نگاهی نو به عبدالله بن سبا

مشخصات کتاب

سرشناسه:حیدر، اسد، 1911 - 1980م.

عنوان قراردادی:عبدالله بن سبا من منظور آخر . فارسی

عنوان و نام پدیدآور:نگاهی نو به عبدالله بن سبا [کتاب]/ گروه پژوهش و پاسخ به شبهات، اسد حیدر؛ مترجم کاظم حاتمی طبری؛ تهیه کننده اداره ترجمه معاونت فرهنگی [مجمع جهانی اهل بیت (ع)]؛ ویراستاری امرا... نصیری.

مشخصات نشر:قم: مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1435 ق.= 1393.

مشخصات ظاهری:127 ص.؛ 5/14 × 5/21 س م.

فروست:در مکتب اهل بیت علیهم السلام؛ 43.

شابک:دوره 978-964-529-270-4 : ؛ 978-964-529-313-8

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:عبدالله بن سبا، -40؟ق.

موضوع:غلاة شیعه

موضوع:احادیث اهل سنت -- قرن 14

شناسه افزوده:حاتمی طبری، کاظم، 1347 -، مترجم

شناسه افزوده:نصیری، امرالله ، ویراستار

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). اداره ترجمه

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع)

رده بندی کنگره:BP241/8 /س2 ح9041 1393

رده بندی دیویی:297/538

شماره کتابشناسی ملی:3828755

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

ص :4

نگاهی نو به عبدالله بن سبا

گروه پژوهش و پاسخ به شبهات، اسد حیدر

مترجم کاظم حاتمی طبری

تهیه کننده اداره ترجمه معاونت فرهنگی [مجمع جهانی اهل بیت (ع)]

ویراستاری امرا... نصیری

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سخن مجمع

«کار اساسی شما [مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) ]... معرفی مکتب اهل بیت (علیهم السلام) است به دنیای اسلام. بلکه به سراسر عالم، چون امروز همه دنیا تشنه معنویت اند و این معنویت در اسلام هست و در اسلامی که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) معرفی می کند به نحو جامع و کاملی وجود دارد».

(از بیانات مقام معظم رهبری «مد ظله العالی»، 1386/5/28)

مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) که تبلور اسلام ناب محمّدی(علیهما السلام) و متّکی بر منبع وحیانی است، معارف ژرف و عمیقی دارد که از اتقان، استحکام و برهان برخوردار می باشد و مطابق با فطرت سلیم انسان هاست؛ بر همین اساس است که حضرت امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا» [شیخ صدوق(رحمه الله)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج275:2]. این مکتب غنی و نورانی در پرتو عنایات الهی و هدایت ائمه ی اطهار(علیه السلام) و نیز مجاهدت هزاران جهادگر عرصه های علم و فرهنگ در طول قرون گذشته و حال، بسط و گسترش یافته است.

پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(قدس سره) و تأسیس نظام اسلامی با تکیه بر قوانین اسلامی و با محوریت ولایت فقیه، افق های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی را برای انسان های آزاده به ویژه مسلمانان و پیروان و محبّان اهل بیت(علیهم السلام)

ص:9

گشود و توجه بسیاری از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف کرد.

مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام)، مولود این دگرگونی مبارک است که به ابتکار مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظلّه العالی) در سال 1369 شمسی/ 1990میلادی تأسیس شد و تاکنون خدمات شایانی را در تبلیغ معارف قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) و حمایت از پیروان اهل بیت(علیهم السلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) در راستای رسالت خود جهت ارتقای شناخت و آگاهی پیروان اهل بیت(علیهم السلام) در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه های مختلف، در حوزه های تولید کتاب و مجلات به زبان های متعدد و سائر محصولات فرهنگی به فعالیت پرداخته است .

این اثر با هدف معرفی معارف اهل بیت(علیهم السلام) و پاسخ به شبهات مخالفین به ویژه وهابیان و سلفی ها تهیه شده و حاصل تلاش علمی و پژوهشی گروهی از پژوهشگران و نویسندگان فرهیخته و صاحب نظر و ارجمند می باشد.

در اینجا بر خود لازم می دانم از دبیرکل محترم مجمع، حضرات اعضای محترم شورای کتاب، مدیران محترم اداره کل پژوهش و ترجمه، رئیس محترم گروه مطالعات بنیادی، دبیر محترم شورای

ص:10

کتاب و گروه مطالعات بنیادی، مترجمین عزیز و همکاران اداره ی ترجمه تقدیر و تشکر نمایم. همچنین از برادرانی که در ویرایش، تایپ، مقابله، تصحیح، آماده سازی، نشر و چاپ این کتاب تلاش کردند، تشکر می کنم و توفیق همگان را از خداوند متعال مسئلت دارم.

معاونت امور فرهنگی مجمع در راستای تعمیق و پویایی آثار منتشره در حوزه ی معارف اهل بیت(علیهم السلام) در سراسر جهان، از دیدگاه ها و پیشنهادهای اساتید، فرهیخته گان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال می کند تا زمینه های بسط و گسترش هرچه بیشتر معارف اهل بیت(علیهم السلام)فراهم گردد.

به امید تعجیل در ظهور و فرج منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج).

نجف لک زایی

معاون امور فرهنگی

ص:11

ص:12

مقدّمه

وحدت، همبستگی، اتّحاد و انسجام، از اصول عقلانی و برخاسته از اعماق سرشت انسانی است؛ هم چنان که یک اصل ثابت، مسلّم و همیشگی دین مقدّس اسلام نیز بوده و هست و تحقّق آرمان های آفرینش و نیل به اهداف عالی آن در این راستا قابل دسترسی است و قطعاً هیچ قوم و آحاد جامعه ای، در جنگ و فتنه، نزاع و تفرقه، به خیر و سعادت و کمال انسانی، نخواهد رسید.

امام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می فرماید:

إنّ الله سبحانه لم یُعط أحداً بفُرقةٍ خیراً ممّن مضی ولاممّن بقی. (1)

«خداوند سبحان، نه به گذشتگان و نه به آیندگان ، با تفرقه و جدایی خیری را عطا نکرده و نمی کند».

در سایۀ وحدت و یک دلی است که جامعه به آرمان ها و پلّه های ترقّی، گام نهاده و زیباترین استحکامات را بر سرتاسر جامعه حاکم می کند و محبّت و صمیمیت و صلح و صفا را می گستراند.

از این رو، می بینیم قرآن کریم با لحن محکم و با هدف هدایت، چنین می فرماید:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَاحُفْرَة مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُم مِنْهَا کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ . (2)

ص:13


1- (1) - نهج البلاغه: خطبۀ 176.
2- (2) - آل عمران: 103.

«همه با هم، به حبل الله چنگ زنید و پراکنده نشوید و یاد بیاورید آن زمانی را که با هم دشمنی می کردید. پس خداوند دل های شما را به هم نزدیک کرد و الفت و برادری بر شما حاکم نمود و (نیز) یاد بیاورید آن زمانی را که شما، در لبۀ پرتگاه آتش قرار داشتید، پس خداوند شما را از آن نجات داد و خداوند این چنین آیات خود را تبیین می کند، شاید به هدایت دست یابید».

و نیز پیامبر اکرم؛ حضرت محمّد بن عبدالله(علیهما السلام) می فرماید:

«المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضاً». (1)

«نسبت فردِ با ایمان با مؤمن دیگر، همانند اجزای یک ساختمانند که هر جزئی از ساختمان، جزء دیگر را نگه داشته و محکم می نماید».

و نیز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) می فرماید:

«المؤمن أخو المؤمن، کالجسد الواحد، إن اشتکی شیئاً منه وجد ألَم ذلک فی سائر جسده». (2)

«مؤمن برادر مؤمن است ، مانند آنکه یک جسد می باشند؛ اگر عضوی از آن به درد آید، درد و رنج آن به دیگر اعضاء خواهد رسید».

بنابر این تفرقه، کینه توزی، نزاع و خون ریزی، هرگز مشروعیت و مصونیت نداشته و از کبائر و زشتی هاست که وجدان و عقل سلیم، آن را بی اساس و بی فرهنگی معرّفی کرده و در دین اسلام هم شدیداً مورد نکوهش و توبیخ قرارگرفته و مرتکب آن را به عذاب الهی، وعده داده است.

جهالت جاهلان و دسیسۀ دسیسه گران و فتنه انگیزان، در طول تاریخ مسلمین، کوشیده است که وحدتِ صفوف و یک پارچگی مسلمین، به جنگ و

ص:14


1- (1) - اصول کافی 166/2؛ نهج الفصاحه: 779؛ کنز العمّال: 141/1.
2- (2) - بحار الأنوار: 148/61.

خون ریزی تبدیل شده و کینه و بغض و بد بینی و اتّهام به خروج از دین و ورود در شرک را گسترش دهد. بنابر این بر مسؤلان و رهبران امّت و برآحاد جامعۀ اسلامی، فرض و حتم است که اجازه ندهند چنین فضائی بر جامعه اسلامی حاکم گردد و در نتیجه ذخائر و ثروت های امت اسلام، توسّط مستکبران روزگار و کافران خوش رنگ و نگار و صاحبان تراست ها و کارتل ها به راحتی و سهولت، غارت شود.

ما پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، برخود لازم می دانیم جهت وحدت بیشتر مسلمین و زدودن موانع این اتّفاق و انسجام، نسبت های ناروائی که در طول تاریخ، به ویژه در این سال های اخیر، به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) و به صورت ناجوانمردانه نسبت داده شده، از خود دورکنیم و با تمام وجود، از این تهمت ها و نسبت ها توسّط تکفیری ها و جریاناتی که آلت دست انگلیسی ها، صهونیست ها، و غارتگران امریکا و ... هستند، اعلان انزجار و تبرّی بجوییم.

از باب نمونه:

1 - ما که کتاب آسمانی مصون از تحریف، یعنی قرآن کریم را تنها کتاب همۀ مسلمین و بدون آن که کم و زیاد شده باشد و عیناً، همان قرآن کریم حضرت خاتم الأنبیاء محمّد مصطفی(علیهما السلام) و ثقل اکبر و سرتاسر آن را داعی توحید و یکتاپرستی می دانیم؛

- ما که بزرگ ترین موفّقیت پیامبر اکرم(علیهما السلام) را نفی بتها (اصنام) و نفی عبادت لات و عزّی و اعلان و تحقّق کلمۀ توحید «لا إله إلا الله» می دانیم؛

- ما که خطبه های غرّای توحیدی مولی الموحدین امیر المؤمنین(علیه السلام) را

- شبانه روز - در مراکز آموزشی و پژوهشی، دانشگاه ها و حوزه ها و محافل علمی و تربیتی مان به تلاوت و تدریس و استضائه می نشینیم؛

ص:15

- ما که در مساجد و مراکز عبادتی مان ، متون سراسر توحید اهل بیت پیامبر(علیهما السلام) را همانند دعای کمیل از امام علی(علیه السلام)، دعای عرفه از امام حسین(علیه السلام) و دعای ابو حمزه ثمالی از امام سجاد(علیه السلام) و ده ها دعای توحیدی دیگر تلاوت می شود و طنین انداز است:

«... متی غِبْتَ حتّی تَحْتاجَ إلی دلیلٍ یَدلُّ علیکَ... عَمِیَتْ عینٌ لا تراکَ... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک وَما الّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک...». (1)

- ما که هزاران اثر معرفتی و توحیدی همچون کتاب توحید شیخ اقدم «صدوق» را داریم، ما که ...

با همۀ این اوصاف، به صورت جاهلانه و مزوّرانه و مزدورانه به هدف بدبین کردن سایر مسلمین ناجوانمردانه به شرک متّهم شده و می شویم!!! (فما لهم کیف یحکمون)؟؟!! .

2 - اعتقاد به امام مهدی(علیه السلام) و مهدویت، ریشه قرآنی دارد و مذاهب و فرق اسلامی - روی هم رفته - به آن اعتراف دارند تا جائی که انکار آن را موجب قتل منکر آن دانسته اند. (2)

و نیز جایگاه رفیعی از سنّت و معرفت اسلامی را برای آن حضرت ذکر کرده اند و قاطبۀ علمای اهل بیت(علیهم السلام) و بسیاری از علمای مذاهب اسلامی، روایات و احادیث و اخباری که در شأن و ولادت آن حضرت است، مورد تصریح و تصحیح و اعتراف قرارداده اند؛ مانند صاحب سنن ترمذی، قرطبی مالکی، ابوجعفر عقیلی، سیوطی، ابن حجر عسقلانی، حاکم نیشابوری، بیهقی، ابن اثیر، بغوی، ابن قیم، ذهبی، تفتازانی، ابن کثیر دمشقی، جزری شافعی، عبدالوهّاب شعرانی، متّقی هندی، عبدالباقی زرقانی، سفارینی حنبلی، محمّد امین

ص:16


1- (1) - بحار الأنوار: 95/ 226 (بخشی از دعای عرفه).
2- (2) - همانند ابن حجر هیتمی شافعی، شیخ صبای حنفی، خطابی مالکی، یحیی حنبلی و...

سویدی، شوکانی، مؤمن شبلنجی، قنوجی بخاری، کتانی مالکی، خضر مصری، غماری شافعی، ناصر الدین البانی، ابواعلی مودودی، کمال الدین ابن طلحه شافعی، یاقوت حموی، ابو نعیم اصفهانی، ابن جوزی حنبلی، گنجی شافعی، جوینی شافعی، ابن علی شافعی همدانی، حمد الله مستوفی، ابن شحنۀ حلبی حنفی، خواجه پارسا حنفی، ابن صبّاغ مالکی، سراج رفاعی، ابن طولون دمشقی، ابو عبّاس قرمانی حنفی، ابن عامر شبراوی، ساباط قاضی حنفی، قندوزی حنفی، حمزاوی شافعی مصری، زرکلی سلفی، یونس سامرایی، احمد طوسی بلاذری، ابن شاکر بدری شافعی، عبدالکریم یمانی، صبان شافعی، ابن عماد دمشقی حنبلی و غیر اینان... .

حال نگاه بیندازید و ببینید:

امام مهدی(علیه السلام) و مهدویّت - که در کتاب و سنّت، محکم ترین ریشه و اساس و برهان و این همه معترف به تواتر و صحت و ولادت و حیات از جمیع فرق اسلامی دارد- چگونه با زشت ترین تعبیرها مورد استهزاء و تمسخر و افتراء و نسبت های ناروا قرار گرفته است؟!.

از این عصارۀ انبیاء و خلف اوصیا، گاهی به «امام مزعوم» و گاهی به «معدوم» و ... تعبیر می شود !! و گاهی می نویسند که شیعیان کنار سرداب حلّه یا سرداب بغداد، یا سرداب سامرّا (1) و یا ... مرکبی را آماده می کنند تا آن که او وقتی که از آن سرداب خارج شد، سوار آن مرکب شود!. اینان هنگام نماز هم، هم چنان در کنار مرکب باقی می مانند، زیرا ممکن است که در همان وقت از سرداب خارج شود و کسی کنار مرکب نباشد تا او را سوار کنند!!.

ص:17


1- (1) - بالآخره، معلوم نشد این سرداب کجاست!

وارونه نشان دادن حقایق، تحریف و سیاه نمایی در زمینۀ اعتقادات و معارف حقّه اهل بیت(علیهم السلام) توسّط دشمنان و بقاء بر میت های آکلة الاکباد و آنان که گوینده «لااله الاّ الله و محمّدٌ رسول الله» و معتقدان معاد و محشر و اهل قبله و قرآن را همانند گوسفند سر می برند و جهت جلب رضایت سردمداران کفر و غاصبان قدس، همه گونه خوش خدمتی دارند و در تمام دوران ننگین رژیم جعلی و سفّاک صهیونیستی، در حمایت از مظلومین فلسطین، و مقدسات مسلمین حتی یک فشنگ و یا تیری رها نکرده اند، امّا هر روز شاهد آنیم که دسته دسته اهل قبله و توحید و بعثت و معاد را با کمال شقاوت و بی رحمی، قطعه قطعه و به آتش می کشند و فتنه و تفرقه را بین امّت اسلام می گسترانند.

لازم به تذکر است: این دو مورد به عنوان نمونه بود و گرنه مسلمانان هر روزه شاهد نشر و بسط صدها مورد دیگر با هزاران سایت و کتاب و مقالات و نرم افزار، توسّط این مجموعۀ فاقد عاطفه و رحم و متحجّر و تکفیری با هدف شوم تفرقه افکنی و جنگ و جدال در امّت اسلامی می باشند، فإلی الله المشتکی.

در هر صورت، ما به عنوان این که به حفظ وحدت مسلمین و قطع ید اجانب از بلاد اسلامی و زدودن اتّهامات و افتراءات از مکتب اسلام و معارف اهل بیت(علیهم السلام) مکلّفیم، بر خود واجب می دانیم جهت زایل کردن بدبینی از ذهنیّتی که اینان در بین عموم مسلمین با دروغ، نفاق، افتراء و بهتان ساخته اند، اقدام نماییم و انزجار و بی زاری خود را از این تفرقه افکنان و جنگ افروزان وابسته به استکبار و کفر جهانی، اعلان نماییم.

ص:18

مجموعۀ « فی رحاب اهل البیت(علیهم السلام) » (1) حدود چهارده سال پیش، جهت زدودن این ذهنیّت و زدودن برخی از موانع وحدت، در معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام و با کمک، مساعدت و همکاری گروهی از فضلا و محققین (2)، طرّاحی و سپس مورد تنظیم و تدوین قرار گرفت.

بحمدالله به سرعت و به طور گسترده و چشمگیر، مورد استقبال محافل علمی و پژوهشی و علاقه مندان و دوستداران وحدت مسلمین، قرار گرفت.

شخصیّت های علمی و دست اندرکاران نشر و قلم و گروه های محاوره و مناظره، در همان زمان تدوین و نشر، پیشنهاد ترجمه ی این مجموعه را به زبان های زنده دنیا دادند که بحمدالله ترجمۀ فارسی آن توسّط ادارۀ ترجمۀ

ص:19


1- (1) - این مجموعه بیش از چهل جلد است که هر یک از آنها به یک موضوع و یک شبهه اختصاص دارد و به زبان عربی و با سبک مقارنه و ارائه دلائل تنظیم یافته است.
2- (2) - جهت تقدیر از زحمات عزیزانی که در این مجموعه به نوعی تلاش داشته و نقشی که در تحقّق این کار علمی و فرهنگی داشته اند. متذکّر می شویم: 1 - ابوالفضل اسلامی (علی)؛ مسؤول گروه و مشرف علمی پروژه. 2 - سید منذر حکیم؛ پیگیر امور مجموعه. 5 - 3 - سید عبدالرحیم موسوی(رحمه الله)، شیخ عبدالکریم بهبهانی و صباح بیاتی؛ تهیه کنندگان بعضی از متون مجموعه. 9 - 6 - شیخ عبدالأمیر سلطانی، شیخ محمّد هاشم عاملی، شیخ محمّد امینی و شیخ علی بهرامی؛ تصدّی مسائل استخراج و مقابله. 13 - 10 - سید محمدرضا آل ایوب، عباس جعفری، حسین صالحی و عزیز عقابی؛ در مسائل تصحیح و تطبیق و روند امور. ضمن آن که از نظرات ارزشمند آقایان: شیخ جعفر الهادی (خوشنویس)، شیخ محمّدهادی یوسفی غروی، استاد صائب عبدالحمید وغیر اینان در برخی از این متون استفاده کرده ایم. جزاهم الله خیر الجزاء. (ناشر)

معاونت امور فرهنگی، آماده گردید و اینک مورد بررسی مجدّد و ویراستاری قرار گرفت و تقدیم علاقه مندان می شود.

امید است که این تلاش و جهاد فرهنگی، مورد قبول پروردگار متعال و عنایت حضرت بقیّة الله الأعظم(عج) قرار گرفته باشد.

گروه مطالعات بنیادی

ابوالفضل اسلامی (علی)

1392/8/28

ص:20

مقدّمه مجمع

الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبینا محمّد و آله الطّاهرین.

سؤالاتی چند دربارۀ شخصیّت «عبد الله بن سبا» و جایگاه تاریخی او نزد شیعه به دست ما رسیده است. به روشنی در می یابیم که بعضی از این پرسشها از خاستگاه هشیاری، و فهم و منطق سرچشمه گرفته و سؤال کننده برای روشن شدن موضوع، به طرح آن مبادرت کرده است.

مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) در راستای پاسخ به سؤالات این دسته از مخاطبان، به تألیف کتاب ارزشمندی در این زمینه به نام «حقیقة التشیّع» مبادرت ورزیده است، که توجّه خوانندگان بیدار را به مذهب شیعه و شؤون و جایگاه درخور توجّهی که از ابتدا در عرصۀ دین، برخوردار بوده است، جلب می کند.

امّا برخی از این سؤالات، از رهگذر دشمنی بوده و سؤال کننده سعی کرده است تا با هدف جلوگیری از وحدت و انسجام صفوف مذاهب اسلامی - که هدف نهایی استکبار جهانی را تأمین می کند - بذر اختلاف و نفاق را در میان آنان پراکنده سازد.

متأسّفانه باید اذعان کرد که در عصر حاضر، تعدادی از مزدوران و جیره خواران آنان اقدام به سیاه نمایی آوازۀ شیعه کرده و با جدّیّت

ص:21

تمام، سعی در چسباندن انواع برچسبهای اتّهام به مؤمنین از پیروان مذهب اهل بیت(علیهم السلام) دارند که یکی از این اتهامات، بهره برداری از افسانۀ «عبد الله بن سبا» است. با این ادّعا که این شخصِ یهودی، همان کسی است که اساسِ تشیع را پایه ریزی کرده است!! این اشخاص با طرح چنین شبهاتی، در مسیر توطئه های استعمار جهانی ستمگر، قرار می گیرند.

این، تنها هدف آنان از طرح سؤالاتی از این دست بوده وقصدشان رسیدن به حقّ و واقعیّت نیست وگوش شنوایی برای شنیدن و دلی برای فهم و درک حقایق ندارند والبتّه پاسخ ما برای آنان، هرگز مفید فایده نخواهد بود. آنان همان سبُک مغزان نادانی هستند که خدا دربارۀ آنان به پیامبر خود می فرماید:

...أعرِض عَنِ الجاهِلین (1).

«و از نادانان رویگردان شو».

امّا با این همه اگر در میان آنان کسی پیدا شود که قصد پیروی از راه هدایت و رشد را داشته باشد، وی را به استفاده از کتابی گرانسنگ، از متفکّر ممتاز، استاد «اسد حیدر» با نام: «الإمام الصادق و المذاهب الأربعه» ؛ بخش مربوط به تحقیق دربارۀ افسانۀ عبد الله بن سبا راهنمایی می کنیم که حقّ مطلب را در این زمینه ادا کرده است.

ص:22


1- (1) - اعراف (7): 199.

مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) نیز در همین راستا این بخش از آن کتاب را با تحقیق و نگارش جدیدی آماده کرده و این جزوه را در شرح مطالب مربوط به عبد الله بن سبا به عنوان چهل و سوّمین بخش از مجموعۀ «در مکتب اهل بیت(علیهم السلام)» به اصحاب اندیشه و فضیلت، ارائه نموده است.

امیدِ آن داریم که خداوند، توفیق هدایت به راه حق را نصیبمان کند که او ما را بس و بهترین وکیل است.

ص:23

ص:24

پیش در آمد

کمتر پیش می آید که کتابی دربارۀ تاریخ اسلام نوشته شود و «عبد الله بن سبا» اوراقی از آن را اشغال نکرده و محلّی از بحث در آن کتاب نداشته باشد.

تاریخ نگاران، این مرد موهوم را به اشکال و صُوَر مختلف به تصویر کشیده اند. آنان وی را به عنوان قهرمانی مطرح می کنند که در ماجراهای هول انگیز وارد شده و رنج سفر را بر خود هموار نموده و به مهاجرت از شهری به شهری پرداخته؛ از مدینه به مکّه، از مکّه به بصره، از آنجا به کوفه و سپس به شام رفته، وصحراها و بیابان ها را در نوردیده است. جایی نیست که او نرفته باشد؛ گویا که موجی شتابان یا برقی جهنده بوده و سرعتی معادل سرعت صوت داشته است!

وی دعوت کنندۀ به الحاد و شرک بوده، مردم را با نظریّات و آرای خود گمراه نموده، عقلهای آنان را با تفکّرات مسموم خود آلوده کرده، آنان را به اصول و مبانی یهود و عقاید زردشتی فرا خوانده، بر عقول مردمان چیره بوده وبر افکار آنان سیطره داشته است؛ بدان سان که چون سخن می گفته تصدیق می شده و چون فرمان می داده، اطاعت می شده است.

ص:25

او جماعت عرب را با عصای خود به هر طرف که دلخواهش بوده می رانده تا جایی که به عقیدۀ گزافِ این دسته از تاریخ نگاران - العیاذ بالله - جمعی از صحابه نیز تابع او شده و پذیرای عقاید و اصول وی گشته اند!

بسی گزافه گویی است، که شخصیّتهایی چون «ابوذر» که فارغ التحصیل مدرسۀ محمّدی است، یا عمّار بن یاسر را که خود و پدر و مادرش در راه اسلام، متحمّل آن شکنجه های طاقت فرسا شدند، از یاوران عبدالله بن سبا وترویج کنندگان عقاید و متأثّر شدگان از افکار او دانسته اند!!

بنابر نظریّۀ نادرست این دروغ پردازان، نهضت انقلابی ابوذر بر ضدّ زراندوزانی که بیت المال مسلمانان را ملک طلق خود دانسته و بندگان خدا را بردگان خود به حساب می آوردند، از آثار تفکّرات عبد الله بن سبا و قیام ابوذر علیه عثمان، از دسیسه های او بوده است!! جنگ جمل در اثر تعصّب وی ایجاد شده؛ جنگ صفّین به علّت وجود وی روی داده؛ اصول تشیع از تفکّرات و نظریّات او شکل گرفته و....!!

چه تفکّرات مسخره وحقیری و چه خیالات سبک مغزی!!! ببینید نابودی حقّ و آشکار شدن باطل تا به کجا رسیده است؟!!

بزرگترین خطر، این است که پرده ای میان عقل و حقیقت کشیده شود و تفکّر بشر، در تاریکیهای اختلاف و گمراهی و

ص:26

تحریف درافتد که نتیجۀ چنین امری، تصدیق افسانۀ سراسر دروغ عبدالله بن سبا و پیدایش آثار قلمی و کتابهایی در این رابطه است که ما اینک، در صدد نقد و ابطال آنها هستیم.

اینک وقت آن رسیده است که برای کشف حقیقت و پیدا کردن منشأ این اسطوره به عقب برگردیم تا عوامل ایجاد این اباطیل را که دیر زمانی است، دستهایی سیاه، آنها را در سایۀ خود در سکوت و سکون نگاه داشته بیابیم.

دستهایی که مقدّسات دینی را به بازی گرفته و مسیر وحدت مسلمانان را تاریک و غبارآلود نموده است، امروزه با ترس و لرز به کار خود ادامه می دهد؛ چرا که اینک، زمان بالا رفتن پرده ای که در ورای آن کمین کرده اند، فرا رسیده و نوبت نواخته شدن کوس رسوایی این تحریک کنندگان است؛ زیرا بیداری و توجّه مسلمانان به مخاطرات ناشی از تفرقه و اختلاف، زنگ خطر را برای این دسیسه گران به صدا در آورده است.

البتّه این سخن هم خطاست که بگوییم: امروزه دیگر مطرح کردن قضیۀ عبد الله بن سبا و برانگیختن دوبارۀ این موضوع، به مصلحت نیست واین مسأله در تاریخِ گذشته مدفون شده و صحیح نیست که این مرده را، نبش قبر کرده و این پروندۀ مختومه را - که مشمول مرور زمان شده است - بازخوانی کنیم.

ص:27

در پاسخ این سخن می گوییم: این قضیه -آن گونه که این دسته گمان کرده اند- از پرونده های مختومه و آثار فراموش شده نیست وعلی رغم گذشت زمان طولانی، همچنان تازه و زنده است واین فکر، همواره در حال انتشار و گسترش است وسنگ بنای مطالب بسیاری از کتابهایی است که در عصر حاضر نوشته شده و مطالب خود را به عنوان وسیله ای برای طعن بر شیعه به آن مستند کرده اند. و در پیشاپیش این نویسندگان، نامدارانی هستند که از آنان انتظار می رود در راه اصلاح امّت تلاش کرده و شکاف اختلافی را که شرایطِ بدِ زمانه و دورانهای تاریکِ تاریخ، بر امّت اسلام تحمیل کرده است، پر کنند؛ اساتیدی که این امید از آنان می رود که عقول و افکار نوخاستۀ جهان اسلام را به آنچه منافع همۀ مسلمانان در آن است، روشن کنند.

امّا با تأسّف فراوان می بینیم که آنان در برابر عواملی سر تسلیم فرود آورده اند که شایسته بود در برابر آنها موضع آگاهانه تری اتّخاذ می کردند؛ مواضعی که با مسؤولیّت خطیر تربیت نسل نو و خدمت به امّت اسلام، از طریق پیروی از روشهای اسلامی و استدلالهای عقلی و عدالت در نقد که بر گردن آنان نهاده شده است نیز همخوانی بیشتری دارد.

آنان مطالب بسیاری را بدون تحقیق و تفحّص از صحّت و سقم آن، بدون مراجعه به منابع و مآخذ مورد اعتماد، نقل می کنند که

ص:28

بارزترین نمونۀ این سهل انگاری، قبول و استفاده از افسانۀ سراسر دروغ عبد الله بن سبا به عنوان دلیلی واضح و برهانی قاطع و غیر قابل انکار و تکذیب است.

عصرها می گذرد و مردم این افسانۀ دروغین را دهان به دهان نقل می کنند و باید دید، فردا که این ابر، از آسمان فکر مردم کنار رفته پرده از عقل مردمان برداشته شود و نسلهای بیدار، به نقد مطالبی که مورد تأیید عقل و منطق نیست، پرداختند، دربارۀ آنان که در شکل گیری و استمرار این افسانه نقش داشته اند، چگونه قضاوت خواهند کرد؟ در حالی که همین امروزه نیز هستند نویسندگان و اساتیدی که با دیدِ درست و مبتنی بر عقل و منطق، افسانۀ عبد الله بن سبا را مردود شمرده و آن را ساختگی و باطل می دانند.

اعتقاد ما بر این است که چاره ای جز تأکید بر حوادث و وقایعی که تاریخ، از زمان بعثت پیامبر اعظم(علیهما السلام) تا کنون، در بر دارندۀ آنها بوده، نیست و این امر را به هیچ روی، نبش قبر مسائل تاریخ مصرف گذشتۀ تاریخی نمی دانیم؛ زیرا ریشه های تشیع، در سایه سار رسالت، رشد یافته و بالندگی این هر دو، با هم بوده است، نتیجه می گیریم که حقایقِ رسالت، سیرۀ نبوی، ولایت علوی و نقش جانشینان او در محافظت از دین و پیگیری دعوت اسلام است که همو همواره با تحوّلات و رخدادها همراه بوده و جوهرۀ تاریخ را از آنِ خودکرده است، اگر به دشمنیها و کینه توزیها نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) و

ص:29

دوستان آنان، در طول قرنها و دورانها نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که غرض از این دشمنیها، یا منافع عدّه ای است که به واسطۀ اسلام از میان رفته، یا اغراض سیاسی ای است که دین به مبارزه با آنها برخاسته است.

قصّۀ عبد الله بن سبا نیز یکی از اقدامات دشمنان حقّ و اهل حقّ و ستیزه جویان با منادیان عدالت است که با هدف خراب کردن اصول و ارزشهای اهل بیت(علیهم السلام) و مشوّش نمودن تاریخِ شفّاف و درخشان آنان به وجود آمده است.

ص:30

برخی از باطل گویان

اشاره

جای بسی تأسّف است که امروزه ببینیم کسانی بدون استفاده از براهین علم و احکام عقل، در برابر این افسانه تسلیم شده و به رغم وضوحِ نشانه های جعل و تحریف در این قضیه و عدم همخوانی قسمتهای مختلف این داستان با یکدیگر، صِرفِ نقل تاریخ نویسان، آن را بر دلایل روشن عقلی ترجیح داده اند!

اینک به عنوان مثال به پاره ای از آنچه این اشخاص، دربارۀ داستان عبد الله بن سبا نوشته و نتیجه ای که از این داستان گرفته اند، اشاره می کنیم. اموری که سایر مباحث آنان نیز بر آن تمرکز یافته است، از این جمله اند:

1- ابوزهو

شیخ محمّد ابوزهو، از دانشمندان دانشگاه الازهر و استاد دانشکدۀ اصول فقه در حال حاضراست. (1) وی در نوشتاری تحت عنوان «التشیع سِتارُ لأعداءِ الإسلام؛ تشیع سنگر دشمنان اسلام»، چنین نوشته است:

ص:31


1- (1) - منظور، زمان تألیف کتاب «الإمام الصادق و المذاهب الأربعه» میباشد.

«من یقین دارم که تشیع، سنگری است که بسیاری از دشمنان اسلام، از فارس و یهود و روم و دیگران، در پشت آن پناه گرفته اند تا بر ضدّ این دین توطئه کرده! و نظام این دولت اسلامی را واژگونه کنند!...».

تا آنجا که می گوید:

«آنان (دشمنان اسلام)، چون احساس ضعف می کردند، برای پیروزی و رسیدن به اهداف خود، راهی بهتر از حیله و نیرنگ نیافتند، بر این اساس، گروهی از آنان به ظاهر به اسلام گرویده و به مذهب تشیع در آمده اظهار محبّت به اهل بیت(علیهم السلام) و ابراز تنفّر از کسانی کردند که به علی(علیه السلام) ستم روا داشتند و با این حیله، راهِ فتنه و فساد را در پیش گرفته و با نشر اعتقاداتِ نادرستِ خود - که بسیاری از آنها ویران کنندۀ اساس و پایه های دین و جدا کنندۀ مردم از تعالیم و احکام اسلام بود- به تدریج گروهی را از مسیر صحیح دینداری بیرون بردند. و اصل این فتنه، بنا بر آنچه تاریخ نویسان ذکر کرده اند، مردی یهودی بوده که عبد الله بن سبا نام داشته است. وی در محبّتِ علی، غُلُوّ و زیاده روی کرد تا آن جا که معتقد شد خدا در علی حلول کرده است و مردم را بر ضدّ عثمان تحریک می کرد...» الخ.

این مطالبی است که برادرِ ما شیخ ابوزهو، به عنوان مسلّماتِ تاریخی پذیرفته و آن را به دانشجویان خود می آموزد تا رسالتِ

ص:32

نسلهایی را به انجام برساند که در طول قرنها پیروزی یهود بر مسلمانان را تحمّل کرده، شاهد بوده اند که یک مرد یهودی توانسته با مکر و فریبِ خود، به تدریج اصحاب پیامبر(علیهما السلام) را به سمت خود کشیده و آنان را با دعوت خود بفریبد.

آنان نیز بدون فکر و تأمّل در برابرِ اندیشه ای سر تسلیم فرود آوردند که پایه و اساسی جز ادّعاهای یک مرد یهودی نداشت. آنان دعوت چنین شخصی را اجابت کردند و در برابر ارادۀ وی خاشع شدند!! حاشا از اصحاب پیامبر عالیقدر اسلام!! آنان به مراتب، برتر و بالاتر از این هستند که به چنین حضیضی درافتند. امّا شیخ - که خدا سلامتش بدارد - این امر را باور کرده است و خدا ما و ایشان را هدایت کند.

2- محمّد ابوزهره

استاد محمّد ابوزهره، استاد شریعت اسلامی دانشکدۀ حقوق دانشگاه قاهره پس از ذکر عواملی که موجب بروز فتنه در زمان عثمان شد، می گوید:

«از پیامدهای دادن پستهای مهّمِ حکومتی توسّط عثمان به خویشان و نزدیکان خود، این بود که این اتّهام متوجّه او شد که مناصب را از روی محبّت شخصی به افراد واگذار می کند، در حالی

ص:33

که برخی از این والیان، نه تنها از مسلمانان باسابقه نبودند، بلکه بعضی از ایشان جزو کسانی بودند که پیامبر اکرم(علیهما السلام) آنان را به علّت ارتداد، مهدور الدّم اعلام کرده بود؛ از جملۀ آنان، عبدالله بن سعد بن ابی سرح است که عثمان او را پس از عمرو بن عاص، به ولایت گمارد و عمرو بن عاص، به همین دلیل مردم را بر ضدّ او تحریک می کرد تا آن جا که می گفت: به خدا سوگند! اگر چوپانی را در بیابان ببینم، وی را بر ضدّ عثمان تحریک می کنم. با دادن این پست به عبدالله، بدگوییها دربارۀ عثمان فزونی گرفت؛ زیرا مردم دربارۀ او می گفتند: وی مردی است که ایمان آورد، سپس کافر شد و رسول خدا را تکذیب کرد...».

تا آن جا که می گوید:

«یکی از این عوامل - که بزرگترین عامل نیز بود - وجود گروه هایی از مخالفان اسلام بود که زیر سایۀ اسلام می زیسته امّا به دنبال توطئه بر ضدّ مسلمانان بودند. اینان لباس اسلام بر تن داشته ظاهراً داخل در اسلام بوده اند، امّا کفر را در باطن خود پنهان کرده و شروع به نشر شایعاتی بی اساس دربارۀ عثمانِ ذوالنّورین کرده، علی ابن ابی طالب را به نیکی یاد کرده و روح اختلاف و نارضایتی را در بلاد اسلام پراکنده می ساختند از عملکرد بعضی از کارگزارانِ عثمان، دستاویزی برای اثبات مدّعای خود یافته بودند. بزرگترین طاغوتِ این فتنه جویان، عبد الله بن سبا است که محمّد بن جریر طبری دربارۀ وی گفته است:

ص:34

عبد الله بن سبا مردی یهودی از اهالی صنعا و مادرش سیاه پوست بود. وی در زمان عثمان اسلام آورد، سپس با هدف گمراه کردن مسلمانان، به سفر در بلاد اسلامی پرداخت. وی از شهرهای حجاز آغاز کرد و سپس به بصره و از آن جا به شام رفت، امّا نتوانست هدف خود را نزد احدی از اهل شام محقَّق سازد و مردم شام، وی را از دیار خود راندند. آنگاه به مصر رفت و از جمله سخنان وی با مردم این بود که: عجیب است از کسانی که معتقد به بازگشت و ظهور عیسی هستند، باز گشت و ظهور محمّد را انکار کنند، در حالی که خداوند متعال فرموده است: إنَّ الّذی فَرَضَ عَلَیکَ القُرآنَ لَرادُّکَ إلی مَعادٍ ؛ همو که قرآن را بر تو فرو فرستاده، تو را به موطنت باز خواهد گرداند (و محمّد سزاوارتر از عیسی به بازگشتن است...).

سپس به آنان می گفت: هزار پیامبر بوده اند و هر کدام، وصیی داشته اند و وصی محمّد(علیهما السلام) علی است؛ پس محمّد، خاتم پیامبران و علی، خاتم اوصیاست.

سپس به آنان می گفت: عثمان این خلافت را به ناحق گرفته و این (علی) وصی رسول خداست، پس در این راه قیام کنید و عثمان را به تحرّک وا دارید و مخالفت با او را با اعتراض به امیران خود آغاز کنید؛ امر به معروف و نهی از منکر را آشکار کنید تا مردم را به سوی خود جلب نمایید...

ص:35

وی مبلّغان و داعیان خود را به شهرهای مختلف فرستاد؛ آنان از کسانی بودند که شهرهای مختلف را به فساد کشانده بودند؛ آنان با وی مکاتبه داشته و در پنهان، وی را به آنچه در نظر داشتند، فرا خوانده بودند. آنان به ظاهر ادّعای امر به معروف و نهی از منکر داشتند و نامه هایی در بزرگ نمایی اشکالات والیان و کارگزاران حکومت، به شهرهای مختلف می نوشتند و همفکران ایشان نیز امثال همین نامه ها را به آنان می نوشتند و به سرعت در دنیای اسلام توسعه یافتند، امّا آنان در باطن، به دنبال چیزی غیر از آنچه در ظاهر ابراز می داشتند، بودند.

این چنین است که می بینیم شیخِ مورّخان، طبری به بیان این مطلب پرداخته است که چگونه این عدّه برای ایجاد فساد در جامعۀ اسلامی، با یکدیگر به توطئه چینی پرداخته و از اعتراضات طبیعی مردم بر بعضی از والیان عثمان، دستاویزی برای قیام و انتشار افکار منحرف و تفرقه انگیز ساختند...».

تا آن جا که می گوید:

«در سایۀ همین فتنه انگیزیها بود که مذهب شیعی رویش یافت؛ گرچه آنان خود مدّعی هستند که ریشه های مذهبشان تا زمان وفات پیامبر اکرم(علیهما السلام) امتداد می یابد» (1).

ص:36


1- (1) - ر.ک: المذاهب الاسلامیّه: 46 47.

3- احمد امین

استاد احمد امین، عبد الله بن سبا را کسی توصیف می کند که توانست با القاآت خود، صحابی پیامبر(علیهما السلام) - ابوذر را- تحت تأثیر قرار دهد.

وی می گوید:

«ما تنها در دیدگاه مالی و اقتصادی ابوذر، شباهت بسیاری با افکار و آرای مزدک مشاهده می کنیم. طبری در این رابطه می نویسد: ابوذر در شام قیام کرد و سخنش این بود که: ای گروه اغنیا و ثروتمندان! فقیران را در اموال خود شریک کنید؛ به کسانی که گنجهای طلا و نقره را نزد خود ذخیره کنند و آن را در راه خدا انفاق نکنند، وعده داده شده که پیشانی و پشتهای آنان، با داغهایی از آتش، مهر نهاده خواهد شد».

وی چندان به این اقدامات ادامه داد که این توقّع، در فقرا ایجاد شد و این امر را بر ثروتمندان واجب دانستند تا جایی که اغنیااز این انتظارات مردم صدا به شکایت بلند کردند. از این پس بود که معاویه، ابوذر را به نزد عثمان بن عفّان به مدینه فرستاد، تا اهل شام را فاسد نکند. وقتی هم که عثمان به او گفت: ای اباذر! چرا اهل شام

ص:37

از تندروی تو شکایت دارند؟ در پاسخ گفت: ثروتمندان را نشاید که برای خود مال جمع کنند».

احمد امین ادامه می دهد:

«مشاهده می کنیم که این رأی ابوذر بسیار نزدیک به نظریّۀ مزدک دربارۀ اموال است، امّا باید دید که این دیدگاه چگونه به افکار ابوذر راه یافته است».

استاد احمد امین پس از طرح این سؤال و باور وجود چنین تفکّری در نزد ابوذر - این صحابی جلیل القدر- چنین پاسخ می دهد:

«طبری در پاسخ به این سؤال چنین آورده است: ابن سودا (عبد الله بن سبا)، با ابوذر ملاقات و این افکار را به او القا کرده است. ابن سودا، با ابودردا و عبادة بن صامت نیز ملاقاتهایی داشته و همین تفکّرات را با آنان نیز در میان نهاده است، اما آنان سخن وی را نپذیرفته اند بلکه عبادة بن صامت وی را گرفته و به نزد معاویه برد و گفت: به خدا سوگند! این همان کسی است که ابوذر را بر تو شوراند».

پس از آن می گوید:

«بر ما روشن است که ابن سودا لقب عبد الله بن سبا و او مردی یهودی از اهل صنعا بوده است، که در زمان عثمان، اظهار اسلام نمود و تلاش کرد تا دین مردم مسلمان را فاسد کند و افکار خطرناک

ص:38

بسیاری را در بلاد اسلام پراکنده ساخت که به بیان آنها خواهیم پرداخت.

وی همچنین به مناطق حجاز، بصره، کوفه، شام و مصر سفر کرد و به احتمال قریب به یقین، این تفکّر را از مزدکیان عراق گرفته و ابوذر هم که انسانی دارای حسن نیّت در اعتقاد و آراسته به زیور زهد بود، پذیرای این افکار شد؛ خصوصاً که او همواره نفس خود را به پارسایی عادت می داد و از با تقواترین، با ورع ترین و بی رغبت ترین مردم به دنیا و از شخصیّتهای محبوبی بود که حتّی صوفیّه نیز متأثّر از او بودند» (1).

4- خطیب

ما خود را ناچار می بینیم که بخشی از نوشته های خطیب را که به «محبّ الدّین» معروف است نیز در این جا ذکر کنیم تا بر خوانندۀ گرامی روشن شود که کار اعتماد بر اخبار دروغین و اتّکا بر افسانه ها و استفاده از چنین مطالبی در مقام احتجاج و استدلال، به کجا رسیده است که منجر به هتک حرمت صحابۀ بزرگوار و طعن بر آنان بدون هیچ توجیهی شده و این، جز از سرِ جرأت بر مخالفت حق و پیروی از هوای نفس نیست.

ص:39


1- (1) - فجر الاسلام: 110 (چاپ دوم).

این مرد (خطیب)، این افسانه را در قالب امیال و خواسته های خود ریخته و بدون این که به دلیلی استدلال، یا به منبع موثّقی استناد کند، آن را در چهارچوب هوای نفس خود پر و بال داده است، البتّه وی در عرصه های مختلف، از این دست اختراعات فراوان دارد.

وی پس از این که ذکری از «عبد الله بن سبا» به میان آورده می گوید:

این شیطان (عبد الله بن سبا)، از یهود صنعا بود که ابن سودا نیز نامیده می شود. وی دعوت خود را با خباثت و زیرکی، به تدریج گسترش داد و مردمانی از طبقات مختلف، دعوت او را اجابت کردند...».

تا آن جا که گوید:

«وی توجّه خاصّی به گمراه کردن فرزندانِ زُعَما و بزرگان از رهبران قبایل و سرشناسان شهرها داشت؛ فرزندانی که پدرانشان در جنگها و فتوحات شرکت داشتند. تعدادی از افراد صالح، امّا ابله و ساده و خشک مغزان اهل غلوّ نیز دعوت او را اجابت نمودند. در رأس این اشخاص، در منطقۀ فسطاط.

غافقی بن حرب عکی، عبدالرحمن بن عُدیسِ بلوی تجیبی شاعر، کنانة بن بشر، سودان بن حمران، عبدالله بن زید بن ورقا، عمرو بن حمقِ خُزاعی، عروة بن نباعِ لیثی، قُتَیرۀ سَکونی و....

در کوفه: عُمَر بن اصَمّ، زید بن صوحان عبدی، مالک اشتر نخعی، زیاد بن نظر حارثی و عبد لله بن اصمّ.

ص:40

در بصره: حرقوص بن زهیرِ سعدی، حکیم بن جبلۀ عبدی، ذُرَیح بن عبادِ عبدی، بشر بن شریح، حطم بن صبیعۀ قیسی و ابن محرش بن عبد، بدو گراییدند.

امّا از مدینه، جز سه تن در این امر داخل نشدند؛ این سه تن، محمّد بن ابی بکر، محمّد بن ابی حذیفه و عمّار بن یاسر بودند.

از زیرکی و مکر ابن سبا این بود که در فُسطاط، مردم را به علی، در کوفه، به طلحه و در بصره، به زبیر دعوت می کرد...».

سپس خطیب، نامه نگاریهای جعلی از جانب ابن سبا را بیان می کند. و سپس خطیب سرزنش خود را متوجّه اهل مدینه نموده بلکه به انتقاد از صحابه پرداخته و می گوید:

«شایسته بود که این امر موجب بیداری و هشیاری آنان، همچنین بیداری و هشیاری علی شود. امّا همواره در میان مسلمانان، کسانی یافت می شوند که دائماً در حال فتنه انگیزی و آتش افروزی بوده و در میان آنان به افساد می پردازند. آری، این امر برای بیداری آنان کافی بود، امّا همین دست شرارت پیشه بود که موجب شد، نامه ای از عثمان جعل شود تا بدگمانی مردم را نسبت به عثمان هر چه بیشتر تحریک کند؛ چرا که آورندۀ نامه، خود را نزد مردم موجّه و مورد اعتماد نشان داده بود و چنین وانمود می کرد که هنوز، چیزهای مهمّی را برای مردم افشا نکرده است و چنین بود که

ص:41

مسلمانان تا امروز، قربانی سادگی و صاف دلی مسلمانان آن روزگار شدند...» (1).

و چنین بود که این افسانه، در مغز و فکر بسیاری از نویسندگان معاصر راه یافت و ما چندان مایل به ادامۀ نقل سخنان ایشان نیستیم؛ زیرا همین مقدار که از سخنانشان نقل کردیم، برای روشن کردن موضوع و میزان خطر آن کافی است.

بنابراین، ابن سبا طبق آرای این قلم به دستان - که به نمونه هایی از آن اشاره کردیم ودر غیر این کتاب هم می شود به آنها دسترسی پیدا کرد - کسی بوده که ابوذر را برای مبارزه با معاویه، در مسألۀ تصرف اموال تحریک کرد و این طرز تفکّر، با این که ابوذر برای تأیید آن، به آیاتی از قرآن استشهاد کرده است، فاقد روح اسلامی و به دور از تعالیم آن بوده و از اندیشه های مزدکی سرچشمه گرفته است.

چنان که شخصیّتهای مورد اشارۀ خطیب نیز که از صحابه و تابعین بودند و به گفتۀ او از سران حزب ابن سبا بودند به تعبیر خطیب، از ابلهان و غالیان بودند؛ کسانی چون عمّار بن یاسر -که در ادامه از شرح حال او آگاه خواهید شد- یا عبدالله بن زید، عمرو بن حمق خُزاعی، حکیم بن جبله، زید بن صوحان و... و چه جنایتی

ص:42


1- (1) - حملة رسالة الاسلام: 24 - 23.

بزرگتر و فجیع تر از چنین هجوم و حمله ای بر رجال و بزرگان امّت اسلام است؟

ما نمی دانیم دلیلِ چنین حکمی چه بوده و سندِ این اقوال، کدام است؟ آری، تنها مصدر و منبع این سخنان چنان که خواهد آمد - طبری است.

خودِ این نویسنده (خطیب)، جز تحت شرایط خاصّی - که خواهد آمد - اقوال طبری را قابل استناد نمی داند، امّا چون قضیّۀ ابن سبا با هوای نفس او مطابقت داشته، از روی موافقت هوای نفسِ خود، در این وادی، به پراکنده گویی افتاده است.

ص:43

ص:44

از کجا؟ به کجا؟

اشاره

داستان ابن سبا، به مذاق بسیاری از نویسندگان و مستشرقین خوش آمده است و آنان نیز اهمّیّت ویژه ای به آن داده اند وبا طول و تفصیل به آن شاخ و برگ داده، با قلم فرسایی و به کار بردن الفاظ زیبا به بیان آن پرداخته اند؛ به گونه ای که گویا در وقوع آن، هیچ تردیدی نیست وهیچ شک و شبهه و نقد و بررسی در آن راه ندارد. بدون توجّه به این که چه مخاطراتی در پسِ این حرکت کورکورانه وجود دارد.

تأسّف آن جا بیشتر می شود که می بینیم آنان از این موضوعِ مهم که این قضیه از کجا نشأت گرفته و به کجا ختم شده و تأثیرات بزرگ آن چه نتایج سوء و عواقب وخیمی در بر داشته است، غفلت کرده اند و یا خود را به غفلت زده اند!!!

آنان معتقد هستند که ابن سبا برانگیزانندۀ اختلاف در میان مسلمانان بوده و تأسیس کنندۀ مکتبی است که اینک تعداد پیروان آن بیش از یک صد میلیون نفر است (1).

ص:45


1- (1) - الشیعه فی المیزان: 445، البتّه این تعداد، مربوط به زمانهای دور است و جمعیّت شیعیان امروزه، 25 درصد از کلّ جمعیّت مسلمانان را تشکیل می دهند.

وی قهرمانی است که پس از ناکام ماندنِ اقداماتش در شهرهای مختلف، توانست اهداف خود را در مصر محقّق کرده و جمعیّت بسیاری را با خود همداستان کند. سپس آنان را به سوی پایتخت حکومت اسلامی (مدینه)، روانه کرد، تا بتواند حکومت و نظام اسلامی را تغییر دهد و بنا بر آنچه شیخ ابو زهو، شیخ ابو زهره و دیگران نوشته اند، خواسته هایش محقّق شد.

وی کسی است که توانست بر عقل و مشاعر ابوذر غفاری؛ صحابی جلیل القدری که پیامبر(علیهما السلام) بر راستگویی وی گواهی داد، چیره شود!! وی توانست چنین کسی را فریفته و او را در مسألۀ احتکار و گردآوری اموال، در برابر معاویه وادار به اعتراض کند.

یا این افترا که ابن سبا توانست افکار مزدک مجوسی اباحی را در ذهن ابوذر تلقین کند!! به راستی باید از اندیشه های بدون عمق و عجولانه به خدا پناه برد.

از افتراهای دیگر این که: ابن سبا توانست از بزرگان صحابه، اعضایی برای حزب و مبلّغانی برای تفکّر خود به وجود آورد... و ادّعاهای مبالغه آمیز بسیاری که به مرور زمان به آنها افزوده می گردد و تا وقتی که این مسیر، با نور تحقیق و پژوهش علمی روشن نشود و قلمها همچنان بدون مراعات حقِّ دانش، بر صفحات کاغذ به گردش درآید، ادامه خواهد یافت.

ص:46

بنا بر این، بر هر اندیشمندی واجب است که دربارۀ مصدر و منبعِ این قصّه به تحقیق بپردازد تا معیّن شود که تاریخ نویسان و بعد از آنان مستشرقین، این قصّه را از کدام آبشخور یافته اند؟ و آیا نقلِ این قصّه به تواتر و از طرق متعدّد انجام شده است تا اعتماد بر آن صحیح باشد؟ و آیا این قصّه از قضایای قابل اعتماد و اعتبار تاریخی است؟ زیرا مسائل تاریخی، به دلیلِ در بر داشتنِ مطالبِ اشتباه، یا مطالبی که ولو به طرق متعدّد و اطمینان آور هم نقل شده باشد، به لحاظ عقلی، قابل پذیرش نیست، لازم است با دقّت فراوان، مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

شهرت وانتشار قضیّۀ عبد الله بن سبا در بسیاری از کتابهای تاریخی و ادبی، به قدری است که ممکن است انسان به شک افتد که مبادا این قضیه مصدر و منبع موثقّی داشته باشد، امّا چنان که به زودی بیان خواهیم کرد، همۀ اینها بی پایه و اساس بوده و هیچ منبع قابل اعتمادی ندارد.

حال، اگر از بحث دربارۀ منبع این قصّه و بررسی سند و مناقشه در رجال واسناد آن هم صرف نظر کنیم، عقل حکم به سقوط این قصّه از درجۀ اعتبار می کند؛ زیرا این قصّه آکنده از وقایعی است که مخالف با عقل و دور از حقیقت و بی ارتباط با واقع است.

به همین جهت، شایسته است که یک ادیبِ پژوهشگر، تاریخ نگارِ منصف، یا استاد فرهیخته در برابر این داستان، موضعی محققّانه اتّخاذ کند؛ موضعی که مقتضای حقیقت جویی است و وظیفۀ علمی

ص:47

هر دانشمندی نیز چنین برخوردی را ایجاب می کند؛ زیرا این داستان، مطالبی را در بر دارد که مقام مسلمانان را پایین آورده با این تهمت که آنان فاقد ویژگی تفکّر و اندیشه بوده اند و -طبق این داستان - از مردی پیروی کرده اند که او را نمی شناختند و مانند گلّۀ گوسفندی، در پی دسیسه های او روان شدند.

این داستان، از یک جهت در بر دارندۀ طعن بر بزرگان صحابه و توهین به شخصیّتهای اسلامی و طبق تعبیر بعضی از معتقدان به این جریان - ابله و کودن دانستن آنان است!! این که بزرگان صحابه در پی سخنان یک مهاجر غریب و دعوت کننده به شرک و الحاد افتادند.

جهت دوّم این که : اندیشه های عبد الله بن سبا جز در مصر، به موفقیّت نرسید و این مصریان بودند که به سرعت فریفتۀ او شده و در کوتاهترین زمان، به او که در آن زمان دعوت کننده ای ناشناخته و جلوداری غریب بود، گرایش پیدا کردند! چگونه ممکن است چنین کسی به این صراحت و بدون هیچ هراس و واهمه ای، مردم را فراخوانده و آنان را به قیام بر ضدّ حاکم مسلمین، تحریک و تشویق کرده، بدون دلیل و سابقه ای، آنان را به نافرمانی او وادارکند؟

پس اهل نظر، اندیشمندان و عقلای قوم کجا بودند؟ آیا همۀ آنان ابله و کودن (1) بوده، اندیشه نمی کردند؟

ص:48


1- (1) - این تعبیر از خطیب معروف، محبّ الدین است.

این، نه عُقلایی است و نه منطقی که مصر به این سرعت در برابر اندیشه های چنین شخصی، سر تسلیم فرود بیاورد؛ مصری که مردمانش مسلمان بوده و در میان آنان از اصحابی از پیامبر اکرم(علیهما السلام) نیز حضور داشته اند که همه از صاحبان عقل، اندیشه های برتر، تفکّرات عمیق، دارای تجربه و کاردان بودند.

در این جا بهتر است ادامۀ بحث از اسطورۀ عبد الله بن سبا و مطالب خلاف واقعی را که در این داستان است، به اختصار از «دکتر طه حسین» نقل کنیم.

دکتر طه حسین، در فصل چهاردهم از کتاب «الفتنه الکبری عثمان» آورده است:

«در این جا قضیه ای است که تاریخ نویسان درباره اش زیاده روی کرده آن را بیش از اندازه بزرگ کرده اند؛ تا جایی که بسیاری از قدما آن را منشأ مخالفت با عثمان و آغاز تفرقه میان مسلمانان دانسته اند که آثار آن محو نشده است. این داستان چیزی جز قصّۀ عبد الله بن سبا معروف به ابن سودا نیست.

راویان گفته اند: عبد الله بن سبا مردی یهودی از اهل صنعا و مادرش حبشیه بود. وی در ایّام خلافت عثمان اسلام آورد و سپس با هدف توطئه گری بر ضدّ خلیفه به گشتن در نقاط مختلف سرزمین اسلام پرداخته، مردم را تحریک و آنان را به مبارزه و جنگ با خلیفه

ص:49

تشویق می کرد. وی به قصد فاسد کردن عقاید جامعه در امور دینی و سیاسی، افکار و عقاید نوظهوری را در میان آنان رواج می داد...

همچنین بسیاری از مردم، هر فساد و اختلافی را که در زمان عثمان در بلاد اسلامی روی داده است، به ابن سودا نسبت می دهند.

بعضی نیز معتقدند که او تشکیلات سازمانی مستحکمی برای خود ایجاد کرده و در شهرهای مختلف، گروه های مخفی داشت که در راه فتنه گری فعّالیّت می کردند و چون زمینۀ مناسب ایجاد شد، بر خلیفه شوریدند و شد آنچه شد؛ آشوب، محاصرۀ خلیفه و در نهایت قتل او.

من گمان دارم آنان که قضیّة ابن سبا را تا این حد بزرگ می کنند، هم به خود و هم به تاریخ، ظلم بزرگی روا می دارند.

اوّلین مسأله ای که در این رابطه به نظر می رسد، این است که در مصادر مهمّ تاریخی که جریان حوادث زمان خلافت عثمان را روایت کرده اند، نام و یادی از ابن سبا به میان نیامده است؛ مثلاً وقتی که ابن سعد، جریانات شورش مردم بر ضد عثمان را بیان می کند، نامی از ابن سبا نبرده است. یا بلاذری در انساب الاشراف که به نظر من مهمترین و مفصّل ترین منبع این حادثه است، هم نامی از عبد الله بن سبا نبرده است. تنها طبری به نقل از سیف بن عمر، نامی از او برده و ظاهراً تاریخ نگارانی که بعد از او آمده اند، این قصّه را از او نقل کرده اند.

ص:50

من نمی دانم عبد الله بن سبا در ایّام عثمان دارای جایگاهی بوده است یا نه و اگر جایگاهی داشته گمان نمی کنم از اهمّیّت چندانی برخوردار بوده است. و مسلمانان در روزگار عثمان چنین نبوده اند که فکر نشأت گرفته از اهلِ کتابِ تازه مسلمانی که در زمان عثمان اسلام آورده بود، عقل آنان را بازیچۀ خود قرار دهد.

از عجیب ترین چیزهایی که دربارۀ عبد الله بن سبا نقل کرده اند این که: او این فکر را به ابوذر تلقین کرد که معاویه را دربارۀ اموال به نقد بکشد و به او بگوید: چنین نیست که برخی می گویند: ملکیّت تنها از آنِ خداست بلکه صحیح این است که بیت المال از آن مسلمانان است... و تلقیناتی از این دست تا جایی که مدّعی شده اند: تمام آنچه ابوذر در اعتراض بر اغنیا و اشراف انجام داده و گفته همه از تلقینات ابن سبا بوده است!

بنا بر این، کسانی که مدّعی هستند ابن سبا با ابوذر ارتباط داشته و پاره ای از اعتقادات خود را به او القا کرده است، تنها بر خود ستم روا می دارند و ابن سودا را به درجه ای ارتقا می دهند که خود نیز هرگز طمع ارتقا به آن را نداشته است.

به نقل راویانِ اخبار، ابوذر پس از بازگشت از شام به مدینه، روزی به عثمان گفت: سزاوار نیست کسانی که زکات مال خود را می دهند، به این حد اکتفا کنند بلکه باید به فقرا نیز کمک کرده گرسنگان را سیر کرده و در راه خدا انفاق کنند.

ص:51

کعب الأحبار در آن مجلس حاضر بود و در پاسخ گفت: کسی که زکات مال خود را بپردازد، وظیفۀ خود را انجام داده و همین او را کفایت می کند. ابوذر خشمگین شد و به کعب گفت: ای پسرِ زنِ یهودیّه! تو را چه به این حرفها؟ آیا تو می خواهی دین ما را به ما بیاموزی؟ آنگاه با چوبدستی خود، بر سر کعب او کوفت.

این ابوذر است که آموزش دین توسّط کعب الأحبار و دخالت او در امور مسلمانان را حتّی در حدّ یک اظهار نظر، برنمی تابد با این که در آن وقت، کعب الأحبار مسلمان هم بود و اسلام او نسبت به اسلام ابن سبا از سابقۀ بیشتری نیز برخوردار و ساکن مدینه نیز بوده است.

قوی ترین احتمال این است که، تمام آنچه از عبد الله بن سبا نقل شده و آنچه او مردم را به آن فراخوانده است، اگر صحیح باشد، پس از درگرفتن فتنه و بالا گرفتن اختلافات بوده و او فقط از این نابسامانی بهره برداری کرده و در ایجاد آن، نقشی نداشته است.

و باز احتمال قوی این است که: دشمنان شیعه در ایّام حکومت امویان و عباسیّان، دربارۀ قضیّۀ عبد الله بن سبا مبالغه کردند تا از یک سو دربارۀ اعمال ناصوابی که به عثمان و کارگزارانش نسبت داده شده شبهه ایجاد کنند و از سوی دیگر به علی و شیعیان او نسبت ناروایی بدهند و برای انجام این عمل، پاره ای از امورِ شیعه را به یک یهودی که برای ضربه زدن به اسلام و مسلمین ادّعای

ص:52

مسلمانی کرده است، منسوب کنند. هیچ کدام از این مسائل، به عقل راست نمی آید و حتّی قابل نقد هم نیست و نمی توان مسائل تاریخی را بر اساس آن بنا کرد» (1).

سپس، دکتر به شرح عوامل بروز شورش علیه عثمان می پردازد که من از نقل آنها خودداری می کنم.

مدینۀ منورّه

حال، به پایتخت حکومت اسلامی مدینۀ منوّره باز می گردیم؛ شهری که محلّ سکونت مهاجرین و انصار و در رأس آنان علی ابن ابی طالب(علیه السلام) است که در راه اعتلای کلمۀ اسلام، مردانه در گرداب جنگها فرو رفتند.

حال، چگونه صحیح خواهد بود، اگر بگوییم: همۀ این افراد در برابر سپاه تحت فرماندهی ابن سبا که مسافت طولانی مصر تا مدینه را طی کرده است، تا پایتخت را اشغال کرده حکومت را تغییر داده و خلیفه را به قتل برساند، هیچ موضعگیری نداشته اند؟ یا این که مسلمانان برای نجات پایتخت و جلو گیری از وقوع فاجعه در برابر آنان، موضع دفاعی نگرفته اند؟

ص:53


1- (1) - ر. ک: الفتنة الکبری عثمان: 134.

امّا واقعیّت غیر از این است. شورش تنها از مصر آغاز نشده و رهبر آن نیز ابن سبا نبوده است؛ زیرا چنین کسی اصلاً وجود خارجی نداشته است؛ قیام علیه عثمان به دلیل تنفّر عمومی که در اثر اقدامات ناشایست امویان و به خصوص مروان، در سرتاسر بلاد اسلامی ایجاد شده بود، از داخل خود مدینه آغاز گردید؛ اقداماتی که نظر عموم صحابه را به اصلاح وضع موجود سوق داد و این مطلبی است که اکثر مورّخان آن را ذکر کرده اند.

بهتر است ادامۀ سخن را به استاد احمد امین در آخرین نوشتاری که از ایشان منتشر شده و «یوم الإسلام» نام دارد، واگذاریم:

«عثمان در شش سال ابتدای خلافت خود، روشی عدالت مندانه و مهرورزانه در پیش گرفت، امّا در شش سال دوّم، در حالی که سنّ و سالش نیز بالا رفته بود، در برابر خویشاوندانِ اموی خود کوتاه آمد و امور ادارۀ دولت را به سرکردۀ آنان مروان بن حکمِ اموی واگذار کرد... وی با این کار، خشم بسیاری از صحابه خصوصاً علی، زبیر، طلحه و دیگران را برانگیخت. آنان ابتدا می خواستند خلافت را از بند این سلطه خلاص کنند و به همین جهت با نصیحت، عثمان را به کناره گیری تشویق کردند، امّا او نپذیرفت. سپس دیر زمانی نگذشت که عثمان در مدینه تنها ماند و دوستان زیادی در اطراف او باقی نماندند.

از بزرگترین شخصیتهایی که در جنگ با عثمان و تحریک مردم علیه او نقش داشت، می توان به عایشه دختر ابوبکر اشاره کرد.

ص:54

مخالفان عثمان همگی توانستند شهرهای اسلامی را علیه او بشورانند و اهل مدینه خانۀ وی را به محاصره درآوردند و هرچه به آنان پیشنهاد شد تا از محاصره درست بردارند، نپذیرفتند. مصریان هم (که برای اعتراض به اعمال حاکم مصر به مدینه آمده بودند)، پس از اطّلاع یافتن از نامه ای که عثمان به عبدالله بن ابی سرح - فرماندارش در مصر- نوشته بود و در آن دستور ترور رهبران معترضین، در هنگام بازگشت به مصر به وی داده شده بود، سر به شورش برداشتند...». (1)

وی می گوید:

«از مهمترین مسائلی که اعتراض مردم را نسبت به عثمان برانگیخت، این بود که عبدالله بن خالد بن اسَید اموی، از عثمان طلب صله کرد و او چهارصد هزار درهم به او بخشید!

یا این که حَکَم بن ابی العاص را که پیامبر اکرم(علیهما السلام) وی را از مدینه تبعید کرده بود، به مدینه بازگرداند و یک صد هزار درهم به او بخشید!

یا این که بازار مدینه را که پیامبر اکرم(علیهما السلام)، آن را از اموال عمومی مسلمانان اعلام فرموده بود، به مقاطعۀ حارث بن حَکَم در آورد. وی همچنین فدک را به مقاطعه به مروان داد در حالی که حضرت فاطمه(علیها السلام) پس از وفات پدر گرامی اش، گاه به عنوان میراث

ص:55


1- (1) - ر.ک احمد امین، یوم الإسلام، احمد امین:57.

و گاه به عنوان نحله و بخشش رسول خدا، طلب مالکیّت آن را داشت، امّا حکومت وقت، تقاضایش را رد کرد!

و نیز تمام چراگاه های اطراف مدینه را جز برای گلّه های اغنام بنی امیّه برای چرای سایرین ممنوع اعلام کرد!

همچنین تمام بلاد فتح شدۀ غرب آفریقا را که از طرابلس تا تنگۀ جبل الطارق را شامل می شد، به تنهایی به عبدالله بن سعد بن ابی سرح داد، بدون این که احدی از مسلمانان را با وی شریک کند. او در همان روزی که دستور داد از بیت المال مسلمانان یک صد هزار درهم به شوهر دخترش، مروان بن حکم بدهند! دستور داد دویست هزار درهم نیز به ابوسفیان بدهند و کار به جایی رسید که در آن روز، زید بن ارقَم - که خزانه دار بیت المال بود- با چشمانی گریان کلید بیت المال را جلوی او گذاشت و از سمت خود استعفا کرد و رفت.

عثمان به او گفت: آیا از این که من صلۀ رحم کرده ام و به خویشان خود پول داده ام، گریه می کنی؟ پاسخ داد: نه، از این می گریم که می پندارم تو این پولها را در قبال اموالی که در زمان رسول خدا در راه خدا خرج کرده ای، از بیت المال برمی داری؛ به خدا که اگر صد درهم به مروان داده بودی، زیاد بود. عثمان گفت: کلیدها را بگذار و برو که کسی را به جای تو خواهیم یافت!

ص:56

همچنین ابوموسی اشعری، اموال بسیاری را از عراق آورد و عثمان تمام آنها را میان بنی امیّه تقسیم کرد. وی در ازدواج حارث بن حکم، یک صد هزار درهم از بیت المال به او بخشید. عثمان همچنین به دلیل مخالفت ابوذر با ثروت اندوزی معاویه در شام، او را به ربذه تبعید کرد. وی عبدالله بن مسعود را چنان کتک زد که دنده هایش شکست. او در امور اقامۀ حدود، ردّ مظالم، جلوگیری از دستهای بازیگر، رعایت مصالح مسلمانان در عزل و نصبها و... از طریقۀ خلیفۀ پیش از خود، عمر عدول کرد». (1)

«به هر حال، قیام بر ضدّ او از مدینه آغاز شد و بیشتر صحابه برای مبارزه و اصلاح انحرافاتی که امویان با سوء استفاده از موقعیّتِ به دست آمده به وجود آورده بودند، به میدان آمدند. صحابه به مردمِ

بیشتر شهرها نامه نوشتند که: اگر ارادۀ جهاد دارید، بشتابید که خلیفۀ شما دین محمّد را تباه کرده است». (2)

ص:57


1- (1) - احمد امین، یوم الإسلام: 58- 59.
2- (2) - ر.ک :انساب الأشراف، بلاذری: 60 :5؛الکامل فی التاریخ، ابن اثیر: 3 /168؛ تاریخ طبری: 2/ 644 و دیگران.

ص:58

مأخذ افسانۀ عبدالله بن سبا

اشاره

ما خود را ملزم می بینیم که منبع و مأخذ این قضیه را مورد بررسی قرار دهیم تا معلوم شود نویسندگان، معلومات خود را دربارۀ این قصّه از کدام سرچشمه دریافت کرده اند؟ زیرا ما برخی از تاریخ نویسان را یافته ایم که مایل به تشکیک در صحّت این قضیه هستند؛ امّا از آنجا که می پندارند این قضیه با روایات متواتر و متعدّد و از راویان ثقه و مورد اعتماد نقل شده است، نمی توانند این مطلب را به صراحت بیان کنند و همین امر موجب می گردد که نتوانند این قصّه را به کلّی نفی کنند، ولی از مبالغه های آن کاسته اند.

امّا برخی از آنان به قطع و جزم، صحّت این افسانه را پذیرفته اند فقط به این دلیل که راوی آن کسی است که تِرمِذی در صحیح خود، از او نقلِ روایت کرده است (1) و از اختلاط این دو دیدگاه با یکدیگر، امر بر بسیاری دیگر از مورّخان مشتبه شده است.

دکتر ضیاء الدین الرّیس می گوید:

«برخی از نویسندگان خواسته اند در شخصیّت این مرد؛ یعنی عبد الله بن سبا تشکیک کنند، امّا روایات از او متعدّد بوده و تواترِ اخبارِ مورّخان راستگو دربارۀ او، اعتقاد به وجود وی را تأیید می کند؛

ص:59


1- (1) - صحیح ترمذی: 5 / 697 ،ح 3866.

گرچه درباره این شخص، مبالغه و زیاده روی نیز شده و تمام وقایعی را که در عهد عثمان اتّفاق افتاده به او نسبت داده و پیامدهای آن حوادث را نیز به گردن او انداخته اند...» (1).

بنا براین، دکتر ریس، از همان کسانی است که امر بر او مشتبه شده و چنین گمان کرده است که طُرُقِ روایات دربارۀ قضیّة ابن سبا متعدّد است؛ زیرا این قضیه را در چند کتاب دیده است، امّا او هم همۀ حکایاتی را که دربارۀ ابن سبا نقل شده است، قبول ندارد. به نظر او عبد الله بن سبا شخصیّتی موجود، امّا عاری از مبالغه است و همۀ اعتماد او در باور به وجود ابن سبا تعدّد روایات و تواتر اخبار مورّخان ثقه، در رابطه با این شخص است.

ما نیز از همین جا درمی یابیم که او حقیقت را و بیشتر مایل است که در وجود شخصیّتی به نام عبدالله بن سبا در تاریخ، شک کند، امّا در عین حال نمی تواند خود را از سیطرۀ تأثیر پذیری از روشها و قواعد قدیمی رها کند؛ قواعدی که مأخوذ از طبیعت عمل به روایت و اتّصال آن به حدیث شریف نبوی است؛ بنا بر این شیوه، آنچه راوی ثقه نقل می کند، قطعی است حتّی اگر در مورد حوادث، اندیشه ها، یا اشخاصی باشد که همۀ مردم حق دارند به آنها نگاهی واقع گرایانه داشته باشند. در چنین شرایطی، ما به لحاظ علمی بر

ص:60


1- (1) - النظریات السیاسیّه الإسلامیّه: 41.

خود واجب می دانیم که نور تحقیق و پژوهش را بر این قضیه بتابانیم تا در روشنایی آن، حقایقی را که در تاریکیهای جهالت پنهان مانده و لازم است بر همگان آشکار گردد، ببینیم و پرده از آنها برداریم.

شک نیست که بر هر پژوهشگر آزاده ای لازم است در تحقیق دربارۀ چنین مسأله ای، وقت بیشتری بگذارد؛ زیرا کوتاهی در این مسأله، موجب به بار آمدن نتایج وخیم و خسارات بسیاری برای جامعه و نیز وقوع فجایعی خواهد شد که دلِ هر مسلمانی از آن آب می شود، پس باید در روشنای تحقیق ببینیم، منبع و مأخذ این جریان چیست.

اوّلین و قدیمی ترین منبعی که این جریان را نقل کرده و قبل از وی کسی از آن یادی نکرده، تاریخ طبری است. ابوجعفر محمّد بن جریر طبری (متوفّای سال 310 هجری قمری)، صاحب تفسیر کبیر و مؤلّف کتاب «تاریخ الأمم و الملوک» که به «تاریخ طبری» معروف است. این کتاب، تنها منبعی است که این قصّه و تمام آنچه به عبدالله بن سبا مربوط می شود، برای اوّلین بار ذکر کرده است.

سپس ابن اثیر (متوفّای سال 630 هجری قمری)، ابن کثیر (متوفّای سال 774 هجری قمری) و ابن خلدون (متوفّای سال 808 هجری قمری)، به ترتیب این داستان را از تاریخ طبری اخذ کرده اند.

ص:61

تمام آنچه محمّد بن جریر، دربارۀ داستان ابن سبا و حوادث دوران عثمان و اخبار ردّه (1) آورده است، همه از یک راوی به نام سیف بن عُمَر است که در زمان هارون الرشید عبّاسی، یا بعد از آن وفات کرده است.

ما را نمی رسد که دربارۀ ابن جریر و نقل چنین افسانه هایی توسّط او سخن به میان آوریم؛ چرا که او روایاتی را با ذکر نام منبع از دیگران نقل کرده، ولی صحّت و سقم آن را به نظر خوانندگانِ اهل تحقیق خود وا نهاده و طبق آنچه در مقدّمۀ کتابش آورده خود را از مؤاخذه در مورد محتویات کتاب برئُ الذّمّه کرده است وچنین می گوید:

«آنچه از اخبار در این کتاب من ذکر شده که از برخی گذشتگان نقل گردیده ممکن است مورد پذیرش خواننده ای واقع نگردد، یا شنونده ای را ناخوش آید؛ از این جهت که وجهی برای تصحیح آن نشناخته یا برای معنای آن حقیقتی تصوّر نتواند کرد، امّا باید دانست که این امر، از ناحیۀ ما ایجاد نشده بلکه از ناحیۀ برخی ناقلان است که این اخبار را به ما رسانده اند و ما نیز روایات تاریخی را چنان که به دست ما رسیده نقل کرده ایم» (2).

ص:62


1- (1) - جریان مرتد شدن گروهی از مردم در آن زمان (مترجم).
2- (2) - تاریخ طبری: 1 / 5.

بااین بیان، معلوم می شود که طبری، صحّت تمام آنچه را در کتابش آورده تأیید نمی کند و باب بررسی و موشکافی در آنها را برای پژوهشگران باز گذاشته است؛ چه این که در کتاب خود اخباری آورده است که با یکدیگر درتعارض بوده و تنها می توان یکی از آنها را صحیح دانست و به هیچ وجه نمی توان آنها را با هم جمع کرد. خود نیز جز در موارد معدودی که مورد نیاز بوده به موازنه یا ترجیح میان آنها نپرداخته است.

بدون شک، طبری مورّخی بزرگ و فقیهی دانشمند بوده که وجود خود را وقف دانش و معرفت کرده و از جلوه های این امر همین است که در مقدّمۀ کتاب «تاریخ الأمم و الملوک» خود، به چگونگی تألیف کتاب و اخذ اخبار و این که چگونه اخبار گذشتگان را همان طور که به دستش رسیده بدون دخل و تصرّف نقل کرده است، هشدار داده و خود را از چون و چرای صحّت، یا عدم صحّت و جعلی بودن، یا دروغ بودن آن روایات وا رهانده، هرگز خود را مؤیّد اخبار نقل شده در این کتاب، قرار نداده و از ما و سایر خوانندگان کتاب خود نخواسته است تا آنچه در تاریخ وی آمده بپذیریم و همۀ آنچه را در کتابش آمده تصدیق و بدان اعتراف کنیم.

ص:63

اخبار طبری

ما بهتر دیدیم که اگر آنچه را که خطیب - معروف به محبّ الدین - دربارۀ تاریخ طبری آورده است، عیناً نقل کنیم، سودمندتر است. وی گوید:

«طبری از اخباری بهره جسته است که باید برای بررسی شرح حال روات آن، به کتابهای جرح و تعدیل مراجعه کرد. تراجمِ راویان مستقیمِ طبری و مشایخِ آنها در کتابهایی همچون تذکره الحُفّاظِ ذهبی آمده و تراجم روات وی، تا پایان سدۀ دوّم هجری را نیز می توان در خلاصۀ تذهیب الکمال صفی خزرجی، یا تهذیب التهذیب حافظ ابن حجر ملاحظه کرد.

همچنین شرح حال آن دسته از راویان وی را که مورد جرح و تضعیف قرار گرفته اند نیز حافظ ذهبی در میزان الاعتدال آورده است. همچنین است در طبقات ابن سعد، تاریخ بغدادِ خطیب، تاریخ دمشقِ ابن عساکر، تاریخ الاسلامِ ذهبی والبدایه و النهایة ابن کثیر.

کتابهایی هم که در علم حدیث شناسی به رشتۀ تحریر درآمده، به وضوح ملاکها و صفات لازم برای یک راوی و این که چه وقت می توان روایت مخالف را اخذ کرد، بیان کرده اند. ما امّتی را سراغ نداریم که تاریخ نگارانِ آن، به موشکافی در اخبار و بیان درجاتِ صحّتِ آنها و شرایط بهره برداری از آن روایات، همچون دانشمندان

ص:64

مسلمان اهمّیّت داده باشند؛ به گونه ای که دانستن این علوم از شرایط لازم، برای اشتغال در علم تاریخ اسلامی به شمار رفته است.

امّا آنان که اخبار را از روی هوا و هوس و امیال نفسانی خود نقل می کنند، بدون این که راویان آنها را بشناسند، تنها به این اکتفا می کنند که در پاورقی کتاب خود آدرس بدهند: طبری: جلد فلان و صفحۀ فلان و گمان می کنند با این کار، وظیفۀ خود را انجام داده اند، در مقام بهره برداری از هزاران خبری که در دل کتابهای تاریخ اسلامی جای گرفته است، دورترین مردم به حساب می آیند.

اگر این افراد، با دانش مصطلح الحدیث آشنا و با کتابهای جرح و تعدیل مأنوس بودند و قصد نقل هر خبری را که داشتند، همچون متن خبر، به رجال و روات آن نیز اهمّیّت می دادند، می توانستند در جوّ تاریخ اسلامی زندگی کنند و بد را از خوب، سره از ناسرۀ اخبار را از یکدیگر تمیز داده و قطعاً می فهمیدند که قدر و قیمت اخبار، به قدر و ارزش راویان و ناقلان آنان وابسته است» (1).

اینک پیش از آن که وارد بحث از رجال سند روایات در قصّۀ ابن سبا شویم، دوست دارم ابتدا از همین «خطیب» سؤالی کنم:

آیا او خود، به آنچه در متن فوق دربارۀ لزوم بررسی رجال سند از منقولات از طبری و دیگران نوشته پایبند است؟

ص:65


1- (1) - مجلّۀ الأزهر، شمارۀ 210 :24 سال 1372هجری.

آیا او خود، از دانش مصطلح الحدیث بهره ای برده است؟ و آیا او خود، با کتابهای جرح و تعدیل مأنوس است تا بداند که روایت مجروحین (1) را نباید پذیرفت و تنها روایت راویانی که مورد تعدیل واقع شده اند، قابل پذیرش است؟

اگر پاسخ خطیب به این پرسش مثبت باشد، آنچه او خود در عمل انجام داده است، آن را تأیید نمی کند؛ چرا که او خود در کتابش اخباری را نقل کرده که به منبع مورد وثوقی مستند نیست و تنها از سرِ هوای نفس، ملتزم به قبول آن روایات شده است.

بارزترین نمونۀ این عملِ او، همان متنی است که در صفحات پیشین، از وی در مورد جریان ابن سبا نقل کردیم؛ همان قضیّه ای که طبری در نقل آن منفرد است و در سند آن روایات نیز راویانی که دارای صفات قبول باشند، وجود ندارد. پس او چگونه به چنین اخباری اعتماد کرده است؟

من نمی دانم که او چرا آنچه را در این مقاله آورده در عمل خود پیاده نکرده است. آیا این دستور العمل را تنها برای دیگران صادر کرده است؟ آیا او مصداق آمران به معروف که خود عمل به آن نمی کنند و ناهیان از منکر که خود مرتکب آن می شوند، نیست؟

ص:66


1- (1) - «مجروحین»، کسانی هستند که به اصطلاح رجالی، توسّط دانشمندان علم رجال مورد جرح قرار گرفته و روایاتشان پذیرفته نمیشود (مترجم).

حال، بررسی سند روایت را به خوانندگان محترم تقدیم می داریم تا برای آنان آشکار گردد که آنچه خطیب، در این مقاله نوشته تنها مرکّبی بر کاغذ بوده است.

ص:67

ص:68

سند افسانۀ عبدالله بن سبا

پیش تر دانستیم که افسانۀ ابن سبا چگونه در تاریخ اسلامی، پا گرفت و راه خود را برای نیل به هدفی که برای آن ساخته شده بود، باز کرد؛ این هدف اخلال و طعن در عقاید مسلمانان و انداختن آنان در پردۀ جهالت و نادانی و فریفتگی، نسبت به کسانی بود که متظاهرانه اموری را به دین نسبت می دادند.

بسیاری از نویسندگان، از شخصیّتهای بزرگی که به ادّعای آنان، دعوت ابن سبا را پاسخ گفته اند، تعبیراتی متفاوت دارند.

برخی از آنان از سرِ حسن نیّت، بعضی دیگر از روی بلاهت و گروهی هم از راه غُلُوّ در این امر داخل شدند... و یا دیگرتعبیراتِ زشت.

همچنین ملاحظه کردیم که ابن سبا از چنان قدرت و سلطه ای برخوردار است که عقاید خود را به راحتی منتشر نموده بدون ترس و واهمه از حکومت وقت، یا بیم و پروایی از افکار عمومی، مفاسد خویش را در میان جامعه پراکنده است تا به جایی که توانسته بیشتر مسلمانان را از راه راست منحرف کرده از سوی والیان شهرهایی که از ضدّیّت او با حکومت مرکزی و تلاش وی در دعوت مردم به

ص:69

قیام علیه خلیفه عثمان آگاهی داشتند، هیچ مجازات و خسارتی متوجّه او نشده است!!

آنان تنها به این بسنده کرده اند که حاکم بصره او را از شهر اخراج کرد و معاویه چون از جریان وی آگاه شد، کاری درباره اش انجام نداد! ابن ابی سرح (والی مصر) نیز در حالی که می دید ابن سبا در حال جمع آوری نیرو و آماده سازی آنان برای حمله به مدینه و ایجاد انقلاب (کودتا) است و سایر چیزهایی که دربارۀ اهمّیّت کارهای او نوشته اند، هیچ مجازاتی را شامل حال او نکرد!

دکتر طه حسین، پس از نقل قصّۀ ابن سبا و بعید دانستن صحّت آن، می نویسد:

«موضع ما در برابر این اقوال تاریخی، باید موضعی محافظه کارانه و محتاطانه باشد. ما باید مسلمانان صدر اسلام را برتر از این بدانیم که کسی بتواند با دین و عقل و سیاست آنان بازی کند؛ آن هم مردی که از صنعا آمده پدرش یهودی و مادرش سیاه پوست بوده، خودش نیز یهودی بوده و بعد، نه از روی اجبار و نه از روی اشتیاق بلکه از سرِ حیله و نیرنگ، اسلام آورده و توانسته است در کار خود از موفّقیّت قابل توجّهی نیز برخوردار شود؛ او توانست مسلمانان را بر خلیفۀ خود بشوراند تا جایی که به قتل او انجامید و قبل، یا بعد از این عمل، مسلمانان را به فرقه ها و گروه های مختلف، متفرّق کرد.

ص:70

همۀ اینها مسائلی است که از نظر عقل سلیم، غیر قابل پذیرش و در برابر نقد صادقانه بی ثبات است و بنا نهادن امور تاریخی بر این گونه مسائل، شایسته نیست.

آری، همین امور که این قضیّه را در بر گرفته و شاخ و برگهای غیر قابل تصدیقِ آن، برای ساقط شدنش از حجّیّت کافی است و با وجود این امر، نیازی به بحث از سند و شناسایی احوال رجال و روات آن نیست و در واقع امری زاید و غیر ضروری به شمار می رود، امّا با توجّه به اهمّیّت این قضیّه و پندار برخی از آنان، مبنی بر این که راویان افسانۀ عبدالله بن سبا همه ثقه و قابل اعتماد هستند، این نیاز پیش می آید که ما از رجال سند این قصّه بحث کنیم و سخنان دانشمندان علم رجال را دربارۀ آنان بشنویم تا مسأله روشن شده حقیقت، آشکار گردد و قضاوت در این باره را به جای احساسات، به عقل و به جای نادانی، به دانایی و به جای باطل، به حقّ بسپاریم.

ابتدا بهتر است بدانیم که این قصّه تنها مستند به یک نفر است و او کسی نیست به جز سیف بن عمر که فقط طبری از او این قصّه را نقل کرده و بقیّۀ مورّخان - چنان که گذشت - همه از او گرفته اند.

حال، رجال این سند را در برابر خوانندگان قرار می دهیم و قضاوت را به آنان واگذار می کنیم».

ص:71

ص:72

رجال سند افسانۀ عبدالله بن سبا

طبری در بیان حوادث سال 30 هجری قمری می گوید:

«در این سال، جریان ابوذر و تبعیدش از شام به مدینه توسّط معاویه اتفاق افتاد. در بیان سبب تبعید ابوذر از شام به مدینه چند امر ذکر شده است که من (طبری) در این جا از بیان بسیاری از آنها اکراه دارم، امّا آنان که معاویه را در این امر معذور می دارند، در توجیه کار او برای این امر، قصّه ای دارند که آن را سَرِی (1) در نامه ای به نقل از شعیب، از سیف، از عطیه به نقل از یزید فقعسی برای من نوشته است: چون ابن سودا به شام وارد شد، با ابوذر ملاقات کرد و به او گفت: ای ابوذر! آیا از معاویه تعجّب نمی کنی که می گوید: اموال از آن خدا است...» تا پایان قصّه...» (2).

احمد امین نیز در استدلال خود بر این که ابن سودا اصول مزدک زردشتی را به ابوذر تلقین کرده به همین نقل طبری استناد کرده است، آن جا که می گوید:

ص:73


1- (1) - «سَرِی» نام کسی است (مترجم).
2- (2) - تاریخ طبری: 5 / 66،چاپ 1.

«ما تنها در دیدگاه مالی و اقتصادی ابوذر، شباهت بسیاری با افکار و آرای مزدک مشاهده می کنیم. طبری در این رابطه می نویسد: ابوذر در شام قیام کرد و سخنش این بود که: ای گروه اغنیا و ثروتمندان! فقیران را در اموال خود شریک کنید؛ به کسانی که گنجهای طلا و نقره را نزد خود ذخیره کنند و آن را در راه خدا انفاق نکنند، وعده داده شده ...، تا پایان داستان که پیش تر گذشت».

سپس احمد امین چنین ادامه می دهد که:

«امّا باید دید که این دیدگاه چگونه به افکار ابوذر راه یافته است؟ طبری در پاسخ به این سؤال چنین آورده است: ابن سودا (عبد الله بن سبا)، با ابوذر ملاقات کرده و این افکار را به او القا کرده است» (1).

و این همان قصّه ای است که در بالا نقل کردیم و معلوم شد که طبری آن را به صورت مکاتبه، از سَرِی و او هم از شعیب، از سیف، از عطیه، از یزید فقعسی نقل کرده است.

اینها رجال سند روایتی هستند که مستند حکم احمد امین به القای افکار مزدکی، توسّط ابن سودا به ابوذر است.

حال اینان چه کسانی هستند؟ از چه جایگاهی برخوردارند؟ و چه مرتبه ای از راستگویی دارند؟ به زودی پاسخ این سؤالات را خواهیم یافت.

ص:74


1- (1) - فجر الإسلام: 110.

البتّه ناگفته نماند که طبری هم خود، این داستان را از زبان طرفداران متعصّب معاویه - که قصد توجیه کارهای او را داشته اند - نقل کرده است و پر واضح است که تعصّب می تواند چه تأثیری در جعل و تحریف حقایق داشته باشد.

امّا دربارۀ جریان ابن سبا و گردش او در مناطق مختلف اسلامی، شکست اقداماتش و بالأخره رسیدنش به مصر و اظهار نظریاتش در مورد رجعت و وصایت در آن جا، و این که (به روایت طبری) داعیان خود را از آن جا به سایر نقاط ارسال کرده و با افراد فتنه جو در شهرها مکاتبه نموده و آنان را پنهانی به آنچه در نظر داشته فراخوانده است، تا پایان آنچه طبری دربارۀ او نقل کرده (1) و شیخ ابوزهو و دیگر نویسندگان نیز.

اگر به منبع اصلی این قصّه مراجعه کنیم خواهیم دید که طبری، طبق مکاتبۀ سَرِی، از شعیب، از سیف، از عطیه، از یزید قفعسی، چنین نقل می کند که گفت:

«عبدالله بن سبا مردی یهودی از اهل صنعا و مادرش سیاه پوست بود. وی در زمان عثمان اسلام آورد. سپس در شهرهای مختلف به گشت و گذار پرداخت و تلاش کرد تا مسلمانان را گمراه کند. وی سفر خود را از حجاز آغاز کرد و سپس به بصره و بعد از آن، به

ص:75


1- (1) - تاریخ طبری: 98/5، چاپ اوّل.

کوفه نقل مکان کرد...». تا پایان آنچه طبری در جلد پنجم تاریخ خود در صفحات 98 و 99 آورده است.

بنا بر این، حدیث از نظر سند، دایر مدار شخص طبری، سَرِی، شعیب، سیف، عطیه و یزید قفعسی است و رجالِ سند و مستند همۀ آنان که دربارۀ ابن سبا، در کتابهای خود مطلب نوشته، کار او را بزرگ کرده و از او شخصیّتی قوی و تأثیرگذار در تاریخ مسلمانان، بلکه تغییر دهندۀ جریان تاریخ ساخته اند، همین چند نفر هستند.

با این حال، این روایت، مشهور شده و تبعیّت کورکورانه به خوبی نقش خود را در انجماد فکر و ترک تحقیق و پژوهش در محتوای روایت - که آکنده از مخالفت با قواعد پیشرفت و قوانین زندگی است - بازی کرده است؛ قوانینی که حکم می کند تا در برخورد با آنچه مردم روایت می کنند، از مقیاسهای عقلی استفاده شود. در این صورت، چه دلیل قانع کننده ای وجود دارد که همین معیارهای عقلی، در عدم ردّ قضیّۀ ابن سبا، یا عدم صدور آن از ثقاتی همچون طبری، با نیروی مضاعفی مؤثّر نباشد؟ در حالی که طبری نیز فقط روایت کنندۀ داستان است و خود، هرگز تمام آنچه را در تاریخش آورده تأیید نکرده و ادّعای صحّت هرآنچه را در این کتاب است، ندارد.

با توجّه به این که ارزش روایت نیز متأثّر از ارزش سند آن است و قضیۀ ابن سبا هم منحصر به نقل طبری است و از ارائۀ آن، از زبان

ص:76

سیف آغاز شده است و احدی از دیگر مورّخان معتبر و معتمَد، غیر از طبری، در این کار، با طبری شریک نشده اند و نیز خلأ زمانی در ترتیب سلسلۀ اسناد، همچنان باقی است و طبری برای رفع آن اقدامی نکرده و شاخ و برگهای دروغین نیز نتوانسته است آن را پر کند؛ بنا بر این، می پرسیم: داستان ابن سبا پیش از روایت سیف کجا بوده است؟

البتّه ما نیز باید در بحث از رجال سند قصّۀ ابن سبا به مقتضای امانت و رعایت اصول تحقیق و روشنگری عمل کنیم.

وظیفۀ ما حکم می کند که امثال این دروغها و افتراها را تصدیق نکنیم، امّا برای روشنگری بیشتر و رسیدن به واقعیّت، ناچاریم این افراد را زیر پرتو نور تحقیقات علمی قرار دهیم.

ص:77

ص:78

تحقیق پیروان راویان طبری

اشاره

طبری؛ ابوجعفر، محمّد بن جریر طبری (متوفّای سال 310 هجری قمری) صاحب «تاریخ کبیر»، معروف به «تاریخ طبری» است. هدف ما در این بحث، شناخت شخصیّت او نیست؛ زیرا او شخصیّتی

شناخته شده و از رؤسای مذاهب کهن بوده و خود نیز، در مقدمۀ کتاب تاریخ خود، چنین آورده است:

«آنچه از اخبار در این کتاب من ذکر شده، که از برخی گذشتگان نقل گردیده، ممکن است مورد پذیرش خواننده ای واقع نگردد یا شنونده ای را ناخوش آید، از این جهت که وجهی برای تصحیح آن نشناخته یا برای معنی آن حقیقتی تصور نتواند کرد؛ اما باید دانست که این امر از ناحیۀ ما ایجاد نشده، بلکه از ناحیۀ برخی ناقلان است که این اخبار را به ما رسانده اند و ما نیز، روایات تاریخی را چنانکه به دست ما رسیده، نقل کرده ایم» (1).

بنا بر این، مسؤولیّت تمام آن روایات، به عهدۀ راویانی است که طبری از آنان نقل کرده است؛ بر همین اساس، ما نیز تحقیق علمی

ص:79


1- (1) - تاریخ طبری: 1 / 5.

را بر همان راویان که طبری این قصّه را به وسیلۀ آنان نقل کرده جاری می کنیم.

رجال این سند به ترتیب از این قرارند:

1- سَرِی.

2- شعیب.

3- سیف بن عمر.

4- عطیه.

5- یزید فقعسی.

اینان چه کسانی هستند؟ چه مقدار روایت نقل کرده اند؟ نظر دانشمندان علم رجال، دربارۀ آنان چیست؟

سَرِی کیست؟

1- سَری

اوّلین شخص در سلسلۀ سند روایت است و طبری هنگام روایت کردن از او چنین می گوید:

«این مطلب را سَرِی برای من نوشت و فرستاد» .

او هیچ اشاره ای به نام پدر، یا عشیره و فامیل وی نکرده است، امّا در جای دیگر، از کسی به نام سَرِی بن یحیی نام برده و روایتی را

ص:80

به صورت شفاهی از او نقل کرده و عبارت طبری در آن جا این است:

«حَدَّثَنی السَّرِی بنِ یحیی...» (1).

ظاهر امر این است که: شخص اوّل هم باید همین سَرِی بن یحیی باشد، امّا با این همه وی فردی مجهول و ناشناخته است و این نام نیز بین چند تن از دارندگانِ آن، محلّ تردید است.

2- سَرِی بن یحیی بن ایاس

که معاصر طبری نبوده و سال وفات او 167 هجری قمری است؛ یعنی او 57 سال پیش از ولادت طبری از دنیا رفته است؛ چون ولادت طبری در سال 224 و وفاتش در سال 310 هجری قمری به وقوع پیوسته است. در این صورت نامه نگاری یا نقل شفاهی حدیث، میان این دو ممکن نیست.

3- سَرِی بن یحیی بن سَرِی

؛ برادرزادۀ هناد بن سَرِی. ابو حاتم که خود، متوفّای سال 327 قمری است، از او نام برده؛ بنا بر این، این شخص با طبری معاصر بوده ؛ زیرا طبری هم معاصر ابوحاتم بوده، امّا نکته این جاست که ابوحاتم، نه تنها از او هیچ روایتی نقل نکرده بلکه حتّی به یک نفر نیز اشاره نکرده که از وی روایت کرده باشند و احدی از شرح حال نویسان نیز از او به عنوان «محدِّث» یاد نکرده و در این باره که او از کسی، یا کسی از او، حدیثی نقل کرده باشد، سخنی به میان نیامده است.

ص:81


1- (1) - تاریخ طبری: 3 / 213.

به هر حال، کسی با این نام و مشخّصات، به عنوان محدّث شناخته نشده و به روایت، مشهور نگردیده است.

بعضی نیز بر این باورند که آن سَرِی که طبری از او نقل روایت کرده است، «سَرِی بن اسماعیل همدانی کوفی»، پسر عمو و کاتب شَعبی است.

این مطلب نیز صحیح نیست؛ زیرا وفات شَعبی در سال 103 و ولادت طبری در 224 هجری قمری بوده و امکان ندارد که عُمر این شخص، آن قدر طولانی باشد که تا زمان طبری امتداد یافته و وی از او نقل حدیث کرده باشد. در عین حال، اگر این شخص همان سَری مورد نظر ما باشد، به لحاظ قواعد رجالی، دارای صفاتی بوده که پذیرش روایت را از او غیر ممکن می کند؛ زیرا وی از نظر رجالی، ضعیف و متروک الحدیث به حساب می آید؛ چنان که ابن مُبارک، ابو داوود و نسائی درباره اش گفته اند:

«وی ثقه نیست و احادیث او را احدی نقل ننموده وکسی در آنها از وی پیروی نمی کند».

چنان که ابن عُدَی و ابن حبّان گفته اند:

«وی اسناد را وارونه کرده و احادیث مُرسَله (1) را نقل می کرده...» تا آخر آنچه دربارۀ او گفته اند (2).

ص:82


1- (1) - حدیثی که سلسله سندش به ترتیب زمانی، کامل و متّصل نباشد (مترجم).
2- (2) - ر.ک: تهذیب التهذیب: 3 / 460 - 459؛ میزان الإعتدال: 1 / 270.

برخی نیز بر این عقیده اند که شخصی که طبری از او روایت کرده «سَرِی بن سهل بن عاصم بن سهل»، ابوعاصمِ همدانی، مربّی المعتزّ بالله است که گاه او را به جدّش نیز منسوب می کنند و این شخص، معاصر طبری است؛ چون وفاتش در سال 258 قمری در بغداد اتفاق افتاده و طبری هنگام وفات او، سی ساله بوده و ممکن است این، همان شخص مورد نظر باشد، امّا با این همه، این شخص نیز توسط ابن خراش، متهم به دروغ گویی شده.

ابن عدی نیز او را تضعیف کرده و درباره اش گفته است:

«وی حدیث می دزدید..».

نقاش نیز دربارۀ او گفته:

«وی جاعل حدیث بوده»

ذهبی نیز دو حدیث برای نمونه از جعلیّات او نقل کرده است (1).

در هر صورت، این راوی که طبری از او حدیث نقل کرده در هاله ای از ابهام و ناشناختگی قرار دارد و بر فرض این که وی شناخته شده و راستگو باشد، ما ملتزم هستیم برای درست شدن این قصّه دربارۀ شیخِ او که وی این روایت را از او نقل کرده؛ یعنی شعیب، تحقیق کنیم.

ص:83


1- (1) - میزان الإعتدال: 1 / 270؛ لسان المیزان: 3 / 12.

شعیب کیست؟

«شعیب بن ابراهیم»، مجهول و ناشناخته است.

ذهبی گوید:

«شعیب بن ابراهیم، راوی ای است که سیف، به نحو کتابت از او نقل حدیث کرده است، در وی جهالت (ناشناختگی) وجود دارد».

ابن عدی نیز دربارۀ او چنین می گوید:

«وی معروف نیست».

و این امر نیازمند تفصیل بیشتری نیست زیرا پردۀ ناشناختگی بر او فرو افتاده و جز این که وی، از سیف بن عمر این روایت را نقل کرده چیز دیگری از او نمی دانیم.

سیف کیست؟

سیف بن عمر ضبی اسدی (تمیمی هم گفته شده) برجمی (سعدی هم گفته شده) کوفی (متوفّای بعد از سال 170 هجری قمری)، راوی احادیثِ سَقیفه، رَدّه و حوادث زمان عثمان است. وی نقطۀ آغازینِ افسانۀ ابن سباست و اخبار سَبَئیه (1) و نشأت گرفتن آنان، همچنین تأثیرگذاری آنها در جامعۀ اسلامی و بدعتها و اختلافاتی که بنیاد نهادند، حول محور این شخص، دور می زند.

ص:84


1- (1) - پیروان خیالی عبدالله بن سبا (مترجم).

اوست که این افسانه ها را اختراع و این حوادث را خلق کرده است؛ وی خالق منحصر به فرد عبدالله بن سبا و بنیانگذار این شخصیّت است.

رجالیّین او را به اوصافی چون کذّاب (بسیار دروغگو) وضّاع (بسیار جعل کننده) و زندیقی که اخبار دروغین را به راویان راستگو منسوب می کند، توصیف کرده اند (1).

بر این اساس، باید ابتدا به بررسی کسانی پرداخت، که سیف از آنان روایت کرده یا به عبارت بهتر به آنان روایت جعلی نسبت داده است، سپس به سخن خود بازگردیم.

عطیه کیست؟

معلوم نیست عطیه ای که در سند طبری آمده و سیف روایت را از او نقل کرده کیست؟ آیا او عطیه عوفی، متوفّای سال 110 هجری قمری است؟ یا عطیه بن قیس کلابی (متوفای سال 121 هجری قمری) و یا کسی است غیر از اینان؟

بسیار بعید است که مراد، عطیّۀ عوفی باشد؛ زیرا عطیّۀ عوفی از تابعین بوده و در سال 110 از دنیا رفته و سیف بن عمر حیات او را درک نکرده است؛ چرا که او متأخّر از عطیه بوده و شاید در زمان

ص:85


1- (1) - تهذیب الکمال: 12 / 324، شمارۀ 26 76.

عطیۀ عوفی، در شکم مادر بوده باشد، البتّه از کسی همچون سیف، بعید نیست که ادّعای روایت از عطیه را بدون دیدن او داشته باشد! امّا عطیه بن قیس کِلابی، از اهل شام بوده و سیف به او نرسیده است و ما نمی دانیم که او کیست؟ در هر حال بعد از این که اثبات شد، وضعیّت سیف از جهت وضع و جعل احادیث، چگونه است، دیگر نیازی به شناخت عطیه نیست.

از سوی دیگر این که: یزید فقعسی (که در انتهای سلسله سند و ابتدای افسانۀ عبدالله بن سبا قرار دارد) به هیچ وجه شناخته شده نیست. در میان رجال حدیث کسی به نام و لقب «یزید فقعسی» وجود ندارد و سلسلۀ سند در این جا قطع می شود و بعید نیست که او هم همچون عبدالله بن سبا شخصیّتی ساختگی و وهمی باشد و سیف بن عمر، این توانایی را داشته است که هزار شخصیّت خلق کرده و هزاران اسطوره بیافریند. او جاعل چیره دستی بوده و می توانسته از هیچ، چیزهای زیادی بیافریند. اینک به برخی از آنچه وی را بدان توصیف کرده اند، توجّه کنید.

سیف بن عمر، در ترازوی نقد

پس از این که دست تحقیق، پرده از حقیقت راویان قصّۀ عبدالله بن سبا برداشت، دوست دارم قهرمان این قصّه را در ترازوی نقد قرار

ص:86

دهم تا ارزش روایت او بر طبق آنچه دانشمندان علم رجال در بیان حال او ابراز داشته اند، معلوم شود.

ابن حجر گوید:

«سیف بن عمر تمیمی برجمی - که به او سعدی، ضبعی و اسدی هم گفته شده کوفی، صاحب کتاب الرّدّه و الفتوح، از عبدالله بن عمر عمری و ابو زبیر، روایت کرده است...».

ابن معین گوید:

«حدیثش ضعیف است؟

مره گوید:

«خیری از او نمی رسد...».

ابوحاتم گوید:

«متروک الحدیث است و احادیثش به احادیث واقدی شباهت دارد».

ابوداوود گوید:

«وی شخص قابل ذکری نیست».

نسائی و دارقطنی گویند:

«ضعیف است».

ابن عدی گوید:

«بعضی از احادیثش مشهور هستند، امّا عموم آنها از احادیث غیر قابل قبول هستند که کسی از آنها پیروی نمی کند».

ص:87

ابن حبِّان گوید:

«وی احادیث جعلی را به راویان درستکار نسبت می دهد».

و باز ابن حبّان گوید:

«دربارۀ او گفته اند که حدیث جعل می کرد و متّهم به زندقه بود».

برقانی نیز از قول دارقطنی، دربارۀ او می گوید:

«متروک است».

حاکم نیز گفته:

«متّهم به زندقه است» (1).

ذهبی نیز گوید:

«سیف بن عمر ضبّی اسدی تمیمی برجمی - که به او سعدی و کوفی هم گفته شده - صاحب کتاب الرّدّه و الفتوح است. سپس همچون ابن حجر، به نقل اقوال علما دربارۀ او می پردازد و از جعفر بن ابان نقل می کند که او از ابن نمیر لشنید که می گفت: سیف همواره حدیث جعل می کرد و به زندقه متّهم بود» (2).

ابو حاتم نیز چنین گفته است:

ص:88


1- (1) - تهذیب التهذیب: 4 / 29 1.
2- (2) - میزان الإعتدال:1 / 438.

«سیف بن عمر ضبّی؛ وی از یحیی بن معین نقل می کند که گفت: سیف بن عمر ضبّی، کسی است که محاربی از او نقل روایت می کند و روایتش ضعیف است».

وی همچنین گوید:

«از پدرم دربارۀ سیف بن عمر سؤال شد و او در پاسخ گفت: وی متروک الحدیث (1) و حدیثش به حدیث واقدی شباهت دارد» (2).

ابن ابی حاتم، در بیان شرح حال قعقاع، حدیثی از او نقل می کند که سیف بن عمر آن را از عمر بن تمام، از پدرش، از قعقاع نقل کرده، امّا بعد تصریح می کند که سیف، متروک است، پس این حدیث باطل می شود و ما این مطلب را برای آگاه شدن خوانندگان آوردیم (3).

امّا آن حدیث که سیف از قعقاع بن عمر نقل کرده این است که گفت:

«در وقت وفات رسول خدا(علیهما السلام) در مدینه بودم و چون نماز ظهر را خواندم، مردی به مسجد آمد و در میان جمعیت ایستاد و به آنان خبر داد که انصار تصمیم گرفته اند گِردِ سعد بن عباده جمع شده و

ص:89


1- (1) - «متروک الحدیث» کسی است که به مقتضای حدیث او عمل نمیشود (مترجم).
2- (2) - الجرح والتعدیل ، ابوحاتم: 136/3، قسم2.
3- (3) - الجرح و التعدیل، ابو حاتم:2 / 278، قسم 1.

عهد و پیمان رسول خدا(علیهما السلام) را رها کنند و مهاجران از شنیدن این جریان نگران شدند» (1).

ابن سکن گوید:

«سیف بن عمر ضعیف است. ابن حجر نیز کلام ابوحاتم را نقل کرده که : سیف بن عمر، متروک الحدیث است. همچنین گفته است: ابن عبد البرّ در استیعاب: جلد سوّم، صفحۀ 136، قسم 2 و در حاشیۀ آن، الإصابه».

سیوطی گوید:

«سیف، وضّاع (جعل کننده) است. و حدیثی را از طریق سَرِی بن یحیی، از شعیب، از ابراهیم از سیف نقل می کند».

آنگاه می گوید:

«این حدیث، جعلی است و رجال سند آن، همه ضعیف هستند و ضعیف تر از همه سیف است».

شاید این مقدار از اقوال و نظرات دانشمندان علم رجال که نقل کردیم، برای شناخت سلسله سند این افسانه کافی باشد و به خصوص که قدر و منزلت قهرمان اصلی داستان، سیف بن عمر نیز آشکار شد و خوانندگان محترم دانستند که احدی از دانشمندان علم رجال، یافت

ص:90


1- (1) - ر.ک: الاصابه، ابن حجر:3 / 239 ، چاب اوّل .

نمی شود که دربارۀ او، حتّی کلمه ای دال بر مدح و ستایش گفته باشد.

امّا ممکن است گفته شود: ترمذی در صحیح خود، از سیف بن عمر روایت آورده و آن را صحیح دانسته است و گمان می رود که آن روایت، در بیان احکام شرعی و غیره باشد و نفسِ بودن در سلسلۀ اسناد روایاتِ صحیحِ تِرمِذی، می تواند برای آنان که قصد ساختن و پرداختن شخصیّتی مورد وثوق و اطمینان را از سیف دارند، دستاویزی باشد.

امّا باید دانست که تِرمِذی در کلّ صحیحِ خود، جز یک روایت از سیف نقل نکرده و پس از ذکر همین یک روایت نیز می گوید:

« هذا منکر ؛ این غیر قابل پذیرش است».

امّا متن حدیثی که ترمذی آن را در صحیح خود آورده، این است:

«ترمذی از ابوبکر بن نافع، از سیف بن عمر سعدی، از عبیدالله بن عمر، از نافع، از ابن عمر، از رسول خدا(علیهما السلام) نقل کرده است که فرمود:

« إذا رَأَیتُمُ الَّذینَ یسُبُّونَ أصحابِی فَالعَنوه (کذا) ».

«اگر کسانی را ملاقات کردید که اصحاب مرا دشنام می دهند، او را لعنت کنید (عبارت همین است)».

ترمذی گوید:

ص:91

«این روایت منکر است و به همین دلیل ساقط از اعتبار» (1).

ما برای شناخت وضعیّت سیف و میزان قابلیّت وی برای نقل روایت، بیش از این نیازمندِ بیان نیستیم؛ زیرا چنان که دیدید، وی را با توصیفاتی از قبیل وضّاع، کذّاب، زندیق، متروک الحدیث، دارای احادیث منکره و... خوانده اند.

و تمام هدف و مقصود ما که تحقیق دربارۀ سند این افسانه و سایر روایات سیف را، که همه به غایت، دور از واقع هستند- بر عهده گرفته ایم، این است که در این زمینه روشنگری کنیم؛ زیرا در ذهن برخی چنین تبادر می کند که قصّۀ ابن سبا که به این حد از شهرت رسیده و بسیاری از مورّخان آن را نقل کرده اند، حتماً به درستی و وثاقت راویان و ناقلان آن اطمینان داشته اند که آن را در کتابهای خود آورده و به این شهرت رسانده اند.

امّا حقیقت این است که این شهرت، از تواتر روایت، یا صحّت روایات سیف حاصل نشده است بلکه تنها مأخذ این داستان چنان که گذشت - طبری است و دیگر مورّخانِ متأخّر از طبری ،همچون: ابن اثیر، ابن کثیر، ابن خلدون، ابوالفداء و دیگران، همه از طبری نقل قول کرده اند.

ص:92


1- (1) - صحیح ترمذی: 5 / 697، ح 3866.

ابن اثیر در مقدّمۀ تاریخ خود، تصریح می کند که آنچه در کتاب طبری بوده در کتاب خود آورده و خود نیز قدری بر آن افزوده است. (1)

ابن کثیر نیز در تاریخ خود، فقط به نقل از سیف بن عمر آورده است که:

«سبب شوریدن گروه های مختلف مردم بر عثمان، این بود که مردی به نام عبدالله بن سبا که یهودی و به ظاهر اسلام آورده بود، به مصر رفت و عقایدی را که از خود اختراع کرده بود، به آنان القا کرد که مضمون آن این بود که...» (2).

سپس قصّه را تا پایان نقل می کند و بعد از آن، در صفحۀ 169 نیز دوباره به استناد روایت سیف، بعضی از حوادث را بازگو می کند و این سیر حوادث تا صفحۀ 246 کتاب او ادامه یافته و در آن صفحه می گوید:

«این خلاصۀ مطالبی بود که ابوجعفر محمّد بن جریر [طبری] -رحمه الله- ذکر کرده است».

و امّا ابن خلدون نیز در شرح حادثۀ «دار» و حادثۀ «جمل» از سَبَئیّه نام می برد و می گوید:

ص:93


1- (1) - کامل ابن اثیر:3/1، چاپ اوّل، سال 1301 ه- . ق.
2- (2) - تاریخ ابن کثیر:7 / 167.

«این جریان جمل بود که به طور خلاصه از کتاب ابوجعفر طبری نقل کردم» (1).

وی همچنین در صفحۀ 457 از تاریخ خود، گوید:

«این پایان سخن در خلافت اسلامی، ارتدادها و فتوحات و سپس اتّحاد و اتّفاق آنان بود که من به صورت خلاصه از کتاب محمّد بن جریر طبری - که همان تاریخ کبیر او باشد - نقل کردم...».

کتاب «تاریخ مدینۀ دمشق» تألیف ابن عساکر و خلاصۀ آن «تهذیب تاریخ ابن عساکر» تألیف ابن بدران، مرجع بسیاری از نویسندگان است که گاه به این ، گاه به آن و گاه به هر دو، مراجعه و استناد می کنند.

ابن عساکر نیز در این کتاب، سخن از سَبَئیّه را از طبری نقل کرده بلکه عین عبارت طبری را آورده است و در تهذیب ابن بدران نیز همین کار صورت گرفته؛ منتهی سند را نیاورده است (2) و در صفحۀ 429 می نویسد:

«و سیف بن عمر، از ابی حارثه و ابی عثمان چنین روایت کرده...» و جریان ورود ابن سبا به مصر را نقل می کند.

و باز ابن عساکر در تاریخ خود، از ابوالقاسم سمرقندی، از ابی الحسین نقور، از ابی طاهر مخلص، از ابوبکر سیف، از سَرِی بن

ص:94


1- (1) - تاریخ ابن خلدون:2 / 428.
2- (2) - ر.ک: تهذیب تاریخ ابن عساکر: 7 / 428.

یحیی، از شعیب بن ابراهیم، از سیف بن عمر، روایت نقل کرده است.

و این سند تمام مطالبی است که ابن عساکر در تاریخ خود از ابن سبا نقل کرده است و ملاحظه می کنید که این سند، با سند طبری در نقل همین وقایع، در نقطه ای تلاقی می کند.

جان کلام این که:همۀ مورّخانِ بعدی در نقل این قضیّه وامدار طبری و یا بهتر بگوییم وامدار سیف بن عمر هستند. و طبری هم چنان که گذشت، صحّت همۀ آنچه را که در تاریخ خود آورده تأیید نکرده بلکه او در این کتاب تنها ناقل اخبار بوده و از نقد و بررسی و تعیین صحیح از سقیم آنها خودداری کرده است؛ چرا که او از ابتدا در نقل تاریخ، خود را از عهده خارج کرده و مسؤولیت صحّت و سقم مطالب را بر دوش راویان و ناقلان نهاده است و گفتیم که در قضیّۀ ابن سبا راوی منحصر به فرد این داستان، سیف بن عمر است و لاغیر.

پس از این که این امور روشن شد، دیگر خود را از بحث بیشتر در این زمینه بی نیاز احساس می کنیم؛ چرا که ملاک، رسیدن به واقع و روشن شدن حقیقت است و از این پس، این عقل است که باید به دور از تعصّب و مغالطه به قضاوت بنشیند.

تحقیق علمی بر ما ثابت کرد که جایگاه این اسطوره تا چه اندازه دور از واقعیت و حقیقت است. در عین حال، آنچه در رد و تضعیف

ص:95

این اسطوره به لحاظ نقد رجال سند این داستان بیان کردم، تمام سخن دربارۀ این اسطوره نیست بلکه مطالب بسیار دیگری نیز هست که به جهت اختصار از بیان آنها خودداری کرده ام.

امّا حق و انصاف حکم می کند که در این جا به آنچه حضرت علامه سیّد مرتضی عسکری دربارۀ احادیث سیف بن عمر و افسانۀ ابن سبا در کتاب عبدالله بن سبا (1) نوشته نیز اشاره ای کنیم.

ایشان در آن کتاب، به صورت گسترده تمام احادیث سیف را در بیان حوادث تاریخی و تمام جعلیّات او را استقصا کرده است و از چندین صحابۀ ساختگی نام می برد که اصلاً وجود خارجی نداشته و ساخته و پرداختۀ ذهن سیف بن عمر هستند و جز در اسناد منتهی به او، نامی از آنان نیست.

علامۀ امینی هم در جلد هشتم از کتاب خود الغدیر- به بررسی احادیث مجعولۀ سیف بن عمر پرداخته و تعداد آنها را 701 حدیث دانسته است و در مبحثی تحت عنوان : «نظرة فی تاریخ الطبری» چنین می گوید:

«طبری با نقل مکاتبه ای روایت از سَرِی دورغگوی جعل کننده، از شعیبِ ناشناخته، از سیفِ جاعلِ متروک الحدیث و ساقط که متّهم به زندقه است، کتاب تاریخ خود را زشت کرده است.

ص:96


1- (1) - جلد اوّل این کتاب در نجف اشرف و جلد دوّم آن در قاهره به چاپ رسیده است.

در لا به لای صفحات تاریخ طبری، 701 روایت وجود دارد که با همین سندِ موهون نقل شده و این کار با هدف وارونه کردن و تحریف حقایق تاریخی واقع شده در حدّ فاصل زمانی سالهای 11 تا 37 هجری قمری (زمان سه خلیفۀ اوّل) از کارگاه جعل بیرون آمده و چنین سند گمراه کننده ای، در سایر مجلّدات تاریخ طبری یافت نمی شود، به جز حدیثی که در بیان حوادث سال دهم هجری است و استفادۀ او از چنین روایات مجعولی، از بیان حوادث سال وفات پیامبر اکرم(علیهما السلام) آغاز شده و در مجلدات سوّم و چهارم، آنها را به تدریج پراکنده ساخته و در جلد پنجم به این جعلیّات خاتمه داده است.

او در جلد سوّم، از صفحۀ 210 در بیان حوادث سال 11 هجری که این روایات را آغاز کرده 76 فقره از این احادیث آورده است. همچنین در جلد چهارم، در حوادث سال 12 هجری، 427 فقره از این احادیث ذکر کرده و در جلد پنجم، در حوادث سال 23 تا 37 هجری 207 فقره از این روایات آورده که در مجموع 701 فقره می شود» (1).

ص:97


1- (1) - الغدیر: 1 / 335 336.

به هر حال، این افسانه در جامعه نفوذ کرده و تأثیر سوء خود را گذاشته و این امر در نتیجۀ تعصّب کورکورانه است که مبتلایان خود را از جادّۀ حق و صواب، منحرف نموده و پای عقل را به وادی اوهام و انحرافات می کشاند؛ قرنها می گذرد و این افسانه همچنان جای خود را در میان کتابهای تاریخی باز می کند، بدون این که دست تحقیق به آن رسیده یا کسی بپرسد: آیا این مطلب، شایستگی این جایگاه را دارد یا نه؟

علاوه بر این، بسیاری از نویسندگان هم، مطابق امیال و خواسته های نفسانی خود، در این داستان دخل و تصرّف کرده اند و از هوش خدادادی و موهبتهای علمی خود، هیچ بهره ای نجسته اند.

ما منکر این مطلب نیستیم که در میان نویسندگان مسلمان، کسانی هم هستند که منکر افسانة ابن سبا شده و بر این اعتقاد هستند که این اسطوره جایگاهی در تاریخ اسلام ندارد و با اصل وجود آن، به مبارزه برخاسته و خواستار زدودن آن از تاریخ اسلام شده اند. بعضی هم در صحّت آن تردید کرده اند، امّا از نفی و اثبات آن، خودداری نموده اند.

امّا جای تعجّب این جاست که عدّه ای را می یابیم که متعصّبانه به دفاع از وجود ابن سبا پرداخته تلاش می کنند وجود او و اقدامات وی را در برانگیختن فتنه در میان مسلمانان، اثبات کنند و به این مقدار نیز بسنده نکرده به کسانی که منکر این قضیّه هستند، حمله

ص:98

می کنند! تعصّب آنان به افسانۀ عبدالله بن سبا به حدّی است که می گویند:

اگر کسی منکر وجود عبدالله بن سبا شود، گویا منکر وجود عیسی بن مریم یا وجود خورشید شده است و این سخنی است بدون دلیل و برهان و بلکه این سخن چنان که بعد بیان خواهیم کرد، از سخنان متناقض به شمار می رود. خوب ببینیم این منکر متعصّب کیست؟ او کسی نیست، جز محمّد زاهد کوثری و این متن کلام اوست.

سخن کوثری

اشاره

(1)عبدالله بن سبا معروف به ابن سودای یمانی - بنا بر آنچه در صحیح بخاری و غیر آن آمده - کسی بود که همواره دامن کشان به سوی آتش افروزی و فتنه گری در بین صحابه - رضی الله عنهم - می دوید و مدام بین یمن، حجاز، بصره، کوفه، مصر و شام در تردّد بود تا شاید بتواند آتش فتنه ای را برافروزد و صفای موجود در میان مسلمانان در روزگار عثمان و علی - رضی الله عنهما - را

ص:99


1- (1) - شیخ محمّد زاهد کوثری، اصالتاً از قفقاز بوده و در سال 1296 قمری در آستانه، متولّد شده و در سال 1371 قمری وفات کرده است. او وکیل مشایخ اسلامی در زمان حکومت امپراتوری عثمانی، صاحب تألیفات متعدّدی در مذهب حنفی و غیره است. وی حاشیههایی بر چند کتاب در تأیید مذهب حنفی نوشته و به مخالفان مذهب خود، به شدّت حمله می کرد. وی ردّیّهای بر خطیب بغدادی، در رابطه با شرح حالی که از ابوحنیفه نوشته است، دارد.

به کدورت بکشاند؛ این در روزگاری بود که مسلمانان، هنوز از شیوه های دسیسه سازان و راه های فتنه گری فتنه انگیزان و جماعت اهل حیله و دروغ و فجور، آگاهی نداشتند.

نتایج این فتنه ها روشن و آشکار در برابر دیدگان هر محقّقی قرار دارد و در کتابهای مورّخان ثقه و مورد اعتماد این امّت، ثبت و ضبط شده است؛ افرادی چون ابن خیثمه، ابن ابی جریر، ابن عساکر، ابن سمعانی و دیگران و این همه، به رغم تلاش برخی از سفسطه بافان امروزی است که اصل وجود کسی به نام عبدالله بن سبا را انکار می کنند تا چه رسد به این که او باعث و بانی چنان حوادثی بوده باشد. این افراد سخن بزرگانی را که اینک از آنان نام بردیم، به سینۀ دیوار می کوبند؛ گویا که از پسرعموی خود عبد الله بن سبای یهودی، دفاع می کنند؛ زیرا حسّ خویشاوندی مخفیانه منتقل می شود (1).

کار این نویسندگان، مانند کار کسی است که منکر ارتباط اسماعیل(علیه السلام) با مکّه بشود یا وجود کسی به نام عیسی بن مریم را

ص:100


1- (1) - در این جا کنایه بسیار زشتی به منکران قضیّۀ ابن سبا زده است؛ چون پیامبر اکرم در حدیثی فرموده اند: در انتخاب همسر، دقّت کنید که صفات خوب؛ یا بد از راه ژن به نسل شما منتقل میشود: «فإنَّ العِرقَ دَسّاس». آقای کوثری، در این جمله نسبت ژنتیکی منکران را به یهود ربط داده است (مترجم).

انکار کند! اینان در تلاش هستند تا در وسط روز منکر وجود خورشید شوند!...

تا آن جا که می گوید:

«در نتیجه استبعاد این که ابن سبا در فتنه و آشوبِ زمان عثمان نقش داشته خصوصاً پس از این که گولد تسهیر یهودی خود، به وجود او اعتراف کرده است، یهودی تر شدن از یهودیان است. همچنین سیف، از رجال ترمذی بوده مورد اعتماد است و تاریخ از اخبار و روایات او بی نیاز نیست...».الخ.

این است حکم شیخ کوثری دربارۀ قضیّۀ ابن سبا که می گوید:

«این قصّه همچون خورشید در وسط آسمان است و نویسندگانی که منکر آن هستند، پسرعموی یهودیان هستند؛ چرا که به تعبیر او کشش رگِ خانوادگی، بسیار سریع و پنهانی است. و این که تاریخ از روایات سیف بن عمر بی نیاز نیست و او از رجال ترمذی است و طبری نیز راوی از اوست که او هم ثقه است. و دیگر این که: گولد تسهیر به وجود ابن سبااعتراف کرده است».

اینها دلایلی است که کوثری در اثبات قضیّۀ ابن سبا این قهرمان فتنه و رهبر سپاه کودتا بر ضدّ خلیفه عثمان ردیف کرده است.

شاید کسی باشد که از این نظر کوثری، اطّلاع داشته باشد و گمان کند که کوثری از روی تحقیق و بررسی به این نتایج رسیده و واقعاً باورهای علمی خود را به رشتۀ تحریر در آورده است، امّا

ص:101

هیچ کدام از این موارد صحیح نیست بلکه این سخنان، تنها از روی تعصّب و تعمّد او برای مخفی کردن حقایق و جدل و فریب است و ما پاسخ او را از زبان خودش می دهیم.

پاسخ به کوثری از زبان خود او

ما مقاله ای از همین شیخ کوثری در دست داریم، تحت عنوان «کلمة عن خالد بن الولید و قتل مالک بن نویرة» که شیخ در آن از حادثۀ مالک بن نویره و کشته شدن وی توسّط خالد بن ولید و تجاوز خالد به همسر وی، در شامگاهِ قتل او - که تاریخ نویسان آن را ذکر کرده اند - سخن به میان آورده است.

وی برای دفاع از خالد بن ولید، ابتدا مستشرقان غربی که این واقعه را در کتابهای خود آورده اند، به باد حمله می گیرد و می گوید:

«روش نویسندگان غربی در ضربه زدن به اسلام، صِرفاً مبتنی بر تهمت و بدنام کردن افراد است».

سپس به اشکال کردن به کتابهای سیره از جمله سیرۀ محمّد بن اسحاق پرداخته و هم او و هم راویانش را تکذیب می کند.

همچنین کتاب واقدی را به این عنوان که او در نقل روایات از دقّت کافی برخوردار نبوده و روایات دروغین را از هر کس و ناکسی که از راه می رسیده نقل می کرده است، نقد می کند.

تا این که به طبری که او هم یکی از ناقلان حادثۀ خالد بن ولید است می رسد و درباره اش چنین می گوید:

ص:102

«طبری فرد عمده و شاخصی در میان مورّخانی همچون: ابن اثیر، ابو الفداء، ابن کثیر و ابن الوردی است، امّا او صحّت هر آنچه در تاریخ خود آورده را تضمین نکرده و از عهدۀ روایاتی که در تاریخ خود آورده بیرون آمده مسؤولیّت آنها را بر گُردۀ ناقلان نهاده است».

ببینید شیخ چگونه برای دفاع از خالد، در برابر تاریخ می ایستد، در کتب تاریخی خدشه کرده و راویان اخبار را تکذیب می کند؟!

تا این قسمت از کلام شیخ کوثری، زیاد مورد نظر ما نیست بلکه می خواهیم از نظریّات ایشان دربارۀ سیف بن عمر و شیوخ و راویان او استفاده کنیم؛ همو که پیش تر می گفت: «سیف از رجال جامع ترمذی است و احادیثش مورد قبول است»، حال که در مقام دفاع از خالد بن ولید است، ببینیم دربارۀ سیف چه نظری دارد؟

او می گوید:

«سیف بن عمر تمیمی، صاحب کتاب الردّة و الفتوح است. ابوحاتم دربارۀ او می گوید: متروک الحدیث است و حدیثش به احادیث واقدی شبیه است. حاکم نیز دربارۀ او گفته است: وی متّهم به زندقه بوده و روایتش ساقط است. ابن حبّان نیز دربارۀ او گوید: وی حدیث جعل می کرد و به راویان مورد اعتماد اخبار جعلی نسبت می داد؛ وی متهم به زندقه بوده و دانشمندانی چند، وی را تضعیف کرده اند. ذهبی دربارۀ راوی مستقیم او شعیب می گوید: ناشناخته

ص:103

است. ابن عدی نیز دربارۀ او می گوید: معروف نیست و اخباری از او نقل شده است که در آنها بر سلف (گذشتگان) طعن شده است. راوی از شعیب نیز سَرِی بن یحیی است که غیر موثّق است و اوست که شیخِ ابن جریر (طبری) در روایت از سیف است، امّا راویانی که بعد از سیف هستند غالباً رجالی ناشناخته اند» (1).

این سخنی است که کوثری در مقام دفاع از خالد بن ولید آورده و از مطالعۀ آن، بر ما آشکار گشت که او روایات سیف بن عمر را قبول ندارد. و سند حادثۀ خالد که کوثری آن را به کلّی باطل می داند، عیناً همان سندی است که طبری، جریان ابن سبا را با آن سند نقل کرده است.

حال باید پرسید: چگونه است که ایشان به صحّت قضیّۀ ابن سبا با این سند، یقین حاصل کرده که همچون خورشید در وسط آسمان شده است، امّا در قضیّۀ خالد بن ولید و کشتن مالک بن نویره و تجاوز به همسرش توسّط وی، همین سند باطل شده و حکم به دروغ بودن آن می کند؟!!

به علاوه، این که جریان زنای خالد با همسر مالک بن نویره را طبری با سند دیگری از عبد الحمید، به سند وی از عبد الرحمن بن

ص:104


1- (1) - ر.ک: مقالات زاهدی: 462 - 455.

ابی بکر نیز نقل کرده و در آن روایت، سخن عمر بن خطّاب در نکوهش خالد و خطاب به ابوبکر آمده است:

«این دشمن خدا بر مرد مسلمانی ستم روا داشت و او را کشت، سپس به همسرش تجاوز کرد» و چون خالد، با سپاه خود به مدینه بازگشت و وارد مسجد شد، عمر برخاسته به سوی او رفت و گفت: وای بر تو! مرد مسلمانی را کشتی سپس به همسرش تجاوز کردی؟ به خدا سوگند که تو را با سنگهایت سنگسار خواهم کرد...الخ (1).

ما در این جا در صدد نیستیم این واقعه و ورود آن را در تاریخ مورد بحث قرار دهیم بلکه می خواهیم معیّن کنیم که حالت انکار حقایق و دوری از واقع، تا به کجا رسیده و نتیجۀ تعصّب کورکورانه و پیروی از هواهای نفسانی چیست؟

شاید شیخ کوثری هم بتواند برای کار خود به امر لازم و واجبی عذر بیاورد و بگوید: کشتن مالک بن نویره پس از علم و اطّلاع به مسلمان بودن او که با شهادت گروهی از مردم نزد خالد بن ولید ثابت شده بود و بدتر از آن، همبستر شدن با همسر مقتول، به قدری شنیع است که اعتراف به آن، طعن به مقام خالد بن ولید است که از اصحاب رسول خداست و طعن بر صحابی صحیح نیست؛ بنا بر این، واجب است هر روایتی را که مشتمل بر طعن بر یکی از صحابه است، تأویل کنیم.

ص:105


1- (1) - تاریخ طبری: 3 / 243.

نَوَوی در این رابطه گوید:

«دانشمندان بر این عقیده اند که هر روایت وارده ای که در ظاهر مشتمل بر طعن صحابی است، تأویلِ آن واجب است» (1).

در این صورت، شیخ کوثری به وظیفۀ واجب خود عمل نموده و در برابر نسبت دادن انجام آن کارهای زشت و شنیع، از خالد بن ولید دفاع کرده است!!

و از آنجا که سیف بن عمر، در سند روایتی است که طبری در بیان ماجرای خالد و مالک بن نویره آورده، شیخ کوثری به حق این راوی را از اعتبار ساقط کرده است، امّا تعصّب یا عناد، همین شخص را در یک مسألۀ تاریخی دیگر، بدل به یک راوی ثقۀ مورد اعتماد کرده که تاریخ از روایات او بی نیاز نیست؛ چرا که او منشأ و ریشۀ داستان ابن سبا است! آیا ذرّه ای از دانایی و امانتِ در نقل، در این روند پیدا می شود؟

از طرفی دیگر، در داستان ابن سبا به جای یک صحابی، بر اغلبِ صحابه طعن شده و آنان را متّهم به پیروی از مردی یهودی کرده است که ابن سبا ایشان را از دینشان گمراه کرده و به کارهایی فرا خوانده که اسلام از آنها نهی کرده است. در این داستان، ابوذر، اصول زردشتی و تعالیم یهودی را از ابن سبا فرا گرفته! و عمّار بن یاسر از

ص:106


1- (1) - صحیح مسلم به شرح نووی: 15 / 177.

فریب خوردگان و سردستۀ داعیان او و مبانی فکری او (ابن سبا) شده است!

این داستان، در واقع تکذیب سخنان پیامبر اکرم(علیهما السلام) است که شهادت به راستگویی ابوذر داد و دربارۀ عمار فرمود:

«... او با حق و حق با او است...».

«او در میان دو امر مخیّر نمی شود، مگر این که سخت ترین امر را بر می گزیند... ».

و این که: «او میزان شناخت گروه بر حق، از گروه باطل است؛ چون جز گروه سرکش و ستمگر، او را نخواهند کشت».

در پایانِ این موضوع، لازم می دانیم که به بعضی از احادیث وارد از صاحبِ رسالتِ اعظم، پیامبر گرانقدر ما حضرت محمّد(علیهما السلام) دربارۀ ابوذر غفاری، عمّار بن یاسر [و زید بن صوحان] نیز اشاره ای کنیم.

ص:107

ص:108

احادیثی چند از پیامبر(علیهما السلام)در وصف اباذر، عمار، و زید بن صوحان

1- ابوذر غفاری

ابوذر؛ جندب بن جنادة بن سکن (متوفّای سال 31 یا 32 هجری قمری) در ربذه است. وی چهارمین شخصی است که اسلام را پذیرفت و در راه نشر دعوت اسلام، متحمّل آزار و شکنجه گردید. وی زاهد مشهور و مردی موصوف به صداقت در گفتار است؛ چنان که پیامبر اعظم(علیهما السلام) دربارۀ او فرموده است:

«ما أقلّت الغبراء و لا أظلّت الخضراء أصدق لهجة من أبی ذر» (1).

«زمین، کسی را در برنگرفته و آسمان بر کسی سایه نیفکنده است، که راستگوتر از اباذر باشد».

و ترمذی همین حدیث شریف را با این لفظ به سند خود، از پیامبر اکرم(علیهما السلام) نقل کرده است:

«ما أظلت الخضراء و لا أقلّت الغبراء من ذی لهجة أصدق و لا أوفی من أبی ذر شبیه عیسی بن مریم»

ص:109


1- (1) - الاصابه، ابن حجر: 4 / 64.

«آسمان سایه نیفکنده و زمین در بر نگرفته است سخنگویی را که از ابوذر شبیه عیسی بن مریم راستگوتر باشد».

این حدیث مشهور است؛ جماعتی آن را روایت کرده و حافظانی از قبیل: ترمذی، ابن ماجه، حاکم ، ابونعیم و دیگران آن را در کتابهای خود تخریج کرده اند (1).

ابوذر، چهارمین کسی بوده که به دین مبین اسلام مشرّف شد و اوّلین کسی است که دعوت اسلام را آشکار کرد و مسلمان شدن خود را در میان قوم خود در مکّه اعلان داشت که این کار به شکنجه و تعذیب وی منجر شد.

اباذر از جمله کسانی است که خداوند متعال به پیامبر خود فرمان داده تا دوستشان داشته باشد؛ چه این که این امر از بُرَیده از پیامبر اکرم(علیهما السلام) چنین روایت شده است:

«عن النّبی(علیهما السلام) أنّه قال: إنّ الله عزّ و جلّ أمرنی بِحُبّ أربعة و أخبرنی إنّه یحبُّهم : علی، و أبوذر، و المقداد، و سلمان».

«از پیامبر اکرم(علیهما السلام) روایت است که فرمود: خداوند عزّ و جلّ مرا به دوستی و محبت چهار کس فرمان داده و مرا خبر داده که او خود نیز آنان را دوست می دارد: علی، اباذر، مقداد و سلمان».

ص:110


1- (1) - ر.ک: صحیح ترمذی: 2 / 221؛ مستدرک حاکم: 3 / 342.

ترمذی در صحیح (1)، ابن حجر در الإصابة (2)، ابو نعیم در حلیه (3)، ابوعمر در استیعاب (4) و دیگران این حدیث را روایت کرده اند.

همچنین پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرموده است:

«أبوذر فی أمّتی علی زهد عیسی بن مریم» (5)؛

«ابوذر در میان امّت من، بر زهد عیسی بن مریم است».

و علی(علیه السلام) فرموده است:

«أبوذر وعاء ملئ علماً ثم أوکئ علیه» (6).

«ابوذر، ظرف بزرگی است که از دانش انباشته شده و سپس بر در آن، مهر نهاده شده است».

نیز ابن عبد البرّ از اعمش با سند از عبدالرحمن بن غنم روایت کرده است که گفت:

«کنت عند أبی الدرداء إذ دخل رجل من أهل المدینه فسأله أبو الدرداء فقال: أین ترکت أبا ذر؟ فقال: بالربذة. فقال أبو الدرداء: إنا لله

ص:111


1- (1) - صحیح ترمذی: 5 / 636، ح 3718.
2- (2) - الاصابه 7 / 105، ح 9877.
3- (3) - حلیه الأولیاء: 1 / 190.
4- (4) - استیعاب: 2 / 423.
5- (5) - اسد الغابه: 5/ 187.
6- (6) - الاصابه: 4 / 24؛اسد الغابه: 5 / 187.

وإنا إلیه راجعون، لو أن أبا ذر قطع منی عضواً ما هجته لما سمعت رسول الله یقول فیه» (1).

«نزد ابودرداء بودم که مردی از اهل مدینه داخل شد. ابودرداء از او پرسید: وقتی می آمدی، ابوذر در کجا بود؟ گفت: در ربذه. ابودردا گفت: انا لله و انا الیه راجعون؛ اگر ابوذر عضوی از اعضای مرا قطع می کرد، به جهت آنچه از پیامبر(علیهما السلام) دربارۀ او شنیدم، بر وی خشم نمی گرفتم».

و طبرانی از طریق ابن مسعود مرفوعاً روایت کرده است که:

«مَن سَرَّهُ أن ینظُرَ إلی شِبهِ عیسی خُلقاً فَلینظُر إلی أبی ذَرّ» (2).

«هر که از دیدن کسی با اخلاق شبیه عیسی شادمان می گردد، به ابوذر بنگرد».

احادیث در فضیلت، پارسایی و دانش ابوذر بسیار است و نقش آفرینیهایش در دفاع از اسلام، امر به معروف و نهی از منکر مشهور، که در این مجال کم، قابل شمارش نیست، امّا تأسّف آن جا فزونی می گیرد که ببینیم این مجاهد بزرگ، با تعابیری توصیف شده است که شایستۀ شأن او نیست و چنان که از متن صریح افسانۀ ابن سبا آشکار می شود، سازندگان این داستان، وی را کسی قلمداد کرده اند

ص:112


1- (1) - استیعاب: 1 / 217.
2- (2) - استیعاب: 1 / 216.

که فریفتۀ تبلیغات دروغین شده، از فریب خوردگانِ ابن سبا و از کسانی است که وی افکار انحرافی خود را به او تلقین می کرده و بدتر از آن، این که ابوذر زبان گویا و مبلّغ تفکّرات ابن سبا شده است!!

باید پرسید: حالا اخبار و روایات دال بر وجوب دفاع از صحابه و تأویل و توجیه احادیث مشتمل بر طعن صحابه، و حمل آنها بر معنایی غیر از ظاهر متن، کجاست؟

گویا آن احادیث شامل اباذر نمی شود!! این در حالی است که می بینیم در طعن و توهین به اباذر، حتّی روایت کسانی را پذیرفته اند که دانشمندان رجالی اهل سنّت نیز صداقت آنان را تأیید نمی کنند.

چگونه ممکن است اباذر در حالی که به شهادت پیامبر(علیهما السلام) راستگوست، حامل و مبلّغ افکار انحرافی ابن سبا باشد؟ در حالی که گرایش کسی که پیامبر اکرم(علیهما السلام) وی را به صداقت و امانت و زهد توصیف کرده است، به عبدالله بن سبا یاری و نصرت یهودیان است!

2- عمّار بن یاسر

ابو الیقظان عمّار بن یاسر، کشته شده در سال 36 هجری قمری در جنگ صفّین است.

وی به همراه پدرش در اوایل دعوت اسلام، به دلیل مسلمان شدن، مورد شکنجه های شدید قرار گرفت. آنان علی رغم تحمّل شکنجه ها و محنتها و بلاهای فراوان، دست از اسلام برنداشتند.

ص:113

رویّۀ بنی مخزوم در شکنجۀ عمّار و پدر و مادرش این بود که در داغ ترین ساعتِ روز در مکّه آنان را بیرون می آوردند و بر روی ریگهای داغ خوابانده و آنگاه شکنجه می کردند. در همین حال پیامبر(علیهما السلام) بر آنان گذشت و فرمود:

«صبراً آل یاسر، موعدکم الجنّة، صبراً آل یاسر، موعدکم الجنّة» (1).

«ای آل یاسر! صبر کنید که وعده گاه شما بهشت است».

و از حضرت رسالت پناه کلماتی در مدح و ستایش عمّار وارد شده است که همه دلالت بر جلالت قدر و منزلت والای او دارد؛ کلماتی همچون:

«مُلِئَ عَمّار إیماناً إلی أخمَصِ قَدَمَیه»؛

«عمّار تا کف پا، از ایمان آکنده شده است».

و در حدیث عایشه است که می گفت:

«عمّار مُلِئَ إیماناً إلی مُشاشِه».

«عمّار، تا مغز استخوان، از ایمان آکنده شده است».

و نیز ابن ماجه و ابونعیم، از طریق هانی بن هانی چنین روایت کرده اند که گفت: نزد علی(علیهما السلام) بودیم که عمّار بر آن حضرت داخل شد. ایشان به وی فرمودند:

ص:114


1- (1) - سیرۀ ابن هشام: 1 / 342؛ حلیه الأولیاء: 1 / 141.

«کنّا عند علی(علیه السلام) فدخل علیه عمّار فقال مرحباً بالطیّب المطیّب، سمعت رسول الله(علیهما السلام) یقول: عمّار مُلِئَ إیماناً إلی مُشاشِه» (1).

«خوش آمدی ای پاک پاکیزه شده! از پیامبر اکرم(علیهما السلام) شنیدم که می فرمود: عمّار، تا مغز استخوان، از ایمان آکنده شده است».

و از خالد بن ولید است که گفت: میان من و عمّار سخنی در گرفت و من بر وی درشتی کردم. عمّار شکایتم را به نزد رسول خدا(علیهما السلام) برد و چون من به نزد آن حضرت رفتم، سر برداشت و فرمود:

«من عادی عمّاراً عاداه الله و من أبغض عمّاراً أبغضه الله» (2).

«هر کس با عمّار دشمنی کند، با خدا دشمنی کرده و هر که عمار را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است».

خالد گوید:

«و من از آن زمان به بعد، همواره عمّار را دوست می دارم».

پیامبر اکرم(علیهما السلام) مردم را به پیروی از عمّار، در مواجهه با فتنه ها تشویق کرده است؛ به این دلیل که عمّار، جز در طرف حقّ نخواهد بود.

ص:115


1- (1) - الاصابه: 2/ 512.
2- (2) - الإصابه: 2 / 512؛ استیعاب در حاشیة الاصابه.

بیهقی از حاکم و غیر حاکم، با سند از ابن مسعود نقل کرده است که گفت: از رسول خدا(علیهما السلام) شنیدم که دربارۀ عمّار می فرمود:

«إذا اختلفَ الناسُ کانَ ابنُ سُمیة مَعَ الحَقّ» (1).

«وقتی که در میان مردم اختلاف افتد، حق نزد پسر سمّیه است».

همچنین مردی به نزد عبد الله بن مسعود آمد و گفت: خداوند ما را از ستم خود در امان داشته، امّا از افتادن در فتنه در امان نداشته است، لذا به نظر تو هنگام فتنه وظیفۀ من چیست»؟

ابن مسعود گفت:

«بر تو باد به کتاب خدا».

آن مرد گفت:

«اگر هر دو طرفِ فتنه به کتاب خدا فرا خواندند، تکلیف چیست»؟

ابن مسعود گفت: «از رسول خدا(علیهما السلام) شنیدم که فرمود:

«إذا اختَلَفَ النّاسُ کانَ ابنُ سُمَیة مَعَ الحَقّ» (2).

«وقتی که در میان مردم اختلاف افتاد، حق نزد پسر سمیّه است».

همچنین نقل شده که:

ص:116


1- (1) - تاریخ ابن کثیر: 7 / 270.
2- (2) - تاریخ ابن کثیر: 7 / 270.

«وقتی حذیفة بن یمان، در بستر مرگ بود، سخن از فتنه به میان آمد و به او گفتند: اگر فتنه ای پیدا شد ما را به پیروی از چه کسی فرمان می دهی؟ گفت:

«علیکم بإبن سمیّة فإنّه لن یفارق الحقّ حتّی یموت أو قال: فإنّه یتدور مع الحقّ حیث دار» (1).

«بر شما باد به پسر سمیّه که او تا دمِ مرگ از حق جدا نیست. یا گفت: به هر طرف که او بگردد، حق نیز به همراه او می گردد».

ابن سعد نیز در طبقات از پیامبر اکرم(علیهما السلام) روایت کرده است که فرمود:

«أنّ عمّاراً مَعَ الحَقّ وَالحَقُّ مَعَه، یدُورُ مَعَ الحَقّ أینَما دار و قاتِلُ عمّار فی النّار» (2).

«همانا عمّار با حقّ و حقّ با اوست و حقّ هر جا که باشد، او نیز به همان طرف خواهد گشت و قاتل او در آتش است».

همچنین این حدیث از پیامبر اکرم(علیهما السلام) بسیار مشهور است که فرمود:

«بأن عماراً تقتله الفئة الباغیة».

«عمّار، به دست گروه سرکش و نافرمان کشته می شود».

ص:117


1- (1) - استیعاب: 2 / 480.
2- (2) - طبقات ابن سعد: 3 / 187 چاپ لندن.

این حدیث، به طرق متعدّد و از جماعتی از صحابه از جمله: عثمان بن عفّان، امّ المؤمنین عایشه، انس بن مالک، ابوهریره، جابر بن سمره، عبد الله بن مسعود و دیگران نیز نقل شده است.

جالب این است که از جمله راویان این حدیث، معاویة بن ابی سفیان، عمرو بن عاص و ابوالغادیه (قاتل عمّار) هستند. مردم نیز این مطلب را می دانستند.

امّا معاویه با تأویل باطلی از این حدیث، مردم را فریب داد تا با این کار، هم خود را از مؤاخذۀ افکار عمومی دربارۀ قتل عمّار، و هم سپاه شام را از شک در این که نکند آنان همان گروه سرکشی باشند که پیامبر اکرم(علیهما السلام) فرموده است، نجات داد.

معاویه به حیله ای دست زد که در برخی افراد ساده دل، مؤثّر هم افتاد؛ وی گفت: «ما عمّار را نکشته ایم بلکه آن کسی او را کشته است که وی را با خود به جنگ آورده و او را در برابر نیزه های ما قرار داده است».

و این از حیله ها و زیرکیهای عمرو بن عاص بود که در ذهن افراد ساده اندیش نیز مؤثر واقع شد.

ابن قیّم جوزیّه - که خود شاگرد ابن تیمیّه است - می نویسد:

«و از جمله تأویلهای باطل، تأویل اهل شام نسبت به سخن پیامبر اکرم(علیهما السلام) بود که به عمّار فرمود:

«تقتلک الفئة الباغیة».

ص:118

«تو را گروه سرکش و ستمگر به قتل می رسانند».

آنان گفتند: ما عمّار را نکشته ایم؛ کسی او را کشته است که او را به میدان جنگ آورده و در برابر نیزه های ما قرار داده است. و این تأویل، با حقیقت و ظاهر لفظ روایت، منافات دارد؛ چرا که قاتل به کسی گفته می شود که مستقیماً دیگری را به قتل برساند؛ نه کسی که از مقتول، طلب یاری کند و به همین جهت، آنان که در راستای حق و حقیقت بر دیگران اوْلی بودند، در ردّ این تأویل گفتند: آیا رسول خدا و اصحاب آن حضرت که حمزه و سایر شهدا را به جنگ مشرکان برده و آنان را به دم تیغ مشرکان سپردند، قاتل آنان هستند؟» (1).

اگر بخواهیم به ذکر روایات وارد در بیان فضیلت عمّار ادامه دهیم، این مختصر را گنجایش آن نیست؛ زیرا ما در صدد بیان شرح حال او نیستیم و این مبحث را به صورت جنبی آورده ایم.

امّا آنچه اکنون در صدد بیان آن هستیم، این است که از بزرگترین جرأتها بر خدا و رسول خدا(علیهما السلام) این است که چنین جسارتهایی به شخصیّتی روا داشته شود که عمر خود را با مبارزه و جهاد در راه اسلام و تحمّل شکنجه آغاز کرده و با شهادت در راه دفاع از حقّ و احقاق آن به پایان رسانده است، یا این که او را از

ص:119


1- (1) - الصواعق المرسله، ابن قیم جوزیه: 10.

فریب خوردگان ابن سبا شمرده و از ملتزمین رکاب و مبلّغان او توصیف کنند!! تا دشمنانش را از مؤاخذه وا رهانده و آنان را از اعمال ناپسندی که مرتکب شده اند، مبرّا سازند.

ای کاش! لااقلّ این تهمتها را به صورت شبهه مطرح می کردند، نه به صورت حکم قطعی. خداوند عمّار را رحمت کند که همواره به همراه حق بوده و با باطل نبرد کرد و چنان که رسول اعظم اسلام(علیهما السلام) خبر داده بود، با شمشیرهای گروه سرکش به شهادت رسید.

آنان که عمّار را چنین توصیف می کنند و او را از پیروان ابن سبا به شمار می آورند، گناهی نابخشودنی مرتکب می شوند و در واقع سخنان پیامبر اکرم(علیهما السلام) را دربارۀ او تکذیب می کنند.

به همین ترتیب است، جنایتی که در حقّ صحابی جلیل القدر «زید بن صوحان» مرتکب شده اند و او را در رأس داعیان ابن سبا به شمار آورده اند. خوب است به صورت مختصر اشاره ای هم به احوال او داشته باشیم، تا میزان صحّت آنچه این دروغ زنان دربارۀ او می گویند نیز روشن شود.

3- زید بن صوحان

زید بن صوحان بن حجر بن حارث، ابو سلمان عبدی، کشته شده به سال 36 هجری قمری است که رسول اکرم(علیهما السلام) او را به لقب «زید الخیر» ملقّب فرمودند.

ص:120

زید، از روزه داران روز و بیداران شب بود و شبهای جمعه را احیا می داشت.

ابن حجر، ابن سکن، ابن ابی شیبه و دیگران روایت کرده اند:

«پیامبر اکرم(علیهما السلام) دربارۀ زید بن صوحان خبر دادند که یکی از اعضای بدن او، زودتر از خودش به بهشت می رود و چنین شد که در جنگ با مشرکان - که گفته شده جنگ نهاوند بوده - دستش قطع شد» (1).

ابن عبد البرّ نیز گفته است:

«از پیامبر اکرم(علیهما السلام) با چند سند نقل شده است که آن حضرت در یکی از مسافرتها به خواب سبکی رفته و ناگاه سر برداشته و فرمودند:

«زید و ما زید جُندبٌ و ما جُندبٌ»؛

«زید، چه زیدی! جُندب! چه جُندبی!».

از آن حضرت دربارۀ معنای این سخن پرسیدند. فرمود:

«رجلان من أمّتی؛ فأمّا أحدهما فتسبقه یده [بعض جسده] إلی الجنّة، و أمّا الآخر فیضرب ضربة یفرق فیها الحقّ و الباطل».

«دو مرد از امّت من هستند؛ یکی دستش [عضوی از اعضایش]، زودتر از خودش به بهشت می رود و دیگری ضربتی می زند که حق را از باطل جدا می کند».

ص:121


1- (1) - تهذیب، ابن عساکر: 3 / 410 ؛الإصابه: 250/1 (در شرح حال جندب بن کعب).

ابوعمر گوید:

«دست زید در روز [جنگ] جلولا قطع شد و بعدها در جنگ جمل به همراه علی کشته شد؛ جندب بن کعب نیز قاتل آن جادوگر است ...»الخ (1).

کعب نیز در جنگ جمل همراه علی(علیه السلام) بود.

زید، از شخصیّتهای موجّه و شجاع و جسور بود. وی به همراه گروهی [از کوفه] به دیدار عمر بن خطّاب آمد و عمر او را گرامی داشته به دست خود برایش زیرانداز پهن کرد و خود، او را از شتر پیاده کرد و می گفت: «ای اهل کوفه! با زید چنین رفتار کنید». و چون زید خواست بر مرکب خود سوار شود، عمر برایش رکاب گرفت و به حاضران گفت: «با زید و برادران و اصحاب او چنین رفتار کنید» (2).

سلمان در زمانی که پست فرمانداری داشت، همیشه زید را برای نماز و خطابه بر خود مقدّم می داشت. و حافظ ابن عدی از علی(علیه السلام) روایت کرده است که گفت: رسول خدا(علیه السلام) فرمودند:

«مَن سَرَّهُ أن ینظُرَ إلی من یسبقُه بَعضُ أعضائِهِ إلی الجَنّة فَلینظُر إلی زید بن صوحان» (3).

ص:122


1- (1) - استیعاب: 1 / 560.
2- (2) - تاریخابن عساکر: 6 / 11.
3- (3) - کنزالعمّال: 11 / 685.

«هر کس دوست دارد به کسی نگاه کند که یکی از اعضای بدنش زودتر از خودش به بهشت می رود، به زید بن صوحان نگاه کند».

ابن عساکر گوید:

«و این روایت را خطیب بغدادی و ابویعلی نیز نقل کرده اند. و گفته است: دست او در جهاد با مشرکان قطع شد و او پس از این حادثه، عمری زندگی کرد تا در جنگ جمل کشته شد» (1).

و زید وصیّت کرد که چون کشته شد، او را با لباسهایش دفن کنند و پیش از کشته شدن نیز گفت: ای امیر مؤمنان! دستی را دیدم که از آسمان به من اشاره می کند که بیا و من به آن دست ملحق خواهم شد» (2).

در هر حال، آنچه موجب تأسّف و تألّم شدید است، غفلت بسیاری از نویسندگانی است که دربارۀ تاریخ اسلام قلم زده اند؛ چرا آنان در برابر این افسانه، همچون یک محقّق، استوار موضع نگرفته اند بلکه أن را با کمال تساهل نقل کرده و با شرح و بیان این داستان، ریشۀ آن را در جامعه عمیق تر و شرّ آن را بر امّت اسلام، مضاعف کرده و در عین حال، گمان می کنند که کار خوبی هم انجام داده اند.

ص:123


1- (1) - تاریخ ابن عساکر: 6 / 11.
2- (2) - ما در کتابی که تحت عنوان «تاریخ الکوفه» نوشتهایم، شرح حال زید را به تفصیل آوردهایم.

اگر این افراد به واقعیّت بازگردند، خود را در برابر مجسّمه ای خواهند یافت که با دست صاحبان اغراض سیاسی و با هدف گمراه کردن مردم، با اوهام باطل تراشیده شده این جا و آن جا منتشر گردیده و ذهن بزرگ و کوچک را با احساساتی بی اساس، مشغول کرده است.

آرزوی ما این است که روزی امثال این داستان و دیگر خرافاتی که نزاع سیاسی و درگیری عقیدتی به وضوح از پس آنها آشکار است، در پرتو تحقیق علمی محض و به دور از تعصّب و جبهه گیری، مورد بحث و بررسی قرار گیرد، تا حقّ آشکار گردد که حقّ به پیروی سزاوارتر است. این اباطیل ابدا وجود خارجی نداشته بلکه اشباهی خیالی هستند که به ناچار محکوم به زوال می باشند.

ما به این نکته اطمینان داریم که تا وقتی علم، سخنی برای گفتن دارد و عدالت، نیروی حکمیّت خود را از دست نداده چنین مسائلی هرگز پایدار نخواهد ماند؛ اینها به ابرهایی می مانند که به ناچار رفتنی هستند؛ گردنه هایی طی شده و حجابهایی که برداشته خواهند شد.

ما بر اساس دانش و عدالت می نویسیم و چه زیباست که انسان بر اساس موازین دانش سخن بگوید و چه چیز با شکوه تر از «عدل» است، پس از آن که به وسیلۀ دانش شناخته شود؟ بنا بر این، حکم کردن بر چیزی پیش از شناخت آن، گناهی نابخشودنی است.

ص:124

چکیدۀ بحث

این تحقیقی بود که ما به صورت مختصر دربارۀ تأثیر مستشرقین در فرهنگ و تاریخ اسلامی مان ارائه کردیم؛ تاریخی که برای دستیابی به اطّلاعات زندگی نیاکان و گذشتگان خود، بدان نیازمندیم.

در همین بحث فشرده دیدیم که نویسندگان جهان اسلام چگونه دربارۀ مسائل، تحقیق و بررسی می کنند و دانستیم که تحقیقات آنان بر اصول علمی، قواعد منطقی و واقعیّات بیرونی مبتنی نبوده پژوهشهایی محدود است که دیوارهای تعصّب را نشکسته و مرزهای سهل انگاری در نقل را پشت سر ننهاده است؛ پژوهشهایی از سرِ تقلید، نه مبتنی بر تحقیق و ملاحظۀ امور واقعی.

آنان رویدادها را با عینک دیگران می بینند؛ آن هم دیگرانی که حقایق را وارونه می کنند تا افکار ما را به قالبهایی در آورند که خود ساخته بر ما تحمیل می کنند؛ چهارچوبهایی که ابدا ربطی به واقعیّات نداشته توهّماتی بیش نیستند و ما را در دام احساسات گمراه کننده و تعصّبات کور می اندازند.

قبلاً هم به ضرورت توجّه به خطر مستشرقان، اشاره کردم؛ مستشرقانی که از راههای مختلف، با پراکندن سمّ تفرقه سعی در جلوگیری از تمسّک مسلمانان به تعالیم دینیشان و فروپاشی بنای وحدت آنان دارند تا بر ویرانه های آن دژهایی بسازند که ضامن

ص:125

تحقّق اهداف دشمنان اسلام و برآورندۀ آرزوهای آنان باشد. و اگر بگویم که پدیدۀ شرق شناسی غربیان، راه نفوذی برای اهداف استعمارگران و وسیله ای از وسایل سیطرۀ آنان بر ملّتهای مسلمان است، سخنی به دور از واقعیّت نگفته ام و دیدیم که چگونه زیر پوشش تحقیق دربارۀ اسلام، سموم خود را پراکنده و اهداف خود را محقّق می کنند.

چه این که روشن شد، بسیاری از نویسندگان مسلمان نیز فریفتۀ شیوه های فریبکارانه و الفاظ پر زرق و برق آنان شده و بدون تفکّر و تحقیق، به نقل آنها پرداخته بلکه نظریّات آنان را در مباحث خود آورده و جایی برای تحقیق از واقع، باقی نگذاشته اند و توجّهی به آنچه به تعصّب، اسلامش می خوانند، ندارند.

ما امیدواریم که نویسندگان نسبت به خطر این آرا و افکار و زیانهای این مباحث متنبّه شوند؛ مباحثی که همواره با خلط و گمراهی و تشویه و فریب آمیخته بوده است.

من در این کتاب و جلدهای قبل، به نقد این گونه نویسندگان پرداخته ام که با مسائلی دور از واقع، به شیعه خورده می گیرند و بدون انصاف و تدبّر، بر آنان می تازند!!

من هرگز در مجال نقدِ آنان، به خود خیانت نکرده کوتاهی ننموده ام و میدان را برای احساسات و تأثُّر از عبارتهای زننده و سخنان باطل و کنایه آمیزی که دیده ام، باز نگذاشته و از شیوۀ خود در نقد

ص:126

- که همانا استقامت در نقد و وزانت در ردّ نظریّات مخالف است - تخطّی نکرده ام.

امّا بعضی از شأن خود کاسته و به سطوح پایین تنزل کرده به وادی جرّو بحثها و جدلهای بی فایده سقوط کرده و با بهم بافتن کلمات پوچ و بی معنا تهمت روا می دارند، ولی ما از سخنان آنان و پاسخ دادن به آن سخنان، روی گردان شدیم و این قبیل نوشته ها را در سبد کاغذ های باطله انداختیم.

در پایان نیز می گوییم:

زمانه با همۀ آنچه در آن است، در گذر است و با همۀ حوادث دردآلود و بازی کردن غرض ورزان با سرنوشت امّت و به جان هم افتادن آنان بر سر قدرت و استفادۀ آنان از وسایل مختلف برای ایجاد تفرقه میان صفوف امّت اسلام، می گذرد.

در عین حال، بلای تفرقه به جان امّت اسلام افتاده و از آن، جز خسارت و نابودی، چیزی حاصل نمی شود. از خداوند سبحان مسألت می کنیم به امّت اسلام، وحدت کلمه عطا کرده یکپارچگی آنان را زیاد و روح محبّت و تسامح را در آنان دمیده و آنچه برای رسیدن به

خشنودی پروردگار و نیل به سعادت لازم است، به ایشان عنایت کند که او شنوا و اجابت کننده است (1).

ص:127


1- (1) - قبلاً در مقدّمه گذشت که این جزوه، یک مبحث مستقل از کتاب ارزندۀ «الامام الصادق و المذاهب الاربعه»، تألیف نویسنده و متفکّر اسلامی، مرحوم شیخ اسد حیدر نجفی است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109