آگاهی ائمه اثنی عشر علیهم السلام از غیب

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:آگاهی ائمه اثنی عشر علیهم السلام از غیب [کتاب]/ گروه پژوهش و پاسخ به شبهات ، عبدالکریم بهبهانی ؛ ترجمه: احمد ناظم ؛ تهیه کننده: اداره ترجمه معاونت فرهنگی

مشخصات نشر:قم: مجمع جهانی اهل بیت علیه السلام، 1393.

مشخصات ظاهری:155 ص.21×14/5 س م.

فروست:در مکتب اهل بیت علیه السلام؛ 10

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

یادداشت:چاپ اول:1393.

شماره کتابشناسی ملی:3827891

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

آگاهی ائمه اثنی عشر علیهم السلام از غیب

ص :4

گروه پژوهش و پاسخ به شبهات ، عبدالکریم بهبهانی

ترجمه: احمد ناظم

تهیه کننده: اداره ترجمه معاونت فرهنگی

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سخن مجمع

«کار اساسی شما [مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السّلام) ]... معرفی مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) است به دنیای اسلام. بلکه به سراسر عالم، چون امروز همه دنیا تشنه معنویت اند و این معنویت در اسلام هست و در اسلامی که در مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) معرفی می کند به نحو جامع و کاملی وجود دارد».

(از بیانات مقام معظم رهبری «مد ظله العالی»، 1386/5/28)

مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) که تبلور اسلام ناب محمّدی(صلی الله علیه و آله) و متّکی بر منبع وحیانی است، معارف ژرف و عمیقی دارد که از اتقان، استحکام و برهان برخوردار می باشد و مطابق با فطرت سلیم انسان هاست؛ بر همین اساس است که حضرت امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتّبعونا» [شیخ صدوق(رحمه الله)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج275:2]. این مکتب غنی و نورانی در پرتو عنایات الهی و هدایت ائمه ی اطهار(علیه السلام) و نیز مجاهدت هزاران جهادگر عرصه های علم و فرهنگ در طول قرون گذشته و حال، بسط و گسترش یافته است.

پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(قدّس سره) و تأسیس نظام اسلامی با تکیه بر قوانین اسلامی و با

ص:9

محوریت ولایت فقیه، افق های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدیدی را برای انسان های آزاده به ویژه مسلمانان و پیروان و محبّان اهل بیت(علیهم السّلام) گشود و توجه بسیاری از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف کرد.

مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السّلام)، مولود این دگرگونی مبارک است که به ابتکار مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظلّه العالی) در سال 1369 شمسی/ 1990میلادی تأسیس شد و تاکنون خدمات شایانی را در تبلیغ معارف قرآن و اهل بیت(علیهم السّلام) و حمایت از پیروان اهل بیت(علیهم السّلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السّلام) در راستای رسالت خود جهت ارتقای شناخت و آگاهی پیروان اهل بیت(علیهم السّلام) در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه های مختلف، در حوزه های تولید کتاب و مجلات به زبان های متعدد و سائر محصولات فرهنگی به فعالیت پرداخته است .

این اثر با هدف معرفی معارف اهل بیت(علیهم السّلام) و پاسخ به شبهات مخالفین به ویژه وهابیان و سلفی ها تهیه شده و حاصل تلاش علمی و پژوهشی گروهی از پژوهشگران و نویسندگان فرهیخته و صاحب نظر و ارجمند می باشد.

ص:10

در اینجا بر خود لازم می دانم از دبیرکل محترم مجمع، حضرات اعضای محترم شورای کتاب، مدیران محترم اداره کل پژوهش و ترجمه، رئیس محترم گروه مطالعات بنیادی، دبیر محترم شورای کتاب و گروه مطالعات بنیادی، مترجمین عزیز و همکاران اداره ی ترجمه تقدیر و تشکر نمایم. همچنین از برادرانی که در ویرایش، تایپ، مقابله، تصحیح، آماده سازی، نشر و چاپ این کتاب تلاش کردند، تشکر می کنم و توفیق همگان را از خداوند متعال مسئلت دارم.

معاونت امور فرهنگی مجمع در راستای تعمیق و پویایی آثار منتشره در حوزه ی معارف اهل بیت(علیهم السّلام) در سراسر جهان، از دیدگاه ها و پیشنهادهای اساتید، فرهیخته گان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال می کند تا زمینه های بسط و گسترش هرچه بیشتر معارف اهل بیت (علیهم السّلام)فراهم گردد.

به امید تعجیل در ظهور و فرج منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج).

نجف لک زایی

معاون امور فرهنگی

ص:11

ص:12

مقدمه

اشاره

وحدت، همبستگی، اتّحاد و انسجام، از اصول عقلانی و برخاسته از اعماق سرشت انسانی است؛ هم چنان که یک اصل ثابت، مسلّم و همیشگی دین مقدّس اسلام نیز بوده و هست و تحقّق آرمان های آفرینش و نیل به اهداف عالی آن در این راستا قابل دسترسی است و قطعاً هیچ قوم و آحاد جامعه ای، در جنگ و فتنه، نزاع و تفرقه، به خیر و سعادت و کمال انسانی، نخواهد رسید.

امام امیر المؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) می فرماید:

إنّ الله سبحانه لم یُعط أحداً بفُرقةٍ خیراً ممّن مضی ولاممّن بقی. (1)

«خداوند سبحان، نه به گذشتگان و نه به آیندگان ، با تفرقه و جدایی خیری را عطا نکرده و نمی کند».

در سایۀ وحدت و یک دلی است که جامعه به آرمان ها و پلّه های ترقّی، گام نهاده و زیباترین استحکامات را بر سرتاسر جامعه حاکم می کند و محبّت و صمیمیت و صلح و صفا را می گستراند.

از این رو، می بینیم قرآن کریم با لحن محکم و با هدف هدایت، چنین می فرماید:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَاحُفْرَة مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُم مِنْهَا کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ . (2)

ص:13


1- (1) - نّهج البلاغه: خطبۀ 176.
2- (2) - آل عمران: 103.

«همه با هم، به حبل الله چنگ زنید و پراکنده نشوید و یاد بیاورید آن زمانی را که با هم دشمنی می کردید. پس خداوند دل های شما را به هم نزدیک کرد و الفت و برادری بر شما حاکم نمود و (نیز) یاد بیاورید آن زمانی را که شما، در لبۀ پرتگاه آتش قرار داشتید، پس خداوند شما را از آن نجات داد و خداوند این چنین آیات خود را تبیین می کند، شاید به هدایت دست یابید».

و نیز پیامبر اکرم؛ حضرت محمّد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«المؤمن للمؤمن کالبنیان یشدّ بعضه بعضاً». (1)

«نسبت فردِ با ایمان با مؤمن دیگر، همانند اجزای یک ساختمانند که هر جزئی از ساختمان، جزء دیگر را نگه داشته و محکم می نماید».

و نیز حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) می فرماید:

«المؤمن أخو المؤمن، کالجسد الواحد، إن اشتکی شیئاً منه وجد ألَم ذلک فی سائر جسده». (2)

«مؤمن برادر مؤمن است ، مانند آنکه یک جسد می باشند؛ اگر عضوی از آن به درد آید، درد و رنج آن به دیگر اعضاء خواهد رسید».

بنابر این تفرقه، کینه توزی، نزاع و خون ریزی، هرگز مشروعیت و مصونیت نداشته و از کبائر و زشتی هاست که وجدان و عقل سلیم، آن را بی اساس و بی فرهنگی معرّفی کرده و در دین اسلام هم شدیداً مورد نکوهش و توبیخ قرارگرفته و مرتکب آن را به عذاب الهی، وعده داده است.

جهالت جاهلان و دسیسۀ دسیسه گران و فتنه انگیزان، در طول تاریخ مسلمین، کوشیده است که وحدتِ صفوف و یک پارچگی مسلمین، به جنگ و

ص:14


1- (1) - اصول کافی 166/2؛ نهج الفصاحه: 779؛ کنز العمّال: 141/1.
2- (2) - بحار الأنوار: 148/61.

خون ریزی تبدیل شده و کینه و بغض و بد بینی و اتّهام به خروج از دین و ورود در شرک را گسترش دهد. بنابر این بر مسؤلان و رهبران امّت و برآحاد جامعۀ اسلامی، فرض و حتم است که اجازه ندهند چنین فضائی بر جامعه اسلامی حاکم گردد و در نتیجه ذخائر و ثروت های امت اسلام، توسّط مستکبران روزگار و کافران خوش رنگ و نگار و صاحبان تراست ها و کارتل ها به راحتی و سهولت، غارت شود.

ما پیروان اهل بیت(علیهم السّلام)، برخود لازم می دانیم جهت وحدت بیشتر مسلمین و زدودن موانع این اتّفاق و انسجام، نسبت های ناروائی که در طول تاریخ، به ویژه در این سال های اخیر، به مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) و به صورت ناجوانمردانه نسبت داده شده، از خود دورکنیم و با تمام وجود، از این تهمت ها و نسبت ها توسّط تکفیری ها و جریاناتی که آلت دست انگلیسی ها، صهونیست ها، و غارتگران امریکا و ... هستند، اعلان انزجار و تبرّی بجوییم.

از باب نمونه:

1 - ما که کتاب آسمانی مصون از تحریف، یعنی قرآن کریم را تنها کتاب همۀ مسلمین و بدون آن که کم و زیاد شده باشد و عیناً، همان قرآن کریم حضرت خاتم الأنبیاء محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله) و ثقل اکبر و سرتاسر آن را داعی توحید و یکتاپرستی می دانیم؛

- ما که بزرگ ترین موفّقیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را نفی بتها (اصنام) و نفی عبادت لات و عزّی و اعلان و تحقّق کلمۀ توحید «لا إله إلا الله» می دانیم؛

- ما که خطبه های غرّای توحیدی مولی الموحدین امیر المؤمنین(علیه السلام) را - شبانه روز - در مراکز آموزشی و پژوهشی، دانشگاه ها و حوزه ها و محافل علمی و تربیتی مان به تلاوت و تدریس و استضائه می نشینیم؛

ص:15

- ما که در مساجد و مراکز عبادتی مان ، متون سراسر توحید اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را همانند دعای کمیل از امام علی(علیه السلام)، دعای عرفه از امام حسین(علیه السلام) و دعای ابو حمزه ثمالی از امام سجاد(علیه السلام) و ده ها دعای توحیدی دیگر تلاوت می شود و طنین انداز است:

«... متی غِبْتَ حتّی تَحْتاجَ إلی دلیلٍ یَدلُّ علیکَ... عَمِیَتْ عینٌ لا تراکَ... ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَک وَما الّذی فَقَدَ مَنْ وَجَدَک...». (1)

- ما که هزاران اثر معرفتی و توحیدی همچون کتاب توحید شیخ اقدم «صدوق» را داریم، ما که ...

با همۀ این اوصاف، به صورت جاهلانه و مزوّرانه و مزدورانه به هدف بدبین کردن سایر مسلمین ناجوانمردانه به شرک متّهم شده و می شویم!!! (فما لهم کیف یحکمون)؟؟!!.

2 - اعتقاد به امام مهدی(علیه السلام) و مهدویت، ریشه قرآنی دارد و مذاهب و فرق اسلامی - روی هم رفته - به آن اعتراف دارند تا جائی که انکار آن را موجب قتل منکر آن دانسته اند. (2)

و نیز جایگاه رفیعی از سنّت و معرفت اسلامی را برای آن حضرت ذکر کرده اند و قاطبۀ علمای اهل بیت(علیهم السّلام) و بسیاری از علمای مذاهب اسلامی، روایات و احادیث و اخباری که در شأن و ولادت آن حضرت است، مورد تصریح و تصحیح و اعتراف قرارداده اند؛ مانند صاحب سنن ترمذی، قرطبی مالکی، ابوجعفر عقیلی، سیوطی، ابن حجر عسقلانی، حاکم نیشابوری، بیهقی، ابن اثیر، بغوی، ابن قیم، ذهبی، تفتازانی، ابن کثیر دمشقی، جزری شافعی، عبدالوهّاب شعرانی، متّقی هندی، عبدالباقی زرقانی، سفارینی حنبلی، محمّد امین

ص:16


1- (1) - بحار الأنوار: 95/ 226 (بخشی از دعای عرفه).
2- (2) - همانند ابن حجر هیتمی شافعی، شیخ صبای حنفی، خطابی مالکی، یحیی حنبلی و...

سویدی، شوکانی، مؤمن شبلنجی، قنوجی بخاری، کتانی مالکی، خضر مصری، غماری شافعی، ناصر الدین البانی، ابواعلی مودودی، کمال الدین ابن طلحه شافعی، یاقوت حموی، ابو نعیم اصفهانی، ابن جوزی حنبلی، گنجی شافعی، جوینی شافعی، ابن علی شافعی همدانی، حمد الله مستوفی، ابن شحنۀ حلبی حنفی، خواجه پارسا حنفی، ابن صبّاغ مالکی، سراج رفاعی، ابن طولون دمشقی، ابو عبّاس قرمانی حنفی، ابن عامر شبراوی، ساباط قاضی حنفی، قندوزی حنفی، حمزاوی شافعی مصری، زرکلی سلفی، یونس سامرایی، احمد طوسی بلاذری، ابن شاکر بدری شافعی، عبدالکریم یمانی، صبان شافعی، ابن عماد دمشقی حنبلی و غیر اینان... .

حال نگاه بیندازید و ببینید:

امام مهدی(علیه السلام) و مهدویّت - که در کتاب و سنّت، محکم ترین ریشه و اساس و برهان و این همه معترف به تواتر و صحت و ولادت و حیات از جمیع فرق اسلامی دارد- چگونه با زشت ترین تعبیرها مورد استهزاء و تمسخر و افتراء و نسبت های ناروا قرار گرفته است؟!.

از این عصارۀ انبیاء و خلف اوصیا، گاهی به «امام مزعوم» و گاهی به «معدوم» و ... تعبیر می شود !! و گاهی می نویسند که شیعیان کنار سرداب حلّه یا سرداب بغداد، یا سرداب سامرّا (1) و یا ... مرکبی را آماده می کنند تا آن که او وقتی که از آن سرداب خارج شد، سوار آن مرکب شود!. اینان هنگام نماز هم، هم چنان در کنار مرکب باقی می مانند، زیرا ممکن است که در همان وقت از سرداب خارج شود و کسی کنار مرکب نباشد تا او را سوار کنند!!.

ص:17


1- (1) - بالآخره، معلوم نشد این سرداب کجاست!

وارونه نشان دادن حقایق، تحریف و سیاه نمایی در زمینۀ اعتقادات و معارف حقّه اهل بیت(علیهم السّلام) توسّط دشمنان و بقاء بر میت های آکلة الاکباد و آنان که گوینده «لااله الاّ الله و محمّدٌ رسول الله» و معتقدان معاد و محشر و اهل قبله و قرآن را همانند گوسفند سر می برند و جهت جلب رضایت سردمداران کفر و غاصبان قدس، همه گونه خوش خدمتی دارند و در تمام دوران ننگین رژیم جعلی و سفّاک صهیونیستی، در حمایت از مظلومین فلسطین، و مقدسات مسلمین حتی یک فشنگ و یا تیری رها نکرده اند، امّا هر روز شاهد آنیم که دسته دسته اهل قبله و توحید و بعثت و معاد را با کمال شقاوت و بی رحمی، قطعه قطعه و به آتش می کشند و فتنه و تفرقه را بین امّت اسلام می گسترانند.

لازم به تذکر است: این دو مورد به عنوان نمونه بود و گرنه مسلمانان هر روزه شاهد نشر و بسط صدها مورد دیگر با هزاران سایت و کتاب و مقالات و نرم افزار، توسّط این مجموعۀ فاقد عاطفه و رحم و متحجّر و تکفیری با هدف شوم تفرقه افکنی و جنگ و جدال در امّت اسلامی می باشند، فإلی الله المشتکی.

در هر صورت، ما به عنوان این که به حفظ وحدت مسلمین و قطع ید اجانب از بلاد اسلامی و زدودن اتّهامات و افتراءات از مکتب اسلام و معارف اهل بیت(علیهم السّلام) مکلّفیم، بر خود واجب می دانیم جهت زایل کردن بدبینی از ذهنیّتی که اینان در بین عموم مسلمین با دروغ، نفاق، افتراء و بهتان ساخته اند، اقدام نماییم و انزجار و بی زاری خود را از این تفرقه افکنان و جنگ افروزان وابسته به استکبار و کفر جهانی، اعلان نماییم.

ص:18

مجموعۀ «فی رحاب اهل البیت(علیهم السّلام)» (1) حدود چهارده سال پیش، جهت زدودن این ذهنیّت و زدودن برخی از موانع وحدت، در معاونت امور فرهنگی مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام و با کمک، مساعدت و همکاری گروهی از فضلا و محققین (2)، طرّاحی و سپس مورد تنظیم و تدوین قرار گرفت.

بحمدالله به سرعت و به طور گسترده و چشمگیر، مورد استقبال محافل علمی و پژوهشی و علاقه مندان و دوستداران وحدت مسلمین، قرار گرفت.

شخصیّت های علمی و دست اندرکاران نشر و قلم و گروه های محاوره و مناظره، در همان زمان تدوین و نشر، پیشنهاد ترجمه ی این مجموعه را به زبان های زنده دنیا دادند که بحمدالله ترجمۀ فارسی آن توسّط ادارۀ ترجمۀ

ص:19


1- (1) - این مجموعه بیش از چهل جلد است که هر یک از آنها به یک موضوع و یک شبهه اختصاص دارد و به زبان عربی و با سبک مقارنه و ارائه دلائل تنظیم یافته است.
2- (2) - جهت تقدیر از زحمات عزیزانی که در این مجموعه به نوعی تلاش داشته و نقشی که در تحقّق این کار علمی و فرهنگی داشته اند. متذکّر می شویم: 1 - ابوالفضل اسلامی (علی)؛ مسؤول گروه و مشرف علمی پروژه. 2 - سید منذر حکیم؛ پیگیر امور مجموعه. 5 - 3 - سید عبدالرحیم موسوی(رحمه الله)، شیخ عبدالکریم بهبهانی و صباح بیاتی؛ تهیه کنندگان بعضی از متون مجموعه. 9 - 6 - شیخ عبدالأمیر سلطانی، شیخ محمّد هاشم عاملی، شیخ محمّد امینی و شیخ علی بهرامی؛ تصدّی مسائل استخراج و مقابله. 13 - 10 - سید محمدرضا آل ایوب، عباس جعفری، حسین صالحی و عزیز عقابی؛ در مسائل تصحیح و تطبیق و روند امور. ضمن آن که از نظرات ارزشمند آقایان: شیخ جعفر الهادی (خوشنویس)، شیخ محمّدهادی یوسفی غروی، استاد صائب عبدالحمید وغیر اینان در برخی از این متون استفاده کرده ایم. جزاهم الله خیر الجزاء. (ناشر)

معاونت امور فرهنگی، آماده گردید و اینک مورد بررسی مجدّد و ویراستاری قرار گرفت و تقدیم علاقه مندان می شود.

امید است که این تلاش و جهاد فرهنگی، مورد قبول پروردگار متعال و عنایت حضرت بقیّة الله الأعظم(عج) قرار گرفته باشد.

گروه مطالعات بنیادی

ابوالفضل اسلامی (علی)

1392/8/28

ص:20

پیشگفتار

انسان از (ترکیب) مادّه و روح آفریده شده است و هر یک از این دو، در دیگری تأثیر می گذارد. پژوهشهای پزشکی ثابت کرده است که بسیاری از بیماریها به ویژه زخم معده و دیابت (بیماری قند) که بیماریهای روان تنی نامیده می شوند، منشأ روانی دارند؛ از این رو، این بیماریها مانند افسردگی و روان گسیختگی (اسکیزوفرنی)، با مصرف قرصهای شیمیایی و غیره درمان نمی شود بلکه بیشتر این بیماریها در اغلب موارد، با شیوه های «روان درمانی» معالجه می شود.

در پی پژوهشهای علمی در این زمینه و به دنبال اقداماتی که برای روشن ساختن نسبت تأثیر متقابل، بین دو بعد مادّی و روحی انسان انجام گرفت، علمی به نام «خوی شناسی(مَنش شناسی)» پایه گذاری شد که هدف آن، جهت دهی نیروهای انسان و جامعه به سوی مقاصد اصلاحی و بهینه سازی روابط انسان با خود و دیگران است.

البتّه این اهداف باید پس از شناخت تواناییها و استعدادهای روان شناختی فرد، دنبال شود تا بیش از حدّ توان، بر دوش او بار گذاشته نشود. بهینه سازی و اصلاح استعدادها و تواناییها نیز باید به همین شیوه انجام گیرد تا پس از آن، تربیت انسان و سوق دادن او به سوی

ص:21

کارهای شایسته و باز داشتن او از انجام کارهای ناشایست، امکان پذیر شود.

از سوی دیگر، انسان با آینده و حتّی با کشف اعماق گذشته های دور، رابطۀ تأثیر گذاری و تأثیر پذیری دارد، مانند آنچه قرآن کریم از گذشته های دور، برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیان کرده است تا توشۀ او در امر اصلاح باشد؛ از جمله داستانهای بنی اسرائیل با حضرت موسی(علیه السلام)، توطئه ها و موضعگیریهای یهود بر ضدّ پیامبران، مشکلات حضرت عیسی(علیه السلام) و آنچه برای حضرت یوسف(علیه السلام) رخ داد.

قرآن در به تصویر کشیدن گذشته با روایاتی که یهودیان در کتابهای آسمانی تحریف شده آورده اند، تفاوت دارد.

خداوند متعال می فرماید:

تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ. (1)

«این از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می کنیم. پیش از این، نه تو آن را می دانستی و نه قوم تو، پس شکیبا باش که فرجام (نیک) از آن تقوا پیشگان است».

انسانی که برای ساختن جامعۀ توحیدی، تلاش می کند، خود را نسبت به شناخت آنچه تصویری از سرانجام جهان ارائه می دهد،

ص:22


1- (1) - هود (11) : 49.

نیازمند می بیند؛ زیرا می خواهد حرکت کنونی او هدفمند و هماهنگ با خواسته ها و آرزوهای او باشد؛ می خواهد حرکت او بر پایه هایی محکم و مقدّماتی درست استوار باشد، نه پر پایۀ وهم و خیال، یا نیرنگ و تحریف.

و از سویی دیگر، سخن از «غیب» و آنچه بوده و خواهد بود، سخنی تشریفاتی و بی ارتباط با واقع نیست بلکه ریشه در اعماق تاریخ دارد و انسان به شکلهای گوناگون با آن برخورد کرده است.

مسألۀ «غیب» یک دغدغۀ مشترک میان انسانهاست و همۀ گروه های دینی و غیر دینی، با شیوهای خاصّ خود، به آن پرداخته اند و به جز کسانی که از فطرت، دور و منحرف شده اند، یا یک غرض سیاسی مشکوک دارند، هیچ کس به هیچ وجه آن را انکار نکرده است.

میراث دنیای غرب، با وجود مادّی بودن و دور بودن آن از منطق الهی، به این مسأله پرداخته است که پیشگوییهای «نوسترا داموس (1530-1556)» نمونۀ بارز آن است.

این مرد، از رخدادها و اخبار آینده از زمان خود تا آخر هستی، سخن گفته است، امّا پیشگوییهایی که در کتاب خود گرد آوری کرده است، از قرن شانزدهم میلادی تا پایان قرن بیستم را در بردارد. به دلایل مختلف، این پیشگوییها در دنیای غرب، از شهرت بسیاری برخوردار گردیده است به گونه ای که این کتاب تقریباً 26

ص:23

نوبت چاپ شده است و علاوه بر آن، در بین سالهای 1555 و 1643 چهار چاپ تحریف شده از آن منتشر شد.

مواردی که نوستراداموس پیش بینی کرده دقیقاً تحقّق یافته است؛ چه حوادث فردی و چه وقایع اجتماعی ونیز پیشگوییهای او از رخدادهای تاریخی، سیاسی، فکری، علمی، تکنولوژی و جغرافیایی را بازگو کرده است، مانند ساخت اسلحۀ جدید، اختراع بمب اتمی، استفاده از فضا برای جنگ و غیره.

او حتّی از توطئه ها، ترورها و انقلابهایی که امکان ندارد به ذهن کسی که در زمان او می زیسته است برسد، به تفصیل سخن گفته است؛ از جمله: انقلاب فرانسه، اشغال بروسیه توسّط فرانسه در سال 1601، محاصرۀ پاریس، نبرد واترلو در 18 ژوئن 1815، مرگ هنری دوازدهم در 1559، فوت سلطان سلیم سوّم در سال 1807 یا 1808 و فتوحات ناپلئون (1).

از این رو، شارحان و مفسّران این پیشگوییها بسیارند و همچنین رهبران وسران بزرگی که در دورۀ پیشگوییها حکمرانی می کردند، برای آن اهمّیّت فراوانی قایل بودند و حتّی آن را ترویج می نمودند و از آن برای تبلیغات روانی به سود خودشان استفاده می بردند.

مثلاً هنگامی که جنگ جهانی دوّم درگرفت و به اوج خود رسید و به دستگاههای تبلیغاتی، بین سرویسهای اطّلاعاتی انگلیس و آلمان

ص:24


1- (1) - مراجعه شود به نبوءات نوستراداموس: 51- 17، مکتبه مدبولی، 2000.

گسترش یافت، از رباعیّات نوستراداموس به عنوان یکی از شیوه های تبلیغاتی و ضدّ تبلیغاتی استفاده کردند. خلبانان متّفقین، رباعیّات جعلی و تحریف شدۀ نوسترا داموس را بر سر آلمانیان می ریختند؛ زیرا ترس و وحشت در دل سربازان ایجاد می کرد.

دین اسلام، این شیوه را با تفاوتهایی در خاستگاه و هدف، تأیید کرده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) هنگامی که برای جنگ با مشرکان حرکت می کرد، مسلمانان را به نصرت الهی وعده می داد و رزمندۀ مسلمانان نیز با اطمینان کامل با این مسأله برخورد می کرد.

قرآن کریم، این امر را تأیید کرده و خودش نیز در بعضی پیشامدها و اتّفاقات، به حتمی بودن پیروزی، وعده داده است.

خداوند متعال می فرماید:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ. (1)

«حقّاً خدا رؤیای پیامبر خود را تحقّق بخشید (که دیده بود) شما بدون شک، به خواست خدا در مسجد الحرام درخواهید آمد».

و میراث اسلامی نیز، مسایل غیبت و اخبار آخر الزمان و حکومت امام مهدی(علیه السلام) را در همین راستا مطرح می کند.

ص:25


1- (1) - فتح (48) : 27.

سخن از امور غیبی در مسایل اجتماعی و نظامی، منحصر نشده بلکه به سرنوشت افراد نیز گسترش یافته است. نوستراداموس از این فراتر رفته و از زمان مرگ حیوانات خبر داده است.

یکی از دوستان نوستراداموس خواست موهبت غیبی او را امتحان کند. از او دربارۀ سرنوشت دو بچّۀ خوکی که در حیات خانۀ او (دوست) بودند، سؤال کرد. نوستراداموس گفت: «خوک سیاه را تو می خوری و خوک سفید را گرگ می خورد».

آن مرد، پیش آشپز خود رفت و به او دستور داد که خوک سفید را ذبح کند و برای شام آن شب آماده کند. دستور انجام شد، امّا از بدشانسی، تولۀ گرگ دست آموزی که در خانۀ آن مرد بود، گوشت را دزدید. آشپز که ترسیده بود، خوک سیاه را ذبح کرد و پخت و هنگام شام، بر سر سفره گذاشت. پس از صرف شام، دوست نوستراداموس به او اطّلاع داد که آنان خوک سفید را خورده اند و وقتی نوستراداموس پافشاری کرد که آن غذا خوک سیاه بوده است، آن مرد به دنبال آشپز فرستاد و او نیز به آنچه اتّفاق افتاده بود، اعتراف کرد. (1)

در میراث اسلامی نیز این نوع رخدادهای غیبی در زمینه های تاریخی و عقیدتی، پیش بینی شده است.

ص:26


1- (1) - نبوءات، نوستراداموس: 10.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عمّار فرمود:

«یا عمّار تقتلک الفئة الباغیة». (1))

«ای عمّار! تو را گروه ستمگر می کشند».

و پیش بینیهای دیگری از این قبیل.

در کتاب «کرامات الاولیاء» پیش بینیها و شگفتیهای غیبی ای که در کتابهای اسلامی غیر امامیّه آمده گردآوری شده است؛ از جمله این که «ابو مدین» هنگامی که فکری به نظرش می رسید، در گوشۀ لباسش نوشته ای می دید که این کار را انجام بده، یا انجام نده. (2)

همچنین در این کتاب آمده است:

«برخی از اولیا کارهای خصوصی مردم را آشکارا می دیدند و دیوارها و تاریکیها نمی توانستند کارهایی که آنان درون خانه های خود انجام می دادند، از آنان پنهان کنند». (3)

برخی از آنان وقتی شخصی پیش آنان می آمد که مثلاً مرتکب زنا شده بود، یا شرابخواری، یا دزدی کرده بود، یا گناهی، یا ظلمی انجام داده بود، (اثر) آن را در عضوی که گناه از آن سرزده بود، به صورت خطهای سیاه می دیدند. (4)

ص:27


1- (1) - کنزالعمّال، متّقی هندی: 11/ 727، ح 33561؛ تاریخ ابن عساکر: 6/ 203؛الدرّ المنثور، سیوطی: 4/ 371.
2- (2) - کرامات الأولیاء، نبهانی: 1/ 53.
3- (3) - همان منبع.
4- (4) - همان منبع.

آری، همۀ اینها ممکن است و به وقوع پیوسته است، امّا وقتی پیروان مکتب اهل بیت، روایاتی را از امام علی ابن ابی طالب و فرزندان معصومش(علیهم السّلام) نقل می کنند که از پیشگوییهایی سخن می گوید که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و او نیز به نوبۀ خود از خداوند متعال دریافت کرده، یا به او الهام شده است، در این صورت، آنان را تندرو و افراطی (غلات) می نامند.

به اصل بحث؛ یعنی مسألۀ «غیبت» در میراث غیر اسلامی بر می گردیم. در کتاب تلمود یهودیان - که آکنده از وعده به آینده است و فضای دینی دارد - آمده است:

«هنگامی که مسیح می آید، همۀ امّتها از او اطاعت و پیروی خواهند کرد؛ بنابراین، بر هر یهودی واجب است که همۀ تلاش خود را به کار گیرد تا نگذارد بقیّۀ امّتها به اختیار او درآیند؛ زیرا قدرت و سیطره برای یهود است، در هر کجا که باشند، امّا خواری و بینوایی بنی اسرائیل ادامه خواهد یافت تا این که حکمرانی بیگانگان پایان یابد. و قبل از این که یهود بر دیگر امّتها حاکم شود، آتش جنگ شعله ور می شود و پس از آن، دو سوّم جهان نابود می شود و در آن هنگام، امّت یهود، در نهایت توانگری و ثروتمندی خواهند بود؛ زیرا صاحب همۀ داراییهای عالم خواهند شد». (1)

ص:28


1- (1) - الکنز الموعود فی فضائح التلمود، شرقاوی: 196.

گفتنی است آیندۀ دینی، با مقدّمات اندکی - که بر ارتباط با غیب مطلق خداوند تکیه دارد - تحقّق می یابد.

در مزامیر (1) آمده است:

«اگر از آبها بگذری، من در نهرها با تو هستم، پس تو را فرو نمی برد و اگر در آتش بروی، تو را نمی سوزاند». (2)

و گفته اند:

«اطمینان و اعتماد به خداوند - که انسان پرهیزگار، همواره باید آن را اظهار کند - بدین معناست که (انسان) حتّی در توفانهای سخت و ویرانگر، هرگز در قدرت خداوند و حتمی بودن نجات او شک نکند». (3)

نوستراداموس نیز به ارتباط میان خبر دادن از حوادث آینده و پیوند با خداوند اشاره کرده است. او به فرزندش می گوید:

«پسرم! تو با وجود عقل کوچکت می توانی بفهمی که انسان می تواند وقایع را به کمک حرکت ستارگان و موهبت غیبگویی، پیش بینی کند. من مدّعی آنچه ندارم، نیستم، امّا تأکید می کنم که

ص:29


1- (1) - مجموعه دعاها و نغمه های حضرت داوود* که در کتاب زبور گردآمده است (مترجم).
2- (2) - المسیح فی مصادر العقائد المسیحیه، احمد بن عبدالوهّاب: 213.
3- (3) - همان.

الهام، چیزهای بسیاری را برای انسان پرهیزگار و نزدیک به خدا آشکار می کند». (1)

نویسندۀ چینی کتاب «ای چِنگ» نیز همین مطلب را گفته است. هنگامی که از او دربارۀ غیب سؤال کرده اند، پاسخهای معیّنی داده است، امّا از طرفی نزدیکی به خداوند سبحان را برای کسی که می خواهد وارد این میدان شود، شرط کرامات دانسته است. (2)

صاحب کرامات الأولیاء نیز این نکته را تأیید کرده و گفته است:

«به برخی از اولیا مقام فهم کلام خداوند و شنیدن صدای مخلوقات داده شده است، به گونه ای که سخن گفتن جمادات را بنابر مراتب سخن گفتنشان درک می کنند». (3)

برای برخی از آنان جریان حیات در زندگان و اسراری که در هر موجود به حسب استعداد ذاتی آن نهاده شده است، آشکار می شود و همچنین روشن می شود که چگونه در طی این جریان، درجات عبادت برای موجودات، مشخّص می شود.

و کسانی از اولیا هستند که مراتب علوم نظری و اندیشه های درست و مغالطه هایی که به ذهن خطور می کند، بر ایشان معلوم می شود. (4)

ص:30


1- (1) - تنبوءات، نوستراداموس، ترجمه: جمیل حماده: 4، چاپ بغداد، 1989 میلادی.
2- (2) - مجلة المستقبلیّه، شماره اوّل: 72، مقاله مستقبل العالم، حسن سعید.
3- (3) - کرامات الأولیاء: 1/ 53.
4- (4) - همان منبع.

خطّ اهل بیت در برخورد با علم غیب امام(علیه السلام) به مفهوم قرآنی و آنچه پیامبر(صلی الله علیه و آله) تأیید نموده پایبند بوده است، با این حال، نمی دانیم کسانی که علم غیب داشتن ائمّه را انکار می کنند و پیروان مکتب آنان را به تندرو بودن متّهم می کنند، چه حجّت و دلیلی دارند؟ با وجودی که این مکتب به سیرۀ پیامبر(صلی الله علیه و آله) پایبند است و بر آن پافشاری می کند و علم پیشوایان آن همان علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) است؛ یعنی علمی که خداوند متعال به آنها بخشیده است.

از آنچه گفتیم، چند نکته به دست آمد:

اوّل: خبر دادن از غیب، امری است که انسان در همۀ عصرها و به شکلهای گوناگون به آن پرداخته است.

دوّم: این مسأله از ارزش عملی و تربیتی برخوردار است و در ارتباط با نبرد حق و باطل، به کار گرفته شده است.

سوّم: نمی توان غیبگویی و ارتباط با خداوند سبحان را از یکدیگر جدا کرد و از این رو، بزرگانی که در این عرصه سخن گفته اند، پرهیزکاری و تجرّد نفس و صفای قلب و نزدیکی به خداوند را - با اختلافاتی در شیوۀ ارتباط - شرط دانسته اند.

کوتاه سخن این که: پرداختن به جزئیّات و تفاصیل این موضوع و حدود و فایدۀ آن و این که تفکّر اسلامی تا چه اندازه وارد این عرصه شده است، تنها پس از اعتقاد به عصمت ائمّه بر طبق دیدگاه امامیّه - که علم حضوری را نیز شامل می شود - ممکن است. همچنین ارتقا و

ص:31

توسعه در این بحث، وقتی امکان پذیر است که بپذیریم جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید از همۀ صفات و ویژگیهای پیامبر(صلی الله علیه و آله) غیر از دریافت وحی، بهره مند باشد.

بنابراین، بحث علم غیبی ائمّه از نظر رتبه، پس از بحث امامت و بحث عصمت قرار دارد؛ بنابر این، کوشیده ایم به تبیین جوانب این بحث بپردازیم، امّا از ابهامات و هیاهوی جاهلان و غرض ورزان در این بحث، به دور باشیم و از بررسی موضوع به شیوه های مادّی و بیگانه با اسلام بپرهیزیم و از نتایج بزرگی که عالمان مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) در این زمینه به دست آورده اند - و گفتار حاضر از احاطه به همه جوانب آن، ناتوان است - غافل نشویم.

در خلال بحث، بعضی از واژگان و اصطلاحات مربوط به بحث را نیز به طور مختصر توضیح داده ایم. شیوۀ ما بدین گونه است که مطلب هر فصل زمینه ساز مطالب فصل بعد است.

در فصل اوّل ، از نیاز انسان به ارتباط با غیب و ضرورت احاطه بر علم غیبی عطا شده از سوی خداوند و متوقّف بودن نقش کامل الهی بر احاطه به این علم، سخن رفته است.

در فصل دوّم ، پیوند بین عصمت و علم حضوری را بررسی کرده ایم؛ زیرا معصوم به واسطۀ علم حضوری، قوانین حیات و علّتهای آن را در عالم غیب و شهود - به طور یکسان - درک می کند.

در فصل سوّم ، ابتدا به آیات مربوط به علم غیب در زندگی پیامبران و صالحان اشاره کرده ایم، پس از آن، به آیاتی که امکان علم غیب را

ص:32

برای غیر خداوند اثبات می کند، پرداخته ایم و در ادامه آیاتی که اعطای علم غیب به خاتم پیامبران و نیز امامان را اثبات می کند، بررسی کرده ایم.

در فصل چهارم ، از راه روان شناسی فلسفی، برای علم غیب، استدلال آورده ایم.

در فصل پنجم ، به نقد وبررسی دیدگاههای غیر امامیّه در مورد علم غیب پرداخته ایم.

و سرانجام، فصل ششم ، تاریخچۀ بحث و گرایشهای تفسیری آن از دیدگاه امامیّه و نیز خلاصۀ ساختار نهایی بحث را ارائه می کند.

ص:33

ص:34

فصل اوّل : انسان و نیاز او به ارتباط با غیب

قرآن کریم (مردم را) به فراگیری دانش دعوت می کند، به طوری که واژۀ «علم» در هفتصد آیه آمده است. (1)

دعوت قرآن به دانش اندوزی و تأکید بر اهمّیّت آن، خطاب به افراد خاصّی نیست بلکه همۀ مردم به طور عموم به آن دعوت شده اند:

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ. (2)

«بگو: آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند، یکسانند؟».

علاوه بر این که ابزارهای کسب علم برای همگان، فراهم و آماده است.

امّا قرآن به سوی چه علمی فرا می خواند؟ بدون شک به علمی که مصلحت انسان در آن است و با آن سازندگی و آبادانی، تحقّق می یابد. این علم، با تلاش و کوشش به دست می آید و از این رو، آن را «نسبی» خوانده اند:

ص:35


1- (1) - المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم، محمّد فؤاد عبدالباقی: 481-469، مادّۀ علم.
2- (2) - زمر (39) : 9.

یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ. (1)

«خدا (رتبۀ) کسانی از شما را که گرویده (و ایمان آورده) و کسانی که دانشمندند (بر حسب) درجات، بلند گرداند».

برخلاف علم حضوری که از سوی خداوند سبحان، تنها به بندگان پسندیده اش عطا می شود.

علمی که به فراگیری آن سفارش شده است، محدود به عالم شهود و مادّی نیست، همچنان که منحصر در علومی که با ابزارهای حسّی قابل کسب باشند، نیست بلکه دایرۀ آن وسیع است و عالم دیگری که همان «عالم غیب» است را شامل می شود.

قرآن کریم، عالم غیب (نهان) و عالم شهود (آشکار) را از یکدیگر جدا نکرده و آگاهی از غیب و ماورای محسوسات را نیز «علم» به شمار آورده است و شخصی که یکی از این دو علم، یا هر دو را بداند، «عالم» و «دانشمند» نامیده است.

به دیگر سخن، علم به آنچه از حواس، پنهان است را «علم به غیب» گویند، از هر راهی که به دست آید.

گاهی «علم به غیب»، از راه برهانهای عقلی، یا ادلّۀ نقلی حاصل می شود، مانند علم به وجود صانع (آفریدگار) و یکتا بودن او.

ص:36


1- (1) - مجادله (58) : 11.

همچنین علم به آنچه از حس و عقل (هر دو) پنهان است را نیز «علم به غیب» گویند؛ مانند آگاهی از اوضاع برزخ و روز قیامت و آنچه درآن هنگام، رخ خواهد داد.

به علم استقلالی؛ یعنی علم به آنچه از درک و فهم همۀ مردم بیرون است نیز «علم به غیب» گویند.

روشن است که انسان می تواند به نوع اوّل و دوّم از علم به غیب، دست یابد، امّا نوع سوّم، دست نیافتنی است.

در واقع همۀ مؤمنان و حتّی غیر مؤمنان، می توانند دو نوع اوّل را از راه ادلّۀ عقلی حسّی به دست آورند.

همان گونه که ایمان داشتن به غیب، مستلزم علم به غیب است، بنابراین، پرهیزکارانی که به غیب ایمان دارند، به آن علم (نیز) دارند، همان طور که از طریق پیشگوییهای خداوند متعال در قرآن، از برخی امور غیبی آگاهند، مانند (خبر) پیروزی روم قبل از شروع جنگ و دانستن حوادث گذشته که حواسّ انسان به آنها دسترسی ندارد و این قرآن است که از آنها پرده برداشته است:

تِلْکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هَذَا. (1)

«این از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می کنیم؛ پیش از این، نه تو آن را می دانستی و نه قوم تو». (2)

ص:37


1- (1) - هود (11) : 49.
2- (2) - الامامه و الولایه: 129.

منظور قرآن کریم از «علم»، علمی است که به خیر، صلاح و سعادت می انجامد و یقین آور است:

إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء. (1)

«از بندگان خدا تنها دانایانند که از او می ترسند».

و انسان را به کار و حرکت بر می انگیزد:

کَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ. (2)

«نزد خدا سخت ناپسند است که چیزی را بگویید و انجام ندهید».

امّا آیا انسان می تواند به همۀ اسرار و راز و رمز دو جهان (غیب و شهود) و به برنامه ها و قوانین بهم پیوسته ای که در شکل گیری پدیده ها تأثیر گذاری و تأثیر پذیری دارند، احاطه پیدا کند؟

انسان (چه فرد انسان و چه مجموعۀ انسانها) محدود است و نمی تواند به پیرامون خود و گذشته و آینده احاطه پیدا کند و تجربه ها و پژوهشها او را در یافتن همۀ علّتها و اسبابی که سرنوشت دو جهان را رقم می زنند و بر زندگی همۀ انسانها تأثیر گذارند، یاری نمی کنند، هر چند همان گونه که گفتیم، از نظر عقلی، این امر امکان پذیر است.

قرآن کریم بر سه چیز تأکید می کند:

ص:38


1- (1) - فاطر (35) : 28.
2- (2) - صف (61) : 3.

1- پذیرفتن قاعدۀ ایمان به غیب.

2- پیوند داشتن با اموری که وحی به خاطر آن نازل شده است.

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ. (1)

«آنان که به غیب ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به ایشان روزی داده ایم، انفاق می کنند».

3- توجّه انسان به این قاعده؛ زیرا تمدّن بشری، تنها توسّط عنصری که از زمین (یا همان عالم شهود) فراتر است، پیشرفت می کند. غرق شدن در دنیایی که آن را پست و فرومایه خوانده اند، به این تصوّر که نیازهایش را خودش برآورده می کند، نادرست است؛ زیرا تاریخ به انسان، وابسته است و انسان به تاریخ و در صورت فرو رفتن در دنیا، انسان در تاریخ حبس می شود و این امر به انحطاط تمدّن می انجامد. این مسأله در تاریخ تمدّنها و فروپاشی آنها به چشم می خورد که علّت آن، امید بستن به افقهای محدود است:

إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلادِ * وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ * وَفِرْعَوْنَ ذِی الأَوْتَادِ * الَّذِینَ

ص:39


1- (1) - بقره(2) : 3.

طَغَوْا فِی الْبِلادِ * فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ (1).

«صاحب (بناهایی چون) تیرکهای بلند که مانندش در شهرها ساخته نشده بود. و یا ثمود، همانان که در درّه تخته سنگها را می بریدند و یا فرعون، صاحب خرگاه ها (و بناهای بلند) همانان که در شهرها سر به طغیان برداشته و در آنها بسیار تبهکاری کردند( تا آن که) پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرو نواخت».

علاوه بر این، موجود نسبی و نیازمند، برای ترقّی و پیشرفت، باید کمال خود را از موجود بی نهایت دریافت کند؛ از این رو، به خاطر وجود پیوند ازلی و محکم و پیوستگی فطری و ریشه دار، نمی توان انسان را از عالم پهناور غیب، دور کرد:

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ. (2)

«پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید».

انسان، مخلوقی است که به غیب نزدیک است بلکه بخشی (تکّه ای) از غیب است منْ رُّوحی . قرآن، در فرازی دیگر که گفتگویی است بین غیب محض - خدا - و انسان، از این نزدیکی و پیوند سخن گفته است:

ص:40


1- (1) - فجر (89): 13 - 7.
2- (2) - حجر (15) : 29.

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ. (1)

«و هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذرّیّۀ آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا گواهی دادیم تا مبادا در روز قیامت بگویید: ما از این [امر] غافل بودیم».

بنابراین، هنگامی که می خواهیم انسانی را به باور توحیدی فرا بخوانیم کافی است که به او یادآوری کنیم. شیوۀ پیامبران در دعوت به توحید نیز همان گونه بوده است؛ زیرا انسان با پشتوانۀ روحی دیرینه ای که دارد، فطرتاً این باور را می پذیرد و از این روست که از دشمن مشرک، هیچ بهانه ای - مثلاً غفلت - برای توجیه شرک، پذیرفته نمی شود.

آفرینش انسان به گونه ای است که نمی توان او را از عالم غیب، دور کرد؛ چرا که عالم مادّی و عالم غیب، بهم پیوسته اند و انسان به عنوان عالمی دیگر، با این دو ارتباط دارد و به طور کلّی، همۀ مخلوقات با یکدیگر در ارتباط هستند.

نوع انسان، استعدادها و تواناییهایی دارد که می تواند عناصر غیبی را - که در او و نیز در هستی به ودیعه گذاشته شده است - در

ص:41


1- (1) - اعراف (7) : 172.

راستای آبادانی و سازندگی به کار گیرد؛ بنابراین، انسان به توجّه به عالم غیب و آگاهی از آن نیاز دارد؛ زیرا با شؤون خلافت، مرتبط است.

قرآن کریم، از ما می خواهد که با سنّتها [ی الهی] - به عنوان وسیله ای که واقعیّتهایی را که هنوز اتّفاق نیفتاده است و در پیشرفت انسان به سوی کمال نقش دارد، برای ما آشکار می کند - آشنا شویم؛ زیرا آگاهی از سنّت ها و شرایط آن، انسان را در موقعیّتی قرار می دهد که قادر بر تعیین سرنوشت و مسلّط بر آن باشد و بتواند آنچه در خور زندگی اوست، با اطمینان برگزیند. بدین ترتیب، انسان با تکیه بر ثابت بودن سنّتهایی که وحی معرّفی می کند، آگاهانه تلاش می کند تا شرایط و اسباب آنها را فراهم کند.

بنابراین، شناختن سنّتها و شرایط آن، امری اکتسابی است، امّا با این حال، یک عامل غیبی نیز به شمار می رود.

به عبارت دیگر، سنّتها با ایمان به غیب مرتبط هستند؛ چه مسألۀ غیب را بپذیریم و چه نپذیریم، دامنۀ سنّتها تا نیّتهای قلبی، مشاعر و احساسات موجود در زندگی مردم نیز کشیده شده است:

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ. (1)

«به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده فساد در خشکی و دریا نمودار شده است».

ص:42


1- (1) - روم (30) : 41.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَکِن کَذَّبُواْ. (1)

«و اگر مردمِ شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، قطعاً برکاتی از آسمان و زمین بر ایشان می گشودیم، ولی تکذیب کردند».

قرآن کریم، به خاطر اهمّیّت سنّتها و نقش آنها در شکل گیری سرنوشت انسان، با برخورد کورکورانه و بی هدف با سنّتها که متّکی بر گزینش آگاهانه و علمی نیست، مخالف است.

از طرفی ممکن است انسان به شناخت دقیقی از سنّتها دست نیابد و بر فرض این که آنها را بشناسد و به جاری بودن یک سنّت خاص در یک شرایط مشخّص احاطه پیدا کند، امّا نمی تواند از راه علم اکتسابی آگاهانه، جریان یک سنّت در طول تاریخ را درک کند.

همچنین با علم اکتسابی، نمی تواند معارف الهی تأثیر گذار در زندگی همۀ انسانها را کاملاً بشناسد، در حالی که حرکت هستی، به سوی غایتهای بزرگ، در هر دو بُعد غیبی و حسّی، به این سنّتها و معارف مرتبط است.

(گذشته از ناتوانی علم اکتسابی در دست یافتن به سنّتها و معارف الهی) این علم نه می تواند اسرار تشریعی را کشف کند و نه می تواند از

ص:43


1- (1) - اعراف (7) : 96.

اسرار تکوینی جاری در این جهان پهناور پرده بردارد؛ زیرا احاطه به همۀ امور، تنها با علم خدادادی ممکن است. دانشی که فرد، یا گروه کسب می کند، محدود به زمان و شرایط گذراست و نمی تواند [به همۀ مسائل] احاطۀ کامل پیدا کند، بنابراین، ناقص است و نقشی که ایفا می کند نیز ناقص است، در حالی که ارادۀ الهی به علمِ کامل تعلّق گرفته است. این محدودیّتها حتّی در قلمروها و عرصه های عالم مادّی نیز مطرح است، چه رسد به عالم پهناور غیب.

بنابراین، نوع انسان، نیازمند علم خدادادی است که تنها با شیوه ها و راههای الهی مانند :وحی، الهام، نقش بستن در قلب و آموختن از کسی که به او وحی می شود، به دست می آید و با آن، می توان کلّ حرکت تاریخ را درک کرد.

در بخشهای بعدی بحث، نقش این الگوی ربّانی (امام) و همچنین ضرورت هدایت و راهنمایی او - از راه اعطای ویژگیهای فطری (ملکه) و علم خاصّی که با آن، نقش واگذار شدۀ به او را به کاملترین وجه ادا کند - روشن می شود؛ چرا که خداوند، به مقتضای آبادانی و سازندگی در عالم دنیا، از علم خود به کسی که شایستگی آن را داشته باشد، می بخشد.

ص:44

فصل دوّم : رابطه عصمت با علم غیب

بحث از «عصمت و ضرورت آن» در این فصل، مختص به شخص امام نیست بلکه همۀ جزئیّات و تفاصیل بحث را تمام شده فرض می کنیم و بر این باور می شویم که «عصمت امام» مورد قبول است؛ زیرا بحث «علم غیب داشتن معصوم» از نظر رتبه بعد از بحث «عصمت» است و یا این که این دو بحث به یکدیگر پیوسته و متّصل هستند.

بنابراین، بر ارتباط بین «عصمت» و «علم حضوری امام» تأکید می کنیم، از این جهت که این نکته پایه و زیر بنایی است برای بخشهای بعدی بحث.

مخلوقات، مستقل از یکدیگر آفریده نشده اند بلکه در آفرینش آنها دیگر مخلوقات پیرامون آنها نیز در نظر گرفته شده اند؛ بنابراین، جهان هستی یک مجموعۀ بهم پیوستۀ هماهنگ است و به شیوه ای منظّم و تحت هدایت مقدّر الهی در حرکت است:

ص:45

الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی. (1)

«کسی که هر چیزی را خلقتی که در خور اوست داده پس آن را هدایت فرموده است».

و همچنین:

وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ * وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّی عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ * لا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ. (2)

«و خورشید به (سوی) قرارگاه ویژۀ خود روان است. تقدیر آن عزیز دانا این است؛ نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی جوید و هر کدام در سپهری شناورند».

بر این اساس، همۀ موجودات در جهان هستی بر یکدیگر تأثیر می گذارند و انسان نیز از این قانون مستثنا نیست. او در چارچوب این قانون، آفریده شده و در نتیجه تابع آن است.

از یک سو، روشن است که انسان در این جهان، تأثیرپذیر است؛ زیرا (مثلاً) اگر فاصلۀ خورشید از زمین کم، یا زیاد شود، در زندگی همه و از جمله انسان اثر خواهد گذاشت.

از سوی دیگر، انسان بر موجودات اطراف خود تأثیر می گذارد که این مطلب نیاز به توضیح دارد.

ص:46


1- (1) - طه (20): 50.
2- (2) - یس (36) : 40 و 38.

خداوند متعال می فرماید:

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ. (1)

«و خدا شهری را مثَل زده است که امن و امان بود (و) روزی اش از هر سو فراوان می رسید، پس (ساکنانش) نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند و خدا هم به (سزای) آنچه انجام می دادند، طعم گرسنگی و هراس را به (مردم) آن، چشانید».

معنای آیه این است که: ثبات، آرامش، حرکت هدفمند در پیوند بین افراد جامعه، کار، تولید، رفاه، فراوانی اجناس و فراگیر شدن امنیّت در همۀ زمینه ها، همۀ این امور، پدیده های نیکویی هستند که به سبب پایبندی مردم به جلوه های عملی شکرگزاری مثل عدالت، محبّت و مساوات به دست می آید، امّا اگر جامعه ای از این ارزشها تهی شود و خدا را محور فعالیّت و حیات خود قرار ندهد و به گذشتۀ توحیدی درخشان خود کافر شود و آن را با خدایان متعدّد عوض کند - مثلاً دنباله رو انسانی توانگر شود، یا از نفس، شیطان و حبّ ثروت و قدرت پیروی کند - این امور باعث توزیع نادرست (ثروت) و سیطرۀ ظلم و ناامنی و شیوع ترس و فقر و اختلاف

ص:47


1- (1) - نحل (16): 112.

طبقاتی می شود. زندگی در چنین جامعه ای، هرگز سعادتمند نخواهد بود.

کفر، فسق و نفاق و هر موضعگیری فکری، یا رفتاری از سوی انسان، سرانجام بر محیط او تأثیر می گذارد. نباید مسأله را به جنبۀ مادّی اعمال انسان محدود کنیم بلکه موضعگیریهای قلبی و اعتقادی نیز داخل در این چارچوب است؛ زیرا اعتقاد نیز یک عمل است، پس «کفر» که یک عمل درونی است بر دیگر مخلوقات، تأثیر می گذارد و حتّی خطّ مشی خود انسان نیز تابع تصمیم گیریهای اعتقادی و درونی اوست. از این جهت است که فرشتگان - با ربط دادن بین فسق و خونریزی که ناشی از اراده است - (از خداوند) دربارۀ این مخلوق جدید؛ یعنی آدم و سرنوشت و زندگی و حرکت او در زمین و چگونگی برخورد او با مجموعۀ هستی، سؤال می کنند. آنان می دانند که هستی، تابع یک نظام جهانی واحد است که همگان بر اساس آن عمل می کنند و این موجود جدید نیز باید با نظام هستی منسجم و هماهنگ باشد، امّا از آن جا که به گونه ای آفریده شده است که او را وادار به مخالفت با نظام هستی می کند، از این رو، خونریزی، ویرانی و خرابی به بار می آورد؛ زیرا هرج و مرج و بی نظمی در اثر اراده - که ممکن است به کفر، یا رخنه در نظام هستی و حملۀ به آن بینجامد - پدید می آید؛ بنابراین، پیدایش

ص:48

این مخلوق جدید، خطری نه تنها برای او بلکه برای تمام هستی است:

أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء. (1)

«آیا در آن (زمین) کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟».

امّا خداوند متعال، به اشکال و پرسشی که ملائکه در اعتراض به این که انسان، زمام خلافت را به دست گرفت، مطرح کردند، این گونه پاسخ داد:

إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا. (2)

«من چیزی می دانم که شما نمی دانید و (خدا) همۀ (معانی) نامها را به آدم آموخت».

خداوند، انسان را آفرید و علم به اموری که با مسؤولیّتهای الهی او مناسبت و هماهنگی دارد و او را در رسیدن به اهداف و غایات، کمک می کند، به او سپرد.

بنابراین، آگاهی انسان از همۀ اسما و نامها موهبت و بخششی از سوی خداوند سبحان است. خداوند، انسان را از حقیقت اشیاء و نظامهای حاکم بر هستی، آگاه ساخت، همچنین به او آموخت که در جهان هستی، چه جایگاهی دارد و چگونه باید در آن تأثیر بگذارد تا آن را در خدمت اهداف و آرمانهای خود در آورد.

ص:49


1- (1) - بقره (2): 30.
2- (2) - بقره (2) : 31 - 30.

وَکُلَّ شَیْ ءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ. (1)

«و هر چیزی را در کارنامه ای روشن بر شمرده ایم».

خداوند، این علم را به پیامبران داد و پس از خاتم پیامبران، آن را به امامان طاهر از خاندان او سپرد.

این همان علمی است که معصوم به وسیلۀ آن، حقیقت اشیاء را آن گونه که هست و به طور روشن و تردیدناپذیر، درک می کند؛ علمی که این ویژگی را داشته باشد، مسلّماً به «عصمت» می انجامد.

برای روشن شدن مطالب مثالی می زنیم: «قانون جاذبه» یکی از قوانین هستی است که با انسان مرتبط است و انسان باید بر طبق آن عمل کند و از مخالفت با آن بر حذر باشد. ارتباط بین انسان و بین قانون، با ارتباط بعضی از مخلوقات با آن متفاوت است؛ مثلاً پرندگان به خاطر مصلحت خود، این قانون را نقض می کنند. به دیگر سخن، ارتباط این قانون با پرندگان از جهت دیگری است که با ارتباط انسان، تفاوت دارد. انسان از عمل پرندگان در نقض این قانون، می پرهیزد؛ زیرا آثار مترتّب بر انسان، غیر از آثار مترتّب بر پرندگان است؛ بنابراین، آگاهی انسان از این قانون و موارد نقض آن، به او «عصمت» داده است تا بر خلاف آن عمل نکند وگرنه انسان اراده دارد و می تواند برخلاف آن رفتار کند.

ص:50


1- (1) - یس (36) : 12.

قانونهای دیگری هست که در زندگی انسان، بازتاب و انعکاس دارد و انسان این قانونها را می داند، امّا آثار و نتایج آنها را درک نمی کند؛ زیرا به آثار مترتّب بر مخالفت با آنها علم و آگاهی ندارد؛ مانند خوردن مال یتیم.

در قرآن کریم آمده است:

یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا (1).

«(آنان) آتشی در شکم خود می خورند».

معصوم، علمی دارد که با آن می بیند و در می یابد که مال یتیم، آتش است، در حالی که برای غیر معصوم، مالی لذّتبخش به نظر می آید، نه آتش سوزنده. تأثیر و بازتاب این کار در نزد معصوم، روشن و یقینی است، همان گونه که قانون جاذبه برای ما آشکار و مسلّم است و ما را بر آن می دارد تا از مخالفت با آن خودداری کنیم، هرچند توانایی آن را داشته باشیم، امّا از اثر مترتّب برخوردن مال یتیم، آگاه نیستیم؛ یعنی ما علمی نداریم که با آن، همۀ قوانین هستی را درک کنیم.

حضرت یوسف(علیه السلام) می توانست مرتکب زنا شود؛ زیرا ارادۀ آزاد بر انجام آن داشت، امّا آن را کاری زشت می دید؛ زیرا به این قانون، علم داشت. این بدان معنا نیست که او مانند دیوار از لذّت جنسی و اراده بی بهره بود بلکه به آثار این قانون، علم داشت و از این رو، اصلاً بر خلاف آن عمل نکرد.

ص:51


1- (1) - نساء (4): 10.

بر این اساس، پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) قایل به عصمت همۀ امامان هستند، حتّی امام جواد(علیه السلام) که در سن هفت سالگی به امامت رسیدند. امام به همه چیز عالم است، نه فقط احکام نماز و حج بلکه همۀ امور. او خدا را نافرمانی نمی کند و حتّی اشتباه هم نمی کند. دشمنان اهل بیت(علیهم السّلام) در آن زمان که حکومت را در دست داشتند، از این عقیدۀ شیعیان آگاه بودند . این یک عقیدۀ سرّی و پنهان نبود، آنان می دانستند که شیعیان، قایل به عصمت امامان خویش هستند.

حکومت با تمام امکانات و ابزارهای خود، کوشید تا این واقعیّت را تکذیب کند، امّا موفّق نشد.

امام جواد(علیه السلام) را که خردسال بودند، می آوردند و دانشمندان و در رأس آنان قاضی یحیی بن اکثم را نیز جمع می کردند. یحیی بن اکثم در جایگاه قضاوت خود می نشست و به امام جواد(علیه السلام) رو می کرد و می گفت: سؤالی بپرسم؟

امام (علیه السلام) فرمود:

«برخیز و همچون سؤال کننده ای در برابر سؤال شونده بنشین (و آنگاه سؤال کن)».

و یحیی بن اکثم با وجود کهنسالی بر می خیزد و همچون سؤال کننده ای، مؤدّبانه در برابر امام زانو می زند.

یحیی بن اکثم با خود اندیشید دربارۀ چه چیز از امام سؤال کنم؟ آیا دربارۀ نماز و احکام آن بپرسم؟ در حالی که او می دانست امام

ص:52

و خانواده اش هر روز نماز می خوانند، پس احکام نماز را می داند. با خود گفت: این پسر در بغداد زندگی می کند و به حج نرفته است؛ زیرا انسان در طول حیات خود، فقط یک بار حج واجب انجام می دهد و اگر توفیق پیدا کند مثلاً ده بار آن را انجام می دهد، گذشته از آن، امام هنوز کودک است و به حج نرفته است، پس به امام گفت:

« ای پسر رسول خدا! نظر شما دربارۀ مُحرمی که صیدی را کشته است، چیست؟».

امام(علیه السلام) جواب داد:

«او را در حل کشته است، یا در حرم؟ حکم مسأله را می دانسته یا نه؟ از روی عمد کشته است، یا اشتباهاً؟ مُحرم، آزاد بوده یا عبد؟ صغیر بوده یا کبیر؟ برای اوّلین بار کشته یا برای چندمین بار؟ آن صید، پرنده بوده یا غیر پرنده؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ آیا بر کار خود پافشاری می کند، یا پشیمان است؟ شب آن حیوان را کشته یا روز؟ در هنگام کشتن، برای عمره مُحرم بوده یا برای حج؟».

ص:53

یحیی بن اکثم حیرت زده شد و آثار عجز و ناتوانی در چهره اش آشکار گشت. سپس امام به تفصیل جواب مسأله را داد که در کتابها آمده است. (1)

این ماجرا نشانۀ این است که امام دارای عصمت مورد عنایت خداوند است که علم حضوری را نیز در بر دارد. (2)

علمی که امام معصوم دارد و در اثر آن به اشیاء شناخت کامل پیدا می کند و اهداف رسالت با آن تحقّق می یابد، موهبتی است از طرف خداوند، بدون این که خود امام آن را کسب کرده باشد. هدف خداوند از اعطای این علم، این است که امام قدرت کامل برای محقّق ساختن اهداف الهی - که شایسته است به کاملترین شکل محقّق شود - داشته باشد و آن را بر همۀ دینها پیروز گرداند.

عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ. (3)

«دانای نهان است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، جز پیامبری را که از او خشنود باشد».

ص:54


1- (1) - بحارالانوار: 50/ 76.
2- (2) - ر.ک: العصمه و شروط الحفاظ علی النظام، سیّد مهدی حکیم (نسخه دست نویس) و همچنین کتاب بحث حول الامامه، کمال حیدری و نیز کتاب الامامة و الولایه، گروهی از نویسندگان.
3- (3) - جن (72): 27و26.

علم عطا شده به امام - خواه از راه الهام، یا نجوای در گوش، یا آموختن از پیامبر(صلی الله علیه و آله) - که دامنۀ آن تا آگاهی از غیب نیز گسترش می یابد، غیر از علمی است که به خداوند سبحان اختصاص دارد. علم خداوند از غیر او و حتّی از فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل نیز پوشیده و پنهان است که همان «علم غیب مطلق» است؛ از این رو، علمی که خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله) می دهد، یا به صورت آموزش غیر طبیعی است؛ مانند کتابهای آسمانی (الهی) که توسّط فرشتۀ وحی بر پیامبران نازل می شود و به حسب نوع رسالت هر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، احکام و اخباری را دربارۀ حوادث گذشته، حال و حتّی آینده در بردارد.

تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ. (1)

«برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم. از آنان کسی بود که خدا با او سخن گفت و درجات بعضی از آنان را بالابرد».

و یا به صورت عملی است مانند معجزاتی که به دست پیامبر(صلی الله علیه و آله) انجام می شود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فقط بر بُعد عملی این معجزات احاطه دارد و ممکن است از حقیقت علمی آن آگاه نباشد، امّا گاهی نیز به آن دست می یابد؛ مانند زنده کردن مردگان که جزو غیب مختص به

ص:55


1- (1) - بقره (2): 253.

خداوند است، امّا مانعی ندارد که خدا آن را به برخی از پیامبرانش عطا کند مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام):

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی. (1)

«و (یاد کن) آنگاه که ابراهیم گفتک پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده می کنی؟».

یکی از فرقهای علم امام، با علم خداوند این است که: علم خدا قدیم است و قبل از معلومات وجود داشته و عین ذات خداست، امّا علم حضوری امام، این ویژگی را ندارد بلکه حادث است و بعد از معلومات، پدید آمده است و عین ذات امام نیست بلکه وجود این علم نزد امام به معنای آشکار و معلوم بودن امور برای اوست. اعتقاد به اشتراک و اتّحاد بین علم خدا و علم امام، شرک و غلوّ است و خود ائمّه(علیهم السّلام) نیز به آن قایل نیستند، چه رسد به پیروان ایشان.

کوتاه سخن این که: علم خدا ذاتی است، امّا علم امام، عرضی است و خداوند به او بخشیده است، پس بین آنها اتّحادی نیست .

حال اگر خداوند علم غیب مطلق و بی نهایت دارد و به هر یک از بندگان خاصّ خود که بخواهد از آن می بخشد، آیا کسی از این انسانهای خاص وجود دارد که به علم غیب دست یافته و به آن عمل کرده باشد؟ پاسخ به این پرسش در فصل بعد می آید.

ص:56


1- (1) - بقره (2): 260.

فصل سوم : علم غیب در قرآن و سنّت

اشاره

علم امام معصوم و دامنه و خاستگاه آن را تنها از راههای نقلی «قرآن کریم و سنّت شریف» می توان اثبات کرد؛ زیرا «عقل» به تنهایی، توانایی پرداختن به این بحث را - چه برای اثبات و چه برای نفی - ندارد؛ چرا که اثبات آن متوقّف است بر دانستن آن از راه غیب؛ از این رو، این مسأله را در چارچوب نقلی و در خلال چند بخش بررسی می کنیم.

بخش اوّل: آیاتی که از علم غیب در زندگی انبیا و صالحین خبرمی دهد

قرآن کریم به این پدیده در زندگی پیامبران و صالحان تصریح و تأکید کرده است. آنان به اذن خداوند، علم غیب داشته اند و از آن، در راستای رسالت خویش استفاده کرده اند که به چند نمونۀ از آن اشاره می کنیم:

1- حضرت یوسف(علیه السلام) به برادرانش فرمود:

اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا. (1)

ص:57


1- (1) - یوسف (12): 93.

«این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهرۀ پدرم بیفکنید (تا) بینا شود».

و خداوند از آنچه پس از آن اتّفاق افتاد، خبر می دهد:

فَلَمَّا أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا. (1)

«پس چون مژده رسان آمد، آن (پیراهن) را بر چهرۀ او انداخت، پس بینا گردید».

ظاهر آیه بیانگر این است که حضرت یعقوب(علیه السلام) در اثر قدرت غیبی ای که حضرت یوسف(علیه السلام) داشت و به کار برد، دوباره بینایی خود را به طور کامل به دست آورد. روشن است که باز گرداندن بینایی حضرت یعقوب(علیه السلام) مستقیماً توسّط خداوند انجام نگرفت بلکه به اذن او و توسّط حضرت یوسف(علیه السلام) تحقّق یافت.

آن که سبب بازگشت بینایی حضرت یعقوب(علیه السلام) گردید، حضرت یوسف(علیه السلام) بود وگرنه به برادرانش دستور نمی داد که پیراهن او را ببرند و بر صورت پدرش بیفکنند بلکه تنها کافی بود که دعا کند و از خدا این امر را بخواهد. این یک اقدام غیبی است که از یکی از اولیای خدا؛ یعنی حضرت یوسف(علیه السلام) سر زده است. او به اذن خداوند، جریان طبعیت را تغییر داد و هیچ کس توان این کار را ندارد مگر این که خداوند به او سلطه و قدرت غیبی بخشیده باشد.

ص:58


1- (1) - یوسف (12) : 96.

2- حضرت موسی(علیه السلام) با عصای خود، بر سنگی زد و از آن دوازده چشمه جوشید:

فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً. (1)

«گفتیم: با عصایت بر آن تخته سنگ بزن، پس دوازده چشمه از آن جوشیدن گرفت».

حضرت موسی(علیه السلام) در جای دیگر نیز قدرت غیبی خود را به کار گرفته است؛ هنگامی که با عصای خود به دریا زد و دریا شکافته شد و دوازده مسیر خشک در کف دریا برای بنی اسرائیل به وجود آمد تا از دریا عبور کنند:

فَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ. (2)

«پس به موسی وحی کردیم با عصای خود بر این دریا بزن تا از هم شکافت و هر پاره ای همچون کوهی سترگ بود».

در این دو مورد حضرت موسی(علیه السلام) از قدرت غیبی خدادادی خود - که به اذن و ارادۀ خدا تحقّق می یابد - استفاده کرده است.

ص:59


1- (1) - بقره (2) : 60.
2- (2) - شعراء (26): 63.

3- حضرت سلیمان(علیه السلام) از قدرتهای غیبی متعدّدی بهره مند بود و بر جنیّان و پرندگان، سیطره و تسلّط داشت و زبان پرندگان و حشرات را می دانست.

خدای متعال می فرماید:

وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیْ ءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ * وَحُشِرَ لِسُلَیْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ وَالطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ * حَتَّی إِذَا أَتَوْا عَلَی وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَی وَالِدَیَّ. (1)

«و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: ای مردم! ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم و از هر چیزی به ما داده شده است، راستی که این همان امتیاز آشکار است. و برای سلیمان سپاهیانش از جن و انس و پرندگان جمع آوری شدند و (برای رژه) دسته دسته گردیدند و تا آنگاه که به وادی مورچگان رسیدند، مورچه ای (به زبان خویش) گفت: : ای مورچگان! به خانه هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش - ندیده و ندانسته - شما را پایمال کنند. (سلیمان) از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای، سپاس بگزارم».

ص:60


1- (1) - نمل (27): 19- 16.

همچنین حضرت سلیمان(علیه السلام) تسلّط غیبی شگفت انگیزی بر باد داشت به گونه ای که به دستور او، به هر کجا که می خواست می وزید.

وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَالِمِینَ. (1)

«و برای سلیمان تندباد را (رام کردیم) که به فرمان او به سوی سرزمینی که در آن برکت نهاده بودیم، جریان می یافت و ما به هر چیزی، دانا بودیم».

(نکتۀ) جالب توجّه این است که: باد تَجْرِی بِأَمْرِهِ این امر نشانۀ چیرگی و کنترل حضرت سلیمان(علیه السلام) نسبت به سیر و جهت وزش باد است. (2)

آیا علم غیبی که خداوند به پیامبران و صالحان بخشیده است، برای مأموریّتی خاص و مصلحتی محدود بوده و سپس از آنان باز پس گرفته است؟ یا برای همیشه و به حسب تداوم مأموریّت و گستردگی رسالت هر پیامبر، یا امام است؟

برخی، اعتراف می کنند که پیامبران معجزه داشته اند و خداوند به آنان علم غیب داده تا درستی رسالت خویش را اثبات نمایند، امّا معتقدند این علم به صورت اتّفاقی و محدود و در هنگام مصلحت پدید می آمده است، نه برای همیشه.

ص:61


1- (1) - انبیاء (21): 81.
2- (2) - الوهّابیِّه فی المیزان: 323.

بعضی از آنان این علم را به شیر آب تشبیه کرده اند که هنگام نیاز و مصلحت باز می گردد و سپس بسته می شود، پس درست است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) قدرت غیبی دارد و می تواند معجزه انجام دهد، امّا این امر فقط به موقعیّتهای مشخّص اختصاص دارد و در غیر آنان این توانایی وجود ندارد.

امّا درست آن است که: توانایی پیامبران و علم غیب خدادادی آنان همیشگی و مستمر است، چند آیه از قرآن این مطلب را اثبات می کند؛ از جمله:

1- أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِّنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِیءُ الأکْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللّهِ. (1)

«در حقیقت، من از جانب پروردگارتان برایتان معجزه ای آورده ام؛ من از گِل برای شما (چیزی) به شکل پرنده می سازم، آنگاه در آن می دمم، پس به اذن خدا پرنده ای می شود و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود می بخشم، مردگان را زنده می گردانم».

این آیه ثابت می کند که توانایی حضرت عیسی(علیه السلام) بر انجام معجزات، مخصوص یک واقعۀ معیّن نبوده است؛ زیرا ایشان نفرمود:

ص:62


1- (1) - آل عمران (3): 49.

«پرنده ای برای شما ساختم و نابینای مادرزاد و پیس را بهبود بخشیدم و مرده ای را زنده گردانیدم» تا از این سخن بفهمیم که منظور ایشان یک اتّفاق معیّن بوده که در گذشته رخ داده است.

نفرمود: «پرنده ای برای شما خواهم ساخت و نابینای مادرزاد و پیس را بهبود خواهم بخشید و مرده ای را زنده خواهم کرد» تا دریابیم که این کارها را در زمان مشخّصی در آینده و به طور اتّفاقی انجام خواهد داد بلکه کلام خویش را به زمان حال بیان کرد و دربارۀ نوع پرنده و نابینا و پیس سخن گفت (نه چند مورد خاص). فرمود: از گل پرنده می سازم و نابینا و پیس را بهبود می بخشم و مرده را زنده می کنم» که از آن چنین بر می آید که ایشان همواره این توانایی را داراست و هر زمان که اراده کند، می تواند این کارها را انجام دهد. (1)

2- خداوند متعال در قرآن کریم از قول حضرت سلیمان(علیه السلام) می فرماید:

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لا یَنبَغِی لأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنتَ الْوَهَّابُ * فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاء حَیْثُ أَصَابَ. (2)

«گفت: پروردگارا! مرا ببخش و ملکی به من ارزانی دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت تویی که خود بسیار

ص:63


1- (1) - الولایه التکوینیّه بین الکتاب و السنه، هشام شری عاملی: 107.
2- (2) - سوره ص(38) : 36 و 35.

بخشنده ای، پس باد را در اختیار او قرار دادیم که هر جا تصمیم می گرفت، به فرمان او نرم، روان می شد».

به خدمت گرفتن باد توسّط سلیمان به خاطر مستجاب شدن دعا و درخواست آن حضرت بود که به خداوند گفت:

هَبْ لِی مُلْکًا لا یَنبَغِی لأَحَدٍ مِّنْ بَعْدِی.

روشن است که خداوند، دعای سلیمان(علیه السلام) را برای یک لحظه، یا یک حادثۀ مشخّص مستجاب نکرده است بلکه به خدمت بودن باد جزو سلطنتی بود که خداوند متعال در نتیجۀ دعای سلیمان(علیه السلام) به او ارزانی داشت و در قرآن از آن چنین یاد شده است:

هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسَابٍ. (1)

«این بخشش ماست، (آن را) بی شمار ببخش، یا نگاه دار».

بنابراین، فرمانروایی حضرت سلیمان(علیه السلام) بر باد، به اذن خدا به طور پیوسته و دائم بوده است.

3- خداوند در قرآن می فرماید:

وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ. (2)

«آهن را برای او نرم گردانیدیم».

نرم گرداندن آهن برای داوود به طور موقّت و در یک مورد معیّن و به سبب خاصّی نبود بلکه فضل دائمی خداوند بود که به او بخشید و آیۀ کریمه این نکته را آشکارا بیان می کند:

ص:64


1- (1) - سوره ص(38): 39.
2- (2) - سبأ (34): 10.

یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ. (1)

«و به راستی داوود را از جانب خویش مزیّتی عطا کردیم (و گفتیم:) ای کوهها! با او (در تسبیح خدا) هم صدا شوید و ای پرندگان! (هماهنگی کنید) و آهن را برای او نرم گردانیدیم».

حال باید ببینیم آیا این بخشش دائمی الهی (علم غیب) تنها به پیامبران داده می شود، یا دیگر بندگان صالح را نیز در بر می گیرد؟ قرآن کریم آشکارا می گوید که: این عطای الهی مختص پیامبران نیست بلکه خداوند آن را به هر بندۀ صالحی که از او خشنود باشد، می بخشد.

خداوند متعال می فرماید:

قَالَ یَا أَیُّهَا المَلؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ* ... قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ. (2)

«گفت: ای سران (کشور)! کدام یک از شما تخت او را - پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند - برای من می آورد. کسی که نزد او دانشی از کتاب (الهی) بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنی، برایت می آورم».

ص:65


1- (1) - سبأ (34): 10.
2- (2) - نمل (27): 40 و38.

«آصف» با گفتن أَنَا آتِیکَ بِهِ. از قدرت خود بر این کار خبر داده است؛ یعنی من توانایی آوردن آن را دارم، به ویژه با در نظر گرفتن سؤال سلیمان که: چه کسی توانایی این کار را دارد؛ أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا.

علاوه بر این که: خداوند متعال از او این چنین یاد کرده است: قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ. که نشانگر این است که علّت قدرت داشتن، همان علم به کتاب است و این مطلب را روایات اهل بیت(علیهم السّلام) نیز تأیید می کند، پس اگر آصف این علم را فراموش نکند، برای همیشه و هرگاه بخواهد، توانایی انجام آن کار را دارد. (1)

بخش دوّم: آیاتی که علم غیب را منحصر در خداوند متعال می داند و آن را از دیگران نفی می کند

گذشت که علم به غیب یکی از پدیده ها و جلوه های مطرح در زندگی پیامبران و صالحان است؛ بنابراین، مقصود آیاتی که علم غیب را منحصر در خداوند سبحان دانسته از دیگران نفی می کنند چیست؟

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

قُل لا یَعْلَمُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ الْغَیْبَ إِلا اللَّهُ. (2)

ص:66


1- (1) - الولایه التکوینیّه بین الکتاب و السنه: 107.
2- (2) - نمل (27): 65.

«بگو: هر که در آسمانها و زمین است - جز خدا - غیب را نمی شناسد».

وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ. (1)

«و کلیدهای غیب، تنها نزد اوست».

وَلاَ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیْبَ. (2)

«به شما نمی گویم که گنجینه های خدا پیش من است و غیب نمی دانم».

وَلِلّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأَمْرُ کُلُّهُ. (3)

«و نهان آسمانها و زمین، از آن خداست و تمام کارها به او بازگردانده می شود».

یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُواْ لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ. (4)

«(یاد کن) روزی را که خدا پیامبران را گرد می آورد، پس می فرماید: چه پاسخی به شما داده شد، می گویند: ما را هیچ دانشی نیست، تویی که دارای رازهای نهانی».

این قبیل آیات که علم غیب را مختص به خدا می داند، با آیاتی که علم غیب را برای دیگران نیز اثبات می نماید، تعارض و اختلاف

ص:67


1- (1) - انعام (6): 59.
2- (2) - هود (11): 31.
3- (3) - هود (11): 123.
4- (4) - مائده (5): 109.

ندارند؛ زیرا شیوۀ رایج قرآن در بیان افعال الهی مانند آفریدن، روزی دادن و میراندن به این گونه است که از یک جهت، نفی و از جهت دیگر، اثبات می کند؛ مانند آیۀ:

اللَّهُ یَتَوَفَّی الأَنفُسَ. (1)

«خدا روح مردم را به تمامی باز می ستاند».

که ظاهراً انجام عمل به طور مستقیم و بی واسطه را می رساند. و آیۀ:

قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ. (2)

«بگو: فرشتۀ مرگی که بر شما گمارده شده جانتان را می ستاند».

که از آن، وجود واسطه در این کار بر می آید، امّا با تأمّل در آیات، در می یابیم که آیۀ اوّل یک جهت را اثبات می کند و آیۀ دوّم، جهت دیگر را، پس تعارض، یا نفی و اثبات وجود ندارد؛ زیرا آیۀ اوّل، ثابت می کند که در اصل، خداوند جان مردم را می گیرد و آیۀ دوّم، ثابت می کند که فرشتۀ مرگ (عزرائیل) به فرمان خداوند، این کار را انجام می دهد، پس بر اساس هر دو آیه خداوند توسّط عزرائیل جانها را می گیرد.

در مورد «علم غیب» نیز همین گونه است، آن دسته از آیاتی که علم غیب را مخصوص خداوند می داند، ناظر به علم ذاتی و ازلی خداست که به او اختصاص دارد، امّا آن دسته از آیات که دربارۀ

ص:68


1- (1) - زمر (39): 42.
2- (2) - سجده (32): 11.

علم غیب دیگران (غیر خدا) است، از علم غیر ذاتی سخن می گوید که خداوند به بندگان برگزیده اش می بخشد تا آنان را از برخی حقایق آگاه سازد، پس بین این دو دسته تعارض و اختلافی نیست.

بخش سوّم: آیاتی که امکان علم غیب داشتن را برای غیر خداوند اثبات می کند

در قرآن کریم، آیاتی هست که دربارۀ امکان علم غیب برای غیر خداوند سخن می گوید؛ مانند:

هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا. (1)

«آیا تو را به شرط این که از بینشی که آموخته شده ای به من یاد دهی، پیروی کنم؟».

قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا * وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا. (2)

«گفت: تو هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی و چگونه می توانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری، صبر کنی؟».

وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ. (3)

«و اگر غیب می دانستم قطعاً خیر بیشتری می اندوختم».

ص:69


1- (1) - کهف (18): 66.
2- (2) - کهف (18): 68و67.
3- (3) - اعراف (7): 188.

وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا. (1)

«و بگو: پروردگارا! بر دانشم بیفزای».

در بخش قبل به این نتیجه رسیدیم که علم غیب مختص به خداوند سبحان است و به هر که بخواهد از آن عطا می کند و بین این دو علم، هیچ تعارضی در نفی و اثبات نیست. به همین ترتیب می توان تعارض (ظاهری) بین آیاتی که علم غیب را منحصر در خداوند می داند و آیاتی که دربارۀ امکان علم غیب برای غیر خداوند سخن می گوید را برطرف کرد.

از آیاتی که دربارۀ دادن علم غیب به غیر خداوند سخن می گوید بر می آید که این علم با اذن، اراده و رضایت خداوند به دست می آید و به هیچ وجه بیرون از حوزۀ اراده و اختیار خداوند و بی ارتباط با او نیست.

بخش چهارم: آیاتی که اعطای علم غیب به خاتم پیامبران را اثبات می کند

آیاتی که امکان دستیابی به علم غیب را برای برخی از بندگان اثبات می کند، بر شمردیم. همچنین به آیاتی که اعطای علم غیب به غیر خداوند را اثبات می کند، اشاره کردیم؛ مانند:

وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا. (2)

«(خدا) همۀ (معانی) نامها را به آدم آموخت».

ص:70


1- (1) - طه (20): 114.
2- (2) - بقره (2): 31.

قَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیکُمَا. (1)

«غذایی را که روزی شماست، برای شما نمی آورند، مگر آن که من از تعبیر آن به شما خبر می دهم پیش از آن که (تعبیر آن) به شما برسد».

وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. (2)

«تأویلش را جز خدا و ریشه داران در دانش، کسی نمی داند».

در همین راستا دسته ای از آیات هست که اعطای «علم غیب» به خاتم پیامبران (صلی الله علیه و آله) را بیان می کند؛ مثل:

وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلا وَحْیٌ یُوحَی. (3)

«و از سر هوس سخن نمی گوید، این سخن به جز وحیی که وحی می شود، نیست».

سَنُقْرِؤُکَ فَلا تَنسَی. (4)

«ما به زودی (آیات خود را به وسیلۀ سروش غیبی) بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنی».

ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ. (5)

ص:71


1- (1) - یوسف (12): 37.
2- (2) - آل عمران (3): 7.
3- (3) - نجم (53): 4و3.
4- (4) - اعلی (87): 6.
5- (5) - آل عمران (3): 44.

«این (جمله) از اخبار غیب است که به تو وحی می کنیم».

از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است که فرمود:

«نه به خدا سوگند! عالم هرگز جاهل نباشد؛ ممکن نیست چیزی را بداند و چیزی را نداند. خدا بالاتر از آن است که فرمانبری از بنده ای را واجب کند که علم آسمان و زمینش را از او پنهان داشته است». (1)

امام صادق(علیه السلام) نیز فرموده است:

«همانا خدای عزّوجلّ پیامبرش را تربیت کرد و نیکو تربیت کرد؛ چون تربیت او را تکمیل نمود، فرمودند:

وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ؛ (2)

«و راستی که تو را خویی والاست».

سپس امر دین و امّت را به او واگذار فرمود تا سیاست بندگانش را به عهده گیرد، سپس فرمود:

وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا (3).

«آنچه را پیامبر به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید».

ص:72


1- (1) - اصول کافی: 1/ 262/ ح6.
2- (2) - قلم (68): 4.
3- (3) - حشر (59): 7.

«همانا رسول خدا استوار، موفّق و مؤیّد به روح القدس بود و نسبت به سیاست و تدبیر خلق، هیچ گونه لغزشی نداشت و به آداب خدا تربیت شد». (1)

اگر شأن پیامبر چنین است و خداوند به خاطر کامل شدن رسالت و اداره کردن بندگان و گستراندن عدالت، به او علم غیب ارزانی داشته و توسّط روح القدس او را راهنمایی کرده است، آیا در راستای همین اهداف، این تواناییها و نیز علم غیب را به جانشینان او (اهل بیت) - که آنان را برای تمام کردن رسالت پیامبر پسندیده است - نیز داده است؟ در بخش بعد به این مسأله می پردازیم.

بخش پنجم: آیات و روایاتی که اعطای علم غیب به ائمّه(علیهم السّلام) (اهل بیت) را اثبات می کند

گفتیم که خداوند سبحان به پیامبران و بندگان صالح خود «علم غیب» داده است. (و از سویی) امامان معصوم کسانی هستند که خداوند - به تصریح قرآن و سنّت - آلودگی را از آنان زدوده و آنان را پاک و پاکیزه گردانیده است. آنان جانشینان پیامبر در به انجام رساندن مسؤولیّتها و اهداف رسالت هستند و لازمۀ این امر، آن است که همانند پیامبر، علم به غیب داشته باشند.

ص:73


1- (1) 1- اصول کافی: 1 / 266، ح4.

1- از این رو، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند:

«علمی که آدم از آسمان به زمین فرو آورد و همۀ آنچه پیامبران تا پیامبر خاتم به آن برتری یافته اند، در خاندان آخرین پیامبر، گرد آمده است». (1)

2- از عبدالله بن ولید سمّان نقل شده است که امام باقر (علیه السلام) به من فرمود:

«ای عبدالله! شیعیان دربارۀ حضرت علی(علیه السلام) و حضرت موسی و حضرت عیسی(علیه السلام) چه می گویند؟ گفتم: فدایت شوم! در چه زمینه ای سؤال می کنید؟ فرمود: آنان در فضل برابرند. از نظر علم پرسیدم، گفتم: فدایت شوم! شایسته است دربارۀ آنان چه بگویم؟ فرمود: به خدا سوگند! او (علی) از آن دو داناتر است.

سپس فرمود: «ای عبدالله! آیا شیعیان قایلند که علی همان علم پیامبران را دارد؟ گفتم: بله. فرمود: در این باره با آنان مخالفت کن. خداوند متعال به موسی فرمود: وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْ ءٍ؛ (2) و در الواح (توارت) برای او در هر موردی نگاشتیم، که از آن بر می آید، خدا همه امور را برای او آشکار نساخته است، امّا به حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) فرمود: وَجِئْنَا بِکَ عَلَی هَؤُلاء شَهِیدًا؛ (3) و تو

ص:74


1- (1) - تفسیر قمی: 1/ 367; نورالثقلین: 2/ 523.
2- (2) - اعراف (7): 145.
3- (3) - نساء (4) : 41.

را بر آنان گواه آوردیم. [و فرمود]: وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْ ءٍ؛ (1) این کتاب را که روشنگر هر چیزی است، بر تو نازل کردیم». (2)

3- در قرآن کریم آمده است:

قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ. (3)

«کسی که نزد او دانشی از کتاب (الهی) بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنی، برایت می آورم».

علّت این که «آصف بن برخیا» قدرت داشت این عمل را - که نقض کنندۀ قوانین عادی طبیعت بود - انجام دهد، این بود که (دانشی از کتاب الهی) داشت. آیه نشانگر این است که قدرت او سبب دیگری نداشت و ولایت و قدرت او، بر مدار دانشی از کتاب می چرخید. تا زمانی که دانشی از کتاب باشد، این ولایت و قدرت نیز برای او باقی است. اگر مقام و منزلت کسی که دانشی از کتاب دارد، این چنین باشد، پس منزلت کسی که همۀ علم کتاب را دارد تا چه حداست؟

4- امام صادق(علیه السلام) به شخصی به نام «سدیر» دربارۀ علم امامان به آنچه در کتاب است، چنین می فرماید:

ص:75


1- (1) - نحل (16) : 89 .
2- (2) - کافی: -1/ 147؛ بحارالأنوار: 26/ 16.
3- (3) - نمل (27): 40.

«ای سدیر! آیا قرآن نخوانده ای؟ سدیر جواب داد: بله خوانده ام. امام فرمود: آیا در آنچه خوانده ای به این آیه برخورد کرده ای:

قُلْ کَفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ. (1)

«بگو: کافی است خدا و آن کس که نزد او علم کتاب است، میان من و شما گواه باشد.»

«سدیر گفت: فدایت شوم آن را خوانده ام. امام فرمود: آیا کسی که همۀ علم کتاب نزد اوست، داناتر و برتر است، یا کسی که جزئی از علم کتاب را دارد؟ سدیر گفت: کسی که همۀ علم کتاب را دارد. پس امام با دست به سینۀ خود اشاره کرد و فرمود: به خدا سوگند! همۀ علم کتاب نزد ماست، به خدا سوگند! همۀ علم کتاب نزد ماست». (2)

5- خداوند در قرآن می فرماید:

إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا. (3)

«خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان (پیامبر) بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند».

ص:76


1- (1) - رعد (13) : 43.
2- (2) - اصول کافی: 1/ 257.
3- (3) - احزاب (33): 33.

إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ. (1)

«به یقین خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر مردم جهان، برتری داده است»

با توجّه به این که زدودن آلودگیها و پاک کردن از همۀ عیبها و نقصهای ظاهری و باطنی و انحرافات و تاریکیهای نادانی و غفلت، به طور عام بیان شده است، نتیجه می گیریم که علم آنان عام و بالفعل است. (2)

6- عبدالاعلی بن اعین می گوید:

«شنیدم امام صادق(علیه السلام) فرمود: من زادۀ رسول خدا هستم و به قرآن دانایم. آغاز خلقت و آنچه تا روز قیامت رخ می دهد و خبر آسمان و زمین و بهشت و دوزخ و اخبار گذشته و آینده در قرآن آمده است. تمام اینها را می دانم چنانکه به کف دست خود می نگرم. خداوند می فرماید: این کتاب، روشنگر هر چیزی است». (3)

7- ابوبصیر از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است که:

«پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) هزار باب از علم آموخت که از هر باب آن، هزار باب گشوده می شود... همانا جامعه نزد ماست...

ص:77


1- (1) - آل عمران (3): 33.
2- (2) - المعارف السلیمانیّه، عبدالحسین نجفی لاری: 60.
3- (3) - کافی: 1/ 61، کتاب فضل العلم، باب 20، باب الرد الی الکتاب، ح8 .

طوماری است به طول هفتاد ذراع پیامبر، که به املای آن حضرت و دستخطّ حضرت علی(علیه السلام) نگاشته شده است. تمام حلال و حرام و همۀ احتیاجات (دینی) مردم حتّی جریمۀ خراش در آن موجود است. سپس با دست به بدن من زد و فرمود: به من اجازه می دهی ای ابامحمّد؟ گفتم من از آن شما هستم، هر چه می خواهی بنما، آنگاه با دست مبارک مرا نشگون گرفت و فرمود: حتّی جریمۀ این نشگون در جامعه هست، در حالی که حضرت خشمگین به نظر می رسید». (1)

8- حسین بن ابی علا می گوید:

«شنیدم که امام صادق(علیه السلام) فرمود:همانا جفر سفید نزد من است. عرض کردم: در آن چیست؟ فرمود: زبور داوود و تورات موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم، حلال و حرام و مصحف فاطمه، امّا در آن، چیزی از قرآن نیست. در جفر، چیزهایی است که (به خاطر آن) مردم به ما احتیاج دارند و ما به کسی احتیاج نداریم حتّی مجازات یک تازیانه و نصف تازیانه و ربع تازیانه و جریمۀ خراش در آن است». (2)

9- ربعی بن عبدالله از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که:

ص:78


1- (1) - کافی: 1/ 238، کتاب الحجّه، باب فیه ذکر الصحیفه، ح1.
2- (2) - کافی: 1/ 240، کتاب الحجّه، باب فیه ذکر الصحیفه، ح3.

«خداوند خواسته است که کارها را توسّط اسباب آن فراهم آورد، پس برای هر چیزی، سبب و وسیله ای قرار داد و برای هر سببی، شرح و گشایشی مقرّر داشت و برای هر شرحی، نشانه ای (دانشی) گذاشت و برای هر نشانه دری گویا نهاد؛ گروهی آشنا به این در و جماعتی نادان به آن می باشند. این درِ گویا رسول خدا و ما هستیم». (1)

10- بکر بن کرب صیرفی می گوید:

«شنیدم که امام صادق(علیه السلام) فرمود: نزد ما چیزی است که با آن از مردم بی نیازیم و مردم به ما نیاز دارند؛ نزد ما کتابی است که رسول خدا آن را املا نموده و حضرت علی نوشته است؛ صحیفه ای که هر حلال و حرامی در آن است». (2)

11- در حدیثی طولانی - که هشام بن حکم از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده - آمده است:

«خداوند در زمین حجّتی قرار نمی دهد که دربارۀ چیزی از او سؤال شود و بگوید: نمی دانم». (3)

12- سوره بن کلیب می گوید:

«به امام صادق گفتم: امام با چه ابزاری فتوا می دهد؟ فرمود: با کتاب (قرآن). گفتم: اگر چیزی در کتاب نبود (چطور)؟ فرمود: با

ص:79


1- (1) - کافی: 1/ 183، کتاب الحجّه، باب معرفه الامام، ح7.
2- (2) - بصائر الدرجات: 1/ 142، باب12، باب فی أن الأئمّة عندهم الصحیفه الجامعه... .
3- (3) - التوحید: 1/ 370، باب 37، باب الرّد.

سنّت. گفتم: اگر چیزی در کتاب و سنّت وجود نداشت؟ فرمود: همه چیز در کتاب و سنّت وجود دارد. سوره بن کلیب می گوید: یک بار یا دو بار (سؤال آخر را) تکرار کردم. فرمود: خداوند او را به راه درست راهنمایی می کند و به او توفیق می دهد، امّا آنچه تو می پنداری، درست نیست». (1)

13- حرث بن مغیره می گوید:

«از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که می فرمود: همواره در زمین، عالمی هست که مردم به او نیاز دارند و او از مردم بی نیاز است و حلال و حرام را می داند». (2)

14- هشام بن سالم می گوید:

«به امام صادق(علیه السلام) گفتم: حقّ خداوند بر خلق چیست؟ فرمود: (حقّ خدا بر خلق آن است که) آنچه می دانند، بگویند و در آنچه نمی دانند، دست نگه دارند، اگر این طور عمل کردند، حقّ خدا را ادا کرده اند». (3)

15- امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«در اموری که با آن مواجه می شوید و حکمش را نمی دانید، وظیفه ندارید جز این که دست نگه دارید و درنگ کنید و حکم آن

ص:80


1- (1) - بصائر الدرجات: 1/ 387 و 5 / 388، باب فی الائمّة انّهم یوفقون و یسددون.
2- (2) - المحاسن: 1/ 234، کتاب مصابیح الظلم، باب21، ح 194.
3- (3) - المحاسن: 204، کتاب مصابیح الظلم، باب4، حقّ الله عزّوجلّ فی خلقه، ح53.

را به ائمّۀ هدی ارجاع دهید تا ایشان شما را به اعتدال وا دارند و گمراهی را از شما بردارند و حقّ را به شما بفهمانند، خداوند می فرماید: فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ (1) پس اگر نمی دانید، از پژوهندگان کتابهای آسمانی، جویا شوید». (2)

16- ابواسحاق نحوی می گوید:

«شنیدم که امام صادق(علیه السلام) می فرمود: خدای عزّوجلّ پیغمبرش را بر محبّت خود، تربیت کرد و فرمود: وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ؛ و راستی که تو را خویی والاست. سپس کارها را به او واگذار کرد و فرمود: وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا؛ آنچه را فرستادۀ (او) به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید. و فرمود: مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ (3)؛ هر کس از رسول، اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده.

«پیغمبر خدا کارها را به علی واگذار کرد و او را امین شمرد، شما (شیعیان) تسلیم شدید و آن مردم (اهل سنّت) انکار کردند، به خدا سوگند! ما دوست داریم که شما هرگاه ما بگوییم، بگویید و هرگاه سکوت کنیم، سکوت کنید. ما واسطۀ میان شما و خدا هستیم. خدا برای هیچ کس در مخالفت با امر ما خیری قرار نداده است». (4)

ص:81


1- (1) - نحل (16): 43.
2- (2) - کافی: 1/ 50، کتاب فضل العلم، باب النوادر، ح10.
3- (3) - نساء (4): 80 .
4- (4) - کافی: 1/ 265، کتاب الحجّه، باب التفویض الی رسول الله، ح1.

17- اسحاق بن عمّار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است:

«زمین هیچ گاه از امام خالی نمی شود تا اگر مؤمنان چیزی (در اصول یا فروع) افزودند، آنها را برگرداند و اگر چیزی کم کردند، برای آنان تکمیل کند». (1)

18- ابن طیار از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است:

«خدا با آنچه به مردم داده و به ایشان معرّفی کرده برای آنان دلیل آورده و حجّت را بر آنان تمام کرده است». (2)

بخش ششم: امام علی ابن ابی طالب(علیه السلام) و علم غیب

از آن جا که امام علی ابن ابی طالب(علیه السلام) - بنابر ادلّۀ نقلی و عقلی که در جای خود اثبات شده است - جانشین تعیین شده پس از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است، پس خداوند سبحان به امام نیز علم غیب بخشیده است، همان گونه که به پیامبر عطا فرمود، تا توانایی ایفای مسؤولیّتهای رسالت خود را داشته باشد. در این راستا، برخی از آیات و روایات که علم غیب امام را تأیید می کند، می آوریم:

1- وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ. (3)

«و کسی که علم کتاب نزد اوست».

ص:82


1- (1) - کافی: 1/ 178، کتاب الحجّه، باب أن الأرض لا تخلو من حجّه، ح2.
2- (2) - کافی: 1/ 162، کتاب التوحید، باب البیان و التعریف و لزوم الحجّه، ح1.
3- (3) - رعد (13): 43.

که همۀ (شیعه و سنّی) گفته اند: «منظور علی ابن ابی طالب(علیه السلام) است». (1)

2- ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا. (2)

«سپس این کتاب را به آن بندگان خود که (آنان را) برگزیده بودیم، به میراث دادیم».

و در روایات آمده است: «منظور علی(علیه السلام) است». (3) که از روشن ترین مصادیق بندگان برگزیدۀ خداوند است.

3- وَتَعِیَهَا أُذُنٌ وَاعِیَةٌ. (4)

«و گوشهای شنوا آن را نگاه دارد».

همۀ شیعه و سنّی گفته اند که: «این آیه نیز دربارۀ حضرت علی(علیه السلام) نازل شده است». (5) و همچنین روایت کرده اند که حضرت علی(علیه السلام) فرمود:

ص:83


1- (1) - شواهد التنزیل، حاکم حسکانی: 1/ 307؛ توضیح الدلائل، علامه شهاب الدین شیرازی: 163؛ النور المشتعل، حافظ ابی نعیم احمد بن عبدالله شافعی: 125؛ تنزیل الآیات، حافظ حسین حبری (نسخه خطی): 15. ینابیع المودّة: علامه قندوزی حنفی (چاپ استانبول): 103؛ ارجح المطالب، علامه شیخ عبیدالله حنفی: 111و 86 (چاپ لاهور)؛ الجامع لاحکام القرآن، علامه ابی عبدالله محمّد بن احمد انصاری: 336/9؛ الاتقان، سیوطی: 1/ 13.
2- (2) - فاطر (35): 32.
3- (3) - ر.ک: شواهد التنزیل: 1 / 103؛ و ینابیع المودّه: 103 (چاپ استانبول).
4- (4) - حاقّه (69): 12.
5- (5) - التفسیر الکبیر: 30/ 107; تفسیر طبری: 29/ 31؛ اسباب النزول: 249؛ تفسیر ابن کثیر: 4/ 413؛ الدرّ المنثور: 6/ 260؛ روح المعانی: 29/ 43؛ ینابیع المودّة: 120؛ نور الابصار: 105؛ کنزالعمّال: 6/ 408.

«هیچ یک از سخنانی که از پیامبر شنیدم، فراموش نکرده ام». (1)

آن کسی که علم کتاب دارد و جزء برگزیدگانی است که کتاب را به ارث برده اند، درب علم پیامبر است و این علم، علوم غیبی و غیر آن را در بردارد و بر طبق این آیات و روایات، به امام علی(علیه السلام) داده شده است.

4- حضرت علی(علیه السلام) دربارۀ حوادث غیبی فرموده است:

«سوگند به خدا! اگر بخواهم می توانم هر کدام شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شؤون زندگی، آگاه سازم، امّا از آن می ترسم که با این گونه خبرها نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کافر شوید. آگاه باشید! که من این اسرار گرانبها را به یاران رازدار و مورد اطمینان خود می سپارم. سوگند به خدایی که محمّد را به حقّ برانگیخت و او را برگزید! جز به راستی سخن نگویم. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) همۀ اطّلاعات را به من سپرده است و از محلّ هلاکت آن کس که هلاک می شود و جای نجات کسی که نجات می یابد و پایان این حکومت، همه را به من خبر داده و مرا آگاهانده است، هیچ حادثه ای بر من نگذشت جز آن که در گوشم نجوا کرد و مرا از آن مطّلع ساخت». (2)

ص:84


1- (1) - مجمع البیان، طبرسی: 10/ 345، که آن را از شیعه و سنّی نقل کرده است.
2- (2) - نهج البلاغه: خطبه 175.

5- همچنین از کارهایی که قرامطه (1) مرتکب شدند، خبر داد و فرمود:

«آنها در ظاهر و به دروغ به ما عشق می ورزند، در حالی که کینه و دشمنی ما را در دل دارند و نشانه اش این است که وارثان ما را می کشند و از کودکان ما روی می گردانند» (2).

ابن ابی الحدید می گوید:

«پیشگویی آن حضرت درست بود؛ زیرا قرامطه افراد بسیاری از خاندان ابی طالب(علیه السلام) را کشتند». (3)

6- در یکی از خطبه های امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آمده است:

ص:85


1- (1) - قرمطی: با کسر اوّل و سکون دوّم، بر وزن دلبری و آن لقب «ابو سعید جنابی» است سر حلقه قرامطه که در سال 286 در بحرین بپاخاست و جمعی از اعراب را گرد خویش فراهم کرد و فراسوی بصره تاختن برد و معتضد عبّاسی آهنگ سرکوفتنش کرد و لشکری به سرکردگی عبّاس بن عمرو غنوی برای سرکوبی اش فرستاد و میان لشکر معتضد و لشکر ابو سعید قرمطی، به شدّت جنگ در گرفت و در پایان، لشکر معتضد، شکست خورد و ابو سعید، فیروز گردید و عبّاس و بقیّت لشکر او را به اسیری گرفت و همچنین نوشتند که: ابو سعید، اسیران را بسوزانید و عبّاس را آزاد کرد تا خبر واقعه را به معتضد رساند و این قضیّه در سال 287 رخ داد. ودر سال 289 ابو سعید به شام تاختن برد و در سال 301 به دست خادمش در گرمابه کشته گردید و فرزندش ابو طاهر سلیمان بن ابی سعید بر جای پدر نشست و داستان تاختن قرامطه به مکّه و بردن حجر الأسود در زمان همین ابو طاهر قرمطی است و ... (راهنمای دانشوران / سیّد علی اکبر برقعی قمی: 2/ 127/ چاپ دفتر انتشارات اسلامی/ 1384).
2- (2) - شرح نهج البلاغه: خطبه: 14/10
3- (3) - شرح نهج البلاغه: خطبه: 14/10

«از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید، به خدا سوگند! نمی پرسید از گروهی که صد نفر را گمراه، یا هدایت می سازد، جز آن که شما را آگاه می سازم از آن کسی که مردم را بدان می خواند و آنان که از آنان پیروی می کنند تا روز قیامت».

در این هنگام مردی برخاست و گفت: چند تار مو در سر و صورت من وجود دارد؟!

حضرت فرمود: «به خدا سوگند! رسول خدا از آنچه پرسیدی با من سخن گفته بود (بدان که) بر هر تار مویی از سر تو، فرشته ای است که تو را لعن می کند و بر هر تار مویی از ریش تو، شیطانی است که تو را تحریک می کند و در خانۀ تو کودکی است که پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را خواهد کشت، اگر اثبات جواب سؤال تو (تعداد موها) دشوار نبود، تو را از آن آگاه می کردم، امّا نشانۀ آن (علم غیب دانستن من) لعن شدن تو و پسر ملعون تو است که از آن خبر دادم».

در آن هنگام پسر او کوچک بود و همو بعدها کشتن امام حسین(علیه السلام) را به عهده گرفت. (1)

ص:86


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 2/ 448، و 1/ 208 که این روایت را از کتاب «الغارات» از ابن هلال ثقفی روایت کرده است. و سنان بن انس نخعی (که همان کودک مذکور در روایت است) از کسانی بود که در قتل امام حسین* شرکت کرد. (ر.ک به تهذیب التهذیب: 7/ 337؛ کنزالعمّال: 1/ 228؛ ینابیع المودّه: 73).

7- امام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) حکمهای شگفت انگیزی صادر کرده که بیش از حدّ شمارش است و به نوبۀ خود، نشانۀ علم خدادای امام است؛ زیرا ایشان احکام الهی را که دیگران از پاسخ به آن عاجز می ماندند، بیان فرموده است؛ مانند ماجرای دعوای دوزن بر سر یک کودک که حضرت دستور داد کودک را با شمشیر دو نیمه کنند و مادر واقعی برای نجات جان کودک خود از ادّعایش دست برداشت و بدین ترتیب، حق روشن گردید. (1) یا مانند تقسیم درهمها بین صاحبان نان (2) و بیان حکم خنثی (3) و احکام اهل بغی (مفسدین فی الأرض) به طوری که شافعی گفته است: حکم اهل بغی را از علی آموختیم». (4)

8- در کتاب اسد الغابه در معرّفی غرفۀ الازدی آمده است:

«او از یاران پیامبر و از اصحاب صفّه است که پیامبر برای او دعا کرد تا معامله و خرید و فروش او برکت پیدا کند. وی می گوید: در مورد علی(علیه السلام) دچار شک شده بودم. روزی در ساحل فرات همراه آن حضرت می رفتیم. حضرت راه خود را کج کرد و در نقطه ای ایستاد و ما نیز اطراف آن حضرت ایستادیم. ایشان با

ص:87


1- (1) - کنزالعمال: 3/ 179.
2- (2) - ذخائر العقبی: 84 ؛ الصواعق المحرقه: 77.
3- (3) - نور الابصار: 71 ؛ مناقب احمد خوارزمی: 60؛ مطالب السؤول: 13.
4- (4) - کتاب الام: 4/ 233، فی باب الخلاف، فی قتال اهل البغی.

دستش اشاره کرد و فرمود: این جا سرزمین رحلتشان و منزلگاه سوارکارانشان و محلّ ریختن خونهایشان است. پدرم به فدای کسی که در زمین و آسمان یاوری جز خدا ندارد! هنگامی که (امام) حسین(علیه السلام) به شهادت رسید، به محلّ شهادت او آمدم، همان گونه بود که علی(علیه السلام) گفته بود، بدون هیچ اشتباهی، پس، از خدا به خاطر شک دربارۀ علی(علیه السلام) طلب بخشش کردم و دریافتم که علی(علیه السلام) به سبب ویژگیها و صفاتی که در او هست، از دیگران برتر و بر آنان مقدّم است». (1)

9- امام علی ابن ابی طالب(علیه السلام) از کشته شدن ذی الثدیه - که از خوارج بود - خبر داد و وقتی شایعۀ عبور خوارج از نهر به امام رسید، فرمود: «نه، آنان از رود عبور نکرده اند». (2)

10- امام از شهادت خویش خبر داده است. (3)

11- امام پیش بینی کرد که مغولان، حکومت را از بنی عبّاس خواهند گرفت. (4)

12- همچنین از به صلیب کشیدن «میثم تمّار» و این که دهمین نفر، نیزه در بدن او فرو می کند، خبر داد و نخلی را که بعدها

ص:88


1- (1) - ر.ک اسد الغابه: 4/ 169.
2- (2) - مروج الذهب: 2/ 405؛ الکامل ، ابن اثیر: 3/ 175 و 174.
3- (3) - لسان المیزان: 3/ 439؛ اسد الغابه: 4/ 35؛ منتخب کنز العمّال: 5/ 59،؛ مسند احمد: 1/ 156.
4- (4) - شرح نهج البلاغه: 2/ 241 و 125؛ تهذیب التهذیب: 7/ 358.

«میثم» را بر ساقه آن دار زدند، به او نشان داد. این جنایت را عبیدالله بن زیاد - لعنت خدا بر هر دوی آنان باد - مرتکب شد. (1)

بخش هفتم: روایاتی که از علم غیب امامان(علیه السلام) و پیشگوییهای آنان سخن می گوید

1- در حدیث قدسی آمده است:

«ای فرزند آدم! من بی نیازی هستم که نیازمند نمی شوم. دستورات مرا اطاعت کن تا تو را بی نیاز گردانم. ای فرزند آدم! من زنده ای هستم که نمی میرم، دستورات مرا اطاعت کن تا به تو حیاتی جاودانه ببخشم. ای فرزند آدم! من به هر چه بگویم موجود باش، موجود می شود، دستورات مرا اطاعت کن تا به تو مقام و قدرتی دهم که به هر چه بگویی موجود باش، موجود شود». (2)

ائمّه(علیهم السّلام) خداوند متعال را اطاعت کردند تا آن جا که خدا بر عصمت آنان گواهی داد، پس آنان سزاوارترین کسانی هستند که این حدیث قدسی بر آنان منطبق است.

2- رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من شهر علم هستم و علی در آن است». (3))

ص:89


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 1/ 210؛ مناقب المرتضوی: 278.
2- (2) - بحارالأنوار: 90/ 376.
3- (3) - کنزالعمّال: 614/11 / ح 32979 و 32978؛ لسان المیزان: 1/ 432.

3- ابن عطای مکّی می گوید:

«مشتاق دیدار امام باقر(علیه السلام) شدم، از این رو، از مکّه به مدینه رفتم (در بین راه) به سرمای شدیدی دچار شدم. نیمه شب به خانۀ امام رسیدم، با خود گفتم: آیا در این موقع شب در بزنم، یا تا صبح منتظر بمانم؟ در این بین ناگاه شنیدم که امام(علیه السلام) به کنیز خود فرمود: در را برای ابن عطا باز کن، امشب سرمای سختی به او رسیده است و کنیز در را باز کرد». (1)

4- ابو کهمس می گوید:

«در شهر مدینه در خانه ای اقامت داشتم. در آن خانه کنیزی بود که از او خوشم می آمد. شب هنگام (به سوی اتاق او) رفتم و در زدم و وقتی در را باز کرد، دستان او را گرفتم، فردای آن شب خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم، فرمود: ای اباکهمس! از کاری که دیشب مرتکب شدی، توبه کن». (2)

ص:90


1- (1) - بصائر الدرجات: 5/ 277؛ بحارالأنوار: 46/ 235.
2- (2) - بصائر الدرجات: 5/ 262.

فصل چهارم : علم غیب از دیدگاه روان شناسی فلسفی

وجود ائمّه - که از ممکنات است - محدود و غیر ازلی است، در حالی که امور غیبی، حد و مرز ندارند. با توجّه به این مطلب، برخی گفته اند از آن جا که به حکم عقل، محدود نمی تواند غیر محدود را فرا گیرد، پس ائمّه(علیهم السّلام) علم غیب ندارند و از این رو، علم غیب، مختص به خداوند متعال است که محدودیّت ندارد؛ چرا که در محدود بودن پیامبر و امام، هیچ شک و تردیدی نیست و همچنین اختصاص علم غیب به خداوند، امر مسلّمی است که هیچ یک از مسلمانان، انکار نکرده است.

امّا این سخن درست نیست؛ زیرا ادّعای ما این است که خداوند متعال، ایشان را با مطّلع ساختن از برخی اخبار غیبی، بزرگ و گرامی داشته است. خدا به آنان علم غیب بخشید و بدین ترتیب، امور غیبی برای ایشان روشن گردیده است، هر چند از دیگران پوشیده و پنهان است. خداوند به خاطر این که ایشان به وسیلۀ عمل صالح، نیّت درست، اخلاص، پرهیزگاری و تلاش و کوشش، به او نزدیک شدند، این علم را در اختیار آنان قرار داده است.

ص:91

این علم از روی اجبار و اکراه به آنان داده نشده بلکه به خاطر این است که دارای ویژگیهایی هستند که آنان را برای رسیدن به درجات و مقامات [بالا] آماده می کند و همچنین به خاطر شایستگیهایی است که در اثر [سربلندی در] فتنه ها، آزمایشها و رنجهای بسیار به دست آورده اند.

امامان، به تنهایی و به طور مستقل، از غیب - که گذشته و حال و آینده را در بر می گیرد - آگاهی ندارند بلکه به وسیلۀ وحی الهی که بر قلب پیامبر(صلی الله علیه و آله) نازل می شود، یا از راه الهام به خود ایشان، از آن باخبر می شوند. با دانستن این نکته، بعید شمردن و انکار کردن علم غیب امامان، امر بی ارزش و بی اهمّیّت خواهد بود.

پس از آن که از راه نقلی ثابت شد امامان(علیهم السّلام) به فیض الهی و موهبت او به علم غیب دست یافته اند، به جنبۀ فلسفی بحث می پردازیم. شیوۀ تحقیق در این مسأله تنها با اصول عقلی مورد استفاده در برهانهای فلسفی؛ یعنی اصول بی نیاز از دلیل (مفاهیم ثانیۀ فلسفی) صورت می گیرد؛ مثلاً برای این که بدانیم «حقیقت علم» چیست؟ آیا شیئی مادّی و از اعراض جسم انسان است، یا پدیده ای فراتر و برتر از افق مادّه و مجرّد از عالم؟ اگر از ویژگیهای بُعد غیر مادّی انسان است، رابطۀ آن با او چیست؟ چگونه علم، نقش خود را ایفا می کند؟ بلکه اصلاً نقش و عملکرد علم چیست و حد و مرز آن کدام است؟ پاسخ همۀ این سؤالها را بر طبق گذاره های یقینی عقلی

ص:92

می توان به دست آورد. حال ببینیم فلسفه چگونه ما را در این بحث یاری می کند.

1- در «معرفت شناسی» تأکیدی می شود که حقیقت علم در «پرده برداشتن از جهان واقع و آشکار کردن آن» (1) نهفته است؛ بنابراین، علم، واقعیّت را برای ما روشن می کند و این امری بدیهی است.

2- کشف واقعیّت از ویژگیهای مختص انسان است به گونه ای که فرض جدایی آن از او محال و غیر ممکن است؛ چرا که این کار، جدایی او از خودش است.

3- علم، یا کشف واقع، پدیده ای فراتر و برتر از مادّه است؛ زیرا ویژگیهای مادّه همچون تقسیم پذیری و نابودی و تبدیل پذیری و... بر آن تطبیق نمی کند؛ بنابراین، علم، ویژگی موجود مجرّد از مادّه است و در نتیجه نفس، امری ما ورای مادّه است.

4- علم و آشکار شدن واقع در اثر اتّصال وجودی و واقعی بین نفس (عالم) و امری که می خواهیم بشناسیم (معلوم) پدید می آید و بدون این اتّصال، فرض انکشاف واقع و پیدایش علم، ناممکن و محال است؛ زیرا سببی برای آن وجود ندارد.

ص:93


1- (1) - در اصطلاح فلسفی، کاشفیّت از واقع گفته می شود (مترجم).

5- راههای اتّصال علمی با واقع عبارتند از:

الف: اتّصال از طریق حواسّی که به پدیده های مادّی مربوط می شوند.

ب: اتّصال از راه عقل که کار آن، درک کلّیّات است.

ج: ارتباط مستقیم با واقع، بدون واسطه بودن عقل یا حس که آن را «شناخت شهودی» یا «قلبی» می نامند.

6- ارتباط با پدیده های مجرّد از مادّه و شناخت آنها برای نفس انسان، امری ممکن و دست یافتنی است؛ زیرا نفس، هم رتبه و هم سطح مجرّدات است و هیچ مانعی آنها را از یکدیگر جدا نمی کند؛ چرا که موانع علم و کشف، یا خارجی هستند و در زمان و مکان - زمکان - که مختص امور جسمانی هستند، پدیدار می شوند و یا باطنی و معنوی هستند که در سرگرم شدن (به امور دیگر) و بی توجهی، نمود می یابند و از آن جا که ثابت شد نفس و ادراک آن، فراتر از مادّه است، پس مانعهای زمکانی، به آن مربوط نمی شود بلکه به جنبۀ جسمانی نفس - که ارتباطی با علم و کشف واقع ندارد - اختصاص دارد، امّا مانعهای معنوی می توانند بر سر راه نفس قرار گیرند؛ به این ترتیب که نفس به ادراکات حواس، مشغول و سرگرم می شود و به آنها خو می گیرد و (در نتیجه) از حقایقی که ماورای آنها هستند، غفلت می کند.

قرآن کریم در این باره می فرماید:

ص:94

یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ. (1)

«از زندگی دنیا ظاهری را می شناسند و حال آنکه از آخرت غافلند».

این آیه کسانی را که با علم خود بر ظاهر دنیا تکیه و اعتماد می کنند و به باطن و حقیقت آن رو نمی آورند، سرزنش می کند. اگر دست یافتن به باطن امور ناممکن بود، این سرزنش نیز بی جا و بی مورد می شد.

نتیجۀ بحث این که: شناخت امور مجرّد - با یکی از انواع شناخت - برای نفس انسان میسّر و ممکن است و امری فراتر از طاقت او و بیرون از دایرۀ تواناییهایش نیست. این جهت اوّل بحث است.

امّا جهت دوّمی که در این بحث مطرح می شود، جهت «عالم» است که در بحث ما «امام» سلام الله علیه است و دو بُعد دارد:

1- بُعدی که در آن با سایر موجودات مشترک است و به تعبیر دقیق تر «جهت عالم بودن در امام، همان نفس شریف اوست که از نظر نفسانی، شبیه سایر نفوس می باشد».

2- بُعدی که در آن با سایر مردم تفاوت دارد و او را به مراتب بالا؛ یعنی «مقام ولایت عظمی» می رساند.

و باز به تعبیر دقیق تر - اگر این چنین باشد - «کیفیت عالم بودن امام و گسترۀ وسیع آن که موجب تفاوت نفس امام با نفوس سایر مردم می گردد».

ص:95


1- (1) - روم (30): 7.

تحقیق در این زمینه بر عهدۀ «روان شناسی فلسفی» است نه «روان شناسی تحلیلی» که مکاتب جدید روان شناسی به آن می پردازند.

فرق حقیقی بین «روان شناسی تحلیلی نوین» و «روان شناسی فلسفی» - که یکی از شاخه های فلسفۀ اسلامی به شمار می رود - این است که روان شناسی تحلیلی از بحث دربارۀ خود نفس، چشم می پوشد و مظاهر و تجلّیّات نفس؛ یعنی صفات و افعال آن را بررسی می کند در حالی که روان شناسی فلسفی، به اثبات وجود نفس می پردازد و آن را از نظر کیفیّت پیدایش و حالات باطنی آن، پس از مرگ و نیز حشر و معاد و دیگر مسائل مربوط به آن، بررسی می کند.

حال ببینیم روان شناسی فلسفی چگونه ما را در این بحث یاری می کند؟

1- اوّلین چیزی که پژوهشهای این علم برای نفس انسان اثبات می کند این است که «نفس» از نظر شدّت و ضعف، در تجرّد از مادّه و سیر به عالم بالا، دارای مراتب، مقامات و درجات است و کم یا زیاد بودن توجّه و التفات نفس، ناشی از این امر است. از آن جا که ادراک، مجرّد از مادّه است و از ویژگیهای نفس انسان به شمار می رود، بنابراین، بررسی سطح تجرّد ادراک، بیانگر سطح تجرّد نفس است. این پژوهشها ادراک محسوسات را از پایین ترین و

ص:96

ضعیف ترین مراتب ادراک قرار می دهد؛ زیرا این ادراک از مادّه جدّاً نمی شود و حتّی بدون اتّصال به مادّه تحقّق نمی یابد. حیوانات در این مرتبه با انسان مشترک هستند و چه بسا برتر و قوی تر از او باشند.

همچنین این پژوهشها، ادراک کلّیّات را - که بر اساس آن، انسان از نظر افق تجرّد، از حیوان برتر است - از مراتب متوسّط تجرّد معرّفی می کند، امّا بالاترین مرتبۀ ادراک از نظر تجرّد و فراگیری، مرتبه ای است که «ادراک قلبی»، یا «شهودی» نامیده می شود و در اصطلاح فلسفی به آن «علم حضوری به واقع» می گویند. خود این مرتبه نیز مراتب و درجاتی دارد که پایین ترین آن، رؤیاهای صادقه، مرتبۀ متوسّط آن، الهام و سخن گفتن ملائکه و بالاترین مرتبۀ آن، دریافت وحی است.

2- نفس امام، با سایر نفوس از این جهت تفاوت دارد که دامنۀ ادراک امام گسترده است و به عالم واقع تسلّط و احاطه داشته، از مادّه، تجرّد تام دارد، به گونه ای که برای علم پیدا کردن به امور، از حس، یا عقل کمک نمی گیرد که این امر، نشانگر بزرگی نفس و مرتبۀ بلند و جایگاه والای آن است. و قرآن کریم نیز این نتیجه را تأیید می کند:

وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ. (1)

ص:97


1- (1) - سجده (32): 24.

«و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند».

این آیه «امامت» را که همان هدایت مردم به فرمان خداست، ناشی از «صبر» و متوقف بر آن قرار داده و صبر را نیز ناشی از «یقین به آیات الهی» دانسته است. «یقین» بالاترین درجۀ ادراک است؛ زیرا بنابر فرمودۀ قرآن، متعلّق آن در افقی فراتر از مادّه قرار دارد.

وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ. (1)

«و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جملۀ یقین کنندگان باشد».

کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. (2)

«هرگز چنین نیست، اگر علم الیقین داشتید، به یقین دوزخ را می بینید».

بنابراین، روشن شد که برای نفسی که به مقام امامت رسیده باشد، کشف واقعیّتهای غیر مادّی و آگاهی از آنها از ضروریّات مقام وجودی آن نفس به شمار می رود.

جهت سوّمی که در این بحث مطرح می شود، «معلوم» یا «متعلّق ادراک» است؛ یعنی چیزی که می خواهیم بشناسیم و به آن

ص:98


1- (1) - انعام (6): 75.
2- (2) - تکاثر(102): 6و5.

دست یابیم. از این نظر، بحث ما به مسألۀ «شناخت وجود اشیاء و مراتب آنها» کشیده می شود. به تعبیر دقیق و معروف: «معرفة الشیء بعلله؛ شناخت شیء توسّط علّتهای آن است»؛ زیرا ضروری است که با این بُعد از بحث نیز آشنا شویم تا ببینیم شناخت تفصیلی از سرنوشت، چگونه تحقّق می یابد و علم، چگونه به آن دست می یابد؟

1- بنابر نظام علّی و معلولی حاکم بر هستی، مسألۀ تشکیکی بودن وجود اشیاء، با برهان، ثابت و قطعی می شود. آنچه در مرتبۀ مادّی اشیاء قرار دارد، رشحه ای از مرتبۀ قبلی (بالاتر) آنها و بلکه پرتو کم فروغ و محدودی از وجود آن است؛ بنابراین، اشیاء دارای وجود دیگری فراتر از مادّه و زمان هستند که در ظرف تجرّد و دهر قرار دارد و آگاه شدن و اطّلاع یافتن از آن در آن مرحله، اطّلاع و آگاهی تام و کامل است.

2- امّا حوادثی که به اختیار انسان رخ می دهد - که از اعیان (اشیاء) نباشد - آگاهی یافتن از علل آنها آگاهی یافتن از خود آنها است (یعنی وقتی علل آنها را بشناسیم، خود آنها را شناخته ایم)؛ زیرا در جای خود ثابت شده است که «العلم بالعلّة علم بمعلولها؛ علم به علّت، علم به معلول آن است»؛ بنابراین، اطّلاع کامل از اراده - که یکی از این علل است - و همچنین اطّلاع از دیگر عللی که یک پدیده را به وجود می آورند، موجب کشف واقع و پیدایش علم می گردد.

ص:99

3- بالاترین مرتبۀ وجودی هر شیء، از جمله اشیایی که به تجربۀ انسان در می آیند، وجود آن در ظرف علم تامّ خداوند سبحان است و بنابراین، علم پیدا کردن انسان به آن، به واسطۀ خداوند و از راه آگاهی بخشیدن او صورت می گیرد.

قرآن کریم نیز از این نتیجه سخن گفته است و برای اشیاء، نوعی وجود فراتر از مادّه اثبات کرده و وجود مادّی را مرتبۀ نازل و پایین آن دانسته است و می توان گفت: قرآن کریم یک وجود واحد تشکیکی برای همۀ اشیاء اثبات می کند، همان گونه که در این آیه آمده است:

وَإِن مِّن شَیْ ءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ. (1)

ص:100


1- (1) - حجر (15): 21.

«و هیچ چیز نیست مگر آن که گنجینه های آن نزد ما است و ما آن را جز به اندازه ای معیّن، فرو نمی فرستیم».

«اندازۀ معیّن از هر شیء» همان است که در مرتبۀ پایین و مادّی آن قرار می گیرد و تمام وجود آن شیء نیست.

خداوند می فرماید:

وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ (1) .

«و هیچ دانه ای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست، مگر این که در کتابی روشن (ثبت) است».

بدین ترتیب، نحوه ای از «وجود جمعی» برای اشیاء است که خداوند متعال آن را «کتاب مبین» خوانده است. واضح است که صفت «مبین؛ روشن» در این جا به ذات خداوند بر نمی گردد؛ زیرا هر چیزی برای خداوند این چنین است و خبر دادن از آن، معنایی ندارد.

بنابر آیات قرآن کریم، «علم» می تواند از قسمتی از این کتاب، یا وجود جمعی مطّلع شود و این علم به کتاب، توانایی و قدرت بر شیء معلوم را به همراه دارد.

قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ. (2)

«کسی که نزد او دانشی از کتاب (الهی) بود، گفت: من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنی، برایت می آورم».

و سرانجام قرآن کریم می فرماید: این وجود جمعی اشیاء، در «امام مبین» بر شمرده شده است.

ص:101


1- (1) - انعام (6): 59.
2- (2) - نمل (27): 40.

وَکُلَّ شَیْ ءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ. (1)

«و هر چیزی را در کارنامه ای روشن، برشمرده ایم».

هر چند مفصّلاً در تعیین هویّت «امام مبین»، اختلاف نظر دارند، امّا تحقیقات ما در این بحث، محکم و استوار است. (2)

ص:102


1- (1) - یس (36): 12.
2- (2) - علم الامام ونهضة سید الشهداء ، علامه طباطبایی: 31 - 30.

فصل پنجم : علم غیب از دیدگاه غیر امامیّه

اشاره

گرایش مخالف با مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) برای پدیدۀ «علم غیب در زندگی پیامبران و صالحان و اولیا» چند اصطلاح به کار می برد؛ از جمله مکاشفه، کرامت و فراست (زیرکی) که به آنان داده می شود.

اکثر فرقه های این گرایش (اصلِ) این پدیده را قبول دارند، ولی در پایه ها و مبانی تحلیلی و ادلّۀ شرعی برای اثبات آن، اختلاف دارند. در سراسر این تحلیلها و استدلالها، سستی، ضعف و ناپایداری، موج می زند و به نظر می آید که این گرایش از بررسی و ژرف نگری در این مسأله کوتاهی کرده است، شاید به این علّت که آنان به «امامت» که جایگزین «نبوّت» است و «عصمت» را ایجاب می کند، اعتقاد ندارند؛ چرا که اعتقاد به علم غیب معصوم، از سوی کسانی که آن را پذیرفته اند، مورد بحث و جدل و بررسیهای عمیق قرار گرفته است، به گونه ای که این بررسیها در ساختن مبانی آن، به صورت فنّی و ممتاز، نقش داشته است.

ص:103

امّا گرایش دیگر که پس از پیامبر، «عصمت» هیچ کس را قبول ندارد، با مسألۀ عصمت به طور سطحی برخورد نموده است و ریشه های آن را دنبال نکرده و ابعاد آن را نشناخته است و مثلاً بین مکاشفه، فراست، کرامت و علم حضوری معصوم، خلط کرده و آنها را با هم اشتباه کرده است، از این رو، مهمترین نظریّات تحلیلی آنان دربارۀ این پدیده را بررسی می کنیم:

1- نظر شوکانی:

او برای اثبات این مسأله به منابع و شیوه های نقلی استدلال نموده و پنداشته است که «علم به غیب» (نوعی) فراست است! و برای نمونه به این حدیث استناد جسته است:

«اتّقوا فراسة المؤمن فإنَّه یری بنور الله». (1)

«از فراست و زیرکی مؤمن بپرهیزید که او با نور خدا می بیند».

او «حذیفة بن یمان» صحابی پیامبر را به عنوان مصداق این حدیث نام می برد؛ زیرا او با فراست خود، منافقان را می شناخت.

امّا واقعیّت این است که: «فراست» غیر از علمی است که حذیفه داشت؛ زیرا او علم و شناخت نسبت به منافقان را به خاطر شایستگیهایی که داشت، از پیامبر دریافت کرده بود، پس این علم،

ص:104


1- (1) - کافی: 1/ 218 ح3.

موهبتی از سوی خداوند بود و با فراست فرق داشت، هر چند فراست نیز نوعی موهبت الهی است.

گذشته از آن، اشتباه دیگر شوکانی این است که شیطان می تواند در کرامت، یا مکاشفه راه یابد و بر آن چیره شود و از آن جا که علم حضوری عطا شده به معصوم، از دسترس شیطان به دور است، پس علم معصوم، غیر از کرامت، یا مکاشفه ای است که در کلام شوکانی آمده است.

او همچنین خبرهای درست و مطابق با واقع از سوی کسانی که ولایت، یا کرامت دارند را نشانگر درستی و صحّت مکاشفه دانسته است، امّا این امر بعید است؛ زیرا علم حذیفه با علم دیگران تفاوت داشت؛ او منافقان را با مکاشفه نمی شناخت هر چند گفته های او درست و مطابق با واقع بود. در مورد کسی که علم حضوری، یا مقداری از آن را دارد نیز همین گونه است.

شوکانی می گوید:

«مکاشفه امری ممکن الوقوع است و هیچ کس نمی تواند آن را انکار کند و از نمونه های آن، حذیفۀ بن یمان است که می توانست منافقان را بشناسد؛ بنابراین، هیچ کس نمی تواند مکاشفات درست و مطابق با واقعی که برای اولیای خدا رخ می دهد را انکار کند». (1)

ص:105


1- (1) - قطر الولی علی حدیث الولی، شوکانی، با تحقیق و مقدّمة ابراهیم هلال: 249.

در این زمینه حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیده است که می فرماید:

«از فراست و زیرکی مؤمن بپرهیزید که او با نور خدا می بیند».

امّا باید این مکاشفات را به شرع، عرضه کنیم تا از (درستی) آنها مطمئن شویم. (1)

گاهی شیطان، برخی از مردم که دارای درک و احساس قوی و عواطفی جوشان هستند را می فریبد و به انواع طالع بینیها و حرکتهای عجیب و غریب - که با احکام اسلامی، سازگار نیست - می کشاند. این امور که «شطحات (اوهام)» نامیده می شود، از نظر آنان اسرار و رموز به حساب می آید. ظاهر این افراد، باطن و حقیقت آنان را نشان نمی دهد.

امّا این رفتارها (شطحات) عقاید بسیاری از مردم را تباه و فاسد کرده و آنان را به کفر و ارتداد از اسلام، واداشته است. (2)

2- نظر ابن تیمیّه:

او کارهای خارق العاده را به چند دسته تقسیم کرده است:

الف: مکاشفه که از نوع علم است

ص:106


1- (1) - قطر الولی علی حدیث الولی، شوکانی، با تحقیق و مقدمّه ابراهیم هلال: 249.
2- (2) - همان: 250.

ب: تصرّفات و کارهایی که از جنس قدرت و تسلّط است.

ج: کارهایی که از بی نیازی و دارایی، سر چشمه می گیرد. (1)

ابن تیمیّه در جای دیگر می گوید:

«اگر کسی از این امور - که خداوند به او عطا کرده است - در راستای آنچه خدا دوست دارد و می پسندد و باعث نزدیکی او به خدا و بالا رفتن مرتبۀ او می شود، استفاده کند، بر مقام نزدیکی او به خدا و رسول افزوده می شود. و اگر آنها را در اموری که خدا و رسول از آنها نهی کرده اند مانند شرک و ستمگری و کارهای زشت، به کار گیرد، شایستۀ سرزنش و عقاب است، از این رو، در بسیاری از موارد، کسانی که توانایی کارهای خارق العاده را دارند، مجازات و عقاب می شوند؛ گاه به از دست دادن این توانایی، همچنان که پادشاهی از حکومت خود عزل می شود، یا عالمی، علم خود را از دست می دهد؛ گاهی نیز توفیق مستحبّات و کارهای نیک از او گرفته می شود و از ولایت خاصّه به ولایت عامّه منتقل می شود و گاه به مرتبۀ فاسقان سقوط می کند و گاهی نیز از اسلام بر می گردد و مرتد می شود». (2)

این تقسیم بندی برای کارهای خارق العاده یا اموری که «مکاشفه» خوانده می شود، کاملاً با آنچه مکتب اهل بیت(علیهم السّلام)

ص:107


1- (1) - کتاب التصوّف، ابن تیمیّه: 298، به نقل از التصوف/ دکتر اسعد سحمرانی: 155.
2- (2) - الفرقان بین اولیاء الرضا و اولیاء الشیطان، ابن تیمیّه: 151.

بدان قایل است، مغایرت دارد؛ زیرا خداوند، پس از آن که «معصوم» بنابر تقدیر الهی، شایستۀ دریافت «عصمت» - که در بردارندۀ علم حضوری است - شد، آن را از او سلب نمی کند. عصمت و همچنین علم حضوری خدادادی را نمی توان بر خلاف ارادۀ الهی به کار بست؛ زیرا معصوم در اثر این علم، شایستۀ عصمت شده است و خداوند نیز این علم را به امامی که پیامبر منصوب کرده است، می بخشد تا نبوّت را تصدیق کند و دین او را اجرا نماید و مردم را به سوی آن رهنمون شود، پس گرفتن این علم از امام با غرض الهی که باید پس از پیامبر توسّط معصوم تحقّق یابد، منافات دارد.

امّا می توان کلام ابن تیمیّه را این گونه معنا کرد که: منظور، نوع دیگری از امور خارق العاده است، نه علم خارق العادۀ خدادادی که بنابر نظر مکتب اهل بیت، از لوازم «عصمت» به شمار می رود.

امّا سخنی که ابن ابی الحدید برای فهم موضوع و نزدیک کردن آن به ذهن گفته است، همۀ جوانب و تفاصیل مسأله را در بر ندارد و تنها به برطرف کردن تعارض بین آیۀ:

وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا (1) ؛

«و کسی نمی داند که فردا چه به دست می آورد».

ص:108


1- (1) - لقمان (31): 34.

و علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) به فتح مکّه و جنگ با ناکثان و مارقان بسنده کرده است و می گوید:

«این آیه حدّاکثر می تواند بر نفی علم به آنچه در آینده رخ می دهد، دلالت کند، امّا اگر این عمل از سوی خدا عطا شود، آیه آن را نفی نمی کند؛ زیرا این که خداوند، پیامبر خود را از آینده آگاه و با خبر سازد، امری امکان پذیراست». (1)

پرداختن به مسأله در این حد، مقصود و خواستۀ ما را برآورده نمی کند، امّا با مذهب اهل بیت(علیهم السّلام) نیز تعارضی ندارد.

3- نظر ابن خلدون:

از نظر «ابن خلدون» ولایت، مکاشفه و علم به غیب، مستلزم کسب علم، رفتار و کردار درست و مطابق با امر و نهی الهی نیست و از این رو، وی تأکید می کند که خداوند، این ولایت، مکاشفه و علم به غیب را به مردمانی نادان و احمق بخشیده است! مردمی بهلول صفت و کم خرد که به دیوانگان شبیه ترند تا به عاقلان و با این همه مقامات ولایت و حالات صدّیقان دربارۀ آنان، به صحّت پیوسته است و کسانی از اهل ذوق که با آنان تفاهم دارند، این گونه احوال را از ایشان در می یابند، با آن که آن گروه، محجورند و مکلّف نمی باشند و در عین حال، اخبار شگفت آوری دربارۀ مغیّباتی که

ص:109


1- (1) - شرح نهج البلاغه: 1/ 427.

برای آنان دست می دهد، نقل می کنند؛ چه آن گروه، به هیچ چیز مقیّد نیستند و از این رو، در این باره بی هیچ تکلّفی سخن می گویند و از شگفتیهایی خبر می دهند و چه بسا که فقیهان، منکر مقامات ایشان باشند؛ چه آنان را از تکلیف ساقط می یابند و معتقدند ولایت جز با عبادت میسّر نمی شود، ولی این پندار غلط است؛ زیرا خدا احسان و کرم خویش را به هر که بخواهد، ارزانی می فرماید». (1)

روشن است که «ولایت» و «مکاشفۀ» مورد نظر ابن خلدون، غیر از ولایت و علم معصوم است؛ زیرا علم خدادادی معصوم و رفتار و کردار او از یکدیگر جدا نیستند. علّت پدید آمدن رفتار و کردار، علم و یقین به وجود شیء واحساس نیاز به آن است.

این گونه نیست که رفتار انسان به علّت عدم علم پدید آید، یا این که با علم او مخالف باشد و الّا مانند کسی است که یقین دارد پشت سر او آب وجود دارد و با این که نیازمند به آب است، در غیر آن جهت، به دنبال آب می گردد.

4- نظر فخر رازی:

وی در کتاب تفسیر خود، (2) تنها «کرامت» را در قرآن اثبات می کند، نه بیشتر، در حالی که ما می خواهیم علم خدادادی را به عنوان یک ویژگی لازم برای معصوم اثبات کنیم. تنها چیزی که

ص:110


1- (1) - مقدمه ابن خلدون: 1/ 204.
2- (2) - التفسیر الکبیر، فخر رازی: 21/ 91.

می توانیم از مباحث فخر رازی استفاده کنیم، امکان کرامت برای غیر معصوم است و نیز این که «کرامت» نمی تواند برای هیچ یک از مردم، «ولایت» را اثبات کند.

امّا مذهب ما - بر خلاف مبنای فخر رازی - «ولایت» را تنها به تعیین پیامبر(صلی الله علیه و آله) می داند و این امر به نوبۀ خود، بیانگر «عصمت» است که علم حضوری را نیز در بر دارد؛ از این رو، «کرامت» از نظر ما نمی تواند راه اثبات «ولایت» باشد.

ص:111

ص:112

فصل ششم : تاریخچۀ بحث و گرایش های تحلیلی آن از دیدگاه امامیّه

اشاره

پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) بر این باورند که «پیامبر(صلی الله علیه و آله)» باید آگاه به همۀ نیازهای امّت باشد؛ زیرا «جهل»، نقص است و پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید کاملترین مردم باشد تا شایستگی رهبری آنان را داشته باشد. به همین ترتیب، «امام» نیز باید دانا و آگاه باشد تا شایستۀ جانشینی پیامبر در امر رهبری و فرماندهی باشد و الگوی مردم به حساب آید.

پس از آن، دایرۀ علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام مطرح می شود. آیا منظور فقط علم به احکام است؟ یا علم به اشیاء (موضوعات خارجی) و رویدادهای جهان از جمله امور غیبی گذشته و آینده را نیز شامل می شود؟

امامیّه بر این باورند که علم پیامبر و امامان، مطلق است و مختص، یا مقیّد به امر خاصّی نیست، مگر مواردی که دلایل قطعی بر بیرون بودن آنها از دایرۀ علم امام وجود دارد.

ص:113

به این باور امامیّه از چند جهت اعتراض و اشکال شده است که در این جا تنها به دو جهت آن می پردازیم؛ زیرا بحث و جدل در محافل امامیّه اطراف این دو محور می چرخد:

اوّل: پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام از غیب آگاه بودند و ناگزیر باید اموری که به آنها ضرر و آسیب می رساند، بشناسند و از سویی، عقل و شرع حکم می کنند که باید از آنچه موجب ضرر و زیان می شود، اجتناب و دوری کرد، در حالی که می بینیم پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام به اموری که موجب زیان و آزار آنان شده گرفتار شده اند. خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز در این آیه به این حقیقت تصریح نموده است:

وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. (1)

« و اگر غیب می دانستم، قطعاً خیر بیشتری می اندوختم و هرگز به من آسیبی نمی رسید، من جز بیم دهنده و بشارت گر برای گروهی که ایمان می آورند، نیستم»

اگر ائمّه علم غیب داشتند به کارهایی که سرانجام به شهادت، یا فوت، یا آزار آنان می انجامید، اقدام نمی کردند؛ مثلاً امیرالمؤمنین(علیه السلام) در شبی که ابن ملجم با شمشیر به آن حضرت ضربه زد، به مسجد نمی رفت تا به شهادت برسد و یا امام حسین(علیه السلام) به کربلا نمی رفت

ص:114


1- (1) - اعراف(7) : 188.

تا کشته شود و خاندان او اسیر گردند و دارایی او به غارت رود. همۀ این حوادث اگر با علم و آگاهی به آنان رخ داده باشد، از روشن ترین مصادیق به هلاکت افکندن خویش است که خداوند در قرآن کریم از آن نهی فرموده است:

وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ وَأَحْسِنُوَاْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ. (1)

«و خود را با دست خود به هلاکت نیفکنید و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد».

این اشکال از زمانهای بسیار دور مطرح بوده است به طوری که حتّی بر خود ائمّه نیز عرضه شده و پس از آن، در قرنهای بعد، پی در پی دربارۀ آن بحث شده و پاسخهای متعدّدی به آن داده شده است.

دوّم: اگر فرض کنیم که یک تکلیف و وظیفۀ پنهان وجود داشته که امام را با وجود علم به سرنوشت خویش، به در افتادن در هلاکت فرا می خوانده است، در این صورت، نهضت امام حسین(علیه السلام) به عنوان یکی از امامانی که علم غیب داشته اند، اقدامی بیهوده و بی فایده خواهد بود؛ زیرا امام در پیش روی خود، گزینه ای جز حرکت به سوی سرنوشت نداشته است.

ص:115


1- (1) - بقره (2): 195.

امّا اگر فرض کنیم که امام از سرنوشت خویش آگاه نبوده است، در این صورت قیام، یکی از گزینه های پیش روی آن حضرت بوده است و فرق بین این دو فرض، بسیار زیاد است.

قبل از این که به تاریخچۀ مسأله و مبانی تحلیلی آن بپردازیم، باید مقدّمه ای را اثبات کنیم که بحث و جدل در این زمینه را از ریشه قطع می کند و آن مقدّمه این است که: اگر امامت بر عهدۀ کسی قرار گرفت، آن شخص ناگزیر می باید شرایط اساسی امامت را داشته باشد و از جملۀ این شرایط - از نظر امامیّه - «عصمت» است که به معنای «خودداری اختیاری از گناه و سرکشی» است.

همچنین امام باید به جزئیّات و تفاصیل احکام شرعی علم داشته باشد .

با توجّه به این مقدّمه کسی که امامت او مسلّم و ثابت و همۀ شرایط آن را دارا باشد، نمی توان دربارۀ او تصوّر کرد که کار حرامی انجام دهد و مثلاً خود را به هلاکت بیفکند - که قرآن از آن نهی کرده است - و یا دست به کاری بیهوده بزند بلکه باید کارها و اقدامات او مشروع باشد.

بنابراین، نمی توان برای انکار علم غیب امام، به حرمت «به هلاکت افکندن خود» یا کارهای بی فایده استناد کرد؛ زیرا بحث از علم امام به غیب، بعد از قبول امامت او مطرح می شود و با فرض امامت، امکان انجام حرام منتفی می شود؛ بدین معنا که کاری که امام انجام می دهد، حلال و مشروع است چه علم غیب بداند یا نداند،

ص:116

پس نمی توان به خاطر حرام بودن به هلاکت افکندن خویش و نیز اقدام به کار بیهوده و بی فایده، علم غیب را از امام نفی کرد.

بنابراین، به این نتیجه می رسیم که با توجّه به حقّانیّت امامت که در کتابهای کلامی و مباحث امامت اثبات شده است، این دو اشکال برای کسی که به شرایط امامت معتقد باشد، پیش نمی آید و آن دسته از اشکالاتی که در این زمینه در میراث ما مطرح می شود، فرضهایی است که برای دفع شبهه های مخالفان و پاسخ به اشکالاتشان در نظر گرفته می شود.

مراحل بحث پیرامون علم غیب ائمّه(علیهم السّلام)

مرحلۀ نخست: در عصر امامان(علیهم السّلام)

موضوع «علم غیب ائمّه(علیهم السّلام) در زمان حیات ایشان» به عنوان یک پدیدۀ اعتقادی و عملی در محافل شیعیان امامیّه شکل گرفت و از سوی شیعیان، مورد بحث و جدل و پرسش قرار گرفت. هر کس در احادیثی که در کتابهای حدیثی گرد آمده است، با تأمّل بنگرد، در می یابد که این احادیث، بیانگر اهمّیّت بالای این موضوع نزد ائمّه است، همچنین در می یابد که این مسأله از جنبۀ تربیتی برای مردم لازم و ضروری است و برای برخورد آگاهانه با آن باید درک و شناخت کاملی از مفهوم آن به دست آورد. به همین جهت،

ص:117

پاسخهای ائمّه دربارۀ این موضوع، دارای جنبه های گوناگون بوده و در عین حال، ابهامات موجود در این زمینه را برطرف نموده است تا از انحراف و لغزش در آن جلوگیری شود.

اینک برخی از احادیث مربوط به این موضوع رابررسی می کنیم

1- حسن بن جهم می گوید:

«به امام رضا(علیه السلام) گفتم: امیرالمؤمنین(علیه السلام) قاتل خویش را می شناخت و از مکان و شبی که در آن به شهادت رسید، آگاه بود، علاوه بر آن، هنگامی که فریاد غازهای خانه را شنید، فرمود: فریادهایی که شیون و زاری به دنبال دارد و وقتی امّ کلثوم از آن حضرت خواهش کرد: امشب در خانه نماز بخوانید و به شخص دیگری فرمان دهید نماز جماعت را برگزار کند، حضرت نپذیرفت و در آن شب، چندین بار بدون اسلحه از خانه بیرون رفت و همچنین می دانست که ابن ملجم - لعنت خدا بر او باد! - ایشان را با شمشیر خواهد کشت، با توجّه به این امور، جایز نبود امام خود را در معرض خطر قرار دهد؟

امام رضا(علیه السلام) فرمود: همۀ این امور درست است (یعنی آن امام به علم غیب از شهادت خویش آگاه بود) امّا در آن شب، ایشان مخیّر شد تا تقدیر خداوند را رقم بزند (یا نزند)». (1)

ص:118


1- (1) - کافی: 1/ 359.

از این حدیث چند نکته به دست می آید:

اوّل: این اشکال از زمان خود ائمّه و در سطح بالایی مطرح بوده است؛ زیرا یکی از راویان بزرگ از آن سؤال کرده است؛ یعنی «حسن بن جهم بن بکیر بن اعین، ابومحمّد زراری شیبانی» که از اصحاب خاص امام رضا(علیه السلام) بوده و از امام کاظم(علیه السلام) نیز حدیث نقل کرده و برخی از بزرگان شیعه نیز از او روایت کرده اند.

در کتابهای رجالی، به توثیق او تصریح شده و کتاب معروفی دارد که در کتابهای فهارس از آن، نام برده شده است.

همچنین در کتب اربعه روایات بسیاری از او نقل شده است. (1) او از بزرگان «خاندان زراره» است؛ خاندانی که پایبندی آن به مذهب تشیّع، زبانزد است.

دوّم: آگاهی امام از زمان شهادت خویش و نیز سخنان و کارهایی که در روایت ذکر شده نشانۀ این است که امام، شهادت را انتخاب نموده و به آن مبادرت ورزیده است. همۀ اینها در عصر امام رضا(علیه السلام) اموری مسلّم و مشهور بودند.

سوّم : سؤال راوی این است که: علّت اقدام امام به این امور چیست؟ و با توجّه به این که امام می دانستند این امور به قتل ایشان می انجامد، چگونه جایز است خود را در معرض آنها قرار دهند؟ این سؤال در واقع همان اشکال دوّم است.

ص:119


1- (1) - معجم الاعلام من آل اعین الکرام: 204، شماره 12.

چهارم: جواب امام رضا(علیه السلام) - که فرمودند: «ذلک کان» - تأییدی بود بر همۀ سخنان و کارهایی که سؤال کننده بر شمرده بود. عدم مخالفت و انکار امام نسبت به این امور، نشانۀ این است که امام رضا(علیه السلام) با اعتقاد سؤال کننده دربارۀ علم امام به زمان قتل خویش، موافق بودند.

پنجم: این که امام رضا(علیه السلام) در پاسخ این سؤال، اقدام امام را توجیه نمودند و به اصل علم غیب داشتن امام اعتراض نکردند، نشانۀ قبول این اصل از سوی ایشان است، پس اشکال اوّل وارد نیست.

ششم: پاسخ امام - که فرمودند: «لکنّه خیّر» - آشکارا بیانگر آن است که به حضرت علی(علیه السلام) در امر مرگ، حق انتخاب داده شده بود و ایشان نیز کشته شدن را برگزید تا امور بر طبق تقدیرات تعیین شده در غیب، پیش رود ، این امر نشانۀ تسلیم بودن امام در برابر ارادۀ خدا و تن دادن به تقدیر او بود.

عبارت «خیّر» روشن ترین و مناسب ترین معنا برای این بحث است. امّا بنابر نسخه ای که «حیّن» (1) نوشته شده و علامۀ مجلسی آن را نقل نموده معنا چنین است که زمان و هنگام قتل امام بر اساس مقدّرات حتمی الهی تعیین شده بود؛ بنابراین، حدیث مزبور فقط بر علم امام به زمان قتل و نیز بر مبادرت به آن و عدم خودداری از آن دلالت

ص:120


1- (1) - وقت آن تعیین شد.

می کند و همچنین از حدیث فهمیده می شود که امام بر طبق تقدیر و در راستای آن، عمل کرده است، امّا بنابر نسخه ای که «حیّر» (1) آمده است، هیچ معنایی نمی توان در نظر گرفت؛ زیرا سرگردانی امام نمی تواند توجیهی برای اقدام آگاهانه به قتل خویش به حساب آید بلکه آن را نقض می کند و علاوه بر آن، با عنوان این باب (علم غیب امام) تناسبی ندارد؛ بنابراین، احتمال آن منتفی است.

شاید این نسخه در اصل «خبّر» به معنای «باخبر شد» بوده است که در این صورت، تن دادن به تقدیر و عمل کردن به آن از سوی امام، به علّت باخبر ساختن و آگاه کردن امام بوده است (یعنی امام را از زمان شهادت آگاه کردند تا به تقدیر تن دهد) امّا این احتمال نیز جای تأمّل دارد.

بنابراین، بهترین و مناسب ترین معنا همان «خیّر» است که توضیح آن گذشت و بنابر آن، دلالت حدیث بر آگاه بودن امام از زمان شهادت و نیز انتخاب آن، کاملاً روشن است.

امّا پاسخ اشکال اوّل (به هلاکت افکندن خویش) این است که: امام، موت و قتل خویش را به گونه ای که مقدّر شده بود، انتخاب کرد تا اطاعت خود از ارادۀ خدا و عشق و شوق به او و لقای او و نیز فانی شدن در او را آشکار کند و از امامان(علیهم السّلام) نقل شده است که فرموده اند:

ص:121


1- (1) - سرگردان شد.

1- «به خشنودی تو خشنودیم و در برابر فرمان تو تسلیم هستیم، معبودی جز تو نیست».

2- شخصی که (در زندان) خدمت امام موسی کاظم(علیه السلام) رسیده بود، می گوید:

«امام خبر داد که مسموم شده است و فردا در حال احتضار خواهد بود و پس فردا به شهادت خواهد رسید». (1)

دلالت این روایت بر آگاهی امام از زمان موت خویش، واضح است.

3- امام صادق(علیه السلام) از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است که نزد پدرم امام سجّاد(علیه السلام) آمدم، ایشان فرمود:

«این شبی است که من از دنیا می روم و در همین شب، پیامبر(صلی الله علیه و آله) رحلت فرمود». (2)

دلالت این حدیث نیز بر آگاهی امام از شب وفات خویش، روشن است.

4- شخصی از امام رضا(علیه السلام) نقل می کند که به او فرمود:

«پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم که به من فرمود: ای علی! آنچه نزد ماست برای تو بهتر است». (3)

ص:122


1- (1) - بحارالأنوار: 48/ 247.
2- (2) - بحارالأنوار: 46/ 313؛ شرح الزیارة الجامعه: 117.
3- (3) - بحارالأنوار: 49/ 54.

روشن است که این سخن، امام را به آنچه نزد پیامبر است، فرا می خواند که کنایۀ آشکاری از مرگ است و خود امام رضا(علیه السلام) آشکار بودن این سخن را به آشکار بودن وجود مارها در چاه - که در ابتدای حدیث آمده است - تشبیه کرده اند.

5- از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است:

«پدرم به من سفارش کرد که اعمالی را در هنگام غسل و کفن و در قبر گذاشتن او انجام دهم، در حالی که هیچ نشانه ای از موت در او نبود. فرمود: پسرم! آیا نشنیدی که (پدرم) علی بن حسین از پشت دیوار ندا می داد: ای محمّد! بیا، عجله کن». (1)

این حدیث نیز مانند حدیث قبل بر دعوت به سرای دیگر، دلالت می کند و در این جا قرینه روشن تر است؛ زیرا امام(علیه السلام) در هنگام وصیّت به اعمال غسل و کفن (تجهیز)، این سخن را فرموده است.

دلالت این دو حدیث بر مختار بودن امام و داشتن حقّ انتخاب واضح است؛ زیرا صرف دعوت شدن، هیچ اجباری در اطاعت کردن و امتثال به دنبال ندارد بلکه متوقّف بر پذیرفتن اختیاری است.

6- عبدالملک بن اعین از امام باقر(علیه السلام) نقل می کند که فرمود:

«خداوند متعال پیروزی را بر امام حسین(علیه السلام) عرضه کرد به گونه ای که بین آسمان و زمین قرار داشت و آنگاه به او اختیار داد

ص:123


1- (1) - مدینة المعاجز: 4/ 437 به نقل از کافی: 1/ 260، ح7.

تا پیروزی، یا لقای خداوند را برگزیند و او لقای خداوند را برگزید». (1)

این حدیث، آشکارا دلالت می کند که امام(علیه السلام) مختار بود و خودش لقای خداوند را انتخاب کرد.

مرحلۀ دوّم: دوران پس از غیبت معصوم(علیه السلام)

اشاره

ابتدا آرای برخی از علمای پیشین که به این مسأله پرداخته اند را ارائه می کنیم:

1- شیخ مفید

ایشان معتقد است که ائمّه علم غیب دارند، امّا صفت ذاتی آنان نیست و وجوب عقلی ندارد بلکه کرامتی است که خداوند به ایشان داده و در ادلّۀ نقلی نیز بیان شده است.

وی این عقیده را به همۀ پیروان مذهب امامیّه نسبت داده و تنها

افراد معدودی از غلات را از آن استثنا کرده است. ایشان می گوید:

«ائمّه از ما فی الضمیر برخی مردم آگاه بودند و اموری را پیش از آن که رخ دهد، می دانستند، امّا این علم و آگاهی، جزو ویژگیهای لازم آنان و از شرایط امامتشان به حساب نمی آید بلکه

ص:124


1- (1) - تاریخ آل زراره : 124؛ کلمات الامام الحسین*: 483

خداوند بدین وسیله آنان را گرامی داشته و به آنان این علم را بخشیده است تا مردم از آنان اطاعت کنند و به امامت آنان چنگ زنند. ما این مطلب را از راه عقل به دست نیاورده ایم بلکه از راه نقلی به ما رسیده است.

امّا این که ائمّه(علیهم السّلام) علم غیب مطلق دارند و از همه چیز آگاهند، قولی است که بطلان و نادرستی آن آشکار است؛ زیرا چنین علمی، تنها شایستۀ کسی است که خودش مستقلاً به اشیاء علم داشته باشد، نه این که از علم دیگران بهره ببرد و این ویژگی مختص خداوند عزّوجلّ است. همۀ پیروان مذهب امامیّه بر این عقیده اند، مگر گروه هایی که از آنان جدا و منحرف شده اند؛ مانند مفوّضه (1) و غلات (2)».(3)

شیخ مفید در کتاب الارشاد، برخی از روایات را در زمینۀ خبر دادن ائمّه چه از زمان گذشته و چه آینده و حتّی از آنچه مخاطبان در

ص:125


1- (1) - مُفوّضه: فرقه ای از غلات شیعه که گویند: خدا محمّد را خلق کرد و سپس خلق دنیا را به او تفویض نمود و محمّد خالق دنیاست. و گفته شده است که این کار را به علی* تفویض کرد و... (برای اطّلاع بیشتر ر.ک: لغتنامه دهخدا/ واژه مُفوضه). 2- غلات: اسم عام جمیع فرقه هایی است که در باب پیغمبر اسلام و یا ائمّه شیعه، یا بزرگان اسلام، غلّو کرده و ایشان را درجه الوهیّت داده اند (همچنین) کسانی که درباره علی ابن ابی طالب * غلوّ کرده و او را مرتبه الوهیّت داده اند (جهت اطّلاعات بیشتر ر.ک: فرهنگ معین/ واژه غلات).
2- (2) 3- اوائل المقالات: 67 چاپ کنگره شیخ مفید: 77.

درون خود پنهان می دارند، گرد آورده است. این روایات در فصلی که به احوال هر یک از ائمّه اختصاص دارد، برای دلالت بر امامت ایشان ذکر شده است.

در زمان شیخ مفید، این سؤال برایشان مطرح شد: به عقیدۀ ما امام می داند چه اتّفاقی خواهد افتاد، پس چرا امیرالمؤمنین(علیه السلام) با وجودی که می دانست کشته خواهد شد و قاتل خود را می شناخت و از زمان قتل نیز آگاه بود، به مسجد رفت؟

چرا امام حسین روانۀ کوفه شد؟ در حالی که می دانست آنان او را وا می گذارند و یاری نمی کنند و در آن سفر کشته خواهد شد؟ چرا هنگامی که در محاصرۀ دشمنان بود و می دانست که اگر فقط چند ذراع زمین را حفر کند، به آب می رسد، امّا حفر نکرد و بر خود سخت گرفت تا این که از تشنگی تلف شد؟! چرا امام حسن(علیه السلام) با معاویه سازش کرد در حالی که می دانست او پیمان شکنی می کند و وفادار نمی ماند و شیعیان پدرش را می کشد؟

ایشان در جواب سؤال فوق گفته است:

«این که گفته اند: امامیّه اجماع دارند که امام هر آنچه اتّفاق خواهد افتاد می داند، بر خلاف واقع است و شیعه هرگز بر این قول اجماع ندارد. اجماع آنان بر این است که: امام حکم هر آنچه اتّفاق می افتد، می داند نه این که به خود آنچه رخ می دهد، به طور تفصیلی و دقیق، عالم و آگاه

ص:126

باشد. بر این اساس، فرضی که همۀ سؤالات فوق بر آن مبتنی بود، باطل می شود.

البتّه انکار نمی کنیم که ممکن است خداوند علم به خود حوادث را نیز به امام عطا کند، امّا قایل نیستیم که امام از آنچه اتّفاق می افتد، به طور مطلق آگاه است؛ زیرا دلیل و حجّتی بر این قول نداریم». (1)

بنابراین جواب، شیخ مفید تا زمانی که این علم از سوی خداوند به امام افاضه نشود، بین علم به احکام و علم به موضوعات (خود اشیاء و حوادث) فرقی نمی گذارد. این قول نیز درست است که امام بر همۀ آنچه اتّفاق می افتد، به طور مطلق، علم ندارد.

2- شیخ طوسی

نظر شیخ طوسی در این مسأله نیز از پاسخی که به این سؤال داده است روشن می شود. در سؤال، فرض شده است که ائمّه علم غیب دارند و امام علی ابن ابی طالب(علیه السلام) از قتل خویش در آن شب آگاه بود و امام حسین(علیه السلام) نیز شهادت خویش را می دانست، امّا به هر دو، امر شده بود که در برابر آن بردبار باشند.

شیخ - رحمة الله علیه- در پاسخ گفته است:

ص:127


1- (1) - مصنفات، شیخ مفید: 6/ 69.

«نقل شده که بزرگان ما در این مسأله اختلاف دارند؛ برخی از آنان (1) این امر را ممکن و جایز شمرده اند و گفته اند: مانعی ندارد که ایشان تعبّداً و از روی بندگی این مصیبتها را تحمّل کرده باشند؛ زیرا قتلهایی که اتفاق افتاده است - هر چند که زشت و ناپسند بوده - امّا تحمّل آن خوب است و ثواب بسیاری دارد و چه بسا بالاتر از این حد باشد؛ زیرا بردباری و تحمّل، با وجود علم به کشته شدن، دشوارتر و سخت تر از جایی است که احتمال پیروزی و رسیدن به هدف، وجود داشته باشد.

برخی نیز گفته اند: این امر جایز نیست؛ زیرا دور کردن ضرر و زیان از خود عقلاً و شرعاً واجب است. و جایز نیست که تعبّداً و از روی بندگی، یک امر ناپسند، تحمّل شود؛ زیرا کار پسندیده تعبّداً تحمّل می شود و بدون شک قتلهایی که اتّفاق افتاده زشت و ناپسند و بلکه زشت ترین زشتها بوده است.

این بزرگان، روایاتی که از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دربارۀ آگاهی از قتل خویش رسیده است، چنین توجیه می کنند که آن حضرت به

ص:128


1- (1) - در حاشیه کتاب تلخیص الشافی آمده است: منظور، شیخ مفید و شیخ کلینی هستند. شیخ کلینی در اصول کافی، یک باب مستقل به این امر اختصاص داده است و آن را «باب أنّ الائمّة یعلمون متی یموتون» نامیده است و در آن برخی از روایات ائمّه را در اثبات این مطلب آورده است.

طور اجمالی علم داشته و زمان دقیق آن را نمی دانسته است و به همین ترتیب، شبی که در آن به شهادت رسید را می دانسته امّا لحظه ای که قتل در آن رخ داد، نمی دانسته است. سیّد مرتضی - رحمة الله علیه- این نظر را پذیرفته است، امّا به نظر من این مسأله جای بحث و مناقشه دارد». (1)

شیخ طوسی، آرای پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) در مسألۀ علم غیب امامان را در دو قول منحصر می داند. این دو قول، در اصلِ علم غیب داشتن ائمّه اختلاف ندارند بلکه از این نظر که آیا آنان زمان قتل را به طور دقیق می دانسته اند، یا به طور اجمالی؟ اختلاف دارند و دربارۀ علم تفصیلی به غیر این امر (زمان قتل) اتّفاق دارند که این اتّفاق نظر اقتضا می کند امام عالم به احکام باشد.

شیخ طوسی، قول علم اجمالی (به زمان قتل) را به سیّد مرتضی نسبت داده است و بنابراین قول، سیّد مرتضی در زمینۀ علم امام به اموری غیر از زمان قتل و از جمله علم به احکام، با مذهب شیعه مخالف نیست.

ص:129


1- (1) - تلخیص الشافی/ طوسی: 4/ 190- 188 و در حاشیه آن آمده است (برای توضیح بیشتر ر.ک به مرآة العقول/ مجلسی: 3/ 123؛ بحارالأنوار: 259/42؛ الدرة النجفیة، بحرانی: 85 و غیر آن).
3- علامۀ حلّی

ایشان در پاسخ به سؤال مزبور گفته است:

«شاید آن حضرت(علیه السلام) تنها از وقوع قتل و نیز شب قتل خبر داده و از زمان دقیق آن و یا از امکان آن خبر نداده است. و یا این که تکلیف امام(علیه السلام) با تکلیف ما تفاوت دارد؛ یعنی جایز است امام مکلّف شود که خون شریفش را در راه خداوند متعال بدهد، همان گونه که بر یک رزمندۀ مجاهد نیز استقامت و پایداری واجب است، هر چند به کشته شدن او بینجامد و به خاطر آن سرزنش نشود». (1)

ظاهراً علامه در پاسخ به این سؤال، چنین در نظر گرفته است که القای این شبهه از سوی کسانی که به امامت و ضروریّات آن معتقدند نیست بلکه از طرف یکی از مخالفان (اهل سنّت) مطرح شده است که به امامت امام اعتقاد ندارد و به شرایط معروف آن از جمله «عصمت» و »علم» و غیره پایبند نیست.

بنابراین، اگر بخواهیم او را به پذیرفتن علم امام و نیز تصدیق روایاتی که بیانگر آگاهی امام از کشته شدن خویش است - و هیچ کس آنها را انکار نکرده است - واداریم، ناگزیر باید سؤال را به یکی از صورتهایی که علّامه ذکر کرده است، پاسخ دهیم؛ یعنی یا این که خبر داربودن امام را محدود بدانیم و بگوییم: امام تنها از

ص:130


1- (1) - اجوبة المسائل المهنائیّه: 148.

اصل قتل و شخص قاتل خبر داشته است نه از زمان دقیق آن، یا این که امام از یک مکان معیّن خبر نداشته است.

بنابراین دو فرض، علم امام، یا اقدام ایشان به قتل (یعنی رفتن به مسجد) منافاتی ندارد؛ زیرا از زمان و مکان دقیق قتل، باخبر نبوده است تا وظیفه داشته باشد از آنها اجتناب کند، پس این اشکال که امام خود را به هلاکت افکنده است، وارد نیست.

امّا پاسخ سوّم علامه حتّی برای سؤال کننده ای که به امامت معتقد

باشد نیز مناسب است. آن جواب این است که امام وظیفه و تکلیف خاصّی دارد و باید تعبّداً به آن عمل کند، همانند رزمنده ای که وظیفه دارد بجنگد هر چند به شهادت برسد؛ بنابراین، امام مانند رزمنده ای که به شهادت می رسد، مورد نکوهش قرار نمی گیرد و دربارۀ او گفته نمی شود که خود را به هلاکت انداخت؛ زیرا عمل او از روی اطاعت

است و حرام و گناه نیست.

مرحلۀ سوّم: از نظر علمای معاصر

اشاره

علمای معاصر به تحلیل و توضیح این مسأله بیشتر پرداخته اند که به برخی از آنها به طور کوتاه اشاره می کنیم:

ص:131

1- امام کاشف الغطاء

از نظر ایشان امام حسین(علیه السلام) به سرنوشت خویش علم داشت، امّا در عین حال قانون بداء در آن جاری بود و می توانست آن را دگرگون کند. به دیگر سخن، تصویری کم رنگ و مبهم از امور برای امام حسین(علیه السلام) قابل مشاهده بود.

وی می گوید:

«بدون شک، ائمّه(علیهم السّلام) با اخباری که پیامبر از وحی دریافت کرده بود، از همۀ وقایع آگاه بودند، امّا احتمال می دادند که بداء - که در لوح محو و اثبات قرار دارد - در آن راه یابد و در علم مکنون که خداوند آن را به خود اختصاص داده است، چیزی بر خلاف آن وجود داشته باشد». (1)

این «علم» را که ممکن است تبدیل به «جهل» شود و خلاف واقع باشد، تنها با مسامحه می توان علم نامید؛ زیرا علم چیزی است که واقعیّت را روشن و آشکار می کند، امّا چیزی که به نظر می آید واقعیّت را نشان می دهد، به رتبۀ ظن و گمان تنزّل پیدا می کند و به مرتبۀ علم راه نمی یابد، مگر این که وضعیّت آن، تغییر کند و از دایرۀ قانون بداء بیرون رود. این نکته جای درنگ فراوان دارد.

ص:132


1- (1) جنه المأوی: 42.

پس به این نتیجه می رسیم که دیدگاه مزبور - بر فرض که آن را بپذیریم - نمی تواند جوانب مسأله را به یک نقطه ارجاع دهد.

2- شهید صدر

وی معتقد است: علّت علم امام حسین(علیه السلام) به غیب و حتمی بودن شهادت در کربلا به این امر باز می گردد که مسائل سیاسی و اجتماعی، جدای از مسائل غیبی نیست بلکه تابع آن است؛ بنابراین، واقعیّتهای غیبی و اجتماعی از یکدیگر جدا و گسسته نیستند.

شهید صدر می گوید: امام حسین(علیه السلام) مسألۀ کربلا را در ضمن چند شعار مطرح نمود و تلاش کرد تا امّت را با توجّه دادن به این شعارها اصلاح کند:

شعار اوّل: حتمی بودن قتل: عده ای از جمله عبدالله بن زبیر به امام حسین(علیه السلام) اعتراض کردند و گفتند: «چرا (از مکّه) خارج می شوی؟» امام(علیه السلام) در جواب فرمود:

«من چه خارج شوم و چه خارج نشوم، به هر حال کشته خواهم شد. بنی امیّه مرا رها نخواهند کرد، حتّی اگر در سوراخ حشره ای باشم، مرا بیرون خواهند آورد و خواهند کشت. من هر جا که باشم، بنی امیّه مرا دنبال می کنند؛ بنابراین، من در هر حال؛ چه در مکّه باشم و چه از آن خارج شوم، کشته می شوم و بهتر این است که در مکّه کشته نشوم تا حرمت آن شکسته نگردد». (1)

ص:133

این شعار، گذشته از واقعی بودن آن، با روحیّۀ خودباختگی و ناامیدی حاکم بر امّت در آن زمان نیز هماهنگ است. هیچ منطقی نمی توانست در احساس ناامیدی و یأسی که امّت اسلامی در آن به سر می برد، نفوذ کند و حرکت امام حسین(علیه السلام) را تبیین نماید.

امام حسین(علیه السلام) فرمود:

«من به هر حال کشته می شوم» و همۀ ظواهر نیز به این امر گواهی می داد. همۀ قراین و شواهد، حاکی از این بود که بنی امیّه مصمّم هستند امام حسین(علیه السلام) را حتّی اگر به پرده های کعبه درآویخته باشد، به قتل برسانند هر چند از راه ترور؛ بنابراین، مطرح کردن این شعار برای روشن شدن موضع امام(علیه السلام) بسیار مناسب بود و علاوه بر آن، روحیّۀ خودباخته و ناامید (مردم) را نیز قانع می ساخت و در عین حال، یک شعار واقعی بود.

شعار دوّم: غیبی بودن مسألۀ قیام: اشخاص دیگری نزد امام(علیه السلام) می آیند و به او اعتراض می کنند، می گویند: «چرا می خواهی (از مکّه) حرکت کنی؟» محمّد بن حنیفه در ابتدای شب می آید و امام را با اندرزهای متعدّد نصیحت می کند. امام(علیه السلام) می فرماید:

«دربارۀ آنچه گفتی، فکر می کنم». محمّد بن حنیفه بر می گردد و در پایان شب می شنود که امام حسین(علیه السلام) به راه افتاده است. به سرعت نزد او می آید و شتر آن حضرت را می گیرد و می گوید:

« ای برادر! قول دادی که فکر کنی».

ص:134

امام(علیه السلام) فرمود: «آری، امّا هنگامی که شب خوابیدم، رسول الله(صلی الله علیه و آله) را در خواب دیدم که به من فرمود: تو کشته می شوی». (1)

(این بار) امام این گونه پاسخ می دهد و می گوید:

«برنامه و دستوری غیبی است که از عالم بالا صادر شده است».

شخصی که دارای روحیّۀ ناامیدی و خودباختگی است، اگر به امام حسین(علیه السلام) و خواب آن حضرت ایمان داشته باشد، نمی تواند این فرمان غیبی صادر شده از عالم بالا را انکار کند. امام حسین(علیه السلام) دربارۀ رؤیای خود با عبدالله بن زبیر - که به آن رؤیا ایمان نداشت - سخن نگفت بلکه آن را برای محمّد بن حنفیّه و افرادی مانند او بازگو نمود.

بنابراین، شعار دیگری که امام حسین(علیه السلام) مطرح کرد، حتمی بودن مرگ از سوی عالم بالا بود؛ این که یک فرمان غیبی و آسمانی بر او واجب کرده است که بمیرد، خودش را فدا کند، خودش را به خطر بیندازد و به این سفر که به قتل می انجامد، برود.

شعار سوّم: ضرورت پذیرفتن دعوتهای اهل کوفه: در جای دیگر، امام(علیه السلام) شعار سوّمی را مطرح می نماید و هنگامی که در طول راه مکّه تا عراق در منزلهای متعدّد به اشخاصی برخورد می کرد که به او نصیحت می کردند به سمت عراق نرود، به آنان فرمود:

ص:135


1- (1) - الملهوف علی قتلی الطفوف، ابن طاووس: 128.

«من از مردم کوفه دعوتنامه هایی دریافت کرده ام که به سوی آنان بروم، شرایط در کوفه فراهم شده است تا به آن جا بروم و حقّی را بپا دارم و باطلی را نابود سازم».

امام، سفر خود را چنین وانمود و تحلیل می کرد که پاسخ و واکنشی است (به خواست مردم کوفه) چرا که امّت به حرکت درآمده و اراده کرده است و بدین ترتیب حجّت بر امام تمام شده است و باید حرکت کند.

در واقع، امام حسین(علیه السلام) در حرکت جهادی خویش به این اکتفا نمی کرد که مردم از او درخواست کنند والا پیش از هر چیز و در گام نخست، با رهبران پایگاههای مردمی خویش در بصره مکاتبه نمی کرد و آنان را به حرکت فرا نمی خواند.

امّا در عین حال، امام(علیه السلام) این جنبه (دعوت مردم کوفه) را بیش از جنبۀ دیگر منعکس می کرد؛ زیرا این جنبه با روحیّۀ خودباختۀ مردم، هماهنگی و سازگاری بیشتری داشت؛ یعنی روحیّۀ ناامیدی مردم در برابر انسانی که می گوید: «از من دعوت کرده اند» و شرایط این دعوت برای پاسخ گویی و حرکت به سوی دعوت کنندگان مناسب است، جوابی ندارد.

طبیعتاً فرق بسیاری است بین کسی که ابتدا و خود به خود حرکت می کند و کسی که در پاسخ به جمعیّتی که به او و به رهبری و پیشوایی او ایمان دارند، حرکت می کند. افراد مأیوس و

ص:136

خودباخته (دربارۀ فرد اوّل) می گویند: او شتابزده عمل می کند، به عاقبت کار نمی اندیشد، خودش را به خطر افکنده است، امّا هنگامی که این حرکت در پاسخ به دعوت جماعتی باشد که همۀ فضاها و شرایط لازم برای دعوت را فراهم کرده است، این روحیّۀ ناامیدی و شکست پذیری دربارۀ آن نمی گوید: این اقدامی حساب نشده و کودکانه و بررسی نشده است.

همۀ شعارهایی که امام حسین(علیه السلام) مطرح نمود، واقعی بود و در عین حال، با خطّ مشی و تفکّر امّتی که از نظر روحی، فکری و روانی، خودباخته و شکست خورده بود، همخوانی داشت.

شعار چهارم: ضرورت قیام بر ضدّ سلطان ستمگر: امام حسین(علیه السلام) در کنار همۀ این شعارها، شعار واقعی را نیز مطرح می نمود و تأکید می کرد که رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرموده است:

«هر کس سلطان ستمگری را ببیند که به غیر احکام خداوند، حکم می کند و با قول، یا فعل خود برای تغییر آن سلطان، اقدام نکند، سزاوار است خداوند او را به جایگاه آن سلطان (جهنّم) وارد سازد». (1)

امام حسین(علیه السلام) در کنار شعارهایی که با آنها به عمل خود در برابر نگرش امّت، مشروعیّت می بخشید، همواره شعار واقعی و

ص:137


1- (1) - بحار الانوار: 382/44.

زنده ای را مطرح می کرد که بی تردید، پایه و اساس روحیّۀ نوینی بود که او می خواست در ساختار این امّت اسلامی، پدید آورد. (1)

3- سیّد محمّد حسین طباطبایی
اشاره

وی می گوید:

«آیا سیّد الشهداء در سفر خود از مکّه به کوفه می دانست که به شهادت خواهد رسید یا نه؟ به دیگر سخن، آیا ایشان به قصد شهادت به سمت عراق حرکت کرد، یا به قصد تشکیل یک حکومت اسلامی دادگستر؟»

امام حسین(علیه السلام) در عقیدۀ شیعیان، امامی است که اطاعت از او واجب است. او سوّمین جانشین پیامبر و دارای ولایت کلیّه است. امام به اذن خداوند متعال به اشیاء و رویدادها علم دارد. همچنین به همۀ حقایق عالم هستی، در هر شرایطی که باشد - اعمّ از این که در محدودۀ حس و قابل تجربه باشد، یا بیرون از دایرۀ حس و تجربه - علم دارد، مانند موجودات آسمانی و حوادث گذشته و رویدادهای آینده. بر این مطلب این گونه استدلال می کنیم:

اوّلاً: از راه نقل:

روایات متواتری در کتابهای جامع حدیثی شیعه مانند: کافی، بصائر، کتابهای صدوق، بحارالأنوار و غیره هست که بیش از حدّ

ص:138


1- (1) - الفکر الاسلامی، شماره 70 :17.

شمارش است. از این روایات بر می آید که امام از طریق موهبت الهی - نه راه اکتسابی و تحصیلی - از هر چیز آگاه است و به هر چیز بخواهد، به اذن خدا و با کمترین توجّه، علم پیدا می کند.

آیاتی در قرآن کریم هست که علم غیب را منحصر در ساحت مقدس خداوند می داند، امّا استثنایی که در آیۀ در:

عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ؛ (1)

«او دانای نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، جز پیامبری را که از او خشنود باشد».

آمده است، روشن می کند که اختصاص داشتن علم غیب به خداوند متعال به این معناست که این علم، به طور مستقل و ذاتی، تنها از آنِ خداوند است و هیچ کس جز او چنین علمی ندارد، امّا پیامبران برگزیده می توانند این علم را از خداوند متعال فرا بگیرند و همچنین برگزیدگان دیگری نیز می توانند آن را از پیامبران بیاموزند. در بسیاری از روایات آمده است که پیامبر و نیز هر امامی در آخرین لحظات حیاتش علم خود را به امام بعدی می سپارد.

ص:139


1- (1) - جن (72): 27 - 26.
ثانیاً: از راه عقلی:

براهینی وجود دارد که بر اساس آن، امام(علیه السلام) - به حسب مقام نورانی اش - کاملترین انسان عصر خویش و مظهر تامّ اسما و صفات الهی است و به طور بالفعل به همۀ وقایع فردی و شخصی علم دارد و به حسب گوهر وجودی اش به هر سو روی گرداند، همۀ حقایق برای او آشکار می گردد.

این براهین با یک سلسله مسائل عقلی، درهم پیچیده است که سطح آن بالاتر از این مقاله است و لذا آن را به بحثی دیگر وامی گذاریم.

در این جا نکته ای هست که باید به آن توجّه کنیم: چنین علمی - که با ادلّۀ عقلی و نقلی ثابت شد - غیر قابل تخلّف، یا تغییر است و در اصطلاح، علم به چیزهایی است که در لوح محفوظ، ثابت است و یا با خبر بودن از اموری است که قضای خداوند به آن تعلّق گرفته است.

لازمۀ بیان فوق این است که: هیچ گونه رابطه ای بین متعلّقات این علم و هر نوع تکلیف وجود ندارد؛ زیرا متعلّقات این علم، حتمی الوقوعند. همچنین ارتباطی بین ارادۀ انسان و متعلّقات این علم وجود ندارد؛ زیرا هرگاه رابطۀ بین تکلیف و فعل، رابطۀ امکانی باشد و انجام و ترک آن، هر دو در اختیار مکلّف باشد، خواست و ارادۀ انسان به آن فعل تعلّق می گیرد، امّا اگر فعلی حتمی الوقوع و متعلّق قضای حتمی الهی باشد، محال است که مورد تکلیف واقع شود.

ص:140

این که مثلاً خداوند متعال به بنده اش بگوید: بر تو واجب است عملی را که انجام و ترک آن برای تو امکان پذیر است، انجام بدهی، درست و صحیح است، امّا محال است که بگوید: بر تو واجب است عملی که بنا بر مشیّت تکوینی و قضای حتمی من مسلّماً پدید می آید و در تحقّق یافتن آن، هیچ شک و تردیدی وجود ندارد، انجام بدهی، یا ترک کنی؛ زیرا چنین امر، یا نهیی لغو و بی اثر است.

بنابراین، در مواردی که وقوع و عدم وقوع فعل، امکان پذیر است، انسان می تواند دارای اراده باشد و همچنین می تواند مقصود، هدفی داشته باشد و برای محقّق ساختن آن، سخت تلاش کند، امّا در مواردی که یقیناً رخ می دهد و تغییر و تأخیر در آن محال است و قضای حتمی خداوند به آن تعلّق گرفته است، ارادۀ انسان نمی تواند نقشی داشته باشد.

ارادۀ انسان نمی تواند امری از این نوع را که ناگزیر تحقّق می یابد، طلب کند، یا فرو بگذارد.

از آنچه گذشت روشن می شود که:

1- علم خدادادی امام در کارها و تکالیف خاصّ او تأثیری ندارد، به طور کلّی، هر امر الزامی، از آن جهت که قضای حتمی الهی به آن تعلّق گرفته است، هیچ ارتباطی با امر، یا نهی، یا عمل و نیّت انسان ندارد. آری، چیزی که متعلّق قضای حتمی خداوند و مشیّت قطعی اوست، می تواند مورد رضایت و خشنودی (انسان) قرار گیرد، همان گونه که سیّد

ص:141

الشهداء(علیه السلام) در آخرین لحظات عمر خود و در حالی که در خاک و خون غلتید، فرمود:

به قضای تو خشنودیم، در برابر فرمان تو تسلیم هستیم، معبودی جز تو نیست.

و همچنین در خطبه ای که هنگام بیرون آمدن از مکه خواند فرمود:

خشنودی خدا خشنودی ما اهل بیت است.

2- حتمی بودن فعل انسان از جهت تعلّق گرفتن قضای الهی به آن، با اختیاری بودن آن از جهت نقش و تأثیر در اراده و اختیار ما منافات ندارد؛ زیرا قضای الهی به همۀ جزئیّات فعل تعلّق می گیرد نه فقط به مطلق فعل، مثلاً خداوند اراده می کند که شخصی یک عمل اختیاری را به اختیار خود انجام دهد، در این حالت تحقّق یافتن این عمل اختیاری از آن جهت که ارادۀ حتمی خداوند به آن تعلّق گرفته امری غیر قابل اجتناب است و در عین حال، برای انسان اختیاری است و با او رابطۀ امکانی دارد.

3-این که ظاهر کارهای امام را می توان با عمل و اسباب ظاهری تحلیل کرد، نمی تواند دلیل بر عدم وجود علم خدادادی، یا گواه بر جهل امام نسبت به وقایع باشد.

گفته می شود: اگر سیّد الشهداء(علیه السلام) از آنچه اتّفاق افتاد آگاه بود، پس چرا مسلم بن عقیل را به عنوان نمایندۀ خود به کوفه فرستاد؟ چرا صیداوی به اهل کوفه نامه نوشت؟ چرا خودش را به

ص:142

هلاکت افکند؟ در حالی که خداوند متعال می فرماید: لا تلقوا بأیدیکم الی التهلکة (1)چرا؟ چرا؟ آنچه گفتیم پاسخ همۀ این سؤالات را می دهد و تکرار آنها معنایی ندارد.

قرآن کریم تأکید می کند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و همچنین امامانی که از خاندان پاک آن حضرت اند، همگی انسانهایی هستند مانند سایر انسانها و کارهایی که در طول حیات خویش انجام می دهند، مانند کارهای سایر انسانها به اختیار خود و بر پایۀ علم عادی صورت می گیرد.

امام علی(علیه السلام) مانند دیگران، نیکی و بدی و سود و زیان را تشخیص می دهد و همۀ کارها نیز از راه علمی انجام می گیرد؛ هر کاری را که شایسته و نیکو باشد، آن را اراده می کند و برای انجام آن تلاش می نماید و هر زمان که عوامل و اوضاع و احوال مناسب باشد، غایات و اهداف آن کار تحقّق می یابد و اگر اسباب و شرایط نامناسب باشد، اهداف آن محقّق نمی شود. علمی که امام - با اذن خدا - به همۀ جزئیّات حوادث گذشته و آینده دارد، تأثیر در کارهای اختیاری او ندارد که توضیح آن گذشت.

امام، مانند دیگر افراد بشر، بندۀ خدا و مکلّف به مقرّرات و تکالیف دینی است و با توجّه به جایگاه رهبری - که خداوند به او عطا کرده

ص:143


1- (1) - بقره (2): 195.

است - باید آن تکالیف را با شیوه های عادی بشری انجام دهد و نیز همۀ تلاش خود را در راه زنده کردن کلمۀ حق و محافظت از دین به کار گیرد. (1)

تأمّلی در روایت: «و إنّهم لایموتون إلا باختیار منهم» (2)از کتاب کافی آقای جلالی، سخنان مرحوم کلینی را چنین خلاصه کرده است. عبارت:

«وانّهم لا یموتون الاّ باختیار منهم» که مرحوم کلینی در عنوان باب آورده است، بدین معناست که موت الهی - که خداوند بندگان خویش و دیگر موجودات را بدون استثنا با آن مقهور و مغلوب خود ساخته و تنها اوست که باقی می ماند - ناگزیر امامان را نیز شامل می شود و راه فراری از آن ندارند، امّا برجستگی و برتری آنان در برابر دیگر مخلوقات، این است که خداوند اختیار موت آنان را به دست خودشان قرار داده است، این امر می رساند که:

اوّلاً: آنان هنگام موت، اختیار دارند تا اجلهای معلّق را قبل از آن که حتمی شود، برگزینند، این انتخاب که به خاطر شوق آنان به لقای هر چه زودتر خداوند و نیز به منظور دست یافتن به آثار و نتایج بزرگی که بر شهادت آنان در آن زمان مترتّب است، انجام

ص:144


1- (1) - علم الامام و نهضة سیّد الشهداء، طباطبائی: 49- 45.
2- (2) - معصومین علیهم السلام فقط با اختیار خویش می میرند.

می گیرد، از روی اختیار، اراده و علم آنان است. این سخن با اختیاری و غیر اجباری بودن اقدامات ائمّه و نیز مطابقت آن با قضا و قدر الهی، سازگارتر و مناسب تر است و بدین معناست که خداوند از آنان خواسته است که آن کارها را انجام دهند بدون این که ضرورت و اجباری در میان باشد؛ چرا که اگر انجام آن کارها قضای حتمی و اجل قطعی باشد، چگونه در آن اختیار دارند؟ و پذیرفتن و موافقت با امری که امکان تغییر در آن نیست و گزینۀ دیگری در کنار آن وجود ندارد، چه معنایی دارد؟

ثانیاً: آنان می توانند نوع مرگ خویش را انتخاب کنند که مثلاً کشته شدن با یک ضربۀ شمشیر باشد، همان گونه که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برگزید، یا با نوشیدن سم، یا خوردن غذای مسموم باشد، همان گونه که بیشتر امامان انتخاب کردند و یا با جدا کردن مفصلها و بریدن رگها و تن دادن به تیغها و دردهای جنگ و نبرد و تحمّل تشنگی باشد، همان گونه که امام حسین(علیه السلام) اختیار کرد.

با توجّه به عام بودن عنوان:

لایموتون الّاباختیار منهم می توان آن را بر همۀ این امور حمل کرد. هر چند در معنای دوّم، این استبعاد و ناسازگاری مهمّ اجتماعی نهفته است که ائمّه(علیهم السّلام) با توجّه به شرایط، رویدادها، قراین و شواهد پیرامون خود و بدون نیاز به استفاده از غیب، می دانستند که خلفای ستمگر و کسانی که با زور بر مردم و شهرها حاکم شده بودند، با هر وسیلۀ ممکن، اقدام به کشتن آنان می کردند؛ زیرا آنان حکومتهای فاسد و بیدادگر را که به ناحق و

ص:145

به نام اسلام بر مردم حکومت می کردند و با رفتارهای زشت خود، چهرۀ درخشان اسلام را خدشه دار می کردند، مطرود و مردود می دانستند و از این رو، آنان نمی توانستند وجود ائمّه را تحمّل کنند.

ائمّه اطهار(علیهم السّلام) نماد اعتراضی بر حق و پویا (علیه حکومت ظالمان) بودند و هر چند (در ظاهر) ساکت بودند و به اسلحۀ آهنین دست نمی بردند، امّا وجود شریفشان بمبهایی بود که هر زمان قابل انفجار بود، رهنمودها و ارشادات شان فریادها و بانگهایی بود که علیه اهل باطل طنین انداز می شد و درسها و منش و رفتارشان جرقّه هایی بود بر ضدّ آن حکومتها (با این اوضاع) دستگاههای فاسد چگونه می توانستند وجود ائمّه(علیهم السّلام) را یک لحظه تحمّل کنند؟

ائمّه(علیهم السّلام) می دانستند که سرانجام آنان، در برخورد با این ستمگران، مرگ است؛ می دانستند که ظالمان برای آنان توطئه چینی می کنند و در کمین اند تا آنان را به سختی و گرفتاری مبتلا سازند و برای کشتن آنان و رهایی از وجودشان نقشه می کشند و (از سوی دیگر) تلاش می کنند تا جنایات خود را مخفیانه و پنهانی مرتکب شوند تا مسؤولیّتی نداشته باشند و در برابر تاریخ مؤاخذه و بازخواست نشوند. اگر از بین بردن ائمّه پنهانی و به شیوه ای که آنان مایل بودند، انجام می گرفت، برای اهدافشان سودمندتر و کاراتر بود.

امّا ائمّه(علیهم السّلام) باید نیرنگها و آسیبهای ستمگران جنایتکار را نقش بر آب می کردند و در این شرایط مهم و خطرناک، ابتکار عمل را به

ص:146

دست می گرفتند و خودشان بهترین شکل مرگ را بر می گزیدند تا مظلومیّت شان را آشکار کند و بر ستمگریهای آنان فریاد برآورد و قاتلان شان را رسوا سازد و جنایتها و نیرنگهایی که بر آنان روا رفته است، علنی کند و از هدر رفتن جان و خون پاکشان جلوگیری کند.

اگر امام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در خانه خود، یا در یکی از کوچه های بیرون مسجد، کشته می شد، چه کسی شایعات دروغینی که بنی امیّه در بین مردم شام پراکنده بودند که علی(علیه السلام) نماز نمی خواند، تکذیب و محکوم می کرد؟

هنگامی که مردم شنیدند علی(علیه السلام) در مسجد کشته شده است، به جعلی و دروغین بودن آن شایعات گمراه کننده پی بردند.

اگر امام حسین(علیه السلام) در مدینه کشته می شد، چه کسی از دادخواهیهای او مطّلع می شد؟ حتّی اگر در مکّه نیز کشته می شد، علاوه بر این که او را سرزنش می کردند که با قتل او به حرم، اهانت و بی احترامی شده است، خون او در میان غوغا و هیاهوی حجّاج به هدر می رفت.

اگر امام حسین(علیه السلام) در سرزمینی غیر از کربلا کشته می شد، در کجا؟ و چگونه؟ و در این صورت، تفسیر روایات و اخباری که از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دربارۀ فرات، کربلا و خاک سرخ رنگ آن، نقل شده بود، چه می شد؟

این انتخاب امام حسین(علیه السلام) - گذشته از معانی عرفانی ای که به آن خواهیم پرداخت - نشانۀ تدبیری حکیمانه، بینشی سیاسی،

ص:147

نگرشی دقیق و تصمیمی راسخ است که ائمّه(علیه السلام) در زندگی سیاسی خود در برابر ستمگران به کار بستند؛ ستمگرانی که همۀ نیروها و قدرتها را در دست داشتند و همۀ آزادیها را حتّی آزادی انتخاب کمّیّت، کیفیّت، زمان و مکان مرگ را از مردم گرفته بودند.

ائمّه(علیهم السّلام) با تدابیر حکیمانه خود، از تحت سیطرۀ حاکمان در این میدان بیرون آمدند و از ارادۀ آنان فراتر رفتند و زمان انتخاب را به دست گرفتند و عالی ترین و آرمانی ترین شیوۀ مرگ را برگزیدند که این امر در آن شرایط دشوار و طاقت فرسا، یک پیروزی چشمگیر به شمار می رود.

آیا محافظت از جان و میل به عدم خونریزی و ترس از کشته شدن، می تواند مانع از ادای واجب شود و راه مسؤولیّت بزرگ محافظت از اسلام و حریم مقدّس آن را سد کند؟ علاوه بر آن که پس از دعوتها و کمک خواستنهای پی در پی، حجّت بر امام تمام شده بود.

گذشته از آن، آیا پس از گذراندن مراحل مبارزه که کمترین نتیجۀ پیش بینی شده در آن کشته شدن است؟ آیا محافظت از جان معقول است؟

یزید تصمیم قطعی گرفته بود که امام حسین(علیه السلام) را بکشد؛ زیرا او را تنها سدّی می دید که مانع بهره برداری از تلاشهای پدرش برای تشکیل سلطنت ستمگر اموی است؛ بنابراین، ناچار بود امام را از سر راه بردارد.

ص:148

حکومت اموی، آرزو می کرد امام حسین(علیه السلام) بی حرکت و آرام بایستد - هر چند برای یک لحظه - تا بتواند او را هدف بگیرد و به قتل برساند و چقدر خوب بود اگر قتل امام حسین(علیه السلام) به صورت پنهانی و ترور انجام می گرفت تا خونش پایمال شود و دادخواهی اش به هدر رود.

امام حسین(علیه السلام) اعلام کرده بود که آنان دوست دارند او را این گونه بکشند و در این کار، مصمّم و جدّی هستند حتّی اگر او را در سوراخ حشره ای بیابند.

یزید به مزدورانش دستور داده بود که حسین(علیه السلام) را در هر کجا که یافتند بکشند، هر چند به پرده های کعبه درآویخته باشد، حال چرا امام بر آنان پیشی نگیرد و بهترین زمان و بهترین مکان و بهترین شکل کشته شدن را انتخاب نکند؟

زمان، عاشوراست که در عالم غیب ثبت شده و در صحیفه های گذشته ضبط گردیده است و اخبار غیبی دیگری که به آنها خواهیم پرداخت.

مکان، کربلاست؛ سرزمینی که از زمان انبیا [ی پیشین] نام آن بر سر زبانها بوده است.

و امّا کیفیّت قتل خویش را این گونه برگزید: نبردی شهادت طلبانه و بی پروا، نبردی که طنین قهرمانیها و چکاچک شمشیرهایش باقی است. و فریادهای حسین(علیه السلام) که روشنگر اهداف

ص:149

و مظلومیّتهای او است، در گوش تاریخ - تا زمانی که ادامه دارد - طنین انداز است و آسایش ستمگران و تحریف کنندگان حقایق را پریشان می کند.

امام حسین(علیه السلام) با این اقدام، نام خود و ماجرای کشته شدنش را در صفحه های روزگار، جاویدان ساخت تا از خیانت تحریف گران و انکارِ کنندگان و نیرنگ و تزویر حیله گران در امان باشد و همچون حق و دین، جاوید بماند. (1)

در پایان، گفتنی است، شیخ کلینی که به گواهی نجاشی «موثّق ترین و استوارترین شخص در نقل حدیث است»، کتاب خود «کافی» را بر پایه ای محکم تألیف نموده است. و از جمله شواهد محکم بودن کتاب این است که بابی را تحت عنوان «باب نادر فی ذکر الغیب» مطرح نموده و در آن، احادیثی که اشکال اوّل را حل می کند و همچنین احادیثی که در پاسخ به سؤال

«أتعلمون الغیب» (2)از ائمّه(علیهم السّلام) صادر شده است را گرد آورده است و نتیجۀ این باب را موضوع برای بابهای بعد قرار داده است.

از جملۀ این احادیث، حدیث حمران بن اعین است که به امام باقر(علیه السلام) عرض کرد:

ص:150


1- (1) - الحسین* سماته و سیرته: - 112.
2- (2) - آیا شما علم غیب دارید؟

نظر شما دربارۀ آیۀ شریفۀ: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدًا؛ (1)دانای نهان است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، چیست؟ امام باقر(علیه السلام)فرمود: إِلا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ... (2)جز پیامبری را که از او خشنود باشد، و به خدا سوگند! محمّد (صلی الله علیه و آله) جزو کسانی بود که خداوند از او خشنود بود». (3)

کلینی(رحمه الله)ترتیب کتاب خود را ترتیبی روشمند و برهانی قرار داده است تا نتایج حتمی خود را به شکل منطقی و قابل قبول، ارائه دهد و به این شکل، کتاب خود کافی را سدّی برای دین قرار داده است که کافران نمی توانند با شبهه ها و تشکیکهای خود، در آن رخنه کنند و بر آن پیروز شوند. (4)

نتیجۀ بحث

در خلال این بحث، ثابت شد که نوع انسان به گونه ای آفریده شده است که از ارتباط با غیب، بی نیاز نیست به طوری که مسؤولیتهای مکتبی و دینی او متوقّف است بر:

ص:151


1- (1) - جن (72): 26.
2- (2) - جن (72) 27.
3- (3) - کافی: 256/1، و بیشتر مفسّرین از شیعه و سنّی این معنا را پذیرفته اند.
4- (4) 5- مجله تراثنا، شماره 37، سال نهم: 98، محمّد رضا جلالی.

اوّلاً: ارتباط با غیب.

ثانیاً: شناخت آن به منظور تعامل با آن.

چرا که محقّق ساختن اهداف الهی، متوقّف بر آگاهی از عالم پهناور «غیب» است، همچنین تعارضی میان آزادی و ارادۀ انسان و روند هستی که بر پایۀ «جبر» استوار است، وجود ندارد؛ زیرا انسان مجهّز به علم است که به وسیلۀ آن از اسرار هستی و حرکت علّی و سرانجام آن آگاه می شود. این علم از «عصمت» - که انسان را از سوء استفاده کردن از این اسرار، باز می دارد - جدا نیست؛ زیرا عصمت به این معناست که معصوم با این علم، حقایق اشیاء را آن گونه که هست، به طور واضح و تردید ناپذیر درک کند و آن را در راستای دین به کار برد.

مقصود از این علم، علمی نیست که با تلاش و کوشش قابل اکتساب باشد؛ زیرا چنین علمی، ناقص و محدود است، در حالی که دین برای این علم، نقش کامل و مهمّی در نظر گرفته است؛ بنابراین، مقصود «علم حضوری» است که از سوی خداوند متعال عطا می شود.

علم امام و علم خداوند، جدای از یکدیگرند و با هم فرق دارند؛ زیرا علم خداوند، قدیم و عین ذات اوست و قبل از معلومات، وجود داشته است، امّا علم حضوری امام، هیچ یک از این ویژگیها را ندارد؛ زیرا حادث و غیر ذاتی است و بعد از معلومات، پدید آمده است؛

ص:152

بنابراین، علم امام، عرضی و موهبتی از سوی خداوند است و اتّحادی بین این دو علم نیست.

آیات بسیاری از قرآن کریم دربارۀ «علم غیب» در زندگی پیامبران و صالحان همچون حضرت یوسف، حضرت سلیمان و حضرت عیسی و حضرت داوود(علیهم السّلام) سخن گفته است.

بین آیاتی که علم غیب را در خداوند متعال منحصر می داند و از غیر او نفی می کند و آیاتی که علم غیب را برای غیر خداوند، اثبات می نماید، تعارضی وجود ندارد؛ چرا که دستۀ اوّل، علم غیب را بالأصاله (و به طور استقلالی) اثبات می کند و دستۀ دوّم، بالتبع (و وابسته به علم خداوند) علاوه بر آن که علم حضوری معصوم، دارای تداوم و استمرار است و منظور از آن، علم به همراه توانایی و قدرت است، نه علم تنها.

همان گونه که در «معرفت شناسی» بیان شده حقیقت علم، آشکار کردن واقعیّت است و علم، یا کشف واقعیّت، پدیده ای فراتر از مادّه است؛ زیرا ویژگیهای مادّه بر آن منطبق نیست، پیدایش علم و کشف واقعیّت، تنها در اثر اتّصال وجودی و واقعی بین نفس و شیئی که می خواهیم بشناسیم صورت می گیرد، بنابر آنچه مشهور است، ابزارها و شیوه های ارتباط علمی با واقعیّت عبارتند:

1- حواس

ص:153

2- عقل

3- ارتباط مستقیم با شیء، بدون واسطه بودن حس یا عقل، که آن را «شناخت شهودی» یا «قلبی» می نامند. این ابزارهای تحصیل علم برای همگان بدون استثنا قابل دسترسی است.

از سویی بنابر پژوهشهای روان شناسی فلسفی، نفس انسان دارای مقامات و مراتبی است و توانایی درک کلّیّات را نیز دارد و بالاترین مرتبۀ آن، ادراک قلبی، یا شهودی، یا علم حضوری به واقع نام دارد. خود این مرتبه نیز دارای درجات و مراتبی است که پایین ترین آن، رؤیاهای صادقه، مرتبۀ متوسّط آن، الهام و سخن گفتن فرشتگان و بالاترین درجۀ این سلسله بلند و طولانی، دریافت وحی است.

با توجّه به این مطالب، نفس امام از جهت گستردگی ادراک و احاطه به واقع و نیز تجرّد تام از مادّه، با دیگر نفوس تفاوت دارد؛ امام از نظام علّی و معلولی حاکم بر هستی، آگاهی کامل دارد و روشن است که علم به علّت، علم به معلول را به همراه دارد؛ بنابراین (از آن جا که) امام از اراده - که یکی از این علل است - و نیز سایر علّتها اطّلاع کامل دارد، از همۀ معلولها نیز آگاه است.

بالاترین مرتبۀ وجود اشیاء و از جمله اموری که اختیار انسان به آن تعلّق می گیرد، در علم تامّ خداوند موجود است؛ بنابراین، از طریق خبر دادن و آگاهی بخشیدن از سوی خداوند، می توان به این امور، علم پیدا کرد.

ص:154

مذاهب و فرقه های غیر امامیّه این مسأله را بدون هیچ گونه تردیدی تأیید می کنند و می پذیرند که «علم غیب» نه تنها به پیامبران بلکه به انسانهای غیر معصوم نیز عطا شده است، امّا از سویی قایلند که این علم، ولایت به وجود نمی آورد بلکه ولایت فقط با نصّ و تعیین الهی تحقّق می یابد.

و از سوی دیگر، آن را «کرامت» و نوعی انکشاف می خوانند، نه «علم حضوری» که از نظر ما با «عصمت» همراه است.

امامیّه در طول تاریخ معتقد بوده اند: این علم که پیامبر یا امام باید از آن بهره مند باشد، علم به اشیاء (موضوعات خارجی) و سایر حوادث هستی و نیز علم به احکام است.

در زمان خود ائمّه(علیه السلام) نیز برخی از اشکالات دربارۀ این مسأله مطرح شده است و همۀ پاسخهای ائمّه(علیهم السّلام) بر این نکته تأکید کرده است که ایشان علم حضوری دارند که با مسألۀ به هلاکت افکندن خود، یا بی فایده بودن اعمال، تعارضی ندارد.

بین آرای علمای شیعه مانند: شیخ مفید، شیخ طوسی، علامۀ حلّی و علمای معاصر نیز دربارۀ این مسأله اختلافی وجود ندارد و تنها در چگونگی تفسیر و تبیین این مسأله اختلاف نظر هست.

ص:155

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109