جستجوی حقیقت

مشخصات کتاب

سرشناسه : حسینی بهارانچی، سید محمد، 1323 -

عنوان و نام پدیدآور : جستجوی حقیقت [کتاب]/سیدمحمد حسینی بهارانچی .

مشخصات نشر : اصفهان: بینش آزادگان، 1398 .

مشخصات ظاهری : 240ص.

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- احادیث

موضوع : سنت نبوی

رده بندی کنگره : BP22/9/ح477الف3 1393

رده بندی دیویی : 297/93

ص: 1

اشاره

پیش گفتار

هدف از این نوشتار آگاهی و راهنمایی دوستان اهل­البیت(علیهم­السلام) و برخی از منحرفین از مکتب خاندان نبوّت است که از وصیت رسول خدا صلی الله علیه واله که فرمود : «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی اهل بیتی ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابدا...» غافل مانده اند وامیدواریم برادران اهل سنّت نیز از آن بهره­مند شوند و بدانند که علت اختلافات بین فرق اسلامی چه بوده و به جستجوی حقیقت به روند و از افکاری که به آنان تلقین شده است ، دست بردارند، از این رو ما در این کتاب از منابع و متون اصلی آنان استفاده کرده­ایم و به احدی از صحابه و خلفا و ائمه مذاهب اربعه کوچک ترین خلاف ادبی را انجام نداده­ایم، چرا که هدف ما کشف حقیقت بوده و هرگز در مقام تشدید اختلاف نبوده­ایم و از خداوند متعال - که دل­ها و قلب­ها به دست اوست - می­خواهیم که او این امّت را هدایت نماید، و همگی در مقابل دشمنان اسلام قیام نماییم، چنان­ که خداوند می­فرماید:

«قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی...» یعنی ای رسول من ، بگو: «من شما را تنها به یک چیز اندرز می دهم، وآن این که دو نفر دو نفر و یا به تنهایی برای خدا قیام کنید»(1) ویا می فرماید : واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا...» ویا می فرماید :«واعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة ومن رباط الخیل ترهبون به عدوّ الله وعدوّکم ».

به نظر می رسدکه امت از این آیات و سخن رسول خدا صلی الله علیه آله که متواتر و قطعی و مورد قبول همه فرق اسلامی است غافل مانده وتوجّه نکرده اند که پیامبرشان (صلی­الله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض [فانظروا کیف تخلفونی فی أهل بیتی و عترتی ...]»(2). یعنی من برای هدایت و نجات شما پس از خود، دو چیز گران سنگ را بین شما باقی می­گذارم: کتاب خدا و عترت و اهل­بیت خود را و تا زمانی که شما به این دو چیز تمسّک کنید و از آنان پیروی نمایید هرگز گمراه نخواهید شد و این دو چیز از همدیگر جدا نخواهند شد تا در قیامت کنار حوض کوثر مرا ملاقات نمایند.

و در سخن دیگری فرمود: به دقت بنگرید که با اهل­بیت من چه خواهید کرد و این جمله را چند مرتبه تکرار نمود. 3

ص: 2


1- (سبا/46)
2- و3(مستدرک حاکم، ج3/109)

یادآور می­شویم که مطالب این کتاب به صورت سؤال و پاسخ بیان شده است و اگر اهل نظر نقدی به پاسخ­های نویسنده دارند لطف به فرمایند و دوستانه به این حقیر ناچیز تذکر بدهند تا در چاپ­های بعدی اصلاح شود ان شاء الله .

خادم اهل­البیت علیهم­السلام سیدمحمد(سیدقاسم) حسینی بهارانچی

1396/9/1شمسی مطابق با ....

اختلاف و فرقه گرایی برای چه؟

ج: تردیدی نیست که اختلاف و جدایی و نزاع و درگیری در بین امتی که دارای عقائد و افکار متحدی هستند و خدای آنان و پیامبر و قرآن آنان یکی است، و همه احکام الهی و ارزش­های انسانی و دینی برای آنان بیان شده است، بسیار عمل زشت و ناپسندی می­باشد و خداوند ازآان نهی نموده و می فرماید:

«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون»(1). یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت الهی]، چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دل های شما، الفت برقرار ساخت، و به برکتِ نعمتِ او، شما برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، و خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛ تا شاید هدایت شوید.

و در آیات و روایات فراوانی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عترت و اهل­بیت آن حضرت آمده که از اختلاف و کینه و دشمنی و جدایی نهی نموده­اند، و مسلمانان را تحریص و ترغیب به برادری و محبّت و احسان به همدیگر کرده­اند، بلکه به آنان گفته شده که شما برادر همدیگر هستید و باید همدیگر را دوست بدارید و خیرخواه همدیگر و اهل ایثار و حمایت و دفاع از ارزش­های دین خود باشید، و از همدیگر برای انجام کارهای خیر سبقت بگیرید .

و در یک جمله فرموده اند : مؤمن باید از چیزهایی که سبب اختلاف و جدایی می­شود پرهیز کند و اسباب محبّت و دوستی با برادران مؤمن خود را را فراهم نماید، و هرگز سخنی و عملی که سبب جدایی و اختلاف می­شود را انجام ندهد، و از بدگمانی و بدخواهی و بدزبانی و غیبت و تهمت شدیداً پرهیز نماید، چرا که اختلاف و نزاع سبب جدایی می­شود و آبروی مسلمانان را می­برد ، چنان که خداوند می­فرماید: «وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ

ص: 3


1- (آل عمران/103)

رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ»(1) یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان می رود! و صبر و استقامت پیشه کنید که خداوند با صابران است.

از این آیه استفاده می­شود که اختلاف و نزاع معلول عدم اطاعت از خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشد و مسلمانان صدر اسلام در اثر حبّ دنیا و حبّ ریاست و ... از خدا و رسول او اطاعت نکردند و این اختلاف­ها و فرقه­گرایی­ها به وجود آمد و گرنه خدای متعال و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) همه چیز را برای آنان بیان نموده و حجّت را بر آنان تمام کرده بودند، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آخر عمر شریف خود فرمود: «أیّها الناس إنّی لم أدع شیئاً یقربّکم إلی الجنّة و یباعدکم من النار إلّا و قد نبّأکم به ...(2) یعنی ای مردم من هر چه شما را به بهشت نزدیک می­کرد و از آتش دور می­نمود را به شما خبر دادم ... .

و یا فرمود: چیزی نبود که شما را به بهشت نزدیک کند، مگر آنکه من شما را به آن امر کردم، و چیزی نبود که شما را به آتش نزدیک کند، مگر آن­که من شما را از انجام آن نهی نمودم ...(3)

وبعد از مراسم غدیر خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا».

آری علاقه به دنیا و ریاست طلبی، علمای ادیان پیشین را واداشت تا حقایقی را پنهان کردند و نشانه­های اسلام و حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیاء و یاران او را تغییر دادند و گفتند: «آن پیامبر موعودی که در آخرالزمان می­آید، پانصد سال دیگر خواهد آمد» و این را به این خاطر گفتند که ترسیدند اگر حقایق را آشکار کنند، مردم یهود و نصارا به اسلام ایمان می­آوردند و آنان عزتّی نخواهند داشت و بهره­ای از مردم نمی­برند و خداوند این معنا را در آیاتی از قرآن بیان نموده است.

و در این امّت نیز گروهی از منافقین برای رسیدن به ریاست و قدرت بر مردم، حقایق فراوانی را نسبت به خاندان نبوّت انکار کردند و نگذاردند پس از رحلت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) اوصیاء و جانشینان آن حضرت- که امامان اهل البیت علیهم السلام بودند- خلافت را به دست بگیرند و به همین علّت از

ص: 4


1- (انفال/46)
2- (کافی ج5/83)
3- "فی کنز العمال :عن النبی صلی الله علیه وآله قال : لیس شیء یقرّبکم إلی الجنة إلا وقد أمرتکم به، ولیس شیء یقربکم إلی النار إلا وقد نهیتکم عنه، وإن روح القدس نفث فی روعی أن نفسا لا تموت حتی تستکمل رزقها، فاتقوا الله فأجملوا فی الطلب، ولا یحملنکم استبطاء الرزق أن تطلبوه بمعاصی الله عز وجل، فإن الله لا یدرک ما عنده إلا بطاعته. (کنزالعمّال، ج4/24)

نقل حدیث جلوگیری نمودند و کتاب­ها را تغییر دادند، و احادیثی که مربوط به خلافت و امامت و مقام و منزلت اهل­البیت(علیهم­السلام) بود را از آن­ها حذف نمودند، و احادیث فراوانی را دربارة خلفای ساختگی خود جعل کردند، و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت دادند، و مردم را نسبت به اهل­البیت (علیهم­السلام) بدبین بلکه بر دشمنی آنان تربیت نمودند، و از کتاب­های علمای شیعه جلوگیری کردند، و شیعیان را مشرک و کافر و مجوسی و اهل تحریف و رافضی معرّفی نمودند، و بحث آزاد را در حرمین شریفین بین شیعه و سنّی سخت ممنوع نمودند، و روایات مربوط به امام زمان(علیه­السلام) را که چاره­ای از پذیرفتن آن­ها نداشتند تأویل کردند و گفتند :

«امام زمانی که در آخر الزمان وعده داده شده هنوز به دنیا نیامده است» و به پیامبران خدا و اوصیای آنان نسبت فسق و گناه دادند، و آنان را معصوم ندانستند تا بر خلفای غاصب و خلاف­هایی که انجام داده­اند عذری فراهم کنند، بلکه من از برخی از علمای اهل­سنّت شنیدم ، و در کتاب­های آنان نیز دیدم که می­گفتند: «هر کس بر مردم حاکم شود واجب­الاطاعه خواهد بود، و خداوند به خاطر حاکمیّت او از خطاها و گناهان او می­گذرد، و همه آنچه گفته شد و صدها برابر آن را انجام دادند، تا مردم را از فهم حقایق و پی بردن به حقانیّت پیروان اهل­البیت(علیهم­السلام) دور نگهدارند، و گرنه حق بر احدی پنهان نمی­شد، و اختلاف و فرقه­گرایی به وجود نمی­آمد، چرا که خداوند به وسیله پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) حجّت را بر مردم تمام نموده بود، جز این که خداوند این امّت را همانند امّت­های پیشین امتحان نمود و شد آنچه شد!!!

برای چه امّت­ اسلامی هفتاد و سه فرقه شدند؟

ج: اگر مردم به فرمودة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)

و یا به نقل ابن بطریق صاحب کتاب عمدة از صحیح ابی­داوود که از زید بن ارقم نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم، ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، و هو کتاب الله، حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما»(2) عمل کرده بودند، هرگز به هفتاد و سه فرقه تقسیم نمی­شدند و تنها یک فرقه می­بودند و آن یک فرقه، پیرو قرآن و اهل­بیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) بودند. و از حدیث متواتر و قطعی سفینه بر می­آید که آن فرقة ناجیه از هفتاد و سه فرقه، همان فرقه تابع اهل­بیت و عترت

ص: 5


1- (صحیح ترمذی، ج13/200؛ بحار، ج23/108؛ العدة، ص36)
2- (عمدة ابن بطریق، ص729؛ صحیح ترمذی جزء5، ص663؛ مناقب ابن مغازلی، ص235)

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشند، چرا که در حدیث سفینه آمده که آن حضرت می­فرماید: «مَثَل أهل بیتی کمَثَل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق»(1)

یعنی مَثَل اهل­بیت من مَثَل کشتی نوح است ، هر کس سوار آن کشتی شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک گردید» [گرچه فرزند نوح(علیه­السلام) بود] و همه می­دانند که تنها شیعیان دوازده امامی پیروان اهل­بیت(علیهم­السلام) می­باشند و از این حدیث ظاهر می­شود که تنها آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل هاویه و عذاب خواهند بود، و اگر ما حدیث ثقلین و حدیث افتراق امّت به 73 فرقه و حدیث سفینه را کنار همدیگر قرار بدهیم، روشن می­شود که فرقه ناجیه همان پیروان اهل­البیت (علیهم­السلام) و قائلین به دوازده امام می­باشند، و با این بیان نیز روشن می­شود که مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حدیث «خلفائی إثنی عشر خلیفة کلّهم من بنی هاشم»(2) نیز همان دوازده امام شیعه می­باشد، همان­گونه که صاحب کتاب ینابیع­المودّة می­گوید:

این حدیث جز با ائمه شیعیان تطبیق نمی­شود، چرا که خلفای بنی­امیّه به دوازده نفر نمی­رسند، و خلفای بنی­عباسی بیش از دوازده نفر هستند. سپس گوید: ما چگونه می­توانیم شخصی مانند یزید بن معاویه - که قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است- را خلیفه آن حضرت بدانیم؟!

ابن بطریق نیز پس از نقل حدیث ثقلین گوید: از جملة «حتّی یردا علی الحوض» و جملة «ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا یعدی أبداً» ظاهر می­شود که آن حضرت همه امّت خود را تا قیامت امر نموده که از اهل­بیت و عترت او پیروی کنند، و البته معلوم است که مفهوم جملة «لن تضلوا بعدی أبداً» این است که اگر به اهل­بیت من، تمسّک نکردید، قطعاً گمراه خواهید شد، و این دلیل بر وجوب اقتدای به آنان است تا ابد».

تا این که گوید: همه مسلمانان اجماع و اتفاق دارند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امت برادرم موسی هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب گردیدند، و امّت برادرم عیسی هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه اهل عذاب و آتش شدند، و زود است که امّت من هفتاد و سه فرقه شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه اهل آتش خواهند بود(3).

ص: 6


1- (مسند امام رضا(ع)، ص106)
2- (کافی، ج8/118)
3- ثم قال ابن بطریق : وهذا الامر منه (ص) بالتمسک باهل بیته علیهم السلام عام لکل اهل الاسلام وهو ایضا واجب، یدل علی وجوبه و قبح ترکه، لانه (ع) قال: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا» فجعل ترک التمسک بهما، هو الضلال، فصار ترک هذا الامر قبیحا، فعلّم وجوبه لقبح ترکه. ثم جعل ذلک مستمرا ممتدّا بذکر الابد فی لفظ الخبر، وضرب له غایة ینتهی إلیها، وهو قوله صلی الله علیه وآله: «حتی یردا علیّ الحوض». فصار ذلک دلیلا علی الاقتداء بهما الی آخر الابد، فقد صار الخبر الوارد باجماع کافة اهل الاسلام من قول النبی (ص): افترقت امة اخی موسی، الی احدی وسبعین فرق : منها فرقة ناجیة، والباقون فی النار. وافترقت امة اخی عیسی، اثنین وسبعین فرقة: منها فرقة ناجیة والباقون فی النار وستفترق امتی ثلاثا وسبعین فرقة، منها فرقة: ناجیة، والباقون فی النار» بیانا عن الفرقة الناجیة من امته، وهی التی تمسکت بالثقلین، وهما کتاب الله وعترة رسوله، بدلیل قوله صلی الله علیه وآله: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا»، فصار التمسک بهما، هو طریق النجاة، وترک التمسک بهما هو طریق الضلال. (عمدة ابن بطریق، ص74)

سپس گوید: از آنچه گذشت ظاهر می­شود که فرقه ناجیه همان کسانی هستند که تمسّک به ثقلین ، یعنی کتاب خدا و عترت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نموده­اند، چرا که آن حضرت فرمود: «ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا» بنابراین، تمسّک به قرآن و اهل­البیت(علیهم­السلام) راه نجات است، و ترک آن ، راه ضلالت و گمراهی است(1).

تا این که گوید: دلیل صحّت آنچه گفته شد این است که ثعلبی در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعا لست منهم فی شی...»(2) «یعنی آنان که که در دین خود تفرقه ایجاد کردند، و به دسته های گوناگون و مذاهب مختلف تقسیم شدند با تو ارتباطی نخواهند داشت ...»

از ابوعمر ذازان نقل کرده که گوید: علی(علیه­السلام) به من فرمود: ای ابا عمر! آیا می­دانی یهود به چند فرقه تقسیم شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر می­دانند، فرمود: یهود هفتاد و یک فرقه شدند و همه آنان در هاویه دوزخ هستند، جز یک فرقه که نجات یافتند . تا این که فرمود: آیا می­دانی نصارا چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او داناترند، فرمود: آنان هفتاد و دو فرقه شدند، و همه آنان در هاویه­اند جز یک فرقه که اهل نجات شدند. سپس فرمود: آیا می­دانی این امّت چند فرقه شدند؟ گفتم: خدا و رسول او بهتر می­دانند، فرمود: این امّت هفتاد و سه فرقه شدند، و همه آنان در هاویه دوزخ­اند جز یک فرقه که اهل نجات خواهند بود.

سپس فرمود: آیا می­دانی این امّت دربارة من چند فرقه می­شوند؟ گفتم: مگر دربارة شما نیز فرقه­گرایی می­شود؟ فرمود: آری این امّت دربارة من دوازده فرقه می­شوند، و همه آنان در آتش­اند جز یک فرقه که اهل نجات می­باشند و تو ای ابا عمر از آنان خواهی بود(3).

ص: 7


1- (همان)
2- (انعام/159)
3- ویدل علی صحة ما قلناه، ما ذکره الثعلبی، بالاسناد المقدم، فی تفسیر قوله تعالی: (إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکانُوا شِیَعاً) قال الثعلبی: قال ذازان، أبو عمر: قال لی علی (ع): ابا عمر اتدری کم افترقت الیهود؟ قلت: الله ورسوله اعلم، قال: قد افترقت علی احدی وسبعین فرقة: کلها فی الهاویة، الا فرقة واحدة، هی الناجیة، اتدری علی کم افترقت النصاری؟ قلت: الله ورسوله اعلم، قال: قد افترقت علی اثنین وسبعین فرقة: کلها فی الهاویة، الا واحدة، هی الناجیة: ثم قال: اتدری علی کم تفترق هذه الامة؟ قلت: الله ورسوله اعلم، قال: تفترق علی ثلاثة وسبعین فرقة، کلها فی الهاویة. الا واحدة، هی الناجیة. [ثم قال: اتدری علی کم تفترق «فی»؟ قلت: وانه لیفترق فیک؟ قال: نعم، تفترق فی، اثنی عشر فرقة، کلها فی الهاویة، الا واحدة وهی الناجیة] وانت منهم یا ابا عمر. (عمدة ابن بطریق، ص75)

سپس ابن بطریق برای مزید بیان و توضیح مسأله فوق روایتی را در تفسیر آیه « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»(1). از تفسیر ثعلبی از علی(علیه­السلام) نقل نموده که فرمود: «حسنة» دوستی ماست و «سیئة» دشمنی ماست(2).

آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از اختلاف و انحراف امّت خود خبر نداد ؟

ج: آری رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها انحراف امّت خود را به مردم گوشزد نمود و به خواصّ خود نیز دستور داد که هنگام اختلاف و فتنه چه باید بکنند. بلکه آن حضرت غاصبین خلافت و قاتلین فرزندان خود را نیز معرفی نمود تا جایی که قاتل فرزند خود امام حسین(علیه­السلام) را - که عمر سعد بود - معرفی کرد. و مردم به عمر سعد در زمان آن حضرت می­گفتند: «هذا قاتل الحسین» همان­گونه که امیرالمؤمنین(علیه­السلام) نیز قاتل خود را در نخستین ملاقات معرفی نمود و به ابن­ملجم فرمود: تو قاتل من خواهی بود، و ابن­ملجم گفت: اگر چنین است اکنون مرا بکش تا قاتل تو نشوم؟ چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عموی خود عباس فرمود: «فرزندان تو فرزندان مرا خواهند کشت» و عباس گفت: «اجازه بدهید من از زن­ها دوری کنم و فرزندی از من به وجود نیاید که فرزندان شما را بکشند»؟

اکنون به چند مورد از اخبار اعجاز آمیز رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این باره اشاره می­کنیم:

در کتاب سلیم از ابان نقل شده که گوید: امیرالمؤمنین(علیه­السلام) در پاسخ اشعث بن قیس که می­گفت: شما همواره بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) تاکنون می­گویید: «به خدا سوگند من از اول تاکنون مظلوم بوده­ام و حق خلافت و امامت با من بود و دیگران غصب نمودند و اگر چنین بوده برای چه شما با شمشیر خود از خویش دفاع نکردید؟!» امیرالمؤمنین(علیه­السلام) به او فرمود: بدان که این به خاطر ترس و کراهت از ملاقات پروردگارم نبود، و من می­دانم که وعده­های خداوند حق است و آخرت برای من بهتر از ماندن در دنیاست، و لکن خودداری من به خاطر دستور و پیمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است،

ص: 8


1- (قصص/84)
2- ومما یؤید ذلک ویزیده بیانا، ما ذکره الثعلبی ایضا بالاسناد المقدم فی تفسیر قوله تعالی: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها) وبالاسناد قال: واخبرنی أبو عبد الله: محمد بن عبد الله بن محمد القائنی، اخبرنا القاضی: أبو الحسن محمد بن عثمان النصیبی، «ببغداد»، اخبرنا أبو بکر محمد بن الحسین السبیعی «بحلب» حدثنا الحسین بن ابراهیم الجصاص، اخبرنا الحسین بن الحکم، اخبرنا اسماعیل بن ابان، عن فضیل بن الزبیر، عن ابی اسحاق السبیعی، عن ابی عبد الله الجدلی، قال: دخلت علی علی بن أبی طالب (ع) فقال: یا ابا عبد الله، ألا انبئک بالحسنة التی من جاء بها ادخله الله الجنة؟ والسیئة التی من جاء بها، اکبه الله فی النار، ولم یقبل منه عملا؟ قلت: بلی. قال: الحسنة حبنا، والسیئة بغضنا. (عمدة ابن بطریق، ص75)

چرا که آن حضرت به من خبر داد که امّت بعد از او با من چه خواهند کرد، و من به فرمودة رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از آنچه بعد از او دیدم یقین داشتم، از این رو به او گفتم:

یا رسول الله وظیفه من در چنین حادثه چیست؟ و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «اگر یاورانی یافتی با آنان جنگ کن، و گرنه باید خون خود را حفظ نمایی تا زمانی که برای اقامه دین و کتاب خدا و سنّت من یاورانی بیابی» و آن حضرت به من خبر داد که من برای او همانند هارون برای موسی می­باشم، و امّت بعد از او به منزله پیروان سامری و گوساله او خواهند بود ... چنان که خداوند از قول موسی(علیه­السلام) می­فرماید: «یا هارُونُ ما مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلاَّ تَتَّبِعَنِ افَعَصَیْتَ أَمْری(1) ... »یعنی هنگامی که موسی از میقات بازگشت)، گفت: «ای هارون! هنگامی که دیدی آنها گمراه شدند، چه چیز مانع بود که از من پیروی کنی؟! آیا فرمان مرا عصیان نمودی؟!».(2)

ص: 9


1- (طه/93-92)
2- قال سلیم:قال ابان : کنا جلوسا حول أمیر المؤمنین علیه السلام وعنده جماعة من أصحابه، فقال له قائل: یا أمیر المؤمنین، لو استنفرت الناس. فقام وخطب فقال: ألا إنی قد استنفرتکم فلم تنفروا ونصحتکم فلم تقبلوا، ودعوتکم فلم تسمعوا. فأنتم شهود کغیاب وأحیاء کأموات وصم ذوو أسماع، أتلو علیکم الحکمة وأعظکم بالموعظة الشافیة الکافیة وأحثکم علی الجهاد لأهل الجور، فما آتی علی آخر کلامی حتی أراکم متفرقین حلقا شتی، تتناشدون الأشعار وتضربون الأمثال وتسألون عن سعر التمر واللبن تبت أیدیکم، لقد سئمتم الحرب والاستعداد لها، وأصبحت قلوبکم فارغة من ذکرها، شغلتموها بالأباطیل والأضالیل والأعالیل. ویحکم، أغزوهم قبل أن یغزوکم، فوالله ما غزی قوم قط فی عقر دارهم إلا ذلوا. وأیم الله ما أظن أن تفعلوا حتی یفعلوا ثم وددت أنی قد رأیتهم فلقیت الله علی بصیرتی ویقینی واسترحت من مقاساتکم ومن ممارستکم. فما أنتم إلا کإبل جمة ضل راعیها، فکلما ضمت من جانب انتشرت من جانب. کأنی بکم والله فیما أری، لو قد حمس الوغی واستحر الموت قد انفرجتم عن علی بن أبی طالب انفراج الرأس وانفراج المرأة عن ولدها لا تمنع ید لامس. قال الأشعث بن قیس الکندی: فهلا فعلت کما فعل ابن عفان ؟ فقال علی علیه السلام: یا عرف النار، أو کما فعل ابن عفان رأیتمونی فعلت ؟ أنا عائذ بالله من شر ما تقول، یابن قیس، والله إن الذی فعل ابن عفان لمخزاة لمن لا دین له ولا الحق فی یده، فکیف أفعل ذلک وأنا علی بینة من ربی وحجته فی یدی والحق معی؟ والله إن امرء مکن عدوه من نفسه حتی یجز لحمه ویفری جلده ویهشم عظمه ویسفک دمه وهو یقدر علی أن یمنعه لعظیم وزره وضعیف ما ضمت علیه جوانح صدره. فکن أنت ذلک یابن قیس فأما أنا فدون - والله - أن اعطی بیدی ضرب بالمشرفی تطیر له فراش الهام وتطیح منه الکف والمعصم ویفعل الله بعد ما یشاء. ویلک یابن قیس، المؤمن یموت بکل موتة غیر أنه لا یقتل نفسه، فمن قدر علی حقن دمه ثم خلا بینه وبین قاتله فهو قاتل نفسه. ویلک یابن قیس، إن هذه الامة تفترق علی ثلاث وسبعین فرقة، فرقة واحدة منها فی الجنة واثنتان وسبعون فی النار. وشرها وأبغضها إلی الله وأبعدها منه السامرة الذین یقولون: (لا قتال)، وکذبوا. قد أمر الله عز وجل بقتال هؤلاء الباغین فی کتابه وسنة نبیه وکذلک المارقة. لما ذا لم یقم أمیر المؤمنین علیه السلام بالسیف فی قضایا السقیفة فقال الأشعث بن قیس - وغضب من قوله -: فما یمنعک یابن أبی طالب حین بویع أخو تیم بن مرة وأخو بنی عدی بن کعب وأخو بنی أمیة بعدهما، أن تقاتل وتضرب بسیفک ؟ وأنت لم تخطبنا خطبة - منذ کنت قدمت العراق - إلا وقد قلت فیها قبل أن تنزل عن منبرک: (والله إنی لأولی الناس بالناس ومازلت مظلوما منذ قبض الله محمدا صلی الله علیه وآله). فما منعک أن تضرب بسیفک دون مظلمتک؟ فقال له علی علیه السلام: یابن قیس، قلت فاسمع الجواب: لم یمنعنی من ذلک الجبن ولاکراهیة للقاء ربی، وأن لا أکون أعلم أن ما عند الله خیر لی من الدنیا والبقاء فیها، ولکن منعنی من ذلک أمر رسول الله صلی الله علیه وآله وعهده إلی. أخبرنی رسول الله صلی الله علیه وآله بما الامة صانعة بی بعده، فلم أک بما صنعوا - حین عاینته - بأعلم منی ولا أشد یقینا منی به قبل ذلک، بل أنا بقول رسول الله صلی الله علیه وآله أشد یقینا منی بما عاینت وشهدت. فقلت: یا رسول الله، فما تعهد إلی إذا کان ذلک؟ قال: إن وجدت أعوانا فانبذ إلیهم وجاهدهم، وإن لم تجد أعوانا فاکفف یدک واحقن دمک حتی تجد علی إقامة الدین وکتاب الله وسنتی أعوانا. وأخبرنی صلی الله علیه وآله أن الامة ستخذلنی وتبایع غیری وتتبع غیری. وأخبرنی - صلی الله علیه وآله - أنّی منه بمنزلة هارون من موسی، وأن الامّة سیصیرون من بعده بمنزلة هارون ومن تبعه والعجل ومن تبعه، إذ قال له موسی: (یا هارون، ما منعک إذ رأیتهم ضلوا ألا تتبعن أفعصیت أمری قال یابن أم إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی)، وقال: (یابن أم لا تأخذ بلحیتی ولا برأسی، إنی خشیت أن تقول فرقت بین بنی إسرائیل ولم ترقب قولی). وإنما یعنی: إن موسی أمر هارون - حین استخلفه علیهم - إن ضلوا فوجد أعوانا أن یجاهدهم، وإن لم یجد أعوانا أن یکف یده ویحقن دمه ولا یفرق بینهم. وإنی خشیت أن یقول لی ذلک أخی رسول الله صلی الله علیه وآله: (لم فرقت بین الامة ولم ترقب قولی وقد عهدت إلیک إن لم تجد أعوانا أن تکف یدک وتحقن دمک ودم أهل بیتک وشیعتک)؟ (کتاب سلیم، ص215-213)

آری امیرالمؤمنین(علیه­السلام) می­فرماید: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفت، من مشغول به غسل و تکفین و تدفین او شدم و چون فارغ گردیدم، سوگند یاد نمودم که عبا به دوش نگیرم مگر برای نماز، تا قرآن را جمع­آوری کنم، و هنگامی که قرآن را جمع­آوری نمودم، [منافقین در سقیفه جمع شدند و با ابوبکر بیعت کردند، و مردم را نیز اجبار به بیعت نمودند] ومن دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به درب خانه­های اهل بدر و سابقین [از مهاجرین و انصار] بردم و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم و از آنان خواستم تا از من حمایت کنند و جز چهار نفر مرا اجابت نکردند و آنان سلمان و عمّار و مقداد و ابوذر بودند، و چون چنین دیدم ملازم خانه خود شدم و به مردم گفتم:

از خدا بترسید دربارة چیزی که می­دانید و سکوت نموده­اید و این به خاطر کینه­هایی بود که این مردم [با من] داشتند، و بغض و دشمنی که با خدا و رسول و اهل­بیت آن حضرت داشتند و سپس من به یاران خود گفتم: همگی نزد ابوبکر بروید و آنچه از رسول­خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة من شنیده­اید را به او بگویید، تا حجّت بر او تمام شود، و عذری برای او باقی نماند و او مقابل رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [در قیامت] سخنی نداشته باشد، پس آن عده در روز جمعه اطراف منبر رسول­خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) جمع شدند و چون ابوبکر بالای منبر رفت ، نخستین کسی که با او سخن گفت و محاجّه نمود، خالد بن سعید بن عاص بود و سپس بقیه مهاجرین ، و پس از مهاجرین، انصار با او سخن گفتند ...

و خالد بن سعید برخاست و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر از خدا بترس، چرا که تو می­دانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در روز جنگ با یهود بنی­قریظه - که ما اطراف او بودیم و خداوند پیروزی را نصیب او نمود و علی(علیه­السلام) در آن روز گروهی از بزرگان و شجاعان بنی­قریظه را کشت - رسول­خدا(صلی الله علیه

ص: 10

و آله و سلّم) فرمود: ای جماعت مهاجرین و انصار، من شما را به چیزی وصیّت می­کنم و شما باید آن را حفظ کنید، و چیزی را می­خواهم نزد شما امانت قرار بدهم و شما باید آن را نگهداری کنید. سپس فرمود: آگاه باشید که علی بن ابیطالب بعد از من امیر بر شما و جانشین من در بین شما می­باشد، و این چیزی است که خداوند مرا به آن وصیّت نموده و آگاه باشید که اگر وصیت مرا دربارة علی حفظ نکنید و او را یاری ننمایید، در احکام دین خود اختلاف پیدا می­کنید، و امر دین بر شما آشفته می­شود، و اشرار بر شما حکومت خواهند نمود، تا این که فرمود: آگاه باشید که اهل­بیت من وارث امر من و عالم به امر امّت من خواهند بود. سپس فرمود: خدایا هر کس بعد از من از اهل­بیت من اطاعت کند، و وصیّت مرا نسبت به آنان رعایت نماید تو او را در قیامت با من محشور کن ...(1).

ص: 11


1- عن أبان بن تغلب قال: قلت لابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام: جعلت فداک هل کان أحد فی أصحاب رسول الله صلّی الله علیه و آله أنکر علی أبی بکر فعله وجلوسه مجلس رسول الله صلّی الله علیه و آله؟ فقال: نعم کان الذی أنکر علی أبی بکر اثنی عشر رجلا من المهاجرین: خالد بن سعید بن العاص وکان من بنی امیة، وسلمان الفارسی، وأبوذر الغفاری، والمقداد بن الاسود، وعمار بن یاسر، وبریدة الاسلمی; ومن الانصار أبوالهیثم بن التیهان، وسهل وعثمان ابنا حنیف، وخزیمة بن ثابت ذوالشهادتین، وابی بن کعب، وأبوأیوب الانصاری. قال: فلما صعد أبوبکر المنبر تشاوروا بینهم فقال بعضهم لبعض: والله لنأتینه ولننزلنه عن منبر رسول الله صلّی الله علیه و آله، وقال الاخرون منهم: والله لئن فعلتم ذلک إذا لاعنتم علی أنفسکم، وقد قال الله عزوجل: «ولا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة» فانطلقوا بنا إلی أمیر المؤمنین علیه السلام لنستشیره ونستطلع رأیه، فانطلق القوم إلی أمیر المؤمنین بأجمعهم فقالوا یا أمیر المؤمنین ترکت حقا أنت أحق به وأولی منه ، لانا سمعنا رسول الله صلّی الله علیه و آله یقول: «علی مع الحق والحق مع علی یمیل مع الحق کیف مال» ولقد هممنا أن نصیر إلیه فننزله عن منبر رسول الله صلّی الله علیه و آله فجئناک نستشیرک ونستطلع رأیک فیما تأمرنا، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: وأیم الله لو فعلتم ذلک لما کنتم لهم إلا حربا، ولکنکم کالملح فی الزاد، وکالکحل فی العین، وأیم الله لو فعلتم ذلک لاتیتمونی شاهرین أسیافکم مستعدین للحرب والقتال إذا لاتونی فقالوا لی بایع، وإلا قتلناک، فلابد من أن أدفع القوم عن نفسی، و ذلک أن رسول الله صلّی الله علیه و آله أو عز إلی قبل وفاته قال لی: یا أبا الحسن إن الامة ستغدر بک بعدی، وتنقض فیک عهدی، وإنک منی بمنزلة هارون من موسی، وإن الامة من بعدی بمنزلة هارون ومن اتبعه والسامری ومن اتبعه، فقلت یا رسول الله فما تعهد إلی إذا کان ذلک؟ فقال: إن وجدت أعوانا فبادر إلیهم وجاهدوهم إن لم تجد أعوانا کف یدک واحقن دمک حتی تلحق بی مظلوما. ولما توفی رسول الله صلّی الله علیه و آله اشتغلت بغلسه وتکفینه والفراغ من شأنه ثم آلیت یمینا أن لا أرتدی إلا للصلاة حتی أجمع القرآن ففعلت، ثمأخذت بید فاطمة وابنی الحسن والحسین فدرت علی أهل بدر وأهل السابقة فناشدتهم حقی ودعوتهم إلی نصرتی فما أجابنی منهم إلا أربعة رهط منهم سلمان وعمار والمقداد وأبوذر ولقد راودت فی ذلک تقیید بینتی، فاتقوا الله علی السکوت لما علمتم من وغر صدور القوم، وبغضهم لله ولرسوله ولاهل بیت نبیه صلّی الله علیه و آله ، فانطلقوا بأجمعکم إلی الرجل فعرفوه ما سمعتم من قول رسولکم صلّی الله علیه و آله لیکون ذلک أو کد للحجة، وأبلغ للعذر، وأبعد لهم من رسول الله صلّی الله علیه و آله إذا وردوا علیه. فسار القوم حتی أحدقوا بمنبر رسول الله صلّی الله علیه و آله وکان یوم الجمعة ، فلما صعد أبوبکر المنبر قال المهاجرون للانصار تقدموا فتکلموا، وقال الانصار للمهاجرین بل تکلموا أنتم! فان الله عزوجل أدناکم فی کتابه إذ قال الله «لقد تاب الله بالنبی علی المهاجرین والانصار» قال أبان: فقلت له: یا ابن رسول الله إن العامة لا تقرأ کما عندک، فقال: وکیف تقرء یا أبان؟ قال: قلت: إنها تقرء «لقد تاب الله علی النبی والمهاجرین والانصار» فقال: ویلهم وأی ذنب کان لرسول الله (ص) حتی تاب الله علیه منه، إنما تاب الله به علی امته. فأول من تکلم به خالد بن سعید بن العاص ثم باقی المهاجرین ثم من بعدهم الانصار، وروی أنهم کانوا غیبا عن وفات رسول الله صلّی الله علیه و آله فقدموا وقد تولی أبو بکر وهم یومئذ أعلام مسجد رسول الله (ص) فقام خالد بن سعید بن العاص وقال: اتق الله یا أبابکر فقد علمت أن رسول الله صلّی الله علیه و آله قال - ونحن محتوشوه یوم قریظة حین فتح الله له وقد قتل علی یومئذ عدة من صنا دید رجالهم، وأولی البأس والنجدة منهم: یا معاشر المهاجرین والانصار إنی موصیکم بوصیة فاحفظوها ومودعکم أمرا فاحفظوه، ألا إن علی بن أبی طالب علیه السلام أمیرکم بعدی، وخلیفتی فیکم، بذلک أو صانی ربی ألا وإنکم إن لم تحفظوا فیه وصیتی وتوازروه وتنصروه ، اختلفتم فی أحکامکم ، واضطرب علکیم أمر دینکم، وولیکم شرارکم ألا إن أهل بیتی هم الوارثون لامری، والعالمون بأمر أمتی من بعدی اللهم من أطاعهم من أمتی وحفظ فیهم وصیتی فاحشرهم فی زمرتی، واجعل لهم نصیبا من مرافقتی، یدرکون به نور الاخرة، اللهم ومن أساء خلافتی فی أهل بیتی فاحرمه الجنة التی عرضها کعرض السماء والارض. فقال له عمر بن الخطاب: اسکت یا خالد! فلست من أهل المشهورة، ولا ممن یقتدی برأیه، فقال خالد: اسکت یا ابن الخطاب فانک تنطق عن لسان غیرک، وأیم الله لقد علمت قریش أنک من ألامها حسبا وأدناها منصبا وأخسها قدرا و أخملها ذکرا وأقلهم غناء عن الله ورسوله، وإنک لجبان فی الحروب، بخیل بالمال لئیم العنصر، ما لک فی قریش من فخر، ولا فی الحروب من ذکر، وإنک فی هذا الامر بمنزلة الشیطان إذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال إنی برئ منک إنی أخاف الله رب العالمین، فکان عاقبیتهما أنهما فی النار خالدین فیها وذلک جزاؤ الظالمین، فأبلس عمر، وجلس خالد بن سعید. (بحارالانوار، ج28/193)

آیا خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) از اختلاف امّت نهی نکرده بودند؟

ج: آری در قرآن فراوان از اختلاف و نزاع نهی شده و به اتحاد و برادری امر گردیده است، مانند آیات:

«وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ ...»(1) «یعنی از خدا و پیامبرش اطاعت نمایید؛ و با یکدیگر نزاع نکنید، که سست می شوید، و قدرت و شوکت شما از میان می­رود».

و«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُم ...»(2) «یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت دیگری ] چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت برقرار ساخت.»

و آیه «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»(3)

«یعنی بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی

ص: 12


1- [انفال/46]
2- [آل عمران/103]
3- [آل عمران/64]

سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به ربوبیت نپذیرد،و هر گاه از این دعوت، سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم.»

وآیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».(1) یعنی مانند کسانی نباشید که پس از آن که نشانه های روشن پروردگار به آنان رسید، پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ و آنها عذاب عظیمی دارند.»

وآیه «وَ آتَیْنا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ...»(2) «یعنی ما به عیسی بن مریم، نشانه های روشن دادیم؛ و او را با «روح القدس» تأیید نمودیم؛ ولی فضیلت و مقام آن پیامبران، مانع اختلاف امّت ها نشد. و اگر خدا می خواست، کسانی که بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه های روشن که برای آنها آمد، جنگ و ستیز نمی کردند؛ ولی خداوند آنها را آزاد گذارده و آنها با هم اختلاف کردند؛ بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند؛ و جنگ و خونریزی بروز کرد.»

وآیه «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَی الَّذینَ اخْتَلَفُوا فیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ»(3) «تحریم های روز شنبه برای یهود یک مجازات بود، که در آن هم اختلاف کردند؛ و پروردگارت روز قیامت، در آنچه اختلاف داشتند، میان آنها داوری می کند.»

و آیات فراون دیگری که از اختلاف و نزاع و تفرق نهی نموده است.

وامّاسخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین(علیه­السلام) دربارة اختلاف امت آمده فراوان است ودر کتاب خلاف مرحوم شیخ طوسی از ابویعلی ... از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: زود است که بعد از من فتنه­ای پیش آید و شما باید در آن زمان ملازم علی(علیه­السلام) باشید، چرا که او حق و باطل را از همدیگر جدا می­کند(4).

سپس مرحوم شیخ گوید: «و به همین علّت شیعیان به علی(علیه السلام) و فرزندان معصومین او(علیهم­السلام) اقتدا نمودند ، چرا که آنان کشتی نجات این امّت هستند و هر کس داخل آن شود نجات می­یابد، و هر کس تخلّف نماید هلاک خواهد شد».

ص: 13


1- [آل عمران/105]
2- [بقره/253]
3- [نحل/124]
4- و قال أبو لیلی الغفاری مرفوعاعن النبی صلی الله علیه واله : «ستکون من بعدی فتنة فإذا کان ذلک فألزموا علیا فإنه الفاروق بین الحق و الباطل». (خلاف شیخ طوسی، ج1/29)

سپس گوید: و اما اهل سنّت بر روش خلفا [ ی غاصب] حرکت می­کنند و از آنان پیروی می­نمایند، و جمیع صحابه و تابعین را عادل می­دانند و به سخنان آنان اعتماد می­کنند(1). [در حالی که بین آنان کذّاب و جعّال و منافق فراوان می­باشند.]

امیرالمؤمنین(علیه­­السلام) ضمن سخن 127 نهج­البلاغه به خوارج می­فرماید: از افتراق و جدایی پرهیز کنید، چرا که گروه شاذّ و نادر طعمه شیطان است، واگر گوسفندی از گله جدا شود، طعمه گرگ خواهد شد...(2).

مرحوم صدوق نیز در کتاب معانی­الاخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) سؤال شد: معنای جماعت [و اجتماع] امّت شما چیست؟ فرمود: جماعت امّت من، اهل حق هستند، ولو کم باشند(3).

و در روایت دیگری آمده که آن حضرت در پاسخ سؤال کننده فرمود: جماعت امّت من کسانی هستند که بر حق باشند گر چه ده نفر باشند(4).

ص: 14


1- فلذلک اقتدت الشیعة بعلی (علیه السلام) و تمسکت بآلة المعصومین، و رکبت السفینة التی من دخل فیها نجا، و من تخلف عنها هلک و هوی. و أما أبناء السنة و الجماعة فإنهم یسیرون علی نهج الخلفاء، و یهتدون بهدیهم و یقتفون آثارهم و یعتمدون علی أحادیث کل الصحابة و التابعین. و هناک عوامل جانبیة اخری أدت إلی انفصام عری الاخوة و توسیع رقعة الخلاف أکثر فأکثر (خلاف شیخ طوسی، ج1/29)
2- قلل علی علیه السلام للخوارج : فإن أبیتم أن تزعموا إلاّ أنّی أخطأت وضللت فلم تضلّلون عامّة أمّة محمّد، صلّی اللّه علیه وآله، بضلالی، وتأخذونهم بخطئی وتکفّرونهم بذنوبی؟! سیوفکم علی عواتقکم تضعونها مواضع البرء والسّقم وتخلطون من أذنب بمن لم یذنب، وقد علمتم أنّ رسول اللّه، صلّی اللّه علیه وآله، رجم الزّانی ثمّ صلّی علیه، ثمّ ورّثه أهله، وقتل القاتل وورّث میراثه أهله، وقطع السّارق وجلد الزّانی غیر المحصن ثمّ قسم علیهما من الفیء، ونکحا المسلمات فأخذهم رسول اللّه، صلّی اللّه علیه وآله، بذنوبهم، وأقام حقّ اللّه فیهم، ولم یمنعهم سهمهم من الإسلام، ولم یخرج أسماءهم من بین أهله ثمّ أنتم شرار النّاس، ومن رمی به الشّیطان مرامیه، وضرب به تیهه وسیهلک فیّ صنفان: محبّ مفرط یذهب به الحبّ إلی غیر الحقّ، ومبغض مفرط یذهب به البغض إلی غیر الحقّ، وخیر النّاس فیّ حالا النّمط الأوسط فالزموه، والزموا السّواد الأعظم، فإنّ ید اللّه علی الجماعة. وإیّاکم والفرقة فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّیطان، کما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب! ألا من دعا إلی هذا الشّعار فاقتلوه، ولو کان تحت عمامتی هذه. (نهج­البلاغه، ج2/8)
3- فی معانی الاخبار : أبی - رحمه الله - قال حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن أبیه، عن أبی الجهم هارون بن الجهم، عن حفص بن عمر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: سئل رسول الله صلی الله علیه وآله عن جماعة أمته، فقال: جماعة أمتی أهل الحق وإن قلوا. (معانی الاخبار، ص154ح1)
4- وبهذا الاسناد، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن أبی یحیی الواسطی، عن عبد الله بن یحیی بن عبد الله العلوی رفعه قال: قیل لرسول الله صلی الله علیه وآله: ما جماعة أمتک؟ قال: من کان علی الحق وإن کانوا عشرة. (همان، ح2)

و در روایت دیگری آمده که شخصی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: معنای سنّت و بدعت و جماعت و فرقه [و اختلاف] چیست؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سنّت همان چیزی است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار داده است، و بدعت چیزی است که بعد از او احداث شده است، و جماعت ، اهل حق هستند، گرچه کم باشند، و فرقه، اهل باطل می­باشند گرچه زیاد باشند(1).

امیرالمؤمنین(علیه­السلام) در وصیت­نامه خود به حسن و حسین(علیهم­السلام) و فرزندان و خانواده و جمیع امّت فرمود: من شما را به تقوا و ... و صلاح و اصلاح بین خود [و پرهیز از اختلاف] وصیّت می­نمایم، چرا که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: «صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة و الصیام ...»(2).

و در ضمنِ وصیّت نامه دیگری ، امیرالمؤمنین(علیه­السلام) به فرزند خود امام حسن(علیه­السلام) و اهل­بیت و فرزندان و جمیع امّت فرمود : «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا فإنّی سمعت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقول: صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاه و الصیام، و أنّ المبیرة الحالقة للدین فساد ذات البین» و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم ....»(3)

یعنی همگی به ریسمان خدا [و دستورات دین او] چنگ بزنید، و از اختلاف و تفرقه دوری کنید، چرا که من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: «صلاح

ص: 15


1- وبهذا الاسناد، عن أحمد بن أبی عبد الله، عن عبد الله بن محمد الحجال، عن عاصم ابن حمید رفعه قال: جاء رجل إلی أمیر المؤمنین علیه السلام فقال: أخبرنی عن السنة والبدعة وعن الجماعة وعن الفرقة؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: السنة ما سن رسول الله صلی الله علیه وآله، والبدعة ما أحدث من بعده، والجماعة أهل الحق وإن کانوا قلیلا، والفرقة أهل الباطل وإن کانوا کثیرا. (معانی الاخبار، ص 155)
2- أوصیکما بتقوی اللّه، وأن لا تبغیا الدّنیا وإن بغتکما ولا تأسفا علی شیء منها زوی عنکما، وقولا بالحقّ، واعملا للأجر، وکونا للظّالم خصما وللمظلوم عونا أوصیکما، وجمیع ولدی وأهلی ومن بلغه کتابی، بتقوی اللّه، ونظم أمرکم، وصلاح ذات بینکم، فإنّی سمعت جدّکما، صلّی اللّه علیه وآله وسلّم، یقول: «صلاح ذات البین أفضل من عامّة الصّلاة والصّیام» اللّه اللّه فی الأیتام، فلا تغبّوا أفواههم، ولا یضیعوا بحضرتکم، واللّه اللّه فی جیرانکم، فإنّهم وصیّة نبیّکم، ما زال یوصی بهم حتّی ظننّا أنّه سیورّثهم واللّه اللّه فی القرآن، لا یسبقکم بالعمل به غیرکم، واللّه اللّه فی الصّلاة، فإنّها عمود دینکم، واللّه اللّه فی بیت ربّکم، لا تخلّوه ما بقیتم، فإنّه إن ترک لم تناظروا واللّه اللّه فی الجهاد بأموالکم وأنفسکم وألسنتکم فی سبیل اللّه، وعلیکم بالتّواصل والتّباذل، وإیّاکم والتّدابر والتّقاطع ، لا تترکوا الأمر بالمعروف والنّهی عن المنکر فیولّی علیکم شرارکم ثمّ تدعون فلا یستجاب لکم [ثم قال:] یا بنی عبد المطّلب لا ألفینّکم تخوضون دماء المسلمین خوضا تقولون: قتل أمیر المؤمنین [قتل أمیر المؤمنین، ألا]! لا تقتلنّ بی إلاّ قاتلی انظروا إذا أنا متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، ولا یمثّل بالرّجل، فإنّی سمعت رسول اللّه، صلّی اللّه علیه وآله وسلم، یقول: «إیّاکم والمثلة، ولو بالکلب العقور» (نهج­البلاغه، ج3/76)
3- ثم إنی أوصیک یا حسن وجمیع أهل بیتی وولدی ومن بلغه کتابی بتقوی الله ربکم ولا تموتن الا وأنتم مسلمون، واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرقوا فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: "صلاح ذات البین أفضل من عامة الصلاة والصیام" و "أن المبیرة الحالقة للدین فساد ذات البین" ولا قوة الا بالله العلی العظیم، انظروا ذوی أرحامکم فصلوهم یهون الله علیکم الحساب. (کافی، ج7/51)

و اصلاح بین شما بهتر از سرتاسر نمازها و روزه­ها (و یا بهتر از یک سال نماز و روزه) است، و آن چیزی که دین شما را از بین می­برد فساد واختلاف بین شماست».

سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) - به خاطر اهمیّت این موضوع - فرمود: « ولا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم».

آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت من هفتاد و سه فرقه می­شوند ؟

ج: آری این سخن در کتب فرقین موجود است وامیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امّت موسی بعد از او هفتاد و یک فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش وارد شدند، وامّت عیسی بعد از او هفتاد و دو فرقه شدند، و یک فرقه آنان اهل نجات بودند و بقیه در آتش قرار گرفتد، و امّت من هفتاد و سه فرقه می شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیه در آتش خواهند بود(1).

مرحوم صدق گوید: رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود : «من تمسک بهما لن یضّل بعدی أبداً» و یا فرمود: «أنّ فی امّتی من یمرق من الدین کما یمرق السهم من الرمیة، و المارق من الدین قد فارق الکتاب و العترة»(2)

[و یا فرمود: «مَثَل اهل بیتی کمَثل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها زجّ فی النار»](3)

سپس گوید: و از حدیث ثقلین ظاهر می­شود: که قرآن و عترت امّت را از ارسال پیامبر دیگری بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بی­نیاز می­نماید و حجّت را بر مردم تمام می­کند، از سوئی مشاهده می­شود که این امّت فراوان دربارة قرآن و کیفیّت نزول و عدد و سور و آیات و قرائت و معانی و تفسیر و تأویل آن اختلاف دارند و هر فرقه­ای برای اثبات حرف خود به آیاتی از قرآن تمسّک می­نماید، و از اینجا می­فهمیم که

ص: 16


1- وروی عنه (صلی الله علیه وآله) أنه قال: "افترقت أمة موسی علی أحد وسبعین فرقة، وافترقت أمة عیسی علی اثنین وسبعین فرقة، وستفترق أمتی علی ثلاث وسبعین فرقة، فرقة منها ناجیة والباقون فی النار"، فقال علی (علیه السلام): (یا رسول الله ومن الفرقة الناجیة)؟ فقال (علیه السلام): "ما انت علیه وأصحابک". (عوالی اللئالی، ج4/65؛ تاریخ دمشق، ج62ص155؛ خصال، ص585؛ کمال الدین، ص662)
2- قال الصدوق : فقد أخرج صلی الله علیه وآله من تمسّک بالکتاب والعترة من الفرق الهالکة وجعله من الناجیة بما قال صلی الله علیه وآله وسلم إنَّه من تمسک بهما لن یضل. وبقوله صلی الله علیه وآله: إنَّ فی اُمّته من یمرق من الدِّین کما یمرق السهم من الرَّمیة والمارق من الدِّین قد فارق الکتاب والعترة. (کمال الدین، ص662؛ المغنی لابن قدامة، ج10/50)
3- وقال فی العیون : وبهذا الاسناد قال قال رسول الله "ص" مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها زجّ فی النار. (عیون، ج1/30)

عالم به حقایق قرآن همان کسانی هستند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را قرین و عِدْلِ قرآن قرار داده و فرموده است:

«إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی أبداً» و نیز فرموده است: قرآن و عترت تا قیامت از یکدیگر جدا نخواهند شد. «و لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض» و معلوم است که عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام)، عالم به کتاب و تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ و معانی و اسرار قرآن هستند، و دیگران باید برای فهم قرآن به آنان مراجعه کنند، و به امامت آنان اقرار نمایند، و از این راه مؤمن محقّ از کافر مبطل و خلفای غاصب از خلفای غیر غاصب روشن می­گردند، از این رو خداوند امّت­های پیشین را بعد از پیامبرشان به خود واگذار نکرد و بعد از هر پیامبری یا پیامبر دیگری آمد و تابع شریعت پیامبر پیشین بود، و یا خود صاحب شریعت نوینی بود، و در هیچ زمانی مردم به خود واگذار نشدند، و در هر زمانی یا پیامبری از ناحیه خداوند بین مردم بود، و یا وصیّ او و یا اوصیای او به جای آن پیامبر، مردم را هدایت می­کردند، و عالم به آئین آن پیامبر بودند، و مردم از آنان پیروی می­نمودند، تا پیامبر دیگری با معجزات و نشانه­های لازم مبعوث به رسالت شود. [و لکن امّت این پیامبر(ص) سیره را دگرگون کردند و کسانی که اطلاعی از دین خدا و اسرار قرآن نداشتند را به نام خلیفه پیامبر بر مردم حاکم نمودند و همه آنان هلاک گردیدند ، جز گروهی که پیرو عترت و اهل­بیت پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شدند](1).

ص: 17


1- وفی کمال الدین عنه صلی الله علیه وآله وسلم: «الائمّة من أهل بیتی، لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم» فأعلمنا صلی الله علیه وآله فقال إنَّه مخلّف فینا من یقوم مقامه فی هدایتنا وفی معرفته علم الکتاب وإنَّ الاُمّة ستفارقهما إلّا من عصمه الله جلَّ جلاله بلزومهما فأنقذه باتباعهما من الضّلالة والرَّدی ضمانا منه صحیحا یؤدیه عن الله عزَّ وجلَّ إذ لم یکن صلی الله علیه وآله من المتکلفین، ولم یتبع إلّا ما یوحی إلیه أن من تمسک بهما لن یضل، وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیه الحوض. وقال صلی الله علیه وآله وسلم: إنَّ امته ستفترق علی ثلاث وسبعین فرقة منها فرقة ناجیة واثنتین وسبعین فرقة فی النّار. فقد أخرج صلی الله علیه وآله من تمسّک بالکتاب والعترة من الفرق الهالکة وجعله من الناجیة بما قال صلی الله علیه وآله وسلم إنَّه من تمسک بهما لن یضل. وبقوله صلی الله علیه وآله: إنَّ فی اُمّته من یمرق من الدِّین کما یمرق السهم من الرَّمیة والمارق من الدِّین قد فارق الکتاب والعترة، فقد دلّنا صلی الله علیه وآله بما أعلمنا أنَّ فیما خلّفه فینا غنی عن إرسال الله عزَّ وجلَّ الرُّسل إلینا وقطعا لعذرنا وحجّتنا، ووجدنا الاُمّة بعد نبیها وصلی الله علیه وآله قد کثر اختلافها فی القرآن وتنزیله وسوره وآیاته وفی قراءته ومعانیه وتفسیره وتأویله، وکل منهم یحتجُّ لمذهبه بآیات منه فعلمنا أنَّ الّذی یعلم من القرآن ما یحتاج إلیه هو الّذی قرنه الله تبارک وتعالی ورسوله صلی الله علیه وآله بالکتاب الّذی لا یفارقه إلی یوم القیامة. (کمال الدین، ص662)

آیا در این زمان که امام زمان(علیه السلام) در اختیار مردم نیست مردم چه باید بکنند؟

ج: تردیدی نیست که در این زمان­ها و حتی زمان معصومین(علیهم­السلام) همانگونه که در روایات آنان و شخص امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده مردم باید به فقهای عادل و دارای شرائط مذکور(1) در روایات مراجعه کنند، و در حلال و حرام دین و حوادث و رخدادها(2) و احکام معاملات و عبادات از آنان تقلید نمایند و از مراجعه به حکام ظالم و طاغوت­ها و علمای وابسته به آنان پرهیز نمایند.

چنان که در کتاب تهذیب مرحوم شیخ از ابی­خدیجه نقل شده که گوید:

امام صادق(علیه السلام) مرا نزد اصحاب خود فرستاد و فرمود: به آنان بگو: شما نباید در نزاع­ها و داد و ستدها و مرافعات خود به هیچ یک از حکّام جور مراجعه کنید بلکه باید به علمای خود که عارف به حلال و حرام ما می­باشد مراجعه کنید، چرا که من او را قاضی و حاکم بین شما قرار دادم ...(3).

ص: 18


1- و فی الوسائل عن أحمد بن علیِّ بن أبی طالب الطبرسیُّ فی (الاحتجاج) عن أبی محمّد العسکری (علیه السلام) فی قوله تعالی: (فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللهِ) قال: هذه لقوم من الیهود - إلی أن قال: - وقال رجل للصادق ( علیه السلام ): إذا کان هؤلاء العوام من الیهود لا یعرفون الکتاب، إلاّ بما یسمعونه من علمائهم، فکیف ذمّهم بتقلیدهم والقبول من علمائهم؟ وهل عوام الیهود إلاّ کعوامنا، یقلّدون علماءهم - إلی أن قال: - فقال (علیه السلام): بین عوامنا وعوام الیهود فرق من جهة، وتسویة من جهة، أمّا من حیث الاستواء، فإنَّ الله ذمَّ عوامنا بتقلیدهم علماءهم، کما ذمَّ عوامهم، وأمّا من حیث افترقوا، فإنَّ عوام الیهود کانوا قد عرفوا علماءهم بالکذب الصراح، وأکل الحرام، والرشاء، وتغییر الأحکام، واضطرّوا بقلوبهم إلی أنَّ من فعل ذلک فهو فاسق، لا یجوز أن یصدق علی الله، ولا علی الوسائط بین الخلق وبین الله، فلذلک ذمَّهم، وکذلک عوامنا إذا عرفوا من علمائهم الفسق الظاهر، والعصبیة الشدیدة، والتکالب علی الدنیا وحرامها، فمن قلّد مثل هؤلاء فهو مثل الیهود الّذین ذمّهم الله بالتقلید لفسقة علمائهم، فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً علی هواه، مطیعاً لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه، وذلک لا یکون إلاّ بعض فقهاء الشیعة لا کلّهم، فإنَّ من رکب من القبایح والفواحش مراکب علماء العامّة، فلا تقبلوا منهم عنّا شیئاً، ولا کرامة، وإنّما کثر التخلیط فیما یتحمل عنا أهل البیت لذلک، لأنَّ الفسقة یتحمّلون عنّا، فیحرّفونه بأسره لجهلهم، ویضعون الأشیاء علی غیر وجهها لقلّة معرفتهم، وآخرون یتعمّدون الکذب علینا. الحدیث. (وسائل الشیعه، ج27/131)
2- وفیه عن کتاب (إکمال الدین وإتمام النعمة) عن محمّد بن محمّد بن عصام، عن محمّد بن یعقوب، عن إسحاق بن یعقوب، قال: سألت محمّد بن عثمان العمری أن یوصل لی کتاباً، قد سألت فیه عن مسائل أشکلت علیّ، فورد التوقیع بخطّ مولانا صاحب الزمان (علیه السلام): أمّا ما سألت عنه أرشدک الله وثبّتک - إلی أن قال: - وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا، فإنّهم حجّتی علیکم، وأنا حجّة الله، وأمّا محمّد ابن عثمان العمری رضی الله عنه، وعن أبیه من قبل، فإنّه ثقتی، وکتابه کتابی. (وسائل الشیعه، ج27/140)
3- وعن تهذیب الشیخ ، عن أحمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن ابی الجهم عن ابی خدیجة قال: بعثنی أبو عبد الله علیه السلام إلی اصحابنا فقال: قل لهم ایاکم إذا وقعت بینکم خصومة أو تداری بینکم فی شئ من الاخذ والعطاء ان تتحاکموا إلی احد من هؤلاء الفساق اجعلوا بینکم رجلا ممن قد عرف حلالنا وحرامنا فانی قد جعلته قاضیا، وایاکم ان یخاصم بعضکم بعضا إلی السلطان الجائر قال أبو خدیجة: وکان اول من اورد هذا الحدیث رجل کتب إلی الفقیه علیه السلام: فی رجل دفع إلیه رجلان شراءا لهما من رجل فقالا: لا ترد الکتاب علی واحد منادون صاحبه فغاب احدهما أو تواری فی بیته وجاء الذی باع منهما فانکر الشراء یعنی القبالة فجاء الآخر الی العدل فقال له: اخرج الشراء حتی نعرضه علی البینة فان صاحبی قد انکر البیع منی ومن صاحبی وصاحبی غائب فلعله قد جلس فی بیته یرید الفساد علی فهل یجب علی العدل أن یعرض الشراء علی البینة حتی یشهدوا لهذا أم لا یجوز له ذلک حتی یجتمعا؟ فوقع علیه السلام: إذا کان فی ذلک صلاح أمر القوم فلا بأس به ان شاء الله. (تهذیب شیخ طوسی، ج6/303)

و در مقبوله عمر بن حنظله و توقیع شریف حضرت بقیة­الله (علیه السلام) نسبت به حاکمیّت فقیه و نیابت او از امام معصوم(علیه­السلام) آمده که فرمود: «فإنّی قد جعلته علیکم حاکماً» و یا فرمود: «و إذا حکم حکم بحکمنا و الرّاد علیه کالرادّ علینا»(1) و یا فرمود: «و هو حجّتی علیکم و أنا حجة الله و الرادّ علیه کالرادّ علینا و هو فی حد الشرک بالله» و روایات فراوان دیگری که اطاعت از آنان را بر مردم واجب می­نماید، به گونه­ای که مورد اجماع فقهای شیعه واقع شده است و ما این بحث را همراه متون روایات در کتاب «دفاع از مقام ولایت» به طور مفصّل بیان نموده­ایم مراجعه شود.

برای چه اختلاف بین این امّت ادامه دارد؟

ج: علت این است که هنوز منشأ فتنه ادامه دارد، یعنی هنوز جناح باطل برای حقانیّت خود ظاهر سازی می­کنند و باطل خود را به صورت حق نشان می­دهند و جناح حق را متهم به شرک و کفر و نفاق و خروج از دین و بدعت و تحریف و ... می­نمایند و عوام مردم را از فهم حقایق دور نگه می­دارند، چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید: منشأ فتنه پیروی از هواهای نفسانی و بدعت­هایی است که بر خلاف کتاب خدا در دین ایجاد می­شود، و کسانی- بر خلاف دین خدا- بر مردم حاکم می­شوند، و اگر باطل از آمیخته شدن به حق دور می­شد، مردم باطل را نمی­پذیرفتند، و چیزی بر آنان پوشیده نمی­شد، و اگر حق نیز آمیخته به باطل نمی­شد، زبان دشمنان از بدگویی از آن قطع می­گردید، و لکن فتنه­گران حق و باطل را مخلوط می­کنند و مردم را سرگردان می­نمایند، و در چنین وقتی شیطان بر ضعفا و اولیای خود مسلط می­شود و آنان را به انحراف و باطل می­کشاند، و تنها کسانی نجات پیدا می­کنند که مورد عنایت خدا هستند [و خداوند به آنان بصیرت و بینایی داده است](2).

ص: 19


1- وفی الکافی عن محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن عیسی، عن صفوان، عن داود بن الحصین، عن عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن رجلین من أصحابنا یکون بینهما منازعة فی دین أو میراث فتحاکما إلی السلطان أو إلی القضاة أیحل ذلک؟ فقال: من تحاکم إلی الطاغوت فحکم له فإنما یأخذ سحتا وإن کان حقه ثابتا لأنه أخذ بحکم الطاغوت وقد أمر الله أن یکفر به قلت: کیف یصنعان قال: انظروا إلی من کان منکم قد روی حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا فارضوا به حکما فإنی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنما بحکم الله قد استخف وعلینا رد والراد علینا الراد علی الله وهو علی حد الشرک بالله. (کافی، ج7/412ح5)
2- قال امیر المومنین علیه السلام : إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع، وأحکام تبتدع، یخالف فیها کتاب اللّه، ویتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه، فلو أنّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین، ولو أنّ الحقّ خلص من الباطل انقطعت عنه ألسن المعاندین ولکن یؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث فیخرجان! فهنالک یستولی الشّیطان علی أولیائه، وینجو الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی. (نهج­البلاغه، ج1/100)

از سویی غاصبین خلافت و پیروان آنان برای غافل نگهداشتن مردم تاکنون کارهای فراوانی را انجام داده­اند برای نمونه:

بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سال­هایی مردم را از نقل حدیث منع کردند تا تاریخ فراموش شود و در این مدت شیعیان را تقبیح کردند و آنان را رافضی و مشرک و کافر و اهل بدعت و تحریف قرآن دانستند تا کسی به آنها رغبت نکند، و برای خلفای غاصب خود فضیلت­تراشی و جعل حدیث کردند و آنان را خلیفه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانستند و در مقابل هر فضیلتی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین و امامان بعد از او(علیهم­السلام) فرموده بود، فضیلتی برای خلفای غاصب خود ساختند و به آن حضرت نسبت دادند و آنان را نسبت به غصب خلافت و ظلم به آل­محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) معذور دانستند، چنان­که علامه امینی(رحمة الله علیه) در - جلد 6و7و8 - الغدیر این موضوع را بیان نموده و گوید:

«تنها طبری سنّی در تاریخ خود، هفتصد حدیث دروغ دربارة خلفا نقل کرده است» ودر جلد 9و10 کتاب الغدیر نیز از کتب اهل سنّت فراوان دربارة عثمان و معاویه و فضیلت تراشی برای آنان چیزهایی نقل نموده و جواب داده که تعجب آور است، و نیز در جلد یازدهم بخش­های زیادی از دروغ­پردازی و فضیلت­تراشی­های آنان را دربارة علمای اهل­سنّت نقل نموده و پاسخ داده است.

آری علمای اهل­سنّت و حکام بنی­امیّه و بنی­عباس و پیروان آنان آنچه توانسته­اند از امیرالمؤمنین و فرزندان او و شیعیان آنان مذمّت نموده­اند و مردم را به سبّ و لعن و توهین به آنان واداشته بلکه در این اواخر خون شیعه را مباح دانسته­اند و سبب دخول به بهشت معرفی کرده­اند، و گروهی را به نام وهّابی و داعشی تربیت کردند تا نسل شیعه را در جهان براندازی کنند و با این وضعیّت چگونه ممکن است اختلاف بین امّت ادامه نداشته باشد؟!

مؤلف گوید : چگونه ممکن است با تقبیح شیعه و تهمت­های فراوانی که به آنان زده­اند، و نپذیرفتن احادیث ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام)، و ممنوعیت از بحث­های اعتقادی و مناظره آزاد، و ردّ کتب شیعه و تحسین و تصحیح عمل خلفا و صحابه و تعبیر: «الصحابه کلهم عدول» و هزاران تهمت بر علمای شیعه، چگونه ممکن است مردم عوام پی به حقیقت ببرند و به سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» عمل کنند؟! از این رو نویسنده با جرأت تمام به خدا سوگند یاد می­کند که اکنون نیز اهل­بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و شیعیان آنان مظلوم و مطرود هستند، همان­گونه که بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مطرود بوده­اند، و این وضعیت ادامه خواهد داشت تا ظهور حضرت مهدی موعود(علیه السلام) برسد.

ص: 20

نویسنده گوید: در مراسم حج با یکی از اهل سنّت برخورد نمودم که سخت شیعیان را تحقیر و توهین می­کرد و می­گفت: ما یقول شیعه؟! و این جمله را به صورت تحقیرآمیز بیان می­نمود، پس من به او گفتم: «الشیعه یقول کلمة واحدة بس» یعنی شیعه فقط یک کلمه حرف دارد، او گفت: «ما هذه الکلمة الواحدة؟» یعنی آن یک کلمه چیست؟ گفتم: شیعه می­گوید: پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک [مخلف] فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی أهل بیتی ...» یعنی من دو چیز را برای هدایت شما جایگزین خود می­نمایم: کتاب خدا و عترت و اهل­بیت خویش را...

سپس گفتم: شیعه می­گوید: برای چه شما اهل­بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را کنار زدید و خلیفه شما گفت: «حسبنا کتاب الله؟» یعنی قرآن برای ما بس است، او گفت: خلیفه کیست؟ گفتم: مقصودم عمربن خطّاب است پس او چیزی نگفت و درمانده شد، سپس گفتم: آیا پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت پس از من 73 فرقه می­شوند و یک فرقه آنان اهل نجات­اند و بقیه اهل آتش­اند؟ گفت: آری. گفتم:

آن فرقه ناجیه در این زمان کیانند؟ او گفت: ماییم. گفتم: آیا تو دلیلی بر گفته خود داری؟ پس او چیزی نگفت، و من گفتم: آن فرقه ناجیه ما هستیم و ما بر آن دلیل قاطعی داریم او گفت: چه دلیلی دارید؟ گفتم: دلیل ما حدیث سفینه است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل أهل بیتی کَمَثَل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق»(1). یعنی مثل اهل­بیت من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود غرق گردید و هلاک شد.

سپس گفتم: آیا از 73 فرقه جز شیعه کسی پیرو اهل­بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هست؟ و او چیزی نگفت. و همین استدلال نیز با یکی از علمای اهل سنّت مطرح شد و او نیز جوابی نداشت جز این­ که گفت: آیا تو می­خواهی بگویی ما اهل آتش هستیم؟ گفتم: من چنین چیزی را نگفتم و لکن تو خود باید در این مسأله دقت بکنی.

چه باید می­کردند که اختلافی رخ ندهد؟

ج: باید همان­گونه که خداوند فرمود: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(2)

«یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) - که در مواقف فراوانی از ابتدای بعثت تا انتهای عمر خود سفارش نمود که از علی(علیه السلام) پیروی کنید و او وصیّ و جانشین من است و او با حق است، و حق با اوست، و اوست که شما را به حق راهنمایی می­کند، و از باطل دور می­دارد، و او با قرآن است

ص: 21


1- وفی کتاب العمدة : قال: اخبرنا محمد بن احمد بن عثمان قال: قال: اخبرنا أبو الحسین: محمد بن المظفر بن موسی بن عیسی الحافظ اذنا، قال حدثنا محمد بن محمد بن سلیمان الباغندی، قال: حدثنا سوید، قال: حدثنا المفضل بن عبد الله عن اسحاق، عن ابن المعتمر، عن ابی ذر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انما مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح، من رکب فیها نجا ومن تخلف عنها غرق. (عمده ابن بطریق، ص359؛ مناقب ابن مغازلی، ص132)
2- [نساء/80]

و قرآن با اوست و ... - اطاعت می­کردند چرا که اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول او بود و سبب نجات آنان می­شد و خداوند فرموده بود: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها همنشینان خوبی هستند».

از سویی ترک اطاعت از امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سبب گمراهی و سلب ایمان خواهد بود، چنان­که خداوند می­فرماید: «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی به پروردگارت سوگند که آنها ایمان نخواهند آورد، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری بپذیرند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم توباشند.»

وامّت باید به طور کامل تسلیم امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­بودند و در باطن نیز از امر آن حضرت راضی و خشنود می­شدند، و ذرّه­ای کدورت و نارضایتی پیدا نمی­کردند، تا ایمان آنان به درگاه خداوند پذیرفته می­شد و لکن اکثر آنان در غدیر خم با شنیدن سخنان آن حضرت در باری امیر المومنین علیه السلام در باطن خود اظهار عدم رضایت نمودند و در بعضی از مواقف این عدم رضایت را آشکار کردند و گفتند: «لان کان کائنة ...»(3) یعنی اگر این مرد از دنیا برود ما نخواهیم گذارد که علی(علیه السلام) خلیفه و جانشین او باشد. بلکه با همدیگر عهد و پیمان بستند و آن را مکتوب نمودند که چنین کاری را خواهند کرد، و آن صحیفه و عهدنامه را در کعبه قرار دادند،(4) و در عمل نیز پس از رحلت آن حضرت در سقیفه بنی­ساعده جمع شدند و

ص: 22


1- [نساء/69]
2- [نساء/65]
3- - کتاب سلیم ص153
4- الاصول الستة عشر: عن عباد أبی سعید عن عمرو بن ثابت عن ابی اسحق عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال امر أبو بکر خالد بن الولید فقال إذا انا سلمت فاضرب عنق علی قال وبدا لابی بکر فسلم فی نفسه ثم نادی یا خالد لا تفعل ما امرتک به من شیئی فالتفت علی (ع) إلی خالد لعنه الله فقال یا خالد اکنت فاعلا قال نعم والله قال انت اضیق (ان قاتلی اضیق استامنک ظ) خلقة (حلقة ظ) من ذاک . وفیه عن عباد عن الحسین کذا زید بن علی عن یحیی بن عبد الله بن الحسین عن جعفر بن محمد قال بعث رسول الله (ص) ابا بکر ببرائة قال فجاء جبرئیل (ع) فقال یا محمد انه لا یؤدی عنک الا انت أو من هو منک قال فبعث رسول الله (ص) علیا إلی ابی ابکر وامره ان یدفع إلیه برائة قال فلحقة علی (ع) وکان معه عمرو أبو عبیدة بن الجراح وسالم مولی حذیفة قالوا له لا تدفعها إلیه فابی أبو بکر فدفعها إلیه قال واجمع (اجتمع خ د) القوم علی کتاب کتبوه بینهم فی المسجد الحرام ان قبض رسول الله (ص) الا یولوا علیا منها شیئا فلما سجی أبو بکر دخل علیه علی (ع) فقال ما احد احب ان القی الله بمثل صحیفة من هذا المسجی قال فلما سجی عمر دعی له فقال مثل ذلک قال فهی الصحیفة التی کتبوها بینهم ان قبض رسول الله (ص) لا یولوها علیا (ع). (الاصول السته عشر لعدة محدثین، ص18)

پیمان خود را عملی نمودند،(1) و این انحراف و جدا شدن از مسیر حق تاکنون ادامه یافته است، و آنان کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را مقدم نموده بودند کنار زدند، و کسانی را که خدا و رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند مقدم داشتند، و خود را قیّم امّت و اهل «حلّ و عقد» دانستند، و این معنا از سخنان امیرالمؤمنین و فاطمه زهراء(علیهمالسلام)و ابوذرّ و سلمان و مقداد و ... ظاهر می­شود.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارة این ماجرا می­فرماید: الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم ...»(2) یعنی ستایش مخصوص خداوندی است که هر که را او مقدم کند کسی نمی­تواند او را مؤخّر نماید و هر که را او مؤخّر نماید کسی نمی­تواند او را مقدم نماید، و سپس دست خود را بر دست دیگر زد و فرمود: ای امتی که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متحیّر و سرگردان شدید، اگر شما کسی را که خدا مقدّم کرده بود، مقدّم نموده بودید، و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار زده بودید، و ولایت و وراثت بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در همان جایی که خدا قرار داده بود قرار داده بودید، هرگز ولیّ خدا نیازمند [و محروم] نمی­ماند، و در سهام ارث عول و نقصی پیدا نمی­شد، و هرگز دو نفر در حکم خداوند اختلافی نمی­داشتند، و امّت در هیچ چیزی از دستورات خدا نزاع و اختلافی نمی­داشت، و شما بدانید و آگاه باشید که دانش دین خدا وعلوم کتاب الهی نزد ما نهفته است، و شما مردم به خاطر انحرافی که پیدا کردید [و دیگران را به جای ما برگزیدید] باید وبال کار خود را بچشید، و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نخواهد نمود، سپس فرمود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون» یعنی: «و کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند!»(3).(4)

ص: 23


1- وقال ابن الاثیر فی الکامل: لما توفی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) اجتمع الانصار فی سقیفة بنی ساعدة لیبایعوا سعد بن عبادة، فبلغ ذلک أبابکر فأتاهم ومعه عمر وأبو عبیدة بن الجراح، فقال: ما هذا؟ فقالوا منا أمیر ومنکم أمیر، فقال أبوبکر منا الامراء ومنکم الوزراء، ثم قال أبوبکر: قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین عمر وأبوعبیدة أمین هذه الامة فقال عمر: أیکم یطیب نفسه أن یخلف قدمین قدمهما النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم) فبایعه عمر وبایعه الناس، فقالت الانصار أو بعضهم: لا نبایع إلا علیا قال: وتخلف علی وبنو هاشم والزبیر وطلحة عن البیعة، قال الزبیر لا أغمد سیفی حتی یبایع علی فقال عمر: خذوا سیفه واضربوا به الحجر، ثم أتاهم عمر فأخذهم للبیعة. (بحارالانوار، ج28/76)
2- - نهج­السعاده ج3/104، مستدرک نهج البلاغه، کاغفی ج7/78. (نمونه، لا مقدّم لما أخرّ)
3- [شعراء/227]
4- فی کفایة الأثر عن عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ زَکَرِیَّا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الضَّحَّاکِ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِیدٍ قَالَ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَانَتْ فَاطِمَةُ ع تَأْتِی قُبُورَ الشُّهَدَاءِ وَ تَأْتِی قَبْرَ حَمْزَةَ وَ تَبْکِی هُنَاکَ فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ أَتَیْتُ قَبْرَ حَمْزَةَ فَوَجَدْتُهَا ع تَبْکِی هُنَاکَ فَأَمْهَلْتُهَا حَتَّی سَکَنَتْ فَأَتَیْتُهَا وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهَا وَ قُلْتُ یَا سَیِّدَةَ النِّسْوَانِ قَدْ وَ اللَّهِ قَطَعْتِ نِیَاطَ قَلْبِی مِنْ بُکَائِکِ فَقَالَتْ یَا بَا عُمَرَ وَ لَحَقٌّ لِیَ الْبُکَاءُ فَلَقَدْ أُصِبْتُ بِخَیْرِ الْآبَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَا شَوْقَاهْ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ أَنْشَأَتْ علیها السلام تَقُولُ إِذَا مَاتَ یَوْماً مَیِّتٌ قَلَّ ذِکْرُهُ وَ ذِکْرُ أَبِی مُذْ مَاتَ وَ اللَّهِ أَکْثَرُ قُلْتُ یَا سَیِّدَتِی إِنِّی سَائِلُکِ عَنْ مَسْأَلَةٍ تَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِی قَالَتْ سَلْ قُلْتُ هَلْ نَصَّ رَسُولُ اللَّهِ قَبْلَ وَفَاتِهِ عَلَی عَلِیٍّ بِالْإِمَامَةِ قَالَتْ وَا عَجَباً أَ نَسِیتُمْ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ قُلْتُ قَدْ کَانَ ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَخْبِرِینِی بِمَا أُشِیرَ إِلَیْکِ قَالَتْ أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَی لَقَدْ سَمِعْتُهُ یَقُولُ عَلِیٌّ خَیْرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِیکُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ بَعْدِی وَ سِبْطَایَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِینَ مَهْدِیِّینَ وَ لَئِنْ خَالَفْتُمُوهُمْ لَیَکُونُ الِاخْتِلَافُ فِیکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ قُلْتُ یَا سَیِّدَتِی فَمَا بَالُهُ قَعَدَ عَنْ حَقِّهِ قَالَتْ یَا بَا عُمَرَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَثَلُ الْإِمَامِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ إِذْ تُؤْتَی وَ لَا تَأْتِی أَوْ قَالَتْ مَثَلُ عَلِیٍّ ثُمَّ قَالَتْ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلَی أَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِیِّهِ لَمَا اخْتَلَفَ فِی اللَّهِ اثْنَانِ وَ لَوَرِثَهَا سَلَفٌ عَنْ سَلَفٍ وَ خَلَفٌ بَعْدَ خَلَفٍ حَتَّی یَقُومَ قَائِمُنَا التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ وَ لَکِنْ قَدَّمُوا مَنْ أَخَّرَهُ اللَّهُ وَ أَخَّرُوا مَنْ قَدَّمَهُ اللَّهُ حَتَّی إِذَا أَلْحَدُوا الْمَبْعُوثَ وَ أَوْدَعُوهُ الْجَدَثَ الْمَجْدُوثَ اخْتَارُوا بِشَهْوَتِهِمْ وَ عَمِلُوا بِآرَائِهِمْ تَبّاً لَهُمْ أَ وَ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ یَقُولُ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ بَلْ سَمِعُوا وَ لَکِنَّهُمْ کَمَا قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ هَیْهَاتَ بَسَطُوا فِی الدُّنْیَا آمَالَهُمْ وَ نَسُوا آجَالَهُمْ فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ أَعُوذُ بِکَ یَا رَبِّ مِنَ الْحَوْرِ بَعْدَ الْکَوْرِ. (نهج السعادة، ج3/103؛ بحار الانوار، ج36، ص353)

و از حضرت زهرا(علیهالسلام) نیز نقل شده که فرمود: به خدا سوگند اگر حق را به اهل آن واگذار می­کردند و از اهل­بیت و عترت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیروی می­نمودند، حتی دو نفر نیز اختلاف پیدا نمی­کردند و خاندان نبوّت برای هدایت مردم یکی پس از دیگری وارث رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­بودند، تا این که قائم ما نهمین فرزند امام حسین(علیه السلام) قیام نماید، و لکن این مردم کسی را که خدا کنار زده بود مقدّم داشتند و کسی را که او مقدّم داشته بود کنار زدند، و چون پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خاک سپردند، از پیش خود کسانی را [برای امامت و رهبری مردم] انتخاب کردند و به حکم آنان عمل نمودند، هلاکت باد بر آنان آیا نشنیدند که خداوند می­فرماید:

«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1) «یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد می آفریند، و هر که رابخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند» آری شنیدند و لکن همان­گونه که خداوند می­فرماید: «إِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ»(2) «یعنی چشمهای ظاهر نابینا نمی شود، بلکه دلهایی که در سینه هاست کور می شود» آنان کوردل شده بودند و هرگز به حق بازنگردیدند، چرا که آنان سفرة آرزوهای دنیایی خویش را گسترده نمودند و مرگ را فراموش کردند، خداوند آنان را هلاک کند و اعمالشان را تباه نماید، سپس فرمود: خدایا من به تو پناه می­برم از هلاکت بعد از هدایت(3).

ص: 24


1- [قصص/68]
2- [حج/46]
3- وبإسناده عن محمود بن لبید، قال: لما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله کانت فاطمة صلوات الله علیها تأتی قبور الشهداء، وتأتی قبر حمزة وتبکی هناک، فلما کان فی بعض الأیام أتیت قبر حمزة رحمه الله فوجدتها سلام الله علیها تبکی هناک، فأمهلتها حتی سکنت، فأتیتها وسلمت علیها، وقلت: یا سیدة النساء قد والله قطعت أنیاط قلبی من بکائک، فقالت: یا أبا عمر ویحق لی البکاء، فلقد اصبت بخیر الآباء رسول الله صلی الله علیه وآله، واشوقاه الی رسول الله صلی الله علیه وآله، ثم أنشات علیها السلام تقول: إذا مات یوما میت قل ذکره * ووذکر أبی مذ مات والله أکثر قلت: یا سیدتی إنی سائلک عن مسألة تتلجلج فی صدری، قالت: سل، قلت: هل نص رسول الله صلی الله علیه وآله قبل وفاته علی علی علیه السلام بالإمامة؟ قالت: واعجبا أنسیتم یوم غدیر خم؟ قلت: قد کان ذلک، ولکن أخبرینی بما أشیر الیک، قالت أشهد الله تعالی لقد سمعته یقول: علی خیر من أخلفه فیکم، وهو الإمام والخلیفة بعدی، وسبطای وتسعة من صلب الحسین أئمة أبرار، لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدیین، ولئن خالفتمو هم لیکون الا ختلاف فیکو الی یوم القیامة. قلت: یا سیدتی، فما باله قعد عن حقه؟ قالت: یا أبا عمر، لقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مثل الإمام مثل الکعبة إذ تؤتی ولا یأتی - أو قالت: مثل علی -، ثم قالت: أما والله لو ترکوا الحق علی أهله واتبعوا عترة نبیه لما اختلف فی الله اثنان، ولورثها سلف عن سلف وخلف بعد خلف حتی یقوم قائمنا التاسع من ولد الحسین علیه السلام، ولکن قدموا من أخره الله، وأخروا من قدمه الله، حتی إذا لحدوا المبعوث واودعوه الجدث والمجدوث اختاروا بشهوتهم وعملوا بآرائهم، تبا لهم، أو لم یسمعوا الله یقول: * (وربک یخلق ما یشاء ویختار ما کان لهم الخیرة) * ؟ بل سمعوا ولکنهم کما قال الله سبحانه: * (فإنّها لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور) * هیهات بسطوا فی الدنیا آمالهم، ونسوا آجالهم، فتعسا لهم واضل أعمالهم، أعوذ بک یا رب من الحور بعد الکور. (انوار البهیّه للمحدث الکبیر القمی، ص343)

و از ابن عباس نیز نقل شده که چون دید عمر نسبت به سهام ارث متحیّر مانده - و نمی­داند چه باید بکند و اگر سهام وراث بیش از ترکه میّت باشد نقص را بر که باید وارد نماید - گفت: «وأیم الله لو قدّم من قدّمه الله، و أخّر من آخّره الله ما عالت فریضة» یعنی به خدا سوگند اگر او - برای امامت امّت - کسی را که خدا مقدّم داشته بود مقدّم می­کرد و کسی را که خدا کنار زده بود، کنار می­زد فرائض الهی گرفتار نقصان و عول نمی­شد(1).

ص: 25


1- قال الشهید فی شرح اللمعه: (ولا عول فی الفرائض) أی لا زیادة فی السهام علیها علی وجه یحصل النقص علی الجمیع بالنسبة، وذلک بدخول الزوج والزوجة (بل) علی تقدیر الزیادة (یدخل النقص) عندنا (علی الأب والبنت والبنات، والأخت والأخوات للأب والأم، أو للأب خلافا للجمهور حیث جعلوه موزعا علی الجمیع بإلحاق السهم الزائد للفریضة، وقسمتها علی الجمیع سمی هذا القسم عولا، إما من المیل ومنه قوله تعالی: ذلک أدنی ألا تعولوا، وسمیت الفریضة عائلة علی أهلها لمیلها بالجور علیهم بنقصان سهامهم، أو من عال الرجل إذا کثر عیاله لکثرة السهام فیها، أو من عال إذا غلب، لغلبة أهل السهام بالنقص، أو من عالت الناقة ذنبها إذا رفعته لارتفاع الفرائض علی أصلها بزیادة السهام، وعلی ما ذکرناه اجماع أهل البیت (علیهم السلام)، وأخبارهم به متظافرة، قال الباقر (علیه السلام): کان أمیر المؤمنین (علیه السلام) یقول: "إن الذی أحصی رمل عالج لیعلم أن السهام لا تعول علی ستة لو یبصرون وجهها لم تجز ستة". وکان ابن عباس رضی الله عنه یقول: من شاء باهلته فقال له زفر: یا أبا العباس فمن أول من أعال الفرائض؟ قال: عمر لما التفت الفرائض عنده ودفع بعضها بعضا قال. والله ما أدری أیکم قدم الله وأیکم أخر؟ وما أجد شیئا هو أوسع من أن أقسم علیکم هذا المال بالحصص". ثم قال ابن عباس: وأیم الله لو قدّم من قدّم الله، وأخّر من أخّر الله ما عالت فریضة. فقال له زفر: وأیها قدّم وأیّها أخّر؟. فقال: کل فریضة لم یهبطها الله عز وجل عن فریضة إلا إلی فریضة فهذا ما قدم الله، وأما ما أخّر فکل فریضة إذا زالت عن فرضها لم یکن لها إلا ما بقی فتلک التی أخر الله، وأما التی قدم فالزوج له النصف فإذا دخل علیه ما یزیله عنه رجع إلی الربع ولا یزیله عنه شئ. والزوجة لها الربع فإذا زالت عنه صارت إلی الثمن لا یزیلها عنه شئ. والأم لها الثلث فإذا زالت عنه صارت إلی السدس ولا یزیلها عنه شئ. فهذه الفروض التی قدم الله عز وجل. وأما التی أخر الله ففریضة البنات والأخوات لها النصف والثلثان فإذا أزالتهن الفرائض عن ذلک لم یکن لهن إلا ما بقی، فإذا اجتمع ما قدم الله وما أخر بدئ بما قدم الله وأعطی حقه کاملا فإن بقی شئ کان لمن أخر الله، الحدیث. (شرح لمعه، ج8/89)

یکی از شارحین کتاب یاد شده گوید: سخن ابن­عباس در این مقام لطیف است و به دو موضوع اشاره دارد، ظاهر آن مربوط به تقدیم و تأخیر در سهام ارث است و باطن آن مربوط به امامت است و مقصود او این است که اگر عمر کسی را که خداوند برای امامت امّت مقدم داشته است مقدم دانسته بود، و کسی را که خداوند کنار زده بود ،او نیز او را کنار زده بود، امّت گرفتار جهل و نادانی نسبت احکام خدا نمی­شدند.

سدادبن اوس گوید: امّ­سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از جنگ جمل به من فرمود: «من از رسول خدا شنیدم که فرمود: هر کس با علی(علیه السلام) بجنگد با من جنگیده و هر کس با من بجنگد با خدا جنگیده است» پس من گفتم: آیا شما می­گویی من به علی(علیه السلام) ملحق شوم؟ امّ­سلمه فرمود: آری به خدا سوگند علی(علیه السلام) با حق است، و حق با اوست، و به خدا سوگند امّت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) با پیامبر خود با انصاف عمل نکردند، چرا که آنان کسانی را که خدای عزّوجلّ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کنار زده بودند، مقدّم نمودند، و کسانی را که خدا و رسول او مقدم داشته بودند، کنار زدند ...(1).

مقداد گوید: ابوذرّ پردة کعبه را گرفت و به مردم گفت: «... أیّتها الأمّة المتحیرة و الله لو قدّمتم من قدّمه الله و رسوله، و أخّرتم من أخّره الله و رسوله، و سلّمتم الحکومات إلی أهلها و ولیّها، ما طاش أحد فی حکم الله و لا

ص: 26


1- حدثنا علی بن الحسن بن محمد بن مندة، قال حدثنا أبو الحسین زید بن جعفر بن محمد بن الحسین الخزاز بالکوفة فی سنة سبع وسبعین وثلثمائة، قال حدثنا العباس بن العباس الجوهری ببغداد فی دار عمیرة، قال حدثنی عفان بن مسلم، قال حدثنی حماد بن سلمة، عن الکلبی، عن ابی صالح، عن سداد بن أوس، قال: لما کان یوم الجمل قلت: لا أکون مع علی ولا أکون علیه، وتوقفت عن القتال الی انتصاف النهار، فلما کان قرب اللیل ألقی الله فی قلبی أن أقاتل مع علی، فقاتلت معه حتی کان من أمره ما کان، ثم انی أتیت المدینة فدخلت علی أم سلمة، قالت: من أین أقبلت؟ قلت: من البصرة. قالت: مع أی الفریقین کنت؟ قلت: یا أم المؤمنین انی توقفت عن القتال الی انتصاف النهار وألقی الله عزوجل أن أقاتل مع علی. قالت: نعم ما عملت، لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: من حارب علیا فقد حاربنی ومن حاربنی فقد حارب الله. قلت: فترین أن الحق مع علی؟ قالت: ای والله علی مع الحق والحق معه، والله ما أنصف أمة محمد نبیهم إذ قدموا من أخره الله عزوجل ورسوله وأخروا من قدمه الله تعالی ورسوله، وانهم صانوا حلائلهم فی بیوتهم وأبرزوا حلیلة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم [الی الفناء]، والله لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: لامتی فرقة وجعلة فجامعوها إذا اجتمعت وإذا افترقت فکونوا من النمط الاوسط، ثم ارقبوا أهل بیتی فان حاربوا فحاربوا وان سالموا فسالموا وان زالوا فزالوا معهم، فان الحق معهم حیث کانوا. قلت: فمن أهل بیته؟ [قالت: أهل بیته] الذین امرنا بالتمسک بهم؟ قالت: هم الائمة بعده کما قال: عدد نقباء بنی اسرائیل علی وسبطاه وتسعة من صلب الحسین، هم أهل بیته هم المطهرون والائمة المعصومون. قلت: انا لله هلک الناس إذا. قالت: کل حزب بما لدیهم فرحون. (کفایة الأثر خرّاز قمی، ص181)

اختلف إثنان فی فرائض الله، و لا ضلّت الأمة بعد نبیّها، «وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»(1) «یعنی کسانی که ستم کردند بزودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند»(2).

محمد طاهر قمی شیرازی در کتاب اربعین خود پس از ذکر شعرائی که خطبه غدیر را به نظم درآورده بودند مانند: حسّان، دعبل، ابوفراس، قیس بن عبادة، عمروبن العاص، زاهی و کمیت گوید: یکی از اشعار کمیت این است که گوید:

و لّمْ أرَمثل ذاک الیوم یوماً و لم أر مثله حقّاً أضیعا

سپس گوید: فرزند کمیت در خواب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دید، و آن حضرت به او فرمود: «قصیدة پدر خود را دربارة غدیر بخوان» فرزند کمیت گوید: پس من شروع کردم و اشعار پدر خود را دربارة غدیر خواندم و چون به این شعر رسیدم: «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گریه سختی نمود و فرمود: پدرت راست گفته، «و لم أرَ مثله حقّاً أضیعا» و سپس از خواب بیدار شدم(3).

آیا رسول خدا جز امیرالمؤمنین(علیهما السلام) کسی را به عنوان خلیفه بعد از خود معرفی نمود؟

ج: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) – پس از شورای سقیفه – به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس آیا در مدتی که تو با رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودی از آن حضرت شنیدی که او غیر از من کسی را خلیفه خود قرار بدهد؟ ابن­عباس گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز شما کسی را خلیفه خود قرار نداد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: پس برای چه تو با ابوبکر بیعت کردی؟ ابن­عباس گفت: چون مردم

ص: 27


1- [شعراء/227]
2- قال مقداد : اخذ ابوذر بعض استار الکعبة وقال : ألا أیتها الامة المتحیرة والله لو قدمتم من قدمه الله ورسوله، وأخرتم من أخره الله ورسوله، وسلّمتم الحکومات الی أهلها وولیها ما طاش أحد فی حکم الله ولا اختلف اثنان فی فرائض الله، ولا ضلّت الامة بعد نبیها، (وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ). (شرح الأخبار قاضی نعمان مغربی، ج2/500؛ اجتجاج، ج1/231)
3- وفی کتاب الابعین : قد نظم مولانا أمیر المؤمنین علیه السلام أمر الغدیر فی بیت من أبیاته: وأوجب لی ولایته علیکم رسول الله یو م غدیر خم ونظم أمر الغدیر کثیر من الشعراء، منهم حسان وقد تقدم ذکر أبیاته، ودعبل، وأبو فراس، وقیس بن عبادة الأنصاری، وعمرو بن العاص، والزاهی، والکمیت ومن أبیاته: ولم أر مثل ذاک الیوم یوما ولم أر مثله حقا اضیعا وروی أن ابن الکمیت رأی فی منامه رسول الله صلی الله علیه وآله وهو یقول: أنشدنی قصیدة کانت لأبیک، یعنی القصیدة المشتملة علی حکایة الغدیر، قال: فأنشدته ایاها، فلما وصلت الی (ولم أر مثله حقا اضیعا) بکی رسول الله صلی الله علیه وآله بکاء شدیدا، قال: صدق أبوک ولم أر مثله حقا اضیعا، ثم انتبه. (کتاب الأربعین لمحمدطاهر القمی الشیرازی، ص122)

با او بیعت کردند من نیز با او بیعت نمودم امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: مَثَل تو مَثَل مردمی است که با عجل و سامری بیعت کردند(1)!

در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) - از محمد بن سلیمان کوفی - آمده که مردی به ابوهریره - که در باب کندة مسجد کوفه نشسته بود - گفت: من تو را به خدا سوگند می­دهم آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدی که فرمود: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، الّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؟» ابوهریره گفت: «خدا می­داند که من این جملات را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم، و اگر مرا سوگند نداده بودی اعتراف نمی­کردم» آن مرد گفت: خدایا تو می­داند که من کسی را دوست می­دارم که او آن را دشمن می دارد و کسی را دشمن می­دارم که او آن را دوست داشته است. پس مردم به آن مرد گفتند: اُسکت اُسکت(2).

مؤلّف گوید: نظیر قصه فوق قصه زبیر و عایشه است چنان که در کتاب «المسترشد» ابن­جریر طبری شیعی از ابی الأسود دئلی نقل شده که گوید: هنگامی که زبیر به جنگ با علی(علیه السلام) قیام نمود من حاضر بودم که علی(علیه السلام) به او فرمود: من تو را به خدا سوگند می­دهم، آیا تو از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که فرمود: ای زبیر تو با علی جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود؟ و زبیر گفت: «از یادم رفته بود» و سپس از جنگ بازگشت.

سپس طبری از ابی­حرب بن ابی­الأسود دئلی نقل نموده که گوید: من شاهد بودم که در آن هنگام زبیر بر مرکب خود سوار شد و از بین صفوف لشگر خارج می­گردید که فرزند او عبدالله او را دید و به او گفت: کجا می­روی؟ و زبیر گفت: علی(علیه السلام) حدیثی را از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیادم آورد که آن حضرت به من فرمود: «ای زبیر تو با علی(علیه السلام) جنگ خواهی کرد و به او ظلم خواهی نمود» از این رو من با او جنگ نخواهم نمود و عبدالله به او گفت: تو برای قتال با او نیامده­ای بلکه برای اصلاح بین امّت آمده­ای، تا خدا به دست تو این امّت را اصلاح نماید. زبیر گفت: من سوگند یاد کردم که با او جنگ نکنم. فرزند او

ص: 28


1- (کتاب سلیم بن قیس)
2- فی المناقب : أخبرنا إبراهیم بن طلحة بن إبراهیم بن غسان بقراءتی علیه فی منزله بالبصرة قال حدثنا أبو القاسم علیّ بن محمد بن أبی سعید العامری الکوفی قال: حدثنا إسحاق بن محمد بن مروان قال: حثّنا أبی قال: حدثنا علیّ بن خلف عن عبد النور: عن داوود بن یزید الأودی عن أبیه قال: جاء رجل إلی أبی هریرة و هو جالس عند أبواب کندة فی مسجد الکوفة فقال: أنشدک باللّه هل سمعت رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. قال أبو هریرة: اللّهمّ نعم و لو لا أنّک ناشدتنی ما ذکرته. فقال الرجل: اللّهمّ [إنّی] لا أعلم إلّا قد عادیت من والاه و والیت من عاداه. فقال له الناس: اسکت اسکت. (مناقب محمدبن سلیمان کوفی، ص403)

عبدالله گفت: غلام خود جرجیس را آزاد کن تا کفّارة قسم تو باشد. پس زبیر غلام خود را آزاد نمود و به جای خود ماند ...(1).

عایشه نیز پس از شکست و کشته شدن گروه زیادی از پیروان او در جنگ جمل و امتناع او از بازگشت به مدینه، امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: «یا شعیرا ارتحلی و إلّا تکلّمت بما تعلمین» پس عایشه گفت: باز می­گردم. و امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را همراه چهل زن از زن­های عبد قیس [که از قبیله او بودند] به مدینه فرستاد ...(2) مرحوم ابن ادریس در کتاب سرائر با سند خود از ابن­عباس نقل نموده که گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به همسران خود فرمود: ای کاش من می­دانستم که ، کدامیک از شما بر شتر ماده اذیب سوار خواهد شد و سگ­های منطقه حوأب به او حمله می­کنند، و از طرف راست و چپ او گروه فراوانی کشته می­شوند و او نجات پیدا می­کند بعد آن که نزدیک به هلاکت شده باشد(3)؟

سید مرتضی در کتاب «رسائل المرتضی» گوید: روایت شده که عایشه در جنگ جمل چون به منطقه «ماء الحوأب» رسید، سگ­ها مقابل او آمدند و فریاد کردند و عایشه به اطرافیان خود گفت: این آب چه نام دارد؟ و مردم گفتند: این «ماء الحوأب» است. پس عایشه گفت: مرا برگردانید، مرا برگردانید، چرا که من از رسول

ص: 29


1- قال الحاکم النیسابوری فی المستدرک ج ٣ ص ٣٦٦، عن قیس بن أبی حازم قال: قال علی للزبیر: أما تذکر یوم کنت أنا وأنت فی سقیفة قوم من الأنصار فقال لک رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: أتحبّه؟ قلت: وما یمنعنی؟! قال: أما إنک ستخرج علیه وتقاتله و أنت ظالم، قال: فرجع الزبیر. وقال: عن أبی حرب بن أبی الأسود الدئلی قال: شهدت الزبیر خرج یرید علیا، فقال له علی: أنشدک الله: هل سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم یقول: تقاتله وأنت له ظالم؟ فقال: لم أذکر، ثم مضی الزبیر منصرفا. [قال الحاکم]: هذا حدیث صحیح عن أبی حر بن بن الأسود. وقال: عن أبی حرب بن أبی الأسود الدئلی، قال: شهدت علیا والزبیر، لما رجع الزبیر علی دابته یشق الصفوف فعرض له ابنه عبد الله فقال: مالک؟ فقال: ذکر لی علی حدیثا سمعته من رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لتقاتلنه وأنت له ظالم فلا أقاتله، فقال له ابنه: ولیس للقتال جئت إنما جئت لتصلح بین الناس ویصلح الله هذا الامر بک، قال: قد حلفت أن لا أقاتل قال: فاعتق غلامک جرجس وقف حتی تصلح بین الناس، قال: فأعتق غلامه جرجس ووقف فاختلف أمر الناس فذهب علی فرسه. (المسترشد طبری شیعی، ص421)
2- وعن إسحاق بن إبراهیم، عن أشرس العبدی، عن عبد الجلیل، إن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه بعث عمار بن یاسر إلی عائشة أن ارتحلی، فأبت علیه، فبعث إلیها بامرأتین وامرأة من ربیعة معهن الإبل، فلما رأتهن ارتحلت وعن محمد بن علی بن نصر، عن عمر بن سعد، أن أمیر المؤمنین صلوات الله علیه دخل علی عائشة لما أبت الخروج، فقال لها: یا شعیرا ارتحلی وإلا تکلمت بما تعلمین قالت: نعم أرتحل. فجهزها وأرسلها ومعها أربعین امرأة من عبد قیس.. (همان، ص422)
3- فی السرائر: حَدَّثَنَا الْحَکَمُ أَبُو حَامِدٍ أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ بِبَلْخَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سَعْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو نُعَیْمٍ قَالَ حَدَّثَنَا عِصَامُ بْنُ قُدَامَةَ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِیِّ(ص)أَنَّهُ قَالَ لِنِسَائِهِ لَیْتَ شِعْرِی أَیَّتُکُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الْأَذْیَبِ الَّتِی تَنْبَحُهَا کِلَابُ الْحَوْأَبِ فَیُقْتَلُ عَنْ یَمِینِهَا وَ عَنْ یَسَارِهَا قَتْلَی کَثِیرَةٌ ثُمَّ تَنْجُو بَعْدَ مَا کَادَتْ. (سرائر، ج3/627)

خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که به من فرمود: مواظب باش تو از کسانی نباشی که سگ­های حوأب مقابل تو فریاد کنند». و لکن عده­ای به او گفتند: این آب «ماء الحوأب» نیست، و عایشه حرف آنان را تصدیق نکرد تا آنان پنجاه نفر را آوردند و شهادت دادند و سوگند یاد کردند که این «ماء الحوأب» نیست و به آن پنجاه نفر جایزه دادند و این نخستین شهادت دورغ بود که در اسلام حادث شد(1).

مؤلّف گوید: هرگز رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را خلیفه و وصی و برادر و وارث خود معرفی نکرد و این معنا به صورت تواتر و قطعی در کتب شیعه و سنّی نقل شده است، و نیاز به بیان ندارد، و تنها کلمه «خلیفتی» در 718 روایت در 355 کتاب، و کلمه «أنت خلیفتی» در 42 روایت، در 34 کتاب، و کلمه «وصیّی» در 988 روایت در 311 کتاب، و کلمه «أنت وصیّی» در 147 روایت در87 کتاب، و کلمه «وارثی» در 172روایت در120 کاتب، و کلمه «خلفائی» در 217روایت در132کتاب، و کلمه «خلفائی إثنا عشر» در صحیح مسلم ج3/1453/10 و سنن ترمذی ج3/340/2323 نقل شده و در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» طبری سنّی در ذخایر العقبی ص87 و ص21 گوید: مقصود از اهل­البیت، در این آیه: فاطمه و علی و حسن و حسین هستند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را در زیر کساء قرار داد و از آنان تجلیل نمود و این قضیه در بیت امّ­سلمه بود و آن حضرت فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطیراً» و امّ­سلمه گفت: «آیا من نیز با آنان هستم؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: أنت علی خیر واو را راه نداد و آیه فوق نازل شد. سپس گوید: این روایت را ترمذی نیز نقل کرده است، و در عمدة الطالب نیز از کفایة الطالب ص65 حدیث فوق از عمر بن ابی­سلمه ربیب النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده، و در کتب دیگر اهل سنّت نیز این معنا نقل شده است.

آری در احادیث جعلی و ساختگی برخی از جعّالان و کذّابان اهل سنّت آمده که گویند: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب خلیفه خود قرار داد و این گونه روایات را خود علمای اهل­سنّت مجعول و ساختگی دانسته و راویان آن­ها را کذّاب و جعّال معرفی کرده­اند، علاوه برآن، بین آن­ها تضادّ وجود دارد و برخی آن­ها را به جابر و امثال او نسبت داده­اند که همه می­دانند جابر چنین چیزی را نگفته است چرا که او یکی از روات احادیث مربوط به ائمه دوازده­گانه است، و مرحوم علامه امینی در جلد 5

ص: 30


1- وفی رسائل المرتضی : روی أنه لما جاءت عائشة الی هذا الموضوع نبحتها کلاب الحوأب، فقالت عائشة: أی ماء هذا؟ قالوا: ماء الحوأب. فقالت: ردّونی ردّونی فانی سمعت رسول اللّه یقول «أبصری لا تکونی التی تنبحها کلاب الحوأب». فقالوا: لیس هذا ماء حوأب، فأبت أن تصدقهم، فجاؤا بخمسین شاهدا من العرب، فشهدوا أنه لیس بماء حوأب، و حلفوا لها، فکسوهم أکسیة و أعطوهم دراهم، و کانت هذه أول شهادة زور حدثت فی الإسلام. (رسائل المرتضی، ص64)
2- [احزاب/33]

الغدیر از ص333 تا ص375 تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فی­الخلافة» 45 حدیث ساختگی از این قبیل را نقل نموده و فساد و کذب راویان آن­ها را آشکار کرده است، امید است که خوانندگان محترم مراجعه فرمایند.

مؤلّف گوید: نزدیک­ترین کتاب به زمان معصومین (علیهم­السلام) کتاب سلیم بن قیس هلالی می­باشد که مورد تأیید چند امام - مانند امیرالمؤمنین تا امام صادق(علیهم­السلام) - بوده و امام صادق(علیه السلام) فرمود(1):

ص: 31


1- یکی از محققین گوید : اوّلاً کتاب سلیم به اعتراف زیادی از علمای اهل حدیث و رجال، مانند: مجلسییّن، مرحوم استرآبادی، وحید بهبهانی، ابوعلی حائری در منتهی­المقال، میرحامد حسین، مرحوم خوانساری در روضات، علّامه مامقانی، سیدمحسن امین، مرحوم آیت الله خویی و ... امتن و اتقن کتب است و تردید و شبهه­ای در آن نیست، ثانیاً مضامین احادیث آن در کتب دیگری مانند احتجاج و غیره دیده می­شود، بلکه این کتاب حقّاً حاوی اسرار آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) می­باشد و علمای سلف آن را معتبر دانسته و در مباحث خود به آن تمسّک نموده­اند. (کتاب سلیم تحقیق محمّدباقر انصاری، ص32) وقال الآخر: أنظر کیف حاز الرجل نصیبه الأوفر من تقریر حدیثه من عند الأئمة علیهم السلام حیث صدقه ستة من أئمتنا علیهم السلام، وذلک بصورة یرجع إلی تصدیق جمیع کتابه وأحادیثه. هذه جملة ما وصل إلینا من تقریر المعصومین علیهم السلام ومزید عنایتهم بشأن کتاب سلیم وأحادیثه. ویکفیه فخرا إذ کان معروفا عند الأئمة علیهم السلام وأنهم ذکروه بخیر وقرروا ما نقله من الأحادیث. وهذا بمعنی أن ما فی کتاب سلیم حق وصدق ومحکم ومحفوظ ولیس مثل ما فی أیدی الناس الذی هو مخلوط من الغث والثمین. کلمات العلماء فی توثیق کتاب سلیم استمرار تأیید العلماء للکتاب طیلة أربعة عشر قرنا صدر من أعاظم العلماء - منذ الصدر الأول إلی الیوم - کلمات دریة بشأن الکتاب ومؤلفه الجلیل. ومما یدل علی عظمة الکتاب وغایة اعتباره أنهم نقلوا أحادیث سلیم فی کتبهم ومرویاتهم منذ القرن الأول إلی یومنا هذا فی سلسلة متلاحقة لم تنقطع فی عصر من العصور بصورة تکشف عن اعتمادهم علیه فی الغایة. ویبدء هذه السلسلة من العلماء المؤیدین لکتاب سلیم فی عصر المؤلف مثل سلمان وأبی ذر والمقداد ونظرائهم. ولقد عرض أبان بعده الکتاب علی أبی الطفیل وعمر بن أبی سلمة والحسن البصری وقرءوا جمیع الکتاب وصدقوه بأجمعه. ویکفی فی ذلک أن نلاحظ رواة کتاب سلیم وأحادیثه، فإن أکثرهم من المشایخ الثقات کعمر بن أذینة وحماد بن عیسی وعثمان بن عیسی ومحمد بن إسماعیل بن بزیع والفضل بن شاذان ومحمد بن أبی عمیر ومثل ابن أبی جید ویعقوب بن یزید وعبد الله بن جعفر الحمیری ومحمد بن همام بن سهیل وهارون بن موسی التلعکبری ومحمد بن الحسین بن أبی الخطاب وأحمد بن محمد بن عیسی والحسین بن سعید والخزاز القمی وابن الولید وابن الغضائری وغیرهم من أجلاء الطائفة المحقة وأعاظم المحدثین. إلی أن یصل دور المؤلفین کابن الجحام وفرات بن إبراهیم والصفار والکلینی والنعمانی والصدوق والمفید والسید المرتضی والکراجکی والشیخ الطوسی والطبرسیین وابن شهر آشوب، ومن بعدهم من المؤلفین کالعلامة والمحقق والشهید والقاضی التستری والشیخ البهائی والشیخ الحر العاملی والمجلسیین والبحرانیین، والمیر حامد حسین إلی غیرهم من أعاظم مؤلفی الشیعة ومشایخهم. فإن هؤلاء اعتمدوا علی کتاب سلیم بن قیس ورووا أحادیثه فی مؤلفاتهم ولیسوا ممن یستهان بهم وبآرائهم وبکتبهم التی صارت الیوم مصادر للشیعة ومرجعا لمعالم الدین. کتاب سلیم من کتب الاصول الأربعمائة قال النعمانی: (لیس بین جمیع الشیعة ممن حمل العلم ورواه عن الأئمة علیهم السلام خلاف فی أن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الاصول... وهومن الاصول التی ترجع إلیها الشیعة...). وقال العلامة الطهرانی: (وهو من الاصول القلیلة التی أشرنا إلی أنها ألفت قبل عصر الصادق علیه السلام).

«کسی که کتاب سلیم بن قیس را نخوانده باشد، چیزی از ما نمی­داند» و در این کتاب ماجرای غصب خلافت و مظلومیّت اهل­البیت و برخی از اسرار آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) با سند صحیح ثبت شده است، و اخیراً این کتاب به فارسی ترجمه شده به نام «اسرار آل محمّد (علیهم­السلام)» و به نظر مؤلّف بر هر مسلمان شیعه لازم است که این کتاب را بخواند همان­گونه که واجب است خطبه غدیر را بخواند. و اگر ما خطبه غدیر و روایات صحیح مربوط به خلافت و ولایت ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) را مقابل مجعولات کذّابین و جعّالین از اهل سنّت قرار بدهیم بسیار شگفت­آور خواهد بود، و ما این شگفتی­ها را در کتاب «کشکول عجائب» جمع­آوری نمودیم و دوستان اهل­البیت(علیهم­السلام) را توصیه می­کنیم که این کتاب را مطالعه نمایند.

آیا رسول خدا صلی الله علیه آله امّت را امر به مودّت و تمسّک به اهل­بیت خود نکرد؟

ج: آری در تفسیر آیه: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(1) «یعنی بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما برای این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]».

و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: مقصود از «ذی­القربی» علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام) هستند، و این روایت را جز روات شیعه ، طبری و زمخشری و سیوطی در تفسیر، و صاحب مستدرک صحیحین(2) و ذخائرالعقبی طبری(3) و اسدالغابة(4) و حلیةالأولیاء(5) و مجمع­الزوائد(6) نقل نموده اند.

و در کتاب معالم المدرستین(7)،

آمده که خداوند هنگامی که خواست آیه تطهیر را نازل کند، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دید رحمت الهی در حال نزول است پس علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام)

ص: 32


1- [شوری/23]
2- مستدرک صحیحین ج3/172
3- ذخائرالعقبی طبری ص138
4- اسدالغابة ج5/367
5- حلیةالأولیاء ج3/201
6- مجمع­الزوائد ج7/103 و ج9/146
7- وفی معالم المدرستین : لما أنزل الله سبحانه: "قل لا أسألکم علیه أجرا الا المودة فی القربی". فسر رسوله (القربی) بعلی وفاطمة والحسن والحسین ولما أراد الله سبحانه أن ینزل آیة التطهیر، ورأی رسول الله أن الرحمة هابطة، دعا علیا وفاطمة والحسن والحسین وضمهم إلی نفسه تحت الکساء، فانزل الله تعالی: "إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا"، فقال رسول الله: أللهم إن هؤلاء هم أهل بیتی، وبقی طول حیاته بعد ذلک یقف علی باب دارهم یومیا خمس مرات أوقات الصلاة الیومیة ویقول: السلام علیکم یا أهل البیت إنما یرید الله لیذهب... (معالم المدرستین، ج3/294)

را خواند و آنان را در زیر کسا گرد خود جمع نمود و خداوند آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(1) را نازل کرد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الّلهمّ إنّ هؤلاء هم اهل بیتی» و آن حضرت در بقیه عمر خود، هر روز پنج مرتبه - اوقات نماز- به درب خانه آنان می­آمد و می­فرمود: السلام علیکم یا إهل البیت إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ ...».

و البته معلوم است که خداوند کسانی را که به پاکی یاد نموده بهترین و محبوب­ترین خلق او بوده­اند، و جز آنان هیچ کس را این گونه به پاکی و طهارت یاد نکرده است، گرچه اهل بهشت بوده­اند، مانند امّ­سلمه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که خواست وارد کساء شود و لکن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کساء را جمع نمود و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهل بیت من این­هایند.

مرحوم صدوق از جابر از علی بن الحسین ... از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «محبت و دوستی اهل بیت من در هفت موقف خطرناک، سودمند است: 1- هنگام مرگ 2- در قبر 3- در قیامت 4- هنگام گرفتن نامه عمل 5- هنگام حساب 6- نزد میزان 7- هنگام عبور از صراط(2).

و این سخن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بزرگترین تشویق و ترغیب به محبّت و دوستی آنان است، چنان­که در برخی از روایاتی که شیعه و سنّی نقل کرده­اند آمده که هرکس با محبّت و دوستی آل­محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) از دنیا برود شهید و تائب و آمرزیده و با ایمان کامل مرده است، و ملک­الموت و منکر و نکیر بشارت بهشت به او می­دهند و او را مانند عروس به بهشت می­برند و ملائکه در قبر زوّار او خواهند بود، و اگر با دشمنی و عداوت آنان بمیرد، کافر مرده است، و چون وارد قیامت می­شود بین دو چشم او نوشته شده: او از رحمت خدا مأیوس است، و بوی بهشت را نخواهد شنید(3).

ص: 33


1- [احزاب/33]
2- حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُبُّ أَهْلِ بَیْتِی نَافِعٌ فِی سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِیمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِی الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْکِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاط. (فضائل الشیعه صدوق، ص5)
3- وبالاسناد، قال الثعلبی: والدلیل علی صحة مذهبنا فیه ما اخبرنا أبو محمد عبد الله بن حامد الاصبهانی، واخبرنا أبو عبد الله محمد بن علی بن الحسین البجلی، حدثنا یعقوب بن یوسف بن اسحاق، حدثنا محمد بن اسلم الطوسی، حدثنا یعلی بن عبید البجلی، عن اسماعیل بن ابی خالد، عن قیس بن ابی حازم، عن جریر بن عبد الله البجلی، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، الا ومن مات علی حب آل محمد مات تائبا، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان، ألا ومن مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة، ثم منکر ونکیر، الا ومن مات علی حب آل محمد یزف الی الجنة کما تزف العروس الی بیت زوجها، ألا ومن مات علی حب آل محمد جعل الله زوار قبره الملائکة، بالرحمة، ألا ومن مات علی حب آل محمد مات علی السنة والجماعة، ألا ومن مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامة مکتوبا بین عینیه «آیس من رحمة الله تعالی) ألا ومن مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحة الجنة. (عمدة ابن بطریق، ص54)

و در مجمع­الفائده علامه مقدس اردبیلی آمده : که بین انصار و مهاجرین سخنانی مبادله شد، و هر کدام خود را بر دیگری فضیلت می­دانند و چون به گوش رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید آن حضرت وارد مجلس آنان شد، و به انصار فرمود: آیا شما ذلیل نبودید و خداوند شما را هدایت نمود؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: آیا شما گمراه نبودید و خداوند شما را به وسیله من هدایت کرد؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: چرا شما نیز در جواب من چیزی نمی­گویید؟ انصار گفتند: چه بگوییم یا رسول­الله؟ فرمود: آیا نمی­گویید: آیا مردم مکه تو را از مکه بیرون نکردند و ما به تو پناه دادیم؟ و آیا تو را تکذیب نکردند و ما تو را تصدیق نمودیم؟ و آیا تو را بی­پناه نگذاردند و ما به تو پناه دادیم و تو را یاری نمودیم؟ سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سخنان خود را ادامه داد و انصار از خجلت به رو افتادند و گفتند: «اموال ما و آنچه داریم ملک خدا و رسول او باشد» پس آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد.

و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کسی که با دوستی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد، شهید و آمرزیده و تائب و با ایمان کامل مرده است، و ملک­الموت هنگام مرگ به او بشارت بهشت می­دهد، و سپس منکر و نکیر در قبر به او بشارت بهشت می­دهند، و ملائکه او را مانند عروسی که به خانه بخت می­برند به بهشت می­برند، و در قبر او دو در به بهشت گشوده می­شود، و خداوند قبر او را مزار ملائکه رحمت خود قرار می­دهد، و او بر اساس سنّت رسول­خدا و جماعت مؤمنین از دنیا می­رود، و کسی که با دشمنی آل­محمّد از دنیا برود هنگامی که وارد قیامت می­شود بین دو چشم او نوشته شده: «او از رحمت خدا مأیوس است» و کافر از دنیا می­رود و بوی بهشت به او نمی­رسد(1).

ص: 34


1- وفی مجمع الفائدة : روی أنّ الأنصار قالوا: فعلنا وفعلنا، کأنهم افتخروا، فقال عباس أو ابن عباس رضی الله عنهما: لنا الفضل علیکم، فبلغ ذلک رسول الله صلّی الله علیه (وآله) وسلم فأتاهم فی مجالسهم فقال: یا معشر الأنصار ألم تکونوا أذلة فأعزکم الله بی! قالوا، بلی یا رسول الله قال: ألم تکونوا ضلالا فهداکم الله بی؟ قالوا بلی یا رسول الله قال: أفلا تجیبوننی؟ قالوا: ما تقول یا رسول الله؟ قال: الا تقولون، ألم یخرجک قومک فآویناک، أو لم یکذبوک فصدّقناک، أو لم یخذلوک فنصرناک، قال: فما زال یقول حتی جثوا علی الرکب وقالوا: أموالنا وما فی أیدینا لله ولرسوله، فنزلت الآیة. وقال رسول الله صلّی الله علیه (وآله) وسلم من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، الا ومن مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، الا ومن مات علی حب آل محمد مات تائبا، الا ومن مات علی حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان، الا ومن مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنة، ثم منکر ونکیر، الا ومن مات علی حب آل محمّد یزف إلی الجنة کما تزف العروس الی بیت زوجها، الا ومن مات علی حب آل محمّد فتح له فی قبره بابان إلی الجنة، الا ومن مات علی حب آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة، الا ومن مات علی حب آل محمّد مات علی السنة والجماعة، الا ومن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوب بین عینیه آیس من رحمة الله، الا ومن مات علی بغض آل محمّد مات کافرا، الا ومن مات علی بغض آل محمّد لم یشم رائحة الجنة. (مجمع­الفائدة، ج7/527)

و اما امر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به پیروی و تمسّک به اهل­البیت و عترت آن حضرت(علیهم­السلام) در حدیث ثقلین - که مورد اتفاق فریقین است - معروف و مشهود می­باشد، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این حدیث می­فرماید: «انی تارک فیکم، ما ان تمسکتم به لن تضلّوا بعدی: الثقلین واحد منهما أکبر من الآخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض». این حدیث در کتب فراوانی ازاهل سنّت نیز نقل شده است(1).

و در کتب شیعه فراوان نقل شده مانند کتب شیخ مفید و سیدرضیّ و سیدمرتضی ونهج­البلاغه و کتب صدوق و شیخ طوسی و بصائرالدرجات و روضة­الواعظین و وسائل­الشیعه و مستدرک آن و کتاب سلیم بن قیس هلالی و مسندالرضا(ع) و کتب مناقب اهل­البیت و احتجاج و کنزالفوائد کراجکی و مجمع­الفائده اردبیلی و کتب فراوان دیگری که با کلمه «و عترتی» می­توان آن­ها را جستجو نمود.

و در کافی از امام باقر از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «کسی که دوست بدارد حیات و ممات او مانند حیات و ممات من باشد و در بهشت عَدْن - که خداوند به من وعده داده - داخل شود، و به دستگیرة درختی که خداوند در بهشت قرار داده چنگ بزند، باید علی بن ابیطالب(علیه السلام) و امامان بعد از او را دوست بدارد [و امامت آنان را بپذیرد] چرا که آنان هرگز شما را به گمراهی نمی­برند و از راه حق خارج نمی­کنند، بنابراین شما نباید به آنان چیزی را یاد بدهید، چرا که آنان از شما داناترند و من از خداوند خواسته­ام که بین آنان و بین کتاب خدا فاصله نیندازد تا وقتی که در قیامت نزد حوض کوثر مرا ملاقات کنند ....»(2).

ص: 35


1- «ومن الجمع بین الصحاح الستة» لرزین من الجزء الثالث من اجزاء اربعة، من صحیح ابی داود السجستانی وهو کتاب «السنن»، ومن صحیح الترمذی عن زید بن ارقم بالاسناد المقدم قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله. «انی تارک فیکم، ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدی، احدهما اعظم امن الاخر، وهو کتاب الله، حبل ممدود من السماء الی الارض، وعترتی اهل بیتی ولن یتفرقها، حتی یردا علی الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما». (عمدة ابن بطریق، ص68)
2- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن موسی بن سعدان، عن عبد الله بن القاسم، عن عبد القهار، عن جابر الجعفی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من سره أن یحیی حیاتی، ویموت میتتی، ویدخل الجنة التی وعدنیها ربی ویتمسک بقضیب غرسه ربی بیده فلیتول علی بن أبی طالب علیه السلام وأوصیاءه من بعده، فإنهم لا یدخلونکم فی باب ضلال، ولا یخرجونکم من باب هدی، فلا تعلموهم فإنهم أعلم منکم وإنی سألت ربی ألا یفرق بینهم وبین الکتاب حتی یردا علی الحوض هکذا - وضم بین أصبعیه - وعرضه ما بین صنعاء إلی أیلة، فیه قد حان فضة وذهب عدد النجوم. (کافی، ج1/209)

و در روایات فراوانی آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: إنّهم مع الحق والحق معهم و مع القرآن و القرآن معهم(1).یعنی عترت واهل بیت من باحق اند وحق با آنان است وبا قرآنند وقرآن با آنان است.

ص: 36


1- 1قال العلامة الامینی فی کتاب الغدیر : روی شیخ الاسلام أبو إسحاق إبراهیم بن سعد الدین ابن الحمویه بإسناده فی فراید السمطین فی السمط الأول فی الباب الثامن والخمسین عن التابعی الکبیر سلیم بن قیس الهلالی قال: رأیت علیا صلوات الله علیه فی مسجد رسول الله صلی الله علیه وسلم فی خلافة عثمان وجماعة یتحدثون ویتذاکرون العلم والعفة فذکروا قریشا وفضلها وسوابقها وهجرتها وما قال فیها رسول الله صلی الله علیه وسلم من الفضل مثل قوله ص: الأئمة من قریش، وقوله: الناس تبع لقریش وقریش أئمة العرب. إلی أن قال (بعد ذکر مفاخرة کل حی برجال قومه): وفی الحلقة أکثر من مائتی رجل فیهم علی بن أبی طالب، وسعد ابن أبی وقاص، وعبد الرحمن بن عوف، وطلحة، والزبیر، والمقداد، وهاشم بن عتبة، وإبن عمر، والحسن، والحسین، وابن عباس، ومحمد بن أبی بکر، وعبد الله بن جعفر، ومن الأنصار أبی بن کعب، وزید بن ثابت، وأبو أیوب الأنصاری، وأبو الهیثم بن التیهان، ومحمد بن سلمة، وقیس بن سعد بن عبادة، وجابر بن عبد الله، وأنس بن مالک، وزید بن أرقم، وعبد الله بن أبی أوفی، وأبو لیلی ومعه ابنه عبد الرحمن قاعد بجنبه غلام صبیح الوجه أمرد، فجاء أبو الحسن البصری ومعه الحسن البصری غلام أمرد صبیح الوجه معتدل القامة، قال: فجعلت أنظر إلیه وإلی عبد الرحمن بن أبی لیلی فلا أدری أیهما أجمل غیر أن الحسن أعظمهما وأطولهما، فأکثر القوم، وذلک من بکرة إلی حین الزوال وعثمان فی داره لا یعلم بشیء مما هم فیه، وعلی بن أبی طالب علیه السلام ساکت لا ینطق ولا أحد من أهل بیته، فأقبل القوم علیه فقالوا: یا أبا الحسن ما یمنعک أن تتکلم؟ فقال: ما من الحیین إلا وقد ذکر فضلا وقال حقا فأنا أسألکم یا معشر قریش والأنصار بمن أعطاکم الله هذا الفضل بأنفسکم وعشائرکم وأهل بیوتاتکم أم بغیرکم؟ قالوا: بل أعطانا الله ومن به علینا بمحمد صلی الله علیه وسلم وعشیرته لا بأنفسنا وعشائرنا ولا بأهل بیوتاتنا، قال: صدقتم یا معشر قریش والأنصار ألستم تعلمون؟ انّ الذی نلتم من خیر الدنیا والآخرة منا أهل البیت خاصة دون غیرهم وإن ابن عمی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: وإنی و أهل بیتی کنا نورا یسعی بین یدی الله تعالی قبل أن یخلق الله عز وجل آدم علیه السلام بأربعة عشر ألف سنة، فلما خلق الله تعالی آدم علیه السلام وضع ذلک النور فی صلبه وأهبطه إلی الأرض ، ثم حمله فی السفینة فی صلب نوح علیه السلام، ثم قذف به فی النار فی صلب إبراهیم علیه السلام، ثم لم یزل الله عز وجل ینقلنا فی الأصلاب الکریمة إلی الأرحام الطاهرة من الآباء والأمهات لم یلق منهم علی سفاح قط. فقال أهل السابقة والقدمة وأهل بدر وأهل أحد: نعم قد سمعنا من رسول الله صلی الله علیه وسلم ثم قال: أنشدکم الله؟ إن الله عز وجل فضل فی کتابه السابق علی المسبوق فی غیر آیة، وإنی لم یسبقنی إلی الله عز وجل وإلی رسول الله صلی الله علیه وسلم أحد من أهل الأمة قالوا: أللهم نعم قال: فأنشدکم الله؟ أتعلمون حیث نزلت والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار، والسابقون السابقون أولئک المقربون؟ سئل عنها رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال: أنزلها الله تعالی ذکره فی الأنبیاء وأوصیائهم فأنا أفضل أنبیاء الله ورسله وعلی بن أبی طالب وصیی أفضل الأوصیاء: ثم قالوا: أللهم نعم. قال فأنشدکم الله أتعلمون حیث نزلت یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم؟ وحیث نزلت : لم تتخذوا من دون الله ولا رسوله ولا المؤمنین ولیجة؟ قال الناس: یا رسول الله أخاصة فی بعض المؤمنین؟ أم عامة لجمیعهم؟ فأمر الله عز وجل نبیه صلی الله علیه وسلم أن یعلمهم ولاة أمرهم، وأن یفسر لهم من الولایة ما فسر لهم من صلاتهم وزکاتهم وحجهم، وینصبنی للناس بعد غدیر خم ثم خطب وقال: أیها الناس؟ إن الله أرسلنی برسالة ضاق بها صدری وظننت أن الناس مکذبی فأوعدنی لأبلغها أو لیعذبنی ثم أمر فنودی بالصلاة جامعة ثم خطب فقال: أیها الناس أتعلمون أن الله عز وجل مولای وأنا مولی المؤمنین وأنا أولی بهم من أنفسهم؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: قم یا علی فقمت فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، أللهم وال من والاه، وعاد من عاداه. فقام سلیمان فقال: یا رسول الله ولاء کماذا؟ فقال: ولاء کولای من کنت أولی به من نفسه. فأنزل الله تعالی ذکره: ألیوم أکملت لکم دینکم الآیة. فکبر رسول الله صلی الله علیه وسلم وقال: الله أکبر تمام نبوتی وتمام دین الله ولایة علی بعدی . فقام أبو بکر وعمر فقالا: یا رسول الله هؤلاء الآیات خاصة فی علی علیه السلام. قال: بلی فیه وفی أوصیائی إلی یوم القیامة. قالا: یا رسول الله بینهم لنا. قال: علی أخی ووزیری ووارثی ووصیی وخلیفتی فی أمتی وولی کل مؤمن بعدی، ثم ابنی الحسن ثم الحسین ثم تسعة من ولد إبنی الحسین واحد بعد واحد، القرآن معهم وهم مع القرآن لا یفارقونه ولا یفارقهم حتی یردوا علی الحوض. فقالوا کلهم: أللهم نعم قد سمعنا ذلک وشهدنا کما قلت. وقال بعضهم: قد حفظنا جل ما قلت لم نحفظ کله وهؤلاء الذین حفظوا أخیارنا وأفاضلنا. فقال علی علیه السلام: صدقتم لیس کل الناس یستوون فی الحفظ، انشد الله عز وجل من حفظ ذلک من رسول الله صلی الله علیه وسلم لما قام فأخبر به؟ فقام زید بن أرقم، والبراء بن عازب، وسلمان، وأبوذر، والمقداد، وعمار، فقالوا: نشهد لقد حفظنا قول رسول الله وهو قائم علی المنبر وأنت إلی جنبه وهو یقول: أیها الناس؟ إن الله عز وجل أمر أن أنصب لکم إمامکم والقائم فیکم بعدی ووصیی وخلیفتی والذی فرض الله عز وجل علی المؤمنین فی کتابه طاعته فقرب بطاعته طاعتی وأمرکم بولایته، وأنی راجعت ربی خشیة طعن أهل النفاق وتکذیبهم فأوعدنی لأبلغها أو لیعذبنی، یا أیها الناس؟ إن الله أمرکم فی کتابه الصلاة فقد بینها لکم والزکاة والصوم وإلحج فبینها لکم وفسرتها وأمرکم بالولایة، وإنی أشهدکم أنها لهذا خاصة، ووضع یده علی علی بن أبی طالب، قال: ثم لابنه بعده ثم للأوصیاء من بعدهم من ولدهم لا یفارقون القرآن ولا یفارقهم القرآن حتی یردوا علی حوضی، أیها الناس؟ قد بینت لکم مفزعکم بعدی وإمامکم وولیکم وهادیکم وهو أخی علی بن أبی طالب، وهو فیکم بمنزلتی فیکم، فقلدوه دینکم وأطیعوه فی جمیع أمورکم، فإن عنده جمیع ما علمنی الله من علمه وحکمته فسلوه وتعلموا منه ومن أوصیائه بعده ولا تعلموهم ولا تتقدموهم ولا تخلفوا علیهم فإنهم مع الحق والحق معهم لا یزایلونه ولا یزایلهم، ثم جلسوا... الحدیث. (الغدیر، ج1/165)

چه کسانی مردم را از صراط مستقیم دین خارج کردند؟

ج: صراط مستقیم دین همان راه پیامبران و اوصیاء و شهدا و صالحین است که از آیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین»(1)

«یعنی ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه راه کسانی که مورد غضب واقع شده اند و نه راه گمراهان» و آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ

ص: 37


1- [حمد/7-6]

أُولئِکَ رَفیقاً»(1) «یعنی کسانی که خدا و پیامبر را اطاعت کنند، در روز رستاخیز، همنشین کسانی خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان؛ و آنها هم نشینان خوبی هستند.» استفاده می­شود، از این رو مرحوم صدوق در کتاب معانی­الاخبار گوید: صراط مستقیم حجّت­های الهی بر مردم هستند، و این سخن امام صادق(علیه السلام) است که فرمود: «الصراط المستقیم امیرالمؤمنین علی علیه السلام»(2).

و در کافی از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: خداوند به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) امر نمود: «فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(3) «یعنی آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی هستی » و مقصود از این آیه این است که «إنّک علی ولایة علیٍ و علی هو الصراط المستقیم(4).

فضیل بن یسار گوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: مردم به یمین و یسار منحرف شدند، و ما و شیعیان ما به صراط مستقیم هدایت شدیم(5).

مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از حضرت رضا(علیه السلام) از پدران خود از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی أنت حجة الله و أنت باب الله و أنت الطریق إلی الله و أنت النبأ العظیم و أنت الصراط المستقیم و أنت المثل الاعلی و ...(6).

ص: 38


1- [نساء/69]
2- حدثنا أبی - رحمه الله - قال: حدثنا محمد بن أحمد بن علی بن الصلت، [عن عبد الله بن الصلت] عن یونس بن عبد الرحمن، عمن ذکره، عن عبید الله [بن] الحلبی، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: الصراط المستقیم أمیر المؤمنین علی علیه السلام. (معانی الأخبار، ص32)
3- [زخرف/42]
4- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن النضر بن شعیب، عن خالد بن ماد، عن محمد بن الفضل، عن الثمالی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: أوحی الله إلی نبیه صلی الله علیه وآله "فاستمسک بالذی أوحی إلیک إنک علی صراط مستقیم" قال: إنک علی ولایة علی وعلی هو الصراط المستقیم. (کافی، ج1/416)
5- عنه، عن أحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن فضالة بن أیوب، عن عمر بن أبان وسیف بن عمیرة، عن فضیل بن یسار قال: دخلت علی أبی عبد الله (علیه السلام) فی مرضة مرضها لم یبق منه إلا رأسه فقال: یا فضیل إننی کثیرا ما أقول: ما علی رجل عرفه الله هذا الامر لو کان فی رأس جبل حتی یأتیه الموت، یا فضیل بن یسار إن الناس أخذوا یمینا وشمالا وإنا وشیعتنا هدینا الصراط المستقیم، یا فضیل بن یسار إن المؤمن لو أصبح له ما بین المشرق والمغرب کان ذلک خیرا له ولو أصبح مقطعا أعضاؤه کان ذلک خیرا له، یا فضیل بن یسار إن الله لا یفعل بالمؤمن إلا ما هو خیر له یا فضیل ابن یسار لو عدلت الدنیا عند الله عز وجل جناح بعوضة ما سقی عدوه منها شربة ماء یا فضیل بن یسار إنه من کان همه هما واحدا کفاه الله همه ومن کان همه فی کل واد لم یبال الله بأی واد هلک. (همان، ج2/246)
6- حدثنا حمزة بن محمد بن أحمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام بقم فی رجب سنة تسع وثلثین وثلاثمأة قال حدثنی أبی عن یاسر الخادم عن ابی الحسن علی بن موسی الرضا عن ابیه عن آبائه عن الحسین بن علی علیهم السلام قال قال رسول الله "ص" لعلی علیه السلام یا علی انت حجة الله وانت باب الله وأنت الطریق الی الله وانت النبأ العظیم وانت الصراط المستقیم وأنت المثل الاعلی یا علی أنت امام المسلمین وامیر المؤمنین وخیر الوصیین وسید الصدیقین یا علی أنت الفاروق الاعظم وأنت الصدیق الاکبر یا علی أنت خلیفتی علی أمتی وانت قاضی دینی وانت منجز عداتی یا علی أنت المظلوم بعدی یا علی أنت المفارق بعدی یا علی أنت المحجور بعدی اشهد الله تعالی ومن حضر من أمتی أن حزبک حزبی وحزبی حزب الله وان حزب اعدائک حزب الشیطان. (عیون اخبار الرضا، ج1/9)

و در امالی صدوق نیز از امام باقر از پدرانش از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: کسی که می­خواهد مانند باد تند از صراط بگذرد، و بدون حساب داخل بهشت شود، باید دارای ولایت ولیّ و وصیّ من و صاحب و خلیفه من، علی بن ابیطالب باشد، و کسی که بخواهد داخل آتش شود، باید ولایت او را ترک کند. سپس فرمود: به عزت و جلال پروردگارم سوگند که علی بن ابیطالب درب ورود به خداوند است و جز از این درب نمی­شود کسی به خدا برسد، و او صراط مستقیم خداوند است و خداوند در روز قیامت از ولایت او سؤال خواهد نمود(1).

و در تفسیر نورالثقلین از تفسیر قمی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: به خدا سوگند ما صراط مستقیم [دین خدا] هستیم(2).

و از آن حضرت نقل شده که در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» فرمود: صراط مستقیم امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معرفت اوست و دلیل بر این معنا آیه «وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ»(3)است (4).

ص: 39


1- وفی الامالی : حدثنا أبی (رحمه الله)، قال: حدثنا سعد بن عبد الله، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن العباس بن معروف، عن الحسین بن یزید النوفلی، عن الیعقوبی، عن عیسی بن عبد الله العلوی، عن أبیه، عن أبی جعفر محمد بن علی الباقر، عن أبیه، عن جده (علیهم السلام)، قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله): من سره أن یجوز علی الصراط کالریح العاصف ویلج الجنة بغیر حساب، فلیتول ولیی ووصیی وصاحبی وخلیفتی علی أهلی وأمتی علی بن أبی طالب، ومن سره أن یلج النار فلیترک ولایته، فوعزة ربی وجلاله إنه لباب الله الذی لا یؤتی إلا منه، وإنه الصراط المستقیم، وإنه الذی یسأل الله عن ولایته یوم القیامة. (امالی صدوق، ص363؛ بحار الانوار، ج38/97)
2- وباسناده إلی أبی عبدالله (علیه السلام) قال: والله نحن الصراط المستقیم. (تفسیر نورالثقلین، ج1/21)
3- [زخرف/4]
4- فی کتاب معانی الاخبار باسناده إلی أبی عبدالله (علیه السلام) فی قول الله عزوجل: "اهدنا الصراط المستقیم" قال: هو أمیر المؤمنین ومعرفته، والدلیل علی انه أمیر المؤمنین قول الله عزوجل: "وانه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم" وهو أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی ام الکتاب فی قوله: "اهدنا الصراط المستقیم". (تفسیر نورالثقلین، ج1/21)

و در کتاب معانی الأخبار از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که آن حضرت در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» به مفضّل فرمود: صراط، طریق معرفت خداوند عزّوجلّ می­باشد، و آن دو صراط است، یکی صراط دنیا و دیگری صراط آخرت است، و صراط دنیا امام واجب­الاطاعة می­باشد و هر کس او را در دنیا شناخته باشد و به او اقتدا کرده باشد، بر صراط آخرت - که پلی است روی جهنّم - عبور می­کند، و کسی که در دنیا امام واجب­الإطاعة خود را نشناخته باشد، قدم او بر صراط آخرت می­لغزد و در جهنم سقوط می­کند(1).

و این که چه کسانی مردم را بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از صراط مستقیم دین منحرف کردند؟ پاسخ این است که: همان کسانی که از رسول­خدا اطاعت نکردند، و دیگران را بر علی و فرزندان او(علیهم­السلام) مقدم داشتند و دین خدا را دگرگون کردند، و به وصیّت­های رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عمل نکردند، و از جِبْت و طاغوت پیروی نمودند، در حالی که باید به طاغوت­ها کافر می­شدند، و به خدا ایمان می­آوردند، چنان که خداوند می­فرماید:

«فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»(2) «بنابراین، کسی که به طاغوت [بت وشیطان، و هر موجود طغیانگر] کافر شود و به خدا ایمان آورد، به محکم ترین دستگیره چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست» و طاغوت هر حاکم ظالمی است که از ناحیه خداوند تعیین نشده است، و مؤمنین نباید حاکمیّت او را بپذیرند، بلکه باید به او کافر باشند، چرا که او مردم را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر و گناه داخل می­کند، و ولایت او ولایت الهی نیست، بلکه ولایت شیطان است، از این رو خداوند پس از این آیه می­فرماید:

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(3) یعنی «خداوند فقط ولی مؤمنان است و او آنان را از تاریکی­های گناه خارج و به نور توبه داخل می­کند، و کسانی که کافر شدند، اولیا و سرپرستان آنان طاغوت­ها هستند که آنان را از نور ایمان خارج و به تاریکی کفر داخل می­نمایند، و آنان تا ابد در آتش خواهند ماند.»

آنچه گذشت مربوط به تکلیف و وظیفه شرعی مردم بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود و این تکلیف یعنی پیروی از امام عدل و کفر به طاغوت در هر زمانی وجود دارد چرا که در هر زمانی امام منصوب من عندالله و حاکم ستمگر و طاغوت وجود دارد، و مردم باید بیدار باشند، و حاکمیت طاغوت­ها را نپذیرند و گرنه به مقتضای آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» در قیامت با طاغوت زمان خود همراه خواهند بود.

ص: 40


1- وباسناده إلی المفضل بن عمر قال: سألت أبا عبدالله (علیه السلام) عن الصراط فقال: هو الطریق إلی معرفة الله عزوجل. وهما صراطان: صراط الدنیا، وصراط فی الاخرة، فاما الصراط فی الدنیا فهو الامام المفترض الطاعة من عرفه فی الدنیا واقتدی بهداه مر علی الصراط الذی هو جسر جهنم فی الاخرة، ومن لم یعرفه فی الدنیا زلت قدمه عن الصراط فی الاخرة، فتردی فی نارجهنم. (تفسیر نورالثقلین، ج1/21ح91)
2- [بقره/256]
3- [بقره/257]

و این امتحان بزرگی است، و در همه زمان­ها خداوند این امتحان را برای مردم برگذار می­نماید، و بعد از هر پیامبری مردم به چنین امتحانی مبتلا بوده­اند، و وصیّ آن پیامبر را رها کرده­اند و از طاغوت زمان خود پیروی نموده­اند جز تعدادی کمی از مردم، چنان که بعد از حضرت موسی و عیسی(علیهماالسلام)، مردم اکثراً از وصیّ این دو پیامبر پیروی نکردند، همان گونه که این امت از وصی پیامبر خود پیروی نکردند.

آیا رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه کسی را افضل امّت خود معرّفی نمود؟

ج: از یکی از علمای اهل­سنّت نقل شد که گفته بود: اگر از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ سفارشی راجع به علی بن ابیطالب(علیه السلام) نشده بود، ما او را به خاطر دانش وعلم او نسبت به اسرار قرآن و احکام الهی برای خلافت و امامت از دیگران شایسته­تر می­دانستیم، در حالی که او دارای فضائل و مناقبی است که احدی در آن­ها با او شریک نمی­باشد.

ابن ابی الحدید شارح نهج­البلاغه نیز دربارة آن حضرت می­گوید: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنانش از حسد و کینه فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او نیز به خاطر ترس و تقیّه از ذکر فضائل او خودداری نمودند و با این حال فضائل او عالم را پر کرده است.

تا جایی که عالم سنّی، جوینی شافعی از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نمود که فرمود: اگر درخت­ها قلم شوند، و دریاها مرکب شوند و اجنّه حسابگر شوند، و انسان­ها نویسنده شوند، فضائل علی بن ابیطالب(علیه السلام) را نمی­توانند احصا و جمع­آوری کنند.

سپس گوید: او در مکه مکرمه در داخل کعبه مشرّفه، دوازده سال قبل از بعثت به دنیا آمد و در سال چهلم هجرت در شب نوزدهم ماه رمضان ضربت خورد، و در شب بیست و یکم آن ماه به شهادت رسید(1).

و از اخطب خوارزمی نقل شده که گوید: روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب فضائل فراوان و بی­شماری قرار داده، و هر کس یکی از فضائل او را - از روی اعتقاد به مقام او - بیان کند خداوند گناهان گذشته و آیندة او را می­آمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، ملائکه همواره - تا از آن نوشته چیزی باقی است - برای او استغفار می­کنند، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بشنود، خداوند گناهانی که او به وسیله استماع انجام داده است را می­بخشد، و کسی که به فضیلتی از فضائل او نگاه کند و مطالعه نماید، خداوند گناهانی که او به وسیله نگاه انجام داده است را می­بخشد.

ص: 41


1- وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - «لَوْ أَنَّ الرِّیَاضَ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرَ مِدَادٌ وَالْجِنَّ حُسَّابٌ وَالْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ. (اسدالغابة، ج4/16؛ الاصابة فی معرفة الصحابة، ج2/507ح5688؛ تاریخ بغداد، ج1/133ح10؛ تذکرة الحفاظ، ج1/10ح4؛ طبقات ابن سعد، ج3/19؛ منهاج السنه ابن تیمیه، ج5 /29؛ شرح ابن ابی الحدید، ...)

سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است و یاد او نیز عبادت است، و خداوند ایمان هیچ بنده­ای را نمی­پذیرد مگر با ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).

اخطب خوارزمی نیز با سند خود از عبدالله بن مسعود از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هنگامی که خداوند آدم را خلق نمود و از روح خود در او دمید، آدم عطسه نمود و گفت: «الحمدلله» و خداوند فرمود: بندة من ، مرا ستود، به عزّت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که آن دو بندة خود را بیافرینم تو را نمی­آفریدم. آدم گفت: خدایا آیا آنان از ذریّة من هستند؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و نگاه کن. پس آدم سر خود را بالا کرد و دید که بر عرش الهی نوشته شده: «لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرحمة، و علی مقیم الحجة، و کسی که حق علی را شناخته باشد پاک و طاهر شده است، و کسی که حق او را انکار کند ملعون و زیانکار است، و من به عزت و جلال خود سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت کنم ،گرچه نافرمانی مرا کرده باشد، و به عزّت و جلالم سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او نافرمانی کند من او را داخل آتش کنم، گرچه مرا اطاعت کرده باشد» سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سرّ این کار این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت کند عقائد او کامل است، و امّا کسی که خدا را اطاعت نموده باشد و از علی اطاعت نکرده باشد عقائد او صحیح نمی­باشد(2).

صاحب کتاب «کشف­الغطاء» سپس گوید: بغوی [از علمای اهل­سنّت] در صحاح از ابی­الحمراء نقل نموده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند- در علم او- و به نوح(علیه السلام ) نگاه کند- در فهم او- و به یحیی(علیه السلام) نگاه کند- در زهد او- و به موسی(علیه السلام) نگاه کند- در بطش و قدرت او- باید به علیّ بن ابیطالب نگاه کند.

ص: 42


1- قال فی کشف الغطاء: روی أخطب خوارزم أیضاً عن النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال إنّ الله تبارک وتعالی جعل لأخی علیّ بن أبی طالب فضائل لا تُحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّاً بها، غفر الله له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر، ومن کتب فضیلة من فضائله، لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، ومن استمع فضیلة من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، ومن نظر إلی کتاب فیه فضیلة من فضائل علیّ غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالنظر. ثمّ قال: النظر إلی علیّ عبادة، وذکره عبادة، ولا یقبل الله إیمان عبدٍ إلا بولایته والبراءة من أعدائه. (کشف­الغطاء، ج1/103)
2- وفیه : روی أخطب خوارزم من علماء الجمهور عن ابن مسعود أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال لمّا خلق الله آدم علیه السلام ونفخ فیه روحه عطس فقال: الحمد لله، فأوحی الله تعالی عبدی حمدنی، فو عزّتی وجلالی، لولا عبدان أُرید أن أخلقهما فی دار الدنیا ما خلقتک.فقال: إلهی فیکونان منّی؟ قال: نعم یا آدم، ارفع رأسک وانظر، فرفع رأسه، وإذا مکتوب علی العرش: لا إله إلا الله، محمّد نبیّ الرحمة، وعلیّ مقیم الحجّة، من عرف حقّ علیّ زکا وطاب، ومن أنکر حقّه لُعن وخاب، أقسمت بعزّتی وجلالی، أن أُدخل الجنّة من أطاعه وإن عصانی، وأقسمت بعزّتی وجلالی أن أُدخل النار من عصاه وإن أطاعنی. وکأنّ السرّ أنّ من أطاعه تمّت عقائده، ولا یلزم ذلک فیمن أطاع الله. (کشف الغطاء، ج1/103)

بیهقی نیز با سند خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: هر کس بخواهد به آدم(علیه السلام) نگاه کند در علم او، و به نوح(علیه السلام) نگاه کند در تقوای او، و به ابراهیم(علیه السلام) نگاه کند در حلم او، و به موسی(علیه السلام) نگاه کند در هیبت او، و به عیسی(علیه السلام) نگاه کند در عبادت او، باید به علیّ بن ابیطالب(علیه السلام ) نگاه نماید.

ترمذی نیز در صحیح خود از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: من شهر علم هستم و علی(علیه السلام) درب آن شهر است. تا این که گوید: از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز نقل شده که فرمود: «أقضاکم علیّ (علیه السلام)» یعنی بهترین قاضی شما علیّ (علیه السلام) است.

سپس کاشف الغطاء در «کشف الغطاء» گوید: اگر تو بخواهی همة فضائل او را با تفصیل و عدد بدانی چیز محالی را طلب کرده­ای، چنان که روایت اوّل به این معنا اشاره داشت و لکن ما به برخی از فضائل او اشاره می­کنیم، و چه زیبا پاسخ داده امام شافعی هنگامی که از او سؤال شد: علی(علیه السلام) را برای ما توصیف کن؟ او در جواب گفت: من چه بگویم دربارة کسی که دشمنان او از حسد فضائل او را پنهان کردند، و دوستان او از ترس، فضائل او را آشکار نساختند، و با این وصف فضائل او دنیا را پر کرده است !! ... سپس گوید: اگر بخواهی تفضیل برخی از فضائل او را بدانی نخستین فضیلت او اخبار غیبی اوست چنان­که فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی ...» یعنی «هرچه می­خواهید از من سؤال کنید قبل از آن که مرا نیابید سپس فرمود: به خدا سوگند، اگر از من سؤال کنند، از هر گروهی که به خاطر آیه­ای گمراه شدند، و یا هدایت شدند، من تا قیامت به شما خبر خواهم داد که سائق و ناعق و قائد آنان چه کسانی بوده و خواهند بود. پس شخصی برخاست و گفت :

به من خبر دهید در سر من چند دانه مو وجود دارد؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: اگر نبود که اثبات آن برای تو سخت می­باشد، من به تو خبر می­دادم و لکن من به تو خبر می­دهم که تو فرزندی داری که قاتل فرزند دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشد.» و در آن وقت فرزند او - عمرسعد - کوچک بود - سپس مرحوم کاشف الغطاء گوید: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کشته شدن یکی از خوارج به نام «ذی­الثدیة» نیز خبر داد و فرمود: «خوارج از نهروان عبور نخواهند نمود» و نیز از قاتل خود ابن­ملجم خبر داد، و از قطع دست­های جویریه و به دار آویخته شدن او در زمان معاویه خبر داد، و از کشته شدن میثم تمّار و به دار آویخته شدن او نیز خبر داد ، بلکه به میثم خبر داد که به این درخت خرما تو را به دار می­زنند و این خبر به دست حجّاج انجام گرفت و نیز از قطع شدن پاها و دست­های رشید هجری و کشته شدن قنبر به دست حجّاج خبر داد، و از اعمال [خونبار] حجّاج کلاًّ خبر داد، و چون به او گفتند:

خالد بن عرفطه مرده است، فرمود: او نمرده و در آینده لشگری را در مسیر گمراهی ترتیب خواهد داد و پرچم­دار او حبیب­بن­جمّار خواهد بود، و حبیب­بن­جمّار برخاست و گفت: من از دوستان شما هستم؟ و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: بپرهیز که پرچم­دار او باشی و لکن حتماً چنین خواهی کرد و از این در [یعنی باب الثعبان] داخل مسجد کوفه خواهی شد.

ص: 43

و این خبر در زمان امام حسین(علیه السلام) واقع شد که ابن­زیاد اورا در مقدمه لشگر عمرسعد و صاحب پرچم او قرار داد .

و نیز به براء­بن­عازب فرمود: تو در زمان کشته شدن فرزندم حسین(علیه السلام ) زنده خواهی بود و او را یاری نخواهی کرد. و چنین شد. وهنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ صفّین به کربلا رسید فرمود: به خدا سوگند این سرزمین محلّ مرکب­های آنان و موضع شهادت­شان می­باشد. و نیز از ساخته شدن شهر بغداد [به دست منصور دوانیقی] و حکومت بنی­عباس و زوال حکومت آنان به دست هلاکوخان خبر داد، و پدر مرحوم علامه حلّی قبل از پیروزی هلاکوخان از او برای حلّه و کربلا و نجف امان خواست و هلاکوخان به او گفت: ما که هنوز بغداد را فتح نکرده­ایم. و پدر علامه به او گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ما خبر داده که تو بغداد را فتح خواهی نمود .از این رو حلّه و کربلا و نجف مصون ماند.

تا این که گوید: بخش دوّم از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، استجابت دعا و نفرین­های اوست دربارة برخی از دشمنان، مانند نفرین او به انس­بن­مالک هنگام انکار قصّه غدیر، و انس تا آخر عمر گرفتار برص و پیسی شد، و نفرین او به مغیرة که اخبار آن حضرت را به معاویه منتقل می­نمود و او در اثر نفرین آن بزرگوار کور شد، و نیز آن حضرت دو مرتبه از خداوند درخواست ردّ شمس نمود و اجابت شد و روایت شده که شصت مرتبه این دعا را کرد و مستجاب شد ... سپس گوید:

بخش سوم از فضائل او، شرافت نسب اوست که نیازی به بیان ندارد [و او با رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در شرافت نسب یکسان است]

و بخش چهارم شرافت او از ناحیه ازدواج با فاطمه(علیهاالسلام) است که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خواستگاران دیگر را مانند ابوبکر و عمر ردّ کرد و او را پذیرفت و از فاطمه(علیهاالسلام) فرزندانی مانند حسن و حسین و ائمه دیگر(علیهم­السلام) به دنیا آمدند ...(1).

ص: 44


1- وفی کشف الغطاء : ذکر البغوی فی الصحاح، عن أبی الحمراء قال، قال النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم من أراد أن ینظر إلی آدم علیه السلام فی علمه، وإلی نوح فی فهمه، وإلی یحیی فی زهده، وإلی موسی فی بطشه، فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب علیه السلام. وروی البیهقی بإسناده إلی النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال من أراد أن ینظر إلی آدم علیه السلام فی علمه، وإلی نوح علیه السلام فی تقواه، وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی موسی فی هیبته، وإلی عیسی فی عبادته، فلینظر إلی علیّ بن أبی طالب. وروی الترمذی فی صحیحه عن النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال أنا مدینة العلم وعلیّ بابها. وذکر البغویّ فی الصحاح عنه صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال أنا دار الحکمة وعلیّ بابها.ورُوی عنه صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال أقضاکم علیّ علیه السلام. وإذا أردت بیان فضائله علی التفصیل وحصر عددها فقد طلبت محالاً، کما أذنت به الروایة السابقة؛ لکن نُشیر إلی بعضٍ منها. وما أحسن قول الشافعی فی هذا الباب، حیث قیل له: صف لنا علیّاً علیه السلام، فقال: ما أقول فی رجل أخْفَتْ أعداؤه مناقبه حسداً، وأولیاؤه خوفاً، وظهر من بین ذین وذین ما ملأ الخافقین». ولقد أجاد ابن أبی الحدید المعتزلی حیث قال: ما أقول فی رجل أقرّ له أعداؤه بالفضل، ولم یمکنهم جحود مناقبه، ولا کتمان فضائله، وقد علمت أنّه استولی بنو أُمیّة علی سلطان الإسلام فی شرق الأرض وغربها، واجتهدوا بکلّ حیلة أن یطفئوا نوره، والتحریف علیه، ووضع المعایب والمثالب له، ولعنوه علی جمیع المنابر، وتوعّدوا مادحیه، بل حبسوهم وقتلوهم، ومنعوا روایة حدیث یتضمّن له فضیلة أو یرفع له ذکراً، حتّی منعوا أن یُسمی أحد باسمه، فما زاده ذلک إلا رفعة وسموّاً، کالمسک کلّما سُتر انتشر عرفه، وکلّما کُتم تضوّع نَشرُه، وکالشمس لا تُستر بالراح، وکضوء النهار إن حجبت عنه عین واحدة أدرکته عیون کثیرة أُخری. وما أقول فی رجل تُعزی إلیه کلّ فضیلة، وتنتمی إلیه کلّ فرقة، وتجاذبه کلّ طائفة، فهو رأس الفضائل وینبوعها وأبو عذرها، وسابق مضمارها، ومجلّی حلیتها، کلّ من بزغ فیها فمنه أخذ، وله اقتفی، وعلی مثاله احتذی وانتهی. وإن أردت تفصیل بعض فضائله: فأوّلها: الإخبار بالمغیبات، وهو القائل سلونی قبل أن تفقدونی، فوالله لا تسألونی عن فئة تضلّ بآیة وتهتدی بآیة، إلا نبّأتکم بناعقها وسائقها وقائدها إلی یوم القیامة» فقام إلیه رجل فقال: أخبرنی کم علی رأسی من طاقة شَعر؟ فقال له: لولا أنّ الذی سألت عنه یعسر برهانه لأخبرتک، وإنّ فی بیتک لسَخْلاً یقتل ابن بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم»، وکان ابنه صغیراً، وهو الذی تولّی قتل الحسین علیه السلام. وأخبر بقتل ذی الثدیة من الخوارج، وبعدم عبورهم النهروان لما أُخبر بالعبور، وعن قاتل نفسه، وتقطیع یدی جویریّة وصلبه، فوقع فی أیّام معاویة لعنه الله. وبصلب میثم التمّار، وأراه النخلة التی یصلب علیها، فکان ذلک من عبید الله بن زیاد لعنهما الله، وتقطیع یدی رشید الهجری ورجلیه ، فصنع به ذلک، وبقتل قنبر، فقتله الحجّاج، وبأفعال الحجّاج التی صدرت منه. وأخبره الرجل بموت خالد بن عرفطة، فقال علیه السلام لم یمت، وسیقود جیش ضلالة، صاحب لوائه حبیب بن جمّاز» فقام إلیه حبیب بن جمّاز، وقال: إنّی لک محبّ، فقال: إیّاک أن تحمل اللّواء، ولتحملنّها وتدخل من هذا الباب» یعنی باب الفیل. فلمّا کان زمان الحسین علیه السلام جعل ابن زیاد خالداً علی مقدّمة عمر بن سعد، وحبیب صاحب لوائه. وقال للبراء بن عازب: یُقتل ولدی الحسین علیه السلام وأنت حیّ لا تنصره» فکان ذلک. ولمّا اجتاز بکربلاء فی وقعة صفّین قال علیه السلام هذا والله مناخ رکابهم وموضع قتلهم». وأخبر بعمارة بغداد، وملک بنی عبّاس، وأخذ هولاکو دولتهم، وکان ذلک السبب فی سلامة الحلّة والنجف وکربلاء منه؛ لأنّ والد العلامة وابن طاوس وابن أبی العزّ أخذوا منه الأمان قبل الفتح، وذهب إلیه والد العلامة لطلب الأمان، فقال: کیف تأخذ الأمان قبل الفتح؟ فقال: علمنا أنّ الفتح لک بإخبار أمیر المؤمنین علیه السلام. وکذا الملاحم المنسوبة إلیه کخطبة البصرة ونحوها، إلی غیر ذلک. ثانیها: استجابة الدعاء، فإنّه علیه السلام دعا علی أنس بن مالک بالبرص حین جحد الشهادة علی خبر الغدیر، فأصابه البرص. ودعا علی المغیرة بالعمی؛ لنقل أخباره إلی معاویة، فعمی.ودعا بردّ الشمس ، فردّت مرّتین، وروی ستّین مرّة. ودعا علی الماء، لمّا خاف أهل الکوفة الغرق ، فجفّ الماء، حتّی ظهرت الحیتان وکلّمته، إلا الجری والمارماهی والزمار، فتعجّب الناس. ثالثها: شرف النسب، وهو غنیّ عن البیان. رابعها: فضیلة المصاهرة، وهو الذی اختصّ ببنت رسول الله بعد أن خطبها الشیخان، وردّهما النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم، کما نقله الجمهور، وخُصّ بالحسنین علیهما السلام، وجُعلت منه العترة الطّاهرة. خامسها: جامعیّة العلوم بأقسامها، وسائر العلماء راجعون إلیه، ومتمسّکون به ومعتمدون علیه.... (کشف الغطاء، ج1/104-107)

برای چه مفضول را بر فاضل مقدّم داشتند؟

ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهل­سنّت مانند ابن ابی­الحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و می­گوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیب­تر این است که می­گوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او می­دانسته و به پیامبر خود حضرت­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته، او علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :

تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بی­تدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربن­خطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب می­کردند و می­گفتند:

«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمی­زدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا می­زد می­فرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.

مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربن­عدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسن­بن­حمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربن­عدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه می­دهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:

ص: 45

برای چه مفضول را بر فاضل مقدّم داشتند؟

ج: تعبیر تقدیم مفضول بر فاضل و یا افضل، از یک دانشمند معروف اهل­سنّت مانند ابن ابی­الحدید معتزلی صادر شده و از عجائب است که با توجه به حکمت الهی چگونه او خداوند را متّهم به خلاف حکمت نموده و این کار جاهلانه و دور از حکمت و خلاف نصوص صریحه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به خداوند نسبت داده و می­گوید: «الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و عجیب­تر این است که می­گوید: این تقدیم مفضول بر فاضل به خاطر مصلحتی بوده که او می­دانسته و به پیامبر خود حضرت­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) خبر نداده که او برخلاف این مصلحت کار دیگری را انجام ندهد، از این رو این گوینده، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نیز متّهم نموده که برخلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته، او علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) و فرزندان او را بر دیگران مقدّم داشته است، بلکه این گوینده جبرئیل(علیه السلام) را نیز که امین وحی الهی است متّهم نموده که او نیز بر خلاف مصلحتی که خداوند می­دانسته به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفته :

تو باید علی(علیه السلام) و فرزندان او را جانشینان خود قرار بدهی، بلکه این عالم بی­تدبیر، خلفای مورد قبول خود را نیز متّهم نموده چرا که آنان نیز در غدیر از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اظهار اطاعت نمودند و به علی(علیه السلام) تبریک گفتند و در نقل معروف عمربن­خطاب به علی(علیه السلام ) گفت: «بخٍ بخٍ لک یابن ابیطالب أصبحت مولای و مولا کلّ مؤمن و مؤمنه» و هر سه با او بیعت نمودند و طبق دستور پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان امیرالمؤمنین به او سلام کردند، ورسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر به مردم فرمود: «سلّموا علی علیٍّ بإمرة المؤمنین» و همه کسانی که در غدیر حضور داشتند آن حضرت را با لقب امیرالمؤمنین خطاب می­کردند و می­گفتند:

«السلام علیک یا أمیرالمؤمنین» و این لقب مخصوص به او شد و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: احدی جز علی(علیه السلام) را به این لقب صدا نزنید از این رو مردم ائمه دیگر را - مانند امام حسن و امام حسین و فرزندان او را به این لقب صدا نمی­زدند، و اگر احیاناً کسی آنان را به این لقب صدا می­زد می­فرمودند: «این لقب مخصوص به جدّ ما علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) است و ما را به این لقب صدا نزنید» تا جایی که امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس این لقب را بر خود سزاوار بداند و یا راضی شود که او را به این لقب صدا بزنند او شقیّ و مأبون است.

مؤلّف گوید: شایسته است که در اینجا روایتی که از حجربن­عدی طائی نقل شده و صاحب کتاب «الهدایة الکبری» حسن­بن­حمدان آن را نقل نموده بیان شود چرا که حجربن­عدی به امام حسن(علیه السلام) گفت: یا امیرالمؤمنین چگونه به خود اجازه می­دهی که معاویه را رها کنی و با او جنگ نکنی؟ و امام حسن(علیه السلام) به شدّت خشمگین شد و چشمان او سرخ گردید و اشک او جاری شد و فرمود:

ص: 46

وای بر تو آیا مرا امیرالمؤمنین می­نامی؟! در حالی که خداوند این لقب را برای من و برادرم حسین و هیچکس از گذشتگان و آیندگان قرار نداده است، و این لقب مخصوص به پدرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است مگر تو از جدّم رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیدی که به پدرم فرمود: یا علی إنّ الله سمّاک بأمیرالمؤمنین ... یعنی خداوند تو را امیرالمؤمنین لقب داده و احدی را در این لقب با تو شریک نکرده است، و جز او هر کس امیرالمؤمنین نامیده شود ناقص­العقل و مأبون در عقب خود خواهد بود!! ...(1).

آیا مردم صلاحیّت تعیین جانشین برای پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را داشتند؟

ج: همان­گونه که گذشت مردم به خاطر عدم اطلاع از باطن و افکار و اعتقادات درونی افراد، صلاحیّت چنبن کاری را نداشتند ، از این رو چنین حقی را خداوند به آنان نداده بود چنان که می فرماید :«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ»(2) یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد خلق می­کند، و هر که را به ­خواهد انتخاب می­نماید، و برای مردم حق انتخاب [امام] قرار نداده است، و او منزّه از عمل شرک­آمیز آنان است [که در کار خداوند دخالت می­کنند چرا که] تنها پروردگار تو از ظاهر و باطن مردم آگاه است.

حضرت رضا(علیه السلام) ضمن روایت مفصّلی که در کتاب عیون از آن حضرت نقل شده، دربارة انتخاب امام و کاری که مردم بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در سقیفه بنی ساعده انجام دادند می­فرماید: وَ أین العقول عن هذا ... یعنی عقل­ها چگونه می­تواند امام [معصوم] را تشخیص بدهد؟ و چگونه می­تواند مانند امامی که پیامبرخدا از ناحیه خداوند تعیین نمود را انتخاب نماید؟ آیا آنان فکر می­کنند در غیر آل­ رسول­الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) امامی پیدا می­شود؟ به خدا سوگند آنان می­دانند که چنین قدرتی را ندارند، جز آن که آرزوهای باطل، آنان را به چنین کاری که هرگز نمی­توانند به آن دست پیدا کنند گرفتار نموده است سپس فرمود:

«قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُون»(3) «خدا آنان را بکشد، چگونه از حق ، منحرف می شوند؟!» لقد راموا صَعباً و قالوا افکاً «قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعیداً»(4) «یعنی کارسخت وخلافی راانجام دادند و دانسته امام حق را رها کردند و در

ص: 47


1- ... وفی الهدایة الکبری : وَ انْصَرَفَ الحسن علیه السلام إِلَی الْکُوفَةِ فَأَقَامَ بِهَا عَاتِباً عَلَی أَهْلِهَا مُوَارِیاً عَلَیْهِمْ حَتَّی دَخَلَ عَلَیْهِ حُجْرُ بْنُ عَدِیٍّ الطَّائِیُّ، فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ یَسَعُکَ تَرْکُ مُعَاوِیَةَ؟ فَغَضِبَ الْحَسَنُ (علیه السلام) غَضَباً شَدِیداً، حَتَّی احْمَرَّتْ عَیْنَاهُ وَ دَارَتْ أَوْدَاجُهُ وَ سُکِبَتْ دُمُوعُهُ وَ قَالَ: وَیْحَکَ یَا حُجْرُ تُسَمِّینِی بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا جَعَلَهَا اللَّهُ لِی وَ لَا لِأَخِی الْحُسَیْنِ وَ لَا لِأَحَدٍ مِمَّنْ مَضَی وَ لَا لِأَحَدٍ مِمَّنْ یَأْتِی إِلَّا لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ خَاصَّةً؟ أَ وَ مَا سَمِعْتَ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، قَدْ قَالَ لِأَبِی یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ سَمَّاکَ بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَمْ یُشْرِکْ مَعَکَ فِی هَذَا الِاسْمِ أَحَداً فَمَا تَسَمَّی بِهِ غَیْرُهُ إِلَّا وَ هُوَ مَأْفُونٌ فِی عَقْلِهِ، مَأْبُونٌ فِی عَقِبِهِ، فَانْصَرَفَ عَنْهُ وَ هُوَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ.... (الهدایة الکبری، ص192)
2- [قصص/69-68]
3- [توبه/30]
4- [نساء/167]

گمراهی دوری افتاده اند» و وقعوا فی الحیرة إذا ترکوا الإامام عن بصیرةٍ « وهنگامی که امام حق را دانسته رها کردند، در حیرت واقع شدند. «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ وَ کانُوا مُسْتَبْصِرینَ»(1) «وشیطان اعمالشان را برای آنان آراسته نمود ، از این رو آنان را از راه خدا باز داشت در حالی که بینا بودند و حق را می شناختند» و رغبوا عن اختیار الله و اختیار رسوله إلی اختیارهم و القرآن ینادیهم: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(2) «یعنی واتخاب خدا ورسول او رانه پذیرفتند در حلی که پروردگار تو هرچه رابخواهد می آفریند، و هر که بخواهد برمی گزیند؛ وآنان در برابر او اختیاری ندارند؛و منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه آنان همتای او قرار می دهند!.» و قال الله عزّوجلّ : «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم»(3) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر می کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد؛ و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانی کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!.» و قال عزّوجلّ:

«ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ، أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ، إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ، أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ، سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ، أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقینَ، یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ»(4) «یعنی شما را چه می شود؟! چگونه داوری می کنید؟! آیا کتابی دارید که از آن درس می گیرید، که در آن آمده است : هر چه را بخواهید می توانید انتخاب کنید؟! یا این که عهد مستمری تا روز قیامت بر ما دارید که هرچه را حکم کنید برای شما باشد؟! از آنها بپرس کدامشان چنین چیزی را تضمین می کند؟! یا این که معبودانی دارند که آنها را همتای خدا قرار داده اند و برای آنان شفاعت می کنند)؟! اگر راست می گویند همتایان خود را بیاورند!.»

و قال عزّو جلّ «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها»(5) «آیا آنها در قرآن تدبّر نمی کنند، یا بر دلهایشان قفل هایی نهاده شده است؟!.» أم «طَبَعَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ»(6) «و خداوند بر دلهایشان مُهر نهاده؛ به همین جهت چیزی نمی دانند..» أم «قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»(7) «به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لال و کور دلی هستند که اندیشه نمی کنند. و اگر خداوند خیری در آنها می دانست، حرف حق را به گوش آنها می رساند؛ گر چه اگرحق را نیز به گوش آنها برساند، سرپیچی کرده و رویگردان می شوند.» و

ص: 48


1- [عنکبوت/38]
2- [قصص/68]
3- [احزاب/36]
4- [قلم/41-36]
5- [محمّد/24]
6- [توبه/93]
7- [انفال23-22]

می گویند : سَمِعْنا وَ عَصَیْنا»(1) « یعنی شنیدیم؛ و مخالفت کردیم.» ذلک «فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»(2) وفهم این معنا فضل خداوند است وخداوند به هرکس بخواهد می دهد؛ و او دارای فضل عظیم است.»

سپس فرمود: [با توجه به آیات فوق] چگونه این مردم می توانند حقّ انتخاب امام را داشته­با شند ؟ در حالی که امام دانشمند و عالمی است که همه چیز را می­داند و به هیچ چیز جاهل نیست، و او رهبری است خستگی­ناپذیر، و معدن قدس و پاکی و عبادت و زهد و دانش و مخصوص به دعوت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و از نسل پاک فاطمه بتول است ، و هیچ عیبی در نسب و حسب او نیست و نسب او از قریش و ولادت او از هاشم و عترت وآل­پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است ...(3).

ص: 49


1- [بقره/93]
2- [حدید/21]
3- وفی العیون : حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْهَارُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَی بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَخِیهِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ کُنَّا فِی أَیَّامِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا(ع) بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی مَسْجِدِ جَامِعِهَا فِی یَوْمِ الْجُمُعَةِ فِی بَدْءِ مَقْدَمِنَا فَإِذَا رَأَی النَّاسُ أَمْرَ الْإِمَامَةِ وَ ذَکَرُوا کَثْرَةَ اخْتِلَافِ النَّاسِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی وَ مَوْلَائِیَ الرِّضَا(ع) فَأَعْلَمْتُهُ مَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ(ع) ثُمَّ قَالَ : یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ(ص) حَتَّی أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تَفْصِیلُ کُلِّ شَیْ ءٍ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْکَامَ وَ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ کَمَلًا فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ وَ أَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ(ص) الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَ لَمْ یَمْضِ(ص)حَتَّی بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً(ع) عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ تَعَالَی فَهُوَ کَافِرٌ هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَی مَکَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ یَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یُقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیَارِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ(ع) بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَ فَضِیلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَ أَشَادَ بِهَا ذِکْرَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ : «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً فَقَالَ الْخَلِیلُ(ع) سُرُوراً بِهَا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ إِمَامَةَ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَةِ ثُمَّ أَکْرَمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَنْ جَعَلَهَا ذُرِّیَّتَهُ أَهْلَ الصَّفْوَةِ وَ الطَّهَارَةِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ :«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِین» فَلَمْ یَزَلْ فِی ذُرِّیَّتِهِ یَرِثُهَا بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّی وَرِثَهَا النَّبِیُّ(ص) فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ:« إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ » فَکَانَتْ لَهُ خَاصَّةً فَقَلَّدَهَا(ص) عَلِیّاً بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی رَسْمِ مَا فَرَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَصَارَتْ فِی ذُرِّیَّتِهِ الْأَصْفِیَاءُ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ: «وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ » فَهِیَ فِی وُلْدِ عَلِیٍّ(ع) خَاصَّةً إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِذْ لَا نَبِیَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ(ص) فَمِنْ أَیْنَ یَخْتَارُ هَؤُلَاءِ الْجُهَّالُ ،إِنَّ الْإِمَامَةَ هِیَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(ع) إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ ،إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْکَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ ، الْإِمَامُ یُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ یَدْعُو إِلَی سَبِیلِ رَبِّهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ الْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ لِلْعَالَمِ وَ هِیَ بِالْأُفُقِ بِحَیْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارُ الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ السَّاطِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَاهِبِ الدُّجَی وَ الْبِیدِ الْقِفَارِ وَ لُجَجِ الْبِحَارِ . الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَی الظَّمَإِ وَ الدَّالُّ عَلَی الْهُدَی وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَی وَ الْإِمَامُ النَّارُ عَلَی الْیَفَاعِ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَی بِهِ وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ وَ الشَّمْسُ الْمُضِیئَةُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَةُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَةُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَةُ الْإِمَامُ الْأَمِینُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الرَّقِیقُ وَ الْأَخُ الشَّفِیقُ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ فِی الدَّاهِیَةِ الْإِمَامُ أَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِهِ الدَّاعِی إِلَی اللَّهِ وَ الذَّابُّ عَنْ حَرَمِ اللَّهِ الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُیُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ مَرْسُومٌ بِالْحِلْمِ نِظَامُ الدِّینِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ وَ بَوَارُ الْکَافِرِینَ الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفِعْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لَا اکْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ. الی ان قال : فَمَنْ ذَا الَّذِی یَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ وَ یُمْکِنُهُ اخْتِیَارُهُ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ حَسَرَتِ الْعُیُونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَیَّرَتِ الْحُکَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ کَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ فَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِیرِ وَ کَیْفَ یُوصَفُ لَهُ أَوْ یُنْعَتُ بِکُنْهِهِ أَوْ یُفْهَمُ شَیْ ءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ یُوجَدُ مَنْ یُقَامُ مَقَامَهُ وَ یُغْنِی غِنَاهُ لَا کَیْفَ وَ أَنَّی وَ هُوَ بحیت [بِحَیْثُ] النَّجْمُ مِنْ أَیْدِی الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ فَأَیْنَ الِاخْتِیَارُ مِنْ هَذَا وَ أَیْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا وَ أَیْنَ یُوجَدُ مِثْلُ هَذَا أَ ظَنُّوا أَنْ یُوجَدَ ذَلِکَ فِی غَیْرِ آلِ الرَّسُولِ(ص) کَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الْبَاطِلَ فَارْتَقَوْا مُرْتَقًی صَعْباً دَحْضاً تَزِلُّ عَنْهُ إِلَی الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ رَامُوا إِقَامَةَ الْإِمَامِ بِعُقُولٍ جائرة [حَائِرَةٍ] بَائِرَةٍ نَاقِصَةٍ وَ آرَاءٍ مُضِلَّةٍ فَلَمْ یَزْدَادُوا مِنْهُ إِلَّا بُعْداً قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ لَقَدْ رَامُوا صَعْباً وَ قَالُوا إِفْکاً وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً وَ وَقَعُوا فِی الْحَیْرَةِ إِذْ تَرَکُوا الْإِمَامَ عَنْ بَصِیرَةٍ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ مَا کَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ وَ رَغِبُوا عَنِ اخْتِیَارِ اللَّهِ وَ اخْتِیَارِ رَسُولِهِ إِلَی اخْتِیَارِهِمْ وَ الْقُرْآنُ یُنَادِیهِمْ :وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَما تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقِینَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها أَمْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ أَمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَ لَا یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بَلْ هُوَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ فَکَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ الْإِمَامِ وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا یَجْهَلُ رَاعٍ لَا یَنْکُلُ مَعْدِنُ الْقُدْسِ وَ الطَّهَارَةِ وَ النُّسُکِ وَ الزَّهَادَةِ وَ الْعِلْمِ وَ الْعِبَادَةِ مَخْصُوصٌ بِدَعْوَةِ الرَّسُولِ وَ هُوَ نَسْلُ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ لَا مَغْمَزَ فِیهِ فِی نَسَبٍ وَ لَا یُدَانِیهِ ذُو حَسَبٍ فَالنَّسَبُ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الذِّرْوَةُ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْعِتْرَةُ مِنْ آلِ الرَّسُولِ(ص) وَ الرِّضَی مِنَ اللَّهِ شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ مِنْ عَبْدِ مَنَافٍ نَامِی الْعِلْمِ کَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْإِمَامَةِ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَةِ مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ حَافِظٌ لِدِینِ اللَّهِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَئِمَّةَ(ص) یُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ یُؤْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حُکْمِهِ مَا لَا یُؤْتِیهِ غَیْرَهُمْ فَیَکُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ کُلِّ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِمْ فِی قَوْلِهِ تَعَالَی أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی طَالُوتَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ(ص) : وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَئِمَّةِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کَفی بِجَهَنَّمَ سَعِیراً وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ وَ أَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَا یَحِیدُ فِیهِ عَنِ الصَّوَابِ وَ هُوَ مَعْصُومٌ مُؤَیَّدٌ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ قَدْ أَمِنَ الْخَطَایَا وَ الزَّلَلَ وَ الْعِثَارَ یَخُصُّهُ اللَّهُ بِذَلِکَ لِیَکُونَ حُجَّتَهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ شَاهِدَهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلَی مِثْلِ هَذَا فَیَخْتَارُوهُ أَوْ یَکُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَیُقَدِّمُوهُ تَعَدَّوْا وَ بَیْتِ اللَّهِ الْحَقَّ وَ نَبَذُوا کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ وَ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْهُدَی وَ الشِّفَاءُ فَنَبَذُوهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ فَذَمَّهُمُ اللَّهُ وَ مَقَّتَهُمْ وَ أَتْعَسَهُمْ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ. (عیون، ج2/199-197)

ص: 50

آیا امکان دارد قرآن بدون بیان عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام) هادی مردم باشد؟

ج: هرگز امکان ندارد قرآن بدون بیان اهل­البیت(علیهم­ااسلام) و تفسیر و توضیح و تأویل و بیان ناسخ ومنسوخ و بطون هفتگانه تا هفتادگانه آن، هادی مردم باشد، چرا که اوّلاً خداوند قرآن را در سه بخش نازل نموده و آیات آن برخی مجمل و نامفهوم و برخی متشابه و دارای احتمالات و برخی محکمات است، و از آیات مجمل احدی جز خداوند و اولیای او چیزی نمی­فهمد مانند «الم» و «المر» و ... و آیات متشابه را نیز کسی حق ندارد بدون بیان «راسخون فی العلم» معنایی برای آن­ها معیّن کند مانند «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است» و «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»(2) «دست خدا بالای دست آنهاست؛» و «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»(3) «و فرمان پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر شوند» و «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(4) «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را.» و ...

ص: 51


1- [طه/5]
2- [فتح/10]
3- [فجر/22]
4- [نساء/59]

از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرمود: خداوند قرآن را در سه بخش نازل نمود تا مردم از این راه ولیّ خدا را بشناسند و ثانیاً رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(1)

مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «إنّ الراسخون فی العلم هم الأئمه علیهم­اسلام» از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که می­فرماید: «راسخون فی العلم» ما هستیم و تنها مائیم که تأویل قرآن را می­دانیم.

و در تفسیر آیه «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(2) «در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی دانند. می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افضل «راسخین فی العلم» است و خداوند عزّوجلّ جمیع آنچه بر او نازل نموده را از تنزیل و تأویل به او یاد داده، و اوصیای او نیز از همه اسرار قرآن آگاهند ... .

و در سخن دیگری فرمود: «راسخون فی العلم» امیرالمؤمنین و ائمه بعد از آن حضرت می­باشند(3).

و لکن اهل­سنّت می­گویند: «راسخون فی العلم» کسانی مانند زیدبن­ثابت و ابن­عباس و یا کسی که سوگند خود را حرمت بدهد و راستگو و سلیم­القلب و عفیف­البطن و الفرج باشد، می باشند ، و یا احمدبن­حنبل و بخاری و امثال این­ها را راسخین فی العلم می­دانند، و می­گویند: «راسخون فی العلم» کسانی هستند که قدرت تأویل دارند و متشابهات را تأویل می­کنند و هیچ موضوعی را خالی از حکم نمی­گذارند، چرا که آنان با نصّ و یا اجماع و یا قیاس و یا استصحاب اجتهاد می­نمایند، و حکم حرمت و یا حلیّت را بیان می­نمایند ...(4).

ص: 52


1- (مسند احمدبن حنبل، ج3/4و18و26)
2- »[آل­عمران/7]
3- فی الکافی: عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن النضر ابن سوید، عن أیوب بن الحر وعمران بن علی، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: نحن الراسخون فی العلم ونحن نعلم تأویله. وفیه عن علی بن محمد، عن عبد الله بن علی، عن إبراهیم بن إسحاق، عن عبد الله بن حماد، عن برید بن معاویة، عن أحدهما علیهما السلام فی قوله الله عز وجل: "وما یعلم تأویله إلا الله والراسخون فی العلم" فرسول الله صلی الله علیه وآله أفضل الراسخین فی العلم، قد علمه الله عز وجل جمیع ما أنزل علیه من التنزیل والتأویل، وما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله، وأوصیاؤه من بعده یعلمونه کله، والذین لا یعلمون تأویله إذا قال العالم فیهم بعلم، فأجابهم الله بقوله "یقولون آمنا به کل من عند ربنا" والقرآن خاص وعام ومحکم ومتشابه، وناسخ ومنسوخ، فالراسخون فی العلم یعلمونه. وفیه عن الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن محمد بن أورمة، عن علی بن حسان عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: الراسخون فی العلم أمیر المؤمنین والأئمة من بعده علیهم السلام. (کافی، ج1/213ح1-2-3)
4- قال فی فیض الغدیر : (کل مشکل) أی کل حکم أشکل علینا لخفاء النص فیه أو لتعارض نصین أو لعدم نص صریح ولم یقع علی ذلک الحکم إجماع واجتهد فیه مجتهد ولم یظهر له شیء أو فقد المجتهد فهو (حرام) لبقائه علی إشکاله بالنسبة للعلماء وغیرهم (ولیس فی الدین إشکال) عند الراسخین فی العلم غالبا لعلمهم الحکم فی الحادثة بنص أو إجماع أو قیاس أو استصحاب أو غیر ذلک فإذا تردد شیء بین الحل والحرمة اجتهد فإن ظهر له الحکم بدلیل غیر خال عن تطرق الاحتمال فالورع العمل بالأحوط. (فیض الغدیر مناوی، ج5/31)

نویسنده گوید: در مسجدالحرام بودم که یکی از علمای اهل سنّت برگه­ای به من داد که عقاید وهابیّت به طور فهرست در آن نوشته شده بود و چون به آن نگاه کردم دیدم نوشته است: «خداوند بر روی عرش نشسته» به او گفتم: این که شرک و کفر است؟! او گفت: قرآن می­گوید: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «یعنی همان بخشنده ای که بر عرش مسلّط است.» گفتم: آیا خدایی که روی عرش نشسته اینجا که ما هستیم وجود دارد؟ او گفت: این ظاهر قرآن است. گفتم: مشکل شما همین است که قرآن را به فکر خود تفسیر می­کنید، و به همین علّت شما در همه ابعاد معارف اسلامی فراوان خطا دارید و لکن ما قرآن را با بیان اهل­البیت(علیهم­السلام) تفسیر می­کنیم و آنان معصوم از خطا می­باشند، و این گونه انحرافات در آنان نیست، و نظیر این انحرافات، انحرافی است که در تفسیر آیه ««أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(2) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را » مرتکب شده­اند و می­گویند «أولی الأمر» هر کسی می­باشد که به هر دلیلی حکومت را به دست گرفته باشد گرچه مانند یزیدبن معاویه قاتل فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و اطاعت او به خاطر این آیه واجب خواهد بود!!از این رویکی از آنان به من گفت : ملک فهد «اولی الامر» وواجب الاطاعة می باشد.

قرآن در مسأله امامت چه می­گوید؟

ج: همان گونه که در بخش پیشین گذشت ، از آیه : «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت آنچه را که سینه هایشان پنهان می دارد و آنچه را خود آشکار می کنند، همه را می داند.»

و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(4) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد.»

و آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(5) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را».

ص: 53


1- [طه/5]
2- [نساء/59]
3- [قصص/69-68]
4- [احزاب/36]
5- [نساء/59]

و آیه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود. ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را»

و آیه «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً»(2) «یعنی چنین نیست که اگر مردم رسالت تو را تصدیق کنند مؤمن باشند؛ به پروردگارت سوگند، آنان مؤمن نیستند تا تو را در آنچه میانشان مایه اختلاف است داور سازند، آن گاه از داوری تو در خود احساس هیچ گونه دلتنگی نکنند و کاملاً تسلیم حکم تو باشند.»

و آیه «فَلْیَحْذَرِ الَّذینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصیبَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ»(3) «یعنی کسانی که فرمان او را مخالفت می کنند، باید بترسند از این که فتنه ای دامنشان را بگیرد، یا عذابی دردناک به آنها برسد»

و آیه «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»(4) «یعنی کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده»

ظاهر می­شود که امام(علیه السلام) همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) باید از ناحیه خداوندتعیین شود و معصوم ­باشدتا هر دستوری بدهد بر امّت واجب باشد که از او اطاعت کنند، و گرنه ایمان نخواهند داشت، بلکه مردم باید سر تا پا در ظاهر و باطن تسلیم او باشند و در حوادث و رخدادها به او مراجعه کنند و حکم او را بپذیرند و در باطن خود نیز به حکم او راضی باشند همان­گونه که آیه 65 نساء می­گوید: اگر خدا و رسول او حکمی کردند و انتخابی نمودند مردم حق مخالفت و اعتراض ندارند، امام نیز همانند پیامبر باید از ناحیه خداوند تعیین شود و مردم حق تعیین و انتخاب او را ندارند و آیه 68و69 سورة قصص و آیه 59 سوره نساء به همین معنا اشاره دارد.

و علت عدم دخالت مردم در تعیین امام این است که مردم از باطن­ها و ضمائر افراد آگاهی ندارند، از این رو همه پیامبران و اوصیای آنان از ناحیه خداوند تعیین می­شده­اند، و اگر این کار به دست مردم می­بود رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلفای خود را تعیین نمی­کرد و به مردم واگذار می­نمود و چنین نکرد، چرا که معیار انتخاب مردم اکثریّت است در حالی که خداوند اکثریّت مردم را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح دانسته است، بنابراین ولایت انبیاء و اوصیا صد در صد الهی است، و اگر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت گرفت برای اتمام حجّت و تأکید در این مسأله مهم بود چرا که منافقین بین مردم فراوان بودند و مایل به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نبودند از این رو حارث فهری پس از

ص: 54


1- [نساء/64]
2- [نساء/65]
3- [نور/63]
4- [نساء/80]

ماجرای غدیر نزد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: یا رسول­الله! شما به ما فرمودی نماز بخوانیم و ما خواندیم و فرمودی روزه بگیرید و زکات بدهید و حج بجا آورید و ما اطاعت نمودیم اکنون برای چه پسر عمّ خود را بر ما حاکم نمودی؟ آیا این کار از ناحیه خداوند بود و یا از ناحیه شما بود؟ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

«من بدون امر خداوند کاری نمی­کنم و این دستور خداوند بود» پس حارث فهری همان­گونه که خداوند از قول او می­فرماید: گفت: «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلیمٍ»(1) «یعنی خداوندا! اگر این کارحقیقتی است از سوی تو، پس تو بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرو ریز، یا عذاب دردناکی برای ما بفرست!» و چون عذاب را معلّق بر حقانیّت عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) کرد، خداوند سنگی از آسمان فرو فرستاد و او را هلاک نمود، چنان که می­فرماید: «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ، مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»(2) «یعنی تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد وانجام گرفت و این عذاب برای کافران است، و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند. »

آیا ولایت پیامبران و ائمه(علیهم­السلام) مشروط به بیعت مردم با آنان است؟

ج: اگر پیامبران خدا نیاز به رأی مردم می­داشتند، آنان ولایت بر مردم پیدا نمی­کردند و اطاعت از آنان بر مردم واجب نمی­شد، چرا که مردم اکثراً پذیرای آنها نبودند، بلکه در مقام مخالفت و از بین بردن و کشتن آنها بودند، از سویی امر خداوند به وجوب اطاعت از پیامبران که در آیات فراوانی وارد شده است دلیل بر ولایت پیامبران و وجوب اطاعت مردم از پیامبران است چنان­که در آیات ابتدای بخش گذشته بیان شد بنابراین برخی که گمان کرده­اند: پیامبران خدا و اوصیای آنان با بیعت مردم ولایت پیدا می­کنند، گمان بی­اساس و بی­دلیلی پیدا نموده و گمانشان بر خلاف صریح آیات و روایات صحیحة معصومین(علیهم­السلام) می­باشد و ما به برخی از آن­ها اشاره می­کنیم.

آری وجوب تصدّی بر امام مشروط به حمایت مردم است واگر مردم از پیامبر ویا امام حمایت واطاعت نکنند او وظیفه ای نخواهدداشت ، وبیعت اعلان اطاعت مردم است ، نه این که بیعت سبب ولایت پیدا کردن پیامبر وامام باشد، از این رو امیر المومنین علیه السلام بعد از بیعت مردم فرمود :« لولا حضور الحاضر وقیام الحجّة بوجود الناصر وما اخذ الله علی العلماء ... یعنی اگر آمادگی این مردم نبود من خلافت را به دست نمی گرفتم و...

1- دلیل روشن بر این که وجوب اطاعت ارتباطی به بیعت ندارد، این است که اگر چنین چیزی صحیح باشد باید افراد فراوانی که موفّق به بیعت با پیامبران و اوصیای آنان به ویژه پیامبراسلام و امیرالمؤمنین و فرزندان آنان نشده­اند، مخاطب به وجوب اطاعت نبوده باشند، در حالی که احدی نگفته است که اگر کسی

ص: 55


1- [انفال/32]
2- [معارج/3-1]

بیعت نکرده است، اوّل باید بیعت کند تا اطاعت بر او واجب گردد در حالی که ما می­دانیم یاوران امام­زمان(علیه السلام) قبل از بیعت با آن حضرت اطاعت از امام زمان خود را بر خویش لازم می­دانند و خود را از راه­های دور به او می­رسانند، برای نمونه یکی از معمّرین به نام قسّ­بن­ساعده که قبل از بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رفته است و 380 سال و یا 600 سال عمر کرده او نخستین کسی بوده که معتقد به بعثت پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) شده و به مردم در خطبه خود گفته است: «بهترین دین بر سر شما سایه می­افکند و خوشا به حال کسی که آن را درک کند و از آن پیروی نماید و وای بر کسی که با آن مخالفت کند» ورسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة او فرمود: «یرحم الله قَسّاً إنّی لأرجو یوم القیامة أن یبعث أمّة وحده»(1).

2- ما می­دانیم که پیامبران پیشین بر امّت­های خود واجب نمودند که مردم از اوصیای آنان اطاعت کنند در حالی که سخنی از بیعت به میان نیاوردند، چنان­که پیامبرگرامی­اسلام(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فراوان به مردم سفارش نمود که از امیرالمؤمنین و فرزندان او اطاعت کنند تا رستگار شوند، و در مورد امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فرمود: «الحسن و الحسین ابنای، امامان قاما أو قعدا» و معلوم است که اگر کسی را امام معرفی کنند، بر مردم واجب است که از او اطاعت نمایند.

3- آیا بر کسانی که در غدیر خم نبودند و با علی(علیه السلام) بیعت نکردند، اطاعت از او بر آنان واجب نبود؟ در حالی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر فرمود: «فلیبلغ الشاهد الغائب و الوالد الولد إلی یوم القیامة» و مقتضای این سخن این است که تا قیامت بر مردم واجب است که از امیرالمؤمنین و فرزندان او تا امام­زمان(علیهم­السلام) اطاعت کنند، واگر بیعت شرط ولایت و وجوب اطاعت باشد باید اطاعت از آنان بر ما واجب نباشد!!

مؤلّف گوید: اگر ولایت با بیعت مردم حاصل می­شد، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نباید برای خود خلفائی را تعیین می­کرد و باید آنان را به حال خود وامی­گذارد تا هر که را می­خواهند با او بیعت کنند و او امام و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، در حالی که آن حضرت چنین نکرد و نجات امّت خود را مشروط به تمسّک به قرآن و اهل­بیت خود نمود از سوئی اگر مردم کسی را انتخاب کنند، خداوند امر به اطاعت از او نکرده است و او از ناحیه خدا و رسول او نخواهد بود چرا که خداوند اذن به اطاعت از او را به مردم نداده است، از این رو می­فرماید:

ص: 56


1- هو قس بن ساعدة بن جذامة بن زفر بن ایاد بن نزار الایادی، البلیغ الخطیب المشهور، مات قبل البعثة وذکره أبو حاتم السجستانی فی المعمرین وقال انه عاش ثلاث مائة وثمانین سنة، وقیل انه عاش ستمائة سنة وهو أول من آمن بالبعث من أهل الجاهلیة، وأول من کتب من فلان إلی فلان وأول من توکأ علی عصا فی الخطبة، وأول من قال أما بعد، وفی روایة ابن الکلبی انه قال فی خطبة له: لو علی الارض دین افضل من دین قد أظلکم زمانه وأدرککم أوانه ، فطوبی لمن أدرکه فاتبعه، وویل لمن خالفه، وفیه قال رسول الله «یرحم الله قسا انی لارجو یوم القیامة أن یبعث أمة وحده». (بحارالأنوار، ج44/240)

«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»(1) «یعنی ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای این که به فرمان خدا، از وی اطاعت شود.» و خداوند تنها اطاعت از کسانی را بر مردم واجب نموده که مورد انتخاب او بوده­اند و علوم آنان از ناحیه خداوند بوده، و دارای علوم قرآن بلکه علوم انبیاء و پیامبران بوده­اند و نزد احدی درس نخوانده و پاک و معصوم و دارای شرافت نسب و ارزش­های والا و معجزات فراوانی بوده­اند.

در این زمان­ها نیز گرچه مردم فقیه جامع­الشرائط را با سؤال از اهل خبره انتخاب می­کنند و لکن تردیدی نیست که در واقع انتخاب کنندة اصلی شخص امام­زمان(علیه السلام) می­باشد و اوست که وکلای خویش را تعیین می­نماید، و امکان ندارد وکیل بدون نظر موکّل تعیین شود، و این از اسرار نهفته­ای است که مردم طاقت فهم آن را ندارند.

یکی از علمای وارسته برای نویسنده نقل نمود که در زمان مرحوم آیة الله مدیسه­ای اصفهانی معروف به سیدابوالحسن اصفهانی چند نفر از علمای بزرگ نجف آمادگی مرجعیّت داشتند و لکن معلوم نبود کدامیک مرجعیّت را به دست خواهند گرفت تا این که یکی از صلحای نجف خدمت امام­زمان(علیه السلام) می­رسد و می­گوید: آقا ، نمایندة شما امروز کیست؟ امام(علیه السلام) می­فرماید: نمایندة من ابوالحسن اصفهانی است. آن شخص عرض می­کند: آقا ابوالحسن را کسی نمی­شناسد [و آمادة این کار نیست] امام(علیه السلام) می­فرماید ما خود او را معرّفی می­کنیم. و خواب بیننده گفته بود: معلوم نشد از چه راهی مرحوم سید اصفهانی مطرح شد و علمای دیگر کنار رفتند و نامبرده مرجع بلامنازع آن زمان گردید.

نویسنده گوید: شاهد زندة این مدّعی ماجرای بعد از امام خمینی(رحمه الله) در ایران است که سال­هایی مردم شعار: قائم مقام رهبری آیت حق منتظری دادند، و بعد از رحلت امام خمینی با فاصله یک روز آیت­الله خامنه­ای رهبر شد. و من شاهد بودم که رهبری ایشان را همه علمای وقت تأیید کردند حتی شخص آقای منتظری.

بنابراین رأی مردم حجیّت شرعی ندارد تا چه رسد تعیین کنندة پیامبر و امام باشد، چرا که از نظر موازین شرعی در این موضوع رأی اکثریّت که اطلاعی از اسرار باطنی افراد ندارند و شرائط لازم امامت را نمی­دانند خالی از اعتبار است گرچه مردم در دنیا از این راه رهبران خود را تعیین می­کنند و لکن اسلام این راه را در این موضوع نپذیرفته است و اکثریّت را فاقد عقل و شعور و تفکّر صحیح می­داند از این رو این کار را در اختیار مردم قرار نداده و خود تعیین کنندة پیامبر و امام است و می­فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(2) «یعنی پروردگار تو هر چه را بخواهد می آفریند و هر امام و شریعت و قانونی را که برای انسان ها اراده کند مقرر می دارد. آنان در برابر قوانین و احکامی که خداوند مقرر کرده است هیچ حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه و برتر از شرک ورزیِ آنان است. پروردگارت از آنچه آنان در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می کنند،داناست .»

ص: 57


1- [نساء/64]
2- [قصص/69-68]

و آیه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(1) «یعنی هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، اختیاری در برابر فرمان خدا در کار خود داشته باشد» و آیات دیگری نیز در این معنا بود که گذشت.

خطبه غدیر چه می­گوید؟

ج: خطبه غدیر به چند بخش تقسیم می­شود:

1- حمد و ثنای الهی، 2- ابلاغ رسالت دربارة ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 3- تصریح به خلافت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 4- معرفی اصحاب صحیفه یعنی کسانی که پیمان و عهد نمودند که هرگز نگذارند علی(علیه السلام) جانشین و خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شود و پیمان نامة خود را پس از مهرو امضاء در کعبه قرار دادند، 5- معرفی دوستان و دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، 6- توصیف فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و دوستان او، 7- توصیف دشمنان امیرالمؤمنین و دشمنان فرزندان او، 8- سفارش رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نماز و زکات و حج و ... 9- بشارت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)نسبت به قیام حضرت مهدی(عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، 10- اقرار گرفتن از مردم نسبت به ولایت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و نزول آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم»

و از عجائب این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) خطبه غدیر را - به خاطر این که عموم مردم مخاطب او بوده­اند در کمال سادگی و عوام فهم ایراد نموده است و ترجمه آن را نیز ما بسیار روان و عموم فهم قرار دادیم و در انتهای چند کتاب قرار گرفت ، گرچه به صورت جداگانه نیز به چاپ رسید، ولله الحمد علی توفیقه و فضله و کرمه و له الشکر دائماً سرمداً.

در بخش دوّم و سوّم این خطبه تصریح به امامت و خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) شده و در بخش چهارم، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اشاره به غاصبین خلافت و توطئه­گران و منافقین نموده که به دقت باید ملاحظه شود اکنون ما به فرازهایی از این خطبه اشاره می­کنیم.

در بخش اوّل این خطبه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­فرماید: ... خداوند به من اعلام نموده که اگر من آنچه او نازل نموده است را به مردم ابلاغ نکنم، رسالت او را ابلاغ نکرده­ام و برای من ضمانت نموده که از مردم در این راه به من آسیبی نرسد و این­گونه به من وحی نموده .

ص: 58


1- [احزاب/36]
2- [مائده/3]

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(1) «یعنی به نام خداوند بخشنده مهربان ، ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است را ، به طور کامل به مردم ابلاغ کن؛ و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم، حفظ می کند؛ و خداوند، گروه کافران لجوج را هدایت نمی کند.» سپس فرمود:

ای مردم! من در تبلیغ آنچه خداوند بر من نازل نموده ، کوتاهی نکردم و اکنون سبب نزول این آیه را به شما می­گویم، همانا جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و مرا از ناحیه خداوند امر کرد که در این مکان به همه مردم - سیاه یا سفید - اعلام کنم که علی­بن­ابیطالب برادر و وصیّ و خلیفه و امام بعد از من خواهد بود و منزلت او نسبت به من همانند منزلت­ هارون نسبت به موسی می­باشد ، جز این­که پس از من پیامبری نخواهد بود، و او بعد از خدا و رسول او، ولیّ و صاحب اختیار شما خواهد بود، و خداوند این حقیقت را در آیه «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ»(2) «یعنی سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.» نازل نموده است(3).

سپس فرمود: فاعلموا معاشر الناس إنّ الله قد نصبه لکم ولیّاً و اماماً مفترضاً طاعته علی المهاجرین و الأنصار و علی التابعین لهم بإحسانٍ و علی البادی و الحاضر ... تا این که فرمود: إلی یوم القیامة یوم تلقون الله و رسوله.

یعنی ای مردم بنابر آنچه گفتم شما باید بدانید که خداوند علی(علیه السلام)را بر شما ولیّ و امام قرار داده و اطاعت از او را بر مهاجرین و انصار و تابعین و هر آشنا و غریب و عرب و عجم و حرّ و مملوک و کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر خداشناسی واجب نموده است، و خداوند حکم او را مشروع، و قول او را مسموع، و امر او را نافذ قرار داده، و مخالف او ملعون است، و مطیع او مرحوم است، و تصدیق کنندة او مؤمن است و خداوند او و پیروان او را آمرزیده است. سپس فرمود:

ص: 59


1- [مائده/67]
2- مائده/55
3- ... لاِنَّهُ قَدْ أعْلَمَنی أَنّی إنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إلَیَّ فی حَقِّ عَلِیٍّ فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لی تَبارَکَ وَتَعالی الْعِصْمَةَ مِنَ النّاسِ وَهُوَ اللهُ الْکافِی الْکَریمُ.فَأَوْحی إلَیَّ: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی عَلِیٍّ، یَعْنی فِی الْخِلافَةِ لِعَلِیِّ بْنِ أَبی طالِب - وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ). مَعاشِرَ النّاسِ، ما قَصَّرْتُ فی تَبْلیغِ ما أَنْزَلَ اللهُ تَعالی إلَیَّ، وَأَنَا أُبَیِّنُ لَکُمْ سَبَبَ هذِهِ الاْیَةِ: إنَّ جَبْرَئیلَ هَبَطَ إلَیَّ مِراراً ثَلاثاً یَأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی - وَهُوَ السَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبی طالِب أَخی وَوَصِیّی وَخَلیفَتی عَلی أُمَّتی وَالاْمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی إلاّ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی، وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدَ اللهِ وَرَسُولِهِ. وَقَدْ أَنْزَلَ اللهُ تَبارَکَ وَتَعالی عَلَیَّ بِذلِکَ آیَةً مِنْ کِتابِهِ هی: (إنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)، وَعَلِیُّ بْنُ أَبی طالِب الَّذی أقامَ الصَّلاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکِعٌ یُریدُ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ فی کُلِّ حال. (خطبه الغدیر، ص31-33)

ای مردم! این آخرین جایگاهی است که من برای شما سخن می­گویم، پس سخنان مرا گوش کنید وبدانید که رسولخدا محمّد که اکنون با شما سخن می­گوید ولیّ شماست، و پس از من به امر الهی علی ولیّ و امام شماست، و سپس تا قیامت امامت در ذریّه من و فرزندان علی ادامه خواهد داشت تا شما در قیامت خدا و رسول او را ملاقات کنید(1).

و در بخش سوم این خطبه فرمود: «ألا و قد أدّیت، ألا و قد بلّغت، ألا و قد أسمعت، ألا و قد أوضحت ... یعنی، ای مردم آگاه باشید که من رسالت خود را ادا و ابلاغ نمودم، و حقایق را به گوش شما رساندم و آشکار ساختم، و آنچه خداوند فرموده بود را به شما گفتم، آگاه باشید که احدی جز برادر من علی، امیرالمؤمنین نخواهد بود و برای احدی امارت و حکومت بر مؤمنین جز اوحلال نخواهد بود.

سپس بازوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را گرفت و بالا برد، و این نخستین باری بود که آن حضرت دست علی را گرفت و بالا برد، به اندازه­ای که پاهای علی(علیه السلام ) محاذی زانوهای رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرا گرفت و سپس فرمود: ای مردم این علی، برادر و جانشین و وصیّ من بر امتم می­باشد و علم و دانش من نزد اوست، و او جانشین من است برای تفسیر قرآن، و اوست که مردم را به قرآن دعوت می­کند و برای خدا به قرآن عمل می­نماید، و با دشمنان خدا می­جنگد، و پیروان قرآن را دوست می­دارد، و مردم را از معصیت خداوند نهی می­کند، و اوست خلیفه رسول خدا، و اوست امیرالمؤمنین، و اوست امام هدایت کننده، و اوست قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین، به امر الهی ، و من به شما می­گویم که امر خدا تغییر نخواهد کرد ... تا این که فرمود:

الّلهمّ والِ مَنْ والاه و عادِ من عاداه والعن من انکره و اغضب علی من جحد حقّه. یعنی خدایا دوست علی را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار و منکر او را لعنت کن و خشم خود را بر منکر حق او وارد کن(2).

ص: 60


1- فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ ذلِکَ فیهِ وَافْهَمُوهُ، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ قَدْ نَصَبَهُ لَکُمْ وَلِیّاً وَإماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَی الْمُهاجِرینَ وَالْاَنْصارِ وَعَلَی التّابِعینَ لَهُمْ بِإحْسان، وَعَلَی الْبادی وَالْحاضِرِ، وَعَلَی الْعَجَمِیِّ وَالْعَرَبِیِّ، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلُوکِ وَالصَّغیرِ وَالْکَبیرِ، وَعَلَی الْاَبْیَضِ وَالْاَسْوَدِ، وَعَلی کُلِّ مُوَحِّد ماض حُکْمُهُ، جاز قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعُونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحُومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَصَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَأَطاعَ لَهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ آخِرُ مَقام أَقُومُهُ فی هذَا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعُوا وَأَطیعُوا وَانْقادُوا لِاَمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَإلهُکُمْ، ثُمَّ مِنْ دُونِهِ رَسُولُهُ وَنَبِیُّهُ الْمُخاطِبُ لَکُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلِیٌّ وَلِیُّکُمْ وَإمامُکُمْ بِأَمْرِ اللهِ رَبِّکُمْ، ثُمَّ الاْمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إلی یَوْم تَلْقَوْنَ اللهَ وَرَسُولَهُ. (خطبه الغدیر، ص34-35)
2- - لا حَلالَ إلاّ ما أَحَلَّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَلا حَرامَ إلاّ ما حَرَّمَهُ اللهُ عَلَیْکُمْ وَرَسُولُهُ وَهُمْ، وَاللهُ عَزَّ وَجَلَّ عَرَّفَنِیَ الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَیْتُ بِما عَلَّمَنی رَبّی مِنْ کِتابِهِ وَحَلالِهِ وَحَرامِهِ إلَیْهِ. مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوهُ. ما مِنْ عِلْم إلاّ وَقَدْ أَحْصاهُ اللهُ فِیَّ، وَکُلُّ عِلْم عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْم إلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَهُوَ الاْمامُ الْمُبینُ الَّذی ذَکَرَهُ اللهُ فی سُورَةِ یس: (وکُلَّ شَیْء أَحْصَیْناهُ فی إمام مُبین).مَعاشِرَ النّاسِ، لا تَضِلُّوا عَنْهُ وَلا تَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلا تَسْتَنْکِفُوا عَنْ وِلایَتِهِ، فَهُوَ الَّذی یَهْدی إلَی الْحَقِّ وَیَعْمَلُ بِهِ، وَیُزْهِقُ الْباطِلَ وَیَنْهی عَنْهُ، وَلا تَأْخُذُهُ فِی اللهِ لَوْمَةُ لائِم. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ، لَمْ یَسْبِقْهُ إلَی الاْیمانِ بی أَحَدٌ، وَالَّذی فَدی رَسُولَ اللهِ بِنَفْسِهِ، وَالَّذی کانَ مَعَ رَسُولِ اللهِ وَلا أَحَدَ یَعْبُدُ اللهَ مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَیْرُهُ. أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَأَوَّلُ مَنْ عَبَدَ اللهَ مَعی. أَمَرْتُهُ عَنِ اللهِ أَنْ یَنامَ فی مَضْجَعی، فَفَعَلَ فادِیاً لی بِنَفْسِهِ. مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ اللهُ، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ اللهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ إمامٌ مِنَ اللهِ، وَلَنْ یَتُوبَ اللهُ عَلی أَحَد أَنْکَرَ وِلایَتَهُ وَلَنْ یَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی اللهِ أَنْ یَفْعَلَ ذلِکَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یُعَذِّبَهُ عَذاباً نُکْراً أَبَدَ الاْبادِ وَدَهْرَ الدُّهُورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفُوهُ، فَتَصْلُوا ناراً وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ. مَعاشِرَ النّاسِ، بی - وَاللهِ - بَشَّرَ الْاَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیّینَ وَالْمُرْسَلینَ، وَأَنَا - وَاللهِ - خاتَمُ الْاَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ، وَالْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ الْمَخْلُوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْاَرَضینَ. فَمَنْ شَکَّ فی ذلِکَ فَقَدْ کَفَرَ کُفْرَ الْجاهِلِیَّةِ الْاُولی، وَمَنْ شَکَّ فی شَیْء مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَکَّ فی کُلِّ ما أُنْزِلَ إلَیَّ، وَمَنْ شَکَّ فی واحِد مِنَ الْاَئِمَّةِ فَقَدْ شَکَّ فِی الْکُلِّ مِنْهُمْ، وَالشّاکُ فینا فِی النّارِ. مَعاشِرَ النّاسِ، حَبانِیَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضیلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَیَّ وَإحْساناً مِنْهُ إلَیَّ وَلا إلهَ إلاّ هُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنّی أَبَدَ الآبِدینَ وَدَهْرَ الدّاهِرینَ وَعَلی کُلِّ حال. مَعاشِرَ النّاسِ، فَضِّلُوا عَلِیّاً فَإنَّهُ أَفْضَلُ النّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکَر وَأُنْثی ما أَنْزَلَ اللهُ الرِّزْقَ وَبَقِیَ الْخَلْقُ. مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ قَوْلی هذا وَلَمْ یُوافِقْهُ. أَلا إنَّ جَبْرَئیلَ خَبَّرَنی عَنِ اللهِ تَعالی بِذلِکَ وَیَقُولُ: "مَنْ عادی عَلِیّاً وَلَمْ یَتَوَلَّهُ فَعَلَیْهِ لَعْنَتی وَغَضَبی"، (وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَد وَاتَّقُوا اللهَ - أَنْ تُخالِفُ-وهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إنَّ اللهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ). مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّهُ جَنْبُ اللهِ الَّذی ذَکَرَ فی کِتابِهِ الْعَزیزِ، فَقالَ تَعالی مُخْبراً عَمَّنْ یُخالِفُهُ: (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللهِ). مَعاشِرَ النّاسِ، تَدَبَّرُوا القُرْآنَ وَافْهَمُوا آیاتِهِ، وَانْظُرُوا إلی مُحْکَماتِهِ وَلا تَتَّبِعُوا مُتَشابِهَهُ، فَوَاللهِ لَنْ یُبَیِّنَ لَکُمْ زَواجِرَهُ وَلَنْ یُوضِحَ لَکُمْ تَفْسیرَهُ إلاَّ الَّذی أَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إلَیَّ وَشائِلٌ بِعَضُدِهِ وَرافِعُهُ بِیَدی وَمُعْلِمُکُمْ: أَنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، وَهُوَ عَلِیٌّ بْنُ أَبی طالِب أَخی وَوَصِیّی، وَمُوالاتُهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَیَّ. مَعاشِرَ النّاسِ، إنَّ عَلِیّاً وَالطَّیِّبینَ مِنْ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ هُمُ الثِّقْلُ الْاَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْاَکْبَرُ، فَکُلُّ واحِد مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَمُوافِقٌ لَهُ، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ. أَلا إنَّهُمْ أُمَناءُ اللهِ فی خَلْقِهِ وَحُکّامُهُ فی أَرْضِهِ. أَلا وَقَدْ أَدَّیْتُ، أَلا وَقَدْ بَلَّغْتُ، أَلا وَقَدْ أَسْمَعْتُ، أَلا وَقَدْ أَوْضَحْتُ. ألا وَإنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ قالَ، وَأَنَا قُلْتُ عَنِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ. أَلا إنَّهُ لا "أَمیرَالْمُؤْمِنینَ" غَیْرَ أَخی هذا. أَلا لا تَحِلُّ إمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدی لِاَحَد غَیْرِهِ.ألا فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. مَعاشِرَ النّاسِ، هذا عَلِیٌّ أَخی وَوَصِیّی وَواعی عِلْمی، وخَلیفَتی فی أُمَّتی عَلی مَنْ آمَنَ بی وَعَلی تَفْسیرِ کِتابِ اللهِ عَزَّ وجَلَّ وَالدّاعی إلَیْهِ وَالْعامِلُ بِما یَرْضاهُ وَالْمُحارِبُ لِاَعْدائِهِ وَالْمُوالی عَلی طاعَتِهِ وَالنّاهی عَنْ مَعْصِیَتِهِ. إنَّهُ خَلیفَةُ رَسُولِ اللهِ وَأَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَالإمامُ الْهادی مِنَ اللهِ، وَقاتِلُ النّاکِثینَ وَالْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ بِأَمْرِ اللهِ. (خطبه الغدیر، ص35-40)

ص: 61

آیا عصمت و پاکی از گناه شرط نبوت وامامت است؟

ج: آری عصمت شرعاً و عقلاً شرط نبوت وامامت است و احدی تردید ندارد که آنان یعنی غاصبین خلافت دارای عصمت نبوده­اند، بلکه آن­ها سابقه ی شرک داشته اند و در مکه قبل از اسلام از مشرکین و بت­پرستان بوده­اند، در حالی که خداوند شرک را ظلم بزرگ دانسته و می­فرماید: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»(1) «چرا که شرک ستمی بزرگ است» از سویی حضرت ابراهیم(علیه السلام) هنگامی که آزموده شد، و خداوند به او مقام امامت داد او از خداوند سؤال کرد و گفت: «و من ذریّتی؟» یعنی آیا ذریّه من نیز به امامت می­رسند؟ و خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» و آیه مربوطه چنین است :

«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(2) «یعنی و بیاد آور هنگامی را که پروردگار ابراهیم با دستوراتی ابراهیم را آزمود؛ و او به طور کامل از عهده آنها برآمد و خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» وابراهیم گفت: «آیا از دودمان من نیز امامانی قرار می دهی ؟» و خداوند فرمود: «عهد وپیمان من، به ستمکاران نمی رسد (مگر آنها یی که شایسته اند.»

و از این دو آیه ظاهر می­شود که هیچ ظالمی شایسته امامت و رهبری نیست و امامت مخصوص به برگزیده­گان خداوند و اهل صفوة است، و مردم نیز حق انتخاب کسی را برای امامت ندارند، چرا که آنان آگاهی از باطن مردم ندارند، و انتخاب صالح تنها از ناحیه خداوند باید انجام شود، همان­گونه که امام زمان(علیه السلام) به این معنا اشاره نموده وانشاء الله خواهد آمد.

از سویی خداوند می­فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ رَبُّکَ یَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُون»(3) «یعنی پروردگار تو هرچه بخواهد می آفریند، و هر که را بخواهد برمی گزیند؛ ومردم در برابر او اختیاری ندارند؛ منزّه است خداوند، و برتر است از آنچه همتای او قرار می دهند! و پروردگار تو می داند آنچه را که در سینه هایشان پنهان می دارند و آنچه را آشکار می سازند.

مرحوم صدوق در کتاب کمال­الدین از عبدالعزیزبن­مسلم نقل نموده که گوید: ما در زمانی که حضرت رضا(علیه السلام ) در مرو [خراسان] بود خدمت او بودیم، و روز جمعه­ای در مسجد جامع جمع شدیم و دوستان من در امر امامت و اختلاف مردم سخن می­گفتند، پس من خدمت مولای خود حضرت رضا(علیه السلام) رسیدم و اختلاف مردم را در امر امامت به آن حضرت خبر دادم و آن بزرگوار تبسّم نمود و فرمود: ای عبدالعزیز، مردم از نادانی، دین خود را از دست دادند [و امام من عندالله را نشناختند] و گمراه شدند در حالی

ص: 62


1- [لقمان/13]
2- [بقره/124]
3- [قصص/69-68]

که خداوند پیامبر خود را از بین مردم نبرد، تا دین او را کامل نمود، و قرآن را بر پیامبر خود نازل کرد و در آن هر چیزی را به تفصیل بیان نمود، و حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع آنچه مردم به آن نیاز داشتند را بیان کرد و فرمود: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ»(1) «یعنی ما هیچ چیز ی را در این کتاب، فروگذار نکردیم» و در حجة الوداع نیز به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً»(2) «یعنی من امروز، دین شما را برایتان کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین جاودان شما پذیرفتم».

و از این آیه ظاهر می­شود که امر امامت از تمامیّت دین است و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در محل نزول این آیه، معالم دین را برای امّت خود بیان نمود و راه رستگاری و صراط مستقیم دین را برای آنان روشن کرد و علی(علیه السلام) را نشانة حق و امام مردم معرّفی نمود، و آنچه مردم در امر دین خود به آن نیاز داشتند را بیان کرد و اگر کسی گمان کند که خدای عزَوجلُ دین خود را کامل نکرده [و مردم را به حال خود واگذارده است] کتاب خدا را انکار نموده، و کسی که کتاب خدا را انکار کند کافر خواهد بود.

سپس فرمود: آیا مردم مقام امامت و منزلت او را می­دانند تا جایز باشند برای خود امام انتخاب کنند؟ همانا مقام و منزلت و شأن امامت بالاتر از این است که مردم با عقول و فهم خود آن را درک کنند، و با رأی خود امامی را انتخاب نمایند، خداوند امامت را مخصوص به حضرت ابراهیم نمود، پس از آن که او را به مقام نبوّت و خلیل الرحمانی رسانده بود و این فضیلتی بود که خداوند بر مقام نبوّت حضرت ابراهیم(علیه السلام) افزود و به او فرمود: «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»(3) «یعنی من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» از این رو ابراهیم(علیه السلام) مسرور شد و فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی؟» یعنی آیا مقام امامت به ذریّه من نیز می­رسد؟ و خداوند در پاسخ او فرمود:

«لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» «یعنی ستمگران از ذریّه تو به امامت نمی­رسند». و این آیه امامت هر ظالمی را تا قیامت ابطال نمود، و امامت مخصوص به برگزیدگان خدا گردید. سپس خداوند امامت را گرامی داشت و در پاکان از ذریّه ابراهیم(علیه السلام) قرار داد و فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ»(4) «یعنی ما اسحاق و یعقوب را به وی بخشیدیم؛ و همه آنان را افرادی صالح قرار دادیم. و آنان را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، مردم را هدایت می کردند؛ و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم؛ و آنان تنها ما را عبادت می کردند.»

ص: 63


1- [انعام/38]
2- [مائده/3]
3- [بقره/124]
4- [انبیاء/73-72]

بنابراین همواره امامت در ذریّه ابراهیم بوده و در هر قرنی از نسل او امامی پیدا شده است تا این که به حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیده و خداوند فرموده است : «إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ»(1) «یعنی سزاوارترین مردم به ابراهیم، کسانی هستند که از او پیروی کردند، و این پیامبر و کسانی که به او ایمان آورده اند (از همه به او سزاوارترند؛ و خداوند، ولیّ و سرپرست مؤمنان است.» و چون امامت مخصوص به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد، آن حضرت در پایان عمر خود به امر خدا امامت را به عهدة امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داد و سپس در ذریّه او ادامه پیداکرد، چرا که خداوند در ذریّه او علم و ایمان قرار داد و فرمود:

«وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(2) «یعنی کسانی که علم و ایمان به آنان داده شده می گویند: «شما به فرمان خدا تا روز قیامت در عالم برزخ درنگ کردید، و این روز رستاخیز است، امّا شما نمی دانستید».» بنابراین امامت تا قیامت در فرزندان علی(علیه السلام) ادامه خواهد داشت، چرا که پس از حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود، سپس فرمود:

برای چه این جاهلان برای خود امام انتخاب می­کنند؟ در حالی که امامت منزلت پیامبران و ارث اوصیا و خلافة الله و خلافت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)، و مقام امیرالمؤمنین، و میراث حسن وحسین(علیهم­السلام) می­باشد سپس فرمود: امامت اصل و اساس اسلام و فرع آن است، و به وسیله امام، نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و غنائم فراوان و صدقات و امضای حدود و احکام و حفظ ثغور و مرزها و حفظ اطراف بلاد اسلامی تأمین می­شود و امام حلال­ها و حرام­های خدا را حفظ می­کند، و حدود خداوند را اقامه می­نماید و دین خدا را از خطر نگاه می­دارد، و مردم را با حکمت و موعظه حسنه و دلیل روشن به سوی خدا دعوت می­کند، و امام برای اهل عالم مانند خورشید تابان در افق می­باشد، که دست­ها و چشم­ها به او نمی­رسد، و مانند ماه منیر و چراغ روشن و نور ساطع و نجم هادی در شب تاریک و بیابان و دریای متلاطم است، و امام آب گوارا و هادی طریق و نجات­دهنده مردم از گمراهی می­باشد ... تا این که فرمود: امام انسانی بی­نظیر است ....(3).

ص: 64


1- [آل عمران/68]
2- [روم/56]
3- حدَّثنا محمّد بن موسی بن المتوکّل رضی الله عنه قال: حدَّثنا محمّد بن یعقوب قال: حدّثنا أبو محمّد القاسم بن العلاء قال: حدّثنی القاسم بن مسلم، عن أخیه عبد العزیز ابن مسلم ح وحدّثنا أبو العبّاس محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانیُّ رضی الله عنه قال: حدّثنا أبو أحمد القاسم بن محمّد بن علیٍّ المروزیُّ قال: حدّثنا أبو حامد عمران ابن موسی بن إبراهیم ، عن الحسن بن القاسم الرقام قال : حدّثنی القاسم بن مسلم، عن أخیه عبد العزیز بن مسلم قال: کنّا فی أیّام علیّ بن موسی الرِّضا علیه السلام بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعة من بدء مقدمنا فأداروا أمر الامامة وذکروا کثرة اختلاف النّاس فیها، فدخلت علی سیّدی علیه السلام فأعلمته خوضان النّاس فتبسّم علیه السلام ثمّ قال: یا عبد العزیز بن مسلم جهل القوم وخدعوا عن أدیانهم، أنَّ الله عزَّ وجلَّ لم یقبض نبیّه صلی الله علیه وآله حتّی أکمل له الدِّین وأنزل علیه القرآن فیه تفصیل کلّ شیء، بین فیه الحلال والحرام، والحدود والاحکام، وجمیع ما یحتاج إلیه النّاس کملا فقال عزَّ وجلَّ: «ما فرَّطنا فی الکتاب من شیء» وأنزل فی حجّة الوداع وهی آخر عمره صلی الله علیه وآله «الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا» فأمر الامامة من تمام الدِّین، ولم یمض علیه السلام حتّی بین لاُمّته معالم دینهم وأوضح لهم سبیلهم ، وترکهم علی قصد الحقِّ، وأقام لهم علیّاً علیه السلام علماً وإماماً، وما ترک شیئاً تحتاج إلیه الاُمّة إلّا بینه، فمن زعم أنَّ الله عزَّ وجلَّ لم یکمل دینه فقد ردَّ کتاب الله العزیز ومن رد کتاب الله [عزّ وجلّ] فهو کافر، هل تعرفون قدر الامامة ومحلّها من الاُمّة فیجوز فیها اختیارهم؟ إنَّ الامامة أجلُّ قدراً وأعظم شأناً وأعلی مکاناً وأمنع جانباً، وأبعد غوراً من أن یبلغها النّاس بعقولهم، أو ینالوها بآرائهم، أو یقیموا إماماً باختیارهم، إنَّ الامامة خصَّ الله عزَّ وجلَّ بها إبراهیم الخلیل علیه السلام بعد النبوَّة والخلّة مرتبة ثالثة، وفضیلة شرَّفه بها وأشاد بها ذکره فقال عزَّ وجلَّ: «إنّی جاعلک للنّاس إماماً» فقال الخلیل علیه السلام سروراً بها: ومن ذرّیّتی؟ قال الله تبارک وتعالی: «لا ینال عهدی الظالمین» فأبطلت هذه الآیة إمامة کلِّ ظالم إلی یوم القیامة، وصارت فی الصفوة، ثمّ أکرمها الله عزَّ وجلَّ بأن جعلها فی ذریته أهل الصفوة والطهارة ، فقال عزَّ وجلَّ: «ووهبنا له إسحق ویعقوب نافلة وکلّاً جعلنا صالحین * وجعلناهم أئمّة یهدون بأمرنا واوحینا إلیهم فعل الخیرات وإقام الصلوة وإیتاء الزکوة وکانوا لنا عابدین». فلم یزل فی ذرّیّته یرثها بعض عن بعض قرناً فقرناً حتّی ورثها النبیُّ صلی الله علیه وآله وسلم فقال الله عزَّ وجلَّ: «أنَّ أولی النّاس بإبراهیم للّذین اتّبعوه وهذا النبیُّ والّذین آمنوا والله ولی المؤمنین»، فکانت له خاصّة فقلّدها صلی الله علیه وآله وسلم علیّاً علیه السلام بأمر الله عزَّ وجلَّ علی رسم ما فرضها الله عزَّ وجلَّ فصارت فی ذریته الاصفیاء الّذین آتاهم الله العلم والایمان لقوله عزَّ وجلَّ: «وقال الّذین اوتوا العلم والایمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث فهذا یوم البعث [ولکنّکم کنتم لا تعلمون] فهی فی ولد علیٍّ علیه السلام خاصّة إلی یوم القیامة إذ لا نبیِّ بعد محمّد صلی الله علیه وآله فمن أین یختار هؤلاء الجهّال؟. إنَّ الامامة هی منزلة الأنبیاء وإرث الاوصیاء، إنَّ الامامة خلافة الله تعالی وخلافة الرَّسول صلی الله علیه وآله، ومقام أمیر المؤمنین، ومیراث الحسن والحسین علیهم السلام. إنَّ الامامة زمام الدِّین، ونظام المسلمین، وصلاح الدُّنیا وعز المؤمنین، أنَّ الامامة اُسُّ الاسلام النامی، وفرعه السامی، بالامام تمام الصلاة والزَّکاة والصیام والحجِّ والجهاد وتوفیر الفیء والصدقات، وإمضاء الحدود والاحکام، ومنع الثغور والاطراف. الامام: یحلُّ حلال الله، ویحرم حرام الله، ویقیم حدود الله، ویذبُّ عن دین الله، ویدعو إلی سبیل ربّه بالحکمة والموعظة الحسنة والحجّة البالغة، الامام کالشمس الطالعة للعالم وهی فی الافق بحیث لا تنالها الایدی والابصار. الامام: البدر المنیر، والسراج الزَّاهر، والنور الساطع، والنجم الهادی فی غیاهب الدُّجی، والبلد القفار، ولجج البحار. الامام: الماء العذب علی الظماء، والدّالُّ علی الهدی، والمنجی من الرَّدی الامام: النّار علی الیفاع، الحارُّ لمن اصطلی به والدَّلیل فی لمهالک من فارقة فهالک. الامام: السحاب الماطر، والغیث الهاطل، والشمس المضیئة، والسماء الظلیلة، والأرض البسیطة، والعین الغزیرة. والغدیر والرَّوضة. الامام: الأمین الرَّفیق، الوالد الشفیق، والأخ الشقیق، ومفزع العباد فی الداهیة. الامام: أمین الله عزَّ وجلَّ فی خلقه، وحجّته علی عباده، وخلیفته فی بلاده، والداعی إلی الله عزَّ وجلَّ، والذابُّ عن حرم الله عزَّ وجلَّ. الامام: هو المطهّر من الذنوب، المبرَّأ من العیوب، مخصوصٌ بالعلم، موسوم بالحلم، نظام الدِّین، وعزُّ المسلمین وغیظ المنافقین، وبوار الکافرین. الامام: واحد دهره، لا یدانیه أحدٌ، ولا یعادله عالم، ولا یوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له ولا اکتساب، بل اختصاص من المفضّل الوهّاب، فمن ذا الّذی یبلغ معرفة الامام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول، وتاهت الحلوم، وحارت الالباب وحسرت العیون وتصاغرت العظماء، وتحیّرت الحکماء، وحصرت الخطباء، وتقاصرت الحلماء، وجهلت الألبّاء، وکلت الشعراء وعجزت الادباء ، وعییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیلة من فضائله ، فأقرَّت بالعجز [والتقصیر]، وکیف یوصف أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره، أو یقوم أحد مقامه، أو یغنی غناه، لا وکیف وأنی وهو بحیث النجم من أیدی المتناولین، ووصف الواصفین. فأین الاختیار من هذا، وأین العقول عن هذا، وأین یوجد مثل هذا؟ ظنّوا أنَّ ذلک یوجد فی غیر آل الرَّسول صلی الله علیه وآله کذبتهم والله أنفسهم ومنتهم الباطل، فارتقوا مرتقاً صعباً دحضاً تذلُّ عنه إلی الحضیض أقدامهم، وراموا إقامة الامام بعقول حائرة ناقصة وآراء مضلة فلم یزدادوا منه إلّا بعدا، قاتلهم الله أنی یؤفکون. (کمال الدین، ص675تا ص678)

ص: 65

آیا امام و رهبر مسلیمن نباید عالم به کتاب خدا و احکام دین او باشد؟

ج: تردیدی نیست که رجوع عالم به جاهل خلاف عقل و قبیح است و عقل و شرع می­گوید: جاهل باید به عالم رجوع کند، از این رو خداوند به صورت استفهام انکاری می­فرماید: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»(1) «یعنی آیا کسانی که می دانند، باکسانی که نمی دانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند» و یا می­فرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلی شَیْ ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(2) «یعنی خداوند مثالی دیگر زده است:که آیا دو نفر ، که یکی از آن دو، گنگ مادر زاد است؛ و قادر بر هیچ کاری نیست؛ و سربار صاحبش می باشد؛ و او را در پی هر چیز می فرستد، کاری از پیش نمی برد؛ آیا او، با کسی که امر به عدل و داد می کند، و بر راه راست قرار دارد، برابر است؟!» و یا می­فرماید:

«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ»(3) «یعنی آیا نابینا و بینا یکسانند؟! وآیا ظلمتها و نور برابرند؟» و یا به صورت استفهام تقریری می­فرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(4) «یعنی آیا کسی که مردم را به سوی حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه می شود، چگونه داوری

ص: 66


1- [زمر/9]
2- [نحل/76]
3- [رعد/16]
4- [یونس/35]

می کنید؟!» و یا می­فرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ...»(1) «یعنی ما پیامبران خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب آسمانی و میزان شناساییِ حق از باطل و قوانین عادلانه نازل کردیم تا مردم قیام به عدالت کنند».

مؤلف گوید: از آیات فوق و آیات دیگری مانند آیات مربوط به طالوت که خداوند می­فرماید: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(2) «یعنی و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند«طالوت» را برای زمامداری شما برگزیده است.» گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با این که ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادی ندارد؟!» «وخدا وند گفت: ما او را بر شما برگزیده، و او را دردانش و توانایی جسمانی، فزونی بخشیدیم. وخداوند، مُلکش را به هر کس بخواهد، می بخشد؛ و احسان خداوند، گسترده است؛ و او از لیاقت افراد آگاه است.»

از این آیه ظاهر می­شود که اوّلاً تنها خداوند، تعیین کنندة امام و پیامبر و ولیّ خود می­باشد و اوست که هر که را بخواهد انتخاب می­کند، و ثانیاً از این آیه ظاهر می­شود که منتخب خداوند کسی است که از نظر قدرت علمی و جسمی قوی­تر از دیگران ­باشد.

از سویی احدی شک ندارد که ابوبکر و عمر و عثمان و کسانی که قبل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) متصدّی خلافت و رهبری امّت شدند، به جمیع احکام اسلام دانا نبودند و بارها اقرار به جهل و ناتوانی و نادانی خود می­کردند، چنان­که ابوبکر اقرار نمود که احکام فراوانی از اسلام و معانی آیات قرآن و حدود الهی واحکام ارث را نمی­داند، و نیز اوحافظ آیات قرآن نبود، از این رو گفت: «إنّکم إن تکلّفونی ما کان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) یقوم به، لعجزت عنه فإنّ الرسول یأتیه الوحی من الله و کان موفّقاً مسددّاً و إنّی أقول من عند نفسی فإن أصبت فمن الله و رسوله و إن أخطات فمن نفسی»(3) یعنی، اگر شما از من چیزهایی را بخواهید که

ص: 67


1- [حدید/25]
2- [بقره/247]
3- قال فی کتاب الاستغاثة : ان ابابکر کان لایعلم کثیرا من ابواب الشریعة وانه لم یکن یحفظ القرآن وذلک مثل قوله: انکم ان تکلّفونی ما کان رسول الله (ص) یقوم به لعجزت عنه فان الرسول یأتیه الوحی من الله وکان موفقا مسددا وأنی أقول من عند نفسی فان اصبت فمن الله ورسوله وان اخطأت فمن نفسی ومن کان یقول من عند نفسه والله سبحانه یقول (الیوم اکملت لکم دینکم وأاتممت علیکم نعمتی) وقال (ما فرطنا فی الکتاب من شئ) وقال (ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ وهدی ورحمة) فإذا کان قد اکمل الدین ولم یفرط فی الکتاب من شئ ونزل الکتاب تبیانا لکل شئ فقد جمع العلم فی کمال الدین والکتاب المبین، ثم لا یخلو ما کان یقوله من عند نفسه من ان یکون من الدین أو من غیر الدین فان کان من الدین فقد یجب بزعمکم الله بعث رسوله بشریعة ناقصة ودین غیر کامل حتی اتم ذلک أبو بکر من عنده بخطأ أو بصواب وقائل هذا کافر بالله تعالی ورسوله، ومع ما یلزم من تکذیب الله تعالی فی قوله (الیوم اکملت لکم دینکم) وهذا القول من أبی بکر یوجب ان الله لم یکمل الدین کما اخبر إذ احتاج أن یقول فیه من عند نفسه ومن کان کذلک فقد کذب الله سبحانه فی اخباره ومن کذب الله مات کافرا بغیر خلاف، أو ان یکون یقول انه اکمل الدین کما اخبر ولم یحط أبو بکر بعلمه وکان غیره اعلم منه وفی هذا نقض لحجتهم انه کان اعلمهم، وان قالوا ان الذی کان یقوله أبو بکر من عند نفسه لیس هو من الدین قیل لهم فما حاجتنا الی شئ لیس هو من الدین وإذا لم یکن من الدین فهو من البدع وکل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار وکفی بهذا لصاحبه خزیا. (الإستغاثه، ج2/41)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) انجام می­داد، من از آن عاجز خواهم بود، چرا که بر رسول خدا وحی نازل می­شد و او موفّق و مسدّد بود، و من هر چه بگویم از پیش خود می­گویم پس اگر حق را گفته باشم، آن از طرف خدا و رسول اوست، و اگر خطا کرده باشم از ناحیه خودم می­باشد.

مؤلّف گوید: آیا سخن کسی که می­گوید من از پیش خود سخن می­گویم، با سخن خداوند سازگار است که می­فرماید: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی ...» و یا می­فرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ» و یا می­فرماید: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً»(1) «یعنی ما این کتاب را که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت است بر تو نازل کردیم.» در حالی که خداوند دین خود را کامل نموده و از چیزی فروگذار نکرده، و در قرآن و کتاب الهی هر چیزی بیان شده، وچیزی که او از پیش خود می­گوید اگر از دین باشد، باید دین ناقص باشد و با گفته او کامل شود، و این خلاف نصّ کتاب و کفر خواهد بود، و اگر آنچه او می­گفته از پیش خود بوده و ارتباطی با دین خدا نداشته است، ما چه نیازی به گفته او داریم؟ وگفته ی او بدعت است و هر بدعتی ضلالت و گمراهیست و هر ضلالت و گمراهی در آتش است و او نمی­تواند خلیفه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد، و دلیل دیگر بر جهالت او این است که چون خواست قرآن را جمع­آوری کند، و مردم هر کدام بخش­هایی از قرآن را آوردند، او از آنان شاهد طلب کرد و این دلیل عدم معرفت او به قرآن است، و کسی که تنزیل قرآن را نداند چگونه تأویل آن را می­داند؟ و کسی که تنزیل قرآن و تأویل آن را نداند، جاهل به احکام اسلام خواهد بود، چنان که می­گفت:

ای کاش من معنای «کلاله» و ارث جدّ را از رسول­خدا سؤال کرده بودم. و یا می­گفت: ای کاش از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرده بودم که خلافت بعد از او برای کیست؟ تا نزاعی در آن رخ ندهد؟ و از اعجب عجائب این است که او و رفیقش عمر و عثمان و معاویه و ... در غدیر حاضر بودند و این سخن را می­گوید!! و عجیب­تر این است که پیروان او، سخن او و سخن رفیقش عمر را بر سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقدّم می­دارند، چنان که دربارة متعه و نماز تراویح با صراحت عمر می­گوید: «من برخلاف رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متعه را حرام کردم و نماز تراویح را سنّت کردم» و اهل­سنّت حرف عمر را پذیرفته­اند و متعه را حرام و نماز تراویح را سنّت می­دانند. و اما جهل و نادانی عمر به احکام خدا را، همه

ص: 68


1- [نحل/89]

مردم حتی بچه­ها و زن­ها می­دانند، چرا که او بارها گفته است: «لولا علی لهلک عمر» و یا گفته است: «لولا معاذ لهلک عمر» چنان که ابن­حجر در کتاب «الإصابة» در احوالات معاذ نقل کرده است(1).

آیا در کتب اهل سنّت روایاتی درباره خلافت و امامت علی(علیه السلام) وجود دارد؟

ج: در بحث­های گذشته روایات فراوانی از کتب فریقین نقل شد که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز علی(علیه السلام) و فرزندان او را خلیفه وجانشین خود قرار نداد، و لکن در قرون بعدی جعّالان و حدیث سازان برای ابوبکر و عمر و عثمان حدیث سازی کردند ، چنان­که مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر(2) تحت عنوان «سلسلة الموضوعات فی الخلافة» 45 مورد از احادیث ساختگی آنان را نقل نموده و پاسخ داده است. اکنون در پاسخ سؤال فوق می­گوئیم:

در خطبه غدیر - که مورد اتفاق فریقین است آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بارها به مردم فرمود: تنها علی(علیه السلام) و فرزندان او خلفای من هستند و ابن­عباس گوید: در جنگ تبوک رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با اصحاب خود به طرف تبوک حرکت نمود، و علی(علیه السلام) فرمود: یا رسول الله! آیا من با شما حرکت نکنم؟ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: آیا خشنود نمی­شوی که تو برای من همانند هارون برای موسی باشی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟ سپس فرمود: سزاوار نیست من از مدینه خارج شوم جز آن که تو جانشین و خلیفه من در مدینه باشی(3).

ص: 69


1- قال فی کتاب الاستغاثة : ومن ذلک اقراره علی نفسه بالجهل انه لما اراد جمع القرآن طلب علی ذلک شهودا فدل بذلک علی انه لم یعرف القرآن ولو کان عارفا به لما احتاج الی شهود علیه والی جمعه من عند غیره ومن لم یعرف تنزیل القرآن کان محالا ان یعرف تأویله ومن لم یعرف التنزیل ولا التأویل فهو جاهل باحکام الاسلام، ومثل قوله وددت أنی کنت سألت رسول الله عن الکلالة ماهی وعن الجد ماله من المیراث وعن هذا الامر لمن هو فکان لا ینازع فیه، فهذا قول جاهل باحکام الشریعة وتأویل القرآن المبین وقد اختلفوا فی احکام الکلالة واهل المواریث من الجد وغیره اختلافا ظاهرا موجودا یدل من فهم علی جهلهم بأحکام الشریعة، واما أمر عمر فلا یجهله الصبیان ولا النسوان فی اقراره علی نفسه بالجهل والتخلف عن معرفة الاحکام وحدود الدین کقوله فی غیر موطن (لولا علی لهلک عمر) و(لولا معاذ لهلک عمر) هذا مع ما روایتهم مالا یختلفون فیه من حاجتهما جمیعا الی علی ابن ابی طالب علیه السلام فی غیر حکم تحیرا فیه وکفی بهذا الاحوال منهما جهلا بالدین. (کتاب استغاثه، ج2/41- از ابوالقاسم کوفی)
2- (الغدیر، ج5 ص333 تا ص375)
3- فقال ابن عباس: وخرج رسول الله صلی الله علیه وسلم فی غزوة تبوک وخرج الناس معه قال له علی: أخرج معک؟ قال: فقال النبی صلی الله علیه وسلم: لا. فبکی علی فقال له: أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی؟ إلا أنه لیس بعدی نبی أنه لا ینبغی أن أذهب إلا وأنت خلیفتی. (الغدیر، ج1/49ح76)

ابن­عباس گوید: رسول­خدا به علی(علیه السلام) فرمود: تو بعد از من ولیّ و سرپرست هر مؤمن و مؤمنه­ای خواهی بود(1).

و در غدیریات سید حمیری به نقل از مصادر اهل سنّت آمده که گوید:

وجاء من مکة والحجیج قد * صاحبه من کل سهل وجبل حتی إذا صار بخم جاءه * جبریل بالتبلیغ فیهم فنزل

وقم ذاک الدوح فاستوی علی * رحل ونادی بعلی فارتحل

وقال: هذا فیکم خلیفتی * ومن علیه فی الأمور المتکل

نحن کهاتین وأوما باصبع * من کفه عن إصبع لم تنفصل

لا تبتغوا بالطهر عنه بدلا * فلیس فیکم لعلی من بدل ثم أدار کفه لکفه * یرفعها منه إلی أعلا محل

فقال: بایعوا له وسلموا الأمر * إلیه واسلموا من الزلل

ألست مولاکم؟ فذا مولی لکم * والله شاهد بذا عز وجل یا رب وال من یوالی حیدرا * وعاد من عاداه واخذل من خذل یا شاهدی بلغت ما أنزله * إلی جبریل وعنه لم أحل

حسّان بن ثابت شاعر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در پایان خطبه غدیر از آن حضرت اجازه خواست و گفت:

بخ-م وأسم-ع بالرسول منادیا * ینادیه-م ی-وم الغ-دیر نب-یه-م

فقال : فم-ن م-ولاکم ونبیکم؟* ف-قالوا ولم یبدوا هناک التعامیا

ول-م تلق منا فی الولایة عاصی* إله-ک م-ولانا وأن-ت نب-ینا

رضیت-ک من بعدی إماما وهادی* فق-ال له : ق-م یا علی ؟ فإننی

فک-ونوا له أتباع صدق موالی* فمن ک-نت م-ولاه فه-ذا ولیه

وکن للذی ع-ادا ع-لیا معادی* هناک دع-ا اللهم ؟ وال ولی-ه

ابن­عباس گوید: به خدا سوگند پس از خطبه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در غدیر، ولایت علی(علیه السلام) بر مردم واجب گردید. سپس علامه امینی گوید: از زیدبن­علی نقل شده که گوید: هنگامی که جبرئیل دستور اعلان ولایت علی(علیه السلام) را از طرف خداوند آورد، این کار برای رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بسیار سخت شد، و به جبرئیل فرمود: قوم من تازه از جاهلیت بیرون آمده­اند و چنین چیزی را نمی­پذیرند؟! پس آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ ...» نازل شد(2).

ص: 70


1- قال ابن عباس: وقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم: أنت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة. (الغدیر، ج1/51، از خصایص نسائی، ص7)
2- وروی بإسناده عن ابن عباس قال: لما أمر الله رسوله (صلی الله علیه و آله و سلّم) أن یقوم بعلی فیقول له ما قال فقال: یا رب إن قومی حدیث عهد بجاهلیة ثم مضی بحجه فلما أقبل راجعا نزل بغدیر خم أنزل الله علیه: یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک. الآیة. (الغدیر، ج1/217ح5، درّالمنثور، ج2/298، کشف الغمه، ص94، ابن بطریق فی العمده، ص49 و ...)

روایت فوق را سلیم بن قیس نیز از ابوسعید خدری نقل نموده است(1).

مؤلّف گوید: همان­گونه که گذشت غدیر مورد اتفاق فریقین است و لکن طرفداران غاصبین خلافت کوشیده­اند که مولا را به معنای دوست معنا کنند، و کاری از پیش نبرده­اند، زیرا قرائن بیشماری در اطراف این قصّه وجود دارد که مولا نمی­تواند به معنای دوست باشد، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در آن بیابان برای چنین چیزی مردم را سه روز و یا یک هفته معطّل نمی­کرد که بگوید: «هر که مرا دوست می­دارد علی را دوست بدارد»

از این رو مرحوم آیت الله بزرگ شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی(معروف به کمپانی) گوید:

وما اتی الی النبی الامی

کما اتاه فی غدیر خم

من آیة(2) فی غایة

التشدید

حاویة للوعد والوعید

آمره بنصب من لولاه

ما بلغ المبدا منتهاه

فاوقف القوم عن المسیر

فی شدة الرمضاء(3)

والهجیر(4)

واتخذوا من الحدوج(5)

منبرا

فقام بالتبلیغ سید الوری

لما رقی نبینا الحدوجا

ثنی به الی السما العروجا

ص: 71


1- حدثنا محمد بن أحمد بن علی بن مخلد ( المحتسب المتوفی 357 ) قال: حدثنا محمد بن عثمان بن أبی شیبة قال: حدثنی یحیی الحمانی قال: حدثنی قیس بن الربیع عن أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری: أن النبی صلی الله علیه وسلم دعا الناس إلی علی فی غدیر خم أمر بما تحت الشجرة من الشوک فقم وذلک یوم الخمیس فدعا علیا فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس إلی بیاض إبطی رسول الله، ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة: ( الیوم أکملت لکم دینکم ) الآیة. (الغدیر، ج1/232)
2- وهی آیة ٦٧ من سورة المائدة : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین.
3- الرمضاء : شدة الحر ، الارض الحامیة من شدة حر الشمس.
4- الهجیر : شدة الحر.
5- الحدوج : جمع الحدج : ما ترکب فیه النساء علی البعیر کالهودج وبالفارسیة کجاوه.

ومذ تلاه الصنو(1)

راقیا بها

اشرقت الارض بنور ربها(2)

فاجتمع البحران فی الغدیر

واقترن السعدان(3)

فی الاثیر

واتصل القوسان فی الوجود

من مبدء الغیب الی الشهود

فیه تجلت لاولی الکمال

مراتب الجلال والجمال

ثم ابتدی بخطبة فصیحة

بلیغة بالغ فی النصیحة

ابان فی خطبته المفصلة

ما لعلی من عظیم المنزلة

وقال للناس ألست اولی

بالمؤمنین کالعلی الاعلی

قالوا : بلی والغدر فی الفؤاد

مکتمن کالنار فی الرماد

فقال والوصی فی یمناه :

من کنت(4) مولاه

فذا مولاه

فالمرتضی العلی قدرا وسمه

مولاهم بکل معنی الکلمة

والنظم والترتیب فی القول

یفی

بکونه احق بالتصرف

بل هو اقصی رتب الولایة

لیس لها حد ولانهایة

فانه مجلی صفات الباری

فی موضع الایراد والاصدار

ص: 72


1- الصنو : إذا خرجت نخلتان أو اکثر من اصل واحد فکل واحدة منها هی صنو أو صنو والمراد من الصنو هنا الامام علی بن ابی طالب علیه السلام کما ورد هذا المعنی فی الحدیث عن النبی « ص » وفی دعاء الندبة نقلا عن النبی « ص » : انا وعلی من شجرة واحدة وسائر الناس من شجر شتی.
2- الضمیر من « ربها » راجع الی الارض.
3- السعدان : تثنیة السعد والجمع السعود وهی کواکب عشرة یقال لکل واحد منها سعد.
4- قد ذکر العلامة الامینی رحمه الله رواة هذا الحدیث والعنایة بهذا الحدیث واهمیة الغذیر فی التاریخ وسائر المباحث المربوطة بهذا الحدیث وهذه الواقعة فی المجلد الاول من « الغدیر».

فانه مجلی صفات الباری

فی موضع الایراد والاصدار

ونشأة التکوین والابداع

منقادة لامره المطاع

والقلم الاعلی ولوح الحکمة

امّ الکتاب وابو الائمة

بل هو اصل الکتب المنزلة

فانه نقطة باء البسملة

مصباح نور الاحدی الذات

معلم الاسماء والصفات

فی کفه الکافی مفاتیح الظفر

لا بل مقالید القضاء والقدر

فی یده زمام فیض الازل

إذ یده العلیا ید الله العلی

وعینه انسان(1)

عین المعرفة

بل هی عین الله فی کل صفة

والسر عند سمعه علانیة

إذ هو لا تخفی علیه خافیة

وقبله فی قالب الوجود

حیاة کل ممکن موجود

ونسخة اللاهوت وجهه الحسن

لو رام(2) لقیاه(3)

الکلیم قیل لن

غرته الغراء فی الضیاء

جلت عن التشبیه بالبیضاء

وکیف وهو فالق الاصباح

فی افق الارواح والاشباح

لسانه الناطق بالمعارف

لسان غیب الله عند العارف

کلامه یعرب عن مقامه

له التجلی التام فی کلامه

ص: 73


1- انسان العین : ما یری فی سوادها أو هو سوادها وبالفارسیة مردمک دیده - سیاهه چشم.
2- رام : اراد ان کان اجوفا واویا واقام وثبت ان کان اجوفا یائیا
3- اللقیا : الاسم من اللقاء.

وفیه من جوامع الحکمة ما

تقاصرت عنه عقول الحکما

وفیه من لطائف اللباب

ما لا یناله اولو الالباب

والقدم الثابت منه فی اللقا

کنقطة المرکز عند الملتقی

مرحوم علامه امینی در الغدیر گوید: هیچ دلیلی برای ما نسبت به اثبات این مسأله بهتر از اشعار شعرای غدیر نیست. از این رو او یکی از مجلدات الغدیر را فقط به اشعار شعرای غدیر اختصاص داده است و شعرا در این اشعار معنای «من کنت مولاه فعلی مولاه» را روشن نموده­اند و همه آنان مولا را به معنای صاحب ولایت معنا کرده­اند و اشعار آنان ماجرای غدیر را کاملاً بیان نموده است. علامه امینی شعرای هر قرنی را با ذکر احوالات آنان همراه اشعارشان بیان نموده و باز در همه مجلّدات الغدیر بخشی را به اشعار غدیر اختصاص داده است.

علامه امینی در جلد دوّم الغدیر گوید: ما در معنای «ولیّ» و جملة «من کنت مولاه فعلی مولاه» قبل از دیگران از شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) استفاده می­کنیم که مولا را به معنای صاحب ولایت و زعامت معنا نموده است چرا که او - بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) افصح عرب و اعرف به مواضع کلام عربی است و او کلمة مولا را در سخن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» به معنای امامت مطلقه و مفروض الاطاعة همانند رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دانسته چنان­که در شعر خود می­فرماید:

محمد الن-بی أخ-ی وصنوی(1)

وح-مزة سی-د الشه-داء ع-م-ی

وجع-فر الذی ی-ضحی وی-م-سی

ی-طیر م-ع الم-لائکة اب-ن

أمی

وبنت مح-مد سک-نی وع-رس-ی

من-وط ل-حمها ب-دمی ولح-م-ی

وسبط-ا أح-مد ول-دای م-نه-ا

ف-أیکم ل-ه س-ه-م ک-سه-م-ی

سبق-ت-کم إل-ی الاس-لام

ط-را

علی ما کان من فهمی وع-لمی(2)

ص: 74


1- فی تاریخ ابن عساکر وغیر واحد من المصادر : صهری .
2- فی روایة ابن أبی الحدید وابن حجر وابن شهر آشوب : غلاما ما بلغت أوان حلمی . وفی روایة ابن الشیخ وبعض آخر: صغیرا ما بلغت أوان حلمی .

ف-أوجب ل-ی ولای-ته ع-لی-ک-م

رس-ول الله ی-وم غ-دیر خ-م

ف-ویل ث-م وی-ل ث-م وی-ل

لم-ن یل-قی الإل-ه غ-دا

بظ-لمی

وصلیت الصلاة وکنت طفلا

مقرا بالن-بی فی بطن أمی

وأوصانی النبی علی اختیار

بب-یع-ت-ه غ-داة غدیر خم

این اشعار را هنگامی آن حضرت سرود که معاویه در نامة خود به او نوشته بود: «من دارای فضائلی هستم، و پدرم در جاهلیت بزرگ قریش بود، و خود پس از اسلام دارای سلطنت شدم، و من صهر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و خال المؤمنین و کاتب وحی بودم». وامیرالمؤمنین(علیه السلام) در جواب اوفرمود: آیا فرزند هند جگرخوار بر من فخر می­کند؟ و به غلام خود فرمود: بنویس ای غلام: محمّدالنبیّ أخی و صنوی ... و چون معاویه این نامه را دید گفت: تا اهل شام از آن آگاهی نیافته­اند آن را پنهان کنید.

سپس علامه امینی گوید: جمعی از اعلام اهل سنّت این اشعار را از بیهقی نقل نموده و گویند: «این اشعار را اهل ولایت علی(علیه السلام) باید حفظ کنند، تا مفاخر آن حضرت در اسلام فراموش نشود» از این رو علمای امامیّه مانند شیخ مفید در فصول مختارة(1) گوید: «این اشعار از امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل انکار نیست و دلالت بر تقدّم در ایمان و معرفت و امامت او بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دارد که در غدیر اثبات شده است.» شیخ کراجکی نیز این اشعار را در کنزالفوائد(2) و ابوعلی فتّال نیشابوری نیز در روضة­الواعظین(3) و ابومنصور طبرسی نیز در احتجاج(4) و گروه دیگری از اعلام نیز نقل کرده­اند(5).

ص: 75


1- (فصول مختارة، ج2/78)
2- (کنزالفوائد، ص122)
3- (روضة­الواعظین، ص76)
4- (احتجاج، ص97)
5- شعراء الغدیر فی القرن الثانی أبو المستهل الکمیت، المولود 60 المتوفی 126،قال: نفی عن عینک الأرق الهج-وعا * وه-م یمت-ری منها الدموع دخیل فی الف-ؤاد یه-یج سقما * وحزنا کان من جذل منوع وت-وکاف الدموع علی اکتئاب * أحل الدهر موجع-ه الضلوع ترقرق أسحم-ا دررا وس-کبا * یشبه سحها غربا هموعا لفقدان الخ-ضارم م-ن قریش * وخیر الشافعین معا شفیع لدی الرح-من یصدع بالمثانی * وکان ل-ه أب-و حسن قریع حطوطا فی مسرت-ه ومول-ی * إلی مرضاة خ-القه سریع وأصف-اه الن-بی علی اخ-تیار * بما أعیی الرف-وض له المذیع ویوم الدوح دوح غ-دیر خ-م * أبان ل-ه الولایة ل-و أطیع ول-کن ال-رجال تبایع-وه-ا * فلم أر مث-لها خ-طرا مب-یع فلم أبلغ بها لع-ن-ا ول-ک-ن * أساء ب-ذاک أوله-م صنی-ع فصار ب-ذاک أق-ربهم لع-دل * إلی ج-ور وأحف-ظهم مضیع أضاع-وا أمر قائدهم فضلوا * وأقومهم ل-دی الحدثان ری-ع تناسوا حقه وبغ-وا ع-لی-ه * بلا ت-رة وک-ان له-م قریع ف-ق-ل لب-نی أمیة حیث حلوا * وإن خ-ف-ت المهند والق-طیع : ألا أف لده-ر کن-ت فی-ه * ه-دانا طائع-ا لک-م مط-ی-ع أج-اع الله من أشبع-تم-وه * وأش-بع من بج-ورکم أج-یع ویلع-ن ف-ذ أمت-ه جه-ارا * إذا س-اس ال-بریة والخ-لیع بمرضی السیاس-ة ه-اشمی * یک-ون ح-یا لأم-ت-ه رب-ی-ع ولیثا فی المشاهد غیر نکس * لتق-وی-م الب-ریة مستط-ی-ع یقی-م أم-ورها وی-ذب عنها * وی-ت-رک جدبه-ا أب-دا م-ریع هذه الأبیات کتبها الإمام (علیه السلام)إلی معاویة لما کتب معاویة إلیه: إن لی فضایل کان أبی سیدا فی الجاهلیة، وصرت ملکا فی الاسلام، وأنا صهر رسول الله، وخال المؤمنین، وکاتب الوحی، فقال أمیر المؤمنین (صلوات الله علیه): أبا الفضایل یبغی علی ابن آکلة الأکباد؟ اکتب یا غلام؟: محمد النبی أخی وصنوی * .......... إلی آخر الأبیات المذکورة. فلما قرأ معاویة الکتاب قال : اخفوا هذا الکتاب لا یقرأه أهل الشام فیمیلوا إلی ابن أبی طالب . والأمة قد تلقتها بالقبول، وتسالمت علی روایتها، غیر أن کلا أخذ منها ما یرجع إلی موضوع بحثه، من دون أی غمز فیها، بل ستقف علی أنها مشهورة، ورواها النقلة الاثبات، ونقلها الحفظة الثقات، وذکر جمع من أعلام السنة والجماعة عن البیهقی: إن هذا الشعر مما یجب علی کل متوال لعلی حفظه، لیعلم مفاخره فی الاسلام. فرواها من أصحابنا: 1 - معلم الأمة شیخنا المفید المتوفی 413، رواها بأجمعها فی " الفصول المختارة " 2 ص 78 وقال: کیف یمکن دفع شعر أمیر المؤمنین فی ذلک؟ وقد شاع فی شهرته علی حد یرتفع فیه الخلاف، وانتشر حتی صار مذکورا مسموعا من العامة فضلا عن الخاصة، وفی هذا الشعر کفایة فی البیان عن تقدم إیمانه (علیه السلام)وإنه وقع مع المعرفة بالحجة والبیان، وفیه أیضا: إنه کان الإمام بعد الرسول (صلی اللّه علیه و آله) بدلیل المقال الظاهر فی یوم الغدیر الموجب له للاستخلاف. 2 - شیخنا الکراجکی المتوفی 449، رواها فی " کنز الفوائد " ص 122. 3 - أبو علی الفتال النیسابوری، فی " روضة الواعظین " ص 76. 4 - أبو منصور الطبرسی أحد مشایخ ابن شهر آشوب، فی " الاحتجاج " ص 97. 5 - ابن شهر آشوب المتوفی 588، فی " المناقب " 1 ص 356. 6 - أبو الحسن الأربلی المتوفی 692، فی " کشف الغمة " ص 92. 7 - ابن سنجر النخجوانی، فی " تجارب السلف " ص 42 وقال ما تعریبه: لعلی دیوان لا مجال للتردید والشک فیه. 8 - الشیخ علی البیاضی المتوفی 877، فی " الصراط المستقیم ". 9 - المجلسی العظیم المتوفی 1111، فی " بحار الأنوار 9 ص 375. 10 - السید صدر الدین علی خان المدنی المتوفی 1120، فی درجاته الرفیعة. 11 - الشیخ أبو الحسن الشریف، فی " ضیاء العالمین " المؤلف 1137. * (ورواها من أعلام العامة) *: 1 - الحافظ البیهقی المتوفی 458 (المترجم 1 ص 110) رواها برمتها وقال: إن هذا الشعر مما یجب علی کل أحد متوال فی علی حفظه، لیعلم مفاخره فی الاسلام. 2 - أبو الحجاج یوسف بن محمد البلوی المالکی الشهیر بابن الشیخ المتوفی حدود 605، قال فی کتابه " ألف باء " 1 ص 439: وأما علی رضی الله عنه فمکانه علی، وشرفه سنی، أول من دخل فی الاسلام، وزوج فاطمة (علیه السلام)بنت النبی، وقد نظم فی أبیات المفاخرة، وذکر فیها مآثره حین فاخره بعض عداه ممن لم یبلغ مداه، فقال رضی الله عنه یفخر بحمزة عمه وبجعفر ابن عمه رضی الله عنهم: محمد النبی أخی وصنوی * .......... وذکر إلی آخر بیت الغدیر. فقال : یرید بذلک قوله (علیه السلام): من کنت مولاه فعلی مولاه، أللهم؟ وال من والاه، وعاد من عاده. 3 - أبو الحسین الحافظ زید بن الحسن تاج الدین الکندی الحنفی المتوفی 613، رواه من طریق ابن درید فی کتابه " المجتنی " ص 39 ذکر منها خمسة أبیات. 4 - یاقوت الحموی المتوفی 626 (المترجم ج 1 ص 119) ذکر ستة أبیات منها فی " معجم الأدباء " 5 ص 266 وزاد الدکتور أحمد رفاعی المصری بیتین فی التعلیق. 5 - أبو سالم محمد بن طلحة الشافعی المتوفی 652، یأتی ترجمته فی شعراء القرن السابع، رواها برمتها فی " مطالب السئول " ص 11 (ط ایران) فقال : هذه الأبیات نقله عنه (علیه السلام)الثقات، ورواها النقلة الاثبات. 6 - سبط ابن الجوزی الحنفی المتوفی 654 (المترجم ج 1 ص 120) رواها بجملتها فی [تذکرة خواص الأمة] ص 62 وفی بعض أبیاته تغییر یسیر. 7 - ابن أبی الحدید المتوفی 658، ذکر منها فی شرح نهج البلاغة 2 ص 377 بیتین مکتفیا عن البقیة بشهرتها. 8 - أبو عبد الله محمد بن یوسف الکنجی الشافعی المتوفی 658، رواها فی " المناقب " المطبوع بمصر ص 41، وقال فی الاستدلال علی سبق أمیر المؤمنین إلی الاسلام، وقد أشار علی بن أبی طالب (کرم الله وجهه) إلی شیء من ذلک فی أبیات قالها رواها عنه الثقات : ثم ذکر البیت الأول والثالث والخامس والسابع. 9 - سعید الدین الفرغانی المتوفی 699 (المترجم ج 1 ص 123) ذکر فی شرح تائیة ابن الفارض فی قوله: وأوضح بالتأویل ما کان مشکلا * ع-لی بع-لم نال-ه ب-الوصی-ة بیتین وهما: وأوصانی النبی علی اختیار * لأمته رض-ی منه بح-کمی وأوجب لی ولایته ع-لیک-م * رس-ول الله ی-وم غدیر خم 10 - شیخ الاسلام أبو إسحاق الحموی المتوفی 722 (المترجم 1 ص 123) رواها فی " فراید السمطین " وذکر من أولها إلی آخر بیت الولایة وزاد قبله: وأوصانی النبی علی اختیار * لأمته رضی منه بح-ک-می 11 - أبو الفداء المتوفی 732، أخذ منها فی تاریخه 1 ص 118 ما یرجع إلی إسلامه (علیه السلام). م 12 - جمال الدین محمد بن یوسف الزرندی المتوفی بضع و 750 ذکرها برمتها غیر البیت الأخیر: فویل ثم ویل ثم ویل. إلخ فی کتابه [نظم درر السمطین]. 13 - ابن کثیر الشامی المتوفی 774 (المترجم 1 ص 126) رواها فی " البدایة والنهایة " 8 ص 8 عن أبی بکر ابن درید عن دماد عن أبی عبیدة وذکر منها خمسة أبیات. 14 - خواجة پارسا الحنفی المتوفی 822 (المترجم ص 1 ص 129) رواها برمتها فی " فصل الخطاب " عن الإمام تاج الاسلام الخدابادی البخاری فی أربعینه. 15 - ابن الصباغ المکی المالکی المتوفی 855 (المترجم 1 ص 131) رواها فی " الفصول المهمة " ص 16 وذکر منها أربعة أبیات وقال: رواها الثقات الاثبات. 16 - غیاث الدین خواندمیر رواها فی " حبیب السیر " 2 ص 5 نقلا عن " فصل الخطاب " لخواجة پارسا. 17 - ابن حجر المتوفی 974 (المترجم 1 ص 134) ذکر خمسة أبیات منها فی " الصواعق " ص 79 ونقل کلام الحافظ البیهقی المذکور. توجد فی المخطوط من الصواعق سبعة أبیات، وکذلک فی المنقول عنه کینابیع المودة للقندوزی ص 291، ویؤید صحة نقله عن البیهقی فإنه ذکرها برمتها، لکن ید الطبع الأمینة حرفت عنه بیت الولایة وما بعده. 18 - المتقی الهندی المتوفی 975 (المترجم 1 ص 135) روی کتاب معاویة فی " کنز العمال " 6 ص 392 وذکر من الأبیات خمسة. 19 - الاسحاقی روی کتاب معاویة باللفظ المذکور فی [لطایف أخبار الدول] ص 33 وذکر الأبیات کلها، ولفظ بیت الولایة فیه کذا: وأوجب طاعتی فرضا علیکم * رسول الله ی-وم غ-دیر خ-م ف-وی-ل ثم وی-ل ث-م وی-ل * لمن یرد القیامة وهو خصمی 20 - الحلبی الشافعی المتوفی 1044 (المترجم 1 ص 139) أخذ منها فی " السیرة النبویة " 1 ص 286 ما یرجع إلی إسلامه (علیه السلام). 21 - الشبراوی الشافعی شیخ جامع الأزهر المتوفی 1172 رواها فی [ الإتحاف بحب الأشرف ] ص 181، وفی طبع ص 69 وذکر منها خمسة أبیات. 22 - السید أحمد قادین خانی رواها فی " هدایة المرتاب " وحکی عن البیهقی قوله المذکور. 23 - السید محمود الآلوسی البغدادی المتوفی 1270 (المترجم 1 ص 147) رواها غیر البیت الأول والأخیر فی شرح عینیة الشاعر المفلق عبد الباقی العمری ص 78، وقال: هی مما رواها الثقات عنه (علیه السلام). 24 - القندوزی الحنفی المتوفی 1293 (المترجم 1 ص 147) رواها فی " ینابیع المودة " ص 291 نقلا عن ابن حجر، وص 371 نقلا عن أربعین الإمام تاج الاسلام الخدابادی البخاری. 25 - السید أحمد زینی دحلان المتوفی 1304 (المترجم 1 ص 147) ذکر منها فی " السیرة النبویة " - هامش السیرة الحلبیة - 1 ص 190 ما یرجع إلی إسلامه وقال : وهی مما کتبه علی (علیه السلام)لمعاویة ثم ذکر کلام البیهقی المذکور. 26 - الشیخ محمد حبیب الله الشنقیطی المالکی ذکرها برمتها فی " کفایة الطالب " ص 36 وعدها مما وثق به أنه من شعر أمیر المؤمنین. (الغدیر، ج2/26) اقول :لاریب فی صدور هذه الاشعارمن امیر المومنین علیه السلام ولا یقدر احد من المخالفین ان ینکرها وفیها من التصریح مالا یخفی علی احد .

ص: 76

ص: 77

ص: 78

برای چه در سقیفه بنی ساعده سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در غدیرفراموش شد ؟

ج: نویسنده گوید: علت توجه نکردن آنان به غدیر این بود که اهل سقیفه کلاً از منافقین بودند و از ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کراهت داشتند و برخی از آنان اصحاب صحیفه و اصحاب عقبه بودند و هدف آنان عمل کردن به آن صحیفه و عهدنامه­ای بود که در آن نوشته بودند: «هرگز نخواهند گذارد که بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی­بن­ابیطالب علیه السلام به خلافت برسد» بلکه آنان به خاطر کینه و عداوتی که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتند، در غدیر نیز با نفاق با آن حضرت بیعت نمودند و در بازگشت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حجّة­الوداع بنا داشتند شتر آن حضرت را فراری بدهند و او را هلاک کنند، که حذیفه و عمّار آنان را شناختند و حذیفه به امر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را معرفی نکرد و لکن عمّار آنان را معرفی نمود، و از چنین کسانی انتظار نبود که در سقیفه یادی از غدیرخمّ به کنند.

صاحب کتاب مختصر بصائرالدجات - حسن بن سلیمان حلّی - با سند خود از ابوبصیر نقل نموده که گوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: من از موالی و شیعیان شما هستم و ضعیف و نابینا می­باشم، شما برای من بهشت را ضمانت کنید. امام باقر(علیه السلام) فرمود: آیا می­خواهی ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) و غیر آنان [از مخالفین] را ببینی؟ گفتم: برای شما که زحمتی ندارد، هر دو گروه را به من نشان بدهید. فرمود: آیا دوست می­داری آنان را ببینی؟ گفتم: چگونه دوست نمی­دارم؟ پس دست خود را بر صورت من کشید ومن همة ائمه(علیهم­السلام) را نزد او دیدم و سپس اصحاب سقیفه را دیدم که در آنجا نشسته بودند تا این که فرمود:

ای ابوبصیر چشم بینداز ببین چه می­بینی؟ ابوبصیر گوید: به خدا سوگند من جز سگ و خوک و بوزینه چیزی را ندیدم، و گفتم: این خلق مسخ شده کیانند؟ فرمود: این­ها همین اکثریّت مردم هستند [که ما را نپذیرفتند] و شیعیان ما هرگاه [به چشم باطن] نگاه کنند مخالفین خود را همین­گونه می­بینند. سپس فرمود: ای ابوبصیر اگر دوست می­داری بینا باشی من تو را رها می­کنم و حساب تو با خدا خواهد بود، و اگر دوست می­داری که من برای تو ضمانت بهشت نمایم، من تو را به حال اوّل برمی­گردانم؟ پس من گفتم: نیازی به دیدن

ص: 79

این مردم منکوس و وارونه ندارم، مرا به حالت اوّل برگردانید، چرا که چیزی معادل بهشت نیست. پس امام باقر(علیه السلام) دست خود را بر صورت من کشید. ومن به همان حال اوّل بازگشتم(1).

محمّدبن جریر طبری شیعی گوید: ... امیرالمؤمنین(علیه السلام) بدن مبارک رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را غسل داد و کفن نمود و روح رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در دست او قرا گرفت و دست خود را بر صورت کشید و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را به سینه چسبانید، و کسی در این عمل با او شرکت نکرد و مردم در سقیفه جمع شده بودند، و اهمیّت و توجهّی به رحلت پیامبر خود نداشتند، بلکه شمشیرهای خود را برای گرفتن خلافت آماده کرده بودند، و انصار چون دیدند خلافت از اهل­البیت(علیهم­السلام) جدا شده گفتند: امیری از ما و امیری از مهاجرین حاکم باشد و هدف آنان رسیدن به دنیا بود و آخرت خود را نادیده گرفته بودند و رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آنان مهم نبود، فبعداً للقوم الظالمین ...(2).

آیا ابوبکر با بیعت چند نفر با او، خلیفه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد؟!

ج: قبل از هر چیز، سزاوار است قصّه بیعت مردم با ابوبکر را در سقیفه بنی­ساعده از زبان سلمان بشنویم.

محمدصالح مازندرانی در شرح اصول کافی از علی­بن­ابراهیم قمی از پدرش از حمادبن­عیسی از ابراهیم یمانی از سلیم بن قیس هلالی نقل نموده که گوید: از سلمان فارسی(رضی­الله عنه) شنیدم که گفت: هنگامی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، و مردم [به جاهلیت بازگشتند و]، کردند آنچه کردند، ابوبکرو عمر و ابوعبیدبن­جرّاح، با انصار به مخاصمه پرداختند، و آنان را ­- با دلیلی که علی(علیه السلام)

ص: 80


1- عن ابی سلیمان داود بن عبد الله عن سهل بن زیاد عن عثمان بن عیسی عن الحسین بن علی بن ابی حمزة عن ابیه عن ابی بصیر قال قلت لابی جعفر (ع) انا مولاک ومن شیعتک ضعیف ضریر فاضمن لی الجنة قال اولا اعطیک علامة الأئمة أو غیر هم قلت وما علیک ان تجمعهما لی قال وتحب ذلک قلت وکیف لا احب فما زاد ان مسح علی بصری فابصرت جمیع الأئمة عنده ثم ما فی السقیفة التی کان فیها جالسا ثم قال یا أبا محمد مد بصرک فانظر ما ذا تری بعینک قال فوالله ما ابصرت الا کلبا أو خنزیرا أو قردا قلت ما هذا الخلق الممسوخ قال هذا الذی تری هو السواد الاعظم ولو کشف الغطاء للناس ما نظر الشیعة إلی من خالفهم الا فی هذه الصورة ثم قال یا أبا محمد ان احببت ترکتک علی حالک هذا وحسابک علی الله وان احببت ضمنت لک علی الله الجنة ورددتک إلی حالک الاول قلت لا حاجة لی فی النظر إلی هذا الخلق المنکوس ردنی إلی حالتی فما للجنة عوض فمسح یده علی عینی فرجعت کما کنت. (مختصر بصائرالدرجات، ص112)
2- فی کتاب المسترشد للطبری : فلم یکن وصی یعدل وصی نبینا إذ جعله موضع حاجته فیما عهد إلیه بعده فی خاص أموره وعامها، وجعله قاضی دینه ومنجز وعده وموضع أسرار دینه الذی غسل بدنه، وواری جثته، وسالت نفس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فی کفه ومسح بها وجهه، قد أسنده إلی صدره، لا یطمع أحد فی مشارکته والناس فی السقیفة لا یهمهم أمر نبیهم قد تجالدوا بسیوفهم طلبات للإمرة حتی قال بعضهم: اقتلوا سعدا قتل الله سعدا!، ثم قالت الأنصار لما دفعوها عن أهل البیت النبوة: منا أمیر ومنکم أمیر، وأکبوا علی دنیاهم، وأهملوا أمر آخرتهم، وهان علیهم موت نبیهم، فبعدا للقوم الظالمین. (کتاب المسترشد از محمّدبن جریر طبری شیعی، ص304)

برای خود داشت و می­فرمود: خویشان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خلافت سزاوارتر از دیگرانند - محکوم کردند و به انصار گفتند: قریش از شما سزاوارتر به خلافت هستند، به خاطر این­که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از قریش است و مهاجرین نیز از آنان هستند و خداوند در قرآن نام مهاجرین را قبل از انصار ذکر نموده است، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرموده است: ائمه از قریش می­باشند.

سلمان گوید: من با دیدن این صحنه نزد علی(علیه السلام) رفتم - و او مشغول به غسل دادن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بود - و من مخاصمه و نزاع مهاجرین و انصار را بر سر خلافت به او خبر دادم و گفتم: الساعة ابوبکر بالای منبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قرار دارد، و به خدا سوگند راضی نمی­شود که مردم با یکدست با او بیعت کنند، و آنان با دو دست با او بیعت می­کنند، وعلی(علیه السلام) به من فرمود: ای سلمان آیا می­دانی اوّل کسی که بالای منبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) با او بیعت نمود چه کسی بود ؟ گفتم: نمی­دانم. جز این­که دیدم در سقیفه بنی ساعده هنگامی که انصار محکوم شدند، اوّل کسی که با او بیعت نمود بشیربن سعد و ابوعبیدة­بن­جرّاح و سپس عمر و پس از او سالم با او بیعت نمودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: سؤال من از این­ها نیست و لکن می­خواهم به تو بگویم: آیا می­دانی هنگامی که ابوبکر بالای منبر رفت اوّل کسی که با او بیعت نمود چه کسی بود؟ گفتم: نمی­دانم و لکن پیرمرد بزرگی را دیدم که بر عصای خود تکیه نموده بود، و اثر سجده بر پیشانی او بود و کمر خود را محکم بسته بود و بالای منبر رفت و گریه می­کرد و می­گفت: «سپاس خدای را که از دنیا نرفتم تا تو را در چنین مکانی دیدم، دست خود را باز کن» و ابوبکر دست خود را باز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد، و پائین آمد و از مسجد خارج شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود:

ای سلمان آیا او را نشناختی؟ گفتم: او را نشناختم و لکن سخن او را خوش نداشتم، چرا که او از رحلت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خشنود بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: او ابلیس ملعون بود، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) به من خبر داد که ابلیس و اصحاب او چون در غدیر دیدند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه خداوند مرا به خلافت منصوب نمود و فرمود: من سزاوتر به مردم هستم نسبت به جان آنان، و دستور داد تا حاضرین این سخنان را به غائبین برسانند. ابلیس به یاران خود گفت: «این امّت مرحومه و معصومه شد و ما بر آنان قدرت پیدا نخواهیم نمود، چرا که آنان امام خود را بعد از پیامبرشان شناختند» از این رو ابلیس ملعون محزون و ناامید بازگشت. و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که پس از رحلت من، مردم در سقیفه بنی ساعده - پس از منازعات خود با همدیگر - با ابوبکر بیعت خواهند نمود، و سپس به مسجد خواهند آمد و اوّل کسی که با ابوبکر بالای منبر بیعت می­کند ابلیس ملعون است که به صورت پیرمردی می­آید و آن سخنان را می­گوید و بیعت می­کند و چون از مسجد خارج می­شود، شیاطین و فرزندان خویش را جمع می­نماید و با شادی به آنان می­گوید: هرگز آنچه فکر می­کردید انجام نگرفت شما فکر می­کردید که من بعد از غدیر راهی برای گمراه کردن آنان پیدا نمی­کنم و اکنون دیدید که چگونه آنان را وسوسه کردم تا امر خدای عزّوجلّ و اطاعت از رسول او را از یاد آنان بردم؟!!!

ص: 81

سپس شارح کافی مرحوم ملاصالح مازندرانی در بیان ماجرای سقیفه از کتاب «اکمال الإکمال» یکی از علمای بزرگ اهل­سنّت نقل می­کند که گوید: هنگامی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد بزرگ خود - سعدبن عبادة - جمع شدند، و علی و زبیر و طلحه در خانه [مشغول غسل و تجهیز بدن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] بودند، و بقیه مهاجرین گرد ابوبکر جمع شدند، تا این که شخصی خبر آورد که «انصار در سقیفه گرد سعدبن عباده جمع شده­اند، و اگر شما می­خواهید نسبت به خلافت سهمی داشته باشید تا تصمیم آنان قطعی نشده است آنان را دریابید» و این در حالی بود که جنازة رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خانه او بود [و بنی هاشم مشغول غسل و تجهیز او بودند] و درب خانه بسته بود.

پس عمر به ابوبکر گفت: برخیز تا نزد انصار برویم تا ببینیم چه کرده­اند؟ پس نزد انصار آمدند و دیدند سعدبن عباده در حال بیماری بین آنان قرار دارد، و شخصی از انصار برای آنان سخن می­گوید. عمر گوید: من خواستم پس از او سخنانی را بگویم که ابوبکر به من گفت: صبر کن من سخنان خود را بگویم و تو پس از من هر چه می­خواهی بگو، پس ابوبکر شروع به سخن کرد و آنچه من می­خواستم بگویم را او گفت، سپس به انصار گفت: آنچه شما دربارة خود گفتید، سزاوار شما بود و لکن عرب خلافت را حق مهاجرین می­داند، چرا که ما با پیامبر­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از مکه به مدینه مهاجرت نمودیم و قبل از دیگران مسلمان شدیم و ما خویشان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و عشیرة او هستیم و نبوّت و خلافت از ما می­باشد، از این رو ما باید صاحب امر خلافت باشیم، و شما وزرا و برادران و محبوبین ما باشید و من اکنون یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد می­کنم با هر کدام می­خواهید بیعت کنید، سپس دست عمر و ابوعبیده را - که خود بین آن دو نشسته بود - گرفت و به مردم معرّفی نمود. ناگهان یکی از انصار گفت: «باید امیری از ما و امیری از شما خلافت را به دست بگیرند» و صداها بلند شد. عمر گوید: ما از اختلاف می­ترسیدیم و من به ابوبکر گفتم: دست خود را باز کن تا من با تو بیعت کنم، و با او بیعت کردم و پس از من مهاجرین و انصار نیز با او بیعت نمودند و سعدبن عباده رئیس انصار در حال بیماری زیر دست و پای مردم قرار گرفت و گوینده­ای از انصار گفت: شما سعدبن عبادة را کشتید؟! و من گفتم: خدا بکشد او را.

و در نقل دیگری آمده که عمر، و ابوعبیدة به ابوبکر گفتند: سزاوار نیست احدی بر تو مقدم شود و با او بیعت کردند ...

مؤلف گوید: این صحنه­ها، چیزی بوده است که آنان از پیش بر آن توافق کرده بودند که این­گونه سخن بگویند تا این که گوید: پس از آن ابوبکر به مسجد آمد و بالای منبر رفت و مردم با او بیعت کردند و همگی از دفن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غافل بودند، و توجّهی به آن نداشتند، و دفن آن حضرت تا آخر شب سه­شنبه طول کشید، و وفات آن حضرت در ظهر روز دوشنبه واقع شده بود.

ص: 82

سپس گوید: ابوبکر هنگام مرگ، عمر را جانشین خود قرار داد و عمر هنگام مرگ برای تعیین خلیفه، شورای شش نفره تعیین نمود و آن­ها، عثمان و علی(علیه السلام) و طلحه و زبیر و سعدبن ابی­وقاص و عبدالرحمان­بن­عوف بودند(1).

ص: 83


1- قال المازندرانی فی شرح الکافی : علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حماد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانی، عن سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت سلمان الفارسی رضی الله عنه یقول: لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله) وصنع الناس ما صنعوا وخاصم أبو بکر وعمر وأبو عبیدة بن الجراح الأنصار فخصموهم بحجة علی (علیه السلام) قالوا: یا معشر الأنصار قریش أحق بالأمر منکم لأن رسول الله (صلی الله علیه وآله) من قریش والمهاجرین منهم إن الله تعالی بدأ بهم فی کتابه وفضلهم وقد قال رسول الله (صلی الله علیه وآله): الأئمة من قریش، قال سلمان رضی الله عنه: فأتیت علیا (علیه السلام) وهو یغسل رسول الله (صلی الله علیه وآله) فأخبرته بما صنع الناس وقلت: إن أبا بکر الساعة علی منبر رسول الله (صلی الله علیه وآله) والله ما یرضی أن یبایعوه بید واحدة إنهم لیبایعونه بیدیه جمیعا بیمینه وشماله فقال لی: یا سلمان هل تدری من أول من بایعه علی منبر رسول الله (صلی الله علیه وآله)؟ قلت: لا أدری، إلا أنی رأیت فی ظلة بنی ساعدة حین خصمت الأنصار وکان أول من بایعه بشیر بن سعد وأبو عبیدة بن الجراح ثم عمر، ثم سالم قال: لست أسألک عن هذا ولکن تدری أول من بایعه حین صعد علی منبر رسول الله (صلی الله علیه وآله) ؟ قلت: لا ولکنی رأیت شیخا کبیرا متوکئا علی عصاه بین عینیه سجادة شدید التشمیر صعد إلیه أول من صعد وهو یبکی ویقول: الحمد لله الذی لم یمتنی من الدنیا حتی رأیتک هذا المکان ابسط یدک، فبسط یده فبایعه، ثم نزل فخرج من المسجد فقال علی (علیه السلام): هل تدری من هو؟ قلت: لا ولقد ساءتنی مقالته کأنه شامت بموت النبی (صلی الله علیه وآله)، فقال ذاک إبلیس لعنه الله أخبرنی رسول الله (صلی الله علیه وآله) ان إبلیس ورؤساء أصحابه شهدوا نصب رسول الله (صلی الله علیه وآله) إیای للناس بغدیر خم بأمر الله عز وجل فأخبرهم أنی أولی بهم من أنفسهم وأمرهم أن یبلغ الشاهد الغائب فأقبل إلی إبلیس أبالسته ومردة أصحابه فقالوا: إن هذه أمة مرحومة ومعصومة ومالک ولا لنا علیهم سبیل قد أعلموا إمامهم ومفزعهم بعد نبیهم، فانطلق إبلیس لعنه الله کئیبا حزینا، وأخبرنی رسول الله (صلی الله علیه وآله) أنه لو قبض أن الناس یبایعون أبا بکر فی ظلة بنی ساعدة بعد ما یختصمون، ثم یأتون المسجد فیکون أول من یبایعه علی منبری إبلیس لعنه الله فی صورة رجل شیخ مشمر یقول کذا وکذا، ثم یخرج فیجمع شیاطینه وأبالسته فینخر ویکسع ویقول: کلا زعمتم أن لیس لی علیهم سبیل فکیف رأیتم ما صنعت بهم حتی ترکوا أمر الله عز وجل وطاعته وما أمرهم به رسول الله (صلی الله علیه وآله). * الشرح: قوله: (لما قبض رسول الله وصنع الناس ما صنعوا) بیان ما صنعوا إجمالا ما ذکر صاحب کتاب إکمال الإکمال وهو من أعاظم علماء العامة، قال: لما قبض رسول الله (صلی الله علیه وآله) انحاز الأنصار إلی سقیفة بنی ساعدة إلی سعد بن عبادة، واعتزل علی والزبیر وطلحة فی بیت، وانحاز بقیة المهاجرین إلی أبی بکر فأتی آت فقال: إن الأنصار انحازوا إلی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة فإن کان لکم بأمر الناس فأدرکوهم قبل أن یتم أمرهم ورسول الله (صلی الله علیه وآله) فی بیته لم یفرغ من شأنه قد أغلق أهله الباب دونه قال عمر فقلت لأبی بکر: انطلق بنا إلی الأنصار حتی ننظر ماهم علیه فأتیناهم فإذا بین ظهرانیهم رجل مرسل فقلت من هذا؟ فقالوا: سعد بن عبادة، فقلت: ماله؟ قالوا: وجع فلما جلسنا قام خطیبهم ثم ذکر شیئا من فضائل الأنصار فلما سکت أردت أن أتکلم وقد أعددت فی نفسی مقالة أعجبتنی أن أقدمها، فقال لی أبو بکر: علی رسلک یا عمر ستکفی الکلام فأقول ثم تقول بعدی ما بدالک: فتکلم فوالله ما ترک کلمة أعجبتنی إلا قالها أو مثلها أو أفضل منها، ثم قال: أما ما ذکرتم من خیر فأنتم له أهل ولکن العرب لا تعرف هذا الأمر إلا لهذا الحی من قریش أوسط العرب نسبا ودارا وقد بعث الله محمدا بالهدی ودین الحق وکنا معشر المهاجرین أول الناس إسلاما ونحن عشیرته وذووا رحمه ونحن أهل النبوة والخلافة ونحن الأمراء وأنتم الوزراء وإخواننا وأحب الناس إلینا وقد رضیت لکم أحد هذین الرجلین فبایعوا أیهما شئتم وأخذ بید عمر وأبی عبیدة وکان بینهما فقال قائل من الأنصار: منا أمیر ومنکم أمیر، وکثر اللغط وارتفعت الاصوات، قال عمر: حتی خفنا الاختلاف فقلت لأبی بکر: ابسط یدک فبایعته وبایعه المهاجرون ثم بایعه الأنصار ویردنا الی سعد بن عبادة، فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة، فقلت: قتل الله سعد بن عبادة، ثم نقل هذه القصة بطریق آخر قریب من المذکور إلا أنه قال: لما وضع أبو بکر یده علی عمرو وأبی عبیدة وقال: أنا أدعوکم الی أحد هذین الرجلین قالا معا: لا ینبغی لأحد أن یکون فوقک یا أبا بکر فقال قائل من الأنصار: منا أمیر ومنکم أمیر وکثر اللغط حتی خیف أن تقع الفتنة وأوجد بعضهم بعضا فقام أسید بن حضیر وبشیر بن سعد یستقبلان لیبایعوا أبا بکر فسبقهما عمر ثم بایعا معه ثم وثب الناس یبتدرون البیعة فما فرغ أبو بکر من البیعة رجع إلی المسجد فصعد المنبر فبایعه الناس وشغلوا الناس عن دفن رسول الله (صلی الله علیه وآله) حتی کان آخر اللیل من لیلة الثلاثاء وقد کان وفاته (صلی الله علیه وآله) نصف النهار من یوم الاثنین ثم أبو بکر لما حضرته الوفاة استخلف عمر وعمر لما حضرته الوفاة ترکها شوری بین الستة وهم عثمان وعلی وطلحة والزبیر وسعد بن أبی وقاص وعبد الرحمن بن عوف. (فخصموهم بحجة علی (علیه السلام)) أی بحجة هی لعلی (علیه السلام) علیهم (فی ظلة بنی ساعدة). (شرح اصول کافی، ج12/483 حدیث541، از ملا صالح مازندرانی)

مؤلف گوید: آیا این عمل، دنیاطلبی و هتک حرمت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مخالفت با آن حضرت در غدیرخم نبوده است؟ و آیا این عمل، معنای اجماع حلّ و عقد و یا اجماع امّت محسوب می­شود؟ و آیا بنی­هاشم و کسانی که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند، جزء این امّت نبوده­اند و آیا این عمل گستاخی و بی­احترامی به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل­بیت او نبوده است و آیا بیعت گرفتن از بنی­هاشم با اجبار و آزار به علی و فاطمه و فرزندان آنان(علیهم­السلام) و آتش زدن درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) و کشتن فرزند او، آزار به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی و فاطمه و فرزندان آنان نبوده است؟ در حالی که خداوند می­فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً»(1) «یعنی آنها که خدا و پیامبرش را آزار می دهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، و برای آنها عذاب خوارکننده ای آماده کرده است.» و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: «فاطمه بضعة منّی من آذاها فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله»(2) و این روایت با سند صحیح در کتب شیعه و اهل سنّت فراوان نقل شده و اگر تواتر لفظی نداشته باشد تواتر معنوی دارد و برای نمونه در کتاب مسند احمدبن­حنبل از آن حضرت نقل شده که فرمود: «فاطمه بضعة منّی یؤذینی ما آذاها و ینصبنی ما أنصبها» و این سخنان را آن حضرت دربارة علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیهماالسلام)نیز فرمود که در بخش­های پیشین گذشت(3).

ص: 84


1- [احزاب/57]
2- (عمدة ابن بطریق، ص384)
3- (مسند احمد بن حنبل، ج4/5)

و در صحیح مسلم از آن حضرت نقل شده که فرمود: «إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها، و ینصبنی ما أنصبها»(1)

و در مستدرک حاکم(2) و سنن کبرای بیهقی(3) و شرح مسلم(4) و فتح الباری(5) از ابن حجر و در المصنّف عبدالرزّاق(6) و اکثر کتب حدیث اهل­سنّت حدیث فوق نقل شده است. آیا با توجه به آیه فوق و روایات مربوط به آزار به فاطمه(علیهاالسلام) چگونه می­توان عمل غاصبین خلافت را توجیه نمود؟ و از عجایب این است که در جلسه سقیفه بنی ساعده احدی از مهاجرین و انصار سخنی از غدیرخم و سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به میان نیاوردند گوئی آنان کر و کور و گنگ شده بودند و آن روز را فراموش نموده بودند!! [یا ویلهم من غضب الجبّار بظلمهم ریحانة المختار]

و اگر کسی بخواهد علت اصلی و کل ماجرا را با تمام خصوصیّت آن بداند، باید به کتاب بحارالانوار(7) مراجعه کند.

و یا به اشعار عمرو­بن­عاص که ما در کتاب «میزان الحق»(8) نقل کرده­ایم بنگرد و یا به کتاب «اسوة النساء» در بخش «حوادث بعد از رحلت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)»(9) مراجعه نماید. و ما در این کتاب، روایت مرحوم علامه مجلسی را در بحارالانوار در پاورقی قرار می­دهیم، به امید آن که اهل ادب کل این روایت را ملاحظه فرمایند(10).

ص: 85


1- (سنن ترمذی، ج5/360)
2- (مستدرک حالم، ج3/159)
3- (سنن کبرای بیهقی، ج7/307 و ج7/308 و ج10/201 و ج10/288)
4- (شرح مسلم، ج16/2)
5- (فتح الباری، ج7/63)
6- (المصنّف عبدالرزّاق، ج7/301)
7- (بحارالانوار، ج30 ص287 تا ص300 حدیث151)
8- (میزان الحق، ص156)
9- (اسوة النساء، ص278)
10- حدثنا أبو الحسین محمد بن هارون بن موسی التلعکبری، قال :حدثنا أبی، قال: حدثنا أبو علی محمد بن همام، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالک الفزاری الکوفی، قال: حدثنی عبد الرحمن بن سنان الصیرفی، عن جعفر بن علی الحوار، عن الحسن بن مسکان، عن المفضل بن عمر الجعفی، عن جابر الجعفی، عن سعید بن المسیب، قال: لما قتل الحسین بن علی صلوات الله علیهما وورد نعیه إلی المدینة، وورد الأخبار بجز رأسه وحمله إلی یزید بن معاویة، وقتل ثمانیة عشر من أهل بیته، وثلاث وخمسین رجلا من شیعته، وقتل علی ابنه بین یدیه وهو طفل بنشابة، وسبی ذراریه أقیمت المآتم عند أزواج النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی منزل أم سلمة رضی الله عنها، وفی دور المهاجرین والأنصار، قال: فخرج عبد الله بن عمر بن الخطاب صارخا من داره لاطما وجهه شاقا جیبه یقول: یا معشر بنی هاشم وقریش والمهاجرین والأنصار! یستحل هذا من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی أهله وذریته وأنتم أحیاء ترزقون؟! لا قرار دون یزید، وخرج من المدینة تحت لیله، لا یرد مدینة إلا صرخ فیها واستنفر أهلها علی یزید، وأخباره یکتب بها إلی یزید، فلم یمر بملإ من الناس إلا لعنه وسمع کلامه، وقالوا هذا عبد الله بن عمر ابن خلیفة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وهو ینکر فعل یزید بأهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) ویستنفر الناس علی یزید، وإن من لم یجبه لا دین له ولا إسلام، واضطرب الشام بمن فیه، وورد دمشق وأتی باب اللعین یزید فی خلق من الناس یتلونه، فدخل آذن یزید إلیه فأخبره بوروده ویده علی أم رأسه والناس یهرعون إلیه قدامه ووراءه، فقال یزید: فورة من فورات أبی محمد، وعن قلیل یفیق منها، فأذن له وحده فدخل صارخا یقول: لا أدخل یا أمیر المؤمنین! وقد فعلت بأهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) ما لو تمکنت الترک والروم ما استحلوا ما استحللت، ولا فعلوا ما فعلت، قم عن هذا البساط حتی یختار المسلمون من هو أحق به منک، فرحب به یزید وتطاول له وضمه إلیه وقال له: یا أبا محمد! اسکن من فورتک، واعقل، وانظر بعینک واسمع بأذنک، ما تقول فی أبیک عمر بن الخطاب أکان هادیا مهدیا خلیفة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وناصره ومصاهره بأختک حفصة، والذی قال: لا یعبد الله سرا؟!. فقال عبد الله: هو کما وصفت، فأی شیء تقول فیه؟. قال : أبوک قلد أبی أمر الشام أم أبی قلد أباک خلافة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)؟. فقال: أبی قلد أباک الشام. قال: یا أبا محمد! أفترضی به وبعهده إلی أبی أو ما ترضاه؟. قال: بل أرضی. قال: أفترضی بأبیک؟. قال: نعم، فضرب یزید بیده علی ید عبد الله بن عمر وقال له: قم - یا أبا محمد - حتی تقرأ ، فقام معه حتی ورد خزانة من خزائنه، فدخلها ودعا بصندوق ففتحه واستخرج منه تابوتا مقفلا مختوما فاستخرج منه طومارا لطیفا فی خرقة حریر سوداء، فأخذ الطومار بیده ونشره، ثم قال: یا أبا محمد! هذا خط أبیک؟. قال: إی والله .. فأخذه من یده فقبله، فقال له: اقرأ، فقرأه ابن عمر، فإذا فیه: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) إن الذی أکرهنا بالسیف علی الإقرار به فأقررنا، والصدور وغرة، والأنفس واجفة، والنیات والبصائر شائکة مما کانت علیه من جحدنا ما دعانا إلیه وأطعناه فیه رفعا لسیوفه عنا، وتکاثره بالحی علینا من الیمن، وتعاضد من سمع به ممن ترک دینه وما کان علیه آباؤه فی قریش، فبهبل أقسم والأصنام والأوثان واللات والعزی ما جحدها عمر مذ عبدها! ولا عبد للکعبة ربا! ولا صدق لمحمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) قولا، ولا ألقی السلام إلا للحیلة علیه وإیقاع البطش به، فإنه قد أتانا بسحر عظیم، وزاد فی سحره علی سحر بنی إسرائیل مع موسی وهارون وداود وسلیمان وابن أمه عیسی، ولقد أتانا بکل ما أتوا به من السحر وزاد علیهم ما لو أنهم شهدوه لأقروا له بأنه سید السحرة، فخذ یا ابن أبی سفیان - سنة قومک واتباع ملتک والوفاء بما کان علیه سلفک من جحد هذه البنیة التی یقولون إن لها ربا أمرهم بإتیانها والسعی حولها وجعلها لهم قبلة فأقروا بالصلاة والحج الذی جعلوه رکنا، وزعموا أنه لله اختلقوا، فکان ممن أعان محمدا منهم هذا الفارسی الطمطانی [الطمطمانی]: روزبه، وقالوا إنه أوحی إلیه: (إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً وَهُدیً لِلْعالَمِینَ) [آل عمران : ٩٦]، وقولهم: (قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَحَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ) [البقرة : ١٤٤]، وجعلوا صلاتهم للحجارة ، فما الذی أنکره علینا لو لا سحره من عبادتنا للأصنام والأوثان واللات والعزی وهی من الحجارة والخشب والنحاس والفضة والذهب، لا - واللات والعزی ما وجدنا سببا للخروج عما عندنا وإن سحروا وموهوا، فانظر بعین مبصرة، واسمع بأذن واعیة، وتأمل بقلبک وعقلک ما هم فیه، واشکر اللات والعزی واستخلاف السید الرشید عتیق بن عبد العزی علی أمة محمد وتحکمه فی أموالهم ودمائهم وشریعتهم وأنفسهم وحلالهم وحرامهم، وجبایات الحقوق التی زعموا أنهم یجبونها لربهم لیقیموا بها أنصارهم وأعوانهم، فعاش شدیدا رشیدا یخضع جهرا ویشتد سرا، ولا یجد حیلة غیر معاشرة القوم، ولقد وثبت وثبة علی شهاب بنی هاشم الثاقب، وقرنها الزاهر، وعلمها الناصر، وعدتها وعددها المسمی بحیدرة المصاهر لمحمد علی المرأة التی جعلوها سیدة نساء العالمین یسمونها: فاطمة، حتی أتیت دار علی وفاطمة وابنیهما الحسن والحسین وابنتیهما زینب وأم کلثوم، والأمة المدعوة بفضة، ومعی خالد بن ولید وقنفذ مولی أبی بکر ومن صحب من خواصنا، فقرعت الباب علیهم قرعا شدیدا، فأجابتنی الأمة، فقلت لها: قولی لعلی: دع الأباطیل ولا تلج نفسک إلی طمع الخلافة، فلیس الأمر لک، الأمر لمن اختاره المسلمون واجتمعوا علیه، ورب اللات والعزی لو کان الأمر والرأی لأبی بکر لفشل عن الوصول إلی ما وصل إلیه من خلافة ابن أبی کبشة، لکنی أبدیت لها صفحتی، وأظهرت لها بصری، وقلت للحیین - نزار وقحطان - بعد أن قلت لهم لیس الخلافة إلا فی قریش، فأطیعوهم ما أطاعوا الله، وإنما قلت ذلک لما سبق من ابن أبی طالب من وثوبه واستیثاره بالدماء التی سفکها فی غزوات محمد وقضاء دیونه، وهی - ثمانون ألف درهم - وإنجاز عداته، وجمع القرآن، فقضاها علی تلیده وطارفه، وقول المهاجرین والأنصار - لما قلت إن الإمامة فی قریش قالوا: هو الأصلع البطین أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب الذی أخذ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) البیعة له علی أهل ملته، وسلمنا له بإمرة المؤمنین فی أربعة مواطن، فإن کنتم نسیتموها - معشر قریش - فما نسیناها ولیست البیعة ولا الإمامة والخلافة والوصیة إلا حقا مفروضا، وأمرا صحیحا، لا تبرعا ولا ادعاء فکذبناهم، وأقمت أربعین رجلا شهدوا علی محمد أن الإمامة بالاختیار. فعند ذلک قال الأنصار: نحن أحق من قریش، لأنا آوینا ونصرنا وهاجر الناس إلینا، فإذا کان دفع من کان الأمر له فلیس هذا الأمر لکم دوننا، وقال قوم: منا أمیر ومنکم أمیر. قلنا لهم: قد شهدوا أربعون رجلا أن الأئمة من قریش، فقبل قوم وأنکر آخرون وتنازعوا، فقلت - والجمع یسمعون -: ألا أکبرنا سنا وأکثرنا لینا. قالوا: فمن تقول؟. قلت: أبو بکر الذی قدمه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی الصلاة، وجلس معه فی العریش یوم بدر یشاوره ویأخذ برأیه، وکان صاحبه فی الغار، وزوج ابنته عائشة التی سماها: أم المؤمنین، فأقبل بنو هاشم یتمیزون غیظا، وعاضدهم الزبیر وسیفه مشهور وقال: لا یبایع إلا علی أو لا أملک رقبة قائمة سیفی هذا، فقلت: یا زبیر! صرختک سکن من بنی هاشم، أمک صفیة بنت عبد المطلب، فقال: ذلک - والله - الشرف الباذخ والفخر الفاخر، یا ابن حنتمة و یا ابن صهاک! اسکت لا أم لک، فقال قولا فوثب أربعون رجلا ممن حضر سقیفة بنی ساعدة علی الزبیر، فو الله ما قدرنا علی أخذ سیفه من یده حتی وسدناه الأرض، ولم نر له علینا ناصرا، فوثبت إلی أبی بکر فصافحته وعاقدته البیعة وتلانی عثمان بن عفان وسائر من حضر غیر الزبیر، وقلنا له: بایع أو نقتلک، ثم کففت عنه الناس، فقلت له: أمهلوه، فما غضب إلا نخوة لبنی هاشم، وأخذت أبا بکر بیده فأقمته - وهو یرتعد - قد اختلط عقله، فأزعجته إلی منبر محمد إزعاجا، فقال لی: یا أبا حفص! أخاف وثبة علی. فقلت له: إن علیا عنک مشغول، وأعاننی علی ذلک أبو عبیدة بن الجراح کان یمده بیده إلی المنبر وأنا أزعجه من ورائه کالتیس إلی شفار الجاذر، متهونا، فقام علیه مدهوشا، فقلت له: اخطب! فأغلق علیه وتثبت فدهش، وتلجلج وغمض، فعضضت علی کفی غیظا، وقلت له: قل ما سنح لک، فلم یأت خیرا ولا معروفا، فأردت أن أحطه عن المنبر وأقوم مقامه، فکرهت تکذیب الناس لی بما قلت فیه، وقد سألنی الجمهور منهم: کیف قلت من فضله ما قلت؟ ما الذی سمعته من رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فی أبی بکر؟ فقلت : لهم : قد قلت: سمعت من فضله علی لسان رسول الله ما لو وددت [لوددت] أنی شعرة فی صدره ولی حکایة، فقلت: قل وإلا فانزل، فتبینها والله فی وجهی وعلم أنه لو نزل لرقیت، وقلت ما لا یهتدی إلی قوله، فقال بصوت ضعیف علیل: ولیتکم ولست بخیرکم وعلی فیکم، واعلموا أن لی شیطانا یعترینی - وما أراد به سوای - فإذا زللت فقومونی لا أقع فی شعورکم وأبشارکم، وأستغفر الله لی ولکم، ونزل فأخذت بیده - وأعین الناس ترمقه - وغمزت یده غمزا، ثم أجلسته وقدمت الناس إلی بیعته وصحبته لأرهبه، وکل من ینکر بیعته ویقول: ما فعل علی بن أبی طالب؟ فأقول: خلعها من عنقه وجعلها طاعة المسلمین قلة خلاف علیهم فی اختیارهم، فصار جلیس بیته، فبایعوا وهم کارهون، فلما فشت بیعته علمنا أن علیا یحمل فاطمة والحسن والحسین إلی دور المهاجرین والأنصار یذکرهم بیعته علینا فی أربعة مواطن، ویستنفرهم فیعدونه النصرة لیلا ویقعدون عنه نهارا، فأتیت داره مستیشرا لإخراجه منها، فقالت الأمة فضة - وقد قلت لها قولی لعلی: یخرج إلی بیعة أبی بکر فقد اجتمع علیه المسلمون فقالت - إن أمیر المؤمنین (علیه السلام) مشغول، فقلت: خلی عنک هذا وقولی له یخرج وإلا دخلنا علیه وأخرجناه کرها، فخرجت فاطمة فوقفت من وراء الباب، فقالت: أیها الضالون المکذبون! ما ذا تقولون؟ وأی شیء تریدون؟. فقلت: یا فاطمة!. فقالت فاطمة: ما تشاء یا عمر؟!. فقلت: ما بال ابن عمک قد أوردک للجواب وجلس من وراء الحجاب؟. فقالت لی: طغیانک - یا شقی - أخرجنی وألزمک الحجة، وکل ضال غوی. فقلت: دعی عنک الأباطیل وأساطیر النساء وقولی لعلی یخرج. فقالت : لا حب ولا کرامة أبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر؟! وکان حزب الشیطان ضعیفا. فقلت : إن لم یخرج جئت بالحطب الجزل وأضرمتها نارا علی أهل هذا البیت وأحرق من فیه، أو یقاد علی إلی البیعة، وأخذت سوط قنفذ فضربت وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالنا هلموا فی جمع الحطب، فقلت: إنی مضرمها. فقالت: یا عدو الله وعدو رسوله وعدو أمیر المؤمنین، فضربت فاطمة یدیها من الباب تمنعنی من فتحه فرمته فتصعب علی فضربت کفیها بالسوط فألمها، فسمعت لها زفیرا وبکاء، فکدت أن ألین وأنقلب عن الباب فذکرت أحقاد علی وولوعه فی دماء صنادید العرب، وکید محمد وسحره، فرکلت الباب وقد ألصقت أحشاءها بالباب تترسه، وسمعتها وقد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها، وقالت: یا أبتاه! یا رسول الله! هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة! إلیک فخذینی فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة إلی الجدار، فدفعت الباب ودخلت فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، وخرج علی، فلما أحسست به أسرعت إلی خارج الدار وقلت لخالد وقنفذ ومن معهما: نجوت من أمر عظیم. وفی روایة أخری: قد جنیت جنایة عظیمة لا آمن علی نفسی. وهذا علی قد برز من البیت وما لی ولکم جمیعا به طاقة. فخرج علی وقد ضربت یدیها إلی ناصیتها لتکشف عنها وتستغیث بالله العظیم ما نزل بها، فأسبل علی علیها ملاءتها وقال لها: یا بنت رسول الله! إن الله بعث أباک (رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ)، وایم الله لئن کشفت عن ناصیتک سائلة إلی ربک لیهلک هذا الخلق لأجابک حتی لا یبقی علی الأرض منهم بشرا، لأنک وأباک أعظم عند الله من نوح (علیه السلام) الذی غرق من أجله بالطوفان جمیع من علی وجه الأرض وتحت السماء إلا من کان فی السفینة، وأهلک قوم هود بتکذیبهم له، وأهلک عادا (بِرِیحٍ صَرْصَرٍ)، وأنت وأبوک أعظم قدرا من هود، وعذب ثمود - وهی اثنا عشر ألفا - بعقر الناقة والفصیل، فکونی یا سیدة النساء - رحمة علی هذا الخلق المنکوس ولا تکونی عذابا، واشتد بها المخاض ودخلت البیت فأسقطت سقطا سماه علی: محسنا، وجمعت جمعا کثیرا، لا مکاثرة لعلی ولکن لیشد بهم قلبی وجئت - وهو محاصر - فاستخرجته من داره مکرها مغصوبا وسقته إلی البیعة سوقا، وإنی لأعلم علما یقینا لا شک فیه لو اجتهدت أنا وجمیع من علی الأرض جمیعا علی قهره ما قهرناه، ولکن لهنات کانت فی نفسه أعلمها ولا أقولها، فلما انتهیت إلی سقیفة بنی ساعدة قام أبو بکر ومن بحضرته یستهزءون بعلی، فقال علی: یا عمر! أتحب أن أعجل لک ما أخرته سواء عنک؟ فقلت: لا، یا أمیر المؤمنین! فسمعنی والله خالد بن الولید، فأسرع إلی أبی بکر، فقال له أبو بکر: ما لی ولعمر .. ثلاثا، والناس یسمعون ، ولما دخل السقیفة صبا أبو بکر إلیه، فقلت له: قد بایعت یا أبا الحسن! فانصرف، فأشهد ما بایعه ولا مد یده إلیه، وکرهت أن أطالبه بالبیعة فیعجل لی ما أخره عنی، وود أبو بکر أنه لم یر علیا فی ذلک المکان جزعا وخوفا منه، ورجع علی من السقیفة وسألنا عنه، فقالوا: مضی إلی قبر محمد فجلس إلیه، فقمت أنا وأبو بکر إلیه، وجئنا نسعی وأبو بکر یقول: ویلک یا عمر! ما الذی صنعت بفاطمة، هذا والله الخسران المبین، فقلت: إن أعظم ما علیک أنه ما بایعنا ولا أثق أن تتثاقل المسلمون عنه. فقال: فما تصنع؟. فقلت: تظهر أنه قد بایعک عند قبر محمد، فأتیناه وقد جعل القبر قبلة، مسندا کفه علی تربته وحوله سلمان وأبو ذر والمقداد وعمار وحذیفة بن الیمان، فجلسنا بإزائه وأوعزت إلی أبی بکر أن یضع یده علی مثل ما وضع علی یده ویقربها من یده، ففعل ذلک وأخذت بید أبی بکر لأمسحها علی یده، وأقول قد بایع، فقبض علی یده فقمت أنا وأبو بکر مولیا، وأنا أقول: جزی الله علیا خیرا فإنه لم یمنعک البیعة لما حضرت قبر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)، فوثب من دون الجماعة أبو ذر جندب بن جنادة الغفاری وهو یصیح ویقول: والله - یا عدو الله - ما بایع علی عتیقا، ولم یزل کلما لقینا قوما وأقبلنا علی قوم نخبرهم ببیعته وأبو ذر یکذبنا، والله ما بایعنا فی خلافة أبی بکر ولا فی خلافتی ولا یبایع لمن بعدی ولا بایع من أصحابه اثنا عشر رجلا لا لأبی بکر ولا لی، فمن فعل - یا معاویة - فعلی واستشار أحقاده السالفة غیری؟!. وأما أنت وأبوک أبو سفیان وأخوک عتبة فأعرف ما کان منکم فی تکذیب محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) وکیده، وإدارة الدوائر بمکة وطلبته فی جبل حری لقتله، وتألف الأحزاب وجمعهم علیه، ورکوب أبیک الجمل وقد قاد الأحزاب، وقول محمد: لعن الله الراکب والقائد والسائق، وکان أبوک الراکب وأخوک عتبة القائد وأنت السائق، ولم أنس أمک هندا وقد بذلت لوحشی ما بذلت حتی تکمن لحمزة الذی دعوه أسد الرحمن فی أرضه - وطعنه بالحربة، ففلق فؤاده وشق عنه وأخذ کبده فحمله إلی أمک، فزعم محمد بسحره أنه لما أدخلته فاها لتأکله صار جلمودا فلفظته من فیها، فسماها محمد وأصحابه: آکلة الأکباد، وقولها فی شعرها لاعتداء محمد ومقاتلیه: نحن بنات طارق نمشی علی النمارق کالدر فی المخانق والمسک فی المفارق إن یقبلوا نعانق أو یدبروا نفارق فراق غیر وامق ونسوتها فی الثیاب الصفر المرئیة مبدیات وجوههن ومعاصمهن ورءوسهن یحرصن علی قتال محمد، إنکم لم تسلموا طوعا وإنما أسلمتم کرها یوم فتح مکة فجعلکم طلقاء، وجعل أخی زیدا وعقیلا أخا علی بن أبی طالب والعباس عمهم مثلهم، وکان من أبیک فی نفسه، فقال: والله یا ابن أبی کبشة! لأملأنها علیک خیلا ورجلا وأحول بینک وبین هذه الأعداء. فقال محمد: ویؤذن للناس أنه علم ما فی نفسه أو یکفی الله شرک یا أبا سفیان! وهو یری الناس أن لا یعلوها أحد غیری، وعلی ومن یلیه من أهل بیته فبطل سحره وخاب سعیه، وعلاها أبو بکر وعلوتها بعده وأرجو أن تکونوا معاشر بنی أمیة عیدان أطنابها، فمن ذلک قد ولیتک وقلدتک إباحة ملکها وعرفتک فیها وخالفت قوله فیکم، وما أبالی من تألیف شعره ونثره، أنه قال: یوحی إلی منزل من ربی فی قوله: (وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ) [الإسراء : ٦٠] فزعم أنها أنتم یا بنی أمیة، فبین عداوته حیث ملک کما لم یزل هاشم وبنوه أعداء بنی عبد شمس، وأنا - مع تذکیری إیاک یا معاویة! وشرحی لک ما قد شرحته - ناصح لک ومشفق علیک من ضیق عطنک وحرج صدرک، وقلة حلمک، أن تعجل فیما وصیتک به ومکنتک منه من شریعة محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) وأمته أن تبدی لهم مطالبته بطعن أو شماتة بموت أو ردا علیه فیما أتی به، أو استصغارا لما أتی به فتکون من الهالکین، فتخفض ما رفعت وتهدم ما بنیت، واحذر کل الحذر حیث دخلت علی محمد مسجده ومنبره وصدق محمدا فی کل ما أتی به وأورده ظاهرا، وأظهر التحرز والواقعة فی رعیتک، وأوسعهم حلما، وأعمهم بروائح العطایا، وعلیک بإقامة الحدود فیهم وتضعیف الجنایة منهم لسببا [لسبب] محمد من مالک ورزقک ولا ترهم أنک تدع لله حقا ولا تنقض فرضا ولا تغیر لمحمد سنة فتفسد علینا الأمة، بل خذهم من مأمنهم، واقتلهم بأیدیهم، وأبدهم بسیوفهم وتطاولهم ولا تناجزهم، ولن لهم ولا تبخس علیهم، وافسح لهم فی مجلسک، وشرفهم فی مقعدک، وتوصل إلی قتلهم برئیسهم، وأظهر البشر والبشاشة بل اکظم غیظک واعف عنهم یحبوک ویطیعوک، فما آمن علینا وعلیک ثورة علی وشبلیه الحسن والحسین، فإن أمکنک فی عدة من الأمة فبادر ولا تقنع بصغار الأمور، واقصد بعظیمها واحفظ وصیتی إلیک وعهدی وأخفه ولا تبده، وامتثل أمری ونهیی وانهض بطاعتی، وإیاک والخلاف علی، واسلک طریق أسلافک، واطلب بثارک، واقتص آثارهم، فقد أخرجت إلیک بسری وجهری، وشفعت هذا بقولی : معاوی إن القوم جلت أمورهم * بدعوة من عم البریة بالوتری صبوت إلی دین لهم فأرابنی * فأبعد بدین قد قصمت به ظهری وإن أنس لا أنس الولید وشیبة * وعتبة والعاص السریع لدی بدر وتحت شغاف القلب لدغ لفقدهم * أبو حکم أعنی الضئیل من الفقری أولئک فاطلب - یا معاوی - ثارهم * بنصل سیوف الهند والأسل السمری وصل برجال الشام فی معشرهم * هم الأسد والباقون فی أکم الوعری توسل إلی التخلیط فی الملة التی * أتانا به الماضی المسموه بالسحری وطالب بأحقاد مضت لک مظهرا * لعلة دین عم کل بنی النضر فلست تنال الثار إلا بدینهم * فتقتل بسیف القوم جید بنی عمری لهذا لقد ولیتک الشام راجیا * وأنت جدیر أن تئول إلی صخری قال: فلما قرأ عبد الله بن عمر هذا العهد، قام إلی یزید فقبل رأسه، وقال: الحمد لله - یا أمیر المؤمنین! - علی قتلک الشاری ابن الشاری، والله ما أخرج أبی إلی بما أخرج إلی أبیک، والله لا رآنی أحد من رهط محمد بحیث یحب ویرضی. فأحسن جائزته وبره، ورده مکرما. فخرج عبد الله بن عمر من عنده ضاحکا، فقال له الناس: ما قال لک؟. قال: قولا صادقا لوددت أنی کنت مشارکه فیه، وسار راجعا إلی المدینة، وکان جوابه لمن یلقاه هذا الجواب. ویروی أنه أخرج یزید لعنه الله إلی عبد الله بن عمر کتابا فیه عهد عثمان بن عفان فیه أغلظ من هذا وأدهی وأعظم من العهد الذی کتبه عمر لمعاویة، فلما قرأ عبد الله العهد الآخر قام فقبل رأس یزید لعنهما الله، وقال: الحمد لله علی قتلک الشاری ابن الشاری، واعلم أن والدی عمر أخرج إلی من سره بمثل هذا الذی أخرجه إلی أبیک معاویة، ولا أری أحدا من رهط محمد وأهله وشیعته بعد یومی هذا إلا غیر منطو لهم علی خیر أبدا. فقال یزید: أفیه شرح الخفا یا ابن عمر؟. والحمد لله وحده وصلی الله علی محمد وآله، قال ابن عباس: أظهروا الإیمان وأسروا الکفر، فلما وجدوا علیه أعوانا أظهروه. بیان: لم أجد الروایة بغیر هذا السند، وفیها غرائب. والشائکة من الشوک .. یقال: شجرة شائکة .. أی ذات شوک، أی کانت البصائر والنیات غیر خالصة مما یختلج بالبال من الشکوک والشبهات. ورجل طمطمانی - بالضم - فی لسانه عجمة. وقال الجوهری: فلان واسع العطن والبلد: إذا کان رحب الذراع. (بحارالانوار، ج30 ص287 تا ص300 حدیث151)

ص: 86

ص: 87

ص: 88

ص: 89

ص: 90

مؤلف گوید: در پاسخ سؤال این بخش باید گفت: هیچ دلیلی برای خلافت ابوبکر و دیگر غاصبین خلافت وجود ندارد، بلکه ادلّه بی­شماری برای عدم ایمان و عدم صدق و عدم کفایت علمی و عملی و سیاسی آنان وجود دارد که در این مختصر جای بیان آن­ها نیست و ما برخی از این مطالب را در کتاب «میزان الحق» و «اسوة النساء» و «رهبران معصوم» و «شهید خراسان» و «پیامبر اعظم» و «اخلاق و سیرة محمدی» و «آیات الفضائل» و «کشکول عجائب» ذکر نموده­­ایم مراجعه شود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه و خطبه 150 نهج­البلاغه اشاره به غصب خلافت و خروج امّت از دین و بازگشت به جاهلیت کرده و می­فرماید: «حتی إذا قبض رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)، رجع قوم علی الأعقاب، و غالتهم السبیل، و اتکلوا علی الولائج [ای دخائل المکر و الخدیعة] و صلوا غیر الرحم، و هجروا السبب الذی أمروا بمودّته [السبب الحبل] و نقلوا البناء عن رصّ أساسه، فبنوه فی غیره مواضعه، معادن کلّ خطیئةٍ و أبواب کلّ ضاربٍ فی غمرة، قد ماروا فی الحیرة، و ذهلوا فی السکرة، علی سنة من آل فرعون، من منقطع إلی الدنیا راکن، أو مفارق للدین مباین.»(1)

در خطبه­ای که مرحوم کلینی در کافی از آن حضرت نقل نموده می­فرماید:

«الحمدلله الذی لا مقدّم لما أخّر، و لا مؤخّر لما قدّم» و سپس یکی از دستان خود را به دیگری زد و فرمود: یا ایّتها الأمة المتحیّرة بعد نبیّها لو کنتم قدّمتم من قدّم الله، و أخّرتم من أخّر الله، وجعلتم الولایة و الوراثة حیث جعلها الله، ما عال ولیّ الله، و لا عال سهم من فرائض الله!!! و لا اختلف اثنان فی حکم الله، و لا تنازعت الأمّة فی شیءٍ من أمر الله، إلّا و عندنا علمه من کتاب الله، فذوقوا وبال أمرکم، و ما فرّطتم فیما قدّمت أیدیکم،و ما الله بظلّامٍ للعبید، و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون»(2)

ص: 91


1- (خطبه 150، ص34؛ صبحی صالح، ص209)
2- (کافی، ج7ص78ح2)

و فرمود: «إنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) أسرّ إلیّ فی مرضه مفتاح ألف باب من العلم یفتح [من] کلّ بابٍ ألف بابٍ، و لو أنّ الأمة منذ قبض الله نبیّه(صلی الله علیه و آله و سلّم)اتّبعونی و أطاعونی لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم رغداً إلی یوم القیامة ...(1)

ابن­عباس گوید: من مسأله خلافت را نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح نمودم و آن حضرت فرمود: «أما والله لقد تقمّصها فلان و إنّه لیعلم أنّ محلّی منها محلّ القطب من الرحا، ینحدر عنّی السیل، و لا یرقی علیّ الطیر ...(2)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای نجات امّت خود چه فرمود؟

ج: همان­گونه که گذشت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ناحیه وحی مطّلع شده بود که امّت پس از او اختلاف پیدا می­کنند و از اهل­بیت او جدا می­شوند وهفتاد و سه فرقه خواهند شد، از این رو بارها می­فرمود: از علی(علیه السلام) جدا نشوید تا گمراه نگردید، و یا می­فرمود از اهل­بیت من جدا نشوید تا هدایت شوید و یا می­فرمود: اهل­بیت من همانند ستارگان آسمان راهنمای شما هستند، و به آنان اقتدا کنید تا نجات یابید و یا مَثَل آنان مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن شد نجات یافت و هر کس تخلّف نمود هلاک شد.

وخداوند نیز به او فرمود: به امّت خود بگو: «من برای انجام رسالت خود مزدی از شما نمی­خواهم جز مودّت و دوستی و ارتباط با اهل­بیت خویش را که آن وسیله نجات شما خواهد بود» چنان که خداوند می­فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(3) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» و یا می­فرماید: «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّه»(4) یعنی ای رسول من به امّت خود بگو: من از شما مزدی برای رسالت خود نمی­خواهم جز دوستی و مودّت با خویشان خود را و به آنان بگو: پاداشی که از شما می­خواهم برای نجات شماست و گرنه من پاداشی از شما نمی­خواهم و پاداش من را فقط خداوند می­دهد.

و در سخن دیگری که بارها قبل از رحلت خود از دنیا فرمود، این بود که زیدبن­ارقم گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در وادی «خما» بین مکه و مدینه برای ما خطبه خواند و فرمود: «إنّما أنا بشرٌ أوشک أن أدعی فأجیب، ألا و إنّی تارک فیکم ثقلین: أحدهما کتاب الله عزّوجلّ حبل، من اتّبعه کان علی الهدی، و من ترکه کان علی الضلالة، و أهل بیتی أذکّرکم الله فی أهل بیتی - ثلاث مرّات -(5)

ص: 92


1- (کتاب سلیم بن قیس ج11/658؛ احتجاج طبرسی، ج1/357؛ بحار، ج26/65ح147)
2- (نهج­البلاغه، خطبه شقشقیّه)
3- [شوری/23]
4- [سبأ/47]
5- (کنزالعمال، ج13/642ح-37621)

یعنی من جز بشری نیستم و نزدیک است که مرگ من فرا برسد و شما آگاه باشید که من برای هدایت شما دو چیز بزرگ و گران سنگ را بین شما باقی می­گذارم، یکی از آن دو کتاب خدای عزّوجلّ است که هر کس از آن پیروی کند، هدایت می­یابد، و هر کس آن را رها کند گمراه می­شود، و دیگری اهل­بیت من هستند. و سپس سه مرتبه فرمود: من خدا را بیاد شما می­آورم نسبت به اهل­بیت خود.

و اهل­البیت(علیهم­السلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(1) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و باصادقان و راستگویان باشید.» فرموده­اند: مقصود از صادقین ما هستیم و خداوند در این آیه می­فرماید: ای کسانی که ایمان آورده­اید از [عقوبت] خدا بترسید و همواره با صادقین و راستگویان باشید و از آنان جدا نشوید.

و چه خوب است که در اینجا سخنان سلمان فارسی(رضوان الله تعالی علیه) را در این مسأله نقل کنیم، چرا که سخنان او بسیار گویا می­باشد. در کتاب مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)(2) از محمّدبن سلیمان کوفی نقل شده که ابن­عباس گوید: هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید و مردم او را امیرالمؤمنین گفتند، به سلمان گفت: «ای سلمان بالای منبر برای مردم خطبه­ای بخوان» سلمان گفت: اگر من بالای منبر بروم، به حقّ سخن خواهم گفت و باکی نخواهم داشت؟ ابوبکر گفت: حق بگو و باکی نداشته باش. ابن عباس گوید: سلمان بالای منبر رفت و حمد و ثنای الهی را انجام داد و سپس گفت: خدا را ستایش می­کنم که او مرا به دین خود هدایت نمود، بعد از آن که حقایق دین او را انکار می­کردم ... تا این که خداوند محبّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در قلب من انداخت و من از اهل و مال خود گذشتم در حالی که مرکبی و راهنمایی نداشتم و سرگردان در حرکت بودم، تا نام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را فراوان شنیدم و از علامات و نشانه­هایی که از او می­دانستم او را شناختم و خداوند مرا از آتشی که گیرانه آن مردم و سنگ می­باشد نجات داد.

سپس فرمود: ای مردم: به سخن من گوش فرا دهید و تعقّل کنید، چرا که به من [از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام)] علم فراوانی داده شده است و اگر من شما را به جمیع آنچه می­دانم خبر بدهم، گروهی از شما خواهید گفت: سلمان دیوانه است؟ و گروهی خواهید گفت: خدا قاتل سلمان را بیامرزد! ای مردم شما را قبل از مردن، بلایا و امتحاناتی خواهد بود، و آگاه باشید که نزد علی(علیه السلام) علم منایا و وصایا و فصل­الخطاب وجود دارد همان­گونه که نزد هارون­بن­عمران [برادر موسی] وجود داشته است، چرا که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­فرمود: «یا علی! تو ولیّ و وصیّ و خلیفه من هستی بین اهل من، همانند هارون نسبت به موسی». ولکن این امّت همانند بنی­اسرائیل [بعد از حضرت موسی] حق را رها می­کنند و از مسیر آن منحرف می­شوند.

ص: 93


1- [توبه/119]
2- (مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص413)

تا این که فرمود: «آگاه باشید! سوگند به خدایی که جان سلمان به دست اوست اگر من می­دانستم که می­توانم مؤمنی را نجات بدهم و دین خدا را یاری کنم، هر آینه با شمشیر خود قدم به قدم با شما مبارزه می­کردم!! آیا ابوبکر قدرت دارد که شما را هدایت و رهبری کند؟ آیا شما نادانید و یا خود را به نادانی زده­اید؟ و آیا فراموش کرده­اید و یا خود را به فراموشی زده­اید؟ شما باید آل­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را برای دین خود به منزله سر، نسبت به بدن بدانید، و یا به منزله چشم­ها نسبت به سر بدانید، و هنگامی که دیدید فتنه­ها مانند تاریکی شب به شما روی آورده، بر خود واجب بدانید که به سراغ اهل­بیت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) بروید، چرا که آنان رهبران شما و مرجع امور امّت می­باشند و [اکنون] بر شما باد به علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) به خدا سوگند ما در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نام امیرالمؤمنین بر او سلام کردیم، پس برای چه گروهی نسبت به مقام او حسد ورزیده­اند، همان­گونه که قابیل به هابیل حسد ورزید؟ آیا شما پس از ایمان، کافر شدید؟ اُف و تُف بر شما باد(1).

ص: 94


1- عن محمّد بن سلیمان الکوفی قال: حدّثنی أحمد بن السری المصری قال: حدّثنا أحمد بن حمّاد عمّن ذکره- شکّ أبو جعفر- عن إبراهیم عن الأسود: عن ابن عبّاس قال: لمّا ولی أبو بکر إمرة المؤمنین قال: یا سلمان اصعد المنبر فاخطب الناس. قال: إنّی إن صعدت تکلّمت بالحقّ و لا أبالی. قال: اصعد یا أبا عبد اللّه فتکلّم بالحقّ و لا تبال. قال: فلمّا أن صعد [سلمان] المنبر حمد اللّه و أثنی علیه ثمّ قال: الحمد للّه الذی هدانی لدینه بعد جحودی لحقائقه إذ أنا أ ذکی نار الکفر أصلی بها و أصبو حتّی ألقی اللّه تعالی فی قلبی حبّ التهامی فخرجت من أهلی و مالی و لا حمولة تحملنی و لا منهاج فیجهّزنی؟ أسیر تائها علی وجهی حتّی سمعت بذکر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کثیرا فعرفت من العرفان ما کنت أعرفه و رأیت من العلامات ما کنت أخبر به حتّی أنقذنی اللّه من نار وقودها الناس و الحجارة. یا أیّها الناس اسمعوا حدیثی و اعقلوه عنّی فإنّی قد أوتیت علما کثیرا فلو أنّی أنبأتکم بکلّ الذی أعلم لقالت طائفة منکم: سلمان مجنون! و قالت طائفة أخری: بل غفر اللّه لقاتل سلمان!! ألا و إنّ لکم بلایا تتبعها منایا. ألا و إنّ علیّا عنده علم المنایا و علم الوصایا و فصل الخطاب علی منهاج هارون بن عمران إذ یقول محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلم): «یا علیّ أنت ولیی و وصیی و خلیفتی فی أهلی بمنزلة هارون من موسی». بل أصابوا سنّة بنی إسرائیل و أخطئوا الحقّ. ألا و الذی نفس سلمان بیده لو أنّی أعلم أنّی أدفع عن مؤمن ضیما و أعزّ للّه دینا لوضعت سیفی علی عاتقی ثمّ ضربتکم به قدما قدما!! فأین یذهب بکم أبو بکر فما أدری أ جهلتم أم تتجاهلون أم نسیتم أو تتناسون أنزلوا آل محمّد منکم منزلة الرأس من الجسد لا بل منزلة العینین من الرأس و إذا رأیتم الفتن نحوکم کقطع اللیل المظلم فعلیکم بأهل بیت محمّد فإنّهم القادة و إلیهم المقادة ثمّ علیکم بعلیّ بن أبی طالب فو اللّه لقد سلّمنا علیه بإمرة المؤمنین مع رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله و سلم) فما بال هؤلاء حسدوه؟ لقد حسد قابیل هابیل أکفرتم بعد إیمانکم؟ أفّ لکم و تفّ لکم جیلا. (مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) از محمد بن سلیمان کوفی، ج1/413ح327)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل­بیت خود چه فرمود؟

ج: مقصود از اهل­بیت(علیهم­السلام) اصحاب کسا یعنی حضرت محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام) هستند و مقصود از آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی و فاطمه و حسن و حسین و فرزندان حسین تا امام زمان(علیهم­السلام) هستند، و در برخی از روایات آمده که امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) ما خانواده و شیعیان ما هستند.

و اما سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل­البیت(علیهم­السلام): در کتب شیعه و اهل­سنّت فراوان است و ما به بخشی از آن­ها اشاره می­کنیم:

متقی هندی در کنزالعمّال از جابر از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «مَثَل أهل بیتی فیکم کَمَثَلِ سفینة نوح، فمن قوم نوح من رکب فیها نجی و من تخلف عنها هلک، و مَثَل باب حطةٍ فی بنی اسرائیل(1).

رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر آیه «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(2) «یعنی خداوند فقط می خواهد پلیدی گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.» فرمود: «أهل­بیت من علی وفاطمه و حسن و حسین می­باشند» از این رو امّ­سلمه را راه نداد و فرمود: تو اهل خیر و سعادت هستی و لکن اهل­بیت من این­ها هستند(3).

ص: 95


1- (کنزالعمال، ج12/99ح34170)
2- [احزاب/33]
3- علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی، عن یونس وعلی بن محمد، عن سهل ابن زیاد أبی سعید، عن محمد بن عیسی، عن یونس، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عز وجل: " أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم " فقال: نزلت فی علی بن أبی طالب والحسن والحسین علیهم السلام: فقلت له: إن الناس یقولون: فما له لم یسم علیا وأهل بیته علیهم السلام فی کتاب الله عز و جل؟ قال: فقال: قولوا لهم: إن رسول الله صلی الله علیه وآله نزلت علیه الصلاة ولم یسم الله لهم ثلاثا ولا أربعا، حتی کان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذی فسر ذلک لهم، ونزلت علیه الزکاة ولم یسم لهم من کل أربعین درهما درهم، حتی کان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذی فسر ذلک لهم، ونزل الحج فلم یقل لهم: طوفوا أسبوعا حتی کان رسول الله صلی الله علیه وآله هو الذی فسر ذلک لهم، ونزلت " أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم " - ونزلت فی علی والحسن والحسین - فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: فی علی: من کنت مولاه، فعلی مولاه، وقال صلی الله علیه وآله أوصیکم بکتاب الله وأهل بیتی، فإنی سألت الله عز وجل أن لا یفرق بینهما حتی یوردهما علی الحوض، فأعطانی ذلک وقال: لا تعلموهم فهم أعلم منکم، وقال: إنهم لن یخرجوکم من باب هدی، ولن یدخلوکم فی باب ضلالة، فلو سکت رسول الله صلی الله علیه وآله فلم یبین من أهل بیته، لادعاها آل فلان وآل فلان، لکن الله عز وجل أنزله فی کتابة تصدیقا لنبیه صلی الله علیه وآله " إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا " فکان علی والحسن والحسین وفاطمة علیهم السلام، فأدخلهم رسول الله صلی الله علیه وآله تحت الکساء فی بیت أم سلمة، ثم قال: اللهم إن لکل نبی أهلا وثقلا وهؤلاء أهل بیتی وثقلی، فقالت أم سلمة: ألست من أهلک؟ فقال: إنک إلی خیر ولکن هؤلاء أهلی وثقلی، فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله کان علی أولی الناس بالناس لکثرة ما بلغ فیه رسول الله صلی الله علیه وآله وإقامته للناس وأخذه بیده، فلما مضی علی لم یکن یستطیع علی ولم یکن لیفعل أن یدخل محمد بن علی ولا العباس بن علی ولا واحدا من ولده إذا لقال الحسن والحسین: إن الله تبارک وتعالی أنزل فینا کما أنزل فیک فأمر بطاعتنا کما أمر بطاعتک وبلغ فینا رسول الله صلی الله علیه وآله کما بلغ فیک وأذهب عنا الرجس کما أذهبه عنک، فلما مضی علی علیه السلام کان الحسن علیه السلام أولی بها لکبره، فلما توفی لم یستطع أن یدخل ولده ولم یکن لیفعل ذلک والله عز وجل یقول: " وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله " فیجعلها فی ولده إذا لقال الحسین أمر الله بطاعتی کما أمر بطاعتک و طاعة أبیک وبلغ فی رسول الله صلی الله علیه وآله کما بلغ فیک وفی أبیک وأذهب الله عنی الرجس کما أذهب عنک وعن أبیک، فلما صارت إلی الحسین علیه السلام لم یکن أحد من أهل بیته یستطیع أن یدعی علیه کما کان هو یدعی علی أخیه وعلی أبیه، لو أرادا أن یصرفا الامر عنه ولم یکونا لیفعلا ثم صارت حین أفضت إلی الحسین علیه السلام فجری تأویل هذه الآیة " وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله " ثم صارت من بعد الحسین لعلی بن الحسین، ثم صارت من بعد علی بن الحسین إلی محمد بن علی علیه السلام. وقال: الرجس هو الشک، والله لا نشک فی ربنا أبدا. (کافی، ج1/287-286ح1)

آیات دیگری نیز دربارة آنان نازل شده و کسی با آنان شریک نیست مانند آیا مباهله و غیره.

و در کتاب سلیم نقل شده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چهار خصلت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیان نموده است و با بودن این چهار خصلت امکان ندارد کسی بر او مقدّم شود:

1- سخنان آن حضرت در غدیر خم 2- سخن آن حضرت در غزوة تبوک که فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة» و اگر غیر از نبوّت فرق دیگری می­بود رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ذکر می­کرد، و از این سخن روشن می­شود که خلافت غیر از نبوّت است، 3- سخن آن حضرت در پایان عمر خود که فرمود: «أیّها الناس، إنّی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلّوا ما تمسّکتم بهما: کتاب الله و أهل بیتی، فإنّ اللطیف الخبیر قد عهد إلیّ أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض کهاتین - و جمع بین سبّابتیه - فتمسّکوا بهما لا تضلّوا و لا تولّوا و لا تقدّموهم فتهلکوا، و لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.

4- رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر و عمر را - که در غدیر خم هفتمین نفری بودند که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمودند - امر نمود که به نام امیرالمؤمنین به علی سلام کنند ...(1)

ص: 96


1- روی سلیم عن جابر بن عبد الله الأنصاری: أن رسول الله صلی الله علیه وآله ذکر الموجبتین. قالوا: یا رسول الله، ما تعنی بالموجبتین؟ قال: (من لقی الله لا یشرک به شیئا دخل الجنة، ومن لقیه یشرک به دخل النار). فلست أرجو لأبی بکر وعمر وعثمان وطلحة والزبیر النجاة إلا بهذه الروایات والسلامة. قلت: أتجعل حدث أبی بکر وعمر مثل حدث عثمان وطلحة والزبیر، إن کان الأمر لعلی علیه السلام دونهم من الله ورسوله؟ فقال: یا أحمق، لا تقولن (إن کان) هو والله لعلی دونهم، وکیف لا یکون له دونهم بعد الخصال الأربع؟ ولقد حدثنی عن رسول الله صلی الله علیه وآله الثقات ما لا أحصی. قلت: وما هذه الخصال الأربع؟ قال: قول رسول الله صلی الله علیه وآله ونصبه إیاه یوم غدیر خم. وقوله فی غزوة تبوک: (أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر النبوة)، ولو کان غیر النبوة لاستثناه رسول الله صلی الله علیه وآله، وقد علمنا یقینا أن الخلافة غیر النبوة. وخطب رسول الله صلی الله علیه وآله آخر خطبة خطبها للناس ثم دخل بیته فلم یخرج حتی قبضه الله إلیه: (أیها الناس، إنی قد ترکت فیکم أمرین لن تضلوا ما تمسکتم بهما: کتاب الله وأهل بیتی، فإن اللطیف الخبیر قد عهد إلی أنهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض کهاتین - وجمع بین سبابتیه - لا کهاتین - وجمع بین سبابته والوسطی - لأن إحدیهما قدام الاخری فتمسکوا بهما لا تضلوا ولا تولوا. لا تقدموهم فتهلکوا، ولا تعلموهم فإنهم أعلم منکم. ولقد أمر رسول الله صلی الله علیه وآله أبا بکر, وعمر- وهما سابعا سبعة - أن یسلموا علی علی علیه السلام بإمرة المؤمنین. (کتاب سلیم، ص415)

مؤلّف گوید: ما در این کتاب و کتاب های پیشین به ویژه کتاب «آیات الفضائل»، فضائل اهل­البیت(علیهم­السلام) را بیان نموده­ایم و در کتب فضائل نیز فضائل آنان فراوان بیان شده است و در کتاب «فضائل الخمسه» فیروزآبادی نیز فضائل اهل­البیت(علیهم­السلام) از صحاح اهل­سنّت بیان شده است مراجعه شود.

مرحوم علامه شیخ­جعفر­کاشف­الغطاء در کتاب کشف الغطاء از عالم معروف اهل­سنّت، اخطب خوارزمی نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی برای برادرم علی بن ابیطالب، فضائل فراوان و بیشماری قرار داده است، وکسی که یکی از فضائل او را بیان کند و به آن اقرار و اعتقاد داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آیندة او را می­آمرزد، و کسی که فضیلتی از فضائل او را بنویسد، تا زمانی که این نوشته باقیست، همواره ملائکه برای او استغفار می­کنند، و کسی که به فضیلتی از فضائل او گوش فرا دهد، خداوند گناهانی که با گوش خود انجام داده است را می­آمرزد، و کسی که به کتابی نظر کند که فضیلتی از فضائل علی(علیه السلام) در آن نوشته شده است، خداوند گناهانی که او با چشم خود انجام داده است را می­آمرزد. سپس فرمود: نگاه به علی(علیه السلام) عبادت است، و یاد او نیز عبادت است، و ایمان هیچ بنده­ای پذیرفته نمی­شود مگر با دوستی ولایت او و بیزاری از دشمنان او(1).

اخطب خوارزمی نیز از ابن مسعود نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: هنگامی که خداوند آدم(علیه السلام) را خلق نمود و از روح خود در او دمید و آدم عطسه کرد و گفت:

ص: 97


1- وفی کشف الغطاء : وکفاک أبین شاهد إن تجرّدت عن العصبیّة النظر فی بعض المناقب التی لأمیر المؤمنین علیه السلام، والمثالب التی لأعدائه لعنهم الله. وأمّا القسم الأوّل: وهی المناقب فلا تُحصی کثرةً، روی أخطب خوارزم من الجمهور بإسناده إلی ابن عبّاس، قال، قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم لو أنّ الأرض أقلام، والبحر مداد، والجنّ حُسّاب، والإنس کتّاب، ما أحصوا فضائل علیّ علیه السلام. وروی أخطب خوارزم أیضاً عن النبیّ صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال إنّ الله تبارک وتعالی جعل لأخی علیّ بن أبی طالب فضائل لا تُحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرّاً بها، غفر الله له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر، ومن کتب فضیلة من فضائله، لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، ومن استمع فضیلة من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، ومن نظر إلی کتاب فیه فضیلة من فضائل علیّ غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالنظر. ثمّ قال: النظر إلی علیّ عبادة، وذکره عبادة ، ولا یقبل الله إیمان عبدٍ إلا بولایته والبراءة من أعدائه. (کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغراء( ط- الحدیثة)، ج1 ص103)

«الحمدلله» خداوند متعال به او وحی نمود: ای بندة من تو مرا ستودی، به عزت و جلالم سوگند اگر اراده نکرده بودم که [از نسل تو] آن دو بندة خود [محمّد و علی] را خلق کنم تو را خلق نمی­کردم. آدم گفت: خدایا آن دو بنده از فرزندان من خواهند بود؟ خطاب شد: آری، ای آدم سر خود را بالا کن و بنگر. پس آدم(علیه السلام) سر خود را بالا نمود و دید بر عرش نوشته است:

«لا إله إلّا الله، محمّد نبیّ الرّحمة، و علیّ مقیم الحجة، من عرف حقّ علیٍّ زکی و طاب و من أنکر حقّه لعن و خاب أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخُل الجنّة من أطاعه و إن عصانی، و أقسمت بعزّتی و جلالی أن أدخل النار من عصاه و إن أطاعنی».

یعنی، پروردگاری جز خدای ربّ العالمین نیست، و محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبر رحمت است، و علی اقامه کنندة حجّت است، و کسی که حق علی را بشناسد، پاک و نیکو شده است، و کسی که حق او را انکار کند، ملعون و زیانکار است، و من به عزّت و جلالم سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او اطاعت کند او را داخل بهشت نمایم گرچه مرا عصیان نموده باشد، و به عزت و جلالم سوگند یاد نموده­ام که هر کس از او نافرمانی کند را به آتش ببرم گرچه مرا اطاعت کرده باشد. سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: و سرّ این سخن این است که هر کس از علی(علیه السلام) اطاعت نماید اعتقادات او کامل است و لکن کسی که خدا را اطاعت نماید [و از علی اطاعت نکند] اعتقادات او کامل نخواهد بود(1).

جابر جعفی گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: هنگامی که آیه «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» نازل شد، مسلمانان به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: یا رسول الله مگر شما امام همة مردم نیستید؟ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من رسول خدا برای همه مردم هستم، و لکن زود است که بعد از من ائمه­ای از اهل­بیت من از ناحیه خداوند، امام مردم باشند و در بین مردم امامت کنند، و ائمه کفر و ضلالت و پیروان­شان آنان را تکذیب نمایند و به آنان ظلم کنند، سپس فرمود:

آگاه باشید که هر کس از ائمه اهل­بیت من پیروی کند، و آنان را تصدیق نماید و ولایت­شان را بپذیرد، او از من خواهد بود، و در قیامت مرا ملاقات می­نماید و با من می­باشد، و آگاه باشید که هر کس به آنان ظلم کند و

ص: 98


1- وروی أخطب خوارزم من علماء الجمهور عن ابن مسعود أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قال لمّا خلق الله آدم علیه السلام ونفخ فیه روحه عطس فقال: الحمد لله، فأوحی الله تعالی عبدی حمدنی، فو عزّتی وجلالی، لولا عبدان أُرید أن أخلقهما فی دار الدنیا ما خلقتک. فقال: إلهی فیکونان منّی؟ قال: نعم یا آدم، ارفع رأسک وانظر، فرفع رأسه، وإذا مکتوب علی العرش: لا إله إلا الله، محمّد نبیّ الرحمة، وعلیّ مقیم الحجّة، من عرف حقّ علیّ زکا وطاب، ومن أنکر حقّه لُعن وخاب، أقسمت بعزّتی وجلالی، أن أُدخل الجنّة من أطاعه وإن عصانی، وأقسمت بعزّتی وجلالی أن أُدخل النار من عصاه وإن أطاعنی. وکأنّ السرّ أنّ من أطاعه تمّت عقائده، ولا یلزم ذلک فیمن أطاع الله. (کشف الغطاء، ج1/103)

یا به ظالمین آن­ها کمک نماید و اهل­بیت مرا تکذیب نماید، از من نیست، و در قیامت با من نخواهد بود، و من از او بیزار می­باشم(1).

امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنچه در کتاب خدا یافتید، واجب است به آن عمل کنید، و عذری نخواهید داشت، و چیزی که در کتاب خدا نباشد، اگر سنّتی از رسول­خدا دربارة آن وجود داشته باشد، باید به آن عمل کنید، و شما عذری برای ترک سنّت من نخواهید داشت، و اگر سنّتی از من دربارة آن نباشد، باید به گفته اصحاب من عمل کنید، چرا که مَثَل اصحاب من بین شما مَثَل ستارگان است که به هر کدام آنان اقتدا کنید هدایت می­شوید، و به هر کدام از سخنان اصحاب من عمل کنید هدایت خواهید شد، و رفت وآمد با اصحاب من برای شما رحمت است. گفته شد: یا رسول الله! اصحاب شما کیانند؟ فرمود: اهل­بیت من هستند(2).

امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اهل­بیت من هادیان این امّت - بعد از من - می­باشند، و خداوند به آنان فهم و علم من را عطا نموده است، و آنان از طینت من آفریده شده­اند، پس وای بر کسانی که بعد از من منکر حق آنان شوند، و حق من را نسبت به آنان رعایت نکنند، و قاطع رحم من شوند، خدا آنان را به شفاعت من نرساند(3).

ص: 99


1- و[1],وفی محاسن عن الکافی، عن ابن محبوب، عن عبد الله بن غالب، عن جابر بن یزید الجعفی، عن أبی جعفر علیه السلام قال: لما أنزلت. " یوم ندعو کل أناس بامامهم " قال المسلمون: یا رسول الله ألست امام الناس کلهم أجمعین؟ - فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنا رسول الله إلی الناس أجمعین ولکن سیکون بعدی أئمة علی الناس من أهل بیتی من الله، یقومون فی الناس فیکذبونهم ویظلمونهم أئمة الکفر والضلال وأشیاعهم، ألا فمن والاهم واتبعهم وصدقهم فهو منی ومعی وسیلقانی، ألا ومن ظلمهم وأعان علی ظلمهم وکذبهم فلیس منی ولا معی وأنا منه برئ. (محاسن برقی، ج1/155ح84)
2- حدثنی الحسن بن موسی الخشاب عن غیاث بن کلوب عن اسحق بن عمار عن جعفر عن ابیه علیه السلام ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال ما وجدتم فی کتاب الله فالعمل به لازم لا عذر لکم فی ترکه وما لم یکن فی کتاب الله وکانت فیه سنة منی فلا عذر لکم فی ترک سنتی وما لم یکن فیه سنة منی فما قال اصحابی فخذوه فانما مثل اصحابی فیکم کمثل النجوم فبایها اخذ اهتدی وبای اقاویل اصحابی اخذتم اهتدیتم واختلاف اصحابی لکم رحمة قیل یارسول الله صلی الله علیه وآله ومن اصحابک قال اهل بیتی. (بصائر الدرجات، ص31ح2)
3- حدثنا یعقوب بن یزید عن یحیی بن المبارک عن عبد الله جبلة عن ابراهیم بن مهزم الاسدی عن ابیه عن ابی عبد الله علیه السلام قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ان اهل بیتی الهداة بعدی اعطاهم الله فهمی وعلمی وخلقوا من طینتی فویل للمنکرین حقهم من بعدی القاطعین فیهم صلتی لا انالهم الله شفاعتی. (همان، ص69ح3)

حذیفة­بن­اسیدغفّار گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: نبوّت هیچ پیامبری در «اَظِلّة» کامل نشد، تا این که ولایت من و ولایت اهل­بیت من بر او عرضه شد، و اهل­بیت من برای او ممثل شدند، و همة پیامبران اقرار به ولایت و وجوب اطاعت از آنان نمودند(1).

مرحوم صدوق با سند خود از جابر از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: خداوند دو هزار سال قبل از خلقت آسمان­ها و زمین بر درب بهشت نوشته است: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم)(2).

در کتاب خصال از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مرا داخل بهشت بردند و من دیدم که بر درب بهشت با آب طلا نوشته بود: لا إله إلّا الله، محمّد حبیب الله، علیّ ولیّ الله، فاطمة أمة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله(3).

و از جابرنقل شده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: دو هزار سال قبل از خلقت آسمان­ها و زمین بر درب بهشت نوشته شده بود: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علیّ أخو رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)(4).

ص: 100


1- حدثنا احمد بن محمد عن علی بن الحکم عن سیف بن عمیره عن ابی بکر الحضرمی عن حذیفة بن اسید الغفار قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله ما تکاملت النبوة لنبی فی الاظلة حتی عرضت علیه ولایتی وولایة اهل بیتی ومثلوا له فاقروا بطاعتهم وولایتهم. (بصائرالدرجات، ص93 ح7)
2- حدثنا احمد بن محمد عن علی بن الحکم عن سیف بن عمیره عن ابی بکر الحضرمی عن حذیفة بن اسید الغفار قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله ما تکاملت النبوة لنبی فی الاظلة حتی عرضت علیه ولایتی وولایة اهل بیتی ومثلوا له فاقروا بطاعتهم وولایتهم. (خصال، ص638 ح11)
3- حدثنا أبو علی الحسن بن علی بن محمد بن [علی بن] عمرو العطار ببلخ، وکان جده علی بن عمرو صاحب علی بن محمد العسکری علیه السلام وهو الذی خرج علی یده لعن فارس بن حاتم بن ماهویه [1] قال: حدثنا سلیمان بن أیوب المطلبی قال: حدثنا محمد بن محمد المصری [2] قال: حدثنا موسی بن إسماعیل بن موسی بن - جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، عن أبیه، عن آبائه، عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أدخلت الجنة فرأیت علی بابها مکتوبا بالذهب (لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة أمة الله، الحسن والحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله. (خصال، ص324) وفیه عن علی بن أبی طالب علیهم السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: أدخلت الجنة فرأیت علی بابها مکتوبا بالذهب (لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی ولی الله، فاطمة أمة الله، الحسن والحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله. (خصال، ص324)
4- وفیه : حدثنا علی بن الفضل البغدادی المعروف بأبی الحسن الخیوطی قال: أخبرنا أبو الحسن علی بن إبراهیم قال: حدثنا أبو جعفر بن غالب بن حرب الضبی التهامی، وأبو جعفر محمد بن عثمان بن أبی شیبة قالا: حدثنا یحیی ابن سالم بن عمر، والحسین بن صالح - وکان یفضل علی الحسن بن صالح - قالا: حدثنا مسعر، عن عطیة، عن جابر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مکتوب علی باب الجنة لا إله إلا الله محمد رسول الله، علی أخو رسول الله - صلی الله علیه وآله - قبل أن یخلق الله السماوات والأرض بألفی عام. (خصال، ص638) وفیه : أخبرنا أبو الحسن علی بن إبراهیم قال: حدثنا أبو جعفر بن غالب بن حرب الضبی التهامی، وأبو جعفر محمد بن عثمان بن أبی شیبة قالا: حدثنا یحیی ابن سالم بن عمر، والحسین بن صالح - وکان یفضل علی الحسن بن صالح - قالا: حدثنا مسعر، عن عطیة، عن جابر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: مکتوب علی باب الجنة لا إله إلا الله محمد رسول الله، علی أخو رسول الله - صلی الله علیه وآله - قبل أن یخلق الله السماوات والأرض بألفی عام. (خصال، ص638)

و ابن­عباس گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: حلقه درب بهشت از یاقوت سرخ است، و صفحه آن از طلا می­باشد و چون حلقه بر صفحه کوبیده می­شود، صدای زیبایی از آن بلند می­شود و می­گوید: «یا علی»(1).

و در کتاب احتجاج از ابن­مغازلی شافعی از علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) نقل شده که فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) فرمود: یا علی! توئی قسمت کنندة بهشت و دوزخ، و توئی که درب بهشت را می­کوبی و دوستان خود را بدون حساب داخل بهشت می­نمایی(2).

و در کتاب الجوهر النقی از ماردینی [یکی از علمای اهل سنت] آمده که گوید: ترمذی از ابن­سلمه نقل نموده که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حسن و حسین و علی و فاطمه(علیهم­السلام) را زیر کسا جمع نمود و فرمود: «اللّهمّ هؤلاء أهل بیتی ...» سپس ترمذی گوید: این حدیث حَسَن و صحیح است. ابن­قطّان گفته: کسانی که این حدیث را ضعیف شمرده­اند حجّتی ندارد(3).

ص: 101


1- وفیه : حدثنا أبی (رحمه الله)، قال: حدثنا عبد الله بن الحسن المؤدب، عن أحمد بن علی الاصبهانی، عن إبراهیم بن محمد الثقفی، قال: حدثنا محمد بن داود الدینوری، قال: حدثنا منذر العشرانی، قال: حدثنا سعید بن زید، عن أبی قنبل، عن أبی الجارود، عن سعید بن جبیر، عن ابن عباس، عن النبی (صلی الله علیه وآله)، قال: إن حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فإذا دقت الحلقة علی الصفحة طنت وقالت: یا علی (امالی صدوق، ص685؛ بحارالانوار، ج39/235ح18)
2- [أخبرنا إبراهیم بن غسّان البصری، حدّثنا الحسین بن أحمد بن محمد بن أبی زید، حدّثنا عبد اللّه بن أحمد بن عامر الطائی، عن أبیه، عن علی بن موسی الرضا، عن آبائه] عن علی (علیه السلام) أنّه قال: قال لی رسول اللّه (صلی الله علیه و آله): « [یا علی] إنّک قسیم النار، و إنّک تقرع باب الجنّة و تدخلها بغیر حساب». (احتجاج، ج1/210)
3- فی جوهر النقی: . . . واخرج الترمذی حدیثه عن ابن سلمة ان النبی صلی الله علیه وسلم جلل الحسن والحسین وعلیا وفاطمة رضی الله عنهم کساء ثم قال اللهم هؤلاء اهل بیتی الحدیث ثم قال الترمذی حسن صحیح وقال ابن القطان لم اسمع لمضعفیه حجة. (الجوهر النقی، ج1/66)

و در کتاب المغنی از عبدالله­بن­قدامه از زیدبن­ارقم نقل شده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «من خدا را به یاد شما می­آورم دربارة اهل­بیت خود» پس به زیدبن­ارقم گفته شد: آیا اهل بیت پیامبر همسران او هستند؟ و زیدبن­ارقم گفت: مقصود همسران او نیستند، بلکه اصل و ریشه و عشیرة او هستند که صدقه بر آنان حرام است، و آنان آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس می­باشند(1).

و ابن­قدامه پس از چند سطر گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه و همسر و فرزندان او فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً»(2).

و شوکانی در کتاب «نیل الأطار» پس از نقل کلام کسانی که گفته­اند اهل­البیت همسران پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند گوید: این سخن با امتناع آن حضرت از دخول امّ­سلمه در زیر کسا سازگار نیست، و نیز با سخن آن حضرت بعد از نزول آیه تطهیر و اشاره به علی و فاطمه و حسن و حسین در زیر کسا که فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بیتی ....» سازگار نیست ...(3).

آیا امّت به سفارشات رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم )عمل کردند؟

ج: اگر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به جای سفارش به محبّت و مودّت و احسان و صله و تعظیم و تکریم به اهل­بیت خود، به مردم سفارش نموده بود که هر چه می­توانید به اهل­بیت من ظلم کنید، مردم بیش از این به آنان ظلم نمی­کردند .(سخن امام سجاد پس از بازگشت از اسارت)

آری نزدیک­ترین افراد به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پارة تن او فاطمه(علیهاالسلام) بود که پس از رحلت پدر به جای تسلیت و ترمیم قلب و تسکین اشک­های شبانه­روزی او، با فاصله چند روزی آمدند و درب خانه او را آتش زدند و او را بین در و دیوار چنان فشار دادند تا استخوان­های سینه و پهلوی او شکست و فرزند او سقط شد و فریاد او بلند گردید و پدر خود را خطاب نمود و فرمود: یا ابتاه یا رسول الله هکذا کان

ص: 102


1- وَذَکَرَ حَدِیثَ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ، أَنَّ النَّبِیَّ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - قَالَ: «أُذَکِّرُکُمْ اللَّهَ فِی أَهْلِ بَیْتِی». قَالَ قُلْنَا: مَنْ أَهْلُ بَیْتِهِ، نِسَاؤُهُ؟ قَالَ: لَا، أَصْلُهُ وَعَشِیرَتُهُ الَّذِینَ حُرِّمَتْ عَلَیْهِمْ الصَّدَقَةُ؛ آلُ عَلِیٍّ وَآلُ عَقِیلٍ، وَآلُ جَعْفَرٍ، وَآلُ الْعَبَّاسِ. (المغنی، ج6/231)
2- وَقَدْ قَالَ النَّبِیُّ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - لِفَاطِمَةَ وَوَلَدَیْهَا وَزَوْجِهَا: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی، فَأَذْهِبْ عَنْهُمْ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِیرًا؟» (همان، ص232)
3- قال فی نیل الاوطار: احْتَجَّ طَائِفَةٌ مِنْ الْعُلَمَاءِ عَلَی أَنَّ الْآلُ هُمْ الْأَزْوَاجُ وَالذُّرِّیَّةُ وَوَجْهُهُ أَنَّهُ أَقَامَ الْأَزْوَاجَ وَالذُّرِّیَّةَ مَقَامَ آلِ مُحَمَّدٍ فِی سَائِرِ الرِّوَایَاتِ الْمُتَقَدِّمَةِ. وَاسْتَدَلُّوا عَلَی ذَلِکَ بِقَوْلِهِ تَعَالَی: {إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا} [الأحزاب: 33] لِأَنَّ مَا قَبْلَ الْآیَةِ وَبَعْدَهَا فِی الزَّوْجَاتِ فَأَشْعَرَ ذَلِکَ بِإِرَادَتِهِنَّ وَأَشْعَرَ تَذْکِیرُ الْمُخَاطَبِینَ بِهَا بِإِرَادَةِ غَیْرِهِنَّ. ثم قال : وَلَکِنَّهُ یُشْکِلُ عَلَی هَذِهِ تذکیره الضمائروامْتِنَاعُهُ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - مِنْ إدْخَالِ أُمِّ سَلَمَةَ تَحْت الْکِسَاءِ بَعْدَ سُؤَالِهَا ذَلِکَ. وَقَوْلُهُ - صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ - عِنْدَ نُزُولِ هَذِهِ الْآیَةِ مُشِیرًا إلَی عَلِیٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ: «اللَّهُمَّ إنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی» بَعْدَ أَنْ جَلَّلَهُمْ بِالْکِسَاءِ. وَقِیلَ: إنَّ الْآلُ هُمْ الَّذِینَ حُرِّمَتْ عَلَیْهِمْ الصَّدَقَةُ وَهُمْ بَنُو هَاشِمٍ. (نیل الأوطار شوکانی، ج2/327)

یفعل بحبیبتک و ابنتک آه یا فضّه الیک فخذینی فقد والله قتل ما فی احشائی من حمل و سمعتها تمخض و هی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ...(1).

و شاعر اهل­البیت مرحوم شیخ صالح حلّی دربارة ماجرای هجوم به بیت فاطمه(علیهاالسلام) گوید:

الواثبین بظلم آل ومحمد

ومحمد ملقی بلا تکفین

والقائلین لفاطم آذیتنا

فی طول نوح دائم وحنین

والقاطعین أراکة کیما تقیل

بظلم أوراق لهم وغصون

ومجمعی حطب علی البیت الذی

لم یجتمع لولاه شمل الدین

والهاجمین علی البتول ببیتها

والمسقطین لها أعز جنین

والفائدین امامهم بنجاده

والطهر تدعو خلفه برنین

خلّوا ابن عمّی أو لأکشف

فی الدعا

رأسی وأشکو للإله شجونی

ما کان ناقة صالح وفصیلها

بالفضل عند الله إلاّ دونی

ورنت إلی القبر الشریف بمقلة

عبری وقلب مکمد محزون

قالت وأظفار المصاب بقلبها

غوثاه قلّ علی العداة معینی

أبتاه هذا السامری وعجله

تبعا ومال الناس عن هارون

ای الرزایا أتقی بتجلدی

هو فی النوائب مذحییت قرینی

ص: 103


1- وفی بیت الاحزان : قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها وقالت: یا أبتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة إلیک فخذینی، فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ودخلت، فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، الخبر بطوله. (بیت الأحزان، ص121)

ای الرزایا أتقی بتجلدی

هو فی النوائب مذحییت قرینی

فقدی أبی أم غصب بعلی حقه

أم کسر ضلعی أم سقوط جنینی

أم أخذهم إرثی وفاضل نحلتی

أم جهلهم حقی وقد عرفونی

قهروا یتیمیک الحسین وصنوه

وسئلتهم حقی وقد نهرونی

در کتاب احتجاج از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را از منزل خود [برای بیعت گرفتن از او] بیرون بردند، فاطمه(علیهاالسلام) [برای دفاع از امیرالمؤمنین(علیه السلام)] از منزل خارج شد و زن­های هاشمیّات همراه او آمدند تا به قبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید و فرمود: دست از پسر عمّ من بردارید، سوگند به خدایی که پدرم را به حق به پیامبری مبعوث نمود اگر او را رها نکنید، موهای خود را پریشان می­کنم و پیراهن رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را بر سر می­گذارم و به درگاه خداوند ناله می­زنم و فریاد می­کنم، چرا که ناقه صالح نزد خداوند گرامی­تر از من نبوده، و فرزند آن ناقه نیز از فرزندان من عزیزتر نبوده است [و خداوند به خاطر ناقه صالح عذاب بر قوم صالح نازل نمود]

سلمان می­گوید: من که نزدیک فاطمه(علیها السلام) بودم ، به خدا سوگند دیدم که ستون­های مسجد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از جا کنده شد، به قدری که اگر مردی می­خواست از زیر آن عبور کند می­توانست، پس من خود را به فاطمه(علیهاالسلام) رساندم و گفتم: ای سیّده و ای مولای من! خداوند متعال پدر شما را رحمت قرار داد و شما سبب نقمت و عذاب نشوید. [و این دستوری بود که امیرالمؤمنین به سلمان داد و فرمود: ای سلمان دریاب فاطمه را و چنین بگو] پس فاطمه(علیهاالسلام) بازگشت و سطون­ها و دیوارهای مسجد به جای خود بازگشت و گرد و غبار از زیر آن­ها بالا رفت و داخل بینی­های ما شد(1).

عبدالله­بن­عبدالرحمان گوید: عمر [پس از سقیفه] کمر خود را بست و بین مردم مدینه صدا می­زد و می­گفت: بدانید که مردم با ابوبکر بیعت نمودند و هر کس با او بیعت نکرده باید بیاید وبا او بیعت کند، و چون فهمید

ص: 104


1- فی البحار : روی عن الصادق (علیه السلام) أنه قال: لما استخرج أمیر المؤمنین صلوات الله علیه من منزله، خرجت فاطمة فما بقیت هاشمیة إلا خرجت معها حتی انتهت قریبا من القبر، فقالت خلوا عن ابن عمی فو الذی بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعری، ولاضعن قمیص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) علی رأسی، ولاصرخن إلی الله تبارک وتعالی، فما ناقة صالح بأکرم علی الله منی، ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی، قال سلمان رضی الله عنه: کنت قریبا منها، فرأیت والله أساس حیطان المسجد مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) تقلعت من أسفلها، حتی لو أراد رجل أن ینفذ من تحتها نفذ، فذنوت منها فقلت یا سیدنی ومولاتی إن الله تبارک وتعالی بعث أباک رحمة، فلا تکونی نقمة، فرجعت ورجعت الحیطان حتی سطعت الغبرة من أسلفها، فدخلت فی خیاشیمنا. (بحارالانوار، ج28/206ح5، از احتجاج، ص105 و رواه الیعقوبی، ج2/116)

گروهی در خانه­ها پنهان شده­اند با جمعی سراغ آنان رفت و آن­ها را به زور به مسجد آورد تا با ابوبکر بیعت کنند، و چون چند روزی از این ماجرا گذشت، تعداد زیادی را به درب خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) آورد و از او خواست که از خانه خارج شود و با ابوبکر بیعت نماید و چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) امتناع ورزید، عمر دستور داد هیزم و آتش آوردند و گفت: «سوگند به خدایی که جان عمر به دست اوست اگر علی(علیه السلام) از خانه خارج نشود من خانه را با اهلش به آتش می­کشم» پس شخصی به او گفت: در این خانه دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و فرزندان او هستند و آثار آن حضرت در این خانه است، و چون مردم او را ملامت کردند، به آنان گفت: مقصود من تهویل و تهدید بود. سپس گوید:

امیرالمؤمنین(علیه السلام) کسی را نزد عمر فرستاد و فرمود: من نمی­توانم از خانه خارج شوم چرا که مشغول جمع­آوری کتاب خدا هستم، که شما آن را دور انداخته­اید و دنیا شما را مشغول به خود نموده است، و من سوگند یاد نموده­ام که عبا بر دوش نگیرم و از خانه خارج نشوم تا قرآن را جمع­آوری کنم.

عبدالله­بن­عبدالرحمان گوید: در این هنگام فاطمه دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پشت در آمد و فرمود: من تاکنون مردمی بدتر از شما ندیده بودم، که جنازة پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در دست ما رها کنید و به دنبال تعیین خلیفه برای او باشید و نظر ما را نخواهید و حق ما را نادیده بگیرید، مثل این که شما از یاد برده­اید که پدرم در غدیر خمّ چه فرمود؟! به خدا سوگند پدرم در غدیر خم ولایت علی(علیه السلام) را بر شما واجب نمود، تا این فکرها از سر شما خارج شود، و لکن شما ارتباط خود را با پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) قطع نموده­اید، و خداوند در دنیا و آخرت بین ما و شما حکم خواهد نمود(1).

ص: 105


1- فی البحار : عن عبدالله بن عبدالرحمن قال: ثم إن عمر احتزم بازاره، وجعل یطوف بالمدینة وینادی إن أبابکر قد بویع له، فهلموا إلی البیعة فینثال الناس فیبایعون، فعرف أن جماعة فی بیوت مستترون فکان یقصدهم فی جمع فیکبسهم و یحضرهم فی المسجد فیبایعون، حتی إذا مضت أیام أقبل فی جمع کثیر إلی منزل علی بن أبی طالب (علیه السلام) فطالبه بالخروج فأبی فدعا عمر بحطب ونار وقال: والذی نفس عمر بیده لیخرجن أو لاحرقنه علی ما فیه، فقیل له إن فیه فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وولد رسول الله وآثار رسول الله؟ فانکر الناس ذلک من قوله، فلما عرف إنکارهم قال: ما بالکم أترونی فعلت ذلک إنما اردت التهویل فراسلهم علی أن لیس إلی خروجی حیلة لانی فی جمع کتاب الله الذی قد نبذتموه، وألهتکم الدنیا عنه، وقد حلفت أن لا أخرج من بیتی ولا أضع ردائی علی عاتقی حتی أجمع القرآن. قال: وخرجت فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) إلیهم فوقفت علی الباب ثم قالت لا عهد لی بقوم أسوء محضرا منکم، ترکتم رسول الله جنازة بین أیدینا، وقطعتم أمرکم فیما بینکم، فلم تؤمرونا، ولم تروا لنا حقنا، کأنکم لم تعلموا ما قال یوم غدیر خم؟! والله لقد عقد له یومئذ الولاء لیقطع منکم بذلک منها الرجاء، ولکنکم قطعتم الاسباب بینکم وبین نبیکم، والله حسیب بیننا وبینکم فی الدنیا والاخرة. )بحارالانوار، ج28/204ح3 ،احتجاج، ج1/105)

در تفسیر قمی از ابوذر غفاری نقل شده که گوید: هنگامی که آیه «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» نازل شد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: روز قیامت امّت من پنج گروه می­شوند و هر کدام دارای پرچمی خواهند بود:

1- گروهی با پرچم عِجْل این امّت می­آیند، و من به آنان می­گویم: شما با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود، تحریف نمودیم و آن را پشت سر انداختیم، و با عترت تو که ثقل اصغر بودند، دشمنی کردیم، و بغض آنان را داشتیم، و به آنها ظلم کردیم» و من به آنان می­گویم: با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

2- سپس گروهی با پرچم فرعون این امّت وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: شما با ثقلین یعنی قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «اما قرآن که ثقل اکبر بود را تحریف نمودیم و آن را پاره نمودیم و با آن مخالفت کردیم، و امّا عترت که ثقل اصغر بود را، با آن دشمنی نمودیم و به جنگ با آنها برخاستیم» و من به آنان می­گویم: با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

3- سپس گروهی با پرچم سامریّ این امّت بر من وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: شما بعد از من با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «ما با ثقل اکبر که قرآن بود، مخالفت نمودیم، وآن را کنار انداختیم، و عترت تو را نیز که ثقل اصغر بودند یاری نکردیم و ضایع گذاردیم، و دربارة آنان هر قبیحی را انجام دادیم» و من به آنان می­گویم: با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

4- سپس گروهی با پرچم «ذی­الثدیة» رئیس خوارج وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: شما بعد از من، با قرآن و عترت من چه کردید؟ و آنان می­گویند: «ما قرآن را که ثقل اکبر بود پاره پاره نمودیم و از آن بیزاری جستیم، و امّا ثقل اصغر را که عترت تو بودند، با آنان به جنگ برخاستیم و آنان را کشتیم» و من می­گویم: شما نیز با صورت­های سیاه و تشنه وارد آتش شوید.

5- سپس گروهی با پرچم [نورانی] امام متقین و سیّدالوصییّن و قائدالعزّ المحجّلین و وصیّ رسول ربّ العالمین، وارد می­شوند، و من به آنان می­گویم: «شما با ثقلین و قرآن و عترت من چه کردید؟» و آنان می­گویند: ما از ثقل اکبر - قرآن - پیروی نمودیم، و دستورات آن را اطاعت کردیم، و امّا ثقل اصغر و عترت شما را دوست داشتیم، و ولایت آنان را پذیرفتیم، و آنها را یاری نمودیم، تا جایی که در راه آنان خون­های ما ریخته شد». پس من به آنان می­گویم: با صورت­های سفید و شاداب و سیراب وارد بهشت شوید.

سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را تلاوت نمود: «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ وَ أَمَّا الَّذینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ»(1) «یعنی آن عذاب عظیم روزی خواهد بود که چهره هایی سفید، و چهره هایی سیاه

ص: 106


1- [آل عمران/107-106]

می گردد؛ امّا آنها که صورتهایشان سیاه است، به آنها گفته می شود: آیا بعد از ایمان، و برادری در سایه آن، کافر شدید؟! پس بچشید عذاب را، بسبب آنچه انکار می کردید! و امّا آنها که چهره هایشان سفید است، در رحمتِ خداوند، جاودانه خواهند بود.»(1).

مرحوم محدث­قمی در بیت­الأحزان از ارشاد القلوب نقل نموده که حضرت فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: هیزم به درب خانه ما آوردند و آتش آماده کردند تا خانه را با ما آتش بزنند، و من کنار درب خانه ایستادم و آنان را به حقّ خدا و حقّ پدرم سوگند دادم که دست از ما بردارند، و ما را یاری نمایند، و عمر تازیانه را از قنفذ غلام ابی­بکر گرفت و بر بازوی من زد، و تازیانه بر دست من پیچید و بازوی من مانند بازوبند متورّم شد، و سپس با پای خود درب خانه را فشار داد و من که باردار بودم بین در و دیوار گرفتار شدم و با صورت به زمین افتادم، و آتش شعله­ور شده بود و به صورت من رسید و عمر با دست خود بر صورت من زد و گوشواره از گوش من جدا شد و دانه­های آن روی زمین ریخت و درد مخاض و زایمان بر من عارض گردید و من محسن خود را سقط نمودم و او بدون هیچ گناهی کشته شد!!!(2).

ص: 107


1- قال علی بن ابراهیم فی قوله (یوم تبیض وجوه وتسود وجوه - إلی قوله - ففی رحمة الله هم فیها خالدون) فانه حدثنی ابی عن صفوان بن یحیی عن ابی الجارود عن عمران بن هیثم عن مالک بن ضمرة عن ابی ذر رحمة الله علیه قال لما نزلت هذه الآیة یوم " تبیض وجوه وتسود وجوه " قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) یرد علی امتی یوم القیامة علی خمس رایات، فرایة مع عجل هذه الامة فاسألهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فخرفناه ونبذناه ورآء ظهورنا واما الاصغر فعادیناه وابغضناه وظلمناه، فاقول ردوا النار ظمآء مظمئین مسودة وجوهکم، ثم یرد علی رایة مع فرعون هذه الامة، فاقول لهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فحرفناه ومزقناه وخالفناه واما الاصغر فعادیناه وقاتلناه، فاقول ردوا النار ظماء مظمئین مسودة وجوهکم، ثم ترد علی رایه مع سامری هذه الامة فاقول لهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فعصیناه وترکناه واما الاصغر فخذلناه وضیعناه وصنعنا به کل قبیح فاقول ردوا النار ظمآء مظمئین مسودة وجوهکم ثم ترد علی رایة ذی الثدیة مع اول الخوارج وآخرهم فاسألهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر ففرقناه (فمزقناه ط) وبرئنا منه واما الاصغر فقاتلناه وقتلناه، فاقول ردوا النار ظمآء مظمئین مسودة وجوهکم، ثم ترد علی رایة مع امام المتقین وسید الوصیین وقائد الغر المحجلین ووصی رسول رب العالمین، فاقول لهم ما فعلتم بالثقلین من بعدی فیقولون اما الاکبر فاتبعناه واطعناه واما الاصغر فاحببناه ووالیناه ووازرناه ونصرناه حتی اهرقت فیهم دماؤنا، فاقول ردوا الجنة رواء مرویین مبیضة وجوهکم ثم تلا رسول الله (صلی الله علیه وآله) " یوم تبیض وجوه وتسود وجوه فاما الذین اسودت وجوههم اکفرتم بعد ایمانکم فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون واما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله هم فیها خالدون " (تفسیر قمی، ج1/109)
2- وفی بیت الاحزان عن إرشاد القلوب عنها علیها السلام قالت: فجمعوا الحطب الجزل علی بابنا وأتوا بالنار، لیحرقوه ویحرقونا، فوقفت بعضادة الباب وناشدتهم بالله وبأبی أن یکفوا عنا وینصرونا، فأخذ عمر السوط من ید قنفذ مولی أبی بکر، فضرب به عضدی فالتوی السوط علی عضدی حتی صار کالدملج ورکل الباب برجله، فرده علی وأنا حامل فسقطت لوجهی، والنار تسعر وتسفع وجهی، فضربنی بیده حتی انتثر قرطی من أذنی، وجائنی المخاض، فأسقطت محسنا قتیلا بغیر جرم. (بیت الأحزان، ص121)

مؤلّف گوید: از نامه عمر به معاویه ظاهر می­شود که عمر نهایت بی­شرمی و بی­حیایی و کفر و ارتداد و قساوت و طغیان خود را آشکار نموده است، و متن نامه چنین است ...(1).

ابن ابی الحدید در پایان روایت احراق باب فاطمه(علیهاالسلام) - و توجیه بعضی از طرفداران غاصبین خلافت که گفته­اند: پس از این ماجرا ابوبکر نزد فاطمه(علیهاالسلام) آمد و از عمر شفاعت نمود و فاطمه(علیهاالسلام) از او راضی شد - گوید: و صحیح نزد من این است که فاطمه از دنیا رفت و بر ابوبکر و عمر خشم داشت، و وصیّت کرد که این دو نفر بر او نماز نخوانند، و لکن عمل عمر و ابابکر با فاطمه(علیهاالسلام) از صغائر مغفوره است و البته بهتر بود که آنان حرمت فاطمه(علیهاالسلام) را حفظ می­نمودند و به او اکرام می­کردند، و لکن آنان از اختلاف و فتنه ترسیده­اند، و آنچه اصلح بوده به گمان خود انجام داده­اند، چرا که آنان از جهت دیانت و قوّت یقین در مرتبه بلندی بوده­اند، و اگر کار آنان خطا بوده باشد، گناه کبیره نبوده است بلکه از صغائر بوده و سبب برائت از آنان نمی­شود(2).

ص: 108


1- ,وفی بیت الاحزان : فی کتاب عهد عمر إلی معاویة: فأتیت داره مستشیرا لإخراجه منها، فقالت الأمة فضة، وقد قلت لها قولی لعلی یخرج إلی بیعة أبی بکر، فقد اجتمع علیه المسلمون، فقالت: إن أمیر المؤمنین علیا مشغول: فقلت: خلی عنک هذا وقولی له: یخرج وإلا دخلنا علیه وأخرجناه کرها فخرجت فاطمة فوقفت من وراء الباب فقالت: أیها الضالون المکذبون ماذا تقولون؟ وأی شئ تریدون؟ فقلت یا فاطمة، فقالت ما تشاء یا عمر؟ فقلت: ما بال إبن عمک قد أوردک للجواب وجلس من وراء الحجاب؟ فقالت: لی: طغیانک یا شقی أخرجنی وألزمک الحجة وکل ضال غوی، فقلت: دعی عنک الأباطیل وأساطیر النساء وقولی لعلی: یخرج، فقالت: لا حب ولا کرامة، أبحزب الشیطان تخوفنی یا عمر؟ وکان حزب الشیطان ضعیفا، فقلت: إن لم یخرج جئت بالحطب الجزل وأضرمتها نارا علی أهل هذا البیت، وأحرق من فیه، أو یقاد علی إلی البیعة، واخذت سوط قنفذ فضربتها وقلت لخالد بن الولید: أنت ورجالنا هلموا فی جمع الحطب فقلت: إنی مضرمها، فقالت: یا عدو الله وعدو رسوله وعدو أمیر المؤمنین فضربت فاطمة یدیها من الباب تمنعنی من فتحه، فرمته، فتصعب علی، فضربت کفیها بالسوط فآلمها، فسمعت لها زفیرا وبکاء فکدت أن ألین وانقلب عن الباب. فذکرت أحقاد علی، وولوعه فی دماء صنادید العرب، وکید محمد وسحره، فرکلت الباب، وقد ألصقت أحشائها بالباب تترسه وسمعتها، وقد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت أعلی المدینة أسفلها وقالت: یا أبتاه یا رسول الله هکذا کان یفعل بحبیبتک وابنتک، آه یا فضة إلیک فخذینی، فقد والله قتل ما فی أحشائی من حمل، وسمعتها تمخض وهی مستندة الی الجدار، فدفعت الباب ودخلت، فأقبلت إلی بوجه أغشی بصری، فصفقت صفقة علی خدیها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلی الأرض، الخبر بطوله. (بیت الأحزان، ص119)
2- وفی بیت الاحزان: فلما بایع علی علیه السلام والزبیر وهدأت تلک الفورة مشی إلیها أبو بکر بعد ذلک فشفع لعمر وطلب إلیها فرضیت عنه. قال ابن أبی الحدید: والصحیح عندی، إنها ماتت وهی واجدة علی أبی بکر وعمر، وإنها أوصت أن لا یصلیا علیها وذلک عند أصحابنا من الصغائر المغفورة لهما، وکان الأولی بهما إکرامها وإحترام منزلتها لکنهما خافا الفرقة واشفقا من الفتنة، ففعلا ما هو الأصلح بحسب ظنهما وکان (کانا - ل) من الدین وقوة الیقین بمکان مکین، ومثل هذا لو ثبت کونه خطأ لم تکن کبیرة، بل کان من باب الصغائر التی لا یقتضی التبری، ولا یوجب التولی، إنتهی کلام ابن أبی الحدید علیه ما یستحقه ویرید (بیت الأحزان، ص113)

مؤلّف گوید: سخنان ابن ابی الحدید انسان را متألّم و متعجّب می­کند، چرا که این عالم سنّی - به خاطر «حبّ الشیء یُعمی و یُصمّ» - نتوانسته این حادثه را مصداق آزار و ایذاء به فاطمه(علیهاالسلام) بداند در حالی که خود می­گوید: فاطمه(علیهاالسلام) از آنان راضی نشد و از دنیا رفت، وبر آنان خشم داشت » چرا که او می­داند رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «رضاها رضی الله و سخطها سخط الله» و یا فرمود: «من أغضبها فقد أغضبنی و من أغضبنی فقد أغضب الله و من أغضب الله أدخله النار» و لکن جز این از مثل ابن­ابی­الحدید انتظار نیست، چرا که امام صادق(علیه السلام) فرمود: کسی که محبت عجل و سامری در دل او باشد، هرگز نمی­تواند ما را دوست بدارد [و هدایت نخواهد شد] و خداوند در یک قلب دو محبت قرار نمی­دهد، چنان که می­فرماید: «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ».

و امّا ظلم آنان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به فرزندان فاطمه(علیهاالسلام) نیز - که فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محسوب می­شدند و آن حضرت، حسن و حسین(علیهماالسلام) را فرزندان خود می­نامید و به شدت آنان را دوست می­داشت و همان سخنانی که دربارة فاطمه(علیهاالسلام) فرمود، دربارة آنان نیز فرمود - متأثّر از عمل غاصبین خلافت بوده است از این رو معصومین ما(علیهم­السلام) فرموده­اند: هر ظلم و جنایت و هر خونی که ریخته می­شود و هر هتک حرمت و آزاری که تا قیامت انجام می­گیرد به عهدة آنان نیز خواهد بود، چرا که آنان سبب انحراف مردم از طریق حقّ و صراط مستقیم دین شدند، از این رو عالم بزرگوار و مادح و راثی أهل­البیت(علیهم­السلام)، مرحوم آیت­الله علامه شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی [معروف به کمپانی] در مرثیه علی اصغر(علیه السلام) می­گوید:

وما رماه إذ رماه حرملة

وانما رماه من مهد له

سهم اتی من جانب السقیفة

وقوسه علی ید الخلیفة

ویل له مما جنت یداه

وهل جنی بما جنی عداه

وما اصاب سهمه نحو الصبی

بل کبد الدین ومهجة النبی

لهفی علی ابیه إذ رآه

غارت(1) لشدة

الظما عیناه

ولم یجد شربة ماء للصبی

فساقه التقدیر نحو الطلب

وهو علی الابیه اعظم الکرب

فکیف بالحرمان من بعد الطلب

ص: 109


1- غارت عینه : دخلت فی الراس وانخسفت.

وهو علی الابیه اعظم الکرب

فکیف بالحرمان من بعد الطلب

سقاه سهم المارق(1)

اللعین

ماء المنون بدل المعین

یا ویل لابن کاهل المشؤوم

من سهمه المحدد المسموم

فی حین ما کان علیه یعطف

رآه فی دمائه یرفرف(2)

مرحوم صدوق نیز در کتاب عیون از عبدالسلام­بن­صالح هروی نقل نموده که گوید: دعبل­بن­علی خزاعی در مرو خراسان خدمت حضرت رضا(علیه السلام) رسید و گفت: من دربارة شما قصیده­ای سروده­ام و سوگند یاد نموده­ام که قبل از شما بر احدی نخوانم. و حضرت رضا(علیه السلام) به او فرمود: قصیدة خود را بخوان و دعبل گفت:

بکیت لرسم الدار من

عرفات

وأذریت دمع العین

بالعبرات(3)

وبان عری صبری وهاجت

صبابتی

رسوم دیار قد عفت وعرات

مدارس آیات خلت من

تلاوة

ومنزل وحی مقفر العرصات

لآل رسول الله بالخیف

من منی

وبالبیت والتعریف

والجمرات

دیار لعبد الله بالخیف

من منی

وللسید الداعی إلی

الصلوات

دیار علی والحسین وجعفر

وحمزة والسجاد ذی

الثفنات

دیار لعبد الله والفضل

ضوه

نجی رسول الله فی

الخلوات

وسبطی رسول الله وابنی وصیه

ووارث علم الله

والحسنات

ص: 110


1- المارق : الخارج من الدین بضلالة أو بدعة.
2- یرفرف : یبسط رجلاه ویداه ویحرکهما وبالفارسیة دست وپا می زند.
3- قال الجوهری : أذرت العین دمعها : صبته.

وسبطی رسول الله وابنی وصیه

ووارث علم الله

والحسنات

منازل وحی الله ینزل

بینها

علی أحمد المذکور فی

الصلوات(1)

منازل قوم یهتدی بهداهم

فیؤمن منهم زلة العثرات

منازل کانت للصلاة

وللتقی

وللصوم والتطهیر

والحسنات

منازل لا تیم یحل

بربعها

ولا ابن صهاک فاتک

الحرمات(2)

دیار عفاها جور کل

منابذ

ولم تعف للایام

والسنوات

قفا نسأل الدار التی خف

أهلها

متی عهدها بالصوم

والصلوات

وأین الاولی شطت بهم

غربة النوی

أفانین فی الاقطار

مفترقات

هم أهل میراث النبی إذا

اعتزوا

وهم خیر سادات وخیر

حماة

إذا لم نناج الله فی

صلواتنا

بأسمائهم لم یقبل

الصلوات

مطاعیم للاعسار فی کل

مشهد

لقد شرفوا بالفضل

والبرکات

وما الناس إلا غاصب

ومکذب

ومضطغن ذو إحنة وترات

إذا ذکروا قتلی ببدر

وخیبر

ویوم حنین أسبلوا

العبرات

فکیف یحبون النبی ورهطه

وهم ترکوا أحشاءهم

وغرات

لقد لاینوه فی المقال

وأضمروا

قلوبا علی الاحقاد

منطویات

فان لم یکن إلا بقربی

محمد

فهاشم أولی من هن وهنات

ص: 111


1- السورات خ ل.
2- هاتک الحرمات ظ.

فان لم یکن إلا بقربی

محمد

فهاشم أولی من هن وهنات

سقی الله قبرا بالمدینة

غیثه

فقد حل فیه الامن

بالبرکات

نبی الهدی صلی علیه

ملیکه

وبلغ عنا روحه التحفات

وصلی الله علیه ما ذر

شارق

ولاحت نجوم اللیل مبتدرات

أفاطم لو خلت الحسین

مجدلا

وقد مات عطشانا بشط

فرات

إذا للطمت الخد فاطم

عنده

وأجریت دمع العین فی

الوجنات

أفاطم قومی یا ابنة

الخیر واندبی

نجوم سماوات بأرض فلات

قبور بکوفان واخری

بطیبة

واخری بفخ نالها صلواتی

واخری بأرض الجوزجان(1)

محلها

وقبر بباخمری(2)

لدی الغربات

وقبر ببغداد لنفس زکیة

تضمنها(3)

الرحمن فی الغرفات

وقبر بطوس(4)

یا لها من مصیبة

ألحت علی الاحشاء

بالزفرات

إلی الحشر حتی یبعث

الله قائما

یفرج عنا الغم والکربات

ص: 112


1- قوله : و «اخری بأرض الجوزجان» إشارة إلی قتل یحیی بن زید بن علی بن الحسین : فانه قتل بجوزجان وصلب بها فی زمن الولید وکان مصلوبا حتی ظهر أبومسلم وأنزله ودفنه ، و «محلها» مبتدأ و «بأرض» خبره.
2- «باخمرا» اسم موضع علی ستة عشر فرسخا من الکوفة قتل فیها إبراهیم بن عبدالله بن الحسن.
3- قوله : «تضمنها» أی قبل ضمانها أواشتمل علیه مجازا.
4- لما وصل إلی قوله : «وقبر ببغداد» قال(علیه السلام) له : أفلا الحق لک بهذا الموضع بیتین بهما تمام قصیدتک؟ قال : بلی یا ابن رسول الله فقال : «وقبر بطوس» والذی یلیه. قال دعبل : یا ابن رسول الله لمن هذا القبر بطوس؟ فقال(علیه السلام) : قبری ولا ینقضی الایام والسنون حتی تصیر طوس مختلف شیعتی ، فمن زارنی فی غربتی کان معی فی درجتی یوم القیامة مغفورا له.

إلی الحشر حتی یبعث

الله قائما

یفرج عنا الغم والکربات

علی بن موسی أرشد الله

أمره

وصلی علیه أفضل الصلوات

فأما الممضات(1)

التی لست بالغا(2)

مبالغها منی بکنه صفات

قبور(3) ببطن

النهر(4)

من جنب کربلا

معرسهم(5) منها

بشط فرات

توفوا عطاشا بالفرات

فلیتنی

توفیت فیهم قبل حین

وفاتی

إلی الله أشکو لوعة(6)

عند ذکرهم

سقتنی بکأس الثکل

والفظعات

أخاف بأن ازدارهم(7)

فتشوقنی

مصارعهم بالجزع(8)

فالنخلات

تغشاهم(9) ریب(10)

المنون(11)

فما تری

لهم عقرة(12)

مغشیة الحجرات

ص: 113


1- «الممضات» من قولهم أمضه الجرح أی أوجعه والمضض وجع المصیبة.
2- قوله : «لست بالغا» أی لا أبلغ بکنه صفاتی أن أصف أنها بلغت منی أی مبلغ من الحزن ، ویحتمل أن یکون صفات بالتنوین أی صفات المبالغ فالتنوین بدل من المضاف إلیه.
3- قوله : «قبور» خبر للممضات حذفت الفاء منه للضرورة.
4- ببطن النهر» أی بقربه ، والنهر هوالشعبة التی اجریت من الفرات إلی کربلاء وهو الذی منع الحسین(علیه السلام) منه والمراد بالفرات هنا أصل النهر العظیم.
5- والتعریس النزول آخر اللیل وموضع معرس وهنا یحتمل المصدر والحاصل أن قبورهم قریبة من الفرات ، بحیث إذا لم ینزل المسافر بقربها یذهب الیوم إلی الفرات فهو نصف منزل ، والغرض تعظیم جورهم وشناعته ، بأنهم ماتوا عطشا مع کونهم بجنب النهر الصغیر ، وبقرب النهر الکبیر.
6- «لوعة الحب» حرقته.
7- «أزدار» أفتعل من الزیارة ویقال «شاقنی حبها» أی هاجنی وشاق الطنب إلی الوتد شده وأوثقه.
8- «الجزع» بالکسر منعطف الوادی ووسطه أو منقطعه أو منحناه أولا یسمی جزعا حتی تکون له سعة تنبت الشجر ، أو هو مکان بالوادی لاشجر فیه ، وربما کان رملا ومحلة القوم. کذا فی القاموس أی أخاف من زیارتهم أن یهیج حزنی عند رؤیة مصارعهم الواقعة بین الوادی وأشجار النخل وفی بعض النسخ «النحلات» بالحاء المهملة أی فتشدنی رؤیة مصارعهم إلی الجزع والنحول وهو بعید.
9- تغشاهم أی أحاط ونزل بهم وفی بعض النسخ القدیمة تقسمهم أی فرقهم.
10- الریب مایقلق النفوس من الحوادث.
11- المنون الدهر والموت.
12- والعقر بالضم والفتح محلة القوم ، ووسط الدار وأصلها ، أی لیس لهم دار ، وحجرة القوم بالفتح ناحیة دارهم ، وجمعها حجرات بالتحریک ، وساحة یأتی الناس حجراتها.

خلا أن منهم بالمدینة

عصبة

مدینین(1)

أنضاء من اللزبات

قلیلة زوار سوی أن زورا(2)

من الضبع والعقبان

والرخمات

لهم کل یوم تربة بمضاجع

ثوت(3) فی

نواحی الارض مفترقات

تنکبت(4)

لاواء السنین جوارهم

ولا تصطلیهم جمرة

الجمرات

وقد کان منهم بالحجاز

وأرضها

مغاویر(5)

نجارون فی الازمات

حمی(6) لم

تزره المذنبات وأوجه

تضئ لدی الاستار

والظلمات

إذا وردوا خیلا بسمر(7)

من القنا

مساعیر حرب أقحموا

الغمرات

فان فخروا یوما أتوا

بمحمد

وجبریل والفرقان

والسورات

وعدوا علیا ذا المناقب

والعلی

وفاطمة الزهراء خیر

بنات

ص: 114


1- قوله : «مدینین» أی أذلاء «أقضاء» أی مهزولین أو مجردین وفی القاموس اللزبة الشدة والجمع اللزبات بالتسکین.
2- «إن زورا» أی أن لهم زائرین و «العقبان» جمع العقاب والرخمات جمع الرخمة أی لایزور قبورهم سوی هذه الطیور.
3- «ثوت» أی أقامت.
4- التنکیب العدول و «اللاواء» الشدة ، أی لایجاورهم لاواء السنین لفراقهم الدنیا ، والمراد بالجمرات جمرات الجحیم. [یعنی فی قوله : ( ولاتصطلیهم جمرة الجمرات )].
5- ورجل «مغوار» : کثیر الغارات ، و «غارهم الله بخیر» : أصابهم بخصب ومطر.
6- الحمی کالی ما حمی من شئ قوله «لم تزره المذنبات» أی لم تقربه إلا المطهرات من الذنوب.
7- السمرة بین البیاض والسواد «والقنا» جمع القنات وهی الرمح «والمسعر» بکسر المیم الخشب الذی تسعر به النار ومنه قیل للرجل إنه مسعر حرب أی تحمی به الحرب وهو بالنصب حال ، ویحتمل الرفع «أقحموا» : أی أدخلوا أنفسهم بلارویة والغمرة الشدة وغمرة البحر معظمه «ملقوح هند» أی لم یحصلوا من لقاحها وطئها.

وحمزة والعباس ذا الهدی

والتقی

وجعفرا الطیار فی

الحجبات

اولئک لا ملقوح هند

وحزبها

سمیة من نوکی(1)

ومن قذرات

ستسأل تیم عنهم وعدیها

وبیعتهم من أفجر

الفجرات

هم منعوا الآباء عن أخذ

حقهم

وهم ترکوا الابناء رهن

شتات

وهم عدلوها عن وصی محمد

فبیعتهم جاءت عن

الغدرات

ولیهم صنو النبی محمد

أبوالحسن الفراج

للغمرات

ملامک(2) فی

آل النبی فانهم

أحبای ما داموا وأهل

ثقاتی

تخیرتهم رشدا لنفسی

إنهم

علی کل حال خیرة

الخیرات

نبذت إلیهم بالمودة

صادقا

وسلمت نفسی طائعا

لولاتی

فیا رب زدنی فی هوای

بصیرة

وزد حبهم یا رب فی

حسناتی

سأبکیهم ما حج لله راکب

وما ناح قمری علی

الشجرات

وإنی لمولاهم وقال

عدوهم

وإنی لمحزون بطول حیاتی

بنفسی أنتم من کهول

وفتیة

لفک عتاة(3)

أو لحمل دیات

وللخیل لما قید الموت

خطوها

فأطلقتم منهن بالذربات

ص: 115


1- «قوم نوکی» أی حمقی ویمکن أن یکون من النیک وهو الجماع ، لکن لایساعده اللغة.
2- قوله «ملامک» بالنصب أی کف عنی ملامک.
3- «قوم عناة» أی اساری أی کانوا معدین مرجون لفک الاساری حمل الدیات عن القوم ، ولنجاة قوم من الرکبان وقعوا فی مخمصة فأشرفوا علی الموت والقید کأنه قید خیولهم فأطلقتم وحللتم القیود عن الخیول بالقنا والسیوف الذربة الحدیدة.

وللخیل لما قید الموت

خطوها

فأطلقتم منهن بالذربات

احب قصی الرحم(1)

من أجل حبکم

وأهجر فیکم زوجتی

وبناتی

وأکتم حبیکم(2)

مخافة کاشح

عنید لاهل الحق غیر

موات

فیا عین بکیهم وجودی

بعبرة

فقد آن للتسکاب(3)

والهملات

لقد خفت فی الدنیا

وأیام سعیها

وإنی لارجو الامن بعد

وفاتی

إلم تر أنی مذ ثلاثون

حجة(4)

أروح وأغدو دائم

الحسرات

أری فیئهم فی غیرهم

متقسما

وأیدیهم من فیئهم صفرات

وکیف اداوی من جوی(5)

بی والجوی

امیة أهل الکفر

واللعنات

وآل زیاد فی الحریر

مصونة

وآل رسول الله منهتکات

سأبکیهم ما ذر فی الافق

شارق

ونادی مناد الخیر

بالصلوات

وما طلعت شمس وحان

غروبها

وباللیل أبکیهم

وبالغدوات

دیار رسول الله أصبحن

بلقعا(6)

وآل زیاد تسکن الحجرات

وآل رسول الله تدمی

نحورهم

وآل زیاد ربة الحجلات(7)

ص: 116


1- قوله «قصی الرحم» أی احب من کان بعیدا من جهة الرحم إذاکان محبا لکم ، وأهجر زوجتی وبناتی إذا کن مخالفات لکم.
2- قوله «حبیکم» أی حبی إیاکم ، و «المؤاتاة» المطاوعة والموافقة ، وقد نقلت الهمزة واوا. [یعنی قوله ( عنید لاهل الحق غیر مؤاتی ) وفی نسخة الکمبانی ( المواطاة ) وهو سهو.
3- «التسکاب» الانصباب ، وهملت عینه : فاضت.
4- «الحجة» بالکسرالسنة.
5- «الجوی» الحرقة وشدة الوجد من عشق أو حزن.
6- «البلقع» الارض القفرالتی لاشئ بها.
7- «ربة الحجلات» أی المربوبة فیها أوصاحبتها ، والحجلة بالتحریک موضع یزین بالثیاب والستور للعروس.

وآل رسول الله تدمی

نحورهم

وآل زیاد ربة الحجلات(1)

وآل رسول الله یسبی

حریمهم

وآل زیاد آمنوا السربات(2)

إذا وتروا(3)

مدوا إلی واتریهم

أکفا عن الاوتار

منقبضات

فلو لا الذی أرجوه فی

الیوم أو غد

تقطع نفسی إثرهم حسرات

خروج إمام لا محالة

خارج

یقوم علی اسم الله

والبرکات

یمیز فینا کل حق وباطل

ویجزی علی النعماء

والنقمات

فیا نفس طیبی ثم یا نفس

فابشری

فغیر بعید کل ما هو آت

ولا تجزعی من مدة الجور

إننی

أری قوتی قد أذنت بثبات

[فیا رب عجل

ما اؤمل فیهم

لاشقی نفسی من أسی

المحنات](4)

فان قرب الرحمان من تلک

مدتی

وأخر من عمری ووقت

وفاتی

شفیت ولم أترک لنفسی

غصة

ورویت منهم منصلی(5)

وقناتی

فانی من الرحمن أرجو

بحبهم

حیاة لدی الفردوس غیر

تباتی(6)

عسی الله أن یرتاح

للخلق إنه

إلی کل قوم دائم

اللحظات

ص: 117


1- «ربة الحجلات» أی المربوبة فیها أوصاحبتها ، والحجلة بالتحریک موضع یزین بالثیاب والستور للعروس.
2- «فلان آمن فی سربه» بالکسر أی فی نفسه ، وفلان واسع السرب أی رخی البال.
3- «إذا وتروا» أی قتل منهم أحد لم یقدروا علی القصاص وأخذ الدیة ، بل احتاجوا إلی السؤال منهم ، ولم یقدروا علی إظهار الجنایة ، وقیل أی مدوا أیدیهم لاخذ الدیة ، ولم یقدروا علی الاخذ ، والاول أبلغ وأظهر.
4- زیادة فی هامش نسخة الکمبانی ، والمصدر خال عنها.
5- «المنصل» بضمتین السیف.
6- قوله «غیر بتات» أی غیر منقطع ویقال ارتاح الله لفلان أی رحمه. ویقال «باء بغضب» أی رجع به.

فان قلت عرفا أنکروه

بمنکر

وغطوا علی التحقیق

بالشبهات

تقاصر نفسی دائما عن

جدالهم

کفانی ما ألقی من

العبرات

احاول نقل الصم عن مستقرها

وإسماع أحجار من

الصلدات

فحسبی منهم أن أبوء

بغصة

تردد فی صدری وفی

لهواتی(1)

فمن عارف لم ینتفع

ومعاند

تمیل به الاهواء

للشهوات

کأنک بالاضلاع قد ضاق

ذرعها

لما حملت من شدة

الزفرات(2)

مؤلّف گوید: اگر کسی بخواهد بداند که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غاصبین خلافت بر سر آل­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه آورده­اند؟ باید به کتاب سلیم بن قیس هلالی و بیت­الأحزان محدّث قمی و مجلدات بحار در ملاحم و اشعار شعرای اهل­البیت(علیهم­السلام) در مصائب این خانواده بنگرد، تا به کنه ماجرا و آثار آن مانند ماجرای کربلا پی ببرد، و لکن در این مختصر جای بیان این مقصود نیست، جز اشاره به مختصری از آن که سبب حزن و اندوه شیعیان و دوستان آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) شود و مؤلّف از آن بهرمند گردد و راهی برای نجات او در آخرت حاصل شود إن­شاءالله .

آری ما در کتاب «اسوة النساء» این موضوع را در بخش حوادث بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مفصّلاً بیان بیان کردیم علامه مجلسی رحمه الله نیز در بحارالأنوار جلد 29 تا 32 این موضوع را مشروحاً بیان نموده و(3)گوید: من در برخی از مؤلّفات علمای معاصر، برخی از مرثیه­ها را دیده­ام و دوست می­دارم که آن ها را در کتاب خود ایراد نمایم.

مرثیه شیخ خلیعی(رحمه الله:

لم أبک ربعا للأحبة قد خلا

وعفا وغیره الجدید وأمحلا

ص: 118


1- اللهوات اللحمات فی أقصی الفم.
2- ونهض الرضا(علیه السلام) وقال : لاتبرح ، وأنفذ إلی صرة فیها مائة دینار إلی آخر مارواه الصدوق رحمة الله علیه من القصة.
3- (بحارالأنوار، ج45ص258 ح16)

کلا ولا کلفت

صحبی وقفة

فی الدار إن لم

اشف ضبا عللا

ومطارح النادی

وغزلان النق

والجزع لم أحفل

بها متغزلا

وبواکر الأظعان

لم أسکب لها

دمعا ولا خل

نأی وترحلا

لکن بکیت لفاطم

ولمنعها

فدکا وقد أتت

الخئون الأولا

إذ طالبته

بإرثها فروی لها

خبرا ینافی

المحکم المتنزلا

لهفی لها

وجفونها قرحی وقد

حملت من

الأحزان عبئا مثقلا

وقد اغتدت

منفیة وحمیها

متطیرا ببکائها

متثقلا

تخفی تفجعها

وتخفض صوتها

وتظل نادبة

أباها المرسلا

تبکی علی تکدیر

دهر ما صفا

من بعده وقریر

عیش ما حلا

لم أنسها إذ

أقبلت فی نسوة

من قومها تروی

مدامعها الملا

وتنفست صعدا

ونادت أیها

الأنصار یا أهل

الحمایة والکلا

أترون یا نجب

الرجال وأنتم

أنصارنا

وحماتنا أن نخذلا

ما لی وما لدعی

تیم ادعی

إرثی وضل مکذبا

ومبدلا

أعلیه قد نزل

الکتاب مبینا

حکم الفرائض أم

علینا نزلا

أم خصه المبعوث

منه بعلم ما

أخفاه عنا کی

نضل ونجهلا

أم أنزلت آی

بمنعی إرثه

قد کان یخفیها النبی

إذا تلا

ص: 119

أم کان فی حکم

النبی وشرعه

نقص فتممه

الغوی وکملا

أم کان دینی

غیر دین أبی فلا

میراث لی منه

ولیس له ولا

قوموا بنصری

إنها لغنیمة

لمن اغتدی لی

ناصرا متکفلا

واستعطفوه

وخوفوه واشهدوا

ذلی له وجفاه

لی بین الملا

إن لج فی سخطی

فقد عدم الرضی

من ذی الجلال

وللعقاب تعجلا

أو دام فی

طغیانه فقد اقتنی

لعنا علی مر

الزمان مطولا

أین المودة

والقرابة یا ذوی

الأیمان ما هذا

القطیعة والقلا

أفَهَلْ

عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ بأن

تمضوا علی سنن

الجبابرة الأولی

وتنکبوا نهج

السبیل بقطع ما

أمر الإله

عباده أن یوصلا

ولقد أزالکم

الهوی وأحلکم

دار البوار من

الجحیم وأدخلا

ولسوف یعقب

ظلمکم أن تترکوا

ولدی برمضاء

الطفوف مجدلا

فی فتیة مثل

البدور کواملا

عرض المحاق بها

فاضحت آفلا

وأقوم من خلل

اللحود حزینة

والقوم قد نزلت

بهم غیر البلاء

ویروعنی نقط

القنا بجسومهم

ویسوؤنی شکل

السیوف علی الطلی

فأقبل النحر

الخضیب وأمسح

الوجه التریب

مضمخا ومرملا

ویقوم سیدنا

النبی ورهطه

متلهفا متأسفا

متقلقلا

ص: 120

فیری الغریب

المستضام النازح

الأوطان ملقی

فی الثری ما غسلا

وتقوم آسیة

وتأتی مریم

یبکین من کربی

بعرصة کربلاء

ویطفن حولی

نادبات الجن إشفاقا

علی یفضن دمعا

مسبلا

وتضج أملاک

السماء لعبرتی

وتعج بالشکوی

إلی رب العلی

وأری بناتی

یشتکین حواسرا

نهب المعاجر

والهات ثکلا

وأری إمام

العصر بعد أبیه فی

صفد الحدید

مغللا ومعللا

وأری کریم

مؤملی فی ذابل

کالبدر فی ظلم

الدیاجی یجتلی

یهدی إلی الرجس

اللعین فیشتفی

منه فؤاد

بالحقود قد امتلأ

ویظل یقرع منه

ثغرا طال ما

قدما ترشفه

النبی وقبلا

ومضلل أضحی

یوطئ عذرة

ویقول وهو من

البصیرة قد خلا

لو لم یحرم

أحمد میراثه

لم یمنعوه أهله

وتأولا

فأجبته إصر

بقلبک أم قذا

فی العین منک

عدتک تبصرة الجلا

أولیس أعطاها

ابن خطاب لحیدرة

الرضا مستعتبا

متنصلا

أتراه حلل ما

رآه محرما

أم ذاک حرم ما

رآه محللا

یا راکبا تطوی

المهامة عیسه

طی الردا وتجوب

أجواز الفلا

عرج بأکناف

الغری مبلغا

شوقی وناد بها

الإمام الأفضلا

ص: 121

ومن العجیب

تشوقی لمزار من

لم یتخذ إلا

فؤادی منزلا

فاحبس وقل یا

خیر من وطئ الثری

وأعزهم جارا

وأعذب منهلا

لو شئت قمت

بنصر بضعة أحمد

الهادی بعقد

عزیمة لن تحللا

ورمیت أعداء

الرسول بجمرة

من حد سیفک

حرها لا یصطلی

لکن صبرت لأن

تقام علیهم

حجج الإله ولن

تری أن تعجلا

کیلا یقولوا إن

عجلت علیهم

کنا نراجع

أمرنا لو أمهلا

مولای یا جنب

الإله وعینه

یا ذا المناقب

والمراتب والعلا

إحیاؤک العظم

الرمیم وردک

الشمس المنیرة

والدجی قد أسبلا

وخضوعها لک فی

الخطاب وقولها

یا قادرا یا

قاهرا یا أولا

وکلام أصحاب

الرقیم وردهم

منک السلام وما

استنار وما انجلی

وحدیث سلمان

ونصرته علی

أسد الفرات

وعلم ما قد أشکلا

لا یستفز ذوی

النهی ویقل من

أن یرتضی ویجل

من أن یذهلا

أخذ الإله لک

العهود علی الوری

فی الذر لما أن

برا وبک ابتلی

فی یوم قال لهم

أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ

وعلی مولاکم

معا قالُوا بَلی

قسما بوردی من

حیاض معارفی

وبشربی العذب

الرحیق السلسلا

ومن استجارک من

نبی مرسل

ودعا بحقک

ضارعا متوسلا

ص: 122

لو قلت إنک رب

کل فضیلة

ما کنت فیما

قلته متنحلا

أو بحت بالخطر الذی

أعطاک رب

العرش کادونی

وقالوا قد غلا

فإلیک من تقصیر

عبدک عذره

فکثیر ما أنهی

یراه مقللا

بل کیف یبلغ

کنه وصفک قائل

والله فی علیاک

أبلغ مقولا

ونفائس القرآن

فیک تنزلت

وبک اغتدی

متحلیا متجملا

فاستجلها بکرا

فأنت ملیکها

وعلی سواک تجل

من أن تجتلی

ولئن بقیت

لأنظمن قلائد

ینسی ترصعها

النظام الأولا

شهد الإله

بأننی متبرئ

من حبتر ومن

الدلام ونعثلا

وبراءة الخلعی

من عصب الخنا

تبنی علی أن

البرا أصل الولاء

آیت الله علامه فقیه و مرثیه سرای اهل­البیت(علیهم­السلام) مرحوم حاج شیخ محمّدحسین نجفی اصفهانی نیز در مرثیه حضرت فاطمه­زهرا(صلوات الله علیها و علی أبیها و بعلها و بنیها)، گوید:

لهفی لها لقد اضیع قدرها

حتی تواری بالحجاب بدرها

تجرعت من غصص الزمان

ما جاوز الحد من البیان

وما اصابها من المصاب

مفتاح باته حدیث الباب

ان حدیث الباب ذو شجون(1)

مما جنت به ید الخؤن(2)

ص: 123


1- الحدیث ذو شجون أی : دو فنون متشعبة تأخذ منه فی طرف فلا تلبث حتی تکون فی آخر ویعرض لک منه ما لم تمن تقصده ، وفی اللعة الشجون جمع الشجن : الهم والحزن.
2- الخؤن : الکثیر الخیانة.

أیهجم العدی علی بیت الهدی

ومهبط الوحی ومنتدی(1) الندی

أیضرم النار بباب دارها

وآیة النور علی منارها

وبابها باب نبی الرحمه

وباب ابواب نجاة الامة

بل بابها باب العلی الاعلی

فثم وجه الله قد تجلی

ما اکتسبوا بالنار غیر العار

ومن ورائه عذاب النار

ما اجهل القوم فان النار

لا

تطفئ نور الله جل وعلا

لکن کسر الضلع(2)

لیس ینجبر

الا بصمصام(3) عزیز مقتدر

إذ رض(4) تلک الاضلع

الزکیة

رزیة لا مثلها رزیة

ومن نبوغ الدم من ثدییها

یعرف(5) عظم ما جری علیها

وجاوزوا الحد بلطم الخد

شلت ید الطغیان والتعدی

فاحمرت(6) العین وعین

المعرفة

تذرف(7) بالدمع علی تلک الصفة

ولا یزیل(8)

حمرة العین سوی

بیض السیوف یوم ینشر اللواء

وللسیاط رنه(9)

صداها

فی مسمع الدهر فما اشجاها(10)

ص: 124


1- المنتدی : المجلس.
2- الضلع : عظم مستطیل من عظام الجنب منحن جمعها اضلع وضلوع.
3- الصمصام : السیف لا ینثنی وبالفارسیة شمشیر بران وتیغی که خم نگردد.
4- رض : مصدر بمعنی الدق والجرش وبالفارسیة کوفتن ، خرد کردن.
5- فی نسخة : یعرب عظم ما جری علیها.
6- فی نسخة : فاجرت العین ....
7- تذرف : تسیل ، تسیل.
8- فی نسخة : لا تزیل.
9- الرنة : الصوت.
10- ما اشجاها : صیغة التعجب والضمیر راجع الی الرنة وما اشجاها أی ما احزنها.

وللسیاط رنه(1)

صداها

فی مسمع الدهر فما اشجاها(2)

والاثر الباقی کمثل الدملج(3)

فی عضد الزهراء اقوی الحجج

ومن سواد متنها(4)

اسود الفضا

یا ساعد الله الامام المرتضی

ووکز(5) نعل السیف

فی جنبیها

اتی بکل ما اتی علیها

ولست ادری خبر المسمار(6)

سل صدرها خزانة الاسرار

وفی جنین المجد ما یدمی

الحشا

وهل لهم اخفاء امر قد فشی

والباب والجدار والدماء

شهود صدق ما به خفاء

لقد جنی الجانی علی جنینها

فاندکت الجبال من حنینها

أهکذا یصنع بابنة النبی

حرصا علی الملک فیا للعجب

أتمنع المکروبة المقروحة

عن البکا خوفا من الفضیحة

تالله ینبغی لها تبکی دما

ما دامت الارض ودارت السما

لفقد عزها ابیها السامی

ولاهتضامها(7)

وذل الحامی

أتستباح نحلة(8)

الصدیقة

وارثها من اشرف الخلیقة

ص: 125


1- الرنة : الصوت.
2- ما اشجاها : صیغة التعجب والضمیر راجع الی الرنة وما اشجاها أی ما احزنها.
3- الدملج : بضم الدال وکسرها حلی یلبس فی المعصم وبالفارسیة : دستبند - بازوبند
4- المتن : الظهر یذکر ویؤنث.
5- الوکز : الدفع والضرب ، والنعل : ما یکون فی اسفل غمد السیف من حدید أو فضة.
6- المسمار : وتد من حدید معروف وبالفارسیة میخ آهنی ، مراد در اینجا میخ در است.
7- الاهتضام : الظلم والغصب فالمصدر اضیف الی مفعوله.
8- النحلة : العطیة والهبة.

أتستباح نحلة(1)

الصدیقة

وارثها من اشرف الخلیقة

کیف یرد قولها بالزور

إذ هو رد آیة التطهیر

أیؤخذ الدین من الاعرابی

وینبذ المنصوص فی الکتاب

فاستلبوا ما ملکت یداها

وارتکبوا الخزیة منتهاها

یا ویلهم قد سألوها البینة

علی خلاف السنة المبینة

وردهم شهادة وشهود

اکبر شاهد علی المقصود

ولم یکن سد الثغور غرضا

بل سد بابها وباب المرتضی

صدوا عن الحق وسدوا بابه

کأنهم قد آمنوا عذابه

أبضعة الطهر العظیم قدرها

تدفن لیلا ویعفی(2)

قبرها

ما دفنت لیلا بستر وخفا

لا لوجدها(3)

علی اهل الجفا

ما سمع السامع فیما سمعا

مجهولة بالقدر والقبر معا

یا ویلهم من غضب الجبار

بظلمهم ریحانة المختار

مظلومیت آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین

در زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده: «و أنتم بین صریع فی المحراب قد فلق السیف هامته، و شهید فوق الجنازة قد شکّت بالسهام أکفانه، و قتیل بالعراء قد رفع فوق القناة رأسه، و مکبّل فی السجن قد رضّت بالحدید أعضاؤه، و مسموم قد قطعت بجرع السمّ أمعاؤه»(4).

ص: 126


1- النحلة : العطیة والهبة.
2- یعفی : یمحی ویذهب اثره.
3- الوجد : الغصب یقال : وجد علیه أی غضب.
4- (الأنوار البهیة، ص41)

از شعرائی که در مصائب و فضائل آل­محمّد(علیهم­السلام) شعرسروده ابن­ابی­الحدید معتزلی است که با صراحت اقرار به مظلومیت آل­محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) می­کند و در برخی از اشعار خویش گوید:

وحریم آل محمد بین العدی

نهب تقاسمه اللئام الرضع(1)

تلک الضعائن کالاماء متی تسق

یعنف بهن وبالسیاط تقنع(2)

من فوق أقتاب الجمال یشلها

لکع علی حنق وعبد اکوع(3)

مثل السبایا بل أذل یشق من

هن الخمار ویستباح البرقع(4)

فمصفد فی قیده لا یفتدی

وکریمة تسبی وقرط ینزع(5)

تالله لا أنسی الحسین وشلوه

تحت السنابک بالعراء موزع(6)

ص: 127


1- اللئام جمع لئیم وهو البخیل الدنی الاصل. والرضع جمع راضع وهم اللئام أیضا واصله ان رجلا کان یرتضع الناقة والشاة أی یحلبها بفمه حتی لا یسمعه أحد فهو یحلب فیطلب منه واصل تقاسمه تتقاسمه.
2- الضعائن جمع الضعینة وهی المرأة فی الهودج ویقال قنعته بالسوط إذا ضربته علی رأسه. والعنف ضد الرفق ومتی هنا شرطیة وتسق مجزوم بها وأصله تساق فحذفت الالف لسکونها وسکون القاف ویعنف مجزوم لانه جواب متی الشرطیة واما تقنع فانه خبر مبتدأ محذوف موضعه النصب علی الحال تقدیره وهی تقنع وبالسیاط یتعلق بتقنع.
3- یشلها یطردها واللکع اللئیم وقیل الذلیل الحقیر النفس وامرأة لکاع ویقال فی النداء یالکع واستعماله فی النداء شاذ ولا ینصرف معرفة لانه معدول عن ألکع والاکوع المعوج الکوع وهو طرف الزند مما یلی الابهام وذلک عیب جعلهم عبیدا معتقین.
4- السبایا المأسورات والبرقع معروف ویقال بضم الباء والقاف وبضم الباء وفتح القاف ویقال برقع أیضا.
5- المصفد المشدود الموثق ذکر تفصیل حال آل الرسول علیهم السلام وان منهم مشدودا بالقید لا ینفک وکریمة من بنی الزهراء مأسورة واخری مسلوبة.
6- الشلوا الجسد والسنابک الحوافر. والعراء بالمد الفضاء المکشوف وبالقصر فناء الدار وساحتها. وموزع مقسم.

دعبل خزاعی نیز در مصیبت امام حسین(علیه السلام) گوید:

أفاطم لو خلت الحسین مجدلا

وقد مات عطشانا بشط فرات

إذا للطمت الخد فاطم عنده

وأجریت دمع العین فی الوجنات

أفاطم قومی یا ابنة الخیر واندبی

نجوم سماوات بأرض فلاة

قبور بکوفان وأخری بطیبة

وأخری بفخ نالها صلواتی

قبور ببطن النهر من جنب کربلا

معرسهم فیها بشط فرات

توافوا [توفوا] عطاشا بالعراء فلیتنی

توفیت فیهم قبل حین وفاتی

إلی الله أشکو لوعة عند ذکرهم

سقتنی بکأس الثکل والفضعات(1)

إذا فخروا یوما أتوا بمحمد

وجبریل والقرآن والسورات

وعدوا علیا ذا المناقب والعلا

وفاطمة الزهراء خیر بنات

وحمزة والعباس ذا الدین والتقی

وجعفرها الطیار فی الحجبات

أولئک مشئومون هندا وحربها

سمیة من نوکی ومن قذرات

هم منعوا الآباء من أخذ حقهم

وهم ترکوا الأبناء رهن شتات

سأبکیهم ما حج لله راکب

وما ناح قمری علی الشجرات

فیا عین بکیهم وجودی بعبرة

فقد آن للتسکاب والهملات

بنات زیاد فی القصور مصونة

وآل رسول الله منهتکات

ص: 128


1- [الفظعات]

بنات زیاد فی القصور مصونة

وآل رسول الله منهتکات

وآل زیاد فی الحصون منیعة

وآل رسول الله فی الفلوات

دیار رسول الله أصبحن بلقعا

وآل زیاد تسکن الحجرات

وآل رسول الله نحف جسومهم

وآل زیاد غلظ القصرات

وآل رسول الله تدمی نحورهم

وآل زیاد ربة الحجلات

وآل رسول الله تسبی حریمهم

وآل زیاد آمنوا السربات

إذا وتروا مدوا إلی واتریهم

أکفا من الأوتار منقبضات

سأبکیهم ما ذر فی الأرض شارق

ونادی منادی الخیر للصلوات

وما طلعت شمس وحان غروبها

وباللیل أبکیهم والغدوات

خالد بن معدان گوید:

جاءوا برأسک یا ابن بنت محمد

مترملا بدمائه ترمیلا

قتلوک عطشانا ولم یترقبوا

فی قتلک التنزیل والتأویلا

وکأنما بک یا ابن بنت محمد

قتلوا جهارا عامدین رسولا

ویکبرون بأن قتلت وإنما

قتلوا بک التکبیر والتهلیلا

سلیمان بن قبة الهاشمی گوید :

مررت علی أبیات آل محمد

فلم أرها أمثالها یوم حلت

ص: 129

ألم تر أن الأرض أضحت مریضة

لفقد حسین والبلاد اقشعرت

وإن قتیل الطف من آل هاشم

أذل رقاب المسلمین فذلت

وکانوا رجاء ثم عادوا رزیة

لقد عظمت تلک الرزایا وجلت

شاعر اهل­البیت (علیهم­السلام) معروف به سوسی گوید:

لا عذر للشیعی یرقی دمعه

و دم الحسین بکربلاء أُرِیقا

یا یوم عاشوراء لقد خلفتنی

ما عشت فی بحر الهموم غریقا

فیک استبیح حریم آل محمد

و تمزقت أسبابهم تمزیقا

أ أذوق ری الماء و ابن محمد

لم یرو حتی للمنون أُذِیقا

آیا «کتاب الله و سنّتی» صحیح است ؟

ج: همان­گونه که در منابع صحیح شیعه و اهل سنّت گذشت تنها «کتاب الله و عترتی أهل­بیتی» وارد شده است و لکن جعّالان حدیث برای بستن راه شیعیان، در زمان­های بعد این عبارت را تغییر داده­اند و گفته­اند: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کتاب الله و سنّتی» و این کار امویان و دشمنان اهل­بیت(علیهم­السلام) می­باشد، و جاعل این تغییر شخصی به نام اسماعیل بن ابی اُویس است که از ثوربن زید دیلمی از عکرمه از ابن­عباس نقل نموده در حالی که این پدر و فرزند یعنی اسماعیل و ابی­اویس در کتب رجال اهل­سنّت متّهم به جعل حدیث می­باشند، چنان­که ابن­معین آنان را دروغگو دانسته، و ابوحاتم رازی در کتاب «جرح و تعدیل»(1) گوید : حدیث آنان نوشته می­شود و لکن به حدیث آنان احتجاج نمی­شود و ابوحاتم از ابن­معین نقل کرده که ابواُویس مورد اعتماد نیست.

و مهم­تر این است که حاکم نیشابوری بر ضعف حدیث، این دو نفراعتراف نموده و در مقام تصحیح سند این حدیث برنیامده و دلیل دیگر ضعف حدیث فوق، مخالفت آن با حدیث صحیح ومقبول­الطرفین است و

ص: 130


1- (جرح و تعدیل، ج5/92)

ابن­برسی از علمای اهل سنّت گوید: حدیث «و سنّتی» ساخته و پرداختة راویان دروغگو و وابستگان به دربار امویان است، وآن ها آن را در مقابل حدیث «و عترتی أهل بیتی» قرار داده­اند.

سپس گوید: و بر خطیبان و امامان مساجد لازم است چنین حدیثی را بر مردم نقل نکنند و به جای آن مردم را با حدیث صحیح آشنا نمایند، چرا که حدیث «عترتی أهل­بیتی» را مسلم و ترمذی در صحیح خود نقل کرده­اند، و بر جویندگان دانش است که به آموزش علم حدیث روی آوردند تا حدیث صحیح را از حدیث ضعیف تمیز بدهند.

مؤلّف گوید: مؤیّد حدیث «عترتی أهل­بیتی» آیه تطهیر است که بحث آن مفصّل گذشت و مقصود از أهل­البیت در آیه همان­گونه که اهل­سنّت نیزگفته­اند : علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم­السلام) هستند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حتیّ امّ­سلمه را که خود اهل بهشت نامیده بود در زیر کسا راه نداد و فرمود: اهل­بیت من این­ها هستند، و این قصّه به نقل شیعه و سنّی با سند صحیح گذشت(1).

آیا رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جا نشینان خود را معرّفی نکرد ؟

ج: آری به خدا سوگند رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در خطبه غدیر به طور مفصّل و در مواقف دیگر نیز فراوان خلفای خود را معرفی نمود و در یک کلمه، آن حضرت در مسأله خلافت و امامت بعد از خود، به قدری تأکید نمود که در هیچ موضوع دیگری این اندازه تأکید نکرد، چرا که در اوّل دعوت خود، هنگام نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»(2) «یعنی نخست خویشاوندان نزدیکت را انذار کن.» مقابل خویشان و نزدیکان خود علی(علیه السلام) را وزیر و خلیفه بعد از خود معرّفی نمود، و در آخرین ساعات عمر شریف خود نیز فرمود :

برای من قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی را مکتوب نمایم که بعد از من گمراه نشوید و برخی سخن او را هذیان دانستند و روح مطهّر آن حضرت را آزردند و اختلاف پیدا شد و آن حضرت فرمود: مراعات اهل­بیت من را بکنید، و در سال آخر عمر شریف خود نیز پس از حجة­الوداع در ماجرای غدیر فرمود: «نزدیک است که من دعوت خدا را اجابت کنم و از بین شما بروم، از این رو دو چیز را جایگزین خود می­نمایم و اگر شما ازآن­ها پیروی کنید و به آن­ها تمسّک نمائید، هرگز گمراه نخواهید شد، و آن دو چیز: کتاب خدا و عترت و اهل­بیت من می­باشند و از همدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض کوثر مرا ملاقات نمایند» و این روایت به

ص: 131


1- حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَةَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ بْنِ نُمَیْرٍ - وَاللَّفْظُ لِأَبِی بَکْرٍ - قَالَا: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ، عَنْ زَکَرِیَّاءَ، عَنْ مُصْعَبِ بْنِ شَیْبَةَ، عَنْ صَفِیَّةَ بِنْتِ شَیْبَةَ، قَالَتْ: قَالَتْ عَائِشَةُ: خَرَجَ النَّبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ غَدَاةً وَعَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ، مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ جَاءَ الْحُسَیْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا، ثُمَّ جَاءَ عَلِیٌّ فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: " {إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا} [الأحزاب: 33] ". (صفة صلاة النبی(صلی الله علیه و آله و سلّم) ص294-289) (صحیح مسلم ج4/1883ح2424، صحیح ترمذی ج5/663)
2- [شعراء/214]

طور قطع و متواتر در متون فریقین ثبت شده است. و ما بارها در این کتاب از آن یاد نموده­ایم، و در لوح فاطمه(علیهاالسلام) و حدیث جابر و سلمان و ابوذر و حذیفه و دیگران از صحابه آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نام یکایک ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) برده است و ما به برخی از آن­ها اشاره می­کنیم:

1- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به طور اجمال فرمود: «خلفایی إثنی عشر» و در برخی از روایات که اهل­سنّت مانند صاحب ینابیع­المودّة و دیگران نقل کرده­اند فرمود: «کلّهم من بنی­هاشم» و یا فرمود: «کلّهم من قریش»(1).

صاحب کتاب ینابیع­المودّة گوید: این روایات جز با ائمّه ی اهل­البیت(علیهم­السلام) تطبیق نمی­کند، چرا که خلفای بنی­امیّه به دوازده نفر نمی­رسند و خلفای بنی­عباس بیش از دوازده نفر هستند، سپس گوید: «چگونه می­توان مثل یزیدبن­معاویه را که قاتل فرزندان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده خلیفه آن حضرت شمرد؟»

و به طور تفصیل نیز در تعداد زیادی از روایات، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خلفای بعد از خود تصریح نموده است.

2- مرحوم صدوق در کتاب عیون از امام صادق(علیه السلام) نقل نموده که فرمود: پدرم هنگام رحلت از دنیا جابربن­عبدالله انصاری را خواست و فرمود: صحیفه­ای که در دست مادر ما فاطمه(علیهاالسلام) دیدی چگونه بود؟ جابر گفت: من هنگام ولادت امام حسین(علیه السلام) برای تبریک و تهنیت نزد مادر شما رفتم و در دست او نامه ی سفید و نورانی را دیدم و عرض کردم این نامه چیست؟ و آن بانو فرمود: در این نامه نام­های امامان از فرزندان من نوشته شده است. گفتم: آیا به من می­دهید تا ببینم؟ فرمود: اگر نهی نشده بودم می­دادم و لکن نهی شده که به دست تو داده شود و با این نامه تماس پیدا نمی­کند، مگر پیامبر و یا وصیّ پیامبر و یا اهل­بیت پیامبر، و لکن تو اجازه داری که باطن آن را از ظاهر آن ببینی.

جابر گوید: پس من در آن نامه نام پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه بعد از او تا امام زمان(علیهم­السلام) را با نام پدر و مادر هر کدام دیدم(2).

ص: 132


1- (کافی، ج8/118)
2- قال فی العیون : حدثنا محمد بن إبراهیم بن اسحاق الطالقانی قال: حدثنا الحسین ابن اسماعیل قال: حدثنا أبو عمرو سعید بن محمد بن نصر القطان قال: حدثنا عبید الله بن محمد السلمی قال: حدثنا محمد بن عبد الرحیم قال: حدثنا محمد بن سعید بن محمد قال: حدثنا العباس بن أبی عمرو عن صدقه بن أبی موسی عن أبی نضره قال: لما احتضر أبو جعفر محمد بن علی الباقر علیهما السلام عند الوفاه دعا بابنه الصادق علیه السلام لیعهد إلیه عهدا فقال له اخوه زید بن علی علیه السلام: لو امتثلت فی تمثال الحسن والحسین علیهما السلام لرجوت ان لا تکون اتیت منکرا فقال له: یا أبا الحسن ان الامانات لیست بالتمثال ولا العهود بالرسوم وإنما هی امور سابقه عن حجج الله عز وجل ثم دعا بجابر بن عبد الله فقال: له جابر حدثنا بما عاینت من الصحیفه فقال له جابر: نعم یا أبا جعفر دخلت علی مولاتی فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله لاهنئها بمولودها الحسین علیه السلام فإذا بیدیها صحیفه بیضاء من دره فقلت لها: یا سیده النساء ما هذه الصحیفه التی اراها معک؟ قالت: فیها اسماء الائمه من ولدی قلت لها: ناولینی لانظر فیها قالت: یا جابر لولا النهی لکنت افعل لکنه قد نهی ان یمسها إلا نبی أو وصی نبی أو أهل بیت نبی ولکنه ماذون لک ان تنظر باطنها من ظاهرها قال جابر: فإذا أبو القاسم محمد بن عبد الله المصطفی امه آمنه أبو الحسن علی بن أبی طالب المرتضی امه فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف أبو محمد الحسن بن علی البر عبد الله الحسین بن التقی امهما فاطمه بنت محمد أبو محمد علی بن الحسین العدل امه شهربانو بنت یزدجرد أبو جعفر محمد بن علی الباقر امه ام عبد الله بنت الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام أبو عبد الله جعفر بن محمد الصادق وامه ام فروه بنت القاسم بن محمد بن أبی بکر أبو إبراهیم موسی بن جعفر امه جاریه اسمها حمیده المصفاه أبو الحسن علی بن موسی الرضا امه جاریه اسمها نجمه أبو جعفر محمد بن علی الزکی امه جاریه اسمها خیزران أبو الحسن علی بن محمد بن الامین امه جاریه اسمها سوسن أبو محمد الحسن بن علی الرفیق امه جاریه اسمها سمانه وتکنی ام الحسن أبو القاسم محمد الحسن هو حجه الله القائم امه جاریه اسمها نرجس صلوات الله علیهم اجمعین قال مصنف هذا الکتاب: جاء هذا الحدیث هکذا بتسمیه القائم علیه السلام والذی اذهب إلیه النهی عن تسمیته علیه السلام. (عیون اخبار الرضا، ج2/48-47ح1)

3- در همان کتاب نیز از جابر نقل شده که در پاسخ امام باقر(علیه السلام) گوید: به خدا سوگند من در دست مادر شما حضرت فاطمه(علیهاالسلام) لوحی سبز رنگی را دیدم و گمان کردم که آن از زمرّد باشد و در آن خطّوط سفیدی مانند نور خورشید را دیدم و گفتم: پدر و مادرم فدای شما شوند ای دختر رسول­خدا، این لوح چیست؟ و فاطمه(علیهاالسلام) فرمود: «این لوحی است که خداوند به رسول­خود (صلی الله علیه و آله و سلّم) اهدا نموده و در آن نام پدرم و نام شوهرم و نام حسن و حسین من، و نام­های اوصیای از فرزندانم نوشته شده است و پدرم این لوح را به من داده تا خشنود شوم».

سپس جابر گوید: فاطمه(علیهاالسلام) این لوح را به من داد و من قرائت نمودم و نسخه ای از آن برداشتم تا این که روزی امام باقر(علیه السلام) به من فرمود: آیا آن لوح را می­آوری؟ و چون آوردم، امام باقر(علیه السلام) نیز صحیفه­ای را بیرون آورد و من گفتم: این همان لوحی است که من در دست مادر شما دیدم و در آن نوشته شده بود:

«بسم الله الرّحمن الرّحیم ، هذا کتاب من الله العزیزالحکیم لمحمّد نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الروح الأمین من عند ربّ العالمین، عظّم یا محمّد أسمائی و اشکر نعمائی، و لا تجحد آلائی إنّی أنا الله لا إله إلّا أنا، قاصم الجبارین و مذلّ الظالمین و دیّان الدین، أنا الله لا إله إلّا أنا فمن رجا غیر فضلی أوخاف غیر عذابی عذّبته عذاباً لا أعذب أحداً من العالمین، فإیای فاعبد و علیّ فتوکّل، إنّی لم أبعث نبیّاً فأکملت أیّامه و انقضت مدّته إلّا جعلت له وصیّاً و إنّی فضّلتک علی الأنبیاء و فضّلت وصیّک علی الاصیاء و أکرمتک بشبلیک بعده و بسبطیک الحسن والحسین فجعلت حسناً معدن علمی عند انقضاء مدّه ابیه و جعلت حسیناً خازن وحیی و أکرمته بالشهاده و ختمت له بالسعاده فهو أفضل من استشهد وارفع الشهداء درجهً عندی و جعلت کلمتی التامّه معه و الحجّه البالغة عنده بعترته أثیب و أعاقب أولهم: علیّ سیّد العابدین و زین أولیائی الماضین و إبنه شبیه

ص: 133

جدّه المحمود محمّدالباقر لعلمی و المعدن لحکمی سیهلک المرتابون فی جعفر، الرادّ علیه کالرادّ علیّ، حقّ القول منّی لأکرمنّ مثواه، ولأسرنّه فی أشیاعه و أنصاره و أولیائه، انتجبت بعده موسی، و بعده فتنة عمیاء حندس، لأنّ خیط فرضی لاینقطع و حجّتی لا تخفی و إنّ أولیائی لا یشقون، ألا و من جحد واحداً منهم فقد جحد نعمتی، و من غیّر آیةً من کتابی فقد افتری علیّ، و ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدة عبدی موسی و حبیبی و خیرتی، إنّ المکذّب بالثامن مکذّب بکلّ أولیائی، و علیّ ولیّی و ناصری و من أضع علیه أعباءَ النبوّة و أمنحه بالاضطلاع، یقتله عفریت مستکبر یدفن بالمدینة الّتی بناها العبد الصالح إلی جنب شرّ خلقی، حقّ القول منّی لأقرنّ عینیه بمحمّد إبنه و خلیفته من بعده فهو وارث علمی و معدن حکمی و موضع سرّی و حجتّی علی خلقی جعلت الجنّة مثواه و شفّعته فی سبعین من أهل بیته کلّهم قد استوجبوا النار، و أختم بالسعادة لابنه علیّ ولیّی و ناصری و الشاهد فی خلقی و أمینی علی وحیی، أخرج منه الداعی إلی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن، ثمّ أکمل ذلک بابنه رحمة للعالمین، علیه کمال موسی و بهاء عیسی و صبر أیّوب سیذلّ فی زمانه أولیائی و تتهادون رؤوسهم کما تتهادی رؤوس الترک و الدیلم فیقتلون و یحرقون و یکونون خائفین مرعوبین وجلین تصبغ الأرض بدمائهم و یفشو الویل و الرنین فی نسائهم أولئک أولیائی حقّاً، بهم أدفع کلّ فتنةٍ عمیاءٍ حندسٍ و بهم أکشف الزلازل و أرفع الآصار و الأغلال أولئک علیهم صلوات من ربّهم و أولئک هم المهتدون».

عبدالرحمان بن سالم گوید: ابوبصیر ناقل این حدیث به من گفت: اگر تو در عمر خود جز این حدیث را نشنیده بودی همین حدیث برای نجات تو کافی می­بود، پس مواظب باش آن را به غیر اهل آن نگویی(1).

مؤلّف گوید: مضمون حدیث فوق، در کتب معتبرة حدیث فراوان ذکر شده است، و ما در کتاب «رهبران معصوم» در ذیل احوالات ائمه(علیهم­السلام) این احادیث را نقل کرده­ایم، و اگر موجب تطویل نمی­شد در این کتاب نیز نقل می­کردیم.

شیخ سلمان قندوزی حنفی در کتاب «ینابیع المودّة» گوید: «المودّة العاشرة فی عدد الأئمة و أنّ المهدی منهم علیهم السلام» سپس روایاتی را از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که آن حضرت فرموده است: خلفای من دوازده نفر هستند و همه آنان از بنی­هاشم و یا قریش می با شند» و سپس با سند خود روایات یاد شده را این چنین نقل نموده:

1- عمربن­قیس گوید: ما نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم که مردی از اعراب بادیه نشین آمد و گفت: کدامیک از شما عبدالله بن مسعود هستید؟ عبدالله گفت: «من عبدالله بن مسعود هستم» اعرابی گفت: آیا پیامبر

ص: 134


1- ... قال عبد الرحمن بن سالم: قال أبو بصیر: لو لم تسمع فی دهرک إلا هذا الحدیث لکفاک فصنه عن اهله. (عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2/50ح2)

شما نفرمود که بعد از او چند نفر ، خلیفه او خواهند بود؟ عبدالله گفت: آری او فرمود: خلفای من همانند نقبای بنی اسرائیل دوازده نفر خواهند بود(1).

2- شعبی از مسروق نقل نموده که گوید: ما گرد عبدالله بن مسعود جمع شده بودیم و مصاحف و قرآن­های خود را براو عرضه می­کردیم که جوانی آمد و گفت: آیا پیامبر شما(صلی الله علیه و آله و سلّم) به شما نفرمود پس از او چند نفر خلیفه ی او خواهند بود؟ عبدالله گفت: ای جوان تو نخستین کسی می­باشی که این سؤال را از من می­کنی. آری پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما فرمود: خلفای بعد از من همانند نقبای بنی­اسرائیل دوازده نفر می­باشند(2).

3- جریر از اشعث از ابن مسعود نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خلفای بعد از من همانند نقبای بنی­اسرائیل دوازده نفر می­باشند(3).

4- جابر بن سمرة گوید: من با پدرم نزد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودیم که فرمود: «بعد از من دوازده خلیفه برای من خواهد بود» و سپس صدای خود را پنهان نمود و چیزی را فرمود، و من به پدرم گفتم: چه فرمود؟ پدرم گفت: او فرمود: «کلّهم من بنی­هاشم»4.

5- صاحب ینابیع المودّه سپس از سلیم بن قیس هلالی نقل کرده که گوید: سلمان (رضی الله عنه) فرمود: من خدمت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدم و دیدم آن حضرت امام حسین(علیه السلام) را روی

ص: 135


1- [و]عن الشعبی عن عمر بن قیس[بن عبد اللّه]قال: کنّا جلوسا فی حلقة فیها عبد اللّه بن مسعود فجاء أعرابی فقال: أیّکم عبد اللّه ابن مسعود؟ قال: أنا عبد اللّه بن مسعود. قال: هل حدّثکم نبیّکم کم یکون بعده من الخلفاء؟ قال: نعم، اثنا عشر عدد نقباء بنی إسرائیل. (ینابیع المودّة، ج2/315)
2- [و] عن الشعبی عن مسروق قال: بینما نحن عند ابن مسعود نعرض مصاحفنا علیه إذ قال له فتی: هل عهد إلیکم نبیکم کم یکون من بعده خلیفة؟ قال: إنّک لحدیث السن و إنّ هذا شی ء ما سألنی أحد قبلک، نعم عهد إلینا نبینا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انّه یکون بعده اثنا عشر خلیفة بعدد نقباء بنی إسرائیل. (همان)
3- عن جریر عن الأشعث عن ابن مسعود عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: الخلفاء بعدی اثنا عشر کعدد نقباء بنی إسرائیل. (همان) 4 عن عبد الملک بن عمیر عن جابر بن سمرة رضی اللّه عنه قال: کنت مع أبی عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول: بعدی اثنا عشر خلیفة ثم أخفی صوته فقلت لأبی: ما الذی [قال فی] أخفی صوته؟ قال: قال: کلّهم من بنی هاشم. و عن سماک بن حرب مثله. (همان)

زانوی خود نشانده و او را می­بوسد و می­فرماید: تو آقا و سیّد و فرزند سید و امام و فرزند امام و حجّت(خدا) و فرزند حجّت(خدا) و پدر نُه حجّت الهی می­باشی که نهمین آنان قائم آنهاخواهد بود(1).

6- اصبغ بن نباته از عبدالله بن عبّاس نقل نموده که گوید: از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: من و علی و حسن و حسین و نه نفر از فرزندان حسین، پاک و معصوم می­باشیم(2).

7- و از عبایة بن ربعی نیز نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)فرمود: من و علی سیّد پیامبران و سیّد اوصیا می­باشیم، و اوصیای بعد از من دوازده نفر هستند، و اوّل آنان علی(علیه السلام) است و آخر آنان قائم مهدی علیه السلام می­باشد(3).

شیخ سلیمان قندوزی صاحب ینابیع­المودّه سپس گوید: احادیثی که دلالت می­کند که خلفای بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) دوازده نفر می­باشند از طرق کثیره­ای نقل شده و تطبیق بر اصحاب آن حضرت نمی­شود چرا که آنان دوازده نفر نبوده­اند، و بر ملوک بنی­امیّه نیز تطبیق نمی­شود، چرا که آنان نیز بیش از دوازده نفر بوده­اند و همه آنان اهل ظلم بوده­اند جز عمربن عبدالعزیز، از سوئی آنان از بنی­هاشم نبوده­اند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در روایت عبدالملک از جابر فرمود: «کلّهم من بنی­هاشم» و این که آن حضرت این جمله را آهسته فرمود به خاطر این بود که غیر بنی­هاشم دوست نمی­داشتند که خلافت به بنی­هاشم برسد.

سپس گوید: تطبیق این روایات بر ملوک بنی­عباس نیز امکان ندارد، چرا که آنان اوّلاً بیش از دوازده نفر بوده­اند، و ثانیاً رعایت آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» را دربارة بنی­هاشم نکرده اند و ثالثاً به خاطر حدیث کسا [و قرائن دیگری] ما ناچاریم این احادیث را مخصوص به اثناعشر یعنی ائمه اهل­البیت و عترت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بدانیم، چرا که آنان اعلم اهل زمان خود و اجل و اورع و اتقی و اعلی و افضل از دیگران از جهت حسب و نسب و کرامت الهی بوده­اند و علوم آنان از ناحیه پدرانشان به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­رسد، و دلیل این که مراد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دوازده خلیفه ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) می­باشند، حدیث ثقلین است که در آن تصریح شده که تمسّک به قرآن و عترت و اهل­بیت آن حضرت وسیله نجات این امّت است. [و احادیث دیگری مانند حدیث سفینه و

ص: 136


1- عن سلیم بن قیس الهلالی عن سلمان الفارسی رضی اللّه عنه قال: دخلت علی النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاذا الحسین علیه السّلام علی فخذیه و هو یقبّل عینیه و یقبّل فاه و [هو] یقول: أنت سید ابن سید، و أنت إمام ابن إمام، و أنت حجّة ابن حجّة، و أنت أبو حجج تسعة، تاسعهم قائمهم. (ینابیع المودة، ج2/316)
2- [و] عن الأصبغ بن نباتة عن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه قال: سمعت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقول: أنا و علی و الحسن و الحسین و تسعة من ولد الحسین مطهّرون معصومون. (همان)
3- [و] عن عبایة بن ربعی رضی اللّه عنه مرفوعا: أنا سید النبیین و علی سید الوصیین. إنّ أوصیائی بعدی اثنا عشر أوّلهم علی و آخرهم القائم المهدی. (همان)

حدیث کسا و آیه مودّت و آیه ولایت و آیه مباهله و آیه تطهیر و احادیثی که ذیل این آیات بیان شده نیز مؤیّد این معناست(1) [و این معنا را احدی جز افراد معاند و دشمنان اهل­البیت، ­انکار نمی کند.]

بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه کسی عالم به احکام دین و اسرار قرآن بوده است؟

ج: تردیدی نیست که علم قرآن و احکام دین بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مخصوص به امیرالمؤمنین علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) بوده و احدی از اصحاب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جز آنچه از آن حضرت شنیده بودند چیزی نمی­دانستند از این رو در قضایا و حوادث مورد ابتلا به امیرالمؤمنین(علیه السلام) مراجعه می­کردند و حلّال همة مشکلات آن حضرت بود ه و خلفای غاصب در موارد فراوانی از علم او استفاده می­نمودند و بارها از خلیفه دوّم عمربن خطاب شنیدند که می­گفت:

«لولا علیّ لهلک عمر» و این به این خاطر بود که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علوم خود را به او منتقل نموده بود چنان که در کتاب کافی از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که گوید: از امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنیدم که می­فرمود: هیچ آیه­ای بر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل نشد، جز آن که آن را برای من خواند و من آن را با خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر آن را نیز به من تعلیم نمود و ناسخ و منسوخ و متشابه قرآن را برای من بیان کرد، و از خداوند خواست تا او فهم و حفظ آن را به من تعلیم نماید، از این رو من هیچ آیه­ای از کتاب خدا را که آن حضرت به من تعلیم نمود فراموش نکردم، واو هر حلال و حرام و امر و نهی و هر کتابی که بر پیامبران گذشته نازل شده بود را به من یاد داد و من حفظ نمودم و حرفی از آن­ها را فراموش نکردم، و سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دست مبارک خود را بر سینه من گذارد و از خداوند خواست تا او قلب من را پر از علم و فهم و حکمت و نور نماید، و من به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتم:

پدر و مادرم فدای شما باد از آن وقتی که شما این دعا را در حق من نمودی، من هرگز چیزی را فراموش نکردم حتّی اگر آن را ننوشتم، فراموش نکردم، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من هراسی از جهل و نسیان تو ندارم(2).

ص: 137


1- (ینابیع المودّة، ج2/315 و ج3/290) و (مجموعة السائل، ج2/61-60)
2- فی الکافی عن علی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن حماد بن عیسی، عن إبراهیم ابن عمر الیمانی، عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی، قال: قلت لأمیر المؤمنین علیه السلام: إنی سمعت من سلمان والمقداد وأبی ذر شیئا من تفسیر القرآن وأحادیث عن نبی الله صلی الله علیه وآله غیر ما فی أیدی الناس، ثم سمعت منک تصدیق ما سمعت منهم ورأیت فی أیدی الناس أشیاء کثیرة من تفسیر القرآن ومن الأحادیث عن نبی الله صلی الله علیه وآله أنتم تخالفونهم فیها، وتزعمون أن ذلک کله باطل، أفتری الناس یکذبون علی رسول الله صلی الله علیه وآله متعمدین، ویفسرون القرآن بآرائهم؟ قال: فأقبل علی فقال: قد سألت فافهم الجواب. إن فی أیدی الناس حقا وباطلا، وصدقا وکذبا، وناسخا ومنسوخا، وعاما وخاصا، ومحکما ومتشابها، وحفظا ووهما، وقد کذب علی رسول الله صلی الله علیه وآله علی عهده حتی قام خطیبا فقال: أیها الناس قد کثرت علی الکذابة فمن کذب علی متعمدا فلیتبوء مقعده من النار، ثم کذب علیه من بعده، وإنما أتاکم الحدیث من أربعة لیس لهم خامس: رجل منافق یظهر الإیمان، متصنع بالإسلام لا یتأثم ولا یتحرج أن یکذب علی رسول الله صلی الله علیه وآله متعمدا، فلو علم الناس أنه منافق کذاب، لم یقبلوا منه ولم یصدقوه، ولکنهم قالوا هذا قد صحب رسول الله صلی الله علیه وآله ورآه وسمع منه، وأخذوا عنه، وهم لا یعرفون حاله، وقد أخبره الله عن المنافقین بما أخبره ووصفهم بما وصفهم فقال عز وجل: " وإذا رأیتهم تعجبک أجسامهم وإن یقولوا تسمع لقولهم " ثم بقوا بعده فتقربوا إلی أئمة الضلالة والدعاة إلی النار بالزور والکذب والبهتان فولوهم الأعمال، وحملوهم علی رقاب الناس، وأکلوا بهم الدنیا، وإنما الناس مع الملوک والدنیا إلا من عصم الله، فهذا أحد الأربعة. ورجل سمع من رسول الله شیئا لم یحمله علی وجهه ووهم فیه، ولم یتعمد کذبا فهو فی یده، یقول به ویعمل به ویرویه فیقول: أنا سمعته من رسول الله صلی الله علیه وآله فلو علم المسلمون أنه وهم لم یقبلوه ولو علم هو أنه وهم لرفضه. ورجل ثالث سمع من رسول الله صلی الله علیه وآله شیئا أمر به ثم نهی عنه وهو لا یعلم، أو سمعه ینهی عن شئ ثم أمر به وهو لا یعلم، فحفظ منسوخه ولم یحفظ الناسخ، ولو علم أنه منسوخ لرفضه، ولم علم المسلمون إذ سمعوه منه أنه منسوخ لرفضوه. وآخر رابع لم یکذب علی رسول الله صلی الله علیه وآله، مبغض للکذب خوفا من الله و تعظیما لرسول الله صلی الله علیه وآله، لم ینسه، بل حفظ ما سمع علی وجهه فجاء به کما سمع لم یزد فیه ولم ینقص منه، وعلم الناسخ من المنسوخ، فعمل بالناسخ ورفض المنسوخ فإن أمر النبی صلی الله علیه وآله مثل القرآن ناسخ ومنسوخ [وخاص وعام] ومحکم ومتشابه قد کان یکون من رسول الله صلی الله علیه وآله الکلام له وجهان: کلام عام وکلام خاص مثل القرآن وقال الله عز وجل فی کتابه: " ما آتاکم الرسول فخذوه، وما نهاکم عنه فانتهوا " فیشتبه علی من لم یعرف ولم یدر ما عنی الله به ورسوله صلی الله علیه وآله ولیس کل أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله کان یسأله عن الشئ فیفهم وکان منهم من یسأله ولا یستفهمه حتی أن کانوا لیحبون أن یجیئ الأعرابی والطاری فیسأل رسول الله صلی الله علیه وآله حتی یسمعوا. وقد کنت أدخل علی رسول الله صلی الله علیه وآله کل یوم دخلة وکل لیلة دخلة فیخلینی فیها أدور معه حیث دار، وقد علم أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله أنه لم یصنع ذلک بأحد من الناس غیری فربما کان فی بیتی یأتینی رسول الله صلی الله علیه وآله أکثر ذلک فی بیتی وکنت إذا دخلت علیه بعض منازله أخلانی وأقام عنی نسائه. فلا یبقی عنده غیری وإذا أتانی للخلوة معی فی منزلی لم تقم عنی فاطمة ولا أحد من بنی، وکنت إذا سألته أجابنی وإذا سکت عنه وفنیت مسائلی ابتدأنی، فما نزلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله آیة من القرآن إلا أقرأنیها وأملاها علی فکتبتها بخطی وعلمنی تأویلها وتفسیرها وناسخها ومنسوخها، ومحکمها ومتشابهها، وخاصها وعامها، ودعا الله أن یعطینی فهمها، وحفظها، فما نسیت آیة من کتاب الله ولا علما أملاه علی وکتبته، منذ دعا الله لی بما دعا، وما ترک شیئا علمه الله من حلال ولا حرام، ولا أمر ولا نهی کان أو یکون ولا کتاب منزل علی أحد قبله من طاعة أو معصیة إلا علمنیه وحفظته، فلم أنس حرفا واحدا، ثم وضع یده علی صدری ودعا الله لی أن یملا قلبی علما وفهما وحکما ونورا، فقلت: یا نبی الله بأبی أنت وأمی منذ دعوت الله لی بما دعوت لم أنس شیئا ولم یفتنی شئ لم أکتبه أفتتخوف علی النسیان فیما بعد؟ فقال: لا، لست أتخوف علیک النسیان والجهل. (رواه القمی فی تفسیره و رواه الکلینی فی الکافی، ج1/64ح1)

ص: 138

این روایت را عیاشی در تفسیر، و صدوق در اکمال الدین با تفاوت مختصری نقل نموده­اند، و در پایان آن آمده: که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: پروردگارم به من خبر داد که دعای مرا در حق تو و امامان بعد از تو مستجاب نموده است. و من گفتم: یا رسول الله! امامان بعد از من کیانند؟ فرمود: آنان که نامشان را بعد از نام خود و نام من ذکر نموده و فرموده است: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ» پس من گفتم: آنان کیانند؟ فرمود: آنان اوصیای من می­باشند تا وقتی که در قیامت همه آنان کنار حوض کوثر مرا ملاقات کنند و همه آنان هادین و مهدیّین هستند، و یاری نکردن مردم از آنان، به آنها آسیبی نمی­رساند، چرا که آنان با قرآن هستند و قرآن با آنها می­باشد، قرآن از آنان جدا نمی­شود، و آن­ها نیز از قرآن جدا نخواهند شد، و خداوند به خاطر آنان امّت من را یاری می­کند، و به خاطر آنان خداوند نزولات آسمانی را نازل می­کند و بلا از امّت من برطرف می­شود، و دعای آنان مستجاب می­گردد. گفتم: یا رسول الله نام آنان را به من بگوئید؟ فرمود: این فرزندم و دست خود را بر سر من گذارد،و سپس فرمود: این فرزندم و دست خود را بر سر حسین گذارد و فرمود: و سپس فرزند او علیّ و او در زمان حیات تو به دنیا خواهد آمد و تو سلام مرا به او برسان سلیم گوید: سپس همه دوازده امام از فرزندان خود را کامل نمود، و من گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد نام آنان را برای من ببرید، و او نام همه آنان را برای من برد و سپس فرمود: ای سلیم بن قیس به خدا سوگند مهدی امّت محمّد نیز از آنان می­باشد و او زمین را پر از عدل و داد خواهد نمود پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد، سپس فرمود: به خدا سوگند من می­شناسم کسانی را که بین رکن و مقام با او بیعت می­نمایند و نام قبائل و پدرانشان را نیز می­دانم(1).

ص: 139


1- عن سلیم بن قیس الهلالی قال: سمعت أمیر المؤمنین علیه السلام یقول: ما نزلت آیة علی رسول الله صلی الله علیه وآله الا أقر أنیها واملاها علی، فاکتبها بخطی، وعلمنی تأویلها وتفسیرها وناسخها ومنسوخها ومحکمها ومتشابهها، ودعا الله لی أن یعلمنی فهمها وحفظها، فما نسیت آیة من کتاب الله ولا علم املائه علی فکتبته منذ دعا لی بما دعا وما ترک شیئا علمه الله من حلال ولا حرام ولا امر ولا نهی کان أو لا یکون من طاعة أو معصیة الا علمنیه وحفظته، فلم أنس منه حرفا واحدا، ثم وضع یده علی صدری ودعا الله أن یملأ قلبی علما وفهما وحکمة ونورا لم أنس شیئا، ولم یفتنی شئ لم اکتبه، فقلت: یا رسول الله أو تخوفت علی النسیان فیما بعد؟ فقال: لست أتخوف علیک نسیانا ولا جهلا، وقد أخبرنی ربی انه قد استجاب لی فیک وفی شرکائک الذین یکونون من بعدک، فقلت یا رسول الله ومن شرکائی من بعدی؟ قال: الذین قرنهم الله بنفسه وبی فقال: الأوصیاء منی إلی أن یردوا علی الحوض کلهم هاد مهتد لا یضرهم من خذلهم، هم مع القرآن والقرآن معهم، لا یفارقهم ولا یفارقونه بهم تنصر أمتی وبهم یمطرون، وبهم یدفع عنهم وبهم استجاب دعائهم، فقلت: یا رسول الله سمهم لی فقال: ابنی هذا - ووضع یده علی رأس الحسن علیه السلام -، ثم ابنی هذا - ووضع یده علی رأس الحسین علیه السلام -، ثم أبن له یقال له علی وسیولد فی حیوتک فأقرأه منی السلام، تکمله اثنی عشر من ولد محمد، فقلت له: بابی أنت [وأمی] فسمهم لی، فسماهم رجلا رجلا فیهم والله یا أخی بنی هلال مهدی أمة محمد صلی الله علیه وآله الذی یملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما، والله انی لأعرف من یبایعه بین الرکن والمقام وأعرف أسماء آبائهم وقبائلهم. (تفسیر عیّاشی، ج1/14)

امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: احدی از مردم ادّعای جمع قرآن را همان­گونه که نازل شده است نمی­کند مگر آن که کذّاب خواهد بود، چرا که جز علی بن ابیطلب و ائمه بعد از آن حضرت(علیهمالسلام) کسی از همه قرآن [و اسرار و تأویل آن] آگاهی ندارد(1).

امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(2) «یعنی آری این آیات روشنی است که در سینه کسانی که دانش به آنها داده شده جای دارد» فرمود: مقصود از «أوتوا العلم» ائمه(علیهم­السلام) هستند(3).

و فرمود: مقصود از «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(4) «یعنی تفسیر آنهارا، جز خدا و راسخون در علم، نمی دانند. آنان که به دنبال درک اسرار آیات قرآنند» نیز امیرالمؤمنین و ائمه بعد از او(علیهم­السلام) هستند(5).

مؤلّف گوید: روایات فراوانی در این معنا نقل شده است و ما به این اندازه بسنده نمودیم. و همین بس که در تفسیر آیاتی از قرآن آمده که مقصود ائمه(علیهم­السلام) هستند مانند: آیه «... لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»(6) «یعنی به یقین، خلافت روی زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید» و در باره آیه «وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ»(7) امام صادق فرمود: مقصود از «نجم» رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و مقصود از «علامات» ائمه(علیهم­السلام) می­باشند(8).

ص: 140


1- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام عن جابر قال: سمعت أبا جعفر علیه السلام یقول: ما ادعی أحد من الناس أنه جمع القرآن کله کما أنزل إلا کذاب، وما جمعه وحفظه کما نزله الله تعالی إلا علی بن أبی طالب علیه السلام والأئمة من بعده علیهم السلام. (کافی ج1/228)
2- [عنکبوت/49]
3- عنه، عن محمد بن علی، عن ابن محبوب، عن عبد العزیز العبدی، عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عز وجل: " بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم " قال: هم الأئمة علیهم السلام. (کافی، ج1/214)
4- [آل عمران/7]
5- عنه، عن محمد بن علی، عن ابن محبوب، عن عبد العزیز العبدی، عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عز وجل: " بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم " قال: هم الأئمة علیهم السلام. (کافی، ج1/213ح3)
6- [نور/55]
7- [نحل/16]
8- الحسین بن محمد عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن أسباط بن سالم قال: سأل الهیثم أبا عبد الله علیه السلام وأنا عنده عن قول الله عز وجل: " وعلامات وبالنجم هم یهتدون " فقال: رسول الله صلی الله علیه وآله النجم، والعلامات هم الأئمة علیهم السلام. (کافی، ج1/207)

و در باره آیه «وَ ما تُغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ»(1) امام صادق(علیه السلام) فرمود: مقصود از «الآیات» ائمه هستند، و مقصود از «النذر» پیامبران (علیهم­السلام) می­باشند(2). و در باره آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ امام صادق(علیه السلام) فرمود: «صادقین» ائمه هستند و «صدّیقین» نیز آنان می­باشند، به خاطر طاعتشان(3). و در باره آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(4) امام باقر(علیه السلام ) فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مقصود از «الذکر» من هستم و «اهل الذکر» ائمه(علیهم­السلام) می­باشند(5). ودر باره آیه «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»(6) امام باقر(علیه السلام) فرمود: «الذین یعلمون» ما هستیم و «والذین لایعلمون» دشمنان ما هستند، و «أولو الألباب» شیعیان ما می­باشند(7). و در باره آیه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»(8) «یعنی سپس این کتاب آسمانی را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم؛ ولی بعضی از آنان برخود ستم کردند، و بعضی از آنان میانه رو بودند، و بعضی به اذن خدا در نیکی ها از همه پیشی گرفتند» امام باقر(علیه السلام) فرمود: «سابق بالخیرات» امام است، و «مقتصد» عارف به امام است، و «ظالم لنفسه» غیر عارف به امام است(9).

ص: 141


1- [یونس/101]
2- الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبد الله، عن أحمد ابن هلال، عن أمیة بن علی، عن داود الرقی قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله تبارک وتعالی: " وما تغنی الآیات والنذر عن قوم لا یؤمنون " قال: الآیات هم الأئمة، والنذر هم الأنبیاء علیهم السلام. (همان)
3- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: سألته عن قول الله عز وجل: " یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله وکونوا مع الصادقین " قال: الصادقون هم الأئمة والصدیقون بطاعتهم. (همان، ص208)
4- [نحل/43]
5- الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن عبد الله بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله عز وجل: " فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون " قال رسول الله صلی الله علیه وآله: الذکر أنا والأئمة أهل الذکر، وقوله عز وجل: " وإنه لذکر لک ولقومک وسوف تسألون " قال أبو جعفر علیه السلام: نحن قومه ونحن المسؤولون. (کافی، ج1/210)
6- [زمر/9]
7- علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبد الله بن المغیرة، عن عبد المؤمن بن القاسم الأنصاری، عن سعد، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام فی قول الله عز وجل: " هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنما یتذکر أولو الألباب " قال أبو جعفر علیه السلام: إنما نحن الذین یعلمون والذین لا یعلمون عدونا وشیعتنا أولو الألباب ". (کافی، ج1/212)
8- [فاطر/32]
9- الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن محمد بن جمهور، عن حماد بن عیسی عن عبد المؤمن، عن سالم قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله عز وجل: " ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه ومنهم مقتصد ومنهم سابق بالخیرات بإذن الله " قال السابق بالخیرات: الامام، والمقتصد: العارف للامام، والظالم لنفسه: الذی لا یعرف الامام. (کافی، ج1/214)

امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ»(1) «یعنی کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده ایم و آن را چنان که شایسته آن است می خوانند و عمل می کنند؛ آنها به پیامبر اسلام ایمان می آورند» فرمود: مقصود فقط ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) هستند(2).

امام صادق(علیه السلام) نیز در تفسیر آیه «إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمینَ»(3) «یعنی در این سر گذشت (عبرت انگیز)، نشانه هایی است برای هوشیاران.» فرمود: «متوسّمین» ائمه(علیهم­السلام) هستند(4).

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) «متوسّم» بود و من و ائمه دیگر از ذریّه من نیز متوسّمین هستیم(5).

امام صادق(علیه السلام) فرمود: مقصود از «والمؤمنون» در آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(6) «یعنی بگو: عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می بینند!» ائمه(علیهم­السلام) هستند(7).

حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: مقصود از «الأمانات» در آیه «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها»(8) «یعنی خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید» ائمه ی از آل محمّد(صلی الله علیه و آله

ص: 142


1- [بقره/121]
2- محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن أبی ولاد قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عز وجل: " الذین آتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته أولئک یؤمنون به " قال: هم الأئمة علیهم السلام. (کافی، ج1/215ح4)
3- [حجر/75]
4- محمد بن یحیی، عن الحسن بن علی الکوفی، عن عبیس بن هشام، عن عبد الله بن سلیمان، عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عز وجل: " إن فی ذلک لآیات للمتوسمین " فقال: هم الأئمة علیهم السلام " وإنها لبسبیل مقیم " قال: لا یخرج منا أبدا. (کافی، ج1/218 ح4)
5- محمد بن یحیی، عن محمد بن الحسین، عن محمد بن أسلم، عن إبراهیم بن أیوب عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام فی قوله: تعالی " إن فی ذلک لآیات للمتوسمین " قال: کان رسول الله صلی الله علیه وآله: المتوسم، وأنا من بعده والأئمة من ذریتی المتوسمون. (همان)
6- [توبه/105]
7- عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن النضر بن سوید، عن یحیی الحلبی، عن عبد الحمید الطائی، عن یعقوب بن شعیب قال: سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عز وجل: " اعملوا فسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون " قال: هم الأئمة. (کافی، ج1/219ح2)
8- [نساء/58]

و سلّم) هستند، و هر امامی می­باید امانت امامت را به امام بعد از خود تحویل بدهد و به غیر از او تحویل ندهد(1).

امام باقر(علیه السلام) در تفسسیر آیه «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(2) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» فرمود: مقصود از «قربی» ائمه(علیهم­السلام) هستند(3).

و در تفسیر آیه «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(4) «یعنی اگردانش آن را به پیامبر و پیشوایانشان باز می گردادند، که قدرت تشخیص کافی دارند، واز ریشه های مسائل آگا هند، به آنها اطلاع می دادند» فرمود: مقصود از «أولی الأمر منهم» اهل­بیت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشند که خداوند آنان را اهل دانسته و اطاعتشان را واجب نموده است(5).

امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(6) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را.» فرمود: مقصود از «أولی الأمر» امامان از ما اهل­البیت است که اطاعتشان بر مردم واجب می­باشند(7).

ابوذر گوید: از حضرت فاطمه(علیهاالسلام) شنیدم که فرمود: از پدرم سؤال کردم مقصود از «وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسیماهُمْ»(8) «یعنی بر «اعراف» مردانی هستند که هر یک از آن دو گروه را از چهره هایشان می شناسند»

کیانند؟ فرمود: آنان ائمه بعد از من: علی و حسن و حسین و نُه امام از نسل حسین می­باشند، و

ص: 143


1- الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن الحسن بن علی الوشاء، عن أحمد بن عمر قال: سألت الرضا علیه السلام عن قول الله عز وجل: " إن الله یأمرکم أن تؤدوا الأمانات إلی أهلها " قال: هم الأئمة من آل محمد صلی الله علیه وآله أن یؤدی الامام الأمانة إلی من بعده ولا یخص بها غیره ولا یزویها عنه. (کافی، ج1/276ح3)
2- [شوری/23]
3- الحسین بن محمد الأشعری، عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن مثنی، عن زرارة، عن عبد الله بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله تعالی: " قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی " قال: هم الأئمة علیهم السلام. (کافی، ج1/413ح7)
4- [نساء/83]
5- وَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص جَعَلَهُمُ اللَّهُ أَهْلَ الْعِلْمِ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ ثُمَّ أَوْجَبَ طَاعَتَهُمْ فَقَالَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ. (دعائم الإسلام، ج1/24)
6- [نساء/59]
7- وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ مِنَّا وَ طَاعَتُهُمْ مَفْرُوضَةٌ. (همان، ص25)
8- [اعراف/46]

آنان رجال اعراف هستند، و هر کس داخل بهشت می­شود آنان را می­شناسد و آنان نیز او را می­شناسند، و هر کس داخل آتش می­شود نیز آنان را نمی­شناسد و آنان نیز او را نمی­شناسند، و خداوند شناخته نمی­شود مگر از راه آنان(1).

مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «سَیُریکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها»(2) «یعنی به زودی نشانه هایش را به شما نشان می دهد تا آن ها را بشناسید» گوید: مقصود از آیات امیرالمؤمنین و ائمه بعد از او (علیهم­السلام) هستند که در رجعت هنگامی که دشمنان آن­ها را، می­بینند می­شناسند. سپس گوید: دلیل بر این معنا سخن امیرالمومنین(علیه السلام) است که فرمود: «خداوند آیه­ای بزرگتر از من ندارد» و هنگامی که مردم در رجعت به دنیا باز ­می­گردند دشمنان، آنان را می­شناسند(3).

مؤلّف گوید: عارف به احکام دینی و اسرار قرآن بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کسانی هستند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة آنان فرموده است: «أقضاکم علیّ»(4) و یا فرموده است: «لا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم»(5) و یا فرموده است: علی مع الحق و الحق معه ...(6) و یا فرموده است: علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ»(7) و یا فرموده است: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً و لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض».(8)

علاوه بر همه ی این ها خداوند به ما فرموده است: در هر شبانه­روز ده مرتبه در نمازهای واجب خود بگوئید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّین» «یعنی خدایا ما

ص: 144


1- حدثنی علی بن الحسن، قال حدثنی هارون بن موسی، قال حدثنی أبو عبد الله الحسین بن احمد بن شیبان القزوینی، قال حدثنا أبو عمر احمد بن علی الفیدی، قال حدثنا سعد بن مسروق، قال حدثنا عبد الکریم بن هلال المکی، عن ابی الطفیل، عن ابی ذر رضی الله عنه، قال سمعت فاطمة علیها السلام تقول: سألت ابی علیه السلام عن قول الله تبارک وتعالی " وعلی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم " قال: هم الائمة بعدی علی وسبطای وتسعة من صلب الحسین، هم رجال الاعراف، لایدخل الجنة الا من یعرفهم ویعرفونه ولا یدخل النار الا من أنکرهم وینکرونه، لایعرف الله الا بسبیل معرفتهم. (کفایة الأثر خزّاز، ص194)
2- [نمل/93]
3- قال علی بن ابراهیم فی قوله انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة التی حرمها قال مکة وله کل شئ قال الله عزوجل وامرت ان اکون من المسلمین إلی قوله سیریکم ایاته فتعرفونها قال أمیر المؤمنین والائمة (ع) إذا رجعوا یعرفهم اعدائهم إذا رأوهم والدلیل علی ان الایات هم الائمة (ع) قول أمیر المؤمنین (ع) مالله آیة اعظم منی فإذا رجعوا إلی الدنیا یعرفهم اعداؤهم إذا رأوهم فی الدنیا. (مختصر بصائرالدرجات، ص44)
4- [جامع صغیر، ج1/58]
5- [صحیفة الرضاص،272]
6- [خصال/496]
7- [مستدرک حاکم، ج3/124]
8- [سنن ترمذی، ج5/329]

را به راه راست هدایت کن، راه کسانی که به آنان نعمت دادی، نه کسانی که مورد غضب تو واقع شده اند و نه راه گمراهان» و صراط مستقیم ، پیامبران و اوصیا و شهدا و صالحین هستند و اوصیا ائمه معصومین(علیهم­السلام) می­باشند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: الصراط المستقیم ، امیرالمؤمنین(علیه السلام)(1). و امیر المؤمنین(علیه السلام) فرمود: «إنّ هنا لعلماً جمّاً لو أصبت حملة بل أصبت لقناً غیر مأمون علیه مستعملاً آلة الدین للدنیا»(2). و فرمود: «علّمنی رسول الله ألف باب من العلم یفتح من کلّ باب ألف باب و لم یعلَم ذلک أحد غیری»(3) و فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی»(4) و فرمود: «فلأنا بطرق السماء أعلم منّی بطرق الأرض»(5)

از سوئی حکّام بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و غاصبین خلافت به قدری نادان و بی­کفایت بودند که احکام ضروری اسلام را نمی­دانستند و درباره ارث و مسائل فراوان دیگری از نادانی حرف­های گوناگونی زده­اند و ابوبکر معنای کلاله و معنای آیه «وَ فاکِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»(6) را نمی­دانست و چون نتواست پاسخی بدهد و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال کردند آن حضرت تعجّب نمود و فرمود: مگر خداوند نمی­فرماید: «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»؟ و این روشن است که «أبّاً» به معنای علوفه است. و اگر کسی بخواهد به نادانی­ها و اجتهادهای باطل و مقابل نصّ آنان پی ببرد باید به کتاب «النصّ و الإجتهاد»مرحوم سید شرف الدین مراجعه کندتا از بدعت هاوجهالت های آنان آگاه شود

.

پیروان اهل­البیت(علیهم­السلام) کیانند؟

ج: در تفسیر آیه «یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعیدا»(7) «یعنی می خواهند برای داوری نزد طاغوت و حکّام باطل بروند؟! با این که به آنها دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. امّا شیطان می خواهد آنان را در گمراهی دوری بیفکند».

ص: 145


1- [کافی، ج1/433]
2- [نهج البلاغه، ج4/36]
3- [خصال/572]
4- [نهج البلاغه، ج2/129]
5- [نهج البلاغه، ج2/129]
6- [عبس/32-31]
7- [نساء/60]

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: هر حاکمی که به غیر گفتة ما اهل­البیت حکم کند او طاغوت است و سپس آیه فوق را قرائت نمود و فرمود: به خدا سوگند مخالفین ما طاغوت­ها را حاکم خود قرار دادند و شیطان آنان را به گمراهی سختی راهنمایی نمود، و از این امّت کسی جز شیعیان ما نجات نیافت و غیر از شیعیان ما همه مردم هلاک شدند و هر کسی که به این آیه معرفت نداشته باشد لعنت خدا بر او باد(1).

امام حسین(علیه السلام) به یکی از شیعیان خود فرمود: ما و شیعیان ما بر فطرت توحید و اسلام هستیم و بقیّه مردم از آن بیزارند(2).

امام باقر(علیه السلام) فرمود: ما و شیعیان ما «اصحاب الیمین» هستیم(3). [و دیگران اصحاب الشمال می­باشند.]

امام صادق(علیه السلام) به کسی که می­گفت: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و اهل بیت محمّد» فرمود: کار را بر ما تنگ کردی مگر نمی­دانی که «اهل­البیت» آن پنج نفر اصحاب کسا هستند؟ و تو بگو: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» تا ما و شیعیان ما را شامل شود(4).

ص: 146


1- وَ عَنْ عَلِیٍّ ص أَنَّهُ قَالَ کُلُّ حَاکِمٍ یَحْکُمُ بِغَیْرِ قَوْلِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَهُوَ طَاغُوتٌ وَ قَرَأَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَی یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِیداً ثُمَّ قَالَ قَدْ وَ اللَّهِ فَعَلُوا تَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَ أَضَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ ضَلَالًا بَعِیداً فَلَمْ یَنْجُ مِنْ هَذِهِ الْآیَةِ إِلَّا نَحْنُ وَ شِیعَتُنَا وَ قَدْ هَلَکَ غَیْرُهُمْ فَمَنْ لَمْ یَعْرِفْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. (دعائم الاسلام، ج2/530)
2- وروی ابن بابویه رضی الله عنه باسناده عن صالح بن میثم الاسدی قال: دخلت علی امرأة من بنی والبة قد احترق وجهها من السجود، یقال لها: حبابة قالت: یابن أخ الا احدثک، کنت زوارة لابی عبد الله الحسین علیه السلام فحدث بین عینی وضح فشق ذلک علی واحتبست علیه أیاما، فسأل عنی ما فعلت حبابة الوالبیة؟ فقالوا: انه حدث بین عینیها وضح. فقال ودخل علی، فقال: یا حبابة ما أبطأ بک علی؟ فقلت: یابن رسول الله حدث بی هذا وکشفت القناع. فتفل علیه الحسین علیه السلام، وقال: یا حبابة أحدثی لله شکرا فان الله قد درأه عنک قالت: فخررت ساجدة لله، فقال: یا حبابة ارفعی رأسک وانظری فی مرآتک، فرفعت رأسی ونظرت فی المرآة فلم أحس منه شیئا، قالت: فحمدت الله فنظر الی وقال: یا حبابة نحن وشیعتنا علی الفطرة وسائر الناس منها براء. (دعوات راوندی، ص66)
3- قال فی زبدة البیان : ، قال فی مجمع البیان أنه قال الباقر علیه السلام: نحن وشیعتنا أصحاب الیمین (عَنِ الْمُجْرِمِینَ) عن ذنوبهم الّتی استحقّوا بها السلوک والوقوع فی النار بقولهم لهم (ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ؟ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ) ترکناها (وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ) ترکنا إطعامهم (وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ) قالوا المراد ترک الصلاة الواجبة وترک الزکاة والخوض والشروع فی الباطل، مع من یفعل ذلک، ویحتمل التعمیم إلّا أنّ العقاب إنّما یترتّب علی ترک الواجب وفعل المحرّم، ویمکن فی الإطعام کونه شاملا للکفّارات والإطعام حال الضرورة. (زیدة البیان، ص421)
4- وعنه صلی الله علیه وآله وسلم: «من صلّی علیّ، ولم یتبع بالصلاة علی أهل بیتی، کان بین صلاته علیّ وبین السماوات سبعون حجاباً، ویقول الله له: لا لبّیک، ولا سعدیک، یا ملائکتی لا تصعدوا دعاءه، حتّی یلحق بالنبی صلی الله علیه وآله وسلم عترته، فلا یزال محجوباً حتّی یلحق بی أهل بیتی» وینبغی تعمیم علیّ وعترته، دون تخصیص بعضهم، فقد قال الصادق علیه السلام لرجل قال: اللهمّ صلّ علی محمّد وأهل بیت محمّد: «یا هذا، لقد ضیّقت علینا، أما علمت أنّ أهل البیت خمسة أصحاب الکساء؟! قل: اللهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد، فنکون نحن وشیعتنا قد دخلنا فیه». (کشف الغطاء، ص312)

یونس بن یعقوب گوید: روز قیامت همه مردم را به اسم مادرانشان صدا می­زنند جز ما و شیعیان ما را که به نام پدران­مان صدا می­زنند(1).

امام حسین(علیه السلام) فرمود: احدی بر ملت ابراهیم(علیه السلام) نیست جز ما و شیعیان ما و بقیّه مردم از آن بیزارند(2).

امام باقر(علیه السلام) می­فرماید: احدی از این امّت متدیّن به دین ابراهیم(علیه السلام) نیست، مگر ما و شیعیان ما، و احدی از این امت هدایت نمی­یابد مگر به خاطر [ولایت] ما، و احدی از این امت گمراه نمی­شود مگر به خاطر [نداشتن ولایت] ما(3).

مؤلّف گوید: از روایات فوق روشن می­شود که اهل نجات، پیروان اهل­البیت هستند و آنان شیعیان می­باشند.

امام باقر(علیه السلام) فرمود: خداوند هرگز جز شیعیان ما را نمی­آمرزد، و تنها شیعیان ما در قیامت رستگارانند(4).

رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: روز قیامت حسرت­های دشمنان ما اهل­البیت بزرگ خواهد بود چرا که می­بینند اعمال نیک و حسنات آنان به نامه­ های شیعیان ما منتقل می­شود، و گناهان شیعیان ما به دوش آنان قرار می­گیرد، و این معنای آیه «کَذلِکَ یُریهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَیْهِمْ»(5) می­باشد(6).

ص: 147


1- عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ الْبَجَلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ دُعِیَ الْخَلَائِقُ بِأَسْمَاءِ أُمَّهَاتِهِمْ إِلَّا نَحْنُ وَ شِیعَتُنَا فَإِنَّهُمْ یُدْعَوْنَ بِأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ. (محاسن، ج1/141ح33)
2- عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ حَسَّانَ بْنِ أَبِی عَلِیٍّ الْعِجْلِیِّ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبِیَّةِ قَالَ دَخَلْنَا عَلَی امْرَأَةٍ قَدْ صَفَّرَتْهَا الْعِبَادَةُ أَنَا وَ عَبَایَةُ بْنُ رِبْعِیٍّ فَقَالَتْ مَنِ الَّذِی مَعَکَ قُلْتُ هَذَا ابْنُ أَخِیکَ مِیثَمٌ قَالَتْ ابْنُ أَخِی وَ اللَّهِ حَقّاً أَمَا إِنِّی سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (ع) یَقُولُ مَا أَحَدٌ عَلَی مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا نَحْنُ وَ شِیعَتُنَا وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بُرَآءُ. (همان، ص147)
3- فی البحار : الحسین بن محمد الأشعری، عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن محمد بن الفضیل، عن أبی حمزة قال: سمعت أبا جعفر (علیه السلام) یقول: ما أحد من هذه الأمة یدین بدین إبراهیم (علیه السلام) إلا نحن وشیعتنا ولا هدی من هدی هذه الأمة، إلا بنا ولا ضل من ضل من هذه الأمة إلا بنا. (کافی، ج8/254ح359)
4- بشارة المصطفی: عن عمرو بن محمد العلوی وسعید بن محمد الثقفی، عن محمد بن علی بن الحسین، عن علی بن العباس، عن جعفر بن محمد الزهری، عن عثمان بن سعید، عن یونس بن أبی یعفور الجعفی، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السلام: أنه قال: لن یغفر الله إلا لنا ولشیعتنا، إن شیعتنا هم الفائزون یوم القیامة. (بحارالأنوار، ج65/129ح59)
5- [بقره/167]
6- فی البحار عن ثفسیر الامان : «ومن الناس من یتخذ من دون الله أندادا» إلی قوله: «وما هم بخارجین من النار» قال الامام علیه السلام: قال الله عزوجل لما آمن المؤمنون وقبل ولایة محمد و علی صلوات الله علیهما العاقلون وصد عنهما المعاندون: «ومن الناس» یا محمد «من یتخذ من دون الله أندادا» أعداءا یجعلونهم لله أمثالا «یحبونهم کحب الله» یحبون تلک الانداد من الاصنام کحب الله وکحبهم لله «والذین آمنوا أشد حبا لله» من هؤلاء المتخذین الانداد مع الله، لان المؤمنین یرون الربوبیة لله وحده لا یشرکون به، ثم قال: یا محمد «ولو یری الذین ظلموا» باتخاذ الاصنام أندادا واتخاذ الکفار والفجار أمثالا لمحمد وعلی «إذ یرون العذاب» حین یرون العذاب الواقع بهم لکفرهم وعنادهم «أن القوة لله» لعلموا أن القوة لله، یعذب من یشاء ویکرم من یشاء، لا قوة للکفار یمتنعون بها عن عذابه «وأن الله شدید العقاب» ولعلموا أن الله شدید العذاب لمن اتخذ الانداد مع الله. ثم قال: «إذ تبرء الذین اتبعوا» لو رأی هؤلاء الکفار الذین اتخذوا الانداد حین یتبرؤ الذین اتبعوا الرؤساء «من الذین اتبعوا» الرعایا والاتباع «وتقطعت بهم الاسباب» فنیت حیلتهم ولایقدرون علی النجاة من عذاب الله بشئ «وقال الذین اتبعوا » الاتباع: «لو أن لنا کرة» یتمنون لو کان لهم کرة: رجعة إلی الدنیا «فنتبرء منهم» هناک «کما تبرؤا منا» ههننا، قال الله عزوجل: «کذلک» کما تبرء بعضهم من بعض «یریهم الله أعمالهم حسرات علیهم» وذلک أنهم عملوا فی الدنیا لغیر الله فیرون أعمال غیرهم التی کانت لله قد عظم الله ثواب أهلها، ورأوا أعمال أنفسهم لا ثواب لها، إذ کانت لغیر الله، أو کانت علی غیر الوجه الذی أمر الله به، قال الله تعالی: «وما هم بخارجین من النار» کان عذابهم سرمدا دائما، وکانت ذنوبهم کفرا لا تلحقهم شفاعة نبی ولا وصی ولا خیر من خیار شیعتهم. قال علی بن الحسین علیهما السلام: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم: ما من عبد ولا أمة زال عن ولایتنا، وخالف طریقتنا، وسمی غیرنا بأسمائنا وأسماء خیار أهلنا الذی اختاره الله للقیام بدینه ودنیاه ولقبه بالقائم وهو کذلک یلقبه معتقدا، لا یحمله علی ذلک تقیة خوف ولا تدبیر مصلحة دین، إلا بعثه الله یوم القیامة ومن کان قد اتخذه من دون الله ولیا، وحشر إلیه الشیاطین الذین کانوا یغوونه فقال له : یا عبدی أربا معی هؤلاء کنت تعبد؟ وإیاهم کنت تطلب؟ فمنهم فاطلب ثواب ما کنت تعمل، ولک معهم عقاب أجرامک، ثم یأمر الله تعالی أن یحشر الشیعة الموالون لمحمد [صلی الله علیه و آله و سلّم] وعلی علیه السلام ممن کان فی تقیة لا یظهر ما یعتقده وممن لم یکن علیه تقیة، وکان یظهر ما یعتقده فیقول الله تعالی: انظروا حسنات شیعة محمد وعلی فضاعفوها، قال: فتضاعف حسناتهم أضعافا مضاعفة، ثم یقول الله تعالی: انظروا ذنوب شیعة محمد وعلی، فینظرون فمنهم من قلت ذنوبه فکانت مغمورة فی طاعته، فهؤلاء السعداء مع الاولیاء والاصفیاء، ومنهم من کثرت ذنوبه وعظمت، یقول الله تعالی: قدموا الذین کان لا تقیة علیهم من أولیاء محمد وعلی، فیقدمون، فیقول الله تعالی: انظروا حسنات عبادی هؤلاء النصاب الذین أخذوا الانداد من دون محمد وعلی ومن دون خلفائهم فاجعلوها لهؤلاء المؤمنین، لما کان من اغتیالهم بهم «لهم خ ل» بوقیعتهم فیهم، وقصدهم إلی أذاهم، فیفعلون ذلک، فتصیر حسنات النواصب لشیعتنا الذین لم تکن علیهم تفیة، ثم یقول: انظروا إلی سیئات شیعة محمد وعلی فان بقیت لهم علی هؤلاء النصاب بوقیعتهم فیهم زیادات فاحملوا علی اولئک النصاب بقدرها من الذنوب التی لهؤلاء الشیعة، فیفعل ذلک، ثم یقول عزوجل: ائتوا بالشیعة المتقین لخوف الاعداء فافعلوا فی حسناتهم وسیئاتهم وحسنات هؤلاء النصاب وسیئاتهم ما فعلتم بالاولین، فیقول النواصب: یا ربنا هؤلاء کانوا معنا فی مشاهدنا حاضرین، وبأقاویلنا قائلین، ولمذاهبنا معتقدین، فیقال: کلا والله یا أیها النصاب ما کانوا لمذاهبکم معتقدین، بل کانوا بقلوبهم لکم إلی الله مخالفین، وإن کانوا بأقوالکم قائلین، وبأعمالکم عاملین للتقیة منکم معاشر الکافرین، قد أعتددنا لهم بأقاویلهم وأفاعیلهم اعتدادنا بأقاویل المطیعین وأفاعیل المحسنین، إذ کانوا بأمرنا عاملین، قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم: فعند ذلک تعظم حسرات النصاب إذ کانوا رأوا حسناتهم فی موازین شیعتنا أهل البیت، ورأوا سیئات شیعتنا علی ظهور معاشر النصاب، فذلک قوله عزوجل: «کذلک یریهم الله أعمالهم حسرات علیهم». (بحارالانوار، ج7/188ح51)

ص: 148

مؤلّف گوید: در روایات اهل­البیت(علیهم­السلام) مؤمن به معنای شیعه و پیرو اهل­البیت(علیهم­السلام) است و دیگران را ناس و یا مخالفین و یا مسلمان می­نامند چنان­که در حدیث امام عسگری(علیه السلام) آمده: نشانه­های مؤمن پنج چیز است:

1- پنجاه و یک رکعت نماز در شبانه­روز، 2- زیارت اربعین، 3- انگشتر در دست راست کردن، 4- روی خاک سجده نمودن، 5- و بسم الله الرّحمن الرّحیم را بلند گفتن است (1).

و از علامات شیعه نیز قنوت قبل از رکوع و زیارت قبور اهل­البیت(علیهم­السلام) و توسل به آنان به درگاه خداوند و اقامه جلسات عزا در مصائب آنان، و حزن و اشک در مصائب آن ها، و سرور در شادی­شان، و دوستی با دوستان و دشمنی با دشمنانشان، و تراحم و تواصل و تباذل بین خود، و عفّت بطن و فرج و کوشش در عبادت و رغبت به آخرت، و زهد در دنیا، و صلابت در دین، و احسان و اطعام و تفقّد از برادران دینی، و مفاکهه و دعابه و خوشرویی با برادران مؤمن، و ذکر خداوند در همه حالات، و تهجّد و نماز شب، و دوری از جدال غیر احسن، و خیرخواهی از مردم و ...می باشد . ولا حول ولا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید من هفتاد خصلت دارم و احدی در آن­ها با من شریک نیست و خصلت دوازدهم این است که از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: یا علی مَثَل تو در این امّت مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار بر آن شد نجات یافت، و هر کس تخلّف نمود غرق و هلاک شد(2).

ص: 149


1- (تهذیب شیخ، ص52ح122)
2- فی الخصال : حدثنا أحمد بن الحسن القطان، ومحمد بن أحمد السنانی، وعلی بن - موسی الدقاق، والحسین بن إبراهیم بن أحمد بن هشام المکتب، وعلی بن عبد الله الوراق رضی الله عنهم قالوا: حدثنا أبو العباس أحمد بن یحیی بن زکریا القطان قال: حدثنا بکر بن عبد الله بن حبیب قال: حدثنا تمیم بن بهلول: قال: حدثنا سلیمان بن حکیم، عن ثور بن یزید، عن مکحول قال: قال أمیر المؤمنین علی بن - أبی طالب علیه السلام لقد علم المستحفظون من أصحاب النبی محمد صلی الله علیه وآله أنه لیس فیهم رجل له منقبة إلا وقد شرکته فیها وفضلته ولی سبعون منقبة لم یشرکنی فیها أحد منهم، قلت: یا أمیر المؤمنین فأخبرنی بهن، فقال علیه السلام: إن أول منقبة لی أنی لم أشرک بالله طرفة عین ولم أعبد اللات والعزی، والثانیة أنی لم أشرب الخمر قط، والثالثة أن رسول الله صلی الله علیه وآله استوهبنی عن أبی فی صبائی وکنت أکیله وشریبه ومؤنسه و محدثه، والرابعة أنی أول الناس إیمانا وإسلاما، والخامسة أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال لی: " یا علی أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی "، و السادسة أنی کنت آخر الناس عهدا برسول الله ودلیته فی حفرته، والسابعة أن رسول الله صلی الله علیه وآله أنامنی علی فراشه حیث ذهب إلی الغار وسجانی ببرده، فلما جاء المشرکون ظنونی محمدا صلی الله علیه وآله فأیقظونی وقالوا: ما فعل صاحبک؟ فقلت: ذهب فی حاجته فقالوا: لو کان هرب لهرب هذا معه، وأما الثامنة فان رسول الله صلی الله علیه وآله علمنی ألف باب من العلم یفتح کل باب ألف باب ولم یعلم ذلک أحدا غیری، وأما التاسعة فان رسول الله صلی الله علیه وآله قال لی: " یا علی إذا حشر الله عز وجل الأولین والآخرین نصب لی منبر فوق منابر النبیین، ونصب لک منبر فوق منابر الوصیین فترتقی علیه "، وأما العاشرة فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: " یا علی لا أعطی فی القیامة إلا سألت لک مثله " وأما الحادیة عشرة فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: " یا علی أنت أخی وأنا أخوک یدک فی یدی حتی تدخل الجنة "، وأما الثانیة عشرة فإنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: " یا علی مثلک فی أمتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجا، ومن تخلف عنها غرق... (خصال صدوق، ص573)

رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز فرمود: مَثَل اهل­بیت من در این امّت مَثَل کشتی نوح است، که هرکس سوار بر آن شد نجات یافت، و هر کس تخلّف نمود غرق شد، و نیزمثل آنان مَثَل باب حطة بنی­اسرائیل است، که هرکس از آن باب داخل شد آمرزیده گردید و هر کس تخلّف نمود هلاک شد(1).

مؤلّف گوید: از این دو حدیث که مورد قبول فریقین می­باشد، بسیار روشن است که فرقه ناجیه از هفتاد و سه فرقه این امّت شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و پیروان اهل­البیت(علیهم­السلام) می­باشند چرا که جز شیعه هیچ فرقه­ دیگری پیرو اهل­البیت(علیهم­السلام) و معتقد به امامت آنان نمی­باشد.

از این رو ما می گوییم : الحمدلله الّذی جلعنا من المتمسّکین بولایة أمیرالمؤمنین واولاده المعصومین(علیهم­السلام).

آیا مذاهب دیگر جزمذهب اهل­البیت(علیهم­السلام) مشروعیّت دارند؟

ج: مذهب اهل­البیت(علیهم­السلام) همان مکتب قرآن و مکتب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و تردیدی در مشروعیت آن نیست چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در مواقف زیادی اطاعت اهل­بیت خود را بر مردم واجب نمود و در حدیث ثقلین راه نجات امّت را مشروط به تمسّک و پیروی از قرآن و عترت و اهل­بیت خود دانست و فرمود:

«ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً» و مفهوم این جمله این است که اگر مردم به قرآن و اهل­بیت پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) تمسّک نکنند و از آنان پیروی ننمایند قطعاً گمراه خواهند بود، و اگر در بعضی از روایات آمده که فرمود: «از قرآن و اصحاب من پیروی کنید» در ذیل آن نیز آمده: که به آن حضرت گفته شد: اصحاب شما کیانند؟ و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اهل­بیت من هستند. چنان که امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: آنچه در کتاب خدا یافتید را باید به آن عمل کنید و عذری برای ترک آن ندارید، و اگر چیزی در کتاب خدا یافت نشد، و در سنّت من یافت شد، باز عذری برای شما نخواهد بود، و اگر چیزی را در سنّت من نیافتید باید به گفته اصحاب من عمل

ص: 150


1- وفی کتاب سلیم : أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: (إن مثل أهل بیتی فی أمتی کمثل سفینة نوح فی قومه، من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق. وکمثل باب حطة فی بنی إسرائیل) .(کتاب سلیم، ص127)

کنید، چرا که مَثَل اصحاب من بین شما مَثَل ستارگان است که به هر کدام آنان تمسّک کنید، هدایت خواهید شد، و رفت و آمد نزد اصحاب من برای شما رحمت خواهد بود. گفته شد: یا رسول الله اصحاب شما کیانند؟ فرود: اصحاب من اهل­بیت من هستند(1).

مرحوم صدوق ، محمّدبن­حسین بن بابویه در پایان حدیث فوق گوید: اهل­بیت(علیهم­السلام) اختلاف نظر ندارند و مقصود از این که اختلاف آنان رحمت است این است که بسا به صلاح شیعیان خود تقیّه می­کنند و سخنان مختلفی می­گویند تا شیعیانشان گرفتار نشوند و این برای شیعیان رحمت است.

صاحب احتجاج مرحوم طبرسی گوید: مؤید این تأویل اخبار فراوانی است، و از آن هاست روایت محمدبن سنان از نصر خثعمی که گوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود: کسی که به ما معرفت دارد و می­داند که ما جز حق نمی­گوییم، واو باید به آنچه از ما می­داند اکتفا کند، و اگر دید که خلاف آن از ما نقل می­شود، باید بداند که از باب تقیّه بوده و ما برای دفاع از شیعیانمان گفته­ایم(2).

مؤلّف گوید: در برخی از روایات نیز آمده که مقصود از اختلاف، رفت و آمد شیعیان نزد امام (علیه السلام) می­باشد. والله العالم.

آیا ائمه ی چهار مذهب اهل­سنّت را چه کسی تعیین نموده است؟

ج: تردیدی نیست که آنان از ناحیه پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تأیید نشده­اند چرا که در زمان آن حضرت وجود نداشته­اند تا نسبت به آنان سخنی گفته شده باشد، و نویسنده­ از برخی از علما شنیدم که یکی از حکام اهل­سنّت چون دید تشتّت آرا بین علمای اهل­سنّت زیاد شده و موجب تحیّر و نگرانی مردم گردیده است، گفت : «هر عالمی که می­خواهد نظرات او مقبول افتد، باید یکصد هزار دینار به حکومت وقت بپردازد و گرنه حق فتوا و نظر نخواهد داشت» و ائمه ی این چهار مذهب مبلغ فوق را پرداختند و فتاوای آنان رسمیّت پیدا نمود و دیگران حق فتوا دادن بر خلاف آنان را نداشتند، نامبرده می­فرمود:

ص: 151


1- و فی الاحتجاج : أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: ما وجدتم فی کتاب الله عز وجل فالعمل لکم به، ولا عذر لکم فی ترکه، وما لم یکن فی کتاب الله عز وجل وکانت فی سنة منی فلا عذر لکم فی ترک سنتی، وما لم یکن فیه سنة منی فما قال أصحابی فقولوا، إنما مثل أصحابی فیکم کمثل النجوم، بأیها أخذ اهتدی، وبأی أقاویل أصحابی أخذتم اهتدیتم، واختلاف أصحابی لکم رحمة. قیل: یا رسول الله من أصحابک؟ قال: أهل بیتی. (احتجاج، ج2/105)
2- قال محمد بن الحسین بن بابویه القمی رضی الله عنه: إن أهل البیت لا یختلفون ولکن یفتون الشیعة بمر الحق، وربما أفتوهم بالتقیة، فما یختلف من قولهم فهو للتقیة، والتقیة رحمة للشیعة، ویؤید. تأویله رضی الله عنه، أخبار کثیرة. منها: ما رواه محمد بن سنان، عن نصر الخثعمی قال: سمعت أبا عبد الله یقول: من عرف من أمرنا أن لا نقول إلا حقا فلیکتف بما یعلم منا، فإن سمع منا خلاف ما یعلم فلیعلم أن ذلک منا دفاع واختیار له. (احتجاج، ج2/106)

این قصّه در زمان مرحوم آیت الله سید مرتضی علم­الهدی رخ داد و شیعیان فقط تا هشتاد هزار دینار را توانستند جمع کنند، از این رو مذهب آنان رسمی نشد، تا ابن که در زمان محمدشاه خدابنده که همسر خود را در یک مجلس سه طلاقه نمود و علمای سنّی گفتند: باید همسر پادشاه پس از عده با مردی ازدواج کند، و پس از طلاق و گذشتن عده باز با پادشاه ازدواج نماید » واین برای شاه خدابنده سنگین آمد و به آنان گفت: آیا همه علما در این مسأله اتفاق دارند؟ و کسی جز این نگفته است، گفتند: آری. و لکن وزیر او گفت: مذهب دیگری جز مذاهب اهل­سنّت هست و طبق آن مذهب همسر شما بر شما حرام نشده و طلاق شما صحیح نبوده است» پادشاه گفت: عالم بزرگ آنان را دعوت کنید نزد من بیاید» و عالم بزرگ شیعه در آن زمان مرحوم علامه حلّی بود و چون خواستند او را دعوت کنند علمای اهل­سنّت گفتند:

«آنان رافضی هستند و عقل و درک صحیحی ندارند و صلاح پادشاه نیست که او را دعوت نماید» و لکن پادشاه به حرف آنان توجّه نکرد و مجلسی فراهم نمود و از ، و مرحوم علامه حلّی دعوت کرد وچون مرحوم علامه وارد آن مجلس شد و علمای اهل­سنّت را دید کفش­های خود را برداشت و بر اهل مجلس سلام کرد و لکن جایی برای خود نیافت و به بالای مجلس رفت و در کنار پادشاه نشست - و همان­گونه که صاحب روضات نقل نموده - علمای اهل­سنت در آن مجلس شروع به اعتراض نمودند و به پادشاه گفتند: ما به شما گفتیم: علمای رافضی­ها عقل و فهمی ندارند و اکنون شما دیدید که این عالم رافضی رعایت آداب مجلس شاهانه را نکرد و در مقابل شما سجده ننمود و در جای مناسب خود قرار نگرفت و زشت­تر این که کفش­های خود را همراه خویش آورد و در کنار شما نشست؟

پادشاه گفت: «شاید برای کارهای او حکمتی باشد، وشما از او سؤال کنید تا پاسخ شما را بگوید» پس علامه حلّی وقت را غنیمت شمرد و به علمای اهل سنت گفت: «اما سجدة در مقابل غیر خداوند را شما می­دانید که حرام و شرک به خداوند می­باشد، و اما نشستن من در بالای مجلس، به خاطر این بود که جای دیگری برای نشستن من نبود، و امّا علت این که کفش­های خود را همراه آوردم این بود که شنیده بودم امام مذهب حنفیّه در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کفش­های آن حضرت را دزدیده بود و من ترسیدم که پیروان او کفش­های مرا نیز به دزدند» پس صدای علما و پیروان مذهب ابوحنیفه بلند شد و گفتند: چقدر نادانی و اطلاع نداری که ابوحنیفه حدود یکصد سال بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به دنیا آمده است و چگونه امکان دارد او کفش­های پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را دزدیده باشد؟ علامه فرمود:

شاید من اشتباه کرده باشم او ابوحنیفه نبوده بلکه مالک امام مذهب مالکیّه بوده است. و علما و پیروان مذهب مالک گفتند: باز اشتباه کردی، چرا که مالک بعد از مرگ ابوحنیفه به دنیا آمده است .و علامه فرمود: شاید محمدبن ادریس شافعی بوده است و پیروان او نیز گفتند: او بعد از آنان به دنیا آمده. تا این که علامه سخن خود را دربارة همه ائمه مذاهب اهل سنّت تکرار نمود و همه آنان گفتند: ائمه مذاهب اهل­سنّت هیچ کدام در زمان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نبوده­اند، تا امکان داشته باشد کفش­های آن حضرت را به دزدند.

ص: 152

پس علامه حلّی به پادشاه گفت: آیا شما شنیدید که آنان اعتراف دارند که ائمه مذاهب­شان در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نبوده­اند؟ و هیچ سفارشی نیز از ناحیه آن حضرت دربارة آنان نشده است؟ و تنها کسی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را وصیّ خود قرار داده علی بن ابیطالب(علیه السلام) بوده است؟ و پیروان او را این علماء رافضی می­نامند؟ و سپس مرحوم علامه حقانیّت شیعه و پیروان آن حضرت را به طور مستدلّ در مقابل علمای اهل­سنّت اثبات نمود و گفت: طبق مذهب شیعه همسر پادشاه بر پادشاه حرام نشده، چرا که طلاق پادشاه صحیح نبوده است و سپس به پادشاه گفت: آیا هنگام طلاق دو شاهد عادل نزد شما بودند و طلاق شما را شنیدند؟ پادشاه گفت: نه، علامه فرمود: «بنابراین طلاق شما صحیح واقع نشده است» و علمای اهل­سنّت مبهوت شدند و پادشاه، مذهب شیعه را پذیرفت و رسمیّت داد و سکّه­ها را به نام علی(علیه السلام) مسکوک نمودند و کتیبه­ها را با نام آن حضرت و ائمه دوازده­گانه تزیین کردند(1).

ص: 153


1- فی کتاب شرح مولانا التقیّ المجلسی علی «الفقیه» نقلا عن جماعة من الأصحاب وفی روضات الجنات : أنّ الشاه خدابنده المذکور غضب یوما علی امرأته فقال لها: أنت طالق ثلاثا. ثمّ ندم، و جمع العلمآء، فقالوا: لابدّ من المحلّل. فقال: عندکم فی کلّ مسئلة أقاویل مختلفة أو لیس لکم هنا اختلاف؟ فقالوا: لا. فقال أحد وزرائه: إنّ عالما بالحلّة و هو یقول ببطلان هذا الطلاق. فبعث کتابه إلی العلّامة، و أحضره. فلمّا بعث الیه، قال علماء العامّة: إنّ له مذهبا باطلا، و لا عقل للروافض، و لا یلیق بالملک أن یبعث إلی طلب رجل خفیف العقل قال الملک: حتّی یحضر. فلمّا حضر العلّامة بعث الملک إلی جمیع علماء المذاهب الأربعة، و جمعهم. فلمّا دخل العلّامة أخذ نعلیه بیده، و دخل المجلس، و قال: السلام علیکم و جلس عند الملک. فقالوا للملک: ألم نقل لک إنّهم ضعفاء العقول. قال الملک: اسألوا عنه فی کلّ ما فعل. فقالوا له: لم ما سجدت الملک و ترکت الآداب. فقال: إنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله کان ملکا و کان یسلم علیه، و قال اللّه تعالی «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلی أَنْفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَکَةً» و لا خلاف بیننا و بینکم أنّه لا بجوز السجود لغیر اللّه. ثمّ قال له: لم جلست عند الملک. قال: لم یکن مکان غیره، و کلّما یقوله العلّامة بالعربی کان المترجم یترجم للملک. قالوا له: لأیّ شی ء أخذت نعلک معک، و هذا ممّا لا یلیق بعاقل بل إنسان قال: خفت أن یسرقه الحنفیّة کما سرق أبو حنیفة نعل رسول اللّه. فصاحت الحنفیّة حاشا و کلّا متی کان أبو حنیفة فی زمان رسول اللّه بل کان تولّده بعد المأة من وفاته صلی اللّه علیه و اله. فقال: فنسیت فلعلّه کان السارق الشافعی. فصاحت الشافعیّة کذلک، و قالوا: کان تولّد الشافعی فی یوم وفات أبی حنیفة، و کان نشوه فی المأتین من وفات رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و قال: لعلّه کان مالک. فصاحت المالکیّة کالأوّلین. فقال: لعلّه کان أحمد بن حنبل. ففعلت الحنبلیّة کذلک. فأقبل العلّامة إلی الملک. و قال: أیّها الملک علمت أنّ رؤساء المذاهب الأربعة لم یکن أحدهم فی زمن الرسول صلی اللّه علیه و اله و لا الصحابة. فهذا أحد بدعهم أنّهم اختاروا من مجتهدیهم هذه الأربعة، و لو کان فیهم من کان أفضل منهم بمراتب لا یجوّزون أن یجتهد بخلاف ما أفتی واحد منهم فقال الملک: ما کان واحد منهم فی زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و الصحابة فقال الجمیع: لا. فقال العلّامة: و نحن معاشر الشیعة تابعون لأمیر المؤمنین علیه السّلام نفس رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و أخیه و ابن عمّه و وصیّه، و علی أیّ حال فالطلاق الّذی أوقعه الملک باطل لأنّه لم یتحقّق شروطه، و منها العدلان. فهل قال الملک بمحضرهما قال: لا. ثمّ شرع فی البحث مع العلمآء حتّی ألزمهم جمیعا. فتشیّع الملک، و بعث إلی البلاد و الأقالیم حتّی یخطبوا بالأئمّة الإثنی عشر علیهم السّلام، و یضربوا السکک علی أسمائهم و ینقشوها علی أطراف المساجد و المشاهد منهم. (روضات الجنّات احوالات علامه حلی باب الحاء، ص175)

آیا رهبران چهار مذهب اهل­سنّت مورد تأیید اهل­البیت(علیهم­السلام) بوده­اند؟

ج: تردیدی نیست که پاسخ سؤال فوق منفی می­باشد چرا که برخی از ائمه مذاهب یاد شده دشمنی سختی با اهل­بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته­اند، مانند ابوحنفیه که می­گفت: «من در همه چیز با جعفربن­محمد(علیه السلام) مخالفت می­کنم و چون نمی­دانم او در حال سجده چشمان خود را می­بندد و یا باز می­گذارد؟ من برای این که یقین کنم به مخالفت با او، در حال سجده یکی از چشمان خود را باز می­گذارم و دیگری را می­بندم» و این در حالی بود که او دو سال شاگردی امام صادق(علیه السلام) را نموده بود و می­گفت: «لولا السنتان هلک النعمان» .

ونیز معروف است که روزی بهلول نزد ابوحنیفه آمد و از او شنید که به شاگردان خود می­گوید: من در سه مسأله با جعفر بن محمد(علیه السلام) مخالف هستم: او می­گوید: «خداوند وجود دارد ولکن با چشم دیده نمی­شود» و من می­گویم: «چیزی که وجود دارد باید دیده شود» و او می­گوید: «شیطان در آتش دوزخ معذّب خواهد شد» و من می­گویم: «شیطان از جنس آتش است و آتش به آتش معذّب نمی­شود» او نیز می­گوید: «مردم هر کاری را که می­کنند با اختیار خود می­کنند» و من می­گویم: «کارها به دست خداست و مردم اختیاری ندارند».

پس بهلول کلوخی را برداشت و بر سر ابوحنیفه کوفت و فرار کرد، اطرافیان ابوحنیفه او را گرفتند و نزد قاضی بردند، ابوحنیفه نیز نزد قاضی آمد و از بهلول شکایت نمود و گفت: او بدون علت کلوخی را بر سر من زده و فرار کرده و من به شدّت متألّم و متأذّی شده­ام. بهلول گفت: مگر تو در مجلس درس خود نمی­گفتی: چیزی که وجود دارد باید دیده شود؟ ابوحنیفه گفت: آری. بهلول گفت: آیا می­توانی دردی که ادّعا می­کنی به من نشان بدهی؟ ابوحنیفه مبهوت شد، و بهلول گفت: وانگهی تو می­گفتی: شیطان چون از آتش است با آتش عذاب نمی­شود، و تو نیز از خاک هستی و نباید با کلوخی اذیّت شده باشی، از سوئی تو می­گفتی: کارها به دست خداوند است، و مردم را اختیاری نیست، و با توجّه به این سخن، من کلوخ بر سر تو نزده­ام بلکه خداوند این کلوخ را بر سر تو زده است. و با این سخنان، بهلول تبرئه شد و قاضی ابوحنیفه را محکوم نمود.

مؤیّد پاسخ فوق این است که ائمه چهار مذهب چون از اهل­البیت(علیهم­السلام) فاصله گرفتند و تنها روایات نبوی را در اختیار داشتند، و روایات نبوی در فقه چیزی حدود پانصد روایت بود و جوابگوی مسائل فقهی نبود، و آنان ناچار شدند که در مسائل فراوانی به قیاس و استحسان روی بیاورند، و مسائل دین را با فکر خود وارسی کنند، و مورد انتقاد شدید ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) قرار گرفتند، همان­گونه که در تفسیر آیات قرآن از علوم آل­محمّد(علیهم­السلام) استفاده نکردند و آیات قرآن را با فکر خود تفسیر نمودند، و خطاهای فراوانی پیدا کردند که قابل شماره نیست، در حالی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده بود:

ص: 154

«من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّء مقعده من النار»(1) یعنی کسی که آیات [مجمل و متشابه] قرآن را با فکر خود تفسیر کند جایگاه خود را در آتش آماده کرده است. برای مثال نویسنده در یکی از سفرهای حج و یا عمره بیاد دارم که در مسجدالحرام یکی از مبلغین وهابیّون جزوه­هایی را به من داد، تا مرا هدایت کند، و همراه آن­ها یک برگه­ای بود که خلاصه افکار وهابیّت در آن نوشته شده بود و من یک نگاه اجمالی به آن نمودم و دیدم نوشته است: «خداوند بر روی یک کرسی بلندی در بالای عرش نشسته است» پس به او گفتم: شیخنا هذا کُفرٌ. او گفت: هذا ظاهر القرآن یقول الله سبحانه: «الرحمن علی العرش استوی» گفتم: شما خدا را جسم دانسته­ای و او را روی کرسی و صندلی بزرگی قرار داده­ای، و این شرک است. او گفت: شرک نیست. گفتم:

«آیا آن خدایی که بر روی کرسی قرار دارد و بالای عرش نشسته است، الآن نزد ما هست یا نیست؟ اگر بگویی نیست خلاف صریح قرآن سخن گفته­ای که می­فرماید: «هو مَعَکم أیْنَما کُنْتُم» و اگر بگویی هست، او بالای کرسی ننشسته است» پس او مبهوت شد و عدّه­ای گرد من جمع شدند و گفتند: شما می­­گویید: قرآن تحریف شده است، و من گفتم: ما چنین چیزی را نمی­گوئیم. سپس گفتم: مشکل اصلی شما این است که شما قرآن را با فکر خودتان معنا می­کنید، و این سبب شده که شما اشتباه و انحراف فراوانی دارید، و لکن ما قرآن را با نظر اهل­البیت(علیهم­السلام) - که عالم به علوم قرآ ن هستند- معنا می­کنیم و آنان دربارة آیه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(2) می­فرمایند: مقصود این است که خداوند بر عالم وجود مستولی و حاکم است و بر آن احاطه دارد ... .

نظر امام صادق(علیه السلام) دربارة ابوحنیفه

در کتاب احتجاج(3) نقل شده که روزی ابوحنیفه وارد بر امام صادق(علیه السلام) شد و آن حضرت به او فرمود: تو کیستی؟ ابوحنیفه گفت: «من مفتی عراق هستم» امام(علیه السلام) فرمود: بر چه مبنایی فتوا می­دهی؟ ابوحنیفه گفت: بر مبنای قرآن. امام(علیه السلام) به او فرمود: آیا تو ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قران را می­شناسی؟ ابوحنیفه گفت: آری. امام(علیه السلام) فرمود: معنای آیه «وَ قَدَّرْنا فیهَا السَّیْرَ سیرُوا فیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنینَ»(4): چیست؟ و امنیت آن مربوط به کجا می­باشد؟ ابوحنیفه گفت: بین مکه و مدینه است. امام(علیه السلام) فرمود: مقصود از آیه «وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً»(5) چیست؟ ابوحنیفه گفت: مقصود کعبه و بیت­الحرام است. امام(علیه السلام) اهل مجلس را سوگند داد و فرمود: آیا شما از ناامنی جانی و مالی بین مکه و مدینه اطلاع دارید؟ و آیا می­دانید که ابن­زبیر و ابن­جبیر در کعبه پنهان شدند و امنیّت پیدا نکردند و با منجنیق آنان را دستگیر کردند؟ اهل مجلس گفتند: آری. و ابوحنیفه خجل شد و گفت:

ص: 155


1- [المنخول غزالی، ص427]
2- [طه/5]
3- (احتجاج، ص196، طبع نجف)
4- [سبأ/18]
5- [آل عمران/97]

«من اطلاعی از کتاب خداوند ندارم، و اهل قیاس هستم.»و امام(علیه السلام) به او فرمود: اگر تو اهل قیاس هستی بگو بدانم گناه قتل بزرگتر است یا گناه زنا؟ ابوحنیفه گفت: گناه قتل بزرگتر است. امام(علیه السلام) فرمود: پس چگونه است که خداوند برای اثبات قتل به دو شاهد عادل اکتفا نموده و برای اثبات زنا فرموده: باید چهار نفر شهادت بدهند؟ و باز بگو بدانم، آیا فضیلت نماز بیشتر است یا فضیلت روزه؟ ابوحنیفه گفت: فضیلت نماز بیشتر است، امام(علیه السلام) فرمود: پس برای چه حائض نماز خود را قضا نمی­کند و لکن روزه خود را قضا می­کند؟ سپس فرمود:

بگو بدانم قذارت و خباثت منی بیشتر است و یا قذارت بول؟ ابوحنیفه گفت: قذارت بول بیشتر است. امام(علیه السلام) فرمود: اگر چنین است، برای چه برای منی باید همه بدن غسل داده شود، و برای بول همان محل خروج بول شسته می­شود؟ ابوحنیفه گفت: من اهل قیاس نیستم، بلکه اهل رأی و نظر هستم. امام(علیه السلام) فرمود: بگو بدانم چه می­گویی دربارة همسر مرد آزاد و همسر غلامی، اگر هر کدام دارای فرزندی باشند و مسافرت کنند و سقف بر سر آنان (یعنی آن دو زن) فرود آید و به میرند و ما ندانیم کدام فرزند، فرزند عبد است و کدام فرزند، فرزند مرد آزاد است؟ ابوحنیفه گفت: من صاحب رأی نیستم بلکه صاحب حدود هستم. امام(علیه السلام) فرمود:

اگر اعوری (یعنی کسی که یک چشم دارد) چشم انسان سالمی را کور کند، و یا کسی که یک دست دارد، دست انسان سالمی را قطع کند، حکم آن چیست؟ ابوحنیفه گفت: من فقط عالم به احکام پیامبران(علیهم­السلام) هستم. امام(علیه السلام) فرمود: بگو بدانم آیا خداوند شک داشته که به موسی و هارون فرموده: فرعون را با قول لیّن دعوت کنید، شاید او متذکّر شود و یا بترسد؟ چنان که می­فرماید: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی»(1) «یعنی شاید متذکّر شود، یا از مجازات الهی بترسد» ابوحنیفه گفت: من چیزی نمی­دانم.

پس امام صادق(علیه السلام) به او فرمود: تو به آیات کتاب خدا تمسّک می­کنی و لکن عالم به آن نیستی، و تو فراوان قیاس می­کنی، و اول کسی که قیاس نمود ابلیس بود، و دین خدا مبنی بر قیاس نیست، و تو صاحب رأی هستی، در حالی که خداوند به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) فقط حق رأی داده و رأی او را صواب قرار داده و او خطا نمی­کند، چنان که می­فرماید: «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ»(2) «یعنی تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در میان مردم قضاوت کنی» .

تا این که به او فرمود: اگر نمی­گفتید: ابوحنیفه وارد بر جعفر فرزند رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شد و او چیزی از ابوحنیفه سؤال نکرد من هرگز از تو سؤالی نمی­کردم، و اکنون به تو می­گویم: اگر اهل قیاسی قیاس کن [تا همانند ابلیس از درگاه خدا رانده شوی]. ابوحنیفه گفت: به خدا سوگند پس از این قیاس نخواهم

ص: 156


1- [طه/44]
2- [نساء/105]

نمود» امام(علیه السلام) فرمود: هرگز حبّ ریاست نمی­گذارد که تو از این کار دست برداری چنان که افراد دیگری قبل از تو نیز گرفتار حبّ ریاست شدند و دست از این عمل برنداشتند(1).

ص: 157


1- وفی الاحتجاج : روی أن الصادق علیه السلام قال لأبی حنیفة لما دخل علیه: من أنت؟ قال أبو حنیفة: قال علیه السلام: مفتی أهل العراق؟ قال: نعم. قال: بما تفتیهم؟ قال: بکتاب الله. قال: علیه السلام: وأنک لعالم بکتاب الله، ناسخه ومنسوخه، ومحکمه و متشابهه؟ قال: نعم .قال: فأخبرنی عن قول الله عز وجل: (وقدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالی وأیاما آمنین) أی موضع هو؟ قال أبو حنیفة: هو ما بین مکة والمدینة، فالتفت أبو عبد الله إلی جلسائه. وقال: نشدتکم بالله هل تسیرون بین مکة والمدینة ولا تأمنون علی دمائکم من القتل، وعلی أموالکم من السرق؟ فقالوا: اللهم نعم. فقال أبو عبد الله: ویحک یا أبا حنیفة! إن الله لا یقول إلا حقا أخبرنی عن قول الله عز وجل: (ومن دخله کان آمنا) أی موضع هو؟ قال: ذلک بیت الله الحرام، فالتفت أبو عبد الله إلی جلسائه وقال: نشدتکم بالله هل تعلمون: إن عبد الله بن الزبیر وسعید بن جبیر دخلاه فلم یأمنا القتل؟ قالوا: اللهم نعم. فقال أبو عبد الله علیه السلام: ویحک یا أبا حنیفة! إن الله لا یقول إلا حقا. فقال أبو حنیفة: لیس لی علم بکتاب الله، إنما أنا صاحب قیاس. قال أبو عبد الله: فانظر فی قیاسک إن کنت مقیسا أیما أعظم عند الله القتل أو الزنا؟ قال: بل القتل. قال: فکیف رضی فی القتل بشاهدین، ولم یرض فی الزنا إلا بأربعة؟ ثم قال له: الصلاة أفضل أم الصیام؟ قال: بل الصلاة أفضل. قال علیه السلام: فیجب علی قیاس قولک علی الحایض قضاء ما فاتها من الصلاة فی حال حیضها دون الصیام، وقد أوجب الله تعالی علیها قضاء الصوم دون الصلاة. قال له: البول أقذر أم المنی؟ قال البول أقذر. قال علیه السلام: یجب علی قیاسک أن یجب الغسل من البول دون المنی، وقد وجب الله تعالی الغسل من المنی دون البول. قال: إنما أنا صاحب رأی. قال علیه السلام: فما تری فی رجل کان له عبد فتزوج وزوج عبده فی لیلة واحدة، فدخلا بامرأتیهما فی لیلة واحدة ثم سافرا وجعلا امرأتیهما فی بیت واحد وولدتا غلامین فسقط البیت علیهم، فقتل المرأتین وبقی الغلامان أیهما فی رأیک المالک وأیهما المملوک وأیهما الوارث وأیهما الموروث؟ قال: إنما أنا صاحب حدود. قال: فما تری فی رجل أعمی فقأ عین صحیح وأقطع قطع ید رجل، کیف یقام علیهما الحد.قال: إنما أنا رجل عالم بمباعث الأنبیاء. قال: فأخبرنی عن قول الله لموسی وهارون حین بعثهما إلی فرعون: (لعله یتذکر أو یخشی) ولعل منک شک؟ قال: نعم. قال: وکذلک من الله شک إذ قال: (لعله)؟ قال أبو حنیفة: لا علم لی. قال علیه السلام: تزعم أنک تفتی بکتاب الله ولست ممن ورثه، وتزعم أنک صاحب قیاس وأول من قاس إبلیس لعنه الله ولم یبن دین الإسلام علی القیاس، وتزعم أنک صاحب رأی وکان الرأی من رسول الله صلی الله علیه وآله صوابا، ومن دونه خطأ، لأن الله تعالی قال: (فاحکم بینهم بما أراک الله) ولم یقل ذلک لغیره، وتزعم أنک صاحب حدود، ومن أنزلت علیه أولی بعلمها منک، وتزعم أنک عالم بمباعث الأنبیاء، ولخاتم الأنبیاء أعلم بمباعثهم منک، لولا أن یقال: دخل علی ابن رسول الله فلم یسأله عن شئ ما سألتک عن شئ، فقس إن کنت مقیسا. قال أبو حنیفة: لا أتکلم بالرأی والقیاس فی دین الله بعد هذا المجلس. قال: کلا إن حب الریاسة غیر تارکک کما لم یترک من کان قبلک تمام الخبر. (احتجاج، ج2 ص115)

ودر احتجاج روایت شده که ثوری و شریک و حسن بن صالح و ابن­ابی­لیلی(از علمای اهل­سنّت) جمع شدند و ابوحنیفه را دعوت نمودند و به او گفتند: نظر تو دربارة کسی که پدر خود را کشته، و به مادر خود تجاوز نموده، و روی سر پدر خود شراب خورده چیست؟ ابوحنیفه گفت: او مؤمن است. پس ابن­ابی­لیلای قاضی گفت: پس از این من هیچ شهادتی را دربارة تو نمی­پذیرم. و ثوری گفت: من تا ابد با تو سخن نخواهم گفت. و شریک گفت: من اگر قدرت پیدا کنم گردن تو را می­زنم. و حسن بن صالح گفت: من برخود حرام می­دانم که تا ابد به تو نگاه کنم.

و از امام مالکیه نقل شده که گوید: مولودی در اسلام متولد نشده که برای اسلام از ابوحنیفه خطرناکتر باشد، تا این که گوید: فتنه ابوحنیفه برای امّت اسلام از فتنه ابلیس زیانبارتر است.

اوزاعی گوید: ابوحنیفه دستگیره­های اسلام را یکی پس از دیگری پاره کرد. و از عبدالرحمان­بن­مهدی نقل است که گوید: هیچ فتنه­ای بعد از فتنة دجّال بزرگتر از فتنه ابوحنیفه نیست. ابوصالح فرّاء گوید: از یوسف­بن­اسباط شنیدم که می­گفت: ابوحنیفه بیش از چهارصد حدیث بر خلاف رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) وضع نمود، و چون از او سؤالی کردند و پاسخ داد و به او گفتند: بر خلاف گفته تو از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چیزهای دیگری نقل شده؟ او گفت: از این حرف­ها به من نزنید(1).

ص: 158


1- وروی فی الاحتجاج : أنه اجتمع الثوری وشریک والحسن بن صالح وابن أبی لیلی فبعثوا إلی أبی حنیفة فأتاهم فقالوا له: ما تقول فی رجل قتل أباه، ونکح أمه، وشرب الخمر فی رأس أبیه؟ فقال: مؤمن. فقال له ابن أبی لیلی: لا قبلت لک شهادة أبدا وقال الثوری لا کلمتک أبدا. وقال شریک: لو کان لی من الأمر شئ لضربت عنقک وقال له الحسن وجهی من وجهک حرام أن أنظر إلی وجهک أبدا وروی أیضا عن الإمام مالک قال: ما ولد فی الإسلام مولود أضر علی أهل الإسلام من أبی حنیفة وقال: کانت فتنة أبی حنیفة أضر علی هذه الأمة من فتنة إبلیس وأخرج عن الأوزاعی قال: عمد أبو حنیفة إلی عری الإسلام فنقضه عروة عروة وعن عبد الرحمن ابن مهدی قال: ما علم فی الإسلام فتنة بعد فتنة الدجال أعظم من رأی أبی حنیفة وأخرج عن أبی صالح الفراء قال: سمعت یوسف بن أسباط یقول: رد أبو حنیفة علی رسول الله صلی الله علیه وآله أربعمائة حدیث أو أکثر وأنه سئل عن مسألة فأجاب فیها ثم قیل له: یروی عن النبی (ص) فیها کذا وکذا قال: دعنا من هذا وفی روایة قال: حک هذا بدنب خنزیرة. (احتجاج، ج2/111)

و بعد از ابوحنیفه، مالک بن انس نیز- در مورد فضیلت خلفا گوید: افضل خلفای راشدین به ترتیب ابوبکر و عمر و عثمان هستند و آنان بر همه صحابه فضیلت دارند، و اما علی(علیه السلام) یکی از صحابه است و هیچ فضیلتی برصحابه ندارد(1).!!!

مؤلّف گوید: این نظر یکی از ائمه مذاهب اربعه است! آیا چنین کسی لیاقت امامت و پیشوایی دارد؟ در حالی که با بی­شرمی کامل حقایق فراوانی را در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) انکار می­نماید، و حتّی آن حضرت را در فضیلت، در ردیف ابوبکر و عمر و عثمان نمی­داند؟ و به همین خاطر امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: من همواره از اول عمر مظلوم بوده­ام و یا می­فرماید: «الدهر أنزلنی انزلنی حتّی قالوا معاویه و علیّ» یعنی روزگار مرا پائین آورد و پائین آورد تا مرا با معاویه مقایسه کردند!!!

آیا وجوب اطاعت از پیشوای فاسق و نادان نقض غرض و خلاف حکمت الهی نیست؟

ج: پاسخ این سؤال را خداوند به صورت استفهام تقریری - که هر عقلی آن را تأیید می­کند - داده است ومی­فرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(2) «یعنی آیا کسی که مردم را به حق دعوت می کند سزاوارتر به اطاعت است و یا کسی که خود نیازمند به هدایت یافتن است و از پیش خود راهی به حق پیدا نمی­کند مگر او را راهنمایی کنند؟ چه می­شود شما را که به ناحق حکم می­کنید؟!»

مؤلّف گوید: این آیه پاسخ کسانی است که می­گویند: «امّت از ترس فتنه و اختلاف، فرد بی­کفایتی مانند ابوبکر را بر علی(علیه السلام) مقدّم داشتند» گر چه این بهانه­ی دروغیست و آنان که چنین کاری را کردند، به خاطر حبّ ریاست و دشمنی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و گرنه هیچ فتنه و اختلافی وجود نداشت و آنان خود با این عمل، اختلاف و فتنه را ایجاد کردند، و امّت را از صراط مستقیم دین خارج نمودند، و چون این عمل خلاف عقل و وجدان بود و کسی پذیرای آن نبود، خداوند را متّهم به خلاف حکمت نمودند، و این عمل را به او نسبت دادند، و عالم آنان ابن ابی الحدید گفت:

ص: 159


1- قال صاحب کتاب «موقف الخلفاء العبّاسیّین من أئمّة المذاهب الأربعة»: فإذا تأمّلنا آراء مالک فیما یتعلّق بقضیّة التفضیل بین الخلفاء الراشدین، نجد الإمام ینفرد عن غیره، فهو یری أنّهم ثلاثة لا أربعة، و هو یجعل خلافة الراشدین فی أبی بکر و عمر و عثمان، و یجعلهم فی مرتبة دونها سائر الناس. و أمّا علیّ فإنّه فی نظره واحد من جملة الصحابة، لا یزید عنهم بشی ء. (وضوء النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، للسید علی الشهرستانی، ج1 ص355؛ به نقل از: موقف الخلفاء العباسیین، ص170)
2- [یونس/35]

«الحمدلله الذی قدّم المفضول علی الفاضل لمصلحةٍ یراها» و معلوم است که این یک تهمت آشکاری است به خداوند چرا که خداوند هرگز در مضیقه نبوده که ناچار شود مفضول را بر فاضل مقدّم بدارد و کار خلاف حکمتی را انجام بدهد، و بر خلاف آنچه در قرآن به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) دستور داده عمل کند؟! شما به آیات قرآن بنگرید تا به این حقیقت پی ببرید.

خداوند در آیه 153 سورة انعام می­فرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» «یعنی این راه مستقیم من است؛ از آن پیروی کنید؛ و از راه های پراکنده و انحرافی پیروی نکنید، که شما را از راه خدا ، دور می سازد؛ این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، تا پرهیزگاری پیشه کنید.»

و در آیه 15 لقمان می­فرماید: «وَ إِنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» «یعنی هر گاه پدر ومادر ، تلاش کنند که تو، چیزی را همتای من قراربدهی ، که از آن آگاهی نداری (بلکه می دانی باطل است)، از ایشان اطاعت مکن، ولی با آن دو، در دنیا بطرز شایسته ای رفتار کن؛ و از راه کسانی پیروی کن که به سوی من توبه وانابه می کنند ؛ وبازگشت همه شما به سوی من خواهد بود و من شما را از آنچه انجام می داده اید، باخبر می سازم.»

و در آیه 142 اعراف می­فرماید: «وَ قالَ مُوسی لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ» «یعنی موسی به برادرش هارون گفت: «در میان قومم جانشین من باش. و امور آنها را اصلاح کن. و از روش مفسدان، پیروی منما.»

ودر آیه 103 آل عمران می­فرماید: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» «یعنی همگی به ریسمان خدا [قرآن، و هرگونه وسیله وحدت الهی]، چنگ به زنید، و پراکنده نشوید؛ و نعمتِ بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهای شما، الفت برقرار ساخت، و به برکتِ نعمتِ او، شما برادر شدید! و شما بر لبِ حفره ای از آتش بودید، و خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را برای شما آشکار می سازد؛تا شاید هدایت شوید.»

و در آیه 124 بقره می­فرماید: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» «یعنی یاد کنید هنگامی را که پروردگار ابراهیم، او را با دستوراتی آزمود؛ و او به طور کامل از عهده آنها برآمد. و خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.» ابراهیم گفت: «از دودمان من نیز (امامانی قرار بده)» وخداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد ».

ص: 160

و در آیه 6 حجرات می­فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ» «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی ناآگاهی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید.»

از آیات فوق ظاهر می­شود که انسان فاسق و نادان ، هادی به صراط مستقیم نیست، و اگر حتّی پدر و مادر - که حق بزرگی بر فرزند دارند - بخواهند فرزند خود را از مسیر حق جدا کنند و او را به شرک دعوت نمایند ، اطاعت و پیروی از آنان صحیح نخواهد بود، و خداوند به موسی فرمود: برادر خود را جانشین خویش قرار بده و به او بگو: در راه صلاح قرار بگیرد و از مفسدین پیروی نکند، و به پیامبر خود فرمود: به مردم بگو: همگی به ریسمان الهی و صراط مستقیم چنگ بزنید و متفرّق نشوید، و ابراهیم(علیه السلام) را آزمود و چون در آزمون سر بلند در آمد، به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم، و چون ابراهیم شاد شد و گفت: آیا ذریّه من نیز امام خواهند بود؟ خطاب آمد: امامت به ستمکاران نمی­رسد، و آن حق افراد پاک و معصوم می­باشد، و اگر فاسقی برای شما خبری بیاورد، باید سخن او را نپذیرید، تا به صدق کلام او پی ببرید، و گرنه گرفتار جهالت و ندامت خواهید شد.

مؤلّف گوید: با توجّه به این که صراط در قرآن به معنای دستورات دین و رهبران و حجج الهی آمده و پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم اجمعین همان­گونه که گذشت صراطمستقیم دین نامیده شده­اند، و مقصود از صراط مستقیم درآیه «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» به قرینه آیه «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ»(1)

پیامبران و اوصیا و شهدا و صالحین می­باشند، و انحراف از این صراط سبب ضلالت و گمراهی خواهد بود، کسانی که بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر حبّ ریاست و اهداف مادّی و دشمنی با آل­پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) افراد بی­کفایت و فاقد شرائط امامت و رهبری را در مسند امامت و خلافت از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشاندند، بزرگترین خیانت را به اسلام و مسلمین مرتکب شدند و مردم را از صراط مستقیم دین منحرف نمودند و زحمات پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را از بین بردند، و تا قیامت هر ظلم و جنایت و تجاوز و گناه و انحرافی انجام شود، به عهدة آنان نیز خواهد بود، از این رو همان­گونه که خواهد آمد عذاب آنان در قیامت بیش از هر جانی دیگری می­باشد، و آنان مانند عجل و سامری می­باشند ومردم به منزله ی گوساله پرستان می باشند که به سخن وصیّ موسی، هارون گوش نکردند و به دنبال سامری و گوساله او رفتند و گوساله پرست شدند، پس از آن که خدا پرست بودند.

این امّت نیز پس از توحید و یگانه پرستی، به دستورات پیامبر خود(صلی الله علیه و آله و سلّم) ووصی او گوش نکردند و وصیّ او علی بن ابیطالب(علیه السلام) را کنار زدند و از عجل و سامری این امّت پیروی نمودند و از صراط مستقیم دین خارج گردیدند، و محبت عجل و سامری در دل­های آنان وارد شد، تا جائی که

ص: 161


1- [نساء/69]

سخنان آنان را بر سخنان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مقدّم داشتند، و بدعت­های بی­شماری که آنان در دین خدا وارد نمودندپذیرفتندوبر سخن رسول خدا مقدم داشتند !!!

با توجه به آنچه گفته شد،آیا اعتقاد به این که اطاعت از هر حاکم سلطه­گر و ظالمی واجب است ؟ وآیا آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً»(1) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را. و هر گاه در امری نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید و از آنها داوری بطلبید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است؟» آیا این آیه بر چنین چیز خلاف عقلی دلالت می کند ؟!!!

پیروان مذاهب چهارگانه، در قیامت چه دلیلی برای حقانیّت این مذاهب دارند؟

ج: در حدیث ثقلین رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) راه نجات را منحصر به تمسّک به قرآن و اهل­بیت خود(علیهم­السلام) نمود و فرمود: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی أهل بیتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدی ابداً ...» و منطوق این حدیث متواتر این است که اگر امّت به قرآن و عترت تمسّک کنند، هرگز گمراه نخواهند شد، و مفهوم آن این است که اگر به قرآن و عترت تمسّک نکردند قطعاً گمراه خواهند شد، و معلوم است که مذاهب چهارگانه اهل­سنّت به سخنان و معارف اهل­البیت(علیهم­السلام) توجّه نکرده­اند، و در مسائل اعتقادی و فقهی و ... راه­های دیگری را پیموده­اند که مورد تأیید اهل­البیت(علیهم­السلام) نبوده است.

از سوئی اهل­سنّت راه اجتهاد را مسدود نموده و می­گویند: مردم باید از یکی از این مذاهب پیروی کنند، و حق ندارند مذهب دیگری را انتخاب نمایند، و هیچ عالمی نیز حق ندارد فتوایی بر خلاف نظر یکی از ائمه مذاهب اربعه بدهد، و عالم و عامی باید مقلّد یکی از این چهار مذهب باشند، در حالی که همان­گونه که گذشت از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ توصیه­ای نسبت به آن­ها نرسیده است.

از این رو یک عالم شیعی به یک عالم سنّی پس از درگیری زیاد گفت: اگر خداوند روز قیامت به تو بگوید: عبادات و اعمالی که انجام داده­ای را از چه کسی گرفتی؟ تو می­گویی فتوای ابوحنیفه و یا امام یکی از مذاهب دیگر چنین بود، و اگر خداوند به تو بگوید: ابوحنیفه و امامان دیگر مذاهب را چه کسی تأیید نموده بود؟ تو پاسخی نخواهی داشت، امّا اگر خداوند چنین سؤالی را از من بکند، من می­گویم: امام صادق(علیه السلام) و یا یکی از ائمه دیگر ما این­گونه به من فرموده بودند، و اگر به من بگوید: امام صادق و ائمه دیگر را چه کسی تأیید نموده بود؟ من می­گویم: جدّشان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: از آنان پیروی کنید تا گمراه نشوید ...

ص: 162


1- [نساء/59]

آری عوام اهل­سنّت اگر در اثر تبلیغات و بی­اطلاعی، فکر کرده باشند که رهبران مذاهب چهارگانه مورد تأیید پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده­اند و ذرّه­ای دشمنی با اهل­بیت(علیهم­السلام) نداشته و یا آنان را دوست می­داشته­اند و لکن امام واجب­الإطاعه خود نمی­دانسته­اند، راهی برای نجات آنان هست، و لکن افرادآگاه و علمای اهل­سنّت که دانسته از ائمه ی اهل­البیت(علیهم­السلام) جدا شده­اند، راهی برای نجات خود ندارند، چرا که بدون ولایت امیرالمؤمنین و ائمه بعد از آن حضرت در قیامت احدی راه نجات نخواهد داشت، بلکه انکار امامت برخی از ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) نیز به منزله انکار همه آنان می­باشد، و این یک اصل مسلّمی است، همان­گونه که در مباحث پیشین گذشت.

بنابراین فرقه ناووسیّه که شش امامی هستند و به امامت اسماعیل بن جعفر بن محمّد(علیه السلام) معتقد شدند و معتقد به امامت موسی بن جعفر(علیه السلام) نیستند و یا می­گویند: اسماعیل ویا پدر او امام جعفر صادق(علیه السلام) مهدی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) است، و فساد اعتقادشان با رحلت اسماعیل از دنیا ظاهر شد، و معلوم گردید که امام کاظم(علیه السلام) امام بعد از پدر خود می­باشد، و نیز فرقه واقفیّه که امامت حضرت رضا(علیه السلام) را انکار کردند و علی بن ابی­حمزه بطائنی و امثال او که به خاطر اموالی که از موسی بن جعفر(علیه السلام) نزد آنان بود و حضرت رضا(علیه السلام) از آنان مطالبه نمود و آنان انکار کردند، موفّّق به امامت حضرت رضا(علیه السلام) نشدند و یا فرقه زیدیه که امامت حضرت باقر(علیه السلام) را نپذیرفتند و زید بن علی بن الحسین را امام خود دانستند، همگی در امامت گرفتار انحراف شدند، چرا که با ادلّه قاطع - همان­گونه که گذشت - ثابت شد که ائمه و خلفای بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دوازده نفر هستند و اوّل آنان علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و آخر آنان مهدی آل­محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشد(1).

خلاصه سخن این که شیعه امامیه معارف خود را از ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) گرفته است، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به امّت خود امر نموده که در همه چیز به آنان اقتدا کنند، و از آنها پیروی نمایند و مقتضای حدیث ثقلین که مورد اتفاق فریقین است همین معنا می­باشد و این حدیث را، احمدبن حنبل در مسند خود(2) و سنن ترمذی(3) و مسلم در صحیح خود(4)، و دارمی در سنن خود(5) و حاکم در

ص: 163


1- وروی سعد بن عبد الله، عن محمد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن، عن الحسین بن ثویر بن أبی فاختة، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: لا تعود الامامة فی أخوین بعد الحسن والحسین علیهما السلام، ولا یکون بعد علی بن الحسین علیه السلام إلا فی الاعقاب وأعقاب الاعقاب. وما جری بین محمد بن الحنفیة وعلی بن الحسین علیه السلام ومحاکمتهما إلی الحجر معروف لا نطول بذکره هاهنا. وأما الناووسیة الذین وقفوا علی أبی عبد الله جعفر بن محمد علیه السلام (وقالوا: هو المهدی). قد بینا أیضا فساد قولهم بما علمناه من موته واشتهار الامر فیه، ولصحة إمامة ابنه موسی بن جعفر علیهما السلام، وبما ثبت من إمامة الاثنی عشر علیهم السلام، ویؤکد ذلک ما ثبت من صحة وصیته إلی من أوصی إلیه، وظهور الحال فی ذلک. (غیبت شیخ طوسی، ص196)
2- (مسند احمدبن حنبل، ج3 ص14 ح17)
3- (سنن ترمذی، ج5 ص662)
4- (صحیح مسلم، ج4 ح1873)
5- (سنن دارمی، ج2 ص432)

مستدرک(1)، و صاحب جامع صغیردر جامع خود(2) و قندوزی حنفی در ینابیع­المودّة(3)، نقل کرده­اند، و متن حدیث با رها قبلاً گذشت. و قندوزی حنفی در ینابیع­المودّة از عمر بن خطّاب نقل نموده که گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هنگامی که بین اصحاب خود مؤاخات و برادری برقرار نمود فرمود:

این علی(علیه السلام) در دنیا و آخرت برادر و خلیفه من بین اهل من ، و وصیّ من در بین امّتم می­باشد، و او وارث علم من، و قاضی دیون من است، و مال من مال اوست و مال او مال من است، و نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است، و هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس با او دشمن باشد با من دشمن خواهد بود(4).

مؤلف گوید : با توجه به سخنان فراوان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در این موضوع ، برای کسانی که از اهل­بیت و عترت آن حضرت علیهم السلام فاصله گرفته­اند هیچ عذری در قیامت نخواهد بود، و چون آن حضرت می­دانستند که امّت، از اهل­بیت او فاصله می­گیرند ، سه مرتبه فرمود: «أذکرکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی اهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی»(5).

شیخ طوسی رحمه الله از ابولیلای غفّاری از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل نموده که فرمود: «ستکون من بعدی فتنة فإذا کان ذلک فألزموا علیّاً فإنّه الفاروق بین الحق و الباطل(6). سپس شیخ طوسی گوید: به همین خاطر شیعیان به علی(علیه السلام) اقتدا نمودند و به آل او و فرزندانش تمسّک کردند، و بر کشتی نجات اهل البیت علیهم السلام وارد شدند، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مَثَل اهل بیت من در این امّت مَثَل کشتی نوح است که هر کس داخل آن شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود، هلاک گردید. سپس گوید:

و امّا اهل­سنّت از خلفا [ی غاصب] پیروی نمودند و به سخنان آنان اعتماد کردند. و احادیث جمیع صحابه و تابعین را صحیح دانستند [و همه اصحاب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را عادل پنداشتند] تا این که

ص: 164


1- (مستدرک حاکم، ج3/109)
2- (جامع صغیر، ج1/402)
3- (ینابیع­المودّة، ص186)
4- [و عن] عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لمّا عقد المواخاة بین أصحابه [و] قال هذا علی أخی فی الدنیا و الآخرة، و خلیفتی فی أهلی و وصیّی فی أمّتی، و وارث علمی، و قاضی دینی، ما له منّی مالی منه، نفعه نفعی، و ضرّه ضرّی، من أحبّه فقد أحبّنی، و من أبغضه فقد أبغضنی. (ینابیع المودّة، ج2 ص289)
5- (صحیح مسلم، ج4/1873)
6- (خلاف شیخ طوسی، ج1/29)

گوید: و عوامل دیگری را نیز برای اختلاف و جدائی امّت ایجاد نمودند و اختلاف و تفرقه و جدائی را بین امّت به نهایت رساندند، مانند این که: از نقل روایات رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جلوگیری کردند ، چنان که ابن­سعد در طبقات خود گوید:

در زمان عمر بن خطّاب مردم احادیث فراوانی از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل می­کردند و عمر به آنان گفت: احادیث مکتوب خود را بیاورید و چون آوردند، دستور داد تا همه آن­ها را سوزاندند(1).

و این عمل تا یکصد سال ادامه داشت، تا عمربن­عبدالعزیز آمد و دستور تدوین حدیث را صادر نمود.

و در تذکرة الحفّاظ ذهبی(2) آمده که ابوبکر بعد از رحلت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مردم را جمع نمود و به آنان گفت: شما احادیث مختلفی را از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل می­کنید، و بعد از شما دیگران می­آیند و اختلاف شدیدتر می­شود بنابراین دیگر حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) نقل نکنید، و اگر کسی از شما سؤالی کرد بگویید: کتاب خدا بین ما و شما می­باشد و شما حلال آن را حلال بدانید و حرام آن را حرام بدانید.

و در این بین گروهی از صحابه مانند ابوذر و سلمان و مقداد، به امام و آقای خود علی­بن­ابیطالب(علیه السلام) اقتدا نمودند و شدیداً با این فکر مبارزه کردند و گفتند: «کتاب خدا عِدْل و همتایی دارد و آن عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام) هستند» و این سبب شد که عثمان ابوذر را به ربذه تبعید نمود، و او در سال 31 هجری در ربذه بیابان مرگ شد، و نیز میثم­تمّار و رشیدحجری و غیر آنان در زمان­های بعد به دست معاویه و عمّال او کشته شدند، و با کشته شدن آنان راه برای دشمنان اسلام - مانند یهود که دشمنی سختی با اسلام و مسلمین داشتند – باز شد، و کسانی مانند کعب بن ماتع یهودی معروف به کعب­الأحبار، و تمیم داری راهب نصرانی احادیث فراوانی را به اسم اسلام بین مسلمانان وارد نمودند و کسانی مانند انس بن مالک و ابی­هریره و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر و معاویه و ... آن­ها را منتشر کردند(3).

ص: 165


1- قَالَ ابن سعد فی طبقاته : أَخْبَرَنَا زَیْدُ بْنُ یَحْیَی بْنِ عُبَیْدٍ الدِّمَشْقِیُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَلَاءِ قَالَ: سَأَلْتُ الْقَاسِمَ یُمْلِی عَلَیَّ أَحَادِیثَ, فَقَالَ: إِنَّ الْأَحَادِیثَ کَثُرَتْ عَلَی عَهْدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ , فَأَنْشَدَ النَّاسَ أَنْ یَأْتُوهُ بِهَا, فَلَمَّا أَتَوْهُ بِهَا أَمَرَ بِتَحْرِیقِهَا, ثُمَّ قَالَ: مَثْنَاةٌ کَمَثْنَاةِ أَهْلِ الْکِتَابِ. قَالَ: فَمَنَعَنِی الْقَاسِمُ یَوْمَئِذٍ أَنْ أَکْتُبَ حَدِیثًا " (طبقات ابن سعد، ج5/188)
2- (تذکرة الحفّاظ ذهبی، ج1/3-2)
3- فی تهذیب التهذیب : انّ منع الخلفاء من تدوین حدیث الرسول الأکرم (صلی الله علیه و آله) کان له الأثر الحساس و الهام فی إیجاد شقة الخلاف بین الطائفتین. یقول ابن سعد فی طبقاته «ان الأحادیث کثرت علی عهد عمر بن الخطاب، فأنشد الناس أن یأتوه بها، فلما أتوه أمر بتحریقها. و استمر الحال حتی رأس المائة الهجریة فی عهد عمر بن عبد العزیز الذی أمر بتدوین الحدیث، و کان بذلک ابن شهاب أول من دون الحدیث ثم کثر التدوین و التصنیف بعده. هذا و قد روی الذهبی فی تذکرة الحفاظ «ان أبا بکر جمع الناس بعد وفاة نبیهم فقال: انکم تحدثون عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) أحادیث تختلفون فیها، و الناس بعدکم أشد اختلافا، فلا تحدثوا عن رسول الله (صلی الله علیه و آله) شیئا فمن سألکم فقولوا بیننا و بینکم کتاب الله، فاستحلوا حلاله و حرموا حرامه». و وقف أمام هذا التیار جمع من الصحابة کأبی ذر الغفاری و سلمان الفارسی و المقداد اقتداء بإمامهم و سیدهم و مولاهم علی بن أبی طالب (علیه السلام)، و عارضوا الفکرة معارضة شدیدة، و أکدوا بأن للکتاب عدل و هو العترة و کان الأمر أن أبعدت السلطة الحاکمة آنذاک أبا ذر من بلد الی بلد حتی لقی حتفه طریدا فریدا بالربذة سنة 31 هجریة. و لهذا السبیل قتل و صلب میثم التمار، و رشید الهجری و غیرهم فی زمان معاویة و بأمر منه. فخنق الجائرون من الحکام صوت المعارضة الإسلامیة من الصحابة و التابعین الأجلاء و قضت علیهم قضاء وقتیا، و فتحت الأبواب علی مصراعیها لبعض الیهود المتزمتین، و الذین یحملون بغضا دفینا للإسلام و المسلمین. فتمکن کعب بن ماتع الیهودی الملقب بکعب الأحبار، و تمیم الداری الراهب النصرانی فی روایة أحادیث کثیرة باسم الإسلام، فروی عنهما بعض مشاهیر الصحابة کأنس بن مالک و أبی هریرة و عبد الله بن عمر بن الخطاب و عبد الله بن الزبیر و معاویة و عبد الله بن عباس و نظرائهم من الصحابة و التابعین». و کان ذلک أن تأثر البعض من السیاسیین- المخضرمین- فی أیام الأمویین و العباسیین بثقافة أهل الکتاب و تطبعوا بطابعهم فی خلق الأحادیث و الروایات، و جعل قصص غریبة علی لسان النبی الأمی و الصحابة. (تهذیب التهذیب، ج1/511 و ج8/438؛ خلاف شیخ طوسی، ج1/301)

مؤلّف گوید: سخت تر از آنچه گذشت احادیث مجعوله­ای است که در زمان عثمان و معاویه ، جعّالان حدیث برای محبوبیّت غاصبین خلافت و گرفتن جوائز جعل نمودند، و تفصیل آن در مباحث پیشین گذشت، از این رو احادیث نبوی نوعاً ضعیف و مجعول است و آنچه برای شیعه مانده و در فقه و کلام و تاریخ و معارف دیگر اسلام از آن­ها استفاده می­شود ، سخنان اهل­البیت(علیهم­السلام) است که با زحمات فراوانی روات و علمای شیعه آن ها را نگهداری و تدوین نموده­اند جزاهم الله سبحانه خیر الجزاء.

فقه مذاهب اربعه چه اساس و پایه­ای دارد؟

ج: همان گونه که گذشت مرحوم علامه حلی در کتاب تحریرالأحکام گوید: فقه اهل­سنّت به خاطر نداشتن نصوص از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و دوری از نصوص و روایات اهل­البیت(علیهم­السلام) اکثراً مبتنی بر قیاس و استحسان است، و لکن فقه شیعه به خاطر ارتباط با اهل­البیت(علیهم­السلام) اکثر نزدیک به تمام آن همراه با نصوص اهل­البیت(علیهم­السلام) می­باشد و سخنان آنان سخنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) محسوب می­شود، چرا که آن حضرت امّت خود را ارجاع به اهل­بیت خویش داد و فرمود:

«ما إن تمسّکتم بهم لن تضلّوا بعدی أبداً» و روایات اهل­البیت(علیهم­السلام) خصوصاً و یا عموماً، تصریحاً و یا تلویحاً همه ی فروع فقهی را تامین می­کند، بنابراین مبنای اجتهاد در فقه امامیه و فقه اهل­سنّت که فقه ائمه چهار مذهب است متفاوت می­باشد، و اجتهاد علمای اهل­سنّت اجتهاد شخصی و مربوط به فهم کلام ائمه مذاهب اربعه است، و لکن اجتهاد علمای امامیّه، اجتهاد در فهم نصوص شرعیّه یعنی روایات ائمه ی معصومین(علیهم­السلام) است که اقوالشان به منزله اقوال رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­باشد و ...(1)

ص: 166


1- (خلاصه عبارات تحریر علامه، ج1/ص23)

مرحوم شیخ طوسی در کتاب خلاف گوید: اختلاف علمای اهل­سنّت در فقه به خاطر اختلاف ائمه مذاهب اربعه می­باشد، و لکن اختلاف علمای شیعه به واسطه اختلاف نصوص از ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) است

مؤلّف گوید: چه قدر فرق است بین سخنان ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) و سخنان ائمه مذاهب اربعه اهل­سنّت؟! آری فقیه شیعی در استنباط خود می­گوید: امام باقر و یا امام صادق(علیهماالسلام) چنین می­فرماید و لکن فقیه سنّی می­گوید: ابوحنیفه و یا مالک بن انس و یا احمد بن حنبل و یا محمد بن ادریس چنین گفته است، و چون باب اجتهاد را مسدود می­داند، حق ندارد فتوایی بر خلاف یکی از ائمه مذاهب اربعه بدهد، در حالی که ائمه مذاهب یاد شده همان­گونه که گذشت، اکثرآً مستند فتاوای خود را، قیاس و استحسان و رأی شخصی خود قرار داده­اند!!

و در تفسیر آیات قرآن نیز مفسرین آنان در اثر جدائی از ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) همان­گونه که گذشت به ظواهر آیات تمسّک می­کنند و قرآن را با رأی خود تفسیر می­نمایند، برای مثال در تفسیر آیه «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی»(1) «یعنی خدای رحمان بر تخت فرمانروایی عالم استیلا دارد و امور جهان هستی را تدبیر می کند و سامان می دهد.» می­گویند: خداوند در بالای عرش بر روی یک کرسی و صندلی بزرگی نشسته است، و در تفسیر آیة «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2) «یعنی اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را » می ­گویند: «هرحاکم وصاحب قدرتی گر چه ظالم و جائر باشد اطاعت از او واجب است ولو مانند یزید بن معاویه قاتل فرزندان پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد» و این نتیجه جدائی آنان از اهل­البیت(علیهم­السلام) است.

آیا نسبت­هایی که اهل سنّت به شیعیان می­­دهند صحیح است؟

1-آنان می­گویند: شما اهل بدعت هستید چنانکه گفتن «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله» در اذان و اقامه نماز، بدعت است» و...

در پاسخ این گوینده باید گفت : اوّلاً اکثر فقهای ما این جمله را جزء اذان نمی­دانند .

و ثانیاً خداوند در آیه 55 مائده شهادت به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) داده و فرموده است: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ» «یعنی سرپرست و ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر او و کسانی هستند که ایمان آورده اند و نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.» و روایات در صحاح اهل­سنّت تصریح دارد که مقصود از آیه فوق علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که در حال رکوع نماز خود، انگشتر خویش را به سائل عطا نمود چنان که طبری و بیضاوی در تفسیر خود(3) (4) و

ص: 167


1- [طه/5]
2- [نساء/59]
3- (تفسیر طبری، ج6 ص186)
4- (تفسیر بیضاوی، ج1 ص345)

سیّوطی در درّالمنثور(1) بیان کرده­اند و شاعر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حسّان بن ثابت نیز آن را به نظم درآورده و گفته است:

أبا حسن؟ نفدیک نفسی ومهجتی

وکل ب-طیء ف-ی الهدی ومسارع

أیذهب م-دحی والمحبین ضایعا؟

وما الم-دح فی ذات الإله بضایع

فأنت ال-ذی أعطیت إذ أنت راکع

فدتک نف-وس الق-وم یا خیر راکع

بخاتمک المی-مون یا خ-یر سید

ویا خیر شار ثم یا خ-یر ب-ای-ع

فأن-زل ف-یک الله خ-یر ولای-ة

وبینها فی مح-کمات الش-رای-ع(2)

وثالثاً سلمان پس از نزول این آیه در اذان خود پس از شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) شهادت به ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) داد و عمر از او نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شکایت کرد و آن حضرت عمل سلمان را تأیید نمود و نفرمود: سلمان بدعت در دین انجام داده است بلکه فرمود: هر گاه شهادت به رسالت من دادید، شهادت به ولایت علی(علیه السلام) نیز بدهید.

وانگهی خوب بود شما سری به احوال خود بزنید و با خود بگوئید: ما نیز در اذان نماز صبح جمله «الصلاة خیر من النوم» را زیاد کرده­ایم و جمله «حیّ علی خیر العمل» را از اذان و اقامه حذف نموده­ایم؟ چنان که گذشت ودر کنزالعمال(3)، و سنن بیهقی(4)، و موطأ مالک(5) آمده و در شرح تجرید قوشجی(6) مبحث امامت نیز آمده که عمر بالای منبر گفت: «أیّها الناس ثلاث کنّ علی عهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) و أنا أنهی عنهنّ و أحّرمهن و أعاقب علیهن و هی: متعه النساء و متعة الحجّ و حیّ علی خیر العمل» و لذا امام شافعی در کتاب «الأمّ» به نقل دلائل الصدق ج3/97، گوید:

«أکره فی الأذان «الصلوة خیر من النوم لأنّ أبا محذورة لم یذکره» یعنی من از گفتن «الصلوة خیر من النوم» در اذان کراهت دارم چرا که ابومحذوره[یکی از روات اهل­سنّت] آن را ذکر نکرده است.

ص: 168


1- (درّالمنثور، ج2 ص293)
2- (الغدیر، ج2/58)
3- (کنزالعمال، ج4/266)
4- (سنن بیهقی، ج1/425-424)
5- (موطأ مالک، ج1/93)
6- (شرح تجرید قوشجی، ص484)

وولایت امیرالمؤمنین علیه السلام به قدریبا اهمیت است که امام باقر(علیه السلام) در تفسیر آیه «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ»(1) فرمود: مقصود از «واحدة» ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) است(2).

2- می­گویند: برای چه شیعیان منتظر ظهور مهدی آل محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستند؟

ج: روایات فراوانی در کتب فریقین هست که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اوصیای آن حضرت فرموده­اند: حضرت مهدی(علیه السلام) امام دوازدهم و از فرزندان امام حسین(علیه السلام) می­باشد و غیبت او طولانی خواهد شد، به قدری که برخی از منتقدان به امامت او، از آمدنش مأیوس می­شوند، از این رو در ذیل برخی از روایات یاد شده آمده است: «لو لم یبق من الدنیا إلّا یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی المهدی فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلفه و تشرق الأرض بنوره ...»(3) و در کتب اهل­سنّت نیز این روایات فراوان نقل شده و به نظر نویسنده روایات اهل­سنّت دربارة حضرت مهدی(علیه السلام) بیش از روایات شیعه است .

و در صحیح ابی­داوود(4)، و ینابیع­المودّة(5)، و نورالأبصار(6) و کتب فراوان دیگر اهل­سنّت از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: «لو لم یبق من الدهر إلّا یوم لبعث الله رجلاً من أهل بیتی یملأ عدلاً کما ملئت جوراً»(7)

بنابراین اعتقاد به چنین مصلح جهانی در آخر الزمان مورد اتفاق مسلمین است بلکه همه ادیان آسمانی مانند یهود و نصارا و ادیان دیگر چنین اعتقادی را دارند، چنان که در عهد عتیق مانند مزامیر داوود، مزمور شمارة

ص: 169


1- [سبأ/46]
2- فی الکافی عن الحسین بن محمد، عن معلی بن محمد، عن الوشاء، عن محمد بن الفضیل، عن أبی حمزة قال: سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله تعالی: " قل إنما أعظکم بواحدة " فقال: إنما أعظکم بولایة علی علیه السلام هی الواحدة التی قال الله تبارک وتعالی " إنما أعظکم بواحدة ". (کافی، ج1/420)
3- حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسرور قال: حدّثنا الحسین بن محمّد بن عامر، عن المعلّی بن محمّد البصریّ، عن جعفر بن سلیمان، عن عبد الله الحکم، عن أبیه، عن سعید بن جبیر، عن عبد الله بن عبّاس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنَّ خلفائی واوصیائی، وحجج الله علی الخلق بعدی اثنا عشر: أوّلهم أخی وآخرهم ولدی، قیل: یا رسول الله ومن أخوک؟ قال: علیُّ بن أبی طالب، قیل: فمن ولدک؟ قال: المهدیُّ الّذی یملأها قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً، والّذی بعثنی بالحقِّ نبیّاً لو لم یبق من الدُّنیا إلّا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتّی یخرج فیه ولدی المهدیّ فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلفه وتشرق الأرض بنوره ویبلغ سلطانه المشرق والمغرب. (کمال الدین، ص280)
4- (صحیح ابی­داوود، طبع مصر، ج2/207)
5- (ینابیع­المودّة، ص432)
6- (نورالأبصار، باب2/ص154)
7- (بحارالانوار، ج36/368)

96و97، و کتاب دانیال نبیّ باب 12، این بشارت داده شده است، و درعهد جدید نیز در انجیل متی، باب 24، و انجیل مرقوس باب 13، و انجیل لوقا باب 21، به نقل از کتاب «موعودی که جهان در انتظار اوست» این بشارت ثبت شده است. و ما در کتاب «دولة المهدی» و کتاب «انتظار مهدی» و کتاب «بشارت­های مهدویّت» این موضوع را تفصیلاً بیان نموده­ایم. مراجعه شود.

مؤلّف گوید: شاید سؤال کننده به خاطر اعتقاد فاسد خود که می­گوید: ««أولی­الأمر» در آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم ا»(1) هر کسی است که بر مردم حاکم باشد، و قدرت امر و نهی داشته باشد گرچه انسان فاسد و مفسدی باشد» خود را نیازمند به مصلح جهانی نمی­داند و هر که حاکم باشد به نظر او امام زمان و واجب­الاطاعه خواهد بود، گر چه مانند یزید بن معاویه قاتل فرزندان پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده باشد، و لکن ما و هیچ انسان عاقلی این تفکر را عقلانی نمی­داند، و خداوند هرگز امر به اطاعت از حاکم ظالم و ستمگر نمی­کند، چرا که خلاف حکمت و نقض غرض می­باشد،همان گونه که گذشت.

3- می­گویند: رجعت اعتقاد فاسدی است و چه نیازی به آن هست؟

ج: مسأله رجعت و بازگشت اولیای خدا و خلّص از مؤمنین و خلّص از کفار و دشمنان خدا به دنیا همان­گونه که در روایات آمده برای عزّت اولیای دین و مؤمنین و ذلّت کفار و دشمنان خدا می­باشد و در روایات ما به آن تصریح شده است و در آن زمان - بعد از حکومت حضرت مهدی(علیه السلام) همه معصومین(علیهم­السلام) به دنیا باز می گردند وحکومت خواهند نمود و خداوند در آیات قرآن به آن اشاره نموده است چنان که می­فرماید: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ حَتَّی إِذا جاؤُ قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتی وَ لَمْ تُحیطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُون»(2) «یعنی به خاطر آور روزی را که ما از هر امّتی، گروهی را از کسانی که آیات ما را تکذیب می کردند محشور می کنیم؛ و آنها را نگه می داریم تا به یکدیگر ملحق شوند. تا زمانی که به پای حساب می آیند، خداوند به آنان می گوید: «آیا آیات مرا تکذیب کردید در حالی که احاطه علمی بر آن نداشتید؟! بگویید شما چه اعمالی انجام می دادید؟!»

ومعلوم است که این آیه نمی­تواند مربوط به قیامت باشد، چرا که می­فرماید: روزی که ما از هر امتی گروهی از تکذیب­کنندگان آیات خود را باز می­گردانیم. و نمی­فرماید: همه آنان را باز می­گردانیم در حالی که دربارة قیامت می­فرماید: «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»(3) «یعنی روزی را به خاطر بیاور که ما کوهها را به حرکت درمی آوریم؛ وتو زمین را آشکارا و هموار می بینی؛ و همه مردم را محشور می کنیم، و احدی از ایشان را فروگذار نخواهیم کرد.» یعنی قیامت روزی است که ما کوهها را به حرکت درمی­آوریم و تو زمین را صاف و آشکار خواهی دید، و ما همه مردم رابه دنیا باز می­گردانیم و احدی را فروگذار نمی­کنیم.

ص: 170


1- [نساء/59]
2- (نمل/84-83]
3- [کهف/47]

و اهل­بیت پیامبر(علیهم­السلام) که قرین قرآن و راسخون فی العلم می­باشند این حقیقت را برای ما روشن نموده­اند و می­فرمایند: «لیس منّا من لم یؤمن بکرّتنا و یستحلّ متعتنا»(1) یعنی کسی که رجعت ما را نپذیرد ومتعه مارا حلال نداند از ما نخواهد بود. و یا امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) می­فرمایند: «أیّام الله ثلاثة: یوم القائم(علیه السلام) و یوم الکرّة و یوم القیامه»(2) یعنی ایام الله [و حوادث بزرگ و مهم] سه روز است، 1- روز قیام حضرت مهدی(علیه السلام) 2- روز رجعت 3- روز قیامت .

ومرحوم صدوق رجعت را از اعتقادات امامیّه دانسته است. و مرحوم طریحی در مجمع­البحرین گوید: رجعت به معنای بازگشت بعد از مرگ است پس از ظهور حضرت مهدی(علیه السلام) و از ضروریات مذهب امامیّه می­باشد و برای آن شواهدی از قرآن و روایات اهل­­البیت(علیهم­السلام) وجود دارد و قابل انکار نیست و معصومین ما(علیهم­السلام) فرموده­اند: کسی که به رجعت ما ایمان نداشته باشد، و به متعه ما اقرار نکند از ما نیست و لکن اهل تسنن آن را انکار نموده­اند و ابن­اثیر در نهایة گوید: رجعت مذهب قومی از عرب جاهلی و گروهی از فرق مسلمین و اهل بدعت است مانند رافضی­ها(3).

مؤلّف گوید: ما بحث رجعت را در کتابی به نام «حکومت­های جهانی صالحین» بیان نمودیم و آستانه مقدسه حضرت معصومه(علیهاالسلام) در قم آن را به چاپ رسانده، از این رو در این کتاب به همین اندازه بسنده می­کنیم.

4- اهل تسنّن می­گویند: شیعه معتقد به تحریف قرآن است!!

در پاسخ این اتهام باید بگوییم: اوّلاً مشهور بین علمای شیعه عدم تحریف قرآن است و اگر کسی احیاناً قائل به خلاف این بوده باشد سخن او مربوط به نقیصه و یا تقدیم و تأخیر است و گرنه آنچه الآن بین مسلمانان موجود است جز قرآن نیست، آری اختلافاتی در قرائت بین قرّاء وجود دارد و آن نوعاً سبب اختلاف معنا نمی­شود و آنچه از اسرار و بطون و تأویلات قرآن در روایات آمده منافات با معنای ظاهری قرآن ندارد بنابراین نسبت تحریف قرآن به شیعه، یک نسبت ظالمانه است و اگر کسی سخنان علمای اهل­سنّت را در تحریف قرآن ببیند از این نسبت شگفت­زده می­شود.(4)

ص: 171


1- [فقیه، ج3/458]
2- [الصراط المستقیم، ج2/264، بحارالانوار، ج13/12)
3- وقد أنکرها الجمهور حتی قال فی النهایة : الرجعة مذهب قوم من العرب فی الجاهلیة وطائفة من فرق المسلمین وأهل البدع والاهواء ومن جملتهم طائفة من الرافضة. (ایضاح فضل بن شاذان، ص381)
4- اهل سنّت از ابن عباس نقل کرده­اند که گوید: عمر بن خطّاب گفت: آیه رجم از قرآن بود و ما به آن عمل می­کردیم و ... (صحیح بخاری، ج8/26، صحیح مسلم، ج5/116) سیوطی از لیث بن سعد نقل نموده که گوید: اوّل کسی که قرآن را جمع نمود ابوبکر بود و کاتب او زید بود ...تا این که گوید: عمر آیه رجم را برای ابوبکر آورد و او آن را ننوشت به خاطر این که یک نفر بود. (اتقان، ج1/101) طبرانی نیز با سند خود از عمر نقل نموده که گفت: قرآن یک میلیون و یک هزار و بیست آیه بوده است . (اتقان، ج1/121) و از این سخن عمر معلوم می­شود که بیش از دو ثلث قرآن به دست ما نرسیده است و از این گونه سخنان فراوان در کتب عامّه دیده می­شود و دلالت بر تحریف دارد و هرگز قابل اعتماد نیست، در حالی که آنان ما را متهم به تحریف می­کنند!!

آری آن قرآنی که همراه با همه اسرار و بطون و تأویلات می­باشد و امیرالمؤمنین(علیه السلام)آن را بدون کم و کاست از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنید، وبعد از رحلت آن حضرت عبا به دوش نگرفت تا آن را جمع­آوری نمود، نزد اهل­البیت(علیهم­السلام) محفوظ مانده و الآن در دست مبارک امام زمان(علیه السلام) می­باشد و آیه شریفه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»(1) «یعنی ما قرآن را نازل کردیم؛ و ما بطور قطع آن را حفظ می کنیم» مربوط به همین قرآن است از این رو هنگامی که امام زمان علیه السلام قیام می­کند حافظین قرآن به خاطر اختلاف نظم و قرائات و تأویلات و بطونی که در قرآن آن حضرت دیده می­شود - گرفتار مشکل سختی می ­شوند. از سوئی امیرالمؤمنین(علیه السلام). این قرآن موجود را تأیید نمود و فرمود: آنچه در دست شماست جز قرآن نیست و اگر به آن عمل کنید نجات خواهید یافت.

و نیز فرمود: «اعملوا أنّ هذا القرآن هو الناصح الذی لا یغشّ و الهادی الذی لا یضلّ»(2) یعنی بدانید که این قرآن ناصح و خیرخواهیست که خیانت نمی­کند، و هادی و راهنمایی است که کسی را گمراه نمی­کند. و ضمن سخنان مفصّلی فرمود: «إنّ الله سبحانه لم یعظ أحداً بمثل هذا القرآن فإنّه حبل الله المتین و سببه المبین»(3) یعنی حقّاً خداوند احدی را به مثل این قرآن موعظه نکرد، و آن ریسمان محکم الهی، و وسیله آشکاری است، برای نجات بندگان خدا.

و در سخن دیگری فرمود: «ثمّ أنزل علیه الکتاب نوراً لا تطفأ مصابیحه و سراجاً لا یخبو توقّده و منهاجاً لا یضلّ نهجه ... و فرقاناً لا یخمد برهانه»(4) یعنی خداوند کتابی را بر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرو فرستاد، که آن نوری است که هرگز خاموش نمی­شود، و چراغی است که هرگز بی­فروغ نمی­گردد و راهنمایی است که هرگز پیروانش را گمراه نمی­کند، و آن مایه جدائی حق از باطل است، و هیچگاه دچار خمودی نمی­شود.

از این سخنان ظاهر می­شود که قرآن موجود ،کلام الهی و نور و برهان و سراج منیر و هادی و راهنمای مردم است، و هرگز کسی را گمراه نمی­کند، و مردم موظفند به آن تمسّک کنند و از آن پیروی نمایند و اگرچنین نبود آن حضرت مردم را امر به توجّه به قرآن نمی­کرد و آن را مبیّن احکام الهی معرّفی نمی­نمود.

ص: 172


1- [حجر/9]
2- - نهج البلاغه صبحی صالح خطبه 176.
3- - همان.
4- - نهج البلاغه خطبه 198.

از سوئی رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث ثقلین مردم را امر به تمسّک به قرآن و اهل­بیت و عترت خود نموده است و معلوم است که مقصود آن حضرت همین قرآنی است که در دست مردم می­باشد.

و یا ائمه ما(علیهم­السلام) فرموده­اند: احادیث را بر قرآن عرضه کنید و اگر خلاف قرآن بود آن­ها را به دیوار بزنید.(1)

مؤلّف گوید: ما بحث تحقیقی تحریف را در کتاب «در پناه قرآن» بیان کرده­ایم مراجعه شود.

5- می­گویند: برای چه شما مسائل سیاسی را داخل در دین کرده­اید؟ مگر سیاست از دین است؟

ج: آری در اسلام سیاست از مسائل اساسی دین است، و رسول­خدا و امیرالمؤمنین(صلوات الله علیهماوعلی اولادهما) سیاست را - که به معنای تدبیر صحیح در مسائل اجتماعی و روابط خارجی و حقوقی است - داخل در دیانت می­دانستند و همه امور سیاسی و روابط خارجی و امور اجتماعی را خود تنظیم می­نمودند و گرنه تشکیل حکومت انجام نمی­گرفت، بلکه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سران قدرت­های بزرگ عالم را دعوت به اسلام نمود و نمایندگان فراوانی را به اطراف عالم فرستاد.

آری اگر سیاست به معنای مکر و حیله و تزویر و شیطنت باشد البته از دیانت هر مسلمانی دور است و دین از چنین سیاستی جدا خواهد بود، و سؤال کننده خود می­داند که این گونه سیاست­ها در اسلام نیست و سیاست به معنای تدبیر صحیح و مطابق با دستورات قرآن و نظر پیامبرخدا و اهل­بیت او(علیهم­السلام) از دیانت است.

البته همة علمای اهل­سنّت چنین سخن عامیانه­ای را نگفته­اند چنان که ابوالحسن ماوردی در کتاب «احکام سلطانیه» گوید: امامت و خلافت از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) باید همراه با حراست و حفظ دین و تأمین امنیّت باشد و چنین امامت و مدیریتی به اجماع امّت واجب می­باشد.

سپس گوید: «دلیل این معنا عقل و شرع است و دلیل عقلی آن این است که مردم باید از پیشوا و رهبر خود اطاعت نمایند تا نظام دیانت و زندگی برقرار بماند، و دلیل شرعی آن آیه قرآن است که خداوند می­فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(2) « یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و پیشوایان معصوم خود را» و خداوند اطاعت أولی الأمر را به همین علّت بر مردم واجب نموده است»(3)

ص: 173


1- - کافی ج1- کتاب فضل العلم روایت 4.
2- [نساء/59]
3- قال الماوردی فی احکام السلطانیه: البَابُ الأَوَّلُ: فِی عَقٍدِ الْإِمَامَةِ الْإِمَامَةُ: مَوْضُوعَةٌ لِخِلَافَةِ النُّبُوَّةِ فِی حِرَاسَةِ الدِّینِ وَسِیَاسَةِ الدُّنْیَا، وَعَقْدُهَا لِمَنْ یَقُومُ بِهَا فِی الْأُمَّةِ وَاجِبٌ بِالْإِجْمَاعِ وَإِنْ شَذَّ عَنْهُمْ الْأَصَمُّ. هَلْ الخِلَافَةُ وَاجَبَةٌ بِالشَّرْعِ أَمْ بِالْعَقْلِ؟ وَاخْتُلِفَ فِی وُجُوبِهَا هَلْ وَجَبَتْ بِالْعَقْلِ أَوْ بِالشَّرْعِ؟ فَقَالَتْ طَائِفَةٌ: وَجَبَتْ بِالْعَقْلِ لِمَا فِی طِبَاعِ الْعُقَلَاءِ مِنْ التَّسْلِیمِ لِزَعِیمٍ یَمْنَعُهُمْ مِنْ التَّظَالُمِ، وَیَفْصِلُ بَیْنَهُمْ فِی التَّنَازُعِ وَالتَّخَاصُمِ، وَلَوْلَا الْوُلَاةُ لَکَانُوا فَوْضَی مُهْمَلِینَ، وَهَمَجًا مُضَاعِینَ، وَقَدْ قَالَ الْأَفْوَهُ الْأَوْدِیُّ، وَهُوَ شَاعِرٌ جَاهِلِیٌّ "مِنْ الْبَسِیطِ": لَا یَصْلُحُ النَّاسُ فَوْضَی لَا سَرَاةَ لَهُمْ ... وَلَا سَرَاةٌ إذَا جُهَّالُهُمْ سَادُوا وَقَالَتْ طَائِفَةٌ أُخْرَی: بَلْ وَجَبَتْ بِالشَّرْعِ دُونَ الْعَقْلِ؛ لِأَنَّ الْإِمَامَ یَقُومُ بِأُمُورٍ شَرْعِیَّةٍ قَدْ کَانَ مُجَوَّزًا فِی الْعَقْلِ أَنْ لَا یَرِدَ التَّعَبُّدُ بِهَا، فَلَمْ یَکُنِ الْعَقْلُ مُوجِبًا لَهَا، وَإِنَّمَا أَوْجَبَ الْعَقْلُ أَنْ یَمْنَعَ کُلُّ وَاحِدٍ نَفْسَهُ مِنَ الْعُقَلَاءِ عَنِ التَّظَالُمِ وَالتَّقَاطُعِ، وَیَأْخُذَ بِمُقْتَضَی الْعَدْلِ فِی التَّنَاصُفِ وَالتَّوَاصُلِ، فَیَتَدَبَّرُ بِعَقْلِهِ لَا بِعَقْلِ غَیْرِهِ، وَلَکِنْ جَاءَ الشَّرْعُ بِتَفْوِیضِ الْأُمُورِ إلَی وَلِیِّهِ فِی الدِّینِ، قَالَ اللَّهُ -عَزَّ وَجَلَّ: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} [النساء: 59]. فَفَرَضَ عَلَیْنَا طَاعَةَ أُولِی الْأَمْرِ فِینَا، وَهُمُ الْأَئِمَّةُ الْمُتَأَمِّرُونَ عَلَیْنَا. (الأحکام السلطانیه (ماوردی)، باب اول، ص15)

مؤلّف گوید: دانشمند فوق سخن خوبی را مطرح کرده و لکن در مصداق خطا نموده و فکر کرده «أولی الأمر» هر کسی است که پیشوایی و امامت را به دست گرفته باشد، و نمی­داند که اگر آن پیشوا از طرف خداوند تعیین نشده باشد آخرالأمر در جاهایی گرفتار خطا خواهد شد. و امّت را نیز گرفتار دست سیاستمداران شیطانی خواهد نمود چنانکه تاکنون بوده است، و قدرت­های شرق و غرب، سران کشورهای اسلامی را فریب داده­اند و بر آنان سلطه پیدا کرده­اند، جز علمای شیعه که به خاطر پیروی از ائمه اهل­البیت (علیهم­السلام) چنین فریبی را نخورده­اند.

6- می­گویند: برای چه شیعیان خلافت و امامت را تعیینی و از طرف خداوند می­دانند؟

ج: به همان دلیل که پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) باید از ناحیه خداوند تعیین شود امام و خلیفه بعد از او نیز باید از ناحیه خداوند تعیین گردد چرا که امامت همان ادامه حرکت نبوّت است و باید همان شرائط

نبوّت را - بدون کم و کاست - دارا باشد، و شرائط رهبری همان­گونه که گذشت در هر دو یکسان است و انتخاب مردم در هیچ­کدام دخالتی ندارد، و اهل­سنّت که ابوبکر و عمر و عثمان را خلفای رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­دانند ناچارند خلاف وجدان و عقلانیت خود سخن بگویند و خلافت را انتخاب مردمی بدانند، و این اختلاف بین ما و آنان برطرف نخواهد شد تا امام دوازدهم شیعیان که منصوب از ناحیه خداوند است، قیام نماید و عالم را از فساد غاصبین خلافت نجات دهد تا بر احدی این مسأله مبهم نماند.

از سوئی همان­گونه که گذشت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلفا و جانشینان خود را در مواقف فراوانی تعیین نموده و اسناد آن در کتب شیعه و اهل­سنّت موجود است و حدیث غدیر برای اثبات این معنا کافیست و زیباترین سخن در این مسأله سخن امام زمان(علیه السلام) است که می­فرماید: «تنها خداوند از باطن و ضمائر افراد آگاه است و تنها او می­داند چه کسی شایسته این مقام است، از این رو می­فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ»(1) «یعنی تنها پروردگار تو هرچه را بخواهد می آفریند، و هر که را بخواهد

ص: 174


1- [قصص/68]

برمی گزیند؛و مردم در برابر او اختیاری ندارند» و به همین علّت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از ابتدای دعوت و نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»(1) تا آخرین ساعت عمر شریف خود این مسأله را یادآوری نمود و نجات و سعادت امّت خویش را در پیروی از قرآن و اهل­بیت خود معرفی کرد و فرمود: من از دنیا می­روم و برای نجات و هدایت شما دو چیز گرانسنگ را جایگزین خود می­نمایم: کتاب خدا و عترت و اهل­بیت خویش را، و تا زمانی که شما به این دو چیز تمسّک و توسّل نمائید، واز آن­ها پیروی کنید، هرگز گمراه نخواهید شد [و گرنه قطعاً گمراه می­شوید] و این دو چیز با همدیگر هادی شمایند [تا کسی نگوید: کتاب خدا برای نجات و هدایت ما کافیست] چرا که عترت با قرآن است و مبیّن و مفسّر قرآن است و قرآن نیز بدون عترت نجات­بخش نخواهد بود زیرا علوم قرآن و اسرار و بطون و ناسخ و منسوخ آن را جز عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام) احدی از آن ها آگاهی ندارد، و خداوند همان­گونه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید:

«قرآن را در سه بخش محکم و متشابه و مجمل قرار داد تا مردم به این وسیله ولیّ و نماینده او را بشناسند» و این ظریف­ترین راه برای شناسائی امام و خلیفه بعد از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، و چون امّت به این نکته توجّه نکردند و از عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام) جدا شدند گمراه و منحرف گردیدند و اختلاف و فرقه­گرایی فراوانی پیدا نمودند، چرا که اهل­البیت(علیهم­السلام) کشتی نجات آنان بودند و آنان داخل این کشتی نشدند و هلاک گردیدند.

7- آیا مقام امامت از مقام نبوّت و رسالت بالاتر است؟

ج: آری فرق است بین نبیّ و رسول و امام، چرا که نبیّ به معنای خبیر است و ملازم با رسول نیست، بلکه اعم از رسول است، و امکان دارد کسی نبی باشد و وحی الهی بر او نازل بشود و لکن مأمور به ابلاغ نباشد و رسول کسی است که وحی بر او نازل می­شود و مأمور به رسالت و ابلاغ به مردم است چنان که خداوند می­فرماید: «ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»(2) «یعنی پیامبر وظیفه ای جز رساندن پیام الهی ندارد» و رسول نیز اعم از امام است و ممکن است کسی رسول باشد و امام نباشد، پس امامت مقام فوق رسالت است، چرا که امام دارای اختیارات و تصرفات گسترده­تر از مقام نبیّ و رسول است و می­تواند درهمه امور امّت مانند سلاطین دخالت کند و تشکیل حکومت بدهد و نظام جامعه را به دست بگیرد، از این رو خداوند می­فرماید: «وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(3) «یعنی بیاد آور زمانی را که خداوند ابراهیم(علیه السلام) را با کلماتی آزمود [و او را مأمور به قربانی نمودن فرزندش اسماعیل کرد] و ابراهیم در این آزمون سربلند درآمد، و خدواند به او فرمود: اکنون من تو را امام قرار دادم و ابراهیم به خدای خود گفت: آیا ذریّه من نیز امام خواهند بود؟ و خداوند به او فرمود: عهد امامت به ستمکاران نمی­رسد».

ص: 175


1- [شعراء/214]
2- [مائده/99]
3- [بقره/124]

مؤلّف گوید:توضیح و تفصیل معنای امامت در قصّه طالوت و جالوت در تفسیر اهل­البیت(علیهم­السلام) ذیل آیه فوق بیان شده است مراجعه شود.

8- شفاعت چیست و برای کیست و دلیل آن چیست ؟

ج: شفاعت یک اصل قرآنی و روائی و مورد اتفاق مسلمانان است و آن واسطه­گری یک شخص آبرومند درگاه خداوند برای نجات و آمرزش یک مسلمان مؤمن گنهکار است، مشروط به آن که مانعی از شفاعت مانند ترک نماز و دشمنی با اهل­البیت(علیهم­السلام) و امثال این­ها در او نباشد، گر چه گناهان کبیره­ای را انجام داده باشد، بلکه به اعتقاد برخی شفاعت برای ترفیع مقام نیز خواهد بود.

و لکن شفاعت قیود و شرائطی دارد، 1- شفیع باید از ناحیه خداوند مأذون باشد چرا که خداوند می­فرماید: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً»(1) «یعنی در آن روز، شفاعت هیچ کس سودی نمی بخشد، جز کسی که خداوند رحمان به او اجازه داده، و از گفتار او راضیباشد .» و یا می­فرماید: «لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً»(2) «یعنی آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسانی که نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانی گرفته باشند .» 2- گنهکار باید لایق شفاعت باشد وبا شفاعت کننده رابطه ایمانی و دوستی داشته باشد، تا از این فیض الهی برخوردار گردد، مانند این که به ذریّه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) احسان و اکرامی نموده باشد، و یا از ضعفای شیعه و دوستان اهل­البیت(علیهم­السلام) دستگیری نموده باشد و یا آنان را دوست داشته باشد، و اگر منکر قیامت و یا تارک نماز و یا از ستمکاران باشد، شفاعت به او نمی­رسد، چرا که خداوند دربارة منکران قیامت و بی­نمازها می­فرماید: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ»(3) و «ما لِلظَّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ وَ لا شَفیعٍ یُطاعُ»(4) «یعنی برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفاعت کننده ای که شفاعتش پذیرفته شود» 3- شفاعت یک نوع ترحّم و تفضّل الهی است، و به افراد بی­رحم و بی­گذشت و اهل نقاش و سختگیری نمی­رسد، چرا که معصومین(علیهم­السلام) فرموده­اند «إرحم تُرحم» و «أحسن یُحسن إلیک» و «قل خیراً تُذکر بخیرٍ»(5) و کسی که رحم در وجود او نباشد مورد ترحّم واقع نمی­شود، 4- شفاعت به مخالفین اهل­بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمی­رسد، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «... و ویل للمخالفین لهم من أمّتی، اللّهمّ لا تنلهم شفاعتی»(6) یعنی وای بر مخالفین اهل­بیت من از این امّت، خدایا شفاعت مرا به آنان نرسان . امام صادق(علیه السلام) می­فرماید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: کسی که نماز خود را سبک بشمارد و یا شراب بنوشد به شفاعت من نمی­رسد و از حوض کوثر سیراب نمی­

ص: 176


1- [طه/109]
2- [مریم/87]
3- [مدثر/48]
4- [مؤمن/18]
5- [امالی صدوق، ص278]
6- [کافی، ج1/208]

شود(1). و فرمود: کسی که عذر، عذرخواهی را نپذیرد خواه راستگو باشد و خواه دروغگو، به شفاعت من نمی­رسد(2).

9- می گویند: درخواست شفاعت از پیامبران و اوصیا شرک به خدا می­باشد.

ج: درخواست شفاعت از اولیای خداوند هرگز شرک به خداوند نیست، چرا که درخواست چیزی از دیگری اگر به قصد پرستش او نباشد شرک نخواهد بود و إلّا باید اظهار نیاز به مردم و درخواست حاجت از آنان شرک باشد، و شاید مقصود از سؤال فوق این باشد که خداوند می­فرماید: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً»(3) «بگو: تمام شفاعت تنها از آنِ خداست» یعنی ای رسول من به آنان بگو: شفاعت کلاً مخصوص به خداوند است. پس کسی که از غیر خداوند درخواست شفاعت کند برای خدا شریک قرار داده است.

در پاسخ این توهّم باید گفته شود: اوّلاً در صورتی شرک خواهد بود که شفاعت کننده بدون اذن خداوند شفاعت کند وگرنه اگر همه شفاعت­کنندگان، همان­گونه که خداوند می­فرماید: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(4) با اذن خداوند شفاعت کنند هرگز شرک نخواهد بود، ثانیاً درخواست شفاعت از دیگری به معنای پرستش او نیست، و درخواست کننده، تنها او را واسطه کار خود قرار داده است و هرگز او را خالق و مستقل در انجام امور ندانسته و هرگز قصد او پرستش شفیع نبوده تا شرک در افعال و یا شرک در عبادت انجام داده باشد.

مؤلّف گوید: همة مشکل مخالفین ما از اهل­تسنّن این است که خود را از اهل­البیت علیهم السلام محروم نموده­اند و آیات قرآن را با فکر خود معنا می­کنند و چنین سؤالاتی را مطرح می­نمایند و می­گویند: «شما نباید به امامان خود احترام بگذارید، و آنان را به درگاه خداوند واسطه کنید، و از آنان چیزی را درخواست نمایید» و یا می­گویند: «احترام به قبور آنان شرک می­باشد» و یا «بوسیدن درب حرم­ها و شبکه­های ضریح­ها شرک است» در حالی که خداوند به ملائکه می­گوید: بر آدم سجده کنید و معلوم است که این سجده پرستش آدم نیست بلکه به معنای احترام به آدم است، و یا دربارة حضرت یعقوب و فرزندانش هنگامی که به مصر آمدند می­فرماید: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»(5) «یعنی یوسف پدر و مادر خود را بر تخت نشاند؛ و همگی به احترام او در پیشگاه خداوند به سجده افتادند» یعنی حضرت یوسف پدر و مادر خود را بالای تخت برد و آنان در مقابل یوسف سجده نمودند، و معلوم است که این سجده، سجدة پرستش نبوده بلکه احترام به

ص: 177


1- علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن الحسن العطار، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لا ینال شفاعتی من استخف بصلاته ولا یرد علی الحوض، لا والله لا ینال شفاعتی من شرب المسکر ولا یرد علی الحوض لا والله. [کافی، ج6/400]
2- یا علی: من لم یقبل العذر من متنصل صادقا کان أو کاذبا لم ینل شفاعتی. (فقیه، ج4/353]
3- [زمر/44]
4- [بقره/255]
5- [یوسف/100]

یوسف بوده است. و یا برادران یوسف به پدر خود گفتند: «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ»(1) «گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم.» و حضرت یعقوب نفرمود: این عمل شرک است بلکه فرمود: «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(2) «گفت: بزودی برای شما از پروردگارم آمرزش می طلبم، که او آمرزنده و مهربان است.» یعنی من در همین زودی برای شما استغفار خواهم نمود.

و یا خداوند به پیامبر خود می­فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً»(3) «یعنی اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم کردند (و فرمانهای خدا را زیرپا گذاردند)، نزد تو می آمدند، و از خدا طلب آمرزش می کردند، و پیامبر هم برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.» یعنی اگر مردمی که به خود ستم نموده­اند نزد تو بیایند و از خداوند درخواست آمرزش کنند و رسول من نیز برای آنان درخواست آمرزش نماید خداوند را توبه پذیر و مهربان خواهند یافت. و لکن اهل­سنّت به این آیات توجّه ندارند و می­گویند: «درخواست­های شما از امامان شرک است چرا که آنان الآن خاک می­باشند و از خاک کاری بر نمی­آید» نویسنده می­گوید: من به آنان گفتم: آنان شهید هستند و خداوند شهدا را زنده می­داند و از شخص زنده می­توان سؤال نمود و آنان چیزی در جواب من نگفتند.

10- می­گویند: برای چه امامان اهل­البیت(علیهم­السلام) را معصوم می­دانید؟

ج: عصمت و پاکی ائمه معصومین اهل­البیت(علیهم­السلام) را دوست و دشمن اعتراف داشته­اند، و احدی از دشمنان آنان نتوانسته­اند نقطة ابهامی نسبت به آنان به دست آورند، از سویی خداوند عصمت آنان را تأیید نموده و می­فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(4) «یعنی ای کسانی که ایمان آورده اید! از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، و باصادقان و راستگویان باشید.» و مقصود از صادقین آنان هستند، چرا که آنان در تمام افعال و اقوال و اخلاق خود، راستگو و راست­کردار و صادق بوده­اند از این رو خداوند به مؤمنان می­فرماید: از [عقوبت] خدا بترسید و همواره با صادقین باشید. و جز آنان احدی نیست که از جمیع جهات صادق و راستگو و راست­کردار باشد، و اگر سؤال کننده به این سخنان اعتماد نمی­کند، ما به او می­گوئیم: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز عترت و اهل­بیت خود را معصوم و پاک و راستگو و راست­کردار دانسته و آنان را قرین قرآن قرار داده و به امّت خود فرموده است: «إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله عترتی أهل بینی، ما إن تمسّکم بهما لن تضلّوا بعدی ابداً، و إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض»(5) و بدون شک قرآن از هر گونه انحراف واشتباهی درامان می­باشد و خود می­فرماید: «لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ

ص: 178


1- [یوسف/97]
2- [یوسف/98]
3- [نساء/64]
4- [توبه/119]
5- [مستدرک حاکم، ج3/148]

حَمیدٍ»(1) و در این حدیث، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که سخن او جز وحی الهی نیست اهل­بیت خود (علیهم­السلام) را هم­تراز و عِدْل قرآن قرار داده است و می­فرماید: «این دو از یکدیگر جدا نمی­شوند تا در قیامت نزد کوثر بر من وارد شوند» و اگر قرآن که شکی در آن نیست - از باطل و انحراف از حق دور است - اهل­البیت(علیهم­السلام) نیز چنین خواهند بود.

از سوئی رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ضمانت نموده که اگر امّت او تا هر زمان به قرآن و اهل­بیت او تمسّک نمایند و از آن­ها پیروی کنند گمراه نخواهند شد، و مفهوم آن این است که اگر امّت از قرآن و عترت پیروی نکنند گمراه خواهند شد. و از این سخن ظاهر می­شود که جز آنان کسی معصوم از خطا نیست و تنها عترت و اهل­البیت(علیهم­السلام) معصوم می­باشند.

آری مقصود از عترت و اهل­البیت اصحاب کسا و نه نفر از فرزندان امام حسین(علیهم­السلام) می­باشند و مقصود از عترت جزآنان نیستند، چرا که اوّلاً به نام آنان در روایات تصریح شده است و ثانیاً برخی از فرزندان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) غیر معصوم بوده­اند بلکه برخی مانند جعفر کذّاب از مسیر دین خارج شده­اند.

11- می گویند : برای چه نام آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در صلوات می­آورید؟

ج: روایات زیادی در کتب شیعه و اهل­سنّت دربارة برکات و ثواب صلوات بر محمد و آل محمد(علیهم صلوات الله) وارد شده است و در هیچ­کدام آن­ها صلوات بدون ذکر آل محمّد(صلوات الله علیه وآله و سلّم) نیامده است. و از عجائب این است که در روایات اهل­سنّت آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «صلوات ناقص بر من نفرستید» و باز آنان بر ما خورده می­گیرند و می­گویند: «برای چه شما نام آل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در صلوات خود می­آورید؟» و اگر آنان به آیه مودّت عمل کرده بودند، چنین چیزی را نمی­گفتند، چرا که این سخن شباهت به سخن ناصبی­ها دارد. صاحب کتاب ینابیع از جواهر العقدین و صواعق محرقه نقل نموده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «صلوات ناقص بر من نفرستید» اصحاب گفتند: یا رسول الله صلوات ناقص چیست؟ فرمود: این است که بگوئید: «الّهمّ صلّ علی محمّد» و سپس سکوت کنید. سپس فرمود: شما باید بگوئید: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد(2).

و عجیب­تر این است که امام شافعی می­گوید:

یَا أهل بَیت رَسُول الله حبکم

فرض من الله فِی الْقُرْآن أنزلهُ

ص: 179


1- [فصلت/42]
2- و فی جواهر العقدین و الصواعق المحرقة: روی عن النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: لا تصلّوا علیّ الصلاة البتراء. قالوا: و ما الصلاة البتراء یا رسول اللّه؟ قال: تقولون: اللّهم صلّ علی محمد و تسکتون، بل قولوا: اللّهم صلّ علی محمد و علی آل محمد. (ینابیع، ج1/37؛ صواعق، باب11 ص146؛ درّالمنثور، ج5 در تفسیر آیه صلوات)

یَا أهل بَیت رَسُول الله حبکم

فرض من الله فِی الْقُرْآن أنزلهُ

کفاکم من عَظِیم الْقدر أَنکُمْ

من لم یصل عَلَیْکُم لَا صَلَاة لَهُ(1)

یعنی ای اهل­بیت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خداوند محبت شما را در قرآن نازل نموده (و فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(2) «یعنی بگو: من هیچگونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]» و بر عظمت و مقام والای شما همین بس که هر نمازگذاری اگر در تشهد نماز خود بر شما صلوات نفرستد نماز او نماز نخواهد بود.

مؤلّف گوید: ما روایات صلوات را به طور مفصّل درآخر کتاب «کشکول عجایب» آورده­ایم و در «تفسیر اهل­البیت(علیهم­السلام)» نیز در ذیل آیه صلوات آن روایات نقل شده است، و در پایان یادآور می­شویم که در روایات آمده: ثواب لعنت بر دشمنان آل محمّد(صلوات الله علیهم اجمعین) بیش از ثواب صلوات بر آنان است، از این رو می­گوییم: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد أفضل ما صلّیت علی أحدٍ من أولیائک و العن أعدائهم جمیعاً بعدد ما أحاط به علمک.

12- بداء چیست و دلیل آن کدام است؟

ج: لغت «بداء» در فارسی به معنای ظهور و آشکار شدن است و بدای خداوند در احکام به معنای ظهور بعد از جهل نیست بلکه به معنای حکمت جدید و مصلحت جدید است چرا که ممکن است حکمی تا زمانی مصلحت داشته باشد و پس از آن زمان حکم دیگری دارای مصلحت و حکمت باشد مانند این که قبله مسلمانان تا زمانی بیت­المقدس بود و در سال دوم هجری مصلحت الهی و حکمت او این بود که کعبه و مسجدالحرام قبله مسلمین باشد، و بدای خداوند دربارة سرنوشت هر انسان و هر امّتی این است که اگر آن انسان و یا آن امّت به صلاح و درستی گرایش پیدا کند، خداوند نیز سرنوشت نیک و عافیت و عاقبت نیکی را برای آنان قرار می­دهد، همان­گونه که می­فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم»(3) «یعنی خداوند سرنوشت هیچ قومی و ملّتی را تغییر نمی دهد مگر آن که آنان آنچه را در وجود خودشان است تغییر دهند.» یعنی خداوند سرنوشت هیچ ملّت و قومی را تغییر نمی­دهد تا آن ملّت خود سرنوشت خویش را (به خوبی و یا به بدی) تغییر دهد.

ص: 180


1- صواعق، باب 11، ص148
2- [شوری/23]
3- [رعد/11]

و یا می­فرماید: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ»(1) یعنی «اگر اهل معاصی ایمان و تقوا پیدا کنند، ما برکات آسمان و زمین را به روی آنان می­گشاییم، و لکن آنان آیات ما را تکذیب نمودند و ما آنان را به خاطر اعمالشان مؤاخذه کردیم.»

و در روایات نیز نمونه­های فراوانی برای این موضوع آمده است مانند این که ائمه(علیهم­السلام) می­فرمایند: بسا کسی سه سال از عمر او باقی مانده باشد و در اثر صله رحم خداوند سی سال به عمر او بیفزاید، و یا سی و سه سال از عمر او باقی باشد و در اثر قطع رحم خداوند سی سال از عمر او را کم کند(2). و یا در روایتی آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «بسا انسانی به خاطر گناه از رزق مقدّر خود محروم می­ماند. و یا فرمود: دعا تقدیر خداوند را تغییر می­دهد، و یا فرمود: احسان و نیکی عمر را زیاد می­کند(3).

خداوند دربارة حضرت یونس(علیه السلام) که به خاطر کم صبری گرفتار شکم نهنگ شد می­فرماید: «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(4) «یعنی اگر او از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم آن ماهی می ماند!» و اگر یونس در شکم آن ماهی خدای خود را تسبیح نمی­کرد تا قیامت در شکم آن نهنگ می­ماند و چون او اهل تسبیح بود و گفت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمین»(5) «یعنی خداوندا! جز تو معبودی نیست؛ و تو منزّهی! من از ستمکاران بودم.» و خداوند او را نجات داد و فرمود: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ»(6) «یعنی ما دعای او را به اجابت رساندیم؛ و از آن اندوه نجاتش بخشیدیم؛ و این گونه نیز مؤمنان را نجات می دهیم.» یعنی ما به خاطر اعتراف یونس به خطای خود، دعای او را اجابت نمودیم و (این اختصاص به یونس ندارد) هر کس از مؤمنان از گناه خود پشیمان شود و توبه کند ما دعای او را مستجاب می­کنیم و او را از غم و اندوه نجات می­دهیم.

مؤلّف گوید: معنای آیة «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ»(7) «یعنی خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد ثابت نگه می دارد؛ و «ام الکتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست» .

ص: 181


1- [اعراف/96]
2- وعنه، عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر، عن محمد بن عبید الله قال: قال أبو الحسن الرضا (علیه السلام): یکون الرجل یصل رحمه فیکون قد بقی من عمره ثلاث سنین فیصیرها الله ثلاثین سنة ویفعل الله ما یشاء. (کافی، ج2/150ح3)
3- حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، أَخْبَرَنَا سُفْیَانُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِیسَی، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی الْجَعْدِ الْأَشْجَعِیِّ، عَنْ ثَوْبَانَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، رَفَعَهُ إِلَی النَّبِیِّ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «لَا یَرُدُّ الْقَدَرَ إِلَّا الدُّعَاءُ، وَلَا یَزِیدُ فِی الْعُمُرِ إِلَّا الْبِرُّ، وَإِنَّ الْعَبْدَ لَیُحْرَمُ الرِّزْقَ بِالذَّنْبِ یُصِیبُهُ». (مسند احمد، ج37/95)
4- [صافات/144-143]
5- [انبیاء/87]
6- [انبیاء/88]
7- [رعد/39]

13- می گویند: برای چه ازدواج موقّت را حلال می­دانید؟

ج: ازدواج موقّت همانند ازدواج دائم در قرآن به آن تصریح شده و خداوند می­فرماید: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً»(1) «یعنی زنانی را که متعه [ازدواج موقت] می کنید، واجب است مهر آنها را بپردازید. و گناهی بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کرده اید. بعداً می توانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید. خداوند، دانا و حکیم است» و این آیه را رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) و همه مسلمانان مربوط به ازدواج موقّت دانسته­اند و مفسران شیعه و سنّی نیز می­گویند: این آیه دربارة نکاح موقّت نازل شده است، چنان که سیوطی در درّالمنثور و طبری در تفسیر خود این گونه گفته­اند، و در صحاح اهل­سنّت و مسانید و جوامع روایی آنان نیز به این معنا اعتراف شده است، و مسلم بن حجّاج در صحیح خود از جابربن عبدالله انصاری روایت کرده که گوید: «خرج منادی رسول­الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) فقال: إنّ رسول الله قد أذن لکم أن تستمتعوا. یعنی متعة النساء»(2).

یعنی جابر گوید: منادی پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بین ما آمد و گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به شما اجازه داد که نکاح متعه یعنی ازدواج موقّت را می­توانید انجام بدهید.

بنابراین مشروعیت ازدواج موقّت مورد اتفاق مسلمانان و مطابق با قرآن و فرموده رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده است و تنها کسی که آن را تحریم نموده عمر بن خطّاب می­باشد، و او نیز اعتراف نموده که این عمل و حجّ تمتع و حیّ علی خیر العمل را رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حلال می­دانست و من آن­ها را حرام کردم و اگر کسی مرتکب آن­ها شود او را کیفر خواهم نمود(3).

و در صحیح مسلم از جابر بن عبدالله انصاری نقل شده که گوید: ما در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) متعه نساء و متعه حجّ را انجام می­دادیم تا این که عمر از آن نهی نمود و ما آن­ها را ترک کردیم(4).

ص: 182


1- [نساء/24]
2- (صحیح مسلم، ج4/130 ط مصر)
3- وروی القوشجی فی "شرح التجرید"، آخر "مبح-ث الإمام-ة"، أنّ عمر صعد المنبر وقال: "أیّها الناس! ثلاثٌ کنّ علی عهد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) أنا أنهی عنهنَّ وأُحرِّمهُنَّ وأُعاقب علیهنَّ; وهی: متعةُ النساء، ومتعةُ الحجِّ، وحیَّ علی خیر العمل". (دلائل الصدق لنهج الحق، محمد حسن المظفر، ج7 ص300)(شرح تجرید قوشجی، ص484)
4- حَدَّثَنِی حَامِدُ بْنُ عُمَرَ الْبَکْرَاوِیُّ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ، عَنْ عَاصِمٍ، عَنْ أَبِی نَضْرَةَ، قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ فَأَتَاهُ آتٍ فَقَالَ: إِنَّ ابْنَ عَبَّاسٍ وَابْنَ الزُّبَیْرِ اخْتَلَفَا فِی الْمُتْعَتَیْنِ، فَقَالَ جَابِرٌ: فَعَلْنَاهُمَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ نَهَانَا عَنْهُمَا عُمَرُ، فَلَمْ نَعُدْ لَهُمَا. (صحیح مسلم، ج2/914، سنن بیهقی، ج7/206)

البته معلوم است که عقد موقّت برای ضرورت­هایی است که بر مسلمانان پیش می­آید که اگر از این راه خود را تأمین نکنند نوعاً گرفتار حرام و زنا می­شوند و یا در تنگنا قرار می­گیرند، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «لولا أنّ عمر نهی عن المتعه ما زنی إلّا شقّی»(1)

و در روایتی آمده که به عبدالله بن عمر گفته شد: آیا تو متعه را حلال می­دانی؟ او گفت: آری، سؤال کننده گفت: مگر پدرت آن را حرام نکرد؟ عبدالله گفت: چیزی را که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حلال دانسته با گفته پدر من حرام نمی­شود.

و از هارون الرشید نقل شده که او از عمل عمر خشمگین بوده و با عصبانیت می­گفته است: «متعتان کانتا محلّلتان فی زمن رسول الله و أنا أحرمّهما و أعاقب علیهما» و سپس در پاسخ او می­گفته: «من أنت یا جُعَّل»(2).

14- می گویند : برای چه شیعیان بر خوراکی و پوشاکی سجده نمی­کنند؟

ج: به خاطر این که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «جعلت لی الأرض مسجداً و طهوراً»(3) یعنی خداوند برای من زمین را محل سجده و پاک کننده قرار داد.

مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع از هشام بن حکم نقل نموده که گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: به من خبر دهید از چیزهایی که سجده بر آن­ها جایز است، و از چیزهایی که سجده بر آن­ها جایز نیست؟ امام(علیه السلام) فرمود: سجده بر زمین و آنچه از زمین می­روید جایز است، جز خوراکی­ها و پوشاکی­ها. گفتم: فدای شما شوم علت آن چیست؟ فرمود: سجود خشوع در پیشگاه خداوند است و سزاوار نیست بر خوراکی­ها و پوشاکی­ها سجده شود، چرا که مردم دنیا، بندة خوراکی­ها و پوشاکی­ها هستند، و سجده کننده نباید پیشانی خود را در حال سجده بر معبود اهل دنیا که آنان را فریب داده قرار بدهند، و سجده بر زمین افضل است به خاطر این که ابلغ در تواضع و خضوع مقابل خداوند می­باشد. [یعنی سزاوار است بنده بالاترین و شریف­ترین جای بدن خود را در حال سجده بر پائین­ترین چیز قرار بدهد که آن زمین است](4).

ص: 183


1- (تفسیر درّالمنثور سیوطی، ج2/140 در ذیل آیه متعه)
2- ولأجل صراحة قول عمر فی التشریع خلافاً لرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)، قال المأمون - وهو یحکی کلامه -: مَن أنت یا جُعَل حتّی تنهی عمّا فعله. (دلائل الصدق لنهج الحق، محمد حسن المظفر، ج7 ص301)
3- [صحیح بخاری کتاب الصلاة، ص91]
4- العلل: عن علی بن أحمد، عن محمد بن جعفر الأسدی، عن محمد بن إسماعیل البرمکی، عن علی بن عباس، عن عمر بن عبد العزیز، عن هشام بن الحکم قال: قلت لأبی عبد الله علیه السلام: أخبرنی عما یجوز السجود علیه وعما لا یجوز؟ قال: السجود لا یجوز إلا علی الأرض أو ما أنبتت الأرض إلا ما اکل أو لبس، فقلت له: جعلت فداک ما العلة فی ذلک؟ قال: لان السجود هو الخضوع لله عز وجل، فلا ینبغی أن یکون علی ما یؤکل ویلبس، لان أبناء الدنیا عبید ما یأکلون ویلبسون، والساجد فی سجوده فی عبادة الله عز وجل، فلا ینبغی أن یضع جبهته فی سجوده علی معبود أبناء الدنیا الذین اغتروا بغرورها، والسجود علی الأرض أفضل، لأنه أبلغ فی التواضع والخضوع لله عز وجل. [بحارالأنوار، ج85/147، از علل الشرایع]

و شاید سؤال کننده می­خواهد بگوید: سجده بر خاک و بر تربت شهدا نوعی پرستش محسوب می­شود و آن شرک خواهد بود. وپاسخ او این است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سجده بر روی خاک بکنید و نفرمود: در مقابل خاک و برای خاک سجده کنید و گرنه سجدة ملائکه در مقابل آدم(علیه السلام) شرک خواهد بود در حالی که ملائکه در مقابل خدا و برای خدا سجده کردند و برای آدم سجده نکردند، مانند این که مردم برای خدا مقابل کعبه نماز می­خوانند و هرگز کعبه را معبود خود قرار نمی­دهند، بلکه عبادت و سجدة آنان برای خدواند است و کعبه را قبله خود قرار می­دهند نه این که کعبه معبود آنان باشد.

و اگر بگویند: چرا شیعیان بر هر چیزی سجده نمی­کنند؟ پاسخ این است که عبادات توقیفی است و حدّ و حدود معیّنی دارد و اولیای دین، به ما فرموده­اند بر هر چیزی سجده نکنید و ما باید از آنان اطاعت کنیم، از سوئی سیرة رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب و اهل­بیت او این بوده که بر خوراکی­ها و پوشاکی­ها سجده نمی­کرده­اند(1).

15- می گو یند : چرا شیعیان در و دیوار حرم­ها را می­بوسند و از آن­ها تبرّک می­جویند؟

ج: سؤال کننده فکر کرده که آنان می­خواهند امامان خود را بپرستند، در حالی که چنین نیست و آنان هرگز امامان خود را نمی­پرستند بلکه آنان را از مقرّبین و آبرومندان درگاه الهی می­دانند و به این خاطر به آنان ابراز علاقه و محبّت می­نمایند و این شرک و پرستش غیر خدا نخواهد بود.

از سوئی تبرّک جستن چیز تازه­ای نیست ، چرا که ابن حجر گوید: در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مردم بچه­های خود را نزد آن حضرت می­آوردند و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دستی بر سر و صورت آنان می­کشید و متبرّک می­شدند. «إنّ النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) کان یؤتی بالصبیان فیبرک علیهم»(2).

و در صحیح بخاری آمده که اصحاب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای تبرّک آب وضوی آن حضرت را می­گرفتند. «و إذا توضّأ کادوا یقتتلون علی وضوئه»(3).

ص: 184


1- أنبأ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْمُؤَمَّلِ، ثنا أَبُو عُثْمَانَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِ اللهِ الْبَصْرِیُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ، أنا یَعْلَی، ح وَأنبأ أَبُو الْحُسَیْنِ بْنُ بِشْرَانَ الْعَدْلُ بِبَغْدَادَ أنبأ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو الرَّزَّازُ، ثنا عَبَّاسُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا یَعْلَی بْنُ عُبَیْدٍ، ثنا الْأَعْمَشُ، عَنْ أَبِی سُفْیَانَ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو سَعِیدٍ قَالَ:" دَخَلْتُ عَلَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ یُصَلِّی عَلَی حَصِیرٍ" (سنن بیهقی، ج2/590، اخبار مکه، ج2/151)
2- (الاصابة، ج1/7)
3- (صحیح بخاری، ج3/195)

و در کتاب تبرّک الصحابه محمّدطاهر مکّی آمده که امّ­ثابت گوید: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر من وارد شد و از دهانه مشکی که آویزان بود ایستاده آب نوشید، و من برای تبرّک دهانه مشک را بریدم، و نگهداشتم(1).

و در کتاب موطأ مالک آمده: «کان رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) إذا صلّی الغداة جاء خدم المدینة بآنیتهم فیها الماء فما یؤتی بإناءٍ إلّا غمس یده فیها فربّما جاؤوه فی الغداة الباردة فیغمس یده فیها»(2). یعنی هر روز صبح خادمان مدینه ظرف­های آب خود را نزد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­آوردند تا آن حضرت دست مبارک خود را داخل آن­ها نماید و تبرّک شود و در روزهایی که هوا سرد بود نیز این عمل انجام می­گرفت و آن حضرت امتناع نمی­کرد. و چه نیکو گفته عاشق شیرین سخن:

أسال العشق دمع العین سیلا

و شنّ علی الحشا رجلا و خیلا

فصیّرنی الهوی صبحا و لیلا

أمرّ علی الدیار دیار لیلی

أقبّل ذا الجدار و ذا الجدارا

أشمّ تراب من للعقل تسبی

فینعش نشره المسکی لبّی

و أستلم السلام بکلّ شعب

و ما حبّ الدیار شغفن قلبی

و لکن حبّ من سکن الدیارا

و له-قدّس سرّه-و قد شطّرهما:

أمرّ علی الدیار دیار لیلی

فألقی العاشقین بها حیاری

و أطلب غفلة الرقباء عنّی

فألثم ذا الجدار و ذا الجدارا

و ما حبّ الدیار شغفن قلبی

و إن حازت محاسن لا تباری

و کانت کالجنان مزخرفات

و لکن حبّ من سکن الدیارا

ص: 185


1- (تبرّک الصحابه فصل اول، ص29)
2- (موطأ مالک، ج1/138)

مؤلّف گوید: به نظر من اگر این وهّابی­ها در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­بودند، این عمل را شرک می­دانستند!!

16- آیا پدران رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) اهل ایمان بوده­اند؟

ج: آری جمیع پدران رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا حضرت ابراهیم(علیه السلام) موحّد و معتقد به آئین ابراهیمی بوده­اند و احدی از آنان مشرک و بت­پرست نبوده و برای این ادّعا ادلّه فراوانی وجود دارد که مشاهده می­کنید:

1- سخنان عبدالمطلب با ابرهه، که آمده بود کعبه را خراب کند و چون شتران عبدالمطلب را گرفته بود عبدالمطلب به او فرمود: «أنا ربّ الإبل و للبیت ربّ یمنعه [یحمیه](1). یعنی، من مالک شترهای خود هستم و برای این کعبه نیز مالکی است و او خود از خانه خویش حمایت خواهد نمود.

و سپس عبدالمطلب دست به دعا بلند نمود و گفت:

(یا رب لا أرجو لهم سواکا * یا رب فامنع منهم حماکا)

(إن عدو البیت من عاداکا * إمنعهم أن یخربوا فناکا)

و دعای او را خداوند مستجاب نمود و بوسیله ی ابابیل لشگر ابرهه را هلاک کرد و این سخنان گواه روشنی است بر ایمان عبدالمطلب(علیه السلام)، از این رو یعقوبی در تاریخ خود دربارة ایمان او می­گوید: «رفض عبادة الأصنام و وحّدالله عزّوجلّ»(2) یعنی عبدالمطلب(علیه السلام) از پرستیدن بت­ها دوری نمود و خداوند یگانه را پرستید.

حلبی در سیرة خود گوید: هنگامی که «سیف بن ذی­یزن» پادشاه حبشه شد، عبدالمطلب(علیه السلام) با گروهی بر او وارد شد، و سخنان شیوایی را در مقابل او ایراد نمود، و پادشاه حبشه به او گفت: پیامبر عظیم الشأنی از خاندان تو به دنیا آمده و سپس گفت: نام او محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) است، و پدر و مادر او در کودکی از دنیا می­روند، و جدّ او(عبدالمطلب) و عموی او(ابوطالب) او را تکفّل می­نمایند.

«اسمه محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) یموت أبوه و أمّه ویکفله جدّه وعمّه» و سپس در اوصاف او گفت: «یعبد الرحمان و یدحض الشیطان و یخمد النیران و یکسر الأوثان، قوله فصل و حکمه عدل، و یأمر بالمعروف و یفعله و ینهی عن المنکر و یبطله»(3)

ص: 186


1- (کامل ابن اثیر، ج1/261)
2- (همان)
3- (سیرة حلبی، ج1/137-136 ط مصر، و ط بیروت، ص115-114)

یعنی نام او محمّد است و پدر و مادر او از دنیا می­روند و جدّ او وعمویش او را تکفّل می­کنند، و او خدای رحمان را پرستش می­کند و شیطان را از خود دور می­نماید، و آتشکده­ها و بت­ها را از بین می­برد، و سخن او حق و حکم او عدل است، به کار نیک امر می­کند و آن را انجام می­دهد و از کار بد نهی می­کند و آن را باطل می­نماید. و سپس به عبدالمطلب گفت: تو جدّ او هستی و تردیدی در آن نیست» پس عبدالمطلب سجدة شکر نمود و گفت: «إنّه کان لی ابن و کنت به معجباً و علیه رقیقاً و إنّی زوّجته کریمة قومی آمنة بنت وهب بن عبدمناف ابن زهرة فجاءت بغلامٍ فسمّیته محمداً مات أبوه و کفّلته أنا و عمّه [یعنی اباطالب](1).

یعنی من فرزندی داشتم که مورد علاقه شدید من بود، و یکی از دختران پاک قوم خود را به نام آمنه بنت وهب به او تزویج نمودم و او فرزندی آورد و من نام او را محمّد قرار دادم و در کودکی پدر و مادر او از دنیا رفتند و من و عموی او ابوطالب او را تکفّل نمودیم .

مؤلّف گوید: از سخنان عبدالمطلب ظاهر می­شود که او وابوطالب شایسته تربیت و تکفّل رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده­اند و از سخنان آنان نیز ظاهر می­شود که علاقه شدیدی به آن حضرت داشته­اند و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز همان­گونه که در روایات دیگر خواهد آمد آنان را شدیداً دوست می­داشته است. و در کتاب «الحجّة»(2) آمده که حضرت ابوطالب(علیه السلام) آثار نبوّت را در وجود فرزند برادر خود دیده است.

اشعار حضرت ابوطالب در توصیف رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که گوید:

أتعلم ملک الحبش أن محمدا نبیا

کموسی و المسیح ابن مریم

أتی بالهدی مثل الذی أتیا به

فکل بأمر اللّه یهدی و یعصم

و إنکم تتلونه فی کتابکم

بصدق حدیث لا حدیث الترجم

فلا تجعلوا للّه ندا فأسلموا

فإن طریق الحق لیس بمظلم

ص: 187


1- (سیرة حلبی، ج1/137 ط مصر)
2- (الحجّة، ص57)

و در تاریخ ابن کثیر(1)، و شرح نهج­البلاغه ابن ابی الحدید(2)، آمده که ابوطالب(علیه السلام) دربارة حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) گوید:

ألَم تَعلَمُوا أنّا وَجَدنا محمّداً

رَسُولاً کَمُوسی خُطَّ فی أوّلِ الکُتُب

وَ أنَّ عَلَیهِ فی العِبادِ محبةً

وَلا حیفَ فی من خصَّهُ اللّه بالحُبّ(3)

و در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده که ابوطالب گوید:

لقد أکرم الله النبی محمدا

فأکرم خلق الله فی الناس أحمد

و شق له من اسمه لیجله

فذو العرش محمود و هذا محمد

و در تاریخ ابن کثیر(4)، و شرح نهج­البلاغه(5)، و فتح الباری(6) آمده که ابوطالب گوید:

و الله لن یصلوا إلیک بجمعهم

حتی أوسد فی التراب دفینا

فانفذ لأمرک ما علیک مخافة

و ابشر و قر بذاک منه عیونا

و دعوتنی و زعمت أنک ناصحی

و لقد صدقت و کنت قبل أمینا

و عرضت دینا قد علمت بأنه

من خیر أدیان البریة دینا

لو لا الملامة أو حذاری سبة

لوجدتنی سمحا بذاک مبینا

ص: 188


1- (تاریخ ابن کثیر، ج1/42)
2- (شرح نهج­البلاغه ابن ابی الحدید، ج14/72)
3- دیوان أبی طالب : ص ٣٢ ، السیرة النبویة : ج ١ ، ص ٣٥٣.
4- (تاریخ ابن کثیر، ج3/42)
5- (شرح نهج­البلاغه، ج14/55)
6- (فتح الباری، ج7/153)

از اشعار فوق به خوبی ظاهر می­شود که ابوطالب(علیه السلام) به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ایمان آورده بوده و ایمان خود را کتمان می­کرده و به شدت از آن حضرت حمایت می­نموده است، همانند حضرت خدیجه که او نیز همه چیز خود را فدای ایمان و حمایت از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمود، و هنگامی که ابوطالب و خدیجه از دنیا رفتند رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هراس پیدا نمود و جبرئیل به او گفت: حامیان تو رفتند و تو باید به مدینه هجرت کنی.

مؤلّف گوید: با توجّه به اشعار یاد شده و قرائن فراوان دیگری که خواهد آمد چگونه می­توان گفت: ابوطالب مشرک از دنیا رفته است در حالی که او هنگام مرگ به عده­ای سفارش می­کند که از دین احمد حمایت کنید، و خود را فدای او نمایید، چنان که مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب متشابهات قرآن ذیل آیه «وَ لَیَنْصُرَنَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُه» «یعنی خداوند کسانی که او را یاریِ کنند و از آیینش دفاع نمایند را یاری می کند»(1) اشعار ذیل را از او نقل کرده است.

أوصی بنصر النبی الخیر مشهده

علیا ابنی و عم الخیر عباسا

وحمزة الأسد المخشی جانبه

وجعفرا ان تذودوا دونه الناسا

وهاشما کلها أوصی بنصرته

ان یأخذوا دون حرب القوم امراسا

کونوا فدی لکم نفسی وما ولدت

من دون أحمد عند الروع أتراسا

بکل أبیض مصقول عوارضه

تخاله فی سواد اللیل مقباسا

ابوطالب(علیه السلام) به خاطر حمایت از اسلام و حفظ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) سه سال در شعب در کنار آن حضرت ماند و سختی­ها را تحمل کرد در حالی که می­توانست خود را در آسایش کامل قرار بدهد، و علاوه بر آن از فرزند خود علی(علیه السلام) نیز خواست که دست از یاری آن حضرت برندارد و به فرزند خود گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به نیکی دعوت می­کند و تو باید همواره ملازم و حامی و همراه او باشی(2).

از این رو ابن­ابی­الحدید در این باره این اشعار را سروده است:

و لو لا أبو طالب و ابنه

لما مثل الدین شخصا فقاما

ص: 189


1- [حج/40]
2- (شرح نهج­البلاغه ابن ابی الحدید، ج14/53)

و لو لا أبو طالب و ابنه

لما مثل الدین شخصا فقاما

فذاک بمکة آوی و حامی

و هذا بیثرب جس الحماما

تکفل عبد مناف بأمر

و أودی فکان علی تماما

فقل فی ثبیر مضی بعد ما

قضی ما قضاه و أبقی شماما

فلله ذا فاتحا للهدی

و لله ذا للمعالی ختاما

و ما ضر مجد أبی طالب

جهول لغا أو بصیر تعامی

کما لا یضر إیاة الصباح

من ظن ضوء النهار الظلاما

وصیت نامه ابوطالب(علیه السلام) حاکی از ایمان قویّ او به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) است از این رو مشهور از مورخین اهل­سنّت به اسلام و ایمان ابوطالب اعتراف کرده­اند. چنان که در کتاب «تاریخ الخمیس»(1)، و سیرة حلبی(2) آمده که ابوطالب به مردم مکه این چنین وصیت نمود:

«یا معشر قریش کونوا له ولاة و لحزبه حماةً والله لا یسلک أحد منکم سبیله إلّا رشد، و لا یأخذ أحد یهدیه إلّا سعده و لو کان لنفسی مدةً و لأجلی تأخّر لکففت عنه الهزائز و لدفعت عنه الدواهی ثمّ هلک». یعنی، ای خویشان من و ای جماعت قریش همگی دوست محمّد باشید و از حزب او یعنی اسلام حمایت کنید، به خدا سوگند احدی از او پیروی نمی­کند مگر آن­که سعادتمند می­شود، و احدی راه او را انتخاب نمی­کند مگر آن­که خوشبخت خواهد شد، و اگر اجل من به تأخیر می­افتاد من سختی­ها را از او برطرف می­کردم و این آخرین سخنان ابوطالب(علیه السلام) بود و پس از آن از دنیا رحلت نمود.

از سوئی ابو طالب علاقه شدیدی به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشت وآن حضرت نیز علاقه شدیدی به عموی خود ابوطالب(علیه السلام) داشت .

در کتاب تاریخ خمیس(3) و کتاب استیعاب(4) آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به فرزند ابوطالب، عقیل فرمود: «إنّی أحبّک حبّین حبّاً لقرابتک منّی و حبّاً لما کنت اعلم حبّ عمّی إیّاک» یعنی من تو را دو

ص: 190


1- (تاریخ الخمیس، ج1/301 ط بیروت)
2- (سیرة حلبی، ج1/391 ط مصر)
3- (تاریخ خمیس، ج1/163 ط بیروت)
4- (استیعاب، ج1/509)

چندان دوست می­دارم، یکی به خاطر خویشاوندی که با من داری، و دیگری به خاطر این که می­دانم عمویم ابوطالب تو را دوست می­داشته است. و در سیرة حلبی(1) آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پس از رحلت ابوطالب(علیه السلام) از دنیا فرمود: «ما نالت قریش منّی شیئاً أکرهه، حتّی مات ابوطالب» یعنی تا ابوطالب زنده بود کفّار قریش نتوانستند مرا در سختی و فشار قرار بدهند.

البته معلوم است که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به خاطر ایمان ابوطالب او را دوست می­داشته است نه برای خویشی با او چنان که ابولهب نیز خویش آن حضرت بود و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را دوست نمی­داشت، چرا که خداوند می­فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ»(2) یعنی «محمد فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند» و یا می­فرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ»(3) «یعنی هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و پیامبرش دوستی کنند، هر چند پدران یا پسران یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته».

17- می گویند: شما معتقدید که حضرت جبرائیل در ابلاغ رسالت خود خیانت کرده است؟

ج: اوّلاً این نسبت را وهّابی­های اهل­سنّت به ما می­دهند و یکی از آنان در مسجدالحرام به من می­گفت: شما در پایان نماز که دست­های خود را سه مرتبه بالا می­برید می­گوئید: «خان الأمین - خان الأمین - خان الأمین» من گفتم: ما چنین چیزی را نمی­گوئیم، بلکه سه مرتبه «الله اکبر» می­گوئیم و این تهمتی است که شما به ما می­زنید و من فکر می­کنم آنان ما را یهودی می­دانند و یهود چنین نسبتی را به امین وحی الهی می­داده­اند و می­گفته­اند: جبرئیل در ابلاغ رسالت خیانت نمود و باید نبوّت را در فرزندان اسرائیل یعنی یعقوب قرار می­داد و خیانت کرد و در فرزندان اسماعیل قرار داد، از این رو یهود دشمن جبرائیل هستند و فخررازی در تفسیر خود(4) این مطلب را بیان کرده است و می­گوید: یهود جمله خان الأمین را شعار خود قرار داده بودند، از این رو خداوند درپاسخ آنان می­فرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرین» «یعنی روح الامین آن را بر قلب پاک تو نازل کرده ، تا از بیم دهندگان باشی.»(5) و یا می­فرماید: «قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّه»(6) «یعنی بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد دشمن خداست؛ چرا که او به فرمان خدا، قرآن را بر قلب

ص: 191


1- (سیرة حلبی، ج1/391 ط مصر)
2- [فتح/29]
3- [مجادله/22]
4- (تفسیر فخررازی، ج1/436 ط مصر)
5- [شعراء/194-193]
6- [بقره/97]

تو نازل کرده است» یعنی این قرآن را روح­الامین بر قلب تو نازل نمود تا مردم را انذار و بیدار باش بدهی. و هر کس دشمن جبرئیل باشد [خیانت نموده چرا که] او با اذن خداوند این قرآن را بر قلب تو نازل نموده است.

و عجیب این است که علمای وهّابی این نسبت را به ما می­دهند و می­گویند: شما می­گوئید: جبرئیل خیانت نموده چرا که باید وحی و نبوّت را بر علی(علیه السلام) نازل می­کرد و خیانت نمود و بر محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل نمود. و ما می­گوئیم: «إنّ لعنة الله علی الکاذبین».

18- آیا تشیّع در این قرون اخیر پیدا شده و در صدر اوّل خبری از آن نبوده است؟

ج: مرحوم علامه مجلسی درکتاب شریف بحارالأنوار(1) گوید: در اخباری وارد شده که شیعه و مؤمن داخل آتش نمی­شود، چرا که شیعه کسی است که در اعمال خود از علی(علیه السلام) پیروی می­کند.

جابربن­عبدالله انصاری گوید: ما نزد رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودیم که علی­بن ابیطالب(علیه السلام) وارد شد، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برادرم بر شما وارد شد، و سپس رو به کعبه نمود، و دست خود را به کعبه زد و فرمود: سوگند به خدایی که جان من به دست اوست، علی و شیعیان او در قیامت رستگارند ...(2).

و در روایات دیگری آمده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در تفسیر آیه «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»(3) «یعنی کسانی که ایمان آوردند واعمال صالحه انجام دادند، بهترین خلق خدا هستند.» می­فرماید: یا علی تو و شیعیان تو روز قیامت راضی و مرضیّ خداوند هستید(4).

ص: 192


1- فی البحار: ... و أمّا أصحاب الکبائر من الإمامیّة فلا خلاف بین الإمامیّة فی أنّهم لا یخلّدون فی النار، و أمّا أنّهم هل یدخلون النار أم لا؟ فالأخبار مختلفة فیهم اختلافا کثیرا، و مقتضی الجمع بینها أنّه یحتمل دخولهم النار و أنّهم غیر داخلین فی الأخبار التی وردت أنّ الشیعة و المؤمن لا یدخل النار، لأنّه قد ورد فی أخبار أخر أنّ الشیعة من شایع علیّا فی أعماله، و أنّ الإیمان مرکّب من القول و العمل. (بحارالأنوار، ج29/34)
2- و فی المختصر: عن جابر بن عبد الله قال کنا عند النبی (ص) إذ اقبل علی بن ابی طالب علیه السلام فقال النبی صلی الله علیه واله وسلم قد اتاکم اخی ثم التفت الی الکعبة فضربها بیده ثم قال والذی نفسی بیده ان هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیامة انه اولکم ایمانا معی واوفاکم بعهد الله واقومکم بامر الله واعدلکم فی الرعیة واقسمکم بالسویة واعظمکم عند الله مزیة فنزلت (ان الذین امنوا وعملوا الصالحات اولئک خیر البریة) قال: فکان اصحاب محمد صلی الله علیه واله إذا جاء علی (ع) قالوا قد جاء خیر البریة. (المحتضر حسن بن سلیمان حلّی، ص94)
3- [بینه/7]
4- روی العلامة الامینی فی (الغدیر) فقال… قال النبی (صلی الله علیه و آله): أنت یا علی وشیعتک...قال : وروی الخوارزمی فی مناقبه ص 66 عن جابر قال: کنا عند النبی (صلی اللّه علیه و آله) فأقبل علی بن أبی طالب فقال رسول الله: قد أتاکم أخی ثم التفت إلی الکعبة فضربها بیده ثم قال: و الذی نفسی بیده إن هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیامة، ثم قال: إنه أولکم إیمانا معی، وأوفاکم بعهد الله، وأقومکم بأمر الله، وأعدلکم فی الرعیة، وأقسمکم بالسویة، وأعظمکم عند الله مزیة، قال: وفی ذلک الوقت نزلت فیه: )إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة( وکان أصحاب النبی (صلی اللهّ علیه و آله) إذا أقبل علی قالوا: قد جاء خیر البریة. (الغدیر، ج2/57)

صاحب مناقب گوید: ابن مردویه از علی(علیه السلام) نقل نمود که فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من فرمود: مقصود از آیه «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ» تو و شیعیان تو می­باشید، و وعده­گاه من و شما حوض کوثر خواهد بود(1).

و از روایات فوق ظاهر می­شود که لقب شیعه را رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به پیروان علی(علیه السلام) داده است.

جلال الدین سیوطی نیز در تفسیر درّالمنثور ذیل آیه فوق در جلد 6 تفسیر خود روایت فوق را نقل کرده است. بنابراین شیعه ساخته و پرداخته علمای امامیّه در زمانه­های اخیر نیست که دشمنان اهل­البیت(علیهم­السلام) این گونه سخنان تهمت­آمیز ی را به علمای شیعه نسبت می­دهند. بلکه ازروایت جابرجعفی از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ»(2) ظاهر می­شود که این لقب برای پیروان امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زمان ابراهیم(علیه السلام) بلکه قبل از خلقت بنی­آدم ثابت بوده است، چرا که امام صادق(علیه السلام) درتفسیر آیه فوق می­فرماید: هنگامی که خداوند ابراهیم(علیه السلام) را خلق نمود پرده از مقابل چشم او برداشت و ابراهیم(علیه السلام) نوری را در کنار عرش دید و گفت: خدایا این نور چیست؟ و خداوند متعال فرمود: این نور محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) برگزیده خلق من است، سپس ابراهیم(علیه السلام) نور دیگری را در کنارآن نور دید، و گفت: خدایا این نور چیست؟ و به او گفته شد: این نور علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و او ناصر دین من می­باشد، سپس ابراهیم(علیه السلام) درکنار آن دو نور سه نور دیگر را دید و گفت: خدایا این انوار چیست؟ و به او گفته شد: اینها یکی نور فاطمه(علیهاالسلام) است که او و دوستانش از آتش، مفطوم و جدا می­باشند، و آن دو نور دیگر نور فرزندان او حسن و حسین(علیهماالسلام) می­باشند.

سپس ابراهیم(علیه السلام) گفت: خدایا من نه نور دیگر را اطراف این انوار می­بینم؟ خطاب شد: ای ابراهیم این­ها ائمه(علیهم­السلام) هستند و فرزندان علی و فاطمه می با شند . ابراهیم(علیه السلام) گفت: خدایا من انوار بی­شماری را می­بینم که اطراف آنان جمع شده­اند، و عددشان را جز تو کسی نمی­داند؟ خطاب شد: ای ابراهیم این­ها شیعیان علی(علیه السلام) هستند. ابراهیم گفت: نشانه شیعیان او چیست؟ خطاب شد: نشانه آنان پنجاه و

ص: 193


1- [1] وأخرج ابن مردویه عن ابن عباس، قال: لما نزلت: (إنّ الذین آمنوا وعملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة) قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلی: هو أنت وشیعتک، تأتی أنت وشیعتک یوم القیامة راضیین مرضییّن وأخرج ابن مردویه عن علی قال: قال لی رسول الله صلی الله علیه وآله: ألم تسمع قول الله: (إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة) ؟ أنت وشیعتک، وموعدی وموعدکم الحوض إذا جثت الامم للحساب تدعون غرّا محجّلین . (مناقب ملا حیدر شیروانی، ص78)
2- [صافات/83]

یک رکعت نماز در شبانه­روز، و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم و قنوت قبل از رکوع و انگشتر در دست راست کردن می­باشد. و ابراهیم(علیه السلام) گفت: «خدایا مرا از شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار بده» سپس امام صادق(علیه السلام) فرمود: به همین علّت خداوند در قرآن فرمود: «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ»(1).

و در روایتی از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آمده که فرمود: هنگامی که نام پیامبران پیشین را می­برید، نخست بر من صلوات بفرستید و سپس بر آنان، و هنگامی که نام پدرم ابراهیم را می­برید، اوّل بر او صلوات بفرستید و سپس برمن. اصحاب گفتند: یا رسول الله برای چه اوّل بر ابراهیم صلوات بفرستیم؟ فرمود: به خاطر این­که در شب معراج در آسمان سوّم برای من منبری از نور قرار داده شد و من در عرشة آن نشستم و ابراهیم یک درجه پائین­تر از من نشست و همه انبیای دیگر اطراف منبر نشستند، ناگهان علی را دیدم که بر ناقه­ای از نور سوار بود و صورت او همانند ماه نورانی بود و اصحاب او مانند ستارگان اطراف او بودند، از این رو ابراهیم به من گفت: ای محمّد این کدامیک از پیامبران بزرگ و یا کدام ملک مقرب الهی است؟ گفتم: او نه پیامبر بزرگ است و نه ملک مقرب، بلکه او برادر من علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. ابراهیم گفت: آن­هایی که همانند ستارگان اطراف او جمع شده­اند کیانند؟ گفتم: آنان شیعیان اویند، سپس ابراهیم گفت: اللّهمّ اجعلنی من شیعة علیٍّ. از این رو جبرئیل آیه «وَ إِنَّ مِنْ شیعَتِهِ لَإِبْراهیمَ» را برای من آورد(2).

ص: 194


1- و من الأخبار الدالة علی القول المشهور و الظاهرة فیه تمام الظهور علی الوجه الذی قدمناه ما ورد فی کتاب تأویل الآیات الباهرة نقلا من تفسیر محمد بن العباس بن ماهیار بسنده فیه إلی أبی بصیر قال: «سأل جابر الجعفی أبا عبد اللّٰه (علیه السلام) عن تفسیر قوله عز و جل «وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ» فقال ان اللّٰه لما خلق إبراهیم کشف له عن بصره فنظر فرأی نورا إلی جنب العرش فقال إلهی ما هذا النور؟ فقال له هذا نور محمد (صلی اللّٰه علیه و آله) صفوتی من خلقی. و رأی نورا إلی جنبه فقال إلهی و ما هذا النور؟ فقیل له هذا نور علی بن أبی طالب (علیه السلام) ناصر دینی. و رأی إلی جنبهم ثلاثة أنوار فقال إلهی و ما هذه الأنوار؟ فقیل له هذا نور فاطمة (علیها السلام) فطمت محبیها من النار و نور ولدیها الحسن و الحسین (علیهما السلام) فقال إلهی و أری أنوارا تسعة قد حفوا بهم؟ قیل یا إبراهیم هؤلاء الأئمة (علیهم السلام) من ولد علی و فاطمة. فقال إلهی أری أنوارا قد احدقوا بهم لا یحصی عددهم إلا أنت؟ قیل یا إبراهیم هؤلاء شیعتهم شیعة علی (علیه السلام). فقال إبراهیم (علیه السلام) و بم تعرف شیعته؟ قال بصلاة الإحدی و الخمسین و الجهر ببسم اللّٰه الرحمن الرحیم و القنوت قبل الرکوع و التختم بالیمین. فعند ذلک قال إبراهیم اللهم اجعلنی من شیعة أمیر المؤمنین (علیه السلام) قال فأخبر اللّٰه فی کتابه فقال و ان من شیعته لإبراهیم». (الحدائق الناضرة،ج8/171)
2- فی الخبر إذا ذکرتم الأنبیاء الأولین فصلوا علی ثم صلوا علیهم وإذا ذکرتم أبی إبراهیم فصلوا علیه ثم صلوا علی قالوا: یا رسول الله بما نال إبراهیم ذلک؟ قال (صلی الله علیه وآله): اعلموا أن لیلة عرج بی السماء فرقیت السماء الثالثة، نصب لی منبر من نور فجلست علی رأس المنبر، وجلس إبراهیم تحتی بدرجة، وجلس جمیع الأنبیاء الأولین حول المنبر، فإذا بعلی قد أقبل وهو راکب ناقة من نور، ووجهه کالقمر وأصحابه حوله کالنجوم، فقال إبراهیم: یا محمد هذا أیّ نبی معظم وأی ملک مقرب، قلت: لا نبی معظم ولا ملک مقرب، هذا أخی وابن عمی وصهری ووارث علمی علی بن أبی طالب (علیه السلام) قال: وما هؤلاء الذین حوله کالنجوم؟ قلت: شیعته. فقال إبراهیم: اللهم اجعلنی من شیعة علی، فأتی جبرائیل بهذه وإن من شیعته لإبراهیم. (الفیروزآبادی). (عروة الوثقی سیّد یزدی ط نجف، ج2 ص620)

و درحدیث «الأربعمأة» آمده که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­فرماید: خداوند توجهی به زمین نمود و ما را اختیار کرد و برای ما نیز شیعیانی اختیار نمود که ما را یاری کنند و در شادی ما شاد باشند و در حزن ما محزون باشند، و اموال و نفوس خود را در راه ما بذل کنند و چنین کسانی از ما هستند و به ما باز می­گردند، و هیچ شیعه­ای نیست که مرتکب گناه شود جز آن که قبل از مرگ به وسیلة بلایی گناه او پاک خواهد شد، و آن بلا یا در مال اوست و یا در فرزند و یا در جان اوست، تا این که چون خدای خود را ملاقات می­کند گناهی بر او نباشد و بسا گناهی از او باقی می­ماند و به واسطه سختی جان دادن پاک خواهد شد.

تا این که فرمود: میّت از شیعیان ما صدّیق و شهید خواهد بود، چرا که ولایت ما را تصدیق نموده و برای خدا با دوستان ما دوست و با دشمنان ما دشمن بوده و به خدا و رسول او ایمان داشته است. چنان که خداوند می­فرماید: «وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحیمِ»(1) «یعنی کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند، آنها صدیقان و شاهدان نزد پروردگارشانند؛ و برای آنان است پاداش اعمال شان (و نور ایمان شان)؛ و کسانی که کافر شدند وآیات ما را تکذیب کردند، آنها اهل دوزخند.»(2)

رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) چه کسانی را خلیفه خود قرار داد؟

ج: اهل­تسنّن خلفای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) را چهار نفر می­دانند و آنان را خلفای راشدین نامگذاری کرده­اند در حالی که این نام - جز دربارة امیرالمؤمنین(علیه السلام) که آنان او را چهارمین خلیفه آن حضرت می­دانند صادق نیست، چنان که لقب صدّیق نیز برای اولی ولقب فاروق برای دومی صحیح نیست و این القاب مانند لقب «امیرالمؤمنین» مخصوص به علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین(علیه السلام) می­باشد و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این القاب را به علی(علیه السلام) اختصاص داده و در روایات آنان نیز موجود است.

از سوئی چگونه ابوبکر می­تواند صدّیق باشد که اوّلاً اسلام او واسلام دوّمی متأخر از علی(علیه السلام) بوده و ثانیاً اگر صدّیق مبالغه در صدق هم باشد او به پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) چندین بار تهمت زده

ص: 195


1- [حدید/19]
2- إن الله تبارک وتعالی اطلع إلی الارض فاختارنا واختار لنا شعیة ینصروننا و یفرحو لفرحنا ویحزنون لحزننا ویبذلون أموالهم وأنفسهم فینا، اولئک منا وإلینا مامن الشیعة عبد یقارف أمرا نهینا عنه فیموت حتی یبتلی ببلیة تمحص بها ذنوبه إما فی ماله، وإما فی ولده، وإما فی نفسه حتی یلقی الله عزوجل وماله ذنب، و إنه لیبقی علیه الشئ من ذنوبه فیشدد به علیه عند موته. المیت من شیعتنا صدیق شهید، صدق بأمرنا، وأحب فینا، وأبغض فینا یرید بذلک الله عزوجل، مؤمن بالله وبرسوله، قال الله عزوجل: «والذین آمنوا بالله ورسله اولئک هم الصدیقون والشهداء عندربهم لهم أجرهم ونورهم» (بحارالأنوار، ج10/114 و ج68/18)

و به اسم آن حضرت حدیث جعل نموده است، مانند حدیث جعلی او که گفت: رسول­خدا فرموده است: نحن معاشر الأنبیاء لا نورّث و ما ترکناه صدقه» و این حدیث را احدی جز او به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت نداده است و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین(علیهما السلام) آن را کذب و دروغ دانستند، چنان که قرآن نیز آن را دروغ نامیده است، چرا که خلاف آیات ارث و فرائض صریح قرآن است، و امّا این که دوّمی را«فاروق» گفته­اند: اوّلاً همان گونه که گذشت این لقب را رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به علی(علیه السلام) داده بود، وثانیاً دومی بارها اعتراف به نادانی خود کرده، و بیش از هفتاد مرتبه از او شنیده شده که گفته است: «لولا علی لهلک عمر» و چنین کسی چگونه می­تواند فاروق بین حق و باطل باشد؟! و چگونه می­توان به کسی که حق و باطل را نشناخته است، فاروق گفت؟! از سوئی در هیچ روایتی نیامده که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده باشد: خلفای من چهار نفر هستند، و لکن آن حضرت - همان گونه که در صحیح مسلم(1) از جابر بن سمرة نقل شده - فرموده است:

«لا یزال الإسلام عزیزاً إلی إثنی عشر خلیفة» یعنی اسلام همواره در عزّت به سر خواهد برد تا دوازده خلیفه از خلفای من حاکم باشند [و مردم را در مسیر حق رهبری کنند] جابر گوید: سپس رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) جمله­ای را فرمود که من نشنیدم، و از پدرم سؤال کردم و او گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: همه خلفای من از قریش [و یا فرمود: همه آنان از بنی هاشم] هستند.

مؤلّف گوید: هیچ­گونه شک و تردیدی نسیت که این دوازده خلیفه تنها با ائمه اهل­البیت تطبیق می­کند، و در روایات فراوانی - همان­گونه که گذشت - از صحابه بزرگ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مانند سلمان و ابوذر و مقداد و حذیفه و جابربن­عبدالله انصاری نقل شده وهمه آن­ها صحیح و مستند است و در کتب معتبرة شیعه وارد شده که خلفای رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان بعد از آن حضرت دوازده نفر هستند و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) نام یکایک آنان را برده است و در لوح معروف به لوح فاطمه(علیهاالسلام) که مرحوم شیخ مفید در کتاب اختصاص نقل نموده و در کتب صدوق و کافی مرحوم کلینی و کتب شیخ طوسی و کتب دیگر از مصادر معتبر روایی نیز نقل شده است.

و در کتب متأخره نیز فراوان نقل شده و ما در بیشتر کتاب­های خود آن روایات را ترجمه کرده­ایم و در این کتاب نیز فراوان نقل شد و خوانندگان محترم می­توانند به کتاب «رهبران معصوم» که احوالات چهارده معصوم علیهم السلام به فارسی نوشته شده مراجعه فرمایند و یا به کتاب «منتهی الآمال» مرحوم محدّث بزرگوار قمی و یا سیرة پیشوایان و غیره مراجعه کنند و اگر می­خواهند از منابع عربی استفاده کنند به کتاب­های «کفایة الأثر»، «تذکرة الخواصّ»، «وفیات الأعیان» و «اعیان الشیعه» مراجعه نمایند.

لوح حضرت فاطمه علیهاالسلام، چیست

ص: 196


1- (صحیح مسلم، ج6ص2، ط مصر)

محمد بن یحیی ومحمد بن عبد الله، عن عبد الله بن جعفر، عن الحسن بن ظریف وعلی بن محمد، عن صالح بن أبی حماد، عن بکر بن صالح، عن عبد الرحمن بن سالم، عن أبی بصیر، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: قال أبی لجابر بن عبد الله الأنصاری إن لی إلیک حاجة فمتی یخف علیک أن أخلو بک فأسألک عنها، فقال له جابر: أی الأوقات أحببته فخلا به فی بعض الأیام فقال له: یا جابر أخبرنی عن اللوح الذی رأیته فی ید أمی فاطمة علیها السلام بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وما أخبرتک به أمی أنه فی ذلک اللوح مکتوب؟ فقال جابر: أشهد بالله أنی دخلت علی أمک فاطمة علیها السلام فی حیاة رسول الله صلی الله علیه وآله فهنیتها بولادة الحسین ورأیت فی یدیها لوحا أخضر، ظننت أنه من زمرد ورأیت فیه کتابا أبیض، شبه لون الشمس، فقلت لها: بأبی وأمی یا بنت رسول الله صلی الله علیه وآله ما هذا اللوح؟ فقالت: هذا لوح أهداه الله إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فیه اسم أبی واسم بعلی واسم ابنی واسم الأوصیاء من ولدی وأعطانیه أبی لیبشرنی بذلک، قال جابر فأعطتنیه أمک فاطمة علیها السلام فقرأته واستنسخته، فقال له أبی: فهل لک یا جابر: أن تعرضه علی قال: نعم، فمشی معه أبی إلی منزل جابر فأخرج صحیفة من رق، فقال: یا جابر انظر فی کتابک لأقرأ [أنا] علیک، فنظر جابر فی نسخته فقرأه أبی فما خالف حرف حرفا، فقال جابر: فأشهد بالله أنی هکذا رأیته فی اللوح مکتوبا.

«بسم الله الرحمن الرحیم هذا کتاب من الله العزیز الحکیم لمحمد نبیه ونوره وسفیره وحجابه ودلیله نزل به الروح الأمین من عند رب العالمین، عظم یا محمد أسمائی واشکر نعمائی ولا تجحد آلائی، إنی أنا الله إله إلا أنا قاصم الجبارین ومدیل المظلومین ودیان الدین، إنی أنا الله لا إله إلا أنا، فمن رجا غیر فضلی أو خاف غیر عدلی، عذبته عذابا لا أعذبه أحدا من العالمین فإیای فاعبد وعلی فتوکل، إنی لم أبعث نبیا فأکملت أیامه و انقضت مدته إلا جعلت له وصیا وإنی فضلتک علی الأنبیاء وفضلت وصیک علی الأوصیاء وأکرمتک بشبلیک وسبطیک حسن وحسین، فجعلت حسنا معدن علمی بعد انقضاء مدة أبیه وجعلت حسینا خازن وحیی وأکرمته بالشهادة وختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد وأرفع الشهداء درجة، جعلت کلمتی التامة معه و حجتی البالغة عنده، بعترته أثیب وأعاقب، أولهم علی سید العابدین وزین أولیائی الماضین وابنه شبه جده المحمود محمد الباقر علمی والمعدن لحکمتی سیهلک المرتابون فی جعفر، الراد علیه کالراد علی، حق القول منی لأکرمن مثوی جعفر ولاسرنه فی أشیاعه وأنصاره وأولیائه، أتیحت بعده موسی فتنة عمیاء حندس لان خیط فرضی لا ینقطع وحجتی لا تخفی وأن أولیائی یسقون بالکأس الأوفی، من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتی ومن غیر آیة من کتابی فقد افتری علی، ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدة موسی عبدی وحبیبی وخیرتی فی علی ولیی وناصری و من أضع علیه أعباء النبوة وأمتحنه بالاضطلاع بها یقتله عفریت مستکبر یدفن فی المدینة التی بناها العبد الصالح إلی جنب شر خلقی حق القول منی لأسرنه بمحمد ابنه وخلیفته من بعده ووارث علمه، فهو معدن علمی وموضع سری وحجتی علی خلقی لا یؤمن عبد به إلا جعلت الجنة مثواه وشفعته فی سبعین من أهل بیته کلهم قد استوجبوا النار وأختم بالسعادة لابنه علی ولیی وناصری والشاهد فی خلقی وأمینی علی وحیی، أخرج منه الداعی إلی سبیلی والخازن لعلمی الحسن وأکمل ذلک بابنه " م ح م د " رحمة للعالمین، علیه کمال موسی وبهاء عیسی وصبر أیوب فیذل أولیائی فی زمانه وتتهادی رؤوسهم کما تتهادی رؤوس الترک والدیلم فیقتلون ویحرقون و یکونون خائفین، مرعوبین، وجلین، تصبغ الأرض بدمائهم ویفشو الویل والرنا فی نسائهم أولئک

ص: 197

أولیائی حقا، بهم أدفع کل فتنة عمیاء حندس وبهم أکشف الزلازل وأدفع الآصار والاغلال أولئک علیهم صلوات من ربهم ورحمة وأولئک هم المهتدون.»

قال عبد الرحمن بن سالم: قال أبو بصیر: لو لم تسمع فی دهرک، إلا هذا الحدیث لکفاک، فصنه إلا عن أهله.(1)

مرحوم کلینی در کتاب کافی در باب «ما جاء فی الإثنی عشر و النصّ علیهم» روایات فراوانی را دربارة تصریح رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ائمه دوازده­گانه ، نقل نموده طالبین مراجعه فرمایند(2).

آیا توسل و کمک خواستن از غیر خداوند شرک است؟

ج: تردیدی نیست که کمک خواستن از غیر خدا اگر به عنوان واسطه باشد و ما مسئول را مستقل در تاثیر ندانیم شرک نخواهد بود، چرا که واسطه­های رحمت و نعمت­های الهی را ما خالق و رازق و آفریننده نمی­دانیم بلکه آنان را واسطه­های نعمت­های خداوند می­دانیم و خدا را بالإصالة شکر می­کنیم و واسطه­ها را بالواسطه شاکر می­باشیم و کسی که شکر واسطه­های نعمت­های خدا را نکند شکر خدا را نکرده است، چنان که در روایت امام سجاد(علیه­السلام) آمده: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»(3)و این مسأله در امور روزانه مردم جاری است و در مهمّات مانند طلب رحمت و مغفرت الهی با وساطت اولیای خداوند نیز جاری می باشد و این راهی است که خداوند به ما یاد داده و می­فرماید:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً»(4) یعنی «ای رسول من اگر گنهکاران که به خود ظلم کرده­اند نزد تو بیایند و از خداوند استغفار کنند و رسول من نیز برای آنان استغفار نماید قطعاً خداوند را توبه­پذیر و مهربان خواهند یافت.»

و در آیه دیگری از قول فرزندان یعقوب می­فرماید: «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ »(5) یعنی «برادران یوسف به پدر خود گفتند: برای ما ازخداوند درخواست آمرزش کن چرا که ما از خطاکاران بودیم» [و به پدر و مادر و برادر خود ظلم کردیم] و اگر این عمل شرک می­بود باید حضرت یعقوب درخواست آنان را نمی­پذیرفت و می­فرمود: شما مشرک هستید، در حالی که در جواب فرزندان خودفرمود:

« سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ»(6) یعنی «من در همین نزدیکی برای شما از خداوند استغفار خواهم نمود و او بسیار بخشنده و مهربان است.» آری اگر کسی واسطه را مستقل در تاثیر بداند و یا او را

ص: 198


1- (کافی ج1/527ح3)
2- (کافی، ج1/525 حدیث 1تا حدیث 20)
3- (میزان الحکمه، ج2/1493)
4- [نساء/64]
5- [یوسف/97]
6- [یوسف/98]

بپرستد، مانند مشرکین که بت­های خود را می­پرستیدند او مشرک خواهد بود، و لکن کمک خواستن ما از پیامبر و امام این­گونه نیست، چرا که ما هرگز آنان را نمی­پرستیم و مستقل در تأثیر نمی­دانیم، و شفاعت آنان همان گونه که خداوند می­فرماید - با اذن خداوند است و آنان مستقل در انجام آن نیستند، و خود فرموده­اند:

«لا مؤثّر فی الوجود إلّا الله» و خداوند دربارة همه مردم می­فرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ» «یعنی ای مردم! شما همگی نیازمند به خدایید؛تنها خداوند است که بی نیاز و ستوده است»(1) و یا می­فرماید: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ»(2)

و در روایتی آمده که امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیة «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» «یعنی بیشتر آنها به خدا ایمان نمی آورند، مگر آنکه ایمان خود را با شرک آلوده می کنند.»(3) فرمود: برخی خدا را فراموش می­کنند و می­گویند: «لولا فلان لهلکت و لولا فلان لضاع عیالی ...»(4) یعنی اگر فلانی نبود، من هلاک شده بودم و اگر فلانی نبود زن و بچه ی من ضایع می­شدند، و این شرک افعالی خواهد بود. از این رو شخصی به دنبال سخن فوق به امام(علیه السلام) عرض کرد: آیا اگر بگوید: «لولا مَنَّ الله عَلَیَّ بفلانٍ لهلکت» باز هم مشرک خواهد بود؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: اگر این چنین و امثال آن را بگوید، و مردم را واسطه نعمت­های خداوند بداند، مشرک نخواهد بود.

از این رو ما همواره به دستور خداوند در نمازهای خود می­گوییم: «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» یعنی ما تنها تو را عبادت می­کنیم و تنها از تو کمک می­خواهیم. و یا خداوند می­فرماید: «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ»(5) یعنی با نماز و صبر (یعنی روزه) از خداوند هر چه می خواهید بخواهید. و یا می­فرماید: «قُلْ مَنْ ذَا الَّذی یَعْصِمُکُمْ مِنَ اللَّهِ إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصیراً»(6) یعنی «بگو اگر خداوند به شما اراده­ی سوئی بکند و شما را کیفر بدهد، و یا بخواهد رحمتی بر شما وارد کند، چه کسی می­تواند مانع او شود؟ والبته برای مردم جز خداوند ولیّ و یاوری پیدا نخواهد شد.»

مؤلّف گوید: اهل­سنّت به ما می­گویند: «شما از امامان خود درخواست حاجت و شفاعت می­کنید و به این خاطر مشرک هستید» در حالی که ما آنان را واسطه بین خود و خداوند قرار می­دهیم و هرگز آنان را خالق و رازق و مؤثّر در عالم وجود و مستقل در تأثیر نمی­دانیم، بلکه می­گوییم: «یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله» و یا می­گوییم: «یا أولیاءالله انّ بینی و بین الله ذنوباً لا یأتی علیها إلّا رضاکم فبحق من ائتمنکم علی سرّه و استرعاکم

ص: 199


1- [فاطر/15]
2- [آل عمران/126]
3- [یوسف/106]
4- (تفسیر صافی، ج3/53 از تفسیر عیاشی)
5- [بقره/45]
6- [احزاب/17]

أمر خلقه و قرن طاعتکم بطاعته لمّا استوهبتم ذنوبی» و یا می­گوییم: «اشفعوا لی عندالله - فإنّ لکم عندالله شأناً من الشأن» و امثال این عبارات.

بنابراین نسبتی که آنان به ما می­دهند، یا از روی دشمنی با ما و خاندان نبوّت(علیهم­السلام) است، و یا به خاطر دوری آنان از معارف اهل­البیت(علیهم­­السلام) می­باشد، و در هر صورت این تهمت­ها را باید روز قیامت پاسخ بدهند.

آیا خواندن و صدا زدن دیگران شرک است؟

ج: اهل سنّت باز در این مسأله به خاطر دوری از تفاسیر اهل­البیت(علیهم­السلام) گرفتار شبهه شده­اند و می­گویند: آیه «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»(1) «یعنی مساجد از آنِ خداست، پس هیچ کس را با خدا نخوانید.» و آیه «وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکَ وَ لا یَضُرُّکَ»(2) «یعنی جز خدا، چیزی را که نه سودی به تو می رساند و نه زیانی، مخوان (و پرستش مکن)» ظاهر این آیات این است که خواندن و صدا زدن غیر خدا شرک است. در حالی که مردم همواره همدیگر را صدا می­زنند و از همدیگر کمک می­خواهند، و خداوند از قول حضرت نوح(علیه السلام) می­فرماید: «رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً»(3) «یعنی نوح به خدای خود گفت: پروردگارا من شبانه­روز قوم خود را صدا زدم و آنان رابه دین تو دعوت نمودم» و معلوم است که این دعا و خواندن پرستش نیست، آری در آیه «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً» دعا و خواندن به معنای پرستش است و لکن لغت دعا و خواندن همه جا به معنای پرستش نیست و اساساً لغت دعا و خواندن با لغت عبادت متفاوت است و خواندن در برخی از موارد به معنای پرستش است، نه در همه ی موارد مانند «آلِهَتُهُمُ الَّتی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه»(4) «یعنی معبودهایی را که غیر از خدا می خوانند» که به معنای پرستش است و آیه «رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهاراً»(5) به معنای خواندن و صدا زدن است و تعجّب است که اهل­سنّت توجّه به این موارد نکرده­اند و به ما نسبت شرک می­دهند؟!

و عجیب­تر این است که می­گویند: «کسانی را که شما صدا می­زنید، خاک شده­اند و از خاک کاری برنمی­آید» در حالی که خداوند دربارة شهدا می­فرماید: «آنان زنده هسنتد و در پیشگاه خداوند روزی می­خورند» از سویی ما امامان خود را شهید، بلکه مقام آنان را بالاتر از شهدای دیگر می­دانیم، و البته مخالفین ما باید به پذیرند که درخواست از کسی که خداوند او را زنده می­داند، صحیح است، و می­توان با او سخن گفت، بلکه ما معتقدیم که صدا زدن و سخن گفتن با مطلق اموات نیز صحیح است، چرا که ارواح آنان باقیست و اولیای دین ما به

ص: 200


1- [جن/18]
2- [یونس/106]
3- [نوح/5]
4- [هود/101]
5- [نوح/5]

زیارت اهل قبور می­رفته­اند، و به آنان می­فرموده­اند: «أنتم لنا فَرَط و إنّا إنشاء الله بکم لاحقون» امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بازگشت از صفین در مقابل قبرستان کوفه ایستاد و فرمود:

ای ساکنین خانه­های وحشت، و بیابان بدون درخت و گیاه، و قبرهای تاریک و ای خاک نشینان غریب، و ای کسانی که در تنهایی و وحشت به سر می­برید، شما قبل از ما از دنیا رفتید و ما به شما ملحق خواهیم شد، و خبری که ما برای شما داریم این است که خانه­های شما مسکن دیگران شد، و همسران شما با دیگران ازدواج نمودند، و اموال شما تقسیم شد، اکنون شما بگویید برای ما ازآن عالم چه خبری دارید؟ سپس آن حضرت روی مبارک به اصحاب خود نمود، و فرمود: اگر آنان اجازة سخن می­داشتند به ما می­گفتند: «إنّ خیر الزاد التقوی» یعنی بهترین زاد و توشه برای این عالم تقواست(1).

اصحاب پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) کیانند ؟

ج: علت طرح این سؤال این است که اهل­سنّت برای اصلاح عمل غاصبین خلافت می­گویند: «همه اصحاب پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) عادل بوده­اند» تا کسی نتواند در کار غاصبین و منافقین زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و بعد از آن حضرت خدشه­ای وارد کند، و آنان را زیر سؤال ببرد، و عجیب این است که اهل­سنّت باز برای تصویب خطاهای غاصبین خلافت، گفته­اند: «پیامبران و اوصیا لازم نیست معصوم و عادل باشند» و با این سخن به جمیع پیامبران خدا نسبت گناه و معصیت داده­اند، تا غاصبین خلافت را نسبت به اعمال ناپسند و گناهانی که مرتکب شده­اند معذور بدانند، بلکه می­گویند:

هر کس بر مسند حکومت و پیشوایی قرار گرفت، بر مردم واجب است که از او اطاعت کنند، به خاطر این­که خداوند فرمودة است: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» و «أولی الأمر» هر کسی است که به هر وسیله به قدرت و حکومت رسیده باشد و می­گویند: چنین کسی به خاطر به دست گرفتن زمام امور مسلمین، هر خطایی بکند بخشوده است و خداود او را مؤاخذه نمی­کند!!!

به یاد دارم که در مکّه در روز ششم ذی­الحجه که ایرانیان تظاهرات خیابانی برای برائت از مشرکین داشتند شیخ عربی از علمای وهّابی به من پر خاش کرد و گفت: «شما برای حج نیامده­اید، بلکه برای اغتشاش و اختلاف و جدال آمده­اید، و این اعمال حرام است» و من پاسخ او را دادم تا ساکت شد، و لکن نمی­دانستم معاویه را دوست می­دارند، از این رو در بین صحبت­ها از معاویه و اعمال او نکوهش نمودم، ناگهان دیدم او خشمگین شد و گفت: برای چه به معاویه توهین کردی؟ گفتم : مگر شما او را دوست می­دارید؟ گفت: آری گفتم:

ص: 201


1- وقال علیه السلام وقد رجع من صفین فاشرف علی القبور بظاهر الکوفة: یا أهل الدّیار الموحشة والمحالّ المقفرة، والقبور المظلمة، یا أهل التّربة، یا أهل الغربة [یا أهل الوحدة] یا أهل الوحشة، أنتم لنا فرط سابق ونحن لکم تبع لاحق، أمّا الدّور فقد سکنت، وأمّا الأزواج فقد نکحت، وأمّا الأموال فقد قسمت. هذا خیر ما عندنا فما خبر ما عندکم؟ ثم التفت إلی أصحابه فقال: أما لو أذن لهم فی الکلام لأخبروکم أنّ خیر الزّاد التّقوی. (نهج­البلاغه، ج4/31)

آیا شما اطلاع دارید که معاویه با علی بن ابیطالب(علیه السلام) به جنگ برخاست؟ او گفت: آری. گفتم: به نظر شما کدامیک بر حق بوده­اند؟ پس مقداری فکر کرد و گفت: علی کرّم الله وجهه بر حق بوده است. گفتم: بنابراین معاویه بر باطل و گمراهی بوده است. او گفت: معاویه نیز بر حق بوده است. گفتم: حرف عجیبی می­زنی چگونه می­شود دو نفر همدیگر را به خوبی شناخته باشند و شمشیر به روی همدیگر بکشند و هر دو بر حق باشند؟! او گفت: معاویه از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) است و صحابه کلّاً عادل هستند. گفتم: آیا منافقین، در بین صحابه نبوده­اند؟ گفت: آری. گفتم: پس چگونه تو همه صحابه را عادل می­دانی، و یا می­گویی نفاق منافات با عدالت ندارد؟! پس او مبهوت ماند و چیزی نگفت. و ما این مناظره را به طور کامل در کتاب «میزان الحق» در بخش مناظرات آورده­ایم مراجعه شود.

و اما نظر شیعه دربارة صحابه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) این است که آنان کسانی هستند که آن حضرت را درک نموده و مسلمان شده­اند و لکن همه آنان در ایمان خود صادق نبوده بلکه زیادی از آنان منافق بوده­اند چنان که آیات قرآن و سخنان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و تاریخ شاهد بر آن است.

آیا اعتقاد به ولایت تکوینی نسبت به ائمه اهل البیت علیهم السلام شرک است؟

ج: تردیدی نیست که پیامبران الهی با اذن خداوند کارهای اعجازآمیزی را انجام می­داده­اند، مانند این که حضرت عیسی(علیه السلام) مرده را زنده می­کرد و یا کور مادرزادی را با اذن خداوند شفا می­داده چنان که خداوند از قول او می­فرماید: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللَّهِ ... »(1) یعنی «من با اذن خدا مجسمه­ای از گل می­سازم و در آن می­دمم و مرغ زنده ای می­شود و نابینا و مبتلای به پیسی را شفا می­دهم و مرده­ها را با اذن خداوند زنده می­کنم.

و دربارة موسی(علیه السلام) نیز خداوند می­فرماید: «وَ إِذِ اسْتَسْقی مُوسی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَیْناً»(2)« یعنی ای رسول من، بیاد بیاور زمانی را که موسی برای قوم خود طلب آب نمود، و ما به او گفتیم: عصای خود را بر آن سنگ بزن و چون موسی چنین کرد، دوازده چشمه از آن سنگ جاری شد.

و درباره سلیمان(علیه السلام) نیز می­فرماید: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبینُ»(3) یعنی «سلیمان وارث داوود شد و به مردم گفت: خداوند به ما زبان مرغان را آموخت، و از هر نعمتی چیزی به ما داده شد و این فضیلت آشکاری است.»

ص: 202


1- [آل­عمران/49]
2- [بقره/60]
3- [نمل/16]

مؤلّف گوید: بالاتر از این­ها را خداوند به حضرت محمّد و اهل­بیت او(علیهم­السلام) داده و لکن این معجزات و قدرت­های تکوینی با اذن خداوند و عطای او بوده است، نه آن که آنان مستقل در تأثیر و قدرت برانجام این گونه کارها باشند، و به این معنا هرگز شرک نخواهد بود.

آری اگرکسی بگوید: پیامبران و اولیای خدا، به طور استقلال و بدون اذن خداوند چنین کارهایی را کرده­اند، او مشرک خواهد بود، و هرگز شیعه چنین چیزی را نمی­­گوید و اعتقاد به آن ندارد.

بنابراین نسبتی که علمای اهل­سنّت به ما می­دهند ومی گویند : شما امامان خود راشریک خدا قرارداده اید جز تهمت نخواهد بود،و شاید علت این نسبت این باشد که اهل سنّت امامان شیعه را مانند بقیة مردم می­دانند، و معتقد به این نیستند که آنان نیز همانند پیامبران(علیهم­السلام) هستند و خداوند به آنها قدرت اعجاز و ولایت تکوینی داده است، و چون می­بینند شیعیان چنین معجزاتی را به امامان خود نسبت می­دهند، آنان را مشرک می­دانند، چرا که به مقام امامان شیعه معرفت ندارند.

مناظرات صحابه با ابوبکر و عمر در مسأله خلافت چه بوده است؟

ج: درکتاب «الیقین» سید بن طاووس از فهرست شیخ طوسی از عبّادبن­یعقوب رواجنی عامی المذهب نقل شده که او در کتاب خود به نام «اخبارالمهدی» و کتاب «المعرفة» با سند خود از بریده نقل نموده که گوید: هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت نمودند من نزد عمران بن حصین رفتم و گفتم: ای عمران آیا می­بینی که مردم آنچه از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده بودند را فراموش کردند؟! چرا که آن حضرت در خانه یکی از انصار بود و هر کس بر او وارد می­شد و سلام می­کرد آن حضرت سلام او را پاسخ می­داد ومی­فرمود: بر علی نیز به نام امیرالمؤمنین سلام کن و احدی از این دستور امتناع نکرد مگر عمر که گفت: آیا این دستور از طرف خداست و یا از طرف رسول خداست؟ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود:

«آری از خدا و از رسول خداست»؟ عمران گفت: این را بیاد دارم . پس بریده به عمران گفت: برخیز تا نزد ابوبکر برویم و این قصه را برای او بیان نماییم و از او سؤال کنیم با توجّه به این قصّه برای چه او خود را در مسند خلافت و امارت قرار داده است؟ جز آن که بگوید: از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دستور و پیمانی به او سپرده شده است و اگر چنین ادعایی بکند او اهل دروغ و افترای بر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیست.

بریده گوید: پس من و عمران وارد بر ابوبکر شدیم و قصّه سلام بر علی(علیه السلام) را به عنوان امیرالمؤمنین مطرح کردیم و به او گفتیم: تو نیز از کسانی بودی که بر علی(علیه السلام) به نام امیرالمؤمنین سلام کردی و ابوبکر گفت: من نیز این قصّه را به یاد دارم. پس بریده به او گفت: بنابراین احدی از مسلمانان سزاوار نیست بر علی(علیه السلام) امیر باشد بعد از آن­که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را امیرالمؤمنین نامیده است، و اگر تو از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بعد از این قصّه دستور و

ص: 203

عهدی داری و یا او تو را به این عمل امر کرده است، ما تو را تصدیق می­کنیم و گر نه چنین منصبی شایسته تو نیست. ابوبکر گفت:

«لا والله ما عندی عهد من رسول الله و لا أمرنی به، و لکنّ المسلمین رأوا رأیاً فتابعتهم [به] علی رأیهم» پس بریده به او گفت: به خدا سوگند تو و هیچ مسلمان دیگری حق ندارد با فرمودة رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) مخالفت کند. ابوبکر گفت: اکنون می­گویم عمر بیاید و پاسخ شما را بدهد، و چون عمر آمد ابوبکر به او گفت: این دو نفر چیزی را از من سؤال کرده­اند که من شاهد آن بوده­ام و سپس سخنان بریده و عمران را بازگو نمود، و عمر گفت: من نیز آنچه آنان گفته­اند را از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم و لکن نزد من راهی برای خروج از این مشکل وجود دارد. بریده گفت:

چه راهی؟ عمر گفت: این که، نبوت و حکومت نباید در یک خانواده جمع شود. پس بریده که مردی دانا و فهمیده و صاحب سخن بود این سخن را غنیمت شمرد و گفت: ای عمر، خداوند عزّوجلّ خلاف سخن تو را فرموده است، مگر این آیه را نشنیده­ای که خداوند می­فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظیماً»(1) «یعنی آیا آنان نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش]، بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟! ما به خاندان ابراهیم، که یهود از آنها هستند نیز، کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها [پیامبران بنی اسرائیل] قرار دادیم.» و در این آیه خداوند برای آل ابراهیم نبوت و حکومت و سلطنت را جمع نموده است.

پس عمر غضب نمود و چشمان او آتشین شد و به بریده و عمران گفت: «شما آمده­اید بین امّت تفرقه و اختلاف ایجاد کنید» و عمر تا آخر عمر، از این قصّه عصبانی بود(2).

ص: 204


1- [نساء/54]
2- فی کتاب الیقین لان طاووس: فیما ذکره من الروایة عن رجالهم من کتاب (المعرفة) تألیف أبی سعید عباد بن یعقوب الرواجنی من أمر النبی صلی الله علیه وآله بالتسلیم علی علی علیه السلام بامرة المؤمنین. ذکر جدی أبو جعفر الطوسی فی کتاب (الفهرست) عن هذا عباد بن یعقوب ما هذا لفظه: (عباد بن یعقوب الرواجنی عامی المذهب، له کتاب أخبار المهدی)، أخبرنا أحمد بن عبدون عن أبی بکر الدوری عن أبی الفرج علی بن الحسین الکاتب قال: حدثنا علی بن العباس المقانعی قال: حدثنا عباد بن یعقوب عن مشیخته). أقول أنا: إذا کان عباد بن یعقوب عامی المذهب فهو ابلغ فی الحجة فیما نرویه عنه. وأنا أروی کلما یرویه جدی أبو جعفر الطوسی رضی الله بطرق کثیرة وقد ذکرناها فی کتاب (الاجازات لما یخصنی من الاجازات). ونحن ذاکرون من هذا الکتاب (المعرفة) للرواجنی فی مناظرة أبی بکر ومعاتبته علی تعدیه علی مولانا علی علیه السلام بعدما کان قد عرفه من أمر النبی صلی الله علیه وآله [لهم] بالتسلیم علیه بامرة المؤمنین، باسناده ماهذا لفظه: حدثنا أبو محمد هارون بن موسی بن أحمد التلعکبری وأبو المفضل محمد بن عبد الله بن محمد بن عبد المطلب الشیبانی رضی الله عنهما قالا: حدثنا أبو عبد الله محمد بن القاسم بن زکریا بن یحیی المحاربی المعروف بالسورانی قدل: حدثنا أبو سعید عباد بن یعقوب الأسدی. وحدثنا أبو المفضل قال: أخبرنا أبو الحسن علی بن العباس بن الولید البجلی المقانعی إجازة قال: حدثنا أبو سعید عباد بن یعقوب الأسدی الرواجنی قال: قال أخبرنی السری بن عبد الله السلمی قال: أخبرنا علی بن خرور قال: دخلت أنا والعلاء بن هلال الخفاف علی أبی إسحاق السبیعی حین قدم من خراسان، فجری الحدیث فقلت: یا أبا إسحاق، أحدثک بحدیث حدثنیه أخوک أبو داود عن عمران بن حصین الخزاعی وبریدة بن حصیب الأسلمی؟ قال: نعم. فقلت: حدثنی أبو داود أن بریدة أتی عمران بن حصین فدخل علیه فی منزله حین بایع الناس أبا بکر فقال: یا عمران، تری القوم نسوا ما سمعوا من رسول الله صلی الله علیه وآله فی حائط بنی فلان - أهل بیت من الأنصار - فجعل لا یدخل علیه أحد من المسلمین فیسلم علیه إلا رد علیه السلام ثم قال له: سلم علی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب. فلم یرد علی رسول الله صلی الله علیه وآله یومئذ أحد من الناس إلا عمر فإنه قال: عن أمر الله أو عن أمر رسول الله؟ قال رسول الله صلی الله علیه وآله: بل من الله ومن رسوله. قال عمران: قد أذکر ذا. فقال بریدة: فانطلق بنا إلی أبی بکر فنسأله عن هذا الأمر، فان کان عنده عهد من رسول الله صلی الله علیه وآله عهده إلیه بعد هذا الأمر أو أمر أمر به، فإنه لا یخبرنا عن رسول الله صلی الله علیه وآله بکذب ولا یکذب علی رسول الله صلی الله علیه وآله. فانطلقنا فدخلنا علی أبی بکر فذکرنا ذلک الیوم وقلنا له: فلم یدخل أحد من المسلمین فسلم علی رسول الله صلی الله علیه وآله إلا قال له: (سلم علی أمیر المؤمنین علی)، وکنت أنت ممن سلم علیه بإمرة المؤمنین ؟ فقال أبو بکر: قد أذکر ذلک. فقال له بریدة: لا ینبغی لأحد من المسلمین أن یتأمر علی أمیر المؤمنین علی علیه السلام بعد أن سماه رسول الله صلی الله علیه وآله بأمیر المؤمنین. فإن کان عندک عهد من رسول الله صلی الله علیه وآله عهده إلیک أو أمرک به بعد هذا فأنت عندنا مصدق. فقال أبو بکر: لا والله، ما عندی عهد من رسول الله ولا أمر أمرنی به، ولکن المسلمین رأوا رأیا فتابعتهم [به] علی رأیهم. فقال له بریدة: والله ما ذلک لک ولا للمسلمین خلاف رسول الله صلی الله علیه وآله. فقال أبو بکر: أرسل لکم عمر. فجاءه، فقال له أبو بکر: إن هذین سألانی عن أمر قد شهدته وقص علیه کلامهما. فقال عمر: قد سمعت ذلک، ولکن عندی المخرج من ذلک. فقال له بریدة: عندک؟! قال: عندی. قال: فما هو؟ قال: لا تجتمع النبوة والملک فی أهل بیت واحد. قال: فاغتنمها بریدة - وکان رجلا مفوها جریا علی الکلام - فقال: یا عمر، ان الله عز وجل قد أبی ذلک علیک، أما سمعت الله فی کتابه یقول: *(أم یحسدون النا علی ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب والحکمة وآتیناهم ملکا عظیما)*، فقد جمع الله لهم النبوة والملک. قال: فغضب عمر حتی رأیت عینیه توقدان، ثم قال: (ما جئتما إلا لتفرقا جماعة هذه الأمة وتشتتا أمرها). فما زلنا نعرف منه الغضب حتی هلک. (الیقین سید بن طاووس حسنی، ص274-271)

در کتاب «الصراط المستقیم» علی بن یوسف عاملی در تفسیر آیه «و أقیموا الشهادة لله» از امام صادق(علیه السلام) شده که فرمود: شما با دو شاهد حق خود را دریافت می­کنید، در حالی که جدّ ما امیرالمؤمنین(علیه السلام) هفتاد هزار نفر در غدیر شهادت به حق او دادند و نتوانست حق خود را دریافت نماید.!

سپس گوید: تردیدی بین شیعیان نیست که دوازده نفر از مهاجرین و انصار عمل ابوبکر را - که خود را در منصب امامت و خلافت قرار داده بود - انکار کردند و او را محکوم نمودند.

سپس از کتاب «ابطال الاختیار» حسین بن جبر نقل نموده که ابان بن عثمان گوید: به امام صادق(علیه السلام) گفتم: آیا در بین اصحاب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کسانی بودند که عمل ابوبکر را انکار و محکوم نموده باشند؟ امام صادق(علیه السلام) فرمود: آری و تعدادی از آنان را این چنین نامبرد: خالد بن سعید

ص: 205

بن العاص، سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، بریده اسلمی، قیس بن سعد بن عبادة، ابوهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت ذاالشهادتین، ابیّ بن کعب و ابوایّوب انصاری.

سپس فرمود: این گروه از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشورت کردند که ابوبکر را از منبر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) پایین بیاورند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آنان فرمود: «شما اگر چنین کاری را بخواهید بکنید، گروه معدودی هستید و مانند نمک در غذا و سرمة در چشم می­مانید، و اگر با شمشیرهای خود به کمک من بیایید کاری از پیش نمی­برید، چرا که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به من خبر داد که امّت به تو خیانت خواهند نمود و من به آن حضرت گفتم: من در آن حال چه باید بکنم؟ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:

اگر یارانی یافتی با آنان جنگ کن و گر نه دست بازدار و خون خود را حفظ کن تا زمانی که با مظلومیّت در قیامت مرا ملاقات کنی. سپس فرمود: چون رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود و من او را تجهیز نمودم و قرآن را جمع­آوری کردم، دست فاطمه و فرزندان او را گرفتم و درب خانه­های مهاجرین و انصار رفتم و آنان را نسبت به حق خود سوگند دادم و دعوت نمودم که مرا یاری کنند، و کسی مرا اجابت نکرد، مگر چهار نفر: مقداد، سلمان، ابوذر و عمّار. و اهل­بیت من نیز چون کینه و دشمنی آنان را با من و خدا و رسول و اهل­بیت او دیدند، راهی جز سکوت نداشتند و شما بروید نزد ابوبکر و آنچه دربارة من از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده­اید را به او بگوئید تا حجّت بر او تمام شود و مستحق عقوبت الهی گردد».

پس آن دوازده نفر به مسجد آمدند و اطراف منبر جمع شدند و چون ابوبکر بالای منبر رفت، خالد بن سعید برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای جمعیت انصار شما به یاد دارید که ما در جنگ با یهود بنی­قریظه خدمت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بودیم و علی(علیه السلام) مردان آنان را کشت و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ای جماعت قریش، من به شما وصیّتی دارم، آن را حفظ کنید، و امانتی پیش شما می­سپارم، ضایع نکنید. سپس فرمود: آگاه باشید که علی امام شما و خلیفه من بین شما می­باشد، و این چیزی است که جبرئیل از ناحیه خداوند به من وصیّت نموده است، سپس فرمود: آگاه باشید که اهل­بیت من وارث و جانشین من و قائم به امر امّت من می­باشند. تا این که فرمود: خدایا هر کس وصیّت مرا درباره آنان رعایت نکند، تو او را از بهشت محروم کن.

سپس سلمان برخاست و گفت: ای ابوبکر اگر برای تو مشکلی [در امر دین] پیدا شود چه خواهی کرد؟ و اگر از تو چیزی را که نمی­دانی سؤال کنند به چه کسی پناه می­بری؟ آیا در بین این مردم داناتر از تو و نزدیکتر به رسول­خدا نیست که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حیات و قبل رحلت از دنیا به ما سفارش نمود که دین خود را از او بگیرید و شما سخن آن حضرت را نادیده گرفتید و وصیّت او را فراموش کردید؟! ای ابوبکر اگر خلافت را به اهل آن باز گردانی نجات خواهی یافت، در حالی که تو همانند ما آنچه

ص: 206

باید از رسول­خدا درباره علی بشنوی شنیدی و دیدی آنچه را که ما دیدیم، و من از تو خیرخواهی می­کنم و تو را نصیحت می­نمایم، و اگر نصیحت مرا بپذیری نجات خواهی یافت.

سپس ابوذر برخاست و گفت: ای جماعت قریش شما می­دانید که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما و شما فرمود: خلافت بعد از من مربوط به علی و امامان بعد از او از فرزندان حسین(علیهم­السلام) می­باشد و شما دستور آن حضرت را رها کردید و آخرت خود را به دنیای فانی فروختید، آیا نمی­دانید که با همین عمل امّت­های پیشین بعد از ایمان، کافر شدند و به وبال و کیفر گناه خود رسیدند؟ [و شما نیز با این عمل همانند آنان خواهید شد؟].

سپس مقداد برخاست و گفت: ای ابوبکر از کاری که نمی­توانی انجام بدهی دوری کن، و در خانه خود بنشین و برای خطای خود گریه کن، چرا که چیزی نمی­گذرد که دنیای تو پایان می­پذیرد، و تو می­دانی که علی(علیه السلام) صاحب و مالک این امر است و خلافت از آن اوست و تو باید چیزی را که خدا و رسول او برای علی(علیه السلام) تعیین کرده­اند به او واگذار کنی.

سپس عمّار برخاست و گفت: ای جماعت قریش شما می­دانید که اهل­بیت پیامبر شما اسبق و سزاوارتر از شما هستند، پس چیزی که خدا و رسول او برای آنان قرار داده­اند را تحویل آنان بدهید، و از دین خود بازگشت نکنید و مرتد نشوید و گرنه بد عاقبت خواهید شد.

سپس بریده برخاست و گفت: ای ابابکر آیا فراموش کرده­ای و یا خود را به فراموشی زده­ای و یا می­خواهی به خود خیانت کنی؟ آیا به یاد نداری که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) تا هفت سال در زمان حیات خود دستور داد که ما بر علی(علیه السلام) به عنوان امیرالمؤمنین سلام بکنیم؟ و چون می­دید ما به دستور او عمل می­کنیم خشنود می­شد؟ امروز نیز اگر شما خلافت و امارت را به او واگذار کنید، برای شما وسیله نجات خواهد بود، و من از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که فرمود: هنگامی که من در قیامت امّت خود را از کوثر سیراب می­کنم، گروهی از اصحاب من از کوثر دور می­شوند [و من می­گویم: این­ها اصحاب من هستند] و جبرئیل می­گوید: تو نمی­دانی آنان بعد از تو چه کردند؟ آنان بعد از تو امّت تو را گمراه کردند و به اهل­بیت تو ظلم نمودند. پس من می گویم : هلاک شوند و از رحمت خدا دور باشند.

صاحب کتاب «الصراط المستقیم» گوید: مرحوم صدوق نقل نموده که بریده در پایان سخن خود گفت: من از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: «ای مردم، این علی برادر و وصیّ و خلیفه بعد از من است، و او بهترین کسی است که من جانشین خود قرار می­دهم، پس او را یاری کنید و از او حمایت نمایید و با او مخالفت ننمائید چرا که او هرگز شما را به گمراهی نمی­برد و از راه خدا و هدایت بیرون نمی­کند.

سپس قیس بن سعد برخاست و گفت: ای ابوبکر ازخدا بترس و اوّل کسی مباش که به پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة اهل­بیت او ظلم کنی، و خلافت را به کسی که سزاوارتر از تو به آن است بازگردان تا چون رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را ملاقات می­کنی او از تو راضی باشد.

ص: 207

سپس خزیمه برخاست و گفت: ای مردم آیا شما به یاد دارید که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شهادت من را به جای دو نفر می­پذیرفت؟ پس ابوبکر از روی غضب گفت: «بر هر چه می­خواهی شهادت بده» پس خزیمه گفت: من شهادت می­دهم که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: این علی بعد از من امام شما و خلیفه من بین شما می­باشد، پس او را بر دیگران مقدّم کنید تا او شما را به راه هدایت ببرد، و بر او مقدم نشوید که به راه هلاکت خواهید رفت، و مَثَل علی بین شما مَثَل کشتی نوح است که هر کس سوار آن شد، نجات یافت و هر کس تخلّف نمود، سقوط کرد و هلاک شد.

سپس هیثم برخاست و گفت: من شهادت می­دهم که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دست علی را گرفت و فرمود: ای مردم این علی برادر و پسر عمّ من است و اوست که بلا و اندوه را از صورت من برطرف می­کند، و خداوند او را برای همسری دخترم فاطمه انتخاب نموده است، و کسی که دربارة مقام او شک کند دربارة خدا شک نموده است، و کسی که پیرو او باشد، پیرو سنّت رسول­خدا خواهد بود، پس شما از او پیروی کنید تا در اختلافات، حق را برای شما بیان کند و شما را هدایت نماید.

سپس سهل برخاست و گفت: من شهادت می­دهم که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: علی بعد از من امام شما می­باشد، و در حیات و ممات من او وصیّ و قاضی دَین من و عمل کننده به وعده­های من می­باشد، و او اوّل کسی است که در کنار حوض کوثر با من مصافحه می­نماید، پس خوشا به حال کسی که از او پیروی کند و او را یاری نماید، و وای بر کسی که از امر او تخلّف نماید و او را یاری نکند.

سپس ابیّ­بن­کعب برخاست و گفت: من دیدم که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) علی(علیه السلام) را به مردم معرّفی نمود و او را امام آنان قرار داد، و گروهی گفتند: «او می­خواهد با این کار دوست و دشمن خود را شناسائی کند چرا که علی دوست اوست» و چون این خبر به گوش او رسید خشمگین شد و دست علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه و امامه و حجّة الله علیه» یعنی هر که من مولای اویم پس علی مولا و امام و حجت خدا بر اوست، سپس فرمود: خداوند متعال آسمان­ها را خلق نمود و سکّان و نگهبانانی مانند ستارگان برای آن­ها قرار داد و اگر ستارگان از بین بروند اهل آسمان­ها نیز از بین می­روند، و خداوند برای اهل زمین نیز نگهبانانی قرار داد و آنان اهل­بیت من هستند و چون آنان هلاک شوند اهل زمین نیز هلاک خواهند شد.

سپس ابوایّوب انصاری برخاست و گفت: ای جمعیت مهاجرین و انصار آیا نشنیده­اید که خداوند می­فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً» «یعنی کسانی که اموال یتیمان را به ظلم و ستم می خورند، در حقیقت، آتش می خورند؛ و بزودی در شعله های آتش دوزخ می سوزند.»(1) و یا می­فرماید: «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها»(2) «یعنی ما برای ستمکاران آتشی آماده کرده ایم که سرا پرده اش آنان را از هر سو احاطه کرده است»؟ سپس گفت: «آیا شما می­خواهید به ایتامی نزدیک­تر از ایتام

ص: 208


1- [نساء/10]
2- [کهف/29]

رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ظلم کنید؟ چرا توجّه نمی­کنید که دیروز ایتام آل­محمّد جدّ خود را از دست داده­اند و امروز شما می­خواهید حق آنان را غصب کنید؟!» و سپس گریه گلوی او را گرفت، و ابوبکر روی منبر درماند و بیچاره شد و عمر او را از منبر پایین آورد و به او گفت: ای ناپاک اگر تو حرف صحیحی نداری بزنی، برای چه خود را در این مقام قرار دادی؟ به خدا سوگند من فکر کردم تو را خلع کنم و خلافت را به دوش سالم مولای حذیفه قرار بدهم.

و سپس هر دو از مسجد خارج شدند و پس از سه روز خالد بن ولید به آنان گفت: بنی هاشم به خلافت طمع پیدا کرده­اند و سالم با هزار نفر و معاذ بن جبل با هزار نفر با شمشیرهای برهنه وارد مسجد شدند در حالی که علی(علیه السلام) با گروهی از اصحاب خود در مسجد نشسته بود. پس عمر گفت: «اگر یکی از شما سخنان روز قبل را بزند، من گردن او را می­زنم» تا این که خالد بن سعید با او مقابله نمود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) خالد بن سعید را نشاند، و سلمان تکبیر گفت. سپس گفت: من از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: این علی برادر و پسر عم من روزی در مسجد با گروهی از اصحاب خود می­نشیند که ناگهان جماعتی از سگ­های اهل آتش ارادة قتل آنان را می­کنند، و من شک ندارم که آن سگ­ها شما هستید» پس عمر به او حمله کرد و علی(علیه السلام) عمر را بر زمین زد و فرمود: ای پسر صهّاک زنازاده اگر عهد کتاب خدا و عهد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بر من نبود می­دانستی که کدامیک از من و تو ضعیف­تر و بی­پناه­تریم و سپس به اصحاب خود فرمود: به خانه­های خود بروید، و سوگند یاد نمود که جز برای زیارت و یا قضاوت به مسجد قدم نگذارد(1).

ص: 209


1- قال فی «الصراط المستقیم »: قال الله تعالی: (وأقیموا الشهادة لله) وقال رسول الله صلی الله علیه و آله: الشهود کعام الظالمین وروی عن الصادق علیه السلام إن أحدکم یأخذ حقه بشاهدین وجدی أمیر المؤمنین علیه السلام شهد له بحقه یوم الغدیر سبعون ألفا ولم یقدر علی أخذه وفی روایة ستة وثمانون ألفا. ولا خفاء ولا تناکر بین الشیعة أن اثنی عشر رجلا من المهاجرین والأنصار أنکروا علی أبی بکر مجلسه، وقد أسنده الحسین بن جبر فی کتابه إبطال الاختیار إلی أبان بن عثمان قال: قلت للصادق علیه السلام: هل کان فی أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله من أنکر علی أبی بکر جلوسه مجلس رسول الله صلی الله علیه وآله؟ قال: نعم وعد منهم: خالد ابن سعید بن العاص، وسلمان، وأبا ذر، والمقداد، وعمار، وبریدة الأسلمی وقیس بن سعد بن عبادة، وأبا الهیثم بن التیهان، وسهل بن حنیف، وخزیمة ابن ثابت ذا الشهادتین، وأبی بن کعب، وأبا أیوب الأنصاری. فاستشاروا علیا فی مکالمته وإسقاطه عن منبر رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: لو فعلتم لما کنتم إلا حزبا، وکالملح فی الزاد، والکحل فی العین، ولو أتیتمونی شاهری سیوفکم لما ألجأونی إلی البیعة وهددونی بالقتل، وذلک أن رسول الله صلی الله علیه وآله أوعز إلی أن الأمة تغدر بی قلت: فما أصنع؟ قال: إن وجدت أعوانا فجاهد، وإلا کف یدک، وأحقن دمک، حتی تلحق بی مظلوما، فلما قبض رسول الله صلی الله علیه وآله و جهزته وجمعت القرآن أخذت بید فاطمة وولدیها، وناشدتهم حقی، ودعوتهم إلی نصرتی، فما أجابنی إلا أربعة: المقداد، وسلمان، وأبو ذر، وعمار، وأبی علی أهل بیتی إلا السکوت لما علموا من وغارة فی صدور القوم، وبغضهم لله ورسوله وأهل بیته. فانطلقوا إلی الرجل وعرفوه ما سمعتم من رسول الله صلی الله علیه وآله لیکون أوکد للحجة، وأبلغ للعقوبة، فمضوا وأحدقوا بالمنبر. فلما صعد قام خالد بن سعید فحمد الله وأثنی علیه وقال: معاشر الأنصار قد علمتم أن رسول الله قال: ونحن محتوشوه فی بنی قریظة وقد قتل علی رجالهم: یا معشر قریش إنی موصیکم بوصیة فاحفظوها ومودعکم أمرا فلا تضیعوه، ألا وإن علیا إمامکم، وخلیفتی فیکم، بذلک أوصانی جبرائیل عن ربی، ألا وإن أهل بیتی الوارثون لأمری، القائمون بأمر أمتی، اللهم من حفظ فیهم وصیتی فاحشره فی زمرتی، ومن ضیع فیهم وصیتی، فاحرمه الجنة. قال جامع الکتاب: ودعاء النبی صلی الله علیه وآله مستجاب لأنه بأمر شدید القوی حیث قال: (وما ینطق عن الهوی). وقام سلمان وقال: إذا نزل بک الأمر ماذا تصنع؟ وإذا سئلت عما لا تعلم إلی من تفزع ؟ وفی القوم من هو أعلم منک، وأقرب من رسول الله صلی الله علیه وآله قدمه فی حیاته وأوعز إلینا قبل وفاته، فترکتم قوله، وتناسیتم وصیته، فلو رددت الأمر إلی أهله کان لک النجاة، وقد سمعت، کما سمعنا، ورأیت کما رأینا، وقد منحت لک نصحی، وبذلت لک ما عندی، فإن قبلت أرشدت. وقام أبو ذر وقال: یا معشر قریش قد علمتم قول النبی صلی الله علیه وآله لنا: إن الأمر من بعدی لعلی، ثم الأئمة من ولد الحسین، فترکتم قوله، وابتعتم دنیا فانیة، ولذلک الأمم کفرت بعد إیمانها، فعما قلیل یذوقون وبال أمرهم. وقام المقداد وقال: أربع علی ظلعک والزم بیتک، وابک علی خطیئتک فعما قلیل تضمحل عنک دنیاک وقد علمت أن علیا صاحب الأمر، فأعطه ما جعله الله له ورسوله. وقام عمار وقال: یا معاشر قریش قد علمتم أن أهل بیت نبیکم أقدم سابقة منکم، فأعطوهم ما جعله الله ورسوله لهم، ولا ترتدوا فتنقلبوا خاسرین. وقام بریدة وقال: یا أبا بکر نسیت أم تناسیت، أم خادعت نفسک أما علمت أن النبی صلی الله علیه وآله أمر بالسلام علی علی سبع سنین فی حیاته بإمرة المؤمنین، وکان یتهلل وجهه، لما یراه من طاعتنا لابن عمه، فلو أعطیتموه الأمر لکان لکم النجاة، إنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: بینا أنا علی الحوض أسقی إذ یزجر بطائفة من أصحابی، فیقول جبرائیل: إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک، فتنوا أمتک وظلموا أهل بیتک، فأقول: بعدا وسحقا. وزاد ابن بابویه فی حدیث بریدة: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: أیها الناس هذا أخی ووصیی وخلیفتی من بعدی، وخیر من أخلفه فوازروه وانصروه، ولا تتخلفوا عنه، فإنه لا یدخلکم فی ضلالة ولا یخرجکم من هدی. وقام قیس بن سعد وقال: یا أبا بکر اتق الله ولا تکن أول من ظلم محمدا فی أهله، ورد هذا الأمر إلی من هو أحق به منک، تلقی رسول الله وهو راض عنک. وقام خزیمة وقال: ألستم تعلمون أن رسول الله صلی الله علیه وآله کان یقبل شهادتی وحدی؟ قال أبو بکر مغضبا: اشهد بما تشهد، فقال: أشهد علی رسول الله صلی الله علیه وآله أنه قال: هذا علی إمامکم بعدی، وخلیفتی فیکم، فقدموه یسلک بکم طریق الهدی ولا تتقدموه یسلک بکم طریق الردی، مثله فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجی، ومن تخلف عنها هوی. وقام الهیثم وقال: أشهد علی رسول الله صلی الله علیه وآله أنه خرج علینا آخذا بید علی ببطنی؟؟ وهو یقول: أیها الناس هذا علی أخی وابن عمی، وکاشف الکرب عن وجهی، و من اختاره الله بعلا لابنتی، الشاک فیه کالشاک فی الله، والتابع له کالتابع لسنة رسول الله فاتبعوه یهدکم إلی الذی تختلفون فیه من الحق. وقام سهل وقال: أشهد أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: هذا علی إمامکم بعدی ووصیی فی حیاتی، وبعد وفاتی، قاضی دینی، ومنجز وعدی، وأول من یصافحنی علی حوضی، فطوبی لمن اتبعه ونصره، وویل لمن تخلف عنه وخذله. وقام أبی وقال: رأیت رسول الله صلی الله علیه وآله وقد أقام علیا للناس علما وإماما فقالت طائفة: إنما أقامه لیعلم من کان عدوه وموالیه أن علیا مولاه فبلغه ذلک فخرج کالمغضب فأخذ بید علی علیه السلام ثم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، وإمامه وحجة الله علیه إن الله تعالی خلق للسماوات سکانا وحرسا هی النجوم، فإذا هلکت هلک من فی السماء، وخلق لأهل الأرض حرسا هم أهل بیتی فإذا هلکوا هلک من فی الأرض. وقام أبو أیوب وقال: یا معاشر المهاجرین والأنصار أما سمعتم الله یقول: (إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما إنما یأکلون فی بطونهم نارا وسیصلون سعیرا، وقال: إنا أعتدنا للظالمین نارا أحاط بهم سرادقها) أفتریدون أن تظلموا أیتاما أقرب من أیتام رسول الله صلی الله علیه وآله بالأمس مات جدهم، والیوم غصبتموهم ثم خنقته العبرة. وأفحم أبو بکر علی المنبر فأنزله عمر، وقال له: یا لکع إذا کنت لا تقوم بحجة فلم أقمت نفسک هذا المقام؟ والله لقد هممت أن أخلعک وأجعلها فی سالم مولی حذیفة، وانطلقا فلم یدخلا مسجد رسول الله علیه السلام إلا بعد ثلاثة أیام فجاءهم خالد وقال قد طمعت فیه بنو هاشم، وجاء سالم بألف رجل، ومعاذ بألف رجل، فخرجوا إلی المسجد شاهرین سیوفهم، وعلی علیه السلام جالس فی نفر من أصحابه فقال عمر: إن تکلم أحدکم بما تکلم به أمس أخذت الذی فیه عیناه، فکان بینه وبین خالد بن سعید کلام فأجلسه علی، وکبر سلمان وقال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: هذا أخی وابن عمی جالس فی مسجدی فی نفر من أصحابه إذ یثب إلیه جماعة من کلاب أهل النار، یریدون قتلهم، فلا نشک أنکم هم، فهم به عمر فجلد علی به الأرض فقال له علی علیه السلام: یا بن صهاک لولا کتاب من الله سبق، وعهد من رسول الله تقدم لأریتک أینا أقل ناصرا وأضعف جندا ثم قال علیه السلام لأصحابه: انصرفوا وحلف أن لا یدخل المسجد إلا لزیارة أو حکومة. (کتاب الصراط المستقیم، ج2/83-79؛ نهج­الایمان ابن جبر، ص578؛ کتاب الاربعین محمدطاهر قمی شیرازی، ص238)

ص: 210

مناظرات لطیفه ای بین علمای شیعه وعلمای اهل سنّت

مناظرات زیبایی بین شیعیان و اهل­سنّت رخ داده که یادآوری آن­ها تاثیرگذار است، برخی از این مناظرات بین علمای طرفین رخ داده و برخی بین مردم عادی و برخی بین عوام شیعه و علمای اهل­سنّت انجام گرفته است و لکن دیده نشده که عوام اهل­سنّت با عالم شیعی مناظره نموده باشند و اگر بوده مناظره نبوده بلکه مکابره بوده است و به نظر نویسنده - که بارها با علمای اهل­سنّت مناظره داشته­ام - خداوند کمک می­کند و آنچه صلاح گفتن است را بر زبان ما جاری می­نماید و شیعیان را از خطرهای بزرگ حفظ می­کند، و این چیزی است که نویسنده مشاهده نموده است والله الموفّق للصواب و ینصر من نصر دینه.

1- نقل شده که یکی از علمای سنّی به مرحوم علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان گفته بود من بر شما ثابت می­کنم که علی(علیه السلام) خلیفه چهارم است. مرحوم علامه فرموده بود: مگر شما علی(علیه السلام) را مسلمان می­دانید؟ عالم سنّی گفته بود: برای چه او را مسلمان ندانیم؟ علامه فرموده بود: اگر او را مسلمان می­دانستید، نباید درب خانه او را آتش می­زدید و فرزند او را می­کشتید و همسر او را اذیّت می­کردید؟!! و آن عالم سنّی با درماندگی گفته بود به من مهلت بدهید تا در این باره مطالعه کنم.

2- یکی از علمای شیعه بین اهل­سنّت گرفتار می­شود و آنان در مقام آزار به او بوده و به دنبال بهانه­ای می­گشته­اند، تا او را اذیت نمایند ، از این رو به او می­گویند: بگو بدانیم: آیا فاطمه(علیهاالسلام) افضل بوده و یا عایشه؟ آن عالم می­گوید: عایشه افضل بوده است. می­گویند: برای چه؟ او می­گوید: به خاطر این که خداوند می­فرماید: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَی الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً» «یعنی خداوند مجاهدان را بر کسانی که از جهاد خودداری کرده اند، با پاداش مهمّی برتری بخشیده است.»(1) و عایشه از مدینه برای جنگ با وصیّ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به بصره رفت و لشگری را آماده کرد و با علی(علیه السلام) جنگید، و عده فراوانی به خاطر او کشته شدند، و لکن فاطمه(علیهاالسلام) پس از پدر خود چون ابوبکر فدک را از او گرفت، نزد ابوبکر رفت و مطالبه فدک را نمود و چون فدک را به او بازنگرداندند به خانه بازگشت تا درب خانه او را آتش زدند و او را بین در و دیوار آزردند و فرزند او کشته شد و بیمار گردید و در خانه بود تا از دنیا رحلت نمود!!

ص: 211


1- [نساء/95]

3- یکی از علمای شیعی بین اهل­سنّت گرفتار شد و چاره­ای جز تقیّه نداشت و علمای سنّی برای این­که راهی برای آزار به او پیدا کنند گفتند: خلفای بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) کیانند؟ عالم شیعی گفت: «ابوبکر، عمر، علی» علمای سنّی گفتند: چرا عثمان را نگفتی؟ او گفت: مردم عثمان را عزل کردند. علمای سنّی گفتند: مگر عزل به دست مردم است؟ عالم شیعی گفت: اگر عزل به دست مردم نیست، باید نصب نیز به دست مردم نباشد.

4- نویسنده گوید: به یکی ازعلمای اهل­سنّت گفتم: مگر پیامبر ما(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: امّت من هفتاد و سه فرقه می­شوند و یک فرقه آنان اهل نجات هستند و بقیّه اهل آتش خواهند بود؟ آن عالم سنّی گفت: آری. گفتم: آن یک فرقه ناجیه کیانند؟ اوگفت: ما هستیم گفتم: دلیل تو چیست؟ وچون او ناتوان ماند من گفتم: آن فرقه ناجیه ما شیعیان هستیم. او گفت: دلیل آن چیست؟ من گفتم: دلیل آن حدیث سفینه است که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­فرماید: «مَثَل اهل­بیتی کَمَثَل سفینة نوح من رکبها نجی و من تخلّف عنها غرق» و جز شیعیان هیچ فرقة دیگری پیرو اهل­بیت پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیستند.

5- بین یک عالم سنّی و یک عالم شیعی دربارة خلافت بحث طولانی شد و هیچکدام سخن دیگری را نپذیرفتند و قرار گذاردند که از خانه خارج شوند، و از اوّل کسی که به او برخورد می­کنند سؤال کنند: آیا بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خلافت حق علی(علیه السلام) بوده و یا حق ابوبکر؟ و چون از خانه خارج شدند، اولین نفری که دیدند یک دیوانه بود و چون سؤال خود را مطرح کردند او گفت: شما فردا صبح هنگامی که خورشید طلوع می­کند از او بپرسید آیا تو به خاطر علی(علیه السلام) بعد از غروب کردن طلوع نمودی؟ و یا به خاطر ابوبکر؟ و هر جوابی که او داد صحیح خواهد بود.

6- مؤلّف گوید: به یکی از اهل­سنّت گفتم: آیا رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نفرمود: «خلفای من دوازده نفر هستند و همه آنان از بنی­هاشم­اند و یا فرمود: همه آنان از قریش می­باشند؟ او گفت: آری. گفتم: آن دوازده خلیفه کیانند؟ اگر بنی­امیّه را شماره کنی به دوازده نفر نمی­رسند و اگر بنی­عباس را شماره کنی بیش از دوازده نفر هستند، و اگر از اول شروع کنی و تا دوازده نفر شماره کنی، علاوه بر آن که بیش از دوازده می­شوند کسانی مانند یزیدبن معاویه بین آنان هست که قاتل فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بوده­اند و هرگز شایسته نیست که آنان خلیفه آن حضرت باشند! پس او ساکت ماند و چیزی نگفت.

7- علمای سنّی به یک عالم شیعی که در حال تقیّه بود گفتند: تو ابوبکر را افضل می­دانی یا رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را؟ عالم شیعی گفت: ابوبکر افضل بوده است علمای سنّی گفتند: برای چه؟ او گفت: به خاطر این که ابوبکر مصلحت اندیشی نمود و امّت را سرگردان نکرد و برای خود جانشینی تعیین نمود و لکن پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) [به اعتقاد شما] مردم را به حال خود واگذارد و کسی را به جای خود تعیین نکرد و مردم را گرفتار اختلاف و فرقه­گرایی نمود. پس علمای سنّی مبهوت شدند و چیزی نگفتند.

ص: 212

8- یکی از علمای سنّی به یک عالم شیعی گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ابوبکر را به جای خود خلیفه خویش قرار داد. عالم شیعی در پاسخ او گفت: «إنّ الرجل لیهجر» و این پاسخ، عالم سنّی را متحیر و مبهوت نمود و گفت: هذا تشنیع لطیف. و مراد عالم شیعی اشاره به سخن عمر بود که در جلسه بیماری رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن حضرت را متهم به هذیان نمود و این جمله را گفت.

9- مؤلّف گوید: روزی در مکه به یک عالم سنّی گفتم: برای من سؤالی پیش آمده مرا راهنمایی کن او گفت: سؤال تو چیست؟ گفتم: سبب چیست که در آیه غار خداوند می­فرماید: «إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ»(1) «یعنی در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود می گفت: «غم مخور، خدا با ماست.» آنگاه، خداوند، آرامش خود را بر او فرستاد» در حالی که آنان دو نفر بودند و باید می­فرمود: «و أنزل الله سکینته علیهما» از سویی ابوبکر بیشتر نیاز به سکینه داشت، چرا که پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود: «لا تحزن إنّ الله معنا» و با این نهی نیز اضطراب ابوبکر برطرف نشد؟ و اگر بگویی سکینه را خداوند فقط بر پیامبران خود نازل می­کند، سخن تو خلاف قرآن خواهد بود که در قرآن آمده: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنین ...»(2) «یعنی خداوند آرامش و سکینه خود را بر پیامبرش و مؤمنان نازل فرمود» و اگر ابوبکر ایمان می­داشت باید خداوند بر او نیز سکینه و آرامش را نازل می­نمود؟ پس آن عالم سنّی مبهوت ماند و چیزی نگفت.

10- یکی از علمای اهل­سنّت جریان بیرون آوردن تیر از پای امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حال نماز و عدم التفات آن حضرت را افسانه دانسته بود، و در پاسخ او یکی از شیعیان امیرالمؤمینن(علیه السلام) گفته بود: مگر تو قرآن نخوانده­ای که خداوند می­فرماید: «فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»(3) یعنی «هنگامی که زنان مصر یوسف را دیدند بی­اختیار دست­های خود را بریدند»، در حالی که زنان مصر جمال یک مخلوق را دیدند و از خود بی خود شدند، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) جلال و عظمت الهی را دید و غرق لذّت مناجات با او شد و متوجّه بیرون آوردن تیر از پای خود نگردید. و با این جواب عالم سنّی مبهوت و درمانده شد(4).

11- از عجائب است که اهل سنّت نیز همانند ما روایات انتظار فرج و آمدن امام زمان(علیه السلام) را نقل کرده­اند جز آن که می­گویند او به دنیا نیامده و منتظر ولادت و فرج او هستند، و لکن باید از آنان سؤال شود: شما که در تفسیر آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»(5) می­گویید: همه رؤسای کشورهای

ص: 213


1- [توبه/40]
2- [فتح/26]
3- [یوسف/31]
4- (ارشادالقلوب ج2/217، کشف الیقین ص118)
5- [نساء/59]

اسلامی [گر چه فاسق و فاجر و ظالم باشند] أولی­الأمر می­باشند و اطاعت از آنان واجب است، برای چه منتظر فرج وآمدن امام زمان علیه السلام هستید(1)؟!

12- از خلیل بن احمد که اهل لغت و نحو و صاحب کتاب «العین» می­باشد، و نزد شیعه و سنّی مقبول القول است پرسیدند: دلیل تو بر این که علی(علیه السلام) «إمام الکلّ فی الکلّ» است چیست؟ او گفت: «افتقار الکلّ إلیه فی الکلّ، و استغناؤه عن الکلّ فی الکلّ، دلیل علی أنّه إمام الکلّ فی الکلّ»(2).

13- در همین قرن ما ، مناظره­ای بین آلوسی از علمای سنّی و مرحوم شیخ محمّدحسن مظفر صاحب کتاب «دلائل الصدق» برقرار شد و علمای طرفین و مردم از شیعه و سنّی جمع شدند و آلوسی به نمایندگی از اهل­سنّت به مرحوم مظفّر گفت: شما دربارة امر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ابابکر که به جای من نماز بخوان چه می­گویید؟ مرحوم مظفّر نیز به نمایندگی از شیعه بدون تأمّل گفت: «إنّ الرجل لیهجر» و آلوسی سکوت نمود فکأنّما ألقم حجراً. و با همین سؤال و جواب ختم جلسه اعلام شد(3).

14- نویسنده نیز در مدینه کنار روضه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) به یکی از علمای اهل­سنّت گفتم لیش أنتم تقدّمون الثلاثة علی علیٍّ امیرالمؤمنین(علیه السلام)؟ او گفت: قدّمهم الرسول(صلی الله علیه و آله و سلّم) من گفتم: این قدّمهم الرسول؟ او گفت: صلّی ابوبکر مقام رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) من گفتم: یا شیخ صلاة ابی­بکر فی مقام رسول الله صامت لا یدلّ علی کون ابی­بکر خلیفة رسول الله، و الّا کلّ من صلّی فی مقام رسول الله عند ما کان فی سفراته یکون خلیفته و أنتم لا تقولون بهذا سپس گفتم: یا شیخ أظنّ أنّک رجل منصف و أنا أسألک عن شیءٍ أجبنی بالإنصاف ثمّ قلت له: ایّ الأمرین أوضح فی مسألتنا؟ صلاة ابی­بکر، أو قول النبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) لعلیّ(علیه السلام) : «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی»؟ فسکت و لم یأت بشیءٍ...

15- بعد از جنگ جمل شخصی به عایشه گفت: آیا تاکنون تو دیده­ای مادری شانزده هزار نفر از فرزندان خود را به قتل برساند؟! و عایشه با شنیدن این سخن گریه کرد(4).

16- عجیب این است که به نظر اهل­سنّت تنها پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حق تعیین خلیفه برای خود نداشته است و لکن همه خلفای غاصب حق چنین کاری را داشته­اند و برای خود خلیفه و جانشین تعیین نموده اند ، از این رو عایشه به عمر گفت: «لا تدع اُمّة محمّد بلا راعٍ»(5)!!

ص: 214


1- [کشف الغمة، ج2/207؛ بحارالأنوار، ج75/208]
2- (مقدمه کتاب «ترتیب العین»، ص28)
3- (نهج الحق، ص332؛ الطرائف، ج2/432؛ بحارالأنوار، ج30/535)
4- (بحارالأنوار، ج32/190؛ کشف الغمة، ج1/242)
5- (الامامة و السیایة، ج1/28؛ الغدیر ج5/362)

17- مرحوم آیت­الله بهجت می­فرماید: احتیاط، در انتخاب و اختیار مذهب امامیه است چرا که مودّت ذی­القربی در قرآن منصوص و صریح است، و ما تابع قرآن هستیم، لذا هر کس مودّت ذی­القربی را دارد ما او را دوست می­داریم، و هر کس این محبّت را ندارد ما او را دوست نمی­داریم، و اختلاف ما و اهل­سنّت با حکمیّت قرآن حل می­شود، و اما در فروع، ما فقه اهل­البیت(علیهم­السلام) را انتخاب نموده­ایم به خاطر حدیث متواتر ثقلین و اهل­سنّت نیز باید آن را بپذیرند، از این رو مرحوم شیخ جواد بلاغی می­فرمود: احتیاط در اختیار مذهب امامیّه است(1).

18- مرحوم آیت­الله بهجت می­فرماید: در مجالس عیدالزهرا(علیهاالسلام) شایسته است که فضائل و مناقب اهل­البیت(علیهم­السلام) به ویژه در خصوص حضرت زهرا(علیهاالسلام) فضائلی بیان شود و از برگزاری مجالس خنده بدون ذکر فضائل دوری شود، چرا که با کلمات مهمل ممکن است برخی به شک و تردید بیفتند به خصوص در زمان ما که اهل­تسنّن در میان ما هستند، و چه بسا وسائل ضبط و استراق سمع داشته و از گفتار و کردار و افراد و صحنه­ها عکس­برداری کنند، و این باعث اذیّت و آزار و یا قتل شیعیان در بلاد دیگر گردد و ما مسبّب و شریک جرم باشیم. سپس می­فرماید: مرحوم آیت الله بروجردی نیز همین راه را می­رفتند و می­فرمودند: باید در این مجالس مشترکات میان ما و عامّه بیان گردد و از بیان مطاعن و لعن و سبّ پرهیز شود، و چه خوب است که حدیث ثقلین دراین گونه مجالس بیان گردد(2).

19- از مرحوم آیت الله بهجت نیز در کتاب یاد شده آمده که می­فرماید: آیا کسی تا به حال دیده و یا شنیده شده که امّتی از پیامبر خود مقدس­تر باشد؟ آری بزرگان عامّه به نظرشان رسیده که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلّم) هنگام وفات می­خواهد تمام شیرهایی که دوشیده - با نصب علی(علیه السلام) به خلافت - از بین ببرد، از این رو بزرگان امّت جلوی دهانش را گرفتند و گفتند: «إنّ الرجل لیهجر» یعنی این مرد هذیان می­گوید(3)!!!

20- سخنان معاویه بن یزید پس از هلاکت پدر خود یزیدبن معاویه بن ابی­سفیان: مرحوم محمدطاهر قمی شیرازی در کتاب اربعین خود گوید: زیادی از مورّخین گویند: معاویه بن یزید بن معاویه پس از مرگ پدر [و بیعت مردم با او] خود را از خلافت خلع نمود و بالای منبر رفت و پس از سکوتی طولانی حمد و ثنای الهی را به بهترین حمد و ثنا انجام داد و سپس بر رسول­خدا و آل او درود فرستاد و بهترین صلوات را بر آنان نثار نمود(صلوات الله علیهم اجمعین) و سپس گفت:

ای مردم من رغبتی به امارت و خلافت ندارم و چنین خلافتی را بر شما دوست نمی­دارم، چرا که این خلافت برای ما و شما یک بلیّه و امتحان سختی می­باشد [و من نمی­خواهم خود را گرفتار آن بکنم] و جدّ من معاویه این خلافت را از کسی که سزاوار به آن بود [یعنی علی بن ابیطالب(علیه السلام)] غصب نمود و با او به

ص: 215


1- (کتاب 600 نکته از درس مرحوم آیت الله بهجت، ج1/213)
2- (کتاب 600 نکته، ج1/138 نکته 198)
3- (الغدیر، ج5/340؛ طبقات ابن سعد، ج2/242)

نزاع پرداخت، در حالی که او دارای قرابت با رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و مقام و منزلت بزرگ، و سوابق نیک بود و اعظم از جمیع مهاجرین در فضیلت و صاحب فضل و دانش و شجاعت و سبقت در ایمان و شرافت عالی بود. تا این که گفت :

در فضیلت کسی به او نمی­رسید، و او پسر عمّ رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و داماد و برادر و همسر دختر او فاطمه(علیهاالسلام) بود، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دختر خود را به او تزویج نموده بود، و او پدر حسن و حسین دو سبط رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از شجره طیبه و طاهره و زکیّه بود، و شما می­دانید که جدّ من معاویه چه ستم­هایی بر او روا داشت، و شما مردم نیز ستم­هایی به او کردید و با این ظلم­ها جدّ من توانست حکومت کند، و چون امر الهی رسید، و گرفتار دست اجل شد، با دست خالی و گناهان فراوان داخل قبر گردید، و به کرده­های خویش رسید و کیفرخطاهای خویش را مشاهده نمود، و پس از او خلافت به پدر من یزید رسید، و او نیز به راه پدر خود ادامه داد، به راستی پدر من یزید با آن اعمال زشت و گناهانی که داشت، شایسته­ی خلافت و رهبری امّت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم ) نبود، او بر مرکب هوا و هوس سواربود و اعمال زشت خود را پسندیده می­دید، و بر خدای خود جرأت پیدا کرده بود، و بر آل­ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) ظلم نمود و حرمت آنان را شکست، و به همین خاطر عمر او کوتاه شد، و به نتیجه اعمال خود رسید، و در گودال قبر با کیفر و تبعات کارهای خود قرین گردید، و در نهایت از اعمال خویش نادم شد، و لکن سودی برای او نداشت و ما گرفتار حزن از بد عاقبتی او شدیم، ای کاش من می­دانستم که در قبر به او چه گفتند و او در جواب آنان چه گفت؟ و چگونه به کیفر اعمال خود رسید.

و سپس گریه طولانی و شدیدی کرد و صدای گریة او بلند شد، و گفت: سپس من گرفتار این خلافت شدم در حالی که بیشتر شما از من راضی نیستید، و من حاضر نیستم [مانند پدر و جدّم] گناهان شما را بر دوش بگیرم، و خدای متعال نخواهد که من چنین روزی را تحمل کنم، و اکنون به شما می­گویم: این شما و این امارت، پس هر که را می­خواهید برای خود معیّن کنید، و من بیعت خود را از شما برداشتم والسلام.

و مروان بن حکم که زیر منبر نشسته بود، به او گفت: آیا این روش ،روش عمریّه است که تو انجام دادی؟ و او در جواب مروان گفت: آیا تو می­خواهی از راه دین مرا فریب بدهی؟ به خدا سوگند من شیرینی خلافت بر شما را بخشیده­ام، تا تلخی آن را نچشم، و تو مرا با عمر مقایسه نکن، او خلافت را شورایی کرد تا کسی که شکّی در عدالت او نبود [یعنی علی بن ابیطالب(علیه السلام)] را از آن محروم نماید، و این ظلمی بود که در حق او نمود. سپس گفت:

به خدا سوگند اگر خلافت نعمت باشد، پدر من به وبال گناه و مظلمه آن رسید، و اگر شرّی باشد بس است که او به آثار آن رسیده باشد، و ما نباید خود را گرفتار آن بکنیم. و سپس از منبر پائین آمد و مادر و خویشانش نزد او آمدند و چون او را گریان دیدند، مادر او گفت: ای کاش لکة حیض شده بودی و من این سخنان را از تو

ص: 216

نمی­شنیدم. و او در جواب مادر خود گفت: به خدا سوگند ای کاش همین­گونه شده بود. سپس گفت: وای بر من اگر خدایم به من ترحّم ننماید.

سپس بنی­امیّه به معلم او عمر قصوص گفتند: تو این افکار را به او تلقین کرده­ای و او را از خلافت منصرف نموده­ای و محبت علی و فرزندان او(علیهم­السلام) را در دل او جای داده­ای، و بر دشمنی بنی­امیّه او را واداشته­ای تا آنان را ظالم بداند، و چنین سخنانی را بگوید!! و او در پاسخ آنان گفت: به خدا سوگند من چنین نکردم بلکه جبلّت او بر محبت علی(علیه السلام) بود. و از او نپذیرفتند و او را زنده به گور کردند و معاویه بن یزید پس از خلع خود از خلافت، چهل روز یا نود روز زنده ماند و بیست و یک سال و یا هجده سال عمر کرد و فرزندی از او نماند و از دنیا رفت رحمة الله علیه و رضوانه(1).

ص: 217


1- ثم أقول: وممن قال بالتفضیل من بنی امیة معاویة بن یزید بن معاویة بن أبی سفیان. قال أبو البقاء الشافعی فی کتاب حیاة الحیوان: بویع له - یعنی: معاویة بن یزید - بالخلافة یوم موت أبیه، فأقام فیها أربعین یوما، وقیل: أقام فیها خمسة أشهر وأیاما وخلع نفسه. وذکر غیر واحد أن معاویة بن یزید، لما خلع نفسه صعد المنبر، فجلس طویلا ثم حمد الله تعالی وأثنی علیه بأبلغ ما یکون من الحمد والثناء، ثم ذکر النبی صلی الله علیه وآله بأحسن ما یذکر به. ثم قال: أیها الناس ما أنا بالراغب فی الائتمار علیکم، ما أکرهه منکم، وانی أعلم أنکم تکرهونا أیضا، لأنا بلینابکم وبلیتم بنا، الا أن جدی معاویة نازع هذا الأمر من کان بهذا أولی منه ومن غیره، لقرابته من رسول الله صلی الله علیه وآله، وعظیم فضله وسابقته، أعظم المهاجرین قدرا، وأشجعهم قلبا، وأکثرهم علما، وأولهم ایمانا، وأشرفهم منزلة، وأقدمهم صحبة، ابن عم رسول الله صلی الله علیه وآله، وصهره وأخوه، زوجه رسول الله صلی الله علیه وآله ابنته، وجعله لها بعلا باختیاره لها، وجعلها له زوجة باختیارها له، أبو سبطیه سیدا شباب أهل الجنة وأفضلا هذه الامة بعد الرسول صلی الله علیه وآله، وابنا فاطمة البتول علیها السلام، من الشجرة الطیبة الطاهرة الزکیة، فرکب جدی منه ما تعلمون، ورکبتم منه مالا تجهلون، حتی انتظمت لجدی الامور. فلما جاء القدر المحتوم، واخترمته أیدی المنون، بقی مرتهنا بعمله، فریدا فی قبره، ووجد ما قدمت یداه، ورآی ما ارتکبه واعتداه، ثم انتقلت الخلافة الی یزید أبی، فتقلد أمرکم لهواء کان أبوه فیه، لقد کان أبی یزید بسوء فعله واسرافه علی نفسه غیر خلیق بالخلافة علی امة محمد صلی الله علیه وآله، فرکب هواء واستحسن خطأه، وأقدم علی ما أقدم من جرأته علی الله تعالی، وبغیه علی من استحل حرمته من أولاد رسول الله صلی الله علیه وآله، فقلت مدته، وانقطع أثره، وضاجع عمله، وصار حلیف حفرته، رهین خطیئته، وبقیت أوزاره وتبعاته، وحصل علی ما قدم وندم حیث لا ینفعه الندم، وشغلنا الحزن له عن الحزن علیه، فلیت شعری ماذا قال وما قیل له، فهل عوقب باساءته، وجوزی بعمله، وذلک ظنی. ثم اختنقته العبرة، فبکی طویلا وعلا نحیبه، ثم قال: وصرت أنا ثالث القوم، والساخط علی أکثر من الراضی، وما کنت لأتحمل آثامکم، ولا أرانی الله تعالی جلت قدرته متقلدا أو زارکم، وألقاه بتبعاتکم، فشأنکم أمرکم، فخذوه ومن رضیتم به علیکم فولوه، فقد خلعت بیعتی عن أعناقکم، والسلام. فقال له مروان بن الحکم وکان تحت المنبر: أسنة عمریة یا أبا لیلی، فقال: عد عنی أعن دینی تخد عنی، فوالله ما ذقت حلاوة خلافتکم فأتجرع مرارتها، ائتنی برجال مثل رجال عمر، علی أنه ما کان خبر جعلها شوری وصرفها عمن لا یشک فی عدالته ظلما، والله لئن کانت الخلافة نعیما لقد نال أبی منها مغرما ومأثما، ولئن کانت شرا فحسبه منها ما أصابه. ثم نزل، فدخل علیه أقاربه وامه، فوجدوه یبکی، فقالت له امه: لیتک کنت حیضة ولم أسمع بخبرک، فقال: وددت والله ذلک، ثم قال: ویلی ان لم یرحمنی ربی. ثم ان بنی امیة قالوا لمؤدبه عمر القصوص: أنت علمته هذا ولقنته ایاه، وصددته من الخلافة، وزینت له حب علی وأولاده، وحملته علی ما وسمنا به من الظلم، وحسنت له البدع حتی نطق بما نطق وقال بما قال، فقال: والله ما فعلته ولکنه مجبول ومطبوع علی حب علی رضی الله عنه، فلم یقبلوا منه ذلک، وأخذوه ودفنوه حیا حتی مات. وتوفی معاویة بن یزید بعد خلع نفسه بأربعین لیلة، وقیل: تسعین لیلة، وکان عمره ثلاثا وعشرین سنة، وقیل: احدی وعشرین سنة، وقیل: ثمانیة عشر سنة، ولم یعقب رحمة الله علیه ورضوانه. (کتاب اربعین محمدطاهر شیرازی، ص503)

مؤلّف گوید: قصّه معاویه بن یزید، در حیاة­العیون ابوالبقای شافعی ذکر شده است.

21- صاحب حدائق گوید: شهید ثانی در مسالک از یکی از علمای اهل­سنّت نقل کرده که گوید: شخصی متعه­ای انجام داده بود، به او گفتند: از چه راهی آن را حلال دانستی؟ او گفت: عمر آن را حلال دانسته است. به او گفتند: عمر آن را حرام کرد و مجازاتی برای آن قرار داد، چگونه او آن را حلال کرد؟ آن شخص گفت: عمر گفته: «متعتان کانتا علی عهد رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) محلّلتان و أنا أحرّمهما و أعاقب علیهما، و هما متعة الحجّ و متعة النساء» و من روایت او را در حلال بودن در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­پذیرم و لکن نهی او را نمی­پذیرم(1).

22- در کتاب طرائف المقال سیدعلی­بروجردی(2) آمده که مرحوم علامه حلّی در مجلس محمّدشاه خدابنده بعد از اتمام مناظره و اثبات حقانیّت مذهب امامیّه، خطبه ی بلیغه­ای خواند و پس از حمد و ثنای الهی بر محمّد و آل او صلوات فرستاد، و سیّد موصلی از علمای اهل­سنّت گفت: دلیل شما بر جواز صلوات بر غیر پیامبران چیست؟ و علامه بدون درنگ گفت: خداوند می­فرماید: «الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ»(3) «یعنی کسانی که هر گاه مصیبتی به ایشان می رسد، می گویند: «ما از آنِ خداییم؛ و به سوی او بازمی گردیم.» آنها کسانی هستند که ضلوات و رحمت خدا شامل حالشان شده».

سید موصلی گفت: چه مصیبتی به اهل­البیت رسیده که مستحق صلوات باشند؟ و علامه فرمود: بزرگترین مصیبت آنان این است که یکی از فرزندان آنان مثل تو جهّال و منافقین را که مستوجب لعنت و نکال هستند را

ص: 218


1- (حدائق، ج24/116)
2- ومن اللطائف أنه ناظر أهل الخلاف فی مجلس السلطان خدا بندة، وبعد اتمام المناظرة وبیان حقیة المذهب الاثنا عشریة، خطب الشیخ قدس الله روحه اللطیفة خطبة بلیغة مشتملة علی حمد الله والصلاة علی رسول الله والائمة. فلما استمع ذلک السید الموصلی الذی هو من جملة المسکوتین بالمناظرة، قال: ما الدلیل علی جواز توجه الصلاة علی غیر الانبیاء فقرأ الشیخ فی جوابه بلا انقطاع الکلام (الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا انا لله وانا إلیه راجعون أولئک علیهم صلوات من ربهم ورحمة) فقال الموصلی علی طریق المکابرة: ما المصیبة التی أصابت إلیهم حتی أنهم یستوجبون بها الصلاة؟ فقال الشیخ: من أشنع المصائب وأشدها أن حصل من ذراریهم مثلک الذی یرجح المنافقین الجهال المستوجبین اللعنة والنکال علی آل رسول الملک المتعال، فضحک الحاضرون وتعجبوا من بداهة آیة الله فی العالمین. (طرائف المقال، ج2/439)
3- [بقره/157-156]

بر آل رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلّم) ترجیح می­دهد، و حاضرین در آن مجلس از ظرافت کلام علامه تعجّب نمودند و خندیدند.

23- مرحوم سید بن طاووس در کتاب ظرائف گوید: از ظرائف و عجائب مخالفین اهل­البیت(علیهم­السلام) این است که آنان زیارت قبور ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) را انکار می­کنند و به شیعیان آنان توهین می­نمایند و در کتب صحاح خود ضدّ آن را روایت می­کنند، و از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده­اند که آن حضرت امر به زیارت قبور همه مؤمنین نموده، و آنان از زیارت قبور اهل­بیت پیامبر خود نهی می­کنند. و نیز زیارت قبور ائمه چهار مذاهب خود را جایز می­دانند و به زیارت قبر ابوحنیفه و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و جماعتی از پیروان آنان می­روند، در حالی که از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچگونه سفارشی دربارة آنان نقل نشده است و از زیارت ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) نهی می­کنند و شیعیان را بر این عمل مذمّت و نکوهش می­نمایند، در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فراوان نسبت به آنان در حیات و مماتشان سفارش نموده است و [علمای وهّابی] حاضر نیستند به اندازه­ای که به ائمه مذاهب اربعه احترام می­کنند به ائمه اهل­البیت(علیهم­السلام) احترام نمایند، و این یا به خاطر دشمنی با پیامبر و اهل­بیت او(علیهم­السلام) است و یا به خاطر حسد و گمراهی آنان است.

و نیز آنان به زیارت قبر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) می­روند و از زیارت قبور اهل­بیت و عترت او خودداری می­کنند. [بلکه آن را شرک می­دانند و شیعیان را به این خاطر مشرک معرّفی می­نمایند و می­گویند: شما حاجت خود را از آنان طلب می­کنید» در حالی که ما آنان را واسطه های رحمت الهی می­دانیم و از خود آنان حاجت طلب نمی­کنیم.](1)

24- در سال 1353 شمسی به حجّ تمتع مشرف شدم و حجّ من نیابتی بود و زائر بودم و همراه زوّار به مدینه رفتم و همگی داخل روضةالنبیّ(صلی الله علیه و آله و سلّم) شدیم و زوّار از شوق و علاقه­ای که داشتند زن و مرد آنان خود را به دیوار خانه پیامبر رساندند و آن را می­بوسیدند و گریه می­کردند، و چون یکی از علمای سنّی این منظره را دید و راهی برای جلوگیری از زوّار ایرانی را نداشت، رو به من کرد و گفت:

«أنت شیطان» گفتم برای چه مرا شیطان می­نامی؟ او گفت: «به خاطر این که تو این­ها را به اعمال شرک­آمیز واداشته­ای» به او گفتم: من از شعور تو تعجّب می­کنم، چرا که تو می­دانی این مردم در مسیر راه که می­آمدند، دیوارهای زیادی بود و آن­ها را نبوسیدند، و تو می­دانی که این دیوار را به خاطر علاقه­ای که به صاحب آن یعنی رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دارند می­بوسند و این­ها مشرک نیستند. او گفت:

آری بوسیدن این سنگ­ها و دیوارها شرک است. پس من به او گفتم: آیا تو حجرالأسود را نبوسیده­ای؟ گفت: آری. گفتم: پس تو نیز مشرکی. او گفت: بوسیدن حجرالأسود شرک نیست. گفتم: آیا تو فرزند خود را نبوسیده­ای؟ گفت: آری. گفتم: پس تو مشرکی. او گفت: بوسیدن فرزند شرک نیست. گفتم: آیا تو همسر خود را

ص: 219


1- (الظرائف لابن طاووس، ص163)

نبوسیده­ای؟ پس او صدای خود را پائین آورد، چرا که اگر می­گفت: نبوسیده­ام همه می­دانستند که او دروغ می­گوید، و اگر می­گفت: بوسیده­ام، من به او می­گفتم: انت اوّل مشرک ، از این رو نزاع خاتمه یافت و من نجات پیدا کردم.

25- مناظرات مرحوم صدوق در مجلس رکن­الدوله

رکن­الدوله اوصاف مرحوم صدوق شیخ المحدّثین محمّد بن بابویه قمی را شنیده بود از این رو با احترام او را دعوت نمود و به او گفت: علمای شیعه در اینجا راجع به طعن بر مخالفین خود اختلاف دارند و برخی می­گویند: طعن بر آنان واجب است، و برخی می­گویند: حرام است، نظر شما چیست؟ مرحوم صدوق فرمود:

أیّها الملک! خداوند اقرار به توحید خود را نمی­پذیرد مگر با انکار و نفی هر معبود دیگری، از این رو می­فرماید: «لا إله إلّا لله» و جمله «لا إله» نفی هر معبود غیر او می­باشد، و جمله «إلّا الله» اثبات ذات مقدس اوست، و هم چنین اقرار به نبوت حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) را نمی­پذیرد مگر با انکار نبوت هر مدّعی نبوّتی، مانند مُسیلمه و سَجاح و اسود عنسی و امثال این­ها که ادّعای نبوّت و پیامبری نموده­اند و نیز اقرار به امامت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) را نمی­پذیرد مگر با انکار امامت هر کسی که خود را بعد از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) امام و خلیفه آن حضرت دانسته است.

پس رکن­الدوله گفت: این سخن حقّی است و سپس مردی که بالای سر پادشاه بود، اجازه خواست و گفت: أیّها الشیخ! چگونه ممکن است این امّت اجتماع بر ظلالت و گمراهی پیدا کنند در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرموده است: «لا تجتمع أمّتی علی ضلالة» .

مرحوم صدوق فرمود: اگر این حدیث صحیح باشد، باید معنای امّت معلوم شود، چرا که امّت در لغت به معنای جماعت آمده و اقلّ جماعت را اهل لغت سه نفر و کمتر گفته­اند، بلکه به یک زن و یک مرد نیز امّت گفته­اند، خداوند می­فرماید: «إنّ ابراهیم کان أمّةً» بنابراین امکان دارد که مقصود رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از امّت علی(علیه السلام) و پیروان او باشد.

سؤال کننده گفت: «مقصود پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از آنان است و جمعیت فراوان مقصود اوست» مرحوم صدوق در جواب او فرمود: ما جمعیت فراوان را در قرآن مورد مذمّت یافته­ایم و جمعیّت کم را مورد ستایش یافته­ایم، مانند «اکثرهم لا یعقلون، اکثرهم لا یشعرون، و لا یتفکّرون و ...» پادشاه گفت: «با قرب عهد به زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) نمی­توان گفت: اکثر مردم مرتد شده­اند».

مرحوم صدوق فرمود: چگونه نمی­توان چنین گفت در حالی که خداوند می­فرماید: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ»(1) «یعنی محمّد فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته و دوران جاهلیت باز

ص: 220


1- [آل عمران/144]

برمی گردید؟!» سپس گفت: ارتداد این امّت از دین عجیب­تر از ارتداد قوم موسی نیست که هارون را به جای خود قرار داد و به میقات رفت و مردم به حرف هارون گوش نکردند و سخنان سامری را پذیرفتند، در حالی که موسی(علیه السلام) برای سی شب با خدای خود - برای گرفتن الواح تورات - وعده کرده بود و خداوند [برای امتحان بنی­اسرائیل] ده شب به آن افزود و بنی­اسرائیل به خاطر این ده شب به موسی بدبین شدند و از سامری پیروی نمودند و گوساله پرست شدند، بنابراین تعجّب ندارد که سامری این امّت [عمر] نیز با فاصله کمی مردم را از راه حق بازداشته باشد، و همان­گونه که هارون نتوانست از سامری و پیروان او جلوگیری کند علی(علیه السلام) نیز نتوانست از سامری این امّت جلوگیری نماید، چرا که به فرمودة رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود:

«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبیّ بعدی» علی(علیه السلام) در این امّت به منزله هارون است نسبت به موسی جز آن­که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) پیامبری نخواهد بود. پس پادشاه سخن مرحوم صدوق را تحسین کرد و از او پذیرفت. تا این که مرحوم صدوق به پادشاه فرمود: این مردم که قائل به امامت سامری این امّت هستند، وگمان کرده­اند که «پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) جانشینی برای خود معیّن نکرده است» و لکن آنان ابوبکر را جانشین آن حضرت نمودند و اگر تعیین جانشین از ناحیه آن حضرت صحیح نبوده، باید از ناحیة آنان نیز صحیح نباشد، و در این میان باید دید آیا عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) که برای خود جانشین تعیین نمود صحیح بوده و یا عمل آنان که برای آن حضرت جانشین دیگری تعیین نمودند صحیح بوده؟ پادشاه گفت: البته عمل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) صحیح بوده است.

سپس مرحوم صدوق فرمود: چگونه می­توان گفت: پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به فکر صلاح امّت خود نبوده و کسی را به جای خود امام و خلیفه خویش تعیین نکرده است؟ درحالی که ما صحیح نمی­دانیم کسی بیل و فانوسی را کرایه کرده باشد و هنگام مرگ وصیّت نکند که بیل و فانوس را به صاحب آن­ها تحویل بدهند؟ و پادشاه سخن او را تحسین نمود.

سپس مرحوم صدوق فرمود: در این باره سخن دیگری هست و آن این است که آنان گمان کرده­اند پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) کسی را جانشین خود قرار نداده و لکن خود خلاف آن را عمل کرده­اند، چرا که اوّلی، دوّمی را جانشین خود نمود، و دوّمی نه کار اوّلی را انجام داد و نه کار رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را، بلکه خلافت را شورایی (از بین شش نفر) تعیین نمود(1).

ص: 221


1- «وصف للملک رکن الدولة ابن بویه الدیلمی الشیخ الأجل محمد بن بابویه و مجالسه و أحادیثه، فأرسل إلیه علی وجه الکرامة، فلما حضر قال له: أیها الشیخ قد اختلف الحاضرون فی القوم الذین یطعن علیهم الشیعة، فقال بعضهم: یجب الطعن، و قال بعضهم: لا یجوز، فما عندک فی هذا؟ فقال الشیخ: أیها الملک، إن الله لم یقبل من عباده الإقرار بتوحیده حتی ینفوا کل إله و کل صنم عبد من دونه، ألا تری أنه أمرهم أن یقولوا: لا إله إلا الله «لا إله» غیره و هو نفی کل إله عبد دون الله، و «إلا الله» إثبات الله عز و جل، و هکذا لم یقبل الإقرار من عباده بنبوة محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی نفوا کل من کان مثل مسیلمة و سجاح و الأسود العنسی و أشباههم. و هکذا لا یقبل القول بإمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) إلا بعد نفی کل ضد انتصب للأمة دونه. فقال الملک: هذا هو الحق، ثم سأله الملک فی الإمامة سؤالات کثیرة أجابه عنها (إلی أن قال:) و کان رجل قائماً علی رأس الملک یقال له: أبو القاسم، فاستأذن فی الکلام فأذن له، فقال: أیها الشیخ، کیف یجوز أن تجتمع هذه الأمة علی ضلالة مع قول النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): «أمتی لا تجتمع علی ضلالة»؟ قال الشیخ: إن صح هذا الحدیث یجب أن یعرف فیه ما معنی الأمة؛ لأن الأمة فی اللغة هی الجماعة، و قال قوم: أقل الجماعة ثلاثة، و قال قوم: بل أقل الجماعة رجل و امرأة، و قال الله تعالی إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً فسمی واحدا أمة، فما ینکر أن یکون النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) قال هذا الحدیث و قصد به علیا (علیه السلام) و من تبعه. فقال: بل عنی سواه من هو أکثر عددا. فقال الشیخ: وجدنا الکثیر مذموما فی کتاب الله، و القلة محمودة و هو قوله تعالی لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ ثم ساق الآیات. فقال الملک: لا یجوز الارتداد علی العدد الکثیر مع قرب العهد بموت صاحب الشریعة. فقال الشیخ: و کیف لا یجوز الارتداد علیهم مع قوله تعالی وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ و لیس ارتدادهم فی ذلک بأعجب من ارتداد بنی إسرائیل حین أراد موسی (علیه السلام) أن یذهب إلی میقات ربه، فاستخلف أخاه هارون، و وعد قومه بأن یعود بعد ثلاثین لیلة فأتمها الله بعشر فلم یصبر قومه إلی أن خرج فیهم السامری و صنع لهم عجلا، و قال هذا إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی و استضعفوا هارون خلیفته و أطاعوا السامری فی عبادة العجل، فرجع موسی إلیهم و قال بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی. و إذا جاز علی بنی إسرائیل و هم أمة نبی من أولی العزم أن یرتدوا بغیبة موسی (علیه السلام) بزیادة أیام حتی خالفوا وصیه، و فعل سامری هذه الأمة مما هو دون عبادة العجل، و کیف لا یکون علی معذورا فی ترکه قتال سامری هذه الأمة؟ و إنما علی (علیه السلام) من النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعده، فاستحسن الملک کلامه. فقال الشیخ: أیها الملک زعم القائلون بإمامة سامری هذه الأمة: أن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) لا یستخلف، و استخلفوا رجلا و أقاموه، فإن کان ما فعله النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) علی زعمهم من ترک الاستخلاف حقا، فالذی أتته الأمة من الاستخلاف باطل، و إن کان الذی أتته الأمة صوابا، فالذی فعله النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) خطأ بمن یلصق الخطأ بهم أم به؟ فقال الملک: بل بهم. [فقال الرجل ظ] و کیف یجوز أن یخرج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) من الدنیا و لا یوصی بأمر الأمة؟ و نحن لا نرضی من أکار فی قریة إذا مات و خلف مسحاة و فأسا لا یوصی بهما إلی من بعده؟ فاستحسنه الملک. فقال الشیخ: و هنا کلمة أخری: زعموا أن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) لم یستخلف فخالفوه باستخلافهم، لأن الأول استخلف الثانی، ثم لم یقتد الثانی به و لا بالنبی (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی جعل الأمر شوری فی قوم معدودین، و أی بیان أوضح من هذا؟». (الهدایة للصدوق، ص143؛ مواقف الشیعه، ج3/13-11)

ص: 222

مؤلّف گوید: مناظرات علمای شیعه با اهل­سنّت فراوان است و ما بخشی از آن­ها را در کتاب «میزان الحق» و بخشی را در کتاب «امام صادق(علیه السلام)» و کتاب «پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلّم)»و کتاب «شهید خراسان» و کتاب «کشکول عجائب» و کتاب «رهبران معصوم(علیهم­السلام)» و برخی را در این کتاب ذکرنمودیم و امیدواریم سبب عبرت و هدایت بندگان خدا شود. ان شاء الله تبارک و تعالی.

اعترافات ابوبکر وعمر در مورد غصب خلافت چه بوده است؟

1- مرحوم سید بن طاووس در کتاب «الیقین» گوید: تقدّم غاصبین خلافت بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر نصّی از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای خلافت آنان نبوده بلکه علت آن سخنی است که ابن عباس از عمر نقل نموده که گفت: علی(علیه السلام) از ابوبکر و من سزاوارتر به خلافت بود و لکن تقدّم ابوبکر به این خاطر بود که ما ترسیدیم عرب به سبب کشتارهایی که علی(علیه السلام) در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته و برای خشنودی خدا و رسول او گروهی را کشته [چنان که خود در خطبه 16 نهج­البلاغه بیان نموده] مردم عرب او را نپذیرند و بر او اجتماع ننمایند(1).

2- ابوبکر و عمر و عثمان هیچ کدام ادّعا نکردند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را برای خلافت تعیین نموده است و الّا ابوبکر نمی­گفت: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم» و یا عمر به ابی­عبیدة بن جرّاح نمی­گفت: «دست خود را باز کن تا من با تو بیعت کنم.» و یا عمر نمی­گفت: «کانت بیعة ابی بکر فلتةً وقی الله شرّها فمن عادها إلی مثلها فاقتلوه» و اگر نصّی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای آنان بود این سخنان را نمی­گفتند(2).

ص: 223


1- فصل أول أنا: فهل تری إلا أن الذی جری من التقدم علی مولانا علی علیه السلام ما کان لبیان النص علیه بالخلافة، وإنما کان لأجل ما قاله عمر فی حدیث عبد الله بن عباس عنه الذی یأتی ذکره فی الکتاب، فیما رویناه عن الحافظ أحمد بن مردویه أن عمر قال لعبد الله بن العباس: إن علیا علیه السلام أحق بالأمر من أبی بکر ومنه، واعتذر عمر فی التقدم علی علی علیه السلام بأنهم خافوا أن العرب لا تجتمع علیه لأجل ما وترهم فی حیاة النبی صلی الله علیه ولاله ومجاهدته لهم وإیثاره برضا الله ورضا رسوله علی رضاهم، ولأمور قد ذکر مولانا علی علیه السلام فی خطبه (16) وکشف عن حججه ودعواهم. (کتاب الیقین سید بن طاووس، ص274)
2- ثم انا لم نر فی زماننا هذا أحدا من أهل العلم ممن له تحصیل یدعی النص علی هذین الرجلین وانما یثبتون امامة أبی بکر من جهة الاختیار فذلک یبین لک عن بطلان هذه الدعوی. والذی یدل علی بطلان النص علی أبی بکر أیضا قوله حین احتج علی الأنصار - علی ما رواه - (الأئمة من قریش) ولو کان منصوصا علیه لکان ادعاؤه النص اولی. وقوله أیضا: بایعوا ایّ هذین الرجلین شئتم! - یعنی أبا عبیدة وعمر - ولو کان منصوصا علیه لما جاز له ذلک. وقوله - أیضا -: أقیلونی أقیلونی یدل علی بطلان النص علیه لانه لو کان منصوصا علیه لما جاز له ان یقول هذا القول. ویدل أیضا علی بطلان النص علیه قول عمر لأبی عبیدة: امدد یدک أبایعک! حتی قال له أبو عبیدة: مالک فی الإسلام فهّة غیرها. وقوله أیضا حین حضرته الوفاة: إن استخلف فقد استخلف من هو خیر منی - یعنی أبا بکر - وإن أترک فقد ترک من هو خیر منی - یعنی رسول الله صلی الله علیه وآله - ولم ینکر علیه ذلک أحد من الصحابة. وقوله أیضا: کانت بیعة أبی بکر فلتة وقی الله شرها فمن عادها الی مثلها فاقتلوه، ولو کان منصوصا علیه لما احتاج الی البیعة ولا لو بویع لکانت بیعته فلتة وکل ذلک یکشف عن بطلان النص علیه. (الرسائل العشر شیخ الطوسی، ص123)

مؤلّف گوید: سخن ابوبکر که گفته: «أقیلونی أقیلونی لست بخیرکم و علیّ فیکم» از روی حقیقت نبوده ،او می­خواسته انعکاس مردم را بیابد و خود را معذور بدارد و نظر مردم را به خود جلب کند و حکومت خود را استحکام بخشد و لذا عثمان تا آخر اصرار بر خلافت خود داشت و می­گفت: «لباسی را که خدا بر تن من پوشانده از خود خلع نمی­کنم» در حالی که هر دو، طالب ریاست بودند و می­دانستند که غاصب خلافت هستند و رسول­خدا دربارة آنان دستوری نداده است چرا که اگر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آنان را منصوب نموده بود از مردم درخواست اقاله نمی­کردند. از این رو هنگامی که ابوبکر این سخن را گفت، به او گفته شد: نیازی به اقاله مردم نیست ،اگر مایل به خلافت نیستی در خانه خود بنشین و خلافت را به کسی که خدا و رسول، او را تعیین کرده­اند تسلیم کن ...(1).

ص: 224


1- فی عیون المعجزات : روت الشیعة باسرهم ان امیر المؤمنین (ع) لما قعد أبو بکر مقعده ودعا الی نفسه بالامامة احتج علیه بما قاله رسول الله (ص) فیه فی مواطن کثیرة من ان علیا (ع) خلیفته ووصیه ووزیره وقاضی دینه ومنجز وعده وانه (ص) امرهم باتباعه فی حیاته وبعد وفاته وکان من جواب ایی بکر انه قال ولیتکم ولست بخیرکم اقیلونی فقیل له یا امیر المؤمنین من یقیلک الزم بیتک وسلم الامر الی الذی جعله الله تعالی ورسوله (ص) له ولا یغرنک من قریش اوغادها فانهم عبید الدنیا یزیلون الحق عن مقره طمعا منهم فی الولایة بعدک ولینالوا فی حیاتک من دنیاک فتلجلج فی الجواب وجعل یعده بتسلیم الامر إلیه فقال له امیر المؤمنین (ع) یوما ان اریتک رسول الله (ص) وامرک باتباعی وتسلیم الامر الی اما تقبل قوله فتبسم ضاحکا متعجبا من قوله وقال نعم فاخذه بیده وادخله المسجد وهو مسجد قبا بالمدینة فاراه رسول الله (ص) یقول له یا ابا بکر انسیت ما قلته فی علی (ع) فسلم إلیه الامر واتبعه ولا تخالفه فلما سمع ذلک أبو بکر وغاب رسول الله (ص) عن بصره بهت وتحیر واخذته (الافکل) وعزم علی تسلیم الامر إلیه فدخل فی رأیه الثانی وقال له ماروته اصحاب الحدیث ولیس هذا موضعه. (عیون المعجزات، حسین بن عبدالوهاب، ص35)

3- ابوبکر هنگام مرگ گفت: ای کاش سه کار را نکرده بودم، 1- ای کاش تعرّض به خانه فاطمه(علیهاالسلام) 2- ای کاش فجاءه ی سلمی را آتش نزده بودم، 3- ای کاش در روز سقیفه بین ساعده خلافت را به گردن عمر و یا ابوعبیده می­انداختم و خود وزیر یکی از آن دو می­شدم(1).

و از ابن­عباس و کعب­الأحبار نقل شده که گویند: عبدالله بن عمر گفت: هنگامی که مرگ پدرم فرا رسید ساعتی بی­هوش می­شد و ساعتی به هوش می­آمد و چون به هوش آمد به من گفت: «علی بن ابیطالب را قبل از مرگ نزد من حاضر کن» گفتم: در این حال با علی بن ابیطالب چه کار داری؟ در حالی که خلافت را شورائی قرار دادی و دیگران را با او شریک نمودی؟ عمر گفت: از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: در دوزخ تابوتی هست که دوازده نفر از اصحاب من در آن قرار می­گیرند و سپس رو به ابوبکر نمود و فرمود: تو بترس که اول نفر آنان باشی، و سپس رو به معاذبن جبل نمود و فرمود: تو نیز بترس که دومین آنان باشی، و سپس رو به من نمود و فرمود: ای عمر تو نیز بترس که سومین آنان باشی، پس بی­هوش شد و چون به

ص: 225


1- وفی «الغدیر» عن عبد الرحمن بن عوف قال: إنه دخل علی أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی توفی فیه فأصابه مهتما، فقال له عبد الرحمن: أصبحت والحمد لله بارئا فقال أبو بکر رضی الله عنه: أتراه؟ قال نعم: إنی ولیت أمرکم خیرکم فی نفسی فکلکم ورم أنفه من ذلک یرید أن یکون الأمر له دونه، ورأیتم الدنیا قد أقبلت ولما تقبل وهی مقبلة حتی تتخذوا ستور الحریر، ونضائد الدیباج، وتألموا الاضطجاع علی الصوف الأذری کما یألم أحدکم أن ینام علی حسک، والله لإن یقدم أحدکم فتضرب عنقه فی غیر حد خیر له من أن یخوض فی غمرة الدنیا، وأنتم أول ضال بالناس غدا فتصدونهم عن الطریق یمینا وشمالا، یا هادی الطریق إنما هو الفجر أو البحر. فقلت له: خفض علیک رحمک الله، فإن هذا یهیضک فی أمرک، إنما الناس فی أمرک بین رجلین: إما رجل رأی ما رأیت فهو معک. وإما رجل خالفک فهو مشیر علیک وصاحبک کما تحب، ولا نعلمک أردت إلا خیرا، ولم تزل صالحا مصلحا، وإنک لا تأسی علی شیئ من الدنیا. قال أبو بکر رضی الله عنه: أجل أنی لا آسی علی شیئ من الدنیا إلا علی ثلاث فعلتهن وددت أنی ترکتهن. وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن. وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله (صلی الله علیه وسلم). فأما الثلاث اللاتی وددت أنی ترکتهن: فوددت أنی لم أکشف بیت فاطمة عن شئ وإن کانوا قد غلقوه علی الحرب. ووددت أنی لم أکن حرقت الفجاءة السلمی وأنی کنت قتلته سریحا، أو خلیته نجیحا. ووددت أنی یوم سقیفة بنی ساعدة کنت قذفت الأمر فی عنق أحد الرجلین - یرید عمر وأبا عبیدة - فکان أحدهما أمیرا وکنت وزیرا وأما اللاتی ترکتهن فوددت أنی یوم أتیت بالأشعث بن قیس أسیرا کنت ضربت عنقه، فإنه تخیل إلی أنه لا یری شرا إلا أعان علیه. ووددت أنی حین سیرت خالد بن الولید إلی أهل الردة کنت أقمت بذی القصة فإن ظفر المسلمون ظفروا، وإن هزموا کنت بصدد لقاء أو مدد. ووددت أنی إذا وجهت خالد بن الولید إلی الشام کنت وجهت عمر بن الخطاب إلی العراق، فکنت قد بسطت یدی کلتیهما فی سبیل الله. ومد یدیه. ووددت أنی کنت سألت رسول الله (صلی الله علیه وسلم) لمن هذا الأمر؟ فلا ینازعه أحد، ووددت أنی کنت سألته هل للأنصار فی هذا الأمر نصیب؟ ووددت أنی کنت سألته عن میراث ابنة الأخ والعمة فإن فی نفسی منهما شیئا. (الغدیر، ج7/170)

هوش آمد گفت: ای فرزندم، علی را نزد من بیاور چرا که من تابوت را دیدم. ودر آن جز ابوبکر و معاذ بن جبل کسی نبود و من شک ندارم که سومین آنان خواهم بود.

عبدالله عمر گوید: پس من نزد علی بن ابیطالب(علیه السلام) رفتم و گفتم: ای پسر عمّ رسول­خدا، پدرم ناراحت است و شما را می­طلبد، پس امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمد و چون وارد بر پدرم شد، پدرم به او گفت: ای پسر عمّ رسول­خدا، آیا از من نمی­گذری و مرا به خاطر خود و همسر خود حلال نمی­کنی؟ تا من به جای آن خلافت را تسلیم به تو بکنم؟ پس علی(علیه السلام) فرمود: «آری و لکن باید مهاجرین و انصار را جمع کنی و حقّی که غصب نموده­ای و قراری که بین خود و رفیق خود گذرانده­ای را بیان کنی و به حق ما اقرار نمایی تا من از تو بگذرم و تو را عفو نمایم و از ناحیه دختر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز برای تو ضمانت عفو نمایم».

عبدالله عمر گوید: پدرم با شنیدن این سخنان روی خود را به دیوار نمود و گفت: «النار یا امیرالمؤمنین و لا العار»پس علی صلوات­الله­علیه برخاست و خارج شد، و من به پدرم گفتم: علی(علیه السلام) با انصاف با تو عمل کرد، و پدرم گفت: پسرم او می­خواهد ابوبکر را از قبر خارج کند و او و پدر تو را آتش بزند، و قریش کلّاً ولایت او را بپذیرند و به خدا سوگند چنین چیزی هرگز نخواهد شد. و پس از مرگ عمر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عبدالله عمر فرمود: تو را به خدا سوگند می­دهم پدرت هنگامی که من از نزد او خارج شدم چه گفت؟ عبدالله گفت:

حال که مرا سوگند دادی پدرم بعد از خارج شدن شما گفت: «اصلح قریش(یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام)) [اگر حاکم شود] مردم را به راه نورانی اسلام و کتاب خدا و سنّت رسول او(صلی الله علیه و آله و سلّم) وادار خواهد نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: تو به پدر خود چه گفتی؟ عبدالله گفت: من به پدرم گفتم: پس چرا او را به جای خود قرار نمی­دهی؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: او چه گفت؟ عبدالله گفت: پدرم به من گفت: این را پنهان کن.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حیات و هنگام مرگ خود این خبر را به من داد. سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عبدالله عمر فرمود: تو را به خدا سوگند می­دهم، اگر من بگویم او در جواب تو چه گفته است مرا تصدیق می­کنی؟ عبدالله گفت: آری. امیرالمؤمنین(علیه­السلام) فرمود: او در پاسخ تو که گفتی: پس چرا او را به جای خود قرار نمی­دهی؟ گفت: مانع من آن صحیفه­ای است که ما بین خود نوشتیم و پیمان بستیم (که هرگز نگذاریم خلافت به علی برسد و آن را در کعبه قرار دادیم. پس

ص: 226

عبدالله ساکت شد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به او فرمود: تو را به حق رسول­خدا سوگند برای چه سکوت کردی؟ ...(1).

سخنان غاصبین خلافت هنگام مرگ چه بوده است؟

ج: در کتاب سلیم بن قیس آمده : «ما قال أصحاب الصحیفة الملعونة عند موتهم»

سپس از ابان نقل نموده که گوید: از سلیم بن قیس شنیدم که می­گفت: من از عبدالرحمان بن غَنَم ازدی پدر زن معاذ که افقه علمای شام و کوشاترین آنان بود شنیدم که گفت معاذ بن جبل [که یکی از اصحاب صحیفه بود] در زمان عمر با طاعون مرد و تنها من هنگام احتضار نزد او بودم و از او شنیدم که چهار مرتبه هنگام مرگ گفت: «ویل لی، ویل لی، ویل لی، ویل لی» پس من با خود گفتم: اصحاب طاعون هنگام مرگ هذیان می­گویند

ص: 227


1- وفی مدینة المعاجز : روی فی حدیث وفاة عمر بن الخطّاب، عن ابن عبّاس و کعب الأحبار- و الحدیث طویل- و فیه: انّه قال عبد اللّه بن عمر: و لمّا دنت وفاة أبی کان یغمی علیه تارة و یفیق اخری، فلمّا أفاق قال: یا بنیّ ادرکنی بعلیّ ابن أبی طالب قبل الموت، فقلت: و ما تصنع بعلیّ بن أبی طالب، و قد جعلتها شوری، و أشرکت عنده غیره؟ قال: یا بنیّ، سمعت رسول اللّه- (صلی اللّه علیه و آله)- یقول: إنّ فی النار تابوتا یحشر فیه اثنا عشر رجلا من أصحابی، ثمّ التفت إلی أبی بکر، و قال: احذر أن تکون أوّلهم، ثمّ التفت إلی معاذ بن جبل و قال: إیّاک یا معاذ أن تکون الثانی، ثمّ التفت إلیّ ثمّ قال: یا عمر إیّاک أن تکون الثالث، و قد اغمی علیه فأفاق. ثمّ قال: علیّ بابنی، و رأیت التابوت و لیس فیه إلّا أبو بکر و معاذ بن جبل و أنا الثالث لا أشکّ فیه. قال عبد اللّه: فمضیت إلی علیّ بن أبی طالب و قلت: یا ابن عمّ رسول اللّه إنّ أبی یدعوک لأمر قد أحزنه، فقام علیّ- (علیه السلام)- معه، فلمّا دخل علیه قال له: یا ابن عمّ رسول اللّه أ لا تعفو عنّی و تحللنی عنک، و عن زوجتک فاطمة، و اسلّم إلیک الخلافة؟ فقال له علی: نعم غیر أنّک تجمع المهاجرین و الأنصار، و اعط الحقّ الذی خرجت علیه من ملکه، و ما کان بینک و بین صاحبک من معاهدتنا، و أقرّ لنا بحقّنا، و أعفو عنک، و احلّلک، و أضمن لک عن ابنة عمّی فاطمة. قال عبد اللّه: فلمّا سمع ذلک أبی حوّل وجهه إلی الحائط، و قال: النار یا أمیر المؤمنین و لا العار، فقام علی- (صلوات الله علیه)- و خرج من عنده، فقال له ابنه: لقد أنصفک الرجل یا أبت، فقال له: یا بنیّ إنّه أراد أن ینشر أبا بکر من قبره، و یضرم له و لأبیک النار، و تصبح قریش موالین لعلی بن أبی طالب، و اللّه لا کان ذلک أبدا. قال: ثمّ إنّ علیّا قال لعبد اللّه بن عمر: ناشدتک باللّه یا عبد اللّه بن عمر ما قال لک حین خرجت من عنده؟ قال: أما إذا ناشدتنی اللّه و ما قال لی بعدک فإنّه قال: إنّ أصلع قریش یحملهم علی المحجّة البیضاء، و أقامهم علی کتاب ربّهم و سنّة نبیّهم. قال: یا ابن عمر فما قلت له عند ذلک؟ قال: قلت له: فما یمنعک أن تستخلفه؟ قال: و ما ردّ علیک؟ قال: ردّ علیّ: اکتمه. قال علیّ- (علیه السلام)-: فإنّ رسول اللّه- (صلی اللّه علیه و آله)- أخبرنی به فی حیاته، ثمّ أخبرنی فی لیلة وفاته، فأنشدتک اللّه یا ابن عمر إن أنا أخبرتک به لتصدّقنی، قال: إذا سألت، قال: إنّه قال لک حین قلت له: فما یمنعک أن تستخلفه؟ قال: یمنعنی الصحیفة التی کتبناها بیننا و العهد فی الکعبة، فسکت ابن عمر، فقال له علیّ: سألتک بحقّ رسول اللّه- (صلی اللّه علیه و آله)- لما سکتّ عنّی. (مدینه المعاجز سید هاشم بحرانی، ص97)

و حرف­های عجیبی می­زنند، پس به او گفتم: خدا تو را رحمت کند هذیان می­گویی؟ او گفت: «من هذیان نمی­گویم» گفتم: پس برای چه می­گویی«ویل لی و یل لی ...»؟ او گفت:

«به خاطر دوستی با دشمن ولیّ خدا» گفتم: دشمن ولیّ خدا کیست؟ او گفت: مقصودم دوستی من با ابوبکر و عمر می­باشد که دشمن ولیّ خدا و وصیّ رسول­خدا علی بن ابیطالب بودند. پس من گفتم: تو هذیان می­گویی؟ او گفت: به خدا سوگند ای فرزند غَنَم من هذیان نمی­گویم، و اکنون رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم ) و علی بن ابیطالب(علیه السلام) نزد من حاضراند و می­گویند: ای معاذبن­جبل ما تو و یارانت را که گفتید: «اگر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) بمیرد و یا کشته شود ما هرگز نمی­گذاریم علی(علیه السلام) جانشین او باشد» را به آتش بشارت می­دهیم و اصحاب صحیفه تو بودی و ابابکر و عمر و ابوعبیده و سالم» پس من به معاذ گفتم:

ای معاذ این قصّه در چه زمانی بود؟ معاذ گفت: در حجة­الوداع بود و ما گفتیم: تا زنده هستیم بر علیه علی قیام خواهیم نمود تا او به خلافت نرسد، و چون رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از دنیا رحلت نمود من به رفقای خود گفتم: من قوم خود انصار را با خود همراه می­کنم و شما قریش [یعنی مهاجرین] را با خود همراه کنید. سپس من در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) برای عمل به این عهدنامه بشیربن­سعید و اسدبن­حضیر [که از خوارج شدند] را دعوت نمودم و آنان با من بیعت کردند که با ما متعهّد باشند. عبدالرحمان بن غنم گوید: من باز به معاذ گفتم: آیا هذیان می­گویی؟ و او گفت: صورت من را به خاک گذار و پیاپی می­گفت: ویل لی و واثبورا تا از دنیا رفت(1).

سلیم گوید: ابن غَنَم به من گفت: به خدا سوگند من قصّه معاذ را به احدی قبل از تو نگفتم جز به دو نفر و من از سخنان معاذ وحشت نمودم و چون به حج رفتم کسی که مرگ ابی­عبیده بن جرّاح و سالم غلام ابی­

ص: 228


1- ما قاله أصحاب الصحیفة الملعونة عند موتهم فی کتاب سلیم : سمعت أبان قال: سمعت عبد الرحمن بن غنم الأزدی ثم الثمالی ختن معاذ بن جبل - وکانت ابنته تحت معاذ بن جبل - وکان أفقه أهل الشام وأشدهم اجتهادا. قال: مات معاذ بن جبل بالطاعون، فشهدته یوم مات - وکان الناس متشاغلین بالطاعون - قال: فسمعته حین احتضر ولیس فی البیت معه غیری - وذلک فی خلافة عمر بن الخطاب - یقول: ویل لی ویل لی ویل لی ویل لی فقلت فی نفسی: أصحاب الطاعون یهذون ویتکلمون ویقولون الأعاجیب. فقلت له: تهذی رحمک الله؟ فقال: لا. فقلت: فلم تدعو بالویل؟ قال: لموالاتی عدو الله علی ولی الله فقلت له: من هو؟ قال: لموالاتی عدو الله عتیقا وعمر علی خلیفة رسول الله ووصیه علی بن أبی طالب. فقلت: إنک لتهجر؟ فقال: یابن غنم، والله ما أهجر هذا رسول الله وعلی بن أبی طالب یقولان: یا معاذ بن جبل، إبشر بالنار أنت وأصحابک الذین قلتم: (إن مات رسول الله أو قتل زوینا الخلافة عن علی فلن یصل إلیها)، أنت وعتیق وعمر وأبو عبیدة وسالم. فقلت: یا معاذ، متی هذا ؟ فقال: فی حجة الوداع، قلنا: (نتظاهر علی علی فلا ینال الخلافة ما حیینا). فلما قبض رسول الله قلت لهم: (أنا أکفیکم قومی الأنصار، فاکفونی قریشا). ثم دعوت علی عهد رسول الله إلی الذی تعاهدنا علیه بشیر بن سعید وأسید بن حضیر، فبایعانی علی ذلک. فقلت: یا معاذ، إنک لتهجر؟ قال: (ضع خدی بالأرض). فما زال یدعو بالویل والثبور حتی قضی. (کتاب سلیم بن قیس تحقیق محمدباقر انصاری، ص345)

حذیفه را دیده بود را دیدم و به او گفتم: مگر سالم در یمانه کشته نشد؟ او گفت: آری و لکن ما در حالی که او رمقی داشت او را بردیم. سپس آن شخص به من گفت: ابوعبیده و سالم نیز هنگام مرگ همان سخنان را بدون کم و کاست گفتند و مردند(1).

ابان­بن­عثمان گوید: سلیم به من گفت: من کلّ سخنان ابن غَنَم را برای محمّد بن ابی­بکر گفتم و او به من گفت از من نشنیده بگیر که من نیز گواهی می­دهم که پدرم ابوبکر نیز همان سخنان را هنگام مرگ می­گفت و عایشه گفت: پدرم هذیان می­گوید. محمّدبن ابی­بکر گوید: من در زمان خلافت عثمان عبدالله بن عمر را دیدم و آنچه پدرم هنگام مرگ گفته بود را به او گفتم و از او خواستم که کتمان کند. عبدالله بن عمر گفت: تو نیز از من نشنیده بگیر و کتمان کن و به خدا سوگند پدر من نیز همان سخنان را هنگام مرگ گفت» و لکن عبدالله عمر ترسید که من سخنان او را به علی(علیه السلام) بگویم، از این رو گفت: پدرم هذیان می­گفت.

محمدبن ابی­بکر گوید: سپس من نزد امیرالمومنین(علیه السلام) آمدم و آنچه از پدرم شنیده بودم و آنچه عبدالله عمر از پدر خود شنیده بود را به آن حضرت خبر دادم و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آنچه تو و عبدالله عمر دربارة پدرتان و ابی­عبیده و سالم و معاذ گفتید، صادق­تر از شما رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را به من خبر داده.

عبدالرحمان بن غَنَم گوید: من به محمّدبن­ابی­بکر گفتم: آیا مرگ پدر تو را جز تو و برادرت عبدالرحمان و عایشه و عمر کسی مشاهده نمود؟ محمدبن ابی­بکر گفت: نه، گفتم آیا آنان نیز همان سخنانی که تو از او شنیدی را از او شنیدند؟ او گفت: بخشی از آن را شنیدند و گریه کردند و گفتند: او هذیان می­گوید. و اما کل آنچه من از او شنیدم را آنان نشنیدند. سپس گفت: ابوبکر هنگام مرگ، رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) و علی(علیه السلام) را مشاهده نمود. من گفتم: آیا اطرافیان او در آن هنگام از او چیزی را شنیدند؟ محمدبن ابی­بکر گفت:

پدرم هنگام مرگ، یا ویلا و یا ثبورا می­گفت و عمر به او گفت: ای خلیفه رسول­الله برای چه یا ویلا و یا ثبورا می­گویی؟ و پدرم به او گفت: این­ها رسول­خدا و علی(علیهماالسلام) هستند که مقابل من ایستاده­اند و به من بشارت عذاب و آتش می­دهند و علی(علیه السلام) آن صحیفه و عهدنامه­ای که ما در کعبه گذاردیم (و پیمان بستیم که هرگز نگذاریم علی جانشین پیامبر شود) را با خود آورده و می­گوید: به جان خودم سوگند تو به آن عهدنامه عمل کردی و با رفقای خود بر علیه ولیّ خدا قیام نمودید و من به تو بشارت می­دهم که در

ص: 229


1- کلام أبی عبیدة بن الجراح وسالم مولی أبی حذیفة عند الموت عند موتهم قال سلیم: قال لی ابن غنم: ما حدثت به أحدا قبلک قط - لا والله غیر رجلین، فإنی فزعت مما سمعت من معاذ. فحججت فلقیت الذی ولی موت أبی عبیدة بن الجراح وسالم مولی أبی حذیفة، فقلت: أو لم یقتل سالم یوم الیمامة؟ قال: بلی، ولکن احتملناه وبه رمق. قال: فحدثنی کل واحد منهما بمثله سواء، لم یزد ولم ینقص أنهما قالا کما قال معاذ. (همان ص347-346)

اسفل­السافلین دوزخ جای خواهی داشت. و چون عمر این سخنان را از او شنید خارج شد و گفت: «او هذیان می­گوید» و پدرم گفت:

کجا می­روی به خدا سوگند من هذیان نمی­گویم؟ پس عمر گفت: تو یار غار پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هستی. پدرم گفت: هنوز هم این سخنان را می­گوئی؟ مگر من نگفتم که محمّد(و نگفت رسول­خدا) در غار به من گفت: «من اکنون کشتی جعفر و اصحاب او را می­بینم که روی دریا در حرکت است» و من به او گفتم: آن کشتی را به من نشان ده و او دست خود را به صورت من کشید و من کشتی جعفر را مشاهده کردم، و در آن وقت یقین کردم که محمّد(صلی الله علیه و آله و سلّم) ساحر است و چون در مدینه این خبر را به تو دادم هر دو او را ساحر دانستیم؟ پس عمر به اطرافیان خود گفت:

پدر شما هذیان می­گوید، سخنان او را کتمان کنید، و به کسی خبر ندهید، و گر نه بنی­هاشم به شما شماتت می­کنند، سپس عمر و برادرم عبدالرحمان و عایشه رفتند تا برای نماز وضو بگیرند، و پدرم چیزهای دیگری گفت که آنان نشنیدند، و چون خلوت شد من به پدرم ابابکر گفتم: پدر بگو «لا إله إلّا الله» و پدرم گفت: «نمی­توانم بگویم و هرگز نخواهم گفت، تا داخل آن تابوت شوم» و چون نام تابوت را برد من گمان کردم هذیان می­گوید، و به او گفتم: کدام تابوت؟ او گفت: «همان تابوتی که از آتش است و قفلی از آتش بر آن زده شده، و در داخل آن دوازده نفر جای دارند، من و عمر و ده نفر دیگر در آن قرار خواهیم گرفت، و آن تابوت در داخل چاهی است در جهنم و سنگی بر در آن چاه قرار دارد، و هنگامی که خداوند اراده می­کند جهنم را شعله­ور کند، آن سنگ را کنار می­زند تا جهنم شعله­ور شود» گفتم: هذیان می­گویی؟ گفت: نه بخدا هذیان نمی­گویم خدا لعنت کند ابن صهّاک (یعنی عمر) را او مرا از ذکر(یعنی امیرالمؤمنین) بازداشت و چه بد رفیقی بود برای من خدا او را لعنت کند [و این اشاره به آیه «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً یا وَیْلَتی لَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً لَقَدْ أَضَلَّنی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی ...»(1) «یعنی روزی که ستمکار دستان خود را از شدّت حسرت به دندان می گزد و می گوید: «ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم! ای وای بر من، کاش فلان شخص گمراه را به دوستی انتخاب نکرده بودم! او مرا از یادآوری حق گمراه ساخت بعد از آن که یاد حق به سراغ من آمده بود.» می­باشد و سبیل و ذکر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و ظالم ابوبکر است و فلاناً عمر می­باشد]

محمد بن ابی بکر سپس گوید : پدرم گفت: صورت مرا به زمین بچسبان و من صورت او را به زمین چسباندم و او پیاپی یا ویلا و یا ثبورا می­گفت تا مرد و من چشمان او را بستم و سپس عمر وارد شد و گفت: آیا پدرت بعد از رفتن من چیزی نگفت؟ و من سخنان پدرم را به او گفتم و عمر گفت: خدا رحمت کند خلیفه رسول­الله را و تو باید آنچه پدرت گفته است را کتمان کنی، چرا که گفته­های او هذیان است و شما خانواده معروف هستید به این خصلت، و عایشه نیز حرف عمر را تصدیق کرد و همگی به من گفتند: احدی نباید از این سخنان اطلاع پیدا کند، و گر نه پسر ابوطالب و اهل­بیت او به ما شماتت خواهند نمود.

ص: 230


1- [فرقان/29-27]

سلیم گوید: من به محمّد بن ابی­بکر گفتم: تو فکر می­کنی چه کسی علی(علیه السلام) را از احوال این پنج نفر و سخنان­شان هنگام مرگ آگاه نموده است؟ محمدبن ابی­بکر گفت: رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را آگاه نموده است، چرا که علی(علیه السلام) هر شب رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در خواب می­بیند و سخن او در خواب همانند سخن او در بیداری می­باشد، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: کسی که در خواب مرا ببیند مانند این است که در بیداری مرا دیده باشد و شیطان تا قیامت نمی­تواند در خواب و بیداری به شکل من و اوصیای من درآید.

سلیم گوید: من به محمدبن­ابی­بکر گفتم: این سخن را چه کسی برای تو حدیث نمود؟ او گفت: علی(علیه السلام) گفتم: به من نیز همین­گونه فرمود، سپس گفتم: شاید ملکی از ملائکه به او خبر داده است؟ محمّد گفت: شاید چنین باشد. گفتم: آیا ملائکه برای غیر پیامبران نیز خبر می­آورند؟ محمّد گفت: مگر این آیه را قرائت نکرده­ای که خداوند می­فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِی و لا محدَّثٍ»؟ گفتم: آیا امیرالمؤمنین(علیه السلام) محدّث است و ملائکه برای او حدیث می­کنند؟ محمد گفت: آری، فاطمه(علیهاالسلام) نیز مُحدَّثَه بود در حالی که پیامبر نبود، و مریم و مادر موسی و ساره همسر ابراهیم نیز محدثه بودند و ملائکه را می­دیدند، و ملائکه به ساره بشارت اسحاق و یعقوب را دادند در حالی که ساره پیامبر نبود. سلیم گوید: هنگامی که محمّدبن ابی­بکر در مصر کشته شد و خبرآن به امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید، من به امیرالمؤمنین(علیه السلام) تسلیت گفتم و سخنان محمدبن ابی­بکر و عبدالرحمان بن غنم را [دربارة قصه مردن ابوبکر] به عرض آن حضرت رساندم و آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند محمّدبن ابی­بکر را او راست گفته و او شهید و زنده است و نزد خداوند روزی می­خورد(1).

ص: 231


1- فی کتاب سلیم : کلام أبی بکر عند الموت قال أبان: قال سلیم: فحدثت بحدیث ابن غنم هذا کله محمد بن أبی بکر. فقال: اکتم علی، وأشهد أن أبی عند موته قال مثل مقالتهم، فقالت عائشة: إن أبی لیهجر. کلام عمر عند الموت قال محمد: فلقیت عبد الله بن عمر فی خلافة عثمان فحدثته بما قال أبی عند موته وأخذت علیه العهد والمیثاق لیکتمن علی. فقال لی ابن عمر: اکتم علی، فوالله لقد قال أبی مثل مقالة أبیک ما زاد ولا نقص. ثم تدارکها عبد الله بن عمر وتخوف أن أخبر بذلک علی بن أبی طالب علیه السلام، لما قد علم من حبی له وانقطاعی إلیه، فقال: إنما کان أبی یهجر توثیق أمیر المؤمنین علیه السلام لهذا الحدیث فأتیت أمیر المؤمنین علیه السلام فحدثته بما سمعت من أبی وبما حدثنیه ابن عمر عن أبیه، فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: قد حدثنی بذلک عن أبیه وعن أبیک وعن أبی عبیدة وعن سالم وعن معاذ من هو أصدق منک ومن ابن عمر. فقلت: من هو ذاک یا أمیر المؤمنین؟ فقال: بعض من یحدثنی. قال: فعلمت من عنی. فقلت: صدقت یا أمیر المؤمنین، إنما حسبت إنسانا حدثک، وما شهد أبی - وهو یقول هذا - غیری. قال سلیم: فقلت لعبد الرحمن بن غنم: مات معاذ بالطاعون، فبم مات أبو عبیدة بن الجراح ؟ قال: بالدبیلة. * 2 * بعض ما جری عند موت أبی بکر فلقیت محمد بن أبی بکر فقلت: هل شهد موت أبیک غیر أخیک عبد الرحمن وعائشة وعمر؟ قال: لا. قلت: وهل سمعوا منه ما سمعت؟ قال: سمعوا منه طرفا فبکوا وقالوا: یهجر. فأما کل ما سمعت أنا فلا. أبو بکر یشاهد رسول الله وعلیا علیهما السلام عند الموت قلت: والذی سمعوا منه ما هو؟ قال: دعا بالویل والثبور، فقال له عمر: یا خلیفة رسول الله، ما لک تدعو بالویل والثبور؟ قال: هذا رسول الله وعلی معه یبشرنی بالنار ومعه الصحیفة التی تعاهدنا علیها فی الکعبة وهو یقول: (لعمری لقد وفیت بها فظاهرت علی ولی الله أنت وأصحابک، فأبشر بالنار فی أسفل السافلین). فلما سمعها عمر خرج وهو یقول: إنه لیهجر. قال: لا والله ما أهجر، أین تذهب؟ قال عمر: أنت ثانی اثنین إذ هما فی الغار. قال: الان أیضا؟ أو لم أحدثک: أن محمدا - ولم یقل رسول الله - قال لی وأنا معه فی الغار: (إنی أری سفینة جعفر وأصحابه تعوم فی البحر). فقلت: أرنیها. فمسح وجهی فنظرت إلیها فاستیقنت عند ذلک أنه ساحر فذکرت لک ذلک بالمدینة فاجتمع رأیی ورأیک علی أنه ساحر؟ فقال عمر: (یا هؤلاء إن أباکم یهجر فاخبوه واکتموا ما تسمعون منه لا یشمت بکم أهل هذا البیت). ثم خرج وخرج أخی وخرجت عائشة لیتوضأوا للصلاة، فأسمعنی من قوله ما لم یسمعوا. إقرار أبی بکر بدخوله فی تابوت جهنم فقلت له لما خلوت به: یا أبه، قل: (لا إله إلا الله). قال: (لا أقولها أبدا ولا أقدر علیها حتی أرد النار فأدخل التابوت. فلما ذکر التابوت ظننت أنه یهجر. فقلت له: أی تابوت؟ فقال: تابوت من نار مقفل بقفل من نار، فیه اثنا عشر رجلا، أنا وصاحبی هذا. قلت: عمر؟ قال: نعم، فمن أعنی؟ وعشرة فی جب فی جهنم علیه صخرة إذا أراد الله أن یسعر جهنم رفع الصخرة. لعن عمر علی لسان أبی بکر قلت: تهذی؟ قال: (لا والله ما أهذی. لعن الله ابن صهاک. هو الذی صدنی عن الذکر بعد إذ جاءنی فبئس القرین، لعنه الله، الصق خدی بالأرض)، فألصقت خده بالأرض فما زال یدعو بالویل والثبور حتی غمضته. ثم دخل علی عمر وقد غمضته، فقال: هل قال بعدی شیئا؟ فعرفته ما قال. فقال عمر: یرحم الله خلیفة رسول الله، اکتمه فإن هذا هذیان، وأنتم أهل بیت معروف لکم فی مرضکم الهذیان فقالت عائشة: صدقت وقالوا لی جمیعا: لا یسمعن أحد منکم من هذا شیئا فیشمت به ابن أبی طالب وأهل بیته. قال سلیم: فقلت لمحمد: من تراه حدث أمیر المؤمنین علیه السلام عن هؤلاء الخمسة بما قالوا؟ فقال: رسول الله صلی الله علیه وآله، وإنه یراه فی منامه کل لیلة، وحدیثه إیاه فی المنام مثل حدیثه إیاه فی الحیاة والیقظة، فإن رسول الله صلی الله علیه وآله قال: (من رآنی فی المنام فقد رآنی، فإن الشیطان لا یتمثل بی فی نوم ولا یقظة ولا بأحد من أوصیائی إلی یوم القیامة). قال سلیم: فقلت لمحمد بن أبی بکر: من حدثک بهذا؟ قال: علی علیه السلام. فقلت: وأنا سمعته أیضا منه کما سمعت أنت. فقلت لمحمد: فلعل ملکا من الملائکة حدثه؟ قال: أو ذاک ؟ قلت: وهل تحدث الملائکة إلا الأنبیاء؟ قال: أما تقرأ القرآن: (وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبی ولا محدث)؟ قال: قلت له: أمیر المؤمنین علیه السلام محدث هو؟ قال: نعم، وکانت فاطمة علیها السلام محدثة ولم تکن نبیة، ومریم کانت محدثة ولم تکن نبیة، وام موسی ما کانت نبیة وکانت محدثة، وکانت سارة امرأة إبراهیم قد عاینت الملائکة فبشروها بإسحاق ومن وراء إسحاق یعقوب ولم تکن نبیة. توثیق أمیر المؤمنین علیه السلام لهذا الحدیث مرة ثانیة قال سلیم: فلما قتل محمد بن أبی بکر بمصر ونعی عزیت به أمیر المؤمنین علیه السلام وخلوت به فحدثته بما حدثنی به محمد بن أبی بکر وخبرته بما خبرنی به عبد الرحمن بن غنم، قال: صدق محمد رحمه الله، أما إنه شهید حی یرزق. (کتاب سلیم، ص347تا ص352)

مؤلّف گوید: برخی از شارحین حدیث فوق گویند: محمّدبن ابی­بکر ربیب علی بن ابیطالب(علیه السلام) است و به منزله فرزند او می­باشد، و او از زمان طفولیّت در دامن علی(علیه السلام) تربیت شده است و او برای خود جز علی(علیه السلام) پدری نمی­دانسته، و برای احدی جز علی(علیه السلام) فضیلتی معتقد نبوده است.

ص: 232

در کتاب مدینة­المعاجز از جارالله زمخشری در کتاب ربیع­الابرار نقل شده که گوید: هنگامی که مرگ عمر بن خطّاب رسید به فرزندان خود و کسانی که اطراف او بودند گفت: اگر من دنیایی پر از طلا و نقره می­داشتم می­دادم تا از عذابی که می­بینم و وحشتی که دارم نجات پیدا کنم(1).

مؤلّف گوید: این همان سخن خداوند است که می­فرماید: «یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخیهِ وَ فَصیلَتِهِ الَّتی تُؤْویهِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنْجیهِ کَلاَّ إِنَّها لَظی»(2) «یعنی مجرم وگنهکار دوست می دارد که فرزندان خود را برای نجات از عذاب آن روز فدا کند، و نیز همسر و برادر و قبیله اش را که از او حمایت می کردند، و همه مردم روی زمین را فدا کند تا نجات یابد؛ و هرگز چنین نیست که با این ها بتوان نجات یافت، آری شعله های سوزان آتش است که بر او وارد می شود .»

اصحاب عقبه و اصحاب صحیفه و اصحاب شورا و اصحاب تابوت کیانند؟

ج: در کتاب سلیم آمده که سلیم گوید: من اباذرّ را در ربذه - هنگامی که عثمان او را به آن دیار تبعید نموده بود - ملاقات کردم و اباذر علی(علیه السلام) را نسبت به اهل و مال خویش وصیّ خود قرار داد و شخصی به او گفت: خوب بود وصیّ خود را امیرالمؤمنین عثمان قرار می­دادی؟ اباذرّ گفت: من وصیت خود را به امیرالمؤمنین حقیقی علی بن ابیطالب(علیه السلام) نمودم، که در زمان رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) ما به امر آن حضرت و امر الهی به او امیرالمؤمنین می گفتیم، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به ما فرمود:

بر برادر و وزیر و وارث و خلیفه من در بین امّت و ولیّ هر مؤمنی بعد از من، به نام امیرالمؤمنین سلام کنید، و من عجل و سامری این امّت [ابوبکر و عمر] را دیدم که به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتند: آیا این دستور از ناحیه خداوند است؟ و یا از ناحیه رسول اوست؟ و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) خشمگین شد و فرمود: این دستور حقّی است از ناحیه خدا و رسول او و خداوند مرا به این کار امر کرده است. و چون ما بر علی(علیه السلام) به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردیم عجل و سامری [یعنی ابابکر و عمر] سراغ یاران خود معاذبن جبل و سالم و ابی­عبیده رفتند و به آنان گفتند: چه شده که این مرد [یعنی رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم)] همواره پسر عمّ خود [علی بن ابیطالب] را بالا می­برد؟ و یکی از آنان گفت: او از پسر عمّ خود ستایش می­کند، و همه آنان گفتند: تا علی زنده است این مرد برای ما خیری ندارد. سلیم گوید: من به اباذرّ گفتم: آیا این سلام بعد از حجة­الوداع بود و یا قبل از آن ؟ اباذرّ گفت: قبل و بعد از حجة­الوداع این دستور از ناحیه رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) داده شد. گفتم: پیمان آن پنج نفر اصحاب صحیفه در چه زمانی بود؟ اباذرّ گفت: در حجة­الوداع بود.

ص: 233


1- الشیخ أحمد بن فهد عن جار اللّه الزمخشری فی کتاب ربیع الأبرار: انّه لمّا حضرت عمر بن الخطّاب الوفاة قال لبنیه و من حوله: لو أنّ لی ملأ الأرض من صفراء أو بیضاء لا افتدیت من هول ما أری. (مدینة­المعاجز، ج2/97)
2- [معارج/15-11]

گفتم: آن دوازده نفر اصحاب عقبه که صورت­های خود را پوشانده بودند و می­خواستند شتر رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) را در بازگشت از حجة­الوداع فراری بدهند [و آن حضرت را بکشند] چه کسانی بودند، و در چه زمانی بود؟ اباذرّ گفت: هنگام بازگشت رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) از حجة­الوداع بود. گفتم: آیا آنان را معرفی نمی­کنی؟ اباذرّ گفت: آری به خدا سوگند همه آنان را معرفی خواهم نمود. گفتم: چه گونه آنان را شناخته­ای در حالی که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) به حذیفه فرموده بود: نام آنان را فاش نکند؟ اباذرّ گفت:

در شب عقبه عمّار یاسر قائد بود و حذیفه سائق بود، و رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) حذیفه را امر به کتمان نموده بود و عمّار را امر به کتمان نکرده بود، گفتم: نام آنان را برای من می­بری؟ اباذرّ گفت: پنج نفر آنان اصحاب صحینه بودند و پنج نفرشان اصحاب شورای سقیفه بودند، به اضافه عمروبن عاص و معاویه. گفتم: أصلحک الله، پس چگونه عمّار و حذیفه بعد از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) در کار آنان تردید پیدا کردند در حالی که آنان را در عقبه دیده بودند؟ اباذرّ گفت:

آنان پس از عقبه اظهار توبه و ندامت کردند و عجل آنان یعنی ابابکر ادعای خلافت نمود و سامری آنان یعنی عمر و آن سه نفر دیگر برای او شهادت دادند که رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) او را به چنین مقامی منصوب نموده است، و عمّار و حذیفه فکر کردند که بعد از غدیر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة ابوبکر چیزی فرموده است از این رو مانند دیگران گرفتار شک شدند جز آنکه این دو نفر توبه کردند و به حق پی بردند و دین آنان سالم ماند.

سلیم می­گوید: سپس من در زمان عثمان - پس از رحلت ابوذرّ از دنیا- عمّار را دیدم و سخنان ابوذرّ را به او خبر دادم و عمّار گفت: برادرم اباذرّ راست گفته و او بهتر از ما و صادق­تر از این است که چیزی که از عمّار نشنیده است را نقل کند. پس من به عمّار گفتم: برای چه اباذرّ را تصدیق می­کنی؟ او گفت: من از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود: «هیچ کس صادق­تر و نیکوتر از ابوذرّ نیست و من به رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) گفتم: حتی از اهل­بیت شما؟ فرمود: مقصودم غیر آنان است.

سلیم گوید: سپس من حذیفه را در مدائن ملاقات کردم و سخنان ابوذرّ را به او گفتم و او گفت: سبحان الله ابوذرّ هرگز چیزی که از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) نشنیده باشد را به او نسبت نمی­دهد(1).

ص: 234


1- أصحاب الصحیفة وأصحاب العقبة فی کتاب سلیم بن قیس : قال: شهدت أبا ذر بالربذة حین سیره عثمان وأوصی إلی علی علیه السلام فی أهله وماله، فقال له قائل: لو کنت أوصیت إلی أمیر المؤمنین عثمان. فقال: قد أوصیت إلی أمیر المؤمنین حقا أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام، سلمنا علیه بإمرة المؤمنین علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله بأمر الله. قال لنا: (سلموا علی أخی ووزیری ووارثی وخلیفتی فی أمتی وولی کل مؤمن بعدی بإمرة المؤمنین، فإنه زر الأرض الذی تسکن إلیه ولو فقدتموه أنکرتم الأرض وأهلها). فرأیت عجل هذه الامة وسامریها راجعا رسول الله صلی الله علیه وآله ثم قال: حق من الله ورسوله؟ فغضب رسول الله صلی الله علیه وآله ثم قال: (حق من الله ورسوله، أمرنی الله بذلک). فلما سلمنا علیه أقبلا علی أصحابهما معاذ وسالم وأبی عبیدة - حین خرجا من بیت علی علیه السلام من بعد ما سلمنا علیه - فقالا لهم: ما بال هذا الرجل، ما زال یرفع خسیسة ابن عمه وقال أحدهما: إنه لیحسن أمر ابن عمه وقال الجمیع: ما لنا عنده خیر ما بقی علی قال: فقلت: یا أبا ذر، هذا التسلیم بعد حجة الوداع أو قبلها؟ فقال: أما التسلیمة الاولی فقبل حجة الوداع، وأما التسلیمة الاخری فبعد حجة الوداع. قلت: فمعاقدة هؤلاء الخمسة متی کانت؟ قال: فی حجة الوداع. قلت: أخبرنی - أصلحک الله عن الاثنی عشر أصحاب العقبة المتلثمین الذین أرادوا أن ینفروا برسول الله صلی الله علیه وآله الناقة، ومتی کان ذلک؟ قال: بغدیر خم مقبل رسول الله صلی الله علیه وآله من حجة الوداع. قلت: أصلحک الله، تعرفهم؟ قال: أی والله، کلهم. قلت: من أین تعرفهم وقد أسرهم رسول الله صلی الله علیه وآله إلی حذیفة؟ قال: عمار بن یاسر کان قائدا وحذیفة کان سائقا، فأمر حذیفة بالکتمان ولم یأمر بذلک عمارا. قلت: تسمیهم لی؟ قال: خمسة أصحاب الصحیفة، وخمسة أصحاب الشوری وعمرو بن العاص ومعاویة. عمار وحذیفة فی فتنة السقیفة قلت: أصلحک الله، کیف تردد عمار وحذیفة فی أمرهم بعد رسول الله صلی الله علیه وآله حین رأیاهم ؟ قال: إنهم أظهروا التوبة والندامة بعد ذلک، وادعی عجلهم منزلة وشهد لهم سامریهم والثلاثة معهم بأنهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول ذلک، فقالوا: لعل هذا أمر حدث بعد الأول، فشکا فیمن شک منهم إلا أنهما تابا وعرفا وسلما. قال سلیم بن قیس: فلقیت عمارا فی خلافة عثمان بعد ما مات أبو ذر، فأخبرته بما قال أبو ذر. فقال: صدق أخی أبو ذر، إنه لأبر وأصدق من أن یحدث عن عمار بما لا یسمع منه. فقلت: أصلحک الله، بما تصدق أبا ذر ؟ قال: أشهد لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء علی ذی لهجة أصدق من أبی ذر ولا أبر). قلت: یا نبی الله، ولا أهل بیتک ؟ قال: إنما أعنی غیرهم من الناس. ثم لقیت حذیفة بالمدائن - رحلت إلیه من الکوفة - فذکرت له ما قال أبو ذر. فقال: سبحان الله، أبو ذر أصدق وأبر من أن یحدث عن رسول الله صلی الله علیه وآله بغیر ما قال. (کتاب سلیم، ص271تا ص273)

مؤلّف گوید: دربارة اصحاب تابوت دو نقل وجود دارد یکی نقل علی­بن ابراهیم قمی در تفسیر و دیگری نقل سلیم بن قیس . مرحوم علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» گوید: فلق چاهی است در جهنم که اهل دوزخ از شرّ آن به خدا پناه می­برند، و آن چاه از خداوند خواست که نفسی بکشد و به او اجازه داده شد و چون نفس کشید جهنم را آتش زد سپس گوید: در آن چاه صندوقی از آتش است که اهل آن چاه از حرارت آن صندوق به خدا پناه می­برند و آن صندوق تابوتی است که در آن شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین قرار دارند و شش نفر اولین قابیل و نمرود و فرعون و سامری و کسی که قوم موسی(علیه السلام) را گمراه نمود و کسی که قوم عیسی(علیه السلام) را گمراه نمود می­باشند. و شش نفر از آخرین اوّلی و دوّمی و سوّمی و معاویه و رئیس خوارج و ابن­ملجم هستند [و رئیس خوارج ذوالثدیه می­باشد](1).

ص: 235


1- فی بحار الانوار: «قل أعوذ برب الفلق» قال: الفلق جب فی جهنم یتعوذ أهل النار من شدة حره، سأل الله أن یأذن له أن یتنفس، فأذن له فتنفس فأحرق جهنم، قال: وفی ذلک الجب صندوق من نار یتعوذ أهل تلک الجب من حر ذلک الصندوق وهو التابوت، وفی ذلک التابوت ستة من الاولین وستة من الآخرین، فأما الستة من الاولین فابن آدم الذی قتل أخاه، ونمرود إبراهیم الذی ألقی إبراهیم فی النار، وفرعون موسی، والسامری الذی اتخذ العجل، والذی هو دالیهود، والذی نصر النصاری. وأمسا الستة من الآخرین فهو الاول والثانی والثالث والرابع وصاحب الخوارج وابن ملجم «ومن شرغاسق إذاوقب» قال: الذی یلقی فی الجب یقب فیه. (بحار، ج8/295ح46 از تفسیر قمی)

سلیم بن قیس در کتاب خود پس از نقل سخنان اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) مانند سلمان و ابوذرّ و ...و بعد ازجریان بیعت با ابوبکر و سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عمر، از امیرالمؤمنین نقل نموده که آن حضرت در پایان سخنان خود با عمر به ما چهار نفر یعنی من و ابوذرّ و زبیر و مقداد فرمود: من از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که می­فرمود:

در جهنم تابوتی از آتش وجود دارد که در آن دوازده نفر معذّب خواهند بود شش نفر از اوّلین و شش نفر از آخرین و آن تابوت داخل چاهی است در قعر جهنّم و قفلی بر آن زده شده و بر روی آن چاه سنگی است و هر گاه خداوند اراده کند که جهنّم را آتش بزند آن سنگ را کنار می­زند و جهنّم از آتش آن چاه شعله­ور می­شود، و من در حالی که شما حاضر بودید، از رسول­خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) دربارة کسانی که در آن تابوت معذّب هستند سؤال کردم و آن حضرت فرمود: شش نفر از اوّلین، قایبل و فرعون و کسی که با ابراهیم دربارة پروردگارش مجادله نمود و دو نفر از بنی­اسرائیل که مردم یهود و مردم نصارا را گمراه کردند و ابلیس می­باشند، و شش نفر از آخرین: دجّال و این پنج نفر اصحاب صحیفه می­باشند ...(1).

ص: 236


1- فی کتاب سلیم بن قیس، قال: قلت لسلمان : أفبایعت أبا بکر - یا سلمان - ولم تقل شیئا؟ قال: قد قلت - بعد ما بایعت : تبّا لکم سائر الدهر أو تدرون ما صنعتم بأنفسکم؟ أصبتم وأخطأتم أصبتم سنة من کان قبلکم من الفرقة والاختلاف، وأخطأتم سنة نبیّّکم حتی أخرجتموها من معدنها وأهلها. فقال عمر: یا سلمان، أمّا إذ بایع صاحبک وبایعت فقل ما شئت وافعل ما بدا لک ولیقل صاحبک ما بدا له. قال سلمان : فقلت: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (إن علیک وعلی صاحبک الذی بایعته مثل ذنوب جمیع أمته إلی یوم القیامة ومثل عذابهم جمیعا). فقال: قل ما شئت، ألیس قد بایعت ولم یقر الله عینیک بأن یلیها صاحبک؟ فقلت: أشهد أنی قد قرأت فی بعض کتب الله المنزلة: (إنک - باسمک ونسبک وصفتک - باب من أبواب جهنم) فقالوا لی: قل ما شئت، ألیس قد أزالها الله عن أهل هذا البیت الذین اتخذتموهم أربابا من دون الله؟ فقلت له : أشهد أنی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول، وسألته عن هذه الایة: (فیومئذ لا یعذب عذابه أحد ولا یوثق وثاقه أحد)، فأخبرنی بأنک أنت هو. فقال عمر: أسکت، أسکت الله نامتک، أیها العبد، یابن اللخناء فقال علی علیه السلام: أقسمت علیک یا سلمان لما سکت. فقال سلمان: والله لو لم یأمرنی علی علیه السلام بالسکوت لخبرته بکل شیئ نزل فیه، وکل شیئ سمعته من رسول الله صلی الله علیه وآله فیه وفی صاحبه. فلما رأنی عمر قد سکت قال لی: إنک له لمطیع مسلم. کلمة أبی ذر بعد البیعة ، فلما أن بایع أبوذر والمقداد ولم یقولا شیئا قال عمر: یا سلمان، ألا تکف کما کف صاحباک؟ والله ما أنت بأشد حبا لأهل هذا البیت منهما ولا أشد تعظیما لحقهم منهما، وقد کفا کما تری وبایعا. فقال أبو ذر: یا عمر، أفتعیرنا بحب آل محمد وتعظیمهم؟ لعن الله - وقد فعل - من أبغضهم وافتری علیهم وظلمهم حقهم وحمل الناس علی رقابهم ورد هذه الامة القهقری علی أدبارها. فقال عمر: آمین لعن الله من ظلمهم حقهم لا والله ما لهم فیها من حق وما هم فیها وعرض الناس إلا سواء. قال أبو ذر: فلم خاصمتم الأنصار بحقهم وحجتهم؟ کلمة أمیر المؤمنین علیه السلام بعد البیعة فقال علی علیه السلام لعمر: یابن صهاک، فلیس لنا فیها حق وهی لک ولابن آکلة الذبان؟ فقال عمر: کف الان یا أبا الحسن إذ بایعت، فإن العامة رضوا بصاحبی ولم یرضوا، بک فما ذنبی؟ فقال علی علیه السلام: ولکن الله عز وجل ورسوله لم یرضیا إلا بی، فابشر أنت وصاحبک ومن اتبعکما ووازرکما بسخط من الله وعذابه وخزیه. ویلک یابن الخطاب، لو تری ماذا جنیت علی نفسک لو تدری ما منه خرجت وفیما دخلت وما ذا جنیت علی نفسک وعلی صاحبک؟ فقال أبو بکر: یا عمر، أما إذ قد بایعنا وآمنا شره وفتکه وغائلته فدعه یقول ما شاء. أصحاب الصحیفة الملعونة فی تابوت جهنم فقال علی علیه السلام: لست بقائل غیر شیئ واحد. أذکرکم بالله أیها الأربعة - یعنینی وأبا ذر والزبیر والمقداد -: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: إن تابوتا من نار فیه اثنا عشر رجلا، ستة من الأولین وستة من الاخرین، فی جب فی قعر جهنم فی تابوت مقفل، علی ذلک الجب صخرة. فإذا أراد الله أن یسعر جهنم کشف تلک الصخرة عن ذلک الجب فاستعرت جهنم من وهج ذلک الجب ومن حره. قال علی علیه السلام: فسألت رسول الله صلی الله علیه وآله عنهم - وأنتم شهود به - عن الأولین، فقال: أما الأولون فابن آدم الذی قتل أخاه، وفرعون الفراعنة، والذی حاج إبراهیم فی ربه، ورجلان من بنی إسرائیل بدلا کتابهم وغیرا سنتهم، أما أحدهما فهود الیهود والاخر نصر النصاری، وإبلیس سادسهم. وفی الاخرین الدجال وهؤلاء الخمسة أصحاب الصحیفة والکتاب وجبتهم وطاغوتهم الذی تعاهدوا علیه وتعاقدوا علی عداوتک یا أخی، وتظاهرون علیک بعدی، هذا وهذا حتی سماهم وعدهم لنا. قال سلمان: فقلنا: صدقت، نشهد أنا سمعنا ذلک من رسول الله صلی الله علیه وآله. کلمة رسول الله صلی الله علیه وآله فی عثمان والزبیر فقال عثمان: یا أبا الحسن، أما عندک وعند أصحابک هؤلاء حدیث فی؟ فقال علی علیه السلام: بلی، سمعت رسول الله یلعنک مرتین ثم لم یستغفر الله لک بعد ما لعنک. فغضب عثمان ثم قال: ما لی وما لک ولا تدعنی علی حال، عهد النبی ولا بعده. فقال علی علیه السلام: نعم، فأرغم الله أنفک. فقال عثمان: فو الله لقد سمعت من رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: (إن الزبیر یقتل مرتدا عن الأسلام) قال سلمان: فقال علی علیه السلام لی - فیما بینی وبینه -: صدق عثمان، وذلک أنه یبایعنی بعد قتل عثمان وینکث بیعتی فیقتل مرتدا. إرتد الناس بعد الرسول صلی الله علیه وآله إلا أربعة قال سلمان: فقال علی علیه السلام: (إن الناس کلهم ارتدوا بعد رسول الله صلی الله علیه وآله غیر أربعة). إن الناس صاروا بعد رسول الله صلی الله علیه وآله بمنزلة هارون ومن تبعه ومنزلة العجل ومن تبعه. فعلی فی شبه هارون وعتیق فی شبه العجل وعمر فی شبه السامری. وسمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لیجیئن قوم من أصحابی من أهل العلیة والمکانة منی لیمروا علی الصراط. فإذا رأیتهم ورأونی وعرفتهم وعرفونی اختلجوا دونی. فأقول: أی رب، أصحابی أصحابی فیقال: ما تدری ما أحدثوا بعدک، إنهم ارتدوا علی أدبارهم حیث فارقتهم. فأقول: بعدا وسحقا. وسمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لترکبن أمتی سنة بنی إسرائیل حذو النعل بالنعل وحذو القذة بالقذة، شبرا بشبر وذراعا بذراع وباعا بباع، حتی لو دخلوا جحرا لدخلوا فیه معهم .. إن التوراة والقرآن کتبه ملک واحد فی رقّّّّ واحد بقلم واحد، وجرت الأمثال والسنن سواء . (کتاب سلیم، ص 159تا ص162)

تمّت بحمد الله و لطفه و کرمه.

ص: 237

ص: 238

آثار مؤلّف تاکنون

1- الحجّ و الزّیاره، عربی.

2- آداب حجّ و زیارت حرمین شریفین، فارسی.

3- میزان الحقّ یا حقیقت مظلوم، فارسی - عربی.

4- آیات الفضائل یا فضائل علی علیه السلام در قرآن، عربی - فارسی.

5- دوله المهدی علیه السلام یا حکومت امام زمان عجّل اللَّه فرجه الشّریف، فارسی - عربی.

6- اسوه النّساء، بانوی نمونه عالم، فارسی - عربی.

7- امام الشّهداء و سالار شهیدان، فارسی - عربی.

8- انتظار مهدی علیه السلام و نشانه های ظهور، فارسی - عربی.

9- شهید خراسان و پناه شیعیان، فارسی - عربی.

10- عاشقان کربلا، زیارات عتبات عالیات عراق.

11- آیین همسرداری و آداب زندگی در اسلام، فارسی - عربی.

12- بشارت های معصومین علیهم السلام، فارسی - عربی.

13- مژده های رحمت در قرآن همراه خطبه غدیر، فارسی - عربی.

14- محرّمات اسلام، فارسی - عربی.

15- ماه های رحمت، ترجمه کتاب «فضائل الأشهر الثّلاثه» مرحوم صدوق، فارسی - عربی.

16- امام صادق علیه السلام، ترجمه کتاب «الإمام الصّادق علیه السلام» از مرحوم علّامه مظفّر، فارسی.

17- پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله، ترجمه کتاب «مناقب آل ابی طالب علیه السلام» تألیف علّامه ابن شهرآشوب.

18- واجبات اسلامی، فارسی و عربی.

19- پیام های قرآنی، یکصد و ده پیام نورانی قرآن.

20- رهبران معصوم علیهم السلام.

21- راه خداشناسی.

22- خطبه غدیر با ترجمه فارسی.

23- بشارت های مهدویّت، فارسی - عربی.

ص: 239

24- در پناه قرآن.

25- فتنه های آخر الزّمان، فارسی - عربی.

26- راه بهشت.

27- اخلاق و سیره محمّدی صلی الله علیه وآله.

28- دفاع از مقام ولایت.

29- حقوق برادران دینی، ترجمه مصادقه الإخوان (از مرحوم صدوق).

30- رجعت معصومین علیهم السلام به دنیا.

31- کشکول عجائب

32- تفسیر اهل بیت علیهم السلام

33- حکومت های جهانی قبل از قیامت

34- زنهای نمونه

35- چهل حدیث

36- جستجوی حقیقت

37- راه نجات

38- حلال و حرام

39- حقیقت مظلوم

40- اشعار مدح و مرثیه اهل البیت علیهم السلام

ص: 240

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109