آرمیدگان در بقیع

مشخصات کتاب

سرشناسه:نوایی، علی اکبر، 1334 -

عنوان و نام پدیدآور:آرمیدگان در بقیع/ تالیف علی اکبر نوایی؛ تدوین پژوهشکده حج و زیارت.

مشخصات نشر: تهران - مشعر، 1394.

مشخصات ظاهری:407 ص.

شابک:165000 ریال: 978-964-540-625-5

یادداشت:کتابنامه: ص. [385] - 407؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:محمد(ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.

موضوع:بقیع -- تاریخ

موضوع:صحابه -- سرگذشتنامه

موضوع:مدینه (عربستان سعودی) -- تاریخ

شناسه افزوده:حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. پژوهشکده حج و زیارت

رده بندی کنگره:BP262/7/ن9آ4 1394

رده بندی دیویی:297/7635

شماره کتابشناسی ملی:3958596

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

آرمیدگان در بقیع

تالیف علی اکبر نوایی

تدوین پژوهشکده حج و زیارت

ص :3

ص :4

فهرست

دیباچه 11

مقدمه 13

فصل اول:بقیع و جایگاه آن

بقیع در بستر تاریخ 19

مفهوم شناسی بقیع 25

گوناگونی بقیع ها 26

رسمیت دفن در بقیع، به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله) 28

جایگاه بقیع در اندیشه نبوی 28

حرمت بقیع در سیره معصومین و امامان شیعه(علیهم السلام) 39

جایگاه بقیع در سیرۀ علوی 40

نگاه به بقیع در سیره فاطمه زهرا(علیها السلام) 42

بقیع در نگاه امام حسن مجتبی(علیه السلام) 45

بقیع در سیرۀ سید الشهدا(علیه السلام) 47

جایگاه بقیع در سیرۀ امام سجاد(علیه السلام) 48

جایگاه بقیع در سیرۀ امام باقر(علیه السلام) 49

ص:5

بقیع از منظر امام صادق(علیه السلام) 49

جایگاه والای بقیع در اندیشۀ موسی بن جعفر(علیهما السلام) 49

حضور علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) در بقیع 50

جایگاه و عظمت بقیع در نگاه مسلمانان 52

دیدگاه ها در عظمت بقیع 52

دیدگاه اهل سنت 53

دیدگاه خلفا 53

دیدگاه عالمان اهل سنت 56

فصل دوم:صحابه راستین پیامبر (صلی الله علیه و آله)

مقدمه 67

طبقات و گروه های خفته در بقیع 69

قبور صحابه مطهر و یاران صادق 69

1. عثمان بن مظعون 69

2. اسعد بن زراره انصاری خزرجی 75

3. ابوسعید خدری 79

4. اسید بن حضیر بن سماک اشهلی 80

5. خنیس بن حذافه 82

6. سعد بن معاذ 82

7. مقداد بن اسود 84

8. عبدالله بن مسعود 88

9. اسامة بن زید 92

10. ارقم بن ابی ارقم 95

11. ابوسفیان بن حارث 97

ص:6

12. کلثوم بن هدم 98

13. جابر بن عبدالله انصاری 99

14. صهیب بن سنان 108

15. شمّاس بن عثمان 110

16. ابوقتاده انصاری 111

17. قیس بن سعد بن عباده 114

18. ابورافع 115

19. جبلة بن عمرو انصاری (ساعدی) 117

20. حاطب بن ابی بَلْتَعه 119

21. حکیم بن حزام 125

22. قتادة بن نعمان 128

23. مالک بن قیس (ابوخیثمه) 129

24. ابی بن کعب، سید القرّاء 132

25. ابوالهیثم بن التیهان الاشهلی 138

26. نوفل بن حارث 141

27. بَرَاء بن مَعْرُور 141

28. بِشر بن براء بن معرور 147

29. عبدالله بن سلام 151

30. کعب بن عمرو 157

31. سهل بن سعد ساعدی خزرجی؛ ابوالعباس 158

32. جبیر بن مُطعِم 166

33. نوفل بن حارث 169

34. ابوعَبْس، عبدالرحمان 170

35. عبدالله بن امّ مکتوم 174

36. قیس بن عاصم مِنقَری 181

ص:7

37. عبدالله بن عتیک 187

38. حکیم بن حِزام 191

فصل سوم:دیگر صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله)

مقدمه 199

1. ابوهریره دوسی 200

2. عبدالرحمان بن عوف 209

3. مغیرة بن شعبه 215

4. سعد بن ابی وقاص 219

5. سعید بن زید 225

6. سلمة بن اکوع 232

7. حکم بن ابی العاص 232

8. سمرة بن جندب 237

توضیحی اجمالی در باب عدالت صحابه 241

مناقشات در حدیث از ناحیه اهل سنت 242

فصل چهارم:وابستگان و خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام)

1. ابراهیم، فرزند محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) 245

2. عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) 252

3. عقیل بن ابی طالب 265

4. عبدالله بن جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) 274

5. محمّد حنفیّه 290

6. اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق(علیه السلام) 300

ص:8

فصل پنجم:همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

1. امّ سلمه 311

2. عایشه، دختر ابوبکر بن ابی قحافه 323

3. حفصه، دختر عمر بن خطاب 330

4. زینب بنت جحش 336

5. جویریه 341

6. رمله (ام حبیبه) دختر ابوسفیان 345

7. ماریّه قبطیّه 351

8. زینب بنت خزیمه 357

9. صفیه دختر حُیَی بن اخطب 359

10. میمونه، دختر حارث الهلالیّه 362

11. سوده بنت زمعة بن قیس 366

چگونگی رفتار و برخورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همسران 368

فلسفه تعدّد همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) 372

نگاهی به فرهنگ حاکم بر جزیرة العرب 372

ازدواج های پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تابعی از مصالح کلی 374

اهداف ازدواج ها 381

1. اهداف تبلیغی 381

2. اهداف حمایتی از ضعفا و نو مسلمانان 382

3. رهایی کنیزان 383

کتابنامه 385

ص:9

ص:10

دیباچه

مجله میقات حج از اولین تلاش ها در حوزه حج و حرمین در جامعه اسلامی ما است که توانسته در طول سال های متمادی جایگاه یگانه خود را در این بخش حفظ کند و به بالندگی و رشد برسد. یکی از دستاوردهای این مجله علمی، اندوخته شدن ذخائری ارزشمند در موضوع های مختلفی است که طی سال ها در مجله نشر یافته ولی با گذر زمان، هنوز تشنگی جامعه به آن کاهش نیافته است و می طلبد تا با گردآوری مجموعه های موضوعی متناسب و عرضه آن به جامعه علمی، به این نیاز پاسخ داده شود.

مظلومیت قبرستان بقیع و مدفونان آن که هنوز در زیر آوار تخریب بقاع و تلاش وهابیت برای گمنام نگهداشتن آن هستند، نیاز به آثاری را که به شناخت بیشتر بقیع و دفن شدگان آن می پردازد، دو چندان می کند. کتاب حاضر به نام آرمیدگان در قبرستان بقیع تلاشی در برابر کوشش وهابیان برای محو آثار بقیع است. این اثر حاصل 18 مقاله به خامه پژوهشگر ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر نوایی است که پیش از این در مجله میقات حج سلسله وار نشر یافته که اکنون در قالب و ساختار کتاب عرضه می شود.

ص:11

گروه تاریخ و سیره پژوهشکده حج و زیارت ضمن تشکر و تقدیر از نویسنده ارجمند و همچنین جناب آقای رضا باذلی و حجت الاسلام و المسلمین محمدمهدی فقیه بحرالعلوم که کار تهیه و تنظیم این اثر را بر عهده داشتند، امیدوار است انتشار این اثر خدمتی در راه آشنایی با حرمین شریفین و گلزار مظلوم بقیع باشد و از خوانندگان و صاحب نظران محترم تمنا دارد تا با ارائه پیشنهادها و انتقادهای سازنده خود به پربارتر شدن این مجموعه بیافزایند.

انه ولی التوفیق

پژوهشکده حج و زیارت

گروه تاریخ و سیره

ص:12

مقدمه

بقیع، نام مشهورترین و قدیمی ترین قبرستان در تاریخ اسلام و از زمان حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه تا عصر حاضر است که در انتهای جنوب شرقی شهر مدینه، به فاصلۀ اندکی از مسجدالنبی(صلی الله علیه و آله) و بقعۀ نورانی پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرار دارد و محصور در دیواری مشبّک، در وسط شهر مدینه است.

بقیع، در گذشتۀ دور و قبل از هجرت، درختان بسیار داشته که شهرت یافتنش به «بقیع الغرقد»، بدان سبب بوده و در زمان و عصر ما، کلمۀ «غرقد» از آن حذف گردیده و به «بقیع» شهرت یافته است.

از نقل های تاریخی بر می آید، نخستین کسی که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع مدفون شد؛ صحابی وارسته، اسعد بن زراره بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) برایش مقامی والا و ارجمند قائل بود و پس از وی، عثمان بن مظعون، برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و شخص سوم، ابراهیم، فرزند محبوب و دلبند آن حضرت بوده است و پس از آن بود که به عنوان مقبرۀ مسلمانان مشهور گردید.

بیشتر مدفونین در بقیع، از شخصیت های ممتازی هستند که در اندیشۀ نبوی و اهل بیت(علیهم السلام)، از جایگاهی والا و بلند برخوردار بوده اند، تا آنجا که پیوسته در بقیع حضور می یافتند و برای آرمیدگان آن دیار استغفار می کردند. این سنت بزرگ و الهی در میان

ص:13

مسلمانان معمول و رایج شد. عظمت بقیع با ساخت قبه ها و سنگ نوشته های هنری و بناهای فخیم و ضریح های ثمین نمود یافت و والیان مدینه همچنان بر این امر اهتمام داشتند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای مدفونین در بقیع عظمت فراوانی قائل بود؛ تا جایی که فرمودند:

یُحشر من هذه المقبرة سبعون ألفاً یدخلون الجنة بغیر حساب، وکأن وجوههم القمر لیلة البدر. (1)

از این قبرستان هفتاد هزار تن محشور می گردند درحالی که بدون حساب وارد بهشت می شوند. گویا صورت هایشان، ماه شب چهارده است!

نورالدین علی بن احمد سمهودی در کتاب وفاء الوفا، در عظمت جایگاه و اهمیت مدفونان بقیع، می نویسد:

قال المطری: إن أکثر الصحابة رضی الله تعالی عنهم ممن توفّی فی حیاة النبی و بعد وفاته مدفونون بالبقیع. وکذلک سادات أهل بیت النبی و سادات التابعین. وفی مدارک عیاض عن مالک: أن هناک بالمدینة من الصحابة نحو عشرة آلاف.

وقال المجد: لاشک أن مقبرة البقیع محشوة بالجماء الغفیر من سادات الامة. (2)

مطری گوید: بیشتر صحابه - رضی الله عنهم - ؛ از کسانی که در دوره حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پس از ایشان از دنیا رفته اند، در بقیع مدفون شده اند و همچنین بزرگانی از اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سادات تابعین در این دیار آرمیده اند. در مدارک عیاض نیز ازمالک نقل شده که گفت: مقبره ای در مدینه است که حدود ده هزار نفر از صحابه در آن مدفون اند. و مجدی گوید: شک نیست که مقبره بقیع در بردارنده جمع کثیری از بزرگان امت اسلامی است.

مدفونان در بقیع در چند طبقه قرار گرفته اند:

- صحابۀ راستین پیامبر(صلی الله علیه و آله) همچون عثمان بن مظعون، اسعد بن زراره، ابی سعید

ص:14


1- (1) . وفاء الوفاء، [1] سمهودی، نور الدین علی بن احمد، ج2، دار احیاء التراث العربی، 1989م، ص886.
2- (2) . تاریخ المدینة المنور، ج1، ص71.

خدری، اسید بن حضیر، جابر بن عبدالله انصاری و... .

- برخی از صحابه که بعد از نبی گرامی(صلی الله علیه و آله) مسیری غیر از آرمان های اولیه پیمودند.

- چهار امام معصوم شیعه(علیهم السلام).

- همسران و دختران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، منسوبین آن حضرت، شهیدان میدان های جهاد و شهادت و تابعین.

طبقات یاد شده، در این رویکرد پژوهشی به بررسی نهاده شده اند.

گفتنی است، دو عامل، نگارنده را به این سیر مطالعاتی و پژوهش وا داشت:

نخست، دغدغه ای که در این مقوله داشتم و به آن می اندیشیدم و همپای اندیشه ام بارقۀ عنایت الهی را به وضوح، در مدینه منوره در کنار مضجع نورانی خاتم رسولان در جریان حج (1385ه .ش) مشاهده نمودم.

و سپس، دستور نمایندۀ فرهیخته و اندیشمند مقام معظم رهبری حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب حاج آقای قاضی عسکر (دام عزه و توفیقاته) که در آن زمان (سال 1385ه.ش) حضرتشان، معاونت آموزش و پژوهش بعثۀ مقام معظم رهبری را برعهده داشتند و در ادامۀ کار، عنایت و فیض و لطف الهی همواره در کنارم بود، که عصارۀ آن تحقیقات نسبتاً سخت و دشوار، ابتدا در قالب مقالاتی در مجله وزین «میقات حج» به چاپ رسیده که از آن مجموعه، 18 مقاله به محضرتان تقدیم می گردد.

این رویکرد، به حول و قوه و فیض الهی، تا رسیدن به نتیجۀ نهایی و اتمام کار ادامه می یابد که در شماره های بعد فصلنامه میقات حج منتشر و سرانجام به صورت مجلد دوم و شاید سوم ارائه خواهد شد.

اکنون از روحانیون فرهیخته و ارجمند و اساتید بزرگوار استمداد می طلبم که این حقیر را از ارائۀ نظرات، انتقادات و پیشنهادهای سازنده و راهگشا محروم نفرمایند و لطفشان را دریغ ندارند.

علی اکبر نوایی

ص:15

ص:16

فصل اول : بقیع و جایگاه آن

اشاره

ص:17

ص:18

بقیع در بستر تاریخ

درآمدی بر موضوع

بقیع، قطعه زمینی رها شده و مقبره ای همچون مقابر عمومی نیست، گنج تاریخ و مخزن اسراری جاودانه است. تاریخی مملو از حادثه و دنیایی از همۀ عظمت ها، اخلاص ها، رشادت ها، کرامت ها، معناها، جانفشانی ها، ایثارها، مظلومیت ها، حماسه ها و فریادهاست؛ فریادهایی در سکوت، گریه هایی در تنهایی.

ناله هایی در ظلمت، یادواره ای است از جهادها و پیکارها و از خود گذشتن ها، نمادی است از عظمت یک تاریخ بلند و گسترده، واگویۀ کتاب های سترگ است که باید به استنطاق درآید و به مرحلۀ کتابت نهاده شود تا نهفته های حیات بخش و شور آفرین و الهام بخش خود را باز نماید و اسراری را که در خود نهفته، برملا سازد تا درس های خود را بی دریغ، فراروی تشنگان حقیقت و معرفت و انسانیت بازگو نماید و عبرت های خود را به صاحبان بصیرت ارزانی دارد.

بقیع، مجمع اسرار، رازها و رمزهای سر به مهر است که دست تطاول و ستم، نگذارده لب بگشاید و رازها و رموز و اسرار معرفت بخش خود را فراروی انسان های سرگشتۀ معاصر، نجوی کند.

بقیع، سینۀ سینا است، که اکنون ساکت و خاموش، منتظر سؤال های ذهن های کاوشگر و

ص:19

معنا طلب است. بقیع داستان صدها صحابی مخلص و وفادار است که هرگز سهمی دنیوی از ایثار و اخلاص ها و همگامی های خود با نبی رحمت در دنیای ماده، طلب نکرده اند.

داستان امامت شیعی و راستین اسلامی است که در چهرۀ سبط اکبرِ نبی رحمت، حسن مجتبی(علیه السلام) و باقی ماندۀ حادثه طف، سجاد امامت(علیه السلام) و باقر علوم و صادق آل البیت(علیهم السلام) تجلّی یافته است.

داستان و غمنامه خلیفه بلافصل پیامبرِ رحمت(صلی الله علیه و آله) و دخت مظلومۀ او، سیدۀ زنان عالم است. غمنامۀ غربت، انقطاع وحی و سیلی خوردن های دردانۀ هستی و گریه های ممتد از رجعت امت، پس از پدر خویش و نگین رسالت و نبوت است. معنای آیه تطهیر و طنین صدای مظلومانۀ کوثر است و فریاد بیت الأخزان فاطمه(علیها السلام)، نگین هستی است. واگویۀ دخترکانی از تتمۀ نبوت است که با غم های سترگ خود، در سینۀ آن غنودند؛ همچون رقیه و زینب و امّ کلثوم، بازتابی از کرامت زنان و مادرانی بزرگ است که با دستان خود انسان هایی بزرگ را به تاریخ انسانیت عرضه داشتند و با کعبه نجوی کردند و طفلِ مام هستی را، که جان جهان است، بر دستان کرامت خویش گذاردند. داستان بانویی است که کفالت خاتمۀ رسالت و عقل کلّ هستی را مفتخر شده است.

بانویی بزرگ، فاطمه بنت اسد، که هم مام امیر ولایت و عدالت است و هم کفالت گر انسان کامل تاریخ بشریت، ستودۀ خدا، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله).

بقیع، یادمان سعدیه ای است که با شیر پستان خویش، کاری همچون فاطمۀ بنت اسد را تداعی کرده است.

بقیع، جایگاه مادران امت، زنانی کرامت پیشه؛ همچون جویریه، امّ حبیبه، امّ سلمه، ماریه و... که همواره، همچون امّ سلمه و امّ حبیبه، غم های زنانه را از چهرۀ تابناک پیامبر(صلی الله علیه و آله) ستردند.

غمنامۀ صفیه و عاتکه؛ دو بانوی با شهامت و عمّه های یتیم عبدالله، پیام آور حقیقت است؛ آنان که پشتوانه ای برای یادگار رسالت بودند. واگویه ای از گریه های خواهری

ص:20

است که سیل اشکش او را تا احد فراخوانده و در غم عمّ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، سید شهیدان احد، مویه کرده و خونابۀ دلِ خویش را در رگ های تاریخ جاری کرده است.

بقیع، داستانِ فراوانِ ِ گفته شدۀ عدالت علی(علیه السلام) است، که عقیلِ برادر را هم از بخششی اضافه دریغ داشته تا عدالت، قربانی خویشاوندی و تبارگرایی نگردد و داستان حدیدۀ محماتش عالمی را در فراگیری درس عدالت، کفایت کند.

بقیع، داستان مکرّر غمِ رسول خاتم در فراق از دست دادن جگر گوشه ای است که امید نبی رحمت بود؛ ابراهیم، ابن رسول خاتم؛ او که ولادتش موجی از شادی را در مدینة الرسول و مرگش، سایه ای از غم را بر شهر وحی و شهر محبوب پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) افکند.

بقیع، غم مادری است که اشکش را از مدینه تا کربلا روانه کرده و پسران قهرمان و قهرمان قهرمانان حادثۀ طف را نثار آرمان های رسالت کرده، تا فریاد رهایی بخش محمد(صلی الله علیه و آله) در سینۀ تاریخ بماند و دُردانه و جگر گوشه اش، سیّد شهیدان طف، تنها نماند. او که ابوالفضل رشیدش و عون و عبدالله و جعفرش را برای همرکابی با جگرگوشۀ فاطمه(علیها السلام) و علی(علیه السلام)، همراه او نمود تا در رکابش بسان دسته های گل پرپر شوند و به کام مرگی با عزّت و کرامت در افتند.

باز هم بنگارم که بقیع، یادوارۀ تشت سرخ خون و یادوارۀ تیرهای نشسته بر پیکری مظلوم است.

فریاد باقی ماندۀ حادثۀ طف و رییس بکایین است و صاحب دعاهای پندآموز معرفت بخش.

بقیع، داستان منصور شیطان است که با نصرت های شیطان، حبل الهی را و رییس احیاگر تشیع را به خاک نشاند و علم و کرامت و فضیلتش را از تشنگان معرفت دریغ داشت.

بقیع، غمنامۀ مدینۀ مظلوم، در دوران تاراج گری است که یزیدش نامیدند تا حرّه را بیافریند و بیالاید و انسان های والاتبارش را به دست دشنه مسرف بن عقبه بسپارد و به

ص:21

تاراج گری اش فرمان دهد و اباحۀ این تطاول را اعلامش نماید تا که هر چه می تواند قساوت کند. ناپاکی نماید و هزاران تخم حرام را از تیرۀ اموی تا امروز بر آن بیفزاید، مؤمنانش را کشته و حرام زادگانش را به دست تاریخ قساوت علم کند، تا که امروز هم دشنه به دست، آمادۀ فشردن گلوهای عدالت طلب باشند. لهوفی در سینه سوزان است، سینۀ بی کینۀ شیعه. آری، بقیع داستان سرای واقعه ای است که حرّه اش نامیدند، نه حرّه شرقی یا غربی، که حرّۀ حرارت کینه و بغض فرزندان عاص، که پس از گذشت از سی تن، سرها را درو کردند و داستان شجرۀ ملعونه را تفسیر نمودند.

بقیع، سوگنامۀ شهیدان با فضیلت و بی ادعای احد است که پس از سید شهیدان احد، به صورتی تدریجی از کثرت جراحت، بر خاک بقیع غنودند.

بقیع، نمادی از کینۀ ابوسفیان است؛ آنکه هرگز به خدا ایمان نیاورد «ما أسلم و لکن استسلم» او اسلام نیاورد و لکن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفیان) ریشۀ درخت ملعونه در قرآن است که همواره از نسل و ذریۀ سفّاکش چه خون ها که نریخته و چه سرها که بر نیزه نگردیده تا در سینۀ بقیع نهان گردند و بالأخره بقیع، مطلع غزل حجّت آخرین است.

بقیع، فریادی رسا و بغضی در گلوی تاریخ است که باید با لبان و نوک قلم انسان های دارای نقش و رسالت فریاد شود و به دایرة المعرفت تبدیل شود و داستان صحابی و دیگر انسان های والاتبار و داستان امامت فخرآفرین شیعه و غم های نهفته در دوران او را به تفسیر و نمایش بایسته بپردازد.

من بقیع را در چند مقبرۀ رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمی دانم. او را فریادی مجسّم و بغضی ترکیده از گلوی تاریخ می دانم.

بقیع هم اکنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، صهیونیسم را شادمان نموده و سازمان های جاسوسی عالم را؛ سازمان هایی که جاهلیت مدرن و پست مدرن را پاس می دارند، بدون زحمتی به اغراض شیطانی شان رسانده و همان ها و نفّاثات فی العُِقد، چنان

ص:22

در شیپورها دمیده اند و در گوش ها خوانده اند که بقیع، باید در مسیر فراموشی فرایندی را طی کند که ذکرش و یادش نماد شرک است و بدین روی، قبور امامان بقیع(علیهم السلام)، بیت الاحزان و قبۀ ابراهیم بن رسول خاتم و یادمان فاطمۀ بنت اسد و حلیمۀ سعدیه و مادر چهار پسر از دست داده و... به دست تخریب سپرده شد و چیزی از آن مشهود نیست و هم اکنون دلقک هایی ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدینه و یمن و هر ناکجا آباد دیگر، گردشان آورده اند و با دلارها و ریال ها و تورهای کشندۀ نامرئی در محفظۀ ذهن شیطانی اش خوانده اند که دشداشه ای بر تن نما، عبایی بر دوش، تسبیحی بر دست، چفیه ای بر سر و رمانی بر فرق بند و داد سخن ده، که توسّل، شرک است، معرفی غنودگان در بقیع، کفر است و... .

آری دیروز بقیع، و داستان تاریخ میانه و تاریخ امروزینش، همه برگ های عبرت می باشند و قابل تذکار و بسط و شرح و تفصیل و پژوهش و تحقیق.

بقیع، غم همیشۀ شیعه

بقیع، در مدینه است. در مکه که هستی، فقط می بینی صف های نماز باید چنان مستقیم باشد که از خط اعتدال، یک میلی متر هم خارج نشود، مخالفت با شیعه، رنگ روشنی ندارد و ملایم تر می نماید.

اما همینکه پا به مدینه می گذاری و از سنگفرش های ساخته شده در ایتالیا و فرستاده شده از اروپای مدرن که می گذری، پایت را به روی محلّه ای می نهی که محله بنی هاشمش می خوانیم، محله ای که دشمنان پر کینۀ بنی هاشم از حذفش شادمانه اند، از آنکه می گذری و بر آن وقوفی مختصر و مکثی کوتاه را که می کنی یکباره می خواهی فریاد بکشی. آه، ای امامت مظلوم. آه، ای پیامبر رحمت،که سخنانت قبل از دفنت، همگی به فراموشی نهاده شدند، دست رحمتت را دریغ مفرما و از تطاول پیشگان در محضر عدل ربوبی شکوه نما و دل بی کینۀ شیعه را از غم خلاصی بخش!

ص:23

از چنین وضعیتی، اولاد یهودا رقص شادی می کنند! آری، به پشت دیوار بقیع که می رسی، همۀ مظلومیت و غربت و تنهایی شیعه را می نگری، شیعه ای که مصب و مجرای ولایت است.

وضع کنونی بقیع، قطعاً، نتیجۀ کینۀ اولاد یهودا است. بقیع، بغض فرو خفتۀ اصحاب شیطان است، که همچون اصحاب اُِخدود، اخگر و آتشی علیه آن بر افروختند.

بقیع، کینۀ مشرکان علیه موحّدان است تا برای از چشم انداختنش او را به شرک در الوهیت متهم نمایند تا بتوانند شرکی همه جانبه را در ذهن به ظاهر مسلمانان جایگزین نمایند. آری، بقیع خاری در گلوی استعمار و خاشاکی در چشمان مادّه پرستش می باشد.

و صد البته که بسیار هم مایلند تا اصلاً نقشۀ بقیع از دل مدینه حذف گردد و البته که در سینۀ تنگ و پلید اولاد یهودا، این ایدۀ شیطانی وجود دارد که داستان بقیع، همچون محلّۀ بنی هاشم، به سنگفرش های مدرن و بازاری مکاره تبدیل شود و کالاهای آمریکایی، چینی، اروپایی، ایتالیایی و فرانسوی به معرض فروش نهاده شود.

فریاد بقیع

گویا هم اکنون فریاد بقیع را می شنوم که می گوید: فضیلت را پاس دارید. عبرت ها را تعریف کنید. درس های بلندم را به گوش انسان ها برسانید. درس های نهفته در سینه ام را کشف نمایید. مرا بهتر بشناسید. تنها دیدار غربتم را نجوا نکنید. در من گنج معرفت بجویید. فریاد بقیع، فریاد معرفت حقیقت، فریاد اخلاص، فریاد کرامت و ایثار، فریاد شهادت، فریاد علیه ستمگران همیشۀ تاریخ است. هم اکنون دست بقیع گشوده است که بیایید دستم را بگیرید تا برخیزم و نسخه ای شفابخش را برایتان بنگارم.

بقیع، فریاد نبوّت و ولایت و ایمان و عشق و جهاد و شهادت و ایثار و جانفشانی و عشق و مجموعۀ راز است. فریاد آیۀ تطهیر است و فریاد فضیلت خواهی است و به ما می گوید: بیایید در معرفتم بهتر بکوشید و تنها نجوای ظاهری را در عشق به من ملاک قرار مدهید.

ص:24

پاسخ به دعوت های بقیع

اکنون من در آغاز راهی ایستاده ام تا فریاد بقیع را به لطف و کرامت نبی رحمت و توجّه والای امامان غنوده در بقیع دریابم و با توکّل بر خدای توفیق دهنده، پژوهش تفصیلی را دربارۀ این مجموعه ذخایر و این گنج نهان معرفت آغاز کنم.

این پژوهش را با اشارت معاونت محترم آموزش و پژوهش، حضرت حجة الاسلام والمسلمین جناب آقای قاضی عسکر* (1) آغازیده ام و در آغاز راه از خدای منان توفیق را در لحظات پژوهش و کتابت طلب می نمایم.

هم اکنون در آغاز حرکت، در حدّ ورود به بحثی کلان و گستردۀ تاریخی، در حوزه های مختلف این پژوهش قرار دارم و توفیق را طلب می نمایم.

مفهوم شناسی بقیع

از واژۀ بقیع به گونه های ذیل، تعاریفی ارائه شده که در حدّ لزوم، به آنها اشاره می کنیم:

أصل البقیع فی اللغة (بفتح أوّله و کسر ثانیه)، الموضع الذی اروم الشجر من ضروب شتّی.

اصل بقیع در لغت، (به فتح اول و کسر دوم)، جایگاهی است که در آن انواع درختان وجود دارد.

در تعریفی دیگر آمده است:

بقیع، زمینی وسیع را گویند که در آن درخت یا ریشه های درختانی باشد.

در تعریف سوم، چنین آمده است:

البقیع من الأرض، المکان المتّسع، ولایسمّی بقیعاً إلاّ و فیه شجر.

بقیع از زمین، مکانی پهناور است، و بقیع نامیده نمی شود مگر که در آن درختی باشد.

ص:25


1- (1) *. ایشان از دی ماه سال 1388 سمت نمایندگی رهبر معظم انقلاب در سازمان حج و زیارت را برعهده دارند.

گوناگونی بقیع ها

در تعدّد و گوناگونی بقیع، یا باغ هایی که در آنها درختانی بوده و درون بعضی از آن باغ ها مساکنی هم وجود داشته، شکی وجود ندارد؛ زیرا چنانکه در لغت شناسی ملاحظه کردیم، بقیع، اطلاق بر زمین وسیعی می گردد که در آن باغ و درخت وجود دارد. گزارش های تاریخی حکایت از آن دارد که در شهر مدینه، چندین بقیع وجود داشته است که اشاره به تعدّد آن ها، هم در متون تاریخی ضبط است و هم در متون روایی؛ که به عنوان نمونه می توان به این بقیع ها اشاره نمود:

بقیع الخنجة، بقیع الخیل، بقیع الزبیر، بقیع المصّلی، بقیع الغرقد.

به جهت این که در این بحث، منظور ما فقط بقیع الغرقد است، به مفهوم آن هم اشاره می کنیم:

بقیع غرقد، آن قبرستان مقدس را، بدین جهت به این نام خوانند که درخت غرقد، در آن فراوان بوده است. (1)

در تعریفی دیگر از بقیع غرقد چنین می خوانیم:

وبقیع الغرقد، و الغرقد بفتح الغین المعجمة و القاف، بینهما راء ساکنة، کبار العوسج و هو مقبرة أهل المدینة علی سورها بجنب البستان. (2)

بقیع غرقد، غرقد به فتح غین و قاف، که میانشان رای ساکنی وجود دارد، درختان بزرگ است و آن، مقبره اهل مدینه است که در داخل دیواری است، در بستانی.

وبقیع الغرقد، مقبرة أهل المدینة... قال الأصمعی، قطعت غرقدات فی هذا الموضع حین دفن فیه عثمان بن مظعون فسمّی بقیع الغرقد. (3)

بقیع غرقد، مقبره اهل مدینه است. اصمعی گفته است، درختان این موضع قطع شد، هنگامی که عثمان بن مظعون در آن دفن شد، پس به بقیع الغرقد تغییر نام یافت.

ص:26


1- (1) . معارف و معاریف، حسینی دشتی، سید مصطفی، ج3، مؤسسه فرهنگی آرا، 1379، ص222.
2- (2) . دائرة المعارف الشیعیه، اعلمی حائری، شیخ محمد حسین، جزء 6، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1993م. ص247.
3- (3) . تاریخ المدینة المنورة، ابن شبه، ابوزید عمر، ج1 و 2، دارالفکر قم، 1368، ص86.

بقیع الغرقد، و هی مقبرة بالمدینة، و الغرقد شجر شوک کان ینبت هناک فذهب و بقی الاسم لازماً للموضع. (1)

بقیع غرقد، مقبره ای است در مدینه، و غرقد درختی خاردار بوده که در آن می روییده. پس، از بین رفت ولی اسم آن در این مکان باقی ماند.

بقیع (بقیع غرقد - جنة البقیع)، نام مشهورترین و قدیمی ترین قبرستان اسلامی، از زمان حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، تا عصر حاضر، واقع در انتهای جنوب شرقی مدینه، به فاصلۀ کمی از مسجد النبی(صلی الله علیه و آله) و بقعۀ مطهر حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، در خارج از دیوار قدیمی مدینه است، که امروزه در وسط شهر قرار دارد، لفظ «بقیع»، به معنای زمین وسیعی است که دارای انواع درختان باشد، لذا آن را جنة البقیع (باغستان بقیع) نیز می نامند؛ بقیع غرقد نامیدن آن، بدین سبب بوده که غرقد، نوعی خاربن است که پس از خرابی آن، در این مکان روییده و فراوان بوده است.» (2)

از نتیجۀ نقل های متون و منابع تاریخی به دست می آید که بقیع الغرقد، که امروزه در شهر مدینه به نام بقیع مشهور است، مکانی بوده که در آن خارهایی می روییده و پس از آنکه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت کردند، پس از ساختن مسجد مشهور مدینه (مسجد النبی)، این باغ وقف مسلمانان گردید. پس از آنکه اسعد بن زراره انصاری، که از صحابی بزرگ پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) بود، او را در قبرستان مذکور دفن نمودند و او اولین صحابی مدفون در این قبرستان مقدس است.

«حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) اسعد بن زراره را در بقیع به خاک سپرد.» (3)

این باغ، هم اکنون به نام بقیع، محلّ آمد و شدِ مسلمانان و به خصوص شیعیان است که از هوا و فضای مقدس و مترنّم به عطری روحانی از آن بهره می جویند.

ص:27


1- (1) . لسان العرب، ابن منظور، ج8، [1] بی تا، ص18.
2- (2) . دائرة المعارف تشیع، خرمشاهی، بهاءالدین و صدر حاج سید جوادی، احمد، ج3، نشر شهید سعید محبی، ص383.
3- (3) . اسد الغابة، ج1، صص 86 و 87.

رسمیت دفن در بقیع، به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)

بقیع، نخستین مدفن و مزاری است که به دستور و اقدام پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) شکل گرفت. این قبرستان در دوران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در خارج شهر مدینه و پس از دیوار شهر مدینه قرار داشته و در پشت خانه های مدینه به شمار می آمده، که هم اکنون با توسعۀ مدینه، در وسط شهر قرار گرفته است. نخستین اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله)، دفن اسعد بن زراره بود، که شخصی از مهاجرین بوده و فرد والا مقامی در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است. دومین شخص، عثمان بن مظعون مهاجر، برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و فرد بعدی ابراهیم، فرزند حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، که همۀ آنان به وسیله و امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این جنّت و قبرستان دفن گردیدند.

بعد از آنکه شخصیت هایی مانند اسعد بن زراره، عثمان بن مظعون و ابراهیم فرزند گرامی حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در این قبرستان دفن شدند، این کار رسمیت و شهرت یافت و مسلمانان به اقتدا و تأسی به پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مردگان خویش را، که باز هم جزو صحابی آن رسول گرامی بودند، در این قبرستان مطهّر، دفن نمودند.

«سپس پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) دستور دادند آنجا را از بوته های خار ستردند و به مسلمانان ساکن مدینه اختصاص داده شد.» (1)

جایگاه بقیع در اندیشه نبوی

مدفونین در بقیع، بیشتر از شخصیت های ممتازی هستند که در اندیشۀ نبوی و سپس در تاریخ پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، دارای حرمتی عظیم بوده اند؛ شخصیت هایی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارها عظمت های آنان را یاد کرده و در سیرۀ معصومان بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) مورد توجه فراوان قرار داشته اند.

قال المطری: انّ أکثر الصحابة رضی الله تعالی عنهم ممّن توفّی فی حیاة النبی و بعد وفاته مدفونون بالبقیع و کذلک سادات أهل بیت النبی و سادات التابعین و فی مدارک عیاض

ص:28


1- (1) . دائرة المعارف تشیع، ج3، ص86.

عن مالک: إنّ هناک بالمدینة من الصّحابة نحو عشرة آلاف و قال المجدی، لاشکّ أنّ مقبرة البقیع محشوة با لجماء القفیر من سادات الأمّة. (1)

مطری گفته است که بیشتر صحابه - رضی الله عنهم - از کسانی هستند که در دوره حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بعد از وفات ایشان، در بقیع دفن شده اند و همچنین بزرگان اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سادات تابعین هستند و در مدارک عیاض از مالک منقول است که مقبره ای در مدینه است که حدود ده هزار نفر از صحابه در آن مدفون اند و مجدی گفته است: شکی نیست که مقبره بقیع در بردارنده جمع بزرگی از بزرگان امت اسلامی است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای مدفونین در بقیع، عظمت فراوانی قائل بودند و آنان را شخصیت های بزرگی می دانستند، که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در دوران سختی و عسرت یاری نموده اند.

واقدی در مغازی نقل کرده است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) هنگام دفن سعد بن معاذ در بقیع الغرقد تکبیر گفتند و همۀ مسلمانان و صحابه تکبیر گفتند. سپس سعد بن معاذ را وارد لحد نمودند و پس از آن هم تکبیر گفتند. از ایشان پرسیدند چرا تکبیر گفتید؟ فرمودند: «رأیت الملائکة تحمله»؛ (2) دیدم ملائکه را که جسد سعد را حمل می کردند.

در متون تاریخی، نسبت به بیانات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، راجع به اصحاب خودشان، نقل های فراوانی وجود دارد که آنها را در مواضع خودش در [مباحث] بعدی مورد اشاره قرار خواهیم داد.

این نقل ها، این نکته را نشان می دهد که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) مدفونین در بقیع را محترم می شمردند و از همین رهگذر فراوان سفارش فرموده اند و این خاک مطهر را گرامی می داشته اند.

در خصوص این نکته، که پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای مدفونین در بقیع حرمت فراوانی قائل بوده اند، نمونه هایی را اشاره می کنیم:

ص:29


1- (1) . وفاء الوفا، سمهودی، نورالدین علی ابن احمد، ج2، دار احیاء التراث العربی، ص78.
2- (2) . مغازی، محمد بن عمر بن واقد، ج1، نشر دانش اسلامی، رمضان 1405، ص528.

ابن شبّه در تاریخ المدینة المنوره اش آورده است:

حدّثنا هودة بن خلیفة، قال: حدّثنا عوف، عن الحسن، إنّ النبی قام علی أهل البقیع، فقال: السّلام علیکم یا أهل القبور من المؤمنین و المسلمین، لو تعلمون ما نجاکم الله منه ممّا هو کائن بعدکم ! ثمّ نظر إلی أصحابه، فقال: هؤلاء خیر منکم، قالوا: یا رسول الله ما یجعلهم الله خیراً منا؟

قد أسلمناکم أسلموا و هاجرناکما هاجروا، و أنفقناکما أنفقوا، فما یجعلهم الله خیراً منا؟ قال: إنّ هؤلاء مضوا لم یأکلوا من أجورهم شیئاً و شهدت علیهم و إنّکم قد أکلتم من أجورکم بعدهم، و لا أدری کیف تفعلون بعدی. (1)

هودة بن خلیفه برای ما نقل کرد که عوف از حسن نقل نموده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، که درود خدا بر او و آلش باد، به بقیع آمد و فرمود: درود بر شما ای اهل قبور! درود بر مؤمنان و مسلمانان شما، اگر بدانید که خداوند شما را از چه شروری نجات داده است! سپس نگاهی به اصحابشان نموده، فرمودند: آنها از شما بهترند. گفتند: ای پیامبر خدا، چه چیزی آنها را بهتر از ما قرار داده است؟ ما اسلام آوردیم، همانگونه که آنها اسلام آوردند و هجرت نمودیم، چنانکه هجرت نمودند، انفاق کردیم، چنانکه انفاق کردند. پس، چه چیزی آنها را بهتر از ما قرار داد؟ فرمود: آنها از دنیا رفتند در حالی که از نتیجه زحمات خود بهره ای نبردند و من شاهد اعمال آنان بودم و لکن شما نتیجه اعمالتان را دیده اید و از آن بهره می برید و من نمی دانم که شما بعد از من چه کار خواهید کرد.

همچنین سمهودی به نقل از طبرانی گوید که وی این حدیث را نقل کرده است:

روی الطبرانی فی الکبیر، محمد بن سنجر فی مسنده، و ابن شبّه فی أخبار المدینة من طریق نافع مولی حمنه، عن امّ قیس بنت محصل، و هی أخت عکاشة إنّها خرجت مع النبی إلی

ص:30


1- (1) . تاریخ المدینة المنورة، ابن شبه، ابوزید عمر، ج1 و 2، دارالفکر قم، 1368ه .ش، ص94.

البقیع، فقال: یحشر من هذه المقبرة سبعون ألفاً یدخلون الجنّة بغیر حساب و کان وجوههم القمر لیلة القدر. (1)

طبرانی در تاریخ کبیرش روایت نموده که محمد بن سنجر در مسندش آورده و ابن شبّه در اخبار المدینه از طریق نافع، بردۀ حمنه و از امّ قیس دختر محصل نقل نموده که امّ قیس با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به بقیع رفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: محشور می شوند از این مقبره، هفتاد هزار تن که بدون حساب وارد بهشت می شوند، گویا صورت هایشان همانند ماه شب چهارده است.

در مصادر شیعه نیز فراوان به مضمون خبر یاد شده، پرداخته شده که نمونه ای از آن را می آوریم:

عن صفوان الجمّال قال: سمعت أبا عبد الله(علیه السلام) یقول: کان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یخرج فی ملاء من الناس من أصحابه کلّ عشیّة خمیس إلی بقیع المدنیین، فیقول: السّلام علیکم أهل الدیار - ثلاثاً - رحمکم الله ثلاثاً - ثمّ یلتفت إلی أصحابه فیقول: هؤلاء خیر منکم، فیقولون یا رسول الله و لم ؟ آمنوا و آمنّا و جاهدوا و جاهدنا؟ فیقول: إنّ هؤلاء آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم و مضوا علی ذلک و أنا لهم علی ذلک شهید، و أنتم تبقون بعدی و لا أدری ما تحدثون بعدی. (2)

صفوان جمال از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله) غروب هر پنج شنبه با اصحاب خود به بقیع می رفتند و می فرمود: سلام بر شما اهل خانه های قبور (سه مرتبه)، و می فرمود: خدای رحمتتان کند (سه مرتبه)، سپس به اصحاب خویش رو می کردند و می فرمودند: اینان از شما برترند. اصحاب می پرسیدند: چرا ای پیامبر خدا؟ آنها ایمان آوردند، ما هم ایمان آوردیم. جهاد کردند و جهاد کردیم. فرمود: اینان ایمان آوردند ولی ایمانشان را با ستم نیامیختند و بر همین روش

ص:31


1- (1) . وفاء الوفاء، ج2، ص886. [1]
2- (2) . بحارالانوار، مجلسی، محمد باقر، ج99، ص296. [2]

طی مسیر کردند و من گواه بر آنان بودم، اما شما بعد از من باقی می مانید در حالی که من نمی دانم چه خواهید کرد.

اهتمام پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به حضور در بقیع

پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تا زمانی که در قید حیات بودند و تا آخر عمر شریفشان، نسبت به حضور در بقیع، اهتمام فراوانی داشتند و فراوان در آنجا حاضر می شدند و بر اهل بقیع سلام می کردند و برای آن ها دعا و استغفار می نمودند.

فی کامل الزیارات، کان رسول الله(صلی الله علیه و آله)، یخرج فی ملاء من الناس من أصحابه کلّ عشیّة خمیس إلی بقیع المدنییّن، فیقول: السّلام علیکم أهل الدیار (ثلاثاً)، رحمکم الله. (1)

در کامل الزیارات وارد شده است که پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله)، در میان جمعیتی از اصحاب خودشان غروب هر پنج شنبه به بقیع مدینه می رفتند و می فرمودند: سلام بر شما اهل خانه های قبور (سه مرتبه)، خداوند رحمتتان کند.

صاحب موسوعة الفقهیة میسرة، چنین آورده است:

وقد ورد فی صحیح مسلم عن عائشة: إنّها قالت: کان رسول الله، کلّما کان لیلتها من رسول الله، یخرج من آخر اللیل إلی البقیع فیقول: السلام علیکم دار قوم مؤمنین، و آتاکم ما توعدون غداً مؤجّلون، و انّا إن شاء الله بکم لاحقون، اللهمّ اغفر لأهل بقیع الغرقد. (2)

در صحیح مسلم از قول عایشه وارد شده که گفته است: حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) شب هایی را که نوبت ورود به خانه عایشه بود، در آخر شب به بقیع می رفتند و می فرمودند، سلام بر شما خانه قومی مؤمن، آمد شما را آنچه که خدا وعده تان داده بود و ما هم به خواست خدا به شما ملحق خواهیم شد. خدایا اهل بقیع غرقد، (مردگان آن) را بیامرز.

ص:32


1- (1) . مستند الشیعه، محقق نراقی، ج2، [1] بی نا، 1353ه .ش، ص22.
2- (2) . موسوعة الفقهیة المیسره، انصاری، شیخ محمد تقی، ج2، مرکز انتشارات اسلامی، 1368ه .ش، ص17.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نسبت به اصحابش حرمت فراوان قائل بودند و معنای این سخن آن است که طبق قاعده، خود را به حضور در بقیع موظف می دانستند. طبق نقل های مستند و موثقِ تاریخی، «در قبرستان بقیع بیش از ده هزار نفر از اصحاب، تابعین و بنی هاشم مدفون هستند.» (1)

نقل ابن شبّه را صاحب مرآة الحرمین هم تکرار کرده و همین گزارش را در کتاب خویش آورده است. نقل های تاریخی فراوان آورده اند که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در هفته مکرّر به بقیع مدینه می رفتند و دست به دعا برمی داشتند و از خدا چنین می خواستند:

«اللّهم اغفر لاهل بقیع الغرقد». (2)

«خدایا! اهل بقیع غرقد را ببخش».

«و کان: یخرج إلی البقیع فیقول: السّلام علیکم دار قوم مؤمنین و أنا بکم إن شاءالله لاحقون، اللّهم اغفر لاهل بقیع الغرقد». (3)

«پیامبر خدا - که درود خدا بر او و آلش باد! - ، به هدف بقیع، از خانه خارج می شد و می فرمود: سلام بر شما خانه های قومی مؤمن، ما هم به خواست خدا به شما ملحق می شویم، خدایا! اهل بقیع غرقد را ببخش!»

پیامبر(صلی الله علیه و آله) خود را مأمور می دانستند که برای اهل بقیع دعا و استغفار کنند.

«عن أبی مویهبة، مولی رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: أهبنی رسول الله(صلی الله علیه و آله) من جوف اللیل فقال:

إنّی أمرت أن أستغفر لاهل البقیع، فانطلق معی، فانطلقت معه، فلمّا وقف بین أظهرهم، قال: السّلام علیکم یا أهل المقابر لیهنئکم ما أصبحتم فیه ممّا أصبح الناس فیه، أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أوّلها، الآخرة شرّ من الاولی، ثمّ استغفر لهم طویلاً». (4)

ص:33


1- (1) . تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص385.
2- (2) . المجموع، نووی، یحیی الدین، دار احیاء التراث، بیروت، 1989م، ج15، ص521.
3- (3) . حواشی الشروانی، الشروانی، ج2، ص199.
4- (4) . تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص57.

«از ابو مویهبه، غلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که گفت: پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرا فرمان داد که با ایشان باشم، و آن در دل شب بود. پس فرمود: من مأمور شده ام که برای اهل بقیع، طلب مغفرت کنم.

پس با من باش. من با ایشان شدم و رفتم؛ چون در مقابل آنها ایستاد، فرمود: درود بر شما ای اهل قبرها، آسان صبح کردید، به خاطر آنچه که مردم، الآن در آن گرفتارند، فتنه ها همچون پاره های شب تار بر آنها هجوم برده، سرای آخرت برای آنها بدتر از امروزشان است. سپس برای اهل بقیع به صورتی طولانی استغفار کردند».

در منابع تاریخی شیعه آمده است: پس از آن که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آخر عمر شریفشان، سپاه اسامه را تجهیز نمودند و به آنها فرمان دادند که از مدینه خارج شده، به مرز روم بروند، احساس مریضی سختی نمودند و به همراه علی(علیه السلام) و عده ای از اصحاب باقیمانده در مدینه، به قبرستان بقیع رفتند.

«فلما أحس بالمرض الذی عداه أخذ بید علی بن أبی طالب و اتبعه جماعة من الناس، توجه إلی البقیع، فقال الذی أتبعه، إننی قد أمرت بالاستغفار لأهل البقیع، فانطلقوا معه، حتی وقف بین أظهرهم، قال: السلام علیکم أهل القبور، لیهنئکم ما أصبحتم فیه مما فیه الناس، أقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم، ثم استغفر لأهل البقیع طویلاً». (1)

چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) احساس مریضی کردند و با آن مریضی از دنیا رفتند، دست علی(علیه السلام) را گرفتند و جماعتی از مردم هم با ایشان همراه بودند، به بقیع رفتند. به همراهان فرمودند: من مأمور شده ام برای اهل بقیع طلب مغفرت کنم. حضرت مقابل اهل قبور ایستاده، فرمودند: سلام بر شما اهل قبور، تهنیت می گویم بر شما از آنچه که شما صبح نموده و در وضع مردم قرار ندارید، فتنه هایی همچون پاره های شب تار بر مردم هجوم آورده اند... سپس به صورت طولانی برای اهل بقیع طلب مغفرت کردند.

ص:34


1- (1) . بحارالانوار، ج22، ص466. [1]

نماز بر نجاشی در بقیع

در روایات متواتر، (1) در منابع شیعه و سنی آمده است: پس از آنکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) از طریق وحی دریافت نجاشی، پادشاه حبشه از دنیا رفته، به دلیل خدمتی بزرگ که به مهاجرینِ نخستین کرده بود، آن حضرت مردم مدینه را در بقیع گرد آوردند و بر نجاشی، که در روم بود، از قبرستان بقیع نماز خواندند.

«قَتَادَةُ وَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ الله فِی قَوْلِهِ ( وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَمَنْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ ) نَزَلَتْ فِی النَّجَاشِیِّ لَمَّا مَاتَ نَعَاهُ جَبْرَئِیلُ إِلَی النَّبِیِّ(صلی الله علیه و آله) فَجَمَعَ النَّاسَ فِی الْبَقِیعِ وَ کُشِفَ لَهُ مِنَ الْمَدِینَةِ إِلَی أَرْضِ الْحَبَشَةِ فَأَبْصَرَ سَرِیرَ النَّجَاشِیِّ وَ صَلَّی عَلَیْهِ فَقَالَتِ المُنَافِقُونَ فِی ذَلِکَ فَجَاءَتِ الْأَخْبَارُ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ أَنَّهُ مَاتَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ فِی تِلْکَ السَّاعَةِ وَ مَا عَلِمَ هِرَقْلُ بِمَوْتِهِ إِلاَّ مِنْ تُجَّارٍ رَأَوْا مِنَ المَدِینَة». (2)

«قتاده و جابر بن عبدالله انصاری، درباره قول خدای متعال نقل نمودند که فرمودند که: همانا، از اهل کتاب است کسی که به خدا ایمان دارد. این آیه درباره نجاشی نازل شده است؛ آنگاه که نجاشی از دنیا رفت، جبرئیل مرگ وی را بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابلاغ کرد. و آن حضرت، مردم را در بقیع گردآورد. تخت و تابوت نجاشی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) ظاهر شد و تخت او را در حبشه می دید و بر جنازه نجاشی نماز خواند، منافقین سخن ها گفتند. پس خبرها از هر ناحیه ای می آمد که نجاشی مرده است، و هرقل هم از طریق اخباری که از مدینه شنیده بود، از مرگ نجاشی آگاه شد.»

نماز خواندن پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع

از روایات فراوانی دریافت می گردد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع حاضر می شدند و برای جمعیتی از صحابه نماز می خواندند.

ص:35


1- (1) . اگر حدیثی را افراد مختلف از معصوم روایت کرده باشند و احتمال تبانی و دروغ سازی در میان نباشد و خلاصه برای انسان یقین آور باشد، آن را متواتر می نامند.
2- (2) . بحارالانوار، ج18، ص130. [1]

«عن معاویة عن أبی عبدالله(علیه السلام) فی حدیث و قد کان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یخرج إلی البقیع فیصلّی بالناس». (1)

«معاویة بن عمار در حدیثی آورده است که امام صادق(علیه السلام) فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به بقیع می رفتند و برای مردم نماز می گزاردند.»

از این نمونه روایت فراوان است که دلالت دارند پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در بقیع، هم نماز بر جنازه خوانده و هم نماز عید گزارده اند و برخی اوقات هم نمازی جهت درخواست مغفرت برای مدفونین در بقیع می خوانده اند.

امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به حضور در بقیع

پیامبر(صلی الله علیه و آله) سفارش های فراوانی کرده اند که صحابه به بقیع رفته، برای اهل بقیع استغفار نمایند. در این خصوص، مواردی را شاهدیم:

1. امر به اصحاب به این که همراه ایشان در بقیع حاضر شوند.

2. امر به اصحاب که برای خواندن نماز میت، در بقیع حضور یابند.

3. امر به اصحاب که در بقیع حاضر شده، نسبت به مدفونین آن دعا نمایند و طلب استغفار کنند.

4. امر به علی(علیه السلام) که همراه ایشان باشد و در بقیع به دعا بپردازد.

5. امر به علی(علیه السلام) که به تنهایی، در هر زمانی که ممکن است و در آخر شب، به بقیع رفته، برای اهل بقیع دعا و استغفار نماید.

مضمون روایات گذشته، موارد پیش نوشته را تأیید می کند که در این خصوص به چند نمونه هم اشاره می کنیم:

عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلاَلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ جُنْدَبَ بْنَ جُنَادَةَ الْغِفَارِیَّ قَالَ رَأَیْتُ السَّیِّدَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله) وَ قَدْ قَالَ لاِمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَةٍ إِذَا کَانَ غَداً اقْصِدْ إِلَی جِبَالِ الْبَقِیعِ وَ قِفْ عَلَی نَشَزٍ مِنَ الاَرْضِ فَإِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَسَلِّمْ عَلَیْهَا فَإِنَّ الله تَعَالَی قَدْ أَمَرَهَا أَنْ تُجِیبَکَ

ص:36


1- (1) . حدائق الناظرة، البحرانی، یوسف، ج10، مؤسسه نشر اسلامی، 1386ه .ق، ص266.

بِمَا فِیکَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) وَ مَعَهُ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الاَنْصَارِ حَتَّی وَافَی الْبَقِیعَ وَ وَقَفَ عَلَی نَشَزٍ مِنَ الارْضِ فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَالَ(علیه السلام) السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلْقَ الله الْجَدِیدَ الْمُطِیعَ لَهُ فَسَمِعُوا دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ وَ جَوَابَ قَائِلٍ یَقُولُ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ. (1)

از سلیم بن قیس هلالی است که گفت: از ابوذر جندب بن جنادة غفاری شنیدم که گفت: دیدم سید را (محمد مصطفی را) که درود خدا بر او و آلش باد! به امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) فرمود: در شبی که صبح که شد، به بقیع برو و بر قطعه ای از زمین آن بایست، وقتی که خورشید طلوع کرد، به آن سلام کن، که خداوند به آن امر کرده هر چه بگویی به تو جواب دهد. چون صبح شد، امیر مؤمنان(علیه السلام) بیرون شد و ابوبکر و عمر و جماعتی از مهاجر و انصار هم با او بودند. وقتی که به بقیع رسید، بر قطعه ای از زمینش مکث نمود و چون که خورشید طلوع کرد علی(علیه السلام) به خورشید سلام داد و فرمود: سلام بر تو ای خلق جدید خدا که خدا را اطاعت خالصانه می کنی. پس همراهان ناله ای شنیدند و جواب گوینده ای را که می گفت: درود بر تو ای علی...».

در روایات فراوان آمده است که در ماجرای بازگشت جعفر بن ابی طالب از حبشه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) امر کرد: پارچه ای را که جعفر آورده، بردارد و به بقیع ببرد و دعا کند و سپس آن را تقسیم نماید. (2)

در روایت دیگری آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) می خواست وصایای رازگونه ای را به علی(علیه السلام) بگوید. به انس بن مالک فرمود: برو و علی را بیاور، انس می گوید: رفتم و علی را خواستم به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیاید. علی(علیه السلام) آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود:

انطلق معی، فجعلا یمشیان و أنا خلفهما، و إذا غمامة قد أظلّتهما نحو البقیع لیس علی

ص:37


1- (1) . عیون المعجزات، [1] ابن عبدالوهاب، حسین، مطبع الحیدریة فی النجف، 1950م، ص4.
2- (2) . ر. ک: مدینة المعاجز، بحرانی، سید هاشم، ج1، صص 232- 227.

المدینة منها شیء، فتناول النبی شیئاً من الغمامة و أخذ منها شیئاً شبه الاترنج، فأکل و أطعم علینا، ثمّ قال: هکذا یفعل کلّ نبیّ بوصیّه. (1)

ای علی، با من بیا، آن دو با هم می رفتند و ابری بر سرشان سایه افکنده بود که در شهر مدینه سایه ای نداشت، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، چیزی از ابر گرفت نظیر ترنج، از آن خورد و به علی(علیه السلام) هم داد. سپس فرمود: چنین کاری را هر پیامبری با وصی خود انجام می دهد.

در ادامۀ همین روایت دارد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع اسراری را به علی(علیه السلام) منتقل فرمودند.

نتیجه

نتیجه و برداشتی که از نوع برخورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) با بقیع و دیدگاه آن حضرت نسبت به این مکان می توان داشت، این است که بقیع در اندیشۀ نبوی، دارای جایگاهی رفیع و بلند بوده و آن حضرت، در هر موقف و زمان مناسبی که پیش می آمده، نسبت به بقیع سفارش می کرده است. رسول الله(صلی الله علیه و آله) می خواسته اند، حضور در بقیع و حرمت نهادن به آن، برای آیندگان سنت گردد و بعداً در مطاوی تاریخی خواهیم دید که مردم مدینه، پیش از رسمیت یافتن بقیع الغرقد، به عنوان قبرستان عمومی، توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) مردگان خویش را در گورستان عمومی «بنی حزام» و «بنی سالم» دفن می کردند و گاهی هم مردگان خود را در داخل منازل خویش به خاک می سپردند. اما پس از این که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، اسعد بن زراره و عثمان بن مظعون و فرزندش ابراهیم را در قبرستان بقیع دفن کرده، این محل مورد توجه واقع شد و رسمیت یافت و پس از آن مردم مدینه، درگذشتگان خود را به این قبرستان می آوردند و با سنت ها و تشریفاتی که از دوران پیامبر(صلی الله علیه و آله) به یادگار مانده بود، مردگان خویش را دفن می کردند.

مردم مدینه، با اقتدا به آن حضرت، خارهای غرقد را از آن ستردند و به طورکامل

ص:38


1- (1) . ر. ک: مدینة المعاجز، بحرانی، سید هاشم، ج1، ص285. [1]

زمین آنجا و درخت زار غرقد را از خارها پاک نمودند و مردگان خویش را در آن دفن کردند، که دفن مردگان تا امروز، همچنان ادامه دارد.

حرمت بقیع در سیره معصومین و امامان شیعه(علیهم السلام)

اشاره

حرمت نهادن به بقیع در سیرۀ معصومان، دارای چند جهت اساسی است که به همین جهات، امامان شیعه فراوان به بقیع آمد وشد داشتند و با نگاهی از سر تعظیم و احترام، به بقیع می نگریستند و سیرۀ خویش را فراراه پیروان خویش در آیندۀ تاریخ قرار دادند. این جهات، عبارتند از:

1. اقتدا به سیرۀ پیامبرگرامی(صلی الله علیه و آله).

در بخش پیشین ملاحظه کردیم که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به بقیع می رفتند و برای مدفونین در آن مکان، طلب مغفرت می کردند و دعا می خواندند.

«معاویة بن وهب گوید: پیامبر خدا - که درود خدا بر او و آلش باد - همواره به بقیع می رفتند و برای مدفونین آن طلب مغفرت می کردند...». (1)

امامان شیعه، سنت و سیرۀ پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) را محترم می شمردند و به آن اقتدا می کردند.

2. اشارت و رهنمود برخی از روایات و گواهی های تاریخی، مبنی بر اینکه قبر منوّر فاطمۀ زهرا(علیها السلام) در بقیع است و ائمۀ طاهرین(علیهم السلام)، به همین دلیلِ خاص، صرف نظر از ادلۀ دیگر، به بقیع احترام فراوان داشتند و در آن مکان شریف حاضر می شدند و دعا و استغفار می کردند و به زیارت قبر مخفی مادرشان زهرا(علیها السلام) می پرداختند.

3. وجود قبور بسیاری از صحابۀ بزرگوار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و شخصیت های ممتاز تاریخ اسلام و قبور برخی از شهدای احد و... که خود موضوعیت فراوانی برای ائمه(علیهم السلام) در بقیع داشته است.

4. وجود قبور چهار امام معصوم(علیهم السلام) در آن مکان نیز موضوعیت اساسی داشت و به همین دلیل امامان شیعه به آن مقبرۀ نورانی عنایت ویژه ای داشته اند.

ص:39


1- (1) . مصباح الفقیه، آقا رضا همدانی، ج2، قسمت 2، ص471.

5. صرف نظر از موارد فوق، خودِ حضور در قبرستان و سلام بر اهل قبور، دلیل مستقلی است که در آموزه های دینی به آن توجه شده است.

6. در بخشی از بقیع، پیش از دفن امامان شیعه، در آن، خانه ای وجود داشته متعلّق به عقیل برادر امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب(علیه السلام) که این خانه مورد توجه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و محل دعا و مناجات آن حضرت به شمار می آمده است.

جایگاه بقیع در سیرۀ علوی

علی(علیه السلام)، شاگرد مکتب نبوی و وصی رسالت و ولایت کبرای او است. او نزدیک ترین فرد به پیامبرگرامی(صلی الله علیه و آله) است که از آن حضرت درس ها گرفته و بر سیرۀ او اقتدا کرده است.

ابوذر غفاری نقل کرده است:

«شبی دیدم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از خانه خویش بیرون شدند و دست علی(علیه السلام) را گرفته، به بقیع رفتند.» (1)

امام صادق(علیه السلام) نقل فرمود:

«روزی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در بقیع بودند که علی(علیه السلام) خبر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) گرفتند. به وی گفته شد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع هستند. علی(علیه السلام) به بقیع آمد و بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سلام کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: بنشین. علی(علیه السلام) در طرف راست آن حضرت نشست. سپس جعفربن ابی طالب در جستجوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که گفته شد که آن حضرت در بقیع است. جعفر هم به بقیع آمد و بر پیامبر سلام(صلی الله علیه و آله) کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: بنشین. جعفر روبه روی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشست. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) رو به علی(علیه السلام) کرده، فرمودند: ای علی، آیا بشارت دهم و خبری را بر تو بگویم؟ علی(علیه السلام) عرض کرد: آری، ای پیامبر خدا. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: شب گذشته جبرئیل به من خبر داد، قائمی که در آخر الزمان قیام

ص:40


1- (1) . علل الشرایع، صدوق، ج1، ص176.

می کند و زمین را بعد از آنکه از ظلم وجور آکنده شده باشد، پر از عدل و داد می کند، از نسل فرزندت حسین است...». (1)

از این دست روایات فراوان است که پیامبر علی(علیه السلام) را با خود به بقیع می برد. در قسمت نخست به برخی از نقل های تاریخی اشاره کردیم.

بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه السلام) بر اساس درس هایی که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) گرفته بودند، در بیست و پنج سالی که در مدینه بودند، برای ستردن غم های دل خویش و برای سبک شدن روح بزرگوارش و به جهت طلب مغفرت برای خفتگان در بقیع و سلام بر صحابۀ بزرگوار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مادرش فاطمۀ بنت اسد و عموی گرامی اش عباس و... فراوان به بقیع می رفتند و برای اهل بقیع استغفار و با آنان گفت وگو می کردند.

توجه به بقیع پس از شهادت فاطمه زهرا(علیها السلام)

روایت شده که حضرت زهرا(علیها السلام) ده روز مانده از جمادی الآخر رحلت کرد و این در حالی است که از عمر شریفش هیجده سال و هشتاد و پنج روز می گذشت. پس علی(علیه السلام) آن وجود مبارک را غسل داد و کسی جز حسن و حسین و زینب و امّ کلثوم(علیهم السلام) و فضّه، کنیز زهرا(علیها السلام) و اسماء بنت عمیس حضور نداشتند. علی(علیه السلام) جنازه ای را به سمت بقیع حرکت داد وحسن و حسین(علیهما السلام) همراه ایشان بودند و بر آن نماز خواندند و کسی آگاهی نیافت و بر جنازه حاضر نشد و کسی ندانست که جسد مطهرش در روضه دفن شده است. آن حضرت جایگاه قبر اصلی را مرمّت کرده و از نظرها ناپدید و مخفی نمودند. صبح که شد، صورت چهل قبر جدید در بقیع آماده گردید. مسلمانان وقتی از این خبر آگاه شدند، به بقیع آمدند و دیدند چهل قبر تازه موجود است. جایگاه قبر زهرا مخفی بود. مردم ناله کردند و بعضی هم بعضی را

ص:41


1- (1) . الغیبة، محمد بن ابراهیم النعمانی، مؤسسة الأنوار الهدی، 1422ه .ق، ص555.

ملامت نموده، گفتند: پیامبرتان یک دختر داشت که مرد و دفن شد و کسی از جایگاه قبرش آگاه نشد و کسی بر آن نماز نخواند و حتی جایگاه قبرش هم مخفی است. والیان امرشان گفتند: بروید زن هایی را بیاورید که قبور را نبش نمایند، تا جسد فاطمه(علیها السلام) را بیابیم و بر آن نمازگزاریم و قبرش را زیارت کنیم.

این خبر به امیرالمومنین علی(علیه السلام) رسید، خشمگینانه از خانه خارج شد، رگ های گردن مبارکش متورّم شد. قبای زردش را پوشید؛ قبایی که در زمان سختی ها و دردها می پوشید. ذوالفقار را حمایل کرد و به بقیع وارد شد. فردی مردم را خبر کرد که این علی بن ابی طالب است، قسم خورده که اگر سنگی از این قبور، جابجا شود، شمشیر خود را بر گردن امر کنندگان بکشد و نابودشان سازد! (1)

در پایان این روایت آمده است: مردم از کردۀ خود منصرف شدند و خلیفۀ اول و دوم از این کار دست نگه داشتند.

سخن گفتن علی(علیه السلام) با بقیع

در برخی منابع نقل شده که علی(علیه السلام) با بقیع سخن گفته است:

یکی از آنها روایتی است که ابن حمزۀ طوسی در کتاب «الثاقب فی المناقب» آورده است که به دنبال درخواست برخی از اهالی مدینه، امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) به بقیع وارده شد و خطاب به آن قبرستان مطالبی را بیان داشت.

نگاه به بقیع در سیره فاطمه زهرا(علیها السلام)

در منابع و متون تاریخی نقل گردیده است که فاطمۀ زهرا(علیها السلام) با توجه به سیرۀ پدر بزرگوارش، به دو مکان عنایت ویژه داشتند:

اول: احد، که آن حضرت بعد از رحلت پدر بزرگوارش، به احد، سر قبر حمزه

ص:42


1- (1) . دلائل الامامه، محمد بن جریر طبری الشیعی، ص127.

می رفت و می گریست.

دوم: بقیع، که باز هم با اقتدا به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) همواره به بقیع می رفت. این مطلب نیز دارای شهرت تاریخی است که فاطمه(علیها السلام) به بقیع می رفت و به مناجات، دعا و راز و نیاز و گریه می پرداخت. تا آنجا که گریۀ ممتد زهرا(علیها السلام) را در بقیع نمی توان انکار کرد و حتی در منابع فراوانی از اهل سنت، ماجرای بیت الحزن فاطمه(علیها السلام) آمده و آنان نیز این مسأله را تقریباً مسلّم می دانند.

سمهودی شافعی در کتاب وفاء الوفا، در این باره این گونه نقل کرده است:

«از جمله قبور در بقیع، جایگاه دفن آقای ما ابراهیم، پسر سرورمان پیامبر خدا است - که درود خدا بر او و آلش باد- قبرش در فاصله ای از قبر حسن(علیه السلام) و عباس است و چسبیده به دیوار جایگاه قبلی است. در این دیوار شبکه هایی است.»

مجد گفته است که موضع تربتش امروزه به نام بیت الحزن شناخته شده است و گفته می شود آن خانه ای است که فاطمۀ زهرا(علیها السلام) بعد از رحلت پدرش به آنجا پناه می برد و به اندوه و غم می نشست.» (1)

«مشهور درباره بیت الحزن این است که آنجا جایگاه معروفی است به نام مسجد فاطمه(علیها السلام)، در قبله مشهد حسن(علیه السلام) و عباس ابن جبیر و به این مطلب اشاره نموده است که: در جانب قبر عباس (عموی پیامبر) خانه ای است از آن فاطمه(علیها السلام) دختر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) که به نام بیت الأحزان معروف و مشهور است و گفته شده: آن خانه ای است که فاطمه زهرا(علیها السلام) بعد از رحلت پدر گرامی اش به آنجا می آمده و به حزن و اندوه و گریه می پرداخته است.» (2)

مرحوم مجلسی نیز چنین آورده است:

ص:43


1- (1) . وفاء الوفا باخبار دار المصطفی، ج3، ص918.
2- (2) . همان، ج2، ص918.

«در بعضی از کتب، خبری را یافتم درباره وفات فاطمه زهرا(علیه السلام) که دوست دارم آن را نقل کنم، گرچه این خبر را از اصلی قابل تکیه و اعتماد نقل نکرده و آن را نیافته ام.» (1)

مجلسی (ره) سپس خبر را بدینگونه نقل می کند:

«زهرا(علیها السلام) به قبرستان بقیع می رفت و بر سر قبر شهدا و سربازان فداکار احد می نشست و اشک می ریخت. علی بن ابی طالب(علیه السلام) هم برای آسایش فاطمه زهرا(علیها السلام) سایبانی در بقیع بنا کرد که بعدها بیت الأحزان نامیده شد.» (2)

«علی(علیه السلام) خانه ای برای زهرا(علیها السلام) در بقیع بنا نهاد که نامش بیت الأحزان شد و آن بانو صبح گاهان دست حسن و حسین(علیهما السلام) را می گرفت و به بقیع می رفت و گریه می کرد». (3)

به تناسب بحث؛ مطالبی را که نشان دهد فاطمۀ زهرا(علیها السلام) به بقیع توجه داشته، نقل کردیم و در نتیجه کاوش مختصری در این زمینه انجام گرفت و بعد از این، به تفصیل در این باره خواهیم نگاشت.

نکاتی که در پی می آید، دال بر نگاه محترمانۀ حضرت فاطمه(علیها السلام) به بقیع بوده است:

- بیت الأحزان در دوران حسین بن علی(علیهما السلام) به صورت خیمه و چادری مشخص بوده و آن حضرت اهتمام فراوانی بر حفظ این چادر و مکان شریف داشته اند.

- بیت الأحزان بعدها به مسجد فاطمه(علیها السلام) تغییر نام یافت که خود گواهی روشن بر وجود این مکان شریف بوده است.

مورّخان اهل سنت، بر وجود آن گواهی قطعی داده اند؛ از جملۀ آنها سمهودی، ابن شبه، ابن عساکر و برخی دیگر می باشند.

ص:44


1- (1) . بحار الانوار، ج43، ص174.
2- (2) . همان، ص177.
3- (3) . بیت الأحزان، محمدباقر مجلسی، امیر کبیر، بی تا، ص165.

امام ابومحمد غزالی، که یکی از شخصیت های معروف و از دانشمندان به نام اهل سنت است، درضمن بیان وظایف زائران مدینۀ منوره، چنین نگاشته است:

«مستحب است که زائران پس از ورود بر پیامبر(صلی الله علیه و آله).... در مسجد فاطمه(علیها السلام) نماز بگزارند. جهانگردانی هم در سفرنامه های خود، از بیت الأحزان و مشاهده آن سخن گفته اند که در تفصیل اماکن مهم و مقدس بقیع، از قول آنان خواهیم نگاشت.» (1)

بقیع در نگاه امام حسن مجتبی(علیه السلام)

امام مجتبی(علیه السلام) از بقیع خاطرات فراوان دارد. آن حضرت، هم در کنار جدّ بزرگوارش بوده و حضور آن گرامی را در بقیع مشاهده کرده و هم گریه های پی درپی مادرش زهرا(علیها السلام) را در بقیع به خاطر دارد و نیز از سیرۀ پدر گرامی اش آگاه است. از آنها درس ها گرفته و به سیرۀ آن بزرگواران اقتدا کرده است و بالأخره آن حضرت، حرمت ذاتی بقیع را به خوبی می شناسد. بنابراین، حضور آن سبط ارجمند پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع، از قطعیات تاریخی است.

علاوه بر اینها، امام مجتبی(علیه السلام) از سوی پدر بزرگوارش، به حضور در بقیع مأمور شده است.

قطب الدین راوندی نقل کرده است که علی(علیه السلام) در حادثۀ عجیبی، امام حسن مجتبی(علیه السلام) را مأمور کرد که به بقیع برود و فرمان علی(علیه السلام) را مبنی بر انجام حادثه ای عجیب به جای آورد و آن گرامی، امر پدر را به انجام رسانید.

«علی(علیه السلام) به پسرش حسن(علیه السلام) فرمود: برخیز ای حسن. آن گرامی برای انجام امر پدر برخاست. فرمود: نزد فلانی برو و چوب (عصای دست) پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیر و به بقیع رفته، سه بار بر فلان صخره بزن و بنگر که از آن، چه چیز خارج می شود...». (2)

ص:45


1- (1) . احیاء العلوم، غزالی، امام محمد، دار احیاء التراث العربی، 1989م، ج1، ص260.
2- (2) . الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مؤسسة الامام الهادی بقم المقدسه، بی تا، ص559.

قطب الدین راوندی نقل می کند که حسن بن علی(علیهما السلام) با اقتدا به سیرۀ جدش، هر پنج شنبه به بقیع می رفت و برای اهل آن طلب مغفرت می کرد و آنجا را محل استجابت دعا می دانست و گاهی هم شب ها به تنهایی به بقیع قدم می نهاد و به دعا و مناجات می پرداخت. (1)

وصیت امام مجتبی(علیه السلام)

گرچه خواسته و توصیۀ امام حسن مجتبی(علیه السلام) به برادرش حسین بن علی(علیهما السلام) این بود که در کنار جد بزرگوارش دفن شود، اما با توجه به حوادثی که پیش بینی می کرد و با اهمیتی که برای بقیع قائل بود، در وصیت خویش به برادر گرامی اش امام حسین(علیه السلام) فرمود:

«برادرم! چون پایان مهلتم برسد، چشم مرا ببند و غسلم بده و کفنم کن و مرا برسریری گذارده، بر سر قبر جدّم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) ببر تا پیمانم را با ایشان تجدید کنم، سپس مرا نزد جدّه ام فاطمه (بنت اسد) ببر و در آنجا به خاکم بسپار.»

از این رو پس از شهادتش آن حضرت را در بقیع، در کنار جده اش فاطمه بنت اسد دفن کردند؛ «وَمَضَوْا بِالْحَسَنِ(علیه السلام) فَدَفَنُوهُ بِالْبَقِیعِ عِنْدَ جَدَّتِهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدِ بْنِ هَاشِم...». (2)

و در اصول کافی است که محمد بن حسن و علی بن محمد، از سهل، از محمد بن سلیمان، از هارون بن جهم، از محمد بن مسلم نقل نموده که گفت:

«شنیدم از امام باقر(علیه السلام) که می فرمود: چون زمان احتضار حسن بن علی(علیهما السلام) فرا رسید، به برادرش حسین بن علی(علیهما السلام) فرمود: برادرم! تو را سفارش می کنم به یک وصیت که حفظش نموده، به آن عمل کن. هرگاه من مردم، تجهیزم نما، سپس به سمت قبر رسول الله(صلی الله علیه و آله) ببر تا تجدید عهدی کنم. سپس مرا به سوی مادرم فاطمه(علیها السلام) ببر و آنگاه به بقیع برگردان و دفنم نما.» (3)

ص:46


1- (1) . الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، مؤسسة الامام الهادی بقم المقدسه، بی تا، صص559، 560 و 561.
2- (2) . همان، ص166.
3- (3) . تفسیر نور الثقلین، شیخ الحویزی، ج3، مؤسسه اسماعیلیان، قم، ایران، بی تا ص296.

از وصیت امام مجتبی(علیه السلام) در می یابیم که در اندیشۀ نورانی آن حضرت، بقیع دارای حرمت و مکانتی ویژه بوده است.

بقیع در سیرۀ سید الشهدا(علیه السلام)

امام حسین(علیه السلام) با تأسی به سیرۀ جدّ گرامی و پدر بزرگوار و مادرش زهرا(علیها السلام) بقیع را محترم می شمرد و به حضور در این مکان اصرار داشت؛ به خصوص پس از دفن جده اش فاطمۀ بنت اسد و عموی بزرگوارش عباس و به ویژه پس از دفن برادر گرامی اش امام مجتبی(علیه السلام). در سیرۀ آن بزرگوار حضور در بقیع قطعی و مشهور است. قطب الدین راوندی نقل کرده است:

«آن سبط گرامی، پس از وداع با جدش پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مادرش فاطمه(علیها السلام)، راهی بقیع گردید و سخنانی را با برادرش داشت و سپس به سمت مکه خارج گردید». (1)

البته قبل از آن که امام شهید و اسوۀ قیام و جهاد و شهادت به سمت مکه خارج شود، بارها در روزهای پنج شنبه در بقیع حاضر می شده است.

طبرسی روایتی به شرح زیر نقل کرده است که:

«امام حسن(علیه السلام) در مجلس معاویه مناظره و احتجاج کرده، فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا می دانید در روزهایی که مردم با عثمان بیعت کرده بودند، ابوسفیان روزی دست حسین(علیه السلام) را گرفت و به آن گرامی چنین گفت: پسر برادرم! با من بیا تا به بقیع غرقد برویم. امام حسین(علیه السلام) همراه شد تا به وسط مقبره غرقد رسیدند. ابوسفیان با صدای بلند فریاد زد:ای اهل قبور که با ما بر سر حکومت نبرد می کردید، اکنون حکومتی که برایش با ما می جنگیدید، به دست ما افتاده و شما خاک شده اید! امام حسین(علیه السلام) فرمود: خداوند صورت تو را کریه و زشت گرداند. آنگاه با تندی دست خود را از دست ابوسفیان کشید؛ به طوری که اگر نعمان بن بشیر دست آن

ص:47


1- (1) . الخرائج و الجرائح، ص485.

حضرت را نمی گرفت و آن گرامی را از آنجا خارج نمی کرد، ابوسفیان را به هلاکت می رساند!» (1)

این گونه نقل ها گواهی است روشن بر حضور سرور شهیدان، امام حسین(علیه السلام) در بقیع و حرمت نهادن آن حضرت به این مکان.

جایگاه بقیع در سیرۀ امام سجاد(علیه السلام)

امام سجاد(علیه السلام) با احترام بسیار به بقیع می نگریستند؛ به خصوص پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و ماجرای عاشورا. دو مکان برای امام سجاد(علیه السلام)، بسی آمیخته با تکریم و احترام بود:

1. کنار مرقد پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، که بیشتر دعاهای صحیفه در آنجا خوانده شده و ایراد گردیده است.

2. بقیع، که به نقل صحیفه شناسان، برخی از فقرات دعاهای صحیفه در بقیع ایراد گردیده است. بر این مسأله، گواهان فراوانی وجود دارد:

«پرسشگری در برخی از کوچه های مدینه می پرسید: کجاییدای اهل زهد در دنیا و راغبان به آخرت؟

پس صدایی از جانب بقیع شنیده شد ولی معلوم نبود که چه شخصی است. این شخص در واقع علی بن الحسین، امام سجاد(علیه السلام) بود.» (2)

مانند این متن را شیخ مفید هم در ارشاد آورده است:

«شنیده شد که پرسشگری در دل شب فریاد می زد: کجایید زهد پیشگان در دنیا و گرویدگان به آخرت؟ که ناگاه صدایی از سمت بقیع شنیده شد و پاسخ داد. صدا شنیده می شد ولی صاحب صدا دیده نمی شد، این شخص علی بن الحسین(علیه السلام) بود.» (3)

ص:48


1- (1) . کلمات الامام الحسین، محمود شریفی و سید حسین زینالی، دار المعروف، بی تا، ص122.
2- (2) . شرح الاخبار، قاضی نعمان المغربی، ج2، دارالمعروف، بی تا، ص256.
3- (3) . الإرشاد، شیخ مفید، ج2، [1] مؤسسة آل البیت، بی تا، ص144.
جایگاه بقیع در سیرۀ امام باقر(علیه السلام)

بقیع در نزد امام باقر(علیه السلام) نیز از جایگاه ویژه ای برخوردار بود و دلایلی مانند دفن پدر بزرگوار و جدّۀ گرامی اش فاطمۀ بنت اسد و به احتمال، دفن مادر ائمه، حضرت زهرای مرضیه(علیها السلام) این امر را موجب می شد. از همین رو، ایجاد یک سنت در میان شاگردان و نیز شیعیانشان برای رفتن به بقیع و محترم شمردن آن، جزو برنامه ها و دستوراتش بود.

بقیع از منظر امام صادق(علیه السلام)

در این که امام صادق(علیه السلام) نیز با تأسی به پدر بزرگوارش، در بقیع حضور می یافت، شکی وجود ندارد؛ زیرا هم جد بزرگوارش امام سجاد و هم امام مجتبی(علیهما السلام) و هم مادرش فاطمۀ بنت اسد و به احتمال قوی، مادرش حضرت زهرا(علیها السلام) در آنجا مدفون اند و هم ذات بقیع از احترام ویژه ای برخوردار است.

سمهودی گوید:

«جعفر بن محمد(علیه السلام) این محل را محل استجابت دعا می دانست و فرموده است: در تمام اماکنی که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) دعا می کرد و محل آمد و شد آن حضرت بود، برای دعا شایسته و به استجابت نزدیک است». (1)

جایگاه والای بقیع در اندیشۀ موسی بن جعفر(علیهما السلام)

روایت زیر جایگاه والای بقیع در اندیشۀ امام هفتم(علیه السلام) را نشان می دهد:

«ابراهیم شتربان، از افراد موحّد و آشنا به مقام امامت بود. از ابو الحسن علی بن یقطین، اجازه خواست که بر او وارد شود و علی بن یقطین که از دوستداران اهل بیت(علیهم السلام) بود، مانع شد و اجازه اش نداد. در همان سال، علی بن یقطین به مدینه رفت و پس از مراسم حج از امام موسی بن جعفر(علیه السلام) اجازه ورود به حضورش را خواست. حضرت مانع شدند و اجازه اش ندادند. روز دوم ورودش به مدینه، امام را در مدینه ملاقات کرد، پرسید: سرور من! چه گناهی کرده ام که مانع ورودم شدید؟

ص:49


1- (1) . وفاء الوفاء، ج2، ص218.

حضرت فرمود: از آن روکه برادر دینی ات ابراهیم جمال را اجازۀ ورود ندادی. علی بن یقطین گفت: کجا است ابراهیم جمال و من. او در کوفه و من در مدینه ام؟!

حضرت فرمود: شب که شد، به گونه ای که کسی تو را نبیند، به بقیع برو و این مرکب را، که آماده است سوار شو تا تو را به کوفه رساند. علی بن یقطین به بقیع رفت و بر مرکب سوار شد و درنگی نکرد تا اینکه خود را در کوفه، در خانۀ ابراهیم جمال دید. در را کوبید، از داخل خانه کسی پرسید کیستی؟ علی بن یقطین گفت: من علی بن یقطین، کار مهمی دارم. ابراهیم جمال از گشودن در امتناع می کرد ولی در نهایت در را گشود. علی بن یقطین گفت:ای ابراهیم، مولایمان موسی بن جعفر(علیه السلام) از پذیرفتن من امتناع می ورزد، به خاطر کاری که در حق تو انجام داده ام و به من امر کرده است که از تو پوزش بخواهم. مرا ببخش ای ابراهیم. ابراهیم او را بخشید. سپس علی بن یقطین سوار بر مرکب شده، در همان شب به مدینه بازگشت و خدمت امام رسید. حضرت به او اجازۀ ورود دادند و پیشانی اش را بوسیدند.» (1)

حضور علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) در بقیع

علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) نیز با اقتدای به نیاکان و پدران و اجداد طاهرشان، به بقیع می رفتند و بر مدفونین بقیع سلام می دادند و از خداوند برای اهل بقیع طلب مغفرت می کردند.

«علی بن اسباط گوید: در روز عرفه خدمت امام رضا(علیه السلام) رفتم، حضرت به من فرمود: مرکبم را آماده کن. پس آماده اش کردم. حضرت به سمت بقیع رفتند تا فاطمه(علیها السلام) را زیارت کنند. آن حضرت زیارت کردند و من هم زیارت کردم. پس پرسیدم: آقای من! بر کدام یک از مدفونین سلام دهم؟ فرمود: سلام کن بر فاطمه زهرا(علیها السلام) و بر حسن و حسین و بر علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر(علیهم السلام)، پس سلام دادم بر سروران خودم و باز گشتم.» (2)

ص:50


1- (1) . الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، مؤسسة انصاریان للطباعة والنشر، 1412ه .ق. ص459.
2- (2) . همان، ص472. [1]

فرمان حضرت رضا(علیه السلام) به دفن شیعیان در بقیع

به خاطر عظمت و احترامی که بقیع در نزد امام رضا(علیه السلام) داشت، آن حضرت امر می کرد که دوستداران و شیعیان خود را در این مکان دفن کنند.

«ابونصر گوید: شنیدم از علی بن الحسن که می گفت: یونس بن یعقوب در مدینه از دنیا رفت، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) افرادی را برای غسل و حنوط و کفن وی فرستادند و به دوستان خود و پدرش امر فرمودند که بر جنازه یونس بن یعقوب حاضر شوند و به آنها فرمود: این شخص از دوستداران امام صادق و از شاگردان آن حضرت است که در عراق زندگی می کرده و اکنون در مدینه از دنیا رفته است و فرمود: قبرش را در بقیع حفر کنید، پس اگر اهل مدینه گفتند: او عراقی است و در بقیع دفنش نمی کنیم، به آنها بگویید او از شاگردان و یاران امام صادق(علیه السلام) است که در عراق ساکن بوده، اگر مانع ما شوید و نگذارید که او را در بقیع دفن کنیم، ما هم نخواهیم گذاشت که دوستداران و یاران خود را در بقیع به خاک بسپارید. امام رضا(علیه السلام) به یکی از شاگردان خود؛ محمد بن حباب فرمان داد که به بقیع برود و بر جنازه یونس بن یعقوب نماز بگزارد.» (1)

برداشت و نتیجه

نتیجه ای که از این مبحث می گیریم این است که: بقیع از منظر معصومان، دارای حرمت و جایگاه بسیار والایی بوده و همۀ امامان شیعه، در آن مکان مطهّر حضور می یافتند و به شاگردان، یاران و شیعیان خود دستور می دادند که به بقیع رفته، آن را زیارت کنند و برای اهل بقیع و خودشان از خدای متعال درخواست بخشش نمایند.

هدف ائمۀ اطهار(علیهم السلام) آن بود که نگاه احترام آمیز آنان به بقیع، برای پیروان ایشان سنت شود و بقیع همواره در نظر آنان محترم باشد.

ص:51


1- (1) . رجال کشی، ج2 ص 683؛ خاتمۀ مستدرک، میرزای نوری، ج5، ص295.

نگاه به بقیع، در سیرۀ امام جواد، امام هادی، امام عسکری و امام زمان(علیهم السلام) را در نوشتاری دیگر پی خواهیم گرفت.

جایگاه و عظمت بقیع در نگاه مسلمانان

اشاره

بقیع، مرکز انوار رحمانی و مدفن اوتاد الهی و مردان و زنانی بزرگ است که هر کدام نمونه و مَثَل اعلای ایمان، اخلاص و عشق به مکتب و ایمان به صاحب رسالت اند؛ همانان که به تنهایی ملاک انسانیت اند و دروازۀ ظهور معنویت و کرامت و فضل الهی.

بقیع، مدفن سالکان طریقت، واصلان به حقیقت و عاملان به شریعت محمدی(صلی الله علیه و آله) است؛ آنان که خود، به راهنمایی و هدایت گری پرداخته اند. از نور محمدی(صلی الله علیه و آله) استضائه کرده، برخی شان حامل ولایت کبرای ربوبی اند. صابرین، قانتین، صادقین، منفقین و مستغفرین در اسحارند. راهبان شب اند و شیران در میدان بدر و احد و خندق و....

مدفن کریم و سِبط اکبر نبی رحمت و زینت پرهیزگاران و صادق آل البیت و شکافندۀ علوم نبوی(علیهم السلام) است، سینه ای مالامال از عشق و پر از اسرار ملکوتی رحمانی و نبوی. این است که نبی(صلی الله علیه و آله) فرمود: از این مقبره هفتاد هزار تن که صورت هایشان همچون ماه شب چهارده است، بر انگیخته می شوند و در صحرای عرصات، همچون درخشش قمر، همگان را به خود متوجه می سازند.

این حقیقت را مسلمانان از صدر نشین کائنات، خواجۀ لولاک، حبیب خدا و دردانۀ هستی، ختم رسولان، فراگرفته اند و همواره از هنگام تجلّی وجود بقیع، با حرمت و احترام به بقیع نگریسته اند.

در ادامه، نگاه مسلمانان (اعم از شیعی و سنی) را در باب ژرفای ملکوت بقیع می نگاریم و دیدگاه اهل سنت و شیعه را از مطاوی کتب تاریخی و حدیثی باز می گوییم:

دیدگاه ها در عظمت بقیع
اشاره

مسلمانان همواره با نگاه حرمت آمیز و آمیخته به عظمت به بقیع نگریسته اند و این نگرش همواره در تاریخ، از زمان تکوین صورت جسمانی بقیع و از هنگام توجه آمیخته به احترام

ص:52

نبی رحمت به آن، در میان مسلمانان (به استثنای فرقۀ وهابیت) وجود داشته و دارد، که به دلیل اهمیت موضوع، این نگاه آمیخته با حرمت از دیدگاه مسلمین را، مورد اشاره قرار می دهیم.

البته باید دانست که به حکم «شرف المکان بالمکین» بقیع، دارای شرافت وعظمتی بی مانند است که این مسأله، در جای جای منابع ومتون روایی وتاریخی، انعکاس تام وکامل یافته و نیز پر واضح است که به گواه سنت وسیرۀ نبوی، مسلمانان در طول تاریخ، با نگاه آمیخته به حرمت به بقیع نگریسته اند ونیک می دانند که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) می خواستند سنتی را از خود بر جای نهند تا براساس آن، پیروان ایشان، در طول تاریخ، منزلتی بلند را برای بقیع قائل شوند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله)، بقیع را دار قوم مؤمنین و محلّ نشور و بعث و برانگیخته شدن هفتادهزارتن که صورت هایشان همچون ماه شب چهارده درخشندگی دارد، معرفی کردند. چنانکه در آغازین بحث اشاره کردیم، خود به بقیع می رفتند و همواره برای اهل آن استغفار می کردند و بر آنان نماز می گزاردند و صحابۀ خویش را امر به رفتن به بقیع و مکث و ماندن و دعا و ذکر در بقیع می کردند. بدین روی، دیدگاه ها را در این بخش از بحث، مورد توجه و اشاره قرار می دهیم:

دیدگاه اهل سنت

اهل سنت، از صدر اسلام تاکنون، با نگاه حرمت آمیزی به بقیع ومدفونین آن نگریسته اند. این دیدگاه را، هم در سیرۀ خلفای پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می نگریم و هم در نظر عالمان اهل سنت، که به دلیل اهمیت موضوع، دیدگاه خلفا و عالمان اهل سنت را در این زمینه در حد نیاز، بررسی می کنیم و به تبیین آن می پردازیم:

دیدگاه خلفا

وقتی به تاریخ خلفا می نگریم، به وضوح می یابیم که دیدگاه خلفا نسبت به بقیع، به تبعیت از دیدگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) احترام آمیز است و هرگز با دیدگاه سلفی ها و وهابیان،

ص:53

همسویی ندارد. آنان، به بقیع می رفتند، در آن مکث می کردند و برای خفتگان در آن، از خداوند مغفرت می خواستند.

نقل هایی وجود داردکه حاکی است خلفا با ایجاد بنا در بقیع مخالفتی نکرده اند؛ چنانکه دربارۀ خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) مخالفتی از آنان دیده یا شنیده نشده است. بر مضجع شریف نبوی بنایی وجود داشته و حضرت در زیر سقف و بنا، که بیت شریفش بوده، دفن گردیده است.

طبرانی در معجم الکبیر، داستانی مفصل از رفتن عمر، خلیفۀ دوم، به بقیع نقل می کند و در ادامۀ آن، که بسیار طولانی است، می نویسد:

فخرج یمشی و معه المشاؤون إلی بقیع الغرقد فقال لأصحابه لیتمن کلّ رجل منکم أمنیة فقال رجل وددت یا أمیر المؤمنین أن عندی مالا فأنفق فی سبیل الله و قال آخر وددت أن لی قوة فامتح بدلو من زمزم لحجاج بیت الله فقال عمر وددت أن لی رجلا مثل عمیر استعین به فی أعمال المسلمین. (1)

پس عمر از خانه خود خارج شد و در حالی که همراهانش با او بودند، به بقیع غرقد رفتند. پس وی به همراهان گفت: هر یک از شما آرزوی خود را بگوید. مردی گفت: من آرزو دارم که مال و ثروتی داشته باشم و آن را در راه خدا انفاق کنم. فرد دیگری گفت: آرزو دارم از توان و نیروی جسمانی خوبی برخوردار باشم و از زمزم برای حاجیان و عمره گزاران آب بکشم. عمر گفت: من دوست می دارم، مردی همچون عمیر بن سعید (عامل عمر در حُمص) داشته باشم و از وجودش در راه کمک به مسلمین بهره ببرم. سپس افزود: اینجا (بقیع) محل آرزو کردن از خدا و محل اجابت آن است.

این حدیث را ابن ابی الحدید با تفاوتی اندک نقل کرده و دیگران نیز آن را با تغییرات کمی آورده اند.

ص:54


1- (1) . المعجم الکبیر، طبرانی، مکتبة ابن تیمیه، قاهره، بی تا، ج7، ص52 (ج17، ص51).

وجاء عن عمر بن الخطاب أنه مر ببقیع الغرقد، فقال: السلام علیکم أهل القبور، أخبار ما عندنا أن نساءکم قد تزوّجن، و - دورکم قد سکنت، و - أموالکم قد قسمت. فأجابه هاتف: یا ابن الخطّاب، أخبار ما عندنا أنّ ما قدّمناه وجدناه، و - ما أنفقناه فقد ربحناه، و - ما خلفناه فقد خسرناه. و - لقد أحسن القائل:

قدم لنفسک قبل موتک صالحاً و اعمل فلیس إلی الخلود سبیل (1)

نقل شده که عمر بن خطاب به بقیع رفته گفت: درود بر شما ای اهل قبور! اخباری که نزد ما است این است که زنانتان به ازدواج دیگران درآمدند و خانه هایتان به دست دیگران به سکونت درآمد و اموالتان تقسیم شد.

صدایی پاسخش داده، گفت: پسر خطاب! اخبار ما این است که: آنچه از پیش فرستادیم، در اینجا آن را یافتیم و از آنچه انفاق کردیم، سود بردیم و آنچه را که به جا نهادیم، خسارت کردیم و شاعر چه زیبا سروده است:

پیش از مرگ، بفرست عمل صالح را و بکوش که چاره ای جز تلاش و عمل صالح نیست.

هیثمی، می نویسد:

عن ابن عمر، أنّ رسول الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم خرج إلی البقیع - بقیع الغرقد - فقال: السلام علی أهل الدیار من المسلمین والمؤمنین و رحم الله المستقدمین وإنّا إن شاءالله لاحقون، یعنی بکم.» (2)

«از ابن عمر نقل شده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به سمت بقیع رفت و خطاب به مدفونین آن، فرمود: درود بر اهل دیار از مسلمانان و مؤمنان و خداوند رحمت نماید پیشینیان ما را، ان شاء الله ما به شما ملحق خواهیم شد.»

سیره و روش خلیفۀ سوم (عثمان) نیز همین بود. او چنان عنایت و توجهی به بقیع

ص:55


1- (1) . الجامع لأحکام القرآن، القرطبی، محمد بن احمد الانصاری، دار احیاء التراث العلمی، بیروت، 1405ه .ق، ج2، ص72.
2- (2) . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، الهیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، دارالکتب العلمیه، بی تا، ج2، ص60.

داشت که به نقل بسیاری از مورّخان، حُشّ کَوکَب را خرید و به خاک بقیع افزود.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، این مطلب را آورده است:

«حش کوکب، بفتح أوّله وتشدید ثانیه: موضع عند بقیع الغرقد، اشتراه عثمان، وزاده فی البقیع، ولماّ قتل ألقی فیه». (1)

«حش کوکب (به فتح اول و تشدید دوم)، جایگاهی است نزدیک بقیع غرقد، که عثمان خرید و به بقیع افزود و چون به قتل رسید، در همانجا دفن شد».

این قطعۀ تاریخی، اهتمام عثمان به بقیع را نشان می دهد که بخشی را خرید و به بقیع افزود.

دیدگاه عالمان اهل سنت

1. بیهقی

بیهقی، روایاتی را آورده است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

«قال: وأخبرنا أبو عبد الله الحافظ ... عن عطاء بن یسار، عن عائشة، انها قالت کان رسول الله صلی الله علیه [وآله] و سلّم کلّما کان لیلتها من رسول الله - صلّی الله علیه [وآله] وسلم - یخرج من آخر اللیل إلی البقیع فیقول: السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَأَتَاکُمْ مَا تُوعَدُونَ غَدًا مُؤَجَّلُونَ وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللهُ بِکُمْ لاَحِقُونَ اللهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِیعِ الْغَرْقَدِ...». (2)

«ابوعبدالله الحافظ ... از عطاء بن یسار و او از عایشه نقل کرده که گفت: هرگاه نوبت او در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شد، حضرت آخر شب به بقیع می رفتند و می فرمودند: سلام بر شما خانه قوم مؤمنین، که آنچه خدا به شما وعده داده را در می یابید و ما به شما ملحق می شویم و خدایا! اهل بقیع غرقد را مورد عفو قرار ده.»

ص:56


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، 1387ه .ق، منشورات مکتبة آیت الله المرعشی، ج16، ص12.
2- (2) . سنن الکبری، ج4، ص78. [1]

بیهقی از راویان و محدثان دیگر، بارها همین حدیث را نقل نموده و رفتن به بقیع را با اقتدا و تأسی به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) توصیه می کند و آن را در ادامۀ حکم الهی ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ می شمارد.

و نیز می گوید: باید در بقیع حضور یافت و با کلماتی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، اهل بیت(علیهم السلام) را مخاطب قرار می داد، به آنها درود فرستاد و از خدا طلب مغفرت کرد.

این نکته در صفحات 249 و 250 سنن کبری، مورد بحث تفصیلی قرار گرفته است.

2. حاکم نیشابوری

حاکم نیشابوری در مستدرک، مطالبی در فضیلت و حرمت بقیع آورده که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

عَنْ عِکْرَمَة، عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَهُ عَنْهُ: مَشَی مَعَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ [وآله] وَسَلَّمَ إلَی بَقِیعِ الْغَرْقَدِ حِینَ وَجَّهَهُمْ ثُمَّ قَالَ : انْطَلِقُوا عَلَی اسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ أَعِنْهُمْ». (1)

«از عکرمه و او از ابن عباس نقل کرده، آنگاه که پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنها را بر رفتن به بقیع امر کرد، با آنها قدمی راه رفت و آنگاه به ایشان فرمود: بروید به نام خدا و از خدا خواستند که: خدایا! آنها را یاری فرما!»

3. محمد بن یزید القزوینی

همچنین محمدبن یزید القزوینی، ابن ماجه، (سنن: ج1)، مواردی در اهمیت بقیع آورده است:

«قَالَ: مَرَّ النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیْهِ [وآله] وَسَلَّمَ فِی یَوْمٍ شَدِیدِ الْحَرِّ، نَحْوَ بَقِیعِ الْغَرْقَدِ وَ کَانَ النَّاسُ یَمْشُونَ خَلْفَهُ، فَلَمَّا سَمِعَ صَوْتَ النِّعَالِ وَقَرَ ذَلِکَ فِی نَفْسِهِ، فَجَلَسَ حَتَّی قَدَّمَهُمْ أَمَامَهُ، لِئَلا یَقَعَ فِی نَفْسِهِ شَیْ ءٌ مِنَ الْکِبْرِ». (2)

«راوی گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روزی بسیار گرم به سمت بقیع غرقد رفتند و مردم از

ص:57


1- (1) . المستدرک علی الصحیحن، الحاکم النیشابوری، الامام الحافظ ابی عبدالله، دارالمعرفه بیروت، لبنان، بی تا، ج2، ص98.
2- (2) . سنن ابن ماجه، حافظ ابی عبدالله محمد بن یزید القزوینی ابن ماجه، دارالفکر للطباعه و النشر، بی تا، ج1، ص90.

پشت سر، ایشان را همراهی می کردند، چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) صدای کفش های مردم را شنیدند، در نفس خود بزرگی احساس کردند. حضرت نشست و مردم جلو افتادند تا چیزی از کبر در ایشان نیاید.»

4. ابن شبه نمیری بصری

ابوزید عمر بن شبه نمیری بصری، درکتاب تاریخ المدینة المنوره، روایات فراوان نقل کرده و معتقد است که مقبرۀ بقیع، دارای مکانت، شرافت و جایگاهی بس ممتاز و رفیع است:

«حدثنی عبدالعزیز عن حمّاد بن أبی حُمَید، عن ابن المنکدر قال: قال رسول الله صَلَّی الله عَلَیْهِ [وآله] وَسَلَّمَ یُحْشَر من البَقیع سَبعُون أَلفاً عَلَی صُورة القمر لَیلَة البَدر، کانوا لا یَکْتَوُون ولا یَتطیَّرُونْ وَعَلَی رَبِّهِم یتوکّلون» (1)

نقل نمود برایم عبدالعزیز از حماد بن ابی حمید، از ابن منکدر که گفت: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: برانگیخته می شوند از بقیع هفتاد هزار نفر که صورتشان مانند ماه شب چهارده است. آنان اهل تملّق و چاپلوسی نبوده و فال بد نمی زنند و بر خدای خویش توکل می نمایند.

و نیز نقل کرده است:

«قال: وکان أبی یخبرنا أن مصعب بن الزبیر دخل المدینة، فدخل من طریق البقیع ومعه ابن رأس الجالوت، فسمعه مصعب وهو خلفه حین رأی المقبرة یقول: هی هی، فدعاه مصعب فقال: ماذا تقول؟ قال: نجد صفة هذه المقبرة فی التوراة بین حرّتین محفوفة بالنخل اسمها کفتة (لأنّه تکفت الموتی أی تحفظهم و تحرزهم)، یبعث الله منها سبعین ألفاً علی صورة القمر». (2)

گفت: و پدرم به ما خبر داد که مصعب بن زبیر از سمت بقیع وارد مدینه شد و پسر

ص:58


1- (1) . تاریخ المدینة المنوره، ابوزید عمر بن شبه النمیری البصری، دارالفکر قم، 1368ه .ش، ص93.
2- (2) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص93.

رأس الجالوت، عالِم یهودی همراهی اش می کرد. مصعب می گوید: تا رأس الجالوت مقبره بقیع را دید، گفت: همان است، همان است. مصعب از او پرسید: چه کسی را می گویی؟ گفت: خصوصیات این مقبره را دیده ایم که در تورات آمده است، بین دو حرّه، مقبره ای است که پر از نخل است که نامش «کفته» است (چون مردگان را به خود می گیرد و حفظشان می نماید)، خداوند از این قبرستان بر می انگیزاند، هفتاد هزار نفر را که صورتشان همچون ماه شب چهارده است.

ابن شبه از عمدة الأخبار، روایتی مهم را نقل کرده:

«عن سعید المقبری، قال: قدم مصعب بن الزبیر حاجا - أو معتمرا - ومعه ابن رأس الجالوت، فدخل المدینة من نحو البقیع، فلما مر بالمقبرة قال ابن رأس الجالوت: إنها لهی. قال مصعب: وما هی ؟ قال: إنا نجد فی کتاب الله صفة مقبرة فی شرقیها نخل وغربیها بیوت یبعث منها سبعون ألف کلهم علی صورة القمر لیلة البدر، وقد طفت مقابر الأرض فلم أر تلک الصفة حتی رأیت هذه المقبرة.» (1)

«از سعید مقبری نقل شده که گفت: مصب بن زبیر در سفر حج یا عمره بود که فرزند رأس الجالوت نیز همراه او بود. وی از جانب بقیع وارد مدینه شد. وقتی از قبرستان (بقیع) می گذشتند، فرزند رأس الجالوت، گفت: آری این همان است. مصعب پرسید: چه می گویی؟ گفت: در کتاب خدا ویژگی و خصوصیتی برای این قبرستان می بینیم و آن این که در شرق آن نخل و در غربش خانه هایی است. خداوند از آن هفتاد هزار مرد را برمی انگیزد که صورت هرکدام مانند ماه است، من قبرستان های بسیاری را گشته ام، مانند این گورستان ندیده ام.»

و نیز نقل کرده است:

«عن عقبة بن عبد الرحمن بن جابر بن عبد الله، وعن ابن أَبی عتیق وغیرهما من مشیخة

ص:59


1- (1) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص93.

بنی حرام، عن رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلّم - قال: مقبرة بین سبلین غربیة، یُضیء نورُها یوم القیامة ما بین السماء إِلی الأرض.» (1)

«از عقبة بن عبد الرحمان، از جابر فرزند عبدالله و از ابن ابی عتیق و غیر ایشان، ازشیوخ بنی حرام، از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند که فرمود: بین دو راه غربی، مقبره ای است که نورش در روز قیامت از زمین تا آسمان می درخشد.»

ابن شبه، احادیث مختلف دیگری را هم آورده که حاکی از نگاه احترام آمیز او نسبت به بقیع است:

«وأخبرنی عبد العزیز، عن أَبی مروان بن أَبی جبر، عن عادل بن علی، عن أَبی رافع مولی رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلم: أَن رسول الله صلی الله علیه [وآله] وسلّم، أَتی البقیع فوقف فدعا واستغفر.» (2)

«عبدالعزیز از ابی مروان بن ابی جبر، از عادل بن علی و او از ابو رافع غلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) برایم نقل کرد: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به بقیع رفته، ایستاد و برای اهل آن دعا و استغفار کرد.»

در جای دیگر گفته است: سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که به بقیع برود و برای اهل آن دعا و استغفار کند.

وی همچنین می گوید:

«لا شکّ أن مقبرة البقیع محشوة بالجماء الغفیر من سادات الأمة و قد ابتنی علیها مشاهد» (3)

«شک نیست که بقیع پر است از بزرگان و سروران امت، که بر قبور آنها بارگاه هایی بنا شده است.»

ص:60


1- (1) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص94.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ص86.

5. نووی

نووی، شارح صحیح مسلم، دربارۀ بقیع و اهمیت آن می نگارد:

«وی به تأسی از عالمان دیگر اهل سنت، همین دیدگاه را درباره بقیع ارائه می کند که بقیع در نظر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) دارای مکانت و جایگاه عظیمی بوده و به دلیل اهمیتی که در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشته، ایشان کراراً به بقیع رفته اند و سیره شان همین بوده که به بقیع فراوان بها دهند.»

ایشان نیز حدیث معروف عایشه را درجلد هفتم شرح مسلم آورده و سپس توضیحاتی را در آن باب مطرح کرده است که حاکی از نگاه احترام آمیز به بقیع از سوی ایشان بوده است:

«یَخْرُجُ رسول الله - صَلَّی الله عَلَیْهِ [وآله] وَسَلَّمَ - مِنْ آخِرِ اللَّیْل الَی الْبَقِیعِ فَیَقُولُ: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِیعِ الْغَرْقَدِ». (1)

«پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آخر شب به بقیع رفته و به درگاه پروردگار عرضه می داشت: خدایا! اهل بقیع غرقد را بیامرز.»

6. اسحاق بن راهویه

اسحاق بن راهویه در مسند خودش، فضایلی را برای بقیع آورده که بسیار مهم و دارای اهمیت است:

«عن ذکوان أبی صالح السمان، عن أبی سلمة، عن عائشة قالت: قال رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلم - لجبریل إنی أحبّ أن أراک فی صورتک، فقال: أو تحب ذاک؟ فقلت: نعم، فواعده جبریل فی بقیع الغرقد لمکان کذا وکذا من اللیل فلقیه رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلّم - فی موعده فنشر جناحاً من أجنحته وقال روح جناحین من أجنحته فسد أفق

ص:61


1- (1) . شرح صحیح المسلم، النووی، دارالکتاب العربی، 1407 ه .ق، ج7، ص41.

السماء حتی ما یری رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلّم - من السماء شیئاً وأجیب رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلم - عند ذلک». (1)

«از ذکوان ابو صالح سمان، از ابو سلمه، از عایشه نقل شده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به جبرئیل گفت: من دوست می دارم که تورا در صورت خودت ببینم. جبرئیل پرسید: آیا این امر را دوست می داری؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آری. پس جبرئیل به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع غرقد وعده داد، به خاطر مکان های بزرگی که در آن است. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع جبرئیل را در صورت واقعی اش دید که پری از پرهای خود را گشود. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: بخشی از بال او، افق آسمان را گرفت. و این به گونه ای بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) از عالم ماده چیزی را نمی دید.»

اینکه جبرئیل، به پیامبر(صلی الله علیه و آله) وعده حضور در بقیع را جهت رؤیت صورت واقعیش می دهد، نشانه ای بزرگ بر فضل و عظمت و جایگاه بلند بقیع است.

7. ابن حبان

ابن حبان در صحیح خود، به فضیلت و اهمیت بقیع اشاره کرده و حدیثی این گونه آورده است:

«أخبرنا الحسن بن سفیان قال: حدثنا قتیبة بن سعید قال: أخبرنا إسماعیل بن جعفر عن شریک بن أبی نمر عن عطاء بن یسار عن عائشة أنّها قالت: کان رسول الله - صلّی الله علیه [وآله] وسلم - کلّما کانت لیلتها من رسول الله - صلی الله علیه [وآله] و سلّم - یخرج من آخر اللیل إلی البقیع فیقول: السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ ... اللهُمَّ اغْفِرْ لأَهْلِ بَقِیعِ الْغَرْقَدِ». (2)

«حسن بن سفیان بر ما نقل کرده، گفت: قتیبة بن سعید در روایتی گوید: اسماعیل بن جعفر از شریک بن ابی نمر، از عطاء بن یسار و او از عایشه نقل کرده: هر شب که نوبت

ص:62


1- (1) . مسند ام المؤمنین عائشه، اسحاق بن ابراهیم بن مخلد الحنظلی المروزی، مکتبه الایمان، 1410ه .ق، ج2، ص491.
2- (2) . صحیح، ابن حبان، تألیف امیر علاءالدین، 1414ه .ق، بی نا، ص444.

حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خانه او بود، آن حضرت در اواخر شب راهی بقیع می شد و می فرمود: سلام و درود بر شما، خانه قوم مؤمن، خدایا! اهل بقیع غرقد را بیامرز!»

8. جارالله زمخشری

جارالله زمخشری در کتاب الفائق فی غریب الحدیث، موارد قابل توجهی را برای بقیع آورده که حاکی از عظمت بقیع در نگاه او بوده است.

«إنّ الناس قحطوا علی عهده فخرج إلی بقیع الغرقد فصلی بأصحابه رکعتین جهراً فیهما بالقرائة ثمّ قلب ردائه ثمّ رفع یدیه فقال: اللّهم صاحت بلادنا و اغبرت أرضنا و هامت دوابّنا اللهمّ ارحم بهائمنا الحائمة و الانعام السائمة و الاطفال المحتلة.» (1)

«مردم، در دوران پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) گرفتار قحط و تنگنا، به جهت نباریدن باران شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به بقیع غرقد رفته، با اصحاب دو رکعت نماز - که قرائت را مخفی می گفت - خواندند، سپس عبای خود را وارونه کردند و دست های مبارک را به سمت آسمان بلند نموده، عرضه داشتند: خدایا! شهرهای ما خشک شد و زمین های ما را گرد و خاک گرفت و رو به مرگ نهادند. چارپایانمان عطشان شدند، خدایا! رحم کن بر چهارپایان تشنه و علف خوار ما و کودکان بی پناهمان.

همین متن را، متّقی هندی، در جلد هشتم کنز العمال، با اضافاتی نقل کرده که اضافات آن این گونه است: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در ادامه، گفتند:

«اللهم منزل البرکات من أماکنها وناشر الرحمة من معادنها بالغیث المغیث أنت المستغفر للآثام فنستغفرک للجامات من ذنوبنا ونتوب إلیک من عظیم خطایانا، اللهم أرسل السماء علینا مدراراً ... فلما فرغ رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلّم -حتّی جادت السماء حتّی أهم کلّ رجل منهم کیف ینصرف إلی منزله فعاشت البهائم وأخصبت الأرض وعاش الناس، کلّ ذلک ببرکة رسول الله - صلی الله علیه [وآله] وسلّم - ». (2)

ص:63


1- (1) . الفائق فی غریب الحدیث، [1] جارالله محمود بن عمر زمخشری، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1417ه .ق، ج2، ص277.
2- (2) . کنزالعمال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، مؤسسة الرساله، بیروت، بی تا، ج8، ص426.

«بار خدایا! فرستنده برکت ها از جایگاه آن! و نشر دهنده رحمت ها از معادن آن، که در آن باران های متراکم است. بار خدایا! تو بخشنده گناهانی. از تو برای گناهان بزرگمان، طلب بخشش می کنیم و به تو بازمی گردیم از بزرگی گناهان. خدایا! باران رحمتت را پیوسته بفرست ... آنگاه که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از دعا فارغ شد، آسمان بارانش را نازل کرد؛ به گونه ای که هر فردی تلاش می کرد و می کوشید: چگونه به منزل بازگردد. پس چارپایان متنعم و زمین سبزه زار شد و مردم شادمان گردید، همه این ها به برکت وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.»

متقی هندی در کنزالعمال، دعاهای فراوانی را نقل کرده که فرد عازم بقیع، باید آن را بخواند؛ مانند:

«السَّلاَمُ عَلَیْکُمْ دَارَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ أَنْتُمْ لَنَا فَرَطٌ وَ إِنَّا بِکُمْ لاَحِقُونَ». (1)

درود بر شما خانه قوم مؤمن، شما پیش از ما رفتید و ما به شما ملحق می شویم.

بسیاری از عالمان و بزرگان اهل سنت؛ مانند احمد بن حنبل در مسند، بخاری در صحیح و نیز مسلم در صحیح خودش، نسائی در مسند و بسیاری دیگر، در جای خود، از فضیلت و عظمت بقیع سخن گفته اند و سیره و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به حضور در بقیع را مطرح کرده اند که به دلیل عدم نیاز، از ادامه این بخش از نوشتار دست باز می داریم.

ص:64


1- (1) . کنزالعمال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، مؤسسة الرساله، بیروت، بی تا، ج15، ص648.

فصل دوم : صحابه راستین پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ص:65

ص:66

مقدمه

بقیع، تربتی مطهّر و خاکی نورافزاست. تلألؤ نورش، آسمان ها را خیره کرده، قدسیتی کبریایی دارد که در ملکوت اعلا، کرّوبیان بر آن نظاره می کنند. آری، در این خاک، پاکان و نیکان بسیاری آرمیده اند:

عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، که غم ها از چهره آن حضرت زدود. عثمان بن مظعون، همان که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او توجهی ویژه داشت، مهاجری همراه که دو هجرت کرد و تا پایان عمرش همگام با پیامبر بود و پیامبر، پس از فراقش و ارتحال او به ملکوت الهی، پیشانی اش را بوسید و در غمش گریست و درباره اش فرمود: «نِعم السَّلَفُ لَنَا».

اسعد بن زراره، ابوسعید خدری، عبدالله بن مسعود و صدها صحابی گرامی پیامبر، که پشتوانه و تکیه گاه و همواره ملازم رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) اسلام بودند و در صحنه های نبرد بدر و احد و خندق و... حضوری مخلصانه داشتند.

ابراهیم، فرزند گرامی رسول مهر و رحمت، که آن حضرت به شدت به او علاقه داشت اما اراده و تقدیر الهی این بود که در سنین طفولیت، روح کریمش به ملکوت الهی پرواز کند.

همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛ جویریه، سوده، عایشه، میمونه، حفصه، امّ حبیبه، امّ سلمه، صفیه و ماریه که در حکم مادران امت اند.

فاطمه بنت اسد، کفالت گر وجود نورانی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، عبدالله جعفر و عقیل بن ابی طالب.

عمّه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) که در دوران عسرت و سختی، اموال خود را در مکه وانهادند و

ص:67

به سیرت رسول الله(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت کردند تا در کنار رسول خاتم(صلی الله علیه و آله) آرامش یابند.

بقیع، همان مکانی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «از این آرامگاه، هفتاد هزار تن محشور می شوند و بدون حساب وارد بهشت می گردند؛ گویا صورت های ایشان، ماه شب چهارده است»؛ «وُجُوهُهُمْ مِثْلُ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْر». (1)

بقیع، جگرگوشگانی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نیز در دل نهفته دارد:

امام حسن مجتبی(علیه السلام)؛ سبطی از دو سبط، همو که با برادر خویش همواره بر دوش نبی(صلی الله علیه و آله) بود. همو که صلح قهرمانانه و شهادت ایثارگرانه و عشق بازی میدان طف را به نمایش تاریخ بشری نهاد.

امام عارفان و سید ساجدین(علیه السلام)، که باقیمانده حادثه طف و تداوم بخش وجود امامت بود؛ او که میدان های نبرد و مجاهدت را با حضور در حادثه طف و با دعاهای حماسی اش در کنار تربت پاک پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، از خود بروز داد. اوست زینت پرستندگان، صبور و مقاوم میدان های پس از حادثه عاشورا. پس از اسارتش، دودمان اموی را به خاک سیاه نشاند.

باقرالعلوم(علیه السلام)؛ شکافنده دانش ها و برون آورنده هسته علم از درون کائنات، که فضایی علمی و افقی نوین را فراروی شیعیانش گشود.

صادق آل البیت(علیه السلام) ؛ آن پیشوای صادق، نشردهنده حقایق، راهبر و راهنمای کشتی امت اسلام درگرداب ها و طوفان ها که در برابر تحریف های مبطلان و غالیان و بدعت مغرضان، لوای علم و آگاهی و تربیت عالمان فرهیخته را برافراشت.

و نیز دختران پیامبرخاتم(صلی الله علیه و آله)، خواهران بانوی دو جهان و بیت الأحزانش.

قبر غمبار و یادآورنده جانبازی میدان عشق، امّ البنین، مادر پسرانی که در کربلا به دست غولان و سفاکان پرپر شدند.

ص:68


1- (1) . وفاء الوفا، ج3، ص886.

قبور شریف شهیدان نبرد احد و مقاومان در حرّه و نیز مادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، حلیمه سعدیه.

آری، همه اینان در بقیع آرمیده اند و رازهای نهفته بسیار دارند که در این اثر، از مدفنشان و اندکی از گذر روزگارشان وا میگویم و مساعدت و فضل و یاری خدای را در این راه آرزومندم.

طبقات و گروه های خفته در بقیع

خفتگان در خاک مطهّر بقیع، به چند طبقه و گروه تقسیم می شوند:

الف) صحابه صادق؛

ب) عموم صحابه؛

ج) خویشاوندان و اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛

د) همسران و دختران پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛

ه ) شهیدان میدان های جهاد و شهادت؛

و) منسوبین پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛

ز) تابعین.

قبور صحابه مطهر و یاران صادق

اشاره

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، که درود خدا بر او باد، صحابه ای خالص و صادق داشت که در تمام دوران حیاتشان وفادار به راه و سیره آن حضرت بودند. آنان شخصیت هایی بزرگ بودند که همواره پیامبر(صلی الله علیه و آله) را یاری می کردند. یاد آن شخصیت های والامقام در خور تأمل است که در بخش نخست به شرح حال این صحابه می پردازیم:

1. عثمان بن مظعون

عثمان بن مظعون، شخصیتی بزرگ و از اصحاب والا مقام پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) است. کنیه وی ابوالسّائب (پدر سائب) است. وی چهاردهمین شخص از مسلمانان بود

ص:69

که با عشق و خلوص و آگاهی تمام به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد و در راه آرمان های آن حضرت، مقاومت ها و جانفشانی ها کرد. ابن مظعون از افرادی است که پس از تحمّل سختی های دوران اولیه عسرت ها، همگام با دیگر مهاجران اولیه، به حبشه مهاجرت کرد. فرزند او «سائب» نیز همراه وی بود. او پس از تحمل سختی های این هجرت، که دوری از رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) و خانواده و شهر محبوبش (مکه) را به همراه داشت، به مدینه هجرت کرد. در نبرد سرنوشت ساز و حماسه آفرین بدر شرکت داشت و با یلان و شجاعان سپاه کفر، پنجه در پنجه انداخت و غرور و حماسه آفرید.

او فردی عبادت پیشه بود و در عبادت تلاش و مداومت بسیار داشت. همواره شب ها را به عبادت مشغول بود و روزها را روزه می گرفت. به پا دارنده نماز شب و روزه در روز و جهاد در راه حق بود.

او از کثرت تمایل به عبادت، چند صباحی ریاضت پیشه کرد که با منع پیامبر(صلی الله علیه و آله) مواجه شد. ازاین رو تا هنگام بدرود زندگی، در کنار حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، کمر به اطاعت و خدمت بست. از شهوات دوری کرد و کمتر با زنان معاشرت داشت. چنان که گفته اند: باز هم از پیامبر(صلی الله علیه و آله) تقاضا کرد که اجازه دهد ترک دنیا کند اما رسول الله(صلی الله علیه و آله) منعش نمود.

عثمان بن مظعون کسی است که پیش از نزول آیات بر حرمت شراب، خود با درک بدی و فساد شراب، آن را بر خود حرام کرد و چنین گفت:

لا أشربُ شراباً یذهب عقلی و یضحک بی مَن هُوَ أَدْنَی مِنّی. (1)

شراب نمی آشامم؛ زیرا عقلم را از بین می برد و می دانم کسانی که از من پایین ترند بر من خواهند خندید!

قال محمد بن علی بن حمزة: أسلم قدیماً. قال ابن اسحق: أسلم عثمان بن مظعون بعد ثلاثة عشر رجلاً و هاجر إلی الحبشة هو و ابنه السّائب الهجرة الأولَی مع جماعة من

ص:70


1- (1) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص101.

المسلمین فبلغهم و هو بالحبشة إنّ قریشاً أسلمت فعادوا، ثمّ هاجر عثمان إلَی المدینة، و کان من أشدّ الناس اجتهاداً فی العبادة، یصوم النهار و یقوم اللیل و یجتنب الشهوات و یعتزل النساء. (1)

محمد بن علی بن حمزه گوید: عثمان بن مظعون از مسلمانان نخستین است. ابن اسحاق گفته است: عثمان بن مظعون پس از سیزده نفر ایمان آورد و به حبشه مهاجرت کرد همراه با پسرش سائب در هجرت اولیه. به همراه گروهی از مسلمانان و... وقتی شنیدند که قریش اسلام آورده اند، به مدینه بازگشتند. بیشترین تلاش را در عبادت داشت. روزها را روزه و شب ها را به عبادت مشغول بود. از شهوات دنیوی کناره گرفت و از زنان دوری گزید.

وقال المبارکفوری: هو أخ رضاعی لرسول الله(صلی الله علیه و آله). (2)

مبارکفوری گوید: عثمان بن مظعون، برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.

عثمان بن مظعون، محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به شدت علاقه مند به عثمان بن مظعون بود و پر واضح است که دلایل آن، ایمان شدید عثمان بن مظعون و همگامی وی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در میدان های مختلف بوده است.

فإنّ عثمان بن مظعون کان من زهّاد الصّحابة و أکابرها و کان رسول الله(صلی الله علیه و آله) یحبّه حبّاً شدیداً. (3)

عثمان بن مظعون از زهدپیشگان صحابه رسول الله(صلی الله علیه و آله) و از بزرگان آنها است و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) او را بسیار دوست می داشت.

ص:71


1- (1) . تعجیل المنفعه، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، دارالکتب العربی، بیروت،1987م، ص283.
2- (2) . بقیع الغرقد، محمد امین الأمینی، ص85. [1]
3- (3) . شخصیات أخری من الصحابة، مرکز المصطفی، 1989م، ص238.

بدرود زندگی

عثمان بن مظعون، پس از جنگ بدر و کسب افتخار همگامی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این جنگ، دعوت الهی را لبیک گفت و روحش به جانب معبود پرکشید.

وهو أوّل المهاجرین موتاً بالمدینة فی شعبان عَلَی رأس ثلاثین شهراً من الهجرة. (1)

او نخستین مهاجری است که در ماه شعبان و پس از سی ماه از هجرت، در مدینه دعوت الهی را لبیک گفت.

قال ابوغسان: و أخبرنی عبدالعزیز عن الحسین بن عمارة عن شیخ من بنی مخزوم یدعی عمر، قال: کان عثمان بن مظعون من أوّل من مات من المهاجرین. (2)

ابوغسان گوید: عبدالعزیز خبرم داد که حسین بن عماره گفته است... عثمان بن مظعون - که رضوان الهی بر او باد! - از اولین مهاجرانی است که در مدینه، بدرود حیات گفت.

بوسه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر صورت عثمان بن مظعون

به دلیل علاقه وافری که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به ابن مظعون داشت، پس از مرگش صورت او را بوسید:

وقَبَّل النّبیّ(صلی الله علیه و آله) وجهه بعد موته، و لمّا دفن قال: نِعمَ السَّلَفُ لَنَا. (3)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، پس از مرگ ابن مظعون، بر صورت وی بوسه زد و چون دفن شد، فرمودند: نیکو سلفی برای ما بود.

جایگاه عثمان بن مظعون در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عثمان بن مظعون در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) جایگاهی والا داشت. پس از مرگ وی، نکات بلندی را در منزلت وی بیان فرموده است:

ص:72


1- (1) . شخصیات أخری من الصحابة، مرکز المصطفی، 1989م، ص238.
2- (2) . همان، ص979.
3- (3) . همان، ص238.

أخرج البخاری و ابن جریر عن أُمّ العلاء، أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله)، دخل علی عثمان بن مظعون و قد مات... فقد جاء الیقین، إنی لأرجو له الخیر. (1)

بخاری و ابن جریر، به نقل از امّ العلا گفته اند: پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از مرگ عثمان بن مظعون بر وی وارد شده، فرمودند: یقین دارم که خیر و رحمت برای او است.

ابن شبه نقل کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) حرمت فراوانی برای وی قائل بود و همواره ایشان نظر لطف و محبت خویش را به وی ابراز می فرمود:

عن محمّد بن قدامة عن موسی عن أبیه قال: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله) ادفنوا عثمان بن مظعون بالبقیع یکن لنا سلفاً، فنعم السلف عثمان بن مظعون. (2)

محمد بن قدامه از موسی از پدرش نقل کرده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: عثمان بن مظعون را در بقیع دفن کنید که سلفی بود برای ما، پس نیکو سلف و درگذشته ای بود عثمان بن مظعون.

رسول الله(صلی الله علیه و آله) به دلیل جایگاه رفیع و بلندی که برای عثمان قائل بود، فرزند گرامی اش ابراهیم را در جوار وی دفن کرد، تا به جوار عثمان متبرک گردد. این نکته را سمهودی در کتاب «وفاء الوفا» نقل نموده و سید محسن امین، در «کشف الارتیاب» آن را نکته ای مقبول دانسته و گفته است: ابن مسعود هم وصیت کرده که وی را به قصد تبرّک در جوار عثمان بن مظعون دفن کنند:

روی ابن سعد فی طبقاته عن أبی عبیدة بن عبدالله، أن ابن مسعود قال: ادفنونی عند قبر عثمان بن مظعون، و ذلک قصداً إلی التبرک بجواره ولأنّ النبی أمر بدفن ابنه ابراهیم عنده کما فی وفاء الوفا للسمهودی. (3)

ص:73


1- (1) . الذین دعا لهم النبی، مرکز المصطفی، 1989م، ص979.
2- (2) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص100.
3- (3) . کشف الإرتیاب، السید محسن الأمین، الطبعة الثانیه، 1382ق. 1952 [1]م، ص352.

ابن سعد در کتاب طبقات از ابوعبیدة بن عبدالله روایت کرده که: ابن مسعود وصیت کرد مرا در کنار قبر عثمان بن مظعون دفن کنید و این وصیت به قصد متبرک شدن در جوار او است و نیز به خاطر اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همین انگیزه، امر فرمود فرزندش ابراهیم را در کنار ابن مظعون دفن نمایند، چنان که سمهودی هم در وفاء الوفا نقل کرده است.

از مکانت و جایگاه عثمان بن مظعون در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همین بس که آن حضرت خود سنگ لحد وی را بر قبرش نهادند.

فقالوا بعد موته یا رسول الله! این ندفنه؟ قال: بالبقیع. قالوا: فلحد رسول الله و فضّل حجر من حجارة لحده، فحمله رسول الله(صلی الله علیه و آله) فوضعه عند رجلیه. (1)

پس از اینکه عثمان از دنیا رفت، پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)! کجا دفنش کنیم؟ فرمود: در بقیع. گفتند: سنگ لحد را رسول الله نهادند و بلند ساختند سنگی از سنگ های لحدش را. آن سنگ را پیامبر(صلی الله علیه و آله) خود حمل کردند و در موضع دو پای عثمان بن مظعون نهادند.

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به دلیل شدت علاقه ای که به وی داشتند، بر وی گریستند.

عن عائشة أنّ النبی(صلی الله علیه و آله) قبّل عثمان بن مظعون و هو میّت و یبکی و عیناه تُهرَقان. (2)

از عایشه نقل شده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، عثمان بن مظعون را بوسیدند و بر وی گریستند و از دو چشم مبارکشان، اشک جاری بود.

مکان دفن وی در بقیع

طبق نقل هایی که سمهودی در وفاء الوفا آورده، او در روحاء بقیع مدفون است؛ روحاء مکانی است در وسط بقیع و چنین می گوید:

ص:74


1- (1) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص102.
2- (2) . همان، ص102.

قال ابوغسّان: و أخبرنی بعض أصحابنا قال: لم أزل أسمع إنّ قبر عثمان بن مظعون و أسعد بن زرارة بالرّوحاء من البقیع، و الروّحاء المقبرة التی وسط البقیع یحیط بها طرق مطرّقة و وسط البقیع. (1)

ابوغسّان گوید: بعضی از اصحاب ما خبر داده اند: همواره می شنیدم که قبر عثمان ابن مظعون و اسعد بن زراره در روحاء، در بقیع است و روحاء مکانی است در وسط بقیع که راه های گوناگونی به سمت آن وجود دارد و در وسط مقبره بقیع است.

در نقل دیگری است که بعدها محمد حنفیه در روحاء خانه ای خریده و قبر عثمان ابن مظعون، کنار خانه وی بوده است:

حدّثنا محمد بن یَحْیَی عن الدراوردی، عن أبی سعید عن سعید بن جبیر بن مطعم: رأیت قبر عثمان بن مظعون عند دار محمد بن علی الحنفیّة. (2)

از سعید بن جبیر بن مطعم نقل شده که گفت: قبر عثمان بن مظعون را در کنار خانه محمد حنفیه فرزند علی، مشاهده کردم.

2. اسعد بن زراره انصاری خزرجی

پیش از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به یثرب، این شهر در آتش فتنه قبایلی می سوخت؛ دو قبیله اوس و خزرج اختلاف های دیرینه ای داشتند. هر یک از این دو، به قبیله های کوچک تری تقسیم می شدند. اسعد بن زراره، از قبیله بنی نجار و از بزرگان این قبیله بود. فتنه ها و درگیری های داخلی مدینه، وجود بزرگ مردی را می طلبید که اهل مدینه زمام امور خویش را به او بسپارند. آوازه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه پیچید. آنان افراد شاخصی را به مکه فرستادند تا برآوردی از وضعیت رسول الله داشته باشند. اسعد بن زراره نقیب طایفه بنی النجار بود که به همراهی گروهی، به مکّه اعزام شدند تا از نزدیک پیامبر را ببینند. این گروه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در

ص:75


1- (1) . وفاء الوفا، ج3، ص85.
2- (2) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص101.

عقبه مشاهده کردند. نتیجه این ملاقات، انعقاد پیمان عقبه نخستین بود. سال بعد نیز اسعدبن زراره پیامبر را به همراهی دوستانش در عقبه ملاقات کرد و پیمان عقبه نخستین بود. سال بعد نیز اسعد بن زراره پیامبر را به همراه دوستانش در عقبه ملاقات کردند و پیمان عقبه دوم انعقاد یافت و نیز در سال بعد، پیمان عقبه سوّم منعقد شد. اسعد بن زراره در پیمان های سه گانه عقبه شرکت داشت و با پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیمان بست.

قالوا فی شأنه: أسعد بن زرارة الأنصاری الخزرجی، أحد النقباء لیلة العقبة و أول من بایع النبی(صلی الله علیه و آله) لیلتئذّ، و قد شهد العقبة الأولی و الثانیة و الثالثة، و کان نقیب بنی النجار، و هو أول من صلّی الجمعة بالمدینة. (1)

در شأن و منزلت اسعد بن زراره گفته اند: او انصاری خزرجی است. یکی از بزرگان و برجستگان در شب عقبه است. او اول کس از اهل مدینه است که با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد تا از وضعیتی ناپسند رها شود. در عقبه اولی، دوم و سوم حضور داشت و نقیب طایفه بنی نجار بود. اسعد اول کسی است که نماز جمعه را درمدینه به پا داشت وکمک های شایانی به هجرت پیامبر کرد و آماده کننده زمینه برای حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه بود. وی منزلت والایی در نزد رسول الله داشت».

اولویت های شخصیتی اسعد بن زراره

اسعد بن زراره در میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به چند اولویت و امتیاز، برجستگی و شهرت یافت که می توان این اولویت ها را برای او برشمرد:

1. اولین فرد انصاری از صحابه است که در عقبه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد و به ایشان ایمان آورد.

2. در هر سه پیمان عقبه، شرکت داشت.

3. آماده کننده زمینه ورود پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه بود و قبیله بنی نجار را آماده استقبالی

ص:76


1- (1) . تعجیل المنفعة بزوائد رجال الأئمة الأربعه، ص32.

شکوهمند از آن حضرت کرد.

4. نخستین شخصیتی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر او نماز میت خواند.

5. اولین کسی است که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) پیشاپیش جنازه اش حرکت کرد و برای او دعا و استغفار نمود.

6. اولین صحابی پاکباخته ای است که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مقبره مطهر بقیع دفن گردید.

البته بیان این نکته لازم است که اختلافی میان مورخان، در مدفون اول بقیع وجود دارد؛ بسیاری را عقیده بر آن است که اوّلین مدفون بقیع عثمان بن مظعون بود و شاید بتوان به نوعی میان روایات متعارض جمع کرد و آن اینکه گفته شود، اولین مدفون از مهاجرین، عثمان بن مظعون است و اولین مدفون از انصار اسعد بن زراره.

7. اولین کسی است که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در سه جامه کفن شد؛ از جمله جامه ها بُرد است.

قال ابن سعد: لمّا توفّی أسعد بن زرارة حضر رسول الله غسله و کفنه فی ثلاثة أثواب، منها برد، وصلّی علیه، و رئی رسول الله(صلی الله علیه و آله) یمشی أمام الجنازة، و دفنه بالبقیع. (1)

ابن سعد گوید: وقتی اسعدبن زراره وفات یافت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای غسل او حاضر شده، در سه جامه کفنش کردند، که از جمله جامه ها بُرد است و دیده شده که رسول الله(صلی الله علیه و آله) پیشاپیش جنازه اسعد بن زراره حرکت می کردند.

زمان پاسخ به دعوت الهی

همه مورّخان بر این عقیده اند که اسعد بن زراره پس از نُه ماه از هجرت وفات یافت. اگر این نقل درست باشد، باید گفت که او در بدر حاضر نبوده و از آنجا که عثمان بن مظعون در بدر حضور داشته، باید گفت: اسعد بن زراره نخستین فرد از میان صحابه است که پس از هجرت، دعوت الهی را لبیک گفت.

ص:77


1- (1) . الطبقات الکبری، محمد بن سعد، ج3، [1] دارصادر، بیروت، لبنان، 1996م، ص611.

وفی کنزالعمال: مات أسعد بن زرارة علی رأس تسعة أشهر من الهجرة، قال البغوی: بلغنی أنّه أوّل من مات من الصحابة بعد الهجرة، و أوّل میّت صلّی علیه النبی(صلی الله علیه و آله) و أول من دفن بالبقیع، و ذلک قبل بدر. (1)

در کنز العمال نقل شده که اسعد بن زراره در آغاز ماه نهم پس از هجرت، دعوت الهی را لبیک گفت. بغوی گوید: به من خبر رسیده او اوّلین شخص از صحابه است که پس از هجرت وفات یافت و اولین کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر او نماز میت گزارد و اول کسی است که در بقیع مدفون گردید.

روحاء مکان دفن اسعد بن زراره

پیشتر اشاره داشتیم که روحاء در وسط بقیع قرار گرفته؛ همانجا که راه های گوناگون به سمت آن بوده است و همانجا که عثمان بن مظعون نیز در آنجا مدفون گردید. قبر اسعد بن زراره هم طبق نقل مورخان، در روحاء بقیع واقع گردیده است.

واقدی نقل کرده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) اسعد بن زراره را در روحاء بقیع دفن کرد.

نویسنده و مورخ بزرگوار، محمد امین امینی، در کتابش، درباره بقیع، پس از بررسی چگونگی شکل گیری بقیع و بررسی این نکته که چه کسی اولین بار در بقیع دفن شد، آیا آن شخص اسعد بن زراره بوده یا عثمان بن مظعون؟ چنین می نگارد:

وکیف کان، فقبرهما فی الروحاء التی فی وسط البقیع: فقد روی ابن شبّه عن أبی غسان لم أزل أسمع إنّ قبر عثمان بن مظعون و أسعد بن زرارة بالرّوحاء من البقیع، والروحاء المقبرة التی وسط البقیع یحبط بها طرق مطرقة وسط البقیع. (2)

به هر روی، قبر آن دو شخصیت (عثمان بن مظعون و اسعد بن زراره) در روحاء، در وسط بقیع قرار دارد. ابن شبّه از ابوغسان روایت کرده که همواره می شنیدم قبر

ص:78


1- (1) . کنزالعمال، ج6، ص219.
2- (2) . بقیع الغرقد، ص40 [1] به نقل از تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص101.

عثمان بن مظعون و اسعد بن زراره، در روحاء بقیع است و روحاء مقبره ای است در وسط بقیع که راه های گوناگون بر آن میرسد.

در پایان یاد از اسعد بن زراره، گفتنی است او با مرضی که در لسان عرب ذبحه نامیده می شود، از دنیا رفت و شاید مراد از ذبحه مرگ ناگهانی باشد. در عبارات دیگر، به جای ذبحه، شهقه آمده است.

3. ابوسعید خدری

شخصیت بزرگوار دیگری که از صحابه صادق پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و در قبرستان بقیع مدفون گردیده، سعدبن مالک بن شیبان انصاری است. او از مشهوران و از بزرگان و اهل فضیلت صحابه آن رسول گرامی است. او شهرت به ابوسعید خدری یافت؛ چون منسوب به خُدری است که مکانی است به نام خدره.

او از راویان احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله) و صاحب مکاتبات از آن حضرت و امام علی و امام حسن مجتبی و امام حسین(علیهم السلام) است، جایگاهی والا در نزد پیامبرخدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن مجتبی و سیدالشهدا(علیهم السلام) داشته است.

وی شاهد بسیاری از سخن ها، عمل ها و اقدامات پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و آگاهی به موقعیت اهل بیت(علیهم السلام) و دشمنان آنان داشته است. امیرمؤمنان علی، فاطمه زهرا و حسنین(علیهم السلام) در نقل های بسیاری، ابوسعید خدری را شاهد بر ایراد سخنانی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره اهل بیت دانسته اند و از مردم خواسته اند که از ابوسعید خدری فضل اهل بیت(علیهم السلام) را بپرسند.

ابن اثیر دربارۀ او می نویسد:

أبو سعید الخدری، سعد بن مالک بن شیبان الأنصاری، من مشهوری الصحابة و فضلائهم و هو من المکثرین من الروایة عنه مات سنة 74 من الهجرة یوم الجمعة و دفن بالبقیع. (1)

ص:79


1- (1) . اسد الغابه، ج2، ص289. [1]

ابوسعید خدری، سعد بن مالک بن شیبان انصاری است. او از مشهوران صحابه و فضلای ایشان بوده و از کسانی است که روایات فراوانی از پیامبر نقل کرده است. در سال74 پس از هجرت وفات یافت و در بقیع گردید.

وقال الشیخ الطوسی: توفّی ابوسعید فی یوم الجمعة، سنة أربع و سبعین و دفن بالبقیع و هو ابن أربع و تسعین. (1)

شیخ طوسی گفته است: ابوسعید خدری، در روز جمعه، در سال74 ه .ق از دنیا رفت در حالی که دارای سنی 94 ساله بود و در بقیع دفن گردید.

وصیت ابوسعید خدری

ابن عساکر، از عبدالرحمان، پسر ابوسعید خدری نقل کرده که گفت: پدرم به من این گونه سفارش کرد: پسرم! سن من بسیار بالارفته و زمان رفتنم فرار رسیده است. سپس گفت: دستم را بگیر. وقتی دستش را گرفتم، گفت: به بقیع برویم. او را درحالی که به دستم تکیه داشت، به بقیع بردم، تا این که به مکانی در بقیع رسیدیم که کسی در آنجا دفن نشده بود. به من امر کرد: پسرم! هرگاه از دنیا رفتم مرا در این مکان دفن کن. در آن خیمه ای بر پا مکن و آتشی میفروز. بر من گریه نکن. کسی را به جهت دفن من آزار مده. متواضعانه پشت سرم حرکت کن. وقتی مردم ما را می دیدند، می پرسیدند: به کجا می روید؟ چیزی به آنان نگفتم و پدرم از پاسخ دادن منعم نمود. آن گاه که لحظه وفاتش رسید، او را به بقیع بردم، مردم جمع شدند به گونه ای که پر و آکنده از جمعیت شده بود. (2)

4. اسید بن حضیر بن سماک اشهلی

وی از بزرگان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و از نقبا و بزرگان انصار است؛ فردی است که در زمان ورود پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مهاجران (از مکه) به مدینه، خانه اش را در اختیار مهاجران قرار

ص:80


1- (1) . اختیار معرفة الرجال، [1] محمد بن عمر بن عبدالعزیز الکشّی، ج1، انتشارات امیر [2]کبیر، 1359، ص201.
2- (2) . ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج20، ص397.

داد. اموال خود را میان آنان تقسیم کرد و ایثار را برگزید. پدر وی، رییس قبیله اوس است. یوم بعاث را شاهد بوده. او معروف به «حضیر الکتائب» است. به وسیله مصعب بن عمیر، صحابی پاکباخته پیامبر(صلی الله علیه و آله) که اولین مبلّغ راه رسالت بود، ایمان آورد. در زمان هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به استقبال آن حضرت آمد و شور و شعف زاید الوصفِ جوانی انجام داده. تلاش وسیعی کرد تا پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دعوتش در مدینه توفیق یابد. در ورود پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به جمع قبیله خود وارد شد و بشارت به بزرگ ترین منّت الهی بر اهل یثرب داد.

در کتاب بقیع الغرقد دربارۀ وی چنین نوشته شده است:

أسید بن حضیر بن سماک الأشهلی من سادات الأنصار و کان نقیباً و هو ممّن شهد العقبتین و بدراً... کنیته ابویحیَی، و قد قبل: أبوعتیق... أسلم علی یدی مصعب بن عمیر. (1)

اسید بن حضیر بن سماک اشهلی، از بزرگان انصار است، سرپرستی را (نقابت) داشت. از کسانی است که در دو عقبه حاضر بود و در نبرد بدر حضور داشت. کنیه اش ابویحیی و به قولی ابوعتیق است به دست مصعب بن عمیر اسلام آورد.

بدرود حیات اسید

اسید بن حضیر بن سماک اشهلی، در دوران خلافت خلیفه دوم، عمر بن خطاب دعوت الهی را لبیک و بدرود حیات گفت و به سوی خالق هستی پرکشید.

ابن حبان می نویسد:

مات فی شعبان فی خلافة عمر بن الخطاب سنة عشرین، وصلّی علیه عمر بن خطاب و دفن بالبقیع. (2)

در ماه شعبان، در عهد خلافت عمربن خطاب به سال بیست هجرت حیات را وداع گفت و عمر بن خطاب بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.

ص:81


1- (1) . بقیع الغرقد، ص220. [1]
2- (2) . مشاهیر علماء الأنصار، ابوحاتم محمد بن حبان، دارالوفاء، 1976م، ص33.
5. خنیس بن حذافه

از دیگر یاران مهاجر پیامبر(صلی الله علیه و آله) خنیس بن حذافه است. او ایمان کامل به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت و از کسانی است که با اخلاص کامل به مدینه هجرت کرد و در خانه ارقم بن ابی ارقم، حضور یافت و آیات اولیه فرود آمده را با عشقی راستین نوشید و در جان خود جای داد.

شهد خنیس بدراً، و مات علی رأس خمسة و عشرین شهراً من مهاجرة النبی(صلی الله علیه و آله)، و دفنه بالبقیع إلی جانب قبر عثمان بن مظعون. (1)

خنیس در ماجرای جنگ بدر حضور داشت و در آغاز بیست و پنجمین ماه هجرت رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) دعوت حق را لبیک گفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر جنازه وی نماز گزارد و دستور داد او را در کنار قبر عثمان بن مظعون دفن نمایند.

6. سعد بن معاذ

سعد بن معاذ از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و از انصار است. به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان کامل آورد. مردی رشید و تنومند و زیبا صورت بود. در جنگ ها، همگام با پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکت داشت. در ماجرای جنگ خندق حاضر بود. تیری از جانب سپاه دشمن به او اصابت کرد و بر زمین افتاده و به شهادت رسید. او در هنگام شهادت 35 سال داشت.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمان داد بدن ایشان را به مدینه آورده، در بقیع دفن کردند. «فصلّی علیه رسول الله(صلی الله علیه و آله) و دفن بالبقیع» (2)؛ «پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر او نماز خواند و در بقیع دفن گردید».

معطر بودن قبر سعد

روایاتی چند وارد شده که مسلمانان هنگامی که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) جایگاه قبرش را حفر می کردند، بوی خوش عطر از آن به مشام حفرکنندگان می رسید و آنان از بوی خوش آن سرمست بادۀ معنا و معنویت شدند.

ص:82


1- (1) . الطبقات الکبری، ج3، ص392. [1]
2- (2) . همان.

روی ابن سعد عن أبی سعید، قال: کنت أنا ممّن حفر لسعد قبره بالبقیع: فکان یفوح علینا من المسک کلما حفرنا قترة من تراب، حتّی انتهینا إلی اللحد. (1)

ابن سعد از ابی سعید روایت کرده، گفت: من جزو کسانی بودم که برای سعد قبر می کندیم. هنگام حفر، بوی بسیار خوشی به ما می رسید و هر چه می کندیم، این بوی همچنان می رسید تا به نهایت حفر لحد رسیدیم.

اهمیت وجودی سعد

سعد بن معاذ، به راهنمایی مصعب بن عمیر، راه و شیوه مسلمانی را برگزید. او توانست در مدتی کوتاه، طایفه خود را به اسلام مؤمن سازد و خود با ایمانی پرشور، از صحابه بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) محسوب می شد و موقعیتی معنوی و خاص در میان اصحاب یافت. در بدر، پیشاپیش قبیله اوس بود. در نبرد بدر، دو پرچم وجود داشت؛ پرچم مهاجران و مکیان، که در دست علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود و پرچم انصاریان و اهل مدینه، که سعد بن معاذ آن را در دست داشت.

سعد بن معاذ و طایفه بنی عبدالأشهل، در واقعه احد شرکت داشتند و هم او بود که نماینده پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مذاکره با بنو قریظه بود و حکمیت از جانب آن حضرت را داشت.

سمهودی در وفاء الوفا می نویسد: «به مناسبت مرگ سعد بن معاذ، عرش تکان خورد». (2)

با توجه به همین اهمیت وجودی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بقیع، هنگام دفن سعد بن معاذ سه بار تسبیح گفت و مسلمانان همراهش تسبیح گفتند. بقیع به تموّج در آمد، چهره پیامبر(صلی الله علیه و آله) اندک تغییری یافت که همه پرسیدند: ای فرستاده خدا! از چه رو رنگتان تغییر یافت؟ فرمود: قبر بر سعد سخت گرفت، اما او رهایی یافت.

ابن سعد در طبقات در این باره می نویسد:

ص:83


1- (1) . الطبقات الکبری، ج3، ص290. [1]
2- (2) . وفاء الوفا، ج1، ص285.

ورسول الله واقف علی قدمیه فلما وضع فی قبره، تغیّر وجه رسول الله و سبّح ثلاثاً فسبّح المسلمون ثلاثاً حتّی ارتجّ البقیع، ثمّ کبّر رسول الله ثلاثاً و کبّر أصحابه ثلاثاً حتّی ارتجّ البقیع بتکبیره، فقیل یا رسول الله رأینا بوجهک تغیّراً و سبّحت ثلاثاً، قال: تضایق علی صاحبکم قبره. . ثمّ فرّج الله عنه. (1)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) روی دو پای مبارک ایستاده بودند و چون سعد در قبر نهاده شد، رنگ چهره اش تغییر یافت. سه بار سبحان الله گفتند. مسلمانان هم سه بار تسبیح گفتند. بقیع به هیجان آمد. پیامبر خدا بار دیگر سه بار تکبیر گفتند و اصحاب هم گفتند. بقیع باز هم به حرکت و تموّج در آمد. پرسیدند: ای فرستاده خدا، چرا چهره شما تغییر یافت وتسبیح فرمودید؟ فرمود: قبر برسعد سخت گرفت اما او را وانهاد وآسان شد».

البته روایت شده که علت این فشار برسعد، اخلاق تندی بود که با خانواده اش داشت! خداوند همه ما را از فشار و سختی های قبر در امان دارد! ان شاء الله.

7. مقداد بن اسود

ابوسعید مقداد بن اسود، با نام کامل مقداد بن عمرو بن ثعلبة بن مالک بن ربیعة بن عامر بن مطرود البهرانی الکندی، از صحابه بزرگوار پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) است. او از حضرموت به مکه آمد و از نخستین گروندگان به پیامبر بزرگوار اسلام(صلی الله علیه و آله) و از کسانی است که تا پایان عمر شریفش، بر ایمان خود استوار ماند. پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در کنار علی(علیه السلام) بود و جزو شیعیان و پیروان آن حضرت شمرده می شد.

مقداد، در رخداد خلافت، در جلسه ای، بیان بلند و استواری دارد که به بخشی از آن اشاره می کنیم:

ص:84


1- (1) . الطبقات الکبری، ج3، ص433. [1]

مَا رَأَیْتُ مِثْلَ مَا أَوذِیَ بِهِ أَهْلُ هَذَا الْبَیْتِ بَعْدَ نَبِیِّهِمْ، وَ إِنِّی لأَعْجَبُ مِنْ قُرَیْشٍ تَرَکُوا رَجُلاً مَا کانَ أَعْلَمُ مِنْهُ وَ لاَ أَقْضَی مِنْهُ بِالْعَدْلِ. (1)

من اهل بیتی، مانند اهل بیت پیامبر را ندیدم که پس از رحلت آن حضرت، این اندازه مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشد. من در شگفتم از قریش، آنان مردی را رها کردند که داناتر و عادل تر از او وجود ندارد.

در همین جلسه، عبدالرحمان بن عوف، به مقداد نهیبی می زند و می خواهد او را از ادامه گفتارش مانع شود که مقداد با صدای بلند می گوید:

إِنِّی أُحبّهم لحبّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) إیّاهم و إنّ الحقّ فیهم ومعهم یا عَبدالرحمَن وإِنّی لأَعْجَبُ مِن قُریش إنّما تَطَاولوا، والله لو أجد عَلَی قریش أنصاراً لقاتلهم کقتال آباءهم. (2)

من به آنان عشق می ورزم؛ چنان که پیامبرخدا به آنان عشق می ورزید و به خاطر این که حق در میان آنها و با آنها است، ای عبدالرحمان! من از قریش در شگفتم که در حق آنان دستبرد زدند. به خدا سوگند اگر یاوری داشتم که با قریش بجنگم، با آنان می جنگیدم؛ چنان که با پدرانشان جنگیدم.

در روز غدیر

بعد از رویداد غدیر و نصب علی(علیه السلام) به امارت مسلمانان، به وسیله پیامبر(صلی الله علیه و آله)، آن حضرت به گروهی که نامشان را بردند، فرمان دادند: برخیزند و بر علی، به خاطر امیری اش بر مسلمانان تبریک بگویند و مقداد جزو آنان بود. آنان از جای برخاسته، بر علی(علیه السلام) سلام دادند و بیعت کردند. مقداد در آن روز با علی بیعت کرد و تا آخر عمرش بر این بیعت استوار ماند و پیمان را نشکست.

امیر مؤمنان علی(علیه السلام) خود، ماجرا را این گونه توضیح می دهند:

ص:85


1- (1) . شرح اصول کافی، مولی صالح مازندرانی، ج12، [1] بی تا، بی نا، ص464.
2- (2) . همان، ص465.

فقال النبی(صلی الله علیه و آله) : قُمْ یا سلمان، قم یا مقداد، قم یا جندب، قم یا عمّار... فبایعوا لأخی علی(علیه السلام) و سلّموا علیه بامرة المؤمنین، فقاموا باجمعهم فبایعوا لی وسلّموا علیّ بِإِمْرَة المؤمنین. (1)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: به پا خیزید سلمان، مقداد، جندب و عمار! ... با علی، برادرم بیعت کنید و بر او به عنوان امیرمؤمنان سلام کنید. آنان همگی برخاستند و بر من، به عنوان «امیرمؤمنان» سلام کردند.

دفاع مقداد از حق علی(علیه السلام)

علی(علیه السلام) در امر خلافت، مدافعان اندکی مانند سلمان، مقداد و ابوذر را داشت. پس از ماجرای سقیفه، در هر جمعی که یاران علی(علیه السلام) حضور داشتند، از آن حضرت دفاع می کردند؛ چنان که سلیم بن قیس هلالی گوید:

فَقَامَ الْمِقْدَادُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ بِمَا تَأْمُرُ وَاللهِ إِنْ أَمَرْتَنِی لأَضْرِبَنَّ بِسَیْفِی وَ إِنْ أَمَرْتَنِی کَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِیٌّ(علیه السلام): کُفَّ یَا مِقْدَادُ وَ اذْکُرْ عَهْدَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) وَ مَا أَوْصَاکَ بِهِ. (2)

مقداد برخاست، پس گفت: ای علی! به چه چیز فرمان می دهی؟ به خدا سوگند اگر مرا مأمور کنی گردنشان را می زنم و اگر بگویی دست نگه دار، دست نگه می دارم. علی(علیه السلام) فرمود: دست نگهدار ای مقداد! و یاد کن عهد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که برای چنین روزی فرمان به صبر داد.

عسرت روزگار

مقداد، به لحاظ معیشت، در سختی روزگار می گذراند و بر این عسرت، شاکر و صبور بود؛ چنان که نقل است که علی(علیه السلام) در دوران پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، در خانه چیزی نداشتند.

عبدالله بن مسعود گوید: علی(علیه السلام) به نزد ابی ثعلبه جهنی رفتند و دیناری برای رفع نیاز

ص:86


1- (1) . الهدایة الکبری، [1] حسین بن همدان الخصیبی، مؤسسة البلاغ، بیروت، لبنان، 1991م، ص102.
2- (2) . سلیم بن قیس الهلالی، التابعی الکبیر، تحقیق محمدباقر انصاری زنجانی، بی تا، بی نا، ص156.

زندگی زهرا(علیها السلام) تهیه کردند. تا برای خانه چیزی فراهم نمایند؛ زیرا سه روز بود که چیزی در خانه برای رفع گرسنگی نداشتند. حضرت، پول را گرفت و به سمت بازار رفت تا چیزی تهیه کند.

فمرّ بالمقداد قاعداً فی ظلّ جدار قد غارتا عیناه من الجوع فقال له علی(علیه السلام) : یا مقداد ما أقعدک فی هذه الظّهیرة فی ظلّ هذا الجدار؟ فقال: یا أبالحسن، أقول کما قال العبد الصالح لما تولّی إِلَی الظّلّ، ربّ إنّی لما أنزلت إلیّ من خیر فقیر، قال(علیه السلام) مذ کم؟ فقال: مذ أربع یا ابالحسن، قال علیّ(علیه السلام): فنحن منذ ثلاث و أنت منذ أربع، أنت أحقّ بالدینار. (1)

حضرت هنگام گذر از راهی، دید که مقداد در سایه دیواری نشسته و چشمانش به کاسه سر رفته است. پرسید: ای مقداد! چرا وسط ظهر در این جا نشسته ای؟ مقداد گفت: ای ابا الحسن! به تو می گویم آنچه را که عبدصالح به خدا گفت؛ که ای خدا! من به لقمه ای نان محتاجم. حضرت پرسید: مقداد! از چه زمانی غذا نخورده ای؟ مقداد گفت: چهار روز است. حضرت فرمود: ما سه روز است که غذا نخورده ایم و تو چهار روز! پس آن دینار را به مقداد داده فرمودند: تو به این پول سزاوارتری.

مقداد درحالی که روزگار به عسرت و سختی می گذراند، همواره صابر، شکور و سپاسگزار بود؛ «وکان المقداد بن اسود، صبوراً قوّاماً شکوراً». (2)

صبر و بردباری مقداد به حدّی بود که سلمان با آن عظمت و مکانت، به پایش نمی رسید.

ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به سلمان فرمود:

یا سلمان! لو عرض علمک علی المقداد لکفر، یا مقداد لو عرض صبرک علی سلمان لکفر. (3)

ای سلمان! اگر علم تو به مقداد عرضه شود، کافر می شود. ای مقداد! اگر صبر تو هم بر سلمان عرضه شود، کافر می گردد.

ص:87


1- (1) . شرح الاخبار، قاضی نعمان المغربی، ج2، مؤسسة النشر الاسلامی لجماعه المدرسین، بی تا، ص26.
2- (2) . همان، ص28.
3- (3) . همان.

بهشت، مشتاق مقداد

مقداد، به جهت عظمت و والایی شأنی که داشته، جزو چهار نفری است که بهشت مشتاق دیدار آنها است.

عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِیدٍ الْمَدَائِنِیِّ، عَنْ عِیسَی بْنِ حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لأَبِی عَبْدِاللهِ(علیه السلام): الْحَدِیثُ الَّذِی جَاءَ فِی اْلأَرْبَعَةِ. قَالَ: وَ مَا هُوَ؟ قُلْتُ: اْلأَرْبَعَةُ الَّتِی اشْتَاقَتْ إِلَیْهِمُ الْجَنَّةُ؟ قَالَ: نَعَمْ مِنْهُمْ سَلْمَانُ وَ أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ. (1)

عمرو بن سعید مدائنی نقل کرده از قول عیسی بن حمزه که گفت: از امام صادق(علیه السلام) درباره آن چهار نفر پرسیدم، حضرت فرمود: کدام چهار نفر؟ گفتم: چهار نفری که بهشت مشتاق آنان است؟ فرمود: آنها سلمان، ابوذر، مقداد و عمار هستند.

مقداد، در ماجرای دفن شبانه زهرا(علیها السلام) در کنار علی(علیه السلام) حضور داشت و هرگز روی خوش به مخالفان علی(علیه السلام) نشان نداد.

مدفون در بقیع

مقداد، در سال 33 هجری، در منطقه جرف، سه فرسنگ بیرون مدینه، از دنیا رفت.

فَحُمِلَ عَلَی رِقَابِ الرِّجَالِ وَ کانَ یَوم مَاتَ ابن سَبعِینَ سَنَة، وَصَلَّی عَلَیهِ عُثمَان بن عفان، و دُفِنَ بِالبَقِیع. (2)

مردان مسلمان او را بر دوش خود حمل نموده، به مدینه آوردند. روزی که از دنیا رفت، هفتاد سال داشت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.

8. عبدالله بن مسعود

ابوعبدالرحمان، عبدالله بن مسعود، از اصحاب گرامی و مشهور پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است. او از صاحبان مصاحف و مفسران بزرگ قرآن مجید بود. در مکه متولد شد و در کودکی

ص:88


1- (1) . الاختصاص، محمد بن نعمان المفید، علی اکبر الغفاری، جماعة المدرسین، بی تا، ص11
2- (2) . الغدیر، ج5، ص68. [1]

به چوپانی گوسفندان عقبة بن ابی معیط اشتغال داشت و تا دوره جوانی به همین کار، برای عقبه ادامه داد.

اولین دیدار، رخداد یک معجزه

محدّثان نقل کرده اند که او در آغاز بعثت، بر اثر معجزه ای که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) دید، اسلام آورد و به صف مسلمانان وارد شد. شریف مرتضی، در «رسائل المرتضی»، چنین آورده است:

ابو عبدالرحمن عبدالله بن مسعود بن غافل الهذلی حلیف بنی زهرة، وکان إسلامه قدیماً وکان سببه أنّه کان یرعی غنماً فمرّ به الرسول و أخذ شاة حائلاً من تلک الغنم، فدرت به لبناً غزیراً، فلمّا رآی هذه من الرسول اسلم به. (1)

ابوعبدالرحمان عبدالله بن مسعود بن غافل هذلی، هم پیمان بنی زهره و از مسلمانان نخستین بود و انگیزه مسلمان شدنش آن بود که روزی هنگام چراندن گوسفندان، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از نزدیکش می گذشتند که گوسفندی را گرفته، بر پستان هایش که شیر نداشت دست زدند و آن پر از شیر شد و شیری گوارا داد. عبدالله بن مسعود وقتی این اعجاز را از آن حضرت دید، ایمان آورد و مسلمان شد.

او از نخستین مسلمانانی بود که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد.

بلاذری گوید:

هو سادس ستة دخلوا فی الإسلام، وقد هاجر هجرة الحبشة وهجرة المدینة، وشهد بدراً والمشاهد مع الرسول(صلی الله علیه و آله). (2)

او ششمین نفری است که مسلمان شد و به حبشه و سپس به مدینه هجرت کرد. در جنگ بدر حضور یافت و در دیگر معرکه ها همگام با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.

از شاهکارهای او در جنگ بدر آن بود که سرِ ابوجهل را با شمشیر خود از تنش جدا کرد.

عبدالله از شخصیت های نام آوری است که هم شیعیان، به دلیل قرابتش با پیامبر(صلی الله علیه و آله) و

ص:89


1- (1) . رسائل المرتضی، الشریف المرتضی، ج2، دارالقرآن الکریم بقم، اعداد: سید مهدی جرجانی، بی تا، ص202.
2- (2) . فتوح البلدان، بلاذری، ج4، دارالعلم بیروت، 1987م، ص302.

اعتقاد وافرش به علی(علیه السلام) و هم اهل سنت، به دلیل منزلتش در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) و صحابه، به او فراوان احترام می نهند و شخصیتش را ممتاز می دانند.

نخستین کسی که قرآن را با صدای بلند خواند

او نخستین کسی است که قرآن مجید را با صدای بلند خوانده است و قرائتی بسیار شیوا و رسا و آمیخته با لحنی زیبا داشته است. نقل است که روزی اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مسجدالحرام، کنار کعبه اجتماع داشتند، که آنان چنین گفتند:

وَاللهِ مَا سَمِعَتْ قُرَیْشٌ هَذَا الْقُرْآنَ یُجْهَرُ لَها بِهِ قَطّ، فَمَنْ رَجُلٌ یُسْمِعُهُمْ؟ فَقَالَ عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْعُودٍ: أَنَا. قَالُوا: إنّا نَخْشَاهُمْ عَلَیْک، إنّمَا نُرِیدُ رَجُلاً لَهُ عَشِیرَةٌ یَمْنَعُهُمْ مِنْ الْقَوْمِ إنْ أَرَادُوهُ، قَالَ: دَعُونِی فَإِنّ اللهَ سَیَمْنَعُنِی. قَالَ: فَغَدَا ابْنُ مَسْعُودٍ حَتّی أَتَی الْمَقَامَ فِی الضّحَی، رَافِعاً صَوتَهُ بِسْمِ اللهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ، الرّحْمَنُ عَلّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَیان.... (1)

به خدا سوگند قریش هرگز قرآنی را که بر پیامبر نازل شده، نشنیده اند. آیا فردی هست که قرآن را به گوش قریش برساند؟ عبدالله مسعود گفت: من قرآن را با صدای بلند می خوانم تا قریش بشنوند. اصحاب گفتند: مردی بخواند که قبیله و عشیره ای داشته باشد که اگر قریش خواستند به او آزاری برسانند، قبیله اش از او دفاع کنند. گفت: رهایم کنید، که خداوند شرّ آنها را از من باز خواهد داشت. سپس شروع کرد و آیات سوره رحمان را با صدای بلند تلاوت کرد.

مورخان آورده اند که قریش در شگفت شدند که این چه صدایی و چه کلماتی است؟ و به این جهت، او را کتک می زدند و ناسزایش می گفتند.

حافظ قرآن

او حافظ قرآن بود و همه قرآن را از آغاز تا پایان ازحفظ داشت و در مواقف بسیاری، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او می فرمود قرآن را از بر بخواند و او استقبال می کرد و قرآن را در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) تلاوت می کرد.

ص:90


1- (1) . فتوح البلدان، ج4، ص303.

نزدیکی اش به پیامبر(صلی الله علیه و آله)

چنان قرابتی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت که او را «صاحب السفل لرسول الله(صلی الله علیه و آله)» می دانستند؛ یعنی کسی که افتخار می کرد کفش های پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به دست گیرد، زیرا هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مسجد یا محفلی وارد می شد، کفش های خود را که درمی آورد، عبدالله بن مسعود، کفش های پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به دست می گرفت و به این کار خود می بالید.

دیدگاه علی(علیه السلام) درباره ابن مسعود

مورخان آورده اند که گروهی از صحابه در نزد علی(علیه السلام) حاضر بودند.

فقالوا له: «یا أمیرالمؤمنین، ما رأینا رجلاً کان أحسن خلقاً ولا أرفق تعلیماً، ولا أحسن مجالسةً، ولا أشد ورعاً من عبدالله بن مسعود... قال: اللهم إنّی أشهدک.. اللهم إنّی أقول مثل ما قالوا، أو أفضل. . لقد قرأ القرآن فأحلّ حلاله، وحرّم حرامه. فقیه فی الدین، عالم بالسنة. (1)

گفتند: ای امیرمؤمنان، ما مردی خوش اخلاق تر و نیک فراگیرتر و خوش مجلس تر و پرهیزگارتر از عبدالله بن مسعود ندیده ایم. علی(علیه السلام) چنین گفت: خدایا! تو را گواه می گیرم که من هم آنچه را که صحابه می گویند، معتقدم، بلکه او را برتر از آنچه می گویند، می دانم. او قرآن را قرائت نمود. حلالش را حلال و حرامش را حرام دانست. او دانای در دین و عالم به سنت است.

مناعت طبع ابن مسعود

ابن مسعود دارای مناعت طبعی عجیب بود. در زمان خلافت عثمان، بیمار و بستری شد، که در همان بیماری هم از دنیا رفت. خلیفه (عثمان) به عیادتش رفت. دید اندوهگین است. پرسید: از چه ناراحتی؟ گفت: از گناهانم. خلیفه پرسید: چه میل داری تا برآورم؟ گفت: مشتاق رحمت خداوندم. خلیفه گفت: اگر موافق باشی، طبیبی بیاورم. عبدالله بن مسعود گفت: طبیب، بیمارم کرده است.

ص:91


1- (1) . بحارالانوار، ج45، ص285.

خلیفه گفت: اگر مایل باشی، دستور دهم عطایی از بیت المال برایت بیاورند؟

عبدالله گفت: آن زمان که نیازمند بودم عطا و بخشش به من دریغ می کردی و حتی حقوق مرا از بیت المال قطع کردی، ولی اکنون که نیازی ندارم می خواهی به من، مال عطا کنی؟ گفت: اگر تو را به مال و ثروت نیازی نیست عطاهای من برای دخترانت می ماند و بعد از مرگ تو محتاج نمی شوند.

در پاسخ گفت: دخترانم را نیز به عطاهای تو نیازی نیست؛ زیرا به آنان سفارش کرده ام که هر شب، سوره واقعه را بخوانند. چون از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: اگر کسی هر شب، سوره واقعه را بخواند، فقر و بی چیزی به او روی نمی آورد و محتاج مردم نمی شود.

عبدالله بن مسعود دارای اخلاص و حکمتی وافر بود و از محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله) حکمت را فرا گرفته است. همواره دارای اجتهاد بوده و حتی در بستر مرض از اجتهاد و فهم و درک حقایق دینی غفلت نداشته است. عاش سعیداً ومات سعیداً.

پاسخ به دعوت الهی

او پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا سال 32 هجرت، به حیات پرافتخار خویش دامه داد. در کنار علی(علیه السلام) زندگی کرد و به سیره آن حضرت با خلفا همکاری نمود تا جایی که به دینش آفتی نرسد.

مات بالمدینة سنة 32 من الهجرة النبویّة ودفن بالبقیع و کان عمره حین مات بضع وستین سنة. (1)

در مدینه، به سال 32 هجرت از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید و عمر شریفش هنگام مرگ شصت و چند سال بود.

9. اسامة بن زید

اسامة بن زید بن حارثة بن شراحیل کلبی، کنیه اش ابومحمد و از فرزندان اسلام است که جاهلیت را درک نکرد. اسامة بن زید، خادم پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) است. او

ص:92


1- (1) . رسائل المرتضی، ج2، ص202.

کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برگزید و از طریقه و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) تبعیت کرد. دارای صفات کریم و خصال برجسته بود. به رغم کمی سن و جوانی اش، فردی مؤمن و در ایمان خود محکم و استوار بود.

اشتیاق پیامبر(صلی الله علیه و آله) به اسامه

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به اسامة بن زید علاقه و اشتیاقی وافر داشت و او را فردی دارای صلاحیت و شایستگی می دانست. روایاتی را حاکم حسکانی درباره او نقل کرده است:

قالت السیّدة عائشة: ما ینبغی لأحد أن یبغض أسامة، بعد ما سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله) یقول من کان یحب الله و رسوله، فلیحب أسامة. (1)

عایشه گفته است: سزوار نیست که کسی به اسامه خشم بورزد، خصوصاً که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: هر کس خدا و رسولش را دوست می دارد، باید اسامه را دوست بدارد.

جیش (لشکر) اسامه

از مواردی که برجستگی و رتبت بالای اسامه را در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می دهد، جیش اسامه است که به اختصار به آن اشاره می کنیم:

در سال نهم هجرت، وقتی خبر رسید رومیان برای حمله به حوزه اسلامی آماده شده اند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با لشکریان خویش به تبوک رفتند و بدون جنگ بازگشتند، ولی پس از ماجرای حجة الوداع، سپاهی سنگین را فراهم آورد و خود لباس رزم بر تن اسامه بست و به او چنین فرمان داد:

به نام خدا و در راه خدا نبرد کن. با دشمنان خدا بجنگ. سحرگاهان بر اهالی ابنا یورش ببر و این راه را چنان سریع طی کن که پیش از رسیدن خبر حرکت تو به آنجا، خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید. (2)

ص:93


1- (1) . شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، مؤسسة الطبع والنشر، 1990م، ص287.
2- (2) . فروغ ابدیت، [1] جعفر سبحانی، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی، 1362ه .ش، ص486.

تحوّلات سریع و عجیبی پس از این واقعه در تاریخ روی داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بستر بیماری شدید قرار گرفتند که سرانجام با همین بیماری و تب، به سوی خدا رحلت کردند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه از لشکرگاه، کارشکنی هایی می شود و گروهی به فرماندهی اسامه، طعن می زنند. وی از این جریان سخت خشمگین گردیده، آهنگ مسجد کرد...

هان! ای مردم، من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم. گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشوده اید. ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد، پیش از این، از فرماندهی پدر او «زید» انتقاد می کردید. به خدا سوگند، هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش برای این مقام لایق و شایسته است. من او را سخت دوست دارم. مردم! درباره او نیکی کنید و دیگران را در حق او به نیکی سفارش کنید. او از نیکان شما است. (1)

هضم نشدن اسامه در فتنه امویان

اسامه در فتنه امویان هضم نشد و هرگز به جانب امویان و غاصبان خلافت علی(علیه السلام) متمایل نشد.

کان یحب علیّاً کثیراً و یبصرالحق بجانبه... وقال لعلیّ(علیه السلام): انّک لو کنت فی شدق الأسد، لأحببت أن أدخل معک فیه. (2)

علی(علیه السلام) را بسیار دوست می داشت و حق را با بصیرت در جانب علی می دید. روزی به آن حضرت گفت: اگر در لانه شیر قرار گیری، دوست دارم با تو ای علی در آن جایگاه وارد شوم.

ص:94


1- (1) . فروغ ابدیت، [1] جعفر سبحانی، چاپخانه دفتر تبلیغات اسلامی، 1362ه .ش، ص488.
2- (2) . شواهد التنزیل، ص280.

پاسخ اسامه به دعوت الهی

اسامه، عاقبت در سال 54 هجرت و در اواخر خلافت معاویه، دعوت الهی را لبیک گفت و روح مطهّرش به لقای الهی شتاب گرفت. او از ابرار و متقین بود. مردم مدینه، بدنش را با عزت برداشته و به قبرستان بقیع برده و در آنجا دفن نمودند. او در هنگام پاسخ به دعوت الهی، 75 سال سن داشت. عاش سعیداً ومات سعیداً مغفوراً.

10. ارقم بن ابی ارقم

ارقم بن ابی ارقم قرشی، صحابی بلند مرتبه و والامقام پیامبر(صلی الله علیه و آله) و از سابقین به اسلام است. در آغاز رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد و چنان که مورّخان آورده اند، او سومین نفری است که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد.

ارقم بن ابی ارقم، علاقه ای فراوان و شدید به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و ایمانی عمیق به رسالت آن حضرت داشت. از این رو، می کوشید پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در خانه خویش مسکن دهد و مخفی نماید.

عظمت خانه ارقم

خانه ارقم بن ابی ارقم به قدری در تاریخ شهرت یافت که این خانه، در دل تاریخ اسلامی، بخش مهم و اثرگذار از تاریخ اسلامی محسوب می گردد. خانه ارقم، خانه ای است که برای نخستین بار دعوت اسلامی در این خانه آغاز گردید و تبلیغ دین در آن انجام شد و اثر مهمی بر دوره های بعدی تاریخ اسلامی نهاد.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از آزاری که از مشرکان قریش دیدند، به گونه ای رسمی خانه ارقم بن ابی ارقم را محل عبادت و تبلیغ قرار دادند؛ «رسول گرامی اسلام، خانه ارقم را محل عبادت قرار داد و در آنجا به تبلیغ و پرستش پرداخت». (1)

ص:95


1- (1) . فروغ ابدیت، ص246. [1]

مورخان مسلمان، خانه ارقم را بزرگ شمرده و درباره آن تعظیم ها و تجلیل ها نموده اند.

کانت دارُهُ عَلَی الصفا وهی الدار التی کان النبی(صلی الله علیه و آله)، یجلس فیها فی الإسلام و یدعوا إلی الإسلام فی دار الأرقم، حتّی تکاملوا أربعین رجلاً، فخرجوا یجهرون بالدعوة إلی الله. (1)

خانه او بالای کوه صفا بود و آن، خانه ای بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآن خانه می نشست و مردم را به اسلام دعوت می کرد، تا به چهل تن رسیدند، سپس از آن خانه بیرون شده، به صورت علنی به نشر دعوت اسلام اقدام نمودند.

ارقم بن ابی ارقم در جمع هجرت کنندگان به مدینه بود و در جنگ های بدر و احُد و بسیاری دیگر از جنگ ها همگام با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شرکت داشت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در منطقه زریق مدینه به وی خانه ای واگذار کردند و او در آن خانه ساکن شد.

در تاریخ آمده است که ارقم بن ابی ارقم آماده می شد تا به بیت المقدس برود. پس از آنکه آماده شد، به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد تا با وی وداع کند.

فقال الرسول: ما یخرجک؟ أحاجة أم تجارة؟ قال: لا یا رسول الله، بأبی أنت و أمّی، ولکنّی أرید الصّلاة فی بیت المقدس، فقال الرسول: صلاة فی مسجدی هذا خیر من ألف صلاة فیما سواه من المساجد إلاّ المسجد الحرام. (2)

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: چه چیز باعث شد که از مدینه خارج شوی؟ آیا نیازی موجب شد یا برای تجارت می روی؟ گفت: هیچ کدام، ای رسول خدا! لکن اراده کرده ام به سبب فضل بیت المقدس، در آنجا نماز بگزارم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: یک نماز در مسجد من بهتر از هزار نماز در غیر آن است، مگر مسجدالحرام. با سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ارقم ابن ابی ارقم از آهنگ خویش منصرف شد و در مدینه ماند.

ص:96


1- (1) . شواهد التنزیل، ص215.
2- (2) . بحارالانوار، ج38، ص165. [1]

پاسخ ارقم به دعوت الهی

ارقم، روزگاری آمیخته با عزت و البته پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمیخته با رنج را سپری کرد و در سال 55 هجرت در مدینه وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.

توفّی بالمدینة سنة خمس و خمسین و هو ابن خمس و ثمانین سنة، وصلّی علیه سعد بن أبی وقاص، ودفن بالبقیع. (1)

[ارقم بن ابی ارقم] در مدینه از دنیا رفت. در سال 55 هجرت و در سن 85 سالگی سعد بن ابی وقاص بر او نماز خواند و در بقیع مدفون گردید.

11. ابوسفیان بن حارث

ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب نام اوست و گفته اند کنیه اش نیز همین است؛ یعنی همین ابوسفیان اسم او است. بعضی گفته اند نامش مغیره است. پسر عموی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و در واقع برادر رضاعی آن حضرت است.

قال ابن قتیبة: کان أخا رسول الله من الرضاعة، أرضعته حلیمة بلبنها أیّاماً وکان یألف رسول الله(صلی الله علیه و آله) فلمّا بعث عاداه و هجاه، ثم أسلم عام الفتح وشهد یوم حنین... . (2)

ابن قتیبه گوید: او برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، چون از حلیمه سعدیه شیر خورده و با پیامبر(صلی الله علیه و آله) مأنوس بود، اما همین که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به رسالت برانگیخته شد، با آن حضرت موضع دشمنی و عداوت گرفت و در سال فتح مکه اسلام آورد و در جنگ هایی مانند حُنین شرکت کرد.

توجه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ابی سفیان بن حارث

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ابوسفیان بن حارث توجه و علاقه وافر داشتند به گونه ای که درباره اش فرموده اند:

ص:97


1- (1) . تاریخ مدینة دمشق، ج4، ص325. [1]
2- (2) . المعارف، ابن قتیبه، ج2، [2] دارالفکر للطباعة والنشر، بی تا، ص126.

أبوسفیان أخی و خیر أهلی و قد أعقبنی الله من حمزة أباسفیان بن الحارث. (1)

ابوسفیان، برادر و بهترین عضو خانواده من است. خداوند پس از حمزه، ابوسفیان را به من عنایت کرد.

شتافتن به سوی معبود

در سال بیستم هجرت، ابوسفیان بن حارث را دیدند که در بقیع قبری می کند و آن را منظم می سازد. هنگامی که فهمید، مردم از قضیه آگاه شدند، دچار اضطراب شدید شد و به آنان گفت: من قبر خودم را قبل از مرگم آماده می کنم. پس از سه روز در خانه خویش بر بستر قرار گرفت. فرزندان وی بر او گریستند. به آنان گفت: بر من مگریید، من از وقتی که مسلمانی برگزیده ام، خطایی مرتکب نشده ام.

مات فی خلافة عمر سنة عشرین و صَلَّی عَلَیْه عمر ودفنه بالبقیع. (2)

در زمان خلافت عمر، در سال بیستم از هجرت، از دنیا رفت و عمر بر او نماز گزارد و در بقیع دفنش کرد.

12. کلثوم بن هدم

کلثوم بن هدم، شخصیتی بزرگ در میان صحابه است. او کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در هنگام ورود به مدینه، در قبا به خانه اش وارد شد.

کلثوم بن هدم الّذی نزل علیه رسول الله(صلی الله علیه و آله) بقبا لما قدم المدینة.

کلثوم بن هدم، کسی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) هنگامی که به مدینه آمد، به خانه وی در قبا وارد شد.

او بزرگ قبیله عمرو بن عوف است. عمرو بن عوف قبیله ای اوسی بوده، کلثوم بن هدم،

ص:98


1- (1) . المعارف، ج2، ص128.
2- (2) . بقیع الغرقد، ص 213. [1]

در قبا از سران و افراد مورد توجه آنجا بود و به عنوان فردی شاخص شناخته می شد. او در ماجرای پیمان عقبه، قبل از هجرت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) مسلمان شد.

قیل: إنّه دفن بالبقیع، وأوّل من دفن قبل أسعد بن زرارة. (1)

گفته شده او در بقیع دفن شد و نخستین کسی است که پیش از اسعد بن زراره دفن گردید.

13. جابر بن عبدالله انصاری

جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه بلند مرتبه و بزرگوار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و از مخلص ترین دوستداران خاندان عصمت و طهارت است. مادرش نسیبه، دختر عُقبة بن عدی، کنیه اش ابوعبدالله و یا ابوعبدالرحمان بوده است. وی در سال دوم؛ بعد از عقبه نخستین، با پدر خویش در عقبه حضور داشته است.

او شخصیتی بلندآوازه است که همواره در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و پس از رحلت آن حضرت تا زمان امام باقر(علیه السلام) حیات داشته است. او همان کسی است که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به وسیلۀ او به امام باقر(علیه السلام) سلام می فرستد. جابر در این باره چنین گفته است:

إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) قَالَ لِی یَوْماً یَا جَابِرُ إِذَا أَدْرَکْتَ وَلَدِیَ الْبَاقِرَ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلامَ فَإِنَّهُ سَمِیِّی وَ أَشْبَهُ النَّاسِ بِی.... (2)

همانا پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) - که درود خدا بر او و آلش باد - روزی به من فرمود: ای جابر! آن گاه که فرزندم باقر را ملاقات کردی، از من به او سلام برسان. او هم نام من و شبیه ترین مردم به من است.

همان گونه که اشاره کردیم، وی همواره در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و خود گفته است:

ص:99


1- (1) . بقیع الغرقد، ص75. [1]
2- (2) . سلیم بن قیس الهلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص186.

«حضرت رسول، شخصاً در بیست و یک غزوه حاضر بود که من در نوزده غزوه آن شرکت داشتم». (1)

از منابع تاریخی برداشت می شود، جابر در نبردهای بدر و احُد شرکت نداشته؛ زیرا پدرش او را از جنگ منع کرد ولی به مسلمانان و مبارزان آب می رساند. پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در تمام جنگ ها حاضر بود و در نبرد صفین در رکاب امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) افتخار حضور داشت.

پدر جابر در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عبدالله، پسر عمرو خزرجی سلمی، پدر جابر، رییس قبیله بنی سلمه در عقبه دوم با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد. در جنگ بدر و احد، در رکاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ملازم آن حضرت بود و سرانجام در احد به شهادت رسید.

جابرگوید: «آن گاه که پدرم در احد تصمیم گرفت به میدان رود، مرا خواند و گفت: فرزندم! من در این جنگ کشته می شوم و پس از خود، جز پیامبر(صلی الله علیه و آله)، کسی را از تو دوست تر ندارم. قرض های مرا بپرداز. تو را درباره خواهرانت سفارش می کنم. او نخستین کسی است که پس از شهادتش، گوش و بینی اش را بریدند». (2)

بزرگی جابر در نگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

جابر بن عبدالله انصاری محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در نظر آن حضرت، از جایگاه رفیعی برخوردار بود.

در غزوه «ذات الرقاع»، شتر جابر از راه رفتن بازماند و بر زمین خوابید. جابر هر چه نهیب زد، از جای بر نخاست. در این حال، پیامبر(صلی الله علیه و آله) از انتهای جمعیت رسید و فرمود: جابر! چه می کنی؟

ص:100


1- (1) . پیغمبر و یاران، محمدعلی عالمی، ج2، مؤسسه مطبوعاتی افتخاریان، 1346.
2- (2) . همان، ص114.

جابر گفت: پدر و مادرم به فدایت! شترم از راه بازمانده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسید: چوب یا عصا داری؟

جابر گفت: آری. آن گاه عصایش را به آن حضرت داد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وسیله عصا شتر را وادار کرد که از جا برخیزد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بار دیگر شتر را خواباند و پای مبارکش را بر دست های آن گذاشت و به جابر فرمان داد که سوار شتر شود. جابرگوید: هنگامی که سوار شدم، دیدم در اثر قدم های پیامبر(صلی الله علیه و آله)، شترم از همه شتران پیشی گرفت». (1)

پرسش پیامبر(صلی الله علیه و آله) از قرض های پدر جابر

پیامبر(صلی الله علیه و آله) از جابر پرسید: آیا عبدالله قرض هایش را ادا کرد؟

جابر: قرض های پدرم باقی است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله): طلبکارتان کیست؟

جابر: مرد یهودی.

پیامبر(صلی الله علیه و آله): زمان پرداخت کی است؟

جابر: هنگام خشک شدن و پختن خرما.

پیامبر(صلی الله علیه و آله): هرگاه خرما پخته شد، پیش از آن که در آن تصرف کنی مرا آگاه ساز...

جابر پس از خشک شدن و پختن خرما، به یاد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورد. پیامبر به نخلستان جابر آمد و از هر نوع خرما مشتی برداشت و کناری گذاشت. آن گاه فرمود: به طلبکار بگو بیاید. جابر طلبکار را آگاه کرد و او (مرد یهودی) آمد.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وی فرمود: طلب خود را از کدام خرما می ستانی؟

یهودی: همه اینها به طلب من کفایت نمی کند چه رسد به یک نوع آن!

پیامبر(صلی الله علیه و آله): از هر کدام که خواهی شروع کن و طلب خرمای خود را بستان.

یهودی: از خرمای صیهانی آغاز می کنم.

ص:101


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص116.

پیامبر(صلی الله علیه و آله): با نام خدا شروع کن به پیمانه کردن. تمام پیمانه هایش را گرفت و خرما همچنان باقی بود! پیامبر(صلی الله علیه و آله) به جابر امر کرد باقی خرماها را به خانه خود ببر تا برکت یابد». (1)

آری، جابر بن عبدالله انصاری، از جایگاهی رفیع نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) برخوردار بود. از نمونه ها و نشانه های این علاقه مندی، دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) از جابر به شرکت در برخی نشست های آن حضرت بود. مکرّر به خانه جابر می رفت. حفرکنندگان خندق را برای خوردن غذا به خانه جابر برد. برای جابر و پدرش دعا می کرد. اخبار غیبیه را در مواقف مختلف به جابر اعلام می نمود. جابر را جزو دوستان اهل بیت(علیهم السلام) خود نامید و نیز سلام خود را به وسیله ایشان به امام باقر(علیه السلام) رساند و موارد بسیار دیگر که در کتب حدیثی و روایی آمده است.

جابر بن عبدالله در قلّه رفیع روایتگری

جابر بن عبدالله انصاری، در سلسله روات و احادیث، دارای جایگاه بلند و رفیع است. ایشان چون پیوسته در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، احادیث نبوی فراوان در سینه اش نهفته داشت. از رازهایی خبر داد که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیده بود. از حوادثی فتنه خیز گفت که پیامبر آگاهش کرده بود. او ماجراهای فراوانی را به چشم خود دیده بود؛ ماجراهای تخلّف از فرمان های پیامبر(صلی الله علیه و آله)، عظمت حادثه ها، عظمت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، عظمت علی(علیه السلام)، مظلومیت و غربت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از رحلت آن حضرت، ماجرای غم پنهان زهرا و علی(علیهما السلام)، ماجرای رفتن علی و فاطمه(علیهما السلام) به در خانه های مهاجر و انصار... همچنین حضور در کنار علی(علیه السلام) و همدردی با آن حضرت در ماجرای دفن فاطمه(علیها السلام)، مظلومیت و غربت بیست و پنج ساله علی(علیه السلام) و حوادث غمبار این دوره، شهادت و غربت علی(علیه السلام)، ماجراهای دردآور دوران امامت امام مجتبی(علیه السلام)، جگر فروریخته آن حضرت در تشت، غم های جگرگوشه دیگر زهرا(علیها السلام) و سبط دیگر نبی(صلی الله علیه و آله)، حسین بن علی(علیه السلام)، و

ص:102


1- (1) . بحارالانوار، ج16، ص31.

سرهای بریده و بر نیزه قرار گرفته، نظاره صحنه اسیران پس از حادثه غمبار نینوا، غربت امام سجاد(علیه السلام) و... و بالاخره دعاهای آن گرامی در کنار قبر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، و مناجات های جانگداز شبانه امام سجاد(علیه السلام)، ماجرای حرّه و دیدن حمله مسرف بن عقبه تبهکار و سرانجام شهادت سجّاد اهل بیت(علیهم السلام) و نیز حوادث غمبار دیگر. از همه مهمتر، زیارتش از شهیدان واقعه طف و گریستن و نالیدن بر مزاری که همه عظمت ها در آن مدفون گردید؛ مزار سبط نبی(صلی الله علیه و آله)، سید شهیدان عالمِ انسانیت و عاقبت، رساندن سلام گرم پیامبر(صلی الله علیه و آله) به باقر اهل بیت(علیهم السلام) و البته با این همه، هنوز هم در عظمت جابر و شأنش حرف های گفتنی بسیار است و این تصویری در حد و توان ما بود که ارائه کردیم.

بالأخره، او روایتگری صادق، امین، عاشق، دلسوخته، غم دیده و هجران کشیده است که گویی غم همه تاریخ را در دل خود نهفته داشت.

با این وصف، اگر روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) تا دوره امام باقر(علیه السلام) را بنگرید، کمتر روایتی است که در سلسله روات آن، شخصیت عظیم جابر، خودنمایی نکند.

جابر و حدیث لوح فاطمه(علیها السلام)

از افتخارات جابر، نقل حدیث لوح و قرار داشتن در سلسله راویان این حدیث است؛ حدیثی که ائمه(علیهم السلام)، به آن می بالیدند. حدیث لوح چنین است:

ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد که پدرم امام باقر(علیه السلام) به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: مرا با تو حاجتی است، آیا فرصتی هست بیایی با هم بنشینیم و آن حدیث را با شما در میان گذارم؟

جابر: آری ای فرزند رسول الله! هر زمان که فرمان دهید، حاضرم.

امام(علیه السلام): می خواهم مرا از لوحی که دست مادرم زهرا(علیها السلام) دیده ای خبر دهی که در آن چه نوشته بود؟

جابر: خدا را گواه می گیرم که در زمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) برای تبریک و تهنیت ولادت

ص:103

حسین بن علی(علیه السلام) به خانه زهرا(علیها السلام) رفتم. لوح سبزی در دست او دیدم که گمان کردم زمرّد است. در آن نوشته ای دیدم که مانند نور آفتاب روشن بود. گفتم: دختر پیامبر! پدر و مادرم به قربانت، این چه نوری است؟ زهرا(علیها السلام) فرمود: این لوحی است که خداوند برای پدرم هدیه فرستاد. در آن است نام پدرم و نام شوهرم و دو فرزندم و نام های پیشوایان و جانشینان از فرزندانم. پدرم آن را به من داد تا خوشحالم کند. سپس جابر اضافه کرد که من آن لوح را از مادرت گرفتم و نسخه ای از آن برداشتم.

امام(علیه السلام): جابر! ممکن است آن را به من نشان دهی؟

جابر: آری.

امام(علیه السلام) به اتفاق جابر به خانه وی رفتند و جابر قطعه ای از پوست نازک بیرون آورد و به امام باقر(علیه السلام) تقدیم کرد.

امام(علیه السلام): جابر! لوح را نگه دار تا من از حفظ بخوانم و ببین که صحیح است:

به نام خداوند بخشنده مهربان، این نامه ای است از خدای عزیز و حکیم که توسط جبرئیل امین از نزد پروردگار جهانیان برای محمد که نور خدا و سفیر او به سوی بندگان و واسطه میان خلق و خالق و دلیل و راهنمای به سوی او است، فرستاده است.

محمد! نامِ مرا بزرگ شمار و نعمت هایم را شکر گزار و منکر آن مباش. منم پروردگار عالمیان، جز من خدایی نیست. منم شکننده و خوارکننده ستمگران، هلاک کننده سرکشان، پاداش دهنده روز رستاخیز. منم خدا و جز من خدایی نیست، هر که امیدوار به فضل غیر من باشد و یا از غیر عدل من بترسد، او را عذابی دهم که احدی از جهانیان را چنین عذاب نکرده باشم! مرا بپرست و بر من توکّل کن. هر پیامبری که فرستادم و مدتش به پایان رسید، برای او جانشینی قرار دادم. تو را بر تمام پیامبران برتر شمردم و وصی تو را بر همه اوصیا فضیلت دادم و تو را به دو فرزند گرامیت محترم داشتم؛ حسن را معدن علم و حسین را نگهبان وحی قرار دادم و او را

ص:104

شهادت نصیب ساخته، زندگی اش را به سعادت منتهی کردم.

او برترین شهیدان در نزد من، کلمه تامّه و حجّت بالغه من است. با دوستی و دشمنی او است که ثواب و عقاب می دهم. اوّل ایشان، بعد از حسین، سیدالعابدین و زینت دهنده اولیا و فرزند او همنام جدّ پسندیده اش (محمد باقر) شکافنده علم و مرکز دانش من می باشد.

ششم آنها جعفر صادق است. آن کس که درباره او شک نماید، هلاکش می کنم. هر که او را رد کند مرا رد کرده است. او را درباره شیعیانش مسرور می گردانم. پس از او، فرزندش موسی است. در دوران او، فتنه و آشوب های تاریک و دهشتناکی رخ می دهد ولی وجوب حفظ او همچنان تکلیف من است. هر کس یک آیه از کتاب الهی را تغییر دهد، بر من دروغ بسته است. وای بر کسانی که پس از گذشتن زمان موسی بن جعفر، منکر حق شوند و دروغ ببندند. فرزند او علی بن موسی است؛ کسی که بار سنگین نبوت را بر دوشش می نهم و او را به اطلاع کامل بیازمایم. درآخر، اهریمنی متکبر او را می کشد و در شهری که بنده صالح، ذوالقرنین بنا کرده، در کنار بدترین آفریده هایم (هارون الرشید) مدفون می گردد. چشم او را به فرزندش محمد، روشن می گردانم. او وارث علم و معدن دانش و محل اسرار من و حجّت و دلیل بر خلق من است. بهشت را جایگاه او قرار می دهم. درباره او هفتاد نفر از خاندانش را شفاعت می کنم. فرزند او علی است، سعادت را به او می دهم. او ولی و یار من است. او داعی به راه خدا، فرزندش حسن، خزانه دار علم من و برای جهانیان، مایه رحمت است. در او، کمال موسی و نورانیت عیسی و صبر ایوب مشاهده می شود. فرزندش حجت الهی است. به وسیله او تمام فتنه ها را از روی زمین برمی چینم، و به خاطر او لغزش ها را دفع می کنم. گرفتاری ها و سنگینی ها را برمی دارم، درود و رحمت بر اینان باد.

جابر: به خدا قسم همین طور است که قرائت کردید.

عبدالرحمان بن سالم که راوی این حدیث است می گوید: ابوبصیر گفت: اگر در

ص:105

مدت عمر خود، جز این حدیث را نمی شنیدی تو را کافی بود. آن را جز برای اهل بیت خود و اهلش نقل مکن». (1)

جابر و علاقه به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)

جابر ارادت عمیقی به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) داشت.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

پدرم از پدرش امام زین العابدین(علیهما السلام) نقل کرد، همان سالی که امام مجتبی(علیه السلام) از دنیا رفتند، من روزی پشت سر پدر و عمویم از کوچه های مدینه می گذشتیم، در آن هنگام، تازه به حدّ بلوغ رسیده یا نزدیک به بلوغ بودم، در راه به جابر بن عبدالله انصاری و انس بن مالک و جماعتی از قریش و انصار برخوردیم. جابر با دیدن امامان، خود را به پای حسن و حسین(علیهما السلام) افکند و می بوسید، مردی از قریش که از بستگان مروان بود بر او خُرده گرفت که با این سن و موقعیتی که از مصاحبت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) کسب کرده ای، چنین می کنی؟ جابر گفت: ای مرد! از من دور شو، اگر فضل و مقام این دو بزرگوار را می دانستی، بر من اشکال وارد نمی کردی، بلکه خاک زیر پایشان را می بوسیدی. (2)

روایات فراوانی در این باره، در منابع روایی ما وجود دارد که گفته اند جابر علاقه فراوان به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) داشت و نقل ها و داستان های فراوانی در کتب تاریخی آمده است که پرداختن به آنها، نوشته را از مسیر اصلی خود خارج خواهد کرد و در همین زمینه، باید به زیارت جابر بن عبدالله انصاری در اربعین اشاره کرد که آن گرامی، با چه سوز و گدازی به زیارت امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا پرداخته است!

ص:106


1- (1) . اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج2، ص606. [1]
2- (2) . بحارالانوار، ج41، ص302.

جابر و حجاج بن یوسف ثقفی

جابر بن عبدالله انصاری، به دلیل عشق عمیق و وافری که به اهل بیت(علیهم السلام) و خاندان عصمت و طهارت داشت، همواره به انتشار فضایل علی(علیه السلام) و زهرا(علیها السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) می پرداخت. به همین دلیل حجاج بن یوسف ثقفی، هنگامی که بر مدینه مسلّط شد، جابر و گروهی دیگر را به جرم طرفداری از علی(علیه السلام) و انتشار فضایل آنها دستگیر کرد و مورد آزار و شکنجه قرار داد.

هنگامی که عبدالله بن زبیر در مقابل عبدالملک مروان به دعوی خلافت برخاست، عبدالملک، خلیفه مروانی، حجّاج بن یوسف را برای دستگیری وی به مکه فرستاد. عبدالله به خانه کعبه پناه برد. حَجّاج خانه را آتش زد. پس از دستگیری ابن زبیر، حکومت مکه و مدینه بر او مسلّم شد. پس از آنکه مسجد را از سنگ ها و خون ها پاک کرد، به مدینه رفت و یک ماه یا بیشتر دراین شهر توقّف کرد. مردم مدینه را به جرم کشتن عثمان، با انواع شکنجه آزار داد. از جمله با مهر فلزّی گداخته، دست جابر بن عبدالله انصاری، آن صحابی بزرگ و یار باوفای پیامبر اسلام را مهر زد... و گردن بسیاری دیگر را ممهور ساخت. (1)

مرگ جابر و دفن در بقیع

جابربن عبدالله انصاری، افتخارات زیادی کسب کرد و نامش در تاریخ اسلام بلندآوازه و ماندگار شد.

او از شدت ضعف و در اثر زیادی سن، در سال 77 هجرت دار فانی را وداع گفت. سینه اش لبریز از عشق به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) و پر از معارفی بود که توسط آن گرامیان به او منتقل شده بود.

توفّی جابر سنه سبع و سبعین و صلّی علیه أبان بن عثمان و کان أمیر المدینة و کان عمر جابر أربعاً و تسعین سنة... . (2)

ص:107


1- (1) . الغدیر، ج9، ص224. [1]
2- (2) . تاریخ ابن اثیر، ابی الحسن علی بن محمد الجزرنی، ج10، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا، ص257.

جابر، در سال 77 هجری از دنیا رفت و ابان بن عثمان که امیر مدینه بود، بر او نماز گزارد و 94 سال عمر کرد.

جابر بن عبدالله انصاری در بقیع به خاک سپرده شد و قبر پاکش، طبق نقل های تاریخی، در ضلع شرقی بقیع است. لیکن حوادث و ماجراهای فراوانی سبب ناپیدایی قبر آن بزرگوار گردید.

«صَلَّی عَلَیْهِ مَلاَئِکَةُ السَّمَاء»؛ «فرشتگان آسمان ها بر او درود فرستاده و می فرستند».

14. صهیب بن سنان

صهیب بن سنان رومی، ابویحیی، که نامش عبدالملک بوده، صحابی معروف پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است؛ چنان که مبارکفوری در کتاب «تحفة الأحوذی» آورده است:

منزل صهیب در سرزمین موصل، میان دجله و فرات بوده است. رومیان بر این ناحیه دست یافتند و وی به اسارت آنان درآمد و به روم برده شد. دوران کودکی و جوانی اش را در رم گذراند. طایفه بنی کلب او را خریده، به مکه آوردند. پس از آن، عبدالله جدعان او را از بنی کلب خرید و مدت ها برده عبدالله جدعان بود. چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) به رسالت برگزیده شد، به آن حضرت ایمان آورد و با عبدالله جدعان به مخالفت برخاست. از دست او آزار و اذیت فراوان دید. او از مستضعفان و رجال صفّه بود. با پیامبر به مدینه هجرت کرد. (1)

به نوشته مبارکفوری و برخی دیگر از مورخان، صهیب بن سنان از اصحاب صفه بوده و جزو کسانی است که شب ها را به عبادت می پرداخت و روزها را در میدان های نبرد و جهاد در رکاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) با مشرکان می جنگید.

درباره این شخصیت، مطالب چندانی در دست نیست، لیکن روایاتی گویای عظمت

ص:108


1- (1) . تحفة الاحوذی، ابن عبدالرحیم المبارکفوری، ج2، دارالکتب العلمیة، التبیان، 1283ه .ق، ص304.

جایگاه او در اندیشه پیامبر است. «الصُّهَیبُ، هُوَ صُهَیْبُ بْنُ سِنَانٍ، مَوْلَی رَسُولِ الله» (1)؛ «صهیب، همان صهیب بن سنان است که غلام و خدمتکار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود».

نکاتی بدیع درباره صهیب

چنان که پیشتر اشاره داشتیم، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بسیار به صهیب بن سنان علاقه مند بود. در روایتی آمده است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَلْیُحِبَّ صُهَیْبًا حُبَّ الْوَالِدَةِ لِوَلَدِهَا. (2)

هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، پس دوست بدارد صهیب را، مانند دوستی و محبت مادر به فرزندش.

همچنین در روایاتی دیگر از علی(علیه السلام) درباره صهیب، به نکاتی بدیع اشاره شده که دلالت بر عظمت شأن و والایی جایگاه او در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) دارد:

کَانَ صُهَیب مِمَّن اعْتَزَلَ الْفِتْنَةَ فِی المَدِینَة وَ أَقْبَلَ عَلَی عَلی(علیه السلام). (3)

صهیب از کسانی بود که در فتنه های مدینه از آنها کناره گرفت و به علی(علیه السلام) روی آورد.

گرویدن این شخصیت نامی، در فتنه های بر باد دهنده و دهشتناک مدینه به علی(علیه السلام) و کناره گیری از این فتنه ها، دلالتی روشن بر وجود ضمیری روشن و فکری تابنده در صهیب دارد و اگر نبود این روشنی ها و بصیرت ها، هرگز صهیب در آن فتنه هایی که اصحاب کبار پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم لغزیدند، کناره نمی گرفت و به علی(علیه السلام) ملحق نمی شد.

مرگ و بدرود حیات

حاکم از عبدالله بن نمیر نقل کرده که گفت:

صهیب یکنّی أبا یحیی وهو صهیب بن سنان النمری من النمر بن قاسط، و کان أصابه

ص:109


1- (1) . التحریر الطاووسی، الشیخ حسن صاحب المعالم، تحقیق فاضل الجواهری، مکتبة آیة الله المرعشی، 1411ه .ق، ص92.
2- (2) . بحارالانوار، ج41، ص326.
3- (3) . همان، ص327.

سبی فوقع بأرض الروم، فقیل: صهیب الروم، بلغ سبعین سنة، و کان یخضب بالحناء، مات بالمدینة فی شوال سنة ثمان و ثلاثین و دفن بالبقیع. (1)

صهیب، با کنیه ابویحیی خوانده می شود و او همان صهیب بن سنان نمری، از تیره نمر بن قاسط است. وی به اسارت رفت و در سرزمین رم بود. گفته شده، صهیب رومی، به هفتاد سالگی رسید. عادت او این بود که با حنا خضاب می کرد. در مدینه در ماه شوال سال 38 هجری بدرود حیات گفته و در بقیع مدفون گردید».

صهیب بن سنان را در ردیف صحابی پاکباخته و خالص پیامبر(صلی الله علیه و آله) یاد کرده اند که در بیشتر نبردها همراه و در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. البته وی در مکه نیز زیسته است که در خانه عبدالله جدعان سختی های فراوانی دید.

صهیب بن سنان در نبردهای بسیاری در کنار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود و افتخارات فراوانی نصیب او گردید. «مات بالمدینة سنة ثمان و ثلاثین فی خلافة علی بن أبی طالب» (2)؛ «در مدینه از دنیا رفت، در سال 38 هجری، در زمان خلافت علی(علیه السلام)».

طبق نقل ابن اثیر، حاکم مدینه و برخی از مسلمانان بر او نماز گزاردند و در بقیع، دفنش کردند. البته در مطاوی روایی انعکاس یافته که صهیب، در اواخر عمر از مسیر حق انحراف یافت و به مخالفت با بیعت با علی(علیه السلام) پرداخت. (3)

15. شمّاس بن عثمان

شمّاس بن عثمان، از قبیله بنی مخزوم و فرزند عثمان بن الشرید و صفیه بنت ربیعة بن عبدشمس است. او از مردان و معاریف مکه و از اشراف بلندآوازه این شهر بود که در دوران جاهلیت، به رسم آنان می زیست. در اسنادی که مبارکفوری ارائه کرده، او بردگانی داشته و به شدت به رسوم جاهلیت وفادار بوده است.

ص:110


1- (1) . المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص450.
2- (2) . تحفة الاحوذی، ج2، ص303.
3- (3) . ر.ک: اسد الغابه، ج2، ص36. [1]

رسالت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، باعث تحوّل عجیبی در روحیه او گردید. به محضر آن حضرت آمد و تقاضا کرد که اسلام را بر او عرضه نماید. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) کلمات وحی را برای او بیان کرد. وی به محض شنیدن بخش هایی از کلمات نورانی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ایمان آورد. در این دوره، آزار فراوانی از قبیله خود و قبیله قریش تحمل کرد. با سختی و شدتی که یاران نخستین پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشتند، او به همراه شخصیت های بزرگی مانند جعفر ابن ابی طالب، به دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، به حبشه هجرت کرد. بدین روی، شماس بن عثمان از مهاجران نخستین است که تمام امکانات و متعلّقات را به خاطر ایمان خویش رها کرد. پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه و سپری شدن دوران رنج و شکنجه مسلمانان در مکه، به همراه مهاجران نخستین، در هجرت دوم، به مدینه رهسپار شد.

وی در ردیف اصحاب صفّه درآمد و سپس به منزل مبشّر بن عبدمنذر رفت و در منزل وی سکنی گزید. در ماجرای عقد اخوّت میان مسلمانان، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) میان او و حنظلة بن ابی عامر، عقد اخوّت بست. «شهد البدر و الأحد مع رسول الله...» (1)؛ «همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بدر و احد شرکت کرد».

شمّاس بن عثمان در جنگ احد، جراحات بسیار برداشت. به فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه انتقال یافت و پس از مدتی در اثر جراحات وارده به شهادت رسید. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بر جنازه وی نماز خواند و در بقیع دفنش کردند.

16. ابوقتاده انصاری

اسم او «حارث» و به گفته ای «نعمان» و کنیه اش ابوقتاده است. وی فرزند «رِبْعِی بْن بَلْدَمَة انصاری» است و مادرش «کبشه»، دختر «مظهر بن حزام» می باشد.

ابوقتاده در زمره اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و از شجاعان و دلاوران کم نظیر و از برترین یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که به همین سبب «فارس رسول الله» لقبش دادند.

ص:111


1- (1) . شهداء الاسلام فی عصر الرسالة، مؤسسة البحوث الاسلامیة، مرکز الاعلام.

مورّخان نگاشته اند:

ابوقتاده در تمام غزوه ها و جنگ های صدر اسلام همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده لیکن درباره حضور وی در بدر، یک رأی و یک نظر نیستند، لذا برخی او را از بدریون می دانند و جمعی هم بر این عقیده اند که او از جنگ احد به بعد حضور داشته است. (1)

ابوقتاده و همگامی اش با علی(علیه السلام)

ابوقتاده از یاران مخلص و با وفای امیرمؤمنان بوده و در تمام جنگ های زمان خلافت آن حضرت (مانند جمل، صفین و نهروان) حضور داشته و در جمل و صفین، ملازم رکاب آن حضرت بوده است. (2)

ابوقتاده، والی مکه

هنگامی که علی(علیه السلام) به خلافت رسید، خالد بن عاص بن هاشم بن مغیره مخزومی را که از سوی عثمان والی مکه بود عزل کرد و ابوقتاده انصاری را بر ولایت آن شهر منصوب کرد لیکن پس از مدتی، وی را از سمت خویش برکنار نمود و قثم بن عباس را به جایش گمارد.

ابوقتاده به خاطر عشق وافری که به علی(علیه السلام) داشت، از مکه راهی کوفه شد و در کنار آن حضرت تا پایان عمر شریفش در کوفه ماند.

آن گاه که امیرمؤمنان(علیه السلام) آماده حرکت به سوی بصره و جنگ با ناکثین گردید، ابوقتاده مطالبی گفت که حکایت از ایمان عمیق او به ولایت آن حضرت و وفاداری نسبت به او داشت. (3)

امیرمؤمنان(صلی الله علیه و آله) در جنگ خوارج، سپاه خود را آرایش داد و فرماندهی میمنه را به

ص:112


1- (1) . ر.ک: الاصابه فی تمییز الصحابه، ج7، ص237.
2- (2) . اسدالغابه، ج5، ص379.
3- (3) . تاریخ طبری، ج4، ص493.

حُجر بن عدی و میسره را به شیث بن ربعی یا معقل بن قیس ریاحی و سواره نظام را به ابوایوب انصاری و پیاده نظام را به ابوقتاده انصاری سپرد و خود در قلب لشکر قرار گرفت. (1)

خطیب بغدادی نقل می کند: «هنگامی که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) از جنگ با نهروانیان فراغت یافت، ابوقتادة انصاری، با شصت یا هفتاد نفر از اصحاب رسول الله(صلی الله علیه و آله)، به مدینه مراجعت نمود». (2)

ابوقتاده به محض ورود به مدینه، به دیدار عایشه شتافت وگفت وگوهایی میان آنان انجام گرفت. در پایان، عایشه گفت: ای ابوقتاده! نباید چیزی مانع آن شود که من حقّی درباره علی بن ابی طالب(علیه السلام) بگویم و آن این است که از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم درباره علی(علیه السلام) فرمود:

تفترق أمّتی علی فرقتین، تمرق بینهما فرقة محلّقون رئوسهم مخفّون شواربهم... یقرئون القرآن لاتتجاوز تراقیهم، یقتلهم أحبّ النّاس إلیّ و أحبّهم إلی الله تعالی. (3)

امتم به دو گروه تقسیم می شوند؛ گروهی از دین خارج می شوند، سرهایشان را می تراشند، شارب های خود را کوتاه می کنند. قرآن تلاوت می کنند که از حنجره شان تجاوز نمی کند. این گروه را کسانی می کشند که نزد من و خداوند محبوب ترین بندگان خدایند.

چون عایشه اقرار به حقانیت علی(علیه السلام) کرد، ابوقتاده گفت: حال که می دانی علی(علیه السلام) محبوب ترین آفریده خدا در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) و خداوند است اکنون چرا با او به مخالفت برخاسته ای؟! عایشه از پاسخ طفره رفت.

تاریخ وفات ابوقتاده

ابوقتاده در سال 48 یا 50 هجری، پس از خلافت امیرمؤمنان و دوران امامت امام مجتبی(علیه السلام) در مدینه از دنیا رفت و در بقیع دفن گردید. (4)

ص:113


1- (1) . تاریخ طبری، ج4، ص493.
2- (2) . همان.
3- (3) . تاریخ بغداد، ج1، ص160. [1]
4- (4) . اسدالغابة، ج1، ص120.
17. قیس بن سعد بن عباده

نامش قیس، کنیه اش ابوعبدالله، پدرش سعد بن عباده، رییس قبیله خزرج بود و مادرش فکهیه نام داشت. ولادتش را اندکی پیش از ظهور اسلام دانسته اند. او در همان روزهای نوجوانی و در سن 12 سالگی به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) گرایش یافت و به گروه مسلمانان پیوست و از صحابه مکّی پیامبر(صلی الله علیه و آله) شمرده می شود.

با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت کرد و پس از غزوه بنی المصطلق، در همه جنگ های آن حضرت شرکت داشت. در مکه کنار رسول الله(صلی الله علیه و آله) و در مدینه همگام با آن حضرت بوده و خدمات فراوانی را در جبهه های جنگ به اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نموده است.

حضور در واقعه غدیر

طبق نقل ابن اثیر در «اُسدالغابه»، قیس بن سعد در واقعه غدیر حضور داشت و با توجه به ایمان عمیقی که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بیانات آن حضرت داشت، یکی از دوازده نفری است که با ابوبکر، رویاروی شد و در اثبات فضیلت و حقانیت علی(علیه السلام) دفاعیه های فراوانی را ارائه کرد. علی(علیه السلام) او و همراهانش را به آرامش دعوت کرد و آنان به اعتراض کلامی بسنده کردند.

حضور در نبردهای دوران امام علی و امام مجتبی(علیهما السلام)

قیس بن سعد در نبردهای جمل، صفین و نهروان، حضوری چشمگیر داشت و به جانبازی پرداخت و جراحاتی برداشت. او در دوران علی(علیه السلام) به فرماندهی شرطة الخمیس رسید و از یاران با وفای علی(علیه السلام) بود. (1)

قیس بن سعد درکنار علی(علیه السلام) افتخار می کرد و به خود می بالید که همگام با شخصیتی است که محبوبترین فرد در نزد خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) است.

ص:114


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص232.

ایشان، همچنین مدتی را از ناحیه علی(علیه السلام) فرماندار آذربایجان بود ودر زمان امام مجتبی(علیه السلام) از فرماندهان و پیشقراولان سپاه آن حضرت به شمار می رفت و پس از امام مجتبی(علیه السلام) جزو محبّان و پیروان امام حسین(علیه السلام) بوده است.

بازگشت به مدینه و لبیک دعوت الهی

چنان که از ماجرای زندگی وی برمی آید و ابن اثیر به آن اشاراتی رمزی و کوتاه نموده، قیس در سال 19 پس از هجرت، در فتح مصر شرکت کرد و مدتی را همانجا ساکن شد تا اینکه در ماجرای اعتراض و شورش مردم مدینه علیه عثمان و قتل وی و خلافت علی(علیه السلام) به مدینه بازگشت. او همچنین در کوفه، در کنار امیرمؤمنان(علیه السلام) بود و پس از شهادت آن حضرت، به مدینه بازگشت و در آغاز امامت امام حسین(علیه السلام) سال 61 ه .ق، در مدینه دار فانی را وداع گفت و در بقیع مدفون گشت. (1)

18. ابورافع

در نام وی اختلاف است؛ بعضی او را طالب و برخی خزیمه خوانده اند. (2) کنیه وی ابورافع است. خاندانش از سابقین وپیشگامان اسلام اند. خاندان ابورافع از برترین خانواده های شیعه هستند که به نام وی به عنوان «آل ابی رافع» شهرت یافته اند.

مسلمانی ابورافع، در همان روزهای نخستین رسالت روی داد. او دو بار هجرت کرد؛ هجرت به حبشه و هجرت به مدینه. در تمام جنگ ها، در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ملازم رکاب آن حضرت بوده است. جنگ های احد، بدر، خندق و حنین از جنگ هایی است که نام وی در شمار مجاهدان آن صحنه ها، به صورتی پررنگ ثبت شده است.

ص:115


1- (1) . ر.ک: اسدالغابة، حرف ق.
2- (2) . ر.ک: همان، ج5، ص303.

نماز بر دو قبله

روزی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مسجد قبلتین (15 شعبان) در حال نماز ظهر، مأمور به تغییر قبله شد، ابورافع در کنار آن حضرت حضور داشت و بر دو قبله نماز گزارد.

در کنار علی(علیه السلام)

بعد از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) ملازم علی(علیه السلام) بود و همراه آن حضرت به کوفه رفت و خزانه دار کوفه شد.

ماجراهای فراوانی در باره ابورافع و خزانه داری بیت المال علی(علیه السلام) در کتب تاریخی مطرح شده است. (1)

بعد از شهادت امام علی(علیه السلام) با امام حسن مجتبی(علیه السلام) به مدینه بازگشت. او از نخستین دانشمندان شیعه محسوب می شد. کتاب «السنن و الأحکام و القضایا» از تصنیفات او است که روایات آن را از حضرت علی(علیه السلام) نقل می کند. عبدالله و علی نیز از فرزندان او هستند و از اصحاب و یاران با وفای علی(علیه السلام) به شمار رفته اند. کتاب «قضایا امیرالمؤمنین» از تصنیفات عبدالله است و علی بن ابی رافع نیز کتاب های بسیاری در فنون فقه نگاشته است. (2) کتاب هایی در «وضو» و «صلاة» از نوشته های او است.

مرگ ابورافع و دفن وی در بقیع

به نوشته فاکهی، ابورافع در سال 58 هجرت از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. اما ابن خلکان و دیگران می نویسند: «توفّی فی المدینة فی نفس العام الذی استشهد فیه الامام أمیرالمؤمنین و دفن بالبقیع» (3)؛ «در مدینه، در سالی که علی(علیه السلام) به شهادت رسید [سال 40 ه .ق] وفات یافت و در بقیع مدفون گردید».

ص:116


1- (1) . فروغ ابدیت، ج2، ص218.
2- (2) . ابورافع، مولی رسول الله، السید ناصر الطیبی، مجمع البحوث الاسلامیة، 1412ه .ق، ص64.
3- (3) . وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج4، ص346.
19. جبلة بن عمرو انصاری (ساعدی)

او از یاران بزرگ و با فضیلت پیامبر بود و از فقهای صحابه به شمار می آمد. «کان جبلة ابن عمرو فاضلاً من فقهاء الصحابة» (1)؛ «جبلة بن عمر و از افراد فاضل و از فقهای صحابه بود».

وی در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در جنگ های فراوان، از جمله بدر و احد و خندق و... حضور داشت و کلمات نورانی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فرا می گرفت و از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره مفاهیم و محتوای آیات می پرسید و آنها را در سینه خود حفظ می کرد.

در جبهه علی(علیه السلام)

پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، جبلة بن عمرو از علی(علیه السلام) جدا نشد و در جبهه آن حضرت قرار گرفت. با آن حضرت به کوفه رفت و در نبردهای جمل، صفین و نهروان حضور فعال داشت. (2)

او از منتقدان ماجرای سقیفه بود و همواره از مظلومیت و حقانیت علی(علیه السلام) سخن می گفت.

در برابر عثمان

او با توجه به اعتقاد شدید به حقانیت علی(علیه السلام) در برابر خلفا، موضع تندی داشت؛ از جمله در برابر عثمان به موضعگیری های صریح می پرداخت.

«جبلة بن عمرو نخستین کسی است که با سخنان تند و خشن، به عثمان اعتراض کرد. بدین ترتیب که روزی جبله در میان گروهی از افراد قبیله بنی سعد نشسته بود و زنجیری در دست داشت، عثمان که از آنجا عبور می کرد، به آنان سلام کرد. مردم جواب سلام او را گفتند. در این هنگام جبله رو به مردم کرد و گفت: چرا جواب سلام کسی را می دهید که این همه اعمال خلاف مرتکب می شود؟ سپس رو به عثمان کرده، گفت: باید این نورچشمی ها را طرد کنی و گرنه این زنجیر را به گردنت خواهم انداخت.

عثمان گفت: کدام نورچشمی ها؟ من برای انجام کارها افراد شایسته را انتخاب می کنم.

ص:117


1- (1) . اسدالغابة، ج5، ص187. [1]
2- (2) . شخصیت های اسلامی شیعه، جعفر سبحانی، چاپخانه علمیه قم، 1359، ص107.

جبله پاسخ داد: آیا مروان، معاویه، عبدالله بن عامری و عبدالله بن سعد ابی سرح را به دلیل شایستگی آنان انتخاب کرده ای؟

اینان کسانی هستند که قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خون بعضی از آنان را هدر اعلام نموده و هیچ ارزشی در اسلام ندارند. عثمان که در برابر سخنان نافذ و اعتراض منطقی جبله پاسخی نداشت، آنجا را ترک کرد. از آن روز اعتراض شروع شد و مردم نسبت به عثمان جری شدند». (1)

همچنین موضع گیری تند او نسبت به عثمان در خصوص داروغه مدینه، حارث بن حکم، در تاریخ مشهور است.

به تسلّط حارث بن حکم به بازار مدینه به دستور وی اعتراض کرد. عثمان، حارث را داروغه بازار قرار داده بود و او به دستور و موافقت عثمان، اجناس رسیده از اطراف را می خرید و به قیمت دلخواه خود می فروخت و مجالی برای بازاریان باقی نمی گذاشت. حارث علاوه بر این، کرایه دکانداران و دست فروش ها را برای خود جمع آوری می کرد و با مردم، بدرفتاری می نمود و هر چه مسلمانان در مورد کوتاه کردن دست حارث از بازار، با عثمان گفت وگو کرده بودند، او ترتیب اثر نداده بود و همین امر موجب اعتراض شدید جبله بود. (2)

باری، جبله نه تنها در زمان حیات عثمان با او مبارزه می کرد، بلکه از آنجا که او را عنصری خطاکار می دانست، پس از مرگ وی نیز هنگامی که خواستند جنازه او را در قبرستان بقیع دفن کنند، از این کار جلوگیری کرد. از این رو، جنازه عثمان را به حش کوکب بردند و در آنجا به خاک سپردند. (3)

در بحارالانوار، متنی در خصوص وساطت افراد دارد که جبله، دست از عثمان

ص:118


1- (1) . شخصیت های اسلامی شیعه، ص108 به نقل از تاریخ طبری، ج5، ص114.
2- (2) . همان.
3- (3) . الاصابه فی تمییز الصحابه، ج1، ص566.

بردارد ولی او همواره بر مخالفت با عثمان اصرار ورزیده و پای فشرده است. در این زمینه، مباحث مفصلی درباره وی در الغدیر (1) وجود دارد که خوانندگان را به آن کتاب ارجاع می دهیم.

إنَّ زَیْدَ بْنَ ثَابِتٍ مَشَی إِلَی جَبَلَةَ وَ مَعَهُ ابْنُ عَمِّهِ أَبُو أُسَیْدٍ السَّاعِدِیُّ فَسَأَلاهُ الْکَفَّ عَنْ عُثْمَانَ. فَقَالَ وَ اللهِ لا أَقْصُرُ عَنْهُ أَبَداً، وَ لا أَلْقَی اللهَ فَأَقُولُ ( أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ ...). (2)

زید بن ثابت با پسرعمویش ابواسید ساعدی نزد جبله رفته و از او خواستند از عثمان دست بردارد. گفت: هرگز دست از او برنمی دارم و نمی خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که در برابر سؤال خداوند بگویم: ما از بزرگان و رییسان خود اطاعت می کردیم، آنها ما را گمراه کردند.

20. حاطب بن ابی بَلْتَعه

حاطب بن ابی بَلْتَعه الخالفی اللخمی، متوفّای سال 30 هجرت و مدفون در بقیع است. مشهور آن است که چون حَطَب (هیزم) جمع می کرده، حاطب بر نام اصلی اش غالب شد و به تدریج آن را به فراموشی سپرد. حاطب اهل یمن بود و به مکه آمد و در مکه، چون عشیره و قبیله ای نداشت، هم پیمان زبیر بن عوام، برادرزاده حضرت خدیجه(علیها السلام) گردید و پس از آنکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث شد، درکنار کوه ابوقبیس، آن حضرت را ملاقات کرد و به وی ایمان آورد و شهادتین بر زبان جاری ساخت.

او یکی از یاران پاک نهاد و با کفایت و دانشمند حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) بود که روایاتی هم در فضیلت و مقام والای او از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده است:

یکی از غلامانش به حضور پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و از حاطب شکایت کرد و گفت:

ص:119


1- (1) . الغدیر، ج9، ص212. [1]
2- (2) . بحارالانوار، ج21، ص292. [2]

ای فرستاده خدا، حاطب به جهنّم می رود؟ پیامبر در پاسخ وی فرمودند: نه؛ زیرا او در جنگ بدر و حدیبیه شرکت داشت و خدای متعال از کسانی که در بدر بوده اند، راضی است. (1)

مهاجری بدری

حاطب بن ابی بلتعه، در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) جایگاهی برجسته داشت و شخصیتی بود بلند آوازه. او با پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه هجرت کرد و افتخار شرکت در جنگ بدر نصیبش شد.

وحاطب مهاجریّ بدریّ، له کرامة عند الرسول. (2)

حاطب، شخصیتی بدری و مهاجری بود که در نزد پیامبر جایگاهی والا و موقعیتی ارجمند داشت.

او همچنین در حدیبیه همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) حضور داشت و شاهد پیمان حدیبیه نیز بود.

روایتگر حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)

حاطب، راوی احادیث پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بود و از آن حضرت روایات فراوانی را نقل کرده است که به دو نمونه از آنها اشاره می کنیم:

1. عن حاطب بن أبی بلتعة مرفوعاً عن رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مَنْ زارنی بعدَ موتی فکأَنّما زارنی فی حیاتی, ومَنْ مات فی أحد الحرمین بُعث یوم القیامة من الآمنین». (3)

از حاطب بن ابی بلتعه، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده که آن حضرت فرمود: هرکس مرا بعد از مرگم زیارت کند، گویا در دوران حیاتم مرا زیارت کرده و هر کس در یکی از دو حرم (مکه و مدینه) از دنیا برود، روز قیامت از عذاب الهی در امان است.

ص:120


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص207.
2- (2) . اجوبه مسائل جارالله، السید شرف الدین، مطبعه عرفان، صیدا، لبنان، 1373ه .ق، ص 24.
3- (3) . الغدیر، ج5، ص309. [1]

2. عن حاطب بن أبی بلتعه قال: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «یزوج المؤمن فی الجنّة اثنتین وسبعین زوجة من نساء الآخرة واثنتین من نساء الدنیا». (1)

هر مؤمنی در بهشت، با هفتاد و دو زن بهشتی ازدواج می کند و دو نفر آنها از زنان دنیا می باشند.

نامه حاطب به مشرکان

پس ازآنکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حدیبیه، با قریش و اهل مکه پیمان بست، از شرایط آن پیمان این بود که هر طایفه دیگری اگر خواست با پیامبر(صلی الله علیه و آله) و قریش پیمان ببندند، آزاد است و کسی نباید به ایشان حمله و تجاوز کند. قبیله خزاعه داخل پیمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شدند و طایفه بنوبکر با قریش پیمان بستند، ولی با تحریک قریش وکمک آنها، بنوبکر به خزاعه شبیخون زدند، پس از آن ترسیدند که مبادا پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم به جنگ با آنها بگیرد، از این رو، درصدد کشف و فهم این مطلب برآمدند که آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله) با آنها وارد جنگ خواهد شد یا خیر. پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم تصمیم گرفت به قصد فتح مکه حرکت کند و از خدا خواست که اهل مکه از تصمیم او آگاه نشوند. در این میان، حاطب که مسلمان شده و به مدینه هجرت کرده بود و خانواده اش در مکه به سر می بردند و چون یمنی بودند کسی را درمکه نداشتند، قریش نزد خانواده او آمده، پیشنهاد کردند که نامه ای به حاطب بنویسند و به او بگویند که قریش را در جریان تصمیم پیامبر(صلی الله علیه و آله) بگذارد که آیا به قریش حمله خواهد کرد یا خیر؟ خانواده حاطب پذیرفتند و نامه ای نوشته، به زنی به نام ساره دادند که به مدینه ببرد و به حاطب بدهد. هنگامی که ساره به مدینه رفت، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) پرسید: آیا مسلمانی انتخاب کرده و به اینجا آمده ای؟ گفت: نه. فرمود: آیا به مدینه کوچ کرده ای؟ گفت: نه. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پرسید: پس چه چیزی باعث شد که به این سفر بیایی؟ گفت: ای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، شما در مکه پناهگاه و آقای من بودید، همه رفتند و

ص:121


1- (1) . الاصابه، ج2، ص5. [1]

من محتاج شما شدم، اکنون آمده ام تا به من کمک کنید.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: جوانان مکه چه شدند مگر به تو کمکی نمی کنند؟

ساره (از آنجا که ساره آوازه خوان مکه بود، طبیعی بود که جوانان مکه یاری اش کنند) گفت: بعد از پیشامد بدر و کشته شدن بزرگان قریش آنها دیگر دل و دماغی ندارند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به بنی هاشم فرمود: به او کمک کنید. بنی هاشم هم کمک شایانی به وی رساندند و مرکب و توشه و لباس به او دادند. حاطب نیز نامه ای برای اهل مکه نوشت و به همراه ده دینار و یک برده به وی داد و در نامه به اهل مکه نوشته بود که محمد درصدد جنگ با شما است، احتیاط نگهدارید!

وقتی ساره به سوی مکه راه افتاد، جبرئیل نازل شد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از اقدام حاطب آگاه کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) زبیر را فرستاد و فرمود: تا فلان محل بروید، در آنجا زنی را در هودجی خواهید یافت که نامه ای با فلان مشخصات در دست دارد، آن را از وی بازستانید و برگردید. آنان به محل معهود آمدند و ساره را در هودج یافتند. هرچه تفتیش کردند چیزی نیافتند. او سوگند یاد کرد که چیزی همراه من نیست.

زبیر پیشنهاد کرد که برگردیم. علی بن ابی طالب(علیه السلام) فرمود: پیامبر(صلی الله علیه و آله) و همچنین جبرئیل به ما دروغ نگفته اند، شمشیر را کشید و فرمود: نامه را بده و گرنه گردنت را می زنم. ساره وقتی وضع را چنین دید، از لای موی سرش نامه را بیرون آورد و به ایشان داد. آنان نامه را نزد پیامبر آوردند.

رسول الله(صلی الله علیه و آله) حاطب را به حضور خواست و از وی پرسید: این نامه از آنِ تو است؟ حاطب گفت: آری، ای فرستاده خدا. فرمود: چه چیزی تو را واداشت که چنین نامه ای بنویسی؟

حاطب در پاسخ حضرت گفت: از زمانی که مسلمان شده ام به کفر برنگشته و پیوسته به راه شما ایمان داشته و دارم. همان طور که می دانید هر یک از مهاجران به مدینه بستگانی در مکه دارند که از خانواده خود حمایت کند، اما من چون اهل مکه

ص:122

نیستم، کسی را در این شهر ندارم. خواستم راهی بیابم که به وسیله آن، خانواده ام مورد آزار قرار نگیرند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: حاطب راست می گوید. به او جز سخن نیک نگویید. عمر گفت: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، اجازه دهید گردن این منافق را بزنم!

حضرت فرمود: عمر! تو چه می دانی؟! خداوند به اهل بدر توجهی ویژه دارد و گناهانشان را بخشیده و بهشت را بر آنان واجب کرده است. (1)

در این هنگام بود که آیه مبارکه سوره ممتحنه نازل شد که:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ کَفَرُوا بِما جاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَیْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ ...) (ممتحنه: 1)

ای کسانی که ایمان آورده اید، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی برمگیرید [به طوری] که با آنها اظهار دوستی کنید و حال آنکه قطعاً به آن حقیقت که برای شما آمده، کافرند [و] پیامبر [خدا] و شما را [از مکه] بیرون می کنند که [چرا] به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید، اگر برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من بیرون آمده اید. [شما] پنهانی با آنان رابطه دوستی برقرار می کنید، در حالی که من به آنچه پنهان داشتید و آنچه آشکار نمودید، داناترم.

حاطب و سفارتش به مصر

از کارهای مهم و پر ارزش حاطب، که معرف شخصیت وی نیز می باشد، بردن نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مقوقس، پادشاه مصر است. هنگامی که آن حضرت تصمیم گرفت به

ص:123


1- (1) . بحار الانوار، ج30، ص576. « [1]یا حَاطِبُ مَا حَمَلَکَ عَلَی مَا صَنَعْتَ؟ قَالَ: یا رَسُولَ اللهِ مَا بِی أَنْ لاَ أَکُونَ مُؤْمِناً بِاللهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَکِنِّی أَرَدْتُ أَنْ تَکُونَ لِی عِنْدَ الْقَوْمِ یدٌ یدْفَعُ اللهُ بِهَا عَنْ أَهْلِی وَ مَالِی، وَ لَیسَ مِنْ أَصْحَابِکَ أَحَدٌ إِلاَّ وَ لَهُ هُنَاکَ مِنْ قَوْمِهِ مَنْ یدْفَعُ اللهُ بِهِ عَنْ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ، قَالَ: صَدَقَ، لا تَقُولُوا لَهُ إِلاَّ خَیراً، قَالَ: فَعَادَ عُمَرُ، فَقَالَ: یا رَسُولَ اللهِ قَدْ خَانَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤْمِنِینَ، دَعْنِی فَلأَضْرِبْ عُنُقَهُ. قَالَ: أَ وَ لَیسَ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ، وَ مَا یدْرِیکَ لَعَلَّ اللهَ اطَّلَعَ عَلَیهِمْ، فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَکُمُ الْجَنَّةَ».

سلاطین و زمامداران نامه بنویسد و آنان را به آیین اسلام دعوت کند، نامه ای هم به مقوقس، حاکم مصر نوشت. پس از مهر کردن نامه فرمود: چه کسی حاضر است این نامه را به مقوقس برساند و از خدا اجر و مزدش را بگیرد؟

حاطب گفت: من این دستور را انجام می دهم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «بارک الله فیک یا حاطب».

حاطب نامه را گرفته، با پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل خویش خداحافظی کرد و راهی مصر شد. راه طولانی میان مدینه و مصر را پیمود ولی آن گاه که وارد مصر شد، به او گفتند پادشاه در اسکندریه، در ویلای مخصوص کنار دریا است. حاطب خود را به اسکندریه رساند ولی نگهبانان مانع از ورودش به ویلا شدند و نگذاشتند نامه را به مقوقس برساند.

در این هنگام نقشه ای به ذهنش خطور کرد و سوار کشتی شده، در ساحل دریا، مقابل کاخ شاهنشاهی، نامه را سر چوبی بلند کرد تا سلطان مصر متوجه گردید و او را احضار کرد.

حاطب با وقار و شهامت، به حضور سلطان مصر رفت و نامه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را به سلطان داد. پس از آنکه سلطان نامه را گشود و آن را خواند، به حالت اعتراض رو به حاطب کرده، گفت: اگر کسی که این نامه را از جانبش آورده ای پیغمبر و فرستاده خدا است، چرا به کسانی که آزارش می دهند و از وطن بیرونش کرده اند نفرین نمی کند تا هلاک شوند؟!

حاطب که از قرآن و دستورات آن مطالبی مهم را فرا گرفته بود، بی درنگ در پاسخ سلطان گفت: مگر عیسی پیامبر نبود، پس چرا به یهودانی که در مقام کشتنش بودند نفرین نکرد؟ مقوقس از پاسخ حکیمانه حاطب شادمان شد و گفت: «أحسنت، أنت حکیمٌ من عند حکیمٍ» (1)؛ «توحکیمی و از جانب حکیمی خردمند آمده ای».

ص:124


1- (1) . الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج2، ص540. [1]

حاطب که زمینه را مناسب دید گفت:

إنّه کان قبلک من یزعم أنّه الربّ الأعلی - یعنی فرعون - فأخذه الله نکال الآخرة و الأولی فانتقم به، ثمّ انتقم منه، فاعتبر بغیرک، و لا یعتبر غیرک بک. (1)

همانا پیش از تو مردی (فرعون) در این آب و خاک سلطنت داشت که خیال می کرد، او پروردگار بزرگ جهانیان است. خداوند مورد مؤاخذه و عذابش قرار داد و به ذلّت و خواری دنیا و آخرت گرفتارش کرد. پس تو که وارث این آب و خاکی، از سرگذشت او عبرت گیر و زندگی خود را مایه عبرت دیگران قرار مده.

سپس او را موعظه کرد و موعظه هایش در مقوقس تأثیری عمیق گذاشت. مقوقس، علائم و نشانه های وجودی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از حاطب پرسید و حاطب به خوبی آنها را پاسخ داد. مقوقس به رسالت پیامبر اذعان و اعتراف کرد، ولی ایمان نیاورد. هدایایی را برای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد؛ از جمله هدایا، دو خواهر بودند به نام سیرین و ماریه قبطیه که حاطب آنها را سالم به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) سیرین را به عقد حسّان بن ثابت و ماریه را به عقد خود در آورد. ابراهیم از ماریه قبطیه تولد یافت.

مرگ حاطب بن ابی بلتعه

پس از رحلت پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) حاطب در مدینه ماند. دوران خلافت ابوبکر را سپری کرد. دوران عمر را دید و در عصر خلافت عثمان، دیده از جهان فرو بست. عثمان بر جنازه وی نماز خواند و در حشّ کوکب، منطقه ای در وسط قبرستان بقیع مدفون گردید.

21. حکیم بن حزام

حکیم بن حزام، پسر برادر حضرت خدیجه کبری(علیها السلام) در دوره جاهلیت از اشراف و برجستگان مکه بود و از افراد دارای مکانت و موقعیت در آن دوران محسوب

ص:125


1- (1) . الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، ج2، ص540. [1]

می گردید. دارالندوه که مرکز شورا و مجلس مشورتی قریش در دوره جاهلیت بود، در اختیار وی قرار داشت. هرگاه قریش تصمیم می گرفتند در دارالندوه گرد هم آیند، باید از او اجازه می گرفتند. او مسلمانی برگزیده بود و دارالندوه تا دوره خلافت و حاکمیت معاویه در اختیار او بود اما در این زمان او دارالندوه را در ازای صدهزار درهم به معاویه فروخت و تمام قیمت آن را صدقه داد و به فقرا و مساکین بخشید. به این جهت عبدالله بن زبیر بر او ایراد گرفت که «بعت مکرمة قریش» یعنی تو، عزت و شرافت قریش را فروختی! در پاسخ گفت: «ذهبت المکارم إلّا التقوی»؛ «جز پرهیزکاری، همۀ عزت ها از بین رفت».

حکیم بن حزام، در بدر جزو لشکر قریش بود، ولی به نحو عجیبی از صحنه جنگ گریخت و از مرگ رهایی یافت که پس از آن، شدیدترین و جدّی ترین سوگندش این بود: «والّذی نجانی یوم بدر»؛ «سوگند به خدایی که مرا در جنگ بدر نجات داد». (1)

حکیم بن حزام سیزده سال پیش از عام الفیل به دنیا آمد. در فتح مکه مسلمان شد و در جنگ حنین همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکت داشت. به دلیل تأثیر عمیقی که مسلمانی او برجای گذاشت و نقش بارزی که در ماجرای جنگ حنین داشت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) صد شتر به وی بخشید تا بدین وسیله هم او را در مسلمانی، بر اسلام دلگرم سازد و هم ترغیبی باشد برای عشیره و قبیله او درگرایش به اسلام، که چنین هم شد.

«حکیم بن حزام، مردی سخاوتمند، بخشنده و دارای طبعی عالی بود؛ از جمله پس از مسلمان شدنش به حج رفت و صد شتر قربانی کرد و صد غلام را با خود مُحرم نمود و در وقوف به عرفه، به گردن هر یک از آنان طوق طلایی افکند که بر آنها این جمله نقش بود: «عتقاء الله عن حکیم بن حزام»؛ «آزاد کرده های خدا از جانب حکیم بن حزام».

از طبع بلند او همین بس که در زمان خلیفه اول و دوم، حتی از حق خود از

ص:126


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص282.

بیت المال گذشت تا اینکه عمر در میان مردم اعلام کرد: مردم! گواه باشید که هرچه به حکیم اصرار می کنیم حق خود را از بیت المال بستاند، نمی پذیرد! وی تا دم مرگ از کسی چیزی قبول نکرد. (1)

او طبع بلند وصفت مناعت را از یک جمله پیامبر(صلی الله علیه و آله) کسب کرد. او خود می گوید: دو بار از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) تقاضای کمک کردم، فرمود: مال و ثروت دنیا، ظاهری خوش دارد و شیرین است، هرگاه کسی با حفظ سخاوت و شرافت، مالی به دست آورد بر او مبارک است و اگر با پست گردانیدن نفس و پست طبعی به دست آورد، بر او مبارک نباشد. آن گاه او مانند کسی است که هرچه می خورد سیر نمی شود و علاوه «و الیدُ العُلیی خیرٌ من یدِ السُّفْلی» (2)؛ «دست بالا بر دست زیرین برتری دارد».

حکیم گفت: «ای پیامبر خدا، به آن خدایی که تو را به پیامبری بر انگیخت، پس از این، نه از شما ونه غیر شما چیزی نخواهم پذیرفت». (3)

حکیم بن حزام در فتنه های پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پس از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، در فتنه هایی که در ماجرای خلافت پیش آمد، حکیم بن حزام کناره گرفت و انزوا اختیار کرد ولی چنان که در «اسدالغابه» آمده، پس از روی کار آمدن علی(علیه السلام) جانب آن حضرت را گرفت. واقعیت این است که اسناد تاریخی اشاره چندان روشنی در این باره ندارد.

بدرود زندگی

حکیم، سرانجام در سال 54 یا 58 هجری، در مدینه دیده از جهان فرو بست.

خلیفه سوم (عثمان بن عفان) بر جنازه او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.

ص:127


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص282.
2- (2) . مقتنیات الدرر و ملتقطات الثمر، ج1، ص231. [1]
3- (3) . همان.
22. قتادة بن نعمان

قتادة بن نعمان، برادر ابوسعید خدری از طرف مادر و از طایفه خزرج است. او اهل مدینه بوده و از انصار محسوب می گردد. قتاده همراه اهل مدینه، در عقبه، خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و مفتخر به پذیرش اسلام شد. در جنگ های فراوانی در کنار آن حضرت بود؛ مانند بدر، احُد، خندق، حنین، تبوک و جنگ های دیگری که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آنها حضور داشت.

در فتح مکه همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و پرچم بنی ظفر را در دست داشت و در میان یاران آن حضرت، از تیراندازان به نام و معروف محسوب می شد.

«در جنگ احد تیری به چشمش اصابت کرد وآن را از حدقه بیرون آورد و برگونه اش آویخت. در همان حال، خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده و گفت: «ای پیامبر گرامی، تازه با زنی ازدواج کرده ام که او را زیاد دوست می دارم، می ترسم اگر مرا در این حال ببیند، علاقه اش را از من ببرد. پیامبر با دستان مبارکش چشم او را در جایش گذاشت و این گونه دعا کرد: «اللهمّ اکسها جمالاً»؛ «خدایا! او را زیبا گردان!» در اثر دعای پیامبر، چشم قتاده از اول بهتر و زیباتر شد و بر بینایی اش افزون گشت و هرگز مریض نشد». (1)

قتاده، روایتگر صادق

قتادة بن نعمان انصاری خزرجی، از راویان صادق پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که روایات فراوانی در سلسله روات شیعه و اهل سنت از او نقل گردیده و معلوم است که در حفظ کلام رسول الله(صلی الله علیه و آله) اصرار بلیغی داشت.

از جمله روایات نقل شده از او، روایت زیر است که به عنوان نمونه به آن اشاره می کنیم:

عن قتادة بن نعمان بن زید قال: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «نزل علیّ جبریل بأحسن ما کان یأتینی صورة فقال: إن السلام یقرئک السلام یا محمد ویقول: إنّی أوحیت إلی الدنیا أن تمرری وتنکدی

ص:128


1- (1) . ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1276.

وتضیقی وتشدّدی علی أولیائی حتّی یحبو لقائی وتوسّعی وتسهّلی وطیبی لأعدائی حتّی یکرهوا لقائی فإنّی جعلتها سجناً لأولیائی وجنّة لأعدائی... رواه الطبرانی و.... (1)

قتادة بن نعمان بن زید روایت کرده که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: جبرئیل با زیباترین صورت به نزدم آمد و گفت: ای محمد! خدای متعال به تو سلام می رساند و می فرماید: وحی کردم به دنیا که سخت بگیر و در فشار قرار ده و در تنگنا بگذار اولیا و دوستانم را تا اینکه در جست وجوی دیدار من و درخواست وسعت و آسانی از ناحیه من باشند و بر دشمنانم آسان گیر تا اینکه دیدار مرا ناخوش دارند؛ زیرا که من دنیا را زندان اولیای خود و بهشت دشمنانم قرار دادم.

این روایت را طبرانی ودیگران هم روایت کرده اند.

اجابت آخرین دعوت

قتادة بن نعمان، بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه مرارت های زیادی را شاهد بود و همه را تحمل کرد و هرگز در ایمانش خللی ایجاد نگردید.

قتاده در سال 23 هجرت، در 65 سالگی از دنیا رفت. عمر، بر جنازه او نماز گزارد و در قبرستان بقیع مدفون گردید و در جوار رحمت حق آرمید. (2)

23. مالک بن قیس (ابوخیثمه)

مالک بن قیس، اهل مدینه و از طایفه خزرج است. کنیه اش ابوخیثمه و به کنیه شهرت دارد. او ازیاران با وفای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، «در جنگ احد، خندق، حنین، ذات السلاسل، ذات العشیره و حمراء الاسد، در حالی که جراحاتی از جنگ احد به تن داشت شرکت کرد». (3)

ص:129


1- (1) . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نورالدین علی بن ابی بکر الهیثمی، ج10، ص289، دارالکتب العلمیة، بیروت، بی تا.
2- (2) . اسدالغابه، ج4، ص91.
3- (3) . همان.

«هو ممّن شهد بدراً و ما بعدها من المشاهد»؛ (1) «او از کسانی است که در بدر و دیگر مشاهد حضور داشت».

ابوخیثمه در جنگ تبوک؛ مانند چند تن دیگر از خواص یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) از رفتن به میدان جنگ خودداری کرد ولی پس از ده روز از حادثه تبوک و رفتن پیامبر به میدان جنگ، به شدت پشیمان شد و طی ماجرایی، به سمت تبوک حرکت کرد.

«پس از ده روز از حرکت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، یک روز ظهر هنگام گرمای شدید تابستان مدینه، به خانه آمد. در میان باغی که داشت برای هر یک از دو همسر خود سایبانی ساخته بود، که در تابستان در آن زندگی می کردند. چون وارد شد، دید زنانش هرکدام دیوارهای سایبان خود را آب پاشیده اند تا هوای داخل خنک شود و هر یک کوزه آب خنکی آماده کرده و غذای مطبوعی تهیه دیده اند و به انتظار وی نشسته اند.

ابوخیثمه نگاهی به وضع زنان افکند و با خود گفت: انصاف نیست که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در زیر آفتاب و در مقابل باد و گرما باشد ولی ابوخیثمه در زیر سایبان و آب سرد و غذای آماده و در کنار همسران زیبایش در آسایش به سر برد. به خدا سوگند وارد هیچ یک از خانه های شما نمی شوم و از آب سرد و غذای گرم استفاده نمی کنم تا به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ملحق شوم. وسایل سفرم را آماده کنید که من رفتنی شدم. زنان در مقام تهیه وسایل سفر همسرشان شدند و ابوخیثمه شتر خود را آماده کرد و به سوی تبوک راه افتاد.

وی در میان راه با عمیر بن وهب جمحی رفیق شد. همین که نزدیک سپاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) شدند، ابوخیثمه به رفیق خود گفت: من به جهت تخلّف از همراهی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) گناهکارم. قدری تأمّل کن تا تنها به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) بروم و از آن حضرت عذر بخواهم.

ابوخیثمه وقتی نزدیک اردوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید، شخصی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرض کرد:

ص:130


1- (1) . نیل الاوطار، محد بن علی شوکانی، ج5، ص387، دار الجلیل بیروت، 1973م.

کسی از راه دور می رسد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداکند ابوخیثمه باشد! چون نزدیک تر شد، گفتند: به خدا سوگند او ابوخیثمه است!

وی شترش را خوابانید و شرفیاب حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) گردید. حضرت به او فرمود: ابوخیثمه! از تو انتظار همین بود. او داستان حرکتش را به عرض پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسانید و پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره اش دعا کرد». (1)

در سیره ابن هشام آمده است: مالک بن قیس (ابوخیثمه)، ماجرای تخلف خود از شرکت در جنگ تبوک و سپس رفتنش به این جنگ را چنین سروده است:

لَمّا رَأَیْتُ النّاسَ فِی الدّینِ نَافَقُوا أَتَیْتُ الّتِی کَانَتْ أَعَفّ وَأَکْرَمَا

وَ بَایَعْتُ بِالْیُمْنَی یَدِی لِمُحَمّدٍ فَلَمْ أَکْتَسِبْ إثْمًا وَلَمْ أَغْشَ مَحْرَمَا

تَرَکْتُ خَضِیبًا فِی الْعَرِیشِ وَصِرْمَةً صَفَایَا کِرَامًا بُسْرُها قَدْ تَحَمّمَا

وَکُنْتُ إذَا شَکّ الْمُنَافِقُ أَسْمَحْتُ إلَی الدّینِ نَفْسِی شَطْرَهُ حَیْثُ یَمّمَا (2)

چون دیدم مردم در دین نفاق می کنند، من راهی را برگزیدم که به تقوی و بزرگواری نزدیک تر بود. با دست راستم با پیامبر بیعت کردم و گناهی را مرتکب و حرامی را انجام ندادم. حتی زنان زیبا را در سایه گذاشتم و از درختان خرمای پرباری که رسیدنش نزدیک بود دست کشیدم. هنگامی که منافق در دین شک می کرد، روانم به همان سوی که دین به آن توجه می دهد روی می آورد.

ازجمله دعاهای ابوخیثمه، این است:

اللَّهُمَّ وَ لاَ تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْن، وَ لاَ تَنْزِعْ عَنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی. (3)

خدایا! مرا یک چشم به هم زدن به خودم وا منه و از من امور شایسته ای را که عطا کرده ای دریغ مدار.

ص:131


1- (1) . سیره، ابن هشام، ج2، ص521. [1]
2- (2) . همان، ج4، ص163؛ [2]الروض الأنف، ج4، ص295. [3]
3- (3) . سیره، ابن هشام، ج4، ص163.

ابوخیثمه درسال 25 هجری، در اواخر خلافت عمر، از دنیا رفت و در بقیع، مقبره عمومی شهر مدینه مدفون گردید.

24. ابی بن کعب، سید القرّاء

او از فضلا و فقهای صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و کاتب وحی نبی بوده و استاد مسلّم قرآن؛ در حفظ، قرائت، تفسیر و در ارائه آرای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است.

ابی بن کعب، از جمله دوازده نفری است که در عقبه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد و در تمهید زمینه ورود آن حضرت به مدینه، تلاش های بسیار کرد.

ابی بن کعب، خود نقل کرده است که: «پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) از من پرسید: کدام آیه از کتاب خدا نزد تو بزرگ تر و کریم تر است؟

گفتم: آیه: (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ ...)، (آیة الکرسی).

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این هنگام، دستی به سینه ام زد و فرمود: یا اباالمنذر، این علم تو را گوارا باد! از این زمان، او به این کنیه (ابوالمنذر) معروف گردید». (1)

ابی بن کعب نقل کرده که: «عصر روز سقیفه، به جمعی از انصار برخوردم. پرسیدند: از کجا می آیی؟

گفتم: از نزد اهل بیت پیغمبر(علیهم السلام).

گفتند: درچه حالی بودند؟

گفتم: جمعیتی که خانه ایشان محل فرود آمدن جبرئیل و خوابگاه پیغمبر خدا بود و اکنون وحی از خانه ایشان قطع شد و حق مسلّم آنها از دست رفته، چگونه می توانند باشند؟ این جمله را ابی بن کعب نقل کرد وگریست و کسانی که حاضر بودند نیز به سختی گریستند.

ص:132


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج1، ص172.

و نیز نقل کرده که چون سوره (لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا...) 1 نازل شد، جبرئیل عرضه داشت: یا رسول الله! خداوند امر فرموده است این سوره را به ابی بن کعب بیاموزی! ابی گفت: یا رسول الله! خداوند مرا نام برد؟ فرمود: آری، سپس گریست. از وی پرسیدند: خوشحال شدی؟ گفت: چرا خوشحال نشوم با آنکه خدا فرموده است:

از فضل و رحمت پروردگار باید خوشحال شوند».

ابی بن کعب، مؤید به روح القدس

در میان صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تعداد انگشت شماری هستند که مؤید به روح القدس بوده اند؛ ازجمله آنها همین شخصیت بلندآوازه است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حقش فرمود:

«یَا ابَیّ مَا زِلت مُؤَیّداً بروح القدس» (1)؛ «ای ابی، تو همواره مؤید به روح القدس هستی».

علت مؤید بودن او به روح القدس، انس همواره او با قرآن بوده است. که خودش نقل کرده است:

وعن أُبیّ بن کعب أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: مثل القرآن فی قلب المؤمن فکما أنّ هذا المصباح یستضاء به. (2)

از ابی بن کعب نقل شده که پیامبر گرامی اسلام فرمودند: داستان و مثل قرآن در قلب مؤمن، مانند چراغی است که به وسیله آن نور حاصل می گردد.

ابی بن کعب، راوی خبیر و آگاه نبی

ابی بن کعب، روایتگری بزرگ است که خبیر و بینا است و از نبی گرامی(صلی الله علیه و آله) روایات فراوان نقل کرده است که چون تعداد این روایات قابل احصا و شمارش نیست به یک روایت کوتاه اشاره می کنیم:

ص:133


1- (2) . بحارالانوار، ج8، ص24. [1]
2- (3) . همان، ج4، ص24. [2]

رَوَی أُبَی بْنُ کَعْبٍ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) قَالَ: بُشِّرَ هَذِهِ الأَمَة بِالسَّنَاءِ وَ الرِّفْعَة وَ النُّصْرَة وَ التَّمْکِینِ فِی الأَرْضِ. فَمَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ عَمَلَ الآخِرَة لِلدُّنْیا لَمْ یکُنْ لَهُ فِی الآخِرَة نَصِیبٌ. (1)

ابی بن کعب گوید: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: بشارت ده این امت را به برجستگی و بلندمرتبگی و یاری الهی و قدرت در زمین. پس هرکس از آنان عمل آخرت را برای دنیا انجام دهد، درآخرت بهره ای نخواهد داشت.

روایات نقل شده از ابی بن کعب، به لحاظ کثرت و انبوهی، بیشترین است.

قرائت ابی بن کعب، مطلوب امامان شیعه(علیهم السلام)

از مطاوی روایات برمی آید که قرائت ابی بن کعب، در نزد امامان، به عنوان یک قرائت مطلوب و شاخص شمرده می شد.

از جمله روایاتی که بر این موضوع دلالت می کند این روایت است که امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«انّا أهل بیت نقرأ القرآن کما قرأه أبیّ بن کعب» (2)؛ «ما خاندانی هستیم که قرآن را مانند ابی بن کعب قرائت می کنیم».

این جمله بلندای شأن و علوّ رتبه و شخصیت منیع او را در نظرها مجسّم می سازد و نیز نشان می دهد که او از جانب ائمه(علیهم السلام) مورد تأیید بوده است.

ابی بن کعب و دفاع از خاندان رسالت

در ماجرای خلافت، تعدادی از یاران علی(علیه السلام) در مجلس ابوبکر بودند و به مخالفت شدید با خلافت خلیفه اول پرداختند و به وی اعتراض کردند. یکی از قوی ترین، داناترین و عالم ترین آنها ابی بن کعب بود که خطبه ای طولانی و بلیغ را در آن مجلس ایراد کرد. اکنون به دلیل اهمیت آن خطبه، قسمتی از آن را نقل می کنیم.

عَنْ یَحْیَی بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَلِیٍّ(علیه السلام) قَالَ: لَمَّا خَطَبَ أَبُوبَکْرٍ

ص:134


1- (1) . بحارالانوار، ج18، ص122. [1]
2- (2) . همان، ص125.

قَامَ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ یَوْمَ جُمُعَةٍ وَ کَانَ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ هَاجَرُوا وَ اتَّبَعُوا مَرْضَاةَ الرَّحْمَنِ وَ أَثْنَی اللهُ عَلَیْهِمْ فِی الْقُرْآنِ وَ یَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الإِیمانَ وَ أَثْنَی اللهُ عَلَیْهِمْ فِی الْقُرْآنِ تَنَاسَیْتُمْ أَمْ نَسِیتُمْ أَمْ بَدَّلْتُمْ أَمْ غَیَّرْتُمْ أَمْ خَذَلْتُمْ أَمْ عَجَّزْتُمْ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَامَ فِینَا مَقَاماً أَقَامَ(صلی الله علیه و آله) لَنَا عَلِیّاً فَقَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ وَ مَنْ کُنْتُ نَبِیَّهُ فَهَذَا أَمِیرُهُ أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: یَا عَلِیُّ، أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، طَاعَتُکَ وَاجِبَةٌ عَلَی مَنْ بَعْدِی؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) قَالَ أُوصِیکُمْ بِأَهْلِ بَیْتِی خَیْراً فَقَدِّمُوهُمْ وَ لا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ أَمِّرُوهُمْ وَ لاَ تَأَمَّرُوا عَلَیْهِمْ؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ أَهْلُ بَیْتِی الأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِی؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ أَهْلُ بَیْتِی مَنَارُ الهُدَی وَ المُدِلُّونَ عَلَی اللهِ؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ یَا عَلِیُّ أَنْتَ الْهَادِی لِمَنْ ضَلَّ؟... أَ فَمَا تَفْقَهُونَ؟ أَ مَا تُبْصِرُونَ؟ أَ مَا تَسْمَعُونَ؟ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الشُّبَهَاتُ فَکَانَ مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ رَجُلٍ فِی سَفَرٍ أَصَابَهُ عَطَشٌ شَدِیدٌ حَتَّی خَشِیَ أَنْ یَهْلِکَ فَلَقِیَ رَجُلاً هَادِیاً بِالطَّرِیقِ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْمَاءِ؟ فَقَالَ: أَمَامَکَ عَیْنَانِ إِحْدَاهُمَا مَالِحَةٌ وَ الأُخْرَی عَذْبَةٌ، فَإِنْ أَصَبْتَ مِنَ الْمَالِحَةِ ضَلَلْتَ وَ هَلَکْتَ وَ إِنْ أَصَبْتَ مِنَ الْعَذْبَةِ هُدِیتَ وَ رَوِیتَ فَهَذَا مَثَلُکُمْ أَیَّتُها الأُمَّةُ الْمُهْمَلَةُ کَمَا زَعَمْتُمْ... وَ إِنَّکُمْ بَعْدَهُ لَنَاقِضُونَ عَهْدَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) وَ إِنَّکُمْ عَلَی عِتْرَتِهِ لَمُخْتَلِفُونَ وَ مُتَبَاغِضُونَ... فَقَدْ تَحَارَیْتُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّ الاخْتِلافَ رَحْمَةٌ، هَیْهَاتَ أَبَی کِتَابُ اللهِ ذَلِکَ عَلَیْکُمْ یَقُولُ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ ...). 1

از یحیی بن عبدالله بن حسن، از پدرش، از جدش، از علی(علیه السلام) نقل کرده که فرمود: چون ابوبکر نخستین خطبه خلافت را خواند و آن روز جمعه، اول ماه مبارک رمضان بود، ابی بن کعب برخاست و خطبه ای خواند و چنین گفت: ای مهاجران که هجرت کردید برای رضایت خدا؛ ای انصار که خداوند در قرآن از آنها ستایش

ص:135

کرد، فراموش کردید یا خود را به فراموشی زده اید؟ آیا تغییر نمودید؟ آیا خواری را برگزیدید؟ آیا ناتوانی پیشه کردید؟ آیا نمی دانید که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را به امامت برگزید و فرمود: «هرکس که من مولای اویم، این علی، مولای او است؟» آیا نمی دانید که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای علی، تو نسبت به من همچون هارونی نسبت به موسی، اطاعت تو بعد من برمردم واجب است؟» آیا نمی دانید که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: شما را سفارش می کنم درباره علی و اهل بیتم. پس آنها را مقدم بدارید و بر آنها پیشی نگیرید. فرمانشان را اطاعت کرده، به آنها فرمان ندهید؟ آیا نمی دانید که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اهل بیت من امامان بعد از من هستند؟ آیا نمی دانید که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اهل بیت من نشانه ها و معیارهای هدایت اند که مردم را راهنمایی به حق می کنند؟ آیا شما نمی دانید که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای علی، تو هدایتگر گمراهانی؟ آیا درک نمی کنید؟ آیا بصیرت ندارید؟ آیا نمی شنوید؟ شبهات و فتنه ها بر شما عارض شد؟ داستان شما همچون داستان مردی است که در سفری تشنگی شدید بر او عارض شده باشد که به معرض هلاکت رسیده، پس مردی را می نگرد که می تواند هدایت گر باشد. از او جای آب را می پرسد و او می گوید: پیش روی تو، دو چشمه است؛ یکی چشمه ای که آبش شور شده است و دیگری چشمه ای که آبی گوارا دارد و می گوید از آب شور که بخوری هلاک می شوی و آب گوارا رحمت و حیات است. این است داستان شما ای امّت فریب خورده... شما پس از پیامبر پیمان الهی را شکستید و شما بر عترت آن حضرت جفا کردید و با همه روشن بودنِ راه، در آن با یکدیگر اختلاف کردید. به اختلاف افتادید و اختلاف خود را - به گمان باطلتان - رحمت دانستید! ههیات، دور باد رحمت و مغفرت از شما! این کتاب خدا است که می فرماید: «از آنان مباشید که با هم تفرقه کردند.

ابی بن کعب، سپس رو به ابوبکر نمود و اعتراض های تندی به وی کرد که تو گمراه شده ای؟! همه کارهای خیری که انجام دادی تباه گردید...

ص:136

سخنرانی ابّی بن کعب اثر عمیقی در تاریخ نهاد

این است اثر وجودی ابی بن کعب، حامی آل محمد(صلی الله علیه و آله) که درتاریخ دوره اول اسلامی نقشی اساسی و مهم از خود برجای گذاشت. سینه اش مالامال از اسرار نهفته ای بود که پیامبر رحمت(صلی الله علیه و آله) به او منتقل کرده بود و صندوق سؤالی بود و مؤید به روح القدس، حامی با وفای علی(علیه السلام) در شب های تاریک و دیجور دوره پس از رحلت نبی مکرم، که سخنانش در صندوق تاریخ همچنان مضبوط است و نقل هایی که او از رسول گرامی کرده، در جای جای منابع و متون فقهی، حدیثی، تاریخی، عرفانی و حتی فلسفی امت اسلامی درخشش دارد.

در ضمن، روایات فراوانی از ابی بن کعب در فضیلت هریک از امامان شیعه(علیهم السلام) نقل شده که جای تعقیب آنها در این نوشتار وجود ندارد.

وفات ابی بن کعب

در تاریخ وفات این شخصیت بلندمرتبه اسلامی، میان مورّخان اختلاف است؛ این مسأله از تاریخ 19 تا 36 هجرت در نوسان است ولی از نقل های مجلسی در «بحارالانوار» و طبرسی در «احتجاج» بر می آید که تاریخ وفات ابی بن کعب در سال 36 قمری است؛ دوران پس از انتقال خلافت به علی(علیه السلام) او از دنیا مفارقت کرد، درحالی که مؤید به روح القدس بود و نام بلندش در دل تاریخ معارف دینی همچنان می درخشد.

جایگاه دفن وجود مبارکش در وسط روحاء است که محلّی است در قبرستان بقیع.

در «مستدرک سفنیة البحار» نقلی است به این مضمون که:

سنة 19 مات أبیّ بن کعب و زینب بنت جحش و ابوالهیثم بن تیهان و اسید بن حضیر و ابوسفیان بن الحارث بن عبدالمطّلب و دفنوا بالبقیع و وقع النار فی الحّرة و حجّ بعده عمر. (1)

ص:137


1- (1) . مستدرک سفینة البحار، الشیخ علی النمازی، ج5، ص210، مؤسسة النشر الاسلامی لجماعة المدرسین.

در سال 19 هجری (قمری)، ابی بن کعب و زینب بنت جحش و ابوالهیثم بن تیهان و اسید بن حضیر و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب وفات کردند و در بقیع مدفون شدند و آتشی در حرّه مدینه افتاد و بعد از آن عمر به حج رفت.

25. ابوالهیثم بن التیهان الاشهلی

نامِ ابوهیثم بن تیهان انصاری، «مالک» بوده و از یاران و صحابه صادق و راستین پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) است. حاکم نیشابوری درباره وی می نویسد:

عن محمد بن اسحاق قال: و شهد العقبة الأولی و الثانیة من الأنصار، ثمّ من بنی عبدالأشهل أبوالهیثم بن التیّهان و اسمه مالک حلیف لهم و هو نقیب شهد بدراً و لا عقب له. (1)

از محمد بن اسحاق نقل است که درباره ابوالهیثم گفت: در عقبه اول و دوم به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و از انصار شمرده شد. او از طایفه بنی عبدالأشهل، معروف به ابوالهیثم بن تیهان و نامش مالک است. سوگند خورده با پیامبر و نقیب و بزرگ مدینه بوده، در بدر حضور یافته و پس از او فرزندی نبوده است.

چنان که در بحث مربوط به ابی بن کعب هم دیدیم، نام او در کنار ابی بن کعب آمده و از دوازده نفری است که در روز حاکمیت ابوبکر، به او اعتراض و از حق ربوده شده علی(علیه السلام) دفاع کرد.

ابوالهیثم و خلافت ابوبکر

ابو الهیثم، از گروه دوازده نفری است که به ابوبکر، در روزی که خطبه خلافتِ پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برای اوّلین بار خواند، اعتراض کردند و به شدت به حمایت از علی(علیه السلام) برخاستند.

ابوالهیثم بن تیهان پس از خزیمة بن ثابت برخاست و چنین گفت:

ص:138


1- (1) . المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص285.

ابوبکر! به خاطر نداری زمانی را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) علی بن ابی طالب را در روز غدیر بر سر دست بلند کرد و فرمود:

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاَه»؟ مردم دو دسته شدند، عده ای گفتند: پیغمبر با این عمل می خواهد علی را خلیفه و جانشین خود کند، دسته ای دیگر گفتند: می خواهد عظمت و احترامش را تثبیت نماید. در پی این مشاجره برای حلّ مطلب، کسی را به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستادند تا کشف مطلب کند. حضرت فرمود: پس از من علی فرمانده شما است و از من گذشته و بعد از من او خیرخواه ترین افراد است. (1)

اختلاف در تاریخِ وفات ابن تیهان

در تاریخ وفات یا شهادت ابن تیهان، اختلاف فاحش وجود دارد و این اختلاف در همه منابع به چشم می خورد. حاکم نیشابوری آن را در سنه بیست هجرت، در دوران خلافت عمر ثبت کرده است. ولی از برخی متون بر می آید که او در جنگ صفین، در رکاب علی(علیه السلام) شرکت داشت و در صفین به شهادت رسیده است.

برخی مؤلفین، مانند حاکم نیشابوری، وفات او را در سال بیستم هجرت و برخی دیگر سال 37 هجرت نوشته اند. به دلیل اهمیت مسأله، هر دو نقل را بررسی می کنیم:

چنان که اشاره شد، حاکم نیشابوری، استیعاب و برخی دیگر، نقل اول را آورده و گفته اند: زمان مرگش دوره خلافت عمر بود که وی بر جنازه اش در بقیع نماز گزارد و منابع دیگر، مرگ یا شهادت وی در صفین را نقل کرده اند.

ابوالهیثم در بقیع

از نقل هایی که در زیر می آید نیز چنین استفاده می شود که: ابوالهیثم در سال 20ه .ق از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید.

ص:139


1- (1) . بحار الانوار، ج28، ص228.

حاکم نیشابوری در مستدرک آورده است:

وحدّثنا إبراهیم بن إسماعیل بن أبی حبیبة: سمعت شیوخ أهل الدار؛ یعنی بنی عبدالأشهل، یقولون مات أبوالهیثم بن التیهان سنة عشرین بالمدینة.

وایضاً حدّثنا سعید بن راشد عن صالح بن کیسان قال: توفی أبوالهیثم بن التیهان فی خلافة عمر بن الخطاب بالمدینة وصلّی علیه و دفن بالبقیع. (1)

ابراهیم بن اسماعیل بن ابی حبیبه روایت کرده که گفت: از شیوخ اهل الدار؛ یعنی بنی عبدالاشهل شنیدم که می گفتند: «ابوالهیثم بن تیهان در سال بیست هجری در مدینه وفات یافت».

همچین سعید بن راشد از صالح بن کیسان نقل کرده که گفت: «ابوالهیثم بن تیهان در دوره خلافت عمر بن خطاب در مدینه وفات یافت و عمر بر او نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید».

برخی منابع هم به حضور او در صفین گواهی داده اند.

ابن تیهان در کلام علی(علیه السلام)

کلامی از مولا علی(علیه السلام) نشان می دهد که ابوالهیثم در ردیف اول یاران آن حضرت قرار داشته است:

أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَی الحَقِّ؟ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیهَانِ وَ أَیْنَ ذُوالشَّهَادَتَیْنِ وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَی الْمَنِیَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَی الْفَجَرَةِ؟ - قَالَ - ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَی لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَةِ الْکَرِیمَةِ فَأَطَالَ الْبُکَاءَ ثُمَّ قَالَ(علیه السلام) : أَوِّهِ عَلَی إِخْوَانِیَ الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْیَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ.... (2)

ص:140


1- (1) . المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص285.
2- (2) . نهج البلاغة، خطبه 181. [1]
26. نوفل بن حارث

او فرزند حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است و از نظر سن از تمام افراد بنی هاشم بزرگ تر بوده و همسال عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است.

نوفل به اجبار در جنگ بدر با مشرکین همراه شد ولی اشعاری از او نقل شده که می رساند وی راضی به پیروزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در بدر بوده و در همین جنگ به اسارت لشگر اسلام در آمد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او پیشنهاد کرد فدیه خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتی ندارم. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: نیزه هایی را که در جدّه داری بده. نوفل هزار عدد نیزه در جده داشت که کسی از آنها آگاه نبود. در این هنگام عرض کرد: اکنون یقین کردم که شما پیامبر خدایید؛ زیرا هیچ کس جز خدا نمی دانست که من در جده چه دارم. آن نیزه ها را داد و آزاد شد و راه مسلمانی پیش گرفت. (1)

در جنگ احد سه هزار نیزه به پیامبر داد و آنها را میان سربازان اسلام تقسیم کردند. نوفل از جمله ده نفری بود که در میدان جنگ استقامت ورزید و از صحنه نبرد فرار نکرد. او به مدینه هجرت کرد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نزدیکی مسجد خانه ای به وی و عباس عمویش بخشید که با یک دیوار از هم جدا می شد.

مرگ نوفل بن حارث

نوفل بن حارث در سال 15ه .ق در دوره خلافت عمر، در مدینه بدرود زندگی گفته و عمر برجنازه وی نماز خواند و در بقیع مدفون گردید.

27. بَرَاء بن مَعْرُور

براء بن معرور، از قبیله خزرج و از صحابی مدنی و انصاری است. او از پیروان راستین و با وفای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است. در پیمان عقبه، در میان جمعیت هفتاد نفری

ص:141


1- (1) . طبقات الکبری، ابن سعد، ج4، ص44.

اهل یثرب حضور داشت که در تاریکی شب، هنگام خفتن کفار قریش، با عشق و شوقی بی حد و با ابراز وفاداری و جانفشانی در راه آرمان های نبوی، دست بیعت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داد و با کلماتی که حاکی از ایمان و عشق سرشار وی به آن حضرت بود، اظهار ارادت نمود و قول داد که تا آخرین رمقِ حیات خویش، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) حمایت و پشتیبانی کند.

رضی الدین علی بن یوسف مطهر حلّی آورده است:

وَ بَیْعَةُ الْعَقَبَةِ الثَّانِیَةِ وَ کَانُوا سَبْعِینَ رَجُلاً وَ امْرَأَتَیْنِ وَ اخْتَارَ(صلی الله علیه و آله) مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً لِیَکُونُوا کُفَلاَءَ قَوْمِهِ؛ جَابِرُ بْنُ عَبْدِاللهِ، وَ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ، وَ عُبَادَةُ بْنُ الصَّامِتِ، و.... (1)

در بیعت عقبه دوم، هفتاد مرد و زن بودند، که پیامبر(صلی الله علیه و آله) دوازده تن از آنان را به نقابت و نمایندگی خویش برگزید، تا آن که به عنوان نماینده پیامبر در میان قومش باشند؛ از جمله آنان، جابر بن عبدالله انصاری و براء بن معرور و عبادة بن صامت بودند.

براء بن معرور نخستین بیعت کننده در عقبه

ابن معرور، از پیشگامان در بیعت با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و نخستین کس در میان هفتادودو نفر مرد و زن در عقبه که با پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست بیعت داد.

أوّلُ مَن بَایَعَ مِنهُم البَراءُ بنُ مَعرُور ثُمَّ تَبَایَعَ النَّاس. (2)

از میان آنها، نخستین کسی که با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد، براء بن معرور بود. سپس دیگران با آن حضرت دست بیعت دادند.

کسانی که از مدینه عازم مکه شده بودند، در ایام تشریق با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) دیدار کردند و از آن حضرت خواستند نشستی را با آنان داشته باشد.

قَالَ أَسعدُ بْنُ زُرَارَة: فَلَمّا فَرَغْنَا مِنْ الْحَجّ وَکَانَتْ اللّیْلَةُ الّتِی وَاعَدْنَا رَسُولَ اللهُ(صلی الله علیه و آله) وَمَعَنَا

ص:142


1- (1) . العدد القویة، [1] رضی الدین علی بن یوسف مطهر حلی، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1408ق، ص119.
2- (2) . همان.

عَبْدُاللهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ حَرَامٍ أَبُوجَابِرٍ سَیّدٌ مِنْ سَادَاتِنَا، وَشَرِیفٌ مِنْ أَشْرَافِنَا، أَخَذْنَاهُ مَعَنَا... ثُمّ دَعَوْنَاهُ إلَی الإِسْلامِ وَأَخْبَرْنَاهُ بِمِیعَادِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) إیّانَا الْعَقَبَةَ. قَالَ: فَأَسْلَمَ وَشَهِدَ مَعَنَا الْعَقَبَةَ، وَکَانَ نَقِیبًا... فَنِمْنَا تِلْکَ اللّیْلَةَ مَعَ قَوْمِنَا فِی رِحَالِنَا، حَتّی إذَا مَضَی ثُلُثُ اللّیْلِ خَرَجْنَا مِنْ رِحَالِنَا لِمَعَادِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) حَتّی اجْتَمَعْنَا فِی الشّعْبِ عِنْدَ الْعَقَبَةِ، وَنَحْنُ سَبْعُونَ رَجُلاً وَمَعَنَا امْرَأَتَانِ مِنْ نِسَائِنَا؛ نُسَیْبَةُ بِنْتُ کَعْبٍ أُمّ عُمَارَةَ، وَأَسْمَاءُ بِنْتُ عَمْرِو أُمّ مَنِیعٍ. قَالَ فَتَکَلّمَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) فَتَلا الْقُرْآنَ وَدَعَا إلَی اللهِ وَرَغّبَ فِی الإِسْلامِ ثُمّ قَالَ: أُبَایِعُکُمْ عَلَی أَنْ تَمْنَعُونِی مِمّا تَمْنَعُونَ مِنْهُ نِسَاءَکُمْ وَأَبْنَاءَکُمْ قَالَ: فَأَخَذَ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ بِیَدِهِ ثُمّ قَالَ: نَعَمْ، وَالَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ لَنَمْنَعَنَّکَ مِمَّا نَمْنَعُ مِنْهُ أُزُرَنَا. (1)

اسعد بن زراره گوید: چون از اعمال حج فراغت یافتیم، در شبی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ما وعده داده بود حاضر شدیم. عبدالله بن عمرو بن حزام ابوجابر، سید و بزرگ مدینه را که همراه خود برده بودیم نیز با ما در عقبه حاضر شد که او را به اسلام فراخواندیم و او مسلمانی برگزید. در عقبه هفتاد مرد بودیم، دو زن نیز با ما بودند؛ نسیبه دختر کعب، معروف به امّ عماره و اسماء دختر عمرو، معروف به امّ منیع. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن شب و در میان آن جمع، آغاز به سخن کرد و قرآن تلاوت نمود و ما را به اسلام فرا خواند. سپس فرمود: من با شما بیعت می کنم بر این که شما دشمنان را از من دفع کنید؛ چنان که از زنان و فرزندانتان دفع می کنید. در آن هنگام براء بن معرور دست پیامبر(صلی الله علیه و آله) را گرفت و چنین گفت: آری قسم به آن که تو را به پیامبری بر انگیخت و به حق برانگیخت، ما دفع می کنیم از وجود شما دشمنان را، همان گونه که از فرزندان و زنانمان چنین می کنیم.

در متنی دیگر آمده است که براء بن معرور گفت:

ای پیامبرخدا، ما فرزندان میدان های جنگیم و اهل مقاومتیم و این مقاومت و جنگجویی را از نیاکانمان به ارث برده ایم. خاطرتان آسوده که پیوسته با شما خواهیم بود.

ص:143


1- (1) . الغدیر، ج7، ص262. [1]

مسلمانی بَراء در مدینه

براء بن معرور، مانند بسیاری از مدنی ها، پیش از هجرت مسلمان شد. او به وسیله تبلیغات مُصعب بن عمیر اسلام را برگزید و قلبی پر از عشق و ایمان به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت و در این راه، سر از پا نمی شناخت. وقتی در عقبه به محضر آن حضرت شرفیاب شد، بار دیگر شهادتین را بر زبان جاری ساخت.

نماز به سوی کعبه

از رخدادهای برجسته و مسائل عجیب در زندگی براء بن معرور آن بود که همواره کینه یهود را در دل داشت و از همین روی، پس از مسلمان شدنش، خوش نداشت که به سوی بیت المقدس نماز بخواند، از این رو در سفری که از یثرب به مکه، برای دیدار با پیامبر(صلی الله علیه و آله) می رفت، با همین ذهنیت، به سوی کعبه نماز گزارد و هنگام مرگ خویش وصیت کرد که به سوی کعبه دفنش کنند؛ «وَ لَمَّا حَضَرَهُ الْمَوت أَوصَی أَنْ یُدْفَنَ وَیُسْتَقْبَلَ بِهِ الْکَعْبَة». (1)

«در میان راه مکه و مدینه، به همراهان خود گفت: دلم راضی نمی شود. این بنا؛ یعنی خانه کعبه را پشت سر قرار دهم و به سمت شام و بیت المقدس نماز بگزارم، بلکه به سوی کعبه به نماز می ایستم. همراهان گفتند: ما نشنیده ایم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) جز به سوی شام و بیت المقدس نماز بخواند، ما مخالفت با پیامبر(صلی الله علیه و آله) نمی کنیم. براء گفت: اما من به سوی کعبه نماز می گزارم؛ چون هنگام نماز رسید، او به سوی مکه و بقیه به سوی بیت المقدس نماز گزاردند. چون وارد مکه شدند، به کعب بن مالک گفت: پسر برادرم، بیا با هم نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) برویم تا از عمل خود بپرسیم؛ زیرا با مخالفت با شما فکرم ناراحت است.

آن دو، پیش تر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ندیده بودند اما هنگامی که وارد مسجد شدند، با نگاه

ص:144


1- (1) . نفس الرحمان فی فضائل سلمان، میرزا حسین نوری طبرسی، تحقیق جواد قیومی، 1369ه .ش، ص75.

اول آن حضرت را شناختند. بَراء نزدیک شد و گفت: ای فرستاده خدا، خداوند مرا به اسلام هدایت کرد و به روش دیگر مسلمانان، به سوی بیت المقدس نماز می گزاردم، لیکن در این سفر که به مکه می آمدم، دلم راضی نشد که این خانه (کعبه) را پشت سر قرار دهم و لذا به سوی مکه نماز خواندم. دوستان و همراهانم به من اشکال کردند، شما چه می فرمایید؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من به سوی بیت المقدس نماز می گزارم، اگر صبر می کردی بهتر بود، سپس به سوی بیت المقدس برگشت و به جانب آن نماز گزارد. (1)

بَراء بن معرور، نقیب مدینه

بَراء بن معرور در بیعت عقبه، از سوی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، به نقابت و مهتری قومش در مدینه برگزیده شد. این کار به دلیل جایگاه و عظمتی بود که براء در نزد پیامبر داشت. او در فاصله پیمان عقبه، تا هجرت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به یثرب، در این شهر تلاش گسترده ای در انتقال پیام های پیامبر(صلی الله علیه و آله) به قوم خویش نمود و بیشتر آنان، توسط براء بن معرور مسلمانی را برگزیدند. (2)

نماز پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) بر جنازه براء بن معرور

روایات در تاریخ وفات بَراء بن معرور گوناگون است؛ برخی وفات او را یک ماه پیش از هجرت دانسته اند. این روایات با روایات متواتر دیگری که وفات وی را در چهار ماه نخست هجرت دانسته، متناقض است و ظهور بیشتر روایات، حاکی از آن است که براء در چهار ماه نخست هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه از دنیا رفته است.

علامه مجلسی (ره)، مرگ او را در چهار ماه نخست هجرت دانسته است. وی می نویسد:

هنگامی که جنازه براء بن معرور را نزد پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) آوردند تا بر او نماز بگزارد، فرمود: علی بن ابی طالب کجا است؟ گفتند: او به قُبا، در پی کار یکی از مسلمانان

ص:145


1- (1) . الطبقات الکبری، ج3، ص88.
2- (2) . ر.ک: همان، ص618.

رفته است. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نشست و بر او نماز نخواند. گفتند: ای فرستاده خدا، چرا بر او نماز نمی خوانی؟ گفت: خدای بزرگ فرمود: نماز او را به تأخیر اندازم تا علی هم برسد و در نمازش حاضر شود و او را نسبت به سخنی که در حضور من به او گفت، حلال کند. یکی از افرادی که شاهد داستان گفت وگوی براء با علی بود گفت: ای فرستاده خدا، براء با علی شوخی کرد و سخنی جدّی نگفت تا خداوند او را بدان مؤاخذه و سرزنش کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر جدی گفته بود، خدای متعال همه اعمالش را نابود می ساخت، گرچه از عرش تا فرش زر و سیم صدقه داده باشد، اما او شوخی کرد و در این مورد، از سوی علی حلال شده است، اما من می خواهم که کسی از شما نپندارد علی از براء ناخشنود است. از این رو می خواهم علی حلالیت را ابراز کند تا خداوند بر قرب و بلندی مقام او در بهشت بیفزاید. چیزی نگذشت که علی بن ابی طالب حاضر شد و در برابر جنازه ایستاد و گفت: ای بَراء، خدایت رحمت کند! تو مردی بسیار روزه دار و نمازگزار بودی و در راه خدا از دنیا رفتی. آن گاه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر میتی از دعای پیامبر بی نیاز بود، بی شک این دوست شما با دعای علی درباره او بی نیاز شده (یعنی دیگر با دعای علی، براء نیازی به دعای رسول الله ندارد) سپس پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) برخاستند و بر جنازه براء نماز گزاردند و در بقیع، بدن مطهرش را دفن نمودند. (1)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) چون از تجهیز و تکفین براء بن معرور فارغ شدند و در مجلس عزا نشستند، فرمودند: شما ای بازماندگان و اولیای بَراء، به تبریک سزاوارترید تا تسلیت؛ زیرا برای براء در حجاب های آسمان، قبه ای بر پا شد تا روحش به آسمان عروج کند. روح او را به بهشت بردند و همه خازنان بهشتی، روحش را دریافت نمودند. (2)

ص:146


1- (1) . الامام علی(علیه السلام)، احمد الرحمانی الهمدانی، مرکز انتشارات فرهنگی منیر،1377ه .ش، ص774.
2- (2) . همان، ص775.

«وَ صَلَّی رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله)، عَلَیهِ وَ کَبَّرَ أَربَعاً وَ دَفَنَهُ بِالبَقِیعِ» (1)؛ «و پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بر جنازه او نماز گزارده، چهار تکبیر گفتند و در بقیع دفنش کردند».

28. بِشر بن براء بن معرور

شخصیت نام آور دیگری که در بقیع دفن گردیده، بشر بن براء بن معرور است. براء ابن معرور، فرزندی دارد به نام بِشر که او نیز از بزرگان و اشراف مدینه است و در عقبه با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد و در بدر و احُد و دیگر غزوات پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکت داشت و در راه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و آرمان های والای آن حضرت جانفشانی های فراوان نمود.

روایات فراوانی حضور او را در عقبه مورد تأکید قرار داده اند.

وکان أهل بیعة العقبة الآخرة، ثلاثة وسبعین رجلاً و امرأتین وهم: أسید بن حضیر النقیب، أبوالهیثم بن التیهان النقیب... البراء بن معرور النقیب، بشر بن البراء الخزرجی و.... (2)

و اهل بیعت عقبه آخر، هفتاد و سه مرد و دو زن بودند... که از جمله آنان، اسید بن حضیر نقیب، ابوالهیثم بن تیهان، نقیب قوم خویش، براء بن معرور، نقیب قومش و بشر بن براء بن معرور خزرجی بودند.

همراه با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در خیبر

از غزوه هایی که در آن، بِشر بن بَراء بن معرور، بیش از همیشه، در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده، حادثه فتح خیبر است. هنگام نماز و در زمان غذا خوردن، با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به ایشان علاقه داشته و این علاقه را بارها به وی اظهار کرده اند.

توطئه یهود بر ضدّ پیامبر(صلی الله علیه و آله) و شهادت بِشر

هنگامی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، خیبر را فتح کرد و پیش از آن، در غزوه های فراوانی بر یهود چیره شد، بر آنان سنگین آمد، از این رو زنی یهودی به نام زینب دختر حارث،

ص:147


1- (1) . نفس الرحمان فی فضائل سلمان، ص75.
2- (2) . هجرة النبی الی المدینة...، مرکز المصطفی، 1378 ه .ش، ص100.

برادرزاده مرحب، برای گرفتن انتقام از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در قتل برادرش مرحبِ خیبری، در ماجرای فتح خیبر، تصمیم گرفت به گونه ای پیامبر را به قتل برساند و به ایشان سم بخوراند. بنابراین پرسید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) از اعضای گوسفند، کدام عضو را بیشتر از همه دوست می دارند؟ گفتند: پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست گوسفند را دوست دارد. به این جهت، گوسفندی را ذبح کرده و همه آن را کباب کرد و سم در اعضای آن، به خصوص دست هایش قرار داد و خدمت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) آورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) لقمه ای از آن غذا در دهن گذاشتند و بی درنگ از دهن بیرون آورده، فرمودند: دست نگهدارید که این غذا، خودش می گوید من مسموم هستم. همه یاران دست کشیدند؛ ولی بشر بن براء ابن معرور قبل آن، لقمه ای را فرو برده بود که همین لقمه به شدت در وجود او اثر گذاشت و همانجا از دنیا رفت. و در واقع به شهادت رسید توسط زنی یهودی، که بر اساس تحریک دیگر یهودیان در آن غذا سم ریخته بود.

حدّثنا وهب بن بقیة، حدثنا خالد، عن محمد بن عمرو، عن أبی سلمة، أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) أهدت له یهودیة بخیبر شاة مصلیة... کانت زینب بنت الحارث زوجة سلام بن مشکم و لم یأکل النبی(صلی الله علیه و آله) و الآکل کان بشر بن براء بن معرور، فمات بشر بن براء بن معرور الأنصاری. (1)

وهب بن بقیه گوید خالد برای ما روایت کرد از محمد بن عمرو، و او از ابوسلمه که زنی یهودی، به نام زینب دختر حرث (حارث) همسر سلاّم ابن مشکم، گوسفندی مسموم را برای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آورد، اما حضرت از آن تناول نکرد و فقط در دهانش گذاشت و بیرون آورد، اما بشر بن براء بن معرور، لقمه ای خورد و در اثر آن سمّ، از دنیا رفت.

البته در سندهای مورد اعتماد تاریخی آمده است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، گرچه از آن غذا

ص:148


1- (1) . اهم مناظرات الشیعة، الإنتصار، العاملی، دار السیرة، بیروت، لبنان،1421 ه .ش، ص487.

نخورد، اما همان لقمه ای را که در دهان خویش گذاشت، اثر سم در وجود مبارکش باقی ماند و گاهی در وجود آن گرامی اثر می گذاشت و حال ایشان را منقلب می ساخت و به همین جهت بسیاری از مورّخان عقیده دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در اثر همان سم زن یهودی، به شهادت رسیده اند و مرض آخرین ایشان اثر سم زن یهودی بوده که در خیبر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داده شده است.

موعظه بِشر در برابر یهود

بشر بن براء بن معرور، همراه با معاذ بن جبل در جریان خباثت های مکرر یهود، به میان آنان رفته و به موعظه شان پرداخته است.

در کتاب «متفرقات در اسباب نزول» این گونه آمده است:

نزلت هذه الآیة فی بنی قریظة و بنی نضیر؛ (وَ لَمّا جاءَهُمْ کِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ ، فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَی الْکافِرِینَ ). 1

این آیه درباره بنی قریظه و بنی نضیر نازل شده است: و آن گاه که کتابی از نزد خدا برای آنان آمد و آن تصدیق می کرد آنچه را که به آنان نازل شده بود و آنها از قبل اظهار فتح و پیروزی کردند و چون آنچه را که می شناختند به آنان داده شد، به آن کفر ورزیدند. پس لعنت خدا بر کافران باد!

در تفسیر این آیه، ابن عباس که آشنا به علم تفسیر از جانب پیامبر(صلی الله علیه و آله) شد، کلمه «یَسْتَفْتِحُونَ» را چنین تفسیر کرده است:

یستفتحون، أی: یستنصرون علی الأوس و الخزرج لرسول الله(صلی الله علیه و آله) قبل مبعثه: فلمّا بعثه الله من العرب و لم یکن من بنی اسرائیل کفروا به. (1)

ص:149


1- (2) . همان، ص37.

آنها اظهار می داشتند که پیروز خواهند شد؛ یعنی به وسیله پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بر اوس و خزرج غلبه خواهند کرد؛ هنگامی که خداوند پیامبر را از عرب برانگیخت و از بنی اسرائیل برنینگیخت به ایشان کفر ورزیدند.

ابن عباس ادامه داده است: پس از اظهار کفر یهود، دو نفر به نزد یهود رفته و آنها را شماتت کردند؛ یکی معاذ بن جبل و دیگری بشر بن براء بن معرور بود.

فقال بشر بن البراء بن معرور، یا معشر الیهود: اتقوا الله و أسلموا، فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد و نحن أهل الشرک، و تصفونه، و تذکرون أنّه مبعوث، فقال سلام بن مشکم: ما جاءنا بشیء نعرفه و ما هو بالذی کنّا نذکر لکم فأنزل الله تعالی هذه الآیة.... (1)

بشر بن براء بن معرور گفت: ای جماعت یهود، تقوا پیشه کنید و مسلمان شوید. شما کسانی بودید که پیش از رسالت محمد(صلی الله علیه و آله) بر ما، طلب و اظهار نصرت می کردید و او را به صفات نیک می ستودید. حال چرا این موضع را گزیده اید؟ سلاّم بن مشکم گفت: محمد چیزی را که ما می خواستیم نیاورده و آنچه را یاد می کردیم محقّق نکرده، سپس این آیه نازل شد....

مورّخان آورده اند که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) از همان سم دچار مریضی شد، مادر بشر به عیادت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد. حضرت به وی فرمودند: «ای مادر بشر، اثر همان لقمه ای که در خیبر با پسر تو خوردم، گاهی در من ظاهر می شد تا اینکه این بار نفسم را قطع می کند».

فقال(صلی الله علیه و آله) یا أمّ بشر، ما زالت أکلة خیبر التی اکلت بخیبر مع ابنک تعاودنی، فهذا أوان قطعت ابهری فکان المسلمون یرون أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) مات شهیداً مع ما أکرمه الله به من النبوّة. (2)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای مادر بشر، همواره لقمه خیبر که با پسرت خوردیم، مرا به

ص:150


1- (1) . متفرقات فی اسباب النزول، مرکز المصطفی، 1376 ه .ش، مرکز الرسالة، ص38.
2- (2) . بقیة اخبار مرض النبی و وفاته، مرکز المصطفی، مرکز الرساله، 1378ه .ش، ص94.

مرض وا داشت که امروز هم برای همان به عیادتم آمده ای. پس اکنون زمان قطع نفس من است و مسلمین اعتقاد دارند که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شهید از دنیا رفته، به اضافه کرامتی که خدا به او به نبوت فرموده.

البته در مطاوی و مسانید تاریخی آمده است که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، پس از شهادت بِشر، زن یهودی را آوردند و دستور دادند که او را به سزای عملش برسانند و او را کشتند.

مدفون در بقیع

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بشر بن براء بن معرور را در بقیع دفن کرد و خود، شخصاً بر جنازه اش نماز گزاردند. رحمت و غفران و رضوان الهی، بر این حماسی پاکباخته و شهید «فَصَلّی عَلَیهِ رَسُولُ الله وَ دُفِنَ بِالبقیع» (1)؛ «پیامبر بر او نماز گزاردند و در بقیع دفن گردید».

29. عبدالله بن سلام

از دیگر یاران مخلص، با وفا و صادق پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، عبدالله بن سلام است. وی بر آیین یهود بود، که با شنیدن آوازه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) - به اینکه در مکه، مردی از عرب به رسالت برانگیخته شده و نامش «محمد» است - به مکه رهسپار شد تا به حضور آن حضرت برسد و با توجه به اخباری که در تورات خوانده بود، می خواست استفاده کند که آیا نشانه هایی که تورات درباره پیامبرخاتم(صلی الله علیه و آله) داده، صحیح است یا خیر؟

در مجمع الزوائد هیثمی آمده است:

یوسف بن عبدالله بن سلام، از پدرش عبدالله بن سلام، نقل کرده آن گاه که عبدالله ابن سلام یهودی بود به احبار یهود گفت: من با پدرانم و با ابراهیم و اسماعیل عهدی بسته ام در زمانی که محمّد فرستاده خدا می آید، به دین او بگرویم، به این جهت، چون شنیدم که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در مکه به رسالت برانگیخته شد، به مکه رفتم،

ص:151


1- (1) . بعض ما جاء فی غزوة خیبر، مرکز المصطفی، مرکز الرسالة، 1378 ه .ش، ص127.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در موسم حج، در منا دیدم، تا چشمان پیامبر به من افتاد، پرسید: تو عبدالله سلامی؟ گفتم: آری. فرمود: نزد من بیا. نزدیکش رفتم. حضرت از من پرسید: «أَنْشُدُکَ بِاللهِ، یَا عَبْدَاللهِ بْنَ سَلامٍ أَمَا تَجِدُنِی فِی التَّوْرَاتِ رَسُولَ الله»؛ «تو را به خدا سوگند می دهم، آیا نام مرا در تورات، به عنوان رسول الله ندیده ای؟» گفتم: نام و سیمای شما را در تورات خوانده ام. سپس از ایشان خواستم خدا را برایم توصیف کند. آن حضرت سوره توحید را برایم تلاوت کردند. به ایشان عرض کردم: ای فرستاده خدا، چگونه می توانم به آیین شما وارد شوم؟ فرمود: بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ رَسُولُ الله»؛ «من شهادتین بر زبان جاری ساختم و مسلمانی برگزیدم». (1)

بازگشت به مدینه و انتظار پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عبدالله بن سلام وقتی مسلمان شد، به مدینه بازگشت و چون در میان یهودیان می زیست اسلامش را کتمان کرد و پوشیده داشت و نمازش را مخفیانه، به شیوه اسلامی می گزارد و منتظر بود که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت کند. خودش چنین نقل کرده است:

شنیدم که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به مدینه هجرت کردند؛ فریاد مردم مدینه را در انتظار نبی شنیدم. جمعیت انبوهی منتظر قدوم آن حضرت بودند. من بالای درخت خرمایی رفتم و چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) نزدیک شدند خودم را از روی درخت انداختم تا به حضورش شرفیاب گردم، چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرا دید، فرمود: ای عبدالله بن سلام، یقین دارم که اگر موسی را هم می دیدی، این گونه از بالای درخت خودت را نمی انداختی! گفتم: آری، ای فرستاده خدا، من شوق به زیارت شما دارم و از دیدار شما به حدی خوشحالم که با دیدن موسی، چنین خوشحال نخواهم شد: «فأجلسَنِی رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) فی حِجرِه و مَسَحَ علی رأسی و سمّانی یوسف» (2)؛ «پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرا در کنار خود نشاند و دست مبارکش را بر سرم کشید و نامم را یوسف گذاشت».

ص:152


1- (1) . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص326.
2- (2) . همان، ص227.

در کنار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

عبدالله بن سلام، پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همواره در کنار آن حضرت بود و در بسیاری از نبردها، در رکابش حضور داشت. در بدر و احُد و احزاب و حُنَین شرکت کرد و از یاران باوفا و صادق پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) بود.

طبق نقل طبرانی، عبدالله بن سلام، در حفر خندق و در ماجرای غزوه احزاب در کنار پیامبر و علی(علیهما السلام) بود و در هنگام حفر خندق، اشعاری در دفاع از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به صورت حماسی می خواند.

نزول آیه قرآن در شأن وی

وقتی عبدالله بن سلام مسلمان شد، بر یهود گران آمد و آنان پیوسته درصدد بودند که با وی مرتبط شده، از او بخواهند که اسلامش را انکار کند. این آیه مبارکه در همین زمینه، نازل شد:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ ) (آل عمران: 118)

ای مؤمنان! بیگانگان را همراز خود مگیرید، چه آنها از هیچ گونه آسیب رسانی در حق شما کوتاهی نمی کنند. دوست دارند شما در رنج باشید. همانا دشمنی از گفتارشان پیداست، و کینه ای که دلشان نهان می دارد بزرگ تر است. به راستی ما آیات را برای شما بیان کردیم اگر اندیشه کنید.

راوی رسول الله(صلی الله علیه و آله)

عبدالله بن سلام، راوی صادق پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و روایات فراوانی را از پیامبرخد(صلی الله علیه و آله) در سینه خود داشته و در هر مجلسی آنها را بیان می کرد. بدین روی، در کتب روایی معتبر، عبدالله بن سلام، از راویان برجسته پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) معرفی گردیده است.

ص:153

برای نمونه، دو - سه روایت را که او از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل کرده، می آوریم:

عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ سَلامٍ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: مَنْ تَوَضَّأَ فَأَحْسَنَ الوُضُوءَ، ثُمَّ قَامَ یُصَلِّی رَکْعَتَیْنِ، أَوْ أَرْبَعًا - شَکَّ سَهْلٌ - یُحْسِنُ فِیهِمَا الرکوع وَالخُشُوعَ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ اللهَ غَفَرَ لَهُ. (1)

عبدالله بن سلام گوید: شنیدم از پیامبر خدا - درود خدا بر او باد - که می فرمود: هرکس وضو بگیرد و وضویی نیکو بگیرد، سپس قیام کرده، دو یا چهار رکعت نماز بگزارد و رکوع درستی انجام دهد و با خشوع و حضور قلب نماز را اقامه کند، سپس از خداوند طلب مغفرت نماید، خداوند همه گناهانش را می بخشد.

وَعَن عَبدِالله بن سلام، انه قال: قال النبی(صلی الله علیه و آله): الحیاء من الإیمان و لا ایمان لمن لا حیاء له. (2)

عبدالله بن سلام نقل کرده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: حیا نشانه ایمان است و ایمان ندارد کسی که حیا ندارد.

وعَن عَبدِالله بن سلام: إنّ النّبی(صلی الله علیه و آله) قال: خیر النساء من تسرّک إذا أبصرت و تطیعک إذا أمرت و تحفظ غیبتک فی نفسها و مالک. (3)

عبدالله بن سلام از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که فرمود: بهترین زن آن است که خوشنودت سازد آن گاه که به او می نگری و اطاعتت کند آن گاه که فرمانش می دهی و در غیاب تو خود را برایت حفظ کند و نگاهبان مالت باشد.

عبدالله بن سلام همچنین روایات بسیاری در زمینه های مختلف از پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده است و در سلسله راویان غدیر خم و فضایل علی(علیه السلام)، به صورت مبسوط منعکس است که به جهت خودداری از طولانی شدن بحث، از اشاره به آنها صرف نظر کرده و خوانندگان را به کتب تاریخی در این زمینه ارجاع می دهم.

ص:154


1- (1) . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج2، ص278.
2- (2) . همان، ج1، ص91.
3- (3) . همان، ج4، ص272.

مدافع خلافت

در کارنامه زندگی عبدالله بن سلام، همگامی با علی(علیه السلام)، پس از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، انعکاس کامل دارد. ولی در ماجرای انقلاب مردم علیه عثمان، از اینکه خلیفه کشی در میان مسلمانان رایج شود، به شدت بیمناک بود و مردم را از آن برحذر می داشت.

طبرانی از عبدالله بن سلام نقل کرده است:

حین هاج الناس فی أمر عثمان: أیّها النّاس لا تقتلوا هذا الشیخ واستعتبوه فإنّه لن تقتل أمّة نبیّها فیصلح أمرهم حتّی یهراق دماء سبعین ألفاً منهم ولن تقتل أمة خلیفتها فیصلح أمرهم حتّی یهراق دماء أربعین ألفاً. فلم ینظروا فیما قال وقتلوه. (1)

هنگامی که مردم در مخالفت با عثمان شورش کردند و درصدد کشتن وی برآمدند، چنین گفت: ای مردم، این پیرمرد را نکشید و رهایش کنید؛ زیرا هیچ امتی پیامبرش را نکشت مگر این که شیرازه امورشان از هم گسست و سزاوار بود که خون هفتاد هزار نفرشان بر زمین بریزد و هرگز نمی کشد امتی خلیفه ای را مگر اینکه سزاوار است خون چهل هزار نفرشان بریزد. آنان به گفته وی توجه نکردند و خلیفه را کشتند.

عبدالله بن سلام بعد از قتل عثمان می گفت: «مردم با این عملِ خود، باب فتنه علیه خلیفه به حق را گشودند».

البته نیک می دانیم که علی(علیه السلام) هم در ماجرای انقلاب مردم مدینه علیه عثمان، هرگز راضی به کشته شدن خلیفه نبودند و به همین جهت حسنین(علیهما السلام) و محمد حنفیه را مأمور کردند که از خلیفه نگهبانی کنند و حتی خلیفه را که در مضیقه بی آبی قرار داده بودند، سیراب سازند و برایش آب ببرند و شاید عبدالله بن سلام هم از همین جهات، مخالف کشته شدن خلیفه بوده است.

ص:155


1- (1) . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص92.

گفتار علی(علیه السلام) درباره عبدالله بن سلام

علی(علیه السلام) درباره عبدالله بن سلام، جمله ای را بیان کرده که بسیار مهم است. آن حضرت در پیشامد ماجرایی فرموده است: «دعوه فانه منّا اهل البیت»؛ «رهایش سازید که او فردی از ما اهل بیت است».

فجلس عبدالله بن سلام بعد قتل عثمان أیام فی الطریق لعلیّ، فقال: أین ترید یا علیّ؟ فقال: أرید أرض العراق. قال: عبدالله بن سلام: لا تأتی العراق وعلیک بمنبر رسول الله(صلی الله علیه و آله). فوثب به أناس من أصحاب علی وهموا به فقال علی: دعوه فإنّه منّا أهل البیت. (1)

عبدالله بن سلام، چند روز بعد از قتل عثمان، در راه علی(علیه السلام) نشست، تا آن حضرت را ببیند. هنگامی که آن حضرت اراده داشت به عراق برود، او را دید، پرسید: به کجا اراده کرده ای یا علی؟ حضرت فرمود: می خواهم به عراق بروم. عبدالله بن سلام گفت: به عراق مرو و بر تو باد به قبر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله). اصحاب علی با او برخورد کردند و می خواستند مانع از گفتار او شوند، حضرت فرمود: رهایش سازید که او فردی از ما اهل بیت است.

فضایل عبدالله سلام فراوان است و او در واقع، عالم به شریعت بود و جزو کسانی است که معاذ بن جبل همواره دیگران را سفارش می کرد که از علم عبدالله بن سلام بهره گیرند.

لذا ذهبی، در سیر اعلام النبلاء آورده است که عبدالله بن سلام، جزو کسانی است که «عنده علم الکتاب»؛ «در نزد او است علم کتاب». (2)

عبدالله سلام، به مناسبت اسم گذاری که پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای او کرد، نام فرزند بزرگ خود را یوسف نهاد و یوسف نیز شخصیتی ممتاز نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) محسوب می گردید.

ص:156


1- (1) . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص92.
2- (2) . ر.ک: سیر اعلام النبلاء، الذهبی، ج2، ص418.

عبدالله بن سلام، مدفون در بقیع

ابن حنّان (1) گوید: عبدالله بن سلام از بهترین صحابه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بود؛ «وَ هُوَ مِن خِیَارِ صَحَابَةِ الرَّسُول» یعنی او از نیکان و بهترین های اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود که در سال 43ه.ق، در مدینه در گذشت. مسلمانان پیکر او را با اندوه به بقیع برده و بر آن نماز گزاردند و در بقیع مدفونش کردند.

30. کعب بن عمرو

کعب بن عمرو از دیگر آرمیدگان در بقیع است. وی مشهور به ابوالیسر و دارای پیشینه ای نیک بوده و از اصحاب باوفای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است که در کتب رجال نام برده شده است.

حضور در پیمان عقبه

کعب از کسانی است که همراه با یثربیان، در آخرین پیمان عقبه حضور داشته و با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بیعت می کند. مسلمانی او در یثرب، به وسیله مُصعب بن عُمیر بوده است.

حضور در بدر و بیعت رضوان

کعب بن عمرو، هم در بیعت رضوان حضور داشته و هم در بدر. علامه امینی در کتاب ارزشمند «الغدیر» او را در زمره کسانی یاد می کند که در بیعت رضوان و بدر حضور داشته و در جلد نهم کتاب یاد شده آورده است:

در روز جنگ جمل، گروهی از برجستگان صحابه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، زیر پرچم علی(علیه السلام) حضور داشتند. آنان از نامداران امت بودند و بیشترشان در جنگ صفین، همراه حسن و حسین، در کنار علی(علیهم السلام) و در رکاب آن حضرت بودند. اینها کسانی بودند که هم در بیعت رضوان حضور داشتند و هم در بدر. (2)

ص:157


1- (1) . تاریخ الصحابة، ج4، ص280؛ کتاب الثقات، ج3، ص328.
2- (2) . الغدیر، ج9، ص267. [1]

علامه سپس از نام آنها یاد می کند و می نویسد:

1. اسید بن ثعلبه انصاری، بدری؛ 2.ثابت بن عبیدانصاری، بدری که در صفین کشته شد... 3.کعب بن عمرو، ابوالیسر یا ابوزعنه، بدری، که در بیعت رضوان حضور داشت. (1)

شجاع در میدان های رزم

کعب بن عمرو در میدان های رزم و نبرد، دلاوری بزرگ و فردی شجاع و نترس بود که در ماجرای اسیر گرفتن گروهی از کفار قریش، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به او فرمود

:«أَعَانَکَ عَلَیهِم مَلَکٌ کَرِیمٌ» (2)؛ «فرشته ای کریم تو را بر آنان یاری داد».

راوی احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله)

کعب بن عمرو، یا ابوالیسر، از راویان احادیث پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بود که از او روایات فراوانی در مسانید صحیح فریقین باقی مانده است که جهت دوری از طولانی شدن بحث، از آوردن نمونه خودداری می کنیم.

مدفون در بقیع

طبق نقل ابن حجر عسقلانی، کعب بن عمرو (ابوالیسر) در سال 55ه .ق در مدینه وفات یافت. «صَلَّی عَلَیهِ جَمَاعَةٌ مِنَ المُسلِمِین وَ دُفِنَ بِالبَقِیع». (3)

31. سهل بن سعد ساعدی خزرجی؛ ابوالعباس

او از بزرگان اصحاب است که در بیعت عقبه حضور داشته و در جنگ های بدر و احُد شرکت کرده و از بزرگ ترین افتخاراتش آن است که مدتی خادم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بوده و در غدیر خم، ماجرای نصب علی(علیه السلام) به مقام امامت مسلمانان را از نزدیک دیده

ص:158


1- (1) . الغدیر، ج9، ص268. [1]
2- (2) . بعض ما جاء فی جبرئیل و بعض الملائکة، مرکز المصطفی، ص1624.
3- (3) . تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج80، دارالکتاب العربی، 1987م، ص437.

است. وی در حدیثِ شاهدخواهی علی(علیه السلام) بر ماجرای غدیر و حاضران در آن، از هفده نفری است که در حضور خلیفه اول (ابوبکر) به پاخاستند و شهادت قاطع دادند و سوگند صریح یاد کردند که به چشم خود دیدند پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در ماجرای غدیرخم، علی(علیه السلام) را به رهبری امّت بعد از خویش، نصب کردند.

سهل بن سعد، همراهی صادق برای پیامبر(صلی الله علیه و آله)

سهل بن سعد ساعدی همراهی صادق برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و تقریباً تمام دوران رسالت را با آن حضرت همراهی کرد؛ به گونه ای که کمتر غزوه ای است او در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) حضور نداشته باشد. اگر بخواهیم تمام موارد همگامی و حضورش با پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) را بنگاریم، از حد یک مقاله فراتر خواهد رفت، لذا به بیان نمونه ای از آن همگامی اکتفا می کنیم:

سهل بن سعد گوید:

جُرِحَ وَجْهُ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله)... یَوْمَ أُحُدٍ ... وَ کُسِرَتْ رَبَاعِیَتُهُ وَهُشِمَتِ الْبَیْضَةُ عَلَی رَأْسِهِ الشَّرِیفِ فَکَانَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) تَغْسِلُ الدَّمَ وَکَانَ عَلِی بْنُ ابی طالب یَسْکُبُ عَلَیْها بِالْمِجَنِّ فَلَمَّا رَأَتْ فَاطِمَةُ أَنَّ الْمَاءَ لاَ یَزِیدُ الدَّمَ إِلاَّ کَثْرَةً أَخَذَتْ قِطْعَةَ حَصِیرٍ فَأَحْرَقَتْهُ حَتَّی صَارَ رَمَادًا ثُمَّ أَلْصَقَتْهُ بِالْجُرْحِ فَاسْتَمْسَکَ الدَّمُ. (1)

در ماجرای جنگ احد، صورت پیامبر(صلی الله علیه و آله) جراحتی یافت و چهار دندان پیشین آن رسول گرامی شکست و بر سر شریفش در اثر جراحت ورمی ایجاد شد، فاطمه(علیها السلام) پیامبر را مداوا می کرد و خون را از پیشانی آن حضرت می شست و علی(علیه السلام) با ظرفی آب می ریخت. فاطمه(علیها السلام) وقتی دید آب بر خون چیره نمی شود و خونریزی بند نمی آید، قطعه حصیری را برداشت و آن را سوزانده، خاکسترش را بر محل جراحت بست و خون بند آمد.

ص:159


1- (1) . أضواء علی الصحیحین، الشیخ محمد صادق النجمی، مؤسسة المعارف الاسلامیّة، 1419ه .ق، ص247؛ اسرار الفاطمیة، الشیخ محمد فاضل المحمودی، ص259؛ صحیح مسلم، ج5، ص178.

سهل، روایتگری ولایتمدار

سهل بن سعد، یکی از راویان خاندان رسالت است. روایتگری است که ولایت علی(علیه السلام) را در دل داشت و روایات بسیاری از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در امامت علی(علیه السلام) نقل کرد. او بسیاری از روایات را که نقل کرده، خود ناظر، شاهد و شنونده از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است. به نمونه ای از این روایات اشاره می کنیم:

حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی حَازِمٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِی سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ(رضی الله عنه) أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) قَالَ یَوْمَ خَیْبَرَ: لَأُعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَةَ غَدًا رَجُلاً یَفْتَحُ اللهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ. قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ یَدُوکُونَ لَیْلَتَهُمْ أَیُّهُمْ یُعْطَاها فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَی رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) کُلُّهُمْ یَرْجُو أَنْ یُعْطَاهَا، فَقَالَ: أَیْنَ عَلِی بْنُ ابی طالب؟ فَقِیلَ: هُوَ یَا رَسُولَ اللهِ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ، قَالَ: فَأَرْسَلُوا إِلَیْهِ فَأُتِی بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) فِی عَیْنَیْهِ وَدَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّی کَأَنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّایَةَ، فَقَالَ عَلِی: یَا رَسُولَ اللهِ، أُقَاتِلُهُمْ حَتَّی یَکُونُوا مِثْلَنَا. فَقَالَ: انْفُذْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَی الإِسْلاَمِ وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللهِ فِیهِ، فَوَاللهِ لأَنْ یَهْدِی اللهُ بِکَ رَجُلاً وَاحِدًا خَیْرٌ لَکَ مِنْ أَنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ. (1)

یعقوب بن عبدالرحمان از ابن حازم نقل کرده که گفت: سهل بن سعد ساعدی به من خبر داد که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در روز خیبر فرمود: پرچم را سحرگاهان به مردی خواهم داد که خداوند فتح و پیروزی را به دست او محقق می سازد؛ مردی که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند. سهل گفت: مردم شب را به صبح آوردند، در حالی که در این اندیشه بودند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به چه کسی خواهد سپرد!؟ آن گاه که صبح شد، خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند و هر کدام امیدوار بودند که پرچم به او داده شود، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: کجا است

ص:160


1- (1) . المسانید، محمد حیاة الانصاری، ج1، بی تا، بی نا، ص117 و ج2، ص204.

علی بن ابی طالب؟ گفته شد: علی درگیر درد چشم است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: او را بیاورید. علی را آوردند. حضرت از آب دهانش به چشم علی کشید و برایش دعا کرد. چشم علی(علیه السلام) بهبود یافت. گویی که دردی نداشته است! در این هنگام پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به علی سپرد. علی(علیه السلام) خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: من با آنان می جنگم تا همچون ما، به مسلمانی درآیند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: پیشگامانی را بفرست و به اسلام دعوتشان کن و به آنان بگو که خدا درباره ایشان چه چیزی را دوست می دارد. سوگند به خدا که اگر یک نفر به وسیله تو هدایت شود، برای تو بهتر است از تمام نعمت های روی زمین.

پایداری سهل در ولایت علی(علیه السلام)

کینه آل مروان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) را به خوبی می دانیم و نیز آگاهیم که بیشترین کینه را، این دودمانِ مطرود نسبت به علی(علیه السلام) داشته اند. در همین راستا مروانیان می کوشیدند یاران علی را نیز به انواع آزارها و اذیتها، شکنجه کنند. از این رو، فردی از آل مروان که از سوی معاویه بر مدینه گماشته شده بود، دستور داد سهل بن سعد ساعدی را بیاورند. وقتی سهل را حاضر کردند، آن فرد دستور داد که سهل به علی(علیه السلام) ناسزا گوید، اما سهل از این کار خودداری کرد و حاضر به سبّ علی(علیه السلام) نشد.

آن فرد خبیث گفت: حال که حاضر نیستی، علی را دشنام داده، ناسزا بگویی، بگو خداوند ابوتراب را لعنت کند (!) سهل گفت: برای علی، نامی محبوبتر از ابوتراب نیست و هنگامی که او را با کنیه «ابوتراب» می خوانند، خوشحال می شود و من هرگز چنین کاری را نمی کنم؛ زیرا خودم شاهد بودم که علی(علیه السلام) در خانه نبود و پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به خانه علی رفتند و دیدند او در خانه نیست، از دختر خویش فاطمه(علیها السلام) پرسیدند: علی کجا است؟ فاطمه(علیها السلام) عرض کرد: از خانه بیرون رفت. پیامبر به سمت مسجد رفتند و دیدند علی(علیه السلام) در گوشه ای از کوچه منتهی به مسجد، روی خاک ها نشسته و بر

ص:161

چهره اش مقداری گرد و غبار است. حضرت به ایشان فرمود: برخیز ای ابوتراب! پس از این، علی(علیه السلام) خوش ترین کلمه را کلمه ابوتراب می دانست و هرگاه به این کنیه خوانده می شد، خوشنود می گردید». (1)

بدین سان، سهل بن سعد از ناسزاگویی به علی(علیه السلام) خودداری ورزید و مورد آزارها و شکنجه های بسیاری واقع شد و همواره مورد عذاب قرار می گرفت.

سهل و نقل حدیث قهقری

حدیثی است که سهل بن سعد ساعدی آن را از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که در مضامین حدیثی، معروف به «حدیث قهقری» است. مضمون آن چنین است:

عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْد السّاعِدِی، قَالَ: قَالَ النَّبِی(صلی الله علیه و آله): ... لَیَرِدَنَّ عَلَیَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَیَعْرِفُونِی، ثُمَّ یُحَالُ بَیْنِی وَبَیْنَهُمْ، ... فَأَقُولُ: إِنَّهُمْ مِنِّی، فَیُقَالُ: إِنَّکَ لا تَدْرِی مَا أَحْدَثُوا بَعْدَکَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ غَیَّرَ بَعْدِی»، «وَ یُقَالُ: إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَکَ عَلَی أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَی». (2)

از سهل بن سعد ساعدی است که گفت: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: در روز قیامت، اقوامی بر من وارد می شوند که من آنها را می شناسم و آنها هم مرا می شناسند. سپس میان من و آنها حایل و مانع ایجاد می شود. من به خداوند عرض می کنم: آنان از من هستند. در جوابم گفته می شود: تو نمی دانی که آنان بعد از تو چه ها کردند؟! من می گویم: وای، وای بر کسانی که بعد از من، سنتی را تغییر داده باشند و گفته می شود، آنان به عقب برگشتند و قهقری اختیار کردند.

سهل، ناظر کاروان اسیران کربلا و سرها بر نیزه ها

سهل بن سعد ساعدی، خود نقل کرده که آهنگ بیت المقدس کردم. به شام که رسیدم، دیدم شهری است پردرخت و خوش آب و هوا و نیز دیدم که همه شهرها را

ص:162


1- (1) . المنتخب من صحاح الستة، محمد حیاة الأنصاری، بی تا، بی نا، ص22.
2- (2) . مناقشة عقائدیّة، السید بدرالدین الکاظمی، المملکة العربیة السعودیه، نشر الحجاز، 1397ه .ق، ص9.

آذین بسته اند و سردرهایی مجلّل ساخته اند. اسب ها را زین کرده و محفل هایی نصب نموده اند و مردم هلهله می کردند و جشن گرفته بودند. زنانی هم دف و چنگ می زدند و شادی را افزون می ساختند.

با خود گفتم: آیا شامیان عیدی دارند که چنین شادمانی می کنند؟ از مردی پرسیدم: مگر شما عید دارید؟ گفت: گویا شامی نیستی؟ از کدام دیاری؟ گفتم: از اهالی مدینه ام. گفت: شگفت نیست که امروز از آسمان خون ببارد و زمین اهلش را به کام خود فرو برد. پرسیدم: برای چه؟! گفت: اکنون اسیران آل الله و سر مطهّر حسین(علیه السلام) را بر نیزه کرده، می آورند.

فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ یُهْدَی رَأْسُ الحُسَیْنِ وَ النَّاسُ یَفْرَحُونَ. قُلْتُ مِنْ أَی بَابٍ یُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَی بَابٍ یُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ قَالَ فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ حَتَّی رَأَیْتُ الرَّایَاتِ یَتْلُو بَعْضُها بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِیَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَیْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْها بِرَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله). (1)

گفتم: وای بر این مردم، که سر حسین بن علی(علیهما السلام) به ظالمی هدیه داده شود و آنان شادمانی کنند. پرسیدم: آنان را از چه دری وارد شام می کنند؟ آن مرد گفت: از باب ساعات. در همین اثنا دیدم که پرچم ها پشت سر یکدیگر آمدند. سواری را دیدم که پرچمی وارونه بر دست دارد و نیزه ای و بر بالای نیزه سری را دیدم که شبیه ترین صورت را به رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) دارد.

عَنْ کَامِل البَهَائی، قَالَ سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ السَّاعِدِی: رَأَیْتُ الرُؤُوسَ عَلَی الرّمَاحِ وَ یَقْدُمُهُم رَأْسُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلِی(علیهما السلام) فَنَظَرْتُ إِلَیهِ کَأَنَّهُ یَضْحَکُ، وَ رَأْسَ الإمَامِ(علیه السلام)، کَانَ وَرَاءَ الرُّؤُوسِ، أَمَامَ المُخَدَّراتِ وَلِلرأْسِ الشَّرِیفَةِ مَهَابَةً عَظِیمَةً وَ یُشْرِقُ مِنْها النُّورُ بِلِحْیَةٍ مُدَوَّرَة قَدْ خَالَطَها الشَّیْب وَصَلب عَلَی شَجَرَة. فَاجْتَمَعَ النّاس حَولَها یَنْظُرُونَ إِلَی النُّورِ

ص:163


1- (1) . الامام الحسین، الحاج حسین الشاکری، بی تا، بی نا، ص224؛ بحارالأنوار، ج45، ص127. [1]

السَّاطِعِ فأَخَذَ یَقْرَأُ الْقُرْآنَ، دَعَاهُم ابْن زِیَاد مَرَّةً أُخْرَی فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ وَ أَیْنَ رَأْسُ الحُسَیْنِ بَینَ یَدَیهِ وَالأَنوَارِ الإلَهِیة تَتَصَاعَدُ إِلَی عَنَانِ السَّمَاءِ.... (1)

از کامل بهایی نقل شده است که سهل بن سعد ساعدی گفت: سرها را بر نیزه دیدم و پیشاهنگ آنان، سر مطهّر عباس بن علی(علیهما السلام) بود. به او نگریستم، گویا که می خندید و سر مطهر امام(علیه السلام)، پشت سر همه سرها قرار داده شده بود و پیش روی زنان حرم عصمت و طهارت. آن سر مطهر مهابت و جلالتی بزرگ داشت که از آن نوری به آسمان ساطع بود؛ سری که پیری برآن عارض گشته بود و بر درختی نهاده بودند. مردم، گرد آن سر نورانی و مطهّر جمع شده بودند و نور جلالتش را می نگریستند و آن سر مطهّر قرائت قرآن می نمود. آنان را ابن زیاد فراخواند و سر مطهر حسین را پیش او بردند و سر را پیش روی خود نهاد، در حالی که انوار الهی از آن سر نورانی به آسمان کشیده می شد.

سهل بن سعد، روایتگر حدیث فاطمه(علیها السلام)

سهل بن سعد ساعدی روایتگر حدیث فاطمه زهرا(علیها السلام) است؛ روایتی که حضرت زهرا از پدر بزرگوارش نقل فرموده، که پدرم به علی(علیه السلام) فرمود: ای علی! تو خلیفه من بعد از منی و بعد از تو، فرزندت حسن، و بعد از فرزندت حسن، فرزندت حسین(علیهما السلام)، و بعد از حسین، فرزندش علی بن الحسین(علیه السلام) و پس از او، فرزندش محمد بن علی الباقر(علیهما السلام) و پس از او، فرزندش جعفر بن محمد الصادق(علیهما السلام) و بعد از او فرزندش موسی بن جعفر(علیهما السلام)، و پس از او، فرزندش علی بن موسی الرضا(علیهما السلام) و پس از او، فرزندش محمد بن علی الجواد(علیهما السلام) و پس از فرزندش علی بن محمدالهادی(علیهما السلام) و پس از او، فرزندش حسن بن علی العسکری(علیهما السلام)، و بعد از او فرزندش که نامش هم نام من است و خداوند به وسیله او، زمین را پر از عدل و داد می نماید پس از آنکه از جور و ستم پر شده باشد؛

ص:164


1- (1) . الامام الحسین، ص232.

یَفْتَحُ اللهُ بِهِ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَ مَغَارِبَها فَهُمْ أَئِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُمْ مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ. (1)

خداوند به دست مهدی(عج) شرق و غرب عالم را فتح می کند. آنان، امامان حق و زبان های راستین خدایند. پیروز است کسی که آنان را یاری کند و خوار و بی مقدار است کسی که آنان را خوار شمارد.

جنایت حجاج بن یوسف ثقفی در حق سهل

حجاج بن یوسف ثقفی که از پلیدترین و جنایتکارترین حاکمان دوران اموی بود، جنایات فراوانی را بر یاران علی و طرفداران اهل بیت(علیهم السلام) وارد نمود؛ از جمله آن جنایات، جنایتی بود که بر جابر بن عبدالله انصاری و سهل بن سعد ساعدی وارد ساخت. حجاج، ایشان را به جرم دوستی اهل بیت(علیهم السلام) احضار کرد و فرمان داد از علی(علیه السلام)، آن امیر تقوا و عدالت و پاکی بیزاری بجویند؛ اما هیچ یک از آن دو شخصیت بزرگ و برخی از کسانی که با آنها بودند، حاضر به چنین کاری نشدند. آنها در برابر دژخیم تاریخ ایستادند و بر ولایت علی(علیه السلام) و تبعیت از آن حضرت پای فشردند، ولی حَجّاج دستور داد بر دست و گردن آنها آهنی سرخ شده قرار دادند. دست های هر دو بزرگوار و گردن آنها را با آهن گداخته علامت نهادند تا به زعم خود، مردم عبرت گیرند و ولایت علی(علیه السلام) را فرو نهند!

کَانَ الْحَجَّاجَ بْنَ یُوسُفَ الثَّقَفِی، قَدْ خَتَمَ فِی یَدِ ْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِالله الأَنْصَارِی وَ فِی عُنُقِهِ وَ فِی یَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السَّاعِدِی وَ عُنُقِهِ، یُرِیدُ إذْلاَلَهُمْ وَ أَنْ یَجْتَنِبَهُمُ النَّاس. (2)

حجاج بن یوسف ثقفی به دست و گردن جابر بن عبدالله انصاری و به دست و گردن سهل بن سعد ساعدی با آهن گداخته علامت نهاد و سرخ کرد و غرضش آن بود که آنها را خوار سازد و به مردم بگوید که از آنها دوری جویند.

ص:165


1- (1) . المهدی المنتظر، الحاج حسین الشاکری، ج1، چاپخانه ستاره، 1420ه .ق، ص185.
2- (2) . تدوین السنة الشریفه، السید محمدرضا الجلالی، بی نا، 1412 [1]ه .ق، ص478.

مدفون در بقیع

در آغاز اشاره داشتیم که سهل بن سعد، اراده بیت المقدس کرده بود که در شام با حادثه مؤلمه اسارت خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) و فرزندان و زنان و خواهران گرامی امام حسین(علیه السلام) مواجه شد.

تواریخ معتبری، مانند «مروج الذهب» مسعودی و «الاستیعاب» نقل کرده اند که سهل ابن سعد ساعدی همراه کاروان اسیران به کربلا بازگشت و تا زمانی که در قید حیات بود، در مدینه ماند و در صدمین سال حیاتش در سال 91 ه .ق، دار فانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع مدفون گردید.

ابوالعباس سهل بن سعد الأنصاری الخزرجی الساعدی، المتوفی 91 ه. فی المدینة، و دفن بالبقیع. (1)

ابوالعباس، سهل بن سعد انصاری خزرجی ساعدی، در 91 ه .ق در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن شد.

32. جبیر بن مُطعِم

جبیر بن مطعم بن عدی بن نوفل بن عبد مناف، صحابی جلیل القدر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و پسر عموی آن حضرت است. پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر روش خود که بر سیره قبایل موجود در مکه بود، ثابت ماند، ولی در ماجرای فتح مکه، در زمره طلقا بود که به دست پیامبر آزاد شد و مورد لطف آن حضرت قرار گرفت و بعد از آن، به اسلام گروید و به خوبی اسلام را درک کرد و به احکام نورانی اسلام تشرف یافت و عامل به دستورات اسلام بود:

هو ابن المطعم بن عدی الذی هو من الطلقاء الذین حسن اسلامهم. (2)

ص:166


1- (1) . الوافی بالوفیات، ج6، ص334.
2- (2) . اسد الغابة، ج5، ص287 و ج1، ص323.

او پسر مطعم بن عدی است که جزو آزادشدگان است؛ آنان که اسلامشان نیکو شد و به نیکی به آن عمل کردند.

پدر او مردی بزرگوار بود که در مکه پیامبر را، هنگام بازگشت از طائف پناه داد و از این رو است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دوران رسالتش از مطعم بن عدی به نیکی یاد کرده است.

ثُمّ کَانَ ابنُهُ جُبَیر شَرِیفاً مُطَاعاً وَ لَهُ رِوَایَة أحَادِیث، رَوَی عَنْهُ وَلَدَاهُ الفَقِیهَان مُحَمَّد وَ نَافِع، وَسُلَیمَانُ بنُ صُرَد، وَ سَعِیدُ بْنُ المُسَیَّبِ، وَآخَرُونَ وَ أَبُوسَلَمَةَ بْنُ عَبْدِالرَّحْمَن، وَ کَثِیرٌ مِنَ الرُّواة. (1)

پسر وی (مطعم) که جبیر باشد، فردی بود شریف و مطاع (که دیگران اطاعتش می کردند). او احادیثی را بیان کرده که دو فرزندش محمد و نافع و سلیمان بن صرد خزاعی و سعید بن مسیّب و دیگران و ابوسلمة بن عبدالرحمان و بسیاری از راویان احادیث، از او نقل روایت و حدیث کرده اند.

وَ قَالَ ابْن إِسْحَاقُ: حَدَّثَنَا عَبْدُاللهِ بْنُ أَبِی بَکْر وَغَیْرِهِ قَالُوا: أَعْطَی رَسُولُ الله(صلی الله علیه و آله) المُؤَلَّفَة قُلُوبُهُم، فَأَعطَی جُبَیر بْنَ مُطْعِم مِئَةَ مِنَ الإبِلِ... کَانَ جُبَیر مِن حُلَمَاءِ قُرَیشٍ وَسَادَتِهِم، وَکَانَ یُؤخَذُ عَنهُ النَّسَب.

ابن اسحاق نقل کرده که عبدالله بن ابوبکر و دیگران گفته اند: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به کسانی برای تألیف قلوب هدایایی دادند؛ از جمله به جبیر بن مطعم صد شتر عنایت کردند و جبیر از انسان های بردبار قریش و از بزرگان آنها شمرده می شد و قریش خود را مفتخر می دانستند که نسبتشان را با او بیان بدارند و خود را به او منسوب نمایند.

عالم به انساب عرب

جبیربن مطعم در علم انساب مهارت فراوان داشت. برخی از مورخان نوشته اند: «وَ کَانَ جُبَیْرُ بْن مُطعِمٍ، أَعْلَمُ النَّاسِ بِأَنْسَابِ الْعَرَب» (2)؛ «جبیر بن مطعم، داناترین مردم به نسب عرب بود».

ص:167


1- (1) . اسد الغابة، ج1، ص324.
2- (2) . شرح احقاق الحق، السید المرعشی، ج12، من منشورات مکتبة آیت الله المرعشی، بی تا، ص90.

ازاین رو، بسیاری از کسانی که می خواستند از قبیله خود آگاهی یابند و بدانند که نسبتشان قرشی است یا غیر قرشی و یا از قبایل زیرمجموعه قریش بوده اند، به او مراجعه می کردند و او به درستی پاسخشان را می داد و این، نشانه هوش بالا و فطانتی بود که در جبیر بن مطعم وجود داشت.

روایتگر روایاتی از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

جبیر بن مطعم، روایاتی را از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که به نمونه ای از آن اشاره می کنیم:

عَنْ جُبَیْرِ بْنِ مُطعِم، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) : أَ لَسْتُ بِوَلِیِّکُم؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ الله. قَالَ: إنِّی أَوْشَکَ أَنْ أُدْعَی فَأُجِیبَ وَ إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونِی فِیهِمَا. (1)

از جبیر بن مطعم نقل است که گفت: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای مردم، آیا من سرپرست و حاکم و صاحب اختیار شما نیستم؟ گفتند: آری، ای فرستاده خدا! فرمود: یقین دارم که به زودی از سوی خدا دعوت می شوم و دعوت حق را اجابت می کنم، من می روم و در میان شما دو امر گرانبها و ارزشمند را باقی می گذارم؛ کتاب خدا و عترتم. پس بنگرید که بعد از من چگونه پاسشان می دارید.

شخصیت بزرگ جبیربن مطعم، سبب شده است که بسیاری از مورخان او را به عنوان راوی حدیث غدیرخم به حساب آورده و از زمره آل محمد(صلی الله علیه و آله) یادش کرده اند.

دفن در بقیع و تاریخ وفات

جبیر بن مطعم، روزگار خود را با عزت در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپری کرد و با حلم و بردباری ویژه رفتار نمود. او از بزرگان قریش بود و پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در مدینه

ص:168


1- (1) . خلاصه عقبات الانوار، السید حامد النقوی، ج2، [1] سید علی حسینی میلانی، بی نا، 1404ه .ق، ص241.

روزگار گذراند و در دفاع از علی(علیه السلام) مبالغه زیاد کرد.

جبیر در سال 57ه .ق و به گفته مدائنی در سال 58 و یا 59 وفات نموده و در قبرستان بقیع دفن شده است. (1)

33. نوفل بن حارث

نوفل بن حارث بن عبدالمطّلب در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) شخصیتی محترم و معزّز داشت. او پسر عموی آن حضرت بود و از تمام افراد بنی هاشم که شیوه مسلمانی برمی گزیدند، سن و سال بیشتری داشت. او هم سن عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.

نوفل بن حارث بر اثر تعصب ویژه ای که داشت در مکه مسلمان نشد، لیکن همواره اسلام را محترم می شمرد. نوفل، ناگزیر همراه مشرکان در جنگ بدر حضور یافت، لیکن اشعاری از او نقل شده که نشان می دهد وی به پیروزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و لشکر اسلام یقین داشته است. او در جنگ بدر اسیر شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وی پیشنهاد کرد که فدیه خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتی ندارم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: نیزه هایی را که در جدّه داری بده. نوفل هزار عدد نیزه در جده داشت که احدی از آن آگاه نبود. در این هنگام خطاب به پیامبر گفت: اکنون یقین کردم که تو پیامبر خدایی؛ زیرا هیچ کس جز خدا نمی دانست که من در جده چه دارم. آن نیزه ها را داد و آزاد شد و آیین اسلام را برگزید. (2)

لطف پیامبر به نوفل بن حارث

بر اساس شواهد تاریخی، پیامبر(صلی الله علیه و آله) در چندین مورد به نوفل بن حارث لطف فراوان نمود و این به خاطر نقشی است که نوفل در دادن ابزار جنگی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایفا کرده بود؛ چه آنکه «در جنگ حنین، سه هزار نیزه فراهم ساخت و به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بخشید تا آنها

ص:169


1- (1) . سیر اعلام النبلاء، ج3، ص95؛ تاریخ ابن خیاط، ص 272؛ اسد الغابه، ج1، ص398.
2- (2) . پیغمبر و یاران، ج5، ص296.

را میان سربازان جبهه اسلام تقسیم کنند. همچنین طبق نقل ابن سعد در طبقات، بسیاری از افراد در جنگ حنین پا به فرار گذاشتند اما نوفل جزو ده نفری بود که استقامت ورزیدند و در مقابل دشمن ایستادند و از نبرد نگریختند». (1) اشاره شد که در برابر از خودگذشتگی ها و کمک های قابل توجه نوفل به مسلمانان، مانند دادن وسایل دفاعی به آنان، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به وی لطف فراوان کرد؛ از جمله اینکه، پس از هجرت نوفل به مدینه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نزدیکی مسجد، خانه ای به او و عباس بخشید که با یک دیوار از هم جدا می شد. او تا زمانی که زنده بود، در آن خانه زیست و همواره آن خانه را از الطاف پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خودش می دانست و در نزد همگان به آن افتخار می کرد.

بدرود حیات و دفن در بقیع

نوفل بن حارث، در قضایای دوره خلافت، بی طرف ماند ولی در دل، حق را به علی(علیه السلام) و خاندان رسالت داد. عاقبت در سال 15هجری، در زمان خلافت عمر، از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید:

فَحَمَلَهُ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ بَیْنَ الْعَمُودَیْنِ حَتّی وَضَعَهُ بِالبَقِیع وَصَلَّی عَلَیهِ بِالبَقِیعِ. (2)

او را عمر بن خطاب، میان دو ستون حمل کرد تا آنکه در بقیع بر زمین نهاد و بر او در بقیع نماز خواند و دفنش نمود.

34. ابوعَبْس، عبدالرحمان

أبوعبس بن جبر بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثة واسمه عبدالرحمن. (3)

ابوعبس فرزند جبر بن عمرو بن زید بن جشم بن حارثة بن حارث اوسی است و اسم او عبد الرحمان است.

ص:170


1- (1) . ر.ک: طبقات، ج4، ص44.
2- (2) . الطبقات الکبری، ج3، ص616. [1]
3- (3) . سیر اعلام النبلاء، جزء 10، ص405.

او صحابه پیامبر خدا است که در نبردها و جنگ های بدر و احد شرکت داشت. از او فرزندان زیادی در مدینه باقی ماند. همه روزه به حضور پیامبر می رسید تا از حال آن بزرگوار آگاه باشد و در تاریخ دوره اسلامی اش نگاشته شده که روزی را بدون رسیدن به محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به پایان نبرد و در جمعه و جماعت مقید به شرکت بود.

علم کتابت

او به کتابت عربی آشنایی کامل داشت و با خطی خوش، عربی را می نگاشت و در موارد فراوانی، به دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، متن های مهم را می نگاشت که در سلسله روات حدیثی، نقل های چندی که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاشته وجود دارد.

شکستن بت ها

وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ابوعبس فرمان داد همراه ابوبردة بن نیار، مأموریت شکستن بت های بنی حارثه را به عهده بگیرند، در او شور زایدالوصفی به وجود آمد و به همراه ابوبرده رفتند و بت های قبیله بنی حارثه را درهم شکستند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) میان او و خنیس بن حذافه سهمی، که در بخش های پیشین شرح حال او را آوردیم، پیمان اخوت و برادری بست.

شرکت ابوعبس در قتل کعب بن اشرف

سریه ای در مدینه روی داد به نام «سریه قتل کعب بن اشرف». این سریّه در ماه ربیع الاول سال سوم هجرت برای قتل کعب بن اشرف ترتیب داده شد.

کعب بن اشرف، شاعر بود و پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحابش را هجو می کرد و در اشعار خود کافران قریش را بر ضدّ مسلمانان برمی انگیخت. هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه آمد، مردم مدینه ترکیبی از گروه های مختلف بودند. طوایف اوس و خررج جمعیت مسلمانان را تشکیل می دادند. طوایف دیگر (یهودیان و مشرکان) با این دو طایفه هم پیمان بودند. مشرکان و یهودیان مدینه، پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحاب آن حضرت را به شدت

ص:171

آزار می دادند و خداوند متعال پیامبر خود و مسلمانان را به شکیبایی و گذشت فرمان می داد تا اینکه در مورد آنان آیه ای نازل شد.

( لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا أَذیً کَثِیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ) (آل عمران: 186)

به یقین همه شما در احوال و جان های خود آزمایش می شوید! و از کسانی که پیش از شما به آنها (کتاب) آسمانی داده شده (یهود) و همچنین از مشرکان، سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید و اگر استقامت کنید و تقوا پیش بگیرید، شایسته تر است؛ زیرا این، از کارهای مهم و قابل اطمینان است.

البته آیات دیگری هم در همین راستا نازل شد.

کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان خودداری نمی کرد. بلکه در این امر زیاده روی داشت. هنگامی که زید بن حارثه برای بشارت دادن پیروزی بدر بیرون آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شده، به قوم خود گفت: «وای بر شما! به خدا سوگند امروز زیر زمین برای شما بهتر از روی زمین است. اینها که کشته و اسیر شدند، سران و بزرگان مردم بودند. شما چه فکر می کنید؟» آنها گفتند: «تا زنده هستیم با محمد دشمنی می ورزیم». کعب بن اشرف گفت:

چه ارزشی دارد؟ او خویشان خود را لگدکوب کرد و از میان برد. ولی من پیش قریش می روم و آنها را برمی انگیزم و برای کشته شدگانشان مرثیه می سرایم. شاید آنها راه بیفتند و من هم همراه آنها می آیم. اینجا بود که عازم مکه شد. (1)

کعب، مرثیه ها سرود و اشعار حسان بن ثابت را هجو کرد. چون حسان بن ثابت شنید، به هجو کعب آغاز کرد. مکیان موضع کعب را نپذیرفتند و او ناگزیر شد که از مکه به مدینه

ص:172


1- (1) . عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل، سیدالناس، ابوالفتح محمد، بیروت، دارالقلم،1414ه .ق، ج1، ص348.

باز گردد. چون خبر آمدن او به مدینه رسید، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خدایا! در ازای اشعاری که او سروده و شرّی که آشکار ساخته، به هر طریقی که صلاح میدانی او را جزا ده!»

تصمیم پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به مسلمانان فرمود: چه کسی شرّ کعب بن اشرف را از من دفع می کند؟ چند تن از آنان اعلام آمادگی کردند و گفتند: ای فرستاده خدا، ما می توانیم شرّ او را دفع کنیم. آنان عبارت بودند از: محمد بن مسلمه، ابونائله، ابوعبس بن جبر و حارث بن اوس. «آنان گفتند: ای پیامبرخدا، ما او را می کشیم. به ما اجازه بده که هر چه لازم باشد بگوییم. جز این چاره ای نیست. پیامبر فرمود: هر چه می خواهید بگویید». (1)

ابونائله و ابوعبس نزد کعب رفتند و در ظاهر، از محمد(صلی الله علیه و آله) بدگویی کردند و گفتند: او ما را به زحمت انداخته است! به هر طریقی بود او را آماده کردند که مثلاً با آنان در نابودی پیامبر(صلی الله علیه و آله) همکاری کند. او پیشنهاد آنان را پذیرفت اما تضمین خواست. ابونائله و ابوعبس برای اینکه بتوانند با خود سلاح همراه ببرند، گفتند به تو سلاح جنگی می دهیم و او پذیرفت. این چهار نفر، شبانه حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند و ماجرا را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفتند. حضرت فرمود: کار خوبی کرده اید، اکنون به یاد و نام خدا بروید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنان را تا بقیع بدرقه کرد و آنها به سمت خانه کعب بن اشرف به راه افتادند.

ابوعبس و همراهان چون کنار خانه کعب رسیدند، دو تن از ایشان (ابونائله و ابوعبس) او را صدا زدند. کعب بن اشرف که تازه عروسی کرده بود، چون برخاست، زنش گوشه لباسش را گرفت و پرسید: کجا می روی؟ گفت: با آنان قراری دارم. نائله برادر رضاعی من است، اگر می دانست خوابم بیدارم نمی کرد و با دست خود جامه اش را گرفت و رفت. (2)

پس از ساعتی گفت وگو، آن چهار تن به کعب اطمینان دادند که همراه او خواهند بود و

ص:173


1- (1) . البدایة و النهایة، ج4، ص50.
2- (2) . الطبقات الکبری، ج2، ص24.

از وی خواستند که با هم، برای ادامه گفتگو به شرح العجور بروند و به راه افتادند. نائله دست به موهای کعب برد و گفت: چه موهای زیبا و معطری داری؟ کعب گفت: آری، این عطر را همه روزه به موهایم می مالم. بالاخره اطمینان یافت که مسأله ای نیست و خطری تهدیدش نمی کند. ابونائله بار دیگر به موهای او دست زد و همان سخن را تکرار کرد و باز مسافتی رفتند. دفعه سوم، ابونائله دست خود را به موهای او برده، آن را به چنگ گرفت و محکم به عقب فشار داد و به حارث و ابوعبس گفت: بکشید دشمن خدا را! آن دو با شمشیر به جانش افتادند و شرّش را از سر اسلام و مسلمانان کوتاه کردند.

بدرود حیات و دفن در بقیع

ابوعبس، صحابی پاکباخته پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا زمان خلافت عثمان در مدینه روزگار گذراند، لیکن متأسفانه نقل چندانی از چگونگی موضع گیری ها و عقایدش پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دست نیست، اما قدر مسلّم آن است که نکوهشی در منابع و مطاوی تاریخی از وی نشده است. در هر حال در سال34 ه. ق. در دوره خلافت عثمان، بدرود حیات گفت و در بقیع دفن گردید:

مات أبوعبس فی سنة أربع وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان و هو ابن سبعین سنة وصلّی علیه عثمان ودفن بالبقیع. (1)

ابوعبس، در سال سی و چهارم هجرت، در دوره خلافت عثمان از دنیا رفت، در حالی که هفتاد سال از سن وی گذشته بود. عثمان بر او نماز خواند و در بقیع دفنش کردند.

35. عبدالله بن امّ مکتوم

نامش عبدالله فرزند عمرو است. او در مکه به دنیا آمد و در همان شهر زیست تا آنکه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) رسالت یافت و مبعوث گردید. پس از شنیدن دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به جمع یاران آن حضرت پیوست و مسلمانی برگزید و شیفته آیات وحی شد.

ص:174


1- (1) . الطبقات الکبری، ج3، ص451. [1]

هجرت به مدینه

ابن امّ مکتوم، صحابی صادق پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همواره در کنار آن حضرت بود و چون آن گرامی، به مدینه هجرت کرد، ابن امّ مکتوم هم پس از چند روز، همراه با کاروان مهاجران، به مدینة النبی هجرت نمود و همواره صداقت و ارادتش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) را حفظ کرد و تا پایان عمر آن حضرت و پس از رحلت ایشان، ملازم آرمان هایش بود.

ابن امّ مکتوم، مؤذن پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) دو مؤذن داشت: مؤذنی مشهور و نامدار به نام «بلال بن رباح حبشی» و عبدالله بن امّ مکتوم؛

-کَانَ لِرَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) مُؤَذِّنَانِ؛ أَحَدُهُمَا بِلاَلٌ وَ الآخَرُ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ وَ کَانَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ أَعْمَی وَ کَانَ یُؤَذِّنُ قَبْلَ الصُّبْحِ. (1)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) دو مؤذن داشت؛ یکی از آن دو، بلال (ابن رباح حبشی) بود و دوّمی، عبدالله بن امّ مکتوم که نابینا بود وپیش از صبح (برای نماز شب) اذان می گفت.

-وَ کَانَ ابْنُ أُمِّ مَکْتُومٍ یُؤَذِّنُ قَبْلَ بِلاَل بالصُّبْحِ وَ کَانَ یُؤَذِّنُ بِلاَل بَعدَ ابْنِ أُمِّ مَکْتُومٍ. (2)

ابن امّ مکتوم پیش از بلال اذان می گفت و بلال بعد از ابن ام مکتوم.

در روایتی دیگر این گونه آمده است که در ماه مبارک رمضان پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

إِذَا أَذِنَ ابنُ أُمِّ مَکتُومٍ فَکُلوا فَإنَّهُ یُؤَذِّنُ بِالَّلیلِ وَ إِذَا أَذِنَ بِلاَلُ فَامسِکُوا. (3)

هرگاه ابن امّ مکتوم اذان گفت، بخورید که او در شب اذان می گوید و هر گاه بلال اذان گفت امساک کرده و از خوردن باز ایستید.

در واقع، اذان ابن امّ مکتوم به معنای اعلام این نکته بوده که مردم بدانند دارند وارد

ص:175


1- (1) . بحار الأنوار، ج80، ص111. [1]
2- (2) . کشف اللثام، بهاء الدین محمد بن حسن بن محمد اصفهانی، معروف به فاضل هندی، منشورات مکتبة المرعشی، 1405ه .ق، ج1، ص207.
3- (3) . الحدائق الناضرة، ج7، ص338.

صبح می شوند، مواظب باشند که بعد از او بلال اذان خواهد گفت.

به خوبی می دانیم که شأن مؤذن در صدر اسلام، شأن والایی بوده و مقامی معنوی است که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) این مقام معنوی را به افرادی می دادند که در نظر ایشان، برای این امر، صالح و شایسته بودند و البته به معنای آن نیست که دیگر صحابه صادق پیامبر(صلی الله علیه و آله)، این محبوبیت و جایگاه را نداشته اند؛ زیرا به افراد معدودی برای گفتن اذان نیاز بوده است.

امامت بر مردم در نماز جماعت

عبدالله بن امّ مکتوم، فردی نابینا بوده که به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر مردم اقامه جماعت می کرد؛ زیرا او هم دارای تقوا و ملکه عدالت نفسانی بود و هم در نماز قرائتی زیبا داشت و از همین رو، هنگامی که برخی از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ایشان درباره امامت جماعت به وسیله ابن امّ مکتوم پرسیدند: حضرت فرمود:

«یَؤُمُّکُمْ أَقْرَؤُکُم» (1)؛ «باید با قرائت ترین شما بر شما امامت کند».

و آن گاه که افراد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می پرسیدند: آیا می شود نابینا بر مردم اقامه جماعت کند؟ می فرمود:

«إِمَامَةُ ابنِ أُمّ مَکتُوم فَضلٌ لَکُم» (2)؛ «امامت ابن امّ مکتوم فضیلتی است بر شما».

علاّمه حلّی در تذکرة الفقها این گونه نگاشته است:

أنّ النّبی(صلی الله علیه و آله) استخلف ابن أمّ مکتوم یؤمّ الناس و کان أعمی. قال الشعبی: غزا النّبی(صلی الله علیه و آله) ثلاث عشرة غزوة، کلّ ذلک یقدّم ابن أمّ مکتوم یصلّی بالناس. (3)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) ابن امّ مکتوم را جانشین خویش ساخت تا بر مردم اقامه جماعت کند، در حالی که نابینا بود. شعبی از قول پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سیزده غزوه ابن ام مکتوم را پیش انداخت تا برای مردم نماز جماعت بخواند.

ص:176


1- (1) . الحدائق الناضرة، ج4، ص219.
2- (2) . همان، ج4، ص220.
3- (3) . الطبقات الکبری، ج4، ص205. [1]

قال ابن حجر: رواه جماعة من أهل العلم بالنسب والسیرة: أنّ النبی استخلف ابن أمّ مکتوم ثلاث عشر مدّة فی الأبواء وبواط، و ذی العشیرة و غزوته فی طلب کرز بن جابر، و غزوة السویق و غطفان و غزوة أحد و حمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و فی خروجه فی حجة الوداع و فی خروجه إلی بدر... و کان النبی(صلی الله علیه و آله) یستخلفه علی المدینة، یصلّی بالناس عامّة غزواته، استخلفه علی المدینة فی غزوة بنی النضیر و غزوة الخندق و فی غزوة بنی قریظة و غزوة بنی لحیان. (1)

ابن حجر و جماعتی از اهل علم که دانش سیره و نسب را می دانستند، نقل کرده اند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سیزده غزوه ابن امّ مکتوم را جانشین خویش کرد؛ مانند ابواء و بواط و ذی العشیره و غزوه ای که پیامبر در جستجوی کرز بن جابر بود و غزوه غطفان و احُد، و حمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و نیز هنگام رفتن به حج وداع و در جنگ بدر او را برای امامت جماعت در مدینه جانشین خود کردند... و نیز پیامبر او را جانشین خویش می ساخت تا در مدینه بماند و در تمام غزوه ها بر مردم امامت جماعت کند. همچنین او را در غزوه بنی نضیر، خندق، بنی قریظه و غزوه بنی لحیان جانشین خویش ساخت که در مدینه بر مردم امامت جماعت کند.

درسی از زندگی ابن امّ مکتوم

در منابع تاریخی نقل شده که روزی ابن امّ مکتوم به خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت. زمانی که او وارد خانه شد، دو تن از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند. آنها پوشش و حجاب نگرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آنان دستور داد که حجاب خود برگیرند.

آن دو گفتند: ای فرستاده خدا، او نابینا است! پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسید: آیا شما هم نابینا هستید؟

روته أمّ سلمة قالت: کنت أنا و میمونة عند النبی(صلی الله علیه و آله) فأقبل ابن أمّ مکتوم فقال: «احتجبا عنه» فقلنا: إنّه أعمی، فقال: أ فعمیاوان أنتما؟! (2)

ص:177


1- (1) . الاصابة، ج4، ص495. [1]
2- (2) . الطبقات الکبری، ج8، ص176. [2]

امّ سلمه روایت کرده که من و میمونه نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودیم و ابن امّ مکتوم وارد شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: حجاب خود برگیرید. گفتیم: او که نابینا است، چه نیازی به حجاب است؟ فرمود: آیا شما هم نابینا هستید؟

در روایت دیگر آمده است:

قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) لهَما أُدْخُلاَ الْبَیْتَ. فَقَالَتَا إِنَّهُ أَعْمَی. فَقَالَ: إِنْ لَمْ یَرَکُمَا فَإِنَّکُمَا تَرَیَانِه. (1)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان (دو تن از همسرانش) فرمودند: وارد خانه شوید. آنان گفتند: ابن امّ مکتوم ما را نمی بیند. حضرت فرمودند: او شما را نمی بیند، شما که او را می بینید.

از این ماجرا، به خوبی می توان فهمید که زنان در مسأله حجاب باید نهایت دقت را بکنند و در هر حالی، خود را از نامحرم بپوشانند.

نزول آیات سوره عبس درباره ابن امّ مکتوم

(عَبَسَ وَ تَوَلّی * أَنْ جاءَهُ الْأَعْمی * وَ ما یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّی * أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْری ) (عبس: 1-4)

چهره درهم کشید و روی برتافت، از اینکه نابینایی به سراغ او آمده بود! تو چه می دانی شاید او پاکی و تقوا پیشه کند، یا متذکّر گردد و این تذکّر به حال او مفید باشد!

مرحوم طبرسی نقل کرده است:

قیل نزلت الآیات فی عبدالله بن أمّ مکتوم و هو عبدالله بن شریح ابن مالک بن ربیعة الفهری من بنی عامر بن لؤی و ذلک أنّه أتی رسول الله(صلی الله علیه و آله) و هو یناجی عتبة بن ربیعة و أبا جهل بن هشام و العباس بن عبدالمطّلب و أمیة بن خلف، یدعوهم إلی الله و یرجو إسلامهم فقال: یا رسول الله أقرئنی و علّمنی ممّا علمک الله، فجعل ینادیه و یکرّر النّداء و لا یدری أنّه مشتغل مقبل علی غیره حتّی ظهرت الکراهة فی وجه رسول الله(صلی الله علیه و آله)

ص:178


1- (1) . تاریخ بغداد، ج8، ص334.

لقطعه کلامه... فنزلت الآیات، و کان رسول الله بعد ذلک یکرمه و إذا رآه، قال: مرحباً بمن عاتبنی فیه ربّی و یقول له: هل لک من حاجة؟ و استخلفه علی المدینة مرّتین فی غزوتین. (1)

گفته شده، آیات اول سوره عبس، درباره عبدالله بن امّ مکتوم نازل شده است؛ در زمانی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با عتبه و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطّلب و امیة بن خلف، گفت وگو می کرد تا آنها را ارشاد و هدایت کند و به اسلام فرابخواند، که در این هنگام، عبدالله بن امّ مکتوم وارد شد و گفت: ای پیامبر! بخوان بر من آنچه را که بر تو نازل شده و آموزشم ده. این سخن را مکرر با صدای بلند می گفت و نمی دانست که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشغول گفت وگو و ارشاد دیگران بود، که نوعی کراهت در چهره حضرت ظاهر شد، به خاطر آنکه کلام رسول را قطع نمود. پس در این هنگام این آیات (آیات نخست سوره عبس) نازل شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از این ماجرا او را احترام می کردند و هرگاه ایشان را می دیدند، می فرمودند: درود برکسی که خدا درباره او به من عتاب کرد و خطاب به او (ابن امّ مکتوم) فرمود: ای ابن امّ مکتوم، آیا حاجتی داری از من بخواهی؟ و پیامبر ابن امّ مکتوم را بارها به جای خود بر مدینه جانشین ساختند.

برخی از مفسران نقل کرده اند که کراهت در چهره حضرت رسول نبود بلکه در چهره امیة بن خلف بود که نابینایی وارد شد و...

البته منظور ما این نیست که کراهت در چهره چه کسی ظاهر شده، مراد آن است که آن فرد یا پیامبر(صلی الله علیه و آله) مورد عتاب قرار گرفته؛ زیرا ابن امّ مکتوم زمینه پذیرش و هدایت داشته؛ چنان که بعداً هم این نکته نمودار شد و لذا پیامبر او را مورد تکریم و احترام قرار داد.

ص:179


1- (1) . بحارالانوار، ج17، ص78. [1]

نابینایی، معلّم قرآن

ابن امّ مکتوم، حافظه ای قوی و سرشار داشت. با اینکه چشمانش نمی دید، قرآن را حفظ بود و به افراد دیگر می آموخت و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) هم به ابن امّ مکتوم دستور دادند که او قرآن را به دیگران بیاموزد.

بخاری به اسناد خود از ابن اسحاق از براء بن معرور آورده است که می گفت: از اصحاب نبی گرامی(صلی الله علیه و آله) نخستین کسانی که در مدینه بر ما وارد شدند، مصعب بن عمیر و عبدالله بن امّ مکتوم بودند که قرآن کریم را به ما می آموختند و ما هم به سخنان آنها گوش فرا می دادیم و قرآن را از آن دو فرا گرفتیم. (1)

بدرود زندگی

ابن امّ مکتوم، بعد از رحلت نبی گرامی(صلی الله علیه و آله) تا سال23ق. در قید حیات بود. تاریخ، از زندگی او پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل چندانی ندارد، جز اینکه در نقل ها وارد شده که او در جنگ قادسیه هم حضور داشت و اذان می گفت و قرآن تلاوت می کرد.

وقد غزا ابن أمّ مکتوم، و کان یمسک الرآیة فی بعض حروب القادسیة. (2)

ابن ام مکتوم در جنگ ها وغزوات حضور داشت و پرچم را در بعضی از جنگ های قادسیه به دست می گرفت.

در هر حال، ابن امّ مکتوم، تا سال 23 ه .ق در قید حیات بود و خدمات فراوانی را به اسلام کرد.

او در زمان خلافت عمر، زندگی را بدرود گفت و در جوار حق آرمید؛ «صَلَّی عَلَیهِ عُمَرُ بنُ الخَطّابُ وَ دُفِنَ بِالبَقِیعِ» (3)؛ «عمر بن خطاب بر جنازه اش نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید».

ص:180


1- (1) . کشف الفهارس، سید محمدباقر حجتی، انتشارات سروش، 1370ه .ش، ص132.
2- (2) . تفسیر الثعالبی، عبدالرحمان بن محمد [1]بن مخلوف الثعالبی، ج5، بیروت، [2] داراحیاء التراث العربی، 1997م، ص254.
3- (3) . الطبقات الکبری، ج3، ص214. [3]

نکته قابل یادآوری این است که فردی نابینا این همه محبوبیت می یابد. معلّم قرآن و نیز جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مدینه در غیاب او می شود و در نماز، امام مردم می شود و هرگز راه انحراف نمی رود و پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فوق العاده احترام می گذارد.

36. قیس بن عاصم مِنقَری

قیس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبید بن مقاعس التمیمی المنقری، کنیه اش ابوعلی و یا ابوطلحه و یا ابوقبیصه بوده که بیشتر مورخانِ نام آور گفته اند: او همان ابوعلی، قیس بن عاصم منقری است.

قدم فی وفد بنی تمیم علی رسول الله(صلی الله علیه و آله) و ذلک فی سنة تسع، فلمّا رآه رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: هذا سید أهل الوبر. و کان(رضی الله عنه) عاقلاً حلیماً مشهوراً بالحلم. (1)

او (قیس بن عاصم) در سال نهم هجرت، با جمعی از بنی تمیم بر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شد، چون فردی عاقل و حلیم و مشهور به حلم بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا او را دیدند، فرمودند: این مرد، آقای انسان ها است.

تحریم شراب در عهد جاهلیت

به این دلیل که فردی عاقل و خردمند بود و ضررهای شراب را می دانست، پیش از ظهور اسلام، خوردن شراب را بر خود حرام کرد و دیگر لب و دهان خویش را بر آن آلوده نمی ساخت و می گفت: شراب زایل کننده خِرد و اندیشه است. تحریم شراب از این رو بود که او در دوره جاهلیت تجارت شراب داشت، روزی به اندازه ای شراب آشامید که از خود بی خود شد؛ لذا در حال مستی گریبان ناموس خویش گرفت و بر وی سخنان بیهوده گفت و به ماه می نگریست و یاوه می گفت، چون به هوش آمد، ماجرای سخنان بیهوده اش را به وی گفتند. از کار خویش به شدّت نفرت یافت، همانجا شراب ها را بریخت و افراد گماشته بر شراب را آزاد کرد، پول های کسب شده از راه

ص:181


1- (1) . الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج1، ص400. [1]

تجارت شراب را به مستمندان داد و آن را بر خود تحریم کرد و سوگند خورد که هرگز لب به شراب آلوده نسازد. او آن گاه این اشعار را سرود:

رَأَیْتُ الْخَمْرَ صَالِحَةً وَفِیهَا

شراب چیز خوبی است؛ ولی در آن خصوصیتی است که مرد حلیم را تباه می کند. به خدا سوگند، در حال صحّتم هرگز آن را نخواهم آشامید و هرگز از آن به عنوان معالجه استفاده نخواهم کرد. تا زنده ام پولی برایش هزینه نمی کنم و همنشین خود را به آن نخواهم خواند؛ زیرا شراب، آشامنده اش را رسوا می کند و منشأ خطرهای بزرگی است.

پند و اندرز پیامبر(صلی الله علیه و آله) به قیس بن عاصم

انسان های خردمند و با هوش همواره در پی کسب دانش و معرفت اند و در هر مرتبه ای از دانش که باشند باز هم می کوشند تا از افراد لایق و اندیشمند بهره ببرند. قیس که خود مردی حکیم است، همین که به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) دست می یابد، همواره در کنار آن حضرت قرار می گیرد و ملتمسانه می خواهد که از شریعه علم نبی بهره گیرد. قیس در جلسه نخست پس از مسلمانی اش، از محضر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، تقاضای پند و موعظه کرد.

خلیفة بن حصین گوید: از قیس بن عاصم منقری شنیدم که می گفت: بر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) وارد شدم که در میان جماعتی از بنی تمیم بود. از آن حضرت موعظه خواستم، فرمود: با آب سدر غسل کن. امرش را اطاعت کردم و به محضرش رفتم. بار دیگر عرض کردم: مرا موعظه فرما تا به آن سود برم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

یَا قَیْسُ، إِنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلاًّ، وَ إِنَّ مَعَ الْحَیَاةِ مَوْتاً، وَ إِنَّ مَعَ الدُّنْیَا آخِرَةً، وَ إِنَّ لِکُلِّ شَیْ ءٍ

ص:182

حَسِیباً، وَ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ رَقِیباً، وَ إِنَّ لِکُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَاباً، وَ لِکُلِّ سَیِّئَةٍ عِقَاباً، وَ إِنَّ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَاباً، وَ إِنَّهُ یَا قَیْسُ لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ قَرِینٍ یُدْفَنُ مَعَکَ، وَ هُوَ حَیٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَیِّتٌ، فَإِنْ کَانَ کَرِیماً أَکْرَمَکَ، وَ إِنْ کَانَ لَئِیماً أَسْلَمَکَ، لاَ یُحْشَرُ إِلاَّ مَعَکَ، وَ لاَ تُحْشَرُ إِلاَّ مَعَهُ، وَ لاَ تُسْأَلُ إِلاَّ عَنْهُ، وَ لاَ تُبْعَثُ إِلاَّ مَعَهُ، فَلاَ تَجْعَلْهُ إِلاَّ صَالِحاً، فَإِنَّهُ إِنْ کَانَ صَالِحاً لَمْ تَأْنَسْ إِلاَّ بِهِ، وَ إِنْ کَانَ فَاحِشاً لاَ تَسْتَوْحِشْ إِلاَّ مِنْهُ وَ هُوَ عَمَلُکَ. (1)

بدان ای قیس! که با عزّت، ذلّت و خواری همراه است و با زندگی مرگ، و با دنیا آخرت، و با هر چیزی حسابگری است و با هر چیزی مراقب و نگهبانی است. هر حسنه ای را ثوابی است و هر گناهی را عقوبتی و هر مدتی را پایانی. ای قیس! برای تو ناچار رفیقی باید در قبرت، در حالی که تو مرده ای و او زنده است. اگر رفیق خوبی باشد، تو را گرامی می دارد و اگر بد باشد، تو را تسلیم نکبت و عذاب سازد. او جز با تو محشور نخواهد شد و جز با تو برانگیخته نمی شود و جز درباره تو از او نخواهند پرسید و در قیامت جز با او مبعوث نشوی. پس همنشین قبر خود را قرار مده مگر امری صالح و نکو و شایسته، که اگر خوب باشد نجاتت دهد و اگر بد باشد برای تو منشأ ترس شود. و آن، عمل و کردار تو است.

در متن روایت آمده است که قیس به پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت:

ای رسول گرامی! اگر این سخنان شما به شعر درآید، مطلوب است. فردی از صحابه به نام صلصال که در گفتن شعر مهارت داشت، آن را این گونه به شعر در آورد:

تَخَیَّرْ قَرِیناً مِنْ فِعَالِکَ إِنَّمَا

ص:183


1- (1) . اعلام الدین فی صفات المؤمنین، [1] حسن بن ابی الحسن دیلمی، مؤسسة آل البیت، بی تا، ص332.

از کردار خویش، دوستی برای خود برگزین که رفیق آدمی در گور (برزخ) همانا اعمال او است. پس ناگزیر، انسان باید عملی را برای روز رستاخیز و روزی که فراخوانده می شود برگزیند. پس اگر به کاری سرگرم می شوی، مراقب باش کاری باشد که رضای خدا در آن است. پس پیش و پس از مرگ، جز عمل انسان، همنشینش نخواهد بود. همانا آدمی در جمع خانواده اش میهمانی بیش نیست که اندکی در میان ایشان درنگ و سپس به سرای آخرت کوچ خواهد کرد.

قیس، حلیم و بردبار

در تاریخ عرب، حلم و بردباری را به احنف بن قیس مثال می زنند لیکن با این حال وقتی از احنف بن قیس پرسیدند حلم را از که آموختی؟ گفت: از قیس بن عاصم منقری. یک بار او را دیدم که روبروی خانه اش تکیه به شمشیر کرده و مردم را پند و اندرز می داد. در این میان، کشته ای را با مردی که دست هایش را بسته بودند، آوردند. به قیس گفتند: این پسرِ برادر تو است که پسرت را کشته است! اما به خدا سوگند، قیس نه تکیه اش را از شمشیر گرفت و نه سخنش را قطع کرد، بلکه به سخنانش ادامه داد و بی آنکه حواسش به هم بریزد و یا لکنتی به او دست دهد، سخنش را به پایان رساند. چون از سخنرانی فارغ شد، متوجه پسر برادرش گردید و گفت: پسر برادرم! بد کاری مرتکب شدی، خدایت را نافرمانی کردی، رحِم و خویشاوندی خود را بریدی! تیر خود را درباره خودت به کار انداختی و افرادت را کم کردی!

سپس پسر دیگرش را طرف سخن قرار داد و گفت: «بازوهای پسر عمویت را باز کن و برادرت را به خاک بسپار و صد شتر دیه برادرت را از مال من به مادرت تقدیم کن؛ زیرا او از عشیره و فامیلی دیگر است». (1)

ص:184


1- (1) . اسد الغابة، ص229.

حضور قیس در فتح مکه، حنین و طائف

پیشتر اشاره شد که قیس بن عاصم در سال نهم هجرت، به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد، اما در عین حال، بسیاری از مورخان نوشته اند که سال هشتم و قبل از فتح مکه رخ داده و لذا در فتح مکه هم شرکت داشت و در حنین و طائف نیز با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود و در کنارش با دشمنان او جنگید.

وَکَانَ شَیخاً عَالماً حَلِیماً مُعَمّداً وَ شَاهد الفتح و الحنین و الطائف. (1)

قیس، پیرمردی عالم، دارای حلم و سن زیاد بود که در فتح مکه و حنین و طائف نیز حضور داشت.

همراه کاروان به دربار هِرقل

در سال نهم هجرت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) چند نفر را به دربار هِرقل فرستاد که نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به او برسانند و به اسلام دعوتش کنند، در میان آن چند نفری که به دربار هرقل رفتند قیس بن عاصم منقری، فرد دانای حلیم و بردبار بود.

هنگامی که فرستادگان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مقابل هرقل قرار گرفتند، هرقل بدون فرد مترجم گفت: چه کسی داناترین شما است که از او پرسش هایم را بپرسم؟ همه آنان، به قیس ابن عاصم نگریستند. هرقل خطاب به قیس گفت: به حق دینی که داری، از معجزات پیامبرتان چه دیده ای؟

قیس در پاسخ وی گفت: در سفری با پیامبر بودم که مردی عرب خدمت ایشان رسید، پیامبر از او پرسید: آیا گواهی می دهی که خدایی جز خدای عالم نیست و من فرستاده خدایم؟ مرد عرب گفت: چه کسی هست به آنچه که می گویی گواهی دهد؟

ص:185


1- (1) . معنی معجزات الأنبیا، مرکز الرساله، بی تا، ص239.

پیامبر به درختی که در آن حوالی بود اشاره کرده، فرمودند: این درخت گواهی می دهد. پیامبر درخت را فراخواند و درخت نزدیک آمد و سه بار پیامبر از او شهادت و گواهی خواست و درخت سه مرتبه به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر گواهی داد. سپس پیامبر به درخت امر کرد که به جای خود باز گردد و درخت بازگشت.

هرقل گفت: ما در کتاب خود خوانده ایم که فردی از امّت پیامبر شما اگر گناهی کند، بر او یکی نوشته شود و اگر عملی خیر انجام دهد، ده ثواب برایش می نویسند. قیس گفت: آری، او پیامبر ما است که این آیه بر او نازل شد: ( مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزی إِلاّ مِثْلَها ).

هرقل گفت: پیامبری که موسی به وجود او بشارت داده، در روز قیامت گواه بر مردم و شاهد بر آنها است. قیس گفت: آری، چنین است، قرآن هم فرمود: ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً )؛ «ما ای پیامبر، تو را شاهد، بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم».

نصایح قیس هنگام مرگ

قیس به هنگام مرگش، این جملات را - که برای همیشه و همه انسان ها راهگشا است - خطاب به فرزندانش بیان کرد:

یَا بنی خُذُوا عنّی، فإنّه لیس أَحد أَنصح لکم منّی، إِذا أَنا متّ فسوّدوا کبارکم لاَتسوّدوا صغارکم فیسفه الناسُ کِبَارَکم وتَهُونُوا علیهم وعلیکم بإصلاح المال، فإنّه منبهة الکریم، ویُسْتَغنی به عن اللئیم، وإِیّاکم و المسأَلة، فإنّها آخر کسب الرجل، فإذا متّ فلا تنوحوا علیّ....

فرزندانم! از من فراگیرید که فردی مشفق تر و ناصح تر از خودم برایتان سراغ ندارم. هرگاه من مُردم، بزرگانتان را محترم شمارید و بر خود سیادت وآقایی دهید، ولی افراد کم مایه و کوچک را سیادت ندهید که مردم، بزرگان شما را سفیه و نادان می پندارند و برحذر می دارم شما را از اینکه چیزی از مردم بخواهید که آخرین کسب و تلاش شما خواهد شد. هرگاه مُردم، بر من نوحه و زاری نکنید.

ص:186

هنگامی که قیس از دنیا رفت، عبدة بن طبیب درباره اش چنین سرود:

علیک سَلامُ اللهِ، قَیْسَ بن عاصمٍ

سلام ورحمت خدا بر تو ای قیس بن عاصم! تا آن زمان که رحمتش شامل حال مخلوقات است. مرگ قیس مرگ یک فرد نبود، بلکه مرگ او بنیان قومی را درهم ریخت.

قیس، مدفون در بقیع

قیس بن عاصم، تا سال 20 هجرت در قید حیات بود و در دورۀ خلافت عمر، خلیفه دوم، بدرود زندگی گفت؛ «فَصَلَّی عَلَیهِ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ المُسلِمِینَ وَ دَفَنُوهُ فِی البَقِیعِ» (1)؛ «عمر با گروهی از مسلمانان بر او نماز گزاردند و در بقیع دفنش کردند».

37. عبدالله بن عتیک

عبدالله بن قیس بن اسود، از طایفه بنی سلمه، مردی انصاری و اهل مدینه است. او از نامداران مدینه و از صحابه و یاران با وفای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است.

عبدالله بن عتیک، با تبلیغات مُصعب بن عمیر، در جریان رسالت پیامبر قرار گرفت. او برای دیدن پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مکه رفت و آن حضرت را در عقبه ملاقات کرد و اسلام آورد.

ابن عتیک، مجاهدی انصاری

عبدالله بن عتیک، دارای روحیه جهادگری و مبارزه بود و از این رو، در بیشتر جنگ ها شرکت داشت و خود در سریه ای پیشگام بود و آرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را محقّق ساخت.

ص:187


1- (1) . اسد الغابة، ج4، ص322.

سریه ای از سریه ها، در تاریخ به نام عبدالله بن عتیک معروف است. این سریه، در منابع مختلف تاریخی ضبط گردیده و مورخان اتفاق نظر دارند که عبدالله بن عتیک در آن نقشی اساسی داشت و ابن ابی الحقیق را به قتل رساند.

در تاریخ آمده است بعد از قتل کعب بن اشرف، که برضدّ پیامبر(صلی الله علیه و آله) توطئه های فراوان داشت، جمعی از یاران آن حضرت به حضورش رفتند و گفتند:

یا رسول الله، أَرسلنا إِلی ابن أَبی حُقَیْق، فأَرسل أَباقتادة و ابن عتیک وأَبیض بن الأَسود، وعبدالله بن أنیْس، وقال لهم: لا تقتلوا صبّیاً ولا امرأَة. فذهبوا فدخلوا الدار لیلاً، وغلقوا علی کل قوم بابهم من خارج، حتی إِذا استغاثوا لم یستطیعوا أَن یخرجوا، ثم صعدوا إِلیه فی علیة له إِلیها عجلة فإذا هم به نائم أَبیضُ کأَنه القِرطاس، فتعاطوه بأَسیافهم فضربوه، فصرخت امرأته فهموا أَن یقتلوها، فذکروا نَهْیَ رسول الله(صلی الله علیه و آله) لا تقتلوا امرأَةً ولا صبیاً فنزلوا.... (1)

ای فرستاده خدا! ما را به سوی ابن ابی حقیق بفرست، تا به قتلش رسانده و مسلمین را از شرّش برهانیم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) اباقتاده و ابن عتیک و عبدالله بن انیس را فرستادند و به آنها فرمودند: کودک و زنی را نکشید، آنها شبانه رفتند وبه خانه ابن ابی حقیق وارد شدند. قبل از رفتن، در خانه افراد آن محل را از پشت بستند، که نتوانند خارج شده و فریاد بزنند و او را برهانند. سپس از دیوار پله ها بالا رفتند، دیدند که خواب است. او را در خواب به قتل رساندند و با شمشیر بر بدنش تاختند. همسرش فریاد زد، اراده قتلش نمودند، اما ناگهان این سفارش پیامبر یادشان آمد که کودک و زن را نکشید.

توضیح این نکته لازم است که ابن ابی حقیق مخفیانه بر ضدّ پیامبر(صلی الله علیه و آله) توطئه می کرد و زمینه را برای جنگ و توطئه قریش بر ضدّ آن حضرت آماده می ساخت. پس لازم بود شرّش از دامن مسلمانان برطرف شود؛ لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) اراده کرد و اصحاب یاد شده و در

ص:188


1- (1) . اخبار المدینة المنورة، ابو زید عمر بن شبه النمیری البصری، ج2، ص463.

رأس آنها عبدالله بن عتیک رفتند و شرّ ابن ابی حقیق را از سر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اسلام کوتاه کردند. این واقعه در سال ششم هجرت، در ماه رمضان رخ داد.

معروف شدن این سریه به «سریه عبدالله بن عتیک»، نشان از آن دارد که ابن عتیک، شجاعت و دلیری فوق العاده ای داشته و پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را سردسته گروه انصار نمود تا بروند و شرّ ابن ابی الحقیق را برطرف سازند. در دیگر متون تاریخی، ماجرای سریه یاد شده، مفصل آمده و نقش عبدالله بن عتیک به صورت پررنگی مطرح گردیده است که در این نوشتار به همین حد اکتفا کردیم و جهت یادآوری عظمت عبدالله بن عتیک، آن را کافی می شماریم.

عبدالله بن عتیک، در نبرد بدر و احد و خندق و بسیاری از نبردهای دیگر شرکتی فعال داشته و پیامبر بارها در سخنان خود از او به نیکی یاد کرده است.

ابن عتیک راوی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عبدالله بن عتیک، روایات فراوانی را از قول پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل کرده وهمین معنا، ملازمت و همراهی ایشان با پیامبر(صلی الله علیه و آله) را حکایت می کند که در اینجا به نقل دو روایت از ابن عتیک که از پیامبرخدا نقل کرده است می پردازیم:

1. عَنِ ابْنِ جَابِرِ بْنِ عَتِیکٍ الأَنْصَارِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) إِنَّ مِنَ الْغَیْرَةِ مَا یُحِبُّ اللهُ، وَمِنْها مَا یُبْغِضُ اللهُ، فَأَمَّا الْغَیْرَةُ الَّتِی یُحِبُّ اللهُ، فَالْغَیْرَةُ فِی اللهِ، وَإِنَّ مِنَ الْخُیَلاَءِ مَا یُحِبُّ اللهُ، أَنْ یَتَخَیَّلَ الْعَبْدُ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الْقِتَالِ، وَأَنْ یَتَخَیَّلَ عِنْدَ الصَّدَقَةِ، وَأَمَّا الْخُیَلاَءُ الَّتِی یُبْغِضُ اللهُ، فَالخُیَلاَءُ لِغَیْرِ الدِّینِ. (1)

از ابن عتیک انصاری نقل شده که گفت: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: نوعی از غیرت است که خدا آن را دوست می دارد و نوع دیگر را مبغوض می شمارد، آن غیرتی را که خداوند دوست دارد، غیرت در راه خداست و غیرتی که دشمنش می شمارد، غیرت در غیر راه خداست. فخر و تفاخر هم، چنین است؛ خداوند نوعی از آن را دوست

ص:189


1- (1) . موارد الظمان، محمد بن حبان، الهیثمی، بی تا، بی نا، ص319.

می دارد و نوع دیگر را دشمن؛ نوعی که دوست می دارد آنجا است که انسان در میدان جنگ و جهاد در راه خدا بر خود فخر و مباهات می کند. (چراکه ادای تکلیف کرده است) اما تفاخری که در نزد خدا مبغوض است، تفاخر در غیر راه خداوند است.

2. عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَتِیکٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) : مَنْ خَرَجَ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً فِی سَبِیلِ اللهِ فَخَرَّ عَنْ دَابَّتِهِ فَمَاتَ أَوْ لَدَغَتْهُ حَیَّةٌ فَمَاتَ أَوْ مَاتَ حَتْفَ أَنْفِهِ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ. (1)

از عبدالله بن عتیک نقل شده که گفت: پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: هرکس از خانه خود، در راه خدا و برای خدا خارج شود و از مرکب خود بیفتد و بمیرد و یا ماری او را نیش زند و بمیرد و یا به مرگ ناگهانی گرفتار گردد، اجرش بر خداوند است.

ابن عتیک، مدفون در بقیع

برخی از مورّخان؛ مانند خیرالدین زرکلی نگاشته اند که او در یمامه به شهادت رسید، اما مورّخان نام آور دیگر؛ چون طبری، مقریزی، حاکم حسکانی و حاکم نیشابوری، نامش را در ردیف کسانی ثبت کرده اند که در مدینه وفات یافت و در خلافت عمر از دنیا رفت و عمر بر جنازه اش نماز گزارد و در بقیع مدفون گردید.

صالحی شامی در کتاب «سبل الهدی و الرشاد» آورده است:

عبدالله بن عتیک بن قیس بن الأسود بن الحارث الأنصاری الأوسی، من أجلّة أصحاب الرسول، توفی فی المدینة فی خلافة عمر، فصلَّی علیه و دفنه فی البقیع. (2)

عبدالله بن عتیک بن قیس بن اسودبن حارث انصاری اوسی، از بزرگان صحابه پیامبر است. او در مدینه، در دوره خلافت عمر وفات یافت. عمر بر وی نماز گزارد و در بقیع دفنش کرد.

ص:190


1- (1) . تفسیر القرطبی، [1] ابن عبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی، ج12، دار احیاء التراث العربی، 1405ه .ق، ص89.
2- (2) . سبل الهدی و الرشاد، محمد بن یوسف الصالحی الشامی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1993م، ص95.
38. حکیم بن حِزام

نامش حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزّی، قریشی اسدی است. او سیزده سال پیش از عام الفیل به دنیا آمد و یکصد و بیست سال عمر کرد. (1)

او در درون خانه کعبه متولّد شد و مادرش فاخته او را در آب زمزم غسل داد.

حاکم نیشابوری می نویسد:

وأُمُّه فاختة، بنت زهیر بن أسد بن عبد العُزّی وکانت ولدت حکیماً فی الکعبة و هی حامل فضربها المخاض و هی فی جوف الکعبة فولدت فیها فغسله فی حوض الزمزم و لم یولد قبله فی الکعبة أحدٌ.

حکیم بن حزام برادر حضرت خدیجه کبری، همسر گرامی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است. او در عهد جاهلیت از بزرگان اشراف و قریش بود. طبق نقل های مکرّر تاریخی، دارالندوه، مرکز مشورتی قریش، در اختیار وی بوده که در دوران معاویه، آنجا را صد هزار درهم به وی فروخت و تمام قیمت آن را صدقه داد و میان مستمندان و بینوایان مکه توزیع کرد.

ابن اثیر در «اُسد الغابه» چنین نگاشته است: «حکیم بن حِزام، پس از آنکه دارالندوه را به معاویه فروخت، عبدالله بن زبیر بر او طعنه زد و ایراد گرفت که «بِعتَ مَکْرُمَةَ قُرَیشٍ؟» یعنی عزّت و شرافت قریش را فروختی؟! وی در پاسخ گفت: «ذَهَبَتْ الْمَکَارِمُ إلاَّ التَّقْوَی»؛ «جز پرهیزکاری، همه عزت ها از بین رفته اند». (2)

فتح مکه و مسلمانی حکیم بن حزام

حکیم بن حزام در ماجرای فتح مکه مسلمانی برگزید و در شمار صحابه بزرگ پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در آمد و پس از مسلمانی، به مدینه مهاجرت شخصی کرد و در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره ملازم آن حضرت بود؛ به گونه ای که پرسش های فراوانی را از آن

ص:191


1- (1) . مستدرک، ج3، ص483.
2- (2) . اسد الغابة، ج5، ص252. [1]

حضرت می کرد که پرسش های جالبی است و در مطاوی تاریخی و حدیثی معروف است.

حکیم، در بدر جزو لشکر قریش بود، لیکن به گونه عجیبی گریخت و از کشته شدن نجات یافت که پس از آن، سخت ترین و شدیدترین سوگندش آن بود که: «وَالَّذِی نَجَّانِی یَومَ بَدرٍ»؛ «قسم به کسی که در روز جنگ بدر مرا نجات داد». (1)

پر واضح است که اگر در جنگ بدر، به دست مسلمانان کشته می شد، در حال شرک بود و دیگر توفیق مسلمانی و تشرّف به اسلام را نداشت و از آن همه فیض و برکات باز می ماند.

سخاوت و جود حکیم بن حِزام

حکیم بن حزام مردی با سخاوت و دارای طبعی بلند و روحی بخشنده و کریم بود. او به جهت شکرانه نعمت مسلمانی اش، بعد از مسلمانی و هجرت به مدینه، به حج رفت و صد شتر قربانی کرد و صد غلام را لباس احرام پوشاند تا در وقوف به عرفه آنها را آزاد کند. غلام ها را به مکه برد و در عرفه به گردن هر یک طوق طلایی افکند که بر آنها این جمله نقش شده بود؛ «عُتَقَاءُ الله عَن حَکِیمِ بنِ حِزامٍ» (2)؛ «این ها از سوی حکیم، آزادشده های راه خدایند».

از طبع بلند او همین بس که در زمان ابوبکر و عمر، حتی از حق خود از بیت المال هم گذشت و نپذیرفت تا آنکه عمر در میان مردم اعلام کرد: «مردم! شما گواه باشید هرچه به حکیم اصرار می کنم، حق خود را از بیت المال بستاند، نمی پذیرد. او تا لحظه مرگ هم از کسی چیزی قبول نکرد». (3)

ص:192


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص282.
2- (2) . اسد الغابة، ج2، ص40. [1]
3- (3) . پیغمبر و یاران، ج2، ص283.

حکیم بن حِزام و صله رحم

از ویژگی های بارز و برجسته وی، صله رحم بود. حتی آن گاه که بنی هاشم در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند و در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادی به سر می بردند و کسی جرأت نداشت با مسلمانان مراوده و داد و ستد داشته باشد و مشکلی را از آنها برطرف نماید، حکیم بن حزام در چنین موقعیتی خطیر و حساس، برای زندانیان و محصورشدگان شعب، غذا می فرستاد و آنها را به طور رایگان و به جهت صله رحم، به مسلمانان و پیامبر(صلی الله علیه و آله) تقدیم می کرد.

علامه مجلسی در بحارالانوار آورده است:

روزی حکیم بن حزام برای مسلمانانی که در شعب محاصره شده بودند آذوقه می برد، ابوجهل با وی برخورد کرد و پرسید: کجا می روی و این آذوقه ها چیست؟ حکیم گفت: آنها را برای محمد و یارانش می برم. ابوجهل اعتراض کرد و گفت: این مخالفت با قراردادی است که امضا کرده ای، تو را رسوا خواهم کرد! جلوی او و آذوقه ها را گرفت وگفت: نمی گذارم آنها را به شعب ابوطالب ببری. از حکیم بن حزام اصرار و از ابوجهل منع و اعتراض... تا اینکه کار به زد و خورد انجامید. ابوالبختری که از قریش بود، به پشتیبانی از حکیم برخاست و گفت: ابوجهل! حیا نمی کنی؟! این مرد گندمی را که از عمه اش پیش او بوده برایش می برد و تو مانع ادای حق می شوی؟ درگیری به آنجا رسید که ابوالبختری با استخوانِ ساق پای شتر بر سر ابوجهل کوبید و سر وی مجروح شد و خون جاری گشت. تمام این ماجرا را حمزة بن عبدالمطّلب از نزدیک می دید، لیکن از خوف آنکه مخالفت ها شدیدتر شود، دخالت نکرد. (1)

در زندگی حکیم بن حزام، صله رحم جایگاه خاصی داشت؛ چنان که در مدینه

ص:193


1- (1) . بحارالانوار، ج19، ص19.

همواره برای عمه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) هدایایی می برد و به نوعی آنها را از نظر مالی تأمین و حمایت می کرد؛ زیرا دوران مدینه دوران عسرت مسلمانان بود و عمّه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مکّه به مدینه مهاجرت کرده بودند. حکیم به آنها و به عموم بنی هاشم کمک می رساند.

او در دوره جاهلیت نیز بسیار صله رحم می کرد. بعد ازآنکه مسلمان شد، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) پرسید: ای فرستاده خدا، آیا اموری مانند صله رحم، که در عهد جاهلیت انجام داده ام، برایم خیری دارد؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أَسْلَمْتَ عَلَی مَا أَسْلَفْتَ مِنْ خَیْرٍ» (1)؛ «آنچه در گذشته عمل خیر انجام داده ای، نیکو و سالم است».

و بدین سان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وی اطمینان داد که آنچه در گذشته و دوره جاهلیت صله رحم انجام داده، در نظر خدا نیکو و منشأ برکت است.

حکیم بن حزام، راوی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

از افتخارات بزرگ حکیم بن حزام آن است که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) روایات فراوانی را نقل کرد. برای نمونه به سه روایت که ایشان از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل کرده، اشاره می کنیم:

1. رَوَی حَکِیمُ بْنُ حِزَام أَنَّ النَّبِیَّ(صلی الله علیه و آله) نَهَی أَنْ تُقَامَ الحُدُودُ فِی المَسَاجِدِ. (2)

حکیم بن حزام نقل کرده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) از جاری شدن حدود الهی در مساجد نهی کردند.

2. و قد نهی رسول الله(صلی الله علیه و آله) حکیم بن حزام عن بیع ما لیس عنده، فقال: لا تبع ما لیس عندک یعنی ما لا تملک. (3)

همانا پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) حکیم بن حزام را نهی کردند از فروش چیزی که در اختیارش نیست. پس فرمودند: آنچه را که نزد تو نیست، نفروش؛ یعنی چیزی را که مالک آن نیستی.

ص:194


1- (1) . المحلّی، أبومحمد علی بن أحمد بن سعید بن حزم الأندلسی القرطبی الظاهری، ج10، دارالفکر، بی تا، ص201.
2- (2) . الخلاف، ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417ه .ق، ص212.
3- (3) . تذکرة الفقها، [1] جمال الدین حسن بن یوسف، علی بن مطهر الحلّی، مکتبة المرتضویة، بی تا، ص128.

3. عَنْ حَکِیمِ بْنِ حِزَامٍ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) فَأَعْطَانِی ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِی، ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِی، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله): یَا حَکِیمُ إِنَّ هَذَا الْمَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، مَنْ أَخَذَهُ بِسَخَاوَةِ نَفْسٍ، بُورِکَ لَهُ فِیهِ، وَمَنْ أَخَذَهُ بِإِشْرَافِ النَّفْسِ لَمْ یُبَارَکْ لَهُ فِیهِ، وَکَانَ کَالَّذِی یَأْکُلُ وَلاَ یَشْبَعُ وَالْیَدُ الْعُلْیَا خَیْرٌ مِنْ الْیَدِ السُّفْلَی. (1)

حکیم بن حزام گفت: از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درخواست کمک مالی کردم، عطایم کرد. بار دیگر درخواست کردم، باز عطایم کرد، بار سوم درخواست کمک کردم، باز هم عطا کرد. آن گاه فرمود: ای حکیم، این مال، سبزه ای شیرین است، هرکس آن را با سخاوت دریافت کند، بر او مبارک خواهد بود، و هر کس او را با نفسانیت و برتری جویی بخواهد، خداوند در آن برکتی قرار نخواهد داد و او همچون فردی خواهد بود که بخورد و سیر نشود و بدان که دست فراتر و بخشنده، بهتر است از دستی که امساک کرده و بخل می ورزد.

اگر به منابع فقهی و حدیثی شیعه و اهل سنت رجوع کنید، خواهید دید که حکیم ابن حزام در رأس راویان پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.

شنونده صدایی عجیب از آسمان

حکیم بن حزام، در جنگ بدر در سپاه کفر حضور داشته، او خود نقل می کند که در روز جنگ بدر، برای شکست سپاه اسلام اجتماع نمودیم. اما واقعه ای عجیب دیدم و از آن روز در دلم این نکته ایجاد شد که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) از جانب خدا مورد تأیید قرار گرفته و به نوعی مترصد فرصت بودم که موقعیت برایم مهیا شود تا به او ایمان بیاورم:

عَن حَکِیم بن حِزام قَالَ: الْتَقَیْنَا فَاقْتَتَلْنَا، فَسَمِعْتُ صَوْتًا وَقَعَ مِنْ السّمَاءِ إلَی الأَرْضِ مِثْلَ وَقْعِ الحَصَاةِ فِی الطَّسْتِ وَ قَبَضَ النّبِیّ(صلی الله علیه و آله) الْقَبْضَةَ فَرَمَی بها فَانْهَزَمْنَا.... (2)

ص:195


1- (1) . شرح المهذب، ابی زکریا محی الدین النووی، دارالفکر، بی تا، ص246.
2- (2) . مغازی واقدی، ج1، ص96. [1]

از حکیم بن حزام نقل است که گفت: در روز بدر گرد آمدیم تا با پیامبر بجنگیم، ناگهان صدایی از آسمان شنیدم که به زمین می آمد؛ مانند افتادنِ سنگ ریزه ها در طشت. پیامبر از آن سنگ ریزه ها گرفتند و به سوی ما انداختند و ما از ترس آن سنگریزه ها گریختیم.

پاسخ حکیم بن حزام به دعوت الهی

حکیم بن حزام، عمری طولانی داشت. بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره در مدینه بود و تا سال 54 هجری، دوران حکومت معاویه، به دعوت الهی پاسخ گفت و از دنیا رخت بربست. اهالی مدینه جمع شده، بر جنازه اش نماز گزاردند و در بقیع دفنش کردند.

حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزّی بن قصیّ القرشیّ الأسدی... و کان من المؤلّفة قلوبهم... وتوفّی سنة أربع وخمسین أیّام معاویة.... (1)

حکیم بن حزام، فرزند خویلد، فرزند اسد بن عبد العزی، فرزند قصی قرشی اسدی است... و او از مؤلفة القلوب بود... در سال 54 ق. در دوران حکومت معاویه از دنیا رفت.

حاکم نیشابوری در «المستدرک» آورده است:

وحکیم بن حزام، مات بالمدینة سنة أربع و خمسین و هو ابن مأة و عشرین سنة و دفن بالبقیع. (2)

حکیم بن حزام در سال54 هجرت در مدینه وفات یافت و جنازه اش در بقیع مدفون گردید.

ص:196


1- (1) . اسد الغابة، ج1، ص278. [1]
2- (2) . المستدرک، ج3، ص483.

فصل سوم : دیگر صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ص:197

ص:198

مقدمه

وَ عَجَّ عَلَی أَرضِ البَقِیعِ الَّذِی تُرَابُهُ یَجلُو قَذَی النَّاظِر (1)

در آغاز این سلسله مقالات - که مربوط است به شناخت بقیع و تاریخ پرفراز و فرودش و نیز شرح حالی است از شخصیّت های مدفون آن - گروه نخست از دفن شدگان در بقیع را به بررسی گذاشتیم. این گروه و طبقه، از یاران صادق و راستین پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند که در کنار آن حضرت ماندند و صداقت استواری خویش در میدان های جهاد و مبارزه و همگامی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به اثبات رساندند.

از این پس به شرح حال گروه و طبقه ای دیگر خواهیم پرداخت که نگارش شرح حال آنان، قدری دشوارتر است؛ چه آنکه در منابع تاریخی فراوانی، شرح زندگی بسیاری از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده، لیکن با تأسف، به محلّ دفن آنان اشاره چندانی نشده و در بقیع نیز اثری از آنان بر جای نمانده است. پر واضح است که شمار این طبقه از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، بیش از طبقه نخست و یاران صادق آن حضرت است که در شماره های پیشین از آنان یاد شد.

گروهی که در مباحث بعدی، به معرفی آنان می پردازیم، صحابه ای هستند که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از مسیر نورانی او فاصله گرفتند و حتی برخی از آنان، جفا بر آل رسول(صلی الله علیه و آله) را پیشه خود کردند و بالاخره در تاریخ، مسیر انحرافی گشودند!

ص:199


1- (1) . کشف الغمة، ج1، ص153؛ [1] مدائح الانوار، ص236.

تاریخ اسلام از رفتار بعضی از آنان دردهای جانفرسا به دل دارد، چه آنکه ایشان در دوران غربتِ اهل بیت(علیهم السلام)، یار ظالم و معاند مظلوم شدند. گاه سکوت را گزیدند و گاه به هوای مُلک و ریاست، حقیقت را قربانی امیال درونی خود کردند و از آیات کریمه قرآن، پیرو متشابهات شدند؛

( فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ ) (آل عمران: 7)

آنان که در قلب هایشان کژی و انحراف بود، از تشابهات پیروی کردند، به قصد فتنه جویی و تأویلی نفس گرایانه.

تعصّب، زیغ، کژی و انحراف، تمایل به حاکمیت تبار و قبیله، قربانی کردن حقیقت، برافروختن آتش کینه های بدری و خیبری، اصالت دادن به تبار و نژاد و قبیله، به جای اصالت دادن به سفارش ها و توصیه های پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) و... پیشه آنان بود.

برخی شان آل پیامبر(صلی الله علیه و آله) را آزردند، خاندانی که خداوند در وصفشان فرمود: (... یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) (1) و سرانجامِ کارشان به آنجا رسید که در سال 61 پس از هجرت، آتشی در طف برافروختند و حادثه ای دردناک به وجود آوردند و گلویی را که بوسه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را خاطره داشت، با خنجری از ستم و به نام خدا بریدند و خود را حقیقت! پنداشتند؛ ( قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ ). (2)

اکنون به شرح حال این گروه از دفن شدگان در بقیع می پردازیم:

1. ابوهریره دوسی

در نام وی اختلاف بسیار است، به طوری که اگر مروری به کتاب های تاریخ و حدیث داشته باشیم، خواهیم دید هرکسی، با نامی از او یاد کرده است و در مقام

ص:200


1- (1) . احزاب: 33. [1]
2- (2) . آل عمران: 18. [2]

بررسی آن نام ها، به شخص واحدی می رسیم که آن شخص، کسی جز ابوهریره نیست.

از ابوهریره با نام های زیر یاد کرده اند:

1. ابوهریرة بن عامر بن عبد ذی الشّری بن طریف بن عتاب بن الدوسی؛ 2.عبدشمس بن صخر؛ 3. عبد تمیم؛ 4. سعد بن حارث؛ 5. عبدالعزّی؛ 6. ابن عتبة بن عمرو بن عیسی بن حرب بن سعد بن ثعلبة بن عمرو بن نهم بن دوس؛ 7.عامر بن عبدغنم؛ 8. سعید بن دوس؛ 9. عبد بن سُکَین و... .

به جا است در این باره، به کتاب «الاستیعاب فی معرفة الصحابه»، اشاره ای داشته باشیم:

أبوهریرة الدوسی، صاحب رسول الله(صلی الله علیه و آله) ودوس هو ابن عُدثان بن عبدالله بن زهران بن کعب بن الحارث بن کعب بن مالک بن نصر بن الأزد بن الغوث. قال خلفیة بن خیاط: ابوهریرة هو عمیر بن عامر بن عبد ذی الشری بن طریف بن عتاب بن أبی صعب بن منبه بن سعد بن ثعلبة بن سلیم بن فهم بن غنم ابن دوس... اختلفوا فی اسم أبی هریرة واسم أبیه اختلافاً کثیراً لا یحاط به ولا یضبط فی الجاهلیة والإسلام فقال خلیفة: ویقال: اسم أبی هریرة عبدالله بن عامر ویقال: بریر بن عشرقة. ویقال: سکین بن دومة. وقال أحمد بن زهیر سمعت أبی یقول اسم أبی هریرة عبدالله ابن عبدشمس ویقال: عامر... و یقال: عبدنهم بن عامر، و یقال: عبدغنم، و یقال: سعید بن دوس، و یقال: کردوس و.... (1)

ابوهریره دوسی، صحابی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است و دوس، عُدثان بن عبدالله بن زهران ابن کعب بن حارث بن کعب بن مالک بن نصر بن ازد بن غوث است. خلیفة بن خیاط گوید: ابوهریره، همان عمیر بن عامر بن عبد ذی الشّری بن طریف بن عتاب ابن ابی صعب بن منبة بن ثعلبة بن سلیم بن فهم بن غنم ابن دوس است. مورّخان، در

ص:201


1- (1) . الاستیعاب [1]فی معرفة الصحابة، ج4، صص 1769 و 1770. [2]

نام ابوهریره و نام پدرش اختلاف کرده و هر یک چیزی نوشته اند، به طوری که احاطه و ضبط آنها در دوره جاهلیت و اسلام ناممکن است! خلیفه همچنین افزوده است: می گویند نام ابوهریره، عبدالله بن عامر است و گفته اند بریر بن عشرقه است و سُکَین بن دومه نیز نوشته اند. احمد بن زهیرگوید: از پدرم شنیدم که می گفت: اسم ابوهریره، عبدالله بن عبد شمس است وگفته اند: عامر است و عبدنهم نیز نوشته اند و برخی هم عبدغنم نامیده اند. سعید بن دوس نام دیگر او است و وی را دوس هم گفته اند و....

ابن عبدالبرّ این اختلاف را به حدّی زیاد دانسته که می گوید: رسیدن به اسم واقعی ابوهریره ناممکن است! وی نام های ابوهریره را به دو بخش تقسیم می کند؛ نام هایی که در جاهلیت به آنها خوانده می شد و نام هایی که بعد از مسلمانی بر او نهادند. او با عناوین زیر به آنها پرداخته است: «أمّا فی الجاهلیة...». و «أمّا فی الاسلام...». (1)

ابن عبدالبرّ تعدادی از نام های ابوهریره در دوران جاهلیت را ذیل عنوان «أما فی الجاهلیة» آورده و برخی از نام های وی بعد از مسلمان شدنش را هم در عنوان «و أما فی الاسلام» ثبت می کند. او اسم خاصی را برای ابوهریره مشخص نمی کند وآنها را متعدّد و نامعلوم می داند ولی با قطع ویقین می توان گفت که شخصیتی در میان صحابه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، با نام ابوهریره بوده و این از مسلّمات تاریخی است.

علل اختلاف در نام وی

چندین دلیل برای اختلاف در نام وی نوشته اند که به سه مورد آن اشاره می کنیم:

1. برخی گفته اند: علت اختلاف در نام های وی و پدرش، تصحیف و تحریف است؛ مانند برّ، که آن را برید و یزید نوشته و خوانده اند، یا عمرو، که عمیر و عامر هم گفته اند و یا سکن، که سکین هم خوانده شده است.

ص:202


1- (1) . الاستیعاب، ج4، ص570.

2. نقل نام های متعدد برای پدرش که به وسیله مورخان، به صورت تخمینی و حدس و گمان نوشته شده است.

3. نقل روایات فراوان از وی، دلیل دیگری است بر اختلاف نام او؛ بدین صورت که هر راوی نامی برایش بیان کرده تا شبهه ای پیش نیاید که چرا این همه روایت به وسیله او نقل شده، تا در نتیجه، روایات وی، موهون و سست جلوه نکند.

ابوهریره، نامی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر او نهاد.

مسلمانی ابوهریره

ابوهریره در دو سال آخر عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه و آله) اسلام آورد. او در سال هشتم هجرت، همراه طایفه اشعری - که ابوموسی اشعری هم جزو ایشان بود - به مدینه مهاجرت کردند و در خیبر، هنگامی که قلعه فتح شد و غنایم جنگی جمع آوری و آماده تقسیم گردید، بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورده، مسلمان شدند. ابوهریره آن گاه که چشمش به غنایم افتاد، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) تقاضای سهم کرد.

گرچه حضرت تصمیم داشتند که سهمی به او بدهند، لیکن از آنجا که وی با ابان بن سعید اختلاف و خصومت داشت، پیشنهاد کرد که ابان بن سعید از غنیمت محروم شود. این پیشنهاد بر ابان که در جنگ شرکت کرده بود گران آمد و با لحن توهین آمیزی به او گفت: ای وَبْر (1) از کوه (قدوم ضأن) آمده و به ما آویخته ای؟! سرانجام، این اختلاف سبب شد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) چیزی به وی ندهد. (2)

ابن عبدالبرّ نوشته است: «أسلم أبوهریرة عام خیبر و شهدها مع رسول الله(صلی الله علیه و آله)». (3)

ابوهریره در سال فتح خیبر اسلام آورد و در آن جنگ با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) همراه بود».

ص:203


1- (1) . حیوانی است به اندازه گربه و دارای سُم.
2- (2) . پیغمبر و یاران، ج1، ص156.
3- (3) . الاستیعاب فی معرفة الصحابة، ج4، ص1771.

ابوهریره، در صُفّه

به نقل از بسیاری از مورّخان، ابوهریره بعد از مسلمانی، در صفّه زندگی می کرد و همراه صفه نشینان بود. هنگام مسلمان شدنش سی ساله بود و حرص فراوانی در شنیدن سخنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت. او در خوردن غذا و سیر کردن خود جدّیت داشت و در این مورد زبانزد بود.

در جایی می گوید: «در صفّه مسجد زندگی می کردم، روزی با روزه تا شام به سر بردم و همچنان از شکم گرسنه رنج می بردم، در این هنگام برای قضای حاجت از مسجد دور شدم، چون برگشتم طعامی را که اغنیای قریش برای اهل صفّه می فرستادند، خورده بودند، با خود گفتم: اکنون کجا بروم؟ کسی گفت: نزد عمر بن خطاب برو، در حالی که عمر مشغول تعقیب نماز بود، به نزد وی رفتم، منتظر ماندم تا از نماز فارغ شد، چون به خانه رهسپار شد، نزد وی رفته، گفتم: قرائت مرا گوش کن. در حالی که جز طعام نظری نداشتم، عمر نیز به آیاتی چند از سوره آل عمران که تلاوت نمودم، گوش داد، ولی هنگامی که به خانه رسید داخل خانه شد و مرا به حال خود گذاشت». (1)

مانند همین ماجرا را برای ابوبکر نقل می کند و می گوید: «او هم به من توجّهی نکرد». و نیز می گوید: «جعفر بن ابوطالب در نظرم محبوب است و ازاین رو می گفت: «أفضل أصحاب الرسول، جعفر بن ابی طالب» (2)؛ «برترین فرد در بخشندگی، در میان اصحاب پیامبر، جعفر بن ابی طالب است».

علت این مسأله را هم خودش نقل کرده و گفته است: «هرگاه برای سیرکردن شکم خود، نزد جعفر می رفتم، او مرا سیر می کرد».

وی در جنگ صفین، هنگام خوردن شام و نهار، بر سر سفره معاویه می نشست و هنگام نماز پشت سر علی بن ابوطالب(علیه السلام) می ایستاد و هرگاه جنگ شدت می گرفت، به

ص:204


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج1، ص160.
2- (2) . الاستیعاب، ج4، ص1774.

کوه های اطراف می رفت. وقتی دلیل این کارش را پرسیدند، گفت: «مضیرة معاویة أطیب و أدسم و الصّلاة خلف علی(علیه السلام) أفضل» (1)؛ «سفره معاویه بهتر و چرب تر است ولی نماز پشت سر علی(علیه السلام) فضیلت بیشتری دارد».

درباره تمایل شدید ابوهریره به سیر کردن شکم، مورّخان اهل سنت هم اشاراتی دارند؛ برای نمونه، ابن عبدالبرّ، می نویسد:

ثمّ لزمه وواظب علیه رغبةً فی العلم راضیاً بشبع بطنه فکانت یده مع ید رسول الله(صلی الله علیه و آله). (2)

ملازم پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و او را مواظبت می کرد، به خاطر رغبتی که به علم داشت و حرصی که بر سیر کردن شکم داشت، همواره دست او در سفره پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود.

ابوهریره، به همین دلیل که تمایل فراوانی به سیر کردن شکم خود داشت، در زمان معاویه و چنان که اشاره داشتیم، در ماجرای جنگ صفین، لقب «شیخ المضیره» را به خود گرفت.

این لقب در زمان معاویه به او داده شد. مضیره، نام غذایی مخصوص، لذیذ و منحصر به فرد بود که از طرف دستگاه خلافت اموی، برای نویسندگان و شاعران وقت که با حکومت همکاری داشتند و به دعوت معاویه در سفره های دربار حضور می یافتند، ترتیب داده می شد و آن، ترکیبی از گوشت تازه گوسفند یا بره و شیر و روغن و ادویه جات رایج آن روزگار بود که اشراف زادگان می خوردند، شاعران دربار، با خوردن آن غذاهای لذیذ به وجد می آمدند و در مدح امرا و خلفا، شعر می سرودند. روایتگران نیز به جعل حدیث می پرداختند. این غذا آن قدر لذیذ بود که مردم بیچاره و حتی توانگر، غذاهای خوشمزه خود را تمثیل به مضیره معاویه می کردند... به دلیل حضور و رغبت شدید ابوهریره به این سفره و غذا، او را شیخ المضیره لقب دادند. (3)

ص:205


1- (1) . پیامبر و یاران، ج1، ص161.
2- (2) . الاستیعاب، ج4، ص1771. [1]
3- (3) . الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج3، دارالجیل بیروت، 1992م، ص37.

ابوهریره و اعتراف به عظمت علی(علیه السلام)

ابوهریره بارها به فضیلت علی(علیه السلام) اعتراف کرده است. او می گوید: «معاذ بن جبل را دیدم که به علی بن ابی طالب چشم می دوخت. به او گفتم: چرا این همه به علی چشم می دوزی گویی که تا کنون او را ندیده ای؟ گفت: از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود:

«النَّظَرُ إِلَی وَجْهِ عَلِی عِبَادَةٌ»؛ «نگاه به چهره علی عبادت است».

ابن ابی الحدید معتزلی گوید:

چون ابوهریره با معاویه به کوفه آمد شب ها در باب کنده می نشست و مردم در مجلس او شرکت می کردند. جوانی از کوفه آمده نزدش نشست و گفت: ای ابوهریره تو را به خدا آیا از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیده ای که در حق علی بن ابی طالب فرمود: خداوندا! دوست بدار هرکه او را دوست بدارد و دشمن دار، هرکه او را دشمن بدارد؟ گفت: آری. (1)

روایات فراوان به نقل از ابوهریره!

با این که ابوهریره درسال هشتم هجرت، مسلمانی برگزید و کمتر از دو سال در خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، اما به حدّی روایت از آن حضرت نقل کرده که این کثرت نقل، او را در معرض اتهام قرار داده و بسیاری از مورّخان و اهل حدیث، حتی از اهل سنت، در صحّت همه روایات او تردید دارند. تا آنجا که این قضیه، حتی مورد اعتراض عمر و عثمان قرار گرفت! علی(علیه السلام) او را به دلیل نقل این همه روایت نکوهش کرد.

نخستین کسی که او را از نقل خبر منع کرد، عمر بن خطاب بود. وی هنگامی که شنید ابوهریره روایاتی را به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نسبت می دهد که اصل و ریشه ندارد، او را به حضور خواست و از نقل حدیث منع نمود و در مرتبه دوم او را با تازیانه ادب کرد. اما او باز از جعل حدیث دست برنداشت و به تبعید تهدید شد. خلیفه دوم اعلام کرد که اگر از نقل حدیث دست نکشد، به سرزمین دوس، (که وطن اصلی وی بوده)

ص:206


1- (1) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج4؛ داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1987م، ص302.

تبعید خواهد شد؛ چنان که به کعب الاحبار هم اعلام کرد اگر از نقل احادیث دست نکشی، به سرزمین میمون ها تبعیدت خواهم نمود. (1)

کثرت روایات ابوهریره و عدم تناسب بسیاری از محتوای روایاتش، موجب شد که او به عنوان جعل کننده حدیث شهرت یابد که از نقل و بسط این مطالب خودداری می گردد.

ابوهریره و حکومت بحرین

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) پس از بازگشت از جِعرانه، علاء حضرمی را با جمعی، از جمله ابوهریره به بحرین، نزد منذر بن ساوی فرستاد، منذر را به اسلام دعوت کردند. او اسلام آورده و در مسلمانی استواری گزید. همه بستگان منذر هم مسلمانی برگزیدند. مسیحیان هم به دادن جزیه راضی شدند. علاء به ابوهریره گفت: پیامبر به من در حق تو سفارش کرد، بگو چه کاری از من برای تو ساخته است؟ ابوهریره گفت: مرا مؤذن خود قرار ده. ابوهریره مؤذن او شد و همچنان در بحرین بود تا این که علاء فوت کرد. عمر او را به حکومت بحرین برگزید، ولی پس از چندی، مطالبی که با امانتداری وی سازش نداشت به عمر گزارش شد، لذا او را عزل نمود و عثمان بن ابی العاص را به جایش منصوب کرد. پس از مراجعت از بحرین معلوم شد که ابوهریره چهارصد هزار دینار با خود آورده است... عمر گفت: آنچه سرمایه اصلی ات بوده، به اضافه خرج کنونی ات بردار و بقیه را به بیت المال بسپار. پس دستور داد دوازده هزار از او بگیرند. (2)

ابوهریره و اعتراف به عظمت علی، حسنین و اهل بیت(علیهم السلام)

روایات فراوانی در میان نقل های ابوهریره وجود دارد که وی به مقام، عظمت و جایگاه والای علی، حسنین و اهل بیت(علیهم السلام) اعتراف کرده است، که نقل تمام این روایات به درازا می کشد.

ص:207


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج1، ص158 به نقل از کتاب ابوهریره، ص84.
2- (2) . همان، ص162.

اصبغ نباته در حضور معاویه از ابوهریره پرسید: ای یاور پیامبر(صلی الله علیه و آله)! به آن خدایی که غیر او خدایی نیست و عالم به غیب و حضور است و به حق پیامبر(صلی الله علیه و آله) سوگندت می دهم که آیا در غدیر خم بودی؟ گفت: آری، در روز غدیر بودم. پرسید: از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره علی چه شنیدی؟ گفت: شنیدم که فرمود:

مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِی مَوْلاَهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. (1)

هر که من مولای اویم، این علی، مولای او است. خدایا! دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن دار هر که علی را دشمن می دارد. خدایا! یاری کن هر که علی را یاری کند و خوار بگردان، هر که علی را خوار نماید.

رویگردانی از علی(علیه السلام) و گرایش به معاویه

ابوهریره، در واقع به دلیل فضایل برجسته ای که در علی(علیه السلام) سراغ داشت، به ایشان علاقه مند بود و آن حضرت را دوست می داشت و لذا حدیث غدیر را به طور مفصل نقل کرده و در مواقف مختلفی که از وی راجع به ماجرای غدیر پرسش کرده اند، کلّیت ماجرا را توضیح داده و خبر ائمه اثناعشر را با نام هریک از امامان، از قول پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده است. اما هنگامی که دوران معاویه می رسد و حاکمیت به دست او می افتد و بخشش های هدفمندانه سیاسی او آغاز می شود، ابوهریره به سمت معاویه گرایش می یابد و زمینه را برای تثبیت حاکمیت وی مهیا می کند و اخباری را درباره او جعل و وضع می نماید. در هر حال، ابوهریره به فرزندان ابوالعاص خدمات فراوان می کند.

محمود ابوریه، از دانشمندان بزرگ اهل تسنن، در کتاب خویش با عنوان «شیخ المضیرة ابوهریره» تلاش های گسترده ابوهریره در تضعیف چهره امیرمؤمنان و فضیلت سازی برای معاویه را شرح داده، می نویسد:

ص:208


1- (1) . همان، به نقل از سفینة، ص164.

ابوهریره از وضع و جعل احادیث در طعن علی(علیه السلام) چیزی فرو نگذاشت و همزمان در خصوص آل ابی العاص به صورت عموم و معاویه به صورت خاص وضع نمود که شأن آنها را بالا ببرد. (1)

مرگ ابوهریره و دفن در بقیع

ابوهریره، قصری در عقیق داشت که در همان قصر درگذشت. فرزندان عثمان او را از قصرش به مدینه حمل کرده، در بقیع به خاکش سپردند؛

کانت وفاته فی قصره بالعقیق فحمل الی المدینة فکان ولد عثمان بن عفان یحملون سریره حتی بلغوا به البقیع حفظا بما کان من رأیه فی أبیهم وصلّی علیه الولید بن عتبة بن أبی سفیان وکان یومئذ أمیراً علی المدینة. (2)

وفات ابوهریره در سال 57 هجری رخ داد، که در این سال، سنش به 78 می رسید. (3)

2. عبدالرحمان بن عوف

عبدالرحمان بن عوف الزهری، نسبش به چند واسطه به مرّة بن کعب می رسد. مادرش امّ کلثوم، دختر عتبه است. او صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و هشتمین فردی است که اسلام آورد. عبدالرحمان 21 سال پیش از بعثت به دنیا آمد. نامش در جاهلیت «عبدعمرو» بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن را به «عبدالرحمان» تغییر داد. او از قبیله بنی زهره و پسر عموی سعد بن ابی وقاص و داماد عثمان و از نخستین مهاجران به مدینه است. او در مهاجرت به حبشه نیز حضور داشته است.

ص:209


1- (1) . شیخ المضیرة ابوهریرة، علامه محمود ابوریه، دارالمعارف مصر، بی تا، ص200.
2- (2) . ابوهریره، سید عبدالحسین شرف الدین، انتشارات انصاریان، قم، بی تا، ص210.
3- (3) . همان، ص211.

شرکت در صحنه های مهم

عبدالرحمان بن عوف، آن گاه که مسلمان شد، در صحنه های مهم، حضوری فعال داشت. در نبردهای بدر و احُد، از کسانی بود که در میدان جهاد، مقاومت و رشادت از خود بروز داد.

نقش عبدالرحمان بن عوف در انتخاب عثمان

انتخاب خلفا، پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به یک شیوه و روش نبود؛ زیرا هر یک از خلفای سه گانه به نوعی خاص و به شکلی ویژه برگزیده شدند. هنگامی که خلیفه دوم دانست روزهای آخر عمر خویش را می گذراند و از گوشه و کنار به او گفته می شد جانشین تعیین کند و عایشه به وسیله عبدالله فرزند حذیفه پیامی فرستاد که: «امت محمد را بی شبان نگذار؛ زیرا که از فتنه می ترسم...». (1)

لاَ تَدَعْ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ بلاَ رَاعٍ اسْتَخْلَفَ عَلَیْهِمْ وَ لاَ تَدَعْهُمْ بَعْدَکَ هَمْلاً فَإِنِّی أخْشَی عَلَیْهِمْ الْفِتْنَةَ.... (2)

امت محمد را بی راهنما و حاکم مگذار، خلیفه را برگزین و امت را رها مکن که من بر امت محمد، از فتنه می ترسم. فرزند خلیفه به پدر خود همین نکته را گفت. برخی می گفتند «فرزند عمر، عبدالله باشد، اما خود خلیفه از بی کفایتی فرزندش آگاه بود و این رأی را نپذیرفت». (3)

پس عمر شش تن را برگزید که عبارت بودند از: علی(علیه السلام)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد ابن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف. وقتی اینان پیرامون بستر خلیفه گِرد آمدند، او با چهره ای گرفته و تند به ایشان گفت: لابد همه می خواهید زمام امور را پس از من به

ص:210


1- (1) . الامامة و السیاسة، ابن قتیبه الدینوری، ج1، انتشارات الشریف [1]الرضی، 1413ه .ق، ص22.
2- (2) . الغدیر، ج7، ص133. [2]
3- (3) . الامامة و السیاسة، ج1، ص23.

دست گیرید؟! در این هنگام خطاب به یک یک آنان، به جز علی(علیه السلام)، سخنانی گفت و با ذکر دلایلی، هیچ یک را شایسته تصدّی خلافت ندانست. آن گاه رو به علی(علیه السلام) کرد و در سراسر زندگی آن حضرت نقطه ضعفی، جز شوخ طبعی و مزّاحی ایشان! نیافت و افزود: اگر او زمام امور را به دست گیرد، مردم را به مسیر حق و طریق آشکار، راهبری خواهد کرد.

فلمّا أحسّ بالموت، قال لابنه: اذهب إلی عائشة وأقرئها منّی السلام واستأذنها أن أقبر فی بیتها مع رسول الله و مع أبی بکر، فأتاها عبدالله بن عمر، فأعلمها فقالت: نعم وکرامة، ثمّ قالت: یا بنی أبلغ عمر سلامی و قل له لا تدع أمّة محمّد بلا راع استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً، فإنّی أخشی علیهم الفتنة... فأرسل إلیهم جمیعهم وهم علی بن أبی طالب و عثمان بن عفّان وطلحة بن عبیدالله والزبیر بن العوام وسعد بن أبی وقّاص و عبدالرحمن بن عوف.... (1)

وقتی خلیفه دوم مردن خویش را نزدیک دید، به فرزندش عبدالله دستور داد که: نزد عایشه برو و سلام مرا برسان و از او اجازه بگیر که در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ابوبکر دفن شوم. عبدالله نزد عایشه رفت و او را به این مطلب آگاه ساخت. عایشه گفت: مانعی نیست. سپس گفت: فرزندم! سلامم را به خلیفه برسان و به او بگو که امت محمد(صلی الله علیه و آله) را بی نگاهبان و بی زمامدار نگذار و برای خود جانشین تعیین کن و بعد از خود، امت را یله و رها مگذار که من از فتنه می ترسم! پس عمر، به سوی شش تن؛ علی بن ابی طالب(علیه السلام)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف فرستاد که گرد آیند و....

به جز طلحه - که غایب بود - همگی گردآمدند. عمر در پایان این جلسه، فرمانی اکید وآمیخته با خشونت صادر کرد. ابن قتیبه، در کتاب خویش، ماجرا را با تفصیل گزارش کرده و این گونه می نویسد:

ص:211


1- (1) . الامامة و السیاسة، ج1، ص42. [1]

إن استقام أمر خمسة منکم وخالف واحد فاضربوا عنقه، وإن استقام أربعة واختلف اثنان فاضربوا أعناقهما، وإن استقر ثلاثة واختلف ثلاثة فاحتکموا إلی إبنی عبدالله، فلأی الثلاثة قضی فالخلیفة منهم وفیهم، فإن أبی الثلاثة الآخرون ذلک فاضربوا أعناقهم. (1)

اگر پنج نفر رأی واحدی داشتند و یک نفر مخالف بود، گردن آن یک نفر را بزنید و اگر چهار نفر هم رأی شدند و دو نفر مخالفت کردند، گردن آن دو را بزنید و اگر سه نفر متحد شدند و سه نفر مخالفت کردند، فرزندم عبدالله را حَکَم قرار دهید، هر یک از دو گروه (سه نفره) که رأی آورد، خلافت مربوط به آنان و در میان آنها است (که یکی گزینش می شود) و اگر سه نفرِ دوم مخالفت کردند، گردنشان را بزنید.

به گزارش ابن قتیبه، جمع حاضر (که شش نفر بودند) گفتند: ای خلیفه، نظر خود را بگو تا به آن عمل کنیم. عمر گفت: ای سعد! آنچه مانع من در انتخاب تو است، برخورد شدید و سخت گیری تو در امر امت است و ای عبدالرحمان بن عوف، آنچه مانع من از گزینش تو است، این است که تو فرعون این امّتی.

سپس غش کرد و بار دیگر به هوش آمد و این گونه گفت: ملاک انتخاب و تنها شخصی که سخنش برای دیگران حجت است، عبدالرحمان بن عوف می باشد. به هرکس که او رأی داد، همه به او رأی دهید! (2)

عبدالرحمان بن عوف خطاب به علی(علیه السلام) گفت: ای علی، با تو بیعت کنم و حکومت را به تو واگذارم، آیا طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و عمل ابوبکر و عمر حکم می رانی؟ علی(علیه السلام) فرمود: حکومت بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر آری، اما عمل به سیره شیخین، نه؛

ص:212


1- (1) . الامامة و السیاسة، ج1، ص43. [1]
2- (2) . همان، ص45.

أن عبدالرحمن بن عوف قال لعلی: یا علی، هل أنت مبایعی علی کتاب الله وسنّة نبیّه وفعل أبی بکر وعمر؟ فقال علی(علیه السلام) : أمّا کتاب الله وسنّة نبیّه فنعم، و أمّا سیرة الشیخین فلا. (1)

بدین صورت، عبدالرحمان بن عوف، به حق عمل نکرد و خلافت اسلامی را به خارج از مسیر خود سوق داد...!

عبدالرحمان و حرکت به سوی دوزخ

گفته اند که روزی کاروان عبدالرحمان بن عوف به مدینه رسید. کاروان وی چنان بزرگ بود که ولوله در شهر افکند. عایشه پرسید: چه خبر است؟ گفتند: شتران عبدالرحمان رسید. عایشه گفت: از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: عبدالرحمان بر صراط افتان و خیزان می رود؛ چنان که گویی به دوزخ افتاده است! عبدالرحمان بن عوف وقتی این خبر را شنید، گفت: شتران و آنچه بر پشت دارند، در راه خدا باشد، شمارشان پانصد بود». (2)

عبدالرحمان بن عوف و مکنت مالی

در سال های نخست خلافت عثمان، عبدالرحمان در حد افراط، از عطایایی بهره مند شد.

عثمان2/560/000 دینار به وی بخشید، اما در اواخر عمر خلافتِ عثمان، بر سر مسائلی؛ از جمله مسأله خلافت بعد از عثمان، او به اختلاف و مخالفت با عثمان پرداخت.

گزارش ثروت انبوه عبدالرحمان و بخشش های بی جهت خلیفه به وی را، همه مورخان نوشته اند:

ص:213


1- (1) . وضوء النبی، السید علی الشهرستانی، ج1، بیروت، 1415ه .ق مطابق 1994م، ص193.
2- (2) . الامامة و السیاسة، ج1، ص49.

فالمعروف عن ابن عوف أنّه کان صاحب ثروة هائلة وأموال وفیرة، بلغت: ألف بعیر، و مائة فرس، وعشرة آلاف شاة، و أرضاً کانت تزرع علی عشرین ناضحاً، وخرجت کلّ واحدة من الأربع بنصیبها من المال الّذی ترکه، فکان أربعة و ثمانین ألفاً. (1)

معروف و مشهور آن است که عبد الرحمان بن عوف، دارای ثروتی انبوه بود و اموال فراوانی اندوخته داشت (به او داده شده بود) که به هزار شتر و هزار اسب و ده هزار گوسفند می رسید و زمینی که بیست تن آن را آبیاری می کردند. هر چهارنفر نصیبی را دریافت کردند که به حدّ هشتاد و چهار هزار دینار می رسید.

بیشتر ثروت عبدالرحمان را خلیفه سوم به او بخشیده بود.

مرگ عبدالرحمان بن عوف و خاکسپاری اش در بقیع

عبدالرحمان، در زمان خلافت عثمان بیمار شد و عثمان به عیادتش رفت اما از آنجا که وی طمع در خلافت داشت و عثمان روی خوش به وی نشان نداده بود، از او روی گرداند و سخن نگفت.

عبدالرحمان بن عوف در سال 32 ق. دوران خلافت عثمان، در مدینه از دنیا رفت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقیع به خاکش سپردند. (2)

عن عبدالواحد بن محمد بن عبدالرحمن بن عوف، قال: أوصی عبد الرحمن بن عوف - رضی الله عنه - إن هلک بالمدینة أن یدفن إلی عثمان بن مظعون، فلما هلک حفر له عند زاویة دار عقیل الشرقیة فدفن هناک. (3)

عبدالواحد فرزند عبدالرحمان بن عوف گوید: عبدالرحمان وصیت کرد که اگر در مدینه از دنیا رفت، در کنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود. هنگامی که از دنیا رفت، در زاویه شرقی دار عقیل، قبری برایش کندند و در آنجا مدفون گردید.

ص:214


1- (1) . وضوء النبی، ج1، ص73.
2- (2) . السیرة النبویة، ج1، ص213.
3- (3) . تاریخ المدینة المنورة، ج1، ص115.

3. مغیرة بن شعبه

مغیرة بن شعبة بن ابی عامر بن مسعود ثقفی (ابوعیسی یا ابوعبدالله)، در شهر طائف به دنیا آمد. او پسر برادر عروة بن مسعود ثقفی، دیگر صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. در سال پنجم هجرت، آیین مسلمانی برگزید.

شیوه مسلمانی مغیره

به دلیل اینکه تزویر و مکر، جزو سرشت و ذات مغیره بوده، طبق نقل های مورّخان، مسلمان شدنش هم واقعی نبوده است؛ زیرا در سفری که با گروهی از قبیله بنی ثقیف به مصر، نزد مقوقس داشتند، با خود هدایایی می برند و مقوقس هم به آنان هدایایی می دهد. هدایا فراوان بوده و مغیره که در آن جمع، از همه فروتر بوده، از سرِ مکر، دستمالی بر سر می بندد و خود را به مریضی می زند. آنها که شراب همراه داشتند و می خواستند بیاشامند، به مغیره تعارف کردند اما او عذر آورد و گفت: سردرد دارم، نمی توانم بیاشامم، معذورم دارید. در عوض، من جام های شما را پر از شراب می کنم. آنان پذیرفتند و مغیره از سر مکر، به آنها شراب فراوان خوراند تا آنجاکه بی هوش افتادند! اینجا بود که همه را کشت و هدایا را صاحب شد و از ترس قبیله بنی ثقیف، به طائف نرفت و راهی مدینه شد و نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت. پیامبرکه از ماجرای وی آگاه بود، او را نکوهش کرده، اسلامش را پذیرفت. بنابراین، مسلمانی اش از سر مکر و تزویر بود و حقیقت نداشت. (1)

مغیره و کارنامه اش

کارنامه مغیره با مسلمانی او سازگار نیست. در منابع تاریخی، می توان فرازهای ذیل را در کارنامه نادرخشانش دید:

1. اسلام آوردنش به خاطر ترس از قبیله بنی ثقیف و به طمع حضور در نظام

ص:215


1- (1) . طبقات الکبری، ج4، ص24.

سیاسی - اجتماعی آن روز، در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) .

2. همگامی با جناح سیاسی مخالف در سقیفه.

3. همگامی فعّال با تغییردهندگان مسیر خلافت، از علی(علیه السلام) به خلیفه اول.

4. شرکت در هجوم به خانه فاطمه زهرا، دخت گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله).

5. گرفتن رشوه، با حرص و طمع.

6. مخالفت با علی(علیه السلام) و فرزندان پاکش، به شکل گسترده.

7. طرّاحی برای خلافت یزید و سعایت گسترده در این ماجرا.

8. هموار کردن راه برای تداوم آزار به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام).

9. سرپیچی از شرکت در جیش اسامه و... .

توضیح برخی موارد پیش گفته:

همکاری در تغییر مسیر خلافت

به دلایل بسیار، پیامبر(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را به عنوان خلیفه و جانشین خود مشخص کرده بود و از این تصمیم حضرت، می توان برداشت کرد که تنها او صلاحیت بر این کار را داشته است.

مغیرة بن شعبه، جلو خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خلیفه اول و دوم را دید و از آنان پرسید: از چه رو اینجا نشسته اید؟ گفتند: منتظریم این مرد (علی بن ابی طالب) بیرون بیاید تا با او بیعت کنیم. مغیره گفت: می خواهید این خاندان را بر مردم مسلّط کنید تا آنها را بدوشند!؟ خلافت را در قریش توسعه دهید تا بعداً نیز ادامه یابد. به پیشنهاد او، آنان بر این تصمیم مصمّم شدند و به سقیفه رفتند و پیش آمد آنچه نباید.... (1)

مغیره، در جمع مهاجمان به خانه فاطمه(علیها السلام)

مغیرة بن شعبه، با حمله کنندگان به خانه علی و فاطمه همراه شد. آنان به خانه فاطمه هجوم بردند و مغیره با لگد در خانه را شکست که به پهلوی آن حضرت خورد.

ص:216


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج5، ص272.

امام حسن مجتبی(علیه السلام)، خطاب به مغیره می فرماید:

«أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) حَتَّی أَدْمَیْتَهَا» (1)؛ «تو بر پیکر فاطمه ضربتی وارد کردی و با آن ضربه بی هوشش ساختی».

در تاریخ، از نام مهاجمان به خانه فاطمه یاد شده و عبدالزهرا مهدی، در کتاب «الهجوم علی بیت فاطمه»، از این افراد نام می برد: «... 2. خالدبن ولید 3. قنفذ 4.عبدالرحمان بن عوف 5. سلمة بن سلامه 6. مغیرة بن شعبة و...». (2)

نوشته اند که مهاجمان 22 نفر بوده اند و مغیره شکننده در بود.

مغیره و خطاهایی که مرتکب شد

او در زمان خلافت خلیفه دوم و سوم، مدتی نسبتاً طولانی، حاکم شهرهای بصره و کوفه بوده و در این مدت، اعمالی مرتکب شد که از مهم ترین نقاط تاریک زندگی اش محسوب می شود.

ثقفیان و دیگر اعراب، او را به مکاری و توطئه گری می شناختند. ظاهر آن است که وی، نقشی ویژه در کشتن مخالفان خلیفه دوم و مخالفان بنی امیه داشته است. فرزندخواندگان حارث در تلاشی که برای انتقام از مغیره انجام دادند، مدرکی به دست آورده و آن را در ازای کشتن عقبه، حارث و افرادی از قبیله بنی ثقیف افشا کردند و درصدد برآمدند وی را به قتل رسانند. فرزندخواندگان حارث متوجه شدند که نافع، نفیع، زیاد و شبل بن معبد در بصره، مغیره را با امّ جمیل دیده اند. آنان این خبر را میان مردم انتشار دادند و (در بصره) از امامت مغیره برای نماز جلوگیری کردند. (3)

درحالی که چنین خبری میان مردم پیچید، خلیفه دوم وی را از بصره به کوفه، که مرکز استان بزرگ تری بود، انتقال داد و در واقع او ترفیع درجه یافت و حتی این سخن در میان عرب شهرت یافت که:

ص:217


1- (1) . الهجوم علی بیت فاطمة، عبد الزهرا مهدی، 1421ه .ق. بی جا، ص118.
2- (2) . همان.
3- (3) . زندگی ابابکر و بستگانش، الشیخ نجاح الطائی، 1380ه .ش. بی جا، ص93 به نقل از طبقات ابن سعد.

غضب الله علیک، کما غضب أمیرالمؤمنین [عمر بن الخطاب] علی المغیرة، عزله عن البصرة واستعمله علی الکوفة! (1)

خداوند بر تو خشم کند، همانطور که عمر بر مغیره خشم کرد. او را از بصره عزل و به کوفه فرستاد و حکومتش داد!

نقش کلیدی مغیره در ولایتعهدی یزید

از کارهایی که مغیره مرتکب شد، طرح و جا انداختن موضوع ولایتعهدی یزید بود و در واقع این کار، با طرّاحی و نقشه ریزی مغیره انجام شد. مورخان نوشته اند که معاویه می خواست او را از حکومت کوفه عزل کند و سعید بن عاص را به جایش بگمارد، مغیره که چنین دید، نزد یزید رفته، گفت: چرا معاویه به فکر تو نیست و تو را جانشین خودش معرفی نمی کند؟! یزید با شنیدن این موضوع تحریک شد و به پدرش معاویه پیشنهاد داد و در ضمن گوشزد کرد که مغیره توان عملی ساختن این کار را دارد. با شناختی که معاویه از گذشته و کارنامه یزید داشت و از سویی با امام حسن مجتبی(علیه السلام) شرط کرده بود که کسی را به جانشینی خود تعیین نکند، فکر می کرد مردم این موضوع را نمی پذیرند و این کار نشدنی است، لیکن با پیشنهاد مغیره امیدوار گردید و بار دیگر حکومت کوفه را که از حساس ترین مراکز اسلامی بود، به او واگذار کرد و فرمان داد که مقدمات این کار را در کوفه فراهم کند و از مردم آن سامان برای یزید بیعت بگیرد. (2)

مغیره و افتادن به دامن مرگ

در سال چهل و نهم هجرت، در کوفه طاعون آمد و جمعی فراوان به آن مرض مردند. مغیره که استاندار کوفه بود، برای حفظ جان خویش به قصد مدینه، از کوفه بیرون رفت، غافل از این که گرفتار طاعون شده بود! او با خواری تمام چشم از جهان

ص:218


1- (1) . مختصر تاریخ دمشق، ج7، ص382.
2- (2) . تاریخ طبری، ج4، ص86.

بست و در گورستان بقیع به خاک سپرده شد.

البته درباره محل دفن و مرگ او اختلافی در تاریخ وجود دارد؛ برخی مرگ او را در همان کوفه دانسته اند اما نویسندگانی مانند صاحبان استیعاب، الکامل و قاموس نوشته اند که مرگ او در مدینه بوده است. (1)

4. سعد بن ابی وقاص

سَعد (مالِک) بن أَبِی وَقّاص بْن أُهَیْب بْن عَبْدِ مَنَاف، از طایفه قریش و قبیله بنی زهره است.

اسلام سعد بن ابی وقاص

سعد بن ابی وقاص، از اسلام آورندگان نخستین است که در مکه و تحت الشجره، به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد.

وَ هَذَا سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقّاصٍ مِن جُملَةِ السَّابِقِینَ وَ المُبَایِعِینَ تَحتَ الشَّجَرَةِ. (2)

سعد بن ابی وقاص از پیشگامان به اسلام و بیعت کنندگان تحت شجره به پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) است.

هجرت به مدینه

پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه، سعد نیز هجرت کرد و به مدینه آمد. او با این که از امرای عرب بود، لیکن هرآنچه در مکه داشت وانهاد و هجرت به مدینه را برگزید.

شرکت سعد در میدان های نبرد

سعد در بیشتر غزوات همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و به فارِس عرب شهرت داشت. فردی دلیر، نترس و شجاع بود. او در احُد حاضر بود و نیز در نبرد بدر اسیر گرفت و به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورد.

ص:219


1- (1) . ر.ک: قاموس الرجال و الاستیعاب.
2- (2) . رسائل، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی، شیخ الطائفة، بی تا، بی نا، ص129.

أنّ سَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاص وَ عَبْدُاللهِ بْنَ مَسْعُودٍ وَ عَمَّارَ بْنَ یَاسِر رضی الله عنهم اشترکوُا فِیمَا یَغنِمُونَهُ، یَومَ بَدرٍ فَغَنِمَ سَعدٌ بَعیرَینِ و قیل بَل اسَرَ اسیرُین. (1)

سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن مسعود و عمار بن یاسر در جمع آوری غنیمت شرکت داشتند و سعد دو اسیر را خدمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) آورد.

منابع تاریخی گواهی می دهند که او در خیبر و احزاب و حُنین و همه مراسم و حَجّة الوداع و فتح مکه حضور داشته و افتخارات فراوانی نصیبش گردیده است.

نقل روایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

او احادیث بسیاری را از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده است. در سلسله راویان احادیث اهل سنت بوده و روایاتی به ایشان منسوب است. البته برخی از کتب شیعه نیز از سلسله راویان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) دانسته اند.

محیی الدین نووی روایات فراوانی را از ابن ابی وقاص نقل کرده و او را مصدر روایات بخاری و مسلم دانسته است؛ مثلاً آورده است:

عَن سَعْدِ بنِ أَبِی وَقّاصٍ وَ عَمّارِ بْنِ یَاسِر و... وَ جَابِرِ بْنِ سَمُرَة... وَ حَدِیث سَعْدُ بْنُ أَبِی وَقّاصٍ، رَوَاهُ مُسلِم وَ البَزّارُ وَ الدَّارقُطنِی و ابنُ حِبّان.... (2)

از سعد بن ابی وقاص و عمار یاسر و... و جابر بن سمره... و حدیث سعد بن ابی وقاص و... روایت کرده آن را مسلم و بزار و الدارقطنی و ابن حبان....

در هر حال، به دلیل همراهی فراوان با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) مسموعات و مشاهدات فراوانی داشته که آنها را نقل کرده است.

اهل سنت، احکام جنائز را از او فراوان آورده اند. ناگفته نماند که برخی در اصل مسأله تشکیک کرده و گفته اند که از او روایات فراوان نقل نشده و این، کتب اهل سنت

ص:220


1- (1) . الحاوی الکبیر، ماوردی، ج6، ص1058.
2- (2) . شرح المهذب، ابو زکریا، محیی الدین بن شرف النووی، ج6، دارالفکر، بی تا، ص359.

است که روایات فراوان به او نسبت داده اند. ابن حجر، این تشکیک را مطرح نموده، می گوید: روایات اندکی از او نقل شده است.

حدث سائب بن یزید، صحبت سعد بن أبی وقاص کذا و کذا سنة فلم أسمعه و حدث عن رسول الله(صلی الله علیه و آله) إلّا حدیثاً واحداً. (1)

سائب بن یزید گفته، سالی را با سعد بن ابی وقاص بودم، در مدت این یک سال، او از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) یک حدیث روایت کرد.

ابن حجر، همین نکته را دلیل شمرده است که روایات فراوان نبوده، بلکه اندک بوده است.

در عین حال، افراد دیگری چون ابن قدامه، در کتاب مغنی مدعی است که سعد بن ابی وقّاص جزو روات کثیرالروایه است. (2)

شهادت سعد بن ابی وقاص بر سبقت علی(علیه السلام) در ایمان

سعد در نقل های خود گواهی داده است که علی(علیه السلام)، نخستین ایمان آورنده به پیامبر(صلی الله علیه و آله) در میان مردان است:

شهد سعد بن أبی وقّاص الصحابی، بأن علیّاً أوّل المسلمین إیماناً. (3)

سعد بن ابی وقاص شهادت داده که از مسلمانان، علی(علیه السلام) نخستین کسی است که ایمان آورد.

عن السّدی قال: سمعتُ سعد بن أبی وقاص یقول: علی(علیه السلام) أوّل المسلمین سلماً. (4)

از سدی نقل شده که گفت: شنیدم از سعد بن ابی وقاص که می گوید: علی(علیه السلام) اوّلین کسی است که اسلام آورد.

ص:221


1- (1) . ر.ک: التلخیص الحبیر، احمد بن علی بن حجر العسقلانی، ج5، دارالفکر، بی تا، ص394.
2- (2) . المغنی، ج3، ص235.
3- (3) . مناقب امیرالمؤمنین، محمد بن السلیمان الکوفی، ج1، مجمع احیاء الثقافة، قم. 1412ه .ق، ص291.
4- (4) . همان. [1]

همچنین سعد در سلسه روات حدیث غدیر قرار دارد: «رَوَی سَعد قِصَّةَ غَدِیرِ خُم». (1)

همچنین محمد بن سلیمان کوفی، حدیث منزلت را از قول سعد نقل کرده است:

عَنْ سَعْدِ بْنِ أبِی وَقّاصٍ إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) خَلَّفَ عَلِیّاً فِی أَهْلِهِ، ثُمَّ لَحِقَ بِهِ، فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِی بَعْدِی. (2)

از سعد بن ابی وقاص نقل شده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، علی را در اهل خود جانشین ساخت، سپس او را به خود چسبانید و فرمود: ای علی، نسبت تو به من، مانند هارون است به موسی، جز این که بعد از من پیامبری نخواهد آمد.

محمد بن سلیمان کوفی، طریق دیگری را هم از سعد بن ابی وقاص نقل کرده است:

عَن سَعدِ بنِ أبِی وَقَّاص، عَن أُمّ سَلمَة زَوجَةِ النَّبِی، إِنَّ النَّبِی قَالَ لِعَلِی أَ لاَ تَرْضَی أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنزِلَةَ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِی بَعْدِی. (3)

از سعد بن ابی وقاص، از امّ سلمه، همسر پیامبر نقل شده که پیامبر به علی فرمود: آیا خوشنود نمی شوی که نسبت تو به من، همانند هارون باشد به موسی؟ جز این که بعد از من پیامبری نخواهد آمد؟

همچنین حدیث سدّ ابواب، غیر باب علی را سعد بن ابی وقاص نقل کرده است.

سعد بن ابی وقاص از عشره مبشره!

در حدیث منسوب به پیامبر(صلی الله علیه و آله)، که در واقع اهل سنت آن را نسبت داده اند و جزو مجعولات تاریخ بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، سعد بن ابی وقاص، جزو ده نفری است که بشارت بهشت به آنها داده شده است.

محیی الدین نووی، در کتاب «المجموع» آورده است: «سعد بن أبی وقّاص... هو أحد

ص:222


1- (1) . مناقب امیرالمؤمنین، [1] محمد بن السلیمان الکوفی، ج1، مجمع احیاء الثقافة، قم. 1412ه .ق، ص291.
2- (2) . همان. ص513. [2]
3- (3) . همان. [3]

العشرة المشهود لهم بالجنّة» (1)؛ «سعدبن ابی وقاص، یکی از ده نفری است که شهادت داده شد به آنها که اهل بهشت اند».

محیی الدین نووی در مجلدات مجموع خود، روایات فراوانی را از سعد بن ابی وقاص، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده است.

سعد بن ابی وقاص فاتح قادسیّه

سعد در فتح قادسیه امیر لشکر بوده و با رشادت تمام قادسیه را فتح کرده است. او در این نبرد «فارِس الاسلام» لقب گرفت. پس از آن به همین لقب شهرت یافت.

این مسأله، حدیثی جالب دارد که نقل آن به طولانی شدن نوشتار می انجامد، لذا از آن پرهیز می کنیم.

عضو شورای انتخاب خلیفه

وی در شورای شش نفره انتخاب خلیفه، از سوی عمر بن خطاب برگزیده شد. نفسانیات حاکم بر انسان، او را هم گرفتار کرد و موجب شد که چشمانش را بر حق ببندد. او در این شورا جانب علی(علیه السلام) را نگرفت و عثمان را به خلافت برگزید.

تخلّف از بیعت با علی(علیه السلام)

سعد بن ابی وقاص از کسانی است که از بیعت با علی(علیه السلام) تخلّف کرد و در زمره مخالفان آن حضرت قرار گرفت:

وکان سعد بن أبی وقّاص قد اعتزل علیّاً... و لم یحضر فی دومة الجندل و قال فی جواب ابنه عمربن سعد... فاحضر دومة الجندل فإنّک صاحبها غداً. فقال: مهلاً یا عمر، إنّی سمعت رسول الله - صلّی الله علیه - یقول: یکون من بعدی فتنة خیر الناس فیها الخفی التقی. (2)

ص:223


1- (1) . شرح المهذّب، ج3، ص408.
2- (2) . وقعة صفین، [1] نصر بن مزاحم، مؤسسة العربیة الحدیثة، 1382ه .ق، ص528.

سعد بن ابی وقاص، از علی(علیه السلام) فاصله گرفت و در دومة الجندل (نبرد صفین) حاضر نشد، پسرش عمر بن سعد به او گفت: به دومة الجندل برو که تو امیر آن خواهی شد. پاسخ داد: سکوت کن، شنیدم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: بعد از من فتنه ای پدید می آید، بهترین مردم انسانی است که خود را مخفی دارد و دوری گزیند.

آری، او با این برداشت غلط و انحرافی، از یاری علی(علیه السلام) دست کشید.

فرزند فاسد سعد

سعد بن ابی وقاص پسری دارد فاسد که نامش عمر است. او حادثه کربلا را پدید آورد و قلب ذریه و آل پیامبر را آزرد و خون بهترین ها را به طمع حکومت ری و دنیای فانی بر زمین ریخت.

سعد بانی شهر کوفه

شهر کوفه را سعد بن ابی وقاص به دستور خلیفه دوم بنا نهاد. جرجی زیدان، ادیب و مورخ مسیحی لبنانی می نویسد:

سعد پس از فتح عراق و غلبه بر ایرانیان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژده فتح را به عمر برسانند. عمر فرستادگان سعد را زرد و نزار دید و از ایشان سبب تغییر این حالت را پرسید. گفتند: بوی آب و هوای شهرها، رنگ ما را دگرگون کرده و عمر دستور داد سرزمینی را برای اقامت مسلمانان در نظر بگیرند که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد زمینی را در کنار فرات، در نزدیکی حیره انتخاب کرد و در آغاز مانند بصره، خانه ها را با نی ساخت. اما چون پس از چندی نی ها آتش گرفتند با اجازه عمر، خانه ها را از خشت ساختند و کوفه بنا شد. کوفه در نزد شیعه، مقامی ارجمند دارد؛ زیرا که حضرت علی(علیه السلام) آنجا را مقر خلافت خود قرار داد و در همانجا کشته شد. (1)

ص:224


1- (1) . تاریخ تمدن، جرجی زیدان، ج2، [1] امیر کبیر، بی تا، ص187.

سعد بن ابی وقاص مدفون بقیع

مورخان و شرح حال نویسان، درباره محل دفن سعد بن ابی وقاص مطلبی را نقل کرده اند که خلاصه آن چنین است: «او در اواخر عمر خود، یکی از دوستانش را به زاویه شرقی خانه عقیل، در کنار بقیع برد و از او خواست خاک های سطحی زمینی را کنار بزند، سپس چند عدد میخ که به همراه داشت، به عنوان علامت و نشانه به آنجا کوبید و وصیت کرد جنازه اش را در آن محل به خاک بسپارند و پس از مدتی که در قصر خود، در وادی عقیق و بیرون شهر از دنیا رفت، بدنش را به مدینه منتقل کردند و طبق وصیتش، در همان محل که علامت گذاری شده بود دفن نمودند». (1)

ابن دهقان... فخرجنا حتّی دللتهم علی ذلک الموضع، فوجدوا الاوتاد، فحفروا له هناک و دفنوه. (2)

ابن دهقان (که به دستور سعد بن ابی وقاص، میخ ها را کوبید) گوید: پس از مرگ سعد، مردم را به قبر او و محل انتخابی او راهنمایی کردم. میخ ها را یافتند و قبرش را کنده و در همانجا دفنش نمودند.

جنازه اش را تا بقیع مشایعت کردند و مروان حکم بر جنازه اش نماز گزارد.

مقبره او در بیست متری شرقی مقبره مالک بن انس و در جهت شمال شرقی دارعقیل قرار دارد.

5. سعید بن زید

سعید بن زید، فرزند عَمرو بن نُفَیل بن عَبدالعزّی بن ریاح بن عبدالله بن فُرط است. پدرش از کسانی است که پیش از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از پرستش بت ها دوری جست و

ص:225


1- (1) . اسد الغابة، ج2، ص293، «عن عبد الرحمن بن خارجة قال: أخبرنی ابن دهقان قال: دعانی سعد بن أبی وقاص فخرجت معه إلی البقیع وخرج بأوتاد حتی إذا جاء من موضع زاویة دار عقیل الشرقیة الشامیة، أمرنی فحفرت، حتی إذا بلغت باطن الارض ضرب فیها الاوتاد، ثم قال: إن هلکت فادللهم علی هذا الموضع یدفنونی فیه. فلمّا هلک، قلت: ذلک لولده...».
2- (2) . تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص116.

آن گاه که آن حضرت به رسالت مبعوث شد، به آیین اسلام گروید و ایمان آورد.

سعید بن زید از ایمان آورندگان نخستین در مدینه است. او پیش از خلیفه دوم عمر بن خطاب ایمان آورد.

کان سعید من أوائل من أسلم، فقد أسلم قبل دخول رسول الله(صلی الله علیه و آله) دار الأرقم... و کان اسلامه قبل عمر و أسلم عمر فی بیته، فسعید زوج فاطمة أخت عمر. (1)

سعید از جمله کسانی است که در آغاز بعثت ایمان آورد. او قبل از ورود پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خانه ارقم (برای تبلیغ مخفیانه دین) مسلمان شد. اسلام آوردن وی قبل از عمر بوده و عمر در خانه او مسلمانی برگزید. پس سعید همسر و شوهر فاطمه، خواهر عمر است.

عظمت پدر سعید

پدر سعید از شخصیت های ممتاز مکه در دوران پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و قبل از بعثت آن حضرت، از پرستش بت ها روی گردانید و به این جهت، درباره نزول آیه شریفه 17 و 18 سوره زمر، اختلاف شده است که آن، درباره وی نازل شده یا ابوذر غفاری و یا سلمان فارسی:

(وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ ) (زمر: 17و18)

و کسانی که از عبادت طاغوت پرهیز کردند و به سوی خداوند بازگشتند، بشارت از آنِ آنهاست. پس بندگان مرا بشارت ده، همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندان اند.

ص:226


1- (1) . الطبقات الکبری، ج5، ص182. [1]

نقش سعید بن زید در اسلام عمر

همان گونه که پیش تر اشاره شد، سعید بن زید شوهر خواهر عمر بن خطاب بوده و او در مسلمان شدن عمر تأثیر داشته است.

از انس بن مالک نقل شده که گفت: عمر بن خطاب درحالی که شمشیرش حمایل بود، از خانه خارج شد که مردی از بنی زهره او را دید. به او گفت: عمر! به کجا اراده کرده ای؟ گفت: می خواهم بروم محمد را بکشم! آن فرد گفت: چگونه امنیت خواهی داشت از بنی هاشم و بنی زهره اگر محمد را بکشی؟ عمر گفت: چگونه تو را می بینم گویا کودک شده ای و دینت را ترک کرده ای؟ آن فرد گفت: آیا بر امری شگفت، آگاهت نمایم؟ همانا خواهرت و همسر وی دین تو را ترک گفته اند. عمر به نزد آنها آمد در حالی که مردی از مهاجرین که خباب خوانده می شد، نزدشان بود. وقتی خباب صدای عمر را شنید، از ترس پنهان شد. عمر به خواهرش و همسر وی وارد شد در حالی که سوره طه را تلاوت می کردند. عمر پرسید: چه داستان شگفتی از شما شنیدم! ماجرا از چه قرار است؟ گفتند: غیر از ماجرایی که گذشته و پیامبر هدایت گری می کند، داستان دیگری نیست. (1)

عمر به آنان گفت: شاید شما از دین خود برگشته اید؟ سعید بن زید به وی چنین گفت: ای عمر! اگر حق در غیر دین تو باشد چه می کنی؟ عمر با او درگیر شد و ضربه ای شدید بر سعید وارد کرد. خواهرش آمد که از شوهر خود دفاع کند، او را هم زد و به زمین انداخت، خواهرش گفت: ای عمر اگر حق در غیر دینت باشد، باز تعصب می ورزی؟ و سپس گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله و أشهد أنّ محمداً رسول الله».

عمر وقتی نتوانست مانع از گرایش خواهرش به دین جدید شود، مأیوس شده،

ص:227


1- (1) . اغتیال النبی(صلی الله علیه و آله)، الشیخ نجاح الطائی، بیروت، دارالمهدی، 1419ه .ق. 1998م، ص17؛ نفحات الأزهار، السید علی المیلانی، ج5، ص197، چاپ مهر، 1414ه .ق.

گفت: این نوشته را به من بدهید تا ببینم چه مطلبی است؟ عمر می خواند و خواهرش می گفت: «إنّک نجس، لایمَسُّهُ إلّا المُطَهَّرُونَ». حرکت کن، غسل کن و وضو بگیر. عمر غسل کرده، وضو گرفت و آن گاه نوشته را گرفته، خواند:

(طه * ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی * إِلاّ تَذْکِرَةً لِمَنْ یَخْشی * تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلی * اَلرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی * لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّری * وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی ...) فلما انتهی عمر الی قول القرآن (إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً * وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی * إِنَّنِی أَنَا اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرِی ). 1

پس از این آیات، گفت: مرا به نزد محمد راهنمایی کنید. خباب که سخن عمر را شنید، از مخفی گاه خارج شده، گفت: عمر! تو را بشارت می دهم به اسلام، که در نهایت عمر خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و مسلمانی برگزید.

جهاد و همگامی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ ها

از منابع عمده تاریخی برمی آید که سعید بن زید در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ های فراوانی شرکت داشت و پس از رحلت آن حضرت، چنان که از منابع اهل سنت بر می آید، در کنار خلفا در جنگ های مختلفی حضور داشت؛ مثلاً در جنگ یرموک، در کنار عمر، خلیفه دوم و در فتح دمشق حضور جدی داشته است.

جایگاه سعید بن زید در منابع اهل سنت

در منابع مورخان اهل سنت، وی از جایگاهی برخوردار است که بسیار بلند مرتبه می نماید، چنان که آورده اند وی مستجاب الدعوه بوده است.

ص:228

یک - سعید، مستجاب الدعوه

از هشام بن عروه روایت شده که به نقل پدرش گفت: اروی دختر اویس، گمان می کرد که سعید بن زید قسمتی از زمینش را غصب و به زمین خود ملحق کرده است و او پیوسته این گمان را در شهر مدینه واگو می کرد تا اینکه پیش مروان حکم رفت و به او شکایت برد. مروان عده ای را به نزد سعید فرستاد تا با او سخن بگویند. هنگامی که با او سخن گفتند، سعید، با کمال شگفتی پرسید، چگونه من به او ظلم کرده باشم و حال آنکه از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: اگر کسی به اندازه وجبی از زمین کسی را ظالمانه بگیرد، خداوند او را از هفت زمین به گردنش می آویزد. مروان گفت: آیا دلیلی بعد از این سخن وجود دارد؟ سعید علیه آن زن دعا (نفرین) کرد. خدایا! این زن گمان برده که من به او ستم روا داشته ام. خدایا! اگر دروغ گفته، چشم وی را نابینا کن و او را در چاه آن زمین بیفکن! زمینی که نسبت به آن با من نزاع دارد. خدایا! از حق و حقیقتی که در من است، بین مسلمانان نوری ایجاد فرما! بعد از مدت اندکی، بارانی در مدینه و در وادی عقیق آمد و از حدی که آنان در آن اختلاف داشتند، گذشت و برای مسلمانان ظاهر شد که او صادق و راستگو است. آن زن پس از یک ماه نابینا شد و در حالی که داخل آن زمین دور می زد، به چاه حفر شده آن زمین افتاد. (1)

اینها و نمونه هایی از این گونه نقل ها در منابع مورخان اهل سنت، حاکی از آن است که از نظر آنان، سعید بن زید شخصیتی مستجاب الدعوه بوده است.

دو - سعید، در گروه عشره مبشّره

نکته دیگری که در احایث و منابع روایی عالمان اهل سنت به چشم می خورد، فضیلتی است که برای سعید بن زید نقل گردیده مبنی بر اینکه وی از ده نفری است که به آنها وعده بهشت داده شده و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آنها را اهل بهشت خوانده است.

ص:229


1- (1) . یاران جوان رسول الله(صلی الله علیه و آله)، یوسف عبدالکریم العیسایی، مترجم: نورالنساء ملازاده، بی جا، بی تا، ص184.

عشره مبشّره، واژه ترکیبی مصطلح در تاریخ و حدیث اهل سنت است که بر طبق این حدیث، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ده نفر بشارت بهشت داده است؛ یعنی این ده نفر قطعاً بهشتی هستند و حتی با وجود گناهان متعدد، هرگز داخل جهنّم نخواهند شد.

حدیث مبشّره از چند طریق نقل شده که در این چند طریق، در متن حدیث اختلاف وجود دارد. فقط دو طریق آن را مورد اشاره قرار می دهیم:

الف) طریق عبدالرحمان بن عوف

احمد حنبل در مسند و ترمذی در سنن و نسائی در فضائل الصحابه، از قتیبة بن سعید از عبدالعزیز بن محمد الدرداوردی از عبدالرحمان بن حمید از پدرش عبدالرحمان عوف نقل کرده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوبکر در بهشت است و عمر در بهشت است و عثمان در بهشت است و علی در بهشت است و طلحه در بهشت است و زبیر در بهشت است و عبدالرحمان بن عوف در بهشت است و سعید (سعیدبن زید) در بهشت است و ابوعبیده جراح در بهشت است. (1)

ب) طریق سعید بن زید (که تقریباً همین گونه است).

این دو تن، خودشان از عشره مبشّره هستند. روایت عبدالرحمان عوف، تنها از طریق عبدالرحمان بن حمید زهری نقل شده که خود عبدالرحمان بن حمید، جزو صحابه نیست و تابعی بوده و عبدالرحمان بن عوف را درک نکرده است؛ زیرا دقیقاً متولد سال 32 ق. است که سال وفات عبدالرحمان بن عوف است که بنابراین سند، این روایت کاملاً مخدوش است.

روایت سعید بن زید هم در کوفه و معاصر با معاویه اظهار شده است. سؤال مهم در اینجا این است که اگر این صحابی روایت را از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیده، چرا در نقل آن، تا زمان معاویه کتمان کرده و به تأخیر انداخته و تنها در زمان معاویه آن را اظهار کرده

ص:230


1- (1) . مسند، احمد بن حنبل، ج1، دارالحدیث، قاهره، 1985م، ص193.

است؟ در حالی که در زمان های گذشته؛ یعنی زمان خلافت خلفا نیاز بیشتری به آن بوده است.

از سوی دیگر، چرا این روایت را خلیفه اول و دوم در اثبات حقانیت خلافت خود نقل نکرده اند؟ از سوی دیگر در این سند، چرا نامی از شخصیت های وارسته ای چون سلمان، ابوذر، عمار و مقداد که از صحابی بزرگ هستند و در ردیف چهار نفر اول حدیث قرار دارند، برده نشده است؟

به علاوه اینکه در متن حدیث می توان مناقشه زیاد کرد؛ از جمله اینکه اگر این ده نفر، بشارت به بهشت داده شده اند، نباید بینشان هیچ گونه اختلاف و تعارضی وجود داشته باشد و با هم به مخالفت بپردازند در حالی که مخالفت های آشکاری میان آن ده نفر وجود داشته است. طلحه و زبیر به جنگ با امام علی(علیه السلام) پرداختند. بسیاری از شخصیت های مهاجر و انصار بر ضد عثمان قیام کردند. برخی قصد جان او نموده، به قتلش راضی بودند و پس از قتلش به مدت سه روز به جسدش بی احترامی کردند.

چگونه می شود بزرگانی از صحابه با کسی که از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او بشارت داده شده، چنین رفتار کنند؟! چرا عبدالرحمان بن عوف که یکی از طرق این روایت است، در روز شورا بر علی(علیه السلام) شمشیر می کشد و می گوید: بیعت کن و الا تو را می کشیم؟ چرا مروان، طلحة بن عبیدالله، صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که جزو عشره مبشّره است، می کشد و... .

در این باره پرسش های بسیاری وجود دارد، چون نوشتار حاضر در این صدد نیست، از طرح آنها خودداری کرده، تنها به همین مقدار که اشاره شود سعید بن زید در احادیث اهل سنت جزو عشره مبشّره است حدیث یاد شده را آوردیم.

سه - سعید در میدان های جنگ

در مسانید اهل سنت آمده است: سعید بن زید در میدان های جنگ احد و خندق و بسیاری از غزوات دیگر شرکت داشته، ولی در بدر حضور نیافته است؛ زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله)

ص:231

ایشان و طلحه را به سرزمین های شام برای آگاهی از حرکت قریش فرستادند. آنان وقتی برگشتند، نبرد بدر پایان یافته بود.

مرگ سعید بن زید

سعید در وادی عقیق ساکن بود و در همانجا در سال 51 ه .ق بدرود حیات گفت. او را به مدینه آوردند و در بقیع به خاک سپردند. سعد بن ابی وقاص بر وی نماز گزارد. (1)

6. سلمة بن اکوع

سلمة بن اکوع، از صحابه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است. او در بیعت رضوان با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرد که در کنار آن حضرت باشد تا زمانی که جان در بدن دارد. او فردی شجاع و نترس بود.

شرکت در میادین جنگ

سلمة بن اکوع همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ های مختلفی شرکت داشت. او خود گفته است:

غزوت مع النبی(صلی الله علیه و آله) سبع غزوات و خرجت فیما یبعث من البعوث سبع غزوات. (2)

با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در هفت غزوه بودم و در هفت مرحله با مبارزان و مجاهدان از مدینه خارج شدم.

چنان که از منابع تاریخی برمی آید، وی در کنار خلفای سه گانه وفاداری خود را اظهار نموده و در سال 32 ه .ق بدرود حیات گفته و در بقیع به خاک سپرده شده است.

7. حکم بن ابی العاص

حکم بن ابی العاص، پسر ابی العاص فرزند امیة بن عبدشمس از تیره بنی امیه و عموی عثمان بن عفان، خلیفه سوم است. او همان کسی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) درباره پدر او و فرزندانش فرمود:

ص:232


1- (1) . الطبقات الکبری، ج5، ص180.
2- (2) . همان، ج6، ص281. [1]

إذا بَلَغَ بَنُو أبی العاصِ ثلاثینَ رجلاً اتّخذُوا دینَ الله دَغَلاً و عبادَ الله خَوَلاً و مالَ الله دُوَلاً.... (1)

هنگامی که فرزندان ابی العاص به سی تن برسند، دین خدا را بازیچه، بندگان خدا را رام و برده، مال خدا را در میان خود دست به دست کنند و با صالحان به چنگ و ستیز برخیزند. فاسقان را حزب و دسته نابکار خود قرار دهند.

حکم بن ابی العاص و فرزندانش، پس از خلافت خلیفه سوم، بر مقدرات امور مسلط شدند و این آینده نگری پیامبر(صلی الله علیه و آله)، جامه عمل پوشید.

دشمنی با پیامبر(صلی الله علیه و آله)

حکم بن ابی العاص، کینه ای شدید از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در دل داشت و این کینه را همواره بروز می داد:

عن البلاذری إنّ الحکم بن أبی العاص کان جار رسول الله(صلی الله علیه و آله) فی الجاهلیة و کان أشدّ جیرانه أذی له فی الإسلام. (2)

از بلاذری نقل است که حکم بن ابی العاص در دوره جاهلیت، همسایه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود و از دشمن ترین همسایه ها و آزاردهنده ترین آنها بود.

سلیم بن قیس هلالی می نویسد: او پشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله) راه می رفت و حضرتش را مسخره می کرد و با اشاره دست و انگشتان به پیامبر(صلی الله علیه و آله) اهانت می نمود و هنگامی که رسول الله(صلی الله علیه و آله) به نماز می ایستاد، پشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله) به تمسخر می پرداخت. او در مکه همسایه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و آزار و اذیت های بسیاری به آن حضرت می نمود تا اینکه در ماجرای فتح مکه از روی ناچاری مسلمان شد و به مدینه کوچ کرد و با این وصف از کار خود دست برنداشت، البته با یک تفاوت و آن اینکه در مکه پیش روی پیامبر(صلی الله علیه و آله) آزار و اذیت می نمود و در مدینه پشت سر و پنهانی.

ص:233


1- (1) . بحارالانوار، ج18، ص68. [1]
2- (2) . کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص208.

گاهی، وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حال حرکت بود، حکم از پشت سر با حرکات دست و سر و پا از حضرت تقلید می کرد! هنگامی که آن حضرت سخن می گفت، او با حرکات چشم و لب، تقلید پیامبر(صلی الله علیه و آله) می نمود، تا اینکه روزی حضرت او را در همین حال دید و فرمود:

«کن کذلک»؛ همین گونه باش. با این نفرین، او مبتلا به ارتعاش دست و سر گردید و تا دم مرگ، با ارتعاش و لقوه به سر می برد، حتی وقتی پشت سر حضرت به نماز می ایستاد، با حرکات دست او را مسخره می کرد. از همه اینها گذشته، اخبار و اسرار پیامبر(صلی الله علیه و آله) را انتشار می داد و فاش می ساخت، تا آنجا که روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حجره یکی از زنانش بود، حَکم از شکاف در به داخل حجره نگاه کرد. حضرت متوجه شد و با حربه ای در تعقیب او از حجره بیرون آمد و فرمود: اگر به او دست می یافتم، چشمش را از حدقه در می آوردم! کیست که مرا علیه این مرد لعین کمک کند؟ سپس دستور تبعید او و فرزندانش را صادر کرد و فرمود: او و خاندان و فرزندانش نباید در مدینه بمانند و آنها را به طائف تبعید کرد. (1)

پیش بینی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) درباره حکم

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) درباره حکم بن ابی العاص پیش بینی هایی کردند که از میان آنها، به دو مورد اشاره می کنیم:

به زودی این مرد با کتاب خدا و سنت پیامبر مخالفت خواهد کرد و از نسل وی فتنه جویانی پدیدار خواهند شد که دود فتنه آنان به آسمان می رسد! بعضی از اصحاب گفتند: او کوچک تر و حقیرتر از آن است که بتواند چنین کارهایی بکند! حضرت فرمود: بله، می کند و بعضی از شما نیز در آن روز پیرو او خواهید بود. (2)

در آینده بر منبرم می روند و مردم را می فریبند! در واقع خواب پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم که دیدند بوزینگانی بر منبرش می روند، همان شجره خبیثه و ملعونه بنی امیه و فرزندان عاص است که در قرآن مجید آمده است:

ص:234


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص274.
2- (2) . بحارالانوار، ج18، ص64.

(وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاّ طُغْیاناً کَبِیراً) (اسراء: 60)

... و آنچه در خواب به تو نشان دادیم و داستان درخت ملعون که در قرآن آمده است چیزی جز آزمایش مردم نبود. ما مردم را می ترسانیم، ولی تنها به کفر و سرکشیشان افزوده می شود!

این شجره ملعونه، دوازده نفر بودند. دو تن از افراد اوائل هستند از قبیله تیم و عدی و سه تن از بنی امیه اند و هفت تن از اولاد ابی العاص می باشند.

وقتی آیه فوق بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد، آن حضرت اندوهگین گردید و از جبرئیل پرسید: آیا در عهد من چنین رخ می دهد؟

قال: لا و لکن تدور رحی الإسلام من مهاجرک فتلبث بذلک عشیراً، ثمّ تدور رحی الإسلام علی رأس خمسة و ثلاثین من مهاجرک فتلبث بذلک خمساً ثمّ لابدّ من رحی ضلالة و هی قائمة علی قطبها ثمّ ملک الفراعنة. (1)

جرئیل پاسخ داد: نه، بلکه چون چرخ اسلام ده سال از هجرتت بچرخد و دگر بار تا سی و پنج هجری به گردشش ادامه دهد و آن گاه پنج سال بگردد، آن گاه چرخ گمراهی به گردش افتد و سلطنت فرعونی نمودار گردد.

تبعیدی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

حکم بن ابی العاص روزی بر در خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و اجازه خواست وارد شود، حضرت صدای وی را شناخت و فرمود: اجازه دهید وارد شود که لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر او و بر کسانی که از پشت او به وجود می آیند که اینها در دنیا به شوکت رسند و در آخرت، حقیرترین و پست ترین مردم اند. آنان مردمانی مکار و حیله گرند مگر نیکانشان که آنان نیز اندک اند.

ص:235


1- (1) . الغدیر، ج1، ص200.

مره جهنی که از صحابی است، روایت کرده که حکم بن ابی العاص اذن دخول بر حضرت رسالت گرفت. حضرت فرمود: بر وی اذن دهید. لعنت خدا بر او و بر هر که از صلب او بیرون آید! جز بر مؤمنان از ایشان و مؤمنان از ایشان اندک اند. در دنیا خوب بخورند و خوش باشند و در آخرت ضایع باشند! صاحب مکر و خدعه اند، در دنیا بر آنان عطا می شود و در آخرت نصیبی ندارند. (1)

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) به دنبال کینه توزی ها و آزار و اذیت هایی که حکم بن ابی العاص می کرد، او را به طائف تبعید کرد و فرمود: تا زنده اند از تبعیدگاهشان بازگردانده نشوند.

خلافت خلیفه سوم، آغاز یک بازگشت به دوره پیشین و جاهلیتی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) با آن به ستیز برخاسته بود.

عثمان از تحبیب و تکریم دشمنان دیرین پیامبر(صلی الله علیه و آله) راهی برای تقلیل و هتک حرمت آن حضرت جسته بود. دنباله روان اموی اش تاکتیک هتک احترام پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از راه هتک احترام علی(علیه السلام) و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیش گرفتند و رسم لعن علی از بالای منابر را پدید آوردند. ابوبکر و عمر جرأت نکرده بودند دشمنان اصلاح ناپذیر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که به همین سبب تبعید و طرد کرده بود، از تبعید به درآورند و آنان را مقرّب گردانیده، به مقامات عالی بگمارند... عثمان، عموی خویش حکم بن ابی العاص را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) طرد و تبعید کرده بود، با خانواده اش با حال تکریم به مدینه بازآورد و او و فرزندانش را با عطایای مخصوص و بی حساب تقدیر کرد و دست او و فرزندانش را در اداره امور مهم بازگزارد. (2)

وقتی اهالی مدینه دیدند که حَکَم با لباس های کهنه و مندرس، چند رأس بز لاغر را جلو انداخته و وارد دارالخلافه مدینه شد، از بدبختی و بیچارگی او و همراهانش در شگفت

ص:236


1- (1) . شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور، [1] حاج میرزا ابوالفضل تهرانی، بی جا، بی تا، ص226.
2- (2) . انقلاب تکاملی اسلام، جلال الدین فارسی، چاپخانه علمی، 1357ه .ش، ص449.

بودند و با نظر اعجاب می نگریستند؛ اما ناگهان دیدند که وقتی از خانه عثمان بیرون آمد، لباس های فاخر و گرانبها بر تن داشت؛ از جمله پالتو و پوستین خز در بر کرده بود. (1)

بخشش های بی حد به حَکم بن ابی العاص

خلیفه سوم، پس از آوردن حکم به مدینه، بخشش های فراوانی از اموال مسلمین به آنها کرد. ابن ابی الحدید در شرح اوضاع آن زمان می نویسد:

خمس غنایم ارمنستان را به مروان حکم بخشید. فدک را نیز به تیول او داد. به علاوه چهارصد هزار درهم نقد از خزانه به عبدالله بن خالد بن اسید اموی که از او تقاضای بخشش کرده بود بدون هیچ گونه مجوز شرعی بخشید. به حکم بن ابی العاص که از دشمنان سرسخت اسلام و از تبعیدی های پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود به خاطر خویشاوندی صدهزار درهم عطا کرد. بازاری بود در مدینه به نام بازار «نهروز» که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) درآمدش را وقف بینوایان کرده بود، عثمان آن را به تیول حرث ابن حکم برادر مروان بن حکم داد. (2)

مرگ و دفن او در بقیع

حکم بن ابی العاص تا سال 32 هجرت، بر حیات ننگین خود ادامه داد و در همان سال از دنیا رفت. فرزندش مروان بر جنازه اش نماز گزارد و در بقیع دفن شد.

8. سمرة بن جندب

سمرة بن جندب بن هلال بن حریج بن مرة بن هزن بن عمرو، مکنّی به اباسلیمان است. وی در سال دوم یا سوم هجرت مسلمانی برگزیده و از آغاز مسلمانی نسبت به فرایض بی مبالاتی داشت. درباره شرکت او در غزوات، گزارش روشنی در تاریخ دیده نمی شود و تقریباً این بخش، حلقه مفقوده در تاریخ است.

ص:237


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص275.
2- (2) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج1، ص98.

سمرة بن جندب و درخت خرما

زراره از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) نقل می کند که فرمودند: سمرة بن جندب درخت خرمایی در باغستان مردی از انصار داشت. خانه انصاری در ابتدای باغ بود و سمره هرگاه می خواست وارد باغ شود، بدون اجازه می رفت کنار درخت خرمایش. انصاری تقاضا کرد هر وقت می خواهی داخل باغ شوی اجازه بگیر. سمره به سخن او ترتیب اثر نداد و بدون اجازه وارد می شد. انصاری به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) شکایت برد و جریان را بیان کرد. حضرت از پی سمره فرستاده و او را از شکایت انصاری آگاه کردند و دستور دادند هر گاه خواستی داخل شوی، اذن بگیر. سمره امتناع ورزید. آن جناب فرمود: پس درخت خود را بفروش. قیمت زیادی هم به وی پیشنهاد کردند. او راضی نشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) قیمت پیشنهادی را بالا و بالاتر برد، اما او نپذیرفت تا اینکه فرمودند: در مقابل این درخت، درختی در بهشت برایت ضامن می شوم. او باز از واگذاری درخت امتناع کرد! پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به انصاری دستور داد:

اذهَب فَاقلَعها وَ ارمِ بها إلیه فإنّه لاضَرَرَ و لاضِرارَ فی الاسلامِ. (1)

برو درخت را از جا کنده، در برابرش بینداز که در اسلام زیان و زیان رساندن به دیگران مجاز نیست.

از حدیث ضرار، فهمیده می شود که سمرة بن جندب حتی در حال حیات خودش، برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) حرمتی قائل نبود؛ زیرا اگر حرمت می داشت، فرمان ولایی و الهی آن حضرت را عمل می کرد مطابق آیه کریمه:

(ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) (حشر: 7)

آنچه را که پیامبر به شما دستور می دهد انجام دهید و از آنچه که بازتان می دارد، دست نگهدارید.

ص:238


1- (1) . الایضاح، فضل بن شاذان النیسابوری، تحقیق جلال الدین الحسینی الارموی، بی نا، بی تا، ص543.

شراب فروشی سمرة بن جندب

سمرة بن جندب حتی در دوران خلافت خلیفه دوم، به فروش خمر می پرداخت. مسلم در صحیح خود از قول ابن عباس آورده است که گفت:

بلغ عمر أن سمرة باع خمراً فقال: قاتل الله سمرة ألم یعلم أن رسول الله(صلی الله علیه و آله) قال: «لعن الله الیهود حرمت علیهم الشحوم أن یأکلوها فحملوها فباعوها». (1)

به عمر خبر رسید که سمره شراب می فروشد، پس فرمود: خدا بکشد سمره را، مگر نمی داند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: خدا لعنت کند یهود را، خدا بر آنها فروش پیه را حرام کرد، اما آنها بردند و فروختند!

و نیز از قول عمر این گونه نقل شده است:

قال عمر بن الخطاب و هو یخطب علی المنبر: لعن الله سمرة بن جندب کان أول من اتجر الخمر فی الاسلام و لایحلّ من البیع إلا ما یحلّ أکله. (2)

عمر بن خطاب در حالی که بر منبر بود، گفت: خدا لعنت کند سمرة بن جندب را، او نخستین کسی بود که در اسلام، تجارت خمر کرد و چیزی فروخت که حلال نیست و ممنوع است. و حلال نیست مگر چیزی که خوردنش حلال است.

غزالی در احیاءالعلوم می نگارد:

ما ترک الناس الربا بأجمعهم کما لم یترکوا شرب الخمور و سائر المعاصی حتی روی أنّ بعض أصحاب النبی(صلی الله علیه و آله) باع الخمر. فقال عمر: لعن الله فلاناً هو أول من سنّ بیع الخمر. (3)

همه صحابه ربا را ترک نکردند، همچنان که شرب خمر را و حتی دیگر گناهان را تا آنجا که نقل شده است: بعضی از اصحاب (سمره) شراب فروختند و خریدند.

ص:239


1- (1) . المأثورة، محمدبن ادریس الشافعی، السنن دارالمعرفة، بیروت، 1406ه .ق، عبدالمعطی مقلجی، ص284.
2- (2) . الایضاح، ص66.
3- (3) . احیاء علوم الدین، محمدبن محمد غزالی، ج1، ص1207، [1] دار احیاء [2]التراث العربی، بیروت، بی تا.

پس عمر گفت: خدا لعنت کند فلانی را، او نخستین کسی است که سنت بیع شراب را نهاد.

سمرة بن جندب، افزون بر فروش شراب، به دستور معاویه، آیاتی را که در فضیلت علی(علیه السلام) آمده بود در شأن ابن ملجم مطرح کرد و روایاتی را به پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) نسبت داد که خود، ماجرایی مفصل و از حد نوشتار کنونی خارج است. سمرة بن جندب در کنار خلفا حضوری فعال داشت و در دوران معاویه، فرمانداری بصره مدتی به او وانهاده شد و در آنجا مسکن گزید و لکن طبق برخی نقل ها، از فرمانداری عزل گردید، مریض شد و به مدینه بازگشت.

مرگ سمرة بن جندب

سمرة بن جندب نفرین شده پیامبر(صلی الله علیه و آله) است؛ زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) از اعمال او ناخشنود بوده و نفرینش کردند که خداوند در دنیا نیز او را به آتش بیفکند. او در وجود خود احساس گرما و سوزش و حرارتی شدید می کرد و همواره سعی می کرد خود را به آب سرد بیندازد تا از حرارت بدنش کاسته شود. «کان سمرة یتعالج نفسه بالباردة» (1)؛ «سمره می خواست خودش را با آب سرد معالجه نماید».

مرگ سمره در سال 58 یا 59 ه .ق بود. «و نقل ابن أثیر. أنّه مات سنة ثمان و خمسین و قیل: سنة تسع و خمسین» (2)؛ «ابن اثیر نقل کرده که سمره در سال 58 و گفته شده در سال 59 وفات یافت».

گروهی از مورخان محل دفن وی را بصره دانسته اند؛ اما برخی نظیر ابن اثیر که زندگی وی را شرح داده، می نویسد: بعد از گرفتار شدنش به مریضی، به مدینه آمد و در مدینه از دنیا رفت و در بقیع مدفون گردید. (3)

ص:240


1- (1) . اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج7، ص377.
2- (2) . همان، ص378. [1]
3- (3) . همان، ص380.

توضیحی اجمالی در باب عدالت صحابه

اشاره

در میان عالمان و گروه های اهل سنت، مطلبی مطرح است با عنوان «عدالت صحابه» که با استناد به احادیثی، آن را به عنوان مسأله ای قطعی و مسلم مطرح کرده اند. البته ما درصدد بررسی مستندات روایات و نوع دلالت و محتوای آن نیستیم؛ بلکه تنها در این زمینه کافی است بدانیم که در قرآن مجید، برخی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)، منافق شمرده شده اند و برخی از کسانی بوده اند که به پیامبر(صلی الله علیه و آله) آزار می رسانده اند و نیز پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پیش بینی کرده اند که برخی از اصحاب راه ارتداد پیش خواهند گرفت و... . اما چون گزارشی از سمرة بن جندب ارائه شده، به دو سه نکته از آن اشاره می کنیم:

1. از مواردی که همه اهل سنت نیز آن را پذیرفته اند این است که سمرة بن جندب، شراب فروشی می کرد و خلیفه دوم، به این جهت از او ناراضی بوده و او را لعن کرده است. پیش تر روایتش را نقل کردیم. این روایت را محمد بن ادریس شافعی در «السّنن المأثورة» که در دارالنشر بیروت در سال 1406 به چاپ رسیده، در صفحه 283 و 284 نقل کرده است.

ابوبکر عبدالرزاق بن همّام الصنعانی در کتاب «المصنف» خود که در المکتب الاسلامی در بیروت در سال 1403 به چاپ رسیده، در صفحه 8 و 195 نقل کرده است.

احمد بن حنبل در مسند خویش، در جلد اول که در دارالنشر مؤسسه قرطبه مصر به چاپ رسیده، در صفحه 25 نقل کرده و بسیاری از عالمان اهل سنت، این حدیث را از متواترات احادیث درباره سمرة بن جندب دانسته اند.

2. اگر بخواهیم به روایاتی مانند: «اَصحابی کالنّجُومِ بأیِّهِمُ اقتَدَیتُمُ اهتَدَیتُم» تمسک کنیم، باید کسانی که به اقتدای افرادی نظیر سمرة بن جندب، شراب فروشی را پیشه کنند، باعث هدایتشان باشد در حالی که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به شدت با آن مخالفت کرد و قرآن کریم، استعمال و ساخت و فروش خمر را مطلقاً حرام دانسته و این از مسلمات فقه اهل سنت نیز می باشد.

ص:241

3. آیا هر کس که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دیده و آن حضرت را ملاقات کرده، می توان صحابی شمرد؟ چون اهل سنت در تعریف صحابی نکات متناقض و حتی ضد اصول بیان کرده اند.

محمد بن اسماعیل بخاری (امام بخاری) در صحیح بخاری (أصح الکتاب بعد القرآن عند السنّة) در باب فضائل اصحاب النبی(صلی الله علیه و آله)، در تعریف صحابه چنین می نگارد:

ومن صحب النبی(صلی الله علیه و آله) أو رآه من المسلمین فهو من أصحابه. (1)

صحابی رسول الله(صلی الله علیه و آله) کسی است که همراه و همنشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده یا درحالی که مسلمان بوده، او را دیده است.

با توجه به این حدیث و چنین تعریفی از صحابه، باید تمام منافقین، نظیر عبدالله بن ابی و تمام کسانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حیات خودشان از آنها ناخشنود بودند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آنها درد دل ها کرده، باید جزو صحابه باشند که این نکته با هیچ برهان عقلی قابلیت اثبات و تأیید ندارد.

مناقشات در حدیث از ناحیه اهل سنت

در حدیث «أصحابی کَالنُّجُومِ بِأیِّهِمُ اقتَدَیتُمُ اهتَدَیتُم» اهل سنت و علمای بزرگی از آنان مناقشه کرده اند. ابن تیمیه می نویسد: «این حدیث ضعیف است. علمای علم حدیث آن را تضعیف کرده اند». (2)

از ناحیه افراد زیادی از عالمان اهل سنت؛ مانند بزّار، رجال شناس بزرگ اهل سنت، دارقطنی، ابن قیم جوزی، حمزة الجزری و بسیاری دیگر، مفاد این حدیث را مورد مناقشه و تضعیف قرار داده اند.

ص:242


1- (1) . صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، نشر دارالفکر، بیروت، 1401ه .ق، ص188.
2- (2) . منهاج السنّة، ابن تیمیه، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1988م، ج4، ص293.

فصل چهارم : وابستگان و خویشاوندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)و اهل بیت(علیهم السلام)

اشاره

ص:243

ص:244

در بخش هایی که گذشت، به شرح حال دو گروه از صحابی غنوده در بقیع پرداخیتم و چهره و جایگاه آنان را شناساندیم؛ گروهی که صادق و راستین بودند و تا پایان عمر بر پیمان خویش با خدا و رسول پایدار و استوار ماندند و گروهی که در پیچ و خمِ راه های جریان های خطرساز تاریخی افتادند و از مسیر مستقیم به انحراف رفتند؛ راهی که خلاف آرمان های رسول نور و رحمت بود. در این بخش، به شناسایی شخصیت هایی از منسوبان نسبی پیامبر خواهیم پرداخت تا یاد کردی باشد از آن بزرگواران و مورد استفاده باشد برای خوانندگان.

1. ابراهیم، فرزند محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) هفت فرزند داشت که همگی - جز ابراهیم - از خدیجه کبری بودند؛ قاسم، طاهر، زینب، امّ کلثوم، رقیه، زهرا و ابراهیم که از ماریه قبطیه زاده شد. اکنون به اختصار از چگونگی تولد ابراهیم از ماریه قبطیه خواهیم نوشت: «در سال هفتم هجرت، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) برای ابلاغ رسالت خویش، نمایندگانی را به نقاط مختلف گسیل داشت. حاطب بن ابی بلتعه را نیز نزد مقوقس حاکم مصر فرستاد، مقوقس که بزرگ قبطیان بود، به نامه پیامبر(صلی الله علیه و آله) احترام گذاشت و در پاسخ، نام پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بر نام خویش مقدم داشت. مقوقس، هدایای گرانبهایی برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستاد که در میان آنها کنیزی بود به نام ماریه». (1)

در بسیاری از منابع تاریخی آمده است: مقوقس حاکم مصر، همراه نامه ای که برای

ص:245


1- (1) . بحار الأنوار، ج21، ص183.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرستاد، دو کنیز به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بخشید و هدیه کرد؛ یکی ماریه قبطیه و دیگری خواهر وی سیرین و غلامی نیز به نام جریح را مأمور کرد که خدمتگزار آنان باشد. حاکم مصر گرچه با همه احترام این هدایا را فرستاد، لیکن اسلام نپذیرفت.

ماریه از اهل کتاب بود؛ لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) او و خواهرش سیرین را به عنوان هدیه پذیرفت. آن حضرت ماریه را به عقد خویش و سیرین را به عقد حسّان بن ثابت در آورد.

«مقوقس، پادشاه اسکندریه، ماریه را با سیرین - که هر دو بی مانند بودند - همراه تحفه ها و هدایای بی شماری برای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرستاد؛ از جمله هدایای مقوقس، قاطر مخصوصی به نام دلدل بود که در عربستان، جز آن قاطری وجود نداشت، به اضافه، هزار مثقال طلا و بیست قواره پارچه مصری و کاسه ای بلورین که ظرف مخصوص آبخوری حضرت شد و غلامی به نام جریح. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) سیرین را به عقد حسان بن ثابت، شاعر مخصوص خویش درآورد و ماریه را خود به همسری برگزید». (1)

مسلمانی ماریه

ماریه، دختر فردی به نام شمعون بوده که بعد از آمدن به مدینه، در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) مسلمان شد و به عقد آن حضرت درآمد.

در وصف ماریه نوشته اند: «کَانَتْ بَیْضَاءَ، جعدة جمیلة» (2)؛ «او سفیدروی بود و دارای موهای مجعّد (پیچیده) و زیبا».

اسکان ماریه در مشربه

ماریۀ قبطیه، به دلیل زیبایی و جمالی که داشته و نیز از پیامبر(صلی الله علیه و آله) حامله شده بود، مورد حسد همسران آن حضرت قرار گرفت، لذا حضرت وی را در مشربه؛ یعنی باغ و بستانی که مخیریق یهودی، به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بخشید، جای دادند.

ص:246


1- (1) . اسد الغابة، ج1، ص156.
2- (2) . الاصابة، ج4، ص391. [1]

سمهودی می نگارد: «مشربه، محل مرتفعی بوده، در داخل باغ خرمای متعلّق به پیامبر(صلی الله علیه و آله)». (1)

این باغ، پیش از آنکه در اختیار پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرار گیرد، ملک شخصی یهودی بود به نام مُخَیرِیق، که مسلمانی برگزید و در احُد به شهادت رسید. آن فرد (مخیریق) باغ را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بخشید.

وی از یهودیان بنی نضیر مدینه و از عالمان ثروتمند آنها بوده است. او به هنگام جنگ احد اقوام و عشیره اش را جمع کرد و به آنان گفت: ای جماعت یهود! شما می دانید که محمّد همان پیامبری(صلی الله علیه و آله) است که ما و پدرانمان منتظرش بودیم و اکنون یاری رساندن به او، بر همه واجب است. پس به پا خیزید و از وی در مقابل دشمنانش دفاع کنید. یهودیان گفتند: امروز شنبه است! (به عقیده یهود در این روز جنگ جایز نبود). مخیریق در پاسخ آنها گفت: وای بر شما! دیگر شنبه ای نیست و دین یهود با آمدن پیامبر(صلی الله علیه و آله) اسلام منسوخ گردید. مخیریق وقتی دید موعظه اش در هم کیشانش مؤثر واقع نشد، خود آماده جنگ با مشرکان شد و هنگام رفتن به احد، این گونه وصیت کرد:

إن أصبت فما لی لمحمّد، یصنع فیه ما شاء.

اگر من در این جنگ کشته شدم، همه ثروت من از آن محمّد است و هرگونه صلاح بداند تصرف خواهد کرد.

او سرانجام در جنگ احد به شهادت رسید و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پس از شهادتش فرمود: «مُخَیْرِیقُ خَیرُ یَهُودٍ»؛ «مخیریق، بهترین یهودی بود». بدین گونه، املاک و باغ های مخیریق که هفت قطعه و از جمله آنها مشربۀ امّ ابراهیم بود، در اختیار پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرار گرفت. (2)

بنابراین، مشربه، باغی است که مخیریق، یهودی مسلمان شده و شهید راه اسلام به رسول الله(صلی الله علیه و آله) بخشید و ملک شخصی آن حضرت بوده است.

ص:247


1- (1) . وفاء الوفا، ج3، ص826.
2- (2) . میقات حج، شماره 45، زمستان 1384، ص101.

مشربه، مسکن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ماریه

بر اثر حسد آن دسته از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، که از آن حضرت صاحب فرزند نشدند و یا به سبب زیبایی ماریه، به وی حسادت ورزیدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را در مشربه ساکن کرد و خود طبق نوبت خاصی که برای زنان قرار داده بودند، به نزد ماریه می رفتند و در آنجا می ماندند و عبادات خویش را در آنجا برگزار می کردند.

مشربه امّ ابراهیم از مکان هایی است که در روایت امام صادق(علیه السلام) به عقبة بن خالد، توصیه شده که به آنجا برود و آن مکان را زیارت کند و آن حضرت فرموده اند:

«وَ هِیَ مَسْکَنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ مُصَلاَّه» (1)؛ «آنجا مسکن پیامبر خدا و محل نماز ایشان بوده است».

پس از اسکان ماریه در این محل، به «مشربه امّ ابراهیم» معروف شد.

ولادت ابراهیم در مشربه

ابراهیم، فرزند پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، در سال هفتم هجرت، در ماه ذی حجه به دنیا آمد. هنگام ولادتش جبرئیل نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و ضمن تبریک گفت: «السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیم». (2)

در هر حال، ابراهیم در میان قبیله بنی مازن و در محلّ مشربه به دنیا آمد و سلمی همسر ابورافع، مامایی او را به عهده گرفت و از این رو، نخستین کسی که مژده ولادت ابراهیم را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داد ابورافع بود و آن حضرت، غلامی را به عنوان مژدگانی به وی هدیه داد. رسول الله(صلی الله علیه و آله) در روز هفتم ولادت ابراهیم گوسفندی عقیقه کرد و شخصی به نام ابوهند، موی سر وی را تراشید و به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به وزن موها، نقره به فقیران داده شد و موی سر وی در دل خاک دفن گردید. در همین روز، پیامبر خدا این فرزند را ابراهیم نامید و فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و گفت: «السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیم» و من هم نام جدم ابراهیم را برای او برگزیدم. (3)

ص:248


1- (1) . وفاء الوفا، ج3، ص824.
2- (2) . البدایة و النهایة، ج5، ص309. [1]
3- (3) . بحارالانوار، ج21، ص183. [2]

مجلسی دراین باره می نویسد:

در سال هشتم هجرت، ماریه از پیامبر فرزندی به دنیا آورد که پیامبر نام او را ابراهیم نهاد. وقتی سلمی، قابله ماریه بشارت تولد ابراهیم را داد، پیامبر هدیه گرانبهایی به او عطا کرد. آن حضرت روز هفتم تولد ابراهیم گوسفندی را عقیقه کرد و موی سر او را کوتاه نمود و به اندازه وزن آن، در راه خدا، نقره انفاق کرد. (1)

پس از تولد ابراهیم، تعدادی از همسران یاران پیامبر در خواست کردند که آن حضرت وظیفه پرستاری و شیردادن به ابراهیم را به ایشان واگذار کند، تا اینکه سرانجام این افتخار نصیب بانویی به نام ام بُرده، همسر ابویوسف شد. او ابراهیم را به خانه خویش برده و بعد از دادن شیر به ماریه می داد. گاهی هم پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای دیدن ابراهیم به خانه امّ بُرده می رفته است. (2)

با تولد ابراهیم، سرور و شادمانی سراسر مدینه را فرا گرفت و همه در شادی پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکت کردند و تولد ابراهیم را به یکدیگر تبریک می گفتند.

علاقه شدید پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ابراهیم

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) علاقه شدیدی به این فرزند داشت و عاطفه و علاقه مندی خود را به او کتمان نمی کرد. در این علاقه مندی، همین بس که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در هر فرصتی که پیش می آمد، به دیدن ابراهیم می رفتند و وی را روی زانوی مبارک خویش می نهادند و غرق بوسه می کردند.

وفات ابراهیم و دفن وی در بقیع

از علی(علیه السلام) روایت شده که در سال هشتم هجرت، آن گاه که ابراهیم از دنیا رفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به من فرمان داد او را غسل داده، دفنش کنم.

ص:249


1- (1) . بحارالانوار، ج21، ص183.
2- (2) . البدایة و النهایة، ج5، ص311.

دَعَائِمُ الإِسْلاَمِ عَنْ عَلِیٍّ - صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْه - قَالَ: لَمَّا مَاتَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ رَسُولِ اللهِ أَمَرَنِی فَغَسَّلْتُهُ وَ کَفَّنَهُ رَسُولُ اللهِ وَ حَنَّطَهُ، وَ قَالَ لِی: احْمِلْهُ یَا عَلِیُّ، فَحَمَلْتُهُ حَتَّی جِئْتُ بِهِ إِلَی الْبَقِیعِ، فَصَلَّی عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَی الْقَبْرَ، فَقَالَ لِی انْزِلْ یَا عَلِیُّ، فَنَزَلْتُ وَ دَلاَّهُ عَلَیَّ رَسُولُ اللهِ فَلَمَّا رَآهُ مُنْصَبّاً بَکَی، فَبَکَی المُسْلِمُونَ لِبُکَائِهِ، حَتَّی ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ الرِّجَالِ عَلَی أَصْوَاتِ النِّسَاءِ، فَنَهَاهُمْ رَسُولُ الله أَشَدَّ النَّهْیِ وَ قَالَ تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لاَ نَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ، وَ إِنَّا بِکَ لَمُصَابُونَ وَ إِنَّا عَلَیْکَ لَمَحْزُونُون. (1)

در دعائم الاسلام از علی(علیه السلام) نقل شده که چون ابراهیم فرزند پیامبر وفات یافت، آن حضرت به من امر کردند. پس غسلش دادم و خود پیامبر او را حنوط و کفن کردند و به من دستور دادند: حملش کن ای علی! من حملش کردم تا به بقیع رسیدیم. پس پیامبر بر او نماز گزارده، وارد قبر شدند و خطاب به من فرمودند: وارد شو. من نیز وارد قبر شدم. پیامبر تلقینش می کرد. چون او را در خاک نهاد، گریست و مسلمانان هم گریستند. صدای مردان بر زنان غلبه یافت. پیامبر آنان را به شدت نهی کردند و فرمودند: اشک از دیده می آید، قلب محزون می شود، اما نمی گویم چیزی را که خدا را به خشم آورد و ما در مصیبت جانکاهی هستیم و بر مرگ تو ای ابراهیم غمگین و محزونیم.

عن البراء - رضی الله عنه - قال: مات إِبراهیم؛ یعنی ابن رسول الله(صلی الله علیه و آله) وهو ابن ستة عشر شهرًا، فقال رسول الله(صلی الله علیه و آله) ادفنوه فی البقیع، فإنّ له مرضعًا فی الجنّة تُتِمُّ رضاعه.

از براء نقل شده که گفت: ابراهیم فرزند پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در سن 16 ماهگی از دنیا رفت. پس آن حضرت فرمود: او را در بقیع دفن کنید؛ زیرا که مرضعه ای در بهشت، مدت شیرخوارگیش را تمام خواهد کرد.

ص:250


1- (1) . مستدرک الوسائل، [1] میرزا حسین نوری طبرسی، موسسة آل البیت لاحیاء التراث العربی، 1408ه .ق، ص460.

انس بن مالک نقل می کند که:

إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله) دَخَلَ عَلَی إبنِهِ إِبْرَاهِیمَ(رضی الله عنه) وَ یَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَجَعَلَتْ عَیْنَا رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) تَذْرِفَانِ، فَقَالَ لَهُ عبدالرحمنِ بْنُ عَوْفٍ: وَأَنْتَ یَا رَسُولَ اللهِ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْعَیْنَ تَدْمَعُ وَالْقَلْبَ یَحْزَنُ وَ لاَ نَقُولُ إِلاَّ مَا یَرْضَی رَبُّنَا وَإِنَّا بِفِرَاقِکَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَمَحْزُونُونَ. (1)

پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) به دیدن فرزندش ابراهیم رفت او به خود می پیچید (در حال وفات بود) با دیدن این صحنه، اشک در چشمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) حلقه زد! عبدالرحمان بن عوف گفت: ای فرستاده خدا، شما هم گریه می کنید؟! فرمود: چشم اشک می ریزد، قلب اندوهگین می شود و چیزی جز آنچه که خدا را خوشنود نماید نمی گوییم و من ای ابراهیم در فراقت غمگینم.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست عبدالرحمان بن عوف را گرفته به نخلستان آمدند، وقتی دید فرزندش در دامن مادر در حال جان دادن است، او را گرفته در دامن نهاد و فرمود:

وَإِنَّا بِکَ یَا إِبْرَاهِیمُ لَمَحْزُونُون تَبْکِی الْعَیْنُ وَیَحزَنُ الْقَلْبُ وَلانَقُولُ مَا یُسْخِطُ الرَّبَّ. (2)

و ما به وضع تو ای ابراهیم غمگینیم، چشم اشکبار است و قلب اندوهبار و چیزی بر زبان نمی آوریم که خشم الهی را در پی آورد.

وفات ابراهیم و کسوف خورشید

روزی که حضرت ابراهیم، فرزند گرامی آن رسول نور و رحمت و آگاهی از دنیا رفت، خورشید گرفت. گروهی که درگیر خرافات جاهلی بودند، گفتند: چون ابراهیم، فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرد، خورشید غمگین شد و گرفت!

پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) که با عقاید خرافی و جاهلی می جنگید و می خواست تفکر و عقلانیت بر باورهای مردم حاکم باشد و خرافه از زندگی اجتماعی مسلمانان رخت بربندد، به منبر رفته، خطبه خواندند و در خطبه چنین فرمودند:

ص:251


1- (1) . الطبقات الکبری، ج1، قسم1، ص88. [1]
2- (2) . بحارالأنوار، ج6، ص707. [2]

إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللهِ لاَ یَنْکَسِفَانِ وَلاَ یَنْخَسِفَان لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَیَاتِهِ، فَإِذَا رَأَیتُم ذَلِکَ، فَادْعُوا اللهَ وَکَبِّرُوا وَصَلُّوا و تَصَدَّقُوا. (1)

ماه و خورشید، دو نشانه و علامت، از نشانه های خدایند که به مناسبت مرگ یا تولّد کسی دچار کسوف و خسوف نمی شوند. اگر چنین پدیده ای را دیدید، دعا کنید، تکبیر بگویید، نماز بگزارید و صدقه دهید.

در این زمینه روایات فراوانی در منابع فریقین (شیعی و سنی) وجود دارد که کسوف و خسوف، دو پدیده طبیعی هستند و ربطی به حیات و مرگ انسان ها ندارند و خداوند متعال آنها را در جریان طبیعی عالم قرار داده است.

فی حدیث ابن مسعود(رضی الله عنه) (قال:) انکسفت الشمس لموته فقال علیه الصلاة والسلام: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللهِ تَعَالَی لاَ یَنْکَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَیَاتِهِ، فَإِذَا رَأَیتُم مِن هَذِهِ الأَهوَالِ فَافْزَعُوا إِلَی الصَّلاَةِ.... (2)

در حدیث ابن مسعود آمده است که وی گفت: در روز مرگ ابراهیم خورشید گرفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: همانا خورشید و ماه دو نشانه الهی اند که برای مرگ یا زندگی کسی نمی گیرند. پس هرگاه چیزی از این وحشت ها و هول ها مشاهده کردید، به نماز پناه ببرید....

2. عباس، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عباس، فرزند عبدالمطّلب و کنیه اش ابوالفضل است. مادر وی نُتیله دختر جناب بن کلیب، نخستین زنی است که کعبه را با پارچه های حریر و دیبا پوشانید. روزی عباس در حالی که کودک بود، مفقود شد. همه در پی جست وجویش برآمدند، اما اثری از وی نیافتند. مادرش نذر کرد که اگر فرزندش را بیابد، کعبه را با جامه های حریر و دیبا

ص:252


1- (1) . صحیح بخاری، کتاب الکسوف، ص112.
2- (2) . المبسوط، شمس الدین السرخسی، دارالمعرفة، بیروت، بی تا، ص74.

بپوشاند. پس آن گاه که یافت به نذر خود وفا کرد. (1)

وی سه سال قبل از عام الفیل در مکه به دنیا آمد. پدرش از شخصیت های بزرگ مکه بود. عباس پس از وفات پدر، مناصب مهمی را در مکه به ارث برد که از آن جمله بود: سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام.

سقایة الحاج، عبارت بود از در اختیار داشتن چاه زمزم، که آن، آبِ منحصر به فرد شهر مکه بود. او خود در کنار چاه می ایستاد و حاجیان را از آب و شربت های گوناگون سیراب می کرد و گاهی هم به جای آب و شربت، شیر و عسل به مردم می داد.

عمارت مسجدالحرام هم عبارت از این بود که جمعی با هم قرارداد بسته، سوگند یاد کردند که نگذارند کسی در مسجد، کلام لغو و بیهوده به زبان آورد و یا ناسزا بگوید و اگر کسی چنین می کرد از مسجدالحرام بیرونش می کردند. رییس این جمعیت عباس ابن عبدالمطّلب بود. وی این منصب ها را پس از وفات پدرش عبدالمطّلب به عهده گرفت، با آنکه از همه برادرانش کوچک تر بود.

عباس مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سفره دار بود. به خصوص نسبت به خویشان و بستگانش بسیار مهربانی کرد و به آنها یاری داد و از این رو، مورد تجلیل و احترام پیامبر قرار گرفت و او را این گونه می ستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قریش کفاً و أوصلها رحماً» (2)؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش، سخی تر و نسبت به خویشان مهربان تر است».

مسلمانی عباس

عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست که به مدینه بیاید و در آنجا مسلمانی برگزیند، اما از آن جهت که عباس، نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله)

ص:253


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص78.
2- (2) . همان

ارادتی شدید داشت و محبّت ایشان در دلش بود و اخبار مکه را به آن حضرت منتقل می کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: در مکه بماند و اخبار مکه را به ایشان انتقال دهد. او تا پیش از جنگ بدر در مکه ماند، اما در دلش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت و ایمان خود را مخفی می کرد. بعد از آنکه همه بنی هاشم اسلام را پذیرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند که همگی به مدینه هجرت کنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدینه هجرت کرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مکه به آیین پسر برادر در آمده بود.

وقال إسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، عن أبی حازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبی الله(صلی الله علیه و آله) فی الهجرة فکتب إلیه یا عمّ یا عمّ مکانک الذی أنت فیه، فإنّ الله یختم بک الهجرة کما ختم بی النبوة وقال الواقدی عن إبن أبی سبرة عن حسین ابن عبدالله عن عکرمة عن بن عباس أسلم العباس بمکة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حینئذ وکان مقامه بمکة.... (1)

اسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، از ابوحازم و از سهل بن سعد نقل نموده که عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست که به مدینه هجرت کند. حضرت به وی نوشتند: ای عمو، ای عمو، در مکه بمان که خداوند برای تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنان که نبوت را برای من مقرر فرمود. واقدی از ابن ابوسبره، از حسین بن عبدالله، از عکرمه، از ابن عباس روایت کرده که عباس در مکه اسلام برگزید قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همین زمان که در مکه بودند اسلام اختیار کرد.

با این حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از جنگ بدر اذن دادند که عباس و باقی ماندگان از بنی هاشم که در مکه بودند، به مدینه هجرت نمایند و ایشان به مدینه هجرت کرده و مجدداً شهادتین بر زبان جاری نمودند.

ص:254


1- (1) . تهذیب التهذیب، ج5، ص108. [1]

شأن والای عباس در اندیشه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عباس بن عبدالمطلب در نظر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) جایگاهی والا و رفیع داشته که بدین مناسبت، سه روایت را در شأن رفیع عباس نزد پیامبر اشاره می کنیم:

1. جابر بن عبدالله انصاری می گوید: روزی عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هیکل و بلندبالایی بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان را دیدند، فرمودند:

إِنَّکَ یَا عَمِّ لَجَمِیلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ یَا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْکَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ - عَزَّوَجَلَّ - وَ حُسْنُ الخُلُقِ.... (1)

ای عمو، تو بسیار زیبایی! عباس پرسید: ای فرستاده خدا! جمال مرد به چیست؟ پیامبر فرمودند: راستگویی به حقیقت. عباس پرسید: پس کمال کدام است؟ پیامبر فرمود: به تقوای مرد و به اخلاق نیکویش.

2. از علی(علیه السلام) نقل است که فرمود:

قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِی فِی عَمِّیَ الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِیَّةُ آبَائِی. (2)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید که او یادگار پدرانم می باشد.

3. ابوسعید خدری، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که آن حضرت فرمودند:

عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ، عَنِ النَّبِیِّ قَالَ: أُوصِیکُمْ بِهَذَیْنِ خَیْراً یَعْنِی عَلِیّاً وَ الْعَبَّاسَ، لاَ یَکُفُّ عَنْهُمَا أَحَدٌ وَ لاَ یَحْفَظُهُمَا لِی إِلاَّ أَعْطَاهُ اللهُ نُوراً یَرِدُ بِهِ عَلَیَّ یَوْمَ الْقِیَامَة. (3)

شما را درباره علی و عباس سفارش می کنم، هر که ایشان را به خاطر من رعایت کند و از آزارشان خودداری نماید، خداوند در قیامت نوری به او دهد که با آن نور بر من وارد شود.

ص:255


1- (1) . سیرة ابن هشام، ج1، ص189.
2- (2) . المسترشد فی امامة علی بن ابی طالب(علیه السلام) محمد بن جریر بن رستم الطبری، تحقیق: الشیخ احمد المحمودی، مطبعة سلمان الفارسی بقم، 1415ه .ق، ص689.
3- (3) . همان، ص670.

و در موارد دیگری آمده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او».

و از این گونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است که جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می دهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی». (1)

عباس و برخی از بنی هاشم در دام قریش

در تاریخ آمده است که عباس همراه قریش و برخی دیگر از بنی هاشم، در جنگ بدر اسیر شدند. منشأ این خبرِ تاریخی از اینجاست که «قریش زمانی که عازم بدر شدند، از بنی هاشم تقاضای کمک و موافقت نکردند ولی چون به مرّ الظهران رسیدند، ابوجهل ناگهان از این غفلت بیدار شد و فریاد زد: اف بر شما! می دانید چه کردید؟ چگونه از بنی هاشم غفلت نمودید و آنان را در مکه به حال خود گزارده و همگی خارج شدید؟ از این نمی ترسید که اگر بر محمد پیروز شدید، اینان از زنان و فرزندانتان انتقام بگیرند؟ و اگر محمد بر شما غالب شود، ایشان در مکه همین عمل را نسبت به خاندانتان انجام دهند؟! نگذارید آنها در مکه بمانند، بلکه ایشان را با خود حرکت دهید هر چند آمدنشان برای شما سودی ندارد. همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مکه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حرکت دادند. هنگامی که جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (که از ماجرا آگاه بود) فرمود: هرکس با یکی از بنی هاشم برخورد کرد، او را نکشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شده اند. گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جایی که ابوحذیفة بن عقبه گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم کشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفته ای؟ پاسخ داد: آری یا رسول الله! زیرا بر من گران آمد که پدر و برادر و عمویم را کشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و کمال علاقه به جنگ ما آمده اند. اما بنی هاشم روی اجبار و اکراه

ص:256


1- (1) . المسترشد فی امامة علی بن ابی طالب(علیه السلام) محمد بن جریر بن رستم الطبری، ص689، به نقل از: الطبقات الکبری، ج4، ص24.

بوده است وگرنه هیچ یک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آن که عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی کوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی که ابویُسر به عباس نزدیک شد، عباس، مانند چوبی بی حرکت ایستاد و ابویُسر، شانه های او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت». (1)

قسمتی از متن عربی را اشاره می کنیم:

إنّ قریشاً لمّا تفرقوا إلی بدر فکانوا بمرّ ظهران، هبّ ابوجهل من نومه فصاح، فقال: یا معشر قریش، ألا تبّا لرأیکم ماذا صنعتم خلفتم بنی هاشم وراءکم فإن ظفر بکم محمد، کانوا من ذلک بنحوه وإن ظفرتم بمحمد أخذوا آثارکم منکم من قریب من أولادکم وأهلیکم فلا تذروهم فی بیضتکم وفنائکم ولکن أخرجوهم معکم... فأخرجوا العباس بن عبدالمطّلب و نوفلاً و طالباً و عقیلاً کرهاً.... (2)

قریش هنگامی که راهی بدر شدند، به محلّ مرّ ظهران که رسیدند، ابوجهل از خواب بیدار شد و فریاد زد: ای قریشیان، وای بر شما! می دانید چه کرده اید؟! بنی هاشم را در مکه رها ساختید؟! اگر محمد بر شما پیروز شود، آنها (بنی هاشم) همین کار را با شما خواهند کرد و اگر شما بر او پیروز شوید، آنان از شما انتقام خواهند گرفت. پس حال که در چنگ شما هستند، آنان را از مکه همراه خودتان خارج کرده و به بدر بیاورید. پس آنان رفتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار آوردند.

به هرحال، عباس، به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهت رعایت عدالت میان اسیران، از عباس، در حالی که می دانست قلباً با کفار قریش نبوده و به اجبار آورده شده، جهت رعایت قانون، فدیه گرفت. وی هشتاد اوقیه طلا با یک هزار دینار سرانه خود و عقیل و نوفل را پرداخت و حضرت درباره

ص:257


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، [1] فی المهاجرین و الأنصار ممن لم یشهد بدراً و لهم اسلام قدیم، صص 10 و11.
2- (2) . همان، ص11. [2]

عمویش با دیگر اسرا هیچ تفاوتی قائل نشد. اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن مال را بعداً از اموال بحرین که به نزدش آورده بودند، به عباس مسترد نموده جبرانش کرد».

ناراحتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای عباس

عباس در شبی که به اسارت در آمد، تا صبح ناله می کرد و از این واقعه فریاد می زد و می گریست. اصحاب دیدند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمی خوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام کرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد کرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را که دیدند، آرامش یافته و به خواب رفتند.

...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبی عیسی، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لک لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله). (1)

... ابن عباس نقل نموده، پس از آنکه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در کنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد می زد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمی خوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حرکت کرده رفتند بندها را گشودند و عباس را آزاد کردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».

عباس در جنگ حنین

پس از آنکه عباس به مدینه هجرت کرد، در جنگ هایی که پیش می آمد، شرکت می جست و جان خود را در راه آرمان های پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در طبق اخلاص

ص:258


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، ص13. [1]

می نهاد. در جنگ حنین وجود او نقش پررنگی داشت؛ آن گاه که همه مسلمانان پا بر فرار نهادند «او پایداری کرد و استقامت ورزید. تنها ده نفر با پیامبر(صلی الله علیه و آله) ماندند که نُه نفر از بنی هاشم و دهمین آنها ایمن، پسر امّ ایمن بود و او در این جنگ به شهادت رسید. امیرمؤمنان(علیه السلام) در پیش روی حضرت می جنگید. عباس، دهنه قاطرِ سواری پیامبر(صلی الله علیه و آله) را داشت. ابوسفیان بن حارث، پسر عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز رکاب حضرت را در دست داشت... عباس از این جهت عنان قاطر را گرفته بود که نزدیک دشمن نشود تا مبادا آسیبی به ایشان برسد». (1)

عباس بن عبدالمطّلب شعری را در جنگ حنین سروده که در ذیل به آن اشاره می گردد:

نَصَرْنَا رَسُولَ الله فی الحَرْب تِسْعَةً

هنگامی که تمام جمعیت فرار کردند، ما نُه نفر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را یاری رساندیم.

جمعیت را صدا زدم که برگردند و شمشیر زنند دوباره قبیله را با نام صدا زدم تا برگردند.

نفر دهم ما مرگ را به جان خرید و از آنچه در راه خدا دید، اظهار ناراحتی نکرد.

فضایل دیگر عباس

عباس بن عبدالمطّلب فضایل فراوان دارد که یادکرد همه آن ها، نوشتار را از حد خود خارج می سازد؛ لذا به عناوین برجسته آن اشاره می کنیم:

1. میهمانی دادن عباس، از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آغاز رسالت در مکه، از موارد شکوهمند زندگی عباس، ضیافتی است که پیش از اسلام، به افتخار پیامبر(صلی الله علیه و آله) ترتیب داد.

ص:259


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص89.

«پیامبرخدا در میهمانی مفصّل عبدالله بن جدعان که حضرت را به عبدالمطّلب سوگند داده بود شرکت کردند و در پایان میهمانی، هنگام خداحافظی فرمودند: «فردا شما و تمام قبیله تیم میهمان من هستند». حضرت هنگامی که برگشتند، در اندیشه بودند که چگونه میهمانی را برگزار کنند، تا اینکه ابوطالب تصمیم گرفت از عباس کمک بگیرد و عباس با جان و دل پذیرفت و منادی فرستاد تا اعلام کند هرکسی، از هر قبیله ای که باشد، در میهمانی محمد شرکت کند. بدینسان میهمانی بزرگی ترتیب داد و لباس های فاخر بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) پوشانید و در صدر مجلس نشاند. زیبایی چهره و زیبایی لباس، جذابیتی ویژه به حضرت بخشیده بود که چشم هر بیننده را خیره می کرد... پس از میهمانی، همه جا صحبت از میهمانی عباس بود و همگان آن را تعریف و تحسین می کردند». (1)

2. بخشیدن بازار عکاظ به عباس توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فرمان جبرئیل. «در فتح مکه، جبرئیل بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شد و گفت: عباس بر شما حق بزرگی دارد. توقع وی این است که بازار عکاظ را به وی واگذاری. پیامبر(صلی الله علیه و آله) بازار عکاظ را به عباس بخشید و فرمود: خداوند لعنت کند کسی را که بازار عکاظ را از عباس بستاند». (2)

3. بازگذاردن در ورودی خانه عباس به مسجدالحرام، که به باب العباس شهرت یافت.

4. قرار دادن ناودان خانه عباس، به داخل مسجدالنبّی به امر جبرئیل.

«ناودانی که به امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نصب شد، تا زمان خلیفه دوم، عمر بن خطاب باقی بود... عمر دستور داد ناودان را بکنند و سوگند یاد کرد هرکه آن را نصب کند، گردنش را می زنم!» (3)

عباس، شکایت به علی برده و از ماجرای کندن ناودان گله و شکایت کرد.

«امیرمؤمنان(علیه السلام) که عمویش را با چنین حالتی دید، ناراحت شده، پرسید: عموجان! چه شده است که با این حال به خانه ما آمده ای؟! عباس گفت: ناودانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به

ص:260


1- (1) . بحارالأنوار، ج8، ص245.
2- (2) . الطبقات، ج4، ص18.
3- (3) . پیغمبر و یاران، ج4، ص94.

افتخار من نصب کرد، عمر آن را کنده و قسم یاد کرده است که اگر کسی بار دیگر آن را نصب کند، گردنش را می زنم. پسر برادرم! من دارای دو چشم بودم؛ خداوند یکی را از من گرفت و آن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود، اکنون امید من به تو است، گمان نمی کردم با وجود شما بر من ستم کنند و آنچه موجب افتخارم بود را از دستم درآورند!

امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود: عموی من! به خانه برگرد و اندوه برخود مدار، تو را خوشحال می کنم. آن گاه خطاب به قنبر فرمود: برخیز و ناودان را در جای خود نصب کن. وقتی ناودان نصب شد و در جای خود قرار گرفت، فرمود: به حق صاحب این قبر و منبر، هرکه ناودان را بردارد گردنش را می زنم! وقتی این خبر به عمر رسید، گفت: ابوالحسن را نمی شود خشمگین کرد! ما برای سوگند خود کفاره می دهیم». (1)

5. بخشیدن خانه خود به مسجدالنبی؛

مدتی پس از واقعه فوق، عمر تصمیم به توسعه مسجدالنبی گرفت؛ «خانه های اطراف مسجد را خرید فقط حجره زنان پیغمبر و خانه عباس بن عبدالمطلب باقی ماند. عمر، عباس را خواست و گفت: همان گونه که می دانی، همه خانه های اطراف مسجد خریداری شده جز خانه تو و حجره های زنان پیامبر و به حجره های زنان پیامبر راهی نیست. پس خانه ات را بفروش تا مسجد را توسعه دهیم... (وقتی خلیفه نظریاتش را طرح کرد و عباس نپذیرفت، امر به حکمیت منتهی شد. ابی بن کعب در حکمیت، دست عباس را باز گذاشت)، عباس گفت: اکنون که آزادم خانه ام را جهت توسعه مسجدالنبی به مسلمانان بخشیدم». (2)

6. طرف وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وصیت؛

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در وصیت خود، عباس را مأمور ساختند که پس از رحلت، وعده های

ص:261


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص95.
2- (2) . همان، ص104؛ الطبقات الکبری، ج4، ص22.

پیامبر به مردم را ادا نماید و قرض های آن حضرت را پرداخته و امور باقی مانده شخصی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را کفایت کند.

7. طرفداری عباس از امیرمؤمنان علی(علیه السلام)؛

در ماجرای مظلومیت علی(علیه السلام)، عباس در کنار علی(علیه السلام) از مدافعان حریم ولایت علوی بود.

8. باریدن باران به دعای عباس در سال هفدهم هجری؛

در سال هفدهم هجری، خشکی و خشکسالی سرتاسر حجاز و جزیرة العرب را فرا گرفت. مردم در قحطی شدید گرفتار شدند، نزد عمر رفتند. عمر در کارشان درماند و ندانست چه کند. کعب الأحبار گفت: بنی اسرائیل هرگاه به خشکی و بی بارانی مبتلا می شدند، به وسیله خویشان و بستگان پیامبرشان طلب باران می کردند. عمر گفت: ما هم چنین کنیم! عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و بزرگ بنی هاشم است. او را واسطه قرار داده و از خدا باران می خواهیم، عمر با جمعی به خانه عباس رفتند و از او تقاضا کردند با ما به مسجد بیا تا از خدا تقاضای باران کنیم. عمر بر منبر رفت و چنین دعا کرد:

اللَّهُمَّ إِنَّا قَدْ تَوَجَّهْنَا إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا وَ صِنْوِ أَبِیهِ فَاسْقِنَا الْغَیْثَ وَلاَ تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِین. (1)

خدایا! ما به تو روی آورده ایم به واسطه عموی پیامبرمان، ما را از باران سیراب کن و مأیوسمان مفرما!

سپس گفت: عباس! برخیز و خدا را بخوان.

عباس برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت:

اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدَکَ سَحَاباً وَ عِنْدَکَ مَاءً فَانْشُرِ السَّحَابَ ثُمَّ أَنْزِلِ الْمَاءَ مِنْهُ عَلَیْنَا.... (2)

خدایا! ابرها نزد تو و آب در اختیار تو است، پس ابرها را بفرست و آب رحمتت بر ما ببار و....

ص:262


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، ص13. [1]
2- (2) . همان، ص29.

پس از آنکه دعای عباس تمام شد، ابرها از اطراف به حرکت آمد و به هم پیوست و باران آغاز شد. آن قدر بارید که همه جا را فرا گرفت و تمام گودال ها را پر کرد، مردم لباس ها را بالا زده، در کوچه و بازار راه می رفتند. هرکه عباس را می دید دست و پایش را می بوسید. (1)

مرگ عباس و دفن در بقیع

عباس بن عبدالمطّلب در دوران خلافت عثمان، در سال 23ه .ق دار فانی را وداع گفت:

... لما مات العباس بن عبدالمطّلب بعثت بنوهاشم مؤذّنا یؤذّن أهل العوالی: رحم الله من شهد العباس بن عبدالمطّلب، قال: فحشدالناس ونزلوا من العوالی. (2)

وقتی عباس بن عبدالمطّلب از دنیا رفت، بنی هاشم، اعلام کننده ای را به اطراف مدینه فرستادند و او فریاد می کرد: خدا رحمت کند هر کسی را که بر جنازه عباس بن عبدالمطّلب حاضر شود، همه مردم گرد آمدند.

ابن سعد در طبقات خویش می نویسد: عثمان نیز همین کار را انجام داد. نمایندگان عثمان در قرا و دهات اطراف فریاد می زدند که بیایید عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفته است!

فحشد الناس فما غادرنا النساء، فلما أتی به إلی موضع الجنائز تضایق فتقدموا به إلی البقیع، ولقد رأیتنا یوم صلّینا علیه بالبقیع وما رأیت مثل ذلک الخروج علی أحد من الناس قط وما یستطیع أحد من الناس أن یدنو إلی سریره، و غلب علیه بنو هاشم فلمّا انتهوا إلی اللحد ازدحموا علیه فأری عثمان اعتزل وبعث الشرطة یضربون الناس عن بنی هاشم حتی خلص بنو هاشم، فکانوا هم الذین نزلوا فی حفرته ودلوه فی اللحد، ولقد رأیت علی سریره برد حبرة قد تقطع من زحامهم. (3)

ص:263


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، ص30. [1]
2- (2) . همان، ص32. [2]
3- (3) . همان. [3]

مردم گرد آمدند. ما بر زنان برتری نیافتیم (کنایه از اینکه شمار زنان بسیار بود) چون جنازه او را آوردند، مردم ازدحام کردند و همه در بقیع گرد آمدند و راه ها بسته شد. می دیدی روزی را که بر عباس در بقیع نماز گزاردیم و می دیدی که جمعیتی به مانند آن روز دیده نشده و کسی نمی توانست به تخت جنازه او نزدیک شود و بنی هاشم بیشترین جمعیت را داشتند. عثمان دستور داد شرطه ها بیایند و مردم را کنار بزنند تا بنی هاشم به راحتی جنازه عباس را دفن کنند. چون عباس را از تابوت بیرون آوردند بُرد یمانی که روی تابوت بود، در اثر ازدحام پاره شد.

وتوفّی العباس یوم الجمعة لأربع عشرة خلت من رجب سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان و هو ابن ثمان و ثمانین سنة، ودفن بالبقیع فی مقبرة بنی هاشم. (1)

عباس، روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجری در خلافت عثمان درگذشت، درحالی که 88 سال سن داشت و در بقیع در مقبره بنی هاشم دفن شد.

علی(علیه السلام) کنار جنازه عباس

ابن سعد در طبقات الکبری و دیگر مورخان همگی روایت کرده اند که عباس مفتخر شد به اینکه علی(علیه السلام) وی را غسل دهد و به عنوان جلودار بنی هاشم، وی را به خاک بسپارد.

...عبدالله بن أبی صعصعة عن الحارث بن عبدالله بن کعب عن أمّ عمارة قالت: حضرنا نساء الأنصار طرّاً جنازة العباس وکنا أول من بکی علیه و معنا المهاجرات الأول المبایعات... وغسله علی بن ابی طالب و عبدالله وعبیدالله و قثم بنوالعباس، وحدث نساء بنی هاشم سنة. (2)

عبدالله بن أبی صعصعه، از حارث بن عبدالله بن کعب، از امّ عماره نقل کرده که

ص:264


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، ص31. [1]
2- (2) . همان، ص33. [2]

گفت: تمام زن های مدینه از مهاجران بیعت کننده اولیه و انصار، بر جنازه عباس گرد آمدیم و ما اولین گریه کنندگان بر عباس بودیم... و او را علی بن ابی طالب و عبدالله و عبیدالله و قثم فرزندان خود عباس غسل دادند و زنان مدینه، به مدت یک سال بر او گریه و ندبه می کردند.

ابن سعد می نویسد:

قال عیسی بن طلحة: رأیت عثمان یکبّر علی العباس بالبقیع و ما یقدر من لفظ الناس، ولقد بلغ الناس الحِشّان، وما تخلف أحد من الرجال والنساء والصبیان. (1)

از عیسی بن طلحه، روایت شده که گفت: دیدم عثمان در بقیع بر وی تکبیر می گفت (نماز می گزارد)، کلمات او به مردم نمی رسید. کثرت جمعیت به گونه ای بود که دو حشّ بقیع پر از جمعیت شد و هیچ کس از مردم مدینه نبود مگر اینکه بر جنازه وی حاضر شدند و بر وی نماز گزاردند.

3. عقیل بن ابی طالب

عقیل، دومین فرزند خانواده بود که در سال 590 میلادی [چهل سال پس از عام الفیل] در مکه به دنیا آمد. پدرش ابوطالب از شخصیت های نام آور و بزرگ تاریخ اسلام و مادرش فاطمه بنت اسد است. سه برادر تنی عقیل عبارت اند از: طالب، جعفر و علی که: «أُمُّهُم فَاطِمَة بِنت أَسَد». (2) هر یک از این برادران، ده سال از دیگری کوچک تر است. (3)

عقیل، دارای سیزده پسر و هفت دختر بود که بزرگ ترینش یزید نام داشت و از همین رو، وی را ابویزید خوانده اند. (4)

ص:265


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، ص34. [1]
2- (2) . تاریخ مدینة دمشق، ج41، ص8. [2]
3- (3) . بحارالانوار، ج21، ص63.
4- (4) . همان، ص13.

اسارت در جنگ بدر

درباره زندگی عباس بن عبدالمطّلب، اشاره کردیم که عباس در مکه و پیش از جنگ بدر مسلمان شد لیکن به فرمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای انتقال اخبار مکه به آن حضرت، در مکه ماند و قریش در ماجرای جنگ بدر او، عقیل و چند تن دیگر را به اجبار به بدر آوردند. پس عقیل و همچنین عباس به اجبار قریش به اطراف مدینه آورده شدند تا در جنگ بدر حضور داشته باشند.

... عقیل و عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، که ناگزیر در جنگ حضور یافته بودند، هر دو اسیر شدند. هنگامی که بنا شد از اسیران فدا و عوض بگیرند و ایشان را آزاد کنند، چون عقیل مال و ثروتی نداشت، عباس به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، فدای او را نیز داد و هر دو با هم آزاد شدند. عقیل بار دیگر به مکه بازگشت و در سال ششم، قبل از صلح حدیبیه مسلمان شد و در سال هشتم به مدینه هجرت کرد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) از اراضی خیبر، یکصد و چهل وسق به او داد و او در غزوه موته با برادرش جعفر شرکت نمود. و پس از مراجعت مریض شد؛ لذا در فتح مکه و طائف، نام وی به چشم نمی خورد. (1)

وکان عقیل بن أبی طالب فیمن أخرج من بنی هاشم کرها مع المشرکین إلی بدر.... (2)

عقیل بن ابی طالب در میان بنی هاشم از کسانی بود که به اجبار و اکراه، به وسیله کفار و مشرکین به بدر آورده شد.

عقیل، عالم به انساب عرب

در منابع تاریخی آمده است که عقیل، عالم به همۀ انساب عرب بوده و «در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) تخت پوستی می انداخت تا بر آن نماز بگزارد. مردم پیرامون وی اجتماع کرده و از انساب و تاریخ می پرسیدند و از او بهره می بردند، لیکن چون از بدی های آنان نیز یاد می کرد، از او بد می گفتند و نسبت های ناروا می دادند». (3)

ص:266


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص280.
2- (2) . الطبقات الکبری، ج4، ص43. [1]
3- (3) . همان، ص280.

نزول آیه درباره عقیل و عباس

پیش تر اشاره شدکه عباس و عقیل، به جبر و اکراه در جنگ بدر حضور یافتند، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) چون خواست میان اسیران به عدالت رفتار شود (درحالی که می دانست عباس و عقیل به اکراه آمده اند و از این ماجرا به شدت ناراحتند) به آنان فرمود: باید فدیه دهید. آنان گفتند: ای رسول خدا! قلب ما با شما است و ما به جبر آمده ایم! پیامبر(صلی الله علیه و آله) طبق اندیشه عدالت خواهی اش فرمود: در عین حال، برای آزادی باید فدیه دهید. اینجا بود که آیه نازل شد:

(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (انفال: 70)

ای پیامبر! به کسانی که در دست شما اسیرند بگو: اگر خدا در دل های شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا می کند و بر شما می بخشاید و خدا آمرزنده مهربان است.

عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللهِ قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی هَذِهِ الآیَةِ ( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الْأَسْری إِنْ یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِمّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ) قَالَ: نَزَلَتْ فِی الْعَبَّاسِ وَ عَقِیلٍ وَ نَوْفَل. (1)

از ابن ابی عمیر، از معاویة بن عمار، از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که گفت: از امام ششم شنیدم که درباره آیه: «ای پیامبر، به کسانی که در دست شما اسیرند بگو: اگر خدا در دل های شما خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا می کند و بر شما می بخشاید و خدا آمرزنده مهربان است». فرمود: این آیه درباره عباس و عقیل و نوفل نازل شده است. بنابراین، پیامبر خدا یقین به طهارت باطن عقیل داشت و لذا اصحاب خود را از کشتن آنان و جسارت به ایشان نهی فرمود.

ص:267


1- (1) . بحارالأنوار، ج19، ص301. [1]

عقیل از دیدگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، علاقه وافری به عقیل داشتند و ایشان را فردی فوق العاده بزرگ و محترم می شمردند:

علی(علیه السلام) از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند: ای فرستاده خدا! آیا شما عقیل را دوست می دارید؟ فرمود: آری! به خدا سوگند او را از دو جهت دوست می دارم؛ یکی ازجهت ابوطالب؛ یعنی ازآن جهت که مورد علاقه ابوطالب بود، و دیگر آنکه فرزندش در راه دوستی فرزندت حسین کشته می شود و دیدگان مؤمنان بر او می گریند و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود می فرستند. (پیامبر چنان گریست که اشک از محاسن شریفش بر سینه مبارکش فرو ریخت)، سپس فرمود:

«إِلَی اللهِ أَشْکُو مَا تَلْقَیی عِتْرَتِی مِنْ بَعْدِی»؛ (1)یعنی از آنچه خاندانم پس از من می بینند، به خدا شکایت می برم.

علاقه ابوطالب به عقیل

حضرت ابوطالب، عقیل را بسیار دوست می داشت. از این رو، هیچگاه، به مفارقت از او راضی نمی شد. نقل شده که در ماجرای قحطی مکه، به دلیل اینکه حضرت ابوطالب، فرزند بسیار داشت، گروهی برآن شدند که کفالت فرزندانش را برعهده بگیرند. آنان پیش ابوطالب رفته، مقصود خویش را بیان کردند. ابوطالب گفت: عقیل را برایم بگذارید و در زمینه دیگران سخنی ندارم. پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی، عباس و جعفر را با خود به خانه برد و بدین سان، علی تحت کفالت و سرپرستی پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآمد. (2) از این نقل، دانسته می شود که ابوطالب به عقیل علاقه بسیار داشته است!

میهمانی رفتن عقیل به خانه علی(علیه السلام)

در دوران خلافت علی(علیه السلام)، عقیل از مدینه عازم کوفه شد.

قَدِمَ عَقِیلٌ عَلَی عَلِیٍّ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی صَحْنِ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا

ص:268


1- (1) . بحارالأنوار، ج44، ص287.
2- (2) . همان، ج35، ص118.

أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ. قَالَ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ یَا أَبَایَزِیدَ! ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ فَقَالَ: قُمْ وَ أَنْزِلْ عَمَّکَ فَذَهَبَ بِهِ وَ أَنْزَلَهُ وَ عَادَ إِلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ: اشْتَرِ لَهُ قَمِیصاً جَدِیداً وَ رِدَاءً جَدِیداً وَ إِزَاراً جَدِیداً وَ نَعْلاً جَدِیداً فَغَدَا عَلَی عَلِیٍّ فِی الثِّیَابِ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَالمُؤْمِنِینَ، قَالَ: وَعَلَیْکَ السَّلاًمُ یَا أَبَایَزِیدَ، قَالَ: یَا أَمِیرَالمُؤْمِنِینَ مَا أَرَاکَ أَصَبْتَ مِنَ الدُّنْیَا شَیْئاً إِلاَّ هَذِهِ الْحَصْبَاءَ وإنّی لا ترضی نفسی من خلافتک بما رضیت به نفسک، قَالَ: یَا أَبَایَزِیدَ یَخْرُجُ عَطَائِی فدفعه إلیک. فَارْتَحَلَ عَنْ عَلِیٍّ إِلَی مُعَاوِیَةَ.... (1)

عقیل بر برادرش علی وارد شد، در حالی که حضرت در صحن مسجدکوفه (برای تمشیت امور) نشسته بود، گفت: سلام بر تو ای امیرمؤمنان و رحمت و برکاتش برتو! حضرت فرمود: سلام بر تو ای ابایزید، سپس حضرت به حسن بن علی فرمود: عمویت را به خانه ببر. حسن بن علی، عموی خویش را به خانه برد و برگشت. حضرت فرمود: برایش پیراهن و عبا و کفش و بیژامه جدیدی بخر، و حسن چنین کرد. روز بعد عقیل بر علی در همین لباس وارد شد و گفت: درود بر تو ای امیرمؤمنان! حضرت پاسخ داد. عقیل گفت: غذای شما همان غذایی بود که در سفره شبانه دیدم، من خلافت تو را نمی پسندم، لذا از نزد حضرت خارج شد و به سوی معاویه رفت. عقیل درخواست کرد که حضرت قرضش را ادا کند و حضرت استنکاف کرد.

عقیل در حضور معاویه

هنگامی که عقیل بر معاویه وارد شد. معاویه او را فوق العاده تکریم و احترام کرد:

فَلَمَّا سَمِعَ بِهِ مُعَاوِیَةُ نَصَبَ کَرَاسِیَّهُ وَ أَجْلَسَ جُلَسَاءَهُ فَوَرَدَ عَلَیْهِ فَأَمَرَ لَهُ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ، فَقَبَضَهَا، فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ: أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَسْکَرَیْنِ، قَالَ: مَرَرْتُ بِعَسْکَرِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ ابی طالب فَإِذَا لَیْلٌ کَلَیْلِ النَّبِیِّ .... (2)

ص:269


1- (1) . بحارالأنوار، ج33، ص119. [1]
2- (2) . همان، ص200. [2]

وقتی معاویه شنید عقیل آمده، برای او جایگاهی ترتیب داد و افرادی نشستند و معاویه آن گاه که وارد شد، دستور داد صد هزار درهم به عقیل بدهند. سپس گفت: عقیل! لشکر من و لشکر برادرت علی را دیدی؟! آنها را برایم توصیف کن. (معاویه تصور کرد با دادن صد هزار درهم او را خریده و زبانش را به نفع خود استخدام کرده است!) عقیل گفت: به لشرگاه برادرم گذشتم، روزهای آنها مانند روز پیامبر و شب های ایشان را مانند شب های پیامبر دیدم، جز اینکه پیامبر در میان آنها نبود، صدایی جز صدای تلاوت قرآن از آنان نمی شنیدم و عملی جز نماز مشاهده نکردم.

اما به لشکرگاه شام که رسیدم، گروهی از منافقان از من استقبال کردند؛ یعنی همان کسانی که در لیله عقبه شتر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را رم دادند و روز و شب آنها مانند روزهای تو و ابوسفیان بود؛ جز آنکه ابوسفیان در میان ایشان نیست. سپس عقیل از معاویه پرسید؟ آنکه در طرف راست تو نشسته کیست؟ معاویه گفت: او عمرو بن عاص است. عقیل گفت: او همان کسی است که شش نفر مدعی فرزندی او بودند؟! تا اینکه قصاب قریش بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند. آن دیگری کیست؟ معاویه گفت: ضحاک بن قیس است. عقیل گفت: «وَ اللهِ لَقَدْ کَانَ أَبُوهُ جَیِّدَ الأَخْذِ خَسِیسَ النَّفْسِ فَمَنْ هَذَا الآخَرُ قَالَ ابومُوسَی الأَشْعَرِیُّ: قَالَ هَذَا ابْنُ المَرَاقَةِ...». (1) به خدا پدرش، دست گیرنده ای داشت ولی نفس پست و فرومایه ای! پس این دیگری کیست؟ معاویه گفت: ابوموسی اشعری است. عقیل گفت: این پسر آن زنی است که زیاد دزدی می کرد.

معاویه وقتی دید اطرافیانش خشمگین شدند و می دانست که اگر نوبت به خودش برسد، بیش از آنها به معاویه اهانت خواهد شد و از اجداد خبیثش نام خواهد برد؛ در عین حال گفت: «یَا أَبَا یَزِیدَ مَا تَقُولُ فِیَّ»؛ ای ابا یزید، دربارۀ من چه می گویی؟ گفت:

«دَعْ عَنْکَ»؛ (2) مرا از خودت معذور دار. معاویه گفت: باید بگویی. عقیل گفت: آیا حمامه

ص:270


1- (1) . بحارالأنوار، ج33، ص200. [1]
2- (2) . همان.

را می شناسی؟ معاویه گفت: حمامه کیست. عقیل گفت: همین اندازه بس است. درباره او تحقیق کن. معاویه سراغ نسّابه شامی فرستاد. او را به حضورش آوردند. پرسید: حمامه کیست؟ نسّابه (عالم به انساب عرب) گفت: مرا معذور می داری که بگویم؟ نسّابه گفت: حمامه مادر ابوسفیان است که در دوران جاهلیت، یکی از زنان فاحشه ای بود که پرچم و بیرقی بر بام خانه اش داشت. معاویه به اطرافیان گفت: ناراحت نباشید، من هم با شما مساوی، بلکه بیشتر از شما رسوا شدم!

عقیل در حضور علی(علیه السلام)

عقیل که در ایام خلافت حضرت، در حضور علی(علیه السلام) بود، به آن حضرت گفت: «ای امیرمؤمنان! از زندگی بی تو بیزارم و برایم خوش نخواهد بود». (1)

تاریخ گواهی می دهد که عقیل ارادت فراوانی به علی(علیه السلام) داشت، اما کوتاهی های اندکی هم داشت که علی(علیه السلام) در نهایت، رضایت خود از عقیل را ابراز نمود.

داستان آهن گداخته

از داستان های جالب زندگانی عقیل، ماجرای آهن گداخته (حدیدة محماة) است، که علی(علیه السلام) خود ماجرا را شرح می دهد:

وَ اللهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلاً وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً ثُمَّ أَدْنَیْتُها مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بها فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِها وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِها فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَةٍ أَحْمَاها إِنْسَانُها لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِی إِلَی نَارٍ سَجَرَها جَبَّارُها لِغَضَبِهِ أَ تَئِنُّ مِنَ الأَذَی وَ لاَ أَئِنُّ مِنْ لَظَی.... (2)

ص:271


1- (1) . بحارالأنوار، ج33، ص202.
2- (2) . نهج البلاغة، خطبه 224. [1]

به خدا سوگند! برادرم عقیل را در شدت فقر و پریشانی دیدم که مقدار یک من گندم (از بیت المال) شما را از من تقاضا می کرد و اطفالش را با موهای ژولیده و پریشان دیدم که صورت شان خاک آلود و تیره بود، گویی با نیل سیاه شده بود (عقیل ضمن نشان دادن آنها به من) خواهش خود را تأکید و تقاضایش را تکرار می کرد و من هم به سخنانش گوش می دادم. گمان می کرد دینم را به او فروخته و از او پیروی نموده وروش خود را رها کرده ام. پس قطعه آهنی را درآتش گداختم. سرخ که شد نزدیکش بردم تا از درد آن عبرت بگیرد. او از سرخی اش فریاد کرد و نزدیک بود که از حرارتش بسوزد، به او گفتم: ای عقیل، مادران در عزایت گریه کنند! آیا تو از پاره آهنی که انسانی آن را به بازیچه و شوخی گداخته، فریاد می کنی ولی مرا به سوی آتشی که خداوند جبّار آن را برای خشم و غضبش افروخته می خوانی؟! آیا تو از این آتش ضعیف می نالی و من از آتش قهر الهی و جهنمش ننالم؟!

نکته پایانی آنکه: عقیل کینه دشمنان علی(علیه السلام) را در دل داشت و بر عشق مولا و سرور و برادرش قلباً ثابت و استوار بود.

خانه عقیل، محل دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عقیل خانه ای داشت که محل دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم بود و مورخان زیادی نگاشته اند که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بسیاری از مواقع، شب ها به خانه عقیل می آمدند و در آنجا دعا می خواندند و مناجات می کردند.

سمهودی در وفاء الوفا، این مطلب را مورد توجه جدّی قرار داده است. سمهودی مورخ و مدینه شناس اهل سنت از ابن زباله، متوفای 199ه.ق چنین نقل می کند:

خالد بن عوسجه می گوید: شبی رو به سوی زاویه خانه عقیل دعا می کردم.

جعفر بن محمد به همراه اهلش، عازم عُریض بود. مرا دید و پرسید: آیا در مورد

ص:272

این محل، خبر و مطلب خاصی شنیده ای؟ گفتم: نه. فرمود: اینجا محل دعای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است؛ زیرا شب ها برای استغفار اهل بقیع می آمد و در اینجا می ایستاد. (1)

سمهودی می افزاید:

این خانه، متعلق به عقیل است. او و برادرزاده اش جعفر در آنجا دفن شده اند و استادم می گفت: بهتر است که مسلمانان در این محل به دعا و مناجات بپردازند. و من از افراد زیادی از اهل دعا و معنا شنیده ام که می گفتند: دعا در کنار این خانه و نزد این قبر (قبر عقیل) مستجاب است و این استجابت شاید به برکت وجود قبر عقیل و یا عبدالله بن جعفر باشد که بسیار بذل و بخشش داشت. (2)

به این دلیل شخصیت های زیادی همچون سعد بن ابی وقاص و ابوسفیان بن حارث و دیگران وصیت می کردند که در زاویه دار عقیل دفن شوند.

وفات عقیل و دفن در دارعقیل (بقیع)

عقیل در زمان پیری نابینا شد و در دوران خلافت معاویة بن ابوسفیان، درحالی که کینه او را به دل داشت و در عشق و محبت علی(علیه السلام) می سوخت، دار فانی را وداع گفت و در بقیع مدفون گردید.

ومات عقیل بن ابی طالب بعد ما عمی فی خلافة معاویة بن أبی سفیان و له دار بالبقیع ودفن فیه. (3)

عقیل بن ابی طالب بعد از نابینایی اش در دوران خلافت معاویة بن ابوسفیان، دار فانی را وداع گفته و در خانه خود در بقیع، مدفون گردید.

وقبر عقیل بن أبی طالب أخی علی - رضی الله عنه - فی قبة فی أول البقیع. (4)

ص:273


1- (1) . وفاءالوفا، ج3، ص889.
2- (2) . همان.
3- (3) . الطبقات الکبری، ج4، ص44. [1]
4- (4) . اخبار مدینة الرسول، ج1، ص154.

و قبر عقیل بن ابی طالب، برادر علی(علیه السلام) که خدا از او راضی باد، در قبّه ای در اول قبرستان بقیع قرار دارد.

4. عبدالله بن جعفر بن ابی طالب(علیه السلام)

عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، شخصیتی نام آور، چهره ای درخشان، روایتگری راستین، محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و وفادار به خاندان رسالت و امامت بود. فرزندانی از وی در واقعه خونین نینوا به شهادت رسیدند. همراه همیشگی دُردانه های پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود. پدرش جعفر طیّار(علیه السلام)، شهیدی از تبار نور بود که در جنگ موته به شهادت رسید. پسرعموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، برادرزاده و داماد امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و نام اوری است پرآوازه در تاریخ پرافتخار اسلام.

عبدالله، در اصالت خانوادگی، جایگاهی ارجمند و در خور ستایش دارد؛ زیرا پدرش جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) است؛ همان که خداوند به برکت دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله) دو بال در بهشت به او عنایت خواهد کرد و مادرش، اسماء بنت عمیس است؛ همان که سالیانی دراز در سرزمین حبشه برای رضای خدا و به دور از موطن خویش، رنج های فراوان و غم هایی جانکاه به جان خرید و پس از بازگشت و ورود به مدینه، در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) رنج و غم شهادت همسرش جعفر بن ابی طالب را در موته متحمّل شد و نشان دیگری از صبر و شهامت و استقامت را برای خود ثبت کرد. عبدالله بن جعفر(علیه السلام)، در دامان چنین پدر و مادری ولادت یافت و تربیت شد.

زادگاه عبدالله بن جعفر بن ابی طالب(علیه السلام)

به گفته مورخان نامور، عبدالله نخستین نوزاد مسلمان مهاجر است که در سرزمین حبشه، در دوران مهاجرت نخستین مسلمانان، دیده به جهان گشود. از سال تولدش، خبری دقیق در منابع تاریخی نیامده، لیکن چنان که روایت شده، عبدالله در روز رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) بین ده تا یازده سال داشته و با این محاسبه می توان گمان برد که وی در

ص:274

سال های نخستین هجرت پیامبر دیده به جهان گشوده است.

در دائرة المعارف اعلمی آمده است: «عبدالله سه سال بعد از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حبشه متولد شد». (1)

این گزارش، صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در سه سال نخست بعثت غیر علنی بود و مقابله ای از ناحیه کفار قریش با آن حضرت رخ نداد تا پیامبر به مسلمانان فرمان هجرت به حبشه دهد. شاید نظر اعلمی، سه سال نخست هجرت باشد، نه بعثت و اگر چنین باشد، هم با واقعیت دعوت پیامبر تطبیق می کند و هم با حدود تقریبی سن عبدالله ابن جعفر، در هنگام رحلت پیامبر. علاوه بر این، منابع معتبر تاریخی آورده اند که:

جعفر بن ابی طالب(علیه السلام)، در ماه رجب سال پنجم بعثت به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حبشه هجرت کرد. (2)

در هرحال، قطعی است که او در سرزمین حبشه ولادت یافت؛ «جَعْفَرُ بْنُ ابی طالب... وَلَدَتْ لَهُ بِأَرْضِ الْحَبَشَةِ عَبْدَ اللهِ بْنَ جَعْفَرٍ» (3)؛ «جعفربن ابی طالب... پس در زمین حبشه فرزندش عبدالله متولد شد».

خصلت ها و ویژگی ها

عبدالله بن جعفر، از آنجا که در خانواده ای کریم و با حسب و نسب تولد یافت و رشد کرد، دارای خصلت ها و ویژگی های ممتازی است که به آنها اشاره می کنیم:

الف) بیعت با پیامبر(علیه السلام) در کودکی

در صدر اسلام، چند نفر انگشت شمار، در کودکی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورده وبیعت کرده اند. نخستین نفر از میان آنان، علی(علیه السلام) است که در دوران طفولیت ایمان آورد و با

ص:275


1- (1) . دائرة المعارف، اعلمی، ج12.
2- (2) . مجمع الزوائد، ج9، صص26 و 282.
3- (3) . الروض الانُف، ج2، ص90. [1]

پیامبر بیعت کرد. سپس امام حسن مجتبی و بعد امام حسین(علیهما السلام) و آخرین آنها، عبدالله، فرزند جعفر طیار(علیه السلام) است.

امام صادق(علیه السلام) به نقل از پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و عبدالله بن جعفر در کودکی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کردند و کسی جز آنها، در کودکی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیعت نکرد». (1)

ب) همراه و صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و پنج امام

از امتیازات و ویژگی های برجسته عبدالله بن جعفر آن است که ایشان، هم از صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و هم جزو صحابی علی، امام مجتبی، امام حسین، امام سجاد و امام باقر(علیهم السلام) به شمار می آمد. ابن اثیر جزری، نامش را در شمار صحابه آورده و درباره اش می نویسد: «له صحبته... و روی عن النبی(صلی الله علیه و آله) أحادیث» (2)؛ «او از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود... و روایاتی را از پیامبر نقل کرده است».

شیخ طوسی، افزون بر اینکه وی را جزو یاران پیامبر شمرده، در ردیف صحابه امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) و نیز امام حسن مجتبی(علیه السلام) هم آورده است». (3) ولی عجیب است که نام آن گرامی را چرا در ردیف اصحاب حسین بن علی(علیه السلام) که همه هستی خویش و خاندانش را در راه آرمان های او فدا کرد، نیاورده است.

مامقانی در این باره می نویسد:

هنوز پی نبرده ام که چرا شیخ طوسی از آوردن نام عبدالله، در ردیف یاران امام حسین(علیه السلام) خودداری کرده است! درحالی که او از یاران امام حسین(علیه السلام) بود و با فرستادن فرزندانش عون و محمد، که در کربلا به شهادت رسیدند، با امام حسین(علیه السلام) مواسات کرد و به خاطر عذری که داشت، خودش نتوانست در کربلا حضور یابد. (4)

ص:276


1- (1) . تاریخ دمشق، ج14، ص179.
2- (2) . اسدالغابة، چ3، ص135.
3- (3) . معجم رجال الحدیث، آیة الله العظمی خویی، ج10، ص142.
4- (4) . تنقیح المقال، مامقانی، ج2، ص173.

ج) فرزند، همسر و پدر شهیدان

عبدالله بن جعفر از چند جهت، با شهدای بزرگی نسبت دارد. پدرش جعفر بن ابی طالب(علیه السلام)، ملقّب به «ذوالجناحین» و مشهور به «طیّار» پس از مراجعت از حبشه، در کنار پیامبر بود تا اینکه در غزوه موته، پرچم سپاه اسلام را به دست گرفت. حتی وقتی دو دست او در این جنگ از تن جدا شد، همچنان می کوشید پرچم را حفظ کند که در همین حال به شهادت رسید. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) درباره اش فرمودند: «او در بهشت با فرشتگان به هر جا که بخواهد پرواز می کند». (1)

فرزندانش، عون، عبدالله و محمد، در کربلا به شهادت رسیدند. همسرش، زینب کبری، عقیله بنی هاشم، عالمه، معلّمه، و محدّثه بزرگ، یار برادر که در حادثه کربلا، نیمه مکمّل آن حادثه بود، در واقع بر اثر آن محنت های جانگداز به شهادت رسید.

آری آن گرامی، فرزند، همسر و پدر شهیدان است که همواره روح حماسی و بزرگش از چنین ره آورد گران و سنگین مملو بود. او پس از حادثه عاشورا، به دلیل عشق وافری که به خاندان عصمت و طهارت داشت، مرثیه ها سرود و جلسات ندبه برای شهدای کربلا ترتیب داد.

هنگامی که خبر شهادت امام و یارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدینه رسید، ابوالسلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد کسی جز حسین نبود! عبدالله بن جعفر برآشفت و بر او کفش پرتاب کرد و پس از توهینی به او، چنین گفت:

أَ لِلْحُسَیْنِ تَقُولُ هَذَا وَ اللهِ لَوْ شَهِدْتُهُ لأَحْبَبْتُ أَنْ لاَ أُفَارِقَهُ حَتَّی أُقْتَلَ مَعَهُ ... أَنَّهُمَا أُصِیبَا مَعَ أَخِی وَ ابْنِ عَمِّی مُوَاسِیَیْنِ لَهُ صَابِرَیْنِ مَعَه. (2)

ص:277


1- (1) . المغازی، ج2، ص762.
2- (2) . بحار الانوار، ج45، ص122؛ [1] مناقب آل ابی طالب، ج4، ص106.

آیا درباره حسین چنین سخن می گویی؟ به خدا سوگند اگر همراه او رفته و در رکابش بودم، هرگز از او جدا نمی شدم تا این که کشته شوم... به خدا قسم آنچه مصیبت فرزندانم را بر من آسان می کند این است که آنها (فرزندانم)، به جای من ملازمت رکاب جستند و با برادرم و پسر عمویم حسین مواسات کردند و جان خود را در راه او دادند.

د) روایتگری روشن اندیش

عبدالله بن جعفر، در سلسله راویان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامانی است که در کنارشان بوده؛ اکنون به نمونه هایی از آنها اشاره می کنیم:

عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ یَقُولُ: الصَّدَقَةُ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبّ. رَوَاهُ الطَّبَرَانِی فِی الأَوسَط فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ.... (1)

از عبدالله بن جعفر نقل شده که گفت: از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: صدقه، غضب پروردگار را فرو می نشاند. طبرانی در مجموعه خود - اوسط - این روایت را در حدیثی طولانی آورده است.

عَنْ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: لَمَّا تُوُفِّیَ ابوطَالِبٍ خَرَجَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و آله) إِلَی الطَّائِفِ مَاشِیاً عَلَی قَدَمَیهِ یَدْعُوهُمْ إِلَی الإِسْلاَمِ فَلَمْ یُجِیبُوه فَانْصَرَف فَأتی ظِلَّ شَجَرةٍ فَصَلَّی رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکُو إِلَیْکَ مِنْ ضَعْفِ قُوَّتِی وَ هَوَانِی عَلَی النَّاسِ أَرْحَمَ الرَّاحِمِین َ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.... (2)

از عبدالله بن جعفر نقل شده که چون ابوطالب وفات یافت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با پای پیاده به طائف رفت و آنان را به اسلام دعوت کرد، اما آنان اجابت نکردند. حضرت از دعوتشان منصرف شده، به سایه درختی رفت و دو رکعت نماز گزارد و آن گاه

ص:278


1- (1) . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج3، ص11.
2- (2) . همان، ج6، ص25.

این گونه دعا کرد: خدایا! به تو شکایت می برم از ضعف و سستی مردم و توان ضعیفم در این راه. خدایا! تو مهربان ترین مهربانانی. خدایا! مرا به چه کسی وا می نهی...؟

عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ: هَنِیئاً لَکَ یَا عَبْدَاللهِ بْنَ جَعفَرٍ، أَبُوکَ یَطِیرُ مَعَ الْمَلاَئِکَة فِی السَّمَاءِ. (1)

از عبدالله بن جعفر نقل شده که گفت: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: گوارا باد بر تو ای عبدالله بن جعفر درباره پدرت، که درآسمان با فرشتگان پرواز می کند.

عبدالله بن جعفر، روایات فراوانی را از قول پیامبر، علی و حسنین(علیهم السلام) نقل کرده، که این روایات، در زمینه های مختلف است. به طور اجمال می توان به موارد زیر اشاره کرد:

تفسیر آیات قرآن، احکام الهی، حلال و حرام، شخصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، شخصیت ائمه اطهار(علیهم السلام) و موضوعات مختلف دیگر که بیان آنها و غور و بررسی درباره آنها، خود فصلی طولانی است که در این سلسله نوشتارها گنجایش ندارد، لذا از بیان آنها خودداری می کنیم.

ه) کرامت و بخشندگی عبدالله

صفت جود و کرامت، از جمله خصلت ها و صفات والایی است که این خاندان، همگی از آن بهره مند بوده اند و ایشان نیز، این خصلت را به تمام و کمال از نیای بزرگ به میراث برده است. او مردی کریم و دارای جود و بخشندگی بوده که او را بحرالجود؛ یعنی دریای بخشش می نامیدند و به شدت در سر زبان ها افتاده بود که عبدالله، کرامت و جود را در خود جمع کرده است. پدرش جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) را ابوالمساکین نامیده اند، آن هم به دلیل کرامت وجود بزرگوارش و این فرزند به چنان پدری بزرگ اقتدا نموده است.

ص:279


1- (1) . مجمع الزوائد، ج9، ص273.

درباره این خصلت و ویژگی عبدالله بن جعفر، داستان های فراوانی در تاریخ نقل کرده اند:

مردی وارد مسجد پیامبر شد و از عثمان که جلوی در نشسته بود، درخواست کمک کرد. عثمان - که شاید زمان خلافتش بوده - دستور داد پنج سکه به وی دادند. (گویا این مقدار، دردی از او دوا نمی کرده) از عثمان خواست تا او را به افراد دیگری راهنمایی کند، بلکه به کمک آنها مشکلش را حل نماید. عثمان او را به چند نفر که در گوشه ای از مسجد نشسته بودند، راهنمایی کرد، که حضرت امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و عبدالله بن جعفر در میان ایشان بودند، مرد فقیر نزد آنان رفته، سلام کرد و از ایشان یاری و کمک خواست.

امام حسن(علیه السلام) فرمود: درخواست کمک روا نیست مگر در سه مورد؛ الف) دیه خونی که ریخته شده؛ ب) بدهی و وام سنگین؛ ج) فقر شدید. اکنون تو به خاطر کدام یک از این سه کمک می خواهی؟ مرد فقیر گفت: برای یکی از این سه مورد.

در این هنگام، امام حسن(علیه السلام) پنجاه اشرفی، امام حسین(علیه السلام) چهل و نه اشرفی و عبدالله جعفر چهل و هشت اشرفی به وی دادند. مرد خوشحال و شادمان برگشت. عثمان از وی پرسید: چه کردی؟ گفت: تو پنج درهم دادی و هیچ نپرسیدی، ولی ایشان ابتدا پرسش هایی کرده، سپس این مقدار اشرفی عطا کردند.

عثمان گفت: کجا مثل ایشان را می یابی که اینان علم را با شیر آموخته و سرچشمه خیر و بخشش و دانش اند! (1)

بخشندگی عبدالله بن جعفر به حدی بود که وقتی مردم مدینه از یکدیگر قرض می گرفتند، موعد پرداخت را زمان بخشش او تعیین می کردند. (2)

محمد بن سیرین درباره وی می نویسد:

ص:280


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص131.
2- (2) . قاموس الرجال، ج5، ص409.

بازرگانی شکر به مدینه آورد و نتوانست آن را بفروشد. وقتی این خبر به عبدالله ابن جعفر رسید. به عامل و پیشکار خود فرمان داد که آن شکر را بخرد و میان مردم مدینه توزیع کند. (1)

ابن قتیبه در عیون الأخبار نقل می کند:

هنگامی که معاویه از مکه باز می گشت، به مدینه آمد و هدایا و مال بسیاری برای حسن و حسین(علیهما السلام)، عبدالله جعفر و دیگر محترمین قریش فرستاد. به فرستادگان خود سفارش کرد که پس از رسانیدن مال، قدری درنگ کنند و ببینند هر کدام با هدایای خود چه می کنند. وقتی که فرستادگان راه افتادند تا هدایا را برسانند، معاویه رو به اطرافیان کرد و گفت: اکنون به شما می گویم که هر کس با هدیه اش چه خواهد کرد؛ حسن بن علی مقداری از عطریات را به کسان خود می دهد و بقیه را به هر کس که نزد او باشد می بخشد. حسین بن علی توزیع هدایا را از کسانی که پدرانشان در صفین کشته شده و یتیم گردیده اند آغاز می کند، اگر چیزی ماند، از آن، شترهایی قربانی کرده و به مردم می بخشد و شیر تهیه کرده، به آنها می دهد. اما عبدالله بن جعفر به غلامش می گوید: وعده هایی که به مردم داده ام را بده و در این راه اسراف می کند و از مال خود نیز روی آن می گذارد.

نوشته اند که وقتی غلامان معاویه هدایا را برده، تقسیم می کنند، می نگرند که عاقبت چه خواهد شد؟ پس می بینند همان شد که معاویه گفته بود. البته با اندکی اختلاف! یعنی عبدالله جعفر اسراف کرد و از مال خود نیز ضمیمه بخشش ها نمود. (2)

و) عبدالله بن جعفر محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله)

از زمانی که جعفر بن ابی طالب(علیه السلام) در جنگ موته به شهادت رسید، عبدالله پیوسته مورد تفقّد و دلجویی و محبت های بی دریغ پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) قرار می گرفت.

ص:281


1- (1) . سیر اعلام النبلاء، ج3، ص461.
2- (2) . عیون الاخبار، ج3، ص40.

عبدالله می گوید:

به خاطر دارم که پیامبر خبر شهادت پدرم را برایم آوردند، در حالی که من به ایشان می نگریستم، ایشان بر سر من و برادرم دست می کشید و از چشمانش اشک می ریخت و از محاسن مبارکش می چکید. در آن حال، خطاب به پروردگار عرضه داشت: خداوندا! جعفر برای رسیدن به بهترین ثواب ها پیشگام شد. پروردگارا! خودت بهترین جانشین برای فرزندان او باش، به بهترین وضعی که برای بنده ات روا می داری. سپس رو به مادرم کرد و فرمود: ای اسماء، به تو مژده ای بدهم؟ گفت: آری، پدر و مادرم به فدایت! فرمود: خداوند به جای آن دو دستی که از جعفر قطع شد، دو بال به او عطا کرد که با آنها در بهشت پرواز می کند. مادرم گفت: پدر و مادرم به فدای شما! این را به مردم بگویید. پیامبر برخاست و دست مرا گرفت، درحالی که دست به سرم می کشید و نوازشم می کرد، به منبر رفت و مرا بر پله پایین جلوی خود نشاند و با چهره ای اندوهگین فرمود: جعفر کشته شد و خداوند برای او دو بال قرار داد که در بهشت پرواز می کند. آن گاه از منبر فرود آمد و مرا همراه خود برد و دستور داد غذایی برای خانواده ما تهیه کنند. برادرم را نیز نزد ما آورد و ما همراه آن حضرت غذا خوردیم؛ غذایی بسیار گوارا! تا سه روز با آن حضرت بودیم و به هر یک از حجره های خود که می رفت ما هم همراهش بودیم، سپس به خانه خود برگشتیم. (1)

همچنین عبدالله بن جعفر گوید:

پیامبر پس از گذشت سه روز از شهادت پدرم، به خانه ما آمد و فرمود: فرزندان برادرم را نزد من بیاورید. ما را که کودکانی بودیم نزد او آوردند، در همان لحظه فرمان داد سلمانی موهای سر ما را بتراشد. آن گاه فرمود: محمد، شبیه عموی ما ابوطالب است و عبدالله خُلق و خوی مرا دارد. سپس دست مرا گرفت و بلند کرد و

ص:282


1- (1) . سیر اعلام النبلاء، ج3، ص458.

گفت: خدایا! جانشین جعفر در اهل و عیالش باش و خرید و فروش (کسب و کار) عبدالله را مبارک گردان! در این هنگام مادرمان آمد و از یتیمی ما شکوه کرد. پیامبر فرمود: از چه می ترسی؟ آیا از سرپرستی آنها وحشت داری، درحالی که من در دنیا و آخرت، ولی و سرپرست آنها هستم. (1)

ز) همسر عقیله بنی هاشم

از آنجا که زینب کبری(علیها السلام)، کرامت ها، عظمت ها، پاکی ها و فضیلت ها را از مادری چون زهرای اطهر(علیها السلام) به ارث برده بود، هرکسی شایستگی همسری او را نداشت و تنها عبدالله بن جعفرکه خصالی برجسته داشت و درایت، عقل، معرفت، شعور، ایمان و عشق به خاندان نبوت و همچنین جود و سخاوت و کرمش زبانزد خاص و عام بود، می توانست هم کفو و هم شأن بانوی کرامت و فضیلت باشد.

عبدالله از جمله خواستگارانی بود که به خانه علی(علیه السلام) آمد و شد داشت و آرزویش بود که با زینب کبری دختر عموی خویش ازدواج نماید، اما شرم و حیا مانع بود که خواسته اش را با عمویش در میان بگذارد، تا این که روزی قاصد خویش را نزد عموی گرامی اش فرستاد؛ «قاصد عبدالله به خانه علی(علیه السلام) رفت و خواسته وی را به مولا این گونه گفت: علی جان! شما خوب می دانید که پیامبر چه اندازه به عبدالله علاقه مند بود و حتی روزی فرمود: «بَنَاتُنَا لِبَنِینَا وَ بَنُونَا لِبَنَاتِنَا»؛ «دختران ما، متعلق به پسران و پسران ما متعلق به دختران ما هستند». لذا پیشنهاد می کنم و شایسته خواهد بود که دختر گرامی خود، زینب را به ازدواج عبدالله فرزند برادرت درآوری و مهریه را هم مانند مهریه مادرش فاطمه(علیها السلام) قرار دهی. حضرت خواستگاری را پذیرفته و دختر والاگهرش را درحالی که سن مبارکش، ده سال کمتر از عبدالله بود، به عقد و ازدواج وی در آورد». (2)

ص:283


1- (1) . سفینة البحار، ج2، ص126.
2- (2) . الکوکب الدرّی، ج2، ص213.

ح) شجاعت عبدالله بن جعفر

عبدالله بن جعفر، شخصیتی بلند همت، دارای روحیه ای قوی و اوصاف اخلاقی نیکو بود و در حمایت از حریم دیانت و ولایت علوی همتی والا و شجاعانه داشت.

ابن ابی الحدید نقل می کند:

روزی معاویه و عمرو عاص با هم نشسته بودند که دربان گفت: عبدالله پسر جعفرطیّار اجازه ورود می خواهد. عمرو عاص گفت: در حضور او به علی ناسزا می گویم و او را می رنجانم!

معاویه گفت: چنین نکن می ترسم نتوانی از عهده اش برآیی و سبب شرمساری ات شود و فضایلی را بگوید که دوست نداریم بشنویم.

عبدالله وارد شد، معاویه به ظاهر، اظهار خوشوقتی کرد و او را نزد خود فرا خواند و در حقش مهربانی و ملاطفت کرد. اما عمرو عاص نتوانست خودداری کند و به عبدالله چیزی نگفت اما با دیگران مشغول صحبت شد و در ضمن از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بدگویی نمود و به صدای بلند ناسزا گفت! وی بی شرمی را به حد اعلا رساند.

رنگ از چهره عبدالله پرید و از خشم، لرزه بر اندامش افتاد. ناگهان مانند شیر غرّان، از تختی که بر آن نشسته بود فرود آمد. عمروعاص که او را خشمگین دید، گفت: هان، عبدالله! چه خبر؟ عبدالله گفت: مرگ بر تو باد و خاموش باش! سپس این شعر را خواند:

أَظنُّ الْحِلْمَ دَلَّ عَلیَّ قَوْمی وقَدْ یُسْتَجْهَلُ الرَّجُلُ الْحَلِیمُ

حلم و بردباری ام زبان مردم را به رویم گشوده است و خیال می کند نمی فهمم (سخنش را نشنیده ام).

آستین ها را بالا زد و خطاب به معاویه چنین گفت:

یا معاویة حتّی مَ (حتی متی) نتجرع غیظک و إلی کم الصبر علی مکروه قولک و سیئ

ص:284

أدبک و ذمیم أخلاقک هبلتک الهبول أ ما یزجرک ذمام المجالسة عن القذع لجلیسک إذا لم تکن لک حرمة من دینک تنهاک عما لا یجوز لک أما و الله لو عطفتک أواصر الأرحام أو حامیت علی سهمک من الإسلام ما أرعیت بنی الإماء المتک و العبید الصک أعراض قومک. و ما یجهل موضع الصفوة إلا أهل الجفوة.... (1)

ای معاویه! تا کی خشم تو را در دل نگهداریم و بر بدی ها و زشتی هایت صبر کنیم، گفتار زشتت را بشنویم و بی ادبی ات را ببینیم و اخلاق ناستوده ات را شاهد باشیم، گریه کنندگان بر مرگت بگریند! آیا از فحش و ناسزا به همنشینانت ناراحت نمی شوی؟ معلوم می شود که دین در نظر تو موقعیتی ندارد تا از کردار زشتت باز دارد. آری، به خدا سوگند اگر عاطفه خویشاوندی در تو بود، یا به سهم خود از اسلام حمایت می کردی، نباید فرزندان کنیزان بی اصل و بردگان پست مایه را در ردیف افراد فامیل خود جای دهی. مردمان جاهل و نابخرد، به موقعیت افراد برگزیده و بلند مرتبه جاهل اند. معاویه! اینکه کارهای خطای تو را تصویب می کنند و بر ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیرمؤمنان امضا می زنند، تو را مغرور نکند تا به هر چه فساد و تباهی اش بر تو روشن است، اقدام کنی. چشم سر و چشم دلت از تشخیص راه حق کور شده، اگر از خطای خود برنمی گردی، پس به ما اجازه ده، هر چه می خواهیم از زشتی هایت بگوییم.

معاویه وقتی دید عبدالله دست برنمی دارد و مجلس در بُهت فرو رفته و همگی غرق در استماع سخنان او شده اند، صدا زد: عبدالله! ما از خطا و اشتباه مان برمی گردیم، تو را به خدا بنشین. خدا لعنت کند کسی را که آتش درونی تو را برافروخت:

لعن الله من أخرج ضبّ صدرک من وجاره محمول لک ما قلت و لک عندنا ما أمّلت فلو لم یکن مجدک و منصبک لکان خَلقک و خُلقک شافعین لک إلینا و أنت ابن ذی الجناحین و سید بنی هاشم.

ص:285


1- (1) . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج2، ص169. [1]

خداوند لعنت کند آن را که آتش درونت برافروخت و تو را بر این سخنان خشمگینانه واداشت. اکنون هر چه بخواهی انجام می دهم و هر حاجتی داری بر می آورم. اگر مقام و مجد و عظمت تو نبود همان روش و اخلاقت کافی بود که حوائج و خواسته هایت برآورده شود. آخر تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنی هاشمی.

فقال عبدالله، کلاّ بل سیّد بنی هاشم حسن و حسین لا ینازعهما فی ذلک أحد.

عبدالله گفت: بس است ای معاویه، بلکه دو سید بنی هاشم حسن و حسین اند. کسی را نسزد که در مقام و رتبه با ایشان برابری کند.

عبدالله گفت: در این مجلس هم حاجتی ندارم، عبدالله بیرون رفت و به معاویه اعتنایی نکرد و عمرو عاص را حقیر و بی مقدار شمرد، معاویه پشت سر وی می رفت و چنین می گفت: «و الله لکأنّه رسول الله مشیُه و خَلقه و خُلقه و إنّه لمن مشکاته» (1)؛ «به خدا سوگند تمام حرکات و اخلاق و رفتار و راه رفتنش به پیغمبر می ماند».

عبدالله بن جعفر و قیام عاشورا

همراه نبودن عبدالله بن جعفر با امام حسین(علیه السلام) در کربلا، از پرسش های مهمی است که درباره وی مطرح گردیده و از آنجا که او از خواص شیعه و از خواص اصحاب ائمه و از نزدیک ترین افراد به خاندان رسالت و اهل بیت است، این سؤال جدّی تر مطرح می شود، که چرا او در کربلا حضور نداشت؟

پژوهشگران و مورخان درباره علل حضور نداشتن وی در کربلا و عدم همراهی اش با امام حسین(علیه السلام) دلایل گوناگون و متفاوتی را ارائه کرده اند که در مجموع می توان این دیدگاه ها را در دو مورد خلاصه نمود:

الف) مشکلات حادّی فراروی وی وجود داشت، در حالی که واقعاً می خواست در

ص:286


1- (1) . شرح نهج البلاغة، ج2، ص170.

کربلا حضور داشته باشد.

ب) وی نسبت به حادثه کربلا دیدگاه متفاوتی با امام حسین(علیه السلام) داشت، لذا همراهی با آن حضرت را جدی نگرفت!

در مورد دیدگاه نخست، دلایل زیر را می توان اشاره کرد:

خلاصه این دیدگاه آن است که عبدالله جعفر در پیوستن به امام معذور بوده و دلایلی در این زمینه اقامه گردیده که مجموع این دلایل، عذر وی را تأیید می کند:

1. عبدالله بن جعفر در این مقطع تاریخی و به دلیل کهولت سن نابینا شده و معذور بوده است؛ «وکان تأخّره عن حضور الطف ذهاب بصره». (1) پس دلیل عدم حضورش در قیام عاشورا، نابینایی وی بوده است.

2. وی از جانب امام حسین(علیه السلام) مأموریت داشت در مدینه بماند و از جان بنی هاشم حمایت کند؛ زیرا با خروج امام از مدینه، احتمال هرگونه دسیسه و توطئه ای نسبت به فرزندان هاشم و یاران امام حسین(علیه السلام) وجود داشت. بنابراین، وی برای حمایت و دفاع از بنی هاشم در مدینه ماند و بر این کار مأموریت داشت.

3. عبدالله دارای کهولت سن بود و توانایی جسمی حضور در کربلا را نداشت.

می توان گفت که این دلیل (معذور بودن)، و دلایلی که پیشتر از آنها یاد شد، حدس و گمان هایی بیش نبود؛ زیرا در مطاوی تاریخی، بر آنها تأکید نشده و اثبات نگردیده است. گرچه داشتن مأموریت، نشان از جایگاه و شخصیت والای او است و با شخصیت او تناسب دارد.

نظریه دوّم این است که عبدالله دیدگاهی متفاوت داشته و به همین جهت در کربلا حاضر نشد. در این باره نیز دلایلی ذکر شده که می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. امان خواهی از بنی امیّه

ص:287


1- (1) . عمدة الطالب، ص47.

جدا از نامه ای که عبدالله بن جعفر برای امام نوشته و با اصرار از آن حضرت می خواهد که از این اقدام منصرف شود، در سوی دیگر، کوشیده است برای امام حسین(علیه السلام) از بنی امیّه امان نامه بگیرد.

طبری می نویسد:

عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعید بن عاص رفت و ضمن گفت وگو با او، اظهار داشت: برای حسین بن علی نامه ای بنویس و برایش در آن نامه، امانی قرار ده و به او وعده نیکو و اطمینان بده و بخواه از او که باز گردد. شاید با این کار مطمئن شود و منصرف شود.

عمرو بن سعید گفت: آنچه می خواهی بنویس و نزد من بیاور تا آن را مهر کنم. به دنبال آن، عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و به عمرو بن سعید ارائه کرد و گفت: نامه را مهر کن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست؛ زیرا او می تواند به حسین اطمینان دهد و حسین هم خواهد دانست که پیام تو جدّی است و یحیی نامه را نزد حسین بن علی(علیه السلام) برد و آن را خواند. امام(علیه السلام) فرمود: من پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم و در همان خواب، فرمان کاری را یافتم که در پی انجام آن هستم؛ خواه به سودم باشد یا به زیانم... من خواهم رفت تا با پروردگارم دیدار کنم. (1)

2. روحیه صلح جویانه عبدالله بن جعفر

دلیل دیگری که ارائه شده، این است که عبدالله بن جعفر، در آن زمان روحیه صلح جویانه ای را در پیش گرفت و برای خود دلایلی را آورد. با همین دلایل بود که با بنی امیه تعاملاتی هم داشت، اما در عین حال، در این تعاملات، هرگز اجازه نمی داد بر شأن و جایگاه والای امامان خدشه وارد شود و در جلسات فراوانی به دفاع جانانه پرداخت و بنی امیه را خوار و بی مقدار کرد. اما روشش این بود که با آنان رفت وآمدهایی داشته باشد. عبدالله بن جعفر ولایتعهدی یزید را در حضور معاویه مورد

ص:288


1- (1) . تاریخ الأمم و الملوک، طبری، ج4، صص291 و 292.

نکوهش قرار داد و با وجود امام حسین(علیه السلام)، آن را خیانتی بزرگ برشمرد.

پس این نظریه و دیدگاه هم، سند محکم تاریخی ندارد و نمی توان آنها را مستند قطعی تلقّی کرد.

شواهد و قرائن هم گامی عبدالله بن جعفر با قیام عاشورا

از مجموع اقدامات عبدالله بن جعفر و پیشینه پرشکوه و افتخارآمیزش، چنین برمی آید که وی با قیام عاشورا همگام بوده است. در این زمینه، سه دلیل مهم را می توان برشمرد:

1. به همسرش زینب کبری(علیها السلام) اجازه داد با امام حسین(علیه السلام) همراه شود و در این مورد هیچگونه ممانعتی ایجاد نکرد.

2. دو فرزندش؛ عون و محمد را با کاروان افتخارآمیز کربلا همراه کرد که در نهایت منتهی به شهادت فرزندانش شد و آنان هر دو در کربلا در رکاب دایی بزرگوارشان امام شهیدان به شهادت رسیدند.

3. واکنش عبدالله بن جعفر پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش و نیز خبر شهادت فرزندانش، گویای ایمان و اعتقاد راسخ او به قیام حسینی است. مورخان نوشته اند: پس از بازگشت بازماندگان حادثه کربلا، یکی از غلامان عبدالله ابن جعفر به نام ابوالسلاسل نزد او رفت و شهادت پسرانش را تسلیت گفت. عبدالله کلمه استرجاع بر زبان آورد. غلام گفت: این مصیبتی است که از حسین بن علی به ما رسید! عبدالله بن جعفر با نعلین او را از حضور خود راند و گفت: ای کثیف زاده! در مورد حسین این گونه سخن می گویی؟! به خدا سوگند اگر نزد او بودم، جانم را فدایش می کردم. (1)

مجموع این برخوردها، حاکی از ایمان شدید او به راه امام حسین(علیه السلام) و اهداف والای آن حضرت است. پس از ماجرای عاشورا، عبدالله بن جعفر در خانه خود جلسه

ص:289


1- (1) . الارشاد، شیخ مفید، ج2، ص124. [1]

مرثیه ای را ترتیب داد و بر کشتگان و شهیدان آن گریست و آن حادثه غمبار را رسالت حسینی در مبارزه با ظلم بنی امیه معرفی کرد.

مرگ عبدالله بن جعفر و دفن در بقیع

عبدالله بن جعفر نسبت به علی(علیه السلام) و خاندان رسالت عشق می ورزید و مدت زمانی کارگزار علی(علیه السلام) بود. کتابت به وی وانهاده شد. در جنگ جمل به دفاع از علی(علیه السلام) برخاست و فرماندهی بخشی از سپاه علی(علیه السلام) را در جنگ صفین بر عهده داشت. در جریان حکمیت موضع گرفت و همچنین در دفاع از امام مجتبی(علیه السلام) تلاشی همه جانبه داشت و فرزندانش در کربلا به شهادت رسیدند و بنیان خانواده و همه هستی اش را فدای آرمان های بلند پیامبر(صلی الله علیه و آله) کرد و سرانجام در سن نود سالگی، در سال هشتاد هجرت، در مدینه زندگی را بدرود گفت و به دیار معبود شتافت.

ابن نجار (در اخبار مدینه، ص154) و سمهودی (در وفاء الوفا) نوشته اند که عبدالله ابن جعفر را در بقیع دفن کردند و محل دفن او دار عقیل، در کنار تربت عقیل است.

سمهودی می نویسد:

وقد ذکر ابوالیقظان إنّه کان أجود العرب و إنّه توفی بالمدینة... و دفن بالبقیع. (1)

ابویقظان نقل کرده که عبدالله بن جعفر بخشنده ترین فرد عرب بود. او در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن گردید.

5. محمّد حنفیّه

محمد حنفیه، از فرزندان برومند، دلاور و وارسته امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) است و میراث دلیری و شجاعت را از پدر دارد. او در جنگ های جمل و صفین، پرچمداری علی(علیه السلام) را بر عهده داشت و مورد علاقه آن حضرت و خاندان نبوت بود. مادرش «خوله» دختر

ص:290


1- (1) . وفاءالوفا، ج3، ص911.

ایاس بن جعفر است و نسبش به بکر بن وائل می رسد. او در فضل و کمال شهرتی داشته و زنی بلیغه و صاحب نطق گویا بوده است.

ابن ابی الحدید نوشته است:

گروهی را عقیده بر این است که در زمان ابوبکر، در مأموریتی که خالد بن ولید با جمعی برای سرکوب اهل ردّه رفتند، او را اسیر کرده و به مدینه آوردند و ابوبکر وی را به علی(علیه السلام) داد؛ یعنی در تقسیم سهم، به آن حضرت رسید. (1)

گروه دیگری مانند ابوالحسن علی بن محمد بن سیف مدائنی گفته اند:

وی از جمله زنان اسیری است که زمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به اسارت در آمد و اسارتش زمانی اتفاق افتاد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را برای سرکوب بنی زبیه، که مرتد شده بودند، فرستاد. علی(علیه السلام) خوله را - که از بنوحنفیه بوده و بنی زبیه در غارتی که از بنی حنفیه داشتند، او را به اسارت نزد خود برده بودند - یافت و به مدینه آورد و هنگام تقسیم غنایم، آن زن در سهم علی(علیه السلام) قرار گرفت و پیامبر به علی(علیه السلام) فرمود: اگر این زن برای تو پسری آورد، نام و کنیه مرا بر او بگذار و آن زن پس از رحلت فاطمه زهرا(علیها السلام) پسری به دنیا آورد و علی(علیه السلام) نام او را محمد نهاد و کنیه اش را ابوالقاسم. (2)

قطب الدین راوندی از جابر بن عبدالله انصاری نقل دیگری دارند که تقریباً این نقل باید وثاقت بیشتری داشته باشد. روایت را حرّ عاملی در اثبات الهدی این گونه آورده است:

وقتی آن زن را به مدینه آوردند، طلحه و خالد قصد داشتند او را در سهم خود قرار دهند، لیکن خوله نپذیرفت و گفت: کسی می تواند مالک من شود که از حال ولادت، گفتار مادرم و خاطراتم آگاهی داشته باشد و خبر دهد. پس از گفت وگویی

ص:291


1- (1) . شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید، ج7، ص320.
2- (2) . اخبار المختار، ص240.

که در این باره انجام شد، امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) در مجلس ابوبکر حضور یافت و از آنچه آن زن خواسته بود، خبر داد. بدین ترتیب، خوله را در سهم آن حضرت قرار دادند و امیرمؤمنان آن زن را به اسماء بنت عمیس سپرد و سفارش او را کرد که از وی به خوبی نگهداری کند و خوله، همچنان نزد اسماء بنت عمیس بود، تا وقتی که برادرش به مدینه آمد و علی(علیه السلام) او را به عقد خویش در آورد و مهریه ای برای او معین کرد و به عنوان زنی آزاده، او را به همسری خویش برگزید. (1)

جایگاه معنوی و عظمت محمّد حنفیّه

همانگونه که اشاره شد، محمد حنفیه از مردان بزرگ روزگار خویش و سرآمد در علم، زهد، شجاعت و عبادت و پارسایی بود. او نزد پدر و دو برادر خود، امام مجتبی و حسین بن علی(علیهم السلام) محبوبیتی ویژه داشت و در محبت نسبت به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) هیچ امری را فروگذار نکرد.

آن دو امام هُمام نیز نسبت به وی نهایت علاقه و محبت را ابراز می کردند و در تصمیمات و اقدامات، به نظرات او بها داده، و احترام می نهادند.

در بزرگی و جایگاه معنوی محمد حنفیه همین بس که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) ولادت او را از خوله به علی(علیه السلام) بشارت داد و سفارش کرد که نامش را محمد و کنیه اش را ابوالقاسم بگذارد.

مامقانی و علاّمه شوشتری، این روایت را از قول حضرت رضا(علیه السلام) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:

«إِنَّ الْمَحَامِدَةَ تَأْبَی أَنْ یُعْصَی اللهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - » (2)؛ «محمدها خودداری کردند از اینکه خدای متعال معصیت و نافرمانی شود».

راوی می گوید: از آن حضرت پرسیدم: محمدها چه کسانی هستند؟ فرمود: «محمد ابن جعفر، محمد بن ابی بکر، محمد بن ابوحذیفه و محمد حنفیّه».

ص:292


1- (1) . اثبات الهداة، ترجمه محمد نصراللهی، ص265.
2- (2) . الاعلام من الصحابة و التابعین، الحاج حسین الشاکری، ج1، 1418ه .ق، ناشر: مؤلف، ص97.

محمد بن جعفر، محمدبن ابی طالب است که به او محمّد بن طیّار هم می گفته اند. محمد بن ابوحذیفه، محمد بن عتبة بن ربیعه، دایی زاده معاویه است که پدرش از سران شرک بود و در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شد. محمد بن ابی بکر و محمد بن حنفیه هم که معلوم اند.

از امام مجتبی(علیه السلام) نقل شده که هنگام شهادتشان به قنبر فرمودند: برادرم محمد بن حنفیه را نزد من حاضر کن و چون حاضر شد، به او سخنانی فرمود که از آن جمله است: «

إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ الْحَسَدَ... وَ لَمْ یَجْعَلِ اللهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - لِلشَّیْطَانِ عَلَیْکَ سُلْطَاناً...» (1)؛ «بر تو از حسد بیمناکم ... خداوند شیطان را بر تو مسلط نفرمود...».

و در ادامه فرمود:

یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ، أَ لاَ أُخْبِرُکَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِیکَ فِیکَ؟ قَالَ: بَلَی، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاکَ یَقُولُ یَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَبَرَّنِی فِی الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ، فَلْیَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِی. (2)

ای محمدبن علی! آیا خبر دهم به تو از آنچه پدرت درباره ات گفته است؟ گفت: آری. فرمود: شنیدم که در روز بصره فرمودند: هر کس دوست دارد در دنیا و آخرت به من نیکی کند، به محمد، فرزندم نیکی نماید.

ادامه گفت وگوی محمد حنفیه با امام مجتبی(علیه السلام) بسیار جالب و نشانگر عظمت روحی و معنوی محمد حنفیه است. او به امام مجتبی(علیه السلام) چنین می گوید:

... أَنْتَ إِمَامِی وَ سَیِّدِی وَ أَنْتَ وَسِیلَتِی ... الْحُسَیْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ رَحِماً کَانَ إِمَاماً قَبْلَ أَنْ یُخْلَقَ وَ قَرَأَ الْوَحْیَ قَبْلَ أَنْ یَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ أَنَّ أَحَداً خَیْرٌ مِنَّا مَا اصْطَفَی مُحَمَّداً فَلَمَّا اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِیّاً إِمَاماً وَ اخْتَارَکَ عَلِیٌّ بَعْدَهُ وَ اخْتَرْتَ الْحُسَیْنَ بَعْدَکَ سَلَّمْنَا وَ رَضِینَا.... (3)

ص:293


1- (1) . الروائع المختارة، السید مصطفی الموسوی، 1395ه .ق، مطبوعات النجاح بالقاهرة، ص31.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان، ص33.

... تو برای من، امام و وسیله راه حقیقتی، اما بعد از تو، حسین داناترین ما و سنگین ترین وزنه حلمی است. و نزدیک ترین فرد از حیث خویشاوندی به پیامبر است. او قبل از آفرینش فقیه بوده، وحی را پیش از نطق و تکلم قرائت کرده و اگر خدا در میان خلق فرد بهتری را داشت، محمد را بر نمی گزید و اگر محمد فردی بهتر از علی را می شناخت او را انتخاب نمی کرد و اگر علی فردی بهتر از تو را می شناخت، او را برمی گزید و حال که شما حسین را بعد از خود برگزیده اید، ما تسلیم امر شماییم و راضی به این امر گران هستیم.

البته این کلمات را محمد حنفیه بعد از توصیه امام مجتبی(علیه السلام) به امامت امام حسین(علیه السلام) برای دوران بعد از خود، بیان و ایراد کرده است که این امر نشان دهنده تسلیم وی به امامت حسین بن علی(علیه السلام) بوده است.

روایتی دیگر وجود دارد که علی(علیه السلام) پس از وصیت های خویش به امام مجتبی و امام حسین(علیهما السلام) به محمد حنفیه چنین فرمودند:

هَلْ حَفِظْتَ مَا أَوْصَیْتُ بِهِ أَخَوَیْکَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِنِّی أُوصِیکَ بِمِثْلِهِ وَ أُوصِیکَ بِتَوْقِیرِ أَخَوَیْکَ لِعَظِیمِ حَقِّهِمَا عَلَیْکَ، فَلاَ تُوثِقْ أَمْراً دُونَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: أُوصِیکُمَا بِهِ فَإِنَّهُ شَقِیقُکُمَا وَ ابْنُ أَبِیکُمَا وَ قَدْ عَلِمْتُمَا أَنَّ أَبَاکُمَا کَانَ یُحِبُّه.... (1)

(ای محمد)، آیا به حافظه خود سپردی آنچه را که دو برادرت را بدان ها توصیه کردم؟ گفت: آری. امام فرمود: پس بدان که من تو را نیز به همان ها وصیت می کنم و نیز سفارشم این است که احترام برادرانت را نگه داری؛ زیرا حق آن دو، بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنها انجام نده. آن گاه به حسن و حسین(علیهما السلام) نیز فرمود: شما را به برادرتان محمد حنفیه سفارش می کنم؛ زیرا که وی برادر شما و پسر شما است و به خوبی دانسته اید که پدرتان او را پیوسته دوست می داشت.

ص:294


1- (1) . الروائع المختارة، ص34.

مجموعه این موارد و موارد فراوان دیگر که مشابه این کلمات است، بیانگر آن است که وی در نظر معصومین، دارای موقعیت و جایگاه ممتازی بوده است.

چرا محمد حنفیه در کربلا حضور نداشت؟

از ابهامات مهم درباره زندگی محمد حنفیه، حضور نیافتن او در کربلا و یاری نرساندن به امام حسین(علیه السلام) است. در این زمینه، با توجه به شخصیت والای محمد حنفیه، هرگز نمی توان اعتقاد داشت که او در اندیشه مخالفت با امام حسین(علیه السلام) بوده و یا قصد همراهی با آن حضرت را نداشته است. اسناد و نقل های تاریخی گواه آن است که وی به شدت دلبسته امام خود، حسین(علیه السلام) بوده و مسلّم است که در صورت وجود امر و آگاهی کامل از عاقبت حرکت امام حسین(علیه السلام) با آن حضرت، همراه و همگام می شد که در این قسمت به احتمالات چندی که بزرگانی نظیر علامه حلّی و علامه مامقانی و دیگران داده اند، اشاره می کنیم:

- مرحوم علامه حلّی می نویسد: «جناب محمد حنفیه در آن ایام به سختی مریض بوده است». (1)

- علامه همچنین نوشته است: «محمد حنفیه به سختی مریض بوده». (2)

- عقیده دیگر این است که: «حضور محمد حنفیه در کربلا نیاز و ضروری نبوده؛ زیرا به حد کافی از جوانان هاشمی و طالبی حسین بن علی(علیه السلام) را همراهی کردند و ماندن ایشان در مدینه و حجاز لازم بوده؛ چنان که امام حسین(علیه السلام) در مدینه به وی وصیت کرد که در مدینه بماند و رفت و آمد امویان را زیر نظر بگیرد و به او گزارش کند». (3)

- این اشکال، در واقعه طف، تنها متوجه محمد حنفیه نیست، بلکه دامن بسیاری از بزرگان؛

ص:295


1- (1) . سفینة البحار، ج1، ص322.
2- (2) . همان.
3- (3) . سخنان امام حسین(علیه السلام) از مدینه تا کربلا، محمدصادق نجمی، انتشارات جامعه مدرسین، 1368ه .ش، ص25.

مانند ابن عباس، عمر الاطرف، عبدالله بن جعفر، جابر بن عبدالله انصاری و... را نیز می گیرد.

- مرحوم علاّمه مامقانی در حالات محمد حنفیّه پاسخی کلی را به این مسأله داده است. وی در تنقیح المقال، این گونه نوشته است:

والحسین حین حرکته من الحجاز و إن کان یدری هو أنّه یستشهد بالعراق إلاّ أنّه فی ظاهر الحال لم یکن لیمضی إلی الحرب حتّی یجب علی کلّ مکلّف متابعته و انّما کان یمضی للإمامة بمقتضی طلب أهل الکوفة فالمتخلّف عنه غیر مؤاخذ بشیء و إنّما یؤاخذ لترک نصرته من حضر الطف أو کان بالقرب منه علی وجه یمکنه الوصول إلیه و نصرته و مع ذلک لم یفعل و قصر فی نصرته فالمتخلّفون بالحجاز لم یکونوا مکلّفین بالحرکة معه حتی یوجب تخلّفهم الفسق و لذا أن جملة من الأخیار الأبدال الذین لم یکتب الله تعالی لهم نیل هذا الشرف الدائم بقوا فی الحجاز و لم یتأمل أحد فی عدالتهم. (1)

امام حسین(علیه السلام) هنگام حرکت از حجاز، گرچه می داند و علم دارد که در عراق به شهادت خواهد رسید، لیکن به حسب ظاهر، برای جنگ نمی رود تا متابعت و همراهی پیروانش برآنها واجب شود، بلکه حضرت برای اجابت دعوت مردمِ کوفه حرکت می کند بنابراین، هر کس که نرفت، مؤاخذه نمی شود. آری، آنان که در کربلا یا سرزمین های اطراف بودند و می توانستند حضرت را یاری کنند ولی کوتاهی کردند، مؤاخذه می شوند. اما آنان که در حجاز بودند، واجب نبود که همراه امام راهی شوند تا تخلّف آنها موجب فسق باشد و لذا بسیاری از خوبان و نیکان آن عصر، که فیض شهادت نصیبشان نشد، در حجاز ماندند و کسی در عدالت آنان تأمل و تردید نکرد.

البته در نقل و عقیده مامقانی مناقشاتی صورت گرفته که مورد توجه و اعتنای

ص:296


1- (1) . تنقیح المقال، ج3، ص112. [1]

چندانی نیستند.

در مناقب ابن شهرآشوب آمده است: از محمد حنفیه پرسیدند: چرا در واقعه طف حضور پیدا نکردی؟ پاسخ داد: «إن أصحابه عندنا لمکتوبون بأسمائهم و أسماء آبائهم» (1)؛ «اسامی شهدای کربلا و نام پدرانشان، از قبل در نزد ما نوشته شده بود».

نقش محمد حنفیه در قیام مختار

محمد حنفیه، در قیام مختار بن ابی عبیدة ثقفی نقش مؤید و پشتیبان داشت. پس از حادثه عاشورا و فاجعه بزرگی که در تاریخ اسلام توسط امویان رخ داد، مختار به انگیزه خونخواهی از قاتلان آن حضرت و پس از قیامی که سلیمان بن صرد خزاعی انجام داد و منجر به شهادت وی و یارانش گردید، آهنگ قیام نمود. وی پس از آزادی از زندان، از مدینه به کوفه رفت و در منزل ابراهیم بن مالک اشتر اقامت گزید و در مقام دفاع از اهل بیت(علیهم السلام) از محمد بن حنفیه الهام می گرفت و هدف و آرمان خود را با او در میان می گذاشت.

در این زمان، ابراهیم سران کوفه را به خانه اش دعوت کرد و خطاب به آنان گفت: ای مردم! این مرد، مختار بن ابی عبیده ثقفی است که هم اکنون از مدینه آمده و انگشتری از گِل در نزد او است و می گوید که از آنِ محمد حنفیه است و او دستور بیعت داده، نظر شما چیست و چه می گویید؟

مردم وقتی سخن ابراهیم را شنیدند، گفتند: ای ابااسحاق، آیا ما با یک انگشتری بیعت کنیم؟! این امر کار درست و عاقلانه ای است؟! اکنون پنجاه نفر از مشایخ و بزرگان خود را به مدینه اعزام می کنیم تا خود با محمد حنفیه ملاقات کنند، اگر نمایندگی مختار از جانب او صحیح بود، پس با رضایت و رغبت کامل با او بیعت می کنیم و به خدمتگزاری او تا آخر عمر بر می خیزیم و اگر صحت نداشت، تنها با یک

ص:297


1- (1) . مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص53.

انگشتر که نمی شود بیعت کرد! مختار گفت: پس این کار را انجام دهید.

آنان پنجاه تن از بزرگان کوفه را به مدینه فرستادند و فرستادگان وقتی به مدینه رسیدند، از محمد حنفیه اجازه حضور خواستند و او اجازه داد. آنان گفتند: ای پسر امیرمؤمنان! مختار نزد ما آمده و ادعا دارد از سوی شما آمده است. همراه او انگشتری است از خاک و گِل و اظهار می دارد که انگشتری شما است. وی می خواهد ما به خونخواهی حسین بن علی(علیه السلام) و یاران او قیام کنیم. محمد حنفیه پاسخ داد: من انگشتری ارسال نکرده ام. او را دوست داریم ولایت ما بر همگان لازم است، خواه ذمّی باشد یا زنجی (زنگبار). مختار خون خواهی حسین(علیه السلام) و دفاع از حریم اهل بیت را عنوان کرده، پس بر شما واجب و لازم است از او حمایت کنید و همراه او مجاهده نمایید و هم اکنون انگشتر خود را به او و شما هدیه می کنم و او را سرپرست شما قرار می دهم. او را حمایت و یاری کنید.

در این هنگام، همگی با رضا و رغبت، با گرفتن انگشتر، کلام او را پذیرفتند و همان ساعت به کوفه بازگشتند. وقتی به حضور مختار رسیدند، انگشتر محمد حنفیه را تسلیم او کردند و منادی آنان میان مردم کوفه ندا داد: همگی به بیعت مختار گردن نهید و بدین سان، همگی مطیع و پیرو او شدند. (1)

بدین سان نهضت مختار بن ابی عبیده ثقفی در کوفه شکل گرفت و همچون سیلی توفنده علیه قاتلان امام حسین(علیه السلام) آغاز گردید و به انتقام گرفتن از قاتلان تبهکار و جنایتکار آن حضرت منجر گردید.

محمد حنفیه و امامت امام حسین و امام سجاد(علیهما السلام)

برخی درباره اعتقاد محمد حنفیه به امامت سیدالشهدا و امام سجاد(علیهما السلام)، شبهه ای را مطرح کرده اند که اجمال آن چنین است: «وی، به امامت آن دو امام بزرگ، اعتقادی نداشته است».

ص:298


1- (1) . اللهوف علی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ترجمه عقیقی بخشایشی، دفتر نشر مؤید اسلام قم، 1378، ص274.

این شبهه کاملاً مغرضانه و یا جاهلانه است؛ یعنی به نظر می رسد ناشی از جهل به مقام و موقعیت ممتاز محمد حنفیه باشد. مدارک، شواهد و دلایل بسیاری وجود دارد که آن شخصیت گرانمایه، اعتقاد کامل به امامت سید الشهدا و امام سجاد(علیه السلام) داشته و هرگز در این باره کوتاهی نکرده و آن را جزو اعتقادات بنیادی خویش می شمرده و خروج از مدار ولایت را خروج از ایمان می دانسته است که پیش تر به نکته ای در این باره اشاره کردیم.

وقتی از علامه حلّی پرسیدند: نظر سرور ما درباره محمد حنفیه چیست؟ آیا او به امامت برادرش و امام زین العابدین(علیهما السلام) باور داشت؟ وی پاسخ داد:

در اصول امامت ما ثابت شده است که ارکان ایمان، توحید، عدل، نبوت، معاد و امامت است و محمد حنفیه و عبدالله جعفر و مانند آنها بلند مرتبه تر از آن اند که اعتقاد به خلاف حق داشته باشند و از ایمانی که ثواب همیشگی و رهایی از عذاب بدان وسیله کسب می شود، بیرون رفته باشند. (1)

دیدگاه شخصیت بزرگواری چون علامه حلّی، توفیق جامعی از این مقوله است که محمد حنفیه، شأنی والاتر از آن داشته که در این مسئله بدیهی و مهم دچار خطای فکری و اعتقادی شده باشد؛ به خصوص آنکه وی در خانه علی(علیه السلام) بوده و بارها از آن حضرت امامت امام حسین و امام سجاد(علیهما السلام) را شنیده و علاوه اینکه بر همه اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله) آگاهی و اطلاع وافی داشته است.

ناگفته نماند که دیدگاه های انحرافی چندی درباره این شخصیت بزرگوار وجود دارد، که همگی مولد دسیسه های تاریخی است و شخصیت وی از آنها مبرّا است.

وفات محمّد حنفیه و دفن در بقیع

محمد حنفیه تا سال 81 ه.ق در قید حیات بوده و ماجراهای غمبار فراوانی را دید و سرانجام در همین سال وفات یافت و در بقیع مدفون گردید. اما مکان دقیق آن در بقیع مشخص نیست.

ص:299


1- (1) . المسائل المهنائیّة، سید مهنا بن سنان المدنی، مجمع ذخائر اسلامی، ص38، مسأله شماره 33.

حدّثنا زید بن السائب، قال: سألت أبا هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیة: أین دفن أبوک؟ فقال: بالبقیع. قلت: أیّ سنة؟ قال: سنة إحدی وثمانین فی أوّلها. (1)

زید بن سائب گوید: از ابوهاشم عبدالله، فرزند محمد حنفیه پرسیدم: پدرت در کجا مدفون گردید؟ گفت: در بقیع، گفتم: در چه سالی؟ گفت: اوائل سال 81 ه .ق.

وی در زمان وفات، 65 سال سن داشت و در زمان خلافت عبدالملک مروان وفات یافت. مسلمانان بر جنازه اش نماز گزارده و بدن پاکش را در بقیع دفن کردند.

6. اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق(علیه السلام)

اسماعیل از مادری هاشمی و علوی به نام فاطمه، دختر حسین اتْرم بن حسن بن علی بن ابی طالب(علیهم السلام) زاده شد. سال ولادت وی، بین سال های 100 تا 105ق. است و به طور دقیق مشخص نیست. امام صادق(علیه السلام) در زمان حیات مادر اسماعیل همسر دیگری اختیار نکردند و به همین دلیل اسماعیل حدود بیست و پنج سال، از امام موسی کاظم(علیه السلام) بزرگ تر است:

أمّه فاطمة، بنت الحسین الأثرم بن الحسن بن علیّ بن أبی طالب ولد فی المدینة المنوّرة، عام 105 الهجریّة. (2)

مادرش فاطمه، دختر حسین اثرم، فرزند حسن بن علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. او در سال 105ه .ق در مدینه منوّره به دنیا آمد.

امام صادق(علیه السلام) از فاطمه دو فرزند داشت؛ یکی اسماعیل و دیگری عبدالله افطح.

اسماعیل، دارای علوم بسیار بود که از محضر نورانی پدر فرا گرفت و به همین دلیل گروهی به باطل گمان بردند که پس از امام صادق(علیه السلام)، او امام شیعیان است، درحالی که در سرّ الهی و لوح محفوظ، دوازده امام نام مبارکشان مشخص بوده و وی را با همه عظمت و جایگاه والایی که دارد، در این مقوله راهی نبوده است.

ص:300


1- (1) . الطبقات الکبری، ج5، ص116. [1]
2- (2) . عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، احمد بن علی بن الحسین بن علی بن مهنا، چاپ ستار، 1383ه .ش، ص233.

ظهور اسماعیلیه

اسماعیلیه یا باطنیه، از فرق منشعب از شیعه امامیه اند که حدود قرن دوم هجری قمری از امامیه جدا شدند و دارای عقایدی متفاوت از عقاید امامیه هستند. انشعاب این فرقه بر سر امامت اسماعیل بن جعفر(علیه السلام) بوده، لذا در دوره های بعد، ملل و نحل نویسانی چون حسین بن موسی نوبختی نام «اسماعیلیان» را بر آنها نهادند.

داده های تاریخی و منابع متعلق به فرقه اسماعیلیه، دارای تشتت، پراکندگی و سردرگمی عجیبی است که نمی توان به آنها اعتماد کرد. اسماعیلیه را عقیده بر آن است که بعد از امام جعفر صادق(علیه السلام)، چون پسرش اسماعیل بزرگترین فرزند آن حضرت است، امامت اختصاصاً به او منتقل شده و او آخرین امام و حجت خدا است! امام صادق(علیه السلام) پیوسته با عقاید آنان به مخالفت پرداخت و به امامت فرزند گرامی اش، موسی بن جعفر(علیه السلام) تصریح کرد.

متأسفانه دسیسه های تاریخی سبب شد که برخی از راویان آن دوره، با جعل احادیثی، نصّی جعلی را بر امامت وی از ناحیه امام صادق(علیه السلام) نقل نمایند؛ از جمله راویان کاذب در این مورد، می توان به جعفر بن منصور الیمن اشاره کرد که بدون ذکر سلسله راویان، احادیث غیر مشهوری را درباره امامت اسماعیل و نصّ بر وی آورده است. (1)

جعلی بودن احادیث

در احادیث ساختگی مربوط به وی، اضطراب وجود دارد و از نظر تاریخی مشخص است که هیچ گونه اعتمادی بر آنها نیست که به دلایل چندی در این باب می توان اشاره داشت:

1. امام صادق(علیه السلام)، امامت وی را آشکارا رد کردند و این دلیل بر این است که آن

ص:301


1- (1) . ر.ک: تاریخ و عقاید اسماعیلیه، میثم تارم، مرکز کرمان شناسی، 1381ه .ش، صفحه 40 به بعد.

حضرت، او را امام بعد از خود معرفی نکرده اند. در این زمینه می توان به حدیث منقول از فیض بن مختار اشاره کرد.

فیض می گوید: «به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم، دستم را بگیرید و از آتش نجاتم دهید. بعد از شما چه کسی بر ما امام است؟ در این هنگام امام کاظم(علیه السلام) وارد شده، فرمودند:

«هَذَا صَاحِبُکُمْ فَتَمَسَّکْ بِهِ». (1)

2. در میان راویان، تنها یک راوی وجود دارد که به احادیث نامشهور و مجهول استناد کرده و او جعفر بن منصور الیمن است.

3. علمای امامیه، اتفاق نظر دارند که هیچ گونه نصی بر امامت اسماعیل وارد نشده، نه در احادیث امام جعفر صادق(علیه السلام) و نه در احادیث سایر امامان پیشین و بعد از ایشان.

4. در سنت الهی و احادیث منقول از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره دوازده خلیفه و جانشین ایشان، که به کرّات از قول پیامبر خدا نقل گردیده، نام اسماعیل هرگز مورد اشاره نبوده است.

5. ایشان در زمان حیات پدر بزرگوارشان از دنیا رفته اند. بنابراین، هیچ محلی برای جانشینی ایشان نمی توان مطرح ساخت؛ زیرا هر امامی وقتی از دنیا می رفت، امامت را به جانشین خود، طبق امر الهی در زمان شهادت خویش، به امام بعد از خود منتقل می کرد که در این صورت، هیچ قول و عقیده ای را نمی شود درباره جانشینی وی مطرح نمود.

6. گروهی به نام «مبارکیّه» که طرفدار فردی به نام مبارک بن عبدالله بوده اند، مدعی شده اند که «چون اسماعیل از دنیا رفته و در واقع، امام بعد از امام صادق(علیه السلام)، ایشان بوده، فرزند وی به نام محمد بن اسماعیل، امامت را از پدر به ارث برده و بنابراین، فرقه اسماعیلیه مبارکیه قائل به امامت محمد بن اسماعیل، به عنوان امام هفتم و آخرین حجت الهی بوده اند». (2)

ص:302


1- (1) . بحارالانوار، ج48، ص14.
2- (2) . بصائر الدرجات، محمد بن حسن الصفار، مکتبة آیة الله مرعشی، قم، 1404ه .ق، ص285.

7. از جمله مسائلی که درباره اسماعیل از منابع امامیه بر می آید این است که وی با همه جایگاه والایی که داشته «از خود رفتارهایی بروز می داده که شایستگی نداشته و با شأن رفیع و ویژه و آمیخته با رازهای مهم تناسب نداشته؛ یعنی برخی از پرسش ها را به درستی نمی توانسته پاسخ دهد و از اسرار غیبی اطلاعی نداشته است». (1)

از مجموع این چند نکته نتیجه می گیریم فرقه ای که به نام «اسماعیلیه» ظهور یافت، فرقه ای است انحرافی که بدون هیچ مأخذ و مدرکی، از پیش خود و به دسیسه افرادی منحرف به وجود آمد و منشأ انحرافات عقیدتی و رفتاری فراوانی در تاریخ تفکر اسلامی گردید و مانع و سد راه درک بسیاری از حقایق شد.

مرحوم صدوق در کتاب «کمال الدین»، به طور قاطع، ورود نصّی بر امامت اسماعیل را رد نموده و چنین اظهار نظر می کند:

و إنّما هذه حکایة ولدها قوم قالوا بإمامة إسماعیل لیس لها أصل لأنّ الخبر بذکر الأئمة الاثنَی عشر قد رواه الخاص و العام عن النبی و الأئمة و قد أخرجت ما روی عنهم فی ذلک فی هذا الکتاب فأما قوله ما بدا لله فی شیء کما بدا له فی إسماعیل ابنی فإنّه یقول ما ظهر لله أمر کما ظهر له فی إسماعیل ابنی إذ اخترته فی حیاتی لیعلم بذلک أنه لیس بإمام بعدی. (2)

این ماجرا، حکایتی است که قوم قائل به امامت اسماعیل آن را پرداخته و بیان کرده اند. برای آن نقل ها هیچ اصالتی نیست؛ زیرا خبر امامت ائمه دوازاده گانه، خبری است که عام و خاص آن را نقل کرده اند و نام اسماعیل در بین آنها وجود ندارد... اما قول امام صادق(علیه السلام) که فرمود: هیچ بدایی برای خدا همچون بدای برای فرزندم اسماعیل نبوده است، مُشعر به این است که خدای متعال با مرگ اسماعیل،

ص:303


1- (1) . کمال الدین، صدوق، ابن بابویه قمی، مؤسسة النشر الاسلامی، 1363ه .ش. صص68 و 69.
2- (2) . همان. [1]

این نکته را برای شیعیان واضح نموده است که: ای شیعیان، اسماعیل، امام نیست و بعد از من، امامت به اسماعیل نمی رسد.

کارهایی که امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ اسماعیل انجام داد

امام صادق(علیه السلام) پس از مرگ اسماعیل، هنگامی که وی را در کفن نهادند، به بسیاری از شیعیان امر فرمودند که بروند کفن را بگشایند و ببینند که اسماعیل وفات یافته و از دنیا رفته، تا برای همه معلوم گردد که اسماعیل حجت خدا نبوده است. بنابراین، امامت به وی منتقل نشده، به دلیل اینکه هر امامی باید نص بر امامت امام بعدی داشته باشد و اموری که حضرت انجام دادند، برای توجه دادن شیعه به این حقیقت بوده که وی امام شیعیان نمی باشد.

زراره می گوید: «پس از فوت اسماعیل، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم، وقتی وارد شدم فرزندش حضرت موسی کاظم(علیه السلام) را در کنارش دیدم و جلوی ایشان جنازه ای قرار داشت که روی آن با پارچه ای پوشیده بود. در این حال حضرت فرمودند:

زراره! برو و داود رقّی، حمران بن اعین و ابوبصیر را با خبر کن تا بیایند. درهمین حال، مفضل بن عمر نیز وارد شد. من رفتم و نامبردگان را خبر کردم. به تدریج افراد دیگری وارد منزل شدند تا اینکه به سی نفر رسیدیم. امام خطاب به داود رقّی فرمودند: «پارچه را از صورت اسماعیل کنار بزن. داود پارچه را کنار زد. امام از وی پرسیدند: داود! اسماعیل زنده است یا مرده؟ داود عرض کرد: مولای من! او مرده است. امام از فرد فرد حاضران در مجلس خواست همین کار را انجام دهند و همه آنان نیز پاسخ شان این بود که اسماعیل از دنیا رفته است. امام در پایان فرمود: خدایا! گواه باش و دستور دادند که او را غسل دهند و حنوط کنند و در کفن بپیچند. سپس امام به مفضل فرمود: کفن را از صورت اسماعیل کنار بزن. او چنین کرد. حضرت پرسیدند: زنده است یا مرده؟ مفضل گفت: مرده است. حضرت فرمودند: خدایا! گواه باش. پس از این که جنازه را در قبر نهادند. امام دوباره همین سئوال را از همه پرسیدند و همه پاسخ دادند او

ص:304

مرده است. امام فرمود: خدایا! شاهد باش، شما نیز گواه باشید کسانی که دنبال باطل هستند، به زودی شک و شبهه می کنند و می خواهند نور خدا را با دهن هایشان خاموش سازند و به فرزندش موسی، امام هفتم اشاره کرده، فرمودند: «اما خداوند نورش را کامل می کند، اگرچه مشرکان را خوش نیاید».

وقتی اسماعیل دفن شد، امام از حاضران در تشییع پرسیدند: «مرده ای که غسل و کفن شد و در این قبر به خاک سپرده شده کیست؟ همه گفتند: اسماعیل. امام گفت: خدایا! گواه باش!» (1)

حضرت این کارها را به این جهت انجام دادند که منحرفان و مدعیان امامت برای اسماعیل، یقین یابند که وی از دنیا رفته و پس از او جریان انحرافی خود و عقاید باطلشان را ترویج ننمایند و فسادگری نکنند.

علاقه شدید امام صادق(علیه السلام) به اسماعیل

امام صادق(علیه السلام) به فرزندش اسماعیل به شدت علاقه داشتند و در فراق ایشان گریستند.

عَنْبَسَةُ الْعَابِدُ، قَالَ: لَمَّا تُوُفِّیَ إِسْمَاعِیلُ بْنُ جَعْفَرٍ، قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام) : أَیُّها النَّاسُ، إِنَّ هَذِهِ الدُّنْیَا دَارُ فِرَاقٍ وَ دَارُ الْتِوَاءٍ لاَ دَارُ اسْتِوَاءٍ، فِی کَلاَمٍ لَهُ، ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ أَبِی خِرَاشٍ:

فَلاَ تَحْسَبِنَّ أَنِّی تَنَاسَیْتُ عَهْدَهُ وَ لَکِنَّ صَبْرِی یَا أُمَیْمُ جَمِیل (2)

عنبسه عابد گوید: هنگامی که اسماعیل بن جعفر از دنیا رفت، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ای مردم این دنیا خانه جدایی و مفارقت است. خانه بی قراری است، نه جایگاه آرامش. سپس به کلامی از ابوخراش استناد فرموند که گمان مبرید من عهد و دوره وجودش را فراموش کنم، لیکن صبر من ای امیم (فردی از عرب) چه نیکو است.

ص:305


1- (1) . مناقب آل ابی طالب، ص229.
2- (2) . همان.

در حدیثی دیگر است که چون مرگ اسماعیل فرا رسید حضرت بر حاشیه کفن وی چنین نوشتند:

«إِسْمَاعِیلُ یَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ..» (1)؛ «اسماعیل گواهی می دهد که خدایی جز خدای واحد و یگانه نیست...».

و نیز دستور دادند که برخی از شیعیان به مکه بروند و به نیابت وی، حج بگزارند و آنان چنین کردند و امام هزینه سفر ایشان را دادند.

ظهور فرقه های اسماعیلیه

همانگونه که اشاره شد، متأسفانه در زمان حیات اسماعیل، گروهی ظهور یافتند که معتقد به امامت وی و فرزندش شدند و این داستان مفصّلی دارد و تحقیقات گسترده ای را طلب می کند و ما در این نوشتار درصدد پرداختن به آن نیستیم، فقط می توانیم اشاره کنیم که متأسفانه کم نیستند کسانی که در تاریخ معتقد به امامت وی بوده اند.

حضرت صادق(علیه السلام) پسری دارند به نام اسماعیل که اسماعیلیه منتسب به او هستند. قهرمانان این جریان در تاریخ اسلام دو گروه اند: 1. اسماعیلیه، که به آنها باطنیه هم می گویند؛ 2. متصوّفه که بیشتر در هندوستان و کم و بیش در ایران هستند. این ها در یک دوره ای حکومت نیز تشکیل دادند که حکومت فاطمیان مصر بود. اسماعیلیان به اصطلاح، شیعه شش امامی هستند ولی به طور قطع، اجماع و اتفاق تمامی علمای شیعه دوازده امامی این است که این شش امامی ها از هر غیر شیعه ای از تشیع دورترند؛ یعنی حتی اهل تسنن که هیچ یک از ائمه شیعه را -آن گونه که شیعه اعتقاد دارد - قبول ندارند، به اهل تشیع نزدیک ترند از این به اصطلاح شیعه های اسماعیلی! (2) پیروان اسماعیلیه، اسماعیل فرزند امام جعفرصادق(علیه السلام) را امام هفتم می دانند. اینان همزمان با روزگار سامانیان سر برآوردند و سده ها با توان و قوّت بسیار، به نشر اندیشه های انحرافی خویش پرداختند. امروز از

ص:306


1- (1) . مناقب آل ابی طالب، ص230.
2- (2) . مجموعه آثار شهید مطهری، آشنایی با قرآن، ج26، ص38.

تعدادشان کاسته شده و در ایران بسیار کم شمارند؛ زیرا پس از نابودی قلعه الموت به دست مغولان و نابودی کتب موجود در آن، منابع آنها از بین رفت، اما اسماعیلیان هندی در هند تلاش های چندی دارند. آنها هنوز منابعی دارند و بر آن نیز افزوده اند.

امام کنونی اسماعیلیان نزاری که در منطقه الموت تمرکز جغرافیایی داشتند، کریم آقاخان نام دارد که در ژنو متولد شده و اکنون در پاریس اقامت دارد و فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد است. (1)

اسماعیل مدفون در بقیع

اسماعیل با اهل خویش در منطقۀ عُریض مدینه می زیست و بالمآل در زمان حیات پدر بزرگوارش امام صادق(علیه السلام) بر اساس مشیت الهی در سال 143ه.ق درگذشت و در بقیع مدفون گردید.

فَحُمِلَ عَلَی رِقَابِ النّاسِ إِلَی أَبِیهِ بِالْمَدِینَةِ فَجَزِعَ عَلَیْهِ جَزَعاً شَدِیداً وَ تَقَدَّمَ سَرِیرَهُ بِغَیْرِ حِذَاءٍ وَ لاَ رِدَاءٍ وَ کَانَ یَأمُرُ بِوَضْعِ سَرِیرِهِ عَلَی الأَرْضِ قَبلَ دَفنِهِ مِرَاراً کَثِیرَةً وَ کَانَ یَکْشِفُ وَجْهَهُ وَ یَنْظُرُ إِلَیْه وَ دُفِنَ بِالْبَقِیعِ. (2)

تا مدینه بر دوش مردم حمل گردید و به نزد پدر بزرگوارش آورده شد. پدر بر او بی تابی شدید کرده، به سوی تابوتش شتافت و بدون کفش و عبا پیش رفت و قبل از دفن جسدش، چندین بار دستور دادند که تابوتش را بر زمین نهند. حضرت بر صورتش نگاه می کردند، تا اینکه بر او نمازگزارده و در بقیع دفنش کردند.

ص:307


1- (1) . تاریخ اجتماعی ایران، راوندی، مرتضی، نشر کسری، 1368، ص126.
2- (2) . اعلام الوری باعلام الهدی، [1] طبرسی فضل بن الحسن، مؤسسة اهل البیت، 1417ه .ق، ص284.

ص:308

فصل پنجم : همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ص:309

ص:310

در بخش های گذشته، شرح حال انسان های شریف و بااخلاص از آل رسول و یاران آن حضرت را که در بقیع خفته اند آوردیم و اکنون به نگارش تاریخ زنانی می پردازیم که در خاک بقیع مدفون اند؛ مانند همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مادران مؤمنان عالم و دختران گرامی آن حضرت، عمه های بزرگوار و مادر رضاعی اش حلیمه سعدیه که با شیره جانش وجود گرامی رسول الهی را پرورش داد. فاطمه بنت اسد، مادر گرامی امیرمؤمنان، که با دست باکفایتش، کفالت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) را برعهده گرفت و آن حضرت، او را مادر خود می نامید! و قبر مادر چهار پسر، شیران حادثه طف و نینوا، امّ البنین که صدای حزین و غمبارش و اشک های ندبه اش را تا کربلا روانه کرد و زنانی دیگر، همچون امّ ایمن و... که به دلیل عظمت انتساب به پیامبر، خاطره وجودشان را پاس می داریم و به یادکرد عظمت ها و جایگاه بلندشان می پردازیم.

1. امّ سلمه

لازم است پیش از پرداختن به بحث، به این نکته اشاره شود که از میان همسران پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، جز خدیجه کبری(علیها السلام)، همگی از جمله امّ سلمه، در خاک بقیع آرمیده اند.

نام امّ سلمه، هند بوده است. او دختر امیّة بن مغیره مخزومی است که کنیه اش بر اسمش غالب گردید و به «اُمّ سلمه» شهرت یافت؛ «أُمّ سَلَمَةَ، اسْمُها هِنْد بِنْت أَبِی أُمیّة المُغَیْرَة المَخْزُومِیّ، غَلَبَتْ عَلَیها کُنیَتهَا». (1)

ص:311


1- (1) . سیرة المصطفی، هاشم معروف الحسنی، دارالتعارف، بیروت، 1416 [1]ه . ق، ص178.

امیة بن مغیره از بخشندگان عرب بوده که به «زاد الرکب» موسوم گشت. مادرش عاتکه، دختر عامر بن ربیعه کنانی است. وی، پیش از همسری پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، همسر ابوسلمة بن عبدالأسد مخزومی بود؛ «وَکَانَ زَوجُها عَبْدَاللهِ بن عَبْدِ الأَسَدِ المَخْزُومِیّ الذِی هَاجَرَت مَعَهُ» (1)؛ «شوهرش عبدالله بن عبدالأسد مخزومی بود که با او هجرت کرد».

اسلام امّ سلمه و فضایل و برجستگی های او

امّ سلمه و شوهرش ابوسلمه، عبدالله بن عبد الأسد مخزومی، پیشگام در اسلام و از سابقین مسلمانان صدر اسلام بوده اند. آنان در مکه، در خانه ارقم بن ابی ارقم، مسلمانی برگزیدند. امّ سلمه، ایمان راسخی داشت و در راه ایمان ثابت قدم بود.

امّ سلمه زنی شایسته و باکرامت بود که در میان همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، بعد از خدیجه(علیها السلام)، بر همه تقدم داشت. وی به اوج کمالات علمی، فکری و معنوی رسید و تا زمانی که زنده بود حرمت پیامبر و خاندانش را نگه می داشت و پیوسته در دفاع از حریم ولایت و امامت بود و به حق، لقب «امّ المؤمنین» برازنده اوست. پس بدین روی، می توان ویژگی ها و کمالاتی را برایش برشمرد:

- در خردمندی، دانایی و درایت، از زنان نامدار زمان خود بود.

- از جمال و زیبایی، بهره ای وافر داشت؛ به گونه ای که مورد حسد برخی از زنان پیامبر واقع شد.

- در مصیبت هایی که بر او وارد می آمد، نمونه کامل صابران بود.

- در شمار حافظان اسرار اهل بیت(علیهم السلام) بود؛ به گونه ای که کتب علم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و صحیفه فاطمه(علیها السلام) را در اختیار داشت. وی کتب علم امیرمؤمنان را به امام سجاد(علیه السلام) و کتب و نوشته های اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله) را در هنگام عزیمت امام حسین(علیه السلام) از مدینه، به ایشان سپرد. (2)

ص:312


1- (1) . سیرة المصطفی، ص178. [1]
2- (2) . کافی، ج1، ص235.

- همراه شوهرش عبدالله بن عبدالأسد به حبشه هجرت کرد و از مهاجران نخستین بود.

- راوی روایات فراوان از مهاجرت به حبشه و روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله)، فاطمه زهرا(علیها السلام)، امام علی، امام مجتبی، امام حسین و امام سجاد(علیهم السلام) است که این روایات در کتب روایی فراوان اند؛ به عنوان نمونه، می توان از شأن نزول آیه تطهیر یاد کرد که ماجرای خمسه طیّبه و قرارگرفتن ایشان تحت کسای نبوی است، که خود نقلی مفصّل را می طلبد.

- امانتداری، از خصلت ها و ویژگی های برجسته او بود؛ چنان که علی(علیه السلام) وقتی تصمیم گرفت در عراق اقامت کند، نامه ها و وصیت نامه های خود را به امّ سلمه سپرد تا آن گاه که حسن بن علی(علیه السلام) به مدینه برگشت، آنها را به ایشان برگرداند. (1)

آن گاه که حسین بن علی(علیه السلام) عازم عراق شد، نامه و وصیت خود را به امّ سلمه سپرد و فرمود: هرگاه بزرگ ترین فرزندم آمد و مطالبه کرد، به وی بسپار. پس از شهادت حسین بن علی(علیه السلام) حضرت علی بن الحسین(علیه السلام) به مدینه بازگشت امّ سلمه سپرده ها را به ایشان بازگرداند. (2)

- کفالت و سرپرستی حسنین(علیه السلام) نیز از مسؤولیت های مهم او بود؛ چنان که در تربیت حسین بن علی(علیه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا(علیها السلام)، علاقه و اصراری عجیب داشت.

البته فضائل وی فراوان است که در ضمن نوشتن، بیشتر معلوم و واضح خواهد شد.

هجرت به مدینه

امّ سلمه پس از بازگشت از حبشه به مکه - که در جریان هجرت نخستین بدانجا رفته بود- به مدینه هجرت کرد. او خود ماجرای هجرتش به مدینه را این گونه توضیح داده است:

ص:313


1- (1) . بحارلانوار، ج26، ص50.
2- (2) . همان، ج46، ص18.

هنگامی که تصمیم گرفتیم به مدینه هجرت کنیم، ابوسلمه مرا بر شتر نشانید و فرزندمان سلمه را در دامنم نهاد و مهار شتر را گرفته، راه افتادیم. اقوام و قبیله من بر سر راه ما آمده، به ابوسلمه گفتند: تو اختیار خود را داری ولی نمی گذاریم این زن را با خود کوچ دهی و هر روز از شهری به شهری ببری. آنان عنان شتر را از دست شوهرم گرفتند و مرا با فرزندم برگرداندند.

در این هنگام، بستگان ابوسلمه گفتند: حال که همسر او را از وی گرفتید، ما هم رضایت نمی دهیم که فرزند وی نزد شما باشد. بدین ترتیب آنان فرزندم را از من گرفتند و ابوسلمه ناگزیر مسیر را به تنهایی، به هدف هجرت طی کرد. پس از این ماجرا، هر روز به ابطح می آمدم و از فراق شوهر و فرزندم گریه و زاری می کردم. قریب یک سال بدین وضع روزگار گذراندم تا این که فردی از بستگانم وقتی وضعم را این گونه دید، ناراحت شده به اقوامم گفت: چرا از این بیچاره دست نمی کشید و میان او فرزند و شوهرش جدایی افکنده اید؟! عشیره ام به من گفتند: اگر می خواهی نزد شوهرت بروی، آزادی. بستگان ابوسلمه هم فرزندم را به من بازگرداندند و شتری مهیا کردند، سوار شدم و بچه ام را در آغوش گرفته، راهی مدینه شدم. درحالی که موجود زنده ای جز شترمان همراه ما نبود، رفتم تا به منزل تنعیم رسیدم. عثمان بن طلحه که از بزرگان مکه و کلیددار کعبه بود، وقتی مرا دید پرسید: دختر ابوامیه! به کجا می روی؟ گفتم: می خواهم به مدینه نزد شوهرم بروم. پرسید: کسی همراه تو هست؟ گفتم: جز خدا و این طفل، کسی را ندارم. گفت: چگونه پیاده خواهی شد و به تنهایی طی مسیر خواهی کرد؟! از همانجا مهار شتر را گرفت و با من به سوی مدینه روان شد. به خدا سوگند تا جایی که من می شناسم، مردی از عرب بزرگوارتر از وی ندیدم! هرگاه به منزلی می رسیدیم، شتر را می خوابانید و خود در پشت درختی پنهان می شد تا من پیاده شوم. آن گاه به شتر من رسیدگی می کرد و دور دست از ما، در سایه درختی می خوابید تا هنگام حرکت. باز شتر را

ص:314

آماده ساخته، نزدیک من می خوابانید و خود در محلی پنهان می شد تا من سوار شوم و لباس هایم را مرتب کنم. سپس می آمد و مهار شتر را می گرفت و به راه می افتاد و پیوسته این کار را انجام می داد، تا نزدیک مدینه. به قریه بنی عمرو بن عوف، نزدیکی قبا که رسیدیم، گفت: شوهر تو در این محل است. بر ابوسلمه وارد شدم و عثمان بن طلحه به مکه بازگشت.

امّ سلمه همواره می گفت:

خانواده ای را سراغ ندارم که به اندازه خاندان ابوسلمه در اسلام رنج کشیده باشند و هم سفری به بزرگواری و شرافت عثمان بن طلحه ندیده ام! گویند این نخستین هودجی بود که از مکه به مدینه هجرت کرد. (1)

امّ سلمه در مدینه

امّ سلمه، از سال اول تا سال 61 یا 62 هجرت در مدینه بود که این مدت نسبتاً طولانی، دربردارنده وقایع بی شماری است، که خود تفصیل فراوانی را طلب می کند. اما به طور اجمال، بودن وی در مدینه را به سه دوره می توان تقسیم کرد:

الف) تا سال چهارم هجرت که همراه شوهرش، عبدالله بن عبدالأسد بود.

ب) از هنگام ازدواج با پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا رحلت آن حضرت.

ج) پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تا سال 61 یا 62 هجرت.

این سه دوره، برای امّ سلمه آکنده از جریان های فراوان است. او حوادث غم انگیزی را شاهد بود و اسرار بی شماری را با خود داشت؛ غصه های رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، فاصله امّت از آرمان های نبی رحمت، مظلومیت و غربت زهرای اطهر(علیها السلام)، مظلومیت علی و خاندان رسالت، شهادت دُردانه رسالت، زهرای مرضیه، غم غربت علی بن ابی طالب و شهادت وی و غم مظلومیت حسن و حسین(علیهما السلام) و... .

ص:315


1- (1) . اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج6، ص342.

امّ سلمه و ازدواج با پیامبر(صلی الله علیه و آله)

وی تا سال سوم هجرت، در مدینه همراه شوهرش عبدالله بن عبدالأسد مخزومی بود که در این سال جنگ احد پیش آمد. شوهرش که در جنگ شرکت داشت جراحات فراوانی برداشت و پس از هشت ماه در اثر همان جراحات به شهادت رسید. امّ سلمه به هنگام احتضار عبدالله بی تابی می کرد. عبدالله که هنوز رمقی به تن داشت برای آرام کردن امّ سلمه روایتی را از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرد. متن روایت چنین است:

قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) إِذَا أَصَابَتْ أَحَدَکُمْ مُصِیبَةٌ فَلْیَقُلْ (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ) اللَّهُمَّ عِنْدَکَ أَحْتَسِبُ مُصِیبَتِی فَأْجُرْنِی فِیها وَ أَبْدِلْنِی بها خَیْرًا مِنْهَا. (1)

هرگاه مصیبتی بر هر یک از شما رسید، این جمله را بگوید: ( إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ )، سپس بگوید: بار خدایا! این مصیبت را در راه تو به حساب آوردم. پس به من پاداشی نیکو ده و بهتر از آن را بر من عنایت کن!

امّ سلمه گوید: این جمله را گفتم و دعا کردم، اما فکر می کردم بهتر از ابوسلمه کجا نصیبم خواهد شد تا این که ابوبکر و عمر از من خواستگاری کردند، اما نپذیرفتم و پس از آنها پیامبرخدا، عمر را به خواستگاری برای خود فرستادند. در پاسخ ایشان گفتم: به پیامبر خدا بگویید:

اولاً: دارای بچه هستم، اگر همسر اختیار کنم، بچه هایم بی سرپرست خواهند شد.

ثانیاً: از بستگانم کسی حاضر نیست مشکلاتم را برطرف کند.

ثالثاً: زنی غیور و بی اندازه حسودم، می ترسم که نتوانم از عهده وظایفم برآیم.

پیامبر فرمود: اما فرزندانت را خود سرپرستی خواهی کرد و فامیل و بستگانت حاضر باشند یا غایب، با پیشنهاد من مخالفت نخواهند کرد. در موضوع حسادت تو، دعا می کنم تا خداوند از دلت ریشه کن سازد. وقتی جواب رسول خدا به ام سلمه رسید،

ص:316


1- (1) . اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج1، ص218. [1]

به پسر بزرگش عمر، که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود گفت: برخیز و مرا به ازدواج پیامبر درآور و چنین شد و ازدواج در سال چهارم هجرت، در ماه شوال واقع گردید. (1)

روایتگر آیه تطهیر

امّ سلمه، روایت گری با فضیلت بوده که از او روایات فراوانی در زمینه های گوناگون نقل گردیده است. برای نمونه، اشاره می کنیم که وی اولین روایتگر آیه تطهیر است.

در منابع تاریخی و روایی نقل شده است روزی که آیه تطهیر بر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد، آن حضرت در خانه امّ سلمه بودند که جبرئیل آمد و آیه تطهیر را آورد. به دلیل اهمیتی که دارد، مختصری درباره اش توضیح دهیم:

از احادیث مشهور میان عامه وخاصه، حدیث کِسا است. این حدیث در کتب شیعه و اهل سنت به طرق و اسانید مختلف نقل گردیده و آن چنین است که:

روزی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) در خانه امّ سلمه بودند. آن حضرت عبایش را بر سر خود و آن چهار نور تابنده افکندند و چنین دعا کردند:

اللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَیْتِی، فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِیراً.

خدایا! اینان اهل بیت من هستند. ناپاکی ها را از آنان بزدای و ایشان را به کمال طهارت پاکیزه شان فرما!

پس از این بود که جبرئیل فرود آمد و آیه 33 سوره احزاب؛ یعنی آیۀ تطهیر را بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواند:

(إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (احزاب:33)

همانا خداوند خواسته است تا پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و از هر ناپاکی مصونتان دارد.

علی بن موسی الرضا(علیه السلام) این حدیث را از طریق امّ سلمه، از پدرانش این گونه روایت می کند:

ص:317


1- (1) . اسدالغابة فی معرفة الصحابة، ج1، ص40 و ج 6، ص342.

امّ سلمه گفت: آیه تطهیر در خانه من و در روزی که پذیرایی پیامبر(صلی الله علیه و آله) با من بود نازل شد. آن حضرت، فاطمه و علی و نیز حسن و حسین(علیهم السلام) را فرا خواندند و جبرئیل هم آمد. پیامبر کسای (عبای) خیبری را برایشان پوشانید و سپس عرضه داشت: «خدایا! اینان خانواده من هستند. خدایا! پلیدی را از ایشان دور ساز و پاکشان فرما! جبرئیل عرض کرد: ای محمد! من هم از شمایم؟ فرمود: آری جبرئیل تو از مایی. من هم گفتم: یا رسول الله! من هم از شمایم؟ فرمود: تو به خیر و سعادتی و از زنان رسول خدایی. جبرئیل آیه تطهیر را خواند: ( إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ). (1)

روایاتی دیگر از امّ سلمه

عبدالرحمان بن عوف بر امّ سلمه وارد شد و پرسید: مادرم! از زیادتی و فراوانی اموالم بیمناکم؛ زیرا اموال و ثروت من از همه قریش افزون تر است. می ترسم در آخرت باعث هلاکتم شود. امّ سلمه گفت: فرزندم! انفاق کن. از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: بعضی از اصحاب و یاران من، به جهت کارهایی که انجام می دهند، پس از مرگشان مرا نخواهند دید. عبدالرحمان بن عوف، ماجرا را بر عمر بن خطاب نقل کرد. عمر بی درنگ نزد امّ سلمه آمد و گفت: مادر! شما چنین مطلبی را از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیده اید؟ گفت: آری. پرسید: آیا من از آنانم؟ فرمود: نمی دانم، اما پس از تو هم کسی را اطمینان نمی دهم که از این افراد نباشند. (2)

امّ سلمه، روایتگر حدیث رد شمس، حدیث غدیر، صحیفه امامت، شهادت علی(علیه السلام)، شهادت فاطمه زهرا(علیها السلام)، حدیث اخوت پیامبر با علی، حدیث یوم الرّزیه، حدیث طیر، حدیث ناکثین و قاسطین و مارقین و احادیث فراوان دیگری است که در متون و منابع تاریخی و روایی موجودند.

ص:318


1- (1) . بحارالانوار، ج9، ص39.
2- (2) . همان.

اعتراض امّ سلمه به ابوبکر

وقتی حضرت زهرا(علیها السلام) پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطبه جامع خود را در مسجد مدینه، در حضور خلیفه ایراد کرد، امّ سلمه از جا برخاست و با این بیان بر ابوبکر اعتراض کرد و این گونه سخن گفت:

ای ابوبکر! آیا چنین گفتاری درباره شخصی مانند فاطمه(علیها السلام)، دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سزاوار است؟! به خدا سوگند که او حوریه ای است به صورت بشر. او در دامان پرهیزکاران تربیت شد و پیوسته در حمایت فرشتگان بود و در دامان مادرانی پاک و طاهر نشو و نما کرد. او بهترین تربیت یافته در بهترین دامن و پاک ترین آن است. آیا گمان می کنید که پیامبر(صلی الله علیه و آله) میراثش را بر او حرام شمرد و به وی اعلام نکرد؟! با آن که خداوند به آن پیامبر رحمت دستور داد؛ ( وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ )؛ «و بترسان خویشاوندان نزدیکت را». یا آنکه تصور می کنی پیامبر به فاطمه اطلاع داد و او مخالفت امر پدر کرد و آنچه را که حق ندارد مطالبه می کند؟! با آنکه او به گفته پیامبر بهترین زنان و اسوه آنان و مادر سید جوانان و هم پایه مریم، دختر عمران است! به خدا سوگند، پیامبر از سرما و گرما بر زهرا نگران بود! پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را بالاپوش قرار داده بود. ابوبکر! دست نگه دار؛ زیرا پیامبر کارهای شما را می بیند و روزی را که بر خدا وارد می شوی به خاطر بیاور. وای بر شما، به زودی نتیجه رفتارتان را خواهید دید. ابوبکر جهت این اعتراض حقوق امّ سلمه را به مدت یک سال از بیت المال قطع کرد. (1)

اعتراض به عایشه

در کتب و مطاوی تاریخی آمده است: هنگام اراده عایشه بر خروج علی بن ابی طالب(علیه السلام) او را منع کرد و ماجرای پیش بینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر پارس کردن سگ های حوأب

ص:319


1- (1) . بحارالانوار، ج9، ص84.

در منطقه عراق علیه یکی از همسرانش را به او گوشزد نمود که نقل این حادثه را به موقع و جای خود وا می نهیم و از ذکرش خودداری می کنیم. البته پس از این منع و عدم تأثیر در عایشه (ام المؤمنین) مجدداً به وی نامه نگاشته و فضیلت علی(علیه السلام) و منع زنان از جنگ و عدم شرکت در این حادثه انحرافی را به او گوشزد نموده است.

نامه امّ سلمه به علی(علیه السلام)

پس از آنکه عایشه و طلحه و زبیر با جمعیتی کثیر به طرف بصره حرکت کردند، امّ سلمه موضوع را به وسیله نامه ای به علی(علیه السلام) اطلاع داد و چنین نگاشت:

همانا طلحه و زبیر و پیروان آنان که پیروان گمراهی اند تصمیم دارند که عایشه را با خود همدست نموده، بر ضدّ تو قیام کنند و به طرف بصره حرکت کرده اند و عامر بن کریز هم با آنها است و بهانه شان این است که عثمان مظلوم کشته شده و خود را خون خواه وی می دانند! خداوند با قدرت و نیروی خود، آنها را کفایت خواهد کرد. اگر خدا ما را (زنان را) از خروج و حضور در میدان جنگ باز نداشته بود و امر به نشستن در خانه نفرموده بود، من هم به یاری و کمک شما قیام کرده و با شما هم دست می شدم، اما فرزندم عمر بن ابوسلمه که او را با جانم یگانه می دانم به خدمت شما می فرستم. نسبت به او نیکی کنید. عمر فرزند ام سلمه بر علی(علیه السلام) وارد شد. حضرت مقدمش را گرامی داشت و او در تمام جنگ ها در رکاب حضرتش حاضر بود و زمانی هم او را حاکم بحرین نمود و به یکی از پسر عموهایش نوشت که شنیدم عمر بن ابوسلمه شعر هم می سراید، از اشعار او برایم بفرست. اشعاری در مدح امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای حضرت فرستاد که آغازش چنین است:

جَزَتْکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَرَابَةً رَفَعْتَ بها ذِکْرِی جَزَاءً مُوَفَّراً

خداوند پاداشت دهد ای امیرمؤمنان، از نظر خویشاوندی پاداش بزرگی که با آن نام مرا بلند ساختی. (1)

ص:320


1- (1) . بحارالانوار، ج8، ص400.

امّ سلمه، انیس و همدم فاطمه(علیها السلام)

بعد از وفات حضرت خدیجه(علیها السلام)، سرپرستی فاطمه زهرا(علیها السلام) توسط پیامبر(صلی الله علیه و آله) به امّ سلمه سپرده شد و او توانست ضمن سرپرستی از دختر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و کوثر رسالت، انس و الفتی با وی بیابد که تا آخرین سال های حیاتش موجب پرباری فکر و اندیشه و موجب تقوا و رستگاری او شود. ام سلمه به واسطه این ارتباط، به گنجینه ای گرانسنگ از روایات، معارف و افکار والای الهی دست یافت و بدین روی، ام سلمه روایات فراوانی را از فاطمه زهرا(علیها السلام) نقل نموده که در کتب تاریخی و روایی مضبوط است.

امّ سلمه و خواب پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

امّ سلمه، که همواره به دفاع از خاندان رسالت می پرداخت، علاقه فراوانی به حسین بن علی(علیه السلام) داشت. او و برادرش حسن(علیه السلام) را دو سبط از اسباط و دو دُردانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) می شمرد. اسرار فراوانی درباره آنان از جدشان و از پدرشان علی و مادرشان فاطمه نقل می کرد. شیشه تربت را که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وی سپرد، در دست او بود که در ماجرای شهادت حسین بن علی(علیه السلام)، اسرار الهی بر وی مکشوف گردید. او در شب شهادت امام شهیدان؛ حسین بن علی(علیه السلام)، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در خواب می بیند و...

ابن عباس گوید:

در خانه خوابیده بودم که ناگهان صدای شیونی از خانه ام سلمه شنیده شد. من به خانه ام سلمه رفتم. مردم مدینه؛ زن ومرد به سوی خانه ام سلمه هجوم آوردند. پرسیدم: ام المؤمنین! این ناله و فریاد و استغاثه چیست؟ او پاسخی نداد ولی به سمت زن های بنی هاشم رفت و به آنان فرمود: ای دختران عبدالمطّلب، کمکم کنید و با من بگریید. به خدا سوگند آقای شما، سید جوانان بهشت، سبط پیامبرخدا، حسین بن علی را کشتند! پرسیدم: ای مادر مؤمنان، این خبر را از کجا دانستی؟

فرمود: الآن درخواب پیامبرخدا را آشفته، افسرده وغمگین دیدم، سبب پرسیدم، فرمود: در این روز، حسین فرزندم و اهل بیت او را کشتند. مشغول دفن ایشان بودم،

ص:321

این ساعت از دفنشان فارغ شدم که صورتم چنین است. از خواب بیدار شدم. گویا هیچ نفهمیدم و عقل و هوش از سرم رفته بود که ناگهان به سراغ تربت حسین(علیه السلام) -که جبرئیل برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورده و ایشان به من سپرده بودند- رفتم، دیدم خون تازه از شیشه جوشید و اکنون دانستم، طبق خبری که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به من داده بودند، حسین در کربلا به شهادت رسیده است. ام سلمه از آن خون گرفت و به صورت مالید و آن روز را روز نوحه و ماتم قرارداد تا این که خبر رسید همان روز حسین بن علی(علیه السلام) به شهادت رسیده است. (1)

این حدیث، از احادیث مشهور و مسانید روایی شیعه است که البته مثل آن تربت را خود ابی عبدالله(علیه السلام) نیز به ام سلمه داده و به او فرموده است: «این را هم با آنچه جدم به تو سپرده نگهداری نما، هر وقت هر دو به خون مبدل گشت، بدان که شهید شده ام». (2)

وفات ام سلمه و دفن در بقیع

اواخر عمر ام سلمه، همزمان است با آمدن بشیر بن جذلم به مدینه و دادن خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش و بدینسان؛ چنان که تاریخ نگاران نگاشته اند، اهالی مدینه وقتی از شهادت امام حسین(علیه السلام) آگاهی یافتند، پس از چند روز، با وفات مادر مؤمنان، ام سلمه مواجه شدند. بنابراین، ام سلمه فرصتی یافت تا بر شهادت شهیدان کربلا و جگرگوشه پیامبر رحمت، حسین بن علی(علیه السلام) نوحه سرایی کند. در نتیجه با قاطعیت می توان گفت که رحلت و وفات وی در سال 61 ه .ق، پس از واقعه جانگداز کربلا روی داده است. او به هنگام وفات، 91 سال سن داشته است.

ابوهریره با حضور امیر مدینه بر جنازه ام سلمه نماز گزارد و دو فرزندش، عمر و سلمه، او را در بقیع کنار مقابر دیگر همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خاک سپردند. (3)

ص:322


1- (1) . بحارالانوار، ج10، ص252.
2- (2) . همان، ص175.
3- (3) . وفاء الوفا، ج3، صص911 و 912.

2. عایشه، دختر ابوبکر بن ابی قحافه

عایشه، دختر ابی بکر بن ابی قحافة بن عامر بن عمرو بن کعب بن سعد بن مرّة بن کعب ابن لؤی، ملقّب به «اُم المؤمنین» و مادرش رومان، دختر عامة بن عویمر است.

وی در سال چهارم بعثت در مکه از مادرش رومان، در خانه ابی بکر بن ابی قحافه، متولد شد.

عایشه و مسلمانی

عایشه در خانه ابوبکر، با آیین مسلمانی آشنا گردید و طبق قاعده، به سنت مسلمانی نشو و نما یافت و بر این اساس با رویکرد مسلمانی متولد گردید و اسلام را با علاقه ای درونی، آیین خود قرار داد.

ازدواج پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با عایشه

به گفته و نقلی که از خود عایشه وجود دارد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با ایشان در سال دهم بعثت، ازدواج کرده اند. البته زندگی رسمی عایشه با آن حضرت هشت یا ده ماه پس از هجرت، در ماه شوال، در مدینه آغاز گردید.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیش از هجرت در ماه شوال، عایشه را به عقد خود درآورد و خانه ای را با اساس البیت که در حدود پنجاه درهم قیمت داشت صداقش قرار داد و ده ماه پس از هجرت به مدینه، زفاف انجام گردید. (1)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از وفات حضرت خدیجه(علیها السلام)، با وساطت خوله بنت حکیم بن اوقص، همسر عثمان بن مظعون و با خواست پدرش ابوبکر، عایشه را با مهریه چهارصد درهم، به عقد خود در آورد و چنان که اشاره شد زندگی رسمی آن حضرت با عایشه، پس از هجرت به مدینه و هشت ماه یا ده ماه توقف در آن شهر، آغاز گردید.

ص:323


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص63.

عایشه در خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

عایشه، تا هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در کنار او و در خانه اش بود و دوران پرنشاط زندگی اش را در کنار آن حضرت سپری کرد. شاهد نزول آیات فراوان وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و شاهد حوادث، رنج ها، تلاش ها، کامیابی ها و ناکامی های فراوان مسلمانان و در رأس آنها، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) بوده است.

عایشه، راوی احادیث نبوی

طبق معمول، عایشه با ذهن بازی که داشته و شاهد حوادث فراوان بوده و چند سالی را در مجالست و همنشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپری کرده، احادیث فراوانی را از آن حضرت، هم شنیده و هم نقل کرده است. برای نمونه، چند حدیث را از او نقل می کنیم:

1. «هرگاه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) از سفر می آمد، زیر گلوی فاطمه را می بوسید و می فرمود: بوی بهشت را از وجود او استشمام می کنم».

2. پیامبر فرمودند:

«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاها فَقَدْ آذَانِی»؛ «فاطمه پاره تن من است، هرکه او را آزار دهد، مرا آزرده است».

3. «از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود: علی بن ابی طالب بهترین افراد بشر است. هرکس مقام و منزلت او را نادیده بگیرد، راه کفر و الحاد را پیشه کرده است».

ابن سعد، بخاری، ذهبی وحاکم نیشابوری نوشته اند: عایشه گوید حضرت زهرا(علیها السلام) هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیش آن حضرت رفت و پیامبر به وی چیزی گفت که فاطمه گریان شد و سپس چیزی فرمود که این بار حضرت زهرا خندان شد! عایشه می افزاید: دلیل این کار را از وی جویا شدم. حضرت فاطمه در این هنگام گفت: راز رسول الله را فاش نمی کنم. بعد از رحلت حضرت رسول، بار دیگر همان پرسش را تکرار کردم، فاطمه(علیها السلام) در پاسخ گفت: پیامبر فرمود: جبرئیل هر سال یک بار بر من نازل می شد تا قرآن را عرضه کند، ولی امسال دو بار نازل شد؛ چرا که مرگم نزدیک است! من از این

ص:324

سخن گریستم. حضرت پرسیدند: چرا گریه می کنی؟ «أَمَا تَرْضَیْنَ أَنْ تَکُونِی سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ أَوْ سَیِّدَةَ نِسَاءِ هَذِهِ الأُمَّةِ؟» (1)؛ «آیا راضی نیستی که سرور زنان امت من یا سرور زنان عالم باشی؟».

ابن حجر عسقلانی در مسند خود 1081 حدیث از عایشه گرد آورده که به «مسند عایشه» معروف گردیده است. احادیث گردآمده در این مجموعه از ابن حجر، بر پایه مسند احمد بن حنبل و فرزندش عبدالله فراهم آمده است. ترتیب روایات براساس ترتیب الفبایی نام راویان از عایشه می باشد. این اثر از جهت موضوعی چنان که در فهرست پایان کتاب آمده، شامل تمامی ابواب فقه و سایر معارف است. (2)

و از این نوع جمع آوری ها فراوان است؛ مانند موسوعة امّ المؤمنین، عبدالصبور شاهین یا مانند الاجابة لایراد ما استدرکته عایشة علی الصحابة، الزرکشی، دمشق، مطبعة الهاشمیة، 1939م. که نود حدیث را از عایشه آورده که بر سی تن از صحابه ایرادات بزرگی را وارد کرده و آنها را توبیخ نموده است.

در هرحال، نوع زندگی عایشه و مدّت 10 سال را که در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده، نمی توان انکار کرد و از نظر دور داشت که بایستی روایات فراوانی را نقل نموده باشد و چنین هم هست.

تنزیه عایشه در قرآن در جریان افک

از داستان هایی که در آیات 11 تا 16 سوره نور آمده، داستان پر ماجرای افک است (یعنی تهمت ناروا به عایشه امّ المؤمنین) که از سوی منافقان این تهمت زده شد که در نتیجه، قرآن مجید، عایشه، همسر پیامبر گرامی اسلام را پاک و منزّه شمرده، اصل ماجرا از دیدگاه اهل سنت و شیعه چنین است.

ص:325


1- (1) . سیر اعلام النبلاء، ج2، ص130؛ مستدرک، حاکم، ج1، ص151.
2- (2) . ر.ک: مسند عایشه، ابن حجر عسقلانی، تحقیق: ابومطیع عطاء ابن عبدالله عبدالغفار، مکتبة النساء، قاره، 1416ه .ق/ 1995م، ص1.

از دیدگاه اهل سنت

عایشه گوید: هرگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) می خواست عازم سفری شود، در میان همسران خود قرعه می انداخت پس به نام هرکس که می افتاد او را با خود می برد. در جنگ بنی المصطلق که در سال پنجم هجرت رخ داد، قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر همراه شدم. چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجی پوشیده بودم، جنگ به پایان رسید و ما بازگشتیم، من در بازگشت در هودجی بودم و صفوان شترم را می راند و این موجب شد تا عبدالله بن ابی سلول ما را به تهمتی بزرگ متهم کند. وارد مدینه که شدیم، مردم پیرامون آن تهمت سخن می گفتند، یک ماه در بستر بیماری افتادم، پیامبر در این یک ماه به من بی اعتنا بود، این بی اعتنایی رنجم می داد. گاه می آمد و سلامی می کرد و گاه می گفت: «کَیْفَ تِیکُمْ» جریانت چگونه است؟ و برمی گشت. این سخن پیامبر مرا بیشتر نگران می کرد. اما نمی دانستم چه نسبت زشتی به من داده اند. شبی مادر مسطح را دیدم، گفت: هلاک باد مسطح! گفتم: چرا؟ آیا مردی را که در جنگ بدر شرکت کرده دشنام می دهی؟ مادر مسطح گفت: آیا ساده و بی اهمیت می شماری تهمتی را که به تو زده اند؟ گفتم چه تهمتی؟ ماجرا را گفت و گفت: اولین بار این تهمت را مسطح برای من نقل کرده، با شنیدن این خبر، مریضی ام شدت یافت، به پیامبر عرض کردم:

أَتَأْذَنُ لِی أَنْ آتِیَ أَبَوَیَّ... فَأَذِنَ لِی رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) فَجِئْتُ أَبَوَیَّ فَقُلْتُ لأُمِّی، یَا أُمَّتَاهْ! مَا یَتَحَدَّثُ النَّاسُ؟ فَقَالَتْ أَیْ بُنَیَّةُ هَوِّنِی عَلَیْکِ فَوَاللهِ لَقَلَّمَا کَانَتْ امْرَأَةٌ قَطُّ وَضِیئَةً عِنْدَ رَجُلٍ یُحِبُّها وَ لَها ضَرَائِرُ إِلاَّ کَثَّرْنَ عَلَیْها قَالَتْ: قُلْتُ سُبْحَانَ اللهِ أَوَقَدْ تَحَدَّثَ النَّاسُ بِهَذَا قَالَتْ فَبَکَیْتُ تِلْکَ اللَّیْلَةَ حَتَّی أَصْبَحْتُ لاَ یَرْقَأُ لِی دَمْعٌ وَلاَ أَکْتَحِلُ بِنَوْمٍ ثُمَّ أَصْبَحْتُ أَبْکِی.... (1)

آیا اجازه می دهید به خانه پدرم بروم؟ پیامبر به من اجازه دادند. نزد پدر و مادرم

ص:326


1- (1) . المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص476.

رفتم. به مادرم گفتم: مردم چه می گویند؟ مادرم گفت: نگران مباش، زنی را که شوهرش او را دوست دارد، هووهایش زیاد نسبت به او تهمت می زنند، تا صبح گریستم و چشمم به خواب نرفت و....

و بالأخره اهل سنت، نقل می کنند که در این جریان، آیات 11 تا 17 سوره نور نازل شد و امّ المؤمنین عایشه، تنزیه گردید.

آیات افک از دیدگاه شیعه

نقل شیعه در مورد آیات افک، همسویی کامل و دقیقی با روایات اهل سنت دارد و تمام بزرگان و عالمان شیعه، عایشه را منزّه از تهمت ناروایی که به وی، به عنوان «امّ المؤمنین و همسر پیامبر گرامی اسلام» زده اند، مبرا کرده و او را پاک می دانند؛ چنان که صریح آیات کریمه قرآن است. البته داستان افک را برخی از شیعیان درباره ماریه دانسته و گفته اند که این واقعه اصلاً درباره عایشه نیست تا خدای ناخواسته اتهامی به ایشان وارد شود. ما برای پرهیز از اطناب و تفصیل، از نقل ماجرا خودداری می کنیم.

تنزیه عایشه از سوی شیعه

عموم شیعیان عایشه را منزه شمرده و تهمت یاد شده را مردود می دانند و معتقدند که اهانت به ایشان حرام است و دامن وی را از چنین نسبت هایی مبرا شمرده اند. علمای بزرگ شیعه بر این عقیده اند که تهمت به هر یک از زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از جمله عایشه حرام است. جا دارد در این مورد به فتوای رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله خامنه ای اشاره شود.

وقتی فردی به نام یاسر الحبیب، طلبه جوان کویتی سخنان توهین آمیزی را نسبت به عقاید برادران اهل سنت مطرح ساخت، این ماجرا باعث شد که برخی از مقام معظم رهبری استفتا کنند و نظر ایشان را جویا شوند. فردی که استفتا نموده، از معظم له خواسته است که نظرشان را در این زمینه مرقوم فرمایند و معظم له این گونه مرقوم فرموده اند:

ص:327

اهانت به نمادهای برادران اهل سنت؛ از جمله اتهام زنی به همسر پیامبر اسلام (عایشه) حرام است. این موضوع، شامل زنان همه پیامبران به ویژه سید الأنبیا، پیامبر اعظم، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) می شود. (1)

البته ناگفته نماند که یاسر الحبیب، علاوه بر عقاید برادران اهل سنت، به عقاید شیعه هم اهانت کرده است، به خصوص به تقیه که مورد وفاق عقاید شیعی است تاخته و آن را مانع بزرگی بر سر راه پیشرفت اسلام دانسته است. چنین می نماید که این فرد، خود مشکوک است و ظاهراً از دشمنان تأثیر می گیرد.

نگاهی به آیات افک

(إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (نور: 11)

مسلّماً کسانی که آن تهمت عظیم را عنوان کردند، گروهی (متشکّل و توطئه گر) از شما بودند اما گمان نکنید این ماجرا برای شما به زیان شما است، بلکه خیر شما در آن است. آنها هر کدام سهم خود را از این گناهی که مرتکب شدند، دارند و از آنان کسی که بخش مهم آن را بر عهده داشت، عذاب عظیمی برای اوست!

(لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ ) (نور:12)

چرا هنگامی که این تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به کسی که از خودشان بود، گمان خیر نبردند و نگفتند این دروغ بزرگ آشکاری است.

(لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ ) (نور: 13)

ص:328


1- (1) . استفتاء از مقام معظم رهبری، 1390ه .ش.

چرا چهار شاهد بر آن نیاورند و هنگامی که گواهان را نیاوردند، آنان در پیشگاه خدا دروغگویان اند.

(وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ ) (نور: 14)

و اگر فضل و رحمت الهی در دنیا و آخرت، شامل حال شما نمی شد، به خاطر این گناهی که کردید عذاب سختی به شما می رسید.

و در آخر قرآن کریم می فرماید: ( یَعِظُکُمُ اللّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ )؛ «خداوند اندرزتان می دهد که اگر ایمان دارید، هرگز چنین کاری را تکرار نکنید». (نور: 17)

البته در تاریخ، حوادث فراوانی درباره عایشه، بعد از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) نقل شده که برای پرهیز طول کلام، از آن خودداری می کنیم.

پاسخ به ندای الهی و دفن در بقیع

ابن خلکان می نویسد: «عایشه در زمان سلطنت معاویه، در سال 58 هجری و در سن 67 سالگی در گذشت و در بقیع مدفون گردید». (1)

عایشه، همچون پدرش ابوبکر شبانه به خاک سپرده شد.

امام بخاری و غیر او، به سندی اشاره می کنند که براساس آن، عایشه امّ المؤمنین به عبدالله بن زبیر وصیت کرد؛ «ادْفِنِّی مَعَ صَوَاحِبِی بِالبَقِیعِ». (2)

حاکم در المستدرک به نقل از هشام بن عروه می نویسد: «مادر مؤمنان در شب روز سه شنبه درگذشت و ابوهریره برجنازه اش نماز گزارد». (3)

ص:329


1- (1) . وفیات، ابن خلکان، ج3، ص16.
2- (2) . المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص4.
3- (3) . همان، ص5.

3. حفصه، دختر عمر بن خطاب

حفصه، دختر عمر بن خطاب، همسر گرامی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) است. مادرش، زینب دختر مظعون، خواهر عثمان بن مظعون می باشد. وی پیش از ازدواج با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همسر خنیس بن حذافة سَهمی بوده که درباره شخصیت ایشان در نوشتارهای آغازین، توضیح مفصّل دادیم. خنیس که در گذشته از او یاد کردیم، در سال سوم هجرت در مدینه وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد و پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بر وی نماز گزارد.

پس از گذشت زمان عدّه، عمر نزد ابوبکر آمد و ازدواج با حفصه را به وی پیشنهاد کرد. ابوبکر پاسخی نداد. وی همچنین از عثمان خواست تا حفصه را به ازدواج خویش در آورد، عثمان هم گفت: فعلاً قصد ازدواج ندارم. ... پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور داد تا حفصه را برای حضرتش خواستگاری کنند و دخترش ام کلثوم را به عقد عثمان در آورد. این ازدواج در سال سوم هجرت واقع شد... پس از این داستان، ابوبکر به عمر گفت: از من دلگیر نباش، زیرا شنیده بودم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) حفصه را نام می برد و نمی خواستم راز آن حضرت را فاش سازم... . (1)

حفصه و داستان تحریم

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) هر روز صبح بعد از نماز، به خانه یک یک همسرانش می رفتند و از آنان دلجویی می کردند. یکی از روزها برای زینب بنت جحش - که علاقه فراوانی به آن حضرت داشت- ظرف عسلی بردند. آن روز زینب مانند همیشه از پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواست بنشینند و از عسل تناول نمایند و در نتیجه توقف حضرت در خانه وی طولانی تر شد. این مسأله بر حفصه و عایشه گران آمد. بار دیگر آن دو تصمیم گرفتند از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اظهار نگرانی و گله کنند که گویا معافیر (2) خورده اند و بوی دهانشان نامناسب است!

ص:330


1- (1) . اسدالغابة، ج5، ص425.
2- (2) . معافیر، صمغ و شیره درختی است در حجاز به نام عرفط که بوی نامناسبی دارد و اگر زنبور عسل هم روی آن بنشیند، عسل به دست آمده از آن، بو خواهد داد!

حضرت وقتی نزد آنها رفت، این سؤال را طرح کردند. در پاسخشان فرمود: نه، معافیر نخورده ام، بلکه زینب به من عسل داده است. حفصه گفت: باید زنبور عسل روی درخت معافیر نشسته باشد که چنین ناخوشایند است! لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای خوشنودی ایشان عسل را بر خود تحریم نمودند. پس از این تحریم بود که آیات زیر بر آن حضرت نازل گردید:

(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (تحریم:1)

ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال فرموده، به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می کنی؟

پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به ایشان فرمودند: این را بر کسی فاش مسازید، اما آنها به این تعهد وفا نکردند و راز پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فاش ساختند و آن خبر را در میان مردم انتشار دادند. خداوند به وسیله جبرئیل، پیمان شکنی آنها را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) اطلاع داد و آنها را تهدید به مجازات فرمود و به پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آنچه را که بر خود حرام کرده ای حلال است و می توانی استفاده کنی و آیه توبیخ آنها چنین است:

(وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلی بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ) (تحریم:3)

(به خاطر بیاورید) هنگامی را که پیامبر یکی از رازهای خود را به بعضی از همسرانش گفت، ولی هنگامی که آن را افشا کرد و خداوند پیامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتی از آن را برای او بازگو کرد و از قسمت دیگر خودداری نمود. هنگامی که پیامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه کسی تو را از این راز آگاه ساخت؟» فرمود: «خداوند عالِم و آگاه مرا با خبر ساخت!

سپس این آیه برای آنها نازل گردید.

ص:331

(إِنْ تَتُوبا إِلَی اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهِیرٌ) (تحریم: 4)

اگر شما دو همسرِ پیامبر، از کار خود توبه کنید (به نفع شما است؛ زیرا) دل هایتان (از یاد حق) منحرف شده و اگر بر ضدّ او هم داستان شوید (کاری از پیش نخواهید برد)؛ زیرا خداوند یاور اوست و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان اویند.

البته برخی از مفسران، نظیر طبرسی در مجمع البیان، مطلب را به گونه دیگری نقل کرده اند؛ چنان که طبرسی نوشته است:

یکی از روزهایی که نوبت پذیرایی پیامبر(صلی الله علیه و آله) با حفصه بود، به اتاق وی رفت، حفصه اظهار داشت با پدرم کاری دارم، اجازه دهید به خانه پدرم بروم. حضرت هم اجازه دادند. هنگامی که اتاق خلوت شد، پیامبر به سراغ ماریه قبطیه فرستاد و در اتاق حفصه با وی همبستر گردید. حفصه که از خانه پدر بازگشت، در را بسته دید! پشت در نشست تا در باز شد. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درحالی که عرق از جبین مبارکش می ریخت، از اتاق بیرون آمد. حفصه ماریه را نیز در اتاق خود مشاهده کرد. حفصه پرخاش کرد: آری، برای چنین منظوری به من اجازه دادی و گرنه اجازه نمی دادی! کنیز خود را به خانه آوردی در روزی که مخصوص من است. آن هم در بستر من با وی همبستر گشته و احترام مرا ریختی؟! پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای اینکه صدای او را کوتاه کند و جار و جنجالی به راه نیفتد، فرمود: خاموش باش، برای رضا و خشنودی تو ماریه را بر خود حرام کردم، ولی این مطلب، نزد تو امانت باشد و به کسی باز مگو. در این هنگام بود که سوره تحریم نازل گردید. (1)

تهدید الهی به حفصه و عایشه

در ماجرای این فاش سازی خبر، خداوند متعال در سوره تحریم آنان را به طلاق تهدید کرده و اینکه همسرانی مؤمن، صالح، عابد، و بکر روزی اش خواهد کرد:

ص:332


1- (1) . مجمع البیان، ج10، ص313.

(عَسی رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً) (تحریم : 5)

ای همسران پیامبر، اگر او شما را طلاق دهد، امید است پروردگار به جای شما همسرانی بهتر برای او قرار دهد؛ همسرانی مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه کننده، عابد، اهل هجرت؛ زنانی غیر باکره و باکره.

و بدین صورت، خداوند آنان را تهدید به طلاق نمود؛ تهدیدی که برای هر زنی بدترین تهدید و خبر و ناخوشترین ماجرای زندگی است.

سیوطی در درّ المنثور از ابن عباس نقل نموده است:

عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: بعد از این ماجرا پیامبر از همسرانش کناره گیری کرد و ماریه را به مشربه امّ ابراهیم فرستاد و خود نیز برای مدتی در آنجا اقامت گزید. (1)

تجمّل گرایی حفصه

همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) - به ویژه حفصه - از آن حضرت چیزهایی را مطالبه می کردند و گرایش به تجمل و زینت های دنیایی داشتند تا جایی که گاهی این مطالبات به بگو مگو منتهی می شد؛ به حدّی که روزی میان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و حفصه، مشاجره و نزاعی طولانی روی داد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به حفصه فرمودند: اگر مایلی، کسی را میان خود حَکَم قرار دهیم. حفصه گفت: آری باید چنین شود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فردی را به سراغ عمر فرستادند، چون وارد شد، به حفصه فرمودند: حرف بزن و ادعای خود را بگو، حفصه اظهار داشت: شما سخن بگویید و راست بگویید. عمر با شنیدن این جمله، سیلی محکمی به صورت دخترش نواخت، همین که سیلی دوم را زد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: عمر! دست نگهدار، سپس عمر به دخترش گفت: پپامبرخدا(صلی الله علیه و آله) جز کلمه راست نمی گوید. اگر در

ص:333


1- (1) . درّالمنثور، ج6، ص243.

محضر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نبود، تو را آن قدر می زدم که بمیری. با همه اینها حفصه و همراهانش دست از گفته و تقاضای خود برنداشتند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) یک ماه تمام در یک اتاق کوچک، تنها و دور از دسترس زنان به سر برد، تا اینکه آیات زیر نازل گردید: (1)

(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمِیلاً * وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً) (احزاب: 28 و 29)

ای پیامبر، به همسرانت بگو: اگر دنیا و زرق و برق آن را می خواهید، بیایید با هدیه ای شما را بهره مند ساخته و به نیکویی رهایتان سازم، ولی اگر شما خدا و پیامبرش و سرای آخرت را می خواهید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداشی عظیم را قرار داده و آماده فرموده است.

در این آیات هم، حفصه و همسران دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) که چنین مطالباتی از حضرت داشتند، تهدید به جدایی شده اند.

نامه عایشه به حفصه

در ماجرای جنگ جمل، عایشه نامه ای بدین مضمون به حفصه می نویسد:

به تو خبر دهم که علی بن ابی طالب در ذی قار فرود آمده و از ترس در آنجا توقف دارد! زیرا او شنیده است که جمعیت ما زیاد است؛ نه می تواند پیش برود و نه می تواند برگردد! (2)

حفصه زنانی را گرد هم جمع کرد و همگی این شعر را می خواندند:

مَا الْخَبَرُ مَا الْخَبَرُ

ص:334


1- (1) . مجمع البیان، ج8، ص352.
2- (2) . پیغمبر و یاران، ج2، ص271.

چه خبر؟! چه خبر؟! علی در سفر است، همچون اسب ابلق (بنفشِ) افتاده، که اگر پیش برود کشته می شود و اگر عقب بماند، از پهلو به قتل می رسد.

دخترانی بر حفصه وارد می شدند و به صدای ساز و آواز و سرود گوش می کردند. امّ کلثوم، دختر علی(علیه السلام) آن گاه که از ماجرا آگاهی یافت، ناشناس وارد خانه حفصه شد و ناگهان پرده از صورت برگرفت. حفصه شرمنده شد و کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد. امّ کلثوم گفت:

تظاهر شما بر ضدّ امیرمؤمنان علی(علیه السلام) تازگی ندارد. تو و عایشه کسانی هستید که بر برادرش، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) تظاهر نمودید، تا آن که خداوند درباره شما آیاتی نازل کرد.

حفصه گفت: «خدا تو را رحمت کند، بس است از بدگویی من دست بردار. من توبه کردم. در این هنگام شروع به استغفار نمود و دستور داد نامه عایشه را پاره کردند». (1)

حفصه، ام المؤمنین و راوی احادیث نبوی

به یقین، برای حفصه حرمتی است؛ زیرا همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و طبق آیه کریمه قرآن، امّ المؤمنین است. از ایشان روایات فراوانی از قول پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل گردیده است. که به دلیل پرهیز از طولانی شدن این بخش، از آنها خودداری می کنیم.

وفات حفصه و دفن در بقیع

حفصه تا سال 45ه .ق در قید حیات بود و حوادث تاریخی مهمی را شاهد و ناظر بود. او عاقبت در سال 45 ه .ق در مدینه منورّه دار فانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت. مروان حکم بر جنازه وی نماز گزارد و در کنار دیگر همسران پیامبر در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. (2)

ص:335


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص272.
2- (2) . مستدرک، حاکم، ج4، ص15.

4. زینب بنت جحش

زینب دختر جَحْش بن رِئاب بن یَعْمُر بن صَبْرة بن مُرّة بْن کبیر بن غَنْم بن دَودَان بن اسد بن خُزَیمه است. مادرش امیمه، بنت عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بود. وی دختر عمه پیامبر بوده و همراه برادرش عبدالله جحش از نخستین گروندگان به اسلام به شمار می رود.

ازدواج زینب بنت جحش با زید بن حارثه

زینب بنت جحش، زنی باتقوا بود که همواره روزه داشت و در نیکوکاری نمونه و شهره بود و در جنگ احد منشأ خدمات فراوانی گردید.

با اینکه زینب به ازدواج با زید بن حارثه راضی نبود، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را به عقد زید درآوردند. و این، براساس آیاتی از قرآن کریم بود که به وی امر می کرد به خواسته حضرت گردن نهد:

(وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...) (احزاب : 36)

هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند، به گمراهی آشکار گرفتار شده است.

فَحدَّثنا بشرح هذه القصص ابوعبدالله الأصبهانی... محمد بن عمر قال: و زینب بنت جحش بن رئاب، أخت عبد الرحمن بن جحش، حدثنی عمر بن عثمان الجحشی، عن أبیه، قال: قدم النبی(صلی الله علیه و آله) المدینة و کانت زینب بنت جحش ممّن هاجر مع رسول الله(صلی الله علیه و آله) و کانت امرأة جمیلة، فخطبها رسول الله(صلی الله علیه و آله) علی زید بن حارثة، فقالت: لا أرضاه وکانت أیم قریش، قال: فإنّی قد رضیتها لک فتزوجها زید. (1)

ص:336


1- (1) . مستدرک، ج4، ص478.

شرح این قصه را ابوعبدالله اصفهانی برای ما آورده، گوید... محمد بن عمر گفت: زینب بنت جحش بن رئاب، خواهر عبدالرحمان جحش است که درباره وی عمربن عثمان جحشی از قول پدرش روایت کرده: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مدینه وارد شد و زینب با پیامبر، در ماجرای هجرت به مدینه آمد. وی زنی زیبا روی بود و پیامبر وی را به عقد زیدبن حارثه در آورد. بنت جحش گفت: من از این ازدواج راضی نیستم. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: من این کار را برایت پسندیده می دانم و بدین صورت زینب بنت جحش با زیدبن حارثه ازدواج نمود.

زید بن حارثه کیست؟

زید جوانی است که در دوران کودکی، همراه مادرش سَعْدی دختر ثعلبة بن عامر بن افْلَت بن سلسله، برای دیدار اقوام خود به طرف قبیله بنی متعن می رفت، چند نفر از سواران و غارتگران در بین راه به آنها هجوم آورده، زید را اسیر کرده و به بازار عکاظ آوردند. در آن هنگام زید هشت ساله بود. خدیجه، همسر پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) او را از مال خود خریداری کرد و به حضرت بخشید. زید مدتی در خدمت آن حضرت بود، اما هیچ یک از بستگانش از او اطلاعی نداشتند. تا این که چند نفر از قبیله کلب که زید از همان قبیله بود به مکه آمدند و او را شناختند. پدرش به نام حارثة بن شراحیل به وسیله مسافران از محل پسر خود آگاه شد. حارثه با برادر خود، کعب به مکه آمد و به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند و از پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواستند که آن حضرت زید را به آنان باز گرداند. حضرت زید را صدا زد، وقتی زید آمد، پیامبر به وی فرمود: اینها را می شناسی؟ عرض کرد: آری، یکی پدرم حارثه و آن دیگری عمویم کعب است. فرمود: مرا نیز می شناسی و با من مدتی بوده ای، اکنون اگر مایلی به همراه پدرت برو و اگر می خواهی پیش من بمان. زید گفت: هرگز از خدمت شما نمی روم، افتخار خدمتگزاری شما را بر هرکسی و چیزی ترجیح می دهم؛ زیرا شما هم پدر و هم عموی من هستید. حارثه و برادرش زید، زید را سرزنش کردند که تو بندگی و بردگی را بر آزادی خود ترجیح می دهی؟

ص:337

با صراحت در جواب آنها گفت: من از این شخص چیزهایی دیده ام که هیچ کس را بر او مقدم نخواهم داشت. (1)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) زید را کنار کعبه آورد و فرمود: مردم! شاهد باشید که زید پسر من است. از او ارث می برم و او نیز از من ارث خواهد برد... در آن روز اگر کسی چنین کاری می کرد، او را پسر خوانده او به حساب می آوردند.

پیامبر در مدینه، زینب بنت جحش را به همسری وی درآورد، درحالی که زینب از این وصلت ناراضی بود.

طلاق زینب توسط زید

البته نتیجه زندگی مشترک زید و زینب بنت جحش، ولادت پسری بود به نام اسامه که او هم محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.

اختلافات بین زینب و زید بالا گرفت و به جایی رسید که آن دو اراده کردند از هم جدا شوند.

(وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَی النّاسَ وَ اللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً) (احزاب: 37)

(به خاطر بیاور) زمانی را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی [به فرزند خوانده ات «زید»] می گفتی: «همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهیز!» (و پیوسته این امر را تکرار می کردی) و در دل چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار می کند و از مردم می ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی! هنگامی که زید نیازش را از آن زن به

ص:338


1- (1) . الطبقات الکبری، ج3، ص31.

سرآورد (و از او جدا شد)، ما او را به همسری تو درآوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هایشان - هنگامی که طلاق گیرند- نباشد و فرمان خدا انجام شدنی است (و سنّت غلط تحریم این زنان باید شکسته شود).

در هر حال، زید قادر بر نگهداری این زن نبود. «فَفَارَقَها زَید وَ اعتَزَلهَاَ» (1)؛ «زید از او جدا گردیده، مفارقت نمود».

ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) با زینب بنت جحش

پیش از اسلام، سنتی جاهلی در میان عرب رایج بود که افراد نمی توانستند با مطلّقه پسر خوانده ازدواج کنند، خداوند در این باره این آیه را نازل کرد:

( ... ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ وَ اللّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ ) (احزاب: 4)

خداوند فرزندخوانده های شما را فرزند حقیقی شما قرار نداده است. این سخن شماست که به دهان خود می گویید (سخنی باطل و بی پایه) امّا خداوند حقّ را می گوید و او به راه راست هدایت می کند.

معنای آیه این است که سنتی غلط و غیر واقعی و غیر منطبق برحقیقت در میان شما عرب ها رایج شده و بر مبنای آن قضاوت می کنید که قضاوت هایتان با حقیقت انطباقی ندارد.

در این آیه می بینیم که خداوند متعال پندار عرب را برطرف کرده و حکم خود را ظاهر می سازد و بدین صورت پیامبر(صلی الله علیه و آله) که تمایل پیدا کرد با زینب ازدواج کند، خداوند حکم را بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواند تا ایشان بتوانند با زینب بنت جحش ازدواج کنند. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) پس از عدّه طلاق به خواستگاری زینب رفت و رسماً با این بانوی بزرگ ازدواج کرد.

ص:339


1- (1) . مستدرک علی الصحیحن، ج4، ص447.

جان دیون پورت مسیحی در کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن» می نویسد:

در اینجا لازم است تهمتی را که دشمنان محمد در همین اوقات، از روی غرض و حسد به او زده اند رو شود و آن، موضوع ازدواج عیال مطلّقه پسر خوانده اوست. واقع امر این است که خیلی قبل از طلوع اسلام، میان اعراب عادی رواج داشت که اگر کسی زنی را به نام مادر می خواند، دیگر نمی توانست با او ازدواج کند و اگر کسی جوانی را پسرش می خواند از آن به بعد آن پسر از تمام حقوق فرزندی وی برخوردار می شد، لیکن قرآن کریم هر دو عادت یاد شده را فسخ کرد؛ به این معنا که اگر کسی زنی را مادر می خواند، می توانست با او ازدواج کند و نیز اگر پسرخوانده ای عیالش را طلاق می داد، پدرخوانده می توانست عیال او را به ازدواج درآورد. چون نتیجه این ازدواج (ازدواج زینب با زید) برای زید رضایت بخش نبود، با همه مداخله ای که پیغمبر در این باره داشت، زید تصمیم به طلاق زینب گرفت. پیغمبر خودش به خوبی می دانست که چون این وصلت به وسیله او انجام شده، مورد توبیخ قرار خواهد گرفت، ولی پس از انجام طلاق، محمد از گریه های زینب و بدبختی او متأثر شد، لذا تصمیم گرفت از تنها وسیله اصلاحی که در دسترس دارد استفاده کند. بنابراین، پس از طلاق زید، پیامبر با زینب ازدواج کرد. (1)

گواهی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر دینداری و تقوای زینب

پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) درباره پاکی، طهارت و تقوای زینب نکات مهمی را فرموده اند؛ از جمله اینکه فرموده اند: «من زنی دیندارتر، باتقواتر، راستگوتر، ارحام رعایت کننده تر، امین تر، صدقه دهنده تر از زینب ندیدم». (2)

زینب، زنی کریمه، شریف النسب، پاکدامن و مشهور به جود و بخشش بود.

ص:340


1- (1) . عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه سیدغلامرضا سعیدی، صص35 و 36.
2- (2) . اسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج6، ص127.

عایشه درباره وی می گوید: «زن ستوده شده ای که پناه یتیمان و بیوه زنان و مستمندان بود». (1)

او نماز فراوان می خواند و بسیار روزه می گرفت و خیاطی ورزیده بود که درآمدش را در راه خدا انفاق می کرد.

زینب بنت جحش، در شمار راویان پیامبر(صلی الله علیه و آله) محسوب شده و بزرگانی نظیر شیخ طوسی و ابن عبدالبرّ و ابن اثیر و ابن حجر از او روایت نقل کرده اند.

وفات زینب بنت جحش و دفن وی در بقیع

زینب بنت جحش، سرانجام در تابستان گرم سال بیست هجری در سن 53 سالگی در مدینه درگذشت.

عمر بن خطاب بر او نماز گزارد و او را در قبرستان بقیع به خاک سپرد. (2)

رجال برجسته اسلام در مراسم خاک سپاری وی شرکت کردند و او را درحالی که بر تختی حمل می کردند، در بقیع به خاک سپردند. (3)

عمر بن خطاب، خلیفه دوم، قبر زینب را کاشی کاری نمود و مقبره اش بعدها، نشانی برای دفن همه امّهات المؤمنین گردید.

5. جویریه

جویریه، دختر حارث بن ابی ضرار، رییس قبیله بنی المصطلق بود که در پنج منزلی مدینه ساکن بودند. در سال پنجم یا ششم هجری، حارث بن ابی ضرار، با کمک دیگر قبایل، لشکری آماده کردند تا به مدینه یورش برند. پیامبر خدا از این موضوع آگاه شدند و بریدة ابن حصیب اسلمی را به صورتی ناشناس برای کسب خبر به درون قبیله

ص:341


1- (1) . الطبقات الکبری، ج8، ص78.
2- (2) . همان، ص86.
3- (3) . کنز العمّال، ج16، ص304.

بنی المصطلق فرستادند. وی اخبار مهمی را برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) آورد. در مقابل، جاسوس بنی المصطلق توسط سپاهیان اسلام و به دستور پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) دستگیر شد و آنان نتوانستند از وضعیت مسلمانان با خبر شوند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیشدستی نموده، به آنان حمله بردند و آنان در این نبرد شکست را پذیرفتند! نام این غزوه، غزوه مُرَیسِیع، یا غزوة بنی المُصطَلِق بود.

ابن هشام در تاریخ خود می نویسد:

سرانجام، دو سپاه، کنار آبگیر مریسیع، روبه روی هم قرار گرفتند. پیامبر آنان را به اسلام فرا خواند، اما آنان پاسخش را با تیراندازی دادند! پس از آن، جنگ تن به تن آغاز شد، صفوف دشمن به سرعت از هم پاشید. در این جنگ ده نفر از مشرکان بنی المصطلق کشته و بقیه به اسارت درآمدند. از مسلمانان، تنها یک نفر از مهاجران، در معرکه درگیری، به اشتباه به وسیله یکی از انصار به شهادت رسید. (1)

شعار مسلمانان در این جنگ، «یَا مَنْصُورُ! أَمِتْ» (2) بوده؛ یعنی ای پیروز، بمیران.

اسارت جویریه و کشته شدن شوهرش

مالک بن صفوان، شوهر جویریه، در غزوه مریسیع به قتل رسید و جویریه جزو اسرای جنگی شد. وی در تقسیم غنایم، سهم ثابت بن قیس بن شمّاس انصاری شد. قیس، در مورد او قراردادی نوشت مبنی بر اینکه اگر جویریه مبلغی را فراهم سازد و به ثابت بن قیس بدهد، آزاد خواهد شد.

ازدواج جویریه با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

جویریه پس از عقد مکاتبه، نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و از آن حضرت در مورد مال المکاتبه یاری و مدد خواست.

ص:342


1- (1) . السیرة النبویه، ابن هشام، ج3، ص177.
2- (2) . المغازی، ج1، ص407.

عایشه گوید: لحظه ای که جویریه را دیدم، ناراحت شدم؛ زیرا ترسیدم او به ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآید و رقیب و هووی من شود، که چنین هم شد! او خواسته اش را به عرض پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسانید و گفت: ای فرستاده خدا! من جویریه دختر حارث بن ابی ضرار، از بنی مصطلق هستم. می دانید که به چه مصیبتی گرفتار شده ام! ثابت بن قیس مرا مکاتبه کرده، پس اگر ممکن است کمکم کنید تا آزاد شوم.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «به نفع تو است که مال المکاتبه ات را بپردازم و تو را به عقد خود درآورم».

جویریه گفت: «موافقم و مانعی در این کار نمی بینم».

بدین سان، پیامبر(صلی الله علیه و آله) وی را به عقد خویش درآورد. وقتی مسلمانان از این ماجرا آگاه شدند، گفتند: پیامبر(صلی الله علیه و آله) داماد قبیله بنی المصطلق شد، پس سزاوار نیست این قبیله به عنوان برده و زیردست مسلمانان باشند، لذا همه اسیران این طایفه را آزاد کردند که در مجموع به صد خانوار می رسید.

نقل شده است که عایشه گفت: «در تاریخ کسی سراغ ندارد که ازدواج زنی تا این حد به قبیله اش خیر رسانده باشد!» (1)

مسلمانی پدر جویریه

وقتی خبر اسارت جویریه به پدرش، حارث بن ابی ضرار - که رییس قبیله بنی مصطلق بود- رسید، تصمیم گرفت با هر اقدام صلح جویانه و مسالمت آمیزی دخترش را آزاد کند.

او پس از شنیدن خبر اسارت دخترش، تعدادی از شترانش را برداشت و به قصد آزادی دخترش راهی مدینه شد، در میان راه، دو نفر از شترانش را که در نظرش پسندیده بود، در وادی عقیق، در میان یکی از دره ها عقال کرد. (زانوهایشان را بست) تا

ص:343


1- (1) . اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج5، ص420.

در مراجعت با خود ببرد! هنگامی که خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و هنوز از سرگذشت دختر خبری نداشت، خطاب به حضرت گفت: ای محمد! دخترم را اسیر گرفته اید. این شترها را از من بگیرید و دخترم را بازگردانید.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آن دو شتری که در وادی عقیق و در فلان نقطه و دره پنهان کرده ای چه می شود؟! با شنیدن این جملات، نور ایمان در قلب حارث درخشید و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ اللهِ»؛ «گواهی می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و تو فرستاده اویی»، چون کسی جز خدا نمی داند که من چه کرده ام! و اینجا بود که گروهی از اقوام و خویشان وی نیز مسلمان شدند. (1)

تغییر نام جویریه

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از ازدواج با جویریه، نام او را تغییر داد. البته نام پیشین وی در اسناد تاریخی نیامده و بیشتر مورخان، بدون ذکر نام تغییر یافته، از او یاد کرده اند؛ اما دلیل تغییر نام وی معلوم و مشخص نیست. (2)

عالمه و محدِّثه

با اینکه زندگی جویریه با پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) پنج سال بیش نبود، اما او به دلیل اشتیاق فراوانی که به درک فضایل داشت، در آن پنج سال، احادیثی را از آن حضرت آموخته و نقل می کند و به عنوان بانویی عالم و محدّث تا سال 50 ق. زندگی کرد. جالب این جا است که وی در سلسله راویان فریقین (شیعه و سنی) قرار دارد؛ به عنوان نمونه، روایتی را از ایشان نقل می کنیم:

صبح یکی از روزها در خانه نشسته بودم و تسبیح می گفتم. پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) وارد شده، فرمودند: آیا به تو کلمه ای بیاموزم که آنها را بگویی؟ گفتم: بفرمایید که بدان

ص:344


1- (1) . اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج1، ص335.
2- (2) . همان، ج6، ص57.

مشتاقم. فرمود: سه مرتبه بگو: «سُبْحَانَ اللهِ عَدَدَ خَلْقِهِ»، سه مرتبه: «سُبْحَانَ اللهِ رِضَا نَفْسِهِ» و سه مرتبه هم بگو «سُبْحَانَ اللهِ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ» و من پس از آن، همواره این کلمات را می گویم و این اذکار را بر زبان جاری می کنم. (1)

پاسخ به دعوت الهی و دفن در بقیع

جویریه 39 سال پس از رحلت پیامبرگرامی(صلی الله علیه و آله) در قید حیات بوده، لیکن متأسفانه مطالب بسیار کمی درباره اش نقل کرده اند و این از معماهای تاریخی است که چرا زنی که عالمه، محدثه و از راویان احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، در اسناد تاریخی شیعه و اهل سنت تا این حد ناشناخته و مجهول مانده است.

جویریه در سال 50 قمری، در عصر خلافت و سلطنت معاویة بن ابی سفیان وفات یافت. مروان حکم، والی مدینه بر جنازه اش نماز گزارد و در بقیع، در کنار دیگر همسران پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به خاک سپرده شد. (2)

6. رمله (ام حبیبه) دختر ابوسفیان

امّ حبیبه (رمله) دختر ابوسفیان، همسر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود؛ وی هفده سال پیش از بعثت زاده شد. (3) نام کاملش، رمله بنت ابوسفیان بن حرب بن امیّة بن عبدشمس و مادرش صفیه بنت ابوالعاص بن امیّة بن عبدشمس و عمه عثمان بن عفان بود.

اسلام امّ حبیبه

ام حبیبه برخلاف پدرش ابوسفیان، که تا آخر عمر کینه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در دل داشت، عشق وافری نسبت به اسلام و معرفت کاملی به آن داشت. وی همراه شوهرش

ص:345


1- (1) . زنان پیغمبر اسلام، ج4، ص339 و او به نقل از الطبقات الکبری، ج8، ص118. [1]
2- (2) . اسدالغابة، ج1، ص370.
3- (3) . الطبقات الکبری، ج8، ص76. [2]

عبیدالله بن جحش اسلام آورد و به خاطر اسلام، از هر چه که با آیین مقدس اسلام منافات داشت دوری می گزید، تا جایی که با پدر و مادر و قبیله خود و مال و ثروت و موقعیت اجتماعی ممتازی که در دوران جاهلیت مکه داشت، دوری گزید. وی از عبیدالله بن جحش، دختری به دنیا آورد و نامش را حبیبه گذاشت، به همین دلیل، به «امّ حبیبه» شهرت یافت.

هجرت به حبشه

از آنجا که رمله و شوهرش، عبیدالله بن جحش جزو نخستین مسلمانان شمرده می شدند، به حبشه هجرت کردند تا از آزار و اذیت کفار و مشرکان قریش مکه در امان بمانند. آنها هجرت خود را همراه مهاجران آغاز کردند و استواری و ثابت قدمی را در مراحل اولیه مسلمانی نشان دادند.

استوار گامی امّ حبیبه

مورّخانی مانند ابن عساکر، ابن اثیر و دیگران نوشته اند که شوهر وی؛ یعنی عبیدالله ابن جحش (برادر عبدالله بن جحش کسی که در احد به شهادت رسید) در حبشه تحت تأثیر تبلیغات نصرانیت قرار گرفت و آیین نصرانیت را برگزید و از کیش و آیین اسلام خارج شد! و در حبشه به همان آیین مرد. در تاریخ آمده است که عبیدالله بن جحش، از همسرش ام حبیبه نیز خواست که به آیین مسیحیت و نصرانیت درآید، اما امّ حبیبه نپذیرفت و بر آیین اسلام پایدار ماند. (1)

ازدواج ام حبیبه با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)

ام حبیبه، با رخداد هجرت به حبشه و ترک پدرش ابوسفیان و آنچه که در مکه داشت و با از دست دادن شوهرش، هرگز نمی توانست به مکه بازگردد؛ زیرا بازگشت

ص:346


1- (1) . اسدالغابه، ج5، ص292.

وی در صورتی ممکن بود که از اسلام دست بردارد و بار دیگر به کیش پدران خود درآید، اما با عشق نهادینه و عمیقی که به اسلام داشت و معرفتی که از آن حاصل کرده بود، در حبشه ماند و بر آیین اسلام عمل کرد.

پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) نامه ای به وسیله عمرو ابن امیة ضَمرِی به نجاشی (پادشاه حبشه) نوشت و دستور داد تا امّ حبیبه را برای وی خواستگاری کند، نجاشی هم به دستور آن حضرت، فردی را نزد امّ حبیبه فرستاد و این دستور را به وی ابلاغ کرد. ام حبیبه خالد ابن سعید را که یکی از مسلمانان مهاجر بود، وکیل کرد تا او را به عقد پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) درآورد. نجاشی در جلسه عقد حضور داشت و پس از آن که خطبه عقد به نام حضرت رسول خوانده شد، چنین گفت:

الحمد لله الملک القدُّوس المؤمن العزیز الجبار، وأشهد أن لا إله إلا الله وأنّ محمداً عبده ورسوله، وأنّه الذی بشّر به عیسی بن مریم. أمّا بعد: فإنَّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) طلب أن أزوّجه أمَّ حبیبة بنت أبی سفیان، فأجبت إلی ما دعا إلیه رسول الله(صلی الله علیه و آله) وقد أصدقها أربعمائة دنانیر، ثمّ سکب (النجاشی) الدنانیر بین یدی القوم. (1)

حمد مخصوص خدای راست که پادشاه و ملک جهانیان است، پاک و منزه از جمیع عیوب، گواهی می دهم که نیست خدایی جز او و گواهی می دهم که محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده اوست. او همان کسی است که عیسی بن مریم، مژده و بشارت آمدنش را داده است. همانا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) به من نوشته تا ام حبیبه را برای او تزویج کنم و من هم امتثال امر نموده و چهارصد اشرفی صداقش کردم. این را گفت و چهارصد درهم را جلوی جمعیت ریخت تا به ام حبیبه رسانده شود.

نجاشی این مبلغ را از مال شخصی خود داد و پس از اجرای مراسم عقد، به همه مسلمانان مهاجر از مال شخصی خودش، ولیمه ای درخور مسلمانان به یُمن این ازدواج مبارک داد.

ص:347


1- (1) . اسدالغابه، ج5، ص293. [1]

اهدای مهریه به فرستاده نجاشی و...

نجاشی به ابرهه فرمان داد تا چهارصد درهم یاد شده را به امّ حبیبه برساند و او چنین کرد و آن گاه که امّ حبیبه آن را دریافت کرد، خطاب به فرستاده نجاشی گفت: بخشی از این مبلغ را به تو بخشیدم! ابرهه نپذیرفت وگفت: من عهده دار لباس و عطریات سلطانم و به من سفارش کرده است که چیزی از شما نگیرم. آنچه را هم که قبلاً گرفته بود، به امّ حبیبه باز گرداند و به وی گفت: من آیین اسلام را برگزیده ام و به مسلمانی در آمده ام، هرگاه خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدی، سلام مرا به آن حضرت برسان.

امّ حبیبه تقاضای او را پذیرفت و هنگامی که به محضر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) رسید، سلام ابرهه را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسانید. (1)

معرفت امّ حبیبه نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله)

ام حبیبه، نسبت به پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) و مکانت، عظمت و عمق وجودی آن حضرت معرفتی بایسته و والا داشت. پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) در نظر امّ حبیبه نقطه اصلی دایره عالم وجود و عقل کل و محور عالم هستی است. لذا همواره با دیده احترام ویژه به پیامبر(صلی الله علیه و آله) می نگریست.

مورخان نوشته اند، هنگامی که کفار مکه پیمان خود در حدیبیه را - که با پیامبر(صلی الله علیه و آله) بسته بودند- شکستند و به یکی از قبایل هم پیمان خود و مخالف پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست یاری دادند. ابوسفیان برای جبران این عمل و شاید برای اینکه بتواند مدت پیمان را تمدید کند، رهسپار مدینه شد و به خانه دخترش ام حبیبه همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد گردید. او در خانه امّ حبیبه وقتی خواست روی مسندی که مخصوص پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود بنشیند، امّ حبیبه چابکی کرده، فرش را از زیر پای ابوسفیان برچید! ابوسفیان ناراحت شده، پرسید: دخترم! دریغ داشتی که روی این فرش بنشینم؟ امّ حبیبه گفت: آری، اینجا محل نشستن

ص:348


1- (1) . بحارالانوار، ج6، ص420.

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است و تو مشرک و نجسی، چگونه رضایت دهم که مشرکی، جای پاک ترین افراد عالم بنشیند؟! (1)

ام حبیبه پس از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

از امّ حبیبه و زندگانی اش پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر چندانی در دست نیست. بیشترین اخبار و نقل هایی که درباره امّ حبیبه پس از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) وجود دارد، مربوط به وقایع ایام محاصره دارالخلافة عثمان و قتل او است. چنان که آورده اند:

خلیفه سوم پس از آنکه در محاصره معترضان افتاد، افرادی را به سوی علی(علیه السلام) و امّ حبیبه و زبیر و برخی دیگر از همسران پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد و از آنان تقاضای آب و غذا کرد.

امّ حبیبه سوار بر استر، نزد آنان آمد و به بهانه اینکه وصیت نامه های بنی امیه دست عثمان است، کوشید وارد خانه عثمان شود و متاعی را که به همراه داشت به عثمان برساند، اما معترضین با او مخالفت نموده، افسار استر را بریدند. مردم او را به خانه اش بازگرداندند. (2)

نکته دیگری که درباره امّ حبیبه در تاریخ مطرح است، این است که وی در ماجرای سقیفه، دفاع چندانی را از علی(علیه السلام) در برابر ماجرای خلافت و تصمیم سقیفه نداشته است.

امّ حبیبه و نقل روایاتی از رسول گرامی(صلی الله علیه و آله)

امّ حبیبه روایاتی را از قول پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) نقل نموده اند که دارای ارزش والا و مهمی است؛ به عنوان نمونه، دو روایت را از قول ایشان، از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) نقل می کنیم:

1. عنبسة بن ابوسفیان، در روایتی از امّ حبیبه نقل می کند که وی گفت:

ص:349


1- (1) . اسدالغابة، ج5، ص299.
2- (2) . الکامل فی التاریخ، ج3، ص173.

از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: هیچ بنده مسلمانی نیست که هر روز دوازده رکعت نماز غیر از نمازهای واجب بخواند، مگر اینکه، او در بهشت خانه ای دارد و یا اینکه در بهشت خانه ای برای او خواهند ساخت. (1)

2. زینب بنت امّ سلمه از امّ حبیبه نقل می کند که پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

برای زن مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، حلال نیست که بیش از سه روز آرایشش را کنار بگذارد مگر برای زنی که همسرش وفات یافته، به مدت چهار ماه و ده روز. (2)

وفات امّ حبیبه و دفن او در بقیع

امّ حبیبه بین سال های 44 و 45 ه .ق، در زمان خلافت برادرش معاویة بن ابی سفیان درگذشت.

از عایشه روایت شده که: «ام حبیبه در هنگام وفاتش مرا نزد خود خواست و از من تقاضای عفو و حلالیت کرد. سپس افرادی را به نزد ام سلمه فرستاد و از او نیز طلب بخشش نمود». (3)

طبق گفته روایتی، او به دمشق سفر کرد و در آنجا وفات یافت و لذا هم اکنون در باب الصغیر مزاری به وی منسوب است، اما این نقل که در سفرنامه ابن بطوطه هم آمده، قائل چندانی در میان مورخان ندارد و نمی تواند با نقل های فراوان تاریخی سازگار باشد. بیشتر مورخان وفات وی را در مدینه دانسته اند و این قول، با قرائن تاریخی کاملاً موافق است.

امّ حبیبه در سال 44 ه .ق، به سن هفتاد و چهار سالگی در مدینه درگذشت و مروان حکم بر وی نماز گزارد و در قبرستان بقیع مدفون گردید. (4)

ص:350


1- (1) . سنن الدارمی، ج1، ص335.
2- (2) . صحیح بخاری، ج5، ص2043.
3- (3) . انساب الاشراف، ج1، ص440.
4- (4) . همان، ص441.

7. ماریّه قبطیّه

ماریه قبطیه، بنت شمعون قبطیّه و مادرش زنی رومی است.

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در سال ششم هجرت، رسالت و دعوت جهانی خویش را آغاز نموده، در صدد برآمدند تا تمام انسان ها را، در مناطق جهان، به آیین اسلام دعوت کنند؛ چنان که در زندگی حاطب بن ابی بلتعه گذشت، آن حضرت حاطب را به مصر، نزد مقوقس حاکم مصر فرستادند؛ «هنگامی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت به سلاطین و زمامداران نامه بنویسد و آنان را به دین اسلام دعوت نماید. از جمله نامه ای به مقوقس پادشاه مصر نوشت، پس از آنکه نامه را مهر کرد، فرمود: چه کسی این نامه را به مقوقس می رساند تا از خدا اجر و مزدش را بگیرد؟ حاطب از جا برخاست و عرضه داشت: من این کار را انجام می دهم. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«بَارَکَ اللهُ فِیکَ یَا حَاطِبُ». (1)

مقوقس پس از سؤالاتی درباره پیامبر، یقین کرد که ایشان فرستاده خداست و او همان کسی است که در ادیان گذشته بشارتش داده شده، اما به دلیل دلبستگی شدید به مقام و موقعیت، از ایمان به پیامبر(صلی الله علیه و آله) صرف نظر کرد ولی هدایایی را برای آن حضرت فرستاد.

مقوقس، پادشاه اسکندریه، ماریه و خواهرش سیرین را که هر دو بی نظیر بودند، به اضافه تحفه ها و هدایایی دیگر برای پیامبر فرستاد؛ از جمله آن هدایا، قاطر مخصوصی به نام دلدل بود که در عربستان جز آن قاطری وجود نداشت به اضافه هزار مثقال طلا و بیست قواره پارچه مصری و یک کاسه بلورین که ظرف مخصوص آبخوری حضرت شد و غلامی به نام «جریح».

پیغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) سیرین را به حسان بن ثابت، شاعر مخصوص خود بخشید و ماریه را خود نگهداشت. (2)

ص:351


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج2، ص211.
2- (2) . اسدالغابة، ج1، ص391.

ماریه وقتی به مدینه آمد، در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) دین اسلام را برگزید و آن حضرت رسماً با او ازدواج کرد. این ازدواج، در حقیقت ازدواج مبارکی بود و پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) از ماریه راضی بودند. عایشه، ماریه را این گونه توصیف کرده است: «ماریه، زنی زیبا با موهای مجعّد بود، برای همین، پیامبر خدا او را دوست می داشت». (1)

منزل ماریّه

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آغاز، ماریه را به خانه حارثة بن نعمان برده و در آنجا منزلی برای وی آماده کردند. ایشان، یک سال در این منزل سکونت داشتند، اما به دلیل این که مورد حسد زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرار گرفت، رسول الله(صلی الله علیه و آله) ایشان را در قسمت بالای مدینه، در نخلستان کوچکی که از اموال پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، مسکن دادند و مقررات حجاب و رعایت آداب آن را بر او و سایر زنان مقرر داشتند.

این مسکن جدید، همان مشربه امّ ابراهیم است؛ باغی بود که مخیریق یهودی آن را به پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) بخشیدند.

واقدی می نویسد:

مخیریق یهودی از علمای یهود بود، روز شنبه که پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) برای جنگ در احد حضور یافت، او به یهودیان گفت: به خدا قسم شما می دانید که محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر است و نصرت و یاری او بر شما فرض و واجب شده. آنها بهانه آوردند که امروز شنبه است. او گفت: دیگر شنبه معنایی ندارد، سلاح خود را برداشت و همراه پیامبرخدا به میدان جنگ آمد و کشته شد، پیامبر فرمود: مخیریق خَیرُ یَهودٍ. مخیریق، بهترین یهودی است. مخیریق وقتی از مدینه به احد می رفت، گفت: اگر کشته شدم، اموال من مال محمد(صلی الله علیه و آله) است که در راه خدا صرف کند. آن اموال منشأ صدقات پیامبر شد. اموال او عبارت بود از: هفت مزرعه، به نام های میثب، صافیه، دلال،

ص:352


1- (1) . الطبقات الکبری، ج1، ص107.

حسنی، برقه، اعواف، مشربه. پیامبر ماریه را در مشربه سکنی داد؛ ازاین رو آنجا به نام مشربه امّ ابراهیم موسوم گشت. (1)

ماریه قبطیه به دلیل کمالاتی که داشت و از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) حامله گردید، مورد حسد همسران آن حضرت قرار گرفت؛ لذا حضرت وی را در مشربه (همان باغ موقوفه مخیریق به پیامبر) سکنی دادند.

مشربه امّ ابراهیم (باغ مخیریق یهودی) از مکان هایی است که در روایت امام صادق(علیه السلام) به عقبة بن خالد توصیه شده که به آنجا برود و زیارتش کند و آن حضرت فرموده اند:

«وَ هِیَ مَسکَنُ رَسُول اللهِ وَمُصَلاّهُ» (2)؛ «آنجا مسکن پیامبر خدا و محل نماز ایشان بوده است».

ولادت ابراهیم در مشربه امّ ابراهیم

چنان که در مباحث پیشین، درباره ابراهیم بن رسول الله(صلی الله علیه و آله) نوشتیم، ابراهیم فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در سال هفتم هجرت، در ماه ذی حجه به دنیا آمد، هنگام ولادتش جبرئیل نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده، ضمن تبریک به آن حضرت گفت:

«السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیم». (3)

در هر حال، ابراهیم در میان قبیله بنی مازن و در مشربه به دنیا آمد و سلمی، همسر ابورافع مامایی و دایگی او را بر عهده گرفت و ازاین رو، نخستین کسی که مژده ولادت ابراهیم را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داد، ابورافع بود و آن حضرت، غلامی را به عنوان مژدگانی به وی هدیه داد. با تولد ابراهیم، سرور و شادمانی سراسر مدینه را فرا گرفت و همه در این شادی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) تبریک گفتند و مادرش ماریه مورد توجه مسلمان و اهل مدینه قرار گرفت و ازاین رو، بیشترین حسد زنانه از ناحیه زنان پیامبر گرامی، متوجه ماریه شد.

ص:353


1- (1) . وفاء الوفا، ج3، صص 828 و 829.
2- (2) . همان، ص826.
3- (3) . البدایة والنهایه، ج5، ص309.

ماریّه قبطیّه و مسأله تحریم

گرچه ماجرای نزول آیات تحریم را برخی از مفسران درباره حفصه ام ّالمؤمنین دختر عمر نقل کرده اند، لیکن بیشتر مفسران ماجرای آیات تحریم را درباره ماریه قبطیه دانسته اند.

طبرسی در مجمع البیان می نویسد:

در یکی از روزها که نوبت پذیرایی پیامبر خدا با حفصه بود، به اتاق وی رفت، حفصه اظهار داشت با پدرم کاری دارم اجازه دهید به خانه پدرم بروم. حضرت اجازه دادند. هنگامی که اتاق خلوت شد، پیامبر به سراغ ماریه قبطیه فرستاد و در اتاق حفصه با وی همبستر شد. حفصه وقتی از خانه پدر مراجعت کرد، در را بسته دید! پشت در نشست تا در باز شد. پیامبر خدا درحالی که عرق از جبین مبارکش می ریخت، از اتاق بیرون آمد. حفصه وقتی ماریه را نیز در اتاق خود مشاهده کرد شروع به پرخاش کرده، گفت: آری، برای چنین منظوری به من اجازه دادی وگرنه اجازه نمی دادی! ماریه را به خانه آوردی در روزی که مخصوص من است، آن هم در بستر من با وی همبستر شدی و احترام مرا ریختی؟! پیامبر برای اینکه صدای او را کوتاه کند و جار و جنجالی راه نیفتد، فرمود: خاموش باش، برای رضا و خشنودی تو مدتی ماریه را بر خود حرام کردم، ولی این مطلب نزد تو امانت باشد و به کسی باز مگو، در این هنگام بود که آیات سوره تحریم نازل شد؛ (1)

(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) (تحریم :1)

ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده، به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می کنی؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است.

ص:354


1- (1) . مجمع البیان، ج10، ص313.

آیات سوره تحریم بیان می دارد که زنان پیامبر (حفصه و عایشه) خبر فوق را فاش ساختند و خداوند در این آیات، آنها را تهدید به طلاق نمود. در همین زمینه، ماجرای معافیر و عسل را که در مورد حفصه در بخش پیش بدان اشاره داشتیم، مفسران و مورخان نقل کرده اند.

ماریّه و علاقه به داستان هاجر

ماریّه قبطیّه (امّ المؤمنین) به ماجرای هاجر، ابراهیم و اسماعیل بسیار علاقه داشت و آن را بارها شنیده و مایل بود بشنود که خداوند چگونه به هاجر، هنگامی که در حجاز تنها و بی یاور بود، کمک کرد و فضل و انعام خودش را بر او تمام نمود؛ زیرا خداوند با دادن اسماعیل، چاه زمزم و ساختن خانه و کمک در ایجاد بنای کعبه و... به او لطف فراوانی کرده و زندگی جدیدی را به برکت وجود هاجر به حجاز و سرزمین بطحا داده است و نیز هروله هاجر، سنتی برای حاجیان گردیده است!

جناب ماریه، به شباهت های خود و هاجر بسیار می اندیشید و اینکه هر دو کنیز بودند، هاجر به دست ساره به ابراهیم بخشیده شد و جناب ایشان از طرف مقوقس، حاکم مصر، به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) اهدا گردید. (1)

اوصاف اخلاقی ماریّه

ماریه، پس از مسلمانی، زهد و پارسایی، عبادت و تقوا، اخلاق و منش عالی اسلامی را برگزید و بدین روی، مورد توجه فراوان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. مورخان و سیره نگاران او را به نیکویی اخلاق و والایی منش های عالی انسانی ستوده اند؛ «ماریه، بانویی پاک، زاهد و دیندار بود». (2)

مورخان نام آوری، نام ماریه را در ردیف زنان فاضله و عالمه تاریخ ذکر کرده اند و

ص:355


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج3، ص287.
2- (2) . تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص617.

او را به حسن دینش ستوده اند.

علی(علیه السلام) نسبت به داستان افک و تهمت به ماریه، به دلیل اطمینانی که به پاکی و عفت و طهارت ماریه داشتند، حدیث افک و ماجرای این تهمت را پیگیری کردند که به دلیل ذکر این ماجرا در قضیه ای دیگر، از دوباره نویسی آن در این بخش، خودداری می کنیم. (1)

علاقه اهل بیت(علیهم السلام) به ماریّه

چنان که مورخان نام آوری مانند جعفر مرتضی عاملی، در ماجرای حدیث افک به آن پرداخته اند، اهل بیت پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) به خصوص علی(علیه السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) توجه ویژه ای به ماریه داشته اند و علاقه وافری را به ایشان ابراز می کردند؛ چنان که پس از ولادت ابراهیم(علیه السلام)، امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بسیار خوشحال شدند. ایشان همواره حامی ماریّه بودند. خود، شخصاً به امور ایشان رسیدگی می کردند. آن حضرت نسبت به ماریّه، تعصب ویژه داشتند. (2)

زندگی ماریّه پس از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

از ادامه زندگی این بانوی بزرگ (مادر مؤمنان و مسلمانان) پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) خبر چندانی وجود ندارد. تنها همین مقدار نقل شده که خلفا؛ از جمله ابوبکر و عمر برای او مقرری وضع کردند و علی(علیه السلام) به مشکلات معیشتی و نیازهای وی رسیدگی نموده، از او حمایت می کردند. «ابوبکر مقرری برای او در نظر گرفت. پرداخت این مقرری پس از مرگ ابوبکر، توسط عمر بن خطاب نیز ادامه یافت». (3)

ص:356


1- (1) . در این زمینه، به بخش پیشین، زندگی حفصه مراجعه شود.
2- (2) . بحارالانوار، ج22، ص236.
3- (3) . انساب الاشراف، ج1، ص450.

وفات ماریّه و دفن او در بقیع

ماریّه قبطیه سرانجام در زمان خلافت عمر بن خطاب، خلیفه دوم و 16 سال پس از هجرت وفات یافت، اهل مدینه در عزای وی شرکت کردند. علی و اهل بیت(علیهم السلام) هم شرکت داشتند. «عمر، مردم را برای تشییع جنازه او خبر کرد و بر وی نماز خواند و در بقیع به خاک سپرده شد». (1)

8. زینب بنت خزیمه

زینب، دختر خزیمة بن حارث بن عبدالله هلالیّة بن عبدالله بن عمرو بن عبدمناف ابن هلال بن صعصعة عامری هلالی است. اما مصادر تاریخی از مادر ایشان سخنی به میان نیاورده اند.

ابن عبدالبرّ از قول ابی الحسن جرجانی نسّابه، او را خواهر میمونه بنت حارث ذکر کرده اند. ولی ابن حبیب بغدادی این گونه می نویسد: «اُم الفضل لبابه کبری بنت حارث، همسر عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مادر ابن عباس، و لبابه صغری همسر ولید بن مغیره، مادر خالد بن ولید و عزّة بنت حارث است». (2)

زینب بنت خزیمه، امّ المساکین

زینب بنت خزیمه را، به جهت بخشندگی، مهربانی و عطوفتی که با مساکین و فقیران داشت، لقب امّ المساکین دادند (مادر بیچارگان). این لقب، عنوانی بوده که در دوره جاهلیت بر ایشان نهاده بودند. او در دوران اسلامی زندگی اش، بیش از گذشته در اندیشه مساکین و فقیران بود و مورخان بر آن گواهی داده اند.

در میان مورخان، در اینکه زینب قبل از ازدواج با پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله)، همسر کدام

ص:357


1- (1) . انساب الاشراف، ج1، ص453. [1]
2- (2) . المحبر، تحقیق: ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دارالآفاق الجدیدة، بی تا، صص 106 - 109.

شخص بوده، اختلاف است. اما مشهور آن است که وی همسر طفیل بن حارث بن مطّلب بن عبدمناف بود و از طفیل طلاق گرفت و به عقد برادر طفیل، عبیدة بن حارث درآمد. عبیده در غزوه بدر مجروح شد و در سن شصت و چهار سالگی جان داد. (1)

نقل های دیگری درخصوص ازدواج زینب با برخی صحابی دیگر آمده که چندان مستند نیستند.

ازدواج زینب بنت خزیمه با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)

وقتی شوهر زینب به شهادت رسید، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) از او خواستگاری کرد. او اختیار تام به پیامبر(صلی الله علیه و آله) داد و آن حضرت گواهانی را فراخواند (2) و با مهریه چهارصد درهم نقره، او را به همسری خویش درآورد. (3)

به گفته برخی از مورخان، پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابواسید بن علی بن مالک انصاری را به سراغ زنی از بنی عامر بن صعصعه فرستاد تا زینب را برایش خواستگاری کند. ابواسید، زینب را به عقد حضرت درآورد. (4)

این ازدواج بیست روز پس از ازدواج پیامبر، با حفصه، دختر عمر بن خطاب صورت گرفت. زینب بنت خزیمه به لحاظ اخلاقی دارای کرامت اخلاقی است و صفت کرامت را در خود داشته و لذا به مساکین و بینوایان رسیدگی می کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آن بانوی بزرگوار رضایت کامل داشتند.

وفات زینب بنت خزیمه و خاکسپاری اش در بقیع

امّ المؤمنین، زینب بنت خزیمه، زندگانی کوتاهی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشت و در مورد مدت، میان مورخان اختلاف است و آن را از سه تا هشت ماه گفته اند. در هر صورت،

ص:358


1- (1) . انساب الاشراف، ج2، ص648.
2- (2) . الطبقات، همان، ص91.
3- (3) . السیرة النبویه، ج2، ص648.
4- (4) . الاستیعاب، ج4، ص1599.

مدت بسیار کوتاهی را با پیامبر(صلی الله علیه و آله) زیسته است.

زینب بنت خزیمه در جوانی و در سن 33 سالگی در مدینه وفات یافت. (1) پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) بر وی نماز گزارد و در بقیع به خاکش سپردند. (2)

طبق نقل مورّخان، ایشان نخستین همسر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بوده که در بقیع مدفون گردیده است.

9. صفیه دختر حُیَی بن اخطب

نام کامل صفیه در منابع تاریخی این گونه آمده است: «صفیة بنت حُیَیّ بن اخطب بن سعیة بن عامر بن عبید بن کعب بن الخزرج بن ابی حبیب النضیر بن النّحام بن ینحوم من بنی اسرائیل من سبط هارون بن عمران». (3)

و مادرش، «برّة بنت سموأل، اخت رفاعة بن سموأل من بنی قریظة». (4)

حُیَی بن اخطب، رییس قبیله بنی نضیر بوده است.

چنان که از نسب وی بر می آید، او از نسل عمران، برادر حضرت موسی(علیه السلام) است و حضرت موسی و عمران(علیهما السلام) هم اولادِ لاوی پسر حضرت یعقوب(علیه السلام) می باشند.

صفیّه زنی بافضیلت

صفیه دارای کمالات، درایت، عقل، فضیلت و حلیم و بردبار و اهل گذشت بوده که به همین دلیل خواستگاران فراوانی داشته است. «وی ابتدا همسر سُلاّم بن مِشکَم ابی الحقیق یهودی بود و پس از اینکه از وی جدا گردید، همسری کنانة بن ابی الحقیق را برگزید.

کنانة بن ابی الحقیق در جنگ خیبر کشته شد و صفیه جزو غنایم جنگی گردید و به اسارت درآمد. (5) کمالات و فضل صفیه، قبل از اسلام هم زبانزد همگان در مکه بوده است.

ص:359


1- (1) . المنتظم، ابن جوزی، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، ج3، دارالکتب العلمیة، 1992م. ص210.
2- (2) . دلائل النبوه، ج3، ص195.
3- (3) . زوجات النبی(صلی الله علیه و آله)، ص202.
4- (4) . همان.
5- (5) . السیرة النبویة، ج3، ص351.

ازدواج پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) با صفیّه

یهودیان خیبر، دعوت اسلام و زندگی آمیخته با مدارای پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ناسپاسی فراوان کردند و قدر ندانستند که در نتیجه آن، جنگی میان یهودیان و پیامبر(صلی الله علیه و آله) درگرفت. در این جنگ مسلمانان بر یهودیان خیبر پیروز شدند و تعداد فراوانی از آنها به اسارت مسلمانان درآمدند. صفیه بنت حُیَی بن اخطب، رییس قبیله بنی نضیر هم در میان اسیران بود.

«پس از آنکه قلعه غموص و حصن ابی الحقیق از قلعه های خیبر فتح شد و صفیه با یکی از دختر عموهایش اسیر شدند، امیرمؤمنان(علیه السلام)، ایشان را همراه بلال خدمت پیامبرخدا فرستاد، آنان در راه بر کشتگانشان عبور کردند. صفیه گریان شد و دختر عمویش صورت خراشید و فریاد می کشید و خاک بر سر می ریخت و وضعی غیر عادی از خود نشان می داد. پیامبر فرمود: این شیطان را از من دور کنید. ولی صفیه را در جایی محفوظ قرار داد و لباسش را مرتب کرد. از این رفتار معلوم شد که پیامبر صفیه را برای خود برگزیده است. آن گاه به بلال فرمود: «أنزعت الرحمة من قلبک؟!»؛ «مگر رحم و عطوفت در دل تو نیست که زنان داغدیده را بر کشتگانشان عبور می دهی؟»

پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) در گونه صفیه اثر لطمه ای مشاهده کرد، علّت را پرسید که صفیه گفت: همان روز که شما وارد سرزمین خیبر شدید، در خواب دیدم خورشید روی سینه ام قرار گرفته است. خوابم را برای همسرم تعریف کردم، او سیلی محکمی به صورتم نواخت و گفت: آرزو داری همسر این مردی شوی که بر ما وارد شده است؟!» (1)

صفیه وارد مدینه شد و در خانه حارثة بن نعمان ساکن گردید.

شهرت زیبایی صفیه مدینه را پر کرد. زنان به تماشایش می آمدند؛ از جمله آنها عایشه هووی صفیه بود. او برای آنکه شناخته نشود، با نقاب به خانه صفیه آمد،

ص:360


1- (1) . پیغمبر و یاران، ج4، ص22.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را شناخت و در مراجعت پرسید: او را چگونه دیدی؟ عایشه گفت: می خواهید چگونه باشد؟ زنی یهودیه است! حضرت فرمود: عایشه! چنین مگو؛ زیرا او مسلمان شده و مسلمان خوبی است. این ازدواج، سال هفتم هجرت واقع شد، صفیه گفت: هنگام ازدواج با پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد هفدهمین سال نشده بودم. (1)

صفیه در نظر پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله)

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به صفیه زیاد احترام می کرد؛ زیرا در اندیشه آن حضرت، صفیه دارای صفات کمالی برجسته ای بود و به دلیل همین صفات، مورد علاقه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. مورخان نوشته اند که آن حضرت: «روزی به خانه صفیه آمد و او را گریان دید. علت را پرسید؟ صفیه گفت: شنیده ام عایشه و حفصه درباره ام حرف می زنند و می گویند: ما از صفیه بهتریم؛ زیرا ما دختر عموهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) و همسران اوییم. حضرت فرمود: چرا در جوابشان نمی گویی که چگونه بهتر از من هستید؟ پدرم هارون و حضرت موسی عموی من و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) شوهر من است؟» (2)

صفیه و ارادت به اهل بیت(علیهم السلام)

برخی نقل های موثق از زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در تاریخ آمده که آنان به اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) ارادت عمیقی داشته اند؛ مانند امّ سلمه و صفیه، که این دو شخصیت، نسبت به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) ارادت فراوانی ابراز می داشته اند.

او هنگامی که وارد مدینه شد، از جواهراتی که به همراه داشت و خود را با آنها زینت کرده بود، به فاطمه زهرا(علیها السلام) و همراهانش هدیه داد؛ از جمله گوشواره ای گرانبها را به حضرت زهرا(علیها السلام) تقدیم کرد. (3)

ص:361


1- (1) . طبقات الکبری، ج2، ص84.
2- (2) . همان.
3- (3) . پیغمبر و یاران، ج4، ص25.

صفیه بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، این ارادت قلبی را پاس داشت و تا زمانی که در قید حیات بود، حرمت اهل بیت(علیهم السلام) را حفظ کرد.

صفیه به دلیل برخورداری از فضایل و کمالات اخلاقی و فکری و به دلیل ارادتی که به پیامبر و خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) داشت، روایاتی را نیز نقل کرده که به دلیل اختصار نوشتار از ذکر آنها خودداری می کنیم.

وفات صفیه و خاکسپاری اش در بقیع

از زندگی و شرح حال صفیه، پس از پیامبرگرامی(صلی الله علیه و آله) مطالب چندانی در منابع تاریخی وجود ندارد. با این که بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نُه تن از زنان ایشان در قید حیات بودند، جز زندگانی ام سلمه و عایشه، حوادث چندانی از زندگی آنان در منابع تاریخی نقل نشده است. این بانوی گرامی در سال 52 ه .ق در مدینه درگذشت. اهل مدینه در تشییع جنازه اش حضور یافتند و به همراه سعید بن عاص (1) بر او نماز گزاردند.

10. میمونه، دختر حارث الهلالیّه

نام کامل ایشان، مَیْمونة بنتِ الحَارِثِ بنِ حَزْنِ بنِ بُجَیْرِ بنِ الهُزَم بن رویبة بن عبدالله ابن هلال بن عامر بن صعصعه است. مادرش، هِنْدَ بنتِ عَوْفِ بن زُهَیْر بن الحارِثِ بن حماطة بن حمیر، نامش بُرّه بود، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نام وی را میمونه گذاشت.

ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) با میمونه

اواخر سال هفتم هجرت، پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با میمونه، دختر حارث ازدواج کرد و ازدواج در مکه مکرمه، در جریان عمرة القضا رخ داد.

میمونه، زنی پارسا، عفیفه و عابده بود که در جریان عمرة القضا، سال بعد از صلح حدیبیه، خود را به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) هدیه نمود.

ص:362


1- (1) . انساب الاشراف، ص444. [1]

«میمونه از آمدن پیامبر آگاه شد. او در نظر داشت تا خود را به ازدواج پیامبر درآورد، لذا این مطلب را با خواهرش امّ فضل، همسر عباس بن عبدالمطّلب که از همه به ایشان نزدیک تر بود، در میان گذاشت. امّ فضل نیز آن را با شوهرش عباس بن عبدالمطلب در میان گذاشت. عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت و در مورد برّه (میمونه) که مسلمان و مؤمن بود، سخن گفت و نیز به آن حضرت گفت: ابووهم بن عبدالعزّی، شوهر برّه فوت کرده است، آیا می خواهید با او ازدواج کنید؟ پیامبر موافقت کرده، پسرعمویش جعفر بن ابوطالب را برای خواستگاری نزد میمونه فرستادند. هنگامی که جعفر آمد، میمونه سوار بر شتر بود و جعفر از او برای پیامبر خواستگاری کرد. میمونه گفت: شتر و آنچه بر او است، هدیه به رسول الله است. مردم در مکه با لحن سرزنش گفتند: میمونه خودش را به پیامبر هبه کرد! خداوند در پی این سخنان مردم، این آیه را نازل کرد:

(یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاّتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمّا أَفاءَ اللّهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاّتِی هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً) (احزاب:50)

ای پیامبر، ما همسران تو را که مهرشان را پرداخته ای برای تو حلال کردیم و همچنین کنیزانی که از طریق غنایمی که خدا به تو بخشیده است مالک شده ای و دختران عموی تو، و دختران عمّه ها، و دختران دایی تو، و دختران خاله ها که با تو مهاجرت کردند (ازدواج با آنها برای تو حلال است) و هر گاه زن با ایمانی خود را به پیامبر ببخشد (و مهری برای خود نخواهد) چنانچه پیامبر بخواهد می تواند او را به همسری برگزیند، اما چنین ازدواجی تنها برای تو مجاز است نه دیگر مؤمنان. ما می دانیم برای آنان در مورد همسرانشان و کنیزانشان چه حکمی مقرّر داشته ایم

ص:363

(و مصلحت آنان چه حکمی را ایجاب می کند) این به خاطر آن است که مشکلی (در ادای رسالت) بر تو نباشد (و از این راه حامیان فزونتری فراهم سازی) و خداوند آمرزنده و مهربان است.

با پیشنهاد عباس بن عبدالمطّلب، عموی آن حضرت، در محلی به نام سرف (بین مکه و مدینه) مراسم عقد، توسط عباس بن عبدالمطلب، به پا گردید و میمونه به ازدواج رسول الله(صلی الله علیه و آله) درآمد. (1) ایشان آخرین زنی است که به ازدواج آن حضرت درآمد.

میمونه زنی پارسا و اهل عبادت بود، به گونه ای که عایشه درباره اش می گوید: «همانا او از میان ما با تقواتر و با عاطفه تر نسبت به خویشاوندان بود». (2)

میمونه در جنگ تبوک، در صف مجاهدان اسلام بود و به پرستاری و ترمیم زخم های مجاهدان می پرداخت؛ به طوری که گفته اند: وی نخستین زنی است که برای رسیدگی به زخمی ها، گروه پرستاران زن را تشکیل داد و برای ترمیم زخم های مجاهدان در راه خدا، قیام کرد. وی در اثنای طواف، مورد اصابت تیری قرار گرفت، اما جراحتش بهبود یافت.

نقش بارزی که میمونه در جنگ ها ایفا کرد، سبب شد که افرادی مانند نسیبه، جرّاح تربیت شوند و در جنگ های مختلف حضور یابند و به مداوای رزمندگان بپردازند.

میمونه پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

زندگانی بسیاری از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از رحلت آن حضرت چندان مورد توجه مورّخان قرار نگرفت و اندکی از حالات آنها به کتابت نهاده شد، اما در بین همان مطالب اندک، حقایق بلندی خودنمایی می کند که وضعیت فکری، روحی و دغدغه آنها پس از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) را نشان می دهد.

ص:364


1- (1) . الإستیعاب، ج4، ص1865.
2- (2) . البدایة والنهایه، ج5، ص319.

ابن ابی شیبه، به نقل از ابواسحاق، ماجرای جنگ صفین را این گونه توضیح می دهد:

هنگامی که در کوفه پراکندگی پیش آمد، به میمونه، دختر حارث و همسر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) گفته شد: ای مادر مؤمنان، چاره چیست؟ گفت: با علی بن ابی طالب(علیه السلام) باشید، سوگند به خدا که او گمراه نیست و کسی به وسیله او گمراه نمی شود. (1)

همچنین در المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری آمده است:

جری بن کلیب عامری نقل کرده، هنگامی که علی(علیه السلام) به جانب صفین حرکت کرد، از جنگیدن ناخشنود بودم و به مدینه آمده، به خانه میمونه، دختر حارث (همسر پیامبر خدا) رفتم.

گفت: از کجایی؟ گفتم: از مردم کوفه. گفت: از کدامشان؟ گفتم: از بنی عامر. گفت: خیلی خوش آمدی و گرامی هستی. چرا آمده ای؟ گفتم: علی به سوی صفین رفت و من از جنگیدن ناخشنود بودم و به این جا آمدم. گفت: آیا با وی بیعت کرده ای؟ گفتم: آری. گفت: به سوی او برگرد و با او باش. سوگند به خدا که او گمراه نشده و به وسیله او کسی گمراه نمی شود. (2)

روایتگر احادیث نبوی

شخصیت های بزرگی مانند شیخ طوسی، ابن عبدالبرّ اندلسی و ابونعیم اصفهانی، میمونه را از بانوان صحابی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) و راوی حدیث از آن حضرت شمرده اند که عبدالله بن عباس شوهر خواهر وی و دیگران از او روایاتی را نقل کرده اند.

وفات میمونه

مورّخان و سیره نویسان، سال وفات میمونه را 38، 51، 63 و 66 ه .ق نوشته اند و نیز در مورد محل دفن وی، از دو محل نام برده اند؛ یکی منطقه سرف، جایی که پیوند

ص:365


1- (1) . تاریخ المدینة المنورة، ج2، ص488.
2- (2) . امالی طوسی، شیخ طوسی، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414 [1]ه .ق، ص505.

آسمانی اش با پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) برقرار شد و دیگری، بقیع. درباره سن شریف ایشان نوشته اند 80 یا 81 سال بوده است.

11. سوده بنت زمعة بن قیس

نام کامل ایشان، سوده بنت زمعة بن قیس بن عبدشمس القرشیّه. نام مادرش، الشموس بنت قیس بن عمرو بن زید بن لبید بن خداش بن عامر بن غنم بن عدی بن النجار بود.

سوده پیش از ازدواج با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همسر پسر عمویش، السکران بن عمرو بن عبدشمس بن ودّ بن نصر بن مالک بن عامر بن لؤی بود که آن دو، در مکه اسلام را پذیرفتند و در هجرت دوم به حبشه، رهسپار آن دیار شدند تا اسلامیت و دیانت خود را حفظ کنند. در این ماجرا و طی سفر، همسرش کشته شد و او در حبشه بیوه گردید. اما علاّمه عسکری در تحقیقات خود، مرگ سکران را در مراجعت از حبشه به مکه دانسته، و در این باره چنین می نویسد:

سوده ابتدا با پسر عموی خود، سکران ازدواج کرد و به همراهی دیگر مسلمانان -که برای دومین بار به حبشه مهاجرت می کردند- راهی آن دیار شد. سکران پس از مراجعت از حبشه، در مکه درگذشت و سوده را بی پناه و بی سرپرست گذاشت و پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) پس از وفات خدیجه، سوده را به عقد خود درآورد. (1)

ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) با سوده

وقتی همسر سوده از دنیا رفت، خوله دختر حکیم بن اوقص سُلَمی، همسر عثمان ابن مظعون، نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت: ای پیامبر، می بینم که غمی سنگین بر شما عارض شده و خدیجه کبرا را از دست داده اید! حضرت فرمودند: همین طور است که می گویی، غم خدیجه برایم غمی سنگین است. خوله افزود: ای فرستاده خدا! اجازه

ص:366


1- (1) . نقش عایشه در تاریخ اسلام، عسکری، سید مرتضی، ج3-.1 [1] مترجمین، سردارنیا و نجمی، تهران مرکز انتشاراتی خیبر، 1377، ص55.

می دهید از سوده، دختر زمعه برایتان خواستگاری کنم؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) که سوده را می شناخت و از مرگ شوهرش آگاه بود، فرمودند: آری، منعی نیست. شما زنان به این مسأله و ضرورت آن آشناترید. پس از آنکه سوده از عده وفات همسرش خلاصی یافت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) خوله را نزد وی فرستاد و از او برای خود خواستگاری کرد. سوده در پاسخ گفت: در مورد ازدواجم، پیامبر(صلی الله علیه و آله) صاحب اختیار است.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به وی فرمودند: فردی از خاندانت در ماجرای ازدواجت با من ناظر و گواه و صاحب اختیار باشد. سوده، حاطب بن عمرو بن عبدشمس را تعیین کرد تا او سوده را به ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآورد و این ازدواج در سال دهم بعثت و بعد از وفات حضرت خدیجه(علیها السلام) روی داد. بنابراین، سوده بنت زمعه، نخستین زنی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از خدیجه(علیها السلام)، با وی ازدواج کردند. (1)

سوده مانند بیشتر همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از آن حضرت صاحب فرزند نشد. (2)

اوصاف و ویژگی های سوده

در منابع و متون اسلامی ما، سوده بنت زمعه، به عنوان بانویی باکرامت و فضیلت، دائم الذکر، عالمه، عابده، با تقوا و پرهیزکار و اهل زهد و درایت بود.

به لحاظ جنبه های معنوی، در منابع اسلامی، از سوده بنت زمعه به عنوان زنی روزه دار، شب زنده دار، عابده، زاهده و پرهیزگار یاد شده است. عایشه درباره او گفته است: «در روش و منش، مانند نداشت و زنی را به اندازه سوده دوست نداشتم، جز این که در اخلاقش نوعی از تندی بود که زود برطرف می شد». (3)

و نیز نقل شده که او از فواضل عصر خود به شمار می آمد. (4)

ص:367


1- (1) . الطبقات الکبری، ج4، ص285.
2- (2) . اسد الغابه، ج6، ص144.
3- (3) . الاستیعاب، ج4، ص1867.
4- (4) . همان، ص1868.

شخصیت روایی سوده

شخصیت هایی چون شیخ طوسی، ابن عبدالبرّ، ابونعیم، ابن اثیر و دیگران، او را در شمار اصحاب و راویان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نام برده اند. او احادیثی از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده و افرادی چون ابن عباس، یحیی بن عبدالله بن عبدالرحمان بن اسد بن زراره، از او احادیثی را نقل کرده اند.

در صحیح مسلم و بخاری از او پنج حدیث نقل شده که در این دو کتاب موجودند.

وفات سوده و دفن در بقیع

سوده بنت زمعه، پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا سال 54 ه .ق در قید حیات بود. و سرانجام در همین سال، در دوران سلطنت معاویه بدرود حیات گفت و در بقیع به خاک سپرده شد.

ابن عباس هنگام وفاتش سجده کرد! گفتند: چرا سجده کردی؟ گفت: از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: هرگاه نشانه ای از نشانه های الهی را دیدی، سجده کن، چه نشانه و آیتی بالاتر از وفات سوده، همسر رسول الله(صلی الله علیه و آله)؟! و این، به دلیل اهمیتی بود که سوده در نظر ابن عباس داشت.

چگونگی رفتار و برخورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همسران

درباره سجایای اخلاقی و جزئیات رفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همسران خود، مطالب فراوانی در کتب سیره و تاریخ آمده است؛ رفتاری که نمایانگر خُلق عظیم و سجایای اخلاقی آمیخته با کرامت آن رسول نور و رحمت بود، اما واقعیت این است که هیچ کس نمی تواند در این باره به نیکی قضاوت کند مگر خود همسران آن حضرت که مناسب است به جمله ای از عایشه اشاره کنیم:

عایشه که همواره در حضور و مصاحبت حضرت بوده و در طول حیاتش بیشترین و طولانی ترین همراهی را داشته، درباره اخلاق و سجایای انسانی آن حضرت با

ص:368

همسرانش، چنین می گوید: «وَ کَانَ خُلقُهُ القُرآن» (1)؛ «رفتار آن حضرت، نمونه ای کامل از قرآن بود». یعنی رفتاری منطبق با آیات قرآن کریم داشت.

در این رابطه، چند اصل حاکم بر زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همسرانشان را مورد اشاره قرار می دهیم:

1. آموزش معارف دینی

یکی از رسالت های پیامبر(صلی الله علیه و آله)، آموزش و تبیین معارف دین به همه انسان ها بود و این امر، اولاً: تجلّی خاصی در خانواده آن حضرت داشت که این وظیفه ای است بزرگ بر سرپرست خانواده که معارف دینی را به خانواده اش بیاموزد؛ چنان که نقل شده است:

وَ حِینَ افْتُرِضَتْ الصّلاَةُ عَلَی رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) أَتَاهُ جِبْرِیلُ فَتَوَضّأَتْ وَ رَسُولُ اللهِ یَنظُرُ إِلَیهِ.... (2)

هنگامی که نماز بر پیامبر واجب شد جبرئیل به نزد حضرت آمد و در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله)، وضو را به آن حضرت آموخت تا حضرت کیفیتش را فرا گیرد. پیامبراکرم به او نگاه می کرد تا ببیند چگونه وضو می گیرد.

پس رسول الله(صلی الله علیه و آله) مانند جبرئیل وضو گرفت. جبرئیل نماز گزارد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز همراه او نماز به جا آورد. آن گاه که جبرئیل رفت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به منزل خدیجه(علیها السلام) آمد و چگونگی وضو گرفتن و نماز خواندن را به او آموخت.

پس از آن، خود در حضور خدیجه(علیها السلام)، به طور عملی آن گونه که از جبرئیل فرا گرفته بود نماز گزارد تا خدیجه(علیها السلام) وضو و نماز را به خوبی بیاموزد. سپس خدیجه(علیها السلام) نیز وضو گرفت و نماز گزارد.

ص:369


1- (1) . المختصر الکبیر فی سیرة الرسول، ج1، ص41.
2- (2) . الروض الانُف، ج1، ص422؛ [1]سیرة ابن هشام، ج1، ص243. [2]

2. پرورش روحیه توکّل به خدا در همسران

توکل و اعتماد به خدای متعال، نقش بارزی در رشد اخلاقی و معنوی سازی فضای زندگی انسان دارد. توکل، به معنای اعتماد به خدا و گسستن از غیر او است.

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، پیش از آنکه این روحیه بزرگ و ستودنی را در دیگران به وجود آورد، سعی می کرد این حسّ باطنی و معنوی را در همسرانش ایجاد نماید.

از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده است از اخلاق کریمه آن حضرت این بود که:

إنَّهُ کَانَ إِذَا أَصَابَ أَهْلَهُ خَصَاصَةٌ، قَالَ لَهُمْ: قُومُوا إِلَی الصَّلاَةِ وَ یَقُولُ: بِهَذَا أَمَرَنِی رَبِّی، قَالَ اللهُ تَعَالَی ( وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها... ). (1)

هرگاه خانواده ایشان به مشکلی مانند فقر و گرسنگی برمی خوردند، می فرمود: نماز بخوانید. آن گاه می فرمود: خداوند مرا به این عمل فرمان داده و فرموده است: «خانواده خود را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شکیبا باش! از تو روزی نمی خواهیم (بلکه) ما به تو روزی می دهیم و عاقبت نیک برای تقواست!

پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با این شیوه، خانواده خود را به کانون اصلی جهان؛ یعنی خدای متعال توجه داده، و بدان متکی می ساختند.

3. ایجاد امنیت روحی و روانی برای همسران

شک نیست که فضای زندگی باید آمیزه ای از عشق و محبت و صمیمیت و عاطفه باشد تا فضایی برای امنیت روحی و روانی در زندگی آماده گردد. زوجین به امنیت روحی و روانی نیازمندند تا به یک زندگی مطلوب و سازگار با روان خود دست یابند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به این نیاز مهم همسرانشان توجه کامل داشتند. آن حضرت پس از ازدواج با خدیجه کبری(علیها السلام)، مأمور شد چهل روز از همسرش (خدیجه) فاصله بگیرد. او برای تأمین امنیتِ خاطرِ همسر گرامی اش، عمار بن یاسر را نزد خدیجه فرستاد و فرمود:

ص:370


1- (1) . سنن النبی، [1] طباطبایی، محمدحسین، نشر جامعه مدرسین، 1382ه .ش، ص61.

از جانب من به وی بگو:

یَا خَدِیجَةُ لاَ تَظُنِّی أَنَّ انْقِطَاعِی عَنْکِ [هِجْرَةٌ] وَ لاَ قِلًی وَ لَکِنْ رَبِّی عَزَّوَجَلَّ أَمَرَنِی بِذَلِکَ لتنفذ [لِیُنْفِذَ] أَمْرَهُ، فَلاَ تَظُنِّی یَا خَدِیجَةُ إِلاَّ خَیْراً، فَإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ لَیُبَاهِی بِکِ کِرَامَ مَلاَئِکَتِهِ کُلَّ یَوْمٍ مِرَاراً.... (1)

ای خدیجه! گمان مبر که دوری من از تو با هدف دور شدن از تو یا از روی خشم و غضب بوده است؛ بلکه این کار را به دستور خدا انجام داده ام تا فرمانش اجرا شود، در این دوری، جز گمان خیر مبر. خداوند هر روز بارها نزد بزرگترین فرشتگانش به تو مباهات می کند. شب هنگام در خانه را ببند. بدان که من در خانه فاطمه بنت اسد هستم. (فاطمه بنت اسد کفالت پیامبر را در کودکی شان بر عهده داشته اند).

4. به یاد داشتن نیکی های همسران و یادآوری آنها

5 . پاسخ دادن بدی های برخی همسران به نیکی

6. ایجاد شادابی و نشاط در همسران

7. عطوفت و مهربانی با همسران

8. خوش رفتاری و گذشت

9. مساوات و عدالت با همسران

10. هبه دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله) به همسران

11. آوردن هدیه در سفرها برای همسران

12. همکاری با همسران در محیط خانه

موارد یاد شده بالا به ضمیمه موارد فراوان دیگر، نمونه هایی از نوع رفتار پیامبر با همسران خویش بوده که به دلیل طولانی نشدن بحث، از توضیح و تبیین موارد فوق خودداری نموده و به عناوین آنها اکتفا کردیم.

ص:371


1- (1) . بحارالأنوار، ج16، ص78. [1]

فلسفه تعدّد همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

چند قرنی است که دشمنان سوگند خورده اسلام با اصرار و لجاجتِ زایدالوصفی، مقوله ازدواج های متعدد حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) را وسیله ای برای اهانت به شخصیت نورانی او قرار داده اند و در این راه از هر اتهام و قلم فرسایی بهره برده اند. آنان همواره خواسته اند بدین وسیله، از وجود نورانی پیامبر(صلی الله علیه و آله) فردی هوس باز معرفی کنند و با این شگرد شیطانی، مسلمانان را نسبت به آن پیامبر نور و رحمت؛ که فانی در خدا بوده، بدبین نمایند و از تعداد پیروان آن رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) بکاهند و نور خدا را خاموش سازند، غافل از اینکه نور الهی همواره و هر روز درخشش افزون تری می یابد و پیروان بی شماری را به خود جذب می نماید.

آیین مقدس اسلام، انجام ازدواج های متعدد و گوناگون را محدود و مشروط به شرایطی ویژه و خاص قرار داده است؛ مانند رعایت عدالت عاطفی میان همسران، توانایی مالی و معیشتی جهت اداره زنان و... که در این صورت به مردان حق داده شده تا چهار همسر هم زمان را برای خود برگزینند. ( فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ )؛ «پس همسر برگزینید زنان پاکیزه را برای خودتان، دو، سه و چهار را». (نساء: 3)

این کلیت حکم در شریعت اسلامی است و هیچ مسلمانی را نشاید که با این حکم الهی به تعارض پردازد. البته با رعایت قیود و شرایطی که در همسرداری در آیین اسلامی مورد لحاظ و تأکید قرار گرفته است.

نگاهی به فرهنگ حاکم بر جزیرة العرب

در نگرشی کوتاه به فرهنگ ازدواج در جزیرة العرب، به یک نکته کلی و مهم دست می یابیم و آن، این که در آن دوره با وضعیت چادرنشینی و زندگی قبایلی و کوچ گرایی و از طرفی تمرکز ثروت در دست اقلیتی از اجتماع آن روز و به ویژه تمرکز ثروت در دست یهودیان، وضعیت معیشتی عموم جامعه، اسف بار بوده به نوعی که در گزارش های تاریخی

ص:372

مورخان می بینیم جهت ارتزاق، از ملخ و سوسمار استفاده می کردند و از آب های گندیده گودال ها می آشامیدند که گزارش های آن را همه تاریخ نگاران نگاشته اند.

علامه سید مرتضی عسکری در این زمینه می نویسد: «عرب های صحرایی... هر حیوانی را صید می کردند و می خوردند». (1)

افزون بر این، زندگی قبایلی، از جنبه کوچ نشینی برخوردار بود. آنان در نقطه ای خاص تمرکز زیستی نداشتند، بلکه پیوسته در حرکت بودند و در جایی که مختصر آثار حیات می دیدند، چند روز اطراق می کردند که در این اطراق کردن ها، مورد هجوم قبایل یورشگر قرار می گرفتند.

گاهی هم قبیله ای از ایشان بر قبیله دیگر یورش می برد و پس از آنکه مردان جنگی دو قبیله در حد توان یکدیگر را می کشتند و یک قبیله شکست می خورد. قبیله غالب هرچه می توانست از زنان و دختران و فرزندان قبیله مغلوب را به اسارت می برد». (2)

اسارت زن در دوران جاهلیت، باعث سرشکستگی شدید محسوب می شد و از این رو، عربِ جاهلی، زن را باعث زحمت و رنج خود می دانست و او را مانع پیشرفت امور خود می شمرد؛ موجودی دست و پاگیر که برای بسیاری از امور، مانع و مزاحم محسوب می گردید.

از سوی دیگر، مردان در دوره جاهلیت، صاحب اختیار همه امور خانواده و کسان خویش بودند و حتی حق حیات زنان بر عهده آنان بود، که سنتی بسیار غلط و جاهلانه شمرده می شد.

این روند، در آنان باوری انحرافی ایجاد کرده بود که داشتن دختر را ننگ بشمارند و به همین جهت، اغلب آنان به اعتقاد خود حاضر نبودند این ننگ را تحمل کنند و لذا

ص:373


1- (1) . نقش ائمه در احیای دین، [1] عسکری، سیدمرتضی، جامعه مدرسین، 1376ه .ش، ص128.
2- (2) . همان، ص132. [2]

اقدام به زنده به گور نمودن دختران می کردند.

قیس بن عاصم در حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) اعتراف کرد که تمامی دختران خود را زنده به گور کرده است! حتی دختری را که با ترفند مادر، تا چند سالگی زنده بوده، به رغم التماس هایش، زیر خاک دفن می کند! پیامبر(صلی الله علیه و آله) با چشمانی اشکبار می فرماید: «همانا این قساوتی آشکار است!»

ویژگی هایی مانند: غیرت، تعصب شدید، ترس از بی آبرویی هنگام اسارت زن و دختر، ترس از فقر، عیوب ظاهری و جسمی دختر، علل این اعمال ضد انسانی شمرده شده است، البته عامل اقتصادی و فرار از فقر، مهم ترین عامل شمرده می شده، که قرآن نیز به آن اشاره کرده، می فرماید: ( وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ )؛ «و فرزندان تان را از ترس تنگدستی مکشید که ما آنها و شما را روزی می دهیم». (اسراء: 31)

ازدواج های پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تابعی از مصالح کلی

پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا سن 53 سالگی، غیر از حضرت خدیجه(علیها السلام)، همسری اختیار نکرد و بعد از پنجاه و سه سالگی، به پیشنهاد خوله، همسر عثمان بن مظعون، صحابی بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، می پذیرد که با سوده بنت زمعه ازدواج کند و ازدواج های بعدی، پس از آن آغاز می شود؛ یعنی از سال دهم بعثت به بعد.

بنابر این، این ازدواج ها در فاصله دهم بعثت تا فتح مکه رخ می دهد که در این زمینه چند نکته مهم، قابل ذکر و یادآوری است:

- بیشتر زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، جز عایشه، بیوه بوده اند.

- حکم تعدد زوجات، حکمی اختصاصی و تجویزی ویژه برای آن حضرت از ناحیه خدای متعال بوده است.

- ازدواج های آن حضرت، تابع مصالح کلی؛ مانند تألیف قلوب، نجات زنان از تنگنای اقتصادی و معیشتی و جذب قبایل گوناگون به اسلام بوده است.

ص:374

- برخی از آن ازدواج ها، باعث دفع خطر از کسانی بود که تازه مسلمان شده بودند.

توضیحی درباره چهار مورد فوق که اشاره شد:

1. از اسناد و منابع تاریخی می توان دریافت که جز دو تن از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛ (عایشه و ماریه)، بقیه بیوه بوده و قبل از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، یک یا چند بار ازدواج کرده اند؛ مانند:

-خدیجه بنت خویلد؛ نخستین همسر پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) است. آن حضرت، پانزده سال پیش از بعثت و در سن 25 سالگی با حضرت خدیجه(علیها السلام)، که چهل سال سن داشت، ازدواج کرد.

خدیجه کبری، قبل از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، با دو تن ازدواج کرده بود؛ ابتدا همسر ابی هاله شد و بعد از فوت وی، با عتیق بن عائد مخزومی ازدواج کرد.

-سوده بنت زمعه؛ پس از رحلت خدیجه کبری(علیها السلام)، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به پیشنهاد خوله، همسر عثمان بن مظعون را به همسری برگزید؛ چنان که در شرح حالش گذشت، او پیش از همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، همسر پسر عمویش سکران بن عمرو بود و از او پسری به نام عبدالرحمان داشت. ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) با وی، به دلیل داشتن سن و سال زیاد، تعجب بسیاری را برانگیخت.

-حفصه دختر عمر بن خطاب؛ ایشان قبل از ازدواج با پیامبر، همسر خنیس بن حذافه بود. چنان که گذشت، خُنیس بن حذافه صحابی حضرت رسول، در جنگ احد مجروح شد و در مدینه درگذشت و او بعد از عدّه وفات، به همسری پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآمد.

- زینب بنت خزیمه؛ وی ابتدا همسر طفیل بن حارث بود که پس از جدایی از وی، همسر برادر طفیل؛ یعنی عبیدة بن حارث گردید. وقتی عبیدة بن حارث در جنگ بدر به شهادت رسید، زینب با عبدالله بن جحش ازدواج کرد و او نیز در نبرد احُد به شهادت رسید و او پس از شهادت ابن جحش، همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) شد.

- امّ سلمه، دختر ابی امیه؛ در نخستین ازدواجش، همسر ابوسلمه عبدالله بن عبدالأسد،

ص:375

پسر عمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. او همراه شوهرش به حبشه رفت و سلمه را در آنجا به دنیا آورد. وی پس از بیعت عقبه با همسرش به مدینه هجرت نمود و دارای سه فرزند دیگر شد. همسرش در جنگ های بدر و احد حضور یافت و زخمی شد. ابوسلمه، پس از بازگشت از سریه قطن به دلیل شدت جراحات وارده درگذشت. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در سال چهارم هجرت با ام سلمه، ازدواج کردند.

- زینب بنت جحش؛ دختر عمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. نخست به خواست و اشاره آن حضرت به همسری زید بن حارثه درآمد، میان آن دو، الفت، صمیمیت و تفاهم وجود نداشت و علی رغم پا در میانی و اصرار پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بر همدلی و سازش، سازشی میان آن دو حاصل نشد و سرانجام این ازدواج به طلاق و جدایی منجر گردید. پس از عده طلاق، علی رغم باورهای غلط آن روز در خصوص ازدواج با همسر پیشینِ پسرخوانده، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با زینب بنت جحش ازدواج کرد. این ازدواج، طبق آیات 37 و 38 سوره احزاب، برای از بین بردن پندار و سنت غلط جاهلی صورت گرفت تا آن را در هم بشکند. این ازدواج در سال پنجم هجرت در 58 سالگی پیامبر انجام شد.

-صفیه دختر حُیَی بن اخطب: وی ابتدا به همسری سلام بن ابی الحُقَیق درآمد و پس از وی همسر کنانة بن ابی الحُقیق شد که هر دو از شاعران یهود بودند. کنانه در جنگ خیبر کشته شد و صفیه به اسارت مسلمانان درآمد. رفتار توأم با متانت و کرامت صفیه، به هنگام عبور از صحنه نبرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بر آن داشت که برای دلجویی اش، ردای خود را بر او افکند و مسلمانان را برای عبور دادن اسیران از کنار صحنه نبرد توبیخ نماید. حضرت فرمان داد وی را آزاد کنند و او پس از آن اسلام را برگزید و مسلمان شد و پس از اختیار اسلام بود که پیامبر با وی ازدواج کرد.

- میمونه دختر حارث؛ خواهر امّ الفضل و همسر عباس بود. وی پیش از اسلام، همسر مسعود بن عمرو ثقفی بود. گرچه شوهرش از مشرکان بود اما خود وی، به دلیل رفت و آمد به خانه عباس، به اسلام متمایل گردید. میمونه که از خبر پیروزی

ص:376

سپاه اسلام در خیبر خوشحال شده بود، چون به خانه آمد شوهرش را غمگین یافت، شوهر شادمانی وی را بر نتافت و طلاقش داد. میمونه چون از وی جدا شد، با حویطب ابن عبدالعزّی ازدواج کرد. و آن گاه که حویطب از دنیا رفت، ناگزیر به خانه خواهرش ام الفضل، همسر عباس رفت و در آنجا اقامت گزید. در سال هفتم هجری، پس از صلح حدیبیه، وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای ادای مناسک حج به مکه آمد، وی از طریق خواهرش، عباس را واسطه قرار داد و خود را به پیامبر بخشید که توضیح ماجرا پیش از این گذشت.

- امّ حبیبه دختر ابوسفیان؛ او نخست به همسری عبیدالله بن جحش درآمد و به رغم این که پدرش از سران کفر بود، به اسلام گروید و به حبشه مهاجرت کرد. در حبشه صاحب دختری شد، در حبشه، عبیدالله جحش، مرتد شد و در پی آن، ام حبیبه از او فاصله گرفت و جدا شد. با مرگ عبیدالله، وی ناگزیر در دیار غربت باقی ماند؛ به طوری که نه امکان بازگشت نزد خانواده اش را داشت و نه پناهگاهی، در این هنگام، پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماینده ای نزد نجاشی فرستاد و از طریق وی، او را خواستگاری کرد و بدین سان به ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله) درآمد که ماجرایش گذشت.

چنان که می بینیم همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیشتر، افرادی بوده اند که با یک یا دو فرد دیگر قبلاً ازدواج نموده اند که این قضیه، خود نشان دهنده آن است که ازدواج های آن حضرت هرگز جنبه نفسانی و شهوانی نداشته و دارای مصالح کلی مهمی بوده اند که به آنها اشاره خواهیم کرد.

فلسفه های کلی تعدّد زوجات پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیش از پرداختن به فلسفه های کلی تعدد همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) لازم است ابتدا به چند نکته اشاره شود:

1. اگر پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) به دنبال ارضای غرایز نفسانی بود، می بایست در سنین

ص:377

جوانی به این مسأله اقدام می کرد؛ زیرا غریزه جنسی از آغاز بلوغ خودنمایی کرده و تا سن چهل سالگی به اوج خود می رسد و از آن پس، سیر نزولی طی می کند، درحالی که همه مورخان به این مسأله تصریح کرده اند که پیامبر خدا تا سن 25 سالگی همسری اختیار نکرده و پس از آنکه اقدام به گزینش همسر می کند، آنهم با خدیجه کبری(علیها السلام) که سنش بیشتر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود؛ زنی که قبل از آن، دو بار ازدواج کرده و از آن دو، فرزندانی هم داشت. جالب این است که حدود 25 سال را با این بانوی بزرگوار زندگی می کند. بی انکه همسر دیگری برگزیند و یا با زن دیگری رابطه جنسی و زناشویی برقرار کند. و همانطور که مورخان نوشته اند، پیامبر تا سن 53 سالگی جز یک همسر نداشت. درحالی که مقوله تعدّد زوجات در حجاز امری کاملاً عادی محسوب می گردیده است.

2. پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به لحاظ سیمای ظاهری، بسیار وجیه و زیبا بوده که خود حضرت فرموده اند: «أنَا أملَحُ مِن یُوسُف» (1)؛ «من از یوسف ملیح ترم» که بنابر قاعده، این مسأله موجب جذب و رغبت زنان به آن حضرت بوده است، لیکن با این وصف، او هرگز در پی کامیابی از زنان نبوده و هیچ مورخی چنین مسأله ای را ننوشته است.

در این رابطه، مناسب است به عبارتی از جان دیون پورت انگلیسی در کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن» اشاره کنیم. وی در این کتاب نوشته است:

... تهمت چهارم که بر محمد می زنند، این است که او به وسیله مشروع قراردادن تعدّد زوجات، شهوت پرستی را تشویق کرده است! تعدد زوجات به طور کلی از دوران ابراهیم به بعد در تمام مشرق زمین، معمول و رایج بوده است. در صفحات بی شماری از کتب مقدس ذکر شده است و به قسمت هایی از آن اشاره خواهیم کرد و در آن روزگاری که سادگی و صفای زندگی بیشتر وجود داشته، این عمل گناه

ص:378


1- (1) . المناقب، ج1، ص218.

محسوب نمی شده است. تعدّد زوجات میان یونانی های قدیم نیز مجاز بوده؛ همان طور که «پلوتارخ»، این موضوع را راجع به یک دسته از جوانان ارتش ذکر کرده است. اروپلیدس و افلاطون از این موضوع دفاع کرده اند.

رومی های قدیم دارای اخلاق محکم تری بودند و هیچ گاه در این باره اقدامی نکرده اند. گو اینکه در میان آنان ممنوع نبوده است و مارک انتونی را اولین کسی می دانند که آزادی گرفتن «زن را به دست آورد. از آن تاریخ به بعد، این امر در امپراطوری روم به خوبی معمول شد تا دوران سلطنت تئودوسیوس و هردنیوس و آرکاویوس که برای اولین مرتبه در سال 393 مسیحی آن را ممنوع کردند. (1)

وی در عبارتی دیگر می نویسد:

اما موضوع مشروعیتِ تعدد زوجات، از مراجعه به منابع اسفار، که در کتاب مقدس ذکر شده، معلوم می شود که این امر، نه فقط مورد تصویب یهود (خدای جهودها) بوده، بلکه آن را مبارک و متبرّک نموده است. (کتاب خلقت، فصل 30، آیه 5 - سفر خروج، آیه 21، فصل 11- کتاب پنجم از پنج کتابی که به موسی نسبت داده می شود، فصل 7 آیه 17 - کتاب شموئیل، فصل اول، آیه 1، 2، 11 و20 و باز همان مدرک فصل 29، آیه 32 و 43 و کتاب 2 شموئیل فصل 12، آیه 8 و همان منبع فصل 5، آیه 13 و کتاب قضات، فصل 8 آیه 30. و ایضاً فصل 10 آیه 4 و ایضاً فصل 12، آیه 9 و 14. (2)

و در بخش دیگری آورده است:

بنابراین، محمد(صلی الله علیه و آله) عملی را مشروع دانست که نه فقط محترم بود، بلکه در ادوار سابق از طرف خدا، مورد برکت و رحمت واقع شده بود و در دوران جدید مشروع و محترم اعلام شد. در این صورت، او از تهمت اینکه تعدّد زوجات را تشریع کرده

ص:379


1- (1) . عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه سید غلامرضا سعیدی، ص228.
2- (2) . همان، ص230.

و در نتیجه شهوت پرستی را رواج داده است باید مصون و مبرّا باشد... آیا ممکن است در چنان کشوری که تعدد زوجات، عملی عالی محسوب می شد، برای مدت بیست و پنج سال به یک زن قانع باشد، آن هم پانزده سال از او بزرگ تر؟! (1)

3. خصوصیات یک زندگی آمیخته با خوشگذرانی و شهوت و زن بارگی، هرگز با سیمای نورانی پیامبر تطبیق نمی کند. در زندگی های آمیخته با خوشگذرانی و شهوت، همه وسایل عشرت و عیاشی مهیا می شود و وضعیت زندگی همسران، وضعیتی ویژه دارد که فرد بتواند به اکثر خواسته های شهوانی خویش دست یابد. در این نوع از زندگی ها، زرق و برق و تجملات و خودنمایی ها و رفاه طلبی ها، حضور جدی دارد. درحالی که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، به کلی از زندگی تجملی به دور بودند؛ به گونه ای که برخی از زنان پیامبر از این وضعیت، به شدت ناراضی بوده و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مورد آزار هم قرار می دادند، اما حضرت آنان را بین ادامه زندگی و طلاق مخیّر می گذاشتند.

داستان تعدّد زوجات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را نمی توان به شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل کرد؛ چرا که برنامه ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی، که تنها به خدیجه اکتفا کرد، همچنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، با بهتان زن دوستی آن حضرت منافات دارد. (2)

بنابراین، در زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، هرگز اهداف نفسانی وجود نداشته و ازدواج های آن حضرت تابع مصالح عمده و مهمی بوده که غرض اصلی، رشد اندیشه اسلامی، تبلیغ اسلام و زمینه سازی برای اهداف مقدس اسلامی بوده است.

در اینجا، عبارتی دیگر از جان دیون پورت بسیار راهگشا است:

به طوری که نقل کرده اند، محمد پس از رحلت (حضرت) خدیجه... یازده یا دوازده

ص:380


1- (1) . عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ص232.
2- (2) . قرآن در اسلام، طباطبایی، محمدحسین، به اهتمام سید هادی خسروشاهی، بوستان کتاب، 1362ه .ش، ص18.

همسر اختیار کرده و از این جهت، مکرر مورد نکوهش نویسندگان جنجال طلب قرار گرفته است و این عمل را نشانه و دلیل داشتن صفت شهوانی در او دانسته اند، در حالی که درست است که تعدّد زوجات (بر حسب قوانین اروپایی ممنوع است) اما در زمان حیات محمد در تمام عربستان و سایر نواحی مشرق زمین معمول بوده و خلاف اخلاق شمرده نمی شده است. باید این نکته را به خاطر آورد که محمد از سن بیست و پنج سالگی تا پنجاه سالگی به داشتن یک زن راضی و قانع بود و تا هنگامی که خدیجه زنده بود و در سن شصت سالگی وفات کرد، محمد همسری اختیار نکرد و او از خدیجه فرزند ذکور نداشت (البته قاسم و طاهر هم وفات یافتند) در این صورت باید پرسید: آیا ممکن است مردی که به شهوت توجه بسیار دارد، در چنان کشوری که تعدد زوجات عمل عادی محسوب می شد، برای مدت بیست و پنج سال به یک زن قانع باشد، آن هم پانزده سال از او بزرگ تر؟! و آیا نمی توان بیشتر بر این احتمال تکیه کرد که محمد زن های متعددی را که در دوران اواخر زندگی اش گرفت، ناشی از این میل و رغبت بوده است که پسری داشته باشد؟ (1)

اهداف ازدواج ها

اشاره

هدف ازدواج های متعدد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را می توان در اهداف زیر خلاصه کرد:

1. اهداف تبلیغی

ایشان با ایجاد نسبت فامیلی و پیوند با قبایل عرب، که خاصیت نظام های قبیلگی اقتضای چنین امری را داشت، در پی کسب موقعیتی ممتاز برای تبلیغ احکام نورانی اسلام بودند و در راستای این هدفِ عمده تبلیغی و نیز آن اهداف برجسته سیاسی بود که با عایشه دختر ابوبکر از قبیله تیم، حفصه دختر عمر از قبیله عدی، امّ حبیبه دختر ابوسفیان

ص:381


1- (1) . عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ص35.

از بنی امیه، امّ سلمه از قبیله بنی مخزوم، سوده از قبیله بنی اسد، میمونه از قبیله بنی هلال و صفیه دختر حُیَی بن اخطب از قبایل یهود و بنی اسرائیل ازدواج کردند و داستان تأثیرات این ازدواج ها در فضاسازی برای نشر اسلام و تمایل قبایل یاد شده به اسلام، سهم به سزایی داشت. فرهنگ قبایل عرب چنین بود که وقتی کسی وارد قبیله آنان می شد، هم از او دفاع می کردند و هم میل و رغبت نشان می دادند که با وی حشر و نشر و رفت وآمد داشته باشند و این ارتباطات در مسلمان شدن آنان تأثیری شگرف داشت.

2. اهداف حمایتی از ضعفا و نو مسلمانان

در این راستا می توان از سرپرستی زنان بیوه و بی پناه یاد کرد. برخی از زنان که پیامبر با آنها ازدواج کرده، از مسلمانان اولیه بودند که شوهرانشان در میدان های جنگ به شهادت رسیده بود و یا زنانی بودند که از شرّ شوهران کافرشان به حبشه مهاجرت کردند و بی همسر و سرپرست شدند، لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) برخود لازم می دانستند که به آنان توجه نموده و مورد حمایتشان قرار دهند؛ مثلاً اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) از سوده بنت زمعه حمایت نمی کرد، بی سرپرست مانده به مکه باز می گشت و قبیله اش وی را مجبور به ترک اسلام می کردند، او تا دم مرگ مورد شکنجه قرار می گرفت و این خود، شکستی برای اسلام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) محسوب می شد.

همین مسأله درباره زینب بنت خزیمه نیز صادق است. آخرین شوهر زینب بنت خزیمه در جنگ احد به شهادت رسید و خود او منزلت والایی داشت، همانطور که درگذشته اشاره کردیم، در دوره جاهلیت، از کثرت همراهی و معاضدت مساکین، به امّ المساکین شهرت یافت. ازدواج پیامبر با چنین بانویی که همسرش را در نبرد احد از دست داد و اواخر عمر خود را در تنهایی سپری می کرد، جز برای تجلیل از او و آبرو بخشیدن به یک بانوی بزرگ نبود. گفتنی است مورخانی مانند ابن سعد در کتاب طبقات به این نکته اشاره کرده اند.

ص:382

3. رهایی کنیزان

پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به تبعیت از آیین اسلام، با طراحی و برنامه ریزی مشخص، سعی در آزادی سازی اسیران، لغو بردگی و لغو طفیلی گری و یا رهایی زنان از کنیز شدن و... تلاش می کردند. جویریه و صفیه هر دو کنیز بودند که در جنگ به اسارت و کنیزی گرفته شدند، پیامبر وقتی با ایشان ازدواج کرد، هر دو را از اسارت و کنیزی رهایی بخشیده، مورد توجه قرار دادند؛ به گونه ای که در ازدواج حضرت با جویریه، بسیاری از کنیزان آزاد شدند، که توضیح آنها در جای خود گذشت.

گیورگیو، دانشمند مسیحی در این زمینه می نویسد: «محمد با جویریه ازدواج کرد، یارانش این عمل را نپسندیدند و آن را با تعجب می نگریستند. فردای آن روز، کم کم اسیران خود را آزاد کردند؛ چون نمی توانستند بپذیرند که بستگان همسر پیامبر، برده آنان باشند». (1)

4. اجرای حکم الهی و زدودن افکار غلط جاهلی، مانند ازدواج با زینب بنت جحش.

5. تقویت جایگاه اجتماعی زنان، در دورانی که زن در ردیف انسان به شمار نمی رفت؛ چنان که بیشتر با زنان بیوه و یا اسیران ازدواج نموده اند.

6. ایجاد فرصت و زمینه برای جذب قبایل به اسلام، مانند ازدواج با عایشه، حفصه و زینب بنت خزیمه.

7. حذف فاصله طبقاتی و پیوند دادن افراد ثروتمند با افراد فقیر جامعه، چنان که در آیات 36 و 37 سوره احزاب به ساختار این نوع از ازدواج های پیامبر اشاره شده است.

محمد محمود صوّاف، در علت تعدد همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) توضیحی آورده، می نویسد:

تعدد همسران پیامبر، خود یکی از عوامل اصلی و مهم تبلیغ و گسترش دین اسلام

ص:383


1- (1) . «محمد، پیامبری که از نو باید شناخت»، گیوو گیو، کنستانتین، مترجم، ذبیح الله منصوری، نشر تهران، بی تا، ص207.

بوده است. پیامبر خدا در مورد اکثر ازدواج های خود چنین هدفی را دنبال می کرد؛ به گونه ای که هر یک از این همسران، دعوتگرانی برای اسلام شدند و هر کدام شان به تنهایی، مدرسه ای برای آموزش مردم و مربیانی برای زنان و مردان امت اسلامی در همه موضوعات زنانگی، احکام شرعی، آداب زناشویی و دستورات اسلامی محسوب می شدند. سیاست حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در زمینه ازدواج با زنان متعدد، همان سیاست هوشیارانه ای بود که دعوت اسلامی در آن زمان اقتضا می کرد. اهداف دیگری مانند ترمیم رابطه انسانی، ابطال عقاید جاهلی، تألیف قلوب قبایل و طبقات مختلف انسانی در ازدواج های پیامبر دخیل بوده است و هرگز قضیه شهوانی بودن و نفسانیت در ازدواج های آن حضرت قابلیت طرح ندارد و شبهاتی که مستشرقین درباره آن مطرح کرده اند، دارای انگیزه های سیاسی فراوانی بوده که می خواستند چهره نورانی پیامبر نور و رحمت را زیر سؤال برده و از گرایش های روزافزونی که به راه و مکتب ایشان در سراسر عالم وجود داشت جلوگیری کنند.

درباره اهداف و مقاصد تعدد ازدواج های پیامبر، مطالب گوناگون و متنوع و دلایل متقن دیگری هم وجود دارد، اما هدف ما به تناسب معرفی همسران پیامبر و غنودگان در بقیع، با همین مختصر برآورده می شود و به قصد احتراز از تطویل بحث، ادامه آن را به کتب تاریخی و منابع مستقلی، نظیر «همسران پاک پیامبر و فلسفه تعدد آنها»، نوشته محمد محمود صوّاف با ترجمه مصطفی احمد نور کهتوئی و کتاب «من هنّ زوجات الرسول»، نوشته محمدرضا انصاری نشر ژرف، تهران 1381 و نظایر آنها ارجاع می دهیم.

والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

علی اکبر نوایی، پاییز - 1391

ص:384

کتابنامه

1. آثار المدینة المنوره، عبدالقدوس الانصاری، بیروت، مکتبة العلمیه، 1406ه .ق.

2. الاتحاف بحبّ الاشراف، عبدالله بن محمد الشبراوی، به کوشش سامی، دار الکتاب الاسلامی، 1423ه .ق.

3. الاحاد و المثانی، ابن ابی عاصم ضحاک، تحقیق: باسم فیصل احمد الجوابره، ریاض، دارالدرایه، 1411ه .ق.

4. الاحتجاج علی اهل اللجاج، ابومنصور الطبرسی، به کوشش ابراهیم بهادری و محمد هادی به، قم، دار الاسوه، 1413ه .ق.

5. احقاق الحق و ازهاق الباطل، سید نور اللّه الحسینی المرعشی التستری، تعلیقات سید شهاب الدین مرعشی نجفی، قم، مکتبة آیت اللّه شهاب الدین المرعشی النجفی، 1403 - 1411ه.ق.

6. احکام القرآن، احمد بن علی الجصاص، به کوشش محمد صادق قمحاوی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ه .ق.

7. اختیار معرفة الرجال (رجال کشّی)، الطوسی، به کوشش حسن مصطفوی، دانشگاه مشهد، 1348ه .ش

8. ارشاد الاذهان الی احکام الایمان، علامه حلّی، تحقیق: فارس الحسون، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410ه .ق.

ص:385

9. الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، المفید، تحقیق مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بیروت، دار المفید، 1414ه .ق.

10. الاستغاثه فی بدع الثلاثه، ابوالقاسم الکوفی، بی جا، بی نا، بی تا.

11. اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ابن اثیر، بیروت، دار الکتب العربی، بی تا.

12. الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانی، به کوشش عبدالله عبدالمحسن الترکی، قاهره، دار هجر و مرکز البحوث و الدراسات، 1429ه .ق.

13. اعلام الوری باعلام الهدی، ابی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، تصحیح علی اکبر غفاری، بیروت، دار المعرفه، 1399ه .ق.

14. الاعلام، خیر الدین بن محمود زرکلی، بیروت، دار العلم للملایین، 1989م.

15. اعیان الشیعه، سید محسن الامین، به کوشش سید حسن الامین، بیروت، دار التعارف، 1403ه .ق.

16. اقبال الاعمال، ابن طاووس، به کوشش جواد قیومی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1414ه .ق.

17. الاکمال فی ذکر من له روایه فی مسند الامام احمد من الرجال سوی من ذکر فی تهذیب الکمال، مرتباً علی حروف المعجم، محمد بن علی بن حمزه، به کوشش عبدالمعطی امین قلعه جی، کراچی، جامعه الدراسات الاسلامیه، 1409ه.ق.

18. الامالی، الصدوق، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1400ه .ق.

19. الامالی، الطوسی، تحقیق: مؤسسه بعثت، قم، دار الثقافه، 1414ه .ق.

20. الامالی، المفید، به کوشش علی اکبر غفاری و حسین استاد ولی، بیروت، دار المفید، 1414ه .ق.

21. الامام الصادق و المذاهب الاربعه، اسد حیدر، بیروت، دار الکتاب العربی، 1390ه .ق.

22. الامامة و السیاسه، ابن قتیبه، به کوشش طه محمد زینی، قاهره، مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و شرکاه، 1382ه .ق.

ص:386

23. امَلُ الامِل فی علماء جَبَل عامِل، حر العاملی، نجف، مکتبة الاندلس، 1385ه .ش.

24. انساب الاشراف، البلاذری، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1394ه .ق.

25. بحارالانوار الجامعه لِدُرَرِ اخبار الائمّه الاطهار، المجلسی، بیروت، دار احیاء التراث العربی و مؤسسه الوفاء، 1403ه .ق.

26. البدایة و النهایة فی التاریخ، ابن کثیر، به کوشش علی محمد معوض و عادل احمد عبد الوجود، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ه .ق.

27. بشارة المصطفی، محمد بن عای الطبری، به کوشش جواد قیومی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1420ه .ق.

28. بقیع الغرقد، حاتم عمر طه و محمد انور البکری، مدینه، مکتبة الحلبی، 1424ه .ق.

29. البقیع قصه تدمیر آل سعود للآثار الاسلامیه فی الحجاز، یوسف الهاجری، بیروت، مؤسسه البقیع لاحیاء التراث، 1411ه .ق.

30. بقیع، یوسف الهاجری، ترجمه، رضایی، تهران، بقیع، بی تا.

31. البیان، الشهید الاول، قم، مجمع الذخائر الاسلامیه، بی تا.

32. تاج العروس من جواهر القاموس، الزبیدی، به کوشش گروهی از محققان، بیروت، دار الهدایه، 1409ه .ق.

33. تاریخ ابن خلدون(العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر)، ابن خلدون، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1391ه .ق.

34. تاریخ ابن معین، یحیی بن معین البغدادی، به کوشش عبدالله احمد حسن، بیروت، دار القلم، بی تا.

35. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر، الذهبی، به کوشش عمر عبدالسلام تَدْمُری، بیروت، دار الکتاب العربی، 1410ه .ق.

ص:387

36. التاریخ الامین لمدینه سید المرسلین، عبدالعزیز المدنی، مدینه، مطبعة الامین، 1418ه .ق.

37. تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، الطبری، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1387ه .ق.

38. التاریخ الکبیر، البخاری، ترکیه، مکتبة الاسلامیه، بی تا.

39. تاریخ المدینه المنوره (اخبار المدینه النبویه)، عمر بن شبّه النمیری، به کوشش فهیم محمد شلتوت، جده، دار الاصفهانی، 1402ه .ق.

40. تاریخ الیعقوبی، احمد بن یعقوب، قم، اهل البیت، بی تا.

41. تاریخ بغداد، الخطیب البغدادی، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1417ه .ق.

42. تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، سید شرف الدین علی الحسینی الاسترآبادی، به کوشش حسین استاد ولی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1409ه .ق.

43. تحریر الاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه، العلامه الحلی، به کوشش ابراهیم بهادری، قم، مؤسسه امام صادق، 1420ه .ق.

44. تحف العقول عن ال الرسول، حسن بن شعبه الحرانی، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1404ه .ق.

45. تُحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، و هو الجامع المختصر من السنن عن رسول الله، المبارک فوری، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1410ه .ق.

46. تخریب و بازسازی بقیع به روایت اسناد، سید علی قاضی عسکر، تهران، مشعر، 1386ه .ش.

47. تذکرة الحفاظ، الذهبی، تحقیق عبدالرحمان بن یحیی المعلّمی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1374ه .ق.

48. تذکرة الخواص (تذکرة الخواص الائمه فی خصائص الائمه)، سبط بن جوزی، قم، الشریف الرضی، 1418ه .ق.

ص:388

49. تذکرة الفقهاء، العلامه الحلی، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1414ه.ق.

50. تصحیفات المحدثین، حسن بن عبدالله العسکری، قاهره، مطبعة العربیه الحدیثه، 1402ه .ق.

51. التعدیل و التجریح، سلمان بن خلف الباجی، به کوشش البزاز، مراکش، وزاره الاوقاف، بی تا.

52. تفسیر القمی، القمی، به کوشش سید طیب موسوی جزائری، قم، دار الکتاب، 1404ه .ق.

53. التفسیر المنسوب الی الامام ابی محمد الحسن بن علی العسکری، به کوشش سید محمد باقر موحد ابطحی، قم، مؤسسه الامام المهدی، 1409ه .ق.

54. تفسیر نور الثقلین، العروسی الحویزی، به کوشش سید هاشم رسولی محلاتی، قم، اسماعیلیان، 1373ه .ش.

55. تلخیص الحبیر فی تخریج احادیث الرافعی الکبیر، ابن حجر عسقلانی، بیروت، دار الفکر، بی تا.

56. التنبیه و الاشراف، المسعودی، بیروت، دار صادر، 1893م.

57. تهذیب الاحکام فی شرح المقنعه للشیخ المفید، الطوسی، به کوشش حسن موسوی خرسان و علی آخوندی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365ه.ش.

58. تهذیب التهذیب، ابن حجر العسقلانی، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1415ه .ق.

59. تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، یوسف بن عبدالرحمان المزی، به کوشش احمد علی و حسن احمد، بیروت، دار الفکر، 1414ه .ق.

60. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، به کوشش علوان، قم، انصاریان، 1412ه.ق.

61. الثقات، ابن حبان، به کوشش سید شرف الدین، دهلی، وزارت معارف و شؤون فرهنگی، بی تا.

62. جامع احادیث الشیعه، اسماعیل معزی ملایری، قم، مطبعة العلمیه، 1399ه .ق.

ص:389

63. الجامع لاحکام القرآن، القرطبی، تصحیح احمد عبدالحلیم البردونی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ه .ق.

64. الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، عبدالرحمن سیوطی، بیروت، دار الفکر، 1401ه .ق.

65. جامع عباسی، العاملی البهائی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1429ه .ق.

66. الجامع للشرایع، یحیی بن سعید الحلی، به کوشش گروهی از فضلا، قم، سید الشهداء، 1405ه .ق.

67. جامع مسانید ابی حنیفه، خوارزمی، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی تا.

68. الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم الرازی، بیروت، دار الفکر، 1372ه .ق.

69. جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، محمد حسن نجفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

70. حلیة الابرار فی فضائل محمد و اله الاطهار، سید هاشم البحرانی، قم، المعارف الاسلامیه، 1411ه .ق.

71. حلیة الاولیاء و طبقات الاوصیاء، ابونعیم الاصفهانی، بیروت، دار الکتاب العربی، 1405ه .ق.

72. حواشی العلامتین عبدالحمید الشروانی و احمد بن قاسم العبادی علی تحفة المنهاج بشرح المنهاج ابن حجر الهیثمی، الشروانی و العبادی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا

73. الخرائج و الجرائح، الراوندی، قم، مؤسسه الامام المهدی، 1409ه .ق.

74. الخصال، الصدوق، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1416ه .ق.

75. خصائص الائمه، الشریف الرضی، به کوشش محمد هادی امینی، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، 1406ه .ق.

76. خصائص امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، احمد بن شعیب النسائی، به کوشش محمد هادی امینی، تهران، مکتبة نینوی الحدیثه.

77. خلاصة عبقات الانوار، سید علی حسینی میلانی، تهران، بعثت، 1405ه.ق.

ص:390

78. الخلاف فی الاحکام، الطوسی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1418ه .ق.

79. دائرة المعارف الاسلامیه الشیعیه، حسن الامین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1442ه .ق.

80. دائرة المعارف الاسلامیة الشیعیه، مترجم، احمد شنتاوی و دیگران، تهران، جهان، 1933م.

81. دائرة المعارف تشیع، زیرنظر احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران، تهران، شهید سعید محبی، 1375ه .ش.

82. الدُرُّ الثمین فی معالم دار الرسول الامین، محمد الامین الشنقیطی، قطر، اداره احیاء التراث الاسلامی، 1408ه .ق.

83. الدُرُّ المنثور فی التفسیر بالمأثور و هو مختصر تفسیر ترجمان القرآن، عبدالرحمان سیوطی، بیروت، دار المعرفه، 1365ه .ق.

84. الدُرُّ المنضود، علی بن علی الفقعانی، به کوشش برکت، قم، مکتبة امام العصر، 1418ه.ق.

85. الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی شیرازی، به کوشش سید محمد صادق بحر العلوم، قم، مکتبة بصیرتی، 1397ه .ق.

86. دلائل الامامه، الطبری الشیعی، تهران، بعثت، 1413ه .ق.

87. دلائل النبوه، اسماعیل الاصفهانی، به کوشش مساعد بن سلیمان الراشد الحمید، ریاض، دار العاصمه، 1412ه .ق.

88. دلائل النبوه، البیهقی، به کوشش عبد المعطی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1405ه .ق.

89. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، احمد بن عبدالله الطبری، بیروت، دار المعرفه، 1974م.

90. ذخیرة المعاد فی شرح ارشاد الاذهان علامه حلی، محمد باقر السبزواری، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بی تا.

ص:391

91. الذریعه الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ تهرانی، بیروت، دار الاضواء، 1403ه .ق.

92. ذیل تاریخ بغداد، ابن النجار البغدادی، تصحیح قیصر فرح، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1417ه .ق.

93. راس الحسین، ابن تیمیه، به کوشش الفقی، السنه المحمدیه، 1368ه .ق.

94. رجال ابن داود، ابن داود الحلی، به کوشش سید محمد صادق، نجف، مکتبة الحیدریه، 1392ه .ق.

95. رجال البرقی، احمد بن خالد البرقی، به کوشش جواد قیومی، تهران، قیوم، 1419ه .ق.

96. رجال الطوسی، الطوسی، به کوشش جواد قیومی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1415ه .ق.

97. رجال النجاشی، النجاشی، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1418ه .ق.

98. رجال حلّی (خلاصه الاقوال)، العلامه الحلی، به کوشش جواد قیومی، قم، نشر الفقاهه، 1417ه .ق.

99. رحلة ابن بطوطه (تحفة النظار فی غرائب الامصار و عجائب الاسفار)، ابن بطوطه، به کوشش علی منتصر کتانی، بیروت، مؤسسه الرساله، 1405ه .ق.

100. رحله ابن جبیر، محمد بن احمد، بیروت، دار صادر، 1400ه .ق.

101. رسائل الشریف المرتضی، سید المرتضی، به کوشش سید احمد حسینی اشکوری و سید مهدی رجایی، قم، دار القرآن الکریم، 1405ه .ق.

102. رسائل الشیخ بهاء الدین (الوجیزه، الحبل المتین فی احکام الدین و...)، البهائی، قم، مکتبة بصیرتی، 1398ه .ق.

103. الرسائل العشر، ابن فهد حلی، به کوشش سید مهدی رجایی، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1409ه .ق.

104. رسائل الکرکی، الکرکی، به کوشش فارس الحسون، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین

ص:392

المرعشی النجفی، 1409ه .ق.

105. رسائل فی تاریخ المدینه المنوره(وصف المدینه)، میرزا موسی افندی، به کوشش حمد الجاسر، ریاض، دار الیمامه، 1392ه .ق.

106. روضة الواعظین، الفتال النیشابوری، به کوشش سید محمد مهدی حسن خرسان، قم، الشریف الرضی، 1386ه .ق.

107. الروضه فی فضائل امیر المؤمنین، شاذان بن جبرئیل القمی، به کوشش شکرچی، 1423ه .ق.

108. سبائک الذهب، محمد امین سویدی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ه.ق.

109. سبل السلام، شرح بلوغ المرام من جمع ادلهة الاحکام عسقلانی. الکحلانی، قاهره، مکتبة و مطبعه مصطفی البابی الحلبی و شرکاه، 1379ه .ق.

110. سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، محمد بن یوسف الصالحی، به کوشش عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ه .ق.

111. سر السلسلة العلویه فی انساب السادة العلویه، ابونصر البخاری، به کوشش محمد صادق بحر العلوم، قم، الشریف الرضی، 1413ه .ق.

112. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ابن ادریس، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1411ه .ق.

113. السقیفه و فدک، احمد بن عبدالعزیز الجوهری، به کوشش محمد هادی امینی، بیروت، شرکه الکتبی، 1413ه .ق.

114. سنن ابن ماجه، ابن ماجه ، به کوشش محمدفؤاد عبدالباقی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1395ه .ق.

115. سنن ابی داود، السجستانی، به کوشش سعید محمد اللحام، بیروت، دار الفکر، 1410ه .ق.

116. سنن الترمذی (الجامه الصحیح)، الترمذی، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دار الفکر، 1402ه .ق.

ص:393

117. سنن الدار قُطنی، الدار قُطنی، به کوشش منصور بن سید الشوری، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1417ه .ق.

118. سنن الدارمی، الدارمی، بی جا، دار احیاء السنه النبویه، بی تا.

119. السنن الکبری، البیهقی، به کوشش محمد، مکه، دار الباز، 1414ه .ق.

120. سنن النسائی، النسائی ، تحقیق صدقی جمیل العطار، بیروت، دار الفکر، 1348ه .ق.

121. سیر اعلام النبلاء، الذهبی، به کوشش گروهی از محققان زیر نظر شعیب الارنووط، بیروت، مؤسسه الرساله، 1413ه .ق.

122. السیرة النبویه مقتضبا من البدایة و النهایه، ابن کثیر، به کوشش مصطفی عبدالواحد، بیروت، دار المعرفه، 1396ه .ق.

123. السیرة النبویة، ابن هشام، تحقیق مصطفی السقاء و عبدالحفیظ شبلی و ابراهیم الابیاری، بیروت، مکتبة العلمیه، بی تا.

124. شَذَراتُ الذَهَب فی اخبار من ذَهَب، عبدالحی بن عماد، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1413ه .ق.

125. شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، المحقق الحلی، به کوشش سید صادق شیرازی، تهران، استقلال، 1409ه .ق.

126. شرح اصول الکافی، محمد صالح مازندرانی، به کوشش سید علی عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ه .ق.

127. شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، النعمان المغربی، به کوشش سید محمد حسینی جلالی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1414ه .ق.

128. الشرح الکبیر، ابوالبرکات، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، بی تا.

129. الشرح الکبیر، عبدالرحمن بن قدامه، بیروت، دار الکتاب العربی، بی تا.

130. شرح مسند ابی حنیفه، علی القاری، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی تا.

ص:394

131. شرح معانی الآثار، احمد بن سلامه الطحاوی، به کوشش النجار، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1416ه .ق.

132. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ه .ق.

133. الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، قاضی عیاض، عمان، دار الفیحاء، 1407ه .ق.

134. شهداء الفضیله، عبدالحسین بن احمد الامینی التبریزی، قم، دار الشهاب، بی تا.

135. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی الایات النازله فی اهل البیت، الحاکم الحسکانی، به کوشش محمد باقر محمودی، تهران، وزاره الثقافیه و الارشاد الاسلامی (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی)، 1411ه .ق.

136. الصحاح (تاج اللغه وصحاح العربیه)، اسماعیل بن حماد الجوهری، به کوشش احمد عبدالغفور العطار، بیروت، دار العلم للملایین، 1407ه .ق.

137. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، علی بن بلبان الفارسی، به کوشش شعیب الارنووط، بیروت، مؤسسه الرساله، 1414ه .ق.

138. صحیح ابن خزیمه، ابن خزیمه، به کوشش محمد مصطفی الاعظمی، بیروت، مکتب الاسلامی، 1412ه .ق.

139. صحیح البخاری، البخاری به کوشش عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، بیروت، دار الفکر، 1401ه .ق.

140. صحیح مسلم، مسلم، تصحیح محمد فواد عبدالباقی، بیروت، دار الفکر، 1419ه .ق.

141. الصحیح من سیرة النبی الاعظم، جعفر مرتضی العاملی، بیروت، دار السیره، 1415ه .ق.

142. الصراط المستقیم الی مستحقّی التقدیم، زین الدین العاملی النباطی، به کوشش محمد باقر بهبودی، مکتبة المرتضویه، 1384ه .ق.

143. الصواعق المحرقه، احمد بن حجر الهیتمی، به کوشش عبدالرحمن بن عبدالله الترکی،

ص:395

بیروت، مؤسسه الرساله، 1417ه .ق.

144. ضعفاء العقیلی، محمد العقیلی، به کوشش عبدالمعطی امین قلعه جی، بیروت.

145. الطبقات الکبری ( الطبقة الخامسه من الصحابه)، ابن سعد، به کوشش محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، 1414ه .ق.ار الکتب العلمیه، 1418ه .ق.

146. طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها، عبدالله بن حبان، به کوشش عبدالغفار سلیمان البنداری، بیروت، مؤسسه الرساله، 1412ه .ق.

147. طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال، سید علی بروجردی، به کوشش سید مهدی رجایی، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1410ه.ق.

148. العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، علی بن یوسف الحلی، به کوشش سید مهدی رجایی، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1408ه.ق.

149. علل الدارقطنی، الدارقطنی، به کوشش محفوظ الرحمن، ریاض، دار طیبه، 1405ه .ق.

150. علل الشرایع و الاحکام، الصدوق، به کوشش سید محمد صادق بحر العلوم، نجف، مکتبة الحیدریه، 1385ه .ق.

151. العلل و معرفة الرجال عن الامام احمد بن حنبل، تحقیق وصی الله بن محمد عباس بومبای، بیروت، المکتب الاسلامی، 1408ه .ق.

152. عمدة الطالب فی انساب ال ابی طالب، ابن عنبه، به کوشش محمد حسن آل طالقانی، نجف، مکتبة الحیدریه، 1380ه .ق.

153. عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب الائمة الاطهار، ابن البطریق، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1407ه .ق.

154. عوالم العلوم، عبدالله البحرانی، قم، مدرسه الامام المهدی، 1407ه .ق.

155. العین، خلیل بن احمد فراهیدی، به کوشش مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، قم، دارالهجره، 1409ه .ق.

ص:396

156. الغارات، ابراهیم الثقفی الکوفی، به کوشش سید جلال الدین محدث ارموی، انجمن آثار ملی، 1356ه .ش.

157. الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، عبدالحسین امینی، بیروت، دار الکتاب العربی، 1403ه .ق.

158. غریب الحدیث، ابراهیم بن اسحاق الحربی، به کوشش سلیمان بن ابراهیم، جده، دار المدینه، 1405ه .ق.

159. غریب الحدیث، ابن قتیبه، به کوشش نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1408ه .ق.

160. الفائق فی غریب الحدیث، الزمخشری، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1417ه .ق.

161. فتح الباری شرح صحیح الامام ابی عبدالله محمد بن اسماعیل البخاری، ابن حجر العسقلانی، شرح عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، تحقیق محمد فواد عبدالباقی و محب الدین خطیب، بی 2102.

162. فتح القدیر الجامع بین فنی الراویة و الدرآیة من علم التفسیر، محمد الشوکانی، بیروت، دار ابن کثیر، 1414ه .ق. بیروت، دار المعرفه، بی تا.

163. فتح العزیز، عبدالکریم بن محمد الرافعی، بی جا، دار الفکر، بی تا.

164. الفصول المهمه، ابن صباغ، به کوشش سامی الغریری، قم، دار الحدیث، 1422ه .ق.

165. فضائل الصحابه، احمد بن حنبل. ، به کوشش وصی الله محمد عباس، بیروت، مؤسسه الرساله، 1403ه .ق.

166. الفضائل، شاذان بن جبرئیل القمی، نجف، مکتبة الحیدریه، 1381ه .ق.

167. فقه الرضا، علی بن بابویه، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضا، 1406ه.ق.

168. فهرس التراث، سید محمد حسین حسینی جلالی، تحقیق سید محمد جواد حسینی جلالی، قم، دلیل ما، 1422ه .ق.

169. الفهرست، منتجب الدین بن بابویه ، تحقیق سید جلال الدین محدث ارموی، به کوشش

ص:397

محمد سمامی حائری، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1366ه .ش.

170. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر من احادیث البشیر النذیر، المناوی، به کوشش احمد عبدالسلام، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415ه .ق.

171. قاموس الرجال فی تحقیق رواة الشیعه و محدثیهم، محمد تقی التستری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1415ه .ق.

172. القاموس المحیط، الفیروز آبادی، بیروت، دار العلم، بی تا.

173. قرب الاسناد، الحمیری، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413ه .ق.

174. قصص الانبیاء، الراوندی، به کوشش غلام رضا عرفانیان یزدی، قم، الهادی، 1418ه .ق.

175. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب السته، الذهبی، به کوشش محمد عوامه، جده، دار القبله، 1413ه .ق.

176. الکافی فی الفقه، ابوالصلاح الحلبی، به کوشش رضا استادی، اصفهان، مکتبة الامام امیرالمؤمنین علی، 1403ه .ق.

177. کامل الزیارات، ابن قولویه القمی، به کوشش جواد قیومی، قم، نشر الفقاهه، 1417ه .ق.

178. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، به کوشش عمر عبدالسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، 1417ه .ق.

179. الکامل فی ضعفاء الرجال، عبدالله بن عدی، به کوشش سهیل صادق زکار، بیروت، دار الفکر، 1405ه .ق.

180. کتاب الدعا، الطبرانی، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1413ه .ق.

181. کتاب السنه، احمد بن حنبل، به کوشش محمد سعید قحطانی، دمام عربستان، دار ابن قیم، 1406ه .ق.

182. کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، یتضمن تاریخ الوهابیه و حروبهم و

ص:398

اعمالهم، سید محسن امین، قم، دار الکتاب الاسلامی، 1374ه .ش.

183. کشف الرموز فی شرح المختصر النافع محقق حلی. الفاضل الابی، به کوشش علی پناه اشتهاردی و حسین یزدی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1408ه .ق.

184. کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء، کاشف الغطاء، اصفهان، مهدوی، بی تا.

185. کشف الغمه فی معرفة الائمه، علی بن عیسی الاربلی، بیروت، دار الاضواء 1405ه .ق.

186. کشف القناع، اسد الله بن اسماعیل التستری، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بی تا.

187. کشف اللثام عن قواعد الاحکام، الفاضل الهندی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1416ه.ق.

188. کفایة الاثر فی نص علی الائمه الاثنی عشر، علی بن محمد خزاز قمی، تحقیق سید عبداللطیف حسینی کوه کمری، قم، بیدار، 1401ه .ق.

189. کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، المتقی الهندی، به کوشش بکری حیانی و صفوه السقاء، بیروت، مؤسسه الرساله، 1409ه .ق.

190. الکنی و الالقاب، عباس قمی، تهران، مکتبة الصدر، 1368ه .ش.

191. گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، قم، چاخانه پیروز، 1354ه .ش.

192. لسان العرب، ابن منظور، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ه .ق.

193. لسان المیزان، ابن حجر العسقلانی، به کوشش عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دار الکتاب العلمیه، 1416ه .ق.

194. اللمعة البیضاء فی شرح خطبة الزهراء، محمد بن احمد التبریزی، به کوشش سید هاشم میلانی، قم، الهادی، 1418ه .ق.

195. اللهوف فی قتلی الطفوف، ابن طاووس ، قم، انوار الهدی، 1417ه .ق.

196. المبسوط فی فقه الامامیه، الطوسی، به کوشش محمد باقر بهبودی، تهران، مکتبة المرتضویه، 1351ه .ش.

197. المجدی فی انساب الطالبیین، علی بن محمد العلوی، به کوشش احمد مهدوی دامغانی،

ص:399

قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1409ه .ق.

198. مجمع البحرین و مطلع النیرین، الطریحی، به کوشش سید احمد حسینی اشکوری، تهران، مکتبة نشر الثقافه الاسلامیه (دفتر نشر فرهنگ اسلامی)، 1408ه .ق.

199. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، الطبرسی، مقدمه محمد جواد بلاغی، تصحیح سید هاشم رسولی محلاتی و فضل الله یزدی طباطبایی، بیروت، دار المعرفه، 1406ه .ق.

200. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، الهیثمی، تحقیق عبدالله محمد الدرویش، بیروت، دار الفکر، 1412ه .ق.

201. مجمع الفائده و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان، المحقق الاردبیلی، به کوشش مجتبی عراقی و حسین یزدی و علی پناه اشتهاردی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1416ه .ق.

202. المجموع شرح المهذب، النووی، دار الفکر، بی تا.

203. المحبّر، ابن حبیب هاشمی بغدادی، به کوشش ایلزه لیختن شتیتر، بیروت، دار الافاق الجدیده، بی تا.

204. المحلی بالآثار، ابن حزم الاندلسی، به کوشش سلیمان بنداری، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1405ه .ق.

205. المختصر النافع (النافع فی مختصر الشرایع)، المحقق الحلی، تهران، بعثت، 1410ه .ق.

206. مختلف الشیعه فی احکام الشریعة، العلامه الحلی، به کوشش مرکز الابحاث و الدراسات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1416ه .ق.

207. مدارک الاحکام فی شرح شرائع الاسلام، سید محمد بن علی الموسوی العاملی، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1410ه .ق.

208. المدخل الی مذهب الامام احمد بن حنبل، عبدالقادر بن بدران، به کوشش عبدالله بن عبدالمحسن، بیروت، مؤسسه الرساله، 1401ه .ق.

209. مدینة المعاجز فی دلائل الائمة الاطهار و معاجز هم، سید هاشم البحرانی، قم، المعارف

ص:400

الاسلامیه، 1413ه .ق.

210. مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الاماثل او اجتاز بنواحیها من واردیها و اهلها، ابن عساکر ، به کوشش علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ه .ق.

211. المراجعات، سید عبدالحسین شرف الدین، به کوشش حسین الراضی، بیروت، جمعیه الاسلامیه، 1402ه .ق.

212. مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، و هو مختصر معجم البلدان لیاقوت، صفی الدین عبدالمومن بغدادی، به کوشش علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412ه .ق.

213. مرآة الحرمین (الرحلات الحجازیه و الحج و مشاعرة الدینیه محلاة بمئات الصور الشمسیه)، ابراهیم رفعت پاشا، قاهره، دار الکتب المصریه، 1344ه .ق.

214. مرآة الکتب، علی بن موسی تبریزی، به کوشش محمد علی حائری، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1414ه .ق.

215. المزار الکبیر، محمد بن المشهدی، به کوشش جواد قیومی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1419ه .ق.

216. المزار، المفید، به کوشش سید محمد باقر موحد ابطحی، بیروت، دار المفید، 1414ه .ق.

217. المسائل السرویه، المفید، بیروت، دار المفید، 1414ه .ق.

218. المستجاد من کتاب الارشاد، العلامه الحلی، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1406ه .ق.

219. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، حسین نوری، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث،

220. مستدرک سفینة البحار، علی نمازی شاهرودی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1419ه.ق.

221. المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیشابوری، تحقیق ابو عبدالله عبدالسلام بن محمد بن عمر عَلّوش، بیروت، دار المعرفه، 1406ه .ق.

222. المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیشابوری، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا،

ص:401

بیروت، دار الکتب العلمیه، 1411ه .ق.

223. مستدرکات اعیان الشیعه، حسن امین، بیروت، دار التعارف، 1409ه .ق.

224. مستدرکات علم رجال الحدیث، علی نمازی شاهرودی، اصفهان، حسینیه عمادزاده، 1415ه .ق.

225. مستند الشیعه فی احکام الشریعه، احمد النراقی، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1415ه .ق.

226. مسند ابی داود الطیالسی، سلیمان بن داود، بیروت، دار المعرفه، بی تا.

227. مسند ابی عوانه، یعقوب بن اسحق الاسفراینی، بیروت، دار المعرفه.

228. مسند اسامة بن زید، عبدالله البغوی، به کوشش حسین امین، ریاض، دار الضیا، 1409ه.ق.

229. مسند اسحاق بن راهویه، اسحاق بن راهویه، تحقیق عبد الغفور عبدالحق حسین البلوشی، مدینه، مکتبة الایمان، 1412ه .ق.

230. مسند الامام ابی یعلی، احمد بن علی بن المثنی، به کوشش حسین سلیم اسد، دمشق، دار المامون، بی تا.

231. مسند الامام احمد بن حنبل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1399 ه.ق.

232. مسند الامام الجواد ابی جعفر محمد بن علی الرضا علیهما السلام، عزیز الله عطاردی، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضا، 1410ه .ق.

233. مسند الامام الشافعی، الشافعی، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی تا.

234. مسند الامام المجتبی ابن محمد الحسن بن علی(علیهما السلام)، عزیز الله عطاردی، تهران، عطارد، 1372ه .ش.

235. مسند الامام زید بن علی، زید بن علی، بیروت، دار و مکتبة الحیاه، 1966م.

236. مسند البزار (البحر الزخار)، احمد بن عمرو البزار، به کوشش محفوظ الرحمن زین الله،

ص:402

بیروت، مکتبة العلوم و الحکم، 1409ه .ق.

237. مسند الحمیدی، عبدالله بن الزبیر الحمیدی، به کوشش حبیب الرحمن الاعظمی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1409ه .ق.

238. مسند الرضا، داود بن سلیمان الغازی، به کوشش محمد جواد حسینی جلالی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1418ه .ق.

239. مسند الشامیین، ابی القاسم الطبرانی، به کوشش حمدی بن عبدالمجید السلفی، بیروت، مؤسسه الرساله، 1417ه .ق.

240. مشاهیر علماء الامصار و اعلام فقهاء الاقطار، محمد بن حبان البستی، به کوشش مرزوق علی ابراهیم، منصوره، دار الوفاء، 1411ه .ق.

241. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، الطوسی، تصحیح اسماعیل انصاری زنجانی، اعداد علی اصغر مروارید، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، 1411ه .ق.

242. المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، احمد بن محمد بن علی، الفیومی، قم، دار الهجره، 1405ه .ق.

243. المصنف فی الاحادیث و الآثار، ابن ابی شیبه، به کوشش کمال یوسف، ریاض، مکتبة الرشد، 1409ه .ق.

244. المصنّف، عبدالرزاق الصنعانی، به کوشش حبیب الرحمن الاعظمی، بیروت، المجلس العلمی، 1390ه .ق.

245. مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، محمد بن طلحه الشافعی.

246. معالم المدرستین، سید مرتضی عسکری، بیروت، النعمان، 1410ه .ق.

247. معانی الاخبار، الصدوق، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1361ه .ش.

248. المعتبر فی شرح المختصر، المحقق الحلی، قم، سید الشهداء، 1364ه.ش.

249. معجم احادیث الامام المهدی، علی الکورانی، قم، المعارف الاسلامیه، 1411ه .ق.

ص:403

250. المعجم الاحصائی لالفاظ القرآن الکریم (فرهنگ آماری کلمات قران کریم)، محمود روحانی، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، 1366ه .ش.

251. معجم الادباء، یاقوت الحموی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

252. معجم البلدان، یاقوت الحموی(م.626ه .ق.)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1399ه.ق.

253. المعجم الکبیر، الطبرانی، به کوشش حمدی عبدالمجید السلفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ه .ق.

254. معجم المؤلفین تراجم مصنفی الکتب العربیة، عمر رضا کحاله، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

255. المعجم الوسیط، حسن علی عطیه و محمد شوکی امین و ابراهیم انیس، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375ه .ش.

256. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، سید ابوالقاسم خویی ، قم/ بیروت، مرکز نشر آثار الشیعه، 1410ه .ق.

257. معجم قبائل الحجاز، عاتق بن غیث البلادی، مکه، دار مکه، 1403ه .ق.

258. معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، عبدالله البکری، به کوشش جمال طلبه، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ه .ق.

259. معجم معالم الحجاز، عاتق بن غیث البلادی، مکه، دار مکه، 1400ه .ق.

260. المغنی علی مختصر ابی القاسم عمر بن الحسین بن عبدالله بن احمد الخرقی، ابن قدامه، بیروت، دار الفکر، 1405ه .ق.

261. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصفهانی، به کوشش سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفه، داراحیاء التراث العربی، 1377ه .ق.

262. مقتل الحسین، ابومخنف، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، مطبعة العلمیه، بی تا.

263. المقنعه، المفید ، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1410ه .ق.

ص:404

264. مکاتیب الرسول، علی احمدی میانجی، قم، دار الحدیث، 1419ه .ق.

265. الملل و النحل، الشهرستانی، به کوشش محمد سید کیلانی، بیروت، دار المعرفه، 1395ه.ق.

266. من حیاة الخلیفه عمر بن خطاب، عبدالرحمان احمد البکری، بیروت، مکتبة الارشاد، 2005 م.

267. من لایحضره الفقیه، الصدوق، به کوشش علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1404ه .ق.

268. مناقب ابی حنیفه، موفق بن احمد مکی، حیدر آباد دکن، 1321ه .ق.

269. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، به کوشش گروهی از اساتید، نجف، مکتبة الحیدریه، 1376ه .ق.

270. مناقب اهل البیت، حیدر علی الشیروانی، به کوشش فارس الحسون، منشورات الاسلامیه، 1414ه .ق.

271. منتخب التواریخ، معین الدین نطنزی، به کوشش استخری، تهران، اساطیر، 1383ه.ش.

272. المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ابن الجوزی، به کوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا و نعیم زرزور، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1412ه .ق.

273. منتقلة الطالبیه، ابراهیم بن طباطبا، به کوشش محمد مهدی حسن الخرسان، قم، مکتبة الحیدریه، 1377ه .ش.

274. منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، العلامه الحلی، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، 1412ه .ق.

275. المهذب البارع فی شرح المختصر النافع محقق حلی، ابن فهد الحلّی، به کوشش مجتبی عراقی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1407-1413ه .ق.

276. مواهب الجلیل، الحطاب الرعینی، به کوشش زکریا عمیرات، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1416ه .ق.

ص:405

277. الموطّا، مالک بن انس، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1406ه .ق.

278. مؤلفات السخاوی، مشهور سلمان و احمد الشقیرات، بیروت، دار ابن حزم، 1419ه .ق.

279. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، الذهبی، به کوشش علی محمد البجاوی، بیروت، دار المعرفه، 1382ه .ق.

280. میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، قم، دار الحدیث، 1416ه .ق.

281. النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، ابن تغری بردی الاتابکی، قاهره، وزارهة الثقافه و الارشاد القومی، الهیئه المصریه العامه، 1391ه .ق.

282. النزاع و التخاصم، المقریزی، به کوشش حسین مونس، قاهره، دار المعارف، بی تا.

283. نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، محمد جعفر کتانی، قاهره، دار الکتب السلفیه، بی تا.

284. نظم درر السمطین، الزرندی، اصفهان، مکتبة الامام امیر المؤمنین، 1377ه .ق.

285. نقد الرجال، سید مصطفی التفرشی، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1418ه .ق.

286. النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ابن اثیر، به کوشش طاهر احمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، قم، اسماعیلیان، 1364ه .ش.

287. نهج الایمان، علی بن یوسف ابن جبیر، به کوشش سید احمد حسینی اشکوری، مشهد، مجتمع امام هادی، 1418ه .ق.

288. نهج البلاغه، شریف الرضی، شرح محمد عبده، قم، دار الذخائر، 1412ه.ق.

289. نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، محمد بن علی بن محمد الشوکانی، بیروت، دار الجیل، 1973م.

290. الهدایة الکبری، حسین بن حمدان الخصیبی، بیروت، البلاغ، 1411ه.ق.

291. الهواتف، ابن ابی الدنیا، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، 1413ه .ق.

ص:406

292. الوافی بالوفیات، خلیل بن ایبک الصّفدی، بیروت، دار النشر، 1411ه .ق.

293. الوسیله الی نیل الفضیله، ابن حمزه، به کوشش فارس الحسون، قم، مکتبة آیت الله شهاب الدین المرعشی النجفی، 1408ه .ق.

294. وفاءالوفاء باخبار دار المصطفی، السمهودی، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، 2006م.

295. وفیات الاعیان وانباء ابناء الزمان ممّا ثبت بالنقل او السماع او اثبته العِیان، ابن خلکان، به کوشش احسان عباس، بیروت، دار صادر، 1414ه .ق.

296. ینابیع المودة لذوی القربی، القندوزی، به کوشش سید علی جمال اشرف الحسینی، قم، دار الاسوه، 1416ه .ق.

ص:407

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109