کلمات طریقه: پنجاه درس اخلاقی

مشخصات کتاب

سرشناسه : قمی، عباس، 1319 - 1254

عنوان و نام پدیدآور : کلمات طریفه: پنجاه درس اخلاقی/ تالیف شیخ عباس قمی

مشخصات نشر : قم: موسسه در راه حق، 1365.

مشخصات ظاهری : ص 67

شابک : 100ریال ؛ 100ریال ؛ 100ریال ؛ 100ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرست نویسی قبلی

یادداشت : چاپ چهارم: 1374؛ بها: 900 ریال

یادداشت : چاپ مکرر: 160 :1370 ریال

یادداشت : چاپ هفتم: 3000 :1382 ریال

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

عنوان دیگر : پنجاه درس اخلاقی

موضوع : اخلاق اسلامی

شناسه افزوده : موسسه در راه حق

رده بندی کنگره : BP247/8/ق 8ک 8

رده بندی دیویی : 297/61

شماره کتابشناسی ملی : م 65-1575

ص:1

اشاره

ص :1

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلاةُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ.

و بعد چنین گوید این شکسته بال ضعیف الحال و گرفتار دام امانی و آمال، عبّاسُ بْنُ مُحَمَّدْ رِضَا الْقُمیّ، بَصَّرَهُ اللّهُ عُیُوبَ نَفْسِه وَ جَعَلَ مُسْتَقْبَلَ حالِه خَیْراً مِنْ امْسِه، که این رساله ای است مشتمل بر چند کلمات طریفه، و مواعظ و پندهای شریفه، امید که صاحبان عقل و هوش آن را مجّرد خطوط و نقوش نپندارند بلکه آن را چون دُرِّ گرانبها آویزۀ گوش نمایند و به مفادّ آن عمل کنند و این مُجرِم تَبهکار را از دعای خیر فراموش نفرمایند.

کَلِمَةٌ فیِ الْخَوْفِ وَ الْخَشْیَةِ خوف و خشیت

ای عزیز! از خداوند عزّ و جلّ بترس و عظمت و جلال الهی را در نظر دار و پیوسته متفکّر در احوال روز حساب، و متذکّر انواع عذاب باش.

مرگ و صُعُوبت عالم برزخ و مؤاخذۀ روز قیامت را تصوّر نما، و آیات و اخبار در باب جنّت و نار، و احوال خائفین از اخْیار را مشاهده کن و بدان که هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال پروردگار بیشتر و به عیوب خود بیناتر باشد، ترس او از خدا زیادتر می شود.

و از این جهت است که حق تعالی خوف و خشیت [ خود] را

ص:2

نسبت به علماء داده چنانچه فرموده: إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.(1)

و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ترس من از خدا بیشتر است از همه(2).

خدمت آن حضرت عرضه داشتند که چه زود پیر شدید. فرمودند: مرا پیر کرد سورۀ «هود» و «واقعه» و «مرسلات» و «عمّ یتسائلون»(3) که در آنها احوال قیامت و عذاب بر امّت های گذشته ذکر شده است.

و اگر ندیده ای، شنیده ای حکایت خوف انبیاء و مُقَرَّبین و غَش های حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و تضرّع و مناجات حضرت سیّد السّاجدین علیه السلام را.

کَلِمَةٌ فیِ الرَّجاءِ رجاء و امیدواری

ای برادر! از رحمت خدا مأیوس مباش و امیدوار وراجی باش و بدان که: دنیا مزرعۀ آخرت است. و دل آدمی حکم زمین را دارد و ایمان چون تخم است و طاعات آبی است که باید زمین دل را با آن سیراب نمود و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذَمیمه به جای پاک ساختن زمین است از خار و خاشاک.

و روز قیامت هنگام دِرَویدن است. پس کسی که این نحو زراعت کند و پس از آن امید داشته باشد، رجاء او صادق است. واِلاّ آن نیست جز غرور و حُمق.

ص:3


1- سوره فاطر آیه 28
2- (2) - جامع السّعادات 218/1.
3- (3) - تفسیر نور الثقلین 334/2.

فصحای عرب گفته اند:

مَا اشْتارَ الْعَسَلَ مَنِ اْختارَ الْکَسَلَ

نابرده رنج گنج میّسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

کَلِمَةٌ فیِ الْغٖیرَةِ وَ الْحَمِّیَةِ غیرت و حمیّت

ای برادر! مُسامِحه و کوتاهی مکن در محافظت آن چه که نگاهبانی آن لازم است. از دین و عِرض و اولاد و اموال. پس پیوسته سعی کن در ردّ بدعت مُبْتدعین و ردِّ شبهۀ منکرین دین مبین، و جِدّ و جَهد کن در ترویج شرع مبین، و اهْمال مکن در امر به معروف و نهی از منکر، و حَرَم [ زن های اهل خانه] خود را پیوسته در پرده دار و مَهابتِ خویش را از ایشان برمدار.

و تا توانی چنان کن که ایشان مردان را نبینند و مردان ایشان را، و منع کن ایشان را از آن چه احتمال فساد درآن باشد، مانند: استماع ساز و نوا و شنیدن خوانندگی و غنا، و بیرون رفتن از خانه و آمد و رفت بابیگانه، و از شنیدن حکایات شهوت انگیز وسخنان عشرت آمیز، و با ایشان رِفْق و مدارا کن و مبالغۀ در تفحصّ از احوال ایشان مکن.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْعَجَلَةِ نکوهش شتاب زدگی و عجله

ای عزیز! از عجله و شتاب بپرهیز و در افعال و اقوال خود تأمّل کن.

ص:4

بدان هر امری که بی تأمّل از آدمی سرزند، باعث خُسران و زیان می شود، و فاعلِ آن نادم و پشیمان می گردد. هر عَجُول و سبکی، در نظرها خوار و در دل ها بی وَقْع و بی اعتبار است.

شیخ سعدی گفته است: کارها به صبر و تأمّل برآید و مُسْتَعْجَلْ به سر درآید.

به چشم خویش دیدم در بیابان که آهسته سَبَق برد از شتابان

سمند باد پا(1)

، از تک فروماند شتربان همچنان آهسته می راند

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْغَضَبِ نکوهش غضب

تا توانی غضب مکن و خود را به زیور حِلْم مُحلّی کن.

بدان که: غضب کلید هر زشتی و بدی است، و بسا باشد که شدّتِ آن، باعث مرگ مفاجاة شود.

در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است: که غضب ایمان را فاسد می کند، چنان که سرکه عسل را فاسد می کند.(2) و بس است در مذمّتِ غضب، تأمّل در افعالی که از شخص غضبناک سر می زند.

ص:5


1- (1) - اسب تیزرو.
2- (2) - بحار الانوار 267/70 چاپ بیروت.

کَلِمَةٌ فیِ الْحِلْمِ ستایش بردباری

«حِلم» عبارت است از تأنّی و ضبط نَفْس به حیثیّتی که قوّۀ غضبیّه به آسانی او را حرکت ندهد، و مکارهِ روزگار به زودی او را مضطرب نگرداند.

و «کَظْمِ غیظ» عبارت است از فرو بردن خشم در حالت غضب، و هر دو از اخلاق حَسنه اند.

بس است در مدح حلم که غالب اخباری که در باب علم است، حلم با او توأم است.

و گفته شده که حلم نمک خوان اخلاق است، همچنان که هیچ طعامی بدون نمک طعم ندهد، همچنان هیچ خُلقی بدون حلم - که مقلوب مِلح است - جمال ننماید.

با تو گویم که چیست غایت حلم هر که زهرت دهد شکر بخشش

کم مباش از درخت سایه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش

هر که بخراشدت جگر به جفا همچو کان کریم زر بخشش

کَلِمَةٌ فیِ الْعَفْوِ مدح عفو

عفو و بخشش را شِیوۀ خود گردان که آن از

ص:6

صفات پروردگار است. و در مقام ثنا و ستایش، حق تعالی را به این صفت جمیله یاد می کنند.

حضرت سیّد سجاد علیه السلام می فرماید:

اَنْتَ الَّذی سَمَّیْتَ نَفْسَکَ بِالْعَفْوِ فَاعْفُ عَنّی (1).

بدان که گناه هر چند بزرگتر است، فضیلتِ عفوکننده بیشتر است.

بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی أَحْسِنْ الی مَنْ أَسا

کَلِمَةٌ فیِ الرِّفْقِ مدح رفق

ای برادر عزیز! از غِلظت و درشتی در گفتار و کردار بپرهیز که آن صفتی است خبیثه، که موجبِ نفرت مردمان و باعث اختلال امور زندگانی می شود.

و لهذا «حق تعالی» پیغمبر خود صلی الله علیه و آله و سلم را ارشاد فرموده به کلمه مبارکه:

وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ القَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ (2).

و ضدّ این صفت خبیثه رِفق و نرمی در افعال و اقوال است، و آن

ص:7


1- (1) - صحیفۀ سجادیه، دعای شانزدهم.
2- (2) - سوره آل عمران آیه 159.

در همۀ کارها خوب است.

مهمّی که بسیار مشکل بُوَد به رفق و مدارا توان ساختن

توان ساخت کاری به نرمی چنان که نتوان به تیر و سنان ساختن

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ سُوءِ الْخُلْقِ نکوهش بدخلقی

ای برادر! اجتناب کن از کج خلقی؛ چه آن آدمی را از خالق و خلق دور می کند، و همیشه خود مُعَذّب است زیرا که بدخوی در دست دشمنی گرفتار است که هر جا رود از چنگ عقوبت او خلاصی نیابد.

اگر زدست بلا بر فلک رود بدخوی زدست خوی بدِ خویش در بلا باشد

و خوش خُلْقی افْضل صفات اولیاء است.

و آیه کریمۀ وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ شاهد بر این مُدّعی است.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْعَداوَةِ وَ الشَّتْمِ نکوهش عداوت و ناسزاگویی

ای برادر عزیز! از حِقْد و عداوت و دشمنی بپرهیز که ثمرۀ آن اندوه و الَم دنیوی و اخروی است و از آثار آن، ضرب و فحش و لعن

ص:8

و طَعْن است، و شکّی نیست در خِباثتِ هر یک از این صفات، خصوص دشنام و فحش دادن.

در روایت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که: «خدا حرام کرده بهشت را بر هر فحّاش هرزه گوی کم حیا، که باکی نداشته باشد از هر چه بگوید و هر چه به او بگویند، و چنین شخصی را اگر تفتیش نمائی و به حقیقت امر او برخوری یا ولدالزّنا است، یا شیطان در انعقاد او با پدرش شرکت کرده و او به هم رسیده است.(1)

و بدان که: بسا شود که فحش و دشنام از مجرّدِ غضب صادر گردیده، و می شود که به جهت همنشینی با او باش و فُسّاق و کسانی که هرزه گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسی شود، که بدون دشمنی و غضب بر زبان او جاری گردد.

و بسا مشاهده می شود از مردمان اراذِل و اوباش که فحش دادنِ به همدیگر را خصوص به مادران و محارم به عنوان شوخی و مزاح ذکر می کنند، و شکّی نیست چنین اشخاص، نام آدمیّت برایشان مهجور و به مراحل، از انسانیّت دورند.

ص:9


1- (1) - سفینة البحار 346/2 واژۀ فحش.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ العُجْبِ نکوهش خودبینی

ای برادر جان! از خودپسندی و خویشتن بینی اجتناب کن که گناهی است که تخم آن کفر، و زمین آن نفاق، و آب آن فساد، و شاخه های آن جهل، و برگ آن ضلالت، و میوۀ آن لعنت و مخلّد بودن در جحیم است.

و اگر خواستی عُجْب کنی، حالات خود را ملاحظه کن که ابتداء نطفۀ نجسه بودی، و آخر جیفه گندیده خواهی شد و در این میان حمّال نجاسات متعَفّنه و جُوال کثافات متعدّده بیش نیستی.

از منی بودی منی را واگذار ای ایاز، آن پوستین را یاد آر

و در نظر بیاور عظمت و جلال حضرت ذوالجلال، و ذلّت و افْتِقار خود را که در این دنیا از یک پشه و مگس عاجزی، و بر دفع حوادث و آفات، قدرت نداری. پس شکسته نفسی را شعار خود کن که آن بهترین اوصاف، و فایدۀ آن در دنیا و عُقْبی بی حدّ است.

یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جائی که دریاست، من کیستم؟ گر او هست حقّا که من نیستم

چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش چو جان پرورید

سپهرش به جائی رسانید کار که شد نامور لؤلؤ شاهوار

بلندی از آن یافت تا پست شد دَرِ نیستی کوفت تا هست شد

ص:10

کَلِمَةٌ فیِ التَّکَبُّرِ وَ التَّواضُعِ نکوهش تکبّر و مدح فروتنی و تواضع

تا توانی تکبّر مکن که متکبّرین در روز قیامت محشور خواهند شد به صورت موران کوچک، و پایمال همۀ مردم خواهند بود به جهت بی قدری که نزد خدا دارند(1) ، و تا توانی تواضع و فروتنی را پیشۀ خود کن و بدان که: تواضع از بزرگی و جلالت تو چیزی کم نمی کند، بلکه تو را به مرتبه رفیع می رساند.

تواضع تو راسربلندی دهد ز روی شرف ارجمندی دهد

اما تکبّر، از خصائص ناقِصان و ساقطان است که غرضشان از آن پوشانیدن نقصان است، امّا به حقیقت قبایح خود را لایِح و عیوب خود را واضح نمودن است.

ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده، افتادگی کن چو خاک

تواضع سر رفعت افرازدت تکبّر به خاک اندر اندازدت

به عزّت هر آن کو فروتر نشست به خواری بیفتد ز بالا به پست

به گردون فتد سرکش تند خوی بلندیت باید بلندی مجوی

بلندیت باید تواضع گزین که این بام را نیست سُلّم جز این

ص:11


1- (1) - روایت شده که در جهنّم وادیی است که جای متکبرین است نامیده می شود به «سَقَر»، شکایت کرد به خداوند از شدِّت حرارت خود و اجازه خواست از برای تنفّس خود، اجازه داده شد به او و تنفسی کرد و جهنّم را آتش زد (منه ره) بحار 218/70.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْقَساوَةِ نکوهش قساوت قلب

قَساوت قلب حالتی است که آدمی به سبب آن از آلام و مصائبی که به دیگران می رسد متأثّر نگردد، و منشاء آن غلبه قوّۀ سَبُعیّه است.

بسیاری از افعال ذَمیمه، چون ظلم و اذیّت کردن و به فریاد مظلومین نرسیدن و دستگیری از فقراء و محتاجین نکردن از این صفت ناشی می شود و علاج آن در نهایت صعوبت است، باید صاحب آن مواظبت کند بر آنچه از آثار دل رحمی است، تا نفس مستعّد آن گردد که از مبدأ فیّاض، افاضۀ صفت رِقّت بر او شده و قَساوت از او برطرف شود.

و اگر خود را معالجه نکرد و به حالت قساوت باقی ماند، پس بداند که از مردمیّت خارج است.

و چه خوب گفته سعدی:

بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی

ص:12

کَلِمَةٌ فیِ الشَّرَهِ نکوهش شکم پرستی

ای جان عزیز! از شکم پرستی بپرهیز که بر آن مترتّب می شود مفاسد بسیار، مانند ذلّت و مَهانت و حُمق و بلادت، بلکه غالب صدمات وارده بر انسان منشاء آن شکم است.

اگر جَور شکم نبودی هیچ مُرغی در دام نمی افتادی، بلکه صیّاد دام ننهادی.

مرو در پی هر چه دل خواهدت که تمکین تن نور دل کاهدت

کند مرد را نفسِ امّاره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار

وگر هر چه باشد مرادش خوری به دوران بسی نامرادی بری

تنور شکم دم به دم تافتن مصیبت بود روز نایافتن

کِشد مرد پرخواره بار شکم اگر برنیاید کشد بار غم

و بدان که: همچنان که از برای پرخوری آفات بسیار است، از برای گرسنگی نیز ثمرات بسیار است: دل را نورانی می کند، ذهن را تند می کند، آدمی به سبب آن به لذّت مناجات می رسد و از ذکر و عبادت مُبْتَهِجْ می شود، رحم بر ارباب فقر و فاقه می کند، گرسنگی روز قیامت را یاد می آورد، شکسته نفسی در او ظاهر می شود و طاعت و عبادت بر او سهل می شود، آدمی را خفیفُ المَؤُنه و سبک بار می گرداند، و بدن را صحیح

ص:13

و امراضِ را دفع می کند و کم امری است که فائده آن به فائده گرسنگی رسد.

پس بر شکم پرستان لازم است که درصَدَدِ علاج خود برآیند، و از فوائد گرسنگی خود را محروم ننمایند، و طریقۀ انبیاء و اکابر و علماء و عُرَفا را متابعت کنند، و ببینند که هر کس به جایی رسید بی زحمت گرسنگی نبود، و ملاحظه نمایند که آیا شرکت و مشارکت با ملائکه بهتر است، یا مشارکت با بهائم؟

خواجه را بین که از سحر تا شامدارد اندیشۀ شراب و طعام

شکم از خوش دلی و خوش حالیگاه پر می کند، گهی خالی

فارغ از خُلد و ایمن از دوزخجای او مزبله است یا مطبخ

چو انسان نداند به جز خورد و خوابکدامش فضیلت بود بر دَوابّ

فرشته خوی شود آدمی ز کم خوردنوگر خورد چو بهائم، بیوفتد چو جماد

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ حُبِّ الدُّنْیا نکوهش محبت دنیا

ای عزیز! از محبّت دنیای دَنِیّه بپرهیز، که محبّت دنیا رأس هر خطیئه و گناه است. و طالب دنیا عملش فاسد و تباه است.

دنیا عبارت است از آنچه پیش از مردن از برای بنده در آن حظّی و بهره و غرضی باشد، امّا آنچه که غرض از تحصیل آن اجر و ثمرۀ اخروی است دنیای مذموم نیست، و از دنیا حساب نمی شود تحصیل آن قدری که در بقاءِ حیات و معاش خود و عیال و حفظ آبرو و جمال

ص:14

ضروری است، بلکه آن از اعمال صالحه است.

و بدان که دنیا مَثَلش، مثل آب دریا است که هر چه تشنه از آن بنوشد تشنگی او زیادتر می شود تا که او را می کشد.

و نیز مثل ماری می ماند که ظاهرش منقّش و نرم، و باطنش پر از زهر قاتل و سمّ است، و مفاسد آن بی نهایت است.

و از این جهت است که عُظَمای بنی نوع انسان دنیا را طلاق داده و زهد ورزیده اند.

کَلِمَةٌ فیِ الْفَقْرِ تنگدستی و فقر

ای فقیر! از فقر خود دل تنگ مباش، چون زینت آن از برای مؤمن بیشتر است از لجام بر سر اسب، و تمام مردم مشتاق هستند به بهشت، و بهشت مشتاق فقراء است.

و بس است از برای تسلّی دل فقیر حدیث نبوی سیِّد بشیر و نذیر صلی الله علیه و آله و سلم:

اَلْفَقْرُ فَخْری(1) و گفتن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم که: خدایا! مرا با فقراء محشور کن.(2)

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

ص:15


1- (1) - بحار الانوار 49/72.
2- (2) - بحار 49/72.

پس قدر این صفت را بدان که از آفات مال و غِنا برکنار، و فارِغُ الْبالِ از حساب روز شمار.

و در حدیث است که احدی افضل از فقیر نیست هرگاه از خدا راضی و خشنود باشد.(1)

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ السُّؤآلِ نکوهش سؤال

ای برادر! تا می توانی دست حاجت پیش حق تعالی دراز کن، و در نزد لئیمان روزگار، به جهت لقمۀ نانی آبروی خود مریز.

بدان که: خلعتِ سلطان اگر چه عزیز است، جامۀ خَلِقان [ پوسیده و کهنه] خود از آن عزیزتر، و خوان بزرگان اگر چه لذیذ است، خوردۀ انبان خود با لذّت تر.

سِرکه از دسترنج خویش و تره بهتر از نان کدخدا و بَرِه

و ای عزیز! از عدم دِرهم، دَرهَمْ مباش، و دین را به دنیا مده که در روز جزا گویند: دین آر، نه دینار.

حکماء گفته اند: اگر آب حیات به آبرو فروشند دانا نخرد، که مردن به علّت [ مرض] بِهْ از زندگی به ذلّت.

ص:16


1- (1) - المحجة البیضاء، چاپ اسلامیه 203/4.

برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن منه ز منّت هر سفله بار بر گردن

به یک دو روزه، رود نعمتش ز دست ولی بماندت ابَدُ الدَّهر عار بر گردن

پس ای جان من! توکّل بر خدا کن و قطع طمع از خلق کن، و اعتنائی به آنچه در دست ایشان است منما و بگو:

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم با پادشه بگوی که روزی مُقدّر است

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْحِرْصِ نکوهش حرص

ای عزیز! از حرص کناره گیر، که آن بیابانی است کران ناپیدا، که از هر طرف که روی به جائی نرسی. و دریائی است بی انتها که هر چند در آن فرو روی عمق آن را نیابی. بیچاره کسی که به آن گرفتار شد، گمراه و هلاک شد و خلاصی از برای او دشوار گردید.

حضرت باقرالعلوم علیه السلام فرموده اند: حریص بر دنیا کرم ابریشم را مانَد که هر چه بیشتر به دور خود می پیچد، راه خلاصی او دورتر می شود.(1)

ص:17


1- (1) - کافی 134/2 باب ذمّ الدنیا.

و قناعت صفتی است، که همۀ فضائل به آن منوط، بلکه راحت دنیا و آخرت به آن مربوط است.

دَه آدمی از سفره ای بخورند و دو سگ بر لاشه ای سر نبرند.

حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر.

حکماء گفته اند: درویشی به قناعت به از توانگری به بضاعت.

به پادشاهی دنیا فرو نیارد سَر اگر ز سِرِّ قناعت خبر شود درویش

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الطَّمَعِ نکوهش طمع

طمع نیز با حرص توأم و ضدّ آن بی نیازی از مردم است.

دیده اهل طمع به نعمت دنیا پر نشود همچنان که چاه به شبنم

و بس است در این مقام خبر مشهور بین انام(عَزَّ مَنْ قَنَعَ، ذَلَّ مَنْ طَمَعَ).(1)

قناعت کن ای نفس بر اندکی که سلطان و درویش بینی یکی

چرا پیش خسرو به خواهش روی چو یک سو نهادی طمع، خسروی

وگر خودپرستی، شکم طبله کن دَرِ خانۀ این و آن قبله کن

ص:18


1- (1) - جمله اول در شرح غررالحکم 474/4 و جمله دوم با کمی تفاوت در 451/5 می باشد.

از حضرت سجّاد علیه السلام مروّی است که: خوبی ها را دیدم که جمع بود در قطعِ طمع از مردم.(1)

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْبُخْلِ نکوهش بخل

ای جان عزیز! از بخل کردن بپرهیز، که شخص بخیل در نظرها خوار و ذلیل و بی اعتبار است. بس است در مذمّت آن که هیچ بخیلی را در عالم دوست نمی باشد. و مردم، حتّی اولادش با او دشمن هستند، و اهل و عیالش پیوسته چشم به مرگ او نهاده اند که در عزایش جامه های کهن بدرند و لباسهای نو از خز و دیبای چینی ببرند.

چه بزرگان گفته اند: سیم بخیل از خاک وقتی درآید که وی در خاک رود.

بخیل توانگر به دینار و سیم طلسمی است بالای گنجی مقیم

و بخیل را بعد از مرگ کسی یاد نکند، چون معلوم است هر که را در زندگی نانش نخورند در مردگی نامش نبرند.

ص:19


1- (1) - بحار 170/73.

کَلِمَةٌ فیِ السَّخاءِ سخاوت

ضدّ بخل سخاوت است، که آن از مَعالی اخلاق و صاحب آن پسندیدۀ اهل آفاق است.

از کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است: مَنْ جادَ سادَ.(1) یعنی: هر که جُود ورزید بزرگ گردید.

فریدون فرّخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دِهش یافت آن نیکویی تو داد و دِهش کن فریدون تویی

و فضیلت این صفت ظاهر و روشن و صاحب آن در نزد خالق و مخلوق محبوب و مُسْتَحْسَنْ است.

سَخی محبوب اهل زمین و آسمان است، و نام حاتم هنوز به نیکی جاری بر زبان است.

نماند حاتم طائی و لیک تا به ابد بماند نام بلندش به نیکوئی مشهور

پس ای جان من؛

خور و پوش و بخشای و راحت رساننگه می چه داری ز بهر کسان

زر و نعمت اکنون بده کان تستکه بعد از تو بیرون ز فرمان تست

تو با خود ببر توشۀ خویشتنکه شَفقت نیاید ز فرزند و زن

ص:20


1- (1) - شرح غررالحکم 152/5.

غم خویش در زندگی خور که خویش به مرده نپردازد از حرص خویش

به غم خوارگی چون سر انگشت تو نخارد کسی در جهان پشت تو

تَکْمِلَةٌ لَطٖیفَةٌ

ای عزیز «مال از بهر آسایش عمر است، نه عمر از بهر گرد کردن مال!

چنانچه عاقلی را پرسیدند: که نیک بخت کیست و بدبخت چیست؟

گفت: نیک بخت آنکه خورد و کِشت و بدبخت آنکه مُرد و هِشت.

حضرت موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که: وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَیْکَ.1 [اما قارون] نشنید و عاقبتش شنیدی که از اندوخته بدو چه رسیدی.

آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت سر عاقبت اندر سر دینار و درم کرد

خواهی متمتّع شوی از دُنْیی و عُقبی با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد

دانایان گفته اند: دو کس مُردند و حسرت بردند، یکی آنکه داشت و نخورد و دیگر آنکه دانست و نکرد.

چون فضیلت سخاوت را دانستی پس بدان که آن شامل دو نوع از

ص:21

عطاها و انفاقات است:

اول: انفاقات واجبه، مانند زکات و خمس و نفقۀ عیال و نحو اینها.

دوم: عطاهای مستحّبه مانند صدقه و هدیه و مهمانی کردن، و حقّ معلوم(1) و حقّ حصاد(2) و قرض دادن و اعانت مسلمین و ساختن مسجد و مدرسه و پل و رِباط و اجراء قنوات و طبع کتب علمیّه مِلّیه(3) و نحو اینها، که صدقات جاریات، و باقیات صالحات است.

نمرد آنکه مانَد پس از وی به جای پل و برکه(4)

و خوان و مهمان سرای

کَلِمَةٌ فیِ الْأِجْتِنابِ عَنِ الْحَرامِ پرهیز از مال حرام

از مال حرام اجتناب کن که آن اشدّ انواع مهلکات، و اعظم

ص:22


1- (1) - حق معلوم عبارت است از آنچه آدمی بر خود قرار بدهد که هر روز یا هر هفته یا هر ماه از مال خود به فقراء. بدهد و به گرفتاران و بیچارگان رسیدگی نماید یا ارحام را صله و برادران دینی را صله و احسان نماید و آن غیر از زکات و صدقه واجبه است و این به قدر مال و توان اوست از کم یا زیاد (مراجعه شود به کافی ج 3 ص 498-500).
2- (2) - حق حَصاد عبارت است از دسته ای از زرع یا مشتی از گندم یا خرما یا میوه یا سایر محصولات، که در وقت دِرَو یا ضبط و چیدن محصولات آدمی به خوشه چینان و سؤال کنندگان و فقرائی که در آنجا حاضر می شوند بدهد، و این کارها را در روز انجام دهد که فقرا محروم نشوند و به سراغش بیایند. (مراجعه شود به کافی ج 3 ص 564-566).
3- (3) - ملّیه دینیه.
4- (4) - برکه مخزن آب.

موانع و اصول به سعادات است.

و اکثر مردمی که از فیوضات محروم ماندند به واسطۀ آن شد.

آری، دلی که از لقمۀ حرام روئیده شدکجا وقابلیّت او از عالم قدس کجا؟! پس طالب نجات باید از تحصیل حلال دست نکشد و دست و شکم خود را به هر غذائی نیالاید، و از ظلم و عدوان و خیانت در امانت و غَدر و مکر و حیله و غصب و دزدی و کم فروشی و رشوه و رباء و غیر اینها اجتناب کند و لباس ورع و تقوی را بر خود بپوشاند وَ لِباسُ التَّقْوی ذلِکَ خَیْرٌ.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الَتَّکَلُّمِ بِما لا یَعْنیٖ نکوهش سخن بی فایده گفتن

ای برادر من! تا توانی مُهر سکوت بر لب زن و دوری کن از خوض در باطل و سخنان بی فایده و فضول، که آن باعثِ تضییع اوقات است، که سرمایۀ تجارت و نجات است.

پس هان ای برادر! وقت تهیّه سفر عقبی از آن تنگ تر و کاروان عمر را از آن شتاب بیشتر است که ما مسافران را فرصت بار بستن باشد، چه جای فارغ نشستن و سخنان بی فایده گفتن [به کار بی فایده پرداختن]؟!

ص:23

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْحَسَدِ نکوهش حسد

ای برادر عزیز! تا توانی از حسد بپرهیز که شخص حسود در دنیا و عُقبی به عذاب شدید گرفتار است، و لحظه ای از غم و الَمْ خالی نیست.

حسود از غم عیش شیرین خلق همیشه رود آب تلخش به حلق

اگر خوب ملاحظه کنی حسود در مقام عناد با ربِّ عِباد است و خدا را الْعَیاذُ بِاللّهِ جاهل، یا خود را عالم تر می داند به مصالح و مفاسد عباد، و این هر دو کفر است و جُحُود، که مبتلا است به آن بیچاره مَردِ حسود.

پس مَحْسود باش و حاسِد مباش. همانا ترازوی حاسِد همیشه سبک است به واسطۀ ترازوی مَحْسود.

حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:

اَقَلُّ النّاسِ لَذَّةً الْحَسُودُ.(1)

و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده اند:

اَلْحَسُودُ لا یَسُودُ.(2)

ص:24


1- (1) - بحار 114/77.
2- (2) - شرح غررالحکم 255/1.

و مثل مشهور است که: کَفی لِلْحَسُودِ حَسَدُهُ.

اَلا تا نخواهی بلا بر حسود که آن بخت برگشته، خود در بلا است

چه حاجت که با وی کنی دشمنی که او را چنین دشمنی در قفا است

و اگر خواستی بر بیچاره ای حَسد بری، تأمّل کن در بی ثباتی این عاریت سرا، و ملاحظه کن این مطلب را که این چند روزۀ دنیا را قابلیّت آن نیست که به واسطۀ آن حسد بر بندگان خدا بری، تا چشم برهم زنی مَحْسود و حاسد در خاک پوسیده اند، و نامشان از صفحۀ روزگار محو شده است.

آخر همه کدورت گلچین و باغبان گردد بَدَل به صلح چو فصل خزان رسد

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ تَحقٖیرِ النّاسِ نکوهش حقیر کردن مردم

ای برادر عزیز! از اهانت و حقیر کردن بندگان خدا بپرهیز.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مروی است: که [ خدای تعالی فرمود:] هر که اهانت کند به یکی از دوستان من، پس کمر محاربه را با من بسته است(1).

پس سزاوار است اکرام و اعزاز جمیع طبقات مردم، به قدر شأن ایشان؛ خصوص سلسلۀ جلیله اهل علم و فضل و صاحبان وَرَع و تقوی، و پیران و ریش سفیدان اسلام و سلسلۀ جلیله سادات عظام.

ص:25


1- (1) - کافی 350/2-354.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الظُّلْمِ نکوهش ظلم و ستم

ای برادر عزیز! از ظلم و ستم بر بندگان خدا بپرهیز، چه آنکه:

به اجماع جمیع طوایف عالم، ظلم قبیح است و در قرآن مجید بر ظالمین لعن شدید است و در اخبار متکثّره ذمّ و تهدید بر آن شده است.

و مروی است که: ظلم و جور در یک ساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه(1) و هر که از مکافات بترسد البته از ظلم کردن باز می ایستد؛ چه منتقم حقیقی، انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را به او می رساند.(2)

آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل مستمند

و چه خوش گفته سعدی:

بسی بر نیاید که بنیاد خود بکند آنکه بنهاد بنیاد بد

خرابی کند مرد شمشیر زن نه چندانکه آه دل پیره زن

چراغی که بیوه زنی برفروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت

و لهذا سلطان محمود غزنوی گفته: که من از نیزۀ شیرمردان

ص:26


1- (1) - رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: وَ جَوْرُ ساعَةٍ فی حُکْمٍ اشَدُّ وَ اعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ مِنْ مَعاصی سِتّینَ سَنَةً (بحار 352/75 عنه معراج السعادة 477 ط قم).
2- (2) - معراج السّعادة ص 341 چاپ جاویدان.

آن قدر نمی ترسم که از دوک پیره زنان.

و روایت شده که ظالم و یاور ظالم و راضی به ظلم، هر سه شریک هستند(1).

پس هان ای عزیز من! به عدل رفتار کن و از ستم کردن بر بندگان خدا اجتناب کن؛ که شرافت صفت عدالت از حَیِّزِ وصف بیرون است. و بس است در این مقام آنچه می بینیم که زیاده از هزار سال است که نوشیروان عادل(2) در بستر خاک خفته و مردم به نیکی نامش ببرند. به جهت یک صفت حمیده، و طناب عمر چندین هزار پادشاه به تیغ اجل گسسته و هنوز آوازۀ زنجیر عدلش در گنبدِ گردون پیچیده، پس ای جان من!

منه دل بر این دولت پنج روزبه دودِ دل خلق خود را مسوز

چنان زی، که ذکرت به تحسین کنندچو مُردی نه بر گورت نفرین کنند

نباید به رسم بد آئین نهادکه گویند لعنت بر او که این نهاد

بسا نام نیکوی پنجاه سالکه یک نام زشتش کند پایمال!

کَلِمَةٌ فیِ قَضاءِ حاجَةِ الْمُؤْمِنِ قضاء و برآوردن حاجت مؤمن

ای برادر پیوسته اهتمام کن در قضاء حوائج مسلمانان، و سعی کن در برآوردن مهمّات ایشان.

ص:27


1- (1) - سفینة البحار 106/2.
2- (2) - عادل بودنِ انوشیروان از مطالب مشهوری است که واقعیت ندارد.

بدان که: افضل قُرُبات سعی در مهمّات ذَوِی الحاجات است.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل بن زیاد فرمود:

یا کُمَیْلُ مُرْ اهْلَکَ انْ یَروُحُوا فِی کَسْبِ الْمَکارِم وَ یُدْلِجُوا فِی حاجَةِ مَنْ هُوَ نائِمٌ.(1)

طریقت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

ره نیک مردان آزاده گیر چو استاده ای دست افتاده گیر

کسی نیک بیند به هر دو سرای که نیکی رساند به خلق خدای

خدا را بر آن بنده بخشایش است که خلق از وجودش در آسایش است

کَلِمَةٌ فیِ الْقاءِ السُّرُورِ فیٖ قَلْبِ الْمُؤْمِنِ شاد کردن دل مؤمنان

ای برادر! تا توانی دل مؤمنان را شاد گردان که ثواب آن از حدّ فزون است. شاد کردن دلی بهتر از آباد کردن کشوری است.

تا توانی دلی به دست آر دل شکستن هنر نمی باشد

حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: که محبوب ترین اعمال نزد حق تعالی، داخل کردن سرور است بر مؤمنین.(2)

ص:28


1- (1) - نهج البلاغه چاپ فیض الاسلام ص 1200 حکمت 249.
2- (2) - بحارالانوار، ج 71 ص 289.

کَلِمَةٌ فیِ اْلأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ امر به معروف و نهی از منکر

ای برادر! کوتاهی مکن در امر به معروف و نهی از منکر که مسامحۀ در این باب از جملۀ مهلکات است. و ضرّر آن عام و فساد آن تامّ است.

از حضرتِ باقِرُالْعُلُوم علیه السلام روایت شده: که حق تعالی وحی فرستاد به شعیب پیغمبر علیه السلام که صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار تن از خوبان!

عرض کرد: پروردگارا نیکان را برای چه؟!

خطاب رسید به جهت اینکه مماشات و سهل انگاری با اهل معصیت کردند و به غضب من غضبناک نگردیدند.(1)

کَلِمَةٌ فیِ مَدْحِ الْأُلْفَةِ مدح الفت

الفت و آشتی با مردم از اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده است و به همین ملاحظه احادیث بسیار در فضیلت زیارت مؤمنین و سلام

ص:29


1- (1) - بحار ج 12 ص 386.

کردن و مصافحه نمودن با ایشان، و عیادت مریضان و تشییع جنازه و تعزیت مصیبت زدگان و امثال اینها وارد شده، و کسی که ملاحظه کند اخباری که در باب آنها وارد شده می داند که اهتمام حضرت باری[ تعالی] در الفت و دوستی میان بندگان خود تا چقدر است، و از برای حفظ این صفت چه سنّتهای سَنیّه قرار داده، لکن افسوس و آه که در این زمان اکثر این سنّت ها متروک شده، از آثار نبوت به جز رسمی و از طریقۀ شریعت به جز اسمی نمانده، شیطان صفتان چند به هم رسیده اند، که به جهت پیشرفت غرض های فاسدۀ دو روزۀ دنیای خود نفاق و عداوت میان بندگان می افکنند و به آنچه که پروردگار ایشان این همه اهتمام در آن دارد پشت پا می زنند. به دیدن همدیگر نمی روند، مگر از روی ریا و اغراض فاسده، سلام کردن را یکی از علائم پستی می شمارند و از هر کسی توقّع سلام دارند و مصافحه را شیمه بُلَها دانند.

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردائی

کَلِمَةٌ فیِ صِلَةِ الرَّحِمِ پیوند با خویشان

صلۀ رحم و پیوند با خویشان یکی از طاعات، بلکه افضل عبادات است. و بس است در فضیلت این صفت که عمر و مال را زیاد می کند و حساب روز قیامت را آسان می گرداند. و قطع رحم

ص:30

موجب عذاب آخرت و بلای دنیا است.

از اخبار و تجربه ثابت شده که: قطع رحم باعث فقر و پریشانی و کوتاهی عمر می شود. و بس است در مذمّت آن که حق تعالی در قرآن مجید قاطع رحم را لعنت فرموده است.(1)

کَلِمَةٌ فیِ عُقُوقِ الْوالِدَیْنِ اذیت کردن به پدر و مادر

عقوق والدین عبارت است از به خشم آوردن و آزردن و شکستن خاطر پدر و مادر، و شکستن خاطر یکی از آنها نیز، عقوق است. و آن اشدّ انواع قطع رحم و بلاشکّ از گناهان کبیره است.

بیچاره کسی که عاقِ والدین باشد، نه در دنیا خیر می بیند و نه در آخرت، و نه از عمر خود بَر می خورد و نه از عزّت، عمر او کوتاه و زندگانی او تباه می گردد. سَکَرات مرگ بر او سخت و جان کندن بر او دشوار می شود.

پس هان ای برادر! بر جان خود رحم کن و از تیغ عقوق حذر نمای.

یادآور زحمت ها و بی خوابی های ایشان را در پرورش و تربیت

ص:31


1- (1) - به سورۀ رعد آیه 25 و سورۀ محمَّد صلی الله علیه و آله و سلم آیه 22 مراجعه شود.

تو، سالهای دراز تو را در آغوش مهربانی کشیده و به شیره جان پرورده اند، زهی بی مروّتی! بعد از آنکه اندک قوّتی در خود بیابی، همۀ آنها را فراموش کنی.

چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن

گر از عهد خوردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من

نمی کردی امروز بر من جفا که تو شیر مردی و من پیره زن

کَلِمَةٌ فیِ مُراعاةِ الْجارِ مراعات همسایگان

ای برادر! اذیّت و آزار همسایگان خود مکن و حقِ ّ جوار را مراعات کن، و به خانۀ ایشان نگاه مکن و ناودان به خانۀ ایشان مگذار، و خاکروبه بر در خانۀ ایشان مریز، و از دود و بوی طعام خود ایشان و اطفال ایشان را اذیّت مکن، و با ایشان مواسات کن.

مبادا که شب، سیر بخوابی و ایشان گرسنه باشند، و یا در راحت باشی و ایشان در شدّت و سختی و در سرما و برهنگی.

منع مکن از آنها نمک و آتش و آب و نحو اینها، و اگر چیزی از ضروریّات خانه به عاریت خواهند به ایشان بده.

از هر جهت مراعات کن ایشان را که نیکی با همسایگان باعث زیادتی عمر و آبادی دیار می گردد.

و از اهل بیت عصمت علیهم السلام تأکید و توصیه بسیار در باب

ص:32

همسایگان شده.(1)

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ اظْهارِ الْعُیُوبِ نکوهش عیب جوئی و اظهار عیوب

عیب جوئی مردم کردن از علامات خباثت نفس و دِنائت طبع و عیبناک بودن است. چون هر عیبداری، طالب اظهار عیوب مردم است.

در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است: که هر کس ظاهر کند عمل ناشایست کسی را مثل آن است که خود به جای آورده(2).

به تجربه ثابت است که هر کس بنای عیب جوئی مردم نهاد، ایشان را رسوا کرده و خود را بی اعتبار.

پس احمق کسی است که خود به هزار عیب آلوده، و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته، چشم از عیب خود پوشانیده و زبان به عیوب مردم گشاده است.

همه حمّال عیب خویشتنند طعنه بر عیب دیگران چه زنند

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از کلمات خود چنین مردمانی را که جستجوی عیب مردم می کنند و آن را نقل می نمایند و

ص:33


1- (1) - به بحار الانوار 151/71 مراجعه شود.
2- (2) - بحار الانوار ج 73 ص 386.

از خوبی ایشان نقل نمی کنند، تشبیه فرموده به مگس که جستجوی جاهای فاسد و کثیف بدن را می کند و به روی آن می نشیند و جاهای صحیح بدن را کاری ندارد(1).

قال امیرالمؤمنین علیه السلام:

اَکْبَرُ الْعَیْبِ انْ تَعیبَ ما فیکَ مِثْلُهُ.(2)

کَلِمَةٌ فیِ حِفْظِ السِّرِّ حفظ سرّ

ای برادر! رازی که پنهان خواهی با کسی در میان منه، اگر چه دوست مخلص باشد که آن دوست را دوستان بسیار است و همچنین مسلسل، و دانایان گفته اند: کُلُّ سِرٍّ جاوَزَ الْاِثْنَیْنِ شاعَ:

یعنی هر سرّی که از دو نفر تجاوز کرد شایع شد. یا آنکه هر چه از میان دو لب خارج شد شایع شد.

اگر آرام خواهی در این آب و گل مگو تا توانی به کس راز دل

ص:34


1- (1) - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 269 حکمت 113.
2- (2) - نهج البلاغه، ص 1252، چاپ فیض الاسلام.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ النَّمٖیمَةِ نکوهش سخن چینی

نمّامی یعنی: سخن چینی کردن، به گفتن یا نوشتن یا صراحت یا اشاره، و آن رذل ترین صفات خبیثه است. و ثُلْث عذاب قبر به واسطۀ این صفت است(1) بلکه از کلام الهی استفاده کرده اند که: نمّام اولاد حرام است.

هر کس حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد می داند که «سخن چین» بدبخت ترین مردمان و خبیث ترین ایشان است.

میان دو کس جنگ چون آتش است سخن چین بدبخت هیزم کش است

کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان، کوربخت و خجل

میان دو تن آتش افروختن نه عقل است، خود را در آن سوختن

و بدترین انواع سخن چینی «سعایت» است. یعنی نمّامی کردن نزد کسی که از او بیم ضرری و اذیّت و کشتن باشد، مانند سلاطین و حکّام و رؤساء.

ص:35


1- (1) - مستدرک الوسائل 106/2.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الشَّماتَةِ نکوهش شماتت

شَماتت عبارت است از آن که: مثلاً بگوید که فلان بلا یا فلان مصیبت که به فلان کس رسیده از بدی اوست، و با آن شادی و سرور نیز باشد.

و از اخبار(1) و تجربه ثابت شده که شَماتَت کننده از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد، و دیگری او را شَماتَت می کند.

پس عاقلی که از حال خود ایمن نیست، در مقام شَماتتِ کسی برنمی آید.

چو استاده ای در مقام بلند بر افتاده گر هوشمندی مخند

بسا ایستاده درآمد ز پای که افتادگانش گرفتند جای

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْمِراءِ نکوهش مراء و جدال

مراء و جدال عبارت است از: اعتراض بر سخن غیر و اظهار نقص

ص:36


1- (1) - کافی ج 2 ص 359.

و خلل آن، به قصد پست کردن آن شخص، و اظهار بزرگی خود بدون فایدۀ اخروی، و آن از اخلاق مَذْمُومه است.

در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که: «حقیقت ایمان بنده کامل نمی شود مگر وقتی که مِراء و جدال را ترک کند، اگر چه حق با او باشد.»(1)

و شکّی نیست که اگر این صفت مذمومه قوّت گیرد کار به جائی رسد که صاحب آن مثل سگ درنده می شود، که متّصل راغب است با هر کس درافتد، و همیشه در پی آن است که سخنی از کسی بشنود با او مجادله نماید و دنبال او را گیرد و از آن لذّت ببرد. خصوصاً در مجمعی که بعضی از ضُعَفاء الْعُقُول باشند که آن شخص را به این صفت خبیثه ستایش کنند.

و گویند فلانی جَدَلی یا حَرّاف یا نَطّاق بی بدلی است، و لهذا غالباً مایل است که طرف مناظرۀ او جاهلی باشد تا بر او غلبه تواند نمود! بیچاره نمی داند که هر که با نادان تر از خود مجادله کند تا بدانند که دانا است، بدانند که نادان است.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْأِسْتِهْزاءِ نکوهش استهزاء و مسخره کردن

سخریّه و استهزاء کردن عبارت است از نقل کردن گفتار و کردار

ص:37


1- (1) - سفینة البحار ج 2 ص 532 و بحارالانوار ج 2 ص 138.

و خلقت و اوصاف مردم به قول یا به فعل، یا به اشاره و کنایه بر وجهی که سبب خندۀ دیگران گردد، و باعث آن یا عداوت است یا تکبّر و حقیر کردن آن شخصی که به او استهزاء می شود.

و بسا باشد که باعث آن مجرّد خنداندن و به نشاط آوردن بعضی از اهل دنیا باشد به جهت طمع در کثافات دنیویّه ایشان، و شکّی نیست که این عمل شیوۀ اراذل و اوباش و پست فطرتان است.

و صاحب این عمل را از دین و ایمان خبری نیست، و از انسانیّت [مردی] اثری نیست.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْأِفْراطِ فیِ الْمِزاحِ نکوهش زیاده روی در شوخی

افراط در شوخی و مِزاح، مذموم است و باعث سبکی و کم وقاری، و موجب سقوط مهابت و حصول خواری می گردد، و دل را می میراند و از آخرت غفلت می آورد، و بسا باشد که باعث عداوت و دشمنی، و یا سبب آزردن و خجالت دادن مؤمنی گردد.

و لکن اگر افراط در شوخی نشود و تولید مفاسد مذکوره نکند و باعث گشادن دهان به هرزه خندی نشود «ممدوح» است.

ص:38

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْغَیبَةِ نکوهش غیبت

غیبت عبارت است از گفتن چیزی را در غیاب شخصی، به قصد تنقیص او که اگر به گوش او رسد او را ناخوش آید و به آن راضی نباشد. خواه آن چیزی که در حقِ ّ او گفته می شود نقص در بدن یا در نَسَب یا در صفات و افعال و اقوال او باشد، یا در چیزهائی که متعلّق و منسوب است به او.

چنانچه در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: آیا می دانید که غیبت چه چیز است؟

عرض کردند: یا رَسُولَ اللّهِ! خدا و رسول او صلی الله علیه و آله و سلم داناترند.

فرمودند: آن است که یاد کنی برادر خود را به چیزی که او را ناخوش آید.

شخصی عرض کرد: اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟

فرمودند: اگر باشد غیبت است و اگر نه بهتان است.(1)

و فرقی نیست در میان غیبت به کنایه یا تصریح، بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد، و غیبت شنونده هم در حکم غیبت کننده است.

بدان که غیبت «اعظم مهلکات» است و به اجماع جمیع امّت و صریح کتاب و سنّت حرمت آن ثابت است.

ص:39


1- (1) - بحار 222/75 چاپ اسلامیه.

از احادیث بسیار مستفاد می شود که غیبت بدتر است از زنا.(1)

و می خورد حسنات را چنانچه می خورد آتش هیزم را.(2)

و حق تعالی چهل شبانه روز، نماز و روزۀ غیبت کننده را قبول نمی فرماید(3) و احادیث در مذمّت این صفت خبیثه بسیار است.

و علاج آن رجوع است به آیات(4) و اخباری که در مذمّت آن وارد شده؛ پس از آن تفکّر و تأمّل کردن در اینکه، اگر کسی غیبت تو را در نزد تو گوید چگونه آزرده و خشمناک می شوی و مقتضایِ شرف ذات آن است که راضی نباشی از برای غیر آنچه را که از برای خود نمی پسندی.

و بعد از اینها متوجّه زبان شدن و تأمّل در سخنان است. و عمدۀ سعی در قطع کردن مایه و منشأ غیبت است که غالباً یا غضب است و یا عداوت و کینه، و یا حسد و یا محضِ مزاح و مُطایبه و یا قصد سُخریّه و استهزاء و یا فخر و مباهات و امثال اینهاست.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْکِذْبِ نکوهش دروغ گوئی

دروغ گوئی صفتی است که آدمی را خوار و بی آبرو و بی اعتبار

ص:40


1- (1) - مستدرک الوسائل 106/2.
2- (2) - مستدرک الوسائل 106/2.
3- (3) - مستدرک الوسائل 106/2.
4- (4) - سوره حجرات آیه 12.

می کند و سرمایۀ انفعال و خجالت و سیاه روئی دنیا و آخرت است.

آیات و اخبار در خباثت این صفت بسیار است، و در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که: هرگاه مؤمنی بدون عذر شرعی دروغی گوید هفتاد هزار فرشته بر او لعنت می کنند، و از دل او بوی گندی بیرون آید و بالا رود تا به عرش رسد. پس لعنت کند او را حَمَلۀ عرش، و حق تعالی، به واسطۀ آن یک دروغ، گناه هفتاد زنا بر او نویسند که آسان ترین آنها مثل آن است که کسی با مادر خود زنا کند.(1)

و از اخبار دیگر مستفاد می شود که: دروغ گو ایمان ندارد و روی او سیاه است(2) و دروغگو از شرابخوار بدتر است.(3)

و دروغ کلید خانه ای است که تمام خباثت در او است.(4)

و دروغ بدترین رباها است(5) و مورث فقر و فراموشی است.(6)

و صورت انسانیت را می گیرد(7) و دروغگو به عذاب مخصوصی در قبر معذّب است(8) و دروغگو مرّوتش از همۀ خلق کمتر است.(9)

و بالجمله مفاسد دروغ زیاده از آن است که احْصاء شود.

و طریق خلاصی از این صفت خبیثه رجوع به آیات و اخباری

ص:41


1- (1) - مستدرک الوسائل 100/2.
2- (2) - مستدرک الوسائل 100/2.
3- (3) - بحارالانوار 237/69.
4- (4) - بحارالانوار 263/69.
5- (5) - بحارالانوار 263/69.
6- (6) - بحارالانوار 261/69 و 251.
7- (7) - بحارالانوار 261/69 و 251.
8- (8) - المحجة البیضاء 140/3 و جامع السعادات 322/2.
9- (9) - بحارالانوار 259/69.

است که در مذمّت آن است و هم تأمّل در آنکه دروغ گویی باعث هلاکت ابدی و موجب رسوائی و خواری و مایه سقوط عزّت و بی اعتباری است.

و بس است در اسباب رسوائی دروغ گو آنچه در حدیث است که حق تعالی «فراموشی» را به او گماشته است.(1)

و این مطلب به تجربه رسیده به حدّی که از امثال سایره است: «دروغگو حافظه ندارد.»

و هم گفته شده که دروغ گفتن به ضرب شمشیر ماند، اگر جراحت ملتئم شود، نشان همچنان بماند.

چون برادران یوسف پیغمبر علیه السلام که به وَصْمۀ کذب موسوم شدند، به راست گفتن ایشان اعتماد نماند.

قال اللّه تعالی: بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ.2

و بدان که: ضدّ دروغ، صدق است و راست گوئی است که اشرف صفات حسنه و رئیس اخلاق حمیده است.

قال اللّهُ تَعالی: اِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقِینَ.3

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که فرمودند: نظر نکنید به طول رکوع و سجود مرد، زیرا که آن چیزی است که به آن عادت کرده اگر آن را ترک کند از آن وحشت نماید ولکن نظر نمائید به راستی گفتار او و واپس دادن امانت را.(2)

ص:42


1- (1) - بحارالانوار ج 69 ص 251.
2- (4) - بحارالانوار، ج 2/68.

کَلِمَةٌ فیِ آفاتِ اللِّسانِ مفاسد زبان

پوشیده نماند که بسیاری از آفات، از غیبت و بهتان و دروغ، و سُخْریّه و جدال و مِراء و مِزاح، و تکلّم به فضول و فحش و غیرها از مفاسد زبان است. و ضرّر این عضو به انسان زیاده از سایر اعضاء است.

و آن بهترین آلات است برای شیطان به جهت گمراه کردن بنی نوع انسان. پس هر کس آن را «مطلق العنان» ساخت شیطان او را به وادی هلاکت رسانید و به سر منزل خِذْلان و فلاکت کشانید.

لاجَرَمْ در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده که: بیشتر چیزی که مردمان را داخل جهنم می کند زبان است و فرج(1) و نیز فرموده که هر کس محفوظ بماند از شرّ شکم و فرج و زبان خود، به تحقیق که از همۀ شرور محفوظ است.(2)

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: هیچ روزی نیست مگر آن که هر عضوی از اعضاء به زبان خطاب می کند

ص:43


1- (1) - معراج السعاده 424 چاپ جاویدان و المحجة البیضاء 115/3.
2- (2) - بحارالانوار 287/71 چاپ اسلامیه.

و می گوید: تو را به خدا قسم می دهم که ما را به عذاب نینداز.(1)

و در روایت دیگر است که: گویند در حقّ ما از خدا بترس چه اگر تو راست باشی ما همه راستیم و اگر تو کج شوی ما همه کج می شویم.(2)

آری اکثر محنت های دنیویّه و مفاسد دینیّه منشاءِ آن زبان است.

زبان بسیار سر برباد داده است زبان ما را، عدویِ خانه زاد است

و ضد همۀ آفات زبان، خاموشی است. که زینت عالِم و پردۀ جاهل است. و دری است از درهای حکمت. در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است:

مَنْ صَمَتَ نَجی.(3)

و در وصایای لقمان است به فرزند خود که اگر چنان پنداری سخن تو نقره است، بدان که سکوت طلا است.(4)

حضرت باقر العلوم علیه السلام فرمود: که جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان هایشان لال است.(5)

پس ای عزیز من! تا توانی خاموشی عادت کن و از فوائد آن غفلت منما و بدان که نادان را بِهْ از خاموشی نیست و اگر این مصلحت بدانستی نادان نبودی.

چون نداری کمال و فضل آن به که زبان در دهان نگهداری

آدمی را زبان فضیحت کرد جوزِ بی مغز را سبک باری

ص:44


1- (1) - کافی 114/2-115.
2- (2) - مستدرک الوسایل 90/2.
3- (3) - محجّة البیضاء 115/3 چاپ اسلامیّه.
4- (4) - بحارالانوار 297/68.
5- (5) - بحارالانوار 258/68.

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ حُبِّ الرِّیاسَةِ نکوهش حبّ ریاست

حقیقت ریاست، تسخیر قلوب مردم و مالک شدن دل های ایشان است، و آن از مهلکات عظیمه است.

در حدیث است که دو گرگ درنده که رها کرده شوند در میان گوسفندانی که شبان آنها غایب باشد، این قدر آن گوسفندان را فاسد نمی کند که حبّ ریاست و جاه، در دین مسلمان.(1)

و بر هر ذی شعور واضح است که امر ریاست مورث بسی مفاسد عظیمه، و مُنْتِج خسارتهای دنیویّه و اخرویّه است.

چه ارباب ریاست و جاه دائم هدف تیر آزار مُعاندان، و پیوسته از ذلّت و عزّت خود هراسان است، هر لحظه دامن خاطرش در چنگ فکر باطلی است. گاهی در فکر مواجب نوکر و غلام، و زمانی در پختن سوداهای خام. روزگارش به تملّق و خوش آمدگویی بی سر و پایان بسر همی رسد، و عمرش به نفاق با این و آن انجام می یابد، نه او را در شب خوابی و نه در روز استراحتی و آرامی.

ص:45


1- (1) - اصول کافی 297/2.

کَلِمَةٌ فیِ الْخُمُولِ خمول و گمنامی

گمنامی و خُمُول، شعبه ای است از زهد و از صفات حسنۀ مقرّبین مؤمنین و از علائم اهل بهشت است. و خدا دوست می دارد صاحب آن را، بلکه در بعضی روایات است که حق تعالی در مقام منّت بر بعضی از بندگان خود می فرماید: آیا انعام نکردم به تو؟ آیا تو را از مردم پوشیده نداشتم؟ آیا نام تو را از میان مردم گم نکردم؟(1)

بلی، چه نعمت از این بالاتر که کسی خدای خود را بشناسد و به قلیلی از دنیا قناعت کند و کسی او را نشناسد. چون شب درآید بعد از عبادت خود به امن و استراحت بخوابد و چون روز شود به خاطر جمع، به شغل خود روآورد.

و از این جهت بوده که اکابر دین و سَلَف صالحین کُنج تنهائی را برگزیده، و در زاویۀ خُمول خزیده، و درِآمد و شد خلق را به روی خود بسته و از بزرگی و جاه، خود را وارسته نموده بودند.

شیخ سعدی گفته: صاحبدلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب

ص:46


1- (1) - المحجة البیضاء 278/3 چاپ چهار جلدی.

است نشنیده ایم که کسی او را دوست گرفته باشد.

گفت: از برای آنکه هر روزش می توان دید، مگر در زمستان که محجوب است ومحبوب.

به دیدار مردم شدن عیب نیست ولیکن نه چندان که گویند بس

اگر خویشتن را ملامت کنی ملامت نباید شنیدن ز کس

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الرِّیاءِ نکوهش ریا

ریا، از اخلاق ذَمیمه و از مهلکات عظیمه است، و در کتاب و سنّت، آیات و روایات بسیار وارد شده بر مذمّت و وعید بر آن.

در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله و سلم است که: ادْنی ریا شرک است(1) و نیز فرموده که ریاکار را روز قیامت به چهار نام ندا می کنند، می گویند: ای کافر! ای فاجر! ای غادر! ای خاسر! عمل تو فاسد و اجر تو باطل شد. تو را امروز در پیش ما نصیبی نیست، بگیر مزد خود را از آن که عمل برای او می کردی ای خدعه کننده.(2)

و نیز فرمودند که بهشت تکلّم کرد و گفت: همانا من حرامم بر هر که بخیل و ریاکار است.(3)

ص:47


1- (1) - المحجة البیضاء 297/3 چاپ چهار جلدی.
2- (2) - وسائل الشیعة ج 1 ص 51 و غادِر در این حدیث به معنی خیانت کار است.
3- (3) - مستدرک الوسائل 11/1.

کلید در دوزخ است آن نماز که بر روی مردم گزاری دراز

اگر جز به حق می رود جاده ات بر آتش فشانند سجّاده ات

و احادیث در مذمّت ریا بسیار است، و کافی است در خباثت آن که در هر عملی که داخل شود به فتوای فقهاء آن عمل باطل و از درجه قبول هابِط است.

بعضی از علماء فرموده اند: مبادا جاهلی از روی بی ادراکی افتراء بر خدا و رسول بسته و ریا را در عزای حضرت سیدالشهداء علیه السلام ارْواحُنا فِداهُ جایز و شرط اخلاص را بردارد. و چنان گمان کند که: تباکی، که به معنی گریه بر خود بستن و به صورت باکی درآمدن است و مُراد ریا در گریه باشد، و این را از فضایل مخصوصه آن حضرت شمرد! چه بالضّرورة گریه بر حضرت سیدالشهداء علیه السلام عبادت است، و ریا در عبادات مثل قیاس در ادلّه و رباء در معاملات «به هیچ وجه» جایز نیست.

و چگونه ذی شعوری احتمال دهد که وجود مبارک حضرت حسینی علیه السلام که تحمّل نمود آن همه مصائب را به جهت احْکام اساس توحید ذات مقدّس باری تعالی، و اعْلاء کلمۀ حق در اتْقان مبانی دین مبین، و حفظ آن از تطرّق بدعتهای ملحدین، سبب شود برای جواز معاصی و اکبر مُوبِقاتِ که آن ریاء و شرک اصغر است؟! «إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ.»1

ص:48

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ طُولِ الْأَمَلِ نکوهش آرزوهای دور و دراز

قال امیرُالْمُؤْمِنینَ علیه السلام:

اِنَّ اخْوَفَ ما اخافُ عَلَیْکُمْ اثنانِ: اتَّباعُ الْهَوی و طُولُ الْأَمَلِ.(1)

طول امَل عبارت است از آرزوهای بسیار و امیدهای دور و دراز و توقّع زندگانی در دنیا. و سبب آن دو چیز است:

اوّل: جهل و غرور! چه جاهل اعتماد می کند بر جوانی یا صحّت مزاج خود، و بعید می داند مرگ را در عهد شَباب و در حال صحّت مزاج، و غافل است از مردن اطفال و جوان های بی شمار و عروض مرض های ناگهانی و مرگ های مفاجات.

دوم: محبّت دنیای دَنِیّه و انس به لذّات فانیه است. چه انسان مادامی که گرفتار این محبّت و انس شد، مفارقت از آنها بر او گران است. لِهذآ دل به زیربار فکر مردن نمی رود و گاهی اگر در دل او خطور کند خود را به فکر دیگر می اندازد. و اگر احیاناً به یاد آخرت بیفتد، شیطان و نفس امّاره او را به وعده فریب دهند که تو هنوز در اوّل عمری، و حال چندی به کامرانی و جمع اسباب مشغول باش تا بزرگ شوی، آنگاه توبه کن و مهیّای کار آخرت شو. و چون بزرگ شود

ص:49


1- (1) - بحار الانوار 163/70 - نهج البلاغه چاپ فیض ص 98 خطبه 28.

گوید حال جوانی(!) هنوز به جا است تا وقت پیری، چون پیر شود گوید انْشاءَاللّهُ این مزرعه را آباد کنم، یا این دختر را جهازگیری نمایم یا این خانه را تمام نمایم، بعد از آن دست از دنیا بکشم، و به فراغت بال در گوشه ای مشغول عبادت شوم. و پیوسته هر شغلی که تمام می شود، شغل دیگر پیدا می شود و هر روز امروز و فردا می کند که ناگهان بانگی برآید «خواجه مرد»، و این بیچاره غافل است از اینکه «آن که» او را وعدۀ فردا می دهد فردا هم با او است، و آنکه فراغت از خیالات و شغل های دنیا حاصل نخواهد شد. و فارغ کسی است که یکباره دست از آنها بردارد.

پس کسی که سنّ او به حدود چهل سالگی رسید، دیگر فکر دنیا کردنِ او از غفلت و فریب شیطان است، چون ایّام لذّت و کامرانی گذشت و روزگار نشاط و شادمانی سرآمد، و هر روز عضوی از اعضایِ او کوچ می کند و بیچاره از آن غافل و در فکر باطل است.

«یا ابْناءُ الْأَرْبَعینَ زَرْعٌ قَدْ دَنی حِصادُهُ.»(1)

چو دوران عمر از چهل درگذشت مزن دست و پا کآبت از سر گذشت

چو باد صبا بر گلستان وزد چمیدن درخت جوان را سزد

نزیبد تو را با جوانان چَمید که بر عارضت صبح پیری دمید

دریغا که فصل جوانی گذشت به لهو و لَعِبْ زندگانی گذشت

و علاج طول امَل «یاد مرگ» است، چه خیال مردن آدمی را از دنیا دلگیر و دل را از دنیا سیر می سازد.

ص:50


1- (1) - سفینة البحار 257/2.

و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: بسیار یاد آورید شکنندۀ لذّتها را.(1)

و مروی است که: هیچ خانواده ای نیست مگر آنکه ملک الموت شبانه روزی پنج مرتبه اوقات نماز ایشان را بازدید می نماید.(2)

پس ای جان برادر! لختی به قبرستان رو و بر خاک دوستان گذری کن و بر لوحِ مزارشان به عبرت نگاه کن، و تفکّر کن که در زیر قدمت به فاصله دو ذَرع چه خبر و چه صحبت است؟ وَ لَنِعْمَ ما قیلَ.

زدم تیشه یک روز بر تَلِّ خاک به گوش آمدم نالۀ دردناک

که زنهار اگر مردی آهسته تر که چشم و بناگوش و روی است و سر

بر این خاک چندین صبا بگذرد که هر ذرّه از وی بجائی برد

پس لختی بر احوال خود تأمّل کن که تو نیز مثل ایشان خواهی گشت. و عمرت به سر آید، و علامت مرگ از هر طرف ظاهر گردد، اطبّاء از معالجه ات دست کشند و اعضایت از حرکت باز ماند و عرق مرگ بر جبینت ظاهر شود، و مَلَکُ الْمَوْتِ به امر پروردگار درآید، و خواهی نخواهی چنگال مرگ بر جسم ضعیف تو افکند و میان جسم و جانت جدائی اندازد.

و دوستان و برادرانت نالۀ حسرت در ماتمت ساز کنند و احبّاء و یاران به مرگ تو گریه آغاز کنند، پس بر مرکب تابوت سوارت کرده، به زندان گورت درآورند.

و تو را در وحشت آباد گور تنها گذارده برگردند.

ص:51


1- (1) - جامع السعادات 38/3 چاپ نجف.
2- (2) - معراج السعاده 394 و به کافی ج 3 ص 136 و 137 حدیث 2 و 3 مراجعه شود.

پس افسوس خوری بر ایّام حیات و زندگانی و صحّت و جوانی و فراغت خود را در دنیا، که مُفت از دست دادی و برای آخرت خود ذخیره ننهادی و زبان حالت مترنّم به این مقال باشد:

دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد لاله زار

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت

تفرّج کنان بر هوا و هوس گذشتیم بر خاک بسیار کس

کسانی که از ما به غیب اندرند بیایند و بر خاک ما بگذرند

پس از ما بسی گل دهد بوستان نشینند با یکدیگر دوستان

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ مَدْحِ الرِّضا ستایش رضا

مراد از رضا، ترک اعتراض بر مقدّرات الهیّه است در باطن و ظاهر، قولاً و فعلاً، و صاحب این مرتبه پیوسته در بَهْجت و لذّت و سرور و راحت است. چه تفاوت نمی باشد نزد او میان فقر و غنا و راحت و عنا و عزّت و ذلّت و مرض و صحّت، زیرا که همه را از خدا می داند و به واسطۀ محبّت حق که بر دل او رُسوخ کرده، بر همه افعال او عاشق است و آنچه از او می رسد بر طبع او موافق است و می گوید:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ بوالعجب من عاشق این هر دو ضِد

و صبر و رضا، رأس همۀ طاعات است.

از حضرت صادق علیه السلام منقول است، که فرموده اند:

ص:52

شگفت دارم از کار مرد مُسلِم که خدا هیچ امری از برای او مقدّر نمی کند مگر آنکه خیر اوست [ اگر بدن او با مقراض قطعه قطعه شود خیر اوست و] اگر ملک مشرق و مغرب را به او اعطا فرماید باز خیر اوست.(1)

و در حدیث قدسی است که حق تعالی فرمود: منم خدائی که به جز من خدائی نیست، پس هر که صبر نکند بر بلای من و راضی نشود به قضای من و شکر نکند از برای نَعمای من، پس طلب کند خدائی سوای من.(2)

و بدان که: مرتبۀ رضا از ثمرات محبّت است و طریق تحصیل آن، سعی در تحصیل محبّت الهی است به دوام ذکر و فکر و سایر چیزهائی که موجب محبّت الهی است.

به علاوه آنکه تدبّر نماید که از نارضائی او چه می آید و کراهت و سَخَطِ او چه فایده می بخشد؟ نه از برای خاطر او تغییر قضا و قدر داده می شود، و نه به جهت تسلّی قلب او تغییری در اوضاع کارخانه هستی داده می شود، و بر حسرت گذشته و «تشویش» بر آینده و تدبیر کار، چیزی جز تضییع روزگار و بردن برکاتِ وقت فایده ای مترتّب نمی گردد.

و باید طالب مرتبۀ رضا، آیات و اخباری که در رفعت مرتبۀ اهل بلا رسیده ملاحظه نماید، و بداند هر رنجی را در عقب، گنجی و هر محنتی را راحتی در پیش است.

پس به امید ثوابهای پروردگار خود چون مردانِ مرد، بیابان بلا را

ص:53


1- (1) - بحار الانوار 331/69 به نقل از کافی 62/2.
2- (2) - جامع السعادات 279/3.

به قدم صبر بپیماید، تا دشواریهای این راه بر خود سهل و آسان نماید؛ چون مریضی که متحمّل حجامت و فصد [ رگ زدن] و خوردن دواهای گرم و سرد می گردد.

و باید دانست که رضا با دعا کردن منافاتی ندارد، چه از جانب شریعت به دعا مأموریم. و خداوند عالَم از ما دعا خواسته و آن را کلید سعادت و حاجات ساخته، و گفتن اینکه دعا منافی با رضاست مَرضیّ نیست.

کَلِمَةٌ فیِ مَدْحِ الصَّبْرِ ستایش صبر

صبر، مضطرب نگشتن در بلاها و مصائب است. و ضدّ آن جزع و بی تابی است که عبارت است از رها کردن عنان خود در مصیبت و بلا به فریاد کشیدن، آه و واویلا و ناله کردن و جامه دریدن و بر خود زدن، بلکه عَبوس کردن و امثال آن که سبب کلّی آن «ضعف نفس» است.

و از برای صبر اقسام دیگر نیز هست، مثل صبر در معارک و جنگها که از افراد شجاعت است، و صبر در حال غضب که حلم است، و صبر بر مشقّت طاعات، و صبر بر مقتضیات شهوات و غیرها.

و فی الحقیقه اکثر اخلاق فاضله داخل در صبر است. و مرتبه صبر از مراتب رفیعه است. و حق تعالی بیشتر خیرات را نسبت به صبر داده

ص:54

است و اکثر درجات بهشت را به آن متعلّق ساخته.

و در هفتاد و چند موضع از کتاب خود ذکر فرموده و اوصاف بسیار برای صابرین ثابت کرده، و از برای ایشان صلوات و رحمت و هدایت را قرار داده و مژده بودن خود را با ایشان، به آنها رسانیده.(1)

و در احادیث نیز فضیلت بسیار برای صبر وارد شده، و روایت شده که: نسبت صبر به ایمان مثل سر است به بدن و کسی را که سر نباشد بدن نمی باشد. همچنین کسی را که صبر نباشد ایمان نیست.(2)

و طریق تحصیل مرتبه صبر مراعات نمودن چند چیز است:

اوّل: بسیار ملاحظه نمودن احادیثی را که در فضیلت ابتلاء در دنیا وارد شده و آنکه به إزاءِ هر مصیبتی رفع درجه یا محو سیّئه ای است، و یقین داند که خیری نیست در کسی که به بلائی گرفتار نشود.

دوّم: متذکّر آن شود که زمان مصیبت اندک و وقت کوتاه است، و عنقریب از آن مُسْتَخْلص شده به خانۀ راحت و استراحت می رود.

بُگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید

سوّم: آنکه تأمّل کند که بی صبری و جَزَعْ چه فایده می بخشد؟! هر چه مقدّر است می رسد و بی تابی سودی ندارد، و قابل تغییر نَبوَد هر چه تعیین کرده اند، بلکه جَزَعْ ثواب آدمی را ضایع و وقار او را

ص:55


1- (1) - به کتاب معجم المفهرس قرآن مراجعه شود و به این آیات نیز مراجعه شود: بقره 153 و 154 و 177 و 249 و آل عمران 17 و 146 و قصص 80 و زمر 10 و....
2- (2) - بحار الانوار 81/68 به نقل از کافی 89/2.

ساقط می گرداند.

چهارم: آنکه ملاحظه کند احوال کسانی را که به بلاهای عظیم تر از بلاهای او گرفتار شده اند.

پنجم: آنکه بداند ابتلاء و مصیبت، دلیل فضل و سعادت او است چه آنکه:

هر که در این بزم مقرّب تر است جام بلا بیشترش می دهند

ششم: آنکه آدمی را به واسطۀ ریاضت مصائب، «تکمیل» حاصل می شود.

هفتم: آنکه متذکّر شود که این مصیبت از نزد حق تعالی است که دوست ترین هر چیزی است نسبت به او و به جز صلاح و خیر او را نمی خواهد.

هشتم: آنکه تتبّع کند در احوال مقرّبین، و ابتلاء و صبر آنها را ملاحظه کند تا آنکه رغبت صبر و استعداد نفس برای او حاصل شود.

و بدان که: مراد از صبر همان است که در ابتدا ذکر شد، امّا سوختن دل و جاری شدن اشک از مقتضای بشریّت است، بنده را از حدّ صبر بیرون نمی برد.

نظیر این مطلب که مریض به فصد و حجامت راضی و خشنود است ولکن از درد و الَمْ متأثر می شود.

کَلِمَةٌ فیِ مَدْحِ الشُّکْرِ ستایش شکر

شکر نعمت عبارت است از شناختن نعمت مُنْعِمْ و شاد بودن به

ص:56

آن و صرف کردن در مصرفی که مُنْعم به آن راضی باشد.

و شکر، افضل منازلِ اهل سعادت است و سبب رفع بلا و باعث زیادتی نَعَماء است، و به این جهت امر و ترغیب به آن شده است.

قال اللّه تبارک وتعالی: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ1...: «اگر شکر کنید البته نعمت را برشما زیادمی کنم و اگر کفران کنید همانا عذاب من سخت و شدید است»

و از این آیه شریفه و اخبار معتبره معلوم می شود که: کفران نعمت که ضدّ شکر است باعث شقاوت آدمی است در عُقْبی، و موجب حِرمان و سلب نعمت است در دنیا.

شیخ سعدی گفته و چه خوب گفته:

که اجلِّ کائنات از روی ظاهر آدمی است و اذلِّ موجودات سگ، و به اتّفاق خردمندان سگ حق شناس بِهْ از آدمی ناسپاس.

سگی را لقمه ای هرگز فراموش نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ

وگر عمری نوازی سفله ای را به کمتر چیز آید با تو در جنگ

و چون معنی شکر «صرف نعمت» است در مصرفی که رضای مُنعم در آن است، عَلی هذا از برای بندۀ شاکر لازم است شناختن چیزهائی که رضای الهی در آن است، و دانستن اموری که مکروه و خلاف رضای او می باشد تا متمکّن از ادای شکر و ترک کُفران بوده باشد.

و راهی که به آن توان جمیع محبوبات و مکروهات الهی را یافت

ص:57

طریقۀ شرع مقدّس است، که جمیع آنچه رضای الهی است در آن، یا خلاف رضای اوست بیان فرموده و از اوّل به واجبات و مستحبّات و از دوّم به محرّمات و مکروهات تعبیر کرده، پس هر که اطّلاع از جمیع احکام شریعت مطهّرة در همه افعال خود نداشته باشد، متمکّن از اداء حقِ ّ شکر الهی نیست.

* بدان که: طریق شکرگذاری الهی به چند امر است:

اوّل: نظر کردن به پست تر از خود در امور متعلّقۀ به دنیا و بالاتر از خود در امور دین.

دوّم: به نظر آوردن مردگان و متذکّر شدن اینکه نهایت مطلوب ایشان آن است که آنها را به دنیا برگردانند تا در دنیا عمل خیر کنند، پس خود را از ایشان فرض کند و چنان تصوّر نماید که مطلب او برآمده و به دنیا برگشته است.

سوّم: آنکه یاد کند آنچه را که بر او روی داده از مصائب عظیمه و مرض های مهلکه، که امید نجات در آن نداشته، پس خلاصی از آن را غنیمت شمرد.

چهارم: آنکه هر مصیبتی که بر او وارد می شود شکر کند که مصیبتی بالاتر از آن به او نرسیده، و یا اینکه بلائی به دین او وارد نشده.

پنجم: معرفت الهی و تفکّر در صنایع الهیّه و انواع نعمت های ظاهریّه و باطنیّه که آنها زیاده از آن است که احْصاء شود.

قالَ اللّه تَبارَک و تَعالی: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها.1

ص:58

خاتمه

بدان که لازم است از برای پاکی نفس از اوصاف رذیله و آرایش آن به صفات جمیله چند امر:

اول: آنکه پیوسته مواظبت کند بر اعمالی که از آثار صفات حسنه است، و خواهی نخواهی نفس را بر افعالی بدارد که مقتضای صفتی است که طالب تحصیل آن است یا در صَدَدِ بقاء و محافظت آن.

دوم: آنکه پیوسته مراقب احوال خود و متوجّه اعمال و افعال خود باشد، و هر عملی که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمّل کند تا خلاف مقتضای خُلْقِ حَسَنْ از او سر نزند، و در هیچ حال از حال خود غافل نشود. بلکه هر روز و شب، دفتر اعمال خود را گشوده سرتا پایش را مرور کند و تفحّص نماید آنچه را که از او صادر شده، اگر کار خوب کرده حمد کند و شکر توفیق به جا آورد. و اگر کار بدی کرده توبه و انابه نموده و تدارک آن نماید.

سوم: آنکه احتراز کند از آنچه باعث تحریک قوّۀ شهویّه یا

ص:59

غضبیّه می شود، مثلاً: چشم و گوش و دل را باز دارد از دیدن و شنیدن و تصوّر کردن هر چیزی که غضب یا شهوت را به هیجان می آورد، و بیشتر سعی او در حفظ دل باشد از خیال آنها.

چهارم: آنکه فریب نفس خود را نخورد و افعال خود را حمل بر صحّت نکند و در طلب عیوب خود استقصاء و سعی بلیغ نماید، و به نظر دقیق در تجسّس خفایایِ معایب خود برآید.

و چون به چیزی از آنها برخورد در ازالۀ آن سعی کند، و بداند که هر نفسی عاشق صفات و افعال خویش است، و به این جهت اعمال و افعالش در نظرش جلوه دارد و بدون تأمّل و باریک بینی، به عیوب خود برنمی خورد.

و خوب است که از اصِدِقاء و دوستان، تفحّص معایب خود نماید و پیوسته مترصّد باشد که دشمنان و معاندان او چه عیبی را از او اظهار می کنند، پس در صَدد دفع آن عیب از خود برآید.

و بهتر آنکه دیگران را آئینه عیب نمای خود گرداند پس آنچه را که از ایشان سرمی زند تأمّل در حُسْن و قبح آن عمل نماید. و به قُبح هر چه برخورد، بداند که چون آن عمل نیز از او سر زند قبیح، و به حُسْن هر چه برخورد بداند که آن عمل از او نیز حَسَن است. پس در ازالۀ قبایح خود کوشد و در کسب اخلاق حَسَنه سعی کند.

پنجم

پنجم: آنکه اجتناب از مصاحبت بَدان و اشرار را لازم داند و دوری از همنشینی صاحبان اخلاق بد را واجب شمرد، و در صَدَد آن باشد که مصاحبت کند با صاحبان اخلاق حسنه و بزرگان دین، زیرا که مجالست و صحبت با هر کسی مدخلیّت عظیم دارد.

ص:60

چه طبع انسان دزد است آنچه را که مکرّر از کسی دید قهراً اخذ می کند.

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوّتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد

به علاوه اینکه هر کس مجالست کند با اهل معصیت و بَدان، در عذاب ایشان شریک شود و به آتش ایشان بسوزد.

قالَ اللّهُ تَعالی: وَ لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ.1

و من به جهت آنکه بر تو معلوم شود که مجالست با اهل معصیت چه اثر دارد، یک حدیث شریفی که جامع است فوائد عظیمه را در اینجا نقل می کنم؛ و این رساله را به آن ختم می نمایم:

شیخ اجَلّ اقْدم «ثِقَةُ الْأِسْلامِ کُلَیْنی» عَطَّرَ اللّهُ مَرْقَدَهُ از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرموده: روزی عیسی علیه السلام عبور کرد به قریه ای که اهل آن قریه و طیور و حیوانات آن تمام مرده بودند!

حضرت عیسی علیه السلام چون مرده های ایشان را ملاحظه کرد با حواریّون فرمودند: اهل این قریه به عذاب الهی هلاک شده اند، زیرا که اگر به مرگ خدای خود به تفرقه مرده بودند یکدیگر را دفن می کردند.

حواریّون که اصحاب خاصِ ّ آن حضرت بودند عرضه داشتند: یا رُوحَ اللّهُ! از خدا بخواه که ایشان را زنده گرداند تا ما را خبر دهند که اعمال ایشان چه بوده که باعث هلاکت ایشان گشته؟ تا ما را از آن

ص:61

کارها اجتناب باشد.

پس آن حضرت علیه السلام خدا را خواند، ندا آمد، که بخوان اهل آن قریه را.

پس حضرت عیسی علیه السلام در وقت شب بالای بلندی رفت و فرمود: ای اهل قریه!

یکی از ایشان جواب داد: لَبَّیْکَ یا رُوحَ اللّهِ وَ کَلِمَةَ اللّهِ.

فرمود: بگو چه بود اعمال شما در دنیا؟!

گفت: عبادت طاغوت و دوستی دنیا با ترس کم، و آرزوی طویل و غفلت و اشْتغال به لهو و لعب.

فرمود: محبّت شما به دنیا به چه مرتبه رسیده بود؟

گفت: مانند محبّت طفل به مادرش! هرگاه رو می کرد به ما فرحناک و خوشحال می شدیم، و هرگاه پشت می کرد به ما گریان و محزون می گشتیم.

فرمود: عبادت شما از برای طاغوت چگونه بود؟

گفت: اطاعت می کردیم اهل معصیت را، یعنی: در هر امر باطلی که ما را به آن مأمور می ساختند اطاعت ایشان می کردیم.

فرمود: چگونه شد عاقبت امر شما؟

گفت: شبی در کمال آسایش خوابیدیم، صبح گاه جای خود را در هاویه دیدیم.

فرمود: هاویه چیست؟!

گفت: سِجّین.

فرمود: سجّین چیست؟!

گفت: کوههایی است از آتش که پیوسته برافروخته می شود بر ما، تا روز قیامت.

ص:62

فرمود: شما چه گفتید و چه جواب به شما گفتند؟

گفت: گفتیم که ما را به دنیا برگردانید تا زهد ورزیم، جواب داده شدیم که دروغ می گوئید.

فرمود: به چه سبب تو در میان ایشان با من سخن گفتی؟!

گفت: یا رُوحَ اللّهِ سبب آن بود که، ایشان را لجام های آتشی بر دهن زده اند و آن لجام به دست های ملائکه غِلاظ و شِداد است که بر ایشان موکّلند، و امّا من از ایشان نبودم، لکن چون در میان ایشان بودم همین که عذاب بر ایشان نازل شد مرا نیز فرو گرفت، پس من به موئی آویخته ام در کنار جهنّم، نمی دانم که در جهنّم خواهم افتاد یا نجات خواهم یافت؟!

پس حضرت عیسی علیه السلام رو کرد به حواریّین و فرمود: ای دوستان خدا! خوردن نان جو و نمک، و خواب کردن بر روی مزبله ها با عافیت و سلامتی دنیا و آخرت خیری است بسیار، یعنی باید قدر این نعمت را دانست.(1)

***

مخفی نماند که آنچه این مرد برای حضرت عیسی علیه السلام نقل کرد از حال آن قریه، به عینه حال ما و حال اهل این زمان است.

بلکه بسیاری از ماها ترس کم را هم نداریم که آنها داشتند. و امّا حکایت محبّت ما با دنیا و طول امَلْ و غفلت و لهو و لعب ما، پس اوْضَحْ[آشکارتر] از آن است که بیان شود.

و هر کس مراجعه به حال خود و اهل زمان خود کند بر او معلوم خواهد شد.

ص:63


1- (1) - اصول کافی 318/2.

و چه خوب تشبیه کرده اند حکماء حال ما را و غفلت و غرور ما را در دنیا به آن شخص که در بیابانی بود، فیلی سر در عقب او گذاشته[او را تعقیب می کرد]، آن مرد به چاهی پناه برد. طنابی بر کمر داشت، یک سر آن طناب را به شاخی بست که در کنار چاه بوده و خود را میان چاه آویزان نمود، پس نگاهش به ته چاه افتاد دید اژدهائی دهان باز کرده که هرگاه در چاه افتد او را ببلعد! در این حال دید دو موش سیاه و سفید پیدا شدند، شروع کردند به قطع کردن طناب که یکسرش به کمر او بود، در این حال نگاهش افتاد به عسل خاک آلوده ای که به کنار چاه مالیده شده بود و زنبورهای بسیاری بر او جمع شده بودند، و آن بیچاره از یاد قطع کردن موشها طناب را و افتادن در دهان اژدها غفلت نموده، شروع کرد به خوردن عسل های خاک آلوده و با زنبورها مخاصمه کردن.

این حکایت را بر هر کس که عرضه کنی این مرد را تَحْمیق[ احمق شمردن] و تَسْفیه [سفیه شمردن] می کند، و می گوید که: الحال چه وقت غفلت است و چه وقت خوردن عسل است؟! فکری برای خلاصی خود کن.

این حکایت به عینه حال ما است، چه آنکه، دنیا به منزلۀ همان چاه است و اژدهایی که دهان گشوده مرگ است و قبر ماست، و دو موش سیاه و سفید شب و روز است که پیوسته طناب عمر ما را قطع می کند، و عسل خاک آلوده لذّات دنیویّه است که ممزوج است به آلام بسیار، و زنبورها ابْناءِ دنیا می باشند که پیوسته به جهت امور دنیا با ایشان مخاصمت می ورزیم.

نَسْأَلُ اللّهَ الْبَصیرَةَ وَ الْعافِیَةَ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْغَفْلَةِ وَ الْغَوایَةِ. منه (ره).

ص:64

فهرست

کَلِمَةٌ فیِ الْخَوْفِ وَ الْخَشْیَةِ [ خوف و خشیت] 5

کَلِمَةٌ فیِ الرَّجاءِ [ رجاء و امیدواری] 6

کَلِمَةٌ فیِ الْغیرَةِ وَ الْحَمِّیَةِ [ غیرت و حمیّت] 6

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْعَجَلَةِ [ نکوهش شتاب زدگی و عجله] 7

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْغَضَبِ [ نکوهش غضب] 7

کَلِمَةٌ فیِ الْحِلْمِ [ ستایش بردباری] 7

کَلِمَةٌ فیِ الْعَفْوِ [ مدح عفو] 8

کَلِمَةٌ فیِ الرِّفْقِ [ مدح رفق] 8

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ سُوءِ الْخُلْقِ [ نکوهش بدخلقی] 9

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْعَداوَةِ وَ الشَّتْمِ [ نکوهش عداوت و ناسزاگویی] 9

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ العُجْبِ [ نکوهش خودبینی] 10

کَلِمَةٌ فیِ التَّکَبُّرِ وَ التَّواضُعِ [ نکوهش تکبّر و مدح فروتنی و تواضع] 10

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْقَساوَةِ [ نکوهش قساوت قلب] 11

کَلِمَةٌ فیِ الشَّرَهِ [ نکوهش شکم پرستی] 11

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ حُبِّ الدُّنْیا [ نکوهش محبت دنیا] 12

کَلِمَةٌ فیِ الْفَقْرِ [ تنگدستی و فقر] 13

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ السُّؤآلِ [ نکوهش سؤال] 13

ص:65

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْحِرْصِ [ نکوهش حرص] 14

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الطَّمَعِ [ نکوهش طمع] 15

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْبُخْلِ [ نکوهش بخل] 15

کَلِمَةٌ فیِ السَّخاءِ [ سخاوت] 15

کَلِمَةٌ فیِ الْأِجْتِنابِ عَنِ الْحَرامِ [ پرهیز از مال حرام] 17

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الَتَّکَلُّمِ بِما لا یَعْنی [ نکوهش سخن بی فایده گفتن] 17

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْحَسَدِ [ نکوهش حسد] 18

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ تَحقیرِ النّاسِ [ نکوهش حقیر کردن مردم] 19

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الظُّلْمِ [ نکوهش ظلم و ستم] 19

کَلِمَةٌ فیِ قَضاءِ حاجَةِ الْمُؤْمِنِ [ قضاء و برآوردن حاجت مؤمن] 20

کَلِمَةٌ فیِ الْقاءِ السُّرُورِ فی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ [ شاد کردن دل مؤمنان] 20

کَلِمَةٌ فیِ اْلأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ [ امر به معروف و نهی از منکر] 21

کَلِمَةٌ فیِ مَدْحِ الْأُلْفَةِ [ مدح الفت] 21

کَلِمَةٌ فیِ صِلَةِ الرَّحِمِ [ پیوند با خویشان] 22

کَلِمَةٌ فیِ عُقُوقِ الْوالِدَیْنِ [ اذیت کردن به پدر و مادر] 22

کَلِمَةٌ فیِ مُراعاةِ الْجارِ [ مراعات همسایگان] 23

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ اظْهارِ الْعُیُوبِ [ نکوهش عیب جوئی و اظهار عیوب] 23

کَلِمَةٌ فیِ حِفْظِ السِّرِّ [ حفظ سرّ] 24

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ النَّمیمَةِ [ نکوهش سخن چینی] 24

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الشَّماتَةِ [ نکوهش شماتت] 25

ص:66

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْمِراءِ [ نکوهش مراء و جدال] 25

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْأِسْتِهْزاءِ [ نکوهش استهزاء و مسخره کردن] 26

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْأِفْراطِ فیِ الْمِزاحِ [ نکوهش زیاده روی در شوخی] 26

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْغَیبَةِ [ نکوهش غیبت] 26

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الْکِذْبِ [ نکوهش دروغ گوئی] 27

کَلِمَةٌ فیِ آفاتِ اللِّسانِ [ مفاسد زبان] 29

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ حُبِّ الرِّیاسَةِ [ نکوهش حبّ ریاست] 30

کَلِمَةٌ فیِ الْخُمُولِ [ خمول و گمنامی] 31

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ الرِّیاءِ [ نکوهش ریا] 31

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ طُولِ الْأَمَلِ [ نکوهش آرزوهای دور و دراز] 32

کَلِمَةٌ فیِ ذَمِّ مَدْحِ الرِّضا [ ستایش رضا] 34

کَلِمَةٌ فیِ مَدْحِ الصَّبْرِ [ ستایش صبر] 35

کَلِمَةٌ فیِ مَدْحِ الشُّکْرِ [ ستایش شکر] 37

ص:67

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109