سرشناسه : قربانی دامنابی، حسین، 1373 -
عنوان و نام پدیدآور : امتداد رسالت: اثبات امامت و خلافت امیرالمومنین علیه السلام از قرآن و سنت طبق منابع معتبر اهل سنت/ نویسنده حسین قربانی دامنابی.
مشخصات نشر : تهران: پژوهشگر برتر، 1398.
مشخصات ظاهری : 392 ص.
شابک : 800000 ریال:978-622-6297-70-7
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه: ص. 367.
عنوان دیگر : اثبات امامت و خلافت امیرالمومنین علیه السلام از قرآن و سنت طبق منابع معتبر اهل سنت.
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت-40ق -- اثبات خلافت -- جنبه های قرآنی
موضوع : Ali ibn Abi-Talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate -- Qur'anic teaching
موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت -- احادیث اهل سنت
موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- *Proof of caliphate -- Hadiths (Sunnite)
رده بندی کنگره : BP223/52
رده بندی دیویی : 297/452
شماره کتابشناسی ملی : 5774346
ص: 1
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که تا پای جان، پای ولایت ایستادند و با دستگاه طاغوت مبارزه کردند و تا روز قیامت، حق را از باطل تمییز دادند و حجت را بر همگان تمام نمودند.
ص: 2
ص: 3
ص: 4
مقدمه. 13
پیشگفتار 15
فصل اول: امامت حضرت علی علیه السلام در قرآن. 17
یکم: آیه ی هدایت. 18
بررسی آیه بدون توجه به روایات شأن نزول. 18
طبق روایات معتبر، هادی مردی از بنی هاشم است. 20
روایات نزول آیه در حق امیرالمومنین علیه السلام ..... 22
دوم: آیه ی ولایت. 27
بررسی آیه بدون توجه به روایات شأن نزول. 27
روایات نزول آیه در حق امیر المومنین علیه السلام ....... 30
راویان از طبقه ی صحابه. 30
راویان از طبقه ی تابعین. 42
تأیید اعتبار روایات توسط علمای عامه. 47
اجماع علمای عامه بر نزول آیه ی ولایت در حق علی علیه السلام ....... 53
اعتراف ابن عثیمین به دلالت آیه ی ولایت بر امامت. 54
بحثی در معنای ولایت. 55
پاسخ به مهمترین شبهات در مورد آیه ی ولایت. 58
شبهه ی اول: به سیاق آیه ی 51 مائده که از دوستی با یهود و نصاری نهی می کند ، آیه ی 55 نیز در مورد دوستی است 58
شبهه ی دوم: رکوع در آیه ی ولایت به معنای خضوع است. 59
ص: 5
شبهه ی سوم: با فقیر بودن حضرت علی علیه السلام ، زکات ممکن نبوده است. 60
شبهه ی چهارم: حصر ولایت به امیرالمومنین علیه السلام ، ولایت دیگر ائمه علیهم السلام را نفی می کند. 61
سوم: آیه ی مباهله. 63
اعتراف ابن تیمیه و قنوچی به دلالت آیه بر فضیلت اهل بیت علیهم السلام ..... 67
به گواهی آیه ، حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. 68
به گواهی روایات، حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است. 73
دلالت آیه بر افضلیت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام ....... 76
اعتراف علمای اهل سنت به دلالت آیه بر افضلیت امیر مومنان علیه السلام ....... 78
پاسخ به شبهات علمای اهل سنت. 81
فصل دوم: امامت حضرت علی علیه السلام در حدیث. 83
یکم: حدیث منزلت. 84
پاسخ به مهمترین شبهات در مورد حدیث منزلت. 86
دوم: حدیث ولایت. 105
«ولی» به معنای «ولی امر» در کلام ابوبکر و عمر 107
دلالت حدیث ولایت بر خلافت و ولایت امر 108
سوم: حدیث اولویت. 109
چهارم: حدیث امامت. 111
پنجم: حدیث اطاعت. 117
دلالت حدیث بر ولی امر بودن امیرالمومنین علیه السلام ....... 119
ششم: حدیث جدایی. 120
دلالت حدیث بر خلافت امیرالمومنین علیه السلام ....... 122
ص: 6
هفتم: احادیث خلافت. 123
روایت یکم: 123
روایت دوم: 124
روایت سوم: 124
یکم: خلیفتی فی اهلی. 125
دوم: أخی و وصیی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا 128
سوم: أخی وصاحبی ووارثی ووزیری. 136
هشتم: احادیث وصایت. 139
وصی و وصیت در احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ..... 139
وصایت امیرالمومنین علیه السلام در حدیث صحیحین. 157
وصی از زبان اهل بیت علیهم السلام ....... 163
وصی در کتاب های لغت اهل سنت. 165
وصی در اشعار صحابه. 166
نهم: حدیث اختیار 171
نخست: از ابن عباس با پنج طریق. 171
دوم: ابو هریره. 173
سوم: از ابو ایوب انصاری با دو سند. 173
چهارم: علی الهلالی. 174
پنجم: ابو سعید خدری. 175
دهم: حدیث غدیر 176
ص: 7
اسناد حدیث غدیر 177
اقرار علمای عامه به تواتر حدیث غدیر 178
یکم: شمس الدین ذهبی. 178
دوم: ابن حجر عسقلانی. 179
سوم: جلال الدین سیوطی. 179
چهارم: ابن حجر هیثمی مکی. 180
پنجم: محمد بن جعفر الکتانی. 180
ششم: محمد بن اسماعیل الامیر الصنعانی. 180
هفتم: محمد ناصر الدین ألبانی. 181
هشتم: شعیب الأرنؤوط... 182
مولی به معنی اولی به نفس و ولی امر 183
الف) مولی به معنای «اولی» از دیدگاه علمای لغت. 183
ب) مولی به معنای «اولی» از دیدگاه مفسرین. 186
ج) مولی به معنای «اولی» در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ..... 187
د) نگاهی منطقی به معنای مولی در غدیر 189
شواهدی محکم بر اراده ی ولایت از حدیث غدیر 191
شاهد اول: اهتمام حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم به حدیث غدیر 191
شاهد دوم: نزول آیه ی ابلاغ قبل از قضیه غدیر 197
شاهد سوم : خبر از نزدیکی رحلت. 208
شاهد چهارم: مقارنه ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و امیر مؤمنان علیه السلام ..... 209
شاهد پنجم: حدیث ثقلین در سیاق حدیث غدیر 211
ص: 8
شاهد ششم: دعای پس از حدیث غدیر 212
شاهد هفتم: تبریک و تهنیت مردم به امیر مؤمنان علیه السلام ..... 215
شاهد هشتم: نزول آیه اکمال بعد از قضیه غدیر 225
اعتراف ناخواسته ی علمای عامه بر نزول آیه ی اکمال در غدیر خم. 227
وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 81 یا 82 روز بعد از نزول آیه ی اکمال. 229
وفات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در روز 12 ربیع الاول. 232
پاسخ به شبهات پیرامون آیه ی اکمال. 233
شاهد نهم: استدلال امیر مؤمنان علیه السلام به حدیث غدیر 242
یکم: استدلال در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ..... 242
دوم: استدلال در زمانی که در خلافتشان نزاع شد. 244
شاهد دهم: فهم صحابه از حدیث غدیر 248
یکم: گروهی از انصار که ابو ایوب انصاری صحابی در میانشان بود. 248
دوم: عبد الله بن عباس.. 249
سوم: طلحه بن عبید الله.. 251
چهارم: حسّان بن ثابت (شاعر) 253
پنجم: ابو طفیل عامر بن واثله. 254
ششم و هفتم: عمر و ابوبکر 254
اعتراف علمای اهل سنت به دلالت حدیث غدیر بر ولایت. 255
یکم: ابو حامد غزالی متوفای حدود 505 ه_ 255
دوم: محمد بن طلحه شافعی متوفای 652 ه_ 256
سوم: سبط بن جوزی حنفی متوفای 654 ه_ 257
ص: 9
چهارم: محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفای 658 ه_ 259
پاسخ به شبهه ی شکایت لشکر یمن 261
مرتبه اول : برای دعوت اهل یمن به اسلام. 261
مرتبه دوم : برای انجام قضاوت. 267
مرتبه سوم: برای جمع آوری اموال و زکات. 268
نتیجه گیری و جواب. 275
اعتراف علامه شبلی نعمانی. 278
پاسخ به شبهه چرایی عدم طرح حدیث غدیر در مکه. 280
فصل سوم: امامت امیرالمومنین علیه السلام در پرتو عصمت. 285
مقدمه اول: ضرورت وجود معصوم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در قرآن 286
مقدمه دوم (1): امکان وقوع عصمت در غیر انبیا از نظر عامه 288
مقدمه دوم (2): اعتقاد علمای عامه به عصمت صحابه 289
نصوص دالّ بر عصمت امیر مؤمنان علیه السلام ..... 292
حدیث یکم: علی مع الحق والحق مع علی. 293
حدیث دوم: من اطاع علیا فقد اطاعنی. 297
حدیث سوم: من فارق علیا فقد فارقنی. 298
حدیث چهارم: اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ 299
حدیث پنجم: إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی أَبَداً 300
آیه ی تطهیر: إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا 304
تشریح نکات آیه. 304
ص: 10
طرح یک شبهه و پاسخ آن.310
برداشت عصمت از آیه در حدیث نبوی. 311
نزول آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا علیهم السلام ....... 313
اعتراف علمای عامه به نزول خاصه آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا 319
چند نکته پیرامون دخالت سیاق در آیه ی تطهیر 324
اهل البیت در آیه ی (وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلَاةِ). 331
البیت در حدیث سد الابواب. 335
فصل چهارم: غصب خلافت. 339
پیشگویی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خیانت به امیرالمومنین علیه السلام ..... 340
یاد آوری حق امیرالمومنین علیه السلام در سقیفه و بعد از آن. 346
اشاره ی امیر المومنین علیه السلام به غصب خلافت در شورای شش نفره. 350
شبهه: چرا امام علی علیه السلام قیام نکردند تا حقشان را پس بگیرند؟ 352
دلیل قرآنی. 352
یکم: اقتدا به سیره ی حضرت موسی علیه السلام ....... 353
دوم: اقتدا به سیره ی حضرت هارون علیه السلام ....... 353
سوم: اقتدا به داستان قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام ....... 355
دلیل نبوی. 357
دستور صبر به امیر المومنین علیه السلام ....... 357
دستور صبر به جناب حذیفة بن یمان. 358
دستور صبر به جناب ابوذر 359
علت عدم قیام در کلام علوی. 364
ص: 11
فهرست منابع و مآخذ 367
ص: 12
«خداوندا بر محمد و آلش درود فرست، که تو ستوده و بلند پایه ای، مانند درودها و برکت ها و تحیت هایی که بر برگزیدگانت ابراهیم و آل ابراهیم فرستاده ای، و در گشایش و آسایش و یاری و تمکین و تأیید ایشان تعجیل کن. بارالها، و مرا از اهل توحید و ایمان به خود، و تصدیق به پیامبرت، و امامانی که طاعتشان را واجب کرده ای قرار ده، از جمله کسانی که توحید و ایمان به سبب آنان و بر دست آنان اجرا می شود، آمین رب العالمین.»(1)
شکی نیست که منشأ اختلافات در اسلام و میان مسلمانان، جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است و این موضوع به قدری اهمیت دارد که محمد بن عبد الکریم شهرستانی، از علمای اهل سنت در قرن ششم، می گوید:
«بزرگترین اختلاف امت بر سر مسئله ی امامت بوده است، تا جایی که در طول تاریخ اسلام به اندازه ای که برای امامت و خلافت شمشیر کشیده شده، درباره ی هیچ مسأله ای در هیچ زمانی شمشیر کشیده نشده است.»(2)
ص: 13
ما در کتابی دیگر(1) درباره ی کلیات امامت و اثبات آن از طریق عقل، قرآن و سنت مفصل سخن گفته ایم(2)، اما در این کتاب صرفا به بیان و ارائه ی مدارکی می پردازیم که مختص امیرالمومنین علیه السلام هستند.
از ذکر ادله ی عقلی (چون مشترک بین همه ی ائمه علیهم السلام است) جهت پرهیز از دوباره گویی خودداری کرده ایم؛ به سه آیه از قرآن و ده روایت معتبر استناد کرده ایم و در فصل سوم امامت الهی امیرالمومنین علیه السلام را از طریق کشف عصمت اثبات کرده ایم و در نهایت در فصل چهارم درباره ی غصب خلافت و چرایی عدم قیام امیرالمومنین علیه السلام برای بازپس گیری حکومت از غاصبین سخن گفته ایم.
نا گفته نماند که در این کتاب از باب قاعده ی الزام(3)،
تنها به منابع معتبر عامه استناد کرده ایم.
ص: 14
دی ماه 1391 ه_ ش بود که کتابی با عنوان «النصوص، بیش از پانصد دلیل روشن بر ولایت حضرت علی علیه السلام از منابع اهل سنت» در فضای مجازی تبلیغ میشد. با مطالعه ی آن کتاب و سپس مطالعه ی ده ها کتاب مشابه به زبان فارسی، به خلأ مهمی پی بردم و آن این بود که به بحث اعتبار سند روایات چندان بها داده نمی شود، در حالی که با ظهور محققانی چون محمد ناصرالدین ألبانی در چند دهه ی اخیر که حتی بسیاری از روایات صحاح سته نیز از تیغ تضعیفشان در امان نماند، عملا دوره ی کتاب هایی مانند المراجعات و شب های پیشاور به سر رسیده و می بایست کتاب ها بروزرسانی شوند. خلأ دیگر این بود که دستیابی به مصادر کتب فارسی برای عموم بسیار سخت بود؛ چرا که این کتاب ها فاقد متون عربی مدارک بودند و پیدا کردن مدارک از روی منابع و مآخذ برای ایشان عملا ناشدنی بود؛ لذا تصمیم به تألیف کتابی گرفتم که این دو خلأ مهم را پر نماید.
در رابطه با بررسی اسناد روایات و اثبات اعتبار آن ها، چند کار مهم انجام دادیم:
1. جمع آوری نظر محققین علمای عامه در مورد سند روایات مورد استدلال.
2. استناد به بررسی های سندی و احکام برنامه ی معتبر جوامع الکلم.(1)
ص: 15
3. ارائه ی همه ی طرق یک روایت با توجه به این قاعده که تعدد طرق موجب تقویت سند می شود.(1)
4. بررسی جامع، کامل و دقیق رجالی در موارد بحث برانگیز و اختلافی.
جهت سهولت دستیابی به مصادر نیز کارهای ذیل را انجام دادیم:
1. منطبق کردن مدارک با برنامه ی معتبر الجامع الکبیر، ساخت اهل سنت.
2. در مواردی که کتاب مورد استدلال ما در برنامه ی الجامع الکبیر نبود، مدرک را با سایت رسمی کتابخانه ی مکتبه شامله منطبق کردیم.
3. در مواردی هم که کتاب مورد استدلال ما نه در برنامه ی الجامع الکبیر بود و نه در سایت مکتبه شامله، مدرکمان را با نسخه ی الکترونیکی pdf منطبق کردیم تا همچنان خواننده ی کتاب با داشتن یک رایانه و اینترنت، بتواند صحت مدارک را بررسی کند.
ناگفته نماند که کتاب پیش رو در حقیقت تنها یک فصل از کتاب جامع و قطوری است که تألیف کرده ایم.
در پایان از تمام کسانی که به نحوی در به چاپ رسیدن کتاب کمک کردند؛ به خصوص مجموعه ی مذهبی ندای شیعه که هزینه ی چاپ کتاب را متقبل شدند و مؤسسه ی تحقیقاتی حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و به خصوص آیت الله سید محمد حسینی قزوینی و اساتید محترم حجج الاسلام دکتر محمد جواد ابوالقاسمی و استاد سید محمد یزدانی حفظهم الله که سال ها توفیق شاگردی ایشان را در پای درس شبکه ی جهانی ولایت داشتم، تشکر و قدر دانی می کنم.
ص: 16
آیات بسیاری درباره ی امامت و امامت اهل بیت علیهم السلام نازل شده است که از میان آن ها تعدادی از آیات نیز بالخصوص اشاره به خلافت امیرالمومنین علیه السلام دارند.
از میان آیات خاص نیز به ذکر سه آیه ی هدایت، ولایت و مباهله بسنده می کنیم.
ص: 17
(إِنّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلّ قَوْمٍ هادٍ .)(1)
«ای پیامبر ! تو فقط انذار دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است.»
فخر رازی در تفسیر این آیه، سه قول نقل می کند:
«نخست: اینکه منذر و هادی هر دو به یک معنی هستند؛ بنابراین مفهوم آیه چنین است: «تو فقط انذار دهنده و هدایت کننده ی هر قوم هستی».
دوم: اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم انذار کند و خدا هدایت نماید.
سوم: انذار کننده پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و هدایت کننده حضرت علی علیه السلام باشد؛ زیرا ابن عباس می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست مبارکش را بر سینه خود گذارد و فرمود: «اَنَا الْمُنْذِرُ»، سپس اشاره به شانه علی علیه السلام کرد و فرمود: «اَنْتَ الْهادِیُ یا عَلی! بِکَ یَهْتَدی الْمُهتَدُونَ مِنْ بَعْدی!»: «تو هدایت کننده ای یا علی! و به وسیله تو بعد از من هدایت شوندگان هدایت می شوند».»(2)
این تفسیرهای سه گانه را بعضی دیگر از مفسران نیز نقل کرده اند و آنها اصرار دارند که تفسیر آیه، یکی از دو تفسیر اول است؛ زیرا تفسیر سوم مناسب با طرز فکر آمیخته با تعصب آنها نیست.
این در حالی است که تفسیر اول به یقین با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا اگر بنا بود هر دو وصف برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم باشد باید بفرماید:«اِنَما اَنْتَ مُنْذِرُ وَ هاد لِکُلِ قَوْم»، و به تعبیر دیگر نباید «لکلّ قوم» که جار و مجرور
ص: 18
است مقدم بر «هاد» شود، و اگر مقدم شود، باید هر دو وصف مقدم گردد و گفته شود «اِنَما اَنْتَ لِکُلِّ قَوْم مُنْذِرٌ وَ هاد».
کوتاه سخن اینکه هیچ وجهی برای مقدم شدن «لکل قوم» بر یکی از دو وصف و تأخیر از دیگری به نظر نمی رسد ؛ یا باید بر هر دو مقدم شود و یا از هر دو به تأخیر بیفتد. (دقت کنید).
تفسیر دوم نیز بسیار نامأنوس و نامناسب است؛ زیرا ظاهر این جمله آن است که در هر عصر و زمانی هدایتگر خاصی است، در حالی که خداوند ، یگانه و یکتا است. بنابراین حقیقت یگانگی خدا با تعددی که از جمله «لِکُلِّ قَوْم هاد» استفاده می شود، سازگار نیست.
بنابراین تنها تفسیری که برای آیه صحیح به نظر می رسد، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم انذار کننده است و برای هر قوم، در هر عصر و زمانی هدایتگری است.
آیا این هدایتگر اشاره به علماء و دانشمندان هر قوم و هر زمانی است؟
پاسخ این سؤال نیز منفی است؛ زیرا در هر عصر و زمان علماء و دانشمندان متعددی وجود دارند نه یک هدایتگر. همان گونه که پیامبر اسلام یک نفر بود، هدایتگر مسلمین نیز در هر عصر و زمان یکی است.
به تعبیر دیگر ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بنیان گذار دین است از طریق انذار، و امام ادامه دهنده راه او است از طریق هدایت.
اینها نکاتی است که از خود آیه استفاده می شود و اگر به سراغ روایاتی که در این زمینه نقل شده برویم، مسئله روشن تر می شود.(1)
ص: 19
اهل سنت با سند معتبر نقل کرده اند که وقتی آیه ی (إِنّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلّ قَوْمٍ هادٍ (1)؛
ای پیامبر ! تو فقط انذار دهنده هستی و برای هر قومی هدایت کننده ای است) نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «من منذر هستم و هادی مردی از بنی هاشم است.»(2)
این روایت را احمد بن حنبل در مسندش نقل کرده و محققش احمد شاکر سندش را تصحیح کرده است(3).
نور الدین هیثمی نیز رجال روایت احمد را ثقه دانسته است(4). همچنین ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و محققش دکتر عبد الملک دهیش سندش را حسن دانسته است(5).
محمد ناصرالدین ألبانی نیز سند این روایت را صحیح دانسته است.(6)
بنابراین قول کسانی که می گویند : هادی، الله یا قرآن است، باطل می باشد. این از یک سو .
از طرف دیگر، بعضی از راویانی که حدیث «رجل من بنی هاشم» را نقل کرده اند، اضافه کرده اند که منظور، حضرت علی علیه السلام است.
جلال الدین سیوطی می نویسد:
«عبد الله بن احمد بن حنبل در زوائد مسند احمد ، ابن ابی حاتم در تفسیرش ، طبرانی در المعجم الأوسط ، حاکم در مستدرکش با تصحیح ، ابن مردویه و ابن عساکر همگی از علی بن ابی طالب علیه السلام در تفسیر آیه ی 7 رعد نقل کرده اند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم منذر و من هادی هستم. و در لفظ هادی: مردی از بنی هاشم نیز نقل شده است که مراد از آن ، خودش است.»(7)
ص: 20
ابن ابی حاتم نیز در تفسیرش آورده است:
«عبد خیر از علی علیه السلام در تفسیر آیه ی هدایت نقل کرده است که فرمود: هادی مردی از بنی هاشم است . ابن الجنید گفته است: هادی همان علی بن ابی طالب علیه السلام است.»(1)
ابن حجر عسقلانی نیز می نویسد:
«مطلب عجیب آن چیزی است که طبری با اسناد حسن از طریق سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که گفت: هنگامی که این آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و به سوی علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود: تو هادی هستی ؛ به وسیله ی تو هدایت شدگان بعد از من هدایت می شوند. پس اگر این مطلب ثابت شود ، مراد از قوم در این آیه خاص تر از آن چیزی است که قبلا گفته شد ؛ یعنی بنی هاشم مثلا . و ابن ابی حاتم ، عبد الله بن احمد در زیادات مسند و ابن مردویه از طریق سدی از عبد خیر از علی علیه السلام روایت کرده اند که فرمود: هادی مردی از بنی هاشم است. بعضی از راویان این روایت گفته اند: مراد از آن ، خود علی علیه السلام است.»(2)
ص: 21
به صراحت در روایات معتبر اهل سنت با چندین سند و به نقل از چندین صحابه، مصداق هادی در این آیه، حضرت علی علیه السلام معرفی شده است:
اول: امام علی علیه السلام
سند اول: روایت ابن عساکر با سند حسن طبق حکم برنامه ی جوامع الکلم(1)
«عن عبد خیر عن علی فی قول الله عز وجل ( إنما أنت منذر ولکل قوم هاد ) قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم المنذر والهادی علی»
سند دوم: روایت حاکم با تصحیح سند(2)
«عن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله الأسدی عن علی إنما أنت منذر ولکل قوم هاد قال علی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم المنذر وأنا الهادی »
ذهبی که چنین روایتی در فضیلت و امامت امیرالمومنین علیه السلام را برنتابیده، آن را جعلی دانسته و حسین الاشقر را به وضع آن متهم کرده است!
در حالی که او به اعتراف ابن حجر عسقلانی (که تمام اقوال علمای جرح و تعدیل در مورد اشقر را دیده) راستگو است.(3)
دوم: ابن عباس
سند اول: روایت طبری با سند حسن طبق حکم ابن حجر عسقلانی(4)
«از سعید بن جبیر از ابن عباس روایت شده است که گفت: هنگامی که این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
ص: 22
دستش را بر سینه اش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و برای هر قومی هدایت گری هست و با دستش به سوی شانه ی علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود: تو هادی هستی ای علی؛ به وسیله ی تو هدایت شدگان بعد از من هدایت می شوند.»(1)
سند دوم: روایت ضیاء مقدسی در صحیحش (2)
سند سوم:
«... عن أبی صالح عن ابن عباس [فی قوله تعالی]: ( ولکل قوم هاد )[قال: هو] علی علیه السلام .»
این روایت را حاکم حسکانی نقل کرده است.(3)
سوم: ابو برزه
سند اول:
«... عن أبی داود، عن أبی برزة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: ( إنما أنت منذر ) ثم یرد یده إلی صدره ثم یقول: ( ولکل قوم هاد ) ویشیر إلی علی بیده.»(4)
سند دوم:
«... عن نفیع بن الحارث قال حدثنی أبو برزة الأسلمی قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول: ( إنما أنت منذر )ووضع یده علی صدر نفسه ثم وضعها علی ید علی وقال [ظ]: ( ولکل قوم هاد )»(5)
ص: 23
سند سوم:
«حکیم بن جبیر از أبو برزه اسلمی روایت کرده است که می گوید : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که نزدش علی بن ابی طالب علیهما السلام بود درخواست ظرف آب کرد و بعد از این که وضو گرفت ، دست علی علیه السلام را گرفت و آن را به سینه اش چسباند و فرمود : ( تو بیم دهنده هستی ) سپس به سینه علی علیه السلام برگرداند و فرمود : (و برای هر قومی هدایت کننده ای است ) سپس فرمود : تو روشنایی بشر و انتهای هدایت و امیر مفسرین ( این چنین آمده ) هستی و شهادت می دهم که تو این چنین هستی.»(1)
چهارم: ابو هریره
«... عن قتادة، عن سعید بن المسیب عن أبی هریرة [فی قوله تعالی]: ( إنما أنت منذر ) یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم [وفی قوله]: ( ولکل قوم هاد ) قال: سألت عنها رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فقال: إن هادی هذه الأمة علی بن أبی طالب.»(2)
پنجم: یعلی بن مره
« ... عن عمر بن عبد الله بن یعلی بن مرة عن أبیه عن جده قال: قرأ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : (إنما أنت منذر، ولکل قوم هاد ) فقال: أنا المنذر، وعلی الهاد [ی]. لفظا واحدا.» (3)
ص: 24
ششم: عبد الله بن مسعود
خطیب خوارزمی که ذهبی از او به عنوان علامه یاد کرده(1)، چنین روایت کرده است(2):
«عن سلیمان ابن مهران، عن محمّد بن کثیر، حدّثنی أبو خثیمة، عن عبد اللّه قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم : بی انذرتم، ثم بعلی بن أبی طالب اهتدیتم، و قرأ:( إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ) الرعد/7»
هفتم: جابر بن عبدالله
شیخ عبید الله امرتسری، از علمای بزرگ اهل سنت(3)،
می نویسد:
«عن جابر قال: لما نزلت: (إنما أنت منذر ولکل قوم هاد)ووضع رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یده علی صدره فقال: أنا المنذر، وأومی بیده إلی منکب علی فقال: أنت الهادی وبک یهتدی المهتدون - أخرجه ابن جریر وابن مردویه وأبو نعیم فی (المعرفة) والدیلمی وابن عساکر وابن النجار والسیوطی فی (الدر المنثور).»(4)
ص: 25
حال جا دارد از کسانی که امیرالمومنین علیه السلام را رها کردند و به دیگران روی آوردند، پرسید:
( أَفَمَن یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یهِدِّی إِلاَّ أَن یهْدَی فَمَا لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ .)
«آیا کسی که به حق هدایت می کند، به پیروی کردن از او سزاوارتر است یا کسی که خود از هدایت بی بهره است مگر آن که (توسط دیگری) هدایت شود؛ پس چگونه داوری می کنید ؟ »(1)
ص: 26
دوم: آیه ی ولایت
( إِنَّمَا وَلِیکمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ رَاکعُونَ .)(1)
«ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند.»
یکی از مهمترین ادله ی اثبات کننده ی امامت امیر مومنان علیه السلام از قرآن، آیه ی مشهور به ولایت است که در اینجا به تفصیل چگونگی دلالت آن را بیان خواهیم کرد و سپس مهم ترین شبهات پیرامون آن را پاسخ خواهیم داد.
بررسی آیه بدون توجه به روایات شأن نزول
در این آیه، مفاهیمی وجود دارد که ما را به منظور اصلی آن رهنمون می سازد(2):
یکم: کلمه ی «انّما» برای حصر(3)
یعنی فقط و فقط خدا و رسولش و «الذین آمنوا» ولی شما (مومنان) هستند.
اما باید توجه داشت که حصر بر دو نوع است: حصر حقیقی و حصر اضافی. اصل اولی در حصر، معنای حقیقی آن است، چه این که حصر اضافی جنبه ثانوی داشته و نیاز به قرائن دارد، و در آیه مورد بحث نه تنها قرینه ای بر حصر اضافی وجود ندارد، بلکه قرائن و شواهد - چنان که بعداً می آید - حصر حقیقی را تأیید می کند.
در آیه از لفظ ولی (نه اولیاء) برای خدا، رسول و مومنان استفاده شده است و برای هر سه، فقط یک نوع ولایت آمده است و از آنجایی که خداوند همه ی انواع ولایت را دارد، لذا نمی توان ولایت مؤمنان در این آیه را منحصر به یاری، مودّت، محبّت و هم پیمانی دانست؛ زیرا ولیّ در آیه ، مطلق به کار رفته و تمام معانی آن را
ص: 27
دربردارد و کسی که معنای مطلق ولی را به دوستی و نصرت تقیید می کند، باید دلیل اقامه کند.
سوم: همردیفی الله، رسول و الذین آمنوا
جمله «الّذین آمَنُوا» بر کلمه «رسوله» و آن هم بر کلمه «اللّه» عطف شده است و مفاد آیه این است که خدا و رسولش و مؤمنانی که توصیف شده اند ولی اند، و جامعه مؤمنان، « مُوَلّی علیه » هستند. نسبت این دو، از قبیل نسبت میان ولایت مدار و ولایت پذیر است، نه از باب تفاعل که ولایت دو جانبه باشد، در حالی که ولایت، به معنای محبت و نصرت دو جانبه بوده و عمومیت دارد؛ مانند آیه 71 سوره توبه که می فرماید:(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْض: مردان و زنان با ایمان، ولیّ (و یاور) یکدیگرند.)
چهارم: آیه در صدد بیان ولایت خاص است، نه عام
بنا بر نکته ی فوق الذکر، تنها، مجموعه ای خاص از مومنین هستند که ولایت بر سایر مسلمین و مومنین دارند؛ زیرا منطقی نیست که خدا همه مسلمانان را مورد خطاب قرار دهد ( ضمیر «کم» در «انما ولیکم») و بگوید : مولای شما خدا و رسول و مومنین هستند و مومنین ( «الّذین آمَنُوا» مذکور در آیه ) هم شامل خود مخاطبین باشند !!
پنجم: وصف مشیر زکات دادن در حال رکوع
وصف موجود در این آیه، وصف مشیر است. از یک حیث ما دو نوع وصف داریم :
1. وصف مقوم: وصفی است که در ثبوت (و محقق شدن) حکم دخالت دارد؛ مانند آن که معلمی بگوید: «بهترین شاگرد من کسی است که بیشتر درس بخواند.» در این مثال، «درس خواندن» در «بهترین شاگرد بودن» مؤثر است.
2. وصف مُشیر: وصفی است که با اشاره همراه است و در تحقق حکم دخالت ندارد؛ مانند آن که معلمی در ضمن اشاره به شخصی بگوید: «بهترین شاگرد من، آن کسی است که پیراهن سفید پوشیده». در این مثال، اگر شاگرد مورد اشاره، رنگ لباسش را تغییر دهد، باز هم بهترین خواهد بود و اگر شاگرد دیگری، پیراهن سفید بپوشد، بهترین شاگرد نخواهد شد، بلکه وصف یاد شده صرفاً برای معرفی شخص مورد نظر به کار رفته است.
لذا با توجه به مشیر بودن وصف ذکر شده در آخر آیه، اهمیت شأن نزول آن-که مشارالیه را مشخص
ص: 28
می کند- روشن تر می گردد. این مطلب، هم چنین نشان می دهد چنین نیست که هر کس در رکوع نماز، زکات داده باشد، به صرف این کار، « ولی مؤمنین» شود، همان طور که در مثال، هر کس پیراهن سفید می پوشید، بهترین شاگرد نمی شد.
اینها نکاتی است که از خود آیه استفاده می شود و اگر به سراغ روایاتی که در این زمینه نقل شده برویم مسئله روشن تر می شود.
ص: 29
در کتب اهل سنت از 10 صحابی و جمعا با 17 سند و نیز از تعدادی از تابعین بزرگ نزد اهل سنت نقل شده که این آیه در حق حضرت علی علیه السلام نازل شده است، در آن هنگام که بین ظهر و عصر در مسجد مشغول خواندن نماز مستحبی و در حال رکوع بودند که سائلی کمک خواست و امیرالمومنین علیه السلام در آن حال انگشترشان را به او دادند.
اول: امام علی علیه السلام
«از علی بن ابی طالب علیهما السلام روایت شده است که فرمود: آیه (إِنَّمَا وَلِیُّکمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَهُمْ رَاکعُونَ) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و آن حضرت به مسجد رفت در حالی که مردم مشغول نماز بودند، آن حضرت نیز نماز گذارد تا آن که سائلی آمد و حضرت به او فرمود: ای سائل آیا کسی چیزی به تو بخشش نمود؟ سائل گفت: خیر به جز این شخص که در حال رکوع است - یعنی علی بن ابی طالب - و به من انگشتری عطا فرمود.»(1)
این روایت را حاکم نیشابوری با سند معتبر نقل کرده است.(2)
ص: 30
ضمن اینکه ابن حجر عسقلانی پنج روایت درباره ی شأن نزول این آیه در حق حضرت علی علیه السلام نقل می کند و به سند دوتای آنها اشکال می گیرد، ولی به روایت حاکم نیشابوری اشکالی نمی گیرد.(1)
دوم: عبد الله بن عباس
نزول آیه ی ولایت در حق امیرالمومنین علیه السلام با 8 سند از ابن عباس نقل شده است:
سند اول:
حاکم حسکانی چنین روایت کرده است(2):
«ابن عباس گفت: (انما ولیکم الله ورسوله» ؛ ولی شما خدا و پیامبر او محمد صلی الله علیه و آله وسلم است.) سپس گفت: (و کسانی که ایمان آوردند) ؛ پس از میان مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام را برگزید. و گفت: (کسانی که نماز را به پا میدارند) ؛ یعنی وضوء، قرائت، رکوع، سجود و خشوع آن را در اوقات آن کامل می کنند. (و در حالی که در رکوع هستند زکات یا صدقه میدهند) و این مربوط به این جریان است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با اصحاب خود نماز ظهر را خواند و او و اصحابش رفتند و در مسجد کسی جز علی علیه السلام نماند که میان ظهر
ص: 31
وعصر نماز می خواند. در این هنگام فقیری از فقرای مسلمانان به مسجد وارد شد و در مسجد جز علی علیه السلام کسی را ندید ؛ پس به طرف او آمد و گفت: ای ولی خدا تو را سوگند به کسی که به او نماز خوانده می شود، آن مقدار که در توان داری مرا صدقه بده. علی علیه السلام که یک انگشتر عقیق یمنی سرخ داشت و آن را در وقت نماز به دست راست خود می کرد، دستش را دراز کرد و آن را بر پشت خود نهاد و به سائل اشاره کرد که آن را در آورد و او انگشتر را در آورد و به علی علیه السلام دعا کرد و رفت و جبرئیل علیه السلام نازل شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود: همانا امروز خداوند به وسیله تو بر فرشتگانش مباهات کرد ؛ بخوان: «انما ولیکم الله ورسوله». »
سند دوم:
حاکم حسکانی می نویسد:
«أخبرنا عقیل بن الحسین قال: أخبرنا علی بن الحسین قال : حدثنا محمد بن عبید الله قال: حدثنا أبو عمرو عثمان بن أحمد بن عبد الله الدقاق ببغداد ابن السماک قال: حدثنا عبد الله بن ثابت المقری قال: حدثنی أبی عن الهذیل، عن مقاتل، عن الضحاک [عن] ابن عباس [به]- و حدثنی الحسن بن محمد بن عثمان الفسوی عن ابن عباس.»(1)
ابن کثیر دمشقی اما این طریق را از ابن مردویه نقل کرده است.(2)
ابن کثیر بعد از نقل این روایت، چنین اشکال می کند که ضحاک، ابن عباس را ندیده است.
در جوابش باید گفت که ضحاک روایات تفسیری ابن عباس را از سعید بن جبیر اخذ کرده است.
«عبد الملک بن میسره گوید: ضحاک ، ابن عباس را ملاقات نکرده است؛ وی تنها سعید بن جبیر را در ری ملاقات کرده و روایات تفسیری را از او گرفته است.»(3)
ص: 32
اما سرّ این که ضحّاک طریق خود را به ابن عباس ذکر نمی کرده، آن است که سعید بن جبیر از سوی حجّاج تحت تعقیب بوده است که البته در نهایت، حجّاج ایشان را دستگیر کرد و به شهادت رساند.(1)
شاید به همین جهت است که ابن حجر، روایت ضحّاک از ابن عباس را نقل می کند و هرگز به این مسأله اشاره نکرده و در سند خدشه ای نمی کند.(2)
بنابراین سند روایت ابن مردویه - که در تفسیر ابن کثیر آمده - ظاهرا صحیح و بدون اشکال است.
سند سوم:
ابن کثیر از ابن مردویه چنین نقل می کند:
«وروی ابن مردویه أیضا من طریق محمد بن السائب الکلبی وهو متروک عن أبی صالح عن ابن عباس قال خرج رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم إلی المسجد والناس یصلون بین راکع وساجد وقائم وقاعد وإذا مسکین یسأل فدخل رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فقال أعطاک أحد شیأ قال نعم قال من قال ذلک الرجل القائم قال وعلی أی حال أعطاکه قال وهو راکع قال وذلک علی بن أبی طالب قال فکبر رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم عند ذلک وهو یقول ( ومن یتول الله ورسوله والذین آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون )وهذا إسناد لا یقدح به.»(3)
ابن کثیر بعد از نقل این حدیث می گوید: این سندی است که به آن خدشه ای وارد نیست.
سرّ اینکه ابن کثیر ابتدا کلبی را متروک دانسته و در آخر، سند روایتش را بدون ایراد دانسته، این است که علمای اهل سنت احادیث تفسیری کلبی را بر خلاف دیگر احادیثش معتبر می دانند.(4)
جمال الدین مِزّی می نویسد:
«ابو احمد بن عدی گفته است : کلبی غیر از این احادیثی که ذکر کردم ، احادیث معتبری به خصوص از ابی صالح دارد که در تفسیر معروف است و طولانی ترین تفسیر متعلق به او است و بعد از آن ، تفسیر مقاتل بن سلیمان است ، مگر اینکه کلبی بر مقاتل برتری می یابد به دلیل آنچه که در مورد انحرافی بودن مذهب مقاتل
ص: 33
گفته شده است . سفیان بن عیینه ، حماد بن سلمه ، هشیم و غیر آن ها از افراد مورد اعتماد از کلبی حدیث نقل کرده و در تفسیر به روایات او راضی شده اند.»(1)
ابو الحسن واحدی نیز روایتی نزدیک به این از حیث سند و متن، در تفسیرش_ که ملتزم به صحت تمام روایات آن است_ نقل کرده است.(2)
سند چهارم:
ابن کثیر از ابن مردویه روایت دیگری نقل کرده از طریق میمون بن مهران از ابن عباس که در تفسیر آیه ی ولایت گفت: «در حق مؤمنین نازل شده است و اولین آن ها علی بن ابی طالب علیهما السلام است.»(3)
ابن کثیر به سند این روایت نیز اشکالی نمی گیرد.(4)
سند پنجم:
«حدثنا حصین بن مخارق عن عبد الصمد عن أبیه عن ابن عباس : ( إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا ) نزلت فی علی بن أبی طالب علیهم السلام .»(5)
این روایت را شجری جرجانی نقل کرده است.
ص: 34
سند ششم:
«أخبرنا أبو أحمد محمد بن علی بن محمد المکفوف المؤدب بقراءتی علیه بأصفهان ، قال أخبرنا أبو محمد عبد الله بن محمد بن جعفر بن حیان ، قال حدثنا الحسن بن محمد بن أبی هریرة ، قال حدثنا أحمد بن یحیی بن زهیر التستری وعبد الرحمن بن أحمد الزهری ، قالا حدثنا أحمد بن منصور ، قال حدثنا عبد الرزاق عن عبد الوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن عباس : (إنما ولیکم الله ورسوله) قال نزلت فی علی ابن أبی طالب علیه السلام .»(1)
سند هفتم:
«أَخْبَرَنَا السَّیدُ عَقِیلُ بْنُ الْحُسَینِ الْعَلَوِی قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْفَضْلِ الطَّبَرِی مِنْ لَفْظِهِ بِسِجِسْتَانَ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَینِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْمُزَنِی قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَکرٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا الْفَهْمُ بْنُ سَعِیدِ بْنِ الْفَهْمِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ سُلَیک بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْغَطْفَانِی صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بْنُ هَمَّامٍ عَنْ مَعْمَرٍ عَنِ ابْنِ طَاوُسٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ کنْتُ جَالِساً مَعَ ابْنِ عَبَّاسٍ إِذْ دَخَلَ عَلَیهِ رَجُلٌ- فَقَالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ هَذِهِ الْآیةِ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) فَقَالَ: ابْنُ عَبَّاسٍ: أُنْزِلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ.» (2)
سند هشتم:
«أَخْبَرَنَا الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شَیبَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عُبَیدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مَنْصُورٍ الْکسَائِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَقِیلٍ مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ مُجَاهِدٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا) قَالَ: عَلِی علیه السلام .»(3)
وَ أَخْبَرَنَا الْحُسَینُ [بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِی] قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْفَتْحِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَینِ الْأَزْدِی الْمَوْصِلِی قَالَ: حَدَّثَنَا عِصَامُ بْنُ غِیاثٍ السَّمَّانُ الْبَغْدَادِی [قَالَ:] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ سَیارٍ الْمَرْوَزِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بِهِ، [وَ] قَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ.» (4)
ص: 35
سوم: عمار بن یاسر
ابوالقاسم طبرانی چنین روایت می کند:
«محمّد بن صائغ، از خالد بن یزید عمری، از اسحاق بن عبدالله بن محمّد بن علی بن حسین، از حسن بن زید، از پدرش زید بن حسن، از جدش (امام حسن علیه السلام )، از عمار بن یاسر نقل کرد که می گفت: سائلی نزد علی بن ابی طالب علیهما السلام ایستاد در حالی که ایشان در رکوع نماز نافله بود. امیر مؤمنان علیه السلام انگشتر خود را بیرون آورد و به او عطا فرمود. سپس نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفت و آن حضرت را از این امر مطلع ساخت. در این هنگام این آیه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد: (همانا سرپرست و صاحب اختیار شما خدا و رسولش و مؤمنانی هستند که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آیه را قرائت کرد و فرمود: هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. خداوندا ! دوست بدار کسی را که با او دوستی کند و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند.»(1)
چهارم: ابو رافع
«طبرانی ، ابن مردویه و ابو نعیم از ابو رافع نقل می کنند که گوید : وارد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شدم در حالی که خوابیده بود و وحی به ایشان می شد و ماری در گوشه خانه بود و نخواستم که به مار حمله کنم و ترسیدم که به ایشان وحی شود و بین مار و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم خوابیدم که اگر بدی از مار برسد به ایشان نرسد و مقداری ماندم پس پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بیدار شد در حالی که می فرمود : ( إنما ولیکم الله ...) ستایش خدایی را که نعمت هایش را برای علی علیه السلام تمام کرد و برای علی علیه السلام مهیا کرد با برتری دادن خداوند به او .»(2)
ص: 36
پنجم: ابوذر غفاری
ابو اسحاق ثعلبی از اعمش از عبایة بن ربعی نقل می کند که می گوید :
«در حالی که عبد الله بن عباس کنار زمزم نشسته بود، مردی معمم آمد و ابن عباس نمی گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود تا این که آن مرد گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود و ابن عباس گفت: تو را به خدا قسم، تو کیستی ؟ راوی گوید: عمامه اش را از صورتش برداشت و گفت: ای مردم ، هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی شناسد من جندب بن جناده بدری ، أبوذر غفاری هستم. با همین دو گوش از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که اگر جز این باشد کر شوند و با این دو چشمم دیدم که اگر جز این باشد کور شوند که فرمود: علی علیه السلام رهبر انسان ها و قاتل کفار است. هر کس او را یاری کند یاری می شود و هر کسی او را یاری نکند یاری نمی شود.
بدانید من روزی از روز ها نماز ظهر را با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می خواندم که فقیری وارد مسجد شد و کسی به او چیزی نداد و فقیر دستش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درخواست کردم و کسی به من چیزی نداد و علی علیه السلام در حال رکوع بود و به او به انگشت راستش اشاره کرد که انگشتر داشت و فقیر آمد و انگشتر را از انگشتش درآورد و این جلوی چشم پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اتفاق افتاد و هنگامی که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از نماز فارغ شد ، سرش را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود : خدایا برادرم موسی علیه السلام از تو درخواست کرد و گفت: ( پروردگارا سینه ام را فراخ کن و کارم را برایم آسان ساز و برای من دستیاری از خانواده ام قرار بده هارون برادرم را ، پشت من را با او محکم کن تا آخر آیه. ) پس سخن گویایی به او نازل کردی که: ( به زودی بازویت را به وسیله برادرت محکم خواهیم کرد و برای شما دو نفر تسلطی قرار خواهیم داد. ) خدایا من پیغمبر و برگزیده تو هستم ، پس سینه ام را فراخ کن و کارم را برایم آسان ساز و برای من علی علیه السلام را از خانواده ام به عنوان وزیر قرار بده ؛ پشت من را با او محکم کن. ابوذر می گوید : به خدا قسم، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سخن را تمام نکرد تا این که جبرئیل علیه السلام از نزد خدا نازل شد و گفت: ای محمد بخوان. فرمود : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان ( انما ولیکم الله و رسوله ) تا ( راکعون ) .»(1)
ص: 37
ششم: جابر بن عبدالله
«حَدَّثَنَا الْحَاکمُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ غَیرَ مَرَّةٍ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو بَکرٍ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ یزِیدَ الْأَدَمِی الْقَارِئُ بِبَغْدَادَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَی بْنِ یزِیدَ الشَّطَوِی حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ هُوَ أَبُو إِسْحَاقَ الْکوفِی قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحَسَنِ التَّغْلِبِی قَالَ: حَدَّثَنَا یحْیی بْنُ یعْلَی، عَنْ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَی، عَنْ أَبِی الزُّبَیرِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ وَ أُنَاسٌ مَعَهُ یشْکونَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص مُجَانَبَةَ النَّاسِ إِیاهُمْ مُنْذُ أَسْلَمُوا- فَقَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم : ابْتَغُوا إِلَی سَائِلًا. فَدَخَلْنَا الْمَسْجِدَ فَوَجَدْنَا فِیهِ مِسْکیناً- فَأَتَینَا [بِهِ] النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم فَسَأَلَهُ هَلْ أَعْطَاک أَحَدٌ شَیئاً قَالَ: نَعَمْ مَرَرْتُ بِرَجُلٍ یصَلِّی فَأَعْطَانِی خَاتَمَهُ- قَالَ اذْهَبْ فَأَرِهِمْ إِیاهُ [قَالَ جَابِرٌ] فَانْطَلَقْنَا وَ عَلِی قَائِمٌ یصَلِّی قَالَ: هُوَ هَذَا فَرَجَعْنَا وَ قَدْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ) الْآیةَ.» (1)
هفتم: أنس بن مالک
«أَخْبَرَنِی الْحَاکمُ الْوَالِدُ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ أَنَّ عُمَرَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ عُثْمَانَ الْوَاعِظَ أَخْبَرَهُمْ: أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ أَیوبَ بْنِ الصَّلْتِ الْمُقْرِئَ حَدَّثَهُمْ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ وَ کانَ ثِقَةً- قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ زَکرِیا بْنُ دُوَیدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیسٍ الْکنْدِی قَالَ: حَدَّثَنَا حُمَیدٌ الطَّوِیلُ عَنْ أَنَسٍ قَالَ خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم إِلَی صَلَاةِ الظُّهْرِ- فَإِذَا هُوَ بِعَلِی یرْکعُ وَ یسْجُدُ، وَ إِذَا بِسَائِلٍ یسْأَلُ فَأَوْجَعَ قَلْبَ عَلِی کلَامُ السَّائِلِ- فَأَوْمَأَ بِیدِهِ الْیمْنَی إِلَی خَلْفِ ظَهْرِهِ فَدَنَا السَّائِلُ مِنْهُ فَسَلَّ خَاتَمَهُ عَنْ إِصْبَعِهِ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ آیةً مِنَ الْقُرْآنِ وَ انْصَرَفَ عَلِی إِلَی الْمَنْزِلِ-
ص: 38
فَبَعَثَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم إِلَیهِ فَأَحْضَرَهُ- فَقَالَ: أَی شَی ءٍ عَمِلْتَ یوْمَک هَذَا بَینَک وَ بَینَ اللَّهِ تَعَالَی فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ لَهُ: هَنِیئاً لَک یا [أَ] بَا الْحَسَنِ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِیک آیةً مِنَ الْقُرْآنِ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ) الْآیةَ.» (1)
هشتم: عبد الله بن سلام
ابن اثیر جزری در کتاب جامع الاصول که تمام روایات آن را از صحاح شش گانه اهل سنت ؛ یعنی صحیح بخاری ، مسلم ، موطأ مالک ، سنن ترمذی ، ابو داود و نسائی انتخاب کرده است،(2)
روایتی را از عبدالله بن سلام درباره ی نزول آیه ی ولایت در حق امیرالمومنین علیه السلام چنین نقل می کند:
« ( ) عبدالله بن سلام می گوید: با گروهی از قبیله ام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدیم و گفتیم: هنگامی که ما خدا و رسولش را تصدیق کردیم، قبیله ما با ما مخالفت کردند و قسم خوردند که با ما سخن نگویند. پس خداوند متعال نازل کرد که: (ولی شما تنها خدا و رسول اوست و کسانی که ایمان آورده اند.) سپس بلال برای نماز ظهر اذان گفت و مردم به نماز ایستادند و عده ای در حال سجده و رکوع و عده ای در حال دعا بودند که فقیری درخواست کمک می کرد و علی علیه السلام انگشترش را در حالی که در رکوع بود به او داد و فقیر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر داد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آیات مذکور را برای ما تلاوت کرد. این روایت را ... نقل کرده است.»(3)
فخر رازی نیز این روایت از عبد الله بن سلام را نقل کرده است.(4)
اما اینکه این روایت در کدام یک از صحاح سته نقل شده بوده، مولوی عبید الله امر تسری حنفی تصریح
ص: 39
می کند که این روایت را ابن اثیر از صحیح نسائی نقل کرده است.(1)
اما اکنون نه در سنن نسائی و نه در هیچ یک از صحاح سته، اثری از این روایت وجود ندارد.
نهم: مقداد بن اسود
«مقداد بن أسود کندی می گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودیم که بادیه نشینی در حالی که کمانش به دوشش بود آمد و حدیث را با طولش بیان کرد تا اینکه گفت: و علی بن ابی طالب علیهما السلام ایستاده بود و بین نماز ظهر و عصر نماز می خواند و انگشترش را به او داد و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: احسنت ، غرفه های بهشتی بر تو واجب شد. و بادیه نشین شروع به سرودن کرد :
ای سرپرست تمام مؤمنان و آقای أوصیاء از حضرت آدم *** ای ابوالحسن ، با این بخشش رستگار شدی هنگامی که دستت انگشتر را بخشش کرد
بخشش شاخه است و تو آن را کاشته ای و شما سرور عالمیان هستید *** و در این هنگام جبرئیل با این آیه نازل شد: " إنّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین ... " »(2)
دهم: حسّان بن ثابت
بعد از اینکه این آیه در حق امیر المومنین علیه السلام نازل شد ، حسّان بن ثابت (شاعر صحابی) شعری در این باره سرود :
ص: 40
« یا علی ! تو آن کسی هستی که در حال رکوع صدقه و زکات عطا فرمودی. جان به فدای تو باد
ای بهترین رکوع کنندگان ! انگشتر مبارکت را عطا نمودی؛ ای بهترین سرور و آقا و ای بهترین خریدار و ای بهترین فروشنده در راه خدا
به پاسخ همین عطا در حال رکوعت بود که خداوند دستور بهترین ولایت را برای تو نازل کرد و آن را در قرآن در محکمات شرایع دین خود بیان فرمود.»(1)
ص: 41
جا دارد به تعدادی دیگر از روایات اشاره کنیم که مرسل هستند، اما از آنجایی که از تابعین بزرگ نقل شده اند، به عقیده ی تعدادی از علمای اهل سنت، این روایات نیز حجت هستند؛ به خصوص که علمای اهل سنت تصریح کرده اند که روایات تفسیری که از تابعین نقل می شود، حکم مرفوع (روایت نبوی) دارند.
جلال الدین سیوطی می نویسد:
«روایات سبب نزول آیات اگر از تابعی نقل شود، حکم مرفوع را دارد و پذیرفته می شود ؛ البته اگر سند تا تابعی صحیح باشد و شخص تابعی از ائمه ی تفسیری باشد که تفسیر را از صحابه اخذ کردند؛ مانند مجاهد ، عکرمه و سعید بن جبیر یا اینکه روایت مرسلش به کمک روایت مرسل دیگری کمک داده شود و از این قبیل .»(1)
دکتر احمد عمر هاشم، از اساتید علوم حدیث الازهر می گوید :
«از جمله احادیث مقطوعی که حکم مرفوع دارند، سخن تابعی در سبب نزول [آیات قرآن] است.»(2)
یکم: سلمة بن کهیل
«از سلمه بن کهیل روایت شده است که گفت: علی علیه السلام انگشترش را در حالی که در رکوع بود، صدقه داد؛ پس آیه ی ولایت نازل شد.»(3)
این روایت را ابن ابی حاتم با سند معتبر نقل کرده است.(4)
ص: 42
دوم: سدی
«سدی گفت: منظور از الذین آمنوا ... در آیه ی ولایت ، همه ی مؤمنان هستند، اما سائلی از کنار علی بن طالب علیهما السلام می گذشت، در حالی که در مسجد و در رکوع بود، پس انگشترش را به او عطا کرد.»(1)
این روایت را طبری با سند معتبر در تفسیرش نقل کرده است.(2)
ص: 43
سوم: عتبة بن أبی حکیم
«عتبه بن ابی حکیم در تفسیر آیه ی (همانا ولی شما تنها خدا است و رسولش و کسانی که ایمان آوردند) گفت: مراد علی بن ابی طالب علیهما السلام است.»
این روایت را نیز ابن ابی حاتم(1)
و طبری(2)
با سند معتبر(3)
در تفسیرشان نقل کرده اند.
چهارم: مجاهد
طبری در تفسیرش چنین روایت کرده است:
«حدثنی الحارث قال ثنا عبد العزیز قال ثنا غالب بن عبید الله قال سمعت مجاهدا یقول فی قوله ( إنما ولیکم الله ورسوله ) الآیة قال نزلت فی علی بن أبی طالب تصدق وهو راکع»(4)
پنجم: محمد بن حنفیه
حاکم حسکانی با دو سند نزول این آیه در حق امیرالمومنین علیه السلام را از فرزندشان محمد بن حنفیه روایت کرده است.
ص: 44
سند یکم:
«أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ النَّیسَابُورِی السُّفْیانِی قِرَاءَةً قَالَ: حَدَّثَنَا ظَفْرَانُ بْنُ الْحُسَینِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِی بْنُ عُثْمَانَ، بْنِ تَارُخَ الْمَعْمَرِی قَالَ: حَدَّثَنَا یحْیی بْنُ عَبْدَک الْقَزْوِینِی قَالَ: حَدَّثَنَا حَسَّانُ بْنُ حَسَّانَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَی بْنُ قَطَنٍ الْکوفِی عَنِ الْحَکمِ بْنِ عُتَیبَةَ عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیةِ أَنَّ سَائِلًا سَأَلَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ فَلَمْ یعْطِهِ [غَیرُ عَلِی] أَحَدٌ شَیئاً، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وسلم وَ قَالَ: هَلْ أَعْطَاک أَحَدٌ شَیئاً قَالَ: لَا إِلَّا رَجُلٌ مَرَرْتُ بِهِ وَ هُوَ رَاکعٌ فَنَاوَلَنِی خَاتَمَهُ. فَقَالَ النَّبِی ص: وَ تَعْرِفُهُ قَالَ: لَا. فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآیةُ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ- وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکعُونَ فَکانَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ.) (1)
سند دوم:
« وَ أَخْبَرَنَا [أَیضاً] قِرَاءَةً قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ حَمْدَانَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ التَّنُّوخِی قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ حُمَیدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ أَبِی بَکرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَی مَوْلَی آلِ طَلْحَةَ عَنِ الْحَکمِ عَنِ الْمِنْهَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیةِ قَالَ جَاءَ سَائِلٌ فَلَمْ یعْطِهِ أَحَدٌ، فَمَرَّ بِعَلِی وَ هُوَ رَاکعٌ فِی الصَّلَاةِ فَنَاوَلَهُ خَاتَمَهُ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الْآیةَ)
و [رواه أیضا] الحمانی عن موسی بن مطیر عن المنهال [کما رواه] فی [التفسیر] العتیق.» (2)
ششم: عطاء بن سائب
«حَدَّثَنِی الْحَاکمُ أَبُو بَکرٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْفَارِسِی [حَدَّثَنَا] أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ خَفِیفٍ بِشِیرَازَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الطَّیبِ النُّعْمَانُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یعْمُرَ الْوَاسِطِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْقُرَشِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیدٍ الصَّفَّارُ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیمَانَ، عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ [فِی قَوْلِهِ تَعَالَی]: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) الْآیةَ- قَالَ: نَزَلَتْ فِی عَلِی مَرَّ بِهِ سَائِلٌ وَ هُوَ رَاکعٌ فَنَاوَلَهُ خَاتَمَهُ.»(3)
ص: 45
هفتم: عبد الملک بن جریج
«أَخْبَرَنَا الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَینِ الْجَبَلِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ لُؤْلُؤٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْهَیثَمُ بْنُ خَلَفٍ الدُّورِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الدَّوْرَقِی قَالَ: حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ، عَنِ ابْنِ جُرَیجٍ قَالَ لَمَّا نَزَلَتْ: (إِنَّما وَلِیکمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ) الْآیةَ، خَرَجَ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم إِلَی الْمَسْجِدِ فَإِذَا سَائِلٌ یسْأَلُ فِی الْمَسْجِدِ فَقَالَ لَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم هَلْ أَعْطَاک أَحَدٌ شَیئاً وَ هُوَ رَاکعٌ قَالَ: نَعَمْ رَجُلٌ لَا أَدْرِی مَنْ هُوَ. قَالَ: مَا ذَا [أَعْطَاک] قَالَ: هَذَا الْخَاتَمَ. فَإِذَا الرَّجُلُ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ الْخَاتَمُ خَاتَمُهُ عَرَفَهُ النَّبِی صلی الله علیه و آله وسلم .»
این روایت را نیز حاکم حسکانی نقل کرده و همه ی رجال سندش ثقه هستند بجز حسین بن محمد جبلی که ترجمه ای برایش نیافتیم.(1)
هشتم: امام باقر علیه السلام
ابوبکر جصاص حنفی (متوفای 370 ه_) می نویسد:
«در تفسیر آیه ی ولایت از مجاهد، سدی، ابو جعفر (امام باقر علیه السلام ) و عتبه بن ابی حکیم روایت شده است که آن در حق حضرت علی بن ابی طالب علیهما السلام نازل شد هنگامی که انگشترش را صدقه داد.»(2)
ص: 46
تعدادی از علمای اهل سنت، بعضی ها به طور ضمنی، بعضی ها به طور صریح و بعضی ها هم به طور ناخواسته، نزول آیه ی ولایت در حق امیرالمومنین علیه السلام را تأیید کرده اند.
یکم: ابوبکر جصاص
«این فرمایش خداوند که : ( و زکات می دهند در حالی که در رکوع هستند ) دلالت می کند بر اینکه صدقه ی غیر واجب ، زکات نامیده می شود ؛ زیرا علی علیه السلام انگشترش را به عنوان صدقه ی غیر واجب بخشید.»(1)
دوم: عبد المنعم بن الفَرَس
ابن فَرَس که ذهبی از او با عناوینی چون «الشیخ الإمام شیخ المالکیة» یاد می کند(2)، می نویسد:
«و این فرمایش خداوند که : (و زکات می دهند در حالی که در رکوع هستند) ابن الفرس گفته است: این آیه دلالت می کند بر اینکه عمل کم در نماز ، آن را باطل نمی کند ؛ زیرا سبب نزول این آیه این است که علی علیه السلام انگشترش را صدقه داد در حالی که در رکوع بود . این روایت را طبرانی در المعجم الأوسط نقل کرده و گفته است: و در آن دلیل است بر اینکه صدقه ی مستحبی ، زکات نامیده می شود.»(3)
سوم: مکی بن ابی طالب القیسی
«سخن خداوند (و هم راکعون ) مبتدا و خبر است در محل حال از ضمیر در یؤتون ؛ یعنی عطا می کند آنچه آن ها را نزد خداوند پاک می گرداند در حال رکوعشان ؛ یعنی در حالی که در نماز هستند و واو ، واو حالیه
ص: 47
است و آیه طبق این معنی در مورد علی علیه السلام نازل شده است و جایز است که جمله محلی نداشته باشد و جمله عطف بر موصول باشد و واو حالیه نباشد و آیه عام باشد نه خاص .»(1)
چهارم: ابو القاسم زمخشری
«اگر گویی که چگونه این آیه برای علی علیه السلام است، در حالی که لفظ جماعت آمده است ، می گویم : اگر چه شأن نزول یک نفر است ، به لفظ جمع آورده شد تا مردم را به مانند فعلش تشویق کند و به مانند ثوابش برسند و اشاره کند به این که اخلاق مؤمنین باید اینگونه در این حد بالای مواظبت بر نیکی و احسان و جویای حال فقراء بودن باشد تا این حد که اگر امری که تأخیر پذیر نیست و آن ها در نماز هستند برای آن ها پیش آمد ، آن را به بعد از نماز نیندازند.»(2)
پنجم: ابو الفرج بن جوزی حنبلی
شهاب الدین آلوسی می نویسد:
«به من خبر رسیده که از ابن جوزی سؤال شد: چگونه علی علیه السلام در حال نماز انگشتر خود را تصدق فرمود؟ و گمان درباره ایشان - و بلکه علم قطعی - آن است که او به امری اشتغال داشته که او را از توجه به امور غیر متعلق به آن باز می داشته است و مواردی که این امر را تأیید می کنند، فراوان است.
ابن جوزی بالبداهه سرود :
می نوشد و می نوشاند ولی سُکر آن او را غافل نمی کند *** از محبوب و ندیم خود و نیز از مردم او را غافل نمی کند
سُکر وی از او اطاعت می کند تا این که برای او ممکن بود *** فعل هوشیاران، پس او در میان مردم یگانه
ص: 48
است» (1)
ششم: بیضاوی
«(و هم راکعون ) یعنی در نماز و زکاتش خاشع هستند و گفته شده : این جمله حال از یؤتون است ؛ یعنی زکات می دهند در رکوعشان در نماز به خاطر مواظبت بر احسان و با سرعت انجام دادن آن و این آیه در حق علی علیه السلام هنگامی که فقیری از او درخواست کرد و او در نمازش در حال رکوع بود نازل شده است و علی علیه السلام انگشترش را به او داد و شیعه به این آیه به امامت ایشان استدلال کرده است با این اعتقاد که مراد از ولی یعنی سرپرست امور و سزاوار تصرف در کارها . ولی ظاهر آیه همانی است که ما گفتیم با این که حمل جمع بر واحد نیر خلاف ظاهر است و اگر در مورد علی علیه السلام نازل شده باشد، شاید با لفظ جمع آمده تا مردم را به مانند این کار تشویق کند تا داخل در آن شوند؛ بنابراین دلیل بر این است که کار کم در نماز، آن را باطل نمی کند و صدقه مستحبی زکات نامیده می شود.»(2)
هفتم: ابو البرکات نسفی
« (وهم راکعون) برای حال است؛ یعنی در حال رکوعشان در نماز و گفته شده است که آن در حق علی علیه السلام نازل شد در آن هنگام که سائلی تقاضایی کرد و انگشترش را به او داد گویا که در انگشتش آزاد بوده و برای درآوردنش کاری نکرده که نمازش را باطل کند و به لفظ جمع وارد شده ، اگرچه شأن نزولش یکی است تا مردم را به مانند فعلش تشویق کند تا به مثل ثوابش برسند و روایت بر جواز صدقه در نماز دلالت می کند و بر
ص: 49
این که کار کم نماز را باطل نمی کند.»(1)
هشتم: ابن تیمیه حرّانی
ابن تیمیه در مقام جواب استدلال مرحوم حلامه حلی به آیه ی ولایت ، می گوید :
«اما بزرگان اهل علم از اهل تفسیر مثل ابن جریر طبری ، ... ، ابن ابی حاتم و ... که جعلیات را نقل نمی کنند، این روایت را نقل نکرده اند.»(2)
و حال آنکه طبری و ابن ابی حاتم چندین روایت در این رابطه نقل کرده اند که گذشت!
نهم: ابن کثیر دمشقی
ابن کثیر دمشقی ضمن نقل روایات دال بر نزول آیه ی ولایت در حق حضرت علی علیه السلام و نقد سند آنها ، به چند روایت اشکالی نمی گیرد که از جمله ی آنها روایات طبری و ابن ابی حاتم است و البته درباره ی سند یکی از روایات اظهار داشته بود که «وهذا إسناد لا یقدح به.»(3)
دهم: ابن حجر عسقلانی
ابن حجر عسقلانی نیز ضمن نقل پنج روایت در این مورد ، روایت ابن ابی حاتم از سلمة بن کهیل ، حاکم از امیرالمومنین علیه السلام و ضحّاک از ابن عباس را بدون هیچ خدشه ای در سند آنها نقل می کند، در حالی که به سند دوتای دیگر اشکال می گیرد. (4)
یازدهم: جلال الدین سیوطی
او بعد از نقل پنج حدیث درباره ی نزول آیه ی ولایت در حق حضرت علی علیه السلام ، می نویسد:
ص: 50
«پس این پنج طریق در رابطه با نزول این آیه ی کریمه درباره ی صدقه دادن علی علیه السلام به سائل در مساجد است که یکدیگر را تشدید و تقویت می کنند.»(1)
و در کتاب دیگرش می گوید:
«این شواهد، یکدیگر را تقویت می کنند.»(2)
و در کتاب دیگرش صریحا نزول این آیه در حق حضرت علی علیه السلام را بیان می کند:
«آیه ی (انما ولیکم الله ...) در حق علی علیه السلام نازل شد هنگامی که انگشترش را صدقه داد ، در حالی که در رکوع نمازش بود آن هنگام که سائلی درخواست نمود، پس انگشترش را به سوی او انداخت. این روایت را حاکم ، ثعلبی و زمخشری در الکشاف نقل کرده اند.»(3)
دوازدهم و سیزدهم: محمد بن علی الحصکفی و ابن عابدین حنفی
«علی علیه السلام انگشترش را در نمازش صدقه داد ، پس خداوند با آیه ی (انما ولیکم الله ... ) مدحش کرد.»(4)
«سخنش «گفته شده اگر پا روی مردم بگذارد» آنی است که شارح در حرام به آن اکتفا کرده آنجا که می گوید:
مسألة : طبق نظر مختار ، صدقه دادن به فقیر در مسجد مکروه است مگر این که پا روی مردم نگذارد ؛ زیرا علی علیه السلام انگشترش را در نماز صدقه داد و خداوند متعال او را مدح کرد.»(5)
ص: 51
چهاردهم: قاضی مولوی محمد ثناءالله عثمانی مظهری حنفی
«این شواهد، یکدیگر را تقویت می کنند و این قصه دلالت می کند بر اینکه عمل کم در نماز ، آن را باطل نمی کند و بر این مطلب اجماع وجود دارد و نیز دلالت می کند بر اینکه صدقه ی مستحبی ، زکات نامیده می شود و نزول این آیه در حق علی علیه السلام ، این حکم را به ایشان مخصوص نمی کند ؛ به دلیل عام بودن لفظ ، همانطور که صیغه ی جمع بر آن دلالت می کند و شاید ذکر رکوع در اینجا از باب مثال آوردن و به دلیل اتفاقی که در این مورد افتاد ، باشد. و مراد از آن ، این است که زکات را فوراً و بدون مهلت دادن به سائل می دهند.»(1)
پانزدهم: دکتر وهبة بن مصطفی الزحیلی (رئیس گروه فقه مذاهب اسلامی در دانشگاه دمشق)
«سبب نزول آیه ی (انما ولیکم الله) : روایاتی ذکر شده است که یکدیگر را تقویت می کنند در اینکه این آیه در حق علی بن ابی طالب علیهما السلام نازل شده است، همان کسی که سائلی از ایشان درخواستی نمود، در حالی که آن حضرت در رکوع نماز مستحبی بود، انگشترش را به سائل صدقه داد.»(2)
ص: 52
ایجی و تفتازانی بعد از نقل سخن شیعه مبنی بر اجماع مفسران بر نزول آیه ی ولایت در حق امیر المومنین علیه السلام ، از مناقشه در آن خودداری کرده اند و در واقع به طور تلویحی آن را پذیرفته اند، اما آلوسی به طور صریح آن را به اکثر اخباریون و بزرگان اهل حدیث نسبت داده است.
1. قاضی عضد الدین ایجی
«پیشوایان تفسیر اجماع دارند که مراد از آیه ، علی علیه السلام است.»(1)
ایجی این عبارت را از یک شیعه نقل میکند، ولی رد نمیکند و در واقع می پذیرد.
2. سعد الدین تفتازانی
«این آیه ، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب علیهما السلام نازل شد ، هنگامی که انگشترش را به سائل داد در حالی که در رکوع نمازش بود.»(2)
او نیز بعد از نقل این سخن ، از مناقشه در این اجماع خودداری ورزیده در حالی که در صدد نفی اصل دلیل امامت است.
3. شهاب الدین آلوسی
«و غالب اخباریون (اهل حدیث) بر این اعتقاد هستند که این آیه در حق علی علیه السلام نازل شده است ... و شیعه به آن بر امامت ایشان استدلال کرده است و وجه استدلالشان به آن این است که این آیه به اجماع در حق علی علیه السلام نازل شده است.»(3)
آلوسی ضمن تصریح بر اعتقاد غالب اخباریون (اهل حدیث) بر نزول آیه در حق حضرت امیرالمومنین علیه السلام ، ادعای شیعه مبنی بر وجود اجماع در این شأن نزول را نیز رد نمی کند، و در جای دیگر می گوید:
«آیه در نزد بیشتر محدثین در حق علی علیه السلام نازل شده است.»(4)
ص: 53
ابن عثیمین که از علمای بزرگ و مشهور وهابیت معاصر است، بعد از ذکر آیه ی ولایت، در بیان پیام آیه، صریحا اعتراف می کند که منظور از ولایت در این آیه، ولایت امر است!
وی می نویسد:
«و خداوند متعال می فرماید : ( إنّما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا ) پس خداوند اولیائی دارد که کارش را سرپرستی می کنند و دینش را به پا می دارند و او آن ها را با کمک ، محکم کردن ، حفظ و توفیق دادن به آنان سرپرستی می کند.»(1)
ص: 54
لفظ ولایت از مشتقات «وَلْی» به سکون لام است که به معنای قرب و نزدیکی خاص می باشد که از لوازم آن، تصرف و تسلط می باشد و از همین ریشه الفاظی چون: والی، مولی، ولاء، وَلایت به فتح و وِلایت به کسر مشتق گردیده و این اشتقاقات اگرچه بر حسب مصادیق و افراد، دارای کاربرد های مختلف می باشد، اما با این وجود، معنای تمام الفاظی که به آنها اشاره شد به معنای عام ولایت بوده و این معنا بر محب، یاور ، حاکم و غیره نیز دلالت می کند که از جمله کاربرد های لفظ «ولی» می باشد؛ چرا که هر یک از این الفاظ به معنای کسی است که نسبت به دیگران در تصرف و تاثیر در امور دوست و همنشین خود سزاوارتر است. به این شکل که محب و ناصر در دفاع از کسی که محبوب و منصور آنها است از دیگران سزاوارترند. حاکم و رهبر ولی می باشند ؛ چون نسبت به دیگران در تصرف و تسلط بر امور سزاوارتر هستند و خداوند متعال نیز به همین سبب ولی، والی و متولّی امور خلق خویش می باشد.(1)
ابو القاسم راغب اصفهانی می نویسد :
«ولاء و توالی به این معناست که برای دو چیز و یا بیشتر، چنان چیزی حاصل گردد که برای غیر از آن دو ، وجود نداشته باشد و این لفظ برای نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، یاری و نیز اعتقاد استعاره گرفته می شود ، و معنای ولایت یاری است ، و معنای دیگر ولایت سرپرستی امور است ، و گفته شده است: «وَلایت» و «وِلایت» مانند: «دَلالت» و «دِلالت» است که حقیقت آن سرپرستی امور است. هر یک از ولی و مولی به جای یکدیگر به کار برده می شود؛ چنان که در هر یک از فاعل و مفعول «موالی» آمده است، چنان که به مؤمن ولی خدا گفته می شود و نه مولای خداوند.»(2)
محمد مرتضی الحسینی الزبیدی می نویسد :
«ولی ، در اسم های خداوند متعال به معنای ناصر است ، و گفته شده است: به معنای متولی امور عالم و
ص: 55
قیام کننده نسبت به آن می باشد . و همچنین است والی که به معنای مالک تمام چیزهاست و در آن تصرف می کند. ابن اثیر گفته است: ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و اعمال قدرت و انجام کاری دارد و اگر این موارد در چیزی جمع نشوند ، به آن اسم والی اطلاق نمی شود . و ولی یتیم کسی است که کارش را سرپرستی می کند و کفالتش را بر عهده می گیرد . و ولی زن کسی است که عقد نکاح به دست او است ... و ولی بر وزن فعیل معنای فاعلی (کنندگی کار) دارد ... و مولی کسی است که کار تو را سرپرستی می کند.»(1)
وکیع بن جراح گفته است :
«هر کس که کاری را سرپرستی می کند یا نسبت به آن اقدام می ورزد ، پس او ولی و مولای آن می باشد.»(2)
احمد بن فارس می گوید :
«همه ی اینها از ولی مشتق می گیرد و معنایش نزدیکی است و هرکس که ولی امر دیگری باشد ، پس او ولی اش است و نسبت به او در امورش شایسته تر است.»(3)
حُمِیدی ، محدث و مفسر سنی ، صاحب کتاب الجمع بین الصحیحین درباره معنای کلمه مولی می گوید :
(این بدان سبب است که خدا یاور کسانی است که ایمان آورده اند (محمد: 11)) یعنی ولی آن ها و قائم به امور آنهاست و مولی به تو سزاوارتر است و دلیلش این فرمایش خداوند است که : (جایگاهتان آتش است و آن برای شما مولی است (حدید: 15)) ؛ یعنی برای شما سزاوارتر است ... و مولی به معنای صاحب و موالی (یاران) نیز می باشد و هرکس که ولی امر کسی باشد ، پس او ولی اش و مولای او است.»(4)
ص: 56
شاه عبد العزیز دهلوی نیز می نویسد:
«دوم آنکه لفظ ولی مشترک است در معانی بسیار المحب والناصر والصدیق والمتصرف فی الامر و از لفظ مشترک یک معنی متعین مراد نمی تواند شد مگر بقرینه و خارجیه»(1)
در روایتی ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز از کلمه ی ولی برای سرپرست دارای تصرّف و سلطنت استفاده کرده است:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: هر زنی که بدون اجازه ولی خود ازدواج کند، ازدواجش باطل است، پس اگر اذن ولی خود را کسب نمود برای او مهریه خواهد بود و اگر مشاجره و اختلاف کردند ، پس سلطان ، ولی کسی است که ولی ندارد.»(2)
این جمله صراحت دارد که معنای سلطنت و تصرّف در معنای ولی اخذ شده و در استعمالات عربی وجود دارد.
و بدینسان پی می بریم کلمه «والی»، «ولی» و «مولی» یک معنا و هدف را که همان سزاوارتر بودن در تصرف و تسلط باشد را دنبال می کنند و این معنا در موارد مختلف، امکان تغییر نیز دارد.
در بحث حدیث غدیر نیز در این باره سخن گفته ایم.
ص: 57
مخالفین و دشمنان اهل بیت علیهم السلام برای دور کردن مردم از آن ها و مکتب حقه شان ، شبهات متعددی در معنا و مفهوم آیه ی ولایت مطرح کرده اند که ما در اینجا مهم ترین آن ها را به اختصار نقل می کنیم و سپس پاسخ می دهیم تا عذری بر کسی باقی نماند.(1)
اولا: معنی عام ولایت همان قرب و نزدیکی خاص است که ملازم با معنای سلطنت، قدرت و تصرّف برای ولی است. بر این اساس و بر فرض اینکه میان آیات 51 و 55 وحدت سیاق باشد ، آنچه چند آیه قبل از آیه ولایت مورد نهی قرار گرفته همین نوع از ولایت است؛ یعنی این که انسان مؤمن برای یهود و نصارا ولایت همراه با حق تصرف و سلطنت قائل باشد، به شکلی که آنها مسلمان را رهبری کرده و او نیز در امور زندگی خود در برابر آنها خضوع کند . بعد از این نحوه از ولایت که چند آیه قبل از آیه ولایت مورد نهی واقع گردید، در ادامه، خداوند عزّ وجلّ همین ولایت به همراه حق تصرف و سلطنت بر مؤمنان را منحصر به خدا، رسول و مؤمنانی دانسته است که دارای اوصاف خاصی هستند.
ثانیا: ما وحدت سیاق میان آیه ولایت و آیات پیشین آن را قبول نداریم؛ چرا که سیاق در صورتی در معنای آیه نقش دارد که آیات در مورد یک حادثه مشخص و در وقتی واحد نازل شده باشند ، ولی در اینجا چنین نیست ؛ زیرا درباره ی شأن نزول آیات 51 ، 54 و 55 مطالب مختلفی بیان شده است.
ثالثا: بر فرض که بپذیریم وحدت سیاقی در تمام آیات وجود داشته و همه آیات یک مرتبه و در زمان واحد نازل شده اند، اما با این وجود باعث نمی شود ولایت در آیه (إِنَّمَا وَلِیکمُ اللَّهُ) را به معنای نصرت و یاری بدانیم؛ زیرا چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد و سیاق و قرینه مقابله ، زمانی باعث تعریف معنا می شوند که کلمه ای این قابلیت را داشته باشد و امکان حمل آن دو بر چنین چیزی وجود داشته باشد، در حالی که در مورد بحث ما به چند دلیل چنین چیزی امکان پذیر نمی باشد:
ص: 58
دلیل اول: در آیه از لفظ ولی (نه اولیاء) برای خدا ، رسول و مومنان استفاده شده است و برای هر سه فقط یک نوع ولایت آمده است ، و از آنجایی که خداوند همه ی انواع ولایت را دارد ، لذا نمی توان ولایت مؤمنان در این آیه را منحصر به یاری، مودّت، محبّت و هم پیمانی دانست ؛ زیرا ولیّ در آیه ، مطلق به کار رفته و تمام معانی آن را دربردارد و کسی که معنای مطلق ولی را به دوستی و نصرت تقیید می کند ، باید دلیل اقامه کند .
دلیل دوم: اگر ولایت را به نصرت، مودّت و هم پیمانی تفسیر کنیم، چنان که اشاره شد همه مؤمنان در یک مرتبه قرار خواهند گرفت و در آن صورت لزومی برای مقید نمودن ولایت به زکات در حال رکوع وجود نخواهد داشت و در این صورت اگر فرض کنیم که شخص مؤمنی نماز به پا داشته اما زکات مال خویش را در غیر حال رکوع و یا نماز پرداخت نموده، این سؤال پیش می آید که آیا چنین کسی از زمره اولیا خارج می گردد؟!
اوّلا: چنین معنایی خلاف ظاهر بوده و امکان تمایل به چنین معنایی وجود ندارد، چرا که قرینه ای که ما را به چنین معنایی دلالت و راهنمایی کند وجود ندارد ، بلکه بالعکس ، روایات متواتر اثبات می کنند که منظور از رکوع در آیه ، همان معنای اصلی اش است.
ثانیا: حمل رکوع به معنای خضوع، کلام را زشت و رکیک ساخته و با مقتضیات بلاغت تناسب ندارد؛ زیرا به پا داشتن نماز و پرداخت زکات به خودی خود عملی متواضعانه و از روی خشوع و یکی از بارز ترین مصادیق آن می باشد. اضافه این که عبارت «وهم خاضعون» نکته مفید فایده ای را به آیه شریفه: (یقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ)، اضافه نمی کند.
ثالثا: اگر انحصار دوستی و یاوری به برپا داشتن نماز و انفاق با قلب خاشع باشد، چگونه می توانیم چنین کسانی را بیابیم؟ آیا خشوع را که امری قلبی است، می توان تشخیص داد؟! اگر از این موضوع هم بگذریم، یافتن انفاق کنندگان نیز کار دشواری است؛ چون این افراد معمولا در خفا انفاق می کنند و کسی از عمل آن ها مطلع نمی شود!
رابعا: بر همه مومنین امکان انفاق وجود ندارد، بلکه بالعکس، برخی از مومنین خود مشمول دریافت زکات هستند. آیا مومن فقیر و مستحق، فاقد ولایت عام است ؟!
ص: 59
اولا: لفظ زکات، معنای عامی دارد که همانا: زکات واجب معروف و زکات مستحب که همان صدقه مستحب و انفاق در راه خدا می باشد. و هنگامی که از این کلمه استفاده می شود و یا این کلمه همراه با کلمه «صلاة» در قرآن کریم استعمال می گردد، غالباً مراد و منظور از آن همان صدقه و انفاق در راه خداست؛ چنان که درباره حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب علیهم السلام (1) حضرت اسماعیل علیه السلام (2) و حضرت عیسی علیه السلام (3) چنین آمده است.
همچنین زمانی که به آیات نازل شده در مکه مکرمه و قبل از تشریع زکات به معنای مخصوص و مصطلح آن می نگریم(4)،
ملاحظه می کنیم که در این آیات ، زکات به معنای صدقه و انفاق می باشد و نه به معنای زکات واجب.
ثانیا: تنها شرط وجوب زکات ، دارا بودن به همان حدّ نصابی است که اگر آن مقدار را دارا گشت ، زکات نیز بر او واجب خواهد گردید و دارا بودن دویست درهم از مال و دارایی برای امیرالمؤمنین علیه السلام ، کار چندان سختی نبود و حضرت علی علیه السلام زاهد بودند نه فقیر .
و اما در مورد این اشکال که: چگونه ممکن است انگشتر نقره را عوض زکات واجب پرداخت نمود، فقهای شیعه و سنی گفته اند: هر چیز ارزشمندی که ممکن است برای شخص فقیر قابل استفاده و بهره برداری باشد، می تواند به عنوان زکات پرداخته شود ؛
«ثوری و ابوحنیفه گفته اند: این کار جایز است. همین مطلب از عمر بن عبد العزیز و حسن روایت شده است و از احمد نیز مانند همین موضوع نقل شده است.»(5)
در مورد نحوه ی پرداخت قیمت نیز می توان گفت که احتمال دارد امیرالمؤمنین علیه السلام در نماز، انگشتر خود
ص: 60
را به عنوان مافی الذمه پرداخت کرده باشد تا پس از اتمام نماز ، مقداری را که بخشش نموده است ارزشگذاری نماید و در صورت وجود کسری، باقیمانده آن را پرداخت نماید.
جواب اول: اساساً آیه ولایت نشان می دهد که اولیاء (سرپرستان) مؤمنین عبارتند از خدای متعال، رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و گروهی از مومنان که با وصف مُشیر به آنان اشاره شده است و یکی از ایشان، به استناد شأن نزول، امیرالمؤمنین علیه السلام اند، اما این گروه به دلیل جمع بودن «الذین آمنوا» افراد دیگری هم دارد؛ لذا با استفاده از وصف مشیر، این آیه، ولایت امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان سرسلسله این گروه به اثبات می رساند و با توجه به این که مشخص شد افراد دیگری هم شامل این سرپرستی می شوند، این افراد را باید از طرق دیگری غیر از این آیه شناخت که لاجرم به معرفی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و هر امامی به امام بعدی اش می توان به این امر دست یافت.
جواب دوم: آیه درباره ی همه ی ائمه است و مرادش این است که ولی سوم باید بتواند در حال رکوع زکات دهد، بدون اینکه حواسش پرت شود؛ یعنی باید بتواند به طور همزمان بین خالق و مخلوق ارتباط برقرار کند و یاد یکی، او را از یاد دیگری غافل نکند و اگر چنین شود، صدقه اش در حین نماز، قبول حق می شود و چنین کسی را جز خدا نمی شناسد و لذا خودش با وصف مشیر او را به مردم می شناساند.
شبیه همین قضیه را در آیه ی 18 توبه داریم:
(إِنَّمَا یعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَلَمْ یخْشَ إِلَّا اللَّهَ ۖ فَعَسَی أُولَئِک أَنْ یکونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ .)
«مساجد خدا را تنها کسی آباد می کند که ایمان به خدا و روز قیامت آورده، و نماز را برپا دارد، و زکات را بپردازد، و جز از خدا نترسد؛ امید است چنین گروهی از هدایت یافتگان باشند.»
اگر به آیه ی قبلش دقت کنیم، متوجه مفهوم این آیه خواهیم شد:
ص: 61
(مَا کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ... .)(1)
«مشرکان حق ندارند مساجد خدا را آباد کنند.»
آیه ی فوق در واقع می گوید که فقط مومنانی با ویژگی های مذکور حق آباد کردن مساجد را دارند، یا فقط آنها هستند که می توانند مساجد خدا را واقعا آباد کنند و فقط آباد کردن آنها مقبول است.
جواب سوم: اگر حصر را حقیقی بگیریم ، لفظ و ظاهر آیه (منطوق) با جمله اسمیه و کلمه «ولی» که صفت مشبهه می باشد، بر امامت امیر المؤمنین علیه السلام در هر آن و لحظه ای به شکل دائم و مستمر (بجز زمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) دلالت دارد و مفهوم آن ، ولایت دیگران را باطل می سازد، اما نکته اینجاست که در زمان حیات امیرالمومنین علیه السلام ، منطوق آیه جریان دارد؛ لذا خلافت سایر خلفا ، مخالف نص آیه شده و باطل می شود، اما بعد از وفات آن حضرت ، مفهوم آیه ، ولایت دیگران را نفی می کند و مفهوم، توانایی معارضه و مقابله با منطوق را ندارد ؛ منطوقی که دلالت بر امامت دیگر ائمه علیهم السلام دارد.
فخر رازی می نویسد:
«اگر قائل به حجیت مفهوم باشیم، منطوق بر مفهوم مقدم خواهد بود؛ زیرا که منطوق از نظر دلالت بر حکم، از مفهوم قوی تر می باشد.»(2)
جواب چهارم: امامت امام در طول امامت الهی ر سول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و فرع بر آن است، چنان که رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و ولایت آن حضرت نیز در طول ولایت خداوند متعال و فرعی از آن است. حال، آیه شریفه مورد بحث، برای اشاره به همین حقیقت نازل گردیده، تا بفهماند که ولایت منحصر به خداوند سبحان می باشد که از آن، فروعی منشعب می گردد که از جمله آنها ولایت رسول اکرم و امامان از خاندان اوست که مصداق آن - در آن زمان - امیر المؤمنین علیه السلام بوده است که بدون هرگونه فاصله ای پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قرار گرفته و امامت ائمه نیز فرعی از آن بوده است. حال با این تعریف چگونه می توان امامت سایر ائمه را که امامتشان در طول امامت حضرت امیرالمومنین علیه السلام و فرعی از آن بوده را با استفاده از آیه ی شریفه ، نفی کرد ؟!
ص: 62
(فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ .)(1)
«پس هر کس با تو درباره عیسی در مقام مجادله برآید بعد از آنکه به احوال او آگاهی یافتی، بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزله خودمان هستند بخوانیم، سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان (و کافران) را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»
طبق این آیه و روایاتی که درباره ی این ماجرا نقل شده، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان مصداق «انفسنا» با خود به مباهله بردند.
شارح سنن ترمذی، عبد الرحمن مبارکفوری (متوفای 1353 ه_)، داستان مباهله را چنین آورده است :
«( فقل تعالوا ) یعنی بیایید ( ندع أبناءنا و أبناءکم ) یعنی هر یک از ما و از شما فرزندانش و زنانمان و زنانتان و جانهایمان و جانهایتان را فراخواند ، سپس در دعاء تضرّع کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم به این که بگویی خدایا دروغ گو در مورد عیسی علیه السلام را لعنت کن و رسول خدا علیه السلام ، علی علیه السلام را فراخواند و آن را در جایگاه خودش قرارداد به خاطر آن چه بین آن دو از خویشاوندی و برادری است و فاطمه سلام الله علیها را زیرا که ایشان خاص ترین زنان خویشان است و حسن و حسین علیهما السلام را در جایگاه فرزندانش قرار داد و فرمود : خدایا اینان خانواده من هستند.
مفسرین می گویند: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلائلی بر مسیحیان نجران اقامه کرد و آن ها به نادانی خودشان اصرار می ورزیدند ، فرمود : خداوند به من دستور داده که اگر استدلال را نپذیرفتید با شما مباهله کنم؛ پس گفتند: ای ابوالقاسم ! بر می گردیم و مشورت می کنیم سپس نزد تو می آییم و هنگامی که برگشتند، به جانشین بزرگشان که صاحب نظرشان بود گفتند: ای بنده مسیح ! نظرت چیست ؟ گفت: به خدا قسم ای گروه مسیحیان ! دانستید که محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر و فرستاده است و از جانب خدایتان سخن قاطع را آورد و به خدا قسم هیچ قومی با پیامبری مباهله نکرده تا این که بزرگشان زندگی نکرده و کوچکشان هم رشد نکرده است و
ص: 63
اگر مباهله کنید، ریشه کن می شوید و اگر اصرار نسبت به دینتان دارید و بر آنچه هستید ایستاده اید؛ پس با او خدا حافظی کنید و به شهرهایتان برگردید.
پس آن ها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و آن حضرت بیرون آمد در حالی که عبایی از موی سیاه به تن داشت و حسین علیه السلام را در بغل و دست حسن علیه السلام را گرفته بود و فاطمه سلام الله علیها پشتش راه می رفت و علی علیه السلام پشت فاطمه سلام الله علیها بود در حالی که می فرمود : اگر دعا کردم ، شما آمین بگویید.
پس اسقف نجران گفت : ای گروه مسیحیان ! من چهره هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جایش بیرون آورد ، هر آینه خداوند آن کوه را بیرون می آورد. و مباهله نکردند ؛ چرا که اگر می کردند از بین می رفتند و در روی زمین مسیحی ای تا روز قیامت باقی نمی ماند.
سپس گفتند: ای ابوالقاسم ! تصمیم گرفتیم که با تو مباهله نکنیم و بر دینت اعتراف می کنیم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: اگر مباهله نمی کنید، پس مسلمان شوید و اگر شدید هر چه به نفع مسلمین است به نفع شما و هر چه به ضرر مسلمین است به ضرر شماست، ولی نپذیرفتند. پس فرمود: من با شما می جنگم. و آنها گفتند: ما طاقت جنگ با اعراب مسلمان را نداریم، ولی با تو مصالحه می کنیم که با تو نجنگیم و ما را از دین ما برنگردانی به این شرط که سالانه دو هزار طاقه پارچه نفیس _ هزار تا در ماه صفر و هزار تا در ماه رجب _ و 30 عدد زره آهنین به تو بدهیم و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با این شرط با آنان مصالحه کرد. فرمود: قسم به آن که جانم در دست اوست، نابودی به اهالی نجران آویخته شده بود. و اگر لعن می کردند، هر آینه به صورت میمون و خوک مسخ می شدند و این دره بر آن ها آتش را شعله ور می کرد و خداوند ریشه نجران و اهالی اش حتی پرنده روی درختان را از بین می برد و یک سال تمام به مسیحیان نمی گذشت تا این که همگی از بین بروند.»(1)
ص: 64
این قضیه و به خصوص محل شاهد ما؛ یعنی بردن حضرت امیرالمومنین علیه السلام به مباهله به عنوان نفس حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، در روایات معتبر اهل سنت آمده است.
محمد بن علی شوکانی می نویسد:
«و حاکم با سند آورده و تصحیحش کرده و ابن مردویه و ابو نعیم از جابر نقل می کنند که می گوید: بزرگ و جانشین نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و آن ها را به اسلام فرا خواند و گفتند : ای محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، اسلام آوردیم. پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : دروغ می گویید. اگر بخواهید به شما خبر می دهم که چه چیزی مانع اسلام آوردن شما شده است. گفتند : بگو . فرمود : دوست داشتن صلیب ، شراب خواری و خوردن گوشت خوک .
جابر گوید: آن دو را به ملاعنه فراخواند و با او در روز بعد قرار گذاشتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صبح کرد در حالی که دست علی ، فاطمه ، حسن و حسین علیهم السلام را گرفته بود و نزد آن دو فرستاد ولی اجابت نکردند و به او اقرار کردند. پس فرمود: قسم به کسی که مرا به حق برانگیخت، اگر این کار را می کردند این دره بر آن ها آتش می بارید.
جابر گوید: و در این قضیه نازل شده است ( تعالوا ندع أبناءنا ) تا آخر آیه.
جابر می گوید: ( و انفسنا و انفسکم ) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی علیه السلام است. (أبنائنا ) : حسن و حسین علیهما السلام است و (نساءنا ) فاطمه سلام الله علیها است.
حاکم همچنین با سند دیگری از جابر این قضیه را روایت کرده و در آن این گونه است که آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفتند: آیا همدیگر را لعن کنیم ؟ و مسلم ، ترمذی ، ابن منذر ، حاکم و بیهقی از سعد بن ابی وقاص با سند روایت کره اند که گفت: هنگامی که این آیه (قل تعالوا .... ) نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و فرمود : خدایا این ها اهل من هستند.»(1)
ص: 65
همانطور که اشاره شد، این قضیه را مسلم در صحیحش و ترمذی در سننش آورده و تصحیح کرده است.
مسلم چنین نقل می کند:
«هنگامی که این آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را دعوت کرد و فرمود: خداوندا اینها اهل من هستند.»(1)
و حاکم نیشابوری نیز تصریح دارد که اخبار این واقعه ، متواتر است:
«حاکم گفته است: اخبار در تفاسیر از عبد الله بن عباس و غیر او متواتر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز مباهله دست علی، حسن و حسین علیهم السلام را گرفتند و فاطمه سلام الله علیها را در پشت سرشان قرار دادند ، سپس فرمودند: این ها فرزندان ما ، جان های ما و زنان ما هستند. پس شما نیز جان هایتان ، فرزندانتان و زنانتان را بیاورید ، سپس به مباهله برخیزیم (در حق یکدیگر نفرین کنیم) تا دروغگویان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»(2)
ص: 66
ابن تیمیه اعتراف می کند که در آیه ی مباهله نوعی فضیلت برای حضرت علی علیه السلام وجود دارد.(1)
صدیق حسن خان قنوجی نیز می نویسد :
«و آیه دلیل بر فضل آل عبا و کسانی است که از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می آیند و آن ها: علی ، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام هستند. و از آن مستفاد می شود که پسرانِ دختران، پسران نامیده می شوند و آیه، مباهله را تنها به پسران و زنان اختصاص داده است؛ زیرا آن ها عزیزترین اهل انسان هستند.»(2)
بنابراین می بینیم که سران سلفیون بر خلاف پیروانشان، به وجود فضیلت در این آیه برای اهل بیت علیهم السلام معترفند.
ص: 67
روایاتی که آوردیم، بیان می کردند که حضرت علی علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، اما بد نیست که اشاره ای به گفتار بزرگان اهل سنت در این رابطه نیز داشته باشیم:
1. حضرت علی علیه السلام
«دارقطنی روایت کرده است که علی علیه السلام در روز شورای شش نفره بر اهل آن احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا قسم می دهم ، آیا در میان شما احدی نزدیک تر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جهت فامیلی وجود دارد ؟ و آیا غیر از من کسی وجود دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را به منزله ی خودش ، پسرانش را به منزله ی پسران خودش و زنانش را به منزله ی زنان خودش قرار داده باشد ؟ گفتند: به خدا قسم ، نه .»(1)
ابن عساکر نیز این روایت را با ذکر سندی که دارقطنی نیز در آن وجود دارد، نقل کرده است.(2)
2. جابر بن عبد الله انصاری یا عامر شعبی
ابن کثیر دمشقی با ارسال مسلّم به جابر بن عبد الله چنین نسبت می دهد :
«جابر گفته است: در حق آن ها آیه ی مباهله نازل شد و منظور از (خودمان و خودتان) : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و علی بن ابی طالب علیهما السلام ، (و فرزندانمان): حسن و حسین علیهما السلام ، (و زنانمان) فاطمه سلام الله علیها هستند.»(3)
کمی قبل تر ، از شوکانی نقل کردیم که گفت: این روایت را حاکم نیشابوری با دو سند از جابر آورده و تصحیح
ص: 68
کرده است(1).
سیوطی نیز این روایت را از حاکم نقل کرده است.(2)
اما ما آن را در کتاب مستدرک حاکم نیافتیم.
در مستدرک حاکم از جابر در مورد این قضیه تنها این روایت آمده که عامر شعبی آن را از جابر نقل کرده است:
«شعبی از جابر نقل کرده است که گفت: نمایندگان نجران محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیده و گفتند: در باره عیسی علیه السلام چه می گویی؟ فرمود: او روح خدا وکلمه او بنده خدا و فرستاده او است. گفتند: ما حاضریم با تو مباهله کنیم که او این چنین نیست، فرمود: هر گونه که می خواهید من حاضرم، سپس دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام را آماده کرد تا مباهله نماید. پس رئیس آن ها گفت: با این مرد ملاعنه نکنید؛ چرا که به خدا قسم اگر ملاعنه کنید، یکی از دو گروه نابود می شود. پس به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و گفتند: ای ابا القاسم، همانا تنها کم خردان ما خواستند با شما ملاعنه کنند و ما دوست داریم که از ما در گذری. فرمود: از شما درگذشتم. سپس فرمود: عذاب بر نجران سایه افکنده است. این حدیث بر شرط مسلم صحیح است ولی آن دو نقل نکرده اند.»(3)
اما ابوبکر آجری این سخن که مراد از (انفسنا)، حضرت علی علیه السلام است را از عامر شعبی نقل کرده(4)
و
ص: 69
ابن کثیر نیز این را صحیح تر دانسته است.(1) ابو الحسن واحدی نیز همین را در تفسیرش آورده و محقق کتاب در پاورقی گفته است که این روایت را حاکم نقل کرده و سندش صحیح است.(2)
3. ابن قتیبه دینوری
او نیز صریحا مصداق «انفسنا» در آیه را حضرت علی علیه السلام معرفی می کند:
«وبین رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم عند المباهلة حین قال تعالی: (قل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءکم) فدعا حسناً وحسیناً (ونساءنا ونساءکم) فدعا فاطمة ( سلام الله علیها وأنفسنا وأنفسکم) فدعا علیاً علیه السلام ومن أراد تبصیره بصره ومن أراد غیر ذلک حیره»(3)
4. ابو حیان آندلسی
«ظاهر آیه این است که دعوت و مباهله بین مخاطب و محاجه کننده است و آیه به این صورت تفسیر شده است: فرزندان به حسن و حسین علیهما السلام ، زنانش به فاطمه سلام الله علیها و أنفس به علی علیه السلام .»(4)
5. نظام الدین نیشابوری
وی ضمن اعتراف به مباهله برده شدن امیرالمومنین علیه السلام ، می نویسد:
«( ندع أبناءنا و أبناءکم ) هر یک از ما و شما فرزندان و زنانشان را فراخواند و خودش و کسی که مانند خودش است را برای مباهله بیاورد و اتیان ( آوردن ) در نفسه ( خودش ) عمل می کند ، به این قرینه که انسان خودش را فرا نمی خواند.»(5)
ص: 70
6. شمس الدین هروی شافعی
«و همچنین قرب علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و محبتش به ایشان و فرمایشش که: «تو از من هستی و من از تو هستم» و نامگذاری خداوند متعال، علی علیه السلام را »نفس رسول» در آیه ی «وانفسنا وانفسکم» ... .»(1)
7 و 8. جلال الدین محلی و سیوطی
«( فنجعل لعنة الله علی الکاذبین ) به این که می گویی : خدایا ! دروغ گو در مورد عیسی علیه السلام را لعنت کن و هیئت نجران هنگامی که با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مجادله کردند، ایشان را به مباهله فراخواند؛ پس گفتند : مشورت می کنیم سپس نزد تو می آییم و صاحب نظرشان گفت: نبوتش را دانستید و هیچ گروهی با پیامبری مباهله نکرده اند الا اینکه نابود شده اند؛ پس با آن مرد خدا حافظی کردند و برگشتند و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و ایشان بیرون آمد در حالی که حسن ، حسین ، فاطمه و علی علیهم السلام با او بودند؛ پس به ایشان فرمود : هنگامی که دعا کردم ، آمین بگویید. ولی آن ها از ملاعنه امتناع کردند و با دادن جزیه به ایشان مصالحه کردند. و ابو نعیم این را روایت کرده و ابن عباس می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : اگر کسانی که مباهله کردند خارج می شدند ، هر آینه بر می گشتند و مال و خانواده ای نمی یافتند و روایت شده است که اگر [برای مباهله] خارج می شدند ، آتش می گرفتند.»(2)
9. ملا علی قاری حنفی
«از سعد بن ابی وقاص روایت شده است که گفت: هنگامی که آیه ی مباهله نازل شد ... ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را دعوت کرد و ایشان را به منزله ی نفس خودش قرار داد، به دلیل نزدیکی و برادری که بینشان بود.»(3)
ص: 71
10. ابو سعید الخادمی حنفی
«مراد از انفس در آیه ی مباهله ، علی علیه السلام است ؛ زیرا در روایات صحیح آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام را به عنوان این مقام دعوت کرد.»(1)
ص: 72
این مطلب که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نفس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، علاوه بر اینکه ظاهر آیه ی مباهله به وضوح بر آن دلالت دارد، خود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز در روایاتی به آن تصریح فرموده اند؛ لذا وجهی برای استبعاد وجود ندارد.
روایت یکم:
«زید بن یثیع از ابو ذر نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: باید بنو ولیعة (حاکمان سرزمین حضرموت) از این شیوه دست بردارند، در غیر این صورت مردی را به سوی آنان روانه می کنم که مانند خودم است. وی در میان آنان امر من را به اجرا درآورد، جنگ جویانشان را می کشد و فرزندانشان را به اسارت می گیرد. ابو ذر می گوید: شگفت زده از سخن حضرت بودم که عمر از پشت، پهلوی من را گرفت و گفت: مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کیست؟ گفتم: مقصودشان تو و رفیقت (ابا بکر) نیست. گفت: پس چه کسی است؟ گفتم: کسی که کفش را وصله می زند و علی علیه السلام مشغول وصله زدن کفش بود.»
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
روایت دوم:
«جابر بن عبد الله گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، ولید بن عقبه را نزد بنی ولیعه فرستاد. میان ولید و آن ها در جاهلیت خونی ریخته شده بوده، چون خبر آمدن ولید را شنیدند به استقبال وی بیرون آمدند. ولید خیال کرد که قصد کشتن او را دارند، به همین خاطر پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و گفت: بنی ولیعه قصد کشتن من را کردند و از دادن زکات خودداری کردند. وقتی خبر به بنی ولیعه رسید، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند و گفتند: ولید دروغ می گوید، بلی در میان ما خونی بود ، ترسیدیم که مبادا به خاطر آن ما را مجازات کند (ولی قصد کشتن او را نداشتیم).
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: یا بنی ولیعه، از کارشان دست برمی دارند، یا مردی را به سوی آن ها می فرستم که
ص: 73
در نزد من، همانند من است، جنگجویان شما را می کشد و زنان شما را اسیر می کند و او این مرد است ، سپس دست به بازوی علی بن أبی طالب علیه السلام زد. جابر گفت: در باره ولید این آیه نازل شد: ای کسانی که ایمان آورده اید، هر گاه فاسقی برای شما خبری آورد، تحقیق کنید.»
این روایت را طبرانی(1)
با سند معتبر(2)
نقل کرده است.
روایت سوم:
«عبد الرحمن بن عوف گوید: پس از آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مکه را فتح کرد، از آن جا به طائف رفت و هشت یا نه شبانه روز آن جا را محاصره کرد. پس از آنکه محاصره به پایان رسید و طائف را فتح کرد، خطاب به مردم فرمود: من شما را دوست دارم، و شما را به نیکی نسبت به اهل بیتم سفارش می کنم. وعده گاه ما فردای قیامت در کنار حوض کوثر است. به خدائی که جان من در دست اوست، نماز به پای دارید و زکات بپردازید و گرنه مردی را بر شما بر می انگیزانم که از من است و یا همانند من است تا گردن جنگجویان شما را بزند و زن و فرزند شما را اسیر کند. مردم گمان می کردند آن مرد ابو بکر یا عمر است، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست علی ( علیه السلام ) را گرفت و فرمود: این است آن مرد.»(3)
ص: 74
این روایت را حاکم نقل کرده و سندش را تصحیح کرده است(1) و نیز طبری نقل کرده و محققش محمود محمد شاکر سندش را صحیح دانسته است.(2)
روایت چهارم:
«عبد الله بن شداد گوید: گروهی از طایفه آل سرح پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدند، پس آن حضرت فرمود: یا نماز را می خوانید، زکات می پردازید، دستورات را گوش می دهید و اطاعت می کنید، یا کسی را به سوی شما می فرستم که همانند من است ؛ با جنگاورانتان می جنگد، خانواده تان را اسیر می کند. خدایا ! یا خودم می روم یا کسی که مثل من است. سپس دست علی ( علیه السلام ) را بلند کرد.»(3)
این روایت را ابن ابی شیبه با سند معتبر مرسل نقل کرده است.(4)
البته اینکه امیرالمومنین علیه السلام مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستند، مفهومش در روایت صحیح اجماعی که حتی بخاری نیز در صحیحش نقل کرده، آمده است، آنجا که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به حضرت علی علیه السلام فرمودند: «تو از من هستی و من هم از تو هستم.»(5)
ص: 75
آیه ی مباهله از وجوهی بر افضلیت و امامت امیرمومنان علیه السلام دلالت دارد:
یکم: این آیه نصّ در امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ زیرا به روشنی بر مساوات میان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اولی به تصرف است، پس مساویِ او؛ یعنی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز اولی به تصرف خواهد بود.
مساوی بودن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از آنجا استفاده می شود که خداوند امیرالمؤمنین را نفس پیامبر معرفی کرده است. نفس شیء به معنای خود شیء است، اما از آنجا که خداوند به پیامبر دستور می دهد که نفس خود را برای مباهله دعوت کن، روشن می شود که مراد از نفس پیامبر شخصی غیر از خود آن حضرت است؛ زیرا دعوت کننده کسی است که باید دیگری را دعوت کند، اما دعوت شخص از خویشتن بی معناست و با چنین چیزی شخص را دعوت کننده نمی نامند؛ از همین رو نفس در این آیه در معنای حقیقی به کار نرفته است و معنای مجازی آن مراد است. در معنای مجازی نیز أقرب المجازات در نظر گرفته می شود و أقرب المجازات به حقیقت، مساوات است.
پس باید گفت به نص آیه مباهله، امیرالمؤمنین علیه السلام در جمیع کمالات - البته بجز نبوت - با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مساوی است و از آنجا که رسول خدا اولی به تصرف هستند، این مقام برای امیرالمؤمنین نیز ثابت خواهد شد. هم چنین است کمالات دیگر رسول خدا صلّی الله علیه وآله؛ مانند عصمت، افضلیت و... که این کمالات نیز برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت خواهد شد.
دوم: داستان مباهله و گفتار و رفتار رسول خدا در جریان آن، از چند جهت بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت دارد:
جهت نخست: اقدام رسول خدا بر دعوت امیرالمؤمنین، حضرت صدیقه طاهره، امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء علیهم السلام است که بیان گر این حقیقت است که آن بزرگواران محبوب ترین افراد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده اند و روشن است که محبوب ترین فرد نزد پیامبر، بافضیلت ترین افراد امت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواهد بود.
جهت دوم: عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در دعوت از اهل بیت علیهم السلام برای مباهله با دشمنان دین است که نشانگر عظمت و جلالت ایشان نزد خداوند است؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از میان همسران و خویشاوندان خود تنها
ص: 76
امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام مجتبی و سیدالشهداء علیهم السلام را برگزیده و احدی از بنوهاشم و خویشاوندان خود را در این امر با آنان شریک نساخته است، تا چه رسد به اصحاب خود و سایر مسلمانان! و چنان چه در میان مسلمانان احدی از نظر جایگاه و منزلت نظیر اهل بیت علیهم السلام بود، اختصاص این امر به ایشان وجهی نداشت.
جهت سوم: یاری دین خدا توسط ایشان است. زمانی که رسول خدا با اهل بیت علیهم السلام برای مباهله خارج شدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به ایشان فرمود:
«اذا أنا دعوت فأمّنوا ؛ هر گاه من نفرین کردم، شما آمین بگویید.»
و هنگامی که نصرانیان رسول خدا و اهل بیت ایشان علیهم السلام را مشاهده کردند، اسقف آنان گفت: «من چهره هایی را می بینم که اگر از خداوند درخواست کنند کوهی از کوه هایش را از جا برکند، قطعاً آن را از جا برخواهند کند. پس مباهله نکنید که هلاک می شوید و در روی زمین تا روز قیامت یک نصرانی هم باقی نمی ماند.»
این جریان به خوبی نقش اهل بیت را در ثبوت نبوت و راستی گفتار رسول خدا روشن می کند. همچنین بیان گر آن است که اگر دشمنان دین خدا با ایشان وارد مباهله می شدند، خداوند به واسطه اهل بیت علیهم السلام دشمنان دین خود را خوار و نابود می کرد. پس ایشان سهم بزرگ و تأثیر فراوانی در یاری دین خدا و رسول گرامی اسلام داشته اند. بدیهی است کسی که چنین جایگاهی در مباهله داشته باشد، به یقین برتر و بافضیلت تر از کسانی است که از این جایگاه برخوردار نیستند.
بنابراین مباهله بر افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دلالت دارد و به اتفاق همه مسلمانان شخصی که بافضیلت تر باشد، برای امامت متعین است.(1)
ص: 77
فخر رازی نحوه ی استدلال شیعه به آیه ی مباهله برای اثبات افضلیت امیرالمومنین علیه السلام را اینگونه نقل کرده است:
«در ری مردی بود به نام محمود بن حسن حمصی که معلم شیعیان دوازده امامی بود. وی می پنداشت که علی علیه السلام از همه پیامبران غیر از حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل است و دلیل او آیه (انفسنا) بود. می گفت: مراد از انفسنا نمی تواند خود محمد صلی الله علیه و آله وسلم باشد ، زیرا انسان هیچ گاه خودش را دعوت نمی کند، پس مراد از آن کس دیگری است ، و همه اجماع دارند بر آن که مراد علی بن ابی طالب علیهما السلام است؛ بنابر این آیه دلالت دارد بر آن که نفس علی همان نفس محمد صلی الله علیه و آله وسلم است. و نیز نمی تواند نفس او عین نفس آن حضرت باشد، پس مراد آن است که نفس او مانند نفس آن حضرت است، و این مقتضی مساوات از همه جهت است، ولی مسأله نبوت و فضیلت به دلایلی از این عموم بیرون است؛ زیرا محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر بود وعلی نبود و نیز اجماع منعقد است بر آن که محمد صلی الله علیه و آله وسلم از علی علیهما السلام افضل است، می ماند بقیه فضایل که در آنها با یکدیگر برابرند، و چون اجماع قائم است که محمد صلی الله علیه و آله وسلم از سایر پیامبران علیهم السلام افضل است، پس علی علیه السلام نیز از همه پیامبران برتر است ... و آن دلالت میکند بر اینکه علی علیه السلام از جمیع پیامبران بجز حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل است.
و اما سایر شیعیان قدیم و جدید همواره به این آیه استدلال می کنند بر اینکه علی علیه السلام مانند خود حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم است بجز در آنچه که دلیل تخصیص کرده است، و چون نفس حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل از صحابه است، پس واجب است که نفس علی علیه السلام نیز از سایر صحابه افضل باشد. این کلام شیعه است.»(1)
ص: 78
فخر رازی در جواب به این استدلال، تنها مطلب اول (برتری علی علیه السلام بر سایر انبیا علیهم السلام ) را رد می کند و درباره مطلب دوم (برتری امیرمومنان علیه السلام بر صحابه) چیزی نمی گوید که نشان از صحت استدلال و پذیرش آن دارد.
«جواب این استدلال آن است که : همان گونه که اجماع میان مسلمانان منعقد است که محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل از علی است، همچنین پیش از ظهور این شخص ( حمصی ) اجماع منعقد است که هر پیامبری از کسی که پیامبر نیست افضل است ، و همه اجماع دارند که علی رضی الله عنه پیامبر نبوده است ، پس قطعا ظاهر آیه می رساند که همان گونه که محمد صلی الله علیه و آله وسلم افضل از علی است سایر انبیا نیز از علی افضل می باشند.»(1)
اما اینکه فخر رازی مدعی شده اجماع بر برتری انبیا بر غیر انبیا وجود دارد، چنین نیست و شیعیان قائل به برتری امامان معصوم علیهم السلام بر همه ی انبیا بجز حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم هستند.
ضمن اینکه این اجماعی که فخر رازی مدعی آن است، درباره ی برتری پیامبر هر قومی بر قوم خودش است، نه برتری هر پیامبری بر هر غیر پیامبر از اقوام دیگر.
محمد بن طلحه ی شافعی که ذهبی از او به عنوان علامه ی یگانه، شافعی مذهب و صاحب جلالت و بزرگی یاد می کند(2) ، در دلالت آیه ی مباهله می نویسد:
ص: 79
«و در این مورد، آیه مباهله نازل شده و آن سخن خداوند متعال است که : (بگو: بیایید ما و شما فرزندان و زنان و کسانی را که به منزله خودمان هستند بخوانیم) در این آیه و علت نزولش و در تصریحش به فضیلت فاطمه سلام الله علیها و پنج تن آل عبا علیهم السلام سخن بسیار گفتیم و در این فصل دوباره أن را ذکر کردم بدین علت که فضیلت علی علیه السلام بالخصوص از نتایج آن می باشد و گذشت که روایت شده که مراد از سخن خداوند متعال از (انفسنا) علی علیه السلام است و محال است که علی علیه السلام همان نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد. پس مراد از آیه ، تساوی بین آن دو است و این اقتضا می کند که هر یک از آن دو متصف به مثل صفات دیگری باشد وگرنه بین آن دو ، تساوی محقق نمی شد.
پس نفس علی علیه السلام متصف به مثل صفات نفس پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم که متصف به صفات کمال است می باشد و تنها در صفت نبوت فرق دارند؛ زیرا نبوت مختص پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم است و وجود نبوت در غیر از ایشان محال است. پس صفت فضیلت و علم برای علی علیه السلام حاصل است؛ زیرا نفسی که مساوی با نفس متصف به فضیلت و علم است، حتما متصف به آن ها خواهد بود و در این آیه ی شریفه به این فضیلت اشاره شده است که اگر در حق ایشان به همین فضیلت اکتفا شود هر آینه نور برتری اش می درخشد و بزرگواری فراوانش از این فضیلت می تابد و به سبب آن جایگاهش بالا می رود و ابر پربار به خاطر وجوب احترامش جاری می شود و او را تر می کند و بهره اش را فراوان می کند و این عجیب نیست، در حالی که این فضیلت یک گوهر از گردنبند های مرتب شده و یک فضیلت از فضائل متعدد می باشد.»(1)
ص: 80
علمای اهل سنت که متوجه دلالت روشن آیه بر افضلیت و امامت امیر مومنان علیه السلام بوده اند، هر یک به گونه ای کوشیده اند تا در استدلال به آن خدشه ایجاد کنند و این شبهه تراشی شان تا جایی پیش رفته که منجر به عدم قبول حدیث صحیح مسلم در به مباهله برده شدن امیر مومنان علیه السلام شده است و بعضی نیز چون از یک طرف نتوانسته اند روایات به مباهله برده شدن حضرت علی علیه السلام را انکار کنند و از سوی دیگر نتوانسته اند آن حضرت را مصداق (انفسنا) بدانند_ به خاطر دلالت روشنش بر افضلیت امیرالمومنین علیه السلام _ از این رو حضرت علی علیه السلام را از مصادیق (ابنائنا؛ پسرانمان) دانسته اند !! و شبهاتی از این قبیل که حتی ارزش نقل کردن نیز ندارند، چه برسد به پاسخگویی.
مهمترین شبهه ای که به نظر این حقیر رسید، شبهه ای بود که ابن تیمیه و دهلوی مطرح کرده اند و آن اینکه چون در آیات قرآن «نفس» به معنای قریب، هم نسب، هم دین و هم ملت آمده است؛ لذا در آیه ی مباهله نیز منظور همان است.
کوتاه جواب اینکه:
اولا: در بعضی آیات قرآن، نفس در مقابل اقرباء به کار رفته است؛
( قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلیکمْ نارًا.)(1)
«خود و خویشانتان را از آتش نگاه دارید.»
(إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ.)(2)
«زیانکاران کسانی هستند که خودشان و اهلشان زیان ببینند.»
لذا بدون داشتن دلیل و قرینه نمی توان ادعا نمود که منظور از نفس در آیه ی مباهله، خویشاوند است.
ص: 81
ثانیا: استعمال کلمه ی «نفس» در این آیه ی مباهله در معنای «قرابت» امری است بعید؛ چرا که در این آیه، کلمه ی (أنفسنا) در مقابل نزدیکان و اقرباء همچون (نساءنا) و (أبناءنا) قرار گرفته است و طبیعتا بایستی معنای حقیقی خود را داشته باشد و وقتی نمی توان آن را به «عین» ترجمه کرد، فقط معنای «مساوات» برای ما باقی خواهد ماند.
اما اگر نفس را به معنای هم کیش یا هم نسب بدانیم، در این صورت این سؤال پیش می آید که آیا (ابنائنا) و (نسائنا) هم کیش یا هم نسب نیستند ؟!
ص: 82
همانند آیات، دو دسته روایت در اثبات خلافت، امامت و وصایت امیر المومنین علیه السلام در کتب عامه نقل شده است: یک دسته عام که شامل همه ی اهل بیت می شود؛ مانند احادیث ثقلین، سفینه، امان و دوازده خلیفه و یک دسته نیز مخصوص امیرالمومنین علیه السلام که در اینجا به ده مورد از آن ها که از نظر سندی معتبر هستند اشاره می کنیم.
ص: 83
مسلم در صحیحش روایت کرده است که:
«سعید بن مسیب از عامر بن سعد بن ابی وقّاص از پدرش روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود : منزلت تو در نزد من ، برابر با منزلت هارون علیه السلام در نزد حضرت موسی علیه السلام است، جز این که پیغمبری پس از من مبعوث نمی شود.
سعید بن مسیب گفته است: آرزویم این بود که این حدیث را خودم از سعد بشنوم، در ملاقاتی که با سعد دست داد ، حدیث مزبور را که از عامر شنیده بودم به اطلاع او رسانیدم. سعد گفت : آری ، «حدیث منزلت» را خودم شنیده ام؛ سپس دو انگشت را یکی در گوش راست و دیگری در گوش چپ گذاشت و گفت: آری ! با این دو گوش ، حدیث منزلت را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ام و اگر بر خلاف آنچه شنیدی، شنیده باشم، شنوایی هر دو گوش را از دست بدهم.»(1)
مسلم همچنین روایت کرده است که:
«معاویة بن ابی سفیان به سعد بن أبی وقاص دستور داد [تا به حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام ناسزا بگوید، اما سعد از دستور او سرپیچی کرد]؛ پس معاویه از وی پرسید: چرا علی را آماج ناسزا و دشنام نمی سازی ؟ سعد گفت: به دلیل آن که سه خصلت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در شأن علی علیه السلام شنیدم که با توجه به آن ها ، هیچگاه به سبّ و دشنام او اقدام نمی کنم. اگر یکی از آن ها برای من بود، بهتر و ارزنده تر از شتران سرخ مو که در اختیار من باشد ، به شمار می آوردم:
نخست: در بعضی از جنگ ها (تبوک) رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حضرت علی علیه السلام را به جانشینی خود، در مدینه باقی گذاشت و حضرت علی علیه السلام به عرض رسانید: یا رسول الله ! مرا به خلافت بر زنان و کودکان موظّف می داری ؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در پاسخ او فرمود : آیا خرسند نیستی از این که منزلت تو نسبت به من ، همانند نسبت و منزلت هارون علیه السلام ، به حضرت موسی علیه السلام باشد ؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبری مبعوث
ص: 84
نمی شود ؟! ... .»(1)
محمد بن جعفر الکتانی در کتابش که مختص احادیث متواتر است ، حدیث منزلت را آورده و نام 13 نفر از صحابه ی راوی این حدیث را ذکر کرده و اضافه کرده است که ابن عساکر طرق این حدیث را در یک کتاب جمع آوری کرده است که راویانش از طبقه ی صحابه به بیش از 20 نفر می رسند.(2)
چون بر صحت این حدیث ، عامه اجماع دارند، از پرداختن به اسناد آن خود داری می کنم.
ص: 85
مخالفین مکتب اهل بیت علیهم السلام طبق معمول برای دور کردن مردم از مکتب اهل بیت علیهم السلام شبهاتی درباره ی دلالت آن مطرح کرده اند که ما در اینجا مهم ترین آن ها را پاسخ می دهیم.
شبهه ی یکم: اگر کسی بگوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حضرت علی علیه السلام را در همه چیز بجز نبوت به منزله هارون علیه السلام قرار داد ، ادعای باطلی است ؛ زیرا این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که می فرماید: «آیا راضی نمی شوی که تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسی باشی؟» دلیل است بر اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می خواهد رضایت او را جلب کند و او را دلداری دهد؛ زیرا علی علیه السلام از این جانشینی احساس ضعف و کسر شأن کرده بود و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط به خاطر تسلی دادن و خشنود کردن علی علیه السلام این سخن را فرمود و اگر چنانچه دیگر جانشینان حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم هم به جانشینی خود در مدینه راضی نمی بودند ، ممکن بود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شأن آنها هم این حدیث را بفرمایند. بگذریم که تشبیه فقط از جهت جانشینی در زمان حیات است و در مورد حضرت علی علیه السلام ، فقط در ماجرای تبوک گفته شده است.
جواب:
این شبهه در واقع چند شبهه است که به تفکیک پاسخ می دهیم.
یکم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، حضرت علی علیه السلام را فقط در یک منزلت به حضرت هارون علیه السلام تشبیه کرده است و آن هم جانشینی در ماجرای تبوک است!
جواب:
اگر به حدیث دقت کنیم، می فهمیم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط یک چیز را استثنا فرموده اند و این کاملا بر خلاف سخن طراح شبهه است:
«انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی.»
اما اینکه استثنا دلالت بر عمومیت دارد، محققان بزرگ و پیشوایان اصول اهل سنت به آن تصریح کرده اند؛ برای نمونه ابو یحیی زکریا انصاری (متوفای 926 ه_) می نویسد:
ص: 86
«استثنا: پس هر آنچه که استثنا کردنش از آن صحیح باشد از چیزهایی که در آن محصور نمی شود، پس آن عام است... مانند: «جاء الرجال إلا زیدا» یعنی "همه ی مردان آمدند بجز زید [که نیامد]".»(1)
مرحوم میر حامد حسین در کتاب عبقات الانوار به طور مفصل به این موضوع پرداخته است که به دلیل پیچیده بودن این مطلب و قابل درک نبودنش برای عموم از نقل آن ها خود داری می کنم.
دوم: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فقط به خاطر تسلی دادن و خشنود کردن علی این سخن را فرمود و حتی فضیلت هم محسوب نمی شود ؛ چون اگر دیگر جانشینان هم گریه میکردند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در شأن آنها هم چنین حدیثی را میفرمودند!
جواب:
اگر فضیلت تشبیه شدن به حضرت هارون علیه السلام دست یافتنی بود، پس چرا سعد بن ابی وقاص آن را دست نیافتنی و از دار و ندار دنیا بهتر می داند؟
یا چرا سعید بن مسیب باورش نمی شود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چنین چیزی در شأن امام علی علیه السلام فرموده باشند؟!
و چرا بخاری و مسلم این حدیث را فضیلتی برای حضرت علی علیه السلام دانسته اند و آن را در باب فضائل آن حضرت ذکر کرده اند ؟!
و حتی ابن عساکر با سند معتبر(2)
روایت کرده است که یکی از دشمنان امیرالمومنین علیه السلام به سعد بن ابی وقاص به خاطر نقل حدیث منزلت اعتراض می کند و سعد هم جواب می دهد که این حدیث را انکار نکن و حتی فضائلی برتر از این را هم نسبت به حضرت علی علیه السلام انکار نکن:
«عامر بن سعد (بن ابی وقاص) گفت: من همراه پدرم بودم که مردی که بغض علی علیه السلام را داشت دنبالمان کرد ؛ پس گفت: ای ابا اسحاق ، چه حدیثی است که مردم درباره ی علی علیه السلام ذکر می کنند؟ [سعد] گفت: آن چیست؟ گفت: حدیث تو به من به منزله ی هارون برای موسی ( علیهم السلام ) هستی . [سعد] گفت: آری ؛ خودم
ص: 87
از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که به علی علیه السلام می فرمود: تو به من همانند هارون علیه السلام برای موسی علیه السلام هستی. آیا انکار می کنی که برای علی علیه السلام این و برتر از این را فرموده است؟!» (1)
و چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در آن قضیه در هنگام رفتن به جنگ تبوک به حضرت علی علیه السلام فرمودند:
«مدینه جز با وجود من یا تو(ای علی) اصلاح نمی شود.»(2)
و چرا در مان قضیه فرمودند:
«چاره ای نیست جز اینکه یا من در مدینه بمانم و یا تو. سپس علی علیه السلام را جانشینش کرد.»(3)
هیثمی بعد از نقل این روایت گفته است که آن را طبرانی با دو سند نقل کرده است که در یکی از آن ها میمون بصری وجود دارد که ابن حبان او را توثیق کرده است و گروهی دیگر تضعیفش کرده اند و بقیه ی رجالش ، رجال صحیح بخاری هستند.(4)
ابن حجر عسقلانی نیز این روایت را از محمد بن سعد زهری از براء بن ارقم نقل کرده و سندش را قوی دانسته است.(5)
و چرا عبد الله بن عباس ، این حدیث را جزء ده فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته و اضافه کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «سزاوار نیست من بروم جز اینکه تو جانشین من باشی»؟:
ص: 88
«اف بر ایشان ! اینها حرفهای ناروا و نکوهش در مورد مردی میگویند که بیش از ده فضیلت و منقبتی برای وی می باشد که برای هیچکس غیر از او وجود ندارد ... اینها بدگوئی از مردی می کنند که که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مورد او فرمود: آیا راضی نیستی که نسبت بمن بمنزله هارون برای موسی باشی جز آنکه پس از من پیغمبری نخواهد بود. همانا روا نیست که من بروم جز آنکه تو بجای من باشی.»(1)
و چرا راویان ، از بیان حدیث منزلت در زمان بنی امیه می ترسیدند ؟
به عنوان نمونه : سعید بن مسیب می گوید که به ابو سعید خدری صحابی گفتم: می خواهم از تو راجع به حدیثی سؤالی کنم ، اما می ترسم... . سپس حدیث منزلت را مطرح می کند:
«حماد بن سلمه از علی بن زید از سعید بن مسیب نقل کرده است که گفت: به سعد بن مالک گفتم که من می خواهم درباره ی حدیثی از تو سوال بکنم اما می ترسم. پس گفت: این کار را نکن ای پسر برادرم ؛ هنگامی که دانستی نزد من علمی است ، درباره ی آن از من سوال کن و از من نترس. سعید گوید: پس گفتم: [سوالم درباره ی] فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام هنگام جانشین کردنش در مدینه در جنگ تبوک است. پس سعد گفت:پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را در مدینه در جنگ تبوک جانشینش کرد ؛ پس [علی علیه السلام ] فرمود: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، آیا مرا در میان زنان و کودکان می گذاری؟ پس فرمود: آیا راضی نمی شوی که به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام باشی؟ فرمود: آری ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم .
راوی گوید: علی علیه السلام چنان با سرعت بازگشت که گویی غباری را که از قدم های او بر می خاست ، می دیدم و حماد گفت: پس علی علیه السلام به سرعت بازگشت.»(2)
ص: 89
و چرا احمد بن حنبل از بیان تفسیر این حدیث خود داری کرده و راویان را نیز به سکوت در مورد دلالت آن امر می کند ؟!:
«ابوبکر مروزی می گوید: از احمد بن حنبل در مورد تفسیر حدیث منزلت پرسیدم، گفت: در این مورد سکوت کن! هیچ چیز در این باره مپرس، و حدیث را به همان صورت که نقل شده است، واگذار!!»(1)
سخن آخر در جواب این شبهه اینکه، طبق روایت معتبر اهل سنت، امام زین العابدین علیه السلام به این حدیث بر افضلیت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بر ابی بکر و عمر استدلال کرده اند:
«حکیم بن جبیر گفت: به علی بن حسین ( علیهما السلام ) عرض کردم : گروهی از مردم در نزد ما در عراق می گویند : ابوبکر و عمر از علی علیه السلام بهتر بودند . علی بن حسین ( علیهما السلام ) جواب دادند: پس حدیثی را که سعید بن مسیب از سعد بن ابی وقاص نقل کرده است چه کنم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند: تو نسبت به من به منزله ی هارون علیه السلام برای موسی علیه السلام هستی ، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(2)
این روایت را ابن عساکر با سند معتبر(3)
نقل کرده است.
ص: 90
سوم: این حدیث فقط در قضیه ی تبوک گفته شده است و دلالت آن فقط مربوط به آن زمان بود.
جواب:
اولا: هیچ دلیلی دالّ بر دلالت حدیث منزلت فقط در ماجرای تبوک و تنها بر خلافت در آن زمان وجود ندارد؛ بلکه خود حدیث به وضوح میگوید که منزلت ، همیشگی است تا جایی که ملا علی قاری هروی حنفی در ذیل این حدیث شریف می گوید:
«در آن اشاره است به اینکه اگر پیامبری پس از خاتم النبیین صلی الله علیه و آله وسلم می بود، او علی علیه السلام می بود.»(1)
ثانیا: صحابه ای مثل سعد بن ابی وقاص و تابعین بزرگی مثل سعید بن مسیب و امام زین العابدین علیه السلام دلالت حدیث را همیشگی می دانستند، همانطور که گذشت.
ثالثا: احادیث زیادی نقل شده است که به مکان و زمان صدور این حدیث اشاره نکرده اند ؛ یعنی دلالت آن را مطلق دانسته اند.
ترمذی از جابر بن عبدالله روایت کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند:
«تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام هستی بجز اینکه بعد از من پیامبری نیست. ابو عیسی ترمذی گوید: این حدیث حسن و غریب است از این وجه و این روایت از سعد ، زید بن ارقم ، ابو هریره و ام
ص: 91
سلمه نیز نقل شده است.»(1)
برای نمونه نسائی از اسماء بنت عمیس حدیث منزلت را به صورت مطلق بدون قید هیچ مکان و زمانی نقل کرده و محقق کتاب، ابو اسحاق حوینی، سندش را تصحیح کرده است.(2)
رابعا: این حدیث در مکان ها و زمان های زیادی گفته شده است که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
حدیث منزلت در منزل جناب ام سلمه
سند اول :
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به ام سلمه فرمودند: این علی بن ابی طالب است ؛ گوشتش گوشت من و خونش خون من است، او از من است و نسبت به من به منزله ی هارون علیه السلام به موسی علیه السلام است بجز اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(3)
هیثمی بعد از نقل این روایت گفته است: «این روایت را طبرانی نقل کرده و در سند آن ، حسن بن حسین عرنی وجود دارد که ضعیف است.»(4)
اما حسن بن حسین عرنی نیز مورد وثوق است(5) و لذا سند این روایت، معتبر است.
ص: 92
سند دوم:
«أخبرنا أبو البرکات عبد الوهاب بن المبارک الأنماطی أنا أبو بکر محمد بن المظفر بن بکران الشامی نا أبو الحسن أحمد بن محمد العتیقی أنا أبو یعقوب محمد بن یوسف بن أحمد بن الدجیل نا أبو جعفر محمد بن عمرو العقیلی حدثنی علی بن سعید نا عبد الله بن داهر بن یحیی الرازی حدثنی أبی عن الأعمش عن عبابة الأسدی عن ابن عباس عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم قال لأم سلمة یا أم سلمة إن علیا لحمه من لحمی ودمه من دمی وهو منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنه لا نبی بعدی»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
حدیث منزلت در قضیه ایجاد برادری
در مکه مکرمه، آن روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بین مسلمانان عقد أخوت بستند، در همانجا حضرت علی ( علیه السلام ) را به عنوان برادر خویش قرار داده و حدیث منزلت را فرمودند.
سند اول:
احمد بن حنبل از محدوج بن زید روایت کرده است که گفت:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بین مسلمانان برادری ایجاد کردند ، سپس فرمودند: یا علی ، تو برادر من هستی و به
ص: 93
نسبت به من به منزله ی هارون به موسی علیه السلام هستی غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست.»(1)
سند دوم:
«زید بن ابی اوفی گفت: در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به نزد ایشان رفتم. پس فرمودند: فلانی کجاست؟ فلانی کجاست؟ و به چهره های اصحابش نگاه می کرد و آن ها را بررسی می کرد و به سوی آن ها فرستاد تا اینکه نزدش آمدند. حمد و ثنای خدا گفت و سپس بین آن ها برادری ایجاد کرد. پس علی علیه السلام فرمود: روح از بدنم رفت و پشتم شکست هنگامی که دیدم با اصحاب خود چنان کردی و با من نه. پس اگر این رفتار شما از سرِ خشم بر من است، بخشش و بزرگواری از شماست! پس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: قسم به آن که مرا به حق برانگیخت، تو را وا نگذاشتم مگر برای خودم و تو نسبت به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست.»
این روایت را احمد بن حنبل(2)
با سند معتبر(3)
نقل کرده است.
ص: 94
حدیث منزلت در قضیه سد الابواب
سند اول:
«حذیفه گفت: هنگامی که اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مدینه آمدند، خانه ای نداشتند که در آن مسکن گزینند؛ لذا در مسجد ساکن شدند ... پس هنگامی که آن خبر (ناراحتی صحابه از دستور به بستن درها به غیر از در حضرت علی علیه السلام ) به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسید، خطبه ای خواند و فرمود: بعضی از صحابه برایشان گران آمده است که من علی علیه السلام را در مسجد سکونت دادم. به خدا سوگند من صحابه را از مسجد بیرون نکردم و علی علیه السلام را در مسجد سکونت ندادم. خدای عالم به حضرت موسی علیه السلام و برادرش وحی کرد، شما در مصر برای قوم تان خانه هایی قرار دهید و خانه هایتان قبله مؤمنین باشد و نماز به طرف آن ها بگذارید و خدا به حضرت موسی علیه السلام امر کرد که کسی در مسجدش سکونت نکند و در آنجا ازدواج نکند و با همسرش نزدیکی نکند مگر حضرت هارون و ذریه او، و جایگاه علی علیه السلام به من همانند جایگاه هارون به موسی علیهما السلام است، و او برادر من است در کنار اهل بیت من، و جایز نیست که در مسجد من کسی با همسرش نزدیکی کند مگر علی و ذریه او. پس هرکس از این حرف من بدش می آید از مدینه بیرون شود و به شام برود.»(1)
ص: 95
سند دوم:
«زید بن ارقم از سعد نقل کرده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که به علی علیه السلام می فرمود: تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیه السلام هستی و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم همه ی درها بجز در علی علیه السلام را بست.»(1)
«این روایت را ابن عساکر نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش کرده است.»(2)
ص: 96
شبهه ی دوم: چون حضرت هارون علیه السلام زودتر از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت، لذا باطل بودن استدلال شیعه به حدیث منزلت برای اثبات خلافت پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روشن می شود!
این استدلال به این می ماند که من به زید بگویم: تو مثل پسرم هستی جز این که از من ارث نمی بری. بعد از مرگم مردم به این جمله استناد کنند که تمام ارث مال زید است. آیا نباید به او خندید؟!
پاسخ:
در واقع مهم ترین و بلکه تنها شبهه در دلالت حدیث منزلت، همین شبهه است؛ چرا که بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت دلالت حدیث بر خلافت را میپذیرند، اما آن را مقید به زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم میکنند به این خاطر که حضرت هارون علیه السلام قبل از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت و جانشینش نشد.
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«به این حدیث استدلال شده بر استحقاق علی _ نه دیگر صحابه _ برای خلافت، بدان روی که هارون علیه السلام خلیفه موسی علیه السلام بود.
در پاسخ گفته شده است: هارون جانشین موسی در حیاتش بود نه پس از مرگش؛ چون بنابر اتّفاق، او پیش از موسی درگذشت. خطابی به این جواب اشاره کرده است.
طیّبی گوید: معنی حدیث این است که او به من پیوسته و در جایگاه هارون نسبت به موسی قرار گرفته است. در این جمله، تشبیه مبهمی وجود دارد که با این کلام آن را بیان کرده که فرمود: «جز این که پس از من پیامبری نیست.» پس دانسته شد که پیوستگی مزبور بین آن دو، از جهت نبوّت نیست، بلکه از جهت درجه ی مادون آن است؛ یعنی خلافت. از آن جا که هارون موردِ تشبیه، فقط در حیات موسی جانشین او بود، پس خلافت علی فقط در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم معنی دارد نه پس از آن.»(1)
ص: 97
اینگونه حرف ها از تفسیر و معناکردن اشتباه کلمه ی منزلت منشأ میگیرد.
ابن منظور (لغت شناس معروف اهل سنت) می نویسد:
«منزلت: یعنی رتبه و جمع نمی شود و استنزل فلان یعنی از مرتبه اش نزول کرد و المنزل: یعنی درجه . سیبویه می گوید: او نسبت به من به منزله ی پرده درونی قلب است؛ یعنی او در آن رتبه است.»(1)
زین الدین رازی حنفی نیز منزلت را به معنای مرتبه دانسته است:
«منزلت همچنین به معنای مرتبه است.»(2)
پس معنی حدیث این می شود که: یا علی ! مرتبه ی قرب ، درجه ، جایگاه و... تو به من، همان مرتبه ی قرب، درجه، جایگاه و... حضرت هارون علیه السلام نسبت به حضرت موسی علیه السلام است بجز نبوت.
نکته در خور توجه بیشتر این است که در حدیث منزلت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم امیر مؤمنان علی علیه السلام را در مقام ها و منزلت های او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه که در خارج اتفاق افتاده است؛ به این بیان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نفرموده چون هارون صلی الله علیه و آله وسلم چهل روز خلافت کرده، تو نیز همانند او چهل روز بر این منصب خواهی بود، بلکه سخن از منزلت ها و مقام هاست، نه آنچه در خارج روی داده است. هارون علیه السلام دارای مقام خلافت، وزارت و ... بود و این مقام حتّی در زمان حضور حضرت موسی علیه السلام در میان بنی اسرائیل برای او محفوظ بود.
مقام های حضرت هارون علیه السلام در قرآن، به قرار ذیل است:
1. وزارت. (واجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی)(3) ؛ از خانواده ام برادرم هارون را وزیرم قرار بده.
2. تکیه گاه محکم. (اشْدُدْ بِهِ أَزْری)(4) ؛ پشتم را به وسیله ی او استوار گردان.
ص: 98
1. شریک رسالت. (وَأَشْرِکهُ فی أَمْری)(1) ؛ و او را در کارم شریک کن.
2. خلافت. وَقَالَ مُوسَی لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی)(2) ؛ و موسی به برادرش هارون گفت: جانشینم در میان قومم باش.
3. اخوت . (ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَی وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ)(3) ؛ سپس موسی و برادرش هارون را با معجزات و دلیلی روشن فرستادیم.
4. نبوت. (وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیا)(4) ؛ و از رحمت خویش ، برادرش هارون پیامبر را به او بخشیدیم.
ضمن اینکه طبق حدیث معتبر اهل سنت، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این اشکال را رفع کرده اند؛ زیرا تصریح کرده اند که امیر مؤمنان علیه السلام بعد از خودشان ، خلیفه هستند:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند: تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیهما السلام هستی، بجز اینکه پیامبر نیستی و سزاوار نیست که من بروم بجز اینکه تو خلیفه ی من در میان تمام مؤمنین بعد از من باشی.»(5)
این روایت را ابن ابی عاصم نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم(6)، ألبانی(7)
و باسم بن فیصل الجوابره(8) سندش را حسن دانسته اند.
«بعدی» در این حدیث، یعنی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ زیرا آن حضرت صحابه را با خود به جنگ بردند و در واقع امام علی علیه السلام خلیفه بر آنها نبود، در حالی که حدیث، خلافت بر همه ی مومنان را مطرح می کند؛ یعنی
ص: 99
یا هیچکدام از صحابه مومن نبوده اند و فقط زن و بچه ها مومن بودند و یا اینکه صحابه مومن بوده اند، ولی از رفتن به جنگ تخلف کردند !!
در ضمن ، معنی ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بفرمایند: تا وقتی من سفر هستم ، هیچ پیامبری نیست!! و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اشاره به بعد از رحلت خویش داشته اند ، پس تمامی خصوصیات حضرت هارون علیه السلام جز نبوت برای حضرت امیرالمومنین علیه السلام ، ثابت می گردد.
اما نقد مثال طراح شبهه:
خودش میگوید: تنها تفاوت زید با پسر من این است که او ارث نمی برد و در ادامه میگوید: اگر مردم بیایند بگویند ارث مال زید است همه به او میخندند! بله ما هم میخندیم!
ما ادعا نکردیم که حضرت علی علیه السلام مقام نبوت را هم دارا می باشند تا حرف ما خنده دار باشد!
اگر بعد از مرگ این شبهه افکن ، مردم بگویند: زید مثل پسر او بود ، آیا این خنده دار خواهد بود؟ مسلماً خیر.
نبی مکرم صلی الله علیه و آله وسلم هم به جای شمردن منزلت های حضرت علی علیه السلام ، ایشان را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه کردند و به آن مقامی که دارا نبودند اشاره فرمودند.
در ضمن ، اگر حضرت هارون علیه السلام بعد از حضرت موسی علیه السلام زنده می ماند، بدون شک جانشین آن حضرت می شدند.
مرحوم شیخ صدوق رضوان الله علیه در جواب به این شبهه چنین فرموده است:
«اگر زمامداری به وزیر خود گفت: هر روزی که زید نزد تو آمد یک اشرفی به او بده، و آنچه درباره او به تو گفتم باید نسبت به عمرو نیز انجام دهی، با این دستور حق بخشش پادشاه برای عمرو هم بطور مطلق ثابت شد، حالا اگر زید تا سه روز نزد وزیر آمد، و سه دینار گرفت و سپس نیامد و عمرو نیز سه روز آمد و سه دینار گرفت، نمی توان گفت: چون زید دیگر نمی آید، در روز چهارم عمرو هم حقّی ندارد، بلکه عمرو حق دارد که روز چهارم و پنجم و تا زنده است نزد وزیر آید و بر وزیر نیز واجب است هر روز که او آمد یک دینار به وی بپردازد، اگر چه زید از سه روز بیشتر نیامده و سه دینار بیشتر نگرفته باشد. و وزیر حقّ ندارد به عمرو بگوید من از آن سه
ص: 100
دینار که زید گرفته بیشتر به تو نمی دهم؛ زیرا قرار داد آن بود که هر چند روز زید نزد وزیر آمد باید یک دینار به وی بپردازد چنان که در مورد عمرو نیز همین فرمان را داشت و حال که او آمده است باید یک دینارش را بگیرد.
همین گونه است نسبت هارون به موسی علیهما السلام ؛ چون او وزیر و وصیّ موسی بود، و قرار بر آن بود که باید هنگام غیبت در میان قومش خلیفه و قائم مقام او باشد، و همان وظیفه و مسئولیّت را بر طبق مضمون حدیث منزلت، علی نسبت به پیغمبر علیهما السلام داشت و به حکم مثالی که در باره زید و عمرو آوردیم او باید جانشین و خلیفه پیغمبر در میان قومش باشد؛ روشن است که اگر نظری واقع بینانه بر مثال داشته باشیم، ناگزیر از پذیرفتن و استفاده از این معناییم.
حال اگر شخصی بگوید: به فرض اگر هارون پس از موسی علیهما السلام هم زنده می ماند، معلوم نبود جانشین او در میان قومش باشد، تا این مقام برای علی علیه السلام نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ثابت شود؟ به او پاسخ داده می شود؛ آیا به چه دلیل خلافت هارون را از منزلتهای دیگرش جدا می سازی و اگر کسی به تو بگوید: هارون علیه السلام هیچ امتیازی نداشت، و بعد از موسی علیه السلام نه برترین مردم زمان خود بود، و نه مورد اعتماد او بیشتر از دیگران، و نه جایگزین او در دانش، چگونه خود را خلاص می کنی و پاسخش را چه خواهی داد؟ آیا به او نمی گویی این مقامها برای هارون نسبت به موسی علیهما السلام مشهور است؟ ما نیز خواهیم گفت: مقام خلافت او همانند آنها مشهور است و اگر شخصی یکی از آنها را از روی کینه ورزی منکر شود، باید همه اش را انکار نماید.»(1)
دهلوی نیز در تحفه ی اثنا عشری چنین شبهه کرده است که حضرت هارون علیه السلام اگر زنده می ماند، برای خودش رسالت مستقل داشت و جانشین حضرت موسی علیه السلام نمی بود (یعنی حکومتش به خاطر نبوت خودش می بود، نه به خاطر جانشینی حضرت موسی علیهما السلام )!
در جوابش می گویم:
حکومت منحصرا متعلق به مقام نبوت نیست و نکته اینجاست که حضرت هارون علیه السلام به خاطر شایستگی و افضلیتش و اینکه بعد از فوت حضرت موسی علیه السلام افضل قومش است و کسی از او برای تصدی حکومت شایسته تر نیست، حکومت به او می رسد و دقیقا به همین خاطر نیز به مقام نبوت رسید و به خاطر همین
ص: 101
شایستگی و افضلیتش بود که حضرت موسی علیه السلام وقتی که قرار شد به مدت 30 روز از میان قومش برود او را جانشینش قرار داد و چون ده روز دیگر بر موعد او افزوده شد، همچنان حضرت هارون علیه السلام به خاطر داشتن شایستگی، افضلیت و مقام ها و منزلت هایی که داشت به خصوص مقام جانشینی حضرت موسی علیه السلام ، همچنان خلیفه ی بر حق بود و اگر حضرت موسی علیه السلام در همان غیبتش از دنیا می رفت، بدون هیچ شکی همچنان جانشینی حضرت هارون علیه السلام ادامه می یافت، حتی اگر پیامبر نمی بود و چون امیرالمومنین علیه السلام طبق نص نبوی برای حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم مثل حضرت هارون علیه السلام برای حضرت موسی علیه السلام هستند؛ بنابراین شایستگی، افضلیت و دیگر مقام های هارونی به خصوص جانشینی برای امیرالمومنین علیه السلام ثابت می شود (همانطور که طیّبی و دیگر علمای اهل سنت به آن اعتراف کرده اند) و چون این مقام های هارونی منحصر به زمان خاصی نیستند، بنابراین ثبوت آنها برای بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز ثابت می شود.
اهل سنت منکر نیستند که حدیث منزلت حداقل در جانشینی در آن محدوده ی زمانی خاص، امیرالمومنین علیه السلام را به حضرت هارون علیه السلام تشبیه کرده است و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در این تشبیهشان مقام نبوت را برای امیرالمومنین علیه السلام استثنا نموده اند، روشن می شود که جانشینی حضرت هارون علیه السلام در آن چهل روز به خاطر نبوّتش نبود، بلکه به خاطر دارا بودن منزلت جانشینی و افضلیتش بود و چون حضرت هارون علیه السلام تا لحظه ی آخر حیاتش منزلت افضلیت، وزارت و جانشینی برای حضرت موسی علیه السلام را دارا بود، امیرالمومنین علیه السلام نیز تا لحظه ی آخر حیاتشان این منزلت ها را خواهند داشت.
حتی اگر بپذیریم که جانشینی حضرت هارون علیه السلام منزلت موقتی بوده است، اما به تصریح قرآن آن حضرت مقام وزارت را دارا بودند(1)
که نشانگر افضلیتش است و با غایب شدن یا فوت کردن حضرت موسی علیه السلام حق جانشینی را برای آن حضرت به وجود می آورد (با فرض پیامبر نبودن هارون) و با وجود او کس دیگری حق حکومت ندارد مگر اینکه پیامبر باشد که گفتیم پیامبر افضل قومش است، ولی اگر هر دو پیامبر بودند، خدا افضلشان را برای حکومت برمیگزیند و آن یکی را وزیر و جانشین پیامبر حاکم قرار میدهد.
از این سخن نیز روشن شد که خداوند حکومت را به افضل می دهد نه صرفا نبی .
بنابراین پوچی سخن دهلوی نیز روشن شد. الحمد لله
ص: 102
شبهه ی سوم: حدیث منزلت حداکثر می گوید که حضرت علی علیه السلام میتواند به تمام مقامات حضرت هارون علیه السلام دست یابد، ولی امامت او را اثبات نمی کند ؛ چون امامت بالاتر از نبوت است؛ لذا پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم اگر می دانست که علی علیه السلام امام و از هارون بالاتر است، باید می فرمود: تو به من مثل هارون هستی جز این که از هارون چند درجه بالاتری. او نبی بود و تو از نبی بالاتری و امامی.
در ضمن، امام بودن به معنای این است که طرف ، نبی نیز می باشد؛ چون امامت از نبوت بالاتر است و پایینی ها را هم شامل می شود همچنانکه یک دکتر ، قطعا دیپلم دارد!
پاسخ:
این تفسیر اشتباه از آنجا ناشی می شود که طراح شبهه حدیث را درست نفهمیده است.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نفرمودند که ای علی ، تو مثل هارون هستی؛ بلکه فرمودند: تو به من مثل هارون به موسی هستی؛ یعنی به همان نسبتی که درجه ی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم از حضرت موسی علیه السلام بالاتر است ، درجه ی حضرت علی علیه السلام هم از حضرت هارون علیه السلام بالاتر خواهد بود.
در ضمن، نفی مقام نبوت ، نفی داشتن مقام های دیگر را نمی کند ؛ برای مثال حضرت علی علیه السلام منزلت پسر عمویی و دامادی را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دارند، در حالی که حضرت هارون علیه السلام چنین منزلتی نداشتند!
اما اینکه می گوید: داشتن مقام امامت به معنای داشتن مقام نبوت هم هست ؛ مثل دیپلم داشتن یک دکتر، باید بگویم که این قیاس درست نیست و به این می ماند که بگوییم چون بنّا مقامش از کارگر ساختمان بالاتر است، پس او کارگر نیز می باشد!
شاه عبد العزیز دهلوی، از علمای متعصب اهل سنت که کتاب در رد شیعه نوشته است، در همان کتابش اعتراف می کند که حدیث منزلت بر امامت (خلافت) حضرت امیر دلالت می کند، اما خلافت بلافصل ایشان را ثابت نمی کند و لذا خلافت خلفای ثلاثه را نفی نمی کند (دقت کنید):
«اصل این حدیث هم دلیل اهل سنت است در اثبات فضیلت امیر در صحت امامت ایشان در وقت خود؛ زیرا که از این حدیث مستفاد می شود و استحقاق آن جناب برای امامت. آمدیم بر نفی امامت غیر او و آن که امام بلافصل حضرت امیر بود؛ پس، از این حدیث فهیمده نمی شود هر چند نواصب خذلهم الله در تمسک
ص: 103
اهل سنت هم قدح کرده اند و گفته اند که: ((این خلافت نه آن خلافت بود که محل نزاع است تا استحقاق آن خلافت بدادن این خلافت اثبات شود؛ زیرا که به اجماع اهل سیر محمد بن مسلمة را صوبه دار مدینه و سباع بن عرفطة را کوتوال مدینه و ابن ام مکتوم را پیش نماز مسجد خود کرده بودند و اگر خلافت مرتضی مطلق می بود این امور معنی نداشت؛ پس معلوم شد که این خلافت محض در امور خانگی و خبر داری اهل و عیال بود و چون این امور موقوف بر محرمیت و اطلاع بر امور مستورات است لابد فرزند و داماد و امثال ایشان برای این کار متعین می باشند هر چون که باشند؛ پس دلیل استحقاق خلافت کبری نمی تواند شد)) و به فضل الله تعالی اهل سنت از این قدح ایشان جوابهای دندان شکن در کتب خود داده اند که در مقام خود مذکور است»(1)
پس بنابر سخن دهلوی روشن شد که این شبهاتی که مطرح شد و جواب دادیم، از سوی نواصب بوده است!
اما در رد این سخن دهلوی که ادعا نموده است حدیث منزلت خلافت خلفای ثلاثه را نفی نمی کند (چون خلافت آنها نیز به گمان دهلوی دلیل شرعی دارد) می گوییم: به کدامین دلیل؟ مگر نه اینکه حدیث منزلت افضلیت امیرالمومنین علیه السلام بر جمیع امت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را ثابت می کند؟ آیا با وجود افضل نوبت به دیگری می رسد که بخواهد حکومتش مشروع باشد؟!
ص: 104
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«إن علیا منی وأنا منه وهو ولی کل مؤمن بعدی ؛ یعنی علی علیه السلام از من است و من از او هستم و او ولی همه ی مؤمنان بعد از من است.»
این حدیث با اسناد صحیح از عبد الله بن عباس، عمران بن حصین، بریده و براء بن عازب نقل شده است و بسیاری از عامه به صحت آن اقرار کرده اند.
محمد ناصرالدین ألبانی این حدیث را در شمار احادیث صحیح آورده و نوشته است:
«و ترمذی گفته: این حدیث حسن و غریب است ... حاکم نیشابوری گفته است: طبق شروط مسلم صحیح است و ذهبی هم با او موافقت کرده است ... این روایت را احمد بن حنبل نیز نقل کرده است که می گویم: سند روایتش حسن است ... ابن حبان نیز این روایت را تصحیح کرده است ... احمد بن حنبل با سند دیگری این روایت را نقل کرده و حاکم نیشابوری نیز از او نقل کرده و گفته است: إسنادش صحیح است و ذهبی هم با او موافقت کرده است و حق همان است که آن دو گفته اند ... اما الحق عجیب است که شیخ الاسلام ابن تیمیه جرأت کرده و این حدیث را انکار و تکذیب کرده است ... بعد از آن، وجهی برای تکذیب این حدیث توسط ابن تیمیه نمی دانم بجز شتاب و زیاده روی او در رد بر شیعه . خدا ما و او را بیامرزد.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتاب مسند، حمزه احمد الزین سندش را تصحیح کرده(2)
و محقق کتاب فضائل الصحابه، وصی الله بن محمد عباس نیز سندش را حسن دانسته است.(3)
ص: 105
نسائی نیز آن را نقل کرده و محقق کتاب خصائص، ابو اسحق حوینی سندش را تصحیح کرده(1) و ابن عدی نیز گفته است که نسائی این روایت را در زمره ی احادیث صحیح قرار داده است.(2)
همچنین این روایت را ترمذی نقل کرده و آن را حسن دانسته(3) و ابن حجر عسقلانی نیز سندش را قوی دانسته است.(4)
ابو یعلی موصلی نیز این روایت را نقل کرده و محقق کتابش آقای سلیم حسین اسد رجال سندش را رجال صحیحین دانسته است.(5)
ابن حبان نیز در صحیحش آورده و شعیب الارنؤوط سندش را قوی دانسته است.(6)
سیوطی نیز این روایت را تصحیح کرده(7) و تصریح کرده است که طبری نیز آن را تصحیح کرده است.(8)
حافظ بوصیری آن را از طیالسی نقل کرده و سندش را صحیح دانسته است.(9)
صالحی شامی نیز آن را از ابن ابی شیبه نقل و تصحیح کرده است.(10)
حاکم نیشابوری و ذهبی نیز آن را صحیح دانسته اند.(11)
ذهبی در کتاب دیگرش سند این روایت را مطابق شرایط مُسلِم دانسته و تصریح کرده است که مسلم فقط به خاطر ناپسند بودن متن روایت، آن را در صحیحش نیاورده است!(12)
ص: 106
همانطور که در مبحث آیه ی ولایت گفتیم، کلمه ی ولی در لغت عرب، در اصل به معنای سرپرستی امور است و این استعمال حتی در کلام ابوبکر و عمر نیز وجود دارد و مجالی برای انکارش وجود ندارد.
در صحیحشان روایت کرده اند که:
«عمر به عباس و علی علیه السلام گفت: وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفات یافت ، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستم، پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمدید تا میراث پسر برادرت (رسول الله) و (تو ای علی) میراث زنت از پدرش را طلب کنید، پس ابوبکر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرد که فرمود: ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمیگذاریم جز صدقه .
پس شما دو نفر (علی و عباس) نطرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن بود. و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود. پس چون ابوبکر فوت کرد، من ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ولی ابوبکر هستم، اما نظر شما این بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم ، ولی خدا می داند که من راست می گفتم و درستکار ، راشد و تابع حق هستم.»(3)
عبد المحسن العباد، از علمای معاصر وهابی، در شرح این روایت می گوید:
«وقتی که ابوبکر قائم مقام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شد، گفت: من ولی امر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستم ... سپس هنگامی که ابوبکر وفات یافت، عمر بعد از او قائم مقامش شد و زمام امور را به دست گرفت ... .»(4)
ص: 107
در این حدیث ، حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند : «حضرت علی علیه السلام بعد از من ولی همه ی مؤمنان است» ؛ یعنی یا ابوبکر و عمر و عثمان مؤمن بودند که در این صورت ، حضرت علی علیه السلام ولی آنان نیز بودند و یا اینکه مؤمن نبودند که دیگر تکلیف مشخص است !
مبارکفوری، شارح سنن ترمذی، می گوید:
«شیعیان به این روایت بر این که علی ( علیه السلام ) خلیفه بلافصل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است، استدلال کرده اند. استدلال آن ها باطل است؛ زیرا محور درستی این استدلال دو چیز است:
الف: کلمه ی «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد.
ب: این حدیث از نظر سندی، صحیح و قابل استدلال باشد.»(1)
و ما صحت حدیث «علی ولی کل مؤمن بعدی» را ثابت کردیم؛ لذا استدلال شیعه تمام است.
و در مناظره ای خیالی بین شیعه و سنی در کتب اهل سنت چنین آمده است :
«شیعه به سنی گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی حضرت علی علیه السلام نفرمودند: هرکس را که من مولای اویم، علی علیه السلام مولای اوست؟ سنی جواب داد: به خدا قسم اگر به معنای امارت و سلطان می بود، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باید به طور واضح می فرمودند ، همانطور که نماز، زکات، روزه رمضان و حج را به طور واضح برای مردم فرمودند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باید به مردم می فرمودند: «أیها الناس هذا ولیکم من بعدی ؛ ای مردم ! این ولی شما بعد از من است»، تا مردم عذری نداشته باشند.»(2)
آری، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به طور صریح امر ولایت امیرالمومنین علیه السلام را برای مردم بیان کرده اند و جای هیچ گونه عذری برایشان نگذاشته اند.
ص: 108
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«علی أولی الناس بکم بعدی؛ علی علیه السلام سزاوارترین مردم به شما بعد از من است.»
این روایت را طبرانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است(1):
«وهب بن حمزه گفت: با علی ( علیه السلام ) از مدینه تا مکه همراه شدم ، پس ، از ایشان چیزهای ناخوشایندی دیدم و با خود گفتم: اگر به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برگردم ، به ایشان شکایت می کنم ، پس هنگامی که به دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمدم ، گفتم: از علی علیه السلام چنین و چنان دیدم . پس ایشان فرمودند: این چنین حرف نزن؛ چرا که او بعد از من، سزاوارترین مردم به شماست.»(2)
نور الدین هیثمی بعد از نقل این روایت گفته است که در سند ان دکین وجود دارد که ابن ابی حاتم از او یاد کرده و تضعیفش نکرده است و بقیه ی رجالش توثیق شده اند.(3)
ابو نعیم اصفهانی هم این حدیث را با همین سند نقل کرده، اما به جای دکین، رکین نوشته، که البته او هم ثقه است.(4)
ص: 109
در خطبه ی 118 نهج البلاغه نیز چنین آمده است:
«شما یاران حق و برادران دینی هستید. در روز نبرد چون سپر نگهبان یکدیگرید. شما رازداران منید نه مردم دیگر. به نیروی شما کسانی را که روی بر می تابند می زنم و از آنان که روی می آورند، امید طاعت دارم. پس مرا به نیکخواهی و اندرزهای خود یاری دهید. اندرزهایی عاری از هر نابکاری و در امان از هر ریب و ریا. به خدا سوگند، من اولای به مردم از خود مردم هستم.»(1)
عبد الرحمن بن عبد الله الجمیعان وهابی این قسمت از نهج البلاغه را در کتاب «قراءة راشدة لکتاب نهج البلاغة ، المبحث الثانی «العصمة» ، ص 26» آورده است.
او در این کتاب قسمت های صحیح نهج البلاغه از نظر وهابیت را آورده و گفته است :
«یکبار دیگر نهج البلاغه را خواندم و مطالبی از آن را یادداشت نمودم و با برخی افراد پیرامون مسایل زیادی بحث و مناقشه کردم تا به قرائت درست از نهج البلاغه رسیدم و اینک امروز آن را تقدیم می کنم.»(2)
در سایت نوار اسلام، متعلق به وهابیت، نیز در جواب استفتائی چنین آمده است:
«اهل سنت کتابی بنام "نهج البلاغه را دوباره بخوانیم" را که نوشته "عبد الرحمن بن عبد الله الجمیعان" را تألیف کرده اند که به فارسی ترجمه شده است و اقوال صحیح را از سقیم تشخیص داده اند.»(3)
بنابراین، امیرالمومنین علیه السلام بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به همه ی مردم و به خصوص ابوبکر ، عمر و عثمان از خودشان سزاوارتر بودند؛ پس وقتی که چنین باشد، خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام و امامت آن حضرت ثابت می شود.
ص: 110
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «در شب معراج به من چنین وحی شد که علی علیه السلام امام متقین، سید مسلمین و رهبر روسفیدان به سوی بهشت های پرنعمت است.»
این روایت که متنش دارای شواهدی نیز هست، با سه سند نقل شده که دو تای آن ها معتبر هستند.
سند یکم:
«حدثنا محمد بن محمد بن أحمد ثنا محمد بن عبد الله الحضرمی ثنا أبو بکر ابن أبی شیبة ثنا أحمد بن مفضل حدثنا جعفر الأحمر عن هلال أبی أیوب الصیرفی عن أبی کثیر الأنصاری عن عبد الله بن أسعد قال : قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : انتهیت لیلة أسری بی إلی السدرة المنتهی فأوحی إلی فی علی بثلاث : أنه إمام المتقین وسید المسلمین وقائد الغر المحجلین إلی جنات النعیم.»
این روایت را ابو نعیم اصفهانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
سند دوم:
«حدثنا أبو بکر بن إسحاق أنبأ محمد بن أیوب أنا عمرو بن الحصین العقیلی أنبأ یحیی بن العلاء الرازی ثنا هلال بن أبی حمید عن عبد الله بن أسعد بن زرارة عن أبیه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أوحی إلی فی علی ثلاث أنه سید المسلمین وإمام المتقین وقائد الغر المحجلین .»
این روایت را حاکم نیشابوری نقل کرده و حکم به صحت سندش داده است.(2)
سند سوم:
«حدثنا محمد بن مسلم بن عبد العزیز الأشعری الأصبهانی حدثنا مجاشع بن عمرو بهمدان سنة 235 خمس وثلاثین ومائتین حدثنا عیسی بن سوادة الرازی حدثنا هلال بن أبی حمید الوزان عن عبد الله بن عکیم الجهنی قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم إن الله عز وجل أوحی إلی فی علی ثلاثة أشیاء لیلة أسری أنه سید المؤمنین وإمام
ص: 111
المتقین وقائد الغر المحجلین.»
این روایت را طبرانی نقل کرده است.(1)
البته همانطور که گفتیم روایاتی نیز وجود دارد که عبارات «سید المسلمین»، «سید العرب»، «امام المتقین» و «قائد الغر المحجلین» در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به حضرت علی علیه السلام استفاده شده است که اگرچه سند بعضی از آنها ضعیف است، اما چون تعدد طرق داریم، یکدیگر را تقویت می کنند.
روایت یکم:
سند یکم:
«عبد الجبار بن أحمد بن عبید الله السمسار حدث عن علی بن المثنی الطهوی روی عنه محمد بن المظفر الحافظ أخبرنا عبید الله بن محمد بن عبید الله النجار قال حدثنا محمد بن المظفر حدثنا عبد الجبار بن أحمد بن عبید الله السمسار ببغداد حدثنا علی بن المثنی الطهوی حدثنا زید بن الحباب حدثنا عبد الله بن لهیعة حدثنا جعفر بن ربیعة عن عکرمة عن بن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... هذا علی بن أبی طالب وصی رسول رب العالمین وإمام المتقین وقائد الغر المحجلین لم أکتبه إلا بهذا الإسناد وبن لهیعة ذاهب الحدیث.»
این روایت را خطیب بغدادی نقل کرده و تنها اشکالی که به سند آن گرفته، متروک بودن عبد الله بن لهیعه است(2)
در حالی که او ثقه است و تنها به خاطر اینکه بعد از آتش گرفتن کتاب هایش از حفظ روایت نقل می کرد، به او اشکال وارد می کنند، اما حتی سختگیرترین حدیث شناسان عامه نیز روایات او را به هنگام داشتن شواهد، معتبر می دانند.(3)
سند دوم:
«المفضل بن سلم فی عداد المجهولین روی عن سلیمان الأعمش حدیث منکر تفرد بروایته أهل بخاری
ص: 112
أخبرنیه أبو الولید الحسن بن محمد بن علی الدربندی أخبرنا محمد بن أحمد بن سلیمان الحافظ ببخاری أخبرنا محمد بن نصر بن خلف وخلف بن محمد بن إسماعیل قالا حدثنا أبو عثمان سعد بن سلیمان بن داود الشرغی حدثنا أبو الطیب حاتم بن منصور الحنظلی حدثنا المفضل بن سلم لقیته ببغداد عن الأعمش عن عبایة الأسدی عن الاصبغ بن نباتة عن بن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... هذا علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین وامام المتقین وقائد الغر المحجلین إلی جنان رب العالمین ... .»(1)
سند سوم:
«أخبرنا أبو القاسم بن السمرقندی أناعاصم بن الحسن أنا أبو عمر بن مهدی أنا أبو العباس بن عقدة نا محمد بن أحمد بن الحسن یعنی القطوانی نا خزیمة بن ماهان المروزی ناعیسی بن یونس عن الأعمش عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... هذا علی بن أبی طالب وصی رسول المسلمین وأمیر المؤمنین وقائد الغر المحجلین فی جنات النعیم.»(2)
روایت دوم:
«ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند : پرچم علی امیر المؤمنان و امام روسفیدان ، در حوض بر من وارد می شود و می ایستم و دست او را می گیرم و چهره ی او و یارانش سفید است ، پس می گویم : با دو چیز گران بها بعد از من چگونه رفتار کردید ؟ پس می گویند : بزرگتر آن ها را پیروی کردیم و تصدیقش کردیم و کوچکتر را کمک و یاری کردیم و همراه با ایشان جنگیدیم . پس می گوییم : او را برگردانید و از حوض سیرابش کنید . پس از آن می نوشند نوشیدنی که بعد از آن هرگز تشنه نمی شوند و صورت امامشان مانند خورشید فروزان و چهره آنان مثل ماه شب چهارده یا مانند نور های ستاره در آسمان است. این روایت، موضوع است و در سندش راویان مجهول وجود دارد.»(3)
ص: 113
اینکه سند این روایت ضعیف است، بله چنین است، اما اینکه سیوطی ادعا کرده که جعلی است، سخن باطلی است؛ زیرا مضمون این روایت با اسناد معتبر و متعددی نقل شده است.
البته از سیوطی انتظاری بیش از این نیست؛ زیرا وی تصریح کرده که از نشانه های اصلی حدیث جعلی این است که روایت در فضیلت اهل بیت علیهم السلام باشد(1) !
روایت سوم:
«انس می گوید : رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای انس ! آب بریز وضو بگیریم ، سپس ایستاد و دو رکعت نماز خواند و سپس فرمود: ای انس ! اول کسی که بر تو از این در وارد می شود ، امیرمؤمنان و آقای مسلمانان و رهبر رو سفیدان و آخرین اوصیاء است. انس می گوید : گفتم خدایا مرا فردی از یارانش قرار بده و آن را کتمان کردم تا اینکه علی علیه السلام آمد . پس فرمود : ای انس ! او چه کسی است؟ گفتم : علی علیه السلام . پس خوشحال ایستاد و او را در بغل گرفت و صورت علی علیه السلام را با صورتش پاک کرد و عرق علی را به صورتش مالید . پس علی علیه السلام گفت : ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! شما را دیدم به گونه ای با من رفتار کردی که قبلا با من این گونه رفتار نکرده بودی. فرمود: چه مانعی دارد در حالی که تو از جانب من دین را بیان می کنی و صدایم را به گوششان می رسانی و آنچه از من در آن اختلاف کردند را برای آنان تبیین می کنی.»(2)
ص: 114
روایت چهارم:
«حدثنا عمر بن أحمد بن عمر القاضی القصبانی ثنا علی بن العباس البجلی ثنا أحمد بن یحیی ثنا الحسن بن الحسین ثنا إبراهیم بن یوسف بن أبی اسحاق عن أبیه عن الشعبی قال قال علی قال لی رسول الله علیه الصلاة والسلام مرحبا بسید المسلمین وإمام المتقین ... .»
این روایت را ابو نعیم اصفهانی(1)
و ابن عساکر(2)
با سند معتبر(3)
نقل کرده اند.
روایت پنجم:
«عایشه گوید: علی بن ابی طالب علیهما السلام روزی [به خانه ی ما] آمد ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره ی او فرمودند: این سید مسلمین است. پس من گفتم: مگر شما سید مسلمین نیستید ای رسول خدا ؟! ایشان فرمودند: من خاتم پیامبران و رسول پروردگار عالمیان هستم.»(4)
این روایت را ابن عساکر نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.(5)
ص: 115
روایت ششم:
سند یکم:
حدثنا أبو العباس محمد بن أحمد المحبوبی ثنا محمد بن معاذ ثنا أبو حفص عمر بن الحسن الراسبی ثنا أبو عوانة عن أبی بشر عن سعید بن جبیر عن عائشة رضی الله عنها أن النبی صلی الله علیه و آله وسلم قال أنا سید ولد آدم وعلی سید العرب
«عایشه گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: من سید فرزندان آدم علیه السلام هستم و علی علیه السلام سید عرب است.»
این روایت را حاکم نقل کرده و گفته است که سند این حدیث صحیح است، اما بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.(1)
سند دوم:
«عایشه گوید: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمودند: سید عرب را به نزد من فرا بخوانید . پس من گفتم: مگر شما سید عرب نیستید ای رسول خدا ؟! ایشان فرمودند: من سید فرزندان آدم علیه السلام هستم و علی علیه السلام سید عرب است.»
این روایت را نیز حاکم در مستدرکش آورده است.(2)
سند سوم:
حاکم نیشابوری شاهد دیگری برای حدیث عایشه از جابر نقل کرده است:
«وله شاهد آخر من حدیث جابر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ادعوا لی سید العرب فقالت عائشة رضی الله عنها ألست سید العرب یا رسول الله فقال أنا سید ولد آدم وعلی سید العرب.»(3)
ص: 116
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هرکس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هرکس از من سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است و هر کس از علی ( علیه السلام ) اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هرکس از علی علیه السلام سرپیچی کند، از من سرپیچی کرده است.»
این روایت در کتب اهل سنت با دو سند نقل شده است که یکی از آن ها صحیح است.
سند یکم:
«أخبرنا أبو أحمد محمد الشیبانی من أصل کتابه ثنا علی بن سعید بن بشیر الرازی بمصر ثنا الحسن بن حماد الحضرمی ثنا یحیی بن یعلی ثنا بسام الصیرفی عن الحسن بن عمرو الفقیمی عن معاویة بن ثعلبة عن أبی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن أطاع علیا فقد أطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه»
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با او موافقت نموده است.(1)
حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا إبراهیم بن سلیمان البرنسی ثنا محمد بن إسماعیل ثنا یحیی بن یعلی ثنا بسام الصیرفی عن الحسن بن عمرو الفقیمی عن معاویة بن ثعلبة عن أبی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم لعلی بن أبی طالب رضی الله عنه من أطاعنی فقد أطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن أطاعک فقد أطاعنی ومن عصاک فقد عصانی هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه
این روایت را نیز حاکم نقل و تصحیح کرده است.(2)
ألبانی وهابی، به این حدیث، دو اشکال وارد کرده است:
یکی اینکه یحیی بن یعلی در این حدیث، اسلمی است نه محاربی و دوم اینکه عدالت معاویة بن ثعلبة مشخص نشده است !
ص: 117
در حالی که یحیی بن یعلی در این روایت به قرینه ی روایت دوم حاکم که از بخاری نقل کرده است، محاربی است؛ زیرا یحیی بن یعلی محاربی(1) بر خلاف یحیی بن یعلی اسلمی(2) از شیوخ بخاری است.
معاویة بن ثعلبة را ابن حبان در شمار ثقات آورده است(3)و علمای بزرگی مثل حاکم و ذهبی روایتش را تصحیح کرده اند؛ لذا معاویه بن ثعلبه نیز ثقه است و در برنامه ی جوامع الکلم به او رتبه ی مقبول داده شده است.
سند دوم:
«أخبرنا أبو القاسم أیضا أنا ابن مسعدة أنا أبو عمرو عبد الرحمن بن محمد الفارسی أنا ابن عدی نا محمد بن جعفر بن یزید الطبری نا إبراهیم بن سلیمان التمیمی الکوفی نا عبادة بن زیاد نا عمر بن سعد عن عمر بن عبد الله الثقفی عن أبیه عن جده یعلی بن مرة الثقفی قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یقول من أطاع علیا فقد أطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی ومن عصانی فقد عصی الله ومن أحب علیا فقد أحبنی ومن أحبنی فقد أحب الله ومن أبغض علیا فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله لا یحبک إلا مؤمن ولا یبغضک إلا کافر أو منافق.»(4)
ص: 118
بخاری در صحیحش در باب تفسیر آیه ی (أطیعوا الله وأطیعوا الرسول وأولی الأمر منکم(1)
؛ از خدا اطاعت کنید و نیز اطاعت کنید از رسول و والیان امر که از شمایند.) حدیثی شبیه همین حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده که فرمودند:
« هرکس از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است و هرکس از من سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است و هر کس از امیر من اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هرکس از امیر من سرپیچی کند، از من سرپیچی کرده است.»(2)
یعنی طبق این احادیث، حضرت علی علیه السلام امیر از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و یکی از مصادیق اولی الامر در قرآن هستند.
ص: 119
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هر کس از حضرت علی علیه السلام جدا شود، از من جدا شده است و هر کس از من جدا شود، از خداوند جدا شده است.»
این روایت با چهار طریق نقل شده که یکی از آن ها معتبر است و در مجموع نیز یکدیگر را تقویت می کنند.
سند یکم:
«حدثنا عبد الله قال حدثنی أبی قثنا بن نمیر قثنا عامر بن السبط قال حدثنی أبو الجحاف عن معاویة بن ثعلبة عن أبی ذر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یا علی انه من فارقنی فقد فارق الله ومن فارقک فقد فارقنی»
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتاب، وصی الله بن محمد عباس، هیچ راهی برای تضعیف سند این روایت پیدا نکرده است جز اینکه توثیق معاویة بن ثعلبة را ذکر نکرده و در نهایت در مورد سند این روایت، نظرش را نگفته است(1) !
حاکم نیشابوری نیز این روایت را با همین سند نقل کرده و حکم به صحت سندش داده و برنامه ی جوامع الکلم نیز سندش را در متابعات و شواهد حسن دانسته است.(2)
هیثمی(3)
و شوکانی(4)
نیز آن را از بزار نقل کرده و همه ی رجال سندش را ثقه دانسته اند.
ص: 120
سند دوم:
همین روایت را طبرانی از طریق عبدالله بن عمر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است:
«حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمی ثنا أحمد بن صبیح الأسدی ثنا یحیی بن یعلی عن عمران بن عمار عن أبی إدریس حدثنی مجاهد عن بن عمر رضی الله عنه أن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم قال من فارق علیا فارقنی ومن فارقنی فارق الله.»(1)
سند سوم:
طبرانی با سندش از بریده روایت کرده است که گفت:
« ... رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خشمگین از خانه خارج شده و فرمود : چرا گروهی می خواهند از علی علیه السلام بدگویی کنند ؟ منظورشان چیست ؟ هرکس که از علی علیه السلام بد گویی کند ، از من بدگویی کرده است و هرکس که از علی علیه السلام جدا شود از من جدا شده است ، علی علیه السلام از من است و من از اویم ... .»(2)
سند چهارم:
ذهبی طریق دیگری از این روایت را از ابو هریره به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است:
«رزین الکوفی الأعمی عن أبی هریرة قاله الأزدی روی عنه حبیب بن ثابت ثم ساق له الأزدی حدیثا باطلا عن أبی هریرة - مرفوعا من فارقنی فارق الله ومن فارق علیا فقد فارقنی ومن تولاه فقد تولانی الحدیث»(3)
ص: 121
طبق این روایت، هر کس با حضرت علی علیه السلام نباشد و از آن حضرت جدا شود و اطاعت نکند، در حقیقت از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و خداوند جدا شده است.
دهلوی نیز در تصریح می کند که این حدیث دلالت بر خلافت امیرالمومنین علیه السلام دارد:
«اما آنکه خلافت حضرت مرتضی منعقد شد، پس از این جهت که آن حضرت صلی الله علیه و آله وسلم نهی کردند از مفارقت حضرت مرتضی علیه السلام ؛
أخرج الحاکم عن أبی ذر قال قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم : یا علی من فارقنی فقد فارق الله ومن فارقک یا علی فقد فارقنی.»(1)
و به این ترتیب تکلیف کسانی که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در برابر امیرمؤمنان علیه السلام ایستادند و مسیر دیگری را انتخاب کردند ، روشن می شود.
ص: 122
در روایات متعددی صریحا به خلافت امیر المومنین علیه السلام با لفظ خلیفه اشاره شده است که تعدادی از آن ها را ذکر می کنیم.
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمودند: تو به من به منزله ی هارون برای موسی علیهما السلام هستی، بجز اینکه پیامبر نیستی و سزاوار نیست که من بروم بجز اینکه تو خلیفه ی من در میان تمام مؤمنین بعد از من باشی.»(1)
این روایت را ابن ابی عاصم نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم(2)،
ألبانی(3)
و باسم بن فیصل الجوابره(4) سندش را حسن دانسته اند.
«بعدی» در این حدیث، یعنی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ زیرا آن حضرت صحابه را با خود به جنگ بردند و در واقع امام علی علیه السلام خلیفه بر آنها نبود، در حالی که حدیث، خلافت بر همه ی مومنان را مطرح می کند؛ یعنی یا هیچکدام از صحابه مومن نبوده اند و فقط زن و بچه ها مومن بودند و یا اینکه صحابه مومن بوده اند، ولی از رفتن به جنگ تخلف کردند !
در ضمن، معنی ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بفرمایند تا وقتی من سفر هستم، هیچ پیامبری نیست!! و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اشاره به بعد از رحلت خویش داشته اند، پس تمامی خصوصیات حضرت هارون علیه السلام
جز نبوت برای حضرت امیرالمومنین علیه السلام ، ثابت می گردد.
ص: 123
«زید بن ثابت از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمودند: من در میان شما دو خلیفه وجانشین می گذارم، کتاب خدا ؛ که همچون ریسمانی از آسمان تا زمین امتداد یافته است، وعترتم، اهل بیتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر، به من ملحق شوند.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و هیثمی سندش را نیکو(2) و وصی الله بن محمد عباس حسن لغیره دانسته است.(3)
طبرانی نیز همین روایت را نقل کرده و هیثمی همه ی رجال سندش را ثقه دانسته است.(4)
حافظ بوصیری نیز همه ی رجال سند این روایت را ثقه دانسته(5) و البانی حکم به صحت حدیث کرده است.(6)
آن گاه که آیه ی (وَأَنْذِرْ عَشیرَتَک اْلأَقْرَبینَ(7) : و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن .) نازل شد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأمور به اعلان رسمی دعوت شدند، خویشاوندان خود را در خانه حضرت ابوطالب علیه السلام جمع نموده، آنان را به اسلام دعوت کرده و فرمودند: «کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر، وزیر و جانشین من بشود؟» هیچ کس بجز امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ نداد تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از دو بار تکرار این سخن، فرمودند: علی ( علیه السلام ) برادر، وزیر، وصی و جانشین من است.
این واقعه که اسناد معتبری دارد، با عبارات مختلفی روایت شده است:
ص: 124
سند اول:
«علی علیه السلام فرمود: هنگامی که آیه ی (و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن) نازل شد ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از خویشاوندانش سی نفر را جمع کرد ، پس خوردند و نوشیدند ، سپس به آن ها فرمود: چه کسی قرض و وعده های من را ادا می کند تا همراه من در بهشت باشد و جانشین من در میان اهل من باشد ؟ مردی که شریک (راوی) اسمش را نبرد ، گفت: ای رسول خدا ، بخشندگی و کرم شما وسیع است ، چه کسی این را انجام می دهد ؟ او گفت من و دیگری گفت من . راوی می گوید و آن را به اهل بیتش عرضه کرد و علی علیه السلام فرمود : من.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و احمد شاکر سندش را حسن(2) و هیثمی(3)
و شوکانی(4)
نیکو دانسته اند..
طبری نیز این روایت را نقل کرده و محمود محمد شاکر سندش را صحیح دانسته است.(5)
سند دوم:
«عبد الله بن حارث می گوید : علی علیه السلام فرمود: هنگامی که این آیه (و انذر عشیرتک الأقرین ؛ خویشاوندان نزدیکت را هشدار بده ) نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمود: پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم را غذا درست کن . و نزد ما دو ظرف بود که دوغ در آن بود و به من فرمود : این دو را پر از دوغ کن . گوید : انجام دادم . سپس به من فرمود : بنی هاشم را دعوت کن . گوید : آن ها را که در آن زمان 40 یا 41 نفر
ص: 125
بودند دعوت کردم . گوید : در بین آن ها ده نفر بودند که هر یک به تنهایی یک گوسفند با خورشتش را می خورد . و فرمود : وقتی ظرف را آوردند رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از بالای ظرف برداشت ، سپس به آنها فرمود : بخورید و خوردند تا این که سیر شدند و آن ظرف همانطور بود و جز مقدار کمی از آن کم نشده بود . سپس ظرف های دوغ را آوردم و نوشیدند تا اینکه سیراب شدند و بسیاری از آن زیاد آمد و هنگامی که فارغ شدند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواست سخن بگوید که آن ها در سخن پیش دستی کردند و گفتند مثل امروز سحر ندیده بودیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ساکت شد.
سپس به من فرمود: پای گوسفندی همراه با یک پیمانه گندم را غذا درست کن و آن ها را دعوت کرد و خوردند و نوشیدند و در سخن پیش دستی کردند و مانند سخن اولشان گفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ساکت شد.
فرمود: پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم را غذا درست کن و درست کردم و آن را جمع کرد و هنگامی که خوردند و نوشیدند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سخن پیش دستی کرد و فرمود: کدام یک از شما از جانب من قرضم را پرداخت می کند و جانشین من در خانواده ام می باشد ؟ گوید: ساکت شدند و عباس از ترس این که به مالش دسترسی پیدا کند ، ساکت شد. گوید: و من به خاطر سن عباس ساکت شدم. سپس بار دیگر فرمود و عباس ساکت شد و هنگامی که آن را دیدم ، گفتم: من ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! فرمود : تو .»(1)
ص: 126
این روایت را ابن ابی حاتم در تفسیرش(1)
با سند معتبر(2)
نقل کرده است.
ضمن اینکه خود ابن ابی حاتم در مقدمه ی تفسیرش التزام داده است که تنها روایات معتبر را نقل کند.(3)
اگر چه در ظاهر به نظر می رسد که این عبارت دال بر خلافت در میان اهل است، ولی به قرینه ی صدر و ذیل حدیث که درباره ی امر رسالت است، فهمیده می شود که خلافت آن حضرت نیز در شأن رسالت و در مورد همه ی مسلمین است.
ص: 127
سند یکم:
«از علی بن ابیطالب علیهما السلام روایت شده است که فرمود: چون آیه (و انذر عشیرتک الاقربین ؛ و خویشاوندان نزدیکت را هشدار بده)بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل گردید ، آن حضرت مرا طلبید و فرمود: ای علی، خدای بزرگ به من دستور داده که خویشاوندان نزدیکت را بیم ده ... سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آغاز سخن کرده و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! به خدا سوگند من در میان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام آورده باشد، من برای شما خوبی دنیا و آخرت آورده ام و خدا به من دستور داده تا شما را بدان دعوت کنم. اینک کدامیک از شما است که مرا در این ماموریت کمک کند تا به پاداش آن ، برادر من و وصی و جانشین من در میان شما باشد؟ در اینجا بود که آنها سرباز زده و من که از همه آنها کم سن و سال تر و کم دیدتر و شکم بزرگتر، و ساق پایم نازکتر از همه بود ، گفتم: ای پیامبر خدا! من کمک کار شما در این ماموریت خواهم بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم (که چنان دید) گردنم را گرفت و فرمود: براستی که این است برادر و وصی و جانشین من در میان شما و شما از او شنوائی داشته باشید و پیروی اش کنید. و آن گروه برخاسته در حالی که می خندیدند ، به ابو طالب علیه السلام گفتند: تو را مامور کرد تا از پسرت شنوائی داشته باشی و از او اطاعت کنی.»
این روایت را طبری در تاریخش نقل کرده است.(1)
طبری همچنین در مسند علی علیه السلام نیز همین روایت را مختصرا چنین نقل کرده است:
«ابن عباس از علی ( علیه السلام ) نقل می کند : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : ای فرزندان عبدالمطلب ! من برای
ص: 128
شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خداوند به من دستور داده است تا شما را به سوی او دعوت کنم ، پس کدامیک از شما مرا در این امر یاری می کند تا برادر ، وصی و خلیفه من در میان شما گردد؟
(علی علیه السلام میفرماید:) آنها از قبول این سخن سر باز زدند و من گفتم : ای پیامبر خدا ! من شما را در این امر یاری خواهم نمود . پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست بر گردن من نهاد و فرمود : این ، برادر ، وصی و خلیفه من در میان شما می باشد ، پس حرف او را بشنوید و از او اطاعت نمایید.»(1)
جالب است که همین محمد بن جریر طبری همین روایت را با همین سند در تفسیرش آورده، ولی در آن دست برده شده است و قسمت های مهمش (وصیی وخلیفتی) را سانسور کرده اند، ولی شاهد بر مدعا ( فاسمعوا له وأطیعوا ) را باقی گذاشته اند ؛
«حدثنا بن حمید قال ثنا جریر عن عمرو أنه کان یقرأ وأنذر عشیرتک الأقربین ورهطک المخلصین قال ثنا سلمة قال ثنی محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال بن عمرو عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب عن عبد الله بن عباس عن علی بن أبی طالب لما نزلت هذه الآیة علی رسول الله وأنذر عشیرتک الأقربین دعانی رسول الله ... فأیکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی وکذ وکذا قال فأحجم القوم عنها جمیعا وقلت وإنی لأحدثهم سنا وأرمصهم عینا وأعظمهم بطنا وأخمشهم ساقا أنا یا نبی الله أکون وزیرک فأخذ برقبتی ثم قال إن هذا أخی وکذا وکذا فاسمعوا له وأطیعوا قال فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع»(2)
سند این روایت نیز معتبر است(3)
و صراحتا خلافت منصوص امیرالمومنین علیه السلام را بیان می کند.
ص: 129
ص: 130
ص: 131
سند دوم:
«عباد بن عبد الله از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که فرمود : هنگامی که (و أنذر عشیرتک الأقربین. شعراء :214 ) نازل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : ای علی با پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم غذایی درست کن و پیاله ای دوغ آماده کن و پیاله به اندازه سیراب شدن یک نفر بود و انجام دادم پس رسول خدا ص به من فرمود: ای علی، بن هاشم را جمع کن و آن ها در آن زمان 40 یا 41 نفر بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم غذا را فراخواند و بین آن ها قرار داد و خوردند تا سیر شدند و بعضی از آن ها بودند که گوسفندی را با خورشتش می خوردند؛ سپس پیاله را گرفتند و خوردند تا سیراب شدند و اکثر آن ماند و یکی از آنان گفت: مثل امروز سحر ندیده بودیم.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای علی، با پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم غذایی درست کن و پیاله ای دوغ آماده کن و انجام دادم و آن ها را جمع کرد و مانند دفعه اول خوردند و نوشیدند و از آن زیاد ماند و یکی از
ص: 132
آنان گفت: مانند امروز سحر ندیده بودیم.
حضرت برای بار سوم فرمود: ای علی، با پای گوسفند همراه با یک پیمانه گندم غذایی درست کن و پیاله ای دوغ آماده کن و انجام دادم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای علی، بنی هاشم را جمع کن و جمع کردم وخوردند و نوشیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سخن پیش دستی کرد و فرمود: کدام یک از شما از جانب من قرضم را پرداخت می کند و جانشین و وصی من می باشد؟ گوید: ساکت شدند و عباس از ترس این که به مالش دسترسی پیدا کند ساکت شد و بار دیگر سخنش را تکرار کرد و عباس از ترس این که به مالش دسترسی پیدا کند ساکت شد و برای بار سوم تکرار کرد و من ...گفتم: من ای رسول خدا. فرمود: ای علی، تو هستی ای علی؛ تو هستی.»(1)
این روایت را ابن عساکر(2)
با سند حسن(3)
نقل کرده است.
ص: 133
سند سوم:
«براء بن عازب گفت: وقتی آیه: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ) نازل شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرزندان عبد المطلب را جمع کرد و آنان در آن روز چهل مرد بودند ... آنگاه آنان را بیم داد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب ! همانا من از سوی خداوند، بیم دهنده و مژده دهنده به شما هستم با چیزی که هیچ کس آن را نیاورده است و من دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پس تسلیم شوید و از من پیروی کنید تا هدایت شوید.
کیست از شما که با من برادری کند و وزیر من شود و ولیّ و وصیّ من پس از من و جانشین من در خاندانم
ص: 134
باشد و قرض مرا ادا کند؟
همه آنان ساکت شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این سخن را سه بار تکرار کرد و هر بار آنان ساکت بودند و علی ( علیه السلام ) می فرمود: من .
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: تو. پس خویشاوندان بلند شدند و [در حالی که می خندیدند] به ابو طالب علیه السلام گفتند: از پسرت اطاعت کن که او را امیر تو کرد .»(1)
ص: 135
نسائی روایت می کند که مردی به امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد:
چگونه تو از پسر عمویتان (پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ) ارث بردی، ولی از عمویتان نه ؟
حضرت فرمود: زیرا در ماجرای یوم الدار، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به میهمانان فرمود: چه کسی با من بیعت می کند تا برادر، همراه، وارث و وزیر من باشد ؟ و فقط من جواب دادم؛ لذا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: تو برادر ، همراه ، وارث و وزیر من هستی. اینطور شد که من از ایشان ارث بردم ولی عمویم نه.
«ربیعۀ بن ناجد می گوید که مردی به علی علیه السلام گفت: ای امیرمؤمنان ! چطور شد که از پسر عمویت ارث بردی، اما از از عمویت نه ؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بنی عبدالمطلب را جمع کرد یا دعوت کرد و مقداری غذا برای آنان درست کرد و خوردند تا سیر شدند و غذا همانطور ماند ، گویا که دست نخورده بود. پس نوشیدنی درخواست کرد و نوشیدند تا سیراب شدند و نوشیدنی باقی ماند، گویا که دست نخورده یا نوشیده نشده بود .
و فرمود : ای بنی عبد المطلب من برای شما بالخصوص و برای مردم بالعموم مبعوث شده ام ؛ از این نشانه دیدید آن چه دیدید، پس کدام یک از شما با من بیعت می کند به این عنوان که برادرم و همراهم و وارثم باشد؟ پس من ایستادم و من کوچکترین قوم بودم، پس فرمود: بنشین. سپس سه مرتبه فرمود و در هر سه مرتبه بلند می شدم و می فرمود: بنشین. تا این که در مرتبه سوم دستش را به دستم زد و گفت: تو برادر ، همراه ، وارث و وزیر من هستی و بدین ترتیب از پسر عمویم ارث بردم نه از عمویم.»(1)
ص: 136
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است.(1)
همین روایت را احمد بن حنبل و ضیاء مقدسی بدون الفاظ «ووارثی ووزیری» نقل کرده اند و محققین کتاب هایشان؛ یعنی وصی الله بن محمد عباس(2) و عبدالملک بن دهیش(3)
حکم به صحت سندشان کرده اند.
عبارت «وارثی و وزیری» در بعضی چاپ های کتاب خصائص امیرالمومنین علیه السلام تألیف نسائی نیز آمده است.(4)
جمله ی «ثم قال أنت أخی وصاحبی ووارثی ووزیری» در چاپ های جدید و نیز برنامه ی جوامع الکلم حذف شده است و حتی در کتاب خصائص نسائی با تحقیق حوینی که در سال 1405 ه_ چاپ شده است نیز این جمله وجود ندارد !!
اما تعدادی از علمای اهل سنت به وجود آن در سنن نسایی تصریح کرده اند:
1. بنیل بن منصور بن یعقوب البصاره:
«زاد النسائی : ووزیری . وزاد فی آخر الحدیث: ثم قال أنت أخی وصاحبی ووارثی ووزیری.»(5)
2. بشیر علی عمر:
«ثم قال: "أنت أخی وصاحبی ووارثی ووزیری"، فبذلک ورثت ابنَ عمی دون عمی وهذا لفظ النسائی وابن جریر»(6)
ص: 137
3. مرکز فتوای اسلام وب:
در استفتائی که از سایت اسلام وب (سازنده ی برنامه جوامع الکلم) شده است نیز تصریح شده که این لفظ در حدیث نسائی آمده است.(1)
ص: 138
در کتب اهل سنت به نقل از 16 صحابی به صورت مرفوع (حدیث نبوی) و با اسناد متعدد وصایت امیرالمومنین علیه السلام مطرح شده و علاوه بر آن، از حدود 15 نفر از صحابه نیز اشعاری درباره ی وصایت آن حضرت نقل شده است.
آنقدر وصایت امیرالمومنین علیه السلام مشهور بوده که در کتب لغت اهل سنت نیز وارد شده است و تا جایی پیش رفته بود که طبق روایت بخاری و مسلم در صحیحشان، تعدادی از صحابه یا تابعین، وصایت امیرالمومنین علیه السلام را در نزد عایشه مطرح کردند !
اصطلاح وصی و وصیت برای امیر المؤمنین علیه السلام با الفاظ متعدد و با طرق و سند های فراوان در احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بیان گردیده است که در مناسبت های مختلف ایراد گشته و از سوی شانزده نفر از صحابه که در ذیل نام هایشان را می آوریم، نقل شده است.
نکته ی مهمی که باید مد نظر قرار داد، این است که جرح و تعدیل راویان در نزد اهل سنت ، اکثرا با روایاتی که نقل کرده اند صورت می گیرد. اگر روایاتی موافق عقاید اختصاصی شیعه نقل کرده باشند، متهم به دروغگویی ، جعل حدیث و... می شوند و حداقل منکر الحدیث می شوند!
برای نمونه می توان آقای «عبد النور بن عبدالله المسمعی» را مثال زد که ابن حبان توثیقش کرده، ولی عُقیلی، ذهبی و ابن حجر عسقلانی (از بزرگان علم رجال اهل سنت) او را به خاطر نقل روایتی در فضیلت امیر المومنین و حضرت زهرا علیهما السلام کذاب دانسته اند و نکته ی مهمتر اینکه ابن حجر از توثیق این راوی توسط ابن حبان تعجب کرده و آن را حمل بر ناآگاهی او از روایتش در فضیلت امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیها کرده است (؛ یعنی اگر ابن حبان نیز از آن روایت مطلع می بود، این راوی را تضعیف می کرد)! (1)
ص: 139
لذا نباید انتظار داشت که اسناد روایات وصایت حضرت علی علیه السلام طبق ضوابط اهل سنت، صد در صد صحیح باشند.
با این مقدمه به ذکر اسناد احادیث نبوی وصایت از طبقه ی صحابه می پردازیم.
یکم: امام علی علیه السلام
روایت یکم:
قبلا آوردیم که روایت یوم الدار با لفظ وصی، با سه سند نقل شده که دو سندش معتبر است.
روایت دوم:
«حسن بن علی علیهما السلام از امیرالمومنین علیه السلام نقل می کند: همراه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از شهر خارج شدیم تا رسیدیم به جایی که یک نخل بر سر دیگری فریاد زد که: این پیامبر محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم و علی مرتضی علیه السلام می باشند و ما از آنها خرما چیدیم و سپس نخل دوم بر سر نخل سوم فریاد زد و گفت: این موسی و دیگری هارون علیهما السلام است و ما از او خرما چیدیم و نخل چهارم بر نخل پنجم فریاد زد که این نوح و ابراهیم علیهما السلام است و ما از او خرما چیدیم و نخل ششم بر نخل هفتم فریاد زد که: این محمد آقای فرستادگان الهی و این علی أقای اوصیاء علیهما السلام می باشد. پیامبر تبسمی نموده و فرمود: ای علی ! نخل مدینه را «صیحان» می نامند؛ زیرا به فضل من و تو به فریاد آمد.»(1)
ص: 140
دوم: ابوبکر بن أبی قحافه
«ابو زکریا عبدالرحیم بن احمد در فوائدش با سندش از ابوبکر روایت کرده است که گفت: وقتی که رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در پایین گودی باغ عامر بن عبدالقیس بود و در آن فریاد نخلی بر نخل دیگر می آمد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: آیا می دانید این نخل چه می گوید ؟ گفتیم: خدا و رسولش بهتر می دانند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: این نخل فریاد میزد که این محمد رسول الله ( صلی الله علیه و آله وسلم ) و (این) وصیش علی بن ابیطالب ( علیهما السلام ) می باشد.
ابوبکر گوید: پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن نخل را « صیحانی » نام نهاد.»(1)
سوم: أنس بن مالک
روایت یکم:
«انس بن مالک می گوید: به سلمان گفتیم که از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سوال کن که چه کسی وصی او می باشد ؟ سلمان به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: ای رسول خدا ! وصی شما چه کسی است ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: ای سلمان! وصی موسی علیه السلام که بود ؟ سلمان گفت: یوشع بن نون . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: وصی و وارث من و کسی که دین مرا ادا می کند و وعده مرا محقق میسازد، همانا علی بن ابی طالب علیه السلام است.»(2)
ص: 141
تمام راویان سند این روایت توثیق شده اند بجز محمد بن ابی عمر الدوری که مجهول الحال است، اما سیوطی این روایت را به دو دلیل جعلی دانسته است:
«مطر متروک وجعفر تکلموا فیه؛ یعنی مطر متروک است و درباره ی وثاقت جعفر هم سخنانی گفته شده است.»(1)
البته جعفر بن زیاد الأحمر و مطر بن طهمان الوراق طبق برنامه ی جوامع الکلم، صدوق هستند و اشکال سیوطی بر آن دو وارد نیست و این نشان می دهد که علمای اهل سنت تا می بینند حدیث در افضلیت یا امامت امیرالمومنین و اهل بیت علیهم السلام است، می خواهند هر طور که شده تضعیفش کنند!
روایت دوم:
«از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: جبرئیل علیه السلام به من گفت: ای محمد ! انگشتر عقیق بر دست کن. گفتم : عقیق چیست ؟ جبرئیل علیه السلام گفت: کوهی در یمن است که که به وحدانیت خداوند و رسالت من و نبوت تو و وصایت علی ( علیه السلام ) و امامت ذریّه او و بهشت برای شیعیانش، شهادت داده است.»(2)
چهارم: سلمان فارسی رحمتة الله علیه
روایت یکم:
«جناب سلمان رحمتة الله علیه گفت: به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم عرض کردم : برای هر پیامبری وصی می باشد؛ پس وصی شما چه کسی است ؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سکوت کردند و بعد از اینکه دوباره مرا دیدند فرمودند: ای سلمان! با سرعت به نزد ایشان رفتم و گفتم: لبیک. فرمودند: آیا میدانی وصی موسی علیه السلام چه کسی بود؟ عرض کردم: بله. یوشع بن نون. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: چرا؟ عرض کردم: زیرا او عالمترین مردم قومش بود.
ص: 142
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: به درستی که وصی من و موضع سر من و بهترین کسی که بعد از من می ماند و وعده مرا محقق می سازد و دین مرا ادا می کند، همانا علی بن ابی طالب علیه السلام است.
ابو القاسم طبرانی گوید: منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از " وصی من " یعنی ایشان در خانواده اش وصیت کرد نه به خلافت. و این فرمایششان که "بهترین کسی است که بعد از من می ماند" یعنی از میان اهل بیتش ! »(1)
این روایت را طبرانی(2)
با سند معتبر(3)
نقل کرده و همچنین از توجیهش نیز معلوم می شود که او سندش را
ص: 143
معتبر دانسته است. اما بطلان توجیه طبرانی روشن است؛ زیرا وصایت امیرالمومنین علیه السلام در اینجا با وصایت اوصیای انبیا؛ از جمله یوشع بن نون قرین شده است.
روایت دوم:
«قیس بن میناء عن سلیمان کوفی لا یتابع علی حدیثه وکان له مذهب سوء حدثنا إبراهیم بن محمد حدثنا عبد العزیز بن الخطاب حدثنا علی بن هاشم عن إسماعیل عن جریر بن شراحیل عن قیس بن میناء عن سلمان قال قال النبی صلی الله علیه و آله وسلم وصیی علی بن أبی طالب رضی الله عنه.»(1)
پنجم: ابو ایوب انصاری
سند یکم:
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب انصاری نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند: آیا نمی دانی که خداوند متعال به زمین نظاره کرد و از میان مردم، پدرت را انتخاب کرده و به عنوان پیامبر مبعوث نمود و سپس برای بار دوم به زمین نظاره کرد و همسرت را انتخاب کرد و به من وحی نمود تا او را به نکاح تو در آوردم
ص: 144
سند دوم:
طبرانی به دنبال حدیث فوق، سند دیگری نیز برایش ذکر کرده است؛
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مریض شد و فاطمه سلام الله علیها برای عیادت نزد او در حالی که رو به بهبودی بود آمد و هنگامی که سختی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دید، پس حدیث را با طولش بیان کرد.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 146
ششم: بریده بن حصیب
ابن عساکر با سندش از بریده نقل می کند که گفت:
«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: همه ی پیامبران وصی و وارث داشتند و علی ( علیه السلام ) وصی و وارث من است.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 147
هفتم: عبد الله بن عباس
روایت یکم:
«ابن عباس میگوید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم عمره کرد و بین ایشان و بین اهل مکه عهدی بود که هیچکس از اهل ایشان خارج نشود ... سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : اما تو ای جعفر ! تو در ظاهر و اخلاقیات به من شبیه هستی . و تو ای علی ! من از تو هستم و تو وصی من هستی.»(1)
روایت دوم:
«سعید بن جبیر می گوید : ابن عباس در کنار زمزم نشسته بود و حدیث می گفت تا اینکه مردی بلند شد و گفت : ای ابن عباس ! من مردی از اهل شام از اهالی حمص هستم. آنها از علی بن ابی طالب برائت می جویند ... ابن عباس گفت : من به تو خبر می دهم که روزی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نزد ام سلمه دختر ابی امیه بود که علی ( علیه السلام ) خواست بر ایشان وارد شود .... پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : ای ام سلمه، آیا او را می شناسی ؟ ام سلمه گفت: بله ! او علی بن ابی طالب است. پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: او وصی من بر اهل بیتم و بر همه
ص: 148
خوبان امت من می باشد و برادر من در دنیا و آخرت است.»(1)
روایت سوم:
«ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در سخن خداوند : " جز این نیست که خدا می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملا پاکیزه کند " ، نقل می کند که فرمود : من و اهل بیتم از گناهان پاک هستیم ... و از خواب بیدار شدم در حالی که جبرئیل علیه السلام در بین سه فرشته بود ؛ یکی از فرشته ها گفت : ای جبرئیل! به کدام یک از این سه فرستاده شده ای ؟ با پایش مرا تکان داد و گفت: به سوی این و او آقای فرزندان آدم علیه السلام است. یکی از آن سه گفت : اسمش چیست ؟ گفت : این محمد صلی الله علیه و آله وسلم سرور فرستادگان و این علی علیه السلام بهترین أوصیا است ... .»(2)
روایت چهارم:
«ابن عباس می گوید : به همراه گروهی از جوانان بنی هاشم در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودیم که ستاره ای از آسمان افتاد . پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: هر کس که این ستاره بر خانه اش بیفتد ، وصی بعد از من می باشد.
جوانان بنی هاشم برخاستند و دیدند که ستاره بر خانه علی ( علیه السلام ) فرود آمد. سپس به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم گفتند : در محبت علی ( علیه السلام ) دچار گمراهی شده ای .
ص: 149
سپس خداوند این آیات را نازل فرمود:
(سوگند به اختر چون فرود می آید* [که] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده* و از سر هوس سخن نمی گوید* این سخن بجز وحیی که وحی می شود نیست* آن را [فرشته] شدید القوی به او فرا آموخت* [سروش] نیرومندی که [مسلّط] درایستاد* در حالی که او در اُفق اعلی بود.)»(1)
هشتم: عبد الله بن عمر
روایت یکم:
«نافع می گوید : به ابن عمر گفتم : چه کسی بهترین مردم بعد از پیامبر اکرمن صلی الله علیه و آله وسلم می باشد ؟ ابن عمر گفت : بی مادر ! تو را چه به این حرفها ؟ سپس گفت : استغفرالله ! ، بهترین مردم بعد از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم کسی است که بر او جایز شود آنچه بر او جایز بود و حرام شود بر او آنچه بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حرام بود. گفتم: آن کیست؟ گفت: علی ( علیه السلام ). [پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ] درهای مسجد را بست، و در علی علیه السلام را باز گذاشت و به او فرمود: برای تو است در این مسجد آنچه برای من است، و بر تو است آنچه بر من است، و تو وارث و وصی منی و دین مرا ادا میکنی، و به وعده من وفا می نمائی و با طریقه من جنگ می کنی . دروغ گفته کسی که گمان می کند تو را دشمن می دارد و مرا دوست می دارد.»(2)
ص: 150
روایت دوم:
«ایوب بن زهر به سندش نقل می کند که ابن عمر گفت: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودند که جبرئیل علیه السلام بر ایشان نازل شد و گفت : ای محمد ! خداوند بزرگ به تو سلام می رساند و می فرماید : وقتی خداوند از پیامبران پیمان موکد گرفت ، زمانی که تو در صلب آدم بودی پیمان گرفت و تو را آقای همه پیامبران و وصی تو علی بن ابی طالب را آقای همه اوصیاء قرار داد.»(1)
نهم: ابوذر غفاری
«ابوذر گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که فرمود: من خاتم پیامبران هستم و همینطور علی علیه السلام و فرزندانش اوصیا را تا روز قیامت ختم می کنند.»(2)
دهم: علی الهلالی
طبرانی با سندش از علی هلالی صحابی نقل کرده است که گفت:
«در زمان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در آن از دنیا رفت ، بر ایشان وارد شدم و دیدم که فاطمه زهرا سلام الله علیها در بالین آن حضرت بودند، پس گریه کردند و صدایشان بلند شد ، پس پلکهای چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جانب فاطمه باز شد و فرمودند : ای محبوبه ی من فاطمه علیه السلام ! چرا گریه می کنی ؟ فرمود: از پراکندگی و ضایع شدنمان بعد از شما می ترسم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مگر نمی دانی که خدا به زمین توجه فرمود و از همه خلائق پدرت را برگزید و او را پیغمبر قرار داد و دیگر بار به زمین توجه کرد و شوهرت را برگزید و به من وحی کرد تا شما را به نکاح او درآورم؟!
ص: 151
ای فاطمه سلام الله علیها ، ما اهل بیتی هستیم که خداوند هفت خصلت به ما عطا فرموده که قبل از ما به احدی نداده است و بعد از ما نیز به احدی نمی دهد : من آخرین و اکرم پیامبران و محبوب ترین خلق خدا هستم و من پدر تو هستم و وصی من بهترین اوصیا و محبوب ترین آنها نزد خدا است و او همسرت است. و شهید ما بهترین شهیدان و محبوب ترین آن ها در نزد خدا است و او حمزه عموی پدرت و همسرت می باشد و از ماست کسی که دارای دو بال سبز است و در بهشت هر کجا بخواهد با فرشتگان پرواز می کند و آن پسر عموی پدرت و برادر شوهرت هست. و دو سبط این امت از ماست و آن حسن و حسین علیهما السلام دو فرزندت هستند و آنها دو آقای جوانان اهل بهشت هستند. به خدایی که مرا به حق مبعوث به رسالت فرمود، پدرشان علی علیه السلام بهتر از آن دو است. ای فاطمه، به خدایی که مرا به حق برانگیخت، مهدی این امت از این دو می باشد.»(1)
سند این روایت نیز معتبر است.(2)
ص: 152
یازدهم: ابو سعید خدری
امر تسری حنفی می نویسد:
«دارقطنی از ابی هارون عبدی روایت کرده است که گفت : نزد ابو سعید خدری آمدم و به او گفتم: آیا تو در بدر حاضر بوده ای؟ گفت: آری. گفتم: آیا در باره علی علیه السلام و فضلش چیزی از آن چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ای به ما نمی گویی؟ گفت: آری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از یک بیماری بهبود یافت و دوران نقاهت را می گذراند که فاطمه صلی الله علیه و آله وسلم بر او وارد شد تا از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عیادت کند. من در سمت راست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودم، پس چون فاطمه سلام الله علیها ضعف و سستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دید ، بغض گلویش را فشرد تا جایی که اشکش بر گونه هایش آشکار شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود: چرا می گریی ای فاطمه! فاطمه سلام الله علیها گفت: از فوت می ترسم یا رسول اللَّه! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای فاطمه! آیا نمی دانی که خداوند به زمین نگریست و پدر تو را برگزید و او را به عنوان پیامبر برانگیخت، و بار دیگر به زمین نگریست و شوهر تو را در آن برگزید و به من وحی کرد و تو را به ازدواج او درآوردم و وصیّ اش گرفتم؟»(1)
دوازدهم: عبد الله بن مسعود
«عبد الله بن مسعود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرد که فرمودند: من خواسته پدر خود ابراهیم علیه السلام هستم.
گفتیم: ای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! چطور خواسته پدرت ابراهیم ( علیه السلام ) شدی؟
فرمود: خدای توانا و بزرگ بر ابراهیم علیه السلام وحی کرد: « من تو را بر مردم پیشوا قرار می دهم » ابراهیم علیه السلام از شادی به وجد آمد و گفت: ای پروردگار من ! از فرزندانم مانند من پیشوایانی هست؟
ص: 153
خدا بسوی او وحی کرد که ای ابراهیم علیه السلام ! به تحقیق من پیمانی با تو نمی بندم که به او وفا نکنم.
گفت: ای پروردگار من آن عهدی که بر من وفا نمی کنی چیست؟ فرمود برای ستمکاران از فرزندانت عطا نمی کنم.
در آن هنگام ابراهیم علیه السلام گفت: «خود و فرزندانم را از پرستش این بتها بدور کن. پروردگارا بتحقیق آنها بیشتری از مردم را گمراه کردند» پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود همان درخواست و دعا به من و علی علیه السلام رسید که هرگز احدی از ما بر بت سجده نکرده ایم ، پس خدا مرا پیامبر و علی علیه السلام را وصی قرار داد.»(1)
سیزدهم: جابر بن عبد الله
«جابر بن عبدالله میگوید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند : خدای بزرگ و توانا پرتویی از نور بر زمین نازل کرد، و او را در پشت آدم ( علیه السلام ) برقرار نمود، و او را برگردانید، تا آنکه به دو بخش قسمت نمود، پاره ای در پشت عبد اللَّه و پاره ای دیگر در صلب ابو طالب ( علیه السلام ) قرار داد. پس مرا پیامبر و علی ( علیه السلام ) را وصی در آورد.»(2)
ص: 154
چهاردهم: براء بن عازب
«براء بن عازب گفت: وقتی آیه: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ) نازل شد، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرزندان عبد المطلب را جمع کرد و آنان در آن روز چهل مرد بودند ... آنگاه آنان را بیم داد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب ! همانا من از سوی خداوند، بیم دهنده و مژده دهنده به شما هستم با چیزی که هیچ کس آن را نیاورده است و من دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، پس تسلیم شوید و از من پیروی کنید تا هدایت شوید.
کیست از شما که با من برادری کند و وزیر من شود و ولیّ و وصیّ من پس از من و جانشین من در خاندانم باشد و قرض مرا ادا کند؟
همه آنان ساکت شدند و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این سخن را سه بار تکرار کرد و هر بار آنان ساکت بودند و علی ( علیه السلام ) می فرمود: من .
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: تو. پس اقوام بلند شدند و به ابو طالب علیه السلام می گفتند: از پسرت اطاعت کن که او را امیر تو کرد.»(1)
ص: 155
پانزدهم: معاذ بن جبل
امر تسری حنفی می نویسد:
«از طریق ابن حضرمی از معاذ بن جبل روایت شده است که گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به علی ( علیه السلام ) فرمود: تو برادر ، وارث و وصی من هستی.
علی ( علیه السلام ) فرمود: من چه چیزی از شما به ارث می برم ؟
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: آنچه پیامبران از یکدیگر به ارث می برند.
علی ( علیه السلام ) فرمود: خدا و رسولش بهتر می دانند.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: کتاب خدا و سنت پیامبرش.»(1)
شانزدهم: ام سلمه
«ابوبکر خوارزمی از ام المومنین ام سلمه روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: خدای عز و جل اختیار کرده از هر امتی پیغمبری را، و اختیار فرموده از برای هر پیغمبری وصی . پس من پیغمبر این امتم، و علی ( علیه السلام ) وصی من در میان عترت ، اهل بیت و امت من بعد از من است.»(2)
ص: 156
بخاری(1)
و مسلم(2)
روایت کرده اند که :
«در نزد عائشه گفتند: علی علیه السلام وصی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بوده است. عائشه گفت: چه زمانی پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را وصی قرار داد؟ وقتی پیغمبر از دنیا می رفت من تکیه گاه او بودم و سرش را به سینه من تکیه داده بود یا بر دامن بود و در آخرین لحظه یک طشت خواست و مقداری آب از دهان شان خارج شد و دیگر متوجه نشدم و پیغمبر از دنیا رفت، چه زمانی علی را وصی خویش قرار داد؟»(3)
محمد بن علی شوکانی سلفی در 32 سالگی رساله ای در اثبات وصایت امیرالمومنین علیه السلام نوشته و گفته است: کسانی که در نزد عایشه، وصایت حضرت علی علیه السلام را مطرح کردند، گروهی از صحابه بودند!
«بدان که گروهی از کینه ورزان به شیعه ، از سر دشمنی با آنان می گویند : اینکه حضرت علی علیه السلام وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده باشد ، از خرافات شیعیان است ، و این زیاده روی در بی انصافی است. چگونه این از خرافات شیعیان است در حالی که این مطلب را گروهی از صحابه گفته اند، همانطور که در صحیح بخاری و مسلم آمده است که گروهی در نزد عایشه گفتند: حضرت علی علیه السلام وصی بوده است و همینطور در سایر روایات .»(4)
البته انکار و نفی عایشه به چند دلیل هیچ تأثیری در نفی این موضوع ندارد:
اولا: عایشه دشمن مولا علی علیه السلام بود و حرف او حجت نیست.
ص: 157
ابن عباس می گوید: «... عائشه قلبش نسبت به امام علی علیه السلام پاک نبود.»(1)
و نیز روایت شده است که در نزد عایشه به امیر المومنین علیه السلام دشنام دادند، اما او هیچ واکنشی نشان نداد.
«از عطاء بن یسار روایت شده است که گفت: شخصی آمد و در نزد عائشة به علی ( علیه السلام ) و عمار دشنام داد و عائشة گفت : در مورد علی چیزی به تو نمی گویم، اما در مورد عمار شنیدم که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می فرمود: عمار بین دو امر مخیر نمی شود مگر آن که درست ترینش را انتخاب می کند.»(2)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و حمزه احمد الزین(3) و شعیب الأرنؤوط(4)
سندش را تصحیح کرده اند.
داستان وقتی جالب می شود که بدانید عایشه حتی در برابر دشنام به حسّان بن ثابت (یکی از صحابه ای که در قضیه ی افک به عایشه _ طبق نظر اهل سنت _ تهمت زنا زد) سکوت نکرده و از او دفاع می کند:
«عروة بن الزبیر گفت: به نزد عایشه رفتم و حسان را در نزدش سب می کردم. پس گفت: او را سب نکن؛ زیرا او از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم دفاع می کرد.»(5)
در جنگ جمل نیز عایشه قصد کشتن حضرت علی علیه السلام را داشت.(6)
ص: 158
ثانیا: مگر قرار بود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فقط در آخرین لحظات عمرشان وصی معین بفرمایند؟!
ابوالحسن حنفی معروف به سندی در شرح این حدیث، این نکته را متذکر شده است:
«پوشیده نیست که این مانع نمی شود از اینکه وصیت قبل از آن بوده باشد و اقتضا نمی کند بر اینکه آن حضرت از دنیا رفتند و برایشان ممکن نبود که وصیت بکنند و اصلا چنین چیزی تصور نمی شود و چگونه تصور شود در حالی که می دانیم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از نزدیک بودن اجلش قبل از بیماری شان آگاهی داشت و سپس چند روزی بیمار شدند. بله آن حضرت به علی علیه السلام وصیت کردند ، اما به چه ؟ به کتاب و سنت . که وصیت به این دو اختصاص به علی علیه السلام ندارد ، بلکه شامل همه ی مسلمانان می شود و اگر وصیت به مال است که آن حضرت مالی به جا نگذاشتند تا احتیاج به وصیت به ایشان داشته باشد و خداوند داناتر است.»(1)
ثالثا: آخرین نفری که با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود ، حضرت علی علیه السلام بود نه عایشه!
سند یکم:
«ام سلمه سلام الله علیها می گوید : قسم به کسی که قسم او را می خورم ، علی علیه السلام نزدیک ترین مردم به رحضرت
ص: 159
سول صلی الله علیه و آله وسلم بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را صبح ملاقات کردیم در حالی که او مدام می فرمود : علی علیه السلام آمد ؟ علی علیه السلام آمد ؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود : گویا او را برای کاری فرستاده ای ؟ و بعد از آن علی علیه السلام آمد و ام سلمه می گوید : گمان کردم که از او درخواستی دارد و از خانه خارج شدیم و کنار در نشستیم و من نزدیک تر به در بودم . پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به سمت او برگشت و او را در طرف چپش قرار داد و با او نجوا می کرد. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در همان روز رحلت کرد و علی علیه السلام از نظر عهد نزدیک ترین مردم به او بود.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر حاکم موافقت نموده است.(2)
نور الدین هیثمی نیز گفته است که تمام راویان سند این روایت از رجال صحیحین هستند بجز ام موسی که او نیز ثقه است.(3)
وصی الله بن محمد عباس نیز در تحقیق کتاب احمد بن حنبل سندش را تصحیح کرده است.(4)
سند دوم:
«ابو رافع گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفات کرد و سرش در آغوش علی بن ابی طالب علیه السلام بود و به علی علیه السلام می فرمود: خدا را خدا را در مورد بندگان ؛ خدا را خدا را در مورد نماز ؛ و آن آخرین کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود.»(5)
هیثمی این روایت را از بزار نقل کرده و گفته است که همه ی رجال سندش ثقه هستند بجز غسان بن عبد الله که ترجمه ای برای او نیافتم.(6)
ص: 160
در حالی که غسان بن عبدالله ، همان غسان بن عبیدالله یا عبید است که توثیق دارد.
ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«عباس و کس دیگر از یحیی بن معین نقل کرده اند که گفته است: غسان ثقه است ... و دارقطنی گفته: صالح است ... ابن حبان از یحیی بن معین نقل کرده که او حدیث شناس نبود، اما اهل دروغگویی هم نبود و ابن حبان نام او را در زمره ی ثقات آورده و گفته است: از شعبه نسخه ی مستقیمی روایت کرده است.»(1)
ابن خزیمه نیز روایتی را از او در صحیحش نقل کرده است.(2)
سند سوم:
«نعیم بن یزید از علی بن ابی طالب علیه السلام نقل می کند که [هنگامی که بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شدت یافت ،] فرمود : ای علی علیه السلام ! پوستی بیاور تا در آن چیزی بنویسم که امتم گمراه نشود. و ترسیدم که رحلت کند ، پس گفتم: من از کاغذ حافظ ترم. پس فرمود: به نماز، زکات و بندگان وصیت میکنم.»(3)
این روایت را احمد نقل کرده و احمد شاکر سندش را حسن دانسته(4) و ضیاء مقدسی نیز آن را در صحیحش آورده است.(5)
همین روایت را بخاری در کتاب الادب المفرد با همین سند نقل کرده، ولی اضافه کرده است که:
«و این چنین می گفت تا رحلت فرمود. و او را فرمان داد به شهادت این که لا اله الا الله و محمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده
ص: 161
و فرستاده اش است و هر که به این دو شهادت دهد، بر آتش جهنم حرام است.»(1)
رابعا: طبق گفته ی ابن عباس ، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به هنگام رحلتشان سه وصیت کردند:
«ابن عباس گفت: روز پنج شنبه ، و چه عظیم است روز پنج شنبه ! پس گریست تا اینکه اشک او سنگ ریزه های آنجا را تَر کرد. گفتم : ای ابن عباس ، روز پنج شنبه چیست ؟ ابن عباس گفت: درد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم سخت شد؛ پس فرمود: کتف بیاورید تا برای شما بنویسم کتابی که بعد از آن هرگز گمراه نشوید؛ پس کسانی که در آنجا بودند تنازع کردند _و شایسته نیست که در نزد پیامبر نزاع شود_ پس گفتند : او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟ از او بپرسید. پس شروع کردند به برگرداندن کلام بر پیامبر. سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: رهایم کنید؛ بگذارید مرا ! آنچه که من در آنم بهتر است از آنچه که شما مرا بدان می خوانید. پس آنان را به سه چیز سفارش کرد و فرمود :
مشرکین را از جزیره العرب بیرون کنید ، نمایندگان قبایل را بپذیرید همان طور که من به آن ها اجازه ورود می دادم و در مورد سومی [راوی] سکوت کرد یا گفت و من آن را فراموش کرده ام. سفیان می گوید : این سخن سلیمان است.»(2)
بنابراین بر اساس روایت مذکور در صحیحین، وصایت امیرالمومنین علیه السلام در نزد صحابه یا تابعین مشهور بوده است و سخن عایشه در رد آن اعتباری ندارد.
ص: 162
از آنجایی که مخالفین می گویند: اگر حضرت علی علیه السلام واقعا وصی بوده، پس چرا اهل بیت هیچ گاه از آن سخنی نگفته اند، لذا بر آن شدیم که مدارک آن را نیز از کتب اهل سنت ولو با اسانید ضعیف ارائه دهیم.
امام علی علیه السلام
امیر المومنین علیه السلام خطاب به گروهی که معاویه نزد آن حضرت اعزام نموده بود ، فرمودند:
«ای مردم! من برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، وصی او و وارث علمش هستم و وصیتش را مختص من کرد و از بین آنان مرا انتخاب کرد و فاطمه سلام الله علیها را بعد از آن که عده ای او را خواستگاری کردند و به آن ها نداد ، به عقد من درآورد و او را با فرمان خداوند متعال به عقد من درآورد و از فاطمه سلام الله علیها به من فرزندان پاکی بخشید و به چه کسی مانند آنچه به من داده شده ، عطا شده است ؟! من کسی هستم که عمویم سرور شهدا و برادرم با فرشتگان با دو بال که مزین به درّ و یاقوت است هر جا که بخواهد پرواز می کند. من صاحب دعا ها و صاحب عقوبت ها و صاحب نشانه های عجیب و بزرگی پولادین و همیشه نو و تازه هستم . من پدر بی سرپرستان و یتیمان و از بین برنده ستمگران و پناه متقین و سرور أوصیا و امیرمؤمنان و ریسمان محکم الهی و دژ محکم و طناب محکمی که گسستگی ندارد هستم و خداوند شنوا و داناست.» (1)
و در نامه ای به مردم مصر در مقایسه ی خود با معاویه فرمودند:
«به دور باشید از دعوت دروغگو فرزند هند و بیندیشید و بدانید که امام هدایت و امام هلاکت و وصی پیامبر و دشمن پیامبر مساوی نیستند ؛ خداوند ما و شما را از محبین و از راضی ها قرار دهد.»(2)
ص: 163
امام حسن علیه السلام
حضرت امام مجتبی علیه السلام پس از شهادت امیر مومنان علیه السلام خطبه ای خواندند که در قسمتی از آن به وصایت امیر مومنان علیه السلام اشاره کرده اند.(1)
این خطبه با اسناد متعدد و معتبری روایت شده است، اما متأسفانه بحث وصایت امیرالمومنین علیه السلام و مطالب مهم دیگر در بسیاری از آنها نقل نشده است. (2)
امام حسین علیه السلام
آن حضرت در روز عاشورا خطاب به یزیدیان فرمودند:
«حسب و نسب مرا بنگرید و نظر کنید که من کیستم، سپس به نفس خودتان مراجعه کنید و آن را مورد عتاب قرار دهید و نگاه کنید که آیا برای شما صلاح است مرا شهید کنید و نسبت به من هتک حرمت نمائید؟ آیا من پسر پیغمبر شما و پسر وصی و پسر عموی او نیستم؟ همان پسر عمویی که اولین شخصی بود که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم را از نظر آنچه که از طرف خدا آورده بود تصدیق کرد.»(3)
ص: 164
لقب «وصی» برای امام امیر المؤمنین علیه السلام است در میان مسلمانان آنقدر اشتهار و شیوع یافته که در کتاب های لغت اهل سنت ثبت گردیده است؛
أبو منصور محمد بن أحمد الأزهری الشافعی(1) متوفای 370 ه_ :
«وقیل لعلی علیه السلام : وصی»(2)
محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری(3) متوفای 711 ه_ :
«وقیل لعلی ، علیه السلام ، وصی»(4)
محمد مرتضی الحسینی الزبیدی الحنفی(5)
متوفای 1205 ه_ :
«والوصی ، کغنی : لقب علی ، رضی اللها تعالی عنه ... وفیه یقول کثیر : وصی النبی المصطفی وابن عمه»(6)
ص: 165
وصایت حضرت امیر المومنین علیه السلام در اشعار تعداد زیادی از صحابه نیز آمده که بسیاری از آن ها را ابن ابی الحدید معتزلی شافعی که خودش شاعر بوده، جمع آوری کرده است.
یکم: فضل بن عباس
«هان! بدان که بهترین مردم پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نزد آگاهان و عالمان، وصی آن حضرت می باشد که اولین کسی بود که پشت سر آن حضرت به نماز ایستاد و اولین کسی بود که در جنگ بدر در مقابل سپاه دشمن قد علم نمود.»(1)
دوم: حسان بن ثابت (شاعر)
«خداوندی که تمام خوبی ها و خیرات به دست اوست ، به امام ابوالحسن و کسی که مانند اوست خیر عطا کند که یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در میان ما زنده نگاه داشت. جزای خیر بر تو باد و چه کسی بر این شایسته تر؟ مگر تو برادر او در هدایت و وصی او نیستی؟ و من این را از کتاب خداوند و سنت پیامبرش دانستم.»(2)
سوم: نعمان بن عجلان (شاعر انصار)
«این تفرقه و پراکندگی چگونه ممکن است در حالی که وصی پیامبر خدا، امام و پیشوای ماست؟! نه چنین چیزی ممکن نیست مگر از روی سردرگمی و ذلت. معاویه گمراه را رها کنید و به عنوان شکرانه این نعمت از راهی که وصی پیامبر می پیماید پیروی نمایید.»(3)
ص: 166
«ای عمرو! برای علی بن ابی طالب که اهلیت و شایستگی خلافت داشت بسیار سخت بود که تو نمی دانی. کسی که وصی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و کشنده قهرمانان کفر و ضلالت بود.»(1)
چهارم: عبد اللّه بن ابی سفیان بن حرث
«قهرمان جنگ خیبر و جنگ بدر که لشکر های دشمن به سوی ما سرازیر گشته بودند از ماست. او وصی پیامبر اکرم و پسر عموی اوست و چه کسی می تواند به چنین مقامی از نظر نزدیکی و خویشاوندی برسد»(2)
پنجم: أبو الهیثم بن التیهان صحابی بدری
«وصی پیامبر، امام و سرپرست ماست. امر واضح شد و از خفا خارج گشت»(3)
ششم: زیاد بن لبید الأنصاری
«انصار را چگونه می بینی در این روز همچون سگ. ما مردمانی هستیم که از کشته شدن هیچ خوف و هراسی به خود راه نمی دهیم. ما از کسی که بر وصی پیامبر غضب کرده و دشمنی می کند، هراسی نداریم. همانا انصار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این تصمیمشان جدی هستند و با کسی شوخی ندارند. این شخص علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزند عبد المطلب است که ما امروز او را در برابر دروغگویان یاری می کنیم و کسی که از حد و حدود خود تجاوز کند بد حاصلی کشت نموده است.»(4)
ص: 167
هفتم: حجر بن عدی الکندی
«بارالها! علی را برای ما سلامت بدار. برای ما این شخص، مبارک، مؤمن، موحد و متقی است و در رأی و نظر خویش دچار خطا و اشتباه نمی گردد، بلکه او هدایت گر، موفق و هدایت شده است. خدایا او و پیامبر ما را حفظ بفرما! او از سوی پیامبر ، ولی شده و آن حضرت بر وصایت او رضایت داده است.»(1)
هشتم: خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین
«آیا من زنده باشم بدون آن که با علی علیه السلام باشم؟ این عیبی است برای من که او در دنیا نباشد و تو پدر باشی. وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از اهل بیت اوست و تو نیز بر این کار شاهد بودی.»(2)
نهم: عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی
«ای قوم! نقشه بزرگی کشیده اند تا با وصی پیامبر به جنگ برخیزند؛ جنگی که نابرابر است.»(3)
دهم: عمرو بن أحیحة
«خداوند اراده فرمود تا آنچه را فرزند وصی پیامبر و فرزند انسانی نجیب خواسته محقق نگردد. کسی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را بدون هر شک و تردیدی به عنوان بهترین انسان ها و وصی خود برگزید»(4)
ص: 168
یازدهم: امیر المؤمنین علیه السلام
«ای عجب مورد منکری شنیدم *** دروغ به خداوند که موی را سفید می کند
احمد اگر خبر دار شود راضی نمی شود *** که وصی اش و ناقص در یک ردیف قرار گیرند
منفور رسول خدا و ملعون لوچ *** من زمانی که مرگ نزدیک و حاضر شود
آستین ها را بالا می زنم و قنبر را فرا می خوانم *** که پرچم مرا جلو بینداز و از ترس عقب نبر
و ترسو آنچه مقدر شده را نمی تواند دور کند *** اگر نزد من ای پسر حرب جعفر
یا حمزه شجاع و جوانمرد و تابان بود *** قریش می دید که ستاره شب ظهور کرده است»(1)
دوازدهم: جریر بن عبد الله البجلی
«وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کسی از اهل بیت اوست و او قهرمانی است که همواره حامی اوست و به این کار، مورد ضرب المثل قرار گرفته است»(2)
سیزدهم: عبد الرحمن بن ذؤیب الأسلمی
«وصی آنها را به سمت تو رهبری می کند تا *** تو را از گمراهی و شک دور کند »(3)
چهاردهم: مُغِیرَة بن حارث بن عبدالمطلب
«در میان شما وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان فرمانده و رهبر شما حضور دارد ؛ کسی که داماد آن حضرت و کسی بوده است که کتاب خدا را نشر داده است»(4)
ص: 169
پانزدهم: عبد الله بن العباس بن عبد المطلب
«تنها از خاندانش او وصی رسول خداست نه کس دیگری * و اسب سوار او هنگامی که گفته شود : هل من مبارز»(1)
«به خدا سوگند هیچ یک از افراد بشر پس از وصی ؛ یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام ، مانند ابن عباس سخن نگفته است»(2)
ابن ابی الحدید بعد از نقل این اشعار ، در پایان می گوید :
«اشعاری که در آن لفظ وصی آمده بسیار زیاد است، اما ما در این جا برخی از آنها را که در این دو بخش (یعنی کتاب «وقعه الجمل» از ابومخنف و کتاب نصر بن مزاحم در موضوع جنگ صفین) آمده بود را آوردیم، در حالی که غیر از این دو بخش، اشعار بسیار زیادی هست که از حدّ و حصر خارج است و اگر از خستگی و ملال خوف نمی داشتیم، تمام آنها را در این فرصت بیان می کردیم که در آن صورت صفحات فراوانی را به خود اختصاص می داد.»(3)
ص: 170
هنگامی که حضرت فاطمه سلام الله علیها با حضرت امیر المومنین علیه السلام ازدواج کردند و نیز در هنگام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، آن حضرت به ایشان فرمودند: آیا راضی نمی شوی که خداوند از اهل زمین دو مرد را برگزید ؛ یکی از آن دو ، پدرت است و دیگری همسرت .
محمد بن الطیب الباقلانی متوفای 403 ه_ مالکی مذهب که ذهبی از او به عنوان « الإمام العلامة أوحد المتکلمین مقدم الأصولیین وکان ثقة إماما بارعا» یاد کرده(1)، این روایت را مسلّم دانسته و به آن احتجاج کرده است.(2)
این روایت در کتب اهل سنت از 5 نفر از صحابه و در مجموع با 10 سند نقل شده است:
«حدثنا محمد بن جابان الجندیسابوری والحسن بن علی المعمری قالا ثنا عبد الرزاق عن معمر عن بن أبی نجیح عن مجاهد عن بن عباس قال لما زوج النبی صلی الله علیه و آله وسلم فاطمة علیا قالت فاطمة یا رسول الله زوجتنی من رجل فقیر لیس له شیء فقال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أما ترضین یا فاطمة أن الله عز وجل اختار من أهل الأرض رجلین أحدهما أبوک والآخر زوجک.»
این روایت را طبرانی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش کرده است.(3)
ص: 171
خطیب بغدادی(1)
و دارقطنی(2)
نیز آن را نقل کرده اند و سیوطی سندشان را حسن دانسته است.
همین روایت را حاکم نیشابوری از ابو صلت با همان سند فوق نقل کرده و تصحیح کرده است.(3)
ذهبی که نتوانسته این حدیث را تحمل بکند، گفته است: این حدیث موضوع و جعلی است و آن را عبد السلام بن صالح (ابو صلت هروی) جعل کرده است !!
حال آنکه این روایت از عبد الرزاق، با همان سند، از 4 نفر دیگر نیز نقل شده است:
1. محمد بن جابان الجندیسابوری(4)
2. الحسن بن علی المعمری(5)
که به حکم برنامه ی جوامع الکلم ، «صدوق حسن الحدیث» است
3. أحمد بن عبد الله بن زید (یزید) الهشیمی(6)
4. ابراهیم بن الحجاج(7)
که به حکم برنامه ی جوامع الکلم ، «ثقه» است
اما این تمام ماجرا نیست و این روایت را حاکم از ابوهریره نیز نقل کرده است که در ادامه می آوریم.
ص: 172
«حدثنا أبو بکر بن أبی دارم الحافظ ثنا أبو بکر محمد بن أحمد بن سفیان الترمذی ثنا سریج بن یونس ثنا أبو حفص الأبار ثنا الأعمش عن أبی صالح عن أبی هریرة رضی الله عنه قال قالت فاطمة رضی الله عنها یا رسول الله زوجتنی من علی بن أبی طالب وهو فقیر لا مال له فقال یا فاطمة أما ترضین أن الله عز وجل اطلع إلی أهل الأرض فاختار رجلین أحدهما أبوک والآخر بعلک»(1)
حاکم، سپس برای این حدیث ، سند دیگری ذکر کرده و در ذیل آن به صحت این سند حکم کرده است.
سند یکم:
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب انصاری نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند : آیا نمی دانی که خداوند متعال به زمین نظاره کرد و از میان مردم ، پدرت را انتخاب کرده و بعنوان پیامبر مبعوث نمود و سپس برای بار دوم به زمین نظاره کرد و همسرت را انتخاب کرد و به من وحی نمود تا او را به نکاح تو در آوردم و او را وصی (خویش) قرار دهم ؟!»(2)
این روایت را طبرانی با سند حسن نقل کرده است. (3)
سند دوم:
طبرانی به دنبال حدیث فوق ، سند دیگری نیز برایش ذکر کرده است :
«عبایة بن ربعی از ابو ایوب نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مریض شد و فاطمه سلام الله علیها برای عیادت نزد او در حالی که رو به بهبودی بود آمد و هنگامی که سختی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دید ، پس حدیث را با طولش بیان
ص: 173
کرد.»(1)
این سند نیز معتبر است.(2)
«علی هلالی صحابی گوید: در زمان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در آن از دنیا رفت ، بر ایشان وارد شدم و دیدم که فاطمه زهرا سلام الله علیها در بالین آن حضرت بودند ، پس گریه کردند و صدایشان بلند شد ، پس پلکهای چشم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جانب فاطمه سلام الله علیها باز شد و فرمودند : ای محبوبه ی من فاطمه علیه السلام ! چرا گریه می کنی ؟ فرمود: از پراکندگی و ضایع شدنمان بعد از شما می ترسم.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مگر نمی دانی که خدا به زمین توجه فرمود و از همه خلائق پدرت را برگزید و او را پیغمبر قرار داد و دیگر بار به زمین توجه کرد و شوهرت را برگزید و به من وحی کرد تا تو را به نکاح او درآورم؟!»(3)
این سند نیز معتبر است.(4)
ص: 174
مولوی امر تسری حنفی می نویسد:
«دارقطنی از ابی هارون عبدی روایت کرده است که گفت : نزد ابو سعید خدری آمدم و به او گفتم: آیا تو در بدر حاضر بوده ای؟ گفت: آری. گفتم: آیا در باره علی علیه السلام و فضلش چیزی از آن چه از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده ای به ما نمی گویی؟ گفت: آری، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از یک بیماری بهبود یافت و دوران نقاهت را می گذراند که فاطمه صلی الله علیه و آله وسلم بر او وارد شد تا از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عیادت کند. من در سمت راست پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودم، پس چون فاطمه سلام الله علیها ضعف و سستی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را دید ، بغض گلویش را فشرد تا جایی که اشکش بر گونه هایش آشکار شد. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود: چرا می گریی ای فاطمه! فاطمه سلام الله علیها گفت: از فوت می ترسم یا رسول اللَّه! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای فاطمه! آیا نمی دانی که خداوند به زمین نگریست و پدر تو را برگزید و او را به عنوان پیامبر برانگیخت، و بار دیگر به زمین نگریست و شوهر تو را در آن برگزید و به من وحی کرد و تو را به ازدواج او درآوردم و وصیّ اش گرفتم؟»(1)
بنابراین، این روایت بدون شک صحیح است و دلالت آن هم واضح است؛ خداوند دو نفر را از زمین برگزیده است که اولی پیامبر است و دیگری هم باید وصی و جانشین او باشد.
و حداقل چیزی که از این روایت مستفاد می شود، افضلیت امیرالمومنین علیه السلام بر تمام امت است.
ص: 175
و اما مهم ترین و قوی ترین دلیل بر اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمومنین علیه السلام .
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در اواخر سال دهم هجری برای اولین و آخرین بار بعد از هجرت به مدینه، قصد حج واجب کرد.(1)
در این سفر بسیاری از اهل مدینه و حومه، همراه آن حضرت بودند؛ چون امر شده بود که هر کس بتواند، باید که در این سفر همراه باشد. تعدادی هم بین مدینه و مکه ضمیمه شدند.
در بازگشت از حج، در منطقه ی غدیر خم که محل میقات حاجیان شام ، مصر و عراق بود که از راه دریا به حجاز می رسیدند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به فرمان خداوند مردم را در گرمای سوزان آن روز نگه داشتند و بعد از یاد آوری ولایت خدا و رسول و نزدیک بودن رحلت خودشان ، ولایت امیرالمومنین علیه السلام را مطرح کردند.
متن حدیث غدیر را محدثان اهل سنت کم و بیش ناقص نقل نموده اند، ولی مهمترین قسمت حدیث؛ یعنی «من کنت مولاه، فعلی مولاه ؛ یعنی هرکس را که من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست.» را به طور متواتر نقل کرده اند.
ص: 176
این حدیث از بیش از صد نفر از صحابه نقل شده است که مرحوم علامه امینی رضوان الله علیه تمام طرق آن را در کتاب گرانسنگ الغدیر بیان نموده اند.
از علمای اهل سنت نیز عمر بن شاهین این مطلب را متذکر شده و گفته است:
«و حدیث غدیر خم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حدود صد نفر از صحابه که ده نفر آنان از عشره مبشره هستند، نقل کرده اند و آن حدیث ثابتی است که اشکالی در آن نمی شناسم و علی ( علیه السلام ) در این فضیلت، تنها است و کسی در آن با او شریک نیست.»(1)
محمد ناصر الدین ألبانی وهابی ده نفر از صحابه را نام برده است که این حدیث را نقل کرده اند و سپس به اعتبار بسیاری از اسناد آنها تصریح کرده است (البته او به گفته ی خودش به خاطر کثرت طرق حدیث غدیر، به ذکر همین اسناد بسنده کرده است) :
1. زید بن ارقم با پنج طریق 2. سعد بن ابی وقاص با سه طریق 3. بریده با سه طریق 4. علی بن ابی طالب علیه السلام با نه طریق 5. ابو ایوب انصاری 6. براء بن عازب 7. عبد الله بن عباس 8. انس بن مالک 9. ابو سعید خدری 10. ابو هریره ؛ یعنی جمعا 26 طریق (2)
ما نیز به خاطر کثرت اسناد حدیث غدیر و متواتر بودن آن، از ذکر آن ها خودداری می کنیم؛ چرا که متشدد ترین علمای مخالفین؛ مانند شعیب الارنؤوط نیز به تواتر این حدیث اقرار کرده اند.
ص: 177
بسیاری از بزرگترین علمای حدیث شناس عامه بعد از دیدن کثرت طرق حدیث غدیر و معتبر بودن بسیاری از آن ها ، حکم به تواتر این حدیث داده اند که در اینجا به اسامی تعدادی از آن ها اشاره می کنیم:
او که از استوانه های علم رجال و حدیث اهل سنت است، می نویسد :
«محمد بن جریر طبری اسناد روایت غدیر خم را در چهار جلد جمع آوری کرده است که من قسمتی از آن را دیدم و از گستردگی روایات آن شگفت زده شدم و یقین کردم که این اتفاق افتاده است.»(1)
«من یک جلد از کتاب أسناد حدیث غدیر را که ابن جریر نوشته بود را دیدم و از زیاد بودن اسناد آن گیج و مبهوت شدم.»(2)
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از چادر یا خیمه به سمت ما بیرون آمد و با دستش سه بار اشاره کرد و دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هر کس من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست. این حدیث ، حسن و جداً عالی و متنش متواتر است.»(3)
ابن کثیر دمشقی (شاگرد ذهبی) نیز می نویسد:
«استاد ما حافظ ذهبی گفت: این حدیث به صورت متواتر نقل شده است و من یقین کردم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صادر شده است، اما جمله: «اللهم وال من والاه» نیز سندش قوی است.»(4)
ص: 178
این عالم سرشناس اهل سنت که یکی دیگر از استوانه های علم رجال و حدیث آن ها و حافظ علی الاطلاق اهل سنت است، می نویسد :
«حدیث: «من کنت مولاه فعلی مولاه» را ترمذی ونسائی با سند صحیح نقل کرده اند، سند های بسیاری دارد که همه آن ها را ابن عقده در کتاب مستقلی جمع آوری کرده است و بسیاری از اسناد آن صحیح و یا حسن هستند.»(1)
«ابن جریر حدیث غدیر را از طرق گوناگون در کتاب مستقلی با تصحیح آن جمع آوری کرده است، وکسی که به اسناد آن توجه خاص کرده ، ابن عقده است. وی این حدیث را از زبان بیش از هفتاد صحابی نقل کرده است.»(2)
گرچه ابن حجر صریحا حکم به تواترش نداده، ولی این سخنش دست کم از متواتر دانستنش ندارد.
سیوطی نیز که یکی دیگر از استوانه های اهل سنت است ، حکم به تواتر حدیث غدیر داده است.
حافظ عبد الرؤوف مناوی در شرح الجامع الصغیر سیوطی می نویسد:
«من کنت مولاه فعلی مولاه ... مؤلف (سیوطی) گفته است: حدیثی متواتر است.»(3)
«من کنت مولاه فعلی مولاه... مصنّف (سیوطی) گفته است: حدیثی متواتر است.»(4)
ابراهیم بن محمد حسینی (از علمای سنی مذهب قرن دوازدهم) نیز همین مطلب را گفته است.(5)
ص: 179
«در صحت حدیث غدیر شکی نیست ؛ زیرا گروهی مانند: ترمذی ، نسائی و احمد آن را با سند نقل کرده اند. اسناد این حدیث فراوان است و شانزده تن از اصحاب آن را روایت کرده اند، و در نقلی که احمد دارد، می گوید: سی نفر از اصحاب در زمان خلافت علی علیه السلام وقتی که آن حضرت از آنان در خواست گواهی بر شنیدن این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمود، شهادت دادند که آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیده اند.
بیشتر سندهای این حدیث صحیح و حسن است و سخن کسی که بر سند آن بخواهد ایراد بگیرد، ارزش توجه ندارد و نیز به سخن کسی که می گوید: حضرت علی علیه السلام از یمن بازنگشت، توجه نمی شود ؛ زیرا بازگشت آن حضرت و ادراک حج همراه با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ثابت شده است و نیز قول کسانی که زیاده ی حدیث غدیر ؛ یعنی جمله ی "اللهم وال من والاه الی آخر" را جعلی می دانند، مردود است؛ چرا که زیاده ی حدیث نیز از طرقی نقل شده است که ذهبی بسیاری از آنها را تصحیح کرده است.»(1)
وی در کتابش که مختص احادیث متواتر است، حدیث غدیر را آورده و نام 25 نفر از صحابه ی راوی آن را ذکر کرده است.(2)
«تواتر معنوی به معنی اختلاف الفاظ راویان در خبری که روایت می کنند است که الفاظشان بر یک معنایی اتفاق دارند و این نوع تواتر زیاد است و اکثر تواتر ها اینگونه است و معنی آن، تواتر قدر مشترک بین آنها است و مثالش تواتر شجاعت علی علیه السلام است؛ اخبار متواتری از کار هایش در جنگ ها رسیده است که در جنگ بدر چنین کرد، در احد چنین و در روز خیبر چنین شکست داد و مانند آن که با دلالت التزامی به متواتر بودن
ص: 180
شجاعتش دلالت دارد و از آن جمله، حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه است که 150 سند دارد. علامه مقبلی بعد از بیان بعضی از اسناد این حدیث می گوید: اگر این جزء معلومات نباشد، در دنیا معلومی نخواهد بود و این حدیث در کتاب فصول جزء متواتر لفظی شمرده شده و اینچنین است حدیث منزلت و آن، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام است که: « جایگاه تو نسبت به من مانند جایگاه هارون نسبت به موسی است تا آخر حدیث ». و این حدیث را ابن الامام در شرح الغایه جزء متواتر معنوی شمرده. جلال به کلام فصول در تواتر حدیث غدیر اعتراف کرده است.»(1)
«برای حدیث غدیر سند های بسیاری ذکر شده است که افراد زیادی مانند هیثمی در کتابش المجمع (مجمع الزوائد) اسناد آن را ذکر کرده اند ، ومن آنچه آورده ام، اندکی از آن است که هر کسی پس از آشنایی با اسناد آن، یقین به صحت پیدا می کند. ابن عقده همه طرق نقل آن را در کتابی مستقل جمع کرده است و ابن حجر بعضی از اسناد آن را صحیح و بعضی دیگر را حسن دانسته است. خلاصه سخن آن که هر دو قسمت این روایت (من کنت مولاه فعلی مولاه ؛ اللهم وال من والاه) صحیح هستند، بلکه قسمت اول آن به صورت متواتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است و آنچه از طرق آن (26 طریق از ده نفر از صحابه) ذکر کردم، کفایت می کند.»(2)
ص: 181
شعیب الارنؤوط وهابی که از متشددترین عالمان حدیث عامه در برخورد با فضائل اهل بیت علیهم السلام است نیز در تحقیق مسند احمد به تواتر حدیث غدیر اعتراف نموده است:
«برای این قطعه از حدیث (یعنی من کنت مولاه فعلی مولاه) شواهد بسیاری وجود دارد که آن را به حد تواتر می رساند.»(1)
ص: 182
بر خلاف تصور عده ای که مولی در حدیث غدیر را به معنای خلیفه گرفته اند و بر این اساس ، دلالت آن را زیر سؤال برده اند ، باید بگویم که مولی در حدیث غدیر به معنای اولی است؛ یعنی هرکس را که من نسبت به او از خودش سزاوارتر هستم ، پس علی علیه السلام نیز نسبت به او از خودش سزاوارتر است.
مولی به معنای اولی در قرآن ، روایات و کتب لغت اهل سنت نیز آمده است که در ادامه به آن می پردازیم.
تفتازانی می نویسد:
«خداوند فرموده است: «جایگاه شما آتش است و آن برای شما مولا است (حدید: 15)» یعنی اولی به شماست . آن را ابوعبیده ذکر کرده است ؛ و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند: هر زنی که ازدواج کند بدون اجازه ی مولایش ؛ یعنی کسی که نسبت به او سزاوارتر است و مالک تدبیر امورش است و نظیر آن در شعر زیاد است و خلاصه اینکه استفاده از مولی به معنای متولی ، مالک امور و اولی به تصرف ، در کلام عرب شایع است که از بسیاری از پیشوایان لغت نقل شده است.»(1)
کلبی، زجاج، فراء و ابوعبیده، از بزرگان لغت شناس اهل سنت، در تفسیر آیه ی «مأواکم النار هی مولاکم (حدید: 15)» گفته اند: منظور از مولای شماست؛ یعنی اولی به شماست.
فخر رازی می نویسد :
«قال الکلبی : یعنی أولی بکم ، وهو قول الزجاج والفراء وأبی عبیدة»(2)
آلوسی نیز همین سخن را تکرار کرده و نوشته است:
ص: 183
«وقال الکلبی والزجاج والفراء وأبو عبیدة : أی أولی بکم کما فی قول لبید»(1)
ابن الانباری که ذهبی از او به «الإمام الحافظ اللغوی ذو الفنون » تعبیر می کند(2) ، می گوید:
«مولی به معنای اولی است ، و این فرمایش خداوند : «آتش برای شما مولا است»؛ یعنی آن اولی است برای شما.»(3)
أبو القاسم صاحب بن عُبّاد الطالقانی می گوید:
«مولا به معنای پسر عمو است و به معنای اولی نیز می آید؛ همانند فرمایش خداوند متعال که : «آن به شما مولا است» یعنی به شما اولی است . و مولی به معنای ولی نیز می آید و خداوند مولایش است ؛ یعنی ولی او است.»(4)
سلیمان بن بنین الدقیقی النحوی، از بزرگان علم لغت در قرن هفتم، می گوید:
«خداوند فرمود: جایگاه شما آتش است، آن برای شما مولاست؛ یعنی آتش اولی است برای شما.»(5)
أبو البقاء الکفوی از بزرگان علم لغت در قرن یازدهم می گوید:
«جایگاه شما آتش است و آن برای شما مولا است ؛ یعنی به شما اولی است ، یا جای شما به آن نزدیک است ، یا یاور شما است ، یا متولی و سرپرست شما است.»(6)
ص: 184
ابن منظور مصری، از علمای بزرگ لغت در قرن هشتم، می نویسد :
«و اما شعر لبید : «دو گروه متخاصم گمان بردند که ترسناک تر و سزاوارتر برای ترس و وحشت ، پشت سر و روبرو است» ، (از مولی المخافة) این چنین قصد شده است که : سزاورترین مکان که در آن جنگ خواهد بود، پشت سر و روبرو است.»(1)
محمد مرتضی الحسینی الزبیدی، از علمای لغت قرن 13 نیز همان سخن ابن منظور را گفته است.(2)
ص: 185
مفسران اهل سنت در تفسیر آیه ی (مَأْوَاکمُ النَّارُ ۖ هِی مَوْلَاکمْ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ؛ جایگاهتان آتش است و همان مولای شما است و بد سر انجامی است . حدید: 15) گفته اند: معنای مولاکم در این آیه ، اولی بکم (سزاوارتر به شما) است.
ابن عطیه آندلسی از علمای قرن ششم می گوید:
«این فرمایش خداوند که:(آن مولای شما است (حدید: 15)) مفسران گفته اند: معنایش این است که اولی به شما است.»(1)
ابو عبیده التیمی می گوید:
« (آن مولای شماست) یعنی اولی به شماست. لبید گفته است: مولا (سزاوارتر) برای ترس و وحشت ، پشت سر و روبرو است.»(2)
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش در کتاب تفسیر می نویسد:
« (مولای شماست (حدید: 15)) یعنی اولی به شماست»(3)
ابو الحسن واحدی نیز همین سخن را گفته است:
« (آن مولای شماست (حدید: 15)) یعنی اولی به شماست»(4)
جلال الدین محلی و سیوطی نیز در تفسیرشان ، مولا در این آیه را اولی بکم معنا کرده اند:
« (جایگاهتان آتش است و همان مولای شما است) یعنی اولی به شما است.»(5)
ص: 186
بخاری در صحیحش از ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که ایشان فرمودند:
«هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه من سزاوارترین شخص به او هستم در دنیا و آخرت. اگر بخواهید بخوانید ( پیامبر به مؤمنین اولی از خودشان است (احزاب:6) ) پس هر مؤمنی که مالی از خود ارث بگذارد ، کسان او وارث اویند هر که باشند و اگر دَینی یا زمینی ترکه گذارد، پس بیاید پیش من و من مولای ( اولی و صاحب ) آن هستم.»(1)
مسلم نیز در صحیحش از ابوهریره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که ایشان فرمودند:
«قسم به خدایی که جان محمد صلی الله علیه و آله وسلم در قبضه اوست، بر روی زمین هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه من اولی و سزاوارترین مردم به او هستم؛ پس هر یک از شما دَین یا زمینی باقی بگذارد، من مولای (اولی و صاحب) آنم. و هر کس از شما مالی را به ارث بگذارد، عصبه و کسان هم وارثند هر کس که باشند.»(2)
آنچنان که مشخص است ، معنای کلمه مولا در لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به معنای اولی به تصرف می باشد ؛ زیرا ایشان ابتدا به آیه ( النبی اولی بالمومنین من انفسهم ) اشاره کرده که متضمن اولویت مطلقه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر هر مومنی می باشد و سپس این اولویت بر مردم از خودشان را بر اساس مصداق ارث گذاشتن و باقی ماندن زمین و یا دَین افراد برای ایشان روشن نموده و در انتها نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم خودشان را مولای آنها می دانند.
علمای اهل سنت نیز تصریح کرده اند که کلمه ی «مولی» در روایات فوق به معنای ولی امر و سرپرستی است:
حمیدی متوفای 488 ه_ می نویسد:
«من مولای او هستم ؛ یعنی ولی او که نگهدار او و انجام دهنده امور او می باشد.»(3)
ص: 187
حسین بن مسعود بغوی متوفای 516 ه_ می نویسد :
«این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که "پس من مولای او هستم" ؛ یعنی ولی امر و سرپرست او هستم.»(1)
ملا علی قاری حنفی متوفای 1014 ه_ نیز همین تعبیر را دارد.(2)
شهاب الدین قسطلانی متوفای 923 ه_ در شرحش بر صحیح بخاری می نویسد :
«پس به نزد من بیایید که من مولای او هستم» ؛ یعنی ولی او و مسئول و سرپرست امر او هستم، پس اگر دَین دارد آن را ادا خواهم کرد و اگر زن دارد من او را سرپرستی خواهم کرد و پناه و مأوای ایشان به سوی من می باشد.»(3)
و جلوتر خواهید دید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر نیز ، ابتدا اولی به نفس بودن خودشان بر مردم را متذکر شده اند و بلافاصله فرموده اند: پس هرکس را که من مولای اویم، علی علیه السلام مولای اوست.
در روایت دیگری ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«هیچ بنده ای حق ندارد به سرورش مولا بگوید ؛ مولای شما فقط الله است.»(4)
حسین بن مسعود بغوی از علمای قرن پنج و شش می گوید :
«مولی به معانی زیادی از دوست، کمک کار، پسر عمو، هم قسم و آزاد کننده اطلاق می شود و ریشه آن حکومت داری و اصلاح آن است؛ پس مانعی نیست که مالک بنده به مولی متصف شود. علاوه بر آن که در روایتی آمده است که بنده بسیار گوید: مولای من.»(5)
ص: 188
واژه «مولی» حدود 27 معنی دارد که عبارتند از:
1-رب (پروردگار)، 2- عمو، 3- عموزاده، 4- فرزند پسر، 5- پسر خواهر، 6-آزاد کننده برده، 7- برده آزاد شده، 8- برده، 9- مالک، 10- پیرو، 11- نعمت گیرنده، 12-شریک، 13- هم قسم، 14- همراه، 15- همسایه، 16- مهمان، 17-داماد، 18- خویشاوندان نزدیک، 19- ولی نعمت، 20- هم پیمان، 21- ولی، 22- سزاوارتر به امور، 23- سیّد، 24- محب، 25- یاور، 26- تصرف کننده در امور، 27- متولی امور
در همان نگاه اول ،20 معنی اول آن بخاطر غیر منطقی بودن آنها برای حدیث غدیر ،از مدار خارج می شوند؛ معانی که نه مطابق نظر شیعه است ونه سنی .
بدین ترتیب آنچه که می ماند ، 7 معنی محتمل است که بالأخره با یکی از نظرات یا شیعه و یا سنی مطابقت دارد که عبارتند از:
1- متولی امور، 2- ولی، 3- سزاوارتر به امور، 4- تصرف کننده در امور، 5- سیّد، 6- یاور، 7- محبّ
حال بیایید ببینیم از این معانی محتمل ، چند تا مطابق نظر شیعه و چند تا مطابق نظر اهل سنت است.
از میان این 7 معنی، 5 تا مطابق نظر شیعه است؛ یعنی اینکه اگر هر کدام از این 5 گزینه ، منظور رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد، عقیده شیعه صحیح بوده و حضرت علی علیه السلام به تصریح پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، جانشین ایشان خواهند بود که عبارتند از:
1- متولی امور، 2- ولی، 3- سزاوارتر به امور، 4- تصرف کننده در امور، 5- سیّد
اما از این میان ، تنها 2 گزینه مطابق نظر اهل سنت است که عبارتند از:
1- یاور، 2- محبّ
بدین ترتیب می بینیم که ، پنج از هفت عقیده ی شیعه به واقعیت نزدیکتر است. در حالی که درخوشبینانه ترین حالت، فقط دو از هفت عقیده اهل سنت به واقعیت نزدیک است!
اما باید بدانیم که همین دو از هفت نیز برای عقیده ی اهل سنت ، ساده لوحانه است ؛ چرا که اگر معنای
ص: 189
کلمه ی مولی ، را محبّ و ناصر بگیریم ، معنایش این می شود که: « هر کس من دوستدار او و یاری کننده ی او هستم، علی علیه السلام دوستدار و یاور اوست » ؛ به عبارت دیگر ، بر حضرت علی علیه السلام واجب است که دوستدار و یاور آن صد و بیست هزار صحابه ی حاضر در غدیر خم باشد!!
در حالی که اگر معنای مولی، دوستدار و یاری کننده بود ، در اینصورت لزومی نداشت که آن را در حضور جمعیت بگوید و به مستمعان ابلاغ کند، بلکه فقط لازم بود به خود امیر المؤمنین علیه السلام بگویند!
در حالی که عامه ادعا می کنند که معنای حدیث غدیر این است که : «هرکس من را دوست دارد باید علی علیه السلام را هم دوست داشته باشد» یا «هرکس را که من دوست اویم، علی علیه السلام هم دوست اوست»که ترجمه ی اشتباهی است و جمله ی من کنت مولاه فعلی مولاه ، چنین معنایی نمی دهد.
حال جا دارد از اهل سنت بپرسیم ، اگر نظر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در واقعه غدیر دوستی بود ، چرا از واژه ای استفاده کرده اند که بیش از 70 درصد معانی آن سرپرستی و ریاست است و کمتر از 30 درصد آن دوستی؟ آیا این از معلم فصاحت قابل قبول است ؟! اصلا اگر نظر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم این معنی استثنایی از واژه مولی بود ، چرا از واژه «حبیب» استفاده نکردند ؟!
ص: 190
درست است که کلمه ی مولی معانی مختلفی دارد، اما با توجه به قرائنی که در عملکرد و کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وجود دارد ، برای اهل انصاف جای تردید نمی گذارد که مراد از کلمه مولی ، ولایت و اولویت امیر المومنین علیه السلام به تصرف در امور مسلمانان بوده است، نه صرف محبت و دوستی .
نسائی با سند صحیح از جابر بن عبد الله نقل می کند که گفت:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمان سفر حج صادر نمود، کسی نبود که قدرت داشته باشد سواره یا پیاده در این حج شرکت کند مگر اینکه حاضر بود، و در میقات (ذو الحلیفه) حاضر شدند. اسماء دختر عمیس فرزندش محمد بن ابو بکر را به دنیا آورد، کسی را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرستاد تا وظیفه اش را بداند، پس دستور داد تا غسل کند وخودش را بپوشاند و همراه شود.»(1)
مسلم نیز در صحیحش از امام صادق علیه السلام و او از پدرشان امام باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود:
« بر جابر بن عبدالله وارد شدم و از قبیله سوال کرد تا به من رسید. گفتم: من محمد بن علی بن حسین ( علیهم السلام ) هستم، پس دستش را به سوی من پایین آورد و دکمه بالا و پایین لباس من را باز کرد و دستش را بین دو سینه ام قرار داد و من در آن زمان نوجوان بودم و جابر گفت: سلام بر تو ای برادر زاده ام! از هر چه می خواهی بپرس. من از او سوال کردم و او کور بود و وقت نماز رسید و در بافتی که خود را پوشانده بود به نماز ایستاد که هر زمان آن را روی شانه هایش می گذاشت ، دو طرفش از کوچکی به خود او بر می گشت و عبایش نزد او روی جا لباسی بود و با ما نماز خواند.
گفتم: از حج رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من خبر بده و اشاره به دستش کرد و نه تا را بست و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نه سال ایستاد و حج انجام نداد، سپس در سال دهم به مردم اعلام شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حج می گذارد و
ص: 191
عده ی زیادی خود را به مدینه رساندند و هر یک می خواست که به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اقتدا کند و مانند او عمل کند.
پس با او خارج شدیم تا اینکه به ذو الحلیفه رسیدیم و اسماء بنت عمیس محمد بن ابو بکر را به دنیا آورد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرستاد که چه کار کنم؟ فرمود : غسل کن و با پارچه ای مابین پاهایت را بپوشان و احرام کن.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مسجد نماز خواند، سپس شترش را سوار شد و روی شترش را سوی صحرا آورد و نگاه کردم و روبروی ایشان تا چشم کار می کرد سواره و پیاده بود و سمت راستش همینطور و سمت چپش نیز همینطور و پشت سرش نیز همینطور بود.»(1)
اضافه کنم که این عملکرد جابر بن عبد الله که دکمه های پیراهن امام باقر علیه السلام را باز کرد ، دستش را روی سینه ی امام گذاشت و سلام داد، علتش همان دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به جابر بن عبد الله بر ابلاغ سلام آن حضرت به ایشان بود.(2)
ص: 192
محمد بن عبد الباقی الزرقانی در شرحش بر موطأ مالک در خصوص تعداد شرکت کنندگان در حجة الوداع می گوید:
«از عروه بن زبیر از عایشه نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در سال حجة الوداع با 90 هزار نفر به سوی حج خارج شدند و گفته می شود به همراه 114 هزار نفر و بیشتر از این هم گفته شده که بیهقی نقل کرده است. و این تعداد ، عدد کسانی است که به همراه آن حضرت از مدینه به حج رفتند و اما کسانی که همراه ایشان حج کردند، بیشترشان ساکنان مکه بودند و کسانی که از یمن به همراه علی ( علیه السلام ) و ابو موسی آمده بودند.»(1)
شاه ولی الله دهلوی نیز جمعیت شرکت کنندگان را 124 هزار نفر ذکر کرده است:
«سپس به سمت حج از شهر بیرون آمد و با او 124 هزار نفر بودند و به آنها مناسک حج را یاد داد و تحریف های شرک را رد کرد.»(2)
جلوتر ، کلام سبط بن جوزی حنفی را نیز ذکر خواهیم کرد که گفته است: «جمعیت حاضر در غدیر به اتفاق علمای تاریخ ، 120 هزار نفر بوده است.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در بازگشت از حج زمانی فرمان خدا را ابلاغ کردند که گرمای شدید هوا آنقدر آزار دهنده بود که مردم مجبور می شدند از نصف عبا به عنوان سایه و از نصف دیگر برای زیر انداز استفاده کنند. در چنین وضعیتی دستور داد که جلو رفتگان بازگردند و صبر کردند تا عقب ماندگان نیز برسند.
ص: 193
روایت یکم:
«سعد بن ابی وقاص گفت: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در راه مکه بودیم ، پس هنگامی که به غدیر خم رسید ، مردم را متوقف کرد. سپس جلو رفتگان بازگشتند و عقب ماندگان نیز به ایشان پیوستند . پس هنگامی که مردم اجتماع کردند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای مردم ! آیا [پیام خدا را] رساندم؟ گفتند: آری . فرمود: خداوندا شاهد باش و آن را سه مرتبه گفتند ، سپس فرمود: ای مردم ! ولی شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش . و این را سه مرتبه گفتند ، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و بلندش کرد و سپس فرمود: هرکس را که خدا و رسولش ولی اوست ، پس این ولی اوست. خداوندا دوست دار هر کس را که دوستش داشته باشد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد.»(1)
این روایت را نسائی نقل کرده و برنامه جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش در متابعات و شواهد داده است.(2)
همین روایت را با همین سند ، ضیاء مقدسی نقل کرده اما محقق کتاب، دکتر عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، گفته که سندش به خاطر مجهول الحال بودن یعقوب بن جعفر بن ابی کثیر ، ضعیف است.(3)
در حالی که او مجهول الحال نیست و ابن حجر عسقلانی او را مقبول دانسته است.(4)
روایت دوم:
«زید بن ارقم گفت: بیرون شدیم با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم [از مکه] تا رسیدیم به غدیر خم در روزی که تاکنون گرم تر از آن روز بر ما نگذشته بود . پس حسب امر آنجناب ، خار و خاشاک آنجا رفته شد. پس آنجناب حمد و
ص: 194
ثنای خداوند را بجا آورد و سپس خطاب به مردم فرمود: هیچ پیغمبری مبعوث نشده مگر آنکه بیش از نیمی از عمر پیغمبر قبل از خود زیست نکرده است و من نزدیک شده که به سرای دیگر خوانده شوم و اجابت نمایم.
همانا من وا می گذارم در میان شما چیزی را که هرگز گمراه نشوید بعد از آن (یعنی بعد از تبعیت و ادای حق آن)- کتاب خدای عزّ و جلّ. سپس برخاست و دست علی علیه السلام را گرفت و خطاب به مردم فرمود: کیست که اولی (سزاوارتر) است به شما از خود شما؟ گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود: هر کس که من مولای اویم ، پس علی ( علیه السلام ) مولای او است.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با او موافقت کرده است.(2)
روایت سوم:
«زید بن ارقم گفت: با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در وادی که خم نامیده می شود فرود آمدیم. آن حضرت امر به اقامه نماز فرمود و در گرمای نیمروز نماز را بجا آورد ، سپس برای ما خطبه ایراد فرمود در حالیکه با افکندن پارچه بر یک درخت بزرگ ، برای آنجناب سایه تشکیل داده شده بود. آنگاه فرمود: آیا نمیدانید؟ آیا شهادت نمیدهید به اینکه من اولی (سزاوارتر) هستم به هر مؤمنی از خود او؟ گفتند آری چنین است. فرمود: پس هر که من مولای اویم ، همانا علی علیه السلام مولای او است. بار خدایا دشمن دار آنکه را که او را دشمن دارد و دوست دار آنکه را که او را دوست دارد.»(3)
این روایت را احمد نقل کرده و وصی الله بن محمد عباس سندش را حسن لغیره دانسته است.(4)
ص: 195
روایت چهارم:
«همسر زید بن ارقم گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حجة الوداع (در مراجعت) آمد تا در جحفه _بین مکه و مدینه_ نزول فرمود. پس امر فرمود زیر درختان عظیم و انبوه آنجا را از خار و خاشاک پاک کردند، سپس مردم را به اجتماع عمومی برای نماز دعوت کردند. آن روز بسیار گرم و سوزان بود و همگی حسب الامر پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به سوی آن حضرت گرد آمدیم، در حالی که بعضی از ما قسمتی از ردای خود را بر سر کشیده و قسمتی را از شدت سوزندگی زمین زیر پا نهاده بود. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر را با ما به جا آورد و سپس رو به طرف ما گردانید و فرمود ... .»(1)
آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 120 هزار نفر را در آن گرمای سوزان نگه داشتند تا بین چند صحابی رفع کدورت بکنند؟! و آخر سر حضرت علی علیه السلام را (نه صحابه را) مکلف کنند که صحابه را دوست بدارد ؟!
ص: 196
بعد از خاتمه یافتن حج ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در راه بازگشت به مدینه این آیه را دریافت نمودند:
(یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ )(1)
«ای پیامبر ! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده است ، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای . و خدا تو را از [گزندِ] مردم نگاه می دارد . آری ، خدا گروه کافران را هدایت نمی کند.»
سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نازل گشته است؛ یعنی این آیه در سال دهم بعثت، در آخرین سال زندگی آن حضرت، و بعد از 23 سال تبلیغ نازل شده است.
راستی، چه چیزی پس از 23 سال و تا آخرین ماه های عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنوز به طور رسمی مطرح نشده و آن همسنگ رسالت است و اگر مطرح نشود ، همه ی تلاش های آخرین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر باد می رود ؟؟؟
در کتب اهل سنت از 8 نفر از صحابه و تعدادی از تابعین نقل شده که آیه ی ابلاغ بعد از حج و در راه بازگشت به مدینه ، در غدیر خم و در رابطه با اعلام امامت حضرت علی علیه السلام نازل شده است:
یکم: ابو سعید خدری
«حدثنا ابی ثنا عثمان بن حرزاد ، ثنا اسماعیل بن زکریا ، ثنا علی بن عابس عن الاعمش ابنی الحجاب ، عن عطیة العوفی عن ابی سعید الخدری قال : نزلت هذه الایة یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فی علی بن ابی طالب»(2)
«أخبرنا أبو سعید محمد بن علی الصفار قال : أخبرنا الحسن بن أحمد المخلدی قال : أخبرنا محمد بن حمدون بن خالد قال : حدثنا محمد بن إبراهیم الخلوتی قال : حدثنا الحسن ابن حماد سجادة قال : حدثنا علی بن عابس ، عن الأعمش وأبی حجاف ، عن عطیة ، عن أبی سعید الخدری قال : نزلت هذه الآیة ( یا
ص: 197
أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک ) یوم غدیر خم فی علی بن أبی طالب رضی الله عنه»(1)
این روایات را ابن ابی حاتم و واحدی در تفاسیرشان که التزام داده اند فقط روایات معتبر را در آن ها بیاورند (رجوع کنید به مقدمه این دو کتاب)، نقل کرده اند.
جلال الدین سیوطی(2)
، محمود آلوسی(3)
و محمد بن علی شوکانی(4) که معمولا در مورد اسناد روایات اظهار نظر می کنند، روایت ابو سعید خدری را نقل کرده و اشکالی بر آن نگرفته اند.(5)
صدیق حسن خان قنوچی(6)
نیز شأن نزول این آیه در رابطه با غدیر خم را از ابوسعید خدری آورده است.(7)
تفسیر صدیق حسن خان از تفاسیر معتبر سلفی است و تمام روایاتش را معتبر می دانند.(8)
ص: 198
صدیق حسن خان قبل از نقل روایات مربوط به نزول آیه در حق امیرالمومنین علیه السلام در غدیر ، مهمترین اشکال اهل سنت از تفسیر و انحصار این آیه به قضیه ی غدیر را اینگونه دفع می کند:
ص: 199
«و در آن (قول به تبلیغ جمیع رسالات) اشکال است ؛ زیرا نفی رسالت به یک تبلیغ ، بلیغ تر از نفی آن به تبلیغ همه ی رسالات است همانطوری که علمای بیان آن را ذکر کرده اند، با وجود اختلافی که در آن دارند ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنچه که برایش نازل شده بود را برای امتش ابلاغ کرده و برای آنها در مکان های مختلف فرموده است: «آیا ابلاغ کردم؟» ، پس مردم به بیان رسالات توسط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شهادت داده اند. خداوند پاداش خیری به ایشان بدهد، و حاشا از اینکه چیزی از وحی را پنهان کرده باشد.»(1)
دوم: عبدالله بن مسعود
صدیق حسن خان قنوچی در تفسیرش روایتی نیز از ابن مسعود در این رابطه نقل کرده است:
«وعن ابن مسعود قال کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم (یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک) إن علیاً مولی المؤمنین (وإن لم تفعل فما بلغت رسالته)»(2)
جلال الدین سیوطی(3)
و محمود آلوسی(4)
روایت ابن مسعود را هم نقل کرده و اشکالی بر آن نگرفته اند.
سوم: ابن عباس
سند یکم:
«از ابو صالح از ابن عباس نقل شده است که در تفسیر آیه ی «ای رسول ابلاغ کن» گفت: در حق علی ( علیه السلام ) نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور داد تا در مورد او ابلاغ کند؛ پس دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هرکس را که من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست ؛ خداوندا دوست بدار هرکس را که دوستش بدارد
ص: 200
و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد.»(1)
سند دوم:
«عبایة بن ربعی از عبد الله بن عباس و او از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حدیث معراج را روایت نموده تا اینجا که خداوند فرمود : من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم مگر آن که برای او وزیری قرار دادم و تو رسول خدا و علی وزیر تو است.
ابن عباس گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرود آمد و کراهت داشت از این که از آن، سخنی برای مردم بگوید؛ زیرا که مردم ، تازه از جاهلیت فاصله گرفته بودند تا این که شش
روز گذشت ، و خداوند این آیه را نازل کرد « شاید (ابلاغ) بعض آیاتی را که به تو وحی می شود، (بخاطر عدم پذیرش آنها) ترک کنی (و به تأخیر اندازی) » و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم صبر نمود تا روز هجدهم ذی الحجه رسید و خداوند آیه ی (ای پیامبر آنچه را که از سوی خدا بر تو نازل شده ، ابلاغ کن ) و (روز قبل) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به بلال امر نموده بود تا در میان مردم اعلام نماید که فردا کسی نماند مگر آنکه به سمت غدیر خم حرکت کند. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به راه افتاد و مردم نیز به دنبال ایشان حرکت نمودند ( و وقتی به غدیر خم رسیدند ، درجمع مردم سخنرانی نمود ) و فرمود : « ای مردم ! خداوند مرا به ابلاغ رسالتی برای شما امر فرموده که سینه ام از بیان آن به دلیل آن که شما مرا متهم ساخته و تکذیب نمایید، تنگ شد تا آن که پروردگارم مرا مورد عتاب قرار داد و تهدید نمود. سپس دست علی بن أبی طالب علیه السلام را گرفت و بلند نمود تا جایی که مردم سپیدی زیر بغل آن دو را مشاهده نمودند، آنگاه فرمود : « ای مردم ! خداوند مولای من و من مولای شما هستم ، و هرکه من مولای اویم ، علی مولای اوست ، بارپروردگارا ! هر که او را دوست دارد ، دوست بدار و هر که او را دشمن دارد دشمن بدار و هر که او را یاری نماید ، یاری نما و هر که او را خوار نماید ، خوار نما » و آنگاه خداوند این آیه را نازل نمود : ( امروز، دین شما را کامل نمودم.)»(2)
ص: 201
چهارم: براء بن عازب
فخر رازی درباره ی شأن نزول آیه ی ابلاغ در حق امام علی علیه السلام می نویسد:
«دهم: آیه در فضل علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است و هنگامی که این آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستش را گرفت و فرمود: «هرکس را که من مولای اویم، پس علی علیه السلام مولای اوست ؛ خداوندا دوست بدار هرکس را که دوستش بدارد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد» ، پس عمر او را ملاقات کرد و گفت: مبارک باد بر تو ای پسر ابوطالب ! مولای من و مولای همه ی مؤمنین شدی. و آن ، سخن ابن عباس ، براء بن عازب و محمد بن علی (امام باقر علیه السلام ) است.»(1)
امرتسری حنفی نیز همین مطلب را از براء بن عازب نقل کرده و گفته است که آن را ابونعیم و ثعلبی روایت کرده اند.(2)
ص: 202
پنجم: ابوهریره
«أبوهریره از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت کرده است که فرمود : « وقتی به آسمان سیر نمودم ، در زیر عرش الهی چنین شنیدم: علی علیه السلام پرچم هدایت و دوستدار کسی است که به من ایمان آورد. ای محمد! این را ابلاغ کن.
ابوهریره در ادامه گفت: وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بازگشت، آن را مخفی ساخت لذا خداوند عز وجل این آیه را ( ای پیامبر! آنچه را که از سوی خدا بر تو نازل شده است، ابلاغ کن ) در مورد علی بن أبی طالب علیه السلام نازل نمود و این که (و اگر ابلاغ نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می دارد.)»(1)
ششم: عبد الله بن أبی أوفی
«عبد الله بن أبی أوفی وید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز غدیر خم این آیه را تلاوت نمود: ( ای پیامبر! آنچه را که از سوی خدا بر تو نازل شده است ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد.) سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را بلند کرد تا جایی که سپیدی زیر بغل او نمایان شد. سپس فرمود: « آگاه باشید که هرکه من مولای اویم، علی مولای اوست. بارپروردگارا ! با هر که او را دوست دارد، دوست و با هر که او را دشمن دارد دشمن باش » سپس فرمود: «پروردگارا ! شاهد باش.» »(2)
ص: 203
هفتم: جابر بن عبدالله انصاری
«أبو صالح از ابن عباس و جابر بن عبد الله نقل نموده که گفتند : خداوند به محمد صلی الله علیه و آله وسلم فرمان داد که علی علیه السلام را بر مردم منصوب نموده و آنان را از ولایت او آگاه سازد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از طعنه آنان و این که بگویند: پسر عمویش را به دلیل انگیزه های شخصی مقدم نموده است، خوفناک گردید. در این هنگام ، خداوند به او چنین وحی نمود: ( ای پیامبر ! آنچه را که از سوی خدا بر تو نازل شده است، ابلاغ کن ) لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ولایت علی علیه السلام را در روز غدیرخم اعلام نمود.»(1)
هشتم: حذیفة بن یمان
«حذیفه بن یمان گفته است: به خدا سوگند، در مجلس غدیر خم من مقابل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشسته بودم و مجلس مملو از مهاجر و انصار بود که ناگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برخواست و فرمود : ای مردم! به راستی که خداوند مرا به کاری فرمان داده است و فرموده است: (ای پیامبر ! آنچه را که از سوی خدا بر تو نازل شده است ، ابلاغ کن.) سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علی بن أبی طالب علیه السلام را صدا زد و در سمت راست خود قرار داد، سپس فرمود : ای مردم! آیا نمی دانید که من از شما به خودتان سزاوارترم؟ گفتند : آری. فرمود: « هرکه من مولای اویم، علی مولای اوست. بارپروردگارا ! با هر که او را دوست دارد ، دوست و با هر که او را دشمن دارد ، دشمن باش و هر که او را یاری نماید ، یاری نما و هر که او را خوار نماید ، خوار نما » .
حذیفه در ادامه گفت: سوگند به خدا دیدم که معاویه برخواست و با تکبّر و عصبانیت از مجلس خارج شد ، در حالی که دست راست خود را بر دوش عبد الله بن قیس أشعری و دست چپش را بر دوش مغیرة بن شعبه گذارده بود و با این حال راه می رفت ، می گفت : ما سخنان محمد را تصدیق نمی کنیم و به ولایت علی اقرار
ص: 204
نخواهیم کرد. در این هنگام ، خدوند این آیات را نازل نمود: (او هرگز ایمان نیاورد و نماز نخواند * بلکه تکذیب کرد و روی گردان شد، * سپس به سوی خانواده خود بازگشت در حالی که متکبّرانه قدم برمی داشت! ) و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فهمید که باید او را بازگردانده و به قتل رساند. در این هنگام، جبرئیل علیه السلام این آیه را تلاوت نمود: ( زبانت را بخاطر عجله برای خواندن آن حرکت مده» و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سکوت کرد.)(1)
شاهدی دیگر بر نزول آیه ی ابلاغ در غدیر خم
در بعضی از روایات غدیر آمده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم از صحابه اقرار گرفتند که آیا پیام پروردگارم را ابلاغ کردم ؟ و آنها گفتند: بله .
ثعلبی می نویسد:
«و آنچه در رابطه با حقوق مسلمانان به تو نازل شده است ، ابلاغ کن. پس هنگامی که آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روزی در حجة الوداع خطبه خواند و این حدیث را فرمود و سپس گفت: آیا رساندم ؟»(2)
ابن حجر هیثمی می نویسد:
«و لفظ حدیث غدیر را طبرانی و غیره بسند صحیح نقل کرده اند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در روز غدیر خم در زیر سایه درختان خطبه ای خواند و فرمود: ای مردم! خداوند مهربان و دانا مرا مطّلع ساخته است
ص: 205
که هیچ پیامبری عمر نمی کند مگر به اندازه ی نصف عمر پیامبر پیش از خود، و من می دانم که به زودی دعوت حق را اجابت می کنم و به سرای دیگر رهسپار می شوم؛ خود و شما را مسئول می دانم، شما چه می گویید؟
مردم در پاسخ گفتند: همگی گواهی می دهیم که شما خیر خواهانه و با کوشش و تحمل سختی ابلاغ نمودید؛ پروردگار پاداش نیک به شما ارزانی دارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: مگر نه این است که شما اقرار دارید به یکتایی خداوند، و اینکه محمد صلی الله علیه و آله وسلم بنده و فرستادۀ اوست، و بهشت و دوزخ حق است، و مرگ و برانگیخته شدن مردم پس از آن نیز حق است، و رستاخیز بدون هیچ شک و شبهه ای فرا می رسد و خدا مردم را که در گورها خفته اند بر می انگیزاند؟
گفتند: به همۀ این ها اقرار و اعتراف داریم.
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: پروردگارا گواهی آنان را شاهد باش. پس از آن فرمود: ای مردم! خدا مولای من است و من مولای مؤمنان، و من از جان آنان به خود آنان سزاوارتر می باشم، پس هر که من مولای اویم این (علی) مولای اوست؛ خدایا دوست داران او را دوست بدار، و با دشمنان او دشمن باش.
سپس خطاب به مردم فرمود: من پیش از شما از دنیا می روم ؛ کنار حوض کوثر حاضر می شوم، و شما در کنار حوض بر من وارد می شوید، حوضی که پهناورتر از مساحت بین بصری تا صنعاء (شام تا یمن) است، و «قدح» جام و پیاله سیمین کنار آن حوض به شمار ستارگان آسمان است، و هنگامی که در کنار حوض بر من وارد می شوید از دو یادگار گرانبها از شما می پرسم که با آن دو چه کردید، اینک بنگرید که بعد از من با آن دو امانت چگونه رفتار خواهید کرد؛ یکی از آن دو ، کتاب خدا است که ثقل اکبر است، ریسمانی است که یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگر به دست شماست؛ به قرآن چنگ بزنید تا گمراه نشوید، و تغییر در آن را روا ندارید، و دیگری عترت و اهل بیت من هستند؛ خدای لطیف و خبیر به من اطلاع داده که این دو همواره با یکدیگر هستند، و جدایی آنان از یکدیگر امکان پذیر نیست تا زمانی که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»(1)
ص: 206
نسائی نیز از سعد بن ابی وقاص روایتی نقل کرده است که گفت:
«همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در راه مکه بودیم ، پس هنگامی که به غدیر خم رسید ، مردم را متوقف کرد. سپس جلو رفتگان بازگشتند و عقب ماندگان نیز به ایشان پیوستند. پس هنگامی که مردم اجتماع کردند ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای مردم! آیا [پیام خدا را] رساندم؟ گفتند: آری . فرمود: خداوندا شاهد باش و آن را سه مرتبه گفتند ، سپس فرمود: ای مردم! ولی شما کیست؟ گفتند: خدا و رسولش . و این را سه مرتبه گفتند ، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و بلندش کرد و سپس فرمود: هرکس را که خدا و رسولش ولی اوست ، پس این ولی اوست ؛ خداوندا دوست دار هر کس را که دوستش داشته باشد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد.»(1)
برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سند این روایت در متابعات و شواهد داده است(2)
و همانطور که قبلا گفتیم، این روایت را ضیاء مقدسی نیز با سند معتبر در صحیحش نقل کرده است.
کلام ثعلبی که ابهامی ندارد و کاملا روشن است، و در حدیث طبرانی، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ابتدا از مردم شهادت می گیرند که پیام پروردگارم در مورد وحدانیت خدا، نبوت خودم، حق بودن بهشت و جهنم، حق بودن مرگ و برانگیخته شدن در قیامت را برای شما رساندم، و سپس امامت امیر المومنین علیه السلام را به آنها عطف می نمایند و این قرینه ی آشکاری است بر الهی بودن امامت و ابلاغ آن به فرمان خداوند و همسنگ بودن آن با نبوت. اما در حدیث نسائی و ضیاء مقدسی که واضح است مطالب حدیث طبرانی از آن حذف شده نیز ، عطف بحث ولایت امیرالمومنین علیه السلام به ابلاغ پیامبر پروردگار، آمده است.
ص: 207
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در صدر خطبه غدیر خطاب به مردم فرمودند: «من بشر هستم و نزدیک است که دعوت شوم و آن را اجابت بکنم.» یا بنا بر نقلی ، فرمودند : «گویا من دعوت شده و اجابت کرده ام.»
مسلم در صحیحش از زید بن ارقم چنین روایت میکند:
«روزی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم بین ما برای خواندن خطبه برخاست. ما در مکانی بین مکه و مدینه بودیم که «خم» خوانده می شود. پس حمد خدای و ثنای او را به جای آورد و به وعظ و ذکر پرداخت. سپس فرمود: اما بعد، بدانید ای مردم که من هم بشرم و به زودی فرستاده ی خدا پیش من می آید و دعوت او را اجابت می کنم.»(1)
شبیه همین مطلب را نسائی از زید بن ارقم نقل کرده(2) و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است(3) و همچنین حاکم(4)
و ذهبی(5)
نیز آن را تصحیح کرده اند.
از این تعبیرات استفاده می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در صدد ابلاغ مطلب بسیار مهمّی بودند که قبل از آن مقدمه چینی کرده و خبر از رحلت خود می دهند، و این جز با معنای جانشینی خود در امر امامت، خلافت و سرپرستی سازگاری ندارد.
ص: 208
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم قبل از جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» از مردم اقرار گرفتند که آیا من از خود شما به شما سزاوارتر نیستم ؟ «ألست أولی بکم من انفسکم» وقتی همه ی مردم سخن آن حضرت را تصدیق کردند، بلا فاصله بعد از آن فرمودند : پس هرکس من مولای او هستم، علی علیه السلام نیز مولای او است.
روایت یکم:
«علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در زیر درختی در محل «خم» قرار گرفته بود ، طولی نکشید از زیر درخت بیرون آمده و دست مرا گرفت و خطاب به مردم فرمود : ای مردم ! مگر نه این است که گواهی می دهید خدای تعالی پروردگار شماست ؟ در پاسخ گفتند : آری ! فرمود: مگر نه این است که گواهی می دهید خدا و رسول او از جان شما به شما سزاوارترند؟ و خدا و رسول او مولای شمایند ؟ گفتند : آری ! فرمود: بنابراین ، کسی که خدا و رسول او مولای او هستند ، به راستی این شخص (علی علیه السلام ) مولای اوست. اینک ، در میان شما دو اثر ارزنده و گرانبها می گذارم که هرگاه به آن ها تمسک کنید ، هرگز در منجلاب گمراهی گرفتار نخواهید شد : یکی کتاب خدا است که ریسمان استوار میان شما و خدا می باشد که یک طرف آن در دست حق تعالی است و طرف دیگرش در اختیار شماست و دیگری ، اهل بیت من است.»(1)
سند این روایت را ابن حجر عسقلانی(2)
و حافظ بوصیری(3)
تصحیح کرده اند.
روایت دوم:
دارقطنی و حاکم روایت کرده اند که:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بین مکه و مدینه نزدیک پنج درخت بزرگ و پر شاخ و برگ فرود آمد. مردم زیر درخت ها را
ص: 209
جارو کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شامگاهان به آن جا رسید (و برای ایراد خطبه برخاست). ابتدا حمد و ثنای الهی را به جای آورد و سخنانی در ذکر و وعظ بیان کرد و آنچه را خدای می خواست که او بگوید، گفت. سپس فرمود: ای مردم، من دو امر را بین شما باقی می گذارم که اگر از آن دو پیروی کنید ، هرگز گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترت و اهل بیت من. (سپس فرمود) آیا می دانید که من بر مؤمنان از جانهای خودشان اولی ترم؟ (سه بار این را فرمودند) گفتند: آری. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: پس هر که را من مولای اویم ، علی علیه السلام هم مولای اوست، سپس دستش را گرفت و بلند کرد.»(1)
این روایت را نسائی نیز نقل کرده و ابو اسحاق حوینی سندش را تصحیح کرده است.(2)
روایت سوم:
ابن حجر هیثمی می نویسد:
«و لفظ حدیث غدیر را طبرانی و غیره بسند صحیح نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در روز غدیر خم در زیر سایه درختان خطبه ای خواند و فرمود: ... ای مردم! خدا مولای من است و من مولای مؤمنان، و من از جان آنان به خود آنان سزاوارتر می باشم، پس هر که من مولای اویم این (علی) مولای اوست؛ خدایا دوست داران او را دوست بدار، و با دشمنان او دشمن باش...»(3)
استفاده از فای تفریع در این روایت در جمله ی «فمن کان الله ورسوله مولاه فإن هذا مولاه» و نیز در روایت قبلی ، به صراحت این مطلب را ثابت می کند که ولایت امیرالمومنین علیه السلام همان ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است.
ص: 210
با اسناد صحیح روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خطبه ی غدیر هم حدیث ثقلین را فرموده اند و به آن وصیت کرده اند(1) ، و روشن است که حدیث ثقلین متابعت و اطاعت را بیان میکند، نه نصرت و دوستی را .
ص: 211
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم پس از اینکه حدیث غدیر را فرمودند، دست به دعا برداشته و فرمودند:
«اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ ؛ یعنی خداوندا ! دوست بدار هر کس را که دوستش بدارد و دشمن بدار هر کس را که دشمنش بدارد و یاری کن هر کس را که یاری اش کند و خوار کن هر کس را که بخواهد خوارش کند.»
«سعید بن وهب گوید: علی علیه السلام در رحبه فرمود: قسم می دهم به خدا هرکس را که در روز غدیر خم از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنید که می فرمود: همانا ولی من خدا است و من ولی مومنین هستم و هرکس که من ولی او هستم ، پس این ولی اوست ؛ خداوندا ! دوست بدار هرکس را که دوستش بدارد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد و یاری کن هرکس را که یاری اش کند.
سعید گفت: از کنارم شش نفر برخواستند و شهادت دادند و زید بن یثبع نیز همین مطلب را گفته است.»(1)
این روایت را نسائی نقل کرده و حوینی سندش را صحیح(2) و ابن کثیر نیز نیکو دانسته است.(3)
همین روایت را ضیاء مقدسی در صحیحش آورده(4) و محقق کتابش دکتر عبد الملک بن دهیش سندش را تصحیح کرده است.(5)
نور الدین هیثمی می نویسد:
عمرو بن ذی مر ، سعید بن وهب و زید بن بثیع گفتند که ما شنیدیم که علی ( علیه السلام ) می فرمود: سوگند می
ص: 212
دهم کسی را که سخن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم را در روز غدیر خم آن هنگام که ایستاده بود شنید، بلافاصله سیزده مرد برخاسته و شهادت دادند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «آیا من از مومنین یه خودشان سزاوارتر نیستم؟» همه گفتند : آری ای رسول خدا . پس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «هر کس که من مولای اویم ، پس این مولای اوست ؛ بار خدایا ! دوست بدار هر کس را که او را دوست دارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن دارد و دوستدار کسی باش که او را دوست دارد و مبغوض بدار کسی را که او را مبغوض دارد و یاور کسی باش که یاری اش کند و خوار گردان کسی را که او را خوار گرداند.»
این حدیث را بزار نقل کرده که راویانش همه راویان صحیح بخاری هستند بجز فطر بن خلیفة که او هم ثقه است.»(1)
این جمله، تنها با معنای «سرپرستی و امامت» سازگاری دارد، نه با معنای «محبّت و دوستی» ؛ زیرا معنا ندارد که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دعا کند برای کسانی که حضرت علی علیه السلام دوست آنان است.
در واقع حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم بعد از آن که حضرت امیر المومنین علیه السلام را به جانشینی خود برگزیدند، برای تثبیت این امر مهم و عملی شدن آن ، مردم را ترغیب کردند که آن حضرت را در اجرای این امر و اداره امور مملکت یاری نمایند که اگر چنین کنند ، خداوند آن ها را یاری خواهد کرد و از طرف دیگر به دشمنانشان فهماندند که اگر با حضرت علی علیه السلام مخالفت کنند و قصد دشمنی با او را داشته باشند ، در حقیقت با خداوند مخالفت کرده و با او دشمنی کرده اند.
چنین دعائی جز با مقام امامت و خلافت سازگاری ندارد؛ زیرا اگر فقط دوستی و محبت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام مطرح بود، معنا نداشت که این همه تأکید نمایند،
تا جایی که دوستی او را دوستی خدا و دشمنی با او را دشمنی با خدا اعلام نمایند و برای یاری کنندگان امیرالمومنین علیه السلام طلب نصرت الهی و برای مخالفینش نفرین کند.
ص: 213
جالب اینکه ابن تیمیه این قسمت از حدیث را دالّ بر عصمت دانسته و از این رو آن را دروغ پنداشته است.(1)
ص: 214
پس از اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم حدیث غدیر را فرمودند ، عمر بن خطاب جلو آمده و به حضرت امیر المومنین علیه السلام چنین تبریک گفت :
«بَخٍ بَخٍ لَک یابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ الیوم مَوْلای وَمَوْلَی کلِّ مُسْلِمٍ»
«گوارا باد بر تو ای فرزند ابی طالب! تو امروز مولای من و مولای همه ی مسلمین گردیدی.»
این مطلب که از مهمترین قراین روشن کننده ی معنای حدیث غدیر است، در کتب اهل سنت از 6 نفر از اصحاب روایت شده است:
یکم: براء بن عازب
«براء بن عازب می گوید: در حجة الوداع همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودیم که به غدیر خم رسیدیم، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد و زیر درخت ها را برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تمیز کردند، پس نماز ظهر را خواندند و سپس دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا می دانید که من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان سزاوارتر هستم؟ گفتند: آری، و این را دو مرتبه فرمودند و سپس دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: هرکس را که من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست ؛ خداوندا ! دوست بدار آنکه علی علیه السلام را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را. پس عمر به دیدار ایشان رفت و گفت: مبارک باشد بر تو ای پسر ابوطالب ، تو اکنون مولای من و تمام مؤمنان شدی.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و حمزه احمد الزین سندش را صحیح(2) و وصی الله بن محمد عباس
ص: 215
سندش را حسن لغیره دانسته است.(1)
مرکز فتوای اسلام وب هم این حدیث را معتبر دانسته و به آن استدلال کرده است؛
«می گوییم: مراد از آن (حدیث غدیر) ، محبت ، مودت و ترک دشمنی است ، و این همان چیزی است که صحابه از آن فهمیده اند تا جایی که عمر به علی علیه السلام گفت: مبارک باشد بر تو ای پسر ابوطالب ، تو اکنون مولای من و تمام مؤمنان شدی . آن را احمد روایت کرده است.»(2)
ملا علی قاری هروی حنفی بعد از نقل و شرح این روایت می گوید:
«این روایت را احمد در مسند خود نقل کرده و کمترین درجه اش این است که «حسن» باشد؛ پس به سخن کسانی که در ثبوت این حدیث خدشه وارد کرده اند ، توجه نمی شود.»(3)
عبد الملک عصامی مکی شافعی بعد از نقل این حدیث ، احادیث دیگری را نیز نقل می کند که عمر بن خطاب، امیرالمومنین علیه السلام را مولای خود و همه ی مومنین و مسلمین دانسته است؛
«عمر بعد از این قضیه با علی علیه السلام ملاقات کرد و گفت: ای پسر ابی طالب! گوارا باد بر تو ؛ صبح کردی و شب کردی در حالی که مولای هر مرد و زن مؤمنی هستی.
و از سالم منقول است که به عمر گفته شد : تو با علی علیه السلام رفتاری داری که نمی بینیم با احدی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را انجام دهی. عمر گفت: زیرا او مولای من است !
و از عمر منقول است که دو نفر بیابانی برای حل خصومت نزد او آمدند ، پس به علی علیه السلام گفت: بین این دو قضاوت فرما. امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بین آن دو مرد حکم کرد ؛ یکی از آن دو با لحنی تحقیر آمیز گفت: این بین ما قضاوت می کند؟! عمر به طرف او رفت ، گریبانش را گرفت و گفت: وای بر تو، چه می دانی این شخص کیست؟ این مولای من و مولای هر مؤمنی است و کسی که او را به ولایت قبول نکند
ص: 216
مؤمن نیست .
و بین عمر و شخصی، راجع به مسأله ای منازعه واقع شد. عمر گفت: این فرد نشسته بین من و تو حکم کننده باشد و اشاره به علی بن ابی طالب علیه السلام کرد. آن مرد گفت: این مرد بزرگ شکم؟! عمر از جا برخاست و گریبان او را گرفت تا او را از زمین بلند کرد و به زمین زد، سپس گفت: آیا می دانی چه کسی را کوچک شمردی؟ کسی که مولای من و مولای هر مسلمانی است.
این روایات را ابن السمان نقل کرده است.»(1)
دوم: ابو هریره
خطیب بغدادی با سندش از ابوهریره نقل کرده است که گفت:
«هرکس که روز هجدهم ذی حجه را روزه بگیرد ، ثواب روزه شصت ماه برای وی نوشته می شود ؛ این روز، روز غدیر خم است، روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا من ولی مؤمنان نیستم؟ گفتند: چرا ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم . فرمود: هر کس من مولای او هستم، پس علی علیه السلام مولای او است. پس عمر گفت: تبریک، تبریک بر تو ای پسر ابوطالب، تو اکنون مولای من و مولای هر مسلمانی شدی. پس خداوند این آیه را نازل کرد: امروز دین شما را کامل کردم.»(2)
ص: 217
سند این روایت طبق حکم برنامه ی جوامع الکلم، حسن است.(1)
ألبانی که گویا دیوار کوتاه تری از شهر بن حوشب و مطر الوراق پیدا نکرده است، سند این روایت را به خاطر وجود آن دو تضعیف کرده است.(2)
اما باید دانست که ألبانی چاره ی دیگری نداشته است ؛ چون در این روایت، نزول آیه ی اکمال هم درباره ی غدیر دانسته شده است!
در ادامه ثابت می کنیم که شهر بن حوشب و مطر الوراق، هر دو ثقه هستند و اقل مرتبه ی روایاتشان حسن است.
توثیق شهر بن حوشب:
او از رجال صحیح مسلم، سنن اربعه و بخاری در کتابهای غیر از صحیحش است و بزرگانی مثل احمد بن حنبل، بخاری، یحیی بن معین، ابو زرعه و یعقوب بن شیبه او را توثیق کرده اند.
جمال الدین مِزّی می نویسد :
«بخاری در کتاب های غیر از صحیحش، مسلم در صحیحش و نویسندگان سنن اربعه در سنن شان از او روایت کرده اند. شهر بن حوشب اشعری ... حرب بن اسماعیل کرمانی نقل کرده است که احمد بن حنبل گفت: حدیثش نیکو است ، و او را توثیق کرد ... و حنبل بن اسحاق از احمد بن حنبل نقل کرده است که گفت: عیبی بر او وارد نیست. عثمان بن سعید دارمی گفته است: به من خبر رسیده است که احمد بن حنبل، شهر بن حوشب را ستایش می کرد. و ترمذی از احمد بن حنبل نقل کرده که گفته است: اشکالی به حدیث عبد الحمید بن بهرام از شهر بن حوشب وارد نیست. و نیز ترمذی از بخاری نقل کرده که گفته است: شهر حسن الحدیث و کارش [در حدیث] قوی است، و گفته است: تنها ابن عون در تضعیف او سخن گفته است ...
ص: 218
و ابوبکر بن ابی خیثمه و معاویه بن صالح از یحیی بن معین نقل کرده اند که گفت: او ثقه است.»(1)
هیثمی بعد از نقل روایتی می گوید:
«در سند آن شهر بن حوشب قرار دارد که در مورد او اختلاف کرده اند ، اما احمد، یحیی بن معین، ابوزرعه و یعقوب بن شیبه او را توثیق کرده اند.»(2)
شمس الدین ذهبی نام او را در شمار راویان ثقه آورده و گفته است :
«شهر بن حوشب از علمای تابعین است که احمد بن حنبل و یحیی بن معین او را توثیق کرده اند.»(3)
و حافظ ابن حجر عسقلانی او را حسن الحدیث دانسته است؛
«شهر بن حوشب حسن الحدیث است، اگرچه کمی ضعف در او باشد.»(4)
هیثمی نیز بعد از نقل روایتی، او را ثقه دانسته است؛
«در سند آن شهر بن حوشب وجود دارد که او ثقه است و البته در موردش سخنانی وجود دارد و بقیه ی رجالش همگی ثقه هستند.»(5)
ص: 219
توثیق مطر الوراق:
او نیز از رجال صحیح مسلم ، سنن اربعه و بخاری در کتابهای غیر از صحیحش است.
جمال الدین مِزّی در شرح حال او می نویسد:
«مطر بن طهمان الوراق ... اسحاق بن منصور از یحیی بن معین و ابوزرعه نقل کرده است که گفته اند: او صالح است ... عبد الرحمن بن ابی حاتم گفت: از پدرم راجع به او پرسیدم. پس گفت: او صالح الحدیث است ... و ابن حبان نام او را در کتاب ثقات خود ذکر کرده است.»(1)
ابن حجر عسقلانی نیز چنین می نویسد:
«بخاری در تعلیق هایش، مسلم در صحیحش و نویسندگان سنن اربعه در سنن شان از مطر بن طهمان الوراق روایت کرده اند ... و بخاری در باب تجارت در دریا در کتاب صحیحش از او یاد کرده است و خلیفه گفته است: ایرادی بر وی نیست ... و عجلی بصری گفته: او راستگو است و در جای دیگر گفته است: ایرادی بر وی نیست. به او گفته شد: آیا تابعی است؟ گفت: نه. و ابوبکر بزار نیز گفته است: اشکالی بر او نیست.»(2)
بیهقی می نویسد :
«احمد طحاوی گفته است: مسلم بن حجاج در صحیحش به مطر بن طهمان الوراق احتجاج کرده است و نیز در همان کتاب به کسانی مثل ابوبکر بن ابی مریم، حجاج بن أرطأة ، موسی بن عبیده ، ابن لهیعه ، محمد بن دینار الطاحی و کسانی ضعیف تر از آن ها هم احتجاج کرده است؛ بنابراین سزاوار نیست که روایت مطر
ص: 220
الوراق رد شود.»(1)
شمس الدین ذهبی او را حسن الحدیث دانسته است:
«مطر از رجال مسلم در صحیحش بوده و حسن الحدیث است.»(2)
و اسم او را در زمره ی افراد موثق آورده است؛
«مطر الوراق : مسلم از او در صحیحش روایت نقل کرده و راستگو است ، اما مشهور است که در روایتش از عطاء ضعف وجود دارد.»(3)
و در کتاب دیگرش او را ثقه دانسته است؛
مسلم در صحیحش از او روایت نقل کرده است ؛ مطر بن طهمان الوراق ثقه و تابعی است که از عطاء حدیث نقل کرده است و ابن سعد گفته است: در حدیث او ضعف وجود دارد ؛ و احمد بن حنبل و ابن معین گفته اند: او مخصوصا در روایت از عطاء ضعیف است.»(4)
حاکم نیشابوری و ذهبی احادیث مطر الوراق را صحیح دانسته اند.(5)
بخاری نیز سخنی را از او در تفسیر قرآن در صحیحش نقل کرده است.(6)
بنابراین هم شهر بن حوشب و هم مطر الوراق، هر دو ثقه هستند و سند این روایت، حداقل حسن است.
ص: 221
سوم: عبد الله بن عباس
فخر رازی ضمن بیان یکی از اقوال نزول آیه ی ابلاغ ، به صراحت بیان می دارد:
«دهم: آیه در فضل علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است ، و هنگامی که این آیه نازل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستش را گرفت و فرمود: «هرکس را که من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست ؛ خداوندا ! دوست بدار هرکس را که دوستش بدارد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد» ، پس عمر او را ملاقات کرد و گفت: مبارک باد بر تو ای پسر ابوطالب! مولای من و مولای همه ی مؤمنین شدی. و آن ، سخن ابن عباس ، براء بن عازب و محمد بن علی (امام باقر علیه السلام ) است.»(1)
چهارم: زید بن ارقم
جلال الدین سیوطی می نویسد:
«احمد بن حنبل از براء بن عازب و زید بن ارقم روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هرکس را که من مولای اویم ، پس علی ( علیه السلام ) مولای اوست. پس عمر بن خطاب گفت: مبارک باد بر تو یا علی ! مولای همه ی مؤمنان شدی.»(2)
پنجم: ابو سعید خدری
نظام الدین نیشابوری می نویسد:
«خداوند فرمود: (ای رسول ! برسان) از ابوسعید خدری نقل شده است که این آیه در فضل علی بن ابی طالب علیهما السلام در روز غدیر خم نازل شد؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دستش را گرفت و فرمود: هرکس که من مولای اویم ، پس این علی مولای اوست؛ خداوندا دوست بدار هرکس را که دوستش بدارد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد. پس عمر به دیدارش رفت و گفت: مبارک باد بر تو ای پسر ابوطالب ، مولای من و مولای همه
ص: 222
ی مؤمنان شدی . و آن سخن ابن عباس ، براء بن عازب و محمد بن علی (امام باقر علیه السلام ) نیز هست.»(1)
ششم: سعد بن ابی وقاص
عبد الرؤوف مناوی می نویسد:
«هنگامی که ابوبکر و عمر آن را شنیدند _طبق آنچه که دارقطنی از سعد بن ابی وقاص روایت کرده است_ گفتند: ای پسر ابوطالب! مولای همه ی مؤمنان شدی.»(2)
ابن حجر هیثمی این روایت را مسلّم دانسته و به آن علیه شیعه استدلال کرده است:
«ما این را قبول داریم که او (یعنی علی علیه السلام ) اولی است، ولی تسلیم به این معنی نمی شویم که اولی به امامت است، بلکه مراد این است که او اولی به پیروی و نزدیکی بسوی اوست، همانند این آیه که می فرماید: «در حقیقت، نزدیکترین مردم به ابراهیم علیه السلام ، همان کسانی هستند که از او پیروی کرده اند.» نه در ظاهر و نه قاطعانه نمی توان این احتمال را رد نمود ، بلکه این امری واقع است و همین معنی است که ابو بکر و عمر از حدیث فهمیده اند و فهم این دو نفر کافی است، چه آن دو پس از آنکه [سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را] شنیدند به او (علی علیه السلام ) گفتند: ای پسر ابی طالب ! مولای هر مرد و زن مؤمن شدی . این حدیث را دارقطنی روایت نموده است. و همچنین روایت شده که به عمر گفته شد: تو با علی ( علیه السلام ) به نحوی عمل می کنی که با دیگر اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عمل نمی کنی. عمر گفت : [زیرا] او مولای من است.»(3)
ص: 223
اما اینکه ابن حجر معنای اولی را تحریف کرده، برای اثبات سخنش نیاز به دلیل و قرینه دارد که ندارد، در حالی که ما قراین مختلفی داریم که مولی در حدیث غدیر به معنای اولی به نفس است که تعدادی از آن را ذکر کردیم و در ادامه نیز تعدادی دیگر را خواهیم گفت.
اجماع اهل سنت بر صحت روایت تبریک عمر
ابو حامد غزالی می گوید:
«از خطبه های رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم که همه ی مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند، خطبه ی غدیر خم است. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی علیه السلام مولا و سرپرست او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی ( علیه السلام ) گفت: «تبریک، تبریک، ای ابا الحسن، تو اکنون مولای من و مولای همه ی مولاها شدی». این سخن عمر حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامت و رهبری علی ( علیه السلام ) و نشانه رضایتش از انتخاب علی ( علیه السلام ) به رهبری امت دارد.»(1)
دلالت حدیث بر امامت
عمر بن خطاب می گوید: امروز مولای مسلمین شدی! آیا منظور او این است که امروز دوست مسلمانان شدی؟! یعنی آیا قبل از این ، امام علی علیه السلام با مسلمانان دشمن بودند؟! و جالب اینکه ، عمر بن خطاب جزء شکایت کنندگان هم نبوده است.
بنابراین روشن است که منظور او ، امامت است.
جالب اینکه از علمای اهل سنت، ملا علی قاری حنفی، مولی در این روایت را والی معنی کرده است!(2)
ص: 224
بعد از اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم امامت امیر مومنان علیه السلام را ابلاغ نمودند، این آیه نازل شد:
(الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینًا.)
«امروز، کافران از (زوال) آیین شما مأیوس شدند؛ بنابر این، از آنها نترسید! و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.»(1)
طبق نقل مرحوم علامه امینی رضوان الله علیه ، شأن نزول این آیه در غدیر در حق امیر المومنین علیه السلام ، در کتب اهل سنت از پنج نفر از صحابه نقل شده است، اما چون ما به روایات زید بن ارقم در کتاب الولایه طبری و جابر بن عبد الله در کتاب الخصائص العلویه ابو الفتوح نطنزی دسترسی نداریم، تنها به روایات ابو هریره، ابن عباس و ابو سعید خدری استدلال می کنیم.
یکم: ابو هریره
خطیب بغدادی با سندش از ابوهریره نقل کرده است که گفت:
«هرکس که روز هجدهم ذی حجه را روزه بگیرد ، ثواب روزه شصت ماه برای وی نوشته می شود ؛ این روز، روز غدیر خم است، روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: آیا من ولی مؤمنان نیستم؟ گفتند: چرا ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم . فرمود: هر کس من مولای او هستم ، پس علی علیه السلام مولای او است. پس عمر گفت: تبریک، تبریک بر تو ای پسر ابوطالب، تو اکنون مولای من و مولای هر مسلمانی شدی. پس خداوند این آیه را نازل کرد: امروز دین شما را کامل کردم.»(2)
ص: 225
سند این روایت طبق حکم برنامه ی جوامع الکلم، حسن است.(1)
در بحث تبریک عمر، صحت سند این روایت را اثبات کردیم و به اشکالاتش پاسخ دادیم.
دوم: ابن عباس
در بحث روایات نزول آیه ی ابلاغ در غدیر، دو سند از ابن عباس آوردیم که در دومی به نزول آیه ی اکمال در غدیر نیز اشاره شده بود.
سوم: ابو سعید خدری
ابن عساکر با سندش از ابوسعید خدری نقل کرده است که گفت:
«هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در غدیر خم، علی ( علیه السلام ) را نصب کرد و ولایتش را اعلام کرد ، جبرئیل علیه السلام با این آیه فرود آمد: «امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم.»(2)
سیوطی نیز از ابن مردویه از ابوسعید خدری نقل کرده است که این آیه در غدیر خم نازل شد.(3)
ص: 226
یکی دیگر از دلایل نزول آیه ی اکمال در غدیر خم و کذب بودن نزولش در عرفه ، این است که بسیاری از علمای اهل سنت گفته اند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، 81 یا 82 روز بعد از نزول آیه ی اکمال از دنیا رفته اند و از طرف دیگر گفته اند که وفات آن حضرت در 12 ربیع الاول بوده است.»
با یک محاسبه ی ساده معلوم می شود که این قول ، مؤید نزول آیه ی اکمال در غدیر است و با نظر اهل سنت مبنی بر نزول در روز عرفه هیچ تناسبی ندارد.
با توجّه به این که سه ماه پشت سر هم 30 روز نمی شود، همان گونه که 29 روز هم نمی شود، باید دو ماه را 30 روز و یک ماه را 29 روز، یا دو ماه را 29 روز و یک ماه را 30 روز در نظر بگیریم.
اگر معیار را 82 روز در نظر بگیریم:
اگر دو ماه صفر و محرّم را 29 روز در نظر بگیریم، جمعاً 58 روز می شود که به اضافه دوازده روز ماه ربیع الاوّل 70 روز می گردد و با توجّه به این که باید ماه ذی الحجّه را 30 روز در نظر بگیریم، 12 روز دیگر به عقب بر می گردیم تا 82 روز شود، با کسر دوازده روز از ماه ذی الحجه به هجدهم این ماه که روز عید غدیر است می رسیم.(1)
بنابراین طبق این محاسبه که موافق نظریّه علمای اهل سنت است، آیه شریفه فوق مربوط به غدیر می شود، نه روز عرفه!
اگر دو ماه صفر و محرم را سی روز در نظر بگیریم و ماه ذی الحجه را بیست و نه روز، طبق هشتاد و دو روز، نوزدهم ذی الحجة زمان نزول آیه می شود.(2)
ص: 227
اگر معیار را 81 روز در نظر بگیریم:
اگر دو ماه صفر و محرّم را 29 روز در نظر بگیریم، جمعاً 58 روز می شود که به اضافه دوازده روز ماه ربیع الاوّل 70 روز می گردد و با توجّه به این که باید ماه ذی الحجّه را 30 روز در نظر بگیریم، 11 روز دیگر به عقب بر می گردیم تا 81 روز شود، با کسر یازده روز از ماه ذی الحجه به نوزدهم این ماه که روز پس از عید غدیر است می رسیم.(1)
و اگر دو ماه صفر و محرم را 30 روز در نظر بگیریم و ماه ذی الحجه را 29 روز، طبق 81 روز، بیستم ذی الحجة زمان نزول آیه می شود.(2)
یعنی آیه شریفه یک یا دو روز پس از واقعه غدیر و جانشینی امیر مؤمنان علیه السلام نازل گشته و ناظر به آن حادثه مهمّ تاریخی است و هیچ ارتباطی با روز عرفه که 9 ذی حجه است و با روز غدیر 9 روز فاصله دارد، نخواهد داشت!
ص: 228
بسیاری از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، 81 یا 82 روز بعد از نزول آیه ی اکمال، از دنیا رفته اند.
فخر رازی این مطلب را به اصحاب آثار نسبت داده است:
«مسأله چهارم: تاریخ نگاران گفته اند: هنگامی که این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد ، بعد از نزول آن ، فقط 81 یا 82 روز عمر کردند.»(1)
در ادامه اسامی چندین نفر از سرشناسان اهل سنت که این مطلب را گفته اند، ذکر می کنیم:
1. ابن عباس صحابی
«بیهقی در کتاب شعب الایمان از ابن عباس در تفسیر آیه ی (مروز کافران از [زوال] دین شما نا امید شدند) روایت کرده است که ... رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم 81 روز بعد از نزول این آیه وفات یافتند.»(2)
2. ابن جریج تابعی
«ابن جریر طبری از ابن جریج روایت کرده است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 81 شب بعد از نزول آیه ی ( امروز دینتان را برایتان کامل کردم ) وفات یافتند.»(3)
3. سعید بن جبیر تابعی
ابن جوزی حنبلی می نویسد:
ص: 229
«سعید بن جبیر گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نزول آن ، 81 روز زندگی کردند.»(1)
4. ابو اسحاق ثعلبی
«( الیوم أکملت لکم دینکم ) الآیة فعاش بعدها أحدا وثمانین یوما»(2)
5. ابو محمد بغوی
«( الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ) فعاش بعدها أحدا وثمانین یوما»(3)
«این آیه خبر از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم داد و آن حضرت بعد از آن ، 81 روز زندگی کردند و در روز دوشنبه بعد از بالا آمدن آفتاب ، دو شب مانده از ماه ربیع الاول سال 11 هجری وفات یافت و گفته شده است که در روز 12 ماه ربیع الاول از دنیا رفتند.»(4)
6. ابو الحسن الخازن
«این آیه (آیه ی اکمال) خبر از مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم داد و آن حضرت بعد از آن ، 81 روز زندگی کردند و در روز دوشنبه ، دو شب مانده از ماه ربیع الاول وفات یافت و گفته شده است که در روز 12 ماه ربیع الاول از دنیا رفتند که این صحیح تر است.»(5)
7. نظام الدین نیشابوری
«و همانطور که گمان کرده اند ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از آن ، تنها 81 یا 82 روز زندگی کردند.»(6)
ص: 230
8. شمس الدین محمد بن أحمد بن عبد الهادی الحنبلی
«پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نزول آیه ی اکمال 82 روز زندگی کردند. این مطلب را طبری در تفسیرش ذکر کرده است.»(1)
9. ابن عادل الحنبلی
او همان سخن خازن را تکرار کرده است.(2)
10. ابو السعود العمادی
«فکانت هذه الایة نعی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم فما لبث بعد ذلک الا احدا وثمانین یوما»(3)
11. محمد بن علی الشوکانی
«فمکث رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بعد نزول هذه الآیة أحدا وثمانین یوما ثم قبضه الله إلیه.»(4)
12. محمود آلوسی
«وانه علیه الصلاة والسلام لم یلبث بعد سوی أحد وثمانین یوما ومضی روحی فداه إلی الرفیق الأعلی.»(5)
ص: 231
ابن کثیر دمشقی می نویسد :
«ابن ابی شیبه در مصنفش از جابر و ابن عباس روایت کرده است که آن دو گفتند: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عام الفیل، روز دوشنبه 12 ماه ربیع الاول به دنیا آمد ، در همان روز (دوشنبه 12 ربیع الاول) به پیامبری مبعوث شد، به معراج رفت، از مکه به مدینه مهاجرت کرد و در همان روز از دنیا رفت . و این همان قول مشهور نزد جمهور اهل سنت است.»(1)
ابو القاسم سهیلی می نویسد:
«علما اتفاق دارند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در روز دوشنبه وفات یافتند ... و اکثر آن ها گفته اند: صحیح این است که در روز 12 ربیع الاول از دنیا رفت.»(2)
ابن تیمیه نیز می نویسد:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم طبق قول مشهور در سن 63 سالگی و در روز دوشنبه 12 ربیع الاول وفات یافتند.»(3)
ابو المظفر سمعانی نیز چنین می نویسد:
«پس هنگامی که حجة الوداع شد ، این آیه در سال دهم هجرت نازل شد و بعد از آن ، چیزی از احکام نازل نشد ، همانطور که بیان کردیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از آن ، 81 شب زندگی کردند و در روز دوم ربیع الاول از دنیا رفتند و گفته شده است که در روز 12 ربیع الاول وفات یافتند که این صحیح تر است.»(4)
ص: 232
عامه برای رد نمون نزول آیه ی اکمال در غدیر ، شبهات متعددی مطرح نموده اند که در اینجا به مهمترین آن ها پاسخ می دهیم .
شبهه ی یکم: چون آیات قبل و بعد آیه ی اکمال ، درباره ی حرام شدن مردار ، خون و گوشت خوک است ، لذا نتیجه میگیریم که آیه ی اکمال در رابطه با آن و پس از حرام شدن موارد فوق الذکر نازل شده است؛
(حُرِّمَتْ عَلَیکمُ الْمَیتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکیتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِکمْ فِسْقٌ ۗ الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینًا ۚ فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
«گوشت مردار، و خون، و گوشت خوک، و حیواناتی که به غیر نام خدا ذبح شوند، و حیوانات خفه شده، و به زجر کشته شده، و آنها که بر اثر پرت شدن از بلندی بمیرند، و آنها که به ضرب شاخ حیوان دیگری مرده باشند، و باقیمانده صید حیوان درنده -مگر آنکه (بموقع به آن حیوان برسید، و) آن را سرببرید- و حیواناتی که روی بتها (یا در برابر آنها) ذبح می شوند، (همه) بر شما حرام شده است؛ و (همچنین) قسمت کردن گوشت حیوان به وسیله چوبه های تیر مخصوص بخت آزمایی؛ تمام این اعمال، فسق و گناه است -امروز، کافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند؛ بنابر این، از آنها نترسید! و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم- امّا آنها که در حال گرسنگی، دستشان به غذای دیگری نرسد، و متمایل به گناه نباشند، (مانعی ندارد که از گوشتهای ممنوع بخورند؛) خداوند، آمرزنده و مهربان است.»
جواب:
آیا معقول است که بگوییم نا امیدی کفار از دین اسلام ، اکمال این دین ، اتمام نعمت خداوند و رضایتش به این دین به عنوان آخرین دین ، به دلیل تحریم گوشت خوک ، مردار و خون باشد ؟! آیا مخالفین اسلام به ما و دینمان نمی خندند ؟!
ص: 233
نکته ی یکم: شکی نیست که آیات و سوره های قرآن به ترتیب نزول مرتب نشده اند و الاّ باید گفت که 97 آیه ی بعدی سوره ی مائده نستجیربالله بیهوده نازل شده اند و نقشی در دین ندارند!!!
نکته ی دوم: نه قرآن و نه روایات ، هیچ کدام نگفته اند که هر کدام از آیات قرآن درباره ی یک موضوع هستند و همه ی قسمت هایش بایستی در یک زمان نازل شوند.
نکته ی سوم: درآیه ی 3 مائده بعد از اعلام اکمال دین ، یک حکم دینی دیگری بیان میکند (فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) و این نشان می دهد که آیه ی اکمال ربطی به مسأله ی تحریم مردار ، خون و گوشت خوک ندارد.
نکته ی چهارم: آیه ی تحریم مردار ، خون و گوشت خوک قبلا چندین مرتبه نازل شده بود:
بقره:173 ، اعراف:145 و نحل:115
نکته ی پنجم: اگر آیه ی اکمال (الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینًا) را از آیه ی 3 مائده جدا کنیم، هیچ صدمه ای به مضمون آیه وارد نمیشود و صدر وذیل آیه کاملا به هم مرتبطند. تو گویی هیچ چیزی از آن کم نشده و این حالت بسیار نادر است و تنها در صورتی اتفاق می افتد که اصطلاحا جمله، اعتراضیه باشد. به عبارت دیگر: ( حُرِّمَتْ عَلَیکمُ الْمَیتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکیتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ۚ ذَٰلِکمْ فِسْقٌ فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ ۙ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ) که از آن، آیه ی اکمال کم شده ، همان مضمون آیه ی 173 بقره و 115 نحل است:
آیه ی 173 بقره: (إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیکمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللَّهِ ۖ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
آیه ی 115 نحل: (إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیکمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیرِ اللَّهِ بِهِ ۖ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
ص: 234
شبهه ی دوم: اگر آیه ی اکمال در رابطه با امامت و ولایت حضرت علی علیه السلام بود ، پس چرا خداوند آن را در میان آیات حلال و حرام آورده است؟ مگر نستجیر بالله می ترسید؟
جواب: خداوند حکیم است و با حکمت امور را تدبیر می کند و از آنجایی که وعده داده قرآن را از تحریف حفظ می کند، لذا حکمت ایجاب می کرد آیه ی اکمال را که اهمیت زیادی دارد و زیاد جلب توجه میکند، میان آیه ای که جلب توجه نکند بیاورد تا از تحریف محفوظ بماند. (البته این یکی از توجیهات است)
شبهه ی سوم: طبق روایات ، این آیه در عرفه نازل شده است.
جواب:
اولا: نزول آیه ی اکمال در غدیر خم ، مدارک محکمی دارد.
ثانیا: روایاتی که اهل سنت در رابطه با نزول آیه در عرفه نقل کرده اند، مرفوع نیستند؛ یعنی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیستند، بلکه نظر شخصی صحابه ای مثل عمر بن خطاب است !
ثالثا: یک آیه می تواند چند بار نازل شود و چند شأن نزول داشته باشد ؛
زرکشی از علمای بزرگ علوم قرآن اهل سنت می گوید :
«گاهی آیه ای به خاطر بزرگی اش و یادآوری اش در زمانی که ترس از فراموشی اش است ، دو بار نازل می شود و مانند همین در مورد سوره حمد گفته شده که دو بار نازل شده است ؛ یک بار در مکه و یک بار در مدینه . و همینطور است روایتی که در صحیح بخاری و مسلم از ابو عثمان نهدی از
ابن مسعود نقل شده است که زنی مردی را بوسید و آن مرد نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمد و به او خبر داد و خداوند متعال نازل کرد : (و در دو طرف روز و اوایل شب نماز را برپا دار که نیکی ها بدی ها را از بین می برد ) مرد گفت: آیا تنها به این اشاره دارد ؟ پس فرمود : بلکه برای تمام امت من است. و این قضیه در مدینه بود و آن مرد را ترمذی و غیر آن گفته اند که ابو الیسر است و سوره هود بالاتفاق مکی است و بدین علت این حدیث برای بعضی مشکل شده است و اشکالی ندارد ؛ زیرا دو بار نازل شده است و مانند آن روایتی است در صحیح بخاری و مسلم از ابن مسعود در سخن خداوند متعال ( و از روح از تو می پرسند ) که وقتی یهود درباره ی روح، از
ص: 235
ایشان پرسید نازل شده است، در حالی که ایشان در مدینه بود و این سوره سبحان است و بالاتفاق مکی است و مشرکین هنگامی که از ذوالقرنین و از اصحاب کهف از او پرسیدند، گفته شده در مکه بوده ویهود به آنان فرمان داده اند که از آن از او بپرسند و خداوند جواب را نازل کرد و در محلش به صورت مبسوط بیان شده و همینطور است روایتی که در ( قل هو الله احد ) وارد شده که جواب مشرکین در مکه است و جواب اهل کتاب در مدینه نیز است ..... و حکمت در همه اینها این است که گاهی علتی از سوال یا واقعه ای ایجاد می شود و نزول آیه را اقتضا می کند و قبلا آنچه متضمن آن باشد نازل شده و عین آیه به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برای یاد آوری و اینکه متضمن آن است نازل می شود و شخص عالم، گاهی اتفاقی برایش رخ می دهد و احادیث و آیاتی به ذهنش می رسد که متضمن حکم آن اتفاق است، اگر چه آن اتفاق قبلا با اینکه آنها را حفظ بوده است برایش اتفاق نیفتاده بود و مفسرین که اسباب متعدد برای نزول آیه ذکر می کنند، گاهی از همین باب است، مخصوصا که مشخص است که عادت صحابه و تابعین وقتی می گوید: این آیه در این مورد نازل شده، این است که این آیه متضمن این حکم است، نه اینکه سبب نزول باشد.»(1)
ص: 236
ابن تیمیه نیز می گوید:
«جنبه ی سوم این است که کسی از آنها برای نزول آیه یک سببی ذکر کند و کس دیگری سبب نزول دیگری که با اولی منافات ندارد و ممکن است که هر دو قابل جمع باشند یا آن آیه دوبار نازل شده باشد؛ یکبار به این سبب و بار دیگر به سبب دیگر .»(1)
و حتی در خود صحیح بخاری و مسلم هم برای یک آیه، چند شأن نزول در چند زمان و مکان ذکر شده و اختلاف صحابه در سبب نزول یک آیه در آنها آمده است؛ مثلا در مورد آیه ی ( إِنَّ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِک لَا خَلَاقَ لهم فی الْآخِرَةِ)(2) در صحیح بخاری دو سبب نزول آمده است:
سبب اول: آنچه که از اشعث بن قیس نقل کرده است که گفت: «در مورد من نازل شده است؛ من در زمین پسر عمویم چاهی داشتم ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : بینه ات یا قسم او ... .»(3)
سبب دوم: آنچه که از عبد الله بن ابی اوفی نقل کرده است که گفت : «شخصی در بازار ، کالایی عرضه کرد و قسم خورد که برای آن بسیار پول داده است تا یکی از مسلمانان را به دام اندازد، پس نازل شد: (کسانی که پیمان خدا و سوگند های خود را به بهای ناچیز می فروشند)»(4)
سبط بن جوزی حنفی نیز این مطلب را تذکر داده است:
«پس اگر روایت حبشون [از ابو هریره] سالم و معتبر باشد، احتمال دارد که آیه دو بار نازل شده باشد؛ یکبار در عرفه و بار دیگر در روز غدیر، همانطور که بسم الله الرحمن الرحیم دو بار نازل شد: یکبار در مکه و بار دیگر در مدینه .»(5)
ص: 237
رابعا: خود روایات نزول آیه در عرفه، با یکدیگر تعارض دارند؛ یکبار میگوید روز جمعه در عرفه بود، یکبار میگوید جمعه شب در عرفه بود و یکبار هم میگوید در مزدلفه (شب بعد از عرفه) بود !!!
روز جمعه : «از عمر بن خطاب نقل شده است که گفت: مردی از یهودیان به او گفت: ای امیر مؤمنان! آیه ای در کتاب شما است که آن را می خوانید، اگر آن برای ما یهودیان بود، آن روز را عید می گرفتیم. عمر گفت: کدام آیه ؟ یهودی گفت: (امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم) عمر گفت: آن روز را شناختیم و مکانی که آن آیه در آنجا بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد، در حالی که ایشان در روز جمعه در عرفه ایستاده بودند.»(1)
جمعه شب در عرفه : «شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه بر ما نازل شده بود، آن روز را عید می گرفتیم: (الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ)عمر گفت: من روز و شبی را که این آیه در آن نازل شد را می دانم؛ این آیه جمعه شب، در حالی که همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عرفات بودیم نازل شد.»(2)
ناصرالدین ألبانی این حدیث را در زمره احادیث صحیح سنن نسائی آورده است.(3)
در مزدلفه (شب بعد از عرفه): «یهود به عمر گفتند: اگر این آیه : (الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الإِسْلاَمَ دِیناً) بر ما نازل شده بود، روزی را که این آیه در آن نازل شده بود را عید اعلام می کردیم. عمر گفت: من روز و ساعت و مکان نزول این آیه را می دانم، این آیه در شب جمع (شب حضور در مزدلفه) نازل شد، در حالی که ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عرفات حضور داشتیم.»(4)
و نیز باید پرسید ، اگر روز عرفه ، جمعه بوده است، پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز جمعه خواندند یا نه؟ در خطبه های نماز
ص: 238
جمعه چه فرمودند؟
اگر روز جمعه در عرفات بوده اند، چرا از نماز جمعه خبری نیست؟ چرا در هیچ روایتی ، این قضیه نیامده است؟ و جالب است که نسائی در سننش بابی باز کرده با عنوان : «جمع بین نماز ظهر و عصر در عرفه» و چنین روایت کرده است :
«جابر بن عبد الله گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حرکت کرد تا به عرفه رسید، در آنجا خیمه ای را دید که برای ایشان، در«نَمِرة» بر پا شده بود. در آن خیمه فرود آمد تا آنکه خورشید بر آمد، آنگاه فرمود تا برای ایشان ناقه بیاورند، آوردند، حضرت حرکت کرد تا به میانه وادی عرفه رسید، در آنجا ماندند و برای مردم سخن گفتند، سپس بلال اذان گفت و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نماز ظهر و عصر را بدون فاصله میان آن دو ، به جا آوردند.»(1)
مسلم نیز در صحیحش در حدیثی طولانی از جابر بن عبد الله همین مطلب را آورده است.(2)
خامسا: طبق روایت صحیح اهل سنت ، آیه ی اکمال در روز دوشنبه نازل شده است ؛
طبرانی با سندش از ابن عباس روایت کرده است که گفت:
«پیامبرتان در روز دوشنبه متولد شد و در روز دوشنبه از مکه هجرت نمود و روز دوشنبه به مدینه وارد شد و روز دوشنبه در جنگ بدر به پیروزی رسید و روز دوشنبه این آیه از سوره مائده بر او نازل شد (الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ) و روز دوشنبه رکن را از جای خود بلند نمود و در روز دوشنبه وفات یافت.»(3)
ص: 239
هیثمی بعد از نقل این روایت می گوید:
«در سند آن ، ابن لهیعه وجود دارد که ضعیف است و بقیه ی رجالش ثقه و از راویان صحیح بخاری هستند.»(1)
اما ابن لهیعه همانطور که قبلا گفتیم، ثقه است و تنها به خاطر اینکه بعد از آتش گرفتن کتاب هایش از حفظ روایت نقل می کرد، به او اشکال وارد می کنند؛ لذا حتی سختگیرترین حدیث شناسان عامه نیز روایات او را به هنگام داشتن شواهد، معتبر می دانند.(2)
از این روست که احمد محمد شاکر در تحقیق مسند احمد بن حنبل، سند این روایت را صحیح دانسته است.(3)
البته در روایت احمد بن حنبل، جمله ی مربوط به نزول آیه ی اکمال در روز دوشنبه وجود ندارد، در حالی که بیهقی(4)
و ذهبی(5)
تصریح کرده اند که در مسند احمد نیز این جمله ، جزء این روایت است.
خلاصه اینکه بر مبنای احمد شاکر، سند روایت طبرانی صحیح است و آیه ی اکمال طبق این روایت، در روز دوشنبه نازل شده است !
ص: 240
سادسا: جالب است بدانید که حاکم حسکانی با دو سند از ابن عباس روایت میکند که می گوید: آیه ی اکمال در عرفه و درباره ی ولایت حضرت امیر المومنین علیه السلام نازل شد:
سند یکم:
«ابن عباس گفت: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در طواف بودیم که فرمود: آیا علی بن ابی طالب علیه السلام در میان شماست؟ گفتیم: آری ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم . پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را به خود نزدیک کرد و بر شانۀ او زد و فرمود: خوشا به حال تو ای علی ! در این هنگام آیه ای بر من نازل شد که من و تو در آن به طور مساوی ذکر شده ایم: (الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا) گفت: به وسیله پیامبر دینم را بر شما کامل کردم و به وسیله علی نعمتم را بر شما تمام کردم و به وسیله عرب اسلام را به عنوان دین بر شما پسندیدم.»(1)
سند دوم:
«ابن عباس گفت: هنگامی که ما در ایام حج در مکه بودیم، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رو به علی علیه السلام کرد و گفت: گوارا باد بر تو ای ابو الحسن ! همانا خداوند برای من آیه محکم و غیر متشابهی نازل کرده که من و تو در آن به طور مساوی ذکر شده ایم؛ آن آیه این است: (الیوم اکملت لکم دینکم)»(2)
ص: 241
در روایات شیعه و سنی، استدلال های زیادی از اهل بیت علیهم السلام به حدیث غدیر نقل شده است، ولی چون بنای ما نقل از منابع معتبر اهل سنت و استناد به روایات معتبرشان است، لذا به ذکر تنها دو مورد اکتفا می کنیم.
«از ابن عباس نقل شده که علی ( علیه السلام ) همیشه در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گفتند : (آیا اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفتند یا به شهادت رسیدند ، شما به دوران جاهلیت و به عقب بر می گردید ؟ (آل عمران: 144)) به خدا قسم، بعد از این که خداوند ما را هدایت کرد ، ما به عقب بر نمی گردیم. قسم به خدا، من برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، ولی، وارث و پسر عموی ایشان هستم، پس چه کسی از من به او سزاوارتر است.»(1)
هیثمی بعد از نقل این روایت از طبرانی، گفته است که رجال سندش همگی رجال صحیح بخاری هستند.(2)
ناصر الدین ألبانی این حدیث را منکر شمرده و با تمسک به دلایل سست، خواسته است اعتبارش را زیر سؤال ببرد. وی می گوید:
«می گویم: حاکم و ذهبی در قبال سند این روایت سکوت کرده اند؛ شاید به این دلیل که ایرادی داشته است، و آن متوجه سماک است، یا آن کسی که از سماک آن را نقل کرده است؛ یعنی اسباط . اما اول: سماک گرچه ثقه است، ولی در مورد روایات او از عکرمه ایراد گرفته اند ؛ حافظ ابن حجر در کتاب تقریب گفته است: راستگو است ، اما روایتش از عکرمه اضطراب دارد ، و در آخر عمرش حافظه اش ضعیف شد و شاید هم از حفظ روایت می کرد. اما در مورد اسباط ؛ حافظ ابن حجر گفته: او راستگو است ، بسیار خطا می کند و احادیث
ص: 242
غریبی نقل می کند.»(1)
می گویم: حاکم و ذهبی در بیش از 20 مورد ، روایات سماک بن حرب از عکرمه را تصحیح کرده اند.(2)
خود ألبانی در جای دیگر به اشکالش مبنی بر اضطراب روایات سماک از عکرمه، چنین پاسخ می دهد:
«می گویم: سندش صحیح است اگر نبود اینکه این روایت از جمله روایات سماک از عکرمه است که مضطرب می باشد و شاید اضطرابش زمانی است که روایتش مرفوع باشد ، ولی این روایت موقوفه است همانطور که می بینی.»(3)
و در جاهای دیگر، روایاتی با سند «سماک بن حرب عن عکرمة عن ابن عباس» را معتبر اعلام می کند:
«می گویم:سند این روایت حسن است و طبق شروط مسلم می باشد و در مورد سماک مقداری حرف وجود دارد.»(4)
«می گویم: سند این روایت نیکو است، رجالش همگی ثقه و از رجال مسلم هستند، و در سماک مقداری سخن وجود دارد.»(5)
ص: 243
«و شاهد دیگر این روایت، از ابن عباس است که طحاوی آن را از طریق سماک از عکرمه از او نقل کرده و سندش طبق شروط مسلم، صحیح است.»(1)
دیگر علمای اهل سنت نیز احادیثی با سند «سماک بن حرب عن عکرمه عن ابن عباس» را تصحیح کرده اند؛ از جمله ترمذی(2)،
ابن خزیمه(3)
، ابن حبان(4)،
احمد شاکر(5)
و ...
علمای اهل سنت از ابو طفیل روایت کرده اند که گفت:
«علی ( علیه السلام ) مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود: سوگند می دهم هر مرد مسلمانی که غدیر خم را به خاطر دارد و سخنی را که در آن روز از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده است ، از جا برخیزد. سی تن از مردم برای اقامه شهادت بپا خاستند. ابو نعیم گفته است که افراد بسیاری شهادت دادند و اعلام کردند آن هنگام که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دست امیر المؤمنین علی علیه السلام را به دست مبارک خود گرفت، خطاب به مردم فرمود:
آیا می دانید که من شایسته تر به مؤمنان از خود آنها می باشم ؟ همگی فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را تصدیق کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هر کس من مولای او هستم ، این [علی] مولای او است ؛ پروردگارا ! دوست علی را دوست بدار ، و دشمن علی را دشمن بدار .
ابو طفیل گفت: از میان جمع در حالی بیرون رفتم که آن بر من گران آمده بود ، و به دیدار «زید بن ارقم» رفتم و به او گفتم : از علی علیه السلام چنین و چنان شنیدم. «زید» گفت: آنچه را که شنیدی انکار مکن ، به دلیل آن که من خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را شنیده ام.»(6)
ص: 244
سند این روایت را شعیب الأرنؤوط(1)،
حمزه احمد الزین(2)،
ابو اسحاق حوینی(3)
، ابن حبان(4)،
ألبانی(5)
و ضیاء مقدسی(6)
تصحیح کرده اند.
تعدادی از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که حضرت علی علیه السلام در زمانی به این حدیث احتجاج کردند که در زمان خلافتشان [بر سر خلافت] نزاع شد ؛
ابن حجر هیثمی مکی می نویسد :
«در روایت احمد بن حنبل آمده است که 30 نفر از صحابه که حدیث غدیر را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیده بودند ، برای علی ( علیه السلام ) شهادت دادند آن هنگام که در زمان خلافتش نزاع شد ، همانطور که گذشت و به زودی نیز می آید و بسیاری از سندهایش صحیح و حسن هستند.»(7)
ملا علی قاری حنفی نیز می نویسد :
«نتیجه اینکه : این حدیث بدون شک صحیح است ، بلکه بعضی از حافظان حدیث آن را از احادیث متواتر شمرده اند ؛ چرا که در روایت احمد آمده است که 30 نفر از صحابه که حدیث غدیر را از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیده بودند ، برای علی ( علیه السلام ) شهادت دادند آن هنگام که در زمان خلافتش نزاع شد.»(8)
ص: 245
محمد بن جعفر کتانی نیز همین سخن را گفته است.(1)
نور الدین حلبی متوفای 1044 ه_ می نویسد :
«و اگر فرضاً قبول کنیم که مراد ( از حدیث غدیر ) یعنی اولویت به امامت علی علیه السلام است ، پس مراد از آن ، قطعاً اولویت بر مال است و نه در جمیع احوال . وگرنه باید قبول کرد که او با وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دارای مقام امامت بوده است ، در حالی که امامت بر مال ، مقرون به هیچ زمانی نیست. بلکه امامت علی علیه السلام بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مجاز خواهد بود بعد از اینکه با وی بیعت شود و او خلیفه گردد. و دلیل این سخن ، این می باشد که علی علیه السلام هرگز به حدیث غدیر استناد نکرد مگر بعد از اینکه خلافت به وی رسید ؛ آنچنان که بیان شد ، وی ( از حدیث غدیر ) علیه کسانی که در بحث خلافت با او منازعه کردند استفاده کرد. پس بر هر صاحب عقلی چه برسد به صاحب فهم مشخص است که سکوت وی از احتجاج به حدیث غدیر تا رسیدن ایام خلافتش حاکی از عدم نص حدیث غدیر بر امامت علی علیه السلام بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است.»(2)
اما اشکالاتی بر دیگر حرف های حلبی وارد است ؛ از جمله اینکه امامت و ولایت همزمان امیر المومنین علیه السلام با امامت و ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هیچ ایرادی ندارد ، همانطور که ولایت همزمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با خداوند متعال و نیز حضرت هارون علیه السلام با حضرت موسی علیه السلام ایرادی نداشت و یکی در طول دیگری بود.
در مورد احتجاجات حضرت امیر المومنین علیه السلام هم در کتب شیعه موارد متعددی داریم ، اما در کتب اهل سنت نیز آمده است که حضرت امیر المومنین علیه السلام در شورای شش نفره به حدیث غدیر استدلال کرده اند.
سعد الدین تفتازانی احتجاج حضرت علی علیه السلام به حدیث غدیر در روز شورا را مسلّم دانسته و گفته است:
«این حدیثی است که اجماع بر صحت آن می باشد و علی علیه السلام آن را در روز شوری در حین بیان فضائلش
ص: 246
بیان نمود و هیچکس آن را رد نکرده است.»(1)
ابن ابی الحدید معتزلی شافعی تصریح می کند که روایات احتجاج حضرت علی علیه السلام به حدیث غدیر در روز شورای شش نفره ، طرق زیادی داشته و مستفیض است:
«ما در اینجا آنچه را که در روایات از داستان مناشده اصحاب شوری به طور استفاضه رسیده، و متضمّن فضایل و خصایصی است که علی علیه السلام به سبب آنها از دیگران متمایز گشته است ذکر می نمائیم. این جریان را محدّثین بسیار ذکر نموده اند و آنچه در نزد ما به صحّت پیوسته ، این جریان به آنچه ذکر شد (از روایات مشتمل بر فضایل آنجناب) پایان نیافته، و بلکه بعد از آنکه عبد الرحمن و حاضرین با عثمان بیعت کردند و علی علیه السلام از بیعت با او خود داری نمود، چنین فرمود: همانا برای ما حقّی است که اگر به ما داده شود ، آن را می گیریم و اگر منع شود ، با سختی ها میسازیم ، اگر چه شب روی طولانی باشد. او (علی علیه السلام ) این سخن را ضمن کلامی فرمود که ارباب سیر آن را ذکر نموده اند و ما در آنچه قبلا نگاشته شد ، بعضی از آن را بیان داشتیم .. بر می گردد به سیاق روایت .. سپس به آنها فرمود: شما را بخدا سوگند میدهم: آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او را با خود برادر کند در آن هنگام که مراسم برادری را در میان مسلمین اجرا فرمود؟ گفتند: نه. سپس فرمود: آیا در میان شما غیر از من کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره او فرموده باشد: من کنت مولاه فهذا مولاه؟ گفتند: نه . سپس فرمود: آیا در میان شما غیر از من کسی هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم درباره او فرموده باشد: تو به من به منزله ی هارون علیه السلام به موسی علیه السلام هستی بجز اینکه بعد از من پیامبری نیست ؟ گفتند: نه.»(2)
ص: 247
یکی از مهم ترین ادله برای اراده ی امامت از حدیث غدیر (نه محبت و یاری) ، فهم صحابه است؛ زیرا آن ها در زمان صدور این حدیث ، یا حاضر بودند و یا معاصر با آن بودند و دقیقا منظور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را می دانستند.
در اینجا تعدادی از این موارد را ذکر می کنیم:
«از ریاح حارث نقل شده است که گفت: گروهی در صحن مسجد ، به نزد علی ( علیه السلام ) آمده و عرض کردند : سلام بر شما ای مولای ما ! علی ( علیه السلام ) فرمود: من چگونه مولای شما هستم در حالی که شما گروهی عربی هستید؟ گفتند: در روز غدیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدیم که می فرمود : « هر کس که من مولای اویم ، علی علیه السلام مولای اوست » . ریاح گفت : وقتی آنها رفتند ، تعقیبشان کردم ( و از چند نفر پرسیدم ) این ها که هستند ؟ گفتند : گروهی از انصارند که در میانشان ابو ایوب انصاری است.»(1)
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و هیثمی همه ی رجال سندش را ثقه دانسته(2) و حمزه احمد الزین(3)
و وصی الله بن محمد عباس(4) نیز سندش را تصحیح کرده اند.
تاکید امیرالمومنین علیه السلام بر قومیت عربی آنها و تذکر این مطلب نشان از این دارد که مراد آنها از مولی ، اولی به تصرف بوده است چرا که منظور امام علیه السلام این است که شما عرب هستید و قومی آزاد می باشید و چگونه است که من بر شما که قومی آزاد هستید ، مولا هستم؟
و مؤید این مطلب ، این روایت است که می گوید: وقتی مردم تاب تحمل حکومت جابرانه و ظالمانه حجاج
ص: 248
بن یوسف ملعون را نداشتند ، به نزد حسن بصری آمده و از او در این مورد نظر خواستند و او نیز به ایشان دستور داد تا صبر کنند. افرادی که در نزد حسن بصری بودند از نزد وی خارج شدند، در حالی که می گفتند : از این کافر اطاعت کنیم، در حالی که ما گروهی از عرب هستیم؟!
«سلیمان بن ربعی می گوید: هنگامی که فتنه ابن اشعث اتفاق افتاد در زمانی که با حجاج بن یوسف مبارزه می کرد ، عقبۀ بن عبدالغافر و ابو الجوزاء و عبدالله بن غالب با عده ای از همتایانشان وارد بر حسن شدند و گفتند : ای ابو سعید ! نظرت راجع به جنگ با این طاغوتی که خون حرام را می ریزد ، مال حرام می گیرد ، نماز را ترک می کند ، انجام داده آنچه کرده و از اعمال حجاج نام بردند چیست ؟ حسن گفت: نظرم این است که با او نجنگید که اگر مجازات الهی باشد شما با شمشیرهایتان نمی توانید این مجازات را دور کنید و اگر بلا است ، صبر کنید تا خدا حکم کند و او بهترین حاکمان است.
گوید : از نزد او خارج شدند در حالی که می گفتند: از این ملحد اطاعت کنیم با اینکه ما گروهی از عرب هستیم ؟!
گوید: با ابن اشعث خروج کردند و همگی کشته شدند. سلیمان می گوید: مرۀ بن ذیاب ابو معذل به من خبر داد که نزد عقبۀ بن عبد الغافر آمدم در حالی که در خندق افتاده بود و گفت : ای ابو معذل ! نه دنیا است و نه آخرت.»(1)
عبد الله بن عباس حدیث غدیر را جزء ده فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام دانسته است:
ص: 249
«عمرو بن میمون می گوید: در نزد ابن عباس بودیم که نُه گروه نزد وی آمده و گفتند : ای ابن عباس ! یا با ما بیا و یا مجلس را برای ما از این مردم خالی کن . ابن عباس گفت : من با شما می آیم. عمرو بن میمون می گوید : درست این است که این جریان برای قبل از نابینا شدن ابن عباس می باشد. پس در کناری نشستند و با هم به سخن گفتن پرداختند و ما نفهمیدیم که چه می گویند. بعد از آن گفتگو ، ابن عباس آمد و در حالی که لباس خود را می تکاند گفت: اف بر ایشان ! اینها حرف های ناروا و نکوهش در مورد مردی می گویند که بیش از 10 فضیلت و منقبت برای وی می باشد که برای هیچکس غیر از او وجود ندارد . اینها بدگوئی از مردی می کنند که ... و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هر کس من مولای او هستم پس علی علیه السلام مولای او است ... .»(1)
این روایت را حاکم و ذهبی(2)
و احمد محمد شاکر(3)
تصحیح کرده اند، وصی الله بن محمد عباس(4) و ابو اسحاق حوینی(5)
سندش را حسن دانسته اند و ابن حجر عسقلانی همه ی رجال سند احمد و نسائی را ثقه دانسته است.(6)
اگر ما بخواهیم بر اساس دیدگاه رایج اهل تسنن و وهابیون به این روایت نگاه کرده و کلمه « مولی » را به معانی همچون « دوست و یاور » برگردانیم، قطعا چنین تخصیصی برای امیرالمومنین علیه السلام وجود نخواهد داشت؛ زیرا بر اساس آیه شریفه ی (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض؛ و مردان و زنان با ایمان، دوستان یکدیگرند)(7) این دوستی و محبت هیچ تخصیصی نداشته و بلکه عمومیت دارد و این مطلب با متن روایت و عبارت « فضائل لیست لأحد غیره » نمی خواند ، پس قطعا معنای این روایت باید مطلبی فراتر از دوستی و یاوری باشد تا بتوان آن را فضیلتی خاص برای امیرالمومنین علیه السلام دانست و هیچ معنایی را نمی توان
ص: 250
برای آن به درستی تصور نمود، مگر معنایی که شیعه بدان اشاره دارد؛ یعنی بحث سرپرستی مطلق و اولی به تصرف بودن ایشان نسبت به همه مردم.
بنابر روایات اهل سنت، وقتی طلحه در جنگ جمل لشکر کشید ، حضرت امیر المومنین علیه السلام با طلحه دیدار کردند و به حدیث غدیر احتجاج نمودند ، آنگاه طلحه از کار خود پشیمان شده و بازگشت ؛ یعنی در نزد طلحه ، بحث محبت علوی - در قیاس با خونخواهی عثمان - در درجه دوم بود ، ولی وقتی متذکر بحث ولایت و اولویت امیرالمومنین علیه السلام می شود، آن را جلوتر از بحث خونخواهی عثمان می داند و برای همین است که بدون هیچ اعتراضی دست از جنگ میکشد ؛
بیهقی در کتابی که در مورد اعتقادات اهل تسنن نوشته، برای اثبات شرکت نکردن (!!) طلحه در جنگ جمل چنین می گوید:
«روایت شده که علی ( علیه السلام ) قاصدی به سوی طلحه فرستاد تا بیاید و سپس به او فرمود : تو را به خدا قسم می دهم ، آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشنیده ای که می فرمود : هر کس من مولای او هستم ، پس علی ( علیه السلام ) هم مولای اوست؛ خدایا دوست بدار دوستان و ولایت مداران او را، و دشمن بدار دشمنان او را؟ طلحه گفت : آری شنیدم. علی علیه السلام گفت: پس چرا به جنگ با من برخاسته ای؟ طلحه گفت: فراموش کرده بودم. راوی می گوید: طلحه از جنگ منصرف شد و رفت.»(1)
اعتبار این روایت به حدی بوده که بیهقی در کتاب اعتقادات اهل تسنن برای تبرئه کردن طلحه از جنگ با امیرالمومنین علیه السلام بدان استناد کرده است؛ لذا سخن در مورد اعتبار آن بی معناست. البته این روایت را حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک علی الصحیحین آورده است.(2)
ص: 251
جمال الدین مِزّی تصریح می کند که این روایت را نسائی در کتاب مسند علی علیه السلام یا همان کتاب خصائص امام علی علیه السلام آورده است:
«نذیر الضبی گفت: در روز جمل همراه علی ( علیه السلام ) بودم، به سوی طلحه فرستاد تا ملاقاتش کند و چنین شد ، پس به او حدیث «هر کس من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای اوست ... » را یاد آوری کرد. نسائی در مسند علی ( علیه السلام ) از او (نذیر الضبی) همین یک حدیث را نقل کرده است.»(1)
ابن حجر عسقلانی نیز این حدیث را از مسند علی علیه السلام تألیف نسائی نقل کرده، ولی از ذکر احتجاج امیرالمومنین علیه السلام به حدیث غدیر مقابل طلحه خود داری کرده است.(2)
اما اکنون اثری از آن در کتب نسائی نیست !
علمای دیگر اهل تسنن نیز به صراحت به این مناشده اشاره کرده و بلکه آن را از وقایع جنگ جمل شمرده اند، تا جایی که ابو عبدالله محمد بن خلفه ابی مالکی و ابوعبدالله محمد بن محمد سنوسی در شرح صحیح مسلم، باب مناقب طلحه، در بیان حوادث جنگ جمل این روایت را اینگونه بیان می کنند :
«بعد از اینکه زبیر برگشت، علی علیه السلام طلحه را خواست و به او گفت: ای ابا محمد ! علت خروج تو برای جنگ با من چیست؟ طلحه گفت: خونخواهی عثمان. علی علیه السلام گفت: خداوند بکشد آن کسی از ما و شما را که سزاوارتر به این امر است. آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نشنیدی که در مورد من می فرمود: خدایا دوست بدار دوستان او را و دشمن بدار دشمنان او را ؟ تو اولین کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت شکستی در حالی که خداوند متعال می فرماید: پس هر که پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان می شکند. پس طلحه
ص: 252
گفت: استغفرالله و برگشت.»(1)
او که معروف ترین شاعر صحابه است، در غدیر خم چنین شعر سرود:
«پیامبر مسلمانان، روز غدیر در وادی خم به آنان ندا داد، به ندای رسول خدا گوش فرا دهید.
پس فرمود: چه کسی مولا و نبی شما است؟ ایشان نیز هیچ یک ، حقّ را انکار نکردند و به صراحت پاسخ دادند:
مولای ما همان خدای توست و تو پیامبر ما هستی، و تو در فرمانبری ما تا کنون هیچ عصیانی ندیده ای.
پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به علی ( علیه السلام ) فرمود: ای علی برخیز! من از اینکه تو امام و هادی پس از من باشی ، خرسندم.
پس هر که من مولای اویم، این(علی) مولای اوست و بر شما است که پیرو راستین او باشید.
آنجا بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دعا کرد: خداوندا ! دوست بدار دوستدارش را، و آن را که با علی علیه السلام دشمنی کند ، دشمن بدار .»(2)
سبط بن جوزی حنفی نیز صدور این ابیات از حسّان بن ثابت را مسلّم انگاشته و می نویسد:
«در مورد غدیر خم ، شاعران زیادی شعر گفته اند؛ از جمله حسان بن ثابت گفته است: ... و روایت شده وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این ابیات را از حسان شنید ، به او فرمود: ای حسان ! مادامی که با اشعارت ما را یاری
ص: 253
می کنی و به ما نفع می رسانی ، همواره به واسطه روح القدس مؤید باشی .»(1)
آوردیم که ابو طفیل با دیدن احتجاج امیرالمومنین علیه السلام به حدیث غدیر و بعد از شنیدن شهادت صحابه بر صحت حدیث غدیر، می گوید: از آنجا خارج شدم در حالی که «وفی نفسی شیء؛ یعنی آن مرا به فکر فرو برده بود» و سریعا به نزد زید بن ارقم رفتم تا صحت یا سقم این حدیث را از او بپرسم.
روایات تبریک آن دو به امیرالمومنین علیه السلام در روز غدیر از نظرتان گذشت.
ص: 254
برخی از علمای اهل سنت که با دیده انصاف به حدیث غدیر نگریسته اند، بر این مطلب تصریح کرده اند که مراد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از جمله ی «من کنت مولاه فعلی مولاه» ، امامت و خلافت امیر مؤمنان علیه السلام بوده است.
«از خطبه های رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند، خطبه ی آن حضرت در روز عید غدیر است که فرمود: هر کس من مولای او هستم ، علی مولای او است. عمر پس از این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام این گونه تبریک گفت: مبارک، مبارک، ای ابوالحسن! تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی.
این سخن عمر، حکایت از تسلیم او در برابر فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامت و رهبری علی علیه السلام و نشانه رضایتش از انتخاب علی علیه السلام به رهبری امت دارد، اما پس از گذشت آن روز ها، عمر تحت تأثیر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مکان اصلی تغییر داد و با لشکر کشی ها، برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمین های دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد. پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداخت و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آورد، و چه بد معامله ای کرد!
زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از دنیا رفتند، قبل از رحلت شان فرمودند: کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا مشکل شما را در امر [ خلافت ] بعد از خودم حل و کسی را که مستحق آن است، برای شما ذکر نمایم، عمر گفت: این مرد را رها کنید که او هذیان می گوید، یا سخن بیهوده می گوید.»(1)
ص: 255
شمس الدین ذهبی در شرح حال غزالی می گوید:
«غزالی: شیخ، امام، دریای علم، حجت الاسلام، اعجوبه ی زمان ... و شافعی مذهب بود. غزالی صاحب چندین کتاب و دارای اطلاعات خیلی زیاد بود.»(1)
و جالب این که وقتی این مطلب از غزالی را نقل می کند، می گوید:
«نمی دانم عذر ابو حامد غزالی در این قضیه چیست؟ ظاهر این است که از این حرفش برگشته است. او دریا و اقیانوس علم است و خدا داناتر است.»(2)
«پس معنای حدیث غدیر این می شود که: هر کس را که من به او از خودش سزاوارتر هستم و یاورش هستم یا وارثش هستم و یا قوم و خویش او هستم یا دوستش هستم ، پس علی علیه السلام نیز نسبت به او چنین است، و این حدیث صریح است در اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این مناقب عالی را برای علی علیه السلام مخصوص کرده است، و آن حضرت را نسبت به دیگران مثل خودش قرار داده است؛ چرا که لفظ [انفسنا در آیه ی مباهله] عموم بوده، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تنها علی علیه السلام را مصداق آن قرار داد.
و باید دانسته شود که این حدیث از اسرار قول خداوند متعال در آیه مباهله است: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ) مراد از لفظ (أَنْفُسَنا) جان علی علیه السلام است آن گونه که گذشت؛ زیرا خداوند جل و علا جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و جان علی علیه السلام را مقرون به هم قرار داده و آن دو را با هم جمع کرده؛ لذا در حدیث غدیر هر چه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به مؤمنین ثابت است، برای حضرت علی علیه السلام نیز ثابت است. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به مؤمنین سزاوارتر و ناصر و آقای مؤمنین است. هر معنایی که برای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم اثباتش ممکن است و لفظ «مولی» بر آن دلالت دارد ، همان معنا برای حضرت علی علیه السلام ثابت است. و این مرتبه ای است عالی و درجه ای است بس بزرگ که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تنها به حضرت علی علیه السلام اختصاص داده
ص: 256
است. و به همین جهت است که روز غدیر خم، عید و موسم سرور اولیاء خداست.»(1)
شمس الدین ذهبی در مورد او می گوید :
«علامه ی یگانه و شافعی مذهب بود. در سال 582 ه_ متولد شد؛ در مذهب و اصول آن استاد و کامل شد و در فنون مختلف مشارکت نمود، ولی در هذیان علم حروف وارد شد. زهد پیشه ساخت و از پادشاهان دوری گزید. وزارت دمشق را دو روز بر عهده گرفت و سپس آن را ترک کرد. او دارای جلالت و حشمت بود.»(2)
سبط ابن جوزی حنفی (نوه ی ابن جوزی حنبلی معروف)، در باره حدیث غدیر می گوید:
«دانشمندان متخصص در تاریخ اسلام اتفاق دارند که قصه غدیر بعد از بازگشت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از حجة الوداع در هیجدهم ذی الحجة اتفاق افتاد. اصحاب و یارانش را که 120 هزار نفر بودند جمع کرد و در سخنرانی اش فرمود: «هر کس را که من مولای اویم ، پس علی علیه السلام مولای او است» در این روایت، با صراحت نه با کنایه و اشاره، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم علی علیه السلام را جانشینش قرار داد.»(3)
ص: 257
وی سپس روی معنای کلمه «مولی» بحث مفصلی می کند و بعد از نقل تمامی معانی کلمه ی «مولی» و رد آن ها، این گونه نتیجه گیری می کند:
«از این تعابیر فهمیده می شود که همه معانی کلمه مولی در نهایت بازگشت به وجه دهم آن دارد که جمله : «آیا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نیستم؟» به آن دلالت دارد و این نص آشکاری است در اثبات امامت او و پذیرفتن طاعتش.»(1)
سپس سبط بن جوزی در ادامه، ابیات کمیت اسدی را نقل می کند:
ویوم الدوح دوح غدیر خم * أبان له الولایة لو أطیعا
ولکن الرجال تبایعوها * فلم أر مثلها خطرا مبیعا
«و در روز غدیر که درختان بزرگ (مغیلان) سایبان شده بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ولایت را برای او آشکار ساخت اگر از او اطاعت می شد.
ولی (متأسفانه) مردان، آن را میان خود معامله کردند و من کالایی ارزشمندتر از آن ندیدم.»
و می گوید برای این ابیات قصه عجیبی نقل شده و آن این که :
«شیخ ما عمر بن صافی موصلی رحمه الله تعالی برای ما نقل کرد: شخصی این اشعار را با خود سروده بود و شب با تفکر در این ابیات به خواب رفته بود و در عالم خواب علی کرم الله وجهه را مشاهده کرده بود که به او فرموده بود: أشعار کمیت را برایم بخوان و او نیز این اشعار را برای حضرت سروده بود تا این که به این قسمت «خطرا مبیعا» رسیده بود ، در این حال [حضرت] علی علیه السلام بیت دیگری را به آن اضافه کرده بود و آن این است:
«فلم أر مثل ذاک الیوم یوما * ولم أر مثله حقا أضیعا»
«مانند روز غدیر، روز بزرگی ندیدم و نیز حقی مانند آن را که ضایع شده باشد ، ندیدم»
ص: 258
او وحشت زده از خواب برخاست.»(1)
شمس الدین ذهبی در شرح حال سبط بن جوزی می نویسد :
«یوسف بن قزعلی بن عبد الله: امام، واعظ، مورخ ... و حنفی مذهب بو . نوه ی امام جمال الدین ابوالفرج ابن جوزی و امام، فقیه، واعظی یگانه، علامه در تاریخ و سیره ها، با حرمت، محبوب مردم ، موعظی شیرین، خوش سیما و مورد قبول همه بود.»(2)
وی در بحث دلالت یکی از احادیث، می گوید:
«اما حدیث غدیر خم دلیل بر تعیین سرپرست است که همان جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است؛ بنابراین حدیث غدیر خم ناسخ حدیث قبل می شود؛ چون حدیث غدیر در آخر عمر مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ایراد شده و متأخر است.»(3)
شمس الدین ذهبی در شرح حال او می نویسد:
«فخر گنجی ساکن دمشق. عنایت به حدیث داشت، و بسیار حدیث استماع نمود، و در این راه سفر نمود و تحصیل کرد... امام ابوشامه گفته است: ... او فقیه و محدث بود، ولی پرگوئی و میل به مذهب رافضه (=شیعیان) داشت.»(4)
ص: 259
صلاح الدین صفدی نیز از او به «امام و محدث» تعبیر کرده است.(1)
حاجی خلیفه حنفی از علمای قرن یازده ضمن انتساب کتاب کفایة الطالب به او، وی را شافعی مذهب معرفی کرده است.(2)
محمد بن علی شوکانی نیز او را شافعی دانسته است.(3)
خیر الدین زرکلی نیز به محدث و شافعی بودن او تصریح کرده است:
«محمد بن یوسف بن محمد، ابو عبد الله بن الفخر الکنجی: محدث ، از شافعی مذهب ها و اهل " کنجه " بین اصفهان و خوزستان بود. به دمشق رفت و در آن جا به تشیع میل پیدا کرد و کتاب " کفایة الطالب فی مناقب امیرالمومنین علی بن ابی طالب " و کتاب "البیان فی اخبار صاحب الزمان " را تالیف کرد.»(4)
ص: 260
اهل سنت منشاء وقوع جریان غدیر را قضیه ی شکایت بعضی از لشکریان یمن از امیر المومنین امام علی علیه السلام می دانند و می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به دلیل این شکایات ، مردم را جمع کرده و فرمودند: «هرکس که من را دوست دارد ، باید علی علیه السلام را هم دوست بدارد!»
آنچه که از روایات معتبر اهل سنت روشن می شود، این است که حضرت علی علیه السلام سه مرتبه به یمن رفته اند، ولی در هیچ روایت معتبری، ربط قضیه ی یمن به غدیر خم نیامده است.
طبق نظر زینی دحلان، مفتی شافعیان مکه مکرمه، این اتفاق در سال 8 هجری بوده است:
«رفتن امیرالمومنین علیه السلام به همدان در سال 10 هجری ، توهم بوده و در آن سال نبوده است. در سال 10 هجری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم ، امیرالمومنین علیه السلام را به بنی مذحج فرستادند و اما زمان فرستادن ایشان به همدان برای سال 8 هجری و بعد فتح مکه می باشد.»(1)
به روایت بخاری:
و طبق بعضی روایات ، شکایت در مدینه اتفاق افتاده است که در آنجا نیز بحث امامت امیر المؤمنین علیه السلام با جملاتی چون «هو ولیکم بعدی» و «هو ولی کل مؤمن بعدی» مطرح شده است.
محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش به طور مختصر این قضیه را چنین روایت کرده است:
«عبد الله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی بن أبی طالب علیه السلام را به سوی خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد و من بغض و کینه علی علیه السلام را در دل داشتم. علی ( علیه السلام ) غسل کرد، پس به خالد گفتم: آیا او را نمی بینی که چکار کرد ؟! وقتی پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتیم، این کار او را گزارش خواهم کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای بریده آیا بغض علی علیه السلام را در دل داری؟ گفتم: بلی. فرمود: بغض او را در
ص: 261
دل نداشته باش؛ چرا که حق او از خمس بیش از این است.»(1)
به روایت احمد بن حنبل:
احمد بن حنبل اما با سند صحیح با تفصیل بیشتری این قضیه را روایت نموده است:
« بریده گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دو گروه را به سوی یمن فرستاد که فرماندهی یک گروه بر عهده علی بن ابی طالب علیهما السلام بود و گروه دوم را خالد بن ولید فرماندهی می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: چنانچه دو گروه به هم رسیدید، علی علیه السلام فرمانده مردم ( هر دو لشکر ) خواهد بود و اگر از همدیگر جدا شدید، هریک از شما فرماندهی لشکر خود را بر عهده خواهد داشت.
بریده گفت: ما با بنو زبید از اهل یمن برخورد کردیم و جنگیدیم. مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، تعدادی را در جنگ کشتیم و عده ای از زنان را به اسارت گرفتیم. علی علیه السلام زنی را از بین اسیران برای خود برگزید.
بریده گفت: من و خالد بن ولید نامه ای به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نوشتیم و این داستان را به او اطلاع دادیم. وقتی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیدیم نامه را به او دادم. وقتی نامه برای ایشان خوانده شد، غضب را در چهره رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دیدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: در مورد علی علیه السلام بی انصافی و دشمنی مکن! او از من است و من از اویم و او پس از من ولی شماست.»(2)
حمزه احمد الزین در تحقیق مسند احمد، سند این روایت را تصحیح کرده است.(3)
ص: 262
«ابن بریده از پدرش بریده نقل می کند که از کنار گروهی می گذشت که از علی علیه السلام بدگویی می کردند و نزد آنها ایستاد و گفت : در دلم از علی علیه السلام کینه داشتم و خالد بن ولید نیز اینگونه بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا با گروهی که فرمانده اش علی علیه السلام بود به جنگ فرستاد و اسیرانی گرفتیم و علی علیه السلام کنیزی را از خمس برای خود برداشت و خالد بن ولید گفت : تقسیمی ات را بگیر. گفت : هنگامی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آمدیم ، شروع کردم به سخن گفتن به آنچه اتفاق افتاد ، سپس گفتم که علی علیه السلام کنیزی از خمس برای خود برداشت و من سرم رو به پایین بود ، پس سرم را بلند کردم ، ناگهان دیدم صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تغییر کرده و فرمود : هر کس را که من ولی اویم ، پس علی علیه السلام ولی اوست.»(1)
این روایت را نیز احمد نقل کرده و وصی الله بن محمد عباس سندش را تصحیح کرده است.(2)
به روایت طبرانی:
«از بریده نقل شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دو گروه را به سوی یمن فرستاد که فرماندهی یک گروه بر عهده علی بن ابی طالب علیهما السلام بود و گروه دوم را خالد بن ولید فرماندهی می کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: چنان چه دو گروه به هم رسیدید، علی علیه السلام فرمانده مردم ( هر دو لشکر ) خواهد بود و اگر از همدیگر جدا شدید، هریک از شما فرماندهی لشکر خود را بر عهده خواهد داشت.
پس دو لشکر با هم برخورد کردند و با هم جنگیدند و لشکر مسلمین به غنائمی دست یافت که به مثل آن قبلا دست نیافته بود و علی علیه السلام به عنوان غنیمت خمس، زنی را از بین اسیران برای خود برگزید.
پس خالید بن ولید، بریده را خواست و به او جریان را گفت و از او خواست تا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را نسبت به کاری که علی ( علیه السلام ) کرده است، آگاه کند.
بریده می گوید: پس من به مدینه آمدم و داخل مسجد شدم ، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در خانه شان بودند و عده ای از صحابه دم در آن حضرت بودند. پس پرسیدند : چه خبر ای بریده ؟ گفتم : خیر و خوبی ،
ص: 263
خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان کرد . پرسیدند چه چیز باعث شد زود تر بیایی ؟ گفتم: کنیزی که علی علیه السلام از سهم خمس برای خود گرفت ؛ آمدم که این خبر را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بدهم. گفتند : به او خبر بده تا علی علیه السلام از چشم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیافتد ، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از پشت در صدایشان را می شنید . رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خشمگین از خانه خارج شده و فرمود : چرا گروهی می خواهند از علی علیه السلام بدگویی کنند ؟ منظورشان چیست ؟ هرکس که از علی علیه السلام بد گویی کند ، از من بدگویی کرده است و هرکس که از علی علیه السلام جدا شود ، از من جدا شده است ؛ علی علیه السلام از من است و من از اویم ؛ او از گل من آفریده شده و من از طینت ابراهیم علیه السلام ، و من از ابراهیم علیه السلام افضل هستم . «ذریه ای هستند که بعضی از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند شنوا و دانا است (آل عمران: 34)» . ای بریده ! مگر نمی دانستی که علی علیه السلام بیش از جاریه ای که گرفته است سهمیه دارد ؟ و او پس از من ولی شماست.
پس گفتم: «ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! تو را به هم صحبتی ام با شما سوگند که دستت را بیاور تا دوباره با شما بیعت به اسلام کنم»، گفت: «پس از پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم جدا نشدم تا دوباره بیعت به اسلام کردم.»(1)
به روایت ابن حبان:
«عمران بن حصین گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم لشکری را به فرماندهی علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) فرستاد. علی علیه السلام به فرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به آن مأموریت رفت ؛ پس از پیروزی، کنیزکی را که جزء اسیران بود، برای خود برگزید. این عمل علی علیه السلام مورد نارضایتی لشکریان قرار گرفت و آنها تعهد کردند و گفتند: هر گاه با رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ملاقات کنیم، رفتار ناخوشایند علی علیه السلام را به اطلاع ایشان می رسانیم.
معمول مسلمانها این بود که هر گاه از سریّه ای باز می گشتند، نخست به حضور پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شرفیاب
ص: 264
می شدند و سلام می کردند؛ پس از عرض سلام، هر یک به مقر خویش باز می گشت. این بار هم طبق معمول، لشکر به حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شرفیاب شد.
پس از عرض سلام، یکی از چهار تن از جای برخاست و گفت: یا رسول الله! آیا از رفتاری که علی بن ابیطالب در این مأموریت انجام داده، اطلاع یافته اید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روی از او برتافت و پاسخی نداد؛ دومی از جای برخاست و همان سخن را بازگو کرد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از او نیز روی برگردانید و پاسخی نداد؛ سپس سومی از جای برخاست و همان شکایت را نمود. رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که آثار خشم و غضب از چهره مبارکش هویدا بود، برآشفت و سه بار فرمود: از علی علیه السلام چه می خواهید؟ علی علیه السلام از من است و من از اویم و او پس از من، ولی همه مؤمنان است.»(1)
این روایت را ابن حبان در صحیحش آورده و شعیب الارنؤوط سندش را قوی دانسته است.(2)
به روایت ذهبی:
«براء بن عازب نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خالد بن ولید را به یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. براء گوید : و من همراه کسانی بودم که با خالد خارج شدند و شش ماه در آنجا ماندیم و آنها را به اسلام دعوت می کرد و آنها رد می کردند ، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام را فرستاد و به او فرمان داد خالد را برگرداند جز کسی که با خالد رفته و دوست دارد از علی علیه السلام پیروی کند ، با علی بماند و من جزء کسانی بودم که از علی علیه السلام پیروی کرد و ماند و هنگامی که نزدیک قوم شدیم ، آنها هم به سمت ما آمدند و علی علیه السلام با ما نماز خواند ، سپس ما را در یک صف قرار داد و جلوی ما آمد و نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را برای ما خواند و تمام قبیله همدان مسلمان شد و علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نامه نوشت و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نامه را خواند ، به سجده رفت ، سپس سرش را بلند کرد و فرمود : سلام بر همدان ، سلام بر همدان.
ص: 265
این حدیث ، صحیح است و بخاری بعضی از آنها را با این سند آورده است.»(1)
بنابراین ، مرتبه ی اول هیچ ربطی به غدیر خم ندارد.
ص: 266
«علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا برای قضاوت به یمن فرستاد. عرض کردم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ! مرا که هنوز جوانم و قضاوت نمی دانم می فرستی؟ پس دستشان را بر سینه ام گذاشتند و فرمودند: خداوندا، زبانش را استوار و قلبش را هدایت کن . پس من بعد از آن در قضاوت دچار شک نشدم.»(1)
این روایت را حاکم و ذهبی(2)،
احمد شاکر(3)
و البانی(4)
تصحیح کرده اند.
در این مرتبه، اصلا شکایتی مطرح نشده است.
ص: 267
به روایت ابن هشام:
«شکایت لشکر علی علیه السلام از ایشان و سبب آن: ابن اسحاق با سندش از برید بن طلحه نقل می کند : زمانی که حضرت علی علیه السلام برای دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از یمن به سوی مکه حرکت کرد، یکی از اصحاب را بر سپاهی که همراه ایشان بود جانشین قرار داد. آن شخص عجله کرد و از منسوجاتی که (به عنوان زکات یا غنیمت همراه کاروان و) در اختیار علی علیه السلام بود، بر سپاهیان پوشاند.
زمانی که سپاه به مکه نزدیک شد، حضرت از شهر بیرون آمد تا آنان را ملاقات نماید که ناگاه لباس ها را به تن آن ها دید و (به فرمانده ای که گمارده بود) فرمود: «وای بر تو این چه وضعی است؟» او گفت: «افراد را پوشاندم تا وقتی در میان مردم وارد می شوند، برازنده باشند». حضرت فرمود: «وای بر تو، پیش از آن که به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برسیم این لباس ها را در آور. پس او لباس ها را در آورد و به جای خود برگرداند. سپاهیان به دلیل این کار اظهار شکایت نمودند.
ابن اسحاق با سندش از ابو سعید خدری نقل می کند که گفت: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی تر از آن است که مورد شکایت قرار گیرد.
ابن اسحاق گوید: « سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از این موضوع درگذشت و به حج خویش مشغول شد، پس مناسک را به مردم آموخت و سنت های حج را به آنان تعلیم داد و سپس برای مردم خطبه ای خواند... .» (1)
ص: 268
به روایت طبری:
«از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی تر از آن است که مورد شکایت قرار گیرد.»(1)
«از عبد الله بن ابی نجیح نقل شده است که گفت: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به حجشان پرداختند و به مردم مناسک حج را نشان دادند و سنت های حجشان را به آنها آموختند و سپس برای مردم سخنرانی کردند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند: ای مردم، سخنم را بشنوید ... .»(2)
به روایت حاکم و احمد:
«از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی ترین و سخت گیرترین است.»(3)
این روایت را حاکم و ذهبی(4)
و حمزه احمد الزین(5)
تصحیح کرده اند و شعیب الارنؤوط نیز همه ی رجال سند احمد را ثقه دانسته است.(6)
ص: 269
به روایت ابن کثیر:
«زینب بنت کعب از ابو سعید خدری نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی بن ابیطالب علیهما السلام را به سوی یمن فرستاد. ابو سعید می گوید: من هم از جمله کسانی بودم که با علی علیه السلام حرکت کردم.
چون علی علیه السلام از شترهای صدقه با خود برداشت و می خواست همراه بیاورد، ما از او خواستیم که آن شتران را به ما بدهد تا سوار شویم و شتران ما استراحت کنند ؛ چون در شترهای خودمان عیب و نقصان دیدیم.
امیرالمؤمنین علیه السلام از دادن شتران صدقه به ما اباء و خودداری کرد و گفت: فقط شما در آن شتران سهمی مانند سایر مسلمانان دارید!
چون علی علیه السلام از کارهای خود فارغ شد، و از یمن بر می گشت ، شخصی را بر ما گماشت، و به سرعت رفت و حج خود را بجای آورد. چون حجش تمام شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمودند: به سوی لشکریانت برگرد! و بر آنها وارد شو.
ابو سعید گوید: در نبودن علی علیه السلام ، آنچه را که از او طلب کردیم و او اجابت نکرد، از آن شخص پاسدار که جانشین علی علیه السلام بود ، طلب کردیم و اجابت کرد. چون علی علیه السلام بر ما وارد شد و دانست که بر شترهای صدقه سوار شده بودیم و آثار سواری را بر آنها مشاهده کرد، آن شخص را پیش خوانده و ملامت و سرزنش کرد.
ابوسعید گوید: من با خود گفتم: سوگند به خدا که اگر من در مدینه وارد شوم، جریان را به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواهم گفت و او را از غلظت و گرفتگی که علی علیه السلام درباره ما روا داشت، مطلع خواهم نمود.
چون به مدینه وارد شدم، صبحگاهان به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتم و خواستم بر آنچه سوگند یاد کرده بودم، وفا کنم. ابوبکر را در حال خارج شدن از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دیدم. چون مرا دید با من ایستاد و تعارفات بجای آمد. من از او پرسش کردم و او از من پرسید و گفت: کی آمدی؟ گفتم: دیشب آمدم! او با من به نزد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بازگشت، داخل شد و گفت: این سعد بن مالک بن الشهید است. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: به او اجازه بده تا بیاید.
من بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد شدم و به آن حضرت تحیت گفتم، و آن حضرت به من تحیت گفت،و روی به من آورد، و از حال من و اهل من، احوال پرسی کرد، و در پرسش چیزی فرو گذار نفرمود.
من عرض کردم: ای رسول خدا! چقدر از علی علیه السلام به ما از غلظت و بدی مصاحبت و سختگیری رسیده است؟
ص: 270
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم متوجه سخنان من بودند و من شروع کرده بودم و یکایک از آنچه را که از علی علیه السلام به ما رسیده بود، بازگو می کردم، تا همین که به وسط کلام خود رسیده بودم، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با دست خود بر روی ران من زدند- چون در نزدیکی ایشان نشسته بودم- و فرمودند: ای سعد بن مالک بن الشهید! دست از این گونه گفتار درباره برادرت علی علیه السلام بردار! سوگند به خدا که من می دانم او در راه خدا بسیار نیکو رفتار می کند!
ابو سعید می گوید: من با خود گفتم: ای سعد بن مالک! مادرت به عزای تو بگرید! تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب کراهت خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود به سر می بردم، سوگند به خدا که از این به بعد تا ابد، علی علیه السلام را نه در آشکار و نه در پنهانی به بدی و زشتی یاد نمی کنم.
( ابن کثیر می گوید:) سند این روایت طبق شروط نسائی معتبر است، اما کسی از اصحاب کتب شش گانه آن را نقل نکرده است.»(1)
و این روایت دلالت می کند بر اینکه ، شکایت در مدینه بوده است !
ص: 271
به روایت دیگر حاکم:
«عمرو بن شاس اسلمی که از اصحاب حدیبیه بود ، گفت: همراه علی علیه السلام به یمن رفتیم ، پس در سفرش بر من جفا کرد تا اینکه من از ایشان چیزی به دل گرفتم و هنگامی که برگشتم، در مسجد شکایتش را علنا مطرح کردم تا اینکه خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسید، پس آن روز صبح وارد مسجد شدم و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان اصحابشان بود ، به محض اینکه مرا دید چشمانش بر من خشم گرفت و تا وقتی نشستم با خشم به من خیره بود . فرمود: ای عمرو، به خدا قسم مرا اذیت کردی ، پس من گفتم: به خدا پناه می برم از اینکه شما را اذیت کرده باشم ای رسول خدا ! فرمود: بلی، هرکس علی علیه السلام را اذیت کند، من را اذیت کرده است.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.(2)
به روایت واقدی:
«عمر بن محمد بن عمر بن علی از پدرش نقل می کند که گفت: علی علیه السلام غنیمت های به دست آمده را جمع کرد و پنج قسمت کرد و بین آنها قرعه انداخت و در تیری نوشت: این برای خداست و اولین تیر، سهم خمس بیرون آمد و از آن به کسی چیزی نداد. قبلا به کسانی که در جنگ حاضر بودند از خمس می دادند، سپس این قضیه به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خبر داده شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنها را رد می کرد و از علی علیه السلام سهم خمس را در خواست کردند و او امتناع کرد و فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برای موسم حج می آید و او را می بینیم و هر چه خداوند در مورد آن به ایشان بگوید، عمل می کند و برگشت و خمس را بار کرد و با او عده ای رفتند و وقتی به فتق رسیدند، علی علیه السلام جلوتر افتاد و ابو رافع را جانشین خود کرد و در خمس لباس هایی از لباس های یمن ، بارهای بسته بندی شده و چهارپایان غنیمتی و چهار پایان صدقه ای بود.
و ابو سعید خدری می گوید: با علی علیه السلام در آن جنگ بودم و علی علیه السلام ما را نهی می کرد که روی شتر صدقه سوار شویم و یاران علی علیه السلام از ابو رافع خواستند که لباس ها را به آنها بدهد و او دو تا دو تا به آنها پوشاند
ص: 272
و وقتی به سدره رسیدند و می خواستند داخل مکه شوند ، علی علیه السلام آمد تا آنها را پیش ببرد و اسکان دهد و علی علیه السلام یارانش را دید که هر یک، دو تا دو تا پوشیده اند و لباس ها را شناخت و به ابو رافع گفت: این چیست ؟ او گفت: با من در این مورد سخن گفتند و من از شکایت آنها ترسیدم و گمان کردم که این بر تو آسان است و قبل از تو هم اینگونه با آن ها عمل می شد. علی علیه السلام فرمود: تو دیدی من امتناع کردم و تو به آن ها داده ای در حالی که به تو دستور دادم آن ها را حفظ کنی ، ولی به آنان بخشیده ای . گوید: علی علیه السلام امتناع کرد که آن را انجام دهد تا اینکه از بعضی از آن ها لباس ها را درآورد و هنگامی که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رسیدند، شکایت کردند. پس علی علیه السلام را خواست و فرمود: چرا یارانت از تو شکایت می کنند؟ گفت: از چه شکایت کرده اند؟ غنیمت را برای آنان قسمت کرده ام و خمس را نگه داشتم تا به شما عرضه کنم و نظرت را اعمال کنی و فرماندهان کارهایی انجام می دهند و به کسانی که می خواهند از خمس می دهند و من تشخیص دادم نزد شما بیاورم تا نظرت را بدهی و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سکوت کرد.»(1)
ص: 273
به روایت ابن اثیر جزری:
«بیان فرستان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرماندهانش را برای گرفتن صدقات: و در آن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرماندهان و کارگزارانش را برای صدقات فرستاد و مهاجرین را با ابو امیة بن مغیرة به صنعا فرستاد و عنسی که در آن جا بود بر او خروج کرد، زیاد بن لبید انصاری را به حضرموت، عدی بن حاتم طائی را به صدقات طیئ و اسد، مالک بن نویره را به صدقات بنی حنظله، زبرقان بن بدر و قیس بن عاصم را به صدقات سعد بن زید مناة بن تمیم، علاء بن حضرمی را به بحرین و علی بن ابی طالب علیه السلام را به نجران فرستاد تا صدقات و جزیه ها را جمع کند و برگردد و انجام داد و برگشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در مکه در حجة الوداع زیارت کرد و یکی از یارانش را به عنوان جانشین بر سپاهی که با او بودند معیّن کرد و به دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جلو افتاد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را در مکه دید و آن جانشین به هر یک از آن ها لباس نفیسی از لباس هایی که با علی علیه السلام بود را پوشاند.
هنگامی که سپاه نزدیک شد، علی علیه السلام به ملاقات آن ها رفت و لباس ها را به روی آن ها دید و از تن آن ها درآورد و سپاه ، آن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شکایت کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به خطبه ایستاد و فرمود: ای مردم ! از علی علیه السلام شکایت نکنید؛ به خدا قسم، او در مورد خدا و در راه خدا خشونت کرده است.»(1)
این مطلب نیز بر این دلالت می کند که جریان شکایت لشکریان یمن در مکه بوده است.
ص: 274
ما تمام روایاتی که مخالفین برای ارتباط دادن غدیر خم به قضیه ی شکایت لشکریان یمن به آن ها متمسک شده اند، آوردیم.
با بررسی این روایات و مطالب دیگر، به این شبهه ی مخالفین چندین جواب می دهیم؛
جواب اول: شکایت در مدینه بوده است
روایت ابن کثیر با سند معتبر از ابی سعید خدری: فلما قدمنا المدینة غدوت إلی رسول الله أرید أن أفعل ما کنت حلفت علیه
روایت حاکم با سند صحیح از عمرو بن شاس : فلما قدمت أظهرت شکایته فی المسجد
جواب دوم: شکایت در مکه بوده است
ابن هشام: قال ابن اسحاق ثم مضی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم علی حجة فأری الناس مناسکهم
طبری: عن عبدالله بن أبی نجیح قال ثم مضی رسول الله علی حجه فأری الناس مناسکهم
ابن هشام و طبری همان روایت حاکم از ابو سعید خدری را نقل کرده اند و مثل حاکم ، مکان وقوع ماجرا را ذکر نکرده اند و سپس ابن هشام از ابن اسحاق، و طبری از عبدالله بن ابی نجیح نقل کرده اند که سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به انجام حج پرداختند !!
واقدی از ابی سعید خدری: فلما کانوا بالسدرة داخلین مکة ، خر علی علیه السلام یتلقاهم ... فلما قدموا علی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم شکوا
ابن اثیر روایت ابن هشام، طبری و حاکم از ابو سعید خدری را با روایت واقدی از او جمع کرده است؛
فلما دنا الجیش خرج علی لیتلقاهم فرأی علیهم الحلل فنزعها عنهم فشکاه الجیش إلی رسول الله فقام النبی خطیبا فقال أیها الناس لا تشکوا علیا فوالله إنه لأخشن فی ذات الله وفی سبیل الله
روایت ابن هشام از برید بن طلحه: لما أقبل علی رضی الله عنه من الیمن لیلقی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بمکة تعجل إلی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ... قال وأظهر الجیش شکواه لما صنع بهم
ص: 275
این روایت که مرسل است نیز اشاره به همان مطالب روایت ابوسعید خدری به نقل واقدی دارد.
در نتیجه می توان گفت که قضیه ی شکایت در مکه با دو سند از ابی سعید خدری و برید بن طلحه مطرح شده است که سند هر دو ضعیف است و در روایات ابن هشام، طبری و حاکم از ابو سعید خدری، مکان وقوع ماجرا گزارش نشده است.
اما با توجه به روایت بیهقی از ابوسعید خدری که می گوید: « تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب کراهت خاطر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود به سر می بردم، سوگند به خدا که از این به بعد تا ابد، علی علیه السلام را نه در آشکار و نه در پنهانی به بدی و زشتی یاد نمی کنم » و با توجه به اینکه روایت بیهقی مربوط به مدینه است، روشن است که تا قبل از آن، ابوسعید خدری نمی دانست که اگر از حضرت علی علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به خاطر کارهایش شکایت کند، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ناراحت می شوند؛ لذا روایات منقول از ابو سعید خدری راجع به ماجرای شکایت در مکه، حقیقت ندارند.
و در حقیقت، ماجرای شکایت در مکه تنها یک سند مرسل و ضعیف دارد که ابن هشام از برید بن طلحه نقل کرده است.
جواب سوم: در خطبه ی غدیر هیچ اثری از بحث شکایت جیش یمن نیست
در هیچ روایتی نیامده است که شکایت در غدیر خم مطرح شود و در هیچ روایتی راجع به غدیر خم، اشاره ای به شکایت اصحاب نشده است.
جواب چهارم: جمله ی من کنت مولاه فعلی مولاه تعیین تکلیف برای امیرالمومنین علیه السلام است نه اصحاب !
همان طور که گفتیم، معنای مورد نظر اهل سنت از مولی در حدیث غدیر، محب (به معنای دوست دارنده) است که معنای حدیث این می شود که هرکس را که من دوست دارم ، علی علیه السلام هم باید او را دوست داشته باشد! و این هیچ گونه ارتباطی نمی تواند به بحث شکایت جیش یمن و رفع خصومت داشته باشد .
ص: 276
جواب پنجم: ابلاغ امامت در حین رفع کدورت و مخاصمه، استبعادی ندارد
اینکه بعد از شکایت اصحاب از امیر المومنین علیه السلام به خاطر تصرف در خمس و... ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بخواهند امامت و اولویت امیرالمومنین علیه السلام را بیان کنند، نه تنها هیچ استبعادی ندارد، بلکه کاملا معقول بوده و جواب متناسبی است.
جواب ششم: قضیه ی غدیر، به فرمان خدا بود
ما به تفصیل این موضوع را اثبات کردیم که قضیه ی غدیر خم به امر خداوند بود.
ص: 277
در کتاب «فروغ جاویدان» تألیف: علامه شبلی نعمانی و علامه سید سلیمان ندوی و با ترجمه ی ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی که به آن، عنوان صحیح ترین و جامع ترین کتاب سیرة نبوی و تاریخ صدر اسلام داده شده است، در جلد دوم، صفحات 160-161 چنین آمده است:
«کاروان های حجاج به سوی شهرهای خود حرکت کردند و آن حضرت همراه با مهاجران و انصار به سوی مدینه حرکت کردند. در مسیر راه محلی به نام «خُم» که به فاصله سه مایل از «جحفه» قرار دارد، وجود دارد که معروف به «غدیر خم» است.
«غدیر» به زبان عربی به «برکه» گفته می شود. در آنجا آن حضرت تمام صحابه را جمع کردند و خطبه ای ایراد فرمودند:
«أَمَّا بَعْدُ! أَیهَا النَّاسُ! فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ یوشِک أَنْ یأْتِی رَسُولُ رَبِّی فَأُجِیبَ، وَأَنَا تَارِک فِیکمْ ثَقَلَینِ: أَوَّلُهُمَا کتَابُ اللهِ فِیهِ الْهُدَی وَالنُّورُ فَخُذُوا بِکتَابِ اللهِ، وَاسْتَمْسِکوا بِهِ، وَأَهْلُ بَیتِی أُذَکرُکمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیتِی». «بعد از حمد و ثنای پروردگار، من نیز بشر هستم، ممکن است پیک خداوند فرا رسد و من به آن لبیک گویم، من در میان شما دو چیز گران بها می گزارم، یکی کتاب خدا که در آن هدایت و روشنایی است، پس آن را محکم بگیرید، و دیگری اهل بیت من. درباره اهل بیت خویش خدا را واسطه قرار می دهم، جمله آخر را سه بار تکرار فرمودند».
این روایت صحیح مسلم (مناقب حضرت علی) است. در نسائی، مسند امام احمد، ترمذی، طبرانی، طبری، حاکم و غیره جملات دیگری نیز مذکور است که در آن ها فضیلت و مقام حضرت علی بیان شده است. در تمام این روایات یک جمله به طور مشترک وجود دارد و آن این که:
«مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ». «من دوست هرکس هستم علی نیز دوست اوست. پروردگارا! هرکس با او محبت کند، تو با وی نیز محبت کن و هرکس با وی دشمنی کند تو با وی دشمنی کن».
در احادیث به طور صریح علت و انگیزه این جمله بیان نشده، در بخاری مذکور است که در همان زمان حضرت علی رضی الله عنه به یمن فرستاده شده بود و از آنجا به مکه بازگشته در مراسم حج شرکت نمود، در یمن با نظر و تدبیر خویش امری را مرتکب شده بود که بعضی از یاران وی آن را نپسندیدند و یکی از آن ها به
ص: 278
محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم شکایت کرد. آن حضرت فرمودند: علی بیش از این حق به جانب است.
ممکن است برای رفع شکوک و اوهام اینگونه افراد این جمله را بیان فرموده اند.»(1)
ص: 279
یکی دیگر از مهمترین شبهاتی که اهل سنت درباره ی حدیث غدیر مطرح کرده اند، این است که چرا واقعه غدیر در اجتماع بزرگ مسلمانان یعنی ایام حج واقع نشد؟
ما جواب این شبهه را در قالب چند نکته بیان می کنیم:
نکته ی اول: اگر در ضمن اعمال حج، این عمل انجام می شد، برجستگی لازم را پیدا نمی کرد و شکوه تاریخی آن محو می گردید. از همین رو مکان مستقل و زمانی جدا از دیگر اعمال انتخاب شد که در عین امکان اجتماع عظیم مسلمانان، این مطلب به عنوان خبری کاملاً تازه و نو، توسط حجاج به بلاد مختلف اسلامی پراکنده شود و برجستگی و شکوه و طراوت آن بهتر حفظ شود و زمینه ی پنهان کردن آن کاهش یابد.
بنابراین، انتخاب غدیر خم با شرایط خاص و منحصر به فرد خود، انتخابی از سر تدبیر و حکمت است، تا به عنوان حادثه ای جدید و فراموش ناشدنی و برای همیشه تاریخ در اذهان مردم ثبت شود.
نکته ی دوم: منطقه غدیر در 3–4 کیلومتری جحفه واقع شده که یکی از میقات های پنج گانه است. در جحفه راه اهالی مدینه، مصر، عراق و شام از یکدیگر جدا می شود؛ بنابراین خیلی از کسانی که در حج حضور داشتند، در غدیر حاضر بودند، به خصوص اهل مدینه؛ چرا که هر کسی از اهل مدینه که توانایی رفتن به حج را داشت، به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با ایشان همراه شده بود، حتی زنان حامله !
نکته ی سوم: مکه تا سال هشتم هجری (یعنی تا دو سال قبل از این واقعه) پایگاه دشمنان اسلام بوده است و از ابتدای ظهور اسلام برای نابودی آن تلاش کردند تا اینکه در فتح مکه برای نجات جان خود تظاهر به اسلام آوردن کردند؛ لذا مکه جای امنی برای مطرح کردن مسئله جانشینی و انتقال قدرت که همواره کسانی بدان چشم دوخته و برایش نقشه کشیده بودند، نبود. ( وَاللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ؛ خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می دارد ) در آیه ی ابلاغ نیز اشاره به همین نکته دارد.
نکته ی چهارم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم گویا در ابتدا تلاش کرده بودند در مکه امامت امیر المومنین علیه السلام را مطرح کنند، ولی به علت اغتشاشاتی که صورت گرفت، سخنرانی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ناقص ماند!
ص: 280
طرح حدیث ثقلین در مکه:
ابو عیسی ترمذی چنین روایت می کند:
«امام صادق علیه السلام از امام باقر علیه السلام و ایشان از جابر بن عبد الله نقل کرده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را در حجه الوداع در روز عرفه دیدم که بر ناقه قصوای خود سوار بود و خطبه می خواند. شنیدم که می فرمود: ای مردم، همانا من چیزی را بین شما بر جای می گذارم که اگر آن را بگیرید، هرگز گمراه نخواهید شد و آن: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم است. ترمذی گوید: ...این، حدیثی حسن و غریب است.»(1)
البانی در تحقیق سنن ترمذی، این روایت را تصحیح کرده است.(2)
طرح حدیث دوازده خلیفه در مکه:
«شعبی از جابر بن سمره نقل می کند که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در عرفات برای ما خطبه ای خواندند و مقدمی در حدیثش از جابر نقل کرده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم که در منا خطبه می خواندند شنیدم. و این لفظ حدیث ابو ربیع از جابر است که گفته است: از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: این امر همواره عزیز و آشکار است تا اینکه همه ی دوازده نفر حکومت کنند. سپس مردم سر و صدا کردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بعد از کلمه «کلّهم» نفهمیدم. از پدرم پرسیدم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از این کلمه چه فرمود؟ پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه ی آن دوازده نفر از قریشند.»(3)
این روایت را احمد نقل کرده و شعیب الارنؤوط تصحیحش کرده است.(4)
ص: 281
البته اصل سر و صدا کردن، ضجه زدن، بلند شدن و نشستن برای به هم زدن سخنرانی، در روایات زیادی آمده است؛
«عامر از جابر بن سمره نقل می کند که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: همواره این دین عزیز است تا دوازده خلیفه بیاید. جابر می گوید: مردم تکبیر گفتند و ضجه زدند. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم سخنی فرمود که من ندانستم. به پدرم گفتم: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چه فرمود؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: همه آنها از قریشند.»(1)
این روایت را البانی در تحقیق سنن ابی داود(2) و شعیب الارنؤوط در تحقیق مسند احمد(3) تصحیح کرده اند.
در روایت دیگری آمده است که مردم بلند می شدند و می نشستند.(4)
این روایت را نیز شعیب الارنؤوط در تحقیق مسند احمد تصحیح کرده است.(5)
بنابراین، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ابتدا در مکه خواستند امامت امیرالمومنین علیه السلام را بیان کنند، و چون اغتشاش ایجاد شد و نتوانستند آنجا بیان کنند، در غدیر خم بیان کردند.
نکته ی پنجم: سرنوشت خلافت در دست مردم مدینه بود و مردم مکه، طائف، یمن و ... نقشی در تعیین جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نداشتند و لذا بیشترین تأکید خدا و رسولش به مردم مدینه است. از این رو خداوند بعد از اینکه مومنان را به تقوا فرا می خواند و به آن ها دستور می دهد تا همراه با صادقین (امامان معصوم) باشند(6) در آیه ی بعدش خطاب به اهل مدینه می فرماید:
ص: 282
(مَا کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الْأَعْرَابِ أَن یتَخَلَّفُوا عَن رَّسُولِ اللَّهِ وَلَا یرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ... .)(1)
«شایسته نیست که اهل مدینه و بادیه نشینانی که پیرامون آنانند، از رسول خدا تخلف کنند؛ و آنان را نسزد که به سبب پرداختن به خویش از جان او دریغ ورزند.»
در بحث آیه ی مباهله اثبات کردیم که امیرالمومنین علیه السلام جان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستند؛ بنابراین شاید بتوان گفت که در این آیه منظور از جان رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، امیرالمومنین علیه السلام باشد که در این صورت خداوند خطاب به اهل مدینه می فرماید که مبادا از حضرت امیر علیه السلام اعراض کنید و به سراغ کسی دیگر بروید.
در هر حال، این آیه اهمیت مردم مدینه را می رساند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز بر اساس همین اهمیت، روی مردم مدینه تمرکز کردند.
ص: 283
ص: 284
چون امام، جانشین پیامبر و مرجع علمی در احکام شرعی و معارف دین و تفسیر قرآن کریم و سنت نبوی است، لازم است که از گناه و خطا مصون باشد تا مردم بتوانند به او و سخنانش اعتماد کنند. در غیر این صورت، اعتماد مردم از بین می رود و هدف خداوند از تعیین امامان برای هدایت بشریت نقض می شود و از بین می رود.
به عبارت دیگر، عصمت را خداوند برای چنین منظوری به ائمه علیهم السلام عطا کرده است؛ بنابراین اگر اثبات شود که امیرالمومنین علیه السلام دارای عصمت بوده اند، امامت الهی ایشان نیز اثبات خواهد شد؛ زیرا ادله ی اثبات عصمت امیرالمومنین علیه السلام کاشف از معصومی خواهد بود که طبق ادله ی عقلی و نقلی باید بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم موجود بوده باشد.
قبل از ورود به بحث کشف عصمت امیرالمومنین علیه السلام ، لازم است که دو مقدمه روشن شود:
1. ضرورت وجود معصوم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از منظر عقل (که گفتیم) و شرع
2. امکان وقوع عصمت در غیر انبیا از نظر اهل سنت
از جمله ی ادله ی نقلی، آیات اولی الامر و صادقین در قرآن است که فخر رازی صریحا اعتراف کرده است که آن ها باید معصوم باشند.
ص: 285
فخر رازی که از مفسران بزرگ اهل سنت است، در تفسیر آیات 59 نساء و 119 توبه بعد از ذکر دلایلی، صراحتا اعتراف کرده است که اولی الامر و صادقین باید معصوم باشند.
فخر رازی، در تفسیر آیه ی : (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنکمْ ۖ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن کنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا؛ ای کسانی که ایمان آوردید! خدا را اطاعت کنید، و پیامبر و اولیای امر (رسالت) را که از خودتان می باشند اطاعت کنید. پس اگر در چیزی [از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر] نزاع داشتید، آن را [برای فیصله یافتنش] اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به (کتاب) خدا و (سنت) پیامبرش عرضه بدارید، این بهتر و بازتابش نیکوتر است.) (1) می گوید:
«مسئله سوم: بدان که آیه ی اولی الامر در نزد ما دلالت می کند بر اینکه اجماع امت حجت است و دلیل بر آن، این است که خداوند متعال در این آیه دستور به اطاعت از اولی الامر به صورت قطعی داده است و هر کس که خداوند به طور قطعی دستور به اطاعتش بدهد، باید معصوم از خطا باشد؛ زیرا اگر معصوم از خطا نباشد و عمل خطایی انجام دهد، باید گفت که خداوند به پیروی کردن از عمل اشتباهی فرمان داده است، در حالی که اجرای دستور خطا جزء منهیات (نهی شده ها) است و عمل به دستور اولی الامر جزء واجبات؛ بنابراین اجتماع امر و نهی در امر واحد پیش می آید که محال است؛ پس ثابت شد که خداوند در این آیه دستور به اطاعت از اولی الامر به صورت قطعی داده است و هر کس که خداوند به طور قطعی دستور به اطاعتش بدهد، باید معصوم از خطا باشد؛ پس به طور قطعی ثابت شد که اولی الامر مذکور در این آیه باید معصوم باشند.»(2)
ص: 286
وی همچنین در تفسیر آیه ی: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.) (1)بعد از ذکر مقدماتی در مورد آن، می گوید:
«مسأله ی اول: پروردگار متعال به همراهی با راستگویان امر کرده است و چون قرآن برای همیشه و هر زمان نازل شده است، در نتیجه باید راستگویان در همه زمان ها وجود داشته باشند ...
چهارم: حق تعالی امر کرده است ایشان را به تقوا، و این امر شامل هر کسی هست که بتواند متقی باشد و خطا بر او جایز باشد؛ پس آیه کریمه دلالت می کند بر آن که هر که جایز الخطاست، واجب است که پیروی کند کسی را که عصمت او از خطا واجب است، و آنهایند که حکم کرده است خدا به این که صادقین هستند. و ترتب حکم در این باب دلالت دارد بر آن که از برای این واجب است بر جایز الخطا که اقتدا و پیروی کند معصوم از خطا را که، مانع باشد جائز الخطا را از خطا. و این معنی در همه زمان ها پابرجاست؛ پس باید که معصوم نیز در هر زمانی باشد.»(2)
ص: 287
یکی از اشکالاتی که همواره مخالفین شیعه آن را متوجه پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام می سازند، غلو دانستن عصمت اهل بیت علیهم السلام می باشد؛ غافل از آن که برخی از علمای بزرگشان وقوع عصمت از همان جنس عصمت انبیا را برای غیر انبیا هم ممکن دانسته اند و اینجاست که این اشکال مخالفین از اساس ساقط شده و بر خودشان وارد می شود.
1. شمس الدین ذهبی
«و عصمت از آنِ انبیاء و صدیقین و حاکمان عادل است.»(1)
2. ابن حجر عسقلانی
«و این روایت مستلزم ثبوت عصمت نیست؛ چرا که عصمت در حق پیامبر واجب و در حق غیر او ممکن است.»(2)
3. عبد الرحمن مبارکفوری
او نیز سخن ابن حجر را تکرار کرده است.(3)
4. سراج الدین بلقینی شافعی
«بلقینی در منهج الاصلین گفته است که عصمت برای نبوت و فرشته بودن، واجب است و برای غیر آنان جائز است و هرکس که عصمت برای او واجب شد، از او نه گناه کبیره سر می زند و نه گناه صغیره و به همین دلیل، به عصمت ملائکه ی مرسل و غیر مرسل اعتقاد داریم.»(4)
ص: 288
گفتیم که عده ای از علمای اهل سنت، وقوع عصمت در غیر انبیا را ممکن دانسته اند، اما این تمام ماجرا نیست و عده ای دیگر از علمای بزرگ اهل سنت، یکی از مصادیق معصومان غیر نبی را مشخص و آن ها را صحابه معرفی کرده اند !!
1. ابن ابی جمرة : صحابه ی اهل بدر معصوم هستند و مرتکب گناه نمی شوند
«منظور آن است که خداوند ، آنان (اهل بدر) را معصوم داشته است؛ پس، از آنان گناهی سر نمی زند و این را ابو محمد بن ابی جمرة گفته است.»(1)
2. ابو عبد الله قرطبی: جایز نیست خطایی به صورت قطعی به صحابه نسبت داده شود !!
«جایز نیست که به احدی از صحابه خطایی به صورت قطعی نسبت داده شود؛ چرا که همه ی آن ها در آن چه انجام دادند اجتهاد کردند و قصد آنان خداوند بود و همه ی آنان برای ما پیشوا و امام هستند و با چشم پوشی از آنچه بینشان گذشته است، بندگی خدا را کرده ایم و نباید از آنان به دلیل حرمت صحبت و همنشینی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نهی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از سبشان، جز به نیکی یاد کنیم و این که خداوند، آنان را آمرزیده است و به رضایت از آنان خبر داده است.»(2)
3. ابن ابی حاتم: خداوند عیوب را از صحابه نفی کرده است !!!
«خداوند شک، دروغ، غلط، ریبه (تردید ضعیف تر از شک)، غمز و عیب را از صحابه نفی کرده است و آن ها را عدول امت نامیده است.»(3)
ص: 289
4. ابن حجر هیثمی مکی : صحابه از هر عیب و نقصی مبرا هستند !!!
«و آن چه غزالی در مورد حرمت روایت قتل [امام] حسین علیه السلام و پس از آن گفته است، منافاتی با آنچه که در این کتاب گفته ام ندارد؛ چرا که این بیان حقی است که اعتقاد به آن از جلالت صحابه و برائت آنان از هر نقصی واجب است، بر خلاف آن چیزی که واعظان جاهل انجام می دهند و آنان اخبار دروغ و جعلی و مانند آن را مطرح می کنند.»(1)
5. فخر رازی : صحابه از مطاعن مبرا هستند !!
«جواب: بدان که اعتماد اصحاب ما در این باب بر یک دلیل است و آن این است که آیات قرآن دالّ بر سلامت صحابه و برائتشان از مطاعن می باشد و زمانی که چنین باشد، بر ما واجب است که به صحابه حُسن ظن داشته باشیم تا زمانی که دلیلی قاطع مبنی بر طعن به آنان اقامه گردد و اما این مطاعنی که ذکر کرده اید، از طریق خبر واحد نقل شده است و اگر این خبر واحد، فاسد و نادرست باشد که این مطاعن نیز نادرست خواهد بود و اگر این اخبار آحاد صحیح باشد، باز هم این مطاعن نادرست است (!!!). به هر حال این مطاعن قابل قبول نیست و صحت اصلی که ذکر کردیم باقی می ماند.»(2)
مشخص شد که فخر رازی تمامی اخباری که دلالت بر وارد شدن طعن بر صحابه می کند را باطل دانسته و بر مبنای قرآن کریم (؟!)، صحابه را از تمامی طعونات و قدح ها مبرا می داند.
ص: 290
6. خطیب بغدادی : صحابه از ارتکاب معصیت منزه هستند !!
«اخبار و روایات در این معنا (عدالت) گسترده و وسیع است و همه ی آن ها مطابق آن چیزی است که در قرآن وارد شده است. تمامی این ها مقتضی طهارت صحابه و یقین به تعدیل آنان و منزه بودنشان می باشد و بنابراین هیچ یک از آنان با وجود آن که خداوند حکم به عدالتشان کرده است، خدایی که از باطن آن ها آگاه است، به تعدیل احدی احتیاج ندارند و در نتیجه، آنان عادل هستند مگر آن که در حق یکی از آنان ارتکاب عملی که جز قصد معصیت از آن بر نمی آید ثابت شود و قابل تأویل هم نباشد و در این حالت، حکم به عدم عدالت آن شخص می شود، در حالی که خداوند صحابه را از چنین چیزی مبرا کرده است و منزلت آنان را بالا برده است ... . این، مذهب تمام علماء و افرادی از فقهاء می باشد که قولشان محل اعتنا و اهمیت می باشد.»(1)
ص: 291
وجوب عصمت والیان امر و صادقین را کمی قبل در کلام فخر رازی دیدیم. اکنون با اثبات عصمت امیرمومنان علیه السلام روشن می کنیم که بارزترین مصداق آن ها حضرت علی علیه السلام است.
مهمترین ادله ی عصمت امیر مومنان علیه السلام به قرار ذیل است:
1. حدیث علی مع الحق والحق مع علی
2. حدیث من اطاع علیا فقد اطاعنی
3. حدیث من فارق علیا فقد فارقنی
4. حدیث اللهم انصر من نصره واخذل من خذله
5. حدیث انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابدا و انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض
6. آیه ی تطهیر : (إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا )
در صحت احادیث دوم تا پنجم قبلا سخن گفتیم؛ بنابراین در اینجا تنها صحت حدیث یکم را بررسی می کنیم و نحوه ی دلالت این احادیث و آیه ی تطهیر بر عصمت را بیان می کنیم.
ص: 292
یکی از روایاتی که عصمت مطلق امیرمؤمنان علیه السلام و برتری بی چون و چرای آن حضرت بر تمام اصحاب و تمام امت را ثابت می کند، روایت مشهور «علی مع الحق والحق مع علی» است؛ چرا که طبق این روایت، امیرمؤمنان علیه السلام همواره با حق است و هرگز از حق جدا نخواهد شد و حق، گرداگرد آن حضرت می چرخد، هر جا که علی بن أبی طالب علیه السلام باشد. و این همان عصمت مطلقی است که شیعیان قائل هستند.
نقل یکم: الحق مع ذا الحق مع ذا
«از ابو سعید نقل شده است که ما به همراه تعدادی از مهاجران و انصار در کنار خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودیم که آن حضرت خارج شد و فرمود: آیا به شما خبر بدهم که چه کسی بهترین شما است؟ گفتیم: بلی. فرمود: بهترین شما کسانی هستند که به عهد خود وفا کنند، از بوی خوش استفاده کنند، به راستی که خداوند انسانی را که در جای مخفی نیز تقوا را رعایت می کند دوست دارد.
ابو سعید گفت: در همین زمان ، علی بن أبی طالب علیه السلام از آن جا گذشت، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: حق همراه او است، حق همراه او است.»(1)
این روایت را ابو یعلی نقل کرده و هیثمی همه ی رجال سندش را ثقه دانسته است.(2)
نقل دوم: انت مع الحق والحق معک حیث ما دار
«معاویه پس از حج به مدینه آمد و در مجلسی نشست که در آن سعد بن أبی وقاص، عبد الله بن عمر و عبد الله بن عباس حضور داشتند ... سعد در جواب گفت: حالا که نمی پذیری؛ پس من از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که به علی ( علیه السلام ) می فرمود: «تو با حق هستی و حق با تو است؛ هر کجا که باشی». معاویه گفت: باید برای این سخنی که گفتی شاهد بیاوری. سعد گفت: ام سلمه شهادت می دهد که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را گفته است.
ص: 293
پس همگی بلند شدند و پیش ام سلمه سلام الله علیها آمدند و گفتند: ای مادر مؤمنان ! دروغ بستن به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم زیاد شده است؛ این سعد، از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم چیزی را نقل می کند که ما نشنیده ایم که خطاب به علی ( علیه السلام ) فرموده باشد: «تو با حق هستی و حق با تو است، هر کجا که باشی». پس ام سلمه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این مطلب را در این خانه من به علی ( علیه السلام ) فرمود.
پس معاویه به سعد گفت: ای ابو إسحاق ! من الآن بیش از تو نباید ملامت شوم؛ چرا که تو این مطلب را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدی و به علی ( علیه السلام ) نپیوستی. اگر من آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیده بودم، تا زمان مرگ خادم علی ( علیه السلام ) می شدم.»(1)
این روایت را ابن عساکر نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم چنین حکم کرده که سندش ضعیف است، ولی در متابعات حسن می شود و اضافه کرده که همه ی رجال سندش ثقه هستند بجز سهل بن شعیب النخعی که مجهول الحال است.(2)
اما سهل بن شعیب مجهول الحال نیست و ذهبی تعدیلش کرده است.(3)
لذا سند این روایت، معتبر است.
ص: 294
نقل سوم: اللهم أدر الحق معه حیث دار
«از علی علیه السلام نقل شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: خداوند علی علیه السلام را رحمت کند ؛ خدایا! حق را بر مدار علی علیه السلام بچرخان، هر طرف که او برود.»(1)
این روایت را محمد بیهقی(2)
و حاکم نقل کرده اند و حاکم تصحیحش کرده است.(3)
اما این روایت، با اضافاتی نقل شده که قطعاً جعلی است و به اصل حدیث افزوده شده است، ولی به عنوان مؤید می تواند مورد استفاده قرار گیرد، و سیوطی تصحیحش کرده است.(4)
شاه عبد العزیز دهلوی اما مقبولیت این حدیث را به همه ی اهل سنت نسبت داده و نوشته است:
«حدیث دهم "رحم الله علیا اللهم أدر الحق معه حیث دار" این حدیث را نیز اهل سنت علی الرأس والعین قبول دارند.»(5)
وی در جای دیگر به دلالت این حدیث بر عصمت امیر مومنان علیه السلام اعتراف کرده و نوشته است:
«زمانی که عصمت به حد تمام و کمال برسد، افعال انسان تماما حق است. من نمی گویم اعمال انسان در این حالت مطابق حق است، بلکه می گویم عین حق است. بلکه حق امری است که از آن افعال منعکس می گردد؛ مانند ساطع شدن نور از خورشید و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آنگاه که به درگاه خداوند برای علی علیه السلام دعا کرد و فرمود: «خداوندا حق را با او هر جا که بود قرار ده.» به این مطلب اشاره کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نفرمود: «هرجا که حق بود علی علیه السلام را در آن جا قرار ده.».»(6)
ص: 295
این کلام دهلوی صراحت در اقرار وی به عصمت امیرالمؤمنین علیه السلام دارد؛ چرا که وی پس از توضیح، جزما کلام رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در حق امیرالمؤمنین علیه السلام را نقل کرده و آن را بر تعریف و توضیح خود از عصمت تطبیق می دهد.
نقل چهارم: علی مع القرآن والقرآن مع علی
«ابو ثابت غلام ابو ذر گفت: ... نزد ام سلمه آمدم ... پس گفت: ... از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم شنیدم که می فرمود: علی علیه السلام همراه قرآن است و قرآن نیز همراه با علی علیه السلام است. هیچگاه علی ( علیه السلام ) از قرآن و قرآن از (علی علیه السلام ) جدا نمی شوند تا این که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(2)
صلاح الدین العلائی(3)
و سیوطی(4)
این روایت را حسن و محمد بن احمد الیمنی(5) صحیح دانسته اند.
ص: 296
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هرکس از من اطاعت کند ، از خدا اطاعت کرده است و هرکس از من سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است و هر کس از علی ( علیه السلام ) اطاعت کند، از من اطاعت کرده است و هرکس از علی علیه السلام سرپیچی کند، از من سرپیچی کرده است.»
اعتبار سند این روایت را قبلا ثابت کردیم.
در دلالت این حدیث بر عصمت امیر مومنان علیه السلام ، همین بس که فخر رازی آیه ی (مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّه؛ هرکس از رسول اطاعت کند ، به تحقیق که از خدا اطاعت کرده است)(1) را قوی ترین دلیل بر عصمت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دانسته است:
«آیه ی (هرکس از رسول اطاعت کند در واقع از خدا اطاعت کرده است) (نساء: 80) ، از قوی ترین دلایل بر عصمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم است در تمام اوامر و نواهی و همه چیزهایی است که از جانب خداوند ابلاغ می کند؛ چرا که اگر او در یکی از این ها اشتباه کند، اطاعت از او اطاعت از خداوند نخواهد بود.»(2)
ص: 297
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «هر کس از حضرت علی علیه السلام جدا شود ، از من جدا شده است و هر کس از من جدا شود ، از خداوند جدا شده است.»
در مورد اعتبار سند این روایت نیز قبلا سخن گفتیم.
طبق این روایت، هر کس با حضرت علی علیه السلام نباشد و از آن حضرت جدا شود، در حقیقت از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و خداوند جدا شده است؛ به عبارت دیگر، کسی که همواره با علی علیه السلام باشد و از ایشان تبعیت کند، در این صورت تبعیت از خدا و رسولش کرده و با آن ها همراهی کرده است، و این نیست مگر به خاطر عصمت امیر المومنین علیه السلام .
ص: 298
حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم پس از اینکه حدیث غدیر را فرمودند، دست به دعا برداشته و فرمودند:
«اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ، وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ » ترجمه: «خداوندا ، دوست بدار هرکس را که دوستش بدارد و دشمن بدار هرکس را که دشمنش بدارد و یاری کن هرکس را که یاری اش کند و خوار کن هرکس را که بخواهد خوارش کند.»
صحت سند این حدیث را نیز قبلا در بحث حدیث غدیر اثبات کردیم.
ابن تیمیه این قسمت از حدیث غدیر را دالّ بر عصمت امیر مومنان علیه السلام دانسته و از این رو آن را تکذیب کرده است! وی می نویسد:
«و اما سخنش (( من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه تا آخر )) ، این حدیث در هیچ یک از منابع اصلی نیامده جز در سنن ترمذی که در آن فقط ابتدای آن آمده است (( من کنت مولاه فعلی مولاه )) .
و اما زیاده در حدیث نیست و از امام احمد در مورد زیاده سوال شد و گفت: زیاده از کوفه است و شکی نیست که دروغ است به دلایلی که یکی از آنها این است که حق دائر مدار کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیست؛ چرا که اگر اینچنین بود، پیروی اش در هر چه می گفت واجب بود و مشخص است که صحابه با علی علیه السلام و پیروی اش در مسائلی که روایت صریح، موافق با طرف مقابل علی علیه السلام بود نزاع می کردند؛ مانند کسی که همسرش فوت کرده و حامله است و سخنش (( اللهم انصر من نصره تا آخر )) خلاف واقع است.»(1)
ابن تیمیه دلالت زیاده ی حدیث را متوجه شده، ولی از آنجایی که آن را مخالف تئوری عدالت صحابه دیده، تکذیب کرده است؛ چرا که اصلا به ذهنش خطور نمی کند که صحابه با وجود چنین حدیث واضحی در عصمت امیر المومنین علیه السلام ، با آن حضرت نزاع کنند و از ایشان تبعیت نکنند.
ص: 299
این حدیث با پنج طریق معتبر از زید بن ارقم، 2 طریق معتبر از جابر بن عبد الله و یک طریق معتبر از حضرت علی علیه السلام ، ابو سعید خدری و زید بن ثابت و با اسانید ضعیف از تعدادی دیگر از صحابه نقل شده است؛ لذا شکی در صحت آن نیست، اگر متواتر ندانیم.(1)
این حدیث شریف، از دو جهت بر عصمت اهل بیت و امیر مومنان علیه السلام دلالت دارد:
نخست: امر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به پیروی مطلق از قرآن و اهل بیت
از تعابیر مختلفی که در حدیث ثقلین به کار رفته است، استفاده می شود که إتّباع و پیروی از قرآن و عترت، سبب رهایی از ضلالت و گمراهی است. این عبارات مختلف که در روایات گوناگون آمده ، عبارتند از: «إن اتبعتموها»؛ اگر از آن دو پیروی کنید، «إن تمسّکتم بهما»؛ اگر به آن دو تمسک جویید، «إن أخذتم بهما»؛ اگر آن دو را بگیرید.
این واژه های مختلف که از ریشه های «تبع»، «مسک» و «أخذ» گرفته شده اند ، به خوبی بازگو کننده حقیقت عصمتند.
معنای تبعیت :
فخر رازی در دلالت واژه ی تبعیت در آیات (وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ ؛ و همانا این راه راست من است ، پس از آن تبعیت کنید)(2) و (وَهَذَا کتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَک فَاتَّبِعُوهُ ؛ و این کتاب مبارکی است که نازلش کردیم ، پس از آن تبعیت کنید)(3) گفته است :
ص: 300
«و نیز [رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ] واجب است که در جمیع افعالش معصوم باشد؛ زیرا خدای متعال امر به متابعتش داده است در آیه ی ( فاتبعوه ) .»(1)
معنای تمسک :
شرف الدین الطیبی (متوفای 743 ه_) در شرح حدیث ثقلین می گوید :
«معنای تمسک کردن، پناه بردن به قرآن و عمل به محتوای آن است و عمل به آن، یعنی پیروی اوامر و ترک نواهی، و گرایش به عترت نیز، یعنی محبت به آن ها و اطاعت از آن ها در هدایت و راه و روش آنان.»(2)
ابن حجر هیثمی مکی می گوید :
«هر شئ ارزشمند و مهم را ثقیل می نامند و قرآن و عترت نیز این چنین هستند ؛ زیرا هر دوی آنها معدن علوم لدنی و اسرار و حکمتهای بلند مرتبه و احکام شرعی هستند و از این رو پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به اقتدا و تمسک به آنها و آموختن از آنها ترغیب کرده است.»(3)
معنای اخذ :
یکی از واژه های به کار برده شده در حدیث ثقلین، واژه «أخذتم» است. این واژه نیز به همان معنای تمسک استعمال شده است؛
تفتازانی می گوید :
«و تمسک جستن به قرآن ، جز این معنا ندارد که آنچه که از علم و هدایت در آن است، گرفته شود و در عترت نیز چنین است.»(4)
ص: 301
ملا علی قاری نیز در بیان معنای «أخذتم» می نویسد :
« (إن أخذتم به) یعنی از جهت علم و عمل به آن تمسک جویید.»(1)
و در جای دیگر می گوید:
« (و به آن متمسک شوید ) یعنی از جهت اعتقادی و عملی به آن تمسک جویید.»(2)
مبارکفوری نیز واژه ی اخذ را با واژه های اقتدا ، تبعیت و تمسک مترادف دانسته و گفته است :
«من در میان شما کسی را می گذارم که اگر از آن اخذ کنید ؛ یعنی به آن اقتدا و از آن تبعیت کنید . و در بعضی از نسخه ها آمده است : در میان شما چیزی گذاشتم که اگر از آن اخذ کنید ؛ یعنی به آن از جهت علمی و عملی تمسک جویید.»(3)
و ما از کلام فخر رازی بیان کردیم که تبعیت، عصمت را اثبات می کند؛ بنابراین واژه های تمسک و اخذ نیز عصمت را اثبات می کنند.
مطابقت عمل با کتاب و عترت به معنای این است که تمامی بایدها و نبایدها، حرکات و سکنات لزوماً باید مطابق با فرامین و دستور های کتاب و اهل بیت باشد و چون بر اساس این حدیث ، پیروی از اهل بیت علیهم السلام به صورت مطلق و بدون قید و شرط واجب است، از این رو آنان به طور قطع معصومند، چرا که اگر عصمت نباشد، امر به تبعیت از آن ها به طور مطلق اغراء به جهل و گمراه ساختن بندگان است و به گمراهی انداختن مردم توسط پیامبر، محال و خرد ستیز است؛ در نتیجه عصمت ثقلین ثابت می شود.
ص: 302
دوم: نفی گمراهی در صورت پیروی از قرآن و اهل بیت
در این حدیث شریف ، فراز مهم «لن تضلوا ابدا» آمده و معنایش این است که گمراهی به هیچ وجه در اهل بیت علیهم السلام راه ندارد و با پیروی، تمسک کردن و پناهنده شدن به اهل بیت و عمل به دستورات آن ها، هیچ گاه گمراهی پدید نمی آید ، همانطور که قرآن چنین است و این صریحا عصمت و اعلمیت آن ها را می رساند ؛ زیرا اگر بر فرض حتی یکبار فتوای اشتباه (حتی از روی اجتهاد) از اهل بیت علیهم السلام صادر شود ، کلام نبوی نقض خواهد شد و همچنین است اگر فعل اشتباهی از آن ها سر بزند. بدین روی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با نفی این احتمال، عصمت اهل بیت علیهم السلام را بیان و ثابت کرده است.
سوم: إخبار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به عدم جدائی اهل بیت از قرآن
در این حدیث ، واژه ی «ثقلین» و جمله ی «انهما لن یتفرقا» وجود دارد که اهل بیت را در کنار قرآن قرار داده است ؛ یعنی همانطور که قرآن از سوی خداوند حکیم نازل شده و هیچ باطلی در آن راه ندارد(1)
و هیچ شکی در سخنانش نیست(2) ، کلام اهل بیت علیهم السلام نیز مستند به وحی الهی و عاری از هر باطلی است و در کلام آن ها نیز تردید راه ندارد.
در نتیجه سخن و گفتار اهل بیت علیهم السلام به سان قرآن از هر باطل و خطایی معصوم است و این نهایت علم آن ها را نیز می رساند.(3)
ص: 303
(إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا) ترجمه: «خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»(1)
مهمترین و صریح ترین دلیل نقلی بر عصمت امیرالمومنین علیه السلام آیه ی تطهیر است که در اینجا به تفصیل درباره ی آن سخن می گوییم.
در آیه واژه هایی آمده است که انحصار حکم و عصمت اهل بیت علیهم السلام را ثابت می کنند:
واژه ی «إنّما»
در این آیه، کلمه ی إنّما آمده است که دلیل بر حصر حکم آیه فقط در حق 5 تن آل عبا دارد.
ابن منظور لغت شناس درباره ی کلمه ی انّما می گوید:
«کلمه انّما مفهومی را برای آنچه که بعد از او آمده است اثبات می کند ؛ مانند این سخن که کسی به کسی بگوید: من و مانند من از شرف و حیثیتم دفاع می کنم ؛ یعنی در واقع می گوید: فقط من و مثل من چنین هستیم نه فردی دیگر .»(2)
ابن حجر عسقلانی نیز تصریح کرده که انّما از ادات حصر است.(3)
واژه ی «عنکم»
کلمه «عنکم» هم تاکید بر انحصار بیشتر است؛ زیرا مفعول فعل «لیذهب» که الرجس است باید در پی فعل و پس از آن قرار گیرد ( یعنی باید می شد : لیذهب الرجس عنکم ) ولی این چنین نشده و کلمه ی «عنکم»
ص: 304
بین آن دو فاصله شده است که بدون حکمت و علت نیست؛ چون به قول اهل فن: «تقدیم ما هو حقه التاخیر یفید الحصر» ؛ یعنی کلمه ای که جایگاه آن در آخر یک جمله است، وقتی که جلوتر می آید و مقدم می شود، بیانگر انحصار مفهوم و حکم در آن جمله است.(1)
واژه ی «لیذهب»
واژه ی اذهاب، صورت متعدی ماده ذهب و ذهاب است؛ ذهاب به معنای رفتن، سیر کردن و گذشتن است و طبعاً صورت متعدی آن به معنای بردن، گذراندن و عبور دادن است.
روشن است که این واژه وقتی با متعلق خود همراه با «عن» می آید، هم با برطرف کردن چیزی از چیزی سازگار است و هم با منصرف ساختن و دور داشتن آن . به عبارت دیگر، در صدق لغوی این واژه، سابقه ی وجود متعلق لحاظ نشده، بلکه کافی است که چیزی در معرض چیزی دیگر باشد، یا در زمینه های آن فراهم باشد.
در آیه تطهیر هم خداوند رجس را از اهل بیت دور می دارد و منصرف می سازد؛ چرا که به طور طبیعی امکان آلودگی آنان فراهم بوده است. و مؤیدش اینکه: پیامبر معصوم صلی الله علیه و آله وسلم هم مشمول اذهاب رجس بودند و زدودن گناه از معصوم هم که بی معناست و نیز حسنین علیهما السلام خردسال بوده و گناهی نداشتند تا از آن پاک شوند؛ لذا اذهاب در آیه ی تطهیر قطعا به معنای دفع رجس است نه رفع آن.
واژه ی «رجس»
ماوردی شافعی، از مفسرین بزرگ اهل سنت، می گوید:
«و در مورد رجس در اینجا شش سخن وجود دارد: اول: گناه که آن را سدی گفته است. دوم: شرک که حسن گفته است. سوم: شیطان که آن را ابن زید گفته است. چهارم: گناهان. پنجم: شک و ششم: پلیدی ها.»(2)
ص: 305
ابو حیان آندلسی، یکی دیگر از مفسرین بزرگ اهل سنت، می گوید:
«و رجس شامل گناه، عذاب، نجاست و عیب و نقص ها می شود؛ پس خداوند همه ی آن ها را از اهل بیت دور کرده است.»(1)
ابن عطیه آندلسی نیز همین سخن را گفته است.(2)
آلوسی نیز می نویسد:
«رِجس در اصل پلیدی است...و گفته شده است که شامل گناه، عذاب، نجاست و هرگونه نقصی می شود، و مقصود از رِجس در آیه تطهیر اعم از همه این معانی است...و الف و لام التطهیر برای جنس و استغراق است؛ یعنی خداوند اراده کرده است از شما اهل بیت گناهان را دور و به تقوا آراسته و از پلیدی حفظ نماید.»(3)
عبارت «یطهرکم تطهیرا»
ابو الحسن ماوردی می گوید:
«(و شما را پاک گرداند پاک گردانیدنی) در مورد آن سه وجه وجود دارد: اول: از اثم (نوعی گناه مضر) که آن را سدی گفته است. دوم: از بدی که آن را قتاده گفته است. و سومی: از ذنب (گناهان دارای آثار بد) که آن را کلبی گفته است و معنایشان نزدیک به هم است.»(4)
واژه ی تطهیرا نیز برای تأکید بیشتر آمده است؛ یعنی خدا پاک می کند چه پاک کردنی !
ص: 306
واژه ی «یرید الله»
اراده ی خداوند، سه گونه است:
اراده ی تکوینی: بدین معنا که اگر اراده خدا به چیزی تعلق گرفت، وجود آن، حتمی و ضروری خواهد بود؛
(وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ؛ و هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی (بخاطر اعمالشان) کند، هیچ چیز مانع آن نخواهد شد.)(1)
(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَن یقُولَ لَهُ کن فَیکونُ؛ فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی درنگ موجود می شود.)(2)
مانند اراده ی خداوند بر سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم علیه السلام :
(قُلْنَا یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَی إِبْرَاهِیمَ ؛ گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش.)(3)
اراده ی تشریعی: مقصود از اراده ی تشریعی این است که خداوند متعال از لحاظ تشریع و جعل قانون، چیزی را اراده نموده است؛ یعنی چیزهایی را که می خواسته مردم انجام دهند، طبق آنها قانون و حکم جعل نموده است؛
( مَا یرِیدُ اللَّهُ لِیجْعَلَ عَلَیکم مِّنْ حَرَجٍ وَلَکن یرِیدُ لِیطَهِّرَکمْ وَلِیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیکمْ ؛ خدا نمی خواهد هیچ گونه سختی برای شما قرار دهد، و لیکن می خواهد تا شما را پاکیزه گرداند و نعمت خود را بر شما تمام کند.)(4)
توضیح بیشتر اینکه: خداوند در تشریع، حکم عام می دهد و منظور از اراده تشریعی، همان اوامر و نواهی الهی است؛ مانند اینکه خداوند از ما نماز و روزه و حج و جهاد خواسته است که احکامی عام هستند.
ص: 307
اراده ی توفیقی: در این نوع از اراده، خداوند به بعضی از بندگانش عنایت می کند تا با اختیار خودشان تکالیفشان را به نحو احسن انجام دهند.
اگر در آیه ی تطهیر، اراده خداوند اراده ی تشریعی باشد، معنای آیه چنین می شود: «خدا در نظام تشریع و قانونگذاری مقرر فرموده که شما اهل بیت گناه نکنید» یا «مقرر فرموده که از نجاسات و پلیدی ها اجتناب کنید» ؛ یعنی احکام و قوانینی جعل نموده که اگر بدان ها عمل کنید، از گناه محفوظ می مانید !!! ولی با کمی دقت، این معنی در شان این آیه نخواهد بود؛ چرا که خداوند از همه مکلفین خواسته که با رعایت اصول و قوانینی، از انجام گناه به دور باشند و این اختصاص به اهل بیت ندارد و لذا با این تفسیر، هیچ گونه فضیلت خاصی برای اهل بیت در این آیه وجود نخواهد داشت.
پر واضح است که آیه چه در مورد زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد و چه در مورد اهل بیت، نمی توان اراده ی خدا در این جا را منحصرا تشریعی دانست؛ چرا که در هر حال، خدا اهل البیت را مخاطب خاص قرار داده و این با اعطا و تکوین هم تناسب دارد.
و معلوم است که اراده تشریعی، به افعال ما تعلق می گیرد نه افعال خداوند، در حالی که در آیه ی تطهیر ، متعلق اراده افعال خدا است و می فرماید : (خدا اراده کرده است که پلیدی را از شما ببرد)؛ لذا چنین اراده ای باید تکوینی باشد، و مربوط به خواست خداوند در عالم تکوین.(1)
اما اراده ی خدا در آیه ی تطهیر، اراده ی توفیقی یا تقدیری است؛ به عبارت دیگر، در این آیه ی خاص ( انما یرید الله ...تطهیرا ) ، خدا نخواسته که اهل بیتش را امر و نهی کند، و از سوی دیگر ، اذهاب رجس و تطهیر تکوینی نیز فضیلتی محسوب نمی گردد، بلکه اراده ی خدا بر این قرار گرفته تا با امداد و اعانت، اهل بیت نبوت را در مواضع رجس یاری رسانده و به آنان توفیق عنایت کند که پاک و پاکیزه بمانند و این همان مدلول آیه ی (مَّا أَصَابَک مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ؛ آنچه از نیکیها به تو می رسد، از طرف خداست)(2) می باشد.
خدا موانع طهارت را از مسیر ایشان بر می دارد و حقیقت گناه را بر آنان نمایان می کند و آنان به اختیار خویش از معاصی اجتناب می کنند، همانطور که در ماجرای حضرت یوسف علیه السلام می فرماید:
ص: 308
( وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کذَٰلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ؛ آن زن قصد او کرد؛ و او نیز -اگر برهان پروردگار را نمی دید- قصد وی می نمود! اینچنین کردیم تا بدی و فحشا را از او دور سازیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود.)(1)
و این فضیلتی است که خدا برای این افراد خاص ( خمسه طیبه ) خواسته است. (وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ ؛ و توفیقم فقط به [یاری] خداست)(2) اگرچه توفیق را به خدا می داند، اما نافی فعل اختیاری نیست و این همان معنایی است که در آیه تطهیر برای اراده خدا مورد نظر است.
موفقیت در انجام و ترک یک فعل، تنها به قدرت و اختیار فاعل بستگی ندارد؛ گاهی سختی و سهولت یک عمل، موجب انصراف و یا اقدام به آن عمل می گردد.
ص: 309
دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از نزول آیه ، دلیل بر این است که امر تطهیر برای اهل بیت مقدر نشده بود و الا نیازی به دعا ( اللهم ...اذهب عنهم الرجس و طهرهم ...) نبود.
پاسخ اینکه:
اولا: نقل دیگری از داستان ، دعای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را قبل از نزول آیه تطهیر ؛ یعنی وقتی اهل بیت آن حضرت در زیر عبا جمع می شوند ذکر می کند: «اللهم هولاء اهل بیتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.» و بعد از این دعا، جبرئیل علیه السلام نازل می شود و آیه را از طرف خدا بر پیامبر تلاوت می کند.
ثانیا: دعا همواره ممدوح است و می تواند برای دوام نعمت و عطای الهی باشد؛ همانند آیه ی (اهدنا الصراط المستقیم.)(1) در قرآن که معنای دعایی دارد و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز هر روز آن را می خواند، با اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به تصریح خداوند، در راه راست قرار داشتند: (إِنَّک عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ؛ یقیناً تو بر راهی راست قرار داری.)(2)
ثالثا: ممکن است دلیل انجام این کار توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دفع این شبهه باشد که زنان آن حضرت نیز جزء اهل البیت در آیه هستند. قرینه ی مؤید سخن ما نیز جمله ی پایانی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در این قضیه است که فرمودند: «اللهم هؤلاء اهل بیتی؛ خداوندا، اینان اهل بیتم هستند»
ص: 310
اهل سنت با سند معتبر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایتی نقل کرده اند که حضرت با استدلال به آیه ی تطهیر فرموده اند که من و اهل بیتم از گناهان پاک هستیم:
«ابن عباس از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمودند: ... سپس خداوند قبائل را خاندانها ساخت و مرا در بهترین خاندان نهاد و این گفته خدای عز و جل است: (إنما یرید الله لیذهب عنکم... ) لذا من و اهل بیتم از گناهان پاک هستیم.»(1)
این روایت را یعقوب بن سفیان و بیهقی با سند معتبر(2) نقل کرده اند.
ص: 311
نزول آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا علیهم السلام
در کتب اهل سنت روایات زیادی با اسناد معتبر نقل شده که آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا علیهم السلام نازل شده است که فقط چند مورد را از باب نمونه ذکر می کنیم.
حدیث صحیح مسلم:
«عایشه گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خارج شد در حالی که بر دوشش پارچه ای سیاه از موی شتر داشت. حسن بن علی و حسین بن علی و بعد از آن فاطمة و بعد از آنها علی علیهم السلام وارد شده و همگی به زیر آن پارچه داخل شدند. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: (خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد)»(1)
حدیث سنن ترمذی:
«ام سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر روی حسن، حسین، علی و فاطمه ( علیهم السلام ) عبایی کشید و فرمود: که خداوندا، ایشان اهل بیت من و نزدیکان من هستند؛ از ایشان پلیدی را ببر و ایشان
ص: 312
در کتب اهل سنت روایات زیادی با اسناد معتبر نقل شده که آیه ی تطهیر در حق پنج تن آل عبا علیهم السلام نازل شده است که فقط چند مورد را از باب نمونه ذکر می کنیم.
حدیث صحیح مسلم:
«عایشه گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خارج شد در حالی که بر دوشش پارچه ای سیاه از موی شتر داشت. حسن بن علی و حسین بن علی و بعد از آن فاطمة و بعد از آنها علی علیهم السلام وارد شده و همگی به زیر آن پارچه داخل شدند. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: (خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد)»(1)
حدیث سنن ترمذی:
«ام سلمه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بر روی حسن، حسین، علی و فاطمه ( علیهم السلام ) عبایی کشید و فرمود: که خداوندا، ایشان اهل بیت من و نزدیکان من هستند؛ از ایشان پلیدی را ببر و ایشان
ص: 313
را پاک گردان.
ام سلمه سلام الله علیها می گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدم که آیا من همراه ایشان هستم (از اهل بیتم)؟ فرمودند: تو بر خوبی هستی.
ترمذی می گوید: این حدیث حسن است و بهترین روایت در این زمینه می باشد و در این رابطه از عمر بن ابی سلمه، انس بن مالک، ابو الحمراء، معقل بن یسار و عایشه نیز روایاتی نقل شده است.»(1)
این روایت را البانی در تحقیق سنن ترمذی تصحیح کرده است.(2)
روایت صحیح حاکم:
«ام سلمه سلام الله علیها گفت: در خانه من آیه تطهیر نازل شد و بعد از نزول آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم دنبال علی، فاطمه، حسن و حسین ( علیهم السلام ) فرستاد و بعد فرمود: این ها اهل بیت من هستند.»(3)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.(4)
«واثلة بن الأسقع می گوید: آمدم که خدمت (علی علیه السلام ) برسم، ولی آن حضرت را نیافتم، حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: علی علیه السلام به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفته است. در همین حین، آن حضرت به همراه علی علیه السلام وارد خانه شدند و من هم به همراه آنها داخل شدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، حسن و حسین ( علیهما السلام ) را صدا کردند و هر یک را به روی زانوی خود نشاندند و فاطمه سلام الله علیها نیز نزدیک حضرت آمدند و در این حال، حضرت پارچه ای
ص: 314
را بر روی آنها انداخت و فرمود: (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا) و سپس فرمود: «اینها اهل بیت من هستند، خدایا اهل بیت من سزاوارترند.»(1)
این روایت را نیز حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت نموده است.(2)
عامه از این روایات صحیح چنین جواب داده اند:
آیه ی تطهیر در شان امهات المومنین نازل شد؛ یعنی خداوند اهل بیت را منحصر به همین ها کرد، ولی نبی مکرم صلی الله علیه و آله وسلم پس از نزول آیه، حضرات فاطمه، علی و حسنین علیهم السلام را زیر کساء برد و برای آنها دعا کرد تا آنها هم از اهل بیت باشند و دعای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم که رد خور ندارد !
در پاسخ می گوییم:
اولا: اگر آیه در حق زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شده باشد، سپس بعد از دعای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، آل علی را هم شامل بشود، این می شود بداء (طبق تعریف اهل سنت) که اهل سنت آن را قبول ندارند !
ثانیا: اگر چنین بود، پس چرا جناب ام سلمه سلام الله علیها از چنین چیزی خبر ندارد و از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در هنگامی که آل عبا را زیر کساء می برند می پرسد که آیا من هم از اهل بیت هستم یا نه ؟! و حتی طبق بعضی از روایات، کساء را بالا می برد تا زیر کساء برود، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم آن را از دست ام سلمه می گیرند !!
احمد بن حنبل با سندش از جناب ام سلمه سلام الله علیها نقل می کند که فرمود:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به فاطمه سلام الله علیها فرمود: همسرت و دو پسرت را به نزد من بیاور ، پس او با آن ها آمد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عبای فدکی را روی آن ها انداخت و سپس دستشان را روی آن ها قرار داد و سپس فرمود:
ص: 315
خداوندا این ها آل محمد هستند؛ پس صلوات و برکاتت را بر محمد و آل محمد قرار بده ؛ چرا که شما ستوده و والایی. ام سلمه سلام الله علیها می گوید: پس من کساء را بالا بردم تا داخل شوم و با آن ها شوم، ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم کساء را از دستم گرفتند و فرمودند: تو بر خیر هستی (و زیر عبا راه ندادند).»(1)
سند این روایت را حمزه احمد الزین در تحقیق مسند احمد تحسین کرده است.(2)
و حتی در روایت معتبر دیگر، جناب ام سلمه می گوید: در آن هنگامی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آل عبا را به زیر عبایشان بردند، اگر می فرمودند که من نیز از اهل بیت هستم، برایم از آنچه خورشید بر آن می تابد بهتر بود !
طحاوی با سندش از عمره همدانیه نقل می کند که گفت:
«من بر ام سلمه سلام الله علیها وارد شدم و سلام کردم. گفت: که هستی؟ گفتم: من عمره همدانیه هستم ای ام المؤمنین، مرا از حالات این مردی که در میان ما او را کشتند - مقصود علی بن ابیطالب علیهما السلام است - آگاه کن؛ چون بعضی از مردم دوستدار او و بعضی دشمن او هستند و بغض او را در دل دارند.
ام سلمه سلام الله علیها گفت: تو آیا او را دوست می داری یا دشمن؟ گفتم: نه دوست دارم و نه دشمن. پس ام سلمه سلام الله علیها گفت: خدا این آیه را فرستاد که: (خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.) و در خانه فقط جبرئیل علیه السلام ، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی علیه السلام ، فاطمه سلام الله علیها ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام بودند؛ پس من عرض کردم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، من هم از اهل بیت هستم؟ حضرت فرمود: تو در نزد خدا صاحب درجه ی خوبی هستی. دوست داشتم که پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم جواب مرا بله بدهد و مرا از اهل بیت قرار دهد که اگر چنین می فرمود، برای من از تمام روی زمین و جاهایی که آفتاب بر آن می تابد بهتر بود.»(3)
ص: 316
سند این روایت نیز معتبر است.(1)
ثالثا: چرا هیچ یک از صحابه چنین چیزی نفهمیده اند؟ بخصوص خود امهات المومنین .
ابو الحسن ماوِردی متوفای 450 ه_ می نویسد:
«در مورد اهل البیت در آیه ی تطهیر، سه قول وجود دارد: یکی اینکه: مقصود از آن علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند که این را ابو سعید خدری، انس بن مالک، عایشه و ام سلمه گفته اند. دوم اینکه: منظور از آن فقط زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند که این مطلب را ابن عباس (؟) و عکرمه (غلام ابن عباس) گفته اند. سوم اینکه: منظور از آن، هم اهل کساء هستند و هم زنان که این مطلب را ضحاک گفته است.»(2)
ص: 317
و ابوالفرج بن جوزی حنبلی متوفای 597 ه_ می گوید:
«و در مورد اهل بیت در این آیه، سه قول وجود دارد: یکی اینکه: زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند که این را ابن عباس و عکرمه گفته اند. پس اگر گفته شود: پس چگونه گفته است: عنکم (ضمیر مذکر)؟ در جواب گفته می شود: زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در میان آن ها هستند؛ لذا مذکر غلبه می کند. دوم اینکه: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند که این را انس، عایشه و ام سلمه گفته اند. و سوم اینکه: هم اهل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و هم زنانش هستند که این را ضحاک گفته است.»(1)
ابو حیان آندلسی متوفای 745 ه_ می گوید:
«این سخن عکرمه، مقاتل بن سلیمان و ابن سائب که گفته اند: اهل بیت در این آیه مختص زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است، سخن خوبی نیست؛ زیرا اگر مطلب آنطور که آن ها گفته اند می بود، در آیه به جای عنکم و یطهرکم (ضمایر مذکر)، می گفت: عنکن و یطهرکن (ضمایر مؤنث)؛ هرچند این قول از ابن عباس نقل شده است، اما گویا نسبت این مطلب به او صحیح نیست. و ابو سعید خدری گفته است: این آیه، خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام است. و این مطلب از انس، عایشه و ام سلمه نیز روایت شده است و ضحاک گفته است: منظور، اهل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و زنانش می باشد.»(2)
همانطور که می بینید، به اعتراف علمای بزرگ اهل سنت، دو تن از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم اعتقاد داشتند که آیه ی تطهیر در حق آنها نازل نشده، بلکه فقط در حق پنج تن آل عبا علیهم السلام نازل شده است! و این قول که مراد از اهل البیت در آیه ی تطهیر، زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و پنج تن آل عبا هستند (یعنی نظر اکثریت اهل سنت امروزی)، فقط از ضحاک تابعی نقل شده است که او را علمای رجال اهل سنت تضعیف کرده اند !!
ص: 318
بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت تصریح کرده اند که آیه ی تطهیر تنها در حق آل عبا علیهم السلام نازل شده است که ما در اینجا به ذکر سخن سرشناس ترین آن ها بسنده می کنیم.
1. ابو جعفر الطحاوی متوفای 321 ه_
«پس آن چه ما از روایات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و خطاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به ام سلمه بیان کردیم، دلالت بر این دارد که ام سلمه از کسانی که مورد نظر این آیه هستند نمی باشد و مراد از این آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین ( علیهم السلام ) هستند نه غیر از آنان.»(1)
2. ابوبکر محمد بن الحسین الآجری متوفای 360 ه_
«اهل البیت در آیه تطهیر، چهار نفری هستند که همه ی افتخار را به خود اختصاص داده اند و آن ها: علی بن ابی طالب، فاطمه، حسن و حسین ( علیهم السلام ) هستند.»(2)
3. حاکم نیشابوری متوفای 405 ه_
او بعد از نقل حدیثی درباره ی صلوات بر پنج تن آل عبا و نزول آیه ی تطهیر، حدیث دیگری نقل میکند و در پایان می گوید:
«و تنها به این خاطر این روایت را نقل کردم تا معلوم شود که اهل بیت و آل، همگی، آن ها هستند.»(3)
ص: 319
4. ابن ابی طالب مکی مالکی متوفای 437 ه_
«و گفته شده است که: مراد اهل البیت در اینجا، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین ( علیهم السلام ) هستند و ابو سعید خدری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روایت کرده است که این آیه در حق پنج نفر نازل شد: من، علی، حسن، حسین و فاطمه ( علیهم السلام ) که این مطلب را گروهی از صحابه گفته اند.»(1)
5. جمهور اهل سنت به نقل ابن عطیه آندلسی متوفای 546 ه_
«و فرقه ای که جمهور اهل سنت هستند، گفته اند: اهل البیت: علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند و در این رابطه احادیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیز وجود دارد. ابو سعید خدری از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که فرمودند: این آیه در حق پنج نفر نازل شده است: در حق من، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام و دلیل جمهور این است که در آیه گفته است: «عنکم» و «یطهرکم» با میم (مذکر) و اگر مخصوص زنان بود، باید «عنکن (ضمیر مؤنث)» می بود.»(2)
6. ابو منصور ابن عساکر متوفای 620 ه_
ابو سعید خدری از ام سلمه نقل کرده است که گفت: «این آیه در خانه ی من نازل شد و من گفتم: ای رسول خدا، آیا من از اهل البیت نیستم؟ فرمودند: شما در طریق خیر هستی و از زنان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم هستی. ام سلمه گفت: و اهل البیت، رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند. این حدیث صحیح است ... و آیه به طور خاص فقط در حق همین نفرات یاد شده نازل شده است.»(3)
ص: 320
7. محب الدین الطبری متوفای 694 ه_
«بابی در بیان اینکه فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام همان اهل البیت در آیه ی مورد اشاره هستند و پوشاندن رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن ها را با کساء و دعایشان برای آن ها.»(1)
8. شمس الدین الذهبی متوفای 748 ه_
«آیه ی تطهیر در حق فاطمه و همسرش و پسرانش ( علیهم السلام ) نازل شد؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن ها را با کساء پوشانید و فرمود: خداوندا، این ها اهل بیت من هستند.»(2)
9. صلاح الدین الصفدی متوفای 764 ه_
«حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ریحانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، پسر دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها و یکی از سروران جوانان اهل بهشت است. او، برادرش، مادرش و پدرش ( علیهم السلام ) اهل البیت هستند که خداوند رجس و پلیدی را از آن ها دور کرده و کاملا پاکشان کرده است.»(3)
10. ابن حجر العسقلانی متوفای 852 ه_
«و در ذکر بیت معنی دیگری وجود دارد که مرجع اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آن برمی گردد، آنطور که در تفسیر آیه ی «خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد» ام سلمه گفته است: هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام را خواست و با عبا آنان را پوشانید و فرمود: خداوندا، این ها اهل بیت من هستند. که این حدیث را ترمذی و غیر او نقل کرده اند. و مرجع اهل این خانه ی مذکور در آیه، به خدیجه سلام الله علیها بر می گردد؛ زیرا حسن و حسین ( علیهما السلام ) از فاطمه
ص: 321
سلام الله علیها به وجود آمده اند و فاطمه سلام الله علیها دخترش است و علی علیه السلام هم از کودکی در خانه ی خدیجه سلام الله علیها رشد و نمو یافت و بزرگ شد و سپس با دخترش ازدواج کرد؛ پس روشن شد که بازگشت معنای اهل بیت نبوی، فقط به خدیجه ( سلام الله علیها ) است.»(1)
11. ابو زید الثعالبی متوفای 875 ه_
«ام سلمه گفت: این آیه در خانه ی من نازل شد؛ پس رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را خواست و با آن ها زیر کساء خیبری داخل شد و فرمود: این ها اهل بیت من هستند و آیه را خواند و فرمود: خداوندا، از آن ها رجس را دفع کن و کاملا پاکشان گردان. ام سلمه می گوید: پس من گفتم: ای رسول خدا، آیا من نیز مشمول این آیه هستم؟ حضرت فرمودند: تو از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستی و به سوی خیر روانی. جمهور علمای اهل سنت نیز بر همین قائل هستند.»(2)
12. ابن حجر هیثمی مکی متوفای 973 ه_
«اکثر مفسرین بر این اعتقادند که این آیه در حق علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است، به خاطر مذکر شدن ضمیر در عنکم و بعد از آن.»(3)
ص: 322
13. نور الدین سمهودی متوفای 991 ه_
«مراد از عترت و اهل بیت در حدیث ثقلین، همان کسانی هستند که در داستان مباهله ذکر شده است و آن ها حسین، حسن، فاطمه و علی علیهم السلام هستند و این ها همان اهل کساء هستند که مراد خداوند در آیه ی تطهیر و مباهله می باشند.»(1)
14. عبد الرؤوف المناوی متوفای 1031 ه_
« «و عترت من» «اهل بیت من» تفصیل بعد از اجمال به عنوان بدل از عترت یا عطف بیان از عترت است و آن ها اصحاب آل عبا هستند که خداوند رجس را از آن ها دفع کرده و کاملا پاکشان گردانیده است.»(2)
15. محمد بن علی الشوکانی متوفای 1250 ه_
«جمهور اهل سنت به این قائل شده اند که اجماع عترت به تنهایی حجت نیست، ولی زیدیه و امامیه معتقدند حجت است و استدلال کرده اند به آیه ی تطهیر و گفته اند که: خطا، رجس است؛ پس واجب است که اهل بیت ( علیهم السلام ) از آن پاک شوند و جواب داده می شود که از سیاق آیه استفاده می شود که مرادش زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند و از این جواب نیز چنین جواب داده می شود که دلیل صحیح وارد شده است بر اینکه آیه در حق علی، فاطمه و حسنین علیهم السلام نازل شده است ... و نیز استدلال کرده اند به آیه ای مثل مودت و به احادیث بسیار زیادی که مشتمل بر زیادی شرف آن ها و بزرگی فضیلت آن ها است.»(3)
ص: 323
قرآن کریم می فرماید:
(وَقَرْنَ فِی بُیوتِکنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا (33) وَاذْکرْنَ مَا یتْلَی فِی بُیوتِکنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَالْحِکمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفًا خَبِیرًا (34) ). سوره ی احزاب
«و در خانه های خود بمانید، و همچون دوران جاهلیّت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.(33) آنچه را در خانه های شما از آیات خداوند و حکمت و دانش خوانده می شود یاد کنید؛ خداوند لطیف و خبیر است! (34)»
اهل سنت با استدلال به سیاق آیات و معنای لغوی اهل بیت، می گویند که مراد از اهل البیت در آیه ی تطهیر، زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می باشند و سپس از احادیث استفاده می کنند که آل علی ( علیهم السلام ) نیز داخل در اهل البیت هستند.
برای روشن شدن حقیقت، چند مطلب را در قالب چند نکته بیان می کنیم.
نکته ی اول:
درست است که صدر و ذیل یک آیه معمولا یک مطلب را دنبال می کنند، ولی این سخن در جایی است که قرینه ای بر خلاف آن وجود نداشته باشد؛ بنابراین کسانی که این قسمت از آیه را نیز ناظر به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دانسته اند، سخنی بر خلاف ظاهر آیه و قرینه موجود در آن؛ یعنی تفاوت ضمیرها گفته اند و اینکه مخاطب آیه در میان آن عوض شده، چیز جدیدی نیست و در چند آیه ی دیگر نیز جملات معترضه به کار رفته است.
از جمله در قرآن از زبان عزیز مصر چنین نقل شده است:
ص: 324
( یوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَ-ٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِک ۖ إِنَّک کنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ ؛ ای یوسف از این موضوع، صرف نظر کن! و از گناهت استغفار کن که از خطاکاران بودی !)(1)
در این آیه، ابتدا عزیز مصر خطاب به حضرت یوسف علیه السلام می گوید: از این صرف نظر کن و سپس خطاب آیه از مذکر به مؤنث عوض شده و خطاب به زلیخا می گوید: از گناهت استغفار کن که از خطا کاران بودی.
و در آیه ی دیگر می فرماید:
( فَإِلَّمْ یسْتَجِیبُوا لَکمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَن لَّا إِلَ-ٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ ؛ پس اگر آنها دعوت شما را نپذیرفتند، بدانید که آنچه نازل شده به علم خداست و هیچ معبودی جز او نیست، پس آیا تسلیم می شوید؟ )(2)
آیه ی مبارکه ی فوق در ابتدا خطاب به مسلمانان می فرماید: «پس اگر آنها دعوت شما را نپذیرفتند» و سپس مخاطب عوض شده و خطاب به کفار می فرماید: «بدانید که آنچه نازل شده به علم خداست و هیچ معبودی جز او نیست، پس آیا تسلیم می شوید؟»
زرکشی و سیوطی، دو تن از مفسران بزرگ اهل سنت، به این مطلب تصریح کرده اند؛
«بیستم: خطاب شخص، سپس عدول به دیگری ؛ مانند این قسمت از آیه که می فرماید: (س اگر آنها دعوت شما را نپذیرفتند) که خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است؛ سپس به کفار می فرماید: (دانید که آنچه نازل شده به علم خداست) به دلیل ادامه ی آیه که می فرماید: (پس آیا تسلیم می شوید.)»(3)
«بیست و ششم: خطاب شخص سپس عدول به دیگری؛ مانند این قسمت از آیه که می فرماید: «پس اگر آنها دعوت شما را نپذیرفتند» که خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. سپس به کفار می فرماید: (بدانید که آنچه نازل
ص: 325
شده به علم خداست) به دلیل ادامه ی آیه که می فرماید: (پس آیا تسلیم می شوید.) »(1)
و بالاتر از آن مطلبی است که سیوطی از بخاری، مسلم و دیگران نقل کرده است ؛
«بخاری، مسلم، نسائی، ابن جریر طبری، ابن منذر، ابن ابی حاتم و بیهقی در سننش از سهل بن سعد روایت کرده اند که می گوید: (بخورید و بیاشامید تا خط سپید از خط سیاه نمایان شود» و «از صبحگاه) نازل نشد و عده ای هنگامی که می خواستند روزه بگیرند، یکی از آنان به پاهایش بند سفید و بند سیاه می بست و می خورد و می نوشید تا دیدن آن دو برایش روشن شود؛ پس خداوند (از صبحگاه) را نازل کرد و دانستند که شب و روز را قصد کرده است.»(2)
همانطور که سیوطی گفته، این روایت را بخاری(3) و مسلم(4)
در صحیحشان نقل کرده اند.
آیه ی مذکور (مِنَ الْفَجْرِ ؛ یعنی از صبحگاه)، قسمتی از آیه ی 187 سوره ی بقره است:
(أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَائِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَی اللَّیْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ)
«آمیزش جنسی با همسرانتان، در شبِ روزهایی که روزه می گیرید، حلال است. آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها (هر دو زینت هم و سبب حفظ یکدیگرید). خداوند می دانست که شما به خود خیانت می کردید؛ (و این کارِ ممنوع را انجام می دادید؛) پس توبه شما را پذیرفت و شما را بخشید. اکنون با آنها آمیزش کنید و
ص: 326
آنچه را خدا برای شما مقرر داشته، طلب نمایید! و بخورید و بیاشامید، تا رشته سپید صبح، از رشته سیاه (شب) برای شما آشکار گردد! سپس روزه را تا شب، تکمیل کنید! و در حالی که در مساجد به اعتکاف پرداخته اید، با زنان آمیزش نکنید! این، مرزهای الهی است؛ پس به آن نزدیک نشوید! خداوند، این چنین آیات خود را برای مردم، روشن می سازد، باشد که پرهیزکار گردند!»
بنابراین از آنجایی که طبق روایات صحیح، آیه ی تطهیر به صورت جداگانه نازل شده است، استدلال به قبل و بعد آیه ی تطهیر، حجیتی ندارد.
نکته ی دوم:
در آیه ی 32 ، ابتدای آیه ی 33 ، آیه ی 34 و... که خطاب به زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است، همه ی افعال و ضمایر، مونث هستند: «لستُنَّ، اتّقیتُنَّ، لا تَخضَعْنَ، قُلنَ، قَرْنَ، بیوتِکُنَّ، اَقِمْن، آتینَ، اطعْنَ، واذکُرنَ، بیوتکنّ»، اما وقتی که به آیه ی تطهیر می رسد، به ضمایر مذکر «عَنکُم و یطَهِّرَکمْ» و کلمه ی مفرد «اهل البیت» عدول می کند و این نشان می دهد که مقصود از اهل بیت، همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نیستند.
ضمن اینکه در این آیات، همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را یک بار با تعبیر «الازواج» و دو بار با تعبیر «نساء النبی» خطاب کرده که هر دو صریح در همسران اویند. به چه دلیل از این تعبیر عدول کرده و «اهل البیت» فرموده؟ عدول از آن سیاق، قرینه است که مخاطب به اهل البیت، غیر از مخاطب با آن دو تعبیر است.
بعضی ها از مذکر شدن ضمیر، دو جواب داده اند:
جواب اول: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هم داخل در اهل البیت است !
میگویم: همین جواب، استدلال به سیاق آیه را باطل می کند؛ چون خطاب آیه از «فقط زنان»، به «زنان + پیامبر» تغییر یافته است. اگر چنین تغییری ممکن باشد، چرا خطاب آیه از زنان به 5 تن آل عبا ممکن نباشد؟!
جواب دوم: ضمایر به خاطر لفظ مذکر اهل، مذکر شده اند !
می گویم: این خلاف قوائد عربی است ؛ زیرا:
ص: 327
اولا: ضمیر در عربی (به جز در مورد شأن که اینجا موردش نیست)، به مرجع قبل از خود باز می گردد ، نه بعدش. در آیه تطهیر، «اهل» بعد از «کم» آمده است، همچنانکه در آیه ی (فقال لأهله ... اتیکم)(1) ضمیر «کم» به ظاهر لفظ «اهل» در قبل از خودش برگشته است، نه به مرجعی بعد از خودش و همچنین ضمیر «کم» در آیه 73 سوره هود .
ثانیا: ضمیر «کم» ضمیر مخاطب است ! و مرجع ضمیر مخاطب، لفظ نیست، بلکه خارج است؛ یعنی نمی توان گفت که ضمیر به لفظی در جمله بر می گردد! به عبارت دیگر، ضمیر مخاطب، اصلا مرجع در کلام نیاز ندارد! و تعریف ضمیر هم همین است.
ثالثا: کلمه ی اهل، هم مذکر است و هم مونث؛ همانطور که زمخشری گفته است.(2)
فلذا اگر خطاب آیه به زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود، باید از ضمایر مونث استفاده می کرد، تا هم با آیات قبل و بعد هماهنگ باشد و هم اینکه دلیل دست شیعه ندهد و اینطور اختلاف ایجاد نشود.
نکته ی سوم:
آمدن لفظ «بیت» در آیه ی تطهیر، بر خلاف لفظ «بیوت» در آیات قبل و بعد ؛
(وَقَرْنَ فِی بُیوتِکنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الْأُولَی وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهِیرًا (33) وَاذْکرْنَ مَا یتْلَی فِی بُیوتِکنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَالْحِکمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفًا خَبِیرًا (34)) احزاب
و در آیه 53 همین سوره می فرماید:
(یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیوتَ النَّبِی؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، داخل خانه های پیامبر مشوید.)
اهل سنت از این موضوع، چنین جواب داده اند:
ص: 328
منظور از اهل بیت، ساکنان خانه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است؛ زیرا بیت به معنی خانه مسکونی است و ساکنان خانه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همان همسران پیامبرند و افراد دیگر را شامل نمی شود و اگر ضمیرها به صورت ضمیر مذکّر آمده، به خاطر آن است که لفظ اهل مذکّر است، و اگر بیت به صورت مفرد آمده نه به صورت جمع، با اینکه همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خانه های متعدّد سکنی داشتند، به این دلیل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرد واحدی بود و بیت او نیز به صورت واحد ذکر شده است. خلاصه اینکه، آیه تنها نظر به همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دارد.
پاسخ: اگر منظور از اهل، همسران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد، ظاهر لفظ: مفرد مذکّر و معنای آن: جمع مؤنّث است، در حالی که در آیه، نه مفرد مذکّر ذکر شده و نه جمع مؤنّث؛ بلکه به صورت جمع مذکّر آمده است.
هم چنین تعبیر به بیت به صورت مفرد، بر خلاف صدر آیه: (وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ) که به صورت جمع آمده، نمی تواند به خاطر شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باشد؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خانه مستقلّی برای خود نداشت و در واقع، خانه او خانه هایی بود که همسرانش در آنها زندگی می کردند. (1)
از طرف دیگر، الف و لام در «اهل البیت» از نوع عهد است؛ زیرا الف و لام در «البیت»، نه جنس را می رساند و نه استغراق افراد را؛ چون نه می خواهد حکم جنس و طبیعت اهل بیت را بگوید و نه می خواهد حکمی درباره همه خاندان ها در جهان یا خانواده های پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بیان کند، و گرنه به جای مفرد، از کلمه جمع (بیوت) استفاده می کرد، همچنان که در اول آیه خطاب به همه همسران، «بیوتکن» آمده است.
پس مقصود از «اهل البیت» در آیه ی تطهیر ، خانواده ی خاص و مورد نظر است و آیه اشاره به پاکی خاندان خاصی می کند که میان گوینده و مخاطب معلوم است. حال باید دید که آن خاندان و آن خانه کدام است؟ آیا خانه همسران آن حضرت است یا خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها و شوهرش و دو فرزندش حسن و حسین علیهم السلام ؟
اولی که نیست؛ چون همه همسرانش یک خانه نداشتند که الف و لام اشاره به آن باشد؛ هر کدام در خانه ای جدا بودند و اگر یکی از آنها مقصود بود، آیه مخصوص به آن می شد، در حالی که اتفاقی است که چنین نیست.(2)
ص: 329
نتیجه اینکه:
1. این آیه نشان می دهد صحبت از چند خانه است، نه یک خانه و مخاطبین قسمت ابتدایی آیه ، زنان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هستند که با جمع مونث مشخص شده اند.
2. در وسط آیه، خطاب عوض میشود و ضمایر مذکر میشود.
3. در این قسمت، خطاب خدا به ساکنین یک خانه است ( البیت ) که با الف و لام عهد تعریف این بیت از سایر بیوت جدا شده است. خداوند یک بیت خاص را میگوید و این خانه جزء آن بیوتی که قبلا نام برده شده اند نیست.
4. آن بیت خاص که خدا آن را با الف و لام عهد جدا کرده ، آن را به عنوان الگو برای سایر بیت ها نشان داده است.
در ادامه در بحث آیه ی (وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلَاةِ ...) و حدیث «سد الابواب»، عهد بودن الف و لام در «البیت» کاملا روشن خواهد شد.
ص: 330
(وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیهَا)
« اهلت را به نماز فرمان ده؛ و بر انجام آن شکیبا باش.» (1)
پس از نزول این آیه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به مدت چند ماه هر وقت که برای نماز از خانه بیرون می رفتند، به نزد خانه ی حضرت فاطمه سلام الله علیها می رفتند و می فرمودند:
«الصلاة یا اهل البیت ، (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا) ؛ نماز ای اهل بیت، خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با این عملکردشان به روشنی مراد و مصداق «اهل البیت» در آیه ی تطهیر را مشخص کرده اند و راهی برای بهانه جویان و مغالطان نگذاشته اند.
این روایت در کتب اهل سنت از 5 نفر از صحابه نقل شده که 4 سند آن معتبر است و یکدیگر را نیز تقویت می کنند و حداقل به درجه ی صحیح لغیره می رسانند.
یکم: أنس بن مالک
سند یکم:
حاکم نیشابوری این روایت را با دو سند نقل کرده است:
یکی، از حماد بن سلمه از حمید بن تیرویه از انس بن مالک:
«حدثنا أبو بکر محمد بن عبد الله الحفید ثنا الحسین بن الفضل البجلی ثنا عفان بن مسلم ثنا حماد بن سلمة أخبرنی حمید وعلی بن زید عن أنس بن مالک رضی الله عنه أن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم کان یمر بباب فاطمة رضی الله عنها ستة أشهر إذا خرج لصلاة الفجر یقول الصلاة یا أهل البیت (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا) هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ولم یخرجاه.»
ص: 331
حاکم این سند را تصحیح کرده و برنامه جوامع الکلم نیز حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
سند دوم:
حاکم نیشابوری و دیگران این روایت را از طریق حماد بن سلمه از علی بن زید از انس بن مالک نیز نقل نموده اند؛
«... حماد بن سلمه عن علی بن زید عن أنس بن مالک أن النبی صلی الله علیه و آله وسلم کان یمر ببیت فاطمة ستة أشهر إذا خرج إلی الفجر فیقول الصلاة یا أهل البیت (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا)»
این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و حمزه احمد الزین سندش را حسن(2) و وصی الله بن محمد عباس سندش را حسن لغیره (3) دانسته اند.
ترمذی نیز آن را حسن دانسته است.(4)
دوم: أبو الحمراء هلال بن الحارث
«... عن أبی الحمراء قال رابطت المدینة سبعة اشهر کیوم فکان رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یأتی باب علی وفاطمة کل غداة فیقول الصلاة الصلاة ( إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا )»
این روایت را بخاری در تاریخ کبیرش(5) و ابن ابی شیبه در مسندش(6) نقل کرده اند و حافظ ابن عساکر بعد از
ص: 332
نقل آن حکم به حسن بودنش داده است.(1)
سوم: ابو برزه
نور الدین هیثمی از طبرانی چنین روایت نقل می کند:
«وعن أبی برزة قال صلیت مع رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم سبعة عشر شهرا فإذا خرج من بیته أتی باب فاطمة فقال الصلاة علیکم ( إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس ) الآیة»
هیثمی سپس می نویسد:
«رواه الطبرانی وفیه عمر بن شبیب المسلی وهو ضعیف ؛ این روایت را طبرانی نقل کرده و در سندش عمر بن شبیب المسلی وجود دارد که ضعیف است.»(2)
اما عمر بن شبیب نیز توثیق دارد و ابن حبان تصریح کرده است که: «عمر بن شبیب شیخی صالح و راستگو است، اما بسیار خطا می کند؛ لذا اگر روایاتش از طرق دیگری نقل نشده باشند، حجیت ندارند (به عبارت دیگر : اگر روایاتی که او نقل می کند، طرق دیگری داشته باشند، معتبر می شوند).»(3)
و ملاحظه می کنید که این روایت، چند سند دیگر دارد که بعضی از آنها معتبر هستند؛ لذا سند روایت ابو برزه نیز معتبر است.
چهارم: ابو سعید خدری
صالحی شامی روایت ابو سعید خدری را از ابن سعد، ابن ابی حاتم (در تفسیرش) ، طبرانی و ابن مردویه نقل کرده است؛
«وروی ابن سعد وابن أبی حاتم والطبرانی وابن مردویه عن أبی سعید - رضی الله تعالی عنه - قال: لما دخل علی بفاطمة - رضی الله تعالی عنها - جاء رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم أربعین صباحا إلی بابها یقول : ' السلام علیکم أهل
ص: 333
البیت ورحمة الله وبرکاته ، الصلاة رحمکم الله ، (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا ) [ الاحزاب / 33 ] انتهی.»(1)
اما ابو نعیم اصفهانی با سندی دیگر، از ابو سعید خدری این روایت را با اضافه ی ارتباط این عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آیه ی « وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیهَا» نقل کرده است؛
«حدثنا محمد بن الفضل قال ثنا إسحاق بن إبراهیم شاذان قال ثنا الکرمانی بن عمرو قال ثنا عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری عن النبی صلی الله علیه و آله وسلم حین نزلت (وأمر أهلک بالصلوة واصطبر علیها) کان یجیء نبی الله صلی الله علیه و آله وسلم إلی باب علی صلاة الغداة ثمانیة أشهر یقول الصلاة رحمکم الله (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا.)»(2)
پنجم: عبد الله بن عباس
سیوطی روایت دیگری از ابن مردویه از ابن عباس در این باره نقل کرده است:
«وأخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضی الله عنهما قال شهدنا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم تسعة أشهر یأتی کل یوم باب علی بن أبی طالب رضی الله عنه عند وقت کل صلاة فیقول : السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته أهل البیت ( إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا ) الصلاة رحمکم الله کل یوم خمس مرات.»(3)
بنابراین با این آیه و روایات روشن شد که الف و لام در «اهل البیت» عهد است نه جنس و تنها اشاره به اهل خانه ی حضرت زهرا سلام الله علیها دارد.
ص: 334
دور تا دور مسجد النبی صلی الله علیه و آله وسلم ، صحابه اتاق هایی ساخته بودند که یک درش نیز به مسجد باز می شد و هنگام نماز از آنجا رفت و آمد می کردند، تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به فرمان خداوند امر کردند همه ی درهای متصل به مسجد بسته شوند بجز درِ خانه ی حضرت علی علیه السلام .
حدیث سد الابواب طرق زیادی دارد و تعداد زیادی از علمای اهل سنت این طرق را تصحیح کرده اند.
ابن حجر عسقلانی می گوید:
«ترمذی روایت کرده ... و گفته : حسن و غریب است ... و از طرق صحیح زیادی وارد شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنگامی که دستور به بستن درهای باز شونده به مسجد بجز در علی علیه السلام دادند، این مطلب بر بعضی از صحابه سخت آمد؛ پس در جوابشان عذرش (دستور الهی) را در مورد آن بیان کرد. و آن در حدیث طولانی از ابن عباس وارد شده است که احمد و طبرانی با سند نیکو آن را نقل کرده اند.»(1)
و از این رو، تعدادی از علمای اهل سنت آن را متواتر دانسته اند که به ذکر آنها بسنده می کنیم.
جلال الدین سیوطی می گوید:
«با این احادیث صحیح و بلکه متواتر، ثابت می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از باز بودن تمام درهایی که به سوی مسجد باز می شده، نهی کرده است و به هیچ کس و حتی عموی خود عباس و یا ابوبکر اجازه نداده است که درِ خانه آن ها به داخل مسجد باز باشد، غیر از علی علیه السلام به خاطر جایگاه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نسبت به آن حضرت.»(2)
ص: 335
ابن حجر هیثمی مکی نیز همان سخن سیوطی را تکرار کرده است.(1)
محمد بن جعفر الکتانی نیز این روایت را در زمره ی روایات متواتر آورده و اسامی 9 نفر از صحابه ی راوی این قضیه را ذکر کرده است.(2)
تعدادی از صحابه، از جمله ابن عباس این فضیلت را از فضائل مخصوص امیرالمومنین علیه السلام دانسته اند و ابن عباس به جواز ورود حضرت علی علیه السلام به مسجد با حالت جُنُب اشاره کرده است که ارتباط این حدیث با آیه ی تطهیر را می رساند.
«عمرو بن میمون می گوید: در نزد ابن عباس بودیم که نُه گروه نزد وی آمده و گفتند: ای ابن عباس ! یا با ما بیا و یا مجلس را برای ما از این مردم خالی کن. ابن عباس گفت: من با شما می آیم. عمرو بن میمون می گوید: درست این است که این جریان برای قبل از نابینا شدن ابن عباس می باشد. پس در کناری نشستند و با هم به سخن گفتن پرداختند و ما نفهمیدیم که چه می گویند. بعد از آن گفتگو، ابن عباس آمد و در حالی که لباس خود را می تکاند، گفت: اف بر اینها ! اینها حرفهای ناروا و نکوهش در مورد مردی میگویند که بیش از ده فضیلت و منقبت برای وی می باشد که برای هیچکس غیر از او وجود ندارد. اینها بدگویی از مردی می کنند که ... رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تمام درهای مسجد جز در علی ( علیه السلام ) را بست. راهی جز راه مسجد برای علی ( علیه السلام ) نبود. علی ( علیه السلام ) با آن که جنب بود، وارد مسجد می شد [و این امر تنها به ایشان و رسول خدا صلی صلی الله علیه و آله وسلم اختصاص داشت].»(3)
این روایت را تعدادی از علمای بزرگ اهل سنت، از جمله حاکم و ذهبی تصحیح کرده اند.(4)
ص: 336
طبق روایتی که در ادامه می آوریم نیز نتیجه می گیریم که هدف از سد الابواب الا باب علی، تطهیر مسجد از رجس و پلیدی بود؛ زیرا بعضی از صحابه گاهی با حالت جُنُب به مسجد می رفتند، اما چون اهل خانه ی امیرالمومنین علیه السلام طبق آیه ی تطهیر، از هر گونه رجس و پلیدی پاک شده بودند، فقط به آنها اجازه داده شد که درشان به مسجد باز باشد.
ترمذی چنین روایت می کند:
«ابو سعید خدری از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند که به علی علیه السلام فرمودند: «یا علی، برای احدی حلال نیست که در این مسجد جنب شود، غیر از من و تو.» علی بن منذر گوید: به ضرار بن صرد گفتم: معنی این حدیث چیست؟ گفت: یعنی برای احدی غیر از من و تو حلال نیست که با حالت جنب به این مسجد رفت و آمد کند. ابو عیسی ترمذی گوید: این حدیث، حسن و غریب است.»(1)
ابن حجر عسقلانی این حدیث را از کتب نه گانه تخریج کرده و طرق متعددش را تصحیح و تحسین کرده است:
«الحدیث الثامن عشر: حدیث أن النبی قال لعلی : " یا علی ، لا یحل لأحد یجنب فی هذا المسجد غیری و غیرک . ... فصل فی تلخیص من أخرج هذه الأحادیث من الائمة الستة فی کتبهم المشهورة علی ترتیبها:
الثانی: أبو داود ، والترمذی ، وابن ماجة ، وهو صحیح ... . الخامس: أبوداود ، والنسائی، وهو حسن . السادس: أبوداود ، والنسائی ، وهو صحیح . السابع: أبو داود ، وابن ماجة ، وهو حسن ... . التاسع: الترمذی ، وهو حسن ... . الحادی عشر: أبو داود ، والترمذی ، وهو حسن . الثانی عشر: الترمذی ، وهو حسن . الثالث عشر: أبو داود ، والترمذی ، وهو حسن ... . الخامس عشر: أبو داود ، وهو حسن . السادس عشر: الترمذی ، وهو حسن . السابع عشر: الترمذی ، وهو ضعیف ، ویجوز أن یحسن . الثامن عشر: الترمذی ، وهو ضعیف ، وقد یحسن أیضاً.»(2)
ص: 337
و در این، نکته ی لطیفی است: طهارت و بیت ؛ یعنی مراد از اهل بیت در آیه ی تطهیر، اهل خانه ی امیرالمومنین علیه السلام است.
در نتیجه: مراد از اهل البیت، اهل آن خانه ی خاص متصل به مسجد است که حدیث سد الابواب و آیه ی (وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلَاةِ ...) مؤید آن است و همانطور که گفتیم، الف و لام عهد در «اهل البیت» به همین نکته اشاره دارد.
ص: 338
در فصول گذشته، ثابت کردیم که امیرالمومنین علیه السلام از طرف خدا و رسول صلی الله علیه و آله وسلم ، به امامت و خلافت منصوب شدند. حال شاید این سوال پیش آید که اگر اینطور بوده، آیا در سقیفه و بعد از آن به این مطلب و غصبی بودن خلافت دیگران اشاره ای شده است؟
پاسخ این سوال مثبت است و ما در این فصل، پاره ای از مدارک آن را آورده ایم.
بدیهی است که چنین مدارکی به دلیل حساسیت زیادشان چندان در منابع اهل سنت نقل نشده باشد و همین مقدار نیز عنایت خداست.
در نهایت از قرآن، سنت و کلام علوی به این شبهه پاسخ داده ایم که اگر خلافت حق امیر المومنین علیه السلام بوده، پس چرا قیام نکردند تا حقشان را بستانند.
ص: 339
از جمله روایاتی که به وضوح مظلومیت امیرالمومنین علیه السلام بلافاصله بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را اثبات می کند، روایاتی است که اهل سنت با اسناد معتبر از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده اند که آن حضرت از حیله و خیانت امت بعد از رحلتشان به حضرت علی علیه السلام خبر داده اند و نیز روایاتی که خبر از پیروزی اهل باطل امت بر اهل حقش بعد از رحلت پیامبرشان داده است.
روایت یکم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
«امت، بعد از من در حق تو حیله و خیانت می کنند.»
این حدیث با 4 سند نقل شده که 3 تای آن ها به اقرار علمای اهل سنت معتبر است.
سند یکم:
«ابو ادریس اودی از علی علیه السلام نقل کرد که فرمود: از مطالبی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا از آن آگاه ساخته، این است که این امت پس از او در حق من خیانت خواهد نمود.»(1)
این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.(2)
سند دوم:
«حیان اسدی گوید: از علی علیه السلام شنیدم که می فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من فرمودند: امت قطعاً بعد از من در حق تو خیانت خواهند کرد و تو طبق آیین من زندگی می کنی و بر سنت من کشته می شوی. کسی که تو را دوست دارد مرا دوست داشته، و آنکس که با تو دشمنی کند با من دشمنی نموده است . و به زودی
ص: 340
محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد.»(1)
این روایت را نیز حاکم و ذهبی تصحیح کرده اند.(2)
سند سوم:
«ثعلبه حمانی گفت: از علی علیه السلام شنیدم که بر روی منبر می فرمود: به خدا قسم ، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا آگاه کرد که امت به زودی بعد از من در حق تو خیانت می کنند.»(3)
حافظ بوصیری این روایت را از ابن ابی شیبه نقل کرده و سندش را تحسین کرده است.(4)
سند چهارم:
ابن عساکر از علقمه از علی علیه السلام نقل می کند که فرمود:
«پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا آگاه کرد که امت به زودی بعد از من در حق تو خیانت می کنند.»(5)
ص: 341
روایت دوم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
«کینه هایی در سینه مردم نسبت به تو است که بعد از من ظهور و بروز خواهد کرد.»
این حدیث نیز با 3 سند نقل شده که یکی از آن ها معتبر است.
سند یکم:
ابوبکر بزار از علی علیه السلام روایتی نقل کرده که فرمود:
«روزی به اتفاق رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در حالی که دست مرا در دست خود داشت در بعضی از کوچه های مدینه می رفتیم. از کنار باغی گذشتیم. عرضه داشتم یا رسول الله! این باغ چه زیبا است! فرمود: باغی که در بهشت برای تو مهیا شده از این زیباتر است. سپس قدم زنان به باغ دیگری رسیدیم، گفتم: ای پیامبر خدا، صلی الله علیه و آله وسلم این باغ نیز زیبا است! فرمود: باغ تو در بهشت زیباتر از آن است. تا اینکه از هفت باغ گذشتیم و در همه آنها من همان سخن پیشین را و آن حضرت همان پاسخ را تکرار کردیم. هنگامی که به پایان راه رسیدیم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا در آغوش گرفت و سخت گریست.
عرضه داشتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، چرا می گریی؟ فرمود: به خاطر کینه هایی که در سینه ی اقوامی علیه تو نهفته شده و آشکار نمی کنند مگر پس از آنکه مرا از دست بدهند.
پرسیدم: آیا من در دینم سلامت خواهم بود؟ فرمود: بله، در دینت سلامت می مانی.»(1)
ص: 342
برنامه جوامع الکلم در متابعات و شواهد حکم به حسن بودن سندش داده است.(1)
نور الدین هیثمی نیز بعد از نقل این روایت می گوید:
«در سند آن فضل بن عمیره وجود دارد که ابن حبان توثیقش کرده و غیر او تضعیفش کرده اند و بقیه ی رجالش همگی ثقه هستند.»(2)
شبیه این روایت را حاکم به صورت خیلی مختصر اینگونه نقل کرده است:
«ابن عباس گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به علی علیه السلام فرمود: به زودی پس از من در مشقت خواهی افتاد. عرض کرد: آیا دینم در آن وقت سالم است ؟ فرمود : آری دینت سالم است.»(3)
این روایت را نیز حاکم و ذهبی تصحیح کرده اند.(4)
سند دوم:
«حدثنا الحسن بن علویة القطان ثنا أحمد بن محمد السکری ثنا موسی بن أبی سلیم البصری ثنا مندل ثنا الأعمش عن مجاهد عن بن عباس رضی الله عنهما قال خرجت أنا والنبی صلی الله علیه و آله وسلم وعلی رضی الله عنه فی حشان المدینة فمررنا بحدیقة فقال علی رضی الله عنه ما أحسن هذه الحدیقة یا رسول الله فقال حدیقتک فی الجنة أحسن منها ثم أومأ بیده إلی رأسه ولحیته ثم بکی حتی علا بکاؤه قیل ما یبکیک قال ضغائن فی صدور قوم لا یبدونها لک حتی یفقدونی.»(5)
ص: 343
سند سوم:
ابن عساکر با سندش از انس بن مالک نقل می کند که گفت:
«من با علی علیه السلام همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در کوچه های شهر مدینه قدم می زدیم؛ پس به باغی رسیدیم. علی علیه السلام گفت: چه باغ زیبایی است! پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : زیباست! و باغی زیبا تر از این برای تو در بهشت وجود دارد. همین طور تا نه باغ را دیدیم و پیامبر هر بار مثل همان مطلب را به علی علیه السلام می فرمود.
سپس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم سرشان را بر روی یکی از شانه های علی علیه السلام گذاشتند و گریه کردند. علی علیه السلام فرمود : ای رسول خدا ! چرا گریه می کنید؟ فرمود: اقوامی نسبت به تو کینه هایی در دل دارند که پس از رحلت من آشکارش می کنند. پس علی علیه السلام عرض کرد: آن وقت چه کار کنم ای رسول خدا ؟ فرمود: صبر کن. علی علیه السلام عرض کرد: اگر نتوانستم چه ؟ فرمود: زیبا تلقی کن. عرض کرد: آیا دینم سالم است ؟ فرمود: بله دینت سالم می ماند.»(1)
ص: 344
روایت سوم:
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند:
«هیچ امتی بعد از پیامبرش اختلاف نکرد مگر اینکه اهل باطلش بر اهل حقش پیروز شد.»
سند یکم:
«حدثنا محمد بن أحمد ثنا أحمد بن موسی ثنا إسماعیل بن سعید ثنا جریر عن عطاء بن السائب عن الشعبی قال ما اختلفت أمة بعد نبیها إلا ظهر أهل باطلها علی أهل حقها.»(1)
این روایت را ابونعیم اصفهانی با سند حسن (طبق برنامه ی جوامع الکلم) از عامر شعبی نقل کرده است.(2)
سند دوم:
«ثنا محمد بن أحمد بن الحسن ثنا أحمد بن عبد الله بن زید الختلی ثنا طاهر بن أبی أحمد ثنا أبو بکر بن عیاش ثنا موسی بن عبیدة الربذی عن عبد الله بن دینار عن ابن عمر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم ما اختلفت أمة بعد نبیها إلا ظهر أهل باطلها علی أهل حقها.»(3)
این روایت را نیز ابو نعیم اصفهانی نقل کرده و تنها اشکال سندش طبق برنامه ی جوامع الکلم ، منکر الحدیث بودن موسی بن عبیده است؛ اما او را تعدادی از بزرگان اهل سنت توثیق کرده اند.
فصل الخطاب اینکه ألبانی بعد از نقل اقوال علما درباره ی او می گوید: « از این اقوال برای من روشن شد که موسی بن عبیده از کسانی است که به احادیثش استشهاد می شود.»(4)
لذا اقل درجه ی این سند این است که در کنار سند یکم معتبر می شود.
ص: 345
بر خلاف تصور عموم مخالفین، در سقیفه و بعد از آن حق امیر المومنین علیه السلام برای خلافت توسط عده ای از صحابه یاد آوری شد.
بعد از اینکه بر خلاف میل انصار، بیعت به سمت ابوبکر سوق داده شد، بعضی از آن ها از کرده ی خود پشیمان شدند و گفتند: فقط با علی ( علیه السلام ) بیعت می کنیم!
روایت یکم:
زبیر بن بکار (متوفای 256 ه_) که خطیب بغدادی از او به عنوان «ثقه، عالم به انساب و عارف به اخبار متقدمین و آثار» یاد کرده است(1)،
می نویسد :
«هنگامی که بشیر بن سعد با ابوبکر بیعت کرد و مردم گرد ابوبکر جمع شدند و با او بیعت کردند، ابوسفیان بن حرب به خانه ای که در آن علی بن ابی طالب علیهما السلام بود گذر کرد و و ایستاد و شعری سرود ...
ای بنی هاشم مردم را در مورد خودتان به طمع نیندازید، مخصوصا قبیله ی تیم بن مره یا عدی ؛ حکومت نیست جز در شما و به سوی شما و هیچ کس جز ابو الحسن علی علیه السلام شایسته ی آن نیست ؛ ای ابوالحسن آن را محکم ببند و تو به کاری که امید می رود توانا هستی ؛ و کدام انسان قصی را ترک می کند در حالی که نظرش قابل محافظت و مراقبت است و مردم از غالب دور هستند.
پس علی علیه السلام به ابوسفیان فرمود: تو کاری را می خواهی که ما از یاری کنندگانش نیستیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با من پیمانی بسته است که من بر آن پیمان هستم و ابوسفیان او را رها کرد و نزد عباس بن عبد المطلب در منزلش رفت و گفت : ای ابوالفضل، تو سزاوارتر به ارث برادرت هستی ؛ دستت را بده تا با تو بیعت کنم و بعد از بیعت من کسی از مردم با تو مخالفت نکند. پس عباس خندید و گفت : ای ابوسفیان ! علی ( علیه السلام ) آن را رد می کند و عباس آن را در خواست می کند ؟! و ابوسفیان نافرجام برگشت.»(2)
ص: 346
روایت دوم:
بنابر روایتی که طبری با سند معتبر(1) نقل کرده، انصار هنگامی که دیدند آنچه را که از خلافت می خواستند از دستشان رفت، همگی یا بعضی از آن ها گفتند: فقط با علی علیه السلام بیعت می کنیم!(2)
ابن اثیر جزری نیز این مطلب را در تاریخش آورده و چنین گفته است:
«عمر و مردم با ابوبکر بیعت کردند؛ پس همه یا بعضی از انصار گفتند: فقط با علی علیه السلام بیعت می کنیم. علی علیه السلام ، بنی هاشم، زبیر و طلحه از بیعت کردن تخلف کردند.»(3)
روایت سوم:
چون کار بیعت برای ابوبکر تمام شد، بسیاری از انصار بر بیعتشان با ابوبکر پشیمان شدند و یکدیگر را ملامت کرده و حضرت علی علیه السلام را یاد می کردند.
زبیر بن بکار می نویسد:
«هنگامی که با ابوبکر بیعت شد و حکومتش مستقر شد، بسیاری از انصار برای بیعتشان با او پشیمان شدند
ص: 347
و یکدیگر را ملامت کردند و علی بن ابی طالب ( علیهما السلام ) را یاد کردند و اسمش را صدا زدند.»(1)
ابن تیمیه نیز به صراحت می گوید: اکثر عبد مناف از بنی امیه، بنی هاشم و غیر آنها تمایل زیادی داشتند که حضرت علی علیه السلام خلیفه شود.
«مسلمانان با ابوبکر بیعت کردند، در حالی که بیشتر بنی عبد مناف از بنی امیه، بنی هاشم و غیر آنها تمایل زیادی به علی بن ابی طالب علیهما السلام و پذیرفتن ولایت و حکومتش داشتند.»(2)
روایت چهارم:
زبیر بن بکار می نویسد:
بعد از تمام شدن بیعت گیری نیز هنوز بحث و گفتگو ادامه داشت و عبد الرحمن بن عوف خطاب به انصار گفت:
«در میان شما در فضیلت کسی مانند ابوبکر، عمر، علی علیه السلام و ابو عبیده جراح نیست.»
که زید بن ارقم جواب داد: ما منکر فضل آنها نیستیم، اما در میان ما نیز اشخاص با فضیلتی چون سعد بن عباده، ابی بن کعب، معاذ بن جبل و ذو الشهادتین خزیمة بن ثابت وجود دارد و اضافه کرد که :
«و ما می دانیم که از میان کسانی که از قریش نام بردی، کسی است که اگر خلافت را بخواهد، کسی با او نزاع نمی کند و او علی بن ابی طالب علیهما السلام است.»(3)
روایت پنجم:
زبیر بن بکار سپس نقل می کند که کسی از مهاجرین و انصار در این شکی نداشت که خلیفه بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، حضرت علی علیه السلام است.
ص: 348
«محمد بن اسحاق روایت کرده است که: هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، تیم بن مره افتخار کردند.
وی همچنین گفته است: عموم مهاجرین و انصار شکی نداشتند که علی علیه السلام خلیفه ی بعد از رسول خدا (ص) است. پس فضل بن عباس گفت: ای قریشیان و خصوصا ای بنی تیم، شما تنها خلافت را به وسیله ی نبوت به دست گرفتید، در حالی که ما بر خلاف شما اهل آن هستیم و اگر ما این امر خلافت را که خودمان شایسته ی آن هستیم بخواهیم، کراهت مردم نسبت به ما بزرگتر از کراهتشان نسبت به دیگران خواهد بود به خاطر حسد و کینه شان بر ما و ما می دانیم که نزد صاحب ما عهدی است که به او منتهی می شود و یکی از فرزندان ابو لهب بن عبد المطلب بن هاشم (عتبه) چنین شعر گفت:
گمان نمی کردم که امر (خلافت) از بنی هاشم و از ابو الحسن (علی علیه السلام ) برگردانده شود
آیا او اولین کسی نیست که به قبله ی شما نماز خواند ؟ آیا او داناترین مردم به قرآن و سنت ها نیست؟
آیا او آخرین کسی نیست که از پیامبر جدا شد ؟ و کسی که جبرئیل علیه السلام در غسل و کفن پیامبر (ص) او را یاری کرد
خصوصیاتی که در او (علی) است در دیگران نیست و شکی در آن ندارند و در میان این قوم نیکی های او وجود ندارد
چه چیز آنان را از او بازداشت تا ما آن را بدانیم، ضرر و زیان ما از بزرگترین زیان ها است
زبیر بن بکار گوید: پس علی ( علیه السلام ) شخصی را به سوی او فرستاد و فرمود: دیگر تکرار نکن؛ چرا که حفظ دین برای ما از هر چیزی محبوب تر است.»(1)
ص: 349
عمر بن شبه نمیری (متوفای 262 ه_) و طبری با اسناد معتبر روایتی طولانی درباره ی ماجراهای شورای شش نفره نقل کرده اند که پرده از بسیاری از حقایق آن بر می دارد؛ از جمله در قسمتی از این روایت آمده است که بعد از تسلیم خلافت به عثمان توسط عبد الرحمن بن عوف، امیر المومنین علیه السلام فرمودند:
«برای مدتی دراز به او گذاشتی. این اولین روزی نیست که علیه ما همدست شدید؛ (س صبری نیکو می کنم و بر آنچه توصیف می کنید، از خداوند یاری می خواهم. یوسف: 18) به خدا قسم عثمان را خلیفه کردی تا آن را به تو بازگرداند و خدا (هر روز به کاری است. الرحمن: 29)
پس عبد الرحمن گفت: ای علی، بد گمان نباش؛ چرا که من نظر کرده ام و با مردم مشورت کرده ام؛ آن ها کسی را با عثمان برابر نمی گیرند.
پس علی علیه السلام خارج شد در حالی که می فرمود: این نامه به سر خواهد رسید ... و فرمود:
«مردم به قریش می نگرند و قریش به همدیگر می نگرد و می گوید: اگر بنی هاشم بر شما خلافت یابند، هرگز از میانشان خارج نمی شود، ولی اگر در غیر آن ها از قریش باشد، آن را در میان خودتان دست به دست می برید.» »(1)
سند روایت ابن شبه نمیری را برنامه ی جوامع الکلم(2) و محقق کتابش، عبد الله الدویش(3)
تصحیح کرده اند.
طبری نیز این روایت را با پنج سند نقل کرده که طبق برنامه ی جوامع الکلم، سند سوم ضعیف و بقیه حسن هستند(4):
ص: 350
1. حدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن وکیع عن الأعمش عن إبراهیم (عن شهر بن حوشب)
2. (حدثنی عمر بن شبة قال حدثنا) محمد بن عبدالله الأنصاری عن ابن أبی عروبة عن قتادة عن شهر بن حوشب
3. (حدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن وکیع عن) أبن مخنف عن یوسف بن یزید عن عباس بن سهل
4. (حدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن وکیع عن) مبارک بن فضالة عن عبیدالله بن عمر (عن عمرو بن میمون الأودی)
5. (حدثنی عمر بن شبة قال حدثنا علی بن محمد عن وکیع عن مبارک بن فضالة عن) یونس بن أبی إسحاق عن عمرو بن میمون الأودی
ص: 351
یکی از سؤالات و شبهاتی که همواره مطرح بوده، این است که اگر حضرت علی علیه السلام خلیفه ی منصوب از جانب خداوند بوده است، پس چرا قیام نکرد تا حقش را از خلفای غاصب بستاند؟!
ما جواب این سؤال را ابتدا از قرآن و سپس روایات نبوی و سپس کلام خود حضرت امیرالمومنین علیه السلام می دهیم.
خداوند در قرآن نام تعدادی از پیامبران را می برد و سپس می فرماید:
(أُولَ-ٰئِک الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ... .)
«آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن.» (1)
و از جمله ی آن پیامبران ، حضرت موسی، هارون و سلیمان علیهم السلام است که چند آیه قبلش از آن ها یاد شده است؛
(وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ ۚ کلًّا هَدَینَا ۚ وَنُوحًا هَدَینَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ وَأَیوبَ وَیوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ ۚ وَکذَٰلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ.)
«و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم، و بدین سان نیکوکاران را پاداش می دهیم.» (2)
حضرت امیرالمومنین علیه السلام نیز با اقتدا به سیره ی آن سه پیامبر، بهترین تصمیم را گرفتند که در ادامه توضیح می دهیم.
ص: 352
دلیل صبر امیر المومنین علیه السلام و شمشیر نکشیدنشان برای باز پس گرفتن حکومت ، نداشتن یاور و امتحان مردم توسط خداوند بود و به همان دلیلی که حضرت موسی علیه السلام از عصایش در فتح ارض موعود به تنهایی استفاده نکرد، امیر المومنین علیه السلام نیز از ذو الفقارش برای گرفتن حقش استفاده نکرد تا خود مردم این امر را محقق کنند.
قرآن درباره ی بنی اسرائیل در ماجرای وارد شدن به ارض موعود می فرماید:
(قَالُوا یا مُوسَی إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُوا فِیهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّک فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ .)
«(بنی اسرائیل) گفتند: ای موسی! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد! تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همینجا نشسته ایم.» (1)
حضرت هارون علیه السلام کسی است که وقتی حضرت موسی علیه السلام به میقات می رفتند ، ایشان را جانشین خودشان قرار دادند ؛
(وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَی لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. )
«و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم؛ سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم؛ به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش. و (آنها) را اصلاح کن! و از روش مفسدان، پیروی منما.» (2)
اما بنی اسرائیل ، به بت پرستی رو آوردند و نزدیک بود جانشین بر حق حضرت موسی علیه السلام که پیامبر الهی نیز بود را بکشند ؛
ص: 353
(وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی ۖ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکمْ ۖ وَأَلْقَی الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یجُرُّهُ إِلَیهِ ۚ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِی الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.)
«و هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشینانی برایم بودید (و آیین مرا ضایع کردید)! آیا درمورد فرمان پروردگارتان (و تمدید مدّت میعاد او)، عجله نمودید (و زود قضاوت کردید؟!)» سپس الواح را افکند، و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانیت) به سوی خود کشید؛ او گفت: فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند؛ و نزدیک بود مرا بکشند، پس کاری نکن که دشمنان مرا شماتت کنند و مرا با گروه ستمکاران قرار مده.» (1)
و حضرت هارون علیه السلام به دلیل متفرق نشدن بنی اسرائیل ، قیام نکردند ؛
(قَالَ یا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیتِی وَلَا بِرَأْسِی ۖ إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی.)
«(هارون) گفت: ای فرزند مادرم! [= ای برادر!] ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی، و سفارش مرا به کار نبستی.» (2)
بنابراین حضرت امیرالمومنین علیه السلام با اقتدا به سیره ی حضرت هارون علیه السلام ، صبر کرده اند که در این باره روایاتی نیز در کتب اهل سنت نقل شده است.
ابن عبد البر از جابر و شعبی نقل می کند که گفتند:
«هنگامی که طلحه و زبیر خروج کردند، ام الفضل دختر حارث به علی علیه السلام نامه نوشت و از خروج آن ها خبر داد. پس علی علیه السلام فرمود: از طلحه و زبیر عجیب است؛ هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وفات یافتند، ما گفتیم اهل و اولیای ایشان هستیم؛ کسی را نسزد که با ما در حکومت آن حضرت منازعه کند؛ پس قوم ما بر ما ابا کردند و حکومت را به غیر ما دادند. به خدا قسم اگر ترس از تفرقه ، بازگشت به کفر و خروج مردم از دین
ص: 354
نبود، اوضاع را تغییر می دادیم؛ پس بر بعضی از درد ها صبر کردیم.»(1)
و نیز در آن هنگامی که طلحه و زبیر بیعتشان را شکستند، فرمودند:
«خدایا من از تو در برابر قریش کمک می خواهم؛ آن ها قطع رحم کردند و جایگاه و فضیلت بزرگ مرا کوچک کردند و برای جنگ با من دور هم گرد آمدند که من نسبت به آن ها سزاوار تر بودم و آن را از من ربودند ، سپس گفتند: با سختی صبر کن و با غم زندگی کن ! و من نگاه کردم و با من دوستان و یاری دهندگانی نبود جز اهل بیتم که ترسیدم از بین بروند. پس چشم بر خار گذاشتم و با غصه آب نوشیدم و با فرو خوردن خشم بر چیزی که از حنظل تلخ تر بود و بر قلب از تیزی شمشیر دردناک تر بود صبر کردم.»(2)
شاید این داستان قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام ، علت صبر امیر المومنین علیه السلام را ملموس تر نماید.
بخاری در صحیحش از ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است که فرمودند:
«دو زن در صحرایی دو کودک خود را همراه داشتند، گرگی آمد کودک یکی از ایشان را برد. رفیقه او گفت: گرگ،کودک تو را برده است. زن دیگر گفت: نه کودک تو را برده است. پس شکایت نزد داود علیه السلام بردند. آن حضرت به مفاد زن بزرگتر حکم کرد؛ چون از نزد داوود علیه السلام بیرون شدند، سلیمان علیه السلام را ملاقات کردند و حکم پدرشان را با وی در میان گذاشتند. ایشان گفتند: کاردی بیاورید تا کودک را در میان شما دو قسمت کنم. زن بزرگتر خاموش بود، ولی زن کوچکتر گفت: خدا بر تو رحمت کند، این کار را نکن؛ این بچه فرزند او است.
ص: 355
پس سلیمان علیه السلام فرمان داد تا طفل را به زن کوچک بدهند.»(1)
آری، امیر المؤمنین علیه السلام نیز بسان مادری مهربان، کودک نوپایش را رها کرد تا زنده بماند، ولو در دامان نامادری
ص: 356
اهل سنت روایات متعددی نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمومنین علیه السلام و خواص یارانشان در برابر خلفای غاصب دستور به صبر داده بودند و به ویژه از امیر مومنان علیه السلام پیمان گرفته بودند.
روایت یکم: احمد بن حنبل با سند صحیح روایت کرده است که:
«علی بن ابیطالب علیهما السلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: به زودی بعد از من اختلاف یا امری اتفاق خواهد افتاد. پس اگر توانستی که صلح کنی ، همین کار را بکن.»(1)
احمد شاکر سند این روایت را تصحیح کرده(2) و هیثمی نیز همه ی رجال سندش را ثقه دانسته(3) و برنامه ی جوامع الکلم سندش را در متابعات و شواهد حسن دانسته است.(4)
روایت دوم: زبیر بن بکار (متوفای 256 ه_) می نویسد :
هنگامی که بشیر بن سعد با ابوبکر بیعت کرد و مردم گرد ابوبکر جمع شدند و با او بیعت کردند، ابوسفیان بن حرب به خانه ای که در آن علی بن ابی طالب علیه السلام بود گذر کرد و و ایستاد و شعری سرود و در آن از امیرالمومنین علیه السلام خواست که با همکاری ابوسفیان برای بازپس گرفتن خلافت قیام کند؛ «پس علی ( علیه السلام ) به ابوسفیان فرمود: تو کاری را می خواهی که ما از یاری کنندگانش نیستیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با من پیمانی بسته است که من بر آن پیمان هستم.»(5)
ص: 357
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم صریحا از ظهور پیشوایان شیطان صفت بعد از خودشان خبر داده اند و یاران مخلصشان از جمله جناب حذیقة بن یمان و ابوذر غفاری را به صبر امر فرموده اند.
مسلم در صحیحش چنین روایت کرده است:
«حذیفه بن یمان می گوید: به رسول خدا عرض کردم : ما در زمان شری بودیم خدا خیری آورد و ما الآن در خیر هستیم آیا دنباله این خیر، شری است؟ فرمود: بلی، گفتم دنباله آن شر خیری است؟ فرمود: بلی. گفتم آیا دنباله آن خیر نیز شری است؟ فرمود: بلی. گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پیشوایانی بر شما حکومت کنند که به هدایت من هدایت نیافته اند و به سیره و سنت من رفتار نمی کنند و به زودی در میان آنان مردانی حاکم می شوند که دلهای آنها دلهای شیاطین است ولی در لباس انسان درآمده اند. گفتم: اگر من آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امیر اطاعت کن، هر چند بر پشت تو تازیانه زند و مال تو را بر باید گوش بده و پیروی کن.»(1)
با توجه به این که در واژه «سَیقُومُ» از کلمه «س» استفاده شده، این مطلب را می رساند که این پیشوایان با آن ویژگیهایی که دارند، به زودی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم روی کار می آیند.
و با توجه به این که حذیفه چند روز پس از قتل عثمان بن عفان وفات یافته، و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نیز تکلیف حذیفه را مشخص کرده است، مصداق این ائمه، تنها سه خلیفه اول می تواند باشد و نه کس دیگر .
ص: 358
روایت دیگر در مورد دستور صبر به جناب ابو ذر است که در آن ویژگی آن حاکمان ظالم را غصب «فیء» معرفی کرده است.
روایت یکم:
«رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: « ای ابا ذر ، در چه حال هستی هنگامی که بعد از من حاکمانی می آیند که فیء (آنچه از کفار بدون جنگ نصیب پیامبر می شود ؛ مانند فدک) را برای خودشان می گیرند؟» گفتم: قسم به آن خدایی که تو را به حق فرستاده ، شمشیرم را بر دوشم می گذارم و با آن پیکار می کنم تا کشته شوم و به شما ملحق شوم. فرمود:«آیا به چیزی بهتر از آن تو را یاد ندهم؟ صبر کن تا مرا ببینی.»(1)
این روایت را ابو داود در سننش و احمد در مسندش نقل کرده و حمزه احمد الزین سندش را تصحیح کرده است.(2)
تنها اشکالی که عده ای به سند این روایت گرفته اند، مجهول بودن خالد بن وهبان است، در حالی که ابن حبان توثیقش کرده(3)
و حاکم نیز از او در صحیحش روایت نقل کرده و تلویحا توثیقش کرده است.(4)
جناب ابوذر نیز در ایام خلافت عثمان در تبعید به شهادت رسید.
ص: 359
بدر الدین عینی در شرح صحیح بخاری می نویسد:
«معاویه به عثمان نامه نوشت و از ابو ذر شکایت کرد و از او خواست که ابو ذر را نزد خودش ببرد ؛ پس عثمان او را به مدینه آورد و تک و تنها به ربذه (بیابانی در شرق مدینه) تبعید کرد و در آنجا در زمان خلافت عثمان از دنیا رفت (به شهادت رسید) .»(1)
ابن شبه نمیری (متوفای 263 ه_) از مالک بن اوس بن حدثان روایت کرده است که گفت:
«من از ابوذر حدیث می شنیدم و برای من کسی محبوبتر از او برای دیدنش یا ملاقات کردنش نبود ؛ پس معاویه به عثمان نامه نوشت که اگر در شام کاری داشتی، پس ابا ذر را از آن خارج کن؛ چرا که او مردم را از نزد من رانده است. پس عثمان به او نامه نوشت و به آوردنش دستور داد. پس هنگامی که [ابوذر] آمد، مردم ندا دادند که این ابو ذر است؛ پس خارج شدم تا او را ببینم؛ پس داخل مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد، سپس عثمان آمد تا اینکه در نزد او ایستاد و نه به او فحش داد و نه توبیخش کرد. پس عثمان به او گفت: کجا بودی زمانی که به شتر های رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حمله شد؟ گفت: از چاه داشتم آب می کشیدم. سپس ابو ذر صدایش را بلند کرد و گفت: (و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) می سازند، و در راه خدا انفاق نمی کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده) توبه: 34 تا آخر آیه. پس عثمان به او دستور داد که [از مدینه] به ربذه خارج شود و او نیز خارج شد.»(2)
عبد الله الدویش در تحقیق کتاب ابن شبه، سند این روایت را تحسین کرده است.(3)
ص: 360
روایت دوم:
عبد الرزاق صنعانی (متوفای 211 ه_) روایت دیگری درباره ی دستور صبر به جناب ابو ذر که صراحتا خبر از تبعید او می دهد با سند صحیح مرسل از طاووس بن کیسان یمانی (از علمای بزرگ تابعی و متوفای 106 ه_) نقل می کند که گفت:
«پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به ابو ذر فرمود: تو را می بینم که زیاد حرف میزنی؛ پس چطور هستی زمانی که از مدینه تو را بیرون بکنند؟ گفت: به زمین مقدس می آیم. فرمود: پس چطور هستی وقتی که از آن تو را بیرون کنند؟ گفت: به مدینه می آیم. فرمود: پس چطور هستی وقتی که از آن بیرونت کنند؟ گفت: شمشیرم را بر میدارم و با آن پیکار می کنم. فرمود: نه، بلکه بشنو و اطاعت کن، اگرچه بنده ای سیاه باشد. [راوی] گوید: پس هنگامی که ابو ذر به سوی ربذه خارج شد، در آنجا غلام سیاهی برای عثمان یافت.»(1)
نکته اینکه مراسیل طاووس در نزد عامه، از جمله مرسل های معتبر هستند.(2)
ص: 361
همین روایت با اسناد دیگر نیز نقل شده؛ چنانکه ابن حجر عسقلانی می نویسد:
«احمد و ابو یعلی از ابی ذر روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به او فرمود: "چکار میکنی زمانی که تو را از مسجد نبوی (مدینه) بیرون کنند؟ گفت: به شام می روم. فرمود: چکار میکنی زمانی که تو را از آن (شام) بیرون کنند؟ گفت: به مسجد نبوی (مدینه) باز می گردم. فرمود: چکار میکنی وقتی که تو را از آن بیرون کنند؟ گفت: با شمشیرم پیکار میکنم. فرمود: تو را بر چیزی بهتر از آن راهنمایی میکنم که به هدایت نزدیکتر است. فرمود: بشنو و اطاعت کن و هر کجا تو را راندند بپذیر". و احمد از طریق دیگر نیز این روایت را از ابو ذر نقل کرده است و صحیح این است که انکار ابو ذر بر سلاطین بود که مال و اموال را برای خودشان برمیداشتند و انفاقش نمی کردند.»(1)
مطالب در مورد تبعید جناب ابوذر و به شهادت رساندنش توسط عثمان زیاد است که چون محل بحث ما در اینجا نیست، تنها به ذکر کلام ابن اثیر جزری اکتفا می کنیم:
«در این سال (سال 30 ه_) ماجرای ابوذر اتفاق افتاد که معاویه وی را از شام دور کرده و به مدینه فرستاد؛ و در علت این کار مطالب بسیاری بود ؛ از جمله دشنام دادن معاویه به او و تهدید به قتل کردن وی و او را سوار بر شتری بدون محمل به مدینه فرستادن و او را به صورتی زشت از مدینه تبعید کردند که روایت آن درست نیست؛ اما اگر درست باشد، می توان در توجیه کار عثمان گفت که امام حق دارد که رعیت خویش را ادب نماید! و یا توجیهاتی دیگر؛ نه این که این کار عثمان را سبب اشکال گرفتن بر عثمان بدانیم که من نقل آن را دوست
ص: 362
ندارم.»(1)
تاریخ نیز گواهی می دهد که مردم نتوانستند بیش از پنج سال، حکومت امیرالمومنین علیه السلام را تاب بیاورند و سه جنگ پی در پی علیه ایشان به راه انداختند و در نهایت نیز بر سر حکومت، آن حضرت را به شهادت رساندند و این در حالی بود که مشتاقانه و مُصرّانه با حضرت بیعت کردند، اما بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، آن حضرت یار و یاوری نداشتند و مردم حتی جواب سلام ایشان را نیز نمی دادند!(2)
لذا روشن است که بهترین کار، صبر بود.
ص: 363
پاسخ این سؤال از زبان خود امیرالمومنین علیه السلام در کتب شیعه چنین آمده است:
«اشعث بن قیس که از سخن علی علیه السلام خشمگین بود گفت: ای پسر ابو طالب! چرا هنگامی که افرادی از تیم بن مرّة و بنی عدی بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابو بکر بیعت کردند، نجنگیدی و شمشیر نزدی؟ و از هنگامی که به عراق آمده ای، در هر سخن و خطبه ای که با ما داشته ای نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویی که:«به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است» پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدی؟!
علی ( علیه السلام ) فرمود: ای پسر قیس! گفتی و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسی می دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر می باشد؛ ولی آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با من بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنا بر این هنگامی که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش می دانستم که رسول خدا صلی اللّٰه علیه و آله به من گفته بود، نبود. گفتم: ای رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و توصیه ای به من دارید؟ فرمود:«اگر یارانی یافتی با آنان جهاد کن و اگر نیافتی دست نگهدار و خون خویش حفظ کن تا که برای برپایی دین و کتاب خدا و سنت من یارانی بیابی.»
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا خبر داد که به زودی امّت مرا رها خواهند کرد و با فردی جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروی خواهند کرد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسی علیه السلام و اندکی پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون علیه السلام و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنک که موسی به هارون علیهما السلام گفت: ای هارون! چرا هنگامی که دیدی گمراه شدند، از آنان جدا نشدی؟ آیا می خواستی مرا نافرمانی کنی؟! (گفت: ای برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: ای برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویی میان بنی اسرائیل جدائی انداختی و وصیتم را بکار نبستی!) یعنی هنگامی که موسی هارون را به جای خود بر آنان گمارد، به وی فرمود: اگر گمراه شدند و یارانی یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ کند و پراکنده شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به من
ص: 364
چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگی افکندی و وصیتم را به کار نبستی؟ به تو گفتم که اگر یارانی نیافتی دست نگهداری و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ کنی.
پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مردم به ابو بکر روی آوردند و با وی بیعت کردند، در حالی که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز برای انجام نماز ردایی برنگیرم و پای بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابی گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در مورد حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یاری خویش فراخواندم، از همۀ آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند؛ سلمان، ابو ذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسی نبود تا از من پشتیبانی کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامی تندخوی بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روی آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم:(ای برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند) هارون برایم الگوی نیکویی است و عهد و پیمان رسول خدا صلی اللّٰه علیه و آله برایم حجّت نیرومندی!
اشعث گفت: عثمان نیز چنین کرد! از مردم کمک خواست و آنان را به یاری خویش فراخواند، یارانی نیافت و دست نگهداشت تا که مظلوم کشته شد!
علی ( علیه السلام ) فرمود: وای بر تو ای پسر قیس! آنک که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، اگر به من می گفتند:«البته که تو را می کشیم»، آنان را از کشتن خویش باز می داشتم هر چند که یاوری جز خویش نمی یافتم، ولی گفتند:«اگر بیعت کنی از تو دست برداریم و گرامیت داریم و تو را به خویش نزدیک سازیم و برتریت دهیم و اگر بیعت نکنی تو را می کشیم» چون کسی را نیافتم، با آنان بیعت کردم و بیعت من با آنان، باطلشان را حق نمی کند و برای شان موجب حقی نمی شود.
اگر عثمان هنگامی که مردم به او گفتند:«خود را از خلافت خلع کن تا از تو دست برداریم»، خود را از خلافت خلع می کرد او را نمی کشتند، ولی عثمان گفت:«خودم را از خلافت خلع نمی کنم.» مردم گفتند:«پس ما هم تو را می کشیم» عثمان هم از آنان دست برداشت تا او را کشتند. به جانم سوگند اگر عثمان خود را از خلافت خلع می کرد برایش بهتر بود؛ چرا که خلافت را به ناحق گرفته بود و در آن بهره ای نداشت و چیزی را ادعا کرده بود که از او نبود و حق دیگری را گرفته بود ...
ص: 365
اگر در آن روز که همۀ بنو تیم بن مرّة با ابو بکر بیعت کردند، چهل نفر گوش به فرمان می یافتم حقا که با آنان جهاد می کردم و اما روزی که با عمر و عثمان بیعت کردند، چنین نمی کردم؛ چرا که من بیعت کرده بودم و فردی مانند من بیعت خویش را نمی شکند ...
ای پسر قیس! به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند! اگر در آن روز که دار و دسته تیم بن مرّة با ابو بکر بیعت کردند (که مرا به خاطر بیعت با او سرزنش می کنی) چهل نفر می یافتم که همه شان مانند آن چهار نفر آگاه می بودند، دست نمی دادم و با آنان می جنگیدم، ولی نفر پنجمی نیافتم؛ لذا خودداری کردم... وقتی مردم با ابو بکر بیعت کردند چهل مرد از مهاجران و انصار نزد من آمدند و با من بیعت کردند، زبیر در میان شان بود. به آنان دستور دادم که سحرگاهان سر تراشیده و سلاح برگرفته در خانه ام آماده باشند. از آنان کسی راست نگفت و به من وفا نکرد جز چهار نفر: سلمان، ابو ذر، مقداد و زبیر ...
ای پسر قیس! به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند! اگر آن چهل نفری که بیعت کردند به من وفادار می ماندند و سحرگاهان در خانه ام آماده می بودند، پیش از آن که بیعت ابو بکر بر گردنم باشد، با او به جهاد می پرداختم و بر اساس حکم خدا با او رفتار می کردم و اگر پیش از بیعت با عثمان نیز یارانی می یافتم با آنان جهاد می کردم و بر اساس حکم خدا با آنان رفتار می کردم؛ اما پس از بیعت من با آنان، راهی برای جهاد با آنان وجود نداشت.
اشعث گفت: به خدا سوگند! اگر واقعیت این گونه بوده که می گویی، همۀ امت محمد صلی الله علیه و آله وسلم جز تو و پیروانت هلاک شده اند.
علی علیه السلام فرمود: ای پسر قیس! به خدا سوگند! آن گونه که می گویم حق با من است، و تنها دشمنان حربی و پیمان شکنان و حیله گران و منکران و معاندان از امّت محمّد صلی الله علیه و آله وسلم هلاک گشته اند؛ اما هر کس که به توحید دست آویخته و به نبوّت محمّد صلی اللّٰه علیه و آله و دین اسلام اقرار کرده و از صف ملّت ابراهیم ( علیه السلام ) خارج نشده و علیه ما ستمکاران را یاری نکرده و با ما دشمنی نورزیده ولی در امر خلافت دچار تردید شده و اهل آن را نشناخته و ولایت ما را نیز نشناخته و با ما دشمنی نورزیده، این فرد مسلمان مستضعفی است که امید رحمت خدا بر او می رود و باید که از گناهانش بیمناک باشد.»(1)
ص: 366
جهت سهولت دستیابی به مصادر، آن ها را طبقه بندی کردیم؛ بدین شکل که در اولویت اول از برنامه ی الجامع الکبیر استناد دهی کرده ایم و اگر کتاب مورد استناد ما در آن برنامه نبود، از سایت رسمی مکتبه شامله و اگر در آنجا نیز نبود، از نسخه ی الکترونیکی پی دی اف استفاده کرده ایم. در پاره ای از موارد نیز از منابع متفرقه استفاده کرده ایم که آن ها را در قسمت منابع متفرقه ذکر کرده ایم.
متفرقه:
1. القرآن الکریم، با ترجمه های سایت:http://tanzil.net
2. برنامه الجامع الکبیر لکتب التراث العربی والاسلامی ؛ مرکز التراث للبرمجیات ؛ الأردن - عمان
3. سایت برنامه ی شامله به آدرس: http://www.shamela.ws
4. برنامه ی جوامع الکلم متعلق به سایت اسلام وب: http://gk.islamweb.net
5. سایت موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج) به آدرس: https://www.valiasr-aj.com/
6. سایت مکتبة اهل البیت به آدرس: https://www.ablibrary.net
7. نهج البلاغة لامیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام المؤلف: السید محمد بن الحسین بن موسی یلقب بالشریف الرضی (ت 406 ه_)
8. الصحیفة الکاملة السجادیة، الامام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام ، با ترجمه ی شیخ حسین انصاریان
ص: 367
1. نقد کتاب اصول المذهب الشیعة المؤلف: السید محمد الحسینی القزوینی / سایت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر عجل الله فرجه الشریف
2. جواهر الکلام فی معرفة الإمامة والإمام، المؤلف: آیت الله السید علی الحسینی المیلانی
3. پیام قرآن، مؤلف: آیت الله ناصر مکارم شیرازی
4. تفسیر نمونه، مؤلف: آیت الله ناصر مکارم شیرازی
5. تذکرة الخواص، المؤلف: یوسف بن قزغلی بن عبد الله الحنفی سبط بن الجوزی (ت 654 ه_) الناشر: منشورات الشریف الرضی / سایت مکتبة اهل البیت
6. ینابیع المودة لذوی القربی تألیف : سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی تحقیق : سید علی جمال أشرف الحسینی الناشر : دار الأسوة للطباعة والنشر المطبعة : أسوة الطبعة : الأولی تاریخ النشر : 1416 ه . ق / سایت مکتبة اهل البیت
7. مقتل الحسین علیه السلام المؤلف: موفق بن احمد الخوارزمی (ت 568 ه_) تحقیق: الشیخ محمد السماوی الناشر: انوار الهدی ، الطبعة الثانیة، سنة 1381ش -1423ق / سایت مکتبة اهل البیت
8. المناقب تألیف: الموفق بن أحمد بن محمد المکی الخوارزمی المتوفی سنة 568 ه تحقیق: الشیخ مالک المحمودی ؛ طبع ونشر: مؤسسة النشر الإسلامی الطبعة: الثانیة 1411 ه ق/ سایت مکتبة اهل البیت
9. تحفه اثنا عشریه، مولف: عبد العزیز دهلوی (ت 1239 ه_) / سایت ویکی نبشته
10. تحفه اثنا عشریه، نویسنده: شاه عبد العزیز دهلوی ، تاریخ انتشار: دی 1394 شمسی / سایت کتابخانه عقیده
11. معانی الاخبار (ترجمه)، مولف: محمد بن علی ابن بابویه معروف به شیخ صدوق، مترجم: عبدالعلی محمدی شاهرودی
12. تاریخ سیاسی صدر اسلام، ترجمۀ کتاب سلیم. نویسنده: سلیم بن قیس هلالی. مترجم: محمود رضا افتخار زاده
13. النوافح العطرة فی الأحادیث المشتهرة المؤلف: محمد بن أحمد بن جار الله الصفدی الیمنی المشرف: محمد بن أحمد الیمنی المحقق المترجم: محمد عبدالقادر عطا الناشر: مؤسسة الکتب الثقافیة - بیروت الطبعة: الأولی سنة الطبع: 1412ه_ (گوگل بوک)
ص: 368
1. الکافی، المؤلف: محمد بن یعقوب الکلینی الناشر: دار الکتب الاسلامیة مرتضی آخوندی تهران - بازار سلطانی ؛ الطبعة الثالثة 1388 ه_ / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
2. مناقب آل ابی طالب المؤلف: ابن شهر اشوب مشیر الدین أبی عبد الله محمد بن علی بن شهر اشوب المازندرانی الناشر: المطبعة الحیدریة - النجف ؛ 1376 ه_ - 1956 م / سایت کتابخانه مدرسه فقاهت
پی دی اف:
3. عنوان الکتاب: صحیح سنن ابن ماجه (سنن ابن ماجة) المؤلف: ابن ماجه / الألبانی المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی الناشر: مکتبة المعارف سنة النشر: 1417 - 1997رقم الطبعة: 1 / بر مبنای نسخه ی پی دی اف
4. عنوان الکتاب: المسند (تحقیق: أحمد شاکر - حمزة الزین) المؤلف: أحمد بن حنبل المحقق: أحمد شاکر - حمزة الزین الناشر: دار الحدیث سنة النشر: 1416 - 1995 عدد المجلدات: 20 رقم الطبعة: الأولی / بر مبنای پی دی اف
5. عنوان الکتاب: فضائل الصحابة (ط. جامعة أم القری) المؤلف: أحمد بن حنبل المحقق: وصی الله بن محمد عباس الناشر: جامعة أم القری سنة النشر: 1403 - 1983 عدد المجلدات: 2 رقم الطبعة: 1 / بر مبنای پی دی اف
6. عنوان الکتاب: خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم الله وجهه وبذیله کتاب الحلی بتخریج خصائص علی المؤلف: أحمد بن شعیب النسائی أبو عبد الرحمن المحقق: أبو إسحاق الحوینی الناشر: دار الکتاب العربی سنة النشر: 1407 - 1987 عدد المجلدات: 1 رقم الطبعة: 1 / پی دی اف
7. کفایة الطالب و یلیه البیان فی أخبار صاحب الزمان المؤلف: فخر الدین محمد بن یوسف کنجی (ت 658 ه_) الناشر: دار إحیاء تراث أهل البیت ( علیهم السلام ) طهران - ایران الطبعة الثالثة : 1404 هج- . 1362 ش / پی دی اف
8. جواهر العقدین المؤلف: نور الدین السمهودی (ت 911 ه_) الناشر: وزارة الأوقاف الشوؤن الدینیة العراق مطبعة العانی بغداد 1407 ه_ / پی دی اف
9. شواهد التنزیل للحاکم الحسکانی المؤلف: عبید الله بن عبد الله الحاکم الحسکانی تحقیق: محمد باقر المحمودی الناشر: موسسة الأعلمی للمطبوعات ، بیروت ، 1431 ه_ الطبعة الثانیة / پی دی اف
ص: 369
1. المعجم المشتمل علی ذکر أسماء شیوخ الأئمة النبل المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن بن هبة الله الشافعی المعروف بابن عساکر المحقق / المترجم: وفاء تقی الدین ، الناشر: دار البشائر - دمشق الطبعة: الأولی سنة الطبع: 1421ه_ / پی دی اف
2. عنوان الکتاب: أخبار المدینة النبویة، وبهامشه: الکلمات المفیدة علی أخبار المدینة المؤلف: عمر بن شبه النمیری البصری أبو زید (ت 262 ه_) المحقق: عبد الله بن محمد بن أحمد الدویش الناشر: دار العلیان سنة النشر: 1411 - 1990 عدد المجلدات: 4 رقم الطبعة: 1 / پی دی اف
3. أرجح المطالب فی عد مناقب اسد الله الغالب المؤلف: عبد الله الامرتسری دار النشر : حق برادرز - لاهور - باکستان ، 1314 ه_ - 1899 م ، الطبعة الأولی / پی دی اف
4. الکافی الشاف فی تخریج احادیث الکشاف ، المؤلف: ابن حجر العسقلانی ؛ مخطوط
5. قرائة راشدة لکتاب نهج البلاغة، المؤلف: عبدالرحمن بن عبدالله الجمیعان، مراجعه و تنقیح: مرکز البحوث و الدراسات بالمبرة، دار النشر: موسسة مبرّة الآل والأصحاب - الکویت؛ الطبعة الثانیة 1427 ه_ - 2006 م / پی دی اف
6. در السحابة ، المؤلف: محمد بن علی الشوکانی المحقق: الدکتور حسین بن عبدالله العمری ؛ دار الفکر دمشق ؛ الطبعة الأولی 1404 ه_ - 1984 م / پی دی اف
7. مختصر کتاب البلدان ، اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن محمد بن إسحاق ابن إبراهیم الهمذانی الشهیر بابن الفقیه (ت 1111ه_) ، دار النشر : مطبع بریل – لیدن المحروسه – 1302 ه_ /1885م ، تحقیق : M.J. علیهم السلام e Goeje / پی دی اف
8. مجموعة الرسائل الیمنیه ، الرسالة الثانی : العقد الثمین فی اثبات وصایة أمیرالمؤمنین المؤلف: محمد بن علی الشوکانی الناشر: ادارة الطباعة المنیریّة لصحابها ومدیرها محمد منیر الدمشقی ، طبع بالقاهرة سنة 1348 ه_ / پی دی اف
9. صحیح مسلم مع شرحه المسمی « اکمال اکمال المعلم » للامام ابی عبدالله محمد بن خلفه الوشتانی الابّی المالکی المتوفی سنه 827 ه_ و شرحه المسمی « مکمّل اکمال الاکمال » للامام ابی عبدالله محمد بن محمد بن یوسف السّنوسی الحسینی المتوفی سنه 895 ه_ ، دار النشر : دارالکتب العلمیه - بیروت / پی دی اف
مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول ، المؤلف: کمال الدین محمد بن طلحة (ت 652 ه_) طبع
ص: 370
1. باشراف: السید عبد العزیز الطباطبایی الناشر: موسسة البلاغ / پی دی اف
2. الأربعین فی أصول الدین ، المؤلف: فخر الدین محمد بن عمر البکری الرازی (ت 606 ه_) الناشر: مکتبة الکلیات الأزهریة - القاهره ، سنة نشر: 1986 م ، الطبعة الأولی / پی دی اف
3. عنوان الکتاب: فیض القدیر شرح الجامع الصغیر (ط. التجاریة) المؤلف: محمد عبد الرؤوف المناوی الناشر: دار المعرفة (مصورا عن طبعة المکتبة التجاریة الکبری 1357ه_) سنة النشر: 1391 - 1972 عدد المجلدات: 6
4. فروغ جاویدان تألیف: علامه شبلی نعمانی و علامه سید سلیمان ندوی، ترجمه: ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی / فایل الکترونیکی سایت کتابخانه عقیده
5. عنوان الکتاب: السنة المؤلف: أحمد بن عمرو بن أبی عاصم أبو بکر المحقق: باسم بن فیصل الجوابرة الناشر: دار الصمیعی سنة النشر: 1419 ه_ - 1998 م
6. قواعد اصول الحدیث المؤلف: الدکتور أحمد عمر هاشم الناشر: دار الکتاب العربی - بیروت الطبعة: 1404 ه_ - 1984 م
7. التفهیمات الإلهیة، ج2، ص22، المؤلف: الدهلوی، الإمام أحمد المعروف بشاه ولی الله ابن عبد الرحیم (المتوفی 1176ه_)، الناشر: المجلس العلمی، 1355 ه_
8. عنوان الکتاب: أخبار المدینة النبویة، وبهامشه: الکلمات المفیدة علی أخبار المدینة المؤلف: عمر بن شبه النمیری البصری أبو زید المحقق: عبد الله بن محمد بن أحمد الدویش الناشر: دار العلیان سنة النشر: 1411 – 1990
9. إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء، المؤلف: الامام المحدث الشاه ولی الله الدهلوی (ت 1176 ه_)، تعریب: فیروز اختر الندوی، الناشر: دار القلم، دمشق، الطبعة الاولی، 1434 ه_ = 2013 م
10.
سایت المکتبة الشاملة:
11. الکتاب: مجموع فتاوی ورسائل فضیلة الشیخ محمد بن صالح العثیمین المؤلف: محمد بن صالح بن محمد العثیمین (المتوفی: 1421ه_) جمع وترتیب: فهد بن ناصر بن إبراهیم السلیمان الناشر: دار الوطن - دار الثریا الطبعة: الأخیرة - 1413 ه_ عدد الأجزاء: 26
ص: 371
1. الکتاب: أسباب نزول القرآن المؤلف: أبو الحسن علی بن أحمد بن محمد بن علی الواحدی، النیسابوری، الشافعی (المتوفی: 468ه_) المحقق: عصام بن عبد المحسن الحمیدان الناشر: دار الإصلاح - الدمام الطبعة: الثانیة، 1412 ه_ - 1992 م
2. الکتاب: إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل المؤلف: محمد ناصر الدین الألبانی (المتوفی: 1420ه_) إشراف: زهیر الشاویش الناشر: المکتب الإسلامی - بیروت الطبعة: الثانیة 1405 ه_ - 1985م عدد الأجزاء: 9 (8 ومجلد للفهارس)
3. الکتاب: الموقظة فی علم مصطلح الحدیث المؤلف: شمس الدین أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَایماز الذهبی (المتوفی: 748ه_) اعتنی به: عبد الفتاح أبو غُدّة الناشر: مکتبة المطبوعات الإسلامیة بحلب الطبعة: الثانیة، 1412 ه_ عدد الأجزاء: 1
4. الکتاب: فتحُ البیان فی مقاصد القرآن المؤلف: أبو الطیب محمد صدیق خان بن حسن بن علی ابن لطف الله الحسینی البخاری القِنَّوجی (المتوفی: 1307ه_) عنی بطبعهِ وقدّم له وراجعه: خادم العلم عَبد الله بن إبراهیم الأنصَاری الناشر: المَکتبة العصریة للطبَاعة والنّشْر، صَیدَا - بَیروت عام النشر: 1412 ه_ - 1992 م عدد الأجزاء: 15
5. الکتاب: سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها وفوائدها المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدین، بن الحاج نوح بن نجاتی بن آدم، الأشقودری الألبانی (المتوفی: 1420ه_) الناشر: مکتبة المعارف للنشر والتوزیع، الریاض الطبعة: الأولی، (لمکتبة المعارف) عدد الأجزاء: 6 عام النشر: ج- 1 - 4: 1415 ه_ - 1995 م ج- 6: 1416 ه_ - 1996 م ج- 7: 1422 ه_ - 2002 م
6. الکتاب: صحیح الجامع الصغیر وزیاداته المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدین، بن الحاج نوح بن نجاتی بن آدم، الأشقودری الألبانی (المتوفی: 1420ه_) الناشر: المکتب الإسلامی
7. الکتاب: مسند أبی یعلی المؤلف: أبو یعلی أحمد بن علی بن المثُنی بن یحیی بن عیسی بن هلال التمیمی، الموصلی (المتوفی: 307ه_) المحقق: حسین سلیم أسد الناشر: دار المأمون للتراث - دمشق الطبعة: الأولی، 1404 - 1984 عدد الأجزاء: 13
الکتاب: إتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة المؤلف: أبو العباس شهاب الدین أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل بن سلیم بن قایماز بن عثمان البوصیری الکنانی الشافعی (المتوفی: 840ه_) تقدیم: فضیلة الشیخ الدکتور أحمد معبد عبد الکریم المحقق: دار المشکاة للبحث العلمی بإشراف أبو تمیم یاسر
ص: 372
1. بن إبراهیم دار النشر: دار الوطن للنشر، الریاض الطبعة: الأولی، 1420 ه_ - 1999 م عدد الأجزاء: 9 (8 ومجلد فهارس)
2. الکتاب: حاشیة السندی علی سنن ابن ماجه = کفایة الحاجة فی شرح سنن ابن ماجه المؤلف: محمد بن عبد الهادی التتوی، أبو الحسن، نور الدین السندی (المتوفی: 1138ه_) الناشر: دار الجیل - بیروت، بدون طبعة
3. الکتاب: مسند الإمام أحمد بن حنبل المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشیبانی (المتوفی: 241ه_) المحقق: شعیب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن الترکی الناشر: مؤسسة الرسالة الطبعة: الأولی، 1421 ه_ - 2001 م
4. الکتاب: الأعلام المؤلف: خیر الدین بن محمود بن محمد بن علی بن فارس، الزرکلی الدمشقی (المتوفی: 1396ه_) الناشر: دار العلم للملایین الطبعة: الخامسة عشر - أیار / مایو 2002 م
5. الکتاب: الأخبار الموفقیات للزبیر بن بکار المؤلف: الزبیر بن بکار بن عبد الله القرشی الأسدی المکی (المتوفی: 256ه_) تحقیق: سامی مکی العانی الناشر: عالم الکتب - بیروت الطبعة: الثانیة، 1416ه_-1996م
6. الکتاب: إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل المؤلف: محمد ناصر الدین الألبانی (المتوفی: 1420ه_) إشراف: زهیر الشاویش الناشر: المکتب الإسلامی - بیروت الطبعة: الثانیة 1405 ه_ - 1985م عدد الأجزاء: 9 (8 ومجلد للفهارس)
7. الکتاب: التفسیر المظهری المؤلف: المظهری، محمد ثناء الله المحقق: غلام نبی التونسی الناشر: مکتبة الرشدیة - الباکستان الطبعة: 1412 ه_
8. الکتاب: صحیح وضعیف سنن الترمذی المؤلف: محمد ناصر الدین الألبانی (المتوفی: 1420ه_) مصدر الکتاب: برنامج منظومة التحقیقات الحدیثیة - المجانی - من إنتاج مرکز نور الإسلام لأبحاث القرآن والسنة بالإسکندریة
9. الکتاب: مناقب أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه المؤلف: علی بن محمد بن محمد بن الطیب بن أبی یعلی بن الجلابی، أبو الحسن الواسطی المالکی، المعروف بابن المغازلی (المتوفی: 483ه_) المحقق: أبو عبد الرحمن ترکی بن عبد الله الوادعی الناشر: دار الآثار - صنعاء الطبعة: الأولی 1424 ه_ - 2003 م
ص: 373
1. الکتاب: إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری المؤلف: أحمد بن محمد بن أبی بکر بن عبد الملک القسطلانی القتیبی المصری، أبو العباس، شهاب الدین (المتوفی: 923ه_) الناشر: المطبعة الکبری الأمیریة، مصر الطبعة: السابعة، 1323 ه_
2. مجموعة رسائل الإمام الغزالی ؛ سرّ العالمین وکشف ما فی الدارین المؤلف: ابو حامد الغزالی الناشر: دار الفکر - بیروت ، الطبعة: الأولی / 1416 ه_ / بر مبنای فایل سایت شامله
3. الکتاب: سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة المؤلف: أبو عبد الرحمن محمد ناصر الدین، بن الحاج نوح بن نجاتی بن آدم، الأشقودری الألبانی (المتوفی: 1420ه_) دار النشر: دار المعارف، الریاض - الممکلة العربیة السعودیة الطبعة: الأولی، 1412 ه_ / 1992 م
4. الکتاب: شرح الطیبی علی مشکاة المصابیح المسمی ب- (الکاشف عن حقائق السنن) المؤلف: شرف الدین الحسین بن عبد الله الطیبی (743ه_) المحقق: د. عبد الحمید هنداوی الناشر: مکتبة نزار مصطفی الباز (مکة المکرمة - الریاض) الطبعة: الأولی، 1417 ه_ - 1997 م
5. الکتاب: الإکلیل فی استنباط التنزیل المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر، جلال الدین السیوطی (المتوفی: 911ه_) تحقیق: سیف الدین عبد القادر الکاتب دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت 1401 ه_ - 1981 م
6. الکتاب: شرح سنن أبی داود المؤلف: عبد المحسن بن حمد بن عبد المحسن بن عبد الله بن حمد العباد البدر مصدر الکتاب: دروس صوتیة قام بتفریغها موقع الشبکة الإسلامیة http://www.islamweb.net
7. الکتاب: جامع البیان فی تأویل القرآن المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی، أبو جعفر الطبری (المتوفی: 310ه_) المحقق: أحمد محمد شاکر الناشر: مؤسسة الرسالة الطبعة: الأولی، 1420 ه_ - 2000 م
8. الکتاب: غرائب القرآن ورغائب الفرقان المؤلف: نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری (المتوفی: 850ه_) المحقق: الشیخ زکریا عمیرات الناشر: دار الکتب العلمیه - بیروت الطبعة: الأولی - 1416 ه_
الکتاب: إجمال الإصابة فی أقوال الصحابة المؤلف: صلاح الدین أبو سعید خلیل بن کیکلدی بن عبد الله الدمشقی العلائی (المتوفی: 761ه_) المحقق: د. محمد سلیمان الأشقر الناشر: جمعیة إحیاء
ص: 374
1. التراث الإسلامی - الکویت الطبعة: الأولی، 1407
2. الکتاب: حاشیة السندی علی سنن ابن ماجه = کفایة الحاجة فی شرح سنن ابن ماجه المؤلف: محمد بن عبد الهادی التتوی، أبو الحسن، نور الدین السندی (المتوفی: 1138ه_) الناشر: دار الجیل - بیروت، بدون طبعة (نفس صفحات دار الفکر، الطبعة - الثانیة)
3. شرح العقیده الواسطیه المؤلف: محمد بن صالح بن محمد العثیمین (المتوفی: 1421 ه_) خرج أحادیثه وأعتنی به: سعد بن فواز الصمیل الناشر: دار ابن الجوزی للنشر والتوزیع، المملکة العربیة السعودیة الطبعة: السادسة، 1421 ه_
4. الکتاب: أنِیسُ السَّاری فی تخریج وَتحقیق الأحادیث التی ذکرها الحَافظ ابن حَجر العسقلانی فی فَتح البَاری المؤلف: أبو حذیفة، نبیل بن منصور بن یعقوب بن سلطان البصارة الکویتی المحقق: نبیل بن مَنصور بن یعقوب البصارة الناشر: مؤسَّسَة السَّماحة، مؤسَّسَة الریان، بیروت - لبنان الطبعة: الأولی، 1426 ه_ - 2005 م
5. الکتاب: سنن أبی داود المؤلف: أبو داود سلیمان بن الأشعث بن إسحاق بن بشیر بن شداد بن عمرو الأزدی السَِّجِسْتانی (المتوفی: 275ه_) المحقق: محمد محیی الدین عبد الحمید الناشر: المکتبة العصریة، صیدا – بیروت
6. الکتاب: الهدایة إلی بلوغ النهایة فی علم معانی القرآن وتفسیره، وأحکامه، وجمل من فنون علومه المؤلف: أبو محمد مکی بن أبی طالب حَمّوش بن محمد بن مختار القیسی القیروانی ثم الأندلسی القرطبی المالکی (المتوفی: 437ه_) المحقق: مجموعة رسائل جامعیة بکلیة الدراسات العلیا والبحث العلمی - جامعة الشارقة، بإشراف أ. د: الشاهد البوشیخی الناشر: مجموعة بحوث الکتاب والسنة - کلیة الشریعة والدراسات الإسلامیة - جامعة الشارقة الطبعة: الأولی، 1429 ه_ - 2008 م
7. الکتاب: کتاب السنة (ومعه ظلال الجنة فی تخریج السنة بقلم: محمد ناصر الدین الألبانی) المؤلف: أبو بکر بن أبی عاصم وهو أحمد بن عمرو بن الضحاک بن مخلد الشیبانی (المتوفی: 287ه_) الناشر: المکتب الإسلامی الطبعة: الطبعة الأولی، 1400ه_/ 1980م
8. عنوان الکتاب: فضل المنعم فی شرح صحیح مسلم المؤلف: شمس الدین أبو عبد الله محمد بن عطاء الله بن محمد الهروی الحنفی ثم الشافعی المحقق: لجنة مختصة من المحققین سنة النشر: 1433 – 2012 رقم الطبعة: 1
ص: 375
1. عنوان الکتاب: صحیح سنن النسائی المؤلف: أحمد بن شعیب بن علی النسائی أبو عبد الرحمن / الألبانی المحقق: محمد ناصر الدین الألبانی الناشر: مکتبة المعارف سنة النشر: 1419 – 1999 رقم الطبعة: 1
2. الکتاب: التفسیر المنیر فی العقیدة والشریعة والمنهج المؤلف: د وهبة بن مصطفی الزحیلی الناشر: دار الفکر المعاصر - دمشق الطبعة: الثانیة، 1418 ه_
3. الکتاب: فتحُ البیان فی مقاصد القرآن المؤلف: أبو الطیب محمد صدیق خان بن حسن بن علی ابن لطف الله الحسینی البخاری القِنَّوجی (المتوفی: 1307ه_) عنی بطبعهِ وقدّم له وراجعه: خادم العلم عَبد الله بن إبراهیم الأنصَاری الناشر: المَکتبة العصریة للطبَاعة والنّشْر، صَیدَا - بَیروت عام النشر: 1412 ه_ - 1992 م عدد الأجزاء: 15
4. الکتاب: الفتح الربانی من فتاوی الإمام الشوکانی المؤلف: محمد بن علی بن محمد بن عبد الله الشوکانی الیمنی (المتوفی: 1250ه_) حققه ورتبه: أبو مصعب «محمد صبحی» بن حسن حلاق الناشر: مکتبة الجیل الجدید، صنعاء – الیمن
5. الکتاب: منهج الإمام أحمد فی إعلال الأحادیث المؤلف: بشیر علی عمر الناشر: وقف السلام الطبعة: الأولی 1425 ه_ - 2005 م-
6. الکتاب: سنن الترمذی المؤلف: محمد بن عیسی بن سَوْرة بن موسی بن الضحاک، الترمذی، أبو عیسی (المتوفی: 279ه_) تحقیق وتعلیق: أحمد محمد شاکر (ج- 1، 2) ومحمد فؤاد عبد الباقی (ج- 3) وإبراهیم عطوة عوض المدرس فی الأزهر الشریف (ج- 4، 5) الناشر: شرکة مکتبة ومطبعة مصطفی البابی الحلبی - مصر الطبعة: الثانیة، 1395 ه_ - 1975 م
الجامع الکبیر:
7. التفسیر الکبیر أو مفاتیح الغیب اسم المؤلف: فخر الدین محمد بن عمر التمیمی الرازی الشافعی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1421ه_ - 2000م ، الطبعة : الأولی
8. الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل اسم المؤلف: أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت ، تحقیق : عبد الرزاق المهدی
المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز اسم المؤلف: أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطیة الأندلسی
ص: 376
1. ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان - 1413ه_- 1993م ، الطبعة : الاولی ، تحقیق : عبد السلام عبد الشافی محمد
2. تفسیر القرآن اسم المؤلف: عبد الرحمن بن محمد بن إدریس الرازی ، دار النشر : المکتبة العصریة - صیدا ، تحقیق : أسعد محمد الطیب
3. تفسیر القرآن العظیم اسم المؤلف: إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی أبو الفداء ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1401
4. تفسیر البغوی اسم المؤلف: البغوی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت ، تحقیق : خالد عبد الرحمن العک
5. تفسیر البیضاوی اسم المؤلف: البیضاوی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت
6. تفسیر الجلالین اسم المؤلف: محمد بن أحمد + عبدالرحمن بن أبی بکر المحلی + السیوطی ، دار النشر : دار الحدیث - القاهرة ، الطبعة : الأولی
7. تفسیر القرآن اسم المؤلف: أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعانی ، دار النشر : دار الوطن - الریاض - السعودیة - 1418ه_- 1997م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : یاسر بن إبراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم
8. جامع البیان عن تأویل آی القرآن اسم المؤلف: محمد بن جریر بن یزید بن خالد الطبری أبو جعفر ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1405
9. الجامع لأحکام القرآن اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاری القرطبی ، دار النشر : دار الشعب - القاهرة
10. تفسیر النسفی اسم المؤلف: النسفی ، دار النشر :
11. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی اسم المؤلف: العلامة أبی الفضل شهاب الدین السید محمود الألوسی البغدادی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت
12. زاد المسیر فی علم التفسیر اسم المؤلف: عبد الرحمن بن علی بن محمد الجوزی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1404 ، الطبعة : الثالثة
13. فتح القدیر الجامع بین فنی الروایة والدرایة من علم التفسیر اسم المؤلف: محمد بن علی بن محمد الشوکانی ، دار النشر : دار الفکر – بیروت
ص: 377
1. کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة اسم المؤلف: أحمد عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس ، دار النشر : مکتبة ابن تیمیة ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی
2. أحکام القرآن اسم المؤلف: أحمد بن علی الرازی الجصاص أبو بکر ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 1405 ، تحقیق : محمد الصادق قمحاوی
3. تفسیر البحر المحیط اسم المؤلف: محمد بن یوسف الشهیر بأبی حیان الأندلسی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1422ه_ -2001م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الشیخ عادل أحمد عبد الموجود - الشیخ علی محمد معوض، شارک فی التحقیق 1) د.زکریا عبد المجید النوقی 2) د.أحمد النجولی الجمل
4. الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی ) اسم المؤلف: أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهیم الثعلبی النیسابوری ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - لبنان - 1422ه_-2002م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الإمام أبی محمد بن عاشور ، مراجعة وتدقیق الأستاذ نظیر الساعدی
5. النکت والعیون (تفسیر الماوردی) اسم المؤلف: أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی البصری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - لا یوجد ، الطبعة : لا یوجد ، تحقیق : السید ابن عبد المقصود بن عبد الرحیم
6. تفسیر الخازن المسمی لباب التأویل فی معانی التنزیل اسم المؤلف: علاء الدین علی بن محمد بن إبراهیم البغدادی الشهیر بالخازن ، دار النشر : دار الفکر - بیروت / لبنان - 1399ه_ /1979م ، الطبعة : بدون ، تحقیق : بدون
7. اللباب فی علوم الکتاب اسم المؤلف: أبو حفص عمر بن علی ابن عادل الدمشقی الحنبلی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1419 ه_ -1998م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الشیخ عادل أحمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض
8. تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان اسم المؤلف: نظام الدین الحسن بن محمد بن حسین القمی النیسابوری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1416ه_ - 1996م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الشیخ زکریا عمیران
الإتقان فی علوم القرآن اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن السیوطی ، دار النشر : دار الفکر
ص: 378
1. - لبنان - 1416ه_- 1996م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : سعید المندوب
2. البرهان فی علوم القرآن اسم المؤلف: محمد بن بهادر بن عبد الله الزرکشی أبو عبد الله ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1391 ، تحقیق : محمد أبو الفضل إبراهیم
3. لباب النقول فی أسباب النزول اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر بن محمد السیوطی أبو الفضل ، دار النشر : دار إحیاء العلوم – بیروت
4. الجامع الصحیح المختصر اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر : دار ابن کثیر , الیمامة - بیروت - 1407 - 1987 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : د. مصطفی دیب البغا
5. صحیح مسلم اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری النیسابوری ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
6. الأحادیث المختارة اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد الحنبلی المقدسی ، دار النشر : مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة - 1410 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد الملک بن عبد الله بن دهیش
7. المستدرک علی الصحیحین اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاکم النیسابوری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411ه_ - 1990م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا
8. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1414 - 1993 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط
9. صحیح ابن خزیمة اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزیمة أبو بکر السلمی النیسابوری ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1390 - 1970 ، تحقیق : د. محمد مصطفی الأعظمی
10. موارد الظمآن إلی زوائد ابن حبان اسم المؤلف: علی بن أبی بکر الهیثمی أبو الحسن ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، تحقیق : محمد عبد الرزاق حمزة
السنن الکبری اسم المؤلف: أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن النسائی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 - 1991 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د.عبد الغفار سلیمان البنداری , سید
ص: 379
1. کسروی حسن
2. سنن أبی داود اسم المؤلف: سلیمان بن الأشعث أبو داود السجستانی الأزدی ، دار النشر : دار الفکر - - ، تحقیق : محمد محیی الدین عبد الحمید
3. سنن ابن ماجه اسم المؤلف: محمد بن یزید أبو عبدالله القزوینی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - - ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
4. سنن البیهقی الکبری اسم المؤلف: أحمد بن الحسین بن علی بن موسی أبو بکر البیهقی ، دار النشر : مکتبة دار الباز - مکة المکرمة - 1414 - 1994 ، تحقیق : محمد عبد القادر عطا
5. الجامع الصحیح سنن الترمذی اسم المؤلف: محمد بن عیسی أبو عیسی الترمذی السلمی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - - ، تحقیق : أحمد محمد شاکر وآخرون
6. سنن الدارقطنی اسم المؤلف: علی بن عمر أبو الحسن الدارقطنی البغدادی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1386 - 1966 ، تحقیق : السید عبد الله هاشم یمانی المدنی
7. تهذیب الآثار وتفصیل الثابت عن رسول الله من الأخبار اسم المؤلف: أبی جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری ، دار النشر : مطبعة المدنی - القاهرة ، تحقیق : محمود محمد شاکر
8. تهذیب الآثار (الجزء المفقود) اسم المؤلف: أبو جعفر محمد بن جریر الطبری ، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق / سوریا - 1416ه_ - 1995م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : علی رضا بن عبد الله بن علی رضا
9. الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار اسم المؤلف: أبو بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة الکوفی ، دار النشر : مکتبة الرشد - الریاض - 1409 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : کمال یوسف الحوت
10. المصنف اسم المؤلف: أبو بکر عبد الرزاق بن همام الصنعانی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - بیروت - 1403 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی
11. موطأ الإمام مالک اسم المؤلف: مالک بن أنس أبو عبدالله الأصبحی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - مصر - - ، تحقیق : محمد فؤاد عبد الباقی
12. معرفة السنن والآثار عن الامام أبی عبد الله محمد بن أدریس الشافعی اسم المؤلف: الحافظ الامام أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی بن موسی أبو أحمد. البیهقی. الخسروجردی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - بدون ، الطبعة : بدون ، تحقیق : سید کسروی حسن
ص: 380
1. المعجم الأوسط اسم المؤلف: أبو القاسم سلیمان بن أحمد الطبرانی ، دار النشر : دار الحرمین - القاهرة - 1415 ، تحقیق : طارق بن عوض الله بن محمد ,عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی
2. الروض الدانی (المعجم الصغیر) اسم المؤلف: سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم الطبرانی ، دار النشر : المکتب الإسلامی , دار عمار - بیروت , عمان - 1405 - 1985 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد شکور محمود الحاج أمریر
3. المعجم الکبیر اسم المؤلف: سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم الطبرانی ، دار النشر : مکتبة الزهراء - الموصل - 1404 - 1983 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : حمدی بن عبدالمجید السلفی
4. مسند أبی یعلی اسم المؤلف: أحمد بن علی بن المثنی أبو یعلی الموصلی التمیمی ، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : حسین سلیم أسد
5. مسند الإمام أحمد بن حنبل اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشیبانی ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - مصر
6. البحر الزخار اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار ، دار النشر : مؤسسة علوم القرآن , مکتبة العلوم والحکم - بیروت , المدینة - 1409 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. محفوظ الرحمن زین الله
7. مسند أبی داود الطیالسی اسم المؤلف: سلیمان بن داود أبو داود الفارسی البصری الطیالسی ، دار النشر : دار المعرفة – بیروت
8. مسند ابن أبی شیبة اسم المؤلف: أبی بکر عبد الله بن محمد بن أبی شیبة ، دار النشر : دار الوطن - الریاض - 1997م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عادل بن یوسف العزازی و أحمد بن فرید المزیدی
9. المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر العسقلانی ، دار النشر : دار العاصمة/ دار الغیث - السعودیة - 1419ه_ ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. سعد بن ناصر بن عبد العزیز الشتری
10. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد اسم المؤلف: علی بن أبی بکر الهیثمی ، دار النشر : دار الریان للتراث/دار الکتاب العربی - القاهرة , بیروت - 1407
کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال اسم المؤلف: علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419ه_-1998م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق :
ص: 381
1. محمود عمر الدمیاطی
2. معجم جامع الأصول فی أحادیث الرسول اسم المؤلف: المبارک بن محمد ابن الأثیر الجزری ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
3. جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر) اسم المؤلف: الحافظ جلال الدین عبد الرحمن السیوطی ، دار النشر
4. کتاب الأمالی وهی المعروفة بالأمالی الخمیسیة اسم المؤلف:
المرشد بالله یحیی بن الحسین بن إسماعیل الحسنی الشجری الجرجانی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1422 ه_ - 2001م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد حسن اسماعیل
5. فتح الباری شرح صحیح البخاری اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت ، تحقیق : محب الدین الخطیب
6. صحیح مسلم بشرح النووی اسم المؤلف: أبو زکریا یحیی بن شرف بن مری النووی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 1392 ، الطبعة : الطبعة الثانیة
7. عمدة القاری شرح صحیح البخاری اسم المؤلف: بدر الدین محمود بن أحمد العینی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت
8. تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی اسم المؤلف: محمد عبد الرحمن بن عبد الرحیم المبارکفوری أبو العلا ، دار النشر : دار الکتب العلمیة – بیروت
9. حاشیة السندی علی النسائی اسم المؤلف: نور الدین بن عبدالهادی أبو الحسن السندی ، دار النشر : مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : عبدالفتاح أبو غدة
10. شرح الزرقانی علی موطأ الإمام مالک اسم المؤلف: محمد بن عبد الباقی بن یوسف الزرقانی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1411 ، الطبعة : الأولی
11. فیض القدیر شرح الجامع الصغیر اسم المؤلف: عبد الرؤوف المناوی ، دار النشر : المکتبة التجاریة الکبری - مصر - 1356ه_ ، الطبعة : الأولی
12. التیسیر بشرح الجامع الصغیر اسم المؤلف: الإمام الحافظ زین الدین عبد الرؤوف المناوی ، دار النشر : مکتبة الإمام الشافعی - الریاض - 1408ه_ - 1988م ، الطبعة : الثالثة
ص: 382
1. مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح اسم المؤلف: علی بن سلطان محمد القاری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1422ه_ - 2001م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : جمال عیتانی
2. شرح السنة اسم المؤلف: الحسین بن مسعود البغوی ، دار النشر : المکتب الإسلامی - دمشق _ بیروت - 1403ه_ - 1983م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط - محمد زهیر الشاویش
3. التاریخ الکبیر اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل بن إبراهیم أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر : دار الفکر ، تحقیق : السید هاشم الندوی
4. الجرح والتعدیل اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی حاتم محمد بن إدریس أبو محمد الرازی التمیمی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 1271 - 1952 ، الطبعة : الأولی
5. حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء اسم المؤلف: أبو نعیم أحمد بن عبد الله الأصبهانی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - بیروت - 1405 ، الطبعة : الرابعة
6. المعرفة والتاریخ اسم المؤلف: أبو یوسف یعقوب بن سفیان الفسوی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419ه_- 1999م ، تحقیق : خلیل المنصور
7. الکنی والأسماء اسم المؤلف: أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد الدولابی ، دار النشر : دار ابن حزم - بیروت/ لبنان - 1421 ه_ - 2000م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : أبو قتیبة نظر محمد الفاریابی
8. تذکرة الحفاظ اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولی
9. ذکر أسماء من تکلم فیه وهو موثق اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله ، دار النشر : مکتبة المنار - الزرقاء - 1406 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد شکور أمریر المیادینی
10. الکامل فی ضعفاء الرجال اسم المؤلف: عبدالله بن عدی بن عبدالله بن محمد أبو أحمد الجرجانی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1409 - 1988 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : یحیی مختار غزاوی
11. المغنی فی الضعفاء اسم المؤلف: الإمام شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی ، دار النشر : ، تحقیق : الدکتور نور الدین عتر
12. الضعفاء الکبیر اسم المؤلف: أبو جعفر محمد بن عمر بن موسی العقیلی ، دار النشر : دار المکتبة العلمیة - بیروت - 1404ه_ - 1984م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد المعطی أمین قلعجی
ص: 383
1. لسان المیزان اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : مؤسسة الأعلمی للمطبوعات - بیروت - 1406 - 1986 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : دائرة المعرف النظامیة - الهند -
2. میزان الاعتدال فی نقد الرجال اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1995 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الشیخ علی محمد معوض والشیخ عادل أحمد عبدالموجود
3. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة اسم المؤلف:
حمد بن أحمد أبو عبدالله الذهبی الدمشقی ، دار النشر : دار القبلة للثقافة الإسلامیة , مؤسسة علو - جدة - 1413 - 1992 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد عوامة
4. تقریب التهذیب اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الرشید - سوریا - 1406 - 1986 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد عوامة
5. تهذیب التهذیب اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولی
6. تهذیب الکمال اسم المؤلف: یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج المزی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1400 - 1980 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. بشار عواد معروف
7. تاریخ بغداد اسم المؤلف: أحمد بن علی أبو بکر الخطیب البغدادی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - -
8. تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل اسم المؤلف: أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1995 ، تحقیق : محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری
9. طبقات المحدثین بأصبهان والواردین علیها اسم المؤلف:
عبدالله بن محمد بن جعفر بن حیان أبو محمد الأنصاری ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1412 - 1992 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : عبدالغفور عبدالحق حسین البلوشی
10. تاریخ المدینة المنورة اسم المؤلف: أبو زید عمر بن شبة النمیری البصری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417ه_-1996م ، تحقیق : علی محمد دندل ویاسین سعد الدین بیان
ص: 384
1. الإصابة فی تمییز الصحابة اسم المؤلف: أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل العسقلانی الشافعی ، دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1412 - 1992 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : علی محمد البجاوی
2. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب اسم المؤلف: یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر ، دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1412 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : علی محمد البجاوی
3. أسد الغابة فی معرفة الصحابة اسم المؤلف: عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد الجزری ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان - 1417 ه_ - 1996 م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عادل أحمد الرفاعی
4. الطبقات الکبری اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری الزهری ، دار النشر : دار صادر - بیروت - -
5. معرفة الصحابة اسم المؤلف: لأبی نعیم الأصبهانی ، دار النشر
6. شرح مشکل الآثار اسم المؤلف: أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الطحاوی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان/ بیروت - 1408ه_ - 1987م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط
7. کشف المشکل من حدیث الصحیحین اسم المؤلف: أبو الفرج عبد الرحمن ابن الجوزی ، دار النشر : دار الوطن - الریاض - 1418ه_ - 1997م. ، تحقیق : علی حسین البواب
8. معرفة علوم الحدیث اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحاکم النیسابوری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1397ه_ - 1977م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : السید معظم حسین
9. الباعث الحثیث شرح إختصار علوم الحدیث(م) اسم المؤلف: ابن تیمیة(م) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
10. النکت علی کتاب ابن الصلاح(م) اسم المؤلف: ابن حجر(م) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
11. اللآلیء المصنوعة فی الأحادیث الموضوعة اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1417 ه_ - 1996م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : أبو عبد الرحمن صلاح بن محمد بن عویضة
12. الموضوعات اسم المؤلف: أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد القرشی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415 ه_ -1995م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : توفیق حمدان
تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأخبار الشنیعة الموضوعة اسم المؤلف: علی بن محمد بن علی بن
ص: 385
1. عراق الکنانی أبو الحسن ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1399 ه_ ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد الوهاب عبد اللطیف , عبد الله محمد الصدیق الغماری
2. حسن الأسوة بما ثبت من الله ورسوله فی النسوة اسم المؤلف:
السید محمد صدیق حسن خان الفتوحی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1406ه_/ 1985م ، الطبعة : الخامسة ، تحقیق : الدکتور- مصطفی الخن/ ومحی الدین ستو
3. المحصول فی علم الأصول اسم المؤلف: محمد بن عمر بن الحسین الرازی ، دار النشر : جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة - الریاض - 1400 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : طه جابر فیاض العلوانی
4. إرشاد الفحول إلی تحقیق علم الأصول اسم المؤلف: محمد بن علی بن محمد الشوکانی ، دار النشر : دار الفکر - بیروت - 1412 - 1992 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد سعید البدری أبو مصعب
5. البحر المحیط فی أصول الفقه اسم المؤلف: بدر الدین محمد بن بهادر بن عبد الله الزرکشی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1421ه_ - 2000م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : ضبط نصوصه وخرج أحادیثه وعلق علیه: د. محمد محمد تامر
6. حجة الله البالغة اسم المؤلف: الإمام أحمد المعروف بشاه ولی الله ابن عبد الرحیم الدهلوی ، دار النشر : دار الکتب الحدیثة - مکتبة المثنی - القاهرة - بغداد ، تحقیق : سید سابق
7. السنة اسم المؤلف: أبو بکر أحمد بن محمد بن هارون بن یزید الخلال ، دار النشر : دار الرایة - الریاض - 1410ه_ - 1989م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د.عطیة الزهرانی
8. الشریعة اسم المؤلف: أبی بکر محمد بن الحسین الآجری ، دار النشر : دار الوطن - الریاض / السعودیة - 1420 ه_ - 1999 م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : الدکتور عبد الله بن عمر بن سلیمان الدمیجی
9. شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدین والتمسک بالسنن اسم المؤلف: أبی حفص عمر بن أحمد بن عثمان بن شاهین ، دار النشر : مؤسسة قرطبة للنشر والتوزیع - 1415ه_ - 1995م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عادل بن محمد
کتاب المواقف اسم المؤلف: عضد الدین عبد الرحمن بن أحمد الإیجی ، دار النشر : دار الجیل -
ص: 386
1. لبنان - بیروت - 1417ه_ - 1997م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد الرحمن عمیرة
2. الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة اسم المؤلف: أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر الهیثمی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - لبنان - 1417ه_ - 1997م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد الرحمن بن عبد الله الترکی - کامل محمد الخراط
3. منهاج السنة النبویة اسم المؤلف: أحمد بن عبد الحلیم بن تیمیة الحرانی أبو العباس ، دار النشر : مؤسسة قرطبة - 1406 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. محمد رشاد سالم
4. دلائل النبوة اسم المؤلف: للبیهقی ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
5. السیرة الحلبیة فی سیرة الأمین المأمون اسم المؤلف: علی بن برهان الدین الحلبی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1400
6. السیرة النبویة لابن هشام اسم المؤلف: عبد الملک بن هشام بن أیوب الحمیری المعافری أبو محمد ، دار النشر : دار الجیل - بیروت - 1411 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : طه عبد الرءوف سعد
7. سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد اسم المؤلف: محمد بن یوسف الصالحی الشامی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1414ه_ ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض
8. کتاب المغازی اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن عمر بن واقد الواقدی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1424 ه_ - 2004 م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد عبد القادر أحمد عطا
9. الأربعین فی مناقب أمهات المؤمنین رحمة الله علیهن أجمعین اسم المؤلف: أبو منصور عبد الرحمن بن محمد بن هبة الله بن عساکر ، دار النشر : دار الفکر - دمشق - 1406 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد مطیع الحافظ ,غزوة بدیر
10. فضائل الصحابة اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبد الله الشیبانی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1403 - 1983 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. وصی الله محمد عباس
11. ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی اسم المؤلف: محب الدین أحمد بن عبد الله الطبری ، دار النشر : دار الکتب المصریة - مصر
البدایة والنهایة اسم المؤلف: إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی أبو الفداء ، دار النشر : مکتبة
ص: 387
1. المعارف - بیروت
2. الکامل فی التاریخ اسم المؤلف: أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم الشیبانی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1415ه_ ، الطبعة : ط2 ، تحقیق : عبد الله القاضی
3. تاریخ الطبری اسم المؤلف: لأبی جعفر محمد بن جریر الطبری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت
4. سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی اسم المؤلف:
عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی العاصمی المکی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1419ه_- 1998م ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض
5. تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی ، دار النشر : دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - 1407ه_ - 1987م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. عمر عبد السلام تدمری
6. الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة اسم المؤلف: الحافظ شهاب الدین أبی الفضل أحمد بن علی بن محمد العسقلانی ، دار النشر : مجلس دائرة المعارف العثمانیة - صیدر اباد/ الهند - 1392ه_/ 1972م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : مراقبة / محمد عبد المعید ضان
7. الوافی بالوفیات اسم المؤلف: صلاح الدین خلیل بن أیبک الصفدی ، دار النشر : دار إحیاء التراث - بیروت - 1420ه_- 2000م ، تحقیق : أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفی
8. سیر أعلام النبلاء اسم المؤلف: محمد بن أحمد بن عثمان بن قایماز الذهبی أبو عبد الله ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1413 ، الطبعة : التاسعة ، تحقیق : شعیب الأرناؤوط , محمد نعیم العرقسوسی
9. تاریخ الخلفاء اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : مطبعة السعادة - مصر - 1371ه_ - 1952م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد محی الدین عبد الحمید
10. الأدب المفرد اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل أبو عبدالله البخاری الجعفی ، دار النشر : دار البشائر الإسلامیة - بیروت - 1409 - 1989 ، الطبعة : الثالثة ، تحقیق : محمد فؤاد عبدالباقی
سر العالمین وکشف ما فی الدارین اسم المؤلف: أبو حامد محمد بن محمد الغزالی ، دار النشر :
ص: 388
1. دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1424ه_ 2003م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد حسن محمد حسن إسماعیل وأحمد فرید المزیدی
2. المفردات فی غریب القرآن اسم المؤلف: أبو القاسم الحسین بن محمد ، دار النشر : دار المعرفة - لبنان ، تحقیق : محمد سید کیلانی
3. لسان العرب اسم المؤلف: محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری ، دار النشر : دار صادر - بیروت ، الطبعة : الأولی
4. تاج العروس من جواهر القاموس اسم المؤلف: محمد مرتضی الحسینی الزبیدی ، دار النشر : دار الهدایة ، تحقیق : مجموعة من المحققین
5. تهذیب اللغة اسم المؤلف: أبو منصور محمد بن أحمد الأزهری
، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی - بیروت - 2001م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد عوض مرعب
6. الإمامة والسیاسة اسم المؤلف: أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة الدینوری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418ه_ - 1997م. ، تحقیق : خلیل المنصور
7. کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون اسم المؤلف: مصطفی بن عبدالله القسطنطینی الرومی الحنفی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1413 - 1992
8. أسماء المدلسین اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبو بکر، جلال الدین السیوطی (المتوفی : 911ه_) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
9. السیرة النبویة لابن کثیر اسم المؤلف: أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر القرشی الدمشقی (المتوفی : 774ه_) ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
10. الزهد لوکیع اسم المؤلف: أبو سفیان وکیع بن الجراح بن ملیح بن عدی بن فرس بن سفیان بن الحارث بن عمرو ابن عبید بن رؤاس الرؤاسی (المتوفی : 197ه_) ، دار النشر
11. تذکرة الحفاظ ، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدین محمد الذهبی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت ، الطبعة : الأولی
12. مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح ، اسم المؤلف: علی بن سلطان محمد القاری ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - لبنان/ بیروت - 1422ه_ - 2001م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : جمال عیتانی
نظم المتناثر من الحدیث المتواتر ، اسم المؤلف: محمد بن جعفر الکتانی أبو عبد الله ، دار النشر :
ص: 389
1. دار الکتب السلفیة - مصر ، تحقیق : شرف حجازی
2. الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون ، اسم المؤلف: جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1421ه_ - 2000م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد اللطیف حسن عبد الرحمن
3. شرح نهج البلاغة ، اسم المؤلف: أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید المدائنی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان - 1418ه_ - 1998م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمد عبد الکریم النمری
4. أنساب الأشراف ، اسم المؤلف: أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری (المتوفی : 279ه_) ، دار النشر :
5. معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث ومن الضعفاء وذکر مذاهبهم وأخبارهم ، اسم المؤلف: أبی الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح العجلی الکوفی نزیل طرابلس الغرب ، دار النشر : مکتبة الدار - المدینة المنورة - السعودیة - 1405 - 1985 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عبد العلیم عبد العظیم البستوی
6. شرح المقاصد فی علم الکلام ، اسم المؤلف: سعد الدین مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازانی ، دار النشر : دار المعارف النعمانیة - باکستان - 1401ه_ - 1981م ، الطبعة : الأولی
7. المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین ، اسم المؤلف:
الإمام محمد بن حیان بن أحمد بن أبی حاتم التمیمی البستی ، دار النشر : دار الوعی - حلب - 1396ه_ ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : محمود إبراهیم زاید
8. مشکل إعراب القرآن ، اسم المؤلف: مکی بن أبی طالب القیسی أبو محمد ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1405 ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : د. حاتم صالح الضامن
9. معجم مقاییس اللغة ، اسم المؤلف: أبی الحسین أحمد بن فارس بن زکریا ، دار النشر : دار الجیل - بیروت - لبنان - 1420ه_ - 1999م ، الطبعة : الثانیة ، تحقیق : عبد السلام محمد هارون
10. تفسیر غریب ما فی الصحیحین البخاری ومسلم ، اسم المؤلف:
محمد بن أبی نصر فتوح بن عبد الله بن فتوح بن حمید بن بن یصل الأزدی الحمیدی ، دار النشر : مکتبة السنة - القاهرة - مصر - 1415 - 1995 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الدکتورة : زبیدة محمد سعید عبد العزیز
ص: 390
1. مختار الصحاح ، اسم المؤلف: محمد بن أبی بکر بن عبدالقادر الرازی ، دار النشر : مکتبة لبنان ناشرون - بیروت - 1415 - 1995 ، الطبعة : طبعة جدیدة ، تحقیق : محمود خاطر
2. تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل ، اسم المؤلف: محمد بن الطیب الباقلانی ، دار النشر : مؤسسة الکتب الثقافیة - لبنان - 1407ه_ - 1987م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عماد الدین أحمد حیدر
3. الزاهر فی معانی کلمات الناس ، اسم المؤلف: أبو بکر محمد بن القاسم الأنباری ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1412 ه_ -1992 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : د. حاتم صالح الضامن
4. مجاز القرآن ، اسم المؤلف: أبو عبیدة معمر بن المثنی التیمی (المتوفی : 209ه_) ، دار النشر :
5. الروض الانف(م) ، اسم المؤلف: السهیلی(م) ، دار النشر :
6. الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف وأصحاب الحدیث ، اسم المؤلف: أحمد بن الحسین البیهقی ، دار النشر : دار الآفاق الجدیدة - بیروت - 1401 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : أحمد عصام الکاتب
7. الازدهار فی ما عقده الشعراء من الأحادیث و الآثار ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبو بکر، جلال الدین السیوطی (المتوفی : 911ه_) ، دار النشر :
8. غایة الوصول شرح لب الأصول ، اسم المؤلف: أبو یحیی زکریا بن محمد بن زکریا الأنصاری ، بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
9. الفتاوی الکبری الفقهیة ، اسم المؤلف: ابن حجر الهیتمی ، دار النشر : دار الفکر
10. من حدیث أبی الطاهر محمد بن أحمد بن عبد الله الذهلی ، اسم المؤلف: علی بن عمر بن أحمد الدارقطنی أبو الحسن ، دار النشر : دار الخلفاء للکتاب الإسلامی - الکویت - 1406 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی
11. حاشیة رد المختار علی الدر المختار شرح تنویر الأبصار فقه أبو حنیفة ، اسم المؤلف: ابن عابدین. ، دار النشر : دار الفکر للطباعة والنشر.
- بیروت. - 1421ه_ - 2000م.
12. المحاسن والمساوئ اسم المؤلف: إبراهیم بن محمد البیهقی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان - 1420ه_ - 1999م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : عدنان علی
أصول الفقه المسمی إجابة السائل شرح بغیة الآمل ، اسم المؤلف: محمد بن إسماعیل الأمیر
ص: 391
1. الصنعانی ، دار النشر : مؤسسةالرسالة - بیروت - 1986 ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : القاضی حسین بن أحمدالسیاغی و الدکتور حسن محمد مقبولی الأهدل
2. المحیط فی اللغة ، اسم المؤلف: الصاحب الکافی الکفاة أب القاسم إسماعیل ابن عباد بن العباس بن أحمد بن إدریس الطالقانی ، دار النشر : عالم الکتب - بیروت / لبنان - 1414ه_-1994م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : الشیخ محمد حسن آل یاسین
3. الکفایة فی علم الروایة اسم المؤلف: أحمد بن علی بن ثابت أبو بکر الخطیب البغدادی ، دار النشر : المکتبة العلمیة - المدینة المنورة ، تحقیق : أبو عبدالله السورقی , إبراهیم حمدی المدنی
4. الکلیات معجم فی المصطلحات والفروق اللغویة ، اسم المؤلف:
أبو البقاء أیوب بن موسی الحسینی الکفومی ، دار النشر : مؤسسة الرسالة - بیروت - 1419ه_ - 1998م. ، تحقیق : عدنان درویش - محمد المصری
5. اتفاق المبانی وافتراق المعانی ، اسم المؤلف: سلیمان بن بنین الدقیقی النحوی ، دار النشر : دار عمار - الأردن - 1405ه_ 1985م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : یحیی عبد الرؤوف جبر
6. إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن الکریم ، اسم المؤلف:
أبی السعود محمد بن محمد العمادی ، دار النشر : دار إحیاء التراث العربی – بیروت
7. تنقیح تحقیق أحادیث التعلیق ، اسم المؤلف: شمس الدین محمد بن أحمد بن عبد الهادی الحنبلی ، دار النشر : دار الکتب العلمیة - بیروت - 1998م ، الطبعة : الأولی ، تحقیق : أیمن صالح شعبان
8. تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، اسم المؤلف: عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ، دار النشر : مکتبة الریاض الحدیثة - الریاض ، تحقیق : عبد الوهاب عبد اللطیف
9. بریقة محمودیة ، اسم المؤلف: أبو سعید محمد بن محمد الخادمی (المتوفی : 1156ه_) ، دار النشر : بر مبنای برنامه ی الجامع الکبیر
10. الملل والنحل ، اسم المؤلف: محمد بن عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی ، دار النشر : دار المعرفة - بیروت - 1404 ، تحقیق : محمد سید کیلانی
ص: 392
ص: 393