تربیت از دیدگاه قرآن

مشخصات کتاب

سرشناسه:خزعلی، ابوالقاسم، - 1304

عنوان و نام پدیدآور:تربیت از دیدگاه قرآن/ [ابوالقاسم خزعلی]. به ضمیمه تحلیلی بر نظم نوین جهانی/ [محمدجواد لاریجانی]

مشخصات نشر:مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1374.

مشخصات ظاهری:ص 179

فروست:(بحثهای اخلاقی سیاسی هفته 4)

شابک:بها:2000ریال ؛ بها:2000ریال

وضعیت فهرست نویسی:فهرستنویسی قبلی

یادداشت:عنوان عطف: تهذیب نفس از دیدگاه قرآن.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان عطف:تهذیب نفس از دیدگاه قرآن.

عنوان دیگر:تهذیب نفس از دیدگاه قرآن

عنوان دیگر:تحلیلی بر نظم نوین جهانی

موضوع:اسلام و آموزش و پرورش -- مقاله ها و خطابه ها

موضوع:نظم نوین جهانی -- نقد و تفسیر

موضوع:انسان (اسلام) -- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده:لاریجانی، محمدجواد، 1329 - . تحلیلی بر نظم نوین جهانی

شناسه افزوده:دانشگاه علوم اسلامی رضوی

رده بندی کنگره:BP/خ 4ت 4

رده بندی دیویی:297/4837

شماره کتابشناسی ملی:م 77-1

ص: 1

اشاره

مجموعه سخنرانیهایی از آیة الله خزعلی و دکتر محمدجواد لاریجانی

ناشر: انتشارات دانشگاه علوم اسلامی رضوی مشهد

تیراژ :2000نسخه

تاریخ چاپ:1374

نوبت چاپ:اول

حروفچین و صفحه آرا: ساسان بهرامی

چاپ و امور فنی: چاپخانه روزنامه قدس

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

آنچه پیش روی دارید مجموعه ای است ازسخنرانیهای حضرت آیت الله خزعلی از اعضای محترم فقهای شورای نگهبان قانون اساسی که تحت عنوان «تربیت از دیدگاه قرآن» در سالهای 1371 و 1372 در جمع اساتید، دانشجویان وطلاب حوزه و دانشگاه و در محل سالن اجتماعات دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است.

به دلیل جایگاه مسائل سیاسی، بویژه مسائل مربوط به توسعه طلبی آمریکا در منطقه و جهان در این شماره ازسخنرانی جناب آقای دکترمحمدجوادلاریجانی نماینده محترم مجلس شورای اسلامی و مشاور شورای عالی امنیت ملی استفاده شده است تا پیوند مسائل اخلاقی و سیاسی حفظ شود .

لازم به یادآوری است در تنظیم این مجموعه بی آن که در اصل مطلب دخل و تصرفی انجام گیرد برخی عبارتها اصلاح گردیده ،برای مطلب عنوان وسرفصل گذاشته شده و منابع مورد استفاده مشخص ومتن بر اساس آنها تصحیح شده است.

امید است این مجموعه از نظر پرداختن به مسائل تربیتی وسیاسی برای تمام اقشار مفید و آموزنده باشد.

والسلام

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

گفتار اول: تربیت از دیدگاه قرآن

اشاره

گفتار اول: تربیت از دیدگاه قرآن(1)

«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا»(2) (اسراء/9)

خدا را سپاسگزاریم که نعمت انقلاب را به ما ارزانی داشت، درپرتو این نعمت بزرگ دین ما را از زیر آوارهابه در آورد، و از دست استکبار جهانی و زیرنظر آنها بودن آزاد گردانید. در نتیجه خودمان آزادشدیم، حیثیتمان آزاد شد و مردم ما، مردم عزیز برومندی شدند، و بعد از دوران سلطه جباران، فقیه مجاهد وعالیقدر ومتوکل به خدا، بسیار ژرف نگروعمیق در امور ایمانی ، به جای ظالم نشست و پرتوی از معنویت بر روی مردم افشاند. گرچه دیری نپایید و از فیض حضور آن بزرگوار محروم شدیم، ولی باز -بحمدالله - خداوند عنایت کرد و فردی دست آموز آن بزرگ مرد، در امور دینی وسیاسی را بر مردم گماشت تا آرامش مردم حفظ شود و خوابهای پریشان

ص: 7


1- این سخنرانی در تاریخ 71/2/10 در دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است.
2- این قرآن به آنچه راست تر است هدایت می کند، و مؤمنانی را که کارهای شایسته به جای آورند مژده می دهد که پاداشی بزرگ برای آنان خواهد بود .

غربیها در هم بریزد.

باز خدا را شکر که ملت زبده و زنده ای داریم، در صحنه اخیر عظمت خود را نشان داد مردم ما آگاهی و بیداری خود را با فشارهای اقتصادی که داشتند بهتر از دورانهای گذشته نشان دادند، و آن گونه اطلاع داریم و مشاهده می کنیم، مردم دقیق، نکته جو،ریزبین و دوستدار انقلاب هستند .

در پرتو این نعمتها، این دانشگاه و دیگر دانشگاههایی که مولود انقلاب و متولد این حرکت مبارک اند، مردمی را، دانشجویانی را، علاقه مندانی را در خود جا داده و آن طورکه هم در تهران و هم در این جا و در دیگر نقاط حس می کنم عطش عجیبی در دانشجویان هست.

در دانشکده الهیات تهران که آنجا بحثی دارم،مشاهده می کنم. در دانشگاه امام صادق علیه السلام می بینیم. در اینجا هم جلساتی که در محضرتان بودم این عطش رااحساس می کنم که همگی به دنبال مسائل اسلامی اند، ودوست دارند ارزشهای خفته خود را بیدار کنند. این جلسات هم در روزهای پنج شنبه بدین منظور تشکیل می شود .آغاز سخن است، نباید فعلا سخن را زیاد به درازا کشاند.

ان شاء الله در خلال صحبت روشن خواهد شد این جلسات که به عنوان تذکر وبه عنوان تزکیه منعقد می شود، سهم بسیار فراوانی در ساختن شخصیت ما دارد. مامی توانیم مانند دانشگاههای جهان جلو برویم و قوانین طبیعی را تسخیر کنیم و البته ما دراین زمینه همیشه برنده بوده ایم و الان هم می توانیم برنده باشیم، ولی نه مثل گذشته هاقوانین جهان را تسخیر کنیم، بعد بدهیم بدست بوش وامثال بوش. این دانشگاه وامثال این دانشگاه وضع شده تا بوش را ناامید کند، صدامها را نابود کند. نمی گویم همه ما را چون امام (رضوان الله تعالی علیه) بسازد، اما نزدیک به افق امام بسازد. بنابر این، این هدف بسیار مهم است.

ص: 8

انسان ساختن ، نه ابزار ساختن

شما هر چه ابزار بسازید و به دست یک آدم مستکبر، به دست یک عقل پریشان وخردباخته بدهید، دمار از روزگار بشر در می آورد. اما اگر یک انسان بسازید ولو درگوشه خمین، یک ملت 50 میلیونی را عظمت می بخشد و ملتهای خفته الجزائر ومصرودیگر جاها را هم بیدار می کند. این است که امروز آمریکا دیگر ترسش از شوروی نیست؛ شوروی مرد؛ترسش ازبنیادگراهاست. الجزایر را می کوبند و می گویند :

آزادی کوبیده شده . می خواهند بنیادگرایی سر بر ندارد. می ترسند در کشورهای آزاد شده شوروی باز حکومتی مثل ایران ساخته شود. الآن در آذربایجان دخالت می کنند که نکنددر آنجا، ایران دیگری سر بردارد.

این نعمتی است که شما عزیزان دانشجو دنبال این نعمت هستید، علم هم مهم است ولی این بسیار مهمتر است .

ارزش تزکیه

«إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ». این اصل کلی به اجمال در سوره اسراء آمده ، اما تفصیل آن را قرآن مجید در چهار آیه ذیل آورده است:

1- بقره / 129،

2-بقره/ 151؛

3- آل عمران/ 164؛

4- جمعه/ 2.

من آیه 164 سوره آل عمران را می آورم: «َلقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» ؛ خدا منت نهاد و انعام کرد برمؤمنین، هنگامی که مردی از جنس خودشان- بشر را برایشان برانگیخت که آیات قرآن را بر آنها تلاوت می کند، آنها را تزکیه می کند، نمو می دهد، پاک می کند، و بعد کتاب

ص: 9

وحکمت را تعلیم می دهد، حال آن که ایشان قطعا در ضلالت آشکاری بودند، ولی اینهارا به اوج می رساند.

در آیه دوم سوره جمعه و آیه 151 سوره هم همین گونه است ؛ «یزکیهم» مقدم است .

«یُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ ». به آنها کتاب و حکمت را تعلیم می دهد،اما اول «یزکیهم» ، آنان را تزکیه می کند.

آری، در آیه 2 سوره جمعه، در آیه 164 آل عمران ودر آیه 151 سوره بقره «یزکیهم»مقدم است. تنها در آیه 129 بقره «یعلمهم» مقدم است و «یزکیهم» مؤخر، که این جاقول حضرت ابراهیم است و «یزکیهم» تأخیر افتاده است. اما در آن جا از قول خودخداوند است و «یزکیهم» مقدم می باشد.

بنابر این، اول باید روح را ساخت و بعد فرآورده های علمی را به دامنش ریخت.باری، این جمله «یزکیهم» (به معنای نمو دادن و پاک کردن) بر علم مقدم است.

آری، تمیز کردن یک ظرف، مقدم برریختن چیزی است در آن ظرف . اگر ظرف آلوده بود هر چه را در آن بریزند آلوده می شود. از این رو اول ظرف را تمیز می کنند، بعد چیزی را داخل آن می ریزند. ابتدا باید گفت : «لااله»، بعد گفت :«الاالله».باید گفت:«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». این بیست و دومین سوره نازل شده در مکه است، اما «قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ »که هیجدهمین سوره است را باید پیش از آن در نظر گرفت.

درست است که خداوند گفته است:«أَنِ اعْبُدُونِی»(یس/ 61)(1)، إما باید قبل از آن اظهار داشت که «أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » . بنابر این نخست«أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ» است و پس از آن نوبت به «أَنِ اعْبُدُونِی» می رسد.

بنابر این، مشاهده می شود که شیوه و دأب قرآن بر این است که اول تزکیه و بعد علم را مطرح کند.

ص: 10


1- شیطان را نپرستید که او برای شما دشمن آشکاری است. فقط مرا بپرستید.

بدبختی جهان نیز در این است که به تزکیه نپرداخته است. در جهان امروز علم دارن اما اگر بپرسیم علم را برای چه می خواهی؟پایین دستها خواهندگفت:برای لذت وثروت و قدرت،و بالاترها خواهندگفت: «علم را برای علم» ،در صورتی که هر کدام از اینها که باشد «بت» است .

برخلاف این اندیشه های بشری، در قرآن علم برای شناخت خدا، برای شناخت ارزشها، و عبادت نیز برای خدا، و دریک کلمه،زندگی و مرگ برای خداست :«ِانَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (انعام/ 162)'(1)برای کمال مطلق، برای عزت مطلق، برای جلال مطلق، برای جمال مطلق، عبادت من، نسک من و دیگر مطالب عبادی من، حیات من و ممات من و نفس کشیدن من برای خدا. این علومقام تربیتی اسلام است، و این جمله در قرآن است و در هیچ جا به بلندی «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »(بقره/156) دیده نشده است. در کلمات حکمت آمیز خیلی چیزها آمده است، ولی به این بلندی هنوز در جایی نیامده است: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »؛مابرای خداییم، مال خداییم ورجوع ما به سوی خداست .

بدبختی جهان را در خاموش کردن پرتو این جمله بدانید، و از طرفی علو مردم و علوعلم و ارزشها را نیز در پرتو این جمله .

ارزش ومنزلت انسان

چطور شد اسلام طلوع کرد، و دوابر قدرت را از اوج عظمت به زیر افکند و پس ازقرنها در دور دست زمان چطور شد قوم کوچک ایران حرکت کرد، و دو ابر قدرت درمقابلش ایستادند و هواداران خود را تحریک کردند، اما این مردم خداجو هشت سال در میدان جنگ ایستاد و تعجب دنیا را برانگیخت؟ صدام مقتدر و عراق تا دندان مسلح،

ص: 11


1- نماز من، عبادت من، زندگی و مرگ من، برای خداوند پروردگار جهانیان است.

100 ساعت چهار روز و چهارساعت) در کویت مقاومت کرد، اما ایران 10 سال سربلند برآمده ارزش بنیادگرایی از این جاست. این است نهاد تزکیه، یک مرد مزکی و مردم را به ترکیه واداشت و تزکیه از عباراتش جاری بود. الآن 21جلد صحیفه نور رانگاه کنید، یا به خدا تکیه دارد یا به ملت؛ خدا، اسلام، ملت. یک جا نمی گوید: من بودم ترکیه رفتم، من بودم پاریس رفتم، من بودم که اصلا در مقابل شکست ها آخ نگفتم؟ به جای اینها،می گوید: این ملت مستضعف، ولی النعمه های ما هستند و همه ما آنچه داریم از اسلام داریم، از عاشورا داریم. این است که اگر «یزکیهم» گل بکند، دنیاگلستان می شود، و اگر خاموش شود، دنیا، دنیای استکباری می شود. الجزایر راببینید، یک عده مردم خواستند بگویند ما خواسته و هدف داریم، و بر اساس خواستی که داریم می خواهیم حرکت کنیم، چه بر سرشان آوردند! با بی شرمی می گویند:ما می خواهیم اینها را محاکمه بکنیم. مثل این که من بخواهم بگویم امروز پنج شنبه است، بگویند: باید محاکمه شوی . چرا گفتی پنج شنبه است؟ باید محاکمه شوی . با وجود این اینها می گویند: آزادی . اما ما می گوییم . آزادی واقعی آن است که از تزکیه ریشه می گیرد.

بنابراین من از اولیای دانشگاه رضوی تشکر می کنم که جلسه ای را خاص این مقصود قرار دادند.

در برنامه اسلام این مطلب بر همه مطالب مقدم است. حال انسان است و تزکیه .انسان برای ساخته شدن است، و قرآن برای ساختن و تربیت انسان. قرآن می گوید: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ » . بعد هم می گوید: موجودی که مورد نظر من است، این انسان می باشد. من بنی آدم را گرامی شمرده ام و می خواهم او را بسازم.اینک درباره این انسان و برنامه ای که قرآن برای او دارد در بحث قابل توجه است،که بدان خواهیم پرداخت، و آن دو بحث عبارتند از :

ص: 12

الف) ارزش انسان از دیدگاه قرآن؛

ب ) برنامه قرآن برای تربیت انسان (تربیت قرآنی).

الف) ارزش انسان از دیدگاه قرآن : در اینجا یک دیدگاه می گوید: ارزش ما در یک نگاه کلی به اندازه بهره برداری از این جهان است و به این که بتوانیم قوا را تسخیر کنیم،بتوانیم طبیعت را زیر فرمان خود بگیریم، بتوانیم اسرار نهفته و رازهای نهان طبیعت راکشف کنیم، و بتوانیم بر جهان سلطه داشته باشیم ولو سلطة عادلانه .

اینک ما می پرسیم: آیا ارزش انسان همین است؟ ممکن است گفته شود : این خوببهایی است که انسان بتواند پنج قاره را در اختیار بگیرد و مهار کند، و زمام آن را به دستبگیرد و با عدل و قسط هم رفتار کند، در حالی که ما می گوییم : نه، این قیمت کلاس اول انسان است. دنیا برای انسان کلاس اول است. انسان جاودانه است. و زندگیش هم در آن عالم بی رنج است. زندگیی است که«لَا تَظْمَأُ فِیهَا وَلَاتَضْحَی » (طه/ 119)؛تشنگی و آفتاب زدگی و رنج نخواهی داشت. تو کسی هستی که«لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا» (ق/35). ابزار نباید کار کند، مشیت باید کار کند. تو برای آن زندگی آماده ای که «لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا»؛ در آن جا ، آنچه بخواهند برای آنان هست .

در جای دیگر درباره نعمت اخروی مؤمنان می فرماید: «یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا »(انسان / 6)اینک جای این سوال است که چرا این مفعول مطلق آمده است .

در تفسیر می گویند: شکافتن آن نهر نه به جانب آن قصر شکافتن خاصی است.نهبیل لازم دارد نه کلنگ و نه بولدوزر،بلکه به مجردخواستن فورجریان پیدامی کند علاوه بر این، جامهایی را که اینها در اختیار دارند به گونه ای است که قرآن در وصف آن می گوید:«قَدَّرُوهَا تَقْدِیرًا »(انسان / 16) به عنوان مثال، اگر من آن جا ثلث لیتر آب احتیاج دارم، ظرفی که اندازه اش ثلث لیتر است ساخته می شود. خواست و مشیت چنین است . پس مفعول مطلق در آیه مذکور هم به همین دلیل آمده است .

ص: 13

شما در دنیا هم می توانید تنها بامشیت و بدون اسباب قوانین را تسخیر کنید. امادیگران وضعشان به گونه ای است که بر فرض این که پنج قاره را هم تسخیر کنند،باابزار است. الآن این طرح زیر گذر مشهد چند وقت است که به آن مشغولند و خوب هم دارند کار می کنند، خداوند خیرشان بدهد. اما باز هم باید کار کنند تانتیجه ای به دست آید. اما آن جا تنها یک اراده، فقط یک اراده لازم است تا همه چیز به صوررت کامل ساخته شود.این است که می گوید: «هُمْ مَایَشَاءُونَ فِیهَا».یک جمله دیگر نیز درادامه همین آیه دارد که عبارت است از : «وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ» (ق/ 35) در این جمله خیلی بایدفکر کرد. مفسر متدبر علامه طباطبایی این عبارت را در سوره انسان تفسیر می کند.می گوید: «َولَدَیْنَا مَزِید» وقتی است که من هرچه را اراده کنم انجام می شود .اصلا ابزار لازم ندارد. معنای دیگر «مزید» این است که هر قصری بخواهم ساخته می شود و هر کاری بخواهم انجام می شود. در آیه 21 سوره انسان این را تفسیر می کند .

می گوید: «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ». خداوند خود نوشابه ای پاک کننده به اینهامی دهد، بی آن که واسطه «وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ» درکارباشد.همه خودخداست، و آن جاجایی است که دیگر اراده ما کار را پیش نمی برد؛ چرا که اراده ما در خدا اثر نمی کند تامن بخواهم خدا ساقی من بشود. این شدنی نیست . بنابر این، معنای مزید این است که خدا مستقیم خود نوشیدنی پاک کننده را به آنان می نوشاند. ارزش انسان از دیدگاه اسلامدر عالم نخستین آن است که خداوند به فرشتگان می فرماید: ««فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ »(حجر/ 30). فرشتگان همه ، حتی جبرئیل سجده کردند. این جایگاه انسان در این دنیاست و آن که گفتیم نیز جایگاه او در آن دنیاست. آن وقت اگر من بگویم پنج قاره را تسخیر کنم و با قسط و عدل هم حرکت کنم و به هیچ کس ظلم نشود آیا همین جایگاه و ارزش من خواهد بود؟ پاسخ این است که نه، این جایگاه کلاس اول من است. آن کسی که مرا خلق کرده به من فرموده :« لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ» . و در جای

ص: 14

دیگر بدان افزوده است که « وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»(ق/ 35). می بینیم که « َدَیْنَا مَزِیدٌ» را درسوره انسان تفسیر کرده و می گوید: «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» (انسان/21).

ارزش انسان از دیدگاه علی (علیه السلام)

اینک شایسته است از نهج البلاغه که صاحب آن اولین سخنگوی اسلام است ،بگوییم و ببینیم ایشان چه قیمتی برای ما قایل شده اند. کلمات قصار نهج البلاغه 472تاست. ابن ابی الحدید در پایان شرح نهج البلاغه هزار کلمه قصیره دیگر برای علی علیه السلام ذکر می کند. غیر از این 472 تا، هزار تاکلمه قصیره دیگر ایشان جمع آوری کرده که خیلی ارزشمند است. در کلمه قصیره 448 نهج البلاغه، علی (علیه السلام) با عبارت :

«الا حرّ یدع هذه اللماظه لاهلها» (آیا آزادمردی نیست که این غذای لای دندان مانده رادور بیندازد). دنیا را به لماظه تشبیه کرده است یک ذره غذا... یک ذره خیار یاگوشت ... که لای دندان مانده رالماظه گویند. « الا حر یدع هذه اللماظة لاهلها »آزاد مردی حاصل نمی شود، مگر آن که این ذره گوشت لای دندان را بیرون بیندازیم .

«انه لیس لأنفسکم ثمن إلا الجنة فلاتبیعوها الابها»(1)

آری، گوینده این سخن علی (علیه السلام) است، آن کسی که می گوید: از هرچیزی که تاقیامت واقع می شود. الا خبر خواهم داد ؛ از عده ای کمه حرکت می کنند ، گمراه یا هدایت می کنند، عددشان را، خوابگاههای ایشان را، مرکز پیاده شدنشان را، کوبیدن میخ اسب و ..ومرکبشان را خبر خواهم داد و نیز این که چه کسی از اینها کشته می شود و چه کسانی به مرگ طبیعی از دنیا می روند. این شخص دارد صحبت می کند .می فرماید: قیمت جانهای شما بهشت است، به کمتر نفروشید. در خلال خطبه 32می فرماید : « ولیس المتجر أن تری الدنیا لنفسک ثمنا ومما لک عندالله عوضا» ؛ بد

ص: 15


1- نهج البلاغه، حکمت 456؛ جانهای شما را بهایی جز بهشت نیست. آن را بجز آن نفروشید .

سوداگری و بدمعامله و بدتجارتی است که دنیا را قیمت خودت حساب کنی، حتی پنج قاره راو تمام کره زمین را . «ولبئس المتجر ان تری الدنیا لنفسک ثمنا و مما لک عندالله عوضا»، و آنچه خدا برای توذخیره کرده دنیا را با آن عوض کنی و آن را تبدیل کنی بهدنیا ؛ «وبئس المجر أن تری الدنیا لنفسک منا ومما لک عندالله عوضأ» این جمله اول من بود که انسان چه قیمتی دارد. به طور فشرده و با اشاره به موادی از کتاب و سنت، نهج البلاغه و آیات قرآن آن را توضیح دادم .

تربیت قرآنی

اما حالا ببینیم قرآنی که می خواهد روی این انسان کار بکند، چگونه می خواهد کارکند. آیا مانند حجاری است که الآن می خواهد روی یک سنگ، عکس خیلی زیبایی را برجسته به تصویر کشد، می خواهد قهرمانی را روی سنگ مرمری نقش ببندد، ولی بازوی قوی او را، سینه برجسته او را، کار قهرمانی او را بر سنگ نقش بکند؟ خوب،این کار رنج دارد ولی می شود. آیا قرآن این طور می خواهد کار کند یا نه، مسأله مانندیک موم نرم به دست انسان است؟

قرآن اول نرم می کند ، بعد که نرم کرد به هر شکل که خواست در می آورد . اگر این باشد خیلی آسانتر است. بلکه کاری چون کار خورشید انجام می دهد. آری قرآن کارش، کار خورشید است. این دانه، دانه گندم است، آن دانه، دانه جو، این درخت خرما، درخت خرما و آن درخت، درخت انار . خورشید بر همه آنها می تابد و آنچه را که درون آنهاست می پروراند و آشکار می سازد . به عبارت دیگر در جان اینها همه چیزهست، و در چنین وضعیتی خورشید می آید و آنچه را که در درون جان آنهاست آشکارمی کند، و دیگر هیچ مطلب جدیدی نمی خواهد. اگر شیوه قرآن این باشد، قرآن برای ماچنین کاری انجام می دهد، و امکانات را برای رشد ما فراهم می کند. به عبارت دیگر،

ص: 16

در حالی که در جان ما همه زمینه های تعالی نهفته و خلقت ما نیز برای رسیدن به چنین هدفی است، کاری که قرآن برای ما می کند، آن است که به این بذرهای نهفته و در مزرعه وجود انسان، آبی حیاتبخش جاری می سازد . این گونه است که قرآن حیات است ونور است. و به تعبیر گویا تر و کوتاهتر، قرآن ذکر است .

کتاب ذکر

ذکریعنی یادآوری؛ یعنی این که چیزی در ذهنم بود، آنرا فراموش کردم ویاد آورنده ای آنرا به یادم آورد؛ به عنوان مثال، شما الفیة ابن مالک را از برداشتید و آن رافراموش کرده بودید، بعد یکباره کسی یک بیت شعر می خواند و آن یک بیت چندتای دیگر را به یادتان می آورد. بدین ترتیب روشن می شود که یادآوری در جایی است که قبلامطلبی یاد گرفته شده باشد. اما کسی که الفیه را هیچ نخوانده است، اگر یک بیت برایش خوانده شود می گوید: من این را نمی فهمم، برایم توضیح بدهید. قرآن از خودش به ذکر ، تذکره، و ذکری تعبیر کرده است. می گوید: من آمده ام تا نعمتهای موجود در جان شما را به یاد بیاورم.

تصور کنید سنگ را که می خواهیم در آن نقشی ایجاد کنیم، موم را که می خواهیم به شکلی در آوریم، و تصور کنید که این درخت خرما را می خواهیم به بار بیاوریم. دیگرنمی خواهد خرما به شاخه هایش بیاویزیم. اگر رشدش بدهیم، خوشه های خرما آویزان می شود. قرآن بنایش بر این است که «من ذکرم». «وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ ذَلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیَاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکِیمِ»(1) حدود سی و چند مورداست که قرآن از خودش به ذکر یاد کرده است . «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ » ؛ آیه 104 سورۂ یوسف،آیه 87 سوره ص، آیه 27 سوره تکویر . «وَمَا » در سوره قلم. «إِنْ

ص: 17


1- سوگند به قرآن که صاحب ذکر است. آن را که آیات وذکر حکیم است بر تو می خوانیم.

هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ» در سوره یوسف، سوره ص، سوره تکویر . در سوره یس می آورد: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کَانَ حَیًّا» (یس/ 69 و 70).(1)این که زیاد آورده ام، همه نمونه هایی است خاکی از این که قرآن خودش را این گونه معرفی کرده است.

علاوه بر اینها در موارد فراوانی دیگری به تعبیر «ذکری» برای قرآن برخورد می کنیم واز آن جمله است: « لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ» (اعراف/ 2)(2) « وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ »(هود/ 120) «ومَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَی لِلْبَشَرِ»(مدثر/ 31)(3)درست است، که قرآن مایه یادآوری برای همه انسانهاست،اما تنها مؤمنین آن را به کار می گیرند و از آن سود می برند. به همین سبب در مواردی می فرماید: «لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ» (اعراف/2)،« وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَی لِلْمُؤْمِنِینَ » (هود/ 120).(4)افزون بر آنچه دیدیم، در مواردی دیگر شاهد توصیف از قرآن به عنوان «تذکره»هستیم، آن چنان که می فرماید :«وَإِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقِینَ»(حاقه / 48)(5)،««إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شَاءَ اتَّخَذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلًا»(انسان/29)(6)،«کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ »(مدثر/54) این تذکره است. بنابر این، قرآن آمده است تا درون مارا بشکافد و این چیزی بسیار ارزشمند است.

ص: 18


1- این نیست مگر ذکر و قرآنی روشنگر تا هرکه را زنده است هشدار دهد .
2- تا به وسیله آن هشدار دهی و مایه یادآوری برای مؤمنان باشد .
3- آن نیست جز ذکری برای بشر .
4- برای تو در این (آیات) حق واندرز و ذکری برای مؤمنان آمده است .
5- این مایه ذکر برای پرهیزگاران است .
6- این مایه یادآوری است. پس هر کس بخواهد راهی به سوی خداوند پیش خواهد گرفت .

دایه و مادر را در نظر بگیرید، دایه بچه را بغل می گیرد، می بوسد، می بوید. مادرهم در بغل می گیرد و می بوسد و می بوید . بچه در کجا رشد پیدا می کند؟ دربغل مادرمی گوید: من این جا نشأت گرفتم. در درون و جان من، در تار و پود و اعصاب من،درکمون روان من، محبت مادر خوابیده است. اصلا ضربان قلب مادر برایم چیزی استکه نمی توانم بیان بکنم، اما می دانم که ضربان قلب او مرا پرورش می دهد؛ یعنی من ازاو هستم. حالا آن ارزشهایی که در جان انسان هست، قرآن مانند مادر برای نوازش کردن آن آمده است. خالق ما، در درون جان ما ذخایری قرارداده است، و همان خالق این قرآن را فرستاده و فرموده است: ««ص وَالْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» (ص/1) شما را به یاد مطالب خودتان می اندازد. نه این که الآن بایستی ابزاری گرفت و شکلی برای شماترسیم کرد،بلکه باید زغال سنگها را برطرف کرد و الماس را در آورد. آری، در بین زغال الماس هست. زغال سنگها را باید برطرف کرد و الماس را در آورد. لابلای زغال سنگها الماس بوده است.

بعد در جای دیگر شیرین تر از اینها را گفته است: «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ »

(قمر/17)'(1)

اکنون باید از دانشگاههای جهان پرسید: آیا شما شیوه ای برای تربیت دارید؟ و آیامی توانید بگویید که می خواهیم درون جان را پالایش دهیم ؟ اگر چنین چیزهایی هست آثار و نشانه های آن کجاست؟

اکنون از سخنگوی بزرگ اسلام علی علیه السلام بشنوید که در اوایل نهج البلاغه چنین می فرماید: «فبعث فیهم رسله وواتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته ویذکروهم مسی نعمته ویحتجوا علیهم بالتبلیغ ویثیروا لهم دفائن العقول»؛(2)

ص: 19


1- قرآن رابری یاد آوری فرو فرستادیم، پس آیا کسی نیست یاد آور بشود؟.
2- نهج البلاغه، خطبه 1.

خداوند پیامبران را یکی پس از دیگری فرستاد تا مردم را وادار سازند تا پیمانی را که در خلقت خود با خدا بسته اند ادا کنند. در این جا سخن از پیمانی است که بسته اید، نه این که می خواهد قراردادی با شما بسته شود. شما که پیمان بسته اید باید به آن وفا کنید.

فطرت خدایی انسان

پیامبران غبار از چهره نعمتهایی که خداوند در جان مردم قرار داده و مردم آن نعمت هارا فراموش کرده اند می زدایند و بدین ترتیب این نعمتها خود را نشان می دهند. ایندر حالی است که انسان به نعمتها علاقه دارد. انسان ظالم هم به عدالت علاقه دارد. به طور مثال، اگر به صدام بگویند: ای رئیس جمهور عدل پرور محترم دادگستری چهره اش باز می شود. او می فهمد دروغ است؛ اما چهره اش باز می شود. اما اگر کسی به او بگوید: ظالم؛ کلت را می کشد و او را می کشد. می گوید: درست است، ولی نباید بگویید. چرا به من نسبت ظلم دادید؟ ببینید این فطرت است . ظلم بد است، ولودر ذهن صدام . عدل خوب است، ولو در ذهن او .

اگر کسی با ظلم آشنا شده، می گوید: بیخود به من نسبت عدل می دهید. من مثل تریاکی معتاد هستم. تریاک برایم بیاورید. می گوید: به ظلم مرا مدح کنید. در باطن می گوید: امام خوب است. وقتی آمریکا در کویت خواست بجنگد عکس امام راتصویرکرد، یعنی اول این، بعد من. ببینید می گوید: مرد این بود . این فطرت ماست. قابل خاموشی هم نیست.

گاهی بر اثر معصیت عوض می شود، که ان شاء الله در بحثهای بعد این مطلب را پی می گیریم. بنابر این، در تزکیه قرآن با ما چه می کند؟ راه خلقت، راه فطرت را در پیش می گیرد و این آسانترین راه و لذیذترین راه است. اگر انسان بیاید به بچه بگوید، مادرت را دوست داشته باش؛ خیلی طبیعی است. حالا بیایند به ما بگویند: خوبیها را دوست

ص: 20

داشته باشید. چرا؟ چون حال خود شماست. ««فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا »(شمس/8) حال خود شماست. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا »(روم/ 30)(1)چرا اصلاح را دوست داریدواز فسادبدتان می آید؟ میخواهم عملتان عمل صالح باشد.

از اهواز کسی نوشت : شیخ حسینعلی نخودکی از مردان عارف مشهد، که من به وسوسه مبتلا هستم و در اعتقاداتم شبهه ایجاد شده ، شما مرا دریابید . به پیر مرد آگاه و بابینش نوشت: روز پنج شنبه ساعت پنج عصر آن طرف رودخانه اهواز،برو درد تو درمان می شود. او که مدتها در این آتش می سوخت تا پنج شنبه منتظر ماند. پنجشنبه در همان ساعت رفت جایی که پیر مرد آگاه آدرس داده بود.

شعله های وسوسه شیطان دارد می سوزد. ساعت 3 و 4 و 5 می گذارد. وقتی موعدمقرر رسید، گاومیشی زائید و گوساله ای به دنیا آورد . این مرد دید که همان ابتدا مادرشروع به لیسیدن بچه کرد و بچه هم پستان مادر را طلبید و شروع به مکیدن کرد .جرقه ای در درون او جهید و گفت: چه کسی به این گوساله مکیدن را آموخته؟ و چه کسی به مادرش لیسیدن را؟ تمام شبهات رفع شد . این پیرمرد بیدار دل از مشهد نوشت :در فلان روزو فلان ساعت فطرت تو بیدار خواهد شد. بینش این مرد خدا را ببینید .از کجا می داند کی و کجا گاو میش می زاید و این امر در ذهن جوان جرقه ای می زند وتمام شبهات هباءا منشور می شود؟

مرد اهوازی با قلبی آرام برگشت. این وسوسه ها چه بود؟ این گوساله تازه به دنیاآمده چه دقیق پستان مادر را می مکد. این بدن آلوده به مواد لزج باید تنفس کند و مادر آن رامی لیسد. نمی فهمد چه می کند. کیست که این گونه مخلوق خودرا منظم قرار داده

ص: 21


1- پس به یکتا پرستی روی خود به جانب خداوند آر، این فطرت خداوندی است که بشر را برآن سرشته است.

است؟«سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَی فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَی»(اعلی/1-5)(1)قرآن تو بگو . تو برای ما بیاور . « سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَی». اجازه می دهید ولو خارج از برنامه ترکیه باشد این آیه را برای شما معنی کنم که مربوط به هدایت می شود.

«الَّذِی خَلَقَکَ»؛ اجزاء تورا خلق کرد. «فَسَوَّاکَ»؛ هر عضوی را در جایی که بایسته است نشاند. «فَعَدَلَکَ »؛ اجزاء تورا به اعتدال دعوت کرد. تو باید لقمه ای رابخوری . به دندان می گوید: خردش کن. به زبان می گوید: فک این طرف خسته می شود و آن را به طرف دیگر ببر . باید لقمه را به دست بگیرید. به دست می گوید :حرکت کن پا، انگشتان دست، کف، بازو و دندانها همه در خدمتند. ««الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ» ؛ تو را معتدل قرارداد.تمام دست و پا و اعضای بدن را در خدمت توقرار داد تاتو لقمه نانی به کف آری و به غفلت نخوری.قرآن ذکراست،یادآوری می کند برای این که به غفلت نخوری .

سخن امروز را جمع بندی می کنم، ان شاء الله درذهن عزیزان بماند.

چیزی که از شما تقاضا می کنم این است که وقت را خیلی رعایت کنید. وقت گرانبهاترین چیزی است که به ما داده شده است . خواب و بیداریتان رامنظم کنید . برای کارهایتان نظم قرار دهید. کنار رختخوابتان یک دفتر و قلم قرار دهید. گاهی یک مطلبی شب برایتان حل می شود. نگذارید آن را برای صبح بنویسید. حتی اگر با لباس آسایش هستید، یک جا که یک مطلب علمی به نظرتان می رسد فوری یادداشت کنید . برای یک دقیقه هم حساب قایل شوید. امروز دنیا دارد این کار را می کند . ژاپن عقب مانده

ص: 22


1- تسبیح گوی به نام خدای خویش که برتر است ، آنکه آفرید و راست کرد، آن که تقدیر کردوهدایت نمود. و آن که (از خاک) گیاه سر برآورد و آن را خشکیده و سیاه ساخت.

پیشرفت کرد؛ زیرا برای دقیقه حساب باز کرد. ان شاءا... دقائق عمر خود را در نظربگیرید و جلو بروید. الفیه از حفظ کردن، قرآن از حفظ کردن چیز مشکلی نیست.اگر دقایقتان منظم باشد خیلی کارها را می شود کرد.

مردی که با کتاب زیست

مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی 60 سال زحمت کشید و 50 هزار جلد کتابهای شیعه را به قلم آورد. 50 هزار کتاب شیعه را در سی و چند جلد به انجام رساند، اودر کتابخانه زندگی کرد و در کتابخانه هم دفن شد. در کتاب زندگی کرد، و در کتاب مرد .اثری که ایشان گذاشته، هیچ کس نگذاشته است. بعدهم علمای شیعه را از قرن 4 تاقرن 14 به رشته تحریر در آورد. اما تمام وقتش منظم بود. گاهی می گفت من یک کوزه

آب برای وضوی صبحم می برم داخل کتابخانه . می گفت : در را ببندید. یک لقمه نان می خورد و مشغول کار می شد. بعد که خسته می شد سیگار می کشید. گفتند : سیگارخوب نیست وقتی ضرر سیگار را ثابت کردند، با این که 50 سال سیگار می کشید، باهمت والایش سیگار را کنار گذاشت . می گفت: تا عادت به سراغم می آمد یک آبنبات در دهان می گذاشتم . لذا وقت را غنیمت بشمارید.

اما در جمع بندی، عرض می کنم که تزکیه بر دانش و دیگر ارزشها مقدم است. قرآن در برنامه های خودش برای پیامبر در 4 آیه تزکیه را تذکر داده، و در سه آیه آن که قولخداوند است تزکیه را مقدم داشته است. این ترکیه با خود قرآن شروع می شود قرآن درسی و چند مورد انسان را به عنوان موجودی بسیار با ارزش معرفی کرده است، به طوری که دنیا ثمن و بها برای انسان نیست، بلکه عمر جاودانه ، آن هم در زندگانی بی رنج وبی کمک ابزار، بهای اوست . این است قیمت انسان . فقط اراده می خواهد.

قرآن می خواهد برای این انسان، ساختن و پرداختن را شروع کند. آیا به نحو

ص: 23

حجاری، یا به شکل کار با موم، یا نه به شیوه تذکر به ارزشهای وجودی خود انسان درابعاد مختلف، در اعتقاد، در اخلاق حتی در اعمال؟ قرآن در تمام اینها فطرت انسان را به این معنا سوق می دهد که انسان «مذکر» لازم دارد ؛ « «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» من مدکر». این را هم که فرستادیم، «انما انت مذکر»؛ ای پیامبر، کار، کار من است. من در درون اینها ارزشها را ساختم . توفقط مذکری .

خدایا تو را شکر که قرآن را فرستادی و در سی و چند مورد اثر وجایگاه قرآن را درتربیت ما بیان کردی که ذکر است .

خدایا تو را شکر می کنیم که مارا آدم قرار دادی، گرچه آدم شدن کار مشکلی، و به تعبیر امام (ره) محال است، اما بالاخره زمینه اش را به ما دادی .

خدایا به آبروی پاکان و نیکان، همه ما را از پرتو الطاف امام رضا(علیه السلام) زاده پیامبر و علی

و زهرا -سلام الله علیهم اجمعین - برخودار فرما!

تزکیه، علم و حکمت والایی از برکات قرآن و اهل بیت به ما ارزانی فرما !

خدایا این گفته ها را فقط بر زبان گوینده و گوش شنونده منحصر به گفتن و شنیدن نفرما!

به حق علی بن موسی الرضا علیه السلام- در قلب ماو روح ما نافذ گردان!

ما را آن گونه که تو خود می خواهی قرار بده!

ما را خدمتگزار دین و اسلام و انقلاب قرار بده! خدایا طمع و حرص ولذت جویی را از ما بر طرف فرما!

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص: 24

گفتار دوم: ارزش وجایگاه انسان وشیوه تربیت ازدیدگاه اسلام

اشاره

گفتار دوم :ارزش وجایگاه انسان وشیوه تربیت ازدیدگاه اسلام(1)

تربیت انبیاء الهی

««إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(تکویر27-29)(2)

در جلسه گذشته گفته شد، انسان از نظر تربیت پذیری نه چون سنگ است تا بسختی نقوشی بر آن ترسیم شود، و نه چون موم که هر نقشی را بسادگی بپذیرد. او اجمالا چنین نیست که نقشی از خارج بر او تحمیل گردد، خواه در پذیرش آن مقاوم باشد یا ملایم،بلکه این نقوش در جان انسان وجود دارد، و همین نقوش موجود در جان بشر است که با

تربیت انبیای الهی نمایان می شود. به عبارتی دیگر، انسان نه سنگ است و مقاوم، و نه موم است و ملایم، بلکه آنچه در درون خود دارد به برکت تربیت پیامبران بیرون

ص: 25


1- ا- این سخنرانی در تاریخ 71/3/14 دردانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است .
2- ین نیست جز ذکری برای جهانیان برای هر کس از شما که بخواهد استقامت در پیش گیرد (یابایستد و نخواهید چیزی را مگر آن که خداوند پروردگار جهانیان بخواهد.

می ریزد. و همین مفهوم انسان است، آن جا که می فرماید: « فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم/ 30) و ««فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(شمس/8) و ««وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ»(بلد/ 10).

پیامبر الگوی تربیتی

برای روشن شدن مسأله به مثالی ساده توجه کنیم ؛ دفترهای تمرین خط وسرمشقهایی وجود دارد که سطری در بالای صفحه نوشته شده، و از دانش آموز خواست شده است، تا سایر سطرها را با تقلید از این سرمشق پر کند. اگر اندکی به این صفحه دقت شود خواهیم دید، در سطری که ظاهرا و در نگاه اول نوشته وجود ندارد، همان سرمشق به صورتی کمرنگ نوشته شده، به گونه ای که با دقت می توان آن را تشخیص داد. و بدین ترتیب لازم نیست دانش آموز رنج نوشتن کلمات را به خود بدهد، بلکه تنها

کافی است آنچه را به صوتی کمرنگ نوشته شده است، پررنگ کند. در وجود انسان نیزچنین چیزی وجود دارد یعنی برای انسان سرمشقی آمده و کم رنگ شده همان سرمشق درنهاد انسان نیز به ودیعت گذاشته شده است، آن سان که قرآن کریم می فرماید: ««لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (احزاب/21)؛ یعنی رسول خدا برای شما یک سرمشق و یک اسوه است، و علاوه بر این شما در نهاد و در جان خویش نیز آنچه را لازم است دارید، وتنها به یک معلم نیازمندید، معلمی که تنها یک«یادآور» است.

در جلسه قبل گفتیم که در قرآن کریم 76 بار لفظ «ذکر» 23 بار واژه «ذکری» و 9 مرتبه کلمه «تذکره» آمده، و در مجموع الفاظی که از ماده ذکر مشتق شده، در قالب سه صیغه ذکر ، ذکری و تذکره 108 بار تکرار شده ، و این بدان معنی است که آنچه از زبان وحی واز پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به شما گفته می شود احیای همان چیزهایی است که در درون جانتان

دارید. و باید آنها را آشکار کنید.

ص: 26

از میان 108 مورد پیش گفته، چهار مورد آن جای تأمل بیشتری دارد:

الف: سوره انبیاء ، آیه 10: «لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(1)

ب : سوره زخرف، آیه 44: «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ»(2)

ج : سورة المؤمنون، آیه 71: «وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنَاهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ»(3)

د: سوره تکویر، آیه 27 :«إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ»

نظر مفسران در مورد یاد خدا

اکثر مفسران بر این عقیده اند که مراد از واژه ذکر در آیات پیش گفته شرافت و آقایی وعزت و سربلندی مردم است، آنچنان که می فرماید: ««لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ»، یعنی ما کتابی برای شما نازل کردیم که عزت و شرافت و آقایی شما در آن است، یا می فرماید:«وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ »، یعنی این کتاب مایه شرافت و آقایی تو و قوم توست.

در این میان، بر خلاف دیگران علامه طباطبایی معتقد است شاید چنین تفسیری برای ذکر از سوی مفسران متأثر از ناسیونالیزم، و یا حداقل یک تفسیر ناسیونالیستی و همسو باقومیت عرب باشد، و این چیزی است که قرآن با آن مخالفت دارد. بنابراین از نظرعلامه مراد از ذکر در این موارد هم همان یاد خدا و یاد آور شدن صفات و اسماء حسنای الهی است.

ص: 27


1- ما به سوی شما کتابی فرو فرستادیم، که ذکر شما در آن است ، پس آیا تعقل نمی ورزید؟ .
2- این برای تو وقومت ذکر است، و مورد پرسش قرار خواهید گرفت.
3- اگر حق از خواسته های آنان پیروی می کرد آسمانها و زمین و هر چه در آنهاست گرفتار فسادمی شد. اما ما ذکر آنان را بدیشان دادیم، و آنان از ذکر خویش رویگردانند.

این نظر علامه است، اما من هرچه اندیشیدم درنیافتم در ذهن علامه چه چیزی وجودداشته که به محض مشاهده این که اگر«وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ » را به معنای «این شرفی برای تو و برای قوم توست» بدانیم چنین معنایی با ««إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ» سازگارنخواهد شد، حکم کرده است که چنین معنایی برای آیه درست نیست و بنابر این مراد ازذکر در آیه همان یاد خداست ونه شرافت وآقایی.

اکنون جای این سخن با علامه است که اگر ذکر رابه معنی یاد خدا بدانیم، در این صورت معنای آیه چنین خواهد شد که « این کتاب یاد خدایی برای تو و برای قوم توست و در چنین فرضی جای طرح این پرسش خواهد بود که چگونه می توانید این معنا را باکلمه قوم سازگاری دهید. به همین دلیل به نظر گوینده ذکر به همان معنی شرف است،اما شرفی در سایه توحیدو به وسیله خروج از عبودیت زر، زور، خان، خاقان، شاه، ستاره ، ماه ، خورشید و هر چیز دیگر ، ونیز توجه یافتن به وجود اصیل جهان هستی، وفقیر دانستن خود در مقابل او که این عین شرف ماست ؛ چه، از دست دادن شرافت به این است که من در پی سایه های موهوم بروم و دنبال نشانی روانه شوم ولی حقیقت را نبینم وبالاخره تصویر را در آیینه ببینم و به جای توجه به صاحب تصویر ، به آیینه روی بیاورم.

این خود باختگی است و کسانی که از خدا بریدند و به آیه ها و سایه ها و آینه ها و نشانه هاروی آوردند، ولی آنان که خدا را یافتند گفتند : «الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبداوکفی بی فخرا أن تکون لی ربا انت کما أحب فاجعلنی کما تحب»، «برای من همین عزت بس که بنده تو باشم » . بنابر این، از این دیدگاه که دیدگاه علی است، بنده خدا بودن عین عزت و شرافت است. علاوه عمده اشکال بر کلمه قوم است؛ اگر قوم را عرب بگیریم و رسالت را به آن منحصر کنیم، چه ذکر به معنای شرف باشد و چه به معنای یادخدا، معنای قومیت نامطبوع پدید می آید. باید آنجارا فکر کرد و به کمک آیات عمومی رسالت موضوع را گسترش داد، و تنها چیزی که برای قوم می ماند برای سابق بودن در

ص: 28

اجابت است که این را خود قرآن هم تصریح فرموده است ؛«وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ».

اینک شایسته است به یکی از دعاهای مذکور در مفاتیح الجنان که همیشه در اختیارشماست اما شاید کمتر بدان توجه کرده باشید نظری بیافکنیم. در دعایی که در وظایف شب جمعه ذکر شده و پس از مناجات شعبانیه دعایی با چنین مضامینی بلند ندیده ام چنین می خوانیم: « اللهم صل علی محمد وآل محمد وهب لی الغداة رضاک و اسکن قلبی خوفک و اقطعه عمن سواک حتی لا ارجو ولا اخاف الا ایاک. اللهم صل علی محمد وآله وهب لی ثبات الیقین و محض الاخلاص و شرف التوحید و دوام الاستقامه ومعدن الصبر والرضا بالقضاء والقدر». .

در این دعا شرف توحید و یگانه پرستی از خداوند خواسته شده و این مهم یک شرف خوانده شده است. بنابر این یگانه پرستی یک شرافت است و مراد از ذکر نیز در آیه«لَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ کِتَابًا فِیهِ ذِکْرُکُمْ» همان شرافتمندی در سایه توحیداست، توحیدی که درباره آن می فرماید: ««وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا»(اسراء/ 2)؛«ما به موسی کتاب دادیم و آن را مایه هدایت بنی اسرئیل قرار دادیم که جز مرا وکیل مگیرید»

یادشان بخیر کسانی که برای ما کتاب نوشتند و این جمله را در آغاز آن قرار دادند که اول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفویض الامر الیه» یعنی سرآغاز علم شناخت خداست و سر منزل نهایی آن از خود بی خود شدن وهمه کار را به خداوند واگذاشتن.

اینک به آیه 27 و 28 و 29 سوره تکویر باز می گردم آن جا که می فرماید: ««إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ »،«این قرآن چیزی جز یادآوری وذکر برای جهانیان نیست، برای کسانی از شما که بخواهند استقامت داشته باشند»

ص: 29

شرایط استقامت

در مورد این آیه دو تفسیر ممکن است : یکی تفسیر اکثر مفسرین که می گویند: مراداز «أَنْ یَسْتَقِیمَ» آن است که قرآن برای کسانی که در جستجوی راه راست باشند یکیادآور است که البته این تفسیر تفسیری نادرست می باشد. تفسیر دیگر از علامه طباطباییاست که انصافا حق مطلب را ادا کرده و می گوید شما معنای آیه را درست نفهمیده ایدومغنای درست آیه این است که قرآن برای هر کس که بخواهد از جا بلند شود و بر خیزدیک یاد آور است. بنابر این تفسیر ، استقامت به معنای برخاستن و عزم ایستادن است،ونه به معنای در پی راه راست بودن و در جستجوی آن بر آمدن . اگر کسی خوابیده باشد وبخواهد کاری از قبیل نوشت انجام دهدبرداشتن کاغذ و قلم و انجام این کار برای او مشکل است، زمانی که همین فرد می نشیند باز هم کار مشکل، اما کمی آسان شده وتنها زمانی که بر می خیزد و می ایستد کار به سهولت امکان پذیر می گردد، و هم قلم، هم کاغذ، هم کتاب ، هم دورو هم نزدیک را می بیند. قرآن کریم نیز می گوید: این کتاب آمده است تا شما را برپا کند و در نتیجه بر کارهایتان اشراف پیدا کنید؛ قرآن آمده است تاارزشهای شما را در معرض دیدتان قرار دهد و شما همه برخیزید. چه، تنها در این هنکام است که خداوند فرشتگان خویش را بر ایستادگان نازل می کند، آن سان که می فرماید :

ا«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ»(فصلت /30)(1)ویا می فرماید:«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ».(2)

قرآن کتاب خودسازی

ص: 30


1- کسانی که گفتند پروردگار مان الله است و سپس ایستادند فرشتگان به آنان نازل شوند
2- کسانی که گفتند پروردگار مان الله است و سپس ایستادندهیچ بیمی برآنان نیست واندوه ندارند.

کدام کتاب را در خود سازی سراغ دارید که کاری همانند قرآن انجام داده باشد؟ این تنها قرآن است که کتاب استقامت آفرین است، استقامتی که شاید گفتن آن بسیار آسان به نظر رسد، اما ایجاد و تحقق آن به اندازه ای مشکل است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرماید :سوره هود مرا پیر کرد، آن جا که می فرماید:«فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ»(هود/ 112). پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرماید : این آیه محاسن مرا سفید کرد و پیوسته باید در کارها مراقب باشم به گونه ای که اگر همه دنیا در مقابلم قرار گیرد و بخواهد برای ایجاد طمع درمن خورشید را در دست راست و ماه را در کف چپ من بگذارد از رسالت و دعوت دست نکشم،واگر یگانه حامی من ابوطالب نیز برود دست بردار نباشم. تاسر بر بدنم هست حقیقت را اظهار می کنم، و تا بت را از میان نبرم و تا بت پرستی را محونکنم دست نخواهم کشید. این معنای « «فَاسْتَقِمْ » است.بنابر این از آیه «لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ» چنین استفاده می شود که در راه خودسازی باید همه توان خود را به کار گرفت و باید فهمید که مسائل اصلی چیست ومسائل فرعی کدام است از همین رو است که می گوییم: علم و دانش یک ارزش و یک مسأله مهم است، اماآنچه اصلی و اساسی است همان خودسازی است ، خودسازی بدین معنی که ماهمه ازآن خداییم :«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» (بقره/ 156).(1) اگر در میان گفته های همه بزرگان جهان جستجوشود، سخنی زیباتر و حقیقتی همانند این پیدا نخواهد شد که همه از خداییم و باز گشت، و سیر حرکت مانیز به سوی اوست» ، آن سان که می فرماید: «إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»(انشقاق / 6).(2)باید همه مظاهر را هیچ گرفت و در راه خدا مستقیم شد و بر پا ایستاد، آن سان که

ص: 31


1- ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم
2- تو با رنج به سوی پروردگار خویش راه می گشایی، و او را ملاقات می کنی.

می فرماید:«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی» (سبا/ 46).(1)

استقامت از دیدگاه قرآن

اینک معنای استقامتی را که در قرآن آمده از خود قرآن جستجو می کنیم. قرآن کریم می فرماید: ««قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ»(فصلت/ 6).(2) براساس این آیه، حاصل توحید برخاستن به سوی خداست وامروز شما این مهم را دارید و همین، آن گوهر گرانبهایی است که آکسفورد، سوربون وهاروارد دارای آن نیست،چه این که دانشگاه حداکثر شکافنده اتم را می سازد،اما حوزه امام رامی پرورد،امامی که یک جهان را متحول میکند.

روشن بینی و آینده نگری پیروان خدا

مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی - تغمده الله برحمته که ما ادریک ماحاج شیخ مجتبی ثم مادریک ما حاج شیخ مجتبی، آن مرد آینده نگر دقیق- به دیدار امام آمد وبا امام ساعتی خلوت کرد. او پس از این ملاقات ، شرف افتخار به من داد و به منزل من تشریف آورد و آن جا فرمود: «این مرد حق است و تعبیر و گفته های اونیز حق است، اماکسانی که اکنون در همراهی با ایشان اعلامیه می دهند دوستان نیمه راهند و این مرد یک تنها به پیش می رود و به پیروزی نایل می شود».

این گفته شیخ مجتبی برای من خیلی ارزشمند بود و آن را به حوزه علمیه، به فیضیه و به جامعه مدرسین که در آن حضور داشتم گفتم. این مسأله در زمانی که برای ما آب و

ص: 32


1- بگوی تنها به یک چیز شما را اندرز می دهم، و آن این که تنها و یا دو به دو برای خدا قیام کنید .
2- بگوی من انسانی همانند شمایم، که به من وحی می شود، پر روردگارتان خدایی یگانه است پس به سوی او برخیزید.

آتش ترسی نداشت و زندان و تبعید برایمان شیرین بود. یادم هست جوان نوزده ساله ام کشته شد، اما خدایم توفیق داد و چشمم به نم نشست؛ این نعمت خدا بود که گفتم: من حسرت اشک را بر دلهای مخالفان خواهم گذاشت، و امام نیز از این موضع تشکر کرد وفرمود : « پشت دشمن را خم کرده ای». اما من گفتم: «نه، من این کار را انجام ندادم ،بلکه این راه توبود».

از اندرزهای همیشگی این مرد واز آیاتی که همواره بر زبان او جریان داشت این آیه بودکه در «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی».

امام امت الکوی رونده راه خدا

امروز چون سالگرد او در مصیبتیم. بگذارید بگویم : که این چه مردی بود. او یعنی امام امت به اندازه ای که از خداوند در افراد اثری می دید به آنان احترام می گذاشت و به اندازه ای که آنان را از خدا دور می دید به همان اندازه بی مقدارشان می شمرد. امام اگردر یک طلبه مبتدی آثار خدایی بودن و اخلاص را می دید، با تمام قامت در مقابل او برمی خاست، اما وقتی اکابر دولت ستمشاهی می آمدند اعتنا نمی کرد.

حتی در نجف که بودند نمایندگانی از طرف صدام به حضور امام آمدند. برخی ازکسانی که آن جا حضور داشتند به احترام آنها برخاستند. اما امام هیچ اعتنا نکرد و زمانی هم که قدری از شاه بدگویی کردند بدان امید که امام به آنها آفرین بگوید فرمود: «آن مرد از خدا دور است و شما هم از خدا دورید. آن مرد بد است و شما هم بدید» .

گفتیم که امام به هر اندازه آثار خدایی در افراد می دید به آنان احترام می گذاشت .ایشان در نامه ای که در پاسخ یکی از نامه های شهید سعیدی به آن شهید نوشته چنین می گوید: «من از افرادی مثل شما آن قدر خوشم می آید که شاید نتوانم عواطف درونی ام را آن طور که هست ابراز کنم . من قادر نیستم عواطف امثال شما را جواب بدهم. لکن

ص: 33

خداوند متعال قادر است که شماها خدمتگزاران به دیانت را مشمول عنایت خود فرموده واز رحمت خود همه را بهره مند فرماید». ایشان در نامه دیگری به همین شهید می نویسند :در هر صورت سنگرهارا حتی الامکان نباید از دست داد و قیام به وظایف به قدر امکان لازم است و اگر کوتاهی در آن کنیم باکی نیست، حتی اگر فرضا با شکست ظاهری روبرو شویم».

آری، این منطق أمام است. شهید مطهری می گوید: با همسرم به نجف رفتم و برامام وارد شدم. دیدم امام لاغر شده است. به خانواده امام اعتراض کردم که چرا به فکراین پیرمرد نیستید. سپس یک مرغ از بازار گرفتند، بریان کردند و سر سفره امام گذاشتند، اما امام مرغ را کنار گذاشت، و گفتند: که بچه ها در تهران در زندان به سرمی برند در چنین شرایطی من مرغ بخورم؟

منطق امام در قیام الهی خود

در آن زمان وقتی امام شنیدند در تلگرامی به مرحوم آیت الله بروجردی، اهانت ویابی اعتنایی شده نامه ای خطاب به شاه نوشتند، و در آن چنین آوردند: «بسم الله الرحمن الرحیم، قال الله تعالی ، قل انما اعظکم بواحدة أن تقوموا لله مثنی و فرادی- خدای تعالی در این کلام شریف از منزل تاریک طبیعت تامنتهای سیر انسانیت را بیان کرده است، این از بهترین موعظه هائیست که خدا عالم از میان تمام مواعظ انتخاب و به بشرپیشنهاد فرموده است ، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است، قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه های گوناکون عالم طبیعت رهانده ... قیام الله است که موسی کلیم را با یک عصا بر فرعونیان چیره کرد... قیام برای خدا است که خاتم النبیین را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها رااز خانه خدا بر انداخت و بجای آن توحید و تقوی را گذاشت ... خودخواهی و ترک قیام

ص: 34

برای خدا مارا باین روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را برما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران در آورده، قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت وبرادری را در ملت اسلام خفه کرده ... قیام برای نفس است که بیش از دهها میلیون جمعیت شیعه را بطوری از هم متفرق کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند و قیام برای نفع شخصی است که یکنفر مازندرانی بی سوادرا بریک گروه چندین میلیونی چیره می کند، که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند، قیام برای نفع شخصی است، که الآن هم چند نفر کودک خیابان گرد در تمام کشور براموال ونفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده ، قیام برای نفس اماره است، که مدارس علم ودانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده، و مراکز علم و قرآن را مرکز فحشاء کرده، قیام برای خود است، که موقوفات و محافل دینی را برایگان تسلیم مشتی هرزه گرد بی شرف کرده و نفس از هیچ کس در نمی آید».

امام هرگز لفظ درشتی را به کار نبرده اند، اما در این جا درباره رضاخان چنین الفاظی به کار برده است، آن هم در شرایطی که مردم همه افسرده و خموش بودند. در آن زمان من به رشت رفتم. در آن دوران فشار ساواک زیاد بود و مأمورین این سازمان خودرابه من رساندند و گفتند: اگر می خواهی منبر بروی حق نداری این آقا را به مردم معرفی کنی. من نگاهی به مأمور کردم و گفتم : چه می گویی؟ مگر خورشید معرفی می خواهد؟ همه دنیا این مرد را شناخته اند و آن که او را نشناسد نباید نامش در قاموس انسانیت ثبت شود». در همان زمان بود که یک بار گفتند: روحانی حق ندارد با عبا وعمامه به مسجد برود. امام در آن زمان به یک امام جماعت گفتند: «فردا اگر به تو چنین چیزی بگویند چه خواهی کرد؟» او گفت: «با کت و شلوار که نمی شود امامت نمودناچار به مسجد نمی روم». امام فرمود: «اگر من باشم با کت و شلوار می روم، در محراب می ایستم، مردم را گردهم می آورم و با گردهم آوردن مردم، دشمن را می کوبم .

ص: 35

زمانی دادگستری قم گفته بود امام باید احضار شود. در آن زمان آقای سعیدی لرزید، وپیش امام رفته به ایشان گفت: «نمانید» امام فرمود: «چه خبر است؟» گفت: «خبر بدی است شما را می خواهند به دادگاه احضار کنند». امام لبخندی بر لب آورد و گفت :خداکند قدم خمینی به دادگاه برسد که اگر پای من به دادگاه رسید آن جا، به آنان خواهم فهماند که دادگاه چیست» .زمانی که امام به ایران آمد در همان بدو ورود گفت:« من دولت بر پا می کنم و من قانون اساسی تدوین می کنم و به صورت دولت سیلی می زنم» .

این چیزی بود که حتی برخی از آخوندهای خود ما نیز باور نمی کردند.به هر حال، امام در ادامه آن نامه چنین می گوید:

قیام برای نفس است که چادر عفت از سرزنهای عفیف مسلمان برداشت الآن هم این امر بر خلاف دین وقانون در مملکت جاریست و کسی بر علیه آن سخن نمی گوید،قیام برای نفعهای شخصی است که روزنامه ها که کالای پخش فساد اخلاق است امروزهمان نقشه ها را که از مغز خشک تراوش کرده تعقیب می کنند و در میان توده پخش می کنند. قیام برای خود است که مجال به بعضی از این وکلای قاچاق داده که در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هرچه می خواهند بگویند و کسی نفس نکشد. هان ای روحانیون اسلامی! ای علمای ربانی ! ای دانشمندان دیندار ! ای گویندگان ... موعظت خدای جهان را بخوانید، و یگانه راه اصلاح را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک منافع شخصی کرده تا به همه سعادتهای دو جهان نائل شوید و بازندگی شرافتمندانه دوعالم دست در آغوش شوید... امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنیدو مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزه گرد، شهوت پرست بر شماچیره شوند و تمام آئین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند. امروز شماهادر پیشگاه خداوند چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی ای است

ص: 36

که شما را فرا گرفته؟

ای آقایان محترم که این صفحات را گردآوری نمودید و به نظر علمای بلاد وگویندگان رساندید خوب است که یک کتابی هم فراهم کنید که جمع تفرقه آنان را کند و

همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده، از همه امضاء می گرفتید که اگر در یک گوشه مملکت به دین جسارتی می شد همه یکدل، و یک جهت از تمام کشور قیام می کردند .خوب است دینداری را دست کم از بهائیان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک ده زندگی کند از مراکز حساس با او رابطه دارند، و اگر جزئی تعدی به او شود برای او قیام می کنند. امروز شما در پیشگاه خداوند عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بی سر و بی پا را، که تمام آئین شمارا دستخوش ناسزا کرده و در مرکز تشیع به امام صادق(علیه السلام) و امام غائب (عج) آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادرنشد .

شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید خیره سران بی دین از جای برخاستند، و درهر گوشه زمزمه بیدینی را آغاز کردند و به همین زودی به شما تفرقه زده ها چنان چیره شوند که از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود.

«وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ »سید روح الله خمینی 11 شهر جمادی اولی 1363 قمری».(1)

این منطق امام و دعوت امام به قیام برای خداست.

ص: 37


1- صحیفه نور، ج. با بررسیهایی که به عمل آمد چنین نامه ای از حضرت امام رضوان ا... تعالی علیه خطاب به شاه به دست نیامد. ولی آنچه به عنوان یک سند تاریخی در اختیار ما قرار دارد نوشته ای است که حضرت امام در سال 23 در دفتر کتابخانه وزیری شهرستان یزد یادداشت کرده اند که نمودار روح ظلم ستیزی و انقلابی حضرت امام در آن دوران است.

امروز هم من دردمند و سوگمندم و هم شما داغدار و دردمندید . پس همان به که سکوت گزینم و بگویم :

رفتی و عاشقان را با خویشتن ربودی

آری زخود ندارند عشاق اختیاری

خدایا، به آبروی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خاندان او و به آبروی علی بن موسی الرضا(علیه السلام) ظهورحضرت بقیه الله را نزدیک بفرما!

بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خاندان او صلوات و سلام فرست!

سلام و صلوات مارا همراه با عرض ادب ، به ساخت اقدس صاحبمان ولی عصربرسان!

امام راحل را غرق روح و ریحان و مغفرت و رضوان بفرما!

رهبر معظم انقلاب راعزت فزاینده و طول عمر عطا فرما!

ریاست جمهوری و کابینه و برنامه هایشان را به نفع مستضعفین تمام نما!

به آبروی ولی عصر ملت عزیز و سرافراز مارا عزت فزاینده مرحمت فرمای

دانشجویان عزیز در سراسر ایران و نیز دانشجویان دانشگاه رضوی را مؤید ومسدد بدار !

طلاب حوزه علمیه را مورد عنایت ولی عصر قرار بده !

خدایا، خاندان و بستگان امام راحل را صبر جزیل و اجر جمیل عنایت فرما!

مارا لحظه ای به خودمان وامگذار!

عاقبت امرمان را ختم به خیر بفرمای؟

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص: 38

گفتار سوم: ارزش و جایگاه انسان

اشاره

گفتارسوم :ارزش و جایگاه انسان(1)

انسان چگونه موجودی است؟

گرچه اخلاقیات مدارش برانداز وتبشیر است، یعنی بر ترساندن از عواقب بد،و امیدوار کردن به عواقب خوب، اخلاقیات پاک گر چه مدار بر این است، ولی منحصر نیست. بلکه مدار زیباتری دارد که شناخت است. وقتی که شناخت آمد، انذار وتبشیرهم دارند، ولی سهم آنها کم می شود. خود شناخت و پی بردن به مطلب انسان را گرم می کند. انسان را مستقیم و پایدار می کند. لذا در استقامت شناخت سهم مهمی دارد، واگر شناخت نباشد. آنجا انذار است و تبشیر وخیلی پیشرفت عالی ندارد، ولی اگر هم شناخت باشد و هم انذار وتبشیر ، فوق العاده انسان حرکت می کند. لذا اول سئوال می کنیم که انسان چیست، موقعیتش در عالم خلقت چه موقعیتی است و از دیدگاه قرآن و دیدگاه بیانگران قرآن، پیامبر و ائمه اهل بیت علیهم السلام - جایگاه انسان کداماست.

ص: 39


1- این سخنرانی در تاریخ71/6/9 در دانشگاه علوم اسلامی ایراد شده است .

دوبیان از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

قبل از ورود به تحلیل، از یک انسان راستین، امیر المؤمنین - علیه السلام- دو کلام نقل می کنم و بعد وارد تحلیل می شوم.

1- «ولبس المجر أن تری الدنیا لنفسک ثمنا وممالک عندالله عوضا»(1) ؛

بد سوداگری و بد دادوستدی است که دنیا را بهای خود حساب بکنید. -نفرموده آنچه در آن زندگی می کنید که متعلقات خودت باشد، نه، بلکه فرموده است «ولبس المتجر ان تری الدنیا» و آنچه دارید بدهید و دنیا را بگیرید. اگر چنین کنید سخت زیان کرده اید و کاملا مغبون هستید.

2- «آلا حر یدع هذه الکلماظة لأهلها انه لیس لأنفسکم ثمن الاالجة فلاتبیعوهاالابها»(2)

مباد آن که دانشجویی و اندیشمندی تصور کند که آن دنیا که در خطبه 32 الآن بیان کردیم. همان دنیایی که حول وحوش انسان قرار دارد، یعنی خانه وزن و بچه وزندگی واینهاست. نه، دنیا به این سعه ای که دارد این جوابش در این کله قصیره است : «آلاحر یدع هذه اللماظة لأهلها»؛ آزاد مردی نیست این لماظه را برای اهلش رها کند؟لماظه بقیه طعام در دهان است و دنیا در نظر ایشان لماظه است ؛ «آلا حریدع هذه الماظة لأهلها انه لیس لأنفسکم ثمن" الاالجة» ؛ برای شما برای جان شما،ارزش وثمن نیست جز بهشت . آنچه که می تواند مقابله کند با جان شما فقط بهشت است.

بهشت یعنی چه؟ یعنی زمان بی نهایت، شادمانی بی نهایت، معارف و کمال

ص: 40


1- نهج البلاغه، خطبه 36
2- همان، حکمت 456.

بی نهایت. ««لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ» (ق/35) ؛ آنچه بخواهند فراهم است .در بهشت، ابزار وآلات از کار افتاده است نه بیل، ونه کلنگ نه بولدوزر، نه دستگاه برق فقط بخواهید. ««لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ قَدَّرُوهَا تَقْدِیرًا» (انسان/16). این مفعول مطلق که در آیه آمده می گوید: ظرف را هر جور خودشان بخواهند اندازه می گیرند.

حالا آیا این را با دنیا می شود مقایسه کرد؟باپنج قاره ونعیم پنج قاره می شودمقایسه کرد؟

دو مسیر از حرکت انتخابی انسان

قرآن می فرماید:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ». این آدمی، این موجوداسکلت 206استخوانی، 600 بافت عضله ای، با تمام مطالبی که ازمغزو اعصاب و از قلب و مویرگها و از شش واستنشاق هوا، و از دستگاه معده وگوارش، و از دستگاههای افراز، کلیه و مثانه و دیگر چیزها، انسان را با یک خصیصه

وموجود شریف تر دیگری توأم کردیم. او را در بهترین زادها و قوامها آفریدیم. تعبیرپروردگاراین است که:َ«قَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ».

براساس این آیه یک سیر بین اسفل سافلین تااحسن تقویم داریم، سیری بسیارطولانی و پرمشقت. لذا می فرماید:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ» (بلد/ 4)،«یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ» (انشقاق / 6) تو با رنج باید حرکت کنی،و««فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَوَمَا أَدْرَاکَ مَا الْعَقَبَةُ» (بلد/ 11 و 12). این باید به عقبه ها و تنگ دره ها حرکت کند، کناره های کوه سخت را باید حرکت کند و ما برای این آماده اش

کردیم .

ص: 41

بنابر این، از اسفل سافلین یزکیهم و یعلمهم باید حرکت کند به احسن تقویم برسد.

«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» (اسراء/70)؛ گرامی داشتیم بنی آدم را ،به دریا و خشکی روانش کردیم، از روزیهای طیب و مطبوع روزی اش قرار دادیم و برکثیری از مخلوقات خود برتری اش بخشیدیم. «و فضلناهم علی کثیر ممن خلقناتفضیلا»که باز مفعول مطلق نوعی برای تأکید مطلب، فضلناهم تفضیلا آمده است انشاء الله در تحلیل بیان می شود که این چه موجود عجیبی است، و اگر این شناخت از خودمان در اندیشه مان بیاید خیلی آقا می شویم، زیر بار تملق نخواهیم رفت، چاپلوس نخواهیم شد، اما در عین تواضع و در عین فروتنی . برای کوچکترین مخلوق خدافروتنیم، ولی زیر بار تملق نمی رویم. حتی زیر بار تمدن بزرگان دینی هم نمی رویم.

روی همین جهت یک آزاده ای بار می آییم که در جهان خلقت بی نظیر است .

دیدگاه تک بعدی فرشتگان

««وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ »

(بقره/ 30-33) .

ص: 42

خدا به فرشتگان فرمود: می خواهم مخلوقی بیافرینم. مخلوقی والا و عالمی ارزشمند و سترگ؟ نه. «جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» ؛ می خوام بشری به جای من حکمرانی کند. خلیفه، ارزش دارد و موجود بشری خلیفة الله است، «السلام علیک یاخلیفة الله فی ارضه و حجته علی عباده» در خطاب به ائمه می گوید: شما امین الله فی ارضید وحجت الله علی العبادید. موجود این رقمی حق می دهیم مال اهل البیت ؛ ««لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب/ 21) در غیر عصمت و نبوت در مابقی .

عصمت ونبوت اختصاصی آنهاست، وروی همین جهت علی -علیه السلام-می فرماید: مالک ، تو برای من چون من برای پیغمبر هستی . یعنی به استثنای ولایت وعصمت، این قدر این مرد بالا آمده و این قدر عظیم شده بود. می خواهم یک وقت توهمی به ذهن نیاید و مباحث با معصومین خلط نشود. نه، عصمت و آن مقام ولایت مال آنهاست، اما مقامات دیگر مال همه مردم است، «انی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» .فرشتگان یک روی سکه راخوانده اند، روی اسفل سافلین اش و گفتند : «قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» ؛ شمایک روی سکه را می بینید. شما غرایز را می بینید. من در عمق جان اومی بینم چیزی که یک ساعته همه شما را پشت سر قرار خواهد داد. حالاباید دنبال آن نکته برویم: حالا فهمیدیم خلیفه است تا این جا که آمدیم.

بعد ««وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» توجه به کلها دارید. این «کلهایی که من و شما می گوییم نیست. خدا می فرماید. «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» حقایق را به آدمی می فهماند. عجیب ظرفیتی است. این حقایق را فهماند به آدمی که نمی فهمدچه باید بگوید.

ص: 43

«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیم».

تو علیم و حکیمی به ما این را یادندادی، یعنی ما این استعداد را نداشتم. فرمود: ای آدم،حال تو جواب بده آدم جواب داد و همه بهت زده شدند. «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»؛ من این موجودرا می دیدم . من این موجود را خواستم در جهان خلافت بکند. آماده برای درک حقایق،حقایق علمی . آدم آمده برای دریافتن حقایق جهان و به کنه آنها وارد شدن . پس این که فرمود: «َجاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»، من با علم و قدرت جهان را آفریدم و آن علم رامی خواهم در اختیار این بگذارم، این یک مقدار برای ما روشن شد که جهان به علم وقدرت بر پاست. و این موجودی که خلیفة الله می شود الانش علم و در قیامت قدرت

است، ««لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ ». قدرت کاملی به او می دهیم که چه بخواهد بلافاصله انجام بدهد . پس این خلیفه ای است در اینجا دانش دارد و مقداری قدرت، ولی در آنجادانش و قدرت بی نهایت که هرچه را بخواهد خلق بکند و هرچه را بخواهد استخدام بکند با اراده ، همان طور که «إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» ؛ وقتی خدا چیزی را بخواهد، به او می گوید باش. وجود خواهد داشت .

انسان مسجود فرشتگان

قرآن می فرماید: ««فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ».

یعنی جبرئیل هم، اسرافیل و میکائیل هم، ملاء اعلی تمام به سجده افتادند. پس مکانت این انسان بر اثر یک رمز است که یافتیم: «علم آدم الأسماء کلها». بر اثر این حتی

ص: 44

جبرئیل باید سجده کند، اگر شیطانی که طبق خطبه قاصعه خطبه 190 نهج البلاغه،شش هزار سال عبادت کرده -معلوم نیست، خود علی میفرماید معلوم نیست «آمن سنی الدنیا ام من سنی الاخرة»- با یک سجده نکردن طرد ابدی شد، پس این مکانتی دارد که حتی جبرئیل برای پدرشان باید سجده بیفتد و موجودی با شش هزار سال عبادت بر اثر استنکاف باید عقب زده شود.

فرق علم و تفکر

حالا یک مقدار گشت و گذاری در باره این علم داریم تا بعد برسیم به خصیصه دوم که شاید آن خصیصه مهمتر باشد. این فکر باید جولان پیدا کند اما علم رسیدن به حقایق خارجی را به دست آورد، علم به اینهایی که در خارج موجودند تفکر شما راه را باز می کند و البته گاهی هم از خیال تجاوز پیدا نمی کند و به دنیای خیالات می روید .همان گونه که مدتها فلاسفه یونان در شناخت امور طبیعی سرگردان بودند و فقط با فکرکار می کردند و به حقایق نرسیدند. مقداری هم رسیدند تا وقتی که پنج قرن قبل درهای تخیل را بستند و گفتند: هرچه را در خارج با ابزار خود دریابیم می پذیریم. در این پنج قرن به اندازه 50 قرن بلکه بیشتر کارشد، روی حقایق سیر کردند، موجودات را دسته بندی کردند، در خود موجودات وارد شدند، در دل ذره بیجان اتم وارد شدند، در دل ذره با جان، ذرات ریز زنده وارد شدند، مثبت و منفی، و نر و ماده اینها را تشخیص دادند،در دل ماده بیجان مثبت و منفی اتم را تشخیص دادند، و تحول شگرفی در دنیای امروزپدید آوردند.جدا جای تعجب است. با علم توانستند دنیا را تسخیر کنند و هنوز اول کار و الفبایی است که هنوز ترکیب نشده گوییم بعد که ترکیب شد کار خیلی بالا می گیرد .

ص: 45

طبیعت نمودی از قدرت خداست

تمام اینها آیاتند. ««وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِلْعَالِمِینَ وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ»(روم/ 23٫20).

همه چیز، خواب و بیداری و اختلاف لهجه و شب و روز و خلقت خودمان، خلقت جفت و همسر اینها آیه اند، آیه، نشانه. همه نمودند برای مرکز قدرت بی نهایت ،عظمت بی نهایت وجلال بی نهایت .

آیه دیگری می فرماید:«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ » (فصلت/53) ؛ بزودی نشان خواهیم داد آیاتمان را در جهان، در آفاق ودرجانشان تا «حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»روشن شود که فقط حق اوست«ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَالْعَلِیُّ الْکَبِیرُ». آن علمی که من بها دادم، علمی بود که این نشانه ها، آیه ها و پرتوها همه برای رسیدن به مرکز

استقلال، به مرکز حی قیوم، به مرکز همه جمالها و جلالهاست و بدبخت غربی که در اینجا مانده است. لذا از جاهلهای ما جاهل تراند چرا؟ چون خدا نکند غرور از خرده علم بیاید. خدا نکند انسان اول اجتهاد دارای غرور شود. می گوید علامه چرا اینجارا نفهمیده؟چرا سید مرتضی دقت نکرده؟ اما وقتی به آخر اجتهاد رسید، کوچک می شودو می گوید : آفرین بر علامه که پنج مذهب را دائم در ذهن داشته است. ما حتی نمی توانیم فقه خودمان را همه را در ذهن داشته باشیم.

خدا نکند انسان در آدرس بماند. آدرس دادند به او که برو منزل، این قدر این آدرس

ص: 46

زیباست! به آدرس نگاه می کند. این بدبختی است.

علوم مردان خدا

لذا علمی به ما دادند که مارا برساند به جایی، آن طور که مرحوم میرزا حسنعلی نخودکی -کنار صحن عتیق جایی که بازار سنگتراش ها بود قبر ایشان است. او گفته قبرمن را زیر پای زوار قرار بدهید. به جاهای عجیبی. اصفهان بودم. گفتند پیرمرد93 ساله ای هست ، خوب است با شیخ ملاقاتی داشته باشید. گفتم آدرسش کجاست؟گفتند: به نظرم حالا اشتباه نکنم 12٫10 فرسخی اصفهان. گفتم: فردا آماده بشویدبرویم پیرمرد را ببینم. گفتند : نه، پیرمرد ناراحت می شود، به تو علاقه مند است خبر بکنیم بیاید بهتر است . رفقا اصرار کردند پیر مرد بیاید، و آمد، و خیلی پیر مرد با حالی بود . گفتم : شنیده ام شما با میرزا حسنعلی نخودکی سرو کاری داشتید. گفت: بلی .برادرش را در اصفهان مار زد، از مشهد فوری آمد، دست کشید به بدن و زهر مار را بیرون کرد . به مار هم گفت : بیا بیرون . سرش در آمد. گفت به کلی بیا بیرون . آمدبیرون. گفت: در شهر نمان، برو بیرون. فرار کرد رفت بیابان. بعد هم گفت :می خواهم برگردم، ظهر در مشهد کار دارم . یک لحظه آمد، برادرش را از زهر نجات داد، مار را هم بیرون کرد و لحظه ای بعد هم رفت مشهد.

خود این آقامی گفت: می رفتم مشهد و در قدمگاه باران بر من خورد و سرماخوردگی و تب شدید و سرفه اصلا فرصت نداد یک کلمه صحبت کنم. رفتم حضورایشان. همین طور سرفه می کردم. یک انجیر به من داد . انجیر را خوردم اصلا سرفه بکلی قطع شد .

این روحیه انسانی است که می گوید: «انه الحق»، من در مسائلی که واردم، می دانم أنه الحق .

ص: 47

بنابر این، این علمی که اروپا گرفته خیلی خوب است ما باید برق را بدانیم، زمین رابدانیم، موجودات را بدانم. این را خدا خواسته است ؛ ««وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»

فقه و اصول تنها نبوده ، همه چیز را حق بدانیم.

دوران حکومت امام زمان (عج)

وقتی که ولی عصر علیه السلام می آید یک جای زمین را غیر آباد نمی گذارد. انسان فقیر باقی نخواهد گذاشت. نه که از بین می برد. غنی می کند. در زمین ثروت هست،چرا دنبالش نرفتی؟ چرا زمین را غیر آباد گذاشتید؟ ما که فقط برای رکوع و سجود نیامیدیم . آن اعظم کارهای ماست. ولی نظم زندگی مردم را خواستیم؛ « لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ » گفتیم: «کاد الفقر أن یکون کفرة». چیزی که عامل کفر است نباید باشد.

امام زمان(عج) چه کار می کند؟ با معجزه؟ خیر! برکاتی است در این زمین . چرامتوجه برکات نیستید؟ لذا فقر ما، بدبختی ما، جهل ما، نادانی ما همه اش مال این شاهان خبیث بود که ما را به چیزهایی سرگرم کردند.

خدا روح امام را بر اعلی علیین بنشاند که این زنجیرها را از دست و پای ما باز کرد .پس تا این جا که آمدیم، امتیاز اول وجود انسانی «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» است و این استعداد در ما هست.

دعای صحیفه سجادیه دعای اول، بخش پایانی اش می گوید: «خدایا درما قرارداده ای قدرتی که تمام موجودات منقاد ما خواهند شد». این همان زین العابدین (علیه السلام) وهمان کسی است که در سجود و رکوع به سر می برد. همو می فرماید : «تمام موجودات منقاد ما خواهند شد». .

اگر استعداد این موجود، صرف لذت بشود، صرف دامن بشود، صرف یاوه بشود،به خدا یک دقیقه اش حیف است.

ص: 48

انسان تشنه کمال

انسان طالب کمال است و همین که رسید به کمال بی نهایت آرام شد ؛ «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». حالا آرام شدم؟ من تشنه کمال بی نهایت و جمال بی نهایت بودم .چه کنم؟ این جوری خلقم کردند. چرا؟ در خصیصه دوم خواهم گفت.

لذا « أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» و «وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ». پایه های اخلاق در این جا محکم می شود .

من رنج را تحمل بکنم به خاطر این که در آخرت به من ثواب می دهند، اما از طرف صاحب کمال و جمال : «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» .

بر من عاشق چه تفاوت دارد چه رنج و چه گنج؟ هر دو را او مقرر کرده است: «أثنی علی الله أحسن الثناء و أحمده علی السراء و الضراء». می گفتند: بعد از ظهر عاشوراسه، چهار نفر بودند که هرچه شکنجه بیشتر می شد صورتشان برافروخته تر می شد.

قهرا باید رنگ بپرد. اما صورت برافروخته تر می شد. یکی خود ابی عبدالله الحسین وسرور آن سه چهار نفر دیگر یعنی کسانی چون حبیب بن مظهر بود که هر چه بلا بیشترمی شد صورت او بازتر می شد. الحمدلله در راه محبوب داریم کار می کنیم. این غیر از آن است که ثواب به ما خواهد داد. آن هم بسیار عالی است. وقتی خدا ثواب بهشت راذکر می کند و حور و قصور را یادآور می شود بعد یک مطلب دیگر می فرماید: «و رضوان من الله أکبر».

پایه های اخلاق ما اگر این شد، نمی تواند بیندیشد آمریکا که تهاجم فرهنگی داشته باشد، مگر خدای نکرده این چراغ خاموش بشود.

بازگشت به ارزش انسان

از این جهت من مایل بودم بفهمیم قیمتی هستیم. وقتی بفهمیم قیمتی هستیم نعمت از

ص: 49

دست نمی دهیم. امام وقتی فهمید قیمتی است، هر کار کردند و هر قدر فشار آوردند،اصلا حاضر نشد یک کلمه موافقت بکند. امام رضوان الله تعالی علیه- فرمود: مرا ازقم سحرگاه به طرف تهران می بردند، بعد اشاره می کردند به دریاچه ساوه و می گفتند از آن بالا بیاندازیمش در دریاچه ساوه ،آنها می خواستند ببینند رنگ من تغییر می کند یانه. گاهی به بیراهه هم می بردند. اصلا در من اثر نکرد. حالا دریاچه ساوه هم باشد من را بیندازند. من حرف خودم را زدم. من وظیفه ام گفتن مطلب بود. عمر باشد یا نباشد .همین که وظیفه را انجام دادم چرا بترسم؟ من با او مربوطم. با اینها مربوط نیستم. با او مربوطم. کار خودم را کردم . من صدام را عقب بزنم یا آتش بس را قبول بکنم برایم فرقی ندارد. چرا؟ وظیفه ام قیام بود. نصرت مال خداست. من عبدم و برای او کارمی کنم نتیجه هرچه می خواهد باشد. نمی شود انسان دلهره داشته باشد. دلهره یعنی چه؟ اگردر وظیفه سست آمدیم جای دلهره است ولو پیروز بشویم. یعنی اگر کلکی زدیم و پیروز شدیم می پرسند: چرا کلک زدید؟ چرا به راه راست که من گفتم نرفتید؟

آزمایش تاریخ

علی شکست خورد که گفت راه راست باید بروم. عبدالرحمن عوف گفت: سه روز ما مهلت داریم خلیفه معین کنیم. من اول تورا مقدم می دارم به شرط این که به کتاب خدا عمل کنی. فرمود: بلی. به سنت پیغمبر عمل کنی. فرمود: بلی. به سیره شیخین عمل کنی. فرمود: نه ممکن است یک کلمه بگویم بلی، بعد خلافت را بگیریم، ولی نه. من نه می گویم. من راهم مستقیم است. عبدالرحمن به عثمان گفت به کتاب خداعمل می کنی؟ گفت: بلی. گفت : به سنت پیامبر عمل می کنی؟ گفت : بلی، گفت به سیره شیخین؟ گفت: بلی. دست داد و گفت: با تو بیعت کردم. خلافت را از علی گرفت. علی گفت: من این کلمه را حاضر نیستم بگویم. بعد خود عبدالرحمن عوف تا

ص: 50

آخر عمر با عثمان قهر کرد. گفت : نه به سیره شیخین نه به کتاب و سنت . چشمت کور. آیا پیغمبر نفرمود: «أعلمکم علیّ أقضیکم علیّ»؟ اصلا نوبت تو می شد که بیایی مثل شب پره پر بزنی؟

چرا دقت نکردی؟ اگر تو کلام پیغمبر را در نظر می گرفتی که پیغمبر چه فرموده گرفتار نمی شدی. در این جا علی فرمود: من آنچه تشخیص می دهم عمل می کنم. علی برنده شد. در جهان نام او و ساخت

روحی او ماند. وقتی که صحبت بکند، حتی ابن ابی الحدید در مقابل صحبتش می ماند.

بنابر این، تا این جا عرضم این بود: امتیاز اول ما علم است، علم به همه حقایق،ولی علم نیمه راه نه. علم که «حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». اگر حق او شد، و هرچه غیر اوست باطل است . اگر هم حقیقتی دارد از اوست. پرتو است، آیه است، نشانه است. آن وقت شناخت خوبی از جهان خواهیم داشت. بعدمی گوید: در ساختن خودمان دیگر به این سایه ها و آیه ها و پرتوها توجه نمی کنیم، مگر از باب توجه به سایه ،به آیه، و به پرتو .

در زیارت می گوییم: علی(علیه السلام) آیت العظمی است. راجع به امیر المؤمنین می گوییم: «انت آیةالله العظمی» در مقابل او خادمیم. اما می گوییم آیه، نمی گوییم :علی (علیه السلام) با خدا خلطی دارد و شاید چیزی از خدا در وجودش هست. اصلا «خلقه خلو منه و هذا خلو من خلقه»، «أن کل من فی السماوات و الارض الا اتی الرحمن عبدا» .ازاین شناخت این عظمت برای ما می آید. برای پیغمبرش هم می گوییم : «عبده ورسوله» . برای علی هم می گوییم : عبدالله است، عبدالله و جانشین رسول . همه دیگران را هم می گوییم: «عباد اخرون» بندگان متذلل به درگاه خدا هر مقدار خدا فرموده در برابر اینها تواضع کنید، همان مقدار تواضع می کنیم . آقایی که درس خوانده هم بود،

ص: 51

اما از دهانش در رفت، با امام در جماران صحبت می کرد. خطاب کرد به امام که توارحم الراحمینی. من منفجر شدم. ما امام را دوست داریم. هرچه دستور بدهد انجام می دهیم. ولی ارحم الراحمین بگوییم به امام؟ این اول خود باختگی است. به آن آقاتلفن زدم. گفتم : این چه بود که گفتید؟ ما به پیغمبر هم ارحم الراحمین نمی گوییم .پیغمبر راتعظیم می کنیم. تجلیل می کنیم ولی به او نمی گوییم ارحم الراحمین . شماچرا گفتید؟ گفت معذرت می خواهم. راست می گویی اشتباه کردم. من خطیب نبودم از دهانم در رفت . باز خوب است که مصفبود والا می خواست توجیه کند. جای توجیه نیست.

آن مقامی که از آن خداست اختصاص به خدا دارد، هیچ کس در آنجا راه ندارد. حتی به پیغمبر می فرماید :«وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ». این جهت را اگر ما یاد بگیریم چقدر اخلاقمان بالا می رود؟

چقدر عضمت نفسکه خدا داده ، اما آیه است. معلوم می شود؟ اما اگر نفهمیم مفت ازدست می دهیم. سعدی خیلی شعر زیبایی را در اینجا در حل این معنا بیان کرده

است :

زعهد پدر یاد دارم همی

که باران رحمت بر او هردمی

که در طفلی ام لوح و دفتر خرید

برایم یکی خاتم زر خرید

بدر کرد ناگه یکی مشتری

به خرمایی از دستم انگشتری

چو نشناسد انگشتری طفل خرد

به شیرینی ازوی توانند برد

توهم قیمت عمر نشناختی

که در عیش شیرین برانداختی

آیت الله کاشانی انسان راستین

اگر من بدانم، می توانیم سید حسن مدرس بشویم، می توانیم امام بشویم ،

ص: 52

می توانیم آیة الله کاشانی بشویم. وقتی سیدمجتبی نواب صفوی راروبرو کردند با آیة الله کاشانی ، دکتر مصدق، و مظفر بقایی، اظهار داشت این سه نفر به من گفتند: رزم آرا رابکش. گفته بودند، درست هم بود. آیة الله کاشانی، گفت : بلی من گفتم. هرسه شان الآن در دست جبار مبتلایند. هر چهارتاشان . دیگر آیة الله کاشانی آن آیة الله کاشانی قبل نیست؛ مبتلاست. گفت : بلی من گفتم. دین من گفت. مصدق گفت من اصلا نواب را نمی شناسم، نمی خواهم او را ببینم. مظفر بقایی گفت : من اصلا خبر ندارم. هر سه شان گفته بودند. این مرد - آیة الله کاشانی- دین دار است، خداشناس است و می گوید:شاه کیست؟ برفرض یک گلوله می زند مرا از بین می برد. چرا من دروغ بگویم؟می گوید: من به نواب گفتم برو رزم آرا را بکش . مصدق هم گفته بود، مظفر هم گفته بود. اما آن دوتا در پایه اخلاقی آن خداشناسی را ندارند، لذا می گوید: من نواب را اصلا نمی شناسم. آن روز که رزم آرا را می کشند، آن روز تحریک می کردندبه واسطه قدرت این جوان سلحشور اخلاقی متدین انقلابی، شماها همه تان روی کار آمدید . بعدآن مرد گفت: من نمی خواهم به خاطر آن سه نفر جرم خودم را کم کنم. نه، هر کار

می خواهید بکنید، بکنید. ولی این سه نفر گفته اند. اما نمی گویم جرم مرا کم کنید .می خواهید بکشید، بکشید. ولی راستی را باید گفت . نمی گویم از این کاری که کردم پشیمانم، پشیمان نیستم . ولی از من پرسیدید چه کسی دستور کشتن داد و من پاسخ دادم.

امیدوارم دانشجویان عزیز و گرامی ما، توجه کنند در زمانی که ما بودیم ،نمی توانستیم صحبت کنیم، شما می توانید صحبت بکنید . خدا شما را خیلی عزیز کرده و این امکانات که شما دارید هیچ نبوده است .

شما که بحمدالله هنوز عمرتان زیاد باقی مانده غنیمت بشمرید. شاید بتوانیم یک قدری به فکر خودمان باشیم. لااقل روسیاه نرویم. شهدای عزیز که در سن جوانی ،

ص: 53

خون و جان خود را دادند خیلی از ما طلبکارند. نکند خدای نکرده بعضی چیزهایی که ازقبیل ، خانه ، آهن، زمین است ما را اسیر کند. آمد بسیار خوب، اما ما کارمان باید درس و ساختن خودمان باشد. ما مثل اعلای ما سید حسن مدرس، امام امت، آیة الله کاشانی و سیدمجتبی نواب صفوی است. اینها مثل اعلای ما هستند. ما در زندگی اینها سیربکنیم. خوب زندگی هم شد، و اگر هم نشد غم نگیریم. غم به خاطر گرسنگی بیاید؟به خاطر نابسامانی بیاید؟ غلط می کند غم. باید غم معنویت باشد. بعضی وقتها یک خرده پریشانی می دهد، اهمیت نمی دهیم. امیدوارم مورد عنایت خاص حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - باشیم و مورد امتنان و عنایت و لطف حضرت ثامن الائمه -علیه السلام- باشیم .

« والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

ص: 54

گفتار چهارم:انسان، خلیفه خداوند

اشاره

گفتار چهارم:انسان، خلیفه خداوند(1)

«وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ» (بقره/ 30).

بحث جلسه گذشته پیرامون سه سئوال بود: انسان کیست؟ راه انسان در مسیر خلقت چیست؟ رهبر در این راه ، کیانند؟در مورد سئوال اول این آیه که قرائت گردید خوانده شد. خداوند در این آیه می فرماید: «من می خواهم کسی را خلق کنم که خلیفه من در روی زمین باشد». پس نخستین چیزی که درباره انسان به گوش می رسد این است که « خلیفه» است، کارمستخلف عنه (خدا) را باید انجام بدهد، و این برای انسان پایه بسیار بلندی است .

حالا می خواهیم درباره این خلیفه بودن انسان، از خود قرآن و از روایات، ثقل اصغرو انبازو شریک قرآن، استفاده کنیم و راه خود را بیابیم، و اخلاق ما، اخلاق علمی ما ،اخلاق سلوکی ما، اخلاق مربوط به خودسازی ما، روی شناخت خودمان بر پا شود .

در بحث گذشته سخن به این جا رسید که با اشاره به «وعلم آدم الأسماء کلها»

ص: 55


1- این سخنرانی در تاریخ71/7/2 در دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است .

در بحث گذشته سخن به این جا رسید که با اشاره به «وعلم آدم الاسماء کلها»گفتیم: خداوند همه چیز را مسخر ماساخته و بر همه چیز ما را قدرت و توانایی و تسلط بخشیده تا آن که به اسرار خلقت پی برده، سننی را که پروردگار در میان مخلوقات خود جاری ساخته است بشناسیم. انسان اینکاره است و باید همه اینها را بداند .

سخنی از صحیفه سجادیه

اگر یادتان باشد، در پایان جلسه پیش به سخنی از امام سجاد علیه السلام- که دردعای اول صحیفه سجادیه است اشاره کردم و دوست دارم اکنون آن کلام بلند را این جابخوانم.حضرت می فرماید«الحمدلله الذی اختار لنا محاسن اخلاق واجری علینا طیبات الرزق و جعل لنا الفضیلة بالملکة علی جمیع الخلق فکل خلیقته منقادة لنابقدرته و صائرة الی طاعتنا بعزته....»

حمد مر خدایی را سزاست که به عنان یک امتیاز) خلقت زیبایی چهره، چشم،گوش و دست و پا و ...) برای ما انسانها قرار داده است، طیبات رزق روزی های پاکیزه) را روزی ما کرده، و برای ما این فضلیت را مقرر فرموده ، که تمام خلق به قدرت او در اطاعت ما خواهند بود، و به عزت او منقاد و فرمانبردار ما خواهند شد.

بنابر این، آشنایی ما با جهان، و دریافت ما از قوانین و سنن الهی که در دستگاه خلقت به جریان انداخته، این نتیجه و فرآیند را دارد که بر جهان خلقت مسلط می شویم وبه سود خود از آنها بهره برداری می کنیم، و این چیزی است که در مغز و فکر و اندیشه بشر وجود دارد و خوابیده است؛ یعنی دانشجویی و معرفت طلبی، و این که می خواهدتا بر اسرار جهان آگاهی یابد.

بشر جانشین خداست در زمین، و خداوند عمران و آبادانی این کره خاکی را از بشرخواسته، و همه وسایل عمران و آبادانی راهم در اختیارش گذاشته است « أَنْشَأَکُمْ مِنَ

ص: 56

الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» ؛ شما را از زمین آفرید و از شما خواست که زمین را عمران کنید(هود/61).

امیر المؤمنین علیه السلام-در نهج البلاغه میفرماید: «... فاهبطه بعدالتوبةلیمر أرضه بنسله ولیقیم الحجة به علی عباده ...»؛ خدا آدم را پس از توبه به زمین فرستاد تازمین را به وسیله نسل خود آباد کند، و حجتی باشد بر بندگان خدا .(1)

یادی از دکتر محمود حسابی

فوت مرحوم دکتر حسابی پدر فیزیک در ایران اعلام شد، دانشگاه تهران از بنده خواست که بمناسبت فوت ایشان صحبت کنم. بنده رفتم، گرچه وقت کم شد، ولی مقداری صحبت کردم و تذکراتی دادم. گفتم: شما الآن دارید فیزیک، شیمی و دیگرعلوم را می خوانید و یاد می دهید. خوب، این علوم را خدا خواسته و باید هم باجهان آشنا بشویم. مادر قرآن 750 آیه درباره این گونه علوم داریم، در صورتی که درباره حقوق و فقه حدود 500 آیه در قرآن وجود دارد در همه آن آیات خداوند دستور داده است که نظر کنید، بنگرید، ببینید و تفکر کنید.

«فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ مِمَّ خُلِقَ»(طارق/5)(2)«فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَی طَعَامِهِ»(عبس / 24)(3)و«أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ»(اعراف / 185).(4)

ص: 57


1- نهج البلاغه، خطبه 91، معروف به اشباح
2- پس باید انسان بنگرد که از چه چیزی آفریده شده است .
3- س باید انسان بنگرد به غذایش .
4- آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده است نظر نمی اندازند .

آن جا دیگر همه اساتید دانشگاه ، دانشجویان نشسته بودند و پیرمردهای استخوان داردر علم همه آمده بودند و گوش فرا می دادند. گفتم: ببینید قرآن می گوید: سیر کنید و باسیر کردن چیز بفهمید؛ «سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَالْخَلْقَ»(عنکبوت / 29). گفتم: این مهمترین آیه ای است که تلاشهای شما را تضمین می کند. می گوید: سیر کنید در زمین و به دست بیاورید که آغاز خلقت چگونه بوده است. این خیلی عجیب است! گفتم: این علوم اصولا از طبیعت خدا ساخته برخاسته ،و البته این خدا ساخته ، خدا خواسته است». خدا این را خواسته . خیال نکنید اروپا این را برای شما آورد، دکارت این را آورد، اسحاق نیوتن این را آورد. نه، این را اسلام آورد ودوست دارد دنبالش بروید، اما یادتان باشد که خدا خواسته که ما اینها را بشناسیم، ولی اینها آیه و نشانه اند وعلامتهایی هستند برای جلال و جمال و عظمت و کبریایی خداوند،اما اروپا آن را مبدل به بت کرد، «بت علم»، و در معبد علم، سجده و رکوع کرد، نه در معبد الله.

جهل از این علم به بود صدبار

علم کزتو ترانه بستاند

آری ، جهل از این علم به بود صد بار .

همه عالم نشانه ای از اوست

این در صورتی است که اگر این علم نشانه بود، آیه بود، ما به مرکز قوا و آن کسی می رسانید که همه اینها را او سر پا کرده است هیچ چیز درهیچ آن از خود قراری واستقلالی ندارد، کیانی و بعدی ندارد و هر چه در هستی وجود دارد به اراده اوست ،در جزئی جزئی، نه کلی، بلکه در جزئی جزئی عالم اراده او نافذ است، اوست که «قائم علی کل نفس» است. اگر این را درک کردیم، علم ما ، دانش ما جهت پیدامی کند و پاک می شود. اسلام نیز خواسته است که انسان به جائی برسد که به خدا و حقانیت او معترف

ص: 58

گردد و به آن اذعان کند؛«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (فصلت/53)(1)

قهرا در مجلسی که گوش تا گوش اساتید دانشگاه، دانشجویان، پژوهشگران حضوردارند گوشها نیز می شود و آنها مچ دست ما را می گیرند و اشکال می کنند که شماهمه اش شعار می دهید، شما فقط بلد هستید قرآن را به سر بگیرید و در مجالس فاتحه بخوانید. اگر واقعا قرآنتان این بوده ، پس چرا نکردید، چرا دکارت کرد، نیوتن کرد،غربیها کردند و شمانکردید؟

خوب، این چیزی بود که به ذهن می آمد و من هم که یک عضو کوچک از شماطلاب عزیز بودم آن جا داشتم سخنرانی می کردم، لذا خودم این اعتراض را کردم وخودم هم در صدد پاسخ برآمدم و گفتم : اتفاقا ما کار کردیم و آنان از ما یاد گرفتندگفتم: من دوست آقای پروفسور عبدالسلام حکمت اهل پاکستان بودم که سه سال پیش به ایران آمد و از او برایتان نقل می کنم -ضمنا از مجله مشکوة بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی متشکریم که در زمستان 63 در شماره 6 مقاله وی را در 50 صفحه نشردادند که خیلی عالی بود، حتما بخوانید -پروفسور عبدالسلام برنده جایزه نوبل در فیزیک شده و در مجمع علمی یونسکو کار می کند و می خواهد سخنرانی کند.دانشمندان تیز پرواز، در فیزیک، شیمی، ستاره شناسی و ریاضیات و دیگر رشته ها ازپنج قاره جمع شده و نشسته اند. برنده جایزه نوبل صحبت می کند و همه گوش فرامی دهند. گفتم شما آقایان که در دانشگاه تهران هستید، شاید این قدر به خودتان قدرت ندهید که این گونه صحبت کنید، اما او که یک نفر برنده جایزه نوبل بود تا پشت تریبون قرار گرفت اول سخنی که گفت شهادتین بود: «اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان

ص: 59


1- بزودی به ایشان خواهم نمایاند آیاتی را که در جهان و در جانشان دادیم تا روشن شود.

محمدا عبده و رسوله» .

مادر همین دانشگاه تهران سراغ داشتیم که در زمان طاغوت مسجدی را می خواستندافتتاح کنند. به یکی از اساتید گفتند بروید و مسجد را افتتاح کنید. این آقای استاددر کشور مسلمان نشین رویش نشد بسم الله بگوید، نه فارسی و نه عربی، و فکر کرد که اگر نام خدا را ببرد، الآن می گویند که مرتجع است! ولی این آقا نگاه نکرد که در دنیا چه می گویند. ابتدا شهادتین را قرائت کرد و بعد هم گفت : بسم الله الرحمن الرحیم.

«اللَّهُ الَّذِی سَخَّرَ لَکُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِیَ الْفُلْکُ فِیهِ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (جاثیه/ 12 و 13).

گفت : بشنوید تسخیر و تفکر توأما در این دو آیه آمده است و معنایش این است که فکر را به کار ببرید، موجودات مسخر شما خواهند شد. گفت : این از افتخارات قرآن ماست که در چهارده قرن قبل تفکر را با تسخیر توأمان، دو قلو و همزاد، با هم به دنیا آورده است .من اگر می خواستم در یونسکو صحبت کنم شاید شهادتین را ابتدا به زبان نمی آوردم و می گفتم: این خیلی پایین است، ولی این مسلمان پاکستانی برنده جایزه نوبل با مردانگی این کار را انجام داد و رودربایستی را کنار گذاشت . برنده جایزه هم بوددیگر کسی نمی توانست نق بزند، بلکه او می توانست بگوید: من بر همه شما مقدمم،

من جایزه گرفته ام و شما نگرفته اید. او با افتخار گفت : این ما بودیم که در رشته های مختلف علوم کار کردیم و مدتی سر آمد روزگار بودیم.آری ابتدا از توحید شروع کرد؛ زیرا که تمام عظمت ما از توحید است و از رسالت است . پس چرا این جا پنهانش کنم؟سپس گفتم: اگر آقایان اعتراض کنند که چرا شما کار نکردید؟ در پاسخ می گویم

ص: 60

که : نه، ما کار کردیم و خوب هم کار کردیم .

عربها فقط 17 نفر باسواد داشتند، در صورتی که به برکت اسلام تاچندین قرن بعدسیادت تنها از آن مسلمین بود.

آقای جرج سارتون معاصر ما بوده، و در سال 1957 میلادی در گذشته است. اوکتابی در تاریخ علوم نوشته . این مرد بسیار وزین می نویسد: هر پنجاه سال، دوره یک عالم و دانشمند است ؛ از 500 سال قبل از مسیح تا 450 مال افلاطون بود،از 450 تا 400 مال ارسطو، از 400 تا 350 مال اقلیدس -اکلیدس هم می گویند از350 تا 300 مال ارشمیدس است، و همین طور. اما مردی در عربستان طلوع کرد که از

صد سال بعد 12 دوره علمی را به خود اختصاص داد . یک مرد آمریکائی دارد می گوید:پرچمدار فیزیک، شیمی ، ریاضی، ستاره شناسی و دیگر علوم مسلمین بودند. جابربن حیان از مسلمین بود، رازی از مسلمین بود، ابن هیثم از مسلمین بود و ....

من در آن جلسه گفتم : قانون «فرما» را که می گوید: «نور در کوتاهترین زمان طی مسافت می کند» به ریاضی دان فرانسوی قرن هفده نسبت می دهند، ولی این مال ابن هیثم قرن یازده است، یعنی شش قرن قبل از زمان ریاضی دان فرانسوی. این مال ابن هیثم مسلمان ماست. همین قانون حرارت و آثار آن مال ابوعلی سینای ماست که معاصر ابن هیثم بوده است. آقا . موضوع جاذبه . مال اسحاق نیوتن نیست. این مال مروزی است که از ملاهای ما بوده است .

دو سه جلسه با آقای دکتر محمود حسابی رفت و آمد داشتم و دو سه سئوال کرده بودم که آنها را بعد از فوتش و در مجلس ترحیمش بیان کردم .گفتم : جناب آقای دکتر حسابی شنیده ام و در تاریخ علم خوانده ام، در قرناطه واشبیلیه تابه سوی آکسفورد لندن، عمامه به سرها و عبا به دوشها رفته و مسائل فیزیک وشیمی را بیان کرده اند و افتخار استادی دانشگاه از آن «عبا» بوده است و الآن کراوات و

ص: 61

پاپیون است .

می دانید که مرحوم دکتر محمود حسابی پدر پیر دانشگاههای دنیا بود. در پاسخ من گفت: الآن هم شنلی که به دوش می اندازند اشاره به همان عبا دارد.(حالا دانشگاه داردگوش می دهد و در آن جلسه همه دانشگاهی بودند).

ابتدا من اعتراض را از زبان آنها طرح کردم که شما همه اش شعار می دهید، همه اش آیه قرآن می خوانید؛ پس چرا کار نکرده و نمی کنید؟ گفتم: نه، ما کار کرده ایم و اینها هم نمونه هایش .

واجبات کفائی

به علاوه که ما اینها را از واجبات کفائی می دانیم. بزرگان ما نوشته اند: «چیزهایی که برای نظم زندگی مردم لازم است از واجبات کفائی است. مثلا اگر طب امروز زمین بماند همه مسئولیم، و هر چیزی و هر وسیله ای که مردم به آن نیازمندند، اگر روزی زمین بماند و «من به الکفایة» نباشد همه مسئول هستند و بر همگان واجب عینی می شود.

امروز می شود با قاطر واسب راه طی کرد و به مکه رفت؟ البته نه . پس امروز هواپیمالازم است و در نتیجه صنعت هواپیمایی، و هردو واجب کفایی هستند. ما اینها را جزءواجبات می دانیم. ما نماز و روزه و حج را از واجبات می دانیم و امور مردم را به هر چه که وابسته است واجب می دانیم. این را فقهای ما در عنوان «واجبات نظامیه» بحث کرده اند و یک چیزی است قدیمی و همراه با تاریخ فقه.

خوشبختانه روز قبل از مجلس ترحیم سه چهار دقیقه به ساعت 12 که رادیوقسمتهایی از سخنان امام - قدس سره - را نقل می کرد. امام فرمودند: «آنچه برای زندگی مردم لازم است، باید فرا بگیرند». گفتم الحمدلله شاهد خوبی از روز قبل دارم که هنوز در گوش مردم طنین انداز است. گفتم : ما از اولی که قرآن در بین ما آمده تا الان

ص: 62

دنبال علم بودیم و دوازده دوره، یعنی 350 سال، اسلام بی رقیب در میدان علم بوده است و نام فقط مال اسلام بودو عالم فقط عالم اسلامی. تازه بعد از 50 سال، در مقابل خواجه نصیر یک نفر هم از اروپا حرکت کرد، اما باز خواجه در رأس بود؛ 350 سال بی

رقیب و 250 سال با رقیب. پس ما علم را گرفتیم، زنده کردیم و چیزهایی هم به آن افزودیم و نوآوری هایی هم داشتیم.دانشمندان یونان دست به پیشانی می گذاشتند و فکر می کردند، اما دانشمندان ما به دستور قرآن که می گوید «سیر کنید»، حرکت کردند و سیر کردند. می گویند: سیر را وتجربه را دکارت آورده . نه، این را قرآن آورده است. آنها هر چه خوبی هست به نام خودشان به ثبت می رسانند .

سرّعقب افتادگی ما

اکنون این سئوال پیش می آید که با این همه تلاش چرا عقب افتادیم؟ در پاسخ این پرسش، چند نمونه از چیزهایی را که باعث عقب ماندگی ماشد بیان می کنم:

١- حملاتی که به کشورهای اسلامی شد، از سویی وسایل تحقیق و بررسی،مدارس، حوزه ها و علما را از بین برد، و از سویی پژوهشگران و محققان را دلسردکرد. پیامد دیگرش این بود که بزرگان علم و تحقیق را سرگرم دفاع از کیان اسلام، قرآن و مسلمانان کرد و همه اش به دنبال این بودند که چگونه رفتار کنند تا کمتر جان و مال مسلمانان در مخاطره بیفتد. سربازان هلاکو و سربازان چنگیز وقتی مسلط شدنداز کتابها پل ساختند و لشگریان را عبور دادند. در شهر بغداد مابقی کتابها را سه چهار ماه

در تون حمام سوزاندند. در عین حال این ضربه به نظر من خیلی هم کارگر نبود، آنچه کارگر افتاد و بیشتر ما را ضربه زد، این بود که :

2-عالمانی در جهان اسلام پیدا شدند قشری و ضربه های محکم را اینها زدند .

ص: 63

ابن خلدون از دانشمندان نامور و بزرگ است. او نوشت : در فرانسه و این طرف وآن طرف جمع می شوند و درباره فیزیک و این طور مسائل تحقیق و بررسی می کنند .اینها به زندگی و مذهب مردم چه ارتباطی دارد؟ اصلا ما باید اینها را فراموش کنیم!

آقایان توجه داشته باشند، بدبختی ما از ناحیه این گونه اشخاص است. گفتم: شماببینید دیروز سه چهار دقیقه به 12 مرحوم امام فرمودند : آنچه برای زندگی مردم لازم می باشد واجب است، اما آقای ابن خلدون متوجه نیست و این طور قضیه را می بازد ومی گوید: فیزیک و شیمی وعلوم همانند را بکلی باید فراموش کنیم؛ یعنی اینها در تیمم و وضو و غسل چه اثری دارد؟ پس باید فراموش شود. خیلی عجیب است .

گفتم : بدبختی ما از ناحیه اینگونه عالمان است، در صورتی که فقهای شیعه از ابتدایی که قلم فقهی رابه دست گرفته اند، دارند می گویند و می نویسند که ما واجباتی داریم به نام «واجبات نظامیه» ، اینها علم را سیر دادند. علم را سد نکردند. علم را جلو بردند .اما چونان اروپائیان علم را بت نکردند، بلکه گفتند : علم برای خدا، علم با اخلاص،علم برای خدمت به مردم ، اما این را اروپا ندارد؛ اخلاص که در ایشان معنا و مفهومی ندارد. خداشناسی هم که در خیلی از آنها به صفر رسیده و به انکار .

هرچه را که بنگری رازی را در بردارد

بعد از کسی که یک سال استاد مرحوم دکتر محمود حسابی بوده و هنوز بالا دستش در جهان نیامده، یعنی اینشتین چیزی نقل کردم. خوب است که گفته او را از رو بخوانم تاببینید که نه ، آن طور هم که شانتاژ کرده اند نیست، دانشمندان بسیار بنامی هستند که معتقد به خدا هستند و عقیده دارند که جهان رازی دارد که در برابر آن راز باید ایستاد و بدقت نگریست.

اینشتین در کتبی که به نام «دنیایی که من میبینم» ترجمه شده است می گوید: ساده

ص: 64

ترین چیزی که مشاهده می کنیم، رازی در بر دارد؛ این گهواره همه علوم و هنرهای واقعی بشری است. (ساده ترین چیز) یعنی حتی یک ذره غبار که باد حرکتش می دهد ودر فضا معلق است.این جا ما به او می گوییم: جناب اینشتین، آیه قرآن را بخوان که می گوید:«أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ ». هرچه را خداآفریده؛ «من شئ»، هر چه خوب، این را قرآن گفته بود و می دانستیم ولی این را دیگر از اینشتین توقع نداشتیم که گفت، و این بحث دوم من است که هنوز وارد نشده ام.

بعد می گوید: «مشاهده این راز بزرگ و عشق به اطلاع از آن بود گرچه آمیخته باترس که همه ادیان را به وجود آورد».

اینشتین، این را در زمانی می گوید که کمونیزم گل کرده بود و کمونیست اسم خدا راتریاک و تخدیر کننده می دانست.

این جا یک حاشیه و نقدی بر آقای اینشتین داریم، او می گوید: «گرچه آمیخته باترس». البته همه ادیان از روی ترس به وجود نیامده بلی، ایشان چون می خواسته نظری به جهان بیندازد، همه ادیان یعنی ادیان باطل و ادیان صحیح را نظر انداخته و این طور اظهارنظر کرده است. بلی، بوده اند اشخاصی و یا گروههایی که از چیزی می ترسیدندوبه درختی مثلا پناه می بردند و به یک ستاره ای التجاء می کردند و کم کم آن در نظرشان مقدس می آمد. اما این در همه ادیان صدق نمی کند .بنابر این، دین چیزی است که با تاریخ بشریت هم آغوش است و تمامی بشریت در برابر این راز بزرگ زانو زده است و این دو قلوی علم و دین در یک گهواره بزرگ شده اند. عجیب است از قرآن به این آیه توجه کنید : «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (مجادله / 11) و این یعنی . ایمان و علم.

ص: 65

علم، تنها فقه و اصول نیست

این که می گوییم: علم و خیال نشود که تنها فقه، اصول و تفسیر است. اینهاعلم اند، اما«وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِلْعَالِمِینَ»(روم/ 23) کجایش مربوط به فقه است؟ کجایش مربوط به تفسیر است؟ یا این که می فرماید: «َلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِمَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِیبُ سُودٌوَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَلِکَ إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ..»(فاطر / 27 و 28)، این کجایش مربوط به این گونه علوم است؟ و بسیاری از آیات دیگر .

اینها، مطالعه در آیات خلقت را سفارش می کنند، و خدا خواسته است که ما از روی اینها به وجود مقدسش پی ببریم.

امیرالمؤمنین علیه السلام- در نهج البلاغه می فرماید : «الحمد لله الدال علی وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علی ازلیته و باشتباههم علی أن لا شبه له..»(1)

در خطبه اشباح که مشکلترین خطبه های نهج البلاغه است ، پس از آنکه سائل سؤال کرد: خدا را طوری برای من توصیف کن که گویا دارم او را می بینم ، حضرت با حالتی خشم آلود و در حالی که رنگ مبارکش متغیر گشته بود بر منبر رفت و فرمود: ... آقای سائل آنچه قرآن تو را به آن راهنمایی کرده است داشته باش و از نور هدایت آن روشنایی بر گیر و ... (در شگفت است انسان که چگونه این مرد الهی از خلائق به خالق سوق داده است).

از آن جمله فرمود: ...«و ظهرت فی البدائع التی احدثها آثار صنعته و اعلام

ص: 66


1- نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 152 .

حکمته فصار کل ما خلق حجة له و دلیلا علیه و ان کان خلقا صامتا فحجته با لتدبیر ناطقة و دلالته علی مبدع قائمة...»(1)

٣- وجود شاهان خبیث و بدسیرت و حاکمان زورمند و قدرت طلب که آفتی بسیارخطرناک برای علم و دانش و عالم بودند، و ما را به این روزگار سیاه نشانیدند. .

پس شاهان از یک طرف ، جباران مانند هلاکو و چنگیز از طرف دیگر و حرفهای بی اساس امثال ابن خلدون از سوی دیگر دست به دست هم دادند و مارا و افکار ماراتخدیر کردند و کم کم ما هم باور کردیم که علم محترم و ارزشمند فقط فقه است واصول و تفسیر و تاریخ، و به قول آقای ابن خلدون، علوم دیگر به چه کار آیدت ! شماناصرالدین شاه ها و نادر شاه ها و خامهایی مانند ابن خلدون ها را بردارید. یک مرد

شجاع را بفرستید شاهان را بر چیند، علم را آزاد کند، بویژه علمی که با خلقت سرو کاردارد . دست روی پیشانی گذاشتن و فکر ، خیال و اندیشه را قاطی کردن درست نیست ،بلکه باید بروند و در بطن طبیعت که همین را هم خدا خواسته و علی علیه السلام به آن اشاره فرموده : «واهبطه بعد التوبة لیعمر ارضه بنسله»، آن وقت ببیند که ما کار کرده و می کنیم یا نه؟

تمام دانشها محترم است و اگر در ردیف واجبات نظامیه قرار گرفت واجب می شود،ولی همه محترم است و همه عبادت . اگر از روی خلوص و قصد خدمت باشد همه اش عبادت است فقه با خلوص عبادت است، و دنبال آثار صنع هم رفتن عبادت است آری، همه اینها عبادت است، به شرطی که همگی پلی باشد برای رسیدن به یک نتیجه و آن اینکه «حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(فصلت/53) و در آیه دیگر : ««ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ.. »(حج/ 62)؛ یعنی باید اوراق کتاب تکوین مطالعه و زیر و رو شود و از لابه لای آن حقانیت ذات مقدس او روشن

ص: 67


1- نهج البلاغه فیض، خطبه 90.

این، راباید برای مردم تبیین کرد. یعنی آن را که ما باید تبیین کنیم و دانشگاه رضوی وفیضیه، وحوزه مشهد عهده دار است این است که دست بیچارگان و گم گشتکان رابگیرند، دست گیرندگان جایزه نوبل را بگیرند و به آنها بگویند: اینها همه آیات ونشانه های وجود ذی جود الهی هستند و پرتوهایی از جمال پاک خدایند و همه بایدبر ساحت مقدس او فرود آیند.

آنچه دکتر حسابی داشت

سپس گفتم: آقای دکتر محمود حسابی از سال 1910 تا 1927 هفده سال تمام باجدیت و نبوغ کار کرد. از بیروت شروع کرد به درس کلاس اول ابتدایی آن هم با غربت وبا زندگی تقریبا طلبگی و فشار . خیلی در فشار بود ولی شاگرد اول کلاس بود. در ظرف هفده سال دکترای فیزیک را گرفت. گفتم: این موفقیت یک سری هم داشت. اودر کلاس ، درسش را می خواند، در خانه هم مادر فاضله اش قرآن را به او می آموخت ؛یعنی پسرم درس را فرا می گیری، قرآن را هم فرابگیر. او هم فرا گرفت و تا آخر هم پای بند بود. آن تربیت های مادری و یاد دادن قرآن بود که توانست کسی را بپروراند که پدر فیزیک ایران بود. پارسال از میان پنج هزار مرد دانشمند، مرد سال شناخته شد.

به هر حال، این مقدار سخنانی را که در این محفل بعرض رسانیدم. خواستم دانشجویان دانشگاه رضوی، که خدا این نعمت را به این ناچیز عطا کرده و ماهی یک بار باسیمای ایمانی شان روبرو می شوم و چیزهایی که در ذهنم هست عرضه می دارم،با افتخار و سربلندی و عظمت دنبال علم و دانش بروند، ولی هدف اول باید این باشد که«اول العلم معرفة الجبار و آخرالعلم تفویض الامر الیه».

این سخن نبوی بسیار بلند است. به شرق بروید، به غرب بروید، مانند این کلام گهربار را نخواهید یافت. این بسیار مهم است که آن قدر انسان به آستان خدا دل داده شود

ص: 68

که همه کارهایش را به خدا واگذارد. قرآن در یک جا می گوید:«وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا»(مزمل/8) و در جای دیگر می گوید:«.أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا» (اسراء/2).

در سایه این طرز فکر است که دلها آرام می شود، انسان به گرمی کارهایش را انجام می دهد و استعدادها شکوفا می گردد، و میرزا جواد آقاها و امثال او به وجود می آیند. ماهنوز در خزانیم، برگها ریخته ، درختها خشک شده و بهاران نیامده است. انشاء الله بهاراین معانی فرا می رسد وخرم می شود. شما عزیزان حرکت می کنید و پر می کشید،

می خندید و به مطالبی همچون دانشنامه ، دکتری، گرفتن جایزه و ... نمی گویم اینهابداست، توهین نمی کنم، اما بالاتر هم داریم - پشت پا میزنید و با خدا صحبت می کنیدو از او می گیرید آنچه در وهم نگنجد. شما در کنار مردانی چون آقامیرزا جواد آقا بودید .

یادی از مرحوم عالم ربانی آقا میرزاجوادآقای تهرانی

23 ربیع الاول که امروز 26 ربیع است سالروز رحلت مردی عجیب آیة الله آقا میرزاجواد آقا تهرانی بود، و ما ادریک ماهو؟ ثم ماادریک ماهو؟ «ما» می آوریم برای افاده تعجب و گرنه باید گفت: «من هو؟».

در زوایای جانش چیزی از خود و خودی نبود. هرچه بود از خدا بود ؛ حرکاتش وسکناتش همه برای خدا بود .

سیداحمد کسروی به دین ما، به مردان نامی ما، به امامان ما بد می گفت . یک رجل از نجف برخاست و برای مبارزه با او و باهمه دیوها به ایران آمد«وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی». او سیدمجتبی نواب صفوی بود. مردی هم از مشهد با قلم قیام کرد و شروع کرد به نوشتن و او نبود الا مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی .بحمدالله شما برادران در کنار صاحب سریرارتضی علی بن موسی الرضا -

ص: 69

علیه السلام - هستید. یک دهن خواهم به پهنای فلک که تازه بگویم که نمی توانم چیزی در وصفش بگویم!، در کنار مرقد این مرد الهی هستید و دانشگاه رضوی مرتبط با آن حضرت است، خوشا بحالتان، امکانات هم هست. اصلا همین که نگاه می کنید به قبرمطهر ارزش والایی دارد. نمی دانید چه فیضها و فوزها در اینجاست! بنده را شاید به آن گوشه ها هم راه نداده باشند ولی بعضیها که لذتش را شاید درک کرده باشند می دانند.به هر حال، شما که این امکانات را دارید باید کوشش کنید و علوم مربوط به خودتان را جلو ببرید و نشان بدهید که می توانید تحولی ایجاد کنید.

قدری طول دادم، ولی چون سخن به آقای دکتر محمود حسابی رسید، دوست داشتم برخی از بحثهایی که در دانشگاه تهران داشتم به شما منتقل کنم که با سربلندی جواب بدهید و واهمه ای به خود راه ندهید و بعد هم بگوئید علم و ایمان از یک جا سرچشمه گرفته اند، هردو از طبیعت برخاسته اند و نهج البلاغه و قرآن ما پر است از این گونه رهنمودها

دنباله بحث

خداوند، وقتی در سوره بقره درباره آدم با ملائکه گفتگو می کند، علم و دانش سرشار و خلافت و جانشینی او را به رخ فرشتگان می کشد، و بعد که فرشتگان اعتراف می کنند می فرماید : اکنون به خاک افتید و برای او سجده برید.

اما در دو آیه دیگر که یکی در سوره حجر و دیگری در سوره ص می باشد چنین می فرماید:«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»(حجر/ 29 وص/ 72).

در آن آیه توجه به علم آدم بود و در این آیه توجه به کلمه« ونفخت فیه من روحی است.»«وقتی که از روح خودم در او دمیدم». اگر گفته شود : خدا که روح ندارد پس چگونه

ص: 70

می گوید: «روح خودم»، پاسخ این است که این تشریف و بزرگداشت این روح است ،چنان که نسبت به کعبه می فرماید: «خانه ام» (بیتی)؛ پس این بدین معنا است که این خانه و این روح آن قدر شریف است که به من باید نسبت داده شود؛مال من است.

نکته ای ظریف

در این جا نکته ای به نظر می رسد که بسیار ظریف است و آن این که در آن جا خلافت و دانش آدم را گوشزد کرد و در این جا داشتن اینچنین روح بلند را که روح الهی است برای آدم به اثبات رسانید و از همه خواست که فلسفه سجده فرشتگان را برای او بیان دارد. ولی در ضمن این که فرمود: «روح من» (این روح مال من است)، خواست بفهماند که اگر این روح مال من است ، پس شیدای منهم هست، اگر مال من است پس عاشق من هم هست؛ یعنی آنچه در جانش خوابیده و خمیره جانش شده علاقه و محبت به من است . آن طور که یادم هست، ظاهرا این سخن را به آقای شوپنهاور آلمانی نسبت داده اند که می گوید: در تعریف انسان فصل ممیز «ناطق» نیست، انسان حیوان ناطق»نیست، بلکه انسان، «موجود زنده خداجو» است. سخن خیلی قشنگی است که می گوید: انسان فصل ممیزش خداجویی است و این همان است که قرآن بیان می کند :«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ »(روم/30) من که خدایم شمارابااین آمیزه سرشته ام، آمیزه خداجویی و فطرت توحیدی . قابل تبدیل هم نیست. بلی، قابل این که عوضی بگیرم هست، و لکن قابل تبدیل نیست؛ یعنی نفی نیست ولذا در عالم، هر کس و هر گروه که خدا را نفی و انکار کردند، یک چیزی را به جای او به کرسی نشانیدند. مثلا استالین آمدو روی مکتب مارکس گفت: خدا نیست. خوب، شما که گفتید خدا نیست، به جای اوچه به مردم دادید؟ سرود شما چه چیزی بود؟ ژوزف استالین، تویی که ابرها را بر مزارع

ص: 71

می آوری و می بارانی؟ توکسی هستی که بچه ها را در رحم مادر نقش بندی می کنی؟راستی تو خودت هم باور می کنی؟ یک دقیقه فکر کن. تو خودت هم می خندی . بینیدچه کار کردند. از خدا بریدند و به کجا پیوستند! بلی، به عنوان یک ستایش ،باد به غبغب می اندازد که مردم مرا می ستایند، یک ستایش خشک و بی معنی. شوخی نیست این از سرودهای دوران استالین بود. این نشان می دهد که خدا برداشتنی نیست، تنهاجایش را می توان عوض کرد، آیا از بچه مکیدن پستان برداشتنی است؟ نه، منتهی پستان را بر می دارند، پستانک به جایش می دهند.این راهبری فطرت غیر از این است که دین به ما می گوید: از خلقت و آفرینش به الله پی ببرید. این مال علم است و طریق علمی همچنین غیر از این است که استدلالی در کارباشد، بلکه خدا از طریق فطرت به ما می گوید: جان شما آمیخته با علاقه به من و عشق به من است ؛ ضرورتها، فشارها، بیماریها، طوفانها و کشتی شکستنها ناگهان فطرت راآشکار می کند، و آن جا دیگر استدلال، مسأله علت و معلول و سبب ومسبب در کار نیست، بلکه جان انسان مستقیما می رود به جانب خدای تعالی. لذاست که گاه دردها نعمت است و مصیبتها عنایت.

انسانی را فرض کنید که شب تاریک است، دنبال آدرسی می گردد . خوب بلدنیست . نیمه شب است. پلیس او را می بیند. به او شک می کند و او را تحت تعقیب قرارمی دهد. او که خطر را احساس می کند در خانه ای را باز می بیند و خود را به درون خانه می اندازد و ناپدید می شود. ناگاه متوجه می شود که خانه همان است که دنبالش می گشته، و اگر پلیس نمی بود شاید این گونه به نشان نمی آمد. وجود پلیس و عمل تعقیب گرچه بصورت گرفتاری بود و دلهره انگیز، ولی روشن شد که نعمت بوده است و او را به مقصد رسانده. مصیبتها وبلاها هم گاه چنین هستند. دردها و ناهنجاریهاگرچه انسان را بیچاره می کند ««أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ»، ولی پشت سر آن این

ص: 72

است که «وَیَکْشِفُ السُّوءَ »

جهان پشت به خدا نیست

اگر به دقت بنگرید، جهان پشت به خدا نیست، بلکه رو به او هستند و همگی او رانشان می دهند، و وجه آن ذات مقدسند. این در خلقت جهان و انسان آمیخته شده که ما ازآن به فطرت تعبیر می کنیم و می گوییم: امری است درون و ذاتی .

خداوند در قرآن برای این که ما را به این امر توجه دهد، در یکجا فرمود:«ونفخت فیه من روحی» که توضیحش را دادم که اگر روح از اوست پس رو به سوی او دارد. در جای دیگر در سوره روم آیه 30 فرمود:«....فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ...» که فطرت رامطرح ساخت، و در همین سوره، آیه 43 باز به شکلی دیگر همان فطرت را گوشزد کردو فرمود: ««فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ ..» جای دیگر در سوره یونس آیه 105 نیزفرمود:««وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا وَلَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ».

و بالاخره در سوره اعراف آیه 172 و 173 و 174 بیان می کند که آنچه را در عمق جان او گذاشته ایم از جان او اقرار و اعتراف هم گرفته ایم خدا پرستی است. بشنوید: ««وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِین اوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ وَکَذَلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» (اعراف/ 172).

ما به این جهان آمده ایم . از یک سو برای تعلیم و تعلم آمده ایم و از سوی دیگر برای ایمان و تهذیب اخلاق و تزکیه، و این هردو یک زادگاه دارند و هر دو با هم دست دردست یکدیگر پیش به جانب خدای رؤف و مهربان.

ص: 73

این است که آقای پروفسور عبدالسلام به آنها نهیب می زند که علم بلی، ولی ایمان چه؟ او ابتدا از ایمان شروع می کند. علامه اقبال پاکستانی هم در یک گلایه ای که ازغرب دارد می گوید:

خودت را بشناس، چرا همه اش به آفاق و جهان پرداخته ای؟

بینی جهان را خود را نبینی؟

تا چند نادان غافل نشینی؟

نور قویی عالم برانگیز

دست کلیمی، در آستینی

بیرون قدم نه از دور آفاق

تو پیش از اینی، تو بیش از اینی

از مرگ ترسی ای زنده جاوید

مرگ است صیدی تو در کمینی

جانی که بخشند دیگر نگیرند

آدم بمیرد از بی یقینی

صورت گری را از من بیاموز

شاید که خود را باز آفرینی

در خطاب به غرب گوید:

عجب آن نیست که اعجاز مسیحا داری

عجب این است که بیمار تو بیمارتر است

دانش اندوخته ای دل ز کف انداخته ای

آه از این نقد گرانمایه که در باخته ای

ما هستیم و دوبال : بال علم و بال ایمان. در این جهان اهل علم و ایمان صاحبان درجاتند:«یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(مجادله/ 11)ودر آخرت هم اهل علم و ایمان شاهدان وگواهانند: ««وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ

ص: 74

وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَی یَوْمِ الْبَعْثِ»(روم/ 56).

در بالا من از یک بنده خدا، هم عالم و هم مؤمن، مرحوم آیة الله آقای میرزا جوادآقای تهرانی یاد کردم. الآن هم باید یاد کنم از یک بنده خدا، خشت مال و فراش دبستان .

به یاد یک مؤمن خود باز یافته

وقتی به رفسنجان رفته بودم نامش را بردند. رفتم سر قبرش و با ارادت زیارتش کردم. بعد کسی چیزی برایم نقل کرد. گفتم این را بنویسید. آقایی که نوشت وصی این مرد بود. حالا آنچه را که اونوشت برایتان می خوانم. ببینید که اگر ایمان و اخلاق آمد،خشت مال هم صاحب درجات می شود.

آقای حسن کریمی از ماهرنگ رفسنجان، سال 46 فوت کرده است. اوائل عمرخشت مالی می کرد چشمش خراب شد. دکتر به او گفت: باید این شغل را ترک کنی والا نابینا می شوی . با کمک دوستان به عنوان فراش استخدام آموزش و پرورش شد، باحقوق 1800 تومان . خانه ای هم تهیه کرد. این خانه به خیابان خورد و پنج باب مغازه بر سر خیابان درست کرد. از این پنج باب مغازه دارای یک ثروت مختصری شد، تا این که آمدند مسجدی را که به خیابان در نداشت دری برایش باز کنند. مغازه ای بود مال وقف ولی آن کسی که مغازه در اختیارش بود و غصب کرده بود اجازه نمی داد. این آقای کریمی گفت: یک مغازه از مغازه های من بگیرید به این آقا بدهید که مسجد راه داشته باشد. در کارهای خیر دیگر هم شرکت می کرد. بعد که یک مقداری پول فراهم کرد

گفت : من مستطیع هستم. رفت مکه و سپس یک سفر رفت عراق زیارت کربلا . درکاظمین رفته بود چلوکبابی و دو تومان بدهکار شده بود. وقتی آمد یادش رفت که پرداخت کند. بعد برگشت و دو تومان را داد ولی وقتی به ایران آمد با خودش گفت :

ص: 75

راستی دوتا چلوکبابی پهلوی هم بود من به کدامیک دو تومان را دادم؟ نکند اشتباهی به دیگری دادم! در وصیت نامه اش نوشت 10 تومان صدقه بدهید از جانب چلو کبابی نکند من اشتباه کرده باشم.

بعد که آخر عمرش رسید، پیغام داد: من فردا خواهم مرد! گفتند: توحالت خوب است. گفت : نه ، من فردا می میرم. فردا وصیت کرد و بعد گفتیم : دکتر. گفت : نه ،عمر من تمام شده است. دکتر نمی خواهم. گفتیم: یک آب پرتغال بگیریم؟ گفت: نه، من میوه و غذایم را خورده ام. به اندازه لازم غذا خورده ام. دیگر غذای من تمام شده است. اینها را از کجا میگوید معلوم نیست . ظهر شد. با حالت خوبی نماز خواند. بعدخوابید. بعد چشم باز کرد و گفت : السلام علیک یا اباعبدالله . السلام علیک یا اباعبدالله . آنگاه افتاد و مرد.این را وقتی برای من گفتند گفتم: اینهارا بنویسید، اینها گوهرند.

خدایا، به حق علی بن موسی الرضا، به حق پاکان و نیکان مارا با خودت آشنا بفرما!

خدایا ، اخلاق در تحصیل، در بحث و در تحقیق به همه ما عطا فرما!

خدایا، از غرورها، محیطهای آلوده و من من گفتن ها خلاصی عطا فرما!

خدایا، با کاسه پر از محبت مارا سیراب فرما!

خدایا، خوفت را در دل ما و در سویدای قلب ما جایگزین فرما!

امام زمان حجة بن الحسن العسکری - ارواحنا فداه را پشتوانه ما در کارهامان قراربده و در ظهورش تعجیل فرما!

والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

ص: 76

گفتار پنجم:ویژگیهای انسان

اشاره

ویژگیهای انسان(1)

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (حشر/18).

سوالی که در جلسات گذشته مطرح شد سه شاخه داشت : انسان کیست؟ راهش چیست؟ رهبرش چه کسی است؟

در مورد انسان کیست به دو نقش از قرآن دست یافتیم : انسان موجودی است ذی علم، برای شناخت آفریده شده؛ و انسان موجودی است ذی فطرت، در عمق جانش علاقه به خدا، علاقه به حقایق، علاقه به مطالب بلند که از آنها امروز به ارزش تعبیرمی شود، و علاقه به معانی بلند در جان بشر نهفته شده است. این دو معنای نفیس در «لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ ویثیروا

ص: 77


1- این سخنرانی در تاریخ 71/8/7در دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است .

لهم دفائن العقول»(1)نهفته است؛ فطرت در «لیستادوهم میثاق فطرته، وعلم در یثیروا لهم دفائن العقول».

ما دستگاه حفظ داریم مطالب را می گیریم . دستگاه فکر داریم، ارتباط بین اینهابرقرار می کنیم. حافظه می گیرد، فکر ارتباط برقرار می کند و علم زاییده می شود؛یعنی با ارتباط دادن اصغر واکبر ، صغری و کبری یک قانون جدید پدید می آید و این علم است.

بنابر این ، فکر حکم قابله را دارد برای تصورات ما، ارتباطات را دست و پا می کند وبر اثر آن، ارتباط مخفی پدیدارها آشکار می شود. بعد دو مقدمه پهلوی هم قرار می گیردو یک مطلب جدید با آن دو مقدمه پدید می آید، به نام علم. این خصیصه انسان است .در هیچ حیوانی این موجود نیست. احساس دارند حیوانها، اما زایاندن نه .

آنچه گفتیم بدین معناست که ای غارنشین، ای دو دستت ضعف و ناتوانی، تودر آینده از غار به کاخها، و از زمین به آسمان خواهی رفت و آن قدر ابزار و آلات قوی خواهی ساخت که برای کهکشانها پیام بفرستی و جواب بگیری. این انسان ارزشمند است که از قرآن راجع به علم و ارزش آن صحبت کردم، فقط می خواهم پیوند مطالب رابه سمع محترمتان برسانم. خیلی هم معطل نشوم.

اما فطرت، به معنای ارتباط با خدا و ارتباط با ارزشها عجین در جان انسان است وایجاد کننده شوق و شور است، به طوری که هستی خود و متعلقات خود را در راه اینفطرت، هدیه می کند:

««قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ

ص: 78


1- نهج البلاغه، خطبه 1.

وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(توبه / 24).

آدمهایی که فسق دارند، از جاده اصلی خارج شده اند. اینها کنار روند. اگر به این درجه نرسیدید که آباء ، ابناء ، اخوان، ازواج، عشیرة، اموال، تجارتها، مساکن مطلوب و خدا و رسول احب نبود و اینها احب بودند، بروید کنار .

علم و فطرت دو سرمایه اساسی انسان

پس باید در فطرت به جایی برسد که این شوق در انسان پدید آید. این دو سرمایه بزرگ انسان است: سرمایه اندیشه و علم، و سرمایه فطرت . با سرمایه علم تمام مجهولات جهان باید برای ما کشف شود. یعنی نه این نسل، یعنی نسل بشر، هر کدام این الفباء را یک مقدارش را می نویسیم و کتاب قطور مربوط به جهان از نوشتار نسلهای بشر پدید خواهد آمد که الآن مادر خیلی جاهای بلند هستیم. کامپیوتر چه می کند؟پیامهای جهانی با ابزار چه می کند؟ اجداد ما در خواب هم نمی دیدند. شاید دو نسل بعد به ما یک مقداری با کوتاهی نگاه کنند. اینها یک ساعت و پنج دقیقه از تهران به مشهد می رسند. چه قدر عمرشان تلف می شد! شاید بگویند: ما در پنج دقیقه می رویم، درصورتی که آنها یک ساعت و پنج دقیقه بین راه بودند. من دیشب در حالات آقای راشدرضوان الله علیه- از روزنامه اطلاعات می خواندم که ایشان نوشته بود: رفتم به عتبات . شصت روز بین راه بودم، شصت روز. یک ماه آن جا بودم، برگشتم، شصت روز بین راه بودم. حالا با هواپیما آزاد می شود دو ساعات، یک ساعت و نیم. شصت روز، آخر ببین چقدر بیچاره رنج برده ، این جریان بشر است که دارد با سیر فکری خودش، همه چیز را به دست می گیرد. این قدر بالا می آید که مورد عنایت خاص خداواقع می شود، که در بحث فطرت عرض کردم، که در عالم آخرت ««لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا(35)»

ص: 79

مَا یَشَاءُونَ»(ق/ 35) هرچه بخواهند، با خواست عمل می شود، و بالاتر «وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ»(ق/ 35) که طبق آیه 21 سوره انسان خدا ساقی آنها خواهد بود.

بنابراین، شناسنامه انسان را می بندیم. روی جلد، اول این آیه هاست که به چشم می خورد:

« فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مومنون/14)،«فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (غافر/64)؛ یعنی من این خلقت را کردم، اما این موجود تربیت هم لازم دارد.

«فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ » که این موجود را «صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (غافر/64). این شناسنامه ما.

قهرا ارتباطمان با موجودات تنگاتنگ است. ما امیر موجوداتیم. ماخلیفه خدا درزمینیم. امر خدا نافذ است. ما خلیفه خداییم : «أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا » (هود/61)؛ شما را از زمین پدید آورد و عمران زمین را از شما خواست.بنابر این، بر اثر هر عامل یا عواملی که ما کوتاهی کردیم، ژاپن جلو افتاد، فرانسه جلوافتاد، آمریکا جلو افتاد . استعمرکم معنایش این نیست که فقط با دعا و گریه . این خوب است، به این توهین نشود، اما استعمر کم عمران زمین را از شما خواسته است. کارخدایی است. کار باید بشود. خدانخواسته زمین خرابه باشد و نخواسته این مطالبی که در نهاد موجودات قرارداده همین طور بماند: «َنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا».از کارهای حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - هم عمران سراسر پنج قاره است، تا آنجا ژاپن و آمریکا سر به زیر بیفکنند در مقابل این مردعمران گر .

ص: 80

رابطه انسان و خدا

اما فطرت ما را می رساند به دربار خدای متعال که ما بخواهیم او اجابت کند:«ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ»(مؤمن /60).

به قدری این معنا در جان بعضی تجلی کرده که از دست پاچگی به اشتباه افتادند که ما اوییم. او ماست. از تنگاتنگی به اشتباه افتادند که وحدت وجود در کار است و خودخداست دارد تجلی می کند. این طور نیست ؛ «قریب من الاشیاء غیر ملابس، بعیدمنها غیر مباین، متکلم لابرویة،مرید لابهمة، صانع لایجارحة، لطیف لایوصف بالخفاء، کبیر لایوصف بالجفاء بصیر لایوصف بالحاسه، رحیم لایوصف بالرقة »(1) ذعلب یمانی از علی (علیه السلام) سؤال کرد - در نهج البلاغه هست - آیا خدا را دیده ای وعبادت می کنی؟ فرمود : «افاعبد ربا لم اره؟»؛ چیزی که ندیده ام پرستش بکنم؟فقال: کیف تراه؟ قال: لاتدرک بمشاهده العیان، لاتدرکه العیون بمشاهده العیان ولکن تدرکه القلوب بحقایق الایمان»(2) قلب به درک خدا به حقایق ایمان برخاسته ازفطرت با خدا تماس می گیرد، نه با جسم. بعد می فرماید: نکند اطلاق به جسم کنی . بااشیا ملامس نیست . با اشیا هست ولی ملامس نیست . از اشیا جداست اما مباین نیست ،چنان نیست مغایر باشد، یعنی او یک جا شما یک جا. ولی بر تمامتان اشراف دارد و ازشما جدا نیست. «مباین» از اشیا جداست. غیر اشیا است . ولی «مباین» چنین نیست ،با فاصله زمانی با فاصله مکانی . اما از اشیاء نیست . از بس انسان تنگاتنگ با این عظیم است ، چنین تصورغلطی پیش آمده است .

ص:81


1- نهج البلاغه، خطبه 78
2- همان .

اجازه بدهید مطلب را جمع بندی بکنم. با علم به درون همه موجودات راه خواهیم یافت و با فطرت تنگاتنگ به قرب الهی خواهیم رسید. انسان این است. حالا غرب باتمام ترقی اش توانسته یک انسان رابشناسد. خیلی که بتواند درست کند انشتین درست می کند. انشتین از درک مطالب غیب ناتوان است. او می گوید: موسی لازم است. من در این باره نمی توانم . اما مردان بزرگی که یکی در همین مشهد زندگی می کرد. این مردالهی مطالب آن طرف پرده را می دید. گاهی روح خود را از بدن تجرید می کرد. شایدیکساعت جدای از بدن به فعالیت وا می داشت. فقط در مرگ است که ما می توانیم روح را از بدن جدا کنیم. ولی این در حیات دنیا. این کجا؟ انشتین کجا؟ تو اصلا نمی توانی تصور بکنی، ولی من آخوند به برکت معارف اهل بیت(علیهم السلام) حدود یک ساعت روح را درخارج از بدن به فعالیت وامی دارم(1)این ارزش انسان .

فراموشی نفس از دیدگاه قرآن

این یک روی سکه ، اما اگر سکه را بخواهید بشناسید، هر دو رویش را باید ببینید .

یک رو را نباید دید. این یک روی سکه، روی دوم سکه آیه ای است از سوره حشر که امروز مطلع سخن و مایه بیان قرار دادم :«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ » (حشر/ 18 و 19)؛ ای افراد با ایمان خدا را مورد اتقاء قرار دهید و هر کس نطر کند برای آینده اش چه

ص: 82


1- این مرد بزرگ و الهی و اسوه علم و جهاد، حضرت آیت ا... آقامیرزا جواد آقای تهرانی است ،که دارای تألیفات فراوان، واز طرفداران انقلاب و ارادتمندان به حضرت امام راحل بود، که در روزگاران جنگ تحمیلی در سن کهولت و با قد خمیده خود به جبهه های نبرد حق و باطل شتافت. او در تاریخ دوم آبان 1368 شمسی برابر با 23 ربیع الاول 1410قمری دار دنیا را وداع گفت و به لقاءالله پیوست .

پیش فرستاده است. « وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» این آیه 18 چون آیه 19 بر آن عطف شده بود خواندم، والا این آیه محل بحثم نیست. عمده آیه 19 است. « وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» که این رامی بندم برای بحثی که یک وقتی نوبتش بشود. اما این آیه را مورد بحث قرار می دهم. آیه می فرماید: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»؛مانند کسانی که خدا را فراموش کردند نباشید. خدا هم خویشتن آنها را به آنها فراموشاند.

آیه 24 سوره برائت را هم برایتان خواندم ؛ اگر پدران، پسران، برادران، زنان ،بستگان، اموال، تجارت، مساکن از خدا و رسول و جهاد در راه خدا و رسول احب است بروید کناری، خدا قوم فاسق را هدایت نمی کند. این جا هم می فرماید کسانی که فراموشانده شدند خودشان به خودشان و خداوند آنها را به خودشان فراموشاند فاسقند .فاسق در اصطلاح ما، یعنی کسی که عمل زشت بکند، ... دروغ بگوید، جنایت بکند. اما این جا فاسق در راه معارف است، در راه ارزشهاست، نه در راه احکام ؛ یعنی آن مسیری که باید بروند رفته اند. حالا برادران ارجمند لحظاتی تأمل کنند از خود آیه ببینیم، چه می فهمیم. اگر خودشانرا فراموش کردند از مسیر دور می افتند. حالا از آن روی سکه که علم بود و فطرت، آمدیم به این روی سکه . لابد در ذهن می آید خودم رافراموش کردم یعنی علمم را، یعنی فطرتم را، نعمت ها را از دست می دهم و به ثروت ،به لذت به قدرت ، به شهوت، به لجام گیسختگی مبتلا می شوم. این فکر در درجه پایین ممکن است این مشمول آیه باشد، ولی این مطلب بلندتر از این حرفهاست این که من بالابودم و بالایی را فراموش کردم در خود خلقت راست است. ولی نه، این روی سکه این را نمی خواهد بگوید مطلب دیگری است، عکس این که الآن به ذهن ما می آید. این روی سکه می خواهد بگوید: تو هیچ هستی. این هیچ را فراموش می کنی و خیال

ص: 83

می کنی داری. این به عکس آن روی سکه است که می گوید: من فطرت دارم، من جستجوگر علمم، من نافذ در جمیع اشیاء ام و من تنگاتنگ قرب الهی ام. آن روی سکه سالم است، ولی این روی سکه را هم باید در نظر گرفت. نباشید مانند کسانی که خدا رافراموش کردند، خدا هم خویشتن آن را به خودشان فراموشاند.برادران، دانشجویان عزیز ، گرامیها، ای در گهواه انقلاب به جنبش آمدگان. ای غرق شدگان در مهد نعمتهای فراوان فروریخته از ولایت فقیه، این پایه و این روی سکه را که بدانید، این سکوی پرواز شماست، و اگر به آن روی سکه بسنده بکنید، همان جادرجا خواهید زد. در عین این که شوق هست. به همان جا می مانید.این روی سکه پایه اخلاق است. این روی سکه سکوی پرواز است و آن این که من اگر بنده ای را بخواهم رشد بدهم، خودش را به خودش معرفی می کنم، و اگر من را فراموش کرد، خودش را به خودش می فراموشانم تا خودش را فراموش کند، و آنچه را که من به او می خواهم بگویم آن است : هرچیزی را حقیقتش را اگر بدانی، زود به آن می رسی، اما اگر حقیقت با چیزهای دیگر پوشانده شد و حقیقت مطلب به دست نیامد این اول گمراهی است. حقیقت درباره خودشناسی انسان هیچ بودن است. هیچ نداری . تا آخر هر چیزی بشوی خاتم الانبیا . که نمی شوی. فقط یک فرد را من کامل قرار دادم. همان هم از خودش هیچ ندارد.

««وَلَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ» (اسراء / 86)؛ با تو این رقم صحبت می کنم. اگر بخواهم داده ها را خواهم گرفت «ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ بِهِ عَلَیْنَا وَکِیلًا» (اسراء / 86) هیچ تکیه گاهی نخواهی داشت. آنچه انسان را به تلاش، به حرکت و به تکامل می رساند این است که هر روز بداند هیچ ندارد. هر چه دارم از اوست. اگر این معنا به انسان اشراق شد. افهام شد و الهام شد، این اول حرکت است . منی که می خواهم از این جا تا نیشابور بروم، اگر بفهمم مرکب ندارم می روم ماشین

ص: 84

می گیرم، بفهمم آن جا غذا ندارم، غذا تهیه می کنم، بفهمم به یک سردرد مبتلا می شوم و آن جا هم دوانیست از این جا دارو تهیه می کنم اگر بفهمم من فاقد همه چیزم. و یکدموجود قوی، نیرومند بی نهایت پرتوان -حالا تعبیر توان شاید تعبیر شایسته ای نباشد-پر قدرت با من هست و من در همه وقت هیچم ولی او به من می دهد ««اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ »(نور/ 35) کار درست است. خداوند می فرماید: هر کس روی هرچه هر گونه اثری دارد مال من است اگر پیغمبر هم هدایت کرده مال من است: ««الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِ» (ابراهیم / 1)؛تو ابلاغ کن اما اذن من لازم است.

به بابل رفتند از هاروت و ماروت، مطالب گفتند: «مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»(بقره/102)؛ حتی سحرهم اسم مرا لازم دارد. مگر ممکن است یک موجود در قلمرو من مستقل بشود؟ در مورد عیسی« «إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَی وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی» (مائده / 110) همان گل را هم که به شکل پرنده است، گل است هنوز روح در آن دمیده نشده، این هم به اذن من است. همان گل ساده هم به اذن من است.نفخ نفس تو در این گل پرنده مانند«نفخت» به اذن من است. مبدل شدن به طیر زنده ، به اذن من است. دست کشیدن به چشم کور و بینا شدن و «تبری الأکمة» کسی که مادزاد چشم نداشته به اذن من است. آن که کار می کند من به شما داده ام و می دهم. مال من است ازقلمرو من خارج نیست. دربهشت هم جاودانه قرار می دهم.اما«إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ»«خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ »(هود/ 107). درجهنم هم «َالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ» .به توی

ص: 85

پیغمبر هم ««سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَی إِلَّا مَا شَاءَالله»(اعلی / 5) مشیت من هیچ جابسته نمی شود . بهشتیان را قطعا بیرون نخواهم کرد. اما دستبند به من نمی خورد. همان جامال من است. جهنم هم باید بسوزند. اما چنین نیست که چون گفتم باید، دیگر خارج نمی شوند و مشیت من بسته شده است. همه جا مشیت من کار می کند. قول جاودانه هم داده ام. عمل هم به قولم می کنم، ولی مشیت من بسته نیست و همه جا مشیت من کار می کند؛ یعنی شما هر چه دارید هیچ ندارید، و گمان نکنید جایی شما بیمه شده اید .

نخستین مرحله خودسازی

اول بحث اخلاق و خودسازی این جاست و این از برکات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است وقرآن عزیز . قرآن را حفظ کنید ورد شبانه روز قرار بدهید. این فرهنگ اصیل هیچ جای دیگر پیدا نمی شود مگر در متن قرآن.

معجم المفهرس را بردارید. بأذنی بأذنی را نگاه کنید، همه را پهلوی هم بگذارید .یک بیست دقیقه ای، نیمساعتی تأمل کنید. ببینید چه عاید می شود؟ غرور می رود، آزمی رود، حرص می رود و توکل می آید.آن مقدار که انسان به بانک و به پول دست آقای اعین اعتماد دارد دیگر این اعتماد هامی رود. فقط به خدا اعتماد حاصل می شود.

چند شب پیش آقای بهلول را ملاقات کردیم. مردی است که سابقه اش را دارید. ازمردم گناباد است. خیلی ساده گفت: من بین مکه و مدینه ، پیاده ، 84 فرسخ همه اش پیاده رفتم. الان سن 84 پیاده ، غذا هم نان و ماست و خرما، هر روز هم روزه ام. روزه را می گیرم و برای مردمی که نیابت می خواهند و پول می گیرم. روزه استیجاری می گیرم و پولش را هم به فقراء می دهم. روزه اش و ثوابش مال من. پولش را به فقراء می دهم،دین یک کسی هم ادا می شود. خوراک من یک دوتا خرما، و یک خورده ماست است .

ص: 86

هرروز هم روزه ام. برنج و خورشت را شما بخورید. من هم نان و ماست و خرما،پولش راهم می دهم به فقراء . گفت : بین راه مکه و مدینه یک هندوانه از یکی از آن روستاها گرفتم. تا ته آن خوردم؛ یعنی پوستش را هم تراشیدم. پوستها را انداختم .

دیدم یک خانمی از زیر یک چادر درآمد پوستها را برد. گفتم: لابد گوسفند دارد دیدم،با چاقو تکه تکه کرد، یک مقدارش خودش خورد مقداری هم به بچه ها داد. گفتیم وای، فقر این کار را کرده. 150 ریال سعودی داشتم. همه را به آن زن دادم. گفتم :خدا رازق است. پیاده، فقط همین 150 ریال را داشتم همه را دادم، بعد شب می خواهم غذا بخورم. چه بکنم؟ یک ریال هم ندارم. خدا رازق است. خدا رازق است. یعنی خدا فرموده:«مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»(انعام/ 160) شروع کردم به قدم زدن در بیابان . کاروان زیارتی رسید و صدا زدند آقای بهلول، آقای بهلول. آمدند پایین ورو به من کردند و گفتند: سوار شو. گفتم: من سوار نمی شوم . شما بروید من پیاده می آیم. گفتند: نمی شود و بالاخره اصرارو دست آخر گفتند: پس یک مقدار کمک بکنیم؟ پول در آوردند 1500 ریال دادند. من 150 ریال داده بودم. اینها 1500 ریال دادند. خدایا تو فرمودی:«َمنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»، و من این بندگان سوخته تو را دلسوزی کردم. تو این قدر عنایت کردی . اینها با فرهنگ اصیل اسلا روبرویند. حالا خیال می کنید 1500 ریال دلم را خوش است که این قدر پول دارم؟ نه،باید ببینم کجا فقیر است تا پولها را به آنها برسانم و من خرما و ماست می خورم و روزه ام و 24 ساعت یک وعده غذا می خورم. چند دانه خرما و یک خورده ماست . گاهی هم پختنی ، اما من بند این حرفها نیستم. این فرهنگ به انسان می رساند که اصیل فقط خداست و انسان به هرجا رسید هیچ ندارد. هرچه هست مال خداست.

دوم آبان سالروز رحلت آیة الله میرزا جواد تهرانی ذخیره مشهد است. من طلبه بودم. شاید سیوطی یا مغنی می خواندم. یک تب مختصری عارض شد. من در خانه

ص: 87

روی تشک خوابیده بودم. طلبه ای که اصلا کسی نبودم من ؛ یک طلبه ساده . یک دفعه چشمهایم را باز کردم و دیدم با پیراهن و بیژامه دو نفر بالای سر من هستند. آقا میرزاجواد آقای تهرانی، آقا میرزا حسنعلی مروارید. و من یک ملافه هم رویم نبود. تاچشم باز کردم از خجالت زود بلند شدم، سلام کردم و رفتم پایین. قبا را پوشیدم. گفتم، شما به دیدن من آمدید؟ آری، زبان حال اینها این بود که طلبه تب کرده، در راه دین است. مامی آییم به عیادتش . بعد همین آقا معالم درس داده بود برای کسی، حالا آن آقا یک قدری بالا آمده بود. فرمود روزی که با هم معالم را بحث می کردیم . با این که به او درس داده بود می گفت : روزی که با هم معالم را بحث می کردیم؛ یعنی اگر بگویم درس دادم، درس دادن مال من نبود. یک مقداری با این روی سکه نمی خواند. آن روی سکه عبدبودن است. عبد بودن، کار انبیاء است. لذا شعارش را پیغمبر برای ما در رکعت دوم وسوم، و دوم و چهارم این قرار داد که بگویی : «اشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له

و اشهد أن محمدا عبده و رسوله» . نگویید: «رسوله ». بگویید: «عبده ورسوله»، که هرچه دارم از او دارم. این شناخت روی دوم سکه است. و آیه 19 سوره حشر - والله اعلم- اما ظاهرا ناظر به این معناست «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ » نباشید مانندآنانی که خدا را فراموش کردند و خدا هم خودشان رابه خودشان فراموشاند.

من، ابر قدرتم، دارای علمم، مقاله ام چنین است، رساله ام چنان است، کتابم چنین است، ثروتم چنین است ...، هر کسی در هر پست و مقام گفت: منم ، یک سدبین او و بین خدا ایجاد شد. تاشد منم، معده غذا می خواهد. تا از غذا خودداری کرد،اول مرض است. ظهر می گوید اشتها ندارم، شب می گوید : اشتها ندارم، صبح می گوید: اشتها ندارم. می گوید: خوب الحمدلله احتیاج به غذا ندارم. خیر، اول بیماری تو است.

ص: 88

تواضع و زهد مردان خدا

اگر سر وقت غذا بخواهی خوب است. اگر فقر داد بزند : نداری، نداری، نداری،خدارا، خدارا ؛ این سلامت است. اما ثروتم و علمم، کمالم، مردم باید به من احترام بگذارند و هرجا می روم باید چنین و چنان باشد، اول بدبختی است. روی دوم سکه ساییده شده است. اگر این عطش و این ولع در انسان بیاید، فیض از جانب باری تعالی بی مانع است، به جان انسان می بارد.

خداوند به حضرت موسی(علیه السلام) می فرماید: می دانی چرا تورا به مقام کلیمی انتخاب کردم؟ در تو نگاه کردم از تو متواضعتر نیافتم. لذا تو را انتخاب کردم. علی(علیه السلام) درنهج البلاغه در اوصاف موسی، در اوصاف عیسی، در اوصاف داود، در اوصاف پیغمبر (صلی الله علیه و آله) صحبت می کند. عجیب است . آن خطبه را آقایان باید همه از بر کنند.

عیسی چراغش ماه ، - آقای بهلول هم باید بیاید اینجا یاد بگیرد- خادمش دو دستش،مرکبش دو پایش و خورشش علف بیابان .

نوف بکالی از علی علیه السلام در خطبه 180 نقل می کند. «قال : خطبنا بهذه الخطبة امیر المؤمنین علیه السلام بالکوفة و هو قائم علی حجارة، نصبها له جعدة بن هبیرة المخزومی، و علیه مدرعة ، من صوف، و حمائل سیفه لیف وفی رجلیه نعلان من لیف و کان جبینه ثفنة بعیر . فقال علیه السلام: الحمد لله الذی الیه مصائر الخلق وعواقب الأمر».

این را در جمعه ای خواند که جمعه دیگر شهید شد. یعنی یک هفته به آخر عمر . من تا فهمیدم مال آن موقع است، به خطبه دقتی کردم و دیدم جمله اولی که در خطبه به کاربرده، «الحمد لله الذی الیه مصائر الخلق وعواقب الامر» این در خطبه های دیگر نیست؛ یعنی هفته بعد من حرکت می کنم. «الحمد لله الذی الیه مصائر الخلق و عواقب الأمر».

حالا می گوید: آقا رفته روی سنگها - منبر از سنگ باشد- چند تا سنگ روی هم

ص: 89

گذاشتند. علی رفت آن بالا . «علی حجارة نصبها له جعدة بن هبیرة المخزومی» لباس یک چیز پشمینه . حمائل سیفش - امیر المؤمنین است - لیف خرماست. یک جفت کفش هم از لیف خرما . پیشانی مبارکش مثل پای بز پینه بسته ، مثل پای شتر ، که جلوش دیگرهیچ مو ندارد: «و کان جبینه ثفنة بعیر». کیانند اینها؟ چه زبدگانی در میان بشر

هستند؟ من اگر توفیقی به دستم بیاید می خواهم علی را از روی کلماتش معرفی کنم .خیلی مدح کردند علی را ولی «کأن جبینه ثفنه بعیر و فی رجلیه نعلان من لیف» یعنی در اوج قدرت، من بنده ام. لذا این بنده خدا هرچه بخواهد خدا به او جواب می دهد، هرچه بخواهد، نه خودش، حتی اگر یک نفر دوستش برود به در گاهش جواب می دهد.

آقای امینی صاحب الغدیر - الآن 23 سال از رحلتش می گذرد- گفت : رفتم کنار قبرعلی(علیه السلام) گفتم: کتابی می خواهم که راجع به پدر تو است. فلانی دارد اما نمی دهد. آن کتاب را از تو می خواهم. گفت: یک دفعه دیدم حرم بر من تنگی می کند. بیرون آمدم، صحن تنگی می کند. از صحن هم بیرون آمدم. دیدم نجف بر من تنگ است . به کربلا به زیارت رفتم. داشتم زیارت می کردم. یک کسی یک صورت کتاب آورد. گفت آقای امینی این صورت کتاب را ببین، ببین چطور است. دیدم رقم اول آن کتابی است که من می خواهم. بعد گفتند : کتابها را آورد و گفت: دستت باشد تا تمامش را مطالعه نکنی رد نکن. گفتم: این تأکید چیست؟ گفت : نمی دانم. اما شاید خودم هم نخواسته باشم این کتاب را به تو بدهم . یک نیرویی به من فشار می آورد که این کتاب را به امینی بده و بگو تا تمامش را مطالعه نکنی رد مکن. خودم نمی خواهم این کتاب را همین طور به توبدهم، اما یک نیرویی دارد به من فشار می آورد. خوب این توسل به علی جست. علی بافشار ایشان را فرستاد به کربلا، با فشار به آن مرد هم می گوید که این کتاب را به آقای امینی بده .

ص: 90

این جمله را می گویم محض این که بدانیم اگر گفتیم هیچیم، همه چیز داریم. اگرگفتیم همه چیز داریم ، هیچ نخواهیم داشت. روی دوم سکه پایه اخلاق است. علی(علیه السلام)همین را می گوید: «کفی بی فخرا ان اکون لک عبدا» ؛ برای من این فخر بس که عبد تو باشم، من عبد باشم. یعنی همه چیز باشم. اما روزی که به خودم یک مقدار تکیه کردم همان جا بریده ام . برای بنده گوینده و آقایان شنونده خیلی آسان است، هم گفتنش، هم شنیدنش. عملش ناف فیل را به زمین می آورد. با زن، با بچه، با دوست، بارفیق، بافقیر، با سوپوری که می آید در منزل، همان جا می گویم : من هیچم. چراتکبر به خرج می دهی؟

حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) این وجود مقدس را آوردند خراسان . وقتی وزیردر بار مأمون آمد و گفت : آقا این نامه را مأمون امضا کرده ، شما هم امضا کنید. حضرت مدتی او را سرپا نگه داشت. با اوهم صحبت نکرد. بعد گفت : آقا این نامه را مأمون نوشته، شما هم امضا کنید. ایشان نامه ظلم مأمون را امضا نمی کند. بعد فرمود: «لک ذلک ما اتقیت»؛ من امضا می کنم به شرط تقوا؛ یعنی امضای بلاشرط نمی کنم. اما تاحضرت می خواهد غذا بخورد می فرماید یک کاسه بزرگ بیاورید. میوه بهتر و گوشت لذیذتر را جدا می کند و می فرماید این را به فقیر بدهید، گوشت دست دوم مال خودم.گوشت لذیذتر مال فقیر . میوه رسیده تر مال فقیر. اینها را باید فراموش نکنیم. سر سفره من، دربان، حجامتگر و کسی که اسب را قشو می کند بیاورید پیش من بنشانید. پهلوی من غذا بخورد. قشوگر اسب و دربان حجامتگر پهلوی من باشند. من پسر موسی بن جعفرم. من زاده زهرای اطهرم. از تبار ابراهیم خلیلم. نسل ما قرین و نظیر ندارد. اما هرچه داریم از خداست. ماعبدیم و بهترین چیزی که داریم عبد بودن است. لذا اگر این را فراموش نکردیم دائم در رشدیم. خدایا داده ای نگیر: ««رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا و» (آل عمران/8) پیغمبر می فرماید: دخترم می خواهی یک چیزی به تو یاد

ص: 91

بدهم. شب شد ، صبح شد این دعا را بخوان. هرجا در دعاها حی و قیوم آمد آن دعاهارا بقاپید. خیلی عالی است.

«یا حی و یا قیوم بک استغیث، فأصلح لی شأنی کله و لاتکلنی إلی نفسی طرفه عین». این جالبترین دعاست که پیغمبر به دخترش یاد می دهد. دخترم وقتی که اذان صبح می شود و روز در می آید این را بخوان وقتی که غروب می شود و شب در می آید این را بخوان. «یا حی یا قیوم» این کلمه حی و قیوم خیلی ارزشمند است . هرجا دعایی دیدید با حی و قیوم است و هرجا آیه ای چنین دیدید سه جای قرآن «حی قیوم» آمده است :«اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ »(بقره/ 255)،«اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ » (آل عمران/ 2)،«وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ (طه/111). «یا حی یا قیوم بک استغیث»؛ از تو یاری می خواهم. «فاصلح لی شأنی کله»؛ همه کارهای مرااصلاح کن، یک عطش دارد. از این طرف، «لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین»؛ به اندازه یک پلک به هم زدن مرا به خودم واگذار نکن. این قدر تکیه بر خودم نکنم. من دخترخدیجه ام. من دختر پیغمبرم . من زاده ابراهیم خلیلم. بر این قسمت تکیه نکنم.

در این هفتادو پنج روز بعد از رحلت هم گاهی که می آمدند به بالینش می دیدندمی گوید: «یا حی یا قیوم بک استغیث». این دعایی است که پدر به او یاد داده بود والآن دارد می گوید: «یا حی یا قیوم بک استغیث». پس انشاء الله خودمان را خواهیم شناخت. ما موجود علمیم با فطرت همراه، قدرت سلطه بر جمیع موجودات داریم وموجود به عشق خدا.

اما آن روی سکه، ما موجودیم که

سیه رویی ز ممکن در دو عالم

جدا هرگزنشد الله اعلم

برای این معنا بعضی شعرای ما خیلی صحبت کرده اند .

هرچه بینی جز هوی آن دین بود بر جان نشان

ص: 92

هرچه یابی جز خدا آن بت بود در هم شکن

آفرین سنایی ، چه قدر پر باری تو،

هرچه بینی جز هوی ، آن دین بود برجان نشان

هرچه یابی جز خدا ، آن بت بود درهم شکن

لذا بت شکنی را باید شروع کنیم. پست من، مقام من، فرزند من، قلم من، قدم من، بیان من، درس من، رساله من، همه اش من است و لذا بزرگان را می بینیم می گویند: اسلام، خدا، ملت، مردم. نمی گویند: خودم ؛« هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ» (انفال/ 62).

برادران عزیز هرجا می روید رابطه گرم با مردم را، تکریم کنید مردم را نسبت به این انقلاب محکم کنید. به روح مقدس علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قسم، نعمتی از این بالاترنداریم. خدا می داند نعمت بزرگی نصیبمان شده . خدا می داند دلسوزهای خوبی سرکار داریم. البته غم و غصه هم از مردم داریم. گاهی بعضی ها متوجه نیستند. مالیات سنگین. عوارض سنگین. خدا بحق علی بن موسی الرضا به آنها شعور روشنتری عطاءمی کند تا با مردم گرم تر رفتار کنند و دل مردم را به دست بیاورند. دلم نمی خواهد به آنهاهم نفرین بکنم. آنها هم انشاء الله - به راه بیایند و برای مردم کار بکنند.

اما بدانیم نعمت بسیار خوبی به دستمان آمده است. نعمتی بعد از اسلام بزرگتر ازنعمت انقلاب نمی بینیم. روح پاک علی بن موسی الرضا راهم شاهد می گیرم. عزیزان خیلی این معنا را قدر بدانید.

امید وارم خدای متعال از برکت قرآن ما را به فقرمان، به عبد بودنمان، به ناچیزبودنمان، دائما یا غالبا توجه دهد. اگر دائما باشد که مقام بالایی است، اما این لیاقت رادر خودمان نمی بینیم. اقلا غالبا به ما تذکر بدهد و این آیه در باره ما نباشد:«وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ »، وبعد خیال کنیم داریم. امام حسین (علیه السلام)

ص: 93

اباعبدالله در دعای عرفات در روز عرفه می گوید: «أنا الجاهل فی علمی فکیف لا أکون جهولا فی جهلی»(1). من در علمم جاهلم. و وقتی عالمم، جاهلم. از تو آنچه دارم .لذا آن مردانگی را هم در کربلا نشان داد . بچه تیرباران شد«هون علی ما نزل بی انه بعین الله» خدا داده در راه خودش دادم، . الحمدلله، الحمدلله.

«هون علی مانزل بی انه بعین الله» ؛ باغلام سیاه توقف می کند. با قاسم مدتی زیاد ،اما تااکبر-محبوبتر اکبر بود می آید می گوید: برو پسرم. یک آن معطلش نکرد. این جااگر بخواهم تورا معطل کنم خودم را معطل کردم و در راه خدا یک آن من درنگ ندارم .

سلام الله علیک.

خدایا تورا شکر می کنیم که مارا با اهل بیت آشنا کردی، ما را با امام حسین (علیه السلام)دمساز کردی، ما را با علی بن موسی الرضا الفت دادی، خدایا این نعمت ها را ازمانگیر.

خدایا این انقلاب عزیز و آن مردی که این انقلاب را به اذن تو آورد پایدار بدار .

روح بزرگ امام راحل را غرق روح و ریحان فرما!

رهبر معظم انقلاب ، طول عمر و عزت فزاینده موهبت فرما!

ریاست جمهوری و کابینه در برنامه به نفع مستضعفان، موفق و مؤید فرما!

مارا قدردان همه نعمتهایت قرار ده!

ما را تذکر به عبد بودن و هیچ بودن و فاقد بودن، ما رابه نعمت این تذکر بنواز .

مارا چشم به هم زدنی به خودمان وامگذار.

السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته

ص: 94


1- مفاتیح الجنان ، دعای عرفه امام حسین (علیه السلام) .

گفتار ششم:انسان نمونه

اشاره

انسان نمونه(1)

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوانِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْکُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون»(آل عمران/ 102-104).

برادر گرامی ما، تا آیه 104 از سوره آل عمران قرائت کرد و ما را به سوره آل عمران برد که باید گفت: سوره زمان ماست که الآن ما در آن عمرانیم، من هم آیه های 102و103 و 104 از همین سوره را متمم ومکمل بحث سابق و مناسب با برخورد مباحث روز انتخاب کردم.

روزها روزهای بسیج و نیروی مردمی است، مردمی مردم رشدیافته و ارزشمندو پیرو ولی فقیه، فقیهی برومند چون امام راحل قدس الله سره، مردمی والا که از زمان گذشته در برابر دو ابر قدرت در اوج قدرت، فریاد بر کشیدند، از داخل و خارج نترسیدند

ص: 95


1- این سخنرانی در تاریخ 71/9/5در دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است

و ایستادند تا به مراد خود رسیدند. ما آنقدر در بوی عطر این معنا سرمستیم و از خود رفته که تاریخ آینده عظمت این مقطع تاریخ را بیان خواهد کرد. خودمان سرمست بوی خوش هستیم. جدة جوانهای ایران در برابر آمریکا و شوروی ایستادند؟ واقعا در برابرپولهای کویت و مجاز مقاومت کردند؟ جدا شاه را بیرون کردند؟ راستی 8سال مقاومت

کردند؟ جدی با فقدان امام مردم ایستادند، وتمام خیال خام غربیها را که منتظر واپسین نفس امام و انفجار و گسیختگی بودند نقش برآب کردند و جدا قبل از 24 ساعت زمام کاررا به دست گرفتند و قبل از 24 ساعت از بحران گذشتند؟ اینها خواب است یا واقعابیداری؟ اینها از کدام قدرت برخاست؟

سورة آل عمران متناسب با این زمان لذا در این باره باید قدری تأمل کنیم . دنبال بحثم هم هستم. بحثم چه بود، انسان کیست؟ راهش چیست؟ رهبرش کدام است؟ در انسان صحبت کردیم، والآن این روزماست. اما آل عمران را گفتم مال زمان ماست . آل عمران دارای 200 آیه و سومین سوره نازل شده در مدینه است من برای این که ان شاء الله - هم ذهنتان با قرآن آشنا باشد و هم یک مقدار تشویق بشوید. که دائم با قرآن سروکار داشته باشید، ترتیب نزول سوره ها را می خوانم تا برسیم به این جا.

علق، قلم، مزمل، مدثر ، فاتحه، مسد، تکویر ، اعلی، لیل، فجر . این 10 سوره .ضحی، شرح، عصر، عادیات، کوثر، تکاثر ، ماعون، کافران، فیل، فلق. این20 سوره . ناس، اخلاص، نجم، عبس، قدر، شمس، بروج، تین، قریش، قارعه.این 30سوره. قیامت، همزه، مرسلات ، ق، بلد، ص، قمر، اعراف، جن.این40 سوره. پس، فرقان، فاطر، مریم، طه، واقعه ، شعراء ، نمل، قصص، اسراء .این پنجاهمین سوره است. از قصص تحدی شروع می شود. 49 سوره به گوش مردم

ص: 96

رسانده، آن جا می گوید: «کتاب اهدی منهما» در اسراء می فرماید: ««قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»

(اسراء/88).

پس تا این جا تا پنجاه. یونس، هود، یوسف، حجر، انعام، صافات، لقمان ،سبأ، زمر، غافر . این شصت سوره در مکه نازل شده است. فصلت،شوری، زخرف، دخان، جاثیه، احقاف ، ذاریات، غاشیه، کهف، نحل. این 70 سوره .نوح، ابراهیم، انبیاء، مؤمنون، سجده ، طور، ملک، حاقه، معارج، نبأ . این 80 سوره . نازعات، انفطار، انشقاق، روم، عنکبوت، مطففین . این 86 سوره است که با آنها دوران مکه به پایان رسید وسوره های مکی خوانده می شوند.

بقره، انفال، آل عمران، احزاب، ممتحنه،نساء،زلزله، حدید، محمد(صلی الله علیه وآله)، رعد، رحمن، انسان، طلاق، بینه ، حشر، نور، حج، منافقون، مجادله ،حجرات، تحریم، تغابن، صف، جمعه، فتح، مائده، توبه، نصر. این 28 سوره است که در مدینه نازل شده و مدنی خوانده می شوند.بنابراین، آل عمران شد سومین سوره در مدینه و هشتاد و نهمین سوره که از اول بعثت نازل گردیده است. اکنون موضع خودمان را در قرآن بشناسیم اینکه بدانیم قرآن درچه محیط دارد صحبت می کند شما وقتی که محیط را بدانید- کلا، کلا، کلا، سی وسه بار آمده یکی در مدینه نیست - می فهمید قرآن با چه کسانی دارد صحبت می کند. کلا،کلا، این طور نیست، خاموش باشید. این جا قرآن با یک عده مشرک سروکار دارد. امادیگر حالا مؤمن شدند، صاف شدند، یک مورد که دیگر نمی آید. در تمام 86 سوره مکه یک مورد «یا ایها الذین آمنوا» نداریم. 89 «یا ایها الذین آمنوا» دارید و یکی از آنها هم در مکه نیامده است و این یعنی آنها گروه نیستند،متفرقند، چوب می خورند، ضربه می خورند، سازمان ندارند، وحدت ندارند، جنگنده ندارند، رژیم ندارند، لشکر

ص: 97

تنظیم شده ندارند، و نمی شود گفت سازمان یافته اند. اما وقتی وارد مدینه می شوند،کارها سامان پیدا می کند، «یا ایها الذین آمنوا» آن جا نازل می شود و 89 مورد که داریم درآن جا نازل شده است.

سوره آل عمران وقتی نازل شده که بدر فتح شده است، اما مسلمانان در احدضربه خورده اند و سران قریش کم کم سر برداشته اند و در مقام تهاجم فرهنگی، تهاجم نظامی و تهاجم سیاسی هستند. سوره آل عمران باشش آیه براعت واستهلال وارد شده است:

«الم اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدًی لِلنَّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقَانَ إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ إِنَّ اللَّهَ لَا یَخْفَی عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی السَّمَاءِ

هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(آل عمران/ 1-6). اینها می خواهند تهاجم بکنند، اما « لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» حی قیوم سه بار در قرآن آمده، یکی این جاست، یکی در سوره طه است و یکی در سوره بقره در آیه الکرسی. جایی دیگر نیامده، هر جا مطلب بسیار مهم است حی وقیوم می آید. «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ». با تمام اعراب نویسانی که ترکیب کرده اند مخالفم. ترکیب درویش، ترکیب دیگری در 10 جلد، و مرحوم علامه طباطبایی دقیق هم این جا با ایشان موافق نیستیم. بااقراء وربک وربک الاکرم ایشان موافقیم در ترکیب. «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ». می گویند: «الله» مبتدا، «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ » خبر، «الحی» خبر دوم، «القیوم» خبرسوم. می گویم: خیر، «الله» مبتداست «نزل» خبر است، مابقی حال است و بیانگر« اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ» ؛ خدایی که جز او خدایی نیست و حی قیوم است، آن خدا «َزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ». ای پیامبر، مسلمانان ترس تهاجم دارند. اما من که حی قیوم هستم این کتاب را نازل کردم و قبلا هم تورات را

ص: 98

وانجیل را و این کتاب « مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ » ومن حی قیوم ام. حالا اگر وارد بشوم در حی قیوم بحث ما بحث تفسیری می شود ورشته بحث اخلاقی ما از دست گرفته می شود لذا فقط اشاره ای می کنم که آن خودش بحث بسیار جالبی است درحی قیوم.

تفسیر حی و قیوم

حی قیوم ام، من قیومم نه سبب. سبب مسبب را ایجاد می کند و دنبال کارش می رود. من قیوم بر موجوداتم، اشراف دارم. این جا به بحث گذشته من مربوط می شود. من حی ام، نه یک سبب آور، نه یک سبب بی اراده، نه یک سبب فقط اثربخش، من زنده ام، من دارای علمم، من دارای قدرتم، علم بی نهایت و قدرت بی نهایت، برای علم بی نهایت و قدرت بی نهایت آیه 5 و6 دنبال همین آیه را بخوانید که می گوید: آنچه در زمین وآسمان است میدانم و برای قدرت، ««هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاءُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ »را بنگرید انسانی که برای بی نهایت باید زندگی بکند، می آراید وانسانی که باید طبق مباحث گذشته، بر جهان وجهانیان و بر موجودات درون جهان و جهانیان کار کند سلطه پیدا کند و بالاتر از اینها با خدای جهان در ارتباط باشد، در زهدان ساخته می شود. من حی قیومم، من چنین موجودی رااز عدم در آن زهدان رحم، پرورش می دهم. اینها قصد تهاجم دارند، اینها می خواهندچیزی را از بین ببرند. به تعبیر ارجمند رهبر معظم انقلاب، والله اگر بسیجیها با ایمان خود بمانند نمی توانند بسیجی ها را شکست بدهند. دیشب هم رئیس و فرمانده سپاه پاسداران آقای رضایی در سخنانش می گفت: تأمینیم به حمدالله از این که دیگر خیال هجمه دائم بر این کشور ندارند. یعنی بحمدالله چنان این مردم، آبدیده شدند که دیگردشمنان این خیال را نمی کنند. ممکن است گوشه و کنار یک ضربه مختصری بزنند، امابه این خیال باشند، خیر .

ص: 99

این چیزی است که الآن داریم. ولی هم رهبر معظم، هم رئیس سپاه پاسداران می گویند: نباید در غفلت هم بود، نباید به خواب نرم نوشین بامداد رحیل هم غنود،باید بسیج دائم آماده باشد. سوره آل عمران برای همین معنا آمده است، مواظب یهود باشید. مواظب نصارا باشید. آیه های 63٫62٫61٫60 و 64 راجع به نصارای نجران است، برای مباهله . آیات زیادی نیز، از آیه 70 راجع به یهود است و ادامه دارد ومی گوید: بیدار اینها باشید،بیدار مشرکین باشید.من شما را به آیه دیگر و آیه ای که الآن خواندم، 102، 103، 104، 105 و 106 و

قبلش 100و101 و 102 تذکر می دهم که بنیه شما در این جا باید کاملا تقویت شود برای تهاجمی که در نظر دارند. اینها مال بحث ما بود که یک روی سکه ضعف و ناتوانی وهیچ بودن، یک روی سکه با جهان و خدای جهان ارتباط داشتن. اینک بشنوید:««یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمَانِکُمْ کَافِرِینَ»(آل عمران/ 100)؛ اگر فریقی از اهل کتاب را اطاعت کنید، شما رااز ایمان به کفر بر می گردانند. چطور برمی گردیم : می گوییم، چطور شما در چنین فضای خوبی هستید به سرما و باد تن در می دهید؟ شما چطور سفره غذا دارید و گرسنگی

را بر خودتحمیل می کنید؟ شما چگونه لباس گرم زمستانی دارید و برهنه ایستاده ایددر مسیر باد و می لرزید؟« «وَکَیْفَ تَکْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَی عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ »؛ چگونه تن به کفر در می دهید در حالی که بارش باران آیات به وسیله جبرئیل امین از بالا می بارد.«وَأَنْتُمْ تُتْلَی عَلَیْکُمْ آیَاتُ اللَّهِ وَفِیکُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(آل عمران/101).

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) یک کلام پخته دارد، از عایشه روایت شده وخیلی زیبنده است. آمدند گفتند اخلاق پیغمبر را بیان کن. عایشه ، همسر پیغمبر،

ص: 100

گفت: قرآن بخوانید، قرآن را پیغمبر در خود پیاده کرد. پیغمبر آئینه تمام نمای اسلام است. پیغمبر قرآن را گرفت و خود را در قرآن دید و قرآن را در وجود خود پیاده کرد.

خطاب به جوانها در مورد قرآن مجیدای جوانهای عزیز متعهد انقلاب، ای دردانشگاه رضوی ایستاده برای گرفتن فیض،

ای جوانهای عزیز متعهدانقلاب ای در دانشگاه رضوی ایستاده برای گرفتن فیض این قرآن مأنوستان را نگذارید فقط توی کتاب باشد، بیاورید به درون سینه و بعد هم مانند قاریان و حافظان فقط در سینه نباشد، در زبان، در چشم، در عمل، در اخلاص جلوه گر شود. الآن حافظ خوب داریم، اما در حجاز حذیفی از افراد حساس ساواک عربستان است و به نفع آمریکا کار می کند. یک میلیون و ششصد هزار تومان هم حقوق دارد. حافظ قرآن هم هست. ای کاش نمی بود. ولی -بحمدالله - در طلبه های شماآیات قرآن که در سینه دارید مبدل به نماز شب شده، مبدل به احسان شده، مبدل به خدمت به اهل بیت شده است. این را بگویم که برای همه تان تازگی دارد .

نهضت حفظ قرآن در میان شیعیان

یک ماه قبل از من دعوت کردند تا با بچه هایی که حفظ قرآن کرده اند دیداری داشته باشیم. مدتی بود از من می خواستند و من نمی رفتم. تارفتم دیدم چند تا بچه کوچک رادعوت کرده اند قدری اول در دل نگران شدم چون آدمهای هفده ، هجده ساله و بیست ساله کم بودند. با خود گفتم : چند تا بچه را آورده اند، و بعد هم در گوشه ای زنهایی و

خواهرهایی. بعد گفتم: حالا آمدیم گوش می دهیم. بچه ای را جلو آوردند، شش ساله که سال دیگر می خواهد الف و ب یاد بگیرد، گفتم: این؟ گفت : سوره بقره را با شماره از حفظ است. سوره بقره با 286 آیه با شماره از حفظ است. یک بچه کوچولو! گفتم:آقاجان آیه 258 سوره بقره را بخوان. گفت:«أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ »

ص: 101

أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ».

شش ساله سوره بقره را و با شماره ! شخصی دوازه سال زحمت کشید سوره بقره رااز حفظ کرد. بعد هم گفت : به شکرانه آن یک شتر سر ببرید، چون سوره بقره را ازحفظ کردم. اما بچه شش ساله ماسوره بقره را با شماره آیه حفظ کرده است. حتی بارفقایش از چپ هم می خواندند. اگر می گفتم سوره ناس بخوان ، می خواندند: «مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ إِلَهِ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» وقتی این را دیدم، گفتم: عجیب محضری است! بچه ها به کار خودشان خوب واردند. گفتند: اگر می خواهید به کلمه بپرسید تا بگویند در کدام آیه است. این برای من دیگر خیلی عجیب بود. گفتم: آیه هشتم از سوره آل عمران را بخوان شروع کرد به خواندن ««رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا».این است معنای پیشرفت . آن وقتی که به فضل الهی شماره آیات را باب کردیم، گفتند: نمی شود این معجزه است، گفتم: حالا بیایید و ببینید، بچه های ماکلمه را بگویید آیه را پیدا می کند. رفتم میان خواهران، دیدم خواهران بعضی تمام قرآن را از حفظ کردند. بعضی دوازده جزء، یازده جزء می خواندند با تجوید صحیح. اینهازنهایی هستند که عقب مانده حسابشان می کردند.خیلی با همت می شود کار کرد. به برادران عزیز بگویم آسان است سخت نگیرید .فقط یک کمی همت و وقت خود را منظم کنید.

ادامه بحث

برگردیم دنباله بحث، در آخر آیه 101 دارد:«وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» ؛ کسی که به خدا چنگ زند، براستی به راه راست هدایت شده است .

ص: 102

اعتصام به خدا تمسک به قرآن است. اگر چنین است تمسک به اهل بیت پیغمبرچطور؟ اما تمسک به پیغمبر را خود قرآن فرموده است «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر/7)؛ آنچه رسول آورده بگیرید. پس تمسک به قرآن، تمسک به رسول دارد. اما تمسک به اهل بیت را پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که صادق مصدق است فرموده است: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» (1)بنابر این، تمسک به قرآن، تمسک به پیغمبر را آورده و تمسک به پیغمبر تمسک به اهل بیت را .

اینجا ما به برادران اهل سنت می گوییم : ما در تمسک به «انی تارک فیکم الثقلین» به قرآن تمسک کرده ایم. برادران اهل سنت ما که به اهل بیت توجه نکرده اند در مآخذفقهی، آیه هفتم سوره حشر را چکار می کنند؟ همه شان نقل کرده اند که پیغمبر فرمود:«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» ما به حکم قرآن تمسک کردیم. «و من

یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم».

این بحث سوم من است. انسان کیست؟ راهش چیست؟ رهبرش کدام است؟

بازگشت به آیات گذشته

« وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» مردم با ایمان، تقوی داشته باشید، حق تقوی را مراعات کنید و نمیرید مگر این که مسلمان و مسلم باشید. الآن مگر مسلم نیستیم؟ نمیرید مگر این که مسلم باشید، گاهی یعنی سیر را ادامه بدهید، تا در پایان مسلم باشید. الآن مخلوطید: خود و خدا.

ص: 103


1- این حدیث، معروف و مشهور است و جای هیچ شبهه ای نیست ، برادران اهل سنت ضمن نقل این حدیث، حدیث دیگری را نقل کرده اند که در آن آمده است: « کتاب الله و سنتی». اگر این حدیث هم درست باشد، هیچ منافاتی باحدیث «عترتی» ندارد؛ زیرا ما در کنار قرآن که راهنمای همه مسلمانان است، هم اهل بیت را اعتبار می کنیم و هم سنت پیامبر را . البته سنتی که از پیامبر و اهل بیت رسیده وایشان آن را بیان فرموده اند.

اطاعت از خدا، گاهی هم اطاعت از هوا! نمیرید مگر این که سراپایتان سلم خداباشد و درسراسر وجودتان غیر از خدا نزند. نبضتان به غیر خدا نزند. بگویید: «لا أملک النفسی نفعا ولا ضرا ولاموتاولاحیوة ولانشورا» (1)حالا زبان و حروف می گوید، آن وقت سراسر وجود بگوید: هیچی را مالک نیستم. من که شعیب هستم، «إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ» (هود/ 88) من دارم شما را به اصلاح دعوت می کنم. اما این هم مال خودم نیست: «و ما توفیقی الا بالله».ابراهیم بزرگ به عمویش آذر گفت:«لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَاأَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» (ممتحنه/ 4)؛یعنی ای عمو من برای تو استغفار می کنم، اما هیچ چیز را مالک نیستم. بگویم استغفار می کنم. شاید فردا خدا جلویم را گرفت:«وَمَاأَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» اینهارا می گویند: به اسلام رسیدند.

حضرت یعقوب به فرزندانش که می خواستند نزد یوسف به مصر بروند گفت:«یَا بَنِیَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ»؛ پسران من (دوازده نفر یایازده نفر) از یک در نروید، مبادا چشم زخم بخورید. از درهای متفرق بروید:

« لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ »(یوسف/67) من برای شما هیچ حفظی قرار نمی دهم . عمده خداست .بیداران و هشیاران رامی بینیدکه می گویند«وما توفیقی الابالله»و«ما أملک لک من الله من شی »و« لا تموتنالأوانتم مسلمون»؛ نمیرید مگر این که سلم خدا باشید. خدایش رحمت کند میرزا

ص: 104


1- مفاتیح الجنان، ص17، در تعقیب نماز عصر چنین آمده است: «استغفر الله الذی لا اله الا هوالحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال والاکرام و اسئله ان یعقوب علی توبة عبد ذلیل خاضع فقیر بائس

جواد آقا را(1). مشهد گوهری بزرگ داشت. من پنجاه سال هم با این علما سروکارداشتم، به اندازه دو برابر عمر شماها، ولی مانند این مرد ندیدم. سلم خدا بود رفته بودجبهه، با سنی بالای هشتاد سال . جوانی 22 ساله فرمانده بود. فرمان می داد : بخوابید،هواپیما آمد. ایشان می خوابید و بعد پا می شد. هواپیما که رد می شد می گفت : برای ترس از هواپیما نخوابیدم؛ فرمان، فرمانده را واجب می دانم. پسر 22 ساله فرمان می دهد. مرد 80 ساله خودش را روی خاک می اندازد و بعد می فرماید: از ترس هواپیمانیفتادم. فرمان فرمانده ارتش را واجب می دانم. عجیب است . یکی این طورفکرمی کندویکی هم انقلاب را نمی داند و درک نمی کند و گاهی نق می زند، آن یکی که بسیج را نمی داند گاهی بی تفاوت رد می شود. خیلی باید زحمت بکشیم.

من کنار قبر حضرت رضا که می آیم، اگر کنار قبر آقا میرزا جواد آقا نروم برمن ناگوار است. یک انسان در آن زیر خاک خفته است، یک انسان . خوب تسلیم خدا شد .جوان 22 ساله فرمان بدهد. او می گوید: من واجب می دانم اطاعت کنم؛ «وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».اخلاق می خواهی جایش این جاست. معراج السعاده خوب است. کتابهای دیگر هم خوب است، اما کلید کجاست؟ اگر توانستید مثل آیه 102 سوره آل عمران بیاورید. منتهایش ما رد می شویم. نمی دانیم چه گنجی آنجا خوابیده است: «وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»،«وَوَصَّی بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی لَکُمُ الدِّینَ». آن جا هم می گوید: «وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ

ص: 105


1- مرحوم آیت الله آقا میرزا جواد تهرانی نیز از شاگردان بنام میرزا مهدی اصفهانی بود و در مشهد بعداز مرحوم اصفهانی، فقه، اصول و فلسفه تدریس می کرد. ایشان در حوزه علمیه یک دوره تفسیر قرآن تدریس می کردند. از مرحوم میرزا چند جلد کتاب به نامهای، میزان المطالب (2 جلد در توحید و معاد)،عارف و صوفی چه می گویند، بهایی چه می گوید(2 جلد)، فلسفه بشری و اسلامی، و آیین زندگی اخلاق اسلامی) چاپ و منتشر شده است. وی نیز از پیروان مکتب تفکیک بود. میرزا در کتاب فلسفه بشری و اسلامی در بحث اثبات وجود روح مستقل از بدن مطلبی از خود نقل می کند که روح خود را خارج از بدن دیده است که دلالت بر روح بلند و والایش دارد .

مُسْلِمُونَ» (بقره/132)؛ نمیرید الا با سلم. چقدر الان سلمیم؟ اگر قلم برداریم وحساب بکنیم، 90٪ مال خودمانیم. آنهایی که مسلمان و خوبند 10٪ آنها مال خدا «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» این خیلی بلند است . فهم من نمی رسد برای معنا کردنش، اماچاره ای ندارم برای این که معنا بکنم.

می فرماید: رعایت کنید خدا را، حق رعایت و بترسید از خدا،حق ترسیدن و حق تقواء« اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ»

حق تقوی چیست؟

ابتدا باید تقوا را معنا کرد تا بعد برسیم به حق تقوا.

اصل و ریشه تقوا «وقایه» (نگهداری است. متقی یعنی خود نگهدار . خودنگهداری از چه؟ خوب روشن است،خود نگهداری از مخوف،از چیزی که باید ترسید، و در این جا یعنی خود نگهداری از چیزی که سبب عقوبت و عذاب خداونداست و ترس از خدا.

خدا مگر کارش عذاب است؟ نه، خدا کارش حکمت است، ولی کسی که بر خلاف حکمتش حرکت کند دچار عذاب می شود. پس نباید بر خلاف حرکت کرد و بر خلاف حرکت نکردن این است که واجبات را انجام بدهیدو محرمات را ترک کنید. خوب دیگر تمام شد؟ نخیر ، فقط نماز، روزہ، حج وجهاد که نیست. صبر در ناملایمات نیز جزو تقوا است. چه بسا کسانی که

وقتی گرفتاریها و ناملایمات آمد از پا در آمدند و در برابر ، چه بسا کسانی که مانند کوه ایستادند و همه را برخود هموار کردند. اینک یک نمونه زنده برایتان

بگویم:

ص: 106

یادی از وزیر نفت مرحوم شهید مهندس تندگویان

. شهید تندگویان از موقعی که در جبهه دستگیر شد تا چهار سال، پنج سال، در میان راهرو زندان بدون زیر انداز و روی موزاییکها وبدون رواندازبه سر برد، غذایش فقط قدری شوربا بود و بس. بعد از این مدت یک دانه پیاز هم به غذای شوربا اضافه شد، کم کم یک قدری ماست هم توی غذا آمد.اما یک روز شنید که بعثیهای کافر به رهبر بدمی گویند. احساس تکلیف کرد؛ من زنده باشم و به رهبرم بد بگویند؟ باید اقدامی کرد،

و هرچه هم پیش آمد کرد باید صبر کرد، 21 روز تمام همان شوربا را هم نخورد واعتصاب غذا کرد. تحمل گرسنگی سخت است، اما مجبورم، باید احترام بگذارم،حساب ، حساب رهبر است. برای ما خدا آن روزها رانیاورد، شاید ما نتوانیم صبر کنیم ولی خداوند این طور مردان عزیزی هم دارد.

آقانق می زند که تخم مرغ کم است ویا گران است : من می گویم:حیف از همان تخم مرغ که میخوری،چه گرانش وچه ارزانش.پس چه ایمانی و چه تقوایی؟

امر دیگری که شرط تقواست شکر گذاری و سپاس نعمتهای خداوند است. نعمتی را که خداوند عنایتت کرده باید سپاس بگذاری، مال داده ، علم داده ، قرآن حفظ کردی .مبادا باد به قبقب بیاندازی که من حافظ قرآنم و تو نیستی . نه، او را هم کمک کن تا مانند

تو شود.

یک تذکر در امر تبلیغ

خدا لطف کرد و به من علم داد . آن روستایی علم ندارد، بروم و او راهم بهره مندسازم. آخر نباید که حتما نامه بنویسند و دعوت کنند و وقت معین کنند.نه،علم آموختید، خودتان بروید و حتی موجباتش را هم خودتان فراهم کنید. مردم وقتی اخلاص دیدند می آیند .

ص: 107

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مصعب بن عمیر فرزند یک ثروتمند و پولدار را که پدر و مادر رارها کرده و مسلمان شده است جهت تبلیغ به مدینه فرستاد. این جوان که اولین مهاجر

محسوب می شود به مدینه آمد. یعنی آمد وسط خطر و شروع کرد به تبلیغ، کوچه تبلیغ،خیابان تبلیغ،بیابان تبلیغ، سرچاههای اطراف مدینه تبلیغ. غوغایی بر پا کرد و هر کجامی رفت و با هر که روبرو می شد آیات قرآن را می خواند. مدینه را منور کرد.پیغمبر آن قدر او را دوست می داشت و عاقبت هم در جنگ احد شهید شد. چهار نفر از مکی ها یعنی مهاجرین شهید شدند و او یکی از ایشان بود. سر قبرش رفتم و زیارتش کردم. قاری قرآن ومبلغ اسلام بود.

این چهار امر را که گفتم: انجام واجبات، ترک محرمات ، صبر و شکیبایی در بلیات و شکر وسپاسگذاری نعمات الهی، اینها شرط مطلق تقواست. این همان است که قرآن می فرماید: ««فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»(تغابن /16)؛ به قدر طاقتتان تقوی داشته باشید.

علی (علیه السلام) هم در خطبه 147 نهج البلاغه که یک روز پیش از شهادتش ایرادکرد می فرماید: «حمل کل امرء منکم مجهوده و خف عن الجهلة، رب رحیم و دین قویم و امام علیم» ؛ یعنی بر هر کس آنچه قدرت دارد تحمیل شده و باید انجام بدهد، وازانسانهای نادان خداوند تخفیف داده و بر نادانان خیلی سخت نگیرید. .

و آن کس که دانش سرشار و وافی دارد هر چه می تواند بر خودش تحمیل کند تا برسدبه حق تقوی، و بشود مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی(1)، مرحوم میرزا جوادآقای

1-

ص: 108


1- مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی از شاگردان میرزا مهدی اصفهانی است. وی همچون استادش نظری نقادانه نسبت به فلسفه و حکمت داشت، و دانشمند ارجمند جناب آقای محمد رضاحکیمی در یکی از نوشته هایشن ایشان را از پیشروان مکتب تفکیک به حساب آورده است که می گفتند : بایدتعلیمات انبیا از تعلیمات حکمت و فلسفه تفکیک و به هر کدام به دیده ای جدا نگریسته شود. از آن مرحوم5جلد کتاب به نام بیان الفرقان به یادگار مانده است و تنها یک بار چاپ شده است .

تهرانی و قله بالاتر مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی (1)و مردان بزرگی که دیدیم، مثل امام راحل و دیگران که کارهای شگرفی انجام دادند و به حق تقوا نایل آمدند.

شرایط حصول حق تقوا

حصول حق تقوا را شرایط و زمینه هایی است که با به وجود آمدن آنها حق تقوا نیزحاصل می شود

شرط نخست: دایم به یاد خدا بودن . ما مقدار زیادی را در غفلت به سر می بریم،مانند کسی که روشنایی را از روز دارد ولی از خورشید غافل است و این بدین سبب است که عاشق نشده . اگر عاشق خورشید می بود دایما دور خورشید می گشت و چشم از آن نمی کند.

شرط دوم: عینیت خود را فراموش کردن. من، من نگوید و همه اش خدا، خدابگوید.

خدا داد، خدا توفیق داد، خدا عطا کرد، خدا فرزند خوب داد و در مورد اصل تقوا گفتیم : انجام واجبات، ترک محرمات، صبر در بلیات، شکر برنعمات . در این گونه مسائل طبعا بویی از خودیت وجود دارد. اما در اینجا، در مقام حق

تقوا، محور باید خدا باشد، من چه هستم و کی هستم؟ من یک آن از خود استقلال ندارم ؛این که حیات مال من است و علم مال من است، هیچ.هرچه هست ازاوست جمله ای را برایتان نقل کنم: آقایی را از تهران به رشت دعوت کردند برای

ص: 109


1- مرحوم میرزا مهدی اصفهانی از شاگردان مرحوم آیت الله نائینی است که پس ازگذراندن تحصیلات عالیه در نجف، در مشهد مقدس رحل اقامت افکند و به تدریس فقه و اصول پرداخت و در بیان مبانی فلسفی مشروب ضد فلسفی داشت و بر این عقیده بود که حکمت و فسلفه الهی با مبانی دینی در تضاداست . و اصولا قایل به تفکیک فلسفه از مبانی دینی بود و شاگردان وی نیز همان راه را تعقیب کردند.از مرحوم اصفهانی کتابهایی به یادگار مانده که شاگردان وی، بنا به مصالحی، از طبع و نشرآن خودداری کردند.

سخنرانی . در تهران هم گاهی پشت رادیو صحبت می کرد. با خودش خیال می کردکاره ای هست. غرور او را گرفته بود. یکی، دوتا منبر که رفت، از یکی از روستاها

آمدند، گفتند: شبهای ماه مبارک رمضان، شبهای قدر پس از اتمام منبر شهر تشریف بیاورید برای ما صحبت کنید. آقا برآشفت: من از تهران آمده ام که بیایم روستا؟ من ازمرکز آمده ام. چرا حد خودتان را نمی فهمید؟ آمدن روستا مال بچه طلبه ها است نه من!آقایان اصرار کردند تا این که یک جلسه قول داد ورفت . مردم همه گوش در گوش نشسته اند و آقا روی منبر قرار گرفت، شب قدر بود،بعد از سلام و صلوات گفت:بسم الله الرحمن الرحیم. انا انزلناه ، باقی سوره یادش نیامد، پشت سر هم بهانه آورد که چرااین جادود است، چرا مطبخ این همه دود دارد، درها را باز کنید. خلاصه، خودش راسرگرم کرد که شاید یادش بیاید و نیامد. باز خود را به سخنهای دیگر سرگرم کرد ویادش نیامد. بار سوم یک آقایی از آن طرف صدا زد: «انا انزلناه فی لیلة القدر».

صدا زد آقایان یک شب از من خواستید، ولی من سه شب دیگر هم می آیم. پیر مردبا تجربه ای به رفقای پهلو دستش گفت: حالا آقا شیخ آدم شد!

خدا خواست بگوید: به بندگانم فخر فروختی، در شب قدر به تومی فهمانم که هیچ نداری تا این که قدربدانی. این، برای این آقا و امثال او خیلی درس بود. بهتر از ده سال درس اخلاق بود.

همه چیز از اوست و در دست اوست. همان مهر پدر ومادر : به فرزند نیز ازوست واگر بخواهد چنان می کند که ورق برگردد و پدر ومادر بگویند: نمی خواهیم رویش راببینیم. بر عکس، یک جا هم که بخواهد چنان مهرش را در دل کسی می اندازد که بچه گرچه مال خودش نیست، اما بهتر از فرزند او را نگهداری می کند.

به داستان حضرت موسی بنگرید: کودک را از آب گرفته اند، زن وقتی او را می بیندمی گوید: این را برای خودمان نگهداریم. «قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَی أَنْ

ص: 110

«یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا»(قصص/9).سخن یک زن است به شوهری که تمام بچه ها راکشته و می کشد. همه را کشته و سربریده که این بچه به دنیا نیاید. حالا زن به فرعون می گوید: این را نگه دار ، شاید به دردمان بخورد و او را به فرزندی بگیریم. فوراخداوند محبت او را در دل این زن و شوهر می اندازد و باصطلاح دشمن خود را در دامن خود نگهداری و بزرگ می کنند. در بسیاری از موارد چنین است که ما غفلت داریم وخیال می کنیم چیزی که داریم از خودمان است، مال داریم، جمال داریم، علم داریم،گمان می کنیم علم مال ماست. شما به عارف بزرگ،سرور همه ماابی عبدالله(علیهالسلام)نگاه کنید.در روز عرفه در میدان عرفات در دعای عرفه چه می گوید: «اناالجاهل فی علمی فکیف لا اکون جهولا فی جهلی»؛ (1)من در عین عالم بودنم وعلمم جاهلم، پس چگونه وقتی که جاهلم جاهل نباشم؟ سلام و درود برتوبادیااباعبدالله.

اینها را نباید فراموش کنیم، نباید طوری باشد که اگر به ما سلام نکرد بگوییم .خوب دیگر من هم سلامش نخواهم کرد. نه، باید بگوییم : اگر نفهمید که خوب و اگر دانسته این کار را کرد، بیمار است، خدایا بیماری اش را شفا بده و بر طرف کن.

یکسری افکارو کارها سد راه است، حجاب جان است و باید این حجابها رابرطرف کرد. آقا پیش آقا یک روزی درس معالم خوانده ولی حالا بزرگ شده می گوید :یادتان هست که معالم را نزد شما می خواندم؟ یعنی چه؟ یعنی من رفتم بالا و تو که مدرس بودی پایین ماندی . یا بر عکس، آقا روی می کند و به او می گوید: یادتان هست نزد ما معالم می خواندید؟ یعنی می فهماند که شاگرد من بودی تا خجالت بکشد. اینهاهمه بیماری است و از بیماریها باید پرهیز کرد.

ان شاء الله امیدوارم که پیش از «یعلمهم» ، «یزکیهم» را در نظر بگیریم که اگر تزکیه آمد بسیار خوب است، و گر نه علم ما هم وبال است بر گردن ما. سخن مربیان را

ص: 111


1- مفاتیح الجنان، دعای عرفه امام حسین (علیه السلام) .

در گوش بگیریم و خودمان را فراموش نکنیم. ما چهارده نفر مربیهای خوب داریم .

پیامبر اکرم و عترتش، پیامبر اکرم و اهل بیتش.

خدایا عالی ترین تحیات را بر روشنگران افکار پیغمبر ، وآل او نازل بفرما!وجود مقدس امام زمان را محفوظ بدار !

قلب شریفش را از ما خشنود فرما!

امام راحل غرق در روح و ریحان بفرما!

رهبر معظم طول عمر عنایت فرما!

بسیجیان را مؤید فرما!

خدایا به حق فاطمه اطهر و به حق علی بن موسی الرضا مسلمانان بوسنی و هرزگوین

را از دست ظالمان حیوان صفت نجات عنایت فرما!

خدایا عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!

والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته

ص: 112

گفتار هفتم : راه انسان شدن کدام است؟

اشاره

راه انسان شدن کدام است؟(1)

« «وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا»(اسراء/2). ««وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا»مزمل /8)

در اوایل بحث در این محضر محترم سه سوال مطرح شد: سوال اول :انسان کیست؟ سؤال دوم: راه انسان برای رشد ارزشها و بالنده کردن ذخایرو آشکار کردن مابالقوه هایش کدام است؟ سؤال سوم: رهبر او در این راه کیست؟

پاسخ سوال اول بحمدالله تمام شد؛ انسان دارای سه قسمت از ارزشهای عالی است، یک قسمت در عمق جان او است(اعتقادات)،قسمت دیگر،ارزشهای اخلاقی است و قسمت سوم ضوابط عمل وحکمت درحرکت است.اکنون سؤال دوم مطرح است که راه برای رسیدن به این سه هدف ودر واقع برای بالنده کردن تمامی ارزشها کدام است؟

ص: 113


1- ین سخنرانی در تاریخ 71/10/3 در دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است.

راهیابی

ممکن است تصور شود که اندیشه و اراده ، اندیشه ای قوی و تابناک واراده ای پ ولادین و انعطاف ناپذیر کافی است برای این که انسان راه خود رابیابد و بتواند مراحل مسیر را بگذراند و ادامه دهد و به اهداف و مقاصد خود

برسد.

امابا اندک تأملی متوجه می شودکه اندیشه ابزاراست. اندیشه می گوید : اموری در بین هست که من آن امور را بررسی می کنم، و حق وباطل و درست و نادرست را از هم تمیز می دهم. اراده هم عبارت است از پی جویی و پایداری در راه . پس هیچ کدام ازاندیشه و اراده راه نیست، بلکه ابزاری هستند که پس از تشخیص راه به کارمی آیند. این در صورتی است که پرسش ما

ابتدا از راه است و پس از آن که درراه قرار گرفتیم نوبت می رسد به ابزاری که در طول راه به کارمان می آید .

بنابراین نباید ابزار را با راه اشتباه گرفت؛ ابزار چیزی است وراه چیزی،و ازهمه مهمتر راه است.در سوره حمد بیندیشید. پس از آن که خضوع، فقرو ناتوانی خود را اظهار می کنیم، چیزی که از خداوند درخواست داریم چیست؟ جز««اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» است؟ اندیشه لازم است، اراده ضروری است، سلامت بدن وفکر لازم است، سلامت جو اجتماعی لازم است و ...، ولی از همه مهمتر راه است.

هر چیزی در حرکت وشدن است

ما مسلمادر حرکتیم.نه ما که همه موجودات در حرکتند، و حرکت همه رو به کمال است،و در یک جمله «أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ» (شوری /53)؛همه امور روبه جانب خدایند؛ باران و برف می بارد و خاک را با آنچه در دل دارد به حرکت در می آورد .

ص: 114

خاک جماد است و در حرکت خود به نباتات تبدیل می شود و کمال می یابد،وسپس نباتات را حیوان می چرد و واردبدن حیوان می شود.این کمال دوم، و آنگاه انسان حیوان ونبات را مورد استفاده قرار می دهد و وارد بدن او می شود و این کمال سوم است.درسایه این کمال، انسان دارای مغزمی شود و مغز فکر را ایجاد می کند که عالیترین محصول است و در پرتو فکرو اندیشه و پیمودن راه درست، انسان به جانب خدا حرکت می کند و این، نهایت مسیرکاروان تکامل است:««وَأَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنْتَهَی» (نجم / 42)،« أَلَا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ)) .

تکامل، هدف حرکت

مسأله تکامل و روبه کمال بودن ، یک مسأله تجربی و علمی هم هست. حتی درهمین زندگانی روزمره . شما ببینید زندگانی 200 سال و 100 سال قبل و چهل سال قبل چطور بوده و اکنون چطور است. با آن که تا چندی پیش علمای اهل سنت چه تعصبی نسبت به شیعه داشتند و اکنون هم کم وبیش هست، ولی پس از انقلاب اسلامی جوعوض شده و از تعصبها کاسته شده و دانشمندان اهل سنت معتدل شده اند والآن جوانهای قاهره که اکثرا با همه شان از اهل سنت هستند در زندان به سر می برند چون که می گویند: حرکت شیعه خوب بوده است و تا کی ما باید بدست یک عده سرسپرده این طور ذلیل باشیم؟

انقلاب اسلامی گامی در تبیین راه

انقلاب اسلامی در ایران حرکتی بود که راه را نشان داد و راه را باز کردومن فکرمی کنم که مطلب عمیق است و حیاتی،و می ارزدکه انسان بنشیند،قدری فکر کند، راه

ص: 115

را بیابد و مسیر حرکتش را تشخیص بدهد.

راهی که ارزشهای ما را بالنده می کند چیست؟ راهی که رشد ما را تأمین کندکدام است؟ این جا بایدنشست و دور از تعصب و خالی از اغراض به دقت پرداخت وحق را از باطل تمیز داد. از پنج میلیارد و سیصدهزار جمعیت دنیا هرکس می خواهد راه خود را بیابد و در آن مسیر حرکت کند و نیک بختی خویش را به چنگ آورد.

حالا اگر از جایی کمکی برسد و بتواند راه ما را بیابد و به ما نشان بدهد، اگر حقیقتی،واقعیتی، وجود حقی و یک منبعی آگاه به جمیع امور یا یک دانایی و توانایی پیداشود که از درون ما و برون ما و از راه و رسم ما با خبر باشد، و ما از او استمداد کنیم، و او راه مارا به ما نشان بدهد چقدر خوب است.

قرآن و ارائه طریق

قرآن، این کتاب آسمانی این کار را کرده و راه را پیش پای ما گذاشته است.

قرآن می گوید: ««وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات /56)؛ یعنی تنهاراه «عبادت» است .

در این جا بایسته است که آقایان در قضاوت شتاب نکنندونگویند:پس راه منحصردر عبادت است و عبادت هم همین چند رکعت نماز،سی روز روزه،یک حج،خمس وزکات،امر به معروف و نهی از منکرو ازاین قبیل است.ما دانشمند می خواهیم،مامحقق می خواهیم، مافیلسوف می خواهیم .ما می خواهیم فیزیکدانانی چون اینشتین داشته باشیم، فیلسوفانی چون بوعلی داشته باشیم، ما می خواهیم نیروهایی که در جلسه های قبل برای

ص: 116

خداست که حق مطلق است ؛ « «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیر» (حج/62)؛ یعنی حق فقط یک چیز است و اوخداست و غیر از خدا هر چه بهره ای از حقیقت دارد از خداوند است و دیگر هرچه هست در جنب خدا باطل است؛تخیلات باطل است، توهمات، ظنون و گمانها همه وهمه باطل است. اگر چیزی قرار است حق باشد و واقعیت داشته باشد،فقط خداست .

الآن این آیه از سوره نور را می خواندند. .

و «الله نور السموات والأرض... » خدا نور و روشنایی آسمانها و زمین است و آنهارا روشن می کند و منور و روشنایی بخش واقعی اوست . همه تاریک و ظلمانی اندوتنهانور به معنای حقیقی و واقعی خدای تعالی است و بس.روشنگر من انسان، روشنگر اندیشه من، عقل من، فطر من، غرائز و احساسات من، اراده من، حس کنجکاوی و تعالی جویی و مطلق خواهی من و هر چه دارم خداونداست ؛ خداوند، نور او است و نور از اوست.

کسی که به این نور و مالک نور گرایش پیدا کند و به وجودش اقرار داشته باشد و سرتعظیم، تکریم، خضوع و بندگی و عبادت در برابرش فرود آورد، بیقین اندیشه ای تابناک و عقلی روشن و روشنگر خواهد داشت. دیگران تاریکند و نوری در وجودشان نیست .بنابراین، اولین مایه و بهره ای که از اقرار به وجود صانع حکیم و سرسپردن درطاعت و عبادت او به دست می آوریم، اندیشه تابناک است.به این آیه توجه کنید:

««إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

ص: 117

انسان شمرده شده همه را منتظم وبسیج کنیم، آن وقت شماما راارجاع می دهیدبه آیه 56 سوره الذاریات؟ عرض کردم: شتاب نکنید، قدری تأمل ورزید وصبر داشته باشید.

انگور نوآورده ترش طعم بود

روزی دوسه صبر کن که شیرین گردد

ان شاء الله به کمک آیات شریف قرآنی روشن خواهیم ساخت که راه فقط همین است و بس. منتهی عبادت را باید معنی کرد و فهمید که چیست و شاخه های

آن کدام است. آن وقت معلوم خواهد شد که راه ما تنها عبادت است، و در این راه است که بهترین سرمایه ما که اندیشه می باشد چگونه تقویت خواهد شد ودومین سرمایه مان که اراده است چگونه قوت خواهد یافت. پس اول باید راه راشناخت و سپس نیروها و سرمایه ها را در این راه به کار انداخت و به هدف و نتیجه مطلوب رسید.

اکنون دو سه آیه دیگر را قرائت می کنم.دقت بفرمایید :

1-«إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ » (آل عمران /51)

2-«إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» (زخرف/ 64)؛

3- ««وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» (مریم /36)

این سه آیه، هر سه از زبان حضرت عیسی علی بنینا وآله وعلیه السلام- است بخش اول کلام این پیامبر الهی در این آیات دعوت به عبادت پروردگار است و بخش دوم آن این است که «هذا صراط مستقیم» راه راست همین است.ابتدا بخش نخست را توضیح می دهیم و باز می کنیم تا ببینیم به کجا می رسیم :

الله (خدا) کیست؟

خدا،آن حقیقت ثابت و پایداری است که تنها «حق»، اوست،و هر چه جز اوست باطل است واگر حقی هم در جایی ودر کسی یافت شود از خود او نیست،بلکه از

ص: 118

(آل عمران / 190 و191).

یاد خدا، تفکر در آفرینش، خضوع در برابر او واندیشه وری و روشنفکری، همه اینها از آن خداپرستان است. فکرشان روشن و اندیشه شان تابناک . دیگران چطور؟

دیگران، هم آری و هم نه .

از جهتی اندیشه ای تابناک دارند، دقت می کنند، در اتم، در ملکول، در نظم و انسجام طبیعت و کشف قوانین آن، اما همین که به مرز ماورای طبیعت می رسندو به قوه قاهر لایزال می رسند، دیگر در می مانند و احیانا انکار هم می کنند.

اخیرأ کتابی دیدم که دو نفر غربی دست به دست هم داده و آنرا نوشته اند. در این کتاب این عنوان به چشم می خورد: «آشتی علم با خدا» !

این را می رساند که اخیرا دارند زمزمه هایی می کنند که بلی، آنچه در طبیعت است از ماورای طبیعت بهره می برد و استفاده می کند.

لنگ لنگان قدمی بر میداشت

هرقدم دانه شکری می کاشت

تازه دارند می فهمند قضیه چیست. ولی قبلا چطور؟ مکتب شکست خورده مارکس، مکتب غرق در تقلب و تزویر غربیها و امریکاییها اینها همه در تقلب، دروغ و

غفلت از خدا بسر می بردند. آری، آنها که در مهد طبیعت غنوده بودند و به آن سر گرم،دیدند نه، شوخی بر نمی دارد، تعارف برنمی دارد.کسی که همه اش درحقایق سیرمی کند نمی تواند از آنها چشم بپوشد. اکنون نیمه راهی راآمده اند اما اصل راه مانده که«أَنَّ إِلَی رَبِّکَ الْمُنْتَهَی».

خلاصه، بهره اول ما اندیشه تابناک و آزادی آن است و سپس استقامت وپایداری که«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا» (فصلت /30و احقاف /13).

ص: 119

در زمینه استقامت دو چیز باید در مد نظر باشد: نخست آن که اندیشه ما و دانش مامحدود است، ولی دانش و علم الهی بی پایان، و دیگر آن که قدرت و توانایی ما نیزحدی دارد، ولی توانایی و قدرت خداوند نامحدود و مطلق است . پس نباید به دانش وقدرت خود متکی باشیم و اعتماد کنیم. به خدا تکیه داشته باشیم و از چیزی نهراسیم.اگربه قدرت او اعتمادکردیم،موسای تازه به دنیا آمده رادر جعبه ای چوبین درموج دریاحفظ می کند و مهرش را در دل فرعون می اندازد، وسپس او را به قدرت می رساند. درجنگ بدر 313نفر را با قوا و تواناییهای محدودی که دارند بر آن همه غلبه میدهد؛«کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»(بقره/249)

پس وقتی به نامحدود تکیه کردیم، هم اندیشه تابناک می شود و هم قدرت پیدامی کنیم و هم اراده مان پولادین و محکم می گردد .

توحید ذاتی و توحید عبادی

اکنون قدری در باره عبادت صحبت کنیم، البته به اجمال، زیرا این مقام اجمال می طلبد.

نخستین چیزی که در مورد عبادت مطرح است «توحید در عبادت» است، یعنی همان طور که در باره ذات باری تعالی قائل به توحید هستیم، ولی می گوییم:همین قدرکه بگویی«الله»و به وجود او اقرار بکنی کافی نیست. اسلام به این مقدار اکتفا نکرده،بلکه می گوید: ابتدا باید باطلها را دور بریزی و بعد حق را اعتراف داشته باشی؛اول بگویی «لااله»وبعد «الا الله»و تاباطل راکنار نزنی وجارو نکنی اقرارت را قبول ندارم وازتو نمی پذیرم، زیرا که این مقدار را مشر کین هم قبول داشتند، چنان که قرآن حکایت می کند و می گوید: « «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ»(لقمان/35)و«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَالسَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَالشَّمْسَ

وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ » (عنکبوت / 61) ««وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ »(زخرف/87). آیات دیگری نیز در این باب هست و همه از این حکایت دارد که اگر از

مشرکین می پرسیدی کی آسمانها و زمین را آفریده، می گفتند : خدا و اگر می گفتی : کی اینها را آفریده و خورشید و ماه را مسخر ساخته؟ می گفتند : خدا و اگر می پرسیدی کی شماها را آفریده، می گفتند:خدا و در عین که او راخالق جهان می دانستند،بتها وخدایان خود رارب و مدبر عالم بحساب می آوردند.اما توحید میگوید: نه، باید باکلمه «لا اله» همه چیز را دور بریزی و بعد با «الا الله» خدای جهان آفرین را اثبات و اقرارکنی و او را هم خالق بدانی و هم رب و رازق . این در اعتقاد بود، در عبادت هم بایدهمین طور باشی. یعنی در عبادت هم باید موحد باشی و غیر خدا چیزی را عبادت نکنی

و سر در اطاعتش فرود نیاوری، و هیچ چیز در عبادتش شریک نباشد ؛ طاغوت نباشد،بت نباشد، پدر و مادر نباشد، رئیس و فرمانده و فرمانگذار نباشد، هوا نباشد، سودنباشد، تشفی نفس نباشد. اگر چنین شد معلوم است که روشنفکر هستی، آزاد هستی وتو را بشارت باد: « «وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَی اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَی فَبَشِّرْ عِبَادِالَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ» (زمر/17 و 18)؛ یعنی کسانی که از عبادت طاغوت و ازباطلها اجتناب و به سوی خدا انابه کردند و برای او خاضع شدند، پس بشارت ده بندگانم را، آنانکه سخن را شنیدند و نیکوترین را پیروی کردند. در این دو آیه یکی ازمصادیق بندگی که شنیدن سخن و پیروی کردن از بهترین باشد مطرح شده که نه نمازاست و نه روزه و نه حج، گرچه نماز و روزه از مظاهر عبادت و روشنترین مصادیق آن است. اما اصل عبادت خضوع و خشوع برای خدا و اطاعت در جمیع جهات از اوست .

مطلب دیگری که مورد توجه است این که گفتن این که ما خدا را عبادت می کنیم کافی نیست، بلکه اول باید طاغوتها و غیر خدا را کنار زد و خود را از این مزاحم های

ص: 121

دست و پا گیر خلاص کرد و سپس به عبادت «الله» پرداخت.

1- ««أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ » (یس/ 60و61)؛ یعنی باید غیر او را، عبادتقدرتها، زرها، زورها، شهوتها، لذتها، خودکامگی ها و همانند آنها را رها کرد، این باتلاقها و مردابها را که پشه مالاریا از آنها بر می خیزد ودشمن جان انسان است ازمیان برداشت و سپس خدای تعالی را پرستش کرد.ما خیال می کنیم خدا را می پرستیم در صورتی که خیلی چیزها بر ماحکومت می کند که با عبادت و پرستش خدا منافات دارد.بایدابتدا وجود خودمان راپالایش کنیم و از پلشتیها نجات دهیم و سپس خضوع و خشوع و طاعتمان را برای او خالص گردانیم، و هرقدرتی و صاحب قدرتی ویا صاحب ثروتی و هر چیزی که جاذبه دارد،جاذبه اش را خاموش کنیم تابتوانیم درمیدان جاذبه ذات پاک قدوسی

قرار بگیریم. باید فرعون جبار، رضا خان، آتاتورک و زید وعمرو را کنار زد تا بتوان خمینی شد، هم برضد شرق صحبت کرد و هم غرب و مطمئن بود که خدا او را نمی گذارد.

2- ««وَآتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدًی لِبَنِی إِسْرَائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِی وَکِیلًا »(اسراء / 2)؛ یعنی وکیل و کارپرداز خودت را غیر از من قرار مده .هرچه هست باطل است جز من و یا کسی که من او را تعیین کرده ام. اطاعت کسی که من او را براطاعت برگزیده ام، اطاعت من است:«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»(نساء/80)«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ »(فتح/10)؛ یعنی اطاعت از رسول اطاعات از من است و بیعت با او بیعت با من.

«وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا » یعنی منقطع شو به سوی خدا و از همه چیز ببر . اسباب مادی

ص: 122

را قرار دادم، در جنگ بدر فرشتگان را برای یاری تان فرستادم، ولی مباد به اینها دل ببندیدو انس با اسباب و علل مادی شما را از یاد من غافل کند؛ زیرا که«مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» (آل عمران / 126).

راه پر خار است پررنج و عنا

البته این، راهی است طولانی، پرخار ، پر زحمت و پر پیچ و خم. این جا وجودآخوند ملا عباس تربتی لازم است، این جا مرحوم آقا میرزا جواد آقای تهرانی، آیة الله والامقام که در تمام عمرش عبد و بنده بود، لازم است . در این راه گرفتاری زیاد است ومرد میدان لازم دارد. شما خیال نکنید که از روی این الفاظی که من ادا می کنم، من خوداهل این میدان هستم و اینها را دارم و نه به شنیدن این الفاظ گمان برید که شما دارید .

این که ما واجد اینها بشویم خیلی کار دارد. لذا بهترین چیزی که در شبانه روز واجب است از خدا بخواهیم، همین «أهدنا الصراط المستقیم» است؛ یعنی در خواست ادامه راه مستقیم، که همان عبادت خالصانه ذات قدوس الهی باشد. مبدأ و منتهای ما و مقصد و مقصود ما تنها او باشد و بس.

خدایا چنان کن که مقصد تو باشی

به دریای فکرت فرو برده سر

خدایا چنان کن که ساحل تو باشی

بدانیم که هر چه جز اوست و هم است و خیال . آن که حقیقت دارد خداست و هر چه و هر که هم حقیقتی دارد از اوست، نه از خودش. اگر این حالت را توانستیم به دست بیاوریم همه چیز داریم ؛ چون خدا را داریم. اراده مان هم قوی می شود و اگر چیزی رااراده کردیم می توانیم به انجام برسانیم.

ص: 123

یادی از مرحوم آخوند ملا عباس تربتی

دوست دارم این جا از کسی نام ببرم که سراسر وجودش عبودیت بود. من چندجلد کتاب به مسئول محترم دانشگاه دادم که انشاء الله بشود برای همه تهیه شود وهمه بخوانند. در این کتاب سرگذشت یک عبد و بنده خدا، پدر مرحوم آقای راشد خطیب معروف یعنی مرحوم آخوند ملا عباس تربتی، به قلم خود آقای راشد به رشته تحریر در آمده . این مرد یک روحانی بظاهر روستایی و در روستای کاریزک، 15 کیلومتری تربت حیدریه ، هم ساکن بود.بسادگی زندگی می کرد و درضمن کشاورزی درس هم می خواند، اما کلید رمز بندگی خدا را به چنگ آورده بود .او خدا را می خواست و اراده اش اراده خدایی بود و خدا هم اراده او را احترام می گذاشت.

مرحوم آقای راشد می نویسد: شش ساله بودم، مریض شده بودم - پس از بهبودی ،به طور طبیعی بچه کوچک بهانه جویی می کند- اردیبهشت ماه بود، درختها تازه برگ کرده بودند. گفتم: سیب می خواهم. 60-70 سال قبل بود، در مشهد هم سیب پیدانمی شد تا چه رسد به تربت، آن هم در روستا. همین که گفتم سیب می خواهم پدرم رقت کرد ولی چیزی نگفت. مادرم رفت به طرف گهواره که از بچه کوچک سر بزند واو را شیر بدهد، مشاهده کرد که یک سیب تازه و پر آب در گهواره است. از پدرم پرسیداین سیب از کجا؟ پدر هیچ نگفت. خوب دل پدر شکست و رقت کرد، سیب خواست و خداونداراده اش را جامه عمل پوشاند. این یعنی بنده من برای من کار بکند، من هم برایش کار می کنم. تو یک قدم نزدیک شو، من ده قدم تو را جلو می برم، تو یک حسنه انجام بده ، من ده برابر به تو می دهم. در جلسه قبل از بهلول برایتان گفتم که چگونه احسان کرد و پاداشش را ده برابر ، آن هم نه نسیه،بلکه نقد گرفت:«مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا » (انعام/ 60).

ص: 124

شرح حال مردان بزرگ، امثال مرحوم مجلسی و علامه حلی را از تاریخ بخوانید وببینید که از بی بضاعتی چگونه به کجاها رسیدند و چگونه علم و دانش را از صفر به صدرساندند و خود نیز به کجاها رسیدند. اینان بضاعت و سرمایه شان فقط بندگی بود واراده پولادین و توکل بر ذات مقدس الهی و انجام وظیفه .شاید کسی که از پیش از انقلاب در صحنه بوده و الفبایش را دیده و تا به حال هم در خدمت آن است این ناچیز است که در محضرتان هستم. یک ماه قبل از شروع انقلاب خدمت امام رسیدم و عرض کردم: می خواهم بروم نجف آباد اگر پیامی دارید

بفرمایید. فرمود: آتشی زیر خاکستر است، بزودی آتش رو می آید. من داد می زنم. به علمای نجف آباد بگو همراه من داد بزنند.یک ماه بعد، انجمنهای ایالتی و ولایتی را شاه طرح کرد و این اولین تیری بود که از سوی شاه برای برهم زدن وضع روحانیت و دین رها شد. اول کسی هم که رد نوشت امام بود. او از یک ماه قبل هم خودش را آماده کرده بود و یک تنه بر صف دشمن زد.علما را همراه می کرد ولی کسی که تصمیم بگیرد فقط او بود.مرحوم شهید مطهری - رضوان الله علیه- از استاد بزرگوار علامه طباطبایی صاحبتفسیر المیزان نقل می کرد که علامه با آن اندیشه اش و با آن تبحر فکری اش می فرمود: ما می نشستیم در محضر این مرد( امام)، این آقا صحبت می کرد، آن آقا صحبت می کرد وهمین طور. اما نوبت به امام که می رسید و صحبت می کرد، همه مان (علمای حاضر)خودمان را مثل یک بچه مکتبی در مقابل ملای مکتبی احساس می کردیم . این را علامه طباطبایی می گوید. تازه آنهایی را که من الان در ذهنم دارم نمی توانم برای شما بگویم وبه شما منتقل کنم. خدا شاهد است او از هیچ چیز نمی ترسید و نمی دانید در موقع بحران توکل بر خدا در وجود این مرد چه می کرد.خلاصه، عبادت خالصانه برای خدا، توکل بر او و در فکر انجام بودن و نهراسیدن،

ص: 125

126

خیلی کارها برای یک انسان می کند که انسانهای دیگر از آن به حیرت و شگفت می آیند .مرحوم دکتر چمران -رضوان الله علیه - نقل می کرد و می گفت: پاسدار می افتادکشته می شد، سفیدپوش می آمد، خودش را به شکل پاسدار در می آورد، اسلحه را می گرفت و حمله می کرد.

راه خدا این است و هر که در این راه بود نتیجه اش همین، ولی چیزی که هست همه در این راه نمی مانند و منحرف می شوند.

چه چیزهایی انسان را منحرف می کند؟

در این جا این سوال مطرح است که چه چیزهایی باعث می شود که اندیشه یک انسان از راه منحرف شود و از طی طریق باز بماند.این امری است که باید بررسی شود. بسا کسانی بودند که انقلابی بودند در راه بودند و خوب هم بودند و در مسیر حق ملاحظه هیچ کس را هم نمی کردند، ولی یک مرتبه عوض شدند. شهوت برایشان فراهم شد، لذت آمد، خودکامگی زمینه پیداکرد، ریاست مدار شدند و .... ده میلیون پانزده میلیون به جیبش رسیده،پولدارشده، دیگر صحبت نمی کند، اعتراض نمی کند، ملاحظه رئیس را می کند، و بالاخره این شخص دیگر نمی آید، برضد فرانسه و انگلستان فریاد بزند. اما کسانی هم هستند که به این مسایل توجه ندارند و توانسته اند نفس سرکش را مهار کنند. گفتند: یک آقایی را مدال و جایزه دادند، جایزه را دادبه دولت و گفت: دولت مرا قوی کرده تابتوانم مدال بگیرم،باشدبرای ملت .او اکنون هم سالم است.خدا کند تا آخر سالم بماند.خدا نکند شهوت، قدرت، خود کامگی و امثال آن بر انسان مسلط گردد.هر چه راکه برای رفاه حال انسان ساخته،برضداو بکارمی گیرد.شما ببینیداینهادر اختراعات

ص: 126

چه کرده اند و در اکتشافات به کجا رسیده اند در ظرف یک ساعت واندی از تهران به مشهد می آییم . این نتیجه زحمات انسان است، ولی با این وصف الان اینها در بوسنی وهرزگوین دارند چه کار می کنند ما در ظرف 8 سال جنگ 129 هزار شهید دادیم،اما اینهادر چند وقت 200 هزارمردم راکشتند.اینها همین انسانهای متمدن و مخترعین ومکتشفین ما هستند. در قدرت، بالاترین قدرتمند، و در انسانیت ضعیف ترین انسانها.

بالاخره لازم است بر گردیم به مطلب مورد بحث و آن این که زیر بنای اصلی، عبادت و توکل و استقامت است. هر که هر چه به دست آورد از همین راه بود و بس، و این است رمز پیروزی واقعی. دشمنان در برابر پیامبر اکرم ایستادند. فرمود: اگر خورشید را درکف دست راست من بگذارید و ماه را در دست چپ من، دست از دعوتم بر نمی دارم .او یک باور داشت (ابوطالب) و یک همسر همفکر و همگام (خدیجه)، ولی ایستاد،

احساس وظیفه فرمود و هراسی به خود راه نداد و گفت: ای مردم من برای شما عزت وشرف آوردم ««وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ » (زخرف/ 44)؛ یعنی این قرآن عزت و شرف تو وقوم توست .

خداوند، ابراهیم خلیل را به همه گونه آزمایشات آزمود، و او هم با سر بلندی ازامتحان بیرون آمد، رشد کرد، بالید و آبدیده شد و آنی سر از اطاعت و عبادت حق تعالی نپیچید: « «وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ» (انبیا/ 51).

از دشمن نترسید و همچنان پایدار ماند، بتها را شکست،و روز گرفتاری حتی ازجبرییل هم کمکی نخواست. این همت والای ابراهیمی، 4000 سال است که دنیا راتکان داده است.

پس از او پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) می آید، علی(علیه السلام) می آید، علمای مجاهد می آیند،سیدمحمد مجاهد، سید حسن مدرس و امام رضوان الله علیهم- یکی پس از دیگری قد

ص: 127

علم می کنند. اما باید بدانیم که اگر راه راپیداکردیم منحصر در این اشخاص بزرگ نیست.

عمده این است که راه را بیابیم. راه عبادت است، عبادت. نمونه اش نماز است،روزه است، ولی واقعش خضوع مطلق در مقابل خدا. تاکجا؟ تاجایی که اگر بگویند:حجله زفاف را رها کن که وقت تنگ است و هنگام درنگ نیست، می گوید: من ازبندگی لذت می برم نه از حجله زفاف، و اگر بگویند : میدان جهاد و مبارزه را برایت آراسته اند، می گوید: من از این صحنه لذت می برم نه از آراستگی حجله. حتی اگرحجله و میدان جهاد در نظرت مساوی باشد باز بشری و اسیر خواسته ها . اگر گفتنددستت باید قطع شود، باید اعدام شوی و گفتی: این سرم و این دستم، حکم خدا راجاری کن، آنوقت است که به جایی رسیده ای که محکوم حکم خدا و مطیع فرمان اویی و این نشانه ایمان است: ««فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا» (نساء/65)؛ قسم به پروردگارت، ایمان نمی آورند مگر وقتی که در نزاعی که بینشان واقع شده حکم بکنی ومحکوم دلتنگ نباشد.

در زمان امیر مومنان علی(علیه السلام) این امر واقع شد. علی چهار انگشت یکی از دوستانش را قطع کرد. جوان با دست بریده راه افتاد. وسوسه گرها آمدند و گفتند: دیدی علی دستت را برید، امروز بدردت نخورد، ناقص العضوت کرد، آبرویت را پیش همه، پیش قوم و خویش و زن و بچه ات برد؟ ولی در همان حال وقتی کسی پرسید چه کسی دست تو را برید؟ گفت : ابالحسین، من صلی الی القبلتین، من غزا بدرا و حنی...؛(1) مردحق دست مرا بریده است.

ص: 128


1- بحارالانوار، 40، ص281

تحول روحی یک زن

مانند خنساء در میان شعرای عرب نداریم. او یک زن است. در سن جوانی که درادبیات کار می کردم دیوان خنساء، را گرفتم دیدم انصافا شاعر است، مثل اعشی است،مثل زهیر است، مثل لبید ابن ربیعه است. خیلی عالی شعر گفته، وکلماتش بسیارموجز، وقشنگ و پر معناست.دو برادرش در یکماه مردند. از شدت لطافت روح، ذوق شاعرانه در او پدید آمد.

آن قدر شعر گفت که تمام فضا را پر کرد. بعد که اسلام آورد و مسلمان شد،شوهر کرد، چهار پسر رشید نصیبش شد، در جنگ قادسیه چهار پسر را خواست،گفت: من به شما خدمت کرده ام . جزای مرا بدهید. پسرها همه گفتند: از تو اشاره کردن، از ما به سر دویدن.

زنی که وقتی دو برادرش مردند آن قدر غصه خورد که تا سر حد انتحار و خودکشی پیش رفت و می خواست خودش را بکشد، حالا چهار پسر دعوت کرده و می گوید: فردابروید و در راه خدا کشته شوید آنها هم رفتند و هر چهار تا کشته شدند. بالای سر ایشان ایستاد، اشک نریخت، گفت: «الحمد لله الذی شرفنی بقتلهم» ؛ سپاس خدای را که مرابه کشته شدن ایشان شرافت عطا کرد.

عبادت پروردگار و سر در اطاعت او داشتن این گونه غریزه ها را کنترل می کند واین گونه آرامش می بخشد: ««وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»اگر خدا نباشد و اگر ایمان نباشد و اگر امید به پاداش نباشد، این کسی که برادرانش مرده اند و پسرانش همه کشته شده اند، باید سکته کند، باید زرد رنگ شود و گوشه ای مأیوسانه بیفتد. و هر کس بپرسد حالت چطور است، بگوید: دیگر مپرس، امیدی درزندگانی ندارم. ولی بر خلاف همه اینها می گوید: سپاس خدا را.

بالاتر از اینها را بگویم : در تاریخ اسلام آمده است که زنی خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

ص: 129

آمد و گفت : یا رسول الله من خلاف کرده ام، مرا حد بزنید، مرا سنگسارکنید. حضرت تا چهار مرتبه او را رد کردند، ولی دیدند نه، او همچنان اقرارمی کند و می گوید: طهرنی یارسول الله ؛ مرا پاک کنید. پیامبر پس از اقرارهای پی در پی فرمود : خوب دیگر دست من بسته شد و باید سنگسار شوی . ولی متوجه شدند که زن حامله است . فرمودند: حالا برو تا بچه ات به دنیا بیاید . بچه به دنیاآمد. باز آمد و گفت : طهرنی یا رسول الله . حضرت فرمود: بچه نیاز به شیر دارد وباید او را شیر بدهی. زن رفت و پس از مدتی آمد . بچه همراهش و یک تکه نان هم به دست بچه داده که یعنی این دیگر نان خورشده ونیازی به شیر دادن من ندارد. حضرت فرمود: زمین را گود کنید و زن را تا نیمه در زمین دفن کنید تاسنگسار شود.(1)

تربیت یافتگان قرآن

اینها ستارگان درخشانی هستند که در افق دین درخشیده اند. در کجااین طور تربیتهایی داریم؟ اینهاهستند که اگر در راه علم بیفتند قوی پنجه اند و بااستقامت، اگر در طریق خدمت به خلق قرار بگیرند قوی اند، و اگر برای مستضعفین کار کنند فداکارند. پایه و ریشه حرکات مردم ما اینها هستند. مربیان جامعه این گونه اشخاصند .

من از مسئول محترم دانشگاه میخواهم کتاب زندگانی مرحوم آخوند ملا عباس تربتی پدر مرحوم آقای راشد یعنی فضلیت های فراموش شده را تهیه کنند و در دسترس همه برادران بگذارند. نه یک بار بلکه دوبار، سه بار، پنج بار بخوانند. این، در زندگانیتان اثر می گذارد. او عبد بود. او یک بنده خدا بود.

ص: 130


1- ١- سفینة البحار، ج1، ص512.

تازگی دیدم کنار صحن آزادی (صحن نو) در غرفه آخری ضلع شمالی پشت به قبله قبرش آنجاست و یک نوشته هم بر قبرش قرار داده اند. این برای او کم است عبارت آبداری لازم است.ایشان وصیت کرده که بر بالای قبرش بنویسند«وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»(کهف/18).

ضمن نوشتن آیه شریفه باید از این عبارات در آن نوشته استفاده شود : عبد خالص،منیب، از خود رها، آکنده از مهر خدا، در کار و خدمت به خلق باصفا، انسان نمونه،اسوه زاهدین و قدوه متقین از این دست عبارتها.

گاهی بروید و بر سر مزار این مردان خدا حاضر شوید، برای امتحان هم شده حاجت بخواهید. البته سرور همه حضرت رضا علیه السلام) است. در این شکی نیست، امااینها ستاره و ماه هایی هستند بر گرد محور خورشید فروزان .

خلاصه، کتاب، مذکور را بخوانید. من کتابی به این پر محتوایی ندیده ام. هرکس آن را خواند اثر عمیقی در روحش گذاشت.تا این جا دانستیم که صراط و راه دو تاست که به یکی باید نه گفت و به دیگری آری .وقتی هم به صراط و راه مستقیم خدایی آری گفتی، باید در سراسر وجودت اثر بگذارد وهمه جا را تسخیر کند. وقتی چنین شدی خوشا به حالت

خوشا آنان که الله یارشان بی

بهشت جاودان ماوایشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازند

که حمد و قل هو الله کارشان بی

تا اینجا بحث از راه بود. و بعدا در باره راهداران و رهبران بهش خواهیم کرد.

خدایا به حق پاکان و به حق این پاک بزرگان که در کنار مر قماش هستیم و به حق بزرگمردی که دنیا را پر از عدل و داد می کند راه راست را به ما بنما!

خدایا ما را عبد خودت قرار بده !

خدایا ما را از عبادت طاغوت، و خضوع برای باطلها خلاصی عطا فرما

ص: 131

خدایا ما را از عمق جان تسلیم محضر مقدست قراربده !

خدایا از آنچه به اولیایت داده ای و از آنچه به ایشان چشانده ای به ما هم کاسه ای لبریز از شراب طهور بچشان!

امام راحلمان را غرق در روح و ریحان بفرما!

رهبر معظم انقلاب طول عمر و عزت عنایت بفرما!

ما را آنی به خودمان وا مگذار!

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص: 132

گفتارهشتم انسان کامل

اشاره

گفتار هشتم :انسان کامل (1)«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ » (علق / 5-1)

بحث ما درباره انسان بود و این که انسان کیست، راهش کدام است، و رهبرش کیست .

در این محضر شریف و در این روز مبعث از جهتی مناسب است که پیرامون موضوعی بحث شود که آیات اولیه ای که قرائت شد و در مثل چنین روزی بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نازل گردید آن را گوشزد می کند؛ خلقت انسان و انسان نمونه ؛ زیرا که انسان، نمونه اعلایش پیامبر اکرم است و همو نیز نمونه بارز و گل سرسبد انسانیت . از جهت دیگر مناسب است که بحث سومی را که در آینده می خواهم مطرح کنم، یعنی این که رهبر کیست راآغاز کنم و به عنوان بحث از رهبر در موضوع بعثت سخن بگویم. اما بهتر آن است که ازجهت این که برای من و شما در ذات مقدس پیغمبر سرمشق نیکویی وجود دارد««لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ » (احزاب/ 21) - و انسانیت کاملی، قطع نظر از

ص: 133


1- 1- این سخنرانی در تاریخ 71/11/1 در دانشگاه علوم اسلامی ایراد شده است

عصمت و وحی در این وجود منعکس است و این برای ما سر مشق است درباره این مظهرانسان کامل سخن گوییم.بنابراین، سخن من روی همان مبحث پیشین یعنی انسان است؛ انسان نمونه ای که وجود او سرمشقی است زنده وگویابرای همه ما، برای رشد و کمال و بالابردن و بالنده کردن ارزشهای متعالی.

جلوه انسان نمونه در 27 ماه رجب

این انسان، امروز جلوه دیگری دارد. در بیان عصمت به «تجلی اعظم» تعبیر شده است، چنان که خواهم گفت . در بیان امام راحل - قدس الله سره نیز چنین است که از ازل تا ابد مانند این روز نبوده و چنین موهبتی، خدا به خلایق نکرده». ولی دلم می خواهد همه اش در دایره اسلام سخن نگوییم؛ بلکه از خارج، از مورخان ونویسندگان هم بپرسیم تا ببینیم آنها چه می گویند ؛ به عنوان نمونه از یکی از مورخین غربی، آقای استودارد آمریکایی که کتابی نوشته و بزرگترین نوید منده و ادیب عرب یعنی شکیب ارسلان آن را به عربی با نام «حاضر العالم الاسلامی» ترجمه کرده است،می پرسیم : شما مورخین درباره امروز و صاحب امروز چه دارید؟ صفحه اول، سطر اول و تا چند سطر بعد را می گشاییم و این طور می خوانیم (مردی است غیر اسلامی،مورخی است نامور و درباره تمدن اسلام می خواهد بنویسد. او می گوید:

کاد ان یکون نبأنشؤ الاسلام، النبا الاعجب الذی دون فی تاریخ الانسان. ظهر الاسلام فی امة کانت من قبل ذلک متزعزعة الاکیان، وبلاد منحطة الشام. فلم یمض علی ظهوره عشرة عقود حتی انتشر فی نصف الأرض، متمزقأ ممالک عالیة الذراع، مترامیةالأطراف، هاد ما ادیانة قدیمة کرت علیه القرون و الاجیال، مغیرة ما بنفوس الأمم والاقوام، بانی عالما حدیثا متراس الأرکان، هو عالم الاسلام . کلما زدنا استقصاء

ص: 134

باحثین فی سرتقدم الاسلام و تعالیه، زدناذلک العجب العجاب بحرفارتددنا باطراف حاصلة.

می گوید: شگفت انگیزترین مطلبی که در تاریخ بشری نوشته شده ظهور اسلام است. در تاریخ انسانیت، از زمانی که این انسان بر روی زمین پدید آمده ، عجیب ترین خبر این خبر است.در میان امت منحطی(جاهلیت عرب)قیام کردو بپاخاست، و دربلادی که بسیار عقب افتاده بودند به ظهور رسید،ولی هنوزده سال نگذشته بود، که نیمی از زمین را متصرف شد و کشورهای بزرگ را به زانو در آورد- دو ابر قدرت ایران و روم - و اساس ادیان کهنه ای را که قرنها گذشته و دست تحریف آنها را فرسوده کرده بود، از بنیان بر کند. این کلمه مهم است که می گوید: در نفوس و در درون جان اقوام وملل دنیا اثر عمیقی گذاشت و آنان را دگرگون ساخت - اینها اشخاص مطالعه کرده ای هستند و می فهمند که تغییر عادات و آداب چقدر سخت است- و جهانی نو به نام جهان اسلام با بنیانی بس محکم و استوار بر پا کرد. هر چه قدر ما مورخان به جستجو و کاوش می پردازیم تا سر تقدم و تعالی اسلام را کشف کنیم بیشتر ما را سر در گم می کند و بادیدگانی حیرت زده و تنی خسته هنوز به اعماق این دریای ژرف نرسیده باید برگردیم و به ساحل مراجعت کنیم.

رشید رضا اهل مصر نویسنده مجله المنارو صاحب تفسیر المنار، قلم به دست گرفته و درباره پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) چنین مطلب می نویسد. دکتر شبلی شمیل اهل (1)لبنان با تفکرات مادی به رشید رضا می نویسد: این فرد را تو پیغمبر می دانی و بزرگ، اما من او را پیغمبر نمی دانم ولی اعظم و بزرگتر از آچه تو می دانی می دانم. من به دین او معتقدنیستم ولی او رابهتر از تو می شناسم. او مردی است بی نظیر ، مدیر ، مدبر و حکیم .

ص: 135


1- شبلی شمیل ، از سرزمین لبنان ، در آغاز جوانی مسیحی کاتولیک بود، سپس گرایش به مکتبهای مادی پیدا کرد، وتابع نظریه داروین شد، نامه ی به رشیدرضا، مدیر مجلة المنار نوشت، و ایناشعار درشماره 11 آن مجله در سال 1326 درج گردید، اشعار شبلی بیشتر از تعدادی است که ذکر شده است .

مطالبش را در قالب چند بیت شعر برای او می فرستد :

انی و ان اک قد کفرت بدینه

هلا کفرت بمحکم الایات؟

اوماحوت فی ناصح الالفاظ من

حکم روادع للهوی و عظات

وشرائع لوانهم عقلوابها

ما قیدوا العمران بالعادات

نعم المدبر والحکیم وانه

رب الفصاحة مصطفی الکلمات

رجل الحجی رجل السیاسة والدهی

بطل حلیف النصر فی الغارات

ببلاغة القرآن قدغلب النهی

و بسیفه الخی علی الهامات

من دونه الأبطال فی کل الوری

من سابق اوحاضراوات

او مدیر و مدبر و فرزانه خوبی بود. او پروردگار خداوندگار فصاحت بود و کلماتش کلماتی برگزیده . با بلاغت قرآن مغزها را ربود و عقلها را تغییر داد، و آنها که مغزی درجمجمه شان نبود باشمشیر مورد هجوم او قرار گرفتند و بر سرشان کوبید. من گرچه به دین او معتقد نیستم ولی آیا به این مطالب محکم و افکار بلند و آیات استوار او می توانم کافر شوم؟ شرایع و راه و رسمهایی را برای زندگی مردم و رشد فردی واجتماعی آنان آورد که اگر مردم در آنها دقت و اندیشه می کردند، به عادات و رسومات سرگرم نمی شدند و عمران و تمدن را با راه و رسمهایی که این مرد ارایه کرده است

ص: 136

هماهنگ می ساختند. می خواهم بگویم : تمامی قهرمانان جهان چه در گذشته ،چه در حال حاضر و چه در آینده همه باید پشت سر این مرد حرکت کنند و جای داشته باشند.

این بیانیه جهانی مردی است که به هیچ دینی معتقد نیست و صرفا مادی است، ملحد است و پیرو مکتب داروین.

این بیان یک مورخ آمریکایی و این هم بیان پر ارج امام راحل و مصلح بزرگ . اما کلام امام معصوم را، حتما خوانده و یا می خوانید و قبلا اشاره کرده ام که در زیارت می فرماید: «اللهم انی اسألک بالتجلی الأعظم فی هذه اللیله من الشهر المعظم علی المرسل المکرم...» با خداوندا من از تو مسألت دارم، به حق آن تجلی اعظم که دراین ماه معظم بر رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) ظاهر گردید .

سخن دوست را از دوستی نزدیک ؛ علی بشنوید

خوب تا این جا هرچه از مورخ امریکایی و شبلی شمیل لبنانی نقل کردیم چیزهایی بود که مربوط به ظواهر امر بود، چون اینها ظواهر را می نگرند، تمدن عظیم اسلام رامی بینند، و تحولی را که در کل ارکان جهان به وجود آورده است. اینها شرایع را، امت را و تغییراتی را که به وجود آمده می بینند و بس.

اما کسی که ظاهر را دیده و باطن راشکافته و دیده تیزبینش به همه زوایا نفوذ دارد اودیگر کسی است؛ او علی بزرگ، علی بینا و علی آگاه است و باید این باب علم را کوبید

وصدا زد:

ای علی که جمله عقل و دیده ای

شمهای واگو از آنچه دیده ای؟(1)

ص: 137


1- مثنوی مولانا جلال الدین رومی ، طبع نیکلسون، ص189، بیت شماره 3820

تو که جبرئیل را دیده ای، نور وحی و رسالت را نگریسته ای، بوی خوش نبوت را

استشمام کرده ای، تو در سر وعلن و خفیت وجلوت همواره با او همراه بوده ای، توبگو ، تو که با پیغمبر دو شاخه از یک ریشه هستید (اناوعلی من شجرة واحدة) و ازکودکی تا پایان حیات پیغمبر با هم بوده اید تو بگو .

خودش در خطبه قاصعه (علیه السلام) می فرماید: ... سالی یک بار به غار حرا پناه می برد وجز من کسی او را نمی دید. هیچ خانواده ای اسلام را نپذیرفته بود جز رسول الله (صلی الله علیه و آله) وخدیجه و من سومین آنها بودم.

وقتی که وحی بر آن حضرت نازل شد فریاد ضجه و ناله شیطان را شنیدم. پرسیدم:یا رسول الله این صدای ناله چه بود؟ فرمود: این صدای ناله شیطان بود. شیطان دیگرمأیوس است از این که کسی او را پرستش کند. «و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه و آله و سلم فقلت یا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال :هذا الشیطان ایس من عبادته».

یا علی [تعجب مکن تو می شنوی آنچه من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم .جز آن که تو پیامبر نیستی و لکن تو وزیری وتو دایما بر طریق خیری؛ «انک تسمع مااسمع و تری مااری الاانک لست بنبی و لکنک وزیروانک علی خیر».

در همین خطبه چند سطر پیش از این می فرماید:

شما می دانید که چه موقعیتی نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) داشتم ؛ خویشاوندی نزدیک و منزلتی خصوصی و خاص . کودکی بودم که مرا در دامنش می نشانید، به سینه اش می چسبانید،در رختخواب خودش و کنار خودش مرا جای می داد، دست به بدنم می کشید و بوی خوشش را به مشام من می بویاند، لقمه را می جوید و در دهانم می گذاشت . نه یک باردر سخنانم دروغی را یافت و نه یک بار در کارهایم کار زشتی را مشاهده فرمود.

وقد علمتم وموضعی من رسول الله -صلی الله علیه و آله و سلم- بالقرابة القریبة

ص: 138

والمنزلة اخصیعه، وضعنی فی حجره وانا ولید، یضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه .و یمسنی جسده، یشمنی عرفه، و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه، و ماوجد لی کذبة ف قول و لاخطلة فی فعل».(1)

اکنون از این علی، که صدای جبرئیل راشنیده، صدای ناله شیطان را شنیده ، از کودکی با رسول اکرم بوده ، بوی خوش نبوت و بوی خوش پیغمبر را استشمام کرده و... از این علی می خواهیم که قدری برای ما شرح دهد و این روز بزرگ و صاحب آن رابه ما بشناساند. البته برادران حوصله خواهند کرد و من هم تا آنجا که وقت اجازه می دهد، به سخن ادامه خواهم داد. اگر بخواهیم در این باره فقط از نهج البلاغه صحبت کنیم دو دهه و هر روز یک ساعت وقت لازم است تا به جایی برسد، ولی امروز به طوراختصار قدری صحبت می کنم.

آب دریا را اگر نتوان کشید

هم به قدر تشنگی باید چشید

حال می رویم به سراغ نهج البلاغه خطبه های 1، 2، 93، 94، 95. 234 و 159

و آنچه با امروز تناسب دارد و درباره پیغمبر اکرم است و درباره اش به گفتگو می پردازیم.

یک سفارش اکید به دانش پژوهان

ابتدا به برادران عزیز طلبه و دانشجو و دانش پژوهان عرض می کنم: جوانید وقتها راغنیمت بشمارید. قرآن نباید فقط در لابلای کاغذها بماند، قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه نباید کناری باشد و شما کناری نه، اینها باید ورد زبان شما باشد. صحیفه سجادیه را باید در قنوت نمازتان و در تعقیب نمازهایتان بخوانید و در نماز شبتان زمزمه کنید. بعضیها ممکن است بگویند: راه قرآن، راه نهج البلاغه، راه صحیفه. مگر

ص: 139


1- - نهج البلاغه خطبه تاصعه ، شماره 190 در چاپ مصر و 234 در شرح فیض الاسلام .

می شود؟ می گویم: چند تاراه نگویید، یک راه بگویید و همت کنید. همه اینها شدنی است، ولی همت می خواهد، همت.

به هر حال اینک می رویم به سراغ خطبه هایی که یاد کردیم.

اما خطبه یکم،در بخشی از این خطبه بعثت انبیاء و رسولان و برخی از فواید بعثت و نبت را شرح می دهد: تا این که نوبت به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می رسد، و خداوند او را مبعوث می کند.آن جا می فرماید: «واهل الأرض یومئذ ملل متفرقه و اهواء منتشرة و طوائف متشتته بین مشبه لله بخلقه او ملحد فی اسمه اومشیر الی غیره...»؛ اهل جنهان، نه فقط اهل حجاز، ملتهایی متفرق و منحط بودند، هواها و خیالات مختلفی در سر داشتند، طوایف گوناگونی وجود داشت ملوک الطوائفی- یک سازمان و تشکیلاتی وجود نداشت.گروهی خدا را به خلق تشبیه می کردند و قیاس به نفس می کردند، و خدا را جسمانی می دانستند. گروهی دیگر در نامهای خدا الحاد و انحراف داشتند؛ رب و پروردگار اوبودوآنهابتهای خویش را رب خود فرض می کردند و یا به غیر خدا اشاره کرده ، او رامی پرستیدند و سر در اطاعت او داشتند و خدا را از یاد برده بودند.پیغمبر در میان اینچنین مردمی و دراینچنین روزگاری مبعوث شد وهدایت این گونه اشخاص را عهده دارگردید.

درخطبه دوم،درقسمتی ازآن خطبه میفرماید:خداوندپیغمبررابادین مشهور(اسلام) و کتاب و نور ساطع و روشنایی لامع در وقتی مبعوث فرمود که:والناس فی فتن انجذم فیها حبل الدین و تزعزعت سواری الیقین و اختلف النجرو تشتت الامر و ضاق المخرج و عمی المصدر فالهدی خامل و العمی شامل عصی الرحمن و نصرالشیطان و خذل الایمان فانهارت دعائمة و تنکرت معالمه ودرست سبله و عفت شرکه، اطاعوا الشیطان فسلکوا مسالکه و وردوا مناهله، بهم سارت

ص: 140

اعلامه و قام لوائه. فی فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت علی سنابکهافهم فیها تاهون حائرون جاهلون مفتونون. فی خیردار و شرجیران، نومهم سهاد و تحلهم دموع بارض عالمها ملجم و جاهلها مکرم...»

انسان نمی داند در این کلمات گهربار از معنا بحث کند یا از لفظ. چقدر زیبا سخن گفته است! جملات فشرده، زیبا، بابلاغت، دارای اشاره، کنایه . بدیها و زشتیها را تندتند پشت سر هم با اختصار تمام بر می شمارد و زمان مورد نظر و اوضاع آن زمان را باوضوح تمام مجسم می فرماید.

می فرماید: مردم در فتنه ها فرورفته، ریسمان دین بریده، استوانه های یقین متزلزل وشکسته، اصول دین از هم پاشیده وشعبه شعبه شده ، امور از هم پراکنده ، تنگناهابه وجود آمده، راه خروج بسته شده و گره کور خورده و نمی دانند چه بکنند.

دیروز رئیس جمهورگرجستان وزیر خارجه اسبق شوروی گفت: آنچه گفتید -

اشاره به پیام امام راحل به گرباچف درست در آمد و نظام مارکسیستی از هم پاشید.

امروز هم رئیس جمهور آمریکا می گوید: باید این معنا و حقیقت تلخ را گفت که

کاری از پیش نبرده ایم، در تنگنا هستیم ولی اگر کسی بخواهد با مصالح ما مخالفت کندبا قوای نظامی وارد می شویم.

اینها دارند خفه می شوند، ولی برای درآمدن از تنگناها به نیروی قهریه و قوای نظامی متوسل می گردند؛ «ضاق المخرج و عمی المصدر».

کویت یکصد و پنجاه میلیارد دلار در بانکهای آمریکا موجودی داشت. آمریکاگفت: اگر بخواهی به حمایت تو بیاییم باید 20 میلیارد بدهی، و او هم تقدیم کرد. بعد گفت : سی میلیارد دیگر هم بابت هزینه های جنگی و نظامی باید بدهی و داد. بعد هم به بهانه ها 25 میلیارد دیگر را گرفت. این شد 75 میلیارد . ماند 75میلیارد.بعد هم پیغام داد که 75 میلیارد باقی مانده هم صفر؛ هیچ. او هم گفت. هیچ. پولها هیچ. تازه جنگ

ص: 141

هم سر هیچ! اینهایند سران کشورهای اسلامی که پولهای مسلمانان را سر هیچ می بازند ومنافع هنگفت را به جیب دشمنان اسلام و مسلمین سرازیر می سازند.

صدام که این بدبختی را به وجود آورد، قبلا همینها او را قهرمان قادسیه نامیدند و بعداز آن دچارش شدند. روزنامه های آمریکا کاریکاتور صدام را کشیدند، و او را سگ بوش معرفی کردند، و این سگ که پای صاحبش را گزید، می خواستند بزنند زیر دمش و نابودش کند، ولی از ترس اسلام و از ترس خداشناسی، او را آگاهانه وعمدانگه داشتند زیرا اسلام ناب ایشان را در تنگنا قرار داده و یک جوری می خواهند خود را درامان قرار بدهند، ولی راهی به جایی نمی برند و کر و کور شده اند. ای فرزند علی، ای زاده نرجس،ای موعود جهانی سربرآر که: «فالهدی خامل والعمی شامل، عصی الرحمن ونصر الشیطان» ؛ چراغ هدایت خاموش، و کوری فراگیر است، خدای رحمن معصیت شده و شیطان یاری می شود. ««ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» (روم/41).

الآن آنکه در آستانه ورشکستگی است، آمریکاست. نیویورک تایمز هفته قبل نوشت :آمریکا به سومالی وارد شد. چرا؟ برای اولین دفعه، دیگران اسرار را گفتند. برای جلوگیری از رشد و پیشرفت اسلام.

عده ای در سومالی، مجهز و جان فدا برای اسلام بپاخاسته اند، از آن سر دنیا می آیندبرای جلوگیری از نفوذ اسلام. مانند آن زمان اسلام که «عصی الرحمن ونصر الشیطان وخذل الایمان»؛ ایمان خار شد و مورد اعتنا واقع نشد.«فانهارت دعائمه»؛استوانه های ایمان فروریخت. او تنکرت معالمه» ؛ نشانه های آن مورد معرفت واقع نگردید .درست سبله وعفت شرکه»؛ راههای ایمان کهنه و مخروبه و کور شد.«اطاعواالشیطان»؛به شیطان سر سپردند. «فسلکو مسالکه و وردوا مناهله»؛پس راههای او راپیمودند و به آبشخور های او وارد شدند.بهم سادت اعلامه و قام لوائد» ؛به کارهای

ص: 142

اینها پرچم شیطان در اهتزازشد و علم او بپا گردید.«فی فتن داستهم باخفافها»؛ مردم غرق درفتنه هایی گردیدند که در زیرچکمه هایش خوردشان کرد.«ووطئتهم باظلافها»و زیر دست و پایش نرمشان کرد. «وقامت علی سنابکها»؛ فتنه ها پای برجا گردیدند ..فهم فیها تأئهون، حائرون، جاهلون، مفتونون» چقدر زیباست؛ بر اثر این فتنه مردم سرگردان، حیرت زده ، نادان و فتنه زده شدند. «فی خبر دار و شر جیران»؛دربهترن خانه،خانه امن،واما درمیان بدترین همسایگان.«نومهم سها دو کحلهم دموع» ؛خوابشان بیداری و سرمه زیبایی و نگاردیدگانشان اشک؛«بارض عالمهاملجم وجاهلهامکرم»؛در سرزمینی که بر دهان عالم لجام می زدندکه سخن مگو، و جاهل صدرنشین بود و برای او زنده باد می گفتند.» .

در خطبه 94 نیز می فرماید: «بعثه والناس ضلال فی حیرة، و خابطون (1)فی فتنة ،قداستهوتهم الأهواء و استزلتهم الکبریاء و استخفتهم الجاهلیة الجهلاء، حیاری فی زلزال من الامر وبلاء من الجهل فبالغ-صلی الله علیه وآله وسلم - فی النصیحة ومضی علی الطریقة و دعا إلی الحکمة و الموعظة الحسنة» ؛ خداوند او را در 27 رجب)مبعوث کرد، در حالی که «والناس ضلال فی حیرة »؛ مردم گمراه و سرگردان بودند، «وخابطون فی فتنة» ؛ بدون راهنما در بیابان فتنه در حرکت بودند. «قداستهوتهم الأهواء» ؛هوسها آنان را در پی خود کشیده بود، «واستزلهم الکبریاء»؛خود بزرگ بینی و تکبرآنان را به لغزش انداخت، «واستخفتهم الجاهلیة الجهلاء»؛بدترین نادانی سبک مغزشان ساخت، «حیاری فی زلزال من الامر و بلاء من الجهل»؛حیرت زده ، امورشان نامنظم وبلای جهل و نادانی همچون سرطان اندامشان رادرخود فرو گرفته بود. «فبالغ فی النصیحة»پس درخیرخواهی مردم سخت کوشید.اصل نصیحت، نصیحت و موعظه نیست، بلکه خیر خواهی و خیر خواستن و از خیر خواستن است که خیر گفتن

ص: 143


1- «خاطبون» هم روایت شده است

برمی خیزد. «و مضی علی الطریقة» ؛ برطریق اسلام، راه خدا و خیرخواهی مردم سیرکرد، و دعا الی الحکمة والموعظة الحسنة» ؛ و مردم را به حکمت و موعظه حسنه وپندآموزی نیک و یا با پندآموزی نیک خواند.

در خطبه 93 می فرماید: «... حتی افضت کرامة الله سبحانه الی محمد صلی الله علیه وآله و سلم فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعز الأرومات مغرسا،من الشجرة التی صدع منها انبیائه وانتخب (1)منها أمنائه. عترته خیرالعتر واسرته خیرالاسروشجرته خیرالشجر، نبتت فی حرم و سبقت فی کرم، فهافروع طوال وثمرةلاتنال...»؛ پس کرامت خدای سبحان به این جا منتهی شد که محمد(صلی الله علیه و آله) را برانگیزد؛فاخرجه من افضل المعادن منبتأ» ؛خدا از یک شاخه ارجمندقریش یعنی یعنی بنی هاشم، مردان بزرگی مانند عبدالمطلب، عبدمناف، قصی و ... را که جاهلیت هم به عظمت آنها اعتراف داشت به وجود آورد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز از همین شاخه بود.اورا دائم از اصلاب پاک و ارحام مطهر این بزرگان انتقال می داد که این پاک و پاکن کننده انسانها جایی جز آن اصلاب پاک و ارحام مطهر نداشت و شایسته اش نبود- اگرمی خواهید ازدواجی صورت بدهید، نگاه کنید به خانواده و فامیل گذشته طرف. آباء واجداد، پدران و مادران و خانواده بسیار مؤثر است.خداوند اشخاص بزرگی رادرخانواده پیامبر قرار داده و علی -علیه السلام- روی این قضیه تکیه دارد که می فرماید: ازبهترین معادن از نظر رویش، «واجز الأرومات مغرسا»؛ و عزیزترین قبیله ها از نظرریشه داری، «من الشجرة التی صدع منها انبیائه»؛ از دررختی - قریش، با ابراهیم و یاهاشم- که خداوند پیامبرانش را انتقال داد، «و انتخب منها أمنائه» ؛ وانتخاب کرد از میان آنها امنای دین خود را، «عترته خیر العتر» ؛ بستگان و عترت او بهترین عترها، «و اسرته خیر الاسر»؛دودمانش بهترین دودمانها، وشجرته خیر الشجر، «و درخت قوم و قبیله او

ص: 144


1- 1- در بعضی نسخ «وانتجب» آمده است

بهترین درخت،«نبتت فی حرم»؛ این درخت در مکه رویید- بهترین جاها، «و سبقت فی کرم» ؛ و در متن بزرگواری بارور گردید. «لها فروع طوال»؛ شاخه هایی بس بلند دارد، «و ثمرة لاتنال» ؛ ومیوه ای که از دسترس به دور است، یعنی چنین فرزانگی دردیگر مردم دیده نمی شود .

در خطبه 95 که اندکی از آن را مرحوم سید نقل فرموده حضرت امیر می فرماید :(1)

«... مستقره خیر مستقر و منبته اشرف منبت، فی معادن الکرامة ومماهد السلامة، صرفت الیه افئدة الابرار و ثنیت الیه ازمة الابصار...» ؛ پایگاه و محل استقرار پیامبر بهترین پایگاه - مکه و محل رویش او بهترین جاها. «فی معادن الکرامة» ؛ در معادن بزرگواری، «و معاهد السلامة»؛ و در گهواره های سلامتی، مکه و مدینه ، «صرفت الیه افئدة الابرار»؛ به سوی او کشیده شد دلهای نیکان . «و ثنیت الیه ازمة الابصار» و برگردانده و متوجه شد به جانب او زمام دیدگان. از همه مهمتر آن است که در خطبه 190 می خوانیم. توجه فرمایید.

در خطبه 190 پس از ایراد سخنان بسیاری می فرماید:.(2)

«... ولقد قرن الله به-صلی الله علیه و آله وسلم من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم، لیله ونهاره و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثرامه. یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما ویأمرنی بالأقتداء به...» و هر آینه همراه ساخت خداوندباپیغمبر از روزی که از شیر باز شد بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را ؛یعنی از 2سالگی فرشته را همراه او ساخت که ازاین تکان دهنده جهان مواظبت کند و ازاین احیاگر قرون مراقبت نماید.این بیان همنفس همچون جان پیغمبراست که درباره عصمت پیامبراینگونه صحبت می گوید:«یسلک به طریق

ص: 145


1- نهج البلاغه خطبه 95 فیض الاسلام، واختیار مصباح السالکین خطبه 93
2- نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 234؛ و اختیار مصباح السالکین ، خطبه 190

المکارم ومحاسن اخلاق العالم» ؛ او را روز وشب به تنها راه مکارم اخلاق راهبری می کرد، راههای اخلاق بلند را به او نشان می داد و او را به آن راه می برد و زیبایی های اخلاق جهان را به او نشان می داد، «و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثرامه» ؛ ومن دنبال اوبه راه می افتادم و گام جای گام وی می گذاشتم؛ مانند بچه به دنبال مادرش، «یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما»؛ در هر روزی پرچمی از اخلاقیات خود و اصلی از اصول اخلاقی را پیش دیدگانم برمی افراشت، و یأمرنی بالاقتداء به» ؛ ومرا امر می کرد که به اواقتدا کنم.

در مورد همراه بودن فرشته با پیامبر اکرم و عهده دار بودن تربیت آن حضرت ، یک جریان نقل کنم و نمونه ای رابیان دارم :بچه های سه چهار ساله عرب در هوای گرم آنجاها معمولا یک پیراهن (دشداشه) به تن دارند و بس. بزرگترهاشان یک شورت هم دارند اما بچه دیگر شورت هم ندارد، یک پیراهن بلند دارد. آجیل (خوردنی) آوردند دامن پیغمبر بریزند، بچه سه چهار ساله تا دامن را خواست جمع کند و آجیل را در دامنش بریزند، فرشته زد به دامنش(1)؛ یعنی این دامن نباید بالا برود و این کودک ورای کودکان دیگر است.

در جوانی ، شبی عروسی بود و جوانها مشغول نوازندگی بودند. آنچنان خواب سنگینی بر پیغمبر مسلط شد که با حرارت آفتاب بیدار شد. چرا؟ تا صدای نوازندگی را نشنود و آن صداها به گوشش نرسد. این است معنای تربیت الهی .

در خطبه 159 پس از مقداری صحبت می رسد به بیان برخی از اخلاقیات بعضی از انبیاو آنگاه شروع می کند به بیان بعضی از فضایل اخلاق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و می فرماید :

ص: 146


1- در سیره نبویه ابن کثیر (ج1، ص250)/ چنین آمده که از رسول خدا نقل شده که فرمود : باکودکان بازی می کردم، آنها پیراهن خود را پر سنگ می کردند و برای بازی می بردند، وقتی من می خواستم این کار را بکنم، کسی که دیده نمی شد به دست من می زد، و می گفت : پیراهنت را دورخودت بگیر ، من پیراهن را می گرفتم.

ولقد کان -صلی الله علیه وآله وسلم - یأکل علی الارض و یجلس جلسة العبد و یخصف بیده نعله ویرقع بیده ثوبه ویرکب الحمارالعاری و پردف خلفه ویکون الستر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول: یا فلانة لاحدی ازواجه- غیبیه عنی فانی اذانظرت الیه ذکرت الدنیا وزخارفها، فاعرض عن الدنیا بقلبه و امات ذکرهامن نفسه واحب ان تغیب زینتها عن عینه لکیلا یتخذمنها ریاشا و لایعتقدها قرارةوالایرجوفیهامقامةفاخرجها من النفس واشخصها عن القلب و غیبها عن البصر وکذلک من ابغض شیئا أبغض أن ینظر الیه و أن یذکر عنده ...».

علی -علیه السلام- بعضی از اخلاقیات آن حضرت را این طور بیان می کند:

از اخلاقیات پیغمبر (صلی الله علیه و آله) این بود که روی زمین، زمین خالی بدون حصیر و فرش، می نشست و غذا می خورد «و یجلس جلسة العبد»؛ مانند بردگان دوزانو، و نه متکبرانه ،می نشست، «و یخصف بیده نعله»؛با دست خودش کفشش را وصله می کرد، «و برقع ثوبه بیده» ؛ با دست خود به لباسش پینه می زد، «و پر کب الحمار الغاری»؛ بر الاغ بی پالان سوار می شد، در صورتی که اکثر پالان می کردند و آرایش هم می دادند و زین می کردند، و یردف خلفه» ؛ یک کسی را هم پشت سرش بر الاغ سوار می کرد. این الاغ طاقتش خوب است تو هم بیا سوار شو. «ویکون الستر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر»؛ پرده ای بر در خانه اش آویز بود و در آن صورتهایی وجود داشت، پرزرق وبرق «فیقول : یافلانة لاحدی ازواجه - غیبة عنی» ! هروقت به آن نگاه می کرد خوشش می آمد، به یکی از زنهایش می فرمود: این را از چشمم دور کن، «فانی اذا نظرات الیه ذکرت الدنیا و زخارفها»؛ من هر وقت به این پرده نگاه می کنم یادم از دنیا و زیور دنیامی آید.«فاعرض عن الدنیا بقلبه وامات ذکرها من نفسه» ؛ از عمق جان از دنیا اعراض داشت و یاد آن را میرانده و از جانش دور ساخته بود، «واحب ان تغیب زینتها عن عینه» ؛ولذا دوست داشت که زینتهای دنیا از جلو چشمش دور باشد، «لکیلایتخذ منهار یاشا» ؛

ص: 147

تا مبادا از زینت دنیا بهره ای بر گیرد، «ولایعتقدها قرار» ؛ و فکر نکند که این جا قرارگاه ابدی است، «ولایرجو فیها مقامة» ؛ و امید بقاء واقامت در آن را از سر بیرون کند .

فاخرجها من النفس» ؛ پس یکباره آن را از جان خود بیرون راند، «واشخصها عن القلب» ؛ واز دل دور ساخت، «و غیبها عن البصر»؛ و از دیده پنهان ساخت.

مطلب اولی که در اینجا باید متذکر شد این است که برادران دانشجوی دانشگاه رضوی و فیضیه و دیگر حوزویان، باید بدانید که رسالت شما رساندن تعلیمات،

اندیشه ها و افکار وفریاد بلند این بزرگ است به جهان و جهانیان. مبادا دنیا ما را آلوده کند که مقداری کرده است - و به دنیا به چشم اصل و هدف بنگریم. هرچه آلودگی بیشتر باشد بر دما و برش ما کمتر خواهد بود. به حالات پیغمبر نگاه کنیم و سرمشق بگیریم.

مطلب دوم این که دنیا را محل اقامت خود ندانیم که اگر دکتر گفت : چند روزدیگر، چند ماه دیگر، چند سال دیگر بیش زنده نیستیم رنگمان بپرد و دل تهی کنیم .دکتر بگوید یا نگوید، بدانم یا ندانم من به سوی خدا می روم و دایما سیر الی الله دارم وبقا دراین عالم چند صباحی بیش نیست،مانند بقادررحم مادرکه عاقبت به پایان می رسد و باید رفت . در زیارت امین الله (1)" می خوانیم: «... مشتاقة إلی فرحةالقائک ...»؛ مشتاق باشم به جشن مرگ.

مطلب سوم این که در عین حال که محراب، منبر ، رساله و ... همه محترم است اما در بند انجام وظیفه و رعایت حقوق مردم و راهنمایی آنان باشیم و از دنیا به قدر کفاف بهره ببریم.

برای امام هدایایی می آورند، قدری را که مبادا از سهم امام علیه السلام - استفاده کند برای خود بر می داشت و می فرمود: بقیه را بدهید به مردم. چیزی را ذخیره

ص: 148


1- مفاتیح الجنان، زیارت امین الله که در عین کوتاهی پر معنا و عمیق است .

نمی کردند. منزلشان هم اجاره بود. آوردند یک نورافکن نصب کنند. دیوار خانه را سوراخ کردند. امام آمد و پرخاش کرد که آیا از صاحب خانه اجازه گرفته اید؟صاحب خانه فدایی امام بود. باشد، اول اجازه بگیرید، بگویید این مقدار کچ را می خواهیم ببریم بعد این کار را بکنید. «وکذلک من ابغض شیئا ابغض ان ینظر الیه وأن یذکر عنده» ؛ یعنی آدمی این طور است که وقتی از چیزی بدش می آید دوست ندارد به آن نگاه کند و یا پیش وی از آن نامی ببرند.

امروز روز 27 رجب است. شب مبعث فرارسید، این سراج و این چراغ متشعشع شد، این شهاب نورافشانی کرد، این «زند» سنگ چخماق جرقه اش جهید واز جهیدن آن جهانی روشن شد و او جهان را دید که تحت سیطره اسلام در خواهد آمد: «سراج لمع ضوئه، شهاب سطح نوره، زند برق لمعه) .

به قوم گفت: من برای شما خیر دنیا و آخرت آورده ام و من خیرخواه شمایم؛ «مبالغ فی النصیحة». در راه خیرخواهی مردم هرچه در توان داشت به خرج داد . همه آنچه تاکنون حاصل شده است همه از برکات دیشب و امروز است. این ساعات باقیمانده را قدربدانید،ودر کنار قبر مطهر علی بن موسی الرضا علیه الصلوة والسلام باید چیز بگیرید،باید با اصرار از ایشان عطا و عطیه بگیرید. شوخی نیست، ولادت رسالت است ولادت پیام است و از همین پیام است که همه چیز به این مردم با عزت و شرافت ارزانی شد.از این بعثت و از این انگیزش تحول عظیمی در جهان خلقت رخ داد : شیطان ناله کرد، قصر کسری فروریخت،. آتشکده فارس خاموش شد، دریاچه ساوه خشکید و... جهان یک تکانی خورد که : آمد، آمد!

نبی آمد، ولی آمد، رسول آمد، مصلح آمد، خیر خواه آمد، هادی آمد، بشیر آمد، نذپر آمد و ...

ص: 149

آری، او آمد، اما با کوله باری سنگین، به سنگینی بار امانت، امانت رسالت،هدایت و ارشاد خلق خدا و گسترش عدالت در پهنه گیتی .

گاهی به موعظه پرداخت و نصیحت و بشارت و گاهی به انذار پرداخت و بهره گیری از شمشیر عدالت. البته نه همچون شمشیری که غرب و خاورشناسان و اسلام شناسان غربی می گویند، بلکه شمشیری که مبین انذار بود و منشأ آثار ؛ آثار خیر و برکت .

آقایان مبلغ اسلامند، شهر صیام، ماه مبارک رمضان است و به شهرر روستا می روند عده ای نماز نمی خوانند، روزه نمی گیرند. چه باید کرد؟ خوب، روشن است که از هر شیوه ممکن که صدمه ای به اصل اسلام و دیانت نزند، باید استفاده کرد.

به هر حال پیغمبر زحمت کشید، خون دل خورد، از خود گذشتگی کرد تا توانست این جرقه الهی را در دل مردم روشن کند؛ «فبالغ فی النصیحة». ما امروز باید برای ترویج اسلام خیلی کوشش کنیم و هرچه دور افتاده تر باشد بهتر است. یک جرقه می زندو در یک دل و یک مغز اثر می گذارد. امروز اندونزی، چین، ژاپن، آفریقا و ... جاهای خوبی است برای تبلیغ. خوب کدام یک از ما حرکت کردیم و رفتیم.

آقایی است که هر وقت به یاد او می افتم در نظرم مرد بزرگی جلوه می کند و بزرگترین مبلغ بوده است. این آقا در کوفه کتابی(1) درباره علی و رقبای علی نوشت. مردم کوفه که اکثر شیعه خالص بودند گفتند: نگو، نگو ، خطر ! این مرد گفت: بگویید ببینم کجابیشتر از شیعه بودن دورترند و به تسنن نزدیکتر ؟ در آن روزگار گفتند : اصفهان گفت :من نذر کردم که این کتاب را در اصفهان بخوانم من نتوانستم سراغ تاریخ را بگیرم ولی معتقدم که تشیع خوب اصفهان از برکت وجود این مرد است (2)شما در کوفه می ترسید

ص: 150


1- این کتاب، آن طور که به نظر می آید، کتاب سلیم بن قیس هلالی است، که به دفاع از خاندان پیامبر نوشته شده است. سلیم از احباب خاص ائمه معصومین بوده است
2- نقل کرده اند که این شخص شش ماه در اصفهان پیوسته بر منبر می گفت : یکی از صحابه پیغمبرچنین بود و چنان بود، فضایل او را می گفت ولی نامی از وی نمی برد، عاقبت مردم به تنگ آمده و گفتند:این صحابه پیغمبر کیست؟ چرا او را معرفی نمی کنی؟ در این هنگام گفت : او علی بن ابیطالب پسر عمو وداماد و نفس و جان پیغمبر بود

من در اصفهان مرکز تسنن آنزمان می روم و می خوانم. آمد و خواند.

این نمونه ای از فداکاری یاران اسلام و عالمان راستین بود اما خود پیغمبر ، در میان آن همه بت پرستی و لامذهبی و حتی عموها و اقوام و عشیره خودش که با او مخالف بودندایستاد و اسلام را تبلیغ کرد، و تنها یاوری که داشت ابوطالب رشید بود که از عمق جان اورا یاری می داد.

یکروز نزد ابوطالب آمدند که برادرزاده ات خیلی تند می رود، بتهای ما راناروامی گوید. به او بگو قدری نرم تر باشد. ابوطالب گفت : اینها چنین و چنان می گویند .

پیغمبر فرمود:

من دست از دعوتم بر نمی دارم، تو هم می خواهی بروی برو!

قطع نظر از عصمت و وحی. عظمت روح پیامبر را ببینید، شجاعت را بنگرید،استقامت و پایداری را تماشا کنید.

مرحوم رضی، در میان کلمات قصار نهج البلاغه بین کلمه 260 و 261 نه کلمه را که مشکل بوده و نیاز به تفسیر جداگانه داشته آورده و جزء اعداد کلمات قصار هم به حساب نیاورده است، یکی از آن کلمات، این است که می فرماید:

کنااذا احمر البأس اتقینا برسول الله -صلی الله علیه و آله و سلم- فلم یکن احد اقرب الی العدو منه»؛یعنی وقتی که تنور جنگ گداخته می شدوهراس دل همه مسلمانان رامی لرزاند به پیغمبر پناه می بردیم، و او بود که می جنگید، و از همه به دشمن نزدیکتربود، و ما همه در پناه او بجنگ ادامه می دادیم. این را کسی می گوید که خود شجاعترین و جنگاورترین است.

آری، در جنگ زحمت کشید، در غیر جنگ زحمت کشید و آن همه مرارتها را به جان خود خرید.

ص: 151

دشمنان پیامبر یک روز وقت را غنیمت شمردند، پیغمبر مشغول نماز بود،آلوده های یک شکمبه شتر را ریختند روی سر پیغمبر ، سر و صورت و لباسهای پیغمبرآلوده شد. با همان حال آمد خانه، عمو را صدا زد. آمد گفت: من کیستم در میان شما ،مگر من برادرزاده شما نیستم؟ ابوطالب قضیه را پرسید. پیغمبر فرمود: ابن زبعرا این کار را کرده است. ابوطالب آمد، با عصبانیت تمام در مکه فریاد رشیدش را بلند کرد :

یا آل عبدالمطلب ! یا ال هاشم! چهل نفر جوان آمدند . پیغمبر جلو و بقیه پشت سر آمدندکنار کعبه. مخالفان هنوز بودند و ابن زبعرا هم بود. تا چشمشان به ابوطالب و آن عده افتاد خواستند متفرق شوند. ابوطالب گفت : «لا ورب البیت» ؛ قسم به پروردگار کعبه ،تکان نخورید؛ تکان خوردید قطعه قطعه تان می کنم. پیغمبر را جلو آورد و گفت : آن کلامی را که در خانه گفتی حالا بگو . پیغمبر گفت: «من انا» من کیستم؟

ابوطالب بلافاصله اشعاری را سرود و در آن اشعار گفت:

انت الامین محمد

غرم اغر مسود

تو کیستی؟ تو عزیز مایی، تو امین مایی، تو غرم و آقای مائی، ظلم بر تو و من زنده باشیم؟ این نشدنی است.کی با تو این کار را کرده است؟ ابن زبعرا؟ بروید شکمبه شتر را بیاورید. آوردندگرفت و سر و صورت آنها را آلوده کرد و در ضمن دماغ آنها را هم یک قدری مالاند .غرق خون شدند. گفت دفعه دیگر این کارها را نکنید. یک کلمه گفت: من انا؟ابوطالب به خشم آمد و گفت : تو نور دیدگان مایی، تو امینی، تو عزیزی . سیه رو باشندآنان که می گویند: ابوطالب ایمان نیاورد. کی مانند ابوطالب ایمان داشت؟

عزت اسلام از این جاها به دست آمد واگراین مراحل طی نمی شد،این سربلندی هم برای اسلام و مسلمین نبود. امروز هم که عزت و شرف اسلام و مسلمانان

ص: 152

دوباره تجدید شد، از برکت وجود فرزند این پیغمبر یعنی امام راحل قدس سره بود و بس .به خدا و به این روز عزیز قسم، عزتی که امروز مسلمین دارند هیچ ملتی ندارد و این مال یک مرد است، یک مرد که با شجاعت و صلابت قیام کرد. شما شنیده اید و می شنوید، ولی من از الفبای انقلاب بودم و دیدم. گاهی بودکه لرزه براندام همهمی افتاد، اما امام آرام بود. من و بعضی از رفقا به قیافه امام نگاه می کردیم و از خود می پرسیدم کیست این مرد؟

امام راحل یک روز به منزل بنده تشریف آوردند. فرمودند اسدالله علم از طرف دولت اطلاعیه تندی داده، و اعصاب مردم را خورد کرده و آنان را ترسانده است، من باید اعصاب مردم را سالم کنم. اطلاعیه بدهم که این اطلاعیه دولت را خرد کند. من نمی توانم ببینم که اعصاب مردم ناراحت است. فردا امام اطلاعیه داد که همه مردم شادشدند.

این روحیه، در مبلغ دین، در بیانگر حقایق اسلام، در محصل دینی باید باشد.صرف این که من مجتهد شدم، مبلغ شدم، رساله دارم، درس خارج می گویم و ..همه اینهاخوب است اما کافی نیست.

در خطبه 95 که قدری از آن را قبلا خواندم آمده است: «قد صرفت نحوه افئدة الأبرار وثنیت الیه از مة الأبصاردفن الله به الضغائن واطفابه الثوائر، الف به اخوانا وفرق به اقرانا، اعزبه الذلة واذل به العزة، کلامه بیان وصمته لسان»؛ دل پاکان به جانب او متمایل گردید. حمزه آمد، جعفر آمد، جعفر آمد، سلمان آمد، بلال آمد، مردان عجیب تاریخ آمدند و چشمها به سوی او دوخته شد. خداوند کینه ها را به برکت وجود او دفن کرد و از بین برد و آتش خشمی که نسبت به یکدیگر داشتند به وسیله او خاموش ساخت.مردم را به یکدیگر را لغت داد و برادر ساخت و آنان را که به گناه با هم دوست بودند

ص: 153

پراکنده کرد . دوستان می، فحشاء و قمار و شب نشینی را از هم جدا کرد. برخی ایمان آورند و برخی هلاک شدند و ... به وسیله او دلها را بدل به عزت کرد و عزتها رابدل به ذلت . کلام او روشنگر و مبین حقایق بود و سکوت و دم فرو بستن او چون زبان کارساز . زبانش زبان است، سکوتش هم زبان است. حرکتش حرکت است و سکونش هم حرکت است.

این را می گویند انقلاب . بکلی مردم را دگرگون کرد و از هیچ همه چیز ساخت و به قول مورخ آمریکایی دنیای جدید را بنا کرد به نام دنیای اسلام.

در خطبه 93 که قبلا پاره ای از آن نقل شد، می فرماید: «.... سیرته القصد وسنته الرشد و کلامة الفصل و حکمه العدل ...»؛ سیره و روش عملی اش، اعتدال درکار است، و سنتش رشد مردم، سخنش آخرین سخن است و فیصله دهنده و حکمش عدالت میان مردم .

او با این سیره و سنت و حکومت عدل چه کرد؟ دنیایی را متحول ساخت و ما یعنی امت مسلمان ایران، با پیروی گوشه ای از این سیره و سنت چه کردیم؟ قیامتی برپا کردیم، قیامتی توصیف نشدنی. تا فرزند رشیدش حضرت صاحب الزمان، ولی عصر اروحنا فداه چه بکند؟ از ما که گوشه ای از انقلاب جهانی اسلام را توانسته ایم نشان بدهیم، آمریکا و ابر قدرتها این قدر می ترسند. پس از انقلاب جهانی کلی اسلام به دست آن مصلح بزرگ چقدر در وحشت هستند؟ خدا می داند.

وحشت استکبار از انقلابگر بزرگ، مهدی (علیه السلام)

الآن در مورد حکومت حضرت ولی عصر، در آمریکا فیلمی ساخته اند(1) و این نشان

ص: 154


1- این فیلم بر اساس کتاب «پیشگوییهای مستر دامنوس» با کارگردانی هنرمندی صهیونیست بنام بومی» در آمریکا ساخته شده است. محور اساسی این فیلم، ترساندن مردم آمریکا و اروپا از ظهور مجدداسلام و انقلاب اسلامی ایران است که به اعتقادشیعیان پیش در آمدظهور امام زمان -علیه السلام- است.

می دهد که چقدر اینها از ولی عصر - اروحنا فداه - می ترسند. فیلم را من دیده ام . دراین فیلم نشان می دهند که این فرد 1500 سال حکومت می کند و همه ادیان را به زیرسلطه حکومت خودش در می آورد. یک قیافه ای هم برای ولی عصر درست کرده اند که اگرچه جعلی و ساختگی است، ولی من خوشم آمد، قیافه رشیدی بود. در این فیلم نشان می دهند که این فرد از اولاد. پیغمبر است و این کار را خواهد کرد. حالامی خواهند کاری کنند که جلوگیری کنندو این خیلی عجیب است.کاری که فرعون می خواست نسبت به موسی انجام بدهد و نتوانست .

چگونه جهان را تسخیر می کند؟

می گویند: با این همه وسایل جدید جنگی چگونه با شمشیر می آید و چگونه این وسایل خنثی می کند؟

پاسخش روشن است وهمین تازگیها اتفاق افتادشماخودتان که به عراق میخواستید حمله کنید چه کار می کردید؟ ابتدا دستگاههای گیرنده را از کارمی انداختید بعد وارد می شدید و بمباران می کردید . عراق نمی فهمید که کی می خواهدبمباران بشود و چشمهایش کور می شد.خوب، شما با این امکانتان این کار را انجام می دادید و آنچه هم در اختیار داشتیدهمین وسایل طبیعی بود. اما او که با غیب مربوط است.

این را بدانید که او به شما مهلت نخواهد داد، ظرف هفت سال همه تان را زیر و رو خواهد کرد.

محصولی که رسول اکرم از کارش به دست داد .

نتیجه ای که رسول اکرم گرفت و محصولی که به دست داد بسیار گرانبها بود .

امامان معصوم، مردان بزرگ تاریخ اسلام، دانشمندان و اندیشمندان نامی جهان اسلام،

ص: 155

امت بزرگ و عزتمند مسلمان،امام راحل - قدس سره -این مصلح نامور،اینهاهمه محصولی بودند که پیامبر به دست آورد و نخلهای باروری بودند که از کشتزار اسلام وقرآن سر بر آوردند و جهانی را آبا ساختند، و آخرین و شکوهمندترین آنها حضرت ولی عصر - اروحنا فداه - است که مومنان به او امیدوارند و مستکبران از او در وحشت وهراس . اولین محصولی دسترنج آن حضرت همان اصحاب باوفایی بودندکه قرآن درباره آنان می فرماید:

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا» (فتح 29).

امیر مؤمنان در نهج البلاغه، خطبه 96 نه به عنوان تفسیر آیه مذکور، اگرچه ما به عنوان تفسیر آن را می پذیریم درباره اصحاب پیامبر بزرگوار می فرماید:

لقد رأیت أصحاب محمد - صلی الله علیه و آله - فما اری احدا منکم یشبههم!لقد کانوا یصبحون شعثا غبرة و قد باتوا سجدا وقیاما یرا وحون بین جباههم وخدودهم ویقفون علی مثل الجمر من ذکر معادهم. کان بین اعینهم رکب المعزی من طول سجودهم. اذا ذکر الله هملت اعینهم حتی تبل جیوبهم، و ما دوا کما یمید الشجریوم الریح العاصف خوفا من العقاب ورجاء) للثواب».

همانا من اصحاب پیغمبر، این تربیت یافتگان مکتب قرآن را می دیدم . ولی هیچکدام از شما را نمی بینم که به آنان شباهت داشته باشید صبح از خواب حرکت می کردند، موهایشان پریشان، رنگها پریده شب را در سجده وقیام بودند. گاهی پیشانی بر خاک و گاهی صورتها . وقتی که نام معاد را می شنیدند و به یاد آن می افتادند همچون اخگری در شب و تاب بودند و گویا روی آتش ایستاده بودند، داد می کشید. پیشانیها از

ص: 156

بس که سجده های طولانی کرده بودند مانند سرزانوی بزها ششه بود. نام خدا که برده می شد آن قدر اشک از چشمانشان می ریخت که گریبانشان تر می شد و می لرزند، چنانکه درخت در مسیر باد در روزهای طولانی. چرا؟ از ترس عقاب وعذاب و به امیدپاداش وثواب. اینها همان عربهای قسی القلب بودند که بچه های خود را زنده به گورمی کردند و دلشان هیچ تکان نمی خورد.اینک که مشام جانتان با گلهائی از بوستان سخنان عطرآگین علی علیه السلام در نهج البلاغه تازه گردید، شعری را بخوانم گر چه شعرا هر چه بگویند مثل علی نمی توانند، اما بیان ما نباید خالی از آن باشد.

ای سد راه عرش شاهگاهت

ای قبه عرش تکیه گاهت

ای طاق نهم رواق بالا

بشکسته به گوشه کلاهت

هم عقل دویده در رکابت

هم شرع خزیده در پناهت

چرخ ار چه رفیع، خاک پایت

ابرار چه برزگ، طفل راهت

جبریل مقیم آستانت

وافلاک حریم بارگاهت

خورده است قدر زروی تعظیم

سوگند به روی همچو ماهت

ایزد که رقیب جان خود کرد

ص: 157

نام تو ردیف نام خود کرد(1)

آری همه جا نام خدا نام محمد، نام اسلام ونام محمد. در اذان، در اقامه در شهادت اسلام، در تشهد، و در همه جا نام پیغمبر بلند است ؛ « ورفعنالک ذکرک»..

نظامی خیلی قشنگ گفته در همه جا خوب گفته ؛ در توحید، در نوبت و در سایر مواردخدایا ما را به اسلام علاقه مند بفرما! خدایا ما را تا دم مرگ از پیغمبر و اهل بیت پاکش جدا مفر ما! ما را از شفاعت پیغمبر وائمه بهره من بفرما!

خدایا از انوار مقدس وتابناک علی بن موسی الرضا دلهای ما را روشن بفرما!

انقلاب ما را حفظ بفرما!

امام راحل ما را غرق در روح وریحان بگرردن .رهبر معظم انقلاب حفظ فرما!

خدایا مردم بوسنی و هرزگوین را نجات و پیروزی عنایت بفرما!

آوارگان و مردم فلسطین را یاری فرما!

مسلمانان را در الجزائر ، مصر ، کشمیر ، سرتاسر عالم پیروز گردان!

عاقبت ما را ختم بخیر قرار بده!

ظهور مولامان را تعجیل عنایت بفرما!والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته)

ص: 158


1- دیوان نظامی گنجوی ، در منقبت پیامبر اسلام

گفتار نهم :تحلیلی بر نظم نوین جهانی

اشاره

گفتار نهم:تحلیلی بر نظم نوین جهانی (1)

نقدی بر نظم نوین جهانی وجایگاه نظام ما

الحمدلله الذی علم بالقلم علم الانسان مالم یعلم والصلاة والسلام علی احسن من علم وعلم أبی القاسم محمد(صلوات الله وسلامه علیه وعلی آله الطیبین الطاهرین المعصومین وعلی اصحابه المتأدبین بآدابه یا إخوانی فی الدین السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته .

باید از این که در خدمت سروران گرامی، طلاب محترم دانشگاه رضوی و اساتید، واستاد و سرور گرامی جناب آقای طبسی هستم و نیز از این که یک جمعی تشکیل شد تشکر کنم، و این فرصت را برای طرح مسایلی که به نظرم در امر سیاست کشور مهم است مغتنم بدانم.

البته درمباحث سیاسی غالبأ یک بحث داغ سیاسی،شامل چند خبر داغ وچند موضعگیری داغ است . اما این بحث داغ اگرچه برانگیزنده احساسات است اما آثارش دیرپا نیست، وفوق سیاسی بودن و سیاست باف بودن هم در همین است، البته بافندگی

ص: 159


1- این سخنرانی در تاریخ 71/4/11در دانشگاه علوم اسلامی رضوی ایراد شده است .

شغل شریفی است، ولی در امر سیاست معنای دیگری دارد، لذا بحث مسایل جاری را که تعدادش خیلی زیاد است از خلیج فارس گرفته تا عراق، ترکیه، آذربایجان،افغانستان و بوسنی هرزگوین وهزار ویک مسأله جاری دیگر که هم خبر داغ دارد وهم موضعگیری داغ - به بخش پاسخ به سؤالات واگذار می کنم و اکنون یک مسأله مهمی راکه امروز در دنیا درباره آن تبلیغ می شود و در حال مبنا قرار گرفتن برای موضعگیریهای سیاسی قدرتمندان دنیاست، و در بین روشنفکران و مردم هم، به نحوی در حال توسعه یافتن است مطرح می کنم، و به نقد این دیدگاه سیاسی می پردازم و آثار و نتایج این نقد را هم برای شما بیان می کنم.

تاریخچه علم سیاست

این نمونه ای از مباحثی است که ما در علم سیاست داریم اجمالا باید به عنوان تاریخچه بگویم که سیاست به اندازه بقیه معارف بشری قدمت دارد. شاید از زمان فیثاغورث که ما در مرموزات او آثار یک اندیشه سیاسی را می یابیم. در سیاست مقولات مختلفی وجود دارد که همه نشان می دهد در این زمینه تفکر جدی لازم است نه تفنن .هیچ وقت کار حکومت با تفنن پیش نمی رود، و لذا زمانی که حکومت مطرح نباشد، شاید سیاست به عنوان یک تفنن اجتماعی ویک زمینه مفاکهه بین برادران مطرح باشد. اما وقتی مسأله حکومت مطرح می شوداین چنین نیست.مثلا در فلسفه سیاسی مباحثی مانند سعادت، ملاک مشروعیت، نظام کارآمدی و امثال اینها مساوق بحث حکمت اولی در فلسفه بوده است. یعنی اگر بگوییم در فلسفه سه مقوله زنده وجود داشته است، یکی حکمت اولی، یکی سیاست، دیگری بحث شناخت یا معرفت بوده است .همواره این سه شهر در وادی حکمت وجود داشته و البته گاهی یکی پایتخت می شده ودیگر مقوله ها شهرهای دیگر، اما به هر حال سه شهر آباد کشور فلسفه همواره این سه

ص: 160

شهر بوده است.

به گفته ارسطو در علم سیاست که به کار آمدی یک نظام سیاسی مربوط می شود. سه موضوع مهم وجود دارد: یکی تحول حکومتها، یکی رابطه حکومتها با مردم، ویکی رابطه حکومتها با حکومتها.

این تازه در زمان ارسطو است که ما کتاب مدونی در این باره داریم، وقبل از آن محاورات سقراط پیش از آن نیز مرموزات فیثاغورث وجود داشته است. مباحث سیاست چنین مباحثی است و امروز نیز در جهان حاضر هزاران طلبه علم ودانشجو ودانش پژوه در حال مطالعه برای حل معضلات حکومت و سیاست هستند.بنابر این سیاست امروز به عنوان یک فن ویک علم شریف در خدمت حکومت مشروع قرار دارد و در چنین شرایطی بدین نیاز داریم که باب تأمل ودقت و کشف در مورد سیاست باز شود.

تأکید من بر این مقدمه به خاطر این است که در کشور ما سیاست به صورت جدی مطرح نبوده، بدین خاطر که حکومت مشروعی وجود نداشته است . اما از روزی که حکومت مشروع مستقر شد،ما روز به روز به بحث جدی درباب سیاست نیاز بیشتری پیدا کردیم، و جا دارد که این به صورت یکی از رشته های مهم در تحقیقات علمی کشورو حتی در حوزه های علمیه، وبخصوص همین دانشگاه و حوزه شریف در آید.در این زمینه مباحث زیادی وجود دارد. من شاید حدود 4 الی 5 سال است که، به اصرار، در بعضی از دانشکده ها این بحث را به نحو منسجم آغاز کردم و برخی ازدانشجویان رساله فوق لیسانس و دکترای خود را در این زمینه نوشته اند، اما اینهاجوانه هایی بیش نیست . بعد از فارابی وشیخ الرئیس وخواجه و این سه علم سیاست دربلاد اسلامی - که هریک آثارارزشمندی را بر جای گذاشته اند و واقعا مایه افتخار است-باب اندیشه سیاسی در حدی بسته مانده است تا این که حضرت امام (قدس سره الشریف)

ص: 161

مسایلی چون حکومت، ولایت فقیه و تشکیل حکومت را در کل جهان اسلام احیاءکردند و ما با دوره جدیدی از اندیشه سیاسی روبرو شدیم. باید اعتراف کنم که شاید ماهنوز هم به ابعاد زیادی از تأملات حضرت امام در زمینه ماهیت حکومت نرسیده ایم یعنی آن که باید دوباره با رمل و اسطرلاب به فحص بپردازیم ببینیم چه چیزهایی در نظر مبارک ایشان بوده است.

با گذشتن از این مقدمه وقت آن است که به طرح دو شبهه که البته نام ایده بر آن نهاده اند و روشن خواهیم کرد که واقعا شبهه است و نه ایده - بپردازم و آنها را مورد نقد قرار دهم.

هر دو ایده یا هر دو شبهه به اندیشه ای مربوط است که امروز به نام نظم نوین در دنیا تبلیغ می شود، تبلیغ با همه معانی خود، یعنی آن که همه امکانات وسیعی که برای تبیین این دیدگاهها وجود دارد، به کار گرفته شده، این اندیشه با براهین مختلف عرضه می شود. وحتی مبنای تحرکات سیاسی برخی کشورها هم قرار گرفته است . پس هر دوایده مربوط است به نظم نوین.

نظم نوین یا اندیشه نظم نوین در واقع دوجزء مقوم و دو پایه دارد. جزء اولش این است که سیر تکوینی تحولات در صحنه جهانی به اینجا رسیده است که یک کشورقدرتمندی مثل آمریکا وجود دارد و بقیه کشورها در مقابل این قدرت فائقه نمی توانندمقاومت کنند. پس ما یک نظمی طبیعی پیدا کرده ایم نه این که پیشنهاد می کنیم چنین نظمی برقرارنشود، بلکه سیر تکوینی تحولات این چنین شد که یک قدرت مسلط هست و بقیه هم تابع اویند.

البته این قدرت مسلط نتیجه جنگ سرد است و این تصویری از این دیدگاه است که می گوید عده ای در جنگ سرد برنده شدند. آقای بوش در سخنرانی اش در کنگره آمریکا اعلام کردکه ما در جنگ سردبرنده شدیم آن هم علیه همان کسانی که در ویتنام و کره با

ص: 162

آنها جنگیدیم وچون ما بار عمده جنگ سرد را بر دوش داشته ایم، پس طبیعی است که ما ادعای قسمت عمده غنایم این جنگ را هم بکنیم و از آنجا که جنگ سرد بر سر سلطه سیاسی بر دنیا بود، غنیمت جنگ سرد همان سلطه سیاسی بر جهان خواهد بود. بنابر این آمریکاییها ادعا می کنند که اوضاع جهان به صورت طبیعی به این جا رسیده که یکی قدرت برتر در میان همه حکومتها شده ، و بقیه باید از او تبعیت کنند.

اصولا نظم بین حکومتها خود یک مسأله است، نظم در یک کشور یعنی یک قدرت فائقه بایک حکومت، البته در اصطلاح «هابز» فیلسوف انگلیسی که مبنای حکومتهای جدید غرب همه از آثار او است و او برای دول غربی مثل ارسطو است برای حکومتهای دورانهای قرون وسطی و قبل از آن. او نام دولت را «لواتیان» گذاشته و این بدان معنی است که از دریای وجود مردم یک غول به نام حکومت برخاسته، و این حکومت همان قدرت برتر می باشد نظم نیز تابع قدرت برتر است.

درمیان حکومتها یا در خانواده حکومتها تاکنون هیچ وقت در دنیا یک حکومتی وجود نداشته است که همه خانواده را سرپرستی کند و لذا این نظر وجود داشت که جمع حکومتها بی حکومت است، و تنها مردم هستند که حکومت دارند. اما اکنون آمریکات مدعی است که این جمع بی حکومت و بی سرپرست و بی قیم خانواده بطور طبیعی دارای حکومت شده است. این که می گویند به طور طبیعی این خیلی اهمیت دارد، چون بعداز آن نتیجه می گیرند و می گویند آدم عاقل کسی است که برخلاف مسیر طبیعت حرکت نکند.

در سیاست اصل واقعگرایی بسیار اصل درستی است، اما دیدن واقع وواقعیت است که مسأله مهمی به شمار می رود. غربیها بر اساس همین دیدگاه «قدرت برتر» می گویندبی جهت امکانات مملکت خود را هدر ندهید، چرا که کاری از پیش، نمی برید، چه اگر سیاست شما با آمریکا همگرا است، اجازه می دهد کار شما پیش برود و اگر واگرا

ص: 163

است و در تعارض است نمی گذارد که کار شما پیش برود. پس شما چرا وقت خود را بیهوده تلف می کنید؟ شما از همان ابتدا باید راهی پیدا کنید و با این قدرت فائقه همگرا شوید، تا اگر به اهداف بزرگی نمی رسید لااقل به «نیم هدف »هایی برسید.

این نظریه چنین چیزی را به ما القا می کند و در کشورهای مختلف نیز آثار خود را بر جای می گذارد.الجزایر یک نمونه است، جایی که متأسفانه حرکت اسلامی در آنجا به علت یک رهبری نالایق ورهبری سلفی نالایق توفیقاتش کم شد و البته هنوز آنجا آتشی زیر خاکستراست، و نسل جوان بسیار متوجه و دارای گرایش تشیع و به افکار حضرت امام (قدس سره الشریف) هستند و حتی در این علاقه به حدی است که غالبا لباس خود را هم به شکل عمامه سیاه می پوشند و به لباس به ایشان تأسی می کنند، اما رهبری این حرکت قدرت به پیش بردن آن را ندارد. من اینجا باید به این اشاره کنم که یکی از مشکلات جهان اسلام همین نکته است، و برخی از برادران ما در جهان اهل سنت گفتند ما باید یک انقلابی شبیه انقلاب اسلامی ایران ولی براساس تفکر سنی بنا کنیم. آنها در این مسأله تعصب دارند از همین جا بود که عربستان ابتدا به حرکت الجزایر و به مردم کمک می کرد. اما اکنون به دولت کود تا کمک می کند. چرا؟

دلیلش این است که ابتدا فکر می کرد در الجزایر یک انقلاب سلفی رقیب انقلاب اسلامی ایران پیدا خواهد شد، اما بعد که این انقلاب جلو رفت عربستان دید مردم شعارهایی همه مانند شعارهای ایران دارند. دیدند شعارهایی که دانشجویان بر در و دیوار می نویسند، همه حاکی ازعلاقه به انقلاب اسلامی استد همین امرسبب شددرمقابل حرکت اسلامی ایستادند، و اکنون نیز به سرکوب آن مشغولند.

به هر حال ایده «قدرت برتر» می گوید باید کار خود را با ما هماهنگ کنید. این ایده که به شکل تکوینی یک حکومتی توانسته است در دنیا قیمومت پیدا کند و قیم جهان

ص: 164

وقدرت برتر نشود، ایده آثار خیلی وسیعی از خود بر جای می گذارد. از جمله همین که می گوید: شما اگر می خواهید توسعه اقتصادی پیدا کنید باید یک شیوه ای را انتخاب کنید که آمریکاییها بپذیرند. در مورد حقوق بشر می گویند شما کاری را انجام دهید که آنها با شما در گیر و از شما دلگیر نشوند. و اگر بپرسیم چه کاری باید انجام دهیم ، می گویند باید وضع زندانهایتان خوب باشد، اگر بگوییم ما به اندازه ای که امکانات داریم، زندانها را درست می کنیم، و بیش از آن نمی توانیم ، با جاهای دیگر دنیا، بعد که آمدند، گفتند نه! می گویند اینجا مردم در دادگاهها و کیل ندارند. وقتی گفتیم این هم قانونش تصویب نشد، باز می گویند در این جا بعضی از مجلات مثل مجله آدینه کاغذ با ارز دولتی دریافت نمی کنند. ما در پاسخ گفتیم که مجلات هیچ کدامشان ارز دولتی نمی گیرند تنها چند تا روزنامه از این ارز استفاده می کنند که آنها نیمه دولتی یا دولتی هستند. اما اینها هنوز هم ادامه دادند و گفتند در این جا حجاب زنها مانع کارشان است. دوباره گفتند شما چرا دست دزد را قطع می کنید؟ گفتیم: پایش را قطع بکنیم؟

گفتند نه اصلا نباید این کارها را انجام بدهید و به همین ترتیب این بهانه گیری ادامه دارد و این بدان مفهوم است که ما اگر این منطق را بپذیریم آخرین حرف این است که ما باید

دست از اسلام برداریم. .بنابر این، سیاستمدارانی که گاهی می گویند خواه در ایران و خواه در جاهای دیگر ،باید با این قدرت برتر همگرا شد تا به موفقیتی دست یافت مفاد نهایی سخن آنها این است که اسلام را کنار بگذاریم و یک حکومت لیبرالی بشویم تا در این صورت آنها ما را تعقیب نکنند. پس این ایده که ما قبول کنیم یک قدرت برتری تکوین در دنیا پیدا شده است. این آثار بسیار خطرناکی دارد. من ایده دوم را هم می گویم، و بعد به نقد این دو ایده می پردازم دوم در نظم نوین از این فلسفی تر است و می گوید اصولا منبع قدرت سیاسی در دنیا سه چیز است :

ص: 165

قدرت نظامی، قدرت اقتصادی وقدرت علمی صنعتی. به این سه «مثلث آلوین تافلر» می گویند، آنها اضافه می کنند که اگر می خواهید ببینید چقدر قدرت دارید بر این مبنا مقایسه کنید.

بعدا بر همین مبنا یک بحث جدی دیگری وجود دارد، و آن این که شأن سیاسی حکومتها در دنیا چگونه محاسبه می شود .

چون این مسأله مهمی است و عاقل کسی است که شأن خود را بداند و به همان اندازه کار کند. عاقل کسی است که لقمه را به اندازه دهانش بردارد. اگر کسی چیزی بگوید وحرکتی انجام دهد که در خور شأنش نیست حتما سرش به سنگ خواهد خورد .

بنابراین، این خیلی مهم است که شأن خود را بدانیم، پیدا کنیم، نمره شانمان را پیدا کنیم آنها برای ارزیابی شأن سه سؤال را مطرح می کنند. 1- قدرت نظامی شما چقدر

است؟ 2- قدرت اقتصادی شما چقدر است؟ 3- قدرت علمی صنعتی شما چقدر است؟ باید براساس نمره ای که در پاسخ این سه سوال دارید شما بر این اساس نمره خودتان حرکت کنید.اگر ما بر اساس این معیار به خود نگاه کنیم خواهیم دید قدرت نظامی ما چندان زیادنیست ونه تسلیحات هسته ای داریم و نه هواپیمای خیلی پیشرفته و آنهایی هم که داریم ازجاهای مختلف تهیه کرده ایم.

از لحاظ اقتصادی هم هرچند فقیرترین کشور دنیا نیستیم، ولی اقتصاد پیشرفته ای هم نداریم. از لحاظ علمی صنعتی نیز با آن که عقب مانده ترین کشور دنیا نیستیم ولی چندان پیشرفته هم نیستیم. اینک بر اساس آن معیار ممکن است نمره ما اگر حداکثر نمرات را بیست بدانیم مثلا 2 باشد. آنها می گویند شما اندازه همین 2 حرکت کنید.

بنابراین نمی توانید در تهران بنشینید و با چنین نمره ای بگویید که ما می خواهیم ظلم را در جهان ریشه کن کنیم، بلکه باید حد خود را مراعات کنید شما در این جا نشسته اید

ص: 166

و می گویید باید آمریکا در بوسنی هرزه گوین فلان کار را نکند، در آفریقا فلان کار رانکند، اسرائیل باید محو بشود و باید در اقصی نقاط دنیا ظلم ریشه کن شود. این حرفها باشما تناسبی ندارد. نمره شما 2 است و باید به اندازه 2 حرف بزنید. این ادعای غربیهاحرف ساده ای هم نیست چیزی است که باید جدی گرفته شود، و اگر نمره ما واقعا 2است، بیش از 2 حرف نزنیم.

یکی از آثار دیگری که این اندیشه دارد این است که آنهایی که در دنیا نمره بالاتری دارند کدامهایند. قاعدتا بر اساس این اندیشه ژاپن، آلمان، آمریکا نمره های بالاتری دارند و از قدرت بیشتری برخوردارند باید قدرت آنها قدرت مسلط باشد، از سوی دیگراز آنجا که قدرت چیزی نیست که بدون وجود زمینه اعمال آن، در کسی یا جایی شکل گیرد، پس طبعا کسی که نمره اش بالاست نسبت به کسی که نمره اش 2 است نحوه ای از قیمومیت را داراست و نتیجه این است که ما قبول کنیم در دنیا یک جمعی با نمرات بالادور هم جمع شوند و آنها دنیا را اداره کنند.

همین شورای امنیت سازمان ملل که الآن موجود است اصلا با همین ایده درست شده و کسانی که بعد از جنگ جهانی دوم نمرات بالایی داشتند، همین هایی بودند که اکنون عضو دائمی شورا هستند هر چند نمره هایشان در مقایسه با آن زمان پایین آمده است، انگلیس به این روزگار افتاده ، فرانسه آن وضع در آمده و تازه المانیها مدعی شده اند که ما نمره بالایی داریم و باید عضو دایم باشیم و اروپا همچنین ادعایی دارد.

پس این تز دوم، قیمومیت جمعی از کسانی را که صاحبان قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، وقدرت علمی صنعتی هستند می پذیرد و بر اساس آن باید آنها امور جهان رانظم دهند. امروز اگر شما می بینید که در سازمان ملل، شورای امنیت یکباره فعال شده و اگر در جنگ که ما قریب ده سال زیر بدترین تجاوز بودیم تعداد قطعنامه های شورا اندک است و حتی با گذشت دو سال از شروع جنگ شورای امنیت یک قطعنامه هم نداد که

ص: 167

متجاوز باید برگردد و تازه قطعنامه 598 هم اساسش بر این بود که ایران را محکوم کند، و البته اگر ایران توانست این مسیر را عوض کند این بحث دیگری است و اگر بالاترین فعالیت سازمان ملل و شورای امنیت در جنگ ایران و عراق قطعنامه 598 بود که چندان هم عادلانه نیست و البته در بین افتضاحات یک چیز خوب است نه اینکه خودش عادلانه باشد و اگر در این قطعنامه متجاوز به ایماء و اشاره محکوم شده و باید کمیته ای تشکیل شود و متجاوز را مشخص کند و اگر این قطعنامه در بحث از گرفتن غرامت جنگی هیچ تصریح ندارد و اگر بر خلاف آن در مورد کویت این شورا فعال شده و اگر در مورد لیبی فعال شده است، این روح جدید با غلبه این روحیه جدید در سازمان ملل ناشی از همین فلسفه جدید است که جمعی از کسانی که با معیارهای پیش گفته- در دنیا صاحب قدرت سیاسی هستند اینها قیم جهان هستند و باید جهان را اداره کنند و بقیه هم بپذیرند.لذا می گویند هر کشوری باید خودش را در این خانواده بین المللی و با این سیستم بین المللی تطبیق دهد، و این بدان معناست که قیمومیت را بپذیریم و برهمین اساس اگربناست، در آذربایجان انتخابات برگزار شود، باید 60ناظر از آمریکا بیایند و اگر بخواهددر یک جایی حکومتی قانونی را تصویب کند، نظار بین المللی بیایند و ببینند که آیا آنقانون با حقوق بشر تضادی دارد یا ندارد.

بنابراین این قیمومیت یک مسأله بزرگ است. به نظر من این دو ایده امروز سر منشأ خیلی از مسایل جاری سیاسی جهان است، و من از بزرگوارانی که در جلسه هستند و ازصاحبان علم وفضیلتند دعوت می کنم این دو شبهه را به عنوان دو مسأله مهم سیاسی که در حال تبلیغ هست تلقی کنند، و موضوع بحث وپژوهش قرار دهند، دو مسأله ای که حتی میان خودیهای ما نیز وجود دارد و در دانشگاههای ما هم تبلیغ می شود، و در میان روشنفکران وسیاسیون ما نیز هست، وحتی افراد دلسوز ما، از روی واقع نگری وبرای رفع مشکلات، گاهی این اندیشه ها را دارندو همین مبنای تحرک جهانی است و خیلی از

ص: 168

وقایع جهانی را شما باید بر این مبنا تشخیص بدهید. اصلا فهم وقایع سیاسی، به فهم مبانی دارد، و در امر سیاست فرق مهمی است میان تلقی یا گرفتن یا استماع یک گزارش وفهم یک واقعه، اگر شما بخواهید وقایع دنیا را بفهمید باید مبنای آنها را پیدا کنید،

مبنایی که بر اساس آن می توان برای همه حرکات سیاسی معنایی درست یافت. به عبارت دیگر دریافت گزارش وفهم آن درست مثل رصد کردن نجوم وتحلیل کردن آن ومثل این است که یکی حرکات نجوم را رصد می کند و دیگری که علم نجوم می داند از روی این رصد می فهمد که این حرکات بر چه اساسی و تابع چه قوانینی است.

به هر صورت، آنچه گفته شد تصویری از دو ایده مهم در مسایل جهانی امروز است ، و من می خواهم که ان شاء الله درباره این دو بحث کنم و آنها را مورد نقد قرار دهم وبعد از رد این مبنا و ایده ، ایده مستقل دیگری را به جای آن جایگزین کنیم و از آن نتایجی بگیریم .

من این نقد را با بحث درباره اولین شبهه شروع می کنم. شبهه اول مبنایش این بود که در جنگ سرد آمریکاییها پیروز شدند، یعنی شکست مارکسیسم، در واقع پیروزی آمریکا در جنگ بود و در یک جنگ وقتی یکی زمین خورد این در اثر قوت طرف دیگر است. البته در خود این مسأله اشکال است که آیا سقوط مارکسیسم در اثر پیروزی آمریکا بوده و یا علل دیگری داشته است؟در این جا باید گفت سقوط مارکسیسم در واقع دو سقوط است و این نکته دقیقی است که در پیام حضرت امام هم به آن اشاره ای شده است. یعنی ما در امر شوروی با دوسقوط روبرو هستیم نه یک سقوط.سقوط اول : سقوط یک اندیشه ویک دین تقلبی، یا سقوط فکر مارکسیستی است ،و سقوط دوم: سقوط یک امپراطوری . هر دوی اینها نیز دلایل خاص خود را دارد :سقوط اول دلیلش بطلان این عقیده است یعنی یک ایده باطل - بطلانش هم به خاطر اینکه

ص: 169

مادی است- سقوط کرده است و به همین دلیل هر فکر دیگری نیز که مادی باشد، آن هم به همین دلیل سقوط خواهد کرد. سقوط دوم سقوط امپراطوری وسیع شوروی است شوروی می توانست مارکسیسم، را کنار بگذارد اما به عنوان یک حکومت باقی بماند .

پس چرا حکومت از هم پاشید؟ به علت اینکه رهبری شوروی راه را گم کرد و فکر کرد برای فرار از مشکلات مارکسیسم باید به غرب اتکا کند. این همان هشداری است که حضرت امام به گورباچف داد و متأسفانه او دیر متوجه شد، و امروز دیگر خیلی دیر شده است، هرچند او امروز در صحبتهایش می گوید: بزرگترین اشتباه من این بود که من برای تحول اوضاع مدل سرمایه داری غرب را انتخاب کردم .بنابراین، همین نکته سبب شد که این حکومت سقوط کند و بدین ترتیب درهیچکدام از اینها جنگ سرد دارای هیچ تأثیری نیست و حتی می توان گفت روسهادر جنگ سرد پیروز بودند زیرا روسها در آمریکای لاتین که حیاط خلوت آمریکاست کوبا، نیکاراگوآ و السالوادور را داشتند و روز به روز فتح می کردند در افریقا هم آنگولا،اتیوپی موزامبیک را داشتند و این بدان معنی است که در جنگ سرد هر جا رقابت بین آمریکا و روس بود، روسها پیش رفته بودند . بنابر این، آن چیزی که روسیه را از هم پاشید این دو نکته است: یکی اضمحلال یک اندیشه و یکی اضمحلال یک امپراطوری ،بر این اساس این داعیه که آمریکائیها بگویند در جنگ سرد ما پیروز شدیم پس غنائم جنگ از آن ماست، این یک ادعای بی اساسی است. نکته دوم در رد این نظریه این است که ادعای دیگر آمریکائیها هم که می گویند: به طور طبیعی جهان به اینجا رسیده است که آنان قدرت برتر باشند، ادعای نادرست است. امروز زمینه عمل آمریکا در دنیا بسیارمحدودتر از سابق شده است. هر چند آنان تبلیغ می کنند که دستشان باز است .

آمریکائیها در اروپا که بیشترین سرمایه گذاری آمریکا در آنجا صورت گرفته، روز به روز زمینه های نفوذ خود را از دست می دهند، در زمینه اقتصادی یک روز آمریکا بعد از جنگ

ص: 170

جهانی دوم در دهه 50 و 60، 65٪ تولید صنعتی جهان را داشت، و امروز کمتر از 25٪ تولید صنعتی جهان را دارد این کشور در آسیا و خاور دور مشکلات عمیقی دارد، و در استرالیا نیز همچنین در خاورمیانه هم اگر تسلط نظامی آنان وجود نداشت، این منابع نفت را در اختیار نداشتند. آمریکا در خاورمیانه یک لشگر کشی کرد و منابع نفت خلیج فارس را تصرف کرد امروز- صریحا می گویم منابع نفت خلیج فارس در کشورهای غربی در اختیار کامل آمریکاست، یعنی آمریکاست که معین می کند چند بشکه نفت و با چه قیمتی باید صادر شود. همین الآن ما جلسات أپک را داریم و شاید جلسه نودم یا نودویکم پک است و در آنجا رسما دولت سعودی به کویت اعلام کرده که قیمت نفت به زیر 10 دلار برسد که چنین چیزی برای منافع آمریکاست، و اینها دستور دارند این کار راانجام دهند. آمریکا عراق را از کویت بیرون راند و بعد نه تنها کویت را تصرف کرد بلکه عربستان و امارات را هم تصرف کرد. این البته یک تصرف و اشغال نظامی است که بایدبرای آن چاره ای اندیشید. دراروپای شرقی کمترین نفوذ را آمریکائیها دارند و اصلا جوافکار عمومی علیه آمریکائیهاست، و مردم می گویند آمریکا در اینجا حتی یک دلار هم صرف نکرد، و امروز آلمانیها آمدند و چکسلواکی و بلغارستان را آباد می کنند.

در خود آمریکا هم مشکلات اقتصادی و صنعتی آمریکا فراوان است شما در جریان سفر آقای بوش به ژاپن هستید. این یک سفر خیلی تاریخی است.سه کمپانی بزرگ ماشین سازی آمریکا ورشکست شدند، و رئیس جمهور برای نجات این کمپانیها رؤسای آنها را در هیأتی با خود به ژاپن و در آنجا به دولت ژاپن گفت: شما بیائید از ما ماشین بیشتری بخرید تا این کمپانی ها ورشکست نشوند. نهایتا ژاپنیها قبول کردند چندده هزار ماشین بخرند. بعد در جریان مصاحبه، نخست وزیر ژاپن کنار رئیس جمهورآمریکا ایستاده بود، قد آقای بوش تقریبا دو برابر قد آقای نیازاوا است. بوش که صحبت خود را تمام کرد نخست وزیر ژاپن با لهجه خیلی ملایمی گفت: البته ما قبول کردیم

ص: 171

ماشین ها را بخریم و متأسفانه باید این ماشین ها را اوراق کنیم چون که مردم ژاپن در سطحی بالاتر از این ماشینها هستند، و ما این کار را خواهیم کرد، تنها به عنوان یک کمک و یک هدیه به یک دوست. وی در ادامه گفت: ما به دولت آمریکا پیشنهاد کردیم که این کمپانیها را به ما بفروشد. ما آنها را خیلی خوب اداره خواهیم کرد، به گونه ای که ضرر هم ندهد، وقتی که بوش به آمریکا برگشت، کنگره آمریکا جار و جنجال راه انداختند و گفتند شما که حالا حقیر شدید! چرا تحقیر هم شدید؟!یعنی چرا باید قبول کنیم که ورشکست شدیم و بعد به ژاپن برویم تا ژاپنیها ما راتحقیر کنند؟ این است مشکلات عظیمی که این قدرتی که مدعی برتر بودن است، گرفتار آن است.

نکته سوم در رد این اندیشه این است که : فضای جهانی که از فضای سنگین دو قطبی خارج شده، برای پذیرش یک فضای یک قطبی که بسیار سنگین تر است آمادگی ندارد .

یعنی اقتصاد همیشه این است که یک فضای سنگین به یک فضای ملایم تری تبدیل شود،نه به یک فضای سنگین تر که این خود توضیح بیشتری می طلبد و فعلا در صدد پرداختن به آن نیستیم.

پس اجمالا این اشکالات مهم بر آن ایده ای که بیان شد واردست، و به نظر من چیزی به اسم یک حالت تکوینی برای یک قدرت برتر وجود ندارد، واصلا در صحنه جهانی ازلحاظ ماهیت،شایدبهترین مدلی که برایش ارائه می شودمدلی است که بعنوان«مدل بازیگونه» عرضه می شود. البته وقتی می گوئیم تئوری بازیها باید به این توجه داشت که تئوری در علم سیاست غیر از بازی تفنن است و تئوری چیزی است برای نشان دادن ماهیت بعضی از پدیده های اجتماعی. بر اساس این تئوری جهان، شبیه یک میدان مسابقه است که هم قواعد بازی اش در حال تغییر است، و هم تعداد بازیگرها، و لذا یک وضعیت بسیار پیچیده ای دارد. من این مدل به اصطلاح بازیگونه را هم در یک مقاله

ص: 172

نسبتا مفصلی در شماره سوم مجله جام مربوط به جامعه اسلامی مهندسین نوشتم که چاپ شده و هم در یک کتابی به اسم «نظم بازیگونه و تحولات جهانی».

تفاصیل این تئوری را نوشته ام. از این اصطلاحات فنی که بگذریم، اجمالا وضعیت دنیا هیچ شباهتی به این ندارد که یک نفر قدرتمند باشد، و بقیه از او اطاعت کنند، بلکه جهان به میدان مسابقه ای تبدیل شده است که در این میدان عده ای به بازیی مشغولند که هم قواعدش در حال تغییر است، و هم بازیگرها، و این نکته خیلی مهمی است یعنی گاه

یک حرکت یک دولت می تواند قواعد بازی را عوض کند. و این اتفاقأ بعضی ازمیدانهای حرکت ماست؛ یعنی ما در دنیا، نه تنها سبب شدیم استراتژی بعضی ازکشورها عوض شود، بلکه بتدریج در حال تأثیرگذاری بر قواعد این بازی بین المللی هستیم. و این جزئی از شأن ماست که به آن اشاره خواهم کرد.

بنابراین هیچ وجه آن تصویری را که ما تصویر کنیم یک نظمی تکوینی پیدا شده ، هیچ مبنای عقلانی ندارد .

اما درباره شبهه دوم که به نظرم شبهه بسیار مهمی در مورد ماهیت قدرت سیاسی است، این که ما معتقد باشیم سرچشمه قدرت سیاسی یا رور نظامی است با پول و یا قدرت علمی صنعتی، یعنی مثلث «تافلر» این که معتقد شویم شأن سیاسی بر مبنای این ضابطه تعیین می شود درست نیست.

من می خواهم از آراء برخی از حکماء بزرگوار خودمان استفاده کنم و بگویم متفکرین ما در باب سرچشمه قدرت سیاسی یک نظری را داشتند که این نظر امروز یکی از پیشرفته ترین آراء فلسفی است. آن نظریه این است که سرچشمه قدرت سیاسی درتغییر در اراده است. من اشاره ای به این نظر در آثار فارابی پیدا کرده ولی بیشتر این مطلب را علماء علم اصول وقتی وارد بحث اراده می شوند مورد اشاره قرار می دهند. وجالب است که ما در علم اصول فقط دنبال ضابطه قواعد فقهی نیستیم. بلکه خیلی از

ص: 173

مسائل جالب در آنجا مطرح می شود و اصول هم درست شبیه مکاسب محرمه است که نود درصدش مباحث زائد آن است. اما مباحث بسیار شیرینی هم است. مثلا شما بحث غیبت را در مکاسب محرمه می بینید اکنون چه کسی وجود دارد که پول بگیرد و غیبت کند؟ شاید به نحوی شایعه پراکنی منسجم این چنین حالتی داشته باشد، اما در این میان خود مباحث غیبت که در این کتاب مطرح شده دارای اهمیت فراوانی است، و مباحث غناء نیز چنین است، یعنی خیلی فراتر از کسب حرام است، و خود یک مسأله اساسی ست. در مسأله اراده هم چنین چیزی وجود دارد و آن این که سرچشمه قدرت سیاسی درتغییر اراده و در تصرف در اراده است، شما اگر یک شمشیر را بر گردن یک فردی بگذارید و بگویید باید این کار را انجام دهی، تا شما اراده او را منقاد نکنی، شمشیر شماقدرتش اعمال نشده است. شمشیر شما می تواند بدن او را از هم بدرد، ولی این قدرت سیاسی نیست، قدرت مکانیکی است.

قدرت سیاسی ظهورش در تغییر اراده است، پول هم به همین نحو است، پول وقتی که اراده ها را تغییر می دهد، تبدیل به یک قدرت سیاسی می شود و گرنه یک انبوهی از امکانات مکانیکی و طبیعی است. بنابر این سرچشمه قدرت سیاسی در دیدگاه ما، نه قدرت اقتصادی و نه امکانات علمی، صنعتی، بلکه قدرت در تصرف در اراده است. و این همان چیزی است که در زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان حکومت تشکیل داد، باعث ترس و وحشت دیگران بود، حکومت ایشان در مدینه نه زور نظامی داشت نه زور اقتصادی، و نه قدرت علمی تکنولوژیک . اما با این وجود علی رغم آن که قیصر و کسری این همه حشمت و جاه داشتند. اما از این گروه اندک می ترسیدند، و این تصرف در اراده هاست.کیسینجر در حدود سال 1982 بعد از انقلاب اسلامی، راجع به امام یک نظری داده که به نظر من خیلی جالب است آن را بدانید. او در یک سخنرانی که در یک دانشگاه

ص: 174

خیلی معروف آمریکا «دانشگاه جان هاپکینز» به اصطلاح کادر سیاسی دولت آمریکا غالبا در آن دانشگاه تربیت می شوند ایراد کرده، گفته است: که من با یک مسأله جدید در عالم سیاست بعد از انقلاب اسلامی روبرو شدم، و آن اینکه امکان دارد، یک کشوری که ازلحاظ نظامی و اقتصادی عقب افتاده است، تبدیل به یک قطب عظیم سیاسی شود. این امکان در دنیا پیدا شده ، و لذا میدان مقابله ما صرفا نباید میدان مقابله نظامی باشد، یعنی ما با ظهور چنین قدرتی نمی توانیم با توپ و تانک مقابله کنیم، بلکه باید تکنیکش را تهیه کنیم.

او می گوید: نگرانی من این است که ما برای چنین مقابله ای آماده نیستیم و تفکر سیاسی ما بر مبنای این نیست که قدرتی در بیرون این مثلث «تافلر» بتواند وجود داشته باشد. اینک اگر تصرف در اراده ها مبنای قدرت سیاسی باشد، می گویند: بسیارخوب، بیایید شان را بر این اساس نمره بدهید، و ما هم قبول داریم که کشورها بر اساس قدرت سیاسی خود نمره بگیرند. بدین ترتیب پرسشی که در تعیین شأن مطرح خواهدبود که قدرت ما در تغییر اراده ها چقدر است؟ اینجاست که ما می بینیم شأن ما در عالم کمتر از شأن کشورهایی نیست که قدرت های عظیم نظامی دارند.

شما نمود این تحول را در مصوبات کنگره آمریکا درباره چهارچوب سیاسی امنیت ملی کشورشان می بینید. که می گوید: امروز پس از سقوط مارکسیسم ما دیگر یک نیروی اتمی نداریم که با آن مقابله کنیم امامنافع ما ازمنابع ذیل تهدید می شود. 1-بنیادگرایی اسلامی 2- ناسیونالیزم اروپا 3- تشنجات قومی که مخصوص به آفریقاست .

اکنون جای این پرسش است که چرا تهدید کننده ردیف اول بنیادگرایی اسلامی است؟

اگر شأن، باید بر مبنای قدرت نظامی باشد، ما قدرت نظامی نداریم، و اصلا امروز ایران منهای اسلام در دنیا به اندازه یک دینار هم ارزش ندارد. من معروفم و گاهی متهم به اینکه یک مقداری ناسیونالیست هستم، یکبار من صحبت می کردم از نادر شاه تعریف

ص: 175

کردم، گفتم من در تاریخ، جنگها علاقمند بودم، و مطالعه می کردم، و در مطالعات خود دیدم که از این نژاد ایرانی سردارهای نظامی بزرگی پیدا شدند. در جریان جنگهای یونان، در یونان برخورد با اندیشه ایرانی تحولات عظیمی ایجاد کرد به گونه ای که دمکراسی در یونان بخش زیادی از آن در برخورد با ایرانیها به وجود آمده بود. آنهاایرانی ها را بربری می دانستند، اما وقتی ایرانیها آنجاها را فتح کردند و شکستشان دادند دیدند اینها آدمهای باهوش و با استعداد و دارای افکار خیلی قوی هستند. من داشتم استراتژیت های نظامی را بر می شمردم تا به نادر شاه رسیدم. البته ما به عنوان یک اسوه به او نگاه نمی کنیم، اما به عنوان یک سردار نظامی واقعا یک نبوغ عظیمی داشت، و من نقشه یکی دوتا از جنگ های او را برای آن جمع تشریح کرده و گفتم دلیل و توجیه این نقشه ها چیست؟ در آخر جلسه یکی از دوستان گفت: این مقدار ناسیونالیزم در شما سابقه نداشت.

مکاتبه ای با گنشر داشتم یک وقتی گنشر به ایران آمده بود، گنشر یک آدم خیلی معتقد به نژاد آلمانی و این مسائل هاست، آنها نژاد آلمانی را از نژاد آریایی می دانند واصلا آلمانیها به نژاد آریائی خیلی افتخار می ورزند، او در جلسه مذاکره گفت که من ازبس به ایران علاقمندم، رقبای سیاسی من به من می گویند تو آدم نژادپرستی هستی وروحیه آریایی را تقویت می کنی. من گفتم حالا مگر نژادپرستی و نژاد آریائی در آلمان زمینه دارد؟ گفت: خیلی زیاد. او گفت در آلمان سالی دو، سه هزار زن جوان ومتشخص به یکی از دهکده های کوههای هیمالیا می روند و با این اعتقاد که اینجا نژادخالص آریایی وجود دارد نسل را از آنجا منتقل می کنند، من گفتم: اگر این طور است بااین که لوف تانزا هر روز به تهران پرواز دارد به جای دو هزار تا، دویست هزار نفر از آنهاکه گفتید به ایران تشریف بیاورند.به هر حال، در زمانی که قدرت روسیه وجود داشت، ایران یک پایگاه عظیم

ص: 176

استراتژیک بود، ایران سدی بود در مقابل این که روسها به خلیج فارس نیایند، در حالی که روسها برای اینکه به خلیج فارس برسند، به هزار و یک حیله متوسل شده بودند. من برای مذاکره ای به مسکو رفته بودم در این مذاکره گرومیکو که تقریبا یکی از مار خورده ها و افعی شده های سیاست خارجی روسیه بود و سی سال سیاست خارجی روس از زمان استالین به بعد اداره می کرد، پس از دعوای مفصلی که با هم در مورد افعانستان داشتیم گفت : که من یک پیشنهادی به شما دارم و آن این که اگر شما بگذارید ما یک خط دفاعی در کنار خلیج فارس برای شما ترتیب بدهیم، ما می توانیم در مسأله جنگ به یک توافقی برسیم، گفتم : یک خورده توضیح بفرمائید، دفاع در خلیج فارس یعنی چه؟

گفت: بله ما بیائیم در آنجا مستقر شویم و برای شما یک شبکه دفاعی درست کنیم .

گفتیم شما موادش و ابزارش را بدهید ما خود این شبکه را درست می کنیم این گفته گرومیکو نشان می دهد که اینها برای این که بتوانند در کنار خلیج فارس حضور پیدا کنند اهمیت فراوان قائل بودند. او به من گفت شما بدانید آمریکائیها می خواهند درخلیج فارس به شما حمله کنند. گفتیم این که چیز جدیدی نیست، ما می دانیم آمریکائیها می خواهند به ما حمله کنند. گفت ما می خواهیم از شما دفاع کنیم. گفتیم ما این را باور نمی کنیم، گفت چرا؟گفتم: شما اگر می خواهید دفاع کنید به عراق اسلحه ندهید، و به ما هم ندهید، ولی اوبرایش این خیلی اهمیت داشت که بتواند یک واحد از نیروهایشان را به کنار خلیج فارس از طریق سرزمین ما برساند.

اهمیت دیگر استراتژیک ایران در این بود که آمریکائیها می توانستند از طریق ایران در خاک شوروی نفوذ کنند در تأسیساتی که آمریکائیها در بهشهر داشتند و با دستگاههای قوی راداری که در آنجا گذاشته بودند ایران در آن زمان چنین اهمیتی داشت اما امروز هیچکدام از آنها وجود ندارد. نفت منطقه را در تصرف دارند و روس ها هم که وجود

ص: 177

ندارند و به همین سبب اگر ما اسلام رارها کنیم شأن مابه کمتر از 2 می رسد،وهیچکس به ما توجه نخواهد کرد. اصلا امروز در دنیا یک واقعه عظیمی در حال اتفاق افتادن است، و عده زیادی از کشورها، التماس می کنند که کسی قیمشان بشود و کسی نمی پذیرد. چرا که قیم بودن اصلا اقتصادی نیست . پس این که به ما توجه می کنند نه به خاطر نفت ماست چرا که ما نفتی نداریم، و آنها در دنیا و در خلیج فارس نفت فراوانی دارند، و اگر ما در روز دو میلیون بشکه صادر می کنیم، عربستان ده میلیون بشکه صادرمی کند و کویت هم چهار میلیون بشکه صادر می کند. بنابراین این تنها به خاطر اسلام است که ما به اولین تهدید امنیت آمریکا تبدیل شده ایم و این شأن ماست. آن کسی که می گوید شما حد خود را بدانید و به اندازه حد خود صحبت کنید بسیارحرف خوبی می زند، اما حد ما این است، و این به خاطر اسلام است که به چنین شأنی دست یافته ایم و به خاطر اسلام است که گفته های ما نفوذ دارد و می توانیم اراده ها راتغییر دهیم.

اصلا با پیدایش جمهوری اسلامی، ایده حکومت اسلامی پیدا شده و اگر آنها خدای نکرده ایران را با خاک هم یکسان کنند این ایده از بین نمی رود، واصلا جنگ با یک چنین ایده ای امکان ندارد چرا که این ایده در دنیا پخش شده و زنده شده است تا جایی که وزیرخارجه آمریکا دو سه شب پیش در تلویزیون گفت: در این شورشهای لوس آنجلس) دست ایران در کار بوده است . البته به این که این سخن درست است یا نه کاری نداریم، اما جای این پرسش هست که ابر قدرتی که داعیه قدرت برتر بودن را دارد و به ما می گوید: شأن تو نمره ات 2 است چگونه بیان این مسأله را تحمل می کند. اینها تا به حال به ما می گفتند : شما حدتان را بدانید و پای خود را از گلیم خود بیرون نگذارید .

اینک ما می پرسیم چگونه است ما قدرتمند هستیم که می توانیم در لوس آنجلس یک شورش بر پا کنیم که 1/5میلیون دلار مفسده مالی داشت و کل آمریکا به هم ریخت و به

ص: 178

ریاست جمهوری آقای بوش هم خاتمه داد .

پس اگر چنین است ما قدرت عجیبی هستیم. البته گفتم ما نمی گوییم که واقعادر این ماجرا دست داشتیم، یا نه، اما می خواهم بگویم همین مقدار که دشمن این رااعلام می کند، این نشانه این است که شأن ما غیر از آن چیزی است که روی آن تبلیغ میکنند. شأن ما یک واقعیت دیگری است و این شان را باید دقیقا فهمید.

در اینجا بحث خود را به پایان برده و بر این نکته تأکید می کنم که داشتن یک تصویردرست از وضعیت و شأن خود حرکات ما را قابل توجیه خواهد کرد، و اگر ما شأن خودرا بخوبی ندانیم، حرکاتی را انجام می دهیم که نادرست است.نمی خواهم بگویم که مانبایدتوسعه اقتصادی پیدا کنیم و نباید قدرتمند بشویم،بلکه اتفاقا ایران اسلامی باید آبادباشد،پیشرفته باشد، باید قوی باشد. اینها همه درست، اما معنای این حرفها این نیست که ما شأن خود را در اینها محدود می بینیم. بلکه واقعیت آن است که مثل ما مثل همان «زرعی» است که «اخرح شطاه فآزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه» وضعیت ما این چنین است و انشاءا... به همان سو هم در حرکت هستیم .

ص: 179

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109