورهی مهم را پشت سر گذاشته است: نخست دورهی اعتماد بر منابع سیره و تاریخی نظر به آثار سنتگرایان؛ دوم دورهی تشکیک در اعتبار و اصالت تاریخی روایات سدههای نخست هجری با توجه به آثار تجدیدنظرطلبانی چون ایگناتس گلدتسیهر، یوزف شاخت، جان ونزبرو، پاتریشیا کرونه، مایکل کوک و پیروانشان؛ و سوم دورهی نقد رویکردهای پیشین در سیرهپژوهی غرب، یعنی رویکردهای سنتگرا و تجدیدنظرطلب در دهههای اخیر با تألیف آثار کسانی چون خوتیر ینبُل، هارالد موتسکی و گرگور شوئلر که با تلفیق و تصحیح این دو رویکرد و بلکه نقدهای جدی در پژوهشهای اسلامشناسی و سیرهنگاری انجام گرفته است. این رویکرد سوم در سیرهپژوهی غرب را که تلفیقی از رویکردهای پیشین است رویکرد «بازگشتی» یا «انتقادی» (Critical) نامیدهایم. برخی از پیشگامان و پیروان این رویکرد عبارتند از: خوتیر یُنبُل (G. H. A. Juynboll/1935-2010م)، هارالد موتسکی (Harald Motzki/متولد 1947م)، گِرِگور شوئلِر (Gregor Schoeler)، مارکو شولر (Marco Scholler/متولد 1968م)، روبرت جی. هویلَند (Robert G. Hoyland)، فِرِد مکگِرو دونر (Fred McGraw Donner/متولد 1945م)، ارنست برنهایم (Ernst Bernheim/ 1850-1942م) و کریستوفر اِف. رابینسون (Christopher F. Robinson).
ص:130
در تحلیل مطالب مربوط به سیره و نیز بررسی تاریخی روایات مستقل، دغدغهی اصلی گرگور شوئلر (Gregor Schoeler) تشخیص و تحلیل مراحل متوالی در نقل روایات مدنی است.(1)
مقالات شوئلر معطوف به خصوصیات منابعِ مجموعههای روایی بزرگِ قرون سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی همچون بخاری، مسلم و طبری است؛ وی اثبات کرده که این مجموعهها تا حد زیادی خلاصهی مطالب، مجموعههایی از یادداشتهای سخنرانیها، و نوشتههایی است که در طبقهی «نوشتههای یک مکتب صرفاً برای همان مکتب» جای میگیرد.(2)
دغدغهی دوم شوئلر، مسألهی اعتبار روایات صدر اسلام است. او با کاربرد واژهی «معتبر» نمیخواهد الزاماً این مطلب را برساند که اتفاقات توصیفشده در این کتب روایی دقیقاً همان طور واقع شده که در این کتابها به تصویر درآمدهاند.(3)
از دیدگاه شوئلر، ما باید هم شکاف تاریخی میان گزارشهای اولیه و وقایع گزارششده که حدود 30 تا 60 سال است، و هم هرگونه تحریفی که به خاطر دیدگاههای راویان پیش آمده را در نظر بگیریم. به رغم این ملاحظات، ما میتوانیم به این فرضیه نیز پر و بال دهیم که چنین نقلهایی که بر پایهی گزارشهای شاهدان عینی یا حداقل گزارشهای
ص:131
معاصر است، تقریباً نکات اصلی رویدادهای واقعی را منعکس میکنند و در برخی موارد حتی شاید حاوی مقداری از جزئیات باشند.
شوئلر معتقد است هرگاه گزارشی در بیش از یک نسخهی منقول وجود دارد، ما میتوانیم با مقایسه و یافتن مشترکات متنها، مطالبی را به صورت جزئی یا کلی بازآفرینی کنیم که نزدیک به نسخهی اصلی باشد.(1) شوئلر واژهی «معتبر» را برای توصیف روایاتی به کار میبرد که به وضوح توسط افرادی واقعی در تاریخ از حدودِ ثلث پایانی قرن اول هجری به بعد از طریق یک فرآیند تدریس نظاممند، جمعآوری و منتشر شدهاند. سلسله راویان چنین احادیث «معتبر»ی نشاندهندهی نسبشناسی تاریخی و واقعی اساتید و شاگردانی است که از «مسیرِ» اِسنادها پا به عرصهی وجود نگذاشتهاند.(2)
از نظر شوئلر، به استثناء قرآن که حاوی اطلاعات اندکی در مورد دوران حیات حضرت محمد (ص) است،(3)
تمامی منابع اسلامی موجود (حداقل منابع ادبی) مدتها پس از این وقایع به وجود آمدهاند. چند منبع غیر اسلامی نیز در قرن اول هجری شکل گرفتهاند که تقریباً هیچ مطلبی راجع به زندگانی پیامبر(ص) به ما ارائه نمیدهند. بنابراین، تقریباً همهی دانش ما که خاستگاه اسلامی دارد، برپایهی شرح وقایع نقلشده یا همان روایات است.(4)
ویرایش قطعی و نهایی این نقلها تا قرن سوم و چهارم هجری/ نهم و دهم میلادی
ص:132
واقع نشده است؛ ازاین رو، فرآیند نقل 150 تا 250 سال قبل از آن مطالبی صورت گرفته است که در آثاری که ما هم اکنون در دست داریم مورد ویرایش قرار میگیرند.(1)
حال این سؤال پیش میآید که: این نقلها تا چه حد معتبر و موثقاند؟ از دیدگاه شوئلر، این مطلب درست است که از لحاظ دقت و پایبندی به حراست از متون، نقل مطالب در نظام آموزشی صدر اسلام به هیچ وجه قابل مقایسه با نقل صرفاً شفاهی و موبهموی «ودا»های هندوان و «اوستا»ی پارسیان در طول بیش از یک هزاره نیست. او این نظامهای هندو- ایرانی و اسلامی را در واقع دو نوعِ متفاوت از حفظ مطالب توسط یادآورندهها به حساب میآورد. تفاوت اصلی این است که مسلمانان روش خاصی برای نقل موبهموی متون (مثلاً یادگیری طوطیوار یا روشهای خاص با استفاده از یادآورندهها) برای روایاتشان (تاریخ، حدیث و تفسیر قرآن) ابداع نکردند.(2) از این لحاظ، آنها نه تنها در مقایسه با هندوان و ایرانیان قدیم، بلکه در قیاس با عالمان یهودی قرن دوم هجری، که مجبور بودند متون «میشنا» را که در مدارسشان حفظ کرده بود کلمه به کلمه تکرار کنند، در وضعیت نامطلوبی قرار داشتند.(3) روشهای نقل علمای صدر اسلام از این لحاظ حتی در رتبهی پایینتری نسبت به راویان اشعار کهن عربی قرار داشت که- بهرغم امتیازاتی که دریافت می کردند و وظیفهی قرائت و نشر را داشتند- ملزم بودند که کاملاً بر مطالب اشراف داشته باشند و این وظیفهی آنان با استفاده از وزن و ضربآهنگ اشعار تسهیل میشد.(4)
البته، ما نباید ناخودآگاه شیوهی آزادِ نقل را که در روایات فقهی/ کلامی و تاریخی صدر اسلام وجود داشت مخدوش و نامناسب طبقهبندی کنیم؛ چرا که شاید نقلی
ص:133
کاملاً وفادارانه که به طور دقیق هر بُعد از این مطالبِ مورد بحث را بازآفرینی کند اصلاً مد نظر نبوده است.(1)
از دیدگاه شوئلر، نقل شفاهی و کاملاً دقیق که البته همواره همراه با نقلی مکتوب بوده است، فقط در مورد یک متن انجام گرفت که همان قرآن- کتابی با بالاترین درجهی وثاقت و اعتبار- باشد. حتی در مورد قرآن هم پیش از نقل موبهمو و دقیق، دورهای مسلماً کوتاه از نقل «آزادتر» وجود داشته است.(2) ازاینرو، تنها روش موجود در صدر اسلام برای تضمینِ حد خاصی از دقت در انتقالِ مطالب روایی تاریخی و فقهی/ کلامی، استفاده از گزارشهای مکتوب بود که پس از قرن اول هجری بیش از پیش گسترش یافت. اما سواد و کتابت، خودبهخود یا لزوماً، تضمینکنندهی اعتبار و دقت نیست- مطالب مکتوب نیز میتواند همچون نقل شفاهی به سادگی دستکاری وجعل شود.(3)
صرف نظر از اینکه این دو مسأله چقدر ارتباط نزدیکی با هم دارند، مسألهی اعتبار را نمیتوان خودبهخود با مسألهی ویژگیهای مکتوب یا شفاهیِ نقل برابر دانست؛ چون از یک سو، نقل شفاهی همواره منجر به اشتباه و بیدقتی نمیشود و از سوی دیگر، گزارشهای مکتوب هم همواره حاکی از اعتبار نیستند.(4)
از دیدگاه شوئلر، حداقل راه حل ممکن برای خروج از دوراهی روایات تاریخی، بهکارگیری و بسط رویکردِ پیشنهادی نُت است.(5) او استدلال میکند که روایات مستقل یا مجموعهای از روایات، بهترین نقطهی شروع برای تحقیق و پژوهش هستند.(6) به نظر
ص:134
شوئلر، متقاعدکنندهترین تلاشها برای تمیزِ روایات اصیل و معتبر، تلاشهای پارِت و فُن اشتولپناگل است، و بهتر است از روایاتی شروع کرد که از طریق ابن اسحاق (یا معمر بن رشید) از زهری از عروة بن زبیر نقل شدهاند، چون این طریق بیانگر نسبشناسی تاریخی اساتید و شاگردان است و در نتیجه، بهترین فرصت را برای ارائهی مطالب معتبر فراهم میآورد.(1)
شوئلر بر این باور است که عموماً پذیرفته شده که همواره میتوان مفاد پنهان در زیر متن سیرهی ابن اسحاق را از روی اخباری که با اجازهی او نقل شده و در جوامع روایی پس از او (از جمله طبری و ابن هشام) حفظ شده است بازیابی نمود؛ گاه حتی میتوان خودِ عبارتهای موجود در بخشهایی از متن ابن اسحاق را بازآفرینی کرد. با شیوهای مشابه میتوان حداقل مفاد تقریبی اخباری که به زهری (م 124ق/ 742م)(2)، یعنی یک نسل قبل، یا حتی مفاد تقریبی اخباری که به عروة بن زبیر (م 94ق/ 712م یا چند سال بعد) برمیگردد را بازآفرینی نمود.(3) به نظر شوئلر، به احتمال قوی میتوان اخبار منتسب به عروه، یعنی اخباری که در واقع به او برمیگردد و استنباط یا بازآفرینی مفاد تقریبی آنها از
ص:135
روی اخباری که مستقلاً توسط زهری، شاگرد عروه و پسرش هشام بن عروه (یا یک راوی ثالث یا همراه با یک راوی ثالث) نقل شده، را «معتبر» دانست.(1) این مطلب در مورد حجم قابلتوجهی از روایات موجود در مجموعهی عروه صادق است.(2)
شوئلر معتقد است با گزارشهای عروه، ما به منبع (مؤلف) اصلی روایتِ مورد نظر، و همزمان به قرن اول هجری رسیدهایم. بنابراین، صحیح نیست که گفته شود ما نمیتوانیم از آستانهی شگفتانگیزِ قرن اول هجری عبور کنیم.(3) شوئلر نهایتاً میگوید ما باید همراه با پارِت بپذیریم که میان قدیمیترین روایات اسلامی دربارهی یک واقعه (مثلاً رویدادی که در سال 631-632م/ 10ق یا اندکی پیشتر اتفاق افتاده است) و فعالیت عروه به عنوان گردآورنده (احتمالاً از حدود 664م/ 44ق که عروه حدوداً بیست ساله بوده است) شکافی وجود دارد.(4) در کل، ما داریم دربارهی وقفه و شکافی حدود 30 تا 60 سال صحبت می
ص:136
کنیم. با این حال، ما نیز مانند پارِت باید به یاد داشته باشیم که عروه هنوز هم فرصت داشته تا به شاهدان عینی که معاصرِ بسیاری از وقایع مورد بحث بودهاند مراجعه کند- صرف نظر از اینکه آیا او نخستین راوی را در اِسناد ذکر میکند یا نه.(1)
به همین دلیل، به احتمال زیاد او از عمهی خود عایشه در مورد بسیاری از وقایعی که شاهدش بوده، به خصوص جریان تأسفباری که عایشه خودش درگیرِ آن بوده است (داستانِ موسوم به «حدیث افک»)، که عروه شهادت و گواهی عایشه را نادیده میگیرد. به علاوه، او میتوانسته اخبار دست اول در مورد رخدادهای متعددی که اندکی قبل از هجرت، در طول هجرت و پس از آن اتفاق افتادهاند، همچون خودِ هجرت (که شامل هجرت اول به حبشه و شرایط و حوادثِ منتهی به هجرت اصلی میشود)، جنگ خندق و صلح حدیبیه را جمعآوری کند.(2)
مورخان در تلاش خود برای کشفِ حقیقت، ناگزیر از توجه به این واقعیت بودهاند که این متون ممکن است قبلاً و به دلیل شکافِ زمانی میان راوی و وقایع یا دیدگاه راوی و یا هر دو مورد تغییر پیدا کرده باشند؛ دخالت شخصیِ راوی میتواند به گزارشهایش رنگ و بوی جانبداری دهد یا آنها را کاملاً جانبدارانه نشان دهد.(3)
البته، مسأله بدین صورت باقی مانده تا نشان دهد که روایت شفاهی پس از صدر اسلام- که به یک یا، طبق یافتههای جدید، حتی دو نسل پس از مرگِ مسنترین عضوِ زندهی گروه برمیگردد- طبیعتاً آسیبهای اندکی را شاهد بوده است. دستکم، نباید در مورد این روایات همانند افسانهها یا اسطورههایی قضاوت کرد که توسط طبقاتِ راویان نقل شده است. از روایات بعدی مانند روایات نقلشده توسط عروه دربارهی هجرت و
ص:137
دوران زندگانی پیامبر[ص] در مدینه، خطوط کلی حوادث و حتی برخی جزئیات را نیز میتوان بازیابی کرد.(1)
به نظر شوئلر، این پاسخی به شکاکیت افراطی وَنْزبُرو، کِرونِه و کوک و پیروان ضعیفتر از خودشان است. دیدگاه وَنْزبُرو در کتاب «مطالعات قرآنی» و دیدگاه کِرونِه و کوک در کتاب «هاجریسم» نیز فقط مصداقی از یک گرایش است که هرازگاهی و از روزگار اومانیسم تاکنون به نظر میرسد عرصهی تاریخ نگاری اروپایی را تسخیر کرده است. ارنست برنهایم (Ernst Bernheim /1850-1942م) در کتاب «مقدمهای بر روششناسی تاریخی» آن را اینگونه توصیف میکند: «محققان در ابتدای فرآیندِ نقد دقیقِ تاریخنگاران، خیلی زود فهمیدند که اظهاراتشان در مورد یک رویدادِ یکسان اغلب کاملاً متناقض است، و به جای تلاش برای فهم اینکه آیا هنوز میتوانند حقیقت را کشف کنند یا آیا راهی برای از بین بردنِ ریشهی خطاهایی که تشخیص دادهاند وجود دارد یا خیر، شکاکیت را با این ادعا که، به دلیل عدم اطمینان به نقل، هیچ راهی برای دستیابی به اطلاعات موثق دربارهی گذشته وجود ندارد به افراط کشاندهاند ... . برخی از متفکران خوشبینتر و سادهتر به جای تحقیق جدی در مورد چگونگی تشخیصِ مطالب صحیح از ساختگی و پی بردن به وضعیتی که منجر به تحریف شده و توضیح آن، این تجربه را تعمیم دادند و فراتر از شکاکیت، با جرأتِ تمام مدعی شدند که همهی دورههای تاریخِ نقل صرفاً جعلیات ساختگی و نظاممند بوده است. سکهها به قابلاعتمادترین منابعِ آنها تبدیل شدند و بر این مبنای خاص، تاریخ دورانِ نقل را براساس آنچه که احتمال میدادند اتفاق افتاده است بازآفرینی کردند ... . به وضوح، انکارِ روایت و ترسیمِ آزادانهی یک گذشتهی کاملاً متفاوت بر یک بوم خالی نقاشی، جذابیت خاصی برای این دسته از محققان داشته است».(2)
ص:138
به عقیدهی شوئلر، اگر چیزی وجود داشته باشد که به خاطرش وَنْزبُرو، کِرونِه و کوک را سرزنش و نقد کنیم، بیتوجهی آنها به این «اصل روششناسانهی صحیح و کامل» است که توسط بِرنهیم بنیان نهاده شده است. اما درست همانطورکه کارل هاینریش بِکِر (Carl Heinrich Becker /1876-1933م) پذیرفته که لامِنس، او و نسل او را تشویق کرده و مسألهی سیره را در جایگاه کاملاً جدیدی قرار داده است، ما هم باید بپذیریم که این «متفکران منتقد» چند ویژگی کلیدی روایاتِ صدر اسلام را به ما یادآوری کردهاند:
* روایات در مسیر طولانی نقلشان از راوی اصلی تا گردآورندهی هر اثر، فرآیند تغییر را طی کردهاند (نُت).
* وقایعنگاری (قطعی) در منابع تاریخی موجود، دانش انتقال یافته از «دوران باستان» را حفظ نمیکند؛ تاریخهای مورد بحث گمانهزنیهایی است که توسط عالمانی از طبقهی ابن اسحاق یا واقدی یا، پیشتر از همه، زهری صورت گرفته است (نُت)، که برخی از آنها بر پایهی تفسیرهای نادرست از کنایههای قرآنی است (کِرونه). بنابراین، تاریخهای متفاوت و غلط در منابع تاریخی تعجبآور نیست.
* بعضی روایات، به ویژه برخی از اخبار مربوط به وقایع قبل از هجرت، افسانهای و حاوی قصهاند (کِرونه)، حتی اگر توسط افراد مورداعتمادی چون عروه (مثلاً روایت مربوط به تجربهی نخستین وحی، و نه روایت مربوط به دو هجرت!) نقل شده باشند. بنابراین، با چنین روایاتی باید با نهایتِ دقت برخورد کرد.
* جزئیات معتبر، اگر از متون افسانهای استخراج شوند، اصولاً نباید واقعی تلقی شوند (کِرونه).
* در نهایت، برای اینکه یک مثال عینی ارائه دهیم، تحلیل اِسناد به تنهایی برای تاریخگذاریِ یک روایت (کوک) یا برای یافتن دقیقِ منبعِ یک راوی یا ویراستار کافی نیست.(1)
ص:139
گرگور شوئلر در راستای مطالعات تحلیلی و انتقادی خود نسبت به آثار خاورشناسان پیشین در موضوع سیره و حدیث، به نقد دیدگاهها و نظریات برخی از آنان چون نظریهی «بدنهی مغازی» ویلیام مُنتگمری وات، نظریهی «مدل لایهای» رودُلف زِلهایم و نظریات تیلمان ناگل پرداخته که به شرح ذیل است:
به نظر شوئلر، هرچند در نگاه اول ممکن است ابعاد خاصی از نظریهی «بدنهی مغازی» وات معقول به نظر برسد، اما جای نقد دارد. به عنوان مثال، چارچوب تاریخنگاری در طبقهبندی «مطالب مغازی» راه به جایی نمیبرد. یوهان فوک پیش از این در مطالعهی عمیق خود در مورد ابن اسحاق، خاطرنشان کرده بود که بخش اعظمی از تاریخنگاریها توسط خود ابن اسحاق انجام شده است.(1)
مدرک قطعی را میتوان در اثری که در دسترس وات نبوده، ولی همزمان با او ویرایش و منتشر شده است یافت؛ یعنی کتاب المغازی معمر بن رشید، معاصر ابن اسحاق (که یک نسل پس از او توسط عبدالرزّاق بن همام صنعانی نقل شده)، که فاقد چارچوب تاریخنگاری منسجمی است.(2)
به علاوه، نظریهی «بدنهی مغازی» وات گهگاه حاوی اظهارات خودِ ابن اسحاق دربارهی رویدادهای مطرحشده یا خلاصهای از مفاد روایات یا فصل مربوطه (شامل چند روایت) است.(3)
دربارهی موضوع واقعی یا ادعاشدهی نبودِ اِسناد، بایستی اضافه نمود که «بدنهی مغازی» همیشه بدون سلسلهی روات ارائه نشده است.(4)
هرچند به نظر میرسد وضعیت اینگونه است که ابن اسحاق در سیره (ویرایش ابن هشام)، اسناد (مربوط به منشور مدینه) و فهرستهایی (مانند شرکتکنندگان و کشتهشدگان جنگ بدر)(5)
را همواره بدون نام نقل
ص:140
کرده، اما برخی از مفاد مغازی که در سیره بدون اِسناد است، احتمالاً نتیجهی دخالتِ ابن هشام، ویراستار ابن اسحاق، در آن بخش باشد، که ممکن است اِسناد را حذف کرده باشد. این مسأله برای برخی از فقرات قابل اثبات است.(1)
شوئلر معتقد است این ایده که چیزی شبیه به یک «چارچوب اساسیِ» معتبر برای مغازی وجود داشته، مسألهی جدیدی نیست. پارِت نشان داد که طریق ابن اسحاق از زهری از عروة بن زبیر یک نسبت واقعی استاد- شاگردی را ضبط کرده است، نه یک اِسناد «وارونهی بالارونده» (Raising Back)، و اینکه عروه به عنوان پسر یکی از نخستین صحابهی پیامبر(ص)، حداقل به رویدادهایی که در طول زندگانی پیامبر(ص) رخ داده، غیرمستقیم دسترسی داشته است.(2) جی. فُن اشتولپناگل (J. von Stulpnagel)، شاگرد پارِت، این رویکرد را بیشتر در تز دکترای خود اتخاذ کرده که منتشر نشده و ازاینرو، مغفول مانده است.(3)
او معتقد است که روایات عروة بن زبیر که عمدتاً توسط شاگردش زهری و پسرش هشام به علمای طبقهی بعد، از جمله ابن اسحاق انتقال یافته، «برای تحقیق دربارهی زندگانی حضرت محمد(ص) مبنای مفیدی» هستند. او میافزاید: «حتی میتوان گفت برای این حوزهی خاص (یعنی سیره)، روایات اصلی که حتی امروزه هم به عنوان مهمترین بخش از اَسناد محسوب میشوند، از مجموعهی عروه نشأت گرفتهاند». وی علاوه بر آن، به مسألهی وثاقت هم پرداخته و پیشنهاداتی را برای شناسایی و غربالِ روایات جعلی در مجموعهی عروه ارائه داده است.(4)
ص:141
«مدل لایهایِ» رودُلف زلهایم نیز از چند جهت قابل نقد است:
1. این مدل به جای شفافسازیِ مسأله، ابهام میآفریند: متن سیره حاوی «لایههایی» انباشته روی هم نیست؛ بلکه ما (در مورد «لایههای» 2 و 3) شاهد گرایشهایی هستیم که وارد گزارشهای تاریخی («لایه» 1) شده، در لابلای آن نفوذ کرده و آن را دگرگون کردهاند.(1)
نُلْدکه و هوروویتس پیشتر به وجود این گرایشها اشاره کرده بودند،(2)
که اتفاقاً زلهایم هم کم و بیش از همین مثالها بهره میگیرد. برای مدت مدیدی چنین پذیرفته شده بود که شاخ و برگ دادن به سیرهی حضرت محمد(ص) از همان اوایل با حوادث معجزهآسا شروع شد، هرچند در قرنهای بعد شتاب بیشتری گرفت: گزارشهای مربوط به دخالت الهی و ظهور فرشته ممکن است به قدیمیترین «لایهی» روایت تعلق داشته باشد.(3)
2. «نظریهی لایهای» نه تبیینکنندهی معضل وثاقت است و نه حلکنندهی آن، بلکه فقط این مسأله را به سؤال دیگری تغییر میدهد: و آن اینکه چه مطالبی متعلق به «لایهی اصلیِ» (Layer Ground) تاریخی است؟ دیدگاههای علما در این باره بسیار متفاوت است.(4)
3. زلهایم همهی مطالب را با توجه به دیدگاه تئودور نلدکه به عنوان تاریخی طبقهبندی میکند، در حالی که کِرونِه به سختی مطلبی فراتر از منشور مدینه را میپذیرد. زلهایم نهایتاً ناگزیر است بپذیرد که نمیتواند راه حلی ساده برای معضل وثاقت ارائه دهد.(5)
ص:142
از نظر شوئلر، تیلمان ناگل نیز در مورد تأثیراتِ گرایشهای توصیفیاش غلو میکند- یعنی کسی نمیتواند هیچ مدرکی برای غیرتاریخی بودنِ مطالبِ مورد ادعای وی یا اغراق در مورد شخصیت پیامبر(ص) در مجموعه روایات تاریخی و نامههای عروة بن زبیر خطاب به خلیفه عبدالملک! ارائه دهد- و تأثیر تغییرات و دستکاریهای دیگر در جریان تاریخ نقل همچون تغییرات ویرایشی و «خودسرانه» در متون را ناچیز میانگارد.(1)
به عنوان مثال، او سادهانگارانه وقایع کشمکش حضرت محمد(ص) با یهودیان مدینه را براساس نسخههای نقلشده توسط گردآورندگان بعدی، یعنی ابن هشام و واقدی و بدون توجه به مطالعات شوئلر در این باره دوباره نقل میکند.(2)
شوئلر به نقل «غیررسمی» (Unorthodox) (غالباً مبتنی بر ابن کلبی) پی برد، که وقایع را به شکلی کاملاً متفاوت با گزارشهای «رسمی» (Orthodox) توصیف میکند. سزاوار است این نقل هم همانند گزارشهای «رسمی» در تلاش برای فهمِ «آنچه واقعاً اتفاق افتاده»(3)
مورد توجه قرار گیرد.(4) علاوه بر آن، تحقیقات اخیر این فرضیهی قدیمی را اثبات کرده که برخلاف جوامع حدیثی، آثار سیرهی ابن اسحاق و واقدی حاوی مطالبی است که اکثراً توسط داستانسرایان حرفهای (قُصّاص) نقل شدهاند،(5) حقیقتی که اساساً به واقعیت تاریخی این مطالب لطمه وارد میکند.
ص:143
از دیدگاه شوئلر، شرح ناگل از وقایع، که اغلب صرفاً بازگویی اخبار گردآورندگانِ متأخر است، بر این فرض (که توسط نُت رد شده) مبتنی است که ما میتوانیم با مقایسه و ارزیابی اخبار مختلف در منابع قرنهای نهم و دهم میلادی، «آنچه واقعاً اتفاق افتاده» را کشف کنیم. او این واقعیت را نادیده میگیرد که اولاً، جوامع متأخری که استفاده میکند حاوی مقدار قابلتوجهی قصه است؛ و ثانیا،ً گردآورندگان گزارشهایی را نقل میکنند که فرآیندی طولانی از تغییرات را پشت سر گذاشته و نیز توسط خودِ مؤلفان ویرایش شدهاند. در این شرایط، بسیار بعید به نظر میرسد که این منابع را بتوان به عنوان مبنایی برای نظریات گستردهای همچون فرضیهی ناگل در مورد تحریف وسیع حقایق تاریخی به کار بست.(1)
از نظر شوئلر، یکی از مصیبتبارترین اشتباهات ناگل، ارزیابی بسیار مثبتِ وی از واقدی است: ناگل مدعی است که واقدی را میتوان به عنوان یک مورخ نسبتاً «مدرن» تلقی نمود که ظاهراً روشهایی مشابه با معیارهای تجربی معاصر به کار میگیرد. البته حقیقت امر این است که واقدی گزارشات را با هر کیفیت و از هر منبعی جمعآوری و تدوین کرده است.(2)
اینکه او عمداً از ذکر منبعِ اصلی خود، یعنی ابن اسحاق، سرباز میزند، پیش از این برای ولهاوزن و هوروویتس کاملاً شناخته شده بود؛(3)
شوئلر معتقد است که در مورد منابع دیگر مانند موسی بن عقبه و معمر بن رشید نیز چنین است.(4)
همچنین واقدی اغلب و نه همیشه اسانید جعلی ارائه میکند(5) و برای اعتباربخشی به آنها، شرح
ص:144
جامعی از مغازی با خصوصیات ادبی محض پدید میآورد که این امر متعاقباً منجر به انتساب دروغین آثار برساختهای به او گردید (کتاب فتوح الشام و کتاب فتوح مصر).(1)
برخلاف نظریهی ناگل، مجموعهی حدیثی بخاری که اثری است که باید برای مبحث «نابودی تاریخ» ناگل مورد استفاده قرار گرفته باشد، حاوی دو سلسه ابواب در مورد سیرهی پیامبر(ص) است که به لحاظ تاریخی معتبرند، اگر معتبرتر از آثار سیرهنگاری قرنهای هشتم یا نهم میلادی نباشند.(2) هرچند که ناگل در پیوستی استدلالهای خوبی در برابر دیدگاه برخی شکاکان ارائه میدهد، اما کتابش که دارای نوعی روششناسی است که ما نمیتوانیم آن را چیزی جز «پیش نقادی» (Pre-Critical) بنامیم، بعید به نظر میرسد که در رد «شکاکیت نوین» (New Skepticism) سهمی داشته باشد.(3)
از دیدگاه هارالد موتسکی (Harald Motzki/متولد 1947م)، امروزه سیرهشناسی پیامبر اسلام(ص) در غرب بر سر دو راهی مانده است: از یک سو، بدون نقّادی منابع سیره نمیتواند به تدوین تاریخچهای از زندگانی پیامبر(ص) دست بزند، و از سوی دیگر، چون به نقّادی متون و منابع قرون نخستین اسلام میپردازد، از تدوین سیره و تاریخ زندگانی حضرت محمد(ص) عاجز میماند.(4)
حال آیا محقق غربی راه برونرفت از این تنگنا را پیش روی خود دارد؟ هارالد موتسکی از حدیثپژوهان غربی که اخیراً مجموعه مقالاتی در باب سیره را ویرایش و چاپ کرده است،(5)
در مقدمهی کتاب خود اظهار
ص:145
خوشبینی میکند که تردیدهای گذشتگان در اعتبار و وثاقت منابع اسلامی، خود از جهات متعددی خدشهپذیر است. وی نواقص کار پیشینیان را چنین برمیشمرد:
الف. فقدان بررسیهای نظاممند در باب نقد منابع روایی سیرهی پیامبر(ص). نخستین تدوینکنندگان سیرهی نبوی در غرب، هر آنچه که به نظر خود صلاح میدانستهاند، از منابع روایی اسلامی گزینش کردهاند و مطالعات نقدی در باب سیره و مقایسه و تاریخگذاری این نقلها و روایات مختلف، پیش شرط اصلی بهرهگیری از آنها به عنوان مصادر تاریخی است.
ب. روشهای ارزیابی و سنجش اعتبار روایات سیره تاکنون مورد کمترین مداقّه قرار نگرفتهاند. تقریباً هیچگونه ملاکی در مقایسهی متن روایات وجود نداشته است، و تحلیل اِسناد روایات نیز با وجود اندک پیشرفتهایی که در یکی دو دههی اخیر داشته است، به ندرت در باب روایات سیره مطرح شده است.
ج. به دلیل این دو نقیصه، بحث و مناقشه در باب اعتبار منابع در سطحی بسیار انتزاعی و نه بر مبنای خودِ روایات سیره مطرح شده است. تردید و شکاکیت محققان غربی نسبت به اعتبار این منابع، بیشتر روایات فقهی را دربرگرفته است. برخی مدعیاند که یافتههای این حوزه را میتوان به روایات سیره نیز تعمیم داد و عدهای نیز با این امر مخالفت میکنند؛ ولی هیچ یک به تفصیل در جزئیات مسأله و بر مبنای خودِ منابع سیره تحقیقی نکرده است.
د. بحث در رابطهی محتمل میان قرآن به مثابه منبعی تاریخی و روایات حوزهی فقه، سیره و تفسیر آلوده به اظهارنظرهایی کلی شده است که خود بر مبنای مطالعه در نمونههای خاص و جزئی شکل گرفتهاند؛ بنابراین، اعتبار این اظهارات خود جای چون و چرا دارد.
ص:146
ه-. کتابهایی که تاکنون در شرح سیره و تاریخ زندگانی پیامبر(ص) تألیف شدهاند، دامنهی محدودی از منابع را دربرمیگیرد. این منابع (واقدی، ابن سعد، ابن هشام و طبری)، تنها و تنها مجموعه روایات سیرهی تدوینیافته از قرن سوم هجری هستند. روایات موجود در منابع متأخر هنوز به گونهای نظاممند بررسی، و با روایات کهنتر مقایسه نشدهاند. بر اینها بیفزاییم شماری از منابع تازه- از نوع کهن یا متأخر- که در دهههای اخیر منتشر شده و در دسترس محققان قرار گرفتهاند. این منابع که شاید تنها نامشان برای محققان غربی آشنا بوده است، مبنای پژوهش در روایات سیرهی نبوی را به نحو چشمگیری تقویت میکنند و چه بسا بر پارهای نقاط مبهم در اعتبار منابع سیره پرتویی تازه افکنند.(1)
دربارهی خوتیر ینبُل (G. H. A. Juynboll/1935-2010م) نیز باید خاطرنشان کرد که آثار حدیثی وی به جز چاپ و تصحیح کتابهای صحیح بخاری و الخراج یحیی بن آدم، نگارش مدخل «الحدیث» در دایرة المعارف اسلام بوده است. این مدخل که میتوان آن را عصارهی دیدگاههای خاورشناسان دربارهی حدیث دانست، پنج مسأله را دربارهی حدیث مطرح نموده است: 1. تعریف حدیث و چگونگی پیدایش و شکلگیری آن؛ 2.دانش رجال و نحوهی ارزشگذاری اسناد؛ 3. مصطلحات حدیث؛ 4. معرفی مجموعههای حدیثی شیعه و اهل سنت؛ 5 . طُرق تحمل حدیث. ینبُل گذشته از اشتباهات و خطاهای جزئی و موردی مقاله، دو مطلب مهم را دربارهی حدیث بیان میدارد که مورد قبول مسلمانان نیست:
ص:147
الف. یکی آنکه حدیث را بازتاب گسترش اسلام و تأثیرپذیری از فرهنگهای وارداتی و اختلافات فرقهای دانسته است. او میگوید: پس از رحلت پیامبر(ص)، جامعه و ارتباطات نمیتوانست به صورت اول باقی بماند. ازاینرو، عالمان به وارد ساختن آنچه با اوضاع جدید همخوانی داشت، همت گماردند و زندگی مسلمانان از تماس فرهنگها رنگ گرفت و این سبب شد که این وضعیت جدید به سرعت جعل حدیث به همراه آورد. راویان برای خود روا میدانستند که احادیثی را بسازند که حاوی قول یا فعلی باشد و آن را به پیامبر(ص) منسوب کنند تا با رخدادهای دورهی جدید سازگاری کند و این موجب افزایش احادیث جعلی شد.(1)
او دربارهی اختلافات (دومین عامل جعل حدیث) نیز مینویسد: در اختلافات بزرگ برخاسته از تعصب، هر جریانی به پیامبر(ص) تمسک میجست؛ به عنوان مثال، روایتهایی سراغ داریم که پیامبر(ص) از قیام دولت عباسیان خبر میدهد.(2) وی در پایان میافزاید: بر این اساس، روایات فراوان موجود نمیتواند صبغهی تاریخی و صحیحالنسبه به پیامبر(ص) به خود بگیرد. بلکه این روایات نشاندهندهی آرای شخصیتهای صاحبنفوذ در قرن اوّل هجری است که پس از پیامبر(ص) شکل گرفت و به ایشان نسبت داده شد.(3)
ب. دیگر آنکه وی پرداختن مسلمانان به سند و رجال را امری تبعی و ثانوی دانسته و معتقد است برای آنان متن و مادهی حدیث مطرح بود، نه سند و رجال؛ لذا گروهی محدثی را ثقه میدانستند و گروهی او را ضعیف میشمردند. به بیان دیگر، اگر متن را قبول داشتند و با عقاید و آرای آنها سازگار بود، سند را با وجوه مختلف، صحیح جلوه میدادند و الّا نه. وی در این زمینه مینویسد: داوری دربارهی هر محدث بر پایهی تفاوت دیدگاههای گوناگون بود و همین، اختلافات بزرگی را در پی داشت. سزاوار است که در
ص:148
اینجا این نکته گوشزد شود که متن حدیث مبنای اختلاف بود، نه اختلاف دربارهی شخصیت راوی؛ زیرا مضمون مندرج در حدیث اختلافبرانگیز بود و همین مضمون باعث میشد که دربارهی راوی و محدث نیز داوری شود.(1) این مدخل را استاد احمد محمد شاکر در همان دایرة المعارف اسلام نقد کرده است.
فرانسیس ادواردز پیترز (Francis Edwards Peters/متولد 1927م) تنها سه سال پس از انتشار مقالهی پرارجاعش «در جستجوی [حضرت] محمد تاریخی[ص]»(2)، که در آن اظهارات صریحِ خود در مورد عدم توانایی محققان برای بیان هرگونه واقعیتِ انکارناپذیر دربارهی تاریخ صدر اسلام را ابراز کرد، در سال 1994م- طبق گفتهی پاتریشیا کِرونِه- تحقیقی کاملاً «روایی» راجع به زندگانی پیامبر(ص) به رشتهی تحریر درآورد.(3)
روبرت جی. هویلَند (Robert G. Hoyland)، از شاگردان قدیم کِرونِه که اکنون مؤلفی برجسته در زمینهی منابع غیر اسلامی راجع به صدر اسلام است، بار دیگر منابع غیر اسلامی را که کِرونِه و کوک در کتاب «هاجریسم» از آنها بهره بردهاند مورد بررسی قرار داد. او نشان داد که این منابع به سختی میتوانند از گزارشی جایگزینِ روایت برای تاریخ صدر اسلام پشتیبانی کنند؛ بلکه بالعکس، آنها اغلب با منابع اسلامی و الحاقات آنها موافقاند.(4)
چند سال پیش، خودِ کِرونِه و کوک فرضیهی اصلی مطرحشده در کتاب «هاجریسم» را علناً بیاعتبار خواندند.(5) تاریخپژوهان مطرح در زمینهی تاریخ صدر اسلام همچون فِرِد مکگِرو دونر (Fred McGraw Donner/متولد 1945م)(6) و کریستوفر
ص:149
اِف. رابینسون (Christopher F. Robinson)(1) در آخرین آثار منتشرشدهی خود وقتی بحث به «شکاکیت نوین» منجر میشود، قاطعانه با نگاه نقادانه مخالفت میکنند.(2)
در میان یافتههای جدیدِ حاصل از کتیبهها، پاپیروسها و سکهها که پارادایم نوشکاکانه (Neo-Sceptical Paradigm) را به چالش میکشند، باید به موارد زیر اشاره کرد:
* کشف قدیمیترین کتیبهی اسلامی که سنگنوشتهای (Graffito) در قاع المعتدل در شمال غربی عربستان است، توسط علی بن ابراهیم قبّان در سال 1999م انجام گرفت. در این سنگنوشته پس از «بَسمَله» این عبارات آمده است: «أنا زُهَیر کاتبُ زمانٍ تُوُفِّی عُمَر سَنَةَ أربَعَ و عِشرینَ (644-645م/ 24ق): من، زهیر، این مطلب را در زمان مرگ عمر در سال 644-645م/ 24ق نوشتم». بسیار جالب است که نویسندهی این مطلب تنها چند سال پس از شروع تاریخ هجری (بین سالهای 634 تا 644م/ 13 تا 23ق)، از این تاریخ استفاده میکند. جالبتر بلکه شورانگیزتر اینکه این سنگنوشته از عمر (خلیفهی دوم) و سال دقیق مرگش یاد میکند. تاکنون محققان گمان میکردند هیچ مدرکی دربارهی هیچیک از صحابهی پیامبر(ص) در منابع خارجی (غیر اسلامی) وجود ندارد؛ معاویه به عنوان
ص:150
خلیفهی اول قلمداد میشد تا از طریق چنین شواهدی، هم در کتیبهها و هم در نُسخ خطی بر روی پاپیروس، به عنوان چهرهای تاریخی کاملاً اثبات گردد.(1)
* دو عدد از قدیمیترین پاپیروسهای شناختهشده که دارای تاریخ هجریاند، هر دو در سال 643م/ 22ق پدید آمدهاند.(2)
* ما نخستین مدرکِ مؤیدِ بر وجود حضرت محمد(ص) را در یک نشان اسلامی بر روی دو سکهی نقرهی عربی- ساسانی از سالهای 66 و 67ق مییابیم، که بر حاشیهی آنها خلاصهای از شهادتین (بسم الله محمّد رسول الله) دیده میشود. سیزده یا چهارده سال بعد، نام حضرت محمد(ص) به عنوان یک نسب بر روی سکهای متعلق به سال 80ق به خط عربی ذکر شده است که حاوی نام سرهنگ اموی، عبدالرحمن بن محمد (معروف به ابن اشعث) میباشد. ابن اشعث و پدرش، محمد (م 661م/ 41ق) چهرههای تاریخی مهمی بوده و در منابع تاریخ اسلام کاملاً شناخته شدهاند. این واقعیت، ادعای مضحکِ اُهلیش مبنی بر اینکه در منابع قرن اول هجری، به خصوص کتیبههای موجود در قبة الصخرة، واژهی «محمد» (نوشته شده به صورت محمد (MHMD)) یک نام شخصی نیست، بلکه لقبی برای حضرت عیسی(ع) (بدون هیچ اشارهای به پیامبر اسلام(ص)) است و باید به صورت «ستودهشده» یا «مبارک» ترجمه شود تکذیب میکند. نخستین مدرک غیر اسلامی که نام پیامبر(ص) را ذکر میکند حتی قدیمیتر است، چون یک وقایعنامهی سریانی- مسیحی که در حدود سال 640م/ 19ق (به گفتهی هویلند) توسط کشیش توماس پرسبیتر (Thomas The Presbyter/قرن هفتم میلادی) کشف شده است به «نبردی میان رومیان و پیروان حضرت محمد(ص)» اشاره میکند.(3)
ص:151
* کتیبههایی که به وضوح مفاد اسلامی دارند (یعنی شامل شیوهی بیانِ قرآناند)، زودتر از آنچه پیشتر گمان میرفت (یعنی از سال 31ق) پدید آمدهاند.(1)
* نسخهی خطی ناقص و بسیار قدیمی از قرآن،(2) اخیراً توسط فرانسوا دروش (François Deroche) کشف شده و به عنوان یک سند تاریخی بسیار مهم شناخته شده است. او برپایهی اسلوب نگارش و رسم الخط کهن آن (مثلاً «قال» را در همه جا به صورت «قل» نوشته)، قدمت این قرآن را به سالهای 50 تا 75ق میرساند. متن این قرآن، همانند بقایایی از یک قرآن خطی کهن از صنعا، از نسخهی تصحیحشدهی عثمانی تبعیت میکند. این سند بسیار حیاتی و مهم، فرضیهی وَنْزبُرو را مبنی بر اینکه قرآن تا سال 800م/ 184ق شکلی که امروز از آن میبینیم به خود نگرفته بود، قاطعانه رد میکند.(3)
مدارک خارجی به قدری هست که حداقل برخی از جزئیاتِ روایاتِ تاریخ اسلام در باب تاریخ صدر اسلام را ثابت نماید. نمایندگانِ تحقیقات اخیر کاملاً آمادهاند تا بپذیرند که روایات اسلامی علاوه بر اخبار «بد»، حاوی اخبار «خوب» نیز است. ازاینرو، آنان خودشان از «پارادایم شکاکیت» (Sceptical Paradigm) فاصله میگیرند. البته برخی از آنها به اشتباه مدعیاند که «آنچه کم داریم، روشی برای استخراج آن سنگ معدنِ گرانبها از سنگ نتراشیدهای است که فعلاً در آن جای گرفته است» یا اینکه «هنوز هیچکس نتوانسته است راهی منطقی و مستدل برای تشخیصِ روایات اصلی از تقلبی ارائه کند». رابینسون، نگارندهی جملهی اخیر، ادعای خود را در یک پاورقی با پذیرش این مطلب تعدیل میکند که روشِ موسوم به «تحلیل اِسناد- متن» (Isnad-Cum-Matn Analysis)(4)
را «امیدبخش» (Promising) میداند.(5)
ص:152
اگر تاریخچهی صد و پنجاه سالهی کاوشهای اسلامشناسان غرب در زمینهی تاریخ صدر اسلام را بررسی کنیم، یکی از بزرگترین مشکلاتی که همواره از سوی آنها مطرح شده، مسألهی اعتبار و قابلیت اعتماد چهار اثر اصلی، یعنی سیرهی ابن هشام، مغازی واقدی، طبقات ابن سعد و تاریخ طبری بوده است. از دلایل اصلی نفی این اعتبار، فاصله نسبتاً طولانی بین دوران زندگانی حضرت محمد(ص) و زمان جمعآوری و نشر زندگینامههای اوست (150 تا 250 سال)؛ و دلیل دیگر، زمینهی سیاسی- تاریخیای که در آن این متون به وجود آمدهاند (یعنی زمان حکومت بنیعباس). ازاینرو، تاریخپژوهان غربی چنین استدلال میکردند که این متون اخبار دست اولِ کمتری در مورد حضرت رسول(ص) به ما عرضه میکنند و این آثار بیشتر جو حاکم زمانِ نگارش را برای ما تبیین مینمایند؛ چنانکه در همهی اعصار، دستگاه حاکم، تاریخنگاری را تحت نفوذ خود قرار دادهاند. اسلامشناسان غربی این نظریه را در مورد تاریخ صدر اسلام نیز صادق دانستهاند و مدعی شدهاند که کلیهی احزاب و مذاهب اسلامی خواه ناخواه به شخص پیامبر(ص) استناد میکردهاند تا ایدههای مذهب خویش را توجیه کنند. ازاینرو، تاریخپژوهان کنونی غرب، تاریخنگاری دربارهی صدر اسلام را به میدان نبرد تشبیه کردهاند.(1)
باید گفت که غرب تقریباً در دو دههی اخیر، به دلیل شکست ایدههای سوژهمحور و ایجاد گسست در این برداشت نزد متفکرانی چون هایدگر و گادامر و اصحاب هرمنوتیک و در نتیجه، افول قدرت اصول شرقشناسانه، یک جریان فکری به وجود آورد که بعضی از اسلامشناسان به کمک این افقهای جدید فلسفی شروع به کار کردند و از دیدگاهی جدید سراغ متون
ص:153
اسلامی رفتند و از این رهگذر به نتایج بکر و تازهای رسیدند. جریانی که برای علوم انسانی در غرب همانند زلزلهای بود.(1)
تا آستانهی قرن بیست و یکم میلادی تقریباً تمامی محققان غیر اسلامی بر این باور بودند که پیامبر اعظم(ص) به عنوان تاجری دنیادیده اطلاعات درجشده در قرآن را از کتب آسمانی دیگر و گفتگوهایی با پیروانشان اقتباس کرده و آنها را با شرایط حاکم بر جزیرةالعرب وفق داده است! پژوهشگران بیطرف در سالهای اخیر به پوچی اینگونه نظریات پی بردند، چرا که با کمک آنها تأثیر عمیقی که قرآن بر شنوندگانش گذاشته و تا هم اکنون هم میگذارد، سازگار نیست. در عین حال، با آغاز هزارهی جدید گروهی از پژوهشگران به موازات تغییرات فرهنگی از تفسیرهای مادی و اجتماعی راجع به تاریخ صدر اسلام فاصله گرفتند و به این واقعیت پی بردند که پدیدهای چون دو دههی نخستین اسلام و شخص حضرت رسول(ص) در درجهی اول بر اساس یک ایدهی معنوی و دینی باید مورد فهم و بررسی قرار گیرد.(2) لودویگ آمان (Ludwig Ammann/1833-1914م) در اثر بینظیرش «میلاد اسلام، وحی و نوآوری تاریخی»(3)
به دنبال این است که طرح نوینی از نقش وحی در تاریخ ارائه دهد. به عقیدهی لودویگ آمان، برخلاف نظر اسلامشناسان پیشین، آن دگرگونی که حضرت رسول(ص) در جامعهی بدوی اعراب به وجود آورد و دینی که او به انسانها عرضه داشت و انگیزهاش برای این کار، نه ریشهی اقتصادی و مادی داشت و نه سیاسی، بلکه صرفاً معنوی بود. بر این اساس، بهرغم تئوری ویلیام منتگمری وات، هیچگونه بحرانی جزیرةالعرب را قبل از بعثت نبی اکرم(ص) فرا نگرفته بود که رسالت شخصی حضرت را به عنوان پاسخی به این بحران تلقی کنیم. به عکس، وحی محمدی اندیشهی معاصرانش در مدینه را به حدی مشتعل ساخت که
ص:154
انقلابی دینی و بعد از آن انقلابی اجتماعی به جریان انداخت.(1) لازم به ذکر است که نظریات جدید و بکری که لودویگ آمان راجع به تحولات در تاریخ صدر اسلام مطرح میکند، صرفاً به دلیل چرخش نگاه از حوزهی اقتصاد و سیاست به عرصهی فرهنگ و دین که تئوریهای پست مدرن زمینه را برای تحققش مساعد کردهاند، عملیاتی شد. مبالغه نکردهایم اگر بگوییم برخورد اسلامشناسان غربی از قرن نوزدهم میلادی تا به امروز با سیرت پیامبر اکرم(ص) به تدریج از مجادلهجویی به سوی مصالحهجویی گرایش یافته است، و چه بسا دانشمندان غربی پی بردهاند که با تعصب دینی و ایدئولوژیک، محصولات پژوهشی نضج نمیگیرند.
بررسی جریانها و مکتبهای فکری خاورشناسی در موضوع حدیث، بسی حائز اهمیت است و در شکلدهی نگاه پژوهشگران مسلمان، تأثیرگذار است. با توجه به این مطلب، میتوان مهمترین جریانهای خاورشناسی در حوزهی حدیث در غرب را چنین ترسیم نمود: 1. آشنایی اولیه و غیرعلمی با حدیث از قرن هفدهم میلادی؛ 2. پژوهشهای آکادمیک و نقادانه دربارهی حدیث از قرن نوزدهم میلادی؛ 3. نگاه نقادانهی خاورشناسان به پژوهشهای پیشین خاورشناسان از نیمهی دوم قرن بیستم میلادی.
1. آشنایی اولیه و غیرعلمی با حدیث: مرحلهی نخست مطالعات خاورشناسی دربارهی حدیث با مطالعه و بررسی زندگانی پیامبر اسلام (ص) آغاز گردید. در این برههی زمانی، توجه خاورشناسان به هنگام مطالعهی زندگانی و شخصیت پیامبر(ص) بدین نکته معطوف شد که چرا مسلمانان گفتار و کردار پیامبر(ص) را حفظ و نگهداری میکنند. از آن پس، اهتمام و توجه آنان بدین امر بیشتر گشت، تا اینکه نخستین بار بارتیلمی هربلو (Barthélemy d'Herbelot /1625-1695م) در نیمهی قرن هفدهم میلادی در
ص:155
«کتابنامهی شرق» در ذیل مدخل «حدیث» به اظهارنظر دربارهی حدیث پرداخت و آن را به عنوان داستان و قصه تلقی نمود و برایش ریشههای تلمودی برشمرد.(1)
2. پژوهشهای آکادمیک و نقّادانه دربارهی حدیث: این پژوهشها که در قرن نوزدهم میلادی شکل میگیرد و تاکنون نیز ادامه دارد، دو شخصیت برجستهی غربی آن را هدایت و رهبری کردهاند: ایگناتس گلدتسیهر و یوزف شاخت. این دو با وجود اینکه از منابع گستردهای در حوزهی مطالعات اسلامی بهره بردند و آشنایی آنها با آثار اسلامی بسیار وسیع بود، اما شکاکیت افراطی در زمینهی حدیث داشته و آن را ترویج نمودند و با اینکه نزدیک به یک قرن از وفات گلدتسیهر و نیم قرن از وفات شاخت میگذرد، هنوز پژوهشگران غربی متأثر از آرای این دو هستند. آنچه در آثار و نوشتههای این دو مطرح شده، تشکیک در اعتبار حدیث با دعوای تداوم نقلهای شفاهی تا قرن دوم هجری است. این شکاکیت را مستند به عدم کتابت حدیث در قرن اول هجری و منع خلفا از کتابت میدانند. در کنار این تشکیک در اعتبار حدیث، گام بعدی آنان دعوای جعل حدیث در پرتو نزاعهای سیاسی و مذهبی و نیز ضرورتهای تحمیلشدهی ناشی از گسترش جغرافیایی اسلام است. در نگاه اینان احادیث صحیح، به خصوص در حوزههای فقه بسیار اندک است. برای تکمیل دو رأی قبلی، شاخت دعوای جدیدی را مطرح ساخت مبنی بر اینکه اسناد موجود در منابع حدیثی در قرون بعدی ساخته شده است. موارد مذکور سه محور اصلی در پژوهشهای این دو خاورشناس است. این مطلب را نیز باید افزود که اینان مسلمانان را متهم میکنند که توجهی به نقد محتوایی و متن احادیث ندارند. گلدتسیهر در اواخر قرن نوزدهم میلادی این دیدگاهها و نظریات را ارائه کرد و تا 60 سال پس از وی محرّک تازهای نیافت، تا اینکه شاخت دوباره آن دیدگاهها را تأیید و حتی پا را فراتر نهاد و ساختگی بودن اَسناد را نیز بدانها افزود.
ص:156
3. نگاه نقّادانهی خاورشناسان غربی به پژوهشهای پیشین غرب: سومین مرحله در نیمهی دوم قرن بیستم میلادی شکل میگیرد و در برابر دعاوی گلدتسیهر و شاخت، پژوهشگرانی پا به عرصهی تحقیق مینهند. گرچه این مخالفتها یکدست و فراگیر نیست، اما آغاز نقد، خود بیانگر شکلگیری جریانی نوین است. در این مرحله، رأی گلدتسیهر و شاخت در زمینهی عدم کتابت در قرن اول هجری مورد نقد قرار میگیرد و شواهدی بر کتابت در قرون اولیهی اسلامی ارائه میگردد. هارالد موتسکی در کتاب «مبادی فقه اسلامی» با تحلیل کتاب «المصنف» عبدالرزاق، رأی شاخت را در تقدم فقه بر حدیث مردود میانگارد.(1)
گرگور شولر و فاناِس نیز در تعدیل دیدگاه شاخت و تضعیف برخی آرای او کوشش نمودند. نوشتههای مایکل کوک در بررسی مخالفان نگارش حدیث را نیز میتوان از این قسم قلمداد کرد.(2)
از مسائلی که از سالهای 1970م به بعد در میان غربیان شکل گرفت، مسألهی تاریخگذاری حدیث است؛ اینکه چگونه میتوان با بررسی سند یا متن و یا هر دو، زمان شکلگیری حدیث و صدور حدیث را به دست آورد. اولین کسی که بدین کار دست یازید، مارستُن آر. اسپیت (Marston R. Speight/1924-2011م) است که با مقایسههای متنی یک حدیث پیامبر(ص)، به تعیین تاریخ آن اقدام نمود. از آن پس، ماهر جرّار دربارهی مفهوم شهادت در جهاد، اُری رُبین دربارهی حدیث «الولد للفراش»، قسطر دربارهی احادیث ناخن گرفتن و دیگران بدین پژوهشها پرداختند.(3)
ص:157
در پایان، میتوان اذعان کرد که امروزه دو مکتب و جریان دربارهی حدیثپژوهی در غرب وجود دارد: 1. دیدگاه کسانی که به شکاکیت افراطی در حدیث دامن میزنند و در مسألهی کتابت، اِسناد و صدور حدیث تشکیک جدی دارند و میتوان آن را مکتب گلدتسیهر و شاخت نامید؛ 2. دیدگاه معتدلتر، واقعبینانهتر و منصفانهتر که با تحقیقات گستردهتری ضمن نقد پارهای از دیدگاههای گلدتسیهر و شاخت، شواهدی بر برخی از باورهای مسلمانان ارائه کردند و میتوان در میان اینان از هارالد موتسکی نام برد.
نقد و بررسی مهمترین دیدگاههای ایگناتس گلدتسیهر و یوزف شاخت در حوزهی حدیث
1. یکی از آرای گلدتسیهر که البته ریشه در برخی منابع اهل سنت و روایات منقول از آنان دارد، عدم کتابت حدیث در قرون اول و دوم هجری است. گلدتسیهر با تکیه بر روایاتی که در مخالفت با کتابت احادیث در منابع روایی اهل سنت موجود است، تدوین متون حدیثی را در نیمهی نخست قرن سوم هجری میداند.(1)
2. یکی از ایرادهای خاورشناسان بر مسلمانان، عدم توجه و اعتنا به نقد متن احادیث است، بدین معنا که مسلمانان برای ارزیابی درستی و نادرستی روایات به سلسلهی اسناد روایات مینگرند و علم رجال نیز متکفل همین امر است و رشد فزایندهی کتابهای رجالی نیز این خط مشی را تأیید میکند. نخستین بار این مسأله از سوی گلدتسیهر مطرح شد و پس از وی، خاورشناسان دیگر مانند لئونه کایتانی و یوزف شاخت و نیز برخی از مسلمانان بدان توجه نمودند.(2)
ص:158
3. یکی از دعاوی شاخت که در دو اثر اصلیاش به نامهای «اصول الفقه المحمدی» (1950م) و «مدخل الی الشریعة الاسلامیة» (1964م) بر آن تأکید فراوان دارد، این است که بیشتر احادیث فقهی پس از زمان پیامبر(ص) و صحابه ساخته شده و به آنان منسوب شده است.(1)
4. شاخت برای اثبات مدعای فوق، قاعدهای را به کار گرفته است با عنوان «السکوت عن الحدیث فی موطن الاحتجاج دلیل علی عدم وجوده»: سکوت در مورد حدیثی به هنگام نیازِ به استدلالِ بدان، دلیل بر عدم وجود آن حدیث در آن زمان است. وی این دعوی را چنین شرح داده و مستند میسازد: بهترین راه برای اثبات عدم وجود حدیثی در یک مقطع زمانی با اثبات این مطلب صورت میپذیرد که آن حدیث در زمانی که استدلال بدان امری لازم و ضروری بود، به عنوان دلیل شرعی به کار نرفته است؛ این مطلب زمانی مطرح است که حدیث موجود باشد. شاخت برای اثبات دعوی خود به 47 شاهد از کتب فقهی استشهاد میکند.(2)
5. یکی دیگر از دعاوی شاخت این است که اسناد احادیث و روایات در قرون دوم و سوم هجری به صورت تدریجی شکل گرفته است.(3) شاخت برای اثبات این مدعا شواهد
ص:159
و نمونههایی را از کتابهای «الام» شافعی، «الموطأ» مالک بن انس و «الآثار» شیبانی برگزیده و آن را مستند قرار داده است.(1)
اندیشمندان عربِ معاصر نسبت به جریان خاورشناسی یا استشراق و پژوهشهای اندیشمندان غربی، به ویژه در باب سیرهی پیامبر(ص)، مواضع سهگانهی ذیل را دارند:
1. پذیرش کامل (موقف القبول المطلق): این دیدگاه در واقع ناشی از عدم اعتماد به اسلام و مسلمانان است. مشهورترین مدافعان این گرایش کسانی هستند که از شاگردان استشراق محسوب میشوند، مانند طه حسین(2)، احمد صبحی که سنت نبوی را منکر شده است،(3) و بسیاری از علمای مشهور عرب در انکار سنت نبوی از او پیروی کردهاند.(4)
2. ردّ کامل (الرفض المطلق): احتمالاً این گرایش واکنشی نسبت به گرایش نخست باشد. دلیل اینان آن است که آنچه از سوی خاورشناسان مطرح شده، به دور از انصاف بوده است و به دنبال حقیقت نیست و در نتیجه، یک تفکر خصمانه است. این گروه هیچ نوع مشارکتی را از افراد غیر مسلمان نمیپذیرند، اما با این همه قبول دارند که تعداد کمی از خاورشناسان موضعی بیطرفانه داشتهاند، ولی این تعداد اندک نمیتواند موضع اصلی خاورشناسان را منعکس کند.(5)
در اینجا مالک بن نبی میگوید حاصل کار خاورشناسان، شری بر جهان اسلام بود.(6)
از کسانی که به نقد و بررسی جدی آرای خاورشناسان و رد
ص:160
آثار آنان پرداختهاند میتوان به دکتر محمود شاعر در رسالهی «الطریق الی ثقافتنا» و عبداللطیف طیباوی در کتاب «دراسة نقدیة للمستشرقین الناطقین بالانجلیزیة» اشاره نمود.(1)
3. نگاه پژوهشمحور (موقف اخضع نتاج المستشرقین للبحث و النظر): این گروه معتقدند که آثار خاورشناسان را باید مورد مداقه و بررسی قرار داد و اذعان دارند که تفکر استشراق اثرش را بر خوانندهی مسلمان میگذارد و در عین حال، منکر نقش بعضی از خاورشناسان در خدمت به میراث اسلامی نیستند، به ویژه در مورد نسخههای خطی که توانستند آنها را حفظ و نگهداری کنند، و کشف نمایند و در فهرستها به ثبت برسانند.(2)
از طرفداران این دیدگاه میتوان از ابوالحسن ندوی نام برد.(3)
عبدالجبار ناجی در کتاب «تطور الاستشراق فی دراسة التراث العربی» پژوهشهای خاورشناسان دربارهی پیامبر اسلام(ص) و سیرهی ایشان را به سه مرحله تقسیم میکند:
1. دورهی قرون وسطی: در این مرحله خاورشناسان با تعصب فراوان و ناآگاهی از منابع اسلامی و عربی و نیز نگاهی اسطورهای و تخیلی به پیامبر اسلام(ص) مینگریستند.
2. قرون هجدهم و نوزدهم میلادی: در این مرحله با شکلگیری نحلههای فکری و فلسفی در اروپا، به ویژه آلمان و فرانسه، مطالعات خاورشناسان دربارهی پیامبر(ص) رنگی دیگر به خود میگیرد. در این مرحله پیامبر(ص) به عنوان مصلحی که برای رهانیدن پیروان خود از اسرار لاهوت به پا خاسته است، معرفی می شود.
3. قرون نوزدهم و بیستم میلادی: در این دوران که عصر تکنولوژی و صنعت به شمار میرود و تأثیر فراوانی بر اقتصاد و جامعهی انسانی داشته است، مطالعات خاورشناسان دربارهی پیامبر اسلام(ص) نیز به گونهای دیگر رقم میخورد. اهتمام به
ص:161
جنبههای اجتماعی زندگانی پیامبر(ص) و یا بررسی تأثیر اوضاع اقتصادی و شهرنشینی بر زندگانی پیامبر(ص) چنانکه در مطالعات لامنس، کایتانی و دیگران دیده میشود، متأثر از نوع نگاه این برههی زمانی است.(1)
صاحب کتاب «الاستشراق فی السیرة النبویة» پس از بررسی آثار وات در باب سیرهی پیامبر(ص) می گوید که وات در مقدمهی کتاب «محمد فی مکه» تلاش میکند که به مسلمانان اطمینان دهد که او علاوه بر پایبندی به اصول و قواعد پژوهش تاریخی غربی، چیزی نگوید که لازمهاش رد اصل و مبنایی از اصول و مبانی اساسی مسلمانان باشد و تأکید میکند که لزوماً فاصلهای میان پژوهشهای غربی و اعتقادات اسلامی نیست که نتوان از آن گذر کرد.(2)
اما آنچه که وات در مقدمه ذکر کرده، مغایر است با آنچه که او در واقعِ امر از وقایع سیره ارائه داده است.(3)
روشهایی که وات در تدوین و نگارش سیرهی پیامبر(ص) به کار گرفته است عبارتند از:
1. روش اثر و تأثر (المنهج الاثر و التأثر): در این روش وات تلاش میکند که نشان دهد که پیامبر(ص) تحت تأثیر افکار و اندیشههای ورقه بن نوفل مسیحی قرار گرفته و به مدینه هجرت کرده است، زیرا او با اقتباس از کتب یهود و مسیحیت توانست دین جدید «اسلام» را بنیان نهد. از دیدگاه وات، اسلام چیزی جز تلفیقات و برساختههای یهود و مسیحیت نیست.(4)
2. روش سکولار (المنهج العلمانی): وات براساس این روش به بیان وقایع سیره از بدو تولد تا ازدواج پیامبر(ص) با حضرت خدیجه(س) میپردازد، مانند حادثهی شق صدر و داستان بحیرای راهب. او معتقد است از دیدگاه یک مورخ سکولارِ واقعی، این داستانها
ص:162
حقیقی نیست. وات وقتی از نبوت پیامبر(ص) سخن میگوید، آن را به «تخیل خلّاق» وی برمیگرداند؛ یعنی بعثت پیامبر(ص) برای نبوت از طرف خداوند نیست، بلکه ساختهی عقل و تخیل اوست. او برای تکمیل این دیدگاه، مشاهدهی جبرئیل توسط پیامبر(ص) را بعید میداند.(1)
وات در مسألهی وحی شک میکند و معتقد است که مصدر و منبع وحی محمدی، ضمیر ناخودآگاه اوست.(2)
3. روش مادی (المنهج المادی): وات معتقد است که مورخان بیشتر میتوانند عوامل مادی موجود در ماورای تاریخ را درک کنند و ازاینرو، ظهور اسلام را پدیدهای ناشی از واکنشِ در برابر بیماری آن دوران میداند که زندگی اعراب در آن دوره از حالت بدوی به یک اقتصاد شهری تبدیل شده است. او در تحلیل جنگها و غزوات پیامبر(ص) بر عامل اقتصادی تأکید میکند. وات تمام مسائل تاریخ زندگانی پیامبر(ص) را از دید مادی بررسی کرده است، بدون اینکه اهمیتی برای عامل دعوت در نشر اسلام به خارج از مدینه قائل شوند و این عاملی مهم در پیروزی مسلمانان بر دیگران در شرایط صلح و جنگ بوده است.(3)
4. روش تحمیلی (المنهج الاسقاطی): وات تلاش میکند دیدگاه اندیشمندان غربی معاصر دربارهی تدریجی بودن ادیان را به عنوان مثال، در مورد مسألهی توحید در اسلام نیز تحمیل کند.(4)
5. روش نفی و فرضیه و اعتماد به مطالب ضعیف و شاذ (المنهج النفی و الافتراض و اعتماد الضعیف الشاذ): وات در بیان حوادث صدر اسلام و زندگانی پیامبر(ص) بسیار فراوان از این روش استفاده میکند، به طوری که یک روایت اسلامی را نمیتوان یافت، مگر اینکه آن را نفی کرده یا مورد تشکیک قرار داده است؛ ازاینرو،
ص:163
عباراتی همچون «سخت است این را تصدیق کنیم»، «اگر این روایت را قبول کنیم» و «مورد شک و تردید است» را به کار میبرد.(1)
6. روش ساخت و تخریب (المنهج البناء و الهدم): پژوهشهای وات در زمینهی سیره در بعضی جوانب خالی از مدح و ستایش نیست، اما چه زود این جنبههای درخشانی را که تلاش میکند نشان دهد تخریب مینماید. وات که پژوهشی کامل در باب سیرهی پیامبر(ص) در دو کتاب خود «محمد در مکه» و «محمد در مدینه» انجام داده، در مقدمهی کتاب «محمد در مکه» اساس کارش را بر عرضهی بیطرفانهی سیره قرار داده و در کتاب «محمد در مدینه» سعی کرده است که ادعاهایی که بر ضد پیامبر(ص) از سوی غربیان مطرح شده را رد کند و از شخصیت پیامبر(ص) به عظمت و بزرگی یاد نماید، ولی در بین مقدمه و خاتمهی کتاب، پژوهشگر چیزی جز روش اشتباه، بازی با الفاظ و کلمات، و تناقض در دیدگاهها و طرحها نمییابد.(2)
تصویری که از اسلام و شخصیت حضرت محمد(ص) بر اثر تبلیغات اندیشمندان یهود و کشیشان و ردیهنویسان مسیحی در ذهن مردم قرون وسطی جای گرفته بود، تصویر منفی و نادرستی بود، و آثار و کتابهایی که در این دوره به نگارش درآمد، به هدف مبارزه، تضعیف و طرد دین اسلام و حضرت محمد(ص) بود. مؤلفان این آثار در صدد اثبات این بودند که حضرت محمد (ص) به گواهی زندگی، اعمال و اقوالش نمیتوانسته است پیامبری راستین باشد؛ ازاینرو، کتاب وی «قرآن» مجموعهای از اعمال و تراوشات ذهنی انسانی است و اسلام در بهترین حالت، جعل ناقصی از دین مسیحیت است. پس از قرون وسطی توجه غربیان به دین اسلام و شخصیت و سیرهی پیامبر (ص)
ص:164
آهنگ بیشتری گرفت تا اینکه از اواسط قرن نوزدهم میلای ما شاهد حجم بسیار فزایندهای از پژوهشهای علمی هستیم که هدف بیشتر آنها معطوف به افزایش میزان دانشِ دقیق از اسلامِ موجود در اروپا بود و رجوع به اصل مآخذ اسلامی، اساس این تحقیقات را تشکیل میداد.
در قرن هجدهم میلادی به تدریج حضرت محمد(ص) به عنوان یک حکیم و اندیشمند منطقی و پیشاهنگ عصر روشنگری و خردورزی در میان اروپاییان معرفی و مطرح شد. پژوهشهای تاریخانگارانه (Historismus) راجع به سیرهی حضرت محمد(ص) با پیدایش عصر تاریخانگاری (Historismus) در اواسط قرن نوزدهم میلادی شکل جدی تری به خود گرفت، ولی در عین حال، خالی از مجادله نبود و این تاریخانگاری بر مبنای حلول روح شرقشناسانهای که در این قرن آغاز شده بود صورت میگرفت. غربیان تا اواسط قرن نوزدهم میلادی برای تألیف کتب سیره، منابع اولیهی اسلامی را در اختیار نداشتند، اما در دهههای پایانی قرن نوزدهم و نیمهی اول قرن بیستم میلادی، برخی نسخههای خطی از منابع قدیم سیره و تاریخ اسلامی کشف، و با ویرایش و تصحیح غربیان منتشر شدند. بنابراین، در طول قرن بیستم میلادی، چهار منبع اصلیِ مغازی واقدی، سیرهی ابن هشام، طبقات ابن سعد و تاریخ طبری از میان کتب سیره و تاریخ در دسترس پژوهشگران غربی قرار گرفت. منابع اصلی غربیان در شناخت زندگانی و شخصیت پیامبر(ص)، علاوه بر این چهار کتاب، قرآن کریم و برخی از صحاح سته بوده است. در دهههای آغازین قرن بیستم میلادی بود که انبوهی از کتابهای پوزشطلبانه شامل زندگینامهها و سیرههای تجدیدنظرشده و ترجمههای جدید قرآن در قالب چندین زبان اروپایی در اروپا انتشار یافت. بیشتر سیرهنویسان و مترجمان قرآن که ضرورت ابطال و انکار تصویرگری اروپایی نسبت به حضرت محمد(ص) و برجستهسازی اهمیت و اعتبار معنوی او را احساس میکردند، به اتخاذ نگرشی نو، مثبت و موافق نسبت به حضرت محمد (ص) روی آوردند. گفتنی است که سیرهنویسانِ غربی در قرن بیست و
ص:165
یکم میلادی به کوشش بسیار زیاد نویسندگان در 150 سال اخیر برای برجسته نمودنِ تأثیرات گوناگون مسیحیت و یهودیت بر اسلام اقرار کردهاند.
طی دهههای اخیر، مطالعات خاورشناسان و پژوهشگران غربی در باب تاریخ قرون نخستین اسلام و سیرهی پیامبر(ص) سه مسیر متمایز را پیموده است: رویکرد سنتگرا، تجدیدنظرطلب و بازگشتی. دانشمندان سنتگرا برای منابع روایی مربوط به زندگانی پیامبر(ص) ارزش تاریخی قائلاند، هرچند این منابع در فرآیند نقل دچار تغییراتی شده باشند. آنان گسترهی تحقیق خود را به نگاشتههای مسلمانان محدود، و مطابق با مبانی و عُرف دانشپژوهی خودِ مسلمانان بررسی مینمایند. برای برخی مانند یُنبُل، موتسکی و شوئلر، تعبیر سنتگرا کاملاً بیجا و نامناسب است. در واقع، یُنبُل از سنتی علمیای تبعیت نموده که شاخت آن را آغاز کرده است، در حالی که موتسکی، گرگور شوئلر و مارکو شولر از رویکرد «انتقادی یا نقّادی روایت» دفاع میکنند. اما عنوان سنتگرا برای ویلیام مُنتگمری وات کاملاً صدق میکند. وات برطبق نظریهی «بدنهی مغازی» خود، خطای عمدهی لامنس و بِکِر و اخیراً کوک و کِرونِه در برخورد با کتب و روایات سیره در قرون نخستین اسلام را ناتوانی بر اعمال وجه تمایز اساسی میان مطالب اصیلِ مغازی و مطالب مشکوکِ احادیث و حکایات میداند. او معتقد است که روایات عروة بن زبیر که عمدتاً توسط شاگردش زهری و پسرش هشام به علمای طبقهی بعد، از جمله ابن اسحاق انتقال یافته، «برای تحقیق دربارهی زندگانی حضرت محمد(ص) مبنای مفیدی» هستند و روایات اصلی سیره که حتی امروزه هم به عنوان مهمترین بخش از اَسناد محسوب میشوند، از مجموعهی عروه نشأت گرفتهاند. وی به مسألهی وثاقت روایات هم پرداخته و پیشنهادهایی را برای شناسایی و غربالِ روایات جعلی در مجموعهی عروه ارائه داده است.
تجدیدنظرطلبان از یک سو، مکتوبات مسلمانان را بر مبنای روشهای نقدِ منبع تحلیل میکنند و از سوی دیگر، نگاشتههای غیرعربهای همعصر دورهی ظهور اسلام و نیز بقایای مادی برجایمانده از این دوره مانند یافتههای باستانشناسی، کتیبهشناسی و سکه
ص:166
شناسی را که معمولاً در مکتب سنتگرا مطالعه نمیشوند، به عنوان شاهد و قرینه در نظر میگیرند. آنها بخش عمده یا تمامی زندگینامههای روایی حضرت محمد(ص) را ساختگی میدانند. آثار تجدیدنظرطلبان مختلف معمولاً در ارائهی گزارش از حوادث صدر اسلام، متعارضاند؛ اما همهی تحقیقات آنان بهرغم تضاد در نتایج، در نفی اعتبار تاریخی گزارشهایی که صرفاً مبتنی بر «حقایقِ» برگرفته از نگاشتههای مسلمانان است، همرأی هستند. وجه مشترک تجدیدنظرطلبان افراطی این بود که در بازسازی سیرهی پیامبر اسلام(ص) و حوادث قرن نخست هجری، روایات منقول در منابع قرون نخستین اسلام را به عنوان منبع تاریخی قبول نداشتند، و معتقد بودند که منابع قرون نخستین اسلام در صددِ بیان آنچه واقعاً در صدر اسلام روی داده است نیستند، بلکه صرفاً نشان میدهند که مؤلفان متأخرِ آنها چه میاندیشیدهاند. از دیدگاه آنان، هیچ معیار عینی برای ارزیابی وثاقت در بررسی نوشتههای قرنهای اول و دوم هجری وجود ندارد؛ لذا کوشیدند به گونهای بازسازیِ بیرونی در تاریخ صدر اسلام دست بزنند. اما افراط ایشان به جایی رسید که دیگر وثاقت متن قرآن کریم را، حتی در بازنمایی تعالیم و مواعظ پیامبر اسلام(ص)، نیز مورد تردید قرار دادند. تجدیدنظرطلبان معتدل موضعی میانه نسبت به سودمندی نقل تاریخی منابع قرون نخستین اسلام اتخاذ نمودند. آنان بر پایهی مثالهای خاصی اثبات کردند که تجدیدنظرطلبان افراطی در غالب موارد دچار شکاکیت افراطی شده و فقط روایاتی را نقل کردهاند که پشتوانهی مدعایشان بوده و هر مطلبی را که با آن در تناقض بوده است، رد کردهاند. تجدیدنظرطلبان نوین که نسل جوانترِ تجدیدنظرطلبان پس از جان وَنْزبُرو و شاگردانش پاتریشیا کِرونه و مایکل کوک محسوب میشوند، شکاکیت نوینشان را باید چیزی شبیه به یک پارادایم (الگوی اصلی) علمی دانست که جایگزینِ الگوی قدیمیترِ «نقادی روایت» شده است. آنان صرفاً به ملاحظات روششناسانه علاقهمندند؛ برخی از آنها با تحلیلهای آماری کار میکنند، که معیارشان مشکوک است و گاهی اوقات به راحتی تکذیب میشوند؛ اما روش واژهشناسی که ظاهراً یک فعالیت علمی ناچیز
ص:167
تلقی میشود، به ندرت مورد توجه است. برخی دیگر نیز تا آنجا پیش میروند که پیامبر اسلام(ص) را کاملاً ساختگی میدانند.
طرفداران رویکرد بازگشتی یا انتقادی نیز به نقد و تحلیل رویکردهای پیشین در سیرهپژوهی غرب، یعنی رویکردهای سنتگرا و تجدیدنظرطلب پرداختند. آنان نه مبانی و دیدگاههای سنتگرایان را کاملاً پذیرفتند و نه مبانی و نظریات تجدیدنظرطلبان را مطلقاً رد نمودند، بلکه به تلفیق، تصحیح و نقد آرا و دیدگاههای آنان در حوزهی سیره و تاریخ اسلام پرداختند. گفتنی است که در حال حاضر، یعنی قرن بیست و یکم میلادی نیز رویکردهای فوق طرفداران خاص خویش را دارند و هیچیک از آنها رو به زوال نگذاشته است و همچنان به راه خویش ادامه میدهد. به عنوان مثال، پس از حادثهی 11 سپتامبر در آمریکا که هجمهی عظیمی علیه مسلمانان در سراسر جهان شکل گرفت و موج اسلامستیزی و توهین به پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) به اوج خودش رسید و انتظار میرفت که رویکرد سنتگرا در سیرهپژوهی غرب رو به زوال بگذارد، باز ما شاهد تألیف و تدوین آثاری دربارهی زندگانی پیامبر(ص) هستیم که مبتنی بر روایات تاریخی صدر اسلام بودهاند، مانند مارتین لینگز (Martin Lings/1909-2005م)(1) با نام اسلامی ابوبکر سراج الدین، آنه ماری شیمل (Annemarie Schimmel/1922-2003)(2) و کارل ارنست (Carl W. Ernst/متولد 1950م).(3)
ص:168
در ادامه، به مهمترین جریانهای خاورشناسی در حوزهی حدیث در غرب اشاره شده که بدین شرح است: 1. آشنایی اولیه و غیرعلمی با حدیث از قرن هفدهم میلادی؛ 2. پژوهشهای آکادمیک و نقادانه دربارهی حدیث از قرن نوزدهم میلادی؛ 3. نگاه نقادانهی خاورشناسان به پژوهشهای پیشین خاورشناسان از نیمهی دوم قرن بیستم میلادی. و لذا میتوان گفت که امروزه دو مکتب و جریان دربارهی حدیثپژوهی در غرب وجود دارد: 1. دیدگاه کسانی که به شکاکیت افراطی در حدیث دامن میزنند و در مسألهی کتابت، اِسناد و صدور حدیث تشکیک جدی دارند و میتوان آن را مکتب گلدتسیهر و شاخت نامید؛ 2. دیدگاه معتدلتر، واقعبینانهتر و منصفانهتر که با تحقیقات گستردهتری ضمن نقد پارهای از دیدگاههای گلدتسیهر و شاخت، شواهدی بر برخی از باورهای مسلمانان ارائه کردند و میتوان در میان اینان از هارالد موتسکی نام برد.
در آخر، به مواضع سهگانهی اندیشمندان عربِ معاصر نسبت به جریان خاورشناسی یا استشراق و پژوهشهای اندیشمندان غربی، به ویژه در باب سیرهی پیامبر(ص) اشاره شده که از این قرار است: 1. پذیرش کامل؛ 2. ردّ کامل؛ 3. نگاه پژوهشمحور.
ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م) استاد سابق ادبیات عرب و رئیس بخش مطالعات عربی دانشگاه ادینبورو اسکاتلند، نزدیک به یک قرن مطالعات و پژوهشهای گستردهای پیرامون قرآن، اسلام، تاریخ اسلام، شخصیت
ص:169
و سیرهی پیامبر(ص)، و فلسفهی اسلامی داشته و آثار ارزشمند و محققانهای در هر یک از این موضوعات تألیف نموده است و از آنجا که آثار وات در باب تاریخ اسلام و سیرهی پیامبر(ص) از جایگاه ویژهای در میان اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان برخوردار است، ضروری مینماید رهیافت ایشان در سیرهپژوهی پیامبر(ص) مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد.
مهمترین آثار وات در این زمینه عبارتند از:
Muhammad at Mecca (محمد در مکه)
Muhammad at Medina (محمد در مدینه)
Muhammad, Prophet and Statesmam (محمد پیامبر و سیاستمدار)
البته ایشان کتابها و مقالات دیگری هم در این موضوع دارند که در این پژوهش مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته است که در فهرست منابع خواهد آمد.
در باب پیشینهی آثاری که پیرامون سیرهپژوهی ویلیام مُنتگمری وات نگاشته شده است، میتوان به مطالب زیر اشاره نمود:
ویلیام مُنتگمری وات از جمله اسلامشناسان مسیحی است که بیش از شصت سال از عمر 97 سالهاش را به مطالعه و پژوهش پیرامون قرآن، آموزههای اسلامی، تاریخ و سیرهی پیامبر اسلام(ص)، علوم اسلامی و نیز مناسبات میان اسلام و دیگر ادیان، به ویژه مسیحیت اختصاص داده و بیش از سی کتاب و دهها مقاله به جامعهی علمی عرضه کرده است. خط مشی فکری روشن، روش علمی، رعایت انصاف و نگاهی خیرخواهانه به موضوعات و مسائل تاریخ و سیرهی پیامبر(ص)، سبب شده است تا برخلاف جریان غالب شرقشناسی و اسلامشناسی غربیان، نام وات در میان محققان مسلمان به نیکی و خاطرهی خوش همراه باشد و آثارش مورد توجه مسلمانان مذاهب گوناگون قرار گیرد. هرچند لغزشهای ریز و درشت او نیز از نگاه نکتهسنج اندیشمندان مسلمان دور نمانده، اما هرگز حمل به غرض
ص:170
ورزی نشده است. ترجمهی چندین کتاب ایشان به زبان فارسی و عربی و چاپهای متعدد برخی از آنها، تنها نمونهای از سطح اقبال و مثبتنگری نسبت به وات و آثارش در ایران و جهان اسلام است.
آیتالله شعرانی تعلیقاتی بر کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» وات نگاشته است، چنانکه استاد سید جعفر شهیدی تعلیقاتی بر کتاب «فلسفه و کلام اسلامی» وی دارد.(1) سید محمد ثقفی در مقالهای به نقد کتابهای «محمد در مکه» و «محمد در مدینه» وات پرداخته است.(2)
پایاننامهی کارشناسی ارشد سید قاسم رزّاقی موسوی در رشتهی تاریخ اسلامِ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) قم با عنوان «نقد و بررسی دیدگاههای مُنتگمری وات دربارهی سیره نبوی» از مفصلترینِ این نقدهاست.(3) سید عطاءالله مهاجرانی در کتاب «اسلام و غرب» به نقد کتاب «برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان؛ تفاهمات و سوء تفاهمات» پرداخته و اینگونه مینویسد: «... ویلیام مُنتگمری وات که از قضا، سلمان رشدی درس تاریخ اسلام را پیش او خوانده است، در کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» بحث درسناخواندگی و مکتب نرفتن پیامبر اسلام(ص) را انکار میکند و باور دارد که نمیتوان پذیرفت که تاجر جوانی مثل [حضرت] محمد[ص]، درسناخوانده باشد ...».(4)
سید مصطفی حسینی طباطبایی نیز در کتاب «نقد آثار خاورشناسان» به نقد دیدگاه وات در باب ماهیت وحی و سیره پیامبر(ص) پرداخته و برخی از اشتباهات وی را متذکر میشود.(5)
محسن الویری در کتاب «مطالعات اسلامی در غرب»(6) و جهانبخش ثواقب در
ص:171
کتاب «نگرش تاریخی بر رویارویی غرب با اسلام»(1) به اختصار به نقد دیدگاه وات در باب منشأ وحی الهی پرداختهاند. رسول جعفریان نیز در پایگاه اینترنتی «کتابخانهی تخصصی تاریخ ایران و اسلام» به نقد فصل "محمد" کتاب «تاریخ اسلام کمبریج» پرداخته و داستان غرانیق و جهاد اسلامی را از دیدگاه وات بررسی و نقد کرده است. اما نویسندهی کتاب «محمد در اروپا» که آنهمه تحریف و اتهام از سوی مسیحیان به پیامبر اسلام (ص) را دیده بود، از تألیفات وات به نیکی یاد کرده و این آثار را از بهترین آثار موجود در غرب دربارهی پیامبر اسلام(ص) میداند.(2)
دانشمندان مسلمان عرب نیز در باب سیرهی نبوی به نقد تفکرات ویلیام مُنتگمری وات پرداختهاند؛ از جمله: عمادالدین خلیل در کتاب «المستشرقون و السیرة النبویة» به تفصیل در دو فصل مجزا به نقد برخی از آرای وات در کتابهای «محمد در مکه» و «محمد در مدینه» پرداخته است.(3)
همچنین در کتاب «مناهج المستشرقین» عمادالدین خلیل و جعفر شیخ ادریس در طی دو مقاله به نقد آرای ویلیام مُنتگمری وات در سیرهی نبوی پرداختهاند؛(4)
همچنانکه شرقاوی به صورت مختصر در کتاب «الاستشراق»(5) و عمر بن ابراهیم رضوان در کتاب «آراء المستشرقین»(6) به نقد دیدگاههای وات پرداختهاند. عبدالله محمد الامین النعیم نیز در کتاب «الاستشراق فی السیرة النبویة» دیدگاههای سه مستشرق از
ص:172
جمله ویلیام مُنتگمری وات را دربارهی سیرهی پیامبر(ص) مورد تحلیل و ارزیابی قرار داده است.(1)
دکتر محمد مُهار علی، استاد تاریخ اسلام دانشگاه اسلامی مدینه، نیز در کتاب انگلیسی خود با عنوان «سیرة النبی و مستشرقان»(2) به نقد و بررسی آثار سه خاورشناس معروف، یعنی سر ویلیام میور (Sir William Muir/1819-1905م)، دیوید ساموئل مارگلیوث (David Samuel Margoliouth/1858-1940م) و ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م) در باب سیرهی پیامبر(ص) پرداخته است.
با این حال، باید به این نکته اذعان کرد که وات یکی از خاورشناسان منصفی است که به بسیاری از خطاهای خاورشناسان و نقاط قوت و ضعف اسلام و تمدن اسلامی اعتراف کرده و به خاورشناسان توصیه میکند که: «به منظور ارتباط خوب با مسلمانان لازم است کاملاً به مدیون بودن خودمان به فرهنگ اسلامی اعتراف کنیم ... پنهان ساختن آن نشانهی غرور و مباهات بیجا و غلط است ... من مسلمانان را ... نمایندگان یک تمدن با دستاوردهای بزرگ میدانم ... وظیفهی ما اروپاییان ... این است که ... به وامدار بودن عمیق خویش به عرب و جهان اسلام اعتراف کنیم ...».(3)
بخش اعظم این آثار یا به نقد و بررسی دیدگاههای وات در حوزهی خاصی مانند سیرهی نبوی و وحی پرداختهاند و یا به معرفی و نقد برخی از آثار وات همت گماردهاند و یا در کنار تحلیل و بررسی کلی آرا و دیدگاههای دیگر خاورشناسان، اجمالاً به دیدگاههای وات نیز پرداختهاند؛ اما در مورد پایاننامهی کارشناسی ارشد آقای سید قاسم رزّاقی
ص:173
موسوی باید گفت گرچه اثر ارزشمندی است، ولی ایشان از منابع اصلی استفاده نکرده و صرفاً به ترجمهی عربی و فارسی آثار وات ارجاع داده است و خود نیز در فصل کلیات و ذیل عنوان «روش تحقیق» این موضوع را تذکر داده که تبیین دیدگاههای وات براساس ترجمهی کتابهای ایشان صورت گرفته و نواقص احتمالی ترجمه از عهدهی نگارنده خارج است. کتاب انگلیسی «سیرة النبی و مستشرقان» اثر دکتر محمد مُهار علی، استاد دانشگاه اسلامی مدینه، نیز که تاکنون ترجمه نشده، مورد مطالعه و بررسی نگارندهی این پژوهش قرار خواهد گرفت.
با این حال، باید اذعان کرد که اثر مستقلی که به طور جامع به بررسی مبانی، روشها، دیدگاهها و منابع وات در سیرهپژوهی پیامبر اسلام(ص) پرداخته، تفاوت دیدگاههای وات با دیگر خاورشناسان را در خصوص سیرهی نبوی مورد تحلیل و بررسی قرار داده و از نگاه شیعی به بوتهی نقد گذاشته باشد، تألیف نشده است؛ لذا امیدواریم که این مهم انشاءالله به نحو مطلوبی در این پژوهش تحقق یابد.
در این بخش به بیان زیستنامهی علمی وات و معرفی مهمترین آثار او، اعمّ از کتابها، مقالات و مدخلهای دایرة المعارف اسلامِ وی میپردازیم:
زیستنامهی علمی وات(1)
ص:174
ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م)، اسلامشناس سابق و استاد بازنشستهی مطالعات عربی و اسلامی دانشگاه ادینبورو (University of Edinburgh)، در 14 مارس 1909م در کِرِس (Ceres) در شمال انگلستان (اسکاتلند Scotland) متولد شد. در 14 ماهگی پدرش را که کشیش پروتستان بود، از دست داد. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر آیندهی وی گذاشت و در نتیجهی آن، زندگی سختی را گذراند. تحصیلات دانشگاهیاش را در دههی 1930م در رشتهی ادبیات یونانی در دانشگاه ادینبورو شروع کرد و در فلسفهی اخلاق ادامه داد. وی در کالج جورج واتسون (George Watson College)، دانشگاه جنا (University of Jena) و دانشگاه آکسفورد (University of Oxford) به تحصیل پرداخت و در طول شش سال، سه درجهی دانشگاهی را کسب کرد. پایاننامهی کارشناسی ارشدش دربارهی ایمانوئل کانت (Immanuel Kant/1724-1804م) بوده است. در سال 1934م، در آلمان با دانش فلسفه آشنا شد و ظهور نازیسم را به چشم خود دید.
در سال 1937م بر اثر حادثهای اسلام را کشف کرد. برحسب اتفاق، مستأجر منزل ویلیام مُنتگمری وات در این سال دانشجویی مسلمان و پاکستانی از فرقهی احمدیه (قادیانیه) بود. وات در این زمینه میگوید: «این نقطهی شروع آشنایی من با اسلام بود؛ اسلامی که شدیداً از آن ناآگاه بودم».(1) در این سال، اولین کتاب وات با نام «مسیحیان و صلحطلبی»(2) (1937م) به چاپ رسید.
چگونگی زندگی یک انسان با آداب و رسوم سنتی (دانشجوی مسلمان) در دوران مدرنیته، وات را چنان تکان داد که به اسقف کلیسای انگلیکن اورشلیم (Bishop of Jerusalem Anglican) (وابسته به کلیسای پروتستان انگلیس Church of
ص:175
England)، که در حکم پدرش بود، نامه نوشت و از او راهنمایی خواست. اسقف نیز به او پیشنهاد کرد که به اورشلیم (بیت المقدس) بیاید تا بتواند بهتر دربارهی رویکرد عقلانی اسلام مطالعه کند. کالج الهیاتی کادسدون (Cuddesdon Theological College) برای یک سال به او فرصت مطالعاتی داد و وات راهی بیت المقدس شد و در سال 1939م به عنوان شمّاس (Deacon) در کلیسای انگلیکن شروع به کار کرد و در سال 1940م کشیش کلیسای سنت ماری (Church of St. Mary) شد. او در این سالها به مطالعات عربی و اسلامی خود ادامه داد و موضوع رسالهی دکتری خود را «جبر و اختیار در صدر اسلام»(1) قرار داد. در همان سال، کلیسای سنت ماری بر اثر بمبگذاری تخریب شد و وات به ادینبورو بازگشت و شروع به نوشتن رسالهی خود نمود. در سال 1943م با جین دونالدسون (Jean Donaldson) ازدواج کرد و در همان سال دوباره به اورشلیم بازگشت و تا سال 1946م در آنجا بود. وی در این سال از رسالهی دکتری خود دفاع کرد. این رساله در سال 1948م در انگلستان به چاپ رسید. وات بعد از بازگشت به انگلستان در سال 1946م، مدرس ادبیات عرب در دانشگاه ادینبورو شد. در سال 1953م کتاب «محمد در مکه»(2)
و در سال 1956م کتاب «محمد در مدینه»(3) را نوشت(4)
و آن دو را خلاصه کرده و کتاب معروف خود، یعنی «محمد پیامبر و سیاستمدار»(5) را در سال 1961م منتشر کرد. این کتاب به فارسی،(6) ترکی و ژاپنی ترجمه شده است. در سال 1964م صاحب کرسی عربی و مطالعات اسلامی دانشگاه شد و تا سال 1979م در آنجا به عنوان استاد تدریس نمود و در خلال سالها تدریس در دانشگاههای ادینبورو و تورنتو
ص:176
(University of Toronto)، کالج دو فرانس (Collège de France) پاریس و دانشگاه جورج تاون (Georgetown University)، به تألیف آثار متعددی نیز پرداخت.
در سال 1965م کتابی منتشر شد که تأثیر فراوانی بر وات گذاشت. نورمن دانیل (Norman Daniel) (1992م) کتابی به نام «اسلام و غرب، ساختن یک تصویر»(1)
چاپ کرد که به روابط مسیحیان و مسلمانان در قرون وسطی و به خصوص جنگهای صلیبی میپرداخت. وات از تعصبات مسیحیان و تشویه تصویر اسلام در آن دوران یکّه خورد؛ چه اینکه او خود، نویسندهی کتابهایی به نام «محمد در مکه»، «محمد در مدینه» و «مسیحیان و صلحطلبی» بود؛ لذا آیندهی خود را وقف اصلاح این ارتباط کرد و به تحقیق پیرامون ارتباط مسیحیان و مسلمانان پرداخت. وات برای فهم بهتر اسلام و مسیحیت هر روز دربارهی یک آیه از قرآن و یک آیه از کتاب مقدس تأمل کرد واین تأملات خود را در کتابی به نام «درآمدی بر قرآن»(2)
جمعآوری و چاپ کرد. وی در این سالها در کسوت کشیش کلیسای اپیسکُپال اسکاتلند (Episcopalian Church Scottish) نیز خدمت کرد و به سنت کلیسای پرسبیتِرین آمریکا (Presbyterian Church U.S.A.) احترام گذاشت. وات بعد از سالها خدمت در دانشگاه ادینبورو در سال 1979م بازنشسته شد، ولی تحقیقات خود را ادامه داد و در سال 1991م کتاب «برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان؛ تفاهمات و سوء تفاهمات»(3) را به چاپ رساند.(4)
آخرین کتاب وات دربارهی جمع بین سنت مسیحی و تجدد در دوران پستمدرن است که با عنوان «ایمان یک مسیحی در جهان معاصر»(5) در سال 2002م منتشر شد.
ص:177
وات در سال 1981م مدال «گیورگیو لِوی دِلا ویدا» (Giorgio Levi Della Vida Medal) را از دانشگاه کالیفرنیا (UCLA) دریافت کرد و در سال 1998م دکترای افتخاری دانشگاه کراچی پاکستان را گرفت. وی از مجمع جهانی ایونا (ecumenical Iona Community)، لقب افتخاری «آخرین شرقشناس» (the Last Orientalist) را دریافت کرد و در سال 2006م نیز در فهرست برگزیدگان ششمین همایش جهانی چهرههای ماندگار ایران قرار گرفت؛ اما اجل به او مهلت نداد و در 24 اکتبر 2006م مصادف با دوم آبان 1385ش درگذشت.
او اگرچه آثار بسیاری پیرامون تاریخ و عقاید مسلمانان نوشت، اما اولین و آخرین کتابش دربارهی مسیحیت بود و سالها در سمت کشیش پروتستان خدمت کرد؛ با اینهمه، هیچگاه از گفتگو میان مسیحیان و مسلمانان دست نکشید و یکی از طرفداران دیالوگ بود. او به مسلمانان توصیه میکرد که اگر میخواهید در ساختن این دنیا سهیم باشید، باید جنبههای دنیوی یا غیرروحانی فرهنگ جهانیِ در حال ظهور را بپذیرید. به نظر وی، اگر مسلمانان مایلاند تا سهم کاملی در حیات سیاسی دنیا داشته باشند، باید دست از انحصارگرایی و بنیادگرایی بردارند.(1)
ویلیام مُنتگمری وات در طول شصت سال کار علمی خویش (1937-2006م) به غیر از تدریس، بیش از سی کتاب و دهها مقاله دربارهی اسلام و تاریخ آن و نیز روابط مسیحیان و مسلمانان نوشت. مهمترین آثار ماندگار او دو جلد کتاب «محمد در مکه» و «محمد در مدینه» و خلاصهی آن دو به نام «محمد پیامبر و سیاستمدار» است که بنابر دیدگاه نویسندهی مقاله «ویلیام مُنتگمری وات» در مجلهی تایمز لندن، «در نیم قرن اخیر کار قابل مقایسهای با کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» ویلیام مُنتگمری وات نداریم».(2)
ص:178
کتابها
کتابهای وات، به جز آثاری که در بخش «زیستنامهی علمی وات» معرفی شد، عبارتند از:
1. Islam and the Integration of Society (1961).(1)
2. The Formative Period of Islamic Thought (1973, 1998, 2002).(2)
3. Islam Political Thought (1968, 1980, 1998).(3)
4. Islamic Philosophy and Theology (1962, 1979, 1985, 1992, 1995, 1996).(4)
5. Islamic Creeds, A Selection (1995).(5)
6. The Faith and Practice of Al-Ghazali (1953, 1994, 2000, 2004).(6)
7. A Short History of Islam (1995).(7)
8. History at Islamic Spain (1965).(8)
9. Influence of Islam on Medival Europe (1972).(9)
10. Islam and Christianity Today (1984).(10)
ص:179
11. Muhammad's Mecca: History from the Quran (1988).(1)
12. Islamic Fundamentalism and Modernity (1988).(2)
13. Der Islam (1980, 1985).(3)
14. Bell's Introduction to the Quran (1970, 1977).(4)
15. History of Islam (1982).(5)
16. Religious truth for our time (1995).(6)
17. Companion to the Qur'a¦n (1967, 1994).(7)
18. Early Islam: Collected Articles (1991).(8)
19. The Majesty That Was Islam: The Islamic world 661-1100 (1974).(9)
20. The History of Al-Tabari: The Foundation of the Community (1975).(10)
ص:180
21. Al-Ghazali: Deliverance from Error and The Beginning of Guidance (2005).(1)
22. Al-Biruni and the Study of Non Islamic Religions (1973).(2)
23. Muslim Intellectual: A Study of Al-Ghazali (1971).(3)
24. Islamic Studies in Scotland (1965).(4)
25. The Reality of God (1957).(5)
26. The Cure for Human Troubles: A Statement of the Christian Message in Modern Terms (1959).(6)
27. Islam: Past Influence and Present Challenge (1989).(7)
28. Islamic Revelation in the Modern World (1969).(8)
همچنین جهانبخش ثواقب در کتاب «نگرشی تاریخی بر رویارویی غرب با اسلام» از کتاب «روح اسلام» منتسب به ویلیام مُنتگمری وات یاد کرده است.(9)
این نویسنده عنوان اصلی انگلیسی کتاب را نیز یادآور نشده است.
مقالات
اسامی مقالات وات بدین شرح است:
1. The Short Creed of As-Sanusi, in Journal of Turkish studies, (1994).(10)
2. A Contemporary Muslim Thinker, in Scotlish Journal of
Religious Studies, (1985).(11)
ص:181
3. The Origin of the Islamic Doctrine of Acquisition, in Journal of the Royal Asiatic Society, (1943).(1)
4. The Rafidites; a priliminary Study, in Oriens, (1962).(2)
5. The political Attitudes of the Mutazilah, in Journal of the Royal Asiatic Society, (1963).(3)
6. Early Discussions about the Quran, Muslim World, (1950).(4)
7. Some Muslim Discussions of Anthropomorphism, in Transactions of the Glasgow University Oriental Society, (1953).(5)
8. A Forgery in al Ghazali's in Mishkat, Journal of the Royal Asiatic Society, (1949).(6)
9. The Authenticity of the works Attributed to al-Ghazali, Journal of the Royal Asiatic Society, (1952).(7)
10. The Condemnation of the Jews of Banu Qurayzah, Muslim World, (1952).(8)
11. Created in his Image, Transactions of the Glasgow University Oriental Society, (1961).(9)
12. The Muslim Yearning for a Saviour: Aspects of Early Abbasid shiism; The Saviour God ed. Brandon, Oxford 1963.(10)
13. Shiism Under the Umayyads; JRAS (Journal of the Royal Asiatic Society), (1960).(11)
ص:182
14. Islamic Conceptions of the Holy War; Holy War, edited Thomas Patric Murphy, (1979).(1)
15. Women in the Earliest Islam; Studia Missionalia, (1991).(2)
16. A Muslim Account of Christian Doctrine, Hamdard Islamicus, (1983).(3)
17. Ash-Shahrastani's Account of Christian Doctrine, Islamochristiana / Dirasat Islamiya Masihiya, (1983).(4)
18. The significance of the Early Stages of Imami Shi'ism, N R, Religion and Politics in Iran: Shi'ism form Qrietism to Revolution. New Haven: Yale University Press, 1983.(5)
19. Muhammad's Contribution in the Field of Ultimate Reality and Meaning, Ultimate Reality and Meaning, 1982.(6)
20. The Quran and belief in a "high God", R Peters, Proceedings of the Ninth Congress of the Union Europeenne des Arabisants et Islamisants, Amsterdam, 1978. Publications of Netherlands Inst. Cairo, Leiden: Brill (1981).(7)
21. Die Bedeutung der Fruhstadien der imamitischen Shi'ah, Mardom Nameh, 1981, pp.45-57.(8)
22. Was Wasil a Kharijite?, Islamwissenschaftliche Abhandlungen F. Meier, 1974.(9)
23. The study of the Development of the Islamic Sects, Acta Orientalia Neerlandica, Edited by pp. W. Pestman 1971.(10)
ص:183
24. The Conception of Iman in Islamic Theology, Islam, 43 (1967), pp.1-10.(1)
25. ..., Thoughts on Muslim-Christian dialogue, Muslim World, 57 (1967), pp.19-23.(2)
26. ..., Reflections on Al-Ghazali's Political Theory, Glasg. Or. Soc. Trans, (1965-6).(3)
27. ..., The Reappraisal of Abbasid Shi'ism, Arabic and Islamic Studies in Honor of H. A. B. Gibb, (1965).(4)
28. ..., Islamic Theology and the Christian Theologians, Hibbert journal, (1950-51).(5)
29. ..., Early Discussions about the Qur'an, Muslim World, (1950).(6)
3o. Muhammad in the Eyes of the West, Boston University Journal, 22 (1974), pp. 61-69.(7)
مدخلهای وات در دایرة المعارف اسلام (Encyclopaedia of Islam)، چاپ لایدن
ویلیام مُنتگمری وات در نگارش دائرة المعارف اسلام نیز مشارکت داشته و مدخلهای گوناگونی را برای این دانشنامه به نگارش در آورده است، از جمله:
جلد سوم: مدخلهای أحابش (ص8)؛ حلیة بنت ذوئیب (ص94)؛ همدان (ص123)؛ حنیف (ص165)؛ هاشم بن عبد مناف (ص260)؛ هوازن (ص285)؛ هجرت (ص366)؛ حراء (ص462)؛ حدیبیه (ص539)؛ حمص (ص578)؛ ابن فورک (ص767)؛ ابن هشام (ص800)؛ عجل (ص1023)؛ ارم (ص1270)؛
ص:184
جلد چهارم: اسحاق (ص109)؛ اسکندر مقدونی (ص127)؛ کعب الاشراف (ص315)؛ خدیجه (ص898)؛ خندق (ص1020)؛ خزرج (ص1187)؛
جلد پنجم: کلاب بن ربیع (ص101)؛ کنان بن خزیمه (ص116)؛ قریش (ص434-436)؛ معد (ص894)؛ مدینه (ص994-998)؛
جلد ششم: مکه (ص144-147)؛
جلد هفتم: مؤاخات (ص253)؛ مهاجران (ص356)؛ مسیلمه (ص664)؛ نوفل (ص1045)؛
جلد هشتم: رقیه (ص594)؛ سعد بن بکر (ص697)؛ سعد بن عباده (ص698). در جلد نهم، دهم و یازدهم مدخلی ندارد.(1)
معرفی اجمالی مهمترین آثار وات پیرامون اسلام و سیرهی پیامبر(ص)
نگاهی گذرا به آثار وات و مروری بر تاریخ تألیف آنها، حاکی از یک سیر منطقی در مطالعات اوست. او ابتدا به شناخت تاریخ صدر اسلام و وقایع عصر پیامبر(ص) به عنوان بنیانگذار دین مبین اسلام و سپس به شناخت مبانی اندیشه و تعالیم دین اسلام پرداخته است، و پس از آن به عنوان استاد مطالعات عربی و اسلامی از یک سو و یک عالم و کشیش مسیحی از سوی دیگر، به مطالعهی تطبیقی دین اسلام و مسیحیت و ارتباط آن دو همت گمارده است.
نخستین تألیفات وات، آثار تاریخی وی میباشد؛ او مهمترین کتابهای تاریخی خود دربارهی اسلام و عصر نبوی را در سالهای 1953م (محمد در مکه) و 1956م (محمد در مدینه) نگاشته و خلاصهی این دو کتاب را در اثری با عنوان «محمد پیامبر و سیاستمدار» در سال 1961م تدوین نموده است. پس از آشنایی با تاریخ صدر اسلام و عصر نبوی، به
ص:185
شناخت دین اسلام و آموزههای آن پرداخت و در سال 1962م کتاب «فلسفه و کلام اسلامی» و در سال 1968م کتاب «تفکر سیاسی اسلام» را به رشتهی تحریر در آورد. وات بعد از شناخت تاریخ اسلام و اندیشهها و مبانی فکری این دین آسمانی، به تأثیر آن در اروپا و واکنش آنان در قبال این اندیشهی جدید پرداخت و کتابهای «اسپانیای اسلامی»، «تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی»، «اسلام و مسیحیت در عصر حاضر» و «برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان؛ تفاهمات و سوء تفاهمات» را در فاصلهی سالهای 1965م تا 1991م تألیف نمود.
وات همچنین مقالات متعددی را در حوزههای مختلف در همایشهای بینالمللی و مجلات و ژورنالهای مطرحِ جهان اسلام و غرب، و به ویژه در «دایرة المعارف اسلام» لایدن به رشتهی تحریر در آورده است که نشان از جایگاه والا و جامعیت علمی وی در عرصهی علوم اسلامی و تاریخ اسلام در غرب دارد. اینک به معرفی اجمالی مهمترین آثار وات پیرامون اسلام و سیرهی پیامبر(ص) میپردازیم:
1 و 2. «محمد در مکه» و «محمد در مدینه»
ویلیام مُنتگمری وات در این دو کتاب به تفصیل به بیان زندگانی حضرت محمد(ص) و وقایع صدر اسلام میپردازد و به نحو اعجابانگیزی از تأثیر اسلام بر دلها و از قهرمانی حضرت محمد (ص) یاد می کند و به خصوص دربارهی عظمت آن حضرت و زیبایی خلق و خوی او سخن میگوید. در کتاب «محمد در مکه» حوادث مربوط به دوران زندگانی آن حضرت در مکه، قبل از هجرت، ولادت، نسب حضرت، دوران طفولیت و جوانی تا بعثت آن حضرت، مهاجرت مسلمانان به حبشه و علل آن، سفر حضرت به طائف، و هجرت مسلمانان به مدینه را مطرح و بررسی میکند و بحث کاملی را دربارهی وحی، تحلیل مسلمانان از وحی و دیدگاه خویش دربارهی وحی را مطرح مینماید؛ و در کتاب «محمد در مدینه» نیز سایر وقایع، از جمله جنگهای پیامبر(ص) و جزئیات آن،
ص:186
برخورد و جنگهای حضرت با یهودیان، فتح مکه و سایر مسائل تاریخی آن دوران را مورد بررسی و مداقه قرار میدهد.
این دو کتاب با رویکردی تاریخی نگاشته شدهاند و مؤلف در صدد بیان وقایع و تحلیل آنها براساس اسناد و روایات تاریخی بوده است. گفتنی است این دو کتاب به زبان عربی ترجمه شده است(1)
و از نظر محتوا، در مجموع شامل نکات مثبت و باارزش و در عین حال، دارای نواقصی میباشد که در اینجا به اختصار به هر دو جنبهی آن میپردازیم:
امتیازات این دو کتاب
1. توجه به منابع اصلی: مؤلف دانشمند، نخست، توصیفی از مصادر و منابع این دو کتاب خود را ارائه میدهد که بیانگر آن است که در نوشتن کتابهای خویش به منابع اصلی سیرهی پیامبر(ص) مانند طبقات ابن سعد، مغازی واقدی، سیرهی ابن هشام و تاریخ طبری اعتماد کرده است. او تلاش دارد که از «قرآن» به عنوان منبعی موثق در تحقیق تاریخ پیامبر(ص) در «دورهی مکه» استفاده کند، جالب اینکه در متن کتاب به آیات مربوط به زندگانی پیامبر(ص) اشاره میکند.(2)
بدون شک این نکتهی مثبتی است که وات بدان توجه کرده، اما از نظر بیشتر سیرهنویسانِ مسلمان مخفی مانده است؛ زیرا نویسندگان سیره در رابطه با زندگانی پیامبر(ص) کمتر از آیات قرآنی بهره میبرند.(3)
2. تحقیق در منابع: مؤلف در مورد منابع سیرهی پیامبر(ص) تحقیق کرده و با دیدی اجتماعی آنها را ارزیابی نموده و پس از نقد و بررسی اظهارنظر مینماید. برای مثال، نخستین سیرهنگار پیامبر(ص) «عروة بن زبیر» است که به جهت انتساب به خاندان ابیبکر
ص:187
(که نوهی دختری وی بوده است)، در رسالهی خود نسبت به بنی امیه خالی از حزبگرایی نبوده است، و نیز در مورد فضایل امیرالمؤمنین(ع) تعصب خاصی نشان میدهد.(1)
3. شرح تفصیلی از قبایل عرب: از ویژگیهای بارز و مثبت نویسنده این است که موقعیت اجتماعی و سیاسی هر یک از قبایل عرب ساکن مکه و مدینه را به تفصیل بیان میکند و خصوصیات قبیلهای هر کدام را توضیح میدهد و نیز به طور مبسوط بیان میکند که چه مقدار از مسلمانان از چه گروهی و در چه سن و تیپی بوده و از هر قبیلهای چند نفر اسلام آورده است.(2)
4. تفسیر اجتماعی: نکتهی جالب توجهی که در پژوهش ویلیام مُنتگمری وات به چشم میخورد، تحقیق ارزشمندی است که وی در مورد طبقات ایمانآورندگان و تبیین موقعیت اجتماعی- اقتصادی آنان انجام داده است و بر این نکته تأکید نموده که تفسیر اقتصادی پیدایش اسلام (چنانکه مارکسیستها میگویند) کاملاً غیرمنطقی بوده است و شمار افراد متوسط اقتصادی با آمار مستضعفان و محرومانی که اسلام را پذیرفتهاند، تقریباً همسان میباشد و به طور کلی، تحلیل اقتصادی پیدایش اسلام را بدون در نظر گرفتن عامل دینی، غیرمنطقی و بیدلیل میداند. او به صراحت تأکید میکند که اسلام یک حرکت انقلابی است که از سوی اکثریت جوانان استقبال شده است، به گونهای که بیشترین پیروان حضرت محمد(ص) جوانانی بودهاند که بین 8 تا 36 سال داشتهاند.(3)
جالب اینکه این روش تحقیق وات در بعضی نویسندگان معاصر مسلمان تأثیر گذاشته است، از جمله دکتر نبیه عاقل، استاد تاریخ دانشگاه دمشق، در کتاب خود با نام «تاریخ العرب القدیم و عصر الرسول» فصل مبسوطی را بدین بحث اختصاص داده و به پیروی از وات، طبقات اقتصادی- اجتماعی مؤمنان صدر اسلام را مورد تحقیق قرار داده و
ص:188
خاطرنشان ساخته است که مسلمانان از چه گروه و قبیلهای بوده و از نظر اجتماعی و اقتصادی چه موقعیتی داشتهاند و نیز مانند وات، با استفاده از طبقات ابن سعد اذعان میدارد که تمام مسلمانان اولیه محروم و نادار نبوده، بلکه در میان آنان از طبقات متوسط اقتصادی به معیار آن روز عربستان نیز وجود داشته است، و بالأخره تز تفسیری طبقاتی بودن اسلام طبق نظریهی ماتریالیسم تاریخی، بدون دلیل و منطق محکم میباشد.(1)
5. بیطرفی منصفانه: امتیاز دیگر مؤلف کتاب «محمد در مکه»، تلاش در حفظ بیطرفی در قضاوت میباشد و اینکه آیات قرآنی بیانکنندهی عقاید مسلمانان است، بیآنکه اشارهای داشته باشد که آیا این آیات، وحی مُنزَلاند یا فرمودههای خود پیامبر(ص). تعبیرهایی که او در این زمینه دارد اینگونه است: «قرآن چنین میگوید» و یا «در قرآن چنین آمده است».
6. عدم تأثیر مفاهیم مسیحیت بر اسلام: از قرنها پیش این تهمت و افترا وجود داشته که پیامبر اسلام(ص) اساس تعالیم خویش را از ادیان پیشین، یعنی مسیحیت و یهودیت اخذ کرده و تکمیل نموده است. گفتهاند: «او در هنگام سفر به دمشق در کاروان خدیجه با راهبی به نام «بحیرا» ملاقات کرده و اصول تعالیم خود را از این راهب مسیحی فرا گرفته است». وات این قضیه را به دقت مورد بررسی قرار میدهد و عالمانه دربارهی آن به بحث میپردازد.
وات در ذیل عنوان «اسلام و مسیحیت» در کتابش «محمد فی المدینه» چنین مینویسد: «مهم این است که از خود بپرسیم چرا [حضرت] محمد[ص] مسیحیت را نپذیرفت؟ برای پاسخ به این سؤال ضرورت دارد که به بعضی از مسائل بغرنج پاسخ دهیم؛ گاهی به نظر میرسد که [حضرت] محمد[ص] در عصر خود با اضطراب اجتماعی و سقوط اخلاقی روبرو بوده و میدانسته که این سقوط اجتماعی دقیقاً به جهت یک عامل دینی بوده که جامعه آن را از دست داده است، پس نزدیکترین و آسانترین راه برای او
ص:189
این است که یکی از دو دین پیشین، یعنی مسیحیت یا یهودیت را بپذیرد و مردم را به پذیرش آنها دعوت کند و اما سؤال این است که آیا او این کار را انجام داده است؟!(1)
پاسخ به قسمت اول این سؤال این است که [حضرت] محمد[ص] هرگز دین مسیحی یا یهودی را نپذیرفت، بلکه از اول ادعا داشت توحیدی که او مردم را به سوی آن فرا میخواند، عیناً به مانند توحید یهودی و مسیحی است که در عصر او وجود دارند. عقیدهی پیامبر[ص] در اصلِ خود دین جدیدی نبود، بلکه چیزی که نو و تازه بود دعوت مکیان به این آیین بود و ممکن بود که [حضرت] محمد[ص] با مسیحیان و یهودیان ارتباط داشته باشد؛ البته مسیحیان در مکه بسیار کم بودند، اما از طریق ورقه بن نوفل- پسرعموی [حضرت] خدیجه[س]- این ارتباط ممکن بود و ورقه میتوانست تأثیری در افکار او داشته باشد.(2) بیشتر مسیحیانی که در مکه حضور داشتند و ممکن بود با آنان ارتباط برقرار شود، بردگان حبشی بودند و اطلاع بردگان از دیانت خود، یعنی مسیحیت بسیار بسیار کم بوده است. شکی نیست که [حضرت] محمد[ص] بعضی مسیحیان را در راه شام دیده بود، اما او قبل از آمدنش به مدینه با یهودیان ارتباط نداشته است و انتظار داشت که در مدت اقامت سهماههی خود در مدینه، یهودیان به آیین او خواهند آمد و لذا انگیزهی او برای ارتباط با مسیحیان قبل از هجرت، همان دعوت آنان به دین جدید بود.
به همین جهت، [حضرت] محمد[ص] هرگز از خود نپرسید که آیا ضرورت دارد مسیحیت را بپذیرم؟ یا اینکه آیا ضرورت دارد که به دیدار یک عالم مسیحی بروم و از او در مورد «الله» سؤالاتی بپرسم؟! اینجا هیچ دلیلی وجود ندارد که [حضرت] محمد[ص] از
ص:190
مسیحیانی چون ورقه بن نوفل اطلاعاتی کسب نکرده باشد، اما محال است که بتواند مدت زیادی در دیر سوری «بحیرای راهب» یا نزد یکی از راهبان مسیحی اقامت کند، زیرا این دیدارها علاوه بر مشکلات مالی و اقتصادی، شایعهی بدفرجامی به همراه داشت و کسی که با مسیحیان همنشینی میکرد، از جهت سیاسی متهم میگردید؛ زیرا مسیحیت در نظر اعراب حجاز، دین حبشیها و بیزانسیها بوده است و آنها نزد اعراب منفور بودند.
روابط [حضرت] محمد[ص] با مسیحیان و نجاشی بسیار خوب بود، او از عیسی مسیح[ع] دفاع میکرد و دربارهی وی با یهودیان به معارضه میپرداخت؛ اما در عین حال، در مورد «مصلوب بودن [حضرت] مسیح[ع]» با مسیحیان اختلاف نظر داشت. او میگوید: [حضرت] مسیح[ع] موجودی مخلوق و بندهی خداوند است و او و مادرش، [حضرت] مریم مقدس(س) هرگز خدا نبودهاند و نیز نفی میکند که [حضرت] مسیح[ع] «ابن الله» باشد. یکی از ویژگیهای روابط مسیحیان و مسلمانان این است که [حضرت] محمد[ص] و اصحاب او چندان اطلاع کافی (به زعم مؤلف) از اعتقادات دین مسیحی نداشتند. قرآن به جز اشاره به «صلیب» و یاد دوازده حواری [حضرت] مسیح[ع] و بعضی از معجزات او در شفا بخشیدن و زنده کردن اموات، چندان معلومات مفصلی از حیات [حضرت] مسیح[ع] و تعالیم او– چنانکه عهد جدید میگوید- نشان نمیدهد، و مسلمانان صدر اسلام با اینکه به [حضرت] عیسی[ع] لقب «مسیح» میدادند، اما نمیدانستند که [حضرت] مسیح[ع] به معنی کسی که خداوند او را با روغن مسح کرده است میباشد و هرگز نمیفهمیدند که [حضرت] مسیح[ع] به معنی نجاتدهنده و کسی که گناه انسانها را خواهد بخشید میباشد و روح القدس شخص سوم از اقانیم سهگانه است.
شگفتانگیز است که مسلمانان این چنین نسبت به مسیحیت و تعالیم آن غفلت داشته و جاهل بودهاند و این نشاندهندهی آن است که [حضرت] محمد[ص] متأثر از مسحیت
ص:191
نبوده، بلکه همان ادعای خود را داشته است که او نیز مانند [حضرت] موسی[ع] و [حضرت] عیسی[ع] پیامبر است».(1)
به نظر ما همین اطلاعات ناکافی (به زعم مؤلف) دلیل نبوت و پیامبری اوست، زیرا خداوند از اخبار غیب همین مقدار را به او آموخته و او در مورد داستان [حضرت] مسیح[ع] و سرگذشت مسیحیت و تعالیم آن، ارزیابی کرده و انتقاد نموده است و این خود نمونهای است از «مهیمن» (ناظر بودن) قرآن نسبت به ادیان گذشته.
7. عدم اثرپذیری اسلام از یهودیت: وات در ملحقات کتابش «محمد در مکه» تلاش دارد به این سؤال پاسخ دهد که آیا [حضرت] محمد[ص] تعالیم خود را از یهودیت گرفته است؟ ولی به زودی اعتراف میکند که این ادعا چندان اعتبار نداشته و فاقد دلیل است؛ زیرا قرآن میگوید: «فکر اعتقاد به الله به طور مبهم در میان اعراب قبل از اسلام وجود داشته است و «وجود کلمات دلیل بر وجود افکار» است، اگر بگوییم که این مفاهیم و افکار در جو فکری مکه وجود داشته و آن هم در پی تأثیر مستقیم و غیرمستقیم یهود بوده است که چنین فکری، یعنی «اعتقاد به الله» در میان اعراب شایع شود».
گاهی ممکن است که [حضرت] محمد[ص] آن را از یک «لسان اجنبی» (زبان بیگانه) فرا گرفته باشد و منبع داستانهای قرآن (قصص الانبیاء) منشأ انسانی داشته است!! اما بلافاصله با این آیه روبروخواهیم شدکه: «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ »(2).
اگر همزمان بگوییم که [حضرت] محمد[ص] مردی راستگفتار بوده و در عین حال، معلومات خود را از منابع انسانی (نه وحی) دریافت کرده است، پس ضرورت دارد که سه فرضیه و تئوری تصویر نماییم:
ص:192
1. [حضرت] محمد[ص] میان اصل داستان و محتوای آن فرقی قائل نبود و وقتی که او اصل داستان را از طریق وحی دریافت میکرد، محتوای آن را نیز وحی تلقی مینمود.
2. داستانها از طریق تلهپاتی به [حضرت] محمد[ص] رسیده است.
3. معنای کلمهی «نوحی» در آیات قرآنی به معنی آمادگی دریافت معانی است، نه اینکه وحی مصطلح باشد.
میدانیم که تعالیم اسلام و رسالت قرآن در جو مکه منتشر یافته و آنها با حدس پیامبری [حضرت] محمد [ص] موافق بودهاند و از طرفی هیچ یهودی و مسیحی به پیامبری او اعتراف نکرده است، پس سؤال این است که این افکار چگونه به اسلام راه یافته است؟(1)
وات در این اظهار نظرها همانند برخی خاورشناسان به طور قاطعانه حکم نمیکند، بلکه با احتیاط عالمانه و علامت سؤال مسأله را مطرح میکند و به دنبال آن است که دلایل اجتماعی- دینی چه موضعی را تأیید میکنند و اظهارات [حضرت] محمد[ص] و آیات قرآنی کدام یک را اثبات مینمایند. او بارها و بارها از صداقت پیامبر اسلام[ص] دفاع میکند و حتی اتهاماتی را که سالیان دراز غربیان به حضرتش وارد میکردند، مانند فرصتطلب بودن، (نعوذ بالله) شهوتران بودن و داستان ازدواج وی با زینب بنت جحش را با دلایل تاریخی رد کرده و توضیح میدهد، و سرانجام از او به عنوان مرد عظیم تاریخ و شخصیت ارزنده و معلّم اخلاق یاد میکند. او صراحتاً اعلام میکند: «مسلمانان در اقناع ذهنیت جهانیان در رابطه با عظمت [حضرت] محمد[ص] و مبانی و اصول اخلاقی، به ویژه در ارائهی مفهوم «توحید خالص الله» آنچنانکه در میان ادیان دیگر در ابهام مانده است، البته با زحمت موفق خواهند شد». او سپس میگوید: «من نظرم را با خوشحالی ابراز میدارم که دِینی که من به نویسندهای مانند غزالی دارم، بینظیر است. او یکی از
ص:193
دانشمندانی است که در ارائهی ارزشهای اخلاقی [حضرت] محمد[ص] به اروپاییان که توانسته آنان را قانع کند، سهیم است».(1)
وات در پایان کتابش عظمت حضرت محمد(ص) را در سه نکته خلاصه میکند:
1. [حضرت] محمد[ص] در اثر تیزبینی و هوش سرشار- یا به جهت وحیای که برحسب اعتقاد مسلمانان بر او نازل میشد- توانست یک رستاخیز عمومی در جهان عرب ایجاد کند و اساس یک ایدئولوژی استواری که مشکلات اجتماعی را پاسخ میدهد پیریزی نماید و مسلمانان را به اوج عظمت خود برساند.
2. [حضرت] محمد[ص] یک سیاستمدار حکیمی بود که با طرح برنامهی دقیق سیاسی، از یک دولت کوچک، امپراطوری بزرگی را به وجود آورد که توانسته است چهارده قرن دوام بیاورد.
3. او در انتخاب افراد برای ادارهی کشور و مسائل دولتی، مهارت عجیبی داشته و از مدیریت بسیار عالی برخوردار بوده است. این مدیریت آنچنان قوی بود که توانست با صلابت و استحکام خاصی اسلام را گسترش دهد. اگر [حضرت] محمد[ص] پیامبر نبود و از یک مهارت و مدیریت بینظیر برخوردار نبود و به خداوند اعتماد نمیداشت و به شکلی خود را قانع؟! نمیساخت که خداوند او را فرستاده است، هرگز در تاریخ انسانیت فصل ممیزی به نام او ثبت نمیگردید.(2)
نکات قابل تأمل این دو کتاب
در کنار امتیازات این دو کتاب، نظریات مؤلف به خصوص در زمینهی وحی و نبوت حضرت محمد(ص)، خالی از نقص و انتقاد نیست؛ در اینجا نکاتی را متذکر میشویم:
ص:194
1- وحی از نظر مؤلف در شمار الهام شاعران و هنرمندان و ذوق نویسندگان تلقی شده است و آن را نوعی «تخیل خلّاق» (Creative Imagination) تصویر مینماید، اما در عین حال، تفسیر کاملی از ماهیت وحی را چنانکه در تاریخ پیامبران آمده است و یا لااقل در اعتقاد پیروان ادیان آسمانی وجود دارد، نشان نمیدهد؛ زیرا وحی در تاریخ انبیا نوع عالی الهامی است که ناگهان پیامبرانی مانند حضرات ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) و محمد(ص) آن را دریافت کردهاند، به گونهای که ابتدا خود منقلب و دگرگون شده و سپس به طور انقلابی جامعهی خود را دگرگون ساختهاند و این برخلاف یک احساس و الهام فردی است که شاعر و هنرمند و نمایشنامهنویس دارد و از آن لذت میبرد که یک مسألهی درونی و روانی بوده و چندان تأثیری در تحول و دگرگونی جوامع نداشته است.
2- پیامبران با مسائل حقیقی و واقعی جامعه برخورد داشته و جوامع را اصلاح کردهاند، حتی خودِ وات هم اعتراف دارد؛ برخلاف ذوقیات هنرمندان و تخیلات شاعران: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ»(1).
3- گرچه مؤلف در مقدمهی کتابش «محمد فی مکه»(2) و در چند جای دیگر از یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م) انتقاد میکند که او اعتبار بیشتر احادیث را نادیده گرفته و روایات پیامبر(ص) را در توضیح و تفسیر معارف و آیات قرآن به حساب نیاورده است، اما متأسفانه خودش نیز آگاهانه یا ناآگاهانه همین اشتباه را مرتکب میشود، زیرا پدیدهی وحی در روایات مندرج در صحیح بخاری که مورد استناد و منبع کتاب مؤلف میباشد، به طور مفصل آمده و تبیین شده است؛ لذا شایسته بود که نگارنده با مقایسهی اجمالی میان تورات و قرآن و روایات صحیح بخاری- به ویژه منابع اصیل شیعه مانند کافی شیخ کلینی- پیرامون مسألهی وحی بحث کرده و داوری نهایی را اظهار مینمود.
ص:195
4- مؤلف برخلاف دیگر دانشمندان غربی، اعتراف میکند که «[حضرت] محمد[ص] مرد صادقی بوده و در گفتار و کردار، نهایت امانت و راستی را رعایت میکرد»، پس جای این سؤال باقی است که اگر او صادق و راستگفتار بوده است، در همهی کارها و ادعاهایش چنین بوده است؛ لذا نتیجهی منطقی این سخن این است که او در پیامبر بودن نیز صادق بوده است. تفکیک میان گفتار و عمل و ادعای او، به دور از منطق بوده و فاقد دلیل است.(1)
3. محمد پیامبر و سیاستمدار
این کتاب، خلاصهای است از دو کتاب «محمد در مکه» و «محمد در مدینه» که «اسماعیل والیزاده» آن را به زبان فارسی ترجمه نموده است.(2) مؤلف در این کتاب تلاش نموده است که به دور از هرگونه تعصب دینی و با بیانی شیوا و قابل فهم برای محققان غربی کلیاتی از زندگانی پیامبر اسلام(ص) و وقایع عصر نبوی را برای همکیشان مسیحی خود توصیف نماید و از شخصیت معنوی و والای پیامبر(ص) در برابر کسانی که چهرهی ایشان را غیرواقعی و مغرضانه معرفی کردهاند دفاع کند. به نظر میرسد وات در این کار توفیق کامل یافته و باور ما بر این است که اینگونه آثار به تفاهم و نزدیکی اسلام و مسیحیت که بیش از نیمی از مردم جهان از آن دو پیروی میکنند یاری مینماید و این حقیقتی است که عصر حاضر نیز مقتضی آن است.
وات در این کتاب که نُه فصل دارد، علل توفیق پیامبر اسلام(ص) را در راه هدف مقدسی که در پیش داشته، تجزیه و تحلیل کرده و کوشیده است که کلیهی تدابیر او را برای تأسیس جامعهی اسلامی بیان نموده و صحیح و معتبر بودن آنها را نشان دهد. قهرمان کتاب شخص رسول اکرم(ص) است و زندگانی هیچ شخصیت دیگر اسلامی در آن مطرح نیست، مگر اینکه به مناسبتی نامی از آنان برده شده باشد. دلیل اتخاذ این رویه
ص:196
آن است که طبعاً مؤسس هر دین از بین شخصیتهای دیگر واجد اهمیت بیشتری است و پیش از شناخت او شناخت قهرمانان دیگر چندان مفید فایده نخواهد بود. لذاست که مؤلف فقط شخص رسول اکرم(ص) را آنچنانکه منابع اصیل تاریخی و استنباطهای یک مورخ اجازه میدهد معرفی نموده و خود را گرفتار اختلافات مذاهب و مکاتب اسلامی نکرده است. وات میخواهد حضرت محمد(ص) را با همهی عظمت افکار و محاسن تدابیرش در راه تأسیس جامعهی اسلامی به غربیان بشناساند و با بیانی که به مذاق یک اروپایی مسیحی پسندیده باشد اصالت پیامبری وی را تأیید و تثبیت نماید.
گرچه نویسنده، کتاب حاضر را برای مسلمانان ننوشته است، اما خواندن آن جهت اطلاع از طرز تفکر محققان جدید اروپایی دربارهی اسلام، برای اندیشمندان اسلامی ضروری و مفید خواهد بود. در آخر، مهمترین عناوین مطرحشده در کتاب به شرح ذیل است: یتیم نابغه، دعوت به پیامبری، نخستین پیام قرآن، مسلمانان اولیه، نفوذ یهودیت و مسیحیت، تناسب اجتماعی اندیشههای دین جدید، واقعهی آیات شیطانی، مهاجرت به حبشه، تحریم و طرد بنی هاشم، مهاجرت به مدینه، جنگهای مسلمانان با قریش، قطع رابطه با یهود، جنگ با یهود و اخراج یهودیان از مدینه، فتح مکه و مکه در سراشیبی زوال، زوال موقت ایران، و وسعت قدرت [حضرت] محمد[ص].(1)
4. اسپانیای اسلامی
وات در این کتاب به بیان تاریخی فتح اسپانیا به دست مسلمانان و چگونگی ورود اسلام به اسپانیا و تأثیر آن در منطقه پرداخته و وضعیت فرهنگی، اجتماعی، دینی و اقتصادی اسپانیا در عصر خلافت اسلامی، پیشرفتهای این عصر و چگونگی سقوط خلافت اسلامی اسپانیا و حکومتهای دیگر را بیان میکند. مطالعه و بررسی سیر تاریخی اسپانیا و گذشتهی شکوهمند آن برای مسلمانان از اهمیت خاصی برخوردار است که باید
ص:197
بدان توجه شود، اما بیان این سیر تاریخی از زبان یک خاورشناس میتواند جالب توجه باشد. وات نتوانسته است عظمت و شکوفایی تمدن اسلامی در اسپانیا را به صورت کامل و جامع به تصویر کشد؛ تمدنی که متکلم و فقیه بزرگی چون ابن حزم اندلسی، حکیم گرانقدری چون ابن رشد قرطبی، مفسر گرانمایهای چون بقی بن مخلد قرطبی، مورخ و سیرهنگار برجستهای چون ابن عبدالبر اندلسی و ادیب توانایی چون ابن سیدالناس و صدها دانشمند ارجمند دیگر را پرورش داد که گوشهای از فرهنگ عظیم و گستردهی اسلامی است، به گونهای که دانشپژوهان غربی برای تحصیل علوم به زبان عربی از فرانسه و دیگر سرزمینهای اروپا راهی اسپانیا میشدند.
با بررسی اجمالی کتاب میتوان گفت که گرچه این کتاب در معرفی اسپانیا اثر جامع و کاملی نیست، اما میتواند مقدمه و نقطهی آغازینی برای شناخت اسپانیای اسلامی و عظمت تمدن اسلامی در این ناحیه تلقی گردد. گفتنی است این کتاب توسط محمدعلی طالقانی به زبان فارسی ترجمه شده است.(1) مهمترین مباحث کتاب عبارتند از: فتح اسپانیا به دست مسلمانان، سلطنت مستقل امویان در اسپانیا، پیشرفتهای فرهنگی عصر امویان (علوم دینی، شعر و ادب و فرهنگ و ...)، سقوط حکومت عرب و عوامل آن، حکومت مرابطون و موحدون، شکوه فرهنگی در ایام افول سیاسی، و آخرین دورهی اسپانیای اسلامی.
5. تفکر سیاسی اسلام
در ادامهی معرفی سلسله تألیفات وات پیرامون اسلام و تعالیم آن به کتاب «تفکر سیاسی اسلام» میرسیم که صبیحی حدیدی آن را با عنوان «الفکر السیاسی الاسلامی (المفاهیم الاساسیه)» به زبان عربی ترجمه نموده است. مؤلف در راستای بیان دیدگاههایش دربارهی اسلام در این کتاب، جایگاه سیاست و حکومت و اندیشه سیاسی در
ص:198
اسلام را مورد بررسی قرار میدهد. به نظر وات، اندیشهی سیاسی در دین اسلام جایگاه خاصی دارد و لذا پیامبر اسلام(ص) پس از هجرت و ورود به مدینه نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی اهتمام خاصی ورزید. مؤلف در این کتاب در صدد بیان توجه اسلام به مسائل اجتماعی و سیاسی، و ارتباط زندگی هر فردی با سیاست به لحاظ اندیشه و ایدئولوژی است. مهمترین فصول و مطالب کتاب عبارتند از: دولت اسلامی تحت رهبری پیامبر [ص]، [حضرت] محمد[ص] رهبر دولت اسلامی، ظهور خلافت به شکل خلافت و رهبری سیاسی در اسلام (ارثی و سلطنتی)، امپراطوری اسلامی، تعریف جامعه از امر به معروف و نهی از منکر، جنگطلبی و جهاد و دیدگاه سیاسیون، تطور اسلام شیعی (زیدیه، اسماعیلیه و امامیه)، و اسلام در جهان معاصر.
6. تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی
متن این کتاب در واقع همان سخنرانیهای ویلیام مُنتگمری وات در دانشگاههای فرانسه است که پس از ویرایش در سال 1972م با این عنوان به چاپ رسیده و دو بار هم به زبان فارسی ترجمه شده است: ترجمهی یعقوب آژند و چاپ آن توسط انتشارات مولی در سال 1360ش و ترجمهی حسین عبدالمحمدی و چاپ آن توسط انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در سال 1378ش.
کتاب در چند بخش تنظیم شده است: در بخش اول، به بررسی انگیزههای مسلمانان از حضور در اروپا و تصرف اسپانیا پرداخته و واکنش اروپاییان را در این مورد ذکر میکند. در بخش دوم، جایگاه تجارت و بازرگانی و تکنولوژی نزد مسلمانان صدر اسلام را اجمالاً بررسی مینماید. در بخشهای بعد در مورد دستاوردهای مسلمانان در علوم فلسفه، ریاضیات و نجوم، جایگاه علم و فلسفه در اروپای قرون وسطی، جنگهای صلیبی و پیامدهای آن برای اروپا، و نهایتاً دیدگاه اروپاییان دربارهی اسلام و مسلمانان فاتح را مورد بررسی قرار میدهد.
پیرامون ویژگیهای کتاب میتوان به نکات زیر اشاره نمود:
ص:199
1. بررسی موشکافانه و جزئی جریانات تاریخی مربوط به برخورد جهان اسلام با اروپا و بررسی تأثیر تمدن اسلامی و چگونگی نفوذ آن در اروپا.
2. اعتراف به نقش بسیار مهم مسلمانان در بیداری مردم خفته و گرفتار ظلمت اروپای قرون وسطی که دو فایده به همراه دارد: الف) تقویت خودباوری مسلمانان که اساس پیشرفت و رشد و تکامل است؛ ب) اینکه پیشرفت مادی غرب مرهون تمدن اسلامی است،از زبان یک غربی بیان میشود.(1)
3. گستردگی مطالب کتاب حاکی از وسعت مطالعات نویسنده است.
گفتنی است که کتاب حاضر میتواند به عنوان درآمدی بر تأثیر دنیای اسلام بر اروپای قرون وسطی مفید باشد و کلیاتی را در این زمینه بیان نماید.
7. اسلام و مسیحیت در عصر حاضر
کتاب حاضر به هدف گفتگوی میان اسلام و مسیحیت نگاشته شده و نویسنده آن، ویلیام مُنتگمری وات، از خاورشناسانی است که مطالعات فراوانی پیرامون اسلام و مسیحیت انجام داده است. این کتاب به دو زبان عربی و فارسی ترجمه شده است: 1) ترجمهی خلیل قنبری به زبان فارسی با عنوان «اسلام و مسیحیت در عصر حاضر» و چاپ آن توسط معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در سال 1389ش؛ 2) ترجمهی عبدالرحمن عبدالله الشیخ به زبان عربی با عنوان «الاسلام و المسیحیة فی العالم المعاصر» و چاپ آن توسط انتشارات الهیئة المصریة العامه للکتاب در سال 1998م.
برای دانشمندان و خوانندگان ایرانی بسیار مفید خواهد بود که بدانند نگاه یک اندیشمند مسیحی آشنا به منابع اسلامی به دین اسلام چگونه است و با نگاه رایج مسیحیان تا چه اندازه تفاوت دارد. به گفتهی نویسنده، بسیاری از طرز فکرهای رایج مسیحیان
ص:200
دربارهی اسلام ناشی از عدم دستیابی آنان به منابع اصیل اسلامی است. شفافسازی مواضع دینی دو طرف میتواند کمک بزرگی برای اتخاذ رویآوردهای مشترک به مسائل روز باشد. البته، چنانکه در مقدمهی شیخ احمد زکی یمانی بر این کتاب اشاره شده است،(1)
برخی اعتقادات بنیادین در این دو دین از چنان اختلاف عمیقی برخوردارند که پیدا کردن وجه مشترک و رسیدن به نقطهی واحد در این اعتقادات را ناممکن ساخته است. با وجود این، تلاش مؤلف برای نزدیک ساختن این اعتقادات به یکدیگر و ارائهی تفاسیری از برخی اعتقادات مسیحی مانند تثلیث به گونهای که با رویکرد توحیدی اسلام بیشتر سازگار باشد، در خور توجه است.
وات در این کتاب تجربهی یک عمر حدیث نفسش را که در نتیجهی اشتغالات عمیق و مطالعات اسلامی است، ارائه کرده است. هدف او در این کتاب گام برداشتن در جهت همسو کردن دیدگاههای دو دین بزرگ توحیدی- اسلام و مسحیت- در مهمترین حوزههای مورد اختلاف کلامی و اعتقادی و تأکید بر مشابهتهای آنهاست.
وات این سخن توماس برتون را که گفته بود: «مسیحی خوب کسی نیست که ادیان دیگر را رد کند، بلکه کسی است که حقیقت موجود در آنها را تصدیق کرده و سپس فراتر رود»، پایهی اندیشهورزیاش در این کتاب قرار داده و روشهایی را برای نزدیک کردن دیدگاههای دو دین توحیدی ارائه کرده است. تفسیر مثبت و همدلانه از آموزههای بهظاهر متضاد اعتقادی در دو دین مورد نظر یکی از آن روشهاست؛ چرا که به نظر او امروزه ادیان در وضعیتیاند که از جنبههای مختلف مورد حملهاند و برای مثال، فرد مسیحی که از باورهای خویش در مقابل تهدیدها دفاع میکند باید همزمان از بعضی باورهای دوست مسلمان خویش نیز دفاع کند.
ص:201
با همهی مثبتنگریهای قابل تحسین، وات در قضاوت نسبت به برخی موضوعات اسلامی لغزیده است و علت عمده این لغزش بهره نگرفتن و عدم رجوع ایشان- به هر دلیل- به متون و منابع شیعی است. چنانکه در برخی موضوعات الهیات مسیحی نیز بیش از اندازه دست به توجیه و تأویل زده است.
به هر حال، کتاب حاضر نمونهای برجسته از آثار محققانه و واقعبینانهای است که در آن تلاش شده است که با التزام به قواعد پژوهش و دوری از تعصبات عامیانه، راهی برای برونرفت از برخی چالشهای میان اسلام و مسیحیت جستجو شود. این کتاب در هشت فصل تنظیم شده است و مهمترین مباحث آن بدین شرح است: رویکردهای سنتی مسلمانان به مسیحیت و مسیحیان به اسلام، اثبات حقیقت دینی در مقابل علمزدگی، توافق کلی اسلام و مسیحیت دربارهی اسماء و صفات خداوند، وحی و نبوت، وحی و شناخت جهان، تاریخ مقدس در مسیحیت و اسلام، دیدگاههای اسلامی و کتاب مقدس دربارهی رابطهی انسان با خدا، و اسلام و مسیحیت در عصر حاضر.(1)
8. برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان؛ تفاهمات و سوء تفاهمات
کتاب حاضر که توسط محمدحسین آریا به زبان فارسی ترجمه شده،(2) حاوی شرح برخورد آرای مذهبی مسلمانان و مسیحیان از ظهور اسلام تا عصر حاضر است. مؤلف ابتدا زمینهی انشعاب دیانت مسیح را توضیح میدهد و تأثیرات آن را در بینشها و برداشتهای مسلمانان روشن میکند؛ سپس برخورد یا تقابل اندیشمندان مسلمان با فلسفهی یونان را بررسی مینماید؛ آنگاه از آثار حاکمیت مسلمانان در اندلس بر اتباع مسیحی و واکنش خصمانهی مسیحیان اروپا و مخدوش کردن چهرهی اسلام در قرون
ص:202
وسطی به دست حکمای مسیحی سخن میگوید و به توضیح نقش خاورشناسان و سیاست استعماری اروپاییان در تقویت این چهره میپردازد. در آخر، تأثیرات سیاست استعمارگران در ذهنیت مسلمانان عصر حاضر و واکنش آنان در شکل احیای اسلامی را بیان میکند و نظریات خود را دربارهی ایجاد حسن تفاهم میان پیروان ادیان الهی و به ویژه میان مسلمانان و مسیحیان را بازگو مینماید.
وات گرچه قلمی معتدل دارد و خیلی از جادهی انصاف دور نمیشود، اما در همه حال، از منظر مسیحیت و خاستگاه غربی به قضاوت اسلام میپردازد و همین موضوع سرچشمهی تمام استنباطهای نادرست او از اسلام است. وات به قضیهی سلمان رشدی و نگاه اروپاییان به این مسأله از نظر فکری و فرهنگی اشاراتی دارد. در عین حال که کتاب او را با واژهی «رسوا» توصیف میکند، غیرمستقیم در تبرئهی او هم میکوشد؛ و در این کار نیز پرسشی را در برابر شریعت اسلام مینهد که جا دارد شریعتشناسان بدان پاسخ دهند.
وات وقتی از احیای اسلامی در عصر حاضر برای مسیحیان سخن میگوید به همکیشان خود هشدار می دهد که حملات انتقادگونه به اسلام موجب برانگیزی و تقویت تمایلات اصولگرایی در میان مسلمانان خواهد شد. وات به عنوان یکی از صاحبنظران برجستهی مسائل اسلامی در غرب در این کتاب نشان میدهد که رویاروییهای مسلمانان و مسیحیان در طول تاریخ در هالهای از تفاهمات و سوء تفاهمات پیچیده شده و بسیاری از آنها به عصر حاضر دامن کشیده است. او میگوید این سوء تفاهمات چگونه ریشه گرفته، چگونه گسترش یافته و چگونه در استمرار سوء درک مسلمانان و مسیحیان از همدیگر نقشآفرینی کرده است. وات به امید همکاری ثمربار میان مسلمانان و مسیحیان و پیروان سایر ادیان در صحنهی جهان برهان میآورد که هم مسلمانان و هم مسیحیان نیازمند آنند که شناخت دقیقتر و درک مثبتتری از دیانت یکدیگر به دست آورند و نیز راه وصول به این مقصود را نشان میدهد.
ص:203
ثمرهی شصت سال مطالعه و تأمل و قلم زدن در باب اسلام و مسیحیت میتواند کتاب حاضر، یعنی «برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان؛ تفاهمات و سوء تفاهمات» را خاصه برای پژوهندگان اسلام، مذهب، تاریخ و جامعهشناسی جذاب نماید.(1)
9. حقیقت دینی در عصر ما
«حقیقت دینی در عصر ما»، برگردان اثری از ویلیام مُنتگمری وات با عنوان «Religious Truth for Our Time» به فارسی است.(2) وات در این اثر کوشیده است تا به کسانی که به اهمیت ایمان دینی در جهان چنددینی روزگار ما باور دارند، نشان دهد که چگونه میتوان حقیقت را در نظامهای دینی گوناگون یافت و از آن به مثابه زبان مشترکی برای همگرایی و مشارکت بیشتر در جهت خیر و رفاه مادی و معنوی انسانها سود جست.(3) وی در این اثر، سخن خود را با طرح برخی موضوعات اساسی، مانند محدودیتهای ذهن و زبان آدمی و ماهیت حقیقت و واقعیت آغاز میکند و پس از فراغت از اینگونه مباحث، به سمت طرح حقایق بنیادین عهدین و قرآن پیش میرود و در پایان نیز جایگاه کنونی ادیان و مشکلات نظری و عملی فراروی آنها را به بحث میگذارد.(4)
مترجمِِ اثر در مواردی با افزودن پاورقی بر تمایز اندیشهی نویسنده با آنچه میان مسلمانان رایج و معمول است، انگشت میگذارد. کتاب در شش فصل سامان یافته است که عناوین آنها بدین قرار است: نارساییهای ذهن و زبان آدمی، حقیقت و واقعیت، حقیقت در عهدین، حقیقت در عهد جدید، خدا در سایر ادیان، و ادیان در جهان امروز.
فصل پنجم کتاب که دربارهی «خدا در سایر ادیان» است و به سه موضوع سرآغازهای دین، فرهنگ و دین، و خدا در اسلام میپردازد، برای خوانندهی ایرانی از همهی فصول
ص:204
خواندنیتر است؛ زیرا دیدگاه یک مستشرق منصف و در عین حال، پراطلاع از اسلام را نشان میدهد. وی در این فصل مقایسه و سنجشهای دقیقی را از اسلام و پیامبر(ص) بیان میکند و حضرت محمد(ص) را بارها با دیگر پیامبران عهد عتیق و جدید مقایسه میکند. این فصل را وات با این ارزیابی پایان میدهد: «من معتقدم که ما باید در همهی مسائل، یعنی رشد و گسترش اسلام و تبدیل آن به دومین دین بزرگ جهان پس از مسیحیت و نیز دربرگرفتن حدود یک پنجم نوع بشر، دستِ خداوند را در کار ببینیم؛ به ویژه به این دلیل که بنابر دیدگاه کتاب مقدس، او (خداوند) در سرتاسر تاریخِ بشر حضوری فعال دارد».(1)
با مطالعه و بررسی آثار وات در سیره و تاریخ اسلام بدین نتیجه میرسیم که حوزههایی که وات به آنها پرداخته، بسیار گسترده است. او به تمام زوایای تاریخ عصر نبوی، البته براساس کتب اهل سنت و خاورشناسان پیشین پرداخته و اگر مطالبی از قلم افتاده است، به غفلتِ منابع مورد استفادهی وات برمیگردد که به او منتقل شده است؛ از جمله میتوان به کمرنگ جلوه دادن نقش حضرت علی (ع) در جریانات صدر اسلام و به ویژه واقعهی غدیر خم و انتخاب آن حضرت به عنوان جانشین از سوی پیامبر(ص) اشاره نمود که وات بدانها نپرداخته و این به دلیل غلبهی دیدگاه اهل سنت در تاریخ اسلام و منابع سیره است. ضروری مینماید که علمای شیعه به این بحث توجه جدی نمایند و واقعیات تاریخی صدر اسلام را از نگاه شیعی تدوین و به جهانیان عرضه نمایند.
در یک نگاه کلی، میتوان مهمترین حوزههای مورد بررسی وات را این موارد برشمرد: 1. حوزهی اجتماعی و سیاسی 2. حوزهی دینی و فرهنگی 3. وقایع تاریخی.
اگرچه در نقد و بررسی دیدگاههای وات در فصل چهارم به تفصیل این حوزهها مورد بررسی قرار خواهند گرفت، اما به اختصار برخی از آنها بیان میشود. در حوزهی اجتماعی و سیاسی، وات تحلیلهای جامع و مهمی از نظام قبیلگی در عربستان و تأثیر آن در
ص:205
جریانات سیاسی و اجتماعی جامعهی عربستان؛ تأثیر جایگاه اجتماعی قبیلهی پیامبر(ص) در زمان ظهور اسلام و در موفقیت ایشان؛ فرهنگ و تمدن عصر جاهلی و نمونههای اعلای اخلاقی این عصر مانند جوانمردی، مهماننوازی، شجاعت و ... و نظر اسلام دربارهی این نمونهها و ارائهی معیارهای جدید از سوی اسلام؛ انحطاط ادیان جاهلی و نقش اسلام در جلوگیری از این انحطاط و ارائهی معیارها و تعالیم متعالی اسلام؛ و نمونههای دیگر نظیر سیاستمدار بودن پیامبر(ص) از همان ابتدا و توجه اسلام به مسائل اجتماعی، ارائه نموده است.
در حوزهی دینی و فرهنگی نیز میتوان به موارد زیر اشاره نمود: تبیین و تحلیل وات پیرامون مسألهی وحی که به طور گسترده در کتب و مقالات مختلف او مطرح میشود، اگرچه نظر نهایی او در این زمینه مورد قبول مسلمانان نیست، اما پرداختن به این موضوع در این سطح گسترده در آثار وی شایان توجه است؛ پرداختن به موضوعاتی چون نحوهی شروع وحی، رد نسبت صرع و جنون به پیامبر(ص)، کامل نبودن و حاوی تناقضات بودنِ قرآن، تناسب تعلیم قرآن و اسلام با وضعیت اجتماعی- اخلاقی جامعهی عربستان، مسألهی تکامل ایمان پیامبر(ص) مانند سایر انسانها، ایمان حضرت ابوطالب(ع)، و سایر مسائل دینی.
در حوزهی وقایع تاریخی، دقت و ظرافت بیشتری در آثار و دیدگاههای وات مشاهده میشود؛ از جمله موارد زیر: معرفی نسب و پدر و مادر پیامبر(ص)؛ بررسی زندگانی پیامبر(ص) در دوران کودکی و نوجوانی؛ دیدار با بحیرای مسیحی؛ تحلیل ازدواجهای پیامبر(ص)؛ بررسی نخستین زن و مرد مسلمان؛ اشاره به افسانهی غرانیق و بررسی آن؛ مسألهی هجرت مسلمانان به حبشه و علل آن؛ بررسی بیعت عقبه و مفاد آن؛ تحلیل وات از حنفاء؛ مسألهی هجرت به مدینه؛ غزوات پیامبر(ص) و موارد دیگر.
ص:206
ص:207
پس از اینکه در فصل دوم به معرفی ویلیام مُنتگمری وات و آثار وی در سیرهپژوهی پرداختیم، حال در این فصل، روششناسی، مبانی و منابع وات در سیرهپژوهی پیامبر(ص) را بیان خواهیم کرد. در ابتدا مناسب دیدیم که کلیاتی از افکار، اندیشهها، جهانبینی و نوع نگرش وات به جهان هستی، تاریخ بشر، سیرهی نبوی و ادیان الهی و ... را ذکر کنیم تا در تبیین روششناسی و مبانی وات در آثار تاریخی و نقد آرای وی، از خاستگاه تحلیل و بررسیهای او بهتر آگاه شویم. در ادامه به روششناسی وات در بررسی آثار تاریخی و سیرهپژوهی و مطالعات ادیان پرداختهایم که مهمترین آنها عبارتند از: اثرپذیری از مکتب تجربهگرایی و اعتقاد به تاریخنگاری اثباتی؛ تبیین وقایع تاریخی همراه با تحلیلهای ذهنی؛ توجه به جوانب مختلف یک مسأله یا موضوع؛ تحلیلهای روانشناختی و پدیدارشناسانهی وات از سیرهی پیامبر(ص) و مصادر قرآن؛ و رویکرد تقریبگرایانهی وات نسبت به ادیان الهی. پس از بیان روششناسی آثار وات، مهمترین مبانی تاریخنگاری، سیرهپژوهی و الهیاتی وات را مطرح کردهایم که عبارتند از: اسطورهای بودنِ برخی حقایق تاریخینما؛ عدم تاریخینگری در گزارههای وحیانی؛ «ثمرات» یک دین به عنوان معیار داوری در مورد آن دین؛ پذیرش پلورالیسم دینی از سوی وات؛ لزوم تمایز میان آموزههای اساسی و آموزههای فرعی دین (ذاتی و عرضی دین)؛ کلیت دین ملاک صدق و کذب است، نه تکتکِ گزارهها؛ زبان دین، زبان نمادین و تمثالی؛ توجه به نظریات (الگوهای) بدیل در قضاوت در مورد وقایع تاریخی؛ دخالت خدا در تاریخ. در آخر، پس از بیان مبانی وات، به تبیین و معرفی منابع وات در سیرهپژوهی پیامبر(ص) و ارزیابی کلی آنها و تبیین روش نقد تاریخی از سوی وات در بررسی سیرهی پیامبر(ص) اهتمام ورزیدهایم.
ص:208
قبل از پرداختن به روششناسی وات در مورد آثار تاریخی، مناسب است با اندیشهها، جهانبینی و نوع نگرش وات به جهان هستی و تاریخ بشر آشنا شویم تا در تبیین روششناسی آثار تاریخی و نقد آرای وات دربارهی مباحث سیره و تاریخ صدر اسلام به خاستگاه تحلیلهای وات بهتر پی ببریم. با مطالعه و بررسی آثار تاریخی، قرآنی و دینی وات میتوان تا حدی به مبانی اندیشههای وات در عرصههای تاریخ و الهیات پی برد.
وات که فردی مسیحی و حتی دستیار کشیش انگلیکن بود، خود را فردی مذهبی و معتقد به خداوند معرفی میکند و انتساب دیدگاههای مادی و ماتریالیستی به خود را صحیح نمیداند. اگرچه اعتقاد او به خداوند براساس دیدگاههای الهیات مسیحی است که با اندیشههای اسلامی متفاوت است، اما به هر حال، او فردی معتقد به خدا و الهیدان است. برای فهم آرا و افکار وات همچنین باید به تأثیر اندیشههایی چون نظریهی زبان دین لودویگ یوزف یوهان ویتگِنشتاین(Ludwig Josef Johann Wittgenstein/1889-1951م)(1)، تفکر پلورالیستی جان هاروود هیک (John
ص:210
ص:211
وات به پیروی از برخی متفکران جدیدِ الهیات پروتستانی، دربارهی معنای «وحی» میگوید که طبق نظر علمای برجستهی امروز مسیحی، پیامبر شخصی است که پیامهای خدا را برای قومش در شرایط مکانی و زمانی مربوط به آنان ابلاغ میکند،(1) و قرآن نیز مصرانه میگوید که این قرآن عربی است، و ما میدانیم که زبان هر قوم تمامی شیوهی تفکر آن قوم دربارهی جهان و انسان را در خود جای میدهد،(2) لذا مسلمانان باید به تأمل دوباره در ماهیت نبوت بپردازند. از نظر مسیحیان، پیامبر حامل پیامی از خداوند برای زمان
ص:212
و مکان خود است؛ در حالی که سنت مسلمانان میگوید که پیامبران کلام حقیقی خدا را بدون امتزاج با هیچ عامل بشری به جز زبان، دریافت میکنند.(1) وات دیدگاه خود را به عنوان یکی از اندیشمندان مسیحی معاصر دربارهی نبوت پیامبر(ص) اینگونه بیان میدارد: «در تمام نوشتههایم دربارهی [حضرت] محمد[ص] تقریباً از چهل سال پیش تاکنون همواره این نظر را ابراز کردهام که حضرت محمد(ص) در این گفته که قرآن تصنیف او نبوده، بلکه از بالا به او وحی شده، صداقت داشته است. ازاینرو، در مورد احکام قرآنی لفظ «[حضرت] محمد[ص] میگوید» را هرگز به کار نبردهام، هرچند متهم به آن شدهام؛ بلکه ترجیح دادهام تا بنویسم «قرآن میگوید». از سال 1953م تاکنون مدافع این نظر هستم که قرآن فعل الهی است که از طریق شخصیت [حضرت] محمد[ص] به چنان شیوهای عرضه شده که برخی از ویژگیهای قرآن اساساً به بشریت [حضرت] محمد[ص] ارتباط پیدا میکند.(2)
اخیراً گفتهام آیات الهی را میتوان وساطت ضمیر ناخودآگاه یک پیامبر هم به شمار آورد که نهایتاً از جانب خدا وحی میشود».(3) البته براساس دیدگاه اسلامی، قرآن تماماً از خداست و [حضرت] محمد[ص] هیچ سهمی در آن ندارد».(4)
دربارهی ادیان بزرگ الهی و پیوندشان با یکدیگر، وات معتقد به حقانیت نسبی ادیان ابراهیمی است و خاستگاه تمامی آنها را الهی و اخلاقی میداند؛ لذا از دیدگاه او، همهی ادیان ابراهیمی باید فرصت عرضه شدن و اعلان موجودیت را داشته باشند تا بهرهمندی آنها از حقیقت روشن گردد و از آنجا که هدف ادیان الهی زندگی بهتر و پربارتر برای پیروانشان است، باید رهروان ادیان مختلف در کنار هم زندگی مسالمتآمیزی داشته باشند. در این صورت، صحیح نیست که به یک دین میدان داده شود تا مردم را به سوی خود بکشاند. وات معتقد است ای بسا پیروان ادیان بتوانند بر سر دست کشیدن از تبلیغ
ص:213
مذهب و مرام خود به توافق برسند تا به حیات هدفمندتر و کاملتر برسند، نه آنکه بکوشند تا به عدد پیروان مذهب خاص خود بیفزایند. در چنین حالتی است که تبلیغ جای خود را به تبادل نظر میدهد.(1)
این دیدگاه وات برای پیروان واقعی و متعصب هر دینی، به ویژه مسلمانان پذیرفتنی نیست؛ زیرا مسلمانان معتقدند که اسلام کاملترین دین برای هدایت بشر به سوی سعادت است و اگر چنین است سعادتمندی انسان در پیروی از اسلام است، و نیل همهی انسانها به سوی سعادت میطلبد که اسلام در عرصهی جهانی تبلیغ و عرضه شود تا همه به حقانیت و کاملتر بودن آن پی ببرند. با این حال، بر هیچ کس پوشیده نیست که اسلام از جمله ادیانی است که بر زندگی مسالمتآمیز با پیروان ادیان دیگر تأکید داشته است و حتی اندیشمندان بزرگ غربی نظیر گوستاو لوبون (Gustave Le Bon/1841-1931م) و ویل دورانت (Will Durant/1885-1981م) نیز به این مطلب اذعان داشتهاند. ویل دورانت در این باب می گوید: «چنان به نظر می رسد که مسلمانان شریف تر از مسیحیان بودند. پیمان ها را بهتر رعایت می کردند. نسبت به مغلوبان رحیم تر بودند و در تاریخ خود به ندرت دست به آن نوع اعدام هایی زدند که مسیحیان در هنگام تسلط بر بیت المقدس مرتکب شدند».(2)
گوستاو لوبون نیز در این باره میگوید: «هنگامی که مسلمین بیت المقدس را فتح کردند هیچگونه آزاری به مسیحیان نرساندند، اما برعکس وقتی مسیحیان این شهر را گرفتند با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عام کردند و یهود نیز وقتی به آنجا آمد بیباکانه همه را سوزاندند. باید اقرار کنم که این سازش و احترام متقابل را که نشانهی رحم و مروت انسانی است ملتهای مسیحی از مسلمانان یاد گرفتهاند».(3) لذا باید گفت نیل به حیات هدفمندتر و کاملتر، توافق پیروان ادیان مختلف بر سر عدم تبلیغ دین خود
ص:214
نیست، بلکه پیروی از کاملترین دین است که زمینهی تحقیق در این باره باید برای همهی جهانیان فراهم گردد.
وات با توجه به مکتب نقد تاریخی و تأثیر آرا و افکار زمانه بر برداشتهای وحیانی پیامبر اسلام (ص)، برخی مطالب قرآن را از پیامبر(ص) دانسته است و در این زمینه میگوید: «قبول روششناسی یا تحلیل جدید تاریخی سؤالات خطیری را پیش روی مسلمانان در مقابل قرآن میگذارد و به نظریهی آنان در مورد ماهیت وحی ارتباط مییابد. اگر مسلمانان معتقد باشند که قرآن سخن محض و خالص خداست و با هیچ سخن بشری آمیخته نشده است، در این صورت متقاعد کردن مسلمانان به چنین اشتباهاتی ناممکن میشود.(1) خودِ قرآن نظر مسلمانان در مورد ماهیت وحی را تأیید نمیکند؛ زیرا میگوید که این قرآن عربی است و عربی هم یک زبان بشری است ...».(2)
از نظریات و دیدگاههای دیگر وات که تأثیر عمیقی بر نگرش وی بر فهم اسلام، بلکه فهم کلیت دین نهاده، مسألهی زبان دین است: آیا سخن گفتن دربارهی مسائل دینی حقیقی است یا نمادین؟ غالب فیلسوفان معاصر غرب، زبان دین را واجد معنای معرفتبخشی موجهی نمیدانند. دیدگاههای گوناگون فیلسوفان دین، سخنان ناظر به خدا را تفسیری نمادین میکنند. بسیاری از الهیون جدید معتقدند که وقتی خدا موضوع یک جمله واقع میشود، همهی اوصاف و نسبتها نمادین میشود. این اعتقاد از این طرز تلقی نشأت میگیرد که خدا متعالی یا «به کلی دیگر» است.(3)
وات با اثرپذیری از این مباحث در فضای غرب، به زبان نمادین به عنوان یکی از مسائل اساسی دینی عصر جدید توجه کرده و میگوید یکی از مسائلی که علوم و تاریخ غربی پیش روی ما نهاده، قصور در فهم جایگاه اسطوره یا نماد (Symbol) در مذهب یا
ص:215
از دیدگاه من، کوتاهی در فهم جایگاه زبان تصویری (Iconic Language) در مذهب است.(1)
زبان انسان در درجهی اول به اشیاء یا اعمال یا مناسباتی مثل «درخت و پریدن» توجه میکند که میتواند آنها را حس کند، اما در توصیف خدا از واژگانی با معنی ثانوی استفاده میکند.(2)
وات در این باره میگوید من با جان هیک (John Hick/1922-2012م)، ویراستار کتاب «اسطورهی تجسد خدا»(3)،
در به کار بردن «اسطوره» در معنای «عاری از حقیقت» همنظر نیستم، زیرا «اسطوره» معنای مثبتی هم دارد که در آن، حقیقت مذهب به زبان ثانوی توصیف میشود؛ لذا به جای لفظ «اسطوره» بهتر است از لفظ نمادین یا زبان تصویری استفاده کنیم. منظور ما از تصویر، ارائه یا بازنمود (Representation) دو بُعد از یک شیء سهبُعدی است؛ گرچه این تصویر تمام ابعاد را بر ما معلوم نمیکند؛ با این حال، میتواند بیان یک واقعیت به شمار آید.(4)
از دیدگاه وات، اگر زبان دین را عمدتاً زبان تصویری بدانیم، ملاکی برای صدق و کذب واقعی ادیان در اختیار نداریم؛ اما با این حال، ملاک دیگری برای مقایسهی ادیان داریم و آن ثمرات عینی یا میوهی ادیان است؛ یعنی اگر کیفیت زندگی یا حیات پیروان یک نظام عقیدتی [مثل اسلام یا مسیحیت] عموماً خوب باشد، میتوان گفت آن نظام عقیدتی کمابیش صادق است.(5)
وی در ادامه با پذیرش نتایج مطمئن علوم تجربی و روششناسی یا تحلیل تاریخی جدید در حوزهی دین، اصطلاح «مابعدالطبیعه» (Meta Phusica) را اصطلاحی میداند که رنگ خود را از دست داده و معتقد است که میتوان آن را با معیار و ضابطهی ثمرات
ص:216
شان سنجید و ارزیابی کرد؛(1)
اما دیگر به این موضوع نپرداخته است که اگر مفهوم خدا ضابطهی ثمربخشی خود را از دست داد، آیا باز سخن گفتن از مفهوم خدا و صفاتش جایی در زندگی بشر دارد یا نه؟ بحث ریشهای در این باره این است که برخی فیلسوفان غربی میگویند ملاک صدق و کذب قضایا همیشه مطابقت یا عدم مطابقت آن با واقع نیست، بلکه مفید بودن و غیرمفید بودن آن ملاک است؛ به طور مثال، قضیهی «خدا وجود دارد» صادق است، چون اعتقاد به خدا برای زندگی معنوی بشر مفید است.
وات به سبب پذیرش نتایج علوم تجربی، نظریهی داروین را میپذیرد و قائل است که خلقت عالم به دست خدا به قلمرو فوق علم مربوط است و شناختی برای انسان از راه علم به آنچه کتب وحیانی میگویند نیست و قرآن و کتاب مقدس هم کتاب علمی نیستند و از واقعیت پرده برنمیدارند، بلکه زبان تصویری و نمادیناند.(2) وی در این زمینه میگوید مسیحیان نخستین باب «سِفر پیدایش» را یک بیانیهی علمی تلقی میکردند. بعدها متفکران مسیحی بدین نتیجه رسیدند که حکم خلقت عالم به دست خدا به قلمرو فوق علم مربوط است، اما بسیاری از مسلمانان هنوز واقعیتِ تکامل نظریهی داروین را نمیپذیرند.(3)
از دیدگاه وات، مؤمن به خدا (اعمّ از مسلمان و مسیحی) ناگزیر است به نگرش دنیوی غربی تن دهد و حوزهی روششناسی یا تحلیل تاریخی را به رسمیت بشناسد.(4)
وقتی ادوارد سعید تأکید میکند که خاورشناسان، اسلام را بد فهمیدهاند و این بدفهمی در زبان، فرهنگ و حال و هوای سیاسیشان ریشه دارد، یعنی عمدتاً محیط زندگیشان در نگرش آنها به اسلام تأثیر گذاشته است، این حرف صحیحی است؛ اما هرجا معیار
ص:217
اسلوبهای تاریخی منطقی توانست واقعیت عینی را تصدیق نماید، انسان باید آن واقعیت را قبول کند؛ مثل همان بحث «اسطوره» که حکایت حضرت آدم(ع) و حضرت حوا(س) در «سِفر پیدایش» از نمونههای آن است.(1)
وات معتقد است استفاده از واژهی «تصویر» (Picture) یا ترکیبی چون «تاریخ-تصویر» (History-Picture) نیز میتواند امکان دیگری پیش روی ما گذارد، به طوری که انسان امید آن را دارد که مسلمانان نیز چنین توصیفی از اشارهی قرآن(2) به حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل (ع) در مکه را بپذیرند و قصهی او (حضرت ابراهیم(ع)) را بیان تاریخ-تصویر از یک حقیقت مهم در مورد ارتباط اسلام با سنت ابراهیمی به شمار آورد».(3)
از دیدگاه وات، در غرب بعضی از گرایشهای ضددینی- چه درست و چه نادرست- با علم همراه شدهاند، اما اکنون عالمان مسیحی یا با رد آنها و یا با تفسیر نظریات مسیحی به گونهای که با نتایج قطعی علم تضاد پیدا نکنند، این مسائل را حل میکنند. هنگامی که مسلمانان برای اولین بار با این گرایشات ضددینی برخورد کردند، چگونگی پاسخ به آنها را مشکل یافتند. وات بر این باور است اگر مسلمانان سنتگرا درک عمیقتری از اندیشهی غربی معاصر داشتند، درمییافتند که آنچه برای آنها به عنوان حمله به اسلام جلوهگر شده، نقشهی عمدی هیچ گروهی علیه اسلام نیست، بلکه نتیجهی اجتنابناپذیر مواجههی جهانبینی سنتیشان با دیدگاه جدید غربی بوده است. آنها احتمالاً این نکته را درک میکنند که نمیتوانند بدون دستیابی به آن جنبههایی از اندیشهی غربی که علم و تکنولوژی بر پایهی آنها قرار گرفته است، علم و تکنولوژی غربی را به دست آورند و از این نکته نیز آگاهاند که نمیتوانند خود را به طور کامل از نقدهای ادبی و تاریخی که بخشهایی از جهانبینی سنتیشان را دچار تردید و تزلزل میسازد، دور نگه دارند. عالمان سنتگرا در
ص:218
ترس خود محق هستند، زیرا شاهدند که اندیشهی غربی برداشتشان از اسلام را به نابودی تهدید کرده است. از آنجایی که آنها قرنهاست خود را از اندیشهی غربی جدا کردهاند و درکی از آن ندارند، به دفاع از برداشتشان با دلایلی که مسلمانان تحصیلکرده را راضی کند، قادر نیستند. پاسخ دیگر به چالش غرب مربوط به آن دسته از مسلمانانی است که در یک مفهوم وسیع میتوان آنها را «لیبرال» (Liberal) نامید. برخی از اینها درک جامعی از اندیشهی غربی دارند و در تلاشاند تا راههایی برای تغییر جهانبینی و برداشت سنتی از اسلام ارائه کنند، به طوری که بنیادی برای تقویت دینشان در اواخر قرن بیستم میلادی فراهم کند.(1)
به اعتقاد وات، اسلام دینی است توحیدی که بر پایهی وحی الهی به پیامبرِ واحد استوار است و به نظر میرسد که قرآن نیز میپذیرد دیگر ادیان (خصوصاً یهود و مسیحیت) هم بر پایهی وحی الهی و بر پیامبر واحد بودند.(2)
به عقیده وات، هرچند قرآن به صراحت از ادیان یهودی و مسیحی سخن میگوید و پیامبرانشان را پیامبران الهی میخواند، اما در میان مسلمانان سنتی، این عقیده وجود دارد که کتب مقدس (تورات و انجیل) تحریف شدهاند و این عقیده بدون شک به این نظر کمک کرده که غرب از نظر اخلاقی فاسد است و اینکه تنها اسلام دین حقیقی است و هیچ دین و مذهبی، خارج از اسلام، راستین نیست.(3)
به نظر وات، آنچه به وسیلهی خاورشناسان و اندیشههای غربی مورد حمله واقع شد، اسلام در ذات خود نبود (گرچه بعضی از مسلمانان چنین تصوری داشتند)، بلکه بعضی از جنبههای ثانویهی جهانبینی و برداشت سنتی از اسلام بود. اینها جنبههایی بودند که به
ص:219
محض برخورد با «اسید مدرنیته» فرسایش یافتند. بنابراین، گرچه ادعاهایی مبنی بر اعتبار تاریخی در این جهانبینی وجود داشت، بعضی از این ادعاها در برابر روششناسی انتقادی مطالعات تاریخی غرب، قابل دفاع نبودند. یکی از حوزههای مهمی که علمای غربی در آن تردید روا میداشتند، حوزهی «حدیث» بود. آنها معتقد بودند که بسیاری از احادیث حتی اگر به وسیلهی افراد معتبری نقل شده باشند، نمیتوانند معتبر باشند.(1) مسألهی دیگر این ادعاست که برانگیخته شدن حضرت محمد(ص) دقیقاً در کتابهای مقدس پیشگویی شده است. این عقیده امروزه حتی به طور جدی مورد توجه علمای مسیحی قرار نمیگیرد، چرا که آنان دیگر به این موضوع اعتقادی ندارند که خداوند در کتابهای آسمانی خود آینده دور را به طور دقیق پیشگویی کرده است؛ بلکه در عوض معتقدند پیامهایی که پیامبران تورات و انجیل از جانب خدا دریافت میکردهاند، همگی برای زمان و مکان خودشان بوده است. در مواقعی که پیامبران در مورد عصر ظهور یک منجی سخن گفتهاند، این سخن در اصطلاحاتی کلی و بدون هیچ مرجع تاریخی دقیقی بیان میشد و بیشتر اصولی را براساس آنچه خداوند در مورد هستی انسانی مطرح کرده، بیان میکردهاند.(2)
وات در مقدمهی کتاب «مقدمه بر قرآن»(3) تصریح دارد که دیدگاههایش در مورد مسائل مهمی چون صداقت پیامبر اسلام(ص) و وحیانی بودن قرآن، با مواضع مسلمانان همدلانه تر از نظریات خاور شناسانی چون ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م)، تئودور نُلدکه (Theodor Noldeke/1836-1930م)، رژی بلاشر (Regis Blachere/1900-1973م) و ریچارد بل (Richard Bell/1876-1952م) است و می گوید: «با افزایش عظیم تماسهای بین مسلمانان و مسیحیان در طی ربع قرن اخیر، دیگر این امر برای هر محقق مسیحی الزامی شده است که به عبث
ص:220
خوانندگان مسلمان را نرنجاند، بلکه تا آنجا که مقدور است احتجاجاتش را در هیئتی که برای آنان پذیرفتنی است عرضه بدارد. اینک ادب و جهاننگری مسالمتجویانه قطعاً ایجاب میکند که ما نباید از قرآن به عنوان فرآوردهی ذهن و ضمیر [حضرت] محمد[ص] سخن بگوییم؛ بلکه من برآنم که تحقیق سالم و پژوهشگری بیطرفانه نیز همین را حکم میکند. بنابراین، من همهی عبارات و تعبیراتی را که به تصریح یا تلویح میرسانده است که [حضرت] محمد[ص] مؤلف قرآن بوده است، همچنین آنهایی را که از «منابع» [الهام و اقتباس] او و عوامل مؤثر بر او سخن میگفته است، تغییر داده یا حذف کردهام».(1)
حال که اجمالاً با اندیشهها و دیدگاههای الهیاتی وات در موضوعاتی از قبیل نبوت پیامبر اسلام (ص)، وحی، جایگاه دین اسلام و دیگر ادیان الهی و مانند آن آشنا شدیم، به بیان روششناسی آثار تاریخی وات میپردازیم:
از دیگر موضوعات قابل اشاره در مورد وات پیروی از مکتب تجربهگرایی در تبیین و تحلیل موضوعات تاریخی است. مکتبی که در دورهی زمانی خاصی اندیشمندان زیادی را به سوی خود کشانده و جهان اندیشه و علم را در تحیر معیار حقانیت علوم قرار داد. مکتبی که ادراک حسی را سرچشمه و آزمون نهایی هر دانشی میداند و امور ماورای حسی را انکار میکند. به نظر تجربهگرایان در ذهن انسانها هیچ نیست، مگر آنچه از طریق حواس فراهم آمده باشد و دوربین حواس نیز فقط از امور حسشدنی در زمان و
ص:221
مکان عکسبرداری میکند. در این مکتب تنها چیزی که اهمیت دارد رفتن به سوی واقعیت، درک آن و رسیدن به تجربه است.(1)
مکتب تجربهگرایی که در برابر مکاتب «عقلگرایی»، «رمز و رازگرایی» (تحلیل ماورائی و غیرمنطقی پدیدهها) و «فلسفهی اجتماعی» (اندیشیدن فیلسوف دربارهی اجتماع) ظهور یافت و از جمله پیروان آن، میتوان اندیشمندان بزرگی مانند توماس هابس (Thomas Hobbes/1588-1679م)، جان لاک (John Locke/1632-1704م)، جورج برکلی (George Berkeley/1685 -1753م)، دیوید هیوم (David Hume/1711-1776م) و جان استوارت میل (John Stuart Mill/1806-1873م) را نام برد. در این نوشتار در صدد تبیین این مکتب، اصول و زمینههای ظهور آن نیستیم، اما از تأثیر آن بر روند اندیشه و شیوههای تحقیق در علوم اجتماعی باید سخن گفت؛ از جمله تأثیری که بر اندیشمندان عرصهی تاریخ گذارد و شیوههای متفاوتی را بر جای نهاد.(2)
در اینجا میتوان به دو شیوهی متداول در حوزهی تاریخنگاری اشاره نمود: 1. تاریخنگاری اثباتگرا یا اثباتی 2. تاریخنگاری تاریخیگرا.
دو پارادایم اثبات گرایی (positivism) و تاریخ گرایی (historicism) در حوزه های علم تاریخ و فلسفه ی آن نیز تأثیر گذاردند. تحت تأثیر طبیعت گرایی نوع جدیدی از تاریخ نگاری برپا شد که می شود آن را «تاریخ نگاری اثباتگرایانه» خواند.(3) به نظر اثبات گرایان، فرآیند تاریخی نوعاً یا فرآیند طبیعی یکی بود و ازاین رو، روش های طبیعی را
ص:222
می شد برای تفسیر تاریخ به کار برد.(1) مورخان اثبات گرا در روش بررسی واقعیات (Facts) دو قاعده را به کار می گرفتند: 1. هر واقعیت باید به سان چیزی ملاحظه شود که می توان آن را با روند تحقیق یا عمل شناسایی جداگانه آشکار ساخت، و بدین ترتیب، کل عرصه ی دانش تاریخی به بی نهایت واقعیت های کوچک تفکیک شد تا هر یک جداگانه مورد ملاحظه قرار گیرد؛ 2. هر حقیقت را باید نه فقط مستقل از بقیه، بلکه مستقل از شناسنده اندیشید، به نحوی که تمام عناصر ذهنی در دیدگاه مورخ حذف شود. مورخ نباید درباره ی واقعیات داوری کند، باید فقط بگوید که آنها چه هستند.(2)
ایده آلیسم یا تاریخ گرایی در واکنش به جریان اثبات گرایی پدید آمد، اندیشمندان زیادی در گسترش و تکامل این مکتب نقش داشته اند. معروف ترین ایشان عبارتند از: ویکو، دیلتای، کروچه و کالینگوود. سابقه ی این اندیشه به ویکو باز می گردد، در اوایل قرن هیجدهم میلادی، ویکو نخستین کسی بود که با اندیشه ی دکارت درباره ی تاریخ مخالفت کرد. او ادعا نمود این تصور که تنها یک روش معتبر پژوهش وجود دارد که هر شاخه ی مطالعهی علمی صرف نظر از اهداف خاص یا موضوع پژوهش آن، باید خود را با آن انطباق دهد خطاست. همچنین اساساً اگر بتوان میان تاریخ و علوم دیگر مقایسه نمود، در واقع، مورخ می تواند به شناخت عمیق تری از آنچه که در حوزه ی پژوهش او قرار دارد، دست یابد تا احتمالاً دانشمندان طبیعی در حوزه ی مطالعه ی خود؛ زیرا هر اندازه هم که روش های اکتشاف در قلمرو طبیعت مادی بی واسطه تر گردد، در تحلیل نهایی آن قلمرو برای انسان بیگانه می ماند و آفریده ی خود او نیست. به عکس، در مورد تاریخ، جهانی که باید موضوع مطالعه و شناخت قرار گیرد جهان بشری است. موضوعات پژوهش تاریخی نتایج یا مظاهر اراده و نیروی خلاقیت بشری هستند و بدین معنا آنها پدیدارهایی هستند که مورخ به دلیل انسانیت خود، قادر به درک و فهم آنها به شیوه ای
ص:223
صمیمانه و نزدیک است. ویکو با تمایز گذاشتن میان علم طبیعت و علوم تاریخ و انسانی، به تقابلی که بعداً نقش مهمی در اندیشه ی تاریخی یافت، صورت بندی تازه و بدیعی داد.(1)
ویکو بر این باور بود که: «انسان موجودی است که تنها به شیوه ی تاریخی قابل فهم و شناخت است؛ ازاین رو، کوشش برای تفسیر تاریخ انسان در پرتو نوعی تصور پیشینی از ماهیت ذاتی انسان راه به جایی نمی برد».(2)
خلاصه، اثبات گرایی (positivism) و تاریخ گرایی (historicism) دو نگرش متفاوت به علوم انسانی، از جمله تاریخ بوده که هرکدام از مبانی معرفتشناختی و روششناختی خاصی بهره می برد و بازتاب این دو نگرش در علم تاریخ، منجر به ظهور تاریخ نگاری اثبات گرا و تاریخ نگاری تاریخ گرا (تأویلی) شد. تاریخ نگاری اثبات گرا در پی تحمیل روش شناسی علوم تجربی بر علوم انسانی بود و به وحدت روششناختی معتقد بود و می پنداشت تمام روش ها و اسلوبی که در علوم تجربی به کار می رود، باید در علوم انسانی هم استفاده شود و تاریخ وقتی علم است که ازآن روش ها استفاده کند. در معرفت شناسی نیز به عینیت گرایی معتقد بودند و تصور کردند می توان تاریخی نوشت به همان سان که اتفاق افتاده است. از نظر ایشان، میان گذشته و مطالعه ی گذشته فاصله ای وجود ندارد و فکر می کردند ذهن مورخ یک آینه است که می تواند همه چیز را همان گونه که اتفاق افتاده است منعکس کند. در نقطه ی مقابلِ اثبات گرایان، تاریخی گرایان قرار داشتند که به تمایز علوم انسانی، از جمله تاریخ با علوم طبیعی، هم در موضوع و هم در روش معتقد بودند. اینان به استقلال و منحصر به فرد بودنِ تاریخ و در نتیجه، تمایز روششناختی باور داشتند و در معرفت شناسی نیز دست یابی به عینیت علمی مورد ادعای پوزیتیویست ها را انکار می کردند و ذهن مورخ را نه همچون آینه، بلکه چون فیلتری تلقی می کردند که در گزینش و روایت حوادث تاریخی دخالت می کرد و منفعل نبود. ازاین رو،
ص:224
بر نقش زبان، تفسیر و فهم در علوم انسانی تأکید بسیار داشتند. البته تاریخ نگاری اثبات گرا که وجه غالب تاریخ نگاری عصر جدید بود، خدماتی برای علم تاریخ داشت و به علمی تر شدن آن کمک کرد. ما امروزه از روش هایی استفاده می کنیم که آنها را مدیون اثبات گرایان هستیم. تأکید بر سند و مستند صحبت کردن و مهم تر از آن، نقد منابع تاریخی مرهون تاریخ نگاری اثبات گراست، که سعی داشت نوعی تاریخ نگاری علمی به وجود آورد. مورخ اثبات گرا تصور می کرد معرفت تاریخی همان ثبت و انعکاس حوادث است و وظیفه مورخ عبارت است از درج حوادث و اهتمام فراوان به خالقان چنین حوادثی. ازاین رو، این نوع تاریخ نگاری بیشتر به فرد توجه داشت، نه مؤسسات و نهادهای اجتماعی و بیشتر معطوف به سیاست بود و از اقتصاد و مسائل تمدنی، از جمله فرهنگ، موسیقی، آموزش و ادبیات غفلت می کرد. غوطه ور شدن در اسناد کتبی و غفلت از سایر منابع از برجسته ترین ویژگی های تاریخ نگاری اثبات گرا بود.(1) از بقیه ویژگی های تاریخ نگاری اثباتی که بگذریم، ویژگی مهم آن تأکید بر سند بود و سند را هم فقط اسناد مکتوب می دانستند و چون اسناد مکتوب بیش از هرجا پیرامون دولت، دربار و طبقهحاکم وجود داشت، بنابراین، تاریخ نگاری اثبات گرا هرچه بیشتر به سوی تاریخ نگاری سیاسی متمایل شد. میراث تاریخ نگاری اثبات گرا و تاریخی گرا به جریان های تاریخ نگاری که بعداً سر برآوردند منتقل شد.(2)
ویلیام مُنتگمری وات را نیز باید از جمله دانشمندان متأثر از مکتب تجربهگرایی دانست که به شیوهی تاریخنگاری اثباتی به نگارش کتب سیرهاش دست یازیده است. او معیار حقیقت یا تاریخی بودنِ یک واقعه را در رؤیت حسی آن میداند. وات در مسألهی وحی و تبیین آن معتقد است اثبات یا عدم اثبات حقیقت این تجارب حضرت محمد(ص)
ص:225
و رؤیت جبرئیل و دریافت وحی و الهاماتی از او توسط پیامبر(ص) میسر نیست و این موضوع به الهیات و علم دین مربوط میشود.(1) از این کلام وات برمیآید که رؤیت حسی قابل اثبات نیست و رؤیت غیرحسی و قلبی نیز که تاریخی نیست؛ پس چون رؤیت پیامبر(ص) غیرحسی است، لذا نمیتوان آن را تاریخی دانست. این نوع تحلیل در آثار وات را میتوان نشان از اثرپذیری او از اندیشهی تجربه گرایی دانست که نمونههایی را در آثار او میتوان یافت و در نقد نیز باید بدان توجه نمود.
مهمترین ویژگی وات در تحلیلهای تاریخی، اثرپذیری از مکتب تجربهگرایی و اعتقاد به تاریخنگاری اثباتی است که در اکثر تحلیلها و تبیینهای تاریخی وات قابل مشاهده است. این نگاه تجربهگرایانهی وات را میتوان در موارد زیر مشاهده نمود: تأثیر عوامل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تکوین شخصیت پیامبر(ص) و عدم اشاره به مسائل معنوی و الهی در این زمینه؛(2)
اثرپذیری تعالیم اسلام از محیط اجتماعی عربستان؛(3) تبیین جامعهشناختی و اقتصادی از ماهیت دین اسلام و اثرپذیری از ادیان دیگر؛(4) بررسی تغییر رفتار پیامبر(ص) در مدینه به دلیل شرایط سیاسی حاکم بر آن(5) و نمونههای دیگر.
ویژگی دیگر شیوهی تاریخنگاری وات این است که او پس از مراجعه به منابع اولیهی اسلامی و مطالعه و جمعآوری مطالب دربارهی وقایع، با تحلیلهای ذهنی خود به بیان آن وقایع میپردازد و مستقیماً به نقل روایات و تحلیل واقعبینانهی رویدادهای تاریخی مبادرت نمیورزد. این شیوه اگرچه از جهاتی مثبت است و وقایع تاریخی با تحلیل ارائه میشود و نکات آموزندهی بسیاری خواهد داشت، اما از آن جهت که اصل واقعه همراه با
ص:226
تفسیر مؤلف و آمیخته با ذهنیات وی بیان میشود از میزان صحت واقعه خواهد کاست و خواننده با اصل واقعه روبرو نیست، بلکه با واقعه آنگونه که ذهنیتِ نویسنده است و میخواهد مواجه است و لذا این اشکال بر وات وارد است. به عنوان مثال، وات در تبیین پدیدهی وحی به جای آنکه روایات و اخبار تاریخی موجود دربارهی شیوهی نزول قرآن بر پیامبر(ص) را نقل و بررسی نماید و نظر صحیح را برگزیند، تصورات و دریافتهای خود را مبنا قرار داده و تبیین میکند، و به منابع اصیل اسلامی و پژوهشهای مسلمانان نیز اعتماد نکرده و آثار خاورشناسان را ملاک قرار داده و میگوید: «مخالفت با نظریات گلدتسیهر کار سادهای نیست»(1)
از ویژگیهای دیگر تاریخنگاری وات، توجه او به جنبههای مختلف یک مسأله یا موضوع است. او در تبیین یک واقعه یا یک موضوع، از جهات مختلف آن را مورد بررسی و کاوش علمی قرار میدهد و پس از بررسی همهی زوایای موضوع، تحلیل و نظر خود را ارائه میدهد و این شیوهی وات را باید ستود. به بیان دیگر، گرچه دیدگاه او بیشتر تجربهگرایانه است، اما در همین محدوده یکسویهنگر نیست، بلکه جوانب و اضلاع مختلف یک پدیده را در نظر میگیرد. برای نمونه، عوامل مؤثر در تکوین شخصیت توحیدی پیامبر(ص) را بررسی نموده و تحلیل نسبتاً جامعی از تأثیرگذاری عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، و میزان تأثیر هر یک ارائه داده است،(2) و پژوهش او در خصوص قبایل موجود در سرزمین عربستان در زمان پیامبر(ص)، موقعیت هر یک از این قبایل و میزان نفوذ آنها در تصمیمات سیاسی و اجتماعی، و نقش و جایگاه قبیلهی قریش در رسالت پیامبر(ص)(3) جامع و خواندنی است.
ص:227
ویلیام مُنتگمری وات از ابعاد مختلف روانشناختی، جامعهشناختی و پدیدارشناسانه به تحلیل دین اسلام، شخصیت و سیرهی پیامبر(ص)، و مصادر قرآن پرداخته که به شرح ذیل است:
وات از ابعاد گوناگون به تجزیه و تحلیل شخصیت و سیرهی پیامبر(ص) پرداخته است؛ از جملهی آنها تحلیلهای روانشناختی(1) وات از شخصیت و رفتار حضرت
ص:228
محمد(ص) است که از منابع اسلامی به دست آورده است. برای نمونه، به گزارش و تحلیل وات از رأفت و مهربانی پیامبر(ص) با کودکان و اطرافیان خود اشاره میکنیم. از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) علاقهی بسیاری به کودکان داشته و با آنان گرم و مهربان بوده است. شاید علت مهربانی فوقالعادهی او به کودکان آن بوده که همه فرزندانش در کوچکی از دنیا رفتهاند(1)
و او این علاقه را به پسرخواندهی خود زید منتقل کرده است. همچنین تعلق خاطری به پسرعموی جوان خود علی بن ابیطالب(ع) داشت که مدتی عضو خانوادهی او به شمار میرفت. پیامبر(ص) علاقهی بسیاری به نوههای خود داشت که حتی به هنگام نماز جماعت آنان را به دوش میگرفت و با خود میبرد و هنگام سجود و رکوع آنان را به زمین میگذاشت و بعد دوباره آنان را بر دوش میگرفت.(2)
پیامبر(ص) میدانست چگونه خود را وارد بازی و روح کودکان کند و دوستانی در بین اطفال داشت. با کودکانی که از حبشه آمده بودند بازی میکرد و به زبان حبشی با آنان سخن میگفت. در یکی از خانههای مدینه پسری بود که حضرت محمد(ص) با او بازی میکرد. روزی کودک را متأثر یافت و علت را پرسید. وقتی به او گفت بلبل محبوب او مرده است، آنچه در توان داشت برای تسلی خاطر او به کار برد. محبت او حتی شامل حیوانات نیز میشد و این در روزگاری که پیامبر(ص) در آن میزیست شایان توجه بود. هنگامی که کسان او عازم مکه بودند از گودالی گذشتند که چند توله سگ در آن بودند.
ص:229
حضرت نه تنها دستور داد کسی مزاحم آنها نشود، بلکه کسی را مأمور کرد تا مراقب باشد که این دستور انجام گیرد.(1)
به اعتقاد او، پیامبر(ص) احترام و اعتماد مردم را به خاطر مجاهدتهای دینی و صفات خوب خود مانند قدرت تصمیمگیری قاطع، اما توأم با رأفت و مهربانی جلب میکرد. علاوه بر اینها، دارای چنان اخلاق و رفتار پسندیدهای بود که محبت و دوستی مردم را به دست میآورد و آنان را به ایثار و فداکاری برمیانگیخت.(2)
از دیگر ابعادی که وات به دین اسلام، قرآن و سیرهی پیامبر(ص) نگریسته و مورد تجزیه و تحلیل قرار داده، تحلیل پدیدارشناسانهی(3) وی از این مسائل است که برای نمونه
ص:230
به دو مورد آن اشاره میکنیم:
1. وات در نگاه پدیدارشناسانهی خود به دین اسلام میگوید آنچه موجب ظهور اسلام گردید، تضاد و تصادم بین دید چادرنشینی مردم مکه و محیط جدید مادی یا اقتصادی بود که خود آن را به وجود آورده بودند.(1) او معتقد است به دلایل نامعلومی، تجارت مکه در نیمهی دوم قرن ششم میلادی رونق و توسعه یافت، چنانکه در آغاز سال 600م مردم مکه بیشترِ تجارت عربستان غربی را در دست داشتند. علاوه بر محصولات محلی نظیر کندر، کالاهای عربستان جنوبی، هندی و حبشی را نیز به سواحل مدیترانه حمل میکردند. کاروانهایی ترتیب داده بودند که مرتب به سمت جنوب و یمن و شمال، یعنی دمشق میرفتند. به مشاغل دیگری مانند استخراج معادن نیز اشتغال داشتند؛ اما به طور کلی، بیشتر مردم مکه زندگی خود را از راه تجارت میگذرانیدند. بدین ترتیب بود که اقتصاد شبانی و چادرنشینی به اقتصاد تجاری تبدیل شد. مردم مکه دارای نهادهای اجتماعی و آداب و رسومی مانند خصومتهای خانوادگی و منافع قبیلهای مشترک بودند که با زندگی عشایری بیابانی متناسبتر بود. حتی اگر بعضی از آنان چادرنشین و عشیرهای خالص نبودند، به اندازهی کافی در نزدیکی بادیه زیسته و آداب آن را کسب کرده بودند.(2)
2. وات در راستای نگاه پدیدارشناسانهی خود به مصادر اسلام و قرآن، پس از مطالعهی رابطهی قرآن با مسائل اجتماعی به سه قانون سر همیلتون گیب دربارهی نفوذهای فرهنگی(3)
اشاره میکند که به شرح ذیل است:
ص:231
1. نفوذهای فرهنگی همیشه به مدد یک فعالیت زنده در رشتههای مرتبط رخ میدهد و همین فعالیت زنده است که عامل کشش و جاذبه را به وجود میآورد که بدون آن هیچ انگیزهی خلق و ابداع نمیتواند به وقوع بپیوندد. این فعالیت را نمیتوان به طور کلی فعالیت برای سعادت مکه دانست، زیرا حضرت محمد(ص) پیش از آنکه وحی به او برسد علاقهی شدیدی به این موضوع داشت و در سراسر عمرش آن را ادامه داد. پس از رحلت وی نیز آثاری از این علاقه در افراد جامعهی او دیده میشود.
2. عناصر اقتباسشده تا آن مقدار موجب توسعهی حیات فرهنگِ اقتباسکننده میشود که غذای خود را از فعالیتهایی اخذ کند که در درجه اول، مورد نیاز باشد. علاقه و فعالیتهای عملی و عقلی پیامبر(ص) و مسلمانان سبب گردید که براساس این قانون دوم نفوذ فرهنگی، از عقاید کتاب مقدس در تقویت معارف اسلامی برخوردار شوند.
3. یک فرهنگ زنده، تمام عناصر فرهنگهای دیگر را که مخالف ارزشهای اساسی، تمایلات روحی و احساسی و معیارهای زیباییشناختی او باشد رد میکند. این قانون در برخی از مفاهیم کتاب مقدس که در قرآن یافت میشود به چشم میخورد.(1)
از دیدگاه وات، از آثار انبیای صاحب عهد عتیق و تعلیمات عهد جدید چیزی در قرآن یافت نمیشود، زیرا این عقاید با جامعهای که خود دارای چندین قرن تاریخ بود مناسبت نداشت. مدینه و مکه به تازگی تغییر روش داده و از صورت چادرنشینی به صورت شهرنشینی درآمده بودند و جای شگفت نیست که میبینیم آنان فقط از آن قسمتهای انجیل استقبال کردهاند که منعکسکنندهی وضع بنی اسرائیل در زمانی بود که
ص:232
چنین تغییراتی در زندگی خود داده بودند. لذا میتوان گفت که اسلام به سنتهای انجیل یا «یهود- مسیحیت» و سنتهای حضرت ابراهیم(ع) قائم است و در عین حال، انعکاس ضعیفی از ادیان قدیمتر است و به طور کلی، ترکیبی است از عناصر کتاب مقدس و حرکت کمالجویانهی روح انسانی که ناشی از شرایط زندگی بوده است. همهی این جوانب را در توضیح ظهور اسلام باید به خاطر داشت.(1)
وات علاوه بر نگاه روانشناسانه و پدیدارشناسانه به دین اسلام و سیرهی پیامبر(ص)، از منظر جامعهشناسی(2)
نیز به دین اسلام نگریسته و آن را مورد تحلیل و بررسی قرار داده است؛ در این باره به دیدگاه وات در مورد بازگشت دین اسلام به دین حضرت ابراهیم(ع) اشاره میکنیم. وات معتقد است تصور آنکه بازگشت دین اسلام به دین حضرت ابراهیم(ع) است، با نظریهی اندیشمندان و تاریخپژوهان غربی همساز نیست، اما از منظر جامعهشناسی باید پذیرفت که دین اسلام در محیط اصلی خود مؤثر بوده است و حضرت محمد(ص) نیز با برخی اصلاحات، افکاری را به دست آورد که اساس دین خود را بر آن استوار ساخت و از انتقاد خصمانهی یهود نیز خود را رهایی بخشید. کار حضرت محمد(ص) تطبیق افکار جدید با شرایطی بود که در آن عادات و فعالیتهایی که مبتنی بر آن افکار بود دیگر دوام و مناسبتی نداشت. وات میافزاید با رفتاری که یهودیان مدینه
ص:233
نسبت به حضرت محمد(ص) در پیش گرفته بودند دیگر حضرت نمیتوانست بیش از این به اتکای شهادت کتاب مقدس ندای پیامبری در دهد؛ لذا مجبور بود در عقیدهی خود نسبت به یهودیان تجدیدنظر کرده و فرضیهی دین حضرت ابراهیم(ع) را مطرح نماید.
به باور وات، محقق غربی باید اقرار کند که فرضیهی دین حضرت ابراهیم(ع) کاملاً بیپایه و اساس نیست. شاید اسلام کاملاً با آنچه دربارهی دین حضرت ابراهیم(ع) تصور میکنیم مطابقت نکند، اما اصول آن از بعضی جهات به اصول یهود و مسیحیت بستگی دارد و این اصول همان سنتی است که در زمان حضرت ابراهیم(ع) آغاز شده است؛ پس اسلام شکلی از دین حضرت ابراهیم(ع) به شمار میرود و این شکل با دید مردمی که آداب و رسوم زندگیشان با روش حضرت ابراهیم(ع) نزدیکتر از رویهی جامعهی یهود و مسیحیت بوده است، سازگارتر است.(1)
وات همچنین نهضت دینی اسلام را زاییدهی اوضاع و شرایط مکه در زمان حضرت محمد(ص) میداند. او معتقد است یک دین جدید، بی انگیزه و بدون محرّک به وجود نمی آید.(2)
وی در پی تحلیل و بررسیهای خود در مورد تأثیر قرآن بر جامعهی عصر نزول بدین نتیجه رسیده که حضرت محمد(ص) در روزگار خود و برای نسل خود مصلح اجتماعی و حتی مصلح عالم اخلاق به شمار می رفت و نظام اجتماعی جدید و سازمان نوین خانواده که او به وجود آورد، هر دو از آنچه در سابق وجود داشت پیشرفته تر و مترقی تر بود.(3) او در عین حال، معتقد است که حضرت محمد(ص) با انتخاب نکات اخلاقی پسندیده از بدویان و تطبیقِ آنها با احوال جامعه، دین و نظام اجتماعی جدیدی برای حیات نژادهای مختلف بشری بنیاد نهاد.(4)
ص:234
وات به عنوان فردی مسیحی با دلبستگی خاص به اسلام، بر این باور است که ادیان با همهی تنوع و گونهگونی خود، از حقایق فراوان و مشترکی برخوردارند. وی «تلاش کرده است تا به همهی کسانی که به اهمیت ایمان دینی در جهان چنددینی روزگار ما باور دارند، نشان دهد که چگونه می توان حقیقت را در نظامهای دینی گوناگون کشف کرد» و از آن به مثابه زبان مشترکی برای همگرایی و مشارکت بیشتر در جهت خیر و رفاه مادی و معنوی انسانها سود جست.(1)
وات معتقد است اگر رابطهی میان پیروان ادیان مختلف دوستانه باشد، سخن گفتن از «گفتگو» مناسب خواهد بود، و برای ورود در یک گفتگوی واقعی، پروراندن رویکردی باز و به دور از تعصب ضروری است. این مطلب را غزالی، متفکر مسلمان (م 1111م) در عبارتی در زمینهی رویکرد شخصی خودش در رویارویی با تکثرگرایی دینی به خوبی بیان کرده است که از این قرار است: «بر هر مشکل هجوم برده و بیپروا در هر ورطهای قدم گذاردم؛ از عقاید هر فرقهای جستجو کرده و رازهای مذهبی هر گروه را کشف کردم تا میان راستین و دروغین آنها فرق نهم و سنت و بدعت آنها را بازشناسم».(2)
وات میگوید نزدیک به یک قرن و نیم قبل، توماس کارلایل (Thomas Carlyle/1795-1881م) در سخنرانی خویش دربارهی حضرت محمد(ص) با عنوان «قهرمانی در مقام نبوت»(3)،
نیت درونی خویش را چنین ابراز کرد: «میخواهم تمامی خوبیهای او را آنگونه که به حق میتوانم، بیان کنم».(4) توماس مرتون (Thomas Merton/1915-1968م) نیز بعدها اینگونه میگوید: «مسیحی خوب کسی نیست که ادیان دیگر را رد میکند، بلکه کسی است که حقیقت موجود در آنها را تصدیق کرده و
ص:235
سپس فراتر رود».(1)
وات این اندیشه را به عنوان یک اصل هدایتگر پذیرفته و معتقد است این اصل موضعی را بیان میکند که امروزه بیش از هر زمان دیگر ضروری است؛ زیرا اکنون بسیاری از اشخاص در غرب میکوشند تا «دفاعیههای» مسیحیت قرون وسطی یا اظهار مجدد جنبههایی از «تصویر تحریفشدهی» اسلام را بازسازی کنند. افزون بر این، اصل مرتون منحصر به مسیحیان نیست و مسلمانان و پیروان دیگر ادیان نیز میتوانند آن را بپذیرند و با وضع خویش منطبق سازند. با چنین رویکردی، گفتگو به جریانی تبدیل میشود که گواهی هر دو طرف را به همراه دارد. هیچ کدام از دو طرف چیزی از حقایق اساسی خویش را رها نمیکند، گرچه شاید تصور روشنتری از آنچه حقیقتاً اساسی است پیدا کند، اما هر دو طرف به رقابت دوستانه میپردازند تا معلوم شود کدام یک میتواند کاملترین و عمیقترین حقیقت را به دیگری نشان دهد.(2)
ازاینرو، وات در راستای این رویکرد تقریبگرایانهی خود خطاب به همکیشانش میگوید که آگاهی از این مطلب برای علمای مسیحی و مترجمان کتاب مقدس لازم است که ما به سوی موقعیتی روانیم که ناچاریم با سایر ادیان زندگی کنیم و میباید قبول کنیم که این موضوع مسئولیتهای معینی را بر دوشمان مینهد. پس بهتر است کاری کنیم که نتیجهی آن به ارتقای موضع تمام بشریت منتهی گردد.(3) به نظر میرسد به سوی موقعیتی روانیم که ممکن است اعتقادنامهی جدیدی را به عنوان راه حل فرعی و مکمل اعتقادنامهی سنتی قبول کنیم که البته جای فرمول سنتی را نگیرد، اما آن را تکمیل کند.(4)
او تأکید دارد که مسیحیان باید تحریفات قرون وسطایی از تصویر اسلام را کنار بگذارند و ارزیابی مثبتی از ارزشهای اسلام را در ذهن خود بپرورانند. این کار مستلزم آن
ص:236
است که [حضرت] محمد[ص] را رهبر دینی بدانند که خداوند از طریق او فعل خود را انجام داده و این در حکم اعتقاد بدان است که او به یک معنی پیامبر خداست. چنین دیدگاهی با اعتقاد کانونی مسیحیان هیچ تناقضی ندارد. با این حال، میباید این نکته برای مسلمانان روشن شود که مسیحیان همهی آنچه را که [حضرت] محمد[ص] وحی خدا شمرده، تماماً صحیح نمیدانند؛ اما معتقدند بسیاری از حقایق الهی وحیشده بر او درست است.(1)
آرتور آربری در مقدمهی ترجمهی خود از قرآن به زبان انگلیسی ستایش عمیق خود را نسبت به ارزش دینی این کتاب اینگونه ابراز کرده است: «این وظیفه (یعنی ترجمهی قرآن) تعهد سبکی نبود و با دلهرهی عظیم شخصی به پایان برده شد و ترجمهی آن مترجم را به چنان آرامش و تحملی سوق داد که همواره شکرگزار آن خواهد بود. ازاینرو، او سپاس عظیم خود را تقدیم هر قدرت یا «قدرتی» مینماید که مردی و پیامبری را برانگیخت که برای نخستین بار این آیات مقدس را تلاوت کرد».(2)
به اظهار نظر فوق میتوان اظهارات رسمیای را افزود که در بخش اسلام مندرج در «بیانیهی مربوط به مناسبات کلیسا با سایر ادیان غیرمسیحی» منتشره توسط دومین شورای واتیکان در سال 1965م آمده است: «کلیسا همچنین با احترام عمیق به مسلمانانی مینگرد که خدای یگانه، لمیزل، رحیم و متعالی را میپرستند که آسمان و زمین را خلق کرده و با انسان سخن گفته است. همانگونه که اسلام با ارادهی خویشتن رد پای خود را به سلفش [حضرت] ابراهیم[ع] میرساند، مسلمانان نیز دقیقاً مثل خود [حضرت] ابراهیم[ع] که به خدا تسلیم شد جهد میکنند تا خویشتن را به احکام رازآلود او تسلیم نمایند. مسلمانان به [حضرت] عیسی[ع] به منزلهی پیامبر حرمت میگذارند، اما او را به خدایی نمیستایند و برای [حضرت] مریم[س] مادر عذرای او احترام قائلاند و بعضاً هم با صدق و اخلاص
ص:237
ملتمس او میشوند. به علاوه، مسلمانان در انتظار روز داوری هستند که در آن روز خداوند تمامی انسانها را از مرگ برمیخیزاند و به آنان پاداش میدهد. بدین دلیل، مسلمانان به حیات معنوی و پرستش خدا و اساساً از طریق نماز، انفاق و روزه اهمیت فراوانی میدهند. در طی قرون گذشته، مناقشه و خصومت مکرر بین مسیحیان و مسلمانان برانگیخته شد، اما اکنون این مجمع مقدس (شورای واتیکان) مصرانه از همگان میخواهد تا گذشته را فراموش کنند و تلاشهای صمیمانهای در فهم متقابل به عمل آورند و برای حفظ و ارتقای خیر تمام آدمیان و عدالت اجتماعی و اخلاقیات نیکو و نیز صلح و آزادی با هم تشریک مساعی نمایند».(1)
وات در ادامه خطاب به مسلمانان نیز میگوید که اگر مسلمانان میخواهند در کنار سایر ادیان زندگی کنند، بر آنان هم فرض است دست از نگرش انحصارگری بردارند. این امر بدان معنی است که حتی اگر اسلام را واجد تمام حقایق مورد نیازِ کل ابنای بشر تا پایان عالم بدانند، باز هم لازم میآید تا بپذیرند ای بسا طُرق مکمل دیگری برای بیان این حقایق در میان باشد؛ و نیز ضروری مینماید که مسلمانان از مفاهیم مورد نظر خود در مورد خاتمیت اسلام و [حضرت] محمد[ص] تفسیر دوبارهای ارائه دهند. این نکتهی آخر دالّ بر این است که میباید بپذیریم سلسلهای از وحیهای خالص و کامل از ناحیهی خداوند صدور یافته است؛ اما آنچه را که اکنون ما از تاریخ ادیان میدانیم، بر این نکته تأکید نمیکند و ضروری است که مسلمانان بپذیرند ادیانی مثل هندوئیسم و بودیسم نیز چیزی از خدا دریافت کردهاند، اما به آن شکلی دریافت نشده که آیات بر [حضرت] محمد[ص] نازل گشته است.(2)
ص:238
با مطالعه و بررسی آثار مختلف وات، اعمّ از کتابها و مقالات وی در حوزههای تاریخ اسلام، سیرهی نبوی و قرآن، اصول و مبانی ذیل به دست میآیند که عبارتند از:
از نظر وات، «اسطوره»(1)
غالباً حکایتی است که اگرچه مبنای تاریخی ندارد یا دستکم به مبنای آن در واقعیت تاریخی عینی اطمینانی نیست، اما میتوان آن را به صورت یک رویداد تاریخی عرضه و مفهوم مثبتی از آن تلقی نمود. صحیفهی حضرت یونس(ع) و حکایت حضرت آدم(ع) و حضرت حوا(س) در «سِفر پیدایش» از نمونههای استعمال «اسطورهای» واقعیت شبهتاریخی است. این حکایت برای خاستگاهها و مبادی نژاد آدمی، توصیف علمی به شمار نمیآید، ولی در تفکر یهودی و مسیحی به قوهی محرکهی حقایق مهمی دربارهی بشریت و رابطهی او با خدا و نیز اخوت آدمی بدل شده است. علم در
ص:239
قلمروی محض نمیتواند توصیف دیگری غیر از نتایج مورد قبول خود را از پیدایش انسان بدهد تا پاس این ارزشها را هم محفوظ نگاه دارد. در عین حال، متفکر دینی هم نباید حکایت حضرت آدم(ع) و حضرت حوا(س) را به گونهای تعبیر نماید که قلمروی قانون علم را تخطئه کند؛ مثلاً نباید مدعی شود که چنین حکایتی میتواند به پرسش علمیای جواب دهد که علم امروز آن را مطرح میکند و میپرسد آیا نژاد آدمی از حیات ماقبل انسانی خود در یک مکان تکامل پیدا کرده است یا در چند مکان.(1)
از دیدگاه وات، هر جامعهی اصیل با مفهوم مثبتِ این اسطورهها زندگی میکند. مثلاً وقتی محمد آرکون، متفکر مسلمان، از امت یا جامعهی اسلامی آرمانی سخن میگوید، مفهوم «اسطوره» را به عنوان شالودهی جامعه به کار میبرد. او اعتقاد دارد که اسطورهی امتِ ایدهآل و مبتنی بر تجارب اولیهی صدر اسلام میتواند پویایی لازم را برای فعالیت مسلمان امروزی فراهم آورد، اما نباید آن را با واقعیت تاریخی عینی اشتباه کند یا از آن ایدئولوژی بسازد. وی در این خصوص مینویسد: «امت آرمانی نمیتواند بدون اصول متشکل یک بینش اسطورهای، موجودیت تاریخی پیدا کند. این بینش اسطورهای برخوردار از تأثیر و ترجمان تاریخیای است که انعکاس آن بر تصویر صدر اسلام انطباق پیدا میکند. به همین سبب است که تمامی بحث امروز اسلام ناظر بر این نکته است تا این اعتبار «تاریخی» و سرمشق بازمانده از صدر اسلام را درست جا بیندازد. مبارزان مسلمان با خودداری از قبول تأثیر ویژهی اسطوره- که وجدان عاملان خود را پویا میکند، اما با دستاوردهای تاریخی ملموسِ این وجدان مشابهتی ندارد- در آنِ واحد، هم از صدر اسلام که میخواهند از آن الهام بگیرند دور میشوند و هم از نیروهای مثبتِ عمل تاریخی فاصله میگیرند».(2)
ص:240
وات معتقد است آن حکایاتی که با واقعیت تاریخی انطباق نمییابند، یعنی اسطورهای هستند، میتوانند به مثابه ارائه یا بازنمود حقیقت به شکل زبان تصویری به شمار آیند؛ زیرا کسی که چنین حکایاتی را به عنوان بیان واقعیتهای مهم قبول میکند، میداند آنها را نباید واقعیات عینی در سطح ظاهری و صوری تلقی کند.(1)
وات بر این باور است که غرض از وحی آن است که به انسانها دیدگاهی دربارهی واقعیت در باب وجود و صفات خداوند و روابط متقابل انسانها با او داده شود؛ یعنی اینکه وحی دربارهی خوبی و قدرت خدا، تسلط و حاکمیت او بر جهان، سلطه و نظارت او بر رخدادهای تاریخی، خواستههای او از انسانها و چگونگی تحقق بخشیدن انسانها به آن خواستهها، و پاداشِ انجام دادن آن خواستهها و مجازات انجام ندادن آنها سخن میگوید. غرض از وحی این نیست که اطلاعات یا شناختی علمی از جنبههای صرفاً عینی تاریخ را در اختیار انسانها قرار دهد؛ مانند اینکه حوادث تاریخی را در قالب چیزی در مورد روابط خدا با انسانها مطرح میسازد. این فرض که متون دینی نظریهای علمی دربارهی منشأ جهان (که در آمریکا «خلقتگرایی» (Creationism) نامیده میشود) ارائه میکنند، نوعی کژفهمی نسبت به غرض وحی است. این نکتهای بسیار مهم است.(2)
یکی از ملاکهای مهم برای مقایسهی ادیان، ملاک «ثمرات» عینی یا میوهی ادیان است. ثمرات دین شامل کیفیت آن نوع حیاتی است که اگر شخصی برطبق یک نظام خاص عقیدتی زندگی کند بدان گونه حیات دست پیدا میکند. نظام عقیدتی، یعنی توصیف خاصی که آن نظام از خصلت عالم و حیات انسان دارد. اگر کیفیت زندگی یا
ص:241
حیات پیروان یک نظام عقیدتی عموماً خوب باشد، میتوان گفت آن نظام عقیدتی کمابیش صادق است. چون زبان مورد استفاده زبان تصویر است، پس به ما میگوید واقعیتها چیزهایی شبیه بیان خاص خود هستند و سخن از حقیقتِ مطلق دشوار است؛ با این حال، یک نظام عقیدتی به عنوان راهنمای زندگی میتواند کاملاً مناسب و رضایتبخش به شمار آید.(1)
وات معتقد است معیار و ملاک «ثمرات» در تفکر مسیحیت جایگاه مهمی دارد، چون از «موعظه بر فراز کوه» (Sermon on the Mount) سرچشمه میگیرد. حضرت عیسی(ع) در این موعظه گفته است معلمان دینی را از کیفیت میوهی تعلیماتشان مورد قضاوت قرار دهید، به همان طریق که میان یک درخت با میوهی نیکو و یک درخت با میوهی بد تفاوت میگذارید (انجیل متی، باب 7، آیات 15-20). از نظر او، وقتی این معیار را دربارهی ادیان به کار میبریم، منظور این است که دین وقتی میوهی نیکو به بار میآورد که بتواند اکثر پیروانش را به زندگی هدفمند در یک جامعهی هماهنگ، بهرغم وجود درد و رنج هدایت کند.(2)
وات به معیار «کارآیی» در عمل در مورد نظامهای فکری دینی مانند اسلام و مسیحیت توجه مینماید و معتقد است در دین نیز همچون علم، مجال آزمایش وجود دارد. او میگوید ویلیام جیمز (William James) و پراگماتیستها یا عملگرایان (Pragmatists) را به دلیل اینکه میگفتند: «اعتقاد به خدا را بیازمایید، درخواهید یافت که کارآیی دارد و شما با آن احساس خوشایندتری دارید»، مسخره میکردند، ولی این سخن چندان با گفتهی آن مبلّغ مسیحی که «به عشق خدا در صورت عیسی مسیح(ع) ایمان بیاورید، نجات خواهید یافت»، فاصلهای ندارد.(3)
ص:242
وات با اینکه مسألهی نبوت پیامبر اسلام(ص) را برای مسیحیان، به ویژه با تأثیر توصیفهای تمسخرآمیزِ قرون وسطایی بر اذهانشان، دشوار میداند، اما آنان را بدین نکته توجه میدهد که نظر به ملاک «ثمرات» در مورد اسلام از زمان پیامبر(ص) تاکنون، باید اذعان کرد که حضرت محمد (ص) پیامبری راستین است. او در این باره میگوید: «[حضرت] محمد[ص] مدعی دریافت پیامهایی از سوی خداوند بود و آنها را به معاصران خود منتقل ساخت. براساس این پیامها جامعهای دینی پا گرفت که مدعی بندگی خدا بود و شمار پیروانش در زمان حیات [حضرت] محمد[ص] به چندین هزار نفر و اکنون به چند صد میلیون نفر میرسد. روی هم رفته، کیفیت زندگی برای پیروان اسلام رضایتبخش بوده است. زنان و مردان زیادی در این امت به زندگی برخوردار از قداست دست یافتهاند و بسیاری از مردم معمولی نیز توانستند در شرایط سخت و دشوار، زندگی شایسته و نسبتاً شادی داشته باشند. این نکات ما را بدین نتیجه میرساند که دیدگاهی که دربارهی واقعیت بوده و در قرآن بیان شده، از جانب خدا بوده و درست است و بنابراین، [حضرت] محمد[ص] پیامبری راستین است».(1)
وات در ادامه مواردی را در این خصوص برمیشمرد که مسلمانان صدر اسلام در نتیجهی پذیرش گزارههای بشارتآمیز پیامبر(ص)، زندگی برتری را تجربه کردند و میگوید افرادی از مکه که در پاسخ به سخنان بشارتآمیز حضرت محمد(ص) مسلمان شدند آزار و اذیت میشدند، ولی به ظاهر احساس میکردند که در پرتو اسلام زندگی برتری دارند که هم بامعناتر است و هم با واقعیتهای جهان انطباق بیشتری دارد. بعدها با هجرت به مدینه آنها شکست سخت مشرکان در جنگ بدر را نشانهی تأیید پیامبر(ص) از سوی خداوند دانستند و به رغم تداوم برخی مشکلات، به برتری شیوهی جدید زندگی خویش اطمینان یافتند.(2)
ص:243
وات بعد از پذیرش ملاک «ثمرات» یک دین به عنوان معیار داوری در مورد آن دین، این باور را که تمام ادیان بزرگ و غالب ادیان کماهمیتتر برای اکثر پیروانشان ثمرات نیکو به بار آوردهاند، منطقی دانسته و میپذیرد. افزون بر این، برهان میآورد که اگر مذهبی دارای ثمرات نیکو باشد، پس تصویر آن مذهب از عالم و جایگاه حیات بشری در دنیا، دستکم تا آنجا که به هدایت کافی برای پیروانش در زندگی مربوط میشود، الزاماً واجد حقیقت است. وی میافزاید به دلیل آنکه این برداشت به زبان تصویری یا زبان تاریخ-تصویر بیان میشود، بهتر است به جای حقیقت از واژهی کافی بودن استفاده کنیم. آن ادیانی که میتوانند ثمرات نیکو به بار آورند، ذات ثمراتشان دلیل کافی دیگری برای قبول آنها به شمار میآید، و انسان میتواند در اصل آنها را با مذهب خود برابر بداند.(1)
از دیدگاه وات، ثمرات یک دین در طول سدههای متمادی آن دین به شکل ایمان به توحید جلوهگر شده که این مناسبِ سه دین ابراهیمی است. با این حال، وات معتقد است چیزی معادل ثمرات هم محتملاً میتواند برحسب شرایط یک مذهب غیرتوحیدی مانند بودیسم نیز قابل توضیح باشد. برخی از علمای مسیحی گفتهاند چون خداوند همواره یکی است، لذا گوناگونی ادیان در نتیجهی واکنش انسان نسبت به خدا پدید آمد.(2)
وات این مطلب را با یک مثالِ روشن توضیح میدهد و میگوید این اعتقاد مسلمانان را که پس از حضرت محمد(ص) هیچ پیامبری نخواهد آمد، میتوان بدین معنا پذیرفت که خداوند دین کامل و جدیدی را به صورت وحی نخواهد فرستاد؛ اما ظاهراً مسلّم است که در مواردی که ادیان موجود نیاز به اصلاح و یا تصحیح دارند، این باب برای خداوند گشوده است تا پیامهای وحیگونهای را به افرادی از درون همین ادیان القا نماید. با وجود این، فعالیت خداوند در ادیان بزرگ بدین معنا نیست که همهی آنها کاملاً بر حق هستند.
ص:244
آنها تا حدودی مبتنی بر واکنشهای انسان نسبت به کنشهای آغازین خداوندند، واکنشهایی که احتمالاً کاستیهایی را در برداشته است. افزون بر این، محدودیتهای ذهن و زبان آدمی بدین معناست که مقایسه و ارزیابی اظهارات دینی در سطح کاملاً عقلی، همیشه سودمند نیست. هرگاه دینی را به صورت یک کل در نظر بگیریم، ضابطهی اصلی برای سنجش میزان حقانیت آن، ثمرات و نتایجی است که آن دین در زندگی پیروانش بر جای میگذارد.(1)
وات در ضمن طرح دیدگاههای خود در خصوص ملاک «ثمرات» دین و بحث پلورالیسم دینی، بر لزوم تمایز میان آموزههای اساسی و فرعی هر دین- که در مباحث دینی از آن به «ذاتی و عرضی دین» یاد میشود- نیز تأکید میکند؛ لذا آن را به عنوان یک مبنای مستقل بیان میکنیم. وات در این باره میگوید ادیان بزرگ در طول قرنها بسیاری از افراد را به زندگی رضایتبخش توانا ساخته و به طور کلی، مورد تصدیق قرار گرفتهاند. این بدین معنا نیست که تکتک گزارههای تمامی ادیان را باید به طور مستقل درست دانست، بلکه مراد این است که نظام نمادین هر دینی را اگر به صورت یک کل در نظر بگیریم، دیدگاهی را دربارهی واقعیت ارائه میکند که در بسیاری از جنبههای مربوط معتبر است. در مقامِ نظر میتوان گفت که در دهههای اخیر شرایط زندگی روزمره چنان از اساس تغییر کرده است که نظامهای کهنِ دینی دیگر مناسب نیستند، ولی این عقیده به راحتی اثباتپذیر نیست و صِرف احتمال در اینجا کفایت نمیکند. در مورد اسلام و مسیحیت، اعتقاد به تأیید کلی آنها مستلزم این است که آموزههای اساسی آنها را درست بشناسیم. از جمله آموزههای اساسی، اعتقاد به یگانگی و ازلی بودن خدا و نیز اعتقاد به تدبیر رخدادهای جهان به وسیلهی خداست که کمابیش مورد توافق مسلمانان و مسیحیان
ص:245
است. قرآن و کتاب مقدس هر دو کلام یا سخن خدا تلقی میشوند، گرچه در درک این امر، اندک تفاوتی میان مسلمانان و مسیحیان وجود دارد. همچنین از جمله آموزههایی که به دلیل این تصدیق کلی پذیرفته میشوند، نظریهی اسلام دربارهی نبوت حضرت محمد(ص) و نظریهی مسیحیت دربارهی تجسد (Incarnation) حضرت عیسی(ع) است. با یک دید سطحی به نظر میرسد هیچ یک از این دو نظریه برای دین مقابل پذیرفتنی نیست، ولی خواننده با بررسی دقیقترِ این دو نظریه احتمالاً درخواهد یافت که تفاوتها کمتر از آن چیزی است که در نگاه نخست به نظر میرسد.(1)
امروزه در غرب این سؤال مطرح شده است که صدق یک قضیه به چیست؟ منطقیون به صورت سنتی قضیهای را صادق میدانند که مطابق با واقع باشد. اما برخی اندیشمندان غربی معاصر میگویند که ملاک صدق قضیه، مفید بودن آن است.
از دیدگاه وات، حقیقت یا صدق را نباید متعلق به گزارههای جداگانه یا تکافتادهی یک کتاب دانست، بلکه به کل نظام عقیدتی عینیتیافته در حیات یک جامعه مربوط میگردد. او معتقد است هر دینی که انسان را واجد تجربهای دلخواه از زندگی میسازد، حق است. تا آنجا که از اینگونه مشاهدات برمیآید، هیچ یک از نظامهای عقیدتی بزرگ به طرز محسوسی فروتر یا فراتر از دیگر نظامها نیست. بنابراین، هر یک از آنها صادق یا حقیقی است. به ویژه قرآن، بدین معنی، صادق و برخوردار از حقیقت و حقانیت است. این واقعیت که مفهوم قرآنی وحدانیت خداوند با مفهوم مسیحی وحدانیت او متعارض مینماید، بدین معنی نیست که یکی از این دو نظام باطل و بیراه است، و حتی بدین معنی
ص:246
هم نیست که یکی از این دو مفهوم ناحق و نادرست است. هر یک از دو مفهوم از آنجا صادق است که بخشی از نظامی است که صادق، حقیقی و حقانی است.(1)
از دیدگاه وات، باور به اینکه یک گزاره وقتی صادق است که با واقعیت یا حقیقت (Fact) مطابقت داشته باشد جذاب است؛ ولی اشکالش این است که چون انسانها شناخت خطاناپذیری از واقعیت ندارند، نمیتوانند مطابقت یک گزاره را با واقعیت به طور خطاناپذیری درک کنند. در هر حال، با توجه به این حقیقت که گزارهها از درجات متعددی از قطعیت یا مقبولیت برخوردارند، اشکال بسیار کمتر میشود. ازاینرو، میتوان گفت گزارهای صادق است که با آنچه عموماً واقعی دانسته میشود مطابق باشد. «حقیقت» نیز عموماً به معنای گزارهای است که انسانها به طور معقولی به آن یقین دارند و در مقابل نظریهی موقتی قرار دارد. به نظر وات، حقانیت نظریهها (که بنابه فرض یقینی نیستند) براساس حقایق بررسی میشود و مراد از حقایق نیز در اینجا مشاهداتی است که هر شاهد کارآزمودهای میتواند انجام دهد؛ مانند مطالعهی ابزاری یا شمارش آماری نفوس.(2)
وات معتقد است در پژوهشهای تاریخی، گواهی منابعِ درجه اول وجود دارد که جایگاهی متفاوت از نظریاتی که بر آن مبتنی است دارد. اما آنچه در منابع اولیه هست ضرورتاً حقیقت نیست، بلکه مورخ باید آن را ارزیابی کند. از نظر او، هر دیدگاه جامعی دربارهی واقعیت، بیگمان باید همهی حقایق را در شاخههای مختلف معرفت در خود جای دهد. برای انجامِ این کار، گاهی فرآیندی از ارزیابی یا پالایش ضرورت مییابد. او میگوید اساساً دیدگاه جامع دربارهی واقعیت، آرمانی است که امیدواریم بدان نزدیک شویم. با نزدیک شدن به این آرمان، به کلام خویش صورتی عینی میبخشیم و میگوییم:
ص:247
«این بسیار نزدیک به واقعیت، همانگونه که هست میباشد». پس صدق عبارت است از: «آگاهی یا معرفت به واقعیت، همانگونه که هست».(1)
از دیدگاه وات، مواردی وجود دارد که در آنجا مناسب است در مورد «حقیقت نمادین» سخن بگویم، اما گاهی مردم نماد یک واقعیت را در مقابل آن واقعیت قرار میدهند و ازاینرو، آن را به معنایی غیرواقعی میپندارند. بنابراین، بهتر آن است که واژهی «نمادین» در برخی مباحثات دینی کنار گذاشته شود. همین مشکل در مورد کلمات «مجازی» و «تمثیلی» نیز وجود دارد. پس بهتر است از واژهی «تمثال» استفاده شود، زیرا «تمثال» موضوعی دوبُعدی است که به عنوان بازنمودِ یک موضوع سهبُعدی پذیرفته میشود، هرچند نقص آن معلوم است. در برخی موارد واژهی «تصویری» ممکن است بر چیزی مشابه این دلالت کند.(2)
وات معتقد است در مورد واژهی «حقیقی» (Literal) (در برابر مجازی) نیز مقداری آشفتگی و ابهام وجود دارد که برای رفع این ابهام باید نظری به تعریف «حقیقت» انداخت؛ یعنی عرضهی لفظی و یا بصری (تصویری) یک جنبه از واقعیت، زمانی حقیقی است که آن جنبه را آن گونه که هست عرضه کند. حال این سؤال مطرح میشود که ما از کجا بدانیم واقعیت آنگونه که هست عرضه شده است. از نظر وات، در قلمروی علم و تاریخ، معیارهای متعددی برای ارزیابی نظریهها وجود دارد که مورد پذیرش بسیاری واقع شده، اما در حوزهی دین به دلیل کاربرد تمثالی زبان، آزمون نهایی، ثمرات و نتایجی است که از آن دین عاید میشود.(3)
ص:248
از دیدگاه وات، غالباً بین کاربردهای اصلی (Primary) و فرعی (Secondary) زبان فرق نهاده میشود. کاربردهای فرعی زبان را با عناوین استعاری، نمادین و تمثیلی نیز توصیف میکنند. گاهی این نظریه مطرح میشود که آنچه صرفاً استعاری است، غیرواقعی است؛ و زبانی که برای بیان حقیقت دینی به کار میرود، عمدتاً از نوع فرعی است؛ بدین لحاظ، مهم است که نشان دهیم گزارههای دینی بهرغم کاربرد زبان به شیوهی فرعی، مربوط به واقعیت هستند.(1)
وات در باب زبان نمادین بدین دو نکته اشاره دارد که: الف) زبان نمادین را به دلیل انگیزشی و غیرتوصیفی بودن، نمیتوان به طور شایستهای با هیچ «ترجمهای» به زبان غیرنمادین یا زبانی که نمادین بودنش کمتر است جایگزین کرد. در حقیقت، زبان نمادین همواره بهترین و گاهی تنها شیوهی بیان جنبههای خاصی از واقعیت نهایی است؛ ب) شناخت خدا از راه زبان نمادین ناقص است، ولی برای راهنمایی ما در کارهای عملی زندگی کفایت میکند. این شناخت به لحاظ عقلانی، امیدها را به یأس مبدل میسازد، اما به لحاظ عملی، به ما میآموزد که کاملاً رضایتمندانه «خود را به احوال غایی وجودمان مرتبط سازیم».(2)
او در مورد حقیقت دینی نیز این دو نکتهی مهم را بیان میدارد که: الف) کاربردهای فرعی کلمات، تصورات دقیقی به ما ارائه نمیدهند. آنها فقط به ما نشان میدهند که مدلولشان تا حدی شبیه به چیزی است که از معنای اصلی کلمه، مد نظر است. درست مانند پایهی صندلی که تا حدی شبیه به پای انسان و یا حیوان است، خدا هم فقط در حدی شبیه یک پدر است.(3)
وات این نوع کاربرد زبان را «تمثالی» (Iconic) مینامد(4)؛ چرا
ص:249
که یک تمثال، بازنمود دوبعدی یک موضوع سهبعدی است؛ یعنی میدانیم که ناقص است، اما به عنوان بازنمود واقعیت، آن را میپذیریم.(1) بعضی از متکلمان اسلامی معتقد بودند که این تعابیر را باید بدون پرسش از چگونگی آنها پذیرفت؛ یعنی بدون پرسش از اینکه آیا باید به طور حقیقی آنها را فهمید یا استعاری و یا به شیوهای دیگر، که در انگلیسی Amodally (بدون لحاظ چگونگی یا غیرکیفیتی) بیانگر آن است. احتمالاً این عقیده، مخالف این دیدگاه رایج بود که آنچه مدلول حقیقی کلمه نباشد، غیرواقعی است. بدین دلیل که بعضی از این نوع دیدگاهها امروزه نیز یافت میشود، توصیف زبان به صورت «تمثالی» و یا غیرکیفیتی، این نظریه را که (در زبان مجازی) مدلول، غیرواقعی است رد میکند: هیچ چیز غیرواقعی در مورد امواج نور وجود ندارد. همچنین در دین، اگرچه تعابیری که در آن به کار میرود تمثالی است، آنچه مدلول این تعابیر است واقعی است. ممکن است استثناهایی وجود داشته باشد، اما در آن صورت، غیرواقعی بودنِ مدلول باید از طریق معیارهایی غیر از ویژگی تمثالی زبان مشخص شود؛ ب) هنگامی که زبان به شیوهی فرعی مورد استفاده قرار گیرد، آنچه ضد زبان اصلی بوده، لزوماً ضد زبان فرعی نخواهد بود.(2)
از دیدگاه وات، علم را میتوان به صورت جستجوی الگوهایی که به لحاظ علّی مهم یا بامعنا هستند تعریف کرد. عناصر تشکیل دهندهی الگوها را میتوان «واقعیات» نامید. برای دانشمندان مهم است که تمامی عناصر تشکیلدهندهی الگوها واقعی باشند، همچنین
ص:250
نباید هیچ واقعیتی که مربوط به آنهاست از قلم بیفتد. با توجه به اینکه در برخی موارد، نظریات (الگوهای) بدیل وجود دارد، فرد غیرمتخصص باید به نظریات و الگوهایی اعتماد کند که مورد توافق همهی دانشمندان است، مثل نظریهی تکامل زیستشناختی.(1)
وات معتقد است این امر در زمینهی تاریخ تا حدی متفاوت است و با مثالی آن را توضیح میدهد. او میگوید فرض کنید مورخان از سالهای حاکمیت تاچر در حکومت بریتانیا گزارشی بنویسند. آنها قبل از اتمام کار، اگر نگوییم در شروع کار، دیدگاهی کلی از این دوره دارند. یکی آن را موفقیتی عظیم میداند، دیگری مصیبتی بزرگ و بقیه چیزی بینابین. الگوی اصلی این است و هر مورخی با طرح واقعیاتی به اثبات دیدگاه خود میپردازد. با وجود این، تعداد زیادی واقعیت در اختیار دارند که از بین آنها گزینش میکنند. این واقعیات احتمالاً بسیار متنوعتر از واقعیاتی است که در اختیار دانشمندان قرار دارد. مورخ باید انتخاب کند که کدام واقعیت را مهم بداند و به حساب آورد و کدام را غیرمربوط یا غیرمهم و یا کلاً نادیده بگیرد. تاریخنگاران در این مسائل آرای متفاوتی دارند؛ اما معیار در حکم به اینکه چه چیزی مربوط و مهم است و چه چیزی نامربوط و بیاهمیت، در تاریخ خیلی کمتر واضح و روشن است تا علم. تصمیمهای هر مورخی تا حدی وابسته به چیزی است که شاید بتوان آن را ارزشهای مورد قبول مورخ نامید. به دلیل فاصلهی زیاد ارزشها در بین مورخان، احتمال توافقی در مورد الگوی کلی دورهی تاچر در آیندهی نزدیک وجود ندارد. شاید یک قرن بعد در پرتو وقایعی که در این فاصله اتفاق میافتند، مورخان برای توافق به هم نزدیکتر شوند.(2)
او در ادامه میگوید به دلیل شیوهی کار مورخان، ما با این ویژگی متناقضنما مواجه میشویم که ممکن است عناصر تشکیلدهندهی یک الگو تماماً واقعیاتی درست باشند، اما الگوی کلیای که از آنها ارائه شده، نادرست باشد. همچنین ممکن است به مرور زمان
ص:251
بطلان برخی الگوهای کلی برای عدهی بیشتری آشکار شود. به بیان دیگر، داشتن گزارشی تاریخی مبنی بر واقعیتِ کاملاً صحیح، صحت آن را تضمین نمیکند. البته این مسأله در درجهی اول در مورد دیدگاههای کاملاً کلی و یا الگوها مطرح است، نه مسائل جزئی که در آن ارزشهای مورد قبول مورخ خاص، نقش کمتری دارد.(1)
وات در پاسخ به این سؤال که آیا ممکن است در حالی که برخی عناصر تشکیلدهندهی یک الگوی کلی واقعی نیستند، آن الگو صحیح باشد، میگوید حتی هنگامی که همهی جزئیات تشکیلدهندهی یک الگوی کلی کاملاً واقعی نیستند، باز هم آن الگو میتواند صحیح باشد. او معتقد است این نکته را میتوان با ملاحظهی تابلوهای نقاشی اثبات کرد: تابلویی را که یک هنرمند بزرگ از شخص، گلدان و یا یک منظره میکشد، همواره مانند تصویر عکاسی همان شیء نیست. هنرمندان تغییرات ظریفی در جزئیات میدهند تا بر آنچه از آن میان دارای معنای ژرفتری مییابند تأکید ورزند و در این جنبه، تابلوی نقاشی از واقعیت تصویر عکاسی برخوردار نیست؛ با وجود این، هنرمند واقعیتی را به تصویر میکشد که عکاس قادر به نشان دادن آن نیست. در چنین مواردی ما میتوانیم از حقیقت تصویری الگوی جامع سخن بگوییم، حتی اگر بعضی از اجزای آن واقعی نباشند. در یک شخص چیزی وجود دارد که واقعیتر و مهمتر از واقعیات صرفی است که دوربین عکاسی ثبت میکند. ازاینرو، عناصر غیرواقعی میتوانند نقشی اصلی در معرفی جنبهای از واقعیت، یعنی الگویی که صادق و حقیقی است ایفا کنند.(2)
وات معتقد است معمولاً در مواردی که مورخانِ عمومی بررسی میکنند، الگوهای بدیل بسیاری کشف میشوند و مورخ برای تأکید، الگوهایی را برمیگزیند که مورد علاقهی خود یا خوانندگان باشند. بدین سان، آرنولد جی. توینبی (Arnold J. Toynbee) کتاب «بررسی تاریخ»(3) خود را بر کشف این مطلب استوار ساخت که در
ص:252
حوزههای مختلف تاریخ، الگوهای ویژهای تکرار میشوند که او آنها را «تمدن» نامید، ولی در پایان عمرش دریافت که میتوانست الگوهای دیگری را برگزیند؛ برای مثال، میتوانست برای «ادیان جهانی» محوری در نظر بگیرد. در این صورت، به نتایج بسیار متفاوتی دست مییافت. در طول زمان ادیان بزرگِ جهان جهانبینی خود را برحسب مقولات مختلفی از الگوهای بنیادین بنا نهادند. این امر موجب شد تا روابط و «گفتگو» میان آنها بسیار دشوار شود. تا پیش از آنکه اروپاییان در قرن پانزدهم کشتیرانی فرا اقیانوسی را گسترش دهند، هر دینی در قلمروی فرهنگی خاص خود در انزوای نسبی از ادیان دیگر به سر میبرد. مسائل میان ادیانی معاصر، بیشتر مرهون بهبود ارتباطات هستند. در قرن دوازدهم میلادی تلقیای پدید آمد که واقعیت را متشکل از جواهری میدانستند که تداوم زمانی دارند یا متشکل از حوادثی میدانستند که در کنار یکدیگر قرار میگیرند تا فرآیند زمانی- مکانی را ایجاد کنند.(1)
وات معتقد است بنابر دیدگاه قرآن، خدا در سرتاسر تاریخ بشر، به ویژه در همهی مسائل مربوط به رشد و گسترش اسلام و تبدیل آن به دومین دین بزرگ جهان پس از مسیحیت و نیز دربرگرفتنِ حدود یک پنجم نوع بشر، حضوری فعال دارد(2) و از آنجا که تمام تاریخِ نزد مسلمانان بر قرآن مبتنی است، روشن می شود که شناخت افعال خدا در تاریخ از وحی الهی گرفته می شود.(3) تاریخ دینی، سیر حوادث تاریخی را به تدبیر الهی معرفی می کند، که برخی از شیوه های تحقق این امر که کتاب مقدس و قرآن نیز هر دو مدعی آن هستند، بدین شرحاند: 1. خداوند مستقیماً در حوادث طبیعی عمل میکند؛ 2. خداوند سلسله ای از حوادث را با «برانگیختن» افرادی برای عهده دار شدن وظیفه یا
ص:253
برنامه ای خاص آغاز میکند؛ نظیر حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع) و حضرت محمد(ص) که آنان را برانگیخت؛ 3. خداوند کسانی را در جنگ تقویت میکند تا در شرایطی نامساعد به پیروزی برسند و کار خود را به پیش برند. برعکس، ممکن است مخالفان کسانی را که مورد لطف او هستند، با سلب اطمینان و آرامش با باورهای خطا و نظایر آن ضعیف سازد.(1)
وات می افزاید با ملاحظهی تجربه های مختلف در «برانگیختن» افراد از سوی خدا، اینها بهرغم تفاوت های صُوَر خیالی، از یک نوع هستند و از آنها به «انگیزش های درونی» یا «دواعی باطنی» (Inner Promptings) تعبیر می کند. با اینکه آنها کاری الهی هستند، اما آزادی انسان را از میان نمی برند؛ زیرا این با خود انسان است که دعوت خدا را اجابت کند یا نکند؛ از این انگیزش پیروی کند یا نکند. مثلاً از حضرت ابراهیم(ع) خواسته شد تا سرزمینی را که در آن بود، ترک کند و به سوی کنعان که آیندهی بسیار درخشان تری برای ذریه اش داشت، هجرت کند؛ یا به حضرت محمد(ص) گفته شد که او پیامبر خداست و باید پیام های الهی را به همشهریانش در مکه برساند.(2)
وات در ادامه دو نکتهی دیگر را دربارهی این «انگیزش های درونی» بیان میکند: 1. این انگیزشها را باید ناشی از فعل خدا در انسان دانست که چه بسا با وساطت فرشتگان صورت می پذیرد، گرچه وساطت فرشتگان بیشتر به صورت خیالی یا ادراکی مربوط است. در این باره می توان گفت آنها از نیروی درونی یک انسانِ اهل «اهتدا» و «اشراق» (Orientation) که خداوند در او نهاده و جزء سرشت او شده است، برمی خیزد. در کلام مسیحیت بیشترِ این انگیزش ها به «روح القدس» نسبت داده می شود؛ 2. این انگیزش ها «بی مقدمه» پدید نمی آیند، بلکه پاسخ های مناسب به شرایطی هستند که انسان
ص:254
خود را در آن می یابد.(1)
در پیشینهی بعثت حضرت محمد(ص) می توان برخی عوامل دنیوی، به ویژه نابسامانی اجتماعی و فکری را در مکه بر اثر تحول ناگهانی از سختی های صحرانشینی به رفاهِ ناشی از تجارت سراغ گرفت. گواه دومین شیوهی تدبیر، بسیاری از بیان های کتاب مقدس و قرآن دربارهی تقویت و یاری افراد از سوی خداوند است. برای مثال، در قرآن آمده است خداوند «هرکه را بخواهد، به یاری خود تأیید می کند»(2)، و فرشتگان را امر می کند که «مؤمنان را ثابت قدم بدارید»(3)درست همان گونه که قوم خدا تقویت می شوند، مخالفان تضعیف می شوند. برای نمونه، در قرآن آیاتی هست که از مُهر زدن خدا بر قلب برخی انسانها به گونه ای که دیگر نمی توانند حقیقت را بپذیرند(4)
یا به خود واگذاشتن ایشان و یا گمراه کردن آنها سخن می گوید. برخی از عالمان مسلمان در تفسیر این آیات می پندارند خداوند بدون ملاک عمل می کند، ولی نظریهی محتمل تر به ظاهر این است که واگذاشتن و مهر زدن بر قلب به دنبال عدم پذیرش خدا و پیامبرانش از جانب ایشان صورت می گیرد.(5)
از نظر وات، در تلقی تاریخ دینی جهانی، هر دینی با الهام های درونی فرد یا سلسله ای از افراد از جانب خدا آغاز می گردد. پیروانی جمع می شوند و به تدریج یک جامعه ایجاد می شود. سپس معلوم می شود زندگی براساس آموزه های آن دین، رضایت بخش است و تجربهی آن جامعه در گذر زمان، این آموزه ها را تأیید و تنقیح می کند. در جایی که پیروان ادیان مختلف در تماس با یکدیگر یا در آمیخته با هم باشند، نوعی تنازع بقا وجود دارد. در نتیجه، «مناسب ترینِ» آنها باقی می ماند. بدین طریق، اندکی از ادیان تا سرحد ادیان
ص:255
جهانی گسترش می یابند. این گسترش بیشتر به شیوه هایی نظیر افاضهی دواعی باطنی، تقویت کسانی که به راه خدا نزدیک تر هستند و تشویق آنها به استفاده از شرایط مناسب، تحقق می یابد.(1)
برای ورود به بحث، بیان نکاتی پیرامون منابع خاورشناسان در مطالعات و پژوهشهای اسلامیشان ضروری مینماید. نکتهی مهم و اساسی در مطالعات تخصصی و دانشگاهیِ هر محقق غربی در حوزهی مطالعات اسلامی این است که باید به تمام آنچه که به نحوی منبعی است در راه شناختِ گذشته و حالِ مطالعات اسلامی، دسترسی داشته باشد و از آنها استفاده کند؛ در غیر این صورت، تحقیقش ناقص بوده و خواهد بود. البته در هنگام تحقیق بر روی یک موضوع اسلامی، همانگونه که منابع اسلامی به محقق کمک زیادی می کند، در کنارش منابع غیر اسلامی (جانبی) نیز مؤثر خواهد بود و اگر اینگونه منابع مورد توجه و مداقه قرار نگیرند، تحقیق و پژوهش ناقص می گردد.
اندیشمندان اسلامی از گذشته به تولید علوم و دانشهای اصلی اسلامی پرداخته و کمتر به موضوع تاریخنگاری، تطور، تکامل و عوامل تکوین علوم و نیز تغییرات و نظریاتی که در علوم ایجاد شده، توجه داشتهاند؛ اما این موضوعات از مهمترین مطالبی هستند که غربیان به آنها پرداخته اند. بنابراین، می توان در این زمینه ها از نتیجهی تحقیقات غربیان استفاده کرد، به خصوص در دوره های اخیر که حوزه ها و دانشگاههای کشورهای اسلامی توجه بیشتری به تاریخ علوم اسلامی داشته و دارند.
نکتهی دیگر اینکه برخی از تحقیقات غربیان به موضوع «اسلام اولیه یا آغاز اسلام» (Early Islam) مربوط می شود. اسلام اولیه، یعنی تمام حوادث، درونمایهها، اشخاص، تاریخ و مفاهیمی که سبب پیدایش و آغاز تکوین دین اسلام شده اند. مفاهیمی مثل جاهلیت که پیش از اسلام بوده، مردمانی که با یک فرهنگ خاصی در آنجا زندگی
ص:256
می کردند، تاریخ، باورها و فرهنگ آن مردم، شخصیت خود پیامبر(ص)، اقوام، پدران، فرزندان و مخالفانش، نخستین دعوتهای او و نزول قرآن، تثبیت جایگاه حضرت محمد(ص) به عنوان پیامبر و حاکم اسلامی در جامعهی مدینه، رحلت او و حوادث پس از رحلت، به کلِ این مجموعه که در آن فتوحات اسلامی، گسترش کشورهای مملکت اسلامی، مسألهی خلافت و جانشینی پیامبر، سلسلهی خلفا، روی کار آمدن بنی امیه، حکومت بنی امیه و آغاز سلسلهی عباسیان انجام گرفته است، «Early Islam» می گویند. تحولاتی که در این دو قرن رخ داده، از خودِ تکوین دین اسلام گرفته تا مجموعه دانشهایی که پدید آمده (مثل علم قرائات، تفسیر، حدیث و رجال)، همه در همان قرن اول شکل گرفته است.
همچنین همهی تلاشهایی که برای شناخت وجوه مختلف اسلام اولیه صورت گرفته، نظیر شناخت تاریخ یک تمدن با تمام اجزایش، یک کار تاریخی است؛ اما تاریخ یک علم نیست، بلکه تاریخ یک پدیدهی اجتماعی، یک دین، یک انقلاب فرهنگی و دینیِ جدی که سبب تحولات زیادی شده، می باشد. در اینجا دیگر نمی توان حد و مرزی گذاشت و گفت غربیها تاریخنگاریِ علم را انجام می دهند و مسلمانان خودِ آن علم را به وجود می آورند؛ چون مثلاً غربیان به تحولات تاریخی ای که در میان یهودیان مدینه در عصر پیامبر(ص) رخ داده است توجه دارند و دربارهی آن مقاله و کتاب می نویسند، مسلمانان نیز ممکن است دربارهی مسائل یهودیان مدینه در عصر پیامبر(ص) مقاله و کتاب بنویسند. منابعی که محققان غربی و مسلمانان استفاده می کنند، تقریباً مشترک است. غربیان به هر آنچه که ما را به صدر اسلام نزدیکتر کند، توجه بیشتری دارند، یعنی آنها وقتی می خواهند «Early Islam» را بشناسند، به این گونه شواهد بیشتر توجه می کنند، ولی معنایش این نیست که به شواهد اسلامی، متون سیره، قرآن، کتابهای تاریخی، طبقات و ... توجه نمی کنند. اما شکل و نوع استفاده شان متفاوت است. یک محقق مسلمان در میان اهل سنت، خیلی راحت به همه آنچه که در کتب صحاح آمده، اعتماد می کند؛ مثلاً او در صحیح بخاری،
ص:257
صحیح مسلم و ... دربارهی یک موضوع فقهی روایاتی را مورد بررسی قرار می دهد و از میان آنها، دو یا سه روایت و یا بیشتر را ترجیح می دهد و آنها را به مثابه یک روایت صحیحِ مورد عملِ فقهی اش قرار می دهد. یک محقق غربی نیز از همان منابع کهن استفاده می کند، اما به این راحتی به آنها اعتماد نمی کند.
محقق مسلمان شاید به محض پیدا کردن ضعفی در متن یا سند یک روایت، آن را ناصحیح دانسته و کنار می گذارد، ولی برای محقق غربی اینجا تازه اولِ کار است. او به دنبال کشف علل جعل یک روایت در یک دورهخاص می گردد. برای او مهم است که این روایت در چه دوره ای جعل شده، چه عواملی سبب رواج آن شده و بسیاری مسائل دیگر. او در پی یافتنِ این مسائل، به کشف یک پدیدهی تاریخی دربارهی اسلام اولیه نائل می گردد.
بنابراین، ما می توانیم از تحقیقات غربیان استفاده کنیم؛ اما به شرط شناخت تمام تفاوتها، روشها و منابع آنها و همچنین شناخت تفاوت خود این روشها؛ چون گاهی روشها در میان محققان غربی کاملاً متفاوت است. مثلاً غربیان برای کشف تاریخ یک روایت از روشهای متفاوتی استفاده می کنند؛ برخی به متن توجه می کنند و برخی به اسناد، بعضی هم از ترکیب روش متن و اسناد استفاده می کنند، برخی دیگر هم به دنبال آن هستند تا کشف کنند روایت برای اولین بار در کدام کتاب حدیثی راه پیدا کرده و زمانش را از آن موقع تاریخگذاری می کنند؛ اما تنها همین چهار روش(1) وجود ندارد. اگر ما به این فضا ورود پیدا کنیم، متوجه می شویم که شکلهای اجرای این روشها متفاوت است. پس اگر ما تمام تفاوتهایی که تحقیقات غربیان با ما دارند و همچنین همهی تفاوتهایی که خودشان با هم دارند را بشناسیم و از تمام پیشفرض های آنها آگاهی داشته باشیم، می توانیم از برخی دستاوردهای غربیان استفاده کنیم. برای مثال، در تحلیل های زبانی و زبانشناختی، بخش زیادی از تحقیقات خاورشناسان به مسألهی واژگان، زبان و
ص:258
زبان شناسی، فقه اللغه، ریشهشناسی، اشتقاق واژگان قرآن و تا حد ودی هم حدیث برمیگردد.
از دیدگاه وات، به یک معنا، نخستین منبع آگاهی از زندگانی حضرت محمد(ص)، قرآن است که در دسترس و قابلاعتماد است؛ اما او تأسف میخورد از اینکه قرآن مانند یک پروندهی تاریخی، جزء جزء و تفسیر آن مشکل است، زیرا قسمت اعظم وحی و الهام در آیات نسبتاً کوتاهی نازل شده که بعداً آنها را در فصولی به طولهای مختلف جمعآوری کرده و هر یک را «سوره» نام نهادهاند. ممکن است تجدیدنظرهایی نیز در آنها شده باشد.(1)
گزارشهایی از شأن نزول بعضی از آیات در دست است که هرچند بعضی از آنها کاملاً معتبر است، ولی در بعضی از موارد با هم مباینت دارند و به علل چندی مستبعد و نامعقول به نظر میرسند. استفاده از قرآن به عنوان یک منبع تاریخی، اطلاعات کلی دربارهی زندگانی حضرت محمد(ص) به دست میدهد.(2) این اطلاعات کلی در کتب اولیهی سیره که دربارهی زندگانی پیامبر(ص) نوشته شده است یافت میشود، مانند سیرهی ابن اسحاق (م 768م/ 151ق) که در سال 833م/ 218ق توسط ابن هشام تصحیح شده است و مغازی واقدی. این کتابها علاوه بر شرح کلی وقایع، دارای داستانهایی دربارهی خود پیامبر(ص) و اصحاب ایشان است.(3)
وات میگوید علاوه بر کتب سیره، مجموعهای از احادیث و روایات نیز موجود است که مربوط به گفتار و کردار حضرت محمد(ص) میشود، که معمولاً به لحاظ فقهی و اصولی مورد توجه قرار گرفتهاند، نه از جهات تاریخی و سیره. محققان غربی این منابع را مورد انتقاد قرار داده و قابلاعتماد ندانستهاند. بعضی سوء ظن خود را به حدی رساندهاند که میگویند هیچیک از منابع، به جز قرآن، قابلاعتماد نیستند؛ و لذا چنین نتیجه گرفتهاند که درک زندگانی پیامبر(ص) ممکن نیست. برخی نیز مانند جان وَنْزبُرو (John
ص:259
Wansbrough/1928-2002م) و شاگردانش قرآن را به عنوان منبع کاملاً معتبر برای درک وضعیت صدر اسلام و زندگانی پیامبر(ص) نمیدانند.(1)
اما وات در اینجا مخالفت خود را با دیدگاه ونزبرو و شاگردانش ابراز میکند و میگوید من کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» را براساس خلاف این نظر تألیف نمودهام و معتقدم که اقوال مورخان و سیرهنگاران اولیه را باید حقیقت دانست، مگر در مواردی که دلیلی بر جعل یا تحریف وقایع در دست باشد، اعمّ از دلایل سیاسی، شرعی و فقهی. من اعتقاد دارم مطالبی که از کتابهای مختلفِ سدههای نخستین اسلام گردآوری شده، صحیح است و میتوان ادعا کرد که این نظریه، ما را به درک زندگانی حضرت محمد (ص) و پیشرفت کارهای او رهنمون میسازد.(2) وات میافزاید که کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» خلاصهای است از دو کتاب دیگرش به نامهای «محمد در مکه(3)» و «محمد در مدینه(4)»،
و اختلاف عمدهای که این کتاب با دو کتاب دیگرش دارد، اولاً به ترتیب تاریخی وقایع مربوط میشود؛ و ثانیاً فقط منابعی را در کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» ذکر کرده که در دو کتاب دیگرش بیان نشده است.(5) شایان ذکر است که مبانی نظری ابعاد مهمِ برداشتِ وات از حضرت محمد(ص) در کتاب «اسلام و همبستگی جامعه»(6) وی کاملاً مطرح شده است.(7) وات همچنین در مقدمهی کتاب «اسلام و مسیحیت در عصر حاضر» پیرامون منابع خود میگوید: «مسیحیت بحثشده در این کتاب، تقریباً منحصر به جریان اصلی مسیحیت به صورتی که در اعتقادنامههای کلیسای جهانی بیان شده و من کاملاً آن را قبول دارم است. نقل مطالب کتاب مقدس از نسخهی معتبر انگلیسی (The Authorized
ص:260
Version) همراه با شیوهی جدید دستور زبان است. همچنین در مورد اسلام بیشتر به باورهای اهل سنت توجه کردهام که مورد قبول اکثر مسلمانان است؛ گرچه گاهی از باورهای گرایشهای دیگر نیز نمونههایی آوردهام. ترجمهی مطالب نقلشده از قرآن از خودم است. این کتاب، بیشتر به جنبههای اعتقادی تلاقی این دو دین میپردازد و جنبههای اخلاقی یا دیگر جنبهها کمتر بحث میشود؛ به ویژه جنبههای اخلاقی چنان پیچیده است که نیازمند کتابی مستقل است».(1)
کاربرد روش نقد تاریخی معاصر در مورد مطالب اسلامی، محققان اروپایی را به این باور رسانده که بسیاری از مسائل اعتقادی مسلمانان غیرتاریخی است؛ اما این نقد عمدتاً به موارد فرعی و ثانوی مربوط است و متوجه اصول و مبانی دین اسلام نمیشود. یکی از نمونههای احتجاج دینی مسلمانان آن است که میگویند منشأ خدایی قرآن با این واقعیت اثبات میشود که حضرت محمد (ص) نمیتوانسته بخواند یا بنویسد. جملهای از قرآن که او را پیامبر امّی توصیف کرده و در تفسیر به معنی «درسناخوانده» است، مبنای این صفت پیامبر(ص) شمرده میشود. پژوهشگران اروپایی این تفسیر را در مورد واژهی «امّی» نمیپذیرند و اظهار میدارند که در قرآن این واژه و جمع آن، یعنی «امیین» به مفهوم «غیریهودی» یا «امّی» (Gentile) به کار رفته است.(2) در واقع، درسناخواندگی او هیچگاه حجتی برای دفاعیهنویس نبوده، زیرا نمیتوانسته است احتمال قرائت کتاب مقدس یهودی و مسیحی توسط دیگران و در صورت لزوم، ترجمهی آن را برای شخص پیامبر(ص) نفی کند. به هر حال، این نظر دربارهی «امّی» نمیتواند موجب تضعیف ایمان مسلمانان در اعتقاد به منشأ الهی قرآن شود. مضافاً، هیچ پژوهشگر اروپایی امروزه حتی یک لحظه هم
ص:261
فکر نمیکند که حضرت محمد(ص) کتاب مقدس را خوانده است یا آن را برایش خواندهاند، زیرا بیخبری او از آن محرز است.(1)
این مطلب، یعنی بهکارگیری روش نقد تاریخی، نظر به مطالعه و بررسی آثار سیرهنگاری وات، در مورد خودِ او نیز صادق است و یکی از ویژگیهای بارز روششناسی او در تدوین آثار سیره و تاریخیاش محسوب میشود. وات در ضمن بیان و بررسی حوادث مربوط به سیرهی پیامبر(ص)، گاهی برخی گزارههای تاریخی وقایع این دوره را مورد نقد و بررسی قرار داده و فاقد اعتبار میداند و با احتمالاتی که در باب آن وقایع میدهد، دلایل اقامهشده برای آنها را نمیپذیرد؛ مثلاً او در خصوص اسلام آوردن رؤسای مکه پس از سقوط مکه و فتح آن توسط پیامبر(ص) و مسلمانان میگوید مورخان بعدی اسلام نوشتهاند که بزرگان مکه به سبب هدایایی که پس از تقسیم غنائم در الجیرانه دریافت نمودند مسلمان شدند، اما وات آن را تحقیقاً یک تهمت «ضد اموی» میداند و احتمال میدهد که اسلام آوردن آنان تحت تأثیر این حقیقت بوده که پیامبر(ص) با دشمنان آنان، یعنی طوایف هوازن و طائف جنگیدهاند.(2)
و یا وات در باب دعوت پیامبر(ص) از حکمرانان کشورهای همسایه به اسلام میگوید روایات اسلامی مدعیاند که در سال 628م/ 7 ق حضرت محمد(ص) فرمانروایان امپراتوریهای اطراف را به اسلام دعوت کرده است، اما این ادعا را چندان اعتباری نیست.(3)
وات برای تبیین بهتر این ادعا و رد آن به جزئیات آن میپردازد و میگوید دورهی میان سقوط خیبر در مه 628م/ 7ق و تسلیم مکه در ژانویهی 630م/ 9ق دورهای است که پیامبر(ص) سعی داشت به هر طریقِ ممکن بر قدرت خود بیفزاید و دولت خود را به آرامی سازماندهی کند. در حقیقت، هدف اصلی او پس از شکست محاصرهی مدینه همین
ص:262
بوده است؛ اما پس از معاهدهای که با مکیان بست، توانست آن را با شدت بیشتر و در تمام جهات ادامه دهد. روایات معمول تاریخ اسلام بیانگر این است که پیامبر(ص) بلافاصله پس از امضای عهدنامه، شش فرستاده نزد حکمرانان کشورهای همسایه فرستاد و آنان را به دین اسلام دعوت نمود. از دیدگاه وات، روش انتقادی کنونی نشان میدهد که این بیان قابلاعتماد نیست و احتمال دارد علت اصلی آن علاقهی مفرط مسلمانان به این نکته بوده است که حضرت محمد(ص) دین خود را دینی جهانی میدانست و شاید این اقدام برای منطقی جلوه دادن جنگهای خود علیه ایران و بیزانس بوده است، چرا که این جنگها پس از دعوت آنها به اسلام صورت گرفت. حقیقتی که ورای این داستان است آنکه پیامبر(ص) رسولانی که به نزد حکمرانان ایران و روم و غیره فرستاده است، بعضی از آنان چند ماه پیش از انعقاد عهدنامهی مکیان و بعضی چند ماه بعد از آن تاریخ رفتهاند. از متن پیام اطلاعی در دست نیست. فقط احتمال دارد پیامبر(ص) شرحی از آنچه در عربستان رخ داده بود بیان داشته باشد و پیشبینی خود را در اینکه ممکن است اهالی مکه از آنها استمداد کنند شرح داده و تقاضای نوعی توافق سیاسی کرده است. البته پیامبر(ص) خود را برای انعقاد چنین عهدنامههایی به اندازهی کافی قوی و معتبر میدیده است.(1)
وات در کنار بهکارگیری روش نقد تاریخی در خصوص برخی وقایع و روایات تاریخی مربوط به صدر اسلام، در بسیاری موارد نیز به روایات تاریخی موجود در کتب سیره و تاریخ اسلام اعتماد و استناد میکند؛ از جمله میتوان به جریان فتح مکه و تسلیم شدنِ سران کفر و اهالی مکه در مقابل پیامبر(ص) اشاره نمود. وات در این باره میگوید که ایمان حضرت محمد(ص) به هدف خود و بصیرت، حکمت و دوراندیشی او در
ص:263
تحقق این امر (فتح مکه) بسیار مؤثر و گیرا بود. هنگامی که جامعهی او بسیار کوچک بود، و همهی نیروهای خود را بر آن گمارده بود که از هرگونه خرابی و ویرانی احتراز شود، ایجاد عربستان متحدی را در سر میپرورانید که در آن مکیان نیز میبایست نقشآفرینی کنند. او مکیان را برانگیخته و سپس تهدید کرده بود و اینک همهی آنان از بزرگ و کوچک مطیع و تسلیم او بودند. حضرت محمد(ص) با مشکلات عجیب، اما با اطمینان خاطر به سوی هدف خود پیش رفته بود. وات معتقد است اگر روایات و دلایل تاریخی مسائل مربوط به فتح مکه را اثبات نمیکرد، عدهی کمی باور میکردند که محمدی که مورد نفرت مردم مکه بود، بار دیگر چگونه توانست به صورت فاتحی پیروزمند به این شهر بازگردد.(1)
وات فردی مسیحی، الهیدان و معتقد به خداست. افکار و اندیشههای او تحت تأثیر اندیشههایی چون نظریهی زبان دینِ ویتگِنشتاین، تفکر پلورالیستی جان هیک، مکتب نقد تاریخی و مکتب آنال بوده است. او معتقد است حضرت محمد(ص) در این گفته که قرآن تصنیف او نبوده، بلکه از بالا به او وحی شده، صداقت داشته، و قرآن فعل الهی است که از طریق شخصیت حضرت محمد(ص) به گونهای عرضه شده که برخی از ویژگیهای قرآن اساساً به بشریت حضرت ارتباط مییابد. وات معتقد به حقانیت نسبی ادیان ابراهیمی است و خاستگاه تمامی آنها را الهی و اخلاقی میداند. وی با اثرپذیری از مباحث زبان دین در فضای غرب، به زبان نمادین به عنوان یکی از مسائل اساسی دینی عصر جدید توجه نموده است.
وات را باید از جمله دانشمندان متأثر از مکتب تجربهگرایی دانست که به شیوهی تاریخنگاری اثباتی به نگارش کتب سیرهاش دست یازیده است و معیار حقیقت یا تاریخی
ص:264
بودنِ یک واقعه را در رؤیت حسی آن میداند. او پس از مراجعه به منابع اولیهی اسلامی و مطالعه و جمعآوری مطالب دربارهی وقایع، با تحلیل های ذهنی خود به بیان آن وقایع میپردازد و مستقیماً به نقل روایات و تحلیل واقعبینانهی رویدادهای تاریخی مبادرت نمیورزد. وی در تبیین یک واقعه یا یک موضوع، از جهات مختلف آن را مورد بررسی و کاوش علمی قرار میدهد و پس از بررسی همهی زوایای موضوع، تحلیل و نظر خود را ارائه میدهد. وات از ابعاد گوناگون شخصیت و سیرهی پیامبر(ص)، دین اسلام و مصادر قرآن را مورد تجزیه و تحلیلِ روانشناختی، جامعهشناختی و پدیدارشناسانه قرار داده است. وات به عنوان فردی مسیحی بر این باور است که ادیان با همهی تنوع و گونهگونی خود، از حقایق فراوان و مشترکی برخوردارند. وی تلاش کرده تا نشان دهد که چگونه می توان حقیقت را در نظامهای دینی گوناگون کشف کرد و از آن به مثابه زبان مشترکی برای همگرایی و مشارکت بیشتر در جهت خیر و رفاه مادی و معنوی انسانها سود جست.
وات معتقد است آن حکایاتی که با واقعیت تاریخی انطباق نمییابند، یعنی اسطورهای هستند، میتوانند به مثابه ارائه یا بازنمود حقیقت به شکل زبان تصویری به شمار آیند؛ زیرا کسی که چنین حکایاتی را به عنوان بیان واقعیتهای مهم قبول میکند، میداند آنها را نباید واقعیات عینی در سطح ظاهری و صوری تلقی کند. وات به معیار «ثمرات» یا «کارآیی» در عمل در مورد نظامهای فکری دینی مانند اسلام و مسیحیت توجه مینماید و معتقد است اگر کیفیت زندگی یا حیات پیروان یک نظام عقیدتی عموماً خوب باشد، میتوان گفت آن نظام عقیدتی کمابیش صادق است. او معتقد است آن ادیانی که میتوانند ثمرات نیکو به بار آورند، ذات ثمراتشان دلیل کافی دیگری برای قبول آنها به شمار میآید، و انسان میتواند در اصل آنها را با مذهب خود برابر بداند. از دیدگاه وات، شاید تکتک گزارههای تمامی ادیان به طور مستقل درست نباشند، اما نظام نمادین هر دینی را اگر به صورت یک کل در نظر بگیریم، دیدگاهی را دربارهی واقعیت ارائه میکند که در
ص:265
بسیاری از جنبههای مربوط معتبر است. او معتقد است نظامهای عقیدتی مقبول یهودیان، مسیحیان، مسلمانان، بوداییان و دیگران، همه تا آنجا که انسانها را برخوردار از تجربهای دلخواه از زندگی به عنوان یک کل میگردانند، حقیقی و حقانیاند؛ ازاینرو، میتوان گفت گزارهای صادق است که با آنچه عموماً واقعی دانسته میشود مطابق باشد. به عقیدهی وات، اگر تعابیری که در دین به کار میرود تمثالی باشد، آنچه مدلول این تعابیر است واقعی خواهد بود. ممکن است استثناهایی وجود داشته باشد، اما در آن صورت، غیرواقعی بودنِ مدلول باید از طریق معیارهایی غیر از ویژگی تمثالی زبان مشخص گردد. وات معتقد است به دلیل شیوهی کار مورخان، ما با این ویژگی متناقضنما مواجه میشویم که ممکن است عناصر تشکیلدهندهی یک الگو، تماماً واقعیاتی درست باشند، اما الگوی کلیای که از آنها ارائه شده، نادرست باشد؛ لذا معمولاً در مواردی که مورخانِ عمومی بررسی میکنند، الگوهای بدیل یا نظریات بسیاری کشف میشوند که مورخ برای تأکید، الگوهایی را برمیگزیند که مورد علاقهی خود یا خوانندگان باشند. او معتقد است بنابر دیدگاه قرآن، خدا در سرتاسر تاریخ بشر، به ویژه در همهی مسائل مربوط به رشد و گسترش اسلام و تبدیل آن به دومین دین بزرگ جهان پس از مسیحیت و نیز دربرگرفتنِ حدود یک پنجم نوع بشر، حضوری فعال دارد. از دیدگاه وات، انگیزشهای درونی یا دواعی باطنی انسان را باید ناشی از فعل خدا در او دانست که چه بسا با وساطت فرشتگان صورت می پذیرد و یا از نیروی درونیِ یک انسانِ اهل «اهتدا» که خداوند در او نهاده، برمی خیزد. این انگیزشها پاسخ های مناسب به شرایطی هستند که انسان خود را در آن می یابد.
وات برخلاف برخی محققان غربی که منابع قرون نخستین اسلام، اعمّ از کتب سیره و مجموعههای حدیثی را مورد انتقاد قرار داده و قابلاعتماد ندانستهاند، معتقد است که اقوال مورخان و سیرهنگاران اولیه را باید حقیقت دانست، مگر در مواردی که دلیلی بر جعل یا تحریف وقایع در دست باشد، اعمّ از دلایل سیاسی، شرعی و فقهی. به اعتقاد او، مطالبی که
ص:266
از کتابهای مختلف سدههای نخستین اسلام گردآوری شده، صحیح است و میتوان ادعا کرد که این نظریه، ما را به درک زندگانی حضرت محمد(ص) و پیشرفت کارهای او رهنمون میسازد. وات در کنار بهکارگیری روش نقد تاریخی در خصوص برخی وقایع و روایات تاریخی مربوط به صدر اسلام، در بسیاری موارد نیز به روایات تاریخی موجود در کتب سیره و تاریخ اسلام اعتماد و استناد میکند.
ص:267
در این فصل به بیان دیدگاههای ویلیام مُنتگمری وات پیرامون موضوعات وحی، نبوت، سیره و احادیث پیامبر(ص) پرداخته شده است. مباحث مطرحشده در این فصل از کتابها و مقالات خودِ وات به زبانهای انگلیسی، فارسی و عربی استخراج شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. این فصل به دو بخش اصلی سیرهپژوهی و حدیثپژوهی وات تقسیم شده است که مهمترین مباحثی که در بخش سیرهپژوهی وات مطرح شده، بدین شرح است:
در بخش سیرهپژوهی وات، در یک سیر تاریخی و منطقی ابتدا به وضعیت پیامبر(ص) پیش از اسلام و حنیف بودن حضرت در این زمان و معرفی حنفاء و مصادیق آن در قرآن، و سپس به ظهور پیامبر(ص) و دین اسلام در سرزمین عربستان و شرایط سیاسی، فرهنگی و دینی آن در این زمان پرداخته شده است. در ادامه آرا و دیدگاههای وات در مورد وحی و نبوت پیامبر(ص) به طور جامع و مفصل مطرح و مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته است. در اینجا ابتدا به سه گفتمان رایج در باب وحی و نبوت پیامبر(ص)، یعنی گفتمان اسلامی، مسیحی و سکولار پرداخته شده و سپس به منظومهی فکری وات در قالب سامانهای نوین در تحلیل وحی و نبوت اشاره شده است. سامانهی فکری وات حاوی گزارههایی است که برای فهم دیدگاه او از وحی و نبوت باید همگی آنها را یکجا و با هم در نظر گرفت؛ از جمله ابتکار عمل خداوند سرمنشأ وحی پیامبرانه، وحی به مثابه فعل خداوند در تاریخ بشر، اطمینان پیامبر به الهی بودنِ دریافتهای وحیانی، رازآلود بودنِ وحی و شیوهی دریافت آن، وجود عنصر بشری در وحی، نقش «تخیل خلّاق» پیامبران در
ص:268
شکلدهی وحی، و خطاپذیر بودنِ گزارههای وحیانی. پس از تبیین مسألهی وحی از دیدگاه وات، مهمترین موضوعاتی که پیرامون نبوت پیامبر(ص) مطرح شده، به شرح ذیل است: دلیل نبوت پیامبر(ص)، آشنایی بحیرا با پیامبر(ص)، نقش حضرت خدیجه(س) و ورقه بن نوفل در نبوت پیامبر(ص)، داستان «آیات شیطانی» یا «افسانهی غرانیق»، مصادر قرآن و دانش پیامبر(ص)، تفاوت پیامبر مکی با پیامبر مدنی (فرق میان «رسول» و «نبی»)، تفاوت پیامبر اسلام(ص) با دیگر انبیای الهی، پیامبر اسلام(ص)؛ خاتم النبیین، و انتظار وات از مسیحیان در خصوص نبوت پیامبر(ص).
در ادامهی مباحث این بخش به مهمترین وقایع دوران مکی پیامبر(ص)، از جمله امّی بودن حضرت محمد(ص) و نخستین زن و مرد مسلمان، و در آخر، به مهمترین وقایع دوران مدنی پیامبر(ص) پرداخته شده که بسیار گستردهتر از وقایع دوران مکی است و از زوایای مختلف موضوعات گوناگونی بیان و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. اما مهمترین موضوعات و وقایعی که در دوران مدنی پیامبر(ص) مطرح و واقع شده، بدین شرح است: در ابتدای این بخش به موضوع سیاست پیامبر(ص) و جایگاه آن در سیرهی ایشان اشاره شده و از زوایای مختلف مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته که مهمترین مباحث مطرح در این موضوع از این قرار است: تحلیل سیرهی پیامبر(ص) بر محور نظریهی «قدرت»، پیامبر(ص) به دنبال کسب قدرت سیاسی، اهداف سیاسی پیامبر(ص)، رشد و گسترش اسلام و حکومت اسلامی، «جهاد» و انگیزههای مسلمانان، اتحاد قبایل و انگیزههای سیاسی آن، رابطهی سیاست و دین از دیدگاه وات، و ابعاد جهانی دین اسلام. در ادامه موضوع همسران پیامبر(ص)، مسألهی تعدد زوجات حضرت و حکمت و اهداف آن را مطرح نمودهایم. پس از آن به حوزهی مسائل اقتصادی و نقش و جایگاه آن در سیرهی پیامبر(ص) و رشد و گسترش اسلام از دیدگاه وات پرداختهایم که مهمترین مباحث آن بدین شرح است: جزیه در اسلام، نقش تجارت و بازرگانی در رشد و گسترش اسلام و تحلیل اقتصادی از جهاد. سپس وضعیت اهل کتاب در مدینه در عصر
ص:269
پیامبر(ص)، نحوهی آشنایی حضرت و نوع تعامل و رابطهی ایشان با آنان، و دیدگاه مسیحیان امروزی نسبت به نبوت پیامبر اسلام(ص) را بیان کردهایم. در ادامه به موضوع غزوات، سریهها و جنگهای پیامبر(ص) پرداختهایم، بدین صورت که ابتدا تعریفی از اصطلاحات رایج در خصوص جنگهای پیامبر(ص) مانند «غزوه»، «سریه»، «رزیه»، «مغازی» و «جهاد» ارائه دادهایم و سپس تحلیل و بررسیهای وات از مهمترین جنگها و غزوات دوران حیات پیامبر(ص) نظیر غزوهی نخله، بدر، اُحد، خندق، خیبر، موته، حنین، تبوک و فتح مکه را به ترتیب تاریخی بیان نمودهایم. و در آخر، به مسألهی رحلت پیامبر(ص) و جانشین پس از وی، و تصویر نادرست از پیامبر (ص) در قرون وسطی پرداختهایم.
اما در باب بخش حدیثپژوهی وات باید متذکر شوم که حجم آن به مراتب کمتر از بخش سیرهپژوهی آن است، زیرا با مطالعه، فحص و بررسی کامل آثار وات مشاهده شد که حوزهی اصلی پژوهشهای وی سیرهی نبوی و تاریخ اسلام است و کمتر به مباحث حدیثی پرداخته است. البته شایان ذکر است که در نگاهی جامعتر، روایات مربوط به تاریخ اسلام و سیره نیز زیرمجموعه بحثهای حدیثی قرار میگیرد. لذا مهمترین موضوعات مطرح در این بخش بدین شرح است: دیدگاه وات دربارهی «حدیث»، رابطهی فقه و حدیث با سنت پیامبر(ص)، و مقایسهی کتاب مقدس با احادیث اسلامی. اینک به بیان دیدگاههای وات دربارهی زندگانی و سیرهی پیامبر(ص) میپردازیم:
در این بخش در یک سیر تاریخی و منطقی، ابتدا به وضعیت پیامبر اسلام(ص) پیش از اسلام و حنیف بودن ایشان میپردازیم:
قرآن کریم هیچ اشارهای به آن دوره از زندگانی حضرت محمد(ص) که پیش از اظهار دعوت و رسالت است، ننموده است؛ جز آیات 6 تا 8 سورهی ضحی که از یتیمی و فقر
ص:270
حضرت سخن میگوید. این مطالب و معانی در سنت و احادیث به تفصیل شرح داده شده است.(1)
مهمترین بحثی که پیرامون وضعیت پیامبر(ص) پیش از اسلام مطرح است، بحث حنیف بودن ایشان است که در اینجا بدان میپردازیم.
از دیدگاه وات، کلمهی «حنیف» 12 بار در قرآن به کار رفته که از آن میان، دو بار به صورت جمع، یعنی «حنفاء» بوده است.(2) کاربرد اصلیاش در آیهی 67 سورهی آل عمران است که میفرماید: «مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» ؛ «حضرت ابراهیم(ع) نه یهودی بود، نه نصرانی، بلکه حنیف و مسلم بود و از مشرکان نبود».(3)
همچنین گزارههای تاریخی مشابهی دربارهی خداپرستی حضرت ابراهیم(ع) به عنوان «حنیف» در آیهی 79 سورهی انعام و آیهی 120 سورهی نحل آمده است، اما در این موارد کلمهی «مسلم» به کار نرفته است. همچنین چند بار توصیههای صریح یا تلویحی به حضرت محمد(ص) و مسلمانان شده که از ملت یا آیین حضرت ابراهیم(ع) که «حنیف» است پیروی کنند.(4)
کلمهی «حنیف» و عبارت «ملّة ابراهیم» برای نخستین بار درست بلافاصله پس از «گسستن از یهود» مطرح شد. کاربرد کلمهی «اسلام»، «مسلم» و فعل «اَسلَمَ» زودتر از آن رخ نداده است و چه بسا متعلق به ادوار بعدی باشد.(5) در سایر آیات
ص:271
اشارهای به حضرت ابراهیم(ع) نیست، بلکه به حضرت محمد(ص) و مسلمانان و اهل کتاب دستور داده شده است که به عنوان «حنیف» و «حنفاء» خداوند را بپرستند و از مشرکان نباشند.(1)
بدین سان، این کلمه صرفاً با شخص حضرت ابراهیم(ع) و آیین او و اسلام پیوند دارد و در عین حال، با یهودیت، مسیحیت و شرک تقابل دارد.(2)
محققان بعدی مسلمان هم این کلمه را در معنایی که یاد شد به کار بردهاند و گاه «حنیف» را به عنوان معادل «مسلم»، و «حنیفیه» را معادل «اسلام» گرفتهاند.(3) از آنجا که ظاهراً در زمانی به پیرو حضرت محمد(ص) «حنیف» و دینش «حنیفیه» گفته میشده است، شاید این قرائت حاکی از صورت کهنتری از متن قرآن باشد.(4) علمای اسلام همچنین کوشیدهاند ثابت کنند که پیش از حضرت محمد(ص) در عربستان مردانی بودهاند که پیرو حنیفیه یا توحید ناب ابراهیمی بودهاند. در این نکته شکی نیست که مردمی بودهاند که پیرو دینی پاکتر و رساتر از دین عرب پیش از اسلام بودهاند، ولی بعید است که خود را «حنیف» نامیده باشند، چرا که اگر چنین بود، این کلمه دیگر نمیتوانست به عنوان معادل «مسلم» به کار رود.(5) شاعران عرب پیش از اسلام «حنیف» را به معنای «مشرک یا بتپرست» به کار بردهاند، و کاربرد مسیحی آن هم با همین معنی بوده است، چه این کلمه به صورت جمعش، یعنی «حنفاء» از سریانی «حنپه» (hanpe) گرفته شده است.(6)
از دیدگاه وات، یهودیان و مسیحیان «حنفی» را به جای «مشرک و کافر» به کار می
ص:272
بردند و با آن مسلمانان را تهدید میکردند و شاید علت آنکه مسلمانان به آن توجه داشتند، این بوده است و برای مدتی فقط به این قانع بودند که بگویند تابع دین ابراهیمی، یعنی حنفی هستند و بعدها «حنیف و مسلم» را به عبارت تابع دین حضرت ابراهیم(ع) ترجیح دادند. «مسلم» معنی وصفی دارد و به معنای «تسلیمشونده به خدا» است و این کلمه برای حضرت ابراهیم(ع) مناسب بود، زیرا به اتفاق پسرش که خدا گفته بود او را قربانی کند، خویشتن را تسلیمِ خدا کرد.(1) از نظر وات، «اسلام» مصدر آن و به معنای «تسلیم شدن به خدا» است و نام خوبی برای دین است، هرچند میتوان این نام را از همان آغازِ کار برای دین حضرت محمد(ص) به کار برد، ولی تا دورهی مدینه به کار برده نشده است.(2)
به باور وات، تصور آنکه اسلام بازگشت به همان دین حضرت ابراهیم(ع) است، با نظریهی تاریخپژوهان غرب سازگار نیست؛ ولی از منظر جامعهشناسی باید قبول کرد که دین اسلام در محیط اصلی خود مؤثر بوده است و حضرت محمد(ص) با اصلاحاتی مختصر، افکاری به دست آورد که اساس دین خود را بر آن استوار ساخت و از انتقاد خصمانهی یهود نیز خود را رهایی بخشید.(3)
به نظر وات، اندیشمند غربی باید اقرار کند که فرضیهی دین حضرت ابراهیم(ع) کاملاً بیپایه و اساس نیست. شاید اسلام کاملاً با آنچه دربارهی دین حضرت ابراهیم(ع) تصور میشود مطابقت نکند، ولی اصول آن از بعضی جهات به اصول یهود و مسیحیت بستگی دارد و این اصول همان سنتی است که در زمان حضرت ابراهیم(ع) آغاز شده است. پس اسلام شکلی از دین حضرت ابراهیم(ع) به شمار میرود و این شکل با دید مردمی که رسم و زندگی آنان با روش حضرت ابراهیم(ع) نزدیکتر از رویهی جامعهی یهود و مسیحیت بوده، سازگارتر است.(4)
ص:273
در این بخش ابتدا به ظهور و پیدایش دین اسلام در مکه و تولد حضرت محمد(ص) در عام الفیل اشاره میکنیم و سپس به شرایط سیاسی، فرهنگی و دینی شبهجزیرهی عربستان و سرزمین حجاز در عصر پیامبر اسلام(ص) میپردازیم:
ظهور اسلام در مکه
وات در این باره میگوید حضرت محمد(ص) در مکه متولد شد و بیشترِ 50 سالِ اول زندگی خود را در آنجا گذرانید. مردم مکه تاجر بودند و کاروانها را به سوریه میفرستادند و شکی نیست که حضرت محمد(ص) حداقل چند بار با این کاروانها همراه شده و به احتمال قوی به اتفاق عموی خود سفر کرده است. در اینجا یک حقیقت در خور توجه است و آن اینکه مکه شهر کوچکی در بیابانها یا جلگههای نزدیک ساحل غربی عربستان بوده، ولی بههیچوجه از امپراتوریهای بزرگ آن روز جدا نبوده است. در بعضی از منابع آمده است که اسلام در این شهر کوچک ظهور کرد و مطالعات دقیقتر نشان میدهد که سرتاسر عربستان در شبکهی سیاستهای قدرتهای بزرگ روز، یعنی امپراتوری بیزانس (روم) و امپراتوری ایران محصور بوده است.(1)
تولد پیامبر(ص) در عام الفیل(2)
گفته شده است که حضرت محمد(ص) در عام الفیل ولادت یافت. این سالی بود که شاهزادهی حبشی که نایبالسلطنهی یمن بود، با سپاهی که شامل فیلهایی نیز بود تا مکه پیش رفت. وات میگوید محققان عام الفیل را در حدود 570م میدانستند، ولی کشفیات اخیر در جنوب عربستان نشان میدهد که در همین سال بود که ایرانیان حکومت حبشیان در یمن را برانداختند. بنابراین، تاریخ لشکرکشی حبشیان یک یا دو سال پیش از این
ص:274
تاریخ بوده است. بیشک تجار مکه که حضرت محمد(ص) نیز در آنجا بزرگ شد، خود را با موقعیتی که ایرانیان در اثر تصرف یمن به وجود آورده بودند، مطابقت میدادند و از آن استفاده میکردند.(1)
پدر حضرت محمد(ص)، عبدالله پیش از تولد او درگذشته بود و نگهداری او بر عهدهی جدش عبدالمطلب رئیس بنی هاشم افتاده بود. شکی نیست که حضرت محمد(ص) بیشتر سالهای کودکی خود را با مادرش گذرانیده است، ولی بنابر عادت بسیاری از خانوادههای مکه یک یا دو سال او را برای آشنا شدن با زندگی بادیه به خارج از مکه فرستاده و پرستاری از طوایف بدوی برای نگهداری او گماردهاند. حضرت محمد(ص) 6 ساله بود که مادرش نیز درگذشت و کاملاً تحت پرستاری پدربزرگش درآمد که او نیز دو سال بعد زندگی را وداع گفت و عمویش ابوطالب رئیس جدید قبیلهی بنیهاشم سرپرستی او را به عهده گرفت.(2)
به گفتهی وات، وضعیت اطفال یتیم در قرن ششم میلادی در مکه خوب و رضایتبخش نبود. گرچه بنابر آداب و اصول قدیم چادرنشینی، رئیس هر قبیله نسبت به بینوایان مسئولیتهایی داشت، اما در آن هنگام در مکه هر کسی در فکر منافع شخصی خود بود، و رؤسای قبایل به مسئولیتهای اخلاقی که به حکم رسوم و سوابق به عهدهی آنان گذاشته شده بود توجهی نداشتند. توجه سرپرستان حضرت محمد(ص) به وی فقط به اندازهای بود که او از گرسنگی تلف نشود و بیش از آن برای آنان مقدور نبود، زیرا ثروت و منزلت رئیس قبیلهی بنی هاشم در آن زمان رو به افول بود. طفلی یتیم و بیسرپرست که کسی به مسائل مورد علاقه او توجه نداشت، زندگی بازرگانی خود را با فقر و بیچارگی آغاز کرد و این تنها راهی بود که میتوانست انتخاب کند. حضرت محمد(ص) در مسافرتهایی که در معیت حضرت ابوطالب(ع) به سوریه کرد تجربههایی اندوخت، ولی استفاده از این
ص:275
تجارب بدون سرمایه ممکن نبود.(1)
وات معتقد است دانش ما دربارهی وضع مکه در زمان کودکی و آغاز نوجوانی حضرت محمد (ص) کم است و آن اطلاعاتی که در دست است با افسانه آمیخته و جدا کردن تاریخ از افسانه کار دشواری است. این داستانها فقط تصویر شهری را ارائه میدهد که تجارت آن به طور روزافزون در توسعه و قدرت آن روبهافزایش بوده است.(2)
شرایط سیاسی، فرهنگی و دینی سرزمین عربستان در زمان پیامبر(ص)(3)
همانگونه که بیان شد، وضعیت سرزمین عربستانِ عصر پیامبر(ص) تحت تأثیر قدرتهای بزرگ آن روز، یعنی امپراتوری بیزانس (روم) و امپراتوری ایران بوده است. به گفتهی وات، هنگامی که بازرگانان مکه میخواستند کالاهای خود را به دمشق ببرند، ناچار بودند از قلمرو بیزانس بگذرند. امپراتوری بیزانس در آن زمان شامل آسیای صغیر، سوریه، مصر، جنوب شرقی اروپا، سواحل مدیترانه، بخشی از ایتالیا و اندکی از سواحل آفریقای شمالی بود. اما امپراتوری ایران که ساسانیان بر آن حکومت میکردند، از سرزمینهای حاصلخیز عراق تا افغانستان و رود جیحون را شامل میشد.(4) برای سرزمین عربستان این دو امپراتوری، قدرت بزرگ زمان به شمار میرفتند. رقابت آن دو در نیمهی دوم قرن ششم میلادی منجر به یک سلسله جنگهایی شد که آرامش سرزمین عربستان را برهم زده بود. این جنگها مصادف با سالهای آخر حیات پیامبر(ص) بود. ایرانیان دولت بیزانس را شکست داده، سوریه و مصر را تصرف نموده و در سال 614م به اورشلیم هجوم آورده و صلیب مسیح را به غنیمت برده بودند. امپراتوری روم نیز در صدد برآمدند تا این شکست را جبران کنند. نتیجهی نزاعهای داخلی در دربار سلطنتی ایران، رومیان را در نیل به این هدف
ص:276
یاری نمود و در سال 628م/ 7ق ایرانیان پیشنهاد صلح داده، ایالات بیزانس را که تصرف کرده بودند تخلیه نموده و در سال 630م/ 9ق صلیب مسیح را به اورشلیم بازگرداندند.(1)
این جنگها و نزاعهای این دو امپراتوری بزرگ تأثیر بسزایی بر وضعیت عربستان داشت. ایرانیان بر منطقهی خلیج فارس و سواحل جنوبی عربستان تسلط داشتند و در سال 570م با نیروی دریایی عظیمی یمن را به تصرف خود درآوردند و تجارت آن را از طریق خشکی تا عراق توسعه دادند. رومیان نیز که برای راههای تجاری عربستان غربی و سرزمین یمن اهمیت فراوانی قائل بودند، در سال 521م پادشاه حبشه را تشویق و وادار به تصرف یمن نمودند، در حالی که بین امپراتوری بیزانس و پادشاه حبشه اختلافات دینی و سیاسی وجود داشت. در سال 570م ایرانیان حبشیان را از یمن بیرون راندند و سیاست امپراتوری بیزانس با شکست روبرو شد. کمی بعد در سال 590م دولت بیزانس در صدد برآمد که با روی کار آوردن عمالی از طرفداران خود مکه را تحت نفوذ خویش درآورد، هرچند رابطهی مکیان با دولت بیزانس بهتر از ایران بود، ولی تمایل نداشتند تحت سلطهی هیچ یک از این دو قدرت درآیند؛ لذا هردو را از سرزمین خود بیرون راندند.(2)
علاوه بر نفوذ سیاسی در عربستان، نفوذ فرهنگی و دینی نیز اهمیت بسزایی داشت. غسانیان از مدتها پیش به دین مسیح گرویده بودند و در اثر تشویق و تبلیغ قدرتهای بزرگ، مسیحیت در میان طوایف چادرنشین عربستانِ زمان پیامبر(ص) توسعه یافت. آنچه مسلّم است میان دین و سیاست پیوستگیهایی وجود داشت. امپراتوری بیزانس دارای مذهب مسیحیت ارتدوکس (Orthodox Christianity) و شاهزادگان غسانی و حبشی تابع مذهب مسیحیت تکسرشتی یا تکذاتی (Monophysite Christianity)(3) بودند، اما در مقابل، نسطوریانی(4) که از بیزانس رانده شده و در عراق پیروانی یافته بودند، به
ص:277
امپراتوری ایران پیوستند. گروهی از یهودیان ساکنِ عربستان کسانی بودند که از قتل عام امپراتوری بیزانس گریخته بودند و گروه دیگر عربهایی بودند که دین یهود را پذیرفته بودند. به علل نامعلومی- شاید مخالفت با مسیحیان بیزانس- یهودیان بیشتر طرفدار امپراتوری ایران بودهاند.(1)
وات احتمال قوی میدهد که بازرگانان مکه از سیاستی که پیرامون آنان جریان داشته است، اطلاع کافی نداشتهاند. با این همه، جمعی از آنان به سوریه و گروهی به عراق مسافرت میکردهاند و به ناچار با اوضاع و احوال اطرافشان آشنا میشدهاند. آنان همچنین به رقابت میان امپراتوری روم و ایران پی برده و از سازش میان روم و حبشه نیز آگاهی داشتهاند و پیوند میان دین و سیاست از نظر آنان دور از ذهن نبوده است. وات معتقد است برای فهم و درک زندگانی حضرت محمد(ص) این نکات را باید همواره مد نظر داشت.(2)
وحی پیامبرانه از موضوعاتی است که دانشمندان با رویکردهای مختلف به تجزیه و تحلیل و داوری در مورد آن پرداختهاند. گفتمان حاکم بر این بحث تفاوتهای چشمگیری با یکدیگر دارد. در مورد وحی و نبوت، به خصوص نبوت پیامبر اکرم(ص) و وحی نازلشده بر ایشان، حداقل سه گفتمان دیده میشود: 1. گفتمان اسلامی، که وحی را کاملاً الهی میداند و نقش بشر و عناصر بشری به صفر میرسد؛ 2. گفتمان مسیحی، که وحی بر پیامبران را الهی- بشری ارزیابی میکند؛ 3. گفتمان سکولار، که آن را یکسر بشری دانسته و صرفاً با پارادیمهای اجتماعی و روانشناختی ارزیابی میکند. ویلیام مُنتگمری وات، از الاهیدانان مسیحی است که بیش از 60 سال در زمینهی حقیقت و سیرهی پیامبر اکرم(ص) به پژوهش و عرضهی آثار پرداخته است. او با آشنایی که با هر سه گفتمان دارد به ارائهی سامانهی نوینی در تحلیل وحی و نبوت حضرت محمد(ص) و
ص:278
شکل و محتوای وحی قرآنی پرداخته است. او برخلاف اسلاف خود، نه تنها به رد نبوت پیامبر اسلام(ص) نپرداخته، بلکه قرآن را حاوی وحی الهی به پیامبر اسلام(ص) میداند. در اینجا ابتدا سامانهای از آنچه وات در باب وحی گفته است ترسیم شده و آنگاه به تحلیل و نقد آن پرداخته شده است. در مجموع، گفتمانی که وات در آن اصل وحی و نبوت و به تبع آن نبوت حضرت محمد(ص) را تحلیل میکند، برایند دو گفتمان مسیحی و سکولار ارزیابی میشود.(1)
مسلمانان همواره قرآن را عین وحی الهی دانسته و هرگونه عنصر بشری را در شکلدهی الفاظ، معانی و حقایق قرآنی منکر شدهاند. در مقابل، الهیدانان غربی و خاورشناسان تا قبل از عصر روشنگری حاضر نبودند مسألهی نبوت پیامبر اسلام(ص) را در یک گفتمان الهیاتی مورد بررسی قرار دهند. در حقیقت، گفتمان حاکم بر مباحث مربوط به قرآن و نبوت پیامبر اکرم(ص) در میان غربیان در قرون وسطی بر اساس رد و انکار و با این پیشفرض که پیامبر اسلام(ص) پیامبری حقیقی نیست و قرآن صرفاً برگرفته از متون و اندیشههای موجود در دیگر ادیان و فرهنگها بوده است استوار بود. اما پس از عصر روشنگری و با ورود رویکرد علمی به اسلامشناسی و قرآنپژوهی در غرب، گفتمان دیگری در این موضوع شکل گرفت که میتوان گفت با گفتمان اصلی و درون مسیحی در باب وحی و نبوت نزدیکی قابلتوجهی دارد. ازاینرو، تئودور نُلدکه (Theodor Noldeke/1836-1930م)- که پدر خاورشناسی نوین نام گرفته است- و شاگردش فریدریش شوالی (Friedrich Schwally/1863-1919م) واقعیت و حقانیت الهام پیامبرانهی حضرت محمد(ص) را پذیرفته، او را پیامبری راستین میدانستند.(2) البته مفهوم نبوتی که آنها در آغاز کتاب تاریخ قرآنِ خود از آن سخن گفتهاند، در حد آن چیزی است
ص:279
که علوم طب و روانشناسی در زمان تألیف کتاب بدان دست یافته بودند. از نظر آنها، حضرت محمد(ص) بر این باور قاطع بود که خداوند او را برگزیده تا مردم را به توحید دعوت کند.(1)
برخی از نویسندگان اخیر نیز معتقدند که حضرت محمد(ص) کاملاً راستگو بوده و با حسن نیت و ایمان صادق عمل میکرده است. ریچارد بل (Richard Bell/1876-1952م) از خصلت عینی فعالیت او، به عنوان پیامبر، سخن گفته است.(2) تور آندرائه (Tor Andrae/1885-1947م) معتقد است که تجربهی پیامبر اسلام(ص) راستین بوده و او برای روزگار و نسل خود پیام پیامبرانه داشته است.(3)
در این میان، ویلیام مُنتگمری وات- از الاهیدانان مسیحی که بیش از 60 سال از عمر خویش را وقف پژوهش در اسلام کرده- بیش از همه به تبیین الهیاتی اضلاع مختلف وحی پرداخته و وحیانی بودن قرآن و نبوت پیامبر اکرم(ص) را بر این اضلاع تطبیق داده است.
در اینجا به ساماندهی گفتههای وات در زمینهی وحی میپردازیم تا مبانی معرفتی ایشان را به صورت یک سامانهی منطقی عرضه کنیم. و در فصل چهارم به تجزیه و تحلیل و نقد آرای او خواهیم پرداخت. در تجزیه و تحلیل آرای وات، سامانهی فکری او که برگرفته از الهیات مسیحی و تا حدودی متأثر از تحلیلهای روانشناختی معاصر نیز هست، با سامانهی الهیدانان و فیلسوفان مسلمان در باب ماهیت وحی پیامبرانه مورد مقایسه قرار گرفته است.
منظومهای که وات از ماهیت و سرشت وحی پیامبرانه در مورد رسول اکرم(ص) عرضه کرده ممکن است از نظر یک مسلمان سخنانی مشوّش و گاه متناقض به شمار آید، اما باید توجه داشت که اندیشهی او در باب وحی، برآیند گزارههای مختلف و دیدگاههای گوناگونی است که در غرب و مسیحیت در باب وحی پیامبرانه وجود داشته و دارد. او از
ص:280
یک سو، با دیدگاه کسانی در غرب مواجه است که کوشیدهاند ادعاهای دریافت پیام از جانب خدا را به وضعیت جسمانی یا روانی بیمارگونهی فرد دریافتکننده ربط دهند.(1)
از سوی دیگر، او مسیحیان را متأثر از توصیفهای تمسخرآمیز قرون وسطایی اروپاییان مییابد که به سادگی حاضر نیستند حقّانیت نبوت پیامبر گرامی اسلام(ص) را بپذیرند.(2)
از سویی هم، الهیدانان مسیحی در مورد پیامبران بنی اسرائیل نیز وحی را به گونهی دیگری- متفاوت از قرائت مسلمانان– تصور میکنند و سرشت آن را سرشتی دوگانه، یعنی الهی- بشری میدانند. با توجه به این اضلاع سهگانهای که از مثلث محیط فکری وات بیان شد، میتوان به منظومهای که او از سرشت وحی پیامبرانهی حضرت محمد(ص) ترسیم کرده به صورت واقعیتر نگریست و به تحلیل و نقد آن پرداخت. سامانهای که وات در توصیف و گزارش وحی و حوادث وحیانی وارد بر ذهن و روان و زبان پیامبر(ص) ترسیم کرده، حاوی گزارههایی است که برای فهم دیدگاه او از وحی و نبوت باید همگی آنها را یکجا و با هم در نظر گرفت.
ابتکار عمل خداوند سرمنشأ وحی پیامبرانه(3)
اولین گزارهای که میتوان آن را سنگ زیربنای اندیشهی وات در مورد وحی دانست، آن است که او خاستگاه اصلی وحیهای پیامبرانه را الهی میداند. این امر مانع می شود که ما اندیشههای ایشان را با اندیشههای کسانی که وحی را صرفاً برخاسته از اندیشه یا خیال انسان می پندارند یکی بدانیم. وی با آنکه نقش عنصر بشری را در وحی قابل توجه میداند، با این حال می گوید دیدگاه آدمی دربارهی این موضوعات هرچه باشد، حقیقت این است که وحی از ابتکار عمل خداوند ناشی می شود.(4)
در جای دیگری نیز تأکید میکند که
ص:281
به دو چیز میتوان یقین داشت: 1) اینکه آغازگر وحی خداست؛ 2) اینکه انطباع صورت کلمات در آگاهی پیامبر دربردارندهی حقیقت نازل شده از جانب خداست.(1)
وی در مورد وحیانی بودن قرآن و پیامبری رسول اکرم(ص) نیز همین نظر را دارد. او در مورد قرآن کریم میگوید: قرآنی که فعلاً در دست است، مجموعهای است از وحی و الهاماتی که حضرت محمد(ص) دریافت داشته است. به طور کلی، خدا گوینده است و مخاطب آنها حضرت محمد(ص) یا مسلمانان یا عموم خلایق میباشند.(2) وی در جای دیگر هم میگوید: از سال 1953م تاکنون مدافع این نظر هستم که قرآن فعلِ الهی است که از طریق شخصیت [حضرت] محمد[ص] عرضه شده است.(3)
از نظر وات، الهی نبودنِ الفاظ و اختلاف در ساختار بیانی قرآن، الهی بودنِ حقیقت آنها را خدشهدار نمیسازد؛ بلکه این اختلافِ در ساختار به اختلافِ در پیامهایی برمیگردد که حضرت محمد(ص) دریافت کرده است؛ گاه او همچون یک مأمور در حد واسط بین درگاه الهی و مردم ایستاده است و پیام هایی دریافت میکند که باید به مردم برساند، یا احکام و اوامری که ناظر به خودش است دریافت میکند؛ گاه به عنوان نمایندهی مردم مستقیماً مورد خطاب قرار میگیرد؛ در اوقات دیگر رهنمودها و دستوراتی برای سلوک شخصی خود به او داده می شود؛ گاه از خط حد واسط به این سوتر میآید و احکام و اوامر الهی را به طور مستقیم به مردم می رساند. بدین سان، در بخش های متأخر قرآن این امر قاعده ای تقریباً لایتغیر می نماید که خداوند سوم شخص و در پشت صحنه است، و ضمیر «ما»ی سخنگو، فرشته یا فرشتگان است، و روی خطاب وحی و پیام های آسمانی با حضرت محمد(ص) است؛ حتی آنجا که مردم مستقیماً مخاطب هستند و کلمات الهی از طریق او انتقال می یابد، او همچنان بازگوکنندهی محض است. در انتها وات اینگونه
ص:282
نتیجه گیری میکند که بدین سان، آن اصل که پیام های وحیانی از عالم بالا بر قلب حضرت محمد(ص) نازل شده است، خدشه ای برنمی دارد.(1)
وحی به مثابه فعل خداوند در تاریخ بشر
پس از آنکه روشن شد که وحی از نظر وات از ابتکار عمل خداوند ناشی میشود، جای این پرسش هست که چرا و چگونه این امر تحقق می یابد. این مسأله در جهانبینی وات، جزئی از نظامی است که نحوهی تعامل خداوند با تاریخ بشر را تبیین میکند. وات بر این باور است که خداوند به سه شیوه سیر تاریخ را تدبیر میکند: یکی این است که خداوند با دخالت در قوانین طبیعی، حوادثی میآفریند که برای گناهکاران و کافران، کیفرند و برخی نیز برای مؤمنان حمایت و کمک هستند؛(2) دومین شیوهی هدایت و مهار فرآیند تاریخی از طریق «انگیزش های درونی» است که وحی بر پیامبران را نیز شامل می شود. در بسیاری از موارد که افرادِ دریافتکنندهی این «انگیزش های درونی» بر وفق آن عمل کردهاند به موفقیت دست یافتهاند. بنابراین، کارآمدی این انگیزشها امری است که مشاهده میشود. تنها تردید این بود که آیا آنها از جانب خدا هستند یا خیر. این تردید با توجه به این واقعیت که خاستگاه الهیِ این انگیزش ها نیز خود بخشی از وحی بر آن پیامبر است برطرف میشود(3)، و در نتیجه، الهی بودنِ این انگیزشها بخشی از آن چیزی است که او تعبداً اظهار می دارد. شناخت خاستگاه الهیِ این امور، نه از طریق مشاهدهی حوادث خارجی به دست می آید و نه از طریق تفکر و تأمل دربارهی آنها، بلکه امری است که خودِ پیامبران بدان تصریح کردهاند. از آنجا که پیامبران و انسانهای دیگر از قبل به خدا باور
ص:283
داشتند، این انگیزشها را از جانب خدا می دانستند و آن را می پذیرفتند.(1) اما اینکه مردم چگونه باور کنند که این پیامها الهی است، از آنجا که دواعی درونی حضرت ابراهیم(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد(ص)، سرانجام، دستاوردهای مثبت عظیمی به بار آورد، به راحتی می توان باور داشت که آنها از جانب خدا بوده اند.(2)
سومین شیوه این است که خداوند، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی، درستکاران و مؤمنان را تقویت، و بدکاران و کافران را تضعیف میکند. بسیاری از چیزهایی که دربارهی شیوهی دوم گفته شد، دربارهی این شیوه نیز میتوان بیان داشت.(3)
مسألهی مهم در اینجا این است که وات نمیتواند به روشنی فرق بین انگیزشهای پیامبرانه و غیرپیامبرانه را بیان کند. او در این باره می گوید: به ظاهر میان اینگونه دواعی و آنها که موفقیت به بار نیاوردهاند و یا آشکارا خطا بودهاند، یا تفاوتی نیست و یا تفاوت اندک است. برخی افراد پرشور به آسانی چنان به حقانیت اندیشهای که به ذهن ایشان آمده، متقاعد میشوند که دیگران را به پیروی از خود در اجرای طرحهای کاملاً غیرمعقول ترغیب می کنند.(4)
وات مینویسد: نویسندگان عهد جدید این موضوع را میدانستند؛ گرچه آن را با اندکی تفاوت بیان کردهاند: «عزیزان من، اگر کسی ادعا کند که از جانب خدا پیغامی دارد، زود باور نکنید. نخست، او را بیازمایید تا دریابید که آیا پیغام او از جانب خداست یا نه؛ زیرا معلمین و واعظین دروغین، این روزها همه جا پیدا میشوند» (اول یوحنا، باب 4، آیهی 1).(5)
ایشان میافزاید: حتی انگیزشهای از جانب خدا نیز همیشه نتیجهی مورد انتظار را ندارند. ناکامی و جامهی عمل نپوشیدنِ امیدهای فراوانی که حجّی نبی[ع] و
ص:284
زکریای نبی[ع] در زروبابل ایجاد کرده بودند از این قبیل است.(1) برای نمونه، در کتاب حجّی آمده است: «پیامی از جانب خداوند به حجّی رسید: "به زروبابل، حاکم یهودا بگو که به زودی آسمانها و زمین را به لرزه درمیآورم، تختهای فرمانروایان را واژگون میکنم و قدرت آنان را از بین میبرم. عرابهها و سواران را سرنگون میکنم، و اسبها کشته میشوند و سوارانشان یکدیگر را با شمشیر از پای درمیآورند. اما وقتی که این امور واقع میگردد، ای زروبابل، خدمتگزار من، تو برای من مانند نگین انگشتر خواهی بود، زیرا تو را برگزیدهام". این است آنچه خداوند قادر متعال میفرماید» (حجّی، باب 2، آیات 20-23). ملاحظه میشود که این عبارات از کتاب حجّی که به ظاهر نقل قول مستقیم سخن خداست، از نظر وات، صرفاً ترجمانی از امیدهایی است که حجّی با انگیزش درونی از خدا دریافت کرده است و این امیدهایی را که حجّی ایجاد کرده، جامهی عمل به خود نگرفته است.
نکتهی دیگر در باب انگیزشهای درونی این است که مسألهی گزینش انبیا توسط خداوند و مأموریت خاص آنها را تا حدودی خدشهدار میکند. به نظر وات، بسیاری از افراد ممکن است از این انگیزشها برخوردار شده باشند، اما به دلیل آنکه در عمل به تبعیت از این انگیزشها نپرداختهاند موفقیتی کسب نکردهاند و در میان مردم به پیامبری و رسالت شهره نشدهاند. تنها آن دسته از افراد بدین پایگاه اجتماعی رسیدهاند که به انگیزشهای درونی خود توجه کرده، مطابق آن عمل کرده و مردم را نیز به عمل برطبق پیامهایی که دریافت کردهاند فراخواندهاند. بنابراین، بسیاری از افراد دیگر نیز میتوانستند و نیز میتوانند پیامبر باشند. به بیان روشنتر، انگیزشهای درونی تنها شرط لازم برای مقام پیامبری است و نه شرط کافی. ارادهی فرد صاحب این انگیزشها نیز شرط دیگری برای تحقق مقام نبوت و پیامبری است.
ص:285
اطمینان پیامبر به الهی بودنِ دریافتهای وحیانی(1)
پس از آنکه روشن شد که ابتکار عمل در وحی از آنِ خداوند است و آن از طریق ایجاد انگیزشهای درونی در پیامبران انجام میشود و پیامهای وحیانی حاصل این انگیزشهاست، پرسش آن است که چگونه بر پیامبران و پیروانشان ثابت میشود که این انگیزشها الهی بوده است. وات در این باره به دو نشانه اشاره میکند؛ یکی تصریح خودِ پیامبران و دیگری ثمرات فراوانی که حاصل این پیامهای وحیانی است. وات میگوید که حضرت محمد(ص) خود با این دید به قرآن می نگریسته است که آن کلام خداست.(2) وات با اشاره به صور مختلفی که یک پیامبر پیامهای وحیانی را در خیال خود میبیند میگوید که صرف نظر از این صورتها، انگیزشهای درونی به شخصِ دریافتکنندهی آنها باوری مطمئن میبخشد که به واقع وحی را از جانب خداوند دریافت کرده است. داشتن این عقیدهی مطمئن در پیگیری ابلاغ پیام وحی هنگام رویارویی با مخالفتهای مهم، ضروری است.(3)
فحوای سخن وات این است که ایستادگی پیامبران و از جمله پیامبر اسلام (ص) در برابر مخالفتها و دشمنیهای دشمنان که تا سرحد نثار جان نیز پیش رفتهاند، حکایت از اطمینان خاطر آنها نسبت به الهی بودنِ دریافتهای وحیانیشان دارد. میتوان این را نیز افزود که هم پیامبران به الهی بودنِ وحی اطمینان دارند و هم خودِ وحی دائماً بدین اطمینان میافزاید. قرآن کریم در بیان چرایی نزول تدریجی وحی بر پیامبر دلیل میآورد که: «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ».(4)
به عقیدهی وات، حضرت محمد(ص) مسلماً بدین امر که قرآن کلام خداست، ایمان کامل داشته و تصور می کرده است که می تواند افکار خود و آنچه از بیرون به او می رسیده
ص:286
را از هم تمیز دهد. هنگامی که با آزارها و دشمنی ها مواجه می شد ادامهی دعوت غیرممکن بود، مگر به سابقهی ایمانی که به رسول الهی بودنِ خویش داشت و دریافت الهامات را بخشی از مأموریت خود به شمار می آورد. اگر پیامبر(ص) این وحی و الهام را عقاید و افکار خود می دانست، به احتمال قوی همهی اصول وی از صورت نهضت دینی بیرون می رفت.(1)
از دیدگاه وات، کفار مکه علاوه بر بحث و جدل دربارهی آیات قرآن، از خود حضرت محمد(ص) نیز به عنوان «پیامبر خدا» انتقاد می کردند. از مضمون انتقادها معلوم می گردد که حضرت محمد(ص) از همان ابتدا مدعی بوده است که آیات قرآن از طرف خدا بر او وحی و نازل می شود.(2)
وات معتقد است این نظر مقبولیت دارد که حضرت محمد (ص) معتقد بود که وحی از بیرون بر او نازل می گردد و تمایز روشنی بین آنچه بدین ترتیب بر او نازل می شد و افکار و اقوالِ خود قائل بود. بنابراین، قرآن عمدتاً یا اساساً در قالب خطاب به حضرت محمد(ص) ریخته شده است، نه خطاب کردن مستقیم حضرت محمد(ص) به همنوعانش، هرچند مدام به او دستور داده می شود که به آنان پیامی را برساند.(3)
به نظر وات، پیامبر(ص) در ابتدا به رسالت خویش ایمان و اعتقاد داشته است، اما مسائلی در اوایل رسالتِ وی شک و تردیدهایی در او به وجود آورد که البته این مسائل، هیچ گاه مانع از ادامهی کار پیامبری او نشد. به عقیدهی وات، برای درک زندگی حضرت محمد(ص) این تجارب نخستین وحی هرگز نباید فراموش شود. چه بسا دقایقی هست که حضرت محمد(ص) در تنگدلی و افسردگی به سر آورد، که با توجه به مشکلات طاقتفرسایی که با آنها مواجه بود چندان عجیب به نظر نمیآید. اما هرگز این فکر و عقیده را از دست نداد که خدا او را خواسته و کاری خاص به او واگذار کرده است که
ص:287
باید در زمان خود و برای نسلهای آینده انجام دهد. این عقیده او را در برابر مخالفت، استهزا، بهتان و افترا و آ زار حفظ میکرد و چون ایام موفقیت و پیروزی فرا رسید افکار تغییر نکرد، بلکه این عقیده استوارتر شد که خدایی که او را به سوی خود خوانده است، در همهی وقایع تاریخی برای توفیق در کار بوده است.(1)
رازآلود بودنِ وحی و شیوهی دریافت آن(2)
از دیدگاه وات، روش نزول وحی بر پیامبر یک راز است.(3) وات در تبیین احتمالات مختلفی که از شیوهی وحی وجود دارد میگوید: در مورد پیامبران، از صورتی خیالی یا ادراکی میتوان سخن گفت که ممکن است شنیداری یا دیداری یا هر دو یا هیچ کدام باشد؛ یعنی شاید پیامبر کلماتی را بشنود یا چیزی را ببیند یا هم کلمهای را بشنود و هم چیزی را ببیند، یا صرفاً در آگاهی خویش کلماتی را بیابد.(4) از نظر وی، شخصیت پیامبران و حتی نوع مزاج آنها میتواند در شکلدهی به صور خیالیشان مؤثر باشد.(5)
وات می گوید در دو رؤیای نخستین به وسیلهی آن موجود مقدس و باشکوه الهاماتی به حضرت محمد(ص) شده بود، ولی نحوهی دریافت تمام الهامات یکسان نبوده است. در بسیاری از آنها کلمات به طرز مرموزی به قلب او الهام شده، بی آنکه حتی به خیال او رسیده باشد که چیزی شنیده است. از نظر وات، معنای حقیقی «وحی» نیز همین است.(6)
وات در ادامه می گوید که مطابق برخی از آیات قرآن، حضرت محمد(ص) بیانگر و بازگوکنندهی اراده و کلام الهی است که توسط جبرئیل به او ابلاغ شده و او همچون یک
ص:288
مأمور محرم در حد واسط بین درگاه الهی و مردم ایستاده است. او همیشه مطیع است.(1)
یکی از آخرین و روشن ترین توصیفات از وحی در آیهی 97 سورهی بقره آمده است که میگوید: «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًی وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ»؛ «جبرئیل آن وحی را به اذن الهی بر قلب پیامبر (ص) نازل کرده است». این واقعیت که حضرت محمد(ص) و مسلمانان در دورهی مدنیِ رسالت، این وصف و گزارش را پذیرفته اند، امری مسلم است. این نکته همچنین در حدیث به تواتر رسیده است که جبرئیل عامل یا رساننده و آورندهی وحی بوده است. احادیث این امر را تا سرآغاز وحی و نبوت به عقب میبرند و جبرئیل را با نخستین صلای نبوت و ندا به حضرت محمد(ص) پیوند می دهند، و لذا در اینجا شک محققان برانگیخته می شود، چرا که جبرئیل فقط دوبار در قرآن یاد شده است و هر دو مورد در آیات مدنی است. از نظر وات، پیوند دادن جبرئیل با صلای نبوت و ندای نخستین، ظاهراً تعبیر و تفسیر بعدی امری بوده است که حضرت محمد(ص) در آغاز آن را به نحو دیگری درک و دریافت کرده بود. گفتنی است که در آیهی 97 سورهی بقره گفته نشده که جبرئیل به هیئت مرئی و مشهود ظاهر شده است، و این نکته را نیز باید مسلّم گرفت که وحی قرآنی ناشی از حالت کشف و شهود، یا حتی همراه با آن نبوده است. قرآن در آیات 1 تا 18 سورهی نجم نقل می کند که حضرت کشف و شهود یافته است. از بررسی این آیات برمی آید که این کشف و شهود نسبت به خداوند رخ داده است، زیرا کلمهی «عبد» بیانگر رابطهی بنده با خداوند است، نه رابطهی فرشته با خداوند. وات می گوید بعضی از مفسران مسلمان با این تفسیر موافق اند. در آیات 15 تا 25 سورهی تکویر این کشف و شهود بار دیگر به مواجهه با فرشته ربط داده می شود. وات معتقد است در آغاز مسلمانان چنین می انگاشتند که حضرت خود خداوند را دیده است، ولی بعداً پی بردند که این امر غیرممکن است، و لذا
ص:289
نتیجه گرفتند که کشف و شهود راجع به رسول و فرستادهی الهی، یعنی جبرئیل است. به همین ترتیب، تجربهی دریافت وحی نیز چه بسا در آغاز و اوایل دورهی رسالت و وحی مدنی، به نحو دیگر تعبیر و تفسیر می شده است. در هر حال، این کشف و شهودها هرگونه که تعبیر، تفسیر و تبیین می شده است، اصل آن از نظر حضرت محمد(ص) حقیقی و واقعی بوده است.(1)
گفتنی است که فرض اساسی وات آن است که قرآن سخن پیامبر(ص) است و در دو سورهی نجم و تکویر، پیامبر(ص) با گفتار خود در حال گزارش نحوهی مواجههی خود با خداوند (در سورهی نجم) و فرشتهی الهی (در سورهی تکویر) است. این گزارش حکایت از آن دارد که خداوند و فرشتهی الهی به او وحی میکند. با این حال، نحوهی وحی به پیامبر(ص) رازگونه است.
وجود عنصر بشری در وحی(2)
وات می گوید به باور مسلمانان، چون وحی کلام خداوند است، هیچ امر بشری در آن وجود ندارد؛ اما با اندک تأملی معلوم می شود که در قرآن نیز عنصر بشری وجود دارد. از نظر وات، وجود عنصر بشری در وحی با دو نکتهی پیشگفته، یعنی اینکه آغاز کار در وحی با خداست و اینکه صورت واژگانی که شکلدهندهی متون دینی است بیانگر حقایق الهی است، تناقضی ندارد؛(3) بلکه از دیدگاه او، در این اندیشه که واژههای نوشتهشده یا گفتهشده، کلام یا سخن خدا باشند، امری متناقضنما وجود دارد.(4) وی در توضیح میگوید: از آنجا که خداوند ازلی و متعالی است، انسانها تنها تا آنجا میتوانند او را بشناسند که او خود را برای انسانها آشکار میسازد. اگر بناست این خودآشکارسازی خدا در قالب زبان صورت پذیرد، معنایش این است که خدا باید آن را به جنبههایی از وجود
ص:290
خود محدود سازد که با زبان مخلوقانه و ناقص بشری قابل بیان باشند؛ حتی در اینجا نیز خداوند این محدودیتها را در آنچه از طریق این وسیله میتواند به انسان منتقل کند میپذیرد.(1)
جالب اینجاست که وات از سخن برخی متکلمان مسلمان، همین نگرش را برداشت کرده است. وی میگوید: ظاهراً برخی متکلمان مسلمان نسبت به این مسأله آگاهی داشتهاند؛ زیرا ایشان از قرآن وقتی نوشته میشود یا بر زبان جاری میشود، نه به عنوان سخن خدا، بلکه به عنوان عبارت یا دلالت یا حکایت یا رسم قرآن یاد میکنند که به ظاهر معنای آنها چیزی شبیه تعبیر و بیان یا دلالت یا استنساخ است.(2)
در اینکه چه عواملی در شکلدهی قالب پیامهای وحیانی تأثیرگذار است، وات در سخنانش به برخی از آنها اشاره کرده است. مهمترین عامل، بشری بودنِ خود زبانی است که پیامهای وحیانی با استفاده از ساز و کارهای آن عرضه شده است. این زبان سازهای بشری است و البته این منافاتی با الهی بودن آن ندارد. وی در توضیح میگوید که این بیان بدین معناست که بگوییم خدا به انسان نان میدهد، ولی با کار خودِ انسان و این امر، با ساختگی بودنِ زبان منافاتی ندارد. افزون بر این، زبانها نه تنها در واژگان فعلی خود، بلکه حتی در مقولات فکری که در آن واژگان گنجانده شدهاند، با یکدیگر بسیار متفاوتاند.(3)
از نگاه وات، وحی به ضرورت، از نگرش فکری و فرهنگیِ جامعهی مورد خطابِ خود که پیامبر(ص) نیز عضو آن است تأثیر می پذیرد.(4) وات در بیان عوامل تأثیرگذار بر صورتهای خیالی پیامبر(ص)، حتی از مزاج نیز نام میبرد و میگوید احتمالاً صورت خیالی تا اندازهای به مزاج نیز بستگی دارد.(5)
به نظر می رسد هر پیامبری خلق و خوی خاصی داشته و این خلق و خو ممکن است بر «قالب خیالی» وحی اثر گذارد. حالت روحی هر پیامبر
ص:291
نیز پیوند نزدیکی با خلق و خوی او دارد که شاید تا اندازه ای از خلق و خوی او و تا اندازه ای نیز از پشتکار او در عمل کردن به دین خویش سرچشمه بگیرد.(1) همهی عوامل مؤثر را میتوان بهوجودآورندهی «صورت خیالی» دانست که وات از آن یاد میکند که در محور بعدی بدان میپردازیم.
نقش «تخیل خلّاق» پیامبران در شکلدهی وحی(2)
در تبیین چگونگی دخالت عنصر بشری در وحیی که از ابتکار عمل خداوند سرچشمه میگیرد و حاوی حقیقت الهی است، وات موضوع مهم «تخیل خلّاق» را پیش میکشد. بررسی اظهارات وات در باب وحی و نبوت نشان میدهد که پس از انگیزشهای درونی- که از ابتکار عمل خدا ناشی میشود- «تخیل خلّاق» مهمترین ضلع از اضلاع وحی است. ممکن است در نگاه نخست پنداشته شود که وحی و نبوت از نظر وات اموری تخیلی و به دور از واقعیت است. آنچه میتواند این جنبه از وحی را در نظریهی ایشان به خوبی تبیین کند، توجه به دیگر ابعاد و اضلاعی است که وی برای وحی قائل است.
وات در بیان «تخیل خلّاق» میگوید: در بعضی اشخاص نیرویی است که آن را «تخیّل خلّاق» می گویند که نمونه های آن هنرمندان، شعرا و نویسندگان خلّاق هستند. این اشخاص آنچه را دیگران حس می کنند ولی نمی توانند بیان نمایند (نقاشی، شعر، نمایش و داستان)، به شکل محسوس درمی آورند. البته همهی آنها تخیّلی نیستند؛ زیرا با مسائل واقعی و حقیقی سر و کار دارند، ولی آنان تخیّلات را چه به صورت بصری و مصوّر و چه در قالب کلمات، برای بیان مطالبی به کار می برند که ورای فهم و عقل بشر است.(3)
به عقیدهی وات، انبیا و رهبران دینی جزو این دسته از صاحبان «تخیّل خلّاق» هستند. افکار و عقایدی را بیان می کنند که ارتباط نزدیک با عمیق ترین و مرکزی ترین کارهای بشر دارد
ص:292
و مربوط به نیازمندی های موجودِ آنها و نسلهای آینده است. نشانهی بزرگیِ یک پیامبر این است که افکار او مورد توجه مردمی واقع شود که مخاطب او هستند.(1) شاید چنین به نظر بیاید که وات میخواهد بگوید که پیامبران مانند شاعران، نویسندگان و نقاشان هستند و تفاوتی بین آنها وجود ندارد؛ یعنی همگی آنها محصولی که ارائه میکنند حاصل قوهی خیالشان است؛ اما دقت در گفتههای ایشان ما را به این نتیجه میرساند که هنرمندان، شعرا و نویسندگان همان چیزی را حس میکنند که دیگران نیز حس میکنند، تنها تفاوتشان در این است که دیگر مردمان قادر به بیان آن نیستند، اما آنها آنچه را که همه درک میکنند به صورت شعر، هنر، ادبیات و نقاشی درمیآورند. اما وات در مورد پیامبران نمیگوید که آنها نیز همان چیزی را حس میکردند که دیگران حس میکنند. به عکس میگوید: آنها چیزی را درمییابند که ورای فهم و عقل بشر است و آنچه با قوهی تخیل خود میسازند با عمیقترین و مرکزیترین کارهای بشر ارتباط دارد. وی تأکید میکند که حضرت محمد(ص) کسی بود که «تخیّل خلّاق» وی تا عمیق ترین درجات کار می کرد و افکاری به وجود آورد که با مسائل اساسی بشر ارتباط داشت. چنانکه دین او نه تنها در زمان خود، بلکه در قرن های بعد نیز مورد توجه عموم قرار گرفت. تمام افکاری که او طرح و بیان کرد حقیقی، منطقی و معتبر نیست، ولی به فیض و عنایت «خدا» توانسته است میلیون ها بشر را به دینی درآورد که از دین سابق آنها بهتر است و همگی شهادت داده اند: «لا اله الا الله و محمّد رسول الله».(2)
وات در ادامه، این سؤال را مطرح می کند که این افکار از کجا می آید؟ در پاسخ می گوید بعضی می گویند از «ضمیر ناخودآگاه»؛ مردم دیندار می گویند از «خدا»، و شمار اندکی قدم فراتر نهاده اند و هم صدا با بارون فردریک فن هگل (Baron Friedrich Von Hugel/1852-1925م) می گویند «هرجا حقیقتی باشد آن حقیقت اصالتاً از طرف
ص:293
خداست»؛(1)
در آخر، وات میگوید شاید بتوان گفت که این افکارِ «تخیّل خلّاق»، ناشی از «نفسی»(2)
است که در شخصی قرار دارد که از خودش بزرگتر است و به طور عمده در ورای آستان «خودآگاهی» شخص قرار دارد.(3)
تحلیل وات از «تخیل خلّاق» به همین جا ختم نمیشود. او دغدغهی افکاری دارد که ناسالم است و در عین حال، از نیروی «تخیل خلّاق» ناشی میشود. وی میگوید: حتی اگر «تخیل خلّاق» ابزاری باشد که به وسیلهی خدا یا نفس به کار رود باز نشانهی آن نیست که تمام افکار آن صحیح و سالم باشد. در ادلف هیتلر «تخیل خلّاق» خوب پیشرفت کرد و افکار او مورد توجه قرار گرفت، اما عقیدهی عموم بر آن است که او روانرنجور بود و کسانی که از او پیروی کردند تحت تأثیر روانرنجوری وی قرار گرفتند و شیفتهی او شدند.(4)
خطاپذیر بودنِ گزارههای وحیانی(5)
وات از طرفی میپذیرد که اصل پیام پیامبران از جانب خدا نازل شده است و از طرف دیگر، این امر را یک واقعیت میداند که افکار ارائه شده از سوی پیامبران همگی عین حقیقت نیستند، بلکه ممکن است برخی از افکاری که حاصل «تخیل خلّاق» است دروغ و ناسالم باشد. حتی اگر «تخیّل خلّاق» ابزاری باشد که به وسیلهی «خدا» یا «نفس» به کار رود، باز نشانهی این نیست که تمام افکار آن صحیح و سالم باشد. به عقیدهی وات، در حضرت محمد(ص) «تخیّل خلّاق» فوران داشت و اندیشههایی که محصول آن بود به میزان قابلتوجهی حق و درست است؛ با این حال، این بدان معنا نیست که تمام افکار
ص:294
قرآن حق و درست است. به طور خاص، میتوان بر یک اندیشه که به نظر میرسد نادرست است انگشت گذاشت و آن این است که «وحی» یا همان «محصول تخیل خلّاق» برتر و مافوق اخبار رایج بشری دانسته شده و حتی به عنوان منبعی برای حقیقت تاریخی محض در نظر گرفته شده است. به طور مثال، در قرآن چند آیه(1) بدین مضمون وجود دارد که «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا»؛ «این یکی از اخبار غیب است که ما به تو وحی می کنیم. پیش از این نه تو و نه قوم تو آن را نمیدانستید». ممکن است کسی به خود اجازه دهد که ادعا کند «تخیّل خلّاق» قادر است تفسیری جدید و درستتر از یک حادثهی تاریخی ارائه دهد، اما اینکه بتوان آن را منبعی برای حقیقت محض تاریخی قرار داد یک امر مبالغهآمیز و گمراهکننده است.(2) وات به حادثهی تصلیب اشاره میکند که قرآن آن را منکر شده است، در حالی که مسیحیان آن را امری تاریخی میدانند. وی میگوید مسلمانان انکارِ قرآن نسبت به این حادثه را معتبرتر از خبر تاریخیای میدانند که برخلاف آن شهادت میدهد.(3) ایشان در تبیین این انکار قرآن نسبت به تصلیب مسیح میگوید که «هدف اصلی قرآن در این مسأله این است که تفسیر یهودیان از تصلیب که آن را یک پیروزی برای خودشان دانسته بودند انکار کند، اما به طور طبیعی بیان قرآنی خیلی جلوتر رفته و به انکار اصل تصلیب انجامیده است.(4)
همین اغراق در نقش وحی دارای پیامدهای دیگری نیز بوده است. مشارکت اعراب در فرهنگ اسلامی به صورت افراطی بزرگ نشان داده شده است، و به عکس، مشارکت ملل متمدنی چون مصر، سوریه، عراق و فارس که بعداً به اسلام گرویدند به طرز اسفباری دستکم گرفته شده است.(5)
وی در ادامه در جهت اصلاحِ گفتهی خویش برآمده و میگوید: با این حال، نباید این موضوع کماهمیت را آنقدر بزرگ کنیم. کدام یک از ما هست
ص:295
که آگاه باشد که از طرف خداوند مأموریت ویژهای به او داده شده است و آنگاه بیش از حد مغرور نشود؟ در کل، حضرت محمد(ص) به طرز قابلتوجهی عاری از غرور بوده است. با این حال، این اغراقِ کم در مورد عملکرد، خودش پیامدهای خطیری را موجب شده که نمیتوان آنها را نادیده گرفت.(1)
از دیگر نکات قابل تأمل در تفسیر وات دربارهی قرآن، مسألهی کامل نبودن و متناقض بودنِ برخی گزارههای قرآن است که در این باره می گوید: متأسفانه قرآن از دو جهت ناقص است: کامل نبودنِ قرآن و شامل نکات متناقض بودنِ آن.(2)
نتیجه:
از آنچه گفته شد میتوان بر موارد زیر به عنوان نتیجهی بحث تأکید کرد:
1. از نظر ویلیام مُنتگمری وات، اصل و حقیقت وحی از ناحیهی خداست؛ با این حال، آنچه پیامبران به عنوان پیامهای الهی به مردم میرسانند، حاصل وحی الهی و قوهی تخیل خلّاقِ خودشان است.
2. پیامبران الهی در قوهی تخیل همگی یکسان نیستند. در این میان، از نظر وات، پیامبر اسلام (ص) از عمیقترین افکار برخوردار بوده است، به طوری که توانسته است با مرکزیترین نیازهای فکری بشر ارتباط برقرار کند و هزاران نفر را در زمان خود و میلیونها نفر را در زمانهای بعد به سوی افکار خود جلب کند.
3. هماهنگی بین دیدگاههای وات در مورد وحی وجود ندارد. او از طرفی معتقد است که خود پیامبر(ص) افکار وحیانی را با کمک تخیل خلّاق خود به صورت پیامهای زبانی درمیآورد، اما او نمیتواند ساختار قرآن را که بیشتر حالت خطابی به پیامبر(ص) یا مردم دارد و نشان میدهد که فرد دیگری او یا مردم را مخاطب قرار میدهد توجیه نماید. اما از نظر حکمای مسلمان هم اصلِ افکار وحیانی از خداست و هم پدیدآورندهی صورت
ص:296
خیالی این افکار به صورت شنیداری یا دیداری خداست. ازاینرو، هم محتوا و هم شکل و قالب، و هم اصل و هم شاخهها همگی از خداست.
4. اندیشهی وحی و نبوت در میان فیلسوفان و الهیدانان غرب و از جمله ویلیام مُنتگمری وات اندیشهای رنجور است که آن نیز از الهیاتی رنجور ناشی شده است؛ اندیشهای که ماهیت وحی را به گونهای میبیند که در یک سطحی میتوان پیامبران را همنشینِ روانرنجورانی چون هیتلر دید! اما اندیشهی وحی در میان فیلسوفان و الهیدانان مسلمان از سلامت کامل برخوردار است، چرا که دست قدرت خدا در آن بیرقیب است؛ اندیشهای که روان انبیا و اولیا را برگزیده و مطهَّر از سوی خدا میبیند.
5. اصول و محورهای اساسی و مهمی را که وات در باب وحی بیان کرده است، از نظر خودِ او همراه با تردید است و بیشتر به بیان حدسیات و فرضیاتی نیمبند شبیه است تا نظریات علمی. آنچه که حکمای مسلمان بیان کردهاند مبتنی بر برهان عقلی است.
6. ویلیام مُنتگمری وات پس از آنکه الهی بودنِ وحی قرآنی و صداقت پیامبر(ص) را در ادعاهایش پذیرفته، نتوانسته است تبیینی سازگار با آنچه خودِ قرآن به صراحت ادعا کرده است عرضه نماید.
مهمترین آرا و دیدگاههای وات پیرامون نبوت پیامبر اسلام(ص) عبارتند از:
وات برای تبیین این موضوع میگوید باقلانی و بسیاری از سنیان به این نتیجه رسیده بودند که قرآن خود اعجازی است که بر نبوت حضرت محمد(ص) دلالت دارد.(1) اعجاز
ص:297
آن در فصاحت یا محاسن ادبی والای آن است. به حضرت محمد(ص) در قرآن(1) گفته شد که فصیحترین عرب را برای آوردن مِثل آن به هماوردی فراخواند، ولی هیچ کس این دعوت را نپذیرفت، ظاهراً گاهی اشاره شده که خداوند فصحای عرب را از قبول این هماوردی بازداشته است(2)؛
و این چون تنها از خدا ساخته است، خود دلیل دیگری بر اعجاز قرآن است. این معنی حتی از نظرگاه اروپایی، حجتی است قوی، هرچند شاید اروپاییان بخواهند نتایج حاصله از آن را به زبانی که بیشتر جنبهی روانشناختی داشته باشد بیان کنند.(3) وات در ادامه میگوید در اواخر حیات حضرت محمد(ص) و بلافاصله پس از رحلت وی، مردان بسیار و یک زن در نقاط گوناگون عربستان پیدا شدند که دعوی نبوت کردند؛ در عربستان همچنان که در خاور میانه متداول بود، مذهب با سیاست، به ویژه با مقاومت در برابر دولت اسلامی نوظهور و در حال رشد، ارتباط نزدیک داشت. اشعار انگشتشمار از مردی به سبکی که یادآور قرآن است، محفوظ مانده است؛ اما اشعار مذکور تأکیدی بر این واقعیت انکارناپذیر به شمار میرود که همعصران حضرت محمد(ص) یا حتی نسلهای بعدی، هیچ چیزی که با قرآن قابل قیاس باشد به وجود نیاوردند.(4)
وات نحوهی آشنایی بحیرای مسیحی با پیامبر(ص) را اینگونه بیان میکند که در سال 600م کاروانی از بازرگانان عرب با شترانی با بار کندر عربی، ادویهی هندی و ابریشم در سوریه زیر آفتاب سوزانِ یک روز تابستان آهسته به سوی جنوب در حرکت بود. این
ص:298
کاروان چهل روزِ پیش از مکه به راه افتاده بود و اینک کالاهای خود را در بازارهای سوریه (دمشق) فروخته بود و با کالاهای دیگری به شهر و دیار خود باز میگشت. آنان در نزدیکی شهر «بُصری» بر دامنهی کوه «دوروز» برابر صومعهی راهب مسیحی به نام «بحیرا» رسیدند. مردان این کاروان پیش از آن نیز چند بار از برابر این صومعه گذشته بودند و راهب توجهی به آنان نکرده بود، ولی آن روز راهب آنان را به جشنی فراخواند. مردان کاروان دعوت راهب را پذیرفتند و جوانترینِ خود را به نگهبانی کاروان گماردند؛ اما راهب به اینکه یک نفر در کاروان بماند رضا نداد، زیرا او میخواست همه ی کاروان بدون استثنا در جشن او شرکت کنند.(1)
راهب کتابی از علوم قدیمی داشت که از راهبانِ پیشین دست به دست گشته و به او رسیده بود. راهب در آن کتاب خوانده بود که در این کاروان شخصیت بزرگی هست و دیده بود که ابر و درختی او را از آفتاب سوزان در امان میدارد و میخواست بداند که این شخص دارای نشانههای دیگری نیز که در کتاب بدان اشاره شده، هست یا خیر؟ زیرا چنین کسی در آن کتاب پیامبر بزرگی معرفی شده بود. به اصرار راهب کاروان قبول کرد که آن جوان نیز در جشن و مهمانی وی شرکت کند. راهب میخواست دربارهی این جوان بیشتر بداند، لذا از عموی او سؤالاتی کرد و سپس مدتی طولانی با خودِ جوان به گفتگو پرداخت. به پشت جوان نظری افکند و نشانهای در میان دو شانهی او یافت که نشانه و مهر پیامبری بود.(2)
راهب در عقیدهی خود راسخ شد و چون کاروان به حرکت درآمد به عموی او گفت: «برادرزادهی خود را به خانه ببر و خوب از او نگهداری کن. اگر یهودیان او را ببینند و از آنچه من می دانم آگاه شوند، بیشک گزندی به او خواهند رسانید؛ زیرا او در آینده مرد بزرگی خواهد شد». این پسر «حضرت محمد(ص)» بود.(3)
ص:299
به عقیدهی وات، این داستانی است که براساس عقاید بدوی ساخته شده است؛ از نوع داستانهایی که در میان مردمی یافت میشود که به تمام نوشتهها به نظرِ سحر مینگرند، ولی از آن جهت مهم است که مبین نظر مسلمانان نسبت به حضرت محمد(ص) است که او را مردی میدانند که از همان جوانی و حتی پیش از تولد با خصوصیات و نشانههای ماورای طبیعی، مشخص و ممتاز بوده است.(1)
از نظر وات، داستان بحیرای راهب اگرچه از اصل افسانهای بیش نیست، ولی نوع دنیایی را که حضرت محمد(ص) در آن میزیسته است به خوبی نشان میدهد.(2)
ص:300
نقش حضرت خدیجه(س) و ورقه بن نوفل در نبوت پیامبر(ص)(1)
وات در این باره میگوید هنگامی که برای نخستین بار این اندیشه در حضرت محمد(ص) پدید آمد که خدا او را به پیامبری دعوت کرده است، این حضرت خدیجه(س) بود که او را به حقیقی بودنِ این دعوت تشویق و تشجیع کرد. در سالهای بعد وقتی در تصمیم او خللی پیدا شد، حضرت خدیجه(س) او را تسلی داد و در مواقع لزوم، از او حمایت و پشتیبانی کرد. مرگ حضرت خدیجه (س) باعث شد که اعتماد حضرت محمد(ص) به خود بیشتر شود و این برای موفقیت نهضت دینی او لازم بوده است.(2)
حضرت خدیجه(س) پسرعمویی داشت به نام «ورقه بن نوفل» که مسیحی بود و از هنگامی که حضرت محمد(ص) اعتقاد یافته بود که به او مانند پیامبران پیشین وحی میشود، ورقه از وی حمایت و پشتیبانی میکرد.(3) مطابق اسناد موجود حضرت محمد(ص) بحثهای مفصلی با ورقه بن نوفل داشته و در تمام دوران عمر، دشمنان وی سعی داشتهاند که وحی و الهام او را نتیجهی همین تماسها معرفی کنند.(4)
از دیدگاه وات، اندکی پس از آغاز دریافت وحی توسط پیامبر(ص) در حدود سال 610م، ورقه بن نوفل که به خوبی از متون مقدس مسیحی آگاه بود، با اطمینان ابراز داشت که وحی نازلشده بر پیامبر(ص) همان است که حضرت موسی(ع) دریافت کرده بود. بیشک این سخن به تقویت این اعتقاد پیامبر(ص) کمک کرد که وی ادامهدهندهی سلسلهی طولانی پیامبران است.(5)
وات
ص:301
معتقد است این مطالبی که دربارهی ورقه گفته شده، به حقیقت نزدیک است؛ اما اطلاعات او نیز کامل نبوده است. با این همه، شهادت یک مسیحی به اینکه طرز نزول «وحی» بر حضرت محمد(ص) شباهت کاملی به نحوهی نزول «وحی» بر حضرت موسی(ع) داشته، پیامبر (ص) را در عقیدهی خود راسخ کرده است؛ و اینگونه شهادتها از روی عقل و منطق ضروری به نظر میآید.(1)
وات پس از بیان مطلب فوق میگوید هرچند جزئیات این مطالب تاریک و نامعلوم است، ولی به طور حتم میتوان گفت که پیامبر(ص) در آغاز قرن هفتم میلادی در مکه شروع به وعظ و ادعای پیامبری نمود.(2)
وات در جای دیگر میگوید این گفتهی ابن اسحاق که ورقه بن نوفل پسرعموی حضرت خدیجه (س)، همسر حضرت محمد(ص)، مسیحی بود و کتابها را میشناخته است،(3) فقط میتواند به معنای آن باشد که ورقه قدری از انجیل را به زبان سریانی خوانده
ص:302
و یا آن را برایش قرائت کردهاند؛(1) و پذیرفتن نبوت پیامبر(ص) از سوی یهودیان و مسیحیان به عنوان معتقدان به خدا براساس اطمینان ورقه بن نوفل به حضرت محمد(ص) بوده است که میگفت آیاتی که به حضرت محمد (ص) میرسد، قابل قیاس با آنهایی است که حضرت موسی(ع) دریافت کرده است.(2)
داستان «آیات شیطانی» یا «افسانهی غرانیق»(3)
وات داستان «آیات شیطانی» یا «افسانهی غرانیق» را اینگونه گزارش میکند که زمانی بوده که حضرت محمد(ص) آیاتی در قرآن آورده است که ظاهراً شفاعت بتها را اجازه میدهد: «أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّی * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَی» و تلک الغراینق العلی و انّ شفاعتهنّ لترجی».(4) چندی بعد وحی دیگری بر او نازل شد که آیات پیشین را نسخ کرد و جای آنها را گرفت و آن آیات به شرح ذیلاند: أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّی * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَی * أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَی * تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَی * إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ
ص:303
وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَی» (1)
وات در توضیح این آیات میگوید که شیطان بیآنکه حضرت محمد(ص) متوجه شود در آیات نخستین فرو لغزیده بود. این داستان بسیار عجیب و شگفتانگیز است، پیامبری که بزرگترین دین یکتاپرستی را تبلیغ میکرد، خود شرک اختیار میکند. در حقیقت، این واقعه به اندازهای عجیب است که نشان میدهد اساس آن صحیح بوده است و تصور نمیرود که کسی آن را اختراع کرده و قبول آن را از مسلمانان خواسته باشد؛ وانگهی در قرآن آیهی دیگری است که تقریباً مطلبی اینگونه را بیان میکند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»(2)،
و گفته شده است که حضرت محمد(ص) در صدد بود راه آسانی پیدا کند که تجار ثروتمند مکه بتوانند دین اسلام را بپذیرند و هنگامی که شیطان از او توضیح خواست متوجه آن نشد.(3)
وات میگوید خواه این داستان را قبول کنیم یا خیر (هرچند ممکن است حقیقتی در آن باشد)، ظاهراً چنین به نظر میرسد که پیامبر(ص) نخست «آیات شیطانی» را آورده و سپس آیات دیگری در نسخ آنها بر او نازل شده است.(4)
وات معتقد است یکی از جنبههای جالب این داستان آن است که نظر و عقیدهی پیامبر(ص) را نسبت به زمان خود بر ما آشکار میسازد. از دیدگاه او، هرچند حضرت محمد(ص) ایمان داشت که گویندهی این آیات، خودِ او نیست و بر وی نازل میشود، اما
ص:304
در ابتدا متوجه نشده بود که این آیات مخالف دینی است که او مبلّغ آن است. در ادامه در جواب این سؤال که آیا خودِ پیامبر(ص) در این زمان مشرک بوده است یا خیر، وات دلایل چندی را در رد شرک پیامبر(ص) بیان میدارد که به شرح ذیل است: نخست آنکه باید توجه داشت که سه رب النوع به سه زیارتگاه، واقع در فاصلهی دو روز راه از مکه، تعلق داشتند؛ زیارتگاه لات در شهر طائف، عزّی بین طائف و مکه، و منات بین مکه و طائف قرار داشتند.(1)
ظاهر امر نشان میدهد که نخستین اثر «آیات شیطانی» در شنوندگان این بوده که به آنان اجازهی پرستش در این سه زیارتگاه را میداده است و نخستین اثر آیات بعدی که آنها را نسخ میکرد، این بوده که باید از این پس از عبادت در این زیارتگاهها خودداری کرد. به دنبال همین منع و نهی بود که چون دین اسلام قوت گرفت، این سه زیارتگاه را ویران نمود.(2)
وات میافزاید که از منظر یکتاپرستی باید به خاطر داشت که معاصران حضرت محمد(ص) به دین او به دیدِ نوعی یکتاپرستی مبهم نگاه میکردند. وی بر این باور است که کلمهی رب النوع را در این مورد نباید با خدایان اساطیر یونان قدیم اشتباه کرد، و ادیان سامی چنین داستانهایی دربارهی مظاهر خدایان خود ندارند. به عقیدهی او، خدا نیرویی است که به شهر یا شیء خاصی تعلق ندارد و نامهایی که برای آن به کار میرود، «الله»، «قادر مطلق» و تعیینکنندهی سرنوشتهاست. وات احتمال میدهد که اعراب روشنفکر زمان به این اسامی به دیدهی تجلی یک نیروی واحد مینگریستند و بعدها میگفتند که خدا 99 نام دارد. عبارت «دختران خدا» نیز با آن مغایرتی ندارد، زیرا اعراب برای نشان دادن مناسبات از کلمات خواهری و پدری و فرزندی استفاده میکردند. بدین ترتیب، حضرت محمد(ص) و پیروانش «آیات شیطانی» را به این دید مینگریستند که به آنان
ص:305
اجازهی پرستش خدا را در سه زیارتگاه مذکور داده است و توجهی نداشتند که این عمل آنان شرک به شمار میرود.(1)
وات علت عدم توجه مسلمانان به تشخیص این تضاد را اینگونه بیان میکند که مسیحیان و یهودیان عقیده به وجود نوعی موجودات ماورای طبیعی داشتند که در درجهی دوم اهمیت قرار داشتند و آنها فرشتگان بودند. به باور وات، عقیده به فرشتگان و جن و دیگر موجودات ماورای طبیعی جزء عقاید اعراب نیز به شمار میرفت و احتمالاً پیامبر(ص) و پیروانش به این رب النوعها به دیدهی چنین موجوداتی مینگریستند.(2) البته در قرآن نیز آیاتی است که درستی این نظر را تا حدی تأیید میکند، به ویژه پس از حمله به پرستش این بتها و رب النوعها.(3)
وات معتقد است برای درک کامل مطلب، باید با نگاه جامعتری به این واقعه نگریست. به اعتقاد او، تجار و ثروتمندان مکه از یک سو، با حضرت محمد(ص) و پیروانش ابراز دشمنی کامل نمیکردند، زیرا خطر را در این میدانستند که مبادا پیامبر(ص) در اثر تماس با منابع ماورای طبیعی و حکمت بالغه، روزی یکی از افراد بزرگ مکه گردد و افکار و عقاید او نشر یابد. از سوی دیگر، تصور میکردند که یکی از علل عمدهی فعالیتهای حضرت محمد(ص)، عدم رضایتمندی او از مقامی است که در مکه دارد؛ به ویژه، وقتی میدیدند که او از جمع تجار ثروتمند که تجارت را به خود منحصر کرده بودند و هر روز سودی فراوان میبردند، بیرون است.(4)
ص:306
از دیدگاه وات، نَسخ «آیات شیطانی» نشان میدهد که پرستشِ این سه زیارتگاه، از آن پس دیگر رسمیت ندارد و مخالفت شدید با پیامبر(ص) از همین جا آغاز گردید و سردستهی مخالفان، تجار ثروتمندی بودند که املاکی در طائف داشتند و بیشک بیتوجهی به زیارتگاهها و خدایان آنان موجب از دست رفتن تجارت میشد. بعدها تجار ثروتمند دیگر نیز به آنان پیوستند، زیرا بهانهی خوبی به دست آورده بودند که میتوانستند به پیامبر(ص) حمله کنند. ظاهراً این موضوع برای پیامبر(ص) نیز بهانهی خوبی بوده است تا جنگ با تجار را آغاز کند و احتمال میدهد که با گذشت زمان از نظریهی یهودیان و مسیحیان نیز نسبت به بتها اطلاعات بیشتری کسب کرده و متوجه شده است که اگر بر ضد بتپرستی برنخیزد با آنها یکسان خواهد بود. به باور وات، تأکید حضرت محمد(ص) بر این بود که بتها قدرتی ندارند که به بشر صدمه یا سودی برسانند و روز قیامت از او شفاعت کنند. در واقع، در روز قیامت بتها پرستشکنندگان خود را رد خواهند کرد. مبارزه میان حضرت محمد(ص) و تجار مکه در واقع امر، بر سر خدایان و خدای واحد بود. اسلام شریک قائل شدن برای «خدا» را از بزرگترین گناهان برمیشمرد و این مسأله در بخش اول عبارت «لا اله الّا الله» بیان شده است.(1)
وات پس از نقل تفصیلی «افسانهی غرانیق» اینگونه به تحلیل آن میپردازد که نخستین چیزی که دربارهی این داستان باید گفت این است که نمی تواند یک دروغ محض باشد. حضرت محمد(ص) می باید آیاتی را که بعداً به عنوان «آیات شیطانی» رد شدند، به عنوان بخشی از قرآن تلاوت کرده باشد.(2) هرچند این حکایت از یک مأخذ اسلامی مبرای از شبهه(3) نشأت گرفته است، اما مسلمانان از همان ادوار اولیه از آن بیزاری جستند، درباره
ص:307
ی آن سکوت کردند، و با این استنباط که شیطان بتواند شخصی مانند حضرت محمد(ص) را اغوا کند، مخالفت ورزیدند. با این حال، موضع قرآن در این باره روشن است و طبری در تفسیر خود از آیه ی 52 سورهی حج قصه را آورده است: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ...»؛ «و ما پیش از تو هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم، مگر اینکه وقتی آیات ما را خواند یا «تمنایی» کرد شیطان در آن تمنا القا کرد، آنگاه خدا آنچه شیطان القا کرده است، محو و نابود میسازد ...». به جای واژهی «تمنا کرد» یا «تمنا» میتوان تعابیر دیگری مثل «تلاوت کرد» و «تلاوت» نیز نهاد، اما این تعابیر احتمالی هم در اصل مطلب تغییری نمیدهند.(1) نمیتوان قبول کرد که یک مسلمان چنین حکایتی را ساخته و یا آنکه مفسر دقیقی مثل طبری آن را از منبع مشکوکی نقل کرده باشد، مگر اینکه از واقعی بودن آن کاملاً مطمئن
ص:308
بوده است. مسلمانان متأخر به رد این داستان تمایل دارند؛ زیرا مخالف تصویر آرمانی ایشان از حضرت محمد(ص) است.(1)
مصادر قرآن و دانش پیامبر(ص)(2)
وات به طور مستقیم و غیرمستقیم در آثار مختلف خود به موضوع «مصادر قرآن و دانش پیامبر(ص)» پرداخته است. وی در کتاب «محمد در مکه» در بحث پیرامون چگونگی بعثت پیامبر(ص)، پس از طرح مطالبی نادرست، چنین نتیجه گرفته است که پیامبر(ص) ارتباطی طولانی و مستمر با ورقه بن نوفل که با افکار و کتب مسیحیان آشنا بوده، داشته و بدین سان، بسیاری از تعالیم اسلام از آیین مسحیت تأثیر پذیرفته است.(3) وی مسلمانان را نصیحت میکند که اگر آنان به اثرپذیری اسلام از میراث دینی یهود و مسیحیت و میراث فرهنگی سوری، عراقی و مصر قدیم اعتراف کنند، غربیها آنها را به رسمیت شناخته و رد نمیکنند.(4)
از نظر وات، گاهی مسلمانان اندیشه و فکر دیگران را بدون قدردانی اخذ میکردند و آن را به عنوان فکری که از منبع عربی نشأت یافته است تلقی میکردند.(5) وی برای نمونه از ستایش حضرت محمد(ص) یاد میکند و میگوید حضرت مسلمانانی را که خدای تعالی را نیایش میکردند، مورد ستایش قرار میداد و آن را همانند دعای عشای ربّانی مسیحیت میدانست و معتقد بود که ستایش پیامبر(ص) از این دعا اخذ شده است.(6)
ص:309
وات در بیان دیدگاه اسلام راجع به ارتباط انسان با خدا میگوید که قرآن پارهای از باورهای اعراب پیش از اسلام را پذیرفت؛ مانند این باور که اجل، یعنی تاریخ مرگ آدمی، معین است. از نظر وات، اعراب پیش از اسلام اجل را به دهر یا روزگار نسبت میدادند، ولی قرآن دلالت دارد که خداوند اجل را قطعی میسازد و آن را در کتابی نوشته است.(1)
او برخی از آیات قرآن را در تأیید سخن خویش بیان میکند: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتَابًا مُؤَجَّلًا »(2)؛
«هیچ نفسی جز به فرمان خدا براساس سرنوشتی معین نمیرد» و «وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا»(3)؛ «هرکس اجلش فرا رسد، هرگز خدا آن را به تأخیر نمیافکند». به طور کلی، به حضرت محمد(ص) ابلاغ شد تا بگوید: «قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا»(4)؛
«جز آنچه خدا برای ما مقرر داشته است، هرگز به ما نمیرسد». به پیامبر(ص) ابلاغ شد تا به کسانی که به تصمیم او در خارج شدن برای جنگ با اهل مکه در اُحد انتقاد میکردند بگوید: «لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ»(5)؛
«اگر شما در خانههای خود هم بودید، کسانی که کشته شدن بر آنان نوشته شده است، قطعاً با پای خود به سوی قتلگاههای خویش میرفتند».(6) وات خواندن کتابهای مقدس یهود و مسیحیت و اقتباس از آنها توسط حضرت محمد(ص) را یکی از مصادر قرآن برمیشمرد و میگوید که نخستین آیات قرآن نشان میدهد که اساس آن بر یکتاپرستی یهود و مسیحیت بوده است که خدا را خالق میداند و اعتقاد به روز رستاخیز و
ص:310
وحی دارد. در آیات بعدی وابستگی آن به سنتهای کتاب مقدس مشهودتر است، زیرا دارای مطالب بیشتری از عهد جدید و عتیق است.(1) از نظر وات، طرز بیان مطالب کتاب مقدس در قرآن نشان میدهد که او خود این کتاب را نخوانده بوده و از کتاب دیگری نیز استفاده نکرده بوده است. پس اطلاعاتی که او از عقاید یهودی و مسیحی داشته، بدون شک شفاهاً و به طرق مختلف به وی رسیده است؛ مثلاً با یهودیان و مسیحیان حشر و نشر داشته و دربارهی مسائل دینی با آنان بحث و گفتگو کرده است، زیرا در آن هنگام عرب مسیحی در مرزهای سوریه بسیار بودند و یا حبشیهای یمن امکان آن را داشتهاند که برای تجارت یا به عنوان برده در مکه آمدوشد کنند. بعضی از قبایل و طوایف چادرنشین نیز مسیحی بودند، که امکان دارد برای شرکت در بازار سالیانه به مکه آمده باشند. افزون بر این، جمع کثیری از یهودیان در مدینه و شهرهای دیگر سکونت داشتند. وات از همهی این مطالب نتیجه میگیرد که بنابراین، حضرت محمد (ص) فرصت برای گفتگو با آنها را داشته است.(2)
وات پس از مطالعهی رابطهی قرآن با مسائل اجتماعی به سه قانون سر همیلتون گیب (Sir Hamilton Gibb/1895-1971م) دربارهی نفوذهای فرهنگی اشاره میکند که به شرح ذیل است:
1. نفوذهای فرهنگی همیشه به مدد یک فعالیت زنده در رشتههای مرتبط رخ میدهد و همین فعالیت زنده است که عامل کشش و جاذبه را به وجود میآورد که بدون آن هیچ انگیزهی خلق و ابداع نمیتواند به وقوع بپیوندد. این فعالیت را نمیتوان به طور کلی فعالیت برای سعادت مکه دانست، زیرا حضرت محمد(ص) پیش از آنکه وحی به او برسد علاقهی شدیدی به این موضوع داشت و در سراسر عمرش آن را ادامه داد. پس از رحلت وی نیز آثاری از این علاقه در افراد جامعهی او دیده میشود.
ص:311
2. عناصر اقتباسشده تا آن مقدار موجب توسعهی حیات فرهنگِ اقتباسکننده میشود که غذای خود را از فعالیتهایی اخذ کند که در درجه اول، مورد نیاز باشد. علاقه و فعالیتهای عملی و عقلی پیامبر(ص) و مسلمانان سبب گردید که براساس این قانون دوم نفوذ فرهنگی، از عقاید کتاب مقدس در تقویت معارف اسلامی برخوردار شوند.
3. یک فرهنگ زنده، تمام عناصر فرهنگهای دیگر را که مخالف ارزشهای اساسی، تمایلات روحی و احساسی و معیارهای زیباییشناختی او باشد رد میکند. این قانون در برخی از مفاهیم کتاب مقدس که در قرآن یافت میشود به چشم میخورد.(1)
از دیدگاه وات، از آثار انبیای صاحب عهد عتیق و تعلیمات عهد جدید چیزی در قرآن یافت نمیشود، زیرا این عقاید با جامعهای که خود دارای چندین قرن تاریخ بود مناسبت نداشت. مدینه و مکه به تازگی تغییر روش داده و از صورت چادرنشینی به صورت شهرنشینی درآمده بودند و جای شگفت نیست که میبینیم آنان فقط از آن قسمتهای انجیل استقبال کردهاند که منعکسکنندهی وضع بنی اسرائیل در زمانی بود که چنین تغییراتی در زندگی خود داده بودند. لذا میتوان گفت که اسلام به سنتهای انجیل یا «یهود- مسیحیت» و سنتهای حضرت ابراهیم(ع) قائم است و در عین حال، انعکاس ضعیفی از ادیان قدیمتر است و به طور کلی، ترکیبی است از عناصر کتاب مقدس و حرکت کمالجویانهی روح انسانی که ناشی از شرایط زندگی بوده است. همهی این جوانب را در توضیح ظهور اسلام باید به خاطر داشت.(2)
از دیدگاه وات، پیامهای وحیانی که در دورهی مدنی به حضرت محمد(ص) میرسد، شامل اوامر، نواهی، موعظه و احکام است که برای خواندن در عبادت جمعی مناسب نیست. معارضه با یهودیان و ادعای اینکه اسلام دینی متمایز از یهودیت و مسیحیت است،
ص:312
بعدها ایجاب کرد که مسلمانان باید کتابی قابل مقایسه با کتب سایر اهل توحید داشته باشند. این نکته در آیهی 3 سورهی آل عمران تلویحاً آمده است(1): «نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ)»؛ «این کتاب را که همخوان با کتب آسمانی پیشین است به درستی بر تو نازل کرد و تورات و انجیل را پیشتر فرو فرستاد».(2) از دیدگاه وات، تحول شرایط زندگی حضرت محمد(ص)- یعنی تحول از موضع دعوت و موعظه در مکه به سیاستمدار در مدینه و سپس حکومت بر بخش اعظم عربستان- بر نحوهی زندگی او و تقسیم و تخصیص اوقاتش اثر گذارده بود. این تحولات در قرآن کریم انعکاس دارد؛ و در واقع، عمدتاً قرآن بود که حضرت را از جنبههای جدید رسالتش آگاه کرد و به تحول و تکامل این نقش جهت داد.(3)
وات میگوید در زبان انگلیسی و سایر زبانهای اروپایی، سخن گفتن از حضرت محمد(ص) به عنوان پیامبر (Prophet) یا عناوینی مترادف با آن معمول است، اما وصفی که در قرآن معمولاً به او نسبت داده میشود «رسول» است (در انگلیسی برابر با Messenger و گاه Apostle). همچنین این صفت در کلمهی شهادت یا شهادتین به کار میرود: «اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد انّ محمّداً رسول الله». «رسول» قابل اطلاق به هر کسی است که حامل پیامی است. در آیهی 19 سورهی تکویر این واژه به فرشتهای اطلاق میگردد که پیامی برای حضرت دارد و این واژه در این معنی بسیار مناسب است، زیرا معادل واژهی (Angle) «فرشته» در زبان یونانی به معنای فرستاده یا رسول است. به گفتهی وات، بر این نکته در قرآن تأکید شده است که پیش از حضرت محمد(ص) سلسلهی بلندبالایی از رسولان وجود داشتهاند، و لذا رسالت او امر نوظهوری نیست.(4)
به این حقیقت آشکار هم تصریح شده که مدتی پیش از
ص:313
حضرت محمد(ص) پیامبری همچون او از طرف خداوند مأموریت به رسالت نیافته بوده و او پس از فترتی در ارسال رُسل آمده است(1).(2)
به عقیدهی وات، هرچه تماسهای جامعهی اسلامی با دیگران، به ویژه با یهودیان بیشتر شد، مشکلات بیشتری پدید آمد، و شنیده شد که اینان شباهت میان قرآن و کتب مقدسشان را انکار میکنند. در یکی دو سالِ واپسینِ حیات حضرت محمد(ص) که فرمانروایی او در جهت شمال حجاز گسترش یافت، مسلمانان خصومت مشابهی نیز از مسیحیان مشاهده کردند.(3)
وات در خصوص معنای «رسول» و «نبی» و فرق میان آنها میگوید که واژه عربیای که برابر با (Prophet) انگلیسی است، «نبی» است که از زبان آرامی یا عبری گرفته شده است.(4)
این واژه از «بشیر» و «نذیر» بیشتر، ولی از «رسول» بسیار کمتر به کار رفته است.(5)
طبق زمانیابی تئودور نُلدکه، این کلمه نخست در دورهی دوم وحی مکی پدیدار شده است، ولی طبق زمانیابی ریچارد بل همهی نمونهها مدنی هستند، غیر از احتمالاً آیهی 57 سورهی اسراء.(6)
به نظر وات، این امر ممکن است حاکی از این باشد که مسلمانان از طریق تماسشان با یهودیان مدینه با این کلمه آشنا شدهاند. این را نیز میافزاید که «نبی» به هیچ یک از پیامبرانِ متعلق به سنت عرب، نظیر حضرت هود(ع) و حضرت صالح(ع) اطلاق نشده، بلکه فقط به پیامبرانی که در عهد عتیق یا جدید یاد شدهاند، گفته شده است (ادریس قابل تطبیق با عزرا یا اخنوخ عهد عتیق است)(7).
خود حضرت
ص:314
محمد(ص) استثنائاً در قرآن «نبی» نامیده شده است.(1) تفاوت میان این دو واژه در قرآن نیز بدین گونه است که «نبی» فقط به رجالی که متعلق به سنت یهودی- مسیحیاند، اطلاق گردیده است، زیرا حضرت محمد(ص) ادامهدهنده و اصلاحکنندهی همان سنت تلقی میشود؛ و وظایف جدیدی که به عنوان «نبی» و «رسول» پس از رفتن به مدینه بر عهده حضرت محمد(ص) گذارده شده، در تعدادی از آیات و عبارات قرآنی انعکاس یافته است. مسئولیتهایی که به عنوان رئیس گروه مهاجرین بر عهدهی او قرار گرفت، ممکن بود که به شیوهای دنیوی یا غیردینی تعبیر و تفسیر شود. صریحترین بیان در آیهی 105 سورهی نساء است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ وَلَا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا»؛ «ما کتاب آسمانی را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم تا بر مبنای آن و به مدد آنچه خداوند به تو باز نموده است، بین مردم داوری کنی، و مدافعِ خیانتپیشگان مباش».(2)
وات میگوید استعمال واژهی «رسول» در معنای تخصصی عملاً واجد همان معنی «نبی» و به مفهوم کسی است که «پیام» خدا را به قومش منتقل میسازد. رایجترین لقب حضرت محمد(ص) در زبان عربی «رسول خدا» است و بدین علت است که چنین لقبی به طور ضمنی بر مفهوم کامل آن نوع نبوت دلالت می کند که حضرت محمد(ص) در
ص:315
سالهای آخر عمر خود وقتی رهبری و ریاست جامعه را به دست گرفت، بدان معنی بخشید. اما این معنی ضمنی را نباید جزء اصطلاحات اولیهی قرآنی محسوب نمود.(1)
به اعتقاد وات، حضرت محمد(ص) پیامبری بود همانند پیامبران عهد عتیق، هرچند عملکرد او تا حدودی با آنها فرق داشت. پیامبران عهد عتیق در وهلهی نخست منتقد انحرافاتی بودند که از دین موجود در آن زمان حاصل شده بود و حال آنکه رسالت حضرت محمد(ص) این بود که شناخت خداوند و احکام او را به مردمی منتقل کند که از چنین معارفی بیبهره بودند. نقش و جایگاه حضرت محمد(ص) در این جنبه بسیار شبیه به نقش و جایگاه حضرت موسی(ع) بود، بدین گونه که به وسیلهی آنها احکام الهی به قومشان منتقل میشد، گو اینکه کتاب مقدس از حضرت موسی(ع) نه تنها به عنوان یک پیامبر، بلکه به عنوان یک شارع یاد میکند.(2)
وات بر این باور است که همهی مسلمانان معاصر تعبیر «خاتم النبیین»(3) را آخرین پیامبری تفسیر میکنند که پس از او دیگر پیامبری نخواهد آمد، در حالی که احتمالاً شنوندگانِ نخستین آن را به معنای مُهرِ (Seal) تأیید پیامبرانِ گذشته درک و دریافت میکردند.(4)
وات در جای دیگر احتمال میدهد که عبارت «خاتم النبیین» شاید در اصل به
ص:316
معنای تصدیقکنندهی پیامبران پیشین بوده است، اگرچه تفسیرهای دیگری نیز از آن به عمل آمده است.(1)
از دیدگاه وات، پس از فتوحات شگفتانگیز اسلام در قرن اول که منجر به خلق امپراتوری وسیعی از اسپانیا و مراکش در مغرب تا آسیای مرکزی و پنجاب در مشرق گردید، برداشت مسلمانان از آیندهی تاریخ جهان به تدریج گسترده، و چنین برداشتی اساساً بر پایهی این امید پرورده شد که سیر فتوحات اسلام تا آنجا ادامه خواهد یافت تا کل مردم جهان مسلمان شوند. یکی از طرق بیان این یادداشت، تقسیم دنیا به دو قلمروی «دار الاسلام» و «دار الحرب» بود. اولی را جایی میدانستند که مسلمانی بر آن مطابق شریعت اسلام حکم میراند و دومی را جایی میشمردند که هنوز به این نوع حاکمیت گردن ننهاده است.(2)
وات سرچشمه ی تقویت چنین نگرشی به تاریخ جهان را آیهای میداند که حضرت محمد(ص) را «خاتم النبیین»(3)
مینامد و بدین مفهوم تفسیر میشود که وی آخرین پیامبر است و پس از او دیگر کسی نخواهد آمد.(4)
با این حال، از نظر برخی از مسلمانان صدر اسلام امکان دارد این آیه صرفاً به معنی آن باشد که حضرت محمد(ص) چون مُهری است که پیامبران پیشین را تأیید میکند؛ و البته قرآن مکرر هم به این موضوع اشاره دارد. علمای اسلامی این مطلب را که دیگر پیامبری پس از او نمیآید، دلالت بر آن
ص:317
دانستهاند که قرآن آخرین کلام خدا به نسل بشر بوده و هست و ازاینرو، نیت بر آن است که جامعهی اسلامی سرانجام شامل همهی ابنای بشر به جز کسانی شود که به جهنم میروند.(1)
از نظر وات، این اعتقاد مسلمانان را که پس از حضرت محمد (ص) هیچ پیامبری نخواهد آمد، میتوان به این معنا پذیرفت که خداوند دین کامل و جدیدی را از طریق وحی نخواهد فرستاد؛ اما ظاهراً مسلّم است که در مواردی که ادیان موجود نیاز به اصلاح یا تصحیح دارند، این باب برای خداوند گشوده است تا پیامهای وحیگونهای را به افرادی از درون همین ادیان القا نماید.(2)
از نظر وات، مهم است که مسیحیان تحریفات قرون وسطایی از تصویر اسلام را کنار بگذارند و ارزیابی مثبتی از ارزش های اسلام را در ذهن خود بپرورانند. این کار مستلزم آن است که حضرت محمد(ص) را رهبری مذهبی بدانند که خداوند از طریق او فعل خود را انجام داده و این در حکم اعتقاد به آن است که او به یک معنی پیامبر خداست. وات معتقد است چنین دیدگاهی با اعتقاد کانونی مسیحیان هیچ تناقضی ندارد. با این حال، می باید این نکته برای مسلمانان روشن شود که مسیحیان همهی آنچه را که حضرت محمد(ص) وحی خدا شمرده تماماً صحیح نمی دانند، اما معتقدند بسیاری از حقایق الهیِ وحیشده بر او درست است.(3)
مهمترین وقایع دوران مکی پیامبر(ص) و اهمّ موضوعاتی که در دورهی مکی حیات ایشان مطرح شده است به شرح ذیل است:
ص:318
امّی بودن پیامبر(ص)(1)
به اعتقاد وات، امکان آن هست که پیامبر(ص) کتابهای مقدس یا دیگر کتب یهود و مسیحت را خوانده باشد. او میگوید مسلمانان متعصب بر این باورند که حضرت محمد(ص) خواندن و نوشتن نمی دانسته، ولی این عقیده مورد تردید محققان جدید غربی قرار گرفته است؛ چرا که میگویند این بیان برای آن است که ثابت کنند قرآن معجزه است، زیرا یک فرد بیسواد نمیتواند چنین کتابی را به وجود آورد. طرز بیان مطالب کتاب مقدس در قرآن نشان میدهد که پیامبر(ص) خود این کتاب را نخوانده و از کتاب دیگری نیز استفاده نکرده بوده است. پس اطلاعاتی که او از عقاید یهودی و مسیحی داشته، بیشک شفاهاً و به طرق مختلف به وی رسیده است؛ مثلاً با یهودیان و مسیحیان حشر و نشر داشته و دربارهی مسائل دینی با آنان بحث و گفتگو کرده است، زیرا در آن هنگام اعراب مسیحی در مرزهای سوریه بسیار بودند و یا حبشیهای یمن که برای تجارت یا به عنوان برده در مکه آمد و شد داشتهاند. بعضی از قبایل یا طوایف چادرنشین نیز مسیحی بودند که امکان دارد برای شرکت در بازار سالیانه به مکه آمده باشند. همچنین جمع زیادی از یهودیان در مدینه و شهرهای دیگر سکونت داشتند. پس فرصت برای گفتگو با آنها وجود داشته است.(2)
یکی از احتجاجاتی که محققان مسلمان در برابر این دیدگاه بدان تمسک میجستند، این بود که می گفتند: واژهی «امّی» که در قرآن به حضرت محمد(ص) اطلاق شده، به معنای کسی است که خواندن و نوشتن نمیداند.(3) بنابراین، حضرت نمیتوانسته است داستانهای موجود در کتاب مقدس را مطالعه کند، به همین جهت باید همهی آنها از جانب خداوند به او وحی شده باشد. کلمهی «امّی» احتمالاً در اصل به معنای «Gentile»
ص:319
یا «غیریهودی» بوده، اما صرف نظر از این مطلب، استدلال به بیسوادی حضرت محمد(ص) بیاساس است، زیرا او میتوانسته است شخصی را بیابد تا کتاب مقدس را برای او بخواند و یا داستانهای آن را برای وی بازگو کند.(1)
وات در بحث اعجاز قرآن، امّی بودن پیامبر(ص) را یکی از مسائل ذیربط با این امر برمیشمرد و میگوید مدافعان حریم اسلام در برابر معارضهجوییهای مسیحیان و دیگران که از آنان میخواستند که در زندگانی پیامبر(ص) از معجزهای سراغ دهند که مؤید مدعای رسالت او باشد، میگفتند معجزهی حضرت خودِ قرآن است.(2) از نظر وات، این سخن در خود قرآن ریشه دارد، یعنی در آنجا که از کافران به صورت تحدی خواسته میشود که سوره یا سورههایی همانند قرآن بیاورند(3)؛ ولی مدافعان پا را از این فراتر میگذاشتند و آیات مختلف قرآن را به نحوی تعبیر و تفسیر میکردند که حاکی از جنبهی معجزهآسایی قرآن باشد. یکی از مهمترین نکتههایی که در این باره مطرح کردند، تمسک به این امر بود که حضرت محمد(ص) نه میتوانست بخواند و نه بنویسد.(4)
در برداشت آیهی 4 سورهی علق «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» نیز چه بسا همین استنباط در تفسیر مفسران و محققان مسلمان مشهود است. محققان اروپایی بر مبنای این تعبیر و تفسیر بر آن بودند که در روزگار پیامبر(ص)، کتابت به تازگی به عربستان راه یافته بود و فقط عدهی معدودی از آن علم و اطلاع داشتند و این امر، امری معجزهآسا تلقی میشد،(5)
ص:320
و با آنکه بسیاری از مردمان ساده آن را چیزی جادویی و ماورای طبیعی میشمردند، امروزه این نکته معلوم شده که راه یافتن کتابت به آن محیط، امری تازه و نوظهور بوده است. هرچند مردم عادی در مکه در جستجوی کتابت بودند، ولی شواهد باستانشناختی نشان میدهد که بعضی صور کتابت، از قرنها پیش در عربستان شناخته شده بوده است.(1)
به اعتقاد وات، از فحوای آیات قرآن(2) برمیآید که قطعاً «امّی»، یعنی غیریهودی و متخذ از عبارت عربی «اموت هائولام»، یعنی مردم جهان است. کاربرد این کلمه نزد عربها نیز فحوایی وابسته به «امت» داشته و به معنای بومی، یعنی متعلق به جامعهی عرب بوده است و این معنای صحیح «رسول امّی» در آیات 157 و 158 سورهی اعراف است. پس «رسول امّی» پیامبر غیریهود و بومی عربی است که به جانب اعراب فرستاده شده و از میان خود آنها برخاسته است.(3)
به نظر وات، شواهدی که از سنت برمیآید نیز مانند آیات قرآن، جامع و نتیجهبخش است. در داستان مربوط به برانگیخته شدن حضرت به نبوت، وقتی که فرشته (جبرئیل) به او گفت: بخوان (اقرأ)، در پاسخ گفت: ما اقرأ؟ که دارای دو معنی است: الف) من نمیتوانم بخوانم؛ ب) چه چیز را بخوانم؟ این ظاهراً نخستین روایت این حدیث است. آن دسته از محققان که میخواهند بر بُعد معجزهآسای قرآن تأکید کنند، طبعاً نخستین وجه یا تفسیر را میپذیرند. صورتهای دیگری هم از این حدیث هست که میگوید: ما أنا بقارئ؛ و این فقط این معنی را دارد که من خواننده یا تلاوتکننده نیستم. از سوی دیگر، روایتهای دیگری از این حدیث هست که بدین صورت است: ماذا اقرأ؟(4)؛ یعنی چه چیز
ص:321
را بخوانم؟ احتمال این هست که همین صورت درست و اصلی باشد، لذا هیچ شاهد قاطعی وجود ندارد که حضرت محمد(ص) قادر به خواندن و نوشتن نبوده است. حتی اگر اصالت کلی این حدیث پذیرفته شود، قدرت اثبات این نکته را ندارد که حضرت محمد(ص) قادر به نوشتن بوده است. غالباً وقتی گفته میشود حضرت چیزی نوشت، فقط معنایش این است که برای نوشتن یک پیام یا نامه که باید ارسال شود، رهنمودهایی داده است؛ چرا که همگان میدانند که حضرت لااقل در سالهای آخر عمر کاتبانی در خدمت خود داشته است.(1) وات معتقد است در عین حال که هیچ دلیل قانعکنندهای وجود ندارد که ثابت کند حضرت محمد(ص) قادر به کتابت بوده است، ولی منطقاً غیرمحتمل نیست که حضرت چنین قدرتی را داشته بوده باشد. چه بسیار امکان داشت که این هنر را در خود مکه آموخته باشد؛ چرا که او در جوانی کسب و کارِ مربوط به تجارتِ حضرت خدیجه(س) را اداره میکرد.(2)
وات در پایان در پاسخ این مسأله که آیا حضرت محمد(ص) میتوانسته است بخواند و بنویسد یا نه، میگوید در مجموع محتمل به نظر میرسد که او میتوانسته است به اندازهی یک بازرگان متوسطالحالِ مکی بخواند و بنویسد. از سوی دیگر، از ملاحظهی کلی صورت قصههای کتاب مقدس که در قرآن مجید هم آمده است و از آنجا که «امّی» به معنای کسی است که کتابهای آسمانی پیشین را نمیشناسد، میتوان به قطع و یقین استنباط کرد که حضرت محمد(ص) هرگز کتاب مقدس را نخوانده بوده، یا حتی آن را بر
ص:322
او یا برای او هم نخوانده بودهاند.(1) این نتیجهگیریها ظاهراً متناقض با آن نظر نیست که قائل به جنبهی اعجازآمیز برای قرآن مجید است. نکتهی دیگری که شایان ذکر است اینکه بعضی از معلمان برآنند که یک فرد ممکن است بیسواد و در عین حال فرهیخته، و دیگری باسواد و در عین حال نافرهیخته باشد؛ فرد نخست ممکن است گنجینهی سرشاری از دانش و بینش فرهنگی داشته باشد، و دومی ممکن است در طی روند آموختنِ قرائتِ خزعبلات همه اینها را از دست داده باشد. روشن است که پیامبر(ص) چه باسواد بوده باشد، چه بیسواد، برطبق معیار اهل مکه در روزگار خود یک فرد فرهیخته بوده است، و در هر دفاعیهنگاری امروزین دربارهی جنبهی اعجازآمیز قرآن مجید این نکته را باید لحاظ نمود. این نکته در خصوص مسألهی منابع (اقتباس و الهام) حضرت هم ذیربط است.(2)
نخستین مسلمان(3)
به گفتهی وات، دیدگاه مشهور آن است که نخستین کسی که قبول کرد که رؤیاهای حضرت محمد(ص) از طرف خداست و مسلمان شد، همسر وی حضرت خدیجه(س) بود. این موضوع با آنچه دربارهی روابط آن دو در داستانهای موثق دیگر گفته شده، کاملاً سازگار است.(4)
حضرت خدیجه (س) زنی بود مسنتر از شوهر خود که بر امور جامعه آگاه بود و با پسرعمویش ورقه نیز که مسیحی بود، رابطهای بسیار دوستانه داشت. روابط دوستانهی او با پسرعمویش نیز این آمادگی را در وی به وجود آورده بود که رؤیاها و حوادثی را که برای حضرت محمد(ص) پیش میآید، وحی و الهامی از جانب خدا بداند و حقیقت نیز چنین حکم میکرد.(5)
ص:323
دربارهی نخستین مردی که به حضرت محمد(ص) ایمان آورده است، از زمان قدیم بحث و اختلاف نظر بوده است. بعضی عقیده دارند که او علی بن ابیطالب(ع)، عموزادهی حضرت محمد (ص) بوده است که در زمان خشکسالی، حضرت او را به خانهی خود برده و با آنکه از باب تهیهی غذا برای فرزندان خود دچار عسرت بوده، از وی نگهداری کرده است. این ادعا ممکن است حقیقت داشته باشد، ولی دارای اهمیت چندانی نیست، چه در آن موقع حضرت علی(ع) بیش از نُه یا ده سال نداشته است.(1)
نظر عدهای دیگر نیز به یکی از اعضای خانواده خود حضرت محمد(ص) معطوف است و او زید بن حارثه است که از نژاد عرب بوده و به عنوان برده به مکه آورده شده بود و بعد حضرت خدیجه (س) و حضرت محمد(ص) او را خریده و پس از چندی آزاد کرده و به فرزندی پذیرفتهاند و احتمال میرود این اقدام براساس سنتهای قدیم بوده، نه به طور رسمی و قانونی چنانکه امروزه معمول است. میان حضرت محمد(ص) و زید دوستی و علاقهی شدیدی به وجود آمد، به ویژه هنگامی که حضرت محمد(ص) فرزندانی را که از حضرت خدیجه(س) داشت از دست داد. حضرت محمد(ص) اعتماد بسیار به زید داشت و زید نیز آیندهی درخشانی را نشان میداد که شاید درخشانتر از آیندهی حضرت علی(ع) بود، چه در این هنگام وی در حدود 30 سال داشت و بهتر میتوانست معنی وحی و الهام حضرت محمد(ص) را درک کند؛ پس احتمال قوی میرود که او نخستین مردی باشد که به اسلام گرویده است.(2)
شخص سومی که به اسلام گرویده، ابوبکر بوده است که هرچند نخستین فرد نیست که اسلام آورده است، ولی گرویدن وی به اسلام دارای اهمیت بسیار است. ابوبکر دو سال از حضرت محمد (ص) کوچکتر و به احتمال قوی سالها با هم دوست بودهاند. ابوبکر نیز مانند اغلب بزرگان مکه زندگی خود را از راه تجارت میگذرانید، ولی ثروت او
ص:324
حتی پیش از آنکه آن را صرف آزاد کردن بردگان مسلمان کند بیش از 40000 درهم نبوده و این خود دلیل آن است که تجارت او چندان وسعتی نداشته، اما خدمات او به اسلام بزرگ و ارزنده است. گفته میشود که ابوبکر 5 نفر را به حضرت محمد(ص) معرفی کرد که بعدها، یعنی در سالهای آخر عمر حضرت محمد(ص) و بعد از وفات او بنیانگذار دولت نوپای اسلامی شدند. اگر این داستان حاکی از اهمیت این افراد در زمانهای بعد باشد، خود نشانهی آن است که آنان از همان آغاز به دین اسلام گرویدهاند و باعث آن ابوبکر بوده است. این ایمان آوردن افراد قطع نظر از تقدم و تأخر آنان در فاصلهی بین وحی اول و آغاز دعوت عمومی رخ داده است و تاریخ تقریبی آن 610م تا 613م است.(1)
در این بخش به آرا و دیدگاههای وات دربارهی مهمترین موضوعات و وقایعی که در دوران مدنی پیامبر(ص) مطرح و واقع شده، پرداخته شده است. البته وقایع دوران مدنی پیامبر(ص) بسیار گستردهتر از وقایع دوران مکی است، بدین صورت که موضوعات و وقایع گوناگونی از زوایای مختلف بیان و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. حال به موضوع مهم «سیاست و پیامبر(ص)» از ابعاد گوناگون میپردازیم:
سیاست و پیامبر(ص)(2)
از آنجا که وات در توصیف و معرفی شخصیت پیامبر اسلام(ص)، او را یک سیاستمدار میخواند، چنانچه عنوان یکی از مهمترین کتابهایش، یعنی «محمد پیامبر و سیاستمدار» نیز دالّ بر این مطلب است، برآن شدیم که به تحقیقی جامع در این باره بپردازیم و از جوانب مختلف این موضوع را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم؛ لذا عنوان «سیاست و پیامبر(ص)» را که بیشتر ناظر به دوران مدنی پیامبر(ص) است انتخاب نمودیم. مهمترین مباحث مطرح در این موضوع به شرح ذیل است:
ص:325
وات برای تبیین این نظریه در سیرهی پیامبر(ص) به اظهار نظر ابوجهل نسبت به حضرت محمد(ص) اشاره میکند مبنی بر اینکه ابوجهل در اظهار نظر خود حق داشت که میگفت مبارزهی پیامبر(ص) برای به دست گرفتن موقعیت مکه است. وات معتقد است مکیان فقط هنگامی میتوانستند اعتبار خود را دوباره به دست آورند و حفظ کنند که حضرت محمد(ص) را خرد کرده باشند، و میبایست تمام کوشش آنها متوجه این امر باشد. پس حضرت محمد(ص) در انتظار واکنش شدیدی از طرف مردم مکه بود و در مرحلهی نخست میبایست کارها را طوری مرتب کند که بتواند با این واکنش روبرو شود. آیا وی میتوانست در مدت کوتاهی به تعداد پشتیبانان خود بیفزاید و از عدهی مخالفان بکاهد؟(1)
وات برای تبیین بهتر این موضوع، به حادثهی بدر اشاره میکند و میگوید که این اشتباه است که به حادثهی بدر فقط به دید یک واقعهی سیاسی نگاه کنیم، زیرا این غزوه برای حضرت محمد (ص) و پیروانش دارای معنای دینی عمیقی بوده است. ابتدا سالهای سخت و خستهکننده و توأم با مخالفت مکه بوده است؛ پس از آن ماههای طولانی مدینه پیش آمد که در آن همه چیز ناراحتکننده بود؛ حال با چنین پیروزی شگفتانگیزی روبرو شده بودند و آن را اثر ایمانی میدانستند که آنان را در روزهای ناامیدی حمایت و نگهداری کرده بود. این خدا بود که به سبب ایمان به او آنان را پیروز گردانیده بود. قرآن تفسیر دینی این واقعه را در قسمتهای مختلف آورده است و میگوید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(2).(3)
ص:326
پس در نظر مسلمانان، پیروزی بدر نجاتی بود که خدا برای مسلمانان آورد، همانطور که یهود را از دریای احمر گذرانید. شکست فرعون و نیروی او و فرار بنی اسرائیل، «فرقان» یا نجاتی بود که به حضرت موسی(ع) داده شد (لغت عربی «فرقان» از لغت سریانی «پورقانا» گرفته شده است)(1).
بدبختی مکیان نیز همان بود که قبلاً در قرآن پیشگویی شده بود و پیروزی حضرت محمد(ص)، «فرقان» او و دلیل پیامبری او بود. با توجه به این تفسیر، مسلمانان پیروزی خویش را افتخار بزرگی میدانستند. حضرت محمد(ص) و متفکران قوم متوجه خطری که در پیش داشتند بودند و تمام نیروی خود را برای مقابله با آن به کار بردند و ظاهراً تمام مردم به منظور تحصیل افتخار و مباهات عمومی آن را اجرا کردند.(2)
وات در جای دیگر به جریان افک اشاره میکند و میگوید در جریان افک و تهمتی که عبدالله بن ابی و تعدادی از منافقین به عایشه زدند و این تهمتها و شایعات چند
ص:327
هفته ادامه یافت، به طوری که نزدیک بود در جامعهی اسلامی شکاف عظیمی به وجود آید، آخرالامر حضرت محمد (ص) شخصاً به حمایت از عایشه برخاست، زیرا در واقع دلیلی علیه او وجود نداشت. خصوصاً که مدتی هم گذشت و ثابت شد آبستن نیست. فقط میبایست پاسخ کسانی که دروغ گفته و تهمت زده بودند داده شود. برطبق روایات، کسانی را که کمتر دروغ گفته بودند شلاق زدند و با عبدالله بن ابی سختگیرانهتر برخورد شد. حضرت محمد(ص) عدهای از رؤسای انصار را دعوت کرد و اجازه خواست که یکی از آنان را که به خانوادهی او توهین کرده است تنبیه کند.(1)
به عقیدهی وات، این موضوع نشان میدهد که او هنوز حاکم مطلق مدینه نبوده است و اگر پیش از جلب رضای طایفه یا قبیله علیه یکی از رؤسا اقدامی میکرد با مخالفت مواجه میشد. تقاضای حضرت محمد(ص) ایجاد تشویق و خشم کرد. دو گروه از طوایف انصار دربارهی وفاداری خود نسبت به پیامبر(ص) به مشاجره پرداختند. هر یک دیگری را به بیایمانی متهم میساخت و نزدیک بود که کار به جنگ بکشد و احتمال دارد که خود پیامبر(ص) آنها را تشویق کرده باشد تا خشم خود را نسبت به مهاجران فراموش کنند. در هر حال، هرچه بود کار به سازش پایان یافت. در این ملاقات روشن شد که اکثر انصار اینک از پیامبر(ص) پشتیبانی میکنند و عبدالله بن ابی پیروان کمی دارد. او درک کرده بود که دیگر نفوذی ندارد و کاری از او ساخته نیست و نمیتواند بر ضد پیامبر(ص) اقدامی کند.(2)
از نظر وات، جریان افک نشانهی خاتمهی مخالفت عبدالله و پیروان منافق او با پیامبر(ص) است و علت ضعف او آن بود که کارهای وی اساس عقلایی و منطقی نداشت. برطبق گفتهی یکی از رؤسای یهود، عبدالله خود نمیدانست چه میخواهد. او قلباً نه تابع اسلام بود، نه پیرو یهود و نه از یک آیین کهن عرب تبعیت میکرد. محرک او
ص:328
در واقع حس جاهطلبی بود که نه سیاست و تدبیری همراه داشت تا موضوعات را با دید جامعتری ببیند و نه بصیرت کافی که راهی را بگزیند تا مردم به سوی او جلب شوند. نیاز به صلح را در مدینه حس میکرد، ولی نمیدانست چگونه آن را به دست آورد. وی در مخالفت با حضرت محمد(ص) نتوانسته بود با زمان پیش برود.(1)
وات در این باره به رابطهی قبیلهی بنی قریظه با پیامبر(ص) اشاره میکند و میگوید این قبیله با وجود حسن رفتاری که به ظاهر با مسلمانان داشت، در باطن با دشمنان پیامبر(ص) ارتباط و در یک مورد قصد داشت که از پشت سر به پیامبر(ص) و سپاه او حمله کند. پس متهم به اعمال خیانتآمیز علیه جامعهی اسلامی بود و پیامبر(ص) نیز که پس از شکست مکیان موقعیتش استوارتر شده بود، دیگر نمیتوانست چنین رفتاری را تحمل کند و لذا در صدد برآمد این منبع ضعیف را از مدینه براندازد و درس عبرتی به دشمنان خود بدهد. ازاینرو، به مسلمانان دستور داد که قبیلهی بنی قریظه را محاصره کنند. پس از محاصره، قبیلهی بنی قریظه مقاومت چندانی نشان ندادند و ظاهراً در بین آنها نفاق و دودستگی رخ داد که ناچار و فوری پیامی برای پیامبر(ص) فرستادند و تسلیم خود را براساس قراردادی که با قبیلهی بنی نضیر داشت اعلام داشتند، ولی پیامبر(ص) جواب داد که باید بی قید و شرط تسلیم شوند و آنان نیز همین کار را کردند.(2)
گفته شده است که بعضی از طوایف عربی اوس از حضرت محمد(ص) خواهش کردند که به خاطر آنان از قبیلهی بنی قریظه درگذرد، چنانکه سابقاً به خواهش عبدالله بن ابی و قبیلهی خزرج از گناه قبیلهی بنی قینقاع درگذشت. ظاهراً قبیلهی اوس میخواست به اتحاد قدیم خود با بنی قریظه احترام بگذارد. حضرت محمد(ص) در جواب این پیشنهاد گفت که سرنوشت یهود باید توسط متحدان مسلمان مدینه تعیین گردد و بدین
ص:329
ترتیب، از خونریزی اجتناب کرد. یهودیان با این پیشنهاد موافقت کردند و پیامبر(ص) سعد بن معاذ را که در بین اوس و به طور کلی در بین انصار شهرت و معروفیت داشت به قضا و داوری برگزید. او حکم داد که تمام مردان بنی قریظه باید به قتل برسند و زنان و کودکان آنان به بندگی و غلامی به مسلمانان فروخته شوند. این دستور روز بعد اجرا شد.(1)
وات بر این باور است که این سند که حاکی از فشار مصرانهی وابستگیهای قبیله و عقاید قدیم مربوط به آن است، نشان میدهد که در تعیین سعد به عنوان حَکَم، حضرت محمد(ص) در صدد پنهان ساختن آن نبوده است که میخواهد آن قدرت آمریت مطلق را که هنوز به دست نیاورده بود کسب کند، و از هر فرصتی که پیش میآمد برای به دست آوردن آن استفاده میکرد.(2)
از دیدگاه وات، پیامبر(ص) همیشه میخواست بین اصول سیاست روز و اهداف آینده و نهایی تعادلی برقرار باشد و نقشههای خود را با تغییر عوامل و اتفاقات مطابقت میداد. حملههای او علیه دو قبیلهی یهودی بنی قریظه و بنی نضیر جز پیشامدی نبوده، گرچه علل دیگری نیز در نهان داشته است. یهود به طور کلی، با انتقاد شفاهی از آیات قرآن سعی داشت اساس جامعهی اسلامی را در هم بریزد و با دشمنان و مخالفان پیامبر(ص) نظیر منافقان همکاری سیاسی میکردند. زمانی که یهود این روش خصمانه را ترک گفت، پیامبر(ص) نیز به آنان اجازه داد که بیزحمت و تشویش در مدینه زندگی کنند.(3)
وات در ادامه موقعیت پیامبر(ص) در مدینه را تحلیل میکند و میگوید تصرف مکه و پیروزی حنین تأثیر چندانی در موقعیت پیامبر(ص) در مدینه نداشت. او هنوز رئیس قبیلهی مهاجران و پیامبر خدا بود که گهگاه وحیهایی بر وی نازل میشد که مناسب جامعهی
ص:330
اسلامی بود. وی پیامبر خدا و فرماندهی کل بود، زیرا لشکرکشیهای مسلمانان همه «جهاد در راه خدا» به شمار میرفت. با افزایش حیثیت و اعتبار مسلمانان، به تدریج اختلافات کمی پیش آمده، ولی اصولاً تغییری رخ نداده است. اینک اغلب رؤسای قبایل مدینه میدانستند که کدام طرف قویتر است و هیچ علاقهای به ترک حضرت محمد(ص) و مخالفت با او نداشتند و احتمال دارد هنگامی که پیمان را در حدیبیه قبول کردند، قسم خوردند که همیشه از او اطاعت کنند.(1)
اختلاف دیگر آنکه تعداد قبایل مهاجران افزایش بسیار یافته بود و نه تنها افرادی مانند خالد بن ولید به اسلام گرویده بودند، بلکه عدهای از طوایف بدوی نیز به مدینه رفته و در لشکرکشیها شرکت کرده بودند. بعدها این افراد در ردیف مهاجران درآمدند، زیرا مستقیماً تحت حمایت خود حضرت محمد(ص) بودند. در یک یا دو مورد نیز به نام طایفه یا قبیله اجازه داده شد که خود را «مهاجر» بنامند و این کلمه عنوانی جهت افتخار شده بود؛ لذا احتمال دارد که در جنگ حنین 700 تن مهاجر حضور داشتهاند، در صورتی که در جنگ بدر بیش از 90 تن نبودند.(2)
مهمترین تغییری که رخ داد آن بود که تمام طوایف و قبایل یا شعب مهم آنها رسولانی به مدینه فرستادند و تقاضای اتحاد با حضرت محمد(ص) کردند. پس از بازگشت حضرت از حنین به مدینه، آمد و شدِ تدریجی این رسولان به صورت آب جاری درآمده و کار پیامبر(ص) و مشاوران او را سنگین کرده بود. برای برخورد با این فرستادگان، پیامبر(ص) لزوماً دانش و سیاست کامل داشته و از سیاست داخلی آنها نیز آگاه بوده است. این کارها چنان به آرامی صورت میگرفت که نشانهای از قدرت پیامبر(ص) در ادارهی امور به شمار میرود.(3)
ص:331
از دیدگاه وات، در این ایامِ تحول بود که مردم به جامعهی اسلامی به دید دیگری نگاه میکردند. کلمهی «امّت» که ما آن را به صورت «جامعه» (Community) ترجمه کردهایم، دیگر در قرآن و اسناد این دوره به کار برده نشده است. مقصود از اسناد، متن عهدنامهها و نامههای اصیل است که در آنها به جای «امّت» از «جامعه» و «حزب الله» نام برده شده که به معنای «گروه و حزب خدا» است. عملاً نیازی به داشتن کلمهی خاصی برای جامعه یا دولت اسلامی نبود، زیرا کارهای اداری و سیاسی به نام حضرت محمد(ص) و یا به نام خدا انجام میگرفت.(1)
نخستین طوایفی که با حضرت محمد(ص) متحد شدند، طوایف کوچک مدینه بودند. پس از جنگ، اغلب طوایف نزدیک مکه و مدینه قراردادهایی با او منعقد ساختند. سپس حلقهی اتحادیه توسعه یافت تا تمام عربستان را دربرگرفت. در این هنگام که جامعهی اسلامی به صورت اتحادیهی بزرگی درآمده بود، لشکرکشی به نام «غزوه» دیگر جایی نداشت. با توسعهی اینگونه اتحادیهها بر ثروت حضرت محمد(ص) نیز افزوده شد. تا زمان فتخ خیبر وضع مالی جامعهی اسلامی مشکوک و ناپایدار بود و زندگی مهاجران بیشتر با صدقه و مهماننوازی انصار میگذشت، ولی مساعدتهای مالی متحدان جدید درآمد حضرت محمد(ص) را بالا برد و در نتیجه، به مسئولیتهای او نیز افزوده شد.(2)
یکی از نشانههای جالب افزایش ثروت پیامبر(ص)، تعداد اسبهایی است که در لشکرکشی ها به کار برده است. در بدر، یعنی به سال 624م/ 3ق بیش از 300 نفر و فقط دو اسب داشت. در سال 626م/ 5ق که مجدداً بدان جا بازگشت، تعداد نفرات او به 1000 نفر میرسید، ولی دارای ده اسب بود. دو سال بعد تعداد نفرات در خیبر همان عده بود، اما 200 اسب سوار همراه داشتند. دو سال پس از آن در حنین مهاجران 300 اسب و انصار که عدهی خود آنها 4000 نفر بودند، 500 اسب داشتند. سپس توسعهی بزرگ آغاز
ص:332
شد و چنانکه نوشتهاند در همان سال 630م/ 9ق در لشکرکشی تبوک عدهی افراد به 30000 نفر و تعداد اسبان به 10000 رسیده بود. اهمیت نظامی این ارقام از آنجا پیداست که سواره نظام مکه که در جنگ اُحد سهم بزرگی داشت، 200 نفر از 2000 نفر بوده است. پس از جنگ حنین، قدرت و ثروت حضرت محمد(ص) از دوران پراقتدار مکه نیز بیشتر بود.(1)
به باور وات، برای مطالعه و بررسی اهداف سیاسی پیامبر(ص)، لازم است نوعی فکر تحلیلی و برهانی به کار بریم. او از تمام مسائل پیرامون خود آگاه بود، و بیآنکه آنها را در قوهی مخیلهی خود از هم تفکیک کند، قادر بود در جریان کار تصمیم بگیرد، تصمیمی که جواب مناسب به همهی مسائل بود. حتی در مواردی که از عواقب سیاسی امری مطلع بود، جنبهی دینی وقایع برای او مهمتر به شمار میرفت و بیشک هدف اصلی خود را در آن زمان دعوت مسلمانان به اسلام بیان میکرد. اتحاد سیاسی تمام اعراب نیز از نظر وی دور نبوده، ولی در درجهی دوم اهمیت قرار داشته است.(2)
صحبت از تمام اعراب شاید نوعی زیادهروی باشد، زیرا در آن موقع اسلام فقط با چند طایفهی مکه و مدینه تماس گرفته بود، ولی پیامبر(ص) دارای آن اندازه بصیرت بود که مسائل آتی را مورد توجه قرار دهد و طبیعی است که برای تکمیل واحد خود، شبهجزیرهی عربستان و به طور کلی، طوایفی را که نام عرب بر خود نهادهاند از نظر دور نداشت. روایات اسلامی نیز برآنند که پیامبر(ص) در سال 628م/ 7ق فرمانروایان امپراتوریهای اطراف را به اسلام دعوت نمود.(3)
ص:333
از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) به جادهی شمال علاقهی بسیاری داشت و این علاقه اتفاقی نبوده است. از طرف دیگر، نمیتوان گفت که علاقهی حضرت به طوایف شمالی از جهت اسلام آوردنِ آنها یکجانبه بوده است، بلکه ممکن است آنها بیش از کفار جنوب به دین اسلام علاقه نشان دادهاند، زیرا طوایف شمالی تا حدودی مسیحی بودندو از اینکه سوریه به تصرف ایرانیان در آمده بود(از سال 614 تا 629م/8ق) نومید و ناراحت بودند. پس علاقهی حضرت محمد(ص) به جادهی شمالی به علت اهمیتی است که در تجارت و اقتصاد مکه داشته است. در اثر حملههای متوالی به کاروانها جادهی شمال به روی مکیان بسته شده بود و اتحاد با طوایف شمالی این آرزوی پیامبر (ص) را بهتر برآورده میکرد. احتمال دارد که هدف اصلی از حملههای زید و عبدالرحمن بن عوف آن بوده است که قسمتی از تجارت سوریه را به مدینه منتقل سازد. اهمیت این تجارت در زندگی واحهها بیش از آن چیزی است که در منابع ذکر شده است؛ بدین معنی که اولاً با توسعهی اسلام و افزایش جمعیت جامعهی اسلامی وارد کردن آذوقه ضرورت پیدا کرده بود، ثانیاً لزوم نظارت بر انگیزههای یغماگرانه اعراب نیز توجه به جادهی شمالی را ایجاب میکرده است. به مرور زمان این موضوع برای حضرت محمد(ص) اهمیت بیشتری پیدا کرده و این حقیقت مسلم است که علاقهی او به این جاده حتی پس از فتح مکه نیز باقی مانده و ادامه داشته است.(1)
وات جریان صلح حدیبیه را ضمن اینکه وعدهای از سوی خدا به حضرت محمد(ص) میداند، دلایل علمی و سیاسی نیز برای آن برمیشمرد. او در بیان این داستان میگوید که بر اثر رؤیایی حضرت محمد(ص) تصمیم گرفت برای عمره به مکه برود و از مسلمانان دعوت کرد که با او همراه شوند و تعدادی دوابّ برای قربانی همراه ببرند. در 13 مارس 628م/ 7ق به اتفاق 1400 تا 1600 نفر آهنگ مکه کرد که در بین آنان افرادی از قبیلهی خزاعی بودند، ولی طوایف دیگر به بهانههایی از رفتن خودداری کردند. چون
ص:334
مکیان از نزدیک شدن این عده آگاه شدند، گمان کردند که هدف پیامبر(ص) خصمانه است و دویست نفر سوارهنظام برای بستن راه بر لشکریان او روانه داشتند. پیامبر(ص) با عبور از یک بیراهه در کنار تپهها، اقدامات سوارهنظام مکیان را عقیم گذاشت و خود را به حدیبیه در کنار حریم مکه رسانید. در آن نقطه شتر او از رفتن باز مانده و پیامبر(ص) تصمیم گرفت در همان جا توقف نماید.(1)
مکیان حضرت محمد(ص) را تهدید کردند که اگر بخواهد زیارت کند با او خواهند جنگید. پیامهایی بین دو طرف رد و بدل شد و سرانجام به پیمانی منجر گردید و بنا شد در آن سال مسلمانان بازگردند و در سال آینده مکیان سه روز شهر را خالی کنند تا مسلمانان بتوانند این عمره را به جا آورند. در همان آنی که ظاهراً چنین به نظر میرسید که مذاکرات قطع خواهد شد، مسلمانان با پیامبر(ص) پیمانی بستند که به «بیعت رضوان» یا پیمان «تحت الشجره» معروف شد. در نتیجهی این پیمان، پیامبر(ص) قربانیها را کشت و موی سر خود را تراشید و مسلمانان نیز پس از اندک تردیدی از او تبعیت کردند، سپس به مدینه بازگشتند.(2)
حضرت محمد(ص) موضوع صلح حدیبیه را وعدهای از ناحیهی خدا میدانست که میتواند آیین حج را به جا آورد و چون مکیان مانع او شدند، طبعاً متعجب گردید؛ اما اگر این فکر در عالم رؤیا به او الهام شده بود دلایل علمی و سیاسی نیز دربرداشته است. حضرت محمد(ص) امید بسیاری به شکستِ مردم مکه نداشت، زیرا میدانست که روحیهی آنها هنوز خوب است و نیروی او نیز هنوز به اندازهای نیست که بتواند آنها را مغلوب سازد. البته هدف و قصد اصلی او چنانکه خود گفته بود زیارت بوده، ولی این زیارت مقاصد سیاسی نیز دربرداشته و احتمالاً علاقهی او نیز بیشتر از این لحاظ بوده است. انجام زیارت تجلی آن بود که اسلام یک دین بیگانه نیست، بلکه اصولاً دینی عربی
ص:335
است، به ویژه از این جهت که مرکز آن در مکه میباشد. چنین تظاهری در آن موقع مکیان را تحت تأثیر قرار میداد و به آنان میگفت که اسلام تهدیدی برای جایگاه دینی مکه نیست. از سوی دیگر، نشان میدهد که حضرت محمد(ص) برای ایجاد روابط دوستانه با مکیان آماده بوده است؛ اما طبق شرایط خودِ او، نه آنچه مکیان مایل بودند. متأسفانه شرایط حضرت محمد(ص) طوری بود که اگر مکیان قبول میکردند ضعف آنان آشکار میشد. این واقعه در یکی از ماههای حرام اتفاق افتاد که خونریزی در آن ماه حرام بود؛ ولی حضرت محمد(ص) نشان داد که توجهی به ایام حرام ندارد، بلکه فقط به تعداد پیروان خود امیدوار است. با شکست اتحادیهی بزرگ مدینه عدم پیشرفت پیامبر(ص) در مکه جلوهی خوبی در انظار نداشت، پس اهالی مکه میدانستند که باید مخالفت کنند. پیمانی بسته شد که ظاهراً حیثیت و اعتبار آنها را حفظ کرد و پیامبر(ص) نیز آنچه را میخواست در حقیقت به دست آورده بود.(1)
از دیدگاه وات، دورهی میان سقوط خیبر در مه 628م/ 7ق و تسلیم مکه در ژانویه 630م/ 8ق دورهای است که حضرت محمد(ص) سعی داشت به هر طریقِ ممکن بر قدرت خود بیفزاید و دولت خود را به طور آرام و صحیح سازمان دهد. در حقیقت، هدف اصلی او پس از شکست محاصرهی مدینه همین بوده است، اما پس از معاهدهای که با مکیان بست توانست آن را با شدت بیشتر و در تمام جهات ادامه دهد. روایات معمول تاریخ صدر اسلام بر این است که حضرت محمد(ص) بلافاصله پس از امضای عهدنامه، شش فرستاده (که اسامی آنان برده شده است) نزد حکمرانان کشورهای همسایه فرستاد و آنان را به قبول دین اسلام دعوت کرد. روش انتقادی کنونی نشان میدهد که این بیان قابلاعتماد نیست و احتمال دارد علت اصلی آن علاقهی مفرط مسلمانان به این نکته بوده است که حضرت محمد(ص) دین خود را دین جهانی میدانست و شاید برای منطقی جلوه دادن جنگهای خود علیه ایران و بیزانس بوده است، چرا که این جنگها پس از
ص:336
دعوت آنها به اسلام صورت گرفت. حقیقتی که ورای این داستان است آنکه پیامبر(ص) رسولانی به نزد حکمرانان ایران و روم و غیره فرستاده است. بعضی از این فرستادگان چند ماه پیش از انعقاد عهدنامهی مکیان و بعضی چند ماه بعد از آن تاریخ رفتهاند. از متن پیام اطلاعی در دست نیست. فقط احتمال دارد پیامبر(ص) شرحی از آنچه در عربستان رخ داده بود بیان داشته باشد و پیشبینی خود را در اینکه ممکن است اهالی مکه از آنها استمداد کنند شرح داده و تقاضای نوعی توافق سیاسی کرده است. البته پیامبر(ص) خود را برای انعقاد چنین عهدنامههایی به اندازهی کافی قوی و معتبر میدیده است.(1)
از دیدگاه وات، یکی از بزرگترین موفقیتهای حضرت محمد(ص) که نبوغ او را میرساند مصالحهی او با رؤسای مکه است، همان کسانی که تا چند ماه پیش دشمن او بودند. لذا تعجبی ندارد که میبینیم ابوسفیان در خراب و منهدم کردن بتخانهی لات در طائف یاری کرده و مدتی حکومت ناحیهی جنوب عربستان را داشته و بعدها در جنگ یرموک (636م/ 15ق) حضور داشته و تا سال 652م/ 31ق میزیسته است. تعجبآورتر آنکه پس از رحلت پیامبر(ص) وقتی که نفوذ او در بعضی از طوایف کم شده بود، سهیل بن عمرو سعی کرده است مکیان را نسبت به او وفادار نگهدارد و جالبتر از همه داستان عکرمه پسر ابوجهل است که در ابتدا نام او جزء کسانی که باید اعدام میشدند بود و پیامبر(ص) از تقصیر او درگذشت و وی اسلام آورد و مقامات مهم سیاسی و نظامی به او واگذار گردید. علاقهی او به اسلام به اندازهای افزایش یافت که میگویند گفته است: «معادل پولی که در جنگ با شما مصرف کردم در راه خدا صرف خواهم کرد. حیات خود را برای لات و عزّی به خطر افکندم، آیا از در خطر افکندن آن در راه خدا امتناع دارم؟» ظاهراً عکرمه در یکی از جنگهای سوریه به شهادت رسیده است. به اعتقاد وات، تمام رؤسای مکه اگر در حقیقت مسلمان نشدند رسماً اسلام را قبول کردند و اینکه این واقعه چه وقت رخ داد معلوم نیست، شاید پس از تقسیم غنایم در الجیرانه صورت گرفته باشد،
ص:337
ولی بیان مورخان بعدی اسلام که مینویسند همگی به سبب هدایایی که در آنجا دریافت کردند مسلمان شدند، محققاً یک تهمت «ضد اموی» است. ممکن است تحت تأثیر این حقیقت قرار گرفتهاند که حضرت محمد(ص) با دشمنان آنها، یعنی هوازن و طائف جنگیدهاند.(1)
از نظر وات، مهمترین عوامل مؤثر در موفقیت حضرت محمد(ص) در رسالت خویش که موجب توسعه و گسترش اسلام گردید عبارت بودند از: نارضایتی اجتماعی در مکه و مدینه، جنبش یکتاپرستی، واکنش یوناندوستی در سوریه و مصر، انحطاط امپراتوریهای ایران و روم، و استفادهی اعراب از فرصت برای غارت سرزمینهای اطراف.(2) وات معتقد است بدون صفات والای اخلاقی پیامبر (ص) که در ذیل میآید، احتمال چنین توسعهای نمیرفت. این صفات به سه دسته تقسیم میشوند:
1. موهبت پیامبری حضرت محمد(ص)؛ به وسیلهی او یا به عقیدهی مسلمانان متعصب، به وسیلهی الهاماتی که به او میشد دنیای عرب دارای قالبی از افکار شد که از طریق آن از بین بردن ناخرسندیهای اجتماعی امکانپذیر گردید. اساس این قالب، توجه به علل نارضایتیهای اجتماعی زمان و به کار بردن آن بود، چنان که مستمع را تا عمق احساسات و وجودش به حرکت درآورد. اگر یک فرد اروپایی هنگام خواندن قرآن توجهی به آن نکند ممکن است او را معذور داشت، اما قرآن کاملاً متناسب با احتیاجات زمان بوده است.
2. حکمت و تدبیر سیاستمدارانهی حضرت محمد(ص)؛ ساختاری که در قرآن شکل گرفته، قالبی بیش نبود. این قالب برای آن بود که بتواند سیاستها و نظامهای واقعی را حفظ کند. وات میگوید در کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» دربارهی قدرت پیشبینی و سوق
ص:338
الجیشی و اصلاحات اجتماعی حضرت محمد(ص) سخن بسیار گفتهایم. حکمت و دانش او در این مسائل با گسترش سریع حکومت او نشان داده شده است که چگونه پس از رحلت وی به صورت یک امپراتوری جهانی درآمد و نظامهای اجتماعی در بیشتر نقاط از آن تقلید کردند و سیزده قرن است که این کار ادامه دارد.
3. هنر و مهارت حضرت محمد(ص)؛ هنر او در تدبیر، حکمت و بینشش در انتخاب افرادی است که کارهای اداری را به آنان واگذار کرد. نظامهای سالم و سیاست درست اگر با اجرای صحیح امور توأم نباشد ادامه نخواهد یافت. وقتی حضرت محمد(ص) درگذشت حکومتی که او تأسیس کرده بود پای گرفته بود، چنان که میتوانست فقدان او را تحمل کند و همین که از این تشویش و سوگواری رهایی یافت با سرعت رو به توسعه نهاد.(1)
هرچه انسان دربارهی تاریخ زندگانی حضرت محمد(ص) و آغاز حکومت اسلامی تفکر میکند از میزان پیشرفت او بیشتر متعجب میشود که وقایع و فرصتهایی برای او پیش آمده که برای کمتر کسی دست داده است، اما حضرت محمد(ص) کاملاً با دقایق زمان پیوند خورده بود. اگر موهبت پیامبری و تدبیر قدرت اداری و بالاتر از همه، اعتقاد او به خدایی که او را فرستاده است نبود، فصل مهمی از تاریخ بشریت نوشته نمیشد.(2)
وات برای تبیین بهتر این بحث به جزئیات وقایع زندگانی پیامبر(ص) میپردازد و میگوید حضرت محمد(ص) از وقایع مقارن هجرت، یعنی جنگ میان امپراتوری ایران و روم بیخبر نبود و بر افکار طوایف کنار جادهی سوریه نیز نفوذ داشت و آنان را آماده کرده بود که با وی کنار آیند. در بین طوایفی که در این قسمت پیشقدم شدند، جوامع کوچکی بودند که اتکای آنان به ایران بود. در امتداد خلیج فارس و جنوب عربستان ایالات کوچکی بود که بیشتر زیر نفوذ احزاب و معمولاً اقلیتهای طرفدار ایران بودند و
ص:339
بالقوه نمیتوانستند بدون حمایتِ ایران خود را نگه دارند. همین که معلوم شد دیگر از دولت ایران کاری برای آنها ساخته نیست، به سوی دوست جدید و نوپای خود، عربستان روی آوردند و از حضرت محمد(ص) تقاضای حمایت و پشتیبانی کردند. در مارس 630م/ 9ق پیامبر(ص) از الجیرانه فرستادهای به بحرین و مقارن آن فرستادهی دیگری به عمان فرستاد. اسلام در این زمان در این دو منطقه، ضعیف بود و فقط پس از رحلت پیامبر(ص) و جنگهای «ردّه» و ورود یک سپاه قوی از مسلمانان به این نقاط بود که اسلام با استحکام تمام تثبیت شد.(1)
حاکم ایرانی یمن و عربستان جنوبی به نام باذان در سال 630م/ 9ق با پیامبر(ص) قراردادی منعقد ساخت و خود را تحت حمایت او درآورد. اما در اینکه او دین اسلام را پذیرفته است یا خیر، جای بحث است و ظاهراً باید پذیرفته باشد، زیرا ایرانیان آنجا از دولت ایران مساعدتهای منظم دریافت نمیکردند. پس از مرگ باذان، پیامبر(ص) پسر او را به حکومت صنعا منصوب کرد و نمایندگان او را در قسمتهای مختلف به رسمیت شناخت. لشکرکشیهای خالد بن ولید در ژوئن و ژوئیه و لشکرکشیهای محلی در دسامبر 631م/ 10ق باید با ناامنیها و اغتشاشهای این منطقه مربوط باشد. در مارس 632م/ 11ق رئیس یکی از طوایف آنجا به نام الاسود دو تن از نمایندگان حضرت محمد (ص) را بیرون کرد و پسر باذان را کشت و صنعا را تصرف کرد و قسمتی از یمن را تحت تسلط خود درآورد که به نام نخستین جنگ ردّه در یمن معروف است. این اوضاع بیش از یک یا دو ماه طول نکشید، زیرا الاسود نیز در اوایل ژوئن به دست یکی از عمال خود به نام قیس بن مکشوح از قبیلهی مراد کشته شد. او نیز احساسات ضد اسلامی داشت، زیرا از اینکه پیامبر(ص) شخص دیگری را به ریاست قبیلهی مراد شناخته بود عصبانی بود.
ص:340
نکتهی قابل ذکر در اینجا اینکه در تمام این مدت عناصر ایرانی (اولاد پدران ایرانی و مادران عرب) در یمن یکی از بزرگترین پناهگاههای سیاست اسلام بودهاند.(1)
از نظر وات، تنها در حاشیهی دولت عربستان نیست که ضعف دولت ایران به پیشرفت دولت اسلامی یاری کرده است، بلکه حضرت محمد(ص) پیش از رحلت از امکان حمله به خود عراق اطلاع داشته است و مانع کار، فقط طوایف مسیحی بکر بن وائل و تغلب بودهاند که قدرت بسیار داشتند. با ضعیف شدن ایران پس از سال 628م/ 7ق، این طوایف بار دیگر به فکر افتادند که به داخل سرزمینهای مسکونی آنان حملاتی برند. تقریباً در همان موقع، توسعهی دولت اسلامی، این طوایف را از منطقهی دید و نفوذ پیامبر(ص) خارج نمود. آنچه رخ داده به طور روشن در منابع ذکر نشده است، ولی احتمال دارد پیامبر(ص) اتحادیهای با این طوایف تشکیل داده و از آنها خواسته است که یا مسلمان شوند و یا جزیه بپردازند. هدف حضرت محمد(ص) از این اتحاد، حمله به عراق بود و در ضمن اندیشهی حمله به سوریه را نیز داشته است. اگر این تدبیر صحیح باشد، پس حمله به عراق نه جنبش قبیلهای بوده است تا مسلمانان خود را در آن داخل کنند، و نه یک نقشهی کاملاً اسلامی که طوایف مجبور به قبول آن شده باشند. تمایل طوایف به جنگ با عراق نتیجهی تبلیغ افکار اسلامی بوده است. پیامبر(ص) در سال 630م/ 9ق کمتر حدس میزد که امپراتوری ایران در ظرف مدتی کمتر از بیست سال از صفحهی تاریخ ناپدید شود، اما ناچار ضعف آن را حس میکرده و تصمیم گرفته است که مواظب حرکات داخل امپراتوری باشد. در اثر همین الهام بود که دولت اسلامی علاوه بر حکومتهای دیگر جانشین و وارث امپراتوری ایران نیز شد.(2)
از نگاه وات، حضرت محمد(ص) علاقهی بسیاری به جادهی سوریه داشته و به اهمیت سوقالجیشی این راه برای پیشرفت دولت اسلامی واقف بوده است. این نکات در
ص:341
بزرگترین لشکرکشی پیامبر(ص) به تبوک در نزدیکی خلیج عقبه مشهود بوده که از اکتبر تا دسامبر 630م/ 9ق طول کشیده است. به طوری که گفته شده برای این جنگ حضرت محمد(ص) نیرویی مرکب از 30000 نفر گرد آورد (در مقایسه با جنگ حنین که 12000 نفر بود). این جنگ مقدمهی جنگهای کشورگشایی حضرت محمد(ص) است، نه خاتمهی لشکرکشیهای او.(1)
قبایل کنار جادهی سوریه در مقایسه با دیگر قبایل که حضرت محمد(ص) با آنها تماس داشته است کمتر حاضر به قبول اسلام بودند. تمام یا اکثر آنها مسیحی بودند و از قدیم با امپراتوری بیزانس رابطه داشتند. هنگامی که ستارهی آن دولت رو به افول گذاشت، شاید بعضی از آنها در صدد برآمدهاند که خود را در دامان حضرت محمد(ص) اندازند، اما در آن موقع که حضرت برای چنین پیشنهاد جالبی به اندازهی کافی قدرت یافته بود، اعتبار دولت بیزانس نیز پس از شکست ایرانیان به حد اعلای خود رسیده بود. از دیدگاه وات، این زمینهی لشکرکشی به تبوک بوده است. (2)
وات معتقد است با تحلیلی که از دلایل پیامبر(ص) در توسعهی دولت جدید خود به جانب شمال شد، نباید تصور کرد که خودِ او به طور تحلیلی فکر میکرده است. طرز فکر او بهتر است به عنوان «الهام» توصیف شود، البته اگر مطالبی باشد که ما را قادر به ارائهی چنین توصیفی نماید. جنبهی دینی همواره در افکار او مقام اول را داشته و انگیزهای که او را پیش میبرده است، شوق و علاقهی او به انجام فرمان خدا و گسترش دین اسلام بوده است. او به حقایق سیاسی نیز آشنایی کامل داشته و اگر شخصاً نتوانسته است این حقایق را تجزیه و تحلیل کند، قدرت آن را داشته است که جواب آنها را بدهد.(3)
ص:342
وات در ادامه میگوید نظر مسلمانان بر این است که پیامبر(ص) در سالهای آخر عمر خود حاکم تقریباً تمام عربستان بوده است. اما از سوی دیگر، محققان شکاک اروپایی میگویند که حضرت محمد(ص) به هنگام رحلت فقط بر قسمت کوچکی از اطراف مکه و مدینه تسلط داشته است. از دیدگاه وات، حقیقت بین این دو ادعاست، ولی تعیین حدود کامل آن دشوار است. دولت اسلامی در سال 632م/ 11ق ترکیبی از طوایف بود که با پیامبر(ص) تحت شرایط مختلف متحد شده و کانون آن مردم مدینه و شاید مردم مکه بودند. پس از آنکه دولت اسلام به صورت امپراتوری درآمد، هر طایفهی عرب طبعاً میخواست نشان دهد که در زمان حیات حضرت محمد(ص) با او متحد بوده است.(1)
با توجه به نکات فوق، میتوانیم تصویری از وضع موجود در عربستانِ زمان پیامبر(ص) را به دست آوریم. طوایف اطراف مکه و مدینه همگی با پیامبر(ص) متحد شده و اسلام آورده بودند. در یک وضع مشابه طوایف مرکز عربستان و اطراف جادهی عراق نیز همین حال را داشتند، اما در نزدیکی عراق وضع چنین نبود. در یمن و بقیهی جنوب شرقی گروههای بسیاری به اسلام اعتراف کرده بودند، اما معمولاً شامل قسمتی از یک طایفه بودند و مجموعاً نصف جمعیت را تشکیل میدادند و بیشتر تحت حمایت مدینه بودند. اوضاع در جنوب شرقی و امتداد خلیج فارس نیز همانگونه بود و عدهی مسلمانان نصف جمعیت را شامل میشد. او در مرز سوریه و ماورای خلیج عقبه نتوانسته بود برای انتزاع طوایف از امپراتوری بیزانس موقعیت شایانی کسب کند. لذا میتوان گفت اگر حضرت محمد(ص) حاکم تمام عربستان نبود، توانسته بود تمام عربستان را تا اندازهای متحد سازد. او با تعالیم قرآن که به زبان عربی است و با اصول سیاسی و دینی که اتخاذ کرده بود، اعراب را هوشیار و بیدار کرد که خود را از لحاظ نژاد و فرهنگ واحد یکپارچه بدانند. قرآن عربی نیز بر آنان نازل شده بود و آنها را از مردم حبشه، روم، ایران و یهودیان متمایز میساخت. دین جدید نیز با ادیان این ملل برابری میکرد و میتوانست
ص:343
سر خود را در بین آنها بالا نگهدارد و بنابر اصول سیاسی که با آن توأم بود از اتکا به بیگانگان و غیر اعراب اجتناب میکرد.(1)
به اعتقاد وات، ایجاد یک جامعهی اسلامی بیآنکه با اعتراض و مخالفت برخورد کند ممکن نبود. در آغاز سال 632م/ 11ق، این مخالفت به صورت منظمی درآمد. شخصی به نام مسیلمه در طایفهی بزرگ مسیحی حنیفه در مرکز عربستان خود را به عنوان پیامبر معرفی کرده بود. به طوری که نوشتهاند وی نامهای به حضرت محمد(ص) نوشت که چنین آغاز میشود: «من مسیلمه رحمن الیمامه الی محمد بن عبدالله بسم الله الرحمن الرحیم». حضرت محمد(ص) در جواب نوشت: «من محمد رسول الله الی مسیلمه الکذاب بسم الله الرحمن الرحیم». از نظر وات، این دو جنبش و دو یا سه نهضت محلی دیگر که پس از رحلت پیامبر(ص) به وقوع پیوست به طور کلی سیاسی بوده است. نکتهی جالب این است که همه لازم دیدند که ابتدا به جامعهی اسلامی حمله کنند و چنین کردند، اما نه به نام مسیحیت یا هر دین موجود دیگر، بلکه به نام انبیای خودساختهی عرب. این خود دلیل بارز و مهمی است که قسمتی از آنچه سبب میشد که دین اسلام مردم را جلب کند، آزادی آن از سیاستهای خارجی بوده است. از آنچه گفته شد، این نکته آشکار میشود که اگر قبول کنیم مخالفت با دولت اسلام از لحاظ سیاسی بوده است، مسلمانان حق داشتند که به آن با نظر جنگ ردّه نگاه کنند، چرا که حملههای آنها متوجه دین اسلام بود. پس چنین نتیجه گرفته میشود که میدان پیروزی پیامبر(ص) در عرصهی سیاسی آن نیست که او حاکم تمام عربستان بوده است، بلکه نهادی بنا نهاده است که میتوانست تمام نهضتهای مخالف را در ظرف دو سال پس از رحلت او در هم بکوبد و پایهی امپراتوری بزرگی را بنیان نهد.(2)
ص:344
از دیدگاه وات، در دورههای بعد از حیات پیامبر(ص)، در حالی که اسلام عمدتاً از راه فشارهای اجتماعی که به دنبال فتوحات حاصل میشد گسترش یافته بود، بخشهایی از جهان مانند شرق و غرب آفریقا و جنوب غربی آسیا وجود داشت که آگاهی دربارهی اسلام را اساساً از راه فعالیتهای تجاری به دست آورده بودند. تجار در سرزمینهای شرک علناً مشرکان را به عبادت پنجگانهی روزانه ترغیب میکردند و صفا و صمیمیت تجار و تصورشان از برتری اسلام، روی مشرکانی که ارتباط تجاری با آنها داشتند تأثیر داشت. گفتگوها دربارهی اسلام، از راه ازدواج، به تشکیل جوامع کوچک مسلمان در مناطق مشرکنشین منجر گردید و به تدریج گسترش یافت.(1) بنابراین، اوضاع جهان اسلام عموماً فعالیت تجاری را امکانپذیر و مسافرت را دستکم برای مسلمانان آسان ساخت. به نظر میرسد این مطلب که در هر محل یک منطقهی آزاد تجاری بوده است درست باشد؛ البته این بدان معنا نیست که موقعیت و گستردگی آنها در همه جا یکسان بوده و این مطلب روشن است که تجارت در همهی مناطق اسلامی رونق گرفت و جهان اسلام را به یک فرهنگ مادی سوق داد.(2)
ص:345
«جهاد» و انگیزههای مسلمانان(1)
از دیدگاه وات، «جهاد» در لغت به معنای تلاش و کوشش برای دستیابی به هدفی خاص است و در این معنا به کوشش معنوی اطلاق میگردد و به طور خاصی با جنگ علیه کفار ارتباط دارد که به «جنگ مقدس» (Holy War) تعبیر میشود.(2) به نظر او، گرچه این ترجمه مناسب است، اما بهتر است همان اصطلاح «جهاد» را به کار برد، زیرا برداشت مسلمانان از «جنگ مقدس» با برداشت مسیحیان کاملاً متفاوت است.(3)
او معتقد است پس از اینکه حضرت محمد(ص) در سال 622م/ 1ق به مدینه هجرت نمود، عدهای از پیروان ایشان، به ویژه مهاجران با استخدام و بهکارگیری نیرو و روحیهی بدوی توانستند بر ضد مخالفان خود سازماندهی نمایند و دیگران را به شرکت در این حملات ترغیب کنند. قرآن این حملات را «جنگ یا جهاد در راه خدا» نامید.(4)
وات معتقد است حملات مسلمانان به سرزمینهای اطراف عربستان برای خودِ آنان عادی و برنامهای ازپیشتعیینشده محسوب میشد که از زمان حضرت محمد(ص) آغاز شده بود. این برنامه شکل دیگری از غارتهای بدوی بود که قبایل عرب قرنها با آن خو
ص:346
گرفته بودند.(1)
هدف بدویها در آن حملات معمولاً گرفتن شترها و حیوانات از قبایل دیگر بود و بهترین شیوه، هجوم غافلگیرانه با قدرت زیادهروی به بخش کوچکی از قبیلهی مقابل بود و یقیناً فرار در چنان شرایط سختی، ننگ نبود. ازاینرو، افراد صحنهی مبارزه را ترک میکردند و به همین لحاظ، در بسیاری از حملات تلفات انسانی کمی وجود داشت و احتمالاً گاهی نقش مهمتری داشتند، لذا نابودی افراد هدف اصلی نبود.(2)
وات در ادامه میگوید با توجه به وسعت «جهاد» احتمال اینکه بسیاری از شرکتکنندگان به خاطر به دست آوردن غنائم مادی و نه به خاطر حمیت و غیرت مذهبی شرکت جسته باشند، وجود دارد. بین مفهوم «جهاد» و «تهاجم» تفاوت استراتژیک و اساسی وجود دارد؛ گرچه مسائلی در تهاجمهای بدوی مراعات می شد که در جهاد نیز آنها مورد توجه بود. مثلاً قبیلهی بدوی هرگز علیه گروه همپیمان خودش اقدامی نمیکرد و به پیمان خود وفادار بود. مسلمانان نیز در مدینه با استفاده از این سنت رایج میان بدویها، به طرق مختلف با قبایل دیگر پیمان بستند.(3)
وات در جای دیگر میگوید «جهاد» و لشکرکشی موجب گسترش امپراتوری اسلامی گردید، گرچه مسلمانان افراد را وادار به تغییر عقیده نمیکردند. مسلمانان از آنجا که ادارات محلی را حفظ میکردند می توانستند در سراسر امپراتوری بزرگ اسلامی نظم و امنیت را ایجاد نمایند. عربها فقط با دولت مرکزی هر ایالت ارتباط داشتند و مالیات
ص:347
سرانه را از گروههای تحت حمایت آن دریافت میکردند. در ابتدا همهی مسلمانان از حقوق سالانه بهرهمند بودند، لذا میتوانستند خود را وقف «جهاد» و مسئولیتهای دیگر اجتماعی نمایند. اما بعد از سال 750م/ 132ق این سیستم ضعیف شد، گرچه تا فتح اسپانیا در لشکرکشیها مؤثر بود. وات معتقد است گرچه این تلاشها و حملات مسلمانان به عنوان «جهاد در راه خدا» در نظر گرفته شود، اما نباید فراموش کرد که یکی از انگیزههای مهم در این حملات، به دست آوردن غنیمت بوده است.(1)
از دیدگاه وات، «جهاد» هیچگاه یک پدیدهی کاملاً دینی نبود، بلکه حداقل بخشی از آن یک ابزار سیاسی بود. در واقع، «جهاد» تغییر شکل سنت ایلاتی رزیه بود که ابزاری بسیار مناسب برای شرایطی محسوب میشد که حضرت محمد(ص) فقط مدینه و چند قبیلهی متحد با خود را در اختیار داشت. یک قبیلهی عادی ممکن بود علیه هر قبیله یا عشیرهای که با آن روابط دوستانه نداشت، دست به رزیه بزند. دولت کوچک مدینه از بسیاری جهات شبیه به یک قبیله عمل میکرد. در میان قبایل صحراگردِ منطقه، مدینه متحدان، دوستان و نیز دشمنانی داشت. پیامبر(ص) لااقل در اواخر حیات خود اصرار میورزید که آنان که میخواهند با ایشان کاملاً متحد باشند، بایستی مسلمان شوند و نبوت وی را بپذیرند. در چنین وضعی، مفهوم «جهاد» بدین معنی بود که تمایل پیروان پیامبر(ص) به رزیه متوجه غیرمسلمانان میگردید، و افزایش پذیرشِ اسلام از سوی قبایل نزدیک مدینه نیز بدین معنی بود که افراد جنگجوی رزیهها باید به جاهای بسیار دور از مدینه بروند. شواهدی در دست است که پیامبر(ص) آگاه بود که افزایش متحدان وی با توقفِ رزیه علیه آنان، سبب کمبود مواد غذایی میشود و لذا مقدمات رزیهی وسیعتری را به داخل سوریه که نزدیکترین کشور نسبتاً ثروتمند محسوب میشد، فراهم کرد. مسلماً
ص:348
خلفای بعدی به مجرد به انقیاد درآوردنِ پارهای قبایل ناراضی، لشکرکشیهای وسیعی به سوریه و عراق داشتهاند.(1)
اندیشهی «جهاد» برای اتحاد قبایل عربستان و هدایت نیروهای آنان برای توسعهی عظیم در قرن اول هجری اندیشهای عالی بود، اما این اندیشه حتی برای امپراتوری بزرگ شرق، اصل ارشادی مناسبی در اعمال سیاست نسبت به همسایگان نبود.(2) وقتی قدرت پیامبر(ص) توسعه یافت، بسیاری از قبایل و گروههای کوچک به برقراری اتحاد با وی متمایل شدند. وی از آنها خواست مسلمان شوند تا بتوانند با وی همپیمان باشند. بدین طریق، پیامبر(ص) قبل از وفاتش در سال 632م/ 11ق توانست اتحادیهی(3)
بزرگی از قبایل ایجاد کند. اعضای این قبایل در اکثر مناطق عربستان پراکنده بود. جهاد در سالهای اولیه به سوی قبایل مشرک همجوار که در پیمان با مسلمانان نبودند هدایت شد، اما طولی نکشید که اکثر آنان تشخیص دادند سادهترین راه برای نجات از تهاجم مسلمانان و بهره جستن از اتحادیهی اسلامی، اظهار اسلام و پیوستن به این اتحادیه است، و از آنجا که اعضای اتحادیه حق نداشتند علیه یکدیگر حمله کنند، توان و نیروی قبایل بدوی که قبلاً صرف غارت و تهاجم میگردید، زمینههای جدیدی را درخواست میکرد و چارهای جز رفتن به سرزمینهای دورتر نبود. با تجربهای که مسلمانان از جهاد کسب کرده بودند، توانستند این نیروها را در جهت رشد اتحادیهی اسلامی و استحکام وضعیت داخلی هدایت کنند.(4)
ص:349
از نظر وات، این سخن بدین معنا نیست که اسلام به وسیلهی شمشیر گسترش یافته است، زیرا بتپرستان عربستان بین قبول اسلام و جنگ مختار بودند. برخورد مسلمانان با اهل کتاب (یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) بهتر از برخورد آنان با بتپرستان بود، چون مذاهب اهل کتاب به عنوان خواهر اسلام تلقی میشدند. مسلمانان اگرچه معتقد بودند پیروان حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) از اصالت خویش منحرف گشتهاند، اما آنها را یکتاپرست میدانستند، و به عنوان همپیمان قبول میکردند. اولین شهرهایی که بیرون از عربستان مورد حمله ی اعراب واقع شدند میبایست اسلام را بپذیرند. اما بعدها هدف از «جهاد» تغییر عقیدهی افراد نبود، بلکه تسلیم نمودن افراد در مقابل حاکم مسلمان و تحت کنترل در آوردن آن مناطق بود.(1)
به اعتقاد وات، بدویان حرمتی برای حیات احدی جز افراد همقبیله یا قبیلهی متحد و همپیمان خود و یا افراد متعلق به گروهی نیرومند و قادر بر انتقام، قائل نبودند. درک و شناخت این نظام و متفرعات آن برای بازشناسی و ارجگذاری بسیاری از رویدادها در کارنامهی حضرت محمد(ص) ضرورت دارد. اگر او میتوانست بهرغم وجود مخالفتها و مخالفان در مکه تاب بیاورد، از آن رو بود که قبیلهاش «هاشم»- هرچند بسیاری از افرادش مخالف و منکر دین جدید او بودند- الزام اخلاقی داشت که انتقام هر آسیبی را که به او میرسید بگیرد. در عین حال، این نظام از مجازات کفار و مشرکان مکه و مدینه هم جلوگیری میکرد. اگر رئیس شورای حاکمیت در مکه، حتی با موافقت کل شورا، سعی میکرد که مجرمی را مجازات کند، قبیلهی فرد مجرم خود را در گرفتن انتقام محق میدانست.(2)
از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) هم پیامبر بود و هم سیاستمدار و این ترکیبی است که فهم آن برای بشر امروزی که داعیهی جدایی دین از سیاست را دارد، بسیار
ص:350
مشکل است. به عنوان یک سیاستمدار، حضرت علاقهمند به وحدت اعراب بود؛ اما در عین حال، معتقد بود که وحدت اسلامی اعراب در این واقعیت که رسالت وی مختصِ به مکه نبوده، بلکه تمامی جهان را دربرمیگیرد، تلویحاً نهفته است. به هر حال، به علت طبع زندگی بدوی، وحدت بدون توسعه عملاً غیرممکن است. پایهی اصلی اقتصادی این زندگی، پرورش حیوانات و تعلیف آنها با حرکت نامنظم از نواحیای با مراتع فراوان به نواحیای با چاههای آب دائمی بود. اعراب بدوی هر وقت که میتوانستند برای عبور بدون دردسرِ مردان و کالاهای تجاری آنها از سرزمینهای خود مبالغی دریافت میداشتند. به هر حال، زندگی در صحرای عربستان آسان نبود و یکی از ویژگیهای آن «رزیه» (Razzius) بود که هدف آن ربودن احشام دشمن بود، ولی گهگاه به قتل افراد نیز منجر میشد. مرگ افراد در این رزیهها و سایر جنگها میبایست به نحوی فشار بر منابع محدودِ غذایی را تقلیل داده باشد. در برههی خاصی از حیات حضرت محمد(ص)، ایجاد وحدت در میان اعراب مصادف با پایاندهی به جنگها و رزیهها بود، ولی چنین کاری سبب افزایش فشار بر منابع غذایی موجود میشد.(1)
به گفتهی وات، در فاصلهی میان هجرت حضرت محمد(ص) از مکه به مدینه در سال 622م/ 1ق و رحلت وی در سال 632م/ 11ق، پیامبر اسلام(ص) موفق شد دولتی قدرتمند بنیان نهد. وسعت این دولت را میتوان از لشکرکشی اواخر سال 630م/ 9ق(2) به سوریه به دست آورد که 30000 مرد جنگی پشت سر وی بود. بسیاری و شاید اکثر قبایل بادیهنشین عربستان با وی اتحاد داشتند و استثنای عمده همان قبایل ساکن قلمروی امپراتوری بیزانس بود.(3)
از دیدگاه وات، بخشی از موفقیتهای حضرت محمد(ص) در عربستان چه بسا ناشی از این واقعیت است که با انقراض امپراتوری ایران در سال 628م/
ص:351
7ق، اغلب جناحهای طرفدار ایران برای جلب حمایت، رو به حضرت محمد(ص) آوردند و مسلمان شدند.(1)
از دیدگاه وات، اگرچه مشهور است که اسلام دینی سیاسی است، اما در اندیشههای سیاسی خود موفقیت خاصی نداشته است.(2) اوضاع در ایام حضرت محمد(ص) مرتب بود، زیرا وی میتوانست اندیشهها و نهادهای موجود را برای نیازهای امتِ روبهتوسعهی خویش به کار گیرد و با آن نیازها وفق دهد. در هر حال، وی و جانشینان بلافصلش عملاً از نظر سیاسی به مفاهیم سیاسی همراه با قبیلهی عربی محدود بودند.(3) وات معتقد است رابطهی سیاست و دین هرگز موضوع آسانی نبوده است. سیاست در کار خود مختار است و فعالیتهای سیاسی باید از ملاحظات سیاسی پیروی کند. به هر حال، گاهی اوقات سیاست در جهان اسلام کاملاً در چهارچوب اندیشههای دینی عمل کرده و این گاهی در موفقترین دورههای حکومت اسلامی بوده است.(4)
از نظر وات، سیاست کلی پیامبر(ص) در دوران مکی بر این بود که تعالیم دینی و اعتقادی اسلام و قرآن را تبیین نماید و در دورهی مدنی نیز بر ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اسلام و جامعهی اسلامی تأکید نماید و گرچه حضرت محمد(ص) از نابسامانیهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دینی عصر و سرزمین خویش آگاه بود، اما وی بُعد
ص:352
دینی را بُعد اساسی میدانست و به آن اهتمام میورزید. وات معتقد است که حضرت محمد(ص) و عقلا و فرزانگانِ از پیروانش بایستی جایگاه و اهمیت اجتماعی و سیاسی رسالتش را درک کرده باشند، و این به مثابه عنایاتی است که در ادارهی امور مسلمانان مسلّماً مؤثر بوده است.(1)
از دیدگاه وات، نظر به پیوند دین با سیاست، ممکن است تصور شود که ورود طوایف عرب به درون دولت اسلامی یک امر سیاسی بوده است، نه دینی؛ ولی اینطور نیست، زیرا خروج بنی اسرائیل از مصر هم با سیاست خاورمیانه رابطهی نزدیک داشته است، و این بیان که نهضتی جنبهی ثابت سیاسی داشته، بدان معنا نیست که فاقد جنبهی دینی بوده است، چنانکه در دنیای جدیدِ غرب نیز وضع به همین منوال است.(2)
به اعتقاد وات، اسلام یک نظام اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به وجود آورد که دین جزء اساسی آن به شمار میرفت، زیرا اساس تمام افکار بر آن استوار بود. صلح و امنیتی که در پشت نظام بود، امنیت خدا و پیامبرش بود. این نظام قبایل بدوی و طوایف مختلف را جلب کرد و امتیاز خاصی برای کسی قائل نبود. تمام مسلمانان برابر بودند و حضرت محمد(ص) با پیروان خود با ادب و احترام رفتار میکرد، چنانکه یک رئیس قبیله با افراد قبیلهی خود رفتار میکند. وقتی در امپراتوریهای روم و ایران آثار ضعف پدیدار شد و مردم نیازمند چیزی شدند که آنان را نگهدارد، جامعهی اسلامی وعدهی این ثبات ضروری و لازم را به آنان داد. عرب آن زمان بیشک به دین اسلام به طور کلی توجه داشتند، اما جنبههای اقتصادی، سیاسی و دینی آن را تشخیص نمیدادند. مسألهی اصلی برای آنان این بود که آیا وارد آن بشوند یا در بیرون بمانند. استفاده از مزایای اقتصادی و سیاسی بدون اقرار و ایمان به خدا و پیامبر ممکن نبود. تازه نفس اقرار و ایمان مؤثر واقع نمیشد، مگر آنکه شخص مؤمن عضو جامعهی اسلامی بشود که نه تنها جامعهی دینی بود، بلکه
ص:353
جامعهی سیاسی نیز به شمار میرفت. پس جای هیچگونه شک و تردید نیست که انتقال مردم به جامعهی اسلامی در سالهای 630/ 9ق و 631م/ 10ق یک امر دینی بوده است. در تجزیه و تحلیل محققان غربی، این امر در مرحلهی نخست یک امر سیاسی بوده، اما در حقیقت عوامل سیاسی و دینی قابل تفکیک نیست. (1)
ابعاد جهانی دین اسلام(2)
وات در نگاهی جامع به این مسأله، رسالت پیامبر(ص) را در ابتدای امر در مکه بر دعوت اعراب به اسلام و ایمان آوردن آنان قرار میدهد، سپس در مدینه با تشکیل حکومت و جامعهی اسلامی به گسترش اسلام اقدام مینماید، و پس از صلح حدیبیه، با فتح مکه و از میان برداشتن این مانع بزرگ، اهداف پیامبر(ص) گستردهتر میشود و تا آن زمان که دین اسلام فقط به برخی قبایل، طوایف و شهرهای اطراف مکه و مدینه رسیده بود، به شهرهای دوردست جامعهی اسلامی و کشورهای همسایه اعمّ از روم و ایران گسترش یافت. وات با تحلیل عقلائی مسایل صدر اسلام در دورهی مکی و مدنی، این اقدامات پیامبر(ص) را کاملاً منطقی و عقلانی برمیشمرد که پس از هر موفقیت به دنبال پیشرفت و دستاوردهای بیشتر و گستردهتر بوده است. وات اهداف عالیهی پیامبر(ص) را در نشر و صدور اسلام به سراسر جهان اینگونه بیان میکند که بلافاصله پس از اتمام محاصره، آشکار شد که اهداف پیامبر(ص) بلندتر و سیاستمدارانهتر بوده است. از دیدگاه وات، هنگامی که تاریخ صدر اسلام را به دقت بررسی میکنیم به اجمال درمییابیم که این اهداف عالیه و بلند همواره وجود داشته است. از سوی دیگر، وی این نظرِ برخی از منابع اسلامی، البته نه کهنترینِ آنها را - که پیامبر(ص) دین اسلام را دینی جامع و جهانشمول
ص:354
میانگاشت و امپراتوری بیزانس (روم) و فارس (ایران) و دیگر ممالک کوچک را دعوت نموده تا اسلام را بپذیرند- قریب به یقین نظری نادرست میدانست.(1)
وات دیدگاه برخی از اندیشمندان غربی در این زمینه را رد نموده و دعوت امپراتوریهای روم و ایران و پادشاه حبشه که فردی مسیحی بود، به اسلام را غیرمنطقی میداند. بنابراین، او نامهی پیامبر(ص) به سران کشورهای همسایه را مبتنی بر تدبیری حکومتی در راستای توسعه و گسترش موقعیت اجتماعی و سیاسی خود میداند، نه اینکه حملِ بر جامعیت و جهانشمولی دین اسلام نماید.(2)
همسران پیامبر(ص) و مسألهی تعدد زوجات(3)
از دیدگاه وات، در جامعهی تاجرپیشه و فاقد اصول اخلاقی زمان پیامبر(ص)، جوان یتیمی چون او هر چقدر هم که نابغه باشد، چگونه میتوانست راه خود را پیدا کند؟ وات این سؤال را اینگونه پاسخ میدهد که یکی از طُرق کامیابی چنانکه معمول بود، یافتن زن ثروتمندی بود که با او ازدواج کند و در کارهای تجاری شریک او باشد. وات وضع و موقعیت زنان مکه در آن زمان را تاریک بیان میکند و جز نام معدودی از زنان را در کارهای تجاری و امور اجتماعی برنمیشمرد که توانسته بودند استقلالی به دست آورند، ثروتی به هم رسانند و با پول خود تجارت کنند. وات در ترسیم فضای حاکم بر جامعهی آن روز مکه میگوید طلاق در مکه رواج داشت و مرگ زودرس مردان که فراوان رخ میداد، موجب میشد که زنی سه یا چهار بار ازدواج کند و این رسم، کار زنان مستعد را در تحصیلِ آزادی بسیار آسان میکرد.(4)
وات در باب ازدواج پیامبر(ص) با حضرت خدیجه(س) که زنی ثروتمند و مستقل بود و پیش از این دو بار دیگر شوهر کرده بود، میگوید حضرت خدیجه(س) پیش از
ص:355
ازدواج با پیامبر(ص) در صدد امتحان وی برآمد و او را به عنوان نمایندهی خویش با کاروانی به سوریه فرستاد، و چون حضرت محمد(ص) مأموریت خود را با موفقیت به انجام رسانید، حضرت خدیجه(س) به او پیشنهاد ازدواج داد و پیامبر(ص) نیز پذیرفت. پیامبر(ص) در آن زمان 25 سال و حضرت خدیجه(س) 40 سال بیش نداشت؛ لذا این ازدواج در سال 595م صورت گرفته است.(1)
این ازدواج اهمیت بسیاری برای حضرت محمد(ص) داشت، زیرا موجب تقویت روحی وی شد و به او فرصت داد که نبوغ خود را در تنها راهی که مورد توجه مردم مکه بود، یعنی در تجارت به کار اندازد. او و حضرت خدیجه(س) سرمایهی کافی داشتند و میتوانستند به کارهایی سودمند دست بزنند. اطلاعی دربارهی اینکه آیا حضرت محمد(ص) پس از ازدواج، دوباره به سوریه رفته است یا خیر، در دست نیست؛ ولی احتمال دارد که به این سفر نرفته باشد. حضرت خدیجه(س) پسرعمویی داشت به نام «ورقه بن نوفل» که به دین مسیح گرویده بود و گفته میشود از هنگامی که پیامبر(ص) دانسته بود که به او مانند پیامبران سلف وحی میشود، ورقه از وی حمایت و پشتیبانی میکرده است. همچنین پیامبر(ص) هرگاه که تنها میماند و در مأموریت خود برای پیامبری دچار تردید میشد، به حضرت خدیجه(س) روی میآورد؛ پس ازدواج با حضرت خدیجه(س) نقطهی تحول بزرگی در زندگی پیامبر(ص) بود و بدین جهت است که تا زمانی که حضرت خدیجه(س) حیات داشت، وی زن دیگری نگرفت.(2)
وات در ادامه میگوید در سال 623م/ 2ق دو واقعهی داخلی رخ داده که مهمترین آنها ازدواج حضرت محمد(ص) با عایشه بوده است که در آوریل آن سال صورت گرفت و عروس بیش از نه سال نداشت. یک یا دو سالِ پیش حضرت محمد(ص) از او در مکه
ص:356
خواستگاری کرده بود، ولی او هنوز در خانهی پدر می زیست و حتی احتمال دارد پس از آوریل 623م/ 2ق نیز چند ماهی در خانهی پدر خود مانده و بعداً به یکی از حجرههای خانهی پیامبر(ص) انتقال یافته است.(1)
منابع دربارهی این سالهای حساس چیزی نگفته اند. رابطهی زناشویی بین مردی 50 ساله و دختری 10 ساله که حکم پدر و فرزند را دارند، به نظر عجیب میآید؛ ولی باید به خاطر داشت در قرن هفتم میلادی در عربستان دختران زودتر به سن بلوغ می رسیدند. از این پیوند اولادی به وجود نیامد، ولی دلایلی در دست است که نشان میدهد عایشه در بین هووهای خود زندگی خوشی را میگذرانیده است. این ازدواج بیشتر به علت سیاسی و ایجاد خویشاوندی بین ابوبکر و حضرت محمد(ص) صورت گرفته است. حضرت پس از وفات حضرت خدیجه(س) و سه سال پیش از ازدواج با عایشه با زنی بیوه به نام سوده که 30 سال داشت ازدواج کرده بود.(2)
وات معتقد است اغلب ازدواجهای خود پیامبر(ص) و دختران و دوستانش به علل سیاسی بوده است. در اوت همان سال دختر پیامبر(ص)، حضرت فاطمه(س) با حضرت علی(ع)، پسرعموی حضرت ازدواج نمود و این نشانگر آن بود که حضرت علی(ع) از متحدان نزدیک پیامبر(ص) بوده است.(3)
در آخر ژانویهی 625م/ 4ق، حضرت محمد(ص) با حفصه دختر عمر که بعداً خلیفهی دوم شد ازدواج کرد. این ازدواج رابطهای بین پیامبر(ص) و یکی از اصحاب سرشناسش ایجاد کرد و برای حفصه نیز که شوهر خود را در جنگ بدر از دست داده بود، شوهری مناسب پیدا شد. این ازدواجها مانند ازدواجهای دیگر حضرت یا پیروان او هدف سیاسی داشته است.(4)
به گفتهی وات، کشته شدن تنی چند از مسلمانان در جنگ اُحد برخی مسائل اجتماعی را ایجاد نمود که مهمتر از همه تدارک زندگی زنان و دخترانی بود که بیوه یا
ص:357
یتیم شده بودند. اساس و مستند تعدد زوجات در اسلام یکی از آیات قرآن است که پس از جنگ اُحد نازل شده که بدین شرح است: «وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا».(1)
آنچه در این آیه تعجبآور است آنکه به اشخاصی که 6 یا 10 زن داشتند، گفته شده است که نباید بیش از 4 زن داشته باشند؛ برعکس کسانی را که فقط یک یا شاید دو زن داشتهاند، تشویق میکند که تا 4 زن بگیرند.(2) در این خصوص جزئیات بسیاری در منابع متعدد وجود دارد و آنچه در ذیل خواهد آمد شرح مختصری از آن است. نخستین موضوعی که باید در نظر داشت، شرایط موجود در عربستان پیش از ظهور پیامبر (ص) است و مشکل عمده از همین جا برمیخیزد. از نظر وات، شواهدی در دست است که نشان میدهد در قسمتی از عربستان روابط اجتماعی مردم براساس اصول مادرنهادی بوده است. مردان و زنانی نام برده شدهاند که تعلق به قبیلهی مادر داشتهاند، حتی طوایفی هستند که جد عمومی آنها زن بوده است. اینگونه روابط در مدینه بیش از مکه دیده میشود، چه در مکه اساس اجتماعی بیشتر براساس بدوی بوده است. پس آنچه در پیش از اسلام در عربستان دیده میشود، ادغامی است از این دو نظام که در گروههای مختلف مردم وجود داشته است.(3)
یک گروه مادرنهادی از یک زن و اولاد مذکر و مؤنث او تشکیل میشد و بر این اساس، ممکن بود سازمانهای اجتماعی چندی به وجود آید. از آنچه در عربستان رخ داده است اطلاع صحیح در دست نیست؛ فقط احتمال میرود چیزی نظیر این باشد که هر وقت زنی میمرد، مقام او به عنوان ریاست خانواده به دختر بزرگش منتقل میگردید و پس از او خواهر بزرگترش جای او را میگرفت. املاک تعلق به گروه داشت و برادر آن زن که رئیس بود (از طرف مادر) یا بزرگترین پسرش آن را اداره می
ص:358
کرد؛ بدین معنی که مرد ادارهی املاک را به پسر خود واگذار نمیکرد، بلکه به پسر خواهرش محول میداشت.(1)
وات در ادامه میگوید تنها مسألهی بعد از جنگ اُحد مشکل زنان بیوه نبوده است، بلکه دختران ازدواجنکرده نیز که تحت حمایت عمو و پسرعمو و اقوام دیگر قرار داشتند، جزء این مسأله بودند. برای یک فرد خودپسند و بیعاطفه آسان بود که مانعِ ازدواج دختران تحت حمایت خود شود تا نظارت نامحدودی بر اموال خود داشته باشد. او ممکن بود اجازهی رابطهی نامشروع بدهد. این نامطلوبترین و خستهکنندهترین نوع از دورهی قیمومیت «مادر» در مدینه بوده که اینک با انتقال حق قیمومیت به «مرد» از میان رفته است. در مواجهه با چنین وضعی است که قرآن مردان را به گرفتن چند زن تشویق میکند. البته منظور آن نیست که قیم دختری، خود با او ازدواج کند (مگر آنکه هر دو از محارم نباشند)، بلکه هدف اصلی آن است که اگر تمام مسلمانان چند زن داشته باشند، دختران میتوانند وقتی به سن ازدواج رسیدند فوری شوهر کنند. این اصلاحات برای آن بوده است که اساس خانواده را بر اصول فردی استوار کند و عادات قدیم را که در آن ارزش گروه بر فرد میچربیده است، اصلاح نماید.(2)
به گفتهی وات، حضرت محمد(ص) این نظریه را دربارهی خانوادهی خود به موقع به اجرا گذاشت.(3)
او سه زن داشت و در اوایل سال 626م/ 5ق دو زن دیگر گرفت. یکی زینب بنت خزیمه از طایفهی عمیر بود که سعی داشت با آن طایفه روابط نزدیکتری داشته باشد. او بیوهی یکی از مهاجران بود که در جنگ بدر کشته شده بود و قبیلهی شوهر او با قبیلهی حضرت محمد(ص) رابطهی نزدیکتری داشتند. زینب بیش از 30 سال نداشت و چند ماه پس از ازدواج وفات کرد. دیگری ام سلمه بیوهی ابوسلمه بود که
ص:359
در پی زخمهای جنگ اُحد درگذشت. او و شوهرش هرچند مسلمان بودند، ولی تعلق به قبیلهی مخزوم، یعنی قبیلهی ابوجهل داشتند و به طوری که میدانیم قبیلهی مخزوم یکی از مراکز مخالف پیامبر(ص) در مکه بود. هدف این ازدواج یافتن راهی برای بیوهی یکی از مهاجران بزرگ بود و شاید هدف دیگر آن یاری به پیامبر(ص) برای آشتی کردن با مردم مکه بوده است.(1)
یکی دیگر از ازدواجهای حضرت یک سال بعد، یعنی در آخر مارس 627م/ 6ق صورت گرفت و آن ازدواج حضرت با زینب بنت جحش بود که مورد انتقاد معاصران او قرار گرفته و بعداً نیز بهانهی حملهای از سوی اندیشمندان غربی به ساحت مقدس پیامبر(ص) گردیده است. جزئیات این ازدواج به شرح ذیل است: زینب دخترعمهی حضرت محمد(ص) بود. احتمالاً در زمان هجرت بیوه بوده و به اتفاق برادرانش که مسلمان بودند، به مدینه مهاجرت کرده است. در آنجا برخلاف تمایل وی، حضرت او را مجبور کرد که به ازدواج پسرخواندهاش زید بن حارثه درآید. در سال 626م/ 5ق، روزی حضرت محمد(ص) برای گفتگو به خانهی زید رفت. زید در خانه نبود و زینب را دید که نیمهبرهنه بود. چنین گمان کردهاند که پیامبر(ص) عاشق او شده و از آنجا برگشته است، در حالی که به خود میگفته است: «سپاس باد خدا را! سپاس باد دارندهی دلها را!». چون زید بازگشت، زینب داستان آمدن پیامبر(ص) و امتناع او از آمدن به خانه و گفتار اسرارآمیز او را برای زید بیان نمود. زید فوری نزد پیامبر(ص) رفت و تقاضای طلاق زینب را کرد، ولی حضرت محمد(ص) به او گفت او را نگهدارد. از آن پس، زندگی با زینب برای زید قابل تحمل نبود و سرانجام مجبور شد او را طلاق دهد. وقتی عدهی او به سر آمد، به عقد حضرت درآمد و برای صحیح جلوه دادن آن آیهای بدین شرح نازل شده است: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ
ص:360
وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا».(1)
دربارهی اصل داستان اختلافی نیست؛ فقط بعضی از جزئیات آن مشکوک است و با توجه به کل داستان، نظرات مختلفی داده شده است.(2)
این ازدواج نیز مانند تمام ازدواجهای پیامبر(ص) یا دیگران اهداف سیاسی داشته است. زینب از طرف مادر رابطهی نزدیکی با حضرت داشت و نسبت به او احساس مسئولیت میکرد. خانوادهی پدری او تحت حمایت پدر ابوسفیان بودند و هنگامی که ابوسفیان لشکرکشی مکیان علیه حضرت محمد(ص) را رهبری میکرد، این موضوع از نظر حضرت دور نبوده است. در آن هنگام دو تن از خواهران زینب با دو تن از رهبران مهاجر ازدواج کردند و ازدواج زینب با زید نیز نشانهی آن بود که وی دارای شخصیت مهمی بوده است، زیرا زید در نزد حضرت محمد(ص) مقام شامخی داشت. متأسفانه علت آنکه چرا زینب ابتدا با ازدواج زید مخالف بود مجهول است. مشکل است تصور کنیم که او را شایستهی خود نمیدانسته است. احتمال دارد که چون زینب زن جاهطلبی بوده، میل داشته است با خودِ پیامبر(ص) ازدواج کند. احتمال دیگر آنکه انتظار داشته با شخص دیگری ازدواج کند که پیامبر(ص) به علل سیاسی با آن موافق نبوده است. به هر نحوی که باشد، زینب خود پیش از 626م/ 5ق در صدد ازدواج با پیامبر(ص) بوده و نقشهی آن را در سر میپرورانده است. داستان برخورد پیامبر(ص) با زینب در غیبت زید و مفتون زیبایی او شدن، اغراقی بیش نیست و در منابع نخستین ذکر نشده است. به علاوه، زینب در هنگام ازدواج 35 یا 38 سال داشت و در آن زمان، این سن برای یک زن عرب سن زیادی بود. تمام زنهای دیگرِ پیامبر(ص) به استثنای حضرت خدیجه(س)، هنگام ازدواج
ص:361
با ایشان از زینب جوانتر بودند. ممکن است که زینب زیبایی خود را حفظ کرده بوده باشد، ولی اگر این داستان حقیقت داشته باشد ممکن است برای انسان لااقل این گمان برود که طی زمان در این داستان دخل و تصرفاتی راه یافته است. بعدها مسلمانان همیشه میگفتند که در اسلام رهبانیت نیست و ریاضت آنان از تجرد در اسلام جایی ندارد. با توجه به این مطلب است که باید توجه و علاقهی حضرت محمد(ص) را به جنس زیبا مطالعه کرد.(1)
به نظر وات، موضوع عاشق شدن در همان نگاه اول، به نظر میرسد متعلق به داستان خیالانگیز زندگانی پیامبر(ص) باشد و با آنکه آن را به زحمت ساخته و پرداختهاند، بسیار بعید مینماید که مردی در سن 55 سالگی عاشق زنی 35 ساله بشود. در هر صورت، آنچه مورد انتقاد معاصران حضرت محمد(ص) قرار گرفته، این نکته نبوده است. دلیلی در دست نیست که نشان دهد این رفتار نفسانی و شهوانی برای یک نبی نامناسب باشد، خصوصاً که در آن زمان طلاق متداول و امری عادی به شمار میرفت. آنچه در این ازدواج مورد انتقاد قرار گرفته، ازدواج حضرت محمد(ص) با خویشان نزدیک است. ازدواج با زن سابقِ فرزند، حرام بود و معمولاً پسرخوانده حکم فرزند را داشت و این مسأله بود که عدهای از مردم مدینه را علیه پیامبر(ص) برانگیخت. از آنچه رخ داده است به طور قطع اطلاعی نداریم.(2)
وات در این باره میگوید در آیهی 37 سورهی احزاب نسبت به این موضوع که پسرخوانده حکم فرزند را دارد، اعتراض شده و میخواسته است رابطهی حال را با گذشته کاملاً قطع کرده باشد. در این مورد باید به خاطر داشت که «پسرخوانده» در لغت عرب کاملاً آن معنا را نداشته که امروزه دارد، بلکه فقط نشانگر رابطهای است که خودبهخود رخ داده باشد. ترجمهی کلمهی عربی این است: «کسی پسرخواندهی کسی نامیده
ص:362
میشود که از صلب او نباشد». ظاهراً زید بدین جهت پسرخوانده حضرت محمد(ص) شناخته شده که غلام حضرت خدیجه(س) بوده است و هنگامی که حضرت خدیجه(س) او را آزاد کرد، ابتدا پسرخواندهی حضرت خدیجه(س) و پس از ازدواج با پیامبر(ص) پسرخوانده ایشان شد. پس این رابطه مربوط به اصول خویشاوندی مادری و روابط زناشویی است که همراه آن بوده است. آیهی دیگری که در این خصوص نازل شده است میگوید که افراد را باید به پدر حقیقی آنها نسبت داد و این موضوع به اصل کلی که باید پدر هرکس مشخص باشد مربوط میشود و مقرر داشتن عده در طلاق نیز به همین جهت است. بیش از این در این باره چیزی نمیتوان گفت. البته این موضوع اجتماعی نیاز به اصلاح داشت، اما آیا فوریت نیز داشت؟ آیا ازدواج با زینب از بعضی جهات سیاسی و نیز فوریت آن لازم بوده است؟ از این نکات اطلاعی نداریم. آنچه میتوان گفت فقط این است که در این مسأله عامل اصلی سیاست و اصلاح مسائل اجتماعی بوده است و عشق در آن چندان جایگاهی ندارد.(1)
وات میافزاید که حضرت محمد(ص) در مارس 629م/ 8ق با میمونه خواهرزن عباس عمویش ازدواج نمود تا رابطهی محکمی بین آن دو ایجاد شود، زیرا برعکس اغلب خانوادههای مکه، در خاندان عباس، خویشاوندی مادری تسلط داشت. تشریفات ازدواج پیش از خروج حضرت محمد(ص) از مکه برای انجام مراسم حج به پایان نرسید و در راه مدینه انجام گرفت. عباس نیز به اسلام گروید، ولی در مکه باقی ماند تا به نفع اسلام کار کند.(2)
وات در ادامه به اهمیت ازدواج پیامبر(ص) با ام حبیبه دختر ابوسفیان اشاره میکند و میگوید سیاست و تدبیر ابوسفیان بیش از همگان و رقیبان او در مکه بوده، لذا پس از
ص:363
شکست اتحادیه به بینتیجه بودن مقاومت در برابر پیامبر(ص) پی برده است. شاید هم عقیده به کاهش اهمیت و پایین آوردن سطح زندگی داشته و پیش از محاصره و پس از آن خواسته است از نفوذ خود برای اصلاح و ایجاد اتحاد داخلی استفاده کند. ازدواج پیامبر(ص) با دختر او ام حبیبه نیز وی را امیدوار ساخته که بتواند بیآنکه حیثیت و اعتبار خود را از دست بدهد، با حضرت محمد (ص) سازش کند. او پیش از آنکه به مدینه برود، این افکار را داشته است و چنانکه وقایع بعدی نشان میدهد، وی هنگام اقامت در مدینه با حضرت محمد(ص) تفاهم پیدا کرده است که مکه را بیجنگ تسلیمِ او کند. او در «جوار» بودن را برای همه آزاد گذاشته و حضرت محمد(ص) نیز آن را قبول کرده است که از آنها حمایت کند. البته چنین قراردادی با نظریات و اهداف پیامبر(ص) مناسب بوده است.(1)
از دیگر حوزههایی که وات در کتابها و مقالات مختلف خود به تفصیل بدان پرداخته و از ابعاد گوناگون مورد بررسی و مداقّه قرار داده است، حوزهی مسائل اقتصادی است. وات نقش تجارت، بازرگانی و اقتصاد را اولاً در زندگانی و سیرهی شخصی پیامبر(ص) و ثانیاً در رشد و گسترش اسلام بسیار مهم و خطیر دانسته است؛ لذا عنوان «اقتصاد و پیامبر(ص)» را به عنوان یکی دیگر از موضوعات مهمِ مورد پژوهش در سیرهی پیامبر(ص) انتخاب و مورد تحلیل و بررسی قرار دادیم. اما مهمترین بحثهای وات در خصوص جایگاه مسائل اقتصادی در اسلام و نزد پیامبر اکرم(ص) به شرح ذیل است:
ص:364
جزیه در اسلام(1)
به نظر وات، بینش اصلی قرآنی در خصوص یهودیان و مسیحیان آن است که اینان اهل کتاب هستند و کتابهایی را دریافت کردهاند و و دعوتهایشان اساساً همان دعوتهای قرآن است؛ اما یهودیان و مسیحیان از حقیقت خالص کتاب خود، دستکم تا آن حد که حضرت محمد(ص) را تصدیق نکردند، به انحراف دچار شدهاند. لذا وات معتقد است براساس این بینش بود که حضرت محمد(ص) در سالهای واپسین عمر خود به ابتکاری دست زد که به نظام «اقلیتهای تحتالحمایه» (ذمّی، اهل الذمّه) در درون دولت اسلامی متکامل گردید. گروههای یهودی و مسیحی به شرط پرداخت مالیاتهایی که از آنان طلب میشد و به حق سنگین نبود، اجازه یافتند امور داخلی خود را زیر نظر رهبران مذهبیشان اداره کنند. این روش مربوط به اهل ذمّه از عقاید سنتی اعراب در «حمایت» از عشیرههای ضعیف در مقابل عشیرههای نیرومند نشأت میگرفت؛ اما در عین حال، مسلمانان را قادر ساخت تا از وظیفهی تقریباً دشواری بپرهیزند که به تحمیل اسلام آوردن همهی یهودیان و مسیحیان و یا اخراج آنان از قلمروی اسلام منتهی میشد. به هر حال، در سرزمینی که به بتپرستان و مشرکان اختیار قبول اسلام یا شمشیر داده میشد، مسیحیان و یهودیان توانستند به صورت اقلیتهای تحتالحمایه درآیند. بدین طریق، بینش قرآنی از مسیحیت، هرچند فقط تا اندازهای بر مسیحیان زمان حضرت محمد(ص) منطبق بود، باز هم توانست مبنای روشنی برای حل مشکل مسیحیان در درون دولت اسلامی فراهم آورد. در این زمینه بود که قرآن چیزی به بینش قبلی مسلمانان از مسیحیت در مکه افزود.(2)
از نظر وات، انعقاد عهدنامههایی با طوایف کوچک مسیحی و یهودی نزدیک خلیج عقبه و قبایل کنار جادهی سوریه و تضمین حمایت از آنان در برابر پرداخت مبلغی، این باور را تأیید میکند که حضرت محمد(ص) میل داشته است که این نقطه، منطقهی نفوذ
ص:365
دائم مسلمانان باشد. معاهدات نامبرده بخشی از نظام امپراتوری آیندهی اسلام را تشکیل میداد. از مسیحیان یا یهودیانِ آن سو دعوت به اسلام نشد، بلکه از آنان خواسته شد که فقط از دولت اسلام براساس شرایط چندی اطاعت کنند و مهمترینِ آن شرایط پرداخت جزیهی سالیانهی نقدی یا جنسی معادل آن بود. در عوض به آنان اجازه داده شد که در امور داخلی مانند سابق مستقل باشند و در خارج، تحت حمایت «خدا و پیامبر او»، یعنی دولت اسلامی خواهند بود. اگر جامعهای بیجنگ تسلیم میشد، جزیهای کمتر از آن مقدار که در خیبر درخواست شد میپرداخت. بدین ترتیب، برای عدهای از جوامع کوچک بهتر آن بود که تحت لوای اسلام درآیند.(1)
تاریخ اسلام نشان میدهد که دولت اسلامی وجود اقلیتهای دینی را بر خود هموار کرده و این ناشی از این عقیده بوده که وقتی قول دادند که از گروهی حمایت خواهند کرد، باید آن را به بهترین نحو به جا آورند، زیرا شرف و افتخارشان در گروی آن است. به نظر آنان حتی در عالم سیاست نیز حمایت از اقلیتها بسیار سودمند است. به نظر وات، اینک بخش زیادی از گرفتاریهای دنیای عربزبان امروز در حقیقت مربوط به این است که این سنت را از بین بردهاند و چیز دیگری جای آن را نگرفته است.(2)
از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) از دارایی یهود و نصاری اطلاع داشته و میدانسته است که تصرف این دارایی چه فواید و مزایایی برای او در برخواهد داشت. دور از حقیقت است اگر گفته شود که محرک پیامبر(ص) تا حدی بهبود بخشیدنِ وضع مالی مسلمانان نبوده است.(3)
وات در جای دیگر به خطر افتادن منافع یهودیان بنی قینقاع و بازار آنان توسط مهاجران را محرک دیگری برای پیامبر (ص) برمیشمرد، چرا که احتمال بسیار میرود که پس از آن بیشترِ تجارت داخلی مدینه به دست مهاجران افتاده است.(4) با توجه
ص:366
به مطالب فوق، یهود و نصاری میتوانستند جزو گروههای تحتالحمایهی حاکمیت اسلامی شوند و با پرداخت جزیه به مسلمانان از آزادیهای داخل جامعهی اسلامی برخوردار گردند. اعضای این گروههای تحتالحمایه را «ذمّی» میگفتند.(1) در داخل عربستان قبایل بدوی تقریباً همه بتپرست بودند و ازاینرو، مجبور به پذیرفتن اسلام شدند. در خارج از عربستان نیز از ساکنان بومی انتظار میرفت که ذمّی شوند. هیچگونه فشاری برای اینکه این گروههای محلی مسلمان شوند وجود نداشت و کاملاً مختار بودند به همان حال که هستند باقی بمانند.(2) غنائم منقول بهدستآمده در لشکرکشیها در میان افرادی که در آن لشکرکشی شرکت کرده بودند تقسیم میشد، اما هنگامی که اعراب مسلمان شروع به فتح سرزمینهای اطراف نمودند، علاقهای به تقسیم زمین بین خود و شروع به زندگی کشاورزی نداشتند. مصلحت این بود که کشاورزان ساکن این مناطق، خود به کشاورزی بپردازند، و خراج و اجارهای که این کشاورزان میپرداختند و بین مسلمانان تقسیم میشد، به آنها امکان میداد که نیروهای جنگی حرفهای همیشه آمادهای در اختیار داشته باشند.(3) بدین طریق بود که اعراب توانستند با سرعت بسیار سرزمینهای خود را توسعه دهند و این توسعه را تداوم بخشند. اتباع کامل دولت اسلامی، یعنی مسلمانان از بیتالمال مقرری دریافت داشته و میتوانستند خود را وقف خدمات سربازی کنند. به هر حال، هرگاه مردم سرزمینهایی که بدانها لشکرکشی میشد تسلیم و ذمّی میشدند، لازم بود که برنامهی لشکرکشی به مناطق دورتری فراهم شود و نیز در شهرهای بزرگ سرزمینهای فتحشده یا تسلیمشده به دست مسلمین پادگانی برای نگهداری آنها به جای گذارده شود.(4)
ص:367
از دیدگاه وات، عموماً موقعیت گروههای مورد حمایت مناسب بود، اما اشکالاتی وجود داشت. به عنوان مثال، آنها مجاز نبودند سلاح حمل نمایند و با زنان مسلمان ازدواج کنند و معمولاً از منصبهای بالا در دولت محروم بودند. به همین جهت، یک «ذمّی» احساس میکرد شهروند درجهی دوم است. نتیجهی این احساس در درازمدت این بود که افراد از مسیحیت به اسلام تغییر عقیده میدادند. البته مسلمانان از تغییر عقیدهی آنان چندان خشنود نبودند و در اواخر قرن هفتم میلادی رهبران مسلمان واقعاً از این کار استقبال نمیکردند؛ زیرا اسلام آوردن اهل ذمّه باعث کم شدن مالیات سرانه و آشفته شدن وضع اقتصادی دولت میشد. بنابراین، «جهاد» و لشکرکشی موجب گسترش امپراتوری اسلامی گردید؛ گرچه مسلمانان افراد را وادار به تغییر عقیده نمیکردند. مسلمانان از آنجا که ادارات محلی را حفظ میکردند، میتوانستند در سراسر امپراتوری بزرگ اسلامی نظم و امنیت را ایجاد نمایند. اعراب فقط با دولت مرکزی هر ایالت ارتباط داشتند و مالیات سرانه را از گروههای تحت حمایت آن دریافت میکردند. در ابتدا همهی مسلمانان از حقوق سالانه بهرهمند بودند، لذا میتوانستند خود را وقف «جهاد» و مسئولیتهای دیگر اجتماعی نمایند. اما بعد از سال 750م/ 132ق این سیستم ضعیف شد، گرچه تا فتح اسپانیا در لشکرکشیها مؤثر بود.(1)
از دیدگاه وات، بدون تردید، گسترش فرهنگ اسلامی با مهارت و قدرت اعراب در زمینهی تجارت و بازرگانی میسر گردید. توسعهی فرهنگ اسلام تنها از طریق حضور مسلمانان در مناطقی که زیر نظر حاکم مسلمان اداره میشد تحقق نیافت؛ بلکه صدور کالاهایی که به وسیلهی مسلمانان تولید شده بود به ماورای مرزهای سرزمینهای اسلامی نیز در این امر مؤثر بوده است. در حقیقت، تجارت یکی از ویژگیهای جوامع بشری در
ص:368
مرحلهی نخست توسعهشان است، اما این امر در تمدن اسلامی همواره از موقعیت خاصی برخوردار بوده است. اسلام در آغاز، مذهب تجار و بازرگانان بود، نه مذهب دهقانان و صحرانشینان. عقیدهی یکتاپرستی اسلام با تجربههای محدود بشری در بیابان وسیع خشک ترکیب شد و در قرن نهم میلادی مورد پذیرش ارنست رنان (Ernest Renan/ 1823-1892م) و دیگران قرار گرفت؛ اما چندان ریشهدار نبود. اولین مسلمانان بدویهای صحرانشین نبودند، بلکه افرادی از مرکز تجاری مکه و منطقهی زراعی مدینه بودند. البته این مطلب صحیح است که نیروی انسانی لازم برای حمایت گستردهی مسلمانان، عمدتاً از ناحیهی صحرانشینان تأمین میشد؛ همچنین ممکن است گفته شود اخلاق اسلامی فضیلتهای مهم مربوط به بیابان را در قالب مناسب برای زندگی شهری ارائه کرده و از آن بهره برده است.(1)
از نظر وات، همانطور که بیابان وسیلهای بود که بازرگانان مکه فعالیتهای تجاری خودشان را از آن راه انجام میدادند، دریا نیز وسیلهای برای بازرگانان ایتالیایی مانند ونتاین (Venetian) و سایر تجار آن منطقه به شمار میرفت. از سوی دیگر، بدویها چه در زمان حضرت محمد(ص) و چه بعد از او به ندرت مسلمانانِ دیندار و معتقد بودهاند. در حال حاضر نیز با وجود اینکه میلیونها مسلمان روستایی و دهقان وجود دارد، مذهب اسلام نه تنها پیوستگی چندانی با فعالیتهای کشاورزی مانند دیگر مذاهب جوامع روستایی ندارد، بلکه آنان را نسبت به کارشان دلسرد مینماید. شواهدی بر این مطلب وجود دارد. یکی از آنها این است که اسلام تقویم قمری یا سال 354 روز را پذیرفت و سال شمسی یا هر ماهی که سالش مطابق فصلهای خورشیدی باشد نفی کرد، که چنین تقویمی مورد استفادهی روستایی نیست. دلیل دیگر، مقدار حبوبات و غلات واحهی مدینه
ص:369
است که با رویکرد اسلام، برای نخستین بار به حد بسیار پایین تنزل یافت.(1)
در مقابل این بیتوجهی به بدویها و روستاییان، دین اسلام همواره جو مساعدی برای تجارت پدید آورده است. مکه (اولین مکانی که تجارت در آن پدیدار گشت) یک شهر تجاری و پردرآمد برای تجار بزرگ بود که تجارت و صنایع کوچک را از جنوب فلسطین تا جنوب غربی عربستان با توسعه به سمت آفریقا سازماندهی میکرد.(2)
به گفتهی وات، مکه در عصر پیامبر(ص) در نتیجهی دگرگونی سریع اقتصادی از اقتصاد کوچنشینی مبتنی بر شبانی به اقتصاد پررونقِ مبتنی بر تجارت، شاهد نابسامانی اجتماعی بود. با اینکه اسلام از مکه شروع شد، بیشتر در مدینه شکل گرفت؛ شهری که در آن نیز به سبب تحول از کوچنشینی به کشاورزی، تنشهای اجتماعی وجود داشت. توسعهی اسلام به آن سوی عربستان در سایهی این واقعیت امکان یافت که امپراتوری بیزانس و ایران هر دو پس از یک سلسله جنگهای طولانی از پای درآمده بودند. اعراب به زودی دریافتند که به رهبری حضرت محمد(ص) و جانشینان او میتوانند رومیان و ایرانیان را شکست دهند و در خلأ قدرت موجود، کم و بیش تا هرجا که بخواهند پیشروی کنند. اهداف آنان در وهلهی نخست، به دست آوردن غنیمتهای جنگی و در مرتبهی دوم به دست آوردن زمین بود. آنان هرگز به فکر مسلمان کردن دیگران نبودند. مهم است بدانیم که فقط مناطق اسلامی هستند که با شمشیر توسعه یافتند، نه دین اسلام. روی آوردن مسیحیان و دیگر غیرمسلمانان به اسلام بر اثر فشارهای مسالمتآمیز اجتماعی
ص:370
صورت پذیرفت؛ البته پس از آنکه سرزمینهای فتحشده جزء تثبیتشدهی امپراتوری اسلامی شدند.(1)
از دیگر موضوعات مهم و مطرح در دورهی مدنی پیامبر(ص)، موضوع اهل کتاب، وضعیت و جایگاه آنان در زمان پیامبر(ص)، و نحوهی آشنایی حضرت و نوع تعامل و رابطهی ایشان با آنان است که در این بخش بدان میپردازیم. در ابتدا به عنوان مقدمه به وضعیت اهل کتاب در مدینه در عصر پیامبر(ص) اشاره کرده و سپس به نحوهی آشنایی حضرت و نوع تعامل و رابطهی ایشان با آنان میپردازیم و در آخر، دیدگاه مسیحیان امروزی نسبت به نبوت پیامبر اسلام(ص) را بیان مینماییم:
هنگامی که پیامبر(ص) در سال 622م/ 1ق به مدینه هجرت نمود، این شهر از قرار معلوم از یازده قبیلهی مهم و تعدادی قبیلهی کوچک تشکیل میشد. یهودیان در حدود بیست قبیله بودند که معروفترین آنها بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع بودند. آنان معلوم نیست از پناهندگان یهود بودند یا از خانوادههای عربی بودند که به دین یهود گرویده بودند. به هر حال، یهودیان مدتها بود که در مدینه بودند و حضور آنان سبب توسعه و نشر عقاید یکتاپرستی گشته و قبول پیامبری حضرت محمد(ص) را تسهیل کرده بود. قبیلهی بنی قینقاع دارای زمینی نبودند، بلکه بازاری را اداره میکردند و کارشان بیشتر زرگری و اسلحهسازی بود. احتمال دارد که آنان کاروانهای تجاری نیز به سوریه میفرستادند، اما وسعت و اهمیت آن به اندازهی کاروانهای تجاری مکه نبوده است. دو قبیلهی دیگر دارای زمینهای حاصلخیز در قسمتهای مرتفع و جنوب واحهی مدینه بودند و عدهای از اعراب در بین آنان میزیستند که از لحاظ سیاسی وابسته به آنان بودند. هر قبیلهی یهود با یک یا دو قبیلهی قوی عرب متحد بود و احتمال دارد که شریک
ص:371
ضعیفتر به شمار میرفته است. بدین ترتیب، قبایل یهود تقسیم شده بودند و گروه واحدی را تشکیل نمیدادند.(1)
هر یک از قبایل یهود دارای قلعههای محکمی بود که اگر حملهای به آنان میشد به آن قلعهها پناه میبردند. عقیدهی عموم در مدینه بر این بود که این قلعهها را نمیتوان حتی با یورشهای سهمگینِ طوفانی تصرف نمود و اگر زمانی یکی از این قلعهها به دست دشمن میافتاد جنگ متوقف میشد. احتمال دارد که رؤسای قبایل همیشه در این قلعهها ساکن بودهاند و دیگران هنگام خطر بدان جا پناه میبردند.(2) شایان ذکر است که یهودیان و اعراب با هم ازدواج میکردند و از نحوهی زندگیشان، به سختی از هم تشخیص داده میشدند. زمانی بود که یهودیان بر اوضاع سیاسی مدینه نظارت داشتند و اعراب به آنان وابسته بودند. احتمالاً همین یهودیان کشاورزی را در مدینه و دیگر شهرهای عربستان رواج دادهاند. کلام آخر اینکه هشت قبیلهی اصلی عرب از خانوادههایی بودند که در زمان تسلط یهود بر مدینه در آنجا ساکن شدند و در اوایل قرن ششم میلادی استقلال خود را از یهودیان به دست آوردند و اینک قویتر شده بودند.(3)
به گفتهی وات، هرچند ظاهراً یهودیان مدینه علم و اطلاع چندانی دربارهی دین اسلام و قرآن نداشتند، ولی میتوانستند درک کنند که ادعای حضرت محمد(ص) با معتقدات یهود منافات دارد، و در این موضوع همه توافق داشتند. یهودیان چون متحد قبایل عرب به شمار میرفتند، از یک جهت جزء جامعه یا امت جدید مدینه محسوب میشدند و احتمال دارد که بین بعضی از آنان و حضرت محمد(ص) پیمانی بسته شده بوده است.(4)
حضرت
ص:372
از همان ابتدای کار میدانست آیاتی که بر او نازل میشود، به تعلیمات یهود و مسیحیت شباهت دارد و شاید ادعای او بر پیامبری نیز براساس همین شباهت پیامهای او با پیامبران پیشین بوده است. از قرار معلوم، پس از هجرت بود که پیامبر(ص) در صدد آن برآمد که اساس دین خود را بیشتر براساس دین یهود پیریزی کند و پیش از هجرت از مکه، در صدد بوده است که مانند یهودیان، اورشلیم را قبله قرار دهد.(1)
قبول و ورود بعضی از آداب و رسوم یهود سبب جلب توجه و دوستی آنان نشد. پیامبر(ص) دوست داشت که از طرف یهودیان شناخته شود، زیرا میدانست که بدون یاری و حمایتِ آنان نظام فکریای که میخواست دین خود را بر روی آن بنا نهد، در حال فرو ریختن است؛ حتی حاضر بوده است به آنان اجازه دهد که بعضی از اصول پرستش خود را حفظ کنند، اما بدان شرط که او را مانند یکی از انبیای خود بشناسند. اما یهودیان در صدد مخالفت برآمدند و از دانش خود که در عهد عتیق است برای انتقاد از این ادعای او که میگفت: «قرآن کلام خداست»، استفاده کردند. در یک محیط دانش و معرفت، برای آنان بسیار آسان بود که ثابت کنند که قرآن در بعضی از مسائل با عهد عتیق تفاوت دارد و غلط است و نتیجه بگیرند که قرآن کلام خدا نیست و حضرت محمد(ص) نیز پیامبر او نمیباشد. بدین جهت بود که حضرت محمد(ص) در ماههای اول مبارزه این مسأله را یکی از کارهای مهم خود قرار داده بود.(2)
به گفتهی وات، تعجبآور نیست که قرآن پس از هجرت حضرت محمد(ص) به مدینه و تماس او با گروههای یهودی ساکن آنجا، قدری علیه آنان و به ویژه علیه مدعایشان برهان بیاورد که میگفتند تنها یهودیان هستند که شناخت حقیقی از خدا دارند. حجت اصلی آنجا بود که قرآن اعلام کرد حضرت ابراهیم(ع) به آیین یهود و نصارا نبوده،
ص:373
بلکه به دین «حنیف» یک «مسلمان» بوده است.(1) بهرغم آنکه یهودیان و مسیحیان به حضرت ابراهیم(ع) به عنوان سَلَف ادیان خود حرمت میگزارند، باید گفت این قول قرآن کاملاً حقیقت دارد و ثابت میکند جدای از این دو آیین، شناخت حقیقی دیگری نیز از خداوند وجود دارد. با این حال، چنین حجتهایی به مسلمانان کمک نکرد تا ذهنیت روشنتری از یهودیت را شکل دهند.(2)
از نظر وات، از مسیحیان عصر حضرت محمد(ص) نسطوریان و مونوفیزیتها مهمترین گروه فرهنگی و متمایز از مسیحیانی به شمار میرفتند که جمعاً زیر چتر فرهنگی «یونانی» گرد آمده بودند. هانس کونگ (Hans Kung/متولد 1928م) به عنوان یک الهیدان خط فکریای را در پیش گرفته که قبلاً پژوهشگران متقدم آلمانی آن را طی کردهاند؛ به عقیدهی او بهترین شکل مسیحیتِ شناختهشده برای مردم مکه در آن عصر از طریق گروههای کوچکی از مسیحیان فراهم آمد که گذشتهی یهودی داشتهاند و هیچگاه اعتقادنامهی کلیسای اعظم را نپذیرفته، اما توانسته بودند موجودیت خود را در انزوای نسبی حفظ کنند. این گروهها حضرت عیسی(ع) را به عنوان مسیح و نه اقنوم ربوبی قبول میکردند.(3)
نمیدانیم این عده از مسیحیان با زمینهی یهودیشان یا مونوفیزیتها و نسطوریان عرب با عدهی بیشترشان تا چه اندازه بر عقاید رایج در مکه در خصوص مسیحیت تأثیر گذاشتهاند. به نظر میرسد چشمانداز فرهنگ عمومی اعراب مکه در برخی طرق به نسطوریان نزدیکتر بوده است. به علاوه، گذشته از حضور گروههای متعدد
ص:374
مسیحی در میان اعراب بادیهنشین و شهرنشین، معدودی هم مثل روحانیون و راهبان با آگاهی علمی دربارهی مسیحیت در آن سرزمین میزیستهاند. گمان میرود عامهی اعراب مسیحی فقط معلومات اندکی از مذهب خود داشتهاند.(1)
از کتاب مقدس(2)
و یا حتی از «عهد جدید» ترجمه ای به زبان عربی موجود نبوده، اما امکان دارد ترجمهی بندهای کوتاهی از آن در صومعهها و اماکن مشابه وجود داشته است.(3) شماری از بازرگانان مکه از جمله خود حضرت محمد(ص) به غزه و دمشق، جزء امپراتوری بیزانس و تعدادی نیز به حبشه مسیحی سفر کرده بودند؛ اما چنین کسانی فقط عمدتاً چیزهایی از خصوصیات ظاهری مسیحیت را میآموختهاند، مگر آنکه علاقهی خاصی نشان میدادهاند و نیز گهگاه تعدادی مسیحی بیزانسی و احتمالاً بیشتر هنرمند در مکه به سر میبردهاند. برخی از اعراب از زمان حضور خاندانهای یهودی در مدینه و در واحههای مختلف عربستان، چیزهایی دربارهی یهودیت میدانستند. بدین ترتیب، مردم در مکه از موجودیت ادیان یهودی و مسیحی اطلاع داشتهاند، اما اطلاعات وثیق آنان ناچیز بوده است.(4)
به اعتقاد وات، با دعوت حضرت محمد(ص) در آغاز قرن هفتم میلادی، اسلام در منطقهای رشد و گسترش یافت که اندیشههای یهودی و مسیحی خاصی در آنجا وجود داشت. بازرگانان مکه به طور منظم به جاهایی چون غزه و دمشق در امپراتوری بیزانس که
ص:375
مسیحی ارتدوکس بودند سفر میکردند. آنها همچنین با سرزمین حبشه تماسهایی داشتند که در آن مسیحیان تکسرشتی (منوفیزیت) ساکن بودند. در خود مکه، افرادی مسیحی که بیشترشان غیربومی بودند حضور داشتند، در حالی که در مدینه که حضرت محمد(ص) از سال 622/ 1ق تا 632م/ 11ق در آنجا میزیست، چند طایفهی یهودی به طور دائم ساکن بودند.(1)
وات سرآغاز مناسبات حضرت محمد(ص) با یهودیان و مسیحیان را به اولین سالهای نبوت وی و به زمانی بازمیگرداند که ورقه بن نوفل پیامبر(ص) را اطمینان داد که آیات رسیده به وی قابل مقایسه با چیزی است که حضرت موسی(ع) دریافت کرده است. در نتیجهی همین اعتقاد بود که حضرت محمد(ص) در سال 622م/ 1ق وقتی به مدینه هجرت کرد، منتظر بود که یهودیان نبوتش را بپذیرند، زیرا تردید نداشت پیامهایش تقریباً مشابه همان چیزی است که یهودیان به آن اعتقاد دارند. قرآن گفته است که وحیهای پیشین را تصدیق میکند، و واژهای که آورده «مصدّقاً» بوده است که به معنی «تصدیق حقیقت» موضوع میباشد. با این حال، در مدینه فقط مشتی از یهودیان نبوت حضرت محمد(ص) را پذیرفتند و اکثر آنان نه تنها از پذیرش نبوتش سرباز زدند، بلکه دعوت او را به سخره گرفتند.(2)
به نظر میرسد نکتهی اصلی آن است که چون دعوت حضرت محمد(ص) به نبوت خود مشابه دعوتهای حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) بود، نمیتوانست انکار کند که یهودیان و مسیحیان اهل کتاب نیستند، اما میگفت آنان تا اندازهای از اصل وحی به دور افتادهاند. قرآن حجتهای فراوانی علیه یهودیان و مسیحیان آورده است. وات معتقد است اکثر مسلمانان مدعی هستند قرآن به وضوح بر انحراف کتب آسمانی یهودیان و مسیحیان تأکید کرده است؛ اما او برهان میآورد که چنین نیست، بلکه این نظر ناشی از
ص:376
تفسیر اشتباه آمیز برخی از آیات است که تنها پس از رحلت پیامبر(ص) توسط علمای مسلمان بیان شده است. میتوان گفت بینش اصلی قرآنی در خصوص یهودیان و مسیحیان آن است که اینان اهل کتاب هستند و کتابهایی را دریافت کردهاند و دعوتهایشان اساساً همان دعوتهای قرآن است، اما یهودیان و مسیحیان از حقیقت ناب کتاب خود، دستکم تا آن حد که پیامبر(ص) را تصدیق نکردند، دچار انحراف شدهاند.(1) در روزگاران بعد، این نظریهی «تحریف» کتب مقدس یهود و مسیحیت به نحوی تکامل یافت که مسلمانان همگی بر آن بودند که متون موجود آنها بیارزش است.(2)
به نظر وات، پس از هجرت حضرت محمد(ص) به مدینه، این موضوع موجب تعجب و نگرانی او شد که یهودیان آنجا به جز یکی دو مورد، به جای آنکه او را پیامبر بدانند، از دانش خویش دربارهی عهد عتیق برای خردهگیری و نقد ادعای نبوت وی استفاده کردند. ظاهراً وی در سالهای پایانی عمرش به مسیحیانی برخورد کرد که موضعگیریهای مشابهی داشتند. ازاینرو، موضع مسلمانان نیز تغییر کرد. نخست قرآن، اسلام را دینی همچون یهودیت و مسیحیت و تصدیقکنندهی متون مقدس آنها معرفی میکرد.(3) اما دیری نپایید که برای جلوگیری از زیان رساندن یهودیان و مسیحیان به ایمان مسلمانانِ سادهدل، اقامهی «دفاعیه هایی» علیه آنان ضرورت یافت. مسألهی مهمی که در قرآن بیان شد، این بود که اسلام دین ناب حضرت ابراهیم(ع) است و حضرت ابراهیم (ع) نه یهودی بود و نه مسیحی؛ زیرا وی پیش از نزول تورات بر حضرت موسی(ع) و انجیل بر
ص:377
حضرت عیسی(ع) میزیست.(1)
از سوی دیگر، یهودیان و مسیحیان از وحی نازل شده بر پیامبرانشان منحرف شده و عقیدههای نادرستی را در آن داخل کردهاند که قرآن به صراحت آنها را باطل میشمرد.(2)
وات اتهاماتی را که در آیات مختلف قرآن نسبت به یهودیان مطرح شده، را اینگونه
ص:378
برمیشمرد: 1. متهم به پنهان کردن بخشی از کتابهای آسمانی خویش(1)، از جمله آیات مربوط به پیشگویی ظهور حضرت محمد(ص) به عنوان پیامبر(2)؛ 2. متهم به تحریف، تضییع و تغییر کتابهای مقدس خویش عالماً و عامداً؛(3)
از نمونههایی که در آیهی 46 سورهی نساء آمده، چنین برمیآید که مراد زبانبازیهای آنان برای ریشخند کردن مسلمانان بوده است.(4)
وات در خصوص علل جنگ پیامبر(ص) با یهودیان مدینه، علت اساسی آن را تضاد افکار و عقاید آنها میداند؛ اما معتقد است عوامل مالی هر دو طرف نیز تأثیر داشته است. از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) بیشک از دارایی یهود اطلاع داشته و میدانسته است که تصرف این دارایی چه فواید و مزایایی برای او در برخواهد داشت. دور از حقیقت است اگر گفته شود که محرک پیامبر(ص) تا حدی بهبود بخشیدن به وضع مالی نبوده است. این موضوع در تعیین تاریخ حملههای او به یهودیان نیز اثر فراوان داشته است. از آن سو، یهودیان نیز امیدوار بودهاند که شاید با وساطت و یاری عبدالله بن ابی برتری سیاسی خود را به دست آورند، ولی فروغ این امید با پیشرفت سریع حضرت محمد (ص) خاموش گردیده است.(5)
وات میگوید کسانی که عقیده دارند محرک بشر تنها عوامل مالی است، با نکاتی که ذکر شد به علل تصادم یهودیان و مسلمانان به خوبی پی میبرند، ولی این نکته از نظر من بعید به نظر میرسد. هرچند گفتهام که عوامل مادی موقعیتی ایجاد کرد که موجب شکلگیری اسلام گردید، اما در ضمن این را هم گفتهام که نارضایتی اجتماعی که معلول این وضع است موجب نهضت اجتماعی نمیگردد، مگر آنکه
ص:379
افکاری در آن نقش داشته باشد. لذا با وجود این تأکید که عوامل مادی موجب شکلگیری اسلام گردیده، اختلاف میان یهودیان و حضرت محمد(ص) تنها بر سر امور مالی نبوده، بلکه افکارشان با هم تباین داشته است و جا دارد به این موضوع با دید جامعتری نگریسته شود.(1)
نظریهای که اساس کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» وات بر آن گذاشته شده، این است که یک موقعیت جدید که مخلوق عوامل مادی است احتیاج به افکار جدید دارد. وسعت این تجدد در افکار تقریباً به نسبت وسعت تجدد در موقعیت تغییر میکند. گاهی اوقات، نظیر مواقعی که دین جدیدی بنیاد نهاده میشود، ابتدا آنچه محور زندگی انسان به شمار میرود تحت تأثیر قرار میگیرد، و سپس تغییر در افکار و عقاید مورد توجه واقع میشود. وقتی عقاید مانند عقاید یک دین جدید، نه با شرطی خاص، بلکه با مجموع شرایطی که به نسلهای انسانی مربوط میشود تناسب پیدا کند، با تاروپود زندگی اجتماعی و فرهنگی کسانی که آنها را میپذیرند به هم پیوند میخورد. هنگامی که چنین اتفاقی بیفتد افکاری که مدت مدیدی مردم را راضی کرده و تا حدودی با زندگی آنان پیوند خورده است، به آسانی قابل تغییر نیست. این چیزی است که برای یهود اتفاق افتاد. آنان معتقد و مؤمن بودند به اینکه قوم برگزیدهی خدا هستند و خدا فقط به وسیلهی آنان خود را بر انسانها آشکار ساخته است. بنابراین، درک این مطلب برای آنها مشکل بود که چرا این عقیده را به خاطر درسناخواندهای (به خیال خودشان) مانند حضرت محمد(ص) تغییر دهند.(2)
از دیدگاه وات، مبارزات فکری و عقیدتی میان پیامبر(ص) و یهودیان هر روز سختتر میشد، زیرا هر یک به افکار دینی دیگری حمله و آن را تهدید میکرد. اگر حضرت محمد(ص) بر یهودیان پیروز میشد آنها دیگر قوم برگزیدهی خدا نبودند و دینی برای
ص:380
آنها باقی نمیماند. و اگر حضرت محمد(ص) پیامبر و نبی خدا نبود، پس از نظر مردم شخص فریبکاری بیش به شمار نمیآمد. ریشهی اصلی مبارزه میان آنها همین بود.(1) وات معتقد است بحث به اینجا ختم نمیشود؛ زیرا روابط افراد و گروهها، به ویژه در امور دینی، اغلب در دورههایی است که ویژگیهای روابطشان مشخص نیست. سپس ناگهان یا به تدریج به نقطهای میرسند که در آنجا لااقل رابطه برای یکی از آنها روشن و مشخص است. آنان قبول میکنند که با دیگران دوست هستند یا دشمن، به یکدیگر تعلق دارند یا متعلق نیستند. از همین جاست که قضایا، صحیح یا غلط پیش میروند. وات احتمال میدهد که یهودیان از همان زمان هجرت به این نقطه رسیده بودند که دیگر جای بازگشت برای آنها نبوده است، در حالی که حضرت محمد(ص) تا یک یا یکسال و نیم بعد به این مرحله نرسیده بود. همین که یهود تصمیم گرفت که پیامبر(ص) را رد کند، باید برای این تصمیم خود دلیلی میآورد و به همین جهت بود که در انتقاد از پیامبر(ص) زیادهروی کرد و ایشان نیز چون پس از کوششهای بسیار نتوانست فکر آنها را تغییر دهد، با آنها قطع رابطه نمود.(2)
از دیدگاه وات، موضوع قطع رابطهی پیامبر(ص) با یهود ابعاد مختلفی داشته، که مهمترینِ آن جنبهی عقلی این موضوع بوده است، چرا که آنان به تمام افکار و اندیشههایی که جایگاه حضرت محمد(ص) بر آنها استوار بود، حمله میکردند و میگفتند که بسیاری از مطالب قرآن با آنچه در کتب قدیم نوشته شده و در دست آنهاست، مغایرت و مباینت دارد؛ بنابراین، دروغ است و نمیتوان آنها را وحی و حضرت محمد(ص) را پیامبر دانست. این موضوع بسیار مهم و جدی بود، چرا که اگر عدهای از مسلمانان معتقد میشدند به اینکه آنچه یهودیان میگویند صحت دارد، نظام جامعهای که پیامبر(ص) آن را با زحمت تأسیس کرده بود در هم میریخت، به ویژه با افزایش مخالفت با سیاست او، نیاز
ص:381
به حمایت مردانی بود که از صمیم قلب به دین او ایمان آورده باشند، ولی اقدامات یهود سبب میشد که او از این حمایت محروم گردد و چون یهودیان دارای کتاب بودند، میتوانستند این عمل را به نحو مؤثری انجام دهند.(1)
به نظر وات، حملهی یهود بیشتر معطوف به عقاید دین حضرت ابراهیم(ع) میشد. حضرت محمد(ص) همواره در قرآن گفته بود که پیامهای او نظیر انبیای پیشین است، و از حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی(ع) به عنوان انبیای ادیان یهود و مسیحیت به احترام یاد کرده است. این عقیده را نمیتوان از اسلام جدا دانست و بخش مهمی از ادعای حضرت محمد(ص) است که چندین آیهی قرآن نیز بدان اختصاص یافته است. با وجود این، برای یهود مشکل نبود که نکات مورد اختلاف را تعیین کنند. تنها راه دفاع در برابر اینکه یهود میگفتند قرآن دروغ است، این بود که بگویند این انحراف و خطا از جانب یهودیان است، گرچه حضرت محمد(ص) خود میدانست که این روش کافی نیست، ولی آن را مناسبترین فکر در وضع موجود یافت.(2)
وات در ادامه میگوید قرآن یهودیان و مسیحیان را متهم میکند که در کتابها دست برده و در کتمان و اخفای آنها کوشیدهاند. اما مقصود قرآن از این جمله آن است که یهودیان و مسیحیان بعضی از آیات کتاب را غلط ترجمه و تفسیر کردهاند، ولی بعدها در اسلام اینگونه بیان شده که در تمام یا قسمت اعظم کتاب مقدس انحرافاتی رخ داده است و لذا قابل اعتماد نمیباشد. مراد از این بیان آن است که یهودیان دربارهی بعضی از آیات که نبوت حضرت محمد(ص) را پیشگویی کرده است، سکوت اختیار کردهاند.(3)
به گفتهی وات، از وقایع مهمی که در سال 624م/ 3ق، یعنی پس از جنگ بدر رخ داد و موجب توسعهی قدرت حضرت محمد(ص) گردید، اخراج یا از هم پاشیدن قبیلهی بنی
ص:382
قینقاع بود که در آوریل همان سال (شاید یک یا دو ماه دیرتر) رخ داد. علت ظاهری آن جنگی بود که بین عدهای از یهود بنی قینقاع و مسلمانان رخ داد که در بازار به کسب اشتغال داشتند. هنگامی که یک زن عرب در دکان زرگری نشسته بود، مردی یهودی بیآنکه آن زن متوجه شود گوشه دامنش را با خاری محکم به زمین دوخت، به طوری که زن چون برخاست لباس وی پاره شد و قسمت اعظم بدن او عریان ماند. همه ناظران خندیدند، ولی مسلمانی که در آنجا حاضر بود این حیله را بیحرمتی دانست و به کسی که مرتکب این عمل شده بود حمله کرد و او را کشت و خود نیز کشته شد. از آن پس یهودیان به قلعه و استحکامات خود پناه بردند، ولی حضرت محمد(ص) و مسلمانان فوری قلعه را در محاصره گرفتند.(1)
به نظر وات، اعتماد چندانی بدین داستان نیست، چرا که نظیر آن در داستانهای پیش از اسلام نیز دیده شده، ولی چنین داستانی نشانهی آن است که اختلافات و منازعاتی بین یهود و مسلمانان، و دلایل محکمتری بر شدت عمل پیامبر(ص) علیه آنان وجود داشته است. یهودیان حاضر نبودند جزء امت او شوند؛ لذا پیامبر(ص) نیز با آنان قطع رابطه نمود. با این همه، پیمانهایی بین آنان وجود داشت و پیامبر(ص) نیز همیشه مواظب و مراقب بود که از هرگونه قصور و کوتاهی آنان استفاده و مفاد پیمان را اجرا نماید.(2)
وات در ادامه علت رفتار حضرت محمد(ص) با قبیلهی یهودی بنی نضیر را اینگونه بیان میکند که روزی در تاریخ اوت 625م/ 4ق حضرت به محل سکونت این قوم رفت و از آنان خواست که در پرداخت خونبهایی که میبایست به طایفهی عمیر بپردازند او را یاری کنند. این خونبها بابت دو قربانیای بود که به دست کسی که در واقعهی معونه نجات یافته بود کشته شده بودند. وات معتقد است گزارشهای رسیده در این باب نارساست، چون قبیلهی بنی نضیر متحد عمیر بود و پیامبر (ص) فکر میکرده است آنان
ص:383
باید بیش از دیگر ساکنان مدینه در این قسمت یاری و مساعدت کنند و قبیلهی بنی نضیر عکس آن را فکر میکردند. به هر صورت، قبیلهی بنی نضیر قول دادند که دست یاری بدهند و از پیامبر(ص) خواستند لحظاتی استراحت کند تا غذا حاضر شود. پیامبر(ص) و همراهانش نشستند و به دیوار یکی از خانهها تکیه کردند. چند لحظه بعد حضرت آهسته بیرون آمد و دیگر بازنگشت و پس از چندی همراهان او نیز آنجا را ترک گفتند. وقتی به خانه رسید، فرمود که خدا به او اطلاع داد که قوم بنی نضیر در صدد طرح نقشهی حملهی خائنانه علیه او هستند، چرا که میخواستند همانطور که نشسته بود سنگ گرانی را از بام به سرش بکوبند و او را بکشند. پیامبر (ص) فوری با قبیلهی بنی نضیر اتمام حجت نمود که باید مدینه را در ظرف ده روز ترک گویند وگرنه همه کشته خواهند شد. با وجود این، حق مالکیت آنان بر نخلهایی که دارند محفوظ است و بخشی از محصول آن از آنِ آنان خواهد بود. از دیدگاه وات، چنین اتمام حجتی ظاهراً تناسبی با تقصیر یهود نداشت، زیرا خیانتی انجام نگرفته بود و تنها گمان اینکه یهودیان در اندیشهی چنین خیانتی بودهاند کافی نبود یا شاید مسأله برای نویسندگان غربی کاملاً روشن نیست.(1)
اخراج یهودیان بنی نضیر محرکهای چندی داشته است که نمیتوان گفت کدام یک در ذهن حضرت محمد(ص) قویتر بوده است. شاید دلیل اصلی، یعنی کوشش یهودیان برای کشتن او، بر همه مقدم باشد. احتمال دارد علت دیگر این اقدام آن بوده که حضرت محمد(ص) خواسته پس از اتفاقات ناگوار که برای مسلمانان رخ داده است، روحیهی آنان را تقویت و مقام خود را در مدینه حفظ نماید و در این کار موفق شده است.(2)
برطبق نظر اندیشمندان برجستهی امروز مسیحی، پیامبر شخصی است که پیامهای خدا را برای قومش در شرایط مکانی و زمانی مربوط به آنان ابلاغ میکند. پیامها در این شرایط
ص:384
خاص زمانی و مکانی تا آنجا که به کل ابنای بشر مربوط گردد، به حوزهی وسیعتری از مردم خطاب میکند؛ اما آن پیام در درجهی اول به معاصران بلافصل آن پیامبر مربوط میشود. حضرت عیسی(ع) گفته است: «فرستاده نشدهام مگر به جهت گوسفندان گمشدهی بنی اسرائیل» (انجیل متی، باب 15، آیهی 24). اما پس از رستاخیز او بود که پیروانش خیلی زود دریافتند پیام حضرت عیسی(ع) همانطور که برای یهودیان خیر است، برای سایر امتها نیز چنین است. غالباً پیشگویی حوادث آینده را یک وجه از نبوت شمردهاند، ولی به نظر میرسد غالب پیشگوییهای پیامبری اساساً به نتایج کردار فعلی انسان و عقوبت و پاداش بعدی آن متوجه است. گمان میرود قرآن ارتباط اصلی خود را با اعراب زمان حضرت محمد(ص) قبول دارد، چون مصرانه میگوید این یک قرآن عربی است و اینکه پیامبران آیات را به زبان قوم خود آوردهاند.(1) جاثلیق تیموثی (Catholicos Timothy/728-823م) از پیروان فرقهی نسطوری در سدهی هشتم میلادی تا آن حد پیش میرفت که می پذیرفت حضرت محمد(ص) «در طریق پیامبری گام زده است»، اما رسالت او را قبول نمیکرد و میگفت شاید سبب طی این طریق آن باشد که او از مفهوم اسلامی نبوت آگاه بوده است.(2)
از دیدگاه وات، اکنون مسیحیان میباید در این قضیه با نگرش به سابقهی تاریخی حیات پیامبر(ص) و نتیجهی تاریخی حاصل از آن دوباره تأمل کنند. مسیحیت آن عصر دارای ضعفهایی بوده است. اعراب مکه به علت وفور مواهب اقتصادی دریافتند شیوهی قدیمی زندگی آنان در حال فروپاشی است و به چیزی مثل یک دین تازه احتیاج دارند؛ اما هیچ یک از اشکال موجود مسیحیت نتوانست به نیازهایشان پاسخ دهد. به بیان دیگر، در مکه خلأ مذهبی وجود داشت و مسیحیان نتوانستند آن را پر کنند. قبول اسلام توسط
ص:385
بسیاری از مردم در شمال آفریقا، هلال حاصلخیز (Fertile Crescent)(1) و ایران نشان داد چیزی مثل خلأ مذهبی نیز در این سرزمینها وجود داشته است. بدین ترتیب، دلایلی برای بیان این مطلب داریم تا بگوییم خداوند حامی دین اسلام بوده است تا این دین چیز بهتری بر این مردم عرضه کند. به عبارت دیگر، اسلام نه از طریق طرحریزی انسان، بلکه به ارادهی الهی ظهور کرده است.(2)
وات دیدگاه خود را به عنوان یکی از اندیشمندان مسیحی معاصر دربارهی نبوت پیامبر(ص) اینگونه بیان میدارد: «در تمام نوشتههایم دربارهی حضرت محمد(ص) تقریباً از چهل سال پیش تاکنون همواره این نظر را ابراز کردهام که حضرت محمد(ص) در این گفته که قرآن تصنیف او نبوده، بلکه از بالا به او وحی شده، صداقت داشته است. ازاینرو، در مورد احکام قرآنی لفظ «حضرت محمد(ص) میگوید» را هرگز به کار نبردهام، هرچند متهم به آن شدهام؛ بلکه ترجیح دادهام تا بنویسم «قرآن میگوید». از سال 1953م تاکنون مدافع این نظر هستم که قرآن فعل الهی است که از طریق شخصیت حضرت محمد(ص) به چنان شیوهای عرضه شده که برخی از ویژگیهای قرآن اساساً به بشریت حضرت محمد(ص) ارتباط پیدا میکند.(3)
اخیراً گفتهام آیات الهی را میتوان وساطت ضمیر ناخودآگاه یک پیامبر هم به شمار آورد که نهایتاً از جانب خدا وحی میشود».(4)
از دیدگاه وات، مسیحیان امروزی که فکر میکنند پیام یک پیامبر اساساً متوجه زمان و مکان آن پیامبر است با مسیحیان دورانهای «عهد جدید» در نگرش به آیاتی که آینده را پیشگویی مینمایند، اختلاف نظر دارند. مسیحیان امروزه میگویند اینگونه پیامهای
ص:386
رسولان ممکن است به دو طریق به آینده مربوط شوند: یکی آنکه پیامبری میتوانسته توجه معاصران خود را به مصائبی جلب کند که به عنوان عقوبت گناه خاصی بر آنان نازل میشده و انتظار میرفته در آینده نزدیک گرفتار چنان عقوبتی شوند؛ دوم آنکه پیامهای رسولان شیوههای کلیای را ذکر میکنند که خداوند به چنان شیوهای با انسان رفتار مینماید و در آن هم عقوبت گناه و هم ثواب پرهیزگاری و رهانیدن آنان از مصائب را بازگو مینماید؛ البته پاداش اعمال ثواب فوراً ظاهر نمیگردد.(1)
گمان میرود آنچه در سِفر تثنیه، باب 18، آیات 14 تا 19 آمده و در آنها حضرت موسی(ع) به اسرائیلیها گفته است که خداوند پیامبری را از میان برادرانشان مثل خود او مبعوث خواهد کرد،(2)
یک قاعدهی کلی باشد و به بیان دیگر، میخواهد بگوید وقتی قوم خدا به راهنمایی پروردگار و یا کمک دیگری نیاز داشته باشند، خداوند پیامبری را مبعوث میکند تا به ایشان راهنمایی و کمک کند. این قاعده میتواند به معنی تواتر تمامی پیامبران تلقی شود که در طول سدههای بسیار، قوم اسرائیل را هدایت کردهاند. یهودیان ادوار متأخرتر فکر میکردند این آیات به ظهور مسیح دلالت میکنند و مسیحیان اولیه نیز همین مفهوم را از آیات درک میکردند و آنها را ناظر به آمدن حضرت عیسی(ع) میدانستند (کتاب اعمال رسولان، باب 3، آیهی 22 و پس از آن)(3)از این دیدگاه است که فرد مسیحی میتواند بپذیرد که آیات مزبور به یک مفهوم بر حضرت محمد(ص) نیز دلالت میکنند. در عین حال، هم میباید خاطرنشان ساخت که مسیحیان امروزی تجلی این پیشگویی در فرد را دلیل نبوت او نمیشمارند، بلکه از کیفیت آیاتی که میآورد و از ثمره
ص:387
ی آنها در زندگانی پیروانش، به حقیقت نبوت او پی میبرند.(1) وات معتقد است این نکته را میباید برای مسلمانان روشن نمود که مسیحیان همهی آنچه را که حضرت محمد(ص) وحی خدا شمرده، تماماً صحیح نمیدانند؛ اما معتقدند بسیاری از حقایق الهی وحی شده بر او درست است.(2) آرتور جان آربری (Arthur John Arberry/1905-1969م) در مقدمهی ترجمهی خود از قرآن (به زبان انگلیسی) ستایش عمیق خود را نسبت به ارزش مذهبی این کتاب ابراز کرده است: «این وظیفه (یعنی ترجمهی قرآن) تعهد سبکی نبود و با دلهرهی عظیم شخصی به پایان برده شد و ترجمهی آن مترجم را به چنان آرامش و تحملی سوق داد که همواره شکرگزار آن خواهد بود. ازاینرو، او سپاس عظیم خود را تقدیم هر قدرت یا «قدرتی» مینماید که مردی و پیامبری را برانگیخت که برای نخستین بار این آیات مقدس را تلاوت کرد».(3)
غزوات، سریهها و جنگهای پیامبر(ص)(4)
یکی دیگر از موضوعات مهم و گستردهای که خاصِ دورهی مدنی پیامبر(ص) است و ابعاد گوناگون و وسیعی دارد، موضوع غزوات و جنگهای پیامبر(ص) است که بخش اعظم کتاب «محمد در مدینه» و بخش زیادی از کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدارِ» وات را به خود اختصاص داده است؛ لذا ما نیز بر آن شدیم که به طور مفصل بدین موضوع مهم پرداخته و آن را مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم. اما در این بخش ابتدا به تعریف اصطلاحات رایج در خصوص جنگهای پیامبر(ص) مانند «غزوه»، «سریه»، «رزیه»،
ص:388
«مغازی» و «جهاد» از دیدگاه وات پرداخته و سپس تحلیل و بررسیهای وات از جنگها و غزوات دوران حیات پیامبر(ص) را به ترتیب تاریخی بیان نمودهایم:
آن بخش از زندگانی پیامبر(ص) که به روایت وقایع مابین زمان هجرتش در سال 622م/ 1ق تا رحلتش در سال 632م/ 11ق میپردازد، به «مغازی» موسوم است. «مغازی» را گاه لشکرکشیها یا غزوات(1)
یا سریهها(2)
گفتهاند، اما اصطلاح بهتر آن «رزیه» (Razzius)(3) یا حمله برای کسب غنائم است که از زبان عربی به زبان اروپایی راه یافته است. حمله برای کسب غنیمت در میان قبایل عرب بادیهنشین یک عمل رایج بوده و به شکل فرود آمدن ناگهانی و نامنتظره بر سر گروههای منزوی ساربانان و یا شبانان قبیلهی دشمن و ستاندن و بردن گلهی آنان انجام میشده است. اگر عدهی مهاجمان خیلی زیاد میبود، فرار گلهداران خفت شمرده نمیشد. در اکثر حالات کسی کشته نمیشد و ازاینرو، حمله برای غنیمت تقریباً از نظر اعراب بادیهنشین نوعی ورزش به شمار میرفت. به مرور که قبایل بادیهنشین با حضرت محمد(ص) متحد شدند، او پی برد بهتر است به متحدانش اجازه ندهد تا به یکدیگر دستاندازی کنند و لازم دید تا راهی برای رهایی انرژیشان که قبلاً در حمله برای کسب غنیمت به هدر میرفت پیدا کند. بدین ترتیب، در سالهای پایانی حیاتش چیزی را سازمان داد که میتوان آن را حملات منظم برای کسب غنائم در طول راههای سوریه و عراق نامید.(4)
دیری نگذشت که قبایل صحراگرد و گروههای آسیبپذیر در برابر تهاجم مسلمانان به مصلحت خود دیدند که تسلیم دولت اسلامی شوند تا از این حملات مصون بمانند.
ص:389
این تسلیم برای گروههای مسیحی و یهودی به معنی پذیرفتن موضع اقلیتهای تحت الحمایه، و برای دیگران به مفهوم پذیرش نوعی تبعیت و قبول اسلام بود. به مرور که گروههای بیشتر و بیشتری به این یا آن شکل به امپراتوری اسلام ملحق شدند، لشکرکشی به سرزمینهای دورتر برای کسب غنائم ضرورت یافت. به نظر میرسد تقریباً هر ساله در فصل جنگ یک لشکرکشی صورت گرفته باشد، ولی بازگشت لشکریان پس از هر نبرد به مدینه عملاً ناممکن گردید. در مکانهایی مثل قیروان در تونس یا بصره در جنوب عراق، شهر- اردوگاههایی برای لشکریان در فصل غیر جنگ (جهاد) تأسیس گردید و لشکریان پس از نبرد به اینگونه مناطق باز میگشتند.(1)
وات در جای دیگر به تفاوت میان «غزوه» و «جهاد» اشاره میکند و میگوید واژهای که معادل کوشش انگلیسی (Strive) به کار رفته، جهد است که اسم مصدر آن «جهاد» است. این واژه بعد به معنای «جنگ مقدس» درآمده است. چنین به نظر میرسد که تبدیل واژهی «غزوه» به «جهاد» تغییر نامی بیش نیست، جز آنکه جنبهی دینی به آن داده است؛ ولی کاملاً اینطور هم نیست، بلکه با تغییر زمان تغییری در نحوهی اجرا نیز حاصل شده که دارای اهمیت بسیار بود. «غزوه» مبارزهی طایفهای با طایفه دیگر بود. حتی اگر دو طایفه دوست هم بودند دوستی آنها سرد و خشک بود و ممکن بود هر چند سالی غزوهای نیز میان آنها رخ دهد، در صورتی که «جهاد» مبارزهی دینی جامعهی مسلمان علیه غیرمسلمانان و هدف آن توسعهی جامعه بود. اگر اعضای طوایفی که از سوی مسلمانان مورد حمله قرار میگرفتند به اسلام آوردن خود اقرار میکردند، فوراً از خطر حملات بعدی معاف میشدند. در پی توسعهی جامعهی اسلامی، آماج حملات مسلمانان نیز توسعه پیدا کرده است. این خاصیت «جهاد» بود که نیروی عرب را چنان به کار انداخت که در کمتر از نیم قرن امپراتوری وسیعی از اقیانوس اطلس و جبال پیرنه در غرب تا دره
ص:390
ی جیحون و پنجاب در شرق بنیان نهادند و به یقین میتوان گفت که بدون «جهاد» این توسعه صورت نمیگرفت.(1)
نخستین سریه و غزوهی پیامبر(ص)(2)
به گفتهی وات، از میان وقایعی که در سال 623م/ 2ق رخ داده و در تاریخ اهمیت بسیار دارد، سریهها علیه کاروانهای مردم مکه است که نخستین آنها در مارس همان سال صورت گرفته است. حضرت محمد(ص) عموی خود حضرت حمزه(ع) را که فقط چهار سال از او بزرگتر بود با 30 تن شترسوار مأمور کرد که به سواحل دریای احمر بروند و در کمین کاروانهای مکه که از سوریه باز میگشتند بنشینند. جز این حقیقت که مسلمانان کاری انجام ندادند، از جزئیات این واقعه اطلاع دیگری در دست نیست.(3) طبق گزارشهای رسیده، 300 مرد تحت ریاست ابوجهل، دشمن حضرت محمد(ص)، از کاروان حمایت میکردند و تعداد این عده خود بهترین دلیل بود که مسلمانان اقدامی نکنند. ظاهراً برای انجام جنگ، مانعی وجود داشته است؛ زیرا یکی از رؤسای قبایل چادرنشین که با هر دو طرف متحد بود مداخله کرده و مانع بروز جنگ شده است. این نخستین سریهای است که توسط مسلمانان در سال 623م/ 2ق برپا شده است. در آوریل همان سال یکی دیگر از رؤسای مسلمانان به اتفاق 60 نفر در صدد حمله به یکی دیگر از کاروانهای مکه برآمده و حتی به روایتی دیگر یکی از مسلمانان تیرهایی نیز به سوی کاروانیان رها کرده است، ولی چون نیروی محافظان کاروان قویتر بودهاند، احتیاط کرده و از قصد خود منصرف شدهاند.(4)
ص:391
از دیدگاه وات، غزوهی بدر که در ماه مارس 624م/ 3ق رخ داد، نخستین غزوهای است که انصار در کنار مهاجران در آن شرکت نمودند. به طور کلی، بیشتر افرادی که در غزوات شرکت میکردند، از مهاجران بودند، خصوصاً هنگامی که رهبری غزوه با خود پیامبر(ص) بود. امتیاز میان فعالیتهای مهاجران و انصار در قرآن(1) منعکس شده است که دربارهی مهاجران چنین میگوید: «وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ»؛ و دربارهی انصار میگوید: «وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ».(2)
علت آنکه مهاجران در غزوات شرکت میکردند، آن بود که پیامبر(ص) تصور میکرد که مشرکان و کفار مکه با آنان بدرفتاری کردهاند. یکی از آیات قرآن در این باره میگوید: «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ»(3)،
که مقصود از «جاهدوا» به جنگ رفتن و جهاد کردن است؛ و در آیهی دیگری علت اینگونه رفتار با مردم مکه را دشمنیهای آنان تفسیر میکند و میگوید: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...»(4)میتوان گفت که این آیه پاسخی است به شکایت بعضی از مسلمانان نامی مدینه که عقیده داشتند غزوات امنیت تمام مدینه را به خطر افکنده است.(5)
ص:392
از دیدگاه وات، آثار شرکت در غزوات علیه کفار مکه هنگامی آشکار شد که خون مردم مکه در غزوهی «نخله» در ژانویهی 624م/ 3ق ریخته شد. داستان آن از این قرار است: دستهی کوچکی مرکب از 8 تا 12 مهاجر تحت رهبری عبدالله بن جحش مأمور شدند که به فاصلهی دو روز راه به سمت مشرق بروند و سپس نامهی سربهمهری را که به عبدالله داده شده بود باز کنند و مطابق دستورات آن عمل نمایند. بدین ترتیب، هیچ کس در مدینه نمیتوانست از قصد این عده آگاه باشد و اهالی مکه را مطلع سازد. وقتی عبدالله نامه را باز کرد دید به وی دستور داده شده است که به نقطهای به نام «نخله» واقع در جنوب راه مکه برود و در آنجا در کمین کاروانی که از یمن به مکه باز میگشت بنشیند. عبدالله و بقیهی گروه به «نخله» رسیدند، کاروان را یافتند و بدان ملحق شدند. آنان به دنبال فرصتی برای حمله به کاروان بودند.(1)
وات در تحلیل این غزوه میگوید شاید در ابتدا قصد داشتند حرمت ماه مقدس را بشکنند و یا شاید امیدوار بودند از خونریزی در این ماه خودداری کنند، ولی فوراً متوجه شدند که پیش از آنکه ماه به آخر برسد کاروان به حریم مقدس مکه خواهد رسید که خونریزی در آنجا از محرمات به شمار میرود. اینکه وضع از چه قرار بوده، نمیدانیم. فقط اطلاع داریم که مسلمانان در ماه مقدس به محافظان کاروان حمله کردند، چون وقوع چنین حادثهای اصلاً در جادهی جنوبی مکه انتظار نمیرفت.(2)
وات گزارش غزوه را اینگونه ادامه میدهد که بیش از 4 محافظ با کاروان نبود که یکی کشته شد، دو نفر اسیر شدند و چهارمی فرار کرد و اخبار را به سرعت به مکه رساند؛ مسلمانان نیز در رساندن کاروان و دو اسیر خود به مدینه دچار هیچگونه مانع و مشکلی نشدند. طبق تحلیل او، بیشک مردم مدینه، به ویژه مهاجران از این حادثه شادمان،
ص:393
ولی بعضی نیز ناراحت بودهاند و از توزیع غنائم ممانعت کرده و حتی از قبول یک پنجمِ آن که به حضرت تعلق میگرفت احتراز نمودهاند تا موضوع روشن شود. از نظر وات، مخالفت بیشتر به خاطر شکستن حرمت ماه مقدس بود. بعضی فکر میکردند که دعوت حضرت محمد(ص) به پرستش خدا با اقدام او به شکستن حرمت ماه حرام منافات دارد. برخی نیز تصور میکردند که این عمل سبب خواهد شد که خشم و بلای خداوند بر آنان نازل شود. گروهی دیگر هرچند دربارهی بلاهای خداوند گفتگو میکردند، ولی مقصود آنان بیشتر مردم مکه بود، زیرا از این میترسیدند که علاوه بر انتقام شخص مقتول و کاروان غارتشده، مردم مکه از اینکه این غارت در نزدیکی آنان صورت گرفته است بیشتر خشمگین شوند. از مردم مدینه نیز کسانی که با حضرت محمد(ص) همراه نبودند، این آتش را دامن میزدند و شک نیست مردم مکه نیز کاملاً برافروخته شده بودند و به زودی در صدد انتقامجویی برمیآمدند.(1)
به عقیدهی وات، تردید و نگرانی پیامبر(ص) نسبت به مردم مدینه هنگامی پایان پذیرفت که آیهای بر او نازل شد(2)
مبنی بر اینکه هنگامی که جنگ در ماههای حرام ممنوع است، بازداشتن مردم از راه خدا و ایمان نیاوردن به او و آزار رسانیدن به ایمانآورندگان از کشتن بدتر است. در آن ذکری از خطرات مادی و دنیوی مردم مکه نشده و تعجب آنکه مقدس بودن ماه نیز انکار نگردیده است. آنچه توجه شده اینکه شکستن حرمت این ماه نسبت به بعضی از مخالفتها با دین اسلام بهتر تلقی شده است. با توجه به این ماهها برای یک مسلمان دو حالت امکان داشت که با اصول دین مطابقت مینمود. نخست آنکه مطابق آنچه در آیهی 36 سورهی توبه ذکر شده، این خدا بود که ماهها را مقدس اعلام کرد و لذا کفار نمیتوانند از مقدس بودن ماهها استفاده کنند. دوم آنکه مقدس بودن ماهها از
ص:394
بقایای کفر و شرک است و مسلمانان نیازی به حفظ آن ندارند.(1)
وات سریهی «نخله» را تا جایی که وقایع آن در دست بود شرح داده، ولی معتقد است هنوز نکات بسیاری هست که تاریک و مبهم مانده است. طبق نظر وات، آیهای که دربارهی جزئیات آن بحث کرده، فقط یکی است و انگیزههای آن باید از حقایق خارجی استنباط شود، اما آنچه مسلّم است اینکه پیامبر(ص) کم و بیش تقصیر را به گردن اهالی مکه افکنده است، زیرا آنان قویترین و ثروتمندترین مردم این ناحیهی عربستان یا شاید جهان بودند. هرچند این واقعه کوچک بود، ولی به حیثیت و اعتبار آنها لطمه وارد میساخت، چنان که تحمل آن برای آنان دشوار بود و از آن ساعت در صدد کشیدن نقشهای بودند که درسی به پیامبر(ص) که جامعهای نوپا تشکیل داده بود بدهند.(2)
غزوهی بدر(3)
گزارش و تحلیل وات از وقایع غزوهی بدر بدین شرح است که هنگامی که حضرت محمد(ص) سرگرم مسائلی که ذکر آن گذشت بود، آگاهی یافت که کاروان بزرگی متعلق به اهل مکه از غزه به مکه باز میگردد. احتمال دارد که کاروانهای کوچکی از ترس مسلمانان با هم ملحق شده و تشکیل کاروان بزرگی را داده بودند، زیرا حمایت از یک کاروان بزرگ آسانتر است تا حمایت از کاروانی کوچک. بنابر روایات، ارزش کالاهای این کاروان هزارشتری 5000 دینار بوده است و تقریباً تمام تجار مکه سهمی در آن داشتهاند و در حدود 70 نفر آن را همراهی میکردهاند و ریاست کاروان با ابوسفیان بن حرب بوده که یکی از قویترین افراد مکه به شمار میرفته است.(4)
ص:395
از جهت اهمیت کاروان، حضرت محمد(ص) سعی کرد تا میتوانست نیروی بیشتری برای گرفتن آن گسیل دارد و در این قسمت سعد بن معاذ نیز از او پشتیبانی میکرد. بنابر روایات، حضرت محمد(ص) توانست 300 نفر آماده کند و بنابر فهرست دیگری، 328 نفر از انصار و 86 نفر از مهاجران را آماده ساخت. این عده بزرگترین واحدی بود که تا آن وقت به رهبری پیامبر(ص) تشکیل یافته و نخستین نیرویی بود که انصار رسماً در آن شرکت داشتند. گفته شده است که در پیمان پیامبر(ص) با مردم مدینه مقرر بود که فقط در داخل مدینه از او دفاع و پشتیبانی کنند. اگر چنین باشد، پس در غزوات و لشکرکشیهای اول فقط مهاجران شرکت میکردند و اهل مدینه به طور قبیلهای توجه و علاقهای بدان نداشتند، هرچند ممکن است عدهای شخصاً در آن مداخله کرده باشند. حضور سعد بن معاذ و بیش از 200 تن از انصار در غزوهی بدر آن هم به دنبال وقایع دو ماههی گذشته، نشانهی آن است که تغییری در سیاست انصار پیدا شده و عدهای حاضر شده بودند از سیاست پیامبر(ص) در برانگیختن مردم مکه پشتیبانی کنند.(1)
در عین حال، شاید اهالی مکه از طریق دشمنان حضرت محمد(ص) در مدینه از خطری که کاروان را تهدید میکرد آگاه شده و به رهبری ابوجهل به آماده کردن نیروی بزرگی پرداختهاند. در نتیجه، 950 نفر عازم شدند. ابوجهل امیدوار بود که پیامبر(ص) و پیروان او را تارومار سازد، به طوری که دیگر یارای حمله به کاروانهای مکه را نداشته باشد. بهترین راه برای رسیدن از مدینه بدان جا، راه ساحلی سوریه به مکه بود. پیامبر(ص) روز پیش از جنگ و ابوجهل 9 روز پیش از آن عازم محل شدند. هدف اصلی پیامبر(ص) کاروان بود. ابوسفیان که از مقاصد او آگاه بود با رفتن از بیراهه توانست از برخورد با مسلمانان خودداری کند. ظاهر امر چنین نشان میداد که ممکن است این لشکرکشی با شکست مواجه شود و مسلمانان دست خالی برگردند، و اهالی مدینه آن را
ص:396
بر ترس و ضعف آنان در برابر نیروی مکه حمل کنند؛ لذا در همان نزدیکی باقی ماندند و در شب 14 مارس در کنار چاههای بدر اردو زدند.(1)
در این شب اردوی دشمن از اردوی مسلمانان چندان دور نبود. هیچ یک از دو طرف علاقهی شدید به جنگ نداشت، بلکه بنابر عادت عرب هر طرف میکوشید بی آنکه دست به جنگ بزند، طرف دیگر را تحت تأثیر قرار دهد. اکثر مسلمانان تصور میکردند برای غارت کاروانی آمدهاند که عدهی نگهبانان و همراهانش کمتر از عدهی آنان است. اغلب مکیان هم فکر میکردند به اندازهای قوی هستند که مسلمانان از نزدیک شدن به آنان خودداری خواهند کرد. حتی ممکن است خود ابوجهل نیز چنین تصوری داشته است، هرچند بیمیل نبودند تصادمی رخ دهد. وات محرکهای ابوجهل برای این جنگ را به خطر افتادن تجارت مکه از ناحیهی پیامبر(ص) و مسائل شخصی وی برمیشمرد. به دشواری میتوان گفت که در فکر حضرت محمد(ص) چه میگذشته است. اگر سیاست او برانگیختن مکیان بوده و تصور میکرده است که مسلمانان از عهدهی کفار برنمیآیند، پس سعی داشته است شرایطی به وجود آورد که مسلمانان بی آنکه به شرافت آنان لکهای وارد آید از جنگ اجتناب کنند. این در واقع آن چیزی است که رخ داده است.(2)
هر دو طرف به طور غیرمنتظره چنان خود را نزدیک هم یافتند که بازگشت بدون رسوایی ممکن نبود. دستهای از افراد دیدهبانی اردوی مسلمانان یکی از سقاهای مکیان را اسیر کردند و وقتی از او بازپرسی شد، حقایق سپاه ابوجهل آشکار گردید، ولی تعداد افرادی که او ذکر میکرد به اندازهای بود که مسلمانان تصور کردند دروغ میگوید و او را تنبیه کردند. سپس حضرت محمد(ص) به بازپرسی ادامه داد و دریافت که راست میگوید، و شاید خود او قبلاً اطلاعاتی دربارهی تعداد نیروی مکیان داشته است. به هر شکلی که باشد، اطلاعات پیامبر(ص) دربارهی نیروی دشمن بیش از اطلاعاتی بود که آنان
ص:397
دربارهی نیروی مسلمانان داشتند و این امر ابتکار عمل را به پیامبر(ص) میداد. ایشان چون دریافت که ابوجهل چندان دور نیست، دستور داد تمام چاهها را به استثنای یک چاه که نزدیک مکه بود و مردانش دور آن چادر زده بودند ببندند. با این شرایط، دشمن در صورت نیاز به آب مجبور به جنگ میشد. صبح 15 مارس 624م/ 3ق به طرف چاهها پیش رفتند. البته میدانستند که پیامبر(ص) در همان نزدیکی است، ولی هنگامی متعجب شدند که دیدند بیجنگ نمیتوانند آب به دست آورند. حتی اگر احتیاج به آب هم نداشتند نمیتوانستند دیگر بازگردند، زیرا این اقدام موجب بیآبرویی میشد. جنگ ظاهراً چنانکه رسم عرب بود با مبارزهی تنبهتن آغاز شد که در آن امتیاز و برتری با مسلمانان بود و عدهای از رهبران مکه که ابوجهل نیز جزء آنان بود کشته شدند. در ادامه، هر دو سپاه به مبارزه پرداختند و این منجر به شکست و فرار مکیان شد.(1)
به گفتهی وات، مسلمانان غنائم بسیاری به دست آورده بودند و برای آنکه علاقه به غنائم مانع تعقیب دشمن نشود، حضرت محمد(ص) اعلام کرد که تمام غنائم به استثنای کشتگان و خونبهای زندانیان، به طور مساوی بین کسانی تقسیم خواهد شد که در جنگ شرکت نمودهاند. مبلغ خونبها نیز سنگین بوده است، زیرا عده بسیاری از اسیران از خانوادههای ثروتمند بودند. کسانی که به اندازهی کافی بانفوذ یا ثروتمند نبودند، پیامبر(ص) آنان را بدون دریافت خونبها آزاد کرد. با یک یا دو تن از اسیران با سختی و خشونتی رفتار شد که واقعاً نمونهی خشونت عصر بوده است. عقیدهی رایج بر این بود که شخص هرطور که بخواهد میتواند با اسیر خود رفتار کند، ولی همیشه این نکته را در نظر داشتند که چه رفتاری در خور او و قبیلهی اوست. هنگامی که خبر این خشونتها به پیامبر(ص) رسید اقدام به منع آنها نمود، اما به دستور او دو اسیر دیگر اعدام شدند. یکی
ص:398
از آن دو اشعاری در هجو پیامبر(ص) سروده بود و دیگری گفته بود که داستانهای پارسیای که میداند، از داستانهای قرآن بهتر است.(1)
وات موضوعاتی چون نحوهی رفتار با اسیران را بسیار مهم میداند، چرا که نگرش محیطی را که اسلام در آن ظهور یافته بود نشان میدهد. از دیدگاه او، آنچه موجب این پیروزی شده بود اولاً این بود که کفار مردمی سالخورده بودند، در صورتی که مهاجران جوان و پرشور. در ثانی، مسلمانان به خاطر اعتقادی که به زندگی آینده داشتند با شجاعت میجنگیدند و اعتماد و توکل پیامبر(ص) که بر ایمان راسخ او به خدا استوار بود، در پیروانش ایجاد اعتماد مینمود.(2)
از نظر وات، شکست بدر برای اهل مکه واقعهی غمانگیزی بود. از 15 تا 20 نفر افراد بانفوذ و سرشناس مکه 12 تن کشته شده بودند. ابوسفیان زنده بود و البته بر سیاست مکه در سه سال بعد نظارت داشت و مردان جوان دیگری بودند که کمکم بزرگ میشدند و جای گذشتگان را میگرفتند. با وجود این، از دست دادن قدرت و تجربه، و حیثیت و اعتبار نیز بسیار مهم بود، هرچند که اثرات آن فوراً ظاهر نشد. با اینکه مردم مدینه با نیروهای کمی وارد جنگ شدند و پیروز گشتند، اما باز این شهر قدرت و مهارت لازم را برای اینکه بتواند جای مکه را در تجارت بگیرد و پایتخت عربستان شود نداشت. به هر حال، در اعتبار مکه تزلزلی رخ داده بود. دشمنان قدیم مکه مانند طایفهی هوازن در فکر بودند که چه هنگام دگربار با مردم مکه زورآزمایی خواهند کرد.(3)
به نظر وات، ابوجهل در نظریهی خود حق داشت که میگفت مبارزهی حضرت محمد(ص) برای به دست گرفتن موقعیت مکه است. مکیان فقط هنگامی میتوانستند اعتبار خود را دوباره به دست آورند و حفظ کنند که حضرت محمد(ص) را خرد کرده
ص:399
باشند، و میبایست تمام کوشش آنها متوجه این امر میشد. پس پیامبر(ص) در انتظار واکنش شدیدی از سوی مردم مکه بود و در وهلهی نخست، میبایست کارها را طوری پیش ببرد که بتواند با این واکنش مقابله کند. از دیدگاه وات، این اشتباه است که به حادثهی بدر فقط به دید یک واقعهی سیاسی نگاه شود، زیرا این غزوه برای حضرت محمد(ص) و پیروانش دارای مفاهیم دینی عمیقی بوده است. آنان این پیروزی شگفتانگیز را اثر ایمانی میدانستند که آنان را در روزهای نومیدی حمایت و حفاظت کرده بود. این خدا بود که به سبب ایمان به او آنان را پیروز گردانیده بود. قرآن تفسیر دینی این واقعه را در جاهای مختلف آورده است و میگوید: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(1).(2)
غزوهی اُحد(3)
به گفتهی وات، در حدود 11 مارس 625م/ 4ق بود که سپاه عظیمی از مکه عازم مدینه گشت. ابوسفیان شخصاً ریاست و رهبری سپاه را بر عهده داشت و نه تنها تمایل و ارادهی او موجب این لشکرکشی شده بود، بلکه امتیاز فرماندهی نیز به قبیلهی او داده شده بود. سپاه آرام پیش رفت و در پنجشنبه 21 مارس به قسمت شمالی واحههای اطراف مدینه رسید و در محلی در جنوب کوه اُحد اردو زد. در نزدیکی محل، مزارع غلات بود که در آن موقع همه به بار آمده بودند و مکیان از آنها برای چرانیدن احشام خود استفاده میکردند تا مردم مدینه را برانگیزند و به جنگ بکشانند.(4)
ص:400
عصر پنجشنبه بود که یکی از پیشاهنگان اخبار کامل نیروی مکیان را به حضرت محمد(ص) رساند و تعدادی از انصار تمام شب از اقامتگاه ایشان محافظت میکردند. صبح روز جمعه مسلمانان شورای جنگی تشکیل دادند، حضرت محمد(ص) و عبدالله بن ابی و شیوخ قوم تصمیم گرفتند در مرکز استحکامات و بناهای دیگر که نزدیک هم قرار داشت بمانند و بدین ترتیب، دشمن مجبور بود آنان را محاصره کند یا به جنگ خانهبهخانه تن در دهد. عدهای از جوانان و دو تن از رؤسای قوم استدلال میکردند که اگر اجازه دهند مکیان مزارع را از بین ببرند، نشانهی ترس آنان است و حیثیت و شهرت آنان در مقابل طوایف چادرنشین لطمه خواهد خورد. پس بهتر آن است که از سنگرهای خود بیرون بروند و به جنگ بپردازند. حضرت نظر جوانان را قبول کرد و گفت اگر پیامبری لباس جنگ دربرکرد دیگر نباید آن را بیرون آورد تا خدا بین او و دشمنانش تصمیم بگیرد.(1)
بنابر روایات، حضرت محمد(ص) و یارانش شب را در نزدیکی دشمن به سر بردند. سحرگاهان با استفاده از اطلاعاتی که از وضعیت محل داشتند، بی آنکه دیده شوند خود را به سرازیریهای کوه اُحد رساندند. بدین ترتیب، اردوی دشمن بین آنان و ساکنان اصلی واحهها قرار گرفت. حضرت برای حافظت جناح چپ 50 تن از تیراندازان خود را در برآمدگی مشرق گمارد. ایشان نیرویی بزرگتر از آنچه در بدر داشت، آماده کرده بود که برخی شمار نفرات آن را تا 700 نفر نوشتهاند. مکیان به مراتب بیشتر از این عده بودهاند، اما روحیهی بسیاری از آنان خوب نبوده است. پیامبر(ص) محل خود را در میدان نبرد با مهارت انتخاب کرده بود. قسمت اعظم واحهها را به دست دشمن سپرده بود، اما حساب کرده بود که استحکامات پراکنده بر روی واحهها میتوانستند در مقابل حملهی مکیان استقامت نمایند و مکیان وقت خود را صرف گرفتن و تسخیر این استحکامات نخواهند کرد و مجبور خواهند شد به سپاه حضرت محمد(ص) حمله کنند و برای چنین اقدامی
ص:401
ناچار خواهند بود از کنار وادی بگذرند و به سوی تپهها بروند و در این حالت شیب کوه مانع از آن خواهد شد که سوارهنظام بتوانند وارد عمل شوند و از برتری نفرات نیز سودی نخواهند برد.(1)
وات احتمال میدهد که جنگ در 23 مارس 625م/ 4ق با حملهی سوارهنظام مکیان به اردوی حضرت محمد(ص) آغاز شده است و آنان در اثر تیراندازی سربازان حضرت محمد(ص) به عقب رانده شدهاند. سپس علمدار سپاه به قصد جنگ تنبهتن پیش آمده، ولی طولی نکشیده که جنگ همگانی خونینی در میدان درگرفته است و افراد قبیلهای که امتیاز حمل عَلَم را داشتهاند، با کمال شجاعت در برابر حملههای سنگین دشمن مقاومت کرده و جنگیدهاند و 9 تن از این افراد در راه حفظ عَلَم کشته شدهاند و این عده برای یک قبیلهی کوچک خسران بزرگی بوده است. با وجود این، عَلَم به دست مسلمانان نیفتاده، ولی پیادهنظام مکه در برابر حملهی مسلمانان تاب مقاومت نیاورده و پا به فرار گذاشتهاند. در آن هنگام که مسلمانان پیروزی را از آنِ خود میدانستند، ناگهان ورق برگشت. سوارهنظام که در جناح راست و تحت فرماندهی خالد بن ولید بودند، چون متوجه بینظمی نیروی مسلمانان گردیدند و دیدند که تیراندازان محل خود را ترک کرده و به بقیهی سپاهیان پیوستهاند، فوراً بر سر چند تیراندازی که باقی مانده بودند تاختند و از پشت به سپاه مسلمانان حمله بردند. اغتشاش در لشکر پیامبر(ص) پیدا شد، مخصوصاً وقتی که فریادی شنیده شد که میگفت پیامبر(ص) کشته شده است. گرچه حضرت در واقعِ امر کشته نشده بود، ولی برای مدتی جنگ تنبهتنِ سختی در اطراف او درگرفت؛ چنان که از ناحیهی صورت و پا زخم برداشت. پیامبر(ص) و یارانش کمکم خود را به دامنهی تپه رساندند. در اینجا بود که مسلمانان دور هم گرد آمدند و نظم و ترتیبی به نفرات خود دادند. در این هنگام موقعیت مسلمانان که کمی از زمان شروع جنگ بهتر شده بود، دفاع را آسانتر میساخت و به همین دلیل بود که پیامبر(ص) آنچه را انتخاب کرد، از دسترس سوارهنظام
ص:402
مکیان خارج بود و در نتیجه، حمله به کوه متوقف گردید. هرچند مکیان مدت دیگری در میدان باقی ماندند، ولی سرانجام ابوسفیان پس از آخرین اتمام حجت و تهدیدی که کرد، به نیروی خود دستور عقبنشینی داد.(1)
وات در پاسخ این سؤال که جنگ اُحد به نفع کدام طرف خاتمه یافته است، میگوید بعضی از محققان غربی بی آنکه به گزارشهای صدر اسلام توجه کنند، تصور کردهاند این جنگ به شکست مسلمانان انجامیده و پیروزی بزرگی برای مکیان بوده است. از نظر نظامی، این تصور اشتباه است. هدف نظامی مکیان انهدام و از بین بردن جامعهی اسلامی یا چیزی نظیر برانداختن حضرت محمد (ص) از مقامی که داشته و یا از بین بردن نفوذ او در بین اهالی مدینه و نظایر آن بوده است، ولی در برآوردن این هدف کاملاً ناکام بودهاند.(2)
مطلب دیگری که نشانگر ناکامی مکیان بود، اینکه آنان نتوانستند خبر پیروزیهایی را که در مراحل آخر جنگ به دست آورده بودند به مکه برسانند. ابوسفیان البته میدانست که باید قدرت حضرت محمد(ص) را درهم شکند و ظاهراً پیش از آنکه میدان جنگ را ترک کند، اطلاع داشت که شایعهی کشته شدن پیامبر(ص) دروغ است. پس چرا عقبنشینی کرد و اقدامی دیگر ننمود؟ جواب این است که کار دیگری از او ساخته نبود و نمیتوانست دوباره به سپاه پیامبر(ص) حمله ببرد، زیرا بسیاری از مردان او و اسبهایشان به تیر دشمن مجروح شده بودند. علاوه بر این، جنگ گروهی برخلاف سنتهای جنگی عرب بوده است. همچنین رفتن به جنوب و واحهها خردمندانه نبود. او میدانست که عبدالله ابن ابی و قسمت اعظمی از نیروی مدینه در جنگ شرکت نداشتند، ولی بیشک برای دفاع از استحکامات خویش آماده بودند. شاید وی انتظار داشته است که از طریق سیاسی بر عبدالله بن ابی پیروز شود، چرا که مطالبی دربارهی عدم علاقهی او به پیامبر(ص) شنیده بود. شاید علت تصمیم او آن بوده که متوجه شده است که نیروی پیاده
ص:403
نظام او در جنگ با مسلمانان ضعیفتر باشد و اخلاق و روحیهی آنان هم در این هنگام میبایست بسیار ضعیف شده باشد. پس با از بین رفتن نیروی سوارهنظام، بهتر آن دیده است که به مکه بازگردد. اما برای پیامبر(ص) از نظر نظامی نتایج جنگ ناراضیکننده نبوده است، زیرا مسلمانان نشان دادند که با مکیان مساوی و برابر هستند و پیادهنظام آنان میتواند با دشمن برابری کند. افزایش تعداد کشتگان بیشتر در اثر حملهی سوارهنظام بوده است و مسلمانان در آن هنگام فقیر بودند و نمیتوانستند گردانی از سوارهنظام تشکیل دهند. با وجود این ناتوانی، پیامبر(ص) توانسته بود خود را در مقابل مکیان حفظ کند و این تنها چیزی بود که در هر حال میتوانست انجام دهد.(1)
از دیدگاه وات، آنچه گفته شد در درجهی دوم اهمیت قرار داشت. مسألهی اصلی آن بود که هنوز به موقعیت حضرت محمد(ص) در مدینه لطمهای وارد نیامده بود. گرچه مسلمانان عدهی بیشتری را از دست دادند، ولی از اینکه بگذریم، این جنگ به سود آنان پایان پذیرفت. نتیجهی عملی آن اینکه هر دو طرف لازم بود یک بار دیگر با هم روبرو شوند تا نتیجهی قطعی به دست آید و در ضمن هر دو میبایست بر نیروی خود بیفزایند. این موضوع تنها یک مسألهی نظامی نبود، هرچند حضرت محمد(ص) میتوانست از جلب کمکهای نظامی برخوردار شود، چرا که او رهبر یک نهضت دینی بود و با جریان نیروهای ضروری اجتماع پیش رانده میشد. مکیان نیز از سوی دیگر سعی داشتند امتیازی کسب کنند که با وضع جدید مناسب باشد.(2)
از نظر وات، اگر جنگ اُحد برای پیامبر(ص) یک شکست نظامی نبوده، لااقل یک شکست روحی بوده است. دلیل این نکته آنکه او و مسلمانان پیروزی بدر را نشان ویژهی رحمت خدا نسبت به خود و تأیید نشر اسلام میدانستند که خداوند آنان را برای انجامِ آن دعوت کرده بود. ازاینرو، پس از بدر دارای روحیهای قوی و از این پیروزی شاد و
ص:404
مسرور بودند و نمیتوان آنان را حقیقتاً از این باب سرزنش کرد، چرا که در تمام قرون و اعصار این تمایل در تمام ادوار دینی دیده شده است. لذا مسلمانان چنین نتیجه گرفته بودند که در آینده همیشه پیروز خواهند شد.(1)
تحلیل نهایی وات با توجه به آیات مربوط به جنگ اُحد این است که مصائب جنگ اُحد به دستور خدا بوده است؛ قسمتی از باب تنبیه به سبب عدم اطاعت و قسمتی به عنوان آزمایش ثبات و ایمان آنان. در عین حال، مسلمانان را تذکر داده است که موفقیت نسبی مکیان نشانهی رحمت خدا به آنان نیست و این توفیق به خیر و صلاح آنان پایان نخواهد یافت، بلکه سبب خواهد شد که بر عدم اطاعت از خدا بیفزایند و این موجب بروز خشم خدا و تنبیه آنان خواهد شد. وات معتقد است که این جنگ اُحد بود که این مسائل نظامی و دینی برای پیامبر(ص) ایجاد کرد. این امتحان مسلمانان را قادر ساخت که از فرصتهایی که پیش میآمد حداکثر بهره را ببرند.(2)
غزوهی خندق یا احزاب(3)
به گفتهی وات، محاصرهی مدینه که در نزد مسلمانان به «جنگ خندق» معروف است، در 31 مارس 627م/ 6ق آغاز شد و در حدود دو هفته طول کشید و نهایت تلاش مکیان برای درهمشکستن قدرت حضرت محمد(ص) به شمار میرفت. مکیان برای این کار اتحادیهی بزرگی تشکیل داده و حتی عدهای از طوایف بدوی که هیچگونه تبعیت و وابستگی به آنها نداشتند، نیز در آن شرکت کرده بودند. قبیلهی یهودی بنی نضیر که در این زمان در خیبر به حال تبعید به سر میبردند و تمایل به بازگشت به خانههای خود داشتند، اهالی مکه را در تشکیل این اتحادیه یاری کردند و حتی به بدویهایی که در حمله شرکت میکردند، قول دادند که نیمی از خرمای خیبر را به آنها بدهند. بنابر گفتهی
ص:405
مورخان، سپاه مکیان 10000 نفر بوده و از همان راهی که دو سال پیش طی کرده بودند به مدینه نزدیک شدند و قسمتی از اردوگاه خود را در دامنههای ملایم کوه اُحد برپا کردند تا مانع از آن شوند که مسلمانان از ارتفاعات استفاده کنند.(1)
تلاشهای پیامبر(ص) و مسلمانان در ظرف دو سال گذشته نتوانسته بود مانع تشکیل اتحادیه شود. آنان فقط توانسته بودند از ملحق شدن بعضی از طوایف به آن اتحادیه ممانعت کنند و در عین حال، بر قدرت خود نیز افزوده بودند. افراد و گروههای کوچکی از نواحی مختلف به مدینه آمده و سکونت اختیار کرده بودند و با مسلمانان همکاری داشتند. ساکنان قدیم مدینه، یعنی انصار نیز از صمیم قلب از سیاست حضرت محمد(ص) پشتیبانی میکردند؛ فقط جمعی از منافقان از روش حضرت انتقاد داشتند و در موفقیت او مردد بودند. مطابق آیات قرآن، عدهای از آنان میل داشتند از جنگ خودداری کنند و اگر فرصتی دست میداد حاضر بودند به دشمن بپیوندند. قبیلهی یهودی بنی قریظه که در مدینه باقی مانده بودند، سعی داشتند بیطرفی خود را حفظ کنند. به طور کلی، حضرت محمد(ص) نتوانست بیش از 3000 نفر برای این نبرد آماده کند. با برتری افراد و تفوق نیروی دشمن که دو برابر نیروی حضرت محمد(ص) بودند و داشتن سوارهنظام قوی، او نمیتوانست با آنان در فضای باز روبرو شود، لذا نوعی تاکتیک دفاعی که در عربستان مرسوم بود را اختیار کرد. در نقاطی از مدینه که فضا باز بود و سوارهنظام میتوانست از آن بگذرد و حملهی خود را آغاز کند خندقی کندند، چون واحهها از طرف مشرق، جنوب و مغرب با تودههای گدازه محصور بود و عبور از این سه ناحیه امکان نداشت. فقط در ناحیهی شمال خندقی لازم بود تا از آن سمت نیز مانعی در برابر دشمن شکل گیرد. از سوی دیگر، در شمال واحهها تپهی نسبتاً مرتفعی بود به نام کوه «سلع» که پیامبر(ص) از آن برای دفاع بهره برد. اگر دشمن از خندق عبور میکرد مدافعان میتوانستند از کوه «سلع» همان فایدهای را ببرند که در جنگ اُحد از کوه اُحد بردند. به گفتهی وات، فکر
ص:406
حفر خندق یک فکر ایرانی بوده و چنانکه نوشتهاند ایرانی مسلمانی به نام سلمان در طرح نقشهی آن سهم بسزایی داشته است.(1)
مکیان برای مقابله با این مانع آماده نبودند. تنها کاری که آنان میتوانستند انجام دهند، این بود که با گروه سوارهنظام به سوی خندق بتازند تا شاید راهی باز شود؛ ولی اهالی مدینه در پشت خندق موضع گرفته بودند و خندق به آنان تفوق اندکی در برابر سوارهنظام میداد. بعضی بر این باورند که بهتر بود مکیان پیادهنظام خود را در امتداد خندق مستقر میکردند و خط دفاع مدینه را بدین ترتیب درهممیشکستند؛ ولی ظاهراً پیادهنظام از روبرو شدن مستقیم با مسلمانان امتناع داشته است، چرا که آنان را در جنگ تنبهتن از خود برتر میدانستند. تحت این شرایط تنها امید مکیان آن بود که در آنِ واحد از چند نقطه حمله کنند. آنها سعی داشتند طایفهی یهودی بنی قریظه را وادار کنند که از جنوب به مسلمانان حمله کنند، ولی از مذاکره با آنان نتیجهای نگرفتند. حدود یک هفته بدین نحو سپری شد و رؤسای مکه از موفقیت خود نومید گشتند، لذا اتحادیهی بزرگ به دستههای کوچک تقسیم گردید و تدریجاً آهنگ بازگشت نمودند.(2)
وات علت شکست مکیان را- به لحاظ نظامی- تفوق قدرت سوقالجیشی حضرت محمد(ص) و احتمالاً قدرت جاسوسان و نمایندگان سری او میداند. در این جنگ مکیان از امتیاز دیگری نیز محروم بودند و آن اینکه محصول مزارع اطراف مدینه یک ماه پیش از آنکه مکیان برسند درو و برداشت شده بود (شاید در اثر پیشبینی حضرت محمد(ص) زودتر از موعد معمول) و لذا اهل مکه در تهیهی علوفه برای اسبان خود دچار مشکل شدند. این نکته نشان میدهد که رهبران مکی فاقد هرگونه بصیرت و آیندهنگری بودهاند.(3) وات معتقد است مسلمانان از لحاظ اتحاد و انضباط نیز بر مکیان برتری داشتند، چرا که
ص:407
در بین گروههای مختلف آنها اعتماد متقابل وجود نداشت و حضرت محمد(ص) از این عدم اعتماد حداکثر استفاده را نمود. مکیان اکثر بدویانِ اتحادیه را با پول و رشوه همراه خود آورده بودند و پیامبر(ص) به آنان قول مساعدت بیشتری داد تا اینکه در میان آنها تفرقه افتاد؛ بدین معنی که قول داد ثلث محصول خرمای مدینه را به آنان بدهد. در ابتدا آن جماعت نصف محصول را میخواستند، ولی چندی بعد به ثلث آن رضایت دادند. در این هنگام بعضی از رؤسای انصار اعتراض کردند که مدینه تاکنون تا این اندازه در بدنامی فرو نرفته بوده است و اصرار داشتند که مذاکرات قطع شود. پیامبر(ص) مذاکرات را قطع کرد، ولی جزئیات امر هرچه بود بدویان با مذاکره در باب این مسائل سرانجام با پیامبر(ص) مصالحه کردند. این جنگ در مجموع جنگ هوش و زیرکی بود که مسلمانان بهترینِ آن را داشتند و بی آنکه برای آنان خرجی داشته باشد، دشمن را ضعیف کرده و خود را قویتر نمودند.(1)
تحلیل نهایی وات در این باره این است که شکست و از هم پاشیدن سپاه مکه نشانهی شکست مکیان در برابر حضرت محمد(ص) بود و آینده را برای آنان تاریک میکرد. آنان نهایت کوشش خود را کردند که پیامبر(ص) را از مدینه برانند، ولی موفق نشدند و با از هم پاشیده شدن اتحادیه، پیامبر(ص) هر روز نسبت به قبل قویتر میشد. تجارت آنان با سوریه قطع گردیده و از حیثیت و اعتبارشان کاسته شده بود. حتی اگر پیامبر(ص) هم به آنان حمله نمیکرد، باز امیدی به تحصیل مجدد ثروت و مقام خود نداشتند؛ ولی هر لحظه انتظار آن میرفت که پیامبر(ص) علیه آنان دست به حمله زند و در صدد از بین بردن آنان برآید، همچنان که در صدد از بین بردن حضرت برآمده بودند. عجیب نیست اگر بعضی از مکیان بدین فکر افتاده باشند که بهتر است که دین پیامبر(ص) را بپذیرند.(2)
ص:408
غزوهی خیبر(1)
وات احتمال میدهد که فکر حمله به ناحیهی یهودینشینِ ثروتمند خیبر پس از بازگشت از زیارت ناتمام مکه به ذهن حضرت محمد(ص) خطور کرده باشد و آن را اینگونه بیان میکند که مسلمانان ظاهراً از لشکرکشی بیثمر خود به حدیبیه مأیوس شده بودند و برای شخصی مانند پیامبر(ص) مسلّم بود که نگذارد این احساسات ریشه دواند؛ لذا هنگامی که 6 هفته بعد از بازگشت از مکه در مه- ژوئن 628م/ 7ق عازم خیبر شد، فقط به کسانی اجازه داد همراه او باشند که در پیمان «بیعت رضوان» شرکت داشتند. هرچند ممکن است این فکر در ذهن پیامبر(ص) بوده، ولی لشکرکشی به خیبر دلایل نظامی مهمی نیز داشته است. یهودیان خیبر، به ویژه رؤسای قبایل بنی نضیر که از مکه تبعید شده بودند، هنوز مخالف پیامبر(ص) بودند. آنها با استفاده از ثروت خود اعراب را علیه پیامبر (ص) تحریک میکردند و همین دلیل برای حمله به خیبر کافی بود.(2)
مردم خیبر از آمادگی حضرت محمد(ص) برای حمله به آنجا اطلاع یافتند، ولی این حمله به اندازهای سریع و پنهانی صورت گرفت که یهودیان غافلگیر شدند و تاب مقاومت در برابر چنین محاصرهای را نداشتند. خیبر شامل 5 قلعه بود که بعضی از آنها در قلهی کوهها قرار داشت و غیرقابلتصرف به نظر میرسید. تیراندازی و مبارزات شدیدی میان یهودیان خیبر و مسلمانان در گرفت. بخشی از موفقیت مسلمانان نتیجهی یاری خود یهودیان بود که میخواستند بدین وسیله امنیت و سلامت خانوادهی خود را تضمین کرده باشند. وقتی دو قلعهی نخست سقوط کرد، دیگر مقاومت چندانی صورت نگرفت و تسلیم شدند.(3)
به نظر وات، عوامل چندی به پیروزی مسلمانان در این جنگ یاری نمود. نخست آن
ص:409
که یهودیان به استحکام موقعیت خود در خیبر سخت اعتماد داشتند، ولی از ذخیره کردن آب که بتوانند مدتی محاصره را تحمل کنند غفلت کرده بودند. از لحاظ جنگ تنبهتن مسلمانان برتری داشتند، ولی این امر در محاصره چندان اهمیت نداشت، مگر موقعی که محاصرهشدگان به علت بیآبی مجبور شدند استحکامات خود را ترک کنند. از قرار معلوم، مسلمانان نیز مدتی از لحاظ غذا در مضیقه بودند تا یکی از قلعهها را تصرف کردند و آذوقه کافی به دست آوردند. عدم اتحاد در بین یهودیان نیز موجب تضعیف آنها شده بود و عدهای حاضر بودند که به حضرت محمد(ص) یاری کنند. متحدان عربی یهودیان نیز که از نظر مالی با آنها ارتباط داشتند، به زودی در اثر ترس از مسلمانان یا تدبیر سیاسی حضرت محمد(ص) از آنها جدا شدند. وات معتقد است سقوط خیبر و تسلیم یهودینشینهای دیگر نشانهی خاتمهی کار یهود در زمان حضرت محمد(ص) بود.(1)
وات در توضیح این جنگ میگوید از لشکرکشیهایی که در فاصلهی جنگ خیبر و فتح مکه صورت گرفته، لشکرکشیهایی است که در ژوئیه، سپتامبر و اکتبر 629م/ 8ق صورت گرفته که سه فقرهی آن از فقرات دیگر مهمتر و در امتداد جادهی سوریه واقع شده است، اما اطلاعات ما دربارهی آنها کم است. در لشکرکشی اول، گروه کوچکی از مسلمانان مرکب از 15 نفر کاملاً کشته شدند و فقط رئیس آنان نجات یافت. لشکرکشی دوم، علیه موته بود که کاری بزرگ به شمار میرفت و حضرت محمد(ص) مدتی در فکر بوده که خود فرماندهی آن را برعهده گیرد، ولی بعداً تغییر عقیده داده و این کار را به پسرخواندهی خویش زید بن حارثه واگذار کرده و 3000 نفر را در اختیار او گذاشته است.(2) از دیدگاه وات، آنچه در این جنگ رخ داده، کاملاً پوشیده است. اطلاعات
ص:410
مختصری هم که مورخان دادهاند، در کوششی که برای بدنام کردن خالد بن ولید به کار رفته، محو شده است. آنچه مسلّم است برخورد و تقابل با نیروی دشمن رخ داده است و زید، دو معاون نزدیک او و عدهی کمی از مسلمانان کشته شدهاند و ارتش مکه به فرماندهی خالد بن ولید سالم به مکه بازگشته است. آنچه به نظر عجیب میآید، این حقیقت است که چگونه ممکن است برخوردی بین دو گروه مرکب از 4000 نفر از یک سو و 10000 نفر از سوی دیگر رخ دهد و کشتگان آن فقط دو رئیس و در حدود 12 نفر مرد باشد. آیا این نبرد حملهی ناگهانی بوده است؟ نمیدانیم.(1)
فتح مکه(2)
به گفتهی وات، در مارس 629م/ 8ق حضرت محمد(ص) به اتفاق 2000 نفر برای انجام مراسم حج عازم مکه شد. این حج به جای سفری بود که در سال پیش انجام نگرفت و بنابر مواد عهدنامهی حدیبیه، مکیان برای احتراز از هرگونه پیشامد ناگوار سه روز از شهر خارج شدند. عدهی زیادی از اهالی مکه تحت تأثیر قدرت روزافزون اسلام قرار گرفتند و بیشک همین موضوع بود که موجب اسلام آوردن دو تن از بزرگان مکه شد: اول خالد بن ولید از قبیلهی مخزوم و دیگری عمر بن عاص از قبیلهی سهم. هنگامی که حضرت محمد(ص) در مکه بود، سعی کرد که با بقیهی بنی هاشم که خود نیز از آنان بود صلح کند. ابولهب که عموی حضرت محمد(ص) بود و حضرت به سبب بدبینی حمایت خود را از او برداشته بود، در سال 624م/ 3ق درگذشت و در این زمان ریاست قبیله با عموی دیگر او عباس بود.(3)
وقایعی که منجر به قطع رابطهی پیامبر(ص) با مکه و شکستن پیمان صلح گردید، از نوامبر 629م/ 8ق آغاز شد و علت آن منازعات قدیم قبیلهای بود که بار دیگر شعلهور
ص:411
شده بود و مکیان و مسلمانان در آن دخالت داشتند. یکی از طوایف خزاعه با استفاده از مواد عهدنامهی حدیبیه خود را متحد پیامبر(ص) اعلام کرد و مردی از قبیلهی بکر بن عبدمنات را که اشعاری علیه پیامبر(ص) سروده بود کشت. قبیلهی بکر که از متحدان قدیم مکیان بود، نیز محرمانه مقداری اسلحه از پیشوایان بنی مخزوم به دست آورد و با یک نقشهی حسابشده طایفهی خزاعه را غافلگیر نمود و پس از آنکه عدهای کشته دادند، به خانهی همقبیلههای خود در مکه گریختند. یکی از اعضای طایفه ترتیبی داد که این اخبار فوراً در مدینه به پیامبر(ص) برسد. اهالی مکه پس از فرو نشاندن شعلهی جنگ و بیرون کردن مردان بکر از شهر پی بردند که اوضاع وخیم است و اگر پیامبر(ص) بفهمد که آنان به این افراد یاری کرده و با کاوشکنندگان همراه بودهاند، کار بدتر نیز خواهد شد.(1)
به نظر وات، اهالی مکه اگر نمیخواستند تسلیم حضرت محمد(ص) شوند، میبایست یکی از این سه راه را انتخاب میکردند: قبیله را از خود ندانند و اجازه دهند پیامبر(ص) هر طور که مایل است با آنها رفتار کند یا خونبها بپردازند و یا علیه پیامبر(ص) اعلان جنگ کنند. هر یک از این سه راه ویژگیهایی داشت که انتخاب آن مشکل بود؛ پرداختن خونبها موجب آبروریزی میشد، نقض مواد عهدنامه نیز موجب شکست اقتصادی بود، و امیدی به پیروزی بر پیامبر(ص) نیز نداشتند. سرانجام ابوسفیان به مکیان اصرار کرد که تلاشی برای سازش کنند و خود او برای انجام این کار به مدینه فرستاده شد. این خود نشانهی آن است که قدرت مکه تا چه اندازه کم شده بود که مجبور بودند متواضعانه برای جلب نظر پیامبر(ص) به مدینه بروند. از آنچه مکیان میخواستند و امیدوار بودند که به دست آورند اطلاع درستی در دست نیست. مکیان اعتراف کردهاند که اشتباهی رخ داده است، ولی مسئول آنها نبودهاند، زیراً احتمالاً خطاکاران جزء معاهده نبوده و یا خودسرانه بدین کار دست یازیدهاند. پس ضروری مینمود که در معاهده تجدیدنظر کنند تا شامل این عده نیز بشود. از بخت بد مکیان پیامبر(ص) حاضر نبود که
ص:412
قانون آنها را رعایت کند و موقعیت خوبی داشت که میتوانست نیروی خود را علیه قبیلهی بکر به کار گیرد. پس ابوسفیان و همراهان با سه یا چهار شرط و پیشنهاد از مدینه خارج شدند، اما ابوسفیان مادهی چهارم، یعنی اطاعت از حضرت محمد(ص) را پذیرفت.(1)
از دیدگاه وات، سهمی که ابوسفیان در تصرف مکه توسط مسلمانان داشته، مهمتر از آن چیزی است که تاکنون تلقی شده است و مورخان اسلامی حقیقت را پنهان کردهاند تا روشن نگردد که او سهمی بیشتر از عباس داشته است. سیاست و تدبیر ابوسفیان بیش از همگان و رقیبان او در مکه بود، لذا پس از شکست اتحادیه به بینتیجه بودن مقاومت پی برده است. شاید هم در صدد کاهش و پایین آوردن سطح زندگی برآمده و پیش از محاصره و پس از آن خواسته است از نفوذ خود برای اصلاح و ایجاد اتحاد داخلی استفاده کند. ازدواج پیامبر(ص) با دختر او نیز وی را امیدوار ساخته که بتواند بیآنکه حیثیت و اعتبار خود را از دست دهد، با پیامبر(ص) سازش کند. او پیش از آنکه به مدینه برود، این افکار را داشته است و چنانکه وقایع بعدی نشان میدهد، وی هنگام اقامت در مدینه با پیامبر(ص) به تفاهم رسیده است که مکه را بیجنگ به او تسلیم کند. البته چنین تفاهمی با نظریات و اهداف حضرت محمد(ص) مناسب بوده است.(2)
به نظر وات، تصرف مکه مطلوب حضرت محمد(ص) نبوده، چرا که او در نظر داشته است قلمروی خود را در خارج از عربستان به سمت شمال توسعه دهد، اما مکه و مکیان برای او دارای اهمیت بسیار بودند. مکه از همان زمانهای قدیم به عنوان کانون جغرافیایی اسلام انتخاب شده و بر مسلمانان نیز واجب بود که آزادانه بتوانند بدان جا آمد و شد کنند. اگر مکه به تصرف آنها درمیآمد، بر قدرت و اعتبار آنها افزوده و بدون مکه موقعیت آنها نسبتاً ضعیف میشد. از سوی دیگر، هرچه بر گسترهی جامعهی اسلامی افزوده می
ص:413
شد، پیامبر(ص) به قدرت اداری و نظامی مکیان بیشتر احتیاج پیدا میکرد و ازاینرو، تمام کوشش او معطوف به این بود که روزی آنان با طیب خاطر با وی همکاری کنند.(1)
بازدید ابوسفیان از او نشان داد که عدهی زیادی از مردم مکه مقاومت نخواهند کرد و رؤسای نیمهجان گروه مخزوم چندان حمایتی نخواهند نمود؛ لذا شروع به جمعآوری نیرویی کرد که بتواند مکه را از پای درآورد و مطمئن گردد که فقط مخالفان سرسخت پایداری خواهند کرد.(2)
حضرت محمد(ص) در اول ژانویهی 630م/ 9ق با سپاهی که تعداد آن همراه با افرادی که در بین راه به آنها ملحق شدند به 10000 نفر میرسید، عازم مکه شد. در دو منزلی مکه، ابوسفیان به اتفاق جمعی از رؤسای مکه، جز قبیلهی مخزوم، نزد پیامبر(ص) آمدند و خود را رسماً تسلیم او نمودند. در عوض، حضرت نیز وعدهی عفو عمومی داد. با این اعلامیه ابوسفیان به مکه بازگشت. حضرت محمد(ص) سحرگاهان نیروی خود را به چهار دسته تقسیم کرد و از چهار جهت به سوی مکه پیشروی و مکه را فتح نمود.(3)
به عقیدهی وات، یکی از علل اصلی موفقیت حضرت محمد(ص) کشش و جاذبهی دین اسلام و تناسب آن با نیازها و اصول اجتماعی عرب بود. رؤسای قبایل ممکن بود از عادات و رسوم قدیم عشیرهای استفاده کنند، ولی مردم معمولی به طور کلی از سستی و مضرات اصول قدیم آگاه بودند و چون در پی محاصرهی مسلمانان کار سخت شد، منافع شخصی رؤسا با هم تصادم پیدا کرد و لذا حفظ اتحاد بیش از پیش دشوارتر گردید. تدبیر سیاسی و قدرت اداری حضرت محمد(ص) نیز مؤثر بوده است. ازدواج او با میمونه و ام حبیبه سبب گردید که عباس و ابوسفیان از او پشتیبانی کنند. شاید امتیازات دیگری نیز از اختلافات و عدم توافق داخلی مکیان به دست آورده است که از آنها اطلاعی نداریم.
ص:414
بالاتر از همه آنکه درایت کامل او در ادارهی اتحادیهای که اینک بر آن حکومت میکرد و متقاعد ساختن همه جز یک اقلیت ناچیز به اینکه با آنان منصفانه رفتار شده است، تضاد هماهنگی، رضایتمندی و رغبت موجود در جامعهی اسلامی را با نارضایتی و بیقراری جوامع دیگر آشکارتر و عمیقتر کرد و این حقیقت برای عدهی زیادی روشن شده و آنان را در گرایش به اسلام برانگیخته است.(1) به طور کلی، ایمان و اعتقاد پیامبر(ص) به راه خود، بصیرت، حکمت، پیشبینی و دوراندیشی او بسیار مؤثر و گیرا بوده است. حضرت مکیان را برانگیخته و سپس تهدید کرده بود و اینک همهی آنان از بزرگ و کوچک مطیع او بودند. ایشان با مشکلات عجیب، اما با اطمینان خاطر به سوی هدف پیش رفته بود. اگر دلایل و قرائن تاریخی این مسائل را اثبات نمیکرد، عدهی کمی باور میکردند که محمدی که مورد نفرت مردم مکه بود، بار دیگر چگونه توانست به صورت فاتح پیروزمندی به این شهر بازگردد.(2)
به گفتهی وات، هنگامی که حضرت محمد(ص) سرگرم رتق و فتق امور مکه بود و مسئولیت کارها را خود به عهده داشت، خبر رسید که از ناحیهی شرق مورد تهدید قرار گرفته است و در فاصلهی دو یا سه روز طوایف «هوازن» مشغول گردآوری سپاهی دو برابر سپاهیان پیامبر(ص) هستند. این طوایف با مردم مکه دشمنی دیرینه داشتند و در زمان پیامبر(ص) نیز جنگهایی بین آنها رخ داده بود. قبیلهی ثقیف که در طائف میزیستند نیز جزء آنان بودند و در ژانویهی 630م/ 9ق به قبیلهی هوازن پیوستند، در حالی که عدهی بسیاری از آنان امیدوار بودند که خود را از زیر یوغ مکیان رها سازند. انتظارات و آرزوهای باقی طوایف هوازن که بدوی بودند، تاریک و نامعلوم است، اما طبق نوشتههای مورخان همینکه طوایف هوازن از تجهیز سپاه پیامبر(ص) در مدینه آگاهی یافتند خود را
ص:415
آماده کردند. شاید افزایش قدرت پیامبر(ص) را برای خود تهدیدی میدانستند و یا امیدوار بودند از امتیازات گذشته که به مکیان داده بودند رها شوند، یا احتمالاً انتظار داشتند که پس از آنکه پیامبر(ص) و مکیان از جنگ خسته شدند غنیمتی به آنها برسد.(1)
به نظر وات، آنچه کفار مکه را واداشت که با پیامبر(ص) به حنین بروند، در وهلهی نخست حفظ جان و حیات بود، نه امید کسب غنیمت. صفوان بن امیه اطاعت از پیامبر(ص) را بر اطاعت از ثقیف یا هوازن ترجیح داد و پول و اسلحهای را که پیامبر(ص) میخواست در اختیار او گذاشت. حضرت محمد(ص) پس از تجهیز قوا، در 27 ژانویهی 630م/ 9ق از مکه حرکت کرد و در شب سیام در حنین نزدیک منطقهی دشمن اردو زد. صبح روز بعد مسلمانان به سیاق جنگ به سوی وادی به حرکت درآمدند. مسلمانان هرچند اعتماد به نفس کامل داشتند، ولی از دیدن آن همه اسب و نفرات نگران شدند، زیرا طوایف هوازن تمام زنان، کودکان و احشام خود را همراه آورده بودند. ناگهان سوارهنظام دشمن که شب در کنار وادی موضع گرفته بودند به جبههی مسلمانان حمله بردند و افراد قبیلهی سلیم که از پیشاهنگان سپاه پیامبر(ص) بودند، یکباره پا به فرار نهادند و آشفتگی آنان در قسمت اعظم سپاه پیامبر(ص) تأثیر گذاشت.(2) در همین لحظهی خطرناک بود که پیامبر(ص) و عدهی کمی از مهاجران و انصار به مقاومت پرداختند و طولی نکشید که سپاه دشمن به شکست گرایید. شمار کسانی که در جنگ حنین شرکت داشتند، از تمام جنگهای سابق پیامبر(ص) بیشتر بود. این جنگی سخت و شدید نبوده و در آن کمتر به مبارزهی تنبهتن پرداختهاند، در نتیجه، تلفات مسلمانان، کم و پیروزی کامل، قطعی بوده است. جنگ حنین بزرگترین تقابلی بود که در زمان حیات پیامبر(ص) بین مسلمانان و طوایف بدوی رخ داد.(3)
ص:416
غزوهی تبوک(1)
وات در توضیح عوامل مؤثر در این جنگ میگوید که حضرت محمد(ص) علاقهی بسیاری به جادهی سوریه داشته و به اهمیت سوقالجیشی این راه برای پیشرفت دولت اسلامی واقف بوده است. این نکات در بزرگترین لشکرکشی پیامبر(ص) به تبوک در نزدیکی خلیج عقبه مشهود بوده که از اکتبر تا دسامبر 630م/ 9ق طول کشیده است. بنابر گزارشهای رسیده، برای این جنگ پیامبر(ص) نیرویی مرکب از 30000 نفر گرد آورد. این جنگ مقدمهی جنگهای کشورگشایی ایشان است، نه خاتمهی لشکرکشیهای او.(2)
از دیدگاه وات، قبایل کنار جادهی سوریه نسبت به دیگر قبایلی که حضرت محمد(ص) با آنها تماس داشته بود کمتر حاضر به قبول اسلام بودند. تمام یا اکثر آنها مسیحی بودند و از قدیم با امپراتوری بیزانس رابطه داشتند. هنگامی که ستارهی امپراتوری بیزانس رو به افول نهاد، شاید بعضی از آنها در صدد برآمدهاند که به حضرت محمد(ص) بپیوندند، اما در آن موقع که حضرت برای چنین پیشنهاد خوبی به اندازهی کافی قدرت یافته بود، اعتبار دولت بیزانس نیز پس از شکست ایرانیان به حد اعلای خود رسیده بود. از نظر وات، این مسأله زمینهی لشکرکشی به تبوک بوده است.(3)
اهمیت لشکرکشی به تبوک برای گسترش اسلام در این است که حضرت محمد(ص) اصرار داشته است که تمام کسانی که توان آن را داشتهاند در آن شرکت جویند. بعضی از کشاورزان تصور میکردند که دیگر زمان آسایش فرا رسیده است و باید از کامیابیهایی که به دشواری به دست آمده بود استفاده کنند و ثروتمندان از اینکه میبایست دست از آسایش بکشند و در لشکرکشی شرکت کنند و کمکهای مالی نمایند ناراحت بودند. این افراد نمیتوانستند درک نمایند که عمر اینگونه پیروزیها کم است و برای ادامهی آن، سپاه
ص:417
اسلام باید به سوی شمال پیش برود و نیروی خود را به آنجا برساند. حضرت محمد(ص) تمام این نکات را میدانست و درک میکرد که جادهی سوریه را فقط با نیروی نظامی میتوان در اختیار داشت و باید تمام پیروان او در آن شرکت جویند و آن را وظیفهی دینی خود بدانند.(1)
از نظر وات، سه واقعهای که در خلال لشکرکشی به تبوک رخ داده است، اهمیت و میزان مخالفت با سیاست جدید حضرت محمد(ص) را نشان میدهد. طبق گزارشهای رسیده، در بین راه توطئهای علیه حضرت ترتیب داده بودند و بنا بود در تاریکی شب در قسمت خطرناکی از راه حادثهی ناگواری رخ دهد و اتفاقی تلقی شود. واقعهی دوم موضوع مسجد ضرار است. پیش از آنکه حضرت محمد(ص) عازم شود، از او درخواست شد که با حضور خود مسجدی را که مسلمانان در یکی از نقاط دوردست واحههای مدینه ساخته بودند مزین نماید و او این کار را تا بازگشت خود به تأخیر انداخت. در بین راه متوجه شد که ساخت این مسجد، نیرنگی بر ضد او بوده است و همینکه به مدینه بازگشت دو نفر را مأمور کرد تا مسجد را خراب کنند. سازندگان مسجد ظاهراً ابوعامر راهب و همفکرانش بودند که احتمالاً خود او در آن موقع در مدینه بوده است و مسجد را برای آن ساخته بودند که هر وقت بخواهند در آنجا گرد آیند و علیه حضرت توطئه کنند. در همین موقع کسانی که از شرکت در لشکرکشی خودداری کرده بودند تحت تعقیب قرار گرفتند و به عذر و بهانههای آنها به دقت رسیدگی شد و سه تن از آنها را که در نیرنگ سازندگان مسجد ضرار شرکت نداشتند، به 50 روز حبس و تبعید محکوم کردند و پس از آنکه وحی نازل شد آنها را آزاد نمودند. شدت تنبیه نشان میدهد که حضرت محمد(ص) در این موضوع تا چه اندازه سختگیر بوده و لازم میدیده است که برای سلامت روانی جامعهی اسلامی، مسلمانان واقعی بیچونوچرا در لشکرکشی شرکت جویند و اگر لازم باشد که مردان جنگی برای مدتی از کشور دور باشند هیچ یک از منافقان نتوانند خود را در مدینه پنهان
ص:418
دارند.(1)
مسألهی رحلت پیامبر(ص) و جانشین پس از وی(2)
در مارس 632م/ 11ق حضرت محمد(ص) شخصاً برای انجام حج به مکه رفت و این نخستین بار بود که حضرت رهبری حج را بر عهده داشت، زیرا در سال پیش رهبری با ابوبکر بود. اینک زیارت جزء آیین اسلام شده بود و بتپرستان در آن حق حضور نداشتند. این زیارت «حجة الوداع» نام گرفت که در آن پیامبر(ص) آیین و مناسک حج را طبق دستور خداوند به جا آورد، هرچند بعدها در بین فقها دربارهی جزئیات آن اختلاف پیدا شد.(3)
هنگامی که پیامبر(ص) در اواخر مارس به مدینه بازگشت، ضعیف و ناتوان شده بود. اشاعهی این خبر موجب بروز شورشهایی علیه او شد و اخبار مربوط به پیامبران دروغین نیز وضع او را بدتر نمود. وی تا اوایل ژوئن به کار خود ادامه داد، سپس در اثر بیماری و تب شدید از زنان خود خواست که او را از گذراندن هر شب در خانهی یکی از آنان معاف دارند و تمام وقت را در خانهی عایشه به سر برد. ابوبکر جای او را در نمازهای روزانه گرفت و سرانجام حضرت محمد(ص) در دوشنبه هشتم ژوئن 632م/ 11ق رحلت فرمود او برای ادامهی کارهای دولت اسلامی دستوری نداد، فقط ابوبکر را به عنوان امام جماعت معین کرد. رحلت حضرت محمد(ص) ناگهانی صورت گرفت و برای مدتی اغتشاش و بینظمی در مدینه رخ داد و نهایتاً تصمیم گرفته شد که ابوبکر خلیفه یا جانشین او بشود. تشییع و تدفین جنازهی ایشان در شب چهارشنبه در خانهی عایشه انجام گرفت، نه در قبرستان عمومی. جالبترین خطبه را ابوبکر ایراد کرد و مسلمانانی را که
ص:419
آفتاب درخشان آنان غروب کرده بود، مخاطب قرار داد و گفت: «ای مردمان اگر در میان شما کسی است که حضرت محمد (ص) را میپرستد، حضرت محمد(ص) درگذشت و اگر کسی است که خدا را میپرستد، او زنده است و نمیمیرد». این ایمان در نتیجهی حشر و نشر با حضرت محمد(ص) و تعالیم او پیدا شده بود.(1)
تصویر نادرست از پیامبر(ص) در قرون وسطی(2)
از دیدگاه وات، در قرن دوازدهم میلادی افکار دربارهی اسلام و دخالت مسلمانان در جنگهای صلیبی چنان ناروا تعبیر شد که اثر نامطلوبی در روحیهی مردم گذاشت، در حالی که دقت و توجه عملی توأم با شرافت، غیرت و امانت تحقیق، برای مطالعه و کسب اطلاعات کامل و صحیح دربارهی آیین حضرت محمد(ص) لازم است. به اعتقاد وات، از آن زمان تاکنون مخصوصاً در دو قرن اخیر پیشرفتهای بسیاری حاصل شده است، ولی هنوز مقداری از داوریهای غلطِ گذشته ادامه دارد. در دنیای کنونی که رابطهی مسلمانان و مسیحیان از گذشته بهتر و محکمتر شده است، جا دارد که هر دو بکوشند تا دربارهی رفتار حضرت محمد(ص) به توافق برسند. بدنام کردن او توسط نویسندگان اروپایی موجب شده است که جنبهی خیالی او به وسیلهی دیگر نویسندگان اروپا و اسلام به کمال مطلوب برسد. بدنام کردن یا کمال مطلوب نشان دادن، مبنای خوب و استواری برای روابط متقابل تقریباً نیمی از جمعیت بشری محسوب نمیشود. حقایقی در دست است که میتوان بنای داوری خود را بر آن قرار داد.(3)
ص:420
وات در پاسخ این سؤال که داوریهای نهایی ما چه باید باشد، میگوید یکی از تهمتهایی که معمولاً به حضرت محمد(ص) میبندند، آن است که او را شیادی معرفی میکنند که برای اقناع حس جاهطلبی و شهوت خود، تعالیم دینی را تبلیغ میکرد که خود به دروغ بودن آن اعتماد داشت؛ اگر این اعتماد و صمیمیت وجود نداشت پیشرفت دین اسلام ممکن نمیشد. این نکته نخستین بار صد سال پیش در خطابههای توماس کارلایل «دربارهی قهرمانان» شدیداً مورد اعتراض قرار گرفت و از آن پس، مورد قبول محققان نیز واقع شد که فقط ایمان عمیق به مأموریت خود بود که حضرت محمد(ص) را بر آن داشت که سختیها و آزارهای ایام اقامت در مکه را تحمل کند، در حالی که از لحاظ اوضاع جاری امید به موفقیت در آن بسیار ناچیز بود. او اگر صداقت نداشت، چگونه میتوانست همکاری و فداکاری مردان بااراده و درستکار زمان خویش را جلب کند؟ از دیدگاه یک فرد معتقد به خدا نیز این سؤال پیش میآید که چگونه ممکن است خدا اجازه دهد دینی مانند اسلام براساس دروغ و فریب پیشرفت کند. پس دلایل قوی در دست است که حضرت محمد(ص) در عقاید خود صادق بوده است. اگر از بعضی جهات اشتباهاتی داشته است، این اشتباهات براساس دروغ یا شیادی نبوده است.(1)
تهمتهای دیگری که به حضرت محمد(ص) زدهاند، این است که او را خیانتکار و مردی شهوتران دانستهاند و به وقایعی مانند شکستن حرمت ماههای حرام در لشکرکشی نخله در سال 624م/ 3ق و ازدواج او با زینب بنت جحش، زن مطلقهی پسرخواندهاش زید استشهاد کردهاند.(2)
دربارهی وقوع این امور اختلافی نیست، ولی واقعیت آنها طوری نیست که موجب این تهمتها بشود. آیا شکستن حرمت ماههای حرام یک عمل جنایتآمیز بوده است؟ یا یک نقض بجا و درستِ بخشی از اصول شرک؟ آیا ازدواج با زینب فقط از روی شهوت بوده است یا بیشتر یک اقدام سیاسی که با انجام آن رسم نامطلوب
ص:421
«فرزندخواندگی» که از درجات نازل اخلاق بود به پایان رسیده است. پیش از این در باب تفسیر و توضیح این وقایع به اندازهی کافی سخنان وات را بیان نمودیم تا نشان دهیم که دلایل و وقایعی که در رد پیامبر(ص) به آنها استناد میشود، بسیار ضعیف و نامعتبر است.(1)
وات در ادامه میگوید بحث دربارهی این افتراها و تهمتها، سؤال اساسی دیگری را به وجود میآورد و آن اینکه چگونه باید دربارهی حضرت محمد(ص) داوری کنیم؟ آیا با معیار زمان و کشور خود؟ یا با روشنترین عقاید امروزی غرب؟ هنگامی که منابع را دقیقاً بررسی میکنیم، آشکار میشود که بخشی از رفتار پیامبر(ص) که مورد انتقاد محققان کنونی غربی است، از سوی معاصران او مورد انتقاد واقع نشده است. بعضی از کارهای او را مورد انتقاد قرار دادهاند، ولی انگیزهی آن یا تعصب توأم با خرافات بوده است یا ترس از نتایج و عواقب آنها. اگر رفتار پیامبر(ص) در نخله را مورد انتقاد قرار دادهاند، علت آن این بوده است که از مجازات خدایان مشرکان ترس و واهمهای داشتند، یا از انتقام مردم مکه میترسیدند. اگر از قتلعام یهود بنی قریظه ابراز شگفتی میکردند، فقط از حیث تعداد و خطر انتقامجویی احتمالی خونی است که ریخته شده است. ازدواج با زینب ازدواج با محرم تلقی شده است، ولی این مفهوم به عرف و روش قدیم مربوط بوده و به نظامهای خانوادگی طبقات پایین تعلق داشته است که نسب و منشأ پدری طفل به درستی تعریف و شناخته نشده بود و این رسم پست عملاً به وسیلهی اسلام از میان رفت. بنابراین، از لحاظ شرایط زمان نسبت خیانت و نفسپرستی به پیامبر(ص) درست نیست. معاصران بههیچوجه عیبی در او نیافتند. بعضی از رفتارهای او هم که مورد انتقاد دانشمندان غربی قرار گرفته است نشان میدهد که معیار رفتار حضرت محمد(ص) از معیارهای زمان او بالاتر و برتر بوده است. در روزگار خود و برای نسل خود مصلح اجتماعی و حتی مصلح عالم اخلاق به شمار میرفت. نظام امنیت اجتماعی جدید و همچنین نظام نوین خانواده که او به وجود آورد، هر دو از آنچه در سابق وجود داشت
ص:422
پیشرفتهتر و مترقیتر بود. با انتخاب نکات اخلاقی پسندیده از بدویان و انطباق آنها با احوال جامعه، دین و الگوی اجتماعی جدیدی برای زندگی نژادهای مختلف بشری بنیاد نهاد. این کاری است که از عهدهی یک خیانتکار یا «شیاد پیر!» برنمیآید.(1)
وات در ادامه میگوید بعضی معتقدند که رفتار پیامبر(ص) پس از رفتن به مدینه تغییر و تنزل کرد، ولی دلایل قاطعی برای اثبات این نظریه وجود ندارد. فقط بر این اصل سست استناد میشود که هر قدرتی منحرف میشود و انحراف قدرتِ مطلق، انحراف مطلق است. تهمت انحرافهای اخلاقی فقط در وقایعِ دوران مدینه مطرح شده است، نه دوران مکه؛ اما بنابر تفسیری که از آن وقایع شده، هیچگونه اثری که نشانهی ضعف یا قصور حضرت محمد(ص) در عقاید و افکار خود باشد و یا از انحراف او در اصول اخلاقی حکایت کند، مشاهده نشد. واعظ آزارکشیده و ستمدیدهی مکه کمتر از یک فرد زمان خود یا کمتر از حاکم مدینه نبود. اگر مدارکی از این واعظ در دست نیست تا نشان دهد که نظریات او با افکار اروپای قرن نوزدهم چه اختلافی داشته است، دلیل آن نیست که افکار او از مصلحان دیگر کمارجتر باشد. وات معتقد است با معیارهای ما، عکس آن صادق است. در دوران مکه و مدینه معاصران به او به دید یک فرد شریف و درستکار نگاه میکردند و از نظر تاریخ نیز او یک مصلح اجتماعی و اخلاقی است. نیکی رفتار حضرت محمد(ص) هنگامی آشکار میگردد که او را با اعراب زمان خود مقایسه کنیم؛ اما ادعای مسلمانان برعکس این است و پیامبر(ص) را الگوی اخلاق و رفتار برای تمام بشر میدانند. برحسب افکار و اندیشههای روشن جهانی، او را به عنوان معیار داوری معرفی میکنند. هرچند دنیا اینک به سوی وحدت پیش میرود، به پیامبر(ص) به عنوان یک نمونهی اخلاق کمتر توجه شده است. اما چون عدهی مسلمانان بیشمار است، دیر یا زود باید تلاش جدی
ص:423
نمود که آیا میتوان از زندگی و تعالیم پیامبر(ص) اصولی به دست آورد که به پیشرفت اخلاق بشر یاری کند. به این سؤال هنوز جواب قطعی داده نشده است.(1)
آنچه تاکنون مسلمانان به نفع ادعای خود دربارهی حضرت محمد(ص) گفتهاند، مقدماتی بیش نیست که فقط عدهی کمی از غیر مسلمانان را متقاعد ساخته است.(2) هنوز برای مسلمانان راه باز است که موضوع را بهتر و دقیقتر مورد بحث قرار دهند. آیا آنان میتوانند کلیات و خصوصیات زندگانی پیامبر(ص) را تفکیک، و آن اصول اخلاقی را پیدا نمایند که به بهبود اوضاع کنونی جهان یاری کند؟ یا اگر انجامِ این کار مشکل است، آیا میتوانند نشان دهند که زندگانی پیامبر(ص) نمونهی کمال مطلوب برای بشریت بوده است؟ اگر خوب تحقیق کنند، مسیحیان حاضرند به آنان گوش فرا داده و دانستنیها را فرا گیرند. وات پس از طرح این سؤالات میگوید در این اقدام، مسلمانان با مشکلات عظیمی روبرو هستند. ترکیبی از تحقیق سالم و بصیرت اخلاقی عمیق لازم است که متأسفانه این ترکیب بسیار بعید مینماید. نظر شخصی وات بر این است که امید موفقیت برای مسلمانان در تحت نفوذ درآوردن عقاید دنیا لااقل در عالم اخلاق کم است. در عالم وسیع دین، مسلمانان شاید بتوانند با جهانیان اشتراک و تفاهم پیدا کنند، زیرا مسائلی هست که دربارهی آن تأکید دارند؛ مثلاً حقیقت خدا، که در دیگر ادیان مهم توحیدی فراموش شده است و وات شخصاً در این باب خود را مدیون نوشتههای مردانی مانند غزالی میداند. اما برای متقاعد کردن اروپای مسیحی به اینکه حضرت محمد(ص) نمونهی کمال مطلوب است، اقدامات کم یا ناچیزی صورت گرفته است.(3)
ص:424
از دیدگاه وات، چهار ویژگی اصلی تصویر اسلام در قرون وسطی که با برداشت منصفانهی جدید تفاوت دارد، عبارتند از: 1. اسلام مذهبی نادرست و همراه با تحریف عقلانی واقعیت 2. اسلام مذهب خشونت و شمشیر 3. اسلام مذهب افراطی و تنآسایی 4. حضرت محمد(ص) ضد مسیحیت.
1. اینکه گفتهاند اسلام صدق نیست و انحراف عمدی از حقیقت است. متفکران مسیحی تا قرون وسطی حصار عظیمی بر گرد ایمان خود کشیدند و این حصار چنان بود که به نظر فرد مسیحی اروپای غربی اگر چیزی با آن مغایرت پیدا میکرد، کذبش بدیهی بود. در نظام الهیاتشناسی و فلسفی توماس آکویناس قدیس (Saint Thomas Aquinas/1225-1274م)، مسیحیان بر این باور بودند که میتوان برخی از حقایق دیانت مسیح چون وجود خدا را با منطق اثبات کرد، در حالی که مذاهب دیگر تنها متکی به وحی هستند. اما این اعتقاد هم وجود داشت که مذاهب غیرمسیحی دستکم میتوانند با منطق از خود دفاع کنند و منشأ الهی آنها به واسطهی معجزاتی تأیید میشود که آورندگانِ آن مذاهب عرضه کردهاند. برخی از دعویهای حضرت محمد(ص) را صحیح میدانستند، اما میگفتند آنها را با تعبیرهای غلطی از عهد جدید و قدیم درهمآمیخته و معجزاتی در تأیید مدعای خود نیاورده است و کسانی که ابتدا تعلیمات او را پذیرفتهاند کلاً فراست و ذکاوت چندانی نداشتهاند، و رواج دین او عمدتاً به خاطر وعدههایش مبنی بر برخورداری از جنس مخالف و تهدید استفاده از زور بوده است. برخی از نویسندگان قرون وسطی گامی پیشتر از توماس آکویناس نهادند و گفتند حضرت محمد(ص) نه تنها صدق را با کذب درآمیخته، بلکه هرجا هم به بیان حقیقت پرداخته، قدری از سمّ تحریف را بدان افزوده است؛ و میتوان گفتههای صادق او را چون عسل آلوده به زهر دانست.(1)
ص:425
2. اینکه گفتهاند اسلام دینی است که با شمشیر و خشونت ترویج میشود.(1)
گمان میرود مسیحیان اروپای غربی در سدهی دوازدهم و سیزدهم میلادی دربارهی رواج اسلام در خلال اولین قرن حیات آن مبهمترین تصورات را داشتهاند. اگر هم اطلاعاتی راجع به این مذهب کسب میکردند توجه چندانی به این واقعیت نمیکردند که مسیحیان در سرزمینهای تسخیرشده به دست مسلمانان، میتوانستهاند به صورت اقلیتهای تحتالحمایه درآیند. احتمالاً توماس آکویناس در صحبت از اسلام به عنوان مذهب خشونت، به نخستین پیروان پیامبر(ص) به دید مردان خشن بیمنطق نگریسته باشد که آن زمان دیگران را به زور به اسلام دعوت کردند. پطرس آلفونسی یا پدرو آلفونسو (Petrus Alphonsi; Pedro Alfonso/1062-1110م) فکر میکرده که «تاراج و اسیر گرفتن و کشتن دشمنان خدا و پیامبران او و ایذا و از بین بردن آنان به هر طریق ممکن» از احکام شرع اسلام است. یک مدافع خط مقدم جنگهای صلیبی به نام هیومبرت رومی (Humbert of Romans/1190تا1200-1277م) نیز تا آنجا پیش رفته است که میگوید: آنان (مسلمانان) نسبت به مذهبشان بسیار غیور هستند و هرجا قدرتی پیدا کنند، بیرحمانه کسی را که علیه دینشان سخن گوید گردن میزنند. مفهوم چنین تصویری از اسلام آن بود که گفته شود مسیحیت برعکس اسلام دین صلح است که قلوب مردم را با تشویق به پیروی از حقیقت و تعلیمات خود فتح کرده است.
عجیب است که مسیحیت را در عصری مذهب صلح نامیدهاند که قلمرو خود را درگیر جنگهای صلیبی کرده بود. تنها میتوان گفت اکثر کسانی که جنگهای صلیبی را حمایت میکردند، حتی بخشی از هدف خود را آن نمیدانستهاند که مسلمانان را به دین مسیح درآورند، بلکه تنها میخواستهاند اماکن مقدس را برای مسیحیان ایمن سازند. توماس آکویناس خود را وقف ترویج مسیحیت کرد، اما مصرانه میگفت کافران حتی اگر
ص:426
به دست مسیحیان اسیر شوند نباید آنان را به اجبار مسیحی کرد؛ با این حال، معتقد بود مسیحیان حق دارند بجنگند تا نگذارند کفار مانعی در رواج مسیحیت ایجاد کنند.
3. اینکه گفتهاند اسلام مذهب تنآسایی است. مسیحیان قرون وسطی میگفتند بهرهوری مسلمانان از جنس مخالف در زندگی روزمره، نقش مهمی در تفکر آنان بازی میکند.(1)
استنباطشان آن بود که مرد مسلمان میتواند زنان فراوانی اختیار کند؛ یعنی او نه تنها قادر است که 4 همسر بگیرد (که در واقع مجاز به آن است)، بلکه میتواند 7 یا 10 یا تعداد بیشتری هم در اختیار خود درآورد و به او وعدهی همنشینی با زنان دلپسند یا به گفتهی قرآن با حوریان در بهشت داده شده ... . برخی از نویسندگان گفتهاند تصور میکنند آیاتی هست که بهرهوری از جنس مخالف را مجاز یا تشویق میکند؛ البته چنین تفکری از نظر اروپاییان کاملاً مردود شمرده میشد. اما در عالم واقع، با وجود اینکه یک مرد مسلمان مجاز بود تا چهار همسر و تعداد نامحدودی کنیز اختیار کند، با این حال، ازدواج در اسلام همواره یک قرارداد محسوب میشود که تحت قانون بسیار سخت منعقد میگردد و زناکار در صورت اثبات، سنگسار میشود؛ و بدین ترتیب، باید گفت زندگی مسلمانان با آن چیزی که بسیاری از اروپاییان قرون وسطی فکر میکردند و آن را صحنهای مجاز برای برخورداری نامحدود از جنس مخالف میپنداشتهاند، فاصله بسیار داشته است.(2)
ص:427
4. اینکه گفتهاند حضرت محمد(ص) مخالف مسیح است. چون به گمان مسیحیان قرون وسطی اشتباهات بسیار در قرآن بدیهی بود؛ ازاینرو، دستکم رسالت حضرت محمد(ص) را اصلاً قبول نمیکردند. برخی حتی پا را از این فراترگذاشتند و گفتند چون او پیامبر نیست، با این حال، مذهبی در مخالفت با مذهب حقیقی، یعنی مسیحیت را بنیان گذاشته، پس کاری مضر و ضد مسیحی انجام داده است.(1)
ص:428
چنانکه پیش از این در مقدمهی این فصل بیان شد، بخش حدیثپژوهی وات به مراتب کمتر از سیرهپژوهی آن است، زیرا با مطالعه، فحص و بررسی کامل آثار وات مشاهده شد که حوزهی اصلی پژوهشهای وی سیرهی نبوی و تاریخ اسلام است و کمتر به مباحث حدیثی پرداخته شده است؛ لذا مطالب گستردهای از وی به دست نیامد تا به طور جامع و عمیق به بیان و تحلیل دیدگاههای او در مورد احادیث نبوی بپردازیم. البته باید خاطرنشان کرد که در نگاهی جامعتر، روایات مربوط به تاریخ اسلام و سیره نیز زیرمجموعهی بحثهای حدیثی قرار میگیرد. اما آنچه در ذیل میآید، مطالبی است مختصر و مفید در باب حدیثپژوهی وات که از آثار او به دست آمده است:
احادیث شامل هزاران روایت از مواردی است که حضرت محمد(ص) گفته یا انجام داده است و اساساً مبنایی برای شریعت به شمار میآید. شش قسم از این مجموعه دارای نوعی جایگاه شرعیاند(1)
و گفته میشود تنها احادیث «صحیح» را ذکر کردهاند (در آثار قدیم «حدیث» را «سنت» یا «روایت» هم میگفتند، اما حالا عمدتاً از واژهی «حدیث» استفاده میشود).(2)
از آثار اروپایی برجسته در این حوزه باید از اثری با عنوان «مطالعات اسلامی»(3)
تألیف ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م) و کتاب یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م) تحت عنوان «مبادی فقه اسلامی»(4)
ص:429
نام برد. این دو تن و سایر اندیشمندان اروپایی معتقدند که معدودی از این احادیث از اعتبار و اصالت تاریخی برخوردارند. طبعاً مسلمانان چنین نظری را حمله به کل نظام شریعت تلقی میکنند. فؤاد سزگین (Fuat Sezgin/متولد 1924م) در نقد این نظریه گفته است که گلدتسیهر و شاخت به منابع متقدم و اولیهی اسلامی برای استفاده دسترسی نداشتهاند.(1)
به نظر وات، محققان اروپایی به نقش حدیث در فراهم آوردن یک مبنای ثابت برای اکثر جزئیات شریعت اسلام توجه کافی نکردهاند. گمان میرود حدیث یکی از آن حوزههایی است که عینیت تاریخی در آن اهمیت ثانوی دارد. این مطلب میتواند رهنمون ما در اظهارنظر نهایی در مورد خاورشناسان باشد. با اینکه بسیاری از گفتههای خاورشناسان واقعیت دارد، ولی نتوانستهاند ارزشها و دستاوردهای اسلام را به عنوان یک دین به نحو مثبت ارزیابی کنند تا بتوانند در نگرش انتقادی خود از اسلام توازنی برقرار نمایند، و لذا خصومت مسلمانان نسبت به خاورشناسان عجیب نمیباشد.(2)
به گفتهی وات، به نظر میرسد که در مراکز عمدهی قرون نخستین اسلام، به خصوص در مدینه، دمشق، بصره و کوفه عدهی قابلتوجهی بودهاند که احتمالاً در مسجد جمع میشدند تا پیرامون مسائل دینی بحث کنند. ظاهراً به مسائل فقهی بیش از همه توجه میشده است، و لذا اکنون اصطلاح «مکاتب قدیم» فقهی رایج است. بعضی از گروهها به زندگی معنوی و زهد و ریاضت، علاقهی خاصی یافتند؛ و بعضی دیگر نیز گهگاه در اصول عقاید بحث میکردند. در این دوره، فرق جدی میان زمینههای مختلف مورد علاقه وجود نداشت و ممکن بود از شخصی واحد، آرایی در حوزههای مختلف روایت شود. با این همه، به تدریج حوزههای فقه، کلام و عرفان به صورت رشتههایی متمایز و جداگانه درآمدند، و کمتر اتفاق میافتاد که یک نفر در بیش از یک رشته، شاخص و ممتاز گردد.
ص:430
رشتهی چهارمی نیز پدید آمد که همان علم «حدیث» بود که پس از سال 750م/ 132ق اهمیت فراوان یافت.(1)
از دیدگاه وات، نظریهی رایج میان دانشمندان اسلامی این بوده است که صحابه- مسلمانانی که حضرت محمد(ص) را دیده و با او مصاحبت داشتهاند- در طول حیات خود روایاتی از پیامبر(ص) نقل کردهاند و سپس این روایات از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است. این روایات در اصطلاح به «احادیث» معروفاند، و راویان سختگیر همواره اِسناد کامل، یعنی سلسلهی روات را بدون انفصال نقل میکردند تا به یکی از صحابه برسند که خود قولی را از زبان پیامبر(ص) شنیده یا عملی را از ایشان به چشم دیده باشد. با این همه، محققان جدید اروپایی این تصویر دلپسند و ساده از جریان امر را نمیپذیرند و معتقدند که در قسمت اعظم عصر اموی، مسائل فقهی بر حدیث یا اجماع هر مکتب محلی- مانند مدینه، کوفه و غیره- مبتنی بود. مثلاً بعدها، شاید در اواخر عصر اموی، یکی از مکاتب بدین استدلال مبادرت کرد که تعلیمش در مورد مسألهای فقهی چون مبتنی بر حدیثی از پیامبر(ص) است، بر تعلیم مکاتب دیگر برتری دارد. حتی پس از این دوره (حدود 800م/ 184ق) بود که از طریق نفوذ فقیه معروف، شافعی (م 820م/ 204ق) مرسوم شد که همهی مبادی فقهی را با احادیث توجیه کنند. پس از این دوره، همان طور که خود علمای اسلامی قبول دارند، موارد جعل حدیث رو به ازدیاد نهاد؛ و همچنین غالباً سلسلهی روات اگر هم تماماً ساختگی نبود، در بهترین حالت با حدس و گمان بازسازی شده بود. از دیدگاه وات، دانشمندان اسلامی با چارهاندیشی، نوعی نقد حدیث ابداع کردند تا احادیث مجعول را از اصیل جدا سازند؛ ولی بسیاری از احادیث را که دانشمندان اروپایی مجعول میشمارند، به عنوان «صحیح» پذیرفتند. در واقع، دانشمندان اسلامی به صحت نتایج علمی احادیث علاقه داشتند، نه به عینیت تاریخی آنها به معنای جدید.(2)
ص:431
این بدان معنی است که آن تصویر از راویان ثقه که گفته شده از قدیم احادیث را با سلسلهی روات آنها نقل کردهاند، وهمی و خیالبافانه است. این مردان دیندار به یقین پیامبر(ص) را دیده و با وی سخن گفتهاند و چه بسا چند داستانی در مورد ایشان، هرچند احتمالاً بدون ذکر سلسلهی روات به طور کامل، نقل کردهاند؛ ولی آنان از بسیاری چیزهای دیگر نیز سخن گفتهاند و غالباً دربارهی مسائل فقهی صرفاً براساس آنچه خود درست و ارزشمند یا قابل استنتاج از مآخذ قرآنی تشخیص میدادهاند بحث کردهاند. تنها پس از سال 800م/ 184ق بود که ارائهی سلسلهی کامل روات معمول شد. در کتاب سیرهی ابن اسحاق (م 767-768م/ 150-151ق) در حالی که در بسیاری موارد اسامی راویان ذکر شده، اما سلسلهی اسناد کامل نسبتاً کم است. به نظر وات، از حدود سال 750م/ 132ق است که به درستی میتوان از اهل حدیث و نهضت محدثان سخن به میان آورد، ولی در مورد سالهای قبل از آن احتمالاً صحیحتر آن است که تعبیر «نهضت کلی دینی» (مذهب عامه) را به کار بریم. در درون این مذهبِ عامه با جنبههای حقوقی، عرفانی و عبادی آن، گرایشی برای کاربرد عقل، به خصوص در مسائل فقهی بسط و گسترش یافت. این گرایش در همهی مکاتب قدیم دیده میشد، ولی به ویژه با ابوحنیفه (م 767-768م/ 150-151ق) و پیروان وی در عراق پیوند دارد. بر اثر واکنش به این گرایش بود که نهضت روایت حدیث رشد یافت، زیرا بسیاری از افراد احساس میکردند که سنت نبوی در مسائل فقهی از رأی و عقیدهی شخصی، قیاس یا عقل معتبرتر است.(1)
وات در ادامه میگوید اعتقاد اصلی رافضیان و جانشینانِ آنان، «امامیه» یا «اثنی عشریه» این بود که حضرت محمد(ص) امام علی(ع) را به صراحت امام و پیشوای امت پس از خود تعیین کرد. این اصل متضمن آن است که شرط امامت، تعیین جانشین به وسیلهی امام قبلی است. از آنجا که علاوه بر آن، اعتقاد بر این بود که خداوند امامان را از خطا مصون داشته، آیین تشیع مشوق حکومت مطلقهی الهیهی تام و تمام بود (بدین سان، کلمهی
ص:432
«امام»، در واقع، به معنی «خلیفه» یا «خلیفهی برحق» است، ولی در نظر شیعیان که این معنی را تأیید میکردند، به دلالت ضمنی عنایت الهی را نیز افاده میکند). لازمهی این اعتقادِ اصلی آن بود که بیشتر صحابهی حضرت محمد(ص) که در اسلام دارای حرمت و منزلت خاصی هستند با نپذیرفتن امام علی(ع) به عنوان خلیفهی مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص)، از دستور وی سرپیچی کردند؛ و یکی از پیامدهای این حادثه این اتهام بود که آنان صلاحیت روایت حدیث از پیامبر(ص) را نداشتند.(1) رافضیان از این راه بنای مستحکم حدیث اهل سنت را که اساس شریعت یا فقه اسلامی بود و به تبع آن، قدرت و نفوذ طبقهی روبهرشد علما، یعنی محدثان و فقها را از پایه متزلزل ساختند.(2)
از نظر وات، افزایش توجه به احادیث و روایات پیامبر(ص)، شاید تماماً معلول احتیاجات فقهی نبوده باشد، بلکه منابع اصیل و دستنخوردهای دربارهی زندگانی پیامبر(ص) نیز در این احادیث وجود داشته است.(3) با این همه، این نکته نیز روشن است که در اقوال صحیح پیامبر(ص) مختصر تغییری داده میشد تا از آن، نکتهای فقهی به دست آید. خیلی طول نکشید که اندیشمندان مسلمان خود پی بردند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و به اتخاذ تدابیر احتیاطی پرداختند. روش اساسی این بود که هر حدیثی را که متکی به اسناد یا «سلسلهی روات» باشد بپذیرند. مثلاً راوی یک حدیث میگفت: «شنیدم از فلان، و او گفت که شنیده از فلان، و گفت شنیده از فلان که گفت خود هنگامی که حضرت محمد(ص) این مطلب را فرمود، حضور داشته است». این امر موجب میشود که در شرح حال رجالِ مذکور در سلسلهی روات دقت و موشکافی شود، که آن
ص:433
نیز به نوبهی خود به افزایش علاقهی عمومی به تراجم احوال و پیدایش کتب رجالی منجر گردیده است. این نکته مهم است که با توجه به سنوات زندگی راویان، امکان آن بوده باشد که هر یک از آنان عملاً از راوی قبل از خود استماع حدیث کرده و اولین راوی نیز پیامبر(ص) را درک کرده و از صحابه باشد. همچنین در تخریج و نقادی حدیث، باید این نکته لحاظ شود که سلسلهی روات از افراد ثقه باشند؛ کسانی که اهل یکی از فِرق بدعتگذار یا متمایلِ به آن بودند، راوی موثق و مورداعتماد نبودند و حضورشان در سلسلهی روات از اعتبار و ارزش حدیث میکاست. وجود کسی در سلسلهی روات که به مسامحه و بیدقتی در روشهای خود شهرت داشته، نیز موجب ضعف حدیث میشده است.(1)
وات میافزاید متأسفانه در فرهنگی که به طور گسترده سینه به سینه نقل میشود، همینکه ماجرایی شایع شد، نفی آن دشوار میگردد؛ و آنچه میتوان در این شرایط انجام داد، اصلاح یا تفسیر مجددِ آن یا رواج روایت معتبرتری از همان حدیث است. در نتیجه، عادت بر این شد که احادیث و راویان به طبقات گوناگون طبقهبندی شوند. در اواسط قرن نهم میلادی/ نیمهی اول قرن سوم هجری مجموعههایی حدیثی برای استفاده در موضوعات فقهی تألیف شد. مهمترین آنها عبارت بودند از: مجموعهی احادیث بخاری (م 870م/ 256ق) و مسلم (م 875م/ 261ق). در مجموعههای دیگر که گاهی ترتیب آنها فرق میکند، احادیثی اضافی و یا مشابه با احادیث بخاری و مسلم، اما با سلسلهی روات «متفاوت» آمده است. سرانجام، دو مجموعهی یادشده و چهار مجموعهی دیگر که طی یک دورهی چهلساله بعد از آنها تألیف شدهاند، به عنوان منابع معتبر فقهی شناخته شدند.(2)
به اعتقاد وات، پژوهشگران غربی با اصرار بر اینکه نقد احادیث از سوی علمای
ص:434
مسلمانِ قرون وسطی، بسیاری از احادیث را که از نظر تاریخی نمیتوانستند معتبر باشند به عنوان «صحیح» پذیرفتند، دستاوردهای مثبتِ محدثان قرن نهم میلادی/ قرنهای دوم و سوم هجری را مورد شک و تردید قرار دادهاند. این دستاورد در جهت تحکیم مبانی مذهب تسنن بوده است. تا آن زمان، دستکاری در روایات اصیل پیامبر(ص) یا جعل احادیث جدید و شناساندن آنها به عنوان احادیث صحیح میسر بود. با رشد و گسترش و مقبولیت عمومی مجموعهی احکام شرعی معین و ثابت، دیگر این کار به میزان سابق امکان نداشت. عملاً ممکن بود احادیث جدیدی جعل شود، ولی قبولاندن آنها و استفاده از آنها برای توجیه تغییری در زندگی امت، دیگر آسان نبود. بدین سان، دورهی قبل از تبویب احکام شرعی «عصر کلاسیک اسلامی» گردید، بدین اعتبار که نسلهای بعدی به عنوان نمونهی اعلی بدان مینگریستند و حتی هنگامی که شرایط و اوضاع تغییراتی را ایجاب میکرد، خود را با آن تطبیق میدادند. از آنجا که مسلمانان پیروی از سیرهی پیامبر(ص) را سرمشق زندگانی خود قرار داده بودند، چه بسا درست به معنای کاری که انجام میدادند توجه نداشتند. در حقیقت، آنان از چیزی پیروی میکردند که استنباط اوایل قرن نهم میلادی/ اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری از سیرهی پیامبر(ص) بود؛ بنابراین، ارزشهای اوایل قرن نهم میلادی سرمشق آنها شمرده میشد.(1)
طبق نظر وات، تدوین مجموعهای از احادیث «صحیح» را میتوان از جهات دیگر نیز مورد توجه قرار داد. از جهتی این امر به جدال بین تشیع و تسنن مربوط میشود. اینک مجموعهای نسبتاً منسجم از اعتقادات دینی، حامی تلقی دینی و سیاسی اهل تسنن بود و لذا آن را در مقابل رقیب تقویت میکرد. تغییر سیاست که در اوایل خلافت متوکل عباسی (847-861م/ 232-247ق) صورت قطعی یافته بود، بیشک به نوعی با مسألهی تحکیم تسنن مربوط بود و احتمالاً چنین نبود که تغییر سیاست، علت یا معلولِ تحکیم تسنن باشد، بلکه نوع ارتباط بغرنجتر از این بود. تبویب احکام شرعی به تاریخ موقعیت علما در
ص:435
دربار خلافت نیز مربوط است. وجود رشتهای خاص (علم حدیث) با مجموعهای از مطالب و موضوعات خاص به پرورش حرفهگرایی کمک کرد، زیرا تشخیص اینکه چه کسانی در این رشته مهارت دارند و چه کسانی ندارند، نسبتاً آسان شده بود. محتملاً وجود مجموعهی احکام شرعی، مقاومت در برابر فشار ناروای دولت را برای علما آسانتر ساخته بود. مطالب فوق، رویهمرفته، فواید و زیانهایی برای امت دربرداشت، که از زیانهای آن باید به کاهش امکانِ تطبیق شرع با شرایط و مقتضیات جدید اشاره نمود.(1)
از دیدگاه وات، تبویب مجموعه احادیث «صحیح» یکی از نشانههای قدرت روزافزون نهضت حدیثگرایی است. محدثان در درجهی اول و قبل از هر چیز، کسانی بودند که در جمع و نقل احادیث تخصص یافته بودند؛ مطالعهی حدیث، بیش از پیش، تبدیل به یکی از رشتههای کمکی برای درس فقه گردید؛ و در میان اهالی این فن افرادی با گرایشهای مختلف عقیدتی و کلامی وجود داشتند. با این همه، تا پیش از سال 850م/ 236ق، محدثان عمدتاً کسانی بودند که گرایشهای خاص کلامی داشتند، ولی آنقدرها متخصص در حدیث نبودند. در «مذهب عامهی» عصر اموی که نهضت حدیثگرایی از درون آن رشد کرد، از عقاید مختلف بسیاری طرفداری میشد. در مذهب عامه هم هوادارانِ اختیار یا قدریه بودند و هم هواداران آیین مرجئه (که معتقد بودند مرتکب گناهان کبیره همچنان به امت تعلق دارد)، و عده ی کمی از محدثان به این آرا تمایل داشتند. با این همه، نهضت حدیثگرایی به تدریج به طرد اصول افراطی قدریه و اصول عقایدِ مرجئه پرداخت و اصول جزمی مذهب تسنن را تدوین کرد. در ابتدا، طرفداران تشیع نیز در میان حدیثگرایان وجود داشتند؛ ولی در قرن نهم میلادی/ قرنهای دوم و سوم هجری اصرار شیعه بر اینکه پیامبر(ص) امام علی(ع) را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است(2)
موجب شد
ص:436
که آنان بیشتر صحابه را راویان غیرموثق بدانند و مجموعههای حدیث خاص خود را تألیف کنند که در سلسلهی راویانِ احادیث این مجموعهها، غالباً یکی از ائمهی شیعه(ع) وجود داشت. بدینسان، از نهضت حدیثگرایی نه تنها مجموعه احادیث «صحیح»، بلکه خطوط اصلی تعالیم مذهب تسنن نیز ناشی گردید.(1)
وات معتقد است محور فعالیتهای فکری مسلمانان همیشه فقه و حقوق بوده است؛ اما چنین نظری همیشه برای خوانندهی عادی گمراهکننده خواهد بود، زیرا که درک اسلامی از فقه و حقوق به طُرق مختلف با درک سایر نظامهای حقوقی متفاوت است. کلمهای که معمولاً آن را فقه و حقوق اسلامی ترجمه میکنیم، «شریعت» است و معنای اصلی آن حقوق مُنزل الهی است. بنابراین، شریعت نباید با هیچ قانون موضوعهای مقایسه گردد. نکات متعددی از تشریع یا قانونگذاری اسلامی در قرآن وجود دارد که در شریعت از آن استفاده شده است، اما این قوانین برای رفع نیازهای جامعهی اسلامی مدینه در ایام حیات پیامبر(ص) نیز کافی نبود، تا چه رسد به نیازهای یک امپراتوری بزرگ. بنابراین، سنت رسول الله(ص) و ادامهی این سنت توسط خلفایش در ایام خلافت نیز مورد توجه قرار گرفت. نکتهی جالب دربارهی توسعه و تدوین فقه آن است که علاوه بر کسانی که مسئول امور قضا بودند، بسیاری از افراد دیگر نیز علاقهمند به بحث دربارهی مسائل فقهی از لحاظ نظری شدند. به نظر میرسد که ریشهی علاقهی این اشخاص به فقه، اشتیاق آنها به این بوده که جامعهی اسلامی که براساس شریعت تأسیس گردیده است، کاملاً بدان وفادار بماند.(2)
این علاقهی نظری یا دینی فقها (اگر بتوان کلمهی «فقیه» را دربارهی این متفکران اولیه
ص:437
به کار برد) بدون هیچگونه ارتباط مستقیمی با نهادهای حاکم در آن زمان اعمال و مورد بررسی قرار میگرفت. گاهی اوقات فقهایی از آنها در سمت قضاوت در خدمت حکومت بودند. گاهی پارهای از فقها از اعمال حکومت انتقاد میکردند و آن را انحراف از شریعت میدانستند. این موضوع به ویژه در دورهی خلافت اموی (تا سال 750م/ 132ق) صحت داشت. بنی عباس لااقل در ظاهر به عقاید فقها احترام میگذاردند. این شکاف میان فقها و حکمرانان سبب میشد که استنتاجات فقها به طور خودبهخود عملی نشود، بلکه فقط تا آن حد به مرحلهی اجرا درآید که حکّام آن را مبنای عمل بدانند. این فقها علاوه بر موضوعات و مباحث حقوق امروزی، مسائل دیگری را نیز مورد بحث قرار میدادند و دربارهی آداب رفتار و نحوهی انجام عبادات نیز بحث و گفتگو میکردند. شریعت تمامی «طُرق زندگی شرعی» را دربرمیگرفت.(1)
در اوایل قرن دوم هجری (حدود 720م) فقها دریافتند که تغییراتی در این سنت رخ داده و در مناطق مختلف دنیای اسلام گونههای متفاوتی از آنچه که سنت نبوی بوده است وجود دارد. از این زمان، فعالیت فقها دو جنبه یافت: نخست اینکه در هر موردی باید تصمیم میگرفتند که آیا عمل واقعاً مطابق با شریعت هست یا نه، و دوم آنکه بایستی مفاهیم اساسی یا «مبانی» فقهی را به نحوی تنظیم میکردند که به نحوی پیوسته کلیهی تصمیمات آنها در موارد خاص را توجیه نماید. مقبولیت عام یافت که شریعت نه تنها در قرآن، بلکه در سنت رسول الله(ص) نیز جلوهگر شده است و نیز سنت رسول الله(ص) فقط از طریق احادیث معتبر دانسته میشود. علاوه بر این، بیشتر فقها بر این عقیده بودند که از طریق شیوههای عقلی میتوان استنتاجاتی از قرآن و حدیث نمود، اما دربارهی اینکه چه شیوههایی مجاز است بحث قابلملاحظهای در میان بود؛ و نیز گاهی منبع چهارمی برای احکام شناخته میشد که آن «اجماع» بود.(2)
ص:438
وات در این باره میگوید احادیث (که در کتابهای قدیمی غربی معمولاً بدان «Traditions» گفته میشد) حکایتِ اقوال و افعال حضرت محمد(ص) هستند. هزاران مجموعهی حدیثی وجود دارد و شش مجموعهی مهم از این مجموعههای حدیثی برای مقاصد فقهی نقشی محوری و معیاری دارند.(1) بدین سان، احادیث شکلدهندهی متون دینی الحاقی یا فرعی در اسلام هستند. اما یک تفاوت مهم میان این احادیث و مطالب تاریخی متون مقدس مسیحی وجود دارد. احادیث از بُعدی وحیانی برخوردارند؛ زیرا تجسم حکمتی هستند که خداوند به حضرت محمد(ص) داده است. شافعی (م 820م/ 205ق) بنیانگذار رشتهی اسلامی «اصول فقه»،(2) آیهای از قرآن(3)
را که میگوید خداوند بر حضرت محمد(ص) کتاب و حکمت نازل کرده است نقل میکند و میگوید این حکمت در عمل حضرت که در احادیث ضبط شده، نشان داده شده است.(4)
البته لازم بود صحت و اصالت هر روایتی به وسیلهی اِسناد، یعنی فهرست افرادی که
ص:439
آن را به طور شفاهی یا کتبی روایت کردهاند اثبات شود، اما آنچه دربارهی راویان ضرورت داشت این بود که امین، درستکار و برخوردار از حافظهای قوی باشند. بنابراین، اینگونه نبود که راویان یا کاتبان احادیث باید به گونهای الهام شده باشند. اما از نظر مسیحیان، نویسندگان کتابهای تاریخی باید فراتر از یک گزارشگر صادق شنیدهها و دیدههای خود باشند؛ آنها باید خود «الهام شده» باشند.(1)
قرآن کریم هیچ اشارهای به آن دوره از زندگانی پیامبر(ص) که پیش از اظهار دعوت و رسالت او بوده، ننموده است؛ جز آیات 6 تا 8 سورهی ضحی که از یتیمی و فقر حضرت سخن میگوید. مهمترین بحثی که پیرامون وضعیت پیامبر(ص) پیش از اسلام مطرح است، بحث حنیف بودن ایشان است. از دیدگاه وات، شکی نیست که مردمی بودهاند که پیرو دینی پاکتر و رساتر از دین عرب پیش از اسلام بودهاند، ولی بعید است که خود را «حنیف» نامیده باشند. شاعران عرب پیش از اسلام، یهودیان و مسیحیان نیز «حنیف» را به معنای «مشرک و کافر» به کار میبردند. اما مسلمانان، تابع دین حضرت ابراهیم(ع) را «حنفی» میدانستند و بعدها «حنیف و مسلم» را به عبارت تابع دین حضرت ابراهیم(ع) ترجیح دادند. به باور وات، تصور آنکه اسلام بازگشت به همان دین حضرت ابراهیم(ع) است، با نظریهی تاریخپژوهان غرب سازگار نیست؛ ولی از منظر جامعهشناسی باید قبول کرد که دین اسلام در محیط اصلی خود مؤثر بوده است و حضرت محمد(ص) با اصلاحاتی مختصر، افکاری به دست آورد که اساس دین خود را بر آن استوار ساخت و از انتقاد خصمانهی یهود نیز خود را رهایی بخشید. ازاینرو، اسلام شکلی از دین حضرت ابراهیم(ع) به شمار میرود. وات معتقد است دانش ما دربارهی وضع مکه در زمان کودکی و آغاز نوجوانی حضرت محمد(ص) کم است و آن اطلاعاتی هم که در دست است با افسانه آمیخته و جدا کردن تاریخ از افسانه کار دشواری است. از نظر وات، وضعیت
ص:440
سرزمین عربستانِ عصر پیامبر(ص) تحت تأثیر قدرتهای بزرگ آن روز، یعنی امپراتوریهای روم و ایران بوده است و برای فهم و درک زندگانی حضرت محمد (ص) باید شرایط سیاسی، فرهنگی و دینی عربستانِ زمان پیامبر(ص) را همواره مد نظر داشت.
از نظر وات، اصل و حقیقت وحی از ناحیهی خداست؛ با این حال، آنچه پیامبران به عنوان پیامهای الهی به مردم میرسانند، حاصل وحی الهی و قوهی تخیل خلّاقِ خودشان است. پیامبران الهی در قوهی تخیل همگی یکسان نیستند. در این میان، از نظر وات، پیامبر اسلام(ص) از عمیقترین افکار برخوردار بوده است، به طوری که توانسته است با مرکزیترین نیازهای فکری بشر ارتباط برقرار کند و هزاران نفر را در زمان خود و میلیونها نفر را در زمانهای بعد به سوی افکار خود جلب کند. هماهنگی بین دیدگاههای وات در مورد وحی وجود ندارد. او از طرفی معتقد است که خود پیامبر(ص) افکار وحیانی را با کمک تخیل خلّاق خود به صورت پیامهای زبانی درمیآورد، اما او نمیتواند ساختار قرآن را که بیشتر حالت خطابی به پیامبر(ص) یا مردم دارد و نشان میدهد که فرد دیگری او یا مردم را مخاطب قرار میدهد توجیه نماید. اما از نظر حکمای مسلمان هم اصلِ افکار وحیانی از خداست و هم پدیدآورندهی صورت خیالی این افکار به صورت شنیداری یا دیداری خداست. ازاینرو، هم محتوا و هم شکل و قالب، و هم اصل و هم شاخهها همگی از خداست. اندیشهی وحی و نبوت در میان فیلسوفان و الهیدانان غرب و از جمله ویلیام مُنتگمری وات اندیشهای رنجور است که آن نیز از الهیاتی رنجور ناشی شده است؛ اندیشهای که ماهیت وحی را به گونهای میبیند که در یک سطحی میتوان پیامبران را همنشینِ روانرنجورانی چون هیتلر دید! اما اندیشهی وحی در میان فیلسوفان و الهیدانان مسلمان از سلامت کامل برخوردار است، چرا که دست قدرت خدا در آن بیرقیب است؛ اندیشهای که روان انبیا و اولیا را برگزیده و مطهَّر از سوی خدا میبیند. اصول و محورهای اساسی و مهمی را که وات در باب وحی بیان کرده است، از نظر خودِ او همراه با تردید است و بیشتر به بیان حدسیات و فرضیاتی نیمبند شبیه است تا نظریات
ص:441
علمی. آنچه که حکمای مسلمان بیان کرده اند مبتنی بر برهان عقلی است. وات پس از آنکه الهی بودنِ وحی قرآنی و صداقت پیامبر(ص) را در ادعاهایش پذیرفته، نتوانسته است تبیینی سازگار با آنچه خودِ قرآن به صراحت ادعا کرده است عرضه نماید.
وات معتقد است مطالبی که در منابع متقدم اسلامی دربارهی ورقه بن نوفل گفته شده، به حقیقت نزدیک است؛ اما اطلاعات او نیز کامل نبوده است. با این همه، شهادت یک مسیحی به اینکه طرز نزول وحی بر حضرت محمد(ص) شباهت کاملی به نحوهی نزول وحی بر حضرت موسی(ع) داشته، پیامبر (ص) را در عقیدهی خود راسخ کرده است؛ و اینگونه شهادتها از روی عقل و منطق ضروری به نظر میآید. وات داستان آیات شیطانی را بسیار عجیب و شگفتانگیز تلقی کرده و ابراز تعجب میکند که پیامبری که بزرگترین دین یکتاپرستی را تبلیغ میکرده، خود شرک اختیار کرده باشد. از دیدگاه او، این واقعه به اندازهای عجیب است که نشان میدهد اساس آن صحیح بوده و تصور نمیرود که کسی آن را اختراع کرده و قبول آن را از مسلمانان خواسته باشد. وات معتقد است یکی از جنبههای جالب این داستان آن است که نظر و عقیدهی پیامبر(ص) را نسبت به زمان خود بر ما آشکار میسازد؛ و هرچند پیامبر(ص) ایمان داشت که گویندهی این آیات، خودِ او نیست و بر وی نازل میشود، اما در ابتدا متوجه نشده بود که این آیات مخالف دینی است که او مبلّغ آن است. او با دلایل چندی شرک پیامبر(ص) را رد مینماید. وات در تحلیل نهایی خود از داستان آیات شیطانی میگوید که این داستان نمی تواند یک دروغ محض باشد و حضرت محمد(ص) می باید آیاتی را که بعداً به عنوان «آیات شیطانی» رد شدند، به عنوان بخشی از قرآن تلاوت کرده باشد. هرچند این حکایت از یک مأخذ اسلامی مبرای از شبهه نشأت گرفته است؟!، اما مسلمانان از همان ادوار اولیه از آن بیزاری جستند، دربارهی آن سکوت کردند، و با این استنباط که شیطان بتواند شخصی مانند حضرت محمد(ص) را اغوا کند، مخالفت ورزیدند. از نظر وات، طرز بیان مطالب کتاب مقدس در قرآن نشان میدهد که او خود این کتاب را نخوانده و از کتاب دیگری نیز
ص:442
استفاده نکرده بوده است. اما اطلاعاتی که او از عقاید یهودی و مسیحی داشته، بدون شک شفاهاً و به طرق مختلف به وی رسیده است؛ مثلاً با یهودیان و مسیحیان حشر و نشر داشته و دربارهی مسائل دینی با آنان بحث و گفتگو کرده است. از دیدگاه وات، تحول شرایط زندگانی حضرت محمد(ص)- یعنی تحول از موضع دعوت و موعظه در مکه به سیاستمدار در مدینه و سپس حکومت بر بخش اعظم عربستان- بر نحوهی زندگانی او و تقسیم و تخصیص اوقاتش اثر گذارده بود. از نظر وات، «نبی» فقط به رجالی که متعلق به سنت یهودی- مسیحیاند، اطلاق گردیده است، زیرا حضرت محمد(ص) ادامهدهنده و اصلاحکنندهی همان سنت تلقی میشود؛ و استعمال واژهی «رسول» در معنای تخصصی نیز عملاً واجد همان معنی «نبی» و به مفهوم کسی است که پیام خدا را به قومش منتقل میسازد. وظایف جدیدی که به عنوان «نبی» و «رسول» پس از رفتن به مدینه بر عهده حضرت محمد(ص) گذارده شده، در تعدادی از آیات و عبارات قرآنی انعکاس یافته است. وات بر این باور است که همهی مسلمانان معاصر تعبیر «خاتم النبیین» را آخرین پیامبری تفسیر میکنند که پس از او دیگر پیامبری نخواهد آمد، در حالی که احتمالاً شنوندگانِ نخستین آن را به معنای مُهرِ تأیید پیامبرانِ گذشته درک و دریافت میکردند. از نظر وات، مهم است که مسیحیان تحریفات قرون وسطایی از تصویر اسلام را کنار بگذارند و ارزیابی مثبتی از ارزش های اسلام را در ذهن خود بپرورانند. این کار مستلزم آن است که حضرت محمد(ص) را رهبری مذهبی بدانند که خداوند از طریق او فعل خود را انجام داده و این در حکم اعتقاد به آن است که او به یک معنی پیامبر خداست. وات معتقد است چنین دیدگاهی با اعتقاد کانونی مسیحیان هیچ تناقضی ندارد.
از دیدگاه وات، کلمهی «امّی» احتمالاً در اصل به معنای «غیریهودی» بوده، اما صرف نظر از این مطلب، استدلال به بیسوادی حضرت محمد(ص) بیاساس است، زیرا او میتوانسته است شخصی را بیابد تا کتاب مقدس را برای او بخواند و یا داستانهای آن را برای وی بازگو کند. وات معتقد است در عین حال که هیچ دلیل قانعکنندهای وجود ندارد
ص:443
که ثابت کند حضرت محمد(ص) قادر به کتابت بوده است، ولی منطقاً غیرمحتمل نیست که حضرت چنین قدرتی را داشته بوده باشد؛ چه بسیار امکان داشت که این هنر را در خود مکه آموخته باشد؛ چرا که او در جوانی کسب و کارِ مربوط به تجارتِ حضرت خدیجه(س) را اداره میکرد. وات طبق دیدگاه مشهور مسلمانان، نخستین زن مسلمان را حضرت خدیجه(س)، همسر پیامبر(ص) میداند و دربارهی نخستین مرد مسلمان معتقد است که نخستین مسلمان بودنِ حضرت علی(ع) ممکن است حقیقت داشته باشد، ولی دارای اهمیت چندانی نبوده، چه در آن موقع حضرت علی(ع) بیش از نُه یا ده سال نداشته است. به خاطر اعتماد بسیاری که حضرت محمد(ص) به زید داشت، زید نیز آیندهی درخشانی را نشان میداد که شاید درخشانتر از آیندهی حضرت علی(ع) بود، چه در این هنگام وی در حدود 30 سال داشت و بهتر میتوانست معنی وحی و الهام حضرت محمد(ص) را درک کند؛ پس احتمال قوی میرود که او نخستین مردی باشد که به اسلام گرویده است. ابوبکر نیز هرچند نخستین فرد مسلمان نبوده، ولی گرویدن وی به اسلام دارای اهمیت بسیار بوده است.
به عقیدهی وات، جریان افک نشان میدهد که پیامبر(ص) هنوز حاکم مطلق مدینه نبوده است و اگر پیش از جلب رضای طائفه یا قبیله، علیه یکی از رؤسا اقدامی میکرد با مخالفت مواجه میشد. او معتقد است پیامبر(ص) همیشه میخواست بین اصول سیاست روز و اهداف آینده و نهایی تعادلی برقرار باشد و نقشههای خود را با تغییر عوامل و اتفاقات مطابقت میداد. به باور وات، برای مطالعه و بررسی اهداف سیاسی پیامبر(ص)، لازم است نوعی فکر تحلیلی و برهانی به کار بریم. او از تمام مسائل پیرامون خود آگاه بود، و بیآنکه آنها را در قوهی مخیلهی خود از هم تفکیک کند، قادر بود در جریان کار تصمیم بگیرد، تصمیمی که جواب مناسب به همهی مسائل بود. حتی در مواردی که از عواقب سیاسی امری مطلع بود، جنبهی دینی وقایع برای او مهمتر به شمار میرفت و بیشک هدف اصلی خود را در آن زمان دعوت مسلمانان به اسلام بیان میکرد. اتحاد سیاسی
ص:444
تمام اعراب نیز از نظر وی دور نبوده، ولی در درجهی دوم اهمیت قرار داشته است. از نظر وات، مهمترین عوامل مؤثر در موفقیت حضرت محمد(ص) در رسالت خویش که موجب توسعه و گسترش اسلام گردید عبارت بودند از: نارضایتی اجتماعی در مکه و مدینه، جنبش یکتاپرستی، واکنش در مقابل یوناندوستی در سوریه و مصر، انحطاط امپراتوریهای ایران و روم، و استفادهی اعراب از فرصت برای غارت سرزمینهای اطراف. وات معتقد است بدون صفات والای اخلاقی پیامبر(ص)، یعنی موهبت پیامبری، حکمت و تدبیر سیاستمدارانه، و هنر و مهارت ایشان، احتمال رشد و توسعهی گستردهی اسلام نمیرفت. از دیدگاه وات، «جهاد» هیچگاه یک پدیدهی کاملاً دینی نبود، بلکه حداقل بخشی از آن یک ابزار سیاسی بود. در واقع، «جهاد» تغییر شکل سنت ایلاتی رزیه بود که ابزاری بسیار مناسب برای شرایطی محسوب میشد که حضرت محمد(ص) فقط مدینه و چند قبیلهی متحد با خود را در اختیار داشت. اندیشهی «جهاد» برای اتحاد قبایل عربستان و هدایت نیروهای آنان برای توسعهی عظیم در قرن اول هجری اندیشهای عالی بود، اما این اندیشه حتی برای امپراتوری بزرگ شرق، اصل ارشادی مناسبی در اعمال سیاست نسبت به همسایگان نبود. از نظر وات، اسلام به وسیلهی شمشیر گسترش نیافته است، زیرا بتپرستان عربستان بین قبول اسلام و جنگ مختار بودند. برخورد مسلمانان با اهل کتاب (یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) نیز بهتر از برخورد آنان با بتپرستان بود، چون مذاهب اهل کتاب به عنوان خواهر اسلام تلقی میشدند. از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) هم پیامبر بود و هم سیاستمدار و این ترکیبی است که فهم آن برای بشر امروزی که داعیهی جدایی دین از سیاست را دارد، بسیار مشکل است. به عنوان یک سیاستمدار، حضرت علاقهمند به وحدت اعراب بود؛ اما در عین حال، معتقد بود که وحدت اسلامی اعراب در این واقعیت که رسالت وی مختصِ به مکه نبوده، بلکه تمامی جهان را دربرمیگیرد، تلویحاً نهفته است. از نظر وات، سیاست کلی پیامبر(ص) در دوران مکی بر این بود که تعالیم دینی و اعتقادی اسلام و قرآن را تبیین نماید و در دورهی مدنی
ص:445
نیز بر ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اسلام و جامعهی اسلامی تأکید نماید و گرچه حضرت محمد(ص) از امراض اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دینی عصر و سرزمین خویش آگاه بود، اما وی بُعد دینی را بُعد اساسی میدانست و به آن اهتمام میورزید. وات نامهی پیامبر(ص) به سران کشورهای همسایه را مبتنی بر تدبیری حکومتی در راستای توسعه و گسترش موقعیت اجتماعی و سیاسی خود میداند، نه اینکه حملِ بر جامعیت و جهانشمولی دین اسلام نماید.
از دیدگاه وات، ازدواج حضرت خدیجه(س) با پیامبر(ص) اهمیت بسیاری برای پیامبر(ص) داشت، زیرا موجب تقویت روحی وی شد و به او فرصت داد که نبوغ خود را در تنها راهی که مورد توجه مردم مکه بود، یعنی در تجارت به کار اندازد؛ و دیگر ازدواجهای پیامبر(ص)، دختران و دوستانش به علل سیاسی بوده است. به نظر وات، موضوع عاشق شدن پیامبر(ص) نسبت به زینب بنت جحش در همان نگاه اول، به نظر میرسد متعلق به داستان خیالانگیز زندگانی پیامبر(ص) باشد و با آنکه آن را به زحمت ساخته و پرداختهاند، بسیار بعید مینماید که مردی در سن 55 سالگی عاشق زنی 35 ساله بشود. آنچه در این ازدواج مورد انتقادِ معاصران حضرت محمد (ص) قرار گرفته، ازدواج وی با خویشان نزدیک است. ازدواج با زن سابقِ فرزند، حرام بود و معمولاً پسرخوانده حکم فرزند را داشت و این مسأله بود که عدهای از مردم مدینه را علیه پیامبر(ص) برانگیخت.
به نظر وات، بینش اصلی قرآنی در خصوص یهودیان و مسیحیان آن است که اینان اهل کتاب هستند و کتابهایی را دریافت کردهاند و و دعوتهایشان اساساً همان دعوتهای قرآن است؛ اما یهودیان و مسیحیان از حقیقت خالص کتاب خود، دستکم تا آن حد که حضرت محمد(ص) را تصدیق نکردند، به انحراف دچار شدهاند. لذا وات معتقد است براساس این بینش بود که حضرت محمد(ص) در سالهای واپسین عمر خود به ابتکاری دست زد که به نظام «اقلیتهای تحتالحمایه» (ذمّی، اهل الذمّه) در درون دولت اسلامی
ص:446
متکامل گردید. گروههای یهودی و مسیحی به شرط پرداخت مالیاتهایی که از آنان طلب میشد و به حق سنگین نبود، اجازه یافتند امور داخلی خود را زیر نظر رهبران مذهبیشان اداره کنند. از دیدگاه وات، بیتردید گسترش فرهنگ اسلامی با مهارت و قدرت اعراب در زمینهی تجارت و بازرگانی میسر گردید. توسعهی فرهنگ اسلام تنها از طریق حضور مسلمانان در مناطقی که زیر نظر حاکم مسلمان اداره میشد تحقق نیافت؛ بلکه صدور کالاهایی که به وسیلهی مسلمانان تولید شده بود به ماورای مرزهای سرزمینهای اسلامی نیز در این امر مؤثر بوده است. در حقیقت، تجارت یکی از ویژگیهای جوامع بشری در مرحلهی نخست توسعهشان است، اما این امر در تمدن اسلامی همواره از موقعیت خاصی برخوردار بوده است. اسلام در آغاز، مذهب تجار و بازرگانان بود، نه مذهب دهقانان و صحرانشینان.
وات سرآغاز مناسبات حضرت محمد(ص) با یهودیان و مسیحیان را به اولین سالهای نبوت وی و به زمانی بازمیگرداند که ورقه بن نوفل پیامبر(ص) را اطمینان داد که آیات رسیده به وی قابل مقایسه با چیزی است که حضرت موسی(ع) دریافت کرده است. وات معتقد است اکثر مسلمانان مدعی هستند قرآن به وضوح بر انحراف کتب آسمانی یهودیان و مسیحیان تأکید کرده است؛ اما او برهان میآورد که چنین نیست، بلکه این نظر ناشی از تفسیر اشتباه آمیز برخی از آیات است که تنها پس از رحلت پیامبر(ص) توسط علمای مسلمان بیان شده است.
از دیدگاه وات،آن بخش از زندگانی پیامبر(ص) که به روایت وقایع مابین زمان هجرتش در سال 622م/ 1 ق تا رحلتش در سال 632م/ 11ق میپردازد، به «مغازی» موسوم است. «مغازی» را گاه لشکرکشیها یا غزوات یا سریهها گفتهاند، اما اصطلاح بهتر آن «رزیه» یا حمله برای کسب غنائم است که از زبان عربی به زبان اروپایی راه یافته است. وات معتقد است تبدیل واژهی «غزوه» به «جهاد» تغییر نامی بیش نیست، جز آنکه جنبهی دینی بدان داده است؛ ولی کاملاً اینطور هم نیست، بلکه با تغییر زمان تغییری در
ص:447
نحوهی اجرا نیز حاصل شده که دارای اهمیت بسیار بود. از دیدگاه وات، چهار ویژگی اصلی تصویر اسلام در قرون وسطی که با برداشت منصفانهی جدید تفاوت دارد، عبارتند از: 1. اسلام مذهبی نادرست و همراه با تحریف عقلانی واقعیت 2.اسلام مذهب خشونت و شمشیر 3. اسلام مذهب افراطی و تنآسایی 4. حضرت محمد(ص) ضد مسیحیت.
به نظر وات، محققان اروپایی به نقش حدیث در فراهم آوردن یک مبنای ثابت برای اکثر جزئیات شریعت اسلام توجه کافی نکردهاند. گمان میرود حدیث یکی از آن حوزههایی است که عینیت تاریخی در آن اهمیت ثانوی دارد. این مطلب میتواند رهنمون ما در اظهارنظر نهایی در مورد خاورشناسان باشد. از آنجا که اعتقاد رافضیان و شیعیان امامیه بر این بود که خداوند امامان را از خطا مصون داشته است، آیین تشیع مشوقِ حکومت مطلقهی الهیهی تام و تمام بود. لازمهی این اعتقادِ اصلی آن بود که بیشتر صحابهی پیامبر(ص) که در اسلام دارای حرمت و منزلت خاصی هستند، با نپذیرفتن امام علی(ع) به عنوان خلیفهی مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص)، از دستور وی سرپیچی کردند؛ و یکی از پیامدهای این حادثه این اتهام بود که آنان صلاحیت روایت حدیث از پیامبر(ص) را نداشتند. رافضیان از این راه بنای مستحکم حدیث اهل سنت را که اساس شریعت یا فقه اسلامی بود و به تبع آن، قدرت و نفوذ طبقهی روبهرشد علما، یعنی محدثان و فقها را از پایه متزلزل ساختند. از نظر وات، افزایش توجه به احادیث و روایات پیامبر(ص)، شاید تماماً معلول احتیاجات فقهی نبوده باشد، بلکه منابع اصیل و دستنخوردهای دربارهی زندگانی پیامبر(ص) نیز در این احادیث وجود داشته است. به اعتقاد وات، پژوهشگران غربی با اصرار بر اینکه نقد احادیث از سوی علمای مسلمانِ قرون وسطی، بسیاری از احادیث را که از نظر تاریخی نمیتوانستند معتبر باشند به عنوان «صحیح» پذیرفتند، دستاوردهای مثبتِ محدثان قرن نهم میلادی/ قرنهای دوم و سوم هجری را مورد شک و تردید قرار دادهاند. این دستاورد در جهت تحکیم مبانی مذهب تسنن بوده است.
ص:448
در این فصل که آخرین فصل پژوهش را تشکیل میدهد برآنیم که با توجه به آنچه که در فصول گذشته دربارهی ویلیام مُنتگمری وات آوردهایم، به نقد آرا، مبانی و روش ایشان در بررسی سیرهی نبوی بپردازیم. لذا موضوعاتی در این فصل مطرح میشود که با موضوع اصلی پژوهش پیوند داشته باشد. سعی ما بر این است که در مورد تحلیلها و قضاوتهای خود راجع به آرا و دیدگاههای وات، همهی مطالب وی را به صورت جامع در نظر بگیریم. چه بسا مطلبی از نویسنده در پرتو مطلب دیگر ایشان قابل تفسیر باشد یا اینکه نویسنده در یک دوره از زندگیاش آن مطلب را گفته و سپس نظرش را تغییر داده باشد. خلاصه، مطالبی را در این فصل نقد و بررسی خواهیم کرد که در فصول گذشته توانستهایم با دلایل روشن به وات نسبت دهیم.
ویلیام مُنتگمری وات در کتابها و مقالاتی که راجع به اسلام تدوین نموده، کوشیده است تا نشان دهد که پژوهشهای خود را بر پایهی علم و انصاف بنیان نهاده تا از این راه به حقایق تاریخی صدر اسلام و سیرهی نبوی دست یابد. اما اینکه تا چه اندازه در این کار توفیق یافته، جای تأمل و بررسی دارد. اینک به تحلیل و نقد و بررسی مطالب وات به صورت موضوعی میپردازیم:
در اینجا به تحلیل و نقد اندیشههای وات پیرامون وحی به صورت جامع و موردی میپردازیم:
در یک کلام میتوان گفت که ویلیام مُنتگمری وات با گذر از اتهاماتی که اسلاف وی به حضرت محمد(ص) وارد میکردند، به اطمینان رسیده است که پیامبر اسلام(ص) در
ص:449
اصلِ ادعاهای خود مبنی بر نبوت و دریافت وحی از جانب خداوند صداقت داشته است. او میخواهد از جایگاه یک الهیدان مسیحی به تبیین چند و چون وحی و نبوتی بپردازد که پیامبر اسلام(ص) مدعی آن بوده است. در این تبیین، چند اصل دیده میشود: 1) منافی با حقّانیت و مشروعیت مسیحیت به عنوان یک دین جهانی و جاودانه نباشد؛ 2) با چارچوب الهیات مسیحی در مورد وحی و نبوت سازگاری داشته باشد. با این حال، میتوان گفت که تبیین او به طور کامل با الهیات سنتی مسیحیت همراه نیست، بلکه نیم نگاهی نیز به دیدگاههای جدیدی دارد که در غرب در مورد وحی ابراز شده است. از همه مهمتر، اثرپذیری وات از دو دیدگاه عمده است؛ یکی دیدگاههای علمی که برخی روانشناسان به پدیدهی وحی داشتهاند و دیگری دیدگاههای برخی الهیدانان و فیلسوفان مسیحی که وحی را محصول تجربهی دینی دانستهاند.
تأثیر الهیات مسیحی در نظریهی وات از وحی
وحی از دیدگاه الهیدانان مسیحی، لزوماً عین کلام خداوند نیست، بلکه میتوان لُبّ پیام را از خداوند، و الفاظ و عبارات و به تبع آن محتوای ظاهری را از آنِِ بشر دانست. تفکر غالب در میان مسیحیان در قرون وسطی و امروزه نیز در صورتهای سنتیترِ مذهب کاتولیک و محافظهکاران پروتستان آن است که خداوند حقایق گزارهای به پیامبران الهام کرده است.(1)
آنها معتقدند که خداوند کتاب های مقدس را به وسیلهی مؤلفان بشری نوشته است و براساس این اعتقاد می گویند که این کتاب ها یک مؤلف الهی و مؤلفانی بشری دارند. از نظر آنها، خداوند مؤلف نهایی کتاب مقدس است، جز اینکه این عمل را از طریق مؤلفان بشری که کارگزاران وی بوده اند، به انجام رسانده است. مؤلفان بشری کتاب مقدس هر یک در عصری خاص می زیسته و به رنگ زمان خود درآمده بوده اند. همچنین این مؤلفان، مانند دیگر انسان ها با محدودیت های زبان و تنگناهای علمی دست به گریبان
ص:450
بوده اند. بنابراین، اصولاً مسیحیان نمی گویند که خدا کتاب های مقدس را بر مؤلفان بشری املاء کرده، بلکه معتقدند که او به ایشان برای بیان پیام الهی به شیوهی خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگیِ ویژهی هر یک، توفیق داده است. در نتیجه، به عقیدهی مسیحیان، اصل پیام از سوی خدا آمده و حق است، اما شکل پیام تنها به خدا مربوط نمی شود، بلکه به عامل بشری نیز ارتباط پیدا می کند. این عامل بشری، نویسندهی کتاب است که مانند همهی مردمْ محدود و در معرض خطاست.(1) گفتنی است که برخی از الهیدانان مسیحی همچون جان هیک، پایبندی به این نظریه را مستلزم خطاپذیریِ متن کتاب مقدس ندانستهاند، بلکه به عکس، ایدهی خطاناپذیریِ آن را به این نظریه نسبت دادهاند.(2)
گاهی سخنان وات از گفتمان سنتی مسیحت در مورد وحی و پیامبران نیز فراتر میرود و به گفتمان تجربهگرایان نزدیک میشود. تفسیرِ یک تجربه به معنای آن است که نفسِ تجربه گر از آنچه تجربه کرده است، مفاهیم و گزاره هایی را می سازد و آن را به شکل کلامی حاویِ پیام به دیگران منتقل می سازد، بنابراین، تفسیر یک تجربهی دینی ممکن است به صورت مفاهیم باشد یا استنتاج منطقی یا فرضیهی تبیینی.(3) وحی الهی و واکنش انسانی همیشه در هم تنیده است. یک مواجهه که به مشیت و مبادرت الهی بوده، توسط بشرِ جایزالخطا، تجربه، تعبیر و توصیف شده است. خلاصه آنکه، طبق این نظر، وحی نه صرفاً مجموعهای از قضایای الوهی است و نه صرفاً محمولهای از تعالیمی که انسان جدا
ص:451
از تجربهی خویش از خداوند، بتواند به دست آورد.(1) بنابراین، وات آمیزهای از سنتگرایان و تجربهگرایان را در آرای خود پذیرفته است.(2)
تأثیر علم جدید و رویکردهای فلسفی در نظریهی وات از وحی
وات بیش از دیگر اسلامپژوهان غربی در تبیین وحی بر قوهی خیال تکیه کرده است. او پیامبر را صاحب تخیلی خلّاق دانسته که ناشی از نفسی برتر است که در ورای ضمیر ناخودآگاه وی قرار دارد. بدین موضوع میتوان از دو زاویه نگریست؛ یکی از زاویه علم روانشناسی و دیگری از دیدگاه فلسفی.
جایگاه تحلیلهای روانشناختی در گفتمان وات از وحی
پژوهشهای علمی در دو سدهی اخیر در دانش روانشناسی، فرضیههای جدیدی را در مورد پیامبران مطرح ساخت که به نظریهی «وحی نفسی» انجامید. مطابق این نظریه، برخی دانشمندان اروپایی مدعی شدند که وحی از باطن پیامبری که وحی را دریافت میکند بر او عارض میشود، نه از خارج؛ زیرا مرام عالی و باطن پاک و قوهی ایمان به خدا و لزوم پرستش او و ترک بتپرستی و تقلیدهای موروثی پست، عموماً در او تأثیری دارند و همانها در ذهنش تجلی نموده، در شعور باطنش آن خوابها و رؤیت فرشته و سایر حالات روحی حادث میشود و آنچه را واجب و لازم میشمارد، معتقد میگردد که امر و ارشاد خداوندی است که بدون واسطه از آسمان بر وی فرود آمده و یا آنکه کسی را در برابر خویش مجسم دیده، معتقد میشود که فرشتهای است که از ماوراء الطبیعه به سویش فرستاده شده است و چه بسا که سخن او را نیز بشنود.(3) محمد رشیدرضا در بیان و
ص:452
توضیح این نظریه، گفتار «درمنگهام»، دانشمند مسیحی و کاتولیک فرانسوی را با ده مقدمهاش به تفصیل نقل نموده و به وی پاسخ مبسوط و جامعی داده است.(1)
یکی از پدیدههایی که روانپژوهان در تأیید «وحی نفسی» آوردهاند، پدیدهی هیپنوتیزم یا خواب مغناطیسی است که اکنون از امور مسلم علمی به شمار میرود. اولین بار دکتر مسمر آلمانی در قرن هجدهم میلادی هیپنوتیزم را کشف کرد، سپس پیروان وی یک قرن تمام کوشیدند تا آن را به اثبات رسانده و دانشمندان را به تأیید آن قانع سازند، و سرانجام، در این امر توفیق یافتند. دانشمندان از طریق هیپنوتیزم به این نتیجه رسیدند که انسان از شعوری باطنی بسیار پیشرفتهتر از عقل متعارف بهرهمند است.(2)
از شواهد دیگر که از وجود شعوری باطنی در انسان حکایت میکند، یافتن بالبداههی راه حل مسائل علمی توسط برخی از افراد است. از شاعر بزرگ فرانسوی «سولّی پرودوم»(3)
نقل شده است که میگفت: «گاهی اتفاق میافتاد که ناگهان برهان نظریهای هندسی را که از یک سال پیش برایم طرح شده بود مییافتم، بدون اینکه کمترین توجهی به آن داشته باشم».(4)
شاعر فرانسوی «آنری فرانسیس رینه»(5) میگوید: «اغلب میخوابم در
ص:453
حالی که قطعه شعری که مشغول سرودن آن بودم ناتمام مانده است و پس از آنکه از خواب برمیخیزم آن را در ضمیر خود تمامشده مییابم».(1) نمونههای ارائه شده وجود روابط روحی و باطنی را در بعضی از افراد ثابت میکند.
جایگاه فلسفی گفتمان وات دربارهی وحی
آنچه که در سخن وات با عنوان قوهی خیال در شخص پیامبر(ص) و تأثیر آن در شکلدهی به پیامهای وحیانی آمده، با سامانهی منطقیتری در سخن فیلسوفان مسلمان آمده است. فیلسوفان مسلمان با کشف سه مرتبهی حسی، خیالی و عقلی در قوهی درّاکه، به تبیین چگونگی دریافتهای انسان و نایل آمدن به دانشهای بشری و الهی پرداختهاند. از نظر فیلسوفان، علوم موسوم به علوم بشری از حس شروع میشود و از رهگذر قوهی خیال و صورت ذهنی به فرآوردههای عقلانی تبدیل میشود. این در حالی است که علوم الهی از دریافتهای عقلی آغاز میشود و آن نیز از رهگذر قوهی خیال و با ترسیم صور خیالی به دریافتهای محسوس- گاه شنیداری، گاه دیداری و گاه هر دو- میانجامد. این تبیین از سیر تحقق وحی و پیامهای وحیانی تبیینی است که هم فیلسوفان قدیم و هم فیلسوفان جدید بر آن متفق هستند. اختلاف کلیدی در تبیین نقش قوهی خیال از دیدگاه فیلسوفان مسلمان و وات- و نیز دانشمندان علم النفس که نظریهی «وحی نفسی» را پذیرفتهاند- آن است که وات قوهی خیال پیامبران را به عنوان «تخیل خلّاق» معرفی میکند، در حالی که از نظر فیلسوفان مسلمان، قوهی خیال صرفاً نقشی انفعالی و انطباعی دارد و به مثابه بستری است که نقوش و صور مثالی در آن نقش میبندد.
از نظر فارابی و ابن سینا، چون نفس در اصل جنبهی قابلی دارد و در نتیجه، واجد هیچ یک از صوَر معقول نیست، ایجاد آن صوَر نیاز به یک علت فاعلی دارد. از نظر آنها، آن فاعل «عقل فعّال» است که ابتدا حقیقت مجرد وحی را بر نفس پیامبر افاضه میکند و
ص:454
سپس به واسطهی قوهی متخیله به صورت حسی درمیآید.(1) از نظر فارابی، پیامبر دارای قوهی تخیل نیرومند است و به مدد آن میتواند مدرکات عقلی را که عقل فعّال بر او افاضه کرده، محاکات یا شبیهسازی کند. در واقع، صورت فرشته و الفاظ وحی صورتهایی هستند که از متخیله در حس مشترک نقش بسته و ادراک میشوند.(2) به بیان دیگر، بر اثر اتصال متخیلهی نبی با عقل فعّال، فرشته بر پیامبر تمثل پیدا کرده و الفاظ وحی دریافت میشود.(3)
ابن سینا حقیقت وحی را همان القای پنهانی میداند که با اذن حق تعالی به واسطهی موجود عقلانی (فرشته مقرّب) در نفوس انسانی که آمادگی پذیرش چنین القایی را دارند انجام میگیرد(4)
و برای پیامبر و نبی سه ویژگی را بیان میکند: اول، شدت قوهی حدس که به واسطهی آن پیامبر همهی معارف را بدون فکر و اکتساب از عقل فعّال دریافت میکند. به جهت برخورداری از قوهی حدسِ قوی، پیامبر بالاترین استعداد را برای اتصال با عقل فعّال دارد؛ دوم، نیروی تخیل قوی که موجب میشود پیامبر از امور غیبی آگاه گردد. تخیل در افراد عادی باعث میشود تا در رؤیا از بعضی حقایق آگاه شوند، اما برای نبی این امر هم در رؤیا و هم در بیداری صورت میگیرد. تخیل قوی موجب میشود تا فرشتهی وحی بر او تمثّل یافته و الفاظ وحی را از او دریافت کند؛ و سوم، تصرف در عالم که به موجب آن پیامبر قدرت ارائهی معجزات و کرامات را دارد.(5)
ص:455
به تعبیر ابن سینا، هرگاه نفس به چیزی از عالم ملکوت آگاهی یافت، به ناچار نفس در آن هنگام مجرد و بدون همراهی قوهای خیالی یا وهمانی یا غیر اینهاست و عقل فعّال (جبرئیل) آن معنا را یکباره به گونهای کلی و بسیط و بدون تفصیل و تنظیم بر نفس افاضه مینماید؛ سپس آن معنا از طریق نفس به قوهی خیال راه مییابد و در پی آن، قوهی خیال آن معنا را به صورت مفصل و منظم با عبارتی شنیدنی و پیوسته به صورت خیالی ادراک میکند، و گویا وحی بدین گونه باشد؛ زیرا عقل فعّال چون موجود عقلانی است محتاج به قوهی خیال نیست، کاری که او انجام میدهد افاضهی وحی بر نفس است و پس از آن نفس را با الفاظ شنیدنی و مفصل مورد خطاب قرار میدهد.(1) با این تحلیل از وحی، ابن سینا مشکل تکلم الهی را حل میکند؛ چرا که تکلم خداوند را به معنای سخن گفتن با الفاظ نمیداند، بلکه آن را فیضان علوم و معارف الهی بر قلب پیامبر میداند. شایان ذکر است که مراد ابن سینا از تخیل کلمات فرشته، تخیل رایج در فهم و زبان عموم، یعنی ادراک غیر مطابق با واقع نیست، بلکه مراد او از آن همان تخیل مصطلح فن، یعنی تمثّل و ادراک صورت مثالی فرشته و کلمات اوست.(2)
ملا صدرا نیز در آثارش ضمن بیان سه مرتبه و قوهی عقل، خیال و حس به تبیین نقش قوهی متخیله در پدیدهی وحی و نبوت پرداخته است. وی در این باره میگوید: قوهی متخیلهی پیامبر نیز چنان قوی است که در بیداری عالم غیب را به چشم مشاهده کرده و صورتهای مثالی غایب از انظار مردم بر او متمثّل میشود. بر اثر قوت قوهی متخیله، پیامبر نه تنها اصوات و کلمات را به گوش خویش میشنود، بلکه جبرئیل نیز بر
ص:456
وی متمثّل میشود.(1)
ایشان با پذیرش عالم مثال یا خیال منفصل، تأکید دارد که آنچه پیامبر مشاهده میکند یا الفاظی که میشنود، حقایق عینی و خارجی است؛ نه تصرف قوهی خیال پیامبر. در واقع، پیامبر حقایق مجرد وحیانی را با قوهی متصرفه یا خیالِ خود به صورت محسوس و جزئی تبدیل نمیکند، بلکه این صور و اصوات را مستقل از قوهی خیال خود مشاهده میکند. نقش قوهی خیال در اینجا فقط در اندازهی یک ابزار ادراکی برای مشاهدهی صور برزخی و مثالی است.(2)
یکی از اندیشمندان معاصر، در بیان برهان بر عدم امکان فاعل بودن نفس پیامبر نسبت به وحی و صورتگری آن مینویسد: اما اینکه صورتگری کتاب خدا و تألیف آن با قوهی متخیله و خیال پیامبر، با برهان سازگاری ندارد بدین جهت است که فاقد شیء و کمال، عقلاً نمیتواند معطی آن باشد؛ پس چگونه ممکن است نفس نبوی که به خودی خود علوم و معارف قرآن و صور مفصّلهی الفاظ و قالب آنها را و نیز صورت ملک را که هیچ یک در خود نداشته است، آنها را با قوهی متخیله و خیال خود پدید آورد؟ تحقق چنین امری مستلزم اجتماع نقیضین و فاعل و قابل و اتحاد قوه و فعل است. اگر گفته شود که نفس پیامبر به لحاظ مرتبهی اعلای خود که مرتبهی عقل اوست اعطا کنند و فاعل آن امور است و به لحاظ مرتبهی پایینتر خود که مرتبهی خیال اوست گیرنده و قابل آنهاست، پاسخ داده میشود که بنابر این فرض، قوهی متخیله و خیال، خلّاق و فاعل آن امور نیست و این خلاف نظر کسی است که میگوید پیامبر با خلّاقیتِ قوهی خیال، وحی را صورت میبخشد.(3)
ص:457
سخن نهایی در مورد نظریهی وات
به نظر میرسد که مبنای مشترک بین وات و الهیدانان مسلمان آن است که پیامبر اسلام(ص) در ادعایش مبنی بر اینکه از سوی خدا برانگیخته شده و قرآن از جانب خدا بر او نازل شده است صادق است. بنابراین، گام دومی که هر دو میخواهند بردارند این است که تبیینی از وحی و قرآن عرضه کنند که با این مبنا سازگار باشند. آنچه که الهیدانان مسلمان عرضه کردهاند تبیینی از وحی قرآنی است که با ادعاهای مطرح شده در قرآن سازگار است. اما تبیین وات با گفتههای قرآن سازگار نیست. اگر وات صداقت پیامبر(ص) را قبول دارد و نیز در برخی از مطالبش به آیات قرآن استناد میکند این امر نمیتواند گزینشی باشد. خود او میگوید که پیامبر(ص) بین افکار خودش و افکاری که از سوی خداوند به او القا میشد تمایز قایل بود. پذیرش این امور حکم میکند که به گزارههای قرآنی که حاکی از الهی بودنِ متن قرآن است وفادار باشد. قرآن در عین حال که میگوید جبرئیل قرآن را بر قلب پیامبر(ص) نازل کرده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ»(1)، به صراحت میگوید که وحی قرآنی به صورت الفاظ بر پیامبر(ص) خوانده میشده و پیامبر اکرم(ص) موظف شده است تا پس از استماع کامل، آن را برخواند: «لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ»(2).
بنابراین، مطابق نص قرآن، آیات و سور قرآن از سوی خداوند بر پیامبر(ص) قرائت و تلاوت میشده است. بدیهی است که آنچه قرائت و تلاوت میشود الفاظ است. بنابراین، وحی قرآنی صرفاً وحی حقایق نبوده، بلکه وحی الفاظ هم بوده است. قرآن کریم در آیات دیگر به اصطفای انبیا و اولیا و تطهیر آنها توسط خداوند و انتخاب آنها و اقراء وحی بر آنها به صراحت سخن گفته است: «وَأَنَا اخْتَرْتُکَ
ص:458
فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی»(1).
البته بعد از پذیرش اینکه وحی لفظی بر پیامبران امری ممکن، بلکه به وقوع پیوسته بوده است، میتوان از چند و چون زبانِ به کار گرفته شده سخن گفت؛ میتوان از این امر سخن گفت که تا چه اندازه فرهنگ زمانه در این زبان تأثیر گذاشته است و اینکه تا چه اندازه میتوان پذیرفت که خطاهای تاریخی و غیرمهم در لابلای این متون وحیانی وجود داشته باشد.
تحلیل نظریهی «تخیل خلّاق» یا «وحی انفسی»
طی قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم میلادی برخی از خاورشناسان، از جمله ویلیام مُنتگمری وات که به بررسی زندگی پیامبر اسلام(ص) پرداختند، با اثرپذیری از اندیشههای پوزیتیویستی، وحی را ناشی از ضمیر و باطن پیامبر(ص) دانستند. ایمان پیامبر(ص) به خدا و پرستش او و ترک بتپرستی و تقلید گذشتگان، در او تأثیرات مثبتی بر جای گذارد و در نتیجه، حالات خاصی از قبیل رؤیت فرشته در درون او حادث شد. به بیان دیگر، بر اثر افکار صحیح و اعتقاد به خدا و تهذیب نفس، پیامبر(ص) به مرتبهای میرسد که شخصی را در برابر خود مجسم دیده و او را فرشتهای در نظر میگیرد که از عالم ماورای طبیعت برای او پیامهایی ارسال میکند.
در نقد این دیدگاه وات که از «وحی انفسی» تعبیر به «تخیل خلّاق» پیامبر(ص) نموده و قرآن را ناشی از تراوشات فکر و مخلوق خودِ پیامبر(ص) دانسته است، میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1. نخستین دلیل بر نفی این نظریه این است که هیچ دلیلی آن را تأیید نمیکند؛ یعنی این نظریه ادعایی بدون دلیل است. به کدام دلیل میتوان اثبات کرد که وحی تجلی شعور ناخودآگاه است؟ مگر میان پذیرش ضمیر ناخودآگاه و وحی تلازمی وجود دارد؟
ص:459
2. تجلیات شعور ناخودآگاه متناسب با محتویات آن است؛ یعنی هر فردی آنچه را که درون خود دارد متجلی میسازد. تجلیات ضمیر ناخودآگاه یک انسان فاسد با تجلیات ضمیر ناخودآگاه یک انسان سالم تفاوتهای بسیار دارد، چرا که هر یک محتویات خاصی را درون خود انباشته دارند. همچنین تجلیات ناخودآگاه یک انسان عالم با تجلیات ناخودآگاه یک انسان بیسواد تفاوت بسیار دارد. هر انسانی آن چیزهایی را که از جهان خارج گرفته و در درون خود انباشته کرده است متجلی میسازد. با این بیان، چگونه عالیترین اندیشهها بر ذهن پیامبری خطور میکند که قبل از بعثت خود نه معلمی داشته و نه علم و دانشی اندوخته است؟ پیامبری که ناخودآگاهِ او عاری از علوم و معارف باارزش بوده، چگونه ممکن است که باارزشترین معارف از ناخودآگاه بیمحتوای او بر عرصهی خودآگاه او ظهور پیدا کند؟
3. تجلیات ناخودآگاه که گاهی به عرصهی خودآگاه میآید، ممکن است دستخوش تغییر و تحول یا فراموشی شود؛ یعنی فرد دچار نسیان شده، بسیاری از اندیشهها و افکار خود را به دست فراموشی بسپارد. اما پیامبران هیچگاه محتویات وحی را فراموش نمیکردند. این نشانگر آن است که آگاهی آنها از نوع آگاهیهای معمولی و متعارف بشری نبوده است تا دستخوش تغییر و تحول یا فراموشی شود.
4. اگر واقعاً وحی تجلیات ضمیر ناخودآگاه است، پس چرا چنین مسألهای در همهی افراد دیده نمیشود و در اعصار گوناگون فقط در انبیا دیده میشود؟ آیا به راستی میتوان باور داشت که موضوعی تجلی ضمیر ناخودآگاه باشد و تنها در معدودی از افراد بشری ظهور پیدا کند؟ آیا از نظر روانشناسی میتوان پذیرفت که پدیدهای روانی هر چند وقت یک بار آن هم تنها در یک فرد ظهور کند؟
5. اگر وحی تجلی ضمیر ناخودآگاه میبود، نمیبایست وقفههای طولانی در وحی واقع میشد. این که نزول وحی به اختیار خود پیامبران نبوده و زمان مشخصی نداشته است، خود دلیلی است بر رد این فرضیهی موهوم. گاهی که در نزول وحی فترت واقع
ص:460
میشد، مشرکان بر پیامبر(ص) ایراد میگرفتند که چرا آیات جدیدی ارائه نمیدهد: «وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَی إِلَیَّ مِنْ رَبِّی».(1)
6. معلوماتی که طرفداران «وحی انفسی» اساس تعالیم پیامبر(ص) در نظر گرفتهاند، محدودتر از مطالبی است که در قرآن منعکس شده است. به بیان دیگر، دایرهی این معلومات تنگتر از آن است که اساس وحی قرآنی واقع شود. مطالبی که بحیرای مسیحی یا یهودیان و مسیحیان آن روزگار داشتند، با مطالبی که در قرآن آمده قابل قیاس نیست؛ چه رسد به اعراب جاهلی. اگر گفته شود که پیامبر(ص) در سفرهای کوتاه خود به مطالعهی تورات و انجیل پرداخته و از آنها چیزهایی فرا گرفته بود، این سؤال مطرح میشود که پیامبر(ص) در این مدت کوتاه چگونه توانسته خطاها و تحریفهای راهیافته در این دو کتاب مقدس را دریافته، و در قرآن به نقد آنها بپردازد. در قرآن آیاتی وجود دارد که مخالف عهدین است و هیچ یک از یهودیان و مسیحیان آنها را ذکر نکرده بودند. آیا میتوان پذیرفت که پیامبر در مواجهه با محیط خود این دانشها را فرا گرفته باشد؟
تحلیل تردید یا یقین پیامبر(ص) در دریافت وحی
این شبهه که پیامبر(ص) از کجا اطمینان پیدا میکند که آنچه بر او القاء شده، وحی الهی است و القائات شیطانی نیست، از اینجا نشأت میگیرد که در بین وحی و علوم حصولی و مفهومی فرق گذاشته نشده و تصور شده که وحی هم از سنخ علوم مفهومی است؛ در صورتی که چنین نیست. در وحی، حضور و مشاهدهی حقایق است، علوم و معارف به طور مستقیم بر قلب پیامبر(ص) افاضه میشود و سراسر وجودش را نورانی میسازد. همهاش ایمان، یقین، نورانیت، آرامش و اطمینان است. با وجود چنین نورانیت و ایمانی، دیگر جایی برای شک و تردید باقی نخواهد ماند. در احادیث چنین آمده است: الف) «زراره میگوید: به امام صادق(ع) گفتم: چگونه رسول خدا(ص) نمیترسید که آنچه
ص:461
از جانب خدا بر او نازل شده، از القائات شیطان نیست؟ امام فرمود: وقتی خدا شخصی را به عنوان رسول انتخاب کرد، آرامش و وقار را بر او نازل مینماید؛ پس آنچه را که از جانب خدا بر او نازل شده است، مانند چیزهایی که با چشم میبیند مشاهده میکند»(1).
ب) «به امام صادق(ع) گفته شد: پیامبران چگونه میفهمند که پیامبر هستند؟ پاسخ داد: پرده از چشمانشان برداشته میشود»(2)ج) «محمد بن مسلم و محمد بن مروان میگویند امام صادق(ع) فرمود: در اثر توفیق خداوند، رسول الله میفهمید که جبرئیل از جانب خدا نازل شده است»(3).
بنابراین، نزول وحی تشکیکبردار نیست و پیامبران هیچگاه در رسالت خویش شک و تردید نداشتهاند و آنچه در کتابهای تاریخ در این باره نقل شده، صحت ندارد و باید تصحیح و توجیه گردد. شیخ مفید در این باره میفرماید: «پیامبر از طریق انجام معجزه میفهمد که کلام، سخن خداست و از جانب شیطان نیست. در مورد قرآن چون معجزه است و نظیر آن را دیگری نمیتواند بیاورد، پیامبر(ص) از این طریق میفهمید که قرآن از جانب خدا نازل میشود و کلام اوست؛ چنانکه حضرت موسی(ع) به وسیلهی معجزه «ید بیضاء» و «تبدیل عصا به اژدها» یقین پیدا کرد که تکلم از شجره از جانب خدا بوده است»(4).
علاوه بر اینکه قرآن کریم بر صحت و اصالت کامل نخستین شنیدهها و دیدههای پیامبر(ص) و اطمینان قلبی او نسبت به صحت و اصالت آنچه در اولین روزهای بعثت شنیده و دیده است گواهی میدهد(5)،
پیامبر(ص) هیچگاه از آغاز تا پایان در سزاواری راهی که برگزیده بود و رسالتی که برعهده گرفته بود و نیز در شایستگی خداخواسته و
ص:462
خدادادهاش برای این کار خطیر تردید نشان نداد. او حتی صراحتاًً گفت: «اگر خورشید را در یک دستم و ماه را در دست دیگرم بگذارند، در راستی رسالتم تردید نخواهم کرد». در قرآن غالباً با تعابیری از این نوع مواجه میشویم که: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ»(1)
که دالّ بر این است که پیامبر(ص) به راه خودش و به آنچه از سوی خداوند به او نازل شده بود ایمان داشت، پیروان مؤمن او نیز چنین بودند.(2)
تحلیل خطاناپذیری یا خطاپذیری وحی و پیامبر(ص)
مسلمانان احتمال خطا و اشتباه را در وحی تجویز نمیکنند و آن را صددرصد برطبق واقع میدانند. قرآن نیز پیامبران را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباه مصون میداند. در قرآن میگوید: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا»(3)؛
«خدا عالم به غیب است، هیچ کس را بر غیب خودش آگاه نمیکند مگر آن کس از رسولان را که برگزیده است، که برای محافظت او فرشتگانی را از پیش رو و پشت سر میگمارد تا بداند که آن رسولان پیامهای پروردگارشان را به مردم میرسانند و خدا به آنچه نزد رسولان است احاطه دارد و به شمارهی هر چیزی آگاه است».
علامه طباطبایی در ذیل آیهی مذکور مینویسد: «و مراد از «من بین یدیه»، ما بین رسول الله و بین مردمی است که به سوی آنها فرستاده شده است؛ و مراد از «من خلفه»، ما
ص:463
بین پیامبر و بین مصدر وحی، یعنی خداست. آیه دلالت دارد که وحی الهی محفوظ و مصون است؛ از منبع صدور وحی گرفته تا اینکه به مردم ابلاغ شود. در تلقی از منبع تا تبلیغ به مردم، از تصرف شیطان مصونیت دارد. شاهد مطلب جملهی «لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ» میباشد؛ چون دلالت میکند که غرض الهی از «سلوک رصد» این است که بداند پیامبر پیامهای پروردگار را به مردم ابلاغ میکند؛ یعنی هدف این است که ابلاغ وحی در خارج تحقق پیدا کند، و اگر رسول در جهات مذکور مصونیت نداشته باشد، غرض الهی تحقق پیدا نخواهد کرد»(1)قرآن همچنین میگوید که مطالب قرآن از سوی «رسول کریم» آمده است که خودش امین است و واسطههای او نیز مطیع او هستند: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»(2)؛ این مصونیت وحی از مسیر از خدا تا پیامبر(ص) است و نیز در مورد پیامبر(ص) میگوید: «وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ»(3)؛ یکی از معانی «ضنین»، پنهان کردن است، یعنی پیامبر(ص) دقیقاً چیزی که به او رسیده را به مردم ابلاغ میکند و چیزی از آن را کتمان نمیکند. بنابراین، علوم و معارفی که از طریق وحی دریافت میشود، از هرگونه خطا و اشتباهی مصونیت دارد و حتی احتمال خطا در آنها نیست؛ چون وحی از سنخ علوم حصولی نیست تا جایز الخطا باشد، بلکه در وحی، علوم و معارف به طور مستقیم بر قلب نورانی پیامبر(ص) القاء میشود و با چشم و گوش باطن، مشاهده و شنیده میشود. قلب پیامبر(ص) حضوراً حقایق اشیا را مشاهده میکند، پس خطا و اشتباهی در آن راه ندارد. در تنزل معارف از قلب پیامبر(ص) به مشاعرش نیز خطا و اشتباه راه ندارد؛ چون از باطنِ نفس پیامبر(ص)
ص:464
سرچشمه میگیرد و بر علم حضوری استوار است. در مرحلهی تبلیغ نیز از خطا و اشتباه مصونیت دارد، چون بر پایهی مشاهدات حضوری قلب پیامبر(ص) استوار گشته و از آنجا سرچشمه میگیرد.
برخلاف روایت مدرن از وحی که معتقد به خطاپذیری وحی است، قرآن وحی را مصون از خطا میداند، و برای عصمت در وحی هم مراحل سهگانهی زیر را قائل است:
الف) عصمت در تلقی وحی؛ پیامبر(ص) در پذیرش وحی هرگز خطا نمیکند، چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند. چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر(ص) وجود ندارد. او نه تنها وحی را از خدا دریافت میکند، بلکه به خوبی از منشأ آن نیز آگاه است. وحی مانند الهامات نیست که منشأ آن مشخص نباشد؛ یعنی صاحب آن نداند که از کجا بر وی نازل شده است. آیات قرآنی به صراحت بیان میکند که پیامبر(ص) به مقام «لدن» و «قرب الهی» راه یافته بود، و وحی را در آن مقام از خداوند دریافت میکرد: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»(1).
وحی علم حضوری و شهودی است، و چون این علم با حضور در مقام «لدن» حاصل میشود، خطا در آن راه ندارد. پیامبری که به مقام قرب ربوبی رسیده: «دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»(2)،
چگونه ممکن است که منشأ وحی را نداند، یا در وحی نازل بر وی خطا راه یابد. قرآن کریم با وجود آنکه در این آیه از مقام والای پیامبر(ص) یا به تعبیر عرفا مقام «ولایت کلیهی الهیه» سخن میگوید، او را دریافتکنندهی وحی میداند. تعبیرات قرآن به گونهای است که پیامبر (ص) «قابل» وحی تلقی میشود، نه «فاعل» آن. قرآن از واژگانی چون وحدت و اتحاد در مقام نزول وحی استفاده نمیکند تا فاصله میان فاعل و قابل وحی آشکار باشد.
ص:465
ب) عصمت در حفظ وحی؛ در این مرتبه، پیامبر(ص) آنچه از خداوند دریافت میکند به درستی حفظ میکند؛ چنانکه هیچ فراموشی در وحی راه پیدا نمیکند: «سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَی»(1).
ج) عصمت در ابلاغ وحی؛ پیامبر(ص) در مقام ابلاغ وحی هم مصون از خطاست؛ چرا که تلاوت آیات الهی از وظایف اصلی رسالت اوست. وی مأمور است تا آیات قرآنی را بر مردم تلاوت کند: وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ * وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ»(2).
طبق آیات قرآنی، خداوند پیامبر(ص) را در محافظت فرشتگان قرار داده تا وحی را به طور کامل دریافت، و بر مردم ابلاغ کند. مصونیت وحی از خطا در ارتباط با ابلاغ رسالت است: «فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ»(3).
در نگاه سنتی راهیابی کوچکترین خطا در وحی اصل رسالت پیامبران را خدشهدار میسازد، هدایت الهی را زیر سؤال میبرد و در هدف بعثت نقض غرض پدید میآورد. از همین جاست که قرآن کریم همواره هم از مصونیت وحی و هم از حفظ قرآن سخن میگوید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(4).
اهمیت رسالت الهی و حفظ اصالت یک متن دینی، آن هم متن ابدی و معجزهی ختمیه، تا آنجاست که خداوند خود حفظ آن را بر عهده گرفته است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا * قَیِّمًا»(5)؛
«قُرْآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»(6)قرآن بر این نکته تصریح دارد
ص:466
که در کتاب الهی شوخی هم راه ندارد، چه رسد به خطا: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ»(1).
آخر کتابی که خود «فرقان» است؛ یعنی جداکنندهی حق از باطل است، چگونه میتواند خطاآمیز باشد؟: «تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا»(2).
آخر کتابی که نور و هدایت است: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورًا مُبِینًا»(3)،
برای همهی انسانها بشیر و نذیر است: «کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا»(4)،
خارجکنندهی همهی انسانها از ظلمت به سوی نور است: «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»(5)،
و در عین حال، معجزهی ختمیه است، چگونه میتواند حاوی مطالب غلط و خطا باشد؟
از دیدگاه علامه طباطبایی، حالات نفسانی اهل ریاضت از خطا و اشتباه مصون نیست، در حالی که حالت نبوت ایمن از خطاست. او میگوید هر کسی که با اهل ریاضت کم و بیش تماس دارد میداند و حتی خود مرتاضان میدانند و معترف هستند که الهامات و خطورات قلبی آنان در طریق ریاضت گاهی خبط کرده است و نتایجی هم که از این راه به دست میآید پیوسته به صلاح بشر و نفع جامعهی انسانی تمام نمیشود. اینها خواص و آثاری است که نمیتوان در آنها تردید کرد و خواص و آثار نبوت صددرصد مخالف آنهاست. به اعتقاد علامه، نبی در وحیی که تلقی میکند هرگز تردید و خطا نمیکند. نبوت نیز به یک سلسله مقاصدی توجه دارد که برای زندگی انسان حائز اهمیت است، زیرا این دستگاه تکوین و آفرینش است که برای رسیدن به مقصد تغییرناپذیر خود راه
ص:467
«نبوت» را برای انسان باز میکند و هرگز دستگاه تکوین و واقعیت خارج خطا نمیکند، بلکه خطا امری است نسبی و از مقایسهی ذهن با خارج و فکر با عمل پیدا میشود. علامه در ادامه میگوید دستگاه آفرینش برای هدایت انسان به مقصد نهایی خود، او را به سوی رفع اختلافات اجتماعی فطری هدایت خواهد کرد، چنانکه او را به سوی رفع نیازهای بدنی مانند نیاز به غذا و تولید مثل و دفع آفات و صدمات هدایت میکند و هرگز این هدایت خطا نمیکند. در آخر، علامه از این بیان نتیجه میگیرد که نبوت و راه وحی یک راه فکری نیست، زیرا عملاً امکان خطا در فکر انکارپذیر نیست و از سوی دیگر، همه کمالات اکتسابی بشر از راههای فکری است و از این مقدمات به وضوح روشن میگردد که: نبوت موهبتی است خدادادی، نه اکتسابی.(1)
آیتالله مکارم شیرازی در توضیح بیانات علامه میگوید که دربارهی خطا نکردن پیامبران و دلیل آن، دانشمندان مطالب فراوانی دارند؛ از جمله اینکه چون منظور اصلی از ارسال انبیا، تکامل نوع انسانی است و این موضوع منوط به نفوذ کامل آنها در افکار و عقاید افراد اجتماع است، بنابراین، باید ایشان از نظر خطا بیمه شده باشند؛ زیرا مسلم است که صدور خطا یا احتمال صدور آن از ایشان موقعیت آنها را متزلزل ساخته و اعتماد و اطمینان لازم را نسبت به گفتار و تعلیمات علمی آنها از بین میبرد و در نتیجه مقصود حاصل نمیشود. اما معتقد است راهی که علامه در اینجا پیمودهاند کاملاً نو و ابتکاری است و درک صحیح آن منوط به شناسایی حقیقت «خطا» است و اینکه چگونه واقعیت خارج هرگز خطابردار نیست. به نظر وی، برای یافتن علت اصلی خطا باید مراحلی را که منجر به درک یک پندار خطا و غلط میشود تحلیل کرد. ایشان این مراحل را در قالب یک مثال ساده اینگونه بیان میکند: شخصی از در منزل وارد شد و من یقین کردم پدرم است، ولی بعداً معلوم شد اشتباه کرده بودم و برادرم بوده است. پس در این قضیه که «شخصِ واردشده پدرم بوده» من راه خطا پیمودهام، مراحلی که برای رسیدن به این پندار
ص:468
خطا طی شده به شرح ذیل است: 1. شخص از در خانه وارد شد و انعکاساتی از قیافه و اندام و لباس او به وسیلهی اشعههای نور در دستگاه بینایی من منعکس گردید؛ 2. این انعکاسات را به وسیلهی سلسلهی اعصاب و مغز خود درک کرده و به وجود منشأ آنها در خارج از وجود خود ایمان پیدا کردم؛ 3. پدرم را مثلاً همواره با لباسی مشکی و سر برهنه و قیافهی مخصوصی دیده بودم و اتفاقاً این اوصاف عیناً همان اوصافی بود که امروز در برادرم وجود داشت. مسلم است که در هیچ یک از این سه قسمت خطایی واقع نشده، یعنی هم آن اعمال فیزیکی و شیمیایی که در دستگاه بینایی من واقع شده و منجر به آن تصویر خاص گردیده صحیح بوده، و هم ادراک آن تصویر به وسیلهی اعصاب و مغز، و هم حکم به تطابق این اوصاف با اوصاف پدرم؛ 4. بر اثر مشابهت صفاتی که در شخص واردشده میبینم با کیفیتی که از پدرم در خاطر دارم، خیال میکنم که دارندهی این صفات حتماً همان پدرم است؛ یعنی در این قضیه «شخصی با این صفات وارد منزل شد» قسمت اول را برداشته و به جای آن «پدرم» را میگذارم و حکم میکنم «پدرم وارد منزل شد». بنابراین، تمام علت اشتباه من همین مقایسه و تبدیل بیمورد است، آن هم نه مربوط به خارج است و نه مربوط به حکم عقل، بلکه نتیجهی فعالیت قوهی «خیال» است؛ زیرا تأثیر و تأثرات خارجی و دستگاه بینایی همه صحیح بوده و عقل هم هرگز نمیگوید که وجود چنین صفاتی منحصراً در پدرم است و محال است برادرم مشابه آنها را پیدا کند. ایشان از این بیان نتیجه میگیرد که در واقعیتهای خارجی هرگز خطا و اشتباهی وجود ندارد؛ همچنان که در ادراکات حسی و احکام عقلی نیز خطایی نیست و خطا در تطبیق فکر بر خارج و مقایسهی موضوعی با موضوع دیگر است و آن هم در نتیجهی فعالیت نیروی توهم و قوهی خیال است. ایشان پس از روشن شدن حقیقت خطا و منشأ آن، میگوید راه وحی و نبوت یک راه فکری نیست؛ چرا که راه تفکر، انسان را به سوی نقطهای که در مقابل نقطهی هدف انبیاست میرساند. بنابراین، شعور وحی یک راه فکری که قهراً آلوده به خیال است نیست و لذا اشتباه و خطا راهی به سوی آن نمییابد. شعور وحی یک
ص:469
حقیقت و واقعیت خارجی است مانند سایر واقعیتهایی که وقوع خطا در آن معنی ندارد. از این بحث که مربوط به اختلاف راه نبوت و راه ریاضت و اکتسابی نبودن مقام نبوت بود، «معصوم بودن انبیا از هرگونه اشتباه و خطا» نیز کاملاً روشن میشود.(1)
تحلیل خاستگاه وحی؛ خداوند یا شخصیت پیامبر(ص)
وات با این تحلیل که قرآن ثمرهی شخصیت پیامبر(ص) یا کلام پیامبر(ص) و یا افکار قرآن متعلق به خودِ پیامبر(ص) است، وحی را تابع پیامبر(ص) دانسته، نه پیامبر(ص) را تابع وحی؛ در حالی که اصل نزاع بر سر این مطلب است که وحی تابع افکار و شخصیت پیامبر(ص) نیست. هرچند برای نزول وحی میبایست شخصیت پیامبر(ص) از مراتب بالای کمال برخوردار باشد تا ظرفیت پذیرش آن را داشته باشد؛ اما این غیر از آن است که وحی را تابع شخصیت پیامبر(ص) بدانیم. در واقع، مسأله این است که شخصیت پیامبر(ص) فقط ظرف نزول وحی بوده، نه آنکه در اصل وحی دخالت داشته باشد. و اینکه گفته میشود قرآن معجزهی پیامبر(ص) است، غیر از آن است که گفته میشود قرآن کلام پیامبر(ص) است. قرآن به این جهت معجزهی پیامبر(ص) است که کلام خداست؛ نه آنکه از درون پیامبر(ص) جوشیده باشد. انتساب معجزه به پیامبر(ص) غیر از انتساب قرآن به پیامبر(ص) است، و این دو انتساب یکسان نیستند. لذا در پاسخ به این شبهه میتوان گفت: چرا باید تجربههای پیامبر(ص) را وحی تلقی کرد؟ اگر وحی به تجربههای دینی و عرفانی فروکاسته شود، دیگر چه دلیلی وجود دارد که کلام پیامبر(ص) را کلام خدا بدانیم؟
در تفسیر عبارت قرآنی «أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ» در آیهی 51 سورهی شوری نیز اینگونه نیست که درخت سخن میگفت، بلکه این خداوند بود که سخن میگفت؛ اما حضرت موسی(ع) آن را از درخت میشنید. در واقع، درخت به تعبیر زیبای آیت الله جوادی آملی،
ص:470
مظهر کلام الهی بود، نه مصدر آن.(1) طبق دیدگاه وات، فرشتهای در کار نبوده، بلکه پیامبر(ص) خیال میکرده که کسی مطالبی را در گوش او میخواند یا کسی را میبیند. با این بیان، پیامبر(ص) منشأ بیرونی وحی را نمیشناخته، و بهتر است گفته شود وحی منشأ بیرونی نداشته، بلکه بر پیامبر(ص) وانمود میشده که کسی را میبیند که سخنهایی را به گوش او میخواند. اساساً وقتی بنا باشد که وحی یا تجربهی نبوی برخاسته از درون پیامبر(ص) باشد، دیگر نباید برای آن به دنبال منشأ بیرونی بود. آیا میتوان از یک سوی، وحی را کلام خدا دانست و از سوی دیگر، وجود جبرئیل و رابطهی پیامبر(ص) با او را منکر شد یا توجیه کرد؟ آیا تصویری که قرآن از جبرئیل ترسیم میکند، اینگونه است؟ آیا نه این است که با فروکاستن وحی به تجربهی درونی پیامبر(ص)، دیگر نباید وحی را کلام خدا دانست؟ کسی که ادعا میکند وحی از درون پیامبر(ص) میجوشیده یا وحی ثمره یا میوهی شخصیت و افکار پیامبر(ص) است، در واقع، پیامبر(ص) را هم علت فاعلی وحی و هم علت قابلی آن میداند؛ در حالی که در رابطهی خدا با موجودات، خدا علت فاعلی است و سایر موجودات، معلول یا قابلاند. کسی که میگوید وحی از درون شخصیت پیامبر(ص) میجوشیده، و کسی که میگوید وحی از خارج از وجود پیامبر(ص) به او افاضه میشده است، دو مسألهی جداگانه را مطرح میکنند. نفس پیامبر(ص) اساساً باید به آن چنان مرتبهی والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد. لذا میتوان گفت که از جهاتی شخصیت پیامبر(ص) موضوعیت داشته است، نه طریقیت؛ یعنی شخصیت کمالیافتهی پیامبر(ص) در دریافت وحی موضوعیت دارد. باید چشم و گوش پیامبر(ص) برزخی شود تا صورت فرشته را ببیند یا سخن او را بشنود. اگر شخصیت و افکار پیامبر(ص) در ارائهی وحی دخالت داشته باشد، چه دلیلی وجود دارد که وحی خطاناپذیر باشد؟ در صورتی میتوان خطاناپذیری وحی را پذیرفت که پیامبر(ص) مضمون پیام الهی را همراه با کلام الهی
ص:471
دریافت، و بدون هیچگونه دخل و تصرفی آن را ابلاغ کند. به بیان دیگر، شخصیت او نه در ایجاد مضمون وحی و نه در صورتدهی به آن هیچگونه نقشی نداشته باشد. آیا این تحلیلها از وحی، اصل نبوت و رسالت پیامبر(ص) را زیر سؤال نمیبرد؟ آیا با راه یافتن خطا در متن قرآن، هدف رسالت پیامبر(ص) و اصل حکمت و هدایت الهی خدشهدار نمیشود؟ اگر قرآن را خطاپذیر بدانیم، دیگر اطمینان و اعتمادی به این کتاب مقدس وجود نخواهد داشت. اعتقاد به راهیابی خطا در برخی از آیات قرآنی، اعتماد به کل قرآن را خدشهدار میسازد. فروکاستن وحی به تجربههای عارفانه، و نفی عصمت وحی و پذیرش راهیابی خطا به حریم قرآن، به نفی اسلام به عنوان یک دین الهی میانجامد. لازمهی خطاپذیری در متن قرآن، خطاپذیری در اصل دین است و خطاپذیری در اصل دین منجر به نفی حکمت و هدایت الهی میشود. لازمهی طرح اینگونه نظریات این است که اسلام مانند آیینهایی چون بودیسم، یک دین غیر الهی تلقی شود. در این صورت، پیامبر(ص) نیز در حد یک عارف یا شاعری تلقی خواهد شد که اثر مکتوبی به نام «قرآن» را تدوین کرده و متوجه تعارضات موجود در متن خود نیز نبوده است. اصلاً وقتی بناست که پیامبر(ص) در اصل مضمون وحی یا لااقل صورتبخشی به آن دخالت داشته باشد، تمییز میان قرآن با سایر سخنان بهجامانده از پیامبر(ص)- یعنی احادیث نبوی- چیست؟
قرآن کریم خاستگاه وحی را خدا میداند؛ چنانکه در خطاب به حضرت موسی(ع) فرمان میدهد که به وحی گوش فرا دهد: «وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی»(1)؛
من تو را برگزیدم؛ پس به آنچه بر تو وحی میشود گوش فرا ده. در آیات بسیاری قرآن تأکید دارد که خداوند فاعل وحی است و پیامبر(ص) فقط دریافتکنندهی آن: «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا
ص:472
إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا»(1)؛ این چنین بر تو قرآنی عربی را وحی کردیم؛ «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا»(2)؛
این چنین روحی از امر خود را بر تو وحی کردیم؛ «فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی»(3)؛
پس وحی کرد بر بندهاش آنچه را که وحی کرد؛ «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ»(4)؛
روح الامین بر قلب تو نازل کرد؛ «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»(5)؛
همانا تو قرآن را نزد حکیم علیم دریافت میکنی؛ «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»(6)؛ قرآن به من وحی شده است تا به آن شما و هرکه را پیام برسد، بیم دهی. در همهی آیات فوق، خداوند خود را فاعل و موجد وحی به شمار آورده است و قلب پیامبر(ص) را به عنوان قابل و محل دریافت وحی مطرح میکند. «وَهَذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ»(7)؛
این کتابی است که آن را فرو فرستادیم؛ کتابی که برکت است و تصدیقکنندهی آنچه که در پیش آن است؛ «سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(8)؛ این سورهای است که آن را فرو فرستادیم و (احکام و دستورات) آن را واجب کردیم و در آن نشانههای روشن فرستادیم؛ باشد که متذکر شوید. در این آیات خداوند اظهار میدارد که ما قرآن را نازل کردیم. انتساب قرآن به خدا به چه معناست؟ آیا پیامبر(ص) خود را خدا تلقی میکرده و در قرآنی که خود ساخته و پرداخته،
ص:473
آیات آن را به خدا نسبت داده است؟ اگر قرآن ریشه در نفس پیامبر(ص) دارد، چرا آن را به خدا نسبت میدهد، نه خود؟ آیا پیامبر(ص) دعوی «انا الحق» داشته و میان خود و خدا فرقی قائل نبوده است؟
آیات بسیاری وجود دارد که بر این مطلب دلالت میکند که قرآن شجرهی طیبهی شخصیت پیامبر(ص) نیست. این آیات به چند دسته قابل تقسیم است:
الف) برخی آیات بر این نکته تأکید دارد که پیامبر(ص) قبل از وحی هیچگونه آگاهی نداشته است. اگر وحی تجربهی نبوی میبود، وی باید برخی آگاهیها را میداشت؛ چرا که تجربهها ریشه در آگاهی و دانستههای فردی دارد: «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا»(1)؛
خدا کتاب و حکمت را بر تو فرستاد و آنچه را که نمیدانستی به تو آموخت و فضل خدا بر تو بزرگتر است؛ «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(2)؛ این چنین روحی از امر خویش را بر تو وحی کردیم، در حالی که پیش از این از کتاب و ایمان آگاه نبودی؛ اما ما آن را نوری قرار دادیم تا به واسطهی آن هر یک از بندگان خود را که بخواهیم هدایت کنیم، و تو مردم را به راه راست هدایت کنی؛ «وَمَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَی إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِلْکَافِرِینَ»(3)؛
تو امیدوار نبودی که بر تو کتاب القا شود؛ این رحمتی از پروردگار تو بود.
ص:474
ب) آیاتی که از نگرانی پیامبر(ص) دربارهی حفظ قرآن سخن میگوید، و اینکه خداوند به او وعدهی حفظ آیات الهی را میدهد: «لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ»(1)؛
زبانت را به جهت عجله در خواندن آن (قرآن) حرکت مده، زیرا که جمع و خواندن آن به عهدهی ماست؛ پس هرگاه که آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی کن؛ سپس بیان آن به عهدهی ماست؛ «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا»(2)؛
پیش از آنکه وحی بر تو پایان یابد، در خواندن قرآن شتاب مکن، و بگو پروردگارا بر دانش من بیفزای.
ج) در برخی آیات هم به مسألهی فترت در وحی و عدم نزول وحی به درخواست پیامبر(ص) اشاره شده است. این دسته آیات تأکید دارد که پیامبر(ص) تابع وحی بوده، نه وحی تابع او: «وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَی إِلَیَّ مِنْ رَبِّی»(3)؛ هرگاه برای آنان آیهای نیاوردی، میگویند چرا خود آن را برنگزیدی. بگو من فقط از آنچه پروردگار بر من وحی میکند پیروی میکنم. یک بار پیامبر(ص) از جبرئیل سؤال میکند که «چه چیز مانع میشود که بیش از این من را ملاقات نکنی؟»، در پاسخ پیامبر(ص) این آیه نازل میشود: «وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا»(4)؛
ما (فرشتگان) جز به فرمان پروردگارت نازل نمیشویم، آنچه پیش روی ماست و آنچه پشت سر ماست و آنچه میان آن دو است، همه مختص اوست و پروردگارت هرگز فراموشکار نیست.
ص:475
د) در برخی آیات نیز تذکراتی به پیامبر(ص) داده میشود: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا * إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ»(1)؛ دربارهی هیچ چیز مگو که فردا آن را انجام خواهم داد، مگر آنکه (بگویی) اگر خدا بخواهد؛ «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ»(2)؛ ای پیامبر چرا آنچه خدا بر تو حلال کرده، حرام میکنی و خشنودی همسران خود را میخواهی؟
ه) برخی آیات تصریح دارد که پیامبر(ص) اجازهی هیچگونه تفسیر و دخل و تصرف در قرآن را ندارد: «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ»(3)؛
هنگامی که آیات روشن ما بر آنها خوانده شود، کسانی که به دیدار ما امید ندارند، میگویند: قرآنی جز این بیاور یا آن را عوض کن، بگو من اجازهی تغییر آن را از پیش خود ندارم، و جز از آنچه بر من وحی میشود پیروی نمیکنم.
و) برخی از آیات هم پیامبر(ص) را تهدید میکند که اگر کلامی غیر از آنچه خدا نازل کرده مطرح کند، خداوند او را مجازات خواهد کرد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ»(4)؛
اگر برخی گفتهها را به ما نسبت داده بود، او را با دست میگرفتیم؛ سپس رگ قلب او را پاره میکردیم، و هیچ یک از شما مانع مجازات او نمیشد. اگر پیامبر(ص) هم در مضمون و هم در صورتدهی به آیات قرآنی نقش میداشت، دیگر معنا نداشت که مطلبی خلاف
ص:476
واقع را به خداوند نسبت دهد تا مورد توبیخ و سرزنش قرار گیرد. قرآن همواره تأکید دارد که خداوند آنچنان حافظ وحی است که کوچکترین انحرافی از آن برای پیامبر (ص) روی نمیدهد: «وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ»(1)؛ نزدیک بود که تو را از آنچه به تو وحی کردیم بلغزانند، و بر ما غیر از آنچه که وحی کردیم افترا ببندی.
آیات قرآنی همواره تأکید دارد که کلام پیامبر(ص) عین کلام خداست؛ یعنی کلام او عین وحی است: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»(2).
در این آیه ضمیر «هو» به نطق باز میگردد؛ یعنی سخن پیامبر(ص) عین سخن خداست. سخن پیامبر(ص) همان وحی است، نه آنکه آنچه خدا به او وحی کرده، وی به صورت نطق و کلام خود در آورد. برخی آیات نیز قرآن را کلام خدا میدانند: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ»(3)؛ و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، به او پناه ده تا کلام خدا را بشنود. قرآن کریم نزول تورات که وحی است را نیز کلام خدا میداند: «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»(4)؛ آیا طمع دارید که اینان به شما ایمان بیاورند، در حالی که گروهی از آنها سخنان خدا را میشنیدند، سپس بعد از فهمیدن آن تحریف میکردند، و خودشان هم میدانستند؟ حتی خداوند به صراحت بیان میکند که ما قرآن را به زبان عربی نازل کردیم: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»(5)؛ «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا
ص:477
لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»(1)؛ «کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»(2)؛ «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا»(3)؛ «وَکَذَلِکَ أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»(4)قرآن بر امی بودن پیامبر(ص) هم تأکید میورزد تا نشان دهد که شخصیت او هیچ نقشی در وحی و قرآن نداشته است. یک فرد درسناخوانده با کدام دانش میتوانسته به مضمون وحی صورتدهی کند؟ اصلاً طرح مسألهی امی بودن پیامبر(ص) در قرآن برای این است که نشان داده شود پیامبر(ص) تابع وحی بوده است، نه وحی تابع وی: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ»(5)؛ «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ»(6)؛ «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ»(7)
درست است که بعثت پیامبر(ص) از میان مردمانی امّی و درسناخوانده یک معجزه بود: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ»(8)، همچنان که سخن گفتن حضرت عیسی(ع) در گهواره هم یک معجزه بود: «فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا»(9)؛
اما معجزه بودن شخصیت پیامبر(ص) غیر از اعجاز قرآن است. قرآن کریم از نظر فصاحت و بلاغت، از نظر محتوا و
ص:478
ارائهی معارف عمیق و گسترده، و از نظر هماهنگی میان سورهها و آیات و ارائهی اخبار غیبی معجزه است. قرآن همواره میان اعجاز قرآن و معجزه بودن شخصیت پیامبر(ص) تمایز قائل میشود تا مسألهی نزول وحی ناشی از شخصیت پیامبر(ص) و به ارادهی او تلقی نشود؛ چنانکه وقتی مشرکان از پیامبر(ص) میخواهند تا به جای آیات نازل شده، آیات دیگری را بر آنها بخواند، پیامبر(ص) اظهار ناتوانی میکند و به صراحت اعلام میدارد که من فقط از آنچه بر من وحی میشود تبعیت میکنم: «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ»(1).
حتی پیامبر(ص) به مشرکان میگوید که اگر ارادهی الهی نبود، من نمیتوانستم هیچ آیهای را بر شما تلاوت کنم؛ چرا که این آیات کلام خداست، نه سخنان من. من مدتهاست که در میان شما به سر میبرم، اما قبل از رسالت خود هرگز چنین آیاتی را بر شما نمیخواندم: «قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلَا أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(2)
تحلیل وجود یا عدم وجودِ عنصر بشری در قرآن
تصویری که وات از قرآن و پیامبر(ص) ارائه میدهد، سطحی است. وات قرآن را در حد یک کتاب بشری آکنده از خطا مطرح میسازد، همچنان که پیامبر(ص) را نیز در حد یک عارف یا شاعر به شمار میآورد؛ در حالی که قرآن برترین کتاب مقدس و دارای متنی وحیانی، تحریفنشده و خطاناپذیر است. قرآن از چنان عظمتی برخوردار است که کوهها نیز تاب تحمل آن را ندارند: «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا
ص:479
مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»(1)از آنجا که قرآن تجلی ذات اقدس الهی است، لذا کلام باعظمت و سنگینی است: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا»(2).
قرآن کتابی است که از ساحت ربوبی تنزل یافته است. از آنجا که مبدأ فاعلی آن خداست، لذا قرآن همواره آن را از جانب خدای رب العالمین، خدای رحمان رحیم، خدای عزیز علیم، خدای عزیز حکیم و خدای حکیم حمید میداند: «حم تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»(3)؛
«حم تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»(4)؛ «حم تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»(5)؛ «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ * لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ »(6).
قرآن دارای حقیقتی ذومراتب است که بالاترین مرتبهی آن در امّ الکتاب قرار دارد: «وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»(7).
حقیقت قرآن در کتابی مکنون قرار دارد و جز مطهّر، یعنی انسان کامل، نمیتواند با آن ارتباط عمیق پیدا کند: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ * لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ»(8)قرآن کتابی است که حقایق آن جنبهی تکوینی دارد که در قیامت ظهور پیدا خواهد کرد: «یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ»(9)الفاظ و مفاهیم قرآن مثالهایی برای ارائهی یک سلسله معارف هستند که آن معارف نیز مثالهایی برای خود قرآناند و تأویل قرآن نیز یک
ص:480
امر عینی و حقیقی است که جایگاه بروز و ظهور آن قیامت است.(1) کجا یک کتاب بشری دارای این ویژگیهاست و کجا یک فرد درسناخوانده میتواند کتابی مشتمل بر معارف و حقایق الهی ارائه دهد که ظرف وجود عینی آنها قیامت باشد؟ نه تنها تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشری آمیخته با خطا، صحیح و واقعبینانه نیست، که تفسیر وی از شخصیت پیامبر(ص) و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. پایین آوردن مقام پیامبر(ص) در حد یک عارف یا شاعر، منافی با شخصیتی است که مستجمع کمالات و مظهر اسم اعظم الهی است. مراتب وجودی پیامبر (ص) چنان است که او را با سایر انبیا نیز نمیتوان قیاس کرد، تا چه رسد به آنکه شخصیت او را در حد شخصیت یک عارف یا شاعر فرو کاست. مقام پیامبر(ص) تا آنجاست که قرآن میگوید: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»(2)،
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»(3) و «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»(4).
حضرت به مقامی دست یافت که حتی جبرئیل از همراهی وی بازماند: «لو دنوت انملة لاحترقت»(5).
تحلیل مصادر قرآن و دانش پیامبر(ص)
برخی از شرقپژوهان شبههی استفادهی حضرت محمد(ص) از متون مقدس، آیین حنفاء، هندیان، زرتشتیان و ... را مطرح نمودهاند،(6) و جمع زیادی از خاورشناسان که مجموعهی معارف قرآن را برتر از اندیشهی بشری دیدهاند- به اینکه اندیشه های بلند، جامع و حکیمانهی موجود در آیات قرآن جز از مبدأ عالم از راه دیگر قابل وصول
ص:481
نیست- برای فرار از اعتراف به نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص)، احتمال اقتباس این معارف را از تورات، انجیل و دیگر کتابهای آسمانی پیشین مطرح نموده و بر این احتمال اصرار ورزیدهاند.(1)
آنان جهت اثبات ادعای خود به جستجوی قرائن و شواهد پرداخته تا در نتیجه ثابت کنند که قرآن مصدری غیروحیانی دارد.(2) از جمله افرادی که در این زمینه نظریهپردازی نمودهاند، علاوه بر وات(3)،
میتوان به کارل بروکلمان (Carl Brockelmann/ 1868-1956م)(4)، ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م)(5)، کارن آرمسترانگ (Karen Armstrong/متولد 1944م)، سر ویلیام میور، تئودور نُلدکه، ریچارد بل و رژی بلاشر اشاره کرد.
اینان اصل ادعایشان بر اقتباس قرآن از عهدین به دلیل شباهتی است که میان قرآن و عهدین وجود دارد. برای نمونه، به باور آنان حضرت محمد(ص) در تألیف قصص قرآنی از یهودیت، به ویژه «تورات» کمک گرفته است. بروکلمان مینویسد: «در مکه پیامبر[ص] با گروه هایی از مسیحیان روابط داشته که از تورات و انجیل آشنایی خوبی داشتند».(6) همچنین در جایی دیگر مینویسد: «پیامبر[ص] فکر خطا و گناه حضرت آدم[ع] را از
ص:482
تورات اقتباس کرد»، و نیز میگوید: «اعتقادات حضرت محمد[ص] درباره ی روز قیامت به مصادر یهودی برمیگردد».(1)
کارن آرمسترانگ، محقق انگلیسی و برجستهی تاریخ ادیان، نیز در مشهورترین اثر خود «سرگذشت خدا» مینویسد: «در حدود سال 610م، عربی بازرگان در شهر پررونق مکه در حجاز در حالی که هرگز کتاب مقدس را نخوانده بود و شاید هرگز از ارمیای نبی یا حزقیال مطلبی نشنیده بود، تجربهای را ارائه نمود که به طرز رازگونهای به تجربهی آن پیامبران شبیه بود».(2)
سر ویلیام میور دین حضرت محمد(ص) را اقتباس از مسیحیت میداند، به اندازهای که به ادعای او اسلام با گونهای از مسیحیت یا مقدمهای از آن اشتباه گرفته میشود.(3)
تئودور نُلدکه که عنوان پدر خاورشناسی به او داده شده، در بخش دوم «تاریخ القرآن» خود با موضوع «نبوت محمد و وحی» به مصادر تعلیم پیامبر(ص) میپردازد. نُلدکه پس از اشاره به سابقهای تاریخی از پیدایش نبوت میگوید: «پیامبر روح خود را از تفکری دینی انباشته و این تفکر بر او سیطره پیدا میکند و چنین به او مینمایاند که او با نیرویی الهی مأمورشده است تا آن فکر دینی را برای مردم تبلیغ کند و آن را حقیقتی از جانب خدا معرفی کند».(4)
او در معرفی مأخذ و منبع تعالیم قرآن میگوید: «مصدر اصلی وحیی که بر پیامبر نازل شد، برحسب اعتقاد قرون وسطی و بسیاری از معاصران ما، بدون شک، نوشتههای یهودی بوده و تعالیم [حضرت] محمد[ص] در قدیمیترین سورهها نیز به طور آشکاری به مصادر اصلی اشاره دارد. لذا لزومی برای تحلیل و کشف این مطلب نیست که بیشتر داستانهای پیامبران در قرآن، بلکه بیشتر تعالیم و احکام آن ریشهای یهودی دارد؛ اما در مورد تأثیر انجیل در قرآن بسیار کمتر از این
ص:483
است».(1)
عبدالرحمن بدوی، پژوهشگر مصری، در این باره میگوید: «با این همه، در مورد نُلدکه کم و بیش با احتیاط رفتار میکنیم، چه وی با نپذیرفتن چاپ مجدد کتاب «تاریخ القرآن» خود و سپردن این مهم به شوالی، به گونهای از آنچه نوشته بوده، خشنود نبوده است».(2)
کتاب «خاستگاه اسلام در محیط مسیحیاش» نوشتهی ریچارد بل، که یکی از تأثیرگذارترین متون غربی در حوزهی مصادر قرآن در دههی سوم از سدهی بیستم میلادی محسوب میشود، شامل هفت سخنرانی مکتوب وی است. بل در بخشهای مختلف کتابش به نظریهی تأثیر مفاهیم موجود در فرهنگ مسیحی بر افکار پیامبر(ص) و متن قرآن میپردازد و با ارائهی مثالها و شواهدی از مفردات قرآنی و آداب اسلامی و مشابهت آنها با مسیحیت، آنها را برگرفته از مسیحیت میداند.(3)
رژی بلاشر نیز به رغم رعایت اعتدال در نظریهپردازیهایش در مورد قرآن، در برخی آثارش ادعای متأثر بودن قرآن از منابع مسیحی را مورد تأیید قرار داده است. به طور مثال، او در جایی گفته که سور مکی متأثر از برخی متون غیررسمی مسیحی مانند انجیل عربی بوده و پیامبر اسلام(ص) نیز با فقرای مسیحی ارتباط داشته است.(4)
در نقد و تحلیل دیدگاههای فوق باید گفت از جمله دلایل خاورشناسان برای اثبات نظریهی اقتباس، شباهت میان کتب آسمانی است. خود قرآن و مسلمانان نیز معترف هستند که قرآن و کتب آسمانی دیگر با هم شباهت دارند. با توجه به این بیان، سه وجه کلی در علل این شباهت میتوان مطرح نمود: 1. چون منشأ آنها واحد است، پس مطالبشان نیز شبیه به هم میباشد؛ 2. به دلیل اقتباس یکی از دیگری به هم شباهت دارند؛ 3. به
ص:484
طور تصادفی و بدون دلیل عقلی شباهت پیدا کردهاند. احتمال سوم مردود است، چون مطالب مطرحشده در قرآن عقلاً امکان ندارد که از ذهن بشری سرچشمه گرفته باشد.(1)
احتمال دوم نیز مردود است، چون در اقتباس سه رکن وجود دارد که از خودِ عملیات اقتباس برمیآید: اقتباسکننده (فرع)، اقتباسشونده (اصل) و مادهی اقتباس. در اقتباس، فرع منبعی جز اصل ندارد و از این جهت میتوان فرع را اسیر اصل دانست؛ زیرا فرع راهی به منبع اصلی، به جز اقتباس از اصل که در بحث ما وحی الهی است ندارد؛ حال اگر چیزی در فرع بیاید که صحیحتر از اصل بوده و اشکالات آن را برطرف کرده، این نشاندهندهی عدم اقتباس است. قرآن کریم معارف بسیار والایی را داراست که نه در کتب قبل از آن آمده و نه از ذهن بشری برمیآید.(2) در اثرپذیری قرآن از کتاب مقدس و فرهنگ یهود و مسیحیت توجه به این نکته، مهم است که ادیان الهی از یک منبع (وحی الهی) سرچشمه می گیرند؛ ازاین رو، عناصر مشترک در عقاید، اخلاق، احکام و تاریخ دارند. خداوند متعال این عناصر مشترک را برای همهی پیامبران خود نازل کرده است و آنها در ضمن کتاب های مقدس، تعالیم و دستورات (سنت) خود را برای مردم بیان کرده اند. پس وجود شباهت در آموزه های قرآن با کتاب های مقدس پیشین، از نظر منطقی، ملازم با اثرپذیری از آنها یا اخذ مطالب توسط پیامبر(ص) از فرهنگ ادیان پیشین نیست.(3)
پاسخ دیگر در مورد اقتباس، شبههی اخذ قصص قرآنی از تورات است؛ اگر قرآن داستانهای خود را از تورات گرفته، باید در زمینهی قصص، از تورات ضعیفتر یا برابر باشد؛ در حالیکه قصه های تورات، بیشتر خرافاتی و دروغ محض بوده، اما این خرافات و دروغ در قرآن راه پیدا نکرده است؛ این بهترین نشانهای است بر اینکه منبع قرآن کریم
ص:485
وحی الهی بوده، نه تورات تحریفشده و مملو از خرافات یهودیان که بیشتر مطالبشان با قرآن کاملاً منافات و تناقض دارد؛(1) از جمله:
الف) توهم کُشتی با خدا: در تورات مقام خدا تا آنجا پایین آمده که وارد خیمه ی یعقوب پیامبر (ع) شده و از سر شب تا صبح با او کُشتی میگیرد و آنقدر ناتوان است که در برابر حضرت یعقوب (ع) میبازد و به زمین میخورد.(2)
در قرآن آیات فراوانی در بیان جایگاه بلند حضرت ابراهیم(ع) و فرزندانش حضرت اسماعیل(ع)، حضرت اسحاق(ع) و حضرت یعقوب(ع) وجود دارد،(3) اما در تورات تحریفشده نسبت ناروای کُشتی حضرت یعقوب(ع) با خدا و شکست خدا از او آمده است.(4)
ب) توهم زنای حضرت لوط(ع) با دختران خود: یکی دیگر از خرافات تورات، داستان زنای حضرت لوط(ع) در حال مستی با دختران خودش است.(5)
در صورتی که حضرت لوط(ع) از پیامبران بزرگ الهی است و پیامبران از عصمت برخوردارند،(6)
اما تورات محرّف به حضرت لوط(ع) نسبت زنا با دختر خود در حال مستی میدهد.(7)
ص:486
برخلاف تورات، قرآن پیامبران خدا را از گناه مبرّا میداند و برای آنان مقام عصمت قائل است. خداوند در قرآن امر میکند که از رسول خدا(ص) اطاعت کنیم، این نشاندهنده ی عصمت پیامبر(ص) است(1):
«أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ ...»(2): «اطاعت کنید خدا و پیامبر خدا را ...». پس با کمک آیات قرآن کریم، برتری قرآن نسبت به تورات و انجیلِ محرّف به خوبی روشن، و معلوم شد که از سه احتمال گذشته تنها احتمال اول صحیح بوده و ما مسلمانان اعتقاد داریم که شرایع الهی از منشأ واحد الهی سرچشمه گرفتهاند و هدف نهایی آنها یکی است(3)؛ چنانچه قرآن کریم میفرماید: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ...»(4)؛
«آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید ...».(5)
همچنین با توجه به گزارشهای قرآن از اتهامات مخالفان اسلام و نیز دیدگاههای دو سدهی اخیر خاورشناسان، از جمله وات در مورد مصادر قرآن، بیان نکات زیر شایان ذکر و تأمل است:
ص:487
1. از آنجا که اتهام مصدریت برخی منابع بشری در زمان نزول قرآن نیز مطرح بوده و قرآن کریم به صراحت به گزارش آنها پرداخته و به آنها پاسخ داده است، در چنین فضایی، اگر مخالفان شاهد صدقی برای گفتارشان داشتند آن را آشکار میکردند و یا اگر کسانی از یهود و نصاری، خود یا کتب و آثارشان، مورد استفادهی پیامبر(ص) در القای قالب و محتوای قرآن بود، قطعاً از اِعلام آن دریغ نمیکردند. چطور ممکن است عالمان و آگاهانی از یهود و نصاری آموزههای دینشان را در اختیار حضرت محمد(ص) قرار دهند و آنگاه ایشان با استفاده از آنها دین جدیدی را سامان دهد و در این دین جدید، مشروعیت دین یهود و مسیحیت را به صراحت نفی کند و با این وجود، آن معلمان فرضی، حاصلِ ذهن و زبان خویش یا تعالیم دینشان را سخاوتمندانه در اختیار ایشان قرار دهند و به عبارتی، در تخریب دین خود شرکت کنند و حتی از اِعلام این واقعیت نیز خودداری کنند؟! بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که این اتهام در صدر اسلام نتیجهای را برای اتهامزنندگان به بار نیاورد و تا قرنها بعد هم کسی چنین اتهامی را بر قرآن وارد نساخت، تا اینکه در سدههای اخیر مبلغان مسیحی و مخالفان دین اسلام آهنگ جدیدی را در این باره ساز کردند. وقفهی طولانی بین مرحلهی نخست و مرحلهی اخیر این اتهام، خود میتواند نشانگر بیاساس بودن این اتهام باشد. در غیر این صورت، از همان ابتدا توسط مخالفان پیگیری میشد.
2. از آنجا که تفکر غالب در مسیحیت در مورد ماهیت وحی با آنچه مسلمانان در این باره میاندیشند متفاوت است، بحث از مصادر یک کتابِ موسوم به آسمانی، امری طبیعی مینماید. مسیحیان، برخلاف مسلمانان و یهودیان، وحی بر پیامبران را املای الهی نمیدانند، بلکه آن را الهامی از جانب روحالقدس برمیشمارند. ازاینرو، چنین میاندیشند که عبارات و الفاظ کتب آسمانی، ساختهی ذهن و زبان نویسندگان و پدیدآورندگانشان است. همچنین قالبهای محتوایی کتب آسمانی را متأثر از ذهن و روان مؤلف و فرهنگ زمانه میدانند. خلاصهی کلام آن که آنها میگویند که کتب مقدس دارای دو مؤلف است:
ص:488
یکی الهی و دیگری بشری.(1)
طبیعی است خاورشناسانی که دارای چنین ذهنیتی هستند، در مورد قرآن نیز به دنبال منابع و مصادر باشند. ازاینرو، دیدگاههای برخی از خاورشناسان مبنی بر وامگیری پیامبر اسلام(ص) از برخی منابع پیش از خود، با الهی بودن رسالت ایشان و حتی با الهی بودن قرآن نیز سازگار است. در این تحلیل، پیامبر بسان خطیبی است که اطلاعات خود را از میراث مکتوب و فرهنگ شفاهی محیط و زمان خود میگیرد، اما با همین اندوختههایی که دارد با اراده و الهام الهی سخن میگوید یا میتوان به شاعری تشبیه کرد که با کمک گرفتن از ذوق شعری که اکتسابی نیست، اطلاعات خود را که اکتسابی بوده است در قالب اشعاری ارائه میکند.
3. مکتب فکری یا آیین مذهبی خاورشناسان در دیدگاههای آنها تأثیر داشته است. به طور مثال، بدیهی است که نباید انتظار داشت که خاورشناس کمونیستی چون ماکسیم رودَنسون قرآن را پیامی الهی و وحیانی تلقی کند که خداوند به طور مستقیم یا به واسطه فرشتهای به نام جبرئیل بر قلب پیامبر اکرم(ص) نازل کرده است! او خود تصریح میکند که یک ملحد است و نمیتواند پیامی را به عنوان اینکه ریشهای فراانسانی دارد بپذیرد.(2)
در یک نگاه، میتوان کسانی را که در این حوزه سخن گفتهاند به شرح ذیل طبقهبندی نمود:
1. کسانی که اساساً اعتقادی به خداوند، غیب و وحی و مانند آن ندارند، مانند ماکسیم رودنسون و برخی دیگر از خاورشناسان روسی؛
2. کسانی که به خداوند، غیب و وحی ایمان داشته، اما پیامبر اسلام(ص) را پیامبر حقیقی که مرتبط با غیب بوده است نمیدانند، مانند گایگر و نُلدکه؛
ص:489
3. کسانی که وحیانی بودن قرآن را نیز قبول دارند، مانند وات.(1)
تحلیل قرآن؛ وحی الهی یا تجربهی نبوی(2)
در تحلیل وحی با دو نظریه روبرو هستیم: یکی وحی الهی یا نظریهی سنتی در تحلیل وحی، و دیگری تجربهی نبوی یا روایت مدرن از وحی. هر یک از این دو نظریه دارای پیشفرضهایی است که به شرح ذیل است:
مبانی عقلی وحی قدسی
متفکران اسلامی از متکلمان گرفته تا فلاسفه و عرفا، براساس تصویری که از خدا، انسان و رابطهی انسان با خدا داشتند، مسألهی وحی را مطرح کردهاند. در تحلیل آنها چند مطلب از یکدیگر تفکیک میشود: الف) تعریف وحی نبوی و تفاوت آن با الهام و سایر کاربردهای لفظ وحی؛ ب) ضرورت وحی؛ ج) ماهیت وحی و کیفیت نزول آن. تلقی آنها
ص:490
از سه مسألهی خدا، انسان و رابطهی خدا با انسان موجب شده بود تا تعریف خاصی از وحی ارائه دهند و آن را وسیلهای برای ارتباط پیامبر(ص) با خدا و دریافت پیام از او تلقی کنند. از نظر آنها، وحی یک ابزار ارتباطی خطاناپذیر میان پیامبر(ص) و خداست. در تلقی آنها، پیامبر(ص) شخصیت تکاملیافتهای است که پیامهای الهی را از خداوند دریافت، و به مردم ابلاغ میکند. آنچه پیامبر(ص) از خدا دریافت میکند کلام خداست، نه کلام خود او.(1)
مبانی استدلال آنها بر پذیرش الهی بودن وحی و اینکه وحی کلام خداست، نه پیامبر(ص)، به ترتیب زیر است:
الف) خدا دارای مجموعهای از صفات، از جمله صفت حکمت است. براساس این صفت، خدا جهان و انسان را برای نیل به این کمال آفریده است.
ب) انسان به جهت محدودیت و خطاپذیری عقلِ خود قادر به شناسایی راههای نیل به کمال خود نیست.
ج) خداوند حکیم باید راه رشد و کمال را به انسان نشان دهد تا جهان خلقت به هدف خود برسد. در غیر این صورت، خداوند حکیم نخواهد بود.
د) خدا برای نشان دادن راه به انسان و ارائهی برنامههای تکاملی، افراد خاصی را به عنوان پیامبر برگزیده، و به وسیلهی وحی پیامهای خود را به انسانها عرضه میکند.
ه) برای آنکه پیام الهی بدون هیچگونه تحریف و اعوجاجی به انسانها برسد، باید پیامبر در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی مرتکب خطا نشود.
و) چون بناست که پیام خداوند به انسانها برسد، باید وحی کلام خدا باشد، نه سخنان پیامبر. از همین جاست که گفته میشود منشأ وحی، مشخص و آن خداست.
ز) در وحی، خدا با انسان سخن میگوید، نه پیامبر با مردم. وحی وسیلهای برای سخن گفتن خداوند با انسانهاست. به بیان دیگر، وحی کلام خداست.
ص:491
ح) هرچند پیامبر پیامرسان الهی است، نیل به این مقام کار سادهای نیست. پیامبری نامهرسانی نیست. پیامبر باید از چنان مقام والا و شخصیت تکاملیافتهای برخوردار باشد که قدرت دریافت پیام الهی و حفظ و ارائهی آن را داشته باشد. به علاوه، برای تحقق عینی آموزههای وحیانی باید پیامبر یک الگوی تمامعیار و یک انسان کامل باشد. به بیان دیگر، پیامبر نه تنها دریافتکنندهی وحی، که الگوی مجسم آموزههای وحیانی است. رسالت پیامبران تنها در ارائهی پیامهای وحیانی نیست، بلکه در ارائهی الگو و تحقق عینی آن آموزهها نیز هست.
ط) پیامبر برای آنکه اثبات کند از جانب خدا مبعوث شده، یعنی مأموریت او الهی و پیام او پیام خداست، نه آنکه خود احساس مأموریت کرده و پیامهای خود را ارائه میدهد، دارای معجزه است. معجزه دلیلی برای اثبات حقانیت اوست؛ یعنی هم برگزیدهی خداست و هم وحی کلام خداست.(1)
پیشفرضهای تجربهی نبوی
در مقابل نظریهی فوق، نظریه «تجربهی نبوی» پیامبر(ص) را شخصیتی تلقی میکند که دارای تجربهها و مواجهههای فردی و اجتماعی است، و چون برای خود مأموریت احساس میکند، دستاوردهای بشری خود را به مردم ارائه میدهد. مطابق این تفسیر از نبوت و وحی، باید گزارههای زیر را پذیرفت:
الف) پیامبر فرستادهی خدا نیست. مأموریت او هم الهی نیست، بلکه خود احساس مأموریت میکند.
ب) پیامبر با سایر عرفا تفاوت چندانی ندارد. حتی نمیتوان ثابت کرد که مقام و مرتبهی وی برتر از عرفایی چون ابن عربی و مولوی است.
ص:492
ج) قرآن یک کتاب الهی نیست، چرا که حاصل تجربههای شخصی انسانی است که ادعای پیامبری می کند.
د) میان سخنان قرآنی و غیرقرآنی پیامبر تفاوتی نیست، چرا که هر دو حاصل تجربههای اوست.
ه-) پیامبر یک انسان خطاناپذیر و معصوم نیست.
و) قرآن یک کتاب بشری خطاپذیر، و به بیان دیگر، واجد گزارههای کاذب است.
ز) پیامهای الهی به بشر نرسیده است. خدا نخواسته تا دستورات خود را بیخطا به بشر ارائه دهد، و پیامبر فقط پیامهای شخصی خود را ارائه کرده است.
ح) هرکس میتواند ادعای نبوت کند. هرکس میتواند با تجربههای خود احساس مأموریت کند؛ هرچند در فضای جامعهی اسلامی، صلاح نیست که چنین افرادی ادعای خود را مطرح کنند.
ط) ختم نبوت بیمعناست. اصلاً نبوت بیمعناست؛ چه رسد به ختم نبوت.
ی) مفاهیمی مانند عصمت و اعجاز بیمعنا هستند.(1)
در نظریهی «تجربهی نبوی» تصویری که از انسان، خدا و رابطهی انسان با خدا ارائه میشود، غیر از تحلیل وحی به عنوان کلام خداوند است. پذیرش نبوت با تحلیل اول سازگار است؛ چون نبوت به عنوان گزینش افراد معصوم از جانب خداوند به عنوان پیامبر است که آموزههای الهی را از او دریافت کرده، و بیکم و کاست به انسانها ابلاغ میکنند. در تحلیل مدرن از وحی، دیگر نمیتوان نبوت را اینگونه تعریف کرد. پیشفرضها و نتایج تجربهی نبوی در تعارض با پذیرش نبوت، و لازمهی تجربهی نبوی، انکار نبوت است. کسانی هم که در غرب وحی را «انفسی» تفسیر کردهاند، اصلاً به نبوت اعتقاد
ص:493
نداشتند. آنها برای نفی الهی بودن وحی و نشان دادن آنکه پیامبر یک شخص متعارف و حداکثر نابغه است، چنین تفسیری ارائه کردند.(1)
به دو گزاره زیر توجه کنید: الف) پیامبر(ص) در مضمون وحی و صورتدهی به آن دخالت دارد (نظریهی تجربهی نبوی)؛ ب) پیامبر(ص) نه در مضمون وحی و نه در صورتدهی به آن دخالت ندارد (نظریهی قدسی بودن وحی). این دو گزاره با توجه به پیشفرضهای خود با یکدیگر در تعارض هستند؛ یکی از آنها را باید «تبیین نبوت» و دیگری را «انکار نبوت» تلقی کرد. در نظریهی سنتی از وحی، پیامبر(ص) نه در مضمون وحی دخالت دارد و نه در صورتدهی به آن دخل و تصرف میکند. تعداد کمی از اندیشمندان اسلامی هم که ادعا کردهاند که پیامبر(ص) در صورتدهی به وحی نقش داشته، مرادشان این بوده که خداوند اراده کرده است تا پیامبر(ص) بدون هیچگونه دخل و تصرف، به حقایق وحیانی لباسِ الفاظ انسانی را بپوشاند. در این فرض نیز پیامبر(ص) عین پیامهای الهی را به انسان رها ابلاغ میکند. صرف نظر از اینکه این فرض درست است یا نه، پیشفرض اصلی این بوده که پیام الهی دستنخورده و عاری از خطا به انسانها برسد. در نظریهی تجربهی نبوی، پیامبر(ص) به گونهای دیگر تعریف میشود؛ یعنی به معنای «پیامرسان خطاناپذیر کلام خدا» نیست، بلکه فردی خطاپذیر است که به جهت احساس مأموریت شخصی، کلام خود را به دیگران ارائه میدهد. پس با دو تعریف از پیامبر و پیامبری مواجه هستیم: الف) شخصیت معصوم یا خطاناپذیر و برگزیده از جانب خدا که به امر وی کلام الهی را دریافت کرده و به مردم ابلاغ میکند؛ ب) شخصیت رشدیافته و خطاپذیر که دارای تجربیات فردی و اجتماعی است، و چون احساس مأموریت میکند، مطالب خود را به مردم عرضه میکند.
آیا این دو تعریف از پیامبر را میتوان دو قرائت از یک واقعیت، یعنی نبوت دانست؟ آیا به جهت ناسازگاری و تعارض ویژگیهای آنها با یکدیگر نباید یکی را تعریف نبوت و
ص:494
دیگری را انکار نبوت به شمار آورد؟ طرفداران تجربهی نبوی نباید ادعای قرائتی دیگر از نبوت را داشته باشند، چرا که از یک واقعیت نمیتوان دو تعریف متعارض و ناسازگار با یکدیگر ارائه داد. حداکثر یکی از این دو تعریف را باید تعریف نبوت دانست. پیروان نظریهی تجربهی نبوی یا باید بپذیرند که نبوت را باور ندارند، یا باید ثابت کنند که طرفداران تحلیل سنتی از وحی به انکار نبوت پرداختهاند و فقط فرو کاستن وحی به تجربهی نبوی موجب پذیرش نبوت میشود. برای نیل به این مقصود نیز باید استدلالها و پیشفرضهای متفکران اسلامی را که به تعریف «الف» معتقدند نقد کرده، پیشفرضهای خود را ثابت کنند تا تعریف «ب» به عنوان تعریف نبوت پذیرفته شود. در اینجا این سؤال مطرح است که آیا متفکران اسلامی هیچگونه اختلاف نظری در تفسیر وحی نداشتند. پاسخ این است که هر اختلاف نظری هم که داشتند، موجب نشد تا تعریف نبوت (تعریف الف) دگرگون شود؛ زیرا اولاً به تعریف مشترکی (وحی قدسی) از نبوت اعتقاد داشتند؛ ثانیاً به ضرورت وحی باور داشتند؛ ثالثاً اختلاف نظر برخی از آنها در مورد کیفیت نزول وحی بود و اینکه پیامبر(ص) چگونه کلام خدا را دریافت میکند، نه اینکه وحی را کلام خطاپذیر پیامبر بدانند.(1)
ص:495
نتیجه:
از مجموعه مطالبی که در این نوشتار بیان شد، نتایج زیر به دست میآید:
1. وحی و قرآن ناشی از باطن و ضمیر ناخودآگاه، و تراوشات فکر و ذهن پیامبر(ص) یا به طور کلی مخلوقِ تخیل خلّاقِ پیامبر(ص) نیست؛ بلکه منشأ و خاستگاه وحی و قرآن، فقط خداوند تبارک و تعالی است.
2. نفس پیامبر(ص) اساساً باید به آنچنان مرتبهی والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد. لذا شخصیت کمالیافتهی پیامبر(ص) در دریافت وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت. پس وحی و قرآن هرگز برخاسته و تابعِ شخصیت پیامبر(ص) نبوده است. به اعتقاد اجماع مسلمانان، پیامبر(ص) شخصیتی معصوم یا خطاناپذیر و برگزیدهی از جانب خداست که به امر وی کلام الهی را دریافت و حفظ کرده و به مردم ابلاغ میکند.
3. پیامبر(ص) در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی هرگز خطا و اشتباه نمیکند، چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند. و چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر(ص) وجود ندارد. قرآن نیز پیامبر(ص) و دیگر انبیا را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباه مصون میداند.
4. وحی و نبوت موهبتی الهی است، نه امری اکتسابی. امر نبوت یک موهبت مرموز و یک شعور مخصوص بوده که در انبیا وجود داشته است و به واسطهی آن معارف دینی و
ص:496
شرایع آسمانی را از ناحیهی حق تعالی تلقی میکردند و نیز توافق مذکور با دعوی انبیا، صحت اصل دعوی آنها را به ثبوت میرساند.
5. تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشری آمیخته با خطا، صحیح و واقعبینانه نیست، که تفسیر وی از شخصیت پیامبر(ص) و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. پایین آوردن مقام پیامبر(ص) در حد یک عارف یا شاعر، منافی با شخصیتی است که مستجمع کمالات و مظهر اسم اعظم الهی است. مراتب وجودی پیامبر(ص) چنان است که او را با سایر انبیا نیز نمیتوان قیاس کرد، تا چه رسد به آنکه شخصیت او را در حد شخصیت یک عارف یا شاعر فرو کاست.
6. شبههی اخذ قصص قرآنی از تورات مردود است؛ زیرا اگر قرآن داستانهای خود را از تورات گرفته، باید در زمینهی قصص، از تورات ضعیفتر یا برابر باشد؛ در حالیکه قصه های تورات، بیشتر خرافاتی و دروغ محض بوده، اما این خرافات و دروغ در قرآن راه پیدا نکرده است؛ این بهترین نشانهای است بر اینکه منبع قرآن کریم وحی الهی بوده، نه تورات تحریفشده و مملو از خرافاتِ یهودیان که بیشتر مطالبشان با قرآن کاملاً منافات و تناقض دارد.
در اینجا به تحلیل و نقد دیدگاه وات دربارهی «افسانهی غرانیق» به صورت جامع و موردی میپردازیم:
برطبق این داستان خرافی و برساخته، شیطان با دستبرد در وحی الهی مطالبی شرکآمیز را در قالب آیات الهی به رسول خدا(ص) القاء کرده و آن حضرت نیز بدون اطلاع از این نیرنگ شیطان، این سخنان را وحی الهی تلقی نموده و بر مردم تلاوت کرده است تا اینکه شب هنگام جبرئیل او را از این فتنهی شیطانی آگاه نموده و به حقیقت امر
ص:497
رهنمونش ساخته است. ویلیام مُنتگمری وات نیز به عنوان یک خاورشناس مسیحی، در آثار خود به این افسانهی ساختگی به تفصیل پرداخته است.
«افسانهی غرانیق» را اکثر اندیشمندان اسلامی نپذیرفتهاند، بلکه آن را خرافه و ساختهی دست افسانهسرایان و معاندان قلمداد نمودهاند که برای تضعیف موقعیت پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان ساخته و پرداخته شده است. غیر از معدود مفسرانی همچون طبری(1)
و سیوطی(2)
که «افسانهی غرانیق» را بدون اعمال نقد و نظر نقل کردهاند و نیز زمخشری که بعد از نقل داستان، بیتفاوت از کنار آن گذشته(3)، اکثر علما و مفسران شیعه و اهل سنت به شدت با این داستانِ مجعول برخورد نموده و به انحاء مختلف جعلی بودن آن را اثبات کردهاند. آلوسی از علمای اهل سنت در این خصوص مینویسد: بسیاری از محققان این داستان را انکار نمودهاند.(4) ابن کثیر دمشقی در ذیل آیهی 52 سورهی حج می نویسد: اکثر مفسران در اینجا قصهی غرانیق را نقل کردهاند؛ اما طریق همهی آنها مرسل و مقطوع است و من اسناد آن را در وجه صحیحی مشاهده نکردم.(5) فخر رازی نیز بر این باور است که راویان این حدیث، ضعیف و غیر موثقاند و صدور آن از ابن عباس به هیچ وجه معلوم نیست. وی همچنین از ابن اسحاق یاد میکند که کتابی در این زمینه نگاشته و آن را ساختهی زندیقان قلمداد میکند.(6) همچنین ابوالفتوح رازی از علمای متقدم شیعه، در
ص:498
تفسیر خود وجوه بسیاری را در رد این داستان خرافی برمیشمارد؛(1) و طبرسی پس از نقل داستان مینویسد: احادیث این نقل در نزد اهل حدیث، ضعیف و معیوب هستند و پیامبران از مضمون این حدیث، منزه میباشند.(2) علامه طباطبایی نیز پس از نقل افسانهی غرانیق از تفسیر «الدر المنثور» میفرماید: این روایت به چند طریق از ابن عباس و جمعی از تابعین روایت شده و جماعتی از جمله حافظ بن حجر آن را صحیح دانستهاند؛ ولی ادلهی قطعیهای که دلالت بر عصمت پیامبر(ص) دارند، متن این حدیث را تکذیب میکنند.(3) بیضاوی نیز در تفسیر خود پس از نقل داستان، آن را مردود و غیرقابلقبول میداند.(4)
برخی از مفسران ریشهی پیدایش این افسانهی جعلی را به عصر اموی یا عباسی میرسانند که با تعمد افسانهسازان وارد کتابها شده است.(5) آیتالله معرفت با افترا خواندن این داستان مجعول، آن را دستاویزی برای بدگویی خاورشناسان و ... دانسته و از نظر سندی و محتوایی به بررسی و نقد جدی آن پرداخته است.(6)
همچنین از علمای معاصر، آیت الله سبحانی این افسانه را با میزان عقل، پوچ و بیمعنا تلقی کرده است.(7)
هرچند این داستان به پارهای از کتب تفسیری، روایی و سیره راه یافته و توسط مخالفان اسلام و افسانهپردازان قدیمی و نیز به مدد نکتهپردازان کنونی و معاصر، شاخ و برگ زیادی پیدا کرده است، اما دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی حاکی از آن
ص:499
است که این افسانه یک داستان جعلی و برساخته است که با هدف بیاعتبار جلوه دادن قرآن کریم و تعالیم پیامبر اسلام(ص) و توسط معاندان جعل شده است. این دلایل عبارتند از:
مخدوش بودن سند این دسته از روایات
اگر این حکایت صحت داشت، دستاویز بزرگی برای مشرکان در مقابله با مسلمانان در طول دعوت پیامبر(ص) میشد و هیچگاه دعوت پیامبر(ص) را نمیپذیرفتند. تاریخ، این داستان ساختگی را ضبط نکرده و فقط به نقل از کسانی که بعد از زمان پیامبر(ص) آمدهاند، حکایت شده است و در تاریخ نقل نشده که کسی ادعا کرده باشد خود ناظر این واقعه بوده و مستقیماً شنیده است و لذا بر کذب این داستان از این جهت یقین حاصل میشود.(1)
بررسی سلسله سند چنین روایاتی نشان میدهد که مجموعه راویانی که افسانهی غرانیق به آنها منتهی میشود، عبارت از شش نفر هستند: 1. محمد بن کعب قرظی 2. محمد بن قیس 3. مطلب بن عبدالله بن حنطب 4. ابوالعالیه ریاحی 5. سعید بن جبیر 6. عبدالله بن عباس. تاریخ گواهی میدهد که هیچیک از این افراد در زمان وقوع این داستان خیالی حضور نداشتند.(2)
سلسله سند این حدیث به هیچیک از اصحاب پیامبر(ص) متصل نیست و تنها به چند تن از تابعین که زمان پیامبر(ص) را درک نکردهاند، نسبت داده شده است. بنابراین، حدیث مرسل است و به سندی که شاهد قضیه باشد مستند نیست. ابن عباس نیز که این حدیث از وی نقل شده، در سال سوم پیش از هجرت متولد شده و لذا او نیز شاهد این قضیه نبوده است.(3)
در واقع، این داستان را هیچیک از کسانی که پایبند نقل روایات صحیح بودهاند نقل نکردهاند؛ بلکه تنها مفسران و مورخانی که به نقل مطالب عجیب و غریب علاقهمند بوده
ص:500
اند، به نقل این حدیث جعلی مبادرت ورزیدهاند. در این باره میتوان به علمای اهل تسنن از جمله «محمد بن اسماعیل بخاری» مثال زد که وی در کتاب خود در چند جا نزول سورهی نجم و سجده کردن مسلمانان را ذکر کرده است، اما از افسانهی غرانیق سخنی به میان نیاورده است. بنابراین، میتوان دانست که تا اوایل قرن سوم هجری اثری از این افسانه در میان مسلمانان نبوده و بعداً توسط جاعلان وارد احادیث شده است.(1) قاضی عیاض میگوید: هیچیک از کسانی که به صحت عمل مشهورند، این حدیث را نقل نکردهاند و هیچ فرد موثقی آن را با سند متصل، روایت نکرده است؛ فقط مفسران و مورخانی که به نشر هر مطلب عجیب و نادرست علاقه دارند و کسانی که صفحات کتاب را با هر مطلبی، اعمّ از صحیح یا سقیم میآرایند، به نقل این حدیث دست زدهاند و چه درست گفته است قاضی بکر بن علاء مالکی که همیشه گرفتار برخی از مردم بودهاند که اهل هواهای نفسانی خود هستند. در هر حال، این حدیث با ضعف ناقلان و بیپایگی روایات و مقطوع بودن سند و اختلاف کلمات آن، دستاویز برخی از ملحدان قرار گرفته است.(2) به گفتهی محققان، راویان این حدیث افراد ضعیف و غیرموثقاند و صدور آن از ابن عباس بههیچوجه معلوم نیست و به گفتهی ابن اسحاق، این حدیث از مجعولات زنادقه است و او کتابی در این باره نگاشته است. همچنین احادیث متعددی در مورد نزول سورهی نجم و سپس سجده کردن پیامبر(ص) و مسلمانان، در کتب مختلف نقل شده و در هیچ یک از این احادیث، سخنی از «افسانهی غرانیق» نیست و این نشان میدهد که جملات «تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی» بعداً افزوده شده است.(3)
ص:501
عدم هماهنگی با سیاق آیات سورهی نجم
از جمله دلایل مهم بر بطلان این داستان خرافی، خودِ آیات سورهی نجم است؛ چرا که خداوند متعال در آیات آغازین این سوره میفرماید: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»(1)؛
یعنی رسول خدا(ص) جز وحی چیزی نمیگوید و اگر در اینجا شیطان بتواند تلبیس کند، لازمهاش تکذیب کلام الهی است، در حالی که شیطان هرگز بر خواست خدا غالب نمیآید: «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ»(2)؛
عزیز یعنی آنکه کسی بر او غالب نیاید.(3) آیت الله مکارم شیرازی در این باره میفرماید: «با این حال، چگونه امکان دارد آن دو جملهی «تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی» از پیامبر(ص) باشد و یا مشرکان آنقدر گرفتار حماقت باشند که این جمله را بشنوند، اما آیات بعد سورهی نجم را که با صراحت بتپرستی را در هم میکوبد نادیده بگیرند و سرانجام خوشحال شوند و پس از خاتمهی سوره، با مؤمنان سجده کنند؛ حقیقت این است که سازندگان این افسانه آن را بسیار ناشیانه و بیمطالعه جعل کردهاند».(4)
چگونه قابل تصور است که حضرت محمد(ص) که ناقد فصیحترین گفتههای فصحای عرب است، عبارتی سست را که با دیگر عبارات قرآنی بیتناسب و ناهماهنگ است، تشخیص ندهد و به اشتباه افتد و چگونه مضمون آن با مضمون آیهی «إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ»(5)؛ «اینها فقط نامهایی است که
ص:502
شما و پدرانتان بر آنها گذاشته اید و هرگز خداوند دلیل و حجتی بر آن نازل نکرده است» قابل جمع است؟(1)
تناقض با آیات دیگر قرآن کریم
در مقام تطبیق این افسانه با آیات دیگر قرآن نیز تضاد عمیقی مشاهده میشود. به عنوان مثال، در آیهی 9 سورهی حجر آمده است: در آیهی 9 سورهی حجر آمده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»؛ «ما هستیم که قرآن را نازل کردهایم و ما نیز از آن حفاظت میکنیم». چطور ممکن است که خداوند متعال با وجودِ دادن چنین وعدهای، ابلیس را آزاد گذارد تا قرآن را به هنگام نزول، دستخوش تحریف نماید؟ و نیز در آیات 210 تا 211 سورهی شعراء میفرماید: «وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ * وَمَا یَنبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ»؛ «این قرآن را شیاطین نازل نکردند و آنان نه لایق این کار هستند و نه توان آن را دارند». سازندهی این داستان تصور نکرده که قران کریم بر بطلان امثال این داستان گواهی داده و به پیامبرش بشارت داده است که هرگز باطل در این قرآن راه نخواهد یافت؛ آنجا که میفرماید: «لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ».(2)
تنافی با مقام عصمت پیامبر(ص)
قرآن کریم به طور کلی هرگونه چیرگی و تسلط شیطان را بر انبیا و اولیای الهی نفی کرده، میفرماید: «إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَی بِرَبِّکَ وَکِیلًا»(3)؛
«تو بر بندگان من هیچ تسلطی نداری و خدای تو برای حفاظت آنها کافی است». همچنین می
ص:503
فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(1)؛
«شیطان بر کسانی که ایمان آورده و به پروردگارشان توکل میکنند، قدرتی ندارد». بنابراین، پیامبر اکرم(ص) معصوم است، به ویژه در دریافت و ابلاغ شریعت. این امر مورد اجماع امت است و هرگز وسوسههای شیطان در او کارگر نیست. ایشان مشمول عنایت «وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا»(2)
قرار گرفته است و هرگز خدا او را به خود رها نمیکند. همچنین پیامبر(ص) عرب است و بر روابط و مناسبات کلامی بهتر از هر کس واقف است. (3)
قاضی عیاض گفته است: دلایل موجود و نیز اجماع امت اسلامی، حاکی از عصمت پیامبر(ص) و پاک بودن او از این قبیل رذایل است. از طرفی آرزوی او مبنی بر اینکه چیزی در مدح بتها و خدایان مشرکان قریش بر وی نازل شود تا موجب نزدیکی وی با آنها گردد، کفر است و نیز این عقیده که شیطان بتواند خواستههای خود را به عنوان قرآن و وحی خدا به او القاء کند، در حق پیامبر(ص) ممتنع است و این گفته که پیامبر(ص) خود به عمد این مطلب را ساخته، کفر است و این اعتقاد که به اشتباه این کار را کرده، با مقام عصمتش منافات دارد. دلایل و اجماع، مثبِت عصمت پیامبر(ص) است و از جریان کفر به قلب یا زبانش، چه عمداً و چه سهواً مصون است و مقام عصمت او اجازه نمیدهد آنچه را که فرشته به او القاء میکند، شبیه القائات شیطانی باشد و نیز ممکن نیست که شیطان راهی برای تسلط بر او داشته باشد و یا خود، مطلبی را که از جانب خدا بر او نازل نشده، به دروغ به خدا نسبت دهد که خدا گفته است: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ »(4).(5)
ص:504
علامه طباطبایی در این خصوص میفرماید: و اما ادلهی قطعیای که دلالت بر عصمت آن جناب دارد متن این روایت را تکذیب می کند، هرچند که سندش صحیح باشد؛ پس ما به حکم آن ادلّه لازم است ساحت آن جناب را منزه از چنین خطایی بدانیم. علاوه بر اینکه این روایت شنیع ترین مراحل جهل را به آن جناب نسبت می دهد برای اینکه به او نسبت می دهد که نمی دانسته جملهی «تلک الغرانیق العلی ...» کلام خدا نیست و جبرئیل آن را نیاورده و نمی دانسته که این کلام، کفر صریح و موجب ارتداد از دین است. تازه این نادانی اش آنقدر ادامه یافته تا سوره تمام شده، و سجدهی آخر آن را به جا آورده باز هم متوجه خطای خود نشده تا جبرئیل نازل شده، دوباره سوره را بر او عرضه کرده و این دو جملهی کفرآمیز را هم جزء سوره خوانده است. آن وقت جبرئیل گفته من آن را نازل نکرده ام. از همه بدتر اینکه جبرئیل آیهی «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»(1)
را نازل کرده، و نظایر این کفر را برای همهی انبیا و مرسلین اثبات نموده است. از همین جا روشن می شود که توجیه و عذری که بعضی به منظور دفاع از حدیث درست کرده اند، باطل و عذری بدتر از گناه است و آن این است که «این جمله از آن حضرت سبق لسانی بوده و شیطان در او تصرفی کرده که در نتیجه دچار این اشتباه و غلط شده» برای اینکه نه متن حدیث این را می گوید و نه دلیل عصمت چنین خطایی را برای انبیا جایز می داند.(2)
ص:505
تناقض آشکار با سیرهی پیامبر اکرم(ص)
با اندکی تأمل میتوان فهمید که پایهی این داستان جعلی، سختی لجاجتورزی مشرکان بر پیامبر(ص) و در نتیجه چارهجویی حضرت برای رفع این مشکل بوده است، در حالی که این سخن با سیرهی نبوی که مملو از تحمل مرارتها و شکیبایی در برابر سختیها بوده است، سازگار نیست. همچنین این سؤال مطرح میشود که اگر پیامبر(ص) قصد آشتی و صلح با مشرکان را در سر داشت، چرا زودتر این کار را نکرد تا پیروانش در راه آیین خود آن همه آزار نبینند؟! مبارزهی پیامبر(ص) با بتپرستی یک مبارزه بیوقفه و آشتیناپذیر در طول حیات ایشان بوده است و آن حضرت در عمل نشان داد که هیچگونه مصالحه و سازش و انعطافی در مقابل بتپرستان حتی در سختترین شرایط نشان نمیدهد، چرا که تمام اسلام در مسألهی توحید خلاصه میشود و چگونه پیامبر(ص) میتواند بر سر محتوای اصلی اسلام به معامله بپردازد؟!(1)
عدم انطباق داستان با موازین عقلی
با نگاهی به ظاهر داستان، این سؤال مطرح میشود که سرایندهی این داستانِ برساخته از حالات روحی پیامبر(ص) چگونه آگاهی یافته و متوجه شده که وی آرزوی صلح با مشرکان را در سر میپروراند؟ همچنین این دروغپرداز چگونه در مجلس خصوصی جبرئیل و پیامبر(ص) راه یافته و از مفاد مذاکرات آنها آگاه شده است، در حالی که پیامبر(ص) گزارش آن جلسه را به دیگران نداده بود؟! سؤال دیگر در مورد نقش فرشتهی وحی در این ماجراست. بر فرض که شیطان توان القای آیات دروغ بر پیامبر(ص) را داشته باشد، آیا فرشتهی وحی صبر میکند تا شیطان کار خود را انجام دهد و سپس ادامهی وحی را نازل کند؟ چرا در همان لحظه پیامبر(ص) را متوجه اشتباهش نمیکند و بعد از چند ساعت، این اشتباه را تصحیح میکند؟
ص:506
در مورد اطلاع یافتن مسلمانان حبشه از خبر صلح مشرکان و پیامبر(ص) و بازگشت ایشان، آیا میتوان پذیرفت که این خبرِ صلح به سرعت نور به حبشه رسیده، اما خبر تکذیب آن که طبق این داستان در کمتر از چند ساعت رخ داده، به آنها نرسیده است؟ و آنان خود را به مکه رسانده باشند؟ پیامبر(ص) علاوه بر مقام نبوت، شخصاً از ذکاوت و خردمندی وافری نیز بهرهمند بوده است. آیا هیچ عاقلی با دیدن فشردهتر شدن صفوف پیروان خود و در مقابل، افزایش روزبهروز شکاف و اختلاف در صفوف دشمن، دست به چنین عقبگردی میزند؟ از طرف دیگر، دشمنی مشرکان با رسول خدا (ص) بسیار فراتر از آن بود که با خواندن دو جمله در مدح بتها و بدون هیچ مذاکره و توافق قبلی، آنها قانع شوند و از شادی سر به سجده گذارند؟ این در حالی است که آنها سجده برای خدا را مبغوض میشمردند و از آن ابا داشتند؛ همچنان که قرآن می فرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا»(1)؛
«و چون آنان را گفتند که رحمان را سجده کنید، گفتند: رحمان چیست؟ آیا بر هر کس که تو فرمان میدهی سجده کنیم؟ و بر نفرتشان افزوده میشد».
به حکم عقل، پیامبران باید بیش از حد صابر و بردبار باشند؛ در تحمل و شکیبایی، ضربالمثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند. اگر این افسانه یک سرگذشت صحیح و پابرجایی باشد، نشانهی این است که قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده و روحش افسرده و خسته شده بود و این مطلب با قضاوت عقل دربارهی انبیا و نیز با آنچه از زندگانی آن حضرت در دست داریم، ناسازگار است.(2)
ص:507
نفی توجیه سازش پیامبر(ص) با مشرکان
برخی از مفسران برای سازش پیامبر(ص) با مشرکان توجیهاتی در کتابهای خود آوردهاند، از جمله اینکه پیامبر(ص) آیات قرآن را با تأنّی و آهسته تلاوت میکرد و گاه در میان آن لحظاتی سکوت میکرد تا دلهای مردم آن را به خوبی جذب کند. هنگامی که مشغول تلاوت آیات سورهی نجم بود و به آیهی «أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّی * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَی»(1)
رسید، بعضی از معاندان و مشرکان لجوج از فرصت استفاده کرده و جملهی «تلک الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ لترتجی» را در این وسط با لحن مخصوص سر دادند تا هم دهنکجی به سخنان پیامبر(ص) کنند و هم کار را بر مردم مشتبه سازند، اما آیات بعد نازل شد و بتپرستی را به شدت محکوم کرد.(2) مرحوم طبرسی نیز در «مجمع البیان» آن را به عنوان یک احتمال نقل کرده است.(3)
آیت الله مکارم شیرازی در پاسخ به این گروه از مفسران چنین مینویسد: «و از اینجا روشن میشود این که بعضی خواستهاند داستان غرانیق را نوعی انعطاف از ناحیهی پیامبر(ص) نسبت به بتپرستان به خاطر سرسختی آنها و علاقهی پیامبر(ص) به جذب آنان به سوی اسلام بدانند و از این راه تفسیر کنند، مرتکب اشتباه بزرگی شدهاند و نشان میدهد که این توجیهگران موضع اسلام و پیامبر(ص) را در برابر بت و بتپرستی درک نکردهاند و مدارک تاریخی که میگوید: دشمنان هر بهایی را حاضر شدند به پیامبر(ص) در این زمینه بپردازند، قبول نکرد و ذرهای از برنامهی خود عدول ننمود، ندیدهاند و یا عمداً تجاهل میکنند».(4)
ص:508
حقیقت آیات استنادشده در داستان غرانیق
مطابق داستان خرافی غرانیق، خداوند نخست در عتاب پیامبر(ص) آیات 73 و 74 سورهی اسراء را نازل فرمود: «وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا * وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا»(1)؛
«نزدیک بود تو را از آنچه بر تو وحی کرده بودیم منحرف سازند تا چیز دیگری جز آن را به دروغ به ما نسبت دهی، آنگاه به تو دوستی کنند و اگر نبود که پایدارت کرده بودیم، نزدیک بود که اندکی به آنان میل کنی»، و آنگاه که او را دلنگران یافت، برای تسلی خاطر وی آیات 52 و 53 سورهی حج را نازل نمود.
اما در رد اینگونه برداشتهای ناصحیح از این دو آیه باید گفت که در مورد آیهی نخست، آنچه دروغپردازان برای تأیید گفتار خود به آن تمسک جستهاند، خود بهترین دلیل بر دروغپردازیهای آنهاست، چرا که این آیه نه تنها گواه بر عدم تمایل آن حضرت به مواضع مشرکان است، بلکه دلیل روشنی است بر اینکه در پرتو لطف و تثبیت الهی، پیامبر(ص) هرگز حتی در معرض چنین لغزشی نیز قرار نگرفته است. آیتالله معرفت در این باره مینویسد: «آیه تثبیت مقام عصمت انبیا را ثابت میکند. اگر عصمت که همان عنایت الهی و روشنگر راه پیامبران است شامل حال انبیا نبود، لغزش و انحراف به سوی بداندیشان امکان داشت. قدرت و نفوذ طاغوتیان در ایجاد جو مناسب با اهداف پلیدشان آنقدر گسترده و حسابشده است که ممکن است شایستهترین افراد فریب بخورند و به سوی آنان جذب شوند. صرفاً عنایت الهی است که شامل بندگان صالح خود میشود و آنان را از وسوسهها و دسیسههای شیطان در امان نگاه میدارد. به هر حال، آیهی تثبیت دلالت دارد بر اینکه لغزشی انجام نگرفته و این به دلیل «لولا»ی امتناعیه است (اگر نبود،
ص:509
چنین میشد).(1)
گفته شده که بعد از شدت یافتن حزن پیامبر اکرم(ص) از این ماجرا، آیات 52 و 53 سورهی حج در تسلی خاطر آن حضرت نازل شد: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ»، در حالی که سورهی حج به اجماع همهی مفسران، مدنی است و در آن به اموری چون امر به حج و جهاد سخن رفته است. پس روشن میشود که این آیات سالها پس از افسانهی جعلی غرانیق تحقق یافته است؛ چرا که این افسانه بنا به قول مدعیان در سال پنجم بعثت رخ داده است.
قرآن کریم در آیات یادشده، از سنت دیرینه و پایدار خدا در میان پیامبران خبر میدهد و آن تمنای پیشبرد اهداف و آرزوی موفقیت در هدایت مردم از جانب پیامبران است؛ آنگاه نوبت مداخلهی شیطان و شیطانصفتانِ از انس و جن با ایجاد مانع بر سر راه رسولان خدا فرا میرسد. از آن پس، زمان فرا رسیدن امدادهای الهی و محو و نابود کردن نقشههای شیطانی است و این یک سنت الهی در میان تمام امتهای گذشته بوده است.(2)
انعکاس افسانهی غرانیق در آثار مخالفان اسلام
همچنان که دشمنان اسلام در راه مبارزه با تعالیم ناب اسلامی از هر شیوه و طریقی برای رسیدن به اهداف شوم خود مدد جستهاند، قلمفرسایی پیرامون داستانهایی از قبیل همین داستان خرافی «غرانیق» و بزرگنمایی و شاخ و برگ فراوان به آنها دادن نیز از جمله شیوههای آنها در رسیدن به مقاصد ناپاک خود بوده است. همچنان که در سالهای اخیر شاهد آن بودهایم که برخی قلمفرسایان معاند تلاش کردهاند تا با بهره جستن از ابزارهای هنری همچون رمان و تخیلات شاعرانه، این داستان را به سبکی جدید باز آفرینی
ص:510
کرده و آن را با رنگ و جلایی امروزی جلوهای دیگر ببخشند. نمونهی عینی این تلاشهای وقیحانه، کتاب «آیات شیطانی» اثر سلمان رشدی مرتد است و این کتاب که در اصل برای مقابله با جنبشهای اسلامی در تمام نقاط عالم طراحی شده است، براساس افسانهی غرانیق پیریزی شده است و نویسندهی این کتاب، افسانهی غرانیق را مکرر و به شکلهای گوناگون در این کتاب آورده است. معدود نویسندگانی که در دو دههی اخیر بدین موضوع پرداخته اند، بیشتر به بیان آثار اجتماعی و فرهنگی انتشار کتاب «آیات شیطانی»، حکم ارتداد او و واکنش های کشورها و گروه ها در برابر آن بسنده کرده اند(1) یا به اختصار به نقد علمی (نقد توطئه آیات شیطانی) آن پرداخته اند(2) و یا آن را فقط از یک منظر بررسی کرده اند.(3)
1. وات در پاسخ به این سؤال که چگونه پیامبر(ص) شفاعت بت ها را که در آیات شیطانی آمده بود پذیرفت، می نویسد: «آیاتی در قرآن هست که تلویحاً خدایان مشرکان را نوعی فرشته می داند و [حضرت] محمد[ص] با این اعتقاد می توانست شفاعت بت ها را برای خود توجیه کند».(4)
ص:511
بررسی: وات آن آیات را بیان نکرده است، ولی به نظر می رسد مراد او آیاتی مانند صافات/ 149، زخرف/ 20 و نحل/ 57 باشد که دختر داشتن خداوند را انکار می کند، در حالی که کمترین اشاره ای به آنچه وات از آیات استنباط کرده است ندارند.
2. وات می نویسد: «در آیات نخستین تأکیدی نیست که الله خدای واحد است».(1)
بررسی: برخلاف اعتقاد وات، در آیاتی مانند فاتحة الکتاب/ 2، مزمل/ 9، ناس/ 1 و توحید/ 1 که پیش از سورهی نجم نازل شده اند، بر توحید تأکید شده است.
3. وات مأخذ حکایت را به دور از شبهه معرفی می کند و طبری را - که از ناقلان اصلی این افسانه است- عالمی دقیق توصیف می کند و می نویسد: «نمی توان پذیرفت ... دانشمند دقیقی مثل طبری آن را از منبع مشکوکی نقل کرده باشد».(2)
بررسی: به عقیدهی بسیاری از اندیشمندان اسلامی، تفسیر طبری پر از احادیث ضعیف، جعلی و اسرائیلی است. برای نمونه، ذهبی می نویسد: «طبری اخبار فراوانی را از اسرائیلیات نقل کرده است که این به دلیل تأثیر پذیری او از روایات تاریخی است که در کتاب های تاریخیاش آورده است و این روایات نیاز به نقدی دقیق و گسترده دارد».(3)
4. به گفتهی وات، افسانهی غرانیق را هیچ مسلمانی نمی تواند ساخته باشد و غیرمسلمان نیز نمی تواند مسلمانان را به قبول آن متقاعد کند.(4)
بررسی: اولاً، روایات جعلی مشابهی وجود دارد که توسط برخی مسلمانان جاهل، مغرض یا دنیاطلب ساخته شده و در بین مردم رواج داده شده است.(5)
ص:512
ثانیاً، افرادی مانند محمد بن کعب قرظی (که از یهودیان بنی قریظه و از دشمنان سرسخت اسلام بود) در صدر راویان این افسانه قرار دارند که این موضوع، احتمال جعلی بودن این روایات را تقویت می کند.
5. وات دلیل ابطال و رد آیات شیطانی توسط پیامبر(ص) را این گونه بیان می کند: «بی شک هنگامی پیامبر(ص) متوجه شد این آیات باید مورد تجدید نظر قرار گیرند که پی برد آنان (مشرکان) قصد ندارند روش زندگیشان را تغییر دهند».(1)
بررسی: آن گونه که از عبارت وات برمی آید او وحی را تجربه و کلام پیامبر(ص) می داند. تمام اشکالاتی که در علم کلام به این دیدگاه وارد شده، اینجا هم جاری است.(2)
6. وات می گوید این ماجرا نمی تواند به طور کلی دروغ باشد.(3)
بررسی: این افسانه نمونه های فراوانی همانند عبدالله بن سبا و ... دارد.(4)
7. وات آیهی «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ»(5) را شاهد بر این می گیرد که پیامبر(ص) فردی معمولی مانند دیگر انسان ها بود و نمی توان ویژگی خاصی برای او قائل شد.(6)
بررسی: ادامهی آیه، «یُوحَی إِلَیَّ» به نکته ای تصریح می کند که لازمهی آن متفاوت بودن پیامبر (ص) با دیگر انسان ها در برخی صفات است، یعنی اگرچه پیامبر(ص) در برخی
ص:513
امور مانند دیگر انسان هاست، ولی از آن جهت که رسول الهی و واسطهی وحی است، باید معصوم باشد.(1)
نتیجه:
از مجموع مطالب مطرحشده نتایج زیر به دست میآید:
1. «افسانهی غرانیق یا داستان آیات شیطانی» یکی از داستانهای جعلی و برساخته برای درهمکوبیدن شخصیت والای پیامبر(ص) و تضعیف موقعیت کتاب آسمانی «قرآن کریم» است که توسط برخی معاندان و مخالفان اسلام طرحریزی شده و به وسیلهی برخی مورخان و مفسران ناآگاه به تدریج در بین آثار تفسیری و حدیثی گنجانده شده است.
2. دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی وجود دارد که نشان میدهد این افسانه یک داستان جعلی و برساخته است و صحت و اعتباری ندارد.
3. این داستان دستاویزی برای خاورشناسان و معاندان قرار گرفته است تا با بزرگنمایی و شاخ و برگ دادن به آن، اذهان مردم را دربارهی کتاب الهی و نیز عصمت پیامبر(ص) تغییر دهند. از جمله این تلاشهای مذموم، کتاب «آیات شیطانی» نوشتهی سلمان رشدی مرتد میباشد.
می توان با نظری کلی به اصول تعالیم اسلام و نیز شیوهی پیامبر(ص) و پیشوایان اسلام گفت که اسلام دین صلح و آرامش است، نه جنگ و نبرد. عده ای از خاورشناسان پیشرفت سریع اسلام را در قرون اولیه پیدایش حرکت اسلامی، مرهون جنگ و قدرت نظامی دانسته اند و برخی دیگر فتح سراسر شبه جزیرهی عربستان در مدتی کوتاه به دست پیامبر(ص) را در اثر قدرت شمشیر اسلام دانسته اند. اما نگاهی دقیق به تاریخ تمدن و مسیر پیشرفت سرزمین های اسلامی و روند توسعه فتوحات مسلمین بر ما مشخص
ص:514
می سازد که آنچه مایهی پیشرفت اسلام بوده و هست، عدالت خواهی، صلح طلبی، انطباق با عقلانیت، تطابق با فطرت، زیبایی دوستی و نگاه رحیمانهی اسلام به مردم است. ما در سیرهی پیامبر(ص) و پیشوایان اسلام به دفعات به جنگ و نبرد و مبارزهی مسلحانه برمی خوریم؛ ولی از سوی دیگر درمی یابیم که هدف این نبردها گسترش اسلام و تحمیل دین با شمشیر نبوده، بلکه مقصود برداشتن موانع اسلام آوردنِ مردم بوده است؛ یعنی مبارزه و سرکوب حاکمان جور و حذف مروجان اوهام و خرافات در جامعه.
حاکمان جور از آنجا که بیداری و آگاهی مردم و عدالت خواهی و حق طلبی آنان را مایهی سقوط و انحطاط دستگاه خلافت می دانند، دست در دست کاهنان و روحانیون و کشیشان مسیحی کوشیده اند تا در برابر ترویج اسلام سدی از تهمت، تزویر و ظلم و ستم بسازند و هدف از جهاد نیز حذف این موانع است؛ چرا که معرفی و قرار دادن اسلام در معرض قضاوت و انتخاب مردم در گرو حذف و سرکوب این موانع، و حذف این موانع در گرو جهاد و مبارزه با حاکمان جور است.
مکتب قرآن در برابر شکنجه و تفتیش عقاید قرون وسطی که توسط کلیسا اداره می شد، به مقتضای «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»(1) منادی آزادی انسان در انتخاب عقیده است و لذا نیازی به شمشیر و مبارزه برای تحمیل دین به مردمان ندارد. به عنوان سندی دیگر برای رد مدعای آنان که پیشرفت اسلام را مرهون جنگ می دانند آمار مسلمانان و کفار کشتهشده در جنگ های زمان پیامبر(ص) را طبق منابع مختلف تاریخی ذکر می کنیم تا برخی از غرضورزان کشتگان جنگ های پیامبر(ص) را هزاران نفر نشمارند.
ص:515
نام
جنگها
تاریخ الخمیس
سیره ی ابن هشام
تاریخ
یعقوبی
طبقات
بحار
الانوار
تاریخ
طبری
بدر
84
84
86
84
84
84
اُحد
93
92
90
109
109
70
خندق
9
9
14
11
9
9
بنی
قریظه
800
850
750
700
900
850
بنی
المصطلق
12
_
_
10
10
_
خیبر
32
23
_
98
_
_
موته
21
13
_
13
_
3
فتح
مکه
39
20
_
33
_
21
حنین،
طائف
96
101
_
87
112
85
بقیهی
جنگ ها
250
122
_
119
333
210
می بینیم که اگر حتی در مورد هر یک از جنگ ها بیشترین آمار را هم برگزینیم باز تعداد کشتگان به 1724 نفر می رسد. دستگاه تبشیری مسیحیت برای آنکه روحیهی ملل اسلامی را تضعیف، و روح جهاد و نبرد مقدس و مبارزه با استعمار و فساد را در جوانان مسلمان کمرنگ، و از گسترش روز افزون اسلام جلوگیری، و راه نفوذ استعمار را در میان مسلمانان هموار کند آمار کشتگان را غیرواقعی نشان می دهد تا از این راه بر جنایات ارباب کلیسا در جنگ های صلیبی سرپوش گذارد. ارقام ناچیز کشتگان جنگ های
ص:516
پیامبر(ص) هیچگاه قابل مقایسه با ارقام میلیونی جنگ های مذهبی و صلیبی مسیحیان نیست.
از مطالعهی تاریخ آشکار می شود که خشونت به کار گرفته شده از جانب رقبای اسلام همواره بیشتر بوده است. ویل دورانت در کتاب «تاریخ تمدن» خود در مقایسهی اسلام و مسیحیت می نویسد: «چنان به نظر می رسد که مسلمانان شریف تر از مسیحیان بودند. پیمان ها را بهتر رعایت می کردند. نسبت به مغلوبان رحیم تر بودند و در تاریخ خود به ندرت دست به آن نوع اعدام هایی زدند که مسیحیان در هنگام تسلط بر بیت المقدس مرتکب شدند».(1)
گوستاو لوبون نیز می گوید: «هنگامی که مسلمین بیت المقدس را فتح کردند هیچگونه آزاری به مسیحیان نرساندند، اما برعکس وقتی مسیحیان این شهر را گرفتند با کمال بیرحمی مسلمانان را قتل عام کردند و یهود نیز وقتی به آنجا آمد بیباکانه همه را سوزاندند. باید اقرار کنم که این سازش و احترام متقابل را که نشانهی رحم و مروت انسانی است ملتهای مسیحی از مسلمانان یاد گرفته اند».(2)
پس میتوان گفت که جهاد در اسلام هدف نیست، بلکه وسیله و ابزار دعوت است. به وسیلهی جهاد موانع دعوت برداشته میشود و جاده برای مرکب راهوار دعوت هموار میگردد. فلسفهی جهاد در اسلام، حاکمیت اصول ارزشمند الهی و انسانی و رفع ستم از مظلومان(3)
و مستضعفان است و جنگ برای جلوگیری از آلودگی و فساد در روی زمین(4) و برای مقابله با آنچه مانع کمال و سعادت انسان است مجاز شمرده شده است. به دیگر سخن، در شریعت مقدس اسلام جنگ ابزاری است که در حالت اضطرار و به عنوان آخرین راه چاره کاربرد دارد.(5)
اساس رسالت پیامبر اسلام(ص) دعوت به سوی خدا و
ص:517
یکتاپرستی و رساندن پیام خداوند به گوش همهی جهانیان است و جهاد نیز مرحلهای از مراحل دعوت است که به منظور برداشتن موانع دعوت تشریع شده است و به عبارت دیگر، جهاد همان دعوت قهرآمیز، و دعوت نیز همان جهاد مسالمتآمیز است.
هرچند عموم خاورشناسان معتقدند که اصل در روابط خارجی اسلام بر جنگ است و صلح یک حالت ویژه و استثنایی دارد،(1)
اما از نظر اسلام، صلح و همزیستی مسالمتآمیز اصل و غایت حرکت اجتماع و یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبران میباشد؛ زیرا از مهمترین اهداف بعثت انبیا از جانب خداوند، استقرار عدالت اجتماعی است که لازمهی آن صلح و همزیستی مسالمتآمیز میباشد؛ چرا که جنگ و دشمنی از تعدی، برتریجویی و تمامیتخواهی انسان ناشی میشود و در شرایطی که این غرایز تعدیل و کنترل شود در جامعه امنیت و همزیستی مسالمتآمیز حاکم میشود.(2)
قرآن مجید در آیات متعدد همواره مؤمنان را به صلح و آرامش فرا خوانده و از دشمنی و کینهتوزی آنان را برحذر داشته است، از جمله در سورهی بقره میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»(3)؛
«ای کسانی که ایمان آوردهاید همگی به صلح و همزیستی مسالمتآمیز درآیید و از گامهای شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمن آَشکار است». افزون بر آیات قرآن و روایات، سیره و رفتار پیامبر اکرم(ص) نیز بر صلح و همزیستی مسالمتآمیز تأکید دارد.(4)
از نظر تاریخی، پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه جنگهایی رخ داد. پیامبر(ص) پس از این جنگها که حدود شش سال به درازا کشید، سیاست صلحخواهی را دنبال کرد که بارزترین آن صلح حدیبیه است. خداوند در آیات 61 و 62 سورهی انفال مسألهی
ص:518
صلح را اینگونه بیان میدارد: «وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ»؛ «و اگر تمایل به صلح نشان دهند تو نیز از در صلح درآ و بر خدا تکیه کن که او شنوا و داناست و اگر بخواهند تو را فریب دهند خدا برای تو کافی است، او همان کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد». پیداست که در شریعت اسلام مهمترین شیوهی حل اختلافات در امور داخلی و بینالمللی دولت اسلامی، بهرهگیری از شیوهای مسالمتآمیز است و به لحاظ تاریخی نیز آن حضرت در حل و فصل اختلافات از شیوههایی چون مذاکره و بحث تاریخ اسلام از قبیل منشور مدینه در آغاز هجرت و ورود پیامبر(ص) به مدینه و انعقاد پیمان دفاعی با بیطرفی با قبایل مختلف و انعقاد صلح حدیبیه و مذاکره با هیأت مذهبی مسیحیان نجران مؤید این مطلب است.(1)
جنگ در حقوق بینالملل به برخورد میان دو یا چند دولت که در آن نیروهای مسلح طرفین درگیر اقدامات خشونتآمیز تلقی شوند تعریف میشود. هرچند این تعریف شامل جنگ میان افراد و قبایل نمیشود، چون مصداق دولت نیستند؛ ولی از آنجا که از دیرباز جنگ و گریز وجود داشته است، بنابراین، میتوان تعریف فوق را با حذف دولت مصطلحِ امروزی به حاکمیتهای قرون گذشته نیز تعمیم داد و براساس آن، رفتار مبتنی بر جنگ پیامبر اسلام(ص) را بررسی کرد.(2)
پیامبر اسلام (ص) هرچند در ابلاغ رسالت خویش، اصل را بر دعوت مسالمتآمیز گذارده بود، اما در پارهای از مواقع به سبب شرایط خاص سیاسی و اجتماعی شیوهی مسالمتآمیز دعوت آن حضرت، به جنگ و شیوهی قهرآمیز منجر میشد، مانند رفتار پیامبر(ص) در قبال سران مشرکان قریش که به مخالفت شدید با آن حضرت برخاسته بودند که با بررسی آیات مربوط به جنگ به خوبی میتوان دریافت
ص:519
که این رفتار رفتار دفاعی بوده، نه تهاجمی و ماجراجویانه؛ چرا که پیامبر اسلام(ص) در طول سیزده سال اقامت خویش در مکه از اصل دعوت بهره جست و در این راه به رغم اذیت و آزار مشرکان از شیوههای دیگر استفاده نکرد. پس از بیعتِ بخشی از مردم مدینه در عقبهی اولی و ثانی، مسلمانان از هر لحاظ نیرومند شدند و پیامبر(ص) با مهیا شدن شرایط زمانی و مکانی و هجرت از مکه به مدینه از سوی خداوند دستور مقابله با کفار قریش و استفاده از رفتار مبتنی بر دفاع را دریافت کرد و آیهی زیر نازل شد: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ»(1)؛ اذن و رخصت دفاع و مقابله با دشمنان اسلام به جنگجویان داده شد؛ چرا که آنان از دشمن سخت ظلم و ستم دیدهاند و خداوند بر یاری آنها قادر و توانا است. به هر حال، از آیات قرآن چنین استفاده میشود که جنگ در مکتب اسلام تجویز شده و پیامبر اکرم(ص) نیز آن را به عنوان یک رفتار و یک ابزار در روابط خارجی پذیرفته و از آن بهره جسته است، ولی دارای شرایط و قواعد خاصی است که میتوان آن را در چند بند ذیل خلاصه کرد:
1. در اکثر آیات قرآن، جهاد و قتال با کفار و مشرکان مقید به قید «فی سبیل الله» شده است؛ بدین معنا که خیر، صلاح و رحمت برای همگان است و در نهایت، تعبد و فرمانبرداری از خالق یکتا صورت گیرد.
2. باید با کسانی که معترض و مهاجماند مبارزه و جهاد کرد؛ آیهی شریفهی «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ ...»(2)؛ «و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند بجنگید ...». مقید به این معناست که جهاد در حقیقت دفع و رفع تهاجم است با کسانی که فتنه و آشوب برمیانگیزند و خلق خدا را منحرف میکنند و به حقوق و حدود تجاوز میکنند:
ص:520
«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ»(1)؛
«و با آنها پیکار نمایید تا فتنهی (بتپرستی و سلب آزادی از مردم) باقی نماند» و در نهایت، مؤمنان و پیروان پیامبر(ص) برای استقرار قانون و حکومت الله مبارزه میکنند: «وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ»(2)
3. از حدودی که آیات فوق تبیین نموده است نباید هیچ جنگجوی مسلمان تجاوز کند: «وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»(3)
و اگر تجاوزکاران دست از فتنه و تعرض و مقاومت بردارند دیگر نباید متعرض آنها شوند: «فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ * وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ»(4).
4. در نهایت، جنگ و جهاد باید در محیطها و سازمانهای امن و صلح ممنوع باشد تا شاید دشمنان و محاربان به تفاهم و فراگرفتن دعوت اسلامی گرایند. جهاد در حدود مسجدالحرام صورت نمیگیرد: «وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»(5) و در ماههای حرام نیز ممنوع است، مگر آنکه دشمن نقض حدود و پیمانشکنی کند: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ»(6).(7)
در باب علت ازدواج های متعدد پیامبر اکرم(ص) و فراوانی همسران وی نکات ذیل قابل ذکر است:
ص:521
1. یکی از ویژگی های اختصاصی رسول اللّه(ص)، امکان ازدواج بیش از چهار همسر به صورت عقد دائم بود(1)
که دیگران در این ویژگی، شریک نبودند؛ البته این عدم محدودیت بیش از ده سال دوام نیافت و پس از آن، ازدواج مجدد برای آن حضرت تحریم شد(2) که آیهی 52 سورهی احزاب بدان اشاره دارد.
2. تعدد زوجات و همسران در آن زمان در منطقهی عربستان یک امر عادی و متداول بود و مختص به رسول خدا(ص) نبود(3) و به مسائل هر زمان و مکان باید با توجه به معیارها و استانداردهای همان زمان و مکان نگاه کرد. رسول خدا(ص) با بسیاری از رسوم زمان خود که در تضاد با اهداف و اصول تربیتی اسلام نبودند مخالفتی نکرد؛ بلکه با واقعگرایی با آنها روبرو شد تا کمکم آنها را تصحیح کرد و یا از اساس برطرف ساخت.
3. حقوق زن در دورهی تاریک جاهلی، دستخوش هوسرانی مرد قرار گرفته بود و این حقوق نابودشده به دست پیامبر(ص) زنده شد و زن به مقام خویش نایل گردید؛ بدان حد که یکی از آخرین توصیه های پیامبر(ص) رعایت جایگاه زن بود و فرمود: «اللّه اللّه فی النساء و فیما ملکت ایمانکم»(4)؛ از خدا بترسید، از خدا بترسید دربارهی زنان و زیردستانتان (غلامان و کنیزان).
4. پیامبر(ص) در سن 25سالگی با حضرت خدیجه کبری(س) که 40ساله بود ازدواج کرد و دوران جوانی و میانسالی را با او گذراند و تا 50سالگی، یعنی سال دهم بعثت فقط با آن بانوی بزرگ زیست و تا هنگام درگذشت حضرت خدیجه(س) با کسی ازدواج نکرد. ازاینرو، اگر او شهوتران بود، با زنی مسن تر از خود وصلت نمی کرد و 25سال آغازین زندگی زناشویی و شور جوانی را با او نمی گذرانید و یا همزمان با زنانی دیگر پیوند زناشویی می بست.
ص:522
5. اگر سخنی دربارهی ازدواج های متعدد مطرح است، دربارهی مقطع پس از رحلت نخستین همسر پیامبر(ص) است؛ زیرا ازدواج های متعدد او در 13 سال آخر عمر، یعنی در حد فاصل سنین 50 تا 63 سالگی رخ داد؛ دوره ای که سال های پایانی اقامت در مکه و دوران اقامت در مدینه را شامل می شود. به طور قطع، آن ازدواج ها عوامل گوناگون دینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشت و برای حل مشکلات جاری بود؛ زیرا سن 50سالگی اقتضایی برای خوش گذرانی جنسی مرد ندارد. علاوه بر این، بسیاری از زنانی که پیامبر(ص) با آنان ازدواج کرد بیوه بودند؛ جز یک نفر و اکثراً از جهت سنی بالا و حتی پیر بودند و برخی بارها با ناسازگاری ها و حسادت های زنانه پیامبر(ص) را می آزردند.(1)
معلوم است که این روش و این نوع ازدواج، روش شهوترانان نیست. با این حساب، یک انسان محقق دوراندیش نمی تواند برای آن حضرت انگیزه های شهوانی در نظر بگیرد؛ چون ازدواج های متعدد هنگامی ناپسند است که بر محور امیال جنسی استوار باشد که دربارهی پیامبر(ص) چنین برداشتی ناصواب است. همچنین انسان های شهوتران و تنوعطلب معمولاً از ازدواج های دائم شانه خالی می کنند و به کامرانی های گذرا و آنی می پردازند؛ در حالی که در زندگی پیامبر(ص) چنین امری مشاهده نشد.
6. فلسفهی ازدواج های پیامبر(ص) را در موارد ذیل، می توان تحلیل کرد:
الف) اجرای حکم الهی و زدودن افکار غلط جاهلی؛ مانند ازدواج با زینب بنت جحش.
ب) تقویت جایگاه اجتماعی زنان آسیبدیده، همچون زنان بیوه و اسیر و رفع تلقی منفی عصر جاهلی در کمارزش بودن یا بی ارزش جلوه دادن آن زنان (در این دوره، همهی زنان پیامبر(ص) جز عایشه بیوه بودند).
ج) دلجویی از زنان به دلیل آسیب هایی که آنان به خاطر پذیرش اسلام متحمل شدند؛ مانند ازدواج با ام حبیبه.
ص:523
د) یک حرکت سیاسی و برقراری پیوند با قبایل و طوایف بزرگ عرب و جلب پشتیبانی آنان؛ چون پیوند با عایشه.
ه-) محافظت و تأمین زندگی بیوهزنان درمانده و فقیر و یتیمان بهجایمانده؛ مانند ازدواج با ام سلمه و زینب بنت خزیمه.
و) نشان دادن عظمت، شکوه و قدرت اسلام و مسلمین؛ مانند ازدواج با صفیه.
ز) حفظ آنان از خطرات جانی؛ مانند وصلت با سوده.
ح) آزادسازی اسیران و بردگان؛ مانند ازدواج با جویریه.(1)
7. آیا پیامبر(ص) می توانست بین این همه همسر عدالت برقرار کند؟ بدین نکته اشاره می کنیم که با توجه به شرایط زندگی خانوادگی در آن زمان و نبود تجملات امروزی و روحیه و اخلاق بسیار عظیم و باکرامت رسول خدا(ص)، مسأله به راحتی قابل درک است. به گفتهی عایشه، رسول خدا (ص) همواره در تقسیم اوقات و حقوق همسرانش به عدالت رفتار می کرد.(2)
رسم پیامبر(ص) این بود که هیچیک از ما را بر دیگری ترجیح نمی داد؛ با همه به عدالت و تساوی کامل رفتار می کرد و کمتر روزی اتفاق می افتاد که به همهی زنان خود سر نزند و احوالپرسی و تفقد نکند.(3)
پیامبر اکرم(ص) حتی در بیماری ای که منجر به رحلت وی شد و توانایی حرکت نداشت، عدالت را با کمال دقت اجرا می کرد. ازاینرو، هر روز بسترش را از اتاقی به اتاق
ص:524
دیگر منتقل می کرد تا آن که یک روز همه را جمع کرد و اجازه خواست در اتاق یکی از آنان باشد و همه اجازه دادند.(1)
8. در پایان، با اذعان بر محوریت خاورشناسان در نشر شبهات و اتهامات دربارهی تعدد زوجات پیامبر(ص)، اقرار و اعتراف چهره های دیگری از مغربزمین در این باره شنیدنی است:
الف) جان دیون پورت انگلیسی می گوید: با اینکه در آن زمان زیاد زن گرفتن کار بدی نبود، ولی با این حال، حضرت محمد(ص) تا 50 سالگی با یک زن زندگی کرد و تا حضرت خدیجه(س) زنده بود، زن دیگری نگرفت. آیا ممکن است کسی شهوتران باشد و هیچ مانعی هم برای زن گرفتن در کار نباشد، با این حال، با یک زن زندگی کند؛ آن هم با زنی که سن بالایی داشته باشد؟(2)
ب) توماس کارلایل می گوید: به رغم دشمنان، حضرت محمد(ص) هرگز شهوت پرست نبود و این تهمت، بی انصافی است.(3)
ج) گیورگیو می گوید: حضرت محمد(ص) در سال 595م ازدواج کرد و زندگی خانوادگی او، نمونهی زهد، تقوا و پاکی بود. او همانند حضرات ابراهیم(ع)، نوح(ع) و یعقوب(ع) در محیطی ساده و بی آلایش زندگی می کرد.(4)
حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(س) ازدواج کرد و تا آن حضرت زنده بود با زن دیگری ازدواج نکرد، ولی پس از وفات حضرت فاطمه(س) با زنان متعددی ازدواج کرده است و این ازدواجها قبحی نداشت. برخی از امامان ما دارای همسران متعدد بودند و این در آن زمان اشکالی نداشت. پیامبر اسلام(ص) پس از وفات حضرت خدیجه(س) و پس
ص:525
از هجرت به مدینه، همسران متعدد اختیار کرد و این ازدواجها هر کدام فلسفهی خاصی داشت که در بالا بیان شد.(1)
وات معتقد است که پیامبر(ص) با اهداف مادی و رسیدن به مال و اعتبار در تجارت مکه که اهتمام اصلی مکیان به شمار میآمد، به ازدواج با حضرت خدیجه(س) روی آورد. اما از نظر مسلمانان، به ویژه شیعیان چنین تلقیای صحیح نیست و در این ازدواج عوامل دیگری نیز مطرح بوده است. اگرچه از یک سو، همهی شواهد نشان از انگیزههای مادی برای این ازدواج دارد و حضرت خدیجه(س) نیازمند فردی مطمئن برای تجارت و حفظ اموالش بود، و از سوی دیگر، حضرت محمد (ص) جوانی آماده برای ازدواج و کار بود، و لذا این ازدواج مناسب به نظر میرسید، اما بررسی بیشترِ روایات عوامل دیگری را نیز مطرح میکند، عوامل معنوی که به شخصیت والای پیامبر(ص) برمیگشت و محرک حضرت خدیجه(س) برای ازدواج با امین قریش بود.
بنابر نص روایات، هنگامی که میسره همراه با پیامبر(ص) از سفر تجاری شام برگشت، در گزارش سفر به حضرت خدیجه(س) کراماتی را که در طول سفر از پیامبر(ص) دیده بود و آنچه از راهب شام در مورد بزرگی و عظمت پیامبر(ص) شنیده بود به حضرت خدیجه(س) باز گفت و پس از شنیدن این سخنان شوق فراوانی نسبت به حضرت محمد(ص) و معنویت او در حضرت خدیجه (س) ایجاد شد. از طرفی، ورقه بن
ص:526
نوفل پسرعموی حضرت خدیجه(س) که با کتب عهدین آشنایی داشت میگفت: «مردی از میان قریش از طرف خدا بر هدایت مردم برانگیخته میشود و یکی از ثروتمندترین زنان قریش را میگیرد ... سپس به حضرت خدیجه(س) اشاره نمود و گفت: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد».(1)
این مسائل موجب شد که علاقهی حضرت خدیجه(س) به معنویت و شخصیت والای پیامبر(ص) شعلهور شده، تقاضای ازدواج نماید. ابن هشام این تقاضا را اینگونه نقل میکند: «[حضرت] خدیجه[س] شخصاً تمایلات خود را اظهار کرد و چنین گفت: من بر اثر خویشی که میان من و تو برقرار است و آن عظمت و عزتی که میان قوم خود داری و امانت و حسن خلق و راستگویی که از تو مشهود است، جداً مایلم با تو ازدواج کنم. امین قریش به او پاسخ داد که لازم است عموهای خود را از این کار آگاه سازد و با مشورت آنها این کار را انجام دهد».(2)
اما بیشتر مورخان معتقدند که نفیسه بنت علیه پیام حضرت خدیجه(س) را به پیامبر (ص) رساند. بنابراین، وقتی که پیشنهاددهندهی ازدواج حضرت خدیجه(س) باشد و انگیزهی او معنویت و شخصیت اخلاقی پیامبر(ص) باشد، صحیح نیست که علت این ازدواج را انگیزهی مادی و منفعتطلبانهی پیامبر(ص) دانست.
پس در آخر باید گفت که حضرت خدیجه(س) هم به لحاظ سن و سال و هم به لحاظ شخصیت خاص و هم با توجه به تجربه و امکاناتی که در اختیار داشت، کسی نبود که تنها با دل باختن به جمال ظاهری جوانی یتیم، عاشق وی شده و با او ازدواج کند. تقریباً همهی منابع تاریخی اتفاق نظر دارند که آنچه در درجهی نخست واقعاً علاقه و احترام حضرت خدیجه(س) را نسبت به حضرت محمد(ص) برانگیخت، امانتداری، پارسایی، استغنای روحی، شجاعت و کارایی حضرت محمد(ص) در سفر و حضر بود.(3)
ص:527
برای تحلیل و بررسی داستان ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش که مورد بحث و انتقاد برخی از کشیشان مسیحی و خاورشناسان قرار گرفته و این عمل پیامبر(ص) را حمل بر علاقهی شدید به زن و شهوت جنسی کرده اند، لازم است نخست اصل داستان ازدواج او را با زید بن حارثه شوهر اول او ذکر گردد(1)
و سپس به تحلیل ازدواج او با پیامبر(ص) پرداخته شود.
زینب بنت جحش بن رئاب، که مادرش امیمه دختر عبدالمطلب(ع) بود، بانویی شریف، متعهد و پارسا بود و از جهت حسن جمال، سرآمد همسران پیامبر(ص) به شمار میآمد و بسیار کار میکرد و از دسترنج خود انفاق نموده و صدقه میداد و آنچه از خلفای وقت (ابوبکر و عمر) به عنوان سهم همسر رسول خدا(ص) دریافت میکرد، هزینهی مستمندان و بیچارگان می نمود.(2)
زید بن حارثه نیز بردهای بود که پیامبر(ص) در مکه وی را خریداری کرد و سپس در راه خدا آزاد نمود و آنگاه وی را پسرخواندهی خود کرد.(3) زینب بنابه درخواست رسول خدا(ص) با پسرخواندهاش زید بن حارثه ازدواج کرد و از او فرزندی به دنیا آورد که نامش را اسامه گذاشتند. وی در حدود یک سال و اندی در خانه زید بود، ولی پس از آن میانشان اختلاف افتاد و تصمیم به جدایی گرفتند. بدین جهت، زید بن حارثه به نزد رسول خدا(ص) رفت و از همسر خود در نزد آن
ص:528
حضرت شکوه و گلایه کرد و از آن حضرت، اجازه خواست که همسرش را طلاق دهد. پیامبر(ص) وی را به خویشتنداری و تفاهم اخلاقی با همسرش دعوت نمود و به وی فرمود: «اتّق الله و امسک علیک زوجک».(1)
پیش از اسلام، رسم جاهلیت بر این بود که ازدواج با همسر پسرخوانده، همانند همسر پسر واقعی، بر انسان حرام بود و این رسم، پس از ظهور اسلام نیز تداوم داشت. در ماجرای اختلاف زید و همسرش زینب، این رسم جاهلیت به امر پروردگار باطل و ازدواج با همسر پسرخوانده، مباح اعلام گردید. به هر روی، علیرغم تلاش پیامبر(ص) و برخی از صحابه در ایجاد تفاهم میان زید و زینب، کارشان به جدایی و طلاق انجامید. زینب ایام عدهی طلاق را سپری کرد و پس از آن به وی بشارت داده شد که خداوند وی را به عقد پیامبر(ص) درآورده است. در آن زمان، سی و پنج سال از عمرش گذشته بود و بنابه نقل علامه مجلسی، ازدواجشان مصادف بود با اول ذیقعده سال پنجم هجری در مدینه.(2) زینب از این ازدواج بسیار شادمان شد و به خانهی آن حضرت نقل مکان کرد.(3)
وی در میان همسران پیامبر(ص) افتخار میکرد که او را خدا به ازدواج پیامبر(ص) درآورد و به آنان میگفت: «زوّجکنّ أهلیکنّ و زوّجنی الله من فوق سبع سماوات»(4)؛
شما را خانوادهتان به عقد پیامبر(ص) درآورده، ولی مرا خداوند از بالای هفت آسمان به نکاح آن حضرت مفتخر نموده است. زینب به هنگام رحلت پیامبر(ص) در 28 صفر سال 11 هجری زنده بود. بنابه گفتهی مورخان، وی نخستین همسر آن حضرت بود که پس از رحلتش در سال 20 هجری وفات کرد و به درخواست اسماء بنت عمیس، برای نخستین
ص:529
بار در میان مسلمانان برای وی تابوتی ترتیب داده و بدنش را در تابوت گذاشتند و در قبرستان بقیع دفن نمودند.(1)
عایشه بنت ابیبکر، همسر دیگر رسول خدا(ص)، با اینکه طبق معمول با زینب بنت حجش رقابت زنانگی داشت، اما دربارهی شخصیت این بانوی بزرگ میگفت: «ما رأیت امرئة قط خیراً فی الدّین من زینب، و اتقی لله، و اصدق حدیثاً، و اوصل للرّحم، و اعظم أمانة و صدقة»(2)؛
من هیچگاه زنی در دینداری، پارسایی، راستگویی، پیشگام در صلهی رحم و امانتداری و تصدق و انفاق در راه خدا، بهتر از زینب ندیدم.
شایان ذکر است که پس از رحلت پیامبر(ص)، از میان همسران آن حضرت تنها زینب و سوده بنت زمعه به احترام آن حضرت از مدینه خارج نشده و حتی به مکه نرفتند.(3) آیات 37 و 38 سورهی احزاب نیز دربارهی ازدواج زینب با پیامبر(ص) نازل شد.
برای تحلیل و نقد و بررسی داستانهای افسانهای پیرامون ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش توجه به مطالب زیر ضروری مینماید:
اگر بخواهیم در مورد ازدواجهای پیامبر اسلام(ص) آگاهی کامل و درست داشته باشیم، باید در مورد این ازدواجها بررسی کامل به عمل بیاوریم؛ چرا که اگر ازدواجهای پیامبر(ص) را درست بفهمیم، دچار مشکل و سؤالی نخواهیم شد. به عنوان مثال، اگر بفهمیم که ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش به دستور خدا بوده تا آن سنت جاهلی از بین برود، دیگر جایی برای سؤال باقی نمیماند و اگر دربارهی این ازدواج مطالب دیگری گفته شود و با قرآن تضاد داشته باشد، در این صورت به بطلان آن مطالب پی میبریم. از سوی دشمنان اسلام دربارهی ازدواج پیامبر(ص) با زینب مطالب افسانهای زیادی
ص:530
مطرح شده که هدف آنان تخریب شخصیت پیامبر اسلام(ص) است و اگر کسی پیامبر(ص) را بشناسد به بطلان آن مطالب پی میبرد.
خاورشناسان اینگونه روایات تاریخی نادرست را که امثال طبری و ابن اثیر در آثار تاریخیشان آوردهاند دستاویز قرار داده و دربارهی پیامبر(ص) و ازدواجش با زینب داستانهای عاشقانه ساختهاند، اما فخر رازی در تفسیر کبیر و آلوسی در تفسیر روح المعانی تصریح به دروغ بودن این روایات کردهاند. در ساختگی بودن این روایات تردیدی نیست، چون مخالف قرآن است. در آیهی 37 سورهی احزاب خداوند به صراحت میگوید که ما به پیامبر(ص) دستور دادیم با زینب ازدواج کند و هدف از این ازدواج هم باطل ساختن سنت جاهلی در مورد زنان طلاق گرفتهی پسرخواندهها است. در قرآن هیچ اشارهای به دلباختگی پیامبر(ص) نسبت به زینب نشده است. اگر پیامبر(ص) دلباختهی زینب بود، از اول او را برای خود انتخاب میکرد و نیازی نبود که برای زید بگیرد. زینب هم راضی به ازدواج با پیامبر(ص) بود، ولی پیامبر(ص) او را برای زید گرفت و پس از آنکه مدتی با زید زندگی کرد و زید او را طلاق داد، آنگاه پیامبر(ص) او را به دستور خدا گرفت. اصولاً پیامبر(ص) زینب را به اجبار به زید تزویج کرد و اگر میخواست میتوانست برای خودش بگیرد و مانعی در کار نبود. دشمنان و خاورشناسان برای مبارزه با اسلام این حادثه را آنطور که خواستند ساختند و در همه جا نشر دادند، در حالی که در وجود پیامبر اسلام(ص) هیچگونه عیاشی نبود. او پیامبر است و مانند افراد معمولی نیست و اگر او هم مانند انسانهای دیگر بود، دیگر پیامبر نمیشد.(1)
در تأیید مطالب فوق میتوان سخن جان دیون پورت را در این باره نقل نمود. وی پس از اینکه به داستان جنگ خندق و ائتلافی که یهود با قبایل عرب بر ضد اسلام کردند و منجر به شکست آنان و سپس غلبهی مسلمانان بر یهود شد اشاره میکند، می نویسد: «در اینجا لازم است تهمتی را که دشمنان [حضرت] محمد[ص] در همین اوقات از روی
ص:531
غرض و حسد به او زده اند رد شود و آن موضوع ازدواج عیال مطلقهی پسرخواندهی اوست. واقع امر این است که خیلی قبل از طلوع اسلام میان اعراب عادتی رواج داشت که اگر کسی زنی را به نام مادر می خواند، دیگر نمی توانست با او ازدواج کند و اگر کسی جوانی را پسرش می خواند، از آن به بعد آن پسر از تمام حقوق فرزندی وی برخوردار می شد؛ ولی قرآن هر دو عادت مزبور را نسخ کرد، به این معنی که اگر کسی زنی را مادر می خواند می توانست با او ازدواج کند و نیز اگر پسرخوانده ای عیالش را طلاق می داد پدرخوانده می توانست عیال او را به ازدواج خودش درآورد. [حضرت] محمد[ص] که نسبت به زینب خیلی احترام می گذاشت، او را به ازدواج پسرخواندهی خود که برای او نیز همانقدر احترام قائل بود درآورد. چون نتیجهی این ازدواج برای زید رضایت بخش نبود، با همهی مداخله ای که پیغمبر[ی] در این باره نمود زید تصمیم به طلاق زینب گرفت. پیغمبر[ص] خودش به خوبی می دانست که چون اصولاً این وصلت به وسیلهی او انجام گرفته است مورد توبیخ قرار خواهد گرفت؛ ولی پس از انجام طلاق، پیغمبر[ص] از گریه های زینب و بدبختی او متأثر شد، لذا تصمیم گرفت از تنها وسیلهی اصلاحی که در دسترس دارد استفاده کند؛ بنابراین، پس از طلاق زید، خودش با زینب ازدواج کرد. پیغمبر[ص] با وجود مشکل تصمیم به این اقدام گرفت، چرا که می دانست عربها که هنوز پایبند رسم و عادت سابقشان بودند او را با انجام این عمل به بی عفتی متهم خواهند کرد، ولی حس شدید وظیفه شناسی بر این موانع غالب آمد و زینب عیال پیغمبر[ص] شد».(1)
در بررسی دیدگاه وات پیرامون شرایط حاکم بر محیط عربستانِ زمان پیامبر(ص) توجه به نکات زیر ضروری مینماید:
ص:532
1. هر دینی چه برخاسته از اندیشهی انسانی باشد و چه خاستگاه الهی داشته باشد، رسالتش حل مشکلات جوامع انسانی و رفع نیازمندیهای آن میباشد و برای موفقیت و دوام باید کارآمدی بیشتری داشته باشد و هرچه عینیت و مطابقت با نیازمندی جامعه بیشتر باشد، آن دین واقعیتر و دوام بیشتری خواهد یافت. به ویژه در ادیان الهی که خاستگاه الهی دارند، به یقین این مطابقت با نیازمندی جامعه، عینی و واقعیتر خواهد بود. از دیدگاه اسلام، ادیان روند تکاملی داشته و هر دینی در هر دورهای به مقتضای نیازمندیهای آن جامعه تعالیم و رهنمونهایی را آورده و از آنجا که دین اسلام آخرین و کاملترین دین است، کاملترین آموزهها و دستورات را آورده است. و لذا بیشترین نیازمندیهای جوامع را برطرف خواهد ساخت و از موفقیت و دوام بیشتری برخوردار خواهد بود.
2. اگرچه وات تحلیل خوب و نسبتاً جامعی از شرایط اجتماعی- فرهنگی حاکم بر حجاز هنگام ظهور اسلام ارائه نموده و تحلیل جامعهشناختی او قابل تقدیر است، اما این بدان معنا نیست که ظهور اسلام را نتیجهی تضاد و تصادم فرهنگی و اجتماعی دو دورهی قبل و هنگام ظهور اسلام بدانیم؛ بلکه باید گفت دین اسلام منشأ الهی داشته و برای هدایت همهی مردم و طبیعتاً در ابتدای امر مردم حجاز نازل شد. لذا باید علاوه بر نیازمندیهای مردم حجاز، نیازمندیهای عام همهی مردم در آن لحاظ شده باشد که این چنین بوده است.
3. تحلیل و برداشت وات از تعالیم اسلام مبنی بر اینکه «قرآن برای زندگی بشر هنگامی ارزش و معنا قائل است که براساس صدق استوار باشد و هدف عالی زندگی، زیستن با صدق و راستی است. اینکه قرآن اقرار به قدرت و رحمت آفریدگار را از مردم طلب نموده که نتیجهی آن انکار قدرت ثروتمندان است و قرآن ریشهی درهمریختگی جامعه را دنیاگرایی و توجه به مادیات و غفلت از معنویات میداند»، قابل تقدیر و ستودنی است و نشان از درک خوب او از دین اسلام دارد.
ص:533
در بررسی دیدگاه وات پیرامون ولادت و دوران کودکی پیامبر(ص) توجه به نکات زیر ضروری مینماید:
1. وات در بیان ولادت آن حضرت اشارهای به ماه و روز ولادت که مسألهای اختلافی است نمیکند و فقط با بیان اینکه حضرت در سال عام الفیل (570م) به دنیا آمده، از ورود به بحث اجتناب مینماید؛ زیرا اکثر شیعیان روز ولادت را 17 ربیع الاول و اکثر اهل سنت 12 ربیع الاول میدانند. اشاره به این مطلب و اتخاذ موضعی محققانه بهتر به نظر میرسید.
2. تلقی صحیح از وضعیت خانوادگی پیامبر(ص) هنگام تولد، نظیر رحلت پدر قبل از تولد، از دست دادن مادر در شش سالگی، ارائهی اطلاعات کامل از قبیلهی مادر رضاعی آن حضرت و مسائل دیگر از نکات مثبت پژوهش وات پیرامون دوران کودکی حضرت به شمار میآید. البته باید توجه داشت که این مسائل از مسلّماتِ نزد مسلمانان است که اختلافات دربارهی آن از نظر اهل سنت و شیعه کم است و لذا برداشتهای محققان نیز به حقیقت نزدیک است.
3. اینکه وات با استناد به اینکه در قرن ششم میلادی سرپرستان قبایل به وظایف اخلاقی خود دربارهی زیردستان و افراد ضعیف قبایل توجهی نداشتند و بیشتر به فکر منابع شخصی خود بودند، اگرچه شاید در کلیت قابل اثبات باشد؛ اما در مورد سرپرستان پیامبر(ص) صحیح نیست و لذا وضعیت نه چندان خوب پیامبر(ص) در این دوران را ناشی از بیتوجهی یا کمتوجهی سرپرستان از جمله حضرت ابوطالب(ع) بدانیم، به دور از حقیقت و انصاف است؛ زیرا روایات بیشماری در باب توجهات و ملاحظات خاص حضرت ابوطالب(ع) نسبت به پیامبر(ص) وجود دارد که این برداشت وات را رد میکند و وضعیت وخیم پیامبر(ص) در این دوره به شرایط اقتصادی حاکم بر بنی هاشم برمیگردد که البته وات نیز بدان اشاره مینماید، اما مقدمهی مزبور خواننده را به اشتباه انداخته،
ص:534
گمان میبرد که سرپرستان پیامبر(ص) نیز مانند سرپرستان دیگر قبایل نسبت به حضرت کمتوجهی داشتهاند و حال آنکه از دیدگاه مسلمانان و روایات چنین نبوده است.(1)
ورقه بن نوفل، پسرعموی حضرت خدیجه(س)، از چهرههای شناختهشده و دانایان عرب در صدر اسلام است که مدتها پس از خواندن انجیل از بتپرستی رویگردان شد و به مسیحیت گروید.(2)
برخی از خاورشناسان مانند سر ویلیام میور و وات با استناد به برخی روایات اهل سنت در پی اثبات تأثیر ورقه بر پیامبر اسلام(ص) در پذیرش نبوت خویش بودهاند. مثلاً میور در کتاب خود «زندگانی محمد» به ارتباط پیامبر(ص) با ورقه بن نوفل اشاره کرده و گفته که «ورقه سهمی اثباتشده در اقناع [حضرت] محمد[ص] در اینکه مأموریتش الهی است داشته است»(3)؛
و یا وات نیز معتقد است که اطمینانبخشی ورقه به پیامبر(ص) در مأموریتش به او اعتماد به نفس بخشید.(4)
مستند آنان روایاتی است که با طرق مختلف از عایشه در منابع اهل سنت مانند تفسیر طبری و صحیح بخاری نقل شده است.(5)
در نقد این روایات و داستانهای جعلی که در کتب تاریخ و تفسیر وارد شده و خاورشناسان بدان دامن زدهاند باید گفت:
ص:535
1. بسیاری از مفسران و اندیشمندان اسلامی آنها را به لحاظ محتوایی و تاریخی مضطرب دانستهاند. محتوای روایات افزون بر آنکه با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظواهر آیات قرآن نیز مخالف است. مثلاً طبرسی در تفسیر آیهی «قُمْ فَأَنذِرْ»(1) میگوید: «ان الله لا یوحی الی رسوله الّا بالبراهین النیرة و الآیات البینة الدالّة علی انّ ما یوحی الیه اَنّما هو مِن الله تعالی، فلا یحتاج الی شیءٍ سواها لایفزَع و لا یفزع و لا یفرق»(2)؛ به درستی که خداوند وحی نمیکند به رسول خود مگر با دلایل روشن و نشانههای آشکار که خود دلالت دارد بر اینکه آنچه بر او وحی میشود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری غیر از آن نیاز ندارد هرگز ترسانده نمیشود و نمیهراسد و به خود نمیلرزد. و یا آنگاه که زراره از امام صادق(ع) میپرسد: چرا پیامبر(ص) آنگاه که جبرئیل بر او نازل شد نترسید و آن را از وسوسههای شیطان نیندیشید؟ امام صادق(ع) فرمود: «انّ الله اتّخذ عبداً رسولاً اَنزل علیه السکینةَ و الوقارَ فکانَ الّذی یأتیه مِن قبل الله مثلُ الّذی یراه بِعَینِه»(3)؛ خداوند بر پیامبر خود سکینه و آرامش فرو فرستاد و آنچه که از جانب خداوند میرسید به گونهای بود که مثل اینکه میبیند.
2. چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است، در چنان موقعیت حساسی نگران میشود و به خود شک میبرد، سپس با تجربهی یک زن و پرسش یک مرد که اندک دانشی دارد این نگرانی از او رفع میشود و اطمینان حاصل میکند که پیامبر است؟ مسلّماً تا روح پیامبر از هر نظر آماده برای اخذ سرّ الهی (نبوت) نباشد، خدای حکیم او را به منصب نبوت مفتخر نمیسازد؛ زیرا منظور از برانگیختن پیامبران، راهنمایی مردم است. کسی که قدرت روحی او بدین حد باشد که با شنیدن وحی حاضر شود خودکشی کند، چگونه میتواند در مردم نفوذ کند؟
ص:536
3. چطور شد که حضرت موسی(ع) با شنیدن ندای الهی اطمینان یافت که از طرف خداست و فوراً از خدا خواست هارون را به منظور اینکه از او فصیحتر سخن میگوید یار و کمککار او سازد(1)،
اما سرور پیامبران مدتها در شک و تردید ماند تا ورقه غبار شک و تردید را از آینه دلش برد؟
4. ورقه که مسلّماً مسیحی بود، هنگامی که میخواهد اضطراب و تردید رسول خدا را از بین ببرد، فقط نامی از نبوت موسی بن عمران برده و میگوید: «این همان مقامی است که به موسی بن عمران داده شده است».(2) آیا این خود گواه بر آن نیست که دست داستانسرایان اسرائیلی در کار بوده و با غفلت از مذهب قهرمان داستان (ورقه) به جعل آن پرداختهاند؟
5. این قبیل کارها با عظمت و بزرگی پیامبر اسلام(ص) و مقام شامخ نبوت ابداً سازگار نیست.
6. سلسله سند داستان به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمیرسد؛ ازاینرو، روایت چنین داستانی مرسل تلقی میگردد.
7. اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگی بودن آن است. در یکی از نقلها چنین آمده که خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت. در دیگری آمده که پیامبر(ص) را نیز با خود برد. در جای دیگر، خود ورقه پیامبر(ص) را در حال طواف دید، از حال او جویا شد و با او سخن گفت.(3)
با این اختلاف در متن و اضطراب در نقل نمیتوان به آنها اعتماد نمود.
8. در متن بیشتر نقلها، علاوه بر آنکه ورقه نبوت پیامبر(ص) را نوید داده، از زبان ورقه آمده که گفت: «و لئن ادرکتُ ذلک لاَنصُرنَّک نصراً»؛ هرگاه دوران بعثت او را درک
ص:537
کنم او را یاری و نصرت خواهم نمود، و یا «فَاِن یبعث و انا حی فساعَزِّره و اَنصره و اُومن به»؛ اگر مبعوث شود و من زنده باشم، او را یاری کرده و به او ایمان میآورم؛ در حالی که براساس نقل تاریخ، ورقه تا ظهور دعوت پیامبر(ص) زنده بود، اما هرگز به دین اسلام تشرف نیافت. در حدیث ابن عباس آمده که دربارهی ورقه گفت: «فماتَ علی نصرانیتِه»(1)؛
پس نصرانی وفات یافت. ابن حجر عسقلانی نیز از قول ابن عساکر، صاحب تاریخ دمشق، آورده که گفت: «و لااَعرِفُ احداً قال اَنَّه اَسلَم»(2)؛ کسی را نمیشناسم که گفته باشد او (ورقه) اسلام آورده باشد. عسقلانی همچنین داستانی نقل میکند که روزی ورقه از کنار بلال حبشی عبور میکرد، در حالی که قریش او را شکنجه میداد و بلال پیوسته میگفت: احد احد. ورقه نیز میگفت: احد احد یا بلال. ابن حجر سپس میگوید: پس او تا زمان ظهور دعوت زنده بود، اما چرا اسلام نیاورد؟(3)
آنچه بیان شد، حاکی از این است که در نقل آنچه وات و دیگر خاورشناسان بدان استناد کردهاند، اضطراب و اختلاف وجود دارد که دلیل بر تعارض این دسته از اخبار با هم و جعلی و برساخته بودن آنهاست و محتوا و مفاد روایات نیز قابل خدشه بوده و با آیات قرآن و مستندات عقلی در تنافی است.(4)
در باب اولین گروندگان به اسلام، وات معتقد است که در میان زنان حضرت خدیجه(س) همسر پیامبر(ص) نخستین زن مسلمان بود که بدان حضرت ایمان آورد و تردیدی در این مطلب نیست؛ اما در مورد اولین مرد مسلمان اختلاف بر سر سه نفر است:
ص:538
حضرت علی(ع)، ابوبکر و زید بن حارثه. وات اسلامِ حضرت علی(ع) را به دلیل سن کم و اینکه از عائلهی پیامبر(ص) محسوب میشد نادیده میگیرد؛ و اسلامِ زید بن حارثه را نیز به دلیل عبد بودن و اینکه موقعیت اجتماعی او به اندازهی ابوبکر نبود و لذا ارزش اسلام او به اندازهی ابوبکر نبود رد مینماید؛ و در آخر، اسلام ابوبکر را به خاطر جایگاه اجتماعی بالایش در میان مسلمانان بااهمیتتر میداند و معتقد است در منابع بر آن تأکید بیشتری شده است.
به نظر میرسد اثرپذیری وات از منابع اهل سنت است که اسلام ابوبکر را مهمتر جلوه میدهد، در حالی که هم در منابع اهل سنت و هم در منابع شیعی روایاتی است که تصریح دارد بر اینکه نخستین کسی که اسلام را پذیرفت حضرت علی(ع) بود.(1) خود حضرت نیز در خطبهی «قاصعه» بدین مطلب اذعان دارد: «... در آن زمان اسلام در خانهای نیامده بود، مگر خانهی رسول خدا(ص) و حضرت خدیجه(س) و من سومِ ایشان بودم، نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم ...».(2)
وات در ضمن بررسی مسألهی گسترش اسلام و تبلیغ آن توسط حضرت محمد(ص) اشاره میکند که دشمنان و رؤسای قبایل مختلف از جمله ابوجهل چند بار نزد حضرت ابوطالب(ع) آمدند و از او خواستند که حضرت محمد(ص) را از این کار بازدارد و در مقابل، هرچه حضرت محمد(ص) بخواهد در اختیار او خواهند گذاشت، اما حضرت ابوطالب(ع) این درخواست آنان را نپذیرفت و جواب رد داد. در بررسی علت جواب رد
ص:539
حضرت ابوطالب(ع) وات به نکاتی اشاره میکند که محل بحث است: اولاً در این مباحث حضرت ابوطالب(ع) را غیرمسلمان معرفی میکند و معتقد است که حضرت ابوطالب(ع) و بسیاری از قبیلهی او تعلیمات حضرت محمد(ص) را نپذیرفتند؛ ثانیاً وات معتقد است که حمایت حضرت ابوطالب(ع) از حضرت محمد(ص) برای حفظ شرافت قبیله و تثبیت موقعیت اجتماعی آن در میان دیگر قبایل بوده است.
در تحلیل و بررسی دیدگاه وات باید گفت به نقل از تفسیر قمی، بعضی از مفسران گمان بردند که آیهی «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(1)
در مورد حضرت ابوطالب(ع) نازل شده است، زیرا پیامبر(ص) در هنگام مرگ حضرت ابوطالب(ع) از او خواست که کلمهی «لا اله الا الله» را بگوید تا در آخرت برای او نفعی داشته باشد، اما حضرت ابوطالب(ع) نزد رسول الله(ص) این عبارت را نگفت، بلکه در پاسخ گفت: «من بر نفسم داناتر هستم». اما عباس بن عبدالمطلب شهادت داد که او قبل از مرگش اسلام آورد و عبارت «لا اله الا الله» را گفت و پیامبر(ص) فرمود: «امیدوارم روز قیامت برای او نافع گردد. در روز قیامت نزد پروردگار در حق پدر و مادر و عمویم شفاعت خواهم نمود».(2)
از اینکه حضرت ابوطالب(ع) نزد پیامبر(ص) کلمهی شهادت را نگفت و از طرفی، مضمون آیه بر این دلالت دارد، برخی از محققان از جمله وات حکم به عدم اسلام حضرت ابوطالب(ع) دادهاند و حال آنکه دلایل متعددی بر ایمان حضرت ابوطالب(ع) وجود دارد که در ذیل به آنها میپردازیم:
1. اجماع مکتب اهلبیت(ع) بر ایمان حضرت ابوطالب(ع) است و میدانیم که این اجماع، حجت است.
ص:540
2. روایات متعدد حاکی از ایمان حضرت ابوطالب(ع) است، از جمله این روایت که وقتی سران قریش عماره بن ولید از جوانان قریش را به جای حضرت محمد(ص) به بنی هاشم میدادند تا حضرت محمد(ص) را تحویل گرفته و او را به قتل برسانند، حضرت ابوطالب(ع) در پاسخ گفت: انصاف را رعایت نکردیم. جوانتان را به من میدهید تا او را بزرگ کنم و جوانم را به شما بدهم که او را بکشید و در ادامه شعری سرود که حاکی از اسلام اوست: «با ما رسول و فرستادهی خداوند است که سفید است و مانند برق میدرخشد. ما حمایت میکنیم از فرستادهی خداوند، حمایت تمام و مشفقانه».(1) و یا در جای دیگر میگوید: «آیا نمیدانید که ما محمد داریم که پیامبر است، مانند موسی و در کتاب عهد عتیق نام او آمده است».(2)
3. حمایت حضرت ابوطالب(ع) از پیامبر(ص) و مجاهدت او در این راه در ده سال قبل از هجرت از جهت اهمیت برابری میکند با مجاهدت انصار و مهاجرین در ده سال بعد از هجرت، و این میتواند نشانهی ایمان باشد.(3)
4. در تفسیر دقیقتر آیه مورد نظر میتوان گفت: «آیه در صدد بیان هدایت به اراده و خواست خداست و دخالت و خواست پیامبر(ص) تأثیر ندارد. چه بسا از اهل کتاب را خداوند هدایت میکند، اما از قوم پیامبر(ص) هدایت نشوند و بحث کلی مورد نظر است، نه خصوص حضرت ابوطالب(ع)».(4)
ص:541
5. یکی از روشنترین دلایل ایمان حضرت ابوطالب(ع) را میتوان همسر او فاطمه بنت اسد دانست که تا پایان عمر حضرت ابوطالب(ع) همسر او باقی ماند، در حالی که اگر اسلام نیاورده بود باید مطابق قانون اسلام از او جدا میشد.(1)
6. دلیل واضح دیگر عشق پیامبر(ص) به حضرت ابوطالب(ع) و کسانی که حضرت ابوطالب(ع) دوست داشته و عشق متقابل او به پیامبر(ص) است؛ مسلّماً دوستی و عشق نه تنها متضمن ایمان، بلکه دالّ بر درجات عالیه است.(2) حقیقتاً بسیار عجیب و تأملبرانگیز است که کسانی که دربارهی صحابه و حتی صرفاً معاصران پیامبر(ص) مانند ابوسفیان، معاویه و عمرو بن عاص نهایت حسن ظن و احتیاط را واجب میشمرند، دربارهی کسانی چون حضرت عبدالمطلب(ع) و حضرت ابوطالب(ع) و پدر و مادر گرامی پیامبر(ص) شیوهی بدگمانی و بیپروایی را برگزیدهاند.(3)
7. دفاع سرسختانه و فداکارانهی حضرت ابوطالب(ع) از پیامبر(ص) و مشارکت فعال وی در عرصهی گستردهی تلاشها و رنجهای آن حضرت، تا آنجا که این دفاع و مشارکت صمیمانه حضرت ابوطالب(ع) را روی در روی رؤسای خشمگین قریش قرار داد و مصیبت طاقتفرسای محاصرهی اقتصادی و زندانی شدن در شعب ابیطالب را بر وی تحمیل کرد، چگونه میتواند دلیلی قاطع در جهت اثبات ایمان ابوطالب و پذیرش دعوت حضرت محمد(ص) توسط وی تلقی نشود؟ حضرت ابوطالب(ع) بارها و بارها در مقام محاجه با مخالفان از رسالت الهی و تکلیف دینی او سخن گفت و در بستر بیماری خویش نیز فرزندان، خویشاوندان و یاران، به ویژه فرزند بزرگوارش حضرت علی(ع) را به حمایت و تبعیت از حضرت محمد(ص) و تقویت رسالتش توصیه و تأکید نمود.
ص:542
چگونه دربارهی چنین کسی میتوان گفت که از عقاید نیاکان بتپرست قریش نمیتوانست دست بکشد؟ ابن ابیالحدید از قول خلیفهی اول به صراحت نقل کرده است که: «ان اباطالب ما مات حتی قال لا اله الا الله محمد رسول الله». همچنین وی از زبان امام باقر(ع) در وصف ایمان حضرت ابوطالب(ع) سخنی بلند و باعظمت نقل کرده است.(1)
با تدبر در روایات موجود در سیرهی ابن اسحاق و تاریخ یعقوبی و دیگر کتب تاریخی به نظر میرسد که مهاجرت به حبشه به پیشنهاد پیامبر(ص) برای جلوگیری از آزار و اذیت بیش از حد مسلمانان و در دو مرحله صورت گرفته است.(2) بنابراین، در بررسی دیدگاه وات باید گفت اگرچه تحلیل دقیق و بررسی همهی جوانب مسأله از نکات مثبت در دیدگاه وات بوده و یافتن این علل متعدد در فهم بهتر و دقیقتر مؤثر است، اما کندوکاو عقلی بدون یافتن دلیل و پشتوانهی نقلی در تاریخ ثمری نخواهد داشت. وات در مورد تجارت، حمایت نظامی حبشه و مرکز تجاری قرار دادن حبشه از سوی پیامبر(ص) دلیل و مدرکی ارائه نداده و صرفاً به صورت احتمال مطرح نموده است که نیاز به بررسی بیشتر دارد که اگر بتوان برای آن مستندی گرد آورد، دلیل متقن و ارزشمندی است.
اما وات به علت اصلی، یعنی اذیت و آزار مسلمانان توسط مشرکان و کفار قریش و در تنگنا بودن مسلمانان که دلایل و روایاتی در تأیید آن وجود دارد خیلی نمیپردازد و حتی در صدد کم اهمیت جلوه دادن این عامل است؛ آنجا که میگوید: «... نمیتوان گفت که علت اصلی مهاجرت همین آزارها بوده است، زیرا پس از آنکه مسلمانان در مدینه
ص:543
ساکن شدند و دیگر شکنجه و آزاری وجود نداشت، دیده میشود که عدهای در حبشه باقی ماندند»(1)
و حال آنکه با استناد به روایات متعدد از زبان پیامبر(ص) میتوان علت اصلی را اذیت و آزار رؤسای قریش دانست. اما چرا وات این عامل را کامل نمیداند معلوم نیست. شاید به نگاه خاص او برمیگردد که میخواهد برای همهی قضایا تحلیلی اقتصادی یا اجتماعی داشته باشد.
در اینجا ما به تحلیل و بررسی دیدگاههای وات پیرامون مهمترین جنگها و غزوات پیامبر(ص) به طور مجزا میپردازیم:
تحلیل وات دربارهی جنگهای اولیهی پیامبر(ص) از جهات مختلف قابل توجه و بررسی است که به شرح ذیل میباشد:
1. واقعیت این است که پیامبر(ص) در واقع واحدهای گشتزنی ویژهای را به اطراف مدینه میفرستاد تا اولاً در باب وضعیت تدارکاتی قریش و آخرین فعل و انفعالات نظامی و غیرنظامی آنان اطلاع کسب کنند، ثانیاً بدین وسیله خطوط بازرگانی و شاهراههای حیاتی آنان را عملاً مورد تهدید قرار دهند، و ثالثاً از طریق انعقاد پیمانهای مختلف با قبایل ساکن در مسیر تجارت، توجه قریش را به قدرت مسلمانان جلب کنند. قریش پیش از آن، مسلمانان را از مکه اخراج کرده و اموالشان را مصادره نموده بودند. پیامبر(ص) برای نخستین بار آیات جهاد را تلاوت کرد و پس از آن به واحدهای نظامی و بازرسی فرمان داد که با تعقیب کاروانهای قریش و بستن پیمانهای نظامی با قبایل ساکن در مسیر تجارت، تلاش کنند تا قدرت نوظهور مسلمانان مدینه را به قبیلهی قریش که به تدارک نیرو و توطئهی نظامی برای حمله به مدینه مشغول بودند نشان دهند. بسیاری از این اعزامها، جز یکی دو مورد، حتی هنگامی که خود پیامبر(ص) نیز شخصاً در برنامهی
ص:544
تعقیب قریش شرکت میکرد، بدون درگیری و رویارویی خاتمه مییافت. ابن هشام و ابن اسحاق سال اول هجری را به عنوان تاریخ اعزامها ثبت کردهاند، ولی واقدی بخشی از اعزامهای مزبور را به سال دوم هجری مربوط میداند.(1)
2. اینکه پیامبر(ص) و مسلمانان در نظر داشتند از طریق حمله به کاروانهای مکه زندگی خود را بگذرانند، به گونهای که مسلمانان را به عنوان یاغی و طغیانگر معرفی میکند پذیرفتنی نیست و با مبانی اعتقادی و دینی اسلام سازگاری ندارد. مسلمانان برای جبران مشکلات و سختیهایی که مشرکان قریش بر آنها وارد ساختند، به گونهای که مجبور به فرار از وطن خود شدند، دست به حملات نظامی زده و غنائمی از آنها به دست میآوردند. البته این غنائم به جای اموال آنها بود که در مکه برجای گذاشتند و مکیان آنها را تصاحب نمودند؛ لذا این حملات غارتگری و تجاوز نیست، بلکه اقدام برای رسیدن به اموال خودشان بود که در مکه برجای گذاشته و کفار تصاحب کرده بودند.
3. اینکه جنگ و حمله به قبایل برای به دست آوردن غنائم از اصول طبیعی زندگی عرب بوده است، اگرچه امری مسلم است، اما در اسلام این رسوم غلط جاهلی جایگاهی ندارد. اسلام برای ایجاد صلح، امنیت، تعالی و کرامت انسانی ارزش و احترام ویژهای قائل است و بروز جنگ و خونریزی را در راستای حفظ مقدسات و کرامت انسانی جایز میداند، نه برای اهداف و رسوم جاهلی و کسب غنائم.
4. حضور بیشتر و مؤثر مهاجرین در جنگهای اولیهی پیامبر(ص) به دلیل دشمنی آنان با مکیان و تمجید از شرکتکنندگان در جنگها و تبدیل جنگها به جهاد و چهرهی دینی بخشیدن به آن، تحلیلی منطقی و صحیح به نظر میرسد. اگرچه حضور اندک انصار در جنگهای اولیهی پیامبر(ص) قبل از بدر نیز گزارش شده است. ضمن اینکه انصار
ص:545
طبق پیمان موظف به دفاع از پیامبر(ص) در درون مدینه بودند، نه بیرون آن و لذا تکلیفی بر آنها نبود.(1)
5. دربارهی سریهی عبدالله بن جحش، وات ضمن نقل کامل واقعه و ابعاد مختلف آن نظیر نامهی سربهمهر پیامبر(ص) به عبدالله، شروع جنگ در ماه حرام، عدم توزیع غنائم حاصل از جنگ، نزول آیه در تأیید اقدام مسلمانان و بدتر دانستن اقدام مشرکان در آزار و اذیت مسلمانان و ... را مورد بررسی قرار میدهد.
6. دربارهی ارتباط با یهودیان و اتخاذ سیاست نزدیک شدن به یهودیان و حتی اعطای امتیازاتی بدین دلیل که مسلمانان در ابتدای تأسیس دولت اسلامی نیاز به حامی داشتند و سپس قطع این ارتباط به دلیل عکس العمل منفی یهودیان نکات قابل تأملی مطرح است.
دربارهی عملکرد پیامبر(ص) در دوران مکه و مدینه، تحلیل و تفسیرهای مختلفی صورت گرفته است، تفسیرهایی با رویکرد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. از جمله رویکردهای تحلیلی که در قرنهای اخیر مطرح شده و به تحلیل دوران زندگانی پیامبر(ص) پرداخته، تفسیری بر مبنای پراگماتیسم (عملگرایی) است؛ یعنی تفسیری بر این اساس که پیامبر(ص) چه سیاستهایی اتخاذ میکرد تا در مقام عمل به نتیجهی مطلوب برسد و راهکارهای موفقیت را (البته با نگاه مادی و معیارهای ظاهری و ماتریالیستی) بررسی مینمود. در حالی که میدانیم تلاش پیامبر(ص) در نزدیک شدن به یهودیان به اصل اساسی «تقدم رحمت و شفقت بر شدت و حدت» در رویکرد پیامبر(ص) برمیگردد. پیامبر(ص) براساس اصل رحمت و «رحمة للعالمین» بودنشان، با همهی مردم حتی مخالفان خود برخوردی همراه با ملاطفت و مسامحت داشت تا بتواند همگان را به سوی اسلام آورده و به سعادت ابدی رهنمون سازد. بنابراین، تحلیل وات مبنی بر اینکه پیامبر(ص) برای جلب حمایت یهود و کاستن نیروی مخالف اقدام به اعطای امتیاز به یهودیان نموده، پذیرفتنی نیست. در مقابل، قطع رابطه با یهود و اتخاذ
ص:546
سیاست خصمانه نسبت به آنان به اقدامات خصمانه، همکاری یهود با قریش و خیانتهایی که نسبت به شخص پیامبر(ص) و مسلمانان نمودند برمیگردد که برخلاف معاهدهی منعقده میان مسلمانان و سایر قبایل بود و چارهای جز قطع رابطه و اتخاذ سیاست خصمانه نبود.
وات به استناد منابع اسلامی موجود در نقل جزئیات مربوط به جنگ بدر به واقعیات پرداخته است. از آنجا که در نقل این جزئیات اختلاف چندانی وجود ندارد، لذا بیان وات نیز به صواب نزدیکتر است. مواردی نظیر تعداد سپاهیان اسلام و قریش، یا ارزش مالی کاروان تجاری قریش و حتی اختلافات میان سپاه قریش در رویارویی با مسلمانان پس از اینکه کاروان تجاری به سلامت از خطر حملهی مسلمانان رهایی یافت، که البته با مخالفت ابوجهل و اصرار او بر جنگ با مسلمانان این مخالفتها ثمری نداشت و جنگ میان دو طرف درگرفت. تحلیل وات با وجود نکات مثبت، حاوی مطالبی است که باید بدانها پرداخت:
1. پر کردن چاهها توسط مسلمانان
وات در تحلیل خود معتقد است که مسلمانان برای اینکه کفار را مجبور به جنگ نمایند، تمام چاهها را جز یک چاه که در تصرف مسلمانان بود پر نمودند تا قریش برای تأمین آب مورد نیاز خود مجبور به جنگ با مسلمانان شوند، اما این تحلیل بدین دلایل پذیرفتنی نیست: اولاً میدانیم که انبیا و از جمله نبی مکرم اسلام(ص) معصوم هستند و کار خطا و اشتباه و گناه انجام نمیدهند و لذا این کار توسط پیامبر(ص) انجام نگرفته است؛ ثانیاً با توجه به روایات موجود سپاه قریش زودتر به منطقه رسید، لذا طبیعی است که زودتر چاههای آب را در اختیار گرفتند و بعید است که چاههای آب را رها کرده باشند تا مسلمانان آن را تصاحب نمایند؛ ثالثاً براساس روایات مکان استقرار مسلمانان (العدوه الدنیا) خالی از چاههای آب بود؛ رابعاً در روایتی از ابن اسحاق آمده که مشرکان وارد
ص:547
حوضهای آب شدند، اما پیامبر(ص) دستور دادند که با آنها کاری نداشته باشند و حضرت علی (ع) نیز همین عمل را در جنگ صفین در مقابل سپاه معاویه انجام دادند.(1)
2. عدم حضور پیامبر(ص) در جنگ
منظور وات از عدم حضور پیامبر(ص)چیست؟ و از کجا چنین برداشت نموده است؟ آنچه از روایات به دست میآید حضور پیامبر(ص) و دخالت ایشان در جنگ است، مانند روایاتی که از مشورت پیامبر(ص) با اصحاب در جنگ بدر ذکر شد؛ بنابراین، عدم حضور پیامبر(ص) در جنگ پذیرفتنی نیست.
3. دستور پیامبر(ص) مبنی بر اعدام دو شاعر هجوگو
حکم اعدام در اسلام آنگونه که امروزه تبلیغ میشود نیست و اعدام به صورت کلی برای اُسرا صحیح نیست، آنگونه که وات نیز بدان اشاره دارد و پیامبر(ص) از کشتن اُسرا جلوگیری نمود؛ اما احترام به اُسرا و غیر اُسرا تا زمانی است که احترام اسلام و پیامبر(ص) حفظ شود و الا هر زمان که اهانت و هجوی نسبت به تعالیم اسلام و شخص پیامبر(ص) صورت گیرد، حکم اعدام به اجرا در خواهد آمد.
4. اما تفسیر وات پیرامون پیروزی مسلمانان به جهت نیروی ایمان و اتحاد موجود میان آنها که همراه با شجاعت بود، از نکات جالب و ستودنی است و به نگاه دقیق او به واقعیات برمیگردد و در مقابل، علت شکست قریش عدم اتحاد و اختلاف موجود میان آنها و تکروی ابوجهل فرماندهی آنان بود که در غیاب ابوسفیان فرماندهی را برعهده داشت.
بررسی وقایع پس از جنگ بدر از سوی وات و تحلیلهای او پذیرفتنی است و نشان از مطالعات جامع او دارد، اگرچه بعضی از جزئیات آن باید بررسی شود. طمع دستیابی به غنائم را به عنوان عامل گرایش قبایل چادرنشین به اسلام دانستن، نظر جامع و صحیحی نیست، اگرچه میتوان به عنوان یکی از انگیزههای قبایل دانست؛ اما اینکه عامل گرایش
ص:548
قبایل به اسلام باشد و بدان دلیل به مدینه آمده باشند قابل تأمل است، زیرا همان قبایل میدانستند که جنگ همیشه با پیروزی همراه نیست و ممکن است به شکست بینجامد؛ لذا طبیعی است که پس از هر شکستی مدینه را خالی کرده و از اسلام خارج شوند، اما در روایات گزارش نشده که عدهای به دلیل شکست در جنگی از اسلام بیرون رفته باشند.
اما در مورد موافقت پیامبر(ص) با ترور دشمنان، اصل نخست در رفتار پیامبر(ص) و همهی انبیا شیوهی تساهل و مدارا و صلح با مخالفان بوده است تا شاید به اسلام که دین رحمت است بازآیند، اما اگر چنین نشد و مخالفان در صدد مبارزه با اسلام و مبانی آن برآمدند پیامبر(ص) موظف به مقابله بوده و از شیوهی مناسب آن استفاده خواهد نمود.(1)
تحلیل وات در مورد تقویت موقعیت اجتماعی و سیاسی پیامبر(ص) پس از پیروزی در بدر و اخراج قبیلهی بنی قینقاع صحیح به نظر میرسد، اما اینکه پیامبر(ص) به دلیل عدم پذیرش نبوتش توسط یهودیان و ارتباط آنان با مخالفانش با یهودیان قطع ارتباط نمود و در صدد جبران این اقدام یهودیان باشد قابل تأمل است. آنچه با سیرهی پیامبر(ص) سازگاری دارد اینکه پیامبر(ص) همیشه به عهد خود پایبند بود و هیچگاه از آن تخطی ننمود و همیشه در برخورد با مخالفان سعی در مدارا و جذب مخالفان داشت، اما وقتی که مخالفان اقدام علنی علیه مسلمانان و هتک حرمت آنان مینمایند چارهای جز مقابلهی به مثل نیست و پیامبر(ص) همانگونه که رحیم و رئوف است، «اشدّاء علی الکفار» نیز هست.
به نظر میرسد وات با مطالعهی منابع اسلامی، مطالب مهم پیرامون جنگ اُحد را آورده و از نکات حائز اهمیت غفلت نکرده است؛ از جمله اشاره به اقدامات مشرکان و مسلمانان قبل از جنگ اُحد، تعداد سپاهیان دو سپاه، نحوهی شروع جنگ و مبارزه،
ص:549
مشورت پیامبر(ص) با اصحاب دربارهی جنگ که در داخل شهر باشد یا بیرون شهر، موفقیتهای اولیهی مسلمانان و ترک بعضی از مسلمانان از جایگاه حساس خود و شکست مسلمانان در ادامهی کار و مهمتر از همه تحلیل وات دربارهی نتیجهی جنگ است. او مشرکان را پیروز میدان نمیداند، زیرا به اهداف اصلی خود که ضربه زدن به پیامبر(ص) و برانداختن اسلام بود نرسیدند، و مسلمانان را نیز شکستخورده نمیداند، زیرا با سپاه اندک خود بدون سوارهنظام یارای مقاومت با سپاه قریش را داشتند.
وات همچنین با استناد به آیات قرآن در تحلیل نتیجهی جنگ معتقد است که شکست مسلمانان بخشی به دلیل تنبیه آنان به سبب سرپیچی از فرمان پیامبر(ص) و بخشی به عنوان آزمایش خداوند بوده است و پیروزی مشرکان نشانهی رحمت خدا نیست، بلکه عدم اطاعت آنان از خداوند خشم الهی و تنبیه و عذاب آنان را به همراه خواهد داشت. بیان این مطلب در کتابی که مخاطبان آن غیرمسلمانان هستند و با این بیان با اسلام و تعالیم آن آشنا میگردند امری ارزشمند و در خور تحسین است.
چند نکته در تحلیل وات راجع به اخراج یهودیان بنی نضیر شایان ذکر است:
1. پرداختن به همهی جوانب کار آنگونه که در روایات آمده است.
2. اشارهی غیرمستقیم به نقش منافقان در تحریک یهودیان علیه مسلمانان.
3. وات اقدام پیامبر(ص) در اخراج یهودیان بنی نضیر از مدینه را همراه با پذیرش مالکیت آنها بر نخلستان، غیرمتناسب با اقدام یهودیان برای قتل پیامبر(ص) میداند. این تحلیل به نظر غیرمنطقی می رسد، زیرا وقتی گروهی در صدد قتل رئیس و حاکم منطقه یا شهری برمیآیند، اگر با جدیت با آنها مقابله نشود چگونه میتوان امنیت شهر را تضمین نمود. آیا وات تصویری از نیت یهودیان در صورت عملی شدن آن دارد؟ اگر نیت آنان به وقوع میپیوست، آیا اسلام در گامهای نخست با مشکل اساسی روبرو نمیشد؟ در مقابل، برخورد عملی و جدی میتوانست در تأمین امنیت شهر و جامعهی تازهتأسیس مدینه
ص:550
بسیار مؤثر باشد و این اقدام پیامبر(ص) در تقویت روحیهی مسلمانان و قدرت آنها بسیار تأثیرگذار بود.(1)
وات در بررسی جنگ احزاب چهار عامل را در ناکامی مکیان برمیشمرد:
1. نقطهی قوت و برتری مکیان، سوارهنظام آنان بود که حفر خندق اجازهی استفاده از 600 سوارهنظام را به مکیان نداد و لذا این برتری از بین رفت.
2. درو و برداشت زودهنگام زمینهای کشاورزی اطراف مدینه به پیشبینی پیامبر(ص)، مکیان را در تهیهی علوفه برای اسبهای خود با مشکل مواجه ساخت.
3. سازماندهی نیروهای مسلمان که تمام حملات شمال را دفع کردند و روحیهی دشمن را متزلزل ساخت.
4. تلاشهای پیامبر(ص) و نمایندهی او در برهم زدن توافق میان قبیلهی یهودی بنی قریظه و مشرکان که بنا بود یهود بنی قریظه از پشت سر و داخل مدینه بر مسلمانان حمله برند و سپاه قریش از جلو، که تحققِ آن برای مسلمانان بسیار خطرناک بود.(2)
به نظر وات، این شکست همراه با قدرت روزافزون پیامبر(ص) زمینههای گرایش مکیان به اسلام را فراهم ساخت. پایان جنگ خندق با اعدام مردان قبیلهی بنی قریظه و اسارت زنان و کودکان به حکم سعد بن معاذ انصاری که در میان انصار جایگاه ویژهای داشت همراه بود. این تصمیم اگرچه انتقاد و اعتراض بعضی از نویسندگان اروپایی را دربرداشت و آن را وحشیانه و غیر انسانی شمردند، اما وات به دفاع از این اقدام پرداخت و با توجه به وضعیت اجتماعی و نظام قبیلهای آن زمان عربستان طبیعی دانست. به ویژه اینکه یهودیان بنی قریظه در شرایطی که پیامبر(ص) با مشرکان در جنگ بود نه تنها به
ص:551
پیامبر(ص) کمکی ننمودند، بلکه با خیانت به مسلمانان در صدد کمک به قریش بودند که این حکم را در پی داشت.(1)
وات در تحلیل جنگ خیبر هم به بررسی علل وقوع جنگ میپردازد، اگرچه این علل را تحریک نظامی اعراب علیه پیامبر(ص)، خیانت یهودیان به پیامبر(ص) و موقعیت مسلمانان پس از لشکرکشی بیثمر به مکه که موجب یأس و نومیدی آنان گشت برمیشمرد، و هم به بررسی علت شکست یهودیان خیبر میپردازد. یادآوری دو نکته در اینجا ضروری مینماید:
1. عدم اشاره به نحوهی پیروزی مسلمانان که با فتح قلعه ی خیبر توسط حضرت علی(ع) صورت گرفت،(2)
اما وات مانند سایر بخشها نامی از حضرت علی(ع) نمیبرد که این متأثر از منابع اهل سنت یا منابع خاورشناسان پیشین است.
2. تحلیل وات در خصوص لزوم تغییر اندیشه در بقای تحول جدید در جامعه، صحیح به نظر میرسد و هر تحول جدید اگر در حوزهی اندیشه انجام گیرد و بتواند اندیشهها را با خود همراه سازد دوام یافته و ابدی و جاودانه خواهد شد.
دیدگاه وات در باب فتح مکه و بررسی وقایع آن، صحیح، منطقی و دقیق به نظر میرسد؛ هم در بررسی ریشههای بحث، هم در ذکر جزئیات وقایع و هم در نتیجهگیری و تحلیل آن. او ضمن بررسی موقعیت مسلمانان پس از صلح حدیبیه، معتقد است که قدرت مسلمانان رو به افزایش بود. از طرفی، مکه به عنوان مهد اسلام و نقطهی آغازین آن برای
ص:552
پیامبر(ص) ارزش بسیاری داشت و نیز برای نشر اسلام و ایجاد وحدت عربی تحت هدایت و رهبری او بسیار مهم و ضروری بود؛ ازاینرو، در صدد تصرف مکه برآمد.
از ویژگیهای بارز تحلیلهای وات میتوان به بررسیهای دقیق و تحلیلهای جامعهشناختی او اشاره نمود. وی ابتدا اهداف پیامبر(ص) در هر مرحله را براساس وضعیت موجود تبیین مینماید و سپس مقدمات و راههای رسیدن به اهداف را مورد بررسی قرار میدهد. توجه به ساختار قبیلهای جامعهی عربستان در اندیشهها و عملکرد پیامبر(ص) از نگاه وات برجسته و از عوامل موفقیت پیامبر (ص) شمرده میشود که تعالیم اسلام با نیازهای قبیلهای و ساختار جامعه همخوانی دارد. به نظر وات، از نکات برجسته و علل موفقیت پیامبر(ص) مدیریت آن حضرت در ادارهی امور اجتماع، نحوهی برخورد با وقایع و مسلمانان، حکمت و دوراندیشی ایشان است. البته باید توجه داشت که نگاه صرفاً جامعهشناختی بدون توجه به امور معنوی و ارادهی الهی نواقصی را به همراه دارد که تحلیلهای وات خالی از آن نیست. اینکه همهی امور و وقایع در طی چندین سال در راستای تقویت و تثبیت جایگاه پیامبر(ص) و مسلمانان انجام گرفته است (از جمله تغییرات ناگهانی بعضی وقایع به نفع مسلمانان در جنگها و ...) را میتوان به ارادهی الهی برگرداند که در بعضی از آیات به این خواست الهی اشاره شده، اما وات بدان اشاره نکرده است. در مجموع، تحلیل وات دربارهی فتح مکه با دیدگاه مسلمانان همخوانی داشته و به واقعیت نزدیک است.
در بررسی دیدگاه وات در خصوص جنگ تبوک باید بدین نکته توجه نمود که دعوت به اسلام از وظایف اصلی و بنیادین پیامبر(ص) است و لذا بعید به نظر میرسد که آن حضرت در معاهدات خود با قبایل مسیر شمال آنها را به اسلام دعوت نکرده باشد و صرفاً به اهداف اقتصادی و اجتماعی برای دریافت جزیه و تحمیل قدرت خود اکتفا کرده باشد. پیامبر(ص) از ابتدای رسالت خود در صدد مبارزه با عقاید جاهلی و بطلان آداب و
ص:553
رسوم آن دوره بود و لذا نمیتوان این پیمانها را برگرفته از عادات قبایل عرب مبنی بر حمایت طایفهی قویتر از طایفهی ضعیفتر دانست، بلکه هدف پیامبر (ص) تبلیغ اسلام و به سعادت رساندن آنان بود.
وات در تحلیل اولیهی خود از اقدامات پیامبر(ص) در جریان جنگ تبوک بر این باور است که این اقدامات برگرفته از وحی و الهام الهی و جنبهی دینی آن حضرت است، نه قدرت فکر و تحلیل عقلانی ایشان؛(1)
اما در ادامه میگوید که پیامبر(ص) در جریان امور و موضوعات مهم سیاسی با پیروان خود مشورت میکرد.(2)
اگر طرز فکر حضرت وحیانی و برگرفته از جنبهی دینی ایشان بوده، دیگر چه نیازی به مشورت با پیروان خود داشته است؟ آیا حضرت در همهی امور و تصمیمات براساس الهام رفتار مینمود یا در بعضی امور خاص؟ و آیا حضرت موظف بود براساس الهام عمل نماید و تحلیل عقلانی خود را کنار گذارد یا مختار بود؟ طرح این فرضیه از سوی وات، این سؤالات را به همراه دارد. ما معتقدیم که پیامبر(ص) موظف بود براساس دستورات الهی و وظایفی که خداوند بر عهدهی او نهاده بود عمل نماید و در عین حال، مانند سایر انسانها در زندگی اجتماعی با دیگران مشارکت داشت و با تجزیه و تحلیل و تبیین عقلانی مسائل زندگی میکرد. اگرچه در بعضی موارد خاص و بنابر مصالحی که وجود داشت خداوند از حضرت حمایت خاص مینمود و یا از مسائل پشت پرده او را آگاه میساخت، اما تصمیمات پیامبر(ص) همه عاقلانه و مبتنی بر تجزیه و تحلیلهای عقلانی ایشان بود. اما در مورد مشورت حضرت با ابوبکر و عمر باید گفت که این مطالب متأثر از منابع اهل سنت است که وات فقط نام این دو را ذکر میکند تا غیرمستقیم مشروعیت و حقانیت جانشینی آن دو پس از رحلت پیامبر(ص) را القا نماید و حال آنکه پیامبر(ص) همیشه در جنگها و جاهای مختلف با اصحاب خود مشورت مینمود و اختصاص به این
ص:554
دو نفر نداشته است و باز هم تحت تأثیر منابع اهل سنت نامی از حضرت علی(ع) نمیبرد، حتی در جایی اشاره میکند که حضرت علی(ع) از صلاحیت لازم در امور اجتماعی و یک سیاستمدار کامروا برخوردار نبود.(1)
در تحلیل دیدگاه وات در خصوص وقایع رحلت پیامبر(ص) و جانشین پس از وی باید گفت که وات هیچ اشارهی به جریان «حجة الوداع» و جانشینی حضرت علی(ع) پس از پیامبر(ص) و جریان «قلم و دوات» نمیکند، که این مسأله ظاهراً به دلیل اثرپذیری وات از منابع اهل سنت و خاورشناسان پیشین بوده است و از انصاف علمی وات به دور است که با وجود طرح این دو جریان در منابع اهل سنت، حتی اشارهای هم به آنها نمیکند. مسألهی دیگر جان دادن پیامبر(ص) در دامن عایشه و نماز خواندن ابوبکر به جای پیامبر(ص) در آخرین روزها و حتی معرفی ابوبکر به عنوان امام جماعت و عدم معرفی جانشین از سوی پیامبر(ص) برای ادارهی حکومت اسلامی است که قابل تأمل است.
1. دو مسألهی اول با منابع شیعی و حتی منابع اهل سنت مانند «طبقات» ابن سعد سازگاری ندارد، بلکه تصریح شده که پیامبر(ص) در آخرین لحظات برادر خود حضرت علی(ع) را خواست و در دامان او جان سپرد و اینکه پیامبر(ص) برای ادارهی جامعهی اسلامی پس از خود کسی را معرفی نکرده باشد، نه با عقل سازگاری دارد که زحمات چندین سالهی خود را بدون معرفی جانشین با مشکل مواجه میساخت و نه با سیرهی آن حضرت که برای یک جنگ سه فرمانده را به ترتیب معرفی میکرد؛ حال چطور میشود که برای ادارهی جامعهی اسلامی چنین نکرده باشد.
2. گذشته از اینکه صحت چنین واقعهای ثابتشده نیست، اساساً در اینگونه مسائل صرفاً تکیه کردن بر بعضی از منابع تاریخی نمیتواند کاشف واقعیت باشد. بنابراین، هم منابع اهل سنت و هم منابع شیعی را باید بررسی کرد. مورخان اسلامی در نقل این واقعه
ص:555
همداستان نیستند. حتی نوشتهاند که چون پیامبر(ص) بر اثر شدت بیماری نتوانست به مسجد برود، فرمود: «کسی را در پی حضرت علی (ع) بفرستید و او را بخوانید تا پیش من آید». حفصه و عایشه نیز در پی پدرانشان کسی فرستادند. بنابراین، هر سه حاضر شدند. پیامبر(ص) نگاهی به آنان افکند و فرمود: «برگردید، اگر با شما کاری داشتم دعوتتان خواهم کرد». برخی از نویسندگان و تحلیلکنندگان تاریخ صدر اسلام نیز مطالبی قریب بدین مضمون نوشتهاند: «مسألهی نماز ابوبکر که در منابع اهل سنت و کتب تاریخیشان مانند تاریخ طبری آمده، حساسیت و انتقاد بسیاری را برانگیخته است. از قرائن برمیآید که حفصه و عایشه در همین ساعات زندگانی پیامبر(ص) به خوبی آگاه بودند که هرکس در واپسین روز به جای حضرت محمد(ص) با مردم نماز بگزارد، این نماز در کشمکش فردا به کارش خواهد آمد. خواننده به روشنی احساس میکند که پیامبر(ص) در این لحظات خود را در چه تنگنا و موقعیت حساسی مییابد. روایات در اینجا یکنواخت نیست. براساس برخی روایات، حضرت پس از آنکه حضرت علی(ع) را احضار کرد و دید هر سه حاضر شدهاند، نام کسی را نبرد و در جواب بلال که او را به نماز دعوت میکرد فرمود: «مروا من یصلی بالناس». عبدالله بن زمعه به مسجد میآید و چشمش به عمر میافتد و میگوید: «تو نماز بگزار». روایاتی دیگر نیز حاکی از آن است که پیامبر(ص) نام ابوبکر را به تصریح یاد کرده است. چون بعدها مسألهی نماز ابوبکر حساسیت بسیار یافت و از آن بهرهبرداری تبلیغاتی و سیاسی کردند و حتی این نماز را به انتصاب برای خلافت از جانب پیامبر(ص) تعبیر و تلقی نمودند، به نظر میرسد روایت نخست مطمئنتر و به صواب نزدیکتر و روایت دوم مشکوک باشد. برخی از مورخان و راویان گفتهاند پیامبر(ص) با وجود غلبهی بیماری سرانجام لحظاتی توانست از جای برخیزد و خود را به مسجد برساند. وقتی وارد شد، ابوبکر کنار رفت و پیامبر(ص) نماز خواند، ولی برخی
ص:556
دیگر گفتهاند پیامبر(ص) به او و نمازگزارانی که به هیجان آمده بودند دستور داد نماز را ادامه دهند و خود نیز نشست و نماز خواند.(1)
3. حضرت علی(ع) خود هنگامی که در کنار بارگاه حضرت فاطمه(س) ایستاده بود و با او درد دل میکرد، به یاد پیامبر(ص) و روزگار گذشته افتاد و گفت: «پیامبر(ص) در حالی که سرش را میان سینه و گلوگاه من نهاده بود، جان به جانآفرین تسلیم کرد».(2)
از قول ابن عباس نیز گفتهاند که هنگام وفات، سر پیامبر(ص) در دامان حضرت علی(ع) بود.(3)
با مطالعهی آثار وات و با توجه به دیدگاه جامعهشناختی او باید گفت که وات بین دین و سیاست یا به بیان دیگر، بین آموزههای کلامی، اعتقادی و فقهی با آموزهها و تعالیم اجتماعی پیامبر(ص) تفکیکی قائل نیست و مطابق تحلیل او پیامبر(ص) در هر دو عرصه نقشآفرینی کرده و تعالیمی را ارائه نموده است. البته پیامبر(ص) در دورهی مکی پایه و اساس را آموزههای اعتقادی و دینی قرار داده و در دورهی مدنی بنا را بر ابعاد اجتماعی و سیاسی دین اسلام نهاده است. در مجموع، روح حاکم بر دیدگاه وات دربارهی سیاست پیامبر(ص) پذیرفتنی است. وات در آثار خود در سه حوزه به این موضوع پرداخته است: توجه تعالیم دین به مسائل اجتماع و سیاست، توجه پیامبر(ص) به این مسأله و اهتمام به آن در عمل (به ویژه در دوران مدینه)، و توجه مردم و مسلمانان به این موضوع و درک این واقعیت که اسلام یک دین اجتماعی است و همین مسأله به شعار «عدم جدایی دین از سیاست» در اسلام جامهی عمل میپوشد و این شبهه که دین فقط به امور اخروی و معنوی میپردازد صحیح و پذیرفتنی نیست.
ص:557
وات با نگاه اجتماعی و جامعهشناختی خود به سیرهی پیامبر(ص) بر این باور است که پیامبر (ص) در آغاز رسالت در مکه در صدد دعوت مردم به اسلام بود، سپس در مدینه با تشکیل دولت اسلامی در صدد گسترش اسلام برآمد و پس از صلح حدیبیه با برطرف شدن موانع بزرگ از سر راه مسلمانان، اهداف پیامبر(ص) گستردهتر شد و از نشر و گسترش اسلام از چند قبیلهی اطراف مکه و مدینه به قبایل دیگر و کشورهای همسایه توسعه یافت. به بیان دیگر، وات با یک تحلیل عقلانی این اقدامات پیامبر(ص) را منطقی و عقلایی برمیشمرد که پس از هر موفقیت به دنبال موفقیت بیشتر و گستردهتر بوده است.
وات اگرچه اقدام پیامبر(ص) در ارسال نامه به سران کشورها را بر فرض قبول به درایت سیاسی و اجتماعی ایشان برمیگرداند، اما اسلام با توجه به تعالیم و آموزههایش دینی جهانی است. اگر مشکلات و حوادث داخلی حجاز در سالهای نخست بعثت پیامبر(ص) را مشغول نمیساخت، ایشان از همان ابتدای رسالت بدین وظیفه جامهی عمل میپوشاند؛ اما حملات قریش او را مجبور ساخت که از کیان اسلام دفاع نماید و لذا پس از صلح حدیبیه بدان اقدام نمود. با تأمل در آیات قرآن نیز میتوان به جهانی بودن قرآن و دین اسلام پی برد. خطابهای قرآنی عام است و اختصاص به عرب یا گروه خاصی ندارد. به عنوان مثال، آیات زیر بدین مطلب اشاره دارند:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا»(1)؛
«ای مردم، من فرستادهی خدا به سوی همه شما هستم»؛ «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا»(2)؛
«ای محمد، ما تو را برای همهی مردم بشارتدهنده و انذارکننده فرستادیم»؛ «وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ»(3)؛
«و
ص:558
ما کتاب تو را وسیلهی یادآوری برای جهانیان قرار دادهایم»؛ «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(1)؛
«اوست که پیامبر خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا پیامبر خود و آیین حق او را بر تمام ادیان غالب سازد و اگرچه مشرکان نخواهند».
لازمهی «خاتمیت اسلام» بنابر اعتقادات مسلمانان، جهانی بودن آن است، زیرا اگر قرار است دیگر پیامبری مبعوث نشود، دین اسلام باید قدرت پاسخگویی به نیازهای همهی انسانها در همهی زمانها و مکانها را داشته باشد. این آیات و روایات مستند که حاکی از فرستادن رسولانی برای سران مناطق اطراف است نشانههای جهانی بودن دین اسلام است و پیامبر(ص) نه از باب گسترش قدرت و حکومتش، بلکه برای انجام تکلیف الهی و ابلاغ رسالت اقدام نمود. بنابراین، مهمترین نشانهها و دلایل جهانی بودن دین اسلام را میتوان این موارد برشمرد: 1. سنت نبوی 2. آیات قرآن 3. اعتقاد به خاتمیت 4. تجربهی تاریخی حرکت اعراب مسلمان به سمت ایران و روم.(2)
گفتنی است که شبههی تردید در جهانی بودن دین اسلام از سوی خاورشناسانی چون سر ویلیام میور مطرح شده که وات با بیانی منطقی همراه با تحلیل عقلانی بدان پرداخته است و البته که از نظر ما پذیرفتنی نیست.
در بررسی این مسأله باید توجه داشت که وات بیشتر به تبیین این مسأله پرداخته و به جایگاه جزیه و فلسفهی آن اشارهای ننموده است. تصویری که وات از جزیه در اسلام ترسیم نموده تا حدودی پذیرفتنی است و جزیه به دریافت مبلغی از اهل کتاب در مقابل تضمین امنیت در جامعهی اسلامی اطلاق میشود. اما آیا جایگاه واقعی جزیه همین است
ص:559
که مسلمانان مبلغی از اهل کتاب دریافت کنند و در مقابل، از آنان حمایت نمایند؟ باید گفت پاسخ منفی است. جزیه پیش از آنکه نمایانگر حمایت اسلام از آنان باشد، نشان از تفکر همزیستی مسالمتآمیز پیروان ادیان مختلف در کنار هم و برخورداری عمومی از جامعهی اسلامی و آیین اسلام دارد. به بیان دیگر، آزادی اندیشه و عقیده در اسلام محترم شمرده شده است. با اینکه اسلام معتقد است که کاملترین دین و بهترین اندیشه برای سعادت انسان، اسلام و آموزههای آن است، اما اجباری در پذیرش آن نیست؛ زیرا اعتقاد امری قلبی است و باید با خواست و ارادهی فرد حاصل شود، نه اجبار و اکراه، و پیامبر(ص) به هیچ وجه برای گسترش اسلام و افزایش تعداد مسلمانان برخورد تند و شدید نمیکرد. بنابراین، نکتهی مهم در این مسأله که از نظر وات دور مانده، تفکر همزیستی مسالمتآمیز در اسلام و برخورداری عمومی از امنیت در جامعه است، نه صرفاً تأمین امنیت در ازای دریافت مبلغی جزیه. هدف اسلام چیزی فراتر و عام است و دریافت مبلغی جزیه مهم نیست و از نشانههای آن اینکه امروز این معنای از جزیه اعمال نمیشود و برای مثال، در ایران از اهل کتاب جزیه دریافت نمیشود. بنابراین، اسلام در صدد گرایش قلبی افراد به اسلام، گرویدن به آن و یافتن راه سعادت است که وات بدان بپرداخته است.
نکات زیر در خصوص امّی بودنِ پیامبر(ص) شایان توجه است:
1. چنین نیست که هر مردمی که پیرو یک کتاب آسمانی نباشند به آنها «امّی» گفته شود، هرچند آن مردم تحصیلکرده و باسواد باشند. این کلمه به مشرکان عرب از آن جهت اطلاق شده است که مردمی بی سواد بوده اند. آنچه مناط استعمال این کلمه دربارهی مشرکان عرب است، ناآشنایی آنها با خواندن و نوشتن بوده است، نه پیروی نکردن ِ آنها از یکی از کتب آسمانی. به همین دلیل آنجا که این کلمه به صورت جمع آمده و به مشرکان عرب اطلاق شده است این احتمال ذکر شده؛ اما آنجا که مفرد آمده است و بر رسول
ص:560
اکرم(ص) اطلاق شده است، احدی از مفسران نگفته که مقصود این است که آن حضرت پیرو یکی از کتابهای آسمانی نبوده است. در آنجا بیش از دو احتمال به میان نیامده است: یکی ناآشنا بودن آن حضرت با خط، و دیگری اهل مکه بودن؛ و چون احتمال دوم به ادلّهی قاطعی که در ادامه خواهد آمد مردود است، پس قطعاً آن حضرت از آن جهت «امّی» خوانده شده که درس ناخوانده و خطنانوشته بوده است.(1)
آنچه از اقوال قدمای مفسران و اهل لغت استفاده می شود، این است که این کلمه در حالت جمع (امّیّین) به مشرکان عرب گفته می شده است، در مقابل اهل کتاب؛ بدین علت که غالباً مشرکان عرب بی سواد بودند، و ظاهراً این عنوان تحقیرآمیز را یهودیان و مسیحیان به آنها داده بودند. ممکن نیست مردمی فقط به خاطر اینکه با زبان و کتاب مخصوصی آشنایی ندارند، ولی به زبان خودشان بخوانند و بنویسند به آنها «امّیّین» گفته شود؛ زیرا به هر حال ریشهی این کلمه بنابر این تفسیر نیز کلمهی «ام ّ» یا «امّت» است و مفهوم باقی بودن به حالت اوّلی و مادرزادی را می رساند.(2)
2. اصولاً در محیط حجاز به اندازه ای باسواد کم بود که افراد باسواد کاملاً معروف و شناختهشده بودند. در مکه که مرکز حجاز محسوب می شد، تعداد کسانی که از مردان می توانستند بخوانند و بنویسند از 17 نفر تجاوز نمی کرد و از زنان تنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت.(3) مسلماً در چنین محیطی اگر پیامبر امّی نزد معلمی خواندن و نوشتن را آموخته بود، کاملاً معروف و مشهور میشد و به فرض اینکه نبوتش را نپذیریم، او چگونه می توانست با صراحت در کتاب خویش این موضوع را نفی کند. آیا مردم به او اعتراض نمی کردند که درس خواندن تو مسلّم است؛ و این قرینهی روشنی بر امّی بودن او است. به هر حال، وجود این صفت در پیامبر(ص) تأکیدی در باب نبوت او
ص:561
بود تا هرگونه احتمالی جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبیعت دربارهی دعوت او منتفی گردد.
این در مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نیز در هیچ یک از تواریخ نقل نشده است که او خواندن و نوشتن را از کسی فرا گرفته باشد؛ بنابراین، به همان حال ِ امّی بودن تا پایان عمر باقی ماند. ولی اشتباه بزرگی که باید در اینجا از آن اجتناب کرد، این است که درس نخواندن غیر از بی سواد بودن است و کسانی که کلمهی امّی را به معنی بی سواد تفسیر می کنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعی ندارد که پیامبر(ص) به تعلیم الهی، «خواندن» و یا «خواندن و نوشتن» را بداند، بی آنکه نزد انسانی فرا گرفته باشد، زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمّل مقام نبوّت است».(1)
شهید مطهری در کتاب «پیامبر امّیِ» خود دربارهی منشأ اعتقاد مسلمانان به درس ناخواندگی ِ پیامبر(ص) می فرماید: «اولاً، تاریخ عرب و مکه ی مقارنِ ظهور اسلام گواه قاطع بر درس ناخواندگی پیغمبر است. وضع خواندن و نوشتن در محیط حجاز مقارن ِ ظهور اسلام، آنچنان محدود بوده است که نام فرد فرد کسانی که با این صنعت آشنا بودند، به واسطهی کثرت اشتهار در متون تواریخ ثبت شده و احدی پیغمبر را جزء آنان به شمار نیاورده است. به فرض در قرآن اشاره و یا تصریحی به این مطلب نمی بود، مسلمانان مجبور بودند به حکم تاریخ قطعی قبول کنند که پیغمبرشان درس ناخوانده بوده است.(2) ثانیاً، مفسران اسلامی هرگز در مفهوم کلمهی «امّی» وحدت نظر نداشته اند؛ در صورتی که دربارهی درس ناخواندگی و آشنا نبودن رسول اکرم(ص) قبل از رسالت با خواندن و نوشتن، همواره وحدت نظر میان همهی مفسران، بلکه میان جمیع علمای
ص:562
اسلامی وجود داشته و این خود دلیل قاطعی است که منشأ اعتقاد مسلمین به درس ناخواندگی رسول اکرم(ص) تفسیر کلمهی «امّی» نبوده است».(1)
شیخ صدوق(ره) در کتاب «عیون اخبار الرضا» می گوید: «حضرت رضا(ع) در مناظره ی خویش با ارباب ادیان خطاب به رأس الجالوت فرمود: «از جمله دلایل صدق پیامبر(ص) این است که شخصی بود یتیم، تهیدست، چوپان، مزدکار، هیچ کتابی نخوانده و نزد هیچ استادی نرفته بود. کتابی آورد که در آن حکایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان هست».(2)
موضوع درسناخوانده و خطنانوشته بودن پیامبر(ص) از نظر تاریخی نیز مسلّم است و حتی شرق شناسان و مورخان غیرمسلمان نیز بر آن صحّه گذارده اند.(3)
شهید مطهری نیز بر این باور است که یکی از نکات روشن زندگی رسول اکرم(ص) این است که درسناخوانده و مکتب نادیده بوده است؛ نزد هیچ معلمی نیاموخته و با هیچ نوشته و دفتر و کتابی آشنا نبوده است. احدی از مورخان، مسلمان یا غیرمسلمان، مدعی نشده که آن حضرت در دوران کودکی یا جوانی، چه رسد به دوران کهولت و پیری که دورهی رسالت است، نزد کسی خواندن یا نوشتن آموخته است، و همچنین احدی ادعا نکرده و موردی را نشان نداده که آن حضرت قبل از دوران رسالت یک سطر خوانده و یا یک کلمه نوشته است.(4)
گفتنی است مفسران اسلامی کلمهی «امّی» را چند جور تفسیر کرده اند:
ص:563
1. درسناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته
اکثر مفسران طرفدار این نظرند و یا لااقل این نظر را ترجیح می دهند. طرفداران این نظر گفته اند این کلمه منسوب به «امّ» است که به معنی مادر است. «امّی» یعنی کسی که به حالت مادرزادی از لحاظ اطلاع بر خط و نوشته ها و معلومات بشری باقی مانده است، و یا منسوب به «امّت» است، یعنی کسی که به عادت اکثریت مردم است، زیرا اکثریت توده ی مردم، خط و نوشتن نمی دانستند و عدهی کمی می دانستند، همچنانکه «عامی» نیز یعنی کسی که مانند عامهی مردم و جاهل است.(1) بعضی گفته اند یکی از معانی کلمهی «امّت» خلقت است و «امّی» یعنی کسی که بر خلقت و حالت اولیه که بی سواد است، باقی است و به شعری از «اعشی» استناد شده است.(2)
به هر حال، چه مشتق از «امّ» باشد و چه از «امّت»، و «امّت» به هر معنی که باشد، معنای «امّ» درس ناخوانده است.
2. واژهی «امّی» منسوب به «امّ القری»، و «امّ القری» نیز نام مکه است؛ پس «امّی» یعنی اهل مکه. این تفسیر از واژهی «امّی» از قدیم الایام در کتب تفسیر آمده است؛(3)
در چندین حدیث از احادیث شیعه نیز این احتمال تأیید شده؛ هرچند خودِ این احادیث معتبر شناخته نشده اند و گفته شده که جزء اسرائیلیات اند.(4)
شهید مطهری نیز این تفسیر از واژهی «امّی» را رد کرده و می گوید: «این احتمال به ادلّه ای رد شده است: 1. اینکه کلمهی «امّ القری» اسم خاص نیست و بر مکه به عنوان
ص:564
یک صفت عام، نه یک اسم خاص اطلاق شده است. «امّ القری» یعنی مرکز قریه ها. هر نقطه ای که مرکز قریه هایی باشد، «امّ القری» خوانده می شود. از آیهی 59 سورهی قصص معلوم می شود که این کلمه عنوان وصفی دارد، نه اسمی: «وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَی حَتَّی یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا»؛ «پروردگار تو چنین نیست که مردم قریه هایی را هلاک کند، مگر آنکه قبلاً پیامبری در مرکز آن قریه ها بفرستد و حجت را بر آنها تمام کند». معلوم می شود در زبان قرآن هر نقطه ای که مرکز یک منطقه باشد، امّ القرای آن منطقه است.(1)
2. اینکه این کلمه در قرآن به کسانی اطلاق شده است که مکی نبوده اند. در آیهی 20 سورهی آل عمران می فرماید: «وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ»؛ «بگو به اهل کتاب و به امّیّین آیا تسلیم خدا شدید؟». پس معلوم می شود در عرف آن روز و در زمان قرآن، به همهی اعرابی که پیرو یک کتاب آسمانی نبودند، «امّیّین» گفته می شده است. بالاتر اینکه این کلمه حتی به عوام یهود که سواد و معلوماتی نداشتند، با اینکه اهل کتاب شمرده می شدند نیز اطلاق شده است، چنانکه در آیهی 78 سوری بقره می فرماید: «وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لَا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِیَّ»؛ «بعضی از بنی اسرائیل امّی هستند، از کتاب خود اطلاعی ندارند، مگر یک سلسله خیالات و اوهام». بدیهی است یهودیانی که قرآن آنان را «امّی» خوانده است، اهل مکه نبوده اند؛ غالباً ساکن مدینه و اطراف آن بوده اند. 3.اینکه اگر کلمه ای منسوب به امّ القری باشد، طبق قاعدهی ادبی باید به جای «امّی»، «قروی» گفته شود؛ زیرا طبق قاعدهی باب نسبت در علم صرف، در نسبت به مضاف و مضاف الیه، خاصه آنجا که مضاف، کلمه ی «اب» یا «امّ» یا «ابن» یا «بنت» باشد، به مضاف الیه نسبت
ص:565
داده می شود، نه به مضاف؛ چنانکه در نسبت به ابوطالب، ابوحنیفه و بنی تمیم، طالبی، حنفی و تمیمی گفته می شود».(1)
ممکن است گفته شود در روایاتی که از ائمهی اطهار(ع) نقل شده، صریحاً تفسیر «امّی» به درس ناخوانده، نفی گردیده و تنها به معنی کسی که به «امّ القری» (مکه) منسوب است، تفسیر شده است؛(2) در پاسخ باید گفت: «یکی از این دو روایت به اصطلاح «مرفوعه» است و سند آن فاقد ارزش، و روایت دوم از «جعفر بن محمد صوفی» نقل شده که از نظر علم رجال شخص مجهولی است».(3) برخی نیز در پاسخ به این شبهه که «استدلال به کلمهی امّی بر درس ناخوانده بودن پیامبر(ص) درست نیست، زیرا «امّی» منسوب به «امّ القری» و «امّ القری» نام مکه است؛ پس امّی مترادف مکی است. دلیل دیگری نیز بر درسناخوانده بودن پیامبر(ص) وجود ندارد»، معتقدند: «واژهی امّی نمی تواند منسوب به «امّ القری» باشد، زیرا امّ القری وصف مکه- نه اسم آن- است و در نسبت، به اسم شی ء، نه وصف آن نسبت داده می شود. به علاوه، در ترکیبهای اسنادی و مزجی به صدر (قسمت اول) آنها و در ترکیبهای اضافهی معنوی و اضافه بر اب و ام ّ و ابن به عجز (قسمت دوم) آن نسبت داده می شود و به همین جهت، ابنی و امّی در ابن عمرو و امّ کلثوم نادرست است و صحیح آن عمروی و کلثومی است. بر این اساس، امّی در نسبت به امّ القری نادرست است و درستِ آن قروی است. در آیات دیگر قرآن نیز با کلمة امّی، درسناخوانده بودن افاده شده است، مانند آیهی 78 سورهی بقره که در توصیف اهل کتاب، به ویژه یهودیان که اهل مکه نبودند می فرماید: «وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لَا
ص:566
یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِیَّ»؛ «برخی از آنان درس ناخوانده اند، کتاب را جز آمال و آرزوهایی بیهوده نمی دانند». دلیل درس ناخوانده بودن پیامبر(ص) فقط اطلاق کلمهی امّی بر آن حضرت نیست و در روایات و آیات دیگر و نقلهای تاریخی(1)
به روشنی از آن سخن به میان آمده است.(2)
در تکمیل دلایل فوق باید گفت: علت اینکه کلمهی «امّی» از ریشهی «امّ القری» شناخته نشده است، با اینکه به صورت احتمال همواره آن را ذکر کرده اند، اشکالات فراوانی است که در این معنی وجود داشته است. مؤید این مدعا این است که در برخی استعمالات دیگر این کلمه که در روایات یا تواریخ ضبط شده، مفهومی جز «درسناخوانده» ندارد؛ مثلاً از خودِ پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «نحن امّة امّیّة لانقرء و لانکتب»؛ «ما قومی امّی هستیم که نه می خوانیم و نه می نویسیم».(3)
نتیجه:
1. رسول اکرم(ص) به شهادت قرآن و به حکم تاریخ قطعی و قرائن فراوانی که از تاریخ اسلام استنباط میشود، هیچگاه مطلبی ننوشته و جز مکتب تعلیم الهی، مکتبی ندیده و جز از حق، دانشی نیاموخته است.
2. هیچ دلیل معتبری حاصل نشد که پیامبر(ص) قبل از نبوت یا بعد از آن چیزی را خوانده یا نوشته باشد؛ ولی ادلّهی یادشده قدرت خواندن و نوشتن به صورت خارقالعاده
ص:567
پس از بعثت پیامبر (ص) را نفی نمیکند، البته دلیل عقلی و قرآنی روشنی بر این قدرت یا اعمال آن پس از بعثت در دست نیست.
3. اشتباه بزرگی که باید از آن اجتناب کرد، اینکه درس نخواندن غیر از بیسواد بودن است و کسانی که کلمهی «امّی» را به معنی «بیسواد» تفسیر میکنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعی ندارد که پیامبر(ص) به تعلیم الهی، «خواندن» یا «خواندن و نوشتن» را بداند، بیآنکه نزد انسانی فرا گرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمّل مقام نبوت است.
4. آنچه از اقوال قدمای مفسران و اهل لغت استفاده می شود، این است که واژهی «امّی» در حالت جمع (امّیّین) به مشرکان عرب اطلاق شده است، در مقابل اهل کتاب؛ بدین علت که غالباً مشرکان عرب، بیسواد بودند و این عنوان تحقیرآمیز را یهودیان و مسیحیان به آنها داده بودند. آنچه مناط استعمال این کلمه به مشرکان عرب است، ناآشنایی آنها به خواندن و نوشتن بوده، نه پیروی نکردن آنها از یکی از کتب آسمانی. به همین دلیل آنجا که این کلمه به صورت جمع آمده و به مشرکان عرب اطلاق شده، این احتمال ذکر شده؛ اما آنجا که مفرد آمده، بر رسول اکرم(ص) اطلاق شده است.(1)
برخی از خاورشناسان مانند وات تلاش کردهاند مصدر و منبع آیات قرآن را فرهنگ، باورها، عقاید، آداب، سنتها، ادیان، دانش و آگاهیهای مردم عصر نزول معرفی کنند. آنان مدعیاند پیامبر اسلام(ص) همان عقاید بازمانده از ادیان مختلف توحیدی و شرکآمیز و آگاهیهای کشیشهای مسیحی و احبار یهود را در طول مدت زندگی فرا گرفته و سپس با هوش سرشار خویش آنها را تنظیم و تدوین نموده و با اندک اصلاحاتی به
ص:568
صورت «دین اسلام» به مردم ارائه کرده است. عمده دلیل آنان، تکلّم به «لسان قوم» است که لازمهی آن پذیرش بار محتوایی واژگانی است که به کار گرفته میشود؛ زیرا الفاظ و کلمات کاربردی هر قومی حامل فرهنگ آن قوم است و بهکارگیری آن از سوی هرکه باشد، به معنای پذیرش فرهنگ حاکم بر آن جامعه است. اما واژگان کاربردی رایج در عُرف هر لغتی تنها به عنوان ذکر نام و نشان برای مفاهیمی است که میان گوینده و شنونده رد و بدل میشود و هرگز نمیتواند نشانگر پذیرش انگیزهی واضع اصل لغت باشد.
از دیدگاه آیتالله معرفت، قرآن آمد تا تأثیرگذار باشد و با عادات و رسوم فرسودهی جاهلی مبارزه کند، نه آنکه تأثیرپذیر باشد و در برابر عُرف حاکم که جز ناروایی چیز دیگری نبود، کرنش نشان دهد. قرآن میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»(1)؛
اوست که پیامبر خود را همراه با هدایتگری و آیین استوار فرستاد تا بر همهی آیینهای موجود برتری یابد، هرچند بدخواهان ناخشنود شوند. هرکه آموزههای والای قرآن را بنگرد، به درستی درمییابد که از هرگونه همنوایی و همسازی با شیوههای فرهنگی زمان خویش به دور است و هرگز شباهتی با آن ندارد، چه رسد که از آن تأثیر پذیرفته باشد!(2)
قرآن به طور کلی در برابر فرهنگ زمانه سه برخورد و واکنش داشته است:
1. برخورد انکاری و نفی خرافات، عقاید، سنت ها و مسائل منفی فرهنگ زمانه؛ مانند تکبر و تفاخر، زنده به گور کردن دختران، بتپرستی، جنپرستی، میگساری و قمار، تعدد زوجات، ازدواج دستهجمعی، زناشویی نامشروع، ازدواج با نامادری و مانند آن.
ص:569
2. برخورد اثباتی و تأیید عقاید، سنت ها و عناصر مثبتِ فرهنگ زمانه؛ مانند مهماننوازی، ماههای حرام، ختنه کردن و مانند آن؛ چرا که ریشه در فطرت، عقل و ادیان الهی داشتهاند.
3. برخورد اصلاحی و جهتدهی به برخی از آداب و سنن جاهلی فرهنگ زمانه در راستای هدایت بشریت؛ مانند حج، عدّهی زنان، طلاق، ظهار، ایلاء و مانند آن.
بنابراین، مطالعه در این موارد برای فهم و تفسیر قرآن سودمند است؛ اما این بدان معنا نیست که قرآن تابع و تحت تأثیر فرهنگ زمانهی اعراب جاهلی نازل شده است.(1)
برخی از شرق شناسان مانند وات نگاهی اسطوره ای به برخی گزاره های تاریخی قرآن دارند و آنها را عاری از واقع نمایی می دانند و بر این پندارند که داستان های قرآن افسانه هایی است که حضرت محمد(ص) آنها را از گذشتگان به عاریت گرفته و به عنوان واقعیت های تاریخی ارائه داده است. اما دلایل و شواهدی برای اثبات واقع نمایی گزاره های قرآن وجود دارد که در یک نگاه کلی به دو دسته تقسیم می شوند: الف. شواهد برونمتنی؛ ب. شواهد درونمتنی، که هم شامل شواهدی است که تمام گزاره های قرآن را واقع نما می دانند و هم شواهدی که فقط گزاره های تاریخی قرآن را واقع نما معرفی می کنند.
ص:570
1. اصل اولی در هر کلام حقیقت است. یکی از دلایل برونمتنی که برای اثبات واقع نما بودنِ گزاره های تاریخی قرآنی ارائه شده، این است که اصل اولیه در مفاهمه و تخاطب عقلایی، دلالت واژگان و جملات بر مفاهیم حقیقی و ارادهی مدلول ظاهری آنهاست، مگر زمانی که گوینده با لفظ یا اشاره و یا قرینه ای دیگر بفهماند که ظاهر، مراد او نیست و معنای دیگری را اراده کرده است. در آیات قرآن هم که مقاصد و مرادهای خداوند را القا و تفهیم می کنند، همین اصل جاری است؛(1) زیرا: اولاً، گویندهی این آیات عاقل ترینِ عقلاست؛ ثانیاً، شارع مقدس بارها بر تطابق مشی خود با سیرهی عقلا تصریح نموده است. آیت الله جوادی آملی ضمن بیان معانی تمثیل و باطل دانستن وجود تمثیل افسانه ای و جعلی در قرآن،(2) دربارهی تعلیم اسماء به حضرت آدم(ع) می نویسد: «... اما لازم است توجه شود که حمل جریان تعلیم اسماء بر تمثیل در صورتی است که حمل بر تحقیق ممکن نباشد وگرنه اصالت تحقیق، مانع حمل بر تمثیل است، زیرا حمل بر تمثیل مستلزم عنایت زاید و موجب تکلف در استظهار است ... در این حال، دلیلی بر حمل بر تمثیل یافت نمی شود که قرینه برای صرف نظر از معنای ظاهری عناوین و کلمات مزبور گردد، تا سبب انصراف از تحقیق و گرایش به تمثیل شود».(3)
این عبارت به روشنی بر اصالة الحقیقه دلالت دارد و بیان می دارد که دست برداشتن از معنای ظاهری و حقیقی آیات جایز نیست، مگر اینکه قرینه ای دالّ بر خلاف آن داشته باشیم.
2. تفاوت نداشتن قرآن با کتاب های فیلسوفان، دلیل برونمتنی دیگر بر واقع نمایی گزاره های تاریخی قرآن است: «قرآن داوری هایی در زمینهی هستی شناسی، انسان شناسی و اخلاق ارائه می دهد. داوری در این موضوعات را می توان در آثار افلاطون، ارسطو و
ص:571
فیلسوفان یونان باستان که به صدها سال پیش از ظهور اسلام برمی گردد، نیز یافت. چنانکه داوری های پیشین در کتاب های فیلسوفان یونان باستان حمل بر معانی اسطوره ای نمی شود، داوری های قرآن نیز در این موضوعات نباید اسطوره ای تلقی گردد. اگر قرار است هرگونه داوری در این موضوعات، اسطوره ای تلقی شود، تفاوتی میان کتاب های پیشگفته و قرآن وجود ندارد».(1)
یکی از بهترین راه های دست یابی به مقصود گوینده و اینکه آیا او از گفتارش قصد واقع نمایی را دارد یا نه، مراجعه به کلام خود او و جستجو از شواهدی دالّ بر این امر در گفتار گوینده است. این شیوه نسبت به گزاره های قرآنی نیز اجراشدنی است، یعنی با مراجعه به آیات قرآن می توان قصد خداوند را دریافت و پی برد که خداوند در گفتارش قصد واقع نمایی دارد یا خیر.(2)
تمام این ویژگی ها به نوعی حاکی از واقع نمایی گزاره های قرآنی است؛ بنابراین، در متن قرآن نیز شواهد و دلایل بسیاری دلالت دارند که بنای ارسالکنندهی آیات الهی، ارائه گزاره های واقع نما و شناختاری است، نه غیر واقع نما. این دلایل و شواهد دو دسته اند:
کاربرد واژهی «صدق» و مشتقات آن دربارهی خداوند و قرآن کریم، یکی از دلایل درونمتنی بر واقع نمایی گزاره های قرآن است، زیرا «واژهی «صدق» به معنی تطابق داشتن سخن با ضمیر [گوینده] و مُخبرٌ عنه است».(3) هنگامی که گفته می شود فلان خبر صادق است، یعنی با واقعیت تطابق دارد. با نگاه اجمالی به قرآن به آیاتی برمی خوریم که خداوند
ص:572
بر صدق گفتار خود و پیامبر اکرم(ص) تأکید دارد و این می رساند که زبان قرآن، واقع نماست، نه اسطوره؛ «زیرا صدق و کذب در جایی معنا دارد که سخن از واقع نمایی باشد و در قضایای اسطوره ای و احساسی، صدق و کذب جایی ندارد».(1)
دلیل دیگر بر واقع نمایی زبان قرآن، آیاتی است که صریحاً تمام اسطوره انگاری محتوای خود را رد می کند و به شدت با کافرانی که قرآن را اسطوره و افسانه می پنداشتند برخورد می کند، مانند:
1- آیات 1 تا 6 سورهی فرقان؛ خداوند در این آیات به شدت ادعای مشرکان را مبنی بر دروغ و افسانه بودنِ قرآن رد می کند و پاسخ قاطعانه به این تهمت می دهد و چنین سخنی را ظلم و دروغ می شمارد و قرآن را نازل شده از سوی خداوند آگاه به اسرار آسمان ها و زمین می داند.
2- آیات 21 تا 26 سورهی انعام؛ در این آیات شریفه نیز خداوند مشرکانی را که از روی عناد و جدال، معارف و دستورات قرآنی را بی پایه و اساس قلمداد می کنند و با پندار افسانه بودن، از پذیرش آن خودداری می نمایند، سخت نکوهش و کارشان را عامل هلاکت آنان معرفی می کند.
ص:573
این موارد قصص و داستان های قرآنی، «حق» نامیده شده است، مانند آیهی 62 سورهی آل عمران. علامه طباطبایی دربارهی این آیه می فرماید: «کلمهی «هَذَا» اشاره است به داستان هایی که از حضرت عیسی(ع) گذشت و اساس آیه بر قصر قلب است و معنایش این است که تنها این مطالبی که ما دربارهی حضرت عیسی(ع) گفتیم حق است، نه آنچه نصارا دربارهی آن جناب ادعا می کنند».(1)
وی همچنین در تفسیر آیهی 3 سورهی آل عمران می فرماید: «ظاهراً حرف «با» در کلمهی «بالحقً» مصاحبت را می رساند، و آیه چنین معنا می دهد که: خدای تعالی کتاب را بر تو نازل کرد؛ نازل کردنی همراه با حق، به طوری که حق از آن جدا نخواهد بود و همراه بودنش با حق باعث می شود نه بعدها بطلان عارضِ آن بشود، نه در حین نزول با بطلان آمیخته شود. پس این کتاب از اینکه روزی بطلان بر او چیره گردد، ایمن است».(2) افزون بر این آیات که تنها گزاره های تاریخی قرآن را «حق» معرفی می کردند، دستهی دیگری از آیات تمام قرآن را «حق» معرفی می کنند، از جمله: فاطر/ 31، رعد/ 1 و جاثیه/ 29. بنابراین، یکی از ویژگی هایی که قرآن برای خود بیان کرده، «حق» است و چون معنای اصلی این واژه «مطابقت و موافقت می باشد»،(3) با قاطعیت می توان گفت که در قرآن چیزی خلاف واقع وجود ندارد و تمام معارف این کتاب الهی، مطابق واقعیات است. «تناقضی در آن وجود ندارد، دروغ و خرافه ای در آن دیده نمی شود، اعتقادات و معارف آن هماهنگ با منطق عقل است، و تواریخش خالی از اسطوره ها و افسانه ها، و قوانینش موافق با نیازمندی های انسان است».(4)
در بسیاری از آیات قرآن یکی از اهداف گزارش تاریخ پیشینیان، عبرت آموزی از سرگذشت آنان بیان شده است، مثلًا خداوند بعد از نقل سرگذشت حضرت یوسف(ع)
ص:574
می فرماید: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَی وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًی وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ».(1) عبرت آموزی از تاریخ آنان، زمانی معنا دارد که زبان قرآن در گزاره های تاریخی زبان واقعنما باشد، نه اسطوره. «نزول عذاب واقعی بر اقوام گذشته و نابودی واقعی آنها به دلیل طغیان در برابر خدا و پیامبران، می تواند برای انسان های بعدی عبرت آور باشد. اگر مردم بدانند که اینها واقعیت نداشته است، دلیلی بر عبرت آموزی نخواهد بود».(2) «از آنجا که قرآن از نقل سرگذشت پیامبران و امت ها به عنوان ابزار هدایت، نه سرگرمی و نه تقویت لذت های خیالی بهره می گیرد، پیوسته داستان های واقعی و حقیقی را مطرح می کند و رویدادهایی را یادآور می شود که در آزمایشگاه تاریخ، نتیجه بخشیده و تأثیر آن مسلّم و روشن بوده است. مسلّماً انسان با خواندن چنین رویدادهایی که از متن واقعیت سرچشمه گرفته، تحت تأثیر آن قرار می گیرد و ثمره های تلخ و شیرین آن را که عینیت خارجی داشته، به جان می پذیرد».(3)
مهمترین دلایلی که در رد اسطورهانگاری گزارههای تاریخی قرآن میتوان اقامه نمود، عبارتند از:
1. ناسازگاری با هدف نزول قرآن
به تصریح آیات فراوان، هدف از بعثت پیامبر(ص) و نزول قرآن، هدایت مردم (بقره/ 2، 185؛ انعام/ 157؛ اعراف/ 52 و یونس/ 57)، دعوت به راه حق و تصحیح حقایق تحریفشده و عقاید نارواست (شوری/ 24 و یونس/ 82). پرسشی که مطرح می شود، این است که آیا هدایت مردم از طریق امور باطل و خلاف واقع ممکن است؟ آیا می شود از قصه های دروغ و مطالب موهوم، بهره برداری هدایتی و تربیتیِ درازمدت و پایدار کرد؟
ص:575
مهم تر اینکه آیا چنین روشی با هدف نزول قرآن و بعثت پیامبر (ص) سازگار است؟ حقیقت این است که: «این نوع سخن گفتن برای دورانی خوب است که آن دانستنی ها و باورها دگرگون نشود، ولی اگر با گذشت زمان معلوم شد که آن مطالب قطعاً باطل است، دیگر نه تنها ابلاغ و جا انداختن پیام با اینگونه مطالب، خلاف است، بلکه چون در قالب باورهایی مطرح گردیده که باطل بودنش روشن شده، موجب آشفتگی، بی اعتقادی و بی اعتباری قرآن خواهد شد»(1)
و این نه تنها با فلسفهی نزول قرآن ناسازگار است، بلکه نابودی آن را نیز به دنبال دارد.(2)
علامه طباطبایی در رد چنین دیدگاهی نسبت به گزاره های تاریخی قرآن می فرماید: «این سخن ناصواب است، چنین اعتقادی اگر در باب فنّ قصه گویی درست باشد، اما با قرآن سازگار نیست؛ زیرا قرآن نه کتاب تاریخ است و نه مجموعه داستان های تخیلی، بلکه کتابی نفوذناپذیر است که باطل از هیچ سو در آن راه ندارد و خود تصریح نموده که کلام خداست و جز حق نمی گوید و ماورای حق چیزی جز باطل نیست. برای دستیابی به حق، هرگز نمی توان از باطل یاری گرفت و قرآن کتابی است که به حق و راه استوار فرا می خواند و آیاتش سراسر بر اقبالکنندگان و رویگردانان، حجت است. پس چگونه یک پژوهشگر قرآنی می تواند آن را دارندهی سخن باطل، داستان دروغ و یا خرافه و خیال بداند؟».(3) این با قداست و هدف نزول قرآن ناسازگار است، زیرا قرآن اجازه نمی دهد برای رسیدن به اهداف عالی، از ابزارهای باطل، پوچ، دروغ و خیالی بهره گرفته شود.
2. ناسازگاری با دستاوردهای بشری
از جمله دلایلی که دیدگاه اسطورهانگاری شرقشناسان در باب گزاره های تاریخی قرآن را مردود مینماید، ناسازگاری این دیدگاه با دستاوردهای بشری است، بدین جهت
ص:576
که واژهی «اساطیر» به معنای سخنان بیهوده و اباطیلی است که بهره ای از حقیقت نبرده اند و کاملاً ساختگی و غیر واقعی اند.(1) بنابراین، وقتی گفته می شود داستان های قرآن اسطوره است، یعنی هیچ ریشه و اساسی در واقع ندارد؛ در حالی که دستاوردهای بشری و پیشرفت دانش خلاف آن را می گویند و واقعی بودن گزاره های تاریخی قرآن را تأیید می کنند و آنها را حقایق تاریخی می دانند.
باستان شناسی یکی از علوم جدیدی است که در موارد زیادی گزارش های تاریخی قرآن را تأیید می کند؛ دانشی که از سال 1890م به صورت علمی آغاز گردید و به تدریج اختراعات و اکتشافات جدید، از قبیل دوربین عکاسی، هواپیما، اشعهی ایکس (x) و مادون قرمز و آزمایش آثار و بقایای انسان های باستان به طریق کاربن به کمک آن شتافتند(2) و صاحبان آن با بهره گیری از این وسایل به کند و کاو پرداختند و آثار گرانبهایی را در تأیید گزارش های تاریخی قرآن به دست آوردند.(3)
یان آسمان (Jan Assmann/متولد 1938م)، باستانشناس معروف آلمانی در اثرش به نام «حافظهی فرهنگی» صراحتاً نشان داده است که ماهیت تاریخ درجشده در متون، از بُعد اسطورهشناسی قابل فهم است و در عین حال، ابداً از نیروی واقعیتساز تاریخ کاسته نمیشود: «اسطورهها هم از بطن خاطرهی آدمی زاده میشوند. تفاوت بین اسطوره و تاریخ
ص:577
از این نظر منتفی میشود. از دیدگاه حافظهی فرهنگی، تاریخی مطلق مطرح نیست، بلکه صرفاً تاریخ به یاد آورده شده است و این یادآوری (An-Denken) است که تاریخ را به اسطوره مبدّل میسازد. با این عمل، تاریخ غیر واقعی نمیشود، بلکه به عکس، به صورت نیرویی مستمر و خلّاق درمیآید».(1)
ناگفته نماند که حتی یک قرن پیش از این، فریدریش ویلهلم نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche/1844-1900م) در باب پیشزمینه و عملکرد تاریخنگاری نوشته است: «فقط نیرویی که گذشته را برای حیات به کار میگیرد و وقایع را در شالودهی تاریخ میریزد، از انسان، انسان میسازد؛ ولی در عین حال، وفور تاریخزدگی ابتکار عمل انسان را خفه میکند».(2)
علاوه بر مطالب فوق، شایان ذکر است که نگاه شرقشناسی به دین و آموزههای دینی در شرق، بر کلیشهی دین مسیحیت در غرب مبتنی بوده است. ابتنای انحصاری آموزههای قرون وسطایی آیین مسیحیت بر فلسفهی ارسطویی به گونهای که پذیرش هرگونه گزارهی علمی غیرهماهنگ با آن را دشوار مینمود، با وجود بسیاری از کشفیات علمی غیرهماهنگ با آموزههای دینی مسیحی و غیرمنطبق با فلسفهی ارسطویی، ضروری مینمود که دانشمندان دیندار مسیحی راه حلی برای رفع این بحران ارائه نمایند؛ دانشمندانی که نه میخواستند از آموزههای علمیشان (که از نظر آنها یقینی تلقی میشد) دست بردارند و نه میتوانستند آموزههای دینیشان را کنار گذارند. برخی از راه حلهای پیشنهادی برای رفع این بحران از این قرار بود:
ص:578
الف) تفکیک میان دو حوزهی علم و دین و رسالت آنها (دین، متکفل تولید ارزش، و علم، متکفل تولید دانش)؛(1)
ب) تقسیم آموزههای دینی به ذاتی (اصیل و غیرمعارض با دستاوردهای علمی) و عرضی (غیراصیل و عمدتاً معارض با دستاوردهای علمی) و تاریخی خواندنِ آموزههای عرضی دین (ضرورت داشتن تأویل آیات تاریخی به متناظرهای هر عصر)؛(2) ج) تقسیم آموزههای دینی به ثابت و متغیر؛(3)
د) اسطورهای تلقی کردن بسیاری از آموزههای دینی تاریخی.
ص:579
اما آنچه به طور کلی میتوان در خصوص اسطورهانگاری برخی حقایق تاریخی و آموزههای دینی بیان داشت، این است که:
اولاً، کارآمدی یک آموزهی اسطورهای نسبت به کارآمدی آموزههای دینی (با نگاه غیر اسطورهای) در نتایجی مثل ایجاد ائتلاف و وفاق جمعی، راه انداختن جنب و جوش و حرکت و پویایی، قابلیت دوام و استمرار در عقیده و ذهن مردم و مانند آن بسیار متفاوت است؛
ص:580
ثانیاً، اسطورهها به رغم اینکه حاملان پیامهایی حقیقیاند، عموماً در ارتکازات مردمی اموری غیر واقعیاند، این در حالی است که اعتبار آموزههای دینی در ارتکازات عمومی به واقعی بودنِ آنهاست. به همین علت است که هیچ مسلمانی، مگر نوادر و شواذّ آنها، آموزههای دینی را اسطوره تلقی نکردهاند؛(1)
ثالثاً، آموزههای اسطورهای از آنجا که خاستگاه تاریخی نامعلومی دارند و صرفاً از آنها انتظار بیان حقیقتی خاص میرود، عموماً غیرمدلّل هستند، این در حالی است که حتی اگر مسلمانان هم آموزههای دینی خود را مدلّل فرا نگرفته باشند، دین اسلام آموزههای خود را به صورت برهانی اقامه کرده است. حتی آموزههایی که به «تعبدیات» مشهور هستند، مسبوق به براهین فلسفهی تعبد هستند؛
رابعاً، شناخت غایی و نهایی اسطوره، در شکل فردی آن میسور خواهد بود، در حالی که شناخت غایی و نهایی آموزههای دینی، در شکل اجتماعی و تاریخی آنها محقق میگردد.
«پلورالیزم یا تکثرگرایی دینی» (Religious Pluralism) نگرشی نوین در حوزهی معارفی چون کلام جدید، فلسفهی دین و دینپژوهی است که در عصر حاضر به صورت جدی در غرب مطرح است. جان هیک به عنوان یکی از رهبران فکری پلورالیزم دینی با تألیف کتاب «مباحث پلورالیسم دینی» به اصلاح، بسط و ترویج این تفکر اقدام نمود و افرادی چون فیلیپ آلموند (Philip Almond/1923-2003م) و پیتر بایرن (Peter Byrne/متولد 1928م) از جمله مدافعان و مروجان اندیشهی جان هیک بودهاند.(2) جان
ص:581
هیک با اشاره به تنوع تفکرات پیرامون حقیقت مطلق و غایی میگوید: «این مجموعهی متنوع از تمایزات و وجوه و مراتب گوناگون این فکرِ شاید تا حدودی گستاخانه را به ذهن میآورد که حقیقت غایی، در ذات خویش، یکی بیش نیست؛ اما بالقوه میتواند در تجربه های مختلف بشری به شیوههای گوناگون مورد تجربه قرار گیرد. این فکر در کانون فرضیهی پلورالیستی که من پیشنهاد میکنم قرار دارد».(1) این مسأله به موازات آنچه در غرب مطرح بوده، در ایران نیز جریان داشته است و سابقهی آن در ایران حداقل به چهار دههی قبل برمیگردد؛ البته نه با اصطلاح «پلورالیزم»، بلکه با عنوان «تعدد ادیان». با آشنایی بیشتر با متون فلسفی غرب، این ایده در ایران بیشتر مطرح گردید.
پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی (Religious Pluralism) یکی از مباحث کلامی است. واژهی (Pluralism) از واژهی لاتین (Plural) به معنای «جمع و کثرت» اخذ شده است و با اضافه کردن پسوند (ism)، دارا بودن بیش از یک منصب (در کلیسا) اراده میشود(2)
و واژهی (Plurality) که در مباحث سیاسی و اجتماعی به معنای «اکثریت در مقابل اقلیت» است از همین واژه اخذ شده و معنای رایج و مصطلح پلورالیزم دینی، «پذیرفتن حقانیت تمام ادیان» است.
جان هیک دو تعریف از پلورالیزم دینی ارائه داده است که یک تعریف بیشتر جنبهی کلامی و عرفانی دارد و تعریف دیگر جوهرهای عقلی و فلسفی:
الف) تعریف کلامی و عرفانی جان هیک از پلورالیزم دینی: جان هیک با بیان مقدمات لازم و اشاره به این نکته که در درون همهی سنتهای دینی بزرگِ عالم، نوعی ادعای نجات و آزادی انسانی وجود دارد میگوید: «پلورالیزم عبارت است از قبول و پذیرش این دیدگاه که تحول و تبدیل وجود انسانی از حالت خودمحوری به خدامحوری
ص:582
(حقیقتمحوری) به طرق گوناگون در درون همهی سنتهای دینی و بزرگ عالم صورت میگیرد. به عبارت دیگر، تنها یک راه و شیوه برای نجات و رستگاری وجود ندارد، بلکه راههای متعدد و بسیاری در این زمینه وجود دارند».(1)
ب) تعریف عقلی و فلسفی جان هیک از پلورالیزم دینی: وی مدعی است که اگر خواسته باشیم پلورالیزم دینی را به زبان فلسفی بیان کنیم باید بگوییم: «ایمانهای دینی بزرگ عالم، از درون انواع شیوههای فرهنگی انسان بودن، حاوی ادراکات و پندارها یا تصوراتی گوناگون و متناظر با آن، که دارای عکسالعملهایی متفاوت نسبت به حقیقت مطلق یا وجود غایی میباشند، و نیز اینکه در داخل هریک از این سنتهای دینی، تبدیل و تحول وجود انسانها از حالت خودمحوری به حقیقتمحوری به طور آشکار صورت میگیرد، و این صورت گرفتن تا جایی که مشاهدهی بشری میتواند بیان کند، تا حدود زیادی مشابه میباشد». پلورالیزم دینی به عنوان یکی از مباحث فلسفهی دین به نوعی متأثر از بحث «زبان دین» و «تجربهی دینی» است که تبیین این ارتباط و تأثیرپذیری آن در این مقال نمیگنجد.(2)
زمینهی بروز و طرح چنین ایدهای تا حدودی در بستر تاریخی به نحو طبیعی شکل میگیرد، زیرا به محض ظهور دین و پیامبر برای معتقدان به ادیان قبلی به طور منطقی این پرسش مطرح میگردد که این دین جدید با دین و ادیان دیگر چه فرقی دارد؟ کدام یک حق و کدام یک باطل است؟ یا کدام یک بحقتر است و منشأ خیر و سعادت دنیوی و اخروی خواهد شد؟ فرد هر دینی را انتخاب کند برای این انتخاب خود دلایلی دارد؛ از جمله آنکه همین دین است که موجبات نجات و رستگاری اوست، نه دین دیگر. جان هیک ضمن اشاره به سیر تاریخی و گسترهی ادیان در گذشته و تغییر شیوهی درک «حیات
ص:583
دینی» در نسل جدید قرن بیستم میلادی و با عنایت به تنوع ادیان و تبیین هریک از ادیان از راههای نجات و رستگاری انسان اینگونه نتیجهگیری میکند: «هر دینی باور دارد که راه نجات و رستگاری که این دین بدان شهادت میدهد راه اصیل و معتبر، و تنها طریق مطمئن به سعادت ابدی است و لذا وقتی انسان با مجموعهای از ادعاهای گوناگون روبرو میشود، سؤال مناسب که به ذهن میرسد این است که کدام یک از اینها دین حقیقی است؟».(1)
پس زمینهی اصلی نظریهی «پلورالیزم دینی»، یافتن پاسخهای مناسب برای سؤالات فوق است و پاسخ به پرسشهای اشارهشده در واقع پاسخ به یک سؤال اساسیتر است و آن اینکه «چگونه میتوانیم تنوع ادیان (Religious Diversity) را تبیین کنیم؟».
نویسندگان کتاب «عقل و انتقاد دینی» با طرح چنین پرسش اساسی، ضمن پرداختن به واقعیت «تنوع ادیان»، همچنین تأثیرپذیری برخی از ادیان از دینهای دیگر و شباهتهای موجود در ادیان و نیز اشتقاق برخی ادیان و مذاهب از هم، به تفاوتهایی در ادیان میپردازند و پرسش اساسی مذکور را به نحو دیگر سازمان میدهند و میپرسند «پیروان یک دین دربارهی سایر ادیان چه تلقیای باید داشته باشند؟».(2) لازمهی پاسخ دادن به این پرسشها این است که ما مدعیات صدق و کذببردار ادیان مختلف را مورد بررسی قرار دهیم.(3)
باید توجه داشت که تأکید بر روی تلقی پیروان یک دین از دین دیگر است، نه تلقی پیروان یک دین از پیروان دین دیگر؛ در واقع، سؤال سؤالی معرفتشناسانه و ناظر بر این معناست که اعتقاد پیدا کردن به کدام دین و اعتقادات، معقول و عقلانی است؟ جان هیک برای پاسخ به این سؤال سه نگرش را مطرح کرده است: نگرش انحصارگرایانه
ص:584
(Exclusivism)، نگرش کثرتگرایانه (Pluralism) و نگرش شمولگرایانه (Inclusivism).
نگرش انحصارگرایانه، نگرش کسانی است که معتقدند رستگاری، رهایی، رسیدن به کمالی واقعی و هر چیز دیگری که هدف نهایی دین تلقی میشود منحصراً در دین پذیرفتهی خودشان است. بر اساس این تفکر، پیروان سایر ادیان، حتی اگر دیندارانی اصیل و به لحاظ اخلاقی درستکار باشند، نمیتوانند از طریق دین خود به رستگاری برسند.(1)
نگرش شمولگرایانه، نگرش کسانی است که از نظر آنان، دین حق یکی است، ولی چون خداوند مایل است انسانها نجات یابند و برای تحقق رستگاری همهی انسانها حضرت عیسی(ع) به صلیب کشیده شده تا کفارهی گناهان همه را پرداخته باشد؛ لذا همهی انسانها چه در زمان حضرت عیسی(ع)، چه قبل و بعد از او رستگار میشوند، یعنی با اینکه دین حق چندتا نیست، بلکه یکی است؛ اما رحمت حق و ضمانت حضرت عیسی(ع) مایه رستگاری میشود، چه به خدا ایمان داشته باشند و چه نداشته باشند، چه کافر باشند و چه نباشند.
جان هیک در پاسخ به سؤال اساسی ذکرشده، راه سومی را پیشنهاد میدهد و میپذیرد و آن همان پلورالیزم است که به عنوان موضعی مسیحی میتوان آن را نتیجهی منطقیِ بعدی که «نظریهی شمول و فراگیری» نام دارد پذیرفت. او در این باره میگوید: «اگر بپذیریم که نجات یا آزادی انسانی در درون همهی سنتهای دینی بزرگِ عالم صورت میگیرد، پس چرا صادقانه نپذیریم که در بازتابهای نجاتبخش انسانی در مقابل حقیقت الهی غایی، گونهای پلورالیسم وجود دارد؟». از نظر جان هیک، تلاشهای انحصارگرایان برای دعوت و الزام همگان به یک دین واحد، تلاشی بیمعنی است.(2)
ص:585
نقد و بررسی:
به این دیدگاه انتقادات جدی وارد است؛ از جمله آنکه چگونه میتوان همهی تصوراتی را که ادیان گوناگون از خداوند یا واقعیت غایی ارائه میکنند صادق دانست، خصوصاً آنکه بعضی ادیان دیدگاه کاملاً متفاوتی دربارهی واقعیت غایی دارند. مهمتر آنکه بعضی از کثرتگرایان به شدت مایلاند مارکسیسم الحادی و اومانیسم طبیعتگرایانه را در حوزهی ادیان وارد کنند و به آنها منزلتی مشابه ادیان توحیدی دهند. جان هیک و پیروان پلورالیزم دینی چه پاسخی برای این تفسیر از اسلام دارند که اساساً مدعی است چون خدا یکی است، دین هم یکی است و برنامهی ارائهشدهی خداوند به وسیلهی انبیا برای هدایت انسان طی زمانها و مکانهای مختلف و با توجه به مقتضیات مربوطه بوده و برنامهی ارائهشده توسط هر نبی، جزئی از آن برنامهی کلی خداوند است و سرانجام، نهاییترین برنامه را توسط آخرین پیامبرش ابلاغ کرده است و همه انسانها باید از این برنامه تبعیت کنند و این همان دیدگاه شهید مطهری است.
ص:586
از جمله کسانی که به صورت استدلالی و مستند ضمن پاسخگویی به سؤالات مطرح در پلورالیزم دینی به نقد این نظریه تحت عنوان «تعدد ادیان» پرداختهاند، علامه طباطبایی و شهید مطهری بودهاند. علامه طباطبایی در جاهای مختلف در تفسیر «المیزان» به تناسبِ تفسیر برخی آیات و دیگر آثارش به این مسأله نیز پرداخته است. شهید مطهری نیز در آثار خود و بیشتر از همه در کتاب «عدل الهی» به صورت جامع این بحث را مورد نقد و بررسی قرار داده و پاسخهای مناسبی به سؤالات مطرح در تفکر پلورالیزم دینی ارائه داده است. در سالهای اخیر نیز بزرگانی چون آیات عظام مکارم شیرازی، مصباح یزدی، جوادی آملی، محمد لگنهاوزن، دکتر صادق لاریحانی و نیز آقایان عبدالحسین خسروپناه، محمد حسینزاده و علی ربانی گلپایگانی مباحث علمی ارزندهای در این خصوص ارائه دادهاند که پاسخ مناسب و درخور به سؤالات مذکور است و نیز مقالات متعددی در این باره در مجلات و روزنامهها منتشر شده است که مهمترین آنها در نشریات کیان، معرفت و کتاب نقد به چاپ رسیده است.(1)
ص:587
شهید مطهری به استناد آیات قرآن، احادیث معصومین(ع)، واقعیتهای تاریخی و دلایل عقلی امور ذیل را در جای خود ذکر و اثبات کرده است و در این بحث باید آن را
ص:588
به عنوان مفروضات و اصول موضوعه در نظر گرفت. این مفروضات عبارتند از: ضرورت دین، اختلاف تعالیم انبیا و وحدت ادیان.
اولاً؛ شهید مطهری در باب ضرورت دین با استناد به قاعدهی لطف اظهار میدارد که «حکمت و لطف الهی اقتضا میکند که انسان را در این راه، بیرهنما نگذارد و با فرستادن پیامبران، اسباب هدایت انسان فراهم گردد».(1)
ثانیاً؛ پیرامون اختلاف تعالیم انبیا نیز میفرماید: «تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیا با یکدیگر از انواع اختلاف برنامههایی است که در یک کشور هر چند بار به مورد اجرا گذاشته میشود و همهی آنها از یک قانون اساسی الهام میگیرد. همهی آنان (پیامبران) مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف دعوت میکردند».(2)
ثالثاً؛ دربارهی وحدت ادیان نیز مینویسد: «... در سراسر قرآن اسرار عجیبی است که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همهی پیامبران بشر را به یک دین دعوت کردهاند. در آیهی 13 سورهی شوری چنین آمده است: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی»(3)؛ خداوند برای شما دینی قرار داد که قبلاً به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم. قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت میکردهاند «اسلام» مینهد».(4)
شهید مطهری دلیل دیگری را نیز برای این ادعای خود ذکر نموده است که: «... قرآن هرگز کلمهی دین را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. از نظر قرآن، آنچه وجود داشته، دین بوده، نه ادیان ...». شهید
ص:589
مطهری آیهی 30 سورهی روم «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»(1) را دلیل بر وحدت دین می شمارد».(2)
صاحبنظران اسلامی نیز مانند جان هیک مقصد نهایی همهی ادیان را یکی میدانند، ولی آنان اولاً؛ تفاوت بین ادیان را به دلایلی که ارائه میدهند امری طبیعی میدانند و ثانیاً؛ در هر زمان تنها یک دین را حق و متولی هدایت انسانها معرفی میکنند و ثالثاً؛ صراط مستقیم را یکی بیشتر نمیدانند؛ اما جان هیک و دیگر پیروان وی تبیین درستی از اختلاف موجود میان ادیان ارائه نمیدهند، همهی ادیان موجود در یک زمان را برحق میدانند و به عدد ادیان، راه و صراط برای رسیدن به حق تعالی معتقدند.
شهید مطهری با اینکه دین را یکی معرفی میکند، ولی تفاوت ادیان را قبول دارد و در صدد برمیآید که تفاوت شرایع آسمانی را تبیین کند. از آثار شهید مطهری به دست میآید که سه دلیل برای این اختلاف وجود دارد: مقتضیات زمان، تحریف کتب مقدس و تفاوت در شکل اجرا.
1. مقتضیات زمان: اصول مکتب انبیا که «دین» نامیده میشود، یکی بوده است. تفاوت شرایع آسمانی، یکی در یک سلسله مسائل فرعی بوده که برحسب مقتضیات زمان، خصوصیات محیط و ویژگیهای مردمی که دعوت شدهاند، متفاوت میشدند، ولی در اصل همهی اشکال متفاوت و اندامهای مختلف یک حقیقت و به سوی یک هدف و مقصود بوده است؛ و دیگر در سطح تعلیمات بوده است که پیامبران بعدی به موازات تکامل بشر، در سطح بالاتری تعلیمات خویش را که همه در یک زمینه بوده القاء کردهاند و به تعبیر دیگر، بشر در تعلیمات انبیا مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا بردهاند. این تکامل دین است که اختلاف ادیان را به نمایش میگذارد. لازم به ذکر است که قرآن هرگز کلمهی دین را به صورت ادیان نیاورده است.
ص:590
2. تحریف کتب مقدس: شهید مطهری با طرح آیهی 9 سورهی حجر «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(1)؛
ما این کتاب را فرود آوردیم و البته خود نگهبان آن هستیم، میگوید: «در این آیه با قاطعیت کمنظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف، تغییر و نابودی سخن رفته است. یکی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایی است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ میداده است و به همین جهت، آن کتابها و تعلیمات، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست دادهاند ... ظهور پیاپی پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام و رهنمایی نوین نیست. بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیلهای کتب و تعلیمات آسمانی بوده است».
3. تفاوت در شکل اجرا: شهید مطهری در این باره میفرماید: «اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانی پیامبران از نوع اختلافات رایج بین مکتبهای فلسفی یا سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی که مشتمل بر افکار متضاد است، نبوده است. انبیا تماماً دارای یک مکتب و یک تز بودهاند. تفاوت تعلیمات انبیا با یکدیگر یا در نوع و سطح تعلیمات بوده و یا در شکل اجرایی، نه در روح قانون».(2)
افزون بر این، دلایل مستند و محکمی بر اثبات این مدعا وجود دارد که صراط مستقیم منحصر در دین اسلام است. این دلایل هم جنبهی عقلی دارد و هم جنبهی نقلی، که به برخی از آنها اشاره میگردد:
الف) دلایل عقلی: دلایل عقلی فراوانی در این زمینه قابل بیان است که تنها به دو دلیل اشاره میگردد: یکی نقضی و دیگری حلی.
ص:591
دلیل عقلی نقضی: مؤلف کتاب «اندیشه مطهر» از این دلیل به عنوان «خودسوز بودن پلورالیزم» یاد میکند و میگوید: «به نظر میرسد نظریهی پلورالیزم و پذیرش حقانیت ادیان، وقتی پایش به قلمرو دین اسلام برسد، یعنی مطابق مبنای خود بخواهد حقانیت دین اسلام را نیز بپذیرد ... لازمهاش دست کشیدن از ادعای تعدد ادیان است». یعنی اینکه پذیرفتن حقانیت دین یهود یا مسیح هیچ منافاتی با پذیرش حقانیت ادیان دیگر ندارد، بلکه چه بسا مطابق اصول یهود و مسیح نیز میباشد؛ چرا که در آنها وعده و بشارت ظهور دین برحق پسین داده شده است و شخص معتقد به پلورالیزم میتواند بعد از حقانیت یهود و مسیح سراغ ادیان دیگر برود، اما وقتی آیین اسلام را نیز یکی از ادیان برحق معرفی میکند، معنای آن این است که اسلام و اصول مسلّم آن نیز برخاسته از حقیقت است. در اینجاست که با یکی از اصول مسلّم اسلام، یعنی اصل«نسخ» (منسوخ شدن ادیان قبلی) که بر انقضای حقانیت ادیان پیشین دلالت میکند مواجه میشود. در این صورت، اگر آن را نیز بپذیرد، لازمهاش دست کشیدن از ادعای تعدد ادیان است».(1)
شهید مطهری در این زمینه میگوید: «لازمهی ایمان به همهی پیامبران این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دورهی اوست و لذا لازم است در دورهی خاتمیت، به آخرین دستورهایی که از جانب خدا به وسیلهی آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و این لازمهی اسلام، یعنی تسلیم شدن به خداوند و پذیرفتن رسالت فرستادگان اوست».(2)
دلیل عقلی حلی: به حکم عقل، در هر زمان باید به پیام همان زمان یا به آخرین پیام گوش داد. به عنوان مثال، اگر فرماندهی ارشد یک عملیات نظامی به فرماندهان زیردست خود در طول عملیات پیامهای مختلفی بدهد؛ مثلاً در مرحلهی اول بگوید بدون انجام
ص:592
آتشبار مخفیانه پیشروی کنید، بعد از انجام این مرحله بگوید با آتش سنگین مستقیم به قلب دشمن بزنید، بعد از رسیدن به نتایجی، آن فرماندهی ارشد دستور دهد اکنون پیشروی را از سمت چپ ادامه دهید. فرماندهان موظف به انجام آخرین پیام هستند. اگر مثلاً در مقطعی که فرمانده دستور داده با آتش سنگین مستقیماً به قلب دشمن بزنید، فرمانده مادون بدون آتشبازی و به تبع دستور قبلی بخواهد به صورت مخفیانه سربازان را در دل دشمن نفوذ دهد یا آنگاه که فرماندهی ارشد دستور داده از جناح چپ حمله را ادامه دهید، ولی فرماندهی مادون به تبع دستور قبلی بخواهد با آتشباری سنگین حمله به وسط سپاه دشمن را ادامه بدهد، در این دو وضعیت فرماندهی مادون اگر به خاطر تبعیت از دستور قبلی فرماندهی ارشد خود موجبات تلفات یا اسارت سربازان را فراهم کند، دادگاه به حکم عقل و عدم پیروی فرماندهی مادون از آخرین پیام فرماندهی ارشد خود که به او رسیده است، وی را محکوم میکند و هیچ عاقلی بر حکم قاضی اعتراض نمیکند. در این مورد هم عقل حکم میکند که انسان باید از آخرین پیام خداوند اطاعت کند. شهید مطهری در این زمینه میگوید: «لازمهی تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است».(1)
ب) دلایل نقلی: دلایل فراوانی در قرآن و احادیث معصومین(ع) وجود دارد که راه سعادت و نجات را منحصر به صالحی میدانند که خود اسلام معرفی کرده است. ادلّهی نقلی شامل آیات قرآن، احادیث معصومین(ع) و وقایع مسلّم تاریخی است که فراوان به چشم میخورد. شهید مطهری بیشتر به ادلّهی نقلی قرآنی اشاره داشته است؛ مانند آیات «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»(2)؛ همانا دین نزد خداوند اسلام است و «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ * ثُمَّ
ص:593
قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا»(1)؛ و پیش از این نوح و ابراهیم را فرستادیم و در نسل این دو پیامبری و کتاب قرار دادیم، بعضی از اینها هدایت شده و بیشترشان فاسق بودند؛ سپس ما پیامبران خود را یکیک پشت سر یکدیگر قرار دادیم. شهید مطهری از این آیه چنین نتیجه گیری می کند: «کلمهی «قفّینا» مصدرش «تقفیه» و از مادهی «قفا» است؛ «قفا» پشت گردن را می گویند. وقتی که افرادی در یک ردیف و پشت گردن دیگری بایستند، مثل یک صف نظامی چهرهی هریک از آنها به پشت گردن دیگری است ... جملهی «ثم قفّینا علی ءاثرهم» متضمّن این نکته است که هر پیامبر بعدی از همان راه رفته است که پیامبران قبلی رفته اند؛ یعنی کسی خیال نکند پیامبران راههای مختلف دارند؛ راه یکی بوده، از نوح تا خاتم الانبیاء راه یکی است ... «آثار» جمع «اثر» است و «اثر» یعنی جای پا؛ پیامبران هر کدام آمدند پا جای پای دیگری گذاشتند ... راه انبیا یک راه بیشتر نیست».(2)
غیر از آیاتی که از قول شهید مطهری بیان شد، آیاتی نظیر «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»(3)،
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ»(4)،
«فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا»(5)،
«وَیَهْدِی إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»(6)، «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(7)، «وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»(8)، «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»(9)، «وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»(10)، «إِنَّ اللَّهَ هُوَ
ص:594
رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»(1)
و «إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»(2) وجود دارد که راه مستقیم را یکی بیش نمیداند و آن هم منحصر در دین اسلام است.
اندیشمندان معاصر نیز در نقد «پلورالیزم دینی» اشکالات فراوانی را مطرح کردهاند؛ از جمله اینکه کثرت معرفتها، ادراکات و گزارشات بشری نسبت به واقعیت غایی و حقیقت مطلق به دلیل تکثر در زمینهی معرفتی و فرهنگی و یا مواجههی انسان با پدیدارها، هرگز دلیل حقانیت همهی آن گزارشات نیست. اگر به فرض مثال، حقیقت در قالب رنگهای مختلف بروز کند، دلیل بر آن نیست که هر رنگی لزوماً جلوهی حقیقت است؛ باطل محض نیز میتواند عضوی از مجموعه فرض شود.(3)
اشکال دیگر آن است که گرچه یکی از اهداف مهم دین، خروج انسان از خودمحوری و وصول به خدامحوری است، اما تا آدمی نسبت به متعلق پرستش خود برداشت صحیحی نداشته باشد و موجود غیرقابلپرستش را به عنوان خدا تلقی کند، چگونه میتواند به سوی خداپرستی و سعادت واقعی گام بردارد.(4)
اشکال دیگر آن است که از چه راهی میتوان تشخیص داد که همهی ادیان مانند مردان کور دربارهی یک واقعیت سخن میگویند. شاید هر گروهی دربارهی یک واقعیت فینفسه سخن میگوید، اما هر کدام از منظری جداگانه. علاوه بر آنکه چنین نظریهای لاجرم به شکاکیت میانجامد، چرا که در داستان فیل و مردان کور ما هیچ چیز دربارهی فیل واقعی نمیدانیم؛ حتی نمیتوانیم اطمینان داشته باشیم که فیلی وجود دارد. همین امر در مورد واقعیت غایی هم صدق میکند. در واقع، نکتهای که میتوان از داستان تمثیلی جان هیک آموخت، این نیست که همه ی مردان کور درست میگفتند، بلکه این است که هیچ کدام درست نمیگفتند. آنچه آنها لمس میکردند، ستون، مار یا تیغهی گاو
ص:595
آهن نبود، بلکه یک فیل بود و این ادعا که فیل یکی از آنهاست یا همهی آنهاست، ادعایی کاملاً غلط است. در نتیجه، ایشان باید معتقد شود که هیچیک از ادیان حق نیستند و این خلاف چیزی است که خودشان قبول دارند. هیک میتواند پاسخ دهد که ما باید یک فیل یا (در بحث اصلی ما) وجود یک واقعیت فینفسهی متعالی را که بر ما پدیدار میشود مفروض بگیریم؛ اما اشکال این سخن نیز آن است که اگر پیشاپیش یا از هر طریق دیگری وجود فیل یا واقعیت غایی متعالی را نشناخته باشیم، چگونه میتوانیم آن را مفروض بگیریم و صرف مفروض گرفتن که هیچ پایهای در واقعیت نداشته باشد بیفایده است.
کثرتگرایانی چون جان هیک بر سر یک دو راهی قرار گرفتهاند. از یک سو، اگر ما هیچ تصور روشنی از خداوند نداشته باشیم، یعنی اگر ما نتوانیم هیچ چیز دربارهی خداوند یا واقعیت نمایی فینفسه بگوییم، در آن صورت اعتقاد دینی ما بیش از پیش به بیاعتقادی نزدیک و تقریباً غیرقابلتمیز از الحاد میشود. از سوی دیگر، اگر ما بتوانیم از خداوند سخن بگوییم، در نتیجه میتوانیم مجموعهی سازگاری از محمولها را برای توصیف اوصاف خداوند به کار گیریم. بدین ترتیب، ما با موضوعی سروکار داریم که میتوانیم دربارهی آن سخن بگوییم؛ لذا در موقعیت کسانی که کاملاً کورند قرار نداریم و میتوانیم دریابیم که مدعای کدام یک از مردان کور درست است.(1)
نتیجهی بحث اینکه «پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی» که در گذشته بیشتر تحت عنوان «تعدد ادیان» از آن یاد شده است، نظریهای دربارهی تعدد ادیان و حقانیت آنهاست. از اوایل قرن بیستم میلادی به عنوان یک موضوع فلسفی و کلامی در غرب مطرح بوده و در میان مسلمانان نیز رگههایی از آن مطرح شده است، اما به صورت امروزی سابقهی زیادی ندارد. کثرتگرایی به معنای پذیرش کثرت و تنوع در موضوعات مختلف سیاسی، دینی و اخلاقی طرح گردیده است. در کثرتگرایی دینی هم بحث از حقانیت همهی ادیان در کنار هم مطرح است و هم بحث از ثواب و عقاب و هم بحث از سعادت و رستگاری.
ص:596
کثرتگرایان معتقدند که در میان پیروان ادیان مختلف انسانهای وارسته و خودساختهای که به دستورات الهی گردن مینهند و زندگی خود را براساس آن شکل میدهند، چگونه میتوان گفت که آنها اهل دوزخ و از سعادت بیبهره و از شناخت غافلاند و راه حقیقی را نمیپیمایند؟ آنان در جواب این پرسش با طرح دو نگرش «انحصارگرایی» و «شمولگرایی» و رد آنها، خود به نظریهی «کثرتگرایی» یا «پلورالیزم» دست یافتهاند، بدین معنی که همهی ادیان در کنار هم میتوانند حق باشند و پیروان خود را سعادتمند و به خدا نزدیک کنند و از عذاب برهانند.
علمای اسلامی از جمله شهید مطهری به هیچیک از این سه نگرش ذکرشده معتقد نیست، بلکه بر وحدت ادیان تأکید دارد و دین را مراحل مختف برنامهی خدا برای انسان میداند که مراحل اول تا آخر داشته و هر کدام از این مراحل توسط پیامبری اجرا میشده است و همهی پیامبران مورد تأیید خداوند بودهاند و برنامهی آنها توسط خدا تهیه و به وسیلهی پیامبران اجرا میشده است و یک هدف مشخص داشتهاند. اما آنچه از ادیان امروز باقی است، آمیخته به خرافات و انحرافات گردیده و پیامبر اسلام(ص) به عنوان آخرین رسول الهی برنامهی جامعی از طرف خداوند آورده است که تنها راه سعادت و رستگاری در گروی گردن نهادن به فرامین اوست. در بینش اسلامی و طبق نظر فلاسفه و متکلمان اسلامی و به حکم عقل، اکثر مردم با درجات مختلف، در نهایت به سعادت میرسند و ما نباید مردم را به «مسلمان» و «کافر» تقسیم کنیم که تنها یک گروه رستگار میشوند و اکثریت اهل دوزخاند. از نگاه اسلام، بسیاری از کفار به عنوان جاهلان قاصر که تعدادشان بیش از دیگران هست، مورد رحمت الهی قرار میگیرند و از پاداش بینصیب نمیمانند. پس کسانی که عقوبت و عذاب اکثریت مردم را بهانه کردهاند تا مردم را از شناخت حقانیت دین و رسیدن به دین حق باز دارند، راه انحرافی و نظر غیرواقعی را دنبال میکنند و حتی برای رهایی از مشکلات طرحشده، به ادیان غالباً انحرافی گردن نهاده و به صراطهای مستقیم معتقد گردیدهاند. کافی است به آخرین دین و آیات الهی
ص:597
گردن نهاد و از زاویهی نگرش آخرین برنامهی الهی و آشنایان به آن به حقایق نظر افکند تا حقیقت دین که تسلیم شدن در برابر پروردگار عالمیان و پیروی از آخرین برنامهها و پیامهای اوست برای ما آشکار گردد.
به بیان دیگر، خلاصهی و عصارهی بحث «پلورالیزم دینی» به شرح ذیل است:
1. در نظریهی پلورالیزم دینی، تکثر ادیان معلول تکثر تجارب دینی انسان و به تبع آن تکثر تصورات و پدیدارهای مختلف از خدا و در نهایت تکثر در حقایق و باورهای دینی است، در حالی که در نظریهی مختار پلورالیزم در دین، تکثر ادیان معلوم و نتیجهی تجلی و ظهور وحدت حقهی دینی برای انسان است. در حقیقت، تکثرات دینی از دیدگاه نظریهی اول انسانی و بشری، و از دیدگاه نظریهی دوم الهی و وحیانی است. به همین دلیل، حقانیت و صدق تعالیم و باورهای ادیان از دیدگاه تکثرگراییِ مطرح در غرب، معلول اعتبار معرفتشناختی تجربهی دینی، به مثابه تجارب انسانی و همسو با تجارب حسی است، در حالی که حقانیت دینی از دیدگاه نظریهی پلورالیزم در دین، معلول انتساب آن به تکثر در تجلی وحدت حقهی دینی است.
2. در نظریهی پلورالیزم دینی علاوه بر اینکه به اقسام چندگانهای از پلورالیزم توجه شده است، اما ارتباط بین دو نوع اصلی آن، یعنی پلورالیزم نجات و رستگاری و پلورالیزم حقایق دینی از وضوح و تبیین کاملی برخوردار نیست، در حالی که در نظر پلورالیزم در دین، ارتباط و تلازم بین این دو نوع پلورالیزم مشخص و بیّن است. بر این اساس، پلورالیزم نجات و رستگاری لازمهی اصالت تعدد ادیان و پلورالیزم حقایق دینی تلقی شده است.
3. نظریهی پلورالیزم دینی اساساً و ماهیتاً مسیحیمآبانه است، بدین دلیل که خاستگاهها، ریشهها، علل و عوامل بروز و ظهور این نظریه بر مبانی و مبادی معرفتشناختی مسیحیت استوار گردیده است، در حالی که نگرش اسلامی دربارهی پلورالیزم،
ص:598
واکنش و عکسالعمل سلسلهای از حوادث تاریخی و معرفتی نیست، بلکه مبانی و ماهیت مختص به خود را داراست.
4. نظریهی تجربهی دینی که همسو با ساختار معرفتشناسی کانت و نظریهی ویتگنشتاین ارائه شده است، نه اثباتکنندهی پلورالیزم در حقایق دینی است و نه پلورالیزم در نجات و رستگاری. حداکثر نتیجهای که از فرض تجارب دینی مختلف قابل استنباط است، پذیرش تصورات مختلف از امور غیرمادی است که جان هیک آنها را «پدیدارهای واقعیت مطلق» نامیده است. به همین ترتیب، آنچه وی از واقعیت مطلق ارائه کرده است، اولاً و بالذات به پلورالیزم در تصورات متعلق است، و به تبع آن به پلورالیزم در حقایق دینی قابل تسرّی است. قابل ذکر است که لازمهی پذیرش مطلق تجارب دینی آنگونه، نسبیت در فهم، و لازمهی پذیرش حقایق متکثر دینی، نسبیت در حقیقت است. نسبیت در حقانیتهای دینی همچنین موجب بیمعناانگاری و اثباتناپذیری گزارههای دینی و تنزل دین از امری الهی به امری بشری و انسانی میگردد.
5. ادلهای چون «هدایت عام الهی» و «نقض برخی اصول مسیحیت» که مورد استناد جان هیک در اثبات پلورالیزم قرار گرفته است، مقدمات و مقومات لازم برای اثبات نتیجهی مورد نظر را ندارد و از این حیث قابلیت اثبات نظریهی مورد ادعا را ندارد.
معتقدان به نظریهی «ذاتی و عرضی دین» گوهر دین را ذاتیات دین در مقابل عرضیات دین میدانند. از دیدگاه آنان، «ذاتی دین» آن بخش از دین است که دین بدون آن دین نیست و تغییرش به نفی دین می انجامد.(1)
در مقابل، «عرضی دین» آن چیزهایی است که می توانست به گونه ای دیگر باشد؛ این گونه امور دینی اصالت دوره ای و محلی دارند، نه
ص:599
اصالت جهانی و فراتاریخی. بنابراین، اسلام و هر دین دیگری به ذاتیاتش دین است، نه به عرضیاتش، و مسلمانی در گرو التزام و اعتقاد به ذاتیات است.(1)
ص:600
معتقدان به ذاتی و عرضی در ادیان، نوعی روش شناسی و ارایه ی معیار جهت تفکیک ذاتی و عرضی دین را ارائه می کنند. آنان تکون تدریجی و تاریخی دین و متون دینی، شرطیات کاذبةالمقدم و خلاف واقع، استنباط علل الشرایع، کشف وسایل و وسایط و حوادث دوران تکون دین و آزمودن جانشین پذیری عناصر دین را راهکارهای عمده ی شناخت عرضیات و استقرای مقاصد شارع، تنقیح و تدوین انتظارات خویش از دین و آزمودن جانشینناپذیری عناصر شریعت را شیوه های شناخت ذاتیات دین معرفی می کنند.
آنان به تبیین و شمارش عرضیات و ذاتیات دین اسلام پرداختهاند که به شرح ذیل است:
الف) عرضیات دین اسلام عبارتند از: 1. عربی بودن زبان اسلام؛ 2. فرهنگ قرآن (واژگان حوران بهشتی، شتر، خرما، انار، انگور، موز، زیتون، انجیر، تقویم قمری، زنده به گور کردن دختران، تشبیه شراره های آتش جهنم به شتران زرد مایل به سیاه و ... نشانه ی فرهنگ عربی قرآن است)؛ 3. واژگان غیرعربی به کاررفته در قرآن (عبری، حبشی، فارسی، یونانی، سریانی و ...)که عددشان از دویست تجاوز نمی کند؛ 4. واژگانی که در قرآن به کار رفته، به طور عمده از گفتمان بازرگانی و کاروانی عرب آن روزگار گرفته شده است؛ مانند صراط، سبیل، برج، تجارت، قرض و ربا؛ 5. با توجه به این که دین تصورات تازه ای
ص:601
نمی آورد، تصدیقات و ترکیبات تازه ی آن نیز اسیر چنگال تصورات و مفاهیم است. پس تصدیقات و تئوری های آن نیز عرضی است؛ 6. پرسش ها و پاسخ های موجود در قرآن و سنت؛ 7. حوادث تاریخی موجود در قرآن و سنت، مانند جنگ بدر، احزاب، ابولهب و ...؛ 8. احکام فقهی و شرایع دینی که محصول پرسش های تصادفی اند، عرضی اند و از آن رو که به رفع خصومت ها و استقرار نظم در جامعه می پردازد نیز عرضی است؛ زیرا اگر مردم به عدالت و انصاف رفتار کنند، به فقه حاجتی ندارند.(1) تمام امور مذکور، عرضیات دین اسلام اند، زیرا جانشین پذیرند.
ب) ذاتیات دین اسلام که همان مقاصد شارع اند، عبارتند از: 1. آدمی خدا نیست، بلکه بنده است (اعتقاد)؛ 2. سعادت اخروی مهم ترین هدف زندگی آدمی و غایت اخلاق دینی است (اخلاق)؛ 3. حفظ دین، عقل، نسل، مال و جان به عنوان مقاصد شارع (فقه).(2)
نقد و بررسی:
1. ذاتی و عرضی در اصطلاح علمی، مشترک لفظی است. ذاتی باب ایساغوجی و ذاتی باب برهان، نمونه ای از معانی گوناگون این واژگان است. عرضی خود به دو عرضی مفارق و لازم تقسیم میشود که عرضی لازم، اصالت تاریخی و جهانی دارد، نه اصالت محلی و دوره ای. تمام انسان ها در طول تاریخ حیاتشان از ویژگی تعجب یا ضحک برخوردارند.
2. در این که گزاره ها و معارف موجود در کتاب و سنت در یک رتبه نیستند، جای شک و تردیدی نیست. برخی از آنها مقدمه ی برخی دیگرند. برای نمونه، وجوب نماز برای تقرب الهی یا وجوب روزه برای تقوای آدمی، جنبه ی مقدماتی دارند؛ ولی مقدمه دانستن پاره ای از آموزه های دین اسلام نسبت به برخی دیگر از سنخ مقدمه ی نردبانی نیست؛ یعنی نردبان فقط مقدمه ی رفتن انسان به پشت بام است، نه مقدمهی ماندن در
ص:602
پشت بام، و به تعبیر حکما، مقدمه ی حدوث است، نه مقدمه ی بقا. آموزه های دینی مقدماتی، مقدمه ی حدوث و بقایند؛ یعنی نماز هم علت تحقق قرب الهی است و هم علت ماندن در آن. به همین دلیل، عرفای اسلامی شریعت را همانند مقدمه ی علمی برای طریقت و حقیقت دانسته اند؛(1)
یعنی همان گونه که تحصیلات دوره ی متوسطه علت صعود دانش آموز به دانشگاه است، علت ماندن و استمرار دوره ی تحصیلات عالی و تکمیلی نیز هست. پس در اسلام، اصولاًً تقسیم ذاتی و عرضی مطرح نیست. هرچند مقدمه و ذیالمقدمه دانستن عناصر و اجزای دین را اعتراف می کنیم.
3. معتقدان به ذاتی و عرضی دین از دو شخصیت هندی و اروپایی متأثر شدهاند؛ در اصل، تقسیم دین به ذاتی و عرضی یا گوهر و صدف از هگل تأثیر پذیرفته است؛ در حالی که هگل برای حل مشکلات دین مسیحیت به چنین تقسیمی دست زد، و مقایسه ی اسلام با مسیحیت، خصوصاً با اعتراف معتقدان نسبت به فقدان روح واحد برای ادیان موجود، منجر به تمثیل منطقی می شود که از اعتبار منطقی برخوردار نیست. معتقدان در بیان مصادیق عرضیات اسلام متأثر از شاه ولیالله دهلوی، از صوفیان هند بوده است.
4. روششناسی و معیار تفکیک ذاتی و عرضی دین اسلام از سوی معتقدانشان ناتمام است، زیرا:
اولاً، تکون تدریجی و تاریخی دین و متون دینی اسلام دلالتی بر عرضیات اسلام ندارد. برای اینکه شارع مقدس به جهت مصلحت و حکمت می تواند ذاتیات دین را به تدریج به مردم تفهیم کند تا پذیرش آنها بهتر انجام گیرد.
ثانیاً، شرطیات کاذبةالمقدم و خلاف واقع نیز بر عرضی بودن آنها دلالتی ندارد؛ زیرا صدق قضایای شرطیه به صدق تلازم است، نه صدق مقدم و تالی. بنابراین، اگر مقدم قضیه ی شرطیه کاذب باشد، دلیل بر عرضی بودن قضیه ی شرطیه نیست. آیه ی «لَوْ کَانَ
ص:603
فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»(1) یک قیاس استثنایی منتج است که مقدم و تالی آن کاذب است، ولی تلازم آن صادق است و پیام آن توحید است که از ذاتیات دین اسلام به شمار می رود.
ثالثاً، استنباط علل الشرایع هم بر عرضی بودن احکام فقهی دلالتی ندارد، زیرا انسان با عقل خود نمی تواند علل احکام و شرایع را درک کند؛ گرچه ممکن است در درک حکمت های آنها کامیاب باشد؛ یعنی هیچ گاه نمی توان با عقل بشری علت تامه ی حرمت گوشت خوک را درک کرد. علاوه بر این که اگر از طریقی مانند شریعت، علت حکمی به دست آید، باز آن حکم عرضی نیست؛ زیرا معنای علت حکم این است که اگر علت تامه تحقق پیدا کند، آن حکم هم باید جاری باشد؛ گرچه آن علت در دوران مدرنیته ظهور یابد.
رابعاً، حوادث و وسایل و وسایط دوران تکون دین گرچه می توانست به گونه دیگری ظهور یابد، ولی فعلاً حوادثی چون جنگ بدر و احد و ... تحقق یافته است. علاوه بر این که حوادث و شأن نزول ها گرچه مخصص آیات و روایات نیستند، ولی در فهم آنها مؤثرند؛ پس اگر انسان مدرن نیز بخواهد آیات قرآن و روایات سنت را بفهمد، چاره ای جز مراجعه به حوادث تاریخی تکون قرآن و سنت ندارد. پس جنبه ی جهانی و فراتاریخی پیدا می کنند.
خامساً، آزمودن جانشینپذیری عناصر دین و جانشینناپذیری آنها جهت تفکیک ذاتیات و عرضیات دین، کار آسانی نیست؛ برای این که دین تنها در صدد سعادت دنیوی انسان نیست تا تجربهپذیر و آزمون پذیر باشد، بلکه می خواهد سعادت دنیوی انسان را در راستای سعادت اخروی او تأمین کند و روش تجربه و آزمودن نمی تواند جانشینپذیری و جانشینناپذیری این فرایند را شناسایی کند، و این در توان آدمی نیست.
ص:604
سادساً، کشف مقاصد شریعت گرچه ممکن است غایت و ذیالمقدمه بودن آنها را ثابت کند، ولی ذاتی بودن آنها و عرضی بودن مقدمات آنها را نمی تواند اثبات نماید؛ زیرا مقدمات، علت حدوث و بقای مقاصد شریعت هستند.
سابعاً، مسأله ی انتظارات بشر از دین اگر با روش انسانشناسی تجربی پاسخ داده شود که معتقدان به ذاتی و عرضی دین بر آن اصرار دارد، از نظر منطقی مخدوش است؛ زیرا این روش توان ارائه ی پاسخ به پرسش انتظار بشر از دین را ندارد.(1) و اگر با روش درون و بروندینی بخواهد مسأله را حل کند که در آن صورت، دین به ذاتیات و عرضیات منشعب نمی گردد؛ بلکه عناصر دین اسلام را به مقدمات و ذی المقدمات تقسیم می کند.
5. در نقد عرضیات و ذاتیات دین اسلام از دیدگاه معتقدان آن نیز باید گفت:
اولاً، عربی بودن زبان اسلام و به کارگیری واژگان قرآن، ذاتی دین اسلام است؛ یعنی منطقه ای و تاریخی نیست. قرآن جهت تأمین هدف خود نمی توانست به زبان دیگری نازل شود، زیرا قرآن نه تنها به عنوان وسیله و ابزار فهم پیام الهی بلکه به عنوان معجزه ای جهت پذیرش پیام الهی نازل شده است. اگر قرآن فقط نقش انتقال پیام را به عهده داشت، می توانست با زبان دیگر هم بیان گردد؛ اما معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربی میسر است.(2)
ثانیاً، استفاده از واژگان و فرهنگ عرب نیز در فهم کنونی قرآن مؤثر است. اگر انسان معاصر این فرهنگ و واژگان را از قرآن حذف کند و آن را تاریخی پندارد، قطعاً نمی تواند به پیام الهی دسترسی پیدا کند. این مطلب در باب حوادث دوران تکون قرآن و پرسش های موافقان و مخالفان نیز مطرح است.
ثالثاً، گفته شده اگر پرسش هایی مطرح نمی شد، پاسخ های فقهی یا کلامی نیز مطرح نمی گردید. ولی این مطلب از تلازم منطقی برخوردار نیست؛ زیرا شارع مقدس به اقتضای
ص:605
حکمت و هدایت گری اش باید حقایق دینی را به دینداران منتقل نماید. البته در این انتقال از ویژگی ها و عناصر حیات بشری مانند حوادث روزگار و پرسش های پرسش گران استفاده کرده است تا دین در متن زندگی دنیوی آنها تجربه گردد. حال اگر پرسش گری سؤال خود را در باب جهاد، امر به معروف، نهی از منکر و مسائل قضایی، معاملاتی و اعتقادی مطرح نمی کرد، پیشوایان دین و شارع مقدس می بایست از طریق دیگر، این آموزش و ابلاغ را انجام می دادند.
رابعاً، نکته ی عجیب این مطلب این است که معتقدان به ذاتی و عرضی دین، ذاتی باب اعتقادات را یک گزاره ی سلبی می دانند و آن این است که آدمی خدا نیست، حتی گزاره ی «خدا وجود دارد» و «واحد، حکیم و هادی و ... است» را ذاتی اعتقادات اسلام نمی شمارد و با عرضی خواندن فقه و اخلاق، حفظ دین، عقل، نسل، مال و جان را ذاتی دین می شمارد، اما توضیح نمی دهد که کدام دین؟
خامساً، بهره گیری تصدیقات از تصورات عربی به معانی تازه نبودن تصدیقات یا عرضی بودن آنها نیست؛ علاوه بر این که به کارگیری واژگان عرب به همراه جعل معانی جدید، به معنای خلق تصورات جدید است.
سادساً، فقه منحصر در رفع خصومات و استقرار نظم در جامعه نیست. فقه مشتمل بر عبادات، معاملات، و احکام سیاسی و قضایی است و تنها بخش احکام قضایی آن، جهت رفع خصومات بیان شده است. در ضمن این قضیه ی شرطیه که اگر مردم به عدالت و انصاف رفتار کنند به فقه حاجتی ندارند، از شرطیات کاذبةالمقدمی است که هیچگاه تحقق خارجی پیدا نمی کند.
پس به طور کلی، در نقد نظریهی «ذاتی و عرضی دین» میتوان گفت: در این نظر میان مقصود بالذات شارع و ذاتی دین خلط شده است. مقصود بالذات شارع این است که انسان بیابد بندهی خداست، چنانکه مقصود بالعرض شارع تنظیم برنامهی زندگی دنیوی و اخروی انسان برای رسیدن به این مقصود است، اما مقصود بالذات بودن با ذاتی دین
ص:606
بودن، امری متفاوت است. معیار تفکیک ذاتی از عرضی نیز اگر درون دینی باشد، که هیچ دینی چنین تفکیکی را نمی پذیرد و همهی محتوای خود را ذاتی می داند و اگر معیار برون دینی باشد، ملاک تفکیک ذاتیات از عرضیات را باید امری سلیقه ای دانست.(1) دیگر سخن اینکه هرگونه عرضی، اصالت محلی و دوره ای ندارد، بلکه عرضی می تواند لازم بوده و اصالت فراتاریخی داشته باشد.(2) حدوث تدریجی و تاریخی دین و متون دینی نیز نشانهی عرضی بودن آنها نیست و ممکن است این تدریجی بودن به خاطر مصالحی، از جمله پذیرش بهتر از طرف مردم باشد. زبان قرآن نیز فقط وسیله ای برای بیان مفاهیم نبوده، بلکه به عنوان معجزه ای جهت پذیرش پیام الهی نازل شده است. اگر قرآن فقط نقش انتقال پیام را داشت می توانست به زبان دیگری نازل گردد، ولی معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربی میسر است.(3) این مطلب که امور فقهی چون بر اساس پرسش های متدینان به وجود آمده، عرضی شمرده شده اند، امری خلاف واقع است؛ زیرا اگر هیچ کسی هم پرسش نمی نمود حکمت خداوند اقتضای این را داشت که حقایق دینی را به دینداران ارائه نماید.(4) لازمهی غیرقابلپذیرش این نظر، بنابر مبنای ارائهشده (عرضی بودن هر امر زمانمند) این است که شخص پیامبر(ص) نیز مانند همهی اشخاصی که در دوران پیامبر(ص) بوده اند باید عرضی دین باشد، حال اینکه در این نظر به ذاتی بودن پیامبر(ص) در دین تصریح شده است.(5) این امر به اینجا نیز ختم نمی شود و می توان این مسأله را به پیامبران و ادیان پیشین نیز سرایت داد.(6)
ص:607
بر اثر غلبهی تعصب و خرافات بر فضای فکری اروپا، غربیان نتوانستند در نخستین ادوار ظهور اسلام تصور و تصویر واقعبینانهای از حضرت محمد(ص) و کتاب آسمانی مسلمانان به دست آورند و این کژفهمی، بدبینی و کینهتوزی موجب شد که بدترین انواع جور و جفا را در مقام قضاوت علیه اسلام و شخصیت والای پیامبر اسلام(ص) و قرآن کریم روا دارند. چیزی تحت عنوان تشنجات و التهابات روحی و بدنی در مورد پیامبر اسلام(ص) مطرح نشده است. آنچه مورد سوء استفاده مخالفان قرار گرفته، اظهارات شاهدان و راویانی است که حتی به نقل از خود پیامبر(ص) گفتهاند: هنگام نزول وحی گویی باری سنگین بر دوش حضرت محمد(ص) نازل میشد و گاه برانگیختگی و برافروختگی خاصی در حالات آن حضرت محسوس بود.
باید به خاطر انعکاس داوریهای ناروا و اتهامات زشت برخی از نویسندگان اروپایی دربارهی حضرت محمد(ص)- پیامبر آگاهی، اخلاق، فروتنی و راستگویی- پوزش
ص:608
خواست. به هر حال، این نوع از برخوردها، داوریها و تهمتزنیها واقعیتی است که اتفاق افتاده و در تاریخ ثبت شده است. اگر به راستی پیامبر اسلام(ص) مستحق چنین اتهاماتی میبود، میبایست در همان ایام که هنوز قدرتی در مکه فراهم نیاورده بود، بلکه غریبانه و دردمندانه تلاش میکرد، پیشنهاد سران قریش را میپذیرفت. آنها به وی پیشنهاد کردند که از دعوت آیین جدید دست بردارد و در ازای آن هرچه از ثروت، قدرت، مقام، منصب و همسر بخواهد، در اختیارش بگذارند؛ اما او بدون تأخیر و تردید پاسخ داد: «اگر ماه را در کف یک دست و خورشید را در کف دست دیگرم بگذارید، از دعوت خود دست برنخواهم داشت». کسی که حتی پیش از دوران پیامبریاش در میان اهل مکه به امانتداری، صداقت، آگاهی و قدرت والای فهم و درک معروف بود، چگونه میتواند مصداق دشنامها و اتهامهای زشت و زنندهای باشد که بعضی از رهگمکردگان و در باتلاق جهالت فروافتادگان اظهار کردهاند؟
شایان ذکر است که دین یا مکتب فکری خاورشناسان در قضاوتها و دیدگاههای آنان تأثیر داشته است. به طور مثال، بدیهی است که خاورشناس کمونیستی چون ماکسیم رودنسون نمیتواند قرآن را پیامی الهی و وحیانی تلقی کند که خداوند به طور مستقیم یا با واسطهی فرشتهای به نام جبرئیل بر قلب پیامبر اکرم(ص) نازل کرده است. او خود تصریح میکند که یک ملحد است و نمیتواند پیامی را به عنوان اینکه ریشهای فراانسانی دارد بپذیرد.(1)
ماکسیم رودنسون میگوید: «مسألهی عدم اصالت اسلام و تکیهی آن بر سایر ادیان، موضوع مشترک میان تمامی خاورشناسان است».(2)
مبنای مشترک بین وات و الهیدانان مسلمان آن است که پیامبر اسلام(ص) در ادعایش مبنی بر اینکه از سوی خدا برانگیخته شده و قرآن از جانب خدا بر او نازل شده است
ص:609
صادق است. بنابراین، گام دومی که هر دو میخواهند بردارند، این است که تبیینی از وحی و قرآن عرضه کنند که با این مبنا سازگار باشند. آنچه که الهیدانان مسلمان عرضه کردهاند، تبیینی از وحی قرآنی است که با ادعاهای مطرح شده در قرآن سازگار است. اما تبیین وات با گفتههای قرآن سازگار نیست. اگر وات صداقت پیامبر(ص) را قبول دارد و نیز در برخی از مطالبش به آیات قرآن استناد میکند، این امر نمیتواند گزینشی باشد. خود او میگوید که پیامبر(ص) بین افکار خودش و افکاری که از سوی خداوند به او القا میشد تمایز قایل بود. پذیرش این امور حکم میکند که به گزارههای قرآنی که حاکی از الهی بودنِ متن قرآن است وفادار باشد. قرآن در عین حال که میگوید جبرئیل قرآن را بر قلب پیامبر(ص) نازل کرده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»(1)، به صراحت میگوید که وحی قرآنی به صورت الفاظ بر پیامبر(ص) خوانده میشده و پیامبر اکرم(ص) موظف شده است تا پس از استماع کامل، آن را برخواند: «لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ»(2).
بنابراین، مطابق نصّ قرآن، آیات و سور قرآن از سوی خداوند بر پیامبر(ص) قرائت و تلاوت میشده است. بدیهی است که آنچه قرائت و تلاوت میشود الفاظ است. بنابراین، وحی قرآنی صرفاً وحی حقایق نبوده، بلکه وحی الفاظ هم بوده است. قرآن کریم در آیات دیگر به اصطفای انبیا و اولیا و تطهیر آنها توسط خداوند و انتخاب آنها و اقراء وحی بر آنها به صراحت سخن گفته است: «وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی»(3).
البته بعد از پذیرش اینکه وحی لفظی بر پیامبران امری ممکن، بلکه به وقوع
ص:610
پیوسته بوده است، میتوان از چند و چون زبانِ به کار گرفته شده سخن گفت؛ میتوان از این امر سخن گفت که تا چه اندازه فرهنگ زمانه در این زبان تأثیر گذاشته است و اینکه تا چه اندازه میتوان پذیرفت که خطاهای تاریخی و غیرمهم در لابلای این متون وحیانی وجود داشته باشد.
وحی و قرآن ناشی از باطن و ضمیر ناخودآگاه، و تراوشات فکر و ذهن پیامبر(ص) یا به طور کلی مخلوقِ تخیل خلّاقِ پیامبر(ص) نیست؛ بلکه منشأ و خاستگاه وحی و قرآن، فقط خداوند تبارک و تعالی است. نفس پیامبر(ص) اساساً باید به آنچنان مرتبهی والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد. لذا شخصیت کمالیافتهی پیامبر(ص) در دریافت وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت. پس وحی و قرآن هرگز برخاسته و تابعِ شخصیت پیامبر(ص) نبوده است. به اعتقاد مسلمانان، پیامبر(ص) شخصیتی معصوم یا خطاناپذیر و برگزیده از جانب خداست که به امر وی کلام الهی را دریافت و حفظ کرده و به مردم ابلاغ میکند. پیامبر(ص) در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی هرگز خطا و اشتباه نمیکند، چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند؛ و چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر(ص) وجود ندارد. قرآن نیز پیامبر(ص) و دیگر انبیا را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباه مصون میداند. وحی و نبوت موهبتی الهی است، نه امری اکتسابی. امر نبوت یک موهبت مرموز و یک شعور مخصوص بوده که در انبیا وجود داشته است و به واسطهی آن معارف دینی و شرایع آسمانی را از ناحیهی حق تعالی تلقی میکردند و نیز توافق مذکور با دعوی انبیا، صحت اصل دعوی آنها را به ثبوت میرساند. تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشری آمیخته با خطا، صحیح و واقعبینانه نیست، که تفسیر وی از شخصیت پیامبر(ص) و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. پایین آوردن مقام پیامبر(ص) در حد یک عارف یا شاعر، منافی با شخصیتی است که مستجمع کمالات و مظهر اسم اعظم الهی است. مراتب وجودی پیامبر(ص) چنان است که او را با
ص:611
سایر انبیا نیز نمیتوان قیاس کرد، تا چه رسد به آنکه شخصیت او را در حد شخصیت یک عارف یا شاعر فرو کاست. در اثرپذیری قرآن از کتاب مقدس و فرهنگ یهود و مسیحیت توجه به این نکته، مهم است که ادیان الهی از یک منبع (وحی الهی) سرچشمه می گیرند؛ ازاین رو، عناصر مشترک در عقاید، اخلاق، احکام و تاریخ دارند. خداوند متعال این عناصر مشترک را برای همهی پیامبران خود نازل کرده است و آنها در ضمن کتاب های مقدس، تعالیم و دستورات (سنت) خود را برای مردم بیان کرده اند. پس وجود شباهت در آموزه های قرآن با کتاب های مقدس پیشین، از نظر منطقی، ملازم با اثرپذیری از آنها یا اخذ مطالب توسط پیامبر(ص) از فرهنگ ادیان پیشین نیست. شبههی اخذ قصص قرآنی از تورات نیز مردود است؛ زیرا اگر قرآن داستانهای خود را از تورات گرفته، باید در زمینهی قصص، از تورات ضعیفتر یا برابر باشد؛ در حالیکه قصه های تورات، بیشتر خرافاتی و دروغ محض بوده، اما این خرافات و دروغ در قرآن راه پیدا نکرده است؛ این بهترین نشانهای است بر اینکه منبع قرآن کریم وحی الهی بوده، نه تورات تحریفشده و مملو از خرافاتِ یهودیان که بیشتر مطالبشان با قرآن کاملاً منافات و تناقض دارد.
«افسانهی غرانیق یا داستان آیات شیطانی» یکی از داستانهای جعلی و برساخته برای درهمکوبیدن شخصیت والای پیامبر(ص) و تضعیف موقعیت کتاب آسمانی «قرآن کریم» است که توسط برخی معاندان و مخالفان اسلام طرحریزی شده و به وسیلهی برخی مورخان و مفسران ناآگاه به تدریج در بین آثار تفسیری و حدیثی گنجانده شده است. دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی وجود دارد که نشان میدهد این افسانه یک داستان جعلی و برساخته است و صحت و اعتباری ندارد. این داستان دستاویزی برای خاورشناسان و معاندان قرار گرفته است تا با بزرگنمایی و شاخ و برگ دادن به آن، اذهان مردم را دربارهی کتاب الهی و نیز عصمت پیامبر(ص) تغییر دهند. از جمله این تلاشهای مذموم، کتاب «آیات شیطانی» نوشتهی سلمان رشدی مرتد میباشد.
ص:612
با نظری کلی به اصول تعالیم اسلام و نیز شیوهی پیامبر(ص) و پیشوایان اسلام میتوان گفت که اسلام دین صلح و آرامش است، نه جنگ و نبرد. نگاهی دقیق به تاریخ تمدن و مسیر پیشرفت سرزمین های اسلامی و روند توسعه فتوحات مسلمانان بر ما مشخص می سازد که آنچه مایهی پیشرفت اسلام بوده و هست، عدالت خواهی، صلح طلبی، انطباق با عقلانیت، تطابق با فطرت، زیبایی دوستی و نگاه رحیمانهی اسلام به مردم است.
تعدد زوجات و همسران در زمان پیامبر(ص) در منطقهی عربستان یک امر عادی و متداول بود و مختص به رسول خدا(ص) نبود و به مسائل هر زمان و مکان باید با توجه به معیارها و استانداردهای همان زمان و مکان نگاه کرد. رسول خدا(ص) با بسیاری از رسوم زمان خود که در تضاد با اهداف و اصول تربیتی اسلام نبودند مخالفتی نکرد؛ بلکه با واقعگرایی با آنها روبرو شد تا کمکم آنها را تصحیح کرد و یا از اساس برطرف ساخت. بنابر نصّ روایات صحیح از معصومان(ع)، مهمترین عامل ازدواج پیامبر(ص) با حضرت خدیجه(س) شخصیت والای اخلاقی پیامبر(ص) بوده است. ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش نیز به دستور خدا بوده تا سنت جاهلی در مورد زنان طلاقگرفتهی پسرخواندهها از بین برود. مفسران بزرگ از شیعه و اهل سنت تصریح به دروغ بودنِ روایات مربوط به ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش کرده و در ساختگی بودن آن روایات تردیدی ننمودهاند؛ ضمن اینکه این روایات و داستانهای ساختگی با نصّ آیات قرآن و روایات صحیح از معصومان(ع) در تنافی است. روایات بیشماری در باب توجهات و ملاحظات خاص حضرت ابوطالب(ع) نسبت به پیامبر(ص) وجود دارد که برداشت وات را در این باره رد میکند و وضعیت وخیم پیامبر(ص) در این دوره به شرایط اقتصادی حاکم بر بنی هاشم برمیگردد، نه بیتوجهی یا کمتوجهی سرپرستان ایشان از جمله حضرت ابوطالب(ع). به نصّ روایات صحیح فراوان در منابع شیعه و اهل سنت، نخستین زن مسلمان حضرت خدیجه(س)، نخستین مرد مسلمان حضرت علی (ع) و حضرت ابوطالب(ع) از مسلمانان و یاران واقعی پیامبر(ص) بوده است. علت اصلی
ص:613
هجرت مسلمانان به حبشه، اذیت و آزار آنان توسط مشرکان و کفار قریش و در تنگنا بودنشان بوده است که دلایل و روایات متعددی در تأیید آن وجود دارد. همچنین در آنچه وات و دیگر خاورشناسان در داستان اطمینانبخشی ورقه بن نوفل به نبوت پیامبر(ص) بدان استناد کردهاند، اضطراب و اختلاف وجود دارد که دلیل بر تعارض این دسته از اخبار با هم و جعلی و برساخته بودن آنهاست و محتوا و مفاد روایات نیز قابل خدشه بوده و با آیات قرآن و مستندات عقلی در تنافی است.
اسلام با توجه به آیات قرآن، روایات صحیح معصومان(ع) و تعالیم و آموزههایش، دینی جهانی است و اختصاص به عرب عصر پیامبر(ص) یا گروه خاصی ندارد. لازمهی «خاتمیت اسلام» بنابر اعتقادات مسلمانان، جهانی بودن آن است، زیرا اگر قرار است دیگر پیامبری مبعوث نشود، دین اسلام باید قدرت پاسخگویی به نیازهای همهی انسانها در همهی زمانها و مکانها را داشته باشد. مهمترین نشانهها و دلایل جهانی بودن دین اسلام را میتوان این موارد برشمرد: 1. سنت نبوی 2. آیات قرآن 3. اعتقاد به خاتمیت 4. تجربهی تاریخی حرکت اعراب مسلمان به سمت ایران و روم. جزیه پیش از آنکه نمایانگر حمایت اسلام از اهل کتاب باشد، نشان از تفکر همزیستی مسالمتآمیز پیروان ادیان مختلف در کنار هم و برخورداری عمومی از جامعهی اسلامی و آیین اسلام دارد. به بیان دیگر، آزادی اندیشه و عقیده در اسلام محترم شمرده شده است. با اینکه اسلام معتقد است که کاملترین دین و بهترین اندیشه برای سعادت انسان، اسلام و آموزههای آن است، اما اجباری در پذیرش آن نیست؛ زیرا اعتقاد امری قلبی است و باید با خواست و اراده ی فرد حاصل شود، نه اجبار و اکراه.
رسول اکرم(ص) به شهادت قرآن و به حکم تاریخ قطعی و قرائن فراوانی که از تاریخ اسلام استنباط میشود، هیچگاه مطلبی ننوشته و جز مکتب تعلیم الهی، مکتبی ندیده و جز از حق، دانشی نیاموخته است. هیچ دلیل معتبری حاصل نشده که پیامبر(ص) قبل از نبوت یا بعد از آن چیزی را خوانده یا نوشته باشد؛ ولی ادلّهی یادشده قدرت خواندن و نوشتن
ص:614
به صورت خارقالعاده پس از بعثت پیامبر(ص) را نفی نمیکند، البته دلیل عقلی و قرآنی روشنی بر این قدرت یا اعمال آن پس از بعثت در دست نیست. اشتباه بزرگی که باید از آن اجتناب کرد، اینکه درس نخواندن غیر از بیسواد بودن است و کسانی که کلمهی «امّی» را به معنی «بیسواد» تفسیر میکنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعی ندارد که پیامبر(ص) به تعلیم الهی، «خواندن» یا «خواندن و نوشتن» را بداند، بیآنکه نزد انسانی فرا گرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمّل مقام نبوت است. آنچه از اقوال قدمای مفسران و اهل لغت استفاده می شود، این است که واژهی «امّی» در حالت جمع (امّیّین) به مشرکان عرب اطلاق شده است، در مقابل اهل کتاب؛ بدین علت که غالباً مشرکان عرب، بیسواد بودند و این عنوان تحقیرآمیز را یهودیان و مسیحیان به آنها داده بودند. آنچه مناط استعمال این کلمه به مشرکان عرب است، ناآشنایی آنها به خواندن و نوشتن بوده، نه پیروی نکردن آنها از یکی از کتب آسمانی. به همین دلیل آنجا که این کلمه به صورت جمع آمده و به مشرکان عرب اطلاق شده، این احتمال ذکر شده؛ اما آنجا که مفرد آمده، بر رسول اکرم(ص) اطلاق شده است.
قرآن به طور کلی در برابر فرهنگ زمانه سه برخورد و واکنش داشته است: 1. برخورد انکاری و نفی خرافات، عقاید، سنت ها و مسائل منفی فرهنگ زمانه؛ مانند تکبر و تفاخر، زنده به گور کردن دختران، بتپرستی، میگساری و قمار؛ 2. برخورد اثباتی و تأیید عقاید، سنت ها و عناصر مثبتِ فرهنگ زمانه؛ مانند مهماننوازی، ماههای حرام، ختنه کردن؛ 3. برخورد اصلاحی و جهتدهی به برخی از آداب و سنن جاهلی فرهنگ زمانه در راستای هدایت بشریت؛ مانند حج، عدّهی زنان، طلاق، ظهار، ایلاء. مهمترین دلایلی که در رد اسطورهانگاری گزارههای تاریخی قرآن میتوان اقامه نمود، عبارتند از: 1. ناسازگاری با هدف نزول قرآن؛ 2. ناسازگاری با دستاوردهای بشری.
صاحبنظران اسلامی نیز مانند جان هیک مقصد نهایی همهی ادیان را یکی میدانند، ولی آنان اولاً؛ تفاوت بین ادیان را به دلایلی که ارائه میدهند امری طبیعی میدانند و ثانیاً؛
ص:615
در هر زمان تنها یک دین را حق و متولی هدایت انسانها معرفی میکنند و ثالثاً؛ صراط مستقیم را یکی بیشتر نمیدانند؛ اما جان هیک و دیگر پیروان وی تبیین درستی از اختلاف موجود میان ادیان ارائه نمیدهند، همهی ادیان موجود در یک زمان را برحق میدانند و به عدد ادیان، راه و صراط برای رسیدن به حق تعالی معتقدند. شهید مطهری نیز با اینکه دین را یکی معرفی میکند، ولی تفاوت ادیان را قبول دارد و در صدد برمیآید که تفاوت شرایع آسمانی را تبیین کند. از آثار شهید مطهری به دست میآید که سه دلیل برای این اختلاف وجود دارد: مقتضیات زمان، تحریف کتب مقدس و تفاوت در شکل اجرا. افزون بر این، دلایل مستند و محکم عقلی و نقلی بر اثبات این مدعا وجود دارد که صراط مستقیم منحصر در دین اسلام است.
در نظریهی ذاتی و عرضی دین، میان مقصود بالذات شارع و ذاتی دین خلط شده است. مقصود بالذات شارع، این است که انسان بیابد بندهی خداست، چنانکه مقصود بالعرض شارع تنظیم برنامهی زندگی دنیوی و اخروی انسان برای رسیدن به این مقصود است؛ اما مقصود بالذات بودن با ذاتی دین بودن، امری متفاوت است. معیار تفکیک ذاتی از عرضی نیز اگر درون دینی باشد، که هیچ دینی چنین تفکیکی را نمی پذیرد و همهی محتوای خود را ذاتی می داند و اگر معیار برون دینی باشد، ملاک تفکیک ذاتیات از عرضیات را باید امری سلیقه ای دانست. دیگر سخن اینکه هرگونه عرضی، اصالت محلی و دوره ای ندارد، بلکه عرضی می تواند لازم بوده و اصالت فراتاریخی داشته باشد. حدوث تدریجی و تاریخی دین و متون دینی نیز نشانه ی عرضی بودن آنها نیست و ممکن است این تدریجی بودن به خاطر مصالحی، از جمله پذیرش بهتر از طرف مردم باشد. زبان قرآن نیز فقط وسیله ای برای بیان مفاهیم نبوده، بلکه به عنوان معجزه ای جهت پذیرش پیام الهی نازل شده است. اگر قرآن فقط نقش انتقال پیام را داشت می توانست به زبان دیگری نازل گردد، ولی معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربی میسر است. این مطلب که امور فقهی چون براساس پرسش های متدینان به وجود آمده، عرضی شمرده شده اند، امری خلاف
ص:616
واقع است؛ زیرا اگر هیچ کسی هم پرسش نمی نمود حکمت خداوند اقتضای این را داشت که حقایق دینی را به دینداران ارائه نماید. لازمهی غیرقابلپذیرش این نظر بنابر مبنای عرضی بودن هر امر زمانمند، این است که شخص پیامبر(ص) نیز مانند همهی اشخاصی که در دوران پیامبر(ص) بوده اند باید عرضی دین باشد، حال اینکه در این نظر به ذاتی بودن پیامبر(ص) در دین تصریح شده است. این امر به اینجا نیز ختم نمی شود و می توان این مسأله را به پیامبران و ادیان پیشین نیز سرایت داد.
بر اثر غلبهی تعصب و خرافات بر فضای فکری اروپا، غربیان نتوانستند در نخستین ادوار ظهور اسلام تصور و تصویر واقعبینانهای از حضرت محمد(ص) و کتاب آسمانی مسلمانان به دست آورند و این کژفهمی، بدبینی و کینهتوزی موجب شد که بدترین انواع جور و جفا را در مقام قضاوت علیه اسلام و شخصیت والای پیامبر اسلام(ص) و قرآن کریم روا دارند. گفتنی است که دین یا مکتب فکری خاورشناسان در قضاوتها و دیدگاههای آنان تأثیر داشته است. در آخر، باید به خاطر انعکاس داوریهای ناروا و اتهامات زشت برخی از نویسندگان اروپایی دربارهی حضرت محمد(ص)- پیامبر آگاهی، اخلاق، فروتنی و راستگویی- پوزش خواست.
ص:617
تصویری که از اسلام و شخصیت حضرت محمد(ص) بر اثر تبلیغات اندیشمندان یهود و کشیشان و ردیهنویسان مسیحی در ذهن مردم قرون وسطی جای گرفته بود، تصویر منفی و نادرستی بود، و آثار و کتابهایی که در این دوره به نگارش درآمد، به هدف مبارزه، تضعیف و طرد دین اسلام و حضرت محمد(ص) بود. پس از قرون وسطی توجه غربیان به دین اسلام و شخصیت و سیرهی پیامبر(ص) آهنگ بیشتری گرفت تا اینکه از اواسط قرن نوزدهم میلادی ما شاهد حجم بسیار فزایندهای از پژوهشهای علمی هستیم که هدف بیشتر آنها معطوف به افزایش میزان دانشِ دقیق از اسلامِ موجود در اروپا بود و رجوع به اصل مآخذ اسلامی، اساس این تحقیقات را تشکیل میداد.
در قرن هجدهم میلادی به تدریج حضرت محمد(ص) به عنوان یک حکیم و اندیشمند منطقی و پیشاهنگ عصر روشنگری و خردورزی در میان اروپاییان معرفی و مطرح شد. پژوهشهای تاریخانگارانه (Historismus) راجع به سیرهی حضرت محمد(ص) با پیدایش عصر تاریخانگاری (Historismus) در اواسط قرن نوزدهم میلادی شکل جدی تری به خود گرفت. غربیان تا اواسط قرن نوزدهم میلادی برای تألیف کتب سیره، منابع اولیهی اسلامی را در اختیار نداشتند، اما در دهههای پایانی قرن نوزدهم و نیمهی اول قرن بیستم میلادی، برخی نسخههای خطی از منابع قدیم سیره و تاریخ اسلامی کشف، و با ویرایش و تصحیح غربیان منتشر شدند. در دهههای آغازین قرن بیستم میلادی بود که انبوهی از کتابهای پوزشطلبانه شامل زندگینامهها و سیرههای تجدیدنظرشده و ترجمههای جدید قرآن در قالب چندین زبان اروپایی در اروپا انتشار یافت. سیرهنویسانِ غربی در قرن بیست و یکم میلادی به کوشش بسیار زیاد نویسندگان در 150 سال اخیر برای تراشیدن تأثیرات گوناگون بر اسلام، به خصوص از سوی مسیحیت و یهودیت اقرار کردهاند. طی دهههای اخیر، مطالعات خاورشناسان و پژوهش
ص:618
گران غربی در باب تاریخ قرون نخستین اسلام و سیرهی پیامبر(ص) سه مسیر متمایز را پیموده است: رویکرد سنتگرا، تجدیدنظرطلب و بازگشتی.
دانشمندان سنتگرا برای منابع روایی مربوط به زندگانی پیامبر(ص) ارزش تاریخی قائلاند، هرچند این منابع در فرآیند نقل دچار تغییراتی شده باشند. آنان گسترهی تحقیق خود را به نگاشتههای مسلمانان محدود، و مطابق با مبانی و عُرف دانشپژوهی خودِ مسلمانان بررسی مینمایند. سنتگرایان خود به گروههای مختلفی تقسیم میشوند. برای برخی مانند یُنبُل، موتسکی و شوئلر، تعبیر سنتگرا کاملاً بیجا و نامناسب است. در واقع، یُنبُل از سنت علمیای تبعیت نموده که شاخت آن را آغاز کرده است، در حالی که هارالد موتسکی، گرگور شوئلر و مارکو شولر از رویکرد «نقادی روایت» دفاع میکنند. اما عنوان سنتگرا برای ویلیام مُنتگمری وات کاملاً صدق میکند. وات برطبق نظریهی «بدنهی مغازی» خود، خطای عمدهی لامنس و بِکِر و اخیراً کوک و کِرونِه در برخورد با کتب و روایات سیره در قرون نخستین اسلام را ناتوانی بر اعمال وجه تمایز اساسی میان مطالب اصیلِ مغازی و مطالب مشکوکِ احادیث و حکایات میداند.
تجدیدنظرطلبان از یک سو، مکتوبات مسلمانان را بر مبنای روشهای نقدِ منبع تحلیل میکنند و از سوی دیگر، نگاشتههای غیرعربهای همعصر دورهی ظهور اسلام و نیز بقایای مادی برجایمانده از این دوره مانند یافتههای باستانشناسی، کتیبهشناسی و سکهشناسی را که معمولاً در مکتب سنتگرا مطالعه نمیشوند، به عنوان شاهد و قرینه در نظر میگیرند. آنها بخش عمده یا تمامی زندگینامههای روایی حضرت محمد(ص) را ساختگی میدانند. آثار تجدیدنظرطلبان مختلف معمولاً در ارائهی گزارش از حوادث صدر اسلام، متعارضاند؛ اما همهی تحقیقات آنان بهرغم تضاد در نتایج، در نفی اعتبار تاریخی گزارشهایی که صرفاً مبتنی بر «حقایقِ» برگرفته از نگاشتههای مسلمانان است، همرأی هستند. وجه مشترک تجدیدنظرطلبان افراطی این بود که در بازسازی سیرهی پیامبر اسلام(ص) و حوادث قرن نخست هجری، روایات منقول در منابع قرون نخستین اسلام را
ص:619
به عنوان منبع تاریخی قبول نداشتند، و معتقد بودند که منابع قرون نخستین اسلام در صددِ بیان آنچه واقعاً در صدر اسلام روی داده است نیستند، بلکه صرفاً نشان میدهند که مؤلفان متأخرِ آنها چه میاندیشیدهاند. از دیدگاه آنان، هیچ معیار عینی برای ارزیابی وثاقت در بررسی نوشتههای قرنهای اول و دوم هجری وجود ندارد؛ لذا کوشیدند به گونهای بازسازیِ بیرونی در تاریخ صدر اسلام دست بزنند. اما افراط ایشان به جایی رسید که دیگر وثاقت متن قرآن کریم را، حتی در بازنمایی تعالیم و مواعظ پیامبر اسلام(ص)، نیز مورد تردید قرار دادند. تجدیدنظرطلبان معتدل موضعی میانه نسبت به سودمندی نقل تاریخی منابع قرون نخستین اسلام اتخاذ نمودند. آنان بر پایهی مثالهای خاصی اثبات کردند که تجدیدنظرطلبان افراطی در غالب موارد دچار شکاکیت افراطی شده و فقط روایاتی را نقل کردهاند که پشتوانهی مدعایشان بوده و هر مطلبی را که با آن در تناقض بوده است، رد کردهاند. تجدیدنظرطلبان نوین که نسل جوانترِ تجدیدنظرطلبان پس از جان وَنْزبُرو و شاگردانش پاتریشیا کِرونه و مایکل کوک محسوب میشوند، شکاکیت نوینشان را باید چیزی شبیه به یک پارادایم (الگوی اصلی) علمی دانست که جایگزینِ الگوی قدیمیترِ «نقادی روایت» شده است. آنان صرفاً به ملاحظات روششناسانه علاقهمندند؛ برخی از آنها با تحلیلهای آماری کار میکنند، که معیارشان مشکوک است و گاهی اوقات به راحتی تکذیب میشوند؛ اما روش واژهشناسی که ظاهراً یک فعالیت علمی ناچیز تلقی میشود، به ندرت مورد توجه است. برخی دیگر نیز تا آنجا پیش میروند که پیامبر اسلام(ص) را کاملاً ساختگی میدانند.
طرفداران رویکرد بازگشتی یا انتقادی نیز به نقد و تحلیل رویکردهای پیشین در سیرهپژوهی غرب، یعنی رویکردهای سنتگرا و تجدیدنظرطلب پرداختند. آنان نه مبانی و دیدگاههای سنتگرایان را کاملاً پذیرفتند و نه مبانی و نظریات تجدیدنظرطلبان را مطلقاً رد نمودند، بلکه به تلفیق، تصحیح و نقد آرا و دیدگاههای آنان در حوزهی سیره و تاریخ اسلام پرداختند. در قرن بیست و یکم میلادی نیز رویکردهای فوق طرفداران خاص
ص:620
خویش را دارند و هیچیک از آنها رو به زوال نگذاشته است و همچنان به راه خویش ادامه میدهد.
در ادامه، به مهمترین جریانهای خاورشناسی در حوزهی حدیث در غرب اشاره شده که بدین شرح است: 1. آشنایی اولیه و غیرعلمی با حدیث از قرن هفدهم میلادی؛ 2. پژوهشهای آکادمیک و نقادانه دربارهی حدیث از قرن نوزدهم میلادی؛ 3. نگاه نقادانهی خاورشناسان به پژوهشهای پیشین خاورشناسان از نیمهی دوم قرن بیستم میلادی. و لذا میتوان گفت که امروزه دو مکتب و جریان دربارهی حدیثپژوهی در غرب وجود دارد: 1. دیدگاه کسانی که به شکاکیت افراطی در حدیث دامن میزنند و در مسألهی کتابت، اِسناد و صدور حدیث تشکیک جدی دارند و میتوان آن را مکتب گلدتسیهر و شاخت نامید؛ 2. دیدگاه معتدلتر، واقعبینانهتر و منصفانهتر که با تحقیقات گستردهتری ضمن نقد پارهای از دیدگاههای گلدتسیهر و شاخت، شواهدی بر برخی از باورهای مسلمانان ارائه کردند و میتوان در میان اینان از هارالد موتسکی نام برد. در آخر، به مواضع سهگانهی اندیشمندان عربِ معاصر نسبت به جریان خاورشناسی یا استشراق و پژوهشهای اندیشمندان غربی، به ویژه در باب سیرهی پیامبر(ص) اشاره شده که از این قرار است:
1. پذیرش کامل؛ 2. ردّ کامل؛ 3. نگاه پژوهشمحور.
ویلیام مُنتگمری وات فردی مسیحی، الهیدان و معتقد به خداست. افکار و اندیشههای او تحت تأثیر اندیشههایی چون نظریهی زبان دینِ ویتگِنشتاین، تفکر پلورالیستی جان هیک، مکتب نقد تاریخی و مکتب آنال بوده است. او معتقد است حضرت محمد(ص) در این گفته که قرآن تصنیف او نبوده، بلکه از بالا به او وحی شده، صداقت داشته، و قرآن فعل الهی است که از طریق شخصیت حضرت محمد(ص) به گونهای عرضه شده که برخی از ویژگیهای قرآن اساساً به بشریت حضرت ارتباط مییابد. وات معتقد به حقانیت نسبی ادیان ابراهیمی است و خاستگاه تمامی آنها را الهی و اخلاقی میداند. وی با
ص:621
اثرپذیری از مباحث زبان دین در فضای غرب، به زبان نمادین به عنوان یکی از مسائل اساسی دینی عصر جدید توجه نموده است. وات را باید از جمله دانشمندان متأثر از مکتب تجربهگرایی دانست که با شیوهی تاریخنگاری اثباتی به سیره پژوهی پرداخته و معیار حقیقت یا تاریخی بودنِ یک واقعه را در رؤیت حسی آن دانسته است. وات از ابعاد گوناگون، شخصیت و سیرهی پیامبر(ص)، دین اسلام و مصادر قرآن را مورد تجزیه و تحلیلِ روانشناختی، جامعهشناختی و پدیدارشناسانه قرار داده است. وات به معیار «ثمرات» یا «کارآیی» در عمل در مورد نظامهای فکری دینی مانند اسلام و مسیحیت توجه کرده و معتقد است اگر کیفیت زندگی یا حیات پیروان یک نظام عقیدتی عموماً خوب باشد، میتوان گفت آن نظام عقیدتی کمابیش صادق است. او معتقد است بنابر دیدگاه قرآن، خدا در سرتاسر تاریخ بشر، به ویژه در همهی مسائل مربوط به رشد و گسترش اسلام و تبدیل آن به دومین دین بزرگ جهان پس از مسیحیت و نیز دربرگرفتنِ حدود یک پنجم نوع بشر، حضوری فعال دارد. از دیدگاه وات، انگیزشهای درونی یا دواعی باطنی انسان را باید ناشی از فعل خدا در او دانست که چه بسا با وساطت فرشتگان صورت می پذیرد و یا از نیروی درونیِ یک انسانِ اهل «اهتدا» که خداوند در او نهاده، برمی خیزد.
وات برخلاف برخی محققان غربی که منابع قرون نخستین اسلام، اعمّ از کتب سیره و مجموعههای حدیثی را مورد انتقاد قرار داده و قابلاعتماد ندانستهاند، معتقد است که اقوال مورخان و سیرهنگاران اولیه را باید حقیقت دانست، مگر در مواردی که دلیلی بر جعل یا تحریف وقایع در دست باشد، اعمّ از دلایل سیاسی، شرعی و فقهی. به اعتقاد او، مطالبی که از کتابهای مختلف سدههای نخستین اسلام گردآوری شده، صحیح است و میتوان ادعا کرد که این نظریه، ما را به درک زندگانی حضرت محمد(ص) و پیشرفت کارهای او رهنمون میسازد. وات در کنار بهکارگیری روش نقد تاریخی در خصوص برخی وقایع و
ص:622
روایات تاریخی مربوط به صدر اسلام، در بسیاری موارد نیز به روایات تاریخی موجود در کتب سیره و تاریخ اسلام اعتماد و استناد میکند.
مهمترین بحثی که پیرامون وضعیت پیامبر(ص) پیش از اسلام مطرح است، بحث حنیف بودن ایشان است. از دیدگاه وات، شکی نیست که مردمی بودهاند که پیرو دینی پاکتر و رساتر از دین عرب پیش از اسلام بودهاند، ولی بعید است که خود را «حنیف» نامیده باشند. به باور وات، تصور آنکه اسلام بازگشت به همان دین حضرت ابراهیم(ع) است، با نظریهی تاریخپژوهان غرب سازگار نیست؛ ولی از منظر جامعهشناسی باید قبول کرد که دین اسلام در محیط اصلی خود مؤثر بوده است و حضرت محمد(ص) با اصلاحاتی مختصر، افکاری به دست آورد که اساس دین خود را بر آن استوار ساخت و از انتقاد خصمانهی یهود نیز خود را رهایی بخشید. ازاینرو، اسلام شکلی از دین حضرت ابراهیم(ع) به شمار میرود. وات معتقد است دانش ما دربارهی وضع مکه در زمان کودکی و آغاز نوجوانی حضرت محمد (ص) کم است و آن اطلاعاتی هم که در دست است با افسانه آمیخته و جدا کردن تاریخ از افسانه کار دشواری است.
از نظر وات، اصل و حقیقت وحی از ناحیهی خداست؛ با این حال، آنچه پیامبران به عنوان پیامهای الهی به مردم میرسانند، حاصل وحی الهی و قوهی تخیل خلّاقِ خودشان است. پیامبران الهی در قوهی تخیل همگی یکسان نیستند. در این میان، از نظر وات، پیامبر اسلام(ص) از عمیقترین افکار برخوردار بوده است، به طوری که توانسته است با مرکزیترین نیازهای فکری بشر ارتباط برقرار کند و هزاران نفر را در زمان خود و میلیونها نفر را در زمانهای بعد به سوی افکار خود جلب کند. هماهنگی بین دیدگاههای وات در مورد وحی وجود ندارد. او از طرفی معتقد است که خود پیامبر(ص) افکار وحیانی را با کمک تخیل خلّاق خود به صورت پیامهای زبانی درمیآورد، اما او نمیتواند ساختار قرآن را که بیشتر حالت خطابی به پیامبر(ص) یا مردم دارد و نشان میدهد که فرد دیگری او یا مردم را مخاطب قرار میدهد توجیه نماید. اما از نظر حکمای مسلمان هم
ص:623
اصلِ افکار وحیانی از خداست و هم پدیدآورندهی صورت خیالی این افکار به صورت شنیداری یا دیداری خداست. ازاینرو، هم محتوا و هم شکل و قالب، و هم اصل و هم شاخهها همگی از خداست. اندیشهی وحی و نبوت در میان فیلسوفان و الهیدانان غرب و از جمله ویلیام مُنتگمری وات اندیشهای رنجور است که آن نیز از الهیاتی رنجور ناشی شده است؛ اندیشهای که ماهیت وحی را به گونهای میبیند که در یک سطحی میتوان پیامبران را همنشینِ روانرنجورانی چون هیتلر دید! اما اندیشهی وحی در میان فیلسوفان و الهیدانان مسلمان از سلامت کامل برخوردار است، چرا که دست قدرت خدا در آن بیرقیب است؛ اندیشهای که روان انبیا و اولیا را برگزیده و مطهَّر از سوی خدا میبیند. اصول و محورهای اساسی و مهمی را که وات در باب وحی بیان کرده است، از نظر خودِ او همراه با تردید است و بیشتر به بیان حدسیات و فرضیاتی نیمبند شبیه است تا نظریات علمی. آنچه که حکمای مسلمان بیان کردهاند، مبتنی بر برهان عقلی است. وات پس از آنکه الهی بودنِ وحی قرآنی و صداقت پیامبر(ص) را در ادعاهایش پذیرفته، نتوانسته است تبیینی سازگار با آنچه خودِ قرآن به صراحت ادعا کرده است عرضه نماید.
وات معتقد است مطالبی که در منابع متقدم اسلامی دربارهی ورقه بن نوفل گفته شده، به حقیقت نزدیک است؛ اما اطلاعات او نیز کامل نبوده است. با این همه، شهادت یک مسیحی به اینکه طرز نزول وحی بر حضرت محمد(ص) شباهت کاملی به نحوهی نزول وحی بر حضرت موسی(ع) داشته، پیامبر (ص) را در عقیدهی خود راسخ کرده است؛ و اینگونه شهادتها از روی عقل و منطق ضروری به نظر میآید. وات داستان آیات شیطانی را بسیار عجیب و شگفتانگیز تلقی کرده و ابراز تعجب میکند که پیامبری که بزرگترین دین یکتاپرستی را تبلیغ میکرده، خود شرک اختیار کرده باشد. از دیدگاه او، این واقعه به اندازهای عجیب است که نشان میدهد اساس آن صحیح بوده و تصور نمیرود که کسی آن را اختراع کرده و قبول آن را از مسلمانان خواسته باشد. وات در تحلیل نهایی خود از داستان آیات شیطانی میگوید که این داستان نمی تواند یک دروغ محض
ص:624
باشد و حضرت محمد(ص) می باید آیاتی را که بعداً به عنوان «آیات شیطانی» رد شدند، به عنوان بخشی از قرآن تلاوت کرده باشد. هرچند این حکایت از یک مأخذ اسلامی مبرای از شبهه نشأت گرفته است؟!، اما مسلمانان از همان ادوار اولیه از آن بیزاری جستند، دربارهی آن سکوت کردند، و با این استنباط که شیطان بتواند شخصی مانند حضرت محمد(ص) را اغوا کند، مخالفت ورزیدند. از نظر وات، طرز بیان مطالب کتاب مقدس در قرآن نشان میدهد که او خود این کتاب را نخوانده و از کتاب دیگری نیز استفاده نکرده بوده است. اما اطلاعاتی که او از عقاید یهودی و مسیحی داشته، بدون شک به صورت شفاهی و به طُرق مختلف به وی رسیده است. از دیدگاه وات، تحول شرایط زندگانی حضرت محمد(ص)- یعنی تحول از موضع دعوت و موعظه در مکه به سیاستمدار در مدینه و سپس حکومت بر بخش اعظم عربستان- بر نحوهی زندگانی او و تقسیم و تخصیص اوقاتش اثر گذارده بود. وات بر این باور است که همهی مسلمانان معاصر تعبیر «خاتم النبیین» را آخرین پیامبری تفسیر میکنند که پس از او دیگر پیامبری نخواهد آمد، در حالی که احتمالاً شنوندگانِ نخستین آن را به معنای مُهرِ تأیید پیامبرانِ گذشته درک و دریافت میکردند. از نظر وات، مهم است که مسیحیان تحریفات قرون وسطایی از تصویر اسلام را کنار بگذارند و ارزیابی مثبتی از ارزش های اسلام را در ذهن خود بپرورانند. این کار مستلزم آن است که حضرت محمد(ص) را رهبری مذهبی بدانند که خداوند از طریق او فعل خود را انجام داده و این در حکم اعتقاد به آن است که او به یک معنی پیامبر خداست. وات معتقد است چنین دیدگاهی با اعتقاد کانونی مسیحیان هیچ تناقضی ندارد.
از دیدگاه وات، کلمهی «امّی» احتمالاً در اصل به معنای «غیر یهودی» بوده، اما صرف نظر از این مطلب، استدلال به بیسوادی حضرت محمد(ص) بیاساس است، زیرا او میتوانسته است شخصی را بیابد تا کتاب مقدس را برای او بخواند و یا داستانهای آن را برای وی بازگو کند. وات معتقد است در عین حال که هیچ دلیل قانعکنندهای وجود ندارد که ثابت کند حضرت محمد(ص) قادر به کتابت بوده است، ولی منطقاً غیرمحتمل نیست
ص:625
که حضرت چنین قدرتی را داشته بوده باشد. او معتقد است پیامبر(ص) همیشه می خواست بین اصول سیاست روز و اهداف آینده و نهایی تعادلی برقرار باشد و نقشههای خود را با تغییر عوامل و اتفاقات مطابقت میداد. به باور وات، برای مطالعه و بررسی اهداف سیاسی پیامبر(ص)، لازم است نوعی فکر تحلیلی و برهانی به کار بریم. او از تمام مسائل پیرامون خود آگاه بود، حتی در مواردی که از عواقب سیاسی امری مطلع بود، جنبهی دینی وقایع برای او مهمتر به شمار میرفت و بیشک هدف اصلی خود را در آن زمان دعوت مسلمانان به اسلام بیان میکرد. اتحاد سیاسی تمام اعراب نیز از نظر وی دور نبوده، ولی در درجهی دوم اهمیت قرار داشته است. از نظر وات، مهمترین عوامل مؤثر در موفقیت حضرت محمد(ص) در رسالت خویش که موجب توسعه و گسترش اسلام گردید عبارت بودند از: نارضایتی اجتماعی در مکه و مدینه، جنبش یکتاپرستی، واکنش در مقابل یوناندوستی در سوریه و مصر، انحطاط امپراتوریهای ایران و روم، و استفادهی اعراب از فرصت برای غارت سرزمینهای اطراف. وات معتقد است بدون صفات والای اخلاقی پیامبر(ص)، یعنی موهبت پیامبری، حکمت و تدبیر سیاستمدارانه، و هنر و مهارت ایشان، احتمال رشد و توسعهی گستردهی اسلام نمیرفت. از دیدگاه وات، «جهاد» هیچگاه یک پدیدهی کاملاً دینی نبود، بلکه حداقل بخشی از آن یک ابزار سیاسی بود. از نظر وات، اسلام به وسیلهی شمشیر گسترش نیافته است، زیرا بتپرستان عربستان بین قبول اسلام و جنگ مختار بودند. برخورد مسلمانان با اهل کتاب (یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان) نیز بهتر از برخورد آنان با بتپرستان بود، چون مذاهب اهل کتاب به عنوان خواهر اسلام تلقی میشدند. از دیدگاه وات، حضرت محمد(ص) هم پیامبر بود و هم سیاستمدار و این ترکیبی است که فهم آن برای بشر امروزی که داعیهی جدایی دین از سیاست را دارد، بسیار مشکل است. از نظر وات، سیاست کلی پیامبر(ص) در دوران مکی بر این بود که تعالیم دینی و اعتقادی اسلام و قرآن را تبیین نماید و در دورهی مدنی نیز بر ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اسلام و جامعهی اسلامی تأکید نماید و گرچه حضرت
ص:626
محمد(ص) از امراض اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دینی عصر و سرزمین خویش آگاه بود، اما وی بُعد دینی را بُعد اساسی میدانست و به آن اهتمام میورزید.
از دیدگاه وات، ازدواج حضرت خدیجه(س) با پیامبر(ص) اهمیت بسیاری برای پیامبر(ص) داشت، زیرا موجب تقویت روحی وی شد و به او فرصت داد که نبوغ خود را در تنها راهی که مورد توجه مردم مکه بود، یعنی در تجارت به کار اندازد؛ و دیگر ازدواجهای پیامبر(ص)، دختران و دوستانش نیز به علل سیاسی بوده است. به نظر وات، بینش اصلی قرآنی در خصوص یهودیان و مسیحیان آن است که اینان اهل کتاب هستند و کتابهایی را دریافت کردهاند و و دعوتهایشان اساساً همان دعوتهای قرآن است؛ اما یهودیان و مسیحیان از حقیقت خالص کتاب خود، دستکم تا آن حد که حضرت محمد(ص) را تصدیق نکردند، به انحراف دچار شدهاند. لذا وات معتقد است بر اساس این بینش بود که حضرت محمد(ص) در سالهای واپسین عمر خود به ابتکاری دست زد که به نظام «اقلیتهای تحتالحمایه» (ذمّی، اهل الذمّه) در درون دولت اسلامی متکامل گردید. از دیدگاه وات، بیتردید گسترش فرهنگ اسلامی با مهارت و قدرت اعراب در زمینهی تجارت و بازرگانی میسر گردید. از دیدگاه وات، چهار ویژگی اصلی تصویر اسلام در قرون وسطی که با برداشت منصفانهی جدید تفاوت دارد، عبارتند از: 1. اسلام مذهبی نادرست و همراه با تحریف عقلانی واقعیت 2. اسلام مذهب خشونت و شمشیر 3. اسلام مذهب افراطی و تنآسایی 4. حضرت محمد(ص) ضد مسیحیت.
به نظر وات، محققان اروپایی به نقش حدیث در فراهم آوردن یک مبنای ثابت برای اکثر جزئیات شریعت اسلام توجه کافی نکردهاند. گمان میرود حدیث یکی از آن حوزههایی است که عینیت تاریخی در آن اهمیت ثانوی دارد. این مطلب میتواند رهنمون ما در اظهارنظر نهایی در مورد خاورشناسان باشد. از نظر وات، افزایش توجه به احادیث و روایات پیامبر(ص)، شاید تماماً معلول احتیاجات فقهی نبوده باشد، بلکه منابع اصیل و دستنخوردهای دربارهی زندگانی پیامبر(ص) نیز در این احادیث وجود داشته است. به
ص:627
اعتقاد وات، پژوهشگران غربی با اصرار بر اینکه نقد احادیث از سوی علمای مسلمانِ قرون وسطی، بسیاری از احادیث را که از نظر تاریخی نمیتوانستند معتبر باشند به عنوان «صحیح» پذیرفتند، دستاوردهای مثبتِ محدثان قرن نهم میلادی/ قرنهای دوم و سوم هجری را مورد شک و تردید قرار دادهاند. این دستاورد در جهت تحکیم مبانی مذهب تسنن بوده است.
مبنای مشترک بین وات و الهیدانان مسلمان آن است که پیامبر اسلام(ص) در ادعایش مبنی بر اینکه از سوی خدا برانگیخته شده و قرآن از جانب خدا بر او نازل شده است صادق است. بنابراین، گام دومی که هر دو میخواهند بردارند، این است که تبیینی از وحی و قرآن عرضه کنند که با این مبنا سازگار باشند. آنچه که الهیدانان مسلمان عرضه کردهاند، تبیینی از وحی قرآنی است که با ادعاهای مطرح شده در قرآن سازگار است. اما تبیین وات با گفتههای قرآن سازگار نیست. اگر وات صداقت پیامبر(ص) را قبول دارد و نیز در برخی از مطالبش به آیات قرآن استناد میکند، این امر نمیتواند گزینشی باشد. خود او میگوید که پیامبر(ص) بین افکار خودش و افکاری که از سوی خداوند به او القا میشد تمایز قایل بود. پذیرش این امور حکم میکند که به گزارههای قرآنی که حاکی از الهی بودنِ متن قرآن است وفادار باشد.
وحی و قرآن ناشی از باطن و ضمیر ناخودآگاه، و تراوشات فکر و ذهن پیامبر(ص) یا به طور کلی مخلوقِ تخیل خلّاقِ پیامبر(ص) نیست؛ بلکه منشأ و خاستگاه وحی و قرآن، فقط خداوند تبارک و تعالی است. نفس پیامبر(ص) اساساً باید به آنچنان مرتبهی والایی از کمال دست یافته باشد تا شایستگی دریافت وحی را داشته باشد. لذا شخصیت کمالیافتهی پیامبر(ص) در دریافت وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت. پس وحی و قرآن هرگز برخاسته و تابعِ شخصیت پیامبر(ص) نبوده است. بنا بر اجماع مسلمانان، پیامبر(ص) شخصیتی معصوم یا خطاناپذیر و برگزیدهی از جانب خداست که به امر وی کلام الهی را دریافت و حفظ کرده و به مردم ابلاغ میکند. پیامبر(ص) در دریافت، حفظ و ابلاغ وحی
ص:628
هرگز خطا و اشتباه نمیکند، چرا که وحی را از جانب خدا دریافت میکند. و چون منشأ وحی خداست، جایی برای دخل و تصرف وهم و خیال و شخصیت پیامبر(ص) وجود ندارد. قرآن نیز پیامبر(ص) و دیگر انبیا را در تلقی وحی، حفظ و ابلاغ آن به مردم از هرگونه خطا و اشتباه مصون میداند. تحلیل وات در باب قرآن به عنوان یک کتاب بشری آمیخته با خطا، صحیح و واقعبینانه نیست، که تفسیر وی از شخصیت پیامبر(ص) و نفی عصمت وی، نادیده گرفتن مقام واقعی اوست. در اثرپذیری قرآن از کتاب مقدس و فرهنگ یهود و مسیحیت توجه به این نکته، مهم است که ادیان الهی از یک منبع (وحی الهی) سرچشمه می گیرند؛ ازاین رو، عناصر مشترک در عقاید، اخلاق، احکام و تاریخ دارند. پس وجود شباهت در آموزه های قرآن با کتاب های مقدس پیشین، از نظر منطقی، ملازم با اثرپذیری از آنها یا اخذ مطالب توسط پیامبر(ص) از فرهنگ ادیان پیشین نیست. شبههی اخذ قصص قرآنی از تورات نیز مردود است؛ زیرا اگر قرآن داستانهای خود را از تورات گرفته، باید در زمینهی قصص، از تورات ضعیفتر یا برابر باشد؛ در حالیکه قصه های تورات همراه با خرافات و دروغ پرداز بوده، اما این خرافات و دروغ در قرآن راه پیدا نکرده است؛ این بهترین نشانهای است بر اینکه منبع قرآن کریم وحی الهی بوده، نه تورات تحریفشده که بسیاری از مطالبش با قرآن منافات دارد.
«افسانهی غرانیق یا داستان آیات شیطانی» یکی از داستانهای جعلی و برساخته برای درهمکوبیدن شخصیت والای پیامبر(ص) و تضعیف موقعیت کتاب آسمانی «قرآن کریم» است که توسط برخی معاندان و مخالفان اسلام طرحریزی شده و به وسیلهی برخی مورخان و مفسران ناآگاه به تدریج در بین آثار تفسیری و حدیثی گنجانده شده است. دلایل فراوان قرآنی، روایی، عقلی و تاریخی وجود دارد که نشان میدهد این افسانه یک داستان جعلی و برساخته است و صحت و اعتباری ندارد. با نظری کلی به اصول تعالیم اسلام و نیز شیوهی پیامبر(ص) و پیشوایان اسلام باید گفت که اسلام دین صلح و آرامش است، نه جنگ و نبرد. نگاهی دقیق به تاریخ تمدن و مسیر پیشرفت سرزمین های اسلامی
ص:629
و روند توسعه فتوحات مسلمین بر ما مشخص می سازد که آنچه مایهی پیشرفت اسلام بوده و هست، عدالت خواهی، صلح طلبی، انطباق با عقلانیت، تطابق با فطرت، زیبایی دوستی و نگاه رحیمانهی اسلام به مردم است.
تعدد زوجات و همسران در زمان پیامبر(ص) در منطقهی عربستان یک امر عادی و متداول بود و مختص به رسول خدا(ص) نبود و به مسائل هر زمان و مکان باید با توجه به معیارها و استانداردهای همان زمان و مکان نگاه کرد. رسول خدا(ص) با بسیاری از رسوم زمان خود که در تضاد با اهداف و اصول تربیتی اسلام نبودند مخالفتی نکرد؛ بلکه با واقعگرایی با آنها روبرو شد تا کمکم آنها را تصحیح کرد و یا از اساس برطرف ساخت. بنابر نص روایات صحیح از معصومان(ع)، مهمترین عامل ازدواج پیامبر(ص) با حضرت خدیجه(س) شخصیت والای اخلاقی پیامبر(ص) بوده است. ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش نیز به دستور خدا بوده تا سنت جاهلی در مورد زنان طلاقگرفتهی پسرخواندهها از بین برود. مفسران بزرگ از شیعه و اهل سنت تصریح به دروغ بودنِ روایات مربوط به ازدواج پیامبر(ص) با زینب بنت جحش کرده و در ساختگی بودن آن روایات تردیدی ننمودهاند؛ ضمن اینکه این روایات و داستانهای ساختگی با نصّ آیات قرآن و روایات صحیح از معصومان(ع) در تنافی است. روایات بیشماری در باب توجهات و ملاحظات خاص حضرت ابوطالب(ع) نسبت به پیامبر(ص) وجود دارد که برداشت وات را در این باره رد میکند و وضعیت وخیم پیامبر(ص) در این دوره به شرایط اقتصادی حاکم بر بنی هاشم برمیگردد، نه بی توجهی یا کمتوجهی سرپرستان ایشان از جمله حضرت ابوطالب(ع). به نصّ روایات صحیح فراوان در منابع شیعه و اهل سنت، نخستین زن مسلمان حضرت خدیجه(س)، نخستین مرد مسلمان حضرت علی(ع) و حضرت ابوطالب(ع) از مسلمانان و یاران واقعی پیامبر(ص) بوده است. علت اصلی هجرت مسلمانان به حبشه، اذیت و آزار آنان توسط مشرکان و کفار قریش و در تنگنا بودنشان بوده است که دلایل و روایات متعددی در تأیید آن وجود دارد. همچنین در
ص:630
آنچه وات و دیگر خاورشناسان در داستان اطمینانبخشی ورقه بن نوفل به نبوت پیامبر(ص) بدان استناد کردهاند، اضطراب و اختلاف وجود دارد که دلیل بر تعارض این دسته از اخبار با هم و جعلی و برساخته بودن آنهاست و محتوا و مفاد روایات نیز قابل خدشه بوده و با آیات قرآن و مستندات عقلی در تنافی است.
اسلام با توجه به آیات قرآن، روایات صحیح معصومان(ع) و تعالیم و آموزههایش، دینی جهانی است و اختصاص به عرب عصر پیامبر(ص) یا گروه خاصی ندارد. لازمهی «خاتمیت اسلام» بنابر اعتقادات مسلمانان، جهانی بودن آن است، زیرا اگر قرار است دیگر پیامبری مبعوث نشود، دین اسلام باید قدرت پاسخگویی به نیازهای همهی انسانها در همهی زمانها و مکانها را داشته باشد. مهمترین نشانهها و دلایل جهانی بودن دین اسلام را میتوان این موارد برشمرد: 1. سنت نبوی 2. آیات قرآن 3. اعتقاد به خاتمیت 4. تجربهی تاریخی حرکت اعراب مسلمان به سمت ایران و روم. جزیه پیش از آنکه نمایانگر حمایت اسلام از آنان باشد، نشان از تفکر همزیستی مسالمتآمیز پیروان ادیان مختلف در کنار هم و برخورداری عمومی از جامعهی اسلامی و آیین اسلام دارد. به بیان دیگر، آزادی اندیشه و عقیده در اسلام محترم شمرده شده است. با اینکه اسلام معتقد است که کاملترین دین و بهترین اندیشه برای سعادت انسان، اسلام و آموزههای آن است، اما اجباری در پذیرش آن نیست؛ زیرا اعتقاد امری قلبی است و باید با خواست و ارادهی فرد حاصل شود، نه اجبار و اکراه.
رسول اکرم(ص) به شهادت قرآن و به حکم تاریخ قطعی و قرائن فراوانی که از تاریخ اسلام استنباط میشود، هیچگاه مطلبی ننوشته و جز مکتب تعلیم الهی، مکتبی ندیده؛ و هیچ دلیل معتبری حاصل نشده است که پیامبر(ص) قبل از نبوت یا بعد از آن چیزی را خوانده یا نوشته باشد؛ ولی ادلّهی یادشده قدرت خواندن و نوشتن به صورت خارقالعاده پس از بعثت پیامبر(ص) را نفی نمیکند، البته دلیل عقلی و قرآنی روشنی بر این قدرت یا اعمال آن پس از بعثت در دست نیست. اشتباه بزرگی که باید از آن اجتناب کرد، اینکه
ص:631
درس نخواندن غیر از بیسواد بودن است و کسانی که کلمهی «امّی» را به معنی «بیسواد» تفسیر میکنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعی ندارد که پیامبر(ص) به تعلیم الهی، «خواندن» یا «خواندن و نوشتن» را بداند، بیآنکه نزد انسانی فرا گرفته باشد؛ زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمّل مقام نبوت است. قرآن به طور کلی در برابر فرهنگ زمانه سه برخورد و واکنش داشته است: 1. برخورد انکاری و نفی خرافات، عقاید، سنت ها و مسائل منفی فرهنگ زمانه؛ مانند تکبر و تفاخر، زنده به گور کردن دختران، بتپرستی، میگساری و قمار؛ 2. برخورد اثباتی و تأیید عقاید، سنت ها و عناصر مثبتِ فرهنگ زمانه؛ مانند مهماننوازی، ماههای حرام، ختنه کردن؛ 3. برخورد اصلاحی و جهتدهی به برخی از آداب و سنن جاهلی فرهنگ زمانه در راستای هدایت بشریت؛ مانند حج، عدّهی زنان، طلاق، ظهار، ایلاء. مهمترین دلایلی که در رد اسطورهانگاری گزارههای تاریخی قرآن میتوان اقامه نمود، عبارتند از: 1.ناسازگاری با هدف نزول قرآن؛ 2. ناسازگاری با دستاوردهای بشری.
صاحبنظران اسلامی نیز مانند جان هیک مقصد نهایی همهی ادیان را یکی میدانند، ولی آنان اولاً؛ تفاوت بین ادیان را به دلایلی که ارائه میدهند امری طبیعی میدانند و ثانیاً؛ در هر زمان تنها یک دین را حق و متولی هدایت انسانها معرفی میکنند و ثالثاً؛ صراط مستقیم را یکی بیشتر نمیدانند؛ اما جان هیک و دیگر پیروان وی تبیین درستی از اختلاف موجود میان ادیان ارائه نمیدهند، همهی ادیان موجود در یک زمان را برحق میدانند و به عدد ادیان، راه و صراط برای رسیدن به حق تعالی معتقدند. شهید مطهری نیز با اینکه دین را یکی معرفی میکند، ولی تفاوت ادیان را قبول دارد و در صدد برمیآید که تفاوت شرایع آسمانی را تبیین کند. از آثار شهید مطهری به دست میآید که سه دلیل برای این اختلاف وجود دارد: مقتضیات زمان، تحریف کتب مقدس و تفاوت در شکل اجرا. افزون بر این، دلایل مستند و محکم عقلی و نقلی بر اثبات این مدعا وجود دارد که صراط مستقیم منحصر در دین اسلام است.
ص:632
در نظریهی ذاتی و عرضی دین، میان مقصود بالذات شارع و ذاتی دین خلط شده است. مقصود بالذات شارع، این است که انسان بیابد بندهی خداست، چنانکه مقصود بالعرض شارع تنظیم برنامهی زندگی دنیوی و اخروی انسان برای رسیدن به این مقصود است؛ اما مقصود بالذات بودن با ذاتی دین بودن، امری متفاوت است. معیار تفکیک ذاتی از عرضی نیز اگر درون دینی باشد، که هیچ دینی چنین تفکیکی را نمی پذیرد و همهی محتوای خود را ذاتی می داند و اگر معیار برون دینی باشد، ملاک تفکیک ذاتیات از عرضیات را باید امری سلیقه ای دانست. دیگر سخن اینکه هرگونه عرضی، اصالت محلی و دوره ای ندارد، بلکه عرضی می تواند لازم بوده و اصالت فراتاریخی داشته باشد. حدوث تدریجی و تاریخی دین و متون دینی نیز نشانهی عرضی بودن آنها نیست و ممکن است این تدریجی بودن به خاطر مصالحی، از جمله پذیرش بهتر از طرف مردم باشد. زبان قرآن نیز فقط وسیله ای برای بیان مفاهیم نبوده، بلکه به عنوان معجزه ای جهت پذیرش پیام الهی نازل شده است. اگر قرآن فقط نقش انتقال پیام را داشت می توانست به زبان دیگری نازل گردد، ولی معجزه بودن آن تنها در قالب زبان عربی میسر است. این مطلب که امور فقهی چون براساس پرسش های متدینان به وجود آمده، عرضی شمرده شده اند، امری خلاف واقع است؛ زیرا اگر هیچ کسی هم پرسش نمی نمود حکمت خداوند اقتضای این را داشت که حقایق دینی را به دینداران ارائه نماید. لازمهی غیرقابلپذیرش این نظر بنابر مبنای عرضی بودن هر امر زمانمند، این است که شخص پیامبر(ص) نیز مانند همهی اشخاصی که در دوران پیامبر(ص) بوده اند باید عرضی دین باشد، حال اینکه در این نظر به ذاتی بودن پیامبر(ص) در دین تصریح شده است. این امر به اینجا نیز ختم نمی شود و می توان این مسأله را به پیامبران و ادیان پیشین نیز سرایت داد.
بر اثر غلبهی تعصب و خرافات بر فضای فکری اروپا، غربیان نتوانستند در نخستین ادوار ظهور اسلام تصور و تصویر واقعبینانهای از حضرت محمد(ص) و کتاب آسمانی مسلمانان به دست آورند و این کژفهمی، بدبینی و کینهتوزی موجب شد که بدترین انواع
ص:633
جور و جفا را در مقام قضاوت علیه اسلام و شخصیت والای پیامبر اسلام(ص) و قرآن کریم روا دارند. گفتنی است که دین یا مکتب فکری خاورشناسان در قضاوتها و دیدگاههای آنان تأثیر داشته است. در آخر، باید به خاطر انعکاس داوریهای ناروا و اتهامات زشت برخی از نویسندگان اروپایی دربارهی حضرت محمد(ص)- پیامبر آگاهی، اخلاق، فروتنی و راستگویی- پوزش خواست.
نظر به گستردگی پژوهشهای خاورشناسان در حوزهی سیره و حدیث و رشد فزایندهی آن در دهههای اخیر و ظهور آثار، رویکردها و موضوعات جدید در این زمینهها و لزوم فهم، ترجمه و نقد و بررسی دیدگاههای آنان از سوی اندیشمندان مسلمان، موارد زیر پیشنهاد میگردد:
1. سیرهنگاران و حدیثپژوهان به ترجمه و نقد و بررسی متون اصلی خاورشناسان در حوزهی سیره و حدیث هرچه بیشتر اهتمام ورزند.
2. امکان هماندیشی و تعامل علمی بیشتر با خاورشناسان در قالب کنفرانسها، همایشها و نشستهای علمی در مراکز دانشگاهی و حوزوی برای پژوهشگران، اندیشمندان و دانشپژوهان مسلمان فراهم گردد.
3. محققان و سیرهپژوهان مسلمان با سفرهای مطالعاتی و علمی به غرب از نزدیک با نهادهای علمی، دانشگاهها و آثار و دیدگاههای جدید خاورشناسان در حوزهی سیره و حدیث آشنا گردند و متقابلاً با دعوت از خاورشناسان به ایران اسلامی، آنان را با مؤسسات حوزوی و دانشگاهی، منابع و واقعیتهای صدر اسلام از دیدگاه شیعی هرچه بیشتر آشنا سازیم.
4. اندیشمندان و سیرهپژوهان مسلمان به مطالعات جدی و عمیقتر دربارهی سیره و احادیث پیامبر (ص) در قرون نخستین اسلام مبتنی بر روش مطالعاتی غربیان همت گمارند.
ص:634
5. برخی از موضوعاتی که در راستای این پژوهش درخور تحقیق و پژوهشی مستقل است بدین شرح است:
- بررسی شکاکیت نوین (افراطی) خاورشناسان در مورد انکار پیامبر(ص)
- جریانشناسی سیرهپژوهی پیامبر(ص) در آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی
- جریانشناسی حدیثپژوهی پیامبر(ص) در آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی
- بررسی آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی در باب سیرهی پیامبر(ص) از نگاه علمای عرب
- بررسی آثار خاورشناسان و اندیشمندان غربی در باب احادیث پیامبر(ص) از نگاه علمای عرب
ص:635
* قرآن مجید.
1. ابن اثیر جزری، ابیالحسن عزالدین علی بن محمد. اسد الغابه فی معرفه الصحابه. بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1417ق.
2. ابن بابویه قمی (شیخ صدوق)، محمد بن علی. علل الشرایع. تصحیح حسین اعلمی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1408ق.
3. ابن بابویه قمی (شیخ صدوق)، محمد بن علی. عیون اخبار الرضا. تصحیح حسین اعلمی، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1404ق.
4. ابن حجر عسقلانی، ابوالفضل احمد بن علی. الاصابه فی تمییز الصحابه. بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415ق؛ دار احیاء التراث العربی، 1328ق.
5. ابن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله. الشفاء. قم: منشورات مکتبة آیت الله العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.
6. ابن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله. المبدأ و المعاد. به اهتمام عبدالله نورانی، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل شعبه تهران، 1363.
7. ابن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله. رسائل. قم: بیدار، 1400ق.
8. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر. البدایة و النهایة. بیروت: دار احیاء التراث العربی، [بیتا].
9. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر. تفسیر القرآن العظیم. بیروت: دار الکتب العلمیه، 1419ق.
10. ابن ماجه قزوینی، ابوعبدالله محمد بن یزید بن عبدالله. سنن ابن ماجه. بیروت: دارالفکر، 1428ق.
ص:636
11. ابن هشام، عبدالملک. سیرت رسولالله. مقدمه و تصحیح اصغر مهدوی، تهران: خوارزمی، 1361.
12. ابن هشام، عبدالملک. السیرة النبویة (سیره ابن هشام). بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1985م.
13. ابوخلیل، شوقی. اضواء علی مواقف المستشرقین و المبشرین. طرابلس: جمعیة الدعوة الاسلامیة العالمیة، 1428ق.
14. ابوالفتوح رازی، جمالالدین حسین بن علی. روض الجنان و روح الجنان. تصحیح محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1377/ 1408ق.
15. ابوداود سجستانی، سلیمان بن اشعث. سنن ابیداود. بیروت: دار الکتب العلمیه، 1422ق.
16. احمدی میانجی، علی. مکاتیب الرسول(ص). قم: دارالحدیث، 1998م.
17. ادواردز، پل. فلسفه ی تاریخ. ترجمه بهزاد سالکی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، 1375.
18. آرمسترانگ، کارن. زندگینامه پیامبر اسلام محمد(ص). ترجمه کیانوش حشمتی، تهران: حکمت، 1383ش.
19. ارنست، کارل. اقتدا به محمد(ص): نگرشی نو به اسلام در جهان معاصر. ترجمه قاسم کاکایی، تهران: هرمس، 1389.
20. استیس، والتر ترنس. عرفان و فلسفه. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران: سروش، 1367.
21. اعظم شاهد، رئیس. اعجاز قرآن از دیدگاه مستشرقان. قم: مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386.
ص:637
22. الامین النعیم، عبدالله محمد. الاستشراق فی السیرة النبویة. آمریکا: المعهد العالمی للفکر الاسلامی، 1417ق.
23. آلوسی، ابوالفضل شهابالدین محمود. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم. بیروت: دار الکتب العلمیه، 1415ق.
24. الویری، حسن. مطالعات اسلامی در غرب. تهران: سمت، 1381.
25. الیاده، میرچا. دینپژوهی. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی، 1375.
26. آملی، سید حیدر. جامع الاسرار و منبع الانوار، (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انجمن ایرانشناسی فرانسه، 1368.
27. امینی، عبدالحسین. الغدیر. بیروت: دار الکتاب العربی، 1397ق.
28. انجمن کتاب مقدس ایران. کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید). تهران: انجمن کتاب مقدس ایران، 1365.
29. ایازی، سید محمدعلی. قرآن و فرهنگ زمانه. رشت: کتاب مبین، 1378.
30. باربور، ایان. علم و دین. ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1374.
31. بحرانی، سید هاشم. البرهان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة البعثه، 1419ق.
32. بخاری، محمد بن اسماعیل. صحیح البخاری. بیروت: دارالفکر، 1424ق.
33. بدوی، عبدالرحمن. موسوعة المستشرقین. بیروت: دار العلم للملایین، 1993م.
34. بدوی، عبدالرحمن. الدفاع عن القرآن ضد منتقدیه. مصر: مکتبة مدبولی، [بیتا].
35. برودل، فرناندو. سرمایه داری و حیات مادی 1400-1800م. مقدمه پرویز پیران، ترجمه بهزاد باشی، تهران: نی، 1372.
ص:638
36. بروکلمان، کارل. تاریخ الشعوب الاسلامیه. ترجمه نبیه امین فارس و منیر بعلبکی، بیروت: دار العلم للملایین، 1984م.
37. بِل، ریچارد. درآمدی بر تاریخ قرآن. بازنگری و بازنگاری ویلیام مُنتگمری وات، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، قم: مرکز ترجمه قرآن مجید به زبانهای خارجی، 1382.
38. بلاذری، احمد بن یحیی. انساب الاشراف. بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1397ق.
39. بلاذری، احمد بن یحیی. فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1398ق.
40. بلاغی، محمدجواد. الهدی الی دین المصطفی. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1985م.
41. بن نبی، مالک. انتاج المستشرقین فی دائرة الفکر الاسلامی الحدیث. بیروت: دار الارشاد، [بیتا].
42. بن نبی، مالک. پدیده قرآنی. ترجمه علی حجتی کرمانی، تهران: مشعر، 1371.
43. بنی عامر، محمد امین. المستشرقون و القرآن الکریم. الاردن: دار الامل للنشر و التوزیع، 2004م.
44. بورلو، ژوزف. تمدن اسلامی. ترجمه اسدالله علومی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1386.
45. بیات، عبدالرسول و دیگران. فرهنگ واژه ها. مقالهی "پلورالیسم دینی"، قم: مؤسسۀ اندیشه و فرهنگ دینی، 1381.
46. بی آزار شیرازی، عبدالکریم. باستان شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1382.
47. بیضاوی، ابوسعید ناصرالدین عبدالله بن عمر. انوار التنزیل و اسرار التأویل. بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1418ق.
ص:639
48. پارسا، فروغ. حدیث در نگاه خاورشناسان- بررسی و تحلیل مطالعات حدیثشناختی هارالد موتسکی. تهران: دانشگاه الزهراء(س)، 1388.
49. پترسون، مایکل و دیگران. عقل و اعتقاد دینی، درآمدی بر فلسفه دین. ترجمه احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران: طرح نو، 1379.
50. پورت، جان دیون. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن. ترجمه سید غلامرضا سعیدی، به کوشش و مقدمه سید هادی خسروشاهی، تهران: اطلاعات، 1388؛ شرکت سهامی انتشار، 1344.
51. تستری، محمدتقی. الاخبار الدخیله. تعلیق علیاکبر غفاری، تهران: مکتبة الصدوق، 1390ق.
52. تستری، محمدتقی. قاموس الرجال. قم: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفه، 1410ق.
53. توکلی، محمدمهدی. اسلام سیاسی در سیره نبوی. [بیجا]: [بینا]، [بیتا].
54. ثواقب، جهانبخش. نگرشی تاریخی بر رویارویی غرب با اسلام. قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1379.
55. جعفرزاده فیروزآبادی، محمدکاظم. پیامبر اعظم(ص) در آیینه گفتار اندیشمندان غیرمسلمان. قم: مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما، 1385.
56. جمعی از نویسندگان. مناهج المستشرقین فی الدراسات العربیة الاسلامیّة. ریاض: المنظمة العربیة و الثقافة و العلوم و مکتب التربیة العربی لدول الخلیج، 1400ق.
57. جوادی آملی، عبدالله. تفسیر تسنیم. قم: اسراء، 1378.
58. جوادی آملی، عبدالله. تفسیر موضوعی قرآن. قم: اسراء، 1378.
59. جوادی آملی، عبدالله. دین شناسی. قم: اسراء، 1387.
60. جوهری، اسماعیل بن حماد. الصحاح. بیروت: دارالفکر، 1418ق.
ص:640
61. حاجیابراهیم، رضا. نگاهی بر بسط تجربه نبوی. قم: زلال کوثر، 1381.
62. حجتی، سید محمدباقر. پژوهشی در تاریخ قرآن کریم. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1365.
63. حرانی، حسن بن علی. تحف العقول. تحقیق علی اکبر غفاری، قم: جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1404ق.
64. حسن، حسن ابراهیم. تاریخ سیاسی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: جاویدان، 1371.
65. حسین بن عبدالله. الاشارات و التنبیهات، مع الشرح للمحقق الطوسی. قم: نشر البلاغة، 1375.
66. حسین، طه. فی الادب الجاهلی. قاهره: دارالمعارف، [بیتا].
67. حسینی، سید علیاکبر. سلام بر خورشید. تهران: اطلاعات، 1374.
68. حسینی اصفهانی، سید مرتضی. پلورالیسم دینی: نقدی بر صراط های مستقیم. قم: نشر فرهنگ قرآن، 1380.
69. حسینی سروری، سید حسن. "بررسی و نقد نظریه پلورالیزم دینی و تبیین تلقی اسلام از پلورالیزم در دین". پایاننامه دکتری رشته الهیات (گرایش فلسفه و کلام اسلامی)، دانشگاه امام صادق(ع)، 1383.
70. حسینی طباطبایی، سید مصطفی. نقد آثار خاورشناسان. تهران: چاپخش، 1375.
71. حکمت، علیاصغر. تاریخ جامع ادیان. تهران: چاپخانه پیروز، 1354.
72. حکیم، محمدباقر. المستشرقون و شبهاتهم حول القرآن. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1405ق.
73. حلبی اثری، علی بن حسن. دلایل التحقیق لابطال قصة الغرانیق. دبی: مکتبة الصحابة، 1412ق.
ص:641
74. حموی رومی بغدادی، شهابالدین ابیعبدالله یاقوت بن عبدالله. معجم البلدان. بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1407ق.
75. خسروپناه، عبدالحسین. انتظار بشر از دین، مخطوط در کتابخانه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
76. خلیل، عمادالدین. المستشرقون و السیرة النبویة. بیروت: دار ابن کثیر، 1425ق؛ المستشرقون و السیرة النبویة: بحث مقارن فی منهج المستشرق البریطانی المعاصر مونتغمری وات. دوحه: دار الثقافه، 1410ق.
77. خوانساری، محمد. منطق صوری. تهران: آگاه، 1373.
78. درة الحداد، یوسف. القرآن و الکتاب. [بیجا]: [بینا]، 1408ق.
79. دروزه، محمد عزه. التفسیر الحدیث. بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1421ق.
80. دورانت، ویل. تاریخ تمدن (عصر ایمان). تهران: شرکت سهامی انتشار، 1368.
81. دورانت، ویل. قصة الحضاره. بیروت: دارالفکر، 1408ق.
82. دوکاستری، کنت هنری. اسلام- افکار و اندیشهها. ترجمه سید محمد قمی فاطمی، تهران: چاپخانه خاور، 1309.
83. دهخدا، علیاکبر. لغتنامه دهخدا. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1377.
84. دیاب، محمد احمد. اضواء علی الاستشراق و المستشرقین. قاهره: دارالمنار، 1989م.
85. ذهبی، محمد حسین. التفسیر و المفسرون. تهران: آوند دانش، 1425ق.
86. راغب اصفهانی، حسین بن محمد. معجم مفردات الفاظ القرآن. تحقیق ندیم مرعشلی، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، [بیتا]؛ تحقیق صفوان عدنان داودی، دمشق: دارالقلم، 1416ق.
ص:642
87. ربانی گلپایگانی، علی. تحلیل و نقد پلورالیسم دینی. تهران: مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1386.
88. رزّاقی موسوی، سید قاسم. "نقد و بررسی دیدگاههای مُنتگمری وات درباره سیره نبوی". پایاننامه کارشناسی ارشد رشته تاریخ اسلام، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1385.
89. رسولی محلاتی، سید هاشم. تاریخ انبیاء. قم: انتشارات علمیه اسلامیه، 1407ق.
90. رسولی محلاتی، سید هاشم. زندگانی حضرت محمد: خاتم النبیین(ص). تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1389.
91. رشیدرضا، محمد. وحی محمدی. ترجمه محمدعلی خلیلی، تهران: بنیاد علوم اسلامی، 1361.
92. رضایی، حسنرضا. بررسی شبهات قرآن و فرهنگ زمانه. قم: مرکز مطالعات، 1383.
93. رضوان، عمر بن ابراهیم. آراء المستشرقین حول القرآن الکریم و تفسیره، داسة و نقد. ریاض: دار الطیبه، 1992م.
94. رفعت، سید احمد. آیات شیطانی. ترجمه عباسعلی براتی، قم: نشر سعید بن جبیر، 1372.
95. رفیعی محمدی، ناصر. درسنامه وضع حدیث. قم: مرکز جهانی علوم اسلامی، 1384.
96. ریختهگران، محمدرضا. مقالاتی درباره پدیدارشناسی، هنر، مدرنیته. تهران: ساقی، 1382.
97. زرقانی، محمد عبدالعظیم. مناهل العرفان فی علوم القرآن. تحقیق احمد شمسالدین، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1409ق.
ص:643
98. زرقانی، محمد عبدالعظیم. مناهل العرفان فی علوم القرآن. ترجمه محسن آرمین، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385.
99. زرینکوب، عبدالحسین. نقد ادبی. تهران: امیرکبیر، 1361.
100. زمانی، محمدحسن. شرقشناسی و اسلامشناسی غربیان. قم: بوستان کتاب، 1385.
101. زمانی، محمدحسن. مستشرقان و قرآن. قم: بوستان کتاب، 1385.
102. زمخشری، ابوالقاسم محمود بن عمر. الکشاف. بیروت: دار الکتب العربی، 1407ق.
103. ساجدی، ابوالفضل. زبان دین و قرآن. قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1383.
104. ساروخانی، باقر. روشهای تحقیق در علوم اجتماعی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1378.
105. سالم الحاج، ساسی. نقد الخطاب الاستشراقی: الظاهرة الاستشراقیة و اثرها فی الدراسات الاسلامیة، (بیروت: دار المدار الاسلامی، 2002م؛ قاهره: مرکز دراسات العالم الاسلامی، 1991م.
106. سبحانی، جعفر. فروغ ابدیت. قم: بوستان کتاب، 1383.
107. سبحانی، جعفر. منشور جاوید. قم: مؤسسه امام صادق(ع)، 1370.
108. سحاب، فکتور. ایلاف قریش. بیروت: المرکز الثقافی العربی، 1992م.
109. سخاوی، شمسالدین محمد بن عبدالرحمن. الاعلان بالتوبیخ لمن ذمّ اهل التاریخ. بیروت: دار الکتاب العربی، 1403ق.
110. سروش، عبدالکریم. صراطهای مستقیم. تهران: صراط، 1378.
111. سروش، عبدالکریم. بسط تجربه نبوی. تهران: صراط، 1385.
ص:644
112. سروش، عبدالکریم. قبض و بسط تئوریک شریعت: نظریه تکامل معرفت دینی. تهران: صراط، 1377.
113. سعید، ادوارد. شرقشناسی. ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1371.
114. سیوطی، جلالالدین عبدالرحمن بن ابیبکر. الدر المنثور فی تفسیر المأثور. قم: کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.
115. شرقاوی، محمد عبدالله. الاستشراق فی الفکر الاسلامی المعاصر. قاهره: دار الفکر العربی، [بی تا].
116. شریعتی، علی. اسلامشناسی. مشهد: شرکت انتشار، [بیتا].
117. شهیدی، سید جعفر. جنایات تاریخ، تهران: کتابفروشی حافظ، 1327.
118. شیخ مفید، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان. المسائل العکبریه. چاپ شده در مجموعه مصنفات الشیخ المفید، تحقیق علیاکبر الهی خراسانی، قم: المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.
119. شیمل، آنه ماری. محمد رسول خدا.ترجمه حسن لاهوتی،تهران: انتشارات علمیوفرهنگی، 1385.
120. شینی میرزا، سهیلا. "مستشرقان و حدیث: نقد و بررسی دیدگاههای گلدتسیهر و شاخت". پایاننامه کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث، دانشکده اصولالدین قم، 1384.
121. صدرالدین قوام شیرازی (ملا صدرا)، محمد بن ابراهیم. الشواهد الربوبیه. مقدمه و تصحیح سید جلالالدین آشتیانی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، 1346.
122. صدرالدین قوام شیرازی (ملا صدرا)، محمد بن ابراهیم. مفاتیح الغیب. تصحیح محمد خواجوی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363.
123. صمیمی، مینو. محمّد در اروپا. ترجمه عباس مهرپویا، تهران: اطلاعات، 1382.
ص:645
124. طباطبایی، سید محمدحسین. فرازهایی از اسلام. تهران: جهانآرا، [بیتا].
125. طباطبایی، سید محمدحسین. المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1391ق؛ قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
126. طباطبایی، سید محمدحسین. بررسی های اسلامی. به کوشش سید هادی خسروشاهی، قم: دارالتبلیغ الاسلامی، 1396ق.
127. طباطبایی، سید محمدحسین. تفسیر المیزان. ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1361.
128. طباطبایی، سید محمدحسین. قرآن در اسلام. قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1361.
129. طباطبایی، سید محمدحسین. مباحثی در وحی و قرآن. [بیجا]: بنیاد علوم اسلامی، 1360.
130. طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن. مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: ناصرخسرو، 1372؛ بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1415ق.
131.طبری،ابوجعفرمحمدبن جریر.تاریخ طبری:تاریخ الامم و الملوک. بیروت: دار الکتب العلمیه،1408ق.
132. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر. جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر طبری). بیروت: دارالمعرفه، 1412ق؛ جامع البیان فی تأویل آی القرآن. بیروت: دار الکتب العلمیه، 1420ق.
133. طبری، محمد بن جریر. تاریخ طبری. ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر، 1362.
134. طبسی نجفی، محمدرضا. منیة الراغب فی ایمان ابیطالب. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1375.
135. عاقل، نبیه. تاریخ العرب القدیم و عصر الرسول. دمشق: کلیة الآداب جامعة دمشق، [بی تا].
ص:646
136. عاملی، سید جعفر مرتضی. الصحیح من سیرة النبی الاعظم. بیروت: دارالسیره، [بیتا].
137. عاملی، سید جعفر مرتضی. سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام. ترجمه حسین تاجآبادی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1373.
138. عبده، شیخ محمد. شرح نهج البلاغه. تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید، مصر: مطبعة الاستقامه، [بیتا].
139. عبده، شیخ محمد. الاعمال الکامله. بیروت: دار الکتاب اللبنانی، [بیتا].
140. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه. تفسیر نور الثقلین. تحقیق سید علی عاشور، بیروت: مؤسسه التاریخ العربی، 1422ق.
141. عسکری، سید مرتضی. عبدالله بن سبا. تهران: کوکب، 1360.
142. عسکری، سید مرتضی. یکصد و پنجاه صحابی ساختگی. تهران: مجمع علمی اسلامی بدر، 1362.
132. عسکری، سید مرتضی. نقش ائمه در احیای دین. تهران: بنیاد بعثت، 1370.
144. عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم. یک بحث تحلیلی و تاریخی درباره همسران رسول خدا (ص). قم: دارالتبلیغ اسلامی، 1352.
145. علی الصغیر، محمد حسین. المستشرقون و الدراسات القرآنیه. قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1413 ق.
146. علی، جواد. المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام. بیروت: دارالعلم للملایین، 1969م.
147. عمادزاده، حسین. زنان پیامبر اسلام(ص). تهران: محمد، [بیتا].
148. عمید زنجانی، عباسعلی. حقوق تعهدات بینالمللی و دیپلماسی در اسلام. تهران: سمت، 1379.
ص:647
149. عنایة، غازی. شبهات حول القرآن و تفنیدها. بیروت: دار و مکتبة الهلال، 1996م.
150. عیاشی، محمد بن مسعود. تفسیر عیاشی. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1411ق.
151. فارابی، ابونصر محمد بن طرخان. آراء اهل المدینة الفاضلة. بیروت: دار و مکتبة الهلال، 1421ق.
152. فارابی، ابونصر محمدبن طرخان. السیاسة المدنیة. ترجمه و شرح حسن ملکشاهی، تهران: سروش، 1376.
153. فخر رازی، محمد بن عمر. تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب). بیروت: دارالفکر، 1414ق؛ بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1420ق.
154. فرامرز قراملکی، احد. روش شناسی مطالعات دینی. مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1385.
155. فؤاد، عبدالمنعم. من افترائات المستشرقین علی الاصول العقدیه فی الاسلام. ریاض: مکتبة العبیکان، 1422ق.
156. قرشی، علیاکبر. تفسیر احسن الحدیث. تهران: بنیاد بعثت، 1377.
157. قرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد. الجامع لاحکام القرآن. تهران: ناصرخسرو، 1364.
158. قمی، شیخ عباس. سفینة البحار. قم: اسوه، 1414ق.
159. قمی، علی بن ابراهیم. تفسیر قمی. نجف: مطبعة النجف، 1387ق.
160. کاتب واقدی، محمد بن سعد. الطبقات الکبری. بیروت: دار صادر، 1388ق.
161. کارلایل، توماس. تاریخ حیات پیغمبر اسلام (زندگانی محمد(ص). ترجمه ابوعبدالله زنجانی، تبریز: کتابخانه سروش، 1355/ 1920م.
ص:648
162. کالینگوود، رابین جورج. مفهوم کلی تاریخ. ترجمه علیاکبر مهدیان، تهران: اختران، 1385.
163. کریمینیا، مرتضی (تدوینگر و ویراستار). سیرهپژوهی در غرب؛ گزیدهی متون و منابع. تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، 1386.
164. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب. الکافی (الاصول). تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1388ق.
165. کمپانی، فضلالله. رحمت عالمیان. تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1365.
166. گلدزیهر، ایگناز. العقیدة و الشریعة فی الاسلام. ترجمه محمد یوسف موسی، تعلیق علی حسن عبدالقادر، مصر: دار الکتب الحدیثه، 1959م.
167. گیورگیو، کونستاویرژیل. محمد پیغمبری که از نو باید شناخت. ترجمه ذبیحالله منصوری، تهران: امیرکبیر، [بی تا].
168. لوبون، گوستاو. تمدن اسلام و عرب. ترجمه سید هاشم حسینی، تهران: کتابفروشی اسلامیه، [بیتا].
169. لینتون، رالف. سیر تمدن. ترجمه پرویز مرزبان، تهران: دانش، 1337.
170. لینگز، مارتین. محمد(ص) بر پایه کهنترین منابع. ترجمه سعید تهرانینسب، تهران: حکمت، 1391.
171. محمد الامین النعیم، محمد. الاستشراق فی السیرة النبویة: دراسة تاریخیة لآراء (وات، بروکلمان و فلهاوزن) مقارنة بالروایة الاسلامیة. امریکا: المعهد العالمی للفکر الاسلامی، 1417ق.
172. محمدرضایی، محمد و دیگران. جستارهایی در کلام جدید. تهران: سمت، 1381.
ص:649
173. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی. بحارالانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، 1412ق.
174. مدرسی، سید هادی. ردّی بر کتاب آیات شیطانی. ترجمه حمیدرضا شیخی، قم: کانون نشر اندیشه های اسلامی، 1371.
175. مردانی، خیرالله. اعترافات دانشمندان بزرگ جهان. تهران: سپهرآذین، 1387.
176. مصاحب، غلامحسین. دایرة المعارف فارسی. تهران: امیرکبیر، 1387.
177. مصباح یزدی، محمدتقی. نظریه حقوقی اسلام. تحقیق و نگارش محمدمهدی نادری و محمدمهدی کریمی نیا، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1380.
178. مصباح یزدی، محمدتقی. قرآنشناسی(1). تحقیق محمود رجبی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1376.
179. مصطفی، شاکر. التاریخ العربی و المورخون. بیروت: دارالعلم للملایین، 1983م.
180. مطعنی، عبدالعظیم. الاسلام فی مواجهة الاستشراق العالمی. المنصوره: دار الوفاء، 1992م.
181. مطهری، مرتضی. نظام حقوق زن در اسلام. تهران: صدرا، 1374.
182. مطهری، مرتضی. مجموعه آثار استاد شهید مطهری(3). تهران: صدرا، تهران، 1375.
183. مظفر، محمدرضا. المنطق. نجف: مطبعة النعمان، 1388ق.
184. معرفت، محمدهادی. التمهید فی علوم القرآن. قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1386.
185. معرفت، محمدهادی. تاریخ قرآن. تهران: سمت، 1382.
186. معرفت، محمدهادی. علوم قرآنی. تهران: سمت، 1375.
ص:650
187. معرفت، محمدهادی. نقد شبهات پیرامون قرآن کریم. ترجمه حسن حکیمباشی و دیگران، قم: تمهید، 1388.
188. معرفت، محمدهادی. صیانة القرآن عن التحریف. قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1418ق.
189. معین، محمد. فرهنگ معین. تهران: امیرکبیر، 1360.
190. مقدادی، فؤاد کاظم. الاسلام و شبهات المستشرقین. تهران: المجمع العالمی لاهل البیت(ع)، 1416 ق.
191. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران. تفسیر نمونه. تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1374.
192. مک کواری، جان. فلسفه وجودی. ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی، تهران: هرمس، 1377.
193. منتظری، حسینعلی. سفیر حق و صفیر وحی. قم: خردآوا، 1387.
194. مهاجرانی، سید عطاءالله. اسلام و غرب. تهران: اطلاعات، 1382.
195. مهاجرانی، عطاءالله. نقد توطئه آیات شیطانی. تهران: اطلاعات، 1379.
196. موتزکی، هارالد. زندگینامهی حضرت محمد(ص)؛ بررسی منابع. ترجمه محمدتقی اکبری و عبدالله عظیمایی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1386.
197. موتسکی، هارالد. حدیث اسلامی: خاستگاهها و سیر تطور. کوشش و ویرایش مرتضی کریمینیا، قم: دارالحدیث، 1389.
198. موسوی، سید محمد. دیپلماسی و رفتار سیاسی در اسلام. تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران، 1384.
199. موسوی خوئی، سید ابوالقاسم. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة. قم: مرکز نشر الثقافه الاسلامیّه، 1413ق.
ص:651
200. موسوی خوئی، سید ابوالقاسم. البیان فی تفسیر القرآن. قم: المطبعة العلمیة، 1394ق.
201. میشل، توماس. کلام مسیحی. ترجمه حسین توفیقی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1381.
202. ناجی، عبدالجبار. تطور الاستشراق فی دراسة التراث العربی. بغداد: دار الجاهد، 1981م.
203. نجفی خمینی، محمدجواد. تفسیر آسان. تهران: انتشارات اسلامیه، 1398ق.
204. نصری، عبدالله. کلام خدا: تحلیل و نقد دیدگاه روشنفکران دینی درباره وحی و تجربه نبوی. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1387.
205. نصیرالدین طوسی. اساس الاقتباس. تصحیح مدرس رضوی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1326.
206. نمله، علی بن ابراهیم. مصادر المعلومات عن الاستشراق و المستشرقین (استقراء للمواقف السلسلة الثانیة). ریاض: مطبوعات لملک فهد الوطنیة، 1993م.
207. نوری، حسین. مستدرک الوسائل. قم: مؤسسة آلالبیت، 1408ق.
208. نیکزاد، عباس. صراط مستقیم: نقدی بر قرائت سروش از پلورالیسم دینی. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1380.
209. هادوی تهرانی، مهدی. باورها و پرسشها: جستارهایی در کلام جدید. قم: مؤسسه فرهنگی خانه خرد، 1378.
210. هولت، پیتر مالکوم و دیگران. تاریخ اسلام کمبریج. ترجمه احمد آرام، تهران: امیرکبیر، 1377؛ ترجمه تیمور قادری، تهران: امیرکبیر، 1383.
211. هیئت تحریریه مؤسسه در راه حق. نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام(ص). قم: مؤسسه در راه حق، 1380.
ص:652
212. هیک، جان. مباحث پلورالیسم دینی. (ترجمه عبدالرحیم گواهی)، تهران: تبیان، 1378.
213. هیک، جان. فلسفه دین، (ترجمه بهرام راد و ویراسته بهاءالدین خرمشاهی)، تهران: انتشارات بینالمللی الهدی، 1372.
214. هیکل، محمد حسین. حیاة محمد. قاهره: مطبعة دار الکتب المصریه، [بیتا].
215. وات، ویلیام مُنتگمری. اسپانیای اسلامی. ترجمه محمدعلی طالقانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359.
216. وات، ویلیام مُنتگمری. اسلام و مسیحیت در عصر حاضر. ترجمه خلیل قنبری، قم: معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1389.
217. وات، ویلیام مُنتگمری. برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان؛ تفاهمات و سوءتفاهمات. ترجمه محمدحسین آریا، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373.
218. وات، ویلیام مُنتگمری. تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی. ترجمه حسین عبدالمحمدی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1378.
219. وات، ویلیام مُنتگمری. تأثیر اسلام در اروپا. ترجمه یعقوب آژند، تهران: مولی، 1361.
220. وات، ویلیام مُنتگمری. حقیقت دینی در عصر ما. ترجمه ابوالفضل محمودی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1379.
221. وات، ویلیام مُنتگمری. فلسفه و کلام اسلامی. ترجمه ابوالفضل عزتی، شرح دکتر سید جعفر شهیدی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380.
222. وات، ویلیام مُنتگمری. محمد پیامبر و سیاستمدار. ترجمه اسماعیل والیزاده، تهران: کتابفروشی اسلامیه، 1344.
ص:653
223. وات، ویلیام مونتجومری. الاسلام و المسیحیة فی العالم المعاصر. ترجمه عبدالرحمن عبدالله الشیخ، قاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1998م.
224. وات، ویلیام مونتجومری. محمّد فی المدینه. تعریب شعبان برکات، بیروت: مکتبة العصریة، 1953م.
225. وات، ویلیام مونتجومری. محمّد فی مکه. تعریب شعبان برکات، بیروت: مکتبة العصریة، 1953م.
226. وجدی، محمد فرید. دائرة المعارف القرن العشرین. بیروت: دارالمعرفه، [بیتا].
227. یزدی، مولی عبدالله. الحاشیة علی تهذیب المنطق. قم: موسسة النشر الاسلامی، 1363.
228. یعقوبی، احمد بن ابییعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح. تاریخ یعقوبی. قم: منشورات سید شریف رضی، 1414ق.
229. یوسف، مشهود. جهان اسطوره شناسی؛ اسطوره در جهان عرب و اسلام [مجموعه مقالات]. مقالهی "ساختارهای اندیشهی اسطوره ای اعراب"، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر مرکز، 1384.
230. یوسفی غروی، محمدهادی. موسوعة التاریخ الاسلامی. قم: مجمع الفکر الاسلامی، 1417ق.
1. آریان، حمید. "مجازگویی و رمزگرایی در متون مقدس دینی". معرفت، 48 (1380).
2. ارسطا، محمدجواد. "پلورالیسم دینی و قرآن". قبسات، 23 (1381).
3. الکساندر، فیلیپ؛ کارلفرید فرولیش و ... . "تاریخ تفسیر کتاب مقدس". ترجمه حامد فیاضی، هفت آسمان، 34 (1386).
ص:654
4. الویری، محسن. "ارتباطات میانفرهنگی در دهههای نخستین اسلامی". فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق(ع)، 16 (1381).
5. امامی، صابر. "حقیقت اسطوره". پژوهشهای فلسفی- کلامی، 1 (1378).
6. باقری، علی. "وحی و تجربه دینی از منظر قرآن و اندیشمندان". آموزههای فقهی (الهیات و حقوق)، 4-5 (1381).
7. بسیج، احمدرضا. "وحی و تفاوت آن با تجربه دینی". معرفت، 158 (1389).
8. بهرامی، محمد. "نقدی بر «قرآن و پلورالیزم»". پژوهشهای قرآنی، 32 (1381).
9. بهرامی، محمد. "نقدی بر «قرآن و پلورالیزم» (2)". پژوهشهای قرآنی، 33 (1382).
10. بهشتی، احمد. "پرسشگری در حوزهی پلورالیزم". کلام اسلامی، 41 (1381).
11. پارسانیا، حمید. "تحمل اجتماعی و پلورالیزم دینی". کتاب نقد، 23 (1381).
12. پارسانیا، حمید. "زمینههای عقیدتی و اجتماعی پلورالیسم". کتاب نقد، 4 (1376).
13. پاشا، حسین. "پیامبر اعظم از نگاه متفکران غربی". سیاحت غرب، 38 (1385).
14. پورنقشبند، نادر. "نحوه برخورد اسلامشناسان غرب با سیره رسول اکرم(ص)". معارف، 50 (1386).
15. تاجآبادی، حسین. "ذاتی و عرضی قرآن". صحیفه مبین، 20 (1378).
16. تبارصفر، صفدر. "بررسی دیدگاه تجربهگرایی دینی در تفسیر وحی". رواق اندیشه، 36 (1383).
17. تیمومی، هادی. "تاریخ گری در واکنش به تاریخ نگاری تحصّلی". ترجمه مهران اسماعیلی، فصلنامه حوزه و دانشگاه، 42 (1384).
18. ثقفی، سید محمد. "نقد کتاب محمّد(ص) در مکه و مدینه". کیهان اندیشه، 47 (1372).
19. جعفری، محمدتقی. "پلورالیزم (کثرتگرایی) دینی". نقد و نظر، 7-8 (1375).
20. جعفری، محمدتقی. "استاد علامه جعفری و پلورالیزم دینی". کتاب نقد، 4 (1376).
ص:655
21. جوادی آملی، عبدالله. "آیتالله جوادی آملی و پلورالیزم دینی". کتاب نقد، 4 (1376).
22. حجازی، سید محمدرضا. "پلورالیزم دینی". معرفت، 14 (1374).
23. حسنی، ابوالحسن. "وحی و تجربه دینی از دیدگاه استاد مطهری". معرفت، 78 (1383).
24. حسینی، سید محمد. "رهیافتهای معاصر در پژوهش سیره نبوی". ترجمه حسن محمدی، آینه پژوهش، 47 (1376).
25. حسینی، سید محمد. "تکثرگرایی یا پلورالیزم دینی". فروغ اندیشه، 6 (1382).
26. حسینی طباطبایی، مصطفی. "زبان قوم، نه فرهنگ ایشان". بینات، 6 (1374).
27. حضرتی، حسن. "درآمدی بر نقد تاریخی". کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، 140 (1388).
28. خسروپناه، عبدالحسین. "نگاهی دروندینی به «پلورالیزم دینی»". کتاب نقد، 4 (1376).
29. خسروپناه، عبدالحسین. "قبض تجربه نبوی یا بسط آن". صباح (ویژهنامهی گسترهی دین)، پاییز 1380ش.
30. خسروپناه، عبدالحسین. "نقدی بر بسط تجربهی نبوی". صباح، مهر 1389ش.
31. خلیلی، مصطفی. "نگاهی گذرا به پلورالیزم دینی از منظر سه حکیم الهی (امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری)". رواق اندیشه، 21 (1382).
32. دسوقی، محمد. "الفکر الاستشراقی فی میزان النقد العلمی". چاپ شده در دراسات استشراقیة و حضاریة: کتاب دوری محکّم، مرکز الدراسات الاستشراقیة و الحضاریة، کلیة الدعوة، جامعة الامام محمد بن سعود الاسلامیة، [بیتا].
33. راسخ، محمد. "ویژگیهای ذاتی و عرضی قانون". مجلس و پژوهش، 51 (1385).
34. ربانی گلپایگانی، علی. "علامه طباطبایی و نقد پلورالیسم دینی". کلام اسلامی، 51 (1383).
35. ربانی گلپایگانی، علی. "کالبدشکافی پلورالیسم دینی". کتاب نقد، 4 (1376).
36. ربانی گلپایگانی، علی. "قرآن و پلورالیسم دینی". رواق اندیشه، 5 (1380).
37. ربانی گلپایگانی، علی. "پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی". کلام اسلامی، 23 (1376).
ص:656
38. ربانی گلپایگانی، علی. "پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی(2) وحدت دین و صراط مستقیم". کلام اسلامی، 24 (1376).
39. ربانی گلپایگانی، علی. "نقد تئوری ذاتی و عرضی در دین (1)". کلام اسلامی، 67 (1387).
40. ربانی گلپایگانی، علی. "نقد تئوری ذاتی و عرضی در دین (2)". کلام اسلامی، 68 (1387).
41. ربانی گلپایگانی، علی. "نقد تئوری ذاتی و عرضی در دین (3)". کلام اسلامی، 69 (1388).
42. ربیعی نتاج، سید علیاکبر، رمضان مهدوی آزادبنی و حبیبالله حلیمی جلودار. "بررسی دیدگاه خاورشناسان پیرامون مصادر قرآن". قرآنپژوهی خاورشناسان، 12 (1391).
43. رحمتی، محمدکاظم. "پژوهش های سیره در مطالعات اسلامی با تکیه بر مکتب بیتالمقدس". کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، 61 (1381).
44. رحیمپور ازغدی، حسن. "قرائتی شفاف از پلورالیسم دینی". کتاب نقد، 4 (1376).
45. رزّاقی موسوی، سید قاسم. "مدارا با مخالف و مبارزه با معاند در سیره نبوی". معرفت، 86 (1383).
46. رستمی، حیدرعلی. "نقد و بررسی نظریهی تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه". مشکوة، 90 (1385).
47. رشاد، علی اکبر. "لوازم فلسفی- کلامی پلورالیسم دینی". کتاب نقد، 4 (1376).
48. رضایی، حسنرضا رضایی. "مستشرقان و تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زمانه". قرآنپژوهی خاورشناسان، 6 (1388).
ص:657
49. رضایی اصفهانی، محمدعلی. "قرآن و فرهنگ زمانه". معرفت، 26 (1377).
50. رضایی اصفهانی، محمدعلی و محمد الله حلیماُف. "مبانی نظری مستشرقان در مورد تناقضات قرآن". قرآنپژوهی خاورشناسان، 6 (1388).
51. رضایی اصفهانی، محمدعلی. "بررسی دیدگاه خاورشناسان درباره تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ یهودی و مسیحی". قرآنپژوهی خاورشناسان، 8 (1389).
52. ریپین، اَندرو. "تحلیل ادبی قرآن، تفسیر و سیره: نگاهی به روششناسی جان ونزبرو". ترجمه مرتضی کریمینیا، فصلنامه پژوهشهای قرآنی، 23-24 (1379).
53. ریچارد، استیو. "بررسی انتقادی فرضیه پلورالیسم دینی جان هیک". ترجمه حیدر شادی، روششناسی علوم انسانی (حوزه و دانشگاه)، 27 (1380).
54. زمانی، محمدحسن و غلامحسین ناطقی. "بررسی دیدگاه شرقشناسان دربارهی اسطورهانگاری گزارههای تاریخی قرآن". قرآنپژوهی خاورشناسان، 7 (1388).
55. زمانی قمشهای، علی. "ذاتی و عرضی در ادیان از نگاه دیگر". رواق اندیشه، 1 (1380).
56. ژفره، کلود. "تأملات کلامی در باب پلورالیسم دینی". ترجمه افسانه نجاتی، ناقد، 4 (1383).
57. ساجدی، ابوالفضل. "وحی و تجربه دینی". معرفت فلسفی، 3 (1383).
58. ساجدی، ابوالفضل. "واقع نمایی گزاره های قرآن". قبسات، 25 (1381).
59. سبحانی تبریزی، جعفر. "کثرتگرایی دینی". بازتاب اندیشه، 3 (1379).
60. سبحانینیا، محمد. "نقد نظریه همسانانگاری وحی و تجربه دینی". آینه معرفت، 12 (1386).
61. سجادی، سید عبدالقیوم. "اصول سیاست خارجی در قرآن". علوم سیاسی، 15 (1380).
ص:658
62. سروش، عبدالکریم. "صراطهای مستقیم". کیان، 36 (1376).
63. سروش، عبدالکریم. "ذاتی و عرضی در دین". کیان، 42 (1377).
64. شاکر، محمدکاظم و محمدحسین لطفی. "صحیفة النبی؛ نماد قانونگرایی در حکومت نبوی". کتاب قیم، 1 (1390).
65. شاکر، محمدکاظم و مینا شمخی. "الهی یا بشری بودن کتب ادیان ابراهیمی". پژوهشنامه قرآن و حدیث، 4 (1387).
66. شاکر، محمدکاظم. "تاریخ قرآن: شاخهای از علوم قرآن ناظر به مباحث سرگذشت قرآن کریم از آغاز نزول تاکنون". مندرج در دائرة المعارف قرآن کریم (ج 7)، قم: بوستان کتاب، 1388.
67. شاکر، محمدکاظم. "سرشت وحی پیامبرانه". اندیشه دینی، 18 (1385).
68. شاکر، محمدکاظم و سعید فیاض. "سیر تحوّل دیدگاههای خاورشناسان در مورد مصادر قرآن". پژوهشهای قرآن و حدیث، 1 (1389).
69. شجاع، محمداشرف. "نقدی بر رهیافت «تجربه دینی» خاورشناسان بر وحی". قرآنپژوهی خاورشناسان، 5 (1387).
70. شریعتی، سارا. "یادی از ماکسیم رودنسون". نامه انسانشناسی، 3-4 (1382).
71. شریف عسکری، آیات. "حیات پیامبر". کتاب ماه دین، 68-69 (1382).
72. شعبان، یاسر. "معرفی کتاب «الاسلام و المسیحیة فی العالم المعاصر»". ترجمه صالح واصلی، اسلام و غرب، 22 (1378).
73. شیرخانی، علی. "دعوت جنگ و صلح در قرآن". علوم سیاسی، 15 (1380).
74. شیروانی، علی. "تجربه دینی از دیدگاه امام خمینی(ره)". پژوهشنامه متین، 18 (1382).
75. شینی میرزا، سهیلا. "خاورشناسی و حدیث". علوم حدیث، 39 (1385).
ص:659
76. صادقی حسنآبادی، مجید و مجید یاریان کوپائی. "تجربه دینی و وحی نبوی". اندیشه دینی، 36 (1389).
77. صالحی امیری، سید مهدی. "تجربه دینی و همسانانگاری آن با وحی". مربیان، 15 (1384).
78. صبوری، باقر. "نگاهی بر مکتب تاریخنگاری آنال". روزنامه رسالت، 6927 (2/12/88).
79. ضیاء العمری، اکرم. "موقف الاستشراق من السنة و السیرة النبویة". مجلة مرکز بحوث السنة و السیرة، 8 (1415ق).
80. طالبی، محمدحسین. "نقدی بر مقاله «ذاتی و عرضی در دین»". معرفت، 32 (1378).
81. طاهری، حبیبالله. "بسط تجربه نبوی در بوته نقد (1)". پژوهشهای دینی، 1 (1384).
82. طاهری، حبیبالله. "نگرشی انتقادی بر نظریه بسط تجربه نبوی". پژوهشهای دینی، 2 (1384).
83. عباسی، ولیالله. "نقد مبانی معرفتشناختی پلورالیسم دینی جان هیک". آموزههای فقهی (الهیات و حقوق)، 12 (1383).
84. عباسی، ولیالله. "تجربه دینی، باور دینی و کثرتگرایی دینی (با تکیه بر دیدگاههای امام خمینی (ره))". کوثر معارف، 3 (1386).
85. عباسی، ولیالله. "تجربهگرایی دینی و وحی". معرفت، 60 (1381).
86. عباسی، ولیالله. "پلورالیزم دینی (1)". مبلغان، 60 (1383).
87. عباسی، ولیالله. "پلورالیزم دینی (2)". مبلغان، 61 (1383).
88. عباسی، ولیالله. "پلورالیزم دینی (3)". مبلغان، 63 (1383).
ص:660
89. عباسی، ولیالله. "نقد همسانانگاری وحی و تجربه دینی". رواق اندیشه، 34 (1383).
90. عباسی، ولیالله. "وحی و تجربه دینی". روششناسی علوم انسانی (حوزه و دانشگاه)، 38 (1383).
91. عباسی، ولیالله. "آیا وحی نوعی تجربه دینی است؟". پژوهشهای قرآنی، 42-43 (1384).
92. عباسی، ولیالله. "لوازم و پیامدهای نظریه «تجربهگرایی وحی»". قبسات، 26 (1381).
93. عباسی، ولیالله. "قبضی در «بسط تجربه نبوی»". آموزههای فقهی (الهیات و حقوق)، 7-8 (1382).
94. عباسی، ولی الله. "پدیدارشناسی، تجربه گرایی دینی و گوهر و صدف دین". اندیشه حوزه، 1-2 (1381).
95. عربصالحی، محمد. "ذاتی و عرضی در دین". معرفت کلامی، 6 (1390).
96. عزیزی، علی. "نقد نظریه ی پلورالیسم دینی در پرتو تعلیمات حکمت خالده". آفتاب، 10 (1385).
97. علیزاده، بیوک. "تجربهی دینی، اهمیت و جایگاه آن". اندیشه حوزه، 51-52 (1384).
98. علیزمانی، امیرعباس و مرجان نوری. "بررسی انتقادی مدل پلورالیسم دینی جان هیک". فلسفه و کلام اسلامی، 1 (1388).
99. فاطمی، محمد. "قرآن و پلورالیزم دینی". کتاب ماه دین، 55 (1381).
100. فرمانیان، مهدی. "مُنتگمری وات؛ کشیش پیامبرشناس". هفت آسمان، 32 (1385).
ص:661
101. فضلینژاد، احمد. "پژوهشی در تاریخنگاری «آنال»". نامه تاریخپژوهان، 16 (1387).
102. قائمینیا، علیرضا. "بسطناپذیری تجربه نبوی". رواق اندیشه، 5 (1380).
103. قائمینیا، علیرضا. "وحی در خانه عنکبوت (تحلیل ذاتی و عرضی دیدگاه دکتر سروش)". قبسات، 47 (1387).
104. قائمینیا، علیرضا. "ذاتی و عرضی متن: بحثی هرمنوتیکی در باب اختلاف قرائتها". قبسات، 18 (1379).
105. قدردان قراملکی، محمدحسن. "پلورالیزم دینی از منظر امام خمینی(ره)". معرفت، 88 (1384).
106. قدردان قراملکی، محمدحسن. "نقد مدعیات قرآنی پلورالیسم دینی". قبسات، 37 (1384).
107. قدردان قراملکی، محمدحسن. "پلورالیزم دینی ناسازگار با قرآن". مطالعات تفسیری، 3 (1389).
108. قدردان قراملکی، محمدحسن. "قرآن و پلورالیزم". بینات، 16 (1376).
109. قدردان قراملکی، محمدحسن. "تأملی در «نقدی بر قرآن و پلورالیزم»". پژوهشهای قرآنی، 34 (1382).
110. قدردان قراملکی، محمدحسن. "تأملی در مستندات قرآنی پلورالیزم". معرفت، 34 (1379).
111. قدردان قراملکی، محمدحسن. "تأملی در مستندات قرآنی پلورالیزم". معرفت، 35 (1379).
112. قدردان قراملکی، محمدحسن. "حقیقت وحی، تجربه دینی یا عرفانی؟". قبسات، 26 (1381).
ص:662
113. کامران، حسن. "کثرتگرایی در بوته نقد". معرفت، 53 (1381).
114. کامرانی، کامبیز. "بررسی و نقد پلورالیسم دینی". رشد آموزش معارف اسلامی، 44 (1380).
115. کریمی، مصطفی. "قرآن مهر پایان بر وحی (بسطناپذیری وحی)". معرفت، 107 (1385).
116. کریمینیا، مرتضی. "سیری اجمالی در سیرهنگاری پیامبر اسلام(ص) در غرب". کتاب ماه دین، 110-113 (1385).
117. کریمینیا، مرتضی. "سیرهنگاری پیامبر اسلام در غرب". آینه پژوهش، 68 (1380).
118. کورن، ی. و یهودا د. نوو. "رویکردهای روشمند به مطالعات اسلامی". ترجمه شادی نفیسی، آینه پژوهش، 114 (1387).
119. کوک، مایکل. "مخالفان نگارش حدیث در صدر اسلام (1)". ترجمه ابوالقاسم سری، علوم حدیث، 8 (1377).
120. کوک، مایکل. "مخالفان نگارش حدیث در صدر اسلام (2)". ترجمه مهدی مهدویراد، علوم حدیث، 9 (1377).
121. کوک، مایکل. "مخالفان نگارش حدیث در صدر اسلام (3)". ترجمه ابوالقاسم سری، علوم حدیث، 10 (1377).
122. گراهام، ویلیام الکساندر. "به یاد رودی پارِت". ترجمه عباس امام، ترجمان وحی، 18 (1384).
123. گراهام، ویلیام الکساندر. "ملاحظاتی بر کتاب مطالعات قرآنی". ترجمه مرتضی کریمی نیا، آینه پژوهش، 65 (1379).
ص:663
124. گرجیان، محمدمهدی و ایلقار اسماعیلزاده. "نقد و بررسی پلورالیسم حقانیت از نگاه قرآن کریم". طلوع، 34 (1389).
125. گرجیان، محمدمهدی و زهرا شریف. "گوهر دین و دین داری از منظر عرفان اسلامی (با تأکید بر رابطه آن با مراتب هستی)". فلسفه دین، 3 (1388).
126. گلشنی، عبدالکریم. "قدیمیترین مورخان شیعه در تحقیقات غرب". کیهان فرهنگی، 42 (1366).
127. لاریجانی، صادق. "نقد پلورالیسم دینی". مبلغان، 25 (1380).
128. لاریجانی، صادق. "زبان دین و زبان علم (فدئیسم ویتگنشتاین)"، روششناسی علوم انسانی (حوزه و دانشگاه)، 16-17 (1377).
129. لاریجانی، صادق. "پلورالیزم دینی". مربیان، 4 (1381).
130. لگنهاوزن، محمد. "نکاتی چند پیرامون پلورالیزم دینی در گفتگوی آقایان سید حسین نصر و جان هیک". ترجمه احمدرضا جلیلی، معرفت، 24 (1377).
131. مؤدب، سید رضا و سید محمد موسوی مقدم. "تحلیل و نقد دیدگاه سباستین گانتر در خصوص «النّبی الاُمّی» از منظر مفسران معاصر شیعه". پژوهش دینی، 15 (1386).
132. محمدرضایی، محمد. "پلورالیسم دینی: نقد، راهحل". قبسات، 37 (1384).
133. محمدرضایی، محمد. "مبانی پلورالیسم دینی (رابطه تجربه دینی و پلورالیسم)". اندیشههای فلسفی، 1 (1383).
134. محمدرضایی، محمد. "خاتمیت یا بسط تجربه نبوی؟!". کلام اسلامی، 46 (1382).
135. محمدی، عبدالله و عبدالحسین خسروپناه. "پلورالیزم دینی یا پلورالیزم در دین". اندیشه نوین دینی، 22 (1389).
ص:664
136. مرتضوی، سید محمد. "پیامبر امی از نگاه خاورشناسان و نقد آن". اندیشه نوین دینی، 9 (1386).
137. مسترحمی، سید عیسی. "افسانه غرانیق و بهرهبرداریهای خاورشناسان". قرآنپژوهی خاورشناسان، 7 (1388).
138. مصباح یزدی، محمدتقی. "استاد مصباح و پلورالیزم دینی". کتاب نقد، 4 (1376).
139. مصباحی مقدم، غلامرضا. "صراط مستقیم، نه صراطهای مستقیم: نقدی بر مقاله «صراطهای مستقیم» سخنی در پلورالیسم دینی". مقالات و بررسیها، 61 (1376).
140. معارف، مجید و سمیه سادات اعتصامی. "بررسی مقاله محمد(ص)". قرآنپژوهی خاورشناسان، 9 (1389).
141. معرفت، محمدهادی. "ادیان و مکاتب: پلورالیسم دینی در بوته نقد". اندیشه حوزه، 16 (1378).
142. معلمی، حسن. "پلورالیسم دینی در بوته نقد". معرفت، 31 (1378).
143. مفتخری، حسین. "پارادایمهای روششناختی مؤثر بر پژوهشهای تاریخی". کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، 122 (1387).
144. مقیسه، حسین. "پلورالیزم دینی". آینه معرفت، 4 (1383).
145. منصوری لاریجانی، اسماعیل. "صید غرض در عرض، نقدی بر مقاله «ذاتی و عرضی در دین»". کیهان فرهنگی، 144 (1377).
145. موسوی بجنوردی، سید محمد. "ذاتی و عرضی در اندیشه امام خمینی". ضمیمه خردنامه همشهری، 51 (1384).
147. نبویان، سید محمود. "حقیقت وحی و تجربه دینی". رواق اندیشه، 1 (1380).
148. نصری، عبدالله. "نگاهی به نقد قرائت رسمی از دین". قبسات، 20-21 (1380).
ص:665
149. نصیری، علی و محمدحسین مدبر. "بررسی اقتباس قرآن از تورات". قرآنپژوهی خاورشناسان، 10 (1390).
150. "نگاهی به مجموعه سهجلدی اسلام اثری از ویلیام مونتگمری وات و دیگران". کتاب ماه دین، 147 (1388).
151. نوبری، علیرضا. "روششناسی مستشرقان در تفسیر قرآن و بررسی سنت". قرآنپژوهی خاورشناسان، 8 (1389).
152. وات، ویلیام مُنتگمری. "آغاز رستاخیز اسلامی". ترجمه محمدتقی دلفروز، بازتاب اندیشه، 8 (1379).
153. وات، ویلیام مُنتگمری. "سیر اولیه گرایش مسلمانان نسبت به کتاب مقدس". مندرج در Early Islam، ادینبورو: انتشارات دانشگاه ادینبورو، 1991م.
154. وات، ویلیام مُنتگمری. "نامش احمد است". Muslem World، 43 (1953).
155. واعظی، احمد. "قرائتهای مختلف از دین". پایگاه حوزه، 21 (1380).
156. ورنو، رژه و دیگران. "پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن". فرهنگ، 11 (1371).
157. هیک، جان. "پلورالیسم دینی و اسلام". (ترجمه محمد محمدرضایی)، قبسات، 37 (1384).
A) Books
1. Annemarie Schimmel, And Muhammad Is His Messenger: The Veneration of the Prophet in Islamic Piety, Chapel Hill: The University of North Carolina Press, 1985.
2. Baron Friedrich Von Hugel, Essays and Addresses, 1st Series, London, 1926.
ص:666
3. Carl W. Ernst, Following Muhammad: Rethinking Islam in the Contemporary World, Chapel Hill: University of North Carolina Press, 2003.
4. Geoffrey Roberts (ed.), The History and Narrative Reader, London: Routledge, 2001.
5. Gregor Schoeler, The Biography of Mohammad, Nature and Authenticity, Translated by Uwe VagelPohl, Edited by James E. Montgomery, Routledge, 2011.
6. Harald Motzki (ed.), The Bibliography of Muhammad: The Issue of the Sources, Leiden: E. J. Brill, 2000.
7. Herbert Berg, The Development of Exegesis in Early Islam, Curzon, 2000.
8. Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien, 2vols., Halle, 1888-1890. English translation: Muslim Studies, tr. by C. R. Barber S. M. Stern. London: George Allen and Unwin, 1967-1971.
9. John H. Hick, philosophy of Religion, 4th edition, New Jersy: Prentice-Hall, Inc., 1990.
10. John H. Hick, Faith and Knowledge: A Modern Introduction to the Problem of Religious Knowledge, Ithaca New York: Cornell University Press, 1957. Revised ed., 1966. Reprint, London: Collins-Fontana, 1974.
11. John Wansbrough, The Sectarian Milieu: Content and Composition of Islamic Salvation History, Oxford: Oxford University Press, 1978.
12. Joseph Schacht, The Origins Of Muhammadan Jurisprudence, Oxford: Clarendom Press, 1950.
13. Lindsay Jones, The Encyclopedia of Religion, New York: Macmillan Reference USA, 1987.
14. Martin Lings, Muhammad: His Life Based on the Earliest Sources, London: Islamic Texts Society George Allen and Unwin, 1983.
15. Majid Khadduri, Islamic Jurisprudence: Shafii’s Risala, Baltimore, 1961.
16. Merriam Webster, Encyclopedia of Literature, Massachusetts: Springfield, 1995.
ص:667
17. Muhammad Mohar Ali, Sirat Al-Nabi and the Orientalists, 1st ed., Madinah: Center for the Service of Sunnah and Sirah, 1997 CE/1417 AH.
18. Muhammad Mohar Ali, The Quran and the Orientalists: An Examination of their Main Theories and Assumptions, Ipswich: Jimas, 2004.
19. P. M. Holt, Ann K. S. Lambton, and
Bernard W. Lewis (eds.), The Cambridge History of Islam: Volume 1, Cambridge, 1978.
20. Patricia Crone Michael Cook, Hagarism: The Making of Islamic World, Cambridge: Cambridge University Press, 1977.
21. Sir William muir, The Life of Mohammad, 3rd edition, London: Smith, Elder Company, 1878.
22. W. Montgomery Watt, The Influence of Islam on Medieval Europe, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1972.
23. W. Montgomery Watt, Islam and Christianity Today: A Contribution to Dialogue, London: Routledge, 1983.
24. W. Montgomery Watt, Islam and the Integration of Society, London: Routledge Kegan Paul, 1961.
25. W. Montgomery Watt, Islamic Fundamentalism and Modernity, London New York: Routledge, 1988.
27. W. Montgomery Watt, Islamic Political Thought, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1968.
28. W. Montgomery Watt, Muhammad at Mecca, Oxford: Clarendon Press, 1953.
29. W. Montgomery Watt, Muhammad at Medina, Oxford: Clarendon Press, 1956.
30. W. Montgomery Watt, Muhammad, Prophet and Statesman, Oxford: Oxford University Press, 1961.
31. W. Montgomery Watt, Muhammad's Mecca: History in the Qur'dn, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1988.
32. W. Montgomery Watt, The Encyclopedia of Islam, Leiden: Brill, 1986-2000.
33. W. Montgomery Watt, The Faith and Practice of al-Ghazali, London: Allen Unwin, 1953.
34. William Montgomery Watt Richard Bell, Bell's Introduction to the Qur’an, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1977.
ص:668
B) Articles
1. "Arabia", in The Encyclopaedia of Islam, 1st edition, Leiden: E. J. Brill, 1913-1942.
2. A. J. Wensinck, "Idris", in The Encyclopaedia of Islam, 1st edition, Leiden: E. J. Brill, 1913-1942.
3. Bashir Maan Alastair McIntosh, An Interview with "The Last Orientalist- the Rev. Prof. William Montgomery Watt", The Coracle, the Iona Community, summer 2000, issue 3:51, pp. 8-11.
4. Carole Hillenbrand, "Article on Professor W. Montgomery Watt", Edinburgh Middle East Report Online, Winter 2006.
5. E. Tyan, "Djihad", in The Encyclopaedia of Islam, 2nd edition, Leiden: E.J. Brill, 1961.
6. Frants Buhl, "Muhammad", in The Encyclopaedia of Islam, 1st edition, Leiden: E. J. Brill, 1913-1942.
7. G. Levi della Vida, "Sira", in The Encyclopaedia of Islam, 2nd edition, Leiden: E. J. Brill, 1934.
8. Richard Holloway, "William Montgomery Watt", The Guardian, Tuesday November 14, 2006.
9. Jacques Waardenburg, "Mustashrikun", in Encyclopedia of Islam, Leiden: E. J. Brill, 1960.
10. Uri Rubin, "Introduction: The Prophet Muhammad and the Islamic Sources".
11. W. Montgomery Watt, "Belief in a High God in Pre-Islamic Mecca", Journal of Semetic studies 16 (1971), 35-40.
12. W. Montgomery Watt, "Hanif", in The Encyclopaedia of Islam, 2nd edition, Leiden: E.J. Brill, 1961.
13. W. Montgomery Watt, "The Condemnation of the Jews of Banu Qurayzah", Muslim World xlii (1952), 161-171.
14. W. Montgomery Watt, "The Dating of the Quran; a Review of Richard Bell`s Theories", Journal of the Royal Asiatic Society (London, 1957): 46-56.
15. W. Montgomery Watt, "The early development of the Muslim attitude to the Bible", Transactions of the Glasgow University Oriental Society, xvi (1957): 50-62.
16. W. Montgomery Watt, "Muhammad in the Eyes of the West", Boston University, Journal 22, no. 3, 1974.
ص:669
17. W. Montgomery Watt, "The Materials used by Ibn Ishaq" in Arabic, Persian and Turkish Historiography, London، 1962.
18. W. Montgomery Watt, "The Materials Used by Ibn Ishaq", in Bernard Lewis and P. M. Holt (eds), Historians of the Middle East (London, 1962): 27-28.
19. W. Montgomery Watt, "The Reliability of Ibn Ishaq`s Sources", La Vie du Prophete Mahomet, Colloque de Strasbourg (octobre 1980), Paris, 1983, 31-43.
20. W. Montgomery Watt," The Christianity criticized in the Quran", Muslim World 57 (1967), 197-201; also in Atti del III Congresso di Studi Arabo Islamici, Napoli, 1967, pp. 651-656.
21. Y. D. Nevo and J. Koren, "Methodological approaches to Islamic studies", Der Islam 68 (1991), 87-107.
C) Sites
en. The Guardian wikipedia.org/wiki/William_ Montgomery_ Watt.
journals.cambridge.org/article_S0041977X00026161.
wn.com/W_Montgomery_Watt.
www.amazon.com.W-Montgomery-Watt/e/B001 QUPKK.
www.facebook.com/pages/William-Montgomery-Watt/132757590092738.
www.independent.co.uk/news/obituaries/profrssor-w-montgomery-watt-423394.html.
www.ranker.com/list/w-montgomery-watt-books-and-stories-and-written-works/reference.
www.timesonline.co.uk/tol/comment/obituaries/article1288601.ece.
ص:670
«حمد» 6: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»
«بقره» 53: «وَإِذْ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»
75: «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»
78: «وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لَا یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلَّا أَمَانِیَّ»
97: «قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَهُدًی وَبُشْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ»
185: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَی وَالْفُرْقَانِ»
190: «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ ...»
191: «وَلَا تُقَاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»
192-193: «فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ * وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلَی الظَّالِمِینَ»
194: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ»
198: «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ»
208: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ»
256: «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»
285: «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ»
ص:671
«آلعمران»
3-4: «نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ * مِنْ قَبْلُ هُدًی لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ»
13: «وَاللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ»
19: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ»
20: «وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ»
67: «مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»
145: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتَابًا مُؤَجَّلًا»
154: «لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَی مَضَاجِعِهِمْ»
«نساء» 3: «وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَی وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَی أَلَّا تَعُولُوا»
59: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ...»
105: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ وَلَا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا»
113: «وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا»
174: «وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُورًا مُبِینًا»
ص:672
«مائده» 87: «وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»
«انعام» 19: «وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ »
92: «وَهَذَا کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ»
153: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ»
«اعراف» 31: «کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»
43: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»
53: «یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ»
157: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ»
158: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ»
203: «وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلَا اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَی إِلَیَّ مِنْ رَبِّی»
«انفال» 12: «فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا»
17: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»
29: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»
41: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَی عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»
61-62: «وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ»
74: «الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ»
ص:673
«توبه» 6: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ»
33: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»
51: «قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا»
«یونس» 15: «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَی إِلَیَّ»
16: «قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلَا أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»
«هود» 49: «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ»
56: «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»
«یوسف» 2: «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»
88: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ»
111: «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَی وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًی وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ»
ص:674
«ابراهیم» 1: «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ»
«حجر» 9: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»
«نحل» 99: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»
110: «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ»
«اسراء» 16: «وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا»
65: «إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَی بِرَبِّکَ وَکِیلًا»
73-74: «وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا * وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا»
88: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا»
«کهف» 1-2: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا قَیِّمًا»
23-24: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا * إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ»
110: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ»
«مریم» 29-30: «فَأَشَارَتْ إِلَیْهِ قَالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا»
36: «وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»
43: «فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا»
64: «وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا»
ص:675
«طه» 13: « وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی»
113: «وَکَذَلِکَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا وَصَرَّفْنَا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»
114: «وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَی إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا»
«انبیاء» 22: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»
48: «وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاء وَذِکْرًا لِّلْمُتَّقِینَ»
«حج» 39-40: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...»
52-53: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ»
«نور»: «سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَّعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»
«فرقان»: «تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا»
32: «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ»
60: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا»
«شعراء»193-194: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»
210-211: «وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیَاطِینُ * وَمَا یَنبَغِی لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِیعُونَ»
«نمل» 6: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ»
91-92: «وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ * وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْآنَ»
ص:676
«قصص» 56: «إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»
58: «وَکَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاکِنُهُمْ لَمْ تُسْکَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِیلًا»
59: «وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَی حَتَّی یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولًا»
86: «وَمَا کُنتَ تَرْجُو أَن یُلْقَی إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ ظَهِیرًا لِّلْکَافِرِینَ»
«عنکبوت»
48-49: «وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ * بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ»
«روم» 30: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»
«احزاب» 37: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»
«سبأ» 6: «وَیَهْدِی إِلَی صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»
28: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا»
«یس» 61: «وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»
69: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ»
ص:677
«زمر» 28: «قُرآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ»
«غافر» 1-2: «حم تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ»
«فصّلت» 1-2: «حم تَنزِیلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»
3: «کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»
41-42: «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ * لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»
«شوری» 7: «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا»
13: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّی بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی وَعِیسَی أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ...»
52: «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»
«زخرف» 3: «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»
4: «وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»
43: «إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»
61: «وَاتَّبِعُونِ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»
64: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»
ص:678
«جاثیه» 1-2: «حم تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»
«طور» 48: «وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا»
«نجم» 3-4: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»
8-9: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی»
10-12: «فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی»
19-23: «أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّی * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَی * أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَی * تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَی * إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَی الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَی»
«واقعه» 77-80: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ * لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ»
«حدید» 26-27: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِیمَ وَجَعَلْنَا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْکِتَابَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ * ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا»
«مجادله» 21: «کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ»
«حشر» 21: «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَةِ اللَّهِ»
«صف» 9: «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»
«جمعه» 2: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ»
«منافقون» 3: «فَطُبِعَ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ»
11: «وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا»
ص:679
«تحریم»: «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ»
«قلم» 52: «وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ»
«حاقه»44-47: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ * فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ»
«جن» 26-28: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِیَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَی کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا»
«مزمل» 5: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا»
«مدثر» 2: «قُمْ فَأَنذِرْ»
«قیامت» 16-19: «لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ»
«تکویر»19-21: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»
24: «وَمَا هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنِینٍ»
«طارق»13-14: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ»
«اعلی» 6: «سَنُقْرِؤُکَ فَلَا تَنسَی»
«علق» 4: «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»
«ما کتبت عن رسولالله الّا القرآن و ما فی هذه الصحیفه» / ص 83
ص:680
«انّی بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق» / ص 95
«اختلاف [عقیدهی] امت من (پیامبر(ص)) رحمت است» / ص 96
«امت من هرگز بر خطا اجماع نمیکنند» / ص 96
«الولد للفراش» / ص 186
«مَا مِنْ شَیءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْج» / ص 499
«وقتی خدا شخصی را به عنوان رسول انتخاب کرد، آرامش و وقار را بر او نازل مینماید؛ پس آنچه را که از جانب خدا بر او نازل شده است، مانند چیزهایی که با چشم میبیند مشاهده میکند» / ص 540
«پیامبران چگونه میفهمند که پیامبر هستند؟ پاسخ داد: پرده از چشمانشان برداشته میشود» / ص 540
«در اثر توفیق خداوند، رسول الله (ص) میفهمید که جبرئیل از جانب خدا نازل شده است» / ص 540
«اگر خورشید را در یک دستم (پیامبر(ص)) و ماه را در دست دیگرم بگذارند، در راستی رسالتم تردید نخواهم کرد» / ص 541
«لو دنوت انملة لاحترقت» / ص 561
«اللّه اللّه فی النساء و فیما ملکت ایمانکم» / ص 607
«اتّق الله و امسک علیک زوجک» / ص 615
«انّ الله اتّخذ عبداً رسولاً اَنزل علیه السکینةَ و الوقارَ فکانَ الّذی یأتیه مِن قبل الله مثلُ الّذی یراه بِعَینِه» / ص 624
«... در آن زمان اسلام در خانهای نیامده بود، مگر خانهی رسول خدا(ص) و حضرت خدیجه(س) و من (امام علی(ع))سومِ ایشان بودم، نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را استشمام میکردم ...»/ص628
«اللّهم انی اول من اتاب و سمع و اجاب لم یسبقنی الا رسول اللّه (ص) بالصلاة» / ص 628
ص:681
«امیدوارم روز قیامت برای او (ابوطالب) نافع گردد. در روز قیامت نزد پروردگار در حق پدر و مادر و عمویم شفاعت خواهم نمود» / ص 629
«تو (عقیل بن ابیطالب) را با دو عشق دوست میدارم؛ برای خویشاوندی نزدیکت و برای عشقی که همیشه نسبت به تو در عمویم میدیدم» / ص 631
«پیامبر(ص) در حالی که سرش را میان سینه و گلوگاه من (امام علی(ع)) نهاده بود، جان به جانآفرین تسلیم کرد» / ص 650
«از جمله دلایل صدق پیامبر(ص) این است که شخصی بود یتیم، تهیدست، چوپان، مزدکار، هیچ کتابی نخوانده و نزد هیچ استادی نرفته بود. کتابی آورد که در آن حکایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان هست» / ص 657
«و انّما سمّی الامّی لانّه کان من اهل مکّه و مکّه من امّهات القری» / ص 660
«نحن امّة امّیّة لانقرء و لانکتب» / ص 662
الف) فارسی به انگلیسی
اثبات گرایی (positivism)
(اِسناد) وارونهی بالارونده (Raising Back)
آثار، نوشتجات، نگاشتههای (ادبی) و ادبیات (Literature)
اجمال (Abridgement)
آخرین شرقشناس (The Last Orientalist)
ارائه یا بازنمود (Representation)
استدلال به سکوت (Arguments e Silentio Argumentum e Silention; Argument from Silence;)
استدلالهای بینام و نشان (Anonymous Logia)
استقلال زبان دین (Fideism)
ص:682
اسدراس (صورت محرّفِ واژهی «ادریس») (Esdras)
اسطوره یا نماد (Symbol)
اسفار خمسه (Pentateuch)
اسقف کلیسای انگلیکن اورشلیم (Bishop of Jerusalem Anglican)
اسکاتلند (Scotland)
اسلام اولیه یا آغاز اسلام (Early Islam)
اشراق (Orientation)
اصلی (primary)
اصول شکلگیری افسانهای (Legendary Formation Principles)
امر واقع یا واقعیت یا حقیقت (Fact)
امیدبخش (Promising)
آنچه واقعاً اتفاق افتاده (wie es eigentlich gewesen; what really happened)
انتقادی (Critical)
انگلیسیزبان (Anglophone)
انگیزش های درونی یا دواعی باطنی (Inner Promptings)
ایمان (Fides)
بحران (Crisis)
بدنهی مغازی (Magazi Material)
بدون لحاظ چگونگی یا غیرکیفیتی (Amodally)
بیثبات (Inconsistency)
پارادایم یا الگوی اصلی (Paradigm)
پارادایم شکاکیت (Sceptical Paradigm)
ص:683
پدیدارشناسی (Phenomenology)
پراگماتیستها یا عملگرایان (Pragmatists)
پرستش خرافی (Fetishism)
پسا-کتاب مقدس (Post-Biblical)
پیش- نقادی (Pre-Critical)
پیشفرضهای خاص یا پیشداوریهای یقینی (Engfuhrungen)
پیامبر (Prophet)
تابعین (Successors)
تاریخ نجات (Salvation History)
تاریخ-تصویر (History-Picture)
تاریخچهی نقل و انتقال (Transmission History)
تاریخگذاری یا زمانمندی (Chronology)
تاریخگذاری متأخر (Late-dating)
تاریخ گرایی (historicism)
تاریخ نگاری (Historiography)
تاریخی بودن یا تاریخیت (Historicity)
تألیفات نظاممند (Verfasserwerke)
تبویب (Systematization)
تجدیدنظرطلب (Revisionist)
تجربیات نخستین (Earlier Experience)
تجزیه و تحلیل (Analysis)
تجسد (Incarnation)
تحلیل اِسناد- متن (Isnad-Cum-Matn Analysis)
ص:684
تحلیلهای آماری (Statistical Analyses)
تخیل خلّاق (Creative Imagination)
ترتیب زمانی نادرست (False Chronological)
تزئین و شاخ و برگ دادن (Embellishment)
تصورکننده (Representer)
تصویر (Picture)
تغییر و تحریف (Modification)
تفصیل (Amplification)
تلخیص (Summarization)
تمثالی (Iconic)
تمثیل (Exemplum)
توصیفی (Descriptive)
تناقض (Contradiction)
جامعه (Community)
جامعهی فئودالی یا سرمایهداری (Feudal Society)
جانبدارانه (Tendentious)
جزیرهی اَرواد (Arwad Island)
جعل (Invention)
جعل و تحریف (Falsification)
جنگ تروآ (Trojan)
جنگ مقدس (Holy War)
جهد و کوشش (Strive)
جین دونالدسون (Jean Donaldson)
ص:685
چینش واقعی (Factual Arrangement)
حذف (Omission)
حقایق عینی محسوس (Concrete Facts)
حقایق عینی و انکارناپذیر (Hard Facts)
حقیقی (literal)
حنپه (ریشهی سریانی «حنفاء») (hanpe)
خاستگاه هسته (Grundstock)
خلقتگرایی (Creationism)
خوشبین (Sanguine)
خیالی (Unrealistic)
داده (Data)
دانشگاه ادینبورو (University of Edinburgh)
دانشگاه آکسفورد (University of Oxford)
دانشگاه تورنتو (University of Toronto)
دانشگاه جنا (University of Jena)
دانشگاه جورج تاون (Georgetown University)
دانشگاه کالیفرنیا (UCLA)
دایرة المعارف اسلام (Encyclopaedia of Islam)
دستکاری و ادراج (Manipulation)
رزیه یا حمله برای کسب غنائم (Razzius)
رسمی (Orthodox)
رسول و فرستاده (Messenger Apostle,)
روش انتقادی- تاریخی (Critical-Historical Method)
ص:686
زبان تصویری (Iconic Language)
زبان یکتا (Sui Genris)
سالنامه (Annuel)
سالنامهی تاریخ اقتصادی و اجتماعی (Annales of Economic and Social History)
سکهشناسی (Numismatics)
سنتگرا (Traditionalist)
سنتگرا (Traditional)
سنگنوشته (Graffito)
شاهد بیرونی (External Evidence)
شرقشناسی، خاورشناسی و استشراق (Orientalism)
شرقی، خاورشناس و مستشرق (Orientalist)
شکاکان (Sceptics)
شکاکان نوین (New Sceptics)
شکاکیت (Skepticism)
شکاکیت نوین (New Skepticism)
شکلگیری وارونهی اسناد (Back Formation of Isnad)
شمّاس یا خادم کلیسا (Deacon)
صحابه یا اصحاب (Companions)
عُرف، حدیث و روایت (Tradition)
عزرا (Ezra)
غیرتاریخی (Ahistorical)
غیررسمی (Unorthodox)
ص:687
غیریهودی یا امّی (Gentile)
فرانسویزبان (Francophone)
فرشته (Angle)
فرعی (secondary)
فضای جدلی (Coinage of Polemic)
قادر متعال (Great Worker)
قبة الصخره (The Dome of Rock)
کاستن (Extenuation)
کالج الهیاتی کادسدون (Cuddesdon Theological College)
کالج جورج واتسون (George Watson College)
کالج دو فرانس (Collège de France)
کتاب مقدس (Bible)
کتیبهشناسی (Epigraphy)
کِرِس (Ceres)
کلیسای پروتستان انگلیس (Church of England)
کلیسای اپیسکُپال اسکاتلند (Episcopalian Church Scottish)
کلیسای پرسبیتِرین آمریکا (Presbyterian Church U.S.A.)
کلیسای سنت ماری (Church of St. Mary)
کنفدراسیون (Confederation)
گرایش خاص (Certain Bias)
لایهی اصلی (Layer Ground)
لیبرال (Liberal)
مابعدالطبیعه (Meta Phusica)
ص:688
ماحوند یا انسان شیاد و شرور (Mahound)
مجمع جهانی ایونا (ecumenical Iona Community)
مجموعه آثار کلونیکی (Cluniac corpus)
مجموعهی تولدن (Toledan)
مجموعهی طلیطله/ تولدو (Corpus Toletanum/ Toledano)
مدال «گیورگیو لِوی دِلا ویدا» (Giorgio Levi Della Vida Medal)
مستعربون (Mozarabs)
مسیحیت ارتدوکس (Orthodox Christianity)
مسیحیت تکسرشتی یا تکذاتی یا منوفیزیت (Monophysite Christianity)
مضامین کلیشهای تکرارشونده (Topoi)
معتبر (Sound)
مکتب اورشلیم (Jerusalem School)
منبع ادبی (Literary Source)
مُهر (Seal)
موعظه بر فراز کوه (Sermon on the Mount)
نابودی تاریخ (Destruction of History)
نامتعارف (Anomaly)
نامعرفتی (Non-cognitivist)
نسخهی خطی ناقص و بسیار قدیمی از قرآن (the Codex Parisino-Petropolitanus)
نسخهی معتبر (the Authorized Version)
نظریهی لایهای (Stratification Theory)
نقاب (مطالب) غیرتاریخی (Veil of the Unhistorical)
ص:689
نقادی روایت (Tradition-Critical)
نقد ادبی (Literary Criticism)
نقد- منبع (Critical-Source)
نقل (Narratio)
نقل مؤمنانه و قابلاعتماد (Faithful Transmssion)
نِگِب (Negev)
نوشکاکانه (Neo-Sceptical)
نویسا (writing)
هستهی عینی و انکارناپذیر (Hard Core)
هلال حاصلخیز (Fertile Crescent)
واژهشناسی (Philological)
ویرایش (Redaction)
یادآوری (An-Denken)
ب) انگلیسی به فارسی
Abridgement(اجمال)
Ahistorical (غیرتاریخی)
Amodally (بدون لحاظ چگونگی یا غیرکیفیتی)
Amplification (تفصیل)
Analysis (تجزیه و تحلیل)
An-Denken (یادآوری)
Angle (فرشته)
Anglophone (انگلیسیزبان)
Annales of Economic and Social History (سالنامهی تاریخ اقتصادی و اجتماعی)
ص:690
Annuel (سالنامه)
Anomaly (نامتعارف)
Anonymous Logia (استدلالهای بینام و نشان)
Apostle, Messenger (رسول و فرستاده)
Arguments e Silentio Argumentum e Silention; Argument from Silence (استدلال به سکوت)
Arwad Island (جزیرهی اَرواد)
Back Formation of Isnad (شکلگیری وارونهی اسناد)
Bible (کتاب مقدس)
Bishop of Jerusalem Anglican (اسقف کلیسای انگلیکن اورشلیم)
Ceres (کِرِس)
Certain Bias (گرایش خاص)
Chronology (تاریخگذاری یا زمانمندی)
Church of England (کلیسای پروتستان انگلیس)
Church of St. Mary (کلیسای سنت ماری)
Cluniac corpus (مجموعه آثار کلونیکی)
Coinage of Polemic (فضای جدلی)
Collège de France (کالج دو فرانس)
Community (جامعه)
Companions (صحابه یا اصحاب)
Concrete Facts (حقایق عینی محسوس)
Confederation (کنفدراسیون)
Contradiction (تناقض)
Corpus Toletanum/ Toledano (مجموعهی طلیطله/ تولدو)
ص:691
Creationism (خلقتگرایی)
Creative Imagination (تخیل خلّاق)
Crisis (بحران)
Critical (انتقادی)
Critical-Historical Method (روش انتقادی- تاریخی)
Critical-Source (نقد- منبع)
Cuddesdon Theological College (کالج الهیاتی کادسدون)
Data (داده)
Deacon (شمّاس یا خادم کلیسا)
Descriptive (توصیفی)
Destruction of History (نابودی تاریخ)
Earlier Experience (تجربیات نخستین)
Early Islam (اسلام اولیه یا آغاز اسلام)
ecumenical Iona Community (مجمع جهانی ایونا)
Embellishment (تزئین و شاخ و برگ دادن)
Encyclopaedia of Islam (دایرة المعارف اسلام)
Engfuhrungen (پیشفرضهای خاص یا پیشداوریهای یقینی)
Epigraphy (کتیبهشناسی)
Episcopalian Church Scottish (کلیسای اپیسکُپال اسکاتلند)
Esdras (اسدراس (صورت محرّفِ واژهی «ادریس»))
Exemplum (تمثیل)
Extenuation (کاستن)
External Evidence (شاهد بیرونی)
ص:692
Ezra (عزرا)
Fact (امر واقع یا واقعیت یا حقیقت)
Factual Arrangement (چینش واقعی)
Faithful Transmssion (نقل مؤمنانه و قابلاعتماد)
False Chronological(ترتیب زمانی نادرست)
Falsification (جعل و تحریف)
Fertile Crescent (هلال حاصلخیز)
Fetishism (پرستش خرافی)
Feudal Society (جامعهی فئودالی یا سرمایهداری)
Fideism (استقلال زبان دین)
Fides (ایمان)
Francophone (فرانسویزبان)
Gentile (غیریهودی یا امّی)
George Watson College (کالج جورج واتسون)
Georgetown University (دانشگاه جورج تاون)
Giorgio Levi Della Vida Medal (مدال «گیورگیو لِوی دِلا ویدا»)
Graffito (سنگنوشته)
Great Worker (قادر متعال)
Grundstock (خاستگاه هسته)
Hanpe (حنپه (ریشهی سریانی «حنفاء»))
Hard Core (هستهی عینی و انکارناپذیر)
Hard Facts (حقایق عینی و انکارناپذیر)
Historicism (تاریخ گرایی)
ص:693
Historicity (تاریخی بودن یا تاریخیت)
Historiography (تاریخ نگاری)
History-Picture (تاریخ-تصویر)
Holy War (جنگ مقدس)
Iconic (تمثالی)
Iconic Language (زبان تصویری)
Incarnation (تجسد)
Inconsistency(بیثبات)
Inner Promptings (انگیزش های درونی یا دواعی باطنی)
Invention (جعل)
Isnad-Cum-Matn Analysis (تحلیل اِسناد- متن)
Jerusalem School (مکتب اورشلیم)
Late-dating (تاریخگذاری متأخر)
Layer Ground (لایهی اصلی)
Legendary Formation Principles (اصول شکلگیری افسانهای)
Liberal (لیبرال)
Literal (حقیقی)
Literary Criticism (نقد ادبی)
Literary Source (منبع ادبی)
Literature (آثار، نوشتجات، نگاشتههای (ادبی) و ادبیات)
Magazi Material (بدنهی مغازی)
Mahound (ماحوند یا انسان شیاد و شرور)
Manipulation (دستکاری و ادراج)
ص:694
Meta Phusica (مابعدالطبیعه)
Modification(تغییر و تحریف)
Monophysite Christianity (مسیحیت تکسرشتی یا تکذاتی یا منوفیزیت)
Mozarabs (مستعربون)
Narratio (نقل)
Negev (نِگِب)
Neo-Sceptical (نوشکاکانه)
New Sceptics (شکاکان نوین)
New Skepticism (شکاکیت نوین)
Non-cognitivist (نامعرفتی)
Numismatics (سکهشناسی)
Omission (حذف)
Orientalism (شرقشناسی، خاورشناسی و استشراق)
Orientalist (شرقی، خاورشناس و مستشرق)
Orientation (اشراق)
Orthodox (رسمی)
Orthodox Christianity (مسیحیت ارتدوکس)
Paradigm (پارادایم یا الگوی اصلی)
Pentateuch (اسفار خمسه)
Phenomenology (پدیدارشناسی)
Philological (واژهشناسی)
Picture (تصویر)
Positivism (اثبات گرایی)
ص:695
Post-Biblical (پسا-کتاب مقدس)
Pragmatists (پراگماتیستها یا عملگرایان)
Pre-Critical (پیش- نقادی)
Presbyterian Church U.S.A. (کلیسای پرسبیتِرین آمریکا)
Primary(اصلی)
Promising (امیدبخش)
Prophet (پیامبر)
Raising Back ((اِسناد) وارونهی بالارونده)
Razzius (رزیه یا حمله برای کسب غنائم)
Redaction (ویرایش)
Representation (ارائه یا بازنمود)
Representer (تصورکننده)
Revisionist (تجدیدنظرطلب)
Salvation History (تاریخ نجات)
Sanguine (خوشبین)
Sceptical Paradigm (پارادایم شکاکیت)
Sceptics (شکاکان)
Scotland (اسکاتلند)
Seal (مُهر)
Secondary (فرعی)
Sermon on the Mount (موعظه بر فراز کوه)
Skepticism (شکاکیت)
Sound (معتبر)
ص:696
Statistical Analyses(تحلیلهای آماری)
Stratification Theory (نظریهی لایهای)
Strive (جهد و کوشش)
Successors (تابعین)
Sui Genris (زبان یکتا)
Summarization (تلخیص)
Symbol (اسطوره یا نماد)
Systematization(تبویب)
Tendentious (جانبدارانه)
The Authorized Version (نسخهی معتبر)
The Codex Parisino-Petropolitanus (نسخهی خطی ناقص و بسیار قدیمی از قرآن)
The Dome of Rock (قبة الصخره)
The Last Orientalist (آخرین شرقشناس)
Toledan (مجموعهی تولدن)
Topoi (مضامین کلیشهای تکرارشونده)
Tradition (عُرف، حدیث و روایت)
Traditional (سنتگرا)
Traditionalist (سنتگرا)
Tradition-Critical (نقادی روایت)
Transmission History (تاریخچهی نقل و انتقال)
Trojan (جنگ تروآ)
UCLA (دانشگاه کالیفرنیا)
University of Edinburgh (دانشگاه ادینبورو)
ص:697
University of Jena (دانشگاه جنا)
University of Oxford (دانشگاه آکسفورد)
University of Toronto (دانشگاه تورنتو)
Unorthodox (غیررسمی)
Unrealistic (خیالی)
Veil of the Unhistorical (نقاب (مطالب) غیرتاریخی)
Verfasserwerke (تألیفات نظاممند)
wie es eigentlich gewesen; what really happened (آنچه واقعاً اتفاق افتاده)
Writing (نویسا)
آئنئاس سیلویوس (Aeneas Silvius/1405-1464م)
آبراهام گایگر (Abraham Geiger/1810-1874م)
ابن ورّاق (متولد 1946م)
آدریان رلاند (Adrian Reland/1676-1718م)
آدرین لیتس (Adrien Leites)
ادوارد ویلیام لین (Edward William Lane/1801-1876م)
آرتور جان آربری (Arthur John Arberry/1905-1969م)
آرتور جفری (Arthur Jeffery/1892-1959م)
ارسطو (Aristotle/384-322 قبل از میلاد)
آرنت یان ونسینک (Arent Jan Wensinck/1882-1939م)
ارنست برنهایم (Ernst Bernheim/1850-1942م)
ارنست رنان (Ernest Renan/1823-1892م)
ص:698
آرنولد جی. توینبی (Arnold J. Toynbee)
اُری رُبین (Uri Rubin/متولد 1947م)
افلاطون (Plato/423/424-347/348 قبل از میلاد)
اکهارت اشتتر (Eckhart Stetter/متولد دههی 1970م)
اِلا لاندو- تاسِرون (Ella Landau-Tasseron)
آلبرِشت نُت (Albrecht Noth/ 1937-1999م)
آلفرد گیوم (Alfred Guillaume/1888-1966م)
آلفرد لویی دو پریمار (Alfred-Louis de Premare/1930-2006م)
آلویز اشپرنگر (Aloys Sprenger/1813-1893م)
امیل دورکیم (Emile Durkheim/1858-1917م)
اَندرو لورنس ریپین (Andrew Lawrence Rippin/متولد 1950م)
آنری فرانسیس رینه (Hanri Francois Reynier/1864-1936م)
آنه کارتر (Anne Carter)
آنه ماری شیمل (Annemarie Schimmel/1922-2003)
اوتو پِرِتسِل (Otto Pretzl/1893-1941م)
اورسولا سزگین (Ursula Sezgin/متولد 1970م)
ایمانوئل له روی لادوری (Emmanuel Le Roy Ladurie/متولد 1929م)
اِستِل وِلان (Estelle Whelan)
ایگناتس گلدتسیهر (Ignaz Goldziher/1850-1921م)
ایمانوئل کانت (Immanuel Kant/1724-1804م)
بارتیلمی هربلو (Barthélemy d'Herbelot/1625-1695م)
بارون فردریک فن هگل (Baron Friedrich Von Hugel/1852-1925م)
پاتریشیا کِرونه (Patricia Crone/متولد 1945م)
ص:699
پطرس آلفونسی یا پدرو آلفونسو (Petrus Alphonsi; Pedro Alfonso/1062-1110م)
پیتر بایرن (Peter Byrne/متولد 1928م)
پیتر مقدس یا پیتر محترم (Peter Venerable; Petrus Venerabilis/1092-1156م)
پی. جِنسِن (P. Jensen)
تئودور نُلدکه (Theodor Noldeke/ 1836-1930م)
تور آندرائه (Tor Andrae/1885-1947م)
توماس آکویناس قدیس (Saint Thomas Aquinas/1225-1274م)
توماس ساموئل کوهن (Thomas Samuel Kuhn/1922-1996م)
توماس کارلایل (Thomas Carlyle/1795-1881م)
توماس مرتون (Thomas Merton/1915-1968م)
توماس هابس (Thomas Hobbes/1588-1679م)
تیلمان ناگل (Tilman Nagel/متولد 1942م)
جاثلیق تیموثی (Catholicos Timothy/728-823م)
جان اریک فورنِس (John Erik Fornaess /متولد 1946م)
جان استوارت میل (John Stuart Mill/1806-1873م)
جان سگوویایی (John of Segovia/متوفی 1458م)
جان لاک (John Locke/1632-1704م)
جان هاروود هیک (John Harwood Hick/1922-2012م)
جان وَنْزبُرو (John Wansbrough/1928-2002م)
جرالد هاوتینگ (Gerald R. Hawting/متولد 1944م)
جورج برکلی (George Berkeley/1685 -1753م)
جی. فُن اشتولپناگل (J. von Stulpnagel)
جین دونالدسون (Jean Donaldson)
ص:700
چارلز کاتلِر توری (Charles Cutler Torrey/1863-1956م)
خوتیر یُنبُل (G. H. A. Juynboll/1935-2010م)
داگبِرت فُن میکوش (Dagobert von Mikusch/1874-1950م)
دیوید ساموئل مارگلیوث (David Samuel Margoliouth/1858-1940م)
دیوید هیوم (David Hume/1711-1776م)
راینر ماریا ریلکه (Rainer Maria Rilke/1875-1926م)
راینهارت دوزی (Reinhart Dozy/1820-1883م)
رایف گئورگز خوری (Raif Georges Khoury)
رژی بلاشر (Regis Blachere/1900-1973م)
رِنِه دکارت (René Descartes /1596-1650م)
روبرت برترام سرجینت (Robert Bertram Serjeant/1915-1993م)
روبرت جی. هویلَند (Robert G. Hoyland)
روبرت کتونی (Robert of Ketton; Latin: Robertus Ketenensis/؟1110-؟1160)
رودُلف زلهایم (Rudolf Sellheim/متولد 1928م)
رودی پارت (Rudi Paret/1901-1983م)
رونالد ویکتور کُرتنِی بادلی (Ronald Victor Courtenay Bodley/1892-1970م)
ریچارد بل (Richard Bell/1876-1952م)
ریشار بولیه (Richard W. Bulliet/متولد 1940م)
ریکولدو دامونته کروس (Riccoldo da Monte di Croce: Ricoldo of Monte Croce; Latin: Ricoldus de Monte Crucis/1243-1320م)
رینولد آلِین نیکِلسون (Reynold Alleyne Nicholson/1868-1945م)
ژ. ه. کِرامِرز (J. H. Kramers)
ص:701
ژاکلین شابّی (Jacqueline Chabbi/متولد 1943م)
ژان ژاکوب ریسک (Johann Jacob Reiske/1716-1774م)
ژان ژرمن (Jean Germain)
سر توماس واکِر آرنولد (Sir Thomas Walker Arnold/1864-1930م)
سر همیلتون گیب (Sir Hamilton Gibb/1895-1971م)
سر ویلیام میور (Sir William Muir/1819-1905م)
سلیمان بشیر (1947-1991م)
سولّی پرودوم (Sully Prudhomme/1839-1907م)
سیدنی گریفیث (Sidney Griffith/م 1752م)
سیمون آکلی (Simon Ockley/1678-1720م)
عبدالعزیز دوری (1919-2010م)
فؤاد سزگین (Fuat Sezgin/متولد 1924م)
فرانتس بوهل (Frants Buhl/1850-1932م)
فرانسوا دروش (Francois Deroche)
فرانسیس ادواردز پیترز (Francis Edwards Peters/متولد 1927م)
فرانسیس ولتر (Francois Voltaire/1694-1778م)
فِرِد مکگِرو دونر (Fred McGraw Donner/متولد 1945م)
فریدریش شوالی (Friedrich Schwally/1863-1919م)
فریدریش ویلهلم نیچه (Friedrich Wilhelm Nietzsche/1844-1900م)
فیلیپ آلموند (Philip Almond/1923-2003م)
کارل آهرنز آلمانی (Karl Ahrens/متولد 1924م)
کارل ارنست (Carl W. Ernst/متولد 1950م)
کارل بروکلمان (Carl Brockelmann/1868-1956م)
ص:702
کارل گوتلیب پفاندر (Carl Gottlieb Pfander/1803-1865م)
کارل هاینریش بِکِر (Carl Heinrich Becker/ 1876-1933م)
کارل- هاینتس اُهلیش (Karl-Heinz Ohlig/متولد 1938م)
کارن آرمسترانگ (Karen Armstrong/متولد 1944م)
کریستوفر اِف. رابینسون (Christopher F. Robinson)
کریستیان اسنوک هورخرونیه (Christiaan Snouck Hurgronje/1857-1936م)
کشیش توماس پرسبیتر (Thomas The Presbyter/قرن هفتم میلادی)
کنت یولیان (Count Julian)
کِنِت کِراگ (Kenneth Cragg/متولد 1913م)
کونستانس ای. پَدویک (Constance E. Padwick/1886-1968م)
کیس وِرستیخ (Kees Versteegh/متولد 1955م)
گالیلئو گالیله (Galileo Galilei/1564-1642م)
گئورگ اشتاوت (Georg Stauth)
گَرِت اچ. یو. و. استانتون (Gareth H. U. W. Stanton)
گرترود ملامد (Gertrude Melamed/1889-1968م)
گِرِگور شوئلِر (Gregor Schoeler)
گوتلف برگشتِرِِسر (Gotthelf Bergstrasser/1886-1933م)
گوردن دارنل نیوبی (Gordon Darnell Newby/متولد 1939م)
گوستاو لِبِرشت فلوگل (Gustav Leberecht Flugel/1802-1870م)
گوستاو لوبون (Gustave Le Bon/1841-1931م)
گوستاو موریتس ردزلوب (Gustav Moritz Redslob/1804-1882م)
گوستاو وایل (Gustav Weil/1808-1889م)
گونتِر لولینگ (Gunter Luling/متولد 1928م)
ص:703
لئونه کایتانی (Leone Caetani/1869-1935م)
لودوویکو ماراچی (Ludovico Marracci/1612-1700م)
لودویگ یوزف یوهان ویتگِنشتاین (Ludwig Josef Johann Wittgenstein/1889-1951م)
لورنس کُنْراد (Lawrence I. Conrad/متولد 1949م)
مارتین لینگز (Martin Lings/1909-2005م)
مارتین هیندز (Martin Hinds/1941-1988م)
مارستُن آر. اسپیت (Marston R. Speight/1924-2011م)
مارسدن جونز (J. M. B. Jones/1920-1992م)
مارک لئوپولد بنجامین بلوخ (Marc Léopold Benjamin Bloch/1886-1944م)
مارکو شولر (Marco Scholler/متولد 1968م)
ماکس هورتن (Max Horten/1874-1945م)
ماکسیم رودَنسون (Maxime Rodinson/1915-2004م)
مایکل کوک (Michael Cook/متولد 1940م)
مایکل لِکِر (Michael Lecker/متولد 1982م)
مناخیم ی. قسطر (Menachem J. Kister)
میکله آماری (Michele Amari/1806-1889م)
میکلوش مورانی (Michaelos Muranyi)
نبیه عبّود (Nabia Abbott/1897-1981م)
نُرمَن کالدِر (Norman Calder/1951-1998م)
نسیم یوزف داود (Nessim Joseph Dawood/متولد 1927م)
نورمن دانیل (Norman Daniel)
نیکلاس کوزائی (Cosa Nicholas of/1401-1464م)
ص:704
هارالد موتسکی (Harald Motzki/متولد 1947م)
هارتویگ هرشفلد (Hartwig Hirschfeld/1854-1934م)
هانری بِر (Henri Berr/1863-1954م)
هانس کونگ (Hans Kung/متولد 1928م)
هربرت بِرگ (Herbert Berg/متولد 1907م)
هربرت فُن بوسه (Herbert Von Bose/1893-1934م)
هرمان اشتیگلکر (Hermann Stieglecker/1885-1975م)
همفری پریدو (Humphrey Prideaux/1648-1724م)
هنری کامتِ دُ بولاینویلیرس (Henri Comte de Boulainvilliers/1658-1722م)
هنری لامنس (Henri Lammens/1862-1937م)
هوبرت گریمه (Hubert Grimme/1864-1942م)
هیومبرت رومی (Humbert of Romans/1190تا1200-1277م)
ویم راوِن (Wim Raven)
ونتاین (Venetian)
ویلیام تریپولی (William of Tripoli/قرن سیزدهم میلادی)
ویلیام مُنتگمری وات (William Montgomery Watt/1909-2006م)
ویل دورانت (Will Durant/1885-1981م)
ویلفرد کَنتوِل اسمیت (Wilfred Cantwell Smith/1916-2000م)
ویلیام جیمز (William James)
ویلیام شکسپیر (William Shakespeare/1564-1616م)
یان آسمان (Jan Assmann/متولد 1938م)
یوحنای دمشقی (John of Damascus/قرن هفتم و هشتم میلادی)
یوزف شاخت (Joseph Schacht/1902-1969م)
ص:705
یوزف فان اِس (Josef van Ess/متولد 1934م)
یوهان فوک (Johann Fuck/متولد 1894م)
یهودا د. نِوو (Yehuda D. Nevo/1932-1992م)
یوجین پُل ویگنر (Eugene Paul Wigner/1902-1995م)
یودیت کورن (Judith Koren/1934-1986م)
یوزف هوروویتس (Joseph Horovitz/متولد 1926م)
یولیوس ولهاوزن (Julius Wellhausen/1844-1918م)
یوهان وُلفگانگ فُن گوته (Johann Wolfgang von Goethe/1749-1832م)
Abraham Geiger (1810-1874)
Adrian Reland (1676-1718)
Adrien Leites
Aeneas Silvius (1405-1464)
Albrecht Noth (1937-1999)
Alfred Guillaume (1888-1966)
Alfred-Louis de Premare (1930-2006)
Aloys Sprenger (1813-1893)
Andrew Lawrence Rippin (b. 1950)
Anne Carter
Annemarie Schimmel (1922-2003)
Arent Jan Wensinck (1882-1939)
Aristotle (384-322 BC)
Arnold J. Toynbee
Arthur Jeffery (1892-1959)
Arthur John Arberry (1905-1969)
Baron Friedrich Von Hugel (1852-1925)
Barthélemy d'Herbelot (1625-1695)
Carl W. Ernst (b. 1950)
Carl Brockelmann (1868-1956)
Carl Gottlieb Pfander (1803-1865)
Carl Heinrich Becker (1876-1933)
Catholicos Timothy (728-823)
ص:706
Charles Cutler Torrey (1863-1956)
Christiaan Snouck Hurgronje (1857-1936)
Christopher F. Robinson
Constance E. Padwick (1886-1968)
Count Julian
Dagobert von Mikusch (1874-1950)
David Hume (1711-1776)
David Samuel Margoliouth (1858-1940)
Eckhart Stetter (b. decade of 1970)
Edward William Lane (1801-1876)
Ella Landau-Tasseron
Emile Durkheim (1858-1917)
Emmanuel Le Roy Ladurie (b. 1929)
Ernest Renan (1823-1892)
Ernst Bernheim (1850-1942)
Estelle Whelan
Eugene Paul Wigner (1902-1995)
Francis Edwards Peters (b. 1927)
François Deroche
Francois Voltaire (1694-1778)
Frants Buhl (1850-1932)
Fred McGraw Donner (b. 1945)
Friedrich Wilhelm Nietzsche (1844-1900)
Friedrich Schwally (1863-1919)
Fuat Sezgin (b. 1924)
G. H. A. Juynboll (1935-2010)
Galileo Galilei (1564-1642)
Gareth H. U. W. Stanton
Georg Stauth
George Berkeley (1685-1753)
Gerald R. Hawting (b. 1944)
Gertrude Melamed (1889-1968)
Gordon Darnell Newby (b. 1939)
Gotthelf Bergstrasser (1886-1933)
Gregor Schoeler
Gunter Luling (b. 1928)
Gustav Leberecht Flugel (1802-1870)
ص:707
Gustav Moritz Redslob (1804-1882)
Gustav Weil (1808-1889)
Gustave Le Bon (1841-1931)
Hanri Francois Reynier (1864-1936)
Hans Kung (b. 1928)
Harald Motzki (b. 1947)
Hartwig Hirschfeld (1854-1934)
Humphrey Prideaux (1648-1724)
Henri Berr (1863-1954)
Henri Comte de Boulainvilliers (1658-1722)
Henri Lammens (1862-1937)
Herbert Berg (b. 1907)
Herbert Von Bose (1893-1934)
Hermann Stieglecker (1885-1975)
Hubert Grimme (1864-1942)
Humbert of Romans (decade of 1190-1277)
Ignaz Goldziher (1850-1921)
Immanuel Kant (1724-1804)
J. H. Kramers
J. M. B. Jones (1920-1992)
J. von Stulpnagel
Jacqueline Chabbi (b. 1943)
Jan Assmann (b. 1938)
Jean Donaldson
Jean Germain
Johann Fuck (b. 1894)
Johann Jacob Reiske (1716-1774)
Johann Wolfgang von Goethe (1749-1832)
John Erik Fornaess (b. 1946)
John Harwood Hick (1922-2012)
John Locke (1632-1704)
John of Damascus (7th and 8th Century)
John of Segovia (d. 1458)
John Stuart Mill (1806-1873)
John Wansbrough (1928-2002)
Josef van Ess (b. 1934)
Joseph Horovitz (b. 1926)
ص:708
Joseph Schacht (1902-1969)
Judith Koren (1934-1986)
Julius Wellhausen (1844-1918)
Karen Armstrong (b. 1944)
Karl Ahrens (b. 1924)
Karl-Heinz Ohlig (b. 1938)
Kees Versteegh (b. 1955)
Kenneth Cragg (b. 1913)
Lawrence I. Conrad (b. 1949)
Leone Caetani (1869-1935)
Ludovico Marracci (1612-1700)
Ludwig Josef Johann Wittgenstein (1889-1951)
Martin Lings (1909-2005)
Marc Léopold Benjamin Bloch (1886-1944)
Marco Scholler (b. 1968)
Marston R. Speight (1924-2011)
Martin Hinds (1941-1988)
Max Horten (1874-1945)
Maxime Rodinson (1915-2004)
Menachem J. Kister
Michael Cook (b. 1940)
Michael Lecker (b. 1982)
Michaelos Muranyi
Michele Amari (1806-1889)
Nabia Abbott (1897-1981)
Nessim Joseph Dawood (b. 1927)
Nicholas of Cosa (1401-1464)
Norman Calder (1951-1998)
Norman Daniel
Otto Pretzl (1893-1941)
P. Jensen
Patricia Crone (b. 1945)
Peter Byrne (b. 1928)
Peter Venerable; Petrus Venerabilis (1092-1156)
Petrus Alphonsi; Pedro Alfonso (1062-1110)
Plato (423/424-347/348 BC)
Raif Georges Khoury
ص:709
Rainer Maria Rilke (1875-1926)
Regis Blachere (1900-1973)
Reinhart Dozy (1820-1883)
René Descartes (1596-1650
Reynold Alleyne Nicholson (1868-1945)
Philip Almond (1923-2003)
Riccoldo da Monte di Croce: Ricoldo of Monte Croce; Latin: Ricoldus de Monte Crucis (1243-1320)
Richard Bell (1876-1952)
Richard W. Bulliet (b. 1940)
Robert Bertram Serjeant (1915-1993)
Robert G. Hoyland
Robert of Ketton; Latin: Robertus Ketenensis (1110?-1160?)
Ronald Victor Courtenay Bodley (1892-1970)
Rudi Paret (1901-1983)
Rudolf Sellheim (b. 1928)
Saint Thomas Aquinas (1225-1274)
Sidney Griffith (d. 1752)
Simon Ockley (1678-1720)
Sir Hamilton Gibb (1895-1971)
Sir Thomas Walker Arnold (1864-1930)
Sir William Muir (1819-1905)
Sully Prudhomme (1839-1907)
Theodor Noldeke (1836-1930)
Thomas Carlyle (1795-1881)
Thomas Hobbes (1588-1679)
Thomas Merton (1915-1968)
Thomas Samuel Kuhn (1922-1996)
Thomas The Presbyter (7th Century)
Tilman Nagel (b. 1942)
Tor Andrae (1885-1947)
Uri Rubin (b. 1947)
Ursula Sezgin (b. 1970)
Venetian
Wilfred Cantwell Smith (1916-2000)
Will Durant (1885-1981)
William James
ص:710
William Montgomery Watt (1909-2006)
William of Tripoli (13th Century)
William Shakespeare (1564-1616)
Wim Raven
Yehuda D. Nevo (1932-1992)
با توجه به افزایش روزافزون مطالعات و پژوهشهای خاورشناسان درباب تاریخ اسلام و سیرهی پیامبر اکرم(ص) در سدههای اخیر، در این پژوهش، ما به معرفی مهمترین کتابها و مقالات آنان پرداختهایم. عناوین کتابها و مقالات ذیل که به زبانهای مختلف اروپایی، به ویژه انگلیسی نگارش یافتهاند، توسط مؤلفان این پژوهش به فارسی ترجمه شده است. گفتنی است که تعداد کتابهای معرفیشده 70 و تعداد مقالات 35 مورد میباشد. امید است منبعشناسی صورت گرفته در این پژوهش مورد استفاده محققان عرصهی استشراق، به ویژه در خصوص تاریخ اسلام و سیرهی پیامبر(ص) قرار گیرد.
A) Books
1. A. A. Duri, The Rise of Historical Writing among the Arabs, ed. and trans. L. I. Conrad, introd. F. M. Donner, Princeton, NJ, 1983.
(رشد و گسترش نوشتههای تاریخی در میان اعراب)
2. A. J. Wensinck, The Muslim Creed, Cambridge: Cambridge University Press, 1932.
(اعتقادنامهی اسلامی)
3. Adrien Leites, The Time of Birth of Muhammad: A Study in Islamic Tradition, Ph.D. dissertation (under the supervision of Michael Cook), Princeton University, June 1997.
(زمان تولّد [حضرت] محمد[ص]: پژوهشی در سنت اسلامی)
4. Albrecht Noth, The Early Arabic Historical Tradition: A Source-Critical, trans. M. Bonner, Princeton, 1994.
(سنن تاریخی اعراب اولیه: نقد- منبع)
5. Alfred Guillaume, The Life of Muhammad; a Ttanslation of (Ibn) Ishaq`s 'Sirat Rasul Allah', London: Oxford University Press, 1955.
(حیات [حضرت] محمد[ص]: ترجمهی «سیرت رسول الله» (ابن) اسحاق)
ص:711
6. Ameer Ali, The Spirit of Islam, London, 1922, etc..
(روح اسلام)
7. Arent J. Wensinck, Muhammad and the Jews of Medina, Berlin: K. Schwarz, 1975.
([حضرت] محمد[ص] و یهودیان مدینه)
8. Arnold J. Toynbee, A Study of History, Vols. 1-6, London, 1934-39.
(مطالعهی تاریخ)
9. Arthur Jeffery, Reader on Islam, The Hague: Mouton, 1962.
(خواننده در اسلام)
10. Bernard Lewis, The Arabs in History, London, 1950.
(اعراب در تاریخ)
11. C. C. Torrey, The Jewish Foundation of Islam, New York, 1933.
(اساس و پایهی یهودیت در اسلام)
12. C. F. Robinson, Islamic Historiography, Cambridge, 2003.
(تاریخنگاری اسلامی)
13. Constance E. Padwick, Muslim Devotions: A Study of Prayer-Manuals in Common Use, London: S.P.C.K, 1961.
(عبادتهای مسلمانان: مطالعهای بر کتابچهی راهنمای نماز در اصطلاح عام)
14. D. S. Margoliouth, Mohammed and the Rise of Islam, London, 1905.
([حضرت] محمد[ص] و ظهور اسلام)
15. Francisco Gabrieli, Muhammad and the Conquests of Islam, London, 1968.
([حضرت] محمد[ص] و فتوحات اسلام)
16. Fuck, Johnn, Die Rolle des Traditionalismus im Islam, Zeitschrift der Deutschen Morgenlandischen Gesellschaft, 1939. English translation: The Role of Traditionalism in Islam, trans. Merlin L. Swartz, in his Studies on Islam, Oxford, 1981.
(نقش سنتگرایی در اسلام)
17. G. H. A. Juynboll, Encyclopedia of Canonical Hadith, Leiden, 2007.
(دایرة المعارف احادیث شرعی)
18. Geoffrey Roberts (ed.), The History and Narrative Reader, London: Routledge, 2001.
(تاریخ و روایتخوانی)
ص:712
19. Gregor Schoeler, The Biography of Mohammad, Nature and Authenticity, Translated by Uwe VagelPohl, Edited by James E. Montgomery, Routledge, 2011.
(زندگینامهی [حضرت] محمد[ص]، ماهیت و اعتبار آن)
20. Gregor Schoeler, The Oral and the Written in early Islam, trans. U. Vagelpohl, ed. J. Montgomery, London and New York, 2006.
(مطالب شفاهی و مکتوب در صدر اسلام)
21. Hans Kung, et al, Christianity and the World Religions: Paths of Dialogue with Islam, Hinduism, and Buddhism, London: Collins Harvill, 1986.
(مسیحیت و ادیان جهان: راههای گفتگو با اسلام، هندوئیسم و بودیسم)
22. Harald Motzki (ed.), The Bibliography of Muhammad: The Issue of the Sources, Leiden: E. J. Brill, 2000.
(کتابشناسی [حضرت] محمد[ص]: مسألهی منابع)
23. Herbert Berg, The Development of Exegesis in Early Islam: The Authenticity of Muslim Literature From the Formative Period, Richmond (Surrey): Curzon, 2000.
(رشد و گسترش تفسیر در صدر اسلام: اعتبار آثار اسلامی از دورهی تکوین و شکلگیری)
24. Humphrey Prideaux, The True Nature of Imposture Fully Displayed in the Life of Mahomet, London, 1697.
(ماهیت حقیقی چهرهی نادرستی که به طور کامل در زندگی [حضرت] محمد[ص] به تصویر کشیده شده است)
25. Ibn Warraq (ed. trans.), The Quest for the Historical Muhammad, Amherst, N.Y.: Prometheus Books, 2000.
(پژوهشی در باب شخصیت تاریخی [حضرت] محمد[ص])
26. Ignaz Goldziher, Muhammedanische Studien, 2vols., Halle, 1888-1890. English translation: Muslim Studies, tr. by C. R. Barber S. M. Stern. London: George Allen and Unwin, 1967-1971.
(مطالعات اسلامی)
27. J. C. Archer, Mystical Elements in Mohammed, New Haven, 1924.
(عناصر عرفانی در [حضرت] محمد[ص])
28. J. Spencer Trimingham, Christianity among the Arabs in Pre-Islamic Times, London: Longman, 1979.
(مسیحیت در میان اعرابِ پیش از اسلام)
ص:713
29. James Kritzeck, Peter the Venerable and Islam, Princeton, 1964.
(پیتر محترم (مقدس) و اسلام)
30. John Bagot Glubb, The Empire of the Arabs, London 1963.
(امپراطوری اعراب)
31. John Wansbrough, The Sectarian Milieu: Content and Composition of Islamic Salvation History, Oxford: Oxford University Press, 1978.
(محیط فرقهای: محتوا و ترکیب تاریخ نجات اسلامی)
32. Joseph Schacht, The Origins Of Muhammadan Jurisprudence, Oxford: Clarendom Press, 1950.
(مبانی فقه اسلامی)
33. M. Cook, Early Muslim Dogma: A Source-Critical Study, Cambridge, 1981.
(اصول اعتقادی مسلمانان صدر اسلام: مطالعهی نقد- منبع)
34. Maxime Rodinson, Mahomet, Paris, 1961; trans. Anne Carter, London, 1971.
([حضرت] محمد[ص])
35. Maxime Rodinson, Muhammad, Allen Lane the Penguin Press, 1971.
([حضرت] محمد[ص])
36. Michael Cook, Muhammad, Oxford: Oxford University Press, 1983.
([حضرت] محمد[ص])
37. Michael Lecker, Muslims, Jews and Pagans: Studies on Early Islamic Medina, Leiden: E. J. Brill, 1995.
(مسلمانان، یهودیان و کفار: مطالعاتی دربارهی شهر مدینه در صدر اسلام)
38. Muhammad Mohar Ali, Sirat Al-Nabi and the Orientalists, 1st ed., Madinah: Center for the Service of Sunnah and Sirah, 1997 CE/1417 AH.
(سیرة النبی و مستشرقان)
39. Muhammad Mustafa Azami, On Schacht`t Origins of Muhammadan Jurisprudence, Riyadh: King Saud University, 1985.
(در باب مبانی فقه اسلامی شاخت)
40. Muhammad Mustafa Azami, Studies in Early Hadith Literature: With a Critical Edition of Some Early Texts, 3rd ed., Indianapolis: Amenrican Trust Publication, 1992.
(مطالعاتی در آثار حدیثی صدر اسلام: با نسخهی انتقادی برخی متون اولیه)
ص:714
41. Nabia Abbott, Aishah the Beloved of Mohammed, Chicago: University of Chicago Press, 1942.
(عایشه محبوب [حضرت] محمد[ص])
42. Nabia Abbott, Studies in Arabic Literary Papyri, I: Historical Texts, Chicago: University of Chicago Press, 1957; II: Qur`anic Commentary and Tradition, Chicago: University of Chicago Press, 1967.
(مطالعاتی در متون ادبی عربی: 1) متون تاریخی، 2) تفسیر قرآن و حدیث)
43. Norman Daniel, Islam and the West: The Making of an Image, Oxford: Oneworld, 1993.
(اسلام و غرب: ساخت یک تصویر)
44. Norman Daniel, Islam, Europe, and Empire, Edinburg: Edinburg University Press, 1966.
(اسلام، اروپا و امپراطوری)
45. P. Crone, Slaves on Horses: The Evolution of the Islamic Polity, Cambridge: Cambridge University Press, 1980.
(بردگان روی اسبها: سیر تکاملی حکومت اسلامی)
46. P. Crone, Meccan Trade and the Rise of Islam, Princeton, NJ, 1987.
(تجارت مکه و ظهور اسلام)
47. Patricia Crone Michael Cook, Hagarism: The Making of Islamic World, Cambridge: Cambridge University Press, 1977.
(هاجریسم: ساخت جهان اسلام)
48. R. C. Martin (ed.), Approaches to Islam in Religious Studies, Tucson, 1985.
(رویکردهای اسلام به مطالعات دینی)
49. R. G. Hoyland, Seeing Islam as Other Saw It: A Survey and Evaluation of Christian, Jewish, and Zoroastrian Writings on Early Islam, Princeton, NJ, 1997.
(اسلام را آنگونه ببینید که دیگران دیدند: بررسی و ارزیابی نوشتههای مسیحی، یهودی و زرتشتی دربارهی صدر اسلام)
50. Richard Bell, The Origin of Islam in its Christian Environment, London, 1926.
(مبدأ اسلام در محیط مسیحی آن)
51. R. V. C. Bodley, The Messenger; the Life of Mohammed, Garden City, New York, Doubleday Company, 1946.
ص:715
(پیامبر؛ زندگانی [حضرت] محمد[ص])
52. Salwa Mursi at-Tahir, Bidayat al-kitabat at-tarihiyya `inda l-`Arab: Awwal sira fi l-Islam, `Urwa b. az-Zubair b. al-`Awwam, Beirut, 1995.
(بدایة الکتابة التاریخیة عند العرب: اوّل سیرة فی الاسلام، عروة بن الزبیر بن العوّام)
53. Seyyed Hossein Nasr, Ideals and Realities of Islam, London: George Allen and Unwin, 1966.
(آرمانها و حقایقِ اسلام)
54. Sir Hamilton Gibb, Mohammedanism, London, 1949.
(محمدیسم (اسلام))
55. Sir Thomas Walker Arnold, The Preaching of Islam, 2nd ed., London, 1913.
(موعظهی اسلام)
56. Sir William Muir, The Life of Mahomet, 4vols., London, 1858-1861. Rev. ed. Edinburgh: John Grant, 1912, 1932.
(حیات [حضرت] محمد[ص])
57. Sir William Muir, The Mohammedan Controversy, Edinburgh: Clark, 1897.
(مباحثهی اسلامی)
58. Tor Andrae, Mohammed, the Man and his Faith, trans. Theophil Menzel, London, 1936.
([حضرت] محمد[ص]، انسان و باورش)
59. Uri Rubin (ed.), The Life of Muhammad, Hampshire: Ashgate Publishing Limited, 1998.
(حیات [حضرت] محمد[ص])
60. Uri Rubin, The Eye of the Beholder: The Life of Muhammad as Viewed by the Early Muslims: A Textual Analysis, ed. Princeton, NJ: The Darwin Press, 1995.
(چشم ناظر: زندگانی [حضرت] محمد[ص] از نگاه مسلمانان صدر اسلام: تحلیلی متنی)
61. W. Montgomery Watt, The Influence of Islam on Medieval Europe, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1972.
(تأثیر اسلام بر اروپای قرون وسطی)
62. W. Montgomery Watt, Islam and Christianity Today: A Contribution to Dialogue, London: Routledge, 1983.
(اسلام و مسیحیت امروز: مشارکت در گفتگو)
ص:716
63. W. Montgomery Watt, Islam and the Integration of Society, London: Routledge Kegan Paul, 1961.
(اسلام و یکپارچگی جامعه)
64. W. Montgomery Watt, Islamic Fundamentalism and Modernity, London New York: Routledge, 1988.
(بنیادگرایی اسلامی و مدرنیته)
65. W. Montgomery Watt, Islamic Political Thought, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1968.
(تفکر سیاسی اسلام)
66. W. Montgomery Watt, Muhammad at Mecca, Oxford: Clarendon Press, 1953.
([حضرت] محمد[ص] در مکه)
67. W. Montgomery Watt, Muhammad at Medina, Oxford: Clarendon Press, 1956.
([حضرت] محمد[ص] در مدینه)
68. W. Montgomery Watt, Muhammad, Prophet and Statesman, Oxford: Oxford University Press, 1961.
([حضرت] محمد[ص]، پیامبر و سیاستمدار)
69. W. Montgomery Watt, Muhammad's Mecca: History in the Qur'an, Edinburgh: Edinburgh University Press, 1988.
(مکهی [حضرت] محمد[ص]: تاریخ در قرآن)
70. W. Montgomery Watt, The Encyclopedia of Islam, Leiden: Brill, 1986-2000.
(دایرة المعارف اسلام)
B) Articles
1. A. A. Duri, "Al-Zuhri: A Study on the Beginnings of History Writing in Islam", BSOAS, xix (1957).
(الزهری: مطالعهای بر اوایل تاریخنگاری در اسلام)
2. "Arabia", in The Encyclopaedia of Islam, 1st edition, Leiden: E. J. Brill, 1913-1942.
(عربیه)
ص:717
3. Arthur Jeffery, "Was Muhammad a Prophet from his Infancy?", The Muslim World 20 (1930), 226-34.
(آیا [حضرت] محمد[ص] از کودکیاش یک پیامبر بود؟)
4. F. E. Peters, "The Quest for Historical Muhammad", International Journal of Middle East Studies 23 (1991), 291-315; repr. in Ibn Warraq (2000: 444-75).
(کاوشی در [شخصیت] تاریخی [حضرت] محمد[ص])
5. Frank H. Foster, "An Autobiography of Mohammed", The Moslem World, xxvi ( 1936).
(حدیث نفس یا سرگذشتی از خودِ [حضرت] محمد[ص])
6. Frants Buhl, "Muhammad", in The Encyclopaedia of Islam, 1st edition, Leiden: E. J. Brill, 1913-1942.
([حضرت] محمد[ص])
7. G. Schoeler, "Character and authenticity of the Muslim tradition on the life of Muhammad", Arabica 48 (2002), 360-6.
(شخصیت و اعتبارِ سنت اسلامی دربارهی زندگی [حضرت] محمد[ص])
8. Gunther, "Maqatil-literature in medieval Islam", Journal of Arabic Literature 25 (1994), 192-212.
(آثار مقاتل در اسلام قرون وسطی)
9. J. Fueck, "The Originality of the Arabian Prophet", in Merlin L. Swartz (ed. and trans.), studies on Islam (Oxford, 1981): 86-98.
(اصالت پیامبر عربی)
10. J. Koren and Y. D. Nevo, "The Origins of the Muslim Descriptions of the Jahili Meccan Sanctuary", INES, 1990.
(اصول و مبانی تعاریف اسلامی از حرم مکهی جاهلی)
11. J. M. B. Jones, "The Chronology of the Maghazi- a Textual Survey", Bulletin of the School of Oriental and African Studies 19 (1957), 245-80.
(تاریخگذاری مغازی- یک تحقیق متنی)
12. J. M. B. Jones, "The Maghazi Literature", in A. F. L. Beeston et al., eds., Arabic Literature to the End of the Umayyad Period (Cambridge, 1983): 344-51.
(کتابهای مغازی)
13. Joseph Schacht, "A Revaluation of Islamic Tradition", Journal of the Royal Asiatic Society 49 (1949), 143-154.
(ارزیابی مجددی از سنت اسلامی)
ص:718
14. Joseph Schacht, "On Musa b. Uqba`s Kitab al-Maghazi", Acta Orientalia 21 (1953), 288-300.
(در باب کتاب المغازی موسی بن عقبه)
15. M. Lecker, "Hudhayfa b. al-Yaman and `Ammar b. Yasir, Jewish converts to Islam", Quaderni di Studi Arabi, 11 (1993), 149-62; repr. in Lecker (1998) as article V.
(حذیفة بن الیمان و عمار بن یاسر، یهودیانی که به اسلام گرویدهاند)
16. M. Lecker, "The Death of the Prophet Muhammad`s Father: Did Waqidi Invent Some of the Evidence", ZDMG 145 (1995), 9-27.
(رحلت پدر پیامبر [حضرت] محمد[ص]: آیا واقدی برخی از اسناد و مدارک را جعل کرده است)
17. Michael Lecker, "Waqidi`s Account on the Status of the Jews of Medina", in Lecker, Jews and Arabs in pre-and early Islamic Arabia, Aldershot 1998.
(گزارش واقدی دربارهی موقعیت یهودیان مدینه)
18. P. Crone, "Serjeant and Meccan trade", Arabica 39 (1992), 216-40.
(سرجینت و کتاب «تجارت مکه»)
19. R. Serjeant, "[Review of] Wansbrough, Quranic Studies", J. Royal As. Soc., 1978.
([بررسی] وانسبرو، مطالعات قرآنی)
20. Robert Bertram Serjeant, "The Constitution of Medina", IQ, 8 (1964).
(قانون اساسی مدینه)
21. Robert Bertram Serjeant, "The Sunna, Jamiah, Pacts with the Yathrib Jews and the Tahrim of Yathrib, Analysis and Translation of the Documents Comprised in the So-called Constitution of Medina", BSOAS, 41 (1979).
(سنت، جامعه، توافقنامهها با یهودیان یثرب و تحریم یثرب، تحلیل و ترجمهی اسناد و مدارک موجود در قانون اساسی معروفِ مدینه)
22. Sidney H. Griffith, "The Prophet Muhammad: his Scripture and his Message according to the Christian Apologies in Arabic and Syriac from the First Abbasid Century", in Fahd (ed.), La vie du Prophete Mahomet, 99-146.
(پیامبر [حضرت] محمد[ص]: پیام و کتاب مقدس وی بر طبق پوزشهای مسیحیت به زبان سریانی و عربی از اوایل دورهی عباسی)
23. Thomas Carlyle, On Heroes, Hero-worship, and the Heroic in History, various editions, Lecture II, "The Hero as Prophet: Mahomet: Islam" (8 may 1840).
(دربارهی قهرمانان، قهرمانپرستی، قهرمانی در تاریخ؛ "قهرمان به عنوان پیامبر: [حضرت] محمد[ص]: اسلام")
24. Uri Rubin, "Introduction: The Prophet Muhammad and the Islamic Sources".
(مقدمه: پیامبر [حضرت] محمد[ص] و منابع اسلامی)
ص:719
25. Uri Rubin, "Meccan Trade and Quranic exegesis (Quran 2: 198)", BSOAS, 53 (1990).
(تجارت مکه و تفسیر قرآن (آیهی 198 سورهی بقره)
26. Uri Rubin, "The 'Constitution of Medina': Some Notes", Studia Islamica, 62 (1985).
(قانون اساسی مدینه: برخی یادداشتها)
27. W. Montgomery Watt, "Belief in a High God in Pre-Islamic Mecca", Journal of Semetic studies 16 (1971), 35-40.
(اعتقاد به خدای بزرگ در مکهی پیش از اسلام)
28. W. Montgomery Watt, "Hanif", in The Encyclopaedia of Islam, 2nd edition, Leiden: E.J. Brill, 1961.
(حنیف)
29. W. Montgomery Watt, "The Condemnation of the Jews of Banu Qurayzah", Muslim World xlii (1952), 161-171.
(محکومیت یهودیان بنیقریظه)
30. W. Montgomery Watt, "The Dating of the Quran; a Review of Richard Bell`s Theories", Journal of the Royal Asiatic Society (London, 1957): 46-56.
(تاریخگذاری قرآن؛ بررسی نظریات ریچارد بل)
31. W. Montgomery Watt, "The early development of the Muslim attitude to the Bible", Transactions of the Glasgow University Oriental Society, xvi (1957): 50-62.
(پیدایش اولیهی نگرشِ مسلمانان به کتاب مقدس)
32. W. Montgomery Watt, "The Materials used by Ibn Ishaq" in Arabic, Persian and Turkish Historiography, London, 1962.
(مطالبی که توسط ابن اسحاق به کار گرفته شده)
33. W. Montgomery Watt, "The Reliability of Ibn Ishaq`s Sources", La Vie du Prophete Mahomet, Colloque de Strasbourg (octobre 1980), Paris, 1983, 31-43.
(قابلیت اعتماد به منابع ابن اسحاق)
34. Walid `Arafat, "Early Critics of the Authenticity of the Poetry of the Sira", Bulletin of the School of Oriental and African Studies 21 (1985), 453-63.
(نخستین منتقدان اصالتِ شعر سیره)
35. Y. D. Nevo and J. Koren, "Methodological approaches to Islamic studies", Der Islam 68 (1991), 87-107.
(رویکردهای روششناختی به مطالعات اسلامی)