عبد صالح (باب الحوائج إلی الله حضرت قمربنی هاشم اباالفضل العبّاس)

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی، محمد، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور: عبد صالح (باب الحوائج إلی الله حضرت قمربنی هاشم اباالفضل العباس) / تالیف سید محمد حسینی بهارانچی

مشخصات نشر:دیجیتالی / مرکز تحقیقات یارانه ای قائمیه اصفهان - 1399

مشخصات ظاهری: 181 ص.

زبان: فارسی

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع: کربلا

موضوع: حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

موضوع: شجاعت ، رحمت ، محبت

ص: 1

انگیزه مؤلّف

بسم الله الرحمن الرحیم

خداوند متعال از لطف و مرحمت به این بنده ی ناچیز خود محبت و علاقه ای نسبت به حضرت محمّد و آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) داده و امیدوارم که این علاقه را تا پایان عمر از من نگیرد، و هر روز محبّت آنان را بیش از بیش به این بنده ی خود عطا کند، چرا که هر کس با محبّت آ ل محمّد(علیهم السلام) از دنیا برود، شهید و مؤمن کامل، و تائب، و آمرزیده، از دنیا می رود، و این در روایتی وارد شده وفریقین آنرا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:

من مات علی حبّ آل محمد مات شهیداً، ألآ و من مات علی حبّ آل محمد مات تائبا, ألآ ومن مات علی حبّ آل محمد مات مؤمناً مستکمل الایمان, ألآ ومن مات علی حب آل محمد مات مغفوراً له,الآ ومن مات علی حبّ آل محمد بشّره ملک الموت بالجنة , ثم منکر ونکیر , ألآ و من مات علی حبّ آل محمد یزف الی الجنة کما تزف العروس الی بیت زوجها, ألآ ومن مات علی حبّ آل محمد جعل الله قبره زوّار ملائکة الرحمة, الآ ومن مات علی حبّ آل محمد مات علی السنّة والجماعة, ألآ ومن مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامة مکتوبٌ بین عینیه آیس من رحمة الله ألا و من مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة.(1)

و البته معلوم است که محبّت خداوند، مشروط به محبّت پیامبر او (صلی الله علیه و آله و سلّم) وپیروی ازاوست و محبّت آن حضرت مشروط به محبّت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) وپذیرفتن ولایت اوست ، و محبّت او مشروط به محبّت ، و ولایت فرزندان او یعنی ائمه ی معصومین(علیهم السلام) است.

با توجه به روایت فوق خداوند به دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین و فرزندان او(علیهم السلام) نعمت بزرگی عطا نموده است، و شکر این نعمت اقتضا می کند، که دوستان این خانواده، هر چه می توانند از آنان حمایت کنند، و فضائل شان را بیان نموده و مردم را به دوستی و محبّت و علاقه ی به آنان و پیروی از دستورات شان ترغیب کنند، تا این محبّت همواره افزایش پیدا کند.

از این رو نویسنده با لطف الهی بنا دارم تا آخر عمرم در خدمت آنان باشم إن شاء الله، و در این اواخر خداوند به فکر من انداخت که کتابی هم درباره ی حضرت قمربنی هاشم (علیه السلام) بنویسم، چرا که فضائل این شخصیّت کمتر بیان شده است، ولله الحمد و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلی العظیم.

خادم اهل البیت علیهم السلام سیَد محمّد(سیَد قاسم) حسینی بهارانچی، 1396/11/25

ص: 2


1- العمدة لإبن بطریق ص54، بحارالأنوار ج7/221، عن الصدوق فی فضائل الشیعه.

درس هایی از کربلای امام حسین(علیه السلام)

یاد آوری می شود که شخصیّت حضرت ابا لفضل علیه السلام آمیخته ی به حادثه ی کربلا می باشد و فضائل او بیشتر در آن حادثه آشکار شده است ،گرچه در زیارتنا مه ی او نیز که از امام صادق علیه السلام منقول است فراز هایی وجود دارد که شخصیّت او را آشکار می نماید از این رو ما فضائل آن حصرت را از این دو منبع جستجو می کنیم ،آری ، حادثه ی کربلا درس های فراوانی دارد که ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم،

وباید گفت: حادثه ی کربلا یک مکتب و مدرسه ی عالی اعتقادی، اخلاقی، سیاسی، عاطفی و تربیتی است و برای همه ی انسان ها در طول تاریخ سازنده بوده و خواهد بود و نباید به ساده گی از آن گذشت، و خلاصه این که حادثه کربلا ابتلا و امتحانی بوده برای گروهی، و سعادت و خوشبختی بوده برای گروه دیگری، و ما درس های بزرگی می توانیم از کربلا بگیریم :

1- حادثه ی کربلا امتحان بزرگ این امّت بوده، و این امتحان پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بلکه از روز غدیر شروع شده، و به حادثه ی کربلا ختم نشده، و تا ظهور حضرت بقیةالله(عجّل الله فرجه الشریف) ادامه خواهد داشت، البتّه دوران سخت و خونین آن در کربلا انجام گرفته است، و کربلا بعد از غدیر، حجّت را بر مردم تمام کرده، و حق و باطل برای هر کسی آشکار گردیده، و طیّب وخبیث و صالح و طالح و مؤمن و کافر و ... روشن شده است، و در یک جمله حادثه ی کربلا برای مخالفین ما هیچ جای توجیهی ندارد، همان گونه که موضع گیری های حضرت زهرا(علیهاالسلام) نیز برای اثبات حقانیّت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل توجیه نیست.

2- دشمنی منافقین، و کسانی که اهل دنیا بودند، و به امام زمان خود معرفت نداشتند، و اطاعت او را بر خود واجب نمی دانستند، و حکم طاغوت را بر حکم امام و ولیّ خدا مقدّم می کردند، و به خاطر دنیا راضی شدند با فرزند پیامبر خود (صلی الله علیه و آله و سلّم) جنگ کنند و .... در کربلا آشکار گردید، و مؤمن از کافر، و منافق از صادق، و وفادار از بی وفا، و متعهّد از عهدشکن، و سخت دل از رحیم و .... در کربلا روشن شد، و هیچ بهانه ای برای احدی باقی نماند.

3- آیا مزد رسالت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)که خداوند به او فرمود: « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(1)

این بود که فرزند او را دعوت کنند، و بگویند: ما امام می خواهیم، و با نماینده ی او بیعت نمایند، و چون او با اهل و عیال و فرزندان و اصحاب خود به طرف آنان می آید، با شمشیرها و نیزه ها به استقبال او بروند، و آنان را قتل عام کنند، و همه را با لب تشنه بکشند، و حتی به شیرخواره ی تشنه ی او رحم نکنند؟!!

4- آیا مردم کوفه امیدی به شفاعت پیامبر خود دارند؟ هرگز چنین امیدی نباید داشته باشند، بلکه باید بدانند که عذاب الیم و شدید دوزخ در انتظار آنان است، و راهی برای توبه ی آنان نیست، همان گونه که دست غیبی به دار راهب نوشت:

أترجو أمۀ قتلت حسیناً

شفاعةَ جَدِّه یوم الحساب؟!

فلا والله لیس لهم شفیع

ص: 3


1- شوری/23.

و هم یو.م القیامة فی العذاب(1)

5- آیا کسانی که از امام خود اطاعت و حمایت نکردند، و از مدینه و مکه دعوت او را اجابت ننمودند، تا گرفتار دست دشمن شد، عقاب و عتابی برا یشان نیست؟ و آیا به طور کلّی کسانی که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) از امیرالمؤمنین و ائمّه ی دیگر(علیهم السلام) حمایت نکردند و امروزنیز از ولیّ فقیه حمایت نمی کنند، مورد سوال واقع نمی شوند؟ آری قطعاً مورد سوال واقع خواهند شد.

6- حادثه ی کربلا از ناحیه امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت و اصحاب او، درسِ خیرخواهی و شرافت و هدایت و عفّت و حیا و غیرت و شجاعت و حمایت از ضعیف و مبارزه ی با ظلم و فساد و .... بود، و از ناحیه مردم کوفه، عهدشکنی و نقض بیعت و بی حیایی و خیانت و جنایت و خباثت و پستی و قساوت و حمایت از ستمگران و خروج از دین و رسیدن به عذاب ابد بود، و این دو جناح برای انسان ها تا قیامت وسیله ی تنبّه و عبرت خواهند بود، و به این وسیله حق و باطل برای همیشه روشن خواهد شد، چرا که در هر زمانی، گروه حق و گروه باطل وجود دارد، و کربلا حق و باطل را روشن کرده است، و عبرت های آن محو نخواهد شد، و بیدارکننده ی همه ی انسانها می باشد.

7- حادثه ی کربلا به منزله ی چراغی است که هرگز خاموش نمی شود، و کسی نتوانسته آن را خاموش نماید، و اگر کسی بخواهد آن را خاموش کند، خود او خاموش و نابود می شود، از این رو رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) درباره ی امام حسین(علیه السلام) فرمود: نام حسین بر سمت راست عرش نوشته شده که او چراغ هدایت و کشتی نجات است،«إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة».(2)

یعنی امام حسین(علیه السلام) چراغ هدایت و کشتی نجات [این امّت] است. و روایت شده که شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشت: مگر همه ی شما خانواده «مصباح الهدی و سفینة النجاة» نیستید؟

فرمود: آری چنین است. او گفت: پس برای چه جدّ شما این سخن را فقط دربار ه ی امام حسین(علیه السلام) فرموده است؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود:

« کلنّا سفن النجاة و مصابیح الهدی، و لکن باب الحسین أوسع و أسرع».

یعنی همه ی ما کشتی نجات و چراغ هدایت هستیم و لکن باب حسین وسیع تر و سریع تر است.

شاید مراد امام صادق(علیه السلام) این باشد که چراغ و کشتی امام حسین(علیه السلام)، برای نجات مردم وسیع تر و سریع تر است، و مردم بیشتر از ناحیه ی امام حسین(علیه السلام) نجات پیدا می کنند، چرا که خداود این در را وسیع تر قرار داده است، از این رو معروف است و در روایت آمده: امام حسین باب نجات این امّت و رحمت واسعه ی خداوند است. «یا رحمة الله الواسعة، و یا باب نجاة الأمة....»

و مؤید این معنا این است که هیچ پیامبر و امامی به اندازه ی امام حسین علیه السلام عزادار وزائر ندارد.

8- امام حسین(علیه السلام) همانند جدّ و پدر و مادر و برادر وائمه ی بعد از خود، هیچ سائلی را از درب خانه ی خود ناامید بر نمی گرداندند،و این خصلت بعد از شهادت امام حسین علیه السلام ، بیشتر بارز و ظاهر شده است، چرا که در آن عالم خداوند همه چیز را در اختیار او قرار می دهد، و محدودیّت امکانات برای

ص: 4


1- روضةالواعظین نیشابوری، ص193.
2- مدینه المعاجز، ج4/52.

او نیست، و کسی که دارای چنین خصلتی باشد، سخت است برای او که عزیزان و اطفال تشنه ی او، مقابل آن حضرت ناله کنند و صدای العطش آنان بلند باشد، ما نیز از این خصلت باید درس بگیریم، و نسبت به ضعفا و مستمندان ترحّمِ بیشتری داشته باشیم إن شاء الله.

9- خداوند به شهدای کربلا و کسانی که در کنار امام حسین(علیه السلام) ماندند و جان خود را فدای او کردند، عزّتی داده که اگر دیگران در زیارت قبور آنان و یا هرگاه که به یاد جانبازی آنان می افتند بگویند: «فُزتُم و الله، فُزتُم والله، فُزتُم والله، فیا لیتنی کنت معکم فأفوز فوزاً عظیماً»

یعنی « به خدا سوگند شما رستگار شدید، و به خدا سوگند رستگار شدید، و به خدا سوگند شما رستگار شدید، پس ای کاش من نیز با شما بودم و به این رستگاری بزرگ می رسیدم» اگر این جملات را از روی حقیقت بگویند، ثواب شهدای کربلا به آنان داده می شود. از این رو در روایتی از حضرت رضا(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت به ریّان بن شبیب فرمود: « إن سرّک أن تکون لک من الثواب ما لمن استشهد مع الحسین علیه السلام فقل متی ما ذکرتهم: یا لیتنی معکم فأفوز معکم ....»(1)

یعنی، ای پسر شبیب اگر دوست می داری که خداوند ثوابی که به شهدای کربلا داده است را به تو نیز بدهد، هر گاه به یاد آنان افتادی بگو: ای کاش من هم با شما بودم و به فیض شهادت می رسیدم ...

مؤلّف گوید: مقصود از این روایت این است که حقیقتاً کسی حسرت و غبطه ی شهدای کربلا را داشته باشد، نه آن که تنها بر زبان خود این جملات را جاری نماید.

10- درس فداکاری و شهادت طلبی را به خوبی می توان از حادثه ی کربلا آموخت، همان گونه که شهدای جنگ تحمیلی صدام علیه ایران, و شهدای دفاع از حرم های معصومین(علیهم السلام)، و مبارزه ی با داعش و وهابیّت در سوریه و عراق، از کربلا درس گرفتند و هدفمند و با استقامت جنگیدند، تا پیروز شدند، و این در آینده نیز ادامه خواهد داشت، چنان که انقلاب اسلامی ایران، با این الهام انجام گرفت، و این چیزی است که مخالفین و دشمنان ما را زمین گیر نموده است.

11- مردم از زیارت امام حسین(علیه السلام) برکات فراوانی را به دست می آورند، و از معنویّت مزار و ثواب فراوان زیارت آن حضرت بهره مند می شوند، و امام حسین(علیه السلام) و شهدای کربلا، از آنان در قیامت شفاعت می کنند، و اگر قطره ی اشکی در مصائب او بریزند، گناهان شان بخشوده می شود، و مدّت زیارت آن حضرت تا بازگشت به خانه، از عمر آنان محسوب نمی شود، و هر قدمی که در این زیارت برمی دارند ثواب یک حج به آنان عطا می شود و کسی که قبر امام حسین(علیه السلام) را با معرفت به آن حضرت زیارت کند، مانند این است که خدا را در عرش زیارت کرده باشد و ...

12- مکتب اهل بیت (علیهم السلام) که همان مکتب محمّدی(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، وتاکنون به وسیله ی قیام عاشورا و ارزش های آن زنده مانده و زنده خواهد ماند، و ما باید با زنده نگه داشتن عاشورا، اسلام و مکتب اهل البیت(علیهم السلام) را حفظ کنیم، و نگذاریم این چراغ خاموش و یا کم نور شود، و دشمنان می خواهند، این چراغ خاموش شود، چنان که در تحلیل های خود گفته اند: « دو چیز مایه زنده ماندن شیعه است، یکی عزاداری برای حادثه ی عاشورا، و دیگری انتظار امام زمان(علیه السلام)». و ما باید بیدار باشیم و ...

ص: 5


1- عیون الأخبار الرضا, ج2/268.

شجره ملعونه در قرآن

بنی امیّه همان شجره ی ملعونه هستند که قرآن می فرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبِیراً»(1)

یعنی، ای رسول من، به یاد آور زمانی را که به تو گفتیم: «پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد (و از وضعشان کاملًا آگاه است.) و ما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، فقط برای آزمایش مردم بود وهم چنین شجره ی ملعونه [درخت نفرین شده] را که در قرآن ذکر کرده ایم. ما آنها را بیم داده (و انذار) می کنیم امّا جز طغیان عظیم، چیزی بر آنها نمی افزاید!»

در تفسیر عیاشی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: مقصود از آیه «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَةً لَهُم» کوری و عدم بینش بنی امیّه و بنی مروان و مشرکین و منافقین است، و مقصود از «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ» بنی امیّه هستند.(2)

در کتاب « الغدیر» از ابن ابی حاتم از یعلی بن مرّة از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلِّم) نقل شده که فرمود: من بنی امیّه را [در خواب] دیدم که بر منبرهای روی زمین بالا می رفتند، و زود است که برشما حکومت کنند، و شما آنان را حاکمان بدی خواهید یافت.(3)

ودر کتاب «فضائل الخمسة» از مستدرک صحیحین از ابوسعید خُدری نقل شده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّ أهل بیتی سیلقون من بعدی من أمّتی قتلاً و تشریداً، و إنّ أشدّ قومنا لنا بُغضاً بنوامیّه و بنوالمغیرة و بنو مخزوم»(4)

یعنی زود است که اهل بیت من از ناحیه این امّت گرفتار قتل و آوارگی شوند، و سخت ترین دشمنی این امّت با اهل بیت من ، از ناحیه ی بنی امیّة وبنی مغیرة و بنی مخزوم خواهد بود.

و در کتاب احتجاج از امام حسن(علیه السلام) نقل شده که به مروان حِکَم فرمود: تنها من نیستم که به تو و پدر تو دشنام می دهم، بلکه خداوند در قرآن به تو و پدر تو و اهل بیت و ذریّه ی تو تا قیامت دشنام داده و لعنت نموده است. سپس فرمود: مقصود از آیه «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ....» شما هستید ... .(5)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: روزی مردم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) را بسیار غمگین و محزون دیدند، و چون از علت آن سؤال کردند، فرمود: من دیشب در خواب دیدم که بچّه های بنی امیّه بر منبر من بالا می روند، و از خداوند سؤال نمودم آیا در زمان حیات من چنین خواهد شد؟ و خداوند فرمود: بلکه بعد از تو چنین خواهد شد.(6)

بهترین ها و بدترین ها

ص: 6


1- اسراء /60.
2- تفسیر اهل البیت علیهم السلام، ج4/708.
3- الغدیر، ج8/350.
4- فضائل الخمسة، ج3/305.
5- همان.
6- تفسیر اهل البیت، ج4/710 , از بحار، ج28/77.

در کتاب بحارالأنوار ج24 ص79 از کتاب «کنز القواعد» از ابن عباس نقل شده که گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

خداوند مرا مبعوث به پیامبری نمود، و من به بنی امیّه گفتم: « من فرستاده ی خدا برای هدایت شما هستم» و آنان در جواب من گفتند: « دروغ گفتی تو فرستاده ی خدا نیستی» سپس نزد بنی هاشم آمدم و گفتم: « من فرستاده ی خدا هستم برای هدایت شما» و علی بن ابیطالب در پنهان و آشکار به من ایمان آورد، و ابوطالب آشکارا از من حمایت نمود، و در باطن به من ایمان آورد.

سپس ابن عباس گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود:خداوند پرچم اسلام را توسّط جبرئیل برای من فرستاد و من آن پرچم را در بنی هاشم قرار دادم، وابلیس نیز پرچم خود را آورد و در بنی امیّه قرار داد، از این رو بنی امیّه همواره دشمن ما خانواده بوده و خواهند بود، و پیروان آنان نیز تا قیامت دشمن پیروان و شیعیان ما می باشند.(1)

سپس علامه ی مجلسی گوید: چه نیکو سروده شاعر:

إنّ الخیار من البریّة هاشم

و بنو أمیّة أرذل الأشرار

و بنوأمیّة عودهم من خِروع

و لهاشمٍ فی المجد عود نضار

أمّا الدعاة إلی الجنان فهاشم

و بنو امیّة من دعاة النار

و بهاشمٍ زکتِ البلاد و أعشبت

و بنوأمیّة کالسراب الجار

و خِروَع: مانند درهم گیاهی است که حیوانات نمی خورند، و خَریع و خَروع: زن فاحشه را گویند.

ودر کتاب «کامل بهائی» آمده که أمیّه غلام رومی عبد شمس بود، و چون عبدشمس او را زیرک و دانا دید او را آزاد نمود و سپس او را فرزند خود خواند، از این رو مردم او را امیّة بن عبدشمس می خواندند، چرا که فرزند خوانده را فرزند خود می دانستند، بنابراین بنی امیّه کلّاً از قریش نبودند، بلکه خود را به قریش چسبانده بودند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه ی خود به معاویه نوشت:

«لیس المهاجر کالطلیق، و لا الصریح کاللصیق» و معاویه نتوانست انکار کند.(2)

و در نهج البلاغه آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) اصحاب خود را از فتنه ی بنی امیّه بیدار باش می دهد، و می فرماید: « ألا انّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیّة، انّها فتنة عمیاء مظلمة مطیّةعمّت فتنتها و خصّت بلیّتها، و أصاب البلاء من أبصر فیها، و أخطأ البلاء من عمی عنها، یظهر أهل باطلها علی أهل حقّها، حتّی یملأ الأرض عدوانا و ظلما و بدعا، و انّ أوّل من یضع جبروتها و یکسر عمدها و ینزع أوتادها اللَّه ربّ العالمین، و أیم اللَّه لتجدنّ بنی أمیّة أرباب سوء لکم بعدی کالنّاب الضّروس تعضّ بفیها و تخبط بیدیها و تضرب برجلیها و تمنع درّها، لا یزالون

ص: 7


1- بحارالأنوار، ج24/79.
2- بحرالأنوار، ج33/105.

بکم حتّی لا یترکوا الّا تابعا لهم أو غیر ضارّ، و لا یزال بلاؤهم بکم حتّی لا یکون انتصار أحدکم منهم الّا مثل انتصار العبد من ربّه، و الصاحب من مستحبه»(1)

و در سخن دیگری در نهج البلاغه درباره ی بنی امیّه می فرماید:

«و أقسم بالله الذی فلق الحبّه و بَرَء النَسِمة، لتنتحرنّ علیها یا بنی امیّه، و لتعرفنّها فی أیدی غیرکم، و دار عدوّکم عمّا قلیلٍ و ستعلمنّ نبأه بعد حینٍ ...» (2)

امام حسن(عله السلام) نیز در مذمت بنی امیّه می فرماید:

«لو لم یبق من بنی أمیّه إلّا عجوز دَرداء، لبغت دین الله عوجاً، هکذا قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلّم».(3)

و فی الکافی: «لیس یموت من بنی أمیّه میّت إلّا مُسخ وَزَغاً»(4)

چه کسانی فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را کشتند؟

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «العامل یالظلم، و المعین له، و الراضی به، شرکاء ثلاث»(5)

یعنی عامل ظلم، و کسی که به او کمک می کند، و کسی که به عمل او راضی می شود، همگی در آن ظلم شریک می باشند.

و در فرازی از زیارت عاشورا آمده که امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ [و تایعت] عَلی قَتْلِهِ ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً».

و در فراز دیگری می فرماید: «و لعن الله أمّة سمعت بذلک فرضیت به».

و در فراز دیگری می فرماید: «وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُم ...»

و از جملات فوق ظاهر می شود که ظالم و کمک کار ظالم, و راضی به عمل ظالم، و سیاه لشکر ظالم، و کسی که با او بیعت می کند، و از او اطاعت می نماید، و کسی که در باطن مایل به برقراری ظالم است، و کسی که پس از قرن ها از ظلم ظالمی اطلاع پیدا می کند، و راضی به ظلم او می شود، همگی شریک ظلم ظالم خواهند بود، بلکه در روایتی آمده که اگر کسی در مشرق باشد و به ظلم ظالمی که در مغرب است راضی شود، با او شریک خواهد بود.

بنابراین، قاتلین امام حسین و عزیزان و اصحاب او(علیهم السلام) تنها مباشرین قتل نبوده اند، بلکه به نظر نویسنده، کسانی که می توانستند برای کمک و حمایت از امام خود، با او از مدینه و مکه همراه شوند، و

ص: 8


1- بحارالأنوار، ج34/117.
2- بحارالأنوار، ج34/153.
3- بحارالأنوار، ج44/43.
4- بحارالأنوار، ج65/226.
5- بحارالأنوار، ج72/377.

نشدند و امام(علیه السلام) به خاطر نداشتن یاورانی در مقابل دشمن، ناتوان شد و به شهادت رسید، آنان نیز جزء قاتلین آن حضرت می باشند، والله العالم.

و به طور مسلّم کسانی که صدای مظلومیّت امام خود را شنیده باشند، و از او حمایت نکرده باشند، معذّب خواهند بود. همان گونه که امام حسین(علیه السلام) به عبیدالله بن حُرّ جعفی فرمود: تو که نمی خواهی به ما کمک کنی و در راه ما بیائی، خیمه خود را از سرزمین کربلا برچین واز این منطقه خارج شو، چرا که فردا در این بیابان من غریب می شوم، و صدای استغاثه ی من بلند می شود [ و می گویم: هل من ناصرٍ ینصرنی، و هل من معینٍ یعیننی لوجه الله، و هل من ذابّ یَذُبّ عن حرم رسول الله] و کسی که صدای مرا بشنود و مرا یاری نکند، خداوند در قیامت او را با صورت به آتش می افکند.

و لکن این سؤال باقی می ماند، که آیا کسانی که در جنگ های صدر اسلام شرکت نکردند، و به خاطر آن آسیبی به اسلام و پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مسلمانان رسیدو سبب شد که گروهی شهید شدند و ... و یا آنان که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) حمایت نکردند، و آن حضرت از امامت و خلافت ممنوع گردید و حوادث تلخی رخ داد، و بدعت هایی در دین خدا وارد شد، و یا به سخنان حضرت زهرا(علیهاالسلام) و دعوت آن بانو برای حمایت از امیرالمؤمنین(علیه السلام) توجّه نکردند، و یا امام حسن و امام حسین و ائمه دیگر را تنها گذاردند، و آنان نتوانستند به وظیفه امامت خود عمل کنند وحقایق را به گوش مردم برسانند، در قیامت مورد سؤال واقع نمی شوند، و از آنان مؤاخذه نخواهد شد؟

و آیا کسانی که سلطه و حاکمیت طاغوت ها را تأیید نمودند و با آنان بیعت کردند، و چه ظلم هایی در اثر آن به وجود آمد، و چه خون های ناحقی ریخته شد، و چه جنایت ها و حرام هایی انجام گرفت، و چه بدعت هایی در دین خدا وارد شد؟! در قیامت مؤاخذه نمی شوند، و در این حوادث و پی آمدهای آن با ستمگران و طاغوت ها شریک نیستند؟

آری به خدا سوگند شریک خواهند بود، چرا که خداوند، اطاعت از اولیای خود را بر آنان واجب نموده بود، و اطاعت از طاغوت ها و غاصبین خلافت را بر آنان حرام و سبب کفر آنان دانسته بود، چنان که در قرآن می فرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً »(1)

یعنی، کسانی که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می کنند و آنها که کافرند، در راه طاغوت ها [و افراد طغیانگر]قتال می کنند، پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آنها نهراسید!) زیرا که نقشه ی شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است.

و یا می فرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعِیداً».

یعنی،آیا ندیدی کسانی را که گمان می کنند به آنچه (از کتابهای آسمانی که) بر تو و بر پیشینیان نازل شده، ایمان آورده اند، ولی می خواهند برای داوری نزد طاغوت ها و حکّام باطل بروند؟! با این که به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. امّا شیطان می خواهد آنان را گمراه کند، و به بیراهه های دوری بفرستد.

ص: 9


1- نساء/76.

مؤلّف گوید: ما در این کتاب در مقام استقصا و جمع آوری کامل فضائل حضرت ابالفضل علیه السلام نیستیم، چرا که چنین چیزی در حوصله ی دوستان اهل بیت(علیهم السلام) نیست و موجب تطویل خواهد شد، و همین اندازه در بیان شخصیّت قمربنی هاشم(علیه السلام)کافیست که بدانیم بعد از معصومین(علیهم السلام) احدی به مقام حضرت اباالفضل(علیه السلام)نمی رسد، و نرسیده است، و او برای امام حسین علیه السلام ، همانند پدرش امیرالمؤمنین برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)بوده است، که از هیچ چیزی برای دفاع از او دریغ نداشته، و همانند پدر خود بارها آرزوی شهادت می نموده و امام حسین(علیه السلام) می فرموده: تو علمدار من هستی و اگر کشته شوی لشگر من منهزم می شوند.

از این رو روز قیامت [ به فرموده ی امام سجاد(علیه السلام)] همه ی شهدا غبطه ی مقام اباالفضل(علیه السلام) را می خورند و خداوند در قیامت همانند جعفر عموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دو بال به او عطا می فرماید – به جای دست هایی که از او قطع گردیده – و بالای سر اهل محشر پرواز می نماید.(1)

از سویی باید اذعان نمود که فداکاری های حضرت اباالفضل تنها به خاطر شجاعت او نبوده بلکه به خاطر ایمان قویّ و محبّت او به خدا و رسول او، و خاندان نبوّت (علیهم السلام) بوده ، و همه ی خصال نیک در او جمع شده بوده، و عاشق شهادت و لقای پروردگار خود بوده است، از این رو در زیارت مأثوره ی او آمده: «السلام علیک أیّها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین(علیهم السلام) ....»(2)

و از این فراز زیارت ظاهر می شود که مقام عبودیّت او، که بالاترین مقام یک مؤمن است، به خاطر اطاعت خالصانه ی او از خدا و رسول او و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) بوده، و او همانند پدر خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر تا پا مطیع برادر و امام خود بوده است، و در تاریخ کربلا احدی نقل نکرده که حضرت اباالفضل اظهار نظر و حتی پیشنهادی به برادر خود داده باشد، بلکه تنها منتظر دستور او بوده است، و این بالاترین مقام یک مؤمن است، و ما فراوان دیده ایم که افرادی اهل عبادت و تهجّد و مقیّد به آداب دین بوده اند، و لکن در اطاعت از امام خود کوتاهی کرده اند و یا نظری غیر از نظر امام خود داشته اند، و این بزرگترین مشکل امّت های پیشین و این امّت بوده و هست، أعاذنا الله سبحانه عن ذلک و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.

اجمالی از بیوگرافی حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام)

نام: عبّاس از عبوست به معنای خشونت و خشم در مقابل اهل باطل است و یا اشاره ای به شجاعت و دلیر مردی او است، چرا که اهل لغت گفته اند عبّاس یکی از نام های شیر است.

نام پدر: علی بن ابیطالب وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) آن مرد نامی و یگانه و شجاعی که ملقّب به « بطل الإسلام» می باشد.

نام مادر: فاطمه دختر حِزام بن خالد بن ربیعه [ ازشجاعان معروف عرب] و کنیه ی او أمّ البنین است .

ص: 10


1- خصال، ج2/68ح101.
2- کامل الزیارات، ص440.

کنیه: ابوالفضل [و این کنیه دلالت بر شرافت نسب و فضیلت او دارد، نه این که فرزندی به نام فضل داشته باشد] بنابراین کنیه او، دلالت بر شخصیّت والای او دارد، چنان که کنیه پدر او نیز ابوالفضائل است.

القاب او: قمر بنی هاشم، عبدصالح، قمرالعشیرة، ساقی العطاشا، باب الحوائج، اسدالأسود است.

تاریخ ولادت: چهارم و یا هشتم ماه شعبان، سال بیست و ششم هجری.

تاریخ شهادت: دهم محرّم سال شصت و یکم هجری.

علّت شهادت: سقّایی برای اطفال تشنه ودفاع از امام و برادر خود حضرت سیّدالشهدا(علیهماالسلام)

مدّت عمر شریف او : سی و چهار سال بوده است.

قاتل او: حکیم بن طفیل طائی و زیدبن رُقاد جنبی، لعنت خدا و رسول و جن و انس وملائکه بر آنان باد.(1)

فرزندان او: محمّد و عبدالله [عبیدالله].

همسر او: «لُبابة» دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب بوده است.

و برادران مادری او: عبدالله، جعفر و عثمان نام داشته اند، و همان گونه که خواهد آمد، همگی در کربلا، خود را فدای برادر خویش حضرت اباعبدالله الحسین(علیهم السلام) نمودند و حضرت عباس هنگامی که دید همه بنی هاشم کشته شده اند، به این سه برادر خود فرمود: « شما که فرزندی ندارید قبل از من به میدان بروید» و سپس خود برای سقایی به امر برادر به میدان رفت و به شهادت رسید.

فرزندان و ذریّه ی او: در کتاب «سرّ السلسلة العلویة» از ابی نصر بخاری آمده که تا سال 227 هجری ذریّه او شماره شده و به 370 نفر رسیده است که 140 نفر آنان مرد و 230 نفر آنان زن بوده اند.(2)

برخی از محققین گفته اند: در بین ذریّه ی حضرت عباس(علیه السلام) افراد مجاهد و دانشمند و ادیب و شاعر، فراوان بوده و هر کدام دارای شخصیّت بوده اند، و از آنان است: عالم جلیل القدر، حمزة بن قاسم بن علی بن حمزة بن حسن ابن عبیدالله ابن عباس ابن علی بن أبی طالب(علیهم السلام) معروف به ابویعلی، او عالمی جلیل القدر و صاحب مؤلّفات زیادی است، و قبر او در چهار فرسخی حلّه است.(3)

مؤلّف گوید: برای اطلاع بیشتر به کتاب «مقاتل الطالبین» ص436 و ص445 و ص448 و ص458 مراجعه شود.

و اما کنیه و لقب معروف او، ابوالفضل و باب الحوائج است که دلات برشخصیت والای او دارد ، و ما در پایان این کتاب بخشی از کرامات آن بزرگوار را به این مناسبت ذکر می کنیم و از خداوند می خواهیم که او ما را مشمول عنایات و کرامات آن حضرت قرار بدهد، إن شاء الله.

فرزندان امیرالمؤمنین علّی بن ابیطالب(علیهما السلام)

مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد می فرماید: فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) ذکوراً و اناثاً بیست و هفت نفر بوده اند: حسن، حسین، زینب کبرا، زینب صغرا که به او امّ کلثوم گفته می شده – و مادر این ها حضرت فاطمه سیّده ی زن های عالم دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) بوده است.

و نیز محمّد حنفیّه مکنّای به ابوالقاسم، که مادر او خوله دختر جعفربن قیس حنفیّه بوده است، و عمر و رقیّه، که با همدیگر به دنیا آمده اند، و مادرشان اُمّ حبیب دختر ربیعه بوده است، و عباس و جعفر و عثمان و

ص: 11


1- حاشیه ی لهوف، ص148.
2- الکلینی و الکافی، ص80.
3- معجم رجال الحدیث للسیّد الخوئی ج6/276.

عبدالله که با برادرشان امام حسین(علیه السلام) در کربلا شهید شدند، و مادرشان فاطمه ی کلابیّه معروف به امّ البنین دختر حزام بن خالد بن دارم بوده است.

و نیز محمّداصغرمکنّای به ابوبکر و عبیدالله، که اینان نیز با برادرشان امام حسین(علیه السلام) در کربلا به شهادت رسیدند، و مادرشان لیلا بنت مسعود دارمیّة است، و یحیی که مادرش اسماء بنت عمیس خثعمیّه می باشد. و امّ الحسن و رمله، که مادرشان امّ سعید دختر عروة بن مسعود ثقفی بوده است.

و نیز نفیسه و زینب صغرا و رقیّه صغرا و امّ هانی و امّ کرام و جمانة – مکنّای به امّ جعفر، و امّ سلمه و میمونه و خدیجه و فاطمه، که از مادران گوناگونی به دنیا آمده اند.

سپس گوید: برخی از علمای شیعه گویند: حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) فرزندی داشته که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را قبل از تولد محسن نامیده است، و او در شکم مادر [ در اثر فشار در، توسط عمربن خطّاب] از دنیا رفته و سقط شده است، و با این فرزند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیست و هشت فرزند داشته است و الله اعلم.(1)

مؤلّف گوید: مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) به طور قطع حضرت محسن(علیه السلام) را از فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) ندانسته است، و لکن به نظر می رسد که روایات درباره ی سقط او در ماجرای احراق باب خانه ی فاطمه(علیهاالسلام) متواتر و قطعی است، و از مثل مرحوم شیخ مفید بعید است که روایات مربوط به سقط حضرت محسن را ندیده باشد و یا اعتبار آن ها را نپذیرفته باشد!! والله العالم.

امّ البنین مادر حضرت عباس(علیه السلام)

مسعودی در کتاب «التبنّی و الاشراف» گوید: مادر عباس بن علی(علیهماالسلام) [فاطمه کلابیه معروف به] اُمّ البنین دختر حزام بن خالد بن ربیعه بوده است.(2)

و در کتاب « مناقب ابن شهر آشوب» از کتاب «قوت القلوب» نقل شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حیات فاطمه(علیهماالسلام) با هیچ زنی ازدواج نکرد، و بعد از وفات و شهادت فاطمه(علیهاالسلام) و گذشتن نه روز، با زن هایی ازدواج نموده ، و آنان ده نفر بوده اند [که به تدریج آن حضرت با آنان ازدواج نموده است] ونام های آنان به شرح ذیل است :

1 اُمامه فرزند زینب دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم)، 2 اسماء بنت عمیس، 3 لیلا ی تمیمیّة 4 اُمّ البنین کلابیّه، و این چهار زن بعد از شهادت آن حضرت با کسی ازدواج نکردند.

و از آن حضرت روایت شده که همسران پیامبر و وصیّ او نباید بعد از آنان با کسی ازدواج نمایند.(3)

مرحوم علّامه سیدمحسن امین در کتاب «لواعج الإشجان» گوید: هنگامی که حضرت عباس در روز عاشورا دید که از خاندان نبوّت فراوان کشته شدند، به برادران پدر و مادری خود، عبدالله و جعفر و عثمان که

ص: 12


1- ارشاد مفید، ج1/353.
2- التنبیه و الاشراف، ص258.
3- ح بحارالأنوار، ج42/92 مناقب آل ابی طالب، ج3/90.

همگی از امّ البنین بودند، فرمود: « شما زودتر به میدان بروید تا من ببینم حق خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را رعایت کرده اید، از سویی شما فرزندی ندارید».

از این رو نخست عبدالله که بیست و پنج سال داشت به میدان رفت و سپس بقیّه به میدان رفتند تا همگی شهید شدندن، [ و آنان مانند برادرشان ، جوانان شجاعی بودند].(1)

و در کتاب عمدة الطالب روایت شده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) [بعدازشهادت حضرت زهرا(علیهاالسلام) به برادر خود عقیل – که از انساب عرب آگاهی داشت – فرمود: «بنگر زنی از فرزندان شجاع عرب را برای من پیدا کن، تا با او ازدواج نمایم، و برای من فرزند شجاعی به دنیا بیاورد» و عقیل به آن حضرت گفت: با فاطمه ی کلابیّه ازدواج کن که فرزند شجاع ترین عرب می باشد.(2)

مرحوم علاّمه ی مجلسی در کتاب شریف بحارالأنوار از امالی صدوق نقل نموده که روزی حضرت زین العابدین(علیه السلام) به عبیدالله بن عباس نظر نمود و اشک او جاری شد، و فرمود: هیچ روزی برای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از روز جنگ احد سخت تر نبود که در آن جنگ عموی او حضرت حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله به شهادت رسید، و پس از آن، روز جنگ موته بود، که در آن نیز عموی رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلّم) جعفربن ابی طالب شهید شد.

سپس فرمود: و هیچ روزی سخت تر از روز عاشورا ی امام حسین(علیه السلام) در کربلا نبود که سی هزار نفر برای کشتن آن حضرت جمع شده بودند، و خود را از این امّت می دانستند و همگی با کشتن فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خداوند تقرّب می جستند و هر چه آن حضرت آنان را نصیحت می نمود و بیاد خدا می آورد، نمی پذیرفتند، تا این که او را مظلومانه از روی دشمنی به شهادت رساندند.

سپس فرمود:«رحم الله العبّاس» خدا رحمت کند عمویم عباس را که جان خود را فدای برادر خویش نمود و دست های او قطع شد، و خداوند به جای آن ها در بهشت دو بال به او عطا می کند، تا با ملائکه پرواز نماید، همان گونه که به جعفربن ابی طالب(علیه السلام) دو بال عطا نمود.

سپس فرمود: عمویم عبّاس نزد خداوند تبارک و تعالی منزلتی دارد که همه ی شهدا در قیامت غبطه ی او را می خورند.(3)

ودر کتاب «الأنوارالعلویّه» شیخ جعفر نقدی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: زیدبن رُقاد و حکیم بن طفیل طائی، عباس بن علی(علیهماالسلام) را کشتند، و همواره امّ البنین که چهار فرزند او در کربلا کشته شده بودند به بقیع می آمد، و آن چنان گریان می شد که مردم گرد او جمع می شدند، و مروان حکم نیز که دشمن خاندان نبوّت بود می آمد و به خاطر امّ البنین گریه می کرد.

سپس مرحوم شیخ جعفر نقدی گوید: تردیدی نیست که حضرت عباس کشته نشد تا شجاعت عجیبی از خود نشان داد و شجاعان بزرگ را به خاک و خون نشاند، و بارها برای اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) سقّایی نمود.(4)

ص: 13


1- لوعج الأشجان، ص178.
2- عمدةالطالب، ص357.
3- بحارالأنوار، ج22/274، امالی صدوق، ص277، خصال، ج1/37.
4- ابصار العین للشیخ محمد السماوی، ص57 – الأنوار العلویه، ص442.

ابومخنف نیز پس از نقل روایت پیشین گوید: امّ البنین(علیهاالسلام) پس از واقعه ی کربلا عبیدالله فرزند حضرت عباس(علیه السلام) را با خود به بقیع می آورد و مردم مدینه که بین آنان مروان نیز بود گرد او جمع می شدند، و چون این اشعار را می خواند همگی گریه می کردند:

یا من رأی العباس کرّ علی جماهیر النَقَد و وراه من ابناء حیدر کلّ لیثٍ ذی لبد أنبئت أنّ ابنی أصیب برأسه مقطوع ید ویل علی شبلی امال برأسه ضرب العمد لو کان سیف فی یدیک

لما دنا منه احد

و نیز می گفت:

لا تدعوّنی ویک أمَّ البنین

تذکّرینی بلیوث العرین

کانت بنون لی أدعی بهم

والیوم أصبحت ولا من بنین

أربعة مثل نُسور الربی

قد واصلوا الموت بقطع الوتین

تنازع الخرصانُ أشلاءهم

فکّلهم أمسی صریعا طعین

یا لیت شعری أکما أخبروا

بأنّ عباساً قطیع الوتین

سپس گوید: جماعتی از قسم بن اصبغ بن نباته نقل کرده اند که گوید: من مردی از قبیله ی بنی ابان بن دارم را دیدم که صورت او سیاه شده بود، در حالی که قبلاً او را دیده بودم که بسیار زیبا و سفیدچهره بود، پس از او سؤال کردم و گفتم: برای چه صورت تو سیاه شده است؟ و او به من گفت: من در کربلا مرد زیبا و شجاعی را که آثار سجده در صورت او نمایان بود کشتم، و از آن زمان تاکنون هر شب در خواب نزد من می آید،و گریبان مرا می گیرد، و مرا به جهنم می افکند و من صیحه و فریادی می زنم و هر کس در اطراف من هست می شنود.

قسم بن اصبغ بن نباته گوید: این خبر بین مردم پخش شد، و مردی از همسایگان او گفت: « ما همواره در شب ها فریادهای او را می شنویم، و او نمی گذارد ما به خواب برویم.» پس من از همسر او نیز سؤال کردم و او گفت: آنچه او درباره ی خود خبر می دهد حقیقت دارد و راست می گوید:.سپس گفت: مقصود او از آن مقتول عبّاس بن علیّ(علیهماالسلام) است.

ص: 14

همان گونه که گذشت شخصیّت حضرت ابا الفضل علیه السلام از زیارتنامه ی او که امام صادق علیه السلام انشاء نموده آشکار می گرد د و اصل آن زیارتنامه در کامل الزیارات چنین است :

زیارتنا مه ی حضرت اباالفضل(علیه السلام)

مرحوم ابن قولویه در کتاب کامل الزیارات ص440 زیارتی را با سند خود از امام صادق(علیه السلام) برای حضرت اباالفضل(علیه السلام) نقل نموده و ما ضمن استفاده از متن آن از فرازهایی از این زیارت به مقام والای قمر بنی هاشم حضرت عباس بن علی(علیهما السلام) پی می بریم، چرا که فضائل آن حضرت بیشتر در این زیارت بیان شده است و متن زیارت و وداع آن حضرت چنین است:

حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَسْکَرِیُّ بِالْعَسْکَرِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ(ع):

إِذَا أَرَدْتَ زِیَارَةَ قَبْرِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِیٍّ(ع) وَ هُوَ عَلَی شَطِّ الْفُرَاتِ بِحِذَاءِ الْحَائِرِ [الْحَیْرِ] فَقِفْ عَلَی بَابِ السَّقِیفَةِ وَ قُلْ: «سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِینَ وَ جَمِیعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الزَّاکِیَاتِ الطَّیِّبَاتِ فِیمَا تَغْتَدِی وَ تَرُوحُعَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَ الدَّلِیلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِفَجَزَاکَ اللَّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ص أَفْضَلَ الْجَزَاءِ بِمَا صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ وَ أَعَنْتَ (فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ) لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّکَ وَ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حَالَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ مَاءِ الْفُرَاتِ أَشْهَدُ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ لَکُمْ مَا وَعَدَکُمْ جِئْتُکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَافِداً إِلَیْکُمْ وَ قَلْبِی مُسَلِّمٌ لَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ تَابِعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ (حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ) فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لَا مَعَ عَدُوِّکُمْ إِنِّی بِکُمْ وَ بِإِیَابِکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ بِمَنْ خَالَفَکُمْ وَ قَتَلَکُمْ مِنَ الْکَافِرِینَ قَتَلَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْکُمْ بِالْأَیْدِی وَ الْأَلْسُنِ»

ثُمَّ ادْخُلْ وَ انْکَبَّ عَلَی الْقَبْرِ وَ قُلِ:

«السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(ع) السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ رِضْوَانُهُ وَ عَلَی رُوحِکَ وَ بَدَنِکِ أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَی مَا مَضَی عَلَیْهِ الْبَدْرِیُّونَ الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِی جِهَادِ أَعْدَائِهِ الْمُبَالِغُونَ فِی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِهِ الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزَاکَ اللَّهُ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ وَ أَکْثَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَی جَزَاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفَی بِبَیْعَتِهِ وَ اسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَ أَطَاعَ وُلَاةَ أَمْرِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَالَغْتَ فِی النَّصِیحَةِ وَ أَعْطَیْتَ غَایَةَ الْمَجْهُودِ فَبَعَثَکَ اللَّهُ فِی الشُّهَدَاءِ وَ جَعَلَ رُوحَکَ مَعَ أَرْوَاحِ الشُّهَدَاءِ وَ أَعْطَاکَ مِنْ جِنَانِهِ أَفْسَحَهَا مَنْزِلًا وَ أَفْضَلَهَا غُرَفاً وَ رَفَعَ ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ وَ حَشَرَکَ مَعَ (النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً) أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْکُلْ وَ

ص: 15

أَنَّکَ مَضَیْتَ عَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ أَمْرِکَ مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِیِّینَ فَجَمَعَ اللَّهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ رَسُولِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ فِی مَنَازِلِ الْمُخْبِتِینَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

ودروداع او گوید :

حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَسْکَرِیُّ بِالْعَسْکَرِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: ذَا وَدَّعْتَ الْعَبَّاسَ فَأْتِهِ وَ قُلْ:

«أَسْتَوْدِعُکَ اللَّهَ وَ أَسْتَرْعِیکَ وَ أَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِکِتَابِهِ وَ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ اللَّهُمَّ اکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَةِ قَبْرِ ابْنِ أَخِی نَبِیِّکَ وَ ارْزُقْنِی زِیَارَتَهُ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِی وَ احْشُرْنِی مَعَهُ وَ مَعَ آبَائِهِ فِی الْجِنَانِ اللَّهُمَّ وَ عَرِّفْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ رَسُولِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ تَوَفَّنِی عَلَی الْإِیمَانِ بِکَ وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِکَ وَ الْوَلَایَةِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّهِمْ فَإِنِّی قَدْ رَضِیتُ بِذَلِکَ یَا رَبِّ.»

العبد الصالح

راغب در کتاب مفردات گوید: عبودیّت، اظهار تذلّل بنده است، و عبادت ابلغ از آن است، چرا که عبادت نهایت تذلّل است، و کسی مستحق عبادت است که از خود افضال و انعام داشته باشد، و او جز خداوند متعال نیست.(1)

و اما عبادت در شرع مقدس اسلام، اخلاص در سجود و دعا و تسبیح و تکبیر و ثنا و تمجید است و نیاز به امر ندارد، چرا که عقل بالاستقلال آن را نیکو و سبب تقرّب به خداوند می داند، و غیر این ها از عبادات دیگر مانند نماز و روزه و حج و ... نیاز به امر دارد، و بدون امر و قصد اطاعت، عبادت نامیده نمی شود، بلکه نمی توان آن ها را به مولا نسبت داد.(2)

صاحب تفسیر کنزالفوائد گوید: عبودیّت به معنایی که گفته شد، عزّت و رفعت است، و هرگز ذلّت و خفّت نیست، چرا که عابد حقیقی خوب می داند که در مقابل عظمت خالق و رازق و مدبّر خود، چیزی به حساب نمی آید، و هر چه در مقابل خدای خود تواضع و اظهار ذلّت نماید، سبب عزّت و عظمت او خواهند شد، از این رو اولیای خداوند افتخار داشتند که عبد و بنده ی خداوند باشند، چنان که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود:

«کفی بی عزّاً أن أکون لک عبداً و کفی بی فخراً أن تکون لی ربّاً»(3)یعنی همین برای عزّت و فخر من بس که من بنده تو ، وتو پروردگار منی .

ص: 16


1- مفردات راغب، ص203.
2- تفسیر مناهج البیان، ج20/621.
3- کنزالفوائد، ج1/386.

از سویی عبودیّت بندگان، سبب قوّت و عزّت و هیبت آنان در قلوب دشمنان خواهد شد، چرا که آنان متصّل به منبع عزّت و عظمت و قدرت شده اند، از این رو خداوند می فرماید: «وَ لِله العزّة و لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنِین»(1)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز می فرماید: « ... فأولیاؤه بعزّه یعتزّون»(2)

و به همین علت خداوند، پیامبران و صدّیقین و صالحین را با تعبیر «عبدی» و «عبدنا» و «عبادالله» و «عباد الرحمان» یاد نموده و آن ها با خطاب خداوند به آنان، احساس لذّت و قرب و عنایت و عزّت می نمودند، چرا که می دانستند، فقیر إلی الله و محتاج و مضطرّ به او می باشند.

و یقول المؤلف : مستعیناً به : « و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم اللّهمّ ما بنا من نعمة فمنک «لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیّناه من الغمّ و کذلک ننج المؤمنین»، فأنا عبدک الذلیل الحقیر المسکین المستکین الذی لا یملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حیاةً و لا نشوراً.

و عجیب این است که نصارا کلمه «عبدالله» را برای حضرت عیسی(علیه السلام) خفّت می دانستند و می گفتند: او خدا و یا فرزند خدا می باشد، و روایت شده که گروهی از نصارای نجران نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمدند و گفتند: برای چه شما عیسای ما را عزیز ندانسته ای؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مگر من چه گفته ام؟ آنان گفتند: شما می گویی: «إنّه عبدالله و رسوله» یعنی او بنده ی خدا و رسول اوست. پس خداوند در پاسخ آنان فرمود: « لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله ولا الملائکة المقرّبون ومن یستنکف عن عبادته ویستکبر فسیحشرهم الیه جمیعا» (نساء/ 172، مجمع البیان ج3/ 146)

یعنی، از این رو رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خود نشانِ عبودیّت را انتخاب نمود، نه نشان ملوکیّت را، که حضرت مسیح وملائکه افتخار بندگی خداوند را داشتند .

و در روایت صحیحی آمده که امام باقر(علیه السلام) می فرماید: ملکی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: خداوند شما را مخیّر نموده که عبد و رسول و متواضع باشی، و یا پادشاه و رسول باشی؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جبرئیل نگاه کرد، و جبرئیل به او اشاره نمود، که تواضع کن، و آن حضرت در پاسخ آن ملک فرمود: «عبداً متواضعاً رسولاً» و آن ملک باز گفت: « اگر پادشاهی را نیز انتخاب کنی، مقام تو نزد خداوند پایین نمی آید، و کلید خزائن زمین به دست تو خواهد یود» و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نپذیرفت و فرمود: می خواهم روزی گرسنه باشم و از خداوند روزی طلب کنم و روزی سیر باشم و شاکر او باشم.(3)

عبودیّت مقام پیامبران و صالحین است

ص: 17


1- سوره منافقین/آیه 8.
2- البلد الأمین، ص254.
3- کافی، ج2/122ح5.

خداوند از پیش و در سابق علم خود افراد نیک و متواضع و مطیع وبهترین را برای نبوّت و امامت انتخاب نمود و خود ، آنان را ادب کرد و به مدارج عالی کمال و فضائل رسانید و فرمود: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَی الْعالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم»(1) یعنی، خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد و فرزندان و (دودمان) آنان (از نظر پاکی و تقوا و فضیلت،) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و داناست (و از کوشش های آنها در مسیر رسالت خود، آگاه می باشد).

و نخستین درجات این اصطفا مقام «عبودیّت» است، و خداوند بندگانی را برمی گزیند، که به مقام عبودیّت و بندگی رسیده باشند، و سپس آنان را تأدیب می نماید، و با مکارم اخلاق بالا می برد و به مدارج کمال و اخلاص و معرفت و علم و تقوا می رساند، و مورد عنایت خداوند قرار می گیرند و توفیقاتی نصیب آنان می شود که در روایات به آن ها اشاره شده است.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«إنّ الله اتّخذ محمّداً عبداً قبل أن یتّخذه رسولاً، و أنّ علیّاً کان عبدالله، ناصَحَ الله فنصحه و أحبّ الله فأحبّه و حبّنا بیّن فی کتاب الله ... .(2)

یعنی خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را عبد خود برگزید قبل از آن که او را رسول خود قرار بدهد، و علی(علیه السلام) همواره بنده و ناصح خدا بود تا خداوند ناصح او شد و خدا را دوست داشت، تا خداوند دوست دار او شد ...

و در قرآن خداوند پیامبران خود را با وصف عبودیّت تکریم و تعظیم نموده و می فرماید:

«سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(3)

یعنی، پاک و منزّه است خدایی که بنده اش را در یک شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که گرداگردش را پربرکت ساخته بود برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهد چرا که او شنوا و بیناست.

و می فرماید: «تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً»(4)

یعنی، زوال ناپذیر و پر برکت است خدایی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.

و می فرماید: « وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین»(5)

یعنی، و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پیامبر] نازل کرده ایم شک و تردید دارید، (دست کم) یک سوره همانند آن را بیاورید و گواهان خود را غیر خدا برای این کار، فرا خوانید اگر راست می گویید!

و می فرماید: «وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ»(6)

ص: 18


1- آل عمران/34 33.
2- مستدرک الوسائل، ج7/298.
3- اسراء/1.
4- فرقان/1.
5- بقره/23.
6- ص/41.

یعنی، و به خاطر بیاور بنده ما ایّوب را،

و می فرماید: « ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا»(1)

یعنی، (این) یادی است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زکریا ...

و می فرماید: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»(2)

یعنی، عیسی(در طفولیت زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده ی خدایم او کتاب (آسمانی) به من داده و مرا پیامبر قرار داده است!

از آیات فوق و آیات دیگر ظاهر می شود که خداوند از ابتدای خلقت آنان را برای مقام نبوّت و رسالت برگزیده است، گرچه در اختیار و انتخاب خود مجبور نبوده، و با اختیار خود به بندگی و نیکی ها روی آورده اند و خداوند می دانسته که آنان اهل صلاح و اصلاح و انتخاب نیک خواهند شد، و لذا در دعای ندبه می خوانیم که خداوند آنان را انتخاب نمود، بعد از آن که بر آنان شرط نمود، در دنیا زاهد باشند و به زر و زیور دنیا روی نیاورند، واو میدانست که آنان به شرائط بندگی عمل خواهند نمود . و متن دعا چنین است:

«بعد ان شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیّة و زخرفها و زبرجها فشر طوا لک ذلک و علمت منهم الوفاء به فقبلتهم و قرّبتهم و قدّمت لهم الذکر العلّی و الثناء الجلیّ و اهبطت علیهم ملائکتک و اکرمتهم بوحیک و رفدتهم بعلمک...»

و ظاهر این است که این شرائط را خداوند در میثاق بر آنان شرط نموده، و آنان پذیرفته اند، و چون رسول خدا نخستین کسی بوده که در میثاق اقرار به ربوبیِّت خداوند نموده، اشرف پیامبران قرار گرفته، گرچه در آخر آنان به نبوّت رسیده است، از این رو مرحوم کلینی در کتاب کافی با سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود:

«إنّ بعض قریش قال لرسول اللّه صلی الله علیه و آله: بأیّ شیء سبقت الأنبیاء و فضّلت علیهم و أنت بعثت آخرهم و خاتمهم؟ قال(صلّی الله علیه و آله و سلّم): إنّی کنت أوّل من آمن بربّی و أوّل من أجاب حیث أخذ اللّه میثاق النبییّن و أشهدهم علی أنفسهم «ألست بربّکم؟» فکنت أنا أوّل نبیّ قال: بلی. فسبقتهم إلی الإقرار باللّه عزّوجلّ».

و در روایت دیگری آمده که «وأجاب بعده أهل بیته من الأئمّة المعصومین، ثمّ الأنبیاء ثمّ الشیعة».

یعنی، سپس اهل بیت او ائمّه ی معصومین(علیهم السلام) اقرار به ربوبیّت خداوند نمودند، و پس از آنان پیامبران و پس از پیامبران شیعیان اقرار نمود ند .

معنای صالح وصلاح

صلاح در لغت، ضدّ فساد است، و در تفسیر «کنزالدقائق» راجع به اهل صلاح آمده: «الذین صَلُحَت حالتهم و استقامت طریقتهم»(3)

ص: 19


1- مریم/2
2- مریم/30.
3- تفسیر کنزالدقائق، ج2/520.

ودر معنای خاصّ، مراد از صالحین، ائمّه(علیهم السلام) و شیعیان مخلص آنان هستند، و در معنای عام، «صالحین» کسانی هستند که مرتکب گناه کبیره نمی شوند، و یا اصرار بر آن ها و اصرار بر صغائر

ندارند.(1)

و از آیات و روایات ظاهر می شود که «صالحین» مورد عنایت و لطف الهی هستند چنان که خداوند دربارۀ ابراهیم(علیه السلام)می فرماید:

«وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیم وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسی وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیی وَ عِیسی وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ»(2)

یعنی، این ها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم! وما درجات هر کس را بخواهیم (و شایسته بدانیم،) بالا می بریم پروردگار تو، حکیم و داناست. و اسحاق و یعقوب را به او [ابراهیم] بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت نمودیم و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت کردیم) وما این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم! و (همچنین) زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس را هدایت کردیم و همه ی آنان از صالحان بودند.

از این آیات استفاده می شود که خداوند عنایت خاصّی به پیامبران خود دارد، از این رو همه ی آنان را صالح نامیده است و دربارۀ زکریّا(علیه السلام) نیز می فرماید:

«فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیی مُصَدِّقاً بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ سَیِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ»(3)

یعنی، و هنگامی که زکریّا در محراب ایستاده و مشغول نیایش بود، فرشتگان او را صدا زدند که: «خدا تو را به یحیی بشارت می دهد و او کلمه ی خدا [یعنی مسیح] را تصدیق می کرد و وسیّد وحصور وپیامبری از صالحان بود .»

در این آیه نیز خداوند یحیی را بعد از صفات، مصدّق و سیّد و حَصور و نبیّ، از صالحین دانسته است، یعنی صفت صلاح جامع همه صفات کمال است.

و عجیب این است که خداوند حضرت یونس(علیه السلام) که پیامبر مبعوث به قوم خود بود را در معرض امتحان قرار داد، و چون به قوم خود خشم نمود، و به آنان نفرین کرد، و از بین شان خارج شد، گرفتار شکم ماهی شد و سپس خداوند او را نجات داد و برای نبوّت مجدّد ، او را برگزید، و او را ازصالحین قرار داد، و این نشان می دهد که درجه ی صالحین مقامی عالی و بزرگ است، چنان که فرمود: «فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِینَ»(4)

یعنی، سپس او را برگزید و از صالحین اش قرار داد.

ص: 20


1- تفسیر کنزالدقائق، ج5/521.
2- انعام/ 85 83.
3- آل عمران /39.
4- قلم/50.

و عجیب تر این است که خداوند حضرت ابراهیم(علیه السلام) را به ترتیب به درجه ی عبودیّت و نبوّت و رسالت و خلیل الرحمانی و امامت که بالاترین مقام بود رسانید و پس از آن بر او منّت نهاد و او را از صالحین قرار داد، و فرمود:

«وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ»(1)

یعنی، جز افراد سفیه و نادان، چه کسی از آیین ابراهیم، (با آن پاکی و درخشندگی،) روی گردان خواهد شد؟! در حالی که ما او را در این جهان برگزیدیم و او در جهان دیگر، از صالحان است.

صالحین کیانند؟

همان گونه که گذشت، صالحین رسول خداو اهل بیت او وپیامبران و شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) هستند، و روایات تصریح نموده که مراد از «صالحین» حضرت محمّد و آل او (صلوات الله علیهم اجمعین) هستند، و پس از آنان پیامبران و سپس شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشند که از آن حضرت پیروی می کنند.

امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً»(2)

یعنی، و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده وآنان پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحانند و رفیق های خوبی هستند!

فرمود: نبیِّ و صدّیق و شهید و صالح از مایند.(3)

سلیمان دیلمی گوید: من نزد امام صادق(علیه السلام) بودم که ابوبصیر وارد شد، و او از ناتوانی و کهولت سنّ نفس می زد، و چون در جای خود نشست، امام(علیه السلام) به او فرمود: ای ابا محمد! خداوند در کتاب خود می فرماید:

«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً»

یعنی، و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده مانند پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آن ها رفیق های خوبی هستند.

سپس فرمود: مقصود از «نبییّن» در این آیه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) است، و مقصود از «صدّیقین و شهدا» شما هستید، پس شما خود را صالحین بنامید [و اهل صلاح باشید] همان گونه که خداوند شما را «صالحین» نامیده است.(4)

ص: 21


1- بقره/130.
2- نساء/69.
3- کافی، ج2/78.
4- تفسیر فرات کوفی، ص155 114. روضه کافی ص6.

مؤلّف گوید: روایات در فضائل شیعه فراوان است، و ما آن ها را در کتاب «بشارت های معصومین(علیهم السلام)» و برخی از کتب دیگر ذکر نموده ایم، و از خداوند می خواهیم که به ما توفیق شیعه بودن و صالح بودن را بدهد، و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.

از آنچه گذشت به خوبی روشن شد که حضرت عباس(علیه السلام) روشن ترین مصداق عبد صالح است، همان گونه که امام صادق(علیه السلام) در زیارت اومی فرماید: «السلام علیک أیّها العبد الصالح ...» و فضائل او را با چند دلیل می توان ثابت نمود.

1 اطاعت از خدا ورسول وامام خود به دلیل آیه مبارکه ی «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ....» همان گونه که گذشت.

2 او علاوه بر عبد صالح بودن ، از شهدای والا مقام کربلا نیز بوده است، چنان که امام صادق(علیه السلام) در زیارت او می فرماید: «و أشهد أنّک مضیت علی ما مضی علیه البدریّون المجاهدون فی سبیل الله المناصحون له ... المبالغون فی نصرة أولیائه ... أشهد أنّک قد بالغت فی النصیحة و أعطیت غایة المجهود ...»

3 او طبق آیه شریفه ای که گذشت و سخن امام صادق(علیه السلام) در زیارتنامه او از صدّیقین است، و امام(علیه السلام) دربارۀ او می فرماید: «أشهد لک بالتصدیق ...» و «صدّیق» مبالغه ی در صدق است، و او نسبت به امام خود اهل اطاعت عملی و جهاد در راه خدا بوده است.

4 «صالحین» صفت مؤمنینِ مطیعِ محمّد و آل محمّد – صلوات الله علیهم اجمعین – است، چنان که در روایات گذشته به آن تصریح شده بود، وحضرت اباالفضل(علیه السلام) جامع معانی صلاح و صدق و اخلاص و استقامت تا وقت شهادت بوده است. و ایثار و فداکاری و دفاع او از حریم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و از برادر خود ، امر مسلّم و مشهودی بوده، تا جایی که او از نوشیدن آب گذشت و فرمود: «والله لاأذوق الماء و سیّدی الحسین عطشاناً» و بعد از قطع شدن دست های او باز می فرمود: «والله إن قطعتموا یمینی إنّی أُحامی أبداً عن دینی و عن أمامٍ صادق الیقین» و در تاریخ اسلام و امّت های گذشته مثل و مانندی برای او دیده نشده، از این رو او افضل شهدای کربلا نامیده شده است.

و شاعر دربارۀ او گوید:

بذلت أیا عباس نفسا نفیسة

لنصر حسین عزّ بالجدّ عن مثل

أبیت التذاذ الماء قبل التذاده

فحسن فعال المرء فرع عن الأصل

فأنت أخو السبطین فی یوم مفخر

و فی یوم بذل المال أنت ابوالفضل(1)

و دیگری گوید:

لا تنس العباس حسن مقامه

ص: 22


1- سفینة البحار، ج3/542.

بالطفّ عند الغارة الشعواء

و اسی أخاه بها و جاد بنفسه

فی سقی اطفال له و نساء

الألوف علی الألوف معارضا

حدّ السیوف بجبهةٍ غرّاء(1)

مؤلّف گوید:حضرت اباالفضل(علیه السلام) در حادثه کربلا برادر و امام خود را کاملاً به حاکمیّت پذیرفته و تسلیم او بود، و بدون امر او حرکتی نمی کرد، تا جایی که عاشق شهادت بود، و لکن بدون اجازۀ برادر، به خود اجارۀ میدان نبرد را نمی داد، تا امام(علیه السلام) به او اجازۀ سقّایی عطا نمود، و در این راه به شهادت رسید، و بر خلاف شهدای دیگر که یک مدال گرفتند، او دو مدال گرفت، مدال شهادت و مدال سقّایی و باید گفت: حقّاً او مصداق آیه شریفه است که خداوند می فرماید:

«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»(2)

یعنی، به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشند.

و نیز او مصداق آیه شریفه است که خداوند می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»(3)

یعنی، ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [یعنی اوصیای پیامبر] را! و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.

و حقاً همان گونه که گذشت اکثر مسلمانان بلکه امّت های پیشین حتّی متعبّدین آنان، اطاعت از رسول و أولی الأمر، یعنی اوصیای پیامبران را بر خود واجب نمی دانسته، و یا عملاً از آنان اطاعت نمی کرده اند، به ویژه در مواقع حسّاس و خطرناک و جهاد با دشمن، که اطاعت از ولیّ امر از اوجب واجبات است، و ترک آن بسا موجب شکست و کشته شدن مسلمانان و تسلّط دشمن خواهد شد، همان گونه که در برخی جنگ ها مانند جنگ احد در اثر عدم اطاعت از دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از هفتاد نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند، که در بین آنان حضرت حمزه عموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز به شهادت رسید، و شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) آسیب سختی دید، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز زخم های فراوانی پیدا کرد و ...

و حضرت اباالفضل(علیه السلام) در کربلا با این که از ناحیه دشمن برای او امان نامه آمد، هرگز از اطاعت و حمایت از برادر و اهل بیت او دست برنداشت، تا به شهادت رسید، وبرادران خودرا زودتر به میدان فرستاد تا انحرافی بر آنان رخ ندهد.

ص: 23


1- ناشناس .
2- نساء/65.
3- نساء/59.

مقام تسلیم و اطاعت بدون قید شرط از امام

امام صادق(عله السلام) در زیارتنامه حضرت اباالفضل می فرماید: «أشهد لک بالتسلیم» و تسلیم یکی از ارکان اساسی ایمان بلکه مرحله ی نهایی آن است، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«الإیمان له أرکان أربعة: التوکّل علی الله، و تفویض الأمر إلی الله و الرضا بقضاء الله، و التسلیم لأمر الله عزّو جلّ»(1)

و از این روایت ظاهر می شود که بالاترین رکن ایمان تسلیم است، بلکه اسلام طبق روایات ، همان تسلیم است، و در آیه 65 سوره نساء خداوند می فرماید: «حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْت وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» .

یعنی، آن ها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری بطلبند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم تو باشند.

و در آیه صلوات نیز خداوند می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً».(2)

یعنی، خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستد، ای کسانی که ایمان آورده اید، شما نیز بر او درود فرستید و سلام گویید و کاملًا تسلیم (فرمان او) باشید.

البتّه وجوب تسلیم یک امتحان بزرگی است برای مردم چنان که در مسأله ی غدیر و تنصیص رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) اکثر مخاطبین در غدیر تسلیم فرموده های رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشدند گرچه در ظاهر با آن حضرت اظهار موافقت نمودند، و با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت کردند، و لکن در باطن خلافت او را نپذیرفتند، و با او مخالفت کردند، و بر خلاف دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) عمل کردند، چنان که امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

نضربن حارث فهری پس از ماجرای غدیر به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت:

« شما که سیّد فرزندان آدم هستی، و برادرت علی سیّد عرب است، و دخترت فاطمه سیّده ی زن های عالم است و دو فرزند شما حسن و حسین آقای جوانان بهشتی هستند، و عموی شما حمزه، سیّدالشهدا است و ... تا این گفت:

شما همه عزّت را بین خود تقسیم نموده اید، و برای سایر قریش و عرب چیزی باقی نگذارده اید؟ و شما در ابتدای دعوت خود گفتید: اگر ما ایمان بیاوریم همه یکسان خواهیم بود.

ص: 24


1- کافی، کتاب الإیمان باب 209 خصال المؤمن.
2- احزاب/56.

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سرِ مبارک به زیر انداخت، و سپس فرمود: به خدا سوگند آنچه گفتی از ناحیه ی من نبوده بلکه خداوند چنین خواسته بود، و مرا تقصیری نیست. از این رو نضربن حارث بازگشت و گفت:

«اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ»(1)

یعنی، «پروردگارا! اگر این (عمل رسول تو )حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر! و یا عذاب دردناکی برسر ما بفرست!»

و سپس این آیه نازل شد:

«وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُون َ»(2)

یعنی، (ای پیامبر!) تا تو در میان آنها هستی، خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد و (نیز) تا استغفار می کنند، خدا عذابشان نمی کند.

و چون آیه فوق نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نضربن حارث را خواست و آیه فوق را بر او خواند، و او گفت: من چیزی به زبان نیاوردم، بلکه تنها در باطن خود چنین گفتم، و خداوند آنچه در باطن من گذشته است را آشکار نموده، و اکنون من از شما اجازه می خواهم که به من اذن بدهید تا از مدینه خارج شوم، چرا که طاقت ماندن در مدینه را ندارم.

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را موعظه نمود و فرمود: پروردگار تو کریم است، و اگر بر تقدیرات او صابر باشی او تو را بی بهره نمی گذارد، پس راضی باش و تسلیم امر الهی شو، چرا که خداوند مخلوق خود را به انواع سختی ها آزمایش می کند، و به هر کس بخواهد تخفیف می دهد، و تقدیرات عالم به دست اوست، و عطا و احسان او بزرگ و فراوان است.

و لکن نضربن حارث نپذیرفت، و اجازه خواست و بر مرکب خود سوار شد، و با شدّت از روی تعصّب حرکت نمود و گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ».

یعنی، «پروردگارا! اگر این حق است و از طرف توست، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر! و یا عذاب دردناکی برای ما بفرست!»

و چون از مدینه خارج شد، پرنده ای بالای سر او آمد، و سنگی را که در مخلب او بود بر سر او فرود آورد، واز عقب او خارج شد، و از مرکب به زمین افتاد و هلاک گردید ، و خداوند این آیه را نازل نمود:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ

لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ»(3)

یعنی، «تقاضاکننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد! و این عذاب مخصوص کافران است، و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: مقصود از کافرین در این آیه، کسانی مانند نضربن حارث هستند که نسبت به مقام علی و فاطمه و حسن و حسین و آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) کافر شدند.

ص: 25


1- انفال/32.
2- انفال/33.
3- معارج/2 1.

پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) منافقینی که در شب قبل با نضربن حارث اجتماع نموده بودند را خواست و این آیه را بر آنان خواند، و فرمود:

«بروید خارج مدینه و وضع رفیق خود را ببینید» و چون وضع او را مشاهده کردند، گریان شدند و گفتند: کسی که آشکارا با علی دشمنی کند گرفتار شمشیر او می شود، و کسی که با دشمنی علی(علیه السلام) از مدینه خارج شود، به عذاب خدا گرفتار می شود.(1)

نمونه هایی از تسلیم اولیای خدا در مقابل امر الهی

1 قرآن تصریح دارد که حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام امتحان و ابتلای سختی پیدا کردند و تسلیم امر خداوند شدند، و خداوند به ابراهیم علیه السلام در خواب وحی نمود که باید فرزند خود اسماعیل را به دست خویش قربانی کنی، و ابراهیم(علیه السلام) قبل از انجام این وظیفه هولناک به فرزند خود فرمود: خداوند مرا امر نموده تا تو را قربانی کنم، نظر تو چیست؟

و اسماعیل در پاسخ پدر گفت: ای پدرمن! به آنچه امر شده ای عمل کن، ان شاء الله مرا صابر خواهی یافت، و چون پدر و فرزند تسلیم امر الهی شدند، و ابراهیم(علیه السلام) صورت فرزند خود را بر خاک گذارد تا او را قربانی کند، جبرئیل(علیه السلام) مأمور شد که از چنین کاری جلوگیری کند، و خداوند به ابراهیم(علیه السلام) فرمود: «به راستی تو آنچه در خواب دیدی را تصدیق نمودی و به طور حتم می خواستی اسماعیل را قربانی نمایی، و ما این چنین محسنین را پاداش می دهیم.

و آیات مربوط به این قصه چنین است:

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ

فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ»(2)

یعنی، هنگامی که با او به مقام سعی و کوشش رسید، گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، نظر تو چیست؟» اسماعیل گفت: « ای پدر! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!» و هنگامی که هر دو تسلیم امر خداوند شدند، و ابراهیم صورت اسماعیل را بر خاک نهاد، ما او را ندا دادیم که: «ای ابراهیم تو ! آن رؤیا را تحقق بخشیدی (و به مأموریت خود عمل کردی)!» و ما این گونه، نیکوکاران را جزا می دهیم! حقّا این همان امتحان آشکار است!

2 گروهی از اصحاب طالوت که به دستور فرمانده ی خود آب ننوشیدند.

قرآن می فرماید: بنی اسرائیل از پیامبر خود درخواست نمودند که برای آنان پادشاهی قرار بدهد تا بوسیله ی او با دشمنان خود بجنگند، و خداوند طالوت را که دارای علم و قدرت جسمی بود برای آنان فرستاد البته طالوت از خانواذه ی فقیر و مستمندی بود، و خداوند به او تابوت را عطا کرد، که در آن میراث پیامبران و

ص: 26


1- تفسیر برهان، ج2/683.
2- صافات/106 102.

سکینه و آرامش وجود داشت، و چون آنان تابوت را مقابل دشمن قرار می دادند شکست می خورد، جز این که بنی اسرائیل پادشاهی می خواستند که صاحب مال و ثروت باشد، تا این که قبل از ملاقات دشمن به نهر آبی برخورد نمودند و تشنه بودند، و طالوت به آنان گفت: « باید از این آب ننوشید، و هر کس از این آب بنوشد، از من نیست و هر کس ننوشد از من خواهد بود، جز این که کسی با دست خود یک غرفه از آن را بنوشد».

و خداوند آن گروهی که از آن آب ننوشیدند را تأیید و نصرت عطا نمود، به خاطر این که تسلیم امر طالوت شدند و از او اطاعت نمودند، و بر تشنگی صبر کردند، و خداوند دربارۀ آنان می فرماید:

«فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعالَمِین»(1)

یعنی، هنگامی که طالوت (به فرماندهی لشکر بنی اسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، و به آنها گفت: «خداوند، شما را به وسیله یک نهر آب، آزمایش می کند و کسانی که (که هنگام تشنگی،) از آن بنوشند، از من نیستند و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند» و لکن جز عده ی کمی، همگی از آن آب نوشیدند. و افرادی که به او ایمان آوردند ، (و از بوته آزمایش، سالم در آمدند،) از آن نهر گذشتند، (واز کمی نفرات خود، ناراحت نشدند) و عده ای که از آن آب نوشیده بودند گفتند: «امروز، ما توانایی مقابله با (جالوت و) سپاهیان را نداریم.» اما آنها که می دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند: «چه بسیاراند گروه های کوچکی که به فرمان خدا، بر گروه های عظیمی پیروز شدند!» و خداوند، با صابران و استقامت کنندگان است. و هنگامی که در برابر (جالوت) و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! صبرو استقامت را بر ما بریز! و قدم های ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعیّت کافران، پیروز بگردان! سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزیمت واداشتند. و «داوود» (نوجوان نیرومند و شجاعی که در لشکر «طالوت» بود)، «جالوت» را کشت و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشید و از آنچه می خواست به او تعلیم داد. و اگر خداوند، بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی کرد، زمین را فساد فرا می گرفت، ولی خداوند نسبت به جهانیان، لطف و احسان دارد».

مؤلف گوید: چه قدر شباهت دارد حضرت اباالفضل(علیه السلام) به اصحاب طالوت، که آن آب را به امر فرمانده ی خود ننوشیدند و تسلیم امر الهی شدند و خداوند آنان را پیروز نمود، البته مقام حضرت عباس(علیه السلام) بالاتر از آنان است. چرا که آنان از نوشیدن آب نهی شدند، و ننوشیدند، و خداوند آنان را یاری نمود و پیروز شدند، و لکن حضرت عباس(علیه السلام) هنگامی که وارد فرات شد، از نوشیدن آب نهی نشده بود، و اگر آب را برای تأمین قدرت و توانائی خود می نوشید، ملامتی بر او نبود، و لکن به خاطر مواسات و ایثار و وصیّتی که پدر او به او نموده بود، آب ننوشید، بلکه فرمود: «والله لا أذوق الماء و سیّدی

ص: 27


1- بقره/251 149.

الحسین عطشاناً» . و امیرالمؤمنین(علبه السلام) به او فرموده بود : «لا تشرب الماء قبل أخیک الحسین فی یوم عاشورا».(1)

بنابراین مقام تسلیم حضرت اباالفضل قوی تر و بالاتر از اصحاب طالوت بوده است، و لکن چه حکمتی بود که خداوند اصحاب طالوت را به خاطر تسلیم و اطاعت از فرمانده ی خود پیروز نمود و حضرت اباالفضل با داشتن تسلیم و ایثار، پیروز نشد و دشمن به جرم سقّایی دست های او را قطع نمود و عمود آهنیین بر سر او کوبید؟!!!

3 خوابیدن امیر المؤمنین علی السلام در بستر رسول خدا صلی الله علیه وآله.

در تاریخ ثبت شده که مشرکین قریش در مکه برای از بین بردن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در «دارالندوة» اجتماع نمودند و با یکدیگر مشورت کردند و در نهایت به این نتیجه رسیدند که چهل نفر از چهل عشیره و قبیله نیمه ی شب از دیوار وارد منزل رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) شوند، و او را قطعه قطعه کنند، تا خون او بین قبائل تقسیم شود، و بنی هاشم نتوانند قاتل او را قصاص نمایند، البته خداوند چنین چیزی را نخواسته بود، و از مکر و خدعه ی آنان پرده برداشت، و جبرئیل(علیه السلام) این آیه را بر او نازل نمود:

«وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِین»(2)

یعنی، (به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند و یا به قتل برسانند، و یا (از مکّه) خارج سازند، آنها چاره می اندیشیدند (و نقشه می کشیدند)، و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترین چاره جویان و تدبیرکنندگان است!

و خداوند در این آیه پیامبر خود (صلی الله علیه و آله و سلّم) را امر نمود که در نیمه شب از مکه به طرف مدینه حرکت کند و علی(علیه السلام) را به جای خود در بستر خویش بخواباند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) با کمال میل و شوق فراوان تسلیم امر خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد تا کشته شود و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سالم بماند، و بر این توفیق، سجده شکر نمود و هنگامی که دانست اگر در بستر آن حضرت بخوابد، جان او سالم می ماند، هرگز خوف و ترسی به خود راه نداد، البته خداوند جان او را نیز حفظ نمود، و چون آن چهل نفر وارد خانه ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شدند، و خواستند شمشیرهای خود را بربدن او فرود آورند، خداوند به فکر ابوسفیان انداخت که بگوید: صبر کنید تا او را بیدار کنیم وطعم شمشیرها را بچشد، و چون نزدیک بستر رفتند امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اسلحه و شمشیر برخاست و فرمود: برای چه وارد این خانه شده اید؟ و آنان گفتند ما را با تو کاری نیست بگو: «محمّد» (صلی الله علیه و آله و سلّم) کجاست؟ و آن حضرت به آنان فرمود: مگر شما او را به من سپرده اید؟ او هر کجا خدا خواسته رفته است، و در این باره خداوند در وصف امیرالمؤمنین(علیه السلام) این آیه را نازل نمود:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»(3)

ص: 28


1- معالی الحسین، ج1/452.
2- انفال/30.
3- بقره/207.

یعنی، بعضی از مردم (با ایمان و فداکار، همچون علی (علیه السلام) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر (صلی الله علیه وآله)، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند و خداوند نسبت به بندگان خود مهربان است.

حضرت اباالفضل(علیه السلام) نیز این خصلت را از پدر خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ارث برده بود، که جان خود را فدای برادر خویش نمود.

4 به نظر می رسد که حضرت عباس(علیه السلام) حائز جمیع مواقف گذشته می باشد، و نسبت به قصه ی حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهماالسلام) حضرت اباالفضل نیز برادران خود، عبدالله و جعفر و عثمان را گفت، تا قبل از او به میدان بروند، و آنان را قربان برادر خود نمود، و در قصّه ی بنی اسرائیل که گروه مؤمن و اهل تسلیم، از آب آن نهر ننوشیدند، اباالفضل(علیه السلام) نیز با شدّت عطش هنگامی که وارد فرات شد، از آب فرات ننوشید و فرمود: «والله لا أذوق الماء و سیّدی الحسین عطشاناً».

و در قصّه خوابیدن امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای حفظ جان آن حضرت، اباالفضل(علیه السلام) نیز به پدر خود اقتدا نمود، و جان خود را فدای برادر خویش و اهل بیت و اطفال او نمود، و تسلیم امر امام خود بود، و هنگامی که از طرف امام خود مأمور به سقّایی شد، امر او را اطاعت کرد و در راه سقّایی دست های او را قطع کردند و تیر به چشم او زدند، و عمود آهنین بر فرق او کوبیدند تا به شهادت رسید.

آری حضرت اباالفضل(علیه السلام) همانند پدر خود که در جنگ احد به تنهایی از جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) حفاظت کرد، و زخم های فراوانی بر بدن او وارد شد از جان برادر خود حفاظت نمود، تا جان خویش را فدای او نمود.

بزرگ ترین مجاهد کربلا

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «الجهاد باب من ابواب الجنّة فتحه الله لخاصّة أولیائه، و هو لباس التقوی، و درع اللهِ الحصینة، و جُنّته الوثیقة ...»(1)

یعنی، جهاد در راه خدا، دری از درهای بهشت است، که خداوند به روی خواصّ از اولیای خود گشوده است ، و آن لباس تقوا، و زره ی محکم خداوند، و سپر اطمینان بخش اوست ...

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «الجهاد أفضل الأشیاء بعد الفرائض»(2)

یعنی، جهاد در راه خدا بعد از واجبات، بهترین چیزهاست.

و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «فمن ترک الجهاد، ألبسه الله ذُلّاً فی نفسه، و فقراً فی معیشته، و محقاً فی دینه، إنّ الله تبارک و تعالی أعزّ أمّتی بسنابک خیلها، و مراکز رماحها»(3)

ص: 29


1- نهج البلاغه، خطبه 27، بحار الأنوار، ج100/8.
2- وسائل السیعه، ج11/7.
3- بحارالأنوار، ج100/9.

یعنی، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ضمن سخنانی دربارۀ جهاد فرمود: «کسی که جهاد را ترک کند، خداوند لباس ذلّت را به او می پوشاند، و فقر و نیازمندی را بر او وارد می کند، و دین او را تباه می نماید وخداوند تبارک و تعالی، عزّت امّت من را در پشت اسب های جهاد، و محل نیزه های جنگ قرار داده است».

.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: مردی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: »من راغب و مشتاق جهاد هستم» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: در راه خدا جهاد کن، اگر کشته شوی، نزد خداوند زنده هستی و روزی می خوری، و اگر در راه جهاد بمیری، پاداش تو بر خدا خواهد بود، و اگر زنده از جهاد بازگردی، از گناهان خود بیرون آمده ای، مانند وقتی که از مادر متولّد شده ای.(1)

مؤلّف گوید: آیات قرآن وروایات معصومین(علیهم السلام) دربارۀ جهاد فراوان است، و حضرت عباس(علیه السلام) بعد از معصومین(علیهم السلام) افضل مجاهدین می باشد، و بر این معنا اموری دلالت دارد:

1 سخن امام صادق(علیه السلام) در زیارت او که می فرماید: «أشهد أنّک قد بالغت فی النصیحة وأعطیت غایة المجهود» یعنی، « ای فرزند امیرالمؤمنین، من گواهی می دهم که تو خیرخواهی خود را نسبت به برادر و اهل بیت او به نهایت رساندی، و آنچه در توان داشتی را در این راه بذل نمودی»

و در این جمله حقایقی نهفته است که اهل بصیرت به آن ها آگاهند، اولاً این دو جمله را یک امام معصوم که خالی از هواهای نفسانی است، و هرگز گزافه گوئی نمی کند، می فرماید، و ثانیاً این دو جمله صریح در تاکید و مبالغه است، و مجاهده ی حضرت اباالفضل(علیه السلام) را فوق حدّ طبیعی بیان نموده است، و ثالثاً به دنبال آن می فرماید: «فنعم الأخ الصابر المجاهد» و امام علیه السلام او را متّصف به بالاترین صبر و جهاد نموده است .

2 امام صادق(علیه السلام) در فراز دیگری از این زیارت می فرماید: «أشهد أنّک مضیت علی ما مضی علیه البدریّون المجاهدون فی سبیل الله» یعنی، من گواهی می دهدم که تو در راه حمایت از دین خدا و اطاعت از ولیّ او، همانند اهل جنگ بدر عمل کردی، و با اخلاص کامل و جان در کف و بدون اعتنای به کثرت دشمن جهاد نمودی.

و همه می دانند که در کربلا عدد دشمن، سی هزار نفر یا بیشتر بوده و عدد یاران امام حسین(علیه السلام) کمتر از یکصد نفر بوده است، و در حقیقت هر یک از آنان در مقابل چهارصد نفر قرار گرفته بودند، در حالی که قرآن جهاد را برای مسلمانان در ابتدا یک نفر در مقابل ده نفر قرار داد، و سپس به آنان ارفاق نمود و تخفیف داد و فرمود: چون ناتوان هستید باید صد نفر شما در مقابل دویست نفر از دشمن استقامت کنند، و هزار نفر شما باید در مقابل دو هزار نفر آنان استقامت نمایند چنان که می فرماید:

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (65) الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِین»(2)

ص: 30


1- تفسیرنورالثقلین، ج1/409.
2- انفال/66 65.

یعنی، « ای پیامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشویق کن! هر گاه بیست نفر از شما با استقامت باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از کسانی که کافر شدند، پیروز می گردند چرا که آنها گروهی هستند که نمی فهمند! هم اکنون خداوند به شما تخفیف داد، و دانست که در شما ضعفی است بنا بر این، هر گاه یکصد نفر از شما با استقامت باشند، بر دویست نفر پیروز می شوند و اگر یکهزار نفر باشند، بر دو هزار نفر به اذن خدا وند غلبه خواهند کرد! و خدا با صابران است.

3 جهاد اصحاب امام حسین(علیه السلام) به ویژه قمربنی هاشم به انتخاب خودشان بود، چرا که امام(علیه السلام) در شب عاشورا آنان را مرخّص نمود و فرمود: « من بیعت خود را از شما برداشتم و شما می توانید از گرد من پراکنده شوید، و اگر در این تاریکی شب، به اوطان خود بازگردید، کسی شما را تعقیب نمی کند» و آنان نپذیرفتند، بلکه با اراده ای قوی تر و اشک جاری گفتند: چگونه ممکن است ما شما را رها کنیم و برخی گفتند: اگر ما هزار مرتبه کشته شویم و باز زنده شویم دست از یاری شما برنخواهیم داشت، و اوّل کسی که به امام(علیه السلام) این پاسخ ها را داد، قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل(علیه السلام) بود و پس از او دیگران سخن گفتند، و احدی از آنان از آن حضرت جدا نشدند تا همگی به شهادت رسیدند، و البته آنان به فرموده ی امام حسین(علیه السلام)، باوفاترین تاریخ ثبت شدند.

4 هنگامی که همه ی اصحاب امام حسین علیه السلام) و بنی هاشم به شهادت رسیدند و کسی جز قمربنی هاشم باقی نماند و امام(علیه السلام) اجازه ی سقّایی به او داد، و او با چهار هزار نفر که موکّلین فرات بودند روبرو شد، و یک تنه با آنان جنگید، در حالی که هوا گرم و او شدیداً تشنه بود، و همه آنان را متفرق نمود، تا به آب فرات رسید و مشگ خود را آب نمود، و دشمن از او هراس داشت، و نزدیک او نمی آمد، تا این که به طرف خیمه ها بازگشت و همه ی همّ او رساندن آب به خیمه ها بود، و در این حال جنگ نمی کرد و به دشمن پشت کرده بود، و ده ها نفر از دشمن را کشته بود، و آنان نتوانسته بودند او را محاصره کنند، بلکه از دور تیر به او پرتاب می کردند، تا این که از پشت نخل ها دست راست او را قطع کردند، و باز او با آنان می جنگیدند و رجز می خواند ومی فرمود:

والله إن قطعتموا یمینی

إنّی أُحامی أبداً عن دینی

و عن امامِ صادق الیقین

نجل النبیّ الطاهر الأمین

و سپس کمین کردند و دست چپ او را نیز قطع کردند و او باز رجز خواند و گفت:

یا نفس لا تخشی من الکفار

و ابشری برحمة الجبّار

مع النبیّ المصطفی المختار

قد قطعوا ببغیهم یساری

فاصلهم یا ربّ حرّ النار

و در این هنگام شمشیر او به زمین افتاد و لکن او از رساندن آب به خیمه ها ناامید نبود، از این رو مشگ را به دندان گرفت و به طرف خیمه ها رفت، و عمر سعد چون دید او اهتمام دارد که آب را به خیمه ها برساند به لشگر خود گفت: « مشگ را هدف بگیرید، به خدا سوگند اگر حسین از این آب بنوشد، همه شما را

ص: 31

نابود خواهد کرد» و چون آب ها ریخت و مردم او را محاصره نمودند، و راه را بر او بستند، و از اطراف مثل باران بر او تیر می بارید، و تیری به سینه و تیری به چشم او اصابت کرد، و ملعونی عمود آهنین بر سر او زد، او از اسب به زمین افتاد، و مردم با شمشیر او را قطعه قطعه کردند، و در تاریخ نیامده که احدی تا این حدّ برای دفاع از اطفال تشنه و برای اطاعت از امام خود، استقامت کرده باشد، و این در حالی بود که او مأذون به قتال نبود بلکه مأذون برای سقّایی بود، و گر نه برخورد او با دشمن به گونه ی دیگری می بود.(1)

یا ویلهم من غضب الجبّار

بقتلهم یدا رحیمٍ بارٍّ

زبان حال لب تشنگان حرم

در خیمه نیست جان عمو آب آب

رفتند از عطش همه طفلان زتاب، آب

ای آفتاب هاشمیان ماه فاطمه

رنگ رخم ببین شده چون ماهتاب، آب

من صبر می کنم علی اصغر ز دست رفت

تا او دوباره زنده شود کن شتاب، آب

گشتم به هر طرف که بر او آب آورم

دیدم نبود غیر سرشک رباب، آب

گر جای خود به خواب دهد اشک کودکان

در خواب هم زنند صدا آب آب، آب

نزد فرات، العطش ما رود به چرخ

فردا چه می دهد به پیمبر جواب، آب

گر آه ما به دامن دریا رسد دمی

گردد ز خجلت لب اطفال آب آب

این مشک خشک را که تو از من گرفته ای

آهسته گوید ای پسر بوتراب، آب آب

(نبود روا که تو باشی و آل مصطفی)

سوزند از عطش همه چون آفتاب، آب

گر افتدش زخیمه ی آل علی عبور

گردد زآتش دل اصغر کباب، آب

یوم الحساب گشت عیان تا که اهل نار

ص: 32


1- العبدالصالح، ص70 69.

بستند بهر شافع یوم الحساب، آب

(میثم) دمی که تشنه جدا شد سر حسین

ای کاش می نمود جهان را خراب آب(1)

......................................................................

کرّوبیان همه بر آل نبیّ گریستند

طاقت چو طاق شد همه گفتند: آب آب

جنّ و ملک چو ناله ی اطفال تشنه را

بشنیدند، همه گفتند: آب آب

انبیاء و اولیا چون چهره ی خاتم بدیدند

جمله از خجلت بگفتند: آب آب آب

آب از خجلت سر فرود آورد و گفت:

سوختم از لب تشنگان آب آب آب

آه مظلومانِ تشنه که به افلاک رسید

جملگی سوختند و گفتند: آّب آب

از ناله های العطش آلِ مصطفی

آب فرات خجل گشت و گفت: آب آب

هر شیعه چون آب بنوشد خجل شود

چون یاد کند که اطفال گفته اند: آب آب

«خادم» تو چون آب بنوشی یاد کن

اطفال تشنه را که همی گفتند: آب آب(2)

سردار نافذ البصیرة

امام صادق(علیه السلام) در فراز دیگری از زیارت عموی خود حضرت اباالفضل(علیه السلام) می فرماید:

«و أشهد أنّک لم تَهِن و لم تنکل، و أنّک مضیت علی بصیرةٍ من أمرک مقتدیاً بالصالحین و متّبعاً للنبیین ...»

یعنی، من گواهی می دهم که تو در حمایت از دین و اطاعت از امام خود هیچ کوتاهی و سستی نکردی و با بصیرت حرکت نمودی و به صالحین [از دودمان آل محمّد(صلی الله علیه و آل و سلّم)] اقتدا کردی.

ص: 33


1- نخل میثم، ج2/338.
2- از مؤلّف.

امام صادق(علیه السلام) در سخن دیگری نیز می فرماید:

«کان عمّنا العباس نافذ البصیرة، صلب الإیمان، جاهد مع أبی عبدالله الحسین(علیه السلام) و أبلی بلاءً حسناً، و مضی شهیداً» (1)

یعنی، عموی ما عباس همواره دارای بصیرت کامل و قویّ الإیمان بود، و در رکاب برادر خود امام حسین(علیه السلام) جهاد نمود و نیکو امتحان داد، و با شهادت در راه خدا، از دنیا رفت.

معنای نافذالبصیرة در لغت

در لسان المیزان آمده که «البصیرة: عقیدة القلب» یعنی، بصیرت عقیده ی قلب است.

و بعضی گفته اند: «البصیرة الفَطِنَة» چنان که عرب می گوید: « أعمی الله بصائره» یعنی خدا فطانت و بصیرت او را کور گردانید. و «فَعَل ذلک علی غیر بصیرةٍ» یعنی علی غیر یقینٍ. سپس گوید: «البصیرة الثبات فی الدین و در معنای آیه «و کانوا مستبصرین»(2)

قیل: یعنی، کانوا فی دینهم ذوی بصائر.(3)

و نافذ: از نَفَذ می باشد، و نَفَذَ السهم نُفوذاً یعنی خرق الرمیة و خرج منها.

و در روایات معصومین(علیهم السلام) بصیرت روشن تر معنا شده است.

چنان که امام سجّاد (علیه السلام) درصحیفه سجادیّه می فرماید: «... و السلامة فی دینی و بدنی، و البصیرة فی قلبی و النفاذ فی أموری ...»(4)

یعنی، خدایا به من، سلامت در دین و بدن، و بصیرت در قلب، و اصلاح امورم را عطا فرما.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ضمن حدیث طویلی درباره ی اعتبار [و بصیرت] فرمود:

« .... و لا یصحّ الإعتبار إلّا لأهل الصفاء و البصیرة، و قال الله تعالی: «َ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصار»(5)

و نیز می فرماید: « فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»(6)

فمن فتح الله عین قلبه و بصیرته بالإعتبار، فقد أعطاه منزلةً رفیعةً و مُلکاً عظیماً»(7)

و دردعایی در کافی آمده: «واجعل النور فی بصری و البصیرة فی دینی، و الیقین فی قلبی و الإخلاص فی عملی ... »(8)

و در دعای دیگری در کافی آمده: «أسألک الهدی من الضلالة و البصیرة من العمی».(9)

ص: 34


1- شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج3/191.
2- عنکبوت/38.
3- لسان العرب، ج1/419 418.
4- صحیفه سجادیه، دعای 23.
5- حشر/2.
6- حج/46.
7- مصباح الشریعه، ص201 باب 97 درباره صبر.
8- کافی، ج2/550.
9- کافی، ج2/550.

و در دعای دیگری آمده: «أسألک ... و البصیرة عند تشبّه الفتنة».(1)

و خلاصه ی مضامین روایات فوق این است که بصیرت به معنای رؤیت و بینش قلب است همان گونه که رؤیت چشم بینا، نسبت به اجسام ظاهری است، رؤیت همراه با یقین نیز مربوط به حقایق است ، و رؤیت چشم بسا دچار خطا می شود، ولکن صاحب بصیرت به معنای ثابت العقیده است، ودچار خطا نمی شود و کسی که در دین خدا و امور خود نافذ البصیره باشد، ثابت العقیده است و دارای یقین است، و هرگز تزلزلی ندارد، و در فتنه ها و شبهات فریب نمی خورد، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«فقد البصر أهون من فقد البصیرة».(2)

یعنی، نداشتن چشم آسان تر از نداشتن بصیرت و بینش قلب است.

و یا می فرماید: « نظر البصر لا یجدی إذا عمیت البصیرة»(3)

یعنی، نگاه چشم سودی ندارد اگر صاحب آن کوردل و بدون بصیرت باشد.

و حضرت اباالفضل(علیه السلام) تنها صاحب بصیرت نبود بلکه نافذالبصیرة بود، یعنی، بصیرت او به نهایت رسیده بود.

مواسات و ایثار حضرت عباس(علیه السلام)

صاحب کتاب ینابیع المودّة سلیمان قندوزی حنفی درباره شهادت آن حضرت گوید: هنگامی که روز عاشورا تشنگی [ برآل پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) ] سخت شد، حضرت سیدالشهدا به برادر خود عباس فرمود: «با کمک اهل بیت خود چاهی را حفر کنید» و چون چاهی را حفر کردند به صخره و سنگ بزرگی برخورد نمودند، و سپس چاه دیگری را حفرکردند و آن را نیز چنین یافتند.

تا این که امام(علیه السلام) به برادر خود فرمود: «از فرات برای ما آب بیاور» و حضرت عباس عرضه داشت: سمعاً و طاعةً و با گروهی به طرف فرات حرکت نمودند و چون لشگر عمر سعد از آنان منع کردند، حضرت عباس(علیه السلام) به آنان حمله نمود، و گروهی را کشت و آنان را از فرات دور نمود، و داخل فرات شد، و مشک خود را پر از آب کرد و غرفه ی آبی گرفت تا بنوشد، و لکن بیاد عطش حسین و اهل بیت او افتاد و آب را بر روی آب ریخت و فرمود: « به خدا سوگند از این آب نمی نوشم، در حالی که برادرم حسین و اطفال او تشنه هستند ، و سپس گفت:

یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا کنت ان تکونی

هذا حسین وارد المنون

ص: 35


1- کافی، ج2/592.
2- غررالحکم ، حکمت 6536.
3- غررالحکم، حکمت 9972.

و تشربین بارد المعین

والله ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق الیقین

تا این که تیرها از هر سو به طرف او آمد، و بدن او مانند خارپشت پر از چوبه ی تیر گردید و گفت:

أقاتل الیوم بقلب مهتدی أذبُّ عن سبط النبیّ أحمد أضربکم بالصارم المهنّد حتی تحیدوا عن قتال سیّدی إّنی انا العباس ذو التودّد

نجل علی المرتضی المؤیّد

و سپس جنگ سختی نمود و عده ای را به هلاکت رساند و فرمود:

لا أرهب الموت إذا الموت لقی حتی أواری فی المصالیب لقا

نفسی لنفس الطاهر المطهّر وقی

إنّی صبور شاکر للملتقی

و لا أخاف طارقاً إذ طرقا

بل أضرب الهام و أبری المفرقا

پس شخصی به نام ابردبن شیبان به او حمله نمود و دست راست او را قطع کرد و آن حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله نمود و فرمود:

والله ان قطعتم یمینی لاحمین مجاهداً عن دینی[انی احامی ابدا عن دینی]

و عن امام صادق الیقین سبط النبیّ الطاهر الأمین

و باز گروهی را به هلاکت رساند، تا این که شخصی به نام عبدالله بن یزید دست چپ او را قطع کرد و او [مشک را] شمشیر را به دهان گرفت و فرمود:

یا نفس لا تخشی من الکفّار و أبشری برحمة الجبّار مع النبیّ سیّد الأبرار قد قطعوا ببغیهم یساری

و قد بغوا معاشر الفجّار

فأصلهم یا ربّ حرّ النار

و سپس با نداشتن دست به آنان حمله کرد در حالی که از کثرت جراحات ناتوان شده بود، از این رو گروه دشمن یکباره به او حمله کردند، و مردی با عمود آهنین بر سر او زد و فرق او شکافته شد، و بر زمین افتاد و صدا زد: «یا اباعبدالله، یا حسین علیک منّی السلام» و امام(علیه السلام) فرمود: «وا عباساه و امحجة

ص: 36

قلباه» و به آنان حمله کرد و دور شدند، پس پیاده شد و او را بر اسب خود سوار نمو، و به خیمه برد و سخت گریان شد. و فرمود: [ای برادر] خدا تو را به خاطر من جزای خیر بدهد همانا تو حقِّ جهاد و کوشش خود را انجام دادی.(1) مرحوم علامه مجلسی(رضوان الله علیه) گوید: در برخی از تألیفات اصحاب آمده که چون حضرت عباس تنهایی و بی یاوری برادر خود را مشاهده نمود، عرضه داشت: ای برادر آیا به من رخصت و اجازه جنگ می دهی؟ و امام(علیه السلام) با شنیدن این جمله گریه ی سختی نمود و فرمود: «ای برادر تو صاحب لوا و پرچم من هستی و ..........» و حضرت عباس عرضه داشت: « سینه ی من تنگ شده، و از زندگی سیر شده ام،و می خواهم انتقام خود را از این منافقان بگیرم»

و امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: « اگر چنین است، برای این اطفال کمی آب طلب کن»

پس حضرت عباس نزد لشکر عمرسعد آمد و آنان را نصیحت نمود و از ادامه جنگ پرهیز داد و لکن سودی نبخشید و بازگشت و به برادر خود این را خبر داد، ناگهان صدای اطفال را شنید، که فریاد «العطش العطش» سر می دادند، از این رو بر مرکب خود سوار شد، و نیزه و مشکی را برداشت و به طرف فرات رفت و چهار هزار نفر که موکّلین فرات بودند، او را احاطه نمودند و تیربارانش کردند، و حضرت عباس گروهی که گفته شده هشتاد نفر بوده اند را کشت و راه را باز نمود، و وارد فرات شد ... تا آخر آنچه گذشت.(2)

و در زیارت ناحیه ی مقدسه ی امام زمان(علیه السلام) آمده که آن حضرت می فرماید: «السلام علی عبّاس بن امیرالمؤمنین، المواسی أخاه بنفسه، الأخذ لغده من أمسه، الفادی له، الوافی، الساعی إلیه بمائه، المقطوعة یداه، لعن الله قاتلیه، یزیدبن رقاد، و حکیم بن طفیل الطائی».(3)

فداکاری های حضرت اباالفضل(علیه السلام)

از خصلت های بارز و آشکار حضرت اباالفضل(علیه السلام) آرزوی شهادت و فداکاری های اوست، امام سجاد(علیه السلام) دربارۀ عموی خود می فرماید: «فلقد آثر و أُبلی، و فدی أخاه بنفسه».(4)

یعنی، عمویم عباس به راستی نسبت به برادر خود ایثار نمود و مبتلای به بلای سختی شد و جان خود را فدای برادر خویش نمود.

و«فدا» لغةً به معنای: چیزی را عوض چیز دیگری قرار دادن است، و خداوند که می فرماید: «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیم » یعنی، ما ذبح عظیم را عوض ذبح اسماعیل قراردادیم، و این را فدا و فدیه می گویند، و «فدی و فِداء» این است که کسی برای حفظ خود مال و یا چیز دیگری را می پردازد، چنان که خداوند می فرماید:

ص: 37


1- ینابیع المودّة، ج2/68.
2- بحارالأنوار، ج45/41.
3- بحارالأنوار، ج45/66.
4- امالی صدوق، ص465.

«فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً»(1)

یعنی، یا منّت بر آنان گذار، و آنان را آزاد کن، و یا ازآنان فدیه و عوض بگیر، و در لغت آمده : فدیته بمالٍ، و فدیته بنفسٍ، و فادیته بکذا یعنی عاوضته بکذا، و از این قبیل است آیه «وَ عَلَی الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِین ...» یعنی، کسانی که طاقت روزه ندارند، باید عوض آن، فقیری را سیر نمایند.

بنابراین صحیح است که کسی با دادن مال و یا جان خود، دیگری را نجات بدهد، و جان خود را عوض جان او قرار بدهد، تا او زنده بماند، و این شخص از جان خود بگذرد، و این معنا با عمل حضرت اباالفضل(علیه السلام) تطبیق می کند که او جان خود را فدای جان برادر خویش و عزیزان او نمود، همان گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در قصه ی هجرت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه، در بستر آن حضرت خوابید، و جان خود را فدای جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمود، و به آن حضرت عرضه داشت: آیا اگر من در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ می ماند؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آری.

بنابراین صحیح است که بگوییم: علی(علیه السلام) جان خود را فدای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمود، و خداوند درباره ی او فرمود:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»(2)

یعنی، برخی ازمردم جان خود را می فروشند، تا عوض آن خشنودی خدا را به دست آورند، و خداوند نسبت به چنین بندگانی مهربان است.

شباهت حضرت عباس به پدر خود امیرالمؤمنین(علیهماالسلام)

همان گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) جان خود را فدای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمود فرزند او عباس(علیه السلام) نیز جان خود را فدای برادر خویش امام حسین(علیهماالسلام) کرد.

مرحوم شیخ طوسی در کتاب امالی از امام سجّاد(علیه السلام) نقل نموده که آن حضرت در تفسیر آیه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»(3)

فرمود: این آیه درباره ی علی (علیه السلام) نازل شد، هنگامی که او برای حفظ جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در بستر او خوابید، و جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سالم ماند.(4)

و در تفسیر ثعلبی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: خداوند به جبرئیل ومیکائیل وحی نمود و فرمود: « ... و جعلت عمر احدکما اطول من عمر الاخر فایّکما یؤثر اخاه؟ فکلاهما کرها الموت فاوحی الیهما: ألا کنتما مثل علیّ بن ابی طالب آخیت بینه و بین محمد نبییّ فآثره بالحیاة علی نفسه، ثم ظلّ راقداً علی فراشه یقیه بمهجته، اِهبطا إلی الأرض جمیعاً و احفظاه من عدوّه، فهبط جبرائیل فجلس عند

ص: 38


1- محمد/4.
2- بقره/207.
3- بقره/ 207.
4- تفسیر برهان، ج1/443.

رأسه، و میکائیل عند رجلیه و جعل جبرئیل یقول بخٍّ بخٍّ!من مثلک یا ابن ابی طالب و الله یباهی بک الملائکة فأنزل الله:

« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد»(1)

یعنی، خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی نمود: من شما را برادر قرار دادم، و عمر یکی را بیش از دیگری قرار دادم، پس کدامیک از شما حاضرید، جان خود را فدای دیگری بکنید؟ و هر دو از مرگ کراهت پیدا کردند، و خداوند به آنان وحی نمود، آیا شما نمی خواهید مثل ولییّ من علی بن ابیطالب باشید؟ که من بین او و بین محمّد (صلی الله علیه و اله وسلّم) برادری قرار دادم و او جان خود را فدای برادر خویش نمود، و در بستر او خوابید، تا جان خویش را فدای او کند، و اکنون شما باید به زمین هبوط کنید و از او حفاظت نمایید، تا دشمن به او آسیبی نرساند، پس جبرئیل آمد، و بالای سر او نشست و میکائیل پایین پای او نشست، و جبرئیل به او گفت: بَه بَه به مقام تو ای فرزند ابوطالب، به خدا سوگند خداوند به تو بر ملائکه مباهات می کند، و سپس این آیه نازل شد: « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ....» .

و در کتاب شرح الآیات الباهره و غیر آن از کتب تفسیر آمده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) هنگام هجرت از مکه به مدینه علی(علیه السلام) را به جای خود گماشت، تا دیون و امانت های او را رد کند، و هنگام رفتن به غار ثور که مشرکین خانه ی او را احاطه کرده بودند تا نیمه ی شب او را بکشند او را امر نمود تا در بستر وی بخوابد، و به او فرمود:

« إنّی اخبرک یا علی أنّ الله یمتحن أولیاءه علی قدر إیمانهم ومنازلهم من دینه، فأشدّ الناس بلاءً الأنبیاء ثمّ الأمثل فالأمثل ، فقد امتحنک یا ابن العمّ وامتحننی فیک بمثل ما امتحن به خلیله إبراهیم(علیه السلام) والذبیح إسماعیل(علیه السلام)، فصبراً صبراً فإنّ رحمة الله قریب من المحسنین، ثمّ ضمّه صلی الله علیه وآله وسلم الی صدره و بکی وجدا به، و بکی علی(علیه السّلام) جزعاً لفراق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله. ثمّ أوصاه بوصایاه و أمره فی ذلک بالصبر حتّی صلّی العشائین، ثمّ خرج(صلی الله علیه و آله وسلّم) فی فحمة العشاء الآخرة، و الرصد من قریش قد أطافوا بداره و نام علی(علیه السلام) علی فراش رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) موطّناً نفسه علی القتل، فأوحی الله تعالی إلی جبرئیل و میکائیل: إنّی آخیت بینکما، و جعلت عمر أحدکما أطول من الآخر، فأیّکما یؤثر صاحبه بحیاته؟»(2)

یعنی، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: من به تو خبر می دهم که خداوند اولیای خود را به اندازه ی ایمان و مراتب دینی آنان، آزمایش می نماید، ازاین رو سخت ترین بلا مربوط به پیامبران است مطابق درجاتی که دارند و اکنون ای پسر عم خداوند تو را امتحان نموده، و من را نیز درباره ی تو امتحان کرده، همان امتحانی که نسبت به خلیل خود ابراهیم و ذبیح او اسماعیل(علیهماالسلام) انجام داده است، و تو باید صبر کنی، چرا که رحمت خداوند به محسنین نزدیک است».

سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی(علیه السلام) را به سینه چسباند و به حال او گریه کرد؛ و علی(علیه السلام) نیز به خاطر فراق و جدائی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) گریه نمود، تا این که رسول خدا وصیّت هایی به او نمود و او را امر به صبر کرد و نماز عشا را خواند و به طرف غار ثور

ص: 39


1- تفسیر برهان، ج1/446.
2- العبد الصالح، ص121 الخصائص العبّاسیّه، ص204.

حرکت نمود، و جاسوس های قریش خانه ی آن حضرت را احاطه نموده بودند، و علی(علیه السلام) در بستر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) خوابید، و خود را برای کشته شدن آماده کرد، و خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی نمود : ...

آری حضرت عباس(علیه السلام) نیز همانند پدر خود، جان خویش را فدای برادر خود امام حسین(علیه السلام) نمود و خداوند جان علی(علیه السلام) را حفظ نمود، و لکن مردم کوفه دست های عباس(علیه السلام) را قطع کردند، و تیر به چشم او زدند و عمودآهنین بر سر او فرود آوردند، و بدن او را قطعه قطعه کردند، در حالی که او سقّای لب تشنه ای بود، و برای سقّایی اطفال برادر خود رفته بود!!

حضرت عباس(علیه السلام) به پیامبران اقتدا نمود

فداکاری سیره و روش پیامبران خدا(علیهم السلام) است، چرا که آنان مؤدّب به ادب الهی هستند. اولیای خداوند نیز در مسیر پیامبران او حرکت می کنند، و حضرت عباس(علیه السلام) نیز از پدر خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) که پرورش یافته ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بود تعلیم گرفت و به دست او مؤدّب شد.

و لکن در قصّه ی ابراهیم و اسماعیل گر چه خداوند ابراهیم(علیه السلام) را امر نمود که فرزند خویش اسماعیل را قربانی کند، و ابراهیم (علیه السلام) کوشید تا امر خدا را اطاعت نماید، و لکن این امتحانی بیش نبود و خداوند نخواسته بود که پدر سر فرزند خود را از بدن جدا کند، از این رو جبرئیل مانع شد و کارد را برگرداند و خداوند به ابراهیم(علیه السلام) فرمود: «قَد صَدّقتَ الرؤیا» و جبرئیل گوسفندی آورد و ابراهیم (علیه السلام) آن گوسفند را به جای اسماعیل ذبح کرد، آری ابراهیم(علیه السلام) می کوشید تا امر خدا را اطاعت کندو فرزند خویش را قربانی نماید، چنان که از حضرت رضا(علیه السلام) نقل شده که می فرماید:

«لمّا أمرالله تعالی إبراهیم أن یذبح مکان إبنه اسماعیل الکبش الّذی أنزله علیه، تمنّی إبراهیم(علیه السلام) أن یکون قد ذبح إبنه إسماعیل بیده و إنّه لم یؤمر بذبح الکبش مکانه، لیرجع إلی قلبه ما یرجع إلی قلب الوالد الّذی یذبح أعزّ ولده علیه بیده فیستحق بذلک أرفع درجات أهل الثواب علی المصائب. فأوحی الله عزوجلّ إلیه:

یا إبراهیم، من أحبّ خلقی إلیک؟ فقال: یا ربّ ما خلقت خلقاً هو أحبّ إلیّ من حبیبک محمّد صلی الله علیه و آله؟ فأوحی الله إلیه: یا إبراهیم أفهو أحبّ ألیک أو نفسک؟ قال: بل هو أحبّ ألیّ من نفسی. قال: فولده أحبّ ألیک أو ولدک؟ قال: بل ولده. قال: فذبح ولده ظلماً علی أیدی أعدائه أوجع لقلبک أو ذبح ولدک بیدک فی طاعتی؟ قال: یا ربّ بل ذبحه علی أیدی أعدائه أوجع لقلبی. قال: یا إبراهیم إنّ طائفةً تزعم أنّها من أُمّة محمّْد صلی الله علیه و آله ستقتل الحسین إبنه من بعده ظلماً و عدواناً کما یُذبح الکبش، و یستوجبون بذلک سخطی. فجزع إبراهیم لذلک و توجّع قلبه و أقبل یبکی فأوحی الله عزوجل: یا إبراهیم قد قبلت جزعک

ص: 40

علی إبنک إسماعیل لو ذبحته بیدک بجزعک علی الحسین(علیه السلام) و قتله، و أوجبت لک أرفع درجات أهل الثواب علی المصائب، و ذلک قول الله عزّوجلّ: «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ»(1)

مؤلّف گوید: از این قصّه مسائلی روشن می شود:

1 این که پیامبران خدا (علیهم السلام) هیج عملی را بدون امر الهی انجام نمی دهند، و تسلیم دستور او هستند و امر خداوند را هر چه باشد انجام می دهند، چنان که حضرت ابراهیم(علیه السلام) مأمور به ذبح فرزند خود شد، و بدون سؤال از وجه حکمت ، برای ذبح فرزند خود کوشا بود، و چون جبرائیل گوسفندی را آورد و گفت: باید به جای اسماعیل این گوسفند را ذبح کنی باز سؤالی نکرد و آن گوسفند را ذبح نمود.

2 امر به ذبح اسماعیل جنبه ی امتحانی داشت، و آن امتحانِ سخت و بی سابقه ای بود، و شاید غرض از این امتحان، تصفیه قلب ابراهیم و تربیت او نسبت به اخلاص بوده که عواطف و محبّت فرزند مانع از انجام فرمان خداوند نشود.

3 هدف اصلی از این قصّه گرچه قربانی کردن گوسفند بوده، و لکن امر به ذبح اسماعیل درسی برای ابراهیم و اسماعیل و پیامبران دیگر و امّت های بعد از ابراهیم(علیه السلام) نیز بوده است .

4 از این قصّه ظاهر می شود که دو چیز عوض ذبح اسماعیل قرار گرفت، یکی گوسفندی که جبرائیل آورد و آن سنّت جاری شد در مراسم حج، و دیگری «ذبح عظیم» که مراد از آن شهادت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) می باشد، و خداوند فرمود: «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ».

5 خداوند عوض پاداش ذبح اسماعیل، برای ابراهیم(علیهماالسلام)، حزن و اندوه او برای مظلومیت امام حسین(علیه السلام) را قرار داد، و با حزن و اندوه ابراهیم برای امام حسین(علیه السلام)پاداش ذبح اسماعیل را به او عطا نمود، گرچه در ظاهر عوض،آن گوسفندبود .

6 بنابراین امام حسین(علیه السلام) «ذبح عظیم» حقیقی می باشد، چرا که شهادت او سبب زنده ماندن دین جدّ او و هدایت مردم و جدا شدن حق از باطل گردید، و امام حسین(علیه السلام) چراغ هدایت و کشتی نجات امّت شد ، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) فرمود: «إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة»

و در زیارت اربعین که از معصوم نقل شده است می خوانیم:

«و بَذَلَ مُهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة»(2)

یعنی، امام حسین(علیه السلام) خون خود را به خدا بذل نمود، تا بندگان خدا را از جهالت و حیرت و گمراهی نجات دهد.

و زبان حالِ او اگر زبان قالِ او نباشد، این بوده که فرمود:

إن کان دین محمّدٍ لم یستقم

إلّا بقتلی فیا سیوف خذینی

یعنی، اگر دین جدّم محمّد (صلی الله علیه و آله و سلّم) بدون کشته شدن من، برقرار نمی ماند، ای شمشیرها مرا بگیرید.

ص: 41


1- صافات/107، عیون الأخبار الرضا(علیه السلام)، ج1/209ح1
2- تهذیب، ج6/113.

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «حسین منّی و أنا من حسین».(1)

یعنی، حسین از من است و من از حسین هستم. [یعنی حفظ آیین من از حسین است].

البته معلوم است که فداکاری های حضرت عباس(علیه السلام) نیز برای تأمین هدف امام حسین(علیه السلام) بوده است، چنان که امام صادق(علیه السلام) در زیارت عموی خود می فرماید:

«فنعم [الأخ] الصابر المجاهد المحامی الناصر و الأخ الدافع عن أخیه المجیب إلی طاعة ربّه الراغب فیما زهد فیه غیره من الثواب الجزیل و الثناء الجمیل ...»

و در فراز دیگری می فرماید:

«فجزاک الله إفضل الجزاء و أوفر جزاء أحدٍ ممّن وفی ببیعته و استجاب له دعوته و أطاع ولاة أمره أشهد أنّک قد بالغت فی النصیحة و أعطیت غایة المجهود ...».

یعنی، خداوند بهترین و بیشترین پاداش را به تو بدهد، و بالاترین پاداش کسی را به تو بدهد که به بیعت خود وفادار بوده و دعوت و امر امام خود را اطاعت نموده است، و من گواهی می دهم که تو، نهایت خیرخواهی و کوشش خود را نمودی و در مسیر اطاعت از ولیّ امر و امام خود، هیچ گونه کوتاهی نکردی.

ایثار حضرت اباالفضل(علیه السلام)

از خصلت های بارز حضرت اباالفضل(علیه السلام)ایثار و از خودگذشتگی است، او در جمیع احوال و حوادث کربلا برادر و امام واهل بیت آن حضرت را بر خود مقدم می داشت، بلکه خود را فدایی آنان می دانست و تا او زنده بود اهل بیت امام حسین(علیه السلام)احساس امنیّت می نمودند، از این رو امام(علیه السلام) در سخنان استنصاری و اتمام حجّت خود، در ساعات آخر عمر که در گودی قتلگاه افتاده بود می فرمود: «هل من ناصرٍ ینصرنی، و هل من معینٍ یعیننا لوجه الله، و هل من ذابٍّ یَذُبّ عن حرم رسول الله» و تا اباالفضل(علیه السلام) زنده بود امام حسین(علیه السلام) چنین جملاتی را نفرمود.

حمایت حضرت اباالفضل و خیرخواهی و فداکاری او نسبت به امام(علیه السلام) به قدری بود، که امام چون صدای برادر خود را شنید، با شتاب نزد او آمد و فرمود: «اَلآن اِنکسر ظهری و قلِّت حیلتی و انقطع رجائی» یعنی، اکنون پشت من شکست و راه چاره ی من کم شد، و امید من قطع گردید.

امام سجاد(علیه السلام) درباره ی عموی خود حضرت اباالفضل(علیهماالسلام) می فرماید:

«فلقد آثر و أبلی و فدی أخاه بنفسه»(2)

یعنی، به راستی عمویم اباالفضل نسبت به برادر و اهل بیت او ایثار نمود و حق آنان را بر خود واجب و مقدم نمود، و بلاها را به جان خرید، و جان خویش را فدای برادرش کرد .

ص: 42


1- ارشاد، ج2/127.
2- امالی صدوق، ص462.

ایثار علی(علیه السلام) نسبت به مقداد

در شرح کتاب «آیات الباهرة» روایت شده که فاطمه(علیهاالسلام) به علی(علیه السلام) عرض کرد: شما نزد پدرم بروید و برای معاش ما چیزی از او طلب کنید، و علی(علیه السلام) نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رفت و آن حضرت یک دینار به او داد و فرمود: با این دینار برای خانواده ی خود طعامی تهیه کن، و چون علی(علیه السلام) از خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) خارج شد، به مقدادبن اسود کندی برخورد نمود [ که او نیز به خاطر گرسنگی فرزندان خود از خانه خارج شده بود] و علی(علیه السلام) آن دینار را به او داد، و داخل مسجد شد و روی خاک خوابید، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) منتظر او بود، تا این که وارد مسجد شد و دید علی(علیه السلام) خوابیده است، پس او را بیدار نمود، و فرمود: یا علی چه کردی؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرضه داشت: مقداد را دیدم که او نیز از گرسنگی از منزل خارج شده بود و من دینار را به او دادم.

پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: جبرئیل قصه ی تو را به من خبر داد، و خداوند این آیه را درباره ی تو نازل نمود: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»(1)،(2)

در کتاب «آیات الباهرة» از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود نشسته بود، و علی(علیه السلام) وارد شد، در حالی که لباس کهنه و پاره ای پوشیده بود، و چون نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشست آن حضرت ساعتی به او نگاه کرد و سپس این آیه را قرائت نمود: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» و سپس به علی(علیه السلام) فرمود:

تو امام و پیشوای کسانی هستی که این آیه درباره ی آنان نازل شده است. و سپس فرمود: یا علی! لباس فاخر تو چه شه که من به تو دادم؟ علی(علیه السلام) فرمود: یکی از اصحاب شما نزد من آمد و گفت: «خودم و خانواده ام لباسی نداریم» و من به او ترحّم نمودم، و او را بر خود مقدّم داشتم،و آن لباس فاخر را به او دادم و دانستم که خداوند به زودی بهتر از آن را به من خواهد داد».

رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلّم) فرمود: «راست گفتی ، چرا که جبرائیل به من گفت: خداوند به جای آن در بهشت حلّه ی سبزی از استبرق به تو خواهد داد، که مصبوغ از یاقوت و زبرجد می باشد، و چه نیکوست جایزه ی خداوند برای تو، به خاطر سخاوت و صبر تو بر این لباس کهنه و پاره ای که به تن کرده ای، و من تو را به انعام الهی بشارت می دهم».

از این رو علی(علیه السلام) از بشارت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شاد گردید و از خدمت آن حضرت مرخّص شد.(3)

ص: 43


1- حشر/9.
2- خصائص العباسیه، ص212.
3- الخصائص العباسیه، ص213.

سخنان علی علیه السلام در باره ی ایثار:

قال علیّ (علیه السلام) : الإیثار أعلی المکارم.(1)

و قال (علیه السلام) : الإیثار أعلی الإحسان.(2)

و قال (علیه السلام) : الإیثار أعلی مراتب الکرم و افضل الشیم.(3)

و قال (علیه السلام) : الإیثار شیمة الأبرار.(4)

و قال (علیه السلام) : الإیثار أحسن الإحسان، و أعلی مراتب الإیمان.(5)

یعنی، ایثار و تقدیم دیگران بر خود، بالاترین مکارم اخلاقی و احسان، و بهترین خوی نیک انسان، و خصلت ابرار و نیکان و بهترین احسان و بالاترین مراتب ایمان است.

مؤلّف گوید: حضرت اباالفضل(علیه السلام) مانند پدر خود بالاترین مراتب ایثار را ، نسبت به برادر و اهل بیت او(علیهم السلام) در کربلاانجام داد.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «لله عزّوجلّ جنة لا یدخلها إلّا ثلاثة: رجل حکم علی نفسه بالحقّ، و رجل زار أخاه المؤمن فی الله، و رجل آثر أخاه المؤمن فی الله عزّوجلّ».(6)

یعنی، خداوند را بهشتی است که جز سه گروه داخل آن نمی شوند: کسی که به حق دربارۀ خود حکم کند، و کسی که برای خدا به زیارت برادر مؤمن خود برود ، و سوم کسی که برادر مؤمن خود را بر خویش مقدّم بدارد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «المؤثرون من رجال الأعراف».(7)

یعنی، اهل ایثار از رجال اعراف می باشند، که خداوند می فرماید: «وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ»(8)

و در روایات آمده که معصومین(علیه السلام) می فرمایند: رجال اعراف ما هستیم، و ما همه مردم را می شناسیم.

و در حدیث قدسی آمده که حضرت موسی(علیه السلام) به خدای خود گفت: «یا ربّ، أرنی درجات محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و أمّته. قال: یا موسی إنّک لن تطیق ذلک، و لکن أریک منزلة من منازله، جلیلة عظیمة فضّلته بها علیک، و علی جمیع خلقی ... فکشف له عن ملکوت السماء فنظر إلی منزلةٍ کادت

ص: 44


1- غررالحکم، 986.
2- المصدر، 951.
3- المصدر، 1419.
4- المصدر، 606.
5- المصدر، 1705.
6- کافی، ج2/178.
7- غرر الحکم،1975.
8- اعراف/46.

تتلف نفسه من أنوارها و قربها من الله عزّوجلّ، قال: یا ربّ بماذا بلّغته إلی هذه الکرامة؟ قال: بخلقٍ اختصصته به بینهم و هو الإیثار، یا موسی لا یأتینی أحد منهم قد عمل به وقتاً من عمرٍ ألّا استحییت من محاسبته، و بوّأته من جنّتی حیث یشاء».(1)

یعنی، خدایا درجات محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امّت او را به من نشان بده، و خداوند فرمود: ای موسی تو طاقت دیدن آن ها را نداری و لکن من یکی از منازل جلیل و عظیم او را به تو نشان می دهم که به خاطر آن او را بر تو و بر جمیع خلق خود فضیلت داده ام ... پس خداوند برای موسی پرده از ملکوت آسمان برداشت و موسی نگاهش به منزلتی افتاد که نزدیک بود از نور و قرب آن به خداوند جان خود را از دست بدهد، تا این که موسی(علیه السلام) گفت: خدایا برای چه او را به این مقام رساندی؟ خطاب شد: به خاطر خلقی که او دارد و دیگران ندارند، و آن ایثار است. و سپس فرمود: ای موسی هر کدام از آنان که در وقتی از عمر خود به این خصلت عمل کرده باشد، من از محاسبه ی اعمال او حیا می کنم، و او را در هر کجای بهشت که بخواهد قرار می دهم.

مقام حضرت اباالفضل(علیه السلام) بعد از معصومین(علیهم السلام)

البته معلوم است که بالاترین مراتب ایثار را بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) در بین معصومین(علیهم السلام امیرالمؤمنین(علیه السلام)داشته،وبعدازمعصومین(علیهم السلام)حضرت اباالفضل(علیه السلام) بالاترین مراتب ایثار را داشته است، همان گونه که امام سجاد(علیه السلام) درباره ی او می فرماید: «رحم الله العباس فلقد آثر و أُبلی و فدی أخاه بنفسه»(2)یعنی،

خدا رحمت کند عمویم عباس را، به راستی او برادر خود و اهل بیت او را بر خود مقدّم نمود، و جان خویش را فدای برادرش کرد، و به بلای سختی مبتلا شد.

یعنی، آثرلله، و آثر دین الله، و آثر رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)، و آثر أخاه الحسین(علیه السلام) علی نفسه، و کلّ ما یملکه من غالٍ و رخیصٍ، چنان که امام صادق(علیه السلام) در زیارت او فرمود: «أشهد أنّک قد بالغت فی النصیحة، و أعطیت غایة المجهود» یعنی، من شهادت می دهم که تو نهایت خیرخواهی را نسبت به برادر خود انجام دادی، و نهایت کوشش و توان خویش را در راه او مبذول نمودی.

حضرت اباالفضل(علیه السلام) حتی برادران خود، را قبل از خود فدای برادر نمود.(3)

و این فداکاری بزرگی است، همانند فداکاری ابراهیم(علیه السلام) نسبت به اسماعیل(علیه السلام) و خداوند این امتحان و فداکاری را برای ابراهیم و اسماعیل(علیهماالسلام) بلای مبین نامیده و می فرماید: [إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِین](4)

ص: 45


1- میزان الحکمة، ج1/173.
2- امالی صدوق، ص462.
3- الخصائص العباسیه.
4- صافات/106.

محبّت اباالفضل نسبت به امام حسین(علیه السلام)

محبّت اولیای خداوند بخشش الهی است ، و خداوند به هر کس از بندگان خود می خواهد می دهد، البته ارتباط به امور تکوینی و نطفه و مبدء خلقت وعالم میثاق نیز دارد، و در عالم ذرّ و میثاق هر کس اقرار به توحید و نبوّت و ولایت محمّد وآل محمّد علیم السلام کرده باشد، در این عالم خداوند این نعمت ها را به او عطا می فرماید، چرا که خداوند طینت او را از طینت علییّن قرار می دهد، و او در این دنیا به آنان محبّت و علاقه خواهد داشت.

از امام صادق و امام مهدی(علیهما السلام) نقل شده که فرموده اند:

«شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا و عُجِنُوا بماء و لا یتنا یحزنون لحزننا و یفرحون لفرحنا»(1)

یعنی، شیعیان ما از باقی مانده ی گِلِ ما آفریده شدند، و با آب محبّت ما سرشته شدند، آنان به خاطر حزن و اندوه ما محزون می شوند، و به خاطر فرح و شادی ما شاد و مسرور می گردند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز می فرماید:

«إنّ الله تبارک وتعالی اطّلع إلی الأرض فاختارنا، واختارَ لنا شیعة یَنصروننا، ویفرحون لفرحنا، ویحزنون لحزننا, ویبذلون أموالَهم وأنفسَهم فینا، أولئک منّا وإلینا»(2)

یعنی، خدای تبارک و تعالی، به زمین توجّه نمود، و ما را انتخاب کرد و برای ما شیعیانی انتخاب نمود که ما را یاری کنند، و با شادی ما شاد، و با حزن و اندوه ما اندوهگین باشند، و مال و جان خود را در راه ما بذل کنند، آنان از مایند و به ما می رسند.

و در روایتی آمده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اَحبّ الله من أحبّ حسیناً ... (3)

و در روایتی آمده که «إذا أراد الله بعبدٍ خیراً قذف فی قلبه حبّ الحسین(علیه السلام)»(4)

و خداوند محبّت امام حسین(علیه السلام) را در قلوب خواصّ از مؤمنین مخلص خود قرار می دهد، و در قلوب آنان رقّت و نرمی، و به چشم های آنان اشک در مصائب اولیای خود را می دهد، از این رو بی اختیار در مصائب امام حسین و عزیزانش اشک می ریزند.

ولکن علاقه ی حضرت عباس به امام حسین(علیهما السلام) را با قلم و بیان نمی توان توصیف نمود، چرا که علاقه ی او به برادرانش امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فطری و تکوینی و ایمانی است، و حدّی برای آن نمی توان بیان کرد، چرا که خداوند او را برای برادرش امام حسین(علیهماالسلام) آفریده است، و علاقه ی او فوق علاقه ی نسبی و برادری است، و این چیزی است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از پیش از خداوند خواسته بوده است، از این رو علاقه ی او به امام حسین(علیه السلام) همانند علاقه ی

ص: 46


1- بحارالأنوار، ج53/303.
2- بحارالأنوار، ج44/287.
3- کامل الزیارات، ص116، بحارالأنوار، ج27/14.
4- حارالأنوار، ج98/76.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلّم) بوده، و در مواسات و ایثار و یاری و ... همانند پدر خود بوده است و در این مسأله تردیدی وجود ندارد.

و یکی از نشانه های آن این است که او با لب تشنه وارد فرات شد، و چون به یاد تشنگی برادر خود افتاد فرمود: «والله لاأذوق الماء و سیّدی الحسین عطشانا» و سپس رَجَز خواند و فرمود:

یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا کنتِ أن تکونی

هذا حسینٌ وارد المنون

و تشربین بارد المعین

والله ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق الیقین!...

بیعت و اطاعت از امام(علیه السلام)

بیعت در لغت به معنای دست در دست دیگری گذاردن برای قطعی شدن و انجام معامله است، و به تعبیر دیگر بیعت، دست دادن برای ایجاب بیع و یا اطاعت از دیگری است، و «تبایعوا علی الأمرو «أصفقوا علیه» و «بایعه علیه مبایعةً» یعنی عاهده، و فی الحدیث: «ألا تبایعونی علی الأسلام؟» و جمیع عبارات فوق به معنای معاقده و معاهده است.(1)

وبیعت در اصطلاح شرع مقدّس: علامت معاهده در اطاعت از پیامبر و امام(علیهماالسلام) است، و حکم آن، وجوب وفا به عهد و یمانی است که با پیامبر و یا امام(علیهماالسلام) نموده است، و آن از عقود لازمه و شکستن آن حرام و از گناهان بزرگ است، و قرآن درباره ی آن می فرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً »(2)

یعنی، کسانی که با تو بیعت می کنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت می نمایند، و دست خدا بالای دست آنهاست پس هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکنی کرده است و کسی که نسبت به عهدی که با خدا بسته وفا وفا دار باشد ، بزودی پاداش عظیمی خداوند به او خواهد داد.

و نیز می فرماید:

«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ»(3)

ص: 47


1- لسان العرب، ج1/557و558.
2- فتح/10.
3- نحل/91.

یعنی، و هنگامی که با خدا عهد بستید، به عهد او وفا کنید! و سوگندها را بعد از محکم ساختن نشکنید، در حالی که خدا را کفیل و ضامن بر (سوگند) خود قرار داده اید، به یقین خداوند از آنچه انجام می دهید، آگاه است!

وامام صادق(علیه السلام) در زیارت عموی خود می فرماید:

«فجزاک الله أفضل الجزاء، و أکثر الجزاء، و أوفر الجزاء، و أوفی جزاءِ أحدٍ ممّن وفی ببیعته، و استجاب له دعوته».یعنی، خداوند بیشترین و کامل ترین و بهترین پاداش کسی را به تو بدهد که به بیعت امام خود وفا دار بوده ودعوت او را اجابت نموده است.

و در فراز دیگری از آن می فرماید: «أشهد لک بالتسلیم و الوفاء و النصیحة لخلف النبیّ المرسل و السبط المنتجب».

یعنی، من برای تو شهادت می دهم، به تسلیم و وفا و نصیحت و خیرخواهی، نسبت به جانشین پیامبر و سبط برگزیده او.

و در حدیث شریفی از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که می فرماید:

«ثلاثة لا یکلّمهم الله عزّ و جلّ یوم القیامة و لا ینظر إلیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب ألیم : رجل بایع إماما لا یبایعه إلّا للدنیا، إن أعطاه منها ما یرید وفی له ، و إلّا کفّ ... »(1)

یعنی، خداوند با سه گروه در قیامت سخن نمی گوید، و به آنان توجّه نمی کند، و یکی از آنان کسی است که برای دنیا با امامی بیعت کند، و اگر آن امام دنیای او را تأمین کند, به بیعت خود وفادار است، و گر نه از اطاعت او سرپیچی می نماید، و دیگری مردی است که معامله ای بکند، و در آن سوگند یاد کند که چنین خواهم کرد، و بر خلاف آن عمل کند، و سوم کسی که در بیابان آبی در اختیار دارد و به کسی نمی دهد.

و از حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) نقل شده که می فرماید:

« ثلاث موبقات نکث الصفقة و ترک السنّة و فراق الجماعة»(2)

یعنی، سه چیز، انسان را هلاک می کند: بیعت شکنی، ترک سنّت ها، جدا شدن از جماعت

و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که می فرماید:

« إنّ فی النار لمدینة یقال لها الحصینة، أفلا تسئلونی ما فیها؟ فقیل له: ما فیها یا امیر المؤمنین؟ قال(علیه السلام) فیها ایدی الناکثین»(3)

یعنی، در آتش دوزخ شهری هست که به آن حصینه گفته می شود،آیا از من سؤالی نمی کنید که در آن چیست؟ پس به آن حضرت گفته شد: «در آن چیست یا امیرالمؤمنین؟» فرمود: دست های بیعت شکنان در آن است.

صداقت اباالفضل(علیه السلام) در بیعت با امام خود

ص: 48


1- خصال، ص107.
2- بحارالأنوار، ج48/185.
3- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص254.

بیعت صحیح و مشروع دارای چند شرط است:

1 بیعت کننده قابلیّت بیعت کردن را داشته باشد، و بیعت او مشروع باشد، بنابراین بیعت بچه ی نابالغ و دیوانه، و کسی که با اکراه از او بیعت گرفته می شود، صحیح نخواهد بود، مانند بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای خلفای غاصب.

2 کسی که با او بیعت می کنند باید، امام یا پیامبر خدا باشد، و بیعت با فاسق و بی کفایت و متجاهر به فسق صحیح نیست بلکه گناه و حرام است، مانند بیعت با خلفای غاصب و حکام بنی امیّه و بنی عباس وبنی مروان، از این رو امام حسین(علیه السلام) با یزیدبن معاویه که متجاهر به فسق و شرابخواری و قتل نفس بود بیعت نکرد و ...

3 بیعت باید برای انجام کاری باشد، که قیام به آن صحیح باشد، و بیعت برای قیام به معصیت خدا مانند جنگ با اهل دین، و پیامبران و اوصیاء و صالحین صحیح نیست، بنابراین بیعت با غاصبان خلافت صحیح نبوده و بیعت کننده شریک در جمیع اعمال خلاف آنان خواهد بود، و مردم بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با کسانی باید بیعت می کردند که مانند خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیای آن حضرت، واجب الإطاعه باشند و بیعت با آنان تاکید در وجوب اطاعت آنان بوده است، و اگر با آنان بیعت هم نمی کردند، باید از آنان اطاعت می نمودند، چرا که ولایت آنان بر مردم از ناحیه خداوند سبب وجوب اطاعت از آنان بود، و بیعت با آنان در حقیقت اعتراف به وجوب اطاعت از آنان بوده است.

بنابراین بیعت باید با پیامبر و یا امام واجب الإطاعه باشد، چرا که خداوند همه ی پیامبران و اوصیای آنان را واجب الإطاعه دانسته و می فرماید:

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه»(1)

یعنی، ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود.

و یا می فرماید: «قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ»(2)

یعنی، بگو: «خدا را و پیامبرش را اطاعت کنید، و اگر سرپیچی نمایید، پیامبر مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود می با شید! واگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد و بر پیامبر چیزی جز ابلاغ آشکار نیست!»

و یا می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»(3)

یعنی، ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [یعنی اوصیای پیامبر] را و هر گاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر او بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت آن نیکوتر است.

ص: 49


1- نساء/64.
2- نور/54.
3- نساء/59.

از این رو ما باید همیشه بیعت پیامبر و یا امام(علیهمالسلام) را به گردن داشته باشیم، گرچه با آنان در ظاهر بیعت نکرده باشیم، از این رو از رسول خدا(صلی الله علیه و اله و سلّم) نقل شده که فرمود:

«من مات و لیس فی عنقه بیعة مات میتةً جاهلیّة».(1)

یعنی، کسی که بمیرد و بیعت [امامی] به گردن او نباشد، مردن او مردن جاهلیّت خواهد بود.

و به اعتقاد شیعه، بیعت واجب بر هر مسلمانی بیعت با کسانی است که خداوند اطاعت از آنان را بر مردم واجب نموده است، و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آنان را جانشین و خلفای خود دانسته و اطاعت شان را بر مردم وجب نموده است.

و امّا بیعت هایی که در طول تاریخ اسلام با اکراه و اجبار برای حکّام جور و غاصبین خلافت گرفته می شده، هیچ اثر و ارزشی نداشته است، جز این که اگر با اکراه انجام نشده باشد، بیعت کننده تمام خطاها و ظلم ها و جنایت های آنان را امضاء نموده، و با آنان محشور خواهد شد،

وگناهان و ظلم های آنان به دوش او نیز خواهد بود، بلکه اگر بیعت نکرده باشد، و لکن به حاکمیت آنان راضی باشد، و یا به آنان در ظلم کمک کند، شریک آنان می باشد، و بر آنچه گذشت روایات فراوان و صحیحی وجود دارد.

وبیعت صحیح، بیعت با پیامبر وائمّه ی اهل البیت (علیهم السلام) است، مانند بیعتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) در غدیر برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مردم گرفت، و آن به امر خداوند تبارک و تعالی بود که آن حضرت و پس از نزول آیه:

« یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ»(2)

یعنی، ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است را ، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! و خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می دارد و خداوند، جمعیّت کافران را هدایت نمی کند.

رسول خدا صلی الله علیه وآله مردم را امر به اطاعت از امیرالمؤمنین و ائمه ی اهل بیت خود(علیهم السلام) کرد و از آنان برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت و آنان آن بیعت را نادیده گرفتند و با غاصبین خلافت بیعت نمودند و کافر شدند، در حالی که بیعت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در غدیر به امر خدا و رسول او و با اختیار انجام گرفت، بلکه اوّلی و دوّمی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) از روی نفاق گفتند:

«بخٍّ بخٍّ لک یابن أبیطالب أصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة»

یعنی، بَه بَه به مقام تو ای فرزند ابوطالب که اکنون مولای من و مولای هر مرد و زن باایمان گردیدی.

البته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) از نفاق مردم نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) هراس داشت، و چند بار از جبرائیل مهلت خواست و فرمود: «می ترسم این مردم ولایت علی(علیه السلام) را نپذیرند» تا این که خداوند در ذیل آیه فوق فرمود: « وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاس»و آن حضرت ناچار به ابلاغ ولایت شد، و در این ماجرا خداوند امتحان سختی از مردم گرفت، و آنان ولایت او را با عدم میل پذیرفتند، از

ص: 50


1- صحاح الأخبار، ص319 536، کمال الدین، ج2/409.
2- مائه/67.

این رو با فاصله ی کمی بیعت خود را شکستند، چرا که کینه هایی از او در دل داشتند و طاقت عدالت او را نداشتند، و لکن خداوند حجّت را بر آنان تمام کرد.

آری اهل کوفه دوازده هزار نامه به امام خود نوشتند و از پیش توسّط مسلم بن عقیل با امام حسین(علیه السلام) بیعت نمودند، و حجّت بر آنان تمام شد، و با فاصله ی کمی بیعت خود را شکستند، و با عبیدالله زیاد بیعت کردند، و آماده ی جنگ با امام خود شدند، و همان گونه که وفاداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بسیار ناچیز بودند، وفاداران امام حسین(علیه السلام) نیز درکوفه بسیار کم و ناچیز بودند، گرچه اهل کوفه همگی با یک صدا می گفتند:

«أقدم إلینا یکون لک مالنا و علیک ما علینا فلعلّ الله یجمع بیننا و بینک علی الهدی و دین الحقّ».(1)

یعنی، بیا به دیار ما، ما تو را از خود می دانیم و تو در نفع و ضرر همانند ما خواهی بود ، تا شاید خداوند توفیق حمایت از تو را به ما بدهد، و همه ما را به دین حق هدایت نماید.

و لکن امام حسین(علیه السلام) از بی وفایی آنان آگاه بود، و چون از مکّه به طرف عراق حرکت کرد، در خطبه ی معروف خود فرمود:

«خُطَّ الموت علی ولد آدم مَخطَّ القلادة علی جید الفتاة ، فما أَولَهنی إلی أسلافی إشتیاق یوسف إلی یعقوب، کانّی بأوصالی تقطّعها عسلان الفلوات ...»(2)

یعنی، «مرگ برای فرزندان آدم همانند قلاده ای است که بر گردن دختر جوان می اندازند، و من بسیار مشتاق دیدار پدران و اسلاف خود هستم، مانند اشتیاق یوسف به یعقوب و اکنون می بینیم که گرگ های بیابان بدن مرا پاره پاره می کنند...».

سفارش اسلام به رعایت عهد و پیمان

وفای به عهد و پیمان، نشانه ی ایمان و راستی می باشد، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «مِن دلائل الإیمان الوفاء بالعهد».(3)

یعنی، پای بند بودن به عهد و پیمان از دلائل ایمان است. برخی از علمای اخلاق گویند: ایمان کلّاً عمل است و گفتار بخشی از آن است، و مؤمن به کمال ایمان نمی رسد تا التزام او به عهد و پیمان کامل شود، و بدون آن ایمانی نخواهد داشت، و از منافقین خواهد بود، چنان که امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«ثلاث من کنّ فیه کان منافقاً و إن صام وصلّی و زعم أنّه مسلم، من إذا حَدَّثَ کَذِبَ، إذا ائتمن خان، و إذا وعد أخلف».(4)

ص: 51


1- منتجب طریحی، ص412.
2- کشف الغمّة فی معرفة الأئمة، ج2/29.
3- غرر الحکم، 823/213.
4- تحف العقول، ص316.

یعنی، سه خصلت در هر کس باشد منافق خواهد بود، گرچه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان کند که مسلمان است : کسی که هنگام سخن گفتن دروغ بگوید، و چون او را امین شمارند خیانت کند، و چون وعده می کند خلف وعده نماید.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)فرمود: «أقربکم غداً منّی فی المواقف أصدقکم للحدیث، و أدّاکم للأمانة، و أوفاکم للعهد ...»(1)

یعنی، نزدیک ترین شما در قیامت به من، راستگوترین و امانتدارترین و باوفا ترین شما نسبت به عهد و پیمان است.

و در سخن دیگری فرمود: «من کان یؤمن بالله و الیوم الآخر فلیف إذا وعد»(2)

یعنی، هر کس به خدا و قیامت ایمان دارد، باید به وعده ای که می کند وفادار باشد.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«ثلاثة لا عذر لأحدٍ منها: أداء الأمانة إلی البَرِّ و الفاجر و الوفاء بالعهد للبَرِّ و الفاجر و بِرّ الوالدین مؤمنین کانا أو فاجرین»(3)

یعنی در سه چیز برای احدی عذری نیست: ادای امانت، به خوب و بد، و وفای به عهد، برای خوب و بد، و احسان به پدر و مادر، چه خوب باشند و چه بد.

سخنان امیر المؤمنین علیه السلام در باره ی وفای به عهد و پیمان

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سخنان کوتاه خود می فرماید:

1 «أشرف الخلائق الوفاء».(4)

2 «الوفاء حیلة العقل و عنوان النبل».(5)

3 «نعم قرین الصدق الوفاء».(6)

4 « افضل الأمانة الوفاء بالعهد».(7)

5 «أصل الدین أداء الأمانة و الوفاء بالعهود»(8)

6 «بحسن الوفاء یعرف الأبرار».(9)

7 «من وفی بعهده أعرب عن کرمه».(10)

مؤلف گوید :همانگونه که دروغ وخیانت حرام است خلف وعده نیز حرام می باشد.

ص: 52


1- بحارالأنوار، ج77/149.
2- همان.
3- خصال، ص123.
4- غررالحکم، 2859.
5- المصدر، 1601.
6- المصدر، 9931.
7- المصدر، 3018.
8- المصدر، 1762.
9- المصدر، 4341.
10- المصدر، 8281.

آنچه گذشت برخی از فوائد و نتایج وفای به عهد و پیمان است و امیرالمؤمنین(علیه السلام) نتیجه ی وفای به عهد را بالاترین درجات ایمان و کرامت و امانتداری و صدق و بزرگواری و شرافت دانسته است.

امام صادق(علیه السلام) نیز در فرازی از زیارت عموی خود حضرت اباالفضل(علیه السلام) می فرماید:

«أشهد لک بالتسلیم و الوفاء» و در پاداش آن می فرماید:

«فجزاک الله أفضل الجزاء، و أکثر الجزاء، و أوفر الجزاء، و أوفی جزاءِ أحدٍ ممّن وفی ببیعته، و استجاب له دعوته»(1)

از سویی آثار نقض عهد و بیعت شکنی، بسیار خطرناک و نکوهیده است، و این عمل جامعه ی مسلمانان و بلاد اسلامی را به تباهی و خرابی و تشاجر و تفرّق و بی ثباتی می کشد، برای نمونه شکستن بیعت و پیمان غدیر، مسلمانان را گرفتار اختلاف و تشاجر و فساد وخونریزی و فرقه گرایی و ... نمود، و بزرگترین ضرر آن به بیعت شکنان رسید، و آنان خود را از صراط مستقیم دین خارج نمودند و مردم دیگر را نیز به گمراهی و انحراف مبتلا کردند، از این رو خداوند می فرماید:

«إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً »(2)

یعنی، کسانی که با تو بیعت می کنند (در حقیقت) با خدا بیعت می نمایند، و دست خدا بالای دست آن هاست پس هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکنی کرده است و کسی که نسبت به عهد خود با خدا، وفا دار باشد ، بزودی خداوند پاداش عظیمی به او خواهد داد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره ی کیفر عهد شکنی می فرماید:

«إنّ فی النار لمدینة یقال لها: الحصینة، أفلا تسألونی ما فیها؟ فقیل له: و ما فیها با امیرالمؤمنین؟ قال فیها أیدی الناکثین»(3)

یعنی، در دوزخ شهری است که به آن حصینه می گویند، آیا نمی پرسید در آن چه چیزی قرار دارد؟ پس شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین در آن چیست؟ فرمود: دست های بیعت شکنان در آن است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سخن دیگری درباره ی عقوبت عهدشکنان می فرماید:

«أسرع الأشیاء عقوبة رجل عاهدته علی أمرٍ، و کان من نیتک الوفاء له و من نیّته الغدر بک».(4)

یعنی، زودترین کیفر و عقوبت به کسی می رسد که تو با او عهد و پیمانی ببندی و نیّت تو وفای به آن عهد و پیمان باشد، و نیت او خیانت به تو باشد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) درباره ی عهد شکنی و آثار خطرناک آن به امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: «إیّاک و الغدر بعهدالله، و الإخفار لذمّته، فإنّ الله جعل عهده و ذمّته أماناً أمضاهُ بین العباد برحمته، و الصبر علی ضیق ترجو انفراجه خیر من غدرٍ تخاف أوزاره و تبعاته و سوء عاقبته»(5)

ص: 53


1- کامل الزیارات، ص257 ح1.
2- فتح/10.
3- عقاب الأعمال، ص203.
4- غرر الحکم، 3174.
5- مستدرک الوسائل، ج11/47.

یعنی، یا علی دور باش و به پرهیز از خیانت در عهد و پیمان الهی، چرا که خداوند عهد و ذمّه ی خود را امان قرار داده، و آن را نیز بین بندگان خود ازروی رحمت امضاء نموده است، و صبر بر تنگنائی و بدعهدی که امید گشایش آن را داشته باشی، بهتر از خیانت در وعده و عهد و پیمان است، که تو از گناه و تبعات و بدعاقبتی آن در هراس باشی.

اجابت وفرمان بر داری حضرت ابا الفضل از خدا و رسول و امام زمان خود علیهم السلام

ازنظر لغت: استجاب و أجاب به یک معناست، و یا استجاب طلب اجابت و اجاب فعل اجابت است.(1)

امام صادق(علیه السلام) در فرازی از زیارت عموی خود می فرماید:

«و استجاب له دعوته»(2)

و به نقل دیگری می فرماید: «المجیب إلی طاعة ربّه»(3)

یعنی، حضرت اباالفضل(علیه السلام) دعوت خداوند را اجابت نمود.

و آیه شریفه «إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ»(4)

یعنی، تنها کسانی (دعوت تو را) می پذیرند که گوش شنوا دارند امّا مردگان (و آنها که روح انسانی را از دست داده اند، ایمان نمی آورند و) خدا آنها را (در قیامت) مبعوث می کند وسپس به سوی او، بازمی گردند.

این آیه اشاره دارد که تنها اهل ایمان دعوت خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم)را اجابت می کنند، و امّا کافران که به منزله ی مرده ها هستند دعوت خدا و رسول او را اجابت نمی کنند، تا وقتی که خداوند آنان را در قیامت مبعوث نماید و ناچار به اقرار به حق او بشوند.

و شاید مراد آیه این باشد که صاحب قلب های زنده، دعوت خدا و رسول او را اجابت می کنند، و امّا قلب های فاسد و مرده، دعوت خدا را اجابت نمی کنند، و قلب در اثر انکار حق و گناهان فراوان می میرد، و مردن آن به معنای عدم پذیرش حق است و قرآن فراوان به این معنا اشاره نموده است و یکی از آن آیات این آیه است که خداوند می فرماید:

«إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتی یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ»(5)

بنابراین، قلب مبارک حضرت اباالفضل(علیه السلام) در نهایت پاکی و نورانیّت بوده که در سخت ترین شرائط از خدا و رسول و امام خود اطاعت نموده، بلکه خواسته ی برادر خود را بر خویش مقدّم داشته و هیچ سخنی روی سخن امام خود نگفته است، و به حق، او مصداق آیه شریفه بوده که خداوند می فرماید:

ص: 54


1- مجمع البیان، ج2/446.
2- کامل الزیارات، ص257ح1.
3- مزار کبیر، ص391.
4- انعام /36.
5- مطففین/14.

«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیما»(1)

یعنی، به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری به طلبند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم تو باشند.

و نیز می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ»

یعنی، ای کسانی که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید، هنگامی که شما را به سوی چیزی می خواند، که به شما حیات می بخشد! و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل می شود، و همه ی شما (در قیامت) نزد او باز می گر د ید!

در کافی از ابی الربیع شامی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که می فرماید: آیه فوق درباره ی ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل شده است.

و از این سخن ظاهر می شود، که هر کس ولایت علی(علیه السلام) را پذیرفته، قلب او روشن و پاک و نورانی بوده، و هر کس نپذیرفته، کوردل و دارای قلب ناپاک و سیاه بوده است، حضرت اباالفضل(علیه السلام) در دامن چنین پدری پرورش یافته است، و چگونه امکان دارد که از دیگران اطاعت کند، گرچه وعده ی نجات و اماننامه به او بدهند!!

او در پاسخ شمر ملعون که گفت: «ای فرزندان خواهران من، شما خود را به کشتن ندهید و از حسین بن علی جدا شوید، من برای شما از عبیدالله اماننامه گرفته ام». فرمود:

لعنت خدا بر تو و اماننامه ی تو، آیا ما، در امان باشیم، و فرزند فاطمه(علیهاالسلام) امانی نداشته باشد؟!! و در شب عاشورا که امام(علیه السلام) به اصحاب و عزیزان خود فرمود: « من بیعت خود را از شما برداشتم و شما را مشکلی نیست که از تاریکی شب استفاده کنید، و دست یکدیگر را بگیرید و از اطراف من متفرّق شوید» گریه گلوی حضرت اباالفضل(علیه السلام) را گرفت و قبل از دیگران در پاسخ برادر خود عرضه داشت: چگونه امکان دارد که ما از شما جدا شویم...

خیرخواهی ونصیحت و اخلاص حضرت ابا الفضل (علیه السلام)

نَصحَت در لغت، به معنای خلوص و صداقت است، و «نُصح» نقیض غشّ است، و نَصَحَه نَصحاً و نَصیحةً و نَصاحةً و نَصوحاً، ای أخلص و صَدَقَ، و الإسم: النصیحة.

و نصح بیشتر با لام متعدّی می شود مانند « أنصح لکم».

امام صادق(علیه السلام) در فرازی از زیارت عموی خود حضرت اباالفضل(علیه السلام) می فرماید:

«أشهد لک بالتسلیم و النصیحة لخلف النبیّ المرسل و السبط المنتجب ... »(2)

ص: 55


1- نساء/65.
2- کامل الزیارات، ص256ح1.

یعنی، من برای تو شهادت می دهم ، که تو نسبت به برادر و امام خود که خلیفه و سبط پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود اهل تسلیم و نصیحت و خیرخواهی و صداقت بودی.

و در فراز دیگری می فرماید:

«و أشهد أنّک قد بالغت فی النصیحة»(1)

یعنی، من گواهی می دهم که تو نهایت نصیحت و خیر خواهی وصداقت را با برادر و امام خود داشتی.

و در فراز دیگری می فرماید:

«أشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لأخیک»(2)

یعنی من گواهی می دهم که حقّاً تو نسبت به دین خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و برادر خود(امام حسین علیه السلام) خیرخواهی و صداقت داشتی.

و خداوند در قرآن از قول یکی از پیامبران خود می فرماید: «أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنْصَحُ لَکُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»(3)

یعنی، من رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می کنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایی می دانم که شما نمی دانید.

و نیز از قول پیامبر دیگر خود می فرماید:

«أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ»(4)

یعنی، من رسالت های پروردگارم را به شما ابلاغ می کنم و من خیرخواه امینی برای شما هستم.

آری منزلت ناصح نزد خداوند بزرگترین منزلت است، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:

«إنّ أعظم الناس منزلةً عندالله یوم القیامة، أمشاهم فی أرضه بالنصیحة لخلقه»(5)

یعنی، بالاترین و بزرگترین منزلت مردم نزد خداوند در قیامت برای کسانی است که بیش از همه خیرخواه مردم هستند.

و نیز می فرماید:

«قال الله عزّوجلّ: أحبُّ ما تعبّد لی به عبدی النُصحُ لی».(6)

یعنی، محبوب ترین عبادت برای من، عبادت بنده ای است که از دین من و برای من خیرخواهی می کند.

وامام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«إنّ علیّاً کان عبداً ناصحاً لله عزّوجلّ فَنَصَحَهُ، و أحَبَّ الله عزّوجلّ فَأَحَبَّه».(7)

ص: 56


1- کامل الزیارات، ص257ح1.
2- مزار شیخ مفید، ص124.
3- اعراف/62.
4- اعراف/68.
5- کافی، ج2/208ح5.
6- الترغیب و الترهیب، ج2/577.
7- کافی ، ج8/146.

یعنی، به راستی علی(علیه السلام) بنده ی ناصح خدای عزّوجلّ بود، و خداوند نیز ناصح او بود، او خدا را دوست می داشت و به همین علت خداوند نیز او را دوست می داشت.

امام صادق(علیه السلام) در سخنی می فرماید:

«علیکم بالنُصح لله فی خلقه، فلن تلقاه بعمل أفضل منه»(1)

یعنی بر شما باد که برای خدا از خلق خدا ودین خدا خیرخواهی کنید، چرا که هرگز خدا را با عملی بهتر از آن ملاقات نخواهید نمود.

آری مؤمن باید ناصح و خیرخواه خدا و رسول و قرآن و امام خود و عامّه ی مسلمین باشد، و قبلاً بیان شد که از نظر لغت و قرآن و روایات، نصیحت به معنای اخلاص و صدق در قول و عمل نسبت به آنچه گفته شد می باشد، و آن نقیض غِشّ و خدعه و مکر است.

و نصیحت گاهی به وسیله ی سخن نافع و موعظه و ارشاد به عمل خیر و راه خیر است، و گاهی با عمل صادقانه است، و سخن نیاز ندارد، وگاهی با قول و عمل است، و گاهی همراه با اخلاص و خیرخواهی نیست بلکه تظاهر غیر صادقانه است، و در ظاهر با سخن خود تظاهر به خیرخواهی می کند، و لکن در باطن اهل غِشّ و خیانت است، لذا امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«فأعینونی بمناصحة خلیّةٍ من الغِشّ»(2)

یعنی، در خیرخواهی صادقانه، و خالی از غشّ، به من کمک کنید.

امام صادق(علیه السلام) نیز می فرماید:

«یجب للمؤمن علی المؤمن، النصیحة له فی المشهد و المغیب»(3)

یعنی، بر مؤمن واجب است که نسبت به برادر مؤمن خود، در آشکارا و پنهان خیرخواه باشد.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیزفرمود: «لینصح الرجل أخاه کنصیحته لنفسه»(4)

یعنی، باید هر کدام از شما از برادر خود خیرخواهی کند، همان گونه که از خود خیرخواهی می کند.

و نیز فرمود:

«من یضمن لی خمساً، أضمن له الجنّة: النصیحة لله عزّوجلّ، و النصیحة لرسوله و النصیحة لکتاب الله، و النصیحة لدین الله، و النصیحة لجماعة المسلمین»(5)

یعنی، کسی که پنج چیز را برای من ضمانت کند، من بهشت را برای او ضمانت می نمایم: نصیحت و خیرخواهی برای خدا و برای رسول خدا و برای کتاب خدا و برای دین خدا و برای همه مسلمانان.

البته معلوم است که نصیحت در موارد یاد شده، به معنای اخلاص و صداقت در عمل است و درباره ی هر کدام از موارد فوق معنای مناسب خود را دارد، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«أیّها الناس إنّ لی علیکم حقّاً و لکم عَلیَّ حقّ، فأمّا حقّکم عَلیَّ، فالنصیحة لکم ... و أمّا حقّی علیکم فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فی المشهد و المغیب.»(6)

ص: 57


1- کافی، ج2/208ح6.
2- نهج البلاغه، خطبه 118.
3- کافی، ج2/208.
4- همان.
5- مشکاة الأنوار، 310.
6- نهج البلاغه، خطبه 34.

یعنی، ای مردم، من بر شما حقّی دارم و شما نیز بر من حقّی دارید، و امّا حقّ شما بر من نصیحت و خیرخواهی از شماست ... و اما حقّ من بر شما وفاداری شما نسبت به بیعتی است که با من کرده اید. البته باید نصیحت و خیرخواهی ، در آشکار و پنهان باشد.[و ناصح باید صادق و مخلص باشد].

و اگر کسی اهل نصیحت نباشد، مسلمان نامیده نمی شود، چرا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

« من اصبح لا یهتمّ بأمور المسلمین فلیس منهم، و من لم یصبح و لا یُمسی ناصحاً لله و لرسوله و لکتابه و لإمامه و لعامّة المسلمین، فلیس منهم»(1)

یعنی، کسی که اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، از آنان نیست، و کسی هر صبح و شام ناصح خدا و رسول او و کتاب او، و امام خود و عموم مسلمانان نباشد، او از مسلمانان نیست.

از آنچه گذشت ظاهر می شود که حضرت اباالفضل(علیه السلام) بهترین ناصح خدا و رسول او وامام زمان خود بوده، و صداقت و اخلاص عمل او در ظاهر و باطن، برای همه قافله کربلا مشهود بوده است، از این رو امام صادق(علیه السلام) در زیارت او می فرماید:

«أشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لأخیک و... »

آری او همانند پدر خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) که نسبت به پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله و سلّم) ناصح بود، نسبت به امام و برادر خویش ناصح و خیرخواه بوده است و اخلاص و صداقت او به قدری بوده که با لب تشنه از فرات خارج شده و سوگند یاد نموده و فرموده : «و الله لا أذوق الماء و سیّدی الحسین عطشاناً».

وامام سجاد(علیه السلام) می فرماید:

«رحم الله العبّاس فلقد آثر و أبلی و فدی أخاه بنفسه حتّی قطعت یداه».

یعنی، خدا رحمت کند عمویم عبّاس را، به راستی او برادر خود را بر خویش مقدّم داشت، و بلا را تحمّل نمود، و دست های او قطع شد، و جان خویش را فدای برادرش نمود.

برادری و مواسات حضرت ابا الفضل (علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) در زیارت عموی خود می فرماید:

«فنعم الأخ المواسی ...»

«و الأخ الدافع عن أخیه»

مواسات درلغت به معنای کمک و مشارکت در زندگی و معاش است.(2)

و مؤیّد معنای لغوی سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که می فرماید:

«لا تعدّنّ صدیقاً، من لا یواسی بماله»(3)

ص: 58


1- مکاتیب الرسول(صلی الله علیه و آله و سلّم)، ص623، معجم صغیر، ج2/2072.
2- لسان العرب، ج1/147.
3- غررالحکم/10276.

یعنی، دوست راستین ندان کسی را که با مال خود به برادرش کمک نمی کند.

امام صادق(علیه السلام) نیز می فرماید:

«امتحنوا شیعتنا عند مواقیت الصلاة کیف محافطتهم علیها؟ و إلی أسرارنا کیف حفظهم لها عن عدوّنا؟ و إلی أموالهم کیف مواساتهم لإخوانهم فیها؟»(1)

یعنی، شیعیان ما را در سه چیز امتحان کنید: هنگام رسیدن وقت نماز، که چگونه به نماز خود مواظبت می کنند؟ و هنگام بیان اسرار ما، که چگونه اسرار ما را از دشمنان ما پنهان می کنند؟ و هنگام صرف مال، که چگونه با اموال خود به برادرانشان کمک و مواسات دارند؟

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فضیلت مواسات می فرماید:

«المواسات أفضل الأعمال».(2)

یعنی، مواسات و کمک به برادران دینی افضل اعمال است.

و می فرماید: « أحسن الإحسان مواساة الإخوان»(3)

یعنی، بهترین احسان ها، مواسات و کمک به برادران دینی است.

و می فرماید: «مواساة الأخ فی الله عزّوجلّ تزید فی الرزق»(4)

یعنی، مواسات و کمک به برادر دینی برای خدا، رزق انسان را زیاد می کند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تفسیر آیه شریه «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة»(5) می فرماید:

«ذلک لمن کان وَرِعاً مواسیاً لإخوانه وَصولاً لهم»(6).

یعنی، آیه، مربوط به کسی است که اهل تقوا و ورع باشد، و با برادران خود مواسات داشته باشد و فراوان به آنان کمک کند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ذیل حدیث فوق می فرماید: «و إن کان غیر ورعٍ و لا وصولٍ لإخوانه، قیل له:ما منعک من الورع و المواساة لإخوانک؟ أنت ممّن انتحل المحبّة بلسانه و لم یصدّق بفعلٍ، و إذا لقی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین لقیهما معرضین مقطّبین فی وجهه ...»(7)

یعنی، و اگر کسی اهل ورع و احسان به برادران خود نباشد، به او گفته می شود: برای چه نسبت به برادران خود اهل ورع و مواسات نبودی و فقط با زبان خود به آنان اظهار محبّت می کردی؟! و چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را [هنگام مرگ] ملاقات می کند، از او اعراض می کنند و مقابل او روتُرُش می نمایند و ...

ص: 59


1- قرب الإسناد، ص78.
2- غررالحکم، 1312.
3- غررالحکم، 3023.
4- بحارالأنوار، ج74/295.
5- فجر/27.
6- محاسن، ج1/283.
7- محاسن، ج1/283.

بنابراین، عدم مواسات سبب سقوط و پذیرفته نشدن ایمان و اخوّت و برادری می شود، از این رو رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:« من واسی الفقیر، و أنصف الناس من نفسه، فذلک المؤمن حقّاً»(1)

یعنی، هر کس با فقرا مواسات داشته باشد، و آنچه برای خود می خواهد برای آنان نیز بخواهد، مؤمن حقیقی خواهد بود.

اما باقر(علیه السلام) می فرماید:

«أرأیت من قِبلَکم إذا کان الرجل لیس علیه رِداءٌ، و عند بعض إخوانه رداء، یطرحه علیه؟ قال: قلت: لا. قال (علیه السلام): فاذا کان لیس عنده إزار، یوصل إلیه بعض إخوانه بفضل إزاره حتّی یجد له إزاراً؟« قال: قلت: لا. قال: فَضَرَبَ بیده علی فَخِذِهِ، ثمّ قال: « ما هؤلاء بإخوةٍ».

یعنی، امام باقر(علیه السلام) به یکی از اصحاب خود فرمود: آیا کسانی که در کنار شما هستند، اگر اطلاع پیدا کنند که یکی از برادرانشان لباس و عبائی ندارد، عبای خود را به او می دهند؟ آن شخص گوید: گفتم: نه. فرمود: اگر اطلاع پیدا کنند که یکی از برادرانشان لباس ساتر عورت خود را ندارد، آیا ساتر اضافی خود را به او می دهند تا وقتی که ساتری پیدا کند؟ گفتم: نه. پس امام(علیه السلام) دست خود را بر ران مبارک زد و فرمود: آن ها برادر همدیگر نیستند.

با توجه به آنچه گذشت، حضرت اباالفضل(علیه السلام) مصداق اعلای برادری و مواسات است، وامام صادق(علیه السلام) در توصیف او می فرماید:

«فنعم الأخ المواسی، و الأخ الدافع عن أخیه» و بالاتر از این ها حضرت اباالفضل(علیه السلام)، جان خود را فدای برادر خویش نمود، و آن بالاترین درجات فداکاری و اخوّت و برادری ومواسات بود که در دنیاو آخرت نمونه ای نداشت، جز برادری و فداکاری پدر او امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به رسول خدا(صلی الله علیهو آله و سلّم) در مواقف فراوانی مانند « لیلة المبیت» و امثال آن از این رو فرمود:

«لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) أنّی لم أردّ علی الله و لا علی رسوله ساعةً قطّ، و لقد واسیتُهُ بنفسی فی المواطن التی تنکص فیه الأبطال و تتأخّر فیها الأقدام نجدةً أکرمنی الله بها»(2)

و در جنگ احد و احزاب و جنگ های دیگر، امیرالمؤمنین(علیه السلام) نهایت فداکاری را نسبت به دین خدا، و رسول خدا، و مسلمانان انجام داد، و در برخی از جنگ ها مانند جنگ احد کار به جایی رسید که همه مسلمانان فرار کردند و شیطان گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کشته شد، و تنها علی(علیه السلام) بود که از جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حفاظت نمود و شمشیر او شکست، و آن حضرت ذوالفقار را به او داد، و با آن جنگ کرد تا ندایی از آسمان توسط جبرائیل بلند شد که «لا سیف الّا ذوالفقار و لا فتی إلّا علی» .

امام صادق(علیه السلام) در این باره می فرماید:

«إنهزم الناس یوم أحد عن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) فغضب غَضَباً شدیداً و کان إذا غَضِبَ انحدر عن جبینه مثل اللؤلؤ من العرق، فنظر فإذا علی(علیه السلام) إلی جنبه، فقال له: «ألحق ببنی أبیک

ص: 60


1- خصال، 8/26.
2- نهج البلاغه، خطبه 197.

مع من انهزم عن رسول الله، فقال: یا رسول الله لی بک أسوة، قال: «فاکفنی هؤلاء» فحمل فضرب أوّل من لقی منهم، فقال جبرائیل(علیه السلام): « إنّ هذه لهی المواساة یا محمّد« فقال(صلی الله علیه و آله و سلّم) إنّه منّی و أنا منه، فقال جبرائیل(علیه السلام): «و أنا منکما یا محمّد»

فقال أبوعبدالله(علیه السلام) : فنظر رسول الله إلی جبرئیل(علیه السلام) علی کرسیٍّ من ذهبٍ بین السماء و الأرض و هو یقول: «لا سیف إلّا ذوالفقار و لا فتی إلّا علیّ»(1)

یعنی، در جنگ احد همه مردم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را رها کردند، و آن حضرت خشم شدیدی نمود و هر گاه خشم می نمود دانه هایی از عرق مانند لؤلؤ از پیشانی او می ریخت پس در کنار خود نگاه او به علی(علیه السلام) افتاد و فرمود: : «تو نیز مانند دیگران که فرار کردند ملحق به برادران خود شو» و علی(علیه السلام) فرمود: « یا رسول الله من به شما اقتدا می کنم» پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: «دشمن را از من دور کن» و علی(علیه السلام) حمله ای نمود، و به اول کسی که برخورد کرد او را کشت، و جبرئیل به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفت: « یا محمّد حقّاً علی با شما مواسات کرد» و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: او از من است

و من از او هستم» و جبرئیل گفت: من نیز از شما هستم.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «در این هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جبرئیل را دید که بالای تختی از طلا بین آسمان و زمین نشسته و می گوید: «لا سیف إلّا ذوالفقار و لا فتی إلّا علیّ» یعنی شمشیری مانند ذوالفقار نیست و جوانمردی مانند علی نیست.

و حضرت اباالفضل(علیه السلام) فرزند چنین پدری می باشد، و حمایت او از امام حسین(علیه السلام) همانند حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است.

صبر و اخلاص حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام)

صبر در لغت: ضدّ جزع و به معنای « حبس النفس عن الجزع» می باشد.(2)

و برخی ازاهل لغت گویند: صبر، به معنای حبس است و « قُتِلَ صبراً» ای حُبِسَ حتّی قتل.(3)

قرآن در فضیلت صبر و صابرین می فرماید:

«وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا

وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین»(4)

یعنی، چه بسیار بودند پیامبرانی که مردان الهی فراوانی به همراه آنان جنگ کردند! آنها هیچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان می رسید، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند) و خداوند صابران و استقامت کنندگان را دوست دارد.

ص: 61


1- کافی، ج8/110.
2- مصباح المنیر، ج2/331.
3- التحقیق فی کلمات القرآن، ج6/187.
4- آل عمران/146.

و می فرماید: «وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِین»(1)

یعنی، و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!

و می فرماید: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ

الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»(2)

یعنی، و بشارت ده به استقامت کنندگان! آنها که هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: «ما از آنِ خداییم و به سوی او بازمی گردیم!»

ومی فرماید: «إِنَّما یُوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ ».(3)یعنی ،جز این نیست که به صابران پاداش بی حساب داده می شود.

امام صادق(علیه السلام) در فرازی از زیارت عموی خود حضرت اباالفضل می فرماید:

«فجزاک الله عن رسوله و عن امیرالمؤمنین و عن الحسن و الحسین افضل الجزاء بما صبرت و احتسبت» یعنی، خدا از ناحیه ی رسول خود و از ناحیه ی امیرالمؤمنین و از ناحیه ی حسن و حسین به خاطر خلوص و صبر تو، بهترین پاداش را به تو عطا می فرماید.

سپس درباره ی عموی خود می فرماید:

«فنعم الصابر المجاهد المحامی الناصر و الأخ الدافع عن أخیه ....»(4)

یعنی عمویم چه نیکو صابر و مجاهد و حامی و ناصر و مدافع برادر خود بود ...

ویا می فرماید : رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در فضیلت صبر و صابرین می فرمود:

قال الله جلّ جلاله:« إنّی أعطیت الدنیا بین عبادی قیضاً (ای قرضاً) فمن أقرضنی منها قرضاً أعطیته بکلّ واحدةٍ منهنّ عشراً إلی سبعمأة ضعف و ما شئت من ذلک، و من لم یقرضنی منها قرضاً فأخذت منه قسراً (ای قهراً) ومن صبر أعطیته ثلاث خصالٍ لو أعطیت واحدة منهنّ ملائکتی لرضوا: الصلاة و الهدایة و الرحمة» إنّ الله عزّوجلّ یقول: «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِم» واحدة من الثلاث «و رحمة» اثنتین، «ٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون» ثلاثة ...(5)

یعنی، خداوند می فرماید : من دنیا را به بندگان خود قرض دادم. پس کسی که چیزی از آن را به من قرض بدهد، من ده برابر تا هفتصد برابر به او عوض می دهم، و کسی که چیزی از آن را به من قرض ندهد، من آن را قهراً از او می گیرم، و من به بنده ی صابر خود سه چیز را عطا می کنم، که اگر یکی از آن ها را به ملائکه خود بدهم راضی می شوند: درود و هدایت و رحمت» سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند عزّوجلّ می فرماید: «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (156) أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُون»وآن سه چیز این هاست.

ص: 62


1- انفال/46.
2- بقره/156 155.
3- زمر/10.
4- کامل الزیارات، ص443.
5- خصال، ص130.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

«من ابتلی من شیعتنا فصبر علیه، کان له أجر ألف شهید»(1)

یعنی، هر کس از شیعیان ما به بلایی مبتلا شود، و بر آن صابر باشد، پاداش هزار شهید را خواهد داشت.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید:

«بالصبر تدرک معالی الأمور»(2)

یعنی، به وسیله ی صبر می توان به مراتب عالی امور رسید.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:

«إنّ النصر مع الصبر، و الفرج مع الکرب، و إنّ مع العسر یُسراً»(3)

یعنی، پیروزی با صبر حاصل می شود، و فَرَج پس از بلا می آید، چنان که خداوند می فرماید: با سختی گشایش می آید.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر صبر می فرماید: از جبرئیل پرسیدم تفسیر صبر چیست؟ فرمود:

«تصبر فی الضرّاء کما تصبر فی السرّاء و فی الفاقة، کما تصبر فی الغناء، و فی البلاء کما تصبر فی العافیة، فلا یشکو حالَه عند المخلوق بما یصیبه من البلاء»(4)

یعنی، جبرئیل گفت: در هنگام سختی و مصیبت همانند عافیت صابر باشی، و هنگام فقر همانند غنا و بی نیازی صابر باشی، و هنگام بلا همانند عافیت صابر باشی، بنابراین اهل بلا نباید نزد مردم [از خدا] شکوه کنند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: فرق بین صابر و متصبّر این است که صابر بر انجام واجبات صبر می کند، و متصبّر برای پرهیز از گناهان صبر می کند.(5)

امام حسین(علیه السلام) درباره ی صبر برادر خود عباس و اصحاب خود در کربلا می فرماید:

«أما والله لقد نهرتهم و بلوتهم، و لیس فیهم إلّا الأشوس الأقعس، یستأنسون بالمنیّة دونی استیناس الطفل بلبن أمّه ...»(6)

یعنی، به خدا سوگند، من اصحاب خود را اجازه ی باز گشت دادم وآنان را آزمودم و همه آنان عاشق مرگ و شهادت بودند، و مانند طفلی که به شیر مادر علاقه دارد، آنان به شهادت علاقه داشتند، و می خواستند جان خود را فدای من بکنند.

وحضرت اباالفضل علیه السلام بیش از دیگران عاشق شهادت بود و بارها از برادر خود اجازه ی میدان گرفت وامام(علیه السلام) به او فرمود: « تو علمدار من هستی و اگر کشته شوی لشگر من منهزم و پراکنده می شوند»

ص: 63


1- التمحیص، ص59.
2- غررالحکم، 4276.
3- بحارالأنوار، ج77/88.
4- معانی الأخبار، ص261.
5- بحارالأنوار، ج71/83.
6- معانی السبطین، ص319. کلمات الحسین(علیه السلام) ص407.

حضرت اباالفضل به قدری از برادر خود حمایت می کرد و ناصح او بود، که برادران خویش را قبل از خود به میدان فرستاد مبادا از شهادت محروم بمانند و شعار او این بود که می فرمود:

لا أَرهَبُ الموت إذ الموت رقا

حتّی اُوّری فی المصالیب لقی

نفسی لإبن المصطفی الطهر وقا

إنّی أنا العباس أغدو بالسقا

و لا أخاف الشرّ یوم الملتقی

و با این روحیه ایمانی در میدان جنگ، دشمن را ناامید کرده بود، که بتواند با اماننامه، او را فریب بدهد همان گونه که پدر او می فرمود: «الصبر یرغم الأعداء»(1)

یعنی، صبر بینی دشمن را به خاک می مالد.

و چون دست راست او را قطع کردند، و خون از آن جاری بود می فرمود:

والله إن قطعتم یمینی

إنّی أحامی أبداً عن دینی

و عن إمامٍ صادق الیقین

نجل النبیّ الطاهر الأمین

آری حضرت اباالفضل(علیه السلام) حقّاً آیینه ی پدر خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که در جنگ احد هشتاد زخم بر بدن او وارد شد، و از جنگ بازگشت و آرزوی شهادت می کرد، و عزم او قوی تر می گشت و از جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حفاظت کرد، تا جبرئیل به امر الهی از او ستایش نمود و همه شنیدند که گفت: «لا سیف إلّا ذوالفقار، و لا فتی إلّا علیّ».

حضرت اباالفضل(علیه السلام) در روز عاشورا هنگامی که دید همه ی اصحاب برادر خود به شهارت رسیدند، به برادران مادری خود، عبدالله و جعفر و عثمان فرمود: ای برادرانِ مادری من، جلو بیایید و به میدان بروید، تا من خیرخواهی و مواسات شما را نسبت به خدا و رسول او(صلی الله علیه وآله و سلّم) ببینم، و سپس به بزرگتر آنان عبدالله – فرمود: ای برادر، تو زودتر به میدان روانه شو، تا من پاداش کشته شدن تو را در راه خدا بیابم، و چون او کشته شد، جعفر را فرستاد، و پس از او عثمان را فرستاد، و پس از آن که دید همه بنی هاشم کشته شدند خود نزد برادر آمد و گفت: ای برادر زندگی برای من ناگوار و سخت شده چرا که ناله های بچه ها را از عطش شنیدم.

و در این هنگام امام(علیه السلام) به او فرمود: «برای اطفال تشنه ی من آب بیاور»، و حضرت اباالفضل که خود نیز تشنه بود، با چهار هزار نفر که از فرات حفاظت می کردند روبرو شد، و همه آنان را دور نمود و وارد فرات شد، و چون نگاهش به آب افتاد غم و اندوه ، او را فرا گرفت، و خواست که کفی از آب بنوشد، و لکن به یاد تشنگی برادر و عزیزان خود افتاد وآب را روی آب ریخت و فرمود:

«والله یا أذوق الماء و سیّدی الحسین عطشان» یعنی، به خدا سوگند تا برادرم حسین و عزیزان دیگر تشنه هستند من از این آب نمی چشم و سپس گفت:

ص: 64


1- غررالحکم، 763.

یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا کنتِ أن تکونی

هذا حسین وارد المنون

وتشربین بارد المعین

والله ما هذا فعال دینی

و لا فعال الصادق الیقین

مؤلّف گوید: آنچه ما می گوییم الفاظ و نوشتاری بیش نیست، و ما به آسانی از آن می گذریم و اگر مراحل عملی آن را لمس کنیم، حوادث یاد شده را درک می کنیم و می فهمیم که هر کس طاقت تحمّل وصبر بر چنین مصائب بزرگی را ندارد از این رو به نظر نویسنده مقام شهدای کربلا بالاتر از شهدای جنگ بدر و احد و احزاب و غیره بوده است، چرا که اوّلاً آنان تشنه نبودند، و ثانیاً امید پیروزی داشتند، و لکن عزیزان و اصحاب سیّدالشهداء(علیه السلام) همگی می دانستند که کشته خواهند شد، و آنان لب تشنه کشته شدند.

از این رو امام حسین(علیه السلام) فرمود: من اهل بیتی و اصحابی بهتر از اهل بیت و اصحاب خود نمی دانم.

و در بین شهدای کربلا بعد از امام حسین(علیه السبلام) کسی افضل از حضرت اباالفضل نبود، چرا که صبر او بیش از دیگران بود.

شجاعت حضرت اباالفضل(علیه السلام)

شجاعت و عباس به یک معناست و عبّاس نفس شجاعت است، چرا که عباس از صفات شیر است هنگامی که صورت درهم می کشد و مُعبَّس می شود و عَبَس از عبوس گرفته شده است .(1)

و از الطاف الهیّه بوده که حضرت عباس(علیه السلام) سردار کربلا و یاور امام حسین(علیه السلام) باشد، و این را امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیش بینی نموده بود که بعد از حضرت زهرا(علیهاالسلام) همسری از خانواده های شجاع عرب انتخاب نمود تا فرزند شجاعی از او بیاورد، و یاور فرزند خود امام حسین(علیه السلام) در کربلا باشد، و هنگامی که او به دنیا آمد امیرالمؤمنین(علیه السلام) چون می دانست او مرد شجاعی است، او را عبّاس نامید، از این رو شجاعان عرب از او می ترسیدند، و با او روبرو نمی شدند، و شاعر عرب می گوید:

عَبَست وجوه القوم خوف الموت

والعبّاس فیهم ضاحک متبسّم(2)

ص: 65


1- لسان العرب، ج2/128.
2- معانی السبطین، ص401.

خوارزمی از موّرخین اهل سنّت گوید: عباس بن علی بن ابیطالب(علیهم السلام) در جنگ صفّین عده ای از سواران شجاع معاویه را به هلاکت رسانید، و با عزّت و افتخار از بین آنان خارج شد. ...

خوارزمی سپس گوید: هنگامی که معاویه در جنگ صفین آب را از لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام) منع نمود، قبل از آن که آن حضرت دستور حمله برای باز کردن راه آب را بدهد، از لشکر آن حضرت جوانی شجاع در حالی که صورت خود را پوشانده بود و دارای هیبت و مظهری از شجاعت بود، به طرف لشکر معاویه آمد و در جای بلندی با صدای رسا فریاد زد: شجاع ترین شما کیست؟ تا با من مقابله کند، و معاویه چون این سخن را شنید به شجاع ترین لشکر خود به نام « ابوالشعثاء» گفت: « تو شجاع ترین اهل شام هستی، برخیز و این مرد را هلاک کن، تا برای تو عزّتی باشد نسبت به دیگران» ابوالشعثاء گفت: « اهل شام مرا مقابل هزار نفر می دانند و شایسته نیست من مقابل او بروم و یکی از فرزندانم را می فرستم».

و سپس یکی از فرزندان خود را صدا زد و گفت: « با این جوان پوشانده صورت به جنگ و او را از پای درآور» و چون فرزند ابوالشعثاء با او روبرو شد، پس از چند لحظه کشته شد، و اابوالشعثاء فرزند دیگر خود را فرستاد او نیز پس از چند لحظه کشته شد، و ابوالشعثاء پیاپی فرزندان خود را که هفت نفر بودند یکایک فرستاد و همگی کشته شدند، و سپس ابوالشعثاء خود به طرف آن جوان رفت و پس از لحظه ای در خون خود غلطید و هلاک گردید و آن جوان باز مبارز طلبید و با صدای بلند گفت: چه کسی مقابل من می آید؟ و احدی مقابل او نیامد، و آن جوان به لشگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) بازگشت و آن حضرت که او را نمی شناخت چون صورت او را باز نمود و دید فرزندش عباس است، پیشانی او را بوسه زد!!(1)

وشعرای عرب در مقام بیان شجاعت آن حضرت بر آمده و بهترین آنان مرحوم سیّدجعفر حلّی در وصف او گوید:

وقع العذاب علی جیوش أمیّة

من باسلٍ هو فی الوقائع معلم

ما راعهم إلّا تقحّم ضیغم

غیر ان یعجم لفظه و یُدمدم

عبست وجوه القوم خوف الموت

و العباس فیهم ضاحکٌ یتبسّم

ما کرّ ذو بأسٍ له متقدّماً

إلّا و فَرَّ و رأسه المتقدّم

صبغ الخیول برمحه حتّی غدا

إلّا و حَلَّ بها البلاء المبرم

و له إلی الأقدام نزعة هاربٍ

فکأنّما هو بالتقدّم یَسلم

بطل توّرث من أبیه شجاعةً

منها أنوف بنی الضلالة تُرغم

ص: 66


1- معانی السبطین، صص44 43 العبد الصالح، ص250 در پاورقی.

بطل إذا رکب المطهّم خلته

[جَبَلاً هوی علی العدوّ فَیُرغم]

قسماً بصارمه الصیقل و إنّنی

فی غیر صاعقة السما لا أقسم

لولا القضا لمحی الوجود بسیفه

والله یقضی ما یشاء و یحکم(1)

البته این شاعر، زیبا شجاعت حضرت اباالفضل(علیه السلام) را بیان کرده، و او را تشبیه به صاعقه مهلکی نموده که بر لشگر بنی امیّه وارد شده باشد، او گوید : اگر قضای الهی مانع او نمی بود، آنان را از صفحه ی وجود محو می نمود.

چنان که شاعر دیگری از شعرای اهل البیت(علیهم السلام) به نام عبدالمنعم فرطوسی در وصف او گوید:

عَلَمٌ للجهاد فی کلّ زحفٍ

عَلَمٌ فی الثبات عند اللقاء

قدنمی فیه کلّ بأسٍ و عزٍّ

من علیٍّ بنجدةٍ و إباء

هو ثبت الجنان فی کلّ روعٍ

و هوروع الجنان من کلّ راع

سپس گوید:

فارتقی صهوة الجواد مطلّاً

علماً فوق قلعة شمّاء

و تجلّی و الحرب لیل قثام

قمراً فی غیاهب الظلماء

و تهاوت حسومهم و هی صرعی

و استطارت رؤوسهم کالهباء

و هو یرمی الکتائب السود رجماً

بالمنایا من الید البیضاء(2)

و از مقاتل استفاده می شود که حضرت اباالفضل(علیه السلام) پس از اذن سقّائی از برادر خود تمام همّت او آوردن آب برای اهل حرم و اطفال برادر خود بود و برای جنگ نرفته بود، لذا اوّل مردم را نصیحت نمود و مردم کوفه پس از انذار و نصیحت به او گفتند: به برادر خود بگو:

«اگر روی زمین کلّاً آب باشد، و در اختیار ما قرار داشته باشد، ما قطره ای از آن را به تو نمی دهیم تا داخل در بیعت یزیدبن معاویه شوی»

ص: 67


1- ملحمة اهل البت، ج3/329.
2- ملحمة اهل البیت، ج3/329.

وچون این خبر به امام حسین(علیه السلام) و اطفال و اهل بیت او رسید، صدای اطفال به العطش، العطش بلند گردید و چاره ای جز توسّل به قدرت و هجوم به دشمن نبود، و گرنه حضرت اباالفضل(علیه السلام) مأمور به جنگ نبود، بلکه همّت او سقّایی و خاموش کردن صدای العطش اطفال بود، و گرنه کسی قدرت مقابله ی با او را نداشت همان گونه که شجاعان از مشرکین و اهل کتاب حتی عمروبن عبدوَدّ قدرت مقابله ی با پدر او امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نداشتند، و از شمشیر او هراس می کردند، چرا که او علاوه بر قدرت و شجاعت، ایمانی قوی تر از دیگران داشت، و در قدرت ایمانی نیز کسی جز رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قوی تراز او نبود، گرچه از نظر رأفت و رحمت نیز قوی تر از دیگران بود، و فرزندان او نیز همین گونه بودند، و این را جمع بین اضداد می گویند، چنان که خداوند می فرماید:

« ... أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم ...»(1)

یعنی، بندگان شایسته ی خداوند در مقابل کفّار سخت کوش و قوی می باشند ، و در مقابل مؤمنان رؤوف و مهربانند.

رحمت و رأفت حضرت اباالفضل(علیه السلام)

صاحب کتاب « العبد الصالح» گوید:

شخصیّت حضرت عباس بن علی(علیهماالسلام) به قدری با عظمت است که عقول مردم عاجز از فهم آن است، و در بین بزرگان [ از امام زادگان بعد از معصومین(علیهم السلام)] نظیری برای او نیست، چرا که او [همانند پدر خود] از جهت صفات باطنی، جمع بین اضداد نموده است، از سویی او یک فقیه و دانشمند بی نظیری است که در کلاس خاندان نبوّت مانند پدر و برادران خود (علیهم السلام) تربیت شده، و خود را خادم کوچکی برای برادر خود امام حسین(علیه السلام) و خواهر خود زینب کبرا (علیهاالسلام) می داند و می خواهد خویش را در خدمت گذاری فدای آنان کند.

از این رو به خود می گوید:

یا نفس من بعد الحسین هونی

و بعده لا کنتِ أن تکونی

و با لب تشنه از فرات خارج می شود و می گوید:

هذا حسین وارد المنونِ

و تشربین بارد المعین؟

و فداکاری و ایثار را شیوه ی دین خود می داند و با جگر تشنه آب نمی نوشد و می گوید:

والله ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق الیقین

او طاقت ندارد که صدای ناله ی «العطش العطش» فرزندان برادر خود را بشنود، از این رو به برادر خود می گوید: «با دیدن وضع اطفال تشنه، زنده ماندن برای من سخت و ناگوار شده،» و به این وسیله از امام

ص: 68


1- فتح/29.

خود اجازه ی سقائی می گیرد، و در این راه به شهادت می رسد، و مدال دیگری را غیر از مقام شهادت دریافت می کند، و معروف به «ساقی العطاشا» می گردد، که اکنون این لقب بالای یکی از درب های صحن مطهر او مشاهده می شود. او قبل از عاشورا نیز بارها برای اهل خیام آب آورده بود، از این رو اطفال او را سقّا می نامیدند، و تمام همّ او قبل از شهادت این بود که برای زن ها و اطفال آبی فراهم نماید، و چون او را در نوبت آخر محاصره نمودند، و دست های او را قطع کردند، باز همّت می کرد مشک آب را به طرف خیمه ها ببرد، و خود را بر روی مشک قرار داده بود که آسیبی به آن نرسد، تا این که عمرسعد دستور داد مشک را هدف تیرها قرار بدهند، و چون آب ها روی زمین ریخت، همراه آن جان اباالفضل نیز مانند قطره های آب از بدن او خارج شد، و امید او قطع گردید، و در چنین وقتی عمود آهنین بر سر او زدند و بر زمین افتاد و برادر خود را صدا زد و امام(علیه السلام) با سرعت به بالین او آمد و فرمود:

«اَلآن اِنکسر ظهری [و انقطع رجائی] و قلّت حیلتی»(1)

یعنی، اکنون با کشته شدن تو، پشت من شکست [ و امیدم قطع شد] و راه چاره ام کم ومسدود شد!!

استجابت دعا تحت قبّه ی حضرت ابا الفضل(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) در زیارت عموی خود حضرت اباالفضل می فرماید:

«الّلهم إنّی تعرّضت لزیارة أولیائک، رغبة فی ثوابک ورجاء لمغفرتک ، وجزیل إحسانک ، فأسئلک أن تصلی علی محمد وآله الطاهرین ، وأن تجعل رزقی بهم دارّاً، وعیشی بهم قارّاً ، وزیارتی بهم مقبولة، و حیاتی بهم طیبة، وأدرجنی إدراج المکرمین ، واجعلنی ممّن ینقلب من زیارة مشاهد أحبّائک مفلحاً منجحاً، قد استوجب غفران الذنوب ، وستر العیوب ، وکشف الکروب إنّک أهل التقوی وأهل المغفرة ...»

واز این جملات استفاده می شود که زیارت حضرت اباالفضل(علیه السلام) و دعا و توسّل به اولیای خداوند و شهدا و صالحین، از اسباب استجابت دعا و سبب شفاعت آنان در قیامت خواهد بود، چرا که همه ی اولیای الهی دارای مقام شفاعت هستند، و هر کدام به اندازه ی مقام و درجه ای که دارند می توانند شفاعت بکنند، و حضرت عباس(علیه السلام) همه ی صفات شفاعت کنندگان را دارا می باشد، و این در حالی است که یک مؤمن عادی در قیامت حق شفاعت دارد، تا چه رسد به این شهید صدّیق که مقام او بالاتر از همه ی شهداست. و همه شهدا غبطه ی مقام اورا در قیامت می خورند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

«و فی المؤمنین من یشفع مثلَ رَبیعة و مُضَر، و أقلّ المؤمنین شفاعةً من یشفع لثلاثین إنساناً»(2)

یعنی، در بین مومنان کسانی وجود دارند که هر کدام آنان می تواند به اندازه ی دو قبیله ی بزرگ عرب ربیعه و مضر شفاعت کند، و کم ترین مؤمنان از جهت شفاعت کسی است که می تواند ازسی نفر شفاعت نماید.

ص: 69


1- عوالم، الامام الحسین، ص285 بحارالأنوار، ج45/40.
2- بحارالأنوار، ج8/58.

و نیز از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود:

«ثلاثة یشفعون الی الله فیشَّفعون: الانبیاء، ثم العلماء ثم الشهداء»(1)

یعنی، سه گروه در قیامت نزد خداوند عزّوجلّ شفاعت می کنند، و شفاعت آنان پذیرفته می شوند: پیامبران و علما و پس از آنان شهداء.

و در سخن دیگری فرمود: «الشفاعة للأنبیاء و الأوصیاء و المؤمنین و الملائکة»(2)

یعنی شفاعت حق پیامبران و اوصیا و مؤمنین و ملائکه است.

اما باقر(علیه السلام) می فرماید:

«وَاللّه ِ لَنَشفَعَنَّ وَاللّه ِ لَنَشفَعَنَّ فِی المُذنِبینَ مِن شیعَتِنا حَتّی تَقولَ أعداؤُنا إذا رَأَوا ذلِکَ : «فَمَا لَنَا مِن شَ-افِعِینَ وَ لَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ»(3) (4)

یعنی، به خدا سوگند و به خدا سوگند ما در قیامت از گنهکاران شیعیان خود به قدری شفاعت خواهیم نمود که دشمنان ما گویند:

«فَمَا لَنَا مِن شَ-فِعِینَ وَ لَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ». یعنی، ما را نه شفاعت کننده ای هست و نه دوست حمایت کننده ای.

آری عادت علما ومؤمنان شیعه از قدیم الأیام تاکنون این بوده، که بعد از زیارت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در کربلا، به زیارت حضرت اباالفضل می رفته و به او به درگاه خداوند توسل می جسته اند، و حوائج دنیایی و آخرتی خود را می گرفته اند، و اعتقاد آنان این بوده که خداوند برای حضرت اباالفضل منزلت و مقام بزرگی قرار داده است، واو را «باب الحوادج إلی الله» می دانسته اند، بلکه بین همه ی شیعقان وسنت و اهل کتاب نیز او ملقّب به « باب الحوائج» می باشد، و قضایای بی شماری در این باره مشاهده شده که ما در پایان کتاب به برخی از آنها اشاره می کنیم.

ص: 70


1- خصال، ص156.
2- بحارالأنوار، ج8/58.
3- شعرا/101
4- بحارالأنوار، ج8/37.

مقام اولیا و دوستان خداوند

آیا ما می دانیم دوستان خداوند کیانند؟ و مقام آنان چگونه است؟

مقام اولیا و دوستان خدا در پیشگاه خداوند عالی و رفیع است، چرا که آنان خدا را دوست می دارند و خداوند نیزآنان را دوست می دارد، آنان خشنودی خداوند را بر خشنودی خود مقدّم می دارند و خداوند درباره ی آنان می فرماید:

«وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ...»(1)

یعنی، مؤمنان محبّت شان به خداوند شدیدتر است.

و دربارۀ افراد ضعیف الإیمان می فرماید:

«قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ»(2)

یعنی، بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما، و اموالی که به دست آورده اید، و تجارتی که از کساد شدنش می ترسید، و خانه هایی که به آن ها علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند فاسقان را هدایت نمی کند!

آری افراد مؤمن خالص نزد خداوند مقام بزرگی دارند، و محبّت آنان نسبت به خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت آنحضرت(علیه السلام) شدید است، و هرگز آن را با چیز دیگری معاوضه نمی کنند، چنان که امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه می فرماید:

« ... أنت الذی أزلت الأغیار عن قلوب أحبّائک حتِی لم یحبّوا سواک ...»

و یا می فرماید: «ماذا وجد من

فقدک؟! و ما الذی فقد من وجدک؟! لقد خاب من رضی دونک بدلاً»(3)

یعنی، خدایا! تو قلوب دوستان خود را از اغیار پاک نمودی از این رو آنان جز تو را دوست نمی دارند ...

و در فراز دیگری می فرماید: کسی که[محبّت] تو را ندارد چه دارد؟!و کسی که [محبّت] تو را دارد چه ندارد؟! به راستی زیانکار شده و خسران پیدا کرده، کسی که [محبّت] غیر تو را پیدا کرده است.

و حقّاً این پاکی و صفای دل و اخلاص، توفیق الهی است، که خداوند به هرکسی نمی دهد، از این رو امام سجاد(علیه السلام)می فرماید:

ص: 71


1- بقره/165.
2- توبه/24.
3- بحارالأنوار، ج98/226.

«اللّهمّ إنّی أسألک أن تملأ قلبی حبّاً لک و خشیةً منک و تصدیقاً لک و ایماناً بک و خوفاً منک و شوقاً إلیک»(1)

یعنی، خدایا من از تو مسألت می کنم که قلب مرا مملوّ از محبّت خود نمایی، و در آن خشیت و تصدیق و ایمان و خوف و شوق به لقای خود را قرار بدهی.

اساساً حبّ و بغض اصل ایمان است و ایمان جز حبّ و بغض و دوستی و دشمنی و تولّی و تبرّی چیز دیگری نیست.

چنان که از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد:

«هل الحبّ و البغض من الإیمان؟ فقال: و هل الإیمان إلّا الحبّ و البغض؟».

یعنی، آیا دوستی و دشمنی از ایمان است؟ امام(علیه السلام) فرمود: مگر ایمان جز دوستی و دشمنی است؟

البتّه محبّت خالص خداوند با محبّت به چیزهای دیگر جمع نمی شود، چرا که خداوند می فرماید: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ...»(2)

یعنی، خداوند برای هیچ کس دو قلب و دو دل در درونش نیافریده است .

از این رو امام صادق(علیه السلام) می فرماید:

« و لا یمحض رجل الإیمان بالله، حتّی یکون الله أحبّ إلیه من نفسه و أبیه و أمّه و ولده و أهله و ماله و من الناس کلّهم».(3)

یعنی ، ایمان هیچ کس به خدا خالص نمی شود ، تا زمانی که خداوند نزد او محبوب تر از او و پدر و مادر و فرزندان و مال او و همه مردم باشد.

و فرمود: «القلب حرم الله، فلا تسکن حرم الله غیر الله».(4)

یعنی، قلب حرم خداوند است، و تو نباید در حرم خدا، غیر خدا را راه بدهی.

و از حضرت صاحب الأمر(عجّل الله فرجه) نقل شده که می فرماید:

«إنّ موسی ناجی ربّه بالوادی المقدّس، فقال یاربّ إنّی قد أخلصت لک المحبّة منّی، و غسلت قلبی عمّن سواک، فقال الله تعالی: «فَاخلَع نَعلَیک»(5).

ص: 72


1- اقبال الأعمال، ج1/173.
2- احزاب/4.
3- بحارالأنوار، ج70/25ح25.
4- جامع الأخبار، ص28.
5- جامع الأخبار، ص28.

یعنی، موسی(علیه السلام) در وادی مقدس با خدای خود مناجات نمود و گفت: خدایا من برای تو محبّت خود را خالص نمودم، و قلب خود را از توجّه به غیر تو شستشو دادم. و خداوند به او فرمود: اکنون کفش هایت را از پا درآور که تو وارد وادی مقدس هستی.

یعنی محبّت خانواده ات را از قلب خویش بیرون کن، اگر محبّت خود را نسبت به من خالص کرده ای، و قلب خویش را از محبّت غیر من شستشو بده.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز می فرماید:

« إن کنتم تحبّون الله فأخرجوا من قلوبکم حبّ الدنیا»(1)

یعنی، اگر شما خدا را دوست می دارید، باید محبّت دنیا را از دل های خود خارج کنید.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود:

«حبّ الدنیا و حبّ الله لا یجمعان فی قلبٍ ابداً»(2)

یعنی، محبّت خدا با محبّت دنیا هرگز در یک قلب جمع نمی شود.

صاحب کتاب « العباس بن علی(علیهماالسلام)»گوید:

شایسته است که ما بگوییم: هر چه در وصف اهل البیت(علیهم السلام) و منسوبین به آنان مانند حضرت ابوطالب و حضرت ابوالفضل العبّاس و عقیله ی بنی هاشم زینب کبرا(علیهم السلام) گفته شود، حق آنان ادا نشده است، چرا که مقام آنان فوق این سخنان می باشد، و جلالت شأن آنان بالاتر از چیزهایی است، که به فکر ما می آید.

سخنان عجیبی از برخی از علمای اهل سنت

عجیب این است که علاقه مندان به غاصبین خلافت، مانند: حافظ ابراهیم، شاعر نیل، دربارۀعمربن خطاب که برای گرفتن بیعت از امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای ابوبکر، تهدید کرد «که اگر علی از خانه خارج نشود، خانه را بر اهلش آتش می زنم.» در حالی که درآن خانه پاره ی تن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) حضرت فاطمه سیّده ی زنان عالم، و حسنین سیّداشباب اهل الجنّة وجود داشتند گوید:

و قولةٍ لعلیٍّ قالها عمر

أکرم بسامعما أعظم بملیقها

حرّقت دارک لا أبقی علیک بها

ص: 73


1- غررالحکم، 3747.
2- نبیه الخواطر، ج2/122.

أن لم تبایع و بنت المصطفی فیها

صاحب کتاب« العباس بن علی علیهماالسلام» گوید:

باید با دقت درباره ی این شاعر و این گونه ستایش ها و ماجرای احراق باب فاطمه و علی(علیهماالسلام) فکر کنیم. و عجیب تر این است که علامه امینی در کتاب «الغدیر» گوید: ادبای مصر [و علمای اهل تسنّن نسبت به این قصیده ی مشتمل بر این دو بیت، که دلالت بر خباثت و شرارت و بی شرمی و هتّاکی عمربن خطاب می کند، می گویند: این فضیلت و شجاعت او بوده که خانه ای که در آن نفس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و پاره ی تن او، و فرزندان شان حسن و حسین و زینبین قرار دارند را به خاطر بیعت گرفتن از علی(علیه السلام) آتش بزند، و با توجّه به این شرارت وبی شرمی ، آنان از این شاعر و از عمربن خطاب ستایش می کنند و این جرأت و شرارت را از فضائل او می شمارند!!!

مؤلّف گوید: الحقّ این ها مصداق آیه: «... لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها ...» هستند، و خداوند در پایان این آیه می فرماید: «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون»(1)

یعنی، آنها دلها [و عقل ها] یی دارند که با آن (اندیشه نمی کنند، و) نمی فهمند و چشمانی دارند که با آن ها نمی بینند و گوشهایی دارند که با آن نمی شنوند ، آنان همچون چهارپایانند بلکه گمراهتر! وآنان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!

مؤلف گوید : اقتضای « حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» همین است، فاعتبروا یا أولی الألباب.

از این رو اهل سنّت کوچک ترین اعتراضی به غاصبین خلافت، و کارپردازهای آنان ندارند، و می گویند: جناب عمر برای مصلحت اسلام و جلوگیری از اختلاف، درب خانه ی فاطمه(علیهاالسلام) را آتش زد، و آن شرارت ها را انجام داد، او می خواست تهدید بکند و گر نه قصد آزار نداشت!!!

نویسنده ازاین عالم نماها می پرسد : اگر او قصدآزار نداشت برای چه حضرت صدیقه ی طاهره علیها السلام بر او خشم ونفرین نمود واین را همه میدانند ودانشمند شماابن ابی الحدید نیز می گوید : ماتت وهی ساخطة علیهما ؟!!!

اسباب محبّت خداوند

از آیات قرآن استفاده می شود که خداوند گروهی را دوست می دارد چنان که می فرماید:

1 «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»(2)

ص: 74


1- اعراف/179
2- صف/4.

یعنی، خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او پیکار می کنند گویی بنایی آهنین اند!

2 «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیم»(1)

یعنی، بگو: «اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.»

3 «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین»(2)

یعنی، خداوند، توبه کنندگان را دوست دارد، و پاکان را (نیز) دوست دارد.

4 «بَلی مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ وَ اتَّقی فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(3)

یعنی، آری، کسی که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری پیشه نماید، (خدا او را دوست می دارد زیرا) خداوند پرهیزگاران را دوست می دارد.

5 «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»(4)

یعنی، و خشم خود را فرو می برند و از خطای مردم درمی گذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

6 «... وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِین»(5)

یعنی، سست و ناتوان نشدند (و تن به تسلیم ندادند) و خداوند استقامت کنندگان را دوست دارد.

7 « ... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِین»(6)

یعنبی، اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.

8 «وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(7)

یعنی، و اگر میان آنها داوری کنی، با عدالت داوری کن، که خدا عادلان را دوست دارد!

9 «فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِین»(8)

یعنی، در آن، مردانی هستند که دوست می دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد!

10 «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ ...»(9)

ص: 75


1- آل عمران/31.
2- بقره/222.
3- آل عمران/76.
4- آل عمران/134.
5- آل عمران/146.
6- آل عمران/159.
7- مائده/42.
8- توبه/108.
9- انسان/9 8

یعنی، و غذای (خود) را با اینکه به آن علاقه (و نیاز) دارند، به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر» می دهند! (8)

(و می گویند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام می کنیم ... .

و از آیات دیگری نیز استفاده می شود که خدواند گروهی را دوست نمی دارد مانند :

1 «وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِین»(1)

یعنی، و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّی کنندگان را دوست نمی دارد!

2 « ... وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ»(2)

یعنی، و زراعتها و چهارپایان را نابود می سازند (با اینکه می دانند) خدا فساد را دوست نمی دارد.

3 «یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ»(3)

یعنی، خداوند، ربا را نابود می کند و صدقات را افزایش می دهد! و خداوند، هیچ انسانِ ناسپاسِ گنهکاری را دوست نمی دارد.

4 «... فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرِین»(4)

یعنی، و اگر سرپیچی کنید، خداوند کافران را دوست نمی دارد.»

5 «وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِین»(5)

یعنی، امّا آنها که ایمان آوردند، و اعمال صالح انجام دادند، خداوند پاداش آنان را بطور کامل خواهد داد و خداوند، ستمکاران را دوست نمی دارد.»

6 «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُورا»(6)

یعنی، خداوند، کسی را که متکبر و فخر فروش است، (و از ادای حقوق دیگران سرباز می زند،) دوست نمی دارد.

7 «وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوَّاناً أَثِیماً»(7)

یعنی، و از آنها که به خود خیانت کردند، دفاع مکن! زیرا خداوند، افراد خیانت پیشه گنهکار را دوست ندارد.

8 «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ»(8)

ص: 76


1- بقره/190.
2- بقره/205.
3- بقره/276.
4- آل عمران/32.
5- آل عمران/57.
6- نساء/36.
7- نساء/107.
8- نساء/148.

یعنی، خداوند دوست ندارد کسی با سخنان خود، بدیها (ی دیگران) را اظهار کند مگر آن کس که مورد ستم واقع شده باشد.

9 «وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِین»(1)

یعنی، و برای فساد در زمین، تلاش می کنند و خداوند، مفسدان را دوست ندارد.

10 «وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»(2)

یعنی، و اسراف نکنید، که خداوند مسرفان را دوست ندارد!

11 «ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِین»(3)

یعنی، پروردگار خود را (آشکارا) از روی تضرّع، و در پنهانی، بخوانید! (و از تجاوز، دست بردارید که) او متجاوزان را دوست نمی دارد!

12 «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِین»(4)

یعنی، زیرا خداوند، خائنان را دوست نمی دارد!

13 « لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِین»(5)

یعنی، قطعاً خداوند از آنچه پنهان می دارند و آنچه آشکار می سازند با خبر است او مستکبران را دوست نمی دارد!

14 «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ»(6)

یعنی، خداوند از کسانی که ایمان آورده اند دفاع می کند خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد!

15 «إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِین»(7)

یعنی، (به خاطر آورید) هنگامی را که قومش به او گفتند: «این همه شادی مغرورانه مکن، که خداوند شادی کنندگان مغرور را دوست نمی دارد!

16 «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْکافِرِین»(8)

یعنی، این برای آن است که خداوند کسانی را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، از فضلش پاداش دهد او کافران را دوست نمی دارد!

17 «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»(9)

ص: 77


1- مائده/64.
2- انعام/141.
3- اعراف/55.
4- انفال/58.
5- نحل/23.
6- حج/38.
7- قصص/76.
8- روم/45.
9- لقمان/18.

یعنی، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست ندارد.

18 «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِین»(1)

یعنی،

و هر کس عفو و اصلاح کند، پاداش او با خداست خداوند ظالمان را دوست ندارد!

ودر روایات نیز اسباب محبت فراوان نقل شده ومؤ ثرترین آن ها موارد ذیل می باشد

1 حلم و بردباری هنگام خشم و غضب، 2 فراوان یاد مرگ کردن 3 بُغض بر اهل معصیّت 4 برای خدا با برادران دینی محبّت و ارتباط و دوستی برقرارنمودن 5 احسان به دیگران به ویژه به نیازمندان 6 توبه دائم و بازگشت به خداوند 7 عدالت و رعایت حقوق دیگران 8 تهجّد و عبادت سحر، 9 انجام نوافل و کارهای مستحب 10 اطاعت از امام زمان(علیه السلام) 11 جهاد در راه خداوند. دوستان خداوند، محمّد و آل محمّد(علیهم السلام) و دوستان و اهل از روایات استفاده معرفت و پیروان آنانند، چنان که خداوند می فرماید:

« قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیم»(2)

یعنی، بگو: «اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.»

امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه فوق می فرماید:

«من سَرَّه أن یعلم ،انّ الله یحبّه فلیعمل بطاعة الله و یتّبعنا، ألم یسمع قول الله عزّوجلّ لنبیّه(صلی الله علیه و آله و سلّم) : «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ...»(3)

یعنی، هر کس دوست دارد بداند خداوند او را دوست می دارد، باید از خدا و از ما اطاعت نماید، آیا این آیه را نشنیده اید که خداوند می فرماید: « قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ...»

و حقّاً حضرت اباالفضل(علیه السلام) فوق پیروان و دوستان محمّدوآل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) است، چرا که او مانند پدر خود که فدایی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود، فدایی امام حسین(علیه السلام) بود، و او را در همه چیز مقدّم بر خود می نمود، بنابراین، محبّت و خلوص او نسبت به برادر خود، از هر کسی بیشتر بود، و او حقّ مواسات و ایثار و اطاعت از برادر خود را انجام داد، و این معنا همان گونه که گذشت از سخنان امام صادق(علیه السلام) در زیارت نامه ی او مشاهده می شود، چنان که

ص: 78


1- شوری/40.
2- آل عمران/31.
3- کافی، ج8/14.

فرمود: «فنعم الأخ الصابر المجاهد المحامی الناصر و الأخ الدافع عن أخیه المجیب إلی طاعة ربّه الراغب فیما زهد فیه غیره من الثواب الجزیل و الثناء الجمیل و ألحقک الله بدرجة آبائک فی جنّات النعیم ...»(1)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «... ممّا ناجی الله موسی (علیه السلام)انهّ قال: یا موسی انّی لا اقبل الصلاة الّا لمن تواضع لعظمتی وألزم قلبه خوفی وقطع نهاره بذکری ولم یبت مصرّاً علی الخطیئة و عرف حق اولیائی واحبّائی، فقال موسی: یا ربّ تعنی أحبّائک ابراهیم واسحاق ویعقوب؟ قال هو کذلک الّا أنّی أردت بذلک مَن مِن أجله خلقت آدم وحوّاء ومن أجله خلقت الجنّة والنار، فقال ومن هو یا ربّ؟ فقال محمّد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شققت اسمه من اسمی لأنی أنا المحمود، و هو محمّد فقال موسی: یا ربّ اجعلنی من امّته.فقال: یا موسی أنت من أمّته اذا عرفته و عرفت منزلته ومنزلة اهل بیته و إنّ مَثَلَهُ و مَثَل أهل بیته فیمن خلقت کمثل الفردوس فی الجنان لا ینتثر ورقها ولا یتغیّر طعمها، فمن عرفهم وعرف حقّهم جعلت له عند الجهل علماً وعند الظلمة نوراً أجیبه قبل أن یدعونی و أعطیه قبل أن یسألنی...»(2)

یعنی، از مناجات های خداوند با موسی(علیه السلام) این بود که به او فرمود: ای موسی من نماز را نمی پذیرم، جز از کسی که در مقابل عظمت من تواضع کند، و قلب او از من ترسان باشد، و روز خود را با ذکر و یاد من تمام کند، و اصرار بر خطای خود نداشته باشد، و حق دوستان و اولیای مرا شناخته باشد.

موسی(علیه السلام) گفت: خدایا! مقصود تو از دوستان خود، ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستند؟ خطاب شد: این ها نیز از اولیای من هستند، جز این که مقصود من کسی است که به خاطر او من آدم و حوّا و بهشت و دوزخ را خلق نمودم. موسی(علیه السلام) گفت:

خدایا او کیست؟ فرمود: او محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، که من نام او را از نام خود گرفتم، چرا که من محمود هستم و او محمّد است. موسی گفت: خدایا مرا از امّت او قرار ده. و خداوند فرمود: تو از امّت او هستی، هنگامی که معرفت به او داشته باشی و منزلت او و منزلت اهل بیت او را شناخته باشی، و مَثَل او و مَثَل اهل بیت او در بین مخلوق من، مَثَل بهشت فردوس است بین بهشت های دیگر، که برگ آن پراکنده نمی شود، و طعم میوه های آن تغییر نمی کند، و کسی که آنان یعنی دوستان من را بشناسد و حق آنان را بداند، من جهل او را مبدّل به علم و تاریکی او را مبدّل به نور می کنم، و قبل از دعا کردن، او را اجابت می نمایم،و قبل سؤال، خواسته ی او را می دهم.

مؤلّف گوید: با توجه به این حدیث حضرت اباالفضل(علیه السلام) از بهترین دوستان و اولیای خداوند می باشد.

مقام علمی حضرت ابا الفضل (علیه السلام)

ص: 79


1- کامل الزیارات، ص442.
2- تفسیر قمی،ج1/242.

حقّاً حضرت اباالفضل(علیه السلام) فقیهی از فقهای آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، چرا که او شاگرد و فرزند باب علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده که علوم پیامبران و کتاب های آسمانی به ویژه قرآن نزد او بوده است، چنان که خداوند می فرماید: «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»(1)

یعنی، آنها که کافر شدند می گویند: «تو پیامبر نیستی!» بگو: «کافی است که خداوند، و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!»

و در تفسیر آیه فوق از ابوسعید خدری نقل شده که گوید: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به تفسیر آیه «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ»(2)

یعنی، (امّا) کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) را داشت.

سؤال کردم فرمود: «الذی عنده علم من الکتاب» وزیر برادرم سلیمان بن داود(علیه السلام) است، و چون از تفسیر آیه «قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»(3)

سؤال کردم ، فرمود: مقصود علی بن ابی طالب(علیه السلام) است.(4)

و در تفسیر نورالثقلین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود:

«الذی عنده علم الکتاب» امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است، و چون شخصی از تفسیر «الذی عنده علم من الکتاب» سؤال نمود وگفت: کدام اعلم هستند؟ آن حضرت فرمود: دانش کسی که « عنده علم من الکتاب» است، مقابل دانش کسی که «عنده علم الکتاب» است، مانند رطوبت بال پشه است نسبت به دریا.

سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمود:

«ألا إنّ العلم الذی هبط به آدم من السماء إلی الأرض و جمیع ما فُضِّلت به النبیّون(علیهم السلام) إلی خاتم النبیّین فی عترة خاتم النبیّین»(5)

یعنی، آگاه باشید که دانش آدم و جمیع پیامبران تا خاتم النبیین در عترت و اهل البیت این پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) جمع است.

اصیغ بن نباته گوید:

ص: 80


1- رعد/43.
2- نمل/40.
3- رعد/43.
4- ینابیع المودّة، 1/307ح7.
5- تفسیر نورالثقلین، ج4/88.

هنگامی که علی(علیه السلام) به خلافت [ظاهری] رسید و مردم با او بیعت کردند عمامه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) را بر سر گذارد، و عبا و کفش آن حضرت را پوشید، و شمشیر او را به دست گرفت و بالای منبر رفت، و انگشتان خویش را باز نمود و بر روی شکم خود قرار داد و سپس فرمود:

« یا معشر الناس سَلونی قبل أن تفقدونی، هذا سفط العلم، هذا لعاب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) هذا ما زقّنی رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) زقّاًزقّاً، سلونی فإنّ عندی علم الأولین و الآخرین، أما و الله لو ثنیّت لی الوسادة فجلست علیها لافتیت أهل التورات بتوراتهم حتی تنطق التورات فتقول: صدق علیّ ما کذب، لقد أفتاکم بما أنزل الله فیّ، وأفتیت أهل الانجیل بأنجیلهم حتّی ینطق الانجیل فیقول: صدق علیّ ما کذب لقد أفتاکم بما أنزل الله فیّ، وأفتیت أهل القرآن بقرآنهم حتی ینطق القرآن فیقول: صدق علیّ ما کذب، لقد أفتاکم بما أنزل الله فیّ وأنتم تتلون القرآن لیلا ونهارا فهل فیکم أحد یعلم ما أنزل فیه ولولا آیة فی کتاب الله عزّ وجلّ لاخبرتکم بما کان وبما یکون وما هو کائن الی یوم القیامة وهی هذه الایة «یمحو الله ما یشاء ویثبت وعنده أمّ الکتاب»(1)

سپس فرمود:

«سلونی قبل أن تفقدونی فو الذی فلق الحبّة وبرأ النسمة لو سألتمونی عن آیة آیة فی لیل أنزلت أو فی نهار مکیّها ومدنیّها وسفریّها وحضریّها وناسخها ومنسوخها و محکمها ومتشابهها وتأویلها وتنزیلها، لاخبرتکم ... »(2)

یعنی، سپس فرمود: ای مردم از هر چه می خواهید از من سؤال کنید، قبل از آن که مرا نیابید، اکنون همه ی علوم نزد من جمع است و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) همه ی علوم را به من تعلیم نموده، و علم اولین و آخرین پیش من آماده است، و به خدا سوگند اگر کرسیِّ فتوا آماده شود، من برای اهل تورات با تورات، و برای اهل انجیل با انجیل و برای اهل قرآن با قرآن، سخن خواهم گفت، به گونه ای که انجیل و تورات و قرآن بگویند: علی راست می گوید، و آنچه او می گوید حقّ است، و خداوند همه ی علوم را در ما جمع نموده، و او به آنچه خداوند فرموده فتوا می دهد. سپس فرمود:

آیا شما می دانید خداوند در تورات و انجیل و قرآن چه فرستاده است؟ و اگر آیه ی «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»(3)نمی بود،

من برای شما اخبار گذشته و حال و آینده را تا قیامت بیان می کردم.

سپس فرمود: از هر چه می خواهید از من سؤال کنید، سوگند به خدایی که دانه را می شکافد، و انسان را خلق می کند، اگر شما نسبت به هر آیه ای از من سؤال کنید که در چه شبی و چه روزی و در چه جایی از مکه و مدینه در سفر و یا در حضر نازل شده و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و تأویل و تنزیل آن چگونه بوده؟ من به شما خبر خواهم داد ...

ص: 81


1- رعد/39.
2- بحارالأنوار، ج10/117.
3- رعد/39.

مؤلف گوید: البتّه معلوم است که این علوم به یکایک ائمّه(علیهم السلام) منتقل شده، و حضرت اباالفضل(علیه السلام) فرزند و تربیت شده ی صاحب این علوم است، و نزد برادران خود امام حسن و امام حسین زبنب کبری (علیهم السلام) نیز که عالمه ی غیر معلّمه و فهمه ی غیرمفهّمه بوده بهره هایی برده و تربیت یافته است، بنابراین بعد از معصومین(علیهم السلام) هیچ دانشمند و صاحب فضلی به او نمی رسد، چرا که او از منابع وحی و معادن علم استفاده کرده و از استاد دیگری بهره مند نشده است.

حضرت رضا(علیه السلام) در تفسیر آیه «الرَّحْمنُ

عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیان»(1) فرمود: خداوند قرآن را [ به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) تعلیم نمود، و مقصود از «خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیان» امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، که خداوند هر چه مردم به آن نیاز دارند را، به او تعلیم نموده است.(2)

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [ در حدیث متواتری] نقل شده که فرمود:

« أنا مدینة الحکمة و علیّ بن ابیطالب بابها، فمن أراد الحکمة فلیأتها من بابها»(3)

و از امام حسین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هنگامی که آیه «وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»(4)

نازل شد، عمر و ابوبکر از جای خود بلند شدند و گفتند: آیا امام مبین، تورات است؟ فرمود: نه، گفتند: آیا قرآن است؟ فرمود: نه و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) وارد شد، فرمود : این امام مبین است که خداوند تبارک و تعالی علم هر چیزی را در او جمع نموده است.(5)

مؤلّف گوید: آیا کسی که پدر او باب علم و حکمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، و خدواند همه علوم را در او جمع نموده، شایسته نیست که افقه و اعلم و افضل از دیگران باشد و او را اباالفضل بنامند؟

اباالفضل مانند پدر خود ضمن این که یک سردار میدان جنگ بوده، یک دانشمند کامل و صاحب فضیلت و دارای همه ی ارزش های اسلامی نیز بوده است از این رو جز معصومین(علیهم السلام) کسی به مقام و منزلت او نمی رسد.

اباالفضل(علیه السلام) و بنی امیّه

ص: 82


1- الرحمن/4 1.
2- بحارالأنوار، ج36/164.
3- بحارالأنوار، ج28/198.
4- یس/12.
5- معانی الأخبار، ص95 تفسیر البرهان، ج6/386.

بنی امیّه شجره ی ملعونه هستند و قرآن آنان را خبیث و شجره ی ملعونه نامیده و می فرماید: «وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ »(1)

خداوند در این آیه «کلمه خبیثه» (و سخن آلوده) را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از روی زمین کنده شده و قرار و ثباتی ندارد.

و در مقابل بنی هاشم و آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را شجره ی طیّبه نامیده و می فرماید:

«أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»(2)

یعنی، آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه طیّبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت، و شاخه ی آن در آسمان است؟! و هر زمان میوه ی خود را به اذن پروردگارش می دهد. و خداوند برای مردم مثلها می زند، شاید متذکّر شوند (و پند بگیرند)!

و در این امّت مصداق شجره خبیثه از بنی امیّه، ابوسفیان و فرزندان او معاویه و یزید و ... بوده اند که تاریخ سیره ی آنان را نسبت به خباثت و سنگ دلی و خیانت و بدعهدی و پیمان شکنی و .... بیان نموده، همان گونه که سیره ی بنی هاشم و اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به پاکی و صداقت و خیرخواهی و امانت و ... بیان نموده است، و ما نمونه هایی از این دو شجره ی طیبّه و خبیثه را برای تنبّه و اعتبار نقل می کنیم:

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: « شجره ی خبیثه» بنی امیّه هستند.

مرحوم قمی در تفسیر خود از امام باقر(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: کافران اعمالشان به آسمان بالا نمی رود، و بنی امیّه نیز در هر مجلسی و مسجدی ذاکر خدا باشند، اعمالشان به آسمان نمی رود، مگر کمی از آنان.

ودر تفسیر « ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ ...» از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود:

«الشجرة الطیّبة: النحلة، اصلها ثابت فی الأرض ضاربٌ بعروقه فیها و فرعها فی السماء».(3)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: خداوند در این دو آیه برای اهل بیت پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) و دشمنان آنان مَثَل زده است.

و در کافی از آن حضرت نیز نقل شده که فرمود: مقصود از «شجرةً طیبّةً أصلها ثابت» پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و مقصود از «و فرعها فی السماء» امیرالمؤمنین و ائمّه از ذریّه ی او می باشند.(4)

ص: 83


1- ابراهیم /26.
2- ابراهیم/25 24.
3- تفسیر صافی، ج3/85.
4- تفسیر صافی، ج3/85.

بنابراین شجره ی طیبّه، محمّد و آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند، و شجره ی ملعونه و خبیثه امیّه و فرزندان او هستند، و معلوم است که از شجره ی رَدیّه و ملعونه و خبیثه میوه ای جز خبیث و پلید نمی روید، و بنی امیّه چنین بوده و هستند، و مقابل آنان، شجره ی طیبّه هستند که دارای نور می باشند، و این دو شجره همواره بوده و هستند، و مقابل هر موسی، فرعونی هست که در مقام قطع شجره ی طیبّه می باشد، و بدترین آنان در تاریخ یزیدبن معاویه بوده، که ظلم او به نهایت رسیده است .

از انچه گذشت ظاهر می شود که بنی امیّه و پیروان آنان به خاطر خباثت درونی، سخت ترین قساوت ها را نسبت به خاندان نبوّت انجام داده اند، از این رو امام صادق(علیه السلام) در زیارت عموی خود می فرماید:

«لعن الله أمّةً استحلّت منک المحارم و انتهکت حرمة الإسلام»

یعنی، خدا لعنت کند امتی را که همه حرمت ها را نسبت به تو شکستند، و حرمت اسلام را درباره ی تو هتک نمودند، و نیز درباره عموی خود می فرماید:

«فنعم الصابر المجاهد المحامی الناصر و الأخ الدافع عن أخیه المجیب إلی طاعة ربّه الراغب فیما زهد فیه غیره من الثواب الجزیل و الثناء الجمیل و ألحقک الله بدرجة آبائک فی جنات النعیم»

یعنی، عموی من عباس مردی بسیار نیکو و صابر و مجاهد و حامی و ناصر برادر خود بود او مدافع برادر، و اجابت کننده ی امر پروردگار خویش و راغب به ثواب بزرگ و ثنای جمیل او بود و در راه حمایت از دین خدا، آن گونه که دیگران راغب به آن نبودند، او کوشا بود، ای عمو! خداوند تو را به درجات پدرانت در بهشت ملحق نماید.

و یکی از قساوت های بنی امیّه این است که معاویه آب را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اصحاب او در جنگ صفّین بست، و فرزند او یزید نیز در کربلا دستور داد تا آب فرات را بر امام حسین و عزیزان و اصحاب او بستنند، از این رو امام صادق(علیه السلام) در زیارت عموی خود حضرت اباالفضل(علیه السلام) می فرماید: «لَعَنَ اللعُ مَن حالَ بینک و بَینَ ماءِ الفُراتِ».

و حضرت اباالفضل(علیه السلام) شهید سقّایی، برای اطفال برادر خود شد، چرا که سقّائی و آب دادن به تشنگان و سیراب نمودن جگرهای تشنه پاداش فراوانی دارد.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «إنّ الله تبارک و تعالی یحبّ إِبراد الکبد الحرّاء، و من سقی کبِداًحرّاء من بهیمةٍ و غیرها،أظلّه الله فی عرشه یوم لا ظلّ إلّا ظلّه»(1).

یعنی، خداوند تبارک و تعالی خنک کردن جگر سوخته را دوست می دارد، و کسی که جگر تشنه و سوخته ی حیوان و یا غیر حیوانی را سیراب کند، خداوند او را در زیر سایه ی عرش رحمت خود قرار می دهد، در روزی که رحمتی جز رحمت او نیست.

ص: 84


1- بحارالأنوار، ج96/ص170 ح1.

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «أفضل الصدقة ابراد الکبد الحرّی، و من سقی کبداً من بهیمةٍ و غیرها، أظلّه الله عزّوجلّ یوم لا ظلّ إلّا ظلّه»(1)

یعنی، بهترین صدقه خنک کردن جگر تشنه است، و کسی که حیوان تشنه و یا غیر حیوانی را سیراب کند، خداوند او را در زیر سایه ی رحمت خود در قیامت جای می دهد، روزی که هیچ سایه ی رحمتی جزسایه ی رحمت خداوند نمی باشد.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «من سقی طمآناً ماءً، سقا ه الله من الرحیق المختوم»(2)

یعنی، کسی که تشنه ای را سیراب کند، خداوند او را در قیامت از ظرف های مهر شده ی بهشتی سیراب خواهد نمود.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«من سقی الماء فی موضعٍ یوجد فیه الماء، کان کمن أحیا نفساً، و من آحیا نفساً فکأنّماأحیا الناس جمیعاً»(3)

یعنی، در جایی که آب یافت می شود ، اگر کسی تشنه ای را سیراب کند، مانند کسی خواهد بود که انسانی را از مرگ نجات داده باشد، و کسی که انسان را از مرگ نجات بدهد، مانند کسی است که همه مردم را از مرگ نجات داده باشد.

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «إنّ أوّل ما یُبدَأُ به یوم القیامة الماء»(4)

یعنی، نخستین عملی که در قیامت پاداش آن داده می شود آب است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در روزهای محاصره ی عثمان برای او آب فرستاد

عثمان به مردم مصر عهد و پیمانی داده بود، و چندین بار عهد و پیمان خود را شکست و به آنان خیانت کرد، تا ای که اهل مصر نزد او آمدند و از والی و استاندار خود شاکی بودند، و عثمان در ظاهر به آنان گفت: به کار شما رسیدگی می کنم، و لکن قاصدی نزد استاندار خود فرستاد و دستور داد آنان را مجازات کند و مردم مصر در بازگشت آن قاصد را دیدند و او را تفتیش نمودند و چون نامه ی عثمان را به دست او دیدند به مدینه بازگشتند و اطراف عثمان را محاصره کردند و در نهایت او را کشتند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن روزهای محاصره برای عثمان آب فرستاد، چرا که در کنار عثمان زن ها و بچه هایی بودند که نیاز به آب

ص: 85


1- بحارالأنوار، ج96/172ح8.
2- همان
3- بحارالأنوار، ج96/170 کافی، ج4/57.
4- بحارالأنوار، ج96/73ح3.

داشتند، و آنان جرمی مرتکب نشده بودند، علاوه بر آن امیرالمؤمنین(علیه السلام) صحیح نمی دانست که با تشنگی کسی کشته شود و این را خلاف مروّت و انسانیّت می دانست.

امیرالمؤمنین(علبه السلام) به فرزندان خود دستور داد تا به قاتل او آب و غذا بدهند

اخلاق امیرالمؤمنین(علیه السلام) این بود که حتّی نسبت به قاتل او ابن ملجم مرادی ملعون که دستگیر شده بود، ارفاق شود و به او آب و غذا برسانند، در حالی که آن حضرت از شدّت ضربت ابن ملجم آرام نداشت و لکن به فرزندان خود فرمود:

«احبسوا هذا الأسیر و أطعموه و أحسنوا إساره، فإن عشت فأنا أولی بما صنع بی، إن شئت عفوت و إن شئت استقدت و إن شئت صالحت و إن متّ فذلک إلیکم، فإن بدا لکم أن تقتلوه فلا تمثّلوا به»(1)

یعنی، اسیر خود را آب و غذا بدهید و بر او سخت نگیرید پس اگر من زنده ماندم بهتر می دانم که با او چه کنم، اگر خواستم او را عفو می کنم و اگر خواستم قصاص می نمایم و اگر خواستم مصالحه می کنم و اگر از دنیا رفتم شما می توانید او را بکشید و اگر او را کشتید بدن او را مثله و پاره پاره نکنید.

امیرالمؤمنین با لشگر معاویه مقابله ی به مثل نکرد

در کتاب «وقعه ی صفیّن» از عبدالله بن عوف بن احمر آمده ، که گوید: هنگامی که ما، در صفین با لشگر معاویه و اهل شام روبرو شدیم، دیدیم آنان در یک منطقه ی وسیع و مناسبی در کنار آبی قرار گرفته و آن آب را محاصره کرده اند، و فرمانده ی آنان ابوالأعور نیروهای خود را اطراف آب جمع نموده تا ما نتوانیم از آن آب استفاده کنیم و چون این خبر را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) دادیم، آن حضرت به صعصعة بن صوحان فرمود:

نزد معاویه می روی و به او می گویی: ما در اینجا آمده ایم و نمی خواهیم قبل از اتمام حجّت با شما جنگ کنیم، و تو اکنون با این عمل خود، جنگ را با ما شروع کرده ای و دست از این کار خود بردار، تا ما قبل از هر چیزی با تو سخن بگوییم، و اگر می خواهی ما با تو بر سر آب جنگ کنیم مانعی نیست.

ص: 86


1- قرب الأسناد، 144:515

پس معاویه به اصحاب خود گفت: نظر شما چیست؟ و یکی از یاران او ولیدبن عقبه گفت: آنان عثمان را چهل روز محاصره کردند و آب و غذا به او ندادند، تا کشته شد، ما نیز آنان را از بی آبی خواهیم کشت، خدا آنان را بکشد. و عمروبن عاص به معاویه گفت: آب را آزاد کن چرا که علی(علیه السلام) و یارانش تشنه نمی مانند و تو سیراب باشی، و از راه دیگری با او مقابله کن. پس ولید باز حرف خود را تکرار نمود، و برادر رضاعی عثمان عبدالله بن ابی سرح به معاویه گفت: آنان را تا شب از آب منع می کنیم تا بازگردند و همین شکست آنان باشد، خدا در قیامت آنان را از آب محروم نماید.

پس صعصعه گفت: خداوند کافران را در قیامت از آب منع می نماید و با ولید درگیر شد و معاویه گفت: با این کاری نداشته باشید او قاصد است.

سپس صاحب کتاب وقعه ی صفّین [ابن احمر] می افزاید: صعصعه از نزد معاویه بازگشت و سخنان معاویه و یاران او را بازگو نمود و ما به او گفتیم: در نهایت معاویه به تو چه گفت؟

صعصعه گفت: معاویه در نهایت به من گفت : نظر ما به شما خواهید رسید.

تا این که گوید: به خدا سوگند معاویه در عمل، لشکر خود را برای جلوگیری از آب آماده نمود و به فرمانده ی خود اعور گفت: از آب جلوگیری کنید. پس ما به دستور امیرالمؤمنین(علیه السلام) آماده نبرد شدیم و با لشگر معاویه به جنگ برخواستیم ، تا این که آب در اختیار ما قرار گرفت و گفتیم: به خدا سوگند ما به آنان آب نخواهیم داد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیغام داد: راه آب را برای آنان بازگذارید، چرا که خداوند شما را یاری نمود و آنان به خاطر ظلم و دشمنی خود مغلوب خواهند شد.(1)

مؤلّف گوید:

از ماجرای فوق تفاوت خوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه به خوبی روشن می شود، چرا که معاویه از شجره ی خبیثه و ملعونه است، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از شجره ی طیبّه و مبارکه است و دودمان این شجره نیز همین گونه خواهند بود، و در کربلا این دو شجره آشکار شدند، و مانند پدران خود عمل کردند یعنی یزید و یاران او مانند معاویه عمل کردند و امام حسین(علیه السلام) و یاران او مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام) عمل کردند از این رو خداوند می فرماید: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبِیلاً»(2)

ص: 87


1- وقعة صفّین، ص163 162.
2- اسراء/84.

یعنی، بگو: «هر کس طبق سجیّه(و خلق و خوی) خود عمل می کند و پروردگارتان هدایت یافته ها را بهتر می شناسد.»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم( به اسرای یهود بنی قریظه آب داد

در مدینه سه طایفه از یهود زندگی می کردند، به نام های «بنی قریظه، بنی النضیر و بنی قینقاع» و همه ی آنان با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) پیمان بسته بودند ، که به دشمنان اسلام کمک نکنند و لکن پیمان خود را شکستند و راه دشمنی و تجسّس را علیه مسلمانان پیش گرفتند، تا این که خداوند پیامبر خود را بر بنی النضیر و بنی قینقاع پیروز نمود و آنان از مدینه خارج شدند، و لکن بنی قریظه به خود نیامدند، و با مشرکین در جنگ احزاب همراه شدند، و چون خداوند مشرکین و کفّار را در این جنگ ذلیل و نابود نمود و مسلمین را یاری کرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)به مدینه بازگشت و سلاح را زمین گذارد، باز خداوند به او امر نمود که برای جنگ با بنی قریظه آماده شود، و آن حضرت مأمور شد که نماز عصر خود را نخواند ، جز در سرزمین آنان و مردان آنان را بکشد و ز نانشان را اسیر نماید، چنان که می فرماید:

«وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها وَ کانَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیراً »(1)

یعنی، و خداوند گروهی از اهل کتاب [یهود] را که از مشرکان عرب حمایت کردند از قلعه های محکمشان پایین کشید و در دل هایشان رعب افکند و (کارشان به جایی رسید که) شما گروهی را به قتل می رساندید و گروهی را اسیر می کردید! و زمین ها و خانه ها و اموالشان را در اختیار شما گذاشت، و (همچنین) زمینی را که هرگز در آن گام ننهاده بودید، و خداوند بر هر چیز ی تواناست!

و لکن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با قدرتی که برآنان پیدا نمود، دستور داد به اسرای آنان نیکی و احسان کنند و فرمود: به آنان آب شیرین و غذای خوب بدهید، و نیکو با آنان برخورد کنید.(2)

امام حسین(علیه السلام) هنگام برخورد با لشگر حرّ دستور داد به آنان آب بدهید

ص: 88


1- احزاب/25 24.
2- تفسیر قمی، ج2/192.

در کتاب «وقعة الطفّ» آمده که چون امام حسین(علیه السلام) ، چون هنگام سحر به منزل شراف رسید به غلامان خود فرمود: آب زیادی بردارید و چون به منزل حَسم رسیدند، لشگر حرّبن یزیدریاحی با هزار سوار آشکار شدند و هدف حرّ این بود که امام حسین(علیه السلام) را یا اسیر بگیرد و یا از ورود او به کوفه منع نماید، ولشگر حرّ در وسط روز مقابل آن حضرت قرار گرفتند و اصحاب آن بزرگوار سلاح بر کف آماده بودند. پس امام(علیه السلام) به لشگر خود و جوانان بنی هاشم فرمود: به لشگر حرّ آب بدهید، و به حیوانات آنان نیر کمی آب بدهید، پس همه آنان را آب دادند و ظروف آب را مقابل دهن های اسب ها گرفتند و چون سه نفس و یا چهار نفس و یا پنج نفس آب می خوردند، از آنان می گرفتند و به دیگری می دادند تا این که به همه ی اسب ها آب دادند.(1)

و عادت اهل البیت(علیهم السلام) احسان، و سجیّه ی آنان، کرم و فعل و عمل شان خیر بود ، بلکه آنان معدن کرم و احسان بودند، و اصل حق و فرع آن، و معدن و منتهای آن نزد آنان بود و اخلاقشان اخلاق پیامبران بود و آنان همواره اهل احسان و رأفت و رحمت الهی و اسماء الحسنی و صفات رحمانیّه ی او بوده ند .

و لکن دشمنان شان مانند بنی امیّه واهل کوفه دارای اخلاق زشت شیطانی بودند و باید گفت: «فکلّ إناءٍ بالذی فیه ینضح» یعنی، از کوزه همان تراود که در اوست.

و چون امام حسین(علیه السلام) بکربلا رسید از روز دوّم ماه محرّم تا روز عاشورا او را محاصره کردند تا به شهادت رسید، و از طرف عبیدالله بن زیاد نامه ای به عمر سعد آمد که در آن نوشته شده بود: «أمّا بعد فَحُل بین الحسین و أصحابه و بین الماء و لا یذوقوا منه قطرةً کما صنع بالتقیّ الزکیّ المظلوم امیرالمؤنین عثمان بن عفان».

پس عمرسعد عمروبن حجّاج را با پانصد نفر سواره اطراف فرات گمارد، و آنان بین امام حسین(علیه السلام) و اصحاب او وآب فرات مانع شدند، و این سه روز قبل از شهادت آن حضرت بود، و چون عطش بر آن بزرگوار و اهل بیت و اصحاب او سخت شد، برادر خود حضرت اباالفضل(علیه السلام) را با سی نفر اسب سوار، و بیست نفر پیاده، با بیست مشک، به طرف فرات فرستاد، و آنان شبانه در حالی که پرچم دارشان نافع بن هلال بود، نزد فرات آمدند، و حجّاج زبیدی که رئیس نگهبانان فرات بود به نافع گفت: برای چه آمده اید؟ او گفت: آمده ایم از این آب بنوشیم. حجّاج گفت: بنوش نافع گفت: نه والله تا وقتی امام من حسین و اصحاب او تشنه باشند من قطره ای از این آب را نمی نوشم.

حجّاج گفت: راهی برای نوشیدن آنان نیست، و ما را به همین علّت در اینجا گماشته اند، و سپس درگیر شدند، تا این که حضرت عباس و نافع به آنان حمله کردند، و در این بین اصحاب امام حسین(علیه السلام) مشک ها را پر از آب کردند و بردند(2).

ص: 89


1- وقعة الطفّ، ص169.
2- وقعةالطفّ، ص192.

مرحوم صدوق(علیه الرحمة) در امالی گوید:

این آب ها زود تمام شد، چرا که در لشگر آن حضرت هشتاد نفر زن و بچه بودند، غیر از اصحاب که بیش از هفتاد نفر بودند، و هوا بسیار گرم بود، و چون روز عاشورا رسید، و امام(علیه السلام) اصحاب خود را برای جنگ آماده نمود، یک نفر از اصحاب عمرسعد به نام تمیم بن حصین فزاری بیرون آمد، و با صدای بلند فریاد کرد وگفت:

«یا حسین و یا اصحاب الحسین، و سپس گفت: این آب فرات را می بینید که مانند شکم های ماهی روی هم می غلطد، به خدا سوگند شما یک قطره ی از آن را نخواهید چشید، تا مرگ را با لب تشنه بچشید.

و امام حسین(علیه السلام) به او نفرین نمود، و فرمود: «خدایا این مرد را در همین روز با تشنگی هلاک کن» و ناگهان آن مرد تشنه شد، و از اسب خود به زمین افتاد، و زیر دست و پای اسبها با تشنگی هلاک گردید.(1)

در مقاتل آمده که چون روز عاشورا اصحاب امام و جوانان بنی هاشم شهید شدند امام حسین(علیه السلام) یک تنه با لشگر عمر سعد در آن هوای گرم با لب تشنه می جنگید، و هر چه می خواست به فرات نزدیک شود از او جلوگیری می کردند، تا به روی زمین افتاد و جراحات فراوانی بر بدن او وارد شده بود و در همان حال از آنان آب طلب نمود، و فرمود: «اِسقونی شربةً من الماء فقد نشفت کبدی من الظماء» و لکن درقلوب آنان رحمی نبود، همان گونه که خداوند می فرماید:

«ثمّ قستقُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهار»(2)

یعنی، سپس دلهای شما بعد از این واقعه سخت شد همچون سنگ، یا سخت تر! چرا که پاره ای از سنگ ها می شکافد، و از آن ها نهرها جاری می شود.

و در منتجب طریحی آمده که چون امام(علیه السلام) روی زمین قرار گرفت، و شمر آمد تا سر از بدن او جدا کند، او را به رو انداخت تا ...

و آن حضرت می فرمود: «واجدّاه وامحمّداه وا أباقاسماه و واأبتاه و واعلیّاه،أَاُقتل عطشاناً و جدّی محمّد المصطفی؟ أأقتل عطشاناً و أبی علیّ المرتضی و أمّی فاطمةالزهرا؟!»(3)

مؤلّف گوید: من طاقت ترجمه ی این سخنان را ندارم ولکن باید بگویم: استبعاد برخی که میگویند:امام علیه السلام در کربلا از دشمن در خواست آ ب ننمود، خلاف صریح روایات ومقاتل است .

ص: 90


1- امالی صدوق، ص157.
2- بقره/74.
3- منتخب طریحی، ص452.

امام به حضرت اباالفضل(علیهماالسلام) اجازه ی جنگ نداد

صاحب کتاب معالی السبطین گوید:

امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا به برادر خود اجازه ی قتال و جنگیدن نداد، بلکه او را برای سقّائی فرستاد و با این وصف هنگامی که حضرت اباالفضل(علیه السلام) شمشیر و مشک را برداشت و سوار بر اسب شد، چهار هزار و یا شش هزار و یا ده هزار نفر او را احاطه نمودند، و او به آنان حمله کرد، و افراد شجاع و سواران آنان را متفرّق نمود و زیادی از آنان را کشت و آن ها مانند گوسفندانی که از گرگ فرار می کنند، فرار کردند و برخی به بلندی ها پناه بردند، و از دور به او تیراندازی کردند، به قدری که بدن او مانند قنفذ، پر از تیر شد، و همه فرار کردند، و چون حضرت اباالفضل(علیه السلام) وارد فرات شد، باز به او حمله کردند و آن حضرت باز از فرات بیرون آمد، و آنان را متفرّق نمود، و این قصه شش مرتبه تکرار شد، و در مرتبه ی ششم موکلّین فرات از او دور شدند و بازنگشتند و حضرت اباالفضل(علیه السلام) مشک را پر از آب نمود و چون خواست خارج شود عمروبن حجّاج فریاد زد: اطراف او را بگیرید که اگر ....

پس اطراف او را گرفتند و چون او چنین دید، مشک را زمین گذارد و به آنان حمله نمود، و آنان را دور می کرد و یکصد نفر از بزرگان آنان را کشت و سپس بازگشت و مشک را به شانه گرفت و به طرف خیمه ها حرکت کرد، و عمرسعد که چنین دید، به لشگریان خود گفت: وای بر شما، تیرها را به طرف مشک حواله کنید، به خدا سوگند اگر حسین آب بنوشد، همه ی شما را نابود خواهد نمود.(1)

آری حضرت اباالفضل(علیه السلام) این گونه کوشید و از آب فرات ننوشید و فرمود: به خدا سوگند از این آب نمی چشم تا زمانی که برادرم و اهل بیت او تشنه باشند، و این چیزی بود که خود انتخاب نمود و گر نه آب برای او حلال بود، و لکن می خواست با برادر خود مواسات و ایثار نماید، و مردم نیز بدانند که بنی امیّه چه قدر قساوت قلب دارند و از سنگ دلی همانند شیطان شده اند و ...

شهادت حضرت اباالفضل و جایگاه او بین شهدا علیهم السلام

مقام شهدا در آیات قرآن و سخنان معصومین(علیهم السلام) فراوان بیان شده، و شاید بهترین تعبیر قرآن در ابن موضوع آیه شریفه 169 آل عمران باشد که می فرماید:

«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون...»

ص: 91


1- معالی السبطین، ص403.

یعنی، هرگز گمان مکن کسانی که در راه خدا کشته شدند، مرده اند، بلکه آنان زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می خورند...

ظاهر آیه فوق این است که شهید در عالم برزخ حیّ و زنده و شاد است و به دیگران بشارت می دهد نسبت به جایگاه خود، و روح او با ارواح سعداء و شهدا الفت دارد، و با همدیگر در نعمت خدا شاد هستند.

از این رو امام صادق(علیه السلام)درباره ی حضرت اباالفضل(علیه السلام) می فرماید:

«فبعثک الله فی الشهداء و جعل روحک مع أرواح السعداء ...»

و در فراز دیگری می فرماید:

«کان عمّنا العبّاس بن علی (علیهماالسلام) نافذ البصیرة ... أُبلی بَلاءً حسناً و مضی شهیداً»

یعنی، عموی ما عباس بن علی(علیهماالسلام) بصیرت کامل داشت، و به بلای نیکویی مبتلا شد، و شهید از دنیا رفت.

و نیز می فرماید:

«أشرف و أکرم الموت الشهادة»(1)

یعنی، شرافت مندترین مرگ شهادت است.

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود:

«أشرف الموت قتل الشهادة»(2)یعنی،

شرافت مندترین مردن مردن با شهادت است.

و فرمود: «فوق کلّ برِّ برٌّ حتی یقتل الرجل فی سبیل الله فإذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه برّ».

یعنی، بالای هر سعادت و خوبی، خوبی دیگری است، تا این که انسان در راه خدا کشته شود، که فوق آن چیزی نیست.

آری حضرت اباالفضل(علیه السلام) مصداق روشن آیه شریفه است که خداوند می فرماید:

«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقا»(3)

یعنی، کسانی که خدا و پیامبر او را اطاعت کنند، (در روز رستاخیز،) همنشین کسانی خواهند بود که خداوندنعمت خود را بر آنان تمام کرده ، مانند پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیق های خوبی هستند!

وحضرت اباالفضل(علیه السلام) به طور قطع، مصداق شهید و مصداق «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ ...» می باشد، بنابراین او مورد انعامات خداوند، و هم نشین با پیامبران و صدّیقین و شهدا و صالحین خواهد بود، و آنان نیکو رفقایی هستند، از این رو امام صادق(علیه السلام) به ما می فرماید: در زیارت او بگویید:

«فجمع الله بیننا و بینک و بین رسوله و أولیائه فی منازل المخبتین ...»

ص: 92


1- بحارالأنوار، ج100/10.
2- بحارالأنوار، ج100/10.
3- نساء/69.

یعنی، خدا بین ما و بین تو و بین رسول او و اولیای او جمع کند، و ما در منازل مخبتین با شما باشیم.

و این تنها یک دعا نیست که معصوم علیه السلام می فرماید، بلکه تقریر یک واقعیت است.

و از جمله ی «فألحقک الله بدرجة آبائک فی دار النعیم» استفاده می شود که حضرت اباالفضل(علیه السلام) در بهشت ملحق به پدران خود شده و در درجه ی آنان قرار گرفته است، واین معنا ی آیه شریفه ی «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ ... » می باشد.

و از جمله «و أعطاک من جنانه أفسحها منزلاً و أفضلها غرفاً و رفع ذکرک فی علییّین ...» استفاده می شود که مقام حضرت اباالفضل(علیه السلام) از شهدای دیگر بالاتر است، از این رو امام سجّاد(علیه السلام) می فرماید:

«رحم الله العبّاس، فلقد آثر و أبلی، و فدی أخاه بنفسه، حتّی قطعت یداه، فأبدله الله عزّوجلّ بهما بجناحین یطیربهما مع الملائکه فی الجنّة، کما جعل لجعفربن أبی طالب، و أنّ للعبّاس عندالله تبارک و تعالی منزلةً یغبطه علیها جمیع الشهداء یوم القیامة»(1)

یعنی، خدا رحمت کند عمویم عباس را، او برادر خویش را بر خود مقدّم داشت، و به بلای سختی مبتلا شد، و جان خود را فدای برادرش نمود، تا این که دست های او قطع گردید، و خداوند عزّوجلّ به جای آن در بهشت دو بال به او می دهد که مانند جعفربن ابیطالب با ملائکه پرواز کند، و عبّاس نزد خداوند تبارک و تعالی منزلتی دارد که جمیع شهدا در قیامت حسرت او را می خورند.

مثله کردن ابدان طاهره ی فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم)

مقصود از مثله کردن ابدان، قطع اعضا و سرها از بدن ها، و قرار دادن آن ها زیر سم اسبان می باشد، که در کربلا همه این ها انجام گرفت، و بالاتر از این ها، رها کردن بدن ها روی زمین و سرها را چهل منزل تا شام بر سر نیزه بالا بردن، و با چوب خیزران مقابل چشم اطفال و اهل بیت اباعبدالله(علیهم السلام) بر لب و دندان فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) زدن بود، و شاید بالاتر از همه آن ها، به اسارت گرفتن فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلّم) و آنان را در غل و زنجیر و شکنجه کردن بوده است!!

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله وسلّم) هرگاه فرمانده ای برای سریه و جنگ های مرزی می فرستاد، او را امر به تقوا می کرد، و می فرمود: با نام خدا و برای خدا با کافران جنگ کن، و از خیانت و فریب پرهیز نما و بچّه ها [و زن ها و پیرمردان] را نکش و بدن ها را مثله مکن.(2)

ص: 93


1- امالی صدوق، 462/ح10
2- کافی، ج8/413.

امام صادق(علیه السلام) نیز فرمود:

«إنّ الله عزّوجلّ حرّم من الرجل میّتاً کما حرّم منه حیّاً، فمن فعل بمیّتٍ یکون فی مثله اجتیاح نفس الحیّ، فعلیه دیة النفس کاملةً».(1)

یعنی، خداوند عزّوجلّ آنچه نسبت به زنده ها حرام نموده ، نسبت به مرده ها نیز حرام نموده است، بنابراین هر کسی به بدن میّتی آسیب برساند، مانند آن است که به بدن زنده ی او آسیب رسانده باشد، پس کسی که سر میّتی را از بدن او جدا کند مانند این است که او را کشته باشد، و باید دیه ی کامل به اولیای او بپردازد.

عبدالله بن جندب از پدر خود نقل کرده که گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) همواره به ما امر می کرد که اوّلاً شروع کننده ی جنگ نباشید ... و چون غالب شدید فراری ها را دنبال نکنید، و مجروحان را نکشید، و عورت کسی را آشکار نسازید، و هیچ بدنی را مُثله و پاره پاره نکنید.(2)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در وصیّت نامه ی خود به امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) هنگامی که ابن ملجم به او ضربت زد فرمود: «یا بنی عبدالمطلب لا ألفینّکم تخوضون دِماءَ المسلمین خوضاً تقولون: قتل أمیرالمؤمنین! ألا لا تقتلنّ بی إلّا قاتلی، انظروا إذا أنا متّ من ضربته هذه، فاضربوه ضربةً بضربةٍ و لا تمثلّوا بالرجل، فإنّی سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلّم) یقول: إیّاکم و المثلة و لو بالکلب العقور».(3)

یعنی، ای فرزندان عبدالمطلب نکند خون مردم را حلال بدانید، و بگویید: امیرالمؤمنین کشته شد؟!آگاه باشید که جز قاتل من کسی نباید کشته شود، بنگرید اگر من از ضربت او از دنیا رفتم ، او یک ضربت به من زد و شما باید با یک ضربت او را بکشید، و بدن او را مُثله نکنید، چرا که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمود: از مثله کردن پرهیز کنید، گرچه نسبت به یک سگ درّنده باشد.(4)

از روایات فوق استفاده می شود که مُثله کردن حرام است، گرچه نسبت به اجساد کفّار حربی و حیوانات باشد، تا چه رسد به مسلمانان و فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)!!

بنی امیّه از جمیع حدود الهی تجاوز نمودند وقساوت را به نهایت رساندند

ص: 94


1- کافی، ج7/350ح4.
2- مکاتیب الأئمه، ج2/256ح42.
3- همان.
4- فقه الطب، ص21.

عمر سعد که از ناحیه ی بنی امیّه یعنی عبیدالله زیاد و یزیدبن معاویه دستور می گرفت به هیچ قانونی پای بند نبود حتّی از اخلاق عرفی و انسانیّت نیز دور بود ، تا چه رسد به اخلاق و دستورات اسلامی و شرعی، او در ماجرای کربلا بدتر از حیوانات وحشی و درّندگان عمل کرد، و لشگر او به خاطر حسد و دشمنی که با بنی هاشم داشتند، پس از کشتن فرزندان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به اجساد آنان نیز توهین کردند، و از قساوتی که داشتند، آن اجساد را مثله کردند، و سرها را از بدن جدا نمودند و برای یزید ملعون به شام بردند،یزید نیز شماتت های زشتی نسبت به اهل بیت و سر بریده ی امام حسین(علیه السلام) نمود، و با چوب خیزران خود بر لب و دندان آن سر زد، و دل های اهل بیت آن حضرت و عزیزان و اطفال او را آتش زد، و این ها بدتر از مثله کردن اجساد بود.

در این میان بدن حضرت سیّدالشهداء و فرزند او علی اکبر و برادر او اباالفضل علیهم السلام بیش از همه آسیب دیدند، و حضرت اباالفضل(علیه السلام) که قبل از شهادت، دست های او قطع شده بود، و عمود آهنین بر سر او، و تیر به چشمان او زده بودند، پس از شهادت بدن او بیش از دیگران مثله شد، چرا که او بین دشمنان ماند، تا این که نیمه ی شب سوّم امام سجّاد(علیه السلام) بدن او را دفن نمود.

از این رو امام زمان(علی السلام)در زیارت ناحیه می فرماید:

«السلام علی الأعضاء المقطّعات، السلام علی الرؤس المشالات ... السلام علی الأبدان السلیبة ... السلام علی الأجساد العاریة فی الفلوات ... السلام علی الرؤوس المفرّقة عن الأبدان ...»

یعنی سلام بر اعضای قطعه قطعه شده ، و سلام بر سرهای بالای نیزه رفته، و سلام بر بدن های عریان و سلام بر اجساد برهنه ومانده ی در بیابان، و سلام بر سرهای از بدن جدا شده...

سه روز اجساد پاک فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) روی زمین ماند

همه می دانند که دفن بدن میّت مسلمان بر هر مسلمانی واجب است، و مذاهب اسلامی در این مسأله اتفاق دارند، و مسلمان کسی است که در ظاهر شهادتین را به زبان جاری کند، چنین کسی اگر از دنیا برود، غسل و کفن و نماز و دفن او بر همه ی مسلمانان واجب کفائی است، جز شهید معرکه که با لباس خود دفن می شود در حالی که امام زمان(علیه السلام) نسبت به شهدای کربلا می فرماید:

«السلام علی المدفونین بلا أکفان، السلام علی المجلّدلین فی الفلوات، السلام علی المغسّل بدم الجراح ... السلام علی من دفنه أهل القری ...»

ص: 95

یعنی، سلام بر اجساد مدفون شده بدون کفن، سلام بر بدن های در بیابان مانده، و سلام بر بدنی که با خون جراحات اش غسل داده شد، و سلام بر بدنی که اهل قریه ها او را دفن کردند.

آری بنی امیّه و پیروان شان اکتفا به کشتن فرزندان پیامبر(صلی الله علیه آله و سلّم) و مثله کردن بدن ها و توهین و اسب دواندن بر آنان و جدا کردن سرها نکردند، بلکه آن بدن ها را بدون غسل و کفن و حنوط و نماز و دفن، در بیابان رها نمودند، و لباس های آنان را از بدن ها بیرون کردند و بردند و ...

و لکن خداوند برای اولیای خود عزّت را نوشته بود، و برای دشمنان شان نیز ذلّت و عذاب ابد را مقرّر نموده بود و اکنون همه می بینند که خداوند چه عزّتی به آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) داده، و قبور آنان مورد احترام و زیارتگاه مؤمنین است، در حالی که قبور دشمنان شان مخروبه و مورد نفرت و لعنت مردم می باشد.

برای مثال در مرکز قدرت بنی امیّه، قبور متعلقین به آل محمّد(علیهم السلام) مورد احترام و محل زیارت است، و قبور سران بنی امیّه مخروبه و مورد نفرت و لعنت مردم می باشد، و این از عبرت های روزگار است. و کسانی که به کشور سوریه سفر کرده اند می دانند که در قبرستان «باب الصغیر» دمشق سران بنی امیّه دفن شده اند، و کسی به آنان احترام نمی کند، و لکن به حضرت زینب و رقیّه و قبور متعلق به دوستان اهل بیت(علیهم السلام) احترام می شود.

بنی امیّه با بدن حضرت اباالفضل(علیه السلام) چه کردند؟

در کتاب «خصائص العباسیّه» آمده: بالاترین دلیل قساوت بنی امیّه و پیروانشان این است که آنان بدن حضرت اباالفضل(علیه السلام) را قطعه قطعه کردند در حالی که او هنوز زنده بود، البته آنان این قساوت را همان گونه که گذشت نسبت به ابدان دیگر شهدای کربلا نیز انجام دادند، که از آنان می توان بدن امام حسین و فرزند او علی اکبر(علیهماالسلام) را نام برد، و در مقاتل به طور تفصیل این قساوت بیان شده است.

سپس گوید:

در تاریخ ثیت شده که مرقد حضرت اباالفضل(علیه السلام) نیاز به تعمیر پیدا کرد، و این در زمان مرحوم آیت اله سید محمد مهدی بحرالعلوم بود که در اوائل قرن سیزدهم هجری از دنیا رحلت نمود، او یکی از بزرگان علمای شیعه و از کسانی بود که فراوان به محضر حضرت بقیةالله امام زمان(عجّل الله فرجه الشریف) می رسید، و نزد شیعیان و اهل البیت(علیهم السلام) مقام والایی داشت، و چون به او خبر دادند که قبر مطهر حضرت عباس(علیه السلام) نیاز به تعمیر دارد، یکی از معمارهای ماهر و دوستدار خاندان

ص: 96

نبوّت(علیهم السلام) را خواست، و با او به سرداب وارد شدند، و چون معمار قبر مطهر را دید که از نظر حجم و مساحت کوچک تر از قبرهای متعارفی است، و ازسویی شنیده بود که حضرت اباالفضل(علیه السلام) قامت بلندی داشته، و چون بر اسب سوار می شده، پاهای او به زمین می رسیده است، به مرحوم

سیّد بحرالعلوم گفت:

آیا اجازه سؤال به من می دهید؟ و مرحوم سیّد با تمام توجّه فرمود: هر سؤالی داری بگو. پس معمار با حال تعجّب گفت: ما شنیده بودیم که قامت این آقا بلند بوده، و چگونه شده که قبر او این قدر کوچک است؟! و مرحوم سیّد به او پاسخ نداد، جز آن که صدای گریه ی او بلند شد، و معمار از سؤال خود عذرخواهی نمود، و پس از ساعتی که گریه ی او تمام شد فرمود:

لشکر نبی امیّه از قساوت، بدن حضرت اباالفضل(علیه السلام) را مثله کردند، و دست ها و پاهای او را قطع نمودند، و با شمشیرهای خود بدن او را قطعه قطعه کردند، و سؤال تو مرا بیاد مصائب او انداخت، و نیز به یاد مصائب بزرگ امام سجّاد(علیه السلام) و قلب پریشان او افتادم که او با دست مبارک خود اعضای بدن شریف عموی خویش را جمع آوری نموده، و دفن کرده است، و نتوانستم خودداری کنم از این رو فریاد گریه و ناله ی من بلند شد.(1)

مرحوم ابن قولویه در کتاب «کامل الزیارات» با سند خود از قدامة بن زائدة از امام سجّاد(علیه السلام) نقل نموده که می فرماید: ... هنگامی که ما در کربلا آن مصائب را پیدا کردیم، و پدرم سیّدالشهداء(علیه السلام)و فرزندان و برادران و جمیع یاران او کشته شدند، و اهل حرم و خانواده ی ما را اسیر گرفتند، و بر شترهای بدون جهاز سوار کردند، تا به کوفه ببرند، من نگاهی به اجساد عزیزان خود نمودم که روی زمین مانده بودند، و کسی آنان را دفن نکرده بود، و این برای من بزرگ و سخت شد، و نزدیک بود جان از بدنم خارج شود، و چون عمّه ی من زینب(علیهاالسلام) این حالت را از من مشاهده نمود گفت:

«مالی أراک تجود بنفسک یا بقیّة جدّی و أبی و إخوتی؟» گفتم: چگونه چنین نباشم در حالی که می بینم بدن پدرم و بدن های برادران و عموهایم و فرزندان آنان آغشته به خون روی زمین مانده است، و کسی آنان را دفن نکرده، مثل این که آنان را اهل دیلم و خَزَر و [کفّار] دانسته اند، و عمّه ام زینب به من گفت: جزع مکن از آنچه می بینی، به خدا سوگند این وعده ای است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جدّ تو و پدر تو و عموی تو داده است، و خداوند از گروهی از این امّت پیمان گرفته، که این اجساد را جمع آوری کنند و دفن نمایند، و بر قبور آنان بناها و قبّه ها و علاماتی را برپا کنند، که هرگز اثر آن ها از بین نرود، و روزگارهایی بر آن بگذرد، و این آثار باقی بماند، و این گروه از این امّت، در آسمان ها شناخته شده هستند، و فراعنه ی این امّت آنان را نمی شناسند، و پیشوایان کفر و پیروان آنان، در محو این آثار خواهند کوشید، و لکن اثری نخواهد داشت، بلکه سبب عزّت و سربلندی و حقانیّت صاحبان این قبور خواهد شد.

ص: 97


1- خصائص العباسیه، ص187 185.

امام سجّاد(علیه السلام) می فرماید: به عمّه ام زینب کبری گفتم: این عهد کجاست؟ و عمّه ام حدیث امّ ایمن را یادآور شد... .(1)

آری بدن حضرت اباالفضل(علیه السلام) و بدن برادرش امام حسین(علیهماالسلام) و بدن های بقیّه اهل بیت و اصحاب، سه روز – بدون غسل و کفن – روی زمین ماند، و خورشید بر آنان تابید و ... تا این که امام سجّاد(علیه السلام) در روز [ یعنی شب] سیزدهم محرّم به طور اعجاز از زندان کوفه به کربلا آمد، و چون بنی اسد را دید که حیران مانده اند، ونمی دانند چگونه این اجساد ناشناخته را دفن کنند؟! به آنان فرمود: من این بدن ها را می شناسم ... .

دفن اجساد شهدا بعد از سه روز

صاحب کتاب «العبد الصالح» سپس گوید:

روایت شده: هنگامی که لشکر عمرسعد از کربلا به طرف کوفه حرکت کردند، زن های قبیله ی بنی اسد فوراً وارد صحنه ی کربلا شدند و آن اجساد پاره پاره ی فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را مشاهده کردندو شگفت زده به شوهران خود گفتند: فردای قیامت شما در مقابل رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین و فاطمه ی زهرا(علیهم السلام) چه عذری دارید؟ در حالی که شما اولاد پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را یاری نکردید، و شمشیر و نیزه ای به دست نگرفتید، و با دشمنان آنان جنگ نکردید؟!!

از این رو بنی اسد از ترس عبیدالله ملعون ، دیده بانی را سر راه قرار دادند، و به طرف اجساد مطهره آمدند، و صدای گریه و ناله آنان بلند شد، و کوشیدند تا بدن مطهّر امام حسین(علیه السلام) را از جای خود حرکت دهند، و قبری برای او حفر کنند، و لکن نتوانستند عضوی از اعضای او را حرکت بدهند، پس یکی از آنان گفت: ما باید اوّل بکوشیم و اهل بیت امام حسین(علیهم السلام) را دفن کنیم، و سپس درباره ی بدن شریف آن حضرت تصمیم بگیریم. تا این که بزرگ آنان گفت:

چگونه می خواهید اجسادی را که نمی شناسید، و سر در بدن ندارند، و آفتاب و خاک محاسن آنان را تغییر داده است را دفن کنید؟! تا این که ناگهان سواری نزد آنان آمد، و آنان از ترس، دور شدند، و آن سوار از اسب خود پایین آمد، در حالی که مانند حال رکوع خم شده بود، و به طرف بدن امام حسین(علیه السلام) رفت و خودرا بر روی جسد او انداخت، و آن جسد را می بویید و می بوسید و اشک می ریخت، و سپس روی

ص: 98


1- کامل الزیارات، ص262 261.

مبارک به بنی اسد نمود و فرمود: برای چه اطراف این بدن ها جمع شده اید؟ بنی اسد گفتند: ما برای تفرّج و تفریح اینجا آمده ایم.آن مرد فرمود:

قصد شما این نبوده. پس آنان گفتند: ای برادر عرب ما آمده ایم تا بدن امام حسین(علیه السلام) را دفن کنیم. پس آن مرد غریب برای ما خطّی روی زمین کشید، و فرمود: اینجا را حفر کنید، و ما آن محل را حفر کردیم و به امر او هفده جسد را در آن قرار دادیم، و سپس خطّ دیگری کشید و فرمود: اینجا را نیز حفر کنید. و چون حفر کردیم، به امر او بقیه ی اجساد را در آن دفن نمودیم، سپس یک جسد را جدا نمود و به ما امر کرد تا قبری در نزدیکی سر مبارک امام حسین(علیه السلام) حفر کردیم و آن جسد را درآن دفن نمودیم، و سپس به ما فرمود: آن حفیره ی اوّل مربوط به اهل بیت امام حسین(علیه السلام) است و حفیره ی دوّم مربوط به اصحاب اوست، و آن قبر نزدیک به سر مبارک آن حضرت قبر حبیب بن مظاهر اسدی است.

سپس ما باز گشتیم نزد جسد امام حسین(علیه السلام) تا او را برای دفن آن حضرت کمک کنیم، و لکن او به حال خضوع و خشوع به ما فرمود:

نیازی به شما نیست، و با من کسانی هستند که مرا کمک می کنند ... از این رو او بدن پدر خود را به تنهایی دفن نمود و احدی از ما به او کمک نکردیم ... .

بنی اسد گویند: سپس او روی مبارک به ما نمود و فرمود: «بنگرید کسی باقی نمانده باشد» و ما گفتیم: ای برادر عرب! جَسَد یک مرد شجاعی در کنار فرات مانده است، و ما هر طرف آن را می گیریم طرف دیگر آن از کثرت جراحات و ضربت شمشیر به زمین می افتد!! پس او به ما فرمود: « بیایید تا نزد آن جسد برویم» و چون او آن جسد را دید، خود را بر روی آن انداخت و او را بوسید و فرمود:

«علی الدنیا بعدک العفی یا قمر بنی هاشم»و سپس دستور داد تا قبری برای او کندیم، و چون قبر آماده شد، آن بدن را به تنهایی داخل قبر قرار داد، و کسی از ما به او کمک نکرد و خود لحد او را چید و قبر او را پوشاند، و سپس به طرف اسب خود حرکت کرد، و ما همراه او رفتیم و گفتیم: خود را به ما معرفی کنید؟ پس او قبرها را یکایک معرفی نمود و فرمود: « شما مردم را از صاحبان این قبور آگاه سازید» .

سپس فرمود: «امّا من، امام شما علی بن الحسین(علیهماالسلام) هستم». گفتیم: آیا شما علی بن الحسین هستی فرمود: آری. پس ما او را بوسیدیم و گفتیم: «عظّم الله لک الأجر بابیک الحسین» و از مقابل چشم ما غایب گردید.(1)

علامه مجلسی(رحمه الله) در جلد 45 کتاب شریف بحارالأنوار از کتاب مقاتل الطالبییّن صفحه 59 نقل نموده که گوید: حضرت عباس(علیه السلام) مردی طویل القامه و قوی الجثّه و زیبایی بود، و چون سوار براسب می شد، پاهای او به زمین می رسید، و به او قمربنی هاشم می گفتند، و پرچم امام حسین(علیه السلام) در کربلا به دست او بود.

ص: 99


1- معالی السبطین، ص489 486.

سپس با سند خود از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که می فرماید:

امام حسین(علیه السلام) در کربلا اصحاب خود را آماده جنگ نمود، و پرچم خود را به دست برادرش عباس(علیه السلام) داد. سپس از امام باقر(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: زیدبن رُقاد و حکیم بن طفیل طائی حضرت اباالفضل(علیه السلام) را شهید نمودند، و همواره اُمّ البنین که مادر چهار شهید بود، به بقیع می آمد، و بر فرزندان خود آن قدر گریه و ناله می کرد که مردم گرد او جمع می شدند و همه ی مردم حتی مروان که دشمن اهل بیت(علیهم السلام) بود از سوز گریه او گریه می کردند.(1)

سقّایی حضرت اباالفضل(علیه السلام)

مرحوم علامه مجلسی گوید: مقاتل نوشته اند:

حضرت عباس(علیه السلام) که سقّای کربلا و قمربنی هاشم و پرچم دار امام حسین(علیه السلام) و فرزند بزرگ امّ البنین بود، برای آب آوردن به طرف فرات رفت و با موکّلین فرات درگیر شد و فرمود:

لا أرهب الموت إذا الموت رقا [زقا]

حتّی أواری فی المصالیب لقی

نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا

إنّی أنا العباس أغدو بالسقا

و لا أخاف الشرّ یوم الملتقی

و سپس آنان را متفرّق نمود، تا این که زیدبن رقاء و یا زیدبن رقاد از پشت نخله ی خرما به او حمله نمود، و حکیم بن طفیل نیز به او کمک نمود، و دست راست او را قطع نمودند، و آن حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله نمود و فرمود:

والله إن قطعتم یمینی

إنّی أحامی أبداً عن دینی

و عن إمامٍ صادق الیقین

نجل النبیّ الطاهر الأمین

و سپس با آنان جنگید تا ضعیف و ناتوان شد، و حکیم بن طفیل طائی از پشت نخله ی خرما کمین کرد و دست چپ او را نیز قطع نمود، و آن حضرت فرمود:

یا نفس لا تخشی من الکفّار

ص: 100


1- بحارالأنوار، ج45/40 مقاتل الطالبین، ص59.

و أبشری برحمة الجبّار

مع النبیّ السیّد المختار

قد قطعوا ببغیهم یساری

فأصلهم یا ربّ حرّ النار

تا این که ملعونی عمود آهنین بر سر او زد و او را یه شهادت رساند، و چون امام حسین(علیه السلام) [صدای او را شنید که می گوید: «یا أخا أدرک أخاک» نزد او آمد و او را کنار فرات دید که روی زمین افتاده گریان شد و به لشگر عمرسعد فرمود:

تعدّیتم یا شرّ قومٍ ببغیکم

و خالفتم دین النبیِ محمّد

أما کان خیر الرسل أوصاکم بنا

أما نحن من نجل النبیّ المسدّد

أما کانت الزهراء أمّی دونکم

أما کان من خیر لبریّة أحمد

لُعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم

فَسوف تلاقوا حرّ نارٍ توقّد(1)

علامه مجلسی(رحمةالله) سپس گوید: در برخی از تألیفات اصحاب آمده که چون حضرت اباالفضل(علیه السلام) دید، برادر او تنها شده [ و همه ی اصحاب و عزیزان او کشته شده اند، به برادر خود عرضه داشت: آیا به من رخصت جنگ می دهی؟ و امام حسین(علیه السلام) گریه ی شدیدی نمود ...

و عباس(علیه السلام) عرضه داشت: سینه ی من تنگ شده و از زندگی خسته شده ام و می خواهم انتقام خود را از این مردم منافق بگیرم» پس امام حسین(علیه السلام) فرمود: « اگر چنین است، تو برای این اطفال کمی آب طلب کن» و عباس(علیه السلام) نزد لشکر عمرسعد رفت و آنان را نصیحت نمود و سودی نداشت و چون به برادر خود خبر داد و صدای العطش اطفال را شنید که «العطش العطش» می گفتند، سوار بر اسب شد و نیزه و مشکی را برداشت و به طرف فرات رفت، و موکلین فرات که چهارهزار نفر بودند او را احاطه کردند، و هدف تیرها قرار دادند، و عباس(علیه السلام) به آنان حمله نمود، و هشتاد نفر آنان را کشت تا به فرات رسید و چون خواست کفی از آب فرات را بنوشد، بیاد عطش برادر خود و اهل بیت او افتاد از این رو آب را روی آب ریخت، و مشک را پر از آب کرد و به دوش گرفت و به طرف خیام حرکت نمود، و لشکر عمرسعد ملعون از هر طرف او را احاطه نمودند، و او به جنگ ادامه می داد، تا دست راست او را قطع نمودند و او مشک را به شانه ی چپ گرفت، و چون دست چپ او را قطع کردند، مشک را

ص: 101


1- بحارالأنوار، ج45/40.

به دندان گرفت و چون مشک هدف تیرها قرار گرفت و آب آن ریخت [آن حضرت ناامید شد] تا این که تیری به سینه ی او رسید، و از اسب به زمین افتاد، و برادر خود را صدا زد، و فرمود: : « برادر به فریاد من برس» و امام حسین(علیه السلام) چون آمد و دید که برادرش روی زمین افتاده گریان شد ... و سپس فرمود: «الآن اِنکسر ظهری و قلّت حیلتی» ...(1)

ماجرای بی آبی در کربلا

منصب سقّایی حضرت عباس(علیه السلام) اختصاص به کربلا ندارد بلکه او از پیش از ناحیه ی پدر و برادر خود امام حسین(علیه السلام) سقّا نامیده شده بود، چرا که اکثر مورّخین می نویسند: حضرت عباس در جنگ های بسیاری شرکت نمود، و شهامت و شجاعت او نامزد بود، و چون خود را سقّا معرفی نموده بود، شجاعان عرب او را به این نام می شناختند به ویژه اهل کوفه که پایتخت پدرش بود، و به خوبی او را به رشادت و شجاعت و سقایت می شناختند، و از او هراس می کردند، و در سپاهی که عباس شرکت می کرد، دشمن از او بیمناک بود، و از روبرو شدن با او پرهیز می کردند.

او همانند پدرش در هر سمتی از لشگر قرار داشت، فتح و پیروزی برای اهل آن سمت حتمی بود، آری از منصب سقایت و سقّایی حضرت عباس(علیه السلام) دوست و دشمن بهره مند می شدند، و به همین علّت عباس(علیه السلام) را دوست می داشتند، البته او در تمام شئون زندگی، این خصلت را عمل می نمود، به ویژه در روزهای هولناکی که برادرش امام حسین(علیه السلام) از مدینه به طرف مکّه حرکت نمود، و از مکه به سوی عراق آمد، و حضرت عباس(علیه السلام) فرمانده ی لشگر او و سقّای تشنگان بود، و افزون بر این ها او حافظ خیام خواتین و بانوان بود، و در مواقع سوار شدن، و پیاده شدن از کجاوه ها به برادر و عزیزان دیگر خود کمک می نمود، و مراقب احوال همه اهل حرم و دیگران بود.

منصب سقّایی و سقایت اهل حرم و اطفال به دست او بود، و هر گاه اطفال خردسال تشنه می شدند، به آنان آب می داد، و هر گاه بانوان محترمه آب می خواستند، عباس به آنان آب می داد و به هیمن علت او بین آنان معروف به سقا شده بود، و در کربلا این سمت آشکارتر شد ، او در آن هوای گرم، اطفال تشنه را سیراب می نمود، و در وجود او غیرت و حمیّتی بود که نمی توانست طاقت بیاورد، و صدای العطش اطفال تشنه را بشنود، از این رو در آن روزهایی که آب را از خیمه های امام حسین(علیه السلام) قطع کردند، کار برای عباس سخت شد، و از روز هفتم محرّم تا روز دهم به او سخت تر گذشت، چرا که اطفال تشنه بودند، و او نمی توانست آبی برای آنان فراهم کند از این رو در روز عاشورا نزد برادر خود آمد و عرضه داشت :

ص: 102


1- بحارالأنوار، ج45/41.

ای برادر! زنده ماندن برای من سخت شده ...، و امام حسین(علیه السلام)به او فرمود: « برای اطفال تشنه ی من کمی آب فراهم کن» از این رو حضرت اباالفضل(علیه السلام) مأمور به سقّایی شد، و با موکّلین فرات جنگ نمود تا به شهادت رسید، و بر خلاف شهدای دیگر، او دو مدال پیدا کرد، مدال سقّایی و مدال شهادت، و خداوند عوض دست های جدا شده ی او در راه سقّایی، در قیامت دو بال به او می دهد، تا در بالای سر اهل محشر پرواز کند، و مقام او را به قدری بالا رفت ، که همه ی شهدا غبطه ی مقام او را می خورند.

همان گونه که گذشت، اطفال تشنه و خردسال امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا سخت تشنه شدند و به عموی خود عباس(علیه السلام)گفتند: « عمو جان شما را سقّا می گویند و ما تشنه ایم» برخی از مورّخین گویند: آنان مشک های خشک را در دست گرفتند، و اطراف عموی خود جمع شدند، و از او آب می خواستند.

مرحوم علامه ی مجلسی(رضوان الله علیه) درجلد دهم بحارالأنوار گوید: از اکثر مقاتل ظاهر می شود که کار تشنگی در کربلا بالا گرفت و عبیدالله زیاد ملعون نامه ای به عمرسعد نوشت، و در آن نامه آمده بود: هنگامی که این نامه به دستت می رسد «حُل بین الحسین و بین ماء الفرات...» یعنی، باید بین حسین و آب فرات مانع شوی و نگذاری قطره ی آبی آنان از فرات بردارند، تا این که یا با یزید بیعت کنند، و یا از تشنگی بمیرند و کشته شوند. از این رو عمرسعد، عمروبن حجّاج زبیدی را با چهار هزار نفر سواره و پیاده ی تیرانداز در اطراف فرات گماشت، و دستور داد تا به سختی از آب برداشتن حسین و اصحاب او جلوگیری کنند، در حالی که او آن آب را بر پرندگان و حیوانات درّنده و کفّار و دیگران حلال نموده بود، و لکن بر ذرّیه ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) حرام نمود، و در آن سه روزی که آب را بسته بود، چندمرتبه آب فراهم شد:

1 اول کسی که برای تهیه آب همّت نمود شخص امام حسین(علیه السلام) بود، چرا که روز هشتم محرّم اصحاب از تشنگی و بی آبی به او شکایت نمودند، و آن حضرت در بیرون خیمه به طرف قبله، پانزده گام برداشت و کلنگی بر زمین زد و چشمه ی آب شیرینی ظاهر شد، و آن حضرت و دیگران سیراب شدند، و مشک ها را پر از آب کردند، و پس از آن، چشمه خشکید و یا ناپدید شد.

و در روایت دیگری علامه مجلسی(علیه الرحمه)از حضرت رضا(علیه السلام) نقل نموده که فرمود:

اصحاب امام حسین(علیه السلام) به آن حضرت از بی آبی و تشنگی شکوه نمودند، و جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: خداوند سلامت می رساند، و می فرماید: آیا حاجتی داری؟ و امام(علیه السلام) فرمود: «و هو السلام و من ربّی السلام»، و سپس فرمود: اصحاب من از تشنگی شکایت دارند. و جبرئیل عرض کرد: خداوند می فرماید: خطّی پشت سر خود در روی زمین بکش تا سیراب شوند. و آن حضرت با انگشت سبّابه خود خطّی کشید، و نهر آبی سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل ظاهر شد، و آن حضرت و اهل حرم و اصحاب او از آن نوشیدند، و جبرئیل نیز اجازه گرفت و از آن نوشید و فرمود: « این رحیق مختوم است که ختام آن مُشک می باشد»

ص: 103

2 در روز عاشورا نیز اصحاب تشنه شدند، و عمرسعد ملعون دستور داده بود که به هیچ قیمیتی آب به خیمه های امام(علیه السلام) نرسد، و آن حضرت اباالفضل(علیه السلام) را خواست و با 30 نفر سواره و 20 نفر پیاده آنان را به فرات فرستاد و آنها 20 مشک آب آوردند و به خیام رساندند.

3 بریر همدانی نیز با گروهی [ نیمه شب] رفتند و بیست ظرف آب آوردند و لکن آن آب ها ریخت و نصیب اطفال تشنه نشد!!

4 در روایتی آمده که شب عاشورا آب به صورت حضرت زینب زدند، و امکان دارد که در آن شب حضرت عباس(علیه السلام) با نافع بن هلال از فرات آب آورده باشند، و این روایت هم صحیح باشد.

5 در روایت دیگری آمده که چون آن حضرت از کندن چاه مأیوس شد، و از فرات نیز ممنوع گردید اصحاب خویش را دور خود جمع نمود، و انگشت خود را بر کف دست دیگر خود نهاد و فرمود: هر کس تشنه است، بیاید آب بیاشامد، و با این اعجاز همه اصحاب و اهل حرم را سیراب نمود.(1)

6 هیچ کدام از سقّایی ها سخت تر از سقّایی آخر حضرت اباالفضل(علی السلام) نبود، چرا که او با خشم بر لشکر عمرسعد حمله کرد، و هشتاد نفر آنان را که موکّل فرات بودند کشت، و مشک خود را آب کرد و آب ننوشید و فرمود: «والله لا أذوق الماء و سیّدی الحسین عطشاناً» و یک بار دیگر نیز سوگند یاد نمود و آن وقتی بود که دست راست او را قطع کردند و فرمود:

و الله إن قطعتموا یمینی

إنّی أحامی أبداً عن دینی ...

خلاصه ای از نطرات بزرگان از علما درباره ی شهادت حضرت اباالفضل(علیه السلام)

1 شیخ مفید(رحمةالله) در کتاب ارشاد گوید:

هنگامی که حضرت عباس علیه السلام دید، بنی هاشم یکایک به میدان می روند و برنمی گردند، سخت ناراحت شد و برادران خود را خواست و فرمود: ای برادران من، شما فرزندی ندارید، زودتر به میدان بروید، و مولای خود حسین(علیه السلام) را یاری کنید.

پس عبدالله و جعفر و عثمان به میدان رفتند و شهید شدند، و امام حسین(علیه السلام) بدن هر کدام را به خیمه ی دارالحرب می آورد، و پس از شهادت آنان حضرت اباالفضل(علیه السلام) از برادر خود اجازه ی میدان خواست و امام(علیه السلام) به او فرمود: « اینک که سرِ رزم داری، اگر می شود آبی برای اطفال

ص: 104


1- دمعةالساکبة –تاریخ زندگانی قمربنی هاشم، ص48 46.

تشنه بیاور» از این رو حضرت اباالفضل به طرف شریعه ی فرات رفت ...و در نهایت « فقطّعوه إرباً إرباً» یعنی بدن اورا پاره پاره کردند ، از این رو امام علیه السلام نتوانست این بدن را ببرد... .

2 مرحوم سیّدبن طاووس در کتاب لهوف می نویسد:

هنگامی که شمر برای فرزندان اُمّ البنین از عبیدالله زیاد ملعون اماننامه گرفت، و در کربلا نیز با عمر سعد ملعون هماهنگی کرد، و نزدیک خیمه های امام حسین(علیه السلام) آمد و گفت: « أین بنوا أختی؟» عبدالله و جعفر و عباس و عثمان؟ وچون پسخ او را ندادند، امام حسین(علیه السلام) به برادر خود عباس فرمود: گرچه او فاسق است، پاسخ او را بده. و حضرت اباالفضل(علیه السلام) نزد او آمد و فرمود: چه می گویی؟ شمر گفت: بهتر است شما خود را به کشتن ندهید و با یزید بیعت نمایید، چرا که من برای شما از عبیدالله اماننامه گرفته ام. و اباالفضل(علیه السلام) به او فرمود: «تبّت یداک و لعنک الله و أمانک» آیا من امان داشته باشم و بنده ی زنازاده شوم، و مولایم را رها کنم؟! من هرگز از جگر گوشه ی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جدا نمی شوم ...

و چون حضرت اباالفضل(علیه السلام) را به شهادت رساندند، امام(علیه السلام) خود را به بالین او رساند و فرمود:«ألآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی» و بسیار گریه کرد و صدای او به گریه و ناله بلند شد.

و شاعر در این باره گوید:

أحقّ الناس أن یبکی علیه

فتیً أبکی الحسین بکربلاءِ

أخوه و ابن والده علیّ

أبوالفضل المصرّج بالدماءِ

و من واساه لایثنیه شیء

و جادله علی عطشٍ بماءِ(1)

3 علامه مجلسی(رحمةالله) در کتاب شریف بحارالأنوار گوید:

هنگامی که صدای مظلومیت امام حسین(علیه السلام)بلند شد، حضرت اباالفضل برادران خود را طلب نمود تا در مقابل چشم او از فرزند فاطمه(علیهاالسلام) حمایت کنند، از این رو برادران حضرت اباالفضل هر سه قبل از او شهید شدند، و اباالفضل آخرین شهید بود که در راه سقّایی به شهادت رسید ...

و چون دست های مبارک او را قطع کردند و فرق او را شکافتند، و بر مشک او تیر زدند، صدای او بلند شد و فرمود: «یا أخاه أدرک أخاک العبّاس» و امام گریان شد و این اشعار را سرود:

تعدیتم یا شر قوم ببغیکم

ص: 105


1- لهوف، ص14.

و خافتموا دین النبی محمّد

أما کان خیر الرسل أوصاکم بنا

أما نحن من نسل النبی المسدّدَ

دما کانت الزهرا امّی دونکم

أما کان من خیر البریّه أحمد

لُعنتم و أخزیتم بما قد جنیتم

فسوف تلاقون حرّ نارٍ توقّد

و فرمود : ألآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی.(1)

4 ابومخنف در مقتل خود گوید:

هنگامی که عطش بر امام حسین(علیه السلام) و اولاد و اصحابش فشار آورد، امام(علیه السلام) رو به برادر خود عباس(علیه السلام) نمود، و فرمود: « ای برادر، اصحاب را جمع کن و چاهی حفر نما» و چون حفر کردند، آبی پیدا نشد، و به خاطر حفر چاه، عطش آنان دو چندان گردید، سپس امام علیه السلام به برادر خود فرمود: «به طرف فرات حرکت کن و آبی بیاور».

از این رو حضرت اباالفضل(علیه السلام) با جمعی از اصحاب سوار شدند و به طرف فرات حرکت کردند، و حضرت عباس(علیه السلام) این گونه رجز خواند:

اقاتل القوم بقلبٍ مهتدِ أذبّ عن سبط النبیّ أحمد

أضربکم بالصارم المهندی

حتی تحیدوا عن قتال سیّدی

إنّی أنا العباس ذوالتودّد

نجل علیّ المرتضی المؤیّدی

و سپس به دشمن حمله کرد، و آنان را متفرّق ساخت، و بسیاری از بزرگان و قهرمانان لشگر عمرسعد را کشت تا به شریعه رسید، و لشگریان عمرسعد پرسیدند، برای چه آمده اید؟ آنان گفتند: تشنگی بر ما و امام ما غلبه نموده، و می خواهیم آب ببریم، و چون مأمورین فرات این سخنان را شنیدند، به اصحاب امام حمله کردند، و حضرت اباالفضل(علیه السلام) با آنان جنگید، و شجاعان شان را از پای درآورد، و باز این رجز را خواند:

لا أرهب الموت اذا الموت رقا

حتّی أودّی میّتاً عند اللقا

ص: 106


1- بحارالأنوار، ج10/210.

إنّی صبور شاکر للملتقی

و لا أخاف طارقاً إن طرقا

بل أضرب الهام و أفری المفرقا

إنّی أنا العبّاس صعب باللقا

و وارد شریعه ی فرات شد، و اصحاب را وارد شریعه نمود، و کفی زیر آب کرد، و چون نزدیک دهان برد ناگهان به یاد عطش برادر و اهل بیت او افتاد و آب را روی آب ریخت و فرمود:

«والله لا أذوق الماء و سیّدی الحسین عطشان» و سپس مشک خودرا آب نمود وبه طرف خیمه ها حرکت کرد و این اشعار را خواند:

یا نفس من بعد الحسین هونی

فبعده لا کنتِ أن تکونی

هذا حسین شارب المنون

و تشربین باردَ المعین

هیهات ما هذا فعال دینی

و لا فعال الصادق الیقین

و همِّ او رساندن آب به خیمه ها بود تا دست راست او را قطع کردند و فرمود:

و الله إن قطعتموا یمینی

إنّی أحامی أبداً عن دینی...(1)

انگیزه ی فداکاری حضرت اباالفضل از برادر خود (علیهما السلام)

همه ی مورّخین همانگونه که گذشت نوشته اند: حضرت اباالفضل(علیه السلام) هر گاه بر اسبِ تنومندی سوار می شد، پاهای او به زمین می کشید، و اگر پاهای خود را در رکاب قرار می داد، سرِزانوهای او از سرِ اسب می گذشت، او مردی قوی القوائم و دارای بازوهای خشن و قویّ و نیرومند بود، او آستین های عربی را بالا می زد و شجاعان عرب را به زمین می افکند، و کسی را مقابل او قدرت مقابله نبود.

ابن ابی الحدید درباره ی پدرش امیرالمؤمنین(علیه السلام) می نویسد:

ص: 107


1- مقتل ابی مخنف، ص18.

علی(علیه السلام) با کسی کشتی نمی گرفت، مگر آن که او را بر زمین می افکند، فرزند او عبّاس نیز فرزند آن شیرمرد بود، و چون بر اسب های نیرومند سوار می شد، از سواره های عرب یک سرو گردن بلندتر بود، و با هر کس مصاف می داد، کمتر دیده می شد، کسی از دست او سالم به در رود.

سپس گوید: عباس بازوی کسی را نمی گرفت، مگر آن که نفسش به شماره می افتاد، او سنگ های بزرگ و سنگین را بلند می کرد، و همان گونه که پدرش آیت کبرای الهی بود، او نیز دارای قدرت عجیبی بود. عباس(علیه السلام) هنگامی که شمشیر می کشید، از قدرت بازوی او، مرد و مرکب به هم دوخته می شدند، و گاهی رقیب خود را دو نیم می کرد، و سپرهای فولادین را می شکافت، و اگر بر کمر دشمن می زد، او را دو قسمت می نمود، و اگر بر فرق او می زد، شمشیر او تا کمر فرو می رفت.

از این رو امام حسین(علیه السلام) هنگامی که بالای سر عباس(علیه السلام) آمد فرمود: ای برادر! چشم هایی که تا دیشب از خوف تو به خواب نمی رفت، امشب به خواب خواهد رفت، و چشم هایی که تا دیشب به خواب راحت می رفت ( و هراسی از دشمن نداشت) امشب (از ترس دشمن) به خواب نخواهد رفت» کنایه از این که با نبودن تو اهل بیت من از ترس دشمن آرامش و استراحت نخواهند داشت!!(1)

مؤلّف گوید: شجاعت، خصلت بین ترس و بی باکی یعنی بین جبن و تهوّر است، اگر همراه ارادیِ قوی نباشد، ارزش ستودنی ندارد، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) که شجاع ترین مردم بود، می فرماید:

«أشجع الناس من غلب هواه» یعنی، شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفسانی و خواسته های دل خود غالب باشد، و در دعای کمیل می فرماید: «قوّ علی خدمتک جوارحی واشدد علی العزیمة جوانحی» یعنی نیروی بدن و اراده ی مرا قوی کن تا در خدمت تو باشم، و حضرت اباالفضل علیه السلام مانند پدر خود دارای نیروی بدن و اراده ی قوی بود، و هدف او از این نیرومندی خدمت به دین خدا بود، لذا مانند پدر خود در مقابل فقرا و مستمندان و بی پناهان خاشع و افتاده و اهل حمایت از ستمدیدگان و بی پناهان بود ودر مقابل دشمن شجاع و نیرومند بود .

کمتر از حضرت اباالفضل(علیه السلام) سخن به میان آمده

همان گونه که گذشت بیان شخصیّت حضرت اباالفضل(علیه السلام) فوق فهم و احاطه ی امثال نویسنده است، و تنها معصومین(علیهم السلام) و کسانی مانند حضرت زینب(علیهاالسلام) معرفت داشته اند، و علّت این که کمتر در روایات به شخصیت او اشاره شده، و تنها امام صادق(علیه السلام) در زیارت نامه ی او به مقام بلند او اشاره نموده ، این است که در زمان امامان، مانند پدر خود امیرالمؤمنین و

ص: 108


1- زندگانی قمربنی هاشم، ص66.

برادرانش امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) می زیست و تحت الشعاع مقام آنان قرار گرفته بود، و خود را موظّف به اطاعت و انجام فرمان آنان می دانست ، از سوئی در آن زمان ها حاکمیّت و سلطه ی حکّام غاصب برقرار بوده، و مردم رو از خاندان نبوّت گردانده بودند، و ناقلین و مورّخین آن زمان اکثراً از عامّه و اهل تسنّن و منکرین فضائل خاندان نبوّت بوده، و یا از حکّام وقت هراس داشته اند که دربارۀ این شخصیّت و امثال او سخنی نقل کنند، از این روآنان فقط مسأله ی شهادت و رشادت های او را در مقاتل نقل نموده اند.

مسأله مهم تر این بوده که حضرت اباالفضل(علی السلام) خود را در مقابل پدر و برادران خود مثل امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) ذوب می دانسته، از این رو شنیده نشده که جایی در قبال امام خود مستقلاًّ حرکتی کرده باشد و موضع مستقّلی گرفته باشد، او حتّی برای یک مرتبه نیز در مقابل فرموده های آنان سخنی جز اظهار اطاعت و فداکاری نداشته است، در حالی که برادر دیگر او محمّدبن حنفیّه این گونه نبوده، بلکه او به برادر خود امام حسین(علیه السلام) نصیحت می کرده که به طرف عراق نرود، و گوش به دعوت اهل کوفه ندهد، و این غفلتی بوده از او، نسبت به مقام امامت و عصمت برادر خود امام حسین(علیه السلام)، و علومی که امام او نسبت به ظواهر و بواطن امور داشته، نیازی به نصیحت و راهنمایی نداشته است، چرا که امام معصوم، مصباح هدایت و کشتی نجات امّت است، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در سخنی فرمود:

حسن و حسین دو امام شما هستند خواه سکوت کنند و خواه قیام نمایند، و شما باید از آنان اطاعت کنید، وچیزی به انان یاد ندهید چرا که آنان داناتر از شما هستند ، و حضرت اباالفضل(علیه السلام) این معنا را به خوبی فهمیده بوده و عمل می کرده است.

آری شخصیّت حضرت اباالفضل(علیه السلام) را امام صادق(علیه السلام) احیا نمود و در زیارت او فرمود: «أشهد لک بالتسلیم و التصدیق، والوفاء و النصیحة لخلف النبیّ المرسل، و السبط المنتجب، والدلیل العالم، و الوصیّ المبلّغ، و المظلوم المهتضم، فجزاک الله عن رسوله و عن أمیرالمؤمنین، [و عن فاطمة] و عن الحسن و الحسین صلوات الله علیهم، أفضل الجزاء بما صبرت و احتسب وأعنت فنعم عقبی الدار، و لعن الله من قتلک و لعن الله من جهل حقّک، و استخفّ بحرمتک، و لعن الله من حال بینک و بین ماء الفرات، أشهد أنّک قُتِلتَ مظلوماً، و أنّ الله منجز لکم ما وعدکم».(1)

امام صادق(علیه السلام) در این زیارت اسراری را از شخصیّت عموی خود آشکار نموده، و بهترین خصلت های نیک و مظلومیّت های او را بیان کرده است، چرا که او در خانه ی نبوّت و امامت، و مهبط وحی و کنار پاک ترین فرزندان آدم، و بیت نبوّت تربیت شده و رشد نموده است، و به همین علّت امام حسین(علیه السلام) هنگامی که دید برادرش روی زمین افتاده فرمود:

ص: 109


1- کامل الزیارات، ص44.

«ألآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی و انقطع رجائی و شمت بی عدوّی ...»(1)

آری ما در بیان فضائل حضرت اباالفضل(علیه السلام)، با توجّه به مقام پدر و برادران او و مقایسه ی او با آنان سخن گفته ایم، و اگر اورا بالاستقلال در نظر می گرفتیم، شخصیّت بی نظیری قرار می گرفت و مردم نیز توجّه به مقام امامت پدر و برادرانش به او نگاه می کردند و گر نه او در نظرمردم یک انسان کم نظیر و یا بی نظیر می بود.

مقام وزارت اباالفضل نسبت به امام حسین(علیهماالسلام)

یکی از نویسندگان عراقی در کتاب «العباس بن علی علیهماالسلام» گوید:

حضرت موسی علی نبینا وآله و علیه السلام از خداوند خواست نمود که برادر او هارون را وزیر او قرار بدهد، و خداوند از قول او در قرآن می فرماید:

«وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی

هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی»(2)

یعنی، وزیری از خاندانم برای من قرار ده وآن برادرم هارون باشدو با او پشتم را محکم کن و او را در کارم شریک ساز تا تو را بسیار تسبیح گوییم و تو را بسیار یاد کنیم، چرا که تو همیشه از حال ما آگاه بوده ای!» و خداوند فرمود: «ای موسی! آنچه خواستی به تو داده شد!

و در روایات معتبره آمده که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلّم) بعد از ذکر آیات فوق از خدواند درخواست نمود که علی(علیه السلام) را وزیر او قرار بدهد، تا پشت و پناه او باشد، و خداوند پذیرفت و علی(علیه السلام) را همانند هارون وزیر او قرار داد، از این رو رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود:

«یا علی أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی [و لو کان لکنت یا علی] ».(3)

یعنی، یا علی تو برای من همانند هارون هستی نسبت به موسی، جز آن که بعد از من پیامبری نیست [ و اگر پیامبری بعد از من می بود تو بودی].

حضرت اباالفضل(علیه السلام) نیز در کربلا وزیر برادرش امام حسین(علیه السلام) بود، و اگر کسی سیره وعمل حضرت اباالفضل(علیه السلام) را از ابتدای نهضت امام حسین(علیه السلام) و از هنگام حرکت او از مدینه تا شهادت در کربلا به دقت بنگرد، در این معنا تردیدی پیدا نمی کند، چرا که حضرت

ص: 110


1- بحارالأنوار، ج45/42 العباس بن علی، ص224.
2- طه/36 29.
3- مناقب آل ابی طالب، ابتدای جلد اوّل.

اباالفضل(علیه السلام) در میدان مسابقه و فداکاری و جانبازی بر همه ی شهدای دیگر سبقت گرفته بود، چنان که شاعر می گوید:

بأبی من شَرَوا لِقاءَ حسینٍ

بِفراقِ النفوسِ و الأرواحِ

أدرکوا بالحسینِ أکبر عیدٍ

فغدوا فی مِنَی الطُفوفِ أضاحی(1)

و حضرت اباالفضل(علیه السلام) فداکارترین مرد این میدان بود، و او از همه ی شهدای کربلا سبقت گرفت، به خاطر هم نشینی و اتصال او به برادر خود حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام)، و کنیه ی او به اباالفضل گویای همین معناست، چرا که این کنیه نه به خاطر فرزند اوست، و نه به خاطر تمیّز او از سایرین است ، بلکه تنها به خاطر فضیلتی است که او را از دیگران از شهدا جدا می نماید، و اگر به فارسی ترجمه شود به معنای صاحب الفضیلة و پدر فضیلت است، بنابراین منزلت حضرت اباالفضل نسبت به امام حسین همانند منزلت امیرالمؤمنین(علیهم السلام) است نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)، و همان گونه که هرگاه کار بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سخت می شد از امیرالمؤمنین(علیه السلام) کمک می گرفت، امام حسین(علیه السلام) نیز هر گاه کار بر او سخت می شد، از اباالفضل(علیه السلام) کمک می گرفت، از این رو مصائب حضرت اباالفضل(علیه السلام) دل های جمیع ائمه ی معصومین(علیهم السلام) بلکه همه بنی هاشم و شیعیان را به درد آورد، و به جرأت می توان گفت:

به خدا سوگند: اگر اباالفضل در کربلا نبود، و اگر دشمن از او هراس نداشت، و اگر دلاوری های او نبود، خدا می داند که لشگر عمرسعد بر سر اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه می آوردند؟! چرا که آنان مردم بسیار سنگ دلی بودند، که به بچه ی شیرخواره رحم نکردند، و بر بدن های فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) اسب دواندند تا ازیزید جایزه بگیرند، و لکن تا حضرت اباالفضل(علیه السلام) زنده بود، جرأت نداشتند که نزدیک خیمه های اهل بیت سیّدالشهدا علیه السلام بروند، و اباالفضل(علیه السلام) تا زنده بود، شب ها اطراف خیمه ها نگهبانی می نمود تا اهل بیت امام حسین(علیهم السلام) آسوده بخوابند، و اباالفضل(علیه السلام) با آن شجاعتی که داشت، آماده شده بود که جان خود را فدای برادر و اهل بیت او نماید، فجراه الله عن رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلّم) و اهل بیته خیر الجزاء.(2)

حوادث بعد از شهادت حضرت اباالفضل(علیه السلام)

ص: 111


1- ابصارالعین للسماوی، ص58.
2- خلاصه ای از بیان صاحب کتاب « العباس بن علی»، ص79.

باید به این نکته توجّه نمود که: لشکر عبیدالله و بنی امیّه و پیروانشان سخت از حضرت اباالفضل(علیه السلام) هراس داشتند و کینه و دشمنی او را در دل ها نهفته بودند، همان گونه که نسبت به پدر او امیرالمؤمنین(علیه السلام) دشمنی سختی داشتند، چرا که او پدران و خویشان شان را در جنگ های صدر اسلام کشته بود، و به همین علت در جواب امام حسین(علیه السلام) که روز عاشورا به آنان فرمود:

« آیا می دانید من فرزند پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی مرتضی و فاطمه ی زهرا و خدیجه ی کبرا هستم و عمویم حمزه ی سیّدالشهداء است؟ و آیا می دانید که من وارث پیامبر خدایم، و اسبی که سوار آنم اسب رسول خداست؟ و عِمامه ای که بر سر دارم عِمامه ی رسول خداست؟ و شمشیری که به دست گرفته ام شمشیر رسول خداست؟ و آنان گفتند: « ما خوب تو را می شناسیم» فرمود: « فَلِمَ تستحلّون دمی» یعنی، پس برای چه ریختن خون من را حلال دانسته اید؟ وآنان گفتند: «بغضاً لأبیک علیّ بن ابیطالب(علیه السلام)» . یعنی، به خاطر کینه و خشمی که از پدرت علی بن ابیطالب داریم، می خواهیم تو را بکشیم.

و به همین علّت لشکر عمر سعد ملعون، بدن حضرت اباالفضل(علیه السلام) را مُثله یعنی، قطعه قطعه کردند، و هنگامی که امام حسین(علیه السلام) نزد جسد اباالفضل آمد با صدای بلند گریه کرد و فرمود:

«ألآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی و شمت بی عدوّی» یعنی، الآن کمرم شکست و راه چاره ام کم شد و دشمن به من شماتت نمود.

و هنگامی که حضرت زینب(علیهاالسلام) خبر شهادت برادر خود – اباالفضل(علیه السلام) – را شنید فرمود:

«وا أخاه، وا عبّاساه، وا ضیعتاه بعدک» یعنی،آه ای برادر، آه ای عباسم، ما بعد از تو ضایع و بی پناه شدیم.

از سویی شهادت حضرت اباالفضل(علیه السلام) سبب پریشانی بزرگ و اندوه فراوانی در قلوب اهل بیت سیّدالشهدا(علیه السلام) گردید، چرا که فرمود: ای برادر چشم هایی که تا دیشب با بودن تو به خواب راحت می رفت امشب به خواب نخواهد رفت، و چشم هایی که تا دیشب از ترس تو به خواب نمی رفت امشب به خواب خواهد رفت.

آری مصیبت اباالفضل(علیه السلام) دل های همه ی معصومین(علیهم السلام) و همه ی اهل بیت امام حسین(علیه السلام) به ویژه زنان بنی هاشم را داغدار نمود، و شیعیان شان تا قیامت از این اندوه می سوزند، چرا که اهل معرفت می دانند که حضرت اباالفضل(علیه السلام) مردی مؤمن و خالص و فداکار و زاهد و عابد و تقیّ و مجاهد و مطیع امر امام و ولیّ خدا بوده، چنان که در زیارت او آمده :

ص: 112

«السلام علیک أیّهاا العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین صلی الله علیه و سلّم»

و امروز ما می بینیم که مردم به خاطر آن ارتباط قلبی که با حضرت اباالفضل(علیه السلام) دارند، و مصیبت بزرگی که بر او وارد شده و ایثارها و فداکاری هایی که نسبت به امام حسین(علیه السلام) داشته است، با چه شوق و علاقه ای به زیارت او می روند، همان گونه که به زیارت برادر او می روند، و هرگز زیارت او را ترک نمی کنند، همان گونه که در مجالس عزای او نیز شرکت می کنند، و بر مصائب او اشک می ریزند و او را باب الحوائج می دانند، و نذورات فراوانی برای او می دهند.

امام زمان(علیه السلام) نیز در زیارت ناحیه، برای مصیبت عموی خود گریه می کند، و در برخی از تشرّفاتی که برخی از شیعیان با او داشته اند فرموده است: من در هر مجلسی که روضه ی عمویم عباس خوانده شود شرکت می کنم.

البته یکی از علل ارتباط و علاقه ی شیعیان و غیرشیعیان به حضرت اباالفضل(علیه السلام) کرامات بی شماری است که از او دیده اند، و خداوند او را باب الحوائج قرار داده، و همواره توسّل به او سبب شفای مریض ها و نجات از مشکلات و خطرهای فراوان شده است، و ما در پایان این کتاب بخشی از کرامات آن حضرت را بیان خواهیم نمود، ان شاء الله.

کیفر قاتلین فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در کربلا

1 در کتاب « ابصارالعین» شیخ محمّد سماوی آمده که قاسم بن اصبغ بن نباته گوید:

من بعد از ماجرای کربلا یکی از قبیله ی «بنی ابن دارم» را – که از قبل او را می شناختم و او مردی بسیار زیبا و سفید چهره بود دیدم که چهره ی او سیاه شده بود، و چون از علت آن سؤال کردم، او گفت: «من در کربلا مردی را کشتم که زیبا و قویّ و نیرومند بود و در پیشانی او اثر عبادت وسجده دیده می شد و از آن روزی که او را کشته ام تاکنون هر شب او به خواب من می آید، و گریبان من را می گیرد و مرا به دوزخ می افکند، و ازفریاد و صیحه ی من جمیع اهالی اطراف من بیدار می شوند، و فریاد و صیحه ی مرا می شنوند.

قاسم بن اصبغ گوید: این خبر بین مردم منتشر شد، و مردم او را دیدند و شناختند و یکی از همسایه های او به من گفت: «ما همواره فریاد و صیحه ی او را در شب ها می شنویم، و او نمی گذارد ما ساعتی از شب را به خواب برویم» پس من نزد همسر او رفتم، و این قصّه را از او سؤال کردم، و او گفت: آنچه همسر من به تو گفته راست گفته. سپس گفت: آن مقتول عباس بن علی(علیهماالسلام) است که به دست این مرد کشته شده است.

ص: 113

صاحب کتاب «إبصارالعین» سپس گوید: تردیدی در این قصّه نیست، چرا که روایات فراوانی شاهد صدق آن است، و تاریخ نیز امثال این قصّه را فراوان به ما نشان داده ، چنان که سبط بن جوزی یکی از علمای اهل تسنّن در کتاب «تذکرةالخواصّ» با سند خود از قاسم بن اصبغ مجاشعی نقل کرده که گوید:

هنگامی که سرهای شهدای کربلا را به کوفه آوردند، ناگهان مردم دیدند، مردِ اسب سواری سرِ یک جوانی را به گردن اسب خود آویزان نموده، و آن سر مانند ماه شب چهارده نورانی بود، و هر چه آن اسب سر خود را پایین می آورد آن سر به زمین می رسید، پس من به او گفتم: این سر بریده از کیست؟ او گفت: این سر عباس بن علی(علیهماالسلام)است. به او گفتم: تو کیستی؟ او گفت: «من حرملة بن کاهل اسدی هستم» قاسم بن اصبغ گوید: چند روز بعد ، من حرمله را دیدم که صورتش از قیر سیاه تر شده بود، به او گفتم: چند روز پیش که سر عباس بن علی(علیهماالسلام) را آورده بودی، من تو را سفیدرو دیدم، و امروز سیاه صورت و زشت شده ای؟! پس او گریه کرد و گفت: « از آن روزی که من آن سر را با خود آوردم تاکنون هر شب در خواب دو نفر نزد من می آیند و مرا می گیرند و در آتش شعله وری پرتاب می کنند، و هر چه خود را دور می کنم آن آتش مرا می گیرد، و این علت سیاه شدن و زشت شدن چهره ی من است» سپس گوید: این گونه بود تا مرگ او فرارسید.(1)

مؤلّف گوید: علّت مهلت وماندن افراد افراد یاد شده در این دنیا، عبرت گرفتن مردم است، و گرنه خداوند آنان را به زودی مؤاخذه می نمود گرچه در این چند روزی که در دنیا هستند نیز هر شب گرفتار عذاب و هر روز گرفتار ملامت مردم و عذاب وجدان می باشند، تا به عذاب الیم ابدی آن عالم برسند، فاعتبروا یا أولی الألباب.

و عجیب این است که قتله ی کربلا هیچ کدام موفّق به توبه نشدند، چرا که قاتل مثل حضرت اباالفضل(علیه السلام) باید در شقاوت به حدّی رسیده باشد که جرأت چنین عمل خطرناکی را داشته باشد، از سویی خداوند درباره ی قاتل مؤمن می فرماید:

«وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیما»(2)

یعنی، هر کس، فرد باایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ ابدی دوزخ است و خداوند بر او غضب می کند و او را از رحمتش دور می سازد و عذاب عظیمی برای او آماده ساخته است.

در تفسیر کنزالدقائق ج2/577 آمده که آیه فوق مربوط به کسی است که مؤمنی را به خاطر ایمان او کشته باشد، و قضیه ی شهدای کربلا از این قبیل است، و قاتل حضرت اباالفضل(علیه السلام) از مصادیق روشن این آیه است. و روایت شده: کسی که عمداً مؤمنی را بکشد، موفق به توبه نمی شود.(3)

ص: 114


1- العباس بن علی(علیهماالسلام)، ص183 182.
2- نساء/93.
3- وسائل، ج29/12ح8.

مؤلّف گوید: برای روشن شدن این مسأله باید به روایات مربوط به حرمت مؤمن و آزار و اذیّت به او مراجعه شود، وخداوند در قرآن درباره ی آزار و اذیّت به مؤمنین می فرماید:

«وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِینا»(1)

یعنی، آنان که مردان و زنان باایمان را به خاطر کاری که انجام نداده اند، آزار می دهند بار بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیده اند.

آیه فوق و اخبار و آنچه در تاریخ آمده است را مخالفین ما از اهل تسنّن دیده و نقل کرده اند، و این حجتی است بر علیه آنان، چرا که مسبّبین و آمرین این کشتارها و خباثت ها، غاصبین خلافت بوده اند، و خداوند برای اتمام حجّت، حقّ را به زبان آنان جاری نموده است، و زیارت عاشورا گویای همین معناست.

مؤلّف گوید: از برخی از دوستان مورد اعتماد شنیدم که می فرمود: دو نفر ازدوستان اهل بیت(علیهم السلام) در آن زمان که هنوز بقعه و بارگاهی برای شهدای کربلا ساخته نشده بود، برای زیارت به صورت پنهانی به کربلا می روند و خیمه کوچکی در کنار فرات برپا می کنند، تا شب را در آن خیمه به سر ببرند، در این هنگام مرد عربی بر آنان وارد می شود و درخواست می کند که آن شب را با آنان باشد، و آنان درآن شب مشغول به بیان تاریخ کربلا و سرنوشت قاتلین فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) می شوند و یکی از آن دو نفر می گوید: «حقّاً همه ی قاتلین امام حسین و فرزندان و اصحاب او، به کیفر خود در دنیا رسیدند» ناگهان آن مرد غریب می گوید: این چه سخنان دروغ و خلاف واقعی است که شما می گویید؟! و سپس می گوید:

«من یکی از آنان بودم و هنوز صحیح و سالم مانده ام» در این هنگام فتیله ی چراغ نفتی وسط خیمه آتش می گیرد، و آن مرد عرب دست خودرا به طرف آن چراغ نفتی می برد تا آن را اصلاح نماید، ناگهان دست او آتش می گیرد و خاوموش نمی شود، تا این که همه ی بدن او آتش می گیرد و خود را در شط فرات می اندازد، و باز آتش او را رها نمی کند، و چون زیر آب می رود آتش روی آب می ماند و چون سر از آب بیرو می آورد باز آتش او را احاطه می کند، و این ادامه می یابد، تا او هلاک می شود.

اشعار عربی درباره ی شهادت حضرت اباالفضل(علیه السلام)

مرحوم آیت الله بزرگ و فقیه و مرثیه سرای معصومین(علیهم السلام)شیخ محمّدحسین اصفهانی در کتاب «الأنوار القدسیّه» گوید:

أبو الاباء وابن بجدة اللقا

ص: 115


1- احزاب/58.

رقی من العلیاء خیر مرتقی

ذاک أبو الفضل اخو المعالی

سلالة الجلال والجمال

شبل علیّ لیث غابة القدم

(ومن یشابه اَبَه فما ظلم)

واسی اخاه حین لا مواسی

فی موقفٍ یزلزل الرواسی

دافع عن سبط نبیّ الرحمة

بهمّة لا فوقها من همّة

واستعرض الصفوف واستطالا

علی العدی ونکسّ الأبطالا

وانصدعت مهجة سیّد البشر

لقتله و ظهر سبطه انکسر

وبان الإنکسار فی جبینه

فانکدّت الجبال من حنینه

وکیف لا وهو جمال بهجته

وفی محیّاه سرور مهجته

کافل اهله وساقی صبیته

وحامل اللوا بعالی همته

واحدة لکنّه کلّ القوی

ولیث غابه بطفّ نینوا

أین فتی الفتیان یوم الملحمة

عن فتیاته بایدی الظلمة(1)

و عن حفید ابی الفضل، الفضل بن محمدبن الفضل بن الحسن بن عبیدالله بن العباس(علیه السلام) قال:

إنّی لأذکر للعباس موقفه

بکربلاءَ وهام القوم تُختطفُ

یحمی الحسین ویسقیه علی ظمأٍ

ص: 116


1- الأنوار القدسیّه، ص125.

ولا یوّلی ولا یثنی ولا یقف

ولا أری مشهداً یوماً کمشهده

مع الحسین علیه الفضل والشرف

أکرم به مشهداً بانت فضیلته

وما أضاع له افعاله خلف(1)

و یُنسب إلیه ایضاً:

أحق الناس أن یُبکی علیه

فتیً أبکی الحسین بکربلاء

أخوه واب-ن وال-ده علیّ

أبو الفضل المضرّج بالدماء

ومن واساه لا یثنیه شئ

وج-اد له علی عطشٍ بماء(2)

و للسیّد جعفر الحلیرحمه الله :

ما خلت أن الدهر من عاداته

تروی الکلاب به ویظمی الضیغم

ویقدّم الأمویّ وهو مؤخّر

ویُؤخّر العلویّ وهو مُقدّم

مثل ابن فاطمة یبیت مشرّداً

و یزید فی لذّاته یَتَنَعّمُ

یرقی منابر أحمد متأمِراً

فی المسلمین و لیس یُنکِرُمسلمُ

و یضیّق الدنیا علی ابن محمدٍ

حتی تقاذفه الفضاء الأعظم

خرج الحسین من المدینة خائفاً

کخروج موسی خائفا یتکتّم

و قد انجلی عن مکّةٍ و هو ابنها

و به تشرّفت الحطیم و زمزم

لم یدر أین یُریحُ بدن رکابه

ص: 117


1- ابصارالعین للسماوی، ص63.
2- العباس علیه السلام للسیّد المقرّم، ص401.

فکأنّما المأوی علیه محرّم

نزلوا بحومة کربلا فتطلّبت

منهم عوائدها الطیور الحوّم

طمعت أمیّة حین قلّ عدیدهم

لطلیقهم فی الفتح أن یستسلموا

و رجوا مذلّتهم ففلن رماحهم

من دون ذلک أن تُنال و تکتم

وقع العذاب علی جیوش أمیّة

من باسلٍ هو فی الوقائع یُعلم

عبست وجوه القوم خوف الموت

و العباس فیهم ضاحک متبسّم

قلب الیمین علی الشمال و غاص فی

الأوساط یحصد الرؤوس و یحطم

و ثنی أبو الفضل الفوارس نکّصاً

فرأوا أشدّ ثباتهم أن یُهزموا

ما کرّ ذو بأسٍ له متقدّماً

إلّا وفرّ و رأسه المتقدّم

بطل تورّث من أبیه شجاعة

فیها أنوف بنی الضلالة تُرغم

عرف المواعظ لا تفید بمعشرٍ

صمّوا عن النبأ العظیم کما عموا

فانصاع یخطب بالجماحم والکلا

فالسیف ینثر والمثقّف ینظم

أوتشتکی العطش الفواطم عنده

وبصدر صعدته الفرات المُفعَمُ

لو سدّ ذی القرنین دون وروده

نسفته همّته بما هو اعظمُ

و هوی بجنب العلقمیّ فلیته

للشاربین به یُداف العلقم ُ

فمشی لمصرعه الحسین و طرفه

ص: 118

بین الخیام و بینه متقسّمُ

أاُخی من یحمی بنات محمدٍ

أن صِرنَ یسترحمن من لا یرحمُ

ما خِلتُ بعدک أن تُشَلّ سواعدی

وتُکَفّ باصرتی وظهری یُقسم

ما بین مصرعک الفظیع ومصرعی

إلّا کما أدعوک قبل وتنعمُ

هذا حُسامُکَ من یذبّ به العدی

ولواک هذا من به یتقدّم

هوّنت یا ابن أبی مصارع فتیتی

والجُرح یُسکنه الذی هو أألُم

یا مالکاً صدر الشریعة إننّی

لقلیل عمری فی بُکاک متمّم

وقال فی ابی الفضل(علیه السلام):

لم یخشَ مِن نبالهم حتّی نزل

إلی الفرات دونما أیّ وجل

هَمّ بشُربِ الماء حین اغترفا

بموقفٍ فیه تجسّد الوفا

تذکّر الحسین إذ یشکو الظما

مِن یده الماءأبوالفضل رمی

فیا له من موقفٍ کریم

یُنبئ عن ایمانه العظیم

و آثر الحسین حامی الدین

و قال مِن بعد الحسین هونی(1)

المآثر الموروثة و المکتسبة و هو قوام مصحف الشهادة

ص: 119


1- العباس بن علی، ص199 198.

وارث من حاز مواریث الرسل

ابی العقول والنفوس والمثل

وکیف لا وذاته القدسیّة

مجموعة الفضائل النفسیّة

علیه افلاک المعالی دائرة

فانّه قطب محیط الدائرة

له من العلیاء والمآثر

ما جل ان یخطر فی الخواطر

وکیف وهو فی علوّ المنزلة

کالروح من نقطة باء البسملة

وهو مصحف قوام الشهادة

تمّت به دائرة السعادة

وهو لکلّ شدّة ملمّة

فانه عنقاء قاف الهمّة

وهو حلیف الحق والحقیقة

والفرد فی الخلقة والخلیقة

وقد تجلّی بالجمال الباهر

حتّی بدا سرّ الوجود الزاهر

غرّته الغرّاء فی الظهور

تکاد ان تغلب نور الطور

وفی سماء المجد والفخار

بالحق یدعی قمر الاقمار

بل فی سماء عالم الاسماء

کالقمر البازع فی السماء

جلّ جلال الله

بل عالم التکوین من شعاعه

جلّ جلال الله فی ابداعه

سر أبیه وهو سرّ الباری

ملیک عرش عالم الاسرار

ص: 120

أبوه عین الله و هو نورها

به الهدایة استنار طورها

فانه انسان عین المعرفة

مرآتها لکل اسم وصفة

لیس ید الله سوی أبیه

وقدرة الله تجلّت فیه

فهو ید الله وهذا ساعده

تغنیک عن اثباته مشاهده

فلا سوی ابیه لله ید

ولا سواه لابیه عضد

له الید البیضاء فی الکفاح

وکیف وهو مالک الارواح

یمثل الکرار فی کرّاته

بل فی المعانی الغرّ من صفاته

صولته عند النزال صولته

لولا الغلوّ قلت جلّت قدرته

هو المحیط فی تجوّلاته

ونقطة المرکز فی ثباته

سطوته لولا القضاء الجاری

تقضی علی العالم بالبوار

وراسم المنون حدّ مفرده

والفرق بعد الجمع من ضرب یده

بارقه صاعقة العذاب

بارقه تذهب بالالباب

بارقه تحصد فی الرؤس

تزهق بالارواح والنفوس

الاخاء والمواساة

ص: 121

واسی اخاه حین لا مواسی

فی موقف یزلزل الرواسی

بعزمة تکاد تسبق القضا

وسطوة تملأ بالرعب الفضا

دافع عن سبط نبیّ الرحمة

بهمّة لا فوقها من همّة

بهمّة من فوق هامة الفلک

ولا ینالها نبیّ أو ملک

واستعرض الصفوف واستطالا

علی العدی ونکس الابطالا

لف جیوش البغی والفساد

بنشر روح العدل والرشاد

کر علیهم کرّة الکرّار

اوردهم بالسیف ورد النار

آثر بالماء اخاه الظامی

حتّی غدا معترض السهام

ولا یهمّه السهام حاشا

من همّه سقایة العطاشا

الیمین والشمال

فجاد بالیمین والشمال

لنصرة الدین وحفظ الال

قام بحمل رایة التوحید

حتی هوی من عمد حدید

والدین لمّا قطعت یداه

تقطّعت من بعده عراه

ص: 122

وانطمست من بعده اعلامه

مذفقدت عمیدها قوامه

وانصدعت مهجة سیّد البشر

لقتله وظهر سبطه انکسر

وبان الانکسار فی جبینه

فاندکّت الجبال من حنینه

وکیف لا وهو جمال بهجته

وفی محیّاه سرور مهجته

کافل اهله وساقی صبیته

وحامل اللواء بعالی همّته

واحدة لکنّه کلّ القوی

ولیث غابه بطفّ نینوی

بکاء الامام

ناح علی اخیه نوح الثکلی

بل النبیّ فی الرفیق الاعلی

وانشقّت السماء وامطرت دما

فما اجلّ رزئه واعظما

بکاه کالهطال حزناً والده

وکیف لا وبان منه ساعده

بکاه صنوه الزکیّ المجتبی

وکیف لا ونور عینه خبا

ناحت بنات الوحی والتنزیل

علیه مذ امست بلا کفیل

ناحت علیه الحور فی قصورها

لنوح آل البیت فی خدورها

ناحت علیه زمر الاملاک

ص: 123

مذ ناحت العقائل الزواکی

من للخفرات الطاهرة

فمن لتلک الخفرات الطاهرة

مذ سبیت حسری القناع سافرة

این ربیب المجد امّاً وابا

من اخواته وهنّ فی السبا

واین من ودائع النبوّة

ممثّل الغیرة والفتوّة

واین منها ربّ ارباب الابا

إذ هجم الخیل علیهنّ الخبا

فاصبحت نهبا لکل مارق

مسودّة المتون والعواتق

فیها اشتفی العدوّ من ضغائنه

فاین حامی الضعن عن ضعائنه

این فتی الفتیان یوم الملحمة

عن فتیاته بایدی الظلمة

فلیته یری بعین الباری

عزائز الله علی الاکوار

یهدی بها من بلد الی بلد

وهن فی اعظم کرب وکمد(1)

ص: 124


1- انوارالقدسیه، صص128 125.

عنایات و کرامت حضرت اباالفضل(علیه السلام)

همان گونه که در اوّل کتاب وعده دادیم، در پایان این کتاب بخشی از کرامات بی شمار آن بزرگوار – که معروف به باب الحوائج و اباالفضل می باشد را برای بهره مندی و توسّل به آن حضرت و توجّه به مقام والای او بیان می کنیم و از خداوند منّان می خواهیم که او ما را نیز از عنایات این بزرگواران بهره مند فرماید.

صاحب کتاب « العباس بن علی(علیهماالسلام) گوید:

عباس بن علی بن ابیطالب(علیهم السلام) نزد عموم شیعیان به ویژه شیعیان عراق مشهور به باب الحوائج است و مردم برای قضای حوائج، و برطرف شدن بلاها، و دفع آن ها، به او مراجعه می کنند، سپس گوید: من یکی از کسانی هستم که لطف خداوند از این راه شامل حال من شد، و من بیماری ملزمی داشتم و سخت در فشار بودم و از خداوند با توسّل به حضرت اباالفضل(علیه السلام) در کنار ضریح مطهّر او درخواست شفا نمودم و شفا یافتم و تاکنون بیست سال است که عافیت و سلامتی من برقرار است. سپس گوید:

اگر بخواهیم کسانی که از این راه شفا یافته اند را شمار کنم سخن طولانی خواهد شد، و اضافه ی بر باب الحوائج بودنِ این آقا، اگر کسی به دروغ به نام او سوگند یادکند، گرفتار بلا و نکبتی خواهد شد، و این دو چیز در بین مردم نسبت به آن حضرت شایع و مسلّم است، با این که ائمه ی معصومین(علیهم السلام) معروف به این دو چیز نیستند، به ویژه مسأله ی سوگند دروغ که فقط نسبت به او معروف است.

1 نویسنده گوید: ملاقاتی داشتم با جناب حجت الاسلام شیخ ابوالقاسم انصاری از نواده های مرحوم شیخ اعظم انصاری، نامبرده فرمود: در نجف شخصی به نام شیخ عبدالرحیم داشتیم که بسیار فقیر بود و ازدواج نکرده بود، و خانه ای هم نداشت، و به یاد می آورم که فرمود: مقروض نیز بود، نامبرده به کربلا می رود و در حرم مطهّر امام حسین(علیه السلام) می بیند یک مرد و زن روستایی با فرزند فلجی که داشته اند، مشغول زیارت هستند، و چون به حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام) می رود، می بیند همان زن و مرد کنار ضریح حضرت اباالفضل(علیه السلام) هستند و فرزند فلج خود را به ضریح بسته اند، چیزی نمی گذرد که آن پسر بچه ی فلج شفا پیدا می کند و از حرم خارج می شود و سر و صدا بلند می شود که حضرت اباالفضل(علی السلام) او را شفا داده، و مردم لباس های او را برای تبرّک می گیرند، ناگهان شیخ عبدالرحیم ناراحت می شود و می گوید: آقا شما به این خانواده ی روستایی به زودی رسیدگی کردید، و من که معرفت بیشتری به شما دارم سالهاست هر چه می گویم: من گرفتارم و ... به من توجّهی نمی کنید، اگر به وضع من رسیدگی نکنید برمی گردم نجف و شکات شما را به پدرتان می کنم ... در این هنگام مرحوم شیخ اعظم انصاری به برخی از اطرافیان خود دستور می دهد بروید سر راه، و هنگامی که شیخ عبدالرحیم از کربلا به نجف می رسد او را نزد من بیاورید و نگذارید به حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشرّف شود، و چون شیخ عبدالرحیم را

ص: 125

نزد شیخ اعظم انصاری می آورند شیخ به او می فرماید: تو خود را با آن خانواده ی روستایی مقایسه کردی، او همه سرمایه اش محبّت و علاقه ی به حضرت اباالفضل(علیه السلام) بود، و اگر آن حضرت فرزند فلج او را شفا نمی داد، اعتقاد و محبّت او از بین می رفت، و تو نباید خود را با او مقایسه می کردی، و سپس مرحوم شیخ سه کیسه ی پول که آماده کرده بود را به او می دهد، و می فرماید با یکی خانه تهیه کن و با یکی قرض خود را ادا کن و با یکی ازدواج کن، و مبادا حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) که می روی از حضرت اباالفضل(علیه السلام) به او شکایت کنی.

2 صاحب کتاب « العبد الصالح» گوید: در مجلسی بین علما و اهل فضل بحثی پیش آمد که آیا مقام سلمان فارسی بالاتر است و یا مقام حضرت اباالفضل(علیه السلام)؟ با توجه به این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «سلمان منّا اهل البیت» و جز این نیز روایاتی درباره ی فضل سلمان و قرب او به اهل البیت(علیهم السلام) وارد شده؟ [مانند این که فرمود ه اند: سلمان به درجه ی دهم ایمان رسیده است]. و یک نفر از علما گفت: به نظرمن علم و فضل سلمان بالاتر است، چنان که زراره گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود: «أدرک سلمان العلم الأوّل و العلم الآخر و هو بحر لا یُنزف، و هو منّا اهل البیت».(1)

یعنی سلمان علم اوّل و علم آخر را درک نمود، و او دریایی از علم است که تمام نمی شود، و او از ما اهل بیت است».

و لکن چیزی نگذشت که این عالم از سخن خود عدول نمود، و چون از علّت آن سؤال کردند گفت: من بعد از آن سخنان در خواب دیدم، که در مجلس باشکوهی وارد شدم، و حضرت اباالفضل(علیه السلام) را در نهایت جلالت و عظمت در بالای آن مجلس دیدم، و سلمان را دیدم که در خدمت او بود، و به دستورات او عمل می کرد، و چون به یاد سخنان خود افتادم، سلمان با دست خود به من اشاره نمود و گفت: اشتباه کرده ای، چرا که جمله ی «إنّه بحر لا ینزف» درباره ی من، مقابل اقران و امثال من می باشد، مانند ابی ذر، و عمّار و ابن مسعود و امّا نسبت به فرزند امیرالمؤمنین قمر بنی هاشم اباالفضل العبّاس(علیهماالسلام)، من افتخار خادمی او را دارم، و شاگرد کوچک او هستم که باید از علم و فضل و کمال او توشه بگیرم.(2)

3 یکی از جاهل های محل ما «داش علی» بود، که چند سال پیش فوت شد. در زمان حیاتش یک روز من از توی بازار رد می شدم ، دیدم «داش علی» بازار را قُرقُ کرده و چاقویش را هم دستش گرفته و یک نفس کش جرأت نطق نداشت، آن روزها هنوز ماشین و اتومبیل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواری حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) می رفتم. از سرگذر که رد شدم متوجه شدم که مرا دید و تا چشمش به من افتاد، گفت : از قاطر پیاده شو، پیاده شدم گفت : کجا می روی ؟

دیدم مست مست است، و باید با او راه رفت، گفتم : به مجلس روضه می روم، گفت: «یک روضه ابوالفضل همین جا برایم بخوان» چون چاره ای نداشتم ، یک روضه اباالفضل(علیه السلام) برایش خواندم

ص: 126


1- الإختصاص، ص11.
2- العبدالصالح للسیّدهادی الموسوی، ص330.

، «داش علی» بنا کرد گریه کردن ، اشک ها روی گونه هایش می غلطید و روی زمین می ریخت، چاقویش را غلاف کرد و قرق تمام شد (بعد فهمیدم همان روضه کارش را درست کرده و باعث توبه اش شده بود).

چند سال بعد داش علی مُرد، چند شب بعد از فوتش او را در خواب دیدم ، حال او را پرسیدم، مثل این که می دانست می خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم .

گفت : راستش اینست که تا آمدند از من سئوالاتی بکنند، سقائی آمد (مقصودش حضرت ابوالفضل(علیه السلام) بود) و فرمود: (داش علی غلام ما است کاری به کارش نداشته باشید).(1)

خیل ملک ملتجی بنام ابوالفضل (علیه السلام)

جن و بشر سر بسر غلام ابوالفضل(علیه السلام)

هر که بود در دلش فروغ ولایت

می شود آگاه از مقام ابوالفضل(علیه السلام)

بوسه بخاک درش زنند به اخلاص

پادشهان بهر احترام ابوالفضل(علیه السلام)

بر سر بام جهان همیشه نوازد

کوی شهامت فلک بنام ابوالفضل(علیه السلام)

اهل وفا نیست هر کسی که نیاموخت

درس وفاداری از مرام ابوالفضل(علیه السلام)

ساقی دوران بدشت کرببلا ریخت

باده رنج و الم بجام ابوالفضل(علیه السلام)

جور مخالف ببین که بر لب دریا

خشک شد از قحط آب کام ابوالفضل(علیه السلام)

گشت قیامت بپا بخیمه چو دیدند

در پی آب روان قیام ابوالفضل (علیه السلام)

چشم فلک خیره شد چو دید بمیدان

چهره همچون مه تمام ابوالفضل (علیه السلام)(2)

4 زن و شوهر جوانی در کربلا با هم زندگی می کردند. یک شب شوهر آن زن متوجّه شد که خلخال های زنش به پای او نیست ، خیلی ناراحت شد و با حال عصبانیّت او را تهدید به قتل کرد.

ص: 127


1- کرامات العباسیه، ص21
2- لاله های رنگارنگ،ص77.

زن از ترس شوهرش به حرم مطهّر حضرت ابوالفضل(علیه السلام) پناهنده شدو در آنجا ماند، آخر شب خدّام آمدند و گفتند: ما می خواهیم اینجا را جاروب کنیم، از اینجا برو.

زن گفت : بیرون نمی روم، گفتند: ما نزد شوهرت می آییم و از تو شفاعت می کنیم، گفت: محال است از اینجا بیرون بروم، و های های می گریست .

در این اثناء دیدند گاوی خود را به صحن مطهر رسانید و در آنجا استفراغ کرد و خلخال های آن زن را که صبح با علف های باغچه شان خورده بود بیرون آورد.

عباس که در عشق دلی یکدله داشت

در دشت جهاد پر قافله داشت

یکروز پس از برادر آمد بجهان

یعنی ز حسین یک قدم فاصله داشت

مردم که به عشق ، جان فشانند ترا

بر مردمک دیده نشانند ترا

خورشید تمام کربلاها عباس

در پیش حسین ماه خوانند تورا(1)

5 لوطی عظیم

«لوطی عظیم» به حرم مطهّر حضرت ابوالفضل(علیه السلام) رفت و پنجه طلا را از ضریح دزدید و عرض کرد: یا اباالفضل تو با فتوتی و دست و دل بازی ، از تو نمی ترسم.

پنجه طلا را خواست در بازار کربلا بفروشد، ترسید او را دستگیر کنند، برگشت و متحیّر ماند که چه کند.

بار دوم به بازار آمد، باز جرأ ت فروش پنجه را پیدا نکرد.

بار سوم که به بازار رفت مردی به او گفت : دنبال چه میگردی ؟

لوطی جوابی نداد و داستان را مخفی و پوشیده نگه داشت. دو باره آن مرد گفت : دنبال چه می گردی ؟ باز جوابی نداد.

آن مرد او را به مغازه اش دعوت کرد، و به او ناهار داد و پذیرایی کرد و بعد چنین گفت : پنجه را به من بده، و به من گفته اند هر قدر لازم داری به تو بدهم و بعد در صندوق ها را باز کرد و مبلغ زیادی را در اختیار لوطی گذاشت .

لوطی عظیم گفت : چه خوب است که آدم با اهل فتوّت و جوانمردی سر و کار داشته باشد.

ص: 128


1- کرامات العباسیه، ص24.

سپس از کرده های خود پشیمان و نادم شد و توبه کرد(1)

باب حاجاتی و عبّاس و سپهسالاری

چشم در راه بسوی تو سپاهی گاهی

چه شود با همه حسنی که خدا داده ترا

عاشقت را برسانی برفاهی گاهی

آخر ای ماه بما هم نظری داشته باش

گه و بیگاهی و گهگاهی و گاهی گاهی(2)

6 قندیل

ناگهان توی حرم مطهّر حضرت ابوالفضل(علیه السلام) سر و صدایی بلند شد. وقتی آمدند، دیدند یک نفر با دو قندیل آنجا ایستاده است .

خیال کردند قندیلها را دزدیده است و او را متهم به دزدی کردند.

آن بنده خدا گفت: قربان حواس جمع، من سه سال پیش بی پول شده بودم آمدم خدمت آقا حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و از آقا یک قندیل قرض گرفتم، حالا وضعم خوب شده، به عوض آن یک قندیل دو تا آورده ام.(3)

7 این مصیبت را بخوان

عالم بزرگوار شیخ کاظم سبتی(رضوان الله تعالی علیه) فرمود: یکی از علمای بزرگ و معروف نزد من آمد و فرمود: من از طرف آقا حضرت عباس(علیه السلام) برای شما پیغامی آورده ام .

گفتم : بفرمائید چه پیغامی است من در خدمت شما هستم.

فرمود: من در عالم خواب محضر مقدس با سعادت حضرت ابوالفضل(علیه السلام) مشرف شدم، حضرت به من فرمود: به شیخ کاظم سبتی بگو: چرا این مصیبت را نمی خوانی؟ از این به بعد این مصیبت را هم بخوان، و آن این ست که: هر وقت سوار کاری از پشت اسب بر زمین می افتد در وقت افتادن دستهای خود را مثل سپر قرار میدهد و دستهایش را اول به زمین می رساند تا وقت افتادن دست حائل شود و سوار کار با صورت به زمین نیفتد.

ص: 129


1- همان، ص26.
2- شقایق خونین کربلا،ص83.
3- کرامات العباسیه، ص28.

چه حالی خواهد داشت آن کسی که سینه اش مورد هدف تیرها قرار گرفته باشد و دستهایش را هم بریده و با گرز آهنین بر سرش زده باشند و امیدش را نیز از رساندن آب به خیام حرم قطع کرده باشند و با صورت به زمین افتد ؟!!!.

دادی دو دست و دست دو عالم به سوی توست

ساقی تویی و باده ی ما از سبوی تو است

ای ماه هاشمی لقب و پور بوتراب

داروی درد ما به خدا خاک کوی توست

ای یادگار و زاده ی مشکل گشا علی(علیه السلام)

هر دل شکسته در طلب و جستجوی توست

باب حوائج همه ی خلق عالمی

در جمع عاشقان همه جا گفتگوی توست

از من مپوش چهره که من دل شکسته ام

خود آگهی که چشم امیدم به سوی توست

کردی وفا و تشنه برون گشتی از فرات

ای آن که عِرض آب بقا ز آبروی توست

آمد حسین (ع ) بر سر تو دید پیکرت

در خاک و خون فتاده ز جور عدوی توست

آثار انکسار عیان شد به چهره اش

وقتی که دید غرقه به خون روی و موی توست

گفتا ز جای خیز تو ای یار و یاورم

بنگر خمیده پشت من از هجر، روی توست(1)

8 سخن علامه ی امینی رحمه الله

در ایّام بیماری مرحوم علامه امینی (رضوان الله تعالی علیه) فردی برای عیادت به منزل موقت ایشان واقع در پیچ شمیران تهران رفت ؛ و علامه سخت بیمار و به پشت خوابیده بود.

آن فرد در ضمن حرف ها گفت : آقا مثلاً اگر انسان به حضرت عباس(علیه السلام) علاقه و محبت نداشته باشد به کجای ایمان او صدمه می خورد؟!

علامه امینی متغیر شد و با آن حالت نقاهت ، نشست و فرمود:

ص: 130


1- همان، ص30.

به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) که سهل است، اگر به بند کفش من که نوکری از نوکران حضرت ابوالفضل(علیه السلام) هستم از این جهت که نوکرم علاقه نداشته باشد، والله به رو در آتش خواهد افتاد.(1)

9 عالم مغرور

یکی از علمای کربلا به علم خود مغرور شده بود و بیچاره از ویژگیهای ارزشمند خود و علوم و نماز شب و اعمال مستحب و زهد و تقوای خویش سخن می گفت و اظهار می داشت : من از حضرت اباالفضل بواسطه این ویژگیها برتری دارم، و اگر اباالفضل این خصوصیتها را داشته باشد مثل من می باشد، و شهادت روز عاشورا نمی تواند با علم و فقه و ... برابری کند.

حاضرین در مجلس از جسارت و غرور او در شگفت شدند، و از جهل و نادانی او متحیّر، و تأسّف می خوردند. و او همچنان بر داشته های خود افتخار می کرد.

روز بعد حاضرین در مجلس شوق فراوان پیدا کردند که خبری از مرد جسور پیدا کنند که آیا دست از گمراهی خود برداشته یا نه ؟ پس رو به خانه ی او آوردند و درب منزلش را کوبیدند و از احوال او سؤال کردند، در جواب گفتند: حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام) رفته، آنها به حرم مشرف شدند، دیدند آن مرد ریسمانی به گردن خود قرار داده، و سر دیگر آن را به ضریح مطهر بسته و با گریه و زاری از عمل خود اظهار ندامت و پشیمانی می کند.

موضوع را از او سؤال کردند، گفت :

دیشب با همان غرور به خواب رفتم و دیدم در کنار جمعی از علما نشسته ام ، ناگاه مردی داخل شد و صدا زد : آقا اباالفضل(علیه السلام) تشریف آوردند، نام حضرت دلها را غرق سرور کرد، طولی نکشید حضرت در هاله ای از نور که اطراف چهره مبارکش احاطه کرده بود با سیمائی که حکایت از امیرالمؤ منین(علیه السلام) داشت وارد مجلس شد و بر اریکه ای در صدر مجلس نشست و همه ی حاضرین در برابر عظمت و شکوه حضرت خاضع و خاشع بودند، و من از جسارت گذشته خود بشدّت در ترس و اضطراب بودم .

حضرت اباالفضل(علیه السلام) با یکایک اهل مجلس شروع به سخن نمود و نوبت به من که رسید، فرمودند: تو چه می گوئی ؟

من هوش از سرم رفت، می خواستم خود را از مهلکه برهانم، و به گمان خود حق را ثابت کنم، دلیل های خود را به عرض حضرت رساندم .

ص: 131


1- همان، ص32.

حضرت اباالفضل(علیه السلام) فرمودند : (من نزد پدرم امیرالمؤ منین(علیه السلام) و برادرانم امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام علم آموخته ام و بدرجه یقین رسیده ام ، اما تو در دین خود و نسبت به امام خود شک می ورزی ، آیا چنین نیست ؟!

سپس فرمود: اما استادی که تو نزد وی درس خوانده ای از تو بدبخت تر است !

پیش تو اصول و قواعدی چند است که برای جاهل به احکام قرار داده شده تا بوسیله آنها حکم را بدست آوری ، و من محتاج به این اصول و قواعد نیستم، زیرا احکام واقعی دین را از منبع وحی الهی دریافت نموده ام، و خداوند در من صفات برگزیده ای قرار داده از کرم و صبر و ایثار و ... که اگر اندکی از آنها میان همه شما تقسیم می شد، توان پذیرش آنها را نداشتید و در تو صفات رذیله ای چون حسد و خود خواهی و ریا می باشد، سپس با دست شریفشان به دهن من زدند.وترس و پشیمانی از عمل زشت مرا واداشت تا با انابه و توسّل به درگاهش روی آورم.(1)

یا حسین ای که شد از مهر تو کامل دینم

بسته ی دام تو هست این دل مهرآئینم

علم افراختم از فخر بر این چرخ بلند

تا تو کردی بعلمداری خود تعیینم

من امان نامه دشمن بغضب رد کردم

تا تو بخشی ز وفا در دو جهان تأ مینم

دست در راه تو دادم که بگیری دستم

جان بپای تو فشانم که امید است اینم

چشم با تیر عدو دوختم از عالم و هست

مایل دیدن تو چشم حقیقت بینم

هر که افتد بشود با کمک دست بلند

نه مرا دست که برخیزم و یا بنشینم

پیشتر ز آنکه ببینی تن بی جان مرا

قدمی زن ز محبت به سر بالینم

از می مهر تو سیراب شدم من اما

تشنه ماندی تو و از تشنگیت غمگینم(2)

10 تلاش و توسّل

ص: 132


1- حضرت اباالفضل مظهر کمالات و کرامات، 1/376.
2- گلهای اشک، ص86.

دانشجوئی برای تحصیل علوم دینی به نجف اشرف رفت، و پس از چند ماهی فهمید که درس خواندن کاری است پر مشقت، با خود گفت : خوب است بروم در حرم حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس(علیه السلام) و از او بخواهم در حق من دعا کند و بدون زحمت درس خواندن، به درجه اجتهاد برسم ، سپس رفت و چند شبی در حرم مشغول گریه و دعا و درخواست شد به امید این که به نتیجه ی مطلوب برسد.

پس از ساعتها گریه و زاری یک شب به خواب رفت و در عالم رؤ یا حضرت را دید که به خادمان فرمود: زود چوب و فلک بیاورید می خواهم این جوان را شلاق بزنم .

جوان با ترس و وحشت عرض کرد: چه گناهی کرده ام ؟!

حضرت فرمود: چه گناهی بالاتر از این که به جای درس خواندن و مطالعه و تحقیق تنبلی و تن پروری را پیشه ساخته ای ، اگر می خواهی مجتهد شوی برو مثل دیگران درس بخوان تا ما هم کمکت کنیم.

از این داستان می فهمیم که درس را باید خواند و در حد توان زحمت کشید و در تحصیل علوم کوشش کرد، و در کنار آن نباید توسل به حضرات معصومین و مقربان درگاهشان را فراموش کرد تا با مدد و یاری آنان بر مشکلات فائق گشته و به نتیجه مطلوب رسید.(1)

ای آنکه هست عقده گشا ذکر نام تو

ایستاده انبیاء پی عرض سلام تو

خود تشنه ای و تشنه لبان مست جام تو

هستم اگر قبول کنی من غلام تو(2)

11 سقا خانه

کاسبی در بازار اصفهان مغازه ای داشت و کنار مغازه اش سقاخانه ای بنام آقا اباالفضل(علیه السلام) بود، او چون علاقه ی زیادی به حضرت عباس(علیه السلام) داشت

می گفت: آقاجان من به عشق شما این سقاخانه را تمیز می کنم و از آن بخوبی نگهداری می کنم و آن را آب می کنم که مردم جگر سوخته، از آن بیاشامند و بیاد لب تشنه برادرت حسین(علیه السلام) و فداکاری و ایثار و وفای شما بیفتند، و شما هم در عوض مغازه مرا نگهداری کن که یک وقت سارق و دزد به آن نزند.

هر روز کارش این بود که سقاخانه حضرت اباالفضل(علیه السلام) را تمیز می کرد و آب در آن می ریخت و یخ می گذاشت و مردم لب تشنه از آن می آشامیدند و می رفتند، یک روز صبح به مغازه آمد و مشاهده کرد، که تمام لوازمات مغازه را دزدیده اند، خیلی ناراحت شد، صدا زد: یا اباالفضل من سقاخانه ات را تمیز می کردم، آب می ریختم ، یخ می گذاشتم ، اینقدر به شما علاقه داشتم و محبت می کردم و مردم را بیاد شما و برادرت حسین(علیه السلام) می انداختم حالا باید دزد مغازه ی مرا بزند، اگر مال من برنگردد، دیگر نه من و نه تو...و با عصبانیّت به خانه بر می گردد، روز بعد به مغازه می آید و مشاهده می کند تمام لوازم و اجناس مغازه اش سر جایش برگشته و دو نفر دم دَرِ مغازه ایستاده اند و رنگ صورتشان زرد است و مضطربند، تا

ص: 133


1- مردان علم در میدان عمل،7/69.
2- نغمه های ولایت، ص47.

چشمشان به صاحب مغازه می افتد به دست و پای او می افتند و می گویند: ای آقا ما را ببخش چون آقا حضرت اباالفضل(علیه السلام) رضایت شما را خواسته و اِلاّ ما هلاک خواهیم شد.

ای چَمنِ عارض تو دلگشا

دست توانای تو مشکل گشا

می دهم از مدح تو داد کلام

ای علوی زاده علیکَ السّلام

ای پدر فضل و علی را پسر

جمله شهیدان خدا را قمر

حضرت عباس و ابوفاضلی

مظهر غیرت یَلِ دریا دلی

ای اثر سجده به پیشانیت

مه خجل از طلعت نورانیت

کوکب دلخواه بنی هاشمی

مهر زمین ماه بنی هاشمی

شمع وفا نور دو چشم علی

بحر خروشنده خشم علی

زاده ی آزاده ی اُمُّ البَنین

وه ز چنان مادر و شِبلی چنین

زاده ی خود خوانده ترا هم بتول

ای تو برادر بدو سبط رسول

مهر و وفا خوشه ای از خرمنت

صدق و صفا گوشه ای از دامنت(1)

12 مصیبت وارده

مرحوم سیّد محمد ابراهیم قزوینی (رضوان الله تعالی علیه) در صحن حضرت ابوالفضل(علیه السلام) امام جماعت بودند و مرحوم شیخ محمد علی خراسانی(علیه الرحمه) که از واعظان بی نظیر بود بعد از نماز ایشان منبر می رفت ، یک شب مرحوم واعظ خراسانی مصیبت حضرت ابوالفضل(علیه السلام) را می خواند و از اصابت تیر به چشم مقدس آن حضرت یاد می کند.

مرحوم قزوینی، که سخت متأ ثر شده و بسیار گریه کرده بود، به ایشان گفت: چنین مصیبت های سخت را که سند خیلی قوی هم ندارد چرا می خوانید؟!

شب در عالم رؤیا محضر مقدس حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) مشرف می شود.

آقا قمر بنی هاشم(علیه السلام) خطاب به ایشان می فرماید:

ص: 134


1- کرامات العباسیه، ص42.

سید ابراهیم، آیا تو در کربلا بودی که بدانی روز عاشورا با من چه کردند؟! پس از آنکه دو دستم را از بدن جدا کردند، سپاه دشمن مرا تیرباران نمود ندو در این میان تیری به چشم من رسید (شاید فرموده باشند چشم راست من) هر چه سر را تکان دادم که تیر بیرون بیاید، تیر بیرون نیامد و عمامه از سرم افتاد، زانوهایم را بالا آوردم و خم شدم که به وسیله دو زانو تیر را از چشمم بیرون بکشم ، ولی دشمن با عمود آهنین بر سرم زد.

سرباز اسلامم سردار عاشورا

دستم گره بگشود از کار عاشورا

شاگرد ممتاز دبستان حسینم

با چشم و دست و سر نگهبان حسینم

جان بر کف و قربانی جان حسینم

با چشم و دست و سر نگهبان حسینم

لب تشنه ی آبم امّا نه از دریا

آبی که نوشاند در کا مم زهرا

من جعفر طیار یاران حسینم

با چشم و دست و سر نگهبان حسینم

وقتی مرا دیگر بگذشت آب از سر

آب ارچه نوشیدم از دست پیغمبر

شرمنده باز از کام عطشان حسینم

با چشم و دست و سر نگهبان حسینم

یک قطره از دریای احسان حسینم

با چشم و دست و سر نگهبان حسینم

فرقم اگر بشکست شد خاک راه او

دستم اگر افتاد شد بوسه گاه او

سر تا قدم دست بدامان حسینم

با چشم و دست و سر نگهبان حسینم(1)

13 زوّار ما را گرامی دار

مداح بااخلاص اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) حاج آقامحمد خبازی معروف به مولانا فرمود: یکی از این سالها که کربلا رفتم ایام عاشورا و تاسوعا بود. عربها عادتشان این است که ایام عاشورا در کربلا عزاداری کنند و از نجف هم برای شرکت در عزا داری به کربلا می آیند، ولی آنان در موقع 28 صفر در نجف عزاداری می کنند و از کربلا هم برای عزاداری به نجف می روند.

صبح بیست و هفتم صفر از نجف به کربلا آمدم و چون خسته شده بودم به حسینیه رفتم و در آنجا خوابیدم، بعد از ظهر که به زیارت حضرت اباالفضل(علیه السلام) و (زیارت امام حسین(علیه السلام) مشرف شدم، دیدم خلوت است حتی خدام هم نیستند و مردم کم رفت و آمد می کنند، گفتم: پس مردم

ص: 135


1- کرامات العباسیه، ص57.

کجا رفتند. گفتند: امشب شب بیست هشتم صفر است اکثر مردم از کربلا به نجف می روند و در عزاداری پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امام حسن(علیه السلام) شرکت می کنند.

من خیلی ناراحت شدم و به حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام) آمدم و عرض کردم: آقا من از عادت عربها خبر نداشتم و به کربلا آمده ام ، یک وسیله ای جور کنید تا من به نجف برگردم.

آمدم سر جاده ایستادم ولی هر چه ایستادم وسیله ای نیامد، دوباره به حرم آمدم و به حضرت گفتم: آقا من می خواهم به نجف بروم و باز به اول جاده برگشتم ولی از وسیله نقلیه خبری نبود. بار سوم آمدم سر جاده ایستادم، دیدم یک فولکس واگن کرمی رنگ جلوی پای من ترمز کرد.

گفت: محمد آقا، گفتم بله، گفت نجف می آیی .

گفتم : بله گفت : تَفَضَّلْ، یعنی: بفرمائید بالا.

من عقب فولکس سوار شدم، راننده مرد عرب متشخصی بود که چپی و عقالی بر روی سرش بود.

از آینه ماشین گریه کردن او را دیدم، از او پرسیدم: حاجی قضیه چیه؟ چرا گریه می کنی ؟!

گفت : نجف بشما می گویم .

آمدیم نجف، دَرِ یک مسافرخانه نگه داشت، و مسافرخانچی را که آشنایش بود صدا زد و گفت: این محمد آقا چند روزی که اینجاست مهمان ماست و هر چه خرجش شد از ایشان چیزی نگیر.

بعد به من آدرس داد که هر وقت کربلا آمدی به این آدرس به خانه ما بیا. گفتم : اسم شما چیست ؟ گفت: من سید تقی موسوی هستم. گفتم: از کجا می دانستی که من می خواهم به نجف بیایم .

گفت: بعداً برایت به طور کامل تعریف می کنم اما اکنون به تو می گویم .

من عیالی داشتم که سر زائیدن رفت، بچه اش که دختر بود زنده ماند، من دختر بچه را با مشکلات بزرگش کردم، یکی دو سال بعد عیال دیگری گرفتم، مدتی با آن زندگی کردم، و این روزها پا به ماه بود، من دیدم که ناراحت است و دکتر دم دست نداشتم، به زن همسایه مان گفتم: برو خانه ما که زنم حالش خوب نیست و خودم به حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام) آمدم و گفتم: آقا من دیگه نمی توانم، اگر این زن هم از دستم برود زندگیم از هم می پاشد، من نمی دانم ، و با دل شکسته و گریه زیاد به خانه آمدم .

دیدم عیالم دو قلو بچه دار شده و به من گفت : برو دم جاده نجف، یک نفر بنام محمد آقاست او را به نجف برسان و بازگرد.

گفتم: محمد آقا کیست ؟

گفت : من در حال درد بودم و حالم غیر عادی شد در این هنگام حضرت اباالفضل(علیه السلام)را دیدم. فرمودند: ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنایت می کند.

به شوهرت بگو: این زائر ما را به نجف ببرد. خلاصه من مامور بودم شما را به نجف بیاورم .

من بعد از زیارت به کربلا آمدم، منزل ایشان رفتم، دیدم دو دختر دوقلوی او و عیالش بحمدالله همه صحیح و سالم هستند و از من پذیرائی گرمی کردند بخاطر آنکه زائر حضرت قمر بنی هاشم(علیه السلام) بودم.

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فکنش

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

ص: 136

روشن از چهره ی تابنده و وجه حسنش

ز جوانمردی و سقائی و پرچمداری

جامه ای دوخته خیاط ازل بر بدنش

آنکه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش

وانکه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش

میوه باغ ولایت به سخن لب چو گشود

هم فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش

کوکب صبح جوانیش نتابیده هنوز

که شد از خار اجل چاک چو گل پیرهنش

آنچنان تاخت به میدان شهادت که فلک

آفرین گفت بر آن بازوی لشکر شکنش

همچو پروانه دلباخته از شوق وصال

آنچنان سوخت که شد بی خبر از خویشتنش

خواست دستش که رسد زود بدامان وصال

شد جدا زودتر از سایر اعضا ز تنش

کوته از دامنت ای شاه مکن دست (رسا)

از کرم پاک کن از چهره غبار محنش(1)

14 دو گوسفند

حضرت حجّه الاسلام والمسلمین حاج آقای نمازی از قول مداح با اخلاص اهل بیت عصمت و طهارت حضرت حاج آقا محمد خبازی معروف به مولانا فرمود:

سال آخری که کربلا رفتم با آقای دکتر ابن شهیدیان و حاج اصغر شیشه بر (مداح معروف) و یک عده ای از مؤمنین بود. محل اقامت مان را در حسینیه اصفهانیهای کربلا قرار دادیم آن سال جمعیّت زیادی به آن حسینیه آمده بودند، خلاصه نمی دانم چطور شده بود که در عراق حکومت نظامی شد، و هیچ کس حق بیرون آمدن را نداشت.

اتفاقا همان شب دو تا از خواهرها درد زائیدنشان گرفت؛ خدایا توی حسینیه چکار کنیم؟! فوری یکی از اطاقها را خالی کردیم، زنها را داخل آن اطاق نمودیم و چند تا از زنهای دیگر را جهت پرستاری و کمک به آنجا فرستادیم، به آقای دکتر هم گفتیم: شما هم اینجا باشید، یک وقت اضطراری پیش آمد، از وجود شما جهت طبابت و درمان بهرمند گردیم .

خلاصه به شوهرهایشان هم گفتیم: یکی یک گوسفند نذر حضرت اباالفضل (علیه السلام) بکنید، تا انشاء اللّه حضرت امداد و کمک فرمایند و مشکلات حل شود. گفتند: چشم .

الحمدلله زنها بسلامتی زائیدند و پا سبک کردند.

بعد که حکومت نظامی تمام شد، یکی یک گوسفند و دیگری دوتا گوسفند خریده بود. گفتم : چرا دو تا گوسفند خریداری کردی؟! گفت: وقتی که نذر کردم، رفتم توی اطاق تکیه بدهم خوابم برد، خواب دیدم

ص: 137


1- کرامات العباسیه، ص65.

حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام) تشریف آوردند، در حالی که سر از بدنشان جدا بود اما زنده هستند، فرمودند: چهار سال پیش در فلان جای اصفهان کارَتْ گیر کرده بود گوسفندی نذر من کردی و تا بحال نکشتی، چون فراموش کرده بودی ، اکنون نذرت را اداء کن .

چه عباس آنکه در حشمت امیر راستین آمد

چه عباس آنکه از همّت پناه مسلمین آمد

چه عباس آنکه از اصل و نسب از دوره هاشم

چو جان مرتضی و حُسن خیرالمرسلین آمد

چه عباس آن هژ بر غالب و آن شبل شیر حق

که او را پرورش در دامن امّ البنین آمد

چه عباس آنکه در صورت بُوَد ماه بنی هاشم

ز بس انوار یزدانش هویدا از جبین آمد

چه عباس آنکه در قامت مثال دوحه طوبی

و یا در گلشن توحید سرو راستین آمد

چه عباس آنکه در صدق و وفا و غیرت و همت

میان اصفیا ممتاز از راه یقین آمد(1)

***

نیستم لایق کنم مدح و ثنایت یا ابوالفضل

از ازل مدح تو را گفته خدایت یا ابوالفضل

ای که خورشید لقایت کرده عالم را منوّر

ذرّه کی بتوان کند وصف ثنایت یا ابوالفضل

مصطفی را جان نثاری مرتضی را یادگاری

جان من جان جهان بادا فدایت یا ابوالفضل(2)

15 افسر روسی هدایت یافته

عالم ربّانی، محدّث بزرگوار و شخصیت مورد اعتماد مرحوم حاج ملاّ محمود زنجانی که به حاج ملاّ آقاجان شهرت داشت، پس از جنگ جهانی اول با پای پیاده به عراق و زیارت عتبات عالیات شتافت .

در مسیر راه در شهر خانقین برای نماز به مسجد رفت و در آنجا با یک نفر افسر سابق بلشویک که به صورت عجیبی هدایت یافته بود، آشنا شد و جریانی را از او شنیده که خواندنی است این شما و این هم داستان مورد اشاره، او فرمود:

در شهر خانقین برای ادای نماز به مسجد رفتم و در آنجا مرد سفید پوست درشت و فربهی را دیدم که مثل شیعه ها نماز می خواند از این موضوع تعجب کردم خدایا او که مال شمال روسیّه است .

ص: 138


1- کرامات العباسیه، ص70.
2- کرامات العباسیه، ص79.

نمازش تمام شد، نزدیکش رفتم و پس از عرض سلام از لهجه اش یقین پیدا کردم که او روسی است. با این وصف از وطن و مذهبش پرسیدم، گفت: دوست عزیز من اهل (لنینگراد شوروی ) هستم و در جنگ اول جهانی افسر و فرمانده ی دو هزار سرباز روسی بودم و ماموریتم تسخیر کربلا بود.

بیرون شهر اردو زده و در اوج آمادگی در انتظار دریافت فرمان یورش به کربلا بودیم که شبی در عالم رؤیا شخصیّت گرانقدری را دیدم که نزدم آمد و با من به زبان روسی سخن گفت و خطاب به من فرمود:

دولت روس در این جنگ شکست خورده است و این خبر فردا به عراق می رسد و از پی انتشار خبر شکست روس، همه سربازان روس که در عراق مستقرّ هستند به دست مردم کشته می شوند و تو برای نجات خویش از مرگ! به دست مردم، اسلام را برگزین .

گفتم : سرورم شما کیستید؟ فرمود: من عباس قمربنی هاشم هستم.

شیفته ی جمال پرفروغ و کمال وصف ناپذیر و بیان گرم و گیرای او شدم و همانجا به راهنمایی او اسلام آوردم .

آنگاه فرمود: برخیز و از نیروهای ارتش روس فاصله بگیر.

گفتم: آقا کجا بروم؟

فرمود: نزدیک مقرّ فرماندهی ات اسبی است بر آن سوار شو که تو را به نجف می رساند و آنجا پیش وکیل و شخصیت مورد اعتماد خاندان ما سیدابوالحسن برو.

گفتم: سرورم: من تنها ده نفر مامور مراقب دارم چگونه بروم؟

فرمود: آنها همه مست افتاده اند و متوجّه رفتن تو نخواهند شد.

از خواب بیدار شدم و خیمه خویش را عطر آگین و نورانی احساس کردم، با عجله لباس خود را پوشیدم و حرکت کردم، مراقبین و پاسداران من مست بودند. من از میان آنها گذشتم امّا گویی متوجّه نشدند.

در نزدیک قرارگاه خویش اسبی آماده بود سوار شدم و آن مرکب با شتاب پس از مدّتی کوتاه مرا در شهری پیاده کرد.

در بهت و حیرت بودم که دیدم در خانه ای باز شد و مرد کهنسال و منوّری بیرون آمد و به همراه او یک شیخ بود که با من به زبان روسی سخن گفت: مرا به منزل دعوت کرد، از او پرسیدم: دوست عزیز آقا کیست؟

پاسخ داد: همان مرد فرزانه و بزرگی که حضرت عباس(علیه السلام) شما را به سوی او فرستاده و پیش از رسیدن شما، سفارشتان را به او نموده .

بار دیگر اسلام آوردم و آن مرد بزرگ، به شیخ دستور داد که دستورات اسلام را به من بیاموزد و شگفت انگیزتر اینکه روز بعد هم خبر شکست دولت بلشوی روس در عراق انتشار یافت و عربهای خشمگین و به جان آمده، به سربازان روسی یورش بردند و همه را قتل عام کردند.

پرسیدم: شما اینک اینجا چه می کنید؟ گفت : هوای نجف بسیار گرم است به همین جهت آیت الله اصفهانی در تابستان ها که هوای اینجا بهتر است مرا به اینجا می فرستد.

پرسیدم : آیا باز هم حضرت عباس(علیه السلام) را زیارت کرده ای ؟ گفت: گاهی ما را هم مورد عنایت قرار می دهد.

جنت و رضوان و حور و کوثر و غلمان

ص: 139

هست همه آیتی ز خوی ابوالفضل

نور دل حیدر است و شمع شهیدان

مظهر حق است نور روی ابوالفضل

شمس و قمر شد خجل ز نور جمالش

مشک ختن شمه ای ز بوی ابوالفضل

خالق اعظم گناه خلق دو عالم

جمله ببخشد به آبروی ابوالفضل(1)

16 قبر وسط آب

حضرت آیت الله العظمی حکیم از علمای بزرگ و پَروا پیشه و از مراجع بنام تقلید بود. که سال ها ز عامت حوزه ی کهنسال نجف اشرف را به عهده داشت و در راه نگهبانی از دین خدا رنجها به جان خرید.

او در مورد حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و سرداب مقدّس آن بزرگوار و قبر مطهرّش داستانی دارد که شنیدنی است و آن را آیت اللّه حاج سیّد عباس کاشانی حائری در ماه ربیع الاول 1407 قمری برای نگارنده و گروهی از فضلای حوزه علمیّه قم اینگونه نقل کرد:

روزی در بیت آیت الله العظمی آقای حکیم بودم که کلیدار آستان مقدس حضرت ابوالفضل(علیه السلام) تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل(علیه السلام) را آب گرفته و بیم آن می رود که ویران گردد و به حرم مطهّر و گنبد و مناره ها نیز آسیب کلّی وارد شود، شما کاری بکنید.

آیت الله حکیم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد. آنگاه گروهی از علمای نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به کربلا و به حرم مطهّر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) رفتیم، آن مرجع بزرگ برای بازدید به طرف سرداب مقدس رفت و ما نیز از پی او آمدیم، اما همین که چند پلّه پائین رفتند، دیدم نشست و با صدای بسیار بلند که تا آن روز ندیده بودم، شروع به گریه کرد. همه شگفت زده و هراسان شدیم که چه شده است؟ من گردن کشیدم دیدم شگفتا منظره عجیبی است که مرا هم گریان ساخت.

منظره این بود که دیدم قبر شریف حضرت ابوالفضل(علیه السلام) در میان آب مثل جایی که از هر سو به وسیله دیوار بتونی بسیار محکم حفاظت شود، در وسط آب قرار دارد.

امّا آب آن را نمی گیرد درست همانند قبر سالارش حسین(علیه السلام) که متوکل بر آن آب بست امّا آب به سوی قبر پیش روی نکرد و آنجا را حایر حسینی نامیدند. سلام خدا بر او و سالارش حسین (ع ).

فرزند علی حیدر کرار ابوالفضل

و ز حلم و ادب سَرْوَرِ اخیار ابوالفضل

ای ماه بنی هاشم و مصداق فتوّت

گشتی پدر فضل به ادوار، ابوالفضل

از همت و ایمان و فداکاری ، و اخلاص

ص: 140


1- کرامات العباسیه، ص87.

داری تو نشان همه احرار، ابوالفضل

از بهر برادر، چو علی بهر پیمبر

ای حامی حق ، در همه رفتار، ابوالفضل

در دست بلا خیز تو هر خصم هر آسان

و زهیبت تو لرزه بر اشرار، ابوالفضل

پشت سپه حق و عدالت ز تو شد گرم

از بهر حسین یاور و غمخوار، ابوالفضل

ای دشمن بیداد و طرفدار عدالت

ای همچو علی در همه کردار، ابوالفضل

تو باب حسینی ، به همه بابِ حوائج

بنما نظری سوی من زار، ابو الفضل

17 باب الحوائج

عالم ربّانی حاج شیخ مرتضی آشتیانی)رضوان الله تعالی علیه( فرمود: که حجة الاسلام حاج میرزا حسین خلیلی طهرانی)اعلی الله مقاله( فرمود: خبر داد ما را شیخ جلیل و رفیق نبیل که با همدیگر سر درس صاحب جواهر)رضوان الله تعالی علیه( حاضر می شدیم .

یکی از تجار که رئیس خانواده الکبّه بود، پسر جوان و خوش صورت و مؤدبی داشت، والد ه اش علوّیه محترمه همین یک پسر را داشتند که این هم مریض می شود، و بقدری مرضش سخت می شود که به حال مرگ و احتضار می افتد.

چشم و پای او را می بندند. پدرش از اندرون خانه به بیرون می رود، و به سر و سینه می زند مادر علویه اش به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) مشرف می شود و از کلیددار آن آستان خواهش و تمنا می کند که اجازه دهد شب را تا صبح توی حرم بماند.

کلیددار اول قبول نمی کند، ولی وقتی خودش را معرفی می کند و می گوید: پسرم محتضر است و چاره ای جز توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج ندارم کلیددار قبول می کند و به مستخدمین دستور می دهد که علویه شب در حرم بیتوته کند.

شیخ جلیل فرمود: بنده همان شب به کربلا مشرف شدم و اصلاً خبر از تاجر و مریضی پسرش اطلاع نداشتم، همان شب که بخواب رفتم، در عالم خواب به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) مشرف شدم و از طرف مرقد مطهر حضرت حبیب بن مظاهر وارد شدم، دیدم بالای سر حرم، زمین تا آسمان مملوّ از ملائکه هاست و در مسجد بالا سر حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت امیرالمؤ منین علی(علیه السلام) روی تخت نشسته اند. در همان موقع ملکی خدمت حضرت آمده فرمود: السلام علیک یا رسول الله سپس فرمودند: حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس(علیه السلام) فرمود: یا رسول الله پسر این علویّه عیال حاجی الکبّه مریض است و به من متوسل شده، شما به درگاه خدا دعا کنید که پروردگار او را شفا عنایت فرماید: حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلّم دستها را به دعا بلند کردند و بعد از چند لحظه فرمودند: مرگ این جوان رسیده و کاری نمی شود کرد. ملک رفت و بعد از چند لحظه

ص: 141

دیگر آمد و پس از عرض سلام همان پیغام را آورد. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلّم) باز دستها را به دعا بلند کرده و باز همان جواب را فرمود: ملک برگشت .

یک وقت دیدم ملائکه ای که در حرم بودند، یک مرتبه مضطرب شدند،و ولوله و زلزله ای در بین شان بوجود آمد، گفتم چه خبر شده؟! خوب که نگاه کردم، دیدم خود حضرت باب الحوائج(علیه السلام) که با همان حالی که در کربلا به شهادت رسیده اند دارند تشریف می آورند، به حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) سلام کردند و بعد فرمودند: فلان علویه به من متوسل شده و شفای جوانش را از من می خواهد شما از حضرت حق سبحانه بخواهید که یا این جوان را شفا دهد و یا این که دیگر مرا باب الحوائج نگوئید.

تا پیغمبر این حرف را شنید چشمان مبارکش پر از اشک شد و رو به حضرت امیر(علیه السلام) نمود و فرمود: یا علی تو هم با من دعا کن پس هر دو بزرگوار دست ها را رو به آسمان کرده و دعا فرمودند، بعد از لحظه ای ملکی از آسمان نازل شد و به محضر مقدس حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) مشرف شده و سلام کرد و فرمود: حضرت حق سبحانه و تعالی سلام می رساند و می فرماید: ما لقب باب الحوائجی را از عباس نمی گیریم و جوان را هم شفا دادیم.

من فورا از خواب بیدار شدم و چون اصلاً خبری از این ماجرا نداشتم، خیلی تعجب کردم. ولی گفتم: این خواب صادقه است و در آن حتما سِرّی هست .

وقتی که برخاستم دیدم سحر است و ساعتی به صبح نمانده چون تابستان هم بود، طرف خانه حاجی الکبّه براه افتادم .

وقتی وارد خانه شدم، پدر آن جوان را در میان خانه دیدم که راه می رود و به سر و صورت می زند. به حاجی گفتم: چطور شده چرا ناراحتی؟! گفت: دیگه می خواهی چطور بشود. جوانم از دستم رفت .

دست او را گرفتم و گفتم آرام باش و ناراحتی نکن، خدا پسرت را شفا داده و ترس و واهمه ای هم نداشته باش، خطر رفع شده، تعجب کنان مرا به اطاق جوان مریض و مرده اش برد، وقتی که وارد شدیم بقدرت کامله حق جوان نشست و چشم بند خود را باز کرد. حاجی تا این منظره را مشاهده کرد دوید و جوانش را بغل کرد.

جوان اظهار گرسنگی کرد، برایش غذا آوردند و خورد! گویا اصلاً مریض نبوده.

جمال حق ز سر تاپاست عباس

به یکتایی قسم ، یکتاست عباس(علیه السلام)

شب عشاق را تا صبح محشر

چراغ روشن دلهاست عباس(علیه السلام)

خدا داند که از روز حوادث

امام خویش را می خواست عباس(علیه السلام)

اگر چه زاده ام البنین است

ولیکن مادرش زهراست عباس(علیه السلام)

بنازم غیرت و عشق و وفا را

از آن دم علقمه تنهاست عباس(علیه السلام)

ص: 142

که در دنیا بُوَدْ باب الحوائج

شفیع عاصیان فرداست عباس (علیه السلام)(1)

19 بی اعتنایی به نذر

عالم جلیل القدر حاج شیخ مهدی کرمانشاهی از پدر بزرگوارش نقل می کرد: در حرم حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) مشرف بودم ایاّم، ایاّم زیارتی و حرم مملوّ از جمعیت بود، در این اثناء مرد و زن عربی با هم مشغول زیارت خواندن شدند و دور ضریح طواف می کردند تا این که به بالای سر حضرت اباالفضل(علیه السلام) رسیدند.

یک وقت دیدم همسر آن مرد عرب به ضریح چسبید به طوری که تمام اعضایش از سر و صورت و پیشانی و بینی و شکم و دست و پا همه به ضریح میخ کوب شد.

از هول این حادثه صدای ناله و شیون مردم بلند شد و هر چه خواستند او را از ضریح جدا کنند نمی شد تا اینکه صدای فریاد شوهرش بلند شد و گفت : یا عباس زن من پیش شما گرو باشد من الان می روم گاومیش را می آورم و بعد رفت .

معلوم شد اینها گاومیشی را نذر حضرت کرده بودند ولی بعد پشیمان شده و به نذرشان عمل نکرده بودند.

کم کم مردم جمع شدند به نحوی که حرم و رواق و ایوان طلا پر از جمعیت شد و جلوی رفت و آمد بسته شد. همه منتظر نتیجه بودند که آخرش چه می شود.

ما گمان کردیم منزل این عرب دو سه فرسخی شهر است و رفتن و آمدنش چند ساعت طول می کشد ولی مثل اینکه نزدیک بود، چون بعد از ساعتی دیدم افسار یک گاومیش چاق را گرفته و دارد می آید. بمجرد وارد شدن به صحن، زن از ضریح جدا شد. مردم هلهله و شادی کردند و صلوات فرستادند.

باز عشق، آهنگ دیگر ساز کرد

در عراقی شور غم آغاز کرد

بانگ زد که ای عشق باز پرفنون

عاشقی را جستجو کن در جنون

خویش را گم کن که یابی عشق را

ورنه مانی در پی الاّ ولا

هر یکی در عشق ، هستی سوخته

عاشقی را از حسین آموخته

چشمشان دیگر نبیند جز خدا

جز خدا، دانند باقی را فنا

در فنای خود، بقا را یافتند

ص: 143


1- کرامات العباسیه، ص94.

شهر تسلیم و رضا را یافتند

زان همه امشب دلم با صد امید

می رود سوی اباالفضل رشید

در شجاعت ثانی شیر خدا

عبد صالح سر خوش از جام ولا

آنکه آمد در وفاداری فرید

آنکه مانندش دگر گردون ندید(1)

20 دست بریده

عالم جلیل القدر، محدث متقی، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانی(رضوان الله تعالی علیه) فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع می شوند و شبیه حضرت عباس(علیه السلام) را در می آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید می گردند ، تا نقش حضرت را روی صحنه در آورد پیدا نمی کنند.

و بعدازجستجوی زیاد، جوانی را پیدا کردند، ولی متأسفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت(علیهم السلام) بود، بناچار او را در آن روز شبیه کردند، وقتی که شب فرا می رسید و جوان راهی منزل می شود موضوع را به پدرش می گوید.

پدرش می گوید: مگر عباس را دوست داری؟ جوان می گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فدای او می کنم .

پدرش می گوید: اگر اینطور است، بیا تا دستهای تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم.

جوان دست خود را دراز می کند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را می برد، مادر جوان گریان و ناراحت می شود و می گوید: ای مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمی کنی؟ مرد می گوید: اگر فاطمه را دوست داری بیا تا زبان تو را هم ببرم، خلاصه زبان آن زن را هم قطع می کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون می اندازد و می گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس بکنید.

مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد می آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه می زنند، آن زن می گوید: نزدیکی های صبح بود که چند بانوی مجلله ای را دیدم که آثار عظمت و بزرگی از چهره هایشان ظاهر بود. یکی از آنها آب دهان روی زخم زبان من مالید فوری شفا یافتم. دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بی هوش افتاد، بفریادش برسید.

آن بانوی مجلله فرموده بود آن هم صاحبی دارد. گفتم: شما کیستید؟

فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم. این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتی؟

گفت: در آن موقع که بی هوش افتاده بودم، جوانی نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جای خود بگذار وقتی که نگاه کردم هیچ اثری از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم .

ص: 144


1- کرامات العباسیه، ص108.

گفتم: آقا می خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جاری شد و فرمود: ای جوان عذرم را بپذیر چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند.

گفتم آقا شما کی هستید؟ فرمود: (من عباس بن علی(علیه السلام) هستم یک وقت دیدم کسی نیست.

یاور من گر شود خدای اباالفضل

از دل و از جان کنم ثنای اباالفضل

نیست دروغ این که گویم این سخن راست

هست رضای خدا رضای اباالفضل

مرثیه عالیش دهند به عقبی

آنکه شد اندر جهان گدای اباالفضل

ناطقه لال است تا که وصف بگوید

از ادب و حلم و از حیای اباالفضل

گر که بود عقده ای بدل ، بگشاید

قدرت دست گره گشای اباالفضل

در دو جهان است چشم جمله محبان

بر کرم و جود و بر عطای اباالفضل

در دل من کی هوای خلد برین است

چونکه بود بر سرم هوای اباالفضل

جمله شهیدان خورند غبطه چو بینند

روز جزا حشمت و علای اباالفضل(1)

21 سزای پلیس

جناب سلیل الاطیاب، حجه اسلام آقا سید حسین آقا فرمود: عصر روز هشتم شوال سنه 1341 در شهر اردبیل، توی مدرسه ملا ابراهیم نشسته بودم که دیدم اهل شهر با اضطراب از همه طرف می دوند، گفتم چه خبر است ؟! گفتند:( حضرت ابوالفضل(علیه السلام) به کسی غضب فرموده .

پس از تحقیق به این نتیجه رسیدم که مالگیری (مالیات بگیر) با دو پلیس به حکم نظمیه شهر به خانه ضعیفه ای که پنج، شش صغیر داشته رفته اند و آنها چیزی نداشتند، جز یک اسبی که با آن امرار معاش می کردند، آن اسب را بر میدارند که ببرند.

ضعیفه هر چه التماس و در خواست می کند که ترا به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) این اسب را نبرید چون من پنج ، شش صغیر دارم و این اسب نان آور ماست ...

پلیس ها دست می کشند و بیرون می آیند، در این اثناء پلیس خبیثی از راه می رسد و به این دو نفر پلیس می گوید: اینجا چه کار دارید؟

ص: 145


1- کرامات العباسیه، ص114.

می گویند: توی این خانه اسبی بود که می خواستیم برداریم، ضعیفه آقاحضرت عباس(علیه السلام) را واسطه و شفیع قرار داده و ما هم از او دست برداشتیم .

پلیس خبیث به آن دو نفر پلیس دیگر رو ترشی کرده و داخل منزل ضعیفه می شود و اسب را بیرون می آورد.

ضعیفه هر چه عجزو التماس و التجاء می کند و حضرت عباس(علیه السلام) را شفیع می کند، آن خبیث اعتنایی نمی کند و می گوید: حضرت اباالفضل از مردان سابق بوده که مرده و تمام شده رفته اگر می تواند بیاید و اسب را از من بگیرد و به تو برگرداند.

ضعیفه می گوید: یا اباالفضل خودت می شنوی که این خبیث چه می گوید، ای فریاد رس بیچارگان خودت حکم کن .

در این اثناء همسایه آن زن، که پسر مجیدخان است می آید و چهار هزار پول به پلیس خبیث می دهد که از اسب دست بردارد، ولی آن خبیث قبول نمی کند و اسب را از خانه خارج می کند.

تقریباً بیست قدم جلو می رود با خود مجیدخان مصادف می شود و او هم چهارهزار اضافه می دهد که روی هم هشت قِران می شود، باز آن خبیث قبول نمی کند و به یکی از آن دو پلیس می گوید: بیا سوار شو و اسب را ببر.

تا آن پلیس خواست سوار شود آن پلیس خبیث به او می گوید: چرا من دارم اینطوری می شوم؟! یک عطسه و دو سرفه می کند، وفوری رویش سیاه می شود و به زمین می افتد و به درک واصل می شود.

آن دو پلیس دیگر تا این منظره را می بینند پا به فرار می گذارند و به نظمیه رفته و خبر می دهند، نظمیه می گوید: قضیه پنهان شود و کسی متوجه نشود.....

تمام مردم برای تماشا ازدحام کرده بودند، در این موقع پلیسها می رسند و خلق را پراکنده کرده و نعش آن خبیث را به خانه خودش می برند و غسل می دهند،

رئیس قزاق خبردار شده حکم می کند که بروند جنازه او را بگیرند و بگذارند مردم ببینند. قزاقها هم می آیند. دم مقبره شیخ صفی و مقابل پلیس ها می ایستند و جنازه را که می خواستند دفن کنند، ممانعت کرده و کفنش را پاره پاره نموده که مردم تماشا کنند.

بنده و آقا سیّدجواد و آقاسیدابراهیم توی مدرسه و خانه بودیم که گفتند: نعش او را قزاقها آوردند، توی میدان عالی قاپو مقابل مقبره شیخ انداختند که مردم تماشا کنند. ما هم رفتیم که ببینیم، جمعیت زیادی بود که با سختی و زحمت خودمان را به نعش آن خبیث رسانیدیم، دیدیم صورت نحسش مثل آلبالو سیاه شده و از شدت تعفن نتوانستیم دقیقه ای توقف کنیم .

بعضی از تجار موثق گفتند: دیدیم دهنش مثل سگ شده بود و تمام مردم از زن و مرد بزرگ و کوچک به تماشا آمده بودند و به جنازه اش سنگ می زدند و تا عصر بود. بعد پایش را با طناب بستند و به بازار و خیابانها و کوچه ها و محله ها گردانیدند و هنگام غروب بدن نحس او را کنار صحرا در چاهی انداختند و آن را پر از خاک کردند.

ای که نور دل مائی بابی انت وامّی

بر همه درد دوائی بابی انت و امّی

نو گل باغ رسولی میوه قلب بتولی

ص: 146

ثمر نخل وفائی بابی انت و امّی

تو سراپای جلالی پدر فضل و کمالی

پسر شیر خدایی بابی انت و امّی

ادب از حلقه بگوشانِ سر کوی وفایت

که همه مهر و وفائی بابی انت و امّی

تو چه جسمی تو چه جانی توچه مهری توچه ماهی

که چنین جلوه نمائی بابی انت و امّی

تو علمدار حسینی تو بهین یار حسینی

صاحب تیغ و لوائی بابی انت و امّی

هر شهیدی ز مقام تو خورد غبطه به محشر

که تو شمع شهدائی بابی انت و امّی(1)

22 پول با برکت

سید بزرگوار و جلیل القدر حضرت حاج آقاسید ولیّ الله طبسی(رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: در اواخر دولت عثمانی کربلا غرق در بلا و ابتلا و گرفتاری بود و اهالی آن با حکومت در مجادله بودند.

وما با چند سر عائله در نهایت فقر و سختی بسر می بردیم. ضمناً هر هفته عصرهای جمعه روضه ی مان ترک نمی شد و من هر چه که می توانستم و اقتضای حال بود و لو خرما به مجلس می آوردم .

یک هفته ای قدری خرمای زاهدی برای مجلس ذخیره کرده بودم، از قضا چند نفر از اعراب توابع کربلا که از ترس جنگ به آقا حضرت عباس(علیه السلام) پناهنده شده بودند، مهمانی به منزل ما آمدند و چون خانه ما در جوار آن حضرت بود. در خانه چیزی نبود مجبور شدم با خرماهای زاهدی از آنها پذیرائی کنم .

چند روز از این ماجرا گذشت، صبح جمعه شد، رفتم توی فکر روضه و تهیه وسائل و به خانه یکی از رفقا رفتم که دو قران از او قرض بگیرم، ولی متاسفانه نداشت، وقت برگشتن وارد صحن حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) شدم، با خودم گفتم: غنیمت است تا اینجا که آمدم یک زیارتی هم بکنم. بعد از این که از حرم بیرون آمدم، با ازدحام مردم که از طرف خیمه گاه به طرف صحن بود. مواجه شدم، چون منزل آسیدعلی مسئله گو از توپ صدمه دیده بود، متزلزل شده. و از صدای تخریب آن مردم خیال کردند توپ دیگری زده شده لذا از ازدحام به درون دالان صحن فشار می آوردند.

در این شلوغی پوست ساق پایم خراش برداشت که ناچاراً از طرف کوچه و بازار به خانه برمی گشتم، که دلم شکست، گفتم : بهتر است که به حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) مشرف شوم، و عرض حال کنم. آمدم محل خراشیدگی را شستم و بعد بحرم حضرت پناهنده شدم، توی حرم کسی جز دو کبوتر نبود.

گفتم: مولای من، پایم مجروح شده، تا مخارج خودم را از شما نگیرم دست برنمی دارم ، مجلس روضه دارم و وسائل آن مهیا نیست، تا فرجی نرسانی بیرون نمی روم .

با خودم گفتم: یک دو کلمه روضه بخوانم شاید فرجی برسد، ایستادم و شروع به روضه خواندن کردم، یک وقت متوجه شدم که اگر کسی بیاید و بگوید برای که روضه می خوانی؟ چه بگویم؟!

ص: 147


1- کرامات العباسیه، ص130.

روضه نخواندم و مشغول نماز هدیه شدم. از نماز که فارغ شدم،

دیدم کنار دیواری که متصل به من بود یک دسته دوقرانی گذاشته شده و مثل صرّافها که روی میز و صندوق هایشان مرتب و دسته بندی شده می چینند بود.

گفتم: بَه بَه مولای خودم ابوالفضل(علیه السلام) مرحمت فرموده چون اگر از جیب کسی ریخته شده بود پخش می شد و به این خوبی دسته کرده و مرتب روی زمین قرار نمی گرفت، به هر حال آنها را برداشتم و به منزل بردم و توی صندوق گذاشتم و از این ماجرا به کسی چیزی نگفتم. تا یک سال هر وقت پول می خواستم از آن پولها برمی داشتم و خرج می کردم و روزهای جمعه هم مجلس روضه ام از صبح تا ظهر طول می کشید و غیر چای و نان و سیگار و قلیان یک حقه شیر مصرف می شد.

پرسیده شد: روزی چقدر مصرف خانه است؟ گفتم: نمی دانم، لیکن بعضی اوقات می شد که سه چهار عدد دوقرانی برمی داشتم و زندگیم را می چرخانیدم و چون خیلی کم از جایی به من پول می رسید مدت یک سال هیچ التفاتی نداشتم، تا اینکه یک روز گفتم: خوب است که پولها را بشمارم ببینم چقدر است؟! وقتی شمردم دیدم هفتاد و دوقرانی بود. بعد از آن پولها تمام شد و دیگر از آن پولها خبری نشد.

تو علمدار حسینی تو بهین یار حسینی

صاحب تیغ و لوائی بابی انت و امّی

هر شهیدی ز مقام تو خورد غبطه به محشر

که تو شمع شهدائی بابی انت و امّی

روز حاجت همه محتاج تو از عارف و عامی

چون علی عقده گشائی بابی انت و امّی

منصب ساقی کوثر به تو تفویض شد آری

ساقی کرببلائی بابی انت و امّی

خوش بود بر تو دل زینب مظلومه که داند

یاور آل هُدائی بابی انت و امّی(1)

23 خاک قبر عباس(علیه السلام)

حاج شیخ اسماعیل نائب، فاضل و عابد معاصر و دارای تالیفات فراوان که اینجانب شیخ علی فلسفی افتخار شاگردی او را داشتم فرمود: متولی حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) فرمود: من به گوش دردی مبتلا شدم و کارم کم کم به جایی رسید که تمام دکترای بغداد از طبابت من عاجز شده و به من توصیه کردند که به بیمارستان های خارج بروم .

در یکی از بیمارستانهای خارج، تحت برنامه، بستری شدم و پس از معاینه و آزمایش، اعضای شورای پزشکی گفتند: باید جراحی شوم، ولی گفتند: نود درصد امکان خطر وجود دارد.

گفتم: امشب را به من مهلت بدهید تا فکرم را بکنم و جوابتان را بدهم. در آن شب خیلی ناراحت و غمگین شدم اما یکمرتبه با خودم گفتم: تمام مریض ها از خاک کربلا شفا می گیرند، و من که خود متولیّ

ص: 148


1- کرامات العباسیه، ص134.

قبر مطّهر هستم، از این فیض محروم باشم، خوشبختانه قدری از خاک قبر حضرت عباس(علیه السلام) با خود داشتم. با حال و توجه خاصّی مقداری از آن خاک را در گوشم ریختم و خوابیدم .

صبح دیدم دیگر چرک خارج نمی شود و درد آن ساکت شده .

دکترها برای گرفتن پاسخ پیش من آمدند، گفتم: باز گوش مرا مورد آزمایش قرار دهید، اینها تا معاینه کردند، دیدند عارضه کاملاً برطرف شده، فوراً کمیسیون پزشکی تشکیل دادند و در باب این معجزه بحثهایی کردند، در طول بحث نظریاتی داده شد و قرار شد نظر خودم را نیز در این مسئله جویا شوند. من در جواب گفتم : (من بوسیله خاک قبر حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) شفا پیدا کردم .

با تعجب: گفتند: آیا از خاک آقا حضرت عباس(علیه السلام) چیزی باقی مانده ؟

گفتم: بله، مقداری که داشتم به آنها دادم. سه روز تربت حضرت را در آزمایشگاه قرار دادند دیدند خاک و خون است و اثر شفا در آن می باشد.

این چند وقتی که در آن کشور بودم در همه مجالس و محافل از این معجزه و کرامت حرف زده می شد و عده ی زیادی از کافران شیفته آن بزرگوار شده بودند و گروهی هم از نزدیک شاهد این قضیه بودند و به اسلام گرایش پیدا کردند.

از پی شکرانه گو خدای ابوالفضل

می کند از دل ، زبان ثنای ابوالفضل

هیچ نمی ارزد آن دلی که نباشد

بهره ور از مهر و از ولای ابوالفضل

زنگ ز داید ز دل نوای دل انگیز

دل به طرب آید از نوای ابوالفضل

بود چو عبد و مطیع و بنده ی صالح

گشت رضای خدا رضای ابوالفضل

ذات خدا خون و خونبهای حسین است

ذات حسین خون و خونبهای ابوالفضل

شعله زند آتش از درون دل ما

چون بکند یاد کربلای ابوالفضل(1)

24 عباس(علیه السلام) همسرم را شفا داد

یک کلیمی هست که با من کار می کند، یعنی برای من ابر می آورد. خانمی داشت که به مرض صعب العلاجی مبتلا بود و هر دکتری که رفته بودند، جوابش کرده بودند و هیچکس نمی توانست کاری برایش انجام دهد. یعنی کارش تمام بود.

دقیقاً یک شب جمعه ای بود مثل امشب، من بنا داشتم به گلستان شهداء بروم. پیش من آمد، از چهره اش معلوم بود خیلی پریشان است گفتم: آقا موسی چته ؟! گفت: خانمم مریض است .

ص: 149


1- کرامات العباسیه، ص138.

گفتم: خدا شفایش دهد.

گفت: دیگه از این حرفها گذشته، گفتم: من امشب به نیابت از خانم شما یک روضه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) می خوانم، تا خدا شفایش دهد. دیدم زد زیر گریه، و گفت: جانم فدای اباالفضل، دو تا گوسفند نذرش کردم، و به عباس بگو، موسی گفت : خانمم مریض است و با همان زبان و حالت خودش می گفت و گریه می کرد.

من به گلستان شهدا آمدم با همین زبان ساده مطرح کردم، یک حال عجیب و غریبی به وجود آمد. بعد صبح به قائمیه رفتم و در آنجا گوش زد کوچکی کردم .

ظهر جمعه دیدمش که از کوچه بیرون می آید. گفتم: چه خبر؟! گفت: حال خانمم خیلی خوب شده ، نمی دانم چه شده که از ساعت 12 به بعد خانمم زنده شده .

راستی دیشب به عباس گفتی من دو تا گوسفند نذرت کردم؟ عباس زنم را شفا داد و دوباره زد زیر گریه.

ای ماه سه آفتاب عباس

عشق تو و عشق ناب عباس

در دفتر عاشقان بیدست

گلواژه انتخاب عباس

آئین امام دوستی را

دادی تو به شیخ و شاب عباس

بودی تو کتاب حسن و افسوس

صد پاره شد این کتاب عباس

آقای شباب اهل جنّت

نور دل بوتراب عباس

با نغمه (جان من فدایت)

کرده است تو را خطاب عباس(1)

25 چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمی خیزی؟

امسال یک ماه قبل از محرّم الحرام هزار چهارصدو چهارده، شب چهارشنبه خواب دیدم که هیئت محترم ابوالفضل(علیه السلام) در صحن کهنه حضرت معصومه(علیها السلام) معروف به ایوان طلا آماده عزاداری می باشند.

در حین عزاداری دیدم مرحوم حاج آقا تقی کمالی و مرحوم عمویم: میرزا شکراللّه ناظری، به طرف هیئت آمدند بنده به آنها خوش آمد گفتم .

عمویم فرمود: فضل الله، چرا این نوحه را نمی خوانی؟

گفتم: عموجان همه نوحه ها را می خوانم .

گفت: نه این نوحه حضرت ابوالفضل العّباس(علیه السلام) را می گویم .

ص: 150


1- کرامات العباسیه، ص146.

گفتم: آخر کدام نوحه را می گویید؟

گفت: چرا ای غرقه خون از خاک صحرا برنمی خیزی

حسین آمد به بالینت تو از جا برنمی خیزی

این را گفت: من بدنم لرزید و از خواب بیدار شدم، پس از بیدار شدن این بیت شعر را فورا یادداشت کردم تا از یادم نرود. صبح که شد کلّ آن را از صندوق اسناد مسوّده پیدا کردم.

چرا ای غرقه خون از خاک صحرا برنمی خیزی

حسین آمد به بالینت تو از جا برنمی خیزی

نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل

بود وقت نماز عصر آیا برنمی خیزی

خیام کودکان خالی بود از آب و پرغوغا

تو ای سقای من از پیش دریا برنمی خیزی ؟

منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلتان

چرا بر یاری فرزند زهرا برنمی خیزی

شکست از مرگ تو پشتم برادر، داغ تو کشتم

که می دانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی

به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا

که می بینم ز بی دستی تو از جا برنمی خیزی(1)

25 توسل به حضرت عباس(علیه السلام)

حضرت حجه الاسلام و المسلمین جناب حاج آقاعلی رباّنی خلخالی مؤلف کتاب شریف «چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام): فرموده اند:

یکی از موثقین محترم که سالهای متمادی مجاور کربلا بود، در شب یکشنبه ربیع الثانی 1414 در حرم مطهر کریمه اهل بیت (حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) نقل کردند.

صاحب کتاب معالی السبّطین، مرحوم شیخ مهدی مازندرانی سال 1358 هجری قمری در کربلا ایّام ماه مبارک رمضان در چند جا منبرمی رفت و آخرین منبرش در رواق حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود. مرحوم مازندرانی یک شب فرمودند: هر کسی فردا شب به اینجا، یعنی: به رواق حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) بیاید، تحفه ای به او خواهم داد. فردا شب ما نیز در آن مجلس حاضر شدیم، ایشان، توسل و ختمی برای حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) نقل کرد که انجام آن وقت معیّن و ساعت و روز مشخصی ندارد.

طریقه ختم را این طور بیان فرمودند:

ابتدا 133 مرتبه صلوات بفرستد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) نیز 133 مرتبه بگوید: یا عباس یا عباس ... و بعد از آن مجددّا 133 مرتبه بگوید (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و این عمل را هر روز انجام دهد تا حاجتش برآورده شود.

ص: 151


1- کرامات العباسیه،ص179.

ناقل مطلب افزودند من برای بر آمدن حاجتی، بعد از اتمام ماه رمضان مزبور از همان روز اول شوال این ختم را شروع کردم، روز هشتم شوال حاجتم برآورده شد.

و خواسته من این بود: من در کربلا بودم و مادرم در ایران به سرمی برد و می خواستم وی نیز به کربلا بیاید.

حضرت عباس(علیه السلام) عنایت فرمودند و حاجتم آمدن مادر به کربلا روا شد.

از بیاض خطّی موجود در کتابخانه مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج سیّد محمد رضا گلپایگانی(رحمه الله علیه) طریقه ختم و توسل به حضرت عباس(علیه السلام) را این چنین نوشته است .

از شب جمعه یا شب دوشنبه قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازده روز، و هر روز یکصد و سی و سه مرتبه بخواند:

ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس

ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس

از دست غم دوران من رو به تو آوردم

دست من بیکس گیر از بهر خدا عباس

26 ختم مجربّ دیگر

آیت الله سید نورالدین میلانی فرمودند: مرحوم آیت الله آقای سیّد محمّد رضا بروجردی(قدس سره) از علمای بزرگ حوزه علمیه کربلا بودند که اخیرا در مشهد مقدّس در جوار حرم مطهرّ حضرت ثامن االائمه علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء سکنا گزیده بودند.

از ایشان در عداد مراجع یاد می شد ولی عمرش وفا نکرد. مرحوم بروجردی، آن زمان که در کربلا ساکن بودند، برای آشتی و حسن رفتار بین عیال و مادرشان به حضرت اباالفضل(علیه السلام) متوسل می شوند و نتیجه خوبی می گیرند به طوری که صفا و صمیمّیت کامل بین همسر و مادر ایشان برقرار می گردد. توسل ایشان به این نحو بوده است : طبق مشهور 133 بار به عدد نام حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) و ذکر «یا کاشِف الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)»

و نقل کرده اند که مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانی (معروف به کمپانی) می فرمودند: این عبارت ، صحیحش این است «یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجهِ الْحُسَینِ اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِّ اَخیکَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام)»

مرحوم اصفهانی ، استاد مرحوم پدرم، آیت الله العظمی آقای سید محمّد هادی میلانی(قدس سره) بودند و به منزل ما زیاد تشریف می آوردند.(1)

27 سقای دشت کربلا

حضرت حجه الاسلام والمسلمین حاج سید حسن صحفی در کتاب خود نوشته بودند: پسر مرحوم جوهرچی صاحب داروخانه نزدیک سر چشمه تهران نقل کرد:

ص: 152


1- کرامات العباسیه،ص194

پدرم مبتلا به ناراحتی چشم بود، بنا شد دوستان جراحش او را عمل کنند. شبی که فردای آن نوبت عمل می رسید، دیدیم از خواب برخاسته و به گریه و راز و نیاز پرداخته است و دم از حضرت ابوالفضل(علیه السلام) می زند و این اشعار عزاداری حسینی را مکرر به زبان می آورد.

سقای دشت کربلا ابوالفضل

دستهای تو از تن جدا ابوالفضل

ما او را از گریه و ناله منع کردیم. گفت: در خواب به من این برنامه دیکته شده است .

شب به آخر رسید، فردا هنگامی که دوستان جراحش، چشم او را معاینه کردند، دیدند از آن مرض اثری باقی نمانده و نیاز به عمل ندارد و به برکت توسل به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) خدای مناّن به او شفا مرحمت فرموده است.

بر تو ای معدن ایمان و ادب رحمت باد

کیست مانند تو در عشق سرا پا تسلیم

دفتر زندگی هر کسی از گردش چرخ

گردد اوراق و شود کهنه ، چو باطل تقویم

لیک هرگز نشود کهنه کتاب عُمْرَت

هر زمان مطلب نو، می شود از آن تفهیم

بر علم های عزا، پنجه ی تو، هست هنوز

کند از یاد تو انسان به شعائر تعظیم

بر لب علقمه ، بی دست فتادی چوبه خاک

نقش پاینده غمها، بنمودی ترسیم

بوسه بر دست تو زد اشک فشان ثارالله

دستت ای پور یداللّه چو نمودی تقدیم

هرکه بگرفت (حسان )دامن سقای حسین

دیگر از آتش دوزخ نَبُوَد او را بیم(1)

28 بچه ارمنی شفا یافت

روز تاسوعایی یکی از هیئت های اصفهان به محل جلفای اصفهان، که ارمنی ها منزل دارند، می روند. یکی از عزادارها کنار دیوار مشغول عزاداری و گریه و توسل به حضرت اباالفضل(علیه السلام) بود.

ناگاه می بیند در خانه ای باز شد و یک مرد ارمنی بیرون آمد. از وضع عزاداری و گریه مردم تعجب کرد و گفت: چه خبر است ؟ آن مرد عزادار می گوید: امروز متعلق به باب الحوائج حضرت اباالفضل(علیه السلام) است.

ص: 153


1- کرامات العباسیه، ص200.

مرد ارمنی می گوید: من بچه پسری دارم که دست های او فلج است. مرا راهنمائی کن که از حضرت اباالفضل شفای او را بگیرم . آن مرد می گوید: امروز روز حضرت اباالفضل است برو بچه ات را بیاور و دست هایش را به علم و پرچم آن بزرگوار بمال.

مرد اومنی هم با عجله با حال گریه دست های بچه را به علم می مالد و توسل پیدا می کند و منقلب می شود. نعره می زند و غش می کند، مردم منقلب می شوند و می گویند: چه شده؟ این می گوید: به مردم گفتم: کاری به او نداشته باشید، او را به حال آوردیم سؤ ال کردیم چه شده؟ گفت: مگر نمی بینید بچّه ام دستهایش را بالا و پائین می آورد و شفا پیدا کرده.(1)

29 شما روضه خوانده اید و پولش را گرفته اید

جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای سیدمصطفی مستجاب الدعوه نقل کردند:

اوائل ماه صفر1424بود؛ که در منزل آقای ارشدی جناب آقای معاونیان این معجزه را از حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) بیان کردند: که در زمان پادشاهان قاجاریه یک سید پیرمرد روضه خوان بود. ایام محرّم الحرام جایی برای منبر دعوتش نکرده بودند، تا شب عاشورا شد. بچه هایش دیدند که ناراحت است و به بچه هایش گفت: شما بروید من امشب با امام حسین(علیه السلام) کار دارم. آن شخص روضه خوان قدری در اتاق تنها با امام حسین(علیه السلام) صحبت می کند. یکدفعه می بیند که حضرت امام حسین و حضرت اباالفضل العبّاس(علیهماالسلام) وارد اتاق شدند امام حسین(علیه السلام) به روضه خوان فرمودند: «که شما روضه خوانده اید و پولش را هم گرفته اید. کی شما برای ما حرص خورده اید و ناراحت شده اید؟» و سپس تشریف می برند.

آن سید روضه خوان دیگر هیچ چیز نمی گوید این جا هم مأیوس می شود. فردای آن روز که صبح عاشورا می شود، مأموری از طرف حاکم تبریز به در خانه روضه خوان می آید و به او می گوید: حاکم شما را احضار کرده. ایشان بین رفتن و نرفتن به پیش حاکم دو دل می ماند، سرانجام تصمیم می گیرد پیش حاکم برود. وقتی پیش حاکم می رسد می بیند که حاکم تمام خانه را سیاه پوش کرده و روضه خون به درخواست حاکم روضه ای می خواند. سپس حاکم پول خوبی به او می دهد و سپس حاکم متذکر می شود که: این سفارش حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام) است و ایشان سفارش کرده است که ما بین روضه خوان و پسرم امام حسین(علیه السلام) شکر آب شده است. پس از این جریان سید روضه خوان به مدت سه روز حرص می خورد و ناراحت می شود و پس از سه روز روضه خوان از دنیا می رود.(2)

ص: 154


1- کرامات العباسیه،ص229.
2- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج4، ص341.

عنایت حضرت قمربنی هاشم به خدمتگزاران مجالس حسینی

حامی و مروج مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) جناب حجت الاسلام آقای شیخ محمدرضا خورشیدی، طی نامه ای به دفتر مکتب الحسین(علیه السلام)، کرامتی ارسال فرموده اند که ذیلاً می خوانید:

عبدالعلی ساکن یکی از شهرهای جنوبی ایران، به شغل ماهیگیری و صیّادی مشغول است و با این که سواد چندانی ندارد وی از مردان خدا و دارای صفای باطن و مشاهدات عجیب است ودر همه ی حالات متوسّل به حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام) و مشغول عنایات صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. کرامت ذیل یعنی عنایت حضرت قمربنی هاشم (علیه السلام) به آقای عبدالعلی را قبلاً از یکی از بزرگواران شنیده بودم و خوشبختانه بعداً در مجلسی معنوی آن را از زبان خود آقای عبدالعلی شنیدم که مضمون آن را نقل می کنم.

شبی از شب های دهه ی محرم مردم محل از من خواستند که آشپزی آن را من به عهده بگیرم و من هر چه گفتم در آشپزی مهارت ندارم نپذیرفتند. سرانجام با همکاری همسرم و فرزندانم قبول کرده و مشغول آشپزی شدیم و غذای آن شب هم خورشت قیمه بود که مقدار زیادی گوشت «ظاهراً پنجاه کیلو» را آماده و همراه مخلفات آن در دیگی روی اجاق گذاشتم و .. شب فرا رسید و مردم در حسینیه گرم سینه زنی و عزاداری بودند و من هم همراه با آنها بودم که ناگاه همسرم آمد و به من گفت: چرا اینجا هستی؟گفتم: چطور؟ گفت: بیا ببین که خورشت سوخته و سیاه شده است.

سراسیمه رفتم در دیگ را برداشتم که دیدم تمام خورشت و گوشت یکسره زغال شده و سوخته است. دیدن این صحنه همان و فکر شرمندگی در مقابل عزاداران همان، خود به خود راه بیابان را پیش گرفتم و دیگر کسی را نمی شناختم، از زندگی سیر شده بودم، فقط به طرف بیرون از آبادی و روستا راه افتادم و یکسره صدا می زدم: «یا ابوالفضل! یا ابوالفضل به دادم برس،روسیاه شدم، بدبخت شدم، کمکم کن، بیچاره شدم و .... . طوری بیخود بودم که در راه به تیر برقی رسیدم و چنان پیشانی ام را به آن کوبیدم که از سر و پیشانی ام خون جاری بود و من متوجه نبودم و فقط یکدم صدا می زدم: یا ابوفاضل ... یا ابوفاضل ... که یکدفعه دیدم از مقابل آقایی بلند قامت، با پیراهن عربی بلند سفید رنگ بر تن، جلیقه ای ظاهراً سبز رنگ بر روی پیراهن و چفیه ای بر سر و نقاب بر چهره سوی من آمد و گفت: عبد العلی چه شده؟

عرض کردم: بیچاره شدم، بی آبرو شدم، خورشت سوخت و زغال شد ... که آن بزرگوار با کمال مهربانی فرمود: نه، طوری نشده، و به طرف دیگ خورشت رفتند و در دیگ را برداشته و به من فرمود: بیا نگاه کن، طوری نشده، غذا سالم است، و من نگاه کردم دیدم هیچ شباهتی با خورشت سوخته چند لحظه قبل ندارد غذایی جالب و معطر و ...

ص: 155

فهمیدم این بزرگوار عنایت فرمود، قسم دادم نقاب را کنار بزنید صورت مبارک را ببینم، وقتی نقاب را از چهره نورانی کنار زد دیدم حضرت ابوالفضل قمربنی هاشم(علیه السلام) است و عرض کردم ادب و تشکر کردم.

در این لحظه آقا به داخل حسینیه تشریف فرما شدند و من هم به همراه آن بزرگوار رفتم. حضرت در حسینیه نشستند و مشغول تماشای مردم عزادار که گرم سینه زنی بودند شدند و من هم روبه روی حضرت نشسته، تماشای صورت مقدّس او را می کردم، بعد از مدتی حضرت برخاستند، «ظاهراً به من فرمود: خوب غذای مردم را بده» و از حسینیه تشریف بردند. من طرف دیگ غذا رفته غذای عزاداران را کشیدم که ناگهان دیدم مردم دهات اطراف به محل ما سرازیرشدند [با این که نزدیک نیمه شب بود] و با تعجب می پرسیدند: غذای امشب شما چیست؟ که بوی عطر و طعم آن به روستاهای ما می رسد.

من جریان را گفتم. وقتی مردم از جریان معجزه و عنایت ابوالفضل(علیه السلام) به غذای امشب آگاه شدند به قدری هیجان زده شدند که بعد ار تمام شدن خورشت می آمدند و برای تبرک و شفا داخل آن دیگ مورد عنایت آقا می نشستند و می چرخیدند و بدن خودرا به اطراف دیگ می مالیدند. عجیب این بود که در ته دیگ یک کیلو گوشت و خورشت مثل قطعه ذغال سیاه بود که نشانه ای از عنایت باقی بماند.

مراسم اطعام تمام شد و من به خانه رفتم ولی خوابم نمی برد. در اتاقی تنها نشسته و گریه می کردم و مرتب آقا را قسم می دادم که یکبار دیگر تشریف بیاورید تادوباره شما را زیارت کنم. تنهای تنها بودم و در اتاق را هم از داخل قفل کرده بودم و حتی چفت آن را انداخته بودم. آن قدر گریه کردم و آقا را قسم دادم که حدود دو ساعت بعد از نیمه شب متوجه شدم چفت در خودبه خود بالا رفت و افتاد و آرام آرام باز شد و حضرت ابوالفضل(علیه السلام) تشریف فرما شدند، و این دفعه برای بار دوم آقا را زیارت می کردم و مشغول گریه و مناجات و زاری با آقا شدم ... در ضمن عرض کردم: آقا ممنونم که امشب آبرویم را خریدی. ولی به امام حسین(علیه السلام) دیگر برای مجالس آشپزی توسل بکن و ما هم هوای تو را داریم. و بعد از مدتی تشریف بردند.(1)

قسم دروغ به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و نتیجه آن

حضرت حجت الاسلام سید ....که از نویسندگان پر تلاش در زمینه شرح احادیث اهل بیت(علیهم السلام) است و درعشق و ارادت به اهل بیت علیهم السلام کم نظیر است، او برای حقیر نقل کرد:

ص: 156


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص343.

در کوفه که زندگی می کردیم، در شهرداری کوفه هیئتی از کارمندان شهرداری مجلس عزاداری به صورت مشارکتی برپا می کردند و برای هزینه عزاداری صندوق مخصوصی که به دلخواه پول در آن می انداختند. آن صندوق نزد مرحوم پدرم نگهداری می شد ، که شخص امین و مورد قبول همه طبقات بود.

یکدفعه کسی به صندوق دستبرد زد و پول آن را برد و سارق گم شد. در بین کارمندان یک نفر بد بود و افراد به او شک داشتند ولی او با کمال جسارت به پدرم نسبت دزدی می داد و در این تهمت اصرار هم داشت سرانجام قرار شد به صورت جمعی به کربلا مشرف شده در حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) سوگند بخورند تا سارق معلوم شود، قابل توجه این که در آن زمان حدود چهل پنجاه سال قبل در حرم قمربنی هاشم(علیه السلام) خادم مخصوصی بود که تخصصی در سوگند داشت و افراد متخاصم نزد او می رفتند و او با کلمات مخصوصی افراد را به ابوالفضل قسم می داد و افراد به آن الفاظ قسم می خوردند و حق و باطل معلوم می شد.

همه حتی مرحوم پدرم، از کوفه به کربلا مشرّف و در حرم ابوالفضل(علیه السلام) حاضر شدند و همان خادم مخصوص کلمات قسم را می گفت و افراد یکی یکی تکرار می کردند و کنار می رفتند تا نوبت به همان شخص رسید که به پدرم تهمت می زد. او مشغول سوگند شد که مثلاً به ابوالفضل قسم این سید ... (مرحوم پدرم) آن پول صندوق ...

که ناگهان زبان او بند آمد و لکنت گرفت و دهان و فک او کج شد و به طرف بالا رفت و قیافه ای زننده پیدا کرد و خلاصه نتوانست همه ی کلمات سوگند را تمام کند و از برکت مولا قمربنی هاشم(علیه السلام) معلوم شد خودش پول صندوق را دزدیده و با بی آبرویی به کوفه برگشت.(1)

اگرخواستید ما را زیارت کنید به مجلس عموی ما ابوالفضل(علیه السلام) پناه ببرید

عالِمی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در عالم مکاشفه می بیند و مست جمال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می شود. ایشان به حضرت ولیعصر(عجل الله نعالی فرجه الشریف) عرضه می دارد:

یا اباصالح، نسخه ای به ما بدهید تا هر زمانی دلمان برای جمال زیبا و نورانی شما تنگ شد توسط آن به مرادمان برسیم و ما همیشه بتوانیم شما را زیارت کنیم. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند:

هر وقت شما برای ما دلتنگ شدید و خواستید ما را زیارت کنید به مجلس عموی ما اباالفضل قمربنی هاشم(علیه السلام) پناه ببرید.

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

ص: 157


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج4،ص349

تو نه مثل آفتابی که حضور غیبت افتد

همگان روند و آیند و تو همچنان که هستی(1)

بی اعتنایی به عاشورای حسینی

این جانب (حاج سیدعلی فاضلی مدرس)، در ماه مبارک رمضان سال 1352شمسی به عنوان مبلغ در منطقه مَغار از توابع اردستان ادای وظیفه می کردم. متدینین آن جا نقل می کردند: حدود هشتاد سال قبل، سه نفر جوان تحصیل کرده آمریکا که عقیده شان فاسد شده بود، در روز عاشورا داخل اطاق بسته ای، شراب می نوشیدند. در آن حال تمام جمعیت آبادی مشغول عزاداری و سینه زنی بودند و ذکر یاحسین و یااباالفضل بر لب داشته اند. جوان های بی حیا، احترام عاشورای حسینی را زیر پا گذارده و به باده گساری خود ادامه می دهند؛ اما یکدفعه با کرامت علمدار کربلا مورد غضب الهی قرار می کیرند. به این ترتیب که مردم از داخل اطاق این صداها را می شنوند: آخ سوختم آه سوختم ..

از آن جا که در، از سمت داخل قفل بود، مردم در را از جا می کنند و وارد اتاق می شوند؛ با شگفتی می بینند اتاق خالی است و دوباره صدای سوختم، سوختم از عمق زمین شنیده می شود زمین را حفر می کنند اما این بار همان صدا را از بیرون اتاق می شنوند. باز موضع صدا را قدری حفر می کنند؛ ولی صدا از چند متری موضع اول شنیده می شود. از اثر این صداها مردم روستا متواری می شوند، و روستا را ترک می گویند و به روستاهای هم جوار پناه می برند. تا چهل روز، شب و روز صدای «سوختم سوختم» به گوش هر شنونده ای می رسیده است. مردم آبادی که از این وضع به تنگ آمده بودند همگی به قمربنی هاشم(علیه السلام) متوسل می شوند؛ چندین گاو و گوسفند به نذر حضرت ابوالفضل(علیه السلام) ذبح می کنند. علما و مومنان را از چندین روستا دعوت می کنند و با قلوب شکسته، دست به یک توسل محکمی به دامان ماه بنی هاشم(علیه السلام) می زنند تا اینکه صداها خاموش می شوند.(2)

این برگه ها برای کربلاست

ص: 158


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج4، ص361.
2- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص367.

پس از آن که ساختمان کنونی مسجد را ساختیم، شخصی در عالم خواب مشاهده کرد که یک نفر دو برگ کاغذ به دستم داده و فرمود: یکی مال خودت باشد و دیگری را به استاد حسن رهبری بده که در ساخت این مسجد بسیار زحمت کشیده است. و این برگه ها ویزای کربلا است. اما بنده آن بزرگوار را نشناختیم؛ ولی همین قدر می دانم هر گامی که در راه حضرت ابوالفضل(علیه السلام) برداشته می شود همواره مورد نظر آن حضرت است.(1)

چرا نمی روی عزای ما را برپا کنی؟

مرحوم مشهدی محمد(کبابی) فرزند مرحوم حجت الاسلام جناب آقای حاج شیخ حیدر سیفی که در مراسم تعزیه نقش داشتند و معروف در شهر عباسیه و شوشتر بودند. در یکی از سال ها صدایش طوری گرفت که ما در چند قدمی، صدایش را نمی شنیدیم. از شوشتر چند نفری آمدند تا ایشان را برای مراسم تعزیه دعوت کنند.

مرحوم مشهدی محمد گفت: امسال نمی توانم در جلسه شما شرکت کنم، چون صدا ندارم آنها گفتند: اشکالی ندارد و شما نقش آفرینی کنید صدا لازم نیست.

مرحوم پدرم گفت: مگر شمر بدون صدا ممکن است، شمر باید صدا داشته باشد تا بتواند از چشم مردم اشک بگیرد. شب با همان حال به خواب رفت. خودش برایمان تعریف کرد: که درعالم رویا مولا و آقایم حضرت قمربنی هاشم(علیه السلام) را دیدم، گفت: چرا نمی روی عزای ما را بر پا کنی؟ گفتم: آقا و مولایم، صدا ندارم، گفت: از این فنجان قهوه مقداری به خور و من از فنجانی که در دست مبارکشان بود خوردم و دست مبارکش را روی سینه ام گذاشت. صبح که برای نماز از خواب بیدار شدم گفتم: خدیجه برخیز برای نماز. خدیجه همسر ایشان است. که زنی پاکدامن حافظ و معلم قرآن بود که خدایش ایشان را رحمت کند مادرم گفت: تعجب کردم دیشب او اصلاً صدایش در نمی آمد حال با چه صدائی مرا بیدار کرد. گفت: خدیجه آقایم مرا شفا داد. و خدیجه می گوید: تا زمانی که زنده بود، درد سینه پیدا نکرد و صدایش گرفته نشد.(2)

روضه ابوالفضل العباس(علیه السلام)

ص: 159


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)،ص431.
2- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج4، ص471.

مداح اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) آقای علی مهدوی نقل کرد: در همسایگی ما شخصی به نام حاج ولی الله چیزانی زندگی می کند. ایشان مبتلا به تومار مغزی بود، به طوری که به حال مرگ افتاده بود، او را به تهران منتقل کردند. در این هنگام خانواده اش سفره و روضه حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) نذر کردند، والحمدلله مورد لطف و عنایت حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) قرار گرفت و با این که پزشکان گفته بودند اگر عمل جراحی شود احتمال بهبودی و سلامتش فقط یک درصد است. و او زنده ماند و زنده ماندن خود را هم مدیون عنایت حضرت قمربنی هاشم می داند و به واسطه حضرت عمل جراحی مغز او صد در صد موفقیت آمیز بود.(1)

اگر شفا پیدا کردی باید شیعه شوی

ما با حاج محمد به منزل یکی از شفا یافتگان رفتیم. این مطلب مربوط به یک افغانی است که نامش عبدالبصیر است و ساکن افغانستان و بیست ساله او گفت: من مدت هشت ماه است که نمی بینم و من و برادرم و دختر برادرم نزد حاج محمد رفتیم و جریان را برایش تعریف کردم. او گفت: اگر شفا پیدا کردی باید شیعه بشوی. گفتم: باشد. آنها دست مرا گرفتند و به یک جایی بردند. من در راه چون جایی را نمی دیدم درون چاله ها می افتادم و وقتی درون آن محل شدیم حاج محمد داد زد: یاابوالفضل برای تو یک عاجز آورده ام ناگهان در مقابل چشمانم نوری سبز رنگ ظاهر شد و از آن لحظه تا برگشتم من جاهایی را می دیدم و در چاله نمی افتادم. آن شخص بعد از مدتی دوباره کور شد و آمد پیش حاج محمد و حاج محمد به او گفت: من که گفته بودم، چون به قولت وفا نکردی حضرت ابوالفضل(علیه السلام) دوباره تو را کور کرد.(2)

روضه خوانی تاجر مسیحی

مؤمنی در راه برگشتن از زیارت غدیریه از نجف به سوی کربلا سال 1330 چنین حکایت کرد:

ص: 160


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص493.
2- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص584.

در راه (عشق آباد) و (تازه شهر) که اوائل خاک روسیه است در کشتی هم سفر یک تاجر مسیحی شدم، مردی بود مؤدب و باوقار، نوکری مسلمان داشت، مرا مهمان خود کرد و پذیرایی مرا به نوکر مسلمان خود محوّل نمود، و خودش برای این که من به دستورات مذهبی پایبند بودم ، با من هم خوراک نمی شد.

چیزی از این مسافرت نگذشت که تاجر مسیحی سر قصه را باز کرد و گفت: من در شهر بلخ یا بخارا یک شریک مسلمان داشتم، و هر کدام از ما، در آمد و مصرفمان معین بود. ولی سر سال که حساب می کردیم سود او از منافع من بسیار بیشتر بود در صورتی که خرج روزانه او دو برابر مصرف من بود و چون با تجّار بسیاری آشنا و هم کیش بودم. اجناس ارزان تر می خریدم، از طرف دیگر، فروشم نیز بیشتر بود، با همه این امور هر ساله شریک مسلمانم درآمدش بیشتر بود.

تا اینکه یک سال بنا گذاردیم هر چه در همه سال او خرید و فروش می کند، من هم با او موافقت نمایم، هر وقت سفر می رود، مهمانی می دهد، و هر کار دیگر که انجام می دهد من عمل کنم. چندی بدین منوال گذشت، یک روز صبح دیدم در اطاق خویش مجلسی از دوستان ترتیب داده چای و سیگار تعارف ایشان می کند. یک نفر هم روی صندلی نشسته تعزیه می خواند، پرسیدم این چه کاری است؟ جریان روضه خوانی را بیان نمود.

من هم یکی از دوستان مسلمانم را دیدم و ده تومان به او دادم. گفتم: روزهای تاسوعا و عاشورا در تجارتخانه بیایند و مجلس روضه ترتیب بدهند، روضه خوان می آمد و منبر می رفت، من هم مشغول کار خود بودم، سر سال شد درآمد خود را حساب کردم، صد تومان از هر سال بیشتر سود کرده بودم. فهمیدم این اثر همان ده تومان من است. سال دیگر در دهه عاشورا صد تومان خرج کردم، سر سال هزار تومان منفعت کردم، و همچنین هر ساله هر قدر خرج تعزیه کردم ده برابر عوض می یافتم.(1)

باید به حضرت ابوالفضل مسلمان ها قسم بخوری

آقای فلسفی فرمودند: که بنده در اسفراین برای تبلیغ رفته بودم. پای منبر پیرمردی بسیار معنوی نشستم. اهل سبزوار گفتند: این شخص سرگذشتی دارد.

یک عدّه تُجّار مسیحی «درمیانه باد» اسفراین، تجارت مهم داشتند و این شخص واسطه بود که برای آن ها جنس تهیه کند، ازجمله پنبه، گندم و غیره و آن مسیحی ها هم با شوروی تجارت داشتند. از طرف دولت ایران به آن ها حکم اخراج این تجار مسیحی آمد. حساب کردند به پول قدیم بیست هزار تومان که حالا تقریباً بیست میلیون تومان می باشد اختلاف حساب پیدا کردند که تُجار گفتند: ما بیست میلیون تومان داده ایم و

ص: 161


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص590.

آن شخص گفت: شما به ما آن مقدار نداده اید. چون آن طرف دید دولت می خواهد آن ها را از ایران بیرون کند او هم گفت: من یک دینار هم بدهکار نیستم. مسیحی ها گفتند: ما تو را به ابوالفضل مسلمان ها واگذار کردیم. به شرط این که به نام حضرت ابوالفضل مسلمانان رو به قبله قسم بخوری. آن وقت هیچ ادعا نداریم در حالی که می توانیم از شما باز پس بگیریم. آن مرد وضو گرفت، سه مرتبه هم قسم خورد؛ او هم با آن پولها بیست خانه ساخت، پولش تمام شد. در آخرین – که بیستمین خانه باشد ستونی را بلند کرد و یک دفعه گفت: کمرم درد گرفت. او تمام خانه ها را فروخت به دارو و دکتر داد و به خاک ذلت و بیچارگی نشست و این نتیجه گستاخی به خاندان اهل بیت عصمت(علیهم السلام) است.(1)

انتقام حضرت اباالفضل(علیه السلام) از صدّام

یکی از افسران عالی رتبه حزب بعث، حردان تکریتی نام داشت. او وزیر دفاع دوران حکومت «البکر» بود، ولی اختلاف حادی میان او و صدام که در آن زمان معاون «البکر» بود بوجود آمد؛ چون از یک سو صدام دنبال مقام و قدرت بود و از سویی حردان تکریتی نیز دنبال مقام بود ، و حردان ناگزیر شد استعفا دهد و از عراق بگریزد. او در خارج از عراق خاطرات خود را نوشت و در کتابی به نام «مذاکرات حردان»(خاطرات حردام) چاپ کرد و در آن خباثت ها و سیاست های پشت پرده صدام را نوشت. صدام، بعد از چاپ آن کتاب به مزدوران خود دستور داد که او را ترور

کنند، و مزدوران بعثی حردان مذکور را در کویت، در حالی که سوار ماشین بود تیرباران کردند و کشتند. در کتاب «خاطرات حردان» مطالب محرمانه بسیاری از رفتار صدام آمده است، از جمله قسم صدام به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و جریان آن به این شرح است: بعد از کودتای بعثی ها در سال 1968میلادی ؛ 1347شمسی در عراق، شورای کودتا «البکر» را به عنوان رئیس جمهور و صدام را به عنوان معاون او منصوب کرد حردان در خاطرات خود نوشته:

«البکر» در یکی از جلسات محرمانه شورای کودتا به صدام گفت: من به تو اطمینان ندارم و از تو می ترسم که به من خیانت و مرا از قدرت بر کنار کنی، مع الوصف که هر دو از اهل تکریت و به اصطلاح همشهری هستند. صدام در پاسخ به «البکر» گفت: من حاضرم که به ابوالفضل(علیه السلام) قسم بخورم که به تو خیانت نمی کنم، «البکر» گفت: قسم تو در حرم ابوالفضل باشد، صدام پذیرفت و هر دو با حردان لباس محلی عرب های عراق را پوشیدند، و با خود یک تابوت خالی در یک ماشین عادی به کربلا بردند و تظاهر کردند که عرب روستایی عراقی هستند و جنازه ای دارندو او را برای زیارت به کربلا آورده اند، ضمناً سنّی های شمال عراق از جمله سنی های تکریت به حضرت قمربنی هاشم ارادت خاصی دارند و اعتقاد آنان به

ص: 162


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص608.

ایشان بر این مبنا است که او شخص نجیب و غیور است که برادر نامادری خود را روز جنگ تنها نگذاشت. ماشین حامل البکر و صدام و حردان بعد از غروب به سه ساعت تابوت خالی به کربلا رسید و حمال ها تابوت را به حرم ابوالفضل(علیه السلام) بردند، و آن سه مرد عرب به ظاهر روستایی(البکر و صدام و حردان) پشت تابوت حرکت می کردند، و هنگامی که داخل حرم شدند، صدام ضریح حضرت ابوالفضل را به دستش گرفت و برابر البکر و حردان به نام ابوالفضل(علیه السلام) قسم خورد که به البکر خیانت نکند، سپس تابوت را به ماشین برگرداندند و هر سه به بغداد برگشتند. ولی صدام به قسم خود عمل نکرد، چون بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1357، صدام به بهانه که (البکر) بیمار است او را برکنار و زندانی کرد و خود او رئیس جمهور شد، و قسم خود را که به نام ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) بود نادیده گرفت، ولی نتیجه چه شد؟ و خود را گرفتار جنگ با ایران و سپس کویت کرد و این بدبختی ها را دید:

1 برادر زن خود را که نامش (عدنان طلفاح) بود کشت و زنش از او جدا شد.

2 دو داماد خود را که بعد از شکست صدام در کویت به اردن پناه برده بودند و به عراق برگشتند کشت و دو دختر او تا امروز لباس سیاه پوشیده اند.

3 پسر بزرگ او (عَدی) بوسیله حمله انقلابیون در بغداد در نخاعش تیر خورد و قطع نخاع شد و تا امروز فلج است.

4 او که ادعا می کرد، کشورهای عربی را متحدو یکپارچه خواهد کرد، نتوانست وحدت کشور عراق را نگه دارد و شمال عراق از سلطه ی او خارج شد.

5 گرسنگی مردم عراق در دوران حاکمیت او به حدی رسید که مردم عراق به علت نبودن غذا و دارو از آفریقایی های گرسنه بدبخت ترند.

6 هواپیماهای آمریکا و انگلیس هر روز به تاسیسات نظامی او حمله می کنند.

7 با همین بدبختی ادعا کرد که از فلسطین دفاع می کند و یک لشکر مردمی به نام قدس(جیش القدس) تأسیس کرد، ولی یک نفر هم از این لشکر به فلسطین نرفت، و تأسیس این لشکر باعث شد که مردم عراق، زن و مرد این لشکر را مسخره کنند.

نتیجه قسم دروغ به حضرت ابوالفضل(علیه السلام) همین است، و این «مثنوی» هنوز به پایان نرسیده است، تا ببینیم که در آینده دور یا نزدیک چه خواهد شد؟!(1)

مؤلف گوید : آری او در نهایت به دار آویخته شد.

جزای اهانت به عزاداری امام حسین(علیه السلام)

ص: 163


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص616.

جناب حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سیدمجتبی موسوی زنجان رودی، در تاریخ 27/2/82 این کرامت را به دفتر انتشارات مکتب الحسین(علیه السلام) ارسال داشتند که از ایشان تشکر می شود.

در سال 1380آقای مشهدی فیاض پور صفری از اهالی روستای چومالو از توابع خلخال که هم اکنون در کرج زندگی می کند، در مجلسی نقل کردند:

در دوران جوانی در یکی از شب های محرم با دوستان خود در مسجد دور هم جمع شده بودیم. در محفلی که بودیم مهمانی حضور داشت. شخص میهمان کلاهی به سر داشت و کلاهش را هم کج گذاشته بود و موهایش هم نامرتب بود و این حالت در آن زمان در عرف ما بد بود؛ و مردم چنین شخصی را مسخره می کردند. من برای تمسخر یک شانه به یک پسر بچه دادم و به او گفتم که این شانه را به آن مهمان بده. و او هم به محض گرفتن شانه برای این که عکس العمل نشان دهد شانه را گرفت و داخل جیبش گذاشت.

بعد از اتمام جلسه وقتی به خانه برگشتم تازه به خانه رسیده بودم که صدای در چوبی به صدا در آمد. در خانه ما به این صورت بود که هم از بالا باز بود وهم از پایین و اگر کسی پشت در می ایستاد از داخل مشخص بود مرد است یا زن. دیدم که سواری بر اسب پشت در است.

وقتی در را باز کردم دیدم آقایی با هیبت است و ترسان و لرزان سلام کردم و تعارف کردم. سوار با ابهت گفت: برادرم خودش می آید وای من مانع شدم، ایشان آزرده شدند از این که به عزادارش و به میهمانش در مسجد اهانت کردی.

من بهت زده و حیران ماندم و ایشان از نظرم پنهان شدند. من ماندم و یک دنیا فکر آزرده و سنگین بدنم به رعشه افتاده بود به همین خاطر در بستر افتادم. مادرم قضیه را پرسید و من برایش تعریف کردم. از آن شب سخت مریض شدم و بدنم ورم کرد. مجبور شدم به دکتر مراجعه کنم. بارها و بارها برای درمان به میانه و زنجان مراجعه کردم. دیگر خیلی مأیوس و ناامید شده بودم. یک شب با برادرم در قهوه خانه خوابیده بودم، توسل به حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) کردم و عرض کردم: آقا این درد به علت ناراحتی شما است که من باعث شدم شما ناراحت شوید. از شما می خواهم مرا تا اربعین شفا دهید؛ هر چه گوسفند دارم در این اربعین برای عزادارانت قربانی می کنم.

همین را گفتم و پس از لحظه ای خوابم برد. آن شب خواب راحتی کردم.

صبح که شد از خواب بیدارشدم. دیدم که اصلاً آثار ناراحتی که قبلاً داشتم دیگر به هیج وجه ندارم نگاهی به دستها و پاهایم کردم دیدم هیچ خبری از ورم ها نیست احساس کردم شفا یافته ام. شروع به گریه کردم که برادرم از خواب بیدار شد و نگاهی به من کرد و گفت: فیاض ورم دستها و پاهایت به شدت خوابیده است.

ص: 164

قضیه را برایش تعریف کردم و نیتم را به او گفتم لذا خود آقا عنایت فرمودند و من شفا یافتم و اربعین به نذرم عمل کردم.(1)

روضه حضرت اباالفضل(علیه السلام) کار ساز است

فردی تعریف کرد:

بیماری داشتم که از درد شکم رنج می برد، گاهی از شدت درد بی تابی می کرد، گویی می خواست زمین را گاز بگیرد. به چند پزشک مراجعه کرده بود. داروهای فراوان مصرف می کرد، ولی هم چنان این درد ادامه داشت. در جایی مردی بود که روضه حضرت اباالفضل(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) را می خواند، مبلغی به او دادیم و گفتیم: برای حل مشکل و شفای مریض مان روضه بخوان.

آن آقا روضه خواند و الآن هم آن مریض در وضعیت خوبی به سر می برد.(2)

می خواهم خودم برای عزاداری فرزندم، خدمت کنم

حضرت امّ البنین(علیهاالسلام) فرمودند: می خواهم خودم برای عزاداری فرزندم، خدمت کنم.

این عنایت و لطف را حقیر قبلا به یک واسطه از صاحب داستان شنیده بودم، ولی بحمدالله در زیارت نیمه شعبان امسال(1384شمسی 1426 قمری) در کربلای معلّا در حرم مطهّر قمربنی هاشم(علیه السلام) از خودشان شنیدم.

به عنوان مقدمه عرضه بدارم: جناب استاد معظّم، شاعر اهل بیت(علیهم السلام) حاج محمّدعلی نادب الکربلایی که دیوان اشعار عربی ایشان به چاپ هم رسیده است از اهالی کربلا می باشد. حدود سی سال قبل صدّام بعثی کافر آنها را مجبور به ترک عراق نموده و آقای نادب کربلایی ساکن شهر قم مقدسه می باشند. طبق مرسوم، مدّاحان عرب زبان، در ایّام عزاداری مخصوصاً ماه محرّم، قصیده ها، اشعار سینه زنی و مصیبت هایی را که تازه سروده شده، از شاعران دریافت نموده و در حسینیه ها و هیئت های عزاداری می خوانند.

روزی حقیر، آقای نادب کربلائی را در حرم حضرت اباالفضل(علیه السلام) ملاقات کردم، ضمن گفتگو عرض کردم: داستانی را راجع به شما از آقای سیّدجلال اشرفی شنیدم، دلم می خواهد از خود شما مستقیماً بشنوم، و ایشان محبّت نموده داستان را این گونه نقل فرمود:

در یکی از هیئت های کربلایی ها در قم مقدسه، سینه زنی برقرار بود و من هم شرکت می کردم. شبی مدّاح هیئت به من گفت: فردا شب قرار است توسّل به بی بی أمّ البنین(علیهاالسلام) باشد، لذا شما شعری بگو تا برای سینه زنی فردا شب ، من بخوانم، بنده هم به خاطر این که شعر جدید آماده نداشتم، همان شب بعد از

ص: 165


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)،ص623.
2- چهره درخشان قمربنی هاشم ابوالفضل العباس، ج5، ص365 به نقل از غیرة العباسیه،ص212.

این که عزاداری تمام شد و به خانه برگشتم. نشستم و فکر کردم و بالاخره تا ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب، بیدار مانده و شعری را در توسّل ام البنین(علیهاالسلام) سرودم.

طبق قرار قبلی فردا شب وقت نماز مغرب و عشا در مکان مخصوص حاضر شده، شعر را به مداح دادم، تا آن را تمرین کند و دو سه ساعت دیگر در هیئت بخواند.

ولی او شعر را زمین گذاشت و گفت: الآن کار دارم و می روم و دوباره می آیم و می گیرم.

به همین جهت، حدود یک ساعت منتظر آمدن او شدم، تا آمد و دوباره نگاهی به شعر انداخت، ولی صریحاً گفت: من شعر دارم، لذا این را نمی خوانم.

طبیعتاً بنده خیلی ناراحت شدم، چون هم زحمت زیاد و بی خوابی برای سرودن شعرتحمّل کرده بودم و هم با بی مهری و کم توجّهی مدّاح مزبور مواجه شدم. واقعاً دلم شکست.

به هر صورت، در مجلس روضه شرکت کردم، ولی بعد از اتمام مجلس وقتی به خانه آمدم، خیلی گریه کردم و در آن حال گفتم: یااُمّ البنین! این جواب زحمت من است که از من شعر بخواهند و تا ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب بیدار بمانم و خوشحال باشم که برای اُمّ البنین(علیهاالسلام) شعر گفتم و حالا این طور مسخره ام کنند، حال که این طور است، دیگر برایت شعر نمی گویم ظاهراً این گونه گفت .

خلاصه، با همان دل شکسته خوابیدم، در عالم خواب خودم را در حرم مطهّر ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) دیدم، زیارت کردم، وقتی از صحن خواستم بیرون بیایم، دیدم همان هیئت خودمان که شب ها در قم سینه زنی داشتیم، مشغول سینه زنی می باشند و من تنها می خواهم بیرون بروم که دو نفر سیّد بزرگوار در صحن مطهّر به من فرمودند: بیا به حسینیه تهرانی ها.

.

و من به حسینیّه تهرانی ها رفتم و مرا به زیرزمین حسینیّه راهنمایی فرمودند. وقتی داخل شدم، دیدم میز و صندلی های مرتبّی چیده شده است به جهت هیئت سینه زنی خودمان که باید الآن از حرم مطهر بیایند و اینجا پذیرایی شوند.

عجیب این بود که متوجه شدم، خانم مجلله ای نقاب بر چهره مقدس، مشغول چیدن ظروف غذا و ... روی میزها می باشد.

من یک دفعه به خودم گفتم: این خانم اینجا چه می کند، الآن هیئت می آیند، بنابراین، به بی بی عرض کردم: بی بی! الآن افراد هیئت می آیند و برای شما زحمت و ...

بی بی فرمودند: می خواهم خودم برای عزاداران پسرم خدمت کنم. ناگهان از خواب پریدم و فهمیدم شعرم را بی بی امّ البنین(علیهاالسلام) قبول فرمودند (که ابتدا مرا به آن حسینیّه برای پذیرایی دعوت نمودند وهم لیاقت تشرّف به زیارت حسین(علیه السلام) را در عالم خواب کرامت و ...) عرض کردم: بی بی! ممنونم و ...

ص: 166

قول می دهم که شعر بگویم و معلوم است که بعد از این خواب با اشتیاق و اطمینان بیشتری نسبت به قبل، شاعری و شعر سرودن را ادامه دادم.(1)

اعتراف پزشک ارمنی به کرامات اباالفضل(علیه السلام)

مرحوم شیخ عبدالزهرای کعبی از منبری های مخلص و ارادتمند به حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) مجلسی در کربلا در منطقۀ «حی الحسین(علیه السلام)» در منزل حاج مهدی سیّاح در ماه 9 میلادی به سال 1971 برفراز منبر این کرامت را نقل نموده و گفت:

امروز صبح دیدم که تعدادی ماشین در جلوی درب صحن حضرت عبّاس ایستاده اند، به طرف حرم حضرت عباس(علیه السلام)رفتم تا از قضیّه آگاه شوم. وقتی وارد صحن مطهّر شدم، دیدم عده ای به طرف حرم می آیند. با شتاب خودم را به ضریح رسانیدم. بعد از ادای مراسم زیارت، به طرف آنان رفتم تا اطّلاع پیدا کنم که چه حادثه ای رخ داده؟ جلو رفتم و از قضیّه سؤال نمودم.

گفتند: این آقا پدر ما می باشد، مبتلا به مرض سرطان بوده، ما از مراجعه به پزشک خسته شده ایم. نتیجه را جز مصرف کردن دارو ندیدیم.

بعد از رفت وآمدهای مکرر، پزشک به ما گفت: به شما نصیحت می کنم، پدرتان را به خانه ببرید تا استراحت کند، زیرا این مرض قابل علاج نیست.

بعد از شنیدن حرف پزشک بین ما گفت وگوهایی شد و حرف پزشک را قبول نمودیم و پدرمان را به خانه آوردیم، چشم انتظار مرگ او بودیم، گرچه این امر دست خداوند است، اما از نظر ظاهر چنین بود.

در این اثنا خانمی از نزدیکان ما برای عیادت پدرمان آمد، بعد از خوش آمد نزد مادرمان رفت و با او به اتاق پدرمان وارد شد و جویای حال او شد. او کیف دستی خود را باز کرد و ظرف کوچکی در آورد و گفت: از این آب بدهید بخورد، این آبی است که از زیر قبر مطهّر قمربنی هاشم(علیه السلام) عبور می کند.

ما آب را گرفتیم و به پدرمان دادیم. بعد از آشامیدن به خواب عمیقی فرورفت. آن خانم بیرون آمد و رفت و دست به دعا برداشت و از پیشگاه خداوند عافیت او را خواست.

روز دوّم پدرم مرا – که بزرگترین فرزندانش بودم – فراخواند و گفت: فرزندم! احساس می کنم پس از آشامیدن این آب – که به وسیلۀ این زن صالحه آورده شده بود حالم عوض شده، مرا نزد پزشک ببرید. من از برادران خواستم تا وقت قبلی بگیرند و پدرمان را در شهر بغداد نزد پزشک ببریم . روز بعد او را نزد پزشک بردیم و بعد از آزمایش و دقّت، آثار شگفت در چهرۀ پزشک نمایان شد، مکرّر او را مورد آزمایش قرار داد و اظهار نمود که حالش رو به بهبودی است. پرسید: آیا علاج دیگر نموده اید.

گفتیم: نه

ص: 167


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5، ص405.

گفت: آیا پزشک دیگری برده اید؟

گفتیم: نه.

گفت: پس خداوند توانا پدرتان را شفا داده است.

گفتیم: جناب دکتر! به راستی شفای پدرمان به دست توانای حضرت عبّاس بن علی بن ابی طالب(علیهماالسلام) بوده است.

گفت: من شنیده ام که علی بن ابیطالب یکی از خلفای پیامبر است.

گفتیم: آری حضرت عبّاس(علیه السلام) فرزند اوست.

گفت: من ارمنی هستم. بیش از این چیزی نمی دانم، ولی به این بزرگوار – یعنی حضرت عبّاس(علیه السلام) یقین دارم. او دارای مرتبه بزرگی است نزد خداوند و بیماران به واسطۀ او خوب شده اند. و به من مراجعه نموده و گفتند: ما بواسطه حضرت عبّاس(علیه السلام) شفا گرفتیم. .(1)

این پرچم را گره بزن و حاجت بخواه

یک دختر مسیحی مبتلا به بیماری سرطان بود. او از این بیماری معلول شده بود، بیماری سرطان از جمله بیماری هایی است که علاج آن مشکل است. خانوادۀ او به پزشکان بسیاری مراجعه کرده بودند، ولی آنان از علاج او درمانده و جواب نومیدی داده بودند.

در یکی از روزهای عزاداری امام حسین(علیه السلام) دسته عزاداران حسینی از جلو درب خانۀ آن دختر رد می شدند و عزاداران، پرچم های مختلفی در دست داشتند، در روی یکی از پرچم ها نوشته بود: یااباالفضل العبّاس.

همسایه ها از خانه بیرون آمده بودند، همسایۀ آن ها زن مسلمانی بود، به مادر آن دختر مسیحی می گوید: برو گوشه این پرچم را که در پیشاپیش عزاداران است گره بزن و حاجت خود را از خدا بخواه و خدا را به نام حضرت اباالفضل العبّاس(عیه السلام) قسم بده.

او در دل خود نیت نمود چنانچه دخترش خوب شود، اسلام خود را آشکار نماید و با این نیّت رفت و به آن پرچم گره زد.

شب فرا رسید، زن مسیحی با خانواده و دختر بیمارش خوابیده بودند، ناگاه دختر بیمارش از خواب بیدار می شود و با حال ترس فریاد می زند: چه کسی بود که دست خود را بر جای درد من گذاشت و مرا شفا داد؟

ص: 168


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5، ص568.

در آن حال مادرش با شنیدن این صدا، خوشحال گردید و فوری مسلمان شد و پدر و دختر ملتزم شدند که همه ساله بر پایه ایمان به مقام حضرات اهل بیت(علیهم السلام) مجلس سوگواری و عزاداری حضرت اباالفضل العبّاس(علیه السلام) را برپا دارند.(1)

مرد یهودی گفت: من فرزندی دارم که بیمار است

جناب آقای حاج علی نقل کرد و گفت:

چند سال است که در برنامۀ نمایش و شبیه خوانی روز عاشورا، و برنامه ریزی آن شرکت می کنیم. من شبیه شمر می شوم. این مراسم در حسینیه کربلایی های اصفهان اجرا می گردد که برنامه شامل واقعه کربلا و مصایبی که بر اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده.

در سال 1999 میلادی و در گرماگرم این برنامه که سرگرم نمایش بودیم، مردی یهودی آمد و گفت: من فرزندی دارم که بیمار است.

البته من همه روزه او را می دیدم که می آمد و در مقابل حسینیه، تا پایان مجلس می نشست و از من التماس دعا داشت.

من به او گفتم: پرچمی به نام اباالفضل(علیه السلام)، در اختیار من است، هم چنین آب زمزم و تربت امام حسین(علیه السلام) و آبی را که در اطراف قبر حضرت اباالفضل العبّاس(علیه السلام) می باشد به شما می دهم، استفاده کن. به منبری ها و مدّاح ها هم سفارش می کنم که شما را دعا کنند.

آنچه قول داده بودم، عمل کردم و گفتم: فرزند خود را در اتاق خلوت ببر و به او بگو که خود را شستشو نماید، و در رختخواب پاک بخوابد و پرچم حضرت عبّاس را روی او بکش.

آنچه توصیه نمودم، انجام شد و این دستور تا روز سیزدهم محرّم، روز سوّم امام حسین(علیه السلام) انجام شد.

ناقل قضیه ادامه می دهد: پس از پایان مدت ذکر شده آن کودک بیمار در عالم رؤیا مشاهده می کند که حضرت عبّاس(علیه السلام) به اتّفاق امام حسین(علیه السلام) نزد او آمدند و حضرت اباالفضل(علیه السلام) او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: برخیز تو شفا یافتی.

آنگاه از خواب بیدار می شود، گویی از میله باز می شود و خود را در حال صحّت می بیند و با صدای بلند فریاد می زند: حضرت عبّاس(علیه السلام) مرا شفا داد.

با تحقّق یافتن این کرامت، یهودی به اتّفاق خانواده و بستگانش مسلمان می شوند و شیعه اهل بیت(علیهم السلام) می گردند.

او یک قطعه زمین که در حدود یکهزار متر مربّع می باشد، برای حسینیه تقدیم و اهدا می نماید و نامش را بیت العبّاس(علیه السلام) می گذارند.

ص: 169


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5،ص 611.

نقل کننده جریان می گوید: هم چنین یک خانه و یک ماشین به من داد، ولی من نپذیرفتم و من خواستم که کارم خالص به پیشگاه خداوند و حضرت قمربنی هاشم حضرت اباالفضل العبّاس(علیه السلام) باشد.(1)

من فرمانده هستم اباالفضل هم فرمانده بوده

سیّد حمید جلوخان کرامتی گفت:

در حدود سال 1970 میلادی بود، در ایوان حرم حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) بودم. یکی ازسران ارتش، وارد حرم شد. او اسلحه همراه داشت. خدمتگزاران حرم مانع ورود او با سلاح شدند و گفتند: با اسلحه وارد نشو.

او نپذیرفت و گفت: چه فرقی دارد، من فرمانده هستم و اباالفضل هم فرمانده بود.

از تحویل اسلحه سر باز زد و به ساحت قدس حضرتش مسخره و استهزا نمود و همه احترامات آن بزرگوار را نادیده گرفت، او به همین کیفیّت وارد حرم شد، چیزی نگذشت ناگهان صدای جرقۀ آتشین شنیده شد، به طرف صدا رفتیم، دیدیم فرمانده ارتش به واسطه گلوله ای از جای نامعلومی روی زمین افتاده، نفهمیدیم از کدام جهت بود و اثری از خون در بدن دیده نمی شد. از حرم بیرونش بردند، وقتی به صحن رسید، خون به جریان افتاد. او را به بیمارستان منتقل نمودند و دیگر از او خبری نشد.(2)

از عبّاس علیه السلام سیلی خورد

سال 1961میلادی بود، مردی با افراد عشیرۀ و قبیلۀ خود به صحن حضرت عبّاس(علیه السلام) آمدند و بعد از زیارت وارد حرم شدند، و افراد عشیرۀ او همراهش بودند، او با تمام ایمان قسم خورد که من گاو را ندزدیده ام که آقای سیّداحمد تفرشی او را قسم می داده.

همین که او را قسم می داده، سیلی از جانب ابی الفضل العبّاس(علیه السلام) به او خورد به طوری که گردنش کج شد، البته به طرف چپ کج شد.

خویشاوندان او پس از این واقعه، متوسّل به حضرت سیّدالشهداء(علیه السلام) شدند و این که دیگر قسم دروغ نمی خورد، دفعه دیگر عنایت حسین بن علی(علیه السلام) شامل حال او شد و گردنش خوب شد.(3)

استهزاکننده ی ابالفضل(علیه السلام) به سزایش رسید

ص: 170


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5، ص137.
2- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5،ص 651.
3- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5،ص653.

آقای سیّدحسین سیّدهاشم آل طعمه کرامتی از یکی از مردم بصره این گونه نقل کرد:

حاج شاکر حامد حوران گوید: من در سال 1376هجری قمری در دوره ابتدایی در دبستان «حمران البلد» مشغول تحصیل بودم. معلم در حال تدریس بود، ناگاه درس را قطع کرد و پرسید: چرا عبّاس، ابو رأس الحل است، مگر کلّه ابوالفضل تنور آتش است.

خلاصه، با این بیان به حضرتش جسارت نمود.

حاج شاکر گوید: من از جا بلند شدم و گفتم: آنش برای تو و پدرت می باشد.

معلم خشمگین شد و به کلاس کناری رفت تا از معلم کلاس کناری چوبی بگیرد و مرا کتک بزند.

معلم آن کلاس از دادن چوب خودداری کرد و او را سرزنش و توبیخ نمود. استهزاکننده مقام حضرت قمربنی هاشم ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) با ناامیدی و شرمندگی به کلاس برگشت و این گونه وانمود کرد که اعتنایی به من ندارد.

پس از پایان وقت کلاس به طرف خانه روانه شدم؛ ولی از جسارت آن معلم – که خود را در سلک آموزگار قرار داده بود – غم و اندوه و ناراحتی وجود مرا فرا گرفت. شب هنگام وقتی به رختخواب رفتم، شنیدم که گوینده ای در خواب به من می گفت: چرا متأثر و ناراحتی؟ اهمیّت نده، اعتنا نکن، ما همه چیز را می دانیم از این دو تا دوی دیگر منتظر باش.

گویا آن شخص حضرت اباالفضل العبّاس قمربنی هاشم(علیه السلام) بود.

من پیوسته روزهای هفته را از دوشنبه تا دوشنبه دیگر می شمردم و منتظر کرامت حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) بودم تا اینک که باخبر شدم آن معلم جسارت کننده وقتی طبق معمول به شکار رفته بود، تفنگی که برای صید پرندگان در اختیار داشت، می خواست آن را به شانه خود بیندازد، ناگاه به اعجاز، گلوله ای در می رود و به مفصل و شانۀ او اصابت می کند و آنها را از هم جدا می کند.

او را به بیمارستان منتقل کرده و مورد جرّاحی قرار دادند؛ ولی نتیجه بخش نبود، چهار مرتبه مورد عمل جرّاحی قرار گرفت؛ ولی نتیجه نداد.

به همین حال ماند تا به حقیقت شیعه و مقام حضرت ابوالفضل العبّاس(علیه السلام) پی برد.

ما تجربه کردیم در این دیر مکافات

با آل علی هر که در افتاد ور افتاد(1)

مجازات فوری دروغگو

سیّدصدرالدین شهرستانی از منبری های مشهور کربلا است نقل می کند:

ص: 171


1- [1] چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5، ص657.

روزی بعد از نماز مغربین در قسمت چهل چراغ ایوان طلایی صحن اباعبدالله الحسین(علیه السلام) با بعضی از دوستان نشسته بودیم، ناگهان صدای غوغای مردم بلند شد. ما هم به طرف آن جمع دویدیم. دیدیم چند نفر، شخصی را که مانند یک مرده است، می آورند، پشت سر آنان جمع زیادی از مردم بودند که مکرر می گفتند: اباالفضل العبّاس(علیه السلام) این شخص را سیلی زده است.

ما دیدیم که چهره او به طرف راست کج شده و آب دهان مدام از دهنش می آمد و هیچ حرفی نمی توانست بزند.

آنهایی که این شخص را برداشته بودند، شال او را از کمرش باز کردند و یک طرف به گردن و طرف دیگر شال را به ضریح امام حسین(علیه السلام) بستند و او را نزد ضریح خواباندند. پس از یک ساعت فقط توانست این جمله را بگوید: مرا نزد ضریح اباالفضل العباس(علیه السلام) برسانید.

مردم فوری او را به ضریح حضرت ابالفضل العبّاس(علیه السلام) انتقال دادند و در اینجا او را به ضریح بستند. لحظاتی بعد به هوش آمد و گفت: من نزد ضریح یک قسم دروغ خوردم، ناگهان یک سیلی محکم خوردم که چون ضربه خیلی سنگین بود تقریباً نیم متر از زمین به بالا پرت شدم و وارونه به زمین افتادم.

در این هنگام در یک حالت بیهوشی محض بودم که ناگهان صدایی آمد که من به حضرت عبّاس(علیه السلام) سفارش تو را کردم تا از لغزش تو بگذرد، همان موقع بود که این جمله را توانسته بودم بگویم که مرا نزد عبّاس برسانید. آری این اعجاز و کرامت دلیل اقتدار این دو برادر بزرگوار است.(1)

علامه امینی گم شده اش را پیدا می کند

روز جمعه 4/9/79 شمسی برای ختم مرحوم حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای دکتر محمدهادی امینی نجفی فرزند ارشد علامه حاج شیخ عبدالحسین امینی صاحب کتاب الغدیر)رضوان الله تعالی علیه( دعوت داشت پس از آن که مراسم ختم در رامجین ساوجبلاغ کرج پایان پذیرفت، نگارنده به اتفاق جناب آقای مهندس حاج رئوف حریری نجفی از رامجین به طرف تهران حرکت کردیم، جناب آقای مهندس حریری مطالب و نکته های جالبی از کربلای معلا و نجف اشرف نقل کرد، از جمله کرامتی از حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم)علیه السلام( برایم نقل کردند.

فرمود حضرت علامه امینی کتابی را دنبالش بود، خیلی می گردد پیدا نمی شود، تا اینکه یک شب به حضرت امیرالمؤ منین علی بن ابی طالب)علیهماالسلا(م متوسل می شود، همان شب حضرت را خواب می بیند و حضرت می فرماید: بروید کربلا از فرزندم کتاب را بگیرید. ایشان از نجف اشرف حرکت می کند به طرف کربلا، پس از آنکه به کربلا می رسد، تقریبا از صبح تا ظهر در حرم مطهر حضرت اباعبدالله الحسین)علیه السلام( عرض اخلاص و توسل پیدا می کند از کتاب خبری نمی شود. به امید این که کسی کتاب را برای ایشان می آورد ولی خبری نمی شود.

ص: 172


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج5، ص665.

خود به خود می گوید: بروم به حرم حضرت ابوالفضل العباس)علیه السلام( ، آن هم فرزند علی)علیه السلام( است. به حرم مطهر و باصفای حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم)علیه السلام( عازم می شود پس از عرض ارادت و زیارت در صحن آن بزرگوار می آید و درحال قدم زدن بوده است، اتفاقا به روضه خوانی که در کربلا معروف هم بوده برخورد می کند. او با علامه امینی احوال پرسی می کند .آن آقا روضه خوان به علامه امینی عرض می کند: چرا ناراحت هستید. می گوید: ما بین من و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)مطلبی است، به آقای امینی عرض می کند: برویم منزل چای درست کنم میل کنید تا فرجی باشد. او را به اصرار به منزل می برد و او را در منزل هدایت به طرف کتابخانه ای می کند. و علامه امینی در کتابخانه می نشیند و آن سید بزرگوار می رود برای آقا امینی چای بیاورد اتفاقا آقای امینی مرحوم یک دفعه گمشده اش را در آن جا پیدا می کند. و سپس بلند بلند گریه می کند.

آقا سید می ترسد و می گوید: نباشد او را مار و عقرب زده باشد. آری این بود عنایات حضرت قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام).(1)

عظمت زائر کربلا

مصنف کتاب «سرور المومنین» می نویسد:

برادر من، شیخ جعفر بیان کرد که یک بار همراه با یک سید از کربلا به نجف به قصد زیارت می رفتیم. در بین راه به یک منزل عالی شأن نظرم افتاد که دارای درخت های فراوان و سبز و باغ عظیم الشان بود.

من در فکرم افتادم که چندین بار از این راه آمده ام ولی منزل به این عظمت و زیبایی را ندیده ام. که دارای این چنین باغ و درخت هایی باشد. من در این فکر بودم و با سیدی که همسفرم بود مشغول صحبت بودم که شخصی بزرگوار و نورانی رو به روی ما آمد و گفت : این منزل مال ماست، لطفا امروز میهمان ما باشید.

ما همراه با آن بزرگ داخل منزل شدیم. آه آن چه خانه ای بود، نمونه جنت بود.

همه اسباب آسایش و استراحت آن جا فراهم بود. در این خانه چه نعمت هایی بودکه من قبل از این ندیده بودم و حتی گوشم نشنیده بود. سبحان الله! بالای درختان پرنده گان، نغمه سرایی می کردند، نهرها جاری بود، درخت ها با بار ثمرها سر افکن بودند. دماغم با بو ، معطر بود، داشتیم این عظیم الشان منزل را تماشا می کردیم که اتاقی در گوشه باغ بود که فهم ازتوصیفش قاصر است. در این اتاق مرد بزرگواری نشسته و از چهره اش عظمت عیان بود. سیمایش بسیار نورانی، هیبت و وقارش بی نظیر بود.

مرد که در آن اتاق مسند نشین بود به سیدی که همسفرم بود که من اصلا با او آشنایی نداشتم ولی به خاطر همسفر بودنش مایوس شده بودم، فرمود که این شیخ را که روضه خوان سید الشهداست به فلان اتاق ببرید و به او آب سرد و طعام خوش مزه ای بدهید و هر چیزی که احتیاج داشته باشد به او بدهید. سید مرا جایی برد و انواع و اقسام غذاها وجود داشت. من خوب سیراب شدم. بعد از صرف غذا، سید دم در برای خدا حافظی من آمد. وقتی که می خواست خداحافظی کند به ایشان گفتم : سید، سوگند به این شخصیت والامقام که آن جا مسندنشین است، به من بگو این اتاق کیست و نام این مکان چیست؟ ایشان در جواب فرمود:

ص: 173


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج3،ص414.

اسم این مکان وادی مقدس است و آن آقا که مسندنشین بوده نامش حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) است. در این مکان مقدس عده ای از زائران مخلص سیدالشهداء جمع می شوند و از این جا برای زیارت امام حسین علیه السلام می روند.

کرب و بلا حلقه ذکر خداست

حق حق عشاق به شوق بلاست

یک طرف از خیل حرامی سپاه

سوی دگر شعشعه مهر و ماه

دشت و عطش ، آتش و خون باهمند

شعله و خورشید به هم محرمند

حضرت عباس ، علیه السلام

بسته کمر پیش امام همام

کای به فدای تو، شهادت بده

جام بلاغت به ارادت بده

گاه بلوغ است خدا را بریز

از خم اخلاص ، صفا را بریز

باده مخواه این همه خالی مرا

هست به می همت عالی مرا

تشنه آبم ؟ نه ؛ خدا شاهد است

تشنه مرگم ، و بلا شاهد است

هر چه بلا هست به جانم بریز

تا بشوم در طلبت ریز ریز

دست و دل و دیده فدای تو باد

این همه از بهر رضای تو باد

گر تو نباشی همه عالم مباد

سایه ات از اهل ولا کم مباد

گفت حسین بن علی با نگاه

سر پس پرده و اسرار راه

ای تو علمدار سپاه حسین

ماه بنی هاشم و ماه حسین

وی قمر لشکر هفتاد و دو

تاج سر لشکر هفتاد و دو

می روی و می رود از دل قرار

می روی و مانده زمین ذوالفقار

ص: 174

می شکند پشت حسینت ولی

می شود اسرار علی منجلی

بعد سخن ها که بدین سان گذشت

حضرت عباس هم از جان گذشت

شد دگر از دست ، توان و شکیب

نصر من الله و فتح قریب

معرکه ماند و علمی بی سوار

ناله و فریاد و غمی بی شمار

آب که از مشک ا با الفضل ریخت

آینه از اشک اباالفضل ریخت

آینه ها جلوه ساقی شدند

هر چه شکستند ایاغی شدند

گشت عدو باعث تکثیر نور

کرد خدا باز به نوعی ظهور

دشت ، پر از حضرت عباس شد

کرب و بلا مزرعه یاس شد

عطر شهادت همه جا را گرفت

دست خدا دست خدا را گرفت

شد ز کفم باز توان و شکیب

نصر من الله و فتح قریب(1)

تاریخچه مسجد مقدس جمکران

بسم الله الرحمن الرحیم

«بقیت الله خیر لکن ان کنتم مومنین» آنچه خداوند برای شما باقی گذارده، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید.

به مردم بگو: به این مکان مسجد مقدس جمکران رغبت کنند و آن را عزیز دارند.

آشنایی با مسجد مقدس جمکران

مسجد مقدس جمکران در 6 کیلومتری شهر مقدس قم واقع شده و همواره پذیرای زائرانی از نقاط مختلف ایران و جهان می باشد. این مکان مقدس، تحت توجهات و عنایات خاصه حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه قرار دارد و آن حضرت از شیعیانشان خواسته اند که به این مکان مقدس روی

ص: 175


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)،ص452

آورند؛ چرا که این مکان دارای زمین شریفی است و حق تعالی آن را از زمین های دیگر برگزیده است .

لذا سزاوار است که زائران عزیز، از برکات این مکان مقدس، حداکثر استفاده را ببرند و مراقب باشند که مسائل فرعی توجه شان را به خود جلب نکند و خود را در برابر حضرت مهدی(ارواحنا فداه ) حاضر بیننند و از انجام اعمالی که قلب مبارک آن حضرت را آزرده می سازد خودداری کنند.

شایان توجه است که علما و شیفتگان آن حضرت استفاده های فراوان از این مسجد مقدس برده اند. بنابراین، سعی کنید در این مکان مقدس، لحظاتی را با آن عزیز خلوت کرده و خالصانه برای ظهور مقدس حضرتش دعا کنید؛ چرا که برطرف شدن گرفتاری ها تنها با ظهور آقا امکان پذیر است .

الف : تاریخچه مسجد مقدس جمکران

شیخ حسن بن مثله جمکرانی می گوید: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارک رمضان سال 1373 هجری قمری در خانه خود خوابیده بودم که ناگاه جماعتی از مردم به درخانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:

برخیز و مولای خود حضرت مهدی(علیه السلام) را اجابت کن که تو را طلب نموده است.

آنها مرا به محلی که اکنون مسجد جمکران است آوردند. چون نیک نگاه کردم، تختی دیدم که فرشی نیکو بر آن تخت گسترده شده و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر بالش کرده و پیر مردی هم نزد او نشسته است. آن پیر، حضرت خضر(علیه السلام) بود که مرا امر به نشستن نمود. حضرت مهدی(علیه السلام) مرا به نام خودم خواند و فرمود: برو به حسن مسلم که در این زمین کشاورزی می کند بگو: این زمین شریفی است و حق تعالی آن را از زمین های دیگر برگزیده است، و از این پس نباید در آن کشاورزی کند. عرض کردم : یا سیدی و مولای! لازم است که من دلیل و نشانه ای داشته باشم و گرنه مردم سخن مرا قبول نمی کنند! آقا فرمودند:

تو برو و آن رسالت را انجام بده ، ما نشانه هایی برای آن قرار می دهیم، و همچنین نزد سید ابوالحسن یکی از علمای قم برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار کند و سود چند ساله را که از زمین به دست آورده است، وصول کند و با آن پول در این زمین مسجدی بنا نماید.

به مردم بگو: به این مکان رغبت کنند و آن را عزیز دارند و چهار رکعت نماز در آن بگزارند.

دو رکعت اول : به نیت نماز تحیت مسجد است، در هر رکعت آن یک حمد و هفت بار«قل هو الله احد» خوانده می شود و در حالت رکوع و سجود هم هفت مرتبه ذکر را تکرارکنند.

ب : نماز حضرت صاحب الزمان علیه السلام

دو رکعت دوم : به نیت نماز امام صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) خوانده می شود، بدین صورت که سوره حمد را شروع کرده و آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» صد مرتبه تکرار می شود و بعد از آن بقیه سوره حمد خوانده می شود، و سپس سوره «قل هو الله احد» را فقط یک بار خوانده و

ص: 176

به رکوع رفته و ذکر «سبحان ربی العظیم و بحمده» نیز هفت مرتبه، پشت سر هم تکرار می شود.

رکعت دوم را نیز به همین ترتیب می خواند. چون نماز به پایان برسد سلام داده شود، یک بار گفته می شود «لا اله الا الله» و به دنبال آن تسبیحات حضرت زهرا(علیهاالسلام) خوانده شود و سپس به سجده رفته و صدبار بگویند: «اللهم صل علی محمد و آل محمد». آن گاه امام(علیه السلام) فرمودند: هر که این دو رکعت نماز را در این مکان مسجدجمکران بخواند، مانند آن است که دو رکعت نماز در کعبه خوانده باشد.

چون به راه افتادم ، چند قدمی هنوز نرفته بودم که امام(علیه السلام) دوباره مرا فراخواندند و فرمودند:

بزی در گله جعفر کاشی است، آن را خریداری کن و بدین مکان بیا و آن را بکش و بین بیماران انفاق کن؛ هر بیماری که از گوشت آن بخورد، حق تعالی او را شفا دهد.

حسن بن مثله می گوید: من به خانه برگشتم و تمام شب را در اندیشه بودم ، تا این که نماز صبح را خوانده و به سراغ علی المنذر رفتم و زنجیره هایی رادیدم و ماجرای شب گذشته را برای او نقل کردم و با او به همان مکان شب گذشته رفتیم. در آن جاا دیدیم که طبق فرموده امام(علیه السلام) حدود بنای مسجد را نشان می داد.

سپس به قم نزد سید ابوالحسن رضا رفتیم و چون به در خانه او رسیدیم، خادم او گفت : آیا تو از جمکران هستی؟ بلی ! خادم گفت : سید از سحر در انتظار تو است. آنگاه به درون خانه رفتیم و سید مرا گرامی داشت و گفت: ای حسن بن مثله! من در خواب بودم که شخصی به من گفت : «حسن بن مثله، از جمکران نزد تو می آید، هر چه او گوید تصدیق کن و بر قول او اعتماد نما، که سخن او سخن ماست و قول او را رد نکن.

از هنگام بیدار شدن تا این ساعت منتظر تو بودم . آن گاه من ماجرای شب گذشته را برای وی تعریف کردم .سید بلافاصله فرمود تا اسب ها را زین نهادند و بیرون آوردند و سوار شدیم. چون به نزدیک روستای جمکران رسیدیم، گله جعفر کاشانی را دیدیم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، به میان گله رفتم، همین که بز مرا دید به طرف من دوید، جعفر سوگند یاد کرد که این بز در گله من نبود و تاکنون آن را ندیده بودم. به هرحال، آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح کردم و هر بیماری که از گوشت آن تناول کرد، با عنایت خداوند تبارک و تعالی و حضرت بقیه الله(ارواحنا فداه) شفا یافت.

ابوالحسن رضا، حسن مسلم را احضار کرده و منافع زمین را از او گرفت و مسجد جمکران را بنا کرد و آن را با چوب پوشانید. سید زنجیرها و میخ ها را با خود به قم برد و در خانه خود گذاشت. هر

ص: 177

بیمار و دردمندی که خود را به آن زنجیرها می مالید، خدای تعالی او را شفای عاجل عنایت می فرمود. پس از فوت سید ابوالحسن، آن زنجیرها ناپدید شد و دیگر کسی آنها را ندید.

از سخنان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی نکرده و یاد شما را از خاطر نمی بریم که اگر جز این بود دشواری ها و مصیبت ها بر شما فرود می آمد و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند. پس تقوای خدا پیشه کنید و ما را بر رهایی بخشیدن تان از فتنه ای که به شما روی آورده یاری دهید.(1)

بدون ذکر نام ابوالفضل از منبر پایین نیا

جناب آقای حاج ملا علی ملا زاده یکانی که فعلا درحال حیات است و همشهری و رفیق بسیار عزیز ما و روحانی صاف وپاکدل است می فرمود: حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در خواب زیارت کردم و به من امر فرمودند: هرگز بدون ذکر نام ابوالفضل العباس(علیه الصلاه والسلام) از منبر پایین نیا. این آقا بسیار رویاهای عجیب دارد که محل ذکر آنها نیست(2) .

یا اباالفضل مسلمانها...

جناب آقای سید عطاء الله احمدی اصفهانی که قبلا هم از ایشان کرامت نقل کرده ایم از جناب آقای واحدی نقل کرد:

در نزدیکی اصفهان شبی وارد قهوه خانه ای شدم. دیدم آن جا یک گوسفند بسته اند. به صاحب قهوه خانه گفتم: این گوسفند را چرا بسته ای؟ گفت : این نذر حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) است . به او گفتم : تو که مسیحی هستی، بااباالفضل مسلمان ها چه کاری داری؟ گفت: آقا من را از مرگ نجات داده است .

شبی بسیار سرد بود و آن شب برف زیادی هم آمده بود. از قهوه خانه بیرون آمدم. چندقدمی که رفتم دیدم یک گرگ گرسنه به من حمله کرد. من از خود دفاع می کردم و گرگ هم مرتب به من برف می پاشید تا مرا خسته کند. هیچ راه خلاصی از دست گرگ نداشتم .یک مرتبه صدا زدم : یا اباالفضل مسلمان ها، به فریادم برس. یک مرتبه دیدم یک آقایی سوار بر اسب مقابلم نمایان شد. تا آن گرگ چشمش به او افتاد سرش را پائین انداخت و رفت . من از آن وقت تا به حال در هر شب تاسوعا یک گوسفند برای حضرت اباالفضل العباس(علیه السلام) نذر می کنم و تمام زندگی ام و ادامه حیاتم مدیون عنایات آن بزرگوار هستم (3).

من همان ابوالفضل هستم که تو برایم عزاداری کردی

ص: 178


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ص464.
2- . چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)،ص476.
3- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)،ص575.

جناب مستطاب، عالم فرزانه، دانشمند محترم آقای حاج شیخ حسن عرفان، طی مکتوبی به دفتر انتشارات مکتب الحسین(علیه السلام) نقل کردند:

1 همهمه ای بر پا بود، درس هنوز آغاز نشده بود، لحظه های دیر پای انتظار به کندی می گذشت .

ناگهان زبان ها در کام ماند سایه سنگین سکوت، ابهتی خاص به مجلس بخشید.

حضرت آیت الله سید حسین خادمی(رحمه الله علیه) برای تدریس وارد مدرس مدرسه صدر اصفهان شدند.

همه به پا خاستند، آیت الله در جای ویژه خود نشستند قلم ها سر خط آماده دویدن بر روی کاغذها بود که ناگاه آیت الله با نگاهی پرسشگرانه پرسیدند: آقایان! درس را شروع کنم یا به نقل حکایتی که دیشب اتفاق افتاده بپردازم ؟ شاگردان گفتند: نخست حکایت را بفرمایید. آقا فرمودند: دیشب به مناسبت شب میلاد حضرت ابوالفضل(علیه السلام) در مسجدمان محفل جشنی بر پا کرده بودیم. مداحان مدیحه سرایی می کردند، مجلس آذین بندی و چراغانی شده بود و من در آستانه انجمن نشسته بودم. ناگاه شخصی پیش من آمد و گفت : یک یهودی دم در ایستاده است و می گوید: به حضرت آیت الله بگویید: من یهودی هستم، لیکن برای حضرت ابوالفضل علیه السلام نذر دارم. می خواهم در شب میلادش شیرینی بدهم اکنون هزینه آن را از من می گیرند. و خودتان شیرینی تهیه می کنید یا خودم شیرینی بخرم و شما توزیع می کنید؟من گفتم : به یهودی بگویید پیش من بیاید. یهودی آمد، ابتدا احترام کرد و نشست .

پرسیدم: شما یهودی هستی؟ گفت : آری . گفتم: چرا برای حضرت ابوالفضل(علیه السلام) نذر کرده ای؟ گفت:من قصه ای دارم.

پسرم بر اثر رویدادی به شدت بیمار گشت. او را در بیمارستان بستری کردم. معالجه او نیاز به ماه ها درمان داشت، تازه بهبود یافتن او قطعی نبود. ایام محرم فرارسید. یک روز غافلگیر شدیم. تلفن زنگ زد. از بیمارستان تماس گرفتند، موضوع بهبود یافتن پسرم بود. به شدت هراسناک شدیم، من به همسرم گفتم : او نیاز به ماه ها درمان داشت. چه شده که یک دفعه ما را به بیمارستان فرا خوانده اند؟ شاید پسرم مرده باشد.

لحظه ها سرشار از اضطراب، ترس، غم و دلهره شد. با شتاب خود را به بیمارستان رساندیم، دیدیم پسرمان کاملا سالم است.

شگفت زده شدیم، شادی و شگفتی به هم آمیخت. پرسیدم: پسرم چگونه یک دفعه خوب شدی؟ گفت: دیشب شب تاسوعای شیعیان بود، بیمارانی که در اتاق من بستری بودند هم از شیعیان و شیفتگان حضرت ابوالفضل(علیه السلام) بودند. آنان برای نام حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و حضور در عزای او بی تابی می کردند، پنجره ها را گشودند تا صدای عزاداران را بشنوند.

ص: 179

صدای عزاداران چونان نسیم به اتاقمان آمد. اشک در چشمان بیماران حلقه زد، با آهنگ نغمه عزاداران برسینه زدند ویا اباالفضل یااباالفضل گفتند. من نیز که تحت تاثیر شکوه معنوی و غمبار عزاداران بودم، اشک درچشمانم چرخید و دست هایم را بالا می بردم و مثل عزاداران بر سینه فرود می آوردم کم کم احساس کردم من نیز از عزاداران حضرت ابوالفضل(علیه السلام) هستم.نا گهان آقایی را دیدم

پرسیدم شما چه کسی هستید؟ پاسخ داد: من همان ابوالفضل هستم که تو برایم عزداری کردی. آمده ام تا تو را درمان کنم. واز عنایت محبت آمیز او شفا یافتم. از خواب پریدم دیدم دردها از جانم رخت بر بسته و نشاط و توانایی جایگزین دردهایم شده است.

آری پدر، حضرت ابوالفضل(علیه السلام) شیعیان مرا شفا داد، او مرا شفا داد. اکنون من که بهبود یافتن فرزندم را ارمغان حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) می دانم می خواهم نذرم را ادا کنم.(1)

حسن عرفان قسم خورد و مرد

آقای حاج رضا عبدالعلی زاده که از متدینان و محترمان و مومنان و موثقان خوی است و در قید حیات می باشد، از جد مرحوم خود کربلائی علی رضا نقل کرد:

با همراهی چند نفر به کربلای معلا مشرف شدم. و من مقداری پول در کیسه مخصوص قرار داده و در میان اثاثیه خود گذاشته بودم و در منزل نگهداری می کردم که مفقود شد و از رفقا سوال کردم و یک نفر که به او ظنین بودم، به حضرت عباس(علیه السلام) قسم خورد که من اطلاعی ندارم من هم ساکت شدم. این شخص همان روز مبتلا شد و تا غروب جان سپرد و از قضا پول من هم در میان اشیای او پیدا شد.

السلام علیک یا اباالفضل العباس .

به مناسبت میلاد با سعادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

شب میلاد ابوالفضل جوان است امشب

ص: 180


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)،ص586.

غرق در نور ببین کون و مکان اسب امشب

متولد شده امشب به جهان مولودی

کز قدومش فلک پیر جوان است امشب

نازم آن طفل که از مولد او مام پدر

به دو عالم سنگر فخر کتانست امشب

سرو را گو که مکن فخر تو بر قامت خود

جلوه گر قامت عباس جوان است امشب

ماه گردون ز خجالت به رخ افکنده نقاب

چون مه هاشمیان نور فشان است امشب(1)0

مؤلف گوید: کرامات حضرت ابا الفضل علیه السلام فراوان است وما به همین اندازه بسنده نمودیم .

تمّت بحمد الله وله الحمد والشکر جزیلا دائما سرمدا وصلّی الله علی محمّد وآله الطاهرین .

ص: 181


1- چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(علیه السلام)، ج 3 603 605

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109