منع تدوین حدیث

مشخصات کتاب

سرشناسه:شهرستانی، سیدعلی، 1337-

عنوان قراردادی:منع تدوین الحدیث .فارسی

عنوان و نام پدیدآور:منع تدوین حدیث [کتاب] : انگیزه ها و پیامدها ، بررسی ریشه ها و روش های دو مکتب حدیثی مسلمین/ نویسنده سیدعلی شهرستانی ؛ مترجم سیدهادی حسینی ؛ تهیه کننده اداره ترجمه، اداره کل پژوهش مجمع جهانی اهل بیت(ع).

مشخصات نشر:قم: مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت فرهنگی، 1390.

مشخصات ظاهری:788 ص.

فروست:مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت فرهنگی؛ 686 .

شابک:978-964-529-596-5

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه : ص.756 - 788 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:حدیث -- منع تدوین

شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، مترجم

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). معاونت فرهنگی

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). اداره ترجمه

رده بندی کنگره:BP113/1/ش9م8041 1390

رده بندی دیویی:297/267

شماره کتابشناسی ملی:3829328

ص:1

جلد 1

اشاره

منع تدوین حدیث

انگیزه ها و پیامدها

واکاوی ریشه ها و روش های دو مکتب حدیثیِ مسلمانان

جلد اول

نویسنده

سید علی شهرستانی

مترجم

سید هادی حسینی

ص:2

ص:3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:4

ص:5

فهرست مطالب

سخن ناشر11

مقدمه چاپ سوم15

پیش گفتار مترجم 17

مقدمۀ مؤلّف 21

عوامل جلوگیری از تدوین سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله 27

عامل اول؛ دیدگاه ابوبکر 31

یک اشکال و پاسخ آن 35

پاسخ سؤال دوم 36

حدیث ارِیْکَه 50

منعِ نقل حدیث و منع کتابتِ حدیث؛ کدام یک زودتر اتفاق افتاده است؟ 54

عامل دوم؛ رویکرد عمر بن خطاب 57

توجیه اول 61

توجیه دوم 63

عامل سوم؛ دیدگاه ابن قُتَیْبَه و ابن حَجَر 69

عامل چهارم؛ سخن ابو زهو و شیخ عبدالغنی 77

اشکال 82

پاسخ 82

عامل پنجم؛ دیدگاه خطیب بغدادی و ابن عبد البَرّ 87

عامل ششم؛ دیدگاه بعضی از مستشرقان 95

عامل هفتم؛ دیدگاه بیشتر نویسندگان شیعه 99

نقد و بررسی 102

چکیده سخن 124

ابن مسعود و روایات منع 124

ص:6

عامل اخیر؛ باور ما 141

محور اول: رشد و تکامل اندیشه خود اجتهادی 147

موضع گیری ابوبکر و عمر در برابر این دو شیوه 155

تحلیل و نتیجه گیری 177

دو توجیه دیگر 188

چکیده سخن (در محور اول) 192

محور دوّم 193

خلیفه دوم از دیدگاه بعضی از صحابه 201

1. مُعاذ بن جبل 201

2. زید بن ثابت 202

3. ابو عُبَیْده بن جرّاح 204

4. حُذَیفة بن یمان 204

5. عبدالله بن مسعود 205

6. ابَی بن کعب 206

7. ضحّاک بن سُفیان کِلابی 207

8. شَیْبَة بن عثمان 207

9. عبدالله بن عبّاس 208

10. علی بن ابی طالب علیه السلام 209

11. عبدالرحمان بن عوف 210

12. ماجرای زنی که عمر را در عدم جواز فزونی مهر زنان، تخطئه کرد 211

جریان دو خطّ مشی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بحران ها و برون رفت ها 215

نگرشی در رأی و قیاس 243

صحابه و اخذ حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله 245

1. سهم «مؤلّفة قلوبهم » 254

2. سه طلاق در یک مجلس 257

اجتهاداتِ خاصّ عمر 269

نمونه هایی از گسترۀ دو مکتب 281

اصحابِ تدوین (رأی ستیزان) 295

ص:7

1. علی بن ابی طالب علیه السلام (م40ه-) 295

2. ابَی بن کعب انصاری (م22ه-) 296

3. مُعاذ بن جبل (م18ه-) 296

4. حُذیفة بن یمان (م36ه-) 296

5. عبدالله بن مسعود هُذَلی (م32ه-) 297

6. عبدالرحمان بن عوف (م31ه-) 298

7. ابو عُبَیدة بن جرّاح (م18ه-) 298

8. زید بن ثابت (م45ه-) 298

9. عبدالله بن عبّاس (م68ه-) 299

10. ضحّاک بن سفیان کِلابی 299

11. شیبه بن عثمان عَبْدَری (م57 یا 59ه-) 300

12. زنی که عمر را تخطئه کرد 300

13. عمّار بن یاسر (در جنگ صفّین شهید شد) 301

14. عبدالله بن قَیْس (ابو موسی اشعری، م42ه-) 301

15. سعد بن مالک (ابو سعید خُدری م74ه-) 301

16. زید بن ارقم (م66ه-) 302

17. بَراء بن عازب (م72ه-) 302

18. عبدالله بن عمر بن خطّاب (م74ه-) 303

19. سلمان فارسی (م32ه-) 303

20. ابو هُرَیره دَوْسی (م59ه-) 304

21. تَمیم داری (پس از قتل عثمان زنده بود) 305

22. مقداد بن اسود (م33ه-) 305

23. ابوذر غفاری (م32ه-) 305

نتیجه گیری 306

الف) از اهل تدوین و دارای کتاب 306

ب) از یاران علی علیه السلام وجان فشانان در رکابش 306

حبس مُحدِّثان 308

آرای ناسازگار (نظراتِ مختلف) 311

ص:8

اجتهاد پیامبر صلی الله علیه السلام !! 318

بازپرسی عمر از سوی صحابه 327

تأثیر آرا بر فقه 331

دنباله روی از عمر در تعلیل منع تدوین 339

موضع اهل بیت در برابر گسترش اجتهاد محوری 349

آرا و تأویلات 355

یکپارچگی چند دستگی 361

درنگی در دیدگاه ابن قیّم جوزی 369

کتاب خدا ما را بس! 373

نگرش هایی درباره رأی 380

دگرگونی ها و تغییرات 389

بازگشتی به آغاز 392

بیان امام علی علیه السلام 394

تأکیدی بر آنچه گذشت 403

اجتهاد، نمادی برای خلافت 408

عبدالله بن عمر و مخالفت او با پدرش 414

امتداد هر دو مکتب پس از عمر425

جمع میان حج و عمره 428

ترک قرائت 432

زوجه شخصِ مفقود 432

برگشتِ سهمِ ارث مادر از ثُلث به سُدس 432

زکاتِ اسب 433

کلاله 435

فدک 436

خمس 438

استمرار جریان اجتهادِ ابوبکر و عمر در دوران معاویه 441

سخن ابن قیّم در متعه نساء 450

روشن گری و ردّ 452

ص:9

این پژوهش را تقدیم می دارم :

به نیک مردانِ پیشگام در تدوین ؛

به آنان که در اندیشه و روش و منش ، آنان را می پیروند ؛

به مردان دین ، استادان و دانشجویان و پژوهشگران ؛

به همۀ حقیقت پویان و آزاد اندیشان که از بندهای تقلید و جمود رستند ؛

به هر عقلِ آزاد و فطرتِ پاک و اندیشۀ ناب .

ص:10

ص:11

سخن ناشر (در چاپ سوم متنِ عربی کتاب)

چاپ اول این کتاب ، هفت سال پیش بیرون آمد و پس از چند ماه ، مؤسسۀ اَعلمی در بیروت آن را تجدید چاپ کرد . در روز سه شنبه 17 شوال 1422 ، اول ژانویه 2002 میلادی ، روزنامۀ مصری «الجمهوریة اونلاین» ضمن مطالبِ اعتقادی هفتگی اش با عنوان «قصص الحق» (داستان های واقعی) این خبر را انتشار داد :

مجمع پژوهش های اسلامی «الأزهر» در گردهمایی هفتۀ گذشته به ریاستِ امام اکبر ، د . محمّد سیّد طنطاوی - شیخ الأزهر - نظر علمای جامعۀ الأزهر را دربارۀ مسئلۀ ترجمۀ علوم در دانشگاه ها تصویب کرد . . .

تا اینکه می گوید :

این مجمع ، با گزارش های سه گانه ای که دکتر محمّد عماره دربارۀ بعضی از کتاب ها ارائه داده بود موافقت کرد . . . و با تبادل نظر و بحث پیرامون کتاب منع تدوین حدیث - اثر سیّد علی شهرستانی - نظر مثبتِ خویش را ابراز داشت .

در سال 1423 هجری (2002 میلادی) استاد عاطف جبالی ، مدیر مرکز

ص:12

آموزشی و پژوهشی «الفجر» مصر ، خلاصۀ این کتاب را (که مرکز بحث های اعتقادی قم چند سال پیش برای بار دوم آماده و چاپ کرده بود) به چاپ رساند .

باری ، کتاب «منع تدوین حدیث» مورد توجه پژوهشگران در داخل و خارج از کشور قرار گرفت ، بعضی به تأیید مطالب آن پرداختند و برخی با آن مخالفت کردند ؛ زیرا نویسنده در این کتاب نگرش جدیدی را در علّت منع ابوبکر و عُمَر از تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله مطرح می کند و ارتباط این منع و تأثیر آن را بر ارزش جوامع حدیثی موجود مسلمانان روشن می سازد با تأکید بر اینکه یکی از این دو مجموعۀ حدیثی [یعنی جوامع حدیثی شیعه] ، استوارتر و نزدیک تر به واقع است و از انگیزه های شخصی دورتر .

طرح مسئلۀ مهمی مانند این ، طبیعی است که با تأیید و تشویق از سویی و ستیز و مخالفت از سوی دیگر مواجه شود ؛ چرا که با اصل دوم از اصول قانون گذاری اسلامی - سنّت پاک پیامبر - پیوند می یابد .

مناقشه پیرامون این کتاب ، از مجالس فضلا و جمع پژوهشگران فراتر رفت و به حجره های دانشگاه ها و پایان نامه های دانشگاهی کشیده شد . عماد سیّد شربینی کتابی نوشت و آن را «السنّة النبویّة فی کتابات أعداء الإسلام» (سنّت پیامبر در نوشته های دشمنان اسلام) نامید . شربینی در رساله اش به عقاید شیعۀ امامی ، و به ویژه نظراتِ مؤلّف این کتاب ، و آرای دیگران - که آنان را دشمنان سنّت می نامد - اشاره می کند .

یکی از فضلا ، نویسندۀ محقّق ، شیخ قیس عَطّار عهده دار پاسخ به افتراهای شربینی و تهمتی که به نحو خاص به مذهب اهل بیت زده بود ، گردید و به دفاع از سنّتِ پیامبر و مبانی رسول اعظم صلی الله علیه و آله پرداخت ؛ اصول و اعتقاداتی که اهل بیت (کسانی که خدا پلیدی را از آن ها زدود) حامل آن اند .

استاد قیس عطّار ، دانشکدۀ اصول دین الأزهر را مخاطب خود ساخت و عنوان کتابش را «کتاب و عتاب» (نامه ای سرگشاده به دانشکدۀ اصول دین الأزهر) نامید . به اعتقاد وی کتاب شربینی ارزش پاسخ دادن را ندارد به همین خاطر ،

ص:13

استاد عتابش را متوجّه مشایخ الأزهر (و اساتید دانشکدۀ اصول دین) می سازد ، نه شخص شربینی .

این کتاب ،(1)

در انتشارات ما سال گذشته چاپ گردید و با استقبال بی نظیری از سوی خوانندگان رو به رو شد ، لیکن از آنجا که موضوع کتاب شیخ قیس عطّار با کتاب «منع تدوین حدیث» مرتبط بود و کتاب اخیر در بازار نایاب است از حضرت سیّد مؤلّف خواستیم که برای بار سوّم اجازه دهد کتاب را چاپ کنیم ، وی نیز با درخواستِ ما موافقت کرد .

از استاد شهرستانی که این اجازه را به ما داد ، بسیار سپاس گزاریم و کمالِ امتنان را داریم .

قم ، انتشارات دار الغدیر


1- مقصود، کتاب شیخ قیس «کتاب و عتاب» است. این اثر به وسیلۀ آقای دکتر عبدالحسین طالعی به فارسی نیز ترجمه شده است (انتشارات نبأ ، تهران ، 1395 ش) .

ص:14

ص:15

مقدمۀ چاپ سوم

در حالی بر چاپ سوم این کتاب مقدمه می نویسم که از روی آوری پژوهشگران و فضلا و علما بر آن ، مسرورم . انتشارات دار الغدیر تجدید چاپ آن را خواستار شد و مؤسسۀ انصاریان از من خواست اجازه دهم کتاب به زبانِ انگلیسی ترجمه شود . تقارن این دو درخواست با هم مرا واداشت بار دیگر کتاب منعِ تدوین حدیث را - که چند سال پیش نگاشته بودم - از نظر بگذرانم و به اصلاحاتی در آن دست یازم .

سعی کردم ملاحظاتم بر کتاب ، چارچوب کلی کتاب و روش و ایده مطرح شده در آن را تغییر ندهد . در این راستا بعضی از عباراتِ آن را آراستم و برخی از مستندات را افزودم و برخی را حذف کردم و به تقدیم و تأخیر بعضی از جمله ها پرداختم و افکاری را که حس کردم ممکن است برای دسته ای از خوانندگان پیچیده به نظر آیند ، روشن ساختم و این چنین ، کتاب آراستگی و امتیازات ویژه یافت .

تا جایی که من سراغ دارم این پژوهش در نوعِ خود پیشینه ندارد ؛ زیرا ربط دادن ماجرای منع تدوین حدیث به تاریخ اسلام (و اختلافاتی که پس از آن پدید آمد) و تمرکز بر اصول اعتقادی و زیر ساخت های افکار میراثی مسلمانان و چگونگی تأسیس اصول در شریعت و اختلاف نگرش ها ، همراه با تفسیر فکری و اعتقادی و اجتماعی رویدادها قضیۀ منع تدوین حدیث را از بوتۀ یک بحث علمی و تخصصی خشک به عرصۀ یک بحث استراتژی زنده در شریعت و حیات ، درآورد .

ص:16

ادعا ندارم که همۀ جوانب این مسئله را دریافته ام ، لیکن همۀ توانِ خود را برای دستیابی به هدف مطلوب ، به کار بُردم . از خداوند متعال امید دارم که صواب را با من همراه سازد و اگر در جایی به خطا رفته ام با دیدۀ اغماض ببخشایدم .

در اینجا لازم می دانم از همۀ کسانی که مرا در این تحقیق همراهی کردند سپاس گزاری کنم ؛ پژوهشگران و عالمان و نویسندگان و اندیشمندان سنّی و شیعه ، به ویژه کسانی که نظراتِ مثبت یا منفی و درست یا ضعیف را دربارۀ کتاب ابراز داشتند چرا که اَمثال این افراد ، خادمانِ فکر و اندیشه اند و آن را رشد و تکامل می بخشند و کاستی ها را می زدایند .

سزامند است از برادر محقّق ، شاعر اهل بیت ، شیخ قیس عطّار نام ببرم که کتاب را از آغاز تا پایان مطالعه کرد(1)

و ملاحظات و نکاتی را یادآورم شد ، خدا وی را پاداش نیک دهد .

از برادرم سَمیر کرمانی متشکرم که منابع کتاب را درآورد و آدرس ها را یکدست ساخت . از احمد بیاتی ممنونم که حروف چینی این چاپ را عهده دار شد .

از خدای سبحان می خواهم همۀ کسانی را که در ساحتِ احیای فکر و میراثِ اسلامی کوشایند ، توفیق دو چندان دهد .


1- هنگامی که خواست، بر کتاب شربینی رد بنویسد.

ص:17

پیش گفتار مترجم

جای بسی خرسندی است که کتاب «منع تدوین حدیث» از همان آغاز با استقبالِ پر شور عالمان و پژوهشگران رو به رو شد و اندیشمندان مباحثِ اسلامی و ژرف اندیشانِ عرصه علم و دانش ، آن را ستودند و این کتاب برای بار چهارم با اضافات و اصلاحاتی از سوی مؤلّف ، آماده چاپ گردید .

جامعیّت مطالب ، دیدگاه های بِکر و جدید ، نگرش های اثر گذار و سودمند ، محتوای غنی ، مستنداتِ استوار و متعدد ، قرائن و شواهد مختلف ، پیوندهای چند سویه مباحث به مسائل گوناگون سیاسی ، فقهی ، اعتقادی ، تاریخی ، فرهنگی ، روان شناسی ، و ... باعث شد که اندکی پس از انتشار (و توجّه نویسندگان داخل(1) و خارج(2)

کشور به آن) این کتاب مرزها را در نوردد و به مجامع علمیِ دیگر کشورهای اسلامی راه یابد و در کانونِ توجه محقّقان قرار گیرد .

تا آنجا که علمای الأزهر تصمیم گرفتند آن را در برنامه های پژوهشی خود قرار دهند و به نقد و وارسی مطالبِ آن بپردازند ،(3) و گزیدۀ این کتاب که در قم چاپ شد ، به وسیلۀ یکی از مراکز علمی - پژوهشی مصر «مؤسسة الفجر للدراسات والبحوث» به چاپ رسید .

این کتاب ، به روشنی (و با دلایل استوار و تحلیل های ارزشمند) اثبات می کند که


1- بنگرید به، کتاب «آشنائی با علوم حدیث» حجة الاسلام علی نصیری و «تاریخ حدیث» حجة الاسلام سید رضا مؤدّب.
2- بنگرید به کتاب «السنّة النبویّة فی کتابات أعداء الإسلام» عماد سید شربینی، چاپ مصر، و ردّ آن «کتابٌ و عتاب» حجت الاسلام شیخ قیس عطّار.
3- بنگرید به، روزنامه مصری الجمهوریّة اونلاین، اول ژانویه، 2002 میلادی.

ص:18

«مکتب اجتهاد و رأی» ثمرة ناگوار منع تدوین و نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ، و تبلوُر تعالیم نابِ قرآنی و حدیثی را در پایبندی به تدوین در «مکتب تعبُّد محض» می توان یافت ، که پیامبر صلی الله علیه و آله نخستین مُجری آن بود و در دامانِ آن حضرت بالید و به وسیلۀ امامان اهل بیت علیهم السلام پرورش یافت و پیروانِ آن ها - با وجود شرایط دشوار و ناهنجار - بر این رویه استوار ماندند و جان فشانی ها کردند .

ریشه های تاریخی منع تدوین نیز از نظر نویسنده دور نمی ماند ، و در این عرصه از حقایقِ تلخی پرده برمی دارد که سرآغاز بسیاری از فتنه ها و اختلافات و انحرافات و گمراهی و گمراه سازی شد و به شکافِ عمیقی میانِ مسلمانان انجامید که تا زمانِ حاضر ادامه دارد .

نکاتِ درس آموز فراوان ، کلید واژه های راهگشا ، اهداف و مقاصدِ پشت پرده بسیاری از ماجراها ، . . . و حقایقِ نهفته ای که گرد و غبار اَیام آن ها را پوشانیده است ، بخشی از این اثر کم نظیر است که استاد شهرستانی با فراست و خلاقیّت آن ها را از لابلای متون بیرون می کشد و گزاره های تکان دهنده و سودمندی را می نمایاند .

ویژگی های برجسته و سودمندِ کتاب منع تدوین الحدیث ، بخش فرهنگی مؤسسه حضرت امام هادی علیه السلام را وا داشت تا برای بهره مندی هرچه بیشتر فارسی زبانان از مطالب کتاب ، با کسب اجازه از مؤلف محترم ، به ترجمه این اثر بپردازد .

شایان ذکر است که مؤسسه انصاریانِ قم ، در سال 2004 میلادی ، کتاب را به زبانِ انگلیسی ترجمه و چاپ کرد و مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام مُصمّم است این کتاب را به زبان های زنده دنیا ترجمه و منتشر سازد و در این راستا ترجمه آن را به زبانِ فرانسه ، اردو ، ترکی ، مالایو ، تاجیکی و . . . در دستور کارِ خود دارد ، و با موافقت مؤلف ، ترجمۀ فارسی آن در سال 1390 ، از سوی این مرکز ، به چاپ رسید .

این اقدامِ ارزشمند از سوی آن نهاد ارجمند ، ستودنی است و امید که کارهایی این چنین ، بر گسترۀ فرهنگ اسلامی بیفزاید و آموزه های نابِ وحیانی و تعالیم حیات بخش پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام تشنگان زُلالِ معرفت را در دورترین نقاط جهان ، سیراب سازد .

ص:19

در اینجا لازم می دانم سپاس خود را از بخش فرهنگی مؤسسۀ حضرت امام هادی علیه السلام ابراز دارم ؛ به ویژه از فرهیختة گرانمایه ، استاد سید احمد رضا مُعین شهیدی که امکاناتِ لازم را برای سامان یافتنِ این اثرِ ارزشمند فراهم آورد ، و از فاضلِ مُخلِص سید محمّد معلّم که زحمت حروف چینی و تایپ کتاب را پذیرا شد و بر آراستگی آن افزود و از آقای علی مشکوری که تایپ ویراست دوم کتاب را عهده دار شد .

نیز از فرزانۀ نکته سنج ، حجة الإسلام و المسلمین ، آقای مصطفی اسکندری بسیار سپاس گزارم که به سفارش مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام ویرایش نخست این اثر را از نظر گذراند و با اصلاحات بجا و سودمند ، بسیاری از اشتباهات و کاستی ها و نارسایی های ترجمه را زدود و بر استواری متنِ آن افزود .

با توجه به کمیاب شدن نسخه های کتاب و تمایل انتشارات «دلیل ما» به چاپ کتاب ، تصمیم گرفته شد ، این اثر با ویرایش جدید در اختیار این ناشر قرار گیرد تا ویراست دوم آن نیز دوستداران علم و دانش را سودمند افتد .

در پایان ، توفیقاتِ روزافزونِ نویسنده و دانشمند محترم استاد سید علی شهرستانی را از خداوند متعال مسئلت دارم ، امید است تحقیقات و درنگ های پویای این عالم فرزانه ، اندیشوران را سودمند افتد و اُفق های جدید را فرا روی آنان قرار دهد .

از خدای منّان خواستارم که رهپویانِ صراطِ حق و حقیقت را پایدار بدارد و سعادت و رستگاری و فرجامِ نیک را ره توشه همۀ آنان گرداند .

مشهد مقدس ، شعبان 1436 هجری

سید هادی حسینی

ص:20

ص:21

مقدمۀ مؤلّف

سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است . درود و سلام بر خاتم پیامبران و امامِ رسولان ، حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و بر اهل بیت پاک و اَصحاب برگزیده اش تا رستاخیز قیامت .

پیداست که همۀ اَدیانِ آسمانی از زیر ساخت های فکری و مبانی قانونی و اصول استواری در زمینه مسائل نظری و عملی دین و سعادتِ آدمی برخوردارند .

دینِ حنیف اسلام در طلیعۀ ادیانِ آسمانی می درخشد و بیش از همۀ آن ها با حیاتِ انسانی پیوند دارد و از آنجا که عهده دار رهبری امّت های مختلف در طول قرن هاست ، در ساحتِ مسائل عملی از نظر اجرایی ، کامیاب تر می باشد .

منطقی می نماید که این دین در نگرش و روش ، سرمایۀ هنگفتی از شالوده ها و زیر ساخت ها و اصول را دارا باشد . قرآن و سنّت ، نخستین و بزرگ ترین سرچشمه هایند که آموزه ها و احکام دین اسلام از آن دو الهام می گیرد .

از میان ادیان آسمانی ، تنها دین بزرگ اسلام است که خدا حفظ کتابش را از تباهی و کهنگی و تحریف ، عهده دار شد و فرمود :

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ؛(1) ما ذکر (قرآن) را فرو فرستادیم و خود نگهبانِ آنیم .

از این رو ، قرآن به سرنوشت تورات و انجیل و دیگر کتاب های آسمانی (که


1- سورۀ حجر (15) آیۀ 9.

ص:22

دست تحریف در آن ها راه یافت و دچار جَعل و دگرگونی شدند) گرفتار نیامد .

لیکن سنّت پیامبر (مصدر دومِ قانون گذاری) از عهدِ آن حضرت ، به وضع و تحریف گرفتار آمد ، و پیامبر صلی الله علیه و آله هشدار داد که :

«مَن کَذَبَ عَلَیَّ متعمِّداً فَلْیَتَبَوّأ مَقْعَدَه من النّار» ؛(1) هرکه به عمد بر من دروغ بندد ، باید نشیمن گاه آتشین برای خود آماده بیند .

به همین خاطر (و نیز دیگر عوامل) می گویند : سنّت ، ظنّی الصدور است!

اختلافاتی که سنّت بدان ها مبتلا شد بر دیگر مصادر تشریع تأثیر گذارْد ، هر فرقه ای بر اساس نقل هایش به تفسیر و تأویل آیات پرداخت و مُدّعی شد که مقصود از آن ها همان چیزی است که او در می یابد .

در این میان ، بعضی رویکردی منفی در پیش گرفتند با این نگرش که اصول و قواعد و کلّیاتی که آدمی برای خویش تصویب می کند ، از روایات بسنده است و جایگزین موارد اختلاف می شود .

به این ترتیب ، اختلاف در سنّت ، شاخه های مختلف یافت و در بسیاری از اصول و فروعِ دین ریشه دوانید و امّت اسلام ، به مذاهب و فرقه های گوناگون تقسیم گردید که هر کدام مدّعی اند پیرو قرآن و پیامبرند و بر حق می باشند و سنّتِ پیراسته ، همان است که آنان دارند!

آیا می توان بر حق بودن همة این فرقه ها را راست انگاشت و قائل شد که همۀ این جریان های فکری صحیح اند و خدا و رسول آن ها را حجیّت بخشید؟

یا حق تنها یک چیز است و باید به آن دست یافت؟

آیا سخن هر فرقه ای دربارۀ فرقة دیگر درست می باشد یا نه؟

درگیری فکری در این گرایش های مختلف ، در دور باطلی (از قبول و رَدّ)


1- صحیح بخاری 1: 52، حدیث 107 - 108؛ صحیح مسلم 1: 10، حدیث 2 - 4.

ص:23

می چرخد و عقل سالم - در برابر این جریانات فکری - چاره ای نمی بیند جز اینکه یکی را ترجیح دهد یا سوی یکی از آن ها گرایش یابد . درستی و یا نادرستی همۀ آن ها معقول نمی باشد ؛ چرا که حق یکی است و تنها یک فرقه اهل نجات به شمار می رود .

بر مسلمان واجب است که پرس و جو کند تا به سنّتِ صحیحی دست یابد که او را به حقیقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله آورد برساند .

دربارة حجیّت سنّت جای بگو و مگو نیست ؛ زیرا اختلافی در آن نمی باشد،(1) بحث در شیوه های اثباتِ سنّت است و اینکه کدام یک از نقل ها حجّت اند؟

بسا گویند : باید احادیثی را برگرفت که طبق قواعد رجالی صحیح اند ، و احادیث ناصحیح را باید کنار گذاشت و از عمل به آن ها پرهیخت .

این سخن - در آغاز - درست به نظر می آید ، ولی آگاهانِ فنِ حدیث می دانند که صحّتِ سند به تنهایی بسنده نیست ، ضوابط و معیارهایی در متن نیز باید رعایت شود .

افزون بر این ، بعضی از اصول و مقیاس های رجالی ، بر موازین ویژه ای قرار دارند و معیارهای علمی و اصول قرآنی بر آن ها حاکم نمی باشد ، بلکه در توثیق و تضعیف یک راوی یا در نقد پیشوایان مذاهب ، آرای گوناگون و اختلافاتِ آشکاری هست .(2)

با وجود این اختلافات ، پژوهشگر با حجم انبوهی از موازین


1- افرادِ نادری که تنها قرآن را کافی می دانند، قابل اعتنا نیستند؛ به ویژه آنانی که در سال های اخیر شکل گرفته اند و آشکارا به انکار سنّت می پردازند.
2- ابن مَعین و احمد بن صالح، در امام شافعی خدشه کرده اند (بنگرید به، حاشیه تهذیب الکمال 24 : 380) از سخن رازی در رساله ترجیح مذهب شافعی به دست می آید که بخاری ابو حنیفه را جزو ضُعَفا می شمرد در حالی که از شافعی سخنی به میان نمی آوَرْد. سُبکی در طبقاتش می گوید که ابو علی کرابیسی امام احمد را می نکوهید (طبقات الشافعیّه 2 : 118) عراقی (شیخ ابن حجر) دربارۀ ابن حنبل و مسندِ او بدگویی می کرد (فیض القدیر 1 : 34) خطیب در تاریخ بغداد از کسانی نام می برد که در امام مالک خدشه دارند (تاریخ بغداد 1: 239؛ تهذیب الکمال 24: 415) دربارۀ امام بخاری و نسائی و دیگران نیز خدشه کرده اند.

ص:24

و مقیاس های هنگفت و شگفت آور و مِه آلودی رو به روست که حس مذهبی و سیاسی بر آن ها سیطره دارد ؛ بسا راویانی که اعتبار یافته اند اما بر اساس مدارک دیگر ، این گونه معرفی نشده اند و بسا راویانی که ناروا بی اعتبار شوند ، و بسا روایتی که سندش صحیح به شمار آید و متنِ آن بر خلاف واقع باشد و روایتی که از نظر سند از اعتبار بیفتد و به لحاظِ واقع ، درجه بالایی از صحّت را دارا باشد .

با ملاحظۀ دوران های پیشین ، چاره ای جز آراسته سازی سنّت ، با روشی نوین و جدّی باقی نمی ماند ؛ شیوه ای که خاستگاه آن ، اصول ثابت شریعت و تاریخ و عقل و فطرت اند و رویدادهای مرتبط با حدیث و فضای حاکم بر آن و دیگر اهداف در این راستا ، واکاوی می شوند .

معنای این سخن ، نادیده انگاری نقش سند در شناخت حدیث نیست ، بلکه به کارگیری دیگر شواهد و قرائن برای دریافتِ مقصود اَخباری است که حقّشان از سوی بعضی از مسلمانان اَدا نشده است .

در هر حال ، هم اکنون مجموعه ای از مسانید حدیثی در اختیار داریم که «صحاح ستّه» نامیده می شود و گروه زیادی از مسلمانان به احادیث آن ها عمل می کنند و سوای آن ها را - هرچند اکسیر مُجَرَّب باشد - نمی پسندند ؛ و مسانید دیگری را می بینیم که «کتب اربعه» نامیده می شود و گروه دیگر از مسلمانان به آن ها عمل می کنند و بر این باورند که صحیح ترین احادیث در آن هاست و این کتاب ها از وضع و تحریف به دورند و از تأثیر عوامل خارجی مصون مانده اند .

حال این پرسش ها مطرح اند :

روایتِ صحیح کدام است و در کجاست؟

آیا به راستی همة احادیثِ صحاحِ ستّه صحیح اند؟ یا اینکه میان آن ها ضعیف و مُرسَل و دیگر احادیث نارسایی هست که باید در آن ها درنگ ورزید؟

احادیث اهل بیت چطور؟ آیا همه شان صحیح اند یا اینکه میانشان احادیث ساختگی و ضعیف وجود دارد؟

باید به این سؤالات پاسخ گفت و این کار ، پس از وارسی ریشه های این

ص:25

قضیّه در متونِ تاریخی و حدیثی ، شُدنی است .

شاید مهم ترین و بارزترین رخدادی که در سنّت پیامبر - از نظر متن و معنا - اثر گذاشت ، منع ابوبکر و عُمَر از نقل و تدوین حدیث بود و نقش شیخین در اجرای این نگرش و استمرار آن در عهد عثمان و معاویه که پس از آن ، خلفا آن را آیین نامۀ خویش قرار دادند تا اینکه عمر بن عبدالعزیز این کار را متوقّف ساخت و به تدوین حدیث فراخواند .

با وجود این ، گروهی از بزرگان صحابه و تابعان ، تدوین را شیوه و روش خود ساختند (حتّی در عهد عُمَر که به سخت گیری و قساوت نسبت به مخالفانِ اندیشه اش معروف بود) .

از آن هاست : علی بن ابی طالب ، مُعاذ بن جبل ، اُبَی بن کعب ، عبدالله بن مسعود ، اَنس بن مالک ، ابو سعید خُدری ، فاطمه زهرا ، ابوذر ، و دیگران .

اینان به تدوین و نقل حدیث می پرداختند و برای منع توجیهی نمی دیدند و نظر ابوبکر و عُمَر - و پیروان آن ها - را مقدس و خدشه ناپذیر نمی دانستند و چونان دیگران نمی ترسیدند .

از اینجا بود که اختلاف نگرش میان دو شیوه پدید آمد و مبانی فکری دو طرف ترسیم شد ؛ یکی حدیث می گفت و می نوشت ودیگری از تحدیث و تدوین منع می کرد یا قائل بود که در حد امکان این امر کاستی پذیرد .

در این دو مکتبِ حدیثی باید به دقت بیندیشیم تا دریابیم کدام یک به واقع نزدیک تر و از انگیزه های نادرست دورتر است .

سزاوار نیست که این بررسی و ارزیابی شیوه های دو مکتب ، تخمینی و نا استوار به اندازۀ وارسی شرایط حاکم در آن روزگار و نمودِ حال و روزِ رجال مورد نظر در عرصه های مختلف حیاتشان باشد چرا که ما تنها اطلاقِ لفظ عدالت و وثاقت و . . . یا عکس آن ها را - بی اشاره به متعلّقات آن ها در این زمینه - کافی نمی دانیم .

زیرا بسیاری از صحابه حدیثی را روایت می کردند بی آنکه بدانند مفاد آن نسخ شده است یا نه؟ نصّی را که پیامبر بر زبان آورد ، قرآن است یا سخنِ خود آن حضرت؟ حکمی که وارد شد ، مخصوص خود پیامبر یا شخص معین می باشد یا حکم عام برای همة مسلمانان است؟

ص:26

و چنین است فتواهای آنان با تصریح خودشان به اینکه سخنشان مستند شرعی ندارد! اگر به واقع اصابت کند از خداست و اگر خطا باشد القای شیطان است .

این ها - همه - ما را واداشت که به پژوهشی جامع دست یازیم ؛ امور مجمل و مبهم را که سنّت پیامبر و احادیث آن حضرت را مشتبه ساخته است ، روشن سازیم و با روش علمی جدید آن ها را بکاویم تا واقع را دریابیم ؛ زیرا این گونه پژوهش ها می تواند حقایق فراوانی را بنمایاند .

در ضمن این پژوهش ، ناسازگاری نقل های مانعان را با روایاتِ اهل تدوین و تحدیث ، می توان آشکارا دید ؛ و امور زیادی در تشریع ، فقه صحابه ، گرایش های فقهی آن روزگار ، انگیزه های نهفته ورای آن ها بروز می یابد و در نتیجه ، روشن می گردد که کدام دسته از روایات «صحاحِ ستّه» و «کتب اربعه» و دیگر مسانید حدیثی ، حجّت اند .

اکنون با هم می رویم تا اثر منع تدوین را بر سنّت بنگریم و در ضمن آن ، آثارِ جلوگیری از نقل حدیث را نظاره گر باشیم و به فرجامی که امور فقهی مسلمانان بدان گرفتار آمد ، از خلالِ سنّت نبوی پی ببریم .

ص:27

عوامل جلوگیری از تدوین سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

ص:28

ص:29

موضوع نهی ابوبکر و عُمَر از تدوین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و دستور عُمَر به صحابه که حدیث از پیامبر را بکاهند (چنان که در حدیث قَرَظَة بن کَعْب انصاری هست)(1)

شایان بحث و بررسی است ؛ زیرا این امر به دومین مصدر از منابع قانون گذاری اسلامی ارتباط می یابد . پژوهش حاضر گرچه بحث تخصّصی است و بیشتر محقّقان را به کار می آید ، لیکن همزمان صورتی روشن از مهم ترین رویداد را در تاریخ قانون گذاری اسلامی ، در اختیار خواننده قرار می دهد .

واکاوی این مسئله ، گره بسیاری از ماجراها و اموری را که در مسائل اختلافی میان شیعه و سنّی مطرح اند ، می گشاید و ما را در فهمِ واقعِ این اختلاف و ریشه های آن یاری می رساند .

مهم ترین عواملی که در این راستا ذکر شده اند ،(2) موارد ذیل است :

— عامل اول : آنچه از ابوبکر نقل شده است .

— عامل دوم : آنچه از عمر بن خطاب منقول است .

— عامل سوم : نظرِ ابن قُتَیْبَه و ابن حَجَر .

— عامل چهارم : آنچه را استاد ابو زَهْو و شیخ عبدالخالق عبدالغنی نقل کرده اند .


1- طبقات ابن سعد 6: 7؛ جامع بیان العلم وفضله 2: 120؛ تذکرة الحفّاظ 1: 7؛ کنز العمّال 2: 284، حدیث 4017؛ سنن دارمی1: 97، حدیث 279؛ و نیز بنگرید به، تاریخ طبری 2 : 567.
2- مقصود از اسباب - در اینجا - اقوال مطرح اند، نه اسباب حقیقی با دقّت علمی.

ص:30

— عامل پنجم : گرایش خطیب بغدادی و ابن عبدالبَرّ .

— عامل ششم : گرایش بعضی از مستشرقان .

— عامل هفتم : دیدگاه بیشتر نویسندگان شیعه .

— عامل پایانی : آنچه ما به آن دست یافته ایم .

شایان ذکر است که نقد ما بر این عوامل ، برای فهم و دریافتِ واقعِ قانون گذاری اسلامی و شرایط آن است ، قصدمان کنایه زدن به منزلتِ کسی نیست ؛ زیرا میدان ، میدان بحث و نقد و بررسی است و دوران ، دورانِ منطق و دلیل .

طرح نظر کسی به معنای تاختن به اندیشة وی و هتک کرامتش نمی باشد ، بلکه همۀ اقوال و دیدگاه ها نیازمند نقد و وارسی اند و حتّی قولِ ما نیز از این اصل به دور نیست ؛ زیرا رسیدن به حقایق - به ویژه حقایق دینی به شیوۀ خاص - هدف نهایی وبلند انسانی است که دست یابی به معرفتِ شایسته ، دغدغه ذهنی اوست و دین داری و آمادگی برای لقای خدای متعال (با بصیرت و یقین) آن را می طلبد .

عالَمِ حضور به پیش گاه خدای بزرگ - در آخرت - براساس حق و صدق به پا می شود ، و از این رو ، بر کسی که به راستی به این حضور با شکوه و پر هیبت می اندیشد ، سزاوار است بکوشد از امور وهمی و اشتباه آمیز خارج شود و به موازین فضل و حق درآید .

در این راستا باید از خدای بزرگ یاری خواست ، و اوست که به راه راست و درست هدایتگر است .

ص:31

عامل اول: دیدگاه ابوبکر

اشاره

ص:32

ص:33

عامل نخست ، سخنانی است که ابوبکر مطرح ساخت که از دو متن زیر به دست می آید :

الف) از عایشه نقل شده است که گفت :

پدرم پانصد حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آورد ، شب ها به خواب نمی رفت و از این پهلو به آن پهلو می شد . این کار مرا غمگین ساخت ، پرسیدم : آیا دردی داری که به خود می پیچی یا چیزی تو را رسیده است؟

چون صبح شد ، گفت : دخترکم ، احادیثی که نزدت هست برایم بیاور! من آن ها را آوردم . او آتشی خواست و آن ها را سوزاند .

پرسیدم : چرا آتششان زدی؟

گفت : ترسیدم بمیرم و آن ها نزدم باشد و در میانشان احادیثی از کسی باشد که من به او اطمینان و اعتماد کرده باشم ،ولی آن گونه که برایم گفته است ، نباشد و من (آن مطلب نادرست) را نقل کرده باشم .(1)

ب) در تذکرة الحُفّاظ آمده است که : یکی از روایاتِ مُرسَل ابن أبی مُلَیْکَه ، این است :

صِدِّیق (ابوبکر) مردم را بعد از وفاتِ پیامبرشان گرد آورد ، و گفت : شما از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیثی روایت می کنید که در آن ها اختلاف


1- تذکرة الحفّاظ 5: 1؛ الاعتصام بحبل الله المتین 1: 30؛ الریاض النضرة 2: 144؛ حجیّة السنّة: 394.

ص:34

دارید ، و مردم پس از شما اختلافشان شدیدتر می شود! از رسول خدا چیزی را حدیث مکنید ، هر که از شما پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا هست! حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام سازید .(1)

پیش از وارسی این دو متن ، دو پرسش داریم که باید پاسخی برایش یافت :

1 . آیا خلیفۀ اول ، احادیثش را در زمان پیامبر اَعظم و به امر آن حضرت گرد آورد یا اینکه پس از آن حضرت - با نگاه به شرایط سیاسی و نیاز اجتماعی - آن ها را جمع کرد؟

2 . آیا منع از نقل حدیث و نوشتن و تدوین سنّتِ پیامبر ، در زمان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد یا اینکه خود رسول خدا از کتابت حدیث نهی کرد؟ چنان که از ابو سعید خُدری نقل شده است که آن حضرت فرمود :

ومَن کَتَبَ عنّی غیرَ القرآنَ فَلْیَمْحُه ؛(2)

هرکه جز قرآن را از من نوشته است ، محو و نابودش کند .

از تعبیر متن اول (که عایشه می گوید : پدرم حدیث گرد آورد) برمی آید که تدوین حدیث - از سوی خلیفه - پس از پیامبر بود ، به ویژه هنگامی که دریابیم که وی آن را از بعضی رجال ستاند ؛ زیرا می گوید : «ترسیدم بمیرم و آن ها نزدم باشد و در میانشان احادیثی از کسی باشد که من به او اعتماد کرده باشم ولی آن گونه که برایم گفته است ، نباشد و من آن را نقل کرده باشم» .

ترس خلیفه از نسبت این احادیث به پیامبر صلی الله علیه و آله با فرض گردآوری آن ها در عهد آن حضرت سازگار نمی افتد ؛ زیرا اگر این گردآوری در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، خلیفه می توانست آن ها را به پیامبر عرضه کند تا نسبت به موارد مشکوک خاطر جمع شود .


1- تذکرة الحفّاظ 1: 2- 3؛ حجیّة السنّة:394.
2- صحیح مسلم 4: 2298، حدیث 3004؛ مسند احمد 3: 12 و21 و39 (با اندکی اختلاف)؛ تقیید العلم: 29؛ مقدمه ابن الصلاح: 119.

ص:35

یک اشکال و پاسخ آن

اگر گویند : ابوبکر فرصت نیافت آنچه را با واسطه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید ، بر آن حضرت عرضه کند تا به صحّت یا نادرستی آن ها آگاهی یابد!

گوئیم : معقول نیست که این امر بر ابوبکر - با وجود نزدیکی اش به پیامبر و رسوخ شک در جانِ او - پوشیده بماند و بسی بعید است که بپنداریم وی این امر مهم را واگذاشت و امروز و فردا کرد تا اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت ؛ با اینکه صحابه دربارة ساده ترین مسائل - و آن گاه که اندکی مُردَّد می شدند - از پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال می کردند و ضرورتِ این کار بر آن ها مخفی نمی مانْد .

امّا سوزاندنِ احادیث و بیم وی از انتسابِ آن ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله به جهت این سخن ابوبکر که گفت : «فأکون قد نَقَلْتُ ذلک» (پس من این ها را نقل کرده باشم) و نزدیکی آن با مرگ خلیفه «خَشیتُ أن أموت» : (می ترسم بمیرم) روشن می سازد که خلیفه در اَواخر عهدش آن ها را جمع آوری کرد و یک حدیث از آن ها را هم خودش از پیامبر نشنید وگرنه چگونه به خود اجازه می داد که آنچه را شفاهی از رسول خدا شنید ، بسوزاند!

افزون بر این ، اگر خلیفه این روایات را در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع آوری می کرد ، مؤرّخان و سیره نویسان آن را می نوشتند و شب هنگام به خود نمی پیچید! و در جایز بودن تدوین و عدمِ آن - بعد از پیامبر - شک نمی کرد ؛ و سخن عایشه این گونه بیان می شد «پدرم در زمان رسول خدا به جمع آوری حدیث پرداخت» یا «رسول خدا بر پدرم حدیث املا کرد و پدرم نوشت» یا مشابه این سخنان .

آری ، خلیفه برای مالک بن انس - زمانی که وی کارگزار خلیفه در بحرین بود - نامه ای نوشت که در آن احکام زکات وجود داشت ،(1) و نامه ای نیز (به همین


1- صحیح بخاری 2: 527، حدیث 1386؛ تقیید العلم: 87؛ سنن بیهقی 4: 85، حدیث 7038.

ص:36

مضمون) به عمروعاص نوشت .(1)

این امر با آنچه از وی نقل شده است - که صحیفه اش را سوزاند - منافات ندارد ؛ زیرا آنچه را برای اَنَس نوشت دربارة زکات و گردآوری اموال بود که دولتش را پایدار می ساخت و خلیفه نمی توانست آن را از یاد ببرد .

از عَمْرو بن حزم رسیده است که وی کتابی نوشت که در آن احکام صدقات به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله بود .(2)

عُمَر بن خطّاب نیز در همین موضوع نوشته ای نگاشت که نزد حَفْصَه بود ، سپس نزد آل ابی خطّاب نگه داری می شد .(3)

باری ، نوشتن آنچه امر دولت و حکومت را پایدار می سازد ، یک چیز است و آنچه در توجیه منع تدوین حدیث بیان می شود ، چیز دیگر .

پاسخ سؤال دوم

از خلالِ عمل ابوبکر و عمر و سیرة مسلمانان ، می توان به روشنی سؤال دوم را پاسخ داد ؛ خلیفة اول پانصد حدیث گرد آورد و این ، خود دلیل کافی بر عدم صدور نهی از پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة تدوین حدیث است ؛ زیرا اگر از آن حضرت نهی صادر می شد ، خلیفه آن احادیث را نمی نگاشت .

نسبت به خلیفۀ دوم نیز قضیه از همین قرار است ؛ زیرا اگر تدوین در گذشته ممنوع بود وی صحابه را گرد نمی آورد و به مشورت با آنان نمی پرداخت وآنان او را به تدوین حدیث راهنمایی نمی کردند .(4)

اگر کوتاه بیاییم و بگوییم که به طور عام نگارش و تدوین منع شد و به طور خاص ، نگارش سنّت منع گردید ، پس معنای احادیثی که به طور صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله


1- مُوَطّأ مالک 1: 5 (بنا بر نقل الدراسات 1:94).
2- سنن بیهقی 4: 91، حدیث 7050.
3- التمهید (ابن عبدالبر) 20:139.
4- الجامع (معمر بن راشد) 11: 257، حدیث 20484؛ تقیید العلم: 49؛ حجیّة السنّة: 395.

ص:37

روایت شده که وی مسلمانان را به نوشتنِ احکامی که آن ها را روز فتح مکّه بر زبان آورد ،(1)

دستور داد ، چیست؟

یا اینکه حضرت (پس از هجرت به مدینه) به کتابت احکام زکات و مقادیر آن امر کرد و در دو صحیفه نوشته شد (که در خانۀ ابوبکر صدّیق و ابوبکر بن عمرو بن حزم محفوظ باقی ماند)(2)

چه معنایی دارد؟

واین سخن پیامبر که فرمود «اُکْتُبوا ولا حَرَج» (بنویسید و باکی بر نوشتن حدیث نیست) و عبارات دیگری که همسان آن است و به صراحت مسلمانان را به نوشتن و تدوین احکام و سنّت نبوی تشویق می کند ، چه معنایی می تواند داشته باشد؟

بدین سان ، می توان دریافت که کتابت و تدوین حدیث ، در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله ممنوع نبود و شیخین حدیث آن حضرت را در ایام حیاتش ننوشتند ، بلکه خلیفۀ اول پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث را نوشت و مُدَوَّن ساخت .

کتابت و تدوین دانش ، از چیزهایی است که قرآن حکیم بر آن تأکید می ورزد :

«ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» ؛(3)

ن (نون) سوگند به قلم و آنچه می نویسند .

«الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» ؛(4)

سوگند به کسی که به قلم آموخت .

«وَلا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیراً أَوْ کَبِیراً ... »؛(5)

و از نوشتن ریز و درشت آن ، ملول نشوید .

«فَاکْتُبُوهُ» ؛(6)


1- صحیح بخاری 1: 53، حدیث 12 (و جلد 6، ص2522، حدیث 6586).
2- تاریخ الفقه الاسلامی (دکتر محمّد یوسف): 173.
3- سورۀ قلم (68) آیۀ 1.
4- سورۀ علق (96) آیۀ 4.
5- سورۀ بقره (2) آیۀ 282.
6- سورۀ بقره (2) آیۀ 282.

ص:38

آن را بنویسید .

« ... عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ ... »؛(1)

علم آن در کتابی نزد پروردگارم هست .

و به راستی ، عرب نویسندگان را بزرگ می داشتند و به نوشتن می گرویدند . ابن حبیب بغدادی ، فهرستی را از نام های اَشرافِ دانش آموختگان و فقهای آنان را در عصر جاهلی و صدر اسلام می آورد .(2)

ابن سعد می نویسد :

در زمان جاهلیت و آغاز اسلام ، آدم درست و حسابی ، نزد اعراب کسی بود که به زبان عربی می توانست بنویسد .(3)

در مکّه ،(4)

مدینه ،(5)

طائف ،(6) اَنبار ،(7)

حیره ،(8)

و دُومة الجَنْدَل(9) مکتب خانه هایی برای درس آموزی به پا بود . از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است که آن حضرت در مسجدش ایوانی ساخت که عبدالله بن سعید بن عاص در آن ، مشتاقان به کتابت و خط را آموزش می داد .(10)

دکتر احمد امین می نگارد :


1- سورۀ طه (20) آیۀ 52.
2- بنگرید به، المحبر: 475 - 477.
3- طبقات ابن سعد 3: 542.
4- طبقات ابن سعد 3: 522؛ القصد والأمم (ابن عبدالبرّ): 22.
5- فتوح البلدان (بلاذری): 583، حدیث1113؛ بنگرید به، طبقات ابن سعد 3: 450 و 465.
6- فتوح البلدان: 579، حدیث 1103.
7- عیون الأخبار 1: 43؛ القصد والأمم: 22؛ أبجد العلوم2: 265.
8- فتوح البلدان: 579، حدیث 1103؛ القصد والأمم: 22؛ أبجد العلوم1: 158.
9- المحبر: 475.
10- بنگرید به، الاستیعاب (ابن عبدالبرّ) 3: 920، رقم 1556؛ التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة 1: 47.

ص:39

بی سوادی ، آن گونه که بعضی از نویسندگان و مستشرقان پنداشته اند میان عرب فراگیر نبود ، به ویژه عرب حیره و سرزمین شام ؛ زیرا آنان روزگار درازی با همسایگان فارس و روم زیستند و به اقتضای شرایطی که آنان را دربر می گرفت و روزگاری که با این ملل متمدن سپری ساختند ، برایشان بعید نبود که نوشتن را بیاموزند و علوم و عاداتی را که زندگی شان نیاز داشت و راه های زندگی و حیات آزادانه و شرافتمندانه را برایشان آسان و هموار می ساخت ، از آنان فرا گیرند .(1)

هنگامی که قرآن ، کتابت و تدوین را تشریع می کند و سنّت به این دو ، عنایت و توجّه دارد (تا آنجا که فِدیه (جانْ بهای) اُسرای مشرکان را در جنگ بدر ، آموزش هر کدام از آن ها ده تن از فرزندان مسلمانان را خواندن و نوشتن قرار می دهد)(2)

منع تدوین سنّت از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله معنا ندارد .

از سویی چرا به راه و روشِ فراگیر پیامبر صلی الله علیه و آله در تشویق بر فرهنگ و اندیشه و آموزش ، نمی نگریم؟! از جمله توبیخ پیامبر نسبت به گروهی که در باره شان فرمود :

ما بالُ أقوام لا یُفَقِّهونَ جیرانَهم ولا یُعلِّمونَهم ولا یَعِظُونهم ولا یأمرونهم ولا یَنْهَوْنَهم؟! وما بالُ أقوام لا یَتَعَلَّمون مِن جیرانهم ولا یَتَفَقَّهُون ولا یَتَّعِظون ؟! (3)

اقوامی را چه می شود که بر درک و بینش همسایگانشان نمی افزایند و آنان را نمی آموزانند و اندرزشان نمی دهند و امر و نهی نمی کنند؟ و اقوامی را چه می شود که از همسایگانشان علم فرا نمی گیرند و تفقّه نمی کنند و پندیاد نمی شوند ؟!


1- فجر الإسلام: 13 - 14.
2- طبقات ابن سعد 2: 22؛ بنگرید به، مسند احمد 1: 247.
3- الترغیب والترهیب1: 71؛ مجمع الزوائد 1: 164.

ص:40

رسول خدا صلی الله علیه و آله از نمایندگان عبدالقَیْس پرسید : کرامتِ برادرانتان و مهمان نوازی آنان را نسبت به خود چگونه یافتید؟

پاسخ دادند : بهترین برادران اند ؛ بستر نرم برایمان گستراندند و خوراک پاکیزه به ما دادند و روز و شب کتاب پروردگارمان و سنّتِ پیامبرمان را به ما آموختند .

پیامبر صلی الله علیه و آله از این سخن به شگفت آمد و از ما شادمان شد ، آن گاه به فرد فرد ما روی آورد و از آنچه آموختیم و یاد دادیم می پرسید ... .(1)

از حُذَیْفَه روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : «کسانی از مردم را که به اسلام لب می گشایند برایم بنویسید» ما نام هزار و پانصد مرد را نوشتیم .(2)

سیره نویسان نوشته اند که برای پیامبر صلی الله علیه و آله 26 یا 42 یا 45 کاتب وحی وجود داشت(3) .

آن گاه که این تأکید بر آموزش و آموختن و خواندن و نوشتن را به آنچه پیش از این آوردیم (که پیامبر صلی الله علیه و آله به کتابت و تدوین دستور داد و صحابه در عصر آن حضرت و مدتی پس از او تا زمانی که ابوبکر از آن نهی کرد ، به این کار دست یازیدند) ضمیمه کنیم ، در می یابیم که نسبت منع تدوین و نقل حدیث به رسول خدا صلی الله علیه و آله مغالطه ای است که با هدفِ بدنام کردن اسلام صورت گرفت و بهانه ای برای دشمنان اسلام شد که بگویند مسلمانان با علم ، مخالف اند و تحدیث از پیامبر و تدوین سنّت را نمی پسندند ؛ زیرا می نگریم که آنان موضعشان را نقض می کنند و بعدها به تدوین سنّت می پردازند!

اگر تدوین جایز نبود ، چرا از آن بازداشتند؟ و اگر ممنوع بود ، چرا به تدوین آن دست یازیدند؟!

آری ، قول به منع کتابت و تدوین ، در تناقض است با روایاتی که از پیامبر صلی الله علیه و آله


1- مسند احمد 4: 206.
2- صحیح بخاری 3: 1114، حدیث 2895.
3- بنگرید به، سیره حلبی 3: 422.

ص:41

رسیده است که فرمود : «اکتبوا»(1)

(بنویسید) ، «قَیِّدوا»(2) (دانش را با نوشتن ماندگار سازید) ، «اکتُب فَوَالذی نَفْسی بِیَده ما خَرَجَ مِنه إلاّ الحقّ»(3)

(بنویس! سوگند به کسی که جانم به دستِ اوست جز حق از آن بیرون نیاید) ، «استَعِن علی حفظک بیمینک»(4) (از دستت بر حافظه ات یاری بخواه) .

مانند این سخنان بسیار است و ما نمی خواهیم در این زمینه ، سخن به درازا کشد .

متن اول

حال که این مطلب روشن شد ، مناقشه در متن اول را با این پرسش ها پی می گیریم :

چرا شبْ هنگام ، خلیفه اول در بستر آرام نمی گرفت و پیوسته از این پهلو به آن پهلو می شد؟

آیا از دردی می نالید؟ یا چیز خطیری از امر خلافت و شئون مسلمانان ، او را بی قرار می ساخت و خواب را از چشمانش می ربود؟

پیش از این ، سخن عایشه گذشت که گفت : «آیا از دردی به خود می پیچی یا خبری [ناگوار] تو را رسیده است؟» و توجیه ابوبکر را در این باره ، دریافتیم .

آیا این تعلیل که خلیفه بیان داشت «آن گونه که برایم حدیث کرده ، نباشد» درست است؟

آیا تعلیل او می تواند مجوزی برای سوزاندن آنچه را گرد آورده بود ، به شمار آید؟


1- صحیح بخاری 1: 53، حدیث 112؛ صحیح مسلم 2: 988، حدیث 1355؛ سنن ترمذی 5: 39، حدیث 2667.
2- مستدرک حاکم 1: 188، حدیث 362.
3- مستدرک حاکم 1: 187، حدیث 359؛ تقیید العلم: 80 - 81؛ مسند احمد 3: 162؛ سنن دارمی 1: 136، حدیث 484؛ جامع بیان العلم 1: 7.
4- سنن ترمذی 5: 39، حدیث 2666؛ المعجم الأوسط 1: 245، حدیث 801 (و جلد 3، ص169، حدیث 2825).

ص:42

چرا خلیفه احادیث را سوزاند وآن ها را با آب پاک نکرد یا در زمین مدفون نساخت؟

سؤال اول

به قرینه این سخن که : «چون صبح شد ، پدرم گفت : دخترم ، بشتاب! احادیثی را که نزدت هست برایم بیاور ، من آن ها را آوردم . . .» در می یابیم که سبب زیر و رو شدن خلیفه ، بیماری جسمی نبود و نیز امور مربوط به جنگ و نبردها او را ناآرام نمی ساخت ، بلکه به جهت احادیثی که در این صحیفه - بر خلاف اجتهاداتِ وی - وجود داشت ، شبانگاه آرام و قرار نمی یافت .

بر این اندیشه و باور بود که نقل حدیث از پیامبر اختلاف برانگیز است بی آنکه میان سخنانی که برایش حدیث شده بود ، فرق گذارد و بدون تمیز میان آنچه خودش از پیامبر شنید یا با واسطه برایش نقل شد .

زیرا در مرسلۀ ابن أبی مُلَیْکَه آمده است که گفت : «لا تُحَدِّثوا شیئاً» (چیزی از پیامبر حدیث مکنید) در حالی که می دانیم که خلیفه در آغاز ، به این شیوه گرایش نداشت .

و امّا این توجیه برای سوزاندن احادیث ، که گفت : «ترسم بمیرم و در آن احادیثی از شخصی باشد که به او اطمینان و اعتماد داشتم و آن گونه که برایم حدیث کرده است نباشد و من آن ها را نقل کرده باشم» دارای چند ایراد است :

1 . چگونه شخص مطمئن و ثقه ، نامطمئن و غیر قابل اعتماد شد؟

آیا ابوبکر - که در مدینه نزد پیامبر بود - نیازمند آن بود که میان او و پیامبر در نقل حدیث ، واسطه باشد؟

اینکه گفته اند : «ابوبکر در طول حیاتش ملازم پیامبر بود» با احتیاج وی به واسطه در نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله سازگاری ندارد ؛ زیرا همراهی با پیامبر نیاز به واسطه را نفی می کند ، به ویژه برای کسی که گفته اند : اولین کسی بود که اسلام آورد!

2 . هنگامی که ناقل خبر ، ثقه و مأمون باشد (زیرا ابوبکر گفت : به او اطمینان و

ص:43

اعتماد داشتم) آیا می توانیم به صرفِ احتمالِ دروغ و سهو ، مرویات او را از اعتبار ساقط سازیم و برنگیریم؟

آیا لازمۀ این کار ، انکارِ حجیّتِ خبر ثقه نیست؟! و پس از آن ، ما نمی توانیم بر خبر هیچ ناقلی اعتماد کنیم ؛ زیرا امکان احتمال کذب در آن هست!

رافع بن خَدِیج می گوید :

روزی در حال گفت و گو با یکدیگر بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما گذشت ، فرمود : چه می گویید؟

گفتیم : آنچه را از شما شنیدیم ای رسول خدا .

فرمود : «حدیث کنید ، لیکن بدانید کسی که بر من دروغ بندد ، باید جایگاهش را برای دوزخ آماده سازد!» و برای انجام کارش روانه شد .

قوم ساکت ماندند ، پیامبر صلی الله علیه و آله آن گاه که باز آمد فرمود : اینان را چه شد که حدیث نمی کنند؟

گفتند : سخنی که از شما شنیدیم ای رسول خدا .

فرمود : «مقصودم این نبود! کسانی را اراده کردم که به عمد بر من دروغ بندند» .

آن گاه ما به نقل حدیث پرداختیم ، من پرسیدم : ای رسول خدا ، ما سخنانی از شما می شنویم آیا آن ها را بنویسیم؟ فرمود : «بنویسید ، باکی نیست» .(1)

این روایت ، در آنچه ما گفتیم صراحت دارد که تحدیث و کتابت و تدوین - همه شان - در عهد پیامبر امور جایز و مشروع بودند ، جمله «تحدّثوا» (حدیث کنید) جواز نقل حدیث را همراه با لزوم درنگ در آن تأکید می کند تا احدی در قلمرو دروغ بستن بر پیامبر نیفتد ، و احتمالِ دروغ گو بودن راوی یا ترس از کذب ، نمی تواند مُجوّزی برای اهمالِ حدیث نزد خلیفه باشد .


1- تقیید العلم: 73؛ المعجم الکبیر 4: 276، حدیث 4410؛ الکامل (ابن عُدَی) 1: 36.

ص:44

بلی ، رسول خدا صلی الله علیه و آله به درنگ در نقل روایت فراخواند تا صحیح از ضعیف شناخته شود و سدّ باب روایت و تحدیث را تشریع نکرد . بر عهدة خلیفه بود که احادیث را تصحیح کند ؛ اگر در آن دروغی هست ، حذف کند و اگر چیزی نیازمند توضیح است ، آن را روشن سازد و اگر چیز دیگری می باشد به آن اشاره کند ، نه اینکه همه را با فرض شک و احتمالِ دروغ ، از بین ببرد .

عِلم از چیزهایی است که - به طور عام - محوِ آن جایز نمی باشد ، چگونه ممکن است نابود ساختن سخن پیامبر گرامی ]که علم حقیقی است[ روا باشد؟! بر این اساس ، سوزاندن روایات در هیچ حالی جایز نیست ؛ به ویژه آنکه در بیشتر آن ها اسم «الله» و احکامِ خداست که اهانت به آن ها هرگز جایز نمی باشد .

ابوبکر اگر می خواست آن ها را نابود سازد ، راه های دیگری - که پاک و تهی از ابهام است - پیش روی او وجود داشت ؛ مانند محو آن ها با آب ، یا دفنشان در زمین یا . . .

باری ، مسلمانان رابطۀ ریشه ای میان تحدیث و تدوین را احساس کردند (و این امر بر هوشیاری و فرهنگ آن ها دلالت می کند) لذا دربارۀ جواز کتابت احادیثِ پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسیدند ؛ زیرا احتمال دادند که آن حضرت ، منع کند یا نوشتن را به قیودی مقیّد سازد یا در کتابتِ آن شروطی را مطرح سازد .

پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود : «اُکتبوا ولا حَرَج» ؛ بنویسید ، باکی نیست .

پیامبر صلی الله علیه و آله در نوشتن ، این دغدغه را نفی کرد و رفع حَرَج فرمود ؛ زیرا بر مسلمان است که در آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله می نویسد و تدوین می کند ، درنگ ورزد و چیزهای دروغ را ننگارد . بیش از این ، شرطی نمی باشد .

3 . اگر اعتقاد یابیم که احتمال کذب ، راوی را از اعتبار می اندازد (چنان که ابوبکر بیان داشت) باید آنچه را از پیامبر در صحاح و مسانید روایت شده است دور افکند ؛ چرا که این احتمال در آن ها هست ، در حالی که احدی به آن قائل نیست ؛ زیرا مقتضای این قول این است که اصلی از اصولِ تشریع اسلامی از اعتبار بیفتد و سنّتِ نبوی - به طور کامل - پایان یابد و همۀ احکام فرعی (که از

ص:45

احادیث استنباط شده اند) الغا گردد .

خلیفه چگونه این را می گوید؟ آیا بر وی پوشیده ماند که پیامبر صلی الله علیه و آله در رابطه با آمادگی و تجهیز برای جنگ ها و نبردها به اخبار صحابیان عادل ، عمل می کرد؟!

مفهوم آیه «نبأ» و آیات دیگر دلیلی است بر حجیّت خبر واحد و اینکه مسلمانان به خبر عادل عمل می کردند و هنگام خبر فاسق باز می ایستادند .

سیرۀ عقلایی بر پذیرش خبر عادل مورد اعتماد ، حکم می کند و مجرد احتمال اینکه دروغ گفته یا خطا نموده یا سهو کرده یا . . . با قانون عقلایی (بی اعتنایی به احتمالات موهوم) از بین می رود .

چگونه می توان میان باور ابن حَجَر (که می گوید خدا از صحابه ، کذب و سهو و شک و فخر و . . . را نفی کرد) و شهادتِ ابوبکر جمع کرد ؛ زیراکه ابوبکر به بعضی از صحابه بدگمان است - این احتمالات آنان را در بر می گیرد - و تا درجۀ کذب پیش می رود ، و پیداست که به عقیدۀ همان ابن حجر ، ابوبکر از حال صحابه آگاه تر است .

اگر از باب جَدَل ، بپذیریم که صرف شک و احتمال ، خبر را - نزد شاک - از حجیّت می اندازد ، سقوط خبر را از حجیّت (نزد دیگرانی که در مرویات شک ندارند) نمی پذیریم .

از این رو بایسته بود که ابوبکر مرویات را نقل می کرد و دربارۀ کسانی که به جهت عدم مطابقت اخبارشان با واقع (به هر سببی که باشد) شک داشت ، به شک خویش اشاره می کرد ، و برای کسی که خبر به او می رسید - سازگار با آنچه دین بر او واجب می ساخت - به آن خبر عمل می کرد یا از آن روی برمی تافت .

این توجیه اگر پذیرفته شود ، موجب منع دیگران نمی شود ، ابوبکر با منع خود می خواست - به طور مطلق - صحابه را از نقل حدیث باز دارد ؛ زیرا در روایتِ دوم می گوید : «فلا تُحدِّثوا عن رسول الله» ؛ از رسول خدا حدیث مکنید .

اگر تدوین جایز باشد ، معنای نهی چیست؟

و اگر این سخن صحیح باشد که پیامبر از

ص:46

حدیث نهی کرد ، چرا ابوبکر پانصد حدیث گرد آورد ؟! (1)

بنابراین ، منع ابوبکر از نقل حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سوزاندنِ احادیثی را که از آن حضرت گرد آورده بود ، به اصلِ شرعی مستند نمی باشد .

متن دوم

متن دوم ، وضعیت امّت را بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله مُجسَّم می سازد . ابوبکر ، اختلاف مردم را به اختلاف نقل از آن حضرت ارجاع داد ؛ زیرا گفت : «شما از رسول خدا احادیثی را بر زبان می آورید که در آن ها اختلاف دارید ، مردم بعد از شما اختلافشان شدیدتر است» .

و حدیث ابن أبی مُلَیْکَه - گرچه مُرْسَل است - ولی در کلام بزرگانی آمده است که به منع تدوین سنّت پرداخته اند ، و اشاره دارد به اینکه اعتماد بر نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسیله ای برای ستیز با خلفا گشت .(2)

فقدان پیامبر به سرعت در میانِ مسلمانان اثر گذاشت و آنان ضرورت حفظ سنّت و شناختِ احکام دین را که پیامبر صلی الله علیه و آله (به امّت) رساند ، احساس کردند ؛ به همین جهت از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می کردند تا احکام دین نشر یابد و از تلف و نابودی حفظ شود .

صحابه به اعتبارِ اینکه نسل اول مسلمانان بودند ، مُلزم بودند احکام را برای مردم بیان دارند و آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده اند برای نسل جدید - که تابعان نامیده می شدند - روایت کنند ؛ زیرا آن ها نیاز شدیدی به شناخت احکام دین از لا به لای اَقوال و اَفعال و تقریراتِ پیامبر ، داشتند و این کار برایشان فراهم نمی آمد مگر با دریافتِ حدیث از یاران صالح پیامبر صلی الله علیه و آله کسانی که بعد از قرآن به منزلۀ حافظۀ زندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار می آمدند .

ابوبکر به این نیاز دینی مُبرم از سوی تابعان و وجوبِ پاسخ گویی از سوی صحابه ،


1- این روایت، در آغازِ سبب اول ذکر شد.
2- در صفحات آینده، این مطلب، با عدد و رقم، روشن خواهد شد.

ص:47

آگاهی داشت و نیز میزان ضرورتِ آن را می دانست ؛ این تعبیر در سخن وی که گفت : «فمَن سَألکم فقولوا ...» (هرکه از شما پرسید ، بگویید ...) گویای این امر است .

به هر حال ، نیاز به نقل حدیث از سویی و وجود اختلاف در روایات از سوی دیگر ، امر مهمّی بود که ناگزیر می بایست به روشی حل شود .

خلیفۀ اول ، شیوۀ منع از نقل حدیث و اکتفا به قرآن را به عنوان راه حلی برای بحران هایی در پیش گرفت که آشکارا پس از فقدان پیامبر صلی الله علیه و آله پدید آمد . این عمل برای آن بود تا از روایاتِ مختلفی که به نظر می رسید خلیفه از جمع میان آن ها یا پیراستنشان درماند ، رهایی یابد و ناچار شد همۀ آن ها را - بی استثنا - کنار بگذارد ؛ به ویژه آنکه به گسترش دامنۀ اختلاف در حدیث از پیامبر - با گذشت زمان - آگاهی داشت .

دیدگاه ابوبکر در جلوگیری از نقل حدیث ، اشکالات چندی را پراکند .

اول : پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگان صحابه را به عنوان معلّمان و انذار کنندگان (به ویژه پس از نزول آیۀ انذار) سوی مردمان می فرستاد و از مردم می خواست که به سخنان آنان گوش دهند و از آنان دین بیاموزند .

بازداشتن صحابی از نقل وعمل به روایتی که (از پیامبر) شنید ، بدان معناست که عالم شرعی از وظیفه اش نسبت به آموزش دین و روشنگری آنان ، دست بکشد .

امّا اینکه امکان داشت افترا و بستن دروغ به پیامبر ، از سوی بعضی از صحابه بروز یابد ، می طلبید که جلو یاوه ها و افتراها گرفته شود ، نه آنکه- به طور کلی- حدیث گویی منع گردد .

و امّا زمانی­که حکمی دشوار می نمود و به دیدگاه صحیح رهنمون نمی شد ، چاره­اش رجوع به پیامبر - در زمان حیات ایشان - و پس از وفات پیامبر ، رو آوردن به مشورت با دیگر صحابه بود (که در این راستا خبری از پیامبر شنیده بودند) تا نسبت به صحت نقل ، اطمینان و تثبیت حاصل شود .

این رویکرد را نزد بعضی از صحابه می بینیم .

دوم : ابوبکر می توانست صحابه را در ضمن انجمنی گرد آوَرَد و به نقل های

ص:48

آنان گوش دهد و در راستای یکدست سازی روایاتِ پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه را صحیح است تثبیت کند و موارد مشکوک را حذف سازد .(1)

این کار ، امر آسانی بود ؛ زیرا صحابه هنوز به نقاط مختلف برای جنگ و فتح مرزها نرفته بودند (چنان که در زمان عُمَر این پراکندگی رخ داد) و زمان درازی از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی گذشت . و این ، معنایش اندک بودن فراموشی و ندرت خطا و وجود یک فرصت طلایی برای یکدست سازی نقل ها - به آسان ترین راه - بود ؛ به ویژه آنکه امکان شناسایی حال راوی از نزدیک (بی تعدّد واسطه در نقل) وجود داشت ، چراکه بیشتر صحابه در مدینه زنده بودند .

سوم : منع از نقل حدیث - با گذشت زمان - احکام ناشناخته را نزد مسلمانان دو چندان می ساخت ؛ چرا که آنان مجبور بودند مجهولات را از مسلّمات و روایاتِ عام ، دریافت کنند و با منع از نقل حدیث ، وجوه استنباط و نگرش ها مختلف می شد ، در حالی که اگر تحدیث استوار می ماند وتدوین جریان می یافت ، همۀ این اختلافات از بین می رفت .

توجّه ابوبکر به این نکته که «الناسُ بعدَکم أشدُّ اختلافاً» (مردمانِ بعد از شما اختلافشان شدیدتر است) بر او لازم می نمود که مردم را در احکام شرعی ، نادان و سرگردان رها نسازد یا نگذارد آنان در اختلافی فاجعه آمیز و تلخ تر - به دلیلِ حالتِ چند صدایی وتعدُّدِ نظرات شخصی استنباط گران - نگون سار شوند .

این منع ، باعث شد که از ابوبکر جز 142 روایت نقل نگردد (چنان که ابن حزم گفته است) .(2)


1- این سخن، بنا بر بدترین فرض هاست وگرنه حذفِ حدیث - حتّی آنچه مشکوک به نظر می رسد - جایز نیست، زیرا احتمال صدور آن از پیامبر صلی الله علیه و آله هست؛ و این، همان چیزی است که باعث شد محدّثان سنّی و شیعه - در آثار حدیثی شان - حتّی احادیث ضعیف را از یاد نبرند.
2- بنگرید به، کتاب «أسماء الصحابة».

ص:49

اگر روایات گرد آمده با آنچه از بین رفته قیاس شود ، روشن می گردد که آنچه از میان رفت و نابود شد ، بسی بیشتر می باشد .

چهارم : با علم قطعی به اینکه احادیث ، مسائل اصلی مورد نیاز مسلمانان را در حیاتِ دینی و دنیوی شان در برداشت ، منعِ از حدیث گویی امکان ناپذیر است ؛ زیرا ضایع سازی احکام و نابود سازی آن ها ، حرام و ممنوع می باشد ، چراکه به تباه سازی ارکانِ دین و احکامِ آن می انجامد .

موضعِ مناسب این بود که طبق مقیاسی که ابوبکر برمی گرفت ، روایات یکدست می شد و خلیفه ، بر دهان دروغ گویان لجام می زد و آنان را از نقل حدیث باز می داشت و اختلاف ظاهری روایات را با عرضه کردن آن ها بر قرآن یا منقولاتِ استوار دیگر صحابه (و دیگر راه های ضبط حدیث) از میان می بُرد ، و همان شیوه ای را در پیش می گرفت که امروزه مسلمانان دارند .

به علاوه ، در این دستور ابوبکر به صحابه که : هرکه از ایشان از مسئله ای پرسید ، بگویند : «میان من و شما کتاب خدا هست ؛ حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام» مسامحه ای آشکار وجود دارد ؛ زیرا شناخت احکام شرعی از قرآن - به تنهایی - بی رجوع به سنّت ، چگونه امکان پذیر است؟!

مگر نه اینکه قرآن چند وجه را در بر دارد (مُجْمَل و مُبَیَّن ، مُحْکَم و متشابه ، عام و خاص ، ناسخ و منسوخ) چگونه می توان بر حلال و حرام خدا از قرآن - به تنهایی - دست یافت؟

چگونه وی مردم را به قرآن وامی گذارد و خود دربارة کلاله می گوید : «دربارۀ کلاله نظر خودم را می گویم ، اگر درست باشد از جانبِ خداست و اگر خطا باشد از من است» !! (1)

اگر حلال و حرامی که در قرآن آمده است ، ابوبکر را بسنده می کرد ، چرا آرزو می کرد «کاش از پیامبر صلی الله علیه و آله می پرسید آیا برای انصار در امرِ خلافت نصیبی هست؟


1- سنن دارمی 2: 462، حدیث 2972؛ تأویل مختلف الحدیث 1: 20.

ص:50

میراث پسرِ برادر و عمّه چگونه است ...»؟! (1)

اگر سخنِ ابوبکر درست باشد ، اجماع گروه های مختلف مسلمانان را بر ضرورتِ رجوع به سنّت برای شناختِ احکام دین ، چگونه تفسیر کنیم؟

سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را در حدیثِ متواتر ثقلین - که دو اصل اساسی کتاب و عترت را برای شناخت اسلام ترسیم می کند - چگونه تبیین کنیم؟

آیا مقصود این نیست که عترت و سنّت ، آشکارا میان مسلمانان حضور دارند و با استناد به سخن پیامبر ، قرآن - ناگزیر - به تفسیرِ عترت و سنّت نیازمند است؟!

و این خود ، بار دیگر ، بیانگر آن است که فهم احکامِ خدا از قرآن - به تنهایی - امکان ندارد . پس می بایست رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که مسلمانان را به سنّت و عترت ارجاع می دهد ، به سنّتِ روشن و عترتِ شاخص ، ارشاد کرده باشد .

حدیث اَرِیْکَه

این سخن ابوبکر (که می گوید : در میان ما و شما کتاب خداست ؛ حلالش را حلال بدانید . . .) حدیث اَریکه را به یاد می آورد که از رسول خدا صلی الله علیه و آله به چند طریق روایت شده است .

در مسند احمد ،(2)

سنن ابن ماجَه ،(3)

سنن ابی داود ،(4)

سنن دارِمی ، سنن بَیْهقی ،(5)

و دیگر کتاب ها(6)

آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

یُوشَک الرَّجُلُ مُتّکئ عَلَیٰ أریکته ، یُحدَّثُ بحدیثی ، فیقول : بَیْنَنا وبینکم


1- بنگرید به، تاریخ دمشق 30: 430؛ مجمع الزوائد: 203؛ المعجم الکبیر 1: 63، حدیث 43؛ کنز العمّال 5: 631، حدیث 14113؛ تاریخ طبری 2: 620.
2- مسند احمد 4: 132، حدیث 17233.
3- سنن ابن ماجه 1: 6، باب تعظیم حدیث رسول صلی الله علیه و آله حدیث 12.
4- سنن ابی داود 4: 200، حدیث 4604.
5- سنن بیهقی 9: 331، حدیث 19252.
6- دلائل النبوّة 1: 25 (وجلد 6، ص549)؛ الإحکام (ابن حزم) 2: 210؛ الکفایة فی علم الروایه: 23.

ص:51

کتابُ الله ؛ فما وَجَدْناه فیه مِنْ حلال أحْلَلْناه ، ومِن حرام حَرَّمْناه ؛

به زودی مردی می آید که بر سریر قدرت تکیه می زند ، حدیثِ مرا بیان دارند . وی [آن را برنمی تابد و] می گوید : میان ما و شما کتاب خدا هست ؛ حلالی را که در آن یافتیم حلال می کنیم و حرامش را (بر خود) حرام می سازیم .

در ذیل بعضی از روایاتِ پیشین ، آمده است : ألا وإنّی قد أُوتیتُ القرآنَ ومثلَه ؛(1) هان بدانید! قرآن و مثلِ آن به من داده شد .

و در بعضی دیگر هست : ألا إنّی أُوتیتُ الکتابَ ومثلُه معه ؛(2) هان! کتاب خدا به من داده شد ، و همانندِ آن با اوست .

و در برخی می خوانیم :

یأتیه الأمرُ ممّا أَمَرْتُ به أو نَهَیْتُ عنه ، فیقول : لا أدری! ما وجدناه فی کتاب الله اتّبعناه ؛(3)

امر و نهیی که کردم به این مرد می رسد ، پس می گوید : این چیزها را نمی دانم! آنچه را در کتاب خدا یافتیم ، می پیرویم .

خطیب بغدادی در کتاب الکفایه از جابر بن عبدالله روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

لَعَلَّ أحَدُکم أن یأتیه حدیثٌ مِن حدیثی ، وهو مُتّکِئ عَلَی أریکته ، فیقول : دَعُونا مِن هذا! ما وجدنا فی کتاب الله اتّبعناه ؛(4)

بسا حدیثی از من به یکی از شما عرضه شود و او در حالی که بر اریکه قدرت تکیه زده است بگوید : این سخنان را واگذارید! آنچه را در کتاب خدا یافتیم پیروی می کنیم .


1- مسند احمد 4: 130، حدیث 17213؛ الکفایه (خطیب): 23.
2- مسند احمد 4: 130؛ سنن ابی داود 4: 200، حدیث 4604.
3- سنن ابن ماجه 1: 6، حدیث 13؛ مستدرک حاکم 1: 190، حدیث 368؛ الکفایه: 24؛ الفقیه والمتفقّه 1: 88.
4- الکفایه: 26.

ص:52

ابن حَزْم به سندش از عرباض بن ساریه آورده است که او نزد پیامبر صلی الله علیه و آله رسید در حالی که آن حضرت برای مردم خطبه می خواند و می فرمود :

أیَحْسَبُ أحدُکُم مُتَّکئاً علی أریکتِهِ ، قد یظنّ أنّ الله تعالی لم یُحَرِّم شیئاً إلاّ ما فی القرآن؟! ألا وإنّی والله قد أمرتُ ووَعَظْتُ ونَهَیْتُ عن أشیاء إنّها لَمثلُ القرآن ؛(1)

آیا یکی از شما در حالی که بر تختش تکیه زده است ، می پندارد که خدای متعال چیزی جز آنچه را در قرآن هست حرام نکرد؟! هوشیار باشید! به خدا سوگند ، من أمر کردم و اندرز دادم و از چیزهایی نهی کردم که آن ها مِثل قرآن اند .

ابن حَزْم می گوید :

راست گفت پیامبر ، آن ها مثل قرآن اند و در وجوبِ همۀ آن ها بر ما هیچ فرقی نیست ؛ خدای متعال این را تصدیق فرمود ، زیرا می فرماید : «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ الله» ؛(2) هرکه از پیامبر اطاعت کند ، خدا را اطاعت کرده است .

و نیز آن ها مثل قرآن اند از این جهت که همه ، وحی از نزد خدایند ، خدای بزرگ می فرماید : «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَیٰ» ؛(3) پیامبر از سرِ هوای نفس سخن نمی گوید! آنچه را که می گوید جز وحیی که به او می شود نیست .(4)

پیش از آنکه سخن دربارۀ حدیث اَریکه را به پایان بریم ، بجاست این متن را بخوانیم :

چنانچه «اَریکه» آن گونه که اهل لغت می گویند تختِ سامان یافته و تزیین شده در قُبّه یا خانه است ؛(5) یا مطلق سریر می باشد (چنان که


1- الإحکام 2: 159.
2- سورۀ نساء (4) آیۀ 80.
3- سورۀ نجم (53) آیۀ 3 - 4.
4- بنگرید به، الإحکام 2: 159.
5- مختار الصحاح 1: 6، ماده «أرک».

ص:53

شافعی(1) و حازمی(2) تفسیر کرده اند) سزاوارترین کسی که تخت برایش آماده می شود حاکم و خلیفه ای است که بر مردم حکومت می کند و به امورشان فرمان می راند .

و چنانچه فعل «یُوشک» را ملاحظه کنیم که در کلام پیامبر آمده است و از الفاظی است که برای نزدیکی تحقّق عمل به کار می رود (چون از اَفعالِ مقاربه می باشد) و در این باره میانِ خلفا بگردیم ، از خلیفۀ اول نزدیک عهدتر به زمان پیامبر نمی یابیم ؛ او پس از پیامبر بر اریکه حکومت نشست ، و بازیگر نقش اول همین حدیث شد ، درست همان گونه که پیامبر به آن خبر داد .

ذَهَبی روایت می کند که : صدّیق - ابوبکر - بعد از وفات پیامبر مردم را گرد آورد و گفت : شما از پیامبر احادیثی را باز می گویید که در آن اختلاف دارید ، مردمان بعد از شما اختلافشان شدیدتر خواهد شد ، پس چیزی را از رسول خدا حدیث مکنید! هرکه از شما چیزی پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتاب خداست ، حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام .(3)

هنگامی که این سخن را دریابیم برایمان روشن می شود که ابوبکر ابا نداشت که وی همان شخصی باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله به آمدنش خبر داد که بر اریکه اش تکیه می زند و به مقابله با حدیث می پردازد با این سخن که : «میان ما و شما کتاب خدا هست . . .» .

پس این امر ، از بزرگ ترین دلایل نبوّت و روشن ترین نشانه های


1- الرسالة (شافعی): 91؛ مناقب الشافعی (بیهقی) 1: 330.
2- الاعتبار: 7.
3- تذکرة الحفّاظ 1: 2 - 3.

ص:54

آن است .(1)

شگفتا که تاریخ ، معارضه با حدیث را از حاکمی مقتدر و شدیدتر از ابوبکر و عمر - که عهدشان به وفات پیامبر نزدیک باشد - ضبط نکرده است . از این حافظة تاریخی می فهمیم که جز این دو ، مقصود از این احادیث نیست و آنان که پس از این دو آمدند و سنّت این دو را پی گرفتند به شدّت منع این دو ، از حدیث منع نکردند .(2)

منعِ نقل حدیث و منع کتابتِ حدیث ؛ کدام یک زودتر اتفاق افتاد؟

آیا منع ابوبکر از نقل حدیث و کتابت و تدوین آن در یک زمان صورت گرفت یا یکی پس از دیگری روی داد؟

به نظر می آید خلیفۀ اول (به دلایلی که در عامل پایانی خواهیم آورد) به تدوین حدیث پرداخت . وی در آغاز ، نقلِ حدیث را ممنوع ساخت . شاید قصدش از این کار نفوذ در حوزه تشریع بود ؛ یعنی افزون بر سلطه سیاسی و اداری ، می خواست قدرت قانون گذاری را نیز به دست گیرد تا راه را برای تثبیت خلافتِ خویش هموار سازد .(3)

پس از آنکه نقل حدیث منع شد ، نیاز به نوشتن و تدوین آثار پیامبر صلی الله علیه و آله دو چندان گشت ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشته بود و خلیفه از نقل حدیث منع می کرد و بُروز رأی گرایی و جولانِ آن در حوزۀ خالی از حکم (و آنجا که از شریعت حکمی نرسیده بود) بعضی از صحابه را ناگزیر ساخت که شنیده هایشان را بنویسند و برای نسل های آینده حفظ کنند . به همین جهت ، پس از منع نقلِ


1- بنگرید به، دلائل النبوّه 1: 24 (و جلد 6، ص549).
2- بنگرید به، تدوین السنّة الشریفة: 356 - 357 (با اندکی تصرّف).
3- این ادعا، به خواست خدا، در سبب اخیر روشن خواهد شد.

ص:55

حدیث ، بار دوم ، ابوبکر کتابت و تدوین را ممنوع ساخت .

این زنجیرة منع - آن گاه که از نظر زمانی سنجیده شود - شایان اهمیتِ زیادی نمی باشد ؛ زیرا منع حدیث گویی و حدیث نگاری از چهار سال فراتر نرفت ، و قدمِ نخست در این راستا بود ، سپس عُمَر همین طریق را در پیش گرفت و به وسیلۀ دیگران این کار - به جز در خلافت علی علیه السلام - استمرار یافت تا اینکه در عهد اموی باب تدوین گشوده شد .

واقع این است که ابوبکر و عُمَر و عثمان در منع تدوین حدیث ، موفقیت زیادی کسب کردند ، لیکن این ظفرمندی در منع از نقل حدیث به دست نیامد . صحابه و تابعان و پیروانِ تابعان به این منع ملتزم نشدند ، هرچند به انصراف از تدوین تظاهر می کردند تا اینکه عمر بن عبدالعزیز باب تدوین را گشود .

زمانی که تدوین حدیث از سوی حکومت - در زمان امویان - آزاد شد ، مقدمۀ شیوع آشکار احادیث ساختگی از هر جهت فراهم آمد و این فرصت را به دست داد که حاکمان اموی ، تعداد زیادی از تدوینگران را گرد آورند تا برایشان احادیثی را تدوین کنند که آنان می پسندند .

این کار پس از فراگیر شدن جعل حدیث از اوائل دوره اموی بود . ما در کتاب وضوء النبی به تفصیل در این باره سخن گفته ایم ، در آنجا آورده ایم که : معاویه به کَعْب الاَحبار دستور داد که در مسجد بنشیند و برای مردم سخن بگوید تا بدین وسیله احادیثی را که معاویه می خواهد ، برایش جعل کند و به معارضۀ احادیثی بپردازد که دل پسند او نیست . بدین گونه ، احادیث زیادی از زبان پیامبر به دست او جعل شد .(1)

از این رو ، می توانیم بگوییم : نظر ابوبکر یک چیز بیش نبود ، او می خواست باب حدیث گویی و حدیث نویسی را ببندد ، هرچند برای منع از نقل حدیث ،


1- بنگرید به، وضوء النبی (المدخل) ص256.

ص:56

ابتدا به این توجیه دست یازید که از اختلاف در روایات می ترسد و این کار ، او را واداشت که به دریافت [احکام] از کتاب خدا - به تنهایی - فراخواند .

به سبب اختلافی - که براساس آن از نقل حدیث بازداشت - شک در قلب ابوبکر رسوخ یافت ، آن گاه سرایت پیدا کرد و اصحاب عدول را که مورد اعتماد بودند ، دربرگرفت و در نتیجه ، همۀ روایات را از اعتبار ساقط ساخت حتّی آن هایی را که خود نوشته بود ؛ به همین جهت ، بر شدّت و سخت گیری اش افزود و پس از منع حدیث ، درصدد برآمد که کتابت و تدوین را نیز ممنوع سازد .

دکتر حسین حاج حسن در کتاب نقد الحدیث آنجا که دربارۀ پیدایش حدیث سخن می گوید ، می نویسد :

امّا هنگامی که به عصر صحابه می رویم ، درمی یابیم که بیشتر ایشان تدوین حدیث را نمی پسندند در حالی که به روایتِ آن رغبت دارند! این ، چیز غریبی است ؛ روایت حدیث را دوست دارند و از تدوین آن بدشان می آید! این رویکرد ، نیازمند بحث و تفسیر است .(1)

این مطلب را می توان از دو توجیه ابوبکر فهمید ، گرچه ممکن است واقع منع از تدوین به اسبابِ دیگری - غیر آن چیزی که ابوبکر در این دو تعلیل آن را آشکار می سازد - مستند باشد ؛ زیرا با اشکالاتی که گذشت آن دو را از اعتبار انداختیم ، و اسبابِ واقعی منع از تدوین ، در سبب پایانی ، خواهد آمد .

به این ترتیب ، روشن شد که توجیه ابوبکر برای منع تدوین ، توجیهی قانع کننده نیست و نمی تواند در برابر بحث و نقد پایدار بماند .(2)


1- نقد الحدیث 1: 142.
2- برای آگاهی بیشتر، بنگرید به، کتاب «تاریخ الحدیث النبوی» (المؤثرات فی عهد أبی بکر) در آنجا بحث هایی است که نگرش ما را با وضوح بیشتری می نمایاند .

ص:57

عامل دوم: رویکرد عُمَر بن خطاب

اشاره

ص:58

ص:59

عامل دوم ، نظری است که عُمَر بن خطاب آن را مطرح ساخت . رأی عُمر را از دو متن زیر می توان به دست آورد :

الف) از عُرْوَة بن زُبَیر نقل شده است که :

عُمَر بن خطاب می خواست سننِ پیامبر را بنویسد . در این باره با اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله مشورت کرد ، آنان به نگارش آن اشاره کردند . عُمَر ، در کتابتِ سنّت یک ماه از خدا خیر می خواست ، سپس یک روز صبح که خدا عزمش را جزم کرد ، گفت : می خواستم سنن را بنویسم ، قومی را به یاد آوردم که پیش از شما بودند کتاب هایی نوشتند و به آن ها سرگرم شدند و کتاب خدای متعال را رها کردند!

به خدا سوگند ، من هرگز کتابِ خدا را به چیزی نمی پوشانم (و مشتبه نمی سازم) .(1)

و از یحیی بن جَعْدَه روایت شده است که :

عُمَر بن خطاب می خواست سنت را بنویسد . سپس دریافت که این کار را نکند ، آن گاه به شهرها نوشت : هرکس چیزی از سنّت نزدش هست ، آن را محو و نابود سازد .(2)

ب) از قاسم بن محمّد بن ابی بکر ، نقل شده است که :


1- الجامع (معمر بن راشد) 11: 257 ؛ مصنَّف عبدالرزاق 11: 258، حدیث 20484؛ تقیید العلم: 49؛ المدخل إلی السنن الکبری 1: 47.
2- کنز العمّال 10: 292، حدیث 28476؛ تقیید العلم: 53؛ حجیّة السنّة: 395.

ص:60

به عُمَر خبر رسید که در دست مردم کتاب ها (و نوشته هایی) هست ، وی اظهار بی اطلاعی کرد و ناخوشایندش افتاد و گفت : ای مردم ، به من خبر می رسد که در دستتان کتاب هایی است ، دوست داشتنی ترین آن ها نزد خدا راست ترین واستوارترین آن هاست ؛ هیچ کس نزدش کتابی باقی نگذارد مگر اینکه برایم بیاورد تا در آن نظر دهم .

مردم گمان بردند که عُمَر می خواهد در آن ها بنگرد و چنان استوارشان سازد که اختلافی در آن نباشد . از این رو ، کتاب هایشان را آوردند . عُمَر آن ها را با آتش سوزاند ، سپس گفت : آرزوی (خامی) بود مانند آرزوی اهل کتاب ! (1)

در الطبقات الکبری (آمده است که گفت) : مثناة کمثناة أهل الکتاب .(2)

احتمال می رود واژۀ «مثناة» تحریف شده «مشناة» باشد ؛ روایات دهان به دهانی که یهود آن ها را تدوین کردند سپس علمایشان آن را شرح دادند . آن شرح «گمارا» نامیده شد . آن گاه در دو کتاب جمع آوری کردند که مجموع اصل و شرح آن «مشناة» نام گرفت .(3)

دکتر حسن ظاظا می گوید :

در کنار کتاب مقدّس یهود ، با گذشت زمان ، میان آنان نصوص مقدّس دیگری پدید آمد که مشهورترین آن ها «مشنا» و «گمارا» است . کتاب اول به زبان عبری است و دومی - تفسیر آن - به زبان آرامی می باشد . از مجموع این دو با هم ، کتابِ نامدار و معروفی به


1- حجیّة السنّة: 395.
2- طبقات ابن سعد 1: 140.
3- بنگرید به، الفکر الدینی الیهودی: 65 - 81؛ دلائل النبوّة (ابی نُعَیم): 638، ذیل رقم 428؛ الصحیح من سیرة النبی الأعظم 1: 59؛ الموسوعة العربیة المیسّرة: 543؛ واژۀ «تلمود»؛ تدوین السنّة الشریفة: 340؛ موسوعة المورد 4: 199، واژۀ «الجماره».

ص:61

اسم «تلمود» در عالَم تألیف یافت .(1)

از این دو متن (که اندکی پیش ذکر شد) درمی یابیم که توجیه خلیفۀ دوم برای منع تدوین سنّت ، در دو چیز منحصر می شود :

1 . ترس از ترک قرآن و اشتغال به غیر آن .

2 . بیم از مخلوط شدن حدیث با قرآن .

توجیه اول

بر این تعلیل ، اشکالات زیر وارد است :

یک : این توجیه ، تحتِ نقاب های گذشته و برای شرایط ویژه ای صدور یافت ؛ زیرا می گوید : «وإنّی ذکرتُ قوماً . . .» (من قومی را به یاد آوردم . . .) و «أُمنیة کأُمنیة أهل الکتاب» (آرزوبافی! چون آرزوی اهل کتاب) .

ما به اسرار پشت پردۀ این ماجرا ، هنگامِ وارسی عامل پایانی ، اشاره می کنیم .

افزون بر این ، می توان گفت : این تصوُّر ذهنی خلیفه ، در ارتباط با صحابیان نخستین پذیرفته نیست ؛ زیرا این علت ، آنان را در بر نمی گیرد .

دو : این تعلیل ، پیچیدگی و ابهام فراوانی را در بر دارد . اینکه ترس (از ترک قرآن) سبب اصلی برای منع عُمَر باشد شک برانگیز است ؛ زیرا هیچ مسلمانی انکار نمی کند که ترک قرآن و پرداختن به غیر آن ، منهی عنه و حرام می باشد .

لیکن این ادعا که اشتغال به غیر قرآن به ترکِ قرآن می انجامد ، خلطی آشکار و سخنی نادقیق است ؛ چراکه آنچه منافی قرآن باشد (مانند روی آوردن به تورات و انجیل و عقاید و نظراتِ موجود در آن ها) به ترکِ قرآن منجر می شود .

امّا عنایت و توجّه به مُفَسِّر قرآن و تبیین گرِ آن - چنان که خدای متعال فرمود : «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ»(2) (ما این قرآن را فرستادیم تا برای مردم تبیین کنی) - و این کار را ترک و هجران قرآن شمردن ،


1- الفکر الدینی الیهودی: 65 و83.
2- سورۀ نحل (16) آیۀ 44.

ص:62

خیال پردازی وخلط میانِ حق وباطل است . . . زیرا روی آوردن به حدیث ، روی آوردن به قرآن در راستای تفسیر و کشف مضامینِ آن می باشد .

سه : لازمۀ این توجیه عُمَر ، متهم ساختن صحابه به ناتوانی در جداسازی میان کلام خدا (که آن را حفظ و نقل می کردند) و سخن پیامبر است (که در مقام تفسیر و شرح صادر شده بود) در حالی که می دانیم نصّ قرآن با قالبِ خاص و بلاغتِ متمایز و جذبۀ روحی که دارد ، بر احدی پوشیده نمی ماند و امکان ندارد با حدیث خلط شود ؛ زیرا آیاتِ قرآنی وحدت موضوعی - به هم پیوسته - و بافتی یکدست دارند که آمیخته شدنِ آن ها به سخنان دیگر محال است .

چنانچه ابهامی در واژه هایی از قرآن یا آیه ای از آن رخ می داد که آیا آن قرآن است یا سخن پیامبر ، امری جزئی بود و چاره داشت . عُمَر می توانست دستور دهد که برای کسب اطمینان ، این کار با وارسی بیشتر از صحابه روشن گردد (چنان که ابوبکر هنگام جمع قرآن این کار را کرد) .(1)

علاج این کار ساده ، به منعِ گسترده از نقل حدیث و تدوین (چنان که عُمَر به آن دست یازید) نیاز نداشت ؛ از این رو ، ابوبکر منع از نگارش حدیث را به اختلاط توجیه نکرد ؛ زیرا این احتمال را حل کرد و او را نیازمند پی گیری اسلوب عُمَر نساخت .

آری ، با فرض تنزّل از این سخن ، این قول زمانی صحیح است که قرآن و حدیث ، بی تمایز در یک کتاب گرد آیند که جای گمانِ خلط و عدم شناسایی هست ، لیکن واقع این گونه نیست و اَحَدی از مسلمانان چنین کاری نکرد .

کتاب های تفسیر قرآن به حدیث ، پیش روی مسلمانان هست با اینکه قرن ها سپری شد و زمان به درازا کشید ، خلطی میانِ قرآن و حدیث نبوی پدید نیامد .


1- الدرّ المنثور 4: 332؛ تحفة الأحوذی 8: 408 (باب سورة التوبة)؛ الإتقان 1: 162 - 163.

ص:63

توجیه دوم

توجیه دوم عُمَر این بود که می ترسید حدیث با قرآن بیامیزد ؛ زیرا می گوید : «من هرگز کتاب خدا را با چیزی نمی پوشانم» بر این توجیه ، اشکالات دیگری وارد است که چنین اند :

اولاً : نصّ قرآنی از متن روایی - از نظرِ اسلوب و بلاغت - به مزایایی قاطع ، ممتاز و جداست ؛ زیرا نصّ قرآن به نحو اعجاز صادر شد و مشرکان عرب را (که اهل نوآوری در بیان بودند) به مبارزه فرا خواند که مثلِ آن را بیاورند .

این ادعا در قرآن به اسلوب های مختلف و الفاظ کوبنده ، تکرار شده است ؛ مانند :

«قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» ؛(1)

بگو : اگر راست گویید ، کتابی از نزد خدا بیاورید که هدایتگرتر از این دو باشد تا من آن را پیروی کنم .

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً» ؛(2)

بگو : اگر انس و جن گرد آیند که مانند این قرآن را بیاورند ، نمی توانند مثلِ آن را بیاورند ، هرچند بعضی از آنان پشتیبان بعض دیگر باشد .

«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ؛(3)

آیا می گویند محمّد این قرآن را ناروا به خدا نسبت می دهد؟!

بگو : اگر در سخنتان صادقید غیر خدا هرکه را می خواهید فراخوانید و ده


1- سورۀ قصص (28) آیۀ 49.
2- سورۀ اسراء (17) آیۀ 88.
3- سورۀ هود (11) آیۀ 13.

ص:64

سوره بربافته مثل آن بیاورید .

«وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ» ؛(1)

اگر در آنچه بر بنده مان نازل کردیم شک دارید ، سوره ای مثل آن را بیاورید و شاهدان زمینی تان را فراخوانید اگر از راست گویانید ؛ و اگر این کار را نکردید - که هرگز از پسِ آن برنیایید - پس بترسید از آتشی که آتش زنه اش مردم و سنگ اند و برای کافران آماده گشته است .

قرآن چنان از نظر بلاغت و فصاحت و تأثیرگذاری ، قریش را مبهوت ساخت که گفتند : «سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ» (2) (جادویی است پایدار) به خلافِ حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله که در مقامِ چالش افکنی و اعجاز نبود .

ثانیاً : سخنانِ پیامبر صلی الله علیه و آله برای تبیین احکام بود و آن گونه که به این امر عنایت داشت به ساختار بلاغی (واژه ها و جملات) نمی پرداخت ؛ افزون بر این ، بعضی از روایات پیامبر صلی الله علیه و آله نقل به معناست .

این در حالی است که مسلمانان قرآن را می شناختند و از دیگر سخنان تمیز می دادند و آن را حفظ می کردند و منزلت ویژه ای برای قرآن قائل بودند ؛ زیرا برای کسی که با قرآن در ارتباط بود ، منزلتی وجود داشت .

آنان بی طهارت ، دست به قرآن نمی زدند بدان سبب که خدای متعال فرمود : «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (3) (جز پاکان آن را لمس نمی کنند) و آیاتش را به هم هدیه می دادند و در روز و شب می خواندند .

هنگامی که توجّه مسلمانان به قرآن در این حد و بیشتر از آن بود ، آیا می توان


1- سورۀ بقره (2) آیۀ 23 - 24.
2- سورۀ قمر (54) آیۀ 2.
3- سورۀ واقعه (56) آیۀ 79.

ص:65

گفت که بیمِ اختلاط آن با حدیث می رفت؟!

چگونه بر صحابه سخنی که به نحو اعجاز بیان شد و عباراتی که این گونه نیست ، پوشیده می ماند تا بگوییم صحابی ، میان این دو تمیز نمی داد؟!

آری ، می توان گفت که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چونان سخن دیگر مردمان شمرده نمی شد ، سخن سرآمدِ سخنوران و اهل بلاغت و فصاحت عرب بود و از نظر شیوایی و عمق با قرآن همانندی داشت و از این رو ، برای همۀ مردم توان جداسازی میانِ آن و قرآن به آسانی فراهم نمی آمد و به همین خاطر ، بیم آن می رفت که میانِ آن و قرآن خلط پدید آید .

واقع این است که این مقایسه ، آکنده از مجازگویی است ؛ زیرا سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله قول فعل و تقریرِ آن حضرت است . اگر این سخن را بر صاحبانِ این دیدگاه جاری سازیم ، انطباقِ آن جز بر سنّت قولی یا بعضی از سنّتِ قولی درست نمی باشد ؛ زیرا میان سخنانی که از آن حضرت صدور یافت ، سخنانی که به طور معمول میان آدمیان جریان دارد ، بیان می شد .

افزون بر این ، بسیاری از روایاتی که از آن حضرت بیان شده است نقل به معناست ، نه نقل خود آن الفاظ .

ثالثاً : لازمۀ این نگرش ، وجوب ترک حدیث به جهت صیانتِ از قرآن نمی باشد ؛ زیرا حدیث ، مُفَسِّر قرآن است و نگارش و تدوین و درس آموزی و زیاد خواندن آن (میان یکدیگر) مسلمان را در فهمِ قرآن یاری می رساند و تعارضی میانِ آن و قرآن نیست .

بلی ، در نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله درنگ (و اندیشیدن در درستی آن) واجب است و باید بر آن تأکید ورزید و خود آن حضرت نیز هشدار داد که :

مَن کَذَبَ عَلَیّ متعمِّداً فلیتبوّأ مَقْعَده من النار ؛(1)

هرکه - به عمد - بر من دروغ بندد جایگاهش در دوزخ است .

هرکه در این جمله نیک بیندیشد ، درمی یابد که امکان همطرازی با سنّت


1- مسند احمد 1: 78؛ صحیح بخاری 1: 36؛ صحیح مسلم 1: 8.

ص:66

پیامبر و بستن دروغ بر آن حضرت وجود داشت ، به عکس قرآن که اَحَدی نمی تواند مانندِ آن را بیاورد .

اکنون می پرسیم : ناآگاهی به این حقایق روشن را چگونه به عُمَر نسبت می دهند تا آنجا که عدم فرق میان بلاغتِ قرآن - که معجزه است - و میان بلاغتِ سنّت نبوی (که لازمۀ این سخن است) ادعا شده است .

چگونه غفلت می شود از اینکه قول به اختلاط ، به کفر می انجامد ، و هرکه به احتمالِ اختلاط قرآن با سنّت بگرود ، تکذیب کنندۀ این سخن خدای متعال به شمار می رود که فرمود : «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ» (1) (قرآن را باطل درنمی آید) و این آیه که : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ؛(2) ما قرآن را فرو فرستادیم و خودمان پاسدارِ آنیم .

بعید به نظر نمی آید که عمر برای اصالت بخشی به دیدگاهش به توجیهات مختلفی دست یازید ؛ مانند ترس از اختلاط قرآن با سنّت ، یا این یادآوری که پیشینیان به کتاب های اَحبارشان مشغول شدند و کتاب خدا را واگذاردند ، یا برای درنگ و بررسی سنّت (و خودداری از شتاب زدگی در نقل آن) .

با این توجیه ها کسانی را که از پیامبر حدیث نقل می کردند محدود ساخت و بر آنان فشار وارد آورد و در تنگنا قرارشان داد .

در هر حال ، منع عُمَر از نقل حدیث و نگارش و تدوین آن ، بر خلافِ اجماع اهل قبله بر حجیّت خبر واحد است و بر خلاف اجماعی است که بیشتر اهل سنّت نسبت به عدالتِ همۀ صحابه قائل اند ، بلکه این منع بر خلاف سیرۀ عقلایی است که خبر ثقه را معتبر می داند .

عُمَر با این کار ، بسیاری از احادیث پیامبر را ضایع ساخت و در اصول مطرح


1- سورۀ فصّلت (41) آیۀ 42.
2- سورۀ حجر (15) آیۀ 9.

ص:67

شده در شریعت شک انداخت ؛ زیرا بسیاری از صحابه چیزهایی را (از پیامبر) شنیدند که دیگران نشنیدند ؛ و این ، یعنی عدم جواز نقل شنیدنی ها مگر بعد از آوردن شاهد و بیّنه بر صدور آن از پیامبر .

چکیدۀ سخن این است که این دو توجیه عُمَر برای منع حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله کافی نیست . باید توجیه دیگری را بکاویم تا در آن ، جواب قانع کننده بیابیم .

ص:68

ص:69

عامل سوم: دیدگاه ابن قُتَیْبَه و ابن حَجَر

ص:70

ص:71

ابن قُتَیْبَه(1)

و ابن حَجَر(2)

و دیگران(3)

بر این عقیده اند که نهی از نگارش حدیث به جهت جهل صحابه به کتابت ، روی داد .

لیکن این دیدگاه در برابر نقد و بررسی دوام نمی آورد و با اعتراض ها و بر نتافتن های چندی رو به روست .

محمّد عجاج خطیب در رَدّ آن می نویسد :

این سخن را نمی توان پذیرفت حدود سی و اَندی نویسنده ، کتابت وحی را برای پیامبر صلی الله علیه و آله عهده دار بودند ، و دیگرانی به دیگر امور نوشتاری آن حضرت می پرداختند .

نمی توانیم اندک بودن نویسندگان و درست ننویسی آنان را باور کنیم . این عمومیت بخشی ابن قتیبه ، مستند نمی باشد .(4)

در کتاب السنّة قبل التدوین آمده است :

نمی توانیم سبب هایی را بپذیریم که نویسندگان - از سر عادت - برای توجیه عدم تدوین می آورند ، و نمی توانیم به این سخن آنان تن دهیم که اندک بودن تدوین در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله - پیش از هر چیزی - به کمیابی نوشت افزار و کمی کاتبان و نوشتار نادرستشان ، بر می­گردد ...


1- تأویل مختلف الحدیث: 287؛ و بنگرید به، توجیه النظر (جزائری): 10.
2- هدی الساری: 4؛ و بنگرید به، فتح الباری 3: 345.
3- مانند ذهبی در سیر اعلام النبلاء 18: 541؛ و در تذکرة الحفّاظ 3: 1182، ترجمه ابو الولید سلیمان بن خلف باجی.
4- اصول الحدیث وعلومه ومصطلحه: 146.

ص:72

به کمی کاتبان و درست ننویسی آن ها نمی توانیم اعتنا کنیم در حالی که میانشان کسانی خوب و استوار می نوشتند ؛ مانند : زید بن ثابت و عبدالله بن عَمْرو بن عاص .

اگر از باب جَدَل ، کمیابی وسایل کتابت و دشواری تأمین آن ها را بپذیریم ، در رد آنان همین بس که مسلمانان قرآن را تدوین کردند و در این کار صعوبتی نیافتند ؛ پس اگر می خواستند حدیث را تدوین کنند ، فراهم ساختن این وسایل برایشان دشوار نبود ؛ چنان که بر کسانی که حدیث را به خواست پیامبر صلی الله علیه و آله نوشتند این کار سخت نبود .

پس باید اسباب دیگری را جُست ... .(1)

دکتر مصطفی اَعظمی می گوید :

اگر آشنایی آنان را به کتابت برنتابیم ، چگونه به نوشتن خودِ قرآن تن دهیم؟ آیا صحابه ، به ترتیب ، قرآن را نمی نوشتند؟!

اگر صحابه توان نوشتن نداشتند ، انگیزه ای برای منع آنان از کتابت نبود ، پس معنای این سخن پیامبر چیست که فرمود : «ولا تَکْتُبُوا عَنّی شیئاً سِوی القرآن» ؛ از من جز قرآن چیزی ننویسید .

خودِ این حدیث ، اشاره دارد به اینکه آنان قرآن و نیز غیر قرآن را می نوشتند .

باری ، وجود شمار زیادی از کاتبانِ پیامبر و ادارۀ دولتی بزرگ در عهد خلفای راشدین ، وجود کاتبانی را می طلبید که به حساب و مانند آن آشنا باشند .

بنابراین ، گریزی نیست جز این سخن که : در آن زمان شمار زیادی بودند که خواندن و نوشتن را خوب می دانستند - حتّی در عصر خود


1- السنّة قبل التدوین (محمّد عجاج خطیب): 301 - 302.

ص:73

صحابه - و دستاوردهای سیاستِ آموزشی پیامبر صلی الله علیه و آله که در عهد خود آن حضرت ثمر داد ، بعد از وفات او باید چندان برابر می شد .

بی گمان شمار زیادی از صحابه در عصر پیامبر سواد خواندن و نوشتن را داشتند ، گرچه اغلب مردم در آن زمان با کتابت آشنا نبودند ، لیکن همان کسانی که می دانستند بسنده بود .(1)

استاد خطیب بر آن است تا سببِ باورپذیری برای منع تدوین ارائه دهد . در این راستا بعضی از انگیزه های کلیشه ای را - که در آن ها بر دیگران تاخت - دوباره می آورد و می نویسد :

سبب منع تدوین رسمی سنّت در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله ناآگاهی مسلمانانِ آن زمان به کتابت و خواندن نبود - در میان آنان قاریان و کاتبانی بودند که قرآن را تدوین کردند - بلکه اسباب دیگری وجود داشت ، مهم ترین آن ها ترس از مشتبه شدن قرآن با سنّت بود ، و نیز بدان خاطر که مسلمانان با اشتغال به تدوین سنّت از کتابت قرآن و آموزش و حفظ آن باز نمانند ... .(2)

دکتر عبدالغنی ، به همین خطا گرفتار می آید . وی در ردّ سخن ابن قُتَیْبَه می نویسد :

دلیل عمده در ثبوت نهی ، حدیث ابی سعید خُدری است و از آن به دست می آید که پیامبر صلی الله علیه و آله کسانی را که از کتابتِ سنّت بازداشت ، اجازۀ نوشتنِ قرآن داد . اگر علّت نهی ، بیمِ خطا در کتابت بود ، چگونه پیامبر کتابتِ قرآن را برایشان اجازه داد ؟ (3)

سیّد هاشم معروف ، می گوید :


1- دراسات فی الحدیث النبوی 1: 73.
2- السنّة قبل التدوین: 340.
3- حجیّة السنّة: 430 و444.

ص:74

از مجموع این سخنان روشن گشت که کتابت میان مکّیان ، آن گونه که بَلاذُری - در فتوح البلدان - ادعا می کند ، نادر نبود ؛ آنجا که می نویسد : «هنگام ظهور اسلام میان قریشیان تنها هفده نفر کتابت را خوب می دانستند و در اَوْس و خَزْرج ساکن مدینه ، یازده نفر نوشتن را از همسایگان یهودشان یاد گرفتند» .

اگر این سخن درست باشد و شمار نویسندگان از این تعدادِ اندک فراتر نرود ، باید در میانِ غیر آنان کمتر از این یا معدوم باشد ... .(1)

سخن احمد امین در فجر الإسلام در این راستا گذشت .(2)

دکتر صبحی صالح در علوم الحدیث و مصطلحه می گوید :

هنگامی که می بینیم تکیه صحابه در حفظ حدیث ، تنها بر خاطر سپاری آن در سینه هاست نه بر نوشتن بر خط ها ، لازم است برای علّتِ آن ، در پی انگیزه های غیر کلیشه ای باشیم نه شیوه های سُنتی که پژوهش­گران هرگاه که به این موضوع می پردازند - از سر عادت - به آن ها اشاره می کنند .

نمی توانیم پیرو پندار آنان باشیم در اینکه کمی تدوین حدیث - در عهد پیامبر - در درجه نخست ، به کمبود وسایل کتابت بر می گردد ؛ زیرا این کمبود ، به این حد مبالغه آمیز نبود .

در هر حال ، کمبود نسبی ابزار نگارش ، از عواملِ ترک تدوین حدیث می تواند باشد ، لیکن بی گمان تنها عامل نیست . ندرتِ این اَدوات ، صحابه پیامبر را از این باز نداشت که سختی ها و دشواری ها را بر خود هموار سازند و همۀ قرآن را در پالان شتران و شاخه های


1- دراسات فی الکافی والصحیح: 14؛ دراسات فی الحدیث والمحدثین: 17.
2- بنگرید به، فجر الإسلام: 13 - 14.

ص:75

خرما و استخوان شانه و پشت و قطعه های پوست بنویسند .

اگر انگیزه های روحی و روانی برای تدوین حدیث ، پرشور می شد و قوت می یافت و به پایۀ انگیزه های کتابت قرآن می رسید ، وسایل آن را فراهم می ساختند و هر راهی را که لازم بود می پیمودند ، لیکن آنان از پیش خود و با رهنمود پیامبر ، در گردآوری حدیث شیوه ای را در پیش گرفتند که اختلاف زیادی با روش آن ها در جمع قرآن داشت .(1)

سیّد محمّد رضا جلالی بر نظر ابن حَجَر این گونه حاشیه می زند :

از مُحدِّث ، رجالی و مورّخی چون ابن حَجَر عَسْقَلانی ، جای بسی شگفتی است که چگونه این حقیقت روشن بر او پوشیده می ماند و می گوید : «لِأَنَّهُم کانوا لا یَعْرِفُونَ الکِتابة» (زیرا آنان کتابت نمی دانستند) وچنان که از سخن او برداشت می شود ، یعنی همۀ صحابه چنین بودند .

شاید سُیُوطی این لغزش ابن حجر را دریافت که عبارتش را اصلاح می کند و می گوید : «إِنَّ أَکْثَرهُم کانوا لا یُحْسِنُون الکِتابة» ؛ بیشتر آنان نمی توانستند خوب بنویسند .(2)

به این ترتیب ، روشن شد اینکه - به طور مطلق - بگوییم : «صحابه ، نوشتن نمی دانستند» سخنی ، نا استوار است ؛ زیرا کسی که نوشتن را خوب نداند ، به او نمی توان گفت : «ننویس!» . نهی از تدوین حدیث (البته این نهی ، پنداری بیش نیست) خود به خود ، گویای وجود افرادی صلاحیت دار - از میان آنان - برای نگارش است یا بیانگر تحقق رخداد کتابت است وگرنه ، نهی بیهوده می گردد (به ویژه وقتی که نهی شدید باشد) .


1- علوم الحدیث ومصطلحه: 6.
2- تدوین السنّة الشریفة: 392 - 393؛ قول سیوطی در «تدریب الراوی 1: 88» آمده است.

ص:76

محقق کتاب ثبت البلدی هنگام شرح حدیث «لا تَکْتُبُوا عَنّی شَیْئاً سِوَی القُرآنَ وَمَنْ کَتَبَ فَلْیُمْحِه» (از من جز قرآن ، چیزی را ننویسید و هرکه نوشته ، آن را محو کند) می گوید :

عبارت حدیث ، بیانگر وجود کسانی است که در دوران نخستین حیات پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث را تدوین می کردند .(1)


1- ثبت البلدی: 77 (مقدّمه محقّق).

ص:77

عامل چهارم: سخن ابو زهو و شیخ عبد الغنی

اشاره

ص:78

ص:79

استاد ابو زَهْو می گوید :

چیز دیگری که پیامبر صلی الله علیه و آله را به نهی از کتابتِ حدیث واداشت ، صیانت از توانایی حفظِ مطالب بود که عرب به آن ممتاز بودند ؛ اگر آنان احادیث را می نوشتند ، به همان نوشته ها تکیه می کردند و حفظِ حدیث را وامی گذاشتند ، و در نتیجه - به مرورِ زمان - مَلَکاتِ حفظ آن ها ضایع می شد .(1)

و شیخ عبدالخالق عبدالغنی می گوید :

قول دوم این است که نهی از کتابت حدیث به جهت ترس از اعتماد آن ها به کتابت و اهمالِ حفظ صورت گرفت (حفظی که سرشت و سجیه شان بود) و با این کار ، ملکه شان ضعیف می شد . . . به همین جهت ، این نهی ، ویژۀ کسانی بود که در حفظ قوی و مصون از نسیان اند .(2)

پیش از این سخن ، می نویسد :

در پاسداری از شرع ، حفظ و کتابت نوبتی عمل می کنند و غالباً هنگامی که یکی قوی شود دیگری ضعیف می گردد . از اینجا عاملِ دیگری را در می یابیم که صحابه را واداشت شاگردانشان را بر حفظ حدیث برانگیزند و آن ها را از کتابت بازدارند ؛ زیرا آنان می دیدند که


1- الحدیث والمحدّثون: 123.
2- حجیّة السنّة: 428؛ و بنگرید به، تدریب الراوی 2: 67.

ص:80

اعتماد بر نوشتن ، ملکۀ حفظ را در میانشان ضعیف می سازد - همان ملکه ای که جزو سرشتشان بود - و پیداست که نفس به طبیعتِ خودش رغبت دارد و آنچه را که بر خلافِ سرشتِ نفس باشد و تضعیفش سازد ، خوش ندارد .(1)

دکتر محمّد عجاج خطیب می گوید :

و بر نتافتند که اهل حدیث در دفاترشان سر فرو برند و آن ها را گنجه های علمشان قرار دهند ، و نپسندیدند که شیوۀ صحابه را در حفظ حدیث و اعتماد بر حافظه ، مخالفت کنند ؛ و سزامند بود که اعتماد بر کتاب ها ناخوشایندشان باشد ؛ زیرا در اعتماد بر نوشته ها - به تنهایی - تضعیف حافظه است و رویگردانی از عمل به حدیث.(2)

صاحب کتاب تدوین السنّة الشریفة بر کلام شیخ عبدالغنی ، این گونه حاشیه می زند :

در این کلام ، ورای یک سخنرانی زیبا ، هیچ نکتۀ علمی وجود ندارد و در آن به چیزی استدلال نمی شود ، بلکه به دور از واقعیت است ؛ زیرا بحث از حرمت تدوین حدیث است و این کلام ربطی به آن ندارد! وی در بازار گرایش ها و سرشت ها وآنچه پسند یا ناپسند سرشتِ آدمی است ، می تازد .

آیا این کار ، موجب می شود که امر شرعی مهمی - چون حدیث - در معرض نسیان - و دیگر آفاتِ حافظه - قرار گیرد؟ و ضبط و


1- حجیّة السنّة: 405.
2- السنّة قبل التدوین: 333؛ اشخاص زیر به این قول قائل اند: سمعانی در «أدب الإملاء والاستملاء: 146»؛ قاضی عیاض در «الإلماع: 149»؛ ابن اثیر در «جامع الأصول 1: 40»، ابن صلاح در «المقدّمه: 301» و در «علوم الحدیث: 192»، و دیگران.

ص:81

استوار سازی آن با کتابت و تدوین ، تحقق نپذیرد ؟(1)

دربارۀ این دیدگاه ، دو نکته را یادآور می شویم :

اول : این توجیه وقتی است که بپذیریم پیامبر صلی الله علیه و آله تدوین حدیث را ممنوع ساخت ، لیکن خواهد آمد که این نهی شرعی نیست ، و آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه روایت شده است ، صحیح نمی باشد ، بلکه احادیث نهی ، در شرایط سیاسی و پیش فرض­هایی از سوی اشخاص معینی صورت گرفت ؛ کسانی که می خواستند نقل حدیث و تدوین آن به فضای باز و گسترده راه نیابد .

دوم : اگر درستی این نظریه را بپذیریم ، لازمه اش آن است که کتابت حدیث حرام باشد . این در حالی است که مقصود از کراهتِ اعتماد بر کتابت ، حرمت نمی باشد ، بلکه بی رغبتی به آن است ، و اگر حرام می بود ، بعضی از صحابه آن را نمی نوشتند ؛ به همین جهت هنگامی که آن را حفظ می کردند محوش می ساختند (چنان که از قاضی عیاض این سخن نقل شده است) .(2)

قائل شدن به منعِ تدوین حدیث با انگیزۀ محافظت بر آن ، نوعی تناقض گویی است . چگونه می توان تصوّر کرد که معلّم شاگردانش را به فراگیری علم و دانش فراخواند و آنان را به صیانتِ محفوظاتشان از فراموشی برانگیزاند ، آن گاه سفارش کند که آموخته هایشان را ننویسند و تدریس نکنند؟!

آیا صیانت علم و نگه داری آن با کتابت و تدوین ، از حفظ و به خاطرسپاری آن بهتر و سزاوارتر نمی باشد؟!

اگر این سخن را به یاد آوریم که «نوشته ها ماندگارند و حفظ شده ها نا ماندگار» پس چرا حافظان بر حفظ حدیث و تجویز آن و به این قول که منع


1- تدوین السنّة: 370.
2- از آن ها است: عاصم بن ضمره (بنگرید به، المحدّث الفاضل 1: 382) و خالد الحذّاء (بنگرید به، تقیید العلم: 59) و عُبَیده (بنگرید به، جامع بیان العلم 1: 166).

ص:82

کتابتِ حدیث برای پاسداری از حافظه است ، تأکید می ورزند؟!

قوۀ حافظه به چه کار آید آن گاه که صحابی حافظ بمیرد؟! آیا فرشتگان در حفظ از انسان کامل تر و توانمندتر نیستند؟ چرا خدای بزرگ آنان را وامی دارد که بنویسند و می فرماید : «کِرَامًا کاتِبینَ» ؛(1) نویسندگانی بس ارجمند .

اشکال

بسا گویند : قوۀ حافظه ، ملکه ای است که با تمرین و پرورش ، قوی و تیز می شود . از این روست که می بینیم که شنوایی کور بسیار قوی تر از شنوایی بیناست ؛ زیرا به جای چشم از آن کمک می گیرد ؛ و نیز تاجر بی سواد دارای حافظه قوی تری نسبت به تاجر باسواد است ؛ چرا که اولی - بر خلاف دومی - بیشتر بر حافظه اش تکیه می کند و آن را به کار می گیرد .

پاسخ

اگر این نوع رویکرد دربارۀ ماجرای حافظه صحابه درست باشد و اینکه عرب دارای حافظۀ قوی بودند (به ویژه صحابه ، کسانی که خدا آنان را برای پاسداری از شریعت و صیانت از آن وپذیرش مسئولیت و تبلیغ آن برای آیندگان ، آماده ساخت) چگونه می توان توضیح داد آنچه را که خطیب - در روایت مالک - و بیهقی در شعب الإیمان و قُرطبی در تفسیرش به اسناد صحیح از عبدالله بن عُمَر آورده است که گفت : «تَعَلَّم عُمر سورةَ البقرة فی اثنتی عَشَرَة سنة ، فلمّا خَتَمها نَحَرَ جَزوراً» ؛(2) عُمَر سورۀ بقره را در دوازده سال آموخت ، چون به پایان برد ، شتری را قربانی کرد .


1- سورۀ انفطار (82) آیۀ 11.
2- شرح نهج البلاغه 12: 66؛ الدرّ المنثور 1: 54؛ سیرة عمر (ابن جوزی): 165؛ تفسیر قرطبی 1: 40 (در این مأخذ آمده است: فی بضع عشرة سنة)؛ تاریخ الإسلام (ذهبی) عهد الخلفاء الراشدین: 267.

ص:83

در این باره چه می توانیم بگوییم؟ آیا باید به تخطئه شیخ عبدالغنی و استاد ابو زهو (و هر که این دیدگاه را دارد) بپردازیم یا ابن جوزی و ذهبی و قرطبی را - برای این خبری که آورده اند - تخطئه کنیم؟

چاره ای نمی ماند جز اینکه چیز دیگری غیر از حافظه و نازیدن به آن در میان باشد ، که به زودی روشن خواهد شد .

استاد یوسف العشّ در مقدمۀ کتاب تقیید العلم می نویسد :

حافظۀ بیشتر مردم ناتوان تر از آن است که همۀ مباحث دانش را در بر گیرد و آن ها را از نابودی حفظ کند و از پَریدن مصون دارد ؛ و آن گاه که نزد مردمی قوی شود ناگزیر باید نزد دیگران ضعیف باشد ، پس آنان به اینان خیانت می کنند و معارفشان را ناچیز می سازند .

اصحاب جَرح و تعدیل (عالمان رجال) نام بعضی از صحابه و رُوات را که در نوشته هایشان خلط کرده اند ، در کتاب هایشان شمرده اند ؛ وَهْم و غلط در حدیث اینان از قسم اول کمتر است مگر کسانی از ایشان که تساهل ورزند ؛ مانند کسی که از غیر کتابش حدیث کند یا کتابش را به دیگری دهد و در آن زیادی و نقص پدید آید و بر وی پوشیده ماند .

به همین جهت پیشوایان حدیث ، دربارۀ کسانی که چنین نقص هایی در احادیثشان هست ، سخن گفته اند .

با توجه به این مطلب ، هرگاه کسی عادل باشد ، لیکن از حفظ حدیث نخواند و بر آنچه در کتابش هست اعتماد ورزد و حدیث بیاورد ، وظیفه اش را انجام داده و حدیثِ وی در این صورت - بی خلاف - صحیح است .(1)


1- مقدّمه تقیید العلم: 8.

ص:84

اکنون سخنِ حافظ ابن حجر را در کتاب نکتة علی ابن الصلاح ، می آوریم که در آن به توصیف راویان صحیح - پس از صحابه - می پردازد :

هرکه در روایتش بر آنچه در کتابش هست تکیه کند ، نباید بر او عیب گرفت ، بلکه وصف بیشتر راویان صحیح - بعد از صحابه و بزرگان تابعان - همین است ؛ زیرا راویانِ صحیح دو قسم اند :

بعضی شان بر احادیثی که از بَر داشتند اعتماد می کردند (هر کدامشان حدیثش را به خاطر می آورد ، تکرار می کرد و در ذهنش نقش می بست) سندهای نزدیک و کم بودن متون - در نزد بعضی شان - این کار را برای آن ها آسان می ساخت تا آنجا که کسانی هزار حدیث حفظ داشتند و جا و نشانِ آن ها را باز می گفتند ؛ به همین جهت بعضی دچار وهم و غلط شدند ؛ زیرا برای آدمی سهو و نسیان پیش می آید .

و بعضی آنچه را که می شنیدند می نوشتند و از آن محافظت می کردند و به دست کسی نمی دادند و از روی آن ، حدیث می خواندند .

این امور بیانگر آن است که مسئله آن گونه که بعضی ترسیم کرده اند ، نیست . چیز دیگری در میان است که بجاست به آن اشاره شود ؛ زیرا سنّت پیامبر تنها برای عرب نبود تا بگوییم آن ها دارای حافظۀ قوی بودند و توجیه شیخ عبدالغنی و استاد ابو زهو به میان آید ، بلکه مسلمانان فارس و ترک و دیگران آنجا حضور داشتند که می خواستند سنّت را تدوین کنند ، در این حالت ، چه باید گفت؟

اگر حفظ چیزی ]بی کتابتِ آن[ واجب بود ، آیا به ذهن نمی آید که این کار در قرآن سزاوارتر بود؟

اگر وسعت دامنۀ حفظ و قوۀ حافظه مانع کتابت چیزی باشد ، چرا از کتابتِ قرآن - با وجود شمار زیادی از حافظان - منع نشد؟

اگر حفظ ، چنین جایگاهی را داراست ، چرا دربارۀ آن ، یک صدم آیاتی که

ص:85

دربارۀ کتابت و تشویق به آن و ستایش کتابت هست ، نمی یابیم؟!

این حافظه - که ادعا شده نهی از نگارش حدیث برای حراست از آن آمد - مقصود را برنمی آورد و نیاز مسلمانان را به سنّتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله برطرف نمی سازد ؛ از این روست که ابوبکر تصریح می کند صحابه از پیامبر احادیثی را باز می گفتند که در نقل هایشان اختلاف داشتند و بی گمان ضعف حافظه و کژتابی آن ، از عوامل مؤثر در این اختلاف بود .

از سخن ابوبکر که گفت : «شما از رسول خدا احادیثی را بر زبان می آورید که در آن ها اختلاف دارید» در می یابیم که اختلاف در مسائل فرعی در آن زمان ، به جهت اختلاف شیوه های نقل صحابه پدید آمد .(1) معنای این سخن یا دروغ گویی شماری از آنان است (چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد : «ستکثر بعدی القالة عَلَیّ» ؛(2) پس از من کسانِ زیادی یافت می شوند که بر من دروغ می بندند) که با نقل های راست گویان از صحابه ناسازگار می افتاد ، و یا این اختلاف به جهت فراموشی یا سهو یا اشتباه بعضی از آن ها روی می داد ، و این نقل با روایت حافظانی که احادیث صحیح را به یاد داشتند ، اختلاف می یافت .

یا این نقل ها در ظاهر متعارض به نظر می آمدند و بر آنان که وجه جمع میان آن ها را نمی دانستند و به قرائن حالیه یا مقالیه - که رفع اختلاف را امکان پذیر می ساخت - آگاه نبودند ، پوشیده می ماند .

بنابر این ، کسی که می خواست به حدیث اطمینان یابد ، می بایست در فراگیری آن احتیاط می ورزید و هرکه در حدیثی شک می کرد شایسته بود دربارۀ آن تحقیق


1- بنگرید به کتاب «تاریخ الحدیث النبوی: 111 - 124»، تفصیل این مطلب در آنجا هست.
2- بنگرید به، المعتبر 1: 29؛ در صحیح بخاری 1: 52، حدیث 16، به اسناد از علی بن ابی طالب آمده است که پیامبر فرمود: «لا تکذِبوا عَلَیّ فإنّه مَن کَذَبَ عَلَیّ فلیلجِ النّار»؛ بر من دروغ مبندید که هرکس بر من دروغ بندد در آتش درآید.

ص:86

کند تا حدیث صحیح برایش روشن شود(1)

و حدیث دروغ را بشناسد ؛ و به صرف احتمالی که می داد جایز نبود به محو حدیث و سوزاندن آن دستور دهد وگرنه این کار ، ضایع ساختن حدیث و کوتاهی در نگهداری آن است .

نکتۀ شایان اشاره این است که : متونی که بر سخت گیری صحابه در نقل اخبار و پذیرشِ آن ها ، تأکید دارند و بیم سعد بن ابی وَقّاص و عبدالله بن مسعود و . . . از نقل حدیث (و اینکه مبادا در حدیث زیاده و کم شود) و سخن زید - که گفت : سالمند و پیر شدیم و احادیث پیامبر از یادمان رفت - همه بر نادرستی مقولۀ حراست از حافظه تأکید دارند .(2)


1- در خبری که رافع بن خدیج از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرد (و پیش از این ذکر شد) این مطلب آمده است.
2- الأضواء علی السنّة المحمدیّة: 55 - 58؛ حدیث زید در مأخذ زیادی آمده است، از جمله؛ سنن ابن ماجة 1: 11، حدیث 25؛ مسند احمد 4: 370، حدیث 19323 - 19324.

ص:87

عامل پنجم: دیدگاه خطیب بغدادی و ابن عبدالبر

ص:88

ص:89

عامل پنجم ، نظریه ای است که خطیب بغدادی و ابن عبدالبرّ به آن گرویده اند ، خطیب می نویسد :

اگر کسی بگوید : چرا عُمَر بر نتافت که صحابه از پیامبر روایت کنند و در این مورد بر آنان سخت گرفت؟

گوییم : عُمَر این کار را برای احتیاط در دین و خیر اندیشی برای مسلمانان انجام داد ؛ زیرا ترسید آنان از اَعمال دینی باز ایستند و بر ظاهر اخبار اعتماد کنند در حالی که حکمِ همۀ احادیث معنای ظاهری آن ها نمی باشد و هرکه حدیثی را بشنود فقه آن را در نمی یابد ؛ گاه حدیث مُجْمَل است و معنا و تفسیر آن از حدیث دیگر استنباط می شود .

پس عُمَر بیم داشت که حدیث بر غیر وجه خودش حمل شود یا به ظاهر لفظِ آن بسنده شود ، در حالی که حکمِ واقعی بر خلافِ آن باشد .

و همچنین در این سخت گیری عُمَر بر صحابه - در امر روایتشان -

ص:90

(ثمرات دیگری هم بود ، مثل)پاسداری از حدیثِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و ترساندن غیر صحابه از اینکه در سنّت پیامبر آنچه را که سنّت نیست ، وارد سازند .(1)

دکتر محمد عجاج خطیب - پس از نقل کلام خطیب بغدادی - می گوید :

این نظری است که ابن عبدالبر و خطیب بغدادی و دیگر پیشوایان حدیث پسندیده اند ، من نیز به آن قائلم .(2)

دربارۀ آنچه خطیب اظهار می دارد ، چند سؤال به ذهن می آید ؛ از جمله :

آیا عُمَر از پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به دین خدا دل نگران تر بود؟ ترس و احتیاط عمر چه معنا می دهد وقتی رسول خدا به سائل می گوید : «حَدِّث عنّی ولا حَرَج» (از من حدیث کن ، باکی نیست) و در سخن دیگر می فرماید : «اُکْتُبُوا وَلا حَرَج» (احادیث مرا بنویسید ، این کار مانعی ندارد)؟

چرا ابوذر غفاری (که پیامبر درباره اش فرمود : آسمان سایه نیفکند و زمین به خود ندید گوینده ای را که از ابو ذر راست گوتر باشد)(3)

و ابن مسعود و دیگران ، احتیاط نکردند و به نقلِ حدیث پرداختند؟!

باری ، اینکه عُمَر از نقل و نگارش حدیث بازداشت و صحابۀ محدّث را (مانند ابوذر و ابن مسعود و . . .) تا آخر عمر در مرکز حکومت گرد آورد و زیر نظر داشت ، آشکارا ساختگی بودن نسبتِ احادیث منع را به آنان می نمایاند . بی گمان عُمر آنان را از نقل حدیث منع کرد و مجبورشان ساخت که در مدینه بمانند بدان جهت که از پیامبر حدیث می کردند .

از این رو معقول نیست که آنان راویانِ احادیث منع باشند ؛ زیرا اگر چنین بود


1- شرف أصحاب الحدیث: 97 - 98.
2- السنّة قبل التدوین: 106.
3- مسند احمد 2: 163، حدیث 6519؛ سنن ابن ماجه 1: 55، حدیث 156؛ سنن ترمذی 5: 669، حدیث 3801؛ الآحاد والمثانی 2: 231، حدیث 986؛ الکنی (بخاری) 1: 23، حدیث 181.

ص:91

به منعی که از پیامبر شنیده بودند پایدار می ماندند و از آن حضرت چیزی را روایت نمی کردند .

اگر آنان از مانعانِ روایت و نقل حدیث بودند ، خلیفه نیازی نداشت جمعشان کند واز حدیث گویی بازشان دارد ؛ زیرا تحصیل حاصل بود .

آیا در این دیدگاه ، تحقیر صحابه نهفته نیست؟ و تکذیبِ سخن ابن حجر دربارۀ صحابه نمی باشد که : پیامبر از صحابه دروغ و خطا و سهو و شک و فخر فروشی را زدود؟!

اگر نقل صحابه تدریجی و با اجتهاد آن ها صورت گرفته باشد ، آیا رواست عُمر عملکرد آنان را نقض کند؟ و اگر چنین نباشد ، چرا از آنان خواست نوشته هایشان را بیاورند؟ آیا همین خود دلیل بر جواز تدوین نیست؟

آیا معقول است که پیامبر از نقل حدیث - که در آن رساندنِ سنّت به مردمان است - بازدارد؟ در حالی که خود فرمود :

رَحِمَ اللهُ امرءاً سَمِعَ مقالتی فَوَعا ، فَبَلّغها عَنّی ؛(1)

خدا رحمت کند کسی را که سخن مرا بشنود و حفظ کند ، و از من آن را به دیگران برساند .

جای بسی شگفتی است که ادعا می کنند احتیاط دینی در جلوگیری از نقل حدیث بود ، و درنمی یابند که احتیاط این بود که از منعِ حدیث دست بردارند ؛ زیرا با منع ، احکامِ زیادی تباه شد و به مسلمانان نمی رسید و حکم خدا پوشیده می ماند!

تحدیث و تدوین گرچه در معرض خطا و تصحیف است . . . لیکن از ماندنِ مسلمانان در نادانی و عدم شناخت احکام ، سودمندتر می باشد .

چنان چه بپذیریم که خلیفۀ دوم برای احتیاط در دین ، نگارش حدیث را


1- سنن ترمذی 5: 34، حدیث 2658؛ المسند المستخرج علی صحیح مسلم 1: 41، حدیث 12؛ سنن ابن ماجه 1: 84، حدیث 230 (و ص85، حدیث 231؛ و ص86، حدیث 236)؛ مسند احمد 4: 80، حدیث 16784 (ص82، حدیث 16800).

ص:92

منع کرد ، با این مشکل در سیرۀ عُمَر مواجه می شویم که وی در جاهلیّت(1) و صدر اسلام موضع گیری های شتاب زده داشت . این مسئله ، با بیم وی از اینکه «مردم از اعمال دینی دست بردارند و به ظاهر اخبار رو آورند» ناسازگار است ، چراکه عمر اهل بُردباری و صبر نبود ، بلکه در بسیاری از امور شتاب زده عمل می کرد و سپس پشیمان می شد .

وی از کاری که در صلح حُدَیبیّه کرد پشیمان گشت ،(2) واز رفتارش با پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که آن حضرت بر منافقی نماز خواند ، نادم بود .(3)

و چنین است عجلۀ وی در ماجرای «حَکَم بن کَیْسان» آن گاه که او را به اسارت نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند ، آن حضرت او را به اسلام دعوت می کرد و این کار به طول انجامید . عُمَر گفت : ای رسول خدا ، چرا با او این گونه سخن می گویی؟ به خدا سوگند ، این شخص هرگز اسلام نمی آورد ، بگذار گردنش را بزنم و او را به دوزخ روانه سازم!

پیامبر صلی الله علیه و آله به عُمَر توجّهی نکرد تا اینکه «حکم» مسلمان شد .

عُمَر می گوید : دیری نگذشت که دیدم «حکم» اسلام آورد و آنچه جریان یافت یادم آمد ، با خود گفتم : چگونه بر پیامبر امری را برنتافتم که او از من به آن داناتر است! آن گاه به خود تلقین می کردم که این کار را به قصد خیرخواهی خدا و رسولش انجام دادم!

عُمَر می گوید : «حَکَم» مسلمان شد و در اسلام پایدار ماند ، و در راه خدا


1- بنگرید به، المنمّق: 130.
2- صحیح بخاری 2: 978، حدیث 2581 (و جلد 3: 1162، حدیث 3011؛ و جلد 4: 1832، حدیث 1785)؛ صحیح مسلم 3: 1411، حدیث 1785.
3- تاریخ المدینه (ابن شبّه) 1: 372؛ به اِسناد از شعبی، عمر گفت: در اسلام دچار لغزشی شدم که هرگز مثل آن خطا نکردم! آن گاه داستان نماز پیامبر را بر عبدالله بن اُبی - که منافق بود - می آورد و اینکه عمر بر پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض کرد و جامه اش را گرفت تا از نماز بازش دارد (الدرّ المنثور).

ص:93

جهاد کرد تا اینکه در «بئر مَعونه» در حالی به شهادت رسید که رسول خدا از او راضی بود ، و به بهشت درآمد .(1)

وی در دوران خلافت ابوبکر نیز چنین موضع گیری هایی داشت ؛ گروهی از مؤلّفة المسلمین(2) پیش ابوبکر آمدند و سهمشان را خواستند . ابوبکر سهم آن ها را نوشت و به دستشان داد . پیش عُمَر رفتند ، نوشتۀ ابوبکر را به او نشان دادند تا سهم آن ها را پرداخت کند ، عمر خروشید و در آن تُف انداخت و نامه را سوی آن ها پرت کرد . . .

آنان نزد ابوبکر بازگشتند و گفتند : تو خلیفه ای یا عُمَر؟! ابوبکر پاسخ داد : اگر خدا بخواهد او خلیفه است .(3)

در دورانِ خلافتش بارها در امور مختلف عجولانه تصمیم قطعی گرفت ؛ نصر بن حجّاج را تبعید کرد بدان جهت که زنی او را صدا زده بود ،(4)

طلاق سه بار ]در یک مجلس[ را قانونی کرد ،(5)

می خواست طلای خانه خدا را برگیرد اما به جهت اعتراض صحابه ، از این کار منصرف شد ،(6)

و ...

با وجود این نگرش در روش عُمَر ، نمی توان باور داشت که او برای احتیاط ، از تدوین حدیث منع کرد ؛ زیرا وجود شتاب زدگی و خودرأیی های وی باحواسْ جمعی و احتیاط ، همخوانی ندارد .


1- طبقات ابن سعد 4: 137 (و به نقل از آن در الخصائص الکبری 2: 26؛ و المنتظم 3: 209).
2- مقصود کافرانی اند که برای گرایش به اسلام، از بیت المال سهمی به آنان داده می شد (م).
3- بنگرید به، فضائل الصحابه (ابن حنبل) 1: 292؛ روح المعانی 10: 123؛ الاکتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء 3: 90؛ کنز العمّال 3: 914، حدیث 9151؛ تاریخ دمشق 9: 196، ترجمه 797.
4- طبقات ابن سعد 3: 285؛ الاستیعاب 1: 326؛ الاصابه 6: 485، ترجمه 8845؛ المبسوط (سرخسی) 9: 5.
5- صحیح مسلم 2: 1099، حدیث 1472؛ مستدرک حاکم 2: 214، حدیث 2792 - 2793؛ مسند احمد 1: 314، حدیث 2877؛ سنن بیهقی 7: 336، حدیث 14749 - 14751.
6- الأحکام (ابن حزم) 2: 152 (و جلد 6، ص249)؛ فتح الباری 3: 456 - 458؛ سنن ابی داود 2: 315، حدیث 2031؛ سنن ابن ماجه 2: 1040، حدیث 3116؛ سنن بیهقی 5: 159، حدیث 9511.

ص:94

دربارۀ عمل صحابه چه بگوییم؟ خردمندانه نیست که بگوئیم آنان در دین احتیاط نمی کردند ، بلکه آنان احتیاط را در نگرشی مخالف با دیدگاه خلیفه می دانستند .

چگونه می توان گفت که کار عمر از روی احتیاط بود با اینکه صحابه تدوین سنّت را یادآورش شدند؟ ولی او با خودرأیی همۀ کتاب ها را سوزاند و از تدوین حدیث منع کرد !

آیا مخالفت با صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله احتیاط است؟!

احتیاط در این بود که خلیفه با نظر اکثر صحابه همسو شود ؛ زیرا خدا می فرماید : « ... وَأمرهم شُوریٰ بینَهُم» ؛(1) مسلمانان [واقعی] آنان اند که در کارها با هم مشورت می کنند .

از آنجا که عُمَر دَم از اصلِ شورا می زد ، مخالفتش با پیشنهاد صحابه ، احتیاط شکنی و ویران سازی اَصل شورا به شمار می رفت .

با این حقایق ، ضعف این نظریه روشن می گردد ، و در برابر نقد و واشکافی نمی تواند دوام بیاورد .از این رو ، به دنبال عاملی دیگر می رویم ، شاید به چاره ای دست یابیم .


1- سورۀ شوری (42) آیۀ 38.

ص:95

عامل ششم: دیدگاه بعضی از مستشرقان

ص:96

ص:97

خاور شناس آلمانی «شبر نجر» می نویسد :

هدف عُمَر - تنها - تعلیم عرب بیابانی نبود ، بلکه می خواست آنان را بر شجاعت و ایمان دینی قوی پایدار نگه دارد تا فرمان روایان عالَم بسازد . کتابت و توسعۀ معرفت با این هدف ، تناسب نداشت .(1)

شبر نجر ، می خواهد از منع تدوین عمر سوء استفاده کند تا وانمود سازد که انتشار اسلام براساس قلدری - تهی از معرفت - روی داد . کتابت و گسترش معرفت - به نظر وی - با شجاعت عرب بیابانی و روحیه جنگی عُمَر تناسب نداشت .

این سخن از گمراه سازی های مستشرقان و از ادعاهایی است که آنان - بی دلیل و برهان - در هوا رها می سازند .

خاور شناس دیگری «ژوزف ، شاخت» ادعا کرده است که میان احادیث مسلمانان حدیث فقهی صحیحی وجود ندارد ، بلکه احادیث آن ها - بعدها - در چارچوب مصلحت اندیشی های مذهبی ساخته و پرداخته شد .(2)

«گلدزیهر» ازاین هم فراتر می رود و ادعا می کند که همۀ روایاتِ تدوین شده ساختگی اند و کتاب های حدیثی منسوب به عصر اول ، بی پایه می باشند .(3)

و دیگر نظرات پوچ و یاوۀ فراوانی که ابراز شده است .


1- تدوین السنّة الشریفه: 530 (به نقل از دلائل التوثیق المبکّر: 230 - 231).
2- بنگرید به، دراسات فی الحدیث النبوی وتاریخ تدوینه، اثر دکتر اَعظمی، و کتاب شاخت: The Origins of Muhammadan Jurisprudence
3- از بحث های وی: Muhammedanische studiee به زبان آلمانی، نشر سال 1890م.

ص:98

بعضی از نویسندگان مسلمان (مانند اسماعیل اَدهم ، در رساله ای که در سال 1353 هجری چاپ شد) بر این باور است که اَحادیث صحاح اهل سنّت اصل و ریشه ثابتی ندارند ، بلکه مشکوک می باشند و بیشترشان ساختگی به نظر می رسند .(1)

برای آگاهی بیشتر نسبت نظرات موهوم خاور شناسان و پاسخ های آن ها می توان به کتاب دکتر محمّد مصطفی اَعظمی «دراسات فی الحدیث النبوی» مراجعه کرد یا کتاب ابو زهو «الحدیث والمحدّثون» و دیگر کتاب ها را (که در ردّ نظریات و نسبت های دروغ مستشرقان نوشته شده است) نگریست .

ما شایسته نمی دانیم به این افتراهای واهی و بی دلیل ، پاسخ گوییم .


1- بنگرید به، دراسات فی الحدیث النبوی 1: 27 (به نقل از السنّة ومکانتها: 213) و محمّد عبده و دکتر توفیق صدقی و سیّد رشید رضا و دیگران، به بسندگی قرآن از سنّت، گرویده اند (دراسات فی الحدیث النبوی 1: 26).

ص:99

عامل هفتم: دیدگاه بیشتر نویسندگان شیعه

اشاره

ص:100

ص:101

چکیدۀ سخن بیشتر نویسندگانِ شیعه پیرامونِ منع تدوین حدیث ، این است که نهی از آن برای محدود ساختنِ نشر فضائل اهل بیت علیهم السلام و ترس از شهرت یافتن احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله در برتری علی علیه السلام و فرزندانش(1)

و ویژگی هایی که بر امامت آن ها دلالت دارد ،(2) صورت گرفت . این امر در زمانِ معاویه - کسی که مردم را به لعن امام علی در خطبه های نماز جمعه بر منابر مسلمانان فرا می خواند - شدّت یافت .(3)

این عامل از وضعیّت امّت اسلامی - پس از پیامبر - و ساختار سیاسی ، اجتماعی سازمان خلافت به دست می آید و اینکه فعالیّت فرهنگی از تحرکات سیاسی جدا نمی باشد .

از آنجا که خلیفه نمی خواست در نظام جدید جایگاهی به اهل بیت علیهم السلام دهد - بلکه می کوشید آنچه را تکیه گاه آن هاست از ایشان بگیرد - بعید نمی نماید که تصمیم های اخیر عمر بن خطّاب در منع تدوین حدیث ، بدین منظور باشد .

این نظریه به سخنی که خطیب بغدادی از عبدالرَّحمان بن اَسود از پدرش نقل کرده جان می گیرد ، وی می گوید :


1- دراسات فی الحدیث والمحدِّثین: 22؛ تاریخ الفقه الجعفری: 134.
2- تدوین السنّة الشریفه: 415 و421 و470 و534 و557؛ الشیعة الامامیّة ونشأة العلوم (دکتر علاء قزوینی): 123 - 124.
3- معالم المدرستین 2: 57؛ الصحیح من السیرة (سیّد جعفر مرتضی) 1: 177؛ نیز بنگرید به، شرح نهج البلاغه 20: 17؛ جواهر المطالب (ابن دمشقی) 1: 140.

ص:102

عَلْقَمه کتابی را از مکّه یا یمن آورد ، جزوه ای که در آن احادیثی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت . از عبدالله ]بن مسعود[ اجازه خواستیم و بر او درآمدیم و آن جزوه را به او دادیم . وی کنیزش را صدا زد ، آن گاه طشتِ آبی خواست . گفتیم : ای ابا عبدالرَّحمان ، در آن ها بنگر! چر اکه اَحادیثِ خوبی در میانشان هست!

وی آن ها را در آب محو می کرد و می گفت : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ»(1) (ما شیوا و گویاترین سخن را با وحی این قرآن ، برایت حکایت می کنیم) قلب ها ظرف اند! آن ها را به قرآن مشغول دارید و به غیر قرآن مپردازید .(2)

آنان که به این سبب گرویده اند نتیجه گرفته اند که ابن مسعود از مسیر اهل بیت انحراف یافت و گفته اند : وی از علی

علیه السلام روی گرداند(3) یا به این موضوع اهمیتی نمی داد و آن صحیفه را نابود ساخت و درصدد برآمد این توهّم را زنده سازد که قرآن از آنچه در آن صحیفه است بسنده می کند .(4)

بنابراین ، هدف اساسی در منع تدوین حدیث ، نابودسازی ادلۀ امامت بود . سببِ صحیح دیگری - در اینجا - به نظر نمی آید .(5)

نقد و بررسی

بر این نظریه ، دو اشکال وارد است :

اول : با مراجعه به منابع می توان به سخنانی از ابن مسعود دست یافت که تأکید دارند وی به تحدیث و تدوین فرا می خواند و به خاطر همین موضع گیری ،


1- سورۀ یوسف (12) آیۀ 3.
2- تقیید العلم: 54.
3- دراسات فی الکافی والصحیح: 19؛ دراسات فی الحدیث والمحدّثین: 22.
4- تدوین السنّه الشریفة: 413.
5- بنگرید به، تدوین السنّة الشریفة: 421 و470.

ص:103

در زمان عُمَر بن خطاب به مدینه احضار شد و تا پایانِ دوران خلافت عمر زندانی گردید .

بعضی از این نصوص ، چنین اند :

— عَمْرو بن میمون روایت می کند که : شامگاه پنجشنبه ای نشد که نزد ابن مسعود نروم ... .(1)

— عبدالله بن زبیر می گوید : به پدرم گفتم چرا نمی شنوم که از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث کنی ؛ چنان که از ابن مسعود و فلانی و . . . می شنوم .(2)

— از اَبو قِلابَه نقل شده است که ابن مسعود گفت : به علم بچسبید پیش از آنکه (از میانتان) رخت بربندد! کوچِ علم به این است که اهلِ آن از میان بروند ، هیچ کدامتان نمی دانید کی بدان نیاز می یابید! به زودی گروه هایی را می یابید که شما را به کتابِ خدا دعوت می کنند در حالی که آن را پشت سرشان انداخته اند .(3)

— مَعْن می گوید : عبدالرّحمان بن عبدالله بن مسعود کتابی را آورد و سوگند خورد که پدرش آن را با خطِ خودش نوشته است .(4)

— در فصل (قرائت) از کتاب صحیح بخاری به نسخه ای اشاره شده است که نزد بخاری بود یا از روی آن نوشت و از اصحابش حکایت می کند که آنان برای طلب علم و تدوین آن می کوچیدند .(5)

— از شَعْبی نقل شده است که گفت : در پهنۀ گیتی کسی را چون «مسروق»


1- سنن دارمی 1: 95، حدیث 270؛ سنن ابن ماجه 1: 10، حدیث 23؛ مسند احمد 1: 452؛ حدیث 4321؛ التمییز (امام مسلم قُشَیری): 174.
2- سنن ابن ماجه 1: 14، حدیث 36؛ مصنّف ابن ابی شیبه 5: 295، حدیث 26242؛ مسند احمد 1: 165، حدیث 1413؛ و بنگرید به، صحیح بخاری 1: 52، حدیث 107.
3- تذکرة الحفّاظ 1: 16؛ مجمع الزوائد 1: 126؛ الجامع (معمر بن راشد) 11: 252، حدیث 20426؛ اعتقاد اهل السنّة 1: 87، حدیث 108.
4- جامع بین العلم 1: 72؛ و بنگرید به، مصنّف ابن ابی شیبه 5: 313، حدیث 26429.
5- به نقل از الدراسات (دکتر اعظمی): 127.

ص:104

کوشا در طلبِ علم سراغ ندارم ؛ اصحاب عبدالله بن مسعود (آنان که سنّت را برای مردم می خواندند و آموزش می دادند) علقمه بود و مسروق و ...(1)

— ابن عیّاش می گوید : شنیدم مُغیره می گفت : حدیث از علی را راست نمی داند به جز کسانی از اطرافیان عبدالله بن مسعود(2)

(همچون عَلْقَمَه ، که به دوستدارانِ علی معروف بودند) .

— در تاریخ فَسَوی آمده است : نوۀ ابن مسعود پیشِ معن کتابی را آورد که به خط پدرش عبدالرحمان بود ، و روایات ابن مسعود وپاره ای از آرای فقهی وی را در برداشت .(3)

— طَبَرانی از عامر بن عبدالله بن مسعود روایت می کند که وی بعضی از احادیثِ پیامبر صلی الله علیه و آله وپاره ای از فتاوای ابن مسعود را نوشت و پیش یحیی بن اَبی کثیر ، فرستاد .(4)

— علاوه بر این شواهد ، دربارۀ ابن مسعود گفته اند : وی جزو شش نفر صحابۀ نخستینی است که سوی اسلام شتافتند ، و رسول خدا به او فرمود : «إنّک لَغُلام مُعَلّم»(5) (تو جوانی و آموزگار) و فرمود : «مَن أحبَّ أن یسمعَ القرآن غَضّاً فَلْیَسْمَعْه من ابن اُمّ عبد» ؛(6)

هرکه دوست دارد قرآن را تازه و شاداب بشنود ، از ابن اُمّ عبد بشنود .

عُمَر بن خطّاب نیز ، ابن مسعود را به کوفه فرستاد تا امور دین را به کوفیان بیاموزاند .


1- جامع بیان العلم وفضله (ابن عبدالبرّ) 1: 94؛ تهذیب الکمال27: 454؛ سیر أعلام النُبَلاء 4:65.
2- صحیح مسلم 1: 13، حدیث 7؛ المدخل الی السنن الکبری 1: 132، حدیث 82.
3- تاریخ فَسَوی 3: 215؛ الدراسات: 154.
4- المعجم الکبیر (طبرانی) 10: 56، حدیث 9942.
5- الاصابه 4: 234، رقم 4957؛ فتح الباری 1: 252؛ الاستیعاب 3: 988، حدیث 1659؛ حلیة الأولیاء 1: 125؛ سیر أعلام النبلاء 1: 465؛ اُسُد الغابه 3: 255؛ المنتظم 5: 30.
6- الاستیعاب 3: 990، حدیث 1659.

ص:105

از این عبارات در می یابیم که ابن مسعود در فرهنگ اسلام چهرۀ درخشانی دارد . او مردم را به قرائتی وا می داشت که از رسولِ خدا صلی الله علیه و آله شنید تا اینکه با ضرب و شتمِ عثمان پهلویش شکست .(1)

کسی که چنین وضعیتی دارد باید در نقل هایی که دربارۀ او می شود ، درنگ ورزید و این سخن را که او به منع تحدیث و تدوین گرایش داشت پذیرفت و با احتیاط و دقّت ، به وارسی این گونه نسبت ها پرداخت .

دوم : ذیل خبر علقمه را - که خطیب آورده است - در غریب الحدیث (اثر ابن سلاّم) نمی یابیم ؛ زیرا در آن نیامده است که احادیث دربارۀ خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود .(2)

افزون بر این ، آنچه در اینجا نقل کرده اند بر خلاف آن چیزی است که دربارۀ ابن مسعود بیان می شود که وی از دوازده نفری می باشد که خلافتِ ابوبکر را برنتافتند .

از سخنانِ اوست که گفت :

ای قریشیان ، شما می دانید و برگزیدگانتان آگاه اند که اهل بیت پیامبر از شما به آن حضرت نزدیک ترند . اگر شما به قرابت با پیامبر ، خلافت را ادعا می کنید و می گویید ما در ایمان سبقت گرفتیم ، خاندانِ پیامبرتان از شما به آن حضرت نزدیک تر و با سابقه ترند ... به جاهلیت پیشین خود بازنگردید که از زیان کاران خواهید شد .(3)

— مشهور است که ابن مسعود فضائل پنج تن (اصحاب کسا) به ویژه حسن و حسین را نقل می کرد .(4)


1- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 3: 43، به نقل از واقدی.
2- غریب الحدیث (ابن سلاّم) 4: 48؛ حجیّة السنّة: 396.
3- الخصال: 464، الابواب الإثنی عشر.
4- به این مآخذ بنگرید؛ مسند ابی یعلی 9: 25، حدیث 5368؛ مجمع الزوائد 9: 179؛ کامل الزیارات: 112 (باب 1) حدیث 5.

ص:106

— در الإصابه و دیگر کتاب ها از ابو موسی حکایت شده است که گفت :

من و برادرم از یمن آمدیم ، بر این باور بودیم که ابن مسعود یکی از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد ؛ زیرا او و مادرش را می دیدیم که به خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و شد دارد .(1)

— ابن مسعود از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کرد که خلفای پس از آن حضرت ، دوازده نفرند ، به شمار نُقَبای بنی اسرائیل .(2)

— خَزّاز در کفایة الأثر با ذکر سند از ابن مسعود روایت می کند که گفت : شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود :

الأئمّةُ بعدی اثنا عَشَرَ ، تسعةٌ مِن صُلب الحسین ؛ والتاسعُ مَهْدِیُّهم ؛(3)

امامان پس از من دوازده نفرند ، نُه نفر از نسلِ حسین که نهمین آن ها مهدی آن هاست .

— احمد بن حنبل به سند خود از مسروق روایت می کند که گفت :

ما در مسجد با عبدالله بن مسعود نشسته بودیم و او برایمان حدیث می خواند . مردی درآمد و پرسید : ای ابن مسعود ، آیا پیامبرتان برایتان حدیث کرد که بعد از او چند نفر خلیفه اند؟ ابن مسعود پاسخ داد : آری ، به شمار نقبای بنی اسرائیل .(4)

— در البدایة والنهایة از ابن مسعود روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

خلفای پس از من به شمار اصحاب موسی است .(5)


1- صحیح بخاری 3: 1373 (باب مناقب عبدالله بن مسعود)، حدیث 3552؛ و جلد 4، ص1593، حدیث 4123؛ صحیح مسلم 4: 1911، حدیث 2460؛ سنن ترمذی 5: 672، حدیث 3806؛ الإصابه 4: 235، ترجمه 4957.
2- خصال صدوق: 468، حدیث 6 - 11؛ تنقیح المقال 2: 215.
3- کفایة الاثر: 23.
4- مسند احمد 1: 406، حدیث 3859؛ فتح الباری 13: 212.
5- البدایة والنهایة 6: 248.

ص:107

— حاکم نیشابوری به سند خود از ابن مسعود روایت کرده است که گفت :

پیش پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتیم ، ناگاه پیامبر شاداب بیرون آمد - آثار مسرّت و خوش حالی در سیمایش نمایان بود - از چیزی نپرسیدیم جز اینکه آگاهمان ساخت و ساکت نماندیم مگر اینکه او لب به سخن گشود ، تا اینکه نوجوانانی از بنی هاشم گذشتند که در میانشان حسن و حسین بود . چون آنان را دید در آغوششان گرفت و از چشمانش اشک سرازیر شد! پرسیدیم : ای رسول خدا ، چیزی ندیدیم که ناپسندت افتد!

فرمود : ما خاندانی هستیم که خدا برای ما آخرت را برگزید . روزی بیاید که اهل بیتم - پس از من - آواره و راندۀ شهرها شوند تا اینکه پرچم های سیاهی از مشرق برافرازد و حق را بخواهند! به آنان ندهند ، دوباره حق را بطلبند! به آنان داده نشود ؛ پس بجنگند و نُصرت یابند ... .(1)

— ابن مسعود روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : «إنّ فاطمة أحصَنَتْ فَرْجها ، فَحَرَّمَ اللهُ ذُریّتَها علی النّار»(2)

(فاطمه پاک دامن است ، خداوند ذریه او را بر آتش حرام ساخت) و «النَظَرُ إلی وجه علیّ عبادة» ؛(3) نگاه به صورتِ علی عبادت است .

— نیز ابن مسعود روایت می کند که آن زمان که علی برای مبارزه در برابر ابن


1- مستدرک حاکم 4: 511، حدیث 8434؛ المعجم الأوسط 6: 30، حدیث 5966؛ و بنگرید به، الرحلة فی طلب الحدیث 1: 146، حدیث 55 - 56.
2- مستدرک حاکم 3: 165، حدیث 4726؛ مسند بَزّار 5: 223، حدیث 1829؛ تاریخ بغداد 3: 266، رقم 1313.
3- مستدرک حاکم 3: 152، حدیث 4682؛ المعجم الکبیر 10: 76؛ الفردوس بمأثور الخطاب 4: 294، حدیث 6765 (به نقل از معاذ بن جبل)؛ حلیة الأولیاء 5: 58.

ص:108

عبد وَدّ ایستاد ، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «بَرَزَ الإیمانُ کُلُّه إلی الشرک کُلِّه» ؛(1) همۀ ایمان در برابر همۀ شرک نمایان شد .

— و نیز این سخن که : «مَنْ زَعَم أنّه آمَنَ بی وبما جئتُ به ، وهو یُبغِضُ علیّاً ، فَهو کاذِب لَیس بِمُؤمِن» ؛(2)

هرکه علی را دشمن می دارد و گمان می کند که به من و آورده هایم ایمان دارد ، دروغ گوست و مؤمن نمی باشد .

— و روایت می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچمِ مهاجران را روز جنگ اُحُد به علی علیه السلام داد .(3)

و روایات دیگری که همگی در ستایش حضرت علی علیه السلام وحضرت فاطمه علیها السلام وحضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام می باشد ، همچون :

— این سخن ابن مسعود که گفت :

ما در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله منافقان را نمی شناختیم جز به کینه توزی شان با علی بن ابی طالب .(4)

— و اینکه : حکمت ده جزء گشت ، نُه جزء آن به علی داده شد و یک جزء آن به مردم ، و علی به همان یک جزء مردم ، از خودشان داناتر است .(5)

— در خبری آمده است که ابن مسعود گفت :

قرآن بر هفت حرف نازل شد ، هر حرفِ آن دارای ظاهر و باطنی است ؛ علم ظاهر و باطن قرآن نزد علی بن ابی طالب می باشد .(6)


1- ینابیع المودّة 1: 281؛ تأویل الآیات 2: 451.
2- مناقب خوارزمی: 35؛ تاریخ دمشق 42: 280.
3- تاریخ طبری 2: 6؛ البدایة والنهایة 4: 20؛ الثقات (ابن حبّان) 1: 224؛ مجمع الزوائد 6: 114؛ الإرشاد (شیخ مفید) 1: 80.
4- الدرّ المنثور 7: 504؛ سُبُل الهُدی والرشاد 11: 290؛ روح المعانی 26: 78.
5- حلیة الأولیاء 10: 65؛ الفردوس بمأثور الخطاب 3: 27، حدیث 4666؛ البدایة والنهایة 7: 360؛ فیض القدیر 3: 46؛ فتح الملک العلی: 69؛ تاریخ دمشق 42: 384.
6- حلیة الأولیاء 1: 65 (و به نقل از آن در الإتقان 2: 493، حدیث 6370)؛ تاریخ دمشق 42: 400؛ ینابیع المودّة: 448؛ الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیه (وافی المهدی): 135.

ص:109

— و گفت : پیش پیامبر هفتاد سوره را قرائت کردم ، و تمام قرآن را نزد بهترین مردم ، علی بن اَبی طالب ، به پایان رساندم .(1)

— اَعْمَش از ابی عَمْرو شیبانی از ابو موسی روایت کرده است که گفت :

به خدا سوگند ، عبدالله ]ابن مسعود[ را ندیدم مگر اینکه بندۀ آل محمّد بود .(2)

— مشهور است که ابن مسعود به وجوبِ صلوات بر محمّد و آل محمّد در تشهُّد ، قائل بود .

در کتاب «الشفا» (اثر قاضی عیاض) از ابن مسعود روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

مَن صَلّی صلاةً ولم یُصَلِّ فیها عَلَیّ وعَلَی أهل بیتی لَمْ تُقْبَلْ منه ؛(3)

هرکه نماز بگزارد و در آن بر من و بر اهل بیتم صلوات نفرستد ، از او نپذیرند .

و سخنانِ فراوان دیگری که نمی خواهیم به درازا کشد ، در آنچه آوردیم برای اهل دقت کفایت است .

معروف است که ابن مسعود بارها در وقایع گوناگون با عثمان مخالفت کرد و آنچه را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید - با وجود فشارهای سیاسی - باز می گفت .

اگر این سخنان دربارۀ ابن مسعود درست باشد ، آیا قلبِ انسان به آنچه خطیب - به نقل از علقمه - حکایت می کند ، اطمینان می یابد؟

و اگر حکایتِ خطیب را دربارۀ ابن مسعود بپذیریم ، با این روایت چه کنیم که او در نماز بر فاطمه علیها السلام و دفنِ او حضور یافت؟

آیا این ، همان ویژگی ممتاز شیعیان خالص و مُحِبان برگزیدۀ علی نمی باشد؟

اگر ابن مسعود از محبان اهل بیت بود ، چگونه ممکن است احادیثی را که دربارۀ آن هاست محو سازد؟


1- المعجم الکبیر 9: 76، حدیث 8446؛ المعجم الأوسط 5: 101، حدیث 4792؛ المسترشد (طبری) 278؛ تاریخ دمشق 42: 401؛ سبل الهدی والرشاد 11: 403 (به نقل از طبرانی).
2- سیر أعلام النبلاء 1: 468؛ المعرفة والتاریخ (فسوی) 2: 541 - 542؛ تاریخ دمشق 33: 84 و151.
3- بنگرید به، أضواء علی السنّة المحمدیّه: 86 (به نقل از شفاء).

ص:110

صدوق در کتاب «خصال» و «اَمالی» با سند از علی روایت کرده است که فرمود :

«زمین برای هفت نفر خلق شد ، به ]برکتِ[ آن هاست که مردم روزی داده می شوند و بر آن ها باران می بارد و در کارها ظفر می یابند» و عبدالله بن مسعود را یکی از آنان شمرد و فرمود : و آنان کسانی اند که بر فاطمه علیها السلام حضور یافتند .(1)

نیز پس از این ماجرا ، ابن مسعود در نماز بر ابوذر و غسل و کفن و دفنِ او حضور یافت .

هر آنچه در شأن ابن مسعود هست ، امتیازی برای اوست ؛ زیرا روایتِ صحیح از پیامبر صلی الله علیه و آله است که دربارۀ وفات ابوذر فرمود : «تَشْهَدُه عِصابةٌ من المؤمنین»(2) (گروهی از مؤمنان بر جنازۀ ابوذر حاضر می شوند) و در روایت کَشّی هست که : «رجالٌ مِن أُمّتی صالحون»(3) (مردانی صالح از امتم) .

این جمله ها آشکارا به ارجمندی ابن مسعود اشاره دارد .

سیّد مرتضی در کتاب «الشافی» می گوید :

میانِ امت در پاکی ابن مسعود و فضل و ایمانِ او ، اختلافی نیست و اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را ستود و بر او درود فرستاد ، و او نیک فرجام از دنیا رفت .(4)

نهی ابن مسعود - بر فرض صحّت صدور آن - احتمال می رود برای قصه هایی باشد که در آن احادیث بود ؛ زیرا راوی می گوید :

فَجَعَل یَمْحوها بیده ویقول :


1- خصال صدوق: 361؛ روضة الواعظین: 280؛ تنقیح المقال 2: 215. شایان ذکر است که ما پژوهش مفصلی دربارۀ ابن مسعود داریم و در آن ثابت کرده ایم که فقه ابن مسعود به فقه اهل بیت نزدیک است، نظر بعضی از بزرگان نیز چنین است؛ و این تحقیق، آنچه را خطیب دربارۀ ابن مسعود می آورد تضعیف می کند.
2- مستدرک حاکم 3: 388، حدیث 5470؛ مجمع الزوائد 9: 331 (هیثمی می گوید: رجال این روایت صحیح اند، و بزار آن را به اختصار آورده است)؛ الاستیعاب 1: 254؛ طبقات ابن سعد 4: 233 - 234.
3- اختیار معرفة الرجال 1: 283، حدیث 117؛ الدرجات الرفیعه: 252 (باب عمّار بن یاسر وأخباره).
4- بنگرید به، تنقیح المقال 2: 215؛ الکنی والألقاب 1: 217 (به نقل از کتاب الشافی).

ص:111

«نحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أَحسنَ القَصَصِ ...» ؛(1)

به دستش آن ها را محو می کرد و می گفت : [خدا می فرماید :] «ما نیکوترین سرگذشت ها را برایت حکایت می کنیم» .(2)

در خبر دیگر سخنی آمده است که این نظر را تأیید می کند :

مردی شامی پیش عبدالله بن مسعود آمد ، صحیفه ای با خود داشت که در آن بعضی از سخنان ابو درداء و قصه های او بود ، گفت : ای عبدالرحمان ، آیا سخنانِ برادرت ابو درداء را در این صحیفه نمی نگری؟

ابن مسعود آن را گرفت و شروع به خواندن و نظر در آن کرد تا اینکه به منزلش رسید ، پس گفت : ای کنیز ، تشتی پر آب برایم بیاور! آن گاه احادیث را در آب می مالاند و می خواند : «الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ * إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ ...» ؛(3) الر ، این آیاتِ کتاب مُبین است ، ما قرآن را به زبانِ عربی نازل کردیم تا شاید عقلتان را به کار بندید ، ما نیکوترین داستان ها را حکایت می کنیم .

آیا قصه هایی بهتر از داستان های خدا می خواهید؟ یا حدیثی نیکوتر از سخن خدا را خواستارید ؟! (4)

در خبر ابن مسعود سه احتمال هست :

الف) محو روایات به جهت وجودِ فضائل خاندانِ پیامبر صلی الله علیه و آله باشد ؛ چنان که بعضی از بزرگان شیعه - در عامل هفتم - بر این باورند .

ب) نابود کردن آن ها برای قصه هایی باشد که در میانِ آن ها بود ؛ زیرا ابو


1- سورۀ یوسف (12) آیۀ 3.
2- تقیید العلم: 54.
3- سورۀ یوسف (12) آیۀ 1-3.
4- تقیید العلم: 54.

ص:112

درداء و کعب اَحبار در نقل داستان های امّت های پیشین که با عقاید اسلامی مرتبط بود (و یا دیگر داستان ها) تسامح داشتند .

و نیز استشهاد ابن مسعود به این آیه که : «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أحسَنَ القَصَص ...» (1) چرا که محققان ، داستان ها و اندرزها را یکی از اسباب دوازده گانه یا شانزده گانه ای دانسته اند که کسانی را به ساخت حدیث واداشت.(2)

ج) امور دیگری در میان بود ]که ما از آن بی خبریم[ .

احتمال می رود که ابن مسعود به چنین قصه هایی دربارۀ اهل بیت آگاه شد که آن ها را نمی پسندید ، از این رو آن ها را با آب پاک کرد .

پس منحصر ساختن تعلیل به احتمال اول و آن را علت اساسی شمردن ، مسامحه ای آشکار است .

شایان توجه است که کسانی در استقلال رأی ابن مسعود - مانند بعضی­از صحابه - خدشه کرده اند ، لیکن این کار نباید بعید به نظر آید ؛ زیرا وی مرجع مردمان بود و آنچه را فتوا می داد امکان داشت مستند به خبر صحیحی باشد که نزد او هست یا با اِعمال نظر و استنباط فتوا دهد .

این شیوه را نزد بعضی از تابعان یا پیروانِ تابعان نیز می یابیم ؛ مانند فتواهای ابو حنیفه ، سُفیان ثَوری ، حسن بَصری و دیگران .

موضع گیری های اینان و استقلال رأیشان به معنای همگامی با دولت نیست ، آنچه را ابراز داشتند گاه موافق نظر سلطان بود و گاه با اصولی که نزد آن ها وجود داشت همانند بود .

بنابراین ، گرایش های اینان انفعالی یا برای دوستی ]و همدستی[ با سلاطین نبود . ما در کتاب وضوء النبی به شرح و بسط این سخن پرداخته ایم .

آری ، اینان چون مقداد و عمّار و ابوذر و حُذَیْفَه - از صحابه یا تابعان - که به


1- سورۀ یوسف (12) آیۀ 3.
2- بنگرید به، السنّة قبل التدوین: 210؛ الحدیث والمحدّثون: 265.

ص:113

فقه علی علیه السلام و روشِ او اعتقاد داشتند و آن را سنّت پیامبر می دانستند (نه چیز دیگر را) نبودند ، بلکه به اصولی معتقد بودند و به مبانی ای گرویدند که به اختلاف در نگرش هایشان انجامید .

این سخن بر فرض کوتاه آمدن (و پذیرش ادعای مطرح شده) بود وگرنه واقع این است که با ارزیابی نگرش فقهی ابن مسعود ، نمی توان آن را در فهرست قائلان به رأی شمرد ؛ گروهی دربارۀ یک مسئلۀ شرعی بارها به او رجوع کردند و او پاسخ می داد که بدان آگاهی ندارد .

اگر فتوا دادن بر ابن مسعود (به جهت نبود دیگران) واجبِ عینی نمی شد ، فتوا نمی داد .

در روایت احمد بن حنبل می خوانیم :

گروهی نزد ابن مسعود آمدند و دربارۀ زنی پرسیدند که مردی با او ازدواج می کند و از مَهر نام نمی برد و پیش از آمیزش با زن می میرد .

نزدیک یک ماه نزد ابن مسعود درآمد و رفت بودند و می گفتند باید نظرت را بگویی!

ابن مسعود گفت : مَهر او مثلِ صداق زنان هم شأن اوست ، (نه مهر کم و ناچیز و نه زیاد و هنگفت) و این زن از شوهر ارث می برد و باید عدۀ وفات نگه دارد .

این حکم اگر صواب و درست باشد از خداست و اگر خطا باشد از من است و از شیطان ، و خدای بزرگ و رسولش از آن پاک اند .

در پی این سخن ، گروهی از قبیله اَشجع (که در میانشان جَرّاح و ابو سنان بود) بلند شدند و گفتند : گواهی می دهیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارۀ زنی از طایفۀ ما - که بِرْوَع دخترِ واشِق گفته می شد - مانند حکم تو قضاوت کرد .

ابن مسعود از این هماهنگی سخنش با قضاوت پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار

ص:114

شادمان شد .(1)

بر خلافِ آنچه از ابن شاذان نقل شده است ،(2) ابن مسعود کسی نبود که حق و ناحق را با هم بیامیزد و خلفای ]باطل[ را دوست بدارد یا با آنان همسو شود .

کتاب های صحاح و سُنَن از علی علیه السلام نقل کرده اند که دربارۀ ابن مسعود فرمود :

عَلِمَ الکتابَ والسنّة ثمّ انتهی ، وکفی بذلک علماً ؛(3)

به کتاب و سنّت دانا بود و از آن فراتر نرفت ، و همین آگاهی برای آدمی بس است .

یا این سخن حضرت که :

قرأَ القرآنَ وأحَلَّ حلالَه وحَرَّمَ حرامَه ، فقیهٌ فی الدین ، عالِمٌ بالسُنّة ؛(4)

ابن مسعود قرآن را قرائت می کرد و حلالش را حلال و حرامش را حرام می دانست ، در دین فقیه (و آگاه) بود و سنّت می دانست .

آری ، فضائل ابن مسعود در کتاب های دیگران از آنچه نزد شیعه هست ، بیشتر است و همۀ آن ها بزرگواری و ارزشمندی و منزلتِ والای او را می نمایاند .

آنچه را خطیب نقل می کند و آنچه در استدلال بزرگان شیعه مورد توجّه قرار گرفته است ، نمی تواند دلیل قانع کننده بر نظریۀ آنان باشد ؛ زیرا :

اولاً : جملۀ «أحادیث فی أهل البیت ، بیت النبی» (در آن صحیفه احادیثی دربارۀ خاندان پیامبر بود) صراحت ندارد که آن احادیث در فضائل اهل بیت بود ، بلکه احتمال می رود که آن احادیث در مذمّت اهل بیت یا غُلُوّ نسبت به ایشان بود ؛ و این احتمال با آنچه در سیرۀ ابن مسعود هست و فضائلی که وی دربارۀ


1- مسند احمد 1: 447، حدیث 4276؛ سنن بیهقی 7: 246، حدیث 14195؛ سنن النسائی (المجتبی) 6: 121، حدیث 3354؛ السنن الکبری (نسائی) 3: 316، حدیث 5515.
2- بنگرید به، معجم رجال الحدیث 11: 344 - 345، رقم 7172 عبدالله بن مسعود.
3- مصنّف ابن اَبی شیبه 6: 385، حدیث 32238؛ حلیة الأولیاء 1: 129؛ طبقات ابن سعد 2: 346؛ مستدرک حاکم 3: 360، حدیث 5392.
4- مستدرک حاکم 3: 357، حدیث 5380؛ سیر اعلام النبلاء 1: 492؛ مفتاح الجنّة (سیوطی) 1: 70.

ص:115

اهل بیت روایت می کند ، هماهنگی دارد .

ثانیاً : آنچه مُدَّعی اذعان می دارد که : «منع از تدوین برای محو فضائل اهل بیت و ادلۀ امامت ، مطرح شد» با نهی عامی که از شیخین صادر گشت همخوانی ندارد و دلیل اخص از مُدَّعاست ؛ چراکه ابوبکر به طور عمومی از نقل حدیث منع کرد و به بسنده کردن بر قرآن فراخواند و این کار را پس از سوزاندن احادیث پانصدگانه اش انجام داد ، و عُمَر از کسانی که نزدشان احادیث بود خواست که پیش او بیاورند تا ببیند کدام راست و درست تر است .

اگر اینان تنها خواستار محو فضائل و دلایل امامت بودند و هدفی جز این نداشتند ، ابوبکر می توانست از میان آن پانصد روایت ، روایاتی را که در فضائل و خلافتِ اهل بیت است حذف کند و دیگر روایات را باقی گذارد ؛ و همچنین عُمَر - وقتی نوشته های حدیثی را پیش او آوردند - می توانست احادیثِ فضائل را نابود سازد و بازمانده را در کتابی گرد آورد و دستور دهد که مسائلِ ارث را از آن ها برگیرند ؛ و نیز می توانست احادیثِ تفسیر و اخلاق و فضیلت های ]انسانی[ و اندرز و ارشاد و مانند آن را به کسانی واگذارد که عهده دارِ وعظ و ارشادند و خلیفه به آن ها اعتماد داشت . با این کار ، واقعیتِ امر از دید مسلمانان پنهان و پوشیده می ماند و حق با باطل مشتبه می گشت .

باری از این توجیه که منع از تدوین ، به جهت نابود سازی فضائل اهل بیت صورت گرفت ، لازم می آید که بپذیریم عُمَر جرأت نداشت از نقل روایاتِ فضائل علی و اهل بیت به طور ویژه جلوگیری کند ، دست به دامان منعِ عام از نقل حدیث شد تا در ضمن آن ، مانع انتشار احادیثِ فضائل شود!

با مطالعۀ سیرۀ عُمَر می توان دریافت که وی تُند مزاج و درشت خو بود و از کسی نمی ترسید و باک نداشت . در تاریخ آمده است که وی بر کسانی که خلافتِ ابوبکر را برنتافتند و در بیتِ فاطمه تحصُّن کرده بودند (علی ، عبّاس ، فَضل بن عبّاس ، زُبَیر ، خالد بن سعید ، مقداد ، سلمان ، ابوذر ، عمّار ، بَراء بن عازب ، اُبَی بن

ص:116

کعب ،(1)

سعد بن اَبی وَقّاص و طلحه بن عُبَیدالله . . .) یورش آورد ، و با شعلۀ آتش پیش آمد تا خانه را به آتش کشد که با فاطمه رو به رو شد ، فاطمه علیها السلام فرمود : ای فرزند خطّاب ، آمده ای تا خانه مان را آتش زنی؟! عمر پاسخ داد : آری ، مگر اینکه به جمعِ امّت درآیید ! (2)

در کنز العُمّال آمده است :

عمر به فاطمه گفت : هیچ کس - بعد از پدرت - برای ما دوست داشتنی تر از تو نیست! به خدا سوگند ، این محبت بازم نمی دارد از این که دستور دهم اگر این افراد نزدت گرد آیند ، خانه را به آتش کشم ! (3)

و در نقل الإمامة والسیاسة می خوانیم :

عُمَر آمد و آنان را که در خانۀ علی بودند صدا زد (که بیرون آیند) آنان خودداری ورزیدند . آن گاه وی هیزم خواست و گفت : سوگند به کسی که جانِ عمر به دست اوست ، خارج شوید وگرنه هرکه را در خانه باشد می سوزانم! به او گفتند : ای اَبا حفص ، در این خانه فاطمه هست! گفت : باشد .(4)

و در أنساب الأشراف عبارت چنین است :

ابوبکر سوی علی پیک فرستاد که برای بیعت بیاید ، آن حضرت از این کار سرباز زد . عُمَر به همراه مشعلی آمد وجلوِ در ، با فاطمه رو به رو شد ، فاطمه گفت : ای پسر خطّاب ، می خواهی خانه ام را آتش زنی؟! عمر گفت : آری ، این کار دستاورد پدرت را استوارتر


1- بنگرید به، تاریخ یعقوبی 2: 124.
2- العقد الفرید 5: 13؛ تاریخ أبی الفداء 1: 156؛ أنساب الأشراف 1: 278 (و در چاپی، ص586).
3- کنز العمّال 5: 651؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 2: 45.
4- الإمامة والسیاسة 1: 30.

ص:117

می سازد .(1)

این متون و دیگر گزارش ها که درشت خویی عمر و سخت گیری وی را در بیان نظراتش می نمایانند ، دلالت دارند بر اینکه کسی که چنین روش و رفتاری داشت بعید نبود از تدوینِ همۀ احادیث - تنها با انگیزه نابودی فضائل اهل بیت - جلوگیری کند .

اگر عُمَر در پی این هدف می بود ، از اَحَدی باک نداشت و از تردید صحابه نمی هراسید و در آنچه می خواست درنگ نمی ورزید و برای تدوین ، خطوط قرمز تعیین می کرد ؛ چنان که دربارۀ «مُتْعَه» با جرأت و قدرت گفت : «دو متعه در عهد رسول خدا بود ، آن دو را حرام می سازم و مرتکبانِ آن را مجازات می کنم» .

بنابراین ، مسئله خلافت و گستاخی بر زهرا علیها السلام و گرفتن فدک از آن حضرت و دستگیری علی علیه السلام برای بیعتِ اجباری با ابوبکر و . . . یک چیز است ، و منع از تدوین برای غرضی ، چیز دیگر می باشد .

ثالثاً : در تاریخ ثبت است که ابوبکر و عُمَر دربارۀ فضائل علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله روایاتِ زیادی را نقل کرده اند . محب الدین طبری بابی را با این عنوان منعقد ساخته است : «ذکر ما رواه أبوبکر فی فضائل علیّ» (نقلِ آنچه ابوبکر در فضائل علی روایت کرد) . . . از جمله احادیث این باب ، روایات زیر است :

— عبادت بودن نگاه به علی .

— برابری کفِ دستِ علی با دستِ پیامبر .

— اینکه پیامبر برای علی خیمه ای زد و برای فرزندانش خیمه ای دیگر .

— این حدیث که : علی نسبت به پیامبر ، به منزلۀ پیامبر است نسبت به پروردگار .

— اینکه احدی از صراط نمی گذرد مگر با جوازی که علی آن را بنویسد .


1- أنساب الأشراف 1: 586؛ عبدالله بن سبأ 1: 133.

ص:118

— این سخن پیامبر که فرمود : هرکه شاد می شود از اینکه نزدیک ترین خویشاوند به من را بنگرد ، به علی نگاه کند .

— اینکه ابوبکر کسی را که توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله را از او خواست ، به علی حواله داد .(1)

در المستدرک علی الصحیحین از عمر نقل شده که گفت :

علی بن ابی طالب سه خصلت را داراست که اگر یکی از آن ها را داشتم برایم از شتران سرخ موی محبوب تر بود!

گفتند : آن ها کدام اند؟

گفت : ازدواج با فاطمه - دختر رسول خدا - سکونت در مسجد با پیامبر صلی الله علیه و آله که هر آنچه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد روا می باشد برای او نیز رواست ، و دادن پرچم روز جنگ خیبر به دست او .(2)

حاکم می گوید :

اِسناد این حدیث صحیح است .(3)

آورده اند که عُمَر بن خطّاب - در زمان خلافتش - اَحکام دین را از علی می پرسید و یاد می گرفت ، در مناقب خوارزمی آمده است :

دو مرد پیش عمر آمدند و پرسیدند : طلاق کنیز چگونه است؟ عمر سوی گروهی از مردان رفت که در میانشان مردی اَصلع (موی جلو سر ریخته) وجود داشت و از او سؤال کرد که حکم طلاق کنیز چیست ، وی پاسخ داد تا دو بار به دست شخص است .

عمر سوی آن دو نفر آمد و گفت : دو بار است .


1- الریاض النضره 3: 232.
2- مستدرک حاکم 3: 135؛ حدیث 4632 (به اسناد از ابی هُرَیره از عمر) و بنگرید به، مصنَّف ابن ابی شیبه 6: 369، حدیث 32099 (به اسناد از ابن عمر از عمر).
3- همان مصادر.

ص:119

یکی از آن دو گفت : تو خلیفه ای و ما نزدت آمده ایم و از طلاق کنیز می پرسیم ، آن گاه تو پیش مردی می روی و از او می پرسی! به خدا سوگند ،با تو هم سخن نشوم!

عُمَر گفت : وای بر تو! آیا می دانی این شخص کیست؟! او علی بن ابی طالب است! از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود : اگر آسمان ها و زمین را در یک کفۀ ترازو نهند و ایمان علی را در کفۀ دیگر بگذارند و بسنجند ، ایمان علی بر آسمان ها و زمین سنگینی می کند(1) .

و نیز از عمر روایت شده که گفت : «علیّ أقضانا»(2)

(قاضی ترین ما علی است) ، «لولا علی لَهَلَکَ عُمَر»(3) (اگر علی نبود عمر هلاک می شد) ، «لا أبقانی الله لِمُعْضِلَة لیس لها أبوالحسن» ؛(4) خدا در مشکلی باقی ام نگذارد که ابوالحسن نباشد .

در تاریخ دمشق عُمَر از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود :

إنما علی مِنّی بمنزلة هارون من موسی اِلّا اَنَّه لا نبیّ بعدی ؛(5)

علی نسبت به من چون هارون است نسبت به موسی ، جز اینکه بعدِ من پیامبری نیست .

همچنین از عمر این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که گفت :

أنت أوّل النّاس


1- مناقب خوارزمی: 77، فصل 13 (در چاپ 1414 قم، ص131، حدیث 145)؛ تاریخ دمشق 42: 34؛ مناقب علی (ابن مغازلی): 289، رقم 330؛ الریاض النضرة 2: 167؛ الفردوس بمأثور الخطاب 3: 363، حدیث 7294 (و به نقل از آن در کنز العمّال 11: 616، حدیث 32992).
2- مستدرک حاکم 3: 345، حدیث 5328؛ مسند احمد 5: 113، حدیث 21123؛ مصنّف ابن أبی شیبه 6: 138، حدیث 30129؛ مجموع الفتاوی (ابن تیمیّه) 16: 482.
3- فیض القدیر4: 357؛ الاستیعاب3: 1103؛ فتح الملک العلی:71؛ تأویل مختلف الحدیث1: 162.
4- الغدیر 6: 106؛ شرح نهج البلاغه 1: 18؛ مستدرک حاکم 1: 628، حدیث 1683؛ سبل السلام 2: 206 (در دو مأخذ اخیر با اندکی تفاوت).
5- تاریخ بغداد 7: 463؛ تاریخ دمشق 42: 166 - 167.

ص:120

إسلاماً وأوّلُ النّاس إیماناً ؛(1)

ای علی ، تو نخستین مسلمانی و اولین مؤمن .

در صحیح بخاری در باب مناقب علی ، از عمر نقل شده است که گفت : رسول خدا در حالی رحلت کرد که از علی راضی بود .(2)

مُحبّ الدین طبری بابی را می آورد با این عنوان : «فی ذکر ما رواه عُمَر فی علی» (در نقلِ آنچه عُمَر دربارۀ علی روایت کرده است) و در این باب احادیثی را از عمر می آورد ، از جمله :

حدیث رایتِ روز خیبر ، حدیث آرزوی یکی از سه ویژگی علی ، حدیث منزلت ، روایتِ رجحان ایمان علی بر آسمان ها و زمین ، حدیث غدیر ، و این سخن عمر که گفت : «امارت را دوست نمی داشتم مگر امروز» آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود : تو را برانگیزم سوی . . . ، وگفتار وی (در تبریک به حضرت علی علیه السلام ) : تو مولای همۀ زنان و مردان با ایمان گشتی ؛ وکلام او که دربارۀ علی گفت : او مولای من است ، حوالۀ مسائل قضایی بارها به آن حضرت و این سخن وی که گفت : «آشناترین ما به امر قضاوت علی است» و رجوع عمر به نظر آن حضرت دربسیاری از مسائل .(3)

آنچه بیان شد اندکی است از بسیار ، که ابوبکر و عمر در فضائل علی علیه السلام روایت کرده اند .

بی گمان صحابه فضائل علی علیه السلام را در عهد ابوبکر و عُمَر شیخین باز می گفتند و نقلشان به زمانِ پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص نداشت .

حاکم به سند خود از عقاب بن ثعلبه روایت می کند که گفت :

در دوران خلافتِ عُمَر ، ابو ایّوب انصاری برایم حدیث کرد که : رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی بن


1- کنز العمّال 13: 124، حدیث 36395 (به نقل از ابن نجّار).
2- صحیح بخاری 3: 1357؛ فتح الباری 7: 72.
3- الریاض النضرة 3: 295.

ص:121

اَبی طالب دستور داد با ناکثان و قاسطان و مارقان(1) پیکار کند .(2)

اگر این توجیه درست باشد که ابوبکر و عُمَر تنها برای محو فضائل اهل بیت (یا دلایلِ امامت) از تدوین حدیث بازداشتند ، و این سخن صحیح باشد که نقل فضائل خاندانِ پیامبر صلی الله علیه و آله به نظامِ حاکم آسیب می رسانْد و با سیاستِ جاری حکومت سازگاری نداشت ، قول ابو ایّوب درست نبود و احادیثِ فراوانی که در کتاب های صحاح و سنن پراکنده اند (و بر امامت اهل بیت دلالت دارند) به ما نمی رسید ، مانند این سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود :

— علیٌّ مع القرآن والقرآنُ مع علیّ ؛(3) علی با قرآن است و قرآن با علی .

— إِنّی مُخلِّف فیکم الثَّقَلَیْن : کِتابَ الله وَعِتْرَتی أَهْلَ بَیتی ؛(4) میانتان دو چیز نفیس می گذارم : کتاب خدا و عترتم ، اهل بیتم .

— مَثَلُ أهل بیتی کَسَفینة نوح ؛ مَن رَکِبها نجا ، ومن تَخَلَّف عنها هَوَی وغَرَقَ ؛(5) مَثَلِ اهل بیت من ، چونان کشتی نوح است ، هرکه به آن درآید نجات می یابد و هرکه از آن سر باز زند ، می اُفتد و غرق می شود .

— مَن کنتُ مَولاه فَهذا علیٌّ مَولاه ؛(6) به هرکه مولا منم ، علی است مولای او .

و سخنانِ بسیاری دیگر . . .


1- مقصود از «ناکثان» طلحه و زبیرند که پیمان شکستند، و مراد از «قاسطان» معاویه و پیروانش می باشند، و منظور از «مارقان» خوارج نهروان اند (م).
2- مستدرک حاکم 3: 150.
3- مستدرک حاکم 3: 134، حدیث 4628؛ المعجم الصغیر 2: 28، حدیث 720؛ فیض القدیر 4: 356.
4- مسند احمد 3: 17، حدیث 11147؛ سنن دارمی 2: 524، حدیث 3316؛ المعجم الاوسط 4: 33، حدیث 3542؛ و منابع دیگر.
5- فضائل الصحابة (ابن حنبل) 2: 785، حدیث 1401؛ الجامع الصغیر 2: 533، حدیث 8162؛ مستدرک حاکم 2: 373، حدیث 3312؛ المعجم الاوسط 4: 10،حدیث 3478.
6- سنن ترمذی 5: 633، حدیث 3712؛ سنن ابن ماجة 1: 45، حدیث 121؛ سنن بیهقی 5: 131، حیث 8468 - 8472؛ و دیگر مصادر.

ص:122

لیکن انصاف این است که بگوییم ابوبکر و عُمَر گرچه فضائل اهل بیت و دلایلِ امامتِ آن ها را روایت می کردند ، اما از روشن گری ها و بگومگوهایی که موضوع جانشینی امام علی علیه السلام را آشکار می ساخت ، به شدّت می پرهیختند و یا هر آنچه را که صحابه را مخالف با رأی و اجتهاد (کسانی که مؤیّدان تعبُّدِ محض به قرآن و سنّت بودند) می نمایاند ، برنمی تافتند .

ابوبکر و عُمَر ، گرچه عرصه را برای نقل فضائل - به تنهایی - تنگ نکردند ، لیکن نمی پسندیدند امور مربوط به خلافتشان میان مردم انتشار یابد . از این رو ، ابوبکر به منصرف سازی مسلمانان از گفت و گو دربارۀ خلافت دست یازید و مانعِ احادیثی شد که دربارۀ برحق بودن علی علیه السلام بود ؛ زیرا بیان و تفسیر و کشف ابعادِ این گونه احادیث ، پایه های حکومت را می لرزاند ، نه نقلِ صرف روایات .

شیخ عبدالرَّحمان بن یحیی معلمی یمانی می نویسد :

اگر برای مرسلۀ ابن ابی مُلَیْکه اَصلی باشد ، وجودِ آن پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله نشانۀ آن است که به امر خلافت مربوط می شد .

گویا مردم پس از بیعت اختلاف ورزیدند ؛ بعضی می گفتند ابوبکر اهلیّت دارد ؛ چراکه پیامبر چنین و چنان فرمود ، و برخی بدان جهت که پیامبر صلی الله علیه و آله فلان و بهمان را نام برده بود ، دیگری را سزاوارِ خلافت می دانستند . ابوبکر دوست می داشت که مردم را از فرو رفتن در این امر ، روی گردان سازد .(1)

و می­بینیم : عُمَر ، عبدالله بن عبّاس را (که با اخلاص از خلافت علی علیه السلام دفاع می کرد) زیاد گوشه می داد و تهدید می کرد .

پس از آنکه با عُمَر دربارۀ برحق بودن و شایستگی امام علی به خلافت ، مشاجره کرد ، عُمَر گفت : ای ابن عبّاس ، از تو سخنی به من رسیده که دوست ندارم آن را باز گویم تا منزلتت نزدم از بین برود! ابن عبّاس پرسید : چه سخنی؟ عمر گفت : به من رسانده اند که تو پیوسته می گویی : «خلافت را از روی حسد و ظالمانه از ما گرفتند!» و آن گاه که ابن


1- الأنوار الکاشفه: 54.

ص:123

عبّاس به دفاع از این سخن پرداخت و در برابر عُمر کوتاه نیامد و می خواست برود ، عُمَر به او گفت : من چونان گذشته حق تو را پاس می دارم .(1)

در بگومگوی دیگری ، عُمَر از سخن ابن عبّاس بی قرار شد ، ابن عبّاس می گوید : سپس عُمَر از من رو گرداند و به شتاب دور شد ، من هم بازگشتم(2) .

در ماجرای دیگری منع عُمَر از بیانِ موضوع خلافت و سزامند بودن اهل بیت به آن ، وضوحی دو چندان می یابد آنجا که ابن عبّاس با احتجاج خود ، عُمَر را مات کرد (و نتوانست چیزی بگوید) به ابن عبّاس گفت : این سخن را با دیگران مگوی ، اگر آن را از غیر تو بشنوم - میان این دو کوه - خواب از سرم می پَرَد .(3)

در نسخه ای دیگر آمده است که عُمَر گفت : اگر آن را از دیگری بشنوم ، در این سرزمین ، راحت نخواهی خُفت!

به هر حال ، ترس عُمَر از شنیدن این حدیث از شخصِ سومی - از این دو متن - نمایان است ؛ زیرا این کار ، یعنی شوراندن مردم بر ضدّ حکومت و فروپاشی ستون های مشروعیت حکومت مبتنی بر اجتهاد و رأی .

از این سخت گیری و از نقل فضائل به وسیلۀ ابوبکر و عمر و . . . درمی یابیم که در این امر چرخش سیاسی زیرکانه ای رخ داد ؛ از سویی نقلِ فضائل و شنیدن بعضی از آن ها تا خطوط اصلی سیاستشان ناآشکار بماند ، و از دیگر سو جلوگیری از عبور از مرزهایی که برای نقل حدیث و چیزهایی که می توان حدیث کرد ، کشیده شد .

با این سخن ، روشن می شود که نابود سازی فضائل اهل بیت علیهم السلام - در ماجرای منع تدوین - عامل اول و آخر نبود ، هرچند نمی توان انکار کرد که این عامل ، تأثیری جزئی داشت ؛ به ویژه منع احادیثی که به اصل خلافت ارتباط


1- تاریخ طبری 2: 577 - 578؛ شرح نهج البلاغه 12: 52 - 55.
2- شرح نهج البلاغه 12: 46.
3- نظم درر السمطین: 133.

ص:124

می یافت ، عاملی که خود زیر چتر منعی گسترده ، برای هدفی وسیع تر و گسترده تر و پردامنه تر قرار گرفت .

چکیدۀ سخن

آنچه را خطیب بغدادی (م 463 ق) در تقیید العلم می آوَرَد ، نمی تواند دلیل تام و کاملی بر این نظریه باشد ؛ زیرا واژۀ «اَهل بیت» در روایتِ قاسم بن سلاّم (م 224 ق) وجود ندارد . افزون بر این ، اشکالاتی بر این دیدگاه وارد است .

منع از تدوین و نقل حدیث تنها به این تعلیل منحصر نمی باشد تا سبب اساسی در این ماجرا ، انتشار نیافتن فضائل خاندان پیامبر و نابود سازی آن ها عنوان گردد .

ابن مسعود و روایات منع

روایاتی که دربارۀ منع از تدوین - در تقیید العلم - از ابن مسعود وارد شده است به آنچه از صحیفۀ علقمه آورده اند منحصر نمی شود ، بلکه دسته ای از احادیث است که مجموع آن ها به هفت روایت می رسد :

1 . به اسناد از ابن فُضَیل ، از حُصَین بن عبدالرَّحمان بن مُرَّة نقل شده است که گفت :

ما نزد عبدالله (بن مسعود) بودیم که ابن قُرَّه کتابی را آورد و گفت : «این کتاب را در شام یافتم ، مطالب آن شگفت زده ام ساخت ، آن را برایت آوردم» .

عبدالله در آن نگریست ، سپس گفت : «پیشینیان شما به پیروی شان از کتاب های دیگر و ترک کتاب خودشان ، هلاک شدند!» .

آن گاه تشت آبی خواست و مطالب کتاب را در آب شست و پس از آن ، نابودش کرد .(1)

2 . به اسناد از عبدالرَّحمان بن اَسود ، از پدرش روایت شده که گفت :

من و علقمه به جزوه ای دست یافتیم و با آن پیش عبدالله روانه شدیم و درِ خانه اش نشستیم . خورشید غروب کرد (یا نزدیک بود غروب کند) که وی از خواب


1- تقیید العلم: 53؛ مضمون این حدیث در سنن دارمی 1: 134، حدیث 477 آمده است.

ص:125

برخاست و کنیزش را فرستاد که برو بنگر چه کسی پشتِ درِ منزل است؟ او آمد و برگشت و گفت : علقمه و اَسود . عبدالله گفت : دعوتشان کن به اندرون نزدم آیند . ما داخل شدیم ، گفت : گویا زیاد پشت در ماندید؟ پاسخ دادیم : آری . پرسید : چرا در نَزَدید؟ پاسخ دادیم : از بیم آنکه مبادا خواب باشی! گفت : دوست نمی دارم درباره ام چنین گمانی کنید ، این لحظه ، ساعتی است که ما آن را با نماز شب مقایسه می کنیم .

گفتیم : این صحیفه را یافتیم ، در آن حدیث عجیبی هست! ابن مسعود گفت : ای کنیز ، بیا و تشت بیاور و در آن آب بریز!

آن گاه ابن مسعود آن صحیفه را با دست خود محو می کرد و می خواند : «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أحسَنَ القَصَص . . .» ؛(1) ما نیکوترین سرگذشت ها را برایت حکایت می کنیم .

گفتیم : به آن نگاه کن ، حدیث خوب (نیز) در آن هست!

ابن مسعود آن را محو می کرد و می گفت : این قلب ها ظروف اند! آن ها را به قرآن مشغول دارید نه غیر آن .(2)

3 . به اسناد از عبدالرَّحمان بن اَسود ، از پدرش روایت شده که گفت :

علقمه کتابی را از مکّه یا یَمَن آورد (صحیفه ای که در آن احادیثی دربارۀ اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت) ما از عبدالله اذن خواستیم و بر او درآمدیم و آن صحیفه را به او دادیم . وی کنیزش را صدا زد و تشت آبی خواست!

گفتیم : ای ابا عبدالرَّحمان ، در آن بنگر! احادیثِ پسندیده ای دارد!

وی آن ها را در آب پاک می کرد و از بین می برد و می خواند : «نَحنُ نَقُصُّّ عَلَیکَ أحسَنَ القَصَص ...» (3) (ما شیوا و گویاترین سخنان را با


1- سورۀ یوسف (12) آیۀ 3.
2- تقیید العلم: 53 - 54؛ مانند این روایت در جامع بیان العلم وفضله 1: 66، هست.
3- سورۀ یوسف (12) آیۀ 3.

ص:126

وحی این قرآن ، برایت باز گفتیم) این قلب ها ظرف هایی اند ، آن را به قرآن مشغول دارید و به ماسوای قرآن سرگرم نسازید .(1)

4 . به اسناد از سلیم بن اَسود روایت شده که گفت :

من به همراه عبدالله بن مِرْداس بودم ، ناگهان با یک مرد نخعی صحیفه ای دیدیم که در آن قصه هایی با آیات قرآن بود . با او در مسجد وعده گذاشتیم ، عبدالله بن مِرْداس گفت : جزوه را به یک درهم می خرم! در مسجد منتظر آمدن آن شخص بودیم که ناگهان مردی آمد و گفت : بیایید ، عبدالله شما را فرا می خواند .

سلیم می گوید : حلقه جمعیّت را شکستیم و خود را به عبدالله بن مسعود رساندیم ، دیدیم که آن صحیفه به دست اوست!

عبدالله گفت : نیکوترین رهنمودها هدایت محمّد است و بهترین سخن کتاب خداست ، و بدترین اُمور ، نوپیداهایی (بدعت ها) است که شما حدیث می کنید و برایتان حدیث می شود ، آن گاه که چیز نو (و بی پیشینه و ریشه) دیدید بر شما باد همان هدایت نخست! چراکه اهل کتاب پیش از شما را این صحیفه و مانندِ آن هلاک ساخت ؛ قرن اندر قرن آن را ارث بردند تا اینکه کتاب خدا را چنان پشت سرشان انداختند که گویا از آن بی خبرند .

مردی که جای صحیفه را می دانست سوگند دادم که آن را برایم بیاورد ، به خدا قسم اگر می دانستم که به «دَیْرِ هند»(2) است سویش رهسپار می شدم .(3)

5 . به اسناد از اَشعثِ بن سلیم ، از پدرش روایت شده که گفت :

من با مردمانی در مسجد هم نشین بودم . روزی بر آنان در آمدم ، دیدم نزدشان صحیفه ای است که


1- تقیید العلم: 54 - 55.
2- بنگرید به، پانویس 136.
3- تقیید العلم: 55.

ص:127

آن را می خوانند ، در آن ذکر و حمد و ثنای خدا بود و مرا شگفت آمد . به صاحب صحیفه گفتم : آن را به من ده که نسخه ای از رویش بنویسم! گفت : آن را به مردی وعده داده ام ، صُحُفت را آماده ساز تا هنگامی که او فراغت یافت به تو دهم .

من صُحُف خودم را آماده ساختم ، یک روز به مسجد درآمدم ، دیدم غلامی از میان مردم می گذرد و می گوید : به خانۀ عبدالله بن مسعود بشتابید! مردم سوی آنجا روانه شدند و من هم با آنان رفتم ، ناگهان دیدم که آن صحیفه در دست اوست و می گوید : بدانید که آنچه در این صحیفه می باشد فتنه و گمراهی و بدعت است ، مردمان اهل کتاب پیش از شما بدان جهت هلاک شدند که پیرو دیگر کتاب ها شدند و کتاب خدا را واگذاشتند . من بر مردی که چیزی از آن می دانست سخت گرفتم تا آن را به من نمایاند . سوگند به کسی که جان عبدالله به دست اوست ، اگر بدانم از این صحیفه به «دَیْر هند» است به آنجا می روم ]تا به چنگش آورم و نابود سازم[ هرچند ناگزیر شوم این مسیر را پیاده بپیمایم .

آن گاه ابن مسعود آبی خواست و آن صحیفه را در آب شست .(1)

6 . از ابراهیم تیمی نقل شده است که گفت :

ابن مسعود دریافت که نزد گروهی از مردمان کتابی هست ، پیوسته از آنان می خواست که آن را نزدش بیاورند تا اینکه آوردند . چون آن را گرفت ، محو کرد سپس گفت : اهل کتاب پیش از شما بدان جهت هلاک شدند که به کتاب های علما و اُسقف هایشان روی آوردند و کتاب پروردگارشان را رها ساختند ، یا گفت : تورات و انجیل را واگذاشتند تا کهنه و پوسیده شد و فرائض و احکامی که در آن بود از بین رفت .(2)

7 . از عبدالرَّحمان بن اَسود ، از پدرش نقل شده که گفت :

مردی از اهل شام


1- تقیید العلم: 55 - 56؛ مضمون این روایت به نقل از اَشعث در سنن دارمی آمده است، اعتقاد اهل السنّه 1: 77 - 78، حدیث 85؛ جامع بیان العلم 1: 65.
2- تقیید العلم: 56.

ص:128

پیش عبدالله بن مسعود آمد با او جزوه ای بود که از سخنان ابو درداء و قصه های او در آن درج شده بود ، به ابن مسعود گفت : ای ابا عبدالرَّحمان ، آیا به سخن برادرت - ابو درداء - در این صحیفه نمی نگری؟ ابن مسعود آن صحیفه را ستاند و به خواندن و نگاه کردن در آن پرداخت تا اینکه به منزلش درآمد ، به کنیزش گفت : تشتی پر از آب برایم بیاور! پس از آنکه کنیز تشت آب را آورد ، ابن مسعود صحیفه را در آب فرو برد و آن را می مالاند و می خواند :

«الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ * إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ * نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ ...» ؛(1) الر ، این ، آیات کتاب روشن گر ]و متمایز از دیگر کتاب ها[ است ، ما قرآن را به زبانِ عربی نازل کردیم تا عقلتان را (در آن) به کار برید ؛ ما شیوا و گویاترین سخنان را برایت حکایت می کنیم .

آیا قصه هایی نیکوتر از قصه های خدا را می خواهید؟ آیا سخنی بهتر از سخن خدا را خواهانید ؟! (2)

اگر به مجموعه این احادیث بنگریم و به یک دیگر پیوستشان دهیم به نتایجی دست می یابیم که بر خلاف آن چیزی است که اصحاب دیدگاه پیشین ، به آن رسیدند .

توضیح این سخن را در ضمن چند نکته بیان می کنیم :

الف) از روایاتِ کتاب و دیگر احادیث به دست می آید که در بیشترِ این صحیفه ها و کتاب ها نگرش های حیرت آوری وجود داشت که پیش از آن ، مسلمانان نشنیده بودند و با سرشتِ تشریع اسلامی پیوند نمی یافت و به همین جهت ، تعجّب برانگیز بود .

اگر محتوای این کتاب ها با بافته های فکری و مأنوسات ذهنی آنان هماهنگ


1- سورۀ یوسف (12) آیۀ 1-3.
2- تقیید العلم: 54 - 55.

ص:129

می بود ، به نظرشان عجیب نمی آمد .

در این روایات ؛ عباراتی چنین آمده است : «وَجَدْتُه بالشام فَأَعْجَبَنی» (آن کتاب را در شام یافتم ، حیرتم را برانگیخت) ، «هذه صحیفة فیها حدیثٌ عجیبٌ» (این کتابی است که در آن حدیث شگفتی هست) ، «عندهم صحیفةٌ فأعْجَبَتْنی» (نزدشان صحیفه ای است که مرا به تعجّب واداشت) ، «إنّ عند ناس کتاباً یُعْجِبونَ به» (نزد مردمی کتابی هست که به آن می نازند) .

پیداست که آنچه در این کتاب ها وجود داشت ، کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله نبود وگرنه به شگفت نمی آمدند و شیفته نمی شدند ، و مانند دیگر سخنان به شمار می رفت که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می شد .

ب) این صحیفه ها (به جز کلام اَبو درداء و داستان های او) عینِ سخنِ صحابی و کسی که از پیامبر صلی الله علیه و آله یا صحابی نقل کند ، نبود ؛ زیرا در این روایات نام محدِّثان این احادیث و کسانی که از آن ها حدیث شده ، نیامده است و همین برای مسند نبودنشان بسنده می باشد ؛ چراکه گوینده معلوم نیست ، بلکه به تمام معنا مجهول است و به جهالت کاتبِ آن ها و کسی که از او این محتوا روایت شده - به طور ضمنی - تصریح شده است .

این صُحُف (و کتاب ها) این گونه تعبیر شده اند : «کتاباً وَجَدْتُه» (کتابی را یافتم) ، «أصبت . . . صحیفة» (صحیفه ای به دستم رسید) ، «جاء رجلٌ مِن أهل الشام . . . ومعه صحیفة) (مردی از اهل شام آمد . . . با او کتابی بود) ، «فَرَأَیْنا صَحیفةً مع رجل من النَخَع» (همراه یک مرد نخعی صحیفه ای دیدیم) ، «کنتُ أُجالس أُناساً . . . فإذا عندهم صحیفة» (با مردمی هم نشین بودم . . . نزدشان کتابی دیدم) ، «إنّ عندَ ناس کتاباً» (نزد مردمی کتابی هست) ، «رأیتُ مع رجل صحیفةً» (به همراه مردی صحیفه ای دیدم) .

این ها همه دلالت دارند بر اینکه مصدر و مأخذ این کتاب ها مجهول (و ناشناخته) بود ، پس اعتماد بر آن ها در هیچ حالی امکان نداشت .

و امّا صحیفه اَبو درداء چیزی جز سخنانِ خودش (و نه کلام پیامبر) را در بر

ص:130

نداشت و نیز داستان هایی که از مصادر نامعتبر به دست آورده بود .

ج) دسته ای از این کتاب ها از شام و بعضی شان از مکّه یا یمن آورده شده بودند و برخی شان را نمی دانیم از کجا آمدند! پس این صُحُف نوشته های صحابه شمرده نمی شدند و از محل نزول وحی و بیت نبوّت و مَقَرّ صحابه نیامده بودند . در بعضی شان آمده است : «کتاباً وَجَدْتُه بالشّام» (کتابی را که در شام یافتم) ، «جاء رجلٌ مِن أهلِ الشام ومعه صحیفة» (مردی از اهل شام آمد با او صحیفه ای بود) ، و در بعضی هست «مِن مکّة أو الیمن» (از مکّه یا یمن) .

ظاهر عبارت این است که تردید در آن ها از راوی نمی باشد ، بلکه در واقع و نفس الأمر ، مطلب چنین است .

و از دیگر سو به دست می آید که عامل اجتماعی و جغرافیایی در این روایت ها نقش بزرگی داشت و این به جهت نزدیکی شام به روم مسیحی بود که در آن زمان مسیحیّت در آنجا سیطره داشت . بسا این روایات «جزوات تبلیغی» بودند و مسیحیان می خواستند به وسیلۀ آن ها در فکر و اندیشه اسلامی نفوذ کنند .

پس این منقولات ، به راستی در بردارندۀ سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله نبود .

به جهت بی اعتباری این جزوه ها (که منبع و نویسنده و املاگر - روایتگر - آن ها ناشناخته بود) می بینیم که اهل بیت علیهم السلام به این نکته توجه داشتند و می دانستند که ناشناخته بودن مُحدِّث ، آن ها را از درجۀ اعتبار می اندازد ؛ لذا آنان بر صُحفی تأکید می­ورزیدند که نزد خودشان بود ، منبع و نویسنده و املاگر آن را بیان می کردند .

امام صادق علیه السلام - به کسی که آن حضرت را «صُحُفی»(1) نامیده بود - فرمود :

أنا رجل صُحُفیّ ، وقد صَدَق - أبو حنیفة - قَرَأتُ صُحُف آبائی إبراهیم


1- شخصی که دانش او برگرفته از کتاب هاست.

ص:131

وموسیٰ ؛(1)

من مردی صُحُفی ام ، ابو حنیفه راست گفت ، صُحُف پدرانم ابراهیم و موسی را خوانده ام .

امامان اهل بیت علیهم السلام در توصیف کتاب علی علیه السلام گفته اند که این کتاب ، املای علی است از میانِ دو لبِ رسول خدا صلی الله علیه و آله .

آنان علیهم السلام روشن ساختند که صُحُفشان به صورت ارثِ پسر از پدر ، از پیامبر صلی الله علیه و آله است و ائمّه علیهم السلام حافظان و کاتبانِ آن اند ، و در این صُحُف ، احکام خدا از زمان موسی و ابراهیم تا پیامبر خاتم ، هست .

در الکامل (ابن عُدَی) آمده است :

جعفر بن محمّد احادیثِ زیادی را از پدرش ، از جابر ، و از پدرش به نقل از پدرانش آورده است ، و آل البیت نُسَخی دارند که جعفر بن محمّد آن ها را روایت می کند .(2)

د) بسیاری از این صُحُف دربر دارندۀ فرائض و احکام نبود و تفسیر و شرح آیات در آن ها دیده نمی شد ؛ بلکه غیر این ها را در برداشت . ظاهراً در آن ها قصه ها و اخبار و احادیث و اَذکاری وجود داشت که خدا آن ها را حجّت قرار نداده است .

این نوع مطالب ، زاییدۀ ذهن قصه پردازان و خبرسازان بود که بر اساس جوّ حاکم وخواسته ها و تعصّبات قبیله ای (و دیگر عواملی که نقشی در اضافه و حذف وتغییر وتبدیل امور دارند) بعضی حقایق را بزرگ می ساختند و برخی دیگر را می پوشاندند .

در این نقل ها این عبارت ها را می نگریم :

— صحیفةٌ فیها کلامٌ مِن کلامِ أبی الدرداء وقِصَصٌ مِن قِصَصه ؛ صحیفه ای است در آن بعضی از گفته های ابو دردا و پاره ای از قصه های او هست .

— فرأینا صحیفةً فیها قصصٌ وقرآن ؛ صحیفه ای را دیدیم که در آن ، قرآن و داستان هایی بود .


1- علل الشرائع 1: 89؛ و بنگرید به، روضات الجنّات 8: 169؛ قاموس الرجال 8: 243؛ ریاض السالکین 1: 100.
2- الکامل 2: 134 (و به نقل از آن در تهذیب التهذیب 2: 88، رقم 156؛ السنّة قبل التدوین: 358).

ص:132

— فیها ذکر وحمد وثناء علی الله ؛ در آن ذکر است و حمد و ثنا بر خدا .

پیداست که محتوای این صُحُف (داستان های ابو درداء و احادیث بی سند) از قبیل همان قصه پردازی هایی است که امروزه در تفاسیر و دیگر کتاب های داستان های قرآنی می بینیم که از تورات گرفته شده اند :

- در ماجرای حضرت یوسف علیه السلام آمده است که : یوسف میان دو ران زن عزیز مصر (جایی که هر مردی هنگام آمیزش با زنش می نشیند) نشست .(1)

- داوود یکی از فرماندهانش را به جنگ فرستاد تا کشته شود ، و او بتواند با زنش ازدواج کند .(2)

- پس از آنکه همۀ مردم (در پی عذاب الهی) هلاک شدند ، دو دختر لوط همدست شدند که پدرشان را مست کنند و با او درآمیزند . آنان این کار را انجام دادند و از پدرشان حامله شدند و بدین گونه ، نسل آدمی استمرار یافت .(3)

- خُوَیْلد به ازدواج خدیجه با محمّد صلی الله علیه و آله راضی نمی شد . خدیجه دسیسه کرد و او را مست ساخت ، آن گاه از پیامبر خواست که به خواستگاری اش بیاید . خُوَیْلد - در حال مستی - رضایت داد ، وقتی به هوش آمد ماجرا را برایش باز گفتند ، در برابر کاری که رخ داده بود ، تسلیم شد .(4)

آیا این داستان های ساختگی جز از ناحیۀ ابو درداء و کَعْبُ الأَحبار و امثال آن دو - کسانی که از آموزه های مسیحی و یهودی اثر پذیرفته بودند - پدید آمد؟!

به همین جهت ابن مسعود - در برخورد با آن ها - این آیه را خواند که خدا می فرماید : «نَحنُ نَقُصُّ عَلَیکَ أحسَنَ القَصَص ...» (5) (ما شیوا و گویاترین سخنان


1- الاحکام (ابن حزم) 5: 154، باب 33.
2- مصنّف ابن ابی شیبه 6: 343، حدیث 31894؛ تفسیر قرطبی 15: 168، و180 - 181.
3- الکتاب المقدّس (عهد قدیم): 29؛ المیزان 10: 358 - 359.
4- سبل الهدی والرشاد 2: 166 (به نقل از سیره زُهْری) و بنگرید به: روض الأنف 1: 325.
5- سورۀ یوسف (12) آیۀ 3.

ص:133

را برایت حکایت می کنیم) و می گفت : «آیا حکایت هایی بهتر از داستان های خدا می خواهید؟ آیا بهتر از سخن خدا را خواستارید؟» و می گفت : «بهترین هدایت ها ، هدایت محمّد است و نیکوترین سخن کتاب خدا می باشد ، و بدترین امور نوپیداها (و بدعت ها)ست» .

این سخن ابن مسعود که «إنّ أحْسَنَ الهدی هدی محمّد . . .» (بهترین هدایت ، هدایت گری محمّد است . . .) اثبات می کند که آنچه را او با آب شُست و نابود ساخت ، سنّتِ محمّد (و از احادیث آن حضرت) نبود ، از مُحدَثات (و بدعت هایی) بود که ابن مسعود آن ها را برنمی تافت ، چراکه ابن مسعود آنان را که از این صُحُف دچار شگفتی می شدند به سنّت پیامبر و هدایت او و کتاب خدا ارجاع می داد ؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله عمر را توبیخ کرد آن گاه که وی از دریافتِ صُحُف اهل کتاب به شگفت آمد و حدیث پیامبر را واگذارد .

سُیُوطی نقل می کند که :

عُمَر گفت : ای رسول خدا ، اهل کتاب احادیثی را برای ما روایت می کنند که قلب هایمان را ربوده است ، قصد داریم آن ها را بنویسیم! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای پسر خطّاب ، آیا چونان یهود و نصارا سر در گم به هر کاری دست می یازید؟!

سوگند به آن که جانم به دستِ اوست با این دین حنیف ، آیین درخشان و پاکیزه ای را آوردم و همۀ سخنان ]حکمت آمیز و درس آموز[ به من داده شد .(1)

در این سخن عمر که گفت : «قد أَخَذَتْ بِقلوبنا» (قلب هایمان را ربود) نیک بیندیش و آن را مقایسه کن با سخنانی که دربارۀ کتاب هایی که نزد ابن مسعود می آوردند ، می گفتند ؛ مانند : «نزد مردمی کتابی هست که به آن فخر می فروشند» ، «در این صحیفه ، حدیث عجیبی هست» ، «نزدشان کتابی است . . . آنان را به شگفتی واداشت» ، «صحیفه ای یافتم . . . مرا شگفت زده ساخت» و . . .


1- الدرّ المنثور 5: 148؛ ارواء الغلیل 6: 38 (البانی در تعلیق بر این حدیث می گوید: حداقل این است که حدیث، حَسَن می باشد) و بنگرید به، مصنَّف عبدالرزّاق 6: 114؛ فیض القدیر 2: 720.

ص:134

در مقابل بنگر به پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله به عمر که فرمود : «لقد جِئْتُکم بها بیضاءً نقیّة» (با دین حنیف اسلام ، آئین تابناک و خالصی را برایتان آوردم) و آن را با جواب ابن مسعود مقایسه کن که به کسی که آن صحیفه شگفت زده اش ساخت ، گفت : «إنّ أحسن الهُدی هُدی محمّد» ؛ بهترین هدایت ها ، هدایت محمّد است .

این نکته را نیز افزون ساز که ما به روایتی که به این اِعجاب و آن تهدید از رسول خدا گویا باشد ، دست نیافتیم مگر همین روایاتی که از عُمر و شیفتگی او به مکتوباتِ یهود هست .

هنگامی که : در تعلیل ابن مسعود (برای محو آن کتاب ها) به دقّت بنگریم ، درمی یابیم که راه شریعت را دنبال می کند - به ویژه آنکه مطالب را با آب پاک می سازد و با آتش نمی سوزاند - با تأکید بر اینکه نیکوترین هدایت ها را محمّد آوَرْد و بهترین سخن کتاب خدا می باشد ، و بدترین امور بدعت هاست .

ابن مسعود انگیزه اش را بیشتر آشکار می سازد با این سخن که : «محتوای این صحیفه فتنه و گمراهی و بدعت است» ، «اهل کتاب پیش از شما بدان جهت هلاک شدند که به کتاب های علما و اُسقف هایشان روی آوردند و تورات و انجیل را واگذاردند تا اینکه کهنه شد و فرائض و احکامی که در آن بود ، از بین رفت» .

کتاب هایی که نزد ابن مسعود آورده می شد ، به فرائض و احکام ربط نمی یافت ؛ تنها داستان ها و حکایت ها و بعضی از اَذکار وابسته به افسانه ها و خرافه ها وزیاده گویی ها در آن ها تدوین شده بود .

از این رو ، احتمال می رود که در این صحیفه ، قصه های تمیم داری وجود داشت (راهب نصرانی که از عُمَر خواست اجازه دهد قصه سرایی کند و عمر به او رخصت داد)(1) و بسا کتاب هایی مشابه آن بود .

در این سخن ابن مسعود ، مطلب وضوح وآشکاری بیشتری می یابد که


1- المذکّر والتذکیر والذکر (ابن ابی عاصم): 63؛ کنز العمّال 10: 280، حدیث 29445 - 29446.

ص:135

گفت : «مردی را سوگند داده ام که هرجا صحیفه ای را یافت برایم بیاورد . به خدا سوگند ، اگر بدانم چنین کتابی در «دَیْر هند» است ، رهسپار آنجا می شوم» ، «سوگند به آن که جان عبدالله به دست اوست ، اگر بدانم از این کتاب در «دَیْر هند» است ، آنجا می روم ، هرچند با پای پیاده» ، و در نقل دیگر می گوید : «به خدا قسم ، اگر آن به دار الهند(1)

- مکانی دور در کوفه - باشد ، آنجا می روم ، اگرچه پیاده» .(2)

این جدیّت و اصرار ابن مسعود بر محو این کتاب ها ، نکته ای دارد و آن ، آمیختگی و بر گرفته شدن این احادیث از احادیث اهل کتاب است .

گویا ابن مسعود دریافته بود که این ها ساختة صاحبان دَیْرها و قصه ها و افسانه های اهل کتاب است که بدین وسیله ، مسلمانان ضعیف و ناآگاه و هم فکرانشان را تغذیه می کنند .

افزون بر این ، نفس آدمی به نقلِ اسطوره ها و شنیدن چیزهای عجیب و غریب ، گرایش دارد ، و بسا این قصه ها به عمد از سوی نصارا آموزش و نشر داده می شد . به همین جهت ، ابن مسعود گاه به صرف مشاهدة آن ها ، و یا حتی بدون وارسی ، به نابودی این صحیفه ها اقدام می کرد ؛ زیرا محتوای آن ها را می دانست .


1- دیر الهند، از آبادی های دمشق است و دیر هند صُغری در حیره می باشد که هند - دختر نعمان بن مُنذر - آنجا فرود می آمد؛ و دیگر هند کُبری نیز در حیره است، آن را هند جگر خوار (دختر حارث بن عمرو بن حُجر) ساخت (معجم البلدان 2: 542 - 543). و گاه مقصود از «دیر هند»، دیر هند صُغری است (الأغانی 2: 131). بنا بر همۀ تقدیرها، مراد از «دار الهند»، «دیر هند» است. به نظر می رسد منظور ابن مسعود همان دَیْری می باشد که در شام بود؛ چراکه این کتاب ها از شام آورده می شد، و از سویی شام از نظر بیانِ دوری مسافت، رساتر است؛ زیرا ظاهر این است که این سخنان از ابن مسعود در کوفه برون تراوید، بدان جهت که رُوات کوفی اند.
2- سنن دارمی 1: 130، حدیث 479؛ مصنّف ابن ابی شیبه 5: 315، حدیث 26447.

ص:136

موضع ابن مسعود در برابر این کتاب ها ، موضعی استوار است که به سبب همزمانی با تهاجمی که عُمَر آن را بر ضدّ حدیث گویی و حدیث نگاری رهبری می کرد ، منفی به نظر می آید ، لیکن خردمندان آگاه می دانند که این دو مَنع ، با هم فرق دارند .(1)

پس از رسیدن به این نتیجه (که از نگرشی همه جانبه به روایاتِ منعِ منسوب به ابن مسعود به دست آمد) می توانیم بگوییم : روایتِ «دارِمی» که در آن بیان شده محتوای آن جزوه ها «سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله والله أکبر» بود ، بسنده نیست ؛ زیرا تنها این جمله محتوای کتاب نبود ، بلکه چیزهای دیگر نیز در آن وجود داشت به قرینۀ این سخن ابن مسعود در روایت دیگر که گفت : «إِنَّ ما فی هذا الکِتاب بِدْعَة وَفِتْنَة وَضَلالة» ؛ در این نوشته ها ، به یقین ، بدعت و فتنه است و گمراهی!

زیرا اگر تنها تسبیح و تحمید و تهلیل و تکبیر در آن جزوه ها بود ، این سخن از ابن مسعود معقول به شمار نمی رفت (با اینکه خودش این ذکرها را در نمازها بر زبان می آوَرْد) بازداشتن از این کلماتِ پاکیزه از یک مسلمانِ عادی معقول نیست ، چه رسد به یک صحابی بزرگ .

و این سخن که ممانعت در کلام ابن مسعود تنها به نگارش و ثبت برمی گردد (و اینکه نوشتن است که گمراهی به شمار می رود با چشم پوشی از مطلب نوشته شده) با عبارتِ ذکر شده سازگاری ندارد و عبارت بر آن دلالت ندارد ؛ زیرا اینکه ابن مسعود می گوید : «إنّ ما فی هذا الکتاب» (آنچه در این کتاب هست) اشاره دارد به اینکه مقصود محتوای کتاب است ، نه صرفِ تدوین وثبت مطلب ، وگرنه می گفت : «بدانید که نگارش ، بدعت و فتنه و گمراهی است» .


1- عُمَر با منع تدوین، اهدافِ سیاسی و انگیزه های ویژه خود را دنبال می کرد، و غرض ابن مسعود از این کار این بود که قرآن و سنّت پیامبر از سخنانِ باطل مصون ماند و با افسانه ها و خرافه ها نیامیزد (م).

ص:137

همین سخن را دربارۀ تک روایتِ «عبدالرَّحمان بن اَسود» می گوییم که ادعا می کند در آن صحیفه ، فضائل اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود ؛ زیرا به فرض این روایت صحیح باشد ، همۀ قرائن ، بر وجود مطالب دروغین و ساختگی در آن جزوه دلالت می کند ، بسا چیزی جزو سیرۀ اهل بیت و فضائل آن ها ادعا می شود که هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد یا مبالغه است .

به هر حال ، پذیرش این مطلب که ابن مسعود فضائل اهل بیت را نابود ساخت محال است ؛ به ویژه آنکه وی از بزرگ ترین محدِّثان فضائل و ناشرانِ فرهنگ آن هاست .

افزون بر این ، ابن مسعود در شیوۀ محو مکتوبات ، چونان ابوبکر و عمر نبود ؛ زیرا به سوزاندن ونابودی گستردۀ همۀ دست نوشته­ها رونیاورد ، بلکه از روش پاک سازی با آب استفاده کرد که راهی شرعی برای محو کتاب های منحرفی است که در آن ها نامی از نام های خدا و پیامبران و اوصیا و ائمّه علیهم السلام هست ؛ چرا که سوزاندنشان حرام است و باید آن ها را در آب شست یا در خاک پنهان ساخت .

سخن بعضی از نامداران ، این رویکرد را تأیید می کند :

ابو عُبَید ، می گوید :

ابن مسعود این کتاب ها را برگرفته از اهل کتاب می دانست و از این رو ، نظر در آن ها را خوش نداشت .(1)

مُرّه می گوید :

اگر از قرآن یا سنّت بود محوشان نمی ساخت ، لیکن آن ها از نوشته های اهل کتاب بود .(2)

احتمال نزدیک تری نیز در اینجا هست و آن اینکه این کار از ابن مسعود تقیه ای یا مصلحتی یا به جهت ترس از تازیانه عُمَر سرزد ؛ چراکه می دانست عُمَر


1- جامع بیان العلم وفضله1: 66؛ سنن دارمی 1: 134، حدیث 477 (چنان که در تدوین السنّة: 341) آمده است.
2- جامع بیان العلم وفضله 1: 66؛ سنن دارمی 1: 134، حدیث 477 (چنان که در تدوین السنّة: 341) آمده است.

ص:138

دستور داد کتاب ها نابود گردد و نقل حدیث از پیامبر کاستی پذیرد ، وبعضی از صحابه برای سرپیچی از این دستور کتک خوردند و برخی دیگر زندانی شدند که ابن مسعود یکی از آن ها بود .

بعید نیست که برخورد ابن مسعود در آن بُرهه زمانی ، در راستای کنار آمدن با فضای عمومی دولت اسلامی صورت گرفت و بدان سبب که از دستورِ عمر سرباز نزند (از بیم ضرب شستِ او یا برای مدارا و مصلحت) .

از حارث بن سُوَید نقل شده که گفت :

شنیدم عبدالله بن مسعود می گفت : هیچ صاحب قدرتی نبود که می خواست مرا به سخنی وادارد تا با آن ، یک یا دو تازیانه را از من بازدارد مگر اینکه آن را بر زبان آوردم .

ابن حزم در پی این سخن می گوید :

در این زمینه ، مخالفی از صحابه با او به دست نیامد .(1)

آمده است که ابن مسعود پشت سر ولید بن عَقَبة بن اَبی مُعَیْط (والی عثمان بر کوفه) تقیه ای نماز گزارد . ولید نماز صبح را چهار رکعت گزارد و سپس گفت : برایتان بیفزایم؟! ابن مسعود ، گفت : از امروز به بعد ، پیوسته با تو در زیاده ایم !(2)

پس بر فرض صحّت نهی ابن مسعود از تدوین ، این کار می تواند برای ترس از تازیانه عُمَر و حفظِ کیانِ اسلام باشد ؛ زیرا مشهور است که وی در «مِنی» با عثمان نماز را چهار رکعت خواند تا از فتنه و شر بپرهیزد با اینکه بر خلافِ آن معتقد بود .

به ابن مسعود گفتند : مگر تو برایمان حدیث نمی کردی که پیامبر در «مِنی» نماز ظهر را دو رکعت گزارد و ابوبکر آن را دو رکعت خواند؟

پاسخ داد : آری ، اکنون هم حدیث می کنم ، لیکن عثمان امام (پیشوا)


1- المُحَلّی (ابن حزم) 8: 336، مسئله 1409.
2- شرح العقیدة الطحاویه (قاضی دمشقی) 2: 532 (چنان که در کتابِ واقع التقیّه عند المذاهب والفرق الإسلامیّه: 106، آمده است).

ص:139

است با او مخالفت نمی ورزم! مخالفت ، شر برانگیز است.(1)

از ابن عوف رسیده است که - هنگامِ اعتراض به عثمان در اتمامِ نماز در مِنی - به ابن مسعود برخورد .

ابن مسعود به او گفت : مخالفت ، شر است! دریافتم که عثمان نماز ظهر را چهار رکعت گزارد ، من هم با اصحابم آن را چهار رکعت خواندم!

ابن عوف گفت : به من خبر رسید که عثمان چهار رکعت گزارد ، من با یارانم دو رکعت خواندیم . اما اکنون همین را می پذیرم که تو می گویی ، نماز را با او چهار رکعت می گزاریم .(2)

با این شواهد ، می توان به خطِ مشی صحابه در صدر اسلام پی برد . آنان با اینکه در باطن ، عقایدشان را حفظ می کردند ، می خواستند کیانِ اسلام آسیب نبیند .

این سخن با نظر ما منافات ندارد که ابن مسعود از مروّجان نقل و نگارش حدیث بود و از راویان فضائل اهل بیت ؛ زیرا انسان گاه عقیده اش را - به جهت مصلحت یا ترس - کتمان می سازد ، که این روند در سیرۀ ابن مسعود نمایان است .

از وی روایاتی دربارۀ فضائل علی و زهرا و حسن و حسین علیهم السلام نقل شده است ، او در زمرۀ هفت نفری می باشد که در دفن حضرت زهرا علیها السلام حضور یافتند ، و از دوازده نفری است که خلافتِ غاصبانۀ ابوبکر را برنتافتند ، و فقه او نزدیک به فقه اهل بیت علیهم السلام می باشد .

این ها همه ، بر خلاف توجیهی است که بیشتر نویسندگانِ شیعه دربارۀ ابن مسعود آورده اند .

باری ، شخصی که به جهت آمد و رفت زیاد با اهل بیت از آنان به شمار می آید تا


1- سنن بیهقی 3: 144، حدیث 5221؛ البدایة والنهایة 7: 218.
2- تاریخ طبری 2: 606، حوادث سنه 29ه-؛ و بنگرید به، الکامل 3: 494؛ البدایة والنهایة 7: 154.

ص:140

آنجا که گفته اند : «ما نراه إلاّ عبدَ آل محمّد» (او را جز بندۀ آل محمّد نمی دانیم) و بر لزوم صلوات بر آل محمّد در نماز معتقد است (و شواهد دیگر) با تحلیلی که درباره اش گفته اند ، هماهنگی ندارد . خبرِ رسیده از او باید بر تقیه و مصلحت و . . . حمل شود .

بنابراین ، ما قول هفتم را به کلی انکار نمی کنیم و در عین حال ، آن را به طور مطلق صحیح نمی دانیم و سبب اساسی را منحصر در آن نمی انگاریم ، بلکه آن را نزدیک به صواب وبیانگر بخشی از انگیزۀ منع می شماریم .

اکنون زمانِ بحث از سببِ واقعی جلوگیری ابوبکر و عُمَر از تدوین حدیث است ]در این راستا[ باید دریابیم چرا خلفا مردم را به قرآن ارجاع می دادند؟

ابوبکر می گفت : «بَیینَنا وَبَیْنَکم کتابُ الله»(1) (میانِ ما و شما کتاب خدا هست) و عُمَر می گفت : «حَسْبُنا کتابُ الله»(2)

(قرآن ما را بسنده است) و «لیس بعدَ کتاب الله شیءٌ» (ورای کتاب خدا چیزی نیست) و . . .

عواملی که گذشت ، توجیهاتی اند که ابوبکر و عُمَر و بعضی از نویسندگان ، خاورشناسان ، مسلمانان شیعه و سنّی - از گذشته های دور تا زمان حاضر - آورده اند ، الآن به آخرین عامل می پردازیم ، امید است که به دلیلِ واقعی این کار دست یابیم .


1- تذکرة الحفّاظ 1: 2 - 3؛ حجیّة السنّة: 394.
2- مسند احمد 1: 334، حدیث 2992؛ مصنّف عبدالرزّاق 5: 438؛ صحیح بخاری 5: 138 (و جلد7، ص9)؛ صحیح مسلم 5: 76.

ص:141

عامل پایانی: باور ما

اشاره

ص:142

ص:143

جلوگیری از نقل و نگارش حدیث ، ناگهانی پدید نیامد و نمی توان آن را - تنها - به یک عامل نسبت داد ، بلکه چندین عوامل در پیدایش آن نقش داشتند و با پشتیبانی یکدیگر مقدّماتِ شکل گیری و گسترش ایده منع تدوین را فراهم آوردند . به نظر می رسد چهار عامل (و گاه بیش از چهار عامل) در این راستا اساسی اند :

1 . جلوگیری از تفسیر و بیانِ احادیثی که دربارۀ اهل بیت رسیده بود و روایاتی که کانونِ مکتب خلفا را نشانه می رفت .

امّا نقل فضائل - به تنهایی - بدون آگاه سازی به پیامِ نهفته ای که در آن ها وجود داشت ، در منعِ عمومی - که همۀ احادیث را دربر می گرفت - چندان مد نظر نبود .

جلوگیری از نشر عیب ها و نقایص بزرگان قریش و گروه حاکم در این چارچوب داخل می شد ؛ زیرا قرآن کریم و رسول خدا اشخاصی را ستودند و دیگرانی را نکوهیدند .(1)

آنان صحابه را از تفسیر قرآن و شأن نزول اَحکام(2) و بازگویی فضائل و مثالب


1- همین امر به تنهایی کافی بود که آنان به منع دست یازند تا بر رسوایی های خویش سرپوش نهند و فضای فکری جامعه را به سمت و سویی که خود می خواهند و می پسندند ، سوق دهند (م).
2- آیۀ «حَافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ والصَّلاَةِ الوُسْطی» (بقره، آیۀ 238) که در مصحف عایشه و حفصه و اُمّ سلمه دربارۀ قرائتشان چنین بوده است: «حَافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ والصَّلاَةِ الوُسْطی ]وصَلاةِ العَصر[ وَقُومُوا لله قَانِتِینَ» ؛ بر نمازها محافظت کنید (و اهمیّت دهید) به ویژه نماز ظهر و نماز عصر و در برابر خدا فروتن باشید. و ابن عبّاس و اُبَی بن کعب و ابن مسعود و علی بن ابی طالب آیۀ 24 سورۀ نساء را این گونه قرائت کرده اند:... «فَمَا استَمتَعتُم بِهِ مِنهُنَّ فَاَتُوهُنَّ اُجورَهُنَّ.... » ]إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی[؛ زنانی را که تا مدّتی معیّن به ازدواجِ موقّت خویش درآوردید، اُجور (مهرها)شان را بپردازید.

ص:144

(کاستی ها) بازداشتند(1)

یا با ادعای اختلاط با قرآن و احتیاط در نقل ، این کار را محدود ساختند .

2 . احاطه نداشتن حاکمان به همۀ احکام شریعت .

این امر آنان را واداشت که اندک اندک شیوه ای را در شریعت ترسیم کنند که مردمانِ بسیاری آن شیوه را نداشتند .

در آغاز ، خلفا اَحکامی را که در قرآن و سنّت آمده بود و به آن ها آگاهی نداشتند ، از صحابه می پرسیدند و بدون آنکه آشکارا مشکلی پدید آید پاسخ های آنان را می پذیرفتند ، لیکن به مرور زمان این پاسخ ها در پوششی از مناقشه و تخطئه فرو رفت .

از عُمَر رسیده است که واژۀ «الأَنْصَارِ» را در آیه 100 سورۀ توبه «والسّابقونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِینَ وَالأنصارِ والَّذینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحسان ... » مرفوع خواند و «واو» را قبل از «الَّذِینَ» نیاورد . زید بن ثابت آیه را برایش این گونه قرائت کرد «مِنَ


1- در الدرّ المنثور 2: 298 به اسناد از ابن مسعود آمده است که گفت: ما در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه قرائت می کردیم: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ - أَنَّ عَلِیّاً مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده: 67) ای پیامبر، آنچه را سویت نازل شده - که علی مولای مؤمنان است - به مردمان برسان، وگرنه رسالتت را نرسانده ای. نیز بنگرید به آنچه در تفسیر آیات زیر آمده است: — «إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ» (حجرات: 6) اگر فاسقی خبر آورد، تحقیق کنید. — «لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ» (حجرات: 2) پیش پیامبر صداهاتان را بلند مکنید. — «وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ» (تحریم: 4) اگر شما دو تا (عایشه و حفصه) هم دیگر را پشتیبانی کنید. — «الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ» (اسراء: 60) درخت نفرین شده در قرآن. و...

ص:145

الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنْصَارِ وَالَّذِینَ ...» عمر گفت : (الذین اتبعوهم بإحسان) زید گفت : امیر مؤمنان داناتر است . عمر گفت : اُبَی بن کعب را بیاورید! او را آوردند ، در این باره از او پرسید ، پاسخ داد : به خدا سوگند ، من بر رسول خدا این گونه قرائت کردم : «وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَان» و تو در آن روز در«بقیع غَرْقَد» ساکن بودی .

عمر گفت : شما قرآن را حفظ کردید و ما از یاد بُردیم ، فراغت داشتید و ما گرفتار شدیم ، حاضر بودید و ما غایب ...(1)

در این تنگنا منع از تحدیث و تدوین ، بهترین راه برای بستن دروازۀ اعتراضات وبهترین شیوه برای ایستادگی در برابر فشارها بود . به همین جهت ، خلفا پس از فرمانِ کاستن از حدیث (و روی نیاوردن به آن در حد امکان) به تهدید و زندانی ساختنِ محدِّثان دست یازیدند .

3 . خلفا ، بعدها ، برای خودشان نوعی منبع تشریع (= حق قانون گذاری) قائل شدند تا آنجا که نخست سیرۀ ابوبکر و عُمَر در کنارِ قرآن و سنّت مطرح شد و سپس تشریعات دیگری پدید آمد . همۀ این ها برای تثبیت حق قانون گذاری خلفا - در کنار حاکمیّت سیاسی آن ها - صورت گرفت .

این سخن عُمَر دربارۀ نماز تراویح که «نعمةُ البِدْعَةُ هِیَ»(2)

(بدعتی بجا و پسندیده است) و دربارۀ متعه که گفت : «متعۀ نساء و حج در زمان پیامبر بودند و من از آن دو باز می دارم»(3)

و دیگر رفتارها ، نمونه هایی از این حق قانون گذاری اند که بعدها آن را اجتهاد نامیدند ، همراه با این رویکرد که شأنِ خلفا را به سطح پیامبر بالا آوردند و منزلتِ پیامبر صلی الله علیه و آله را در سطحِ مجتهدی که طبق ظن فتوا می داد ، فروکاستند .


1- جامع البیان 11: 7؛ مستدرک حاکم 3: 305؛ الدرّ المنثور 3: 296؛ الکشف والبیان 5: 183 (در این مأخذ، ذیل خبر مذکور آمده است)؛ و بنگرید به، المحتسب (ابن جِنِّی)1: 300.
2- صحیح بخاری 2: 707، حدیث 1906؛ صحیح ابن خزیمه 2: 155، حدیث 1100؛ سنن بیهقی 2: 493.
3- شرح معانی الآثار 2: 146؛ التمهید (ابن عبدالبر) 8: 355؛ المحلّی 7: 107؛ احکام القرآن (جصّاص) 2: 152.

ص:146

این پروژه ، آنان را به بستن باب نقل و تدوین حدیث واداشت وگرنه میان فتواهای خلیفه و قانون های آسمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را بیان داشت ، اختلاف رخ می داد .

4 . محیط و جامعه و تأثیر آن بر اندیشه ها و فرهنگ ها نیز یکی از عوامل است ؛ چراکه مانعان در محیطی پرورش یافته بودند که کتابت و تدوین به اندازۀ شعر و روزهای تاریخی عرب و فخر فروشی ها بر یکدیگر (و چیزهای مشابه آن) در کانونِ توجّه قرار نداشت و پیداست که بزرگ نمایی این امور - به حکم ضرورت تاریخی - با فرهنگ اسلامی در تضاد می افتاد .

شایان یادآوری است که ما عامل دوم وسوم را بیش از دو عامل دیگر در کانون توجه قرار می دهیم ؛ چرا که پرداختن به بیانات تفسیری صحابه و تأثیر محیط وجامعه بر منع از تدوین ، پژوهشی مستقل می طلبد که آن را به زمانی دیگر وا می نهیم و تنها به اشاره ای گذرا به این دو عامل - در ضمن بحث اصلی خود - بسنده می کنیم .

اکنون تفصیل دیدگاهمان را در ضمن دو محور ، بیان می داریم .

ص:147

محور اول : رشد و تکامل اندیشه خود اجتهادی
اشاره

با درنگ نسبت به موضع گیری های صحابه در دوران رسالت وتشریع ، می توان دریافت که صحابه در صدر اسلام از نظر چگونگی برخوردشان با روایاتِ پیامبر صلی الله علیه و آله دو دسته می شدند :

دسته اول ، روشِ طاعت و امتثالِ مطلقِ احکام خدا و رسول را در پیش گرفتند ؛ زیرا :

الف) این احکام ، افزون بر قداستِ پیامبر صلی الله علیه و آله بدان اعتبار که از سوی ذاتِ باری تعالی صادر شده بود ، مقدس دانسته می شد .

ب) طاعت شارع واجب ومخالفت با او جایز نبود ؛ چراکه خدای متعال می فرماید :

Ÿ « ... اَطیعُوا الله َ وَ رَسُولَهُ ... » ؛(1) از خدا و پیامبرش فرمان برید .

Ÿ «وَمَن یُطِعِ اللهَ ورَسُولَهُ وَیَخشَ اللهَ ویتَّقهِ فَأُولَئکَ هُمُ الفائِزُون» ؛(2) رستگاران آنان اند که از خدا و پیامبر فرمان بَرَند ، و از خدا بترسند و پروا کنند .

Ÿ « ... وَمَآ ءاتَاکُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهاکُم عَنهُ فَانتَهوا ...» ؛(3) آنچه را رسول برایتان آورد برگیرید و از آنچه بازتان داشت ، بپرهیزید .

Ÿ «فَلا ورَبِّکَ لا یؤمِنُونَ حتّی یُحَکّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لا یَجِدوا فی أنفُسِهِم حَرَجاً مِّمّا قَضَیتَ ویُسلِّموُا تَسلیماً» ؛(4) به پروردگارت سوگند ، که آن ها


1- سورۀ انفال (8) آیۀ 20 و 46.
2- سورۀ نور (24) آیۀ 52.
3- سورۀ حشر (59) آیۀ 7.
4- سورۀ نساء (4) آیۀ 65.

ص:148

ایمان ]درست و کامل و یقینی[ نخواهند آورد مگر اینکه در اختلافات خود تو را به داوری طلبند ، و سپس از داوری تو ، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و سراپا تسلیم باشند .

Ÿ «إِنَّما کانَ قَولَ المؤمِنینَ إذا دُعُوا إلیَ اللهِ وَرَسولهِ بَینَهُم أن یَقولُوا سَمِعنا وأطَعْنَا وأولئکَ هُمُ المُفلِحُون» ؛(1) مؤمنان این گونه اند که چون سوی خدا و رسول فرایشان خوانند که پیامبر میانشان حکم کند ، بگویند : گوش بفرمانیم ؛ اینان اند که رستگارند .

Ÿ «وَمَا کانَ لِمؤمِنٍ وَلاَ مؤمِنَةٍ إذا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أمراً أن یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِن أمرِهِم وَمَن یَعصِ اللهَ وَرَسولَهُ فَقَد ضلَّ ضَلالاً مُّبیناً» ؛(2) هنگامی که خدا و رسول در ماجرایی حکم کند ، مؤمن را نسزد که از پیش خود نظر دهد ؛ و هرکه خدا و پیامبرش را عصیان ورزد در گمراهی آشکار است .

و دیگر آیات .

ج) در تنظیم آداب فردی و اجتماعی جایی برای اعمالِ آرای شخصی نبود ؛ زیرا شریعت اسلام کامل به شمار می آمد و همۀ احکام در قرآن وجود داشت ، نیاز و نقصانی حس نمی شد تا به مُکمّل شریعت احتیاج باشد ، شریعت ، خودش ، کامل و تامّ بود ؛ خدای متعال می فرماید : « ... وَنَزَّلنَا عَلَیکَ الکِتابَ تِبیاناً لِکُلِّ شَیء ...» ؛(3) ما این کتاب را که بیانگر هر چیزی است بر تو فرو فرستادیم .

ویژگی این دسته ، فرمان بری کامل آنان از سخنانی بود که از پیامبر صلی الله علیه و آله صدور می یافت و در برابر بیانِ الهی ، رأی و نظر [اشخاص] نزدشان هیچ اعتباری نداشت .

افزون بر این ، آدمیان معصوم نیستند ، امکان دارد خطا کنند ، سهو در کلامشان رخ دهد ، و دچار فراموشی شوند .


1- سورۀ نور (24) آیۀ 51.
2- سورۀ احزاب (33) آیۀ 36.
3- سورۀ نحل (16) آیۀ 89.

ص:149

دسته دوّم ، کسانی اند که پیامبر صلی الله علیه و آله را یک انسان عادی می دانستند که گاه صواب می گوید و زمانی خطا می کند ، ناسزا می گوید و لَعن می فرستد ، سپس برایشان آمرزش می طلبد .(1)

این دسته ، قداست و منزلتی را که خدا به پیامبر داد برنمی تافتند و آن گونه که خداوند فرمان داد ، با پیامبرش رفتار نمی کردند ، و این ، حقیقتی است که قرآن وحدیث گویای آن است .

در قرآن ، آیاتِ فراوانی دربارۀ این گروه هست :

— «یَأیُّهَا الَّذینَ ءامَنُوا لاَ تَرفَعُوا أصواتَکُم فَوقَ صَوتِ النَّبیِّ وَلا تَجهَروا لَهُ بِالقَولِ کَجَهرِ بَعضِکُم لِبَعضٍ أن تَحبَطَ أعمالَکُم وأنتُم لاَ تَشعُرون» ؛(2) ای ایمان آورندگان ، صداهایتان را بر پیامبر بلند مکنید و او را چونان هم دیگر صدا مزنید که این کار ، ناخودآگاه اعمالتان را هیچ می سازد .

این آیه اشاره دارد به اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله نزد بعضی از صحابه قداست نداشت ، با اینکه خدای متعال بر ضرورت پاسداشت منزلت آن حضرت تأکید داشت .

— «یأیُّها الَّذینَ ءامَنوا مَا لَکُم إذا قِیلَ لَکُم إنفروا فی سبیل اللهِ اثّاقَلتُم إلی الأرضِ . . .» ؛(3) ای کسانی که ایمان آورده اید ، چرا وقتی به شما گفته می شود در راه جهاد با دشمنان خدا بکوچید ، این کار ، برایتان سنگین می نماید و به زمین می چسبید .

این آیه ، بر اطاعت نکردن و عدم امتثال امر خدا و پیامبر دلالت می کند و اینکه بعضی از صحابه هنگام فرمان جهاد ، از آن روی برمی تافتند .


1- بنگرید به، صحیح بخاری 5: 2339، حدیث 6000؛ صحیح مسلم 4: 2007، حدیث 2600؛ مسند احمد 2: 390، حدیث 9062؛ سنن دارمی 2: 406، حدیث 2765.
2- سورۀ حجرات (49) آیۀ2.
3- سورۀ توبه (9) آیۀ 38.

ص:150

— «إنَّ الَّذینَ یُؤذونَ اللهَ ورَسولَهُ ، لَعَنَهُمُ اللهُ . . .» ؛(1) آنان که خدا و پیامبرش را می آزارند ، خدا بر آن ها لَعن می فرستد و . . . .

— «وَمِنهُم الَّذینَ یُؤذُونَ النَّبیَّ . . .» ؛(2) بعضی از آنان پیامبر را آزار می رسانند .

این دو آیه صراحت دارد که بعضی از صحابه پیامبر را اذیت می کردند .

— «ألَم تَرَ إلَی الَّذینَ نُهُوا عَنِ النَّجوی ثُمّ یَعودونَ لِما نُهُوا عنهُ ویتناجونَ بالإثمِ والعُدوانِ ومَعصیَتِ الرَّسولِ وإذا جاءوکَ حَیّوْکَ بِما لَم یُحیکَ بِهِ اللهُ . . .» ؛(3) آیا کسانی را ندیدی که از در گوشی حرف زدن ]در حضور دیگران[ نهی شدند ، با وجود این ، به آن دست یازیدند؟! نجوای آنان گناه ، سرکشی و نافرمانی از پیامبر است! آن گاه که برای گفتنِ تحیّت و سلام پیش تو آیند ، سلامی را که خدا نگفته بر زبان می آورند . . .

این آیات و ده ها آیۀ دیگر ، دلالت دارند بر اینکه بعضی از صحابه حقیقت نبوّت را درک نمی کردند و جایگاه پیامبر در تشریع اسلامی برای آن ها معنایی نداشت ؛ در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله صدا بلند می کردند(4) ، از جهاد در راه خدا روی گردان بودند(5) ، به کارهای پیامبر اعتراض می کردند(6) و با وجود نصّ ]قرآن و حدیث[ پیرو وسوسه های سودجویانۀ خیالی خود بودند(7)

و در حضور پیامبر به رأی خودشان فتوا می دادند(8) .


1- سورۀ احزاب (33) آیۀ 57.
2- سورۀ توبه (9) آیۀ 61.
3- سورۀ مجادله (58) آیۀ 8.
4- بنگرید به، صحیح بخاری 4: 1833؛ تفسیر طبری 26: 117 - 119؛ تفسیر قرطبی 16: 303.
5- بنگرید به، تفسیر ابن کثیر 2: 358؛ تفسیر بغوی 2: 292.
6- صحیح بخاری 3: 1321، حدیث 3414؛ الاحکام (ابن حزم) 1: 89.
7- بنگرید به، صحیح مسلم 2: 896، حدیث 1222؛ مسند احمد 1: 50، حدیث 351.
8- سُبُل الهدی والرشاد 5: 53؛ بنگرید به، الأحادیث المختاره 1: 325؛ المعجم الکبیر 1: 72 (و جلد 6، ص88).

ص:151

بعضی از اینان از پیامبر صلی الله علیه و آله می خواستند که احکام خدا را طبق مصلحت اندیشی آن ها تغییر دهد ، و پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب می گفت : « ... مَا یَکونُ لی أن أُبَدِّ لَهُ مِن تلقاء نَفسی إن أتّبِعُ إلاّ مَا یُوحی إلَیَّ ... » ؛(1)

مرا چه به اینکه از پیش خود چیزی را تغییر دهم! نمی پیروم مگر آنچه را که به من وحی می شود .

خدای سبحان ، بارها در قرآن ، مانند این سخن را تأکید می کند که :

«ثُمَّ جَعَلناکَ عَلی شَریعةٍ مّنَ الأمرِ فاتَّبِعهَا وَلاَ تَتَّبِع أهواءَ الَّذینَ لاَ یَعلَمونَ» ؛(2)

تو را صاحبِ شریعت قرار دادیم ، پیرو آن باش! و از هواهای نفسانی نا آگاهان پیروی مکن!

این صحابیان ، به منافقان و «المؤلّفة قلوبهم» (منفعت طلبان) محدود نبودند .

حقایق تاریخی و کتاب هایی که در شرح حال صحابه نگارش یافته اند ، روشن می سازند که شماری دیگراز صحابه در تعامل با نصوص الهی و سخنانِ پیامبر - به ویژه اَفعال آن حضرت - پندارهای نادرستی داشتند . این تفکر به جهت پس مانده ها و باور داشت های عرفی ای بود که هنوز با خود داشتند . با وجود چنین رسوبات فکری ، آنان پیامبر صلی الله علیه و آله را رهبرِ کار آزموده ای به شمار می آوردند که امکان خطا و صواب در کارهای او هست .

از این رو ، آنان به پیامبر اعتراض هایی می کردند که به یک شخص عادی متوجه است! با اینکه خدای سبحان و سنّت نبوی ، از چنین افکاری باز می داشت و احادیث زیادی از پیامبر در این قالب ثابت است ؛ مانند :

— ما لکم تَضْرِبون کتابَ الله بعضَه ببعض؟ بهذا هَلَکَ مَن کان قَبْلَکم ؟!(3) چرا بعضی از آیات را با دستاویز آیات دیگر به دور می اندازید؟ (نادیده می گیرید؟) با


1- سورۀ یونس (10) آیۀ 15.
2- سورۀ جاثیه (45) آیۀ 18.
3- مسند احمد 2: 178، حدیث 6668 (و ص185، حدیث 6741)؛ فتح الباری 9: 100 - 101؛ المعجم الأوسط 2: 79، حدیث 1308 (و جلد 3، ص227، حدیث 2995).

ص:152

این شیوه پیشینیانتان هلاک شدند؟!

— أَیُتَلَعَّب بکتاب الله وأنا بینَ أَظْهُرِکم؟!(1) آیا در حالی که من هنوز در میانتانم کتاب خدا بازیچه می شود ؟!

— أبهذا أُمِرْتُم أو بهذا بُعِثْتُم أن تَضْرِبوا کتابَ الله بعضَه ببعض؟! إنّما ضَلَّتِ الأُمَم قبلَکم فی مثل هذا! إنّکم لَسْتُم ممّا ههنا فی شیء! أُنظروا الذی أُمِرتم به فاعملوا به ، والذی نُهیْتُم عنه فَانْتَهوا ؛(2) آیا به این امر شدید (یا بر این کار وادار گشته اید) که بعضی از آیات کتاب خدا را با دستاویز آیات دیگر ، نادیده بگیرید؟! امّت های پیش از شما در نظیر این کار گمراه شدند! شما را چه به این! بنگرید به چه امر شدید تا به آن عمل کنید ، و از چه چیز نهی شدید تا به آن دست نیازید .

پیامبر صلی الله علیه و آله احادیث زیادی را برای زدودن این فهم و جای گزینی بینش دیگری نسبت به پیامبر و مقام عصمتش ، پی افکند ؛ چراکه جامعۀ آن روزگار به پیامبر واقع بینانه نمی نگریستند ، بلکه او را شخص عادی می شمردند که خطا و صواب می کند و دچار سهو و نسیان می شود . . .

به همین جهت در وقایع زیادی به پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض می کردند ؛ مانند اعتراض بر آن حضرت هنگام نماز بر عبدالله اُبی منافق ، و ماجرای صلح حُدَیبیّه و . . . که پیامبر صلی الله علیه و آله برایشان حقیقت درستِ نازل گشته از جانب خداوند متعال را تبیین می فرمود .

وارسی کامل این حالت ، این حقیقتِ تلخ را آشکار می سازد که کسانِ بسیاری از اینان از شیوه شان دست برنداشتند و روشن گری های پیامبر صلی الله علیه و آله را برنتافتند ، بلکه کوشیدند پس از پیامبر ، نگرش خود را استوار سازند و سفارش های شارع مقدّس را از یاد بردند یا وانمود کردند که آن را فراموش نموده اند .


1- سنن نسائی 6: 142، حدیث 3401 (ابن حجر در «فتح الباری 9: 362» آورده است که راویان این احادیث ثقه اند)؛ المبدع 7: 262.
2- مسند احمد 2: 195، حدیث 6845؛ السُنّه (ابن ابی عاصم) 1: 177، حدیث 406؛ اعتقاد أهل السنّه 4: 627، حدیث 1119؛ المعجم الأوسط 2: 79، حدیث 1308.

ص:153

با اینکه مصون بودنِ خونِ کسی که شهادتین را بر زبان آورد ، بدیهی بود و پیامبر صلی الله علیه و آله در آغاز اسلام بر آن تأکید داشت ، می بینیم اُسامه بن زید آن گاه که جنگ آورانش بر قومی شبیخون زدند - که در میانشان مرداس بود - مِرْداس بن نَهِیک را به قتل رساند . وی اسلام آورده بود و از دست سپاهیان نگریخت ، بلکه چون سپاهیان را دید ، گوسفندانش را به شکاف کوه راند . لشکریان به او رسیدند و تکبیر گفتند ، مرداس هم تکبیر گفت و از کوه فرود آمد و شهادتین را بر زبان آورد و گفت : «السلام علیکم» ولی اُسامه وی را کشت و گوسفندانش را در اختیار گرفت .

رسول خدا صلی الله علیه و آله از این ماجرا با خبر شد و به شدّت به خشم آمد و فرمود : برای به دست آوردن گوسفندانش او را کشتید! آن گاه این آیه را خواند : « ...وَلاَ تَقُولوا لِمَن ألقَی إلَیکُمُ السَّلامَ لَستَ مُؤمِناً ...» ؛(1)

به کسی که برایتان اسلام را اظهار می کند نگویید تو مؤمن نیستی .(2)

روشن تر از این ، رفتار خالد بن ولید با بنی جَذِیمَه است ، طبری در حوادث سال هشتم هجری می نویسد :

در این سال غَزْوَه خالد بن ولید با بنی جَذِیمَه رخ داد . رسول خدا صلی الله علیه و آله - پس از فتح مکّه - گروه هایی را به اطراف مکّه می فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کنند و آنان را از کشتار باز می داشت . از جمله اینان ، خالدبن ولید بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وی را به عنوان داعی (مُبَلِّغ) - و نه جنگجو - فرستاد . خالد چون به قرارگاه بنو جَذِیمَه رسید ، آنان سلاح برگرفتند . خالد گفت : سلاح ها را بر زمین نهید ، مردم مسلمان شدند! آنان از سلاح ها دست کشیدند ، آن گاه خالد دستور داد شانه هایشان را ببندند و بسیاری از آن ها را از دَمِ تیغ گذراند .


1- سورۀ نساء (4) آیۀ 94.
2- بنگرید به، تفسیر ابی السعود 2: 219؛ تفسیر طبری 2: 224؛ تفسیر فخر رازی 11: 3؛ تفسیر کشّاف 1: 552؛ تفسیر ابن کثیر 1: 851 - 852.

ص:154

چون این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ، دستانش را به آسمان بلند کرد وفرمود : اللهمّ إنّی أبرأُ إلیک ممّا صَنَعَ خالد ؛ بارالها ، من از کاری که خالد انجام داد بیزاری می جویم! سپس علی علیه السلام را با اموالی فرستاد تا به امور آنان رسیدگی کند و خون بها و اموالشان را بپردازد ... .(1)

این روش ادامه یافت واین طرز تفکّر در رخدادها و امور ، تا زمانِ ابوبکر و عُمَر حکم می راند و اثرگذار بود .

ابن حجر دربارۀ خالد می گوید :

خالد بر ابوبکر پیشی می جُست وکارهایی برخلافِ نظر ابوبکر انجام می داد .(2)

اُسامه و خالد در این عرصه تنها نبودند بلکه این روش ، خط مشی بسیاری از صحابه ای بود که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله بر خلاف کتاب و سنّت ، برای خود دیدگاه می تراشیدند و نظراتشان را به اجرا درمی آوردند .

نسبت این اصحاب رأی و اجتهاد در میان مهاجران ، بسی بیشتر از اَنصار بود که غالبشان پیرو تعبّد محض بودند .

این دسته از صحابه ، بذر اولیۀ اجتهاد و رأی را پاشیدند و در پی آن سنگِ بنای منع تحدیث و تدوین را گذاشتند .

آری ، اَمثال اینان بودند که عبدالله بن عَمْرو بن عاص را از تدوین حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله بازداشتند ، واَفکار و آرائی را منتشر ساختند که بعدها جزو سنّتِ پیامبر شمرده شد .(3)


1- بنگرید به، تاریخ طبری 2: 164؛ البدایة والنهایة 4: 313 - 314؛ المنتظم (ابن جوزی) 3: 331.
2- الإصابه 2: 255، ترجمه خالد بن ولید، رقم 2203.
3- از جمله اینکه گفتند: بر رسول خدا امر وحی پوشیده ماند تا اینکه وَرَقَة بن نَوْفَل او را باخبر ساخت. این سخن برخلاف ویژگی های پیامبر صلی الله علیه و آله است و اینکه خاتم نبوّت بر شانه آن حضرت حک شده بود و نیازی به شهادت ابن نوفل و دیگران نداشت (بنگرید به، صحیح بخاری 1: 4، حدیث 3؛ و جلد 3: 1241، حدیث 3212؛ و جلد 4: 1894، حدیث 4670؛ و جلد 6: 2651، حدیث 6581).

ص:155

موضع گیری ابوبکر و عُمَر در برابر این دو شیوه

در راستای بحثِ منع تدوین ، شناخت دیدگاه ابوبکر و عُمَر مهم است (اینکه آیا این دو ، از هواداران روش تعبد محض بودند یا از اصحاب رأی و اجتهاد) تا بتوانیم ایده خود را در پرتو آن ترسیم کنیم . هرچند پرداختن به چنین بحث هایی را دوست نمی داریم چراکه بیم برانگیخته شدن فرقه گرایی وجود دارد ، لیکن این بررسی و پژوهش ما را بر این موضوع وامی دارد ؛ زیرا ترک آن به منزلۀ کتمان بعضی از حقایق و پرده افکنی بر آن هاست و دست نیافتن بر سببِ حقیقی ای که در ورای منع تحدیث و تدوین نهفته می باشد ، بلکه حجم انبوهی از نگرش ها و عقاید پدید می آید و آزاداندیشی در ابراز نظریه ها و اَسباب از بین می رود .

بنابراین ، گرچه این بحث با موقعیت ابوبکر و عُمَر و بعضی از صحابه ارتباط می یابد ، لیکن چاره ای جز مطرح کردن آن نیست .

بعضی از متون در این زمینه چنین اند :

— داستان مرد عابد

این قصه را ابو سعید خُدری و اَنس بن مالک و جابر بن عبدالله اَنصاری و دیگر بزرگان صحابه روایت کرده اند .

اَنس گوید :

پیش پیامبر صلی الله علیه و آله از مردی سخن به میان آمد که در عبادت بسیار کوشا و موفق است .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : این شخص را نمی شناسم!

گفتند : وصفِ او چنین و چنان است!

فرمود : نمی شناسم!

در این هنگام مردی آشکار شد ، گفتند : ای رسول خدا ، این همان شخص است!

فرمود : او را نمی شناختم! این ، نخستین پیرو شیطان است که در امّتم می بینم ، به یقین ، بخشی از شیطان در او هست!

ص:156

وقتی آن مرد نزدیک شد ، سلام کرد و جواب سلامش داده شد ، سپس پیامبر فرمود : تو را به خدا قسم ]راست بگوی[ آیا هنگامی که بر ما درآمدی در جانت خطور نکرد که در میان این قوم اَحَدی برتر از تو نیست؟

گفت : چرا! سپس به مسجد رفت و مشغول نماز شد .

پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوبکر گفت : برو و او را بکش! ابوبکر رفت ، دید نماز می گزارد ، با خودش گفت : نماز حرمت وحقی دارد! بهتر است بروم با پیامبر مشورت کنم ، و آمد .

پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید : او را کشتی؟ گفت : نه ، دیدم نماز می گزارد و نماز را حرمت و حقّی است! البته اگر می خواستم می توانستم او را به قتل رسانم!

فرمود : تو اهلش نیستی! عُمَر ، تو برو و او را بکش! عُمَر به مسجد داخل شد ، دید در حال سجده است ، مدتی طولانی در انتظار ماند ، با خود گفت : سجده را حقی است ، اگر با رسول خدا مشورت کنم بهتر است ، و آمد .

پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید : او را کشتی؟ گفت : نه ، دیدم در سجده است و سجده را حقی است ، اگر می خواستم می توانستم او را بکشم .

فرمود : تو اهلش نیستی ، ای علی ، برخیز تو اگر او را بیابی اهل این کاری!

علی علیه السلام وقتی به مسجد درآمد او بیرون رفته بود ، پیش پیامبر صلی الله علیه و آله بازگشت .

پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید : آیا او را به قتل رساندی؟ پاسخ داد : نه .

فرمود : اگر او امروز کشته می شد ، تا خروج دجّال ، دو نفر از امّتم با هم اختلاف نمی کردند!!

آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله از امّت ها سخن گفت و فرمود :

امّت موسی هفتاد و یک ملّت شدند ، هفتاد تای آن ها در آتش اند و یکی شان در بهشت .

امّت عیسی هفتاد و دو ملّت شدند ، هفتاد و یکی از آن ها در دوزخ اند و یکی شان در بهشت .

امّتِ من یک فرقه بر این افزون شود ، هفتاد و دو فرقه از آن ها در دوزخ اند و یک فرقه شان اهل بهشت است .(1)


1- مسند ابی یعلی 6: 341، حدیث 3668؛ حلیة الأولیاء 3: 227؛ سبل الهدی والرشاد 10: 157؛ مسند احمد 3: 15، حدیث 11133؛ البدایة والنهایة 7: 299 (در دو مأخذ اخیر، روایت از ابو سعید خُدری نقل شده است).

ص:157

حقیقت این است که دیدگاه ابوبکر - در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله - برخاسته از اجتهاد و مصلحت نگری خودش بود . کشتن آن مرد را نپسندید ؛ چراکه نماز و خشوع او را دید! و در برابر فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله خاضع و متعبِّد نگردید .

و چنین است عُمَر ، او مصلحتی را که خود تشخیص داد ، در نظر آورد و با وجود تأکید پیامبر بر قتلِ آن مرد و شنیدنِ توجیه ابوبکر ، کشتن او را نپسندید .

اکنون این سؤال به ذهن می آید که چرا عمر از اجرای امر پیامبر صلی الله علیه و آله سر باز زد؟

آیا رواست که رسول خدا صلی الله علیه و آله به قتل مرد زاهدی فرمان دهد با اینکه توجیه ابوبکر را شنید و عامل رویگردانی اش از اجرای فرمان پیامبر را متوجه شد .

آیا سزاست که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دستور به قتل نمازگزاری فروتن دهد در شرایطی که او مستحق قتل نباشد؟

چگونه تصوّر خطا دربارۀ پیامبر صلی الله علیه و آله ممکن است در حالی که مسئلۀ جان (مرگ و زندگی) مطرح است؟

اگر قتل این شخص جایز یا واجب بود ، چرا ابوبکر و عُمَر در این کار سستی ورزیدند؟

مگر نمی دانستند که خدای سبحان می فرماید :

« ... وَمَا ءاتآکُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهاکُم عَنهُ فَانتَهُوا ... » ؛(1)

آنچه را پیامبر آورد برگیرید و از آنچه نهی کرد باز ایستید .

«إنّهُ لَقَولُ رَسولٍ کَریمٍ* ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی العَرشِ مکینٍ * مُطاعٍ ثَمَّ أمینٍ* وَمَا صاحبکُمُ بِمجنون» ؛(2)


1- سورۀ حشر (59) آیۀ 7.
2- سورۀ تکویر (81) آیۀ 19 - 22.

ص:158

این قرآن ، سخن رسولی با کرامت است که در نزد صاحب عرش ، مقام و منزلت والا و بالا دارد ، فرمانْ بردارِ امین است ؛ و این صاحب شما مجنون نیست .

«وَما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤْمِنُونَ * وَلاَ بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلاً مَا تَذَکَّرُونَ» ؛(1)

این قرآن ، سخنِ شاعر ]و بافته های خیالی[ نمی باشد ، اندکی می توانند باور کنند که قرآن سخن حق و راستین است ؛ این قرآن ، سخنِ کاهن (پیش گویی) نیست ، کم اند کسانی که به خود آیند و این حقیقت را دریابند .

«ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی* وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی»؛(2)

صاحب شما گمراه نیست و به کژراهه نیفتاد ؛ از روی هوا سخن نمی گوید ، جز سخنِ وحی بر زبانش جاری نمی شود .

تعبُّد ناپذیری ابوبکر و عُمَر در امتثال امر پیامبر و اجتهاد به رأی آن ها و مصلحت نگری شان در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله تأمّل برانگیزند وسزامند وارسی وتحلیل .

— عُمَر در جریان صلح حُدَیبیّه بر پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض کرد و گفت :

مگر تو - به راستی - پیامبر نیستی؟

فرمود : بلی .

پرسید : مگر نه این است که ما برحقیم و دشمنانِ ما بر باطل اند؟

فرمود : آری .

پرسید : پس چرا به خاطر دینمان به خواری تن دهیم؟

فرمود : من رسولِ خدایم و او را عصیان نمی کنم ، و خدا یاورِ من است .

گفت : مگر نگفتی که ما به بیت الحرام درمی آییم و کعبه را طواف می کنیم؟

فرمود : بلی ، ولی آیا گفتم که امسال این کار را می کنیم؟ گفت : نه . فرمود : سال


1- سورۀ الحاقّه (53) آیۀ 41 - 42.
2- سورۀ نجم (53) آیۀ 2 - 4.

ص:159

بعد خواهی آمد و طواف می کنی .

عُمَر می گوید : پیش ابوبکر رفتم و گفتم : ای ابوبکر ، آیا این شخص - به حق - پیامبر خدا نیست؟ پاسخ داد : آری . پرسیدم : پس چرا در دینمان به خواری تن دادیم؟ گفت : ای مرد ، او رسول خداست! نافرمانی خدا نکند و خدا یاور اوست ، پا در رکابِ او باش! به خدا سوگند ، او برحق است . گفتم : مگر برایمان نگفت که ما به خانۀ خدا درمی آییم و آن را طواف می کنیم؟ گفت : آیا به تو گفت که امسال این کار را می کنی؟ گفتم : نه . گفت : سال آینده خواهی آمد و کعبه را طواف می کنی .(1)

شک در صحّت قول پیامبر صلی الله علیه و آله وعدم اطمینان به سخنِ آن حضرت ، در کلام عُمَر چنان هویداست که جای تردیدی برای هیچ کس باقی نمی گذارد ؛ زیرا پرسیدن دوباره این ماجرا از ابوبکر ، یعنی نا اطمینانی به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله ، و پاسخ ابوبکر که به عُمَر گفت : «ای مرد ، او رسول خداست! خدایش را عصیان نمی کند» و از عمر خواست که پا در رکاب پیامبر باشد ، این امر را تأکید می کند .

باری ، می بینیم که عمر با شنیدن سخن ابوبکر ، اِصرار در سؤال دارد و برای بار سوم به شک می افتد و می پرسد : «آیا او نگفت که ما به کعبه درمی آییم و آن را طواف می کنیم . . .» .

این روایت ، روشن می سازد که عُمَر از پیروان مسلک تعبُّد محض نبود وگرنه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را امتثال می کرد و نیازمند سخن ابوبکر یا دیگر صحابه نمی شد ؛ زیرا


1- این خبر مشهور، بلکه متواتر است. بیشتر مفسران و مورخان آن را آورده اند؛ بنگرید به، صحیح بخاری 2: 978، حدیث 2581 (از طریق مِسْوَر بن مَخْرَمَه و مروان بن حکم) و در جلد 3: 1162، حدیث 3011 (به نقل از سهل بن حنیف)؛ صحیح مسلم 3: 1411، حدیث 1785 (به اسناد از سهل بن حنیف)؛ المعجم الکبیر 1: 72، حدیث 82؛ المدخل (بیهقی) 1: 192، حدیث 217 (در هر دو مأخذ با اختصار)؛ مسند بزّار 1: 254، حدیث 148 (به نقل از ابن عمر از عمر)؛ نیز بنگرید به، تاریخ عمر بن خطّاب (ابن جوزی): 58.

ص:160

تصریح می کند که «والله ، از زمانی که مسلمان شدم ، شک نکردم مگر امروز» .(1)

— موضع گیری های دیگری نیز از عُمَر بروز یافت که از آن ها برمی آید عُمَر می خواست نظراتِ خاص خودش را تثبیت کند و صحابه را (علی رغم آگاهی اش به دیدگاه های پیامبر) بر آن ها وادارد .

- عُمَر گریه بر مرده را برنمی تافت و اُمّ فَرْوَه (دختر ابوبکر) را برای گریه بر پدرش(2) ، و بعضی از گریه کنندگان بر رقیّه (دختر پیامبر)(3) و ابراهیم (پسر پیامبر) را در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله کتک زد .

وی به این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله اهمیت نداد که فرمود : «إنّ القَلْبَ لَیَحْزَنُ والعَینَ لَتَدْمَعُ»(4)

(قلب غمگین می شود و چشم اشک می ریزد) اشاره به اینکه جایز نیست انسان فرد آسیب دیده و مصیبت زده را بزند ، بلکه می بایست نسبت به آن ها دل سوز و مهربان باشد .

از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که اشک های فاطمه را - آن گاه که برای فراق خواهرش رقیّه گریست - پاک کرد ، و از زنان اَنصار خواست که بر حمزه بگریند و خود گریست و فرمود : «حمزه گریه کننده ندارد» .(5)

در بعضی اخبار هست که عُمَر - علی رغم اینکه گریه بر مرده را برنمی تافت


1- مصنّف عبدالرزاق 5: 339؛ صحیح ابن حبّان 11: 227؛ المعجم الکبیر 20: 14؛ تفسیر طبری 26: 129؛ الدرّ المنثور 6: 77؛ تاریخ دمشق 57: 229؛ سبل الهدی والرشاد 5: 53.
2- منحة المعبود 1: 158؛ اخبار اصفهان 1: 91؛ طبقات ابن سعد 3: 209 و346 و362؛ تأویل مختلف الحدیث: 245.
3- مسند احمد 1: 237، حدیث 2127 (وص335، حدیث 3103)؛ طبقات ابن سعد 3: 398؛ مسند طیالسی 1: 351، حدیث 2694.
4- صحیح بخاری 1: 439، حدیث 1241؛ طبقات ابن سعد 1: 139؛ الإصابة 1: 175.
5- مستدرک حاکم 1: 537 (و جلد 3، ص215، حدیث 4883)؛ سنن بیهقی 4: 70، حدیث 6946؛ مصنّف ابن ابی شیبه 3: 63، حدیث 12127.

ص:161

- دستور داد بر خالد بن ولید بگریند ،(1)

و خودش بر مرگ نُعمان بن مُقْرِن (و جز او) گریست .(2)

پیداست که گریه بر مرده ، یک حالت فطری و طبیعی است که بی اختیار ، برای صاحب عزا پیش می آید و شرع مقدّس از آن نهی نکرد . آری ، دین اسلام از داد و فریاد و خراشیدنِ صورت و کندنِ مو و اموری مانند آن ، بازمی دارد .

در تاریخ آمده است که عایشه بر مرگ ابراهیم (فرزند پیامبر) گریست ،(3) و ابو هُرَیره بر عثمان و حَجّاج برای فرزندش گریه کرد(4) ، و صُهَیْب در مرگ عمر اشک ریخت .(5)

گفته اند : عمر در این کار از اهل کتاب پیروی کرد ؛ چراکه در تورات آمده است :

ای فرزند آدم ، شهوتِ دیده ات را به ضربه ای می گیرم ، پس نوحه و گریه مکن و اشک مریز ، و بر مردگان شیون نکن !(6)

- از عُمَر رسیده است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله (آن گاه که می خواست بر منافقی نماز گزارد) برآشفت و جامه اش را کشید و گفت : آیا با اینکه (عبدالله بن اُبَی ابی سَلّول) منافق است بر او نماز می گزاری؟(7)

سپس عُمَر بر این کارش پشیمان شد .

دیدگاه های عُمَر در این ها منحصر نمی شود ، بلکه فراتر از این هاست :

عُمَر گرفتن فداء را از اُسرای بدر ، برنمی تافت و به حکم پیامبر صلی الله علیه و آله تن نمی داد ،


1- التراتیب الإداریة 2: 375؛ الإصابة 1: 415؛ صفوة الصفوة 1: 655؛ اُسد الغابة 2: 96؛ حیاة الصحابة 1: 465؛ مصنّف عبدالرزّاق 3: 558؛ فتح الباری 7: 79؛ تاریخ الخلفا: 88.
2- الاستیعاب 4: 1505، حدیث 2626، ترجمه نعمان بن مقرن؛ الریاض النضرة 2: 378.
3- منحة المعبود 1: 159.
4- طبقات ابن سعد 3: 81؛ ربیع الابرار 2: 586.
5- طبقات ابن سعد 3: 362؛ منحة المعبود 1: 159.
6- حزقیال، الاصحاح 24، فقره 16 - 18.
7- صحیح بخاری 4: 1716، حدیث 4395.

ص:162

چراکه معتقد بود حمزه باید برادرش عبّاس را بکشد و علی برادرش عقیل را به قتل برساند و به همین ترتیب هر مسلمانی که در میانِ اسیران بدر خویشاوندی داشت ، می بایست او را به دست خویش بکشد تا اَحَدی از آنان باقی نَمانَد .(1)

پیامبر صلی الله علیه و آله با اطاعت از وحی - که با رحمت و حکمت همسو بود - از این رأی روی برگرداند .

از آنجا که بعضی از مکاتب فقهی و تاریخی را چاپلوسانِ دربار نوشته اند (پس از آنکه اصول آن در زمانِ شیخین ترسیم شد) بعضی از مورّخان و محدِّثان از منزلتِ پیامبر صلی الله علیه و آله کاسته اند تا در مقابل بتوانند کارهای ابوبکر و عُمَر را توجیه کنند . از این رو ، این سخن را مطرح می سازند که آنچه را آن دو بر زبان آوردند تفسیر آیه ای است که در این واقعه نازل شد .

بر اساس پندار اینان ، این آیه که می فرماید : « مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَی حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ» (2) (شایستة هیچ پیامبری نیست که ]برای فدیه گرفتن از دشمنان[ اسیرانی بگیرد مگر اینکه شمار زیادی از آنان را بکشد) در تهدید پیامبر و اصحابش فرود آمد که - به گمان اینان - متاع دنیا را بر آخرت برگزیدند (اسیر گرفتند و پیش از آنکه در زمین کشتار کنند ، از آنان فدیه ستاندند) و ادعا نمودند که در آن روز ، جز عُمَر کسی دیگر از خطا مصون نماند .

ما نمی خواهیم دربارۀ تفسیر این آیه سخن را به درازا کشیم ، از این رو به آنچه سیّد شرف الدین گفته است بسنده می کنیم ، ایشان می گوید :

این پنداری دروغ است که پیامبر صلی الله علیه و آله اسیر گرفت و پیش از کشتنِ شمار زیادی از کافران ، فدیه ستاند . آن حضرت زمانی به این کار دست یازید که مهتران قریش و طاغوت های قَدَرِ آن ها را (مانند ابوجهل ، عُتْبَه ، شَیْبَه ، ولید ، حَنْظَلَه) از


1- صحیح مسلم 3: 1385، حدیث 1763؛ مسند أبی عوانه 4: 255، حدیث 6692؛ سنن بیهقی 6: 320، حدیث 12622.
2- سورۀ انفال (8) آیۀ 67.

ص:163

پادرآورد و تا هفتاد تن از رؤسای کفر و پیشوایان گمراهی را به قتل رساند .

این امر برای همگان معلوم و آشکار است ، چگونه ممکن است پس از این کار ، آن حضرت سرزنش شود؟! خدا بسی برتر است از آنچه ظالمان بر زبان می آورند .

صواب این است که این آیه در تهدید کسانی نازل شد که تاختن به قافلۀ تجارتی قریش را دوست می داشتند (نه جهاد را) خدای متعال حکایت را چنین باز می گوید :

«وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللهُ إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ وَیَقْطَعَ دابِرَ الْکافِرِینَ» ؛(1)

]به یاد آورید[ هنگامی که خدا یکی از دو دسته ]کاروان تجارتی قریش یا سپاهیان آنان[ را برایتان وعده داد ، و شما دستۀ بی سلاح را دوست می داشتید ؛ و خدا می خواست - با کلمات خود - حق را استوار سازد و کافران را ریشه کن سازد .

پیامبر صلی الله علیه و آله از اَصحاب نظر خواست و گفت : قریش بی باکانه بیرون آمده اند! نظرتان چیست؟ ]یورش بر[ کاروان را می پسندید یا جهاد را؟

گفتند : ]غارت[ کاروان برای ما از نبرد با دشمن ، دوست داشتنی تر است! و آن گاه که دیدند پیامبر بر جنگ اصرار دارد ، بعضی شان گفتند : چرا هنگام خروج ، از جنگ سخن نگفتی تا برای آن آماده شویم؟ ما برای ]چپاول[ کاروان آمده ایم نه کارزار!

با این سخن ، چهرۀ پیامبر برافروخت و خدا این آیه را فرستاد :

«کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ


1- سورۀ انفال (8) آیۀ 7.

ص:164

لَکارِهُونَ * یُجادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَیَّنَ کَأَنَّما یُساقُونَ إِلَی الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ»؛(1)

چنان که پروردگارت - به حق - از خانه ات بیرون آورد ، در حالی که ناخوشایندِ دسته ای از مؤمنان بود . پس از روشن شدن حق ، با تو دربارۀ آن مجادله می کنند ، گویا می نگرند که سوی مرگ رانده می شوند!

و آن گاه که خدای بزرگ خواست با ذکر عذر پیامبر - در اصرارش بر قتال و بی توجهی اش به قافله و اصحاب آن - قانعشان سازد ، فرمود :

«مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَی حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ ...» ؛(2)

سزامند هیچ یک از انبیای الهی نیست که ]برای فدیه ستانی از دشمن[ اسیر بگیرد مگر اینکه شمار زیادی از آنان را بکشد .

پیامبر شما - مانند دیگر انبیای الهی - اسیر نگرفت مگر پس از کشتارِ شماری از دشمنان! و به همین جهت ، وقتی اسارت ابو سفیان و یارانش را از دست داد « ... تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَاللهُ یُرِیدُ الآْخِرَةَ ...» (3) (شما متاع دنیا را می خواستید و خدا آخرت را می خواست) باکی نداشت ؛ زیرا شوکت دشمنانش را از بین برد (و جنگاوران آن ها را از پا درآورد) « ...وَاللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (4) (و خدا عزیز و حکیم است) و عزّت و حکمت در آن روز اقتضا می کرد که شکوهِ دشمن فرو ریزد و آتش افروزی اش خاموش گردد .

آن گاه خدا تهدید می کند که : «لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ ...» (5) اگر در علم اَزَلی


1- سورۀ انفال (8) آیۀ 5 - 6.
2- سورۀ انفال (8) آیۀ 67.
3- سورۀ انفال (8) آیۀ 67.
4- ادامه آیۀ 67 سورۀ انفال.
5- سورۀ انفال (8) آیۀ 68. «لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ».

ص:165

خدا نگذشته بود که از قافله گیری و اسارتِ یارانِ آن بازتان دارد ، شما آن قوم را به اسارت درمی آوردید و قافله شان را می گرفتید ، و اگر پیش از آنکه شمار زیادی از آن ها را بکشید به این کار دست می یازیدید « ...لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» ؛(1) عذاب بزرگی شما را دربر می گرفت .

این است معنای آیه ، حاشا که خدا سخن این نادانان را اراده کرده باشد .(2)

در جنگ اُحُد اوضاعی پیش آمد که شاهدِ سخنِ ماست ؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله در این جنگ مدینه را پیشاپیش خود قرار داد و اُحُد را در پشت سر ، و تیراندازانی را - که پنجاه نفر بودند - بالای آن گمارد و عبدالله بن جُبَیْر را امیرشان ساخت و (بنا بر آنچه همۀ مورِّخان و محدِّثان آورده اند) گفت : با تیراندازی سواره نظام را از ما دور کنید تا از پشت سر به ما نتازند و سنگر خود را هرگز رها نسازید - چه غلبه با ما باشد یا با دشمن - و بر این کار ، زیاد سفارش کرد و در فرمان بَری از امیرشان (عبدالله بن جُبَیْر) بسیار تأکید نمود .

ولی با کمال تأسّف - در آن روز - آنان از اوامر و نواهی پیامبر اطاعت نکردند و نظراتِ خودشان را ترجیح دادند . هنگامی که نبرد سخت درگرفت و تاختِ مسلمانان بر گردان های سپاه دشمن و صاحبان پرچمانِ آن ها شدّت یافت ، امیرالمؤمنین علیه السلام آنان را - یکی پس از دیگری - به قتل رساند و پرچم هایشان روی زمین افتاد و هیچ کس به آن نزدیک نمی شد و در این هنگام ، کافران از مسلمانان شکست خوردند و به هر سو می گریختند ، سپاه مسلمانان در پیِ جمع آوری اسلحه و کالاها و ذخایر و خوراکی ها برآمدند .

تیراندازان چون این صحنه را دیدند که سپاه مسلمانان به جمع غنایم هجوم آوردند ، طمع در غارتِ اموال ، آنان را به ترک پایگاهشان واداشت . امیرشان -


1- ادامه آیۀ 68 سورۀ انفال.
2- الفصول المهمّه: 113؛ نیز بنگرید به، النص و الاجتهاد: 322 - 323.

ص:166

عبدالله بن جُبَیر - آنان را از این کار نهی کرد ، ولی آن ها بازنایستادند و گفتند : جای ما اینجا نیست! مشرکان شکست خوردند!

عبدالله گفت : به خدا سوگند ، از فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرنپیچم! و در جای خود با کمتر از ده نفر استوار ماند .

خالد بن ولید مخزومی نگریست و دریافت که تیراندازانِ مستقر در شکاف کوه اندک اند . باسواره نظام به آنان یورش آورد - عِکرمة بن ابی جهل نیز با او بود - آن ها شمار کمِ تیراندازان را کشتند و عبدالله بن جبیر را مُثلَه کردند و روده هایش را از شکمش درآوردند و بر مسلمانان غافل گیرانه تاختند و شعارشان را طنین انداز ساختند که : ای «عزّی» ای «هُبَل» یاری مان کنید! . . .(1)

نکته جالب - در اینجا - این است که هواداران مکتبِ «اجتهاد نبی» و «اجتهاد صحابه» می گویند : «رأی مجتهد اگر به واقع اصابت کند ، دو اَجر دارد و اگر به خطا رود ، یک اجر از آنِ اوست» .

اینان با اینکه به این اصل قائل اند ، عقیده دارند که خدا پیامبرش را در گرفتن فدیه از اُسرای بدر عتاب کرد! اگر - به حسب پندار آنان - رسول خدا صلی الله علیه و آله در این مسئله اجتهاد کرد و مجتهد مأجور است ، معنای گریۀ آن حضرت و نزدیکی عذاب به او چیست؟

و این سخنش چه معنا دارد که : «إنّ العذاب قَرُبَ نزوله ، لو نَزَلَ لما نجا منه إلاّ عُمَر» ؛(2) نزولِ عذاب نزدیک شد ، و اگر فرود می آمد ، جز عُمَر نجات نمی یافت!

به این ترتیب ، درمی یابیم که : میانِ صحابه کسانی - در برابر گفتار و رفتار پیامبر - به رأی خودشان اهمیت می دادند و برای تصحیح عملکرد پیامبر ، سخت


1- الفصول المهمّة: 116.
2- المستصفی (غزالی): 170 و347؛ الإحکام (آمدی) 4: 173 و221؛ المبسوط (سرخسی) 5: 475؛ و دیگر مصادر.

ص:167

می کوشیدند! خطای پیامبر صلی الله علیه و آله را یادآورش می شدند و - العیاذ باللّه - گوشزد می کردند که رفتار آن حضرت بر خلافِ دین خداست!

در مقابل ، گروه دیگر به لزوم امتثال دستوراتِ پیامبر و جایز نبودن مخالفت با گفتار و رفتار و تأیید (قول و فعل و تقریر)ِ آن حضرت ، معتقد بودند ؛ چراکه این سخن خدای متعال را باور داشتند که : «ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ الله وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ» ؛(1) برای آنان ]در آفرینش و گزینش خدا[ حقّ انتخابی نیست . خدا منزه است و از آنچه شریکش می سازند ، برتر می باشد .

در قرآن ، آیات زیادی هست که این معنا را روشن می سازد :

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَإِذا کانُوا مَعَهُ عَلی أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّی یَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ باللهِ ...» ؛(2)

مؤمنان - تنها - کسانی اند که به خدا و پیامبرش گرویدند ، و هنگامی که با او بر کاری گرد آمدند تا اجازه نگیرند ، نمی روند ؛ اینان اند ایمان آورندگانِ راستین به خدا و پیامبر .

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا للهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ * وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِیدُ الْعِقابِ» ؛(3)

ای کسانی که ایمان آوردید ، هنگامی که خدا و پیامبر شما را به چیزی فرا می خواند که زنده تان می سازد ، او را اجابت کنید! و بدانید که خدا میان انسان و قلب او حائل می شود و به سوی خدا بازمی گردید .

از فتنه ای بترسید که تنها به ستم گرانتان نمی رسد! و بدانید که کیفرِ


1- سورۀ قصص (28) آیۀ 68.
2- سورۀ نور (24) آیۀ 62.
3- سورۀ انفال (8) آیۀ 24-25.

ص:168

خدا سخت و شدید است .

در تفسیر این آیه ، زُبَیر بن عَوّام می گوید : ما همراه رسولِ خدا بودیم و گمان نمی کردیم این آیه به ما اختصاص یابد .(1)

و نیز از اوست که گفت : زمانی این آیه را می خواندیم و خود را از اهلِ این آیه نمی دیدیم ، ناگهان دریافتیم که مقصود از آن ماییم !(2)

سُدِّی می گوید : این آیه - به طور خاص - دربارۀ اهل بدر نازل شد . روز جنگ جمل به آنان خورد [و چون این فتنه بر ایشان سیطره یافت] کارزار کردند.(3)

از اموری که مصلحت به شمار می رفت و عُمَر آن را در محضر پیامبر نمایاند ، ماجرایی است که هنگام وفات آن حضرت رخ داد . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

استخوان شانه و دواتی برایم آورید تا نوشته ای برایتان بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید! عُمَر گفت : این مرد ، یاوه می گوید! کتاب خدا ما را بس است !(4)

نکته شایان توجه اینجاست که : پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که دوات و کتف بیاورند تا چیزی بنویسد که امتش - پس از او - گمراه نشوند ، ولی عُمَر با این کار مخالفت می کند!

عکس همین امر ، هنگام مرگ ابوبکر رخ می دهد . وی که هنگام مرگش می خواست وصیّت کند ، سخنانی بر زبان می آورد و بیهوش می شود ، عثمان اسم عُمَر را به عنوان خلیفه وجانشین ابوبکر [به سخنانِ او] می افزاید و ابوبکر چون بهوش می آید ، آنچه را عثمان نوشت امضا می کند !(5)

تثبیت نام عُمَر را - در اینجا - یاوه نمی شمارند ، اما تدوین نوشته ای از سوی


1- تفسیر ابن کثیر 2: 311.
2- همان.
3- همان.
4- صحیح مسلم 3: 1259، حدیث 1637؛ مسند ابی عوانه 3: 478، حدیث 5762.
5- بنگرید به، تاریخ طبری 2: 353؛ مآثر الإنافة 1: 49؛ المنتظم 4: 126.

ص:169

پیامبر صلی الله علیه و آله (برای هدایتِ امّت) به زعم آنان ، یاوه است!

در اینجا ، این پرسش ها رخ می نماید :

- چرا ابوبکر به یاوه گویی متهم نشد (در حالی که حالِ او هنگام احتضار ، وخیم تر از حالِ پیامبر بود)؟ و این اتهام تنها به پیامبر زده شد؟

- چگونه است که سخن عمر را در حال بیماری در تعیین اعضای شورا می پذیرند ، و کلام رسول خدا را که از روی هوا نیست برنمی گیرند؟

- چرا افراد پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله چند دسته شدند و پیش عُمَر این کار صورت نگرفت؟

- چرا با اینکه منزلت عُمَر از منزلت پیامبر بسی پایین تر است ، احدی نمی گوید : عُمَر در کاری که انجام داد و قراری که گذاشت ، یاوه گفت؟

- آیا از حقوق مسلمان این نیست که وصیّت کند؟ چرا عُمَر در برابر وصیّت رسول خدا ایستاد؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله - العیاذ باللّه - شأنش کمتر از یک مسلمان عادی است؟

- اگر رسول خدا وصیّت نکرد و امّت را بی رهبر رها ساخت تا خودشان دست به انتخاب بزنند ، چرا ابوبکر برای خود خلیفه گماشت؟ آیا این کار ، مخالفت با سنّتِ رسول خدا نیست؟

- آیا می توان پذیرفت که پیامبر صلی الله علیه و آله اُمّتش را به حال خود واگذاشت؟ با اینکه آن حضرت سیرۀ انبیای سلف را باز می گفت که پس از خودشان اوصیا را بر جای نهادند تا امّت ها و شرایعشان از انحراف و دگرگونی مصون مانَد .

سیرۀ پیامبران پیشین ، بر لزوم وصایت دلالت می کند و سیرۀ پیامبر گرامی ما نیز از آنان جدا نیست ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله مدینه را ترک نمی کرد جز اینکه قائم مقامی را جانشین خود می ساخت(1)

(چنان که موسی به میقات پروردگارش نرفت مگر


1- مستدرک حاکم 2: 367، حدیث 3294 (حاکم می گوید: این حدیث صحیح است و بخاری و مسلم آن را نیاورده اند).

ص:170

اینکه برادرش هارون را میانشان گذاشت) .(1)

- پس از همۀ این حرف ها ، آیا معقول است که پیامبر امّتش را بی رهبر رها سازد؟ به ویژه با تصریحاتی که بیان می دارند آن حضرت می خواست در امر خلافت - پس از خود - نامه ای بنویسد تا در آن اختلافی روی ندهد .(2)

از همۀ این ها روشن می شود که ابوبکر و عُمَر به هر آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود متعبِّد نبودند ، بلکه در حضور آن حضرت در پی مصلحت سنجی برمی آمدند و گرایش قبیله ای قریشی ، پشتوانۀ فشارهای آنان بود .

در این بحث ، ما خط مشیی را که در پی سخن پیامبر است و آن را فرمان می برد و امتثال می کند و شک و چون و چراندارد و از علّت و مصلحت نمی پرسد ، روشِ «تعبُّد محض» می نامیم .

و شیوۀ کسانی را که به آرای خودشان اهمیّت می دهند و برای خودشان حقّ دخالت در اَحکام را قائل اند ، خط مشی «اجتهاد و رأی» نام می نهیم .(3)

هر دو خط مشی در عهد پیامبر و پس از آن حضرت وجود داشتند . به عنوانِ مثال اگر به مسئلۀ «صیام دهر» (روزۀ مادام العمر) بنگریم ، درمی یابیم که بعضی از صحابه به این کار دست می یازد و به نهی پیامبر صلی الله علیه و آله اهمیّتی نمی دهد که فرمود : مَن صامَ أوّلَ الشهر وَوَسَطَه وآخِرَه کأنّما صامَ الدَّهْرَ ؛(4) هرکه اول و میانۀ و آخر هر


1- صحیح بخاری 4: 1652، حدیث 4154؛ صحیح مسلم 4: 1871، حدیث 2404؛ سنن ترمذی 5: 638، حدیث 3724.
2- صحیح بخاری 1: 54، حدیث 114 (و جلد 4، ص1612، حدیث 4168، و جلد 5، ص2146، حدیث 4168 و...)؛ صحیح مسلم 3: 1257، حدیث 1637 (و جلد 3، ص1259، حدیث 1238).
3- برای آگاهی بیشتر در این زمینه به کتاب «تاریخ الحدیث النبوی» (اثر نگارنده) مراجعه کنید.
4- صحیح بخاری 2: 697، حدیث 1874؛ صحیح مسلم 2: 812، حدیث 1159؛ صحیح ابن حبّان 2: 65، حدیث 352.

ص:171

ماه را روزه بگیرد گویا همۀ روزگار را روزه دار بوده است .

البته برخی از صحابه بودند که همین سه روز - از هر ماه - را (به عنوان اطاعت از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله ) روزه می داشتند تا فضیلت روزۀ همۀ روزگار را درک کنند و برخی دیگر - با وجود اینکه نهی پیامبر را از روزۀ تمام روزها شنیده بودند - باز تمام روزها را روزه می گرفتند!

و نیز در جنگ «تبوک» پیامبر اجازه داد که شتران را نحر کنند و گوشتشان را بخورند . با این حال ، کسانی از صحابه یافت شدند که نحر شتران را برنتافتند .(1)

ودر جنگ اُحُد ، پنج نفر از مشرکان بر آن حضرت یورش آوردند ؛ یکی پیشانی اش را مجروح ساخت و دیگری دندانش را شکست و سومی گونه اش را آسیب زد و پیامبر صلی الله علیه و آله خواست که مشرکان ندانند او زنده است تا بار دیگر بر مسلمانان حمله نکنند!

کَعْب بن مالک چون دریافت پیامبر زنده است ، ندا داد : ای مسلمانان ، مژده تان باد! این رسول خداست! به قتل نرسید! پیامبر صلی الله علیه و آله به او اشاره کرد که ساکت بماند ، مبادا دشمن بفهمد و بر آن حضرت بتازد ، سپس آن مرد ساکت شد .

هنگامی که ابو سفیان بر مسلمانان سیطره یافت ، پرسید : آیا محمّددر میانتان هست؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله دو بار فرمود : پاسخش را ندهید (از بیم آنکه اگر بداند آن حضرت زنده است توسط یارانش - که دشمنان خدا و رسولش بودند - بر او سخت می گرفتند) .

بار دیگر ابو سفیان ندا داد : ای عُمَر ، تو را به خدا سوگند ، آیا محمّد را کشتیم؟


1- صحیح مسلم 1: 56، حدیث 27؛ مسند احمد 3: 11، حدیث 11095؛ مسند ابی عوانه 1: 7؛ مسند اَبی یعلی 2: 412، حدیث 1199.

ص:172

عُمَر گفت : نه والله ، به خدا سوگند ، او اکنون سخن تو را می شنود!

ابو سفیان گفت : تو از ابن قمیئه(1)

راست گوتر و نیک مردتری .(2)

با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله تأکید کرد که جواب ابو سفیان را ندهند و از این کار بازداشت ، عُمَر ابو سفیان را پاسخ داد و]به یقین می گویند[ کار عُمَر چیزی نبود جز اینکه برداشت وتحلیل نادرستی از سخن رسول خدا نمود! و خطا کرد!

و آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله صدقات را تقسیم می کرد ، عُمَر آمد و گفت : ای رسول خدا ، غیر اینان - اهل صُفّه - سزاوارترند!

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : شما می خواهید که من یا چنان تقسیم کنم که عده ای با درشتی و نارواگویی از من چیزی تقاضا کنند و یا اینکه بخل بورزم ، من بخیل نیستم !(3)

در صحیح بخاری آمده است :

عبدالله گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله اَموال را همانند بعضی اوقات ، چنان قسمت نمود که مردی از انصار گفت : به خدا سوگند ، این تقسیم خداپسندانه نیست! [با خود] گفتم : این سخن را به پیامبر می گویم ، آمدم و او را با اصحاب یافتم و آن خبر را درگوشی گفتم . بر آن حضرت سخت گران آمد و چهره اش دگرگون شد و به حدّی خشمناک شد که آرزو کردم کاش آن خبر را نرسانده بودم .

سپس آن حضرت فرمود : موسی بیشتر از این اذیت شد ، و بُردبار ماند .(4)

از طلحه و یک صحابی دیگر (بنا بر تحقیق ، و روایت سُدِّی وی عثمان است) رسیده است که گفتند : آیا وقتی ما بمیریم محمّد زنان ما را نکاح می کند و


1- در بعضی از مآخذ «ابن قمأة» ضبط شده است. این شخص همان کسی است که خبر داد محمّد کشته شد (م).
2- سیره ابن اسحاق 3: 513؛ تاریخ طبری 2: 71؛ ثقات ابن حبّان 1: 232.
3- صحیح مسلم 2: 730، حدیث 1056؛ مسند احمد 1: 20، حدیث 127.
4- صحیح بخاری 5: 2263، حدیث 5749؛ مسند احمد 1: 411، حدیث 3902.

ص:173

ما نباید پس از مرگ او زنانش را بگیریم؟! اگر مُرد زنانش را به قرعه می ستانیم!(1)

(در نصّ دیگری سخن طلحه آمده است که گفت : اگر بعد از محمّد زنده ماندم ، عایشه را می گیرم!) .(2)

طلحه عایشه را می خواست و عثمان اُمّ سلمه را . و با این کار ، می خواستند پیامبر صلی الله علیه و آله را بیازارند که آیات زیر نازل شد :

« ...وَما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللهِ وَلا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللهِ عَظِیماً» ؛(3)

شما را نسزد که رسول خدا را بیازارید ، و پس از او زنانش را بگیرید! ]زنان پیامبر پس از آن حضرت - برای همیشه - حقّ ازدواج ندارند[ این کار نزد خدا ، بس بزرگ است .

«إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً» ؛(4)

چه آشکارا چیزی را بیان دارید و چه مخفی سازیدش ، خدا به هر چیزی داناست .

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدُّنْیا وَالآْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً» ؛(5)

کسانی که خدا و پیامبرش را می آزارند ، خدا - در دنیا وآخرت - آنان را لَعن کند و برایشان عذابی ذلّت آور آماده سازد .


1- تفسیر قرطبی 14: 229؛ روح المعانی 22: 74.
2- تفسیر فخر رازی 25: 225؛ تفسیر ابن کثیر 3: 506؛ الدر المنثور 6: 639 (ومنابع دیگر) سُدِّی روایت کرده است که عثمان این سخن را گفت (بنگرید به، دلائل الصدق 3: 337 - 339، چاپ قدیم).
3- سورۀ احزاب (33) آیۀ 53.
4- سورۀ احزاب (33) آیۀ 54.
5- سورۀ احزاب (33) آیۀ 57.

ص:174

«النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ...» ؛(1)

پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است ، و همسرانِ او مادران آن ها به شمار می آیند .

بخاری در صحیح خود می آورد که : پیامبر صلی الله علیه و آله در امری رخصت داد ، مردم از آن خودداری کردند ، خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید ، به خشم آمد و گفت :

ما بالُ أقوام یَتَنَزَّهون عَنِ الشَّیء أَصْنَعُه! فَوَالله ، إنّی لأعلمُهم وأَشَدُّهم خَشیةً ؛(2)

چه شده است که جمعی از کاری که من به آن دست می یازم خودداری می کنند! به خدا سوگند ، من از همه شان داناترم و ترسم از خدا شدیدتر است .

به این ترتیب ، درمی یابیم که قرآن به صحابیانی اشاره می کند که دربارۀ ]تقسیم[ صدقات ، به آن حضرت گوشه می زدند ،(3) و در میانشان کسانی بودند که تا تجارت یا سرگرمی ای را می دیدند سوی آن می شتافتند وآن حضرت را در نماز تنها می گذاشتند ،(4) و بعضی شان پیامبر صلی الله علیه و آله را می آزردند ،(5)

و برخی از جهاد سرباز می زدند ،(6) کسانی از آنان صدایشان را نسبت به صدای پیامبر بلندتر می کردند و شنوای فرمان وی نبودند(7)

و بعضی تهمت دروغ به ناموس پیامبر زدند ،(8) و برخی


1- سورۀ احزاب (33) آیۀ 6.
2- صحیح بخاری 5: 2263، کتاب الأدب، باب من لم یواجه الناس بالعقاب، حدیث 5750 (وجلد6، ص2662، حدیث 6769).
3- سورۀ توبه (9) آیۀ 58.
4- سورۀ جمعه (62) آیۀ 11.
5- سورۀ احزاب (33) آیۀ 53 - 57.
6- سورۀ توبه (9) آیۀ 38 - 86.
7- سورۀ حجرات: (15) آیۀ 1 - 6 (و نیز بنگرید به، صحیح بخاری 4: 1587، حدیث 4109، و جلد 6، ص2662، حدیث 6872).
8- سورۀ نور (24) آیۀ 11.

ص:175

- در شب عَقَبه - همدست شدند تا آن حضرت را ترور کنند .(1)

در این میان ، مؤمنانی بودند که به شکلی گسترده پیروی اش می کردند ؛ فرمانْ بردار آن حضرت بودند و اگر از چیزی نهی می کرد ، باز می ایستادند و بر خلافِ حکم پیامبر قدمی برنمی داشتند .

حَنْظَله (غسیل الملائکه) از حضور در میدان جنگ تخلّف نکرد مگر اینکه از پیامبر اجازه گرفت شب زفاف را نزد همسرش بماند(2) ، در حالی که شمار زیادی از صحابه ، بی اجازه ، از جهاد رو برتافتند .

آیا همین عملکرد حنظله نمی رساند که وی از پیروان تعبُّد محض بود و دیگران از پیروانِ خودرأیی ومصلحت سنجی؟

به نظر می رسد پیامبر صلی الله علیه و آله با تأکید بر بعضی از این ماجراها می خواست افرادی از امّتش را که در نظر داشت بیازماید . داستان ذی الثدیّة آن مرد زاهدنما ،(3)

درخواستِ تدوین نامه ای هنگام مرگ ، فرمانده نمودن اُسامه بن زید (جوان 18 ساله) بر مردانی چون ابوبکر وعمر و ابو عُبَیْدَه - همه - نقاطِی سزاوار درنگ اند .

با توجه به اینکه اهل سنت ، در توجیه مخالفت های افراد ، این عبارت ها را به کار می برند ، ما هم اسمِ «اجتهاد و مصلحت» را بر کار آنان اطلاق می کنیم . وقتی گفته می شود : چرا فلانی از جهاد تخلّف ورزید؟ گویند : مصلحت را دریافت ، به همین جهت تخلّف کرد یا تأویل نمود و به خطا رفت ؛ یا اجتهاد نمود و برای هر


1- سورۀ توبه (9) آیۀ 74 (و بنگرید به، شرح النووی علی صحیح مسلم 17: 12؛ المعجم الأوسط 4: 146، حدیث 3831؛ الأحادیث المختارة 8: 221، حدیث 260).
2- صحیح ابن حبّان 4: 15، حدیث 7025؛ مستدرک حاکم 3: 225، حدیث 4917؛ سنن بیهقی 4: 15؛ تاریخ طبری 2: 69؛ سیره حلبیّه 2: 525؛ تحفة المحتاج 1: 602؛ التحفة اللطیفة 1: 310، ترجمه رقم 1080 (حنظلة بن أبی عمر).
3- ذی ثدیّه، لقب مردی است که ماهیچه های بازوانش چون سینۀ زنان ، بزرگ و آویخته بود (م).

ص:176

مجتهدی اگر به واقع برسد دو پاداش است واگر به خطا رود یک پاداش و . . . .

بیشتر مسائلی که در پیش مطرح شد ، امتحان الهی برای این دسته از اصحاب بود و اینکه مؤمن مُتعبّد از دیگران متمایز شود ؛ چراکه اساسِ شریعت ، اطاعت از اوامر و نواهی پیامبر است و برای مؤمنان در این عرصه جای اختیار نیست وفرمان بری و لزوم اطاعت از رسول خدا به دستورات تبلیغی واحکام شرعی اختصاص ندارد ، بلکه حکم آیه (یا آیات) در این زمینه مطلق و عام است و قید تبلیغ و تبیین احکام در آن ها نمی باشد ؛ آنچه را پیامبر حکم کند مؤمن باید گردن نهد و از فرمانِ او سر نپیچد :

«وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...» ؛(1)

زن و مرد مؤمن را نسزد که در برابر حکم خدا و رسول ، خود را مختار بدانند .

بنابراین ، این گمانه به ذهن می زند که «حادثۀ ناگوار روز پنجشنبه»(2) که پیامبر قلم و دوات خواست و عمر مانع شد و پیامبر را به یاوه گویی متهم ساخت ، افزون بر هدایت امت که در محتوای نامه رقم می خورد ، برای آن بود که دیگران ، نوع برخورد این دسته از صحابه را نسبت به رسول خدا ، بشناسند .

مسئلۀ امیر ساختنِ اُسامه (همان جوان 18 ساله) بر مردان بزرگسالی چون ابوبکر و عمر ، نیز در همین راستاست که فرمانْ بردار از نافرمان شناخته شود .

از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده که فرمود :

أیّها الناس ، ما مقالةٌ بَلَغَتْنی عن بعضکم فی تأمیری أُسامة؟! ولئن طَعَنْتُم فی تأمیری أُسامة ، فقد طَعَنْتُم فی تأمیری أباهُ مِن قبل ؛(3)


1- سورۀ احزاب (33) آیۀ 36.
2- متن عربی، چنین است: رَزیّة یوم الخمیس (م).
3- صحیح بخاری 4: 1551، حدیث 4004؛ صحیح مسلم 4: 1884، حدیث 2426؛ مسند احمد 2: 20، حدیث 4701.

ص:177

ای مردم ، این چه سخنی است که از بعضتان دربارۀ فرماندهی اُسامه به من می رسد! اگر به این کارم اعتراض می کنید ]جای شگفتی نیست ، چرا که[ پیش از این نیز اعطای فرماندهی به پدرش را زیر سؤال بردید .

پس روشن شد که در عصر پیامبر دو رویکرد وجود داشت :

1 . یک خط مشی ، مصلحت سنجی را روا می شمرد و در برابر سخنِ پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی و نظر خود عمل می کرد و تسلیم فرمایشات آن حضرت نبود ، وحتی بر فعلِ پیامبر اعتراض می کرد وبا وجود راهکار صریح شرعی ، باز در پی شناسایی مصلحت خویش بود که در بسیاری از وقایع پیش گفته ، ملاحظه گردید .

2 . در این میان ، مردانی بودند که تسلیم فرمایشات پیامبر بودند وبه خوابیدن در بستر رسول خدا صلی الله علیه و آله تن می دادند تا با ایثار جانِ خود ، پیامبر صلی الله علیه و آله را از خطر برهانند .

البته معلوم گردید که عُمَر و ابوبکر از روندگان طریق خودرأیی و اجتهاد [در مقابل نص] بودند .

تحلیل و نتیجه گیری

عُمَر ، سببِ نهی خود را از تدوین حدیث (که برخاسته از گرایش عدم تعبّد محض بود) دو چیز عنوان کرد :

الف) اثر پذیری از یهود و نصارا ؛

ب) بیم ترک قرآن و برگرفتن اَقوالِ پیامبر .

لیکن ابن حَزْم بعید می داند که نهی عُمَر به سنّت نبوی تعلُّق یابد و نهی او را بر اَخباری حمل می کند که از امّت های پیشین نقل می شد ، وی می گوید :

ص:178

نهی عُمَر از نقل گفتار و سنت رسول خدا - اگر درست باشد - معنایش همان است که در حدیث قَرَظَه بیان شد .(1) همانا عُمَر از نقلِ اخبارِ امّت های پیشین (ومانند آن) نَهی کرد .

نهی عُمَر ، سنّتِ پیامبر را در برنمی گیرد . انسان نباید دربارۀ یک مسلمان عادی چنین گمانی کند ، چه رسد به عُمَر ؛ زیرا عُمَر - خود - احادیث زیادی را از پیامبر صلی الله علیه و آله باز گفت! اگر حدیث از آن حضرت کراهت داشت ، سهم عُمَر از همه بیشتر بود! شایسته نیست مسلمان گمان برد که عُمَر از چیزی نهی کرد و خود مرتکب آن شد .(2)

دیگران نیز نهی عُمَر را از نقل حدیث ، بعید شمرده اند .

دکتر محمّد عجاج خطیب (به پیروی از ابن حزم) برنمی تابد که عمر صحابه را از نقل حدیث نهی کرده باشد یا ابن مسعود و دیگران را - برای این کار - زندانی ساخته باشد ؛ زیرا عقل ، صدور این امر را از عمر نمی پذیرد .(3)

لیکن آگاهان به رویدادهای صدر اسلام ، ضعف و نادرستی کلام ابن حزم و دیگر شخصیت های پیرو وی را می شناسند و می فهمند که این سخن ، واقع بینانه نیست ؛ زیرا روایاتی که دربارۀ منع از عُمَر وارد شده است ، انکارناپذیر یا غیر قابل دفاع است و این روایات ، مطلق اند و ویژۀ بعضی از اَصحاب نمی باشند و به نوع خاصّی از حدیث اختصاص ندارند .

بلکه ثابت است که عُمَر بر محدِّثان و کاتبانِ حدیث سخت می گرفت و این


1- مفاد حدیث این است: عمر قَرَظَة بن کعب را با گروهی­از صحابه - به عنوان نمایندگان خود - به کوفه فرستاد و آنان را به کمتر حدیث گویی امر کرد و گفت: از رسول خدا کمتر حدیث کنید، من در این کار با شما شریکم.
2- الإحکام فی اُصول الأحکام 2: 266 (دکتر امتیاز احمد در «دلائل التوثیق المبکّر: 230» معتقد است که اَخبار حبس صحیح می باشد).
3- السنّة قبل التدوین: 106 - 107.

ص:179

واقعیّت را جز لج باز انکار نمی کند و به همین جهت است که ابن حزم و پیروانش برای عملکرد خلیفه عذر می تراشند و به توجیهاتی دست می یازند و در این زمینه تنها می توانند این کار را بعید بشمارند و غریب بدانند!

پیداست که صرفِ بعید شمردن و . . . ارزشِ علمی ندارد .

اینکه عُمَر به قَرَظَه و یارانش دستور داد از پیامبر کمتر روایت کنند ، از دو حال بیرون نیست :

اول : عُمَر همۀ آن ها را به بستن دروغ بر پیامبر متهم کرد .

دوم : خلیفه به آنان دستور داد که آنچه را خدا بر زبان پیامبر جاری ساخت کتمان کنند .

به هیچ کدام از این دو یا به یکی از آن ها ، ابن حزم و پیروانش نمی توانند ملتزم شوند ، گرچه ما به احتمال اول با اضافه ای به آن ، گرایش داریم با این قرینه که عُمَر ، کارگزارانش را متهم می ساخت و اموالشان را تقسیم می کرد ؛ و با ملاحظۀ سیرۀ عُمَر ، که بر صحابه سخت می گرفت و آنان را تازیانه می زد .

سیرۀ عُمَر با صحابه ، روشن می سازد که وی به آن ها اعتماد نداشت و با سخنانِ گزنده ای با آنان برخورد می کرد و عیب هایشان را علنی در مقابل مسلمانان باز می گفت .

در هر حال ، ابن حَزْم و دنباله روانِ او ، این دو وجه را نمی پسندند . به همین جهت ، ناچارند نهی عمر را بر نهی از تحدیثِ اَخبار امّت های پیشین حمل کنند .

این کار ، حملِ غیر قابل توجیه است که هیچ یک از روایات منعِ نقل حدیث بر آن دلالت ندارد ؛ چراکه همۀ آن ها مطلق است و نیز سیرۀ عمر در جلوگیری از نقل حدیث ، بی قید وشرط بود و از سویی خشونت عمر به حدّی بود که میان نقل سنّت و نقل اَخبار اممِ پیشین فرق نمی گذاشت تا آنجا که عمّار را از نقلِ واقعۀ قطعی (یعنی تیمُّم) که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله برایش رخ داد و عُمَر خود شاهد آن بود ، بازداشت .

بر این اساس ، خبر قَرَظَه ، هیچ ارتباطی با اخبار ضعیف اُمم پیشین ندارد مگر

ص:180

اینکه جور دیگری به آن نگاه شود . ما معتقدیم که همین مطلب ، یکی از انگیزه های تأثیرگذار در منع خلیفه از تحدیث و تدوین بود و این امر ، به ذهنیّتِ روانی ]و عقده های درونی[ گذشتۀ عُمَر برمی گردد ؛ زیرا پس از آنکه در آغاز اسلام ، پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمانان را از جست و جوی اَخبار یهود و نقل آن ها نهی کرد و عُمَر از کُتُب اهل کتاب چیزی را نوشت ، با منع کوبنده ای از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله مواجه شد .

این احتمال هست که نهی امروز عُمَر ، بازتابِ منفی عملکردی باشد که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله دامنگیرش شد و در نتیجه ، از نقل و نگارش حدیث بدش آمد ؛ خواه از سنّت باشد یا غیر آن ، و خواه از اَخبارِ صحیح امّت های گذشته باشد یا از اَخبار ضعیفِ آن ها .

خالد بن عُرْفُطَه می گوید که عُمَر گفت :

من رفتم و نوشته ای از اهل کتاب را در پوستی رونویسی کردم و آن را آوردم .

رسول خدا فرمود : این چیست که در دست داری ای عُمَر؟

گفتم : ای رسول خدا ، کتابی را نسخه برداری کردم تا به علممان بیفزاییم!

پیامبر صلی الله علیه و آله به خشم آمد تا بدانجا که گونه هایش سرخ شد! سپس ندای فراخوانِ عمومی به مسجد داد . انصار گفتند : پیامبر غضبناک است! سلاح بردارید! مردم آمدند و بر گرد منبر حلقه زدند .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : ای مردم ، سخنانی پربار و نهایی ارزانی ام شد و برایم چکیده گشت! سخنانی روشن و پاکیزه برایتان آوردم! تردید نکنید و دون مایگانِ متحیّر ، شما را نفریبند .

عُمَر می گوید : اینجا بود که برخاستم و گفتم : خدای را به عنوان پروردگار واسلام را به عنوان دین و تو را به عنوان پیامبر ، با خشنودی برگزیدم . سپس

ص:181

پیامبر از منبر پایین آمد .(1)

در خبر دیگر ، از عبدالله بن ثابت نقل شده است که :

عُمر آمد و گفت : ای رسول خدا ، به برادرِ یهودی ام گذشتم ، سخنانی پربار از تورات را برایم نوشت ، نمی خواهید آن را بر شما عرضه کنم؟

رنگ چهرۀ پیامبر دگرگون شد!

عبدالله ]بن ثابت[ می گوید ، به عمر گفتم : خدا عقلت را دگرگون سازد! رنگ چهرۀ پیامبر را نمی بینی؟!

عمر گفت : راضی شدم «الله» پرورگارم باشد و «اسلام» دینم و «محمّد» پیامبرم .(2)

ثابت است که عُمَر با یهود آمد و رفت داشت و از روی کتاب هایشان می نوشت و می خواند و اَخبار آنان را دوست داشت .

برای اینکه رد کند یا دروغین بودن آن ها را بنمایاند ، نمی خواند ، بلکه از آن اَخبار خوشش می آمد و می خواست دانایی کسب کند!

به همین جهت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله به شدّت غضبناک شد ؛ چراکه آن حضرت مسلمانان را از یهود برحَذَر می داشت و قرآن کریم بارها از خُدعه و مکر آنان سخن گفته است :

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلُّهمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» ؛(3)

ای کسانی که ایمان آوردید ، یهود و نصارا را دوستِ خود نگیرید


1- تقیید العلم: 52.
2- مصنّف عبدالرزّاق 6: 113، حدیث 10164 (و جلد 10: 313، حدیث 19213)؛ مجمع الزوائد 1: 174؛ در این مأخذ آمده است که عمر گفت: جوامعی از تورات را از یکی از برادران بنی زریقِ خود، گرفتم...
3- سورۀ مائده (5) آیۀ 51.

ص:182

]چراکه[ بعضی از آن ها دوستان بعض دیگرند! هرکه آنان را دوست بدارد از ایشان است! به راستی که خدا قوم ستم کار را هدایت نمی کند .

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ ...» ؛(1)

ای پیامبر ، سرسخت ترین دشمنانِ مؤمنان ، یهودند . . .

پس از این واقعه ، شوک شدیدی بر روانِ عُمَر وارد شد و نوعی واکنش منفی را در او برانگیخت که باعث شد در برابر حدیث گویان و حدیث نگاران ، مواضعِ سختی در پیش گیرد و به حَبس و ضرب و شتم آن ها دست یازد و در توجیه منعِ خود بگوید : «أُمنیّةٌ کأُمنیّةِ أَهْلِ الکتاب» (این احادیث آرزوهای خیالی اند چونان خیال بافی های اهل کتاب) و ...

مؤیّد این سخن ، آغازِ خبر خالد بن عُرْفُطَه است ، وی می گوید :

نزد عُمَر بودم که مردی از عبد قَیْس آمد ، ساکن «سوس» بود . عمر به او گفت : تو فلانی فرزند فلان عبدی هستی؟ پاسخ داد : آری .

پرسید : به «سوس» ساکنی؟ پاسخ داد : آری .

عمر با چوبدستی ای که داشت به او زد ، مرد گفت : چه خطایی کرده ام ای امیرمؤمنان؟

عُمَر گفت : بنشین! آن گاه آیات آغازین سورۀ یوسف را (آیه 1 - 3) سه بار برایش خواند و سه بار ]با چوبدستی به او[ زد .

مرد گفت : خطایم چیست؟

عمر پرسید : تو همانی که از روی کتاب دانیال یک نسخه نوشتی؟

مرد گفت : امر کن ، گوش به فرمانم .

عمر گفت : برو و آن را با آب داغ و پشم سفید پاک کن و برای


1- سورۀ مائده (5) آیۀ 82.

ص:183

خود و اَحَدی از مردم مخوان . اگر بشنوم که آن را خواندی یا برای دیگران قرائت کردی ، به سختی مجازاتت کنم .

آن گاه به او گفت : بنشین ، و سرگذشت خود را در این باره نقل کرد که : من در زمان پیامبر از روی کتاب های یهودیان نسخه ای را نوشتم و ...(1)

اگر آن که از روی کتاب های اُمت های پیشین رونویسی کرد ، در پی تبیین نادرستی متن مورد نظر یا پاسخ به آن نبود ، چنین منعی - که در روایت هست - کاری خوب و بجا می نمود و اگر به همین بسنده می شد ، شیوه ای درست بود ، لیکن اسفناک این است که در مسئله تدوین ، اجتهاد و رأی به قدری دخالت داشت که مسیر و محتوای آن را آشفته ساخت .

این گونه واکنش سلبی برای اُسامة بن زید نیز رخ داد . وی مسلمانی را (به گمان اینکه از ترس شمشیر اسلام آورد) کُشت و هنگامی که بازگشت ، این آیه نازل شد : « ... وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ...» ؛(2)

به هرکه اظهار اسلام می کند ، نگویید تو مؤمن نیستی! آیا در پی اَموال دنیایید ]می خواهید او را بکشید تا اموالش را غارت کنید[ .

از آن پس ، اُسامه هراسان و ترسان بود تا آنجا که از همراهی با علی علیه السلام در نبرد بر ضدّ ناکثان و قاسطان و مارقان ،(3) خودداری ورزید با این دستاویز که اهلِ مسلمانْ کُشی نیست!

اُسامه در این موضع گیری به اجتهاد و رأی خویش عمل کرد و اهمیتی نداد که این اجتهاد بر خلاف کتاب و سنّت است ؛ آیات و سیرۀ نبوی و احادیث و اجماع صحابه بر این است که اگر مسلمانی زنای مُحْصنه کند یا ضروری دین را منکر شود یا یاغی گردد و . . . باید به قتل رسد .


1- تفسیر ابن کثیر 2: 468؛ الأحادیث المختاره 1: 216، حدیث 115.
2- سورۀ نساء (4) آیۀ 94.
3- معنای این سه اصطلاح، در صفحه... بیان شد.

ص:184

حال اگر این امر را کنار این رفتار عُمَر بگذاریم که صحابه را به خیانت و دروغ متهم می ساخت ، و گروهی از محدِّثان را زندانی کرد و کسانی را تازیانه زد و به تهدید آن ها پرداخت و . . . و از اینکه چرا عُمَر نقلِ حدیث را برای خود مباح می دانست و دیگران را از آن باز می داشت ، در می یابیم او خود را شایستۀ این کار می دید و برای خویش حقِّ مطلق قائل بود ؛ چراکه می پنداشت خلیفۀ مسلمانان است و هر کار و رفتارِ او حق و درست می باشد . امّا دیگران نباید حدیث کنند ، چون اعتمادی بر آن ها نیست و یا در معرض خطا و لغزش اند .

و چنین است که سیرۀ عملی عُمَر ، توجیه ابن حَزْم را تکذیب می کند ؛ چراکه عمر شیفتۀ حکایات اهل کتاب و یهودیانی بود که به اسلام درآمدند ؛ به ویژه کَعْب الأحْبار نزد او محترم بود . وی نزد عمر آمد و کتابی آورد که کناره هایش پاره شده بود و آیات تورات را دربر داشت . کَعْب از عمر اجازه خواست که آن ها را بخواند ،(1) عمر اجاه داد و کعب در اوقاتی خاص از شب و روز آن ها را قرائت می کرد(2)

و عمر دستور محو و سوزاندنِ آن ها را نمی داد و کعب را از این کار بازنداشت .

و آن گاه که عُمَر بیت المقدس را فتح کرد ، کعب به او گفت :

کاری را که تو امروز کردی ، پیامبری ، پانصد سال پیش خبر داد و فرمود : ای اُورشلیم ، تو را بشارت باد که فاروق آلودگی ات را پاک می سازد .(3)

و در روایت دیگر هست که گفت :

در تورات نوشته شده است که این سرزمین های بنی اسرائیل به


1- از این عبارت استفاده می شود که کعب پس از آنکه اسلام آورد، در زمان خلافت عمر، نزد او آمد.
2- بنگرید به، غریب الحدیث (ابن سلام) 4: 262؛ غریب الحدیث (حربی) 3: 95؛ النهایه (ابن اثیر) 2: 468.
3- بنگرید به تاریخ طبری 4: 160 (و در چاپی جلد 3: 107).

ص:185

دست مردی از صالحان فتح می شود!

عمر با شنیدن این سخن ، خدای را ستود .(1)

روزی کعب به عُمَر گفت :

در تورات می خوانیم «وای بر پادشاه زمین از ]حساب رسی[ فرمان فرمای آسمان» عُمَر گفت : «مگر کسی که به حساب خود برسد» کَعْب گفت : سوگند به کسی که جانم به دست اوست ، در تورات همین گونه هست! در این هنگام ، عمر تکبیر گفت و به سجده افتاد .(2)

نیز آمده است : مردی که برای یافتن آب در شکاف کوهی رفته بود ، چهار روز ناپیدا شد و ادعا کرد که به سرزمینی ناشناخته (بهشت) او را برده اند! عُمَر کعب الأحبار را فراخواند و پرسید :

آیا در کتاب هایتان هست که مردی از امّتِ ما وارد بهشت می شود سپس بیرون می آید؟ گفت : آری ، و اگر در میان این قوم باشد تو را به آن آگاه می سازم! عمر گفت : او در میان همین کسان است! کعب لحظه ای درنگ کرد و گفت : این ، همان شخص می باشد .(3)

همچنین آمده است :

عمر قاصدی را فرستاد و کعب را خواست و به او گفت : ای کعب ، وصفِ مرا چگونه یافتی؟

کعب گفت : پاره ای از آهن .

عُمَر پرسید : سپس چه؟


1- بنگرید به، تاریخ دمشق 50: 162.
2- کنز العمّال 12: 575، حدیث 35797.
3- بنگرید به، معجم البلدان 4: 386.

ص:186

کعب گفت : پس از تو خلیفه ای آید که گروه ظالم او را می کشند!

عُمَر پرسید : پس از آن چه می شود؟

کعب گفت : سپس بلا (گرفتاری و محنت) است .(1)

عُمَر در خطیرترین امور (یعنی خلافت) با کعب مشورت می کرد ، از خلافتِ علی علیه السلام پرسید و گفت :

دربارۀ علی چه می گویی؟ نظرت را برایم بگوی!

کعب گفت : او اجتهاد به رأی را نمی پسندد و به آن عمل نمی کند ؛ مردی است که دینی متین دارد ، از بی ناموسی چشم نمی پوشد و از لغزش نمی گذرد .(2)

کعب پیش عمر آمد تا او را از مرگش - براساس آموزه های تورات - باخبر سازد ، به او گفت :

ای امیر مؤمنان ، وصیت کن که تو در سه روز آینده خواهی مُرد!

عُمَر پرسید : از کجا می دانی؟

کعب پاسخ داد : در کتاب خدا «تورات» این گونه یافتم .(3)

افزون بر این ها ، بخاری روایتی را می آورد که به توجیه ارائه شده (از سوی ابن حزم و پیروانش) مُهر بطلان می زند ؛ زیرا جواز نقل حدیث از بنی اسرائیل را روایت می کند :

از ابو هُرَیره روایت می کند که گفت :

اهل کتاب ، تورات را به «عبرانی» می خواندند و برای مسلمانان به عربی تفسیر می کردند .


1- المعجم الکبیر 1: 84؛ هیثمی در «مجمع الزوائد 9: 65» این روایت را می آورد و می گوید: «طبرانی آن را روایت کرده و رجال آن ثقه اند».
2- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 12: 81.
3- تاریخ طبری 3: 264.

ص:187

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نه تکذیب ، بگویید : «آمَنَّا بِاللهِ و ما أنْزِلَ إلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ ]إِلَیْکم ...[﴾ ؛(1) ما به خدا و آنچه سوی ما و شما نازل شده ، ایمان داریم .(2)

ابن کثیر می نویسد :

آن گاه که کَعْب الأحبار - در زمان عُمَر - اسلام آورد ، پیشِ عمر از علوم اهل کتاب سخن می گفت . عمر با او همدم می شد و حرف هایش را می شنید و از آن علوم در شگفت می ماند . . .

به همین جهت ، بسیاری را اجازه داد آنچه را کعب می گوید نقل کنند و نیز بدان دلیل که پیامبر در نقل حدیث از بنی اسرائیل اجازه داد ، لیکن در روایاتِ کعب غلطِ فراوان و خطاهای زیادی رخ می داد .(3)

به این ترتیب ، برای ابن حزم (در بهانه آوری و عذر تراشی و توجیه رفتارِ عُمر) عذری باقی نمی ماند .

ما برای پژوهشگران ، وجه آن را روشن ساختیم ، و پس از ثبوت منع عُمَر از تحدیث و تدوین ، مسئول تناقض فعلِ خلیفه با گفتارش نمی باشیم .


1- سورۀ بقره (2) آیۀ 136. در صحیح بخاری این عبارت به عنوان آیه مطرح شده است، لیکن در قرآن چنین آیه ای وجود ندارد. آیۀ 136 در سورۀ بقره این گونه است: «آمَنَّا بِاللهِ وَما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَما أُنْزِلَ إِلی إِبْراهِیمَ وَإِسْماعِیلَ وَإِسْحاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأَْسْباطِ وَما أُوتِیَ مُوسی وَعِیسی وَما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ». همین مضمون در آیۀ 84 سورۀ آل عمران دیده می شود، و نیز آیاتِ دیگری در این راستا هست (م).
2- صحیح بخاری 8: 160.
3- البدایة والنهایة 1: 19.

ص:188

دو توجیه دیگر

— بعضی نهی عُمَر را از نقل و تدوین حدیث ، این گونه توجیه کرده اند :

اینکه عُمَر می خواست روایت از پیامبر محدود شود ، از سر احتیاط و به خاطر بیم از انتشارِ روایات نادرست بود تا سنّت در امان بماند . فرمان عُمَر کسانی را که حدیثشان بر پایه ای محکم ، استوار بود و فهم دقیقی نسبت به حدیث و حکم آن داشتند ، در برنمی گرفت .(1)

چنین سخنانی ، هر هوشمندی را به شگفتی وا می دارد ، چراکه اینجا جای احتیاط نیست . مُحدِّث اگر مورد اعتماد و راست گو باشد ، منع وی از تحدیث و احتیاط در آن معنا ندارد ؛ به ویژه اینکه دربارۀ بعضی از راویان از پیامبر صلی الله علیه و آله سخنانی رسیده باشد که بر ارجمندی و راست گویی شان دلالت کند .

احتیاط در این بود که عُمَر اَمثال اینان را بر حدیث گویی (و نقل آنچه از پیامبر شنیده اند و دریافت کرده اند) تشویق می کرد تا بخشی از سنّت پیامبر برای مردم ناشناخته نماند و مسلمانان در گرداب جهل به احکام گرفتار نشوند .

امّا احتیاط به معنای احتمال خطای راوی یا سهو یا نسیانِ او . . . در خودِ کلام خلیفه نیز جریان دارد ، و نمی تواند دیگران را به کاری ملزم سازد و خود را استثنا کند .

در شگفتیم از کسانی که می پندارند «نهی عُمَر کسانی را که احادیث استوار را بر زبان می آوردند و فقه حدیث و حکمِ آن را می دانستند» شامل نمی شد ، با اینکه عُمَر ابوذر و ابن مسعود و ابو مسعود انصاری و ابو درداء


1- السنّة قبل التدوین: 105.

ص:189

را زندانی ساخت ، و عَمّار و ابو موسی اشعری و امثال آنان را از تحدیث بازداشت در حالی که بیشترشان از برجستگان صحابه و گروه طراز اول در اسلام بودند .

— بعیدتر از این توجیه ، این سخن است که گفته شود : نهی و حبس و ضرب و منع ، با شخصیّتِ عمر همخوانی و سازگاری ندارد . از آن جهت که وی خلیفۀ مسلمانان و از صحابیان کِبار بود ، شأن او بالاتر و والاتر از این است که چنین اعمالی را مرتکب شود!

حقیقت غیر قابل انکار این است که خلیفه از دیرباز به سخت گیری و درشت خویی شهره بود ،(1)

و در زمان خلافت ابوبکر نیز بر همین خوی بود(2) و چون هنگام خلافت میدان را گشاده یافت ، تازیانه را به دست گرفت ؛ یکی را زد و دیگری را کیفر داد(3) و سوّمی را به زندان افکند(4) و چهارمی را تبعید کرد .(5) در آغاز خلافتش از خدا خواست که قلبش را نرم سازد(6) تا مردم را با تهذیب و ارشاد ، راهنمایی کند ، نه با تازیانه و زور!

مورّخان اشکال گوناگونی از عملکرد خلیفه را آورده اند تا آنجا که در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است که در اخلاق عمر و سخنان وی ، زشتی


1- مصنّف ابن ابی شیبه 3: 171، حدیث 1352؛ حیاة الحیوان (دمیری) 1: 71.
2- سنن سعید بن منصور 5: 132، حدیث 942؛ مصنّف ابن ابی شیبه 6: 358، حدیث 32013؛ و جلد 7، ص434، حدیث 37056؛ السنّة (خلال) 1: 275، حدیث 337.
3- تاریخ طبری 2: 270؛ شرح نهج البلاغه 1: 181 (و جلد12، ص75)؛ مآثر الانافة 3: 339؛ وفیات الأعیان 3: 14، رقم 317.
4- مصنّف ابن ابی شیبه 5: 294؛ مستدرک حاکم 1: 193، حدیث 374؛ تاریخ دمشق 40: 501؛ معتصر المختصر 2: 380.
5- مسائل الإمام احمد 1: 489؛ طبقات ابن سعد 3: 285؛ الاستیعاب 1: 326؛ الإصابه 6: 485، رقم 8845؛ تذکرة الحفّاظ 2: 609؛ فتح الباری 7: 4؛ التمهید (ابن عبدالبر) 9: 89؛ الإصابه 2: 521، رقم 2754.
6- مصنّف ابن ابی شیبه 6: 56، حدیث 29511؛ طبقات ابن سعد 3: 274؛ صفوة الصفوه 1: 280.

ص:190

وقُلدری موج می زد ،(1)

او بسیار تندخو ، سرکش ، بد برخُورْد ، با چهره ای هماره در هم بود و اعتقاد داشت که چنین خوی و خُلقی فضیلت است و خلافِ آن ، نقص به شمار می رود .(2)

پس تعجّبی نداشت و چیز تازه ای نبود هنگامی که خلیفه این موضع کوبنده و سخت را نسبت به مخالفانش در نقل حدیث اتخاذ کند ؛ به ویژه پس از آنکه از سوی پیامبر - بدان جهت که از کتاب های یهود استنساخ کرده بود - منع شد .

همۀ این ها با در نظر گرفتن روح قبیله ای بود که در تار و پود وجودش جریان داشت ، به علاوه که تحدیث با اصلِ مشروعیتِ خلافتِ او در ارتباط بود .

عجیب تر از همۀ این ها اینکه : عُمر ابو درداء را بدان جهت که در چند مسئلۀ فقهی با او مخالفت کرد ، به زندان افکند و ابوذر و ابن مسعود را که با او در تحریم متعه هم رأی نبودند ، زندانی ساخت ؛ و نیز به شمار دیگری از صحابه اجازه نداد از مدینه خارج شوند .(3)

معلوم می شود که ، عُمَر بر اینان سخت گرفت چون احادیثی را نقل می کردند که برای خلیفه شیرین و خوشایند نبود وگرنه آن ها را زندانی نمی ساخت و ابو هُرَیره را که صاحب 5374 حدیث است ، آزاد نمی گذاشت بی آنکه او را زندانی وشکنجه و تعزیر کند ، بلکه به تهدید و تبعیدش بسنده کرد و آن گاه به او (و نه به دیگران) اجازه نقل حدیث داد .

این خط مشی عُمر ، هنگامی که گروهی از انصار را به کوفه فرستاد (و تاجایی در نزدیکی مدینه آنان را مشایعت کرد) بیشتر نمایان می شود :

عُمَر به آنان گفت : می دانید چرا شما را مشایعت کردم یا همراهتان آمدم؟ گفتند : آری ، بدان جهت که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و از


1- شرح نهج البلاغه 1: 183.
2- همان، جلد 6، ص327.
3- تاریخ طبری 2: 679، باب ذکر بعض سیر عثمان بن عفّان.

ص:191

اَنصاریم! عمر گفت : ]آن جای خود را دارد[ من با شما آمدم تا سخنی را برایتان بازگویم . . . از رسول خدا کم حدیث کنید و من هم شریک شمایم .(1)

عُمر اینان را از نقل حدیث منع کرد یا محدودشان ساخت ؛ زیرا از اَنصار و پیروان خط مشی تعبّد بودند و احادیثی را باز می گفتند که دل پسند خلیفه نبود و انتشار آن ها را میان مسلمانان دوست نمی داشت تا ناتوانی علمی اش آشکار نگردد .(2)

توجیهات ساختگی که در دفاع از عمر گفته اند و مطرح می شود ، در برابر نقد پایدار نمی ماند و نمی تواند در برابر تحقیق علمی بایستد .

محور بعید دانستنِ فرمان عمر در جلوگیری از نقل حدیث ، بر هاله ای از شخصیت عُمَر مبتنی است که در نفوسشان ترسیم کرده اند ؛ چنان که در سخن ابن حزم می نگریم ؛ زیرا می گوید : «شایسته نیست انسان به یک مسلمان عادی این گمان را کند ، چه رسد به عمر!»

در اینجا عوامل دیگری نیز هست(3)

که باعث شد عمر از تدوین و نقل حدیث


1- طبقات ابن سعد 6: 7؛ سنن دارمی 1: 97، حدیث 279؛ جامع بیان العلم 2: 130؛ تذکرة الحفّاظ 1: 7؛ کنز العمّال 2: 284، حدیث 4017.
2- در کتاب «وضوء النبی» (اثر نگارنده) آورده ایم که «قُرْظَه» وضوی دوگانه مَسْحی می گرفت و شستن دو پا را نمی پسندید. وی به حسب آنچه مجلسی (در «بحار الانوار 72: 354» به نقل از «الکافیه فی ابطال توبة الخاطئه») حکایت می کند از شیعیان علی علیه السلام بود. از عَمْرو بن شمر، از جابر، از اَبی جعفر علیه السلام روایت است که چون امیرالمؤمنین علیه السلام از بصره سوی کوفه آمد و به آن نزدیک شد، مردم به همراه قُرْظَة بن کعب به پیشبازش آمدند (به جز نَضر بن زیاد) و پیروزی را بر آن حضرت تبریک گفتند (آن حضرت عرق از پیشانی اش پاک می کرد) قرظة بن کعب به آن حضرت گفت: ای امیر مؤمنان ، سپاس خدای را که ولی خود را عزیز گردانید و دشمنش را خوار ساخت، و تو را در جنگ با یاغیانِ ستم گر یاری رساند (تا آخر خبر).
3- این عوامل، پس از این، خواهد آمد.

ص:192

منع کند و دائرۀ اجتهاد و رأی و مصلحت شناسی (و چیزهایی مشابه این ها) را توسعه دهد ، دلایلی که از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در ذهن دسته ای از صحابه نقش بست و در رأس آنان عُمَر قرار داشت . عُمَر با تأکید بر این پایه ها ، در استوار سازی این خط مشی کوشید .

چکیدۀ سخن (در محور اول)

1 . صحابه در زمان پیامبر دو گرایش داشتند : بعضی شان بر خط مشی تعبّد محض بودند و بعضی دیگر بر مسلک اجتهاد به رأی .

2 . ابوبکر و عُمَر از پیروان گرایش دوم بودند .

3 . عُمَر - در دوران حکومتش - گام های بزرگی را برای استوار سازی ، پایه های خط مشی خود برداشت .

4 . از عوامل منع از نقل حدیث و تدوین ، واکنش منفی ای بود که عُمَر به جهتِ رونویسی از کتاب های یهود ، گرفتار آن شد .

5 . توجیه ابن حَزم برای جلوگیری عُمَر از نقل و تدوین حدیث ، در برابر واقعیت دوام نمی آورد ؛ زیرا نهی عمر عام و مطلق بود ، بلکه سیرۀ عمر با اهل کتاب و کَعْب الاحبار - حتّی در زمان خلافتش - سخن ابن حزم را تکذیب می کند .

و چنین است دو توجیه دیگری که در این زمینه گفته اند : ادعای احتیاط (برای حفظِ سنّت) و ناهمخوانی منع از نقل حدیث با شخصیتِ عمر و شأن او .

ص:193

محور دوّم: خلیفۀ مسلمانان باید از دو قدرت (و توانمندی) برخوردار می بود :
اشاره

1 . قدرت سیاسی و کاردانی در ادارۀ جامعه در زمان جنگ و صلح و خبرگی در پاسداری از مرزهای سرزمین های اسلامی و مبارزه با دشمنان دین تا آنجا که به فراخوانِ اسلام و احکامِ آن تن در دهند ، و لیاقت مندی در دیگر امور دولتی ؛ مانند جمع آوری «فَیء» (اموال عمومی) و «صدقات» (زکاتِ اموال) و تعیین درآمدها و هزینه ها ، و رسیدگی به نیازمندان و دیگر چیزها که لازمۀ ادارۀ جامعه و از شئون دولت است .

2 . قدرت علمی و مرجعیّت برای فتوا بر اساس قرآن و سنّت ، چراکه مردم در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله احکام دین را از آن حضرت می پرسیدند و در امور تازه ای که پدید می آمد به حضرتش رجوع می کردند .

پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله مردم نزد خلیفه می رفتند تا احکام شرعی و امور جدیدی را که برایشان رخ می دهد ، دریابند و بر شرح و بسط اَحکام آگاه شوند (زیرا بسیاری از آن ها ساکن مکه و مدینه نبودند) و نیز تابعان - که پیامبر را ندیده بودند - می خواستند معالم دین را از صحابه دریافت کنند .

همۀ این ها ، در درجۀ نخست ، اخذ احکام از خلیفه را می طلبید ، کسی که شخص دوم پس از پیامبر است (با لحاظ فرق بارز میان پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفه) .

تودۀ مردم رسول خدا صلی الله علیه و آله را قانون گذار احکام می دانستند ، کسی که «وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» (1) از روی هوا حرف نمی زند ، از این رو حکمش نافذ است و


1- سورۀ نجم (53) آیۀ 3.

ص:194

مخالفت و تردید در آن جایز نمی باشد ؛ چراکه سخن وحی است .

امّا خلیفه ، سمتِ پیامبر صلی الله علیه و آله را نداشت و مردم او را مُشرِّع احکام نمی شمردند ،(1)

بلکه چونان مُحدِّثی می انگاشتند که از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند (و نه چیز دیگر) .

ابوبکر و عُمَر این حقیقت را دریافتند و در آغاز کارشان به نقل احکام شرعی از قرآن یا سنّت پرداختند و آن گاه که امری بر آن ها پوشیده می ماند به بزرگان صحابه رجوع می کردند و از آنان می پرسیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله در مثل چنان امری چگونه حکم کرد .

با این شیوه آنان خود ، احکام را درمی یافتند و کسانی را که از آن ها سؤال می کردند بر حکم خدا و پیامبرش آگاه می ساختند .

الف) میمون بن مهران روایت می کند که :

هنگامی که شاکی (و دو طرف دعوا) نزد ابوبکر می آمد ، وی در کتاب خدا می نگریست واگر در آن برای قضاوت چیزی نمی یافت حکم را از سنّت می جُست و اگر به چیزی پی نمی بُرد از مسلمانان می پرسید و می گفت : فلان مسئله پیش آمده است! من در کتاب و سنّت نگاه کردم و چیزی را نیافتم! آیا شما می دانید که پیامبر در این قضیّه چه حکمی کرد؟

بسا گروهی پاسخ می دادند : آری ، چنین و چنان حکم کرد . آن گاه ابوبکر به همان حکم قضاوت می کرد .

و اگر پاسخی نمی یافت ، سردمداران و علما را فرا می خواند و نظرشان را جویا می شد و آن گاه که رأی همه بر امری اجتماع


1- بنگرید به، الإحکام فی اُصول الأحکام 1: 11.

ص:195

می یافت ، به آن حکم می کرد .(1)

ب) مالک و ابی داوود و ابن ماجَه و دارِمی و دیگران ، آورده اند که :

جَدّه (مادر بزرگی) نزد ابوبکر آمد و میراثش را خواست . ابوبکر گفت : در کتاب خدا و سنّت رسول ارثی برای تو نمی بینم! برگرد ، تا از مردم بپرسم .

ابوبکر از مردم در این باره سؤال کرد ، مُغِیرَه گفت : جَدّه ای پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آمد ، حضرت میراث یک ششم را به او داد .

ابوبکر پرسید : شخصِ دیگری هست که سخن تو را بگوید؟

محمّد بن مسلمۀ انصاری ، آنچه را مُغِیره گفت ، بر زبان آورد .

در این هنگام ، ابوبکر یک ششم میراث را برای آن زن تنفیذ کرد .(2)

سیرۀ عُمَر نیز چونان سیرۀ ابوبکر بود ، آنچه را نمی دانست از صحابه می پرسید تا اطمینان لازم را برای اِجرای حکم به دست آورد .

ج) بَیهقی به اسناد از سُلَمی روایت می کند که گفت :

نزد عُمَر زنی را آوردند که عطش جانش را به لب آورد ، بر چوپانی گذشت و آب خواست . چوپان گفت : در صورتی به تو آب می دهم که خویشتن را در اختیارم گذاری! زن پذیرفت .

عمر در سنگسار کردن آن زن با مردم مشورت کرد .

علی علیه السلام فرمود : این زن ناچار شده است! رهایش کن .

عمر آن زن را آزاد ساخت .(3)

د) حکایت شده است که :


1- سُنن بیهقی 10: 114؛ و بنگرید به، أعلام الموقّعین (ابن قیّم) 1: 62.
2- الموطّأ 2: 513، حدیث 4؛ سنن ابی داود 3: 121، حدیث 2894؛ سنن ابن ماجه 2: 909، حدیث 2724؛ سنن دارمی 2: 359 (با اندکی تفاوت).
3- سنن بیهقی 8: 236؛ ذخائر العقبی: 81؛ الطرق الحکمیّه (ابن قیّم جوزی) 1: 80.

ص:196

عمر از ابو واقد لَیثی پرسید : رسول خدا در روز عید فطر و قربان کدام سوره ها را می خواند؟

ابو واقد گفت «ق» و «اقْتَرَبَتِ»(1) .(2)

ه-) حاکم از سعید بن مُسیَّب روایت کرده است که :

دربارۀ این آیه از عُمَر پرسیدند : «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ ... » (3) (کسانی که ایمان آوردند و ایمانشان را به ظلم نیالودند) عُمَر پیش اُبَی بن کعب رفت و پرسید : کدام یک از ما ظلم نکرده است؟

وی پاسخ داد : ای امیر مؤمنان ، مقصود از «ظلم» در اینجا شرک است ، مگر اندرز لقمان را به فرزندش نشنیده ای که گفت : «یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» ؛(4) فرزندم ، به خدا شرک مَوَرز که شرک ظلمی است بزرگ .(5)

و) روایت شده است که مردی از نخستین مهاجران را که شراب آشامیده بود ، نزد عمر آوردند ، عمر دستور داد او را تازیانه (حد) زنند .

آن مرد گفت : چرا مرا می زنی؟ میان من و تو کتاب خدای بزرگ هست!

عمر پرسید : در کجای قرآن آمده که تو را حد نزنم؟

پاسخ داد : این آیه : «لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ


1- مقصود سورۀ «ق» و سورۀ «قمر» است (م).
2- الموطّا 1: 180، حدیث 8؛ صحیح مسلم 2: 607، حدیث 891؛ سنن ابی داود 1: 300؛ حدیث 1154؛ سنن ترمذی 2: 413، حدیث 533؛ سنن ابن ماجه 1: 408، حدیث 1282؛ سنن نسائی 3: 183، حدیث 1567.
3- سورۀ انعام (6) آیۀ 82.
4- سورۀ لقمان (31) آیۀ 13.
5- مستدرک حاکم 3: 345، حدیث 5330؛ بنگرید به، تفسیر طبری 7: 257.

ص:197

فِیما طَعِمُوا ...» (1) (بر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ، باکی درآنچه خورده اند نیست) من از کسانی ام که ایمان آوردم وکارهای نیک کردم « ... ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ... » (2) (سپس پرهیزکار شدند و ایمان آوردند) « ...ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا ...» (3) (پس از آن راه تقوا در پیش گرفتند و به کارهای نیک دست یازیدند) من با رسول خدا در بَدْر وحُدَیبیّه وخندق حضوریافتم!

عمر گفت : آیا پاسخ این مرد را می توانید بدهید؟

ابن عبّاس گفت : این آیات ، برای گذشته عذر است و برای دیگران حُجّت ؛ زیرا خدا می فرماید : «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَْنْصابُ وَالأَْزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ ...» (4) (ای ایمان آورندگان ، بدانید که شراب و قمار و اَنصاب و اَزلام ، از اعمال پلید شیطان است) آن گاه ادامه داد تا به این آیه رسید [که ادامه آیه ای است که آن مرد خواند ، پس از (فِیمَا طَعِمُوا)[ «...إِذا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا ...» (5) (بر اَشخاص باایمان و نیکوکار ، حرجی نیست هنگامی که با تقوا باشند و ایمان و کارهای صالح را پی گیرند ، سپس پرهیزگار باشند و با ایمان ؛ پس از آن ، تقوا پیشه کنند و کارهای نیک انجام دهند) .

خدای بزرگ از نوشیدن شراب نهی کرده است .

عمر گفت : راست گفتی ، نظرتان چیست؟


1- سورۀ مائده (5) آیۀ 93.
2- ادامۀ آیۀ 93.
3- ادامۀ آیۀ 93.
4- سورۀ مائده (5) آیۀ 90.
5- سورۀ مائده (5) آیۀ 93.

ص:198

علی علیه السلام فرمود : این مرد شراب آشامید و مست شد و در حال مستی هذیان گفت ، و در هذیان گویی افترا بست ؛ و حد کسی که تهمتِ دروغ بندد ، هشتاد تازیانه است .

عمر دستور داد او را 80 تازیانه زدند .(1)

از این روایات (و دیگر احادیثی که ما برای دوری از درازگویی نیاوردیم) روشن می شود که ابوبکر و عمر در آغاز ، ادعا نکردند که همۀ احکام پیامبر صلی الله علیه و آله را می دانند یا نقل احادیث پیامبر به آن دو اختصاص دارد . آنان چونان شمار زیادی از صحابه بودند که بسیاری از مسائل شریعت را نمی دانستند .

مبالغه در این زمینه و اینکه آن دو بر تمامی احکام و علوم احاطه داشتند و از دیگران نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله خصوصی تر بودند ، نگرشی عاطفی اِفراطی و تُند است که از واقعیت تاریخی به دور می باشد ؛ چراکه بیشتر نقل ها در این راستا ، شک برانگیزند! موارد زیر از آن جمله است :

— به علی علیه السلام نسبت داده اند که فرمود : برایمان حدیث شد که فرشته ای بر زبان عُمَر سخن می گوید .(2)

— از ابن مسعود روایت شده که گفت : اگر علم عُمَر را در کفه ترازویی نهند و علم همۀ اهل زمین را در کفۀ دیگر گذارند ، علمِ عُمَر سنگینی می کند(3) .


1- سنن دارقطنی 3: 166، حدیث 245؛ مستدرک حاکم 4: 417، حدیث 8132؛ سنن نسائی 3: 252، حدیث 5288.
2- تاریخ واسط 1: 167؛ الریاض النضره 1: 376؛ طبرانی (در «المعجم الأوسط 7: 18، حدیث 6726») از طریق ابو سعید خُدری روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پیامبری مبعوث نشد مگر اینکه در امّتش شخص «مُحَدَّث» بود! اگر در امّتم کسی از آن ها باشد او عمر است! گفتند: ای رسول خدا، چگونه او «مُحَدَّث» است! فرمود: ملائکه بر زبانِ او سخن می گوید.
3- المدخل إلی السنن الکبری 1: 126؛ حدیث 70؛ التمهید (ابن عبدالبر) 3: 198؛ مستدرک حاکم 3: 92، حدیث 4497؛ تهذیب الکمال 21: 325، رقم 4225؛ اعلام الموقّعین 1: 16 (و جلد 2، ص272).

ص:199

— به پیامبر نسبت داده اند که فرمود : اگر پس از من پیامبری وجود می داشت ، البته که عمر بن خطّاب بود .(1)

یا فرمود : در اُمّت های پیشین کسانی مُحدَّث بودند ، در اُمّتِ من اگر از آن ها شخصی باشد ، عمر بن خطّاب است .(2)

و دیگر مبالغه گویی ها که انگیزه ها و عوامل زیادی در ورای آن هاست .

بسی روشن است که اگر ابوبکر و عمر به چیزی اختصاص یافته بودند به بیانِ احکام دست می یازیدند و به پرسش از صحابه نمی پرداختند و میان منقولات و آرای آن ها اختلاف رخ نمی داد و در برابر نقل های دیگران و آرای صحابه از فتوایشان برنمی گشتند و امر بدانجا نمی رسید که عمر بگوید : «کُلُّ النّاس أَعْلَم مِن عُمَر»(3) (همۀ مردم از عمر داناترند) و در نقل دیگر هست که گفت : «حتّی رَبّاتِ الحِجال»(4) (حتّی دوشیزگان در سراپرده ها) .

بنابراین ، در آغاز ، تعبّد به حکمِ خدا و پیامبر ، معیار اصلی در شناخت احکام دانسته می شد . همه ، این را می دانستند و در این فاصله از تاریخ اسلام این امر بر


1- سنن ترمذی 5: 619، حدیث 3686؛ مستدرک حاکم 3: 92، حدیث 4495؛ مسند احمد 4: 154؛ فتح الباری 7: 51.
2- صحیح بخاری 3: 1279، حدیث 3282 (و جلد 3، ص1349، حدیث 3486)؛ صحیح مسلم 4: 1864، حدیث 2398 (ابن وَهْب گوید: «مُحَدَّثون» یعنی الهام شدگان)؛ سنن ترمذی 5: 622، حدیث 3693 (سفیان بن عُیَیْنه می گوید: «مُحدَّثون» یعنی افهام شدگان)؛ سنن نسائی 5: 39، حدیث 8119.
3- تفسیر کشّاف 1: 258؛ شرح نهج البلاغه 1: 182؛ تفسیر قُرطبی 14: 277 و دیگر منابع.
4- شرح نهج البلاغه 1: 182.

ص:200

هیچ کس پوشیده نبود و ابوبکر و عمر و دیگران می دانستند که در برابر نصّ نباید اجتهاد کرد ، هرچند بعضی جاها از اوامر پیامبر روی برمی تافتند ودر برابر نص اجتهاد می ورزیدند .

به ضرورت می دانیم که :

پیامبر صلی الله علیه و آله فتوا می داد و برای یاران حاضر ، حکم صادر می کرد و برای کسانی که حضور نداشتند ، تنها زمانی حجت استوار می شد که یک یا دو نفر - و یا شماری - از کسانی که تبانی آنان بر دروغ ، محال نبود ؛ آن را نقل کنند .(1)

ابن حَزْم ، پس از این سخن ، می افزاید :

بعضی از صحابه را می یابیم که به حدیثی دست می یابد و آن را چنان تأویل می کند که از ظاهرش خارج می شود ، و می یابیم که آنان اقرار و اعتراف می کنند که بسیاری از سنن به دستشان نرسید . حدیث مشهور از اَبو هُرَیره همین را می گوید : «برادرانِ مهاجرم را خرید و فروش بازار به خود مشغول ساخت و برادرانِ انصارم را سامان دهی اموالشان به خود سرگرم کرد» .(2)

از اینجا روشن می شود که ترسیم سیمایی برای عمر که به او جایگاهی ویژه (بلند و برتر از همه) بخشد ، ناشی از نوعی علاقۀ افراطی به وی است که شخص خلیفه آن را نمی پسندد و از آن بیزاری می جوید .


1- الإحکام فی اُصول الأحکام 1: 108.
2- الإحکام فی اُصول الأحکام 2: 151 (حدیث ابو هریره در منابع دیگر نیز آمده است؛ مانند صحیح مسلم 4: 1940، حدیث 2492؛ دلائل النبوّه (اصبهانی 1: 86، حدیث 78؛ سیر أعلام النبلاء 2: 595).

ص:201

خلیفۀ دوم از دیدگاه بعضی از صحابه
اشاره

تصریحات بعضی از صحابه که در ذیل می آید ، این مطلب را روشن تر می سازد .

1 . مُعاذ بن جبل

— مردی پیش عُمَر آمد و گفت : دو سال ، پیشِ زنم نبودم ، اکنون که آمده ام او آبستن است!

عمر در سنگسار کردن آن زن با مردم مشورت کرد ، مُعاذ بن جبل گفت : اگر او باید سنگسار شود ، جنین شکمش که بی گناه است! او را واگذار تا زایمان کند .

عمر زن را رها کرد تا اینکه پسری زایید که دندان های پیشینش نمایان بود ]با این نشانه[ آن مرد ، شباهت کودک را به خود شناخت و گفت : سوگند به پروردگار کعبه که او پسرِ من است .

عمر گفت : مادر روزگار عاجز است که مثل مُعاذ را بزاید! اگر مُعاذ نبود عُمَر هلاک می شد .(1)

— مرد مسلمانی سَر مردی از اهل ذمه را شکست ، عُمَر خواست او را قصاص کند ، مُعاذ گفت : می دانی که این کار بایسته او نیست! در این باره ، روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله هست .

عمر برای شکستگی سر ، یک دینار به آن ذمی داد و او راضی شد.(2)


1- سنن دارقطنی 3: 222، حدیث 281؛ سُنَن بیهقی 7: 443، حدیث 15335؛ مُصَنَّف عبدالرزّاق 7: 354، حدیث 13454؛ مصنّف ابن ابی شیبه 5: 543، حدیث 28812؛ سیر اعلام النبلاء 1: 452؛ تهذیب الکمال 28: 111.
2- مصنّف عبدالرزّاق 10: 100، حدیث 18511؛ کنز العمّال 15: 97، حدیث 40243.

ص:202

2 . زید بن ثابت

— از مجاهد نقل شده است که گفت :

عمر به شام آمد ، دریافت که مسلمانی مردی ذمّی را به قتل رسانده است ، خواست او را قصاص کند . زید بن ثابت به او گفت : آیا برادر دینی ات را برای بنده ات قصاص می کنی؟! عمر برای آن ذمّی دیه قرار داد .(1)

— از مکحول نقل شده که :

عُبادة بن صامت ، نَبَطی ای(2)

را صدا زد که حیوانش را - که سوی بیت المقدس می گریخت - نگه دارد ، آن مرد خودداری کرد . عباده او را زد ، سرش شکست . وی به عمر شکایت کرد . عمر عباده را فراخواند و پرسید چرا این کار را کردی؟

عباده پاسخ داد : به او گفتم حیوانم را نگه دارد ، سرباز زد! من مردی تندخویم ، او را زدم!

عمر گفت : برای قصاص خود را آماده کن .

زید بن ثابت گفت : آیا برای بنده ات ، برادرت را قصاص می کنی؟!

عمر از قصاص او دست برداشت و به دیه حکم کرد .(3)

— از زید بن ثابت حکایت شده که :

روزی عُمَر خواست بر او درآید و اجازه خواست ، زید اجازه داد در حالی که سرش در دست جاریه اش بود که آن را شانه می کرد و می آراست .

زید (تا عمر را دید) سرش را از دست کنیزش کشید . عمر گفت : او را واگذار سرت را مرتّب سازد .

زید گفت : ای امیر مؤمنان ، کاش پیغام می فرستادی ، نزدت می آمدم .


1- مصنّف عبدالرزّاق 10: 100، حدیث 18509؛ کنز العمّال 15: 97، حدیث 40242.
2- نَبَط: طائفه ای از عجم که بین عراقین فرود آمدند؛ نَبَطی: یک تن از طائفه نَبَط.
3- سنن بیهقی 8: 32؛ تذکرة الحفّاظ 1: 31، شماره 16؛ کنز العمّال 15: 94، حدیث 40232.

ص:203

عمر گفت : من نیاز به تو داشتم ، آمدم که نظرت را دربارۀ ارث جدّ بدانم .

زید گفت : نه ، به خدا سوگند ، ما دربارۀ جدّ ]سهم ارث پدر را[ قائل نیستیم!

عمر گفت : این سخن ، وَحی نیست تا زیاده و کم نتوانیم ؛ چیزی است که به نظرمان آمد ، اگر نظرت با نظرم همسو بود پی می گیرم وگرنه ، بر تو باکی نیست .

زید خودداری کرد و عمر خشمناک خارج شد و گفت : با این گمان آمدم که مرا از این نیاز می رهانی!

پس از آن ، بار دیگر - در همان ساعتی که بار اول آمده بود - نزد زید آمد و دست بردارش نشد تا اینکه زید گفت : برایت نوشته ای می نویسم . در قطعه ای قِتْب(1)برایش

نوشت و ]برای سهم جدّ[ این گونه مَثَل زد :

مَثَل جدّ مانند درختی است که یک تنه داشت و بر آن شاخه ای رویید و از آن شاخه ، شاخه ای دیگر پدید آمد . تنه به شاخۀ آب می رساند ، اگر شاخۀ اول قطع شود آب به شاخۀ دوم برمی گردد و اگر شاخۀ دوم بریده شود آب به شاخۀ اول می رود .

عُمَر خطبه خواند آن گاه نوشته را برایشان قرائت کرد و گفت : زید بن ثابت دربارۀ جدّ سخنی دارد و من آن را امضا کردم .

راوی می گوید : عمر نخستین جدّی بود که در اسلام ارث برد ، می خواست همۀ مالِ نوه اش را برگیرد و چیزی به برادران میّت ندهد ، پس از آن ، عمر مال را تقسیم کرد .(2)


1- «قِتْب» به معنای روده یا روانداز پالان شتر است، شاید مقصود پوستی باشد که به جهت استفاده (بر روی پالان) برای نوشتن مناسب می گشت (م).
2- سنن دارقطنی 4: 93، حدیث 80؛ سنن بیهقی 6: 247؛ فتح الباری 12: 21.

ص:204

3 . ابو عُبَیْدة بن جرّاح

از عمر بن عبدالعزیز روایت شده است که :

مردی از اهل ذمّه - به عمد - در شام کشته شد (در آن زمان عُمَر آنجا بود) خبر قتل ، به وی رسید ، گفت : به اهل ذمّه می تازید؟ قاتل او را می کشم!

ابو عبیدة بن جرّاح گفت : چنین حقّی نداری! عمر نماز گزارد و ابو عبیده را خواست و پرسید : چرا گمان می کنی من حقّ قصاص او را ندارم؟

ابو عبیده گفت : اگر مسلمانی بنده اش را بکشد ، آیا قصاصش می کنی؟

عمر ، خاموش ماند ، سپس هزار دینار دیه بُرید و بر او سخت گرفت .(1)

4 . حُذَیفة بن یمان

حُذَیفه نقل می کند که او عمر را ملاقات کرد ، عمر پرسید : ای ابن یمان ، چگونه روزگار می گذرانی؟

حُذیفه گفت : چطور می خواهی باشم؟! سوگند به خدا ، روزگار را در حالی سپری می سازم که حق را خوش ندارم و شیفتۀ فتنه ام و به ندیده شهادت می دهم و نا آفریده را حفظ می کنم و بی وضو نماز می گزارم ، و در زمین چیزهایی دارم که خدا در آسمان ندارد!

عُمَر از سخن حُذَیفه به خشم آمد و چون عجله داشت زود رفت و برای این سخن ، در پی آزارِ حُذَیفه برآمد . در میان راه به علی علیه السلام گذشت ، آن حضرت دید غضب در چهرۀ عُمَر نمایان است ، پرسید : ای عمر ، چرا خشمناکی؟

پاسخ داد : حذیفه را دیدم ، پرسیدم : چگونه ای؟ گفت : در حالی هستم که حق را خوش ندارم!

علی علیه السلام فرمود : راست گفته است! مرگ را خوش ندارد و آن ، حق است .

گفت : می گوید : فتنه را دوست می دارم!


1- سنن بیهقی 8: 32؛ کنز العمّال 15: 14، حدیث 40234.

ص:205

حضرت فرمود : درست است! مال و فرزند را دوست می دارد ، و خدا می فرماید : «وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ ...» ؛(1)

بدانید که اموال و اولادتان فتنه اند .

گفت : یا علی ، می گوید : به آنچه ندیده است شهادت می دهد!

فرمود : راست است! به «وحدانیّت خدا» و «مرگ» و «بعث» و «قیامت» و «بهشت» و «دوزخ» و «صراط» ، شهادت می دهد و هیچ یک از آن ها را ندیده است .

گفت : می گوید : من غیر مخلوق را حفظ می کنم!

فرمود : راست می گوید! قرآن را حفظ می کند که غیر مخلوق است .

گفت : می گوید : بی وضو نماز می خوانم!

فرمود : راست است! بر پسر عمویم - رسول خدا صلی الله علیه و آله - بی وضو نماز گزارد! و نماز (بر میّت) بی وضو جایز است .

پرسید : ای اَبو الحسن ، سخن بزرگ تر از این را بر زبان می آورد! می گوید : برایم در زمین چیزهایی است که در آسمان برای خدا نیست!

فرمود : درست است! او زن و فرزند دارد ، و خدای برتر از این است که دارای زن و فرزند باشد .

عمر گفت : اگر علی بن ابی طالب نبود ، نزدیک بود عمر هلاک شود .(2)

5 . عبدالله بن مسعود

از ابراهیم نَخَعی روایت شده که :

عمر فتوا به قتل مردی داد که مرتکب قتل عمدی شد . بعضی از اولیای دم او را بخشیدند ]با وجود این[ عمر دستور داد او را بکشند .


1- سورۀ تغابن (64) آیۀ 15؛ سورۀ انفال (8) آیۀ 28.
2- الفصول المُهمّه (ابن صبّاغ): 35؛ کفایة الطالب: 218 - 219.

ص:206

ابن مسعود گفت : جانِ این شخص مال آن هاست ، چون این ولی عفو کرد جانش را زنده ساخت ؛ هیچ کدام نمی تواند حقش را بگیرد مگر اینکه دیگری ]هم[ بستاند!

عمر پرسید : چاره چیست؟

ابن مسعود گفت : نظر من این است که در مالش دیه قرار دهی و حصه کسی را که بخشیده از وی کسر کنی .

عمر گفت : نظر من هم همین است .(1)

6 . اُبَی بن کعب

از حسن نقل شده است که :

عمر گفت : کاش آنچه را در کعبه هست ، می گرفتیم و تقسیم می کردیم!

اُبَی بن کعب گفت : والله ، این کار را نباید بکنی!

عمر پرسید : چرا؟

گفت : زیرا خدا جای هرمالی را روشن ساخته است ، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را واگذارد .

عمر گفت : راست می گویی .(2)

ابن قیّم می گوید : عمر می خواست مال کعبه را برگیرد و بر این نظر بود که کعبه از آن مال بی نیاز است ، او اراده داشت اهل یمن را از رنگ کردن پارچه ها با بول شتر باز دارد ، و می خواست از متعۀ حج نهی کند .

اُبَی بن کعب گفت : رسول خدا و اصحابش این مال را دیدند و اصحاب ،


1- الأُم (شافعی) 7: 329؛ سنن بیهقی 8: 60؛ الحجّة (شیبانی) 4: 385 (ماجرای دیگری ابن مسعود دارد، بنگرید به، کنز العمّال 11: 33، حدیث 30513)؛ ابن قیّم - در اعلام الموقّعین 2: 237 - می گوید که ابن مسعود در بیش از صد قضیه با عمر مخالفت کرده است.
2- مصنّف عبدالرزّاق 5: 88، حدیث 9084؛ و نیز بنگرید به، کنز العمّال 14: 100، حدیث 38052.

ص:207

نیازمند بودند ، ولی آن را نگرفت! پس تو هم مگیر .

رسول خدا می دید که اصحاب آن حضرت لباس های یمانی را می پوشند ، از آن ها نهی نکرد در حالی که می دانست با بول شتر رنگ شده اند .

ما با پیامبر صلی الله علیه و آله مُتعه حج گزاردیم ، آن حضرت نهی از آن نکرد و خدا در این باره نهیی نفرستاد .(1)

7 . ضحّاک بن سُفیان کِلابی

سعید بن مُسَیَّب می گوید :

عمر بن خطّاب قائل بود که : «دیه ، مالِ عاقله است و زن از دیۀ شوهرش ارث نمی برد» تا اینکه ضحّاک بن سُفیان ، عمر را به نامه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد که به او نوشت زنِ اَشْیم ضبابی را از دیۀ شوهرش ارث دهد .

در این هنگام ، عمر از عقیدۀ پیشین خود برگشت .(2)

8 . شَیْبَة بن عثمان

از شقیق ، از شَیْبَة بن عثمان روایت شده که گفت :

عمر در همین مکان که تو تکیه زده ای نشسته بود و گفت : بیرون نشوم مگر اینکه مال کعبه را تقسیم کنم (یعنی تا وقتی که اموال کعبه را تقسیم نکرده ام دست به هیچ کاری نمی زنم).

گفتم : این کار را نخواهی کرد!

گفت : البته این کار را خواهم کرد .

گفتم : نمی کنی!


1- زاد المعاد 2: 208.
2- الاُمّ للشافعی 6: 88؛ سنن ابی داود 3: 129، حدیث 2927؛ سنن ترمذی 4: 27، حدیث 1415 (و جلد 4، ص425، حدیث 2110؛ سنن ابن ماجه 2: 883، حدیث 2642؛ سنن نسائی 4: 78، حدیث 6363 - 6364.

ص:208

گفت : چرا؟

گفتم : چون پیامبر و ابوبکر آن را دیدند و از تو نیازمندتر به مال بودند و اموال کعبه را بیرون نیاوردند .

پس عمر برخاست و بیرون رفت .(1)

9 . عبدالله بن عبّاس

از نافع بن جُبَیر حکایت شده که ابن عبّاس به او خبر داد :

من آنجا حاضر بودم که نزد عمر زنی را آوردند که شش ماهه زاییده بود و مردم آن را باور نمی کردند ، به عمر گفتم : چرا ستم کنی؟ گفت : چطور؟ گفتم : این آیات را بخوان : «... وَحَمْلُهُ وَفِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ...» (2) (زمان بارداری و شیردهی ، سی ماه است) «... وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ ...» (3) (مادران تا دو سال کامل اولادشان را شیر می دهند) .

پرسیدم : حَوْل چند ]سال[ است؟

گفت : یک سال .

پرسیدم : سال چند ]ماه[ است؟

گفت : دوازده ماه .

گفتم : 24 ماه ، دو سال کامل است ، خدا چنان که خواهد بارداری را به تأخیر می اندازد یا مُقدّم می دارد .


1- سنن ابی داود 2: 215، حدیث 2031؛ سنن ابن ماجه 2: 1040، حدیث 3116؛ المعجم الکبیر 7: 300، حدیث 7195؛ فتح الباری 3: 456 (و بنگرید به، صحیح بخاری 2: 578، حدیث 1517، و جلد 6: 2655، حدیث 6847)؛ سنن بیهقی 5: 159، حدیث 9511؛ مصنّف ابن ابی شیبه 6: 466، حدیث 32976؛ مسند 3: 410.
2- سورۀ احقاف (46) آیۀ 15.
3- سورۀ بقره (2) آیۀ 233.

ص:209

عمر با این سخنِ من ، راحت (و آسوده خاطر) شد .(1)

10 . علی بن ابی طالب علیه السلام

— از ابن عبّاس نقل شده است که گفت :

نزد عمر زن دیوانه ای را آوردند که زنا داده بود . عُمَر دربارۀ آن زن با مردم مشورت کرد و دستور داد او را سنگسار کنند .

علی (رضی الله عنه) بر آن زن گذشت ، پرسید : این زن چه کار کرده است؟

گفتند : زن دیوانه ای از فلان خاندان است که زنا داده است و به دستور عُمَر باید سنگسار شود!

فرمود : برش گردانید! سپس نزد عمر رفت و گفت : مگر نمی دانی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

رُفِعَ القَلَمُ عن ثَلاث : عَنِ الصَّبیّ حَتّی یَبْلُغَ ، وَالنّائمِ حَتّی یَسْتَیْقِظَ ، وَالمَعْتُوه حتّی یَبْرَأَ ؛

قلم تکلیف را از سه کس برداشتند : از کودک تا بالغ شود ، از شخصِ خواب تا بیدار گردد ، از بی هوش تا بهبود یابد .

این زن غش می کند ، شاید کسی در حال غش و بیهوشی ، با او عمل جنسی انجام داده است! رهایش کن!

عمر (با شنیدن این سخن) تکبیر گفت .(2)

— زنی را نزد عمر آوردند که دل بستۀ جوانی از انصار شده بود و به او عشق می ورزید . چون جوان به خواستۀ او تن نداد ، دست به حیله زد ، تخم


1- مصنّف عبدالرزّاق 7: 352، حدیث 13449؛ الدرّ المنثور 7: 442؛ فتح القدیر 5: 19.
2- سنن ابی داود 4: 140، حدیث 4402 و 4399؛ مستدرک حاکم 2: 68، حدیث 2351؛ سنن بیهقی 4: 269 (و جلد 8، ص264)؛ سنن دارقطنی 3: 138، حدیث 173؛ سنن نسائی 4: 324، حدیث 7347.

ص:210

مرغی را گرفت و زردی اش را درآورد و سفیدی اش را به لباس و میان ران های خود مالید ، سپس فریادْ زنان پیش عُمَر آمد و گفت : این مرد به زور با من درآویخت و رسوایم کرد و این منی ها اثرِ کار اوست!

عُمَر از زنان خواست این ادعا را وارسی کنند ، آنان گفتند : در بدن و لباس وی اثر منی است .

عمر خواست جوان انصار را کیفر دهد ، وی فریادرس می خواست و می گفت : دست نگه دار ، به خدا سوگند ، مرتکب فحشا نشده ام و به آن زن نیاویخته ام ، او مرا به خود فراخواند ، خویشتن را بازداشتم .

عُمَر گفت : ای ابو الحسن ، در امر این دو ، چه نظری داری؟

علی علیه السلام بر آنچه در جامه ریخته بود نگریست و آن گاه آب داغِ در حال جوشش خواست و بر لباس ریخت ، سفیدی ها جامد شد ، سپس حضرت از آن ها گرفت و بویید و چشید و مزۀ تخم مرغ را شناخت و آن زن را سرزنش کرد تا اینکه اعتراف کرد .(1)

11 . عبدالرَّحمان بن عوف

— از ابن عبّاس نقل شده که عُمَر به او گفت : ای جوان ، آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله یا از یکی از صحابه شنیده ای که هنگام شک در نماز چه باید کرد؟ در این بین ، عبدالرَّحمان بن عوف رسید ، گفت : بحثتان دربارۀ چه بود؟ عُمَر ماجرا را گفت .

عبدالرَّحمان گفت : از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود : هرگاه یکی از شما شک کند . . . (تا آخر حدیث) .(2)

— قَتاده گفت که از عُمَر دربارۀ مردی پرسش شد که زنش را در جاهلیّت دو بار و در اسلام یک بار طلاق داد ]چه کند[؟


1- الطرق الحکمیّة (ابن قیّم جوزیه): 70؛ به نقل از الغدیر 6: 126.
2- مسند احمد 1: 190، حدیث 1655؛ الأحادیث المختاره 3: 97 - 98، حدیث 899.

ص:211

عُمَر گفت : نه تو را امر می کنم و نه بازت می دارم ]نه می گویم او زنت هست و نه می گویم زنت نیست[ .

عبدالرَّحمان گفت : لیکن من تو را امر می کنم ]که زنت را نگه داری[ طلاقت در زمان شرک ، طلاق به شمار نمی آید .(1)

12 . ماجرای زنی که عُمَر را در عدم جواز فزونی مهر زنان ، تخطئه کرد

12 . ماجرای زنی که عُمَر را در عدم جواز فزونی مهر زنان ، تخطئه کرد(2)

این روایت ها را از بیش از ده صحابه و تابعان آوردیم و در میانشان بزرگانی از صحابه اند ، اَمثالِ :

1 . مُعاذ بن جَبَل .

2 . زید بن ثابت .

3 . ابو عُبَیْدَة بن جَرّاح .

4 . حُذَیفة بن یمان .

5 . عبدالله بن مسعود .

6 . اُبَی بن کعب .

7 . ضحّاک بن سفیان کِلابی .

8 . شَیْبَة بن عثمان .

9 . عبدالله بن عبّاس .

10 . علی بن ابی طالب علیه السلام .

11 . عبدالرَّحمان بن عوف .

12 . زنی از زنان مسلمان .


1- مصنّف عبدالرزّاق 7: 181، حدیث 16289.
2- تفسیر کشّاف 1: 258؛ تفسیر القرآن العظیم 1: 467؛ تفسیر قرطبی 5: 99؛ الدرّ المنثور 2: 466.

ص:212

آنچه گذشت صراحت دارد در اینکه راه درست ، همان تسلیم شدن و فرمان بَری حکم خدا و رسول است ، و خلیفه باید در تبیین احکام به کتاب و سنّت رجوع می کرد و این نگرش ، آمیزۀ جان صحابه بود ؛ زیرا دیدیم که آرای عمر را با استدلال به قرآن و سنّت ، تصحیح می کردند .

این ماجرا اثبات می کند که عمر ادّعا نمی کرد که او - به طور ویژه - همۀ احکام را می داند یا اینکه او از عقلانیّتِ ویژه ای برخوردار است و به دلیل هماهنگی وحی با سخن او (و شهادت پیامبر به اینکه حق ، همیشه با عمر است) در رشد عقلی به سرحدّ نبوغ رسیده است .(1)

یا اینکه او - نه دیگران - حاملِ همۀ علم پیامبر می باشد .

تسلیم عمر در برابر قول صحابه و پذیرش استدلال آن ها از قرآن و سنّت ، اثبات می کند که عُمَر با آن ها در این فهم ، اختلاف نداشت ، و تأکیدی است بر اینکه باید احکام را از کتاب و سنّت دریافت (و نه چیز دیگر) و خلیفۀ حاکم در این زمینه ، حقّی ندارد .

لیکن به مرور زمان ، عمر خطّ مشی خود را تغییر داد و به رأی و نظر خود تأکید می کرد و شیوه ای را بنیان نهاد که برای خلفا سمتی ممتاز (از دیگران) می داد و منصب اِفتا (فتوا دادن) را در انحصار فرمانروایان درمی آورد .

از مجموع نصوص پیشین ، سه امر به دست می آید :

1 . عمر به سنّت پیامبر احاطۀ علمی نداشت ، چه رسد به قرآن ، و صحابه به آرای او تن نمی دادند .

2 . قرآن و سنّت ، سرچشمه شریعتِ اسلام اند و طبق نظر صحابه و حتی عمر ، هیچ چیز دیگر جای گزین آن دو نمی شود .

3 . از این روایات به دست می آید که عُمَر در آغازِ خلافت به شدّت در تنگنا افتاد ؛ زیرا بر حاکمِ مطلق دولت اسلامی آسان نبود که پیوسته بر نیازِ علمی


1- اجتهاد الرسول (دکتر نادیة العمری): 299.

ص:213

خویش اقرار کند ، به ویژه آنکه بسیاری از این کسان - که عمر از احاطۀ آن ها به قرآن و سنّت بی نیاز نبود- با وی در مبنا و فکر و ارزش ها و . . . جدا بودند .

در بحث های آینده ، این امر ، با روشنی بیشتری بیان خواهد شد .

ص:214

ص:215

جریان دو خطّ مشی پس از پیامبر صلی الله علیه و آله بحران ها و برون رفت ها

اشاره

ص:216

ص:217

طبیعی است که تداوم پدیدۀ تخطئۀ خلیفه ، به تضعیف مرکزِ خلافت منجر می شد و از جایگاه اجتماعی او نزد مسلمانان می کاست و در نتیجه ، بر کیانِ خلافت اسلامی اثر می گذاشت ؛ زیرا خلیفه می دید که صحابه - به ویژه محدِّثان آن ها - پیوسته در تخطئۀ او می کوشند و این دیدگاه ها (که گاه خطای عمر را نمایان می ساخت و گاه شک برانگیز بود) اگر ادامه می یافت ، گستاخی صحابه را در برابر شخصیّتِ عمر و ایستادگی آن ها را در مقابل آرای او در پی داشت .

از این رو ، عمر بر خود لازم دید که خط مشی جدیدی را پی ریزد تا این خطاگیری و تصحیح نظرات را - که صحابه در پیش گرفته اند - از سر راه بردارد و در برابر راه های پیشروی این پدیده ، سدّی ایجاد کند تا بعدها توجیهی برای کارهایش شکل گیرد و تصحیح گر اجتهاداتش باشد .

زیرا مقایسه فتواهای عُمَر با قرآن و احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سپس بیانِ وجوه اختلاف میان آن دو و اصول تشریع ، مردم را به رودررویی با عُمَر سوق می داد و وادارشان می ساخت که در برابر نظرات و آرای خود ساختۀ او بایستند و این امر ، تضعیف جایگاه او در نزد مردم به شمار می رفت و او را در موضع انفعالی برای پذیرش آنچه مخالفان مطرح می کردند ، قرار می داد .

عُمَر ضروری دید که دیدگاه «مصلحت شناسی» را (که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله داشت) تقویت کند ، و نظریۀ اجتهاد را زنده سازد و به صحابه تعمیم دهد تا در فتواهایش معذور باشد .

ص:218

از اینجا بود که دو نگرش به نظر خلیفه آمد ، و سپس نزد بعضی از مسلمانان جریان یافت :

1 . پذیرش مصلحت .

2 . حجیّتِ اجتهاد صحابی .

پیش از آنکه به سیر تاریخی این دو نگرش (و به میزان نزدیکی و دوری شان از واقع) بپردازیم ، سخن محمّد عَبْدُه را دربارۀ مصلحت نزد صحابه می آوریم .

وی می گوید :

صحابه هنگامی که می دیدند در چیزی مصلحت است به آن حکم می کردند ، هرچند بر خلافِ سنّت دانسته می شد ؛ گویا آنان «اصل» را در بر گرفتن چیزی می دیدند که دارای مصلحت است ، نه در جزئیّات احکام و فروع آن ها .(1)

شیخ عبدالوهّاب خَلّاف می نویسد :

صحابه آن گاه که در قرآن و سنّت نَصّی را نمی یافتند که دلالت بر حکمِ رویدادی کند که برایشان پیش می آمد ، حکمِ آن را استنباط می کردند ؛ و در اجتهاد خود ، بر ملکۀ قانون گذاری­شان - که از همدمی با پیامبر پدید آمده بود - و آگاهی شان بر اسرار تشریع و مبانی عامِ آن ، تکیه می کردند .

گاه آنچه را که نص نداشت به آنچه دارای نص بود قیاس می کردند ، و زمانی آنچه را مصلحت یا دفع مفسده اقتضا داشت تشریع می کردند و در مصلحت ، به قیدی که مراعاتِ آن واجب باشد پای بند نبودند .

به همین جهت ، قلمرو اجتهادات آن ها در موارد عدم نص ، گسترده است ، و این کار مجال وسیعی را برای نیازهای


1- تفسیر المنار 4: 31.

ص:219

مردم و مصالح آن ها در اختیار می نهد .(1)

بر صحّتِ سخن عبده و خلّاف ، فتاوی شخصِ عُمَر دلالت دارد و با وارسی آن ها می توان میزان درصد اجتهاد خلیفه را - که با واقع تشریع برخورد داشت - دریافت .

جای شگفتی نیست که همین رویکردهای چالش افکن ازسوی صحابه برای خلیفه ، یکی از عوامل جلوگیری عمر از نقل حدیث و تدوین سنّت پیامبر باشد .

در هر حال ، شکّی در این نیست که دو خط مشی در شریعت اسلامی - حتّی بعد از وفات پیامبر - امتداد یافت :

خط مشی اول ، نصوص را برمی گرفت و تسلیم آن ها بود ، که ما آن را «تعبّدِ محض» می نامیم .

خط مشی دوم ، به سخنِ رجال پای بند بود و به حجیّت اجتهادات صحابه (که بر اساس ادعا ، روح تشریع را درک کرده بودند) قائل بود تا اینکه دائره آن پس از وفات پیامبر - که سرکشی این خط مشی را به شدت مهار می کرد - گسترده شد و برای خود مرزی نشناخت ، و اجتهادات آن ها به موارد نبود نص اختصاص نیافت ، بلکه به آنچه نص صریح دارد سرایت کرد .

ما این خط مشی را «نگرش اجتهاد و رأی» می نامیم .

دکتر محمّد سلّام مدکور می گوید :

. . .و چنین است هرکه اقدامات صحابه و در رأس آن ها عُمَر را وارسی کند ، همو که در موارد بسیاری احکام را با مصلحتْ بینی تغییر داد ، و از نصوص ، تفسیری هماهنگ با مصلحت ارائه داد ، و تابعان همین مسیر را پیمودند و به جواز نرخ گذاری کالاها فتوا دادند با اینکه پیامبر از آن نهی کرد ، وبهانه آوردند که : مردم با


1- خلاصه تاریخ التشریع الإسلامی: 40.

ص:220

حرص و آزی که دارند تباهی می آفرینند .(1)

شیخ عبدالوهّاب خلّاف می نگارد :

در عهد صحابه ، از آنجا که بر شمار قانون گذاران افزوده شد ، در بعضی احکام میانشان اختلاف پدید آمد و در یک واقعه ، فتواهای مختلف از آنان صدور یافت .

این اختلاف ، ناگزیر میانشان پدید می آمد ؛ زیرا فهم مراد از نصوص با گوناگونی عقل ها و نگرش ها ، مختلف می شود و از سویی آنان به طور مساوی آگاه به سنّت نبودند و یکسان آن را حفظ نداشتند ؛ بسا بعضی شان چیزی را درمی یافت که دیگری از آن بی خبر بود ، زیرا اندازۀ مصالحی که احکام بر اساس آن استنباط می شد - به اختلاف بسترهایی که رجال قانون گذار در آن می زیستند - مختلف می گشت .

به جهت این عوامل بود که فتاوا و احکام آنان در بعضی رویدادها اختلاف داشت .

و چون مسئولیت قانون گذاری در قرن دوم هجری به طبقۀ پیشوایان مجتهد رسید ، فاصلۀ اختلاف میان رجالِ تشریع گسترش یافت و انگیزه های آن در عوامل سه گانه ای که بنای اختلاف صحابه بود بازنایستاد ، بلکه به عواملی سرایت کرد که به مصادر تشریع و گرایش تشریعی و اصول لغوی - که در فهم نصوص تطبیق می شد - ارتباط می یافت .

به این ترتیب ، اختلاف تنها در فتاوا و فروع نبود ، بلکه درمبانی وچارچوب قانون گذاری نیز اختلاف پدید آمد و برای هر فرقه ای


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 303.

ص:221

مذهبی خاص شکل گرفت که دارای احکام فرعی ویژه خود بود .(1)

این مطلب می نمایاند که تعدّد مراکز افتا به اختلاف در رأی و اجتهاد می انجامد ، این اختلاف گاه میان صحابه روی می داد وگاه میان صحابه و خلیفه .

دکتر مدکور این حقیقت را به عبارت دیگر ، روشن می سازد و می نویسد :

اجتهاد صحابه در قیاس باز نایستاد ، بلکه تمام وجوه نظریه پردازی را دربر گرفت . تکیه گاهشان در این عرصه ، بدیهت و فطرت و دریافتشان از روح تشریع بود ، همراه با حفظ کامل اساس عقلی که رأی بر آن استوار است و نقشی که در اظهار احکام شرعی ادا می کند .

بر این اساس ، آنان با روشن بینی اجتهاد می کردند و اجتهاداتشان گوناگون بود ؛ بعضی تکیه بر قیاس داشت و بعضی بر مصلحت ، و همین طور نسبت به مصادر عقلی که بعدها با نام های اصطلاحی شناخته شد .(2)

وی سپس می گوید :

طبیعی است که اختلافِ نگرش ها و تفاوت در فتاوا و احکام ، بر اجتهاد به رأی ترتّب داشت و چون همراه با این امر ، فقها در سرزمین ها پراکنده شدند ، سرآغازِ خط مشی های مختلفی شدند که مکتب حدیث و مکتبِ رأی از آن پدید آمد .(3)

دکتر مصطفی دیب البغا ، در مقام بیان دلایل منکران حجیّت قول صحابی ، می گوید :

صحابه در مسائلی اختلاف کردند و هر کدامشان مذهبی مخالف با


1- خلاصة تاریخ التشریع الإسلامی: 72.
2- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 79 - 80.
3- همان.

ص:222

دیگری در پیش گرفت ؛ چنان که این اختلاف در مسائل «میراث جدّ همراه با برادران میّت» و سخن مردی که به زنش می گوید «تو بر من حرامی» و جز آن ، مشهود است .

اگر مذهب صحابه بر تابعان حجّت می بود ، حجیّت های خدا متناقض و مختلف می شد و پیروی تابعی از بعضی [از صحابه] اَوْلی از بعض دیگر نبود .(1)

گرایش به مشروعیّت اجتهاد ، یعنی شرعیّتِ آرای گوناگون و همچنین اختلاف آن ها!

عمر هنگامی که اجتهاد را - به عنوان یک دیدگاه و توجیهی در فهمِ شریعت - به خدمت گرفت ، می بایست به دیگران نیز این گونه فتوادهی را اجازه می داد تا اجتهاد خودش صحّت یابد و در کلام دیگران آنچه که سخن او را تأیید و تفسیر کند ، بیابد یا دست کم رأی او پاس داشته شود و مورد اعتراض قرار نگیرد .

اینکه عمر از قَرظه خواست که کمتر حدیث کند و سپس به صحابه اجازه داد اجتهاد ورزند ، ثابت می کند که خلیفه می خواست محور قانون گذاری را از نصوص شرعی به برگرفتنِ آرای رجال منتقل سازد . بعضی از صحابه این خطای فکری را یادآور شده اند ، از امام علی علیه السلام رسیده است که فرمود :

إنّک لَملبوسٌ علیک ، إنَّ الحقَّ والباطلَ لا یُعْرَفان بأقدارِ الرجال ، اعْرِفِ الحَقَّ تَعْرِفْ أهلَه ؛(2)

ای حارث ، امر بر تو مشتبه شده است! حق و باطل با میزان ارزش مردان شناخته نمی شود! حق را بشناس ، اهل آن را خواهی شناخت .

عمر - با توسعه و تحکیم دائرۀ اجتهاد - می خواست به خودش (از طریق


1- أثر الأدلّة المختلفة فیها فی الفقه الإسلامی: 247.
2- تاریخ یعقوبی 2: 210؛ فیض القدیر 1: 22 (و جلد 4، ص17)؛ أبجد العلوم 1: 126.

ص:223

اجازۀ اجتهاد به دیگران) حق قانون گذاری بدهد [و خود را شارع قلمداد کند] .

ملاّ علی قاری در شرح الشفا (پس از شرح حدیث «ایْتُونی بِکِتاب») می گوید :

خلاصه اینکه عُمَر در حزبی بود که می گفتند : نیازی به کتابت نیست ، والله اعلم .(1)

شهاب خفاجی در نسیم الریاض سخن فرزند خطّاب را می آورد و آنچه را ما گفتیم تأکید می کند ، می گوید :

عُمَر بدان جهت این سخن را بر زبان آورد که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی یا چیزهایی را می نوشت و در می گذشت ، اقوال علما و اجتهاد آن ها باطل می شد .(2)

آگاهانِ سیاسی عهد خلفای راشدین می دانند که اگر عمر از نقش قانون گذاری جدا می شد ، نمی توانست خواسته هایش را عملی سازد . او - خواه ناخواه - می بایست برای خویشتن حق بیشتر قرار دهد ؛ زیرا عهده دارِ منصب خلافت بود و خود را سزامندِ قانون گذاری می دانست .

عمر از نردبان فتوا بالا رفت و پس از مدتی زمام فتوا به رأی و اجتهاد و مصلحت شناسی را به تنهایی به دست گرفت و در انحصار خویش درآورد ، و دیگر مسلمانان را از آن بازداشت یا محدودشان ساخت یا رأی و نظر خویش را برتر مطلق شمرد یا نظر برتری دانست که هم طِرازی ندارد .

از این خاستگاه ، عمر بر آن شد که ارکان اجتهادی را که در گذشته ترسیم کرده بود ، مشخص سازد تا نصیب بیشتر را برای خویش قرار دهد . از این روست که می نگریم او به مسئله ها به تنهایی پاسخ می دهد بی آنکه با اَحَدی از صحابه مشورت کند و رأی دیگری را که با نظر او معارض باشد برنمی تابد و به پیروی


1- نسیم الریاض (اثر قاضی عیاض که در حاشیه آن شرح الشفا هست) 4: 280.
2- نسیم الریاض 4: 278.

ص:224

رأی و سیرۀ خودش فرامی خواند (با اینکه در آغاز پیگیر سنّت رسول خدا بود و آن را می جست) و بر جا انداختن رأی خود اِصرار می ورزد ، هرچند بر خلاف سنّت و قرآن باشد ؛ چراکه خود را به احکام خدا و سنّت رسول داناتر می دانست تا آنجا که گروهی از صحابه را گرد آورد و به آنان گفت :

تا زنده ام از من جدا نشوید! من به اَخذ و رَد بر شما داناترم .(1)

عُمَر به همین اندازه بسنده نکرد ، بلکه به عمّار بن یاسر و دیگر صحابه اجازه نداد که فعل او را در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله یادآورش شوند .

در صحیح مسلم آمده است :

مردی نزد عمر آمد و گفت : جُنُب شده ام و آبی نمی یابم ، چه کنم؟

عمر گفت : نماز نگزار!

عمّار گفت : ای امیر مؤمنان! آیا به یاد نمی آوری که من و تو در سریه ای بودیم و جنب شدیم و آب نیافتیم ، تو نماز نخواندی و من تیمُّم کردم و نماز گزاردم! پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : [در این حالت] بسنده است که دو دستت را بر زمین زنی و فوت کنی ، سپس صورت و دو کفّ خودت را به آن دو مسح کنی!

عُمَر گفت : ای عمّار ، از خدا بترس .

عمّار گفت : اگر خواسته ات چنین است ، این حدیث را باز نمی گویم .(2)

در روایت دیگر هست که عمّار گفت :

نزد عمر بودیم که مردی آمد و گفت : ای امیر مؤمنان ، یک ماه و دو ماه در جایی می مانیم [جنب می شویم] و آب نمی یابیم .


1- تاریخ دمشق 40: 500؛ کنز العمّال 10: 293، حدیث 29479.
2- صحیح مسلم 1: 280، حدیث 368؛ سنن نسائی 1: 165، حدیث 312؛ سنن ابن ماجه 1: 188، حدیث 569؛ مسند شاشی 2: 425، حدیث 1028؛ المنتقی (ابن جارود) 1: 41، حدیث 125.

ص:225

عمر گفت : من تا آب نیابم نماز نمی خوانم .

عمّار گفت : ای امیر مؤمنان ، یادت می آید که در فلان جا بودیم و شتر می چراندیم و دریافتی که ما جنب شده ایم؟

عمر گفت : آری .

عمّار گفت : من تیمُّم کردم [و نماز گزاردم] نزد پیامبر آمدم و ماجرا گفتم ، آن حضرت خندید و گفت : صعید [زمین خالص] کفایتت می کند ، و دو کف دستش را بر زمین زد سپس به آن ها فوت کرد ، آن گاه با دو دستش ، صورت و بعضی از دو ذراع خویش را مسح کرد .

عمر گفت : ای عمّار ، از خدا بترس!

عمّار گفت : ای امیر مؤمنان ، اگر بخواهی تا زنده ای یا زنده ام ، آن را باز نگویم .

عُمَر گفت : نه ، به خدا . لیکن در این زمینه آنچه را عهده دار شده ای (تبلیغ و فتوا) به تو می سپاریم .(1)

این حدیث روشن می سازد که خلیفه برای شخص جُنُب - آن گاه که به آب دست رسی نباشد - معتقد به تیمّم نبود ، بلکه اجازه می داد که او نماز نخواند .

عَیْنی می نویسد :

این حدیث بیانگر آن است که عُمَر برای شخص جُنُب ، قائل به تیمّم نبود ؛ زیرا عمّار به او گفت : «امّا تو نماز نگزاردی» عُمَر آیۀ تیمّم را ویژۀ حدثِ اَصغر می دانست واجتهادش این بود که شخص جُنُب نباید تیمّم کند .(2)

ابن حجر می نویسد :


1- مسند احمد 4: 319؛ سنن ابی داود 1: 88، حدیث 322؛ سنن نسائی (المجتبی) 1: 168؛ السنن الکبری (نسائی) 1: 133، حدیث 302؛ التمهید (ابن عبدالبر) 19: 273؛ تفسیر طبری 5: 113.
2- عمدة القاری 4: 19.

ص:226

این مذهب (و دیدگاه) از عُمَر مشهور است .(1)

بخاری ، از اَعْمَش ، از شقیق نقل می کند که گفت :

با عبدالله و ابو موسی اشعری نشسته بودم ، ابو موسی گفت : اگر مردی جُنب شود و یک ماه آب نیابد ، آیا نباید تیمّم کند و نماز بگزارد؟ با این آیه در سورۀ مائده چه می کنید که «...فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ...» ؛(2) اگر آب نیافتید بر زمین پاک تیمّم کنید .

عبدالله گفت : اگر در این حال به مردم اجازه داده شود ، آنان هنگامی که آب سرد باشد به تیمّم روی می آورند .

پرسیدم : تنها بدین جهت تیمّم را نمی پسندید؟

گفت : آری .

ابو موسی گفت : آیا سخنِ عمّار را نشنیدی که به عمر گفت : رسول خدا مرا فرستاد . . .(3)

این روایات ، ثابت می کند که عُمَر ، پشت پردة این حکم شرعی (و دیگر احکام) بود و با آیه ای که در این زمینه نازل شد و پیامبر آن را تبیین کرد ، به مخالفت برخاست . به همین جهت ، عمّار و ابو موسی احتجاج کردند و فقهای مسلمان این حکم را - که عمر بنیان نهاده بود - غریب دانستند .

پس نمی توان گفت که چنین فتواها و اظهارنظرهایی شرعیّت دارند و صحابه از حقّ اجتهاد مطلق برخوردارند و می توانند براساس دریافتِ روح تشریع فتوا دهند ، و معتبر دانستنِ آن ها دین است ، نه چیز دیگر .

اگر این فرض درست باشد ، برای عُمَر شایسته نبود که عمّار را به سکوت


1- فتح الباری 1: 443، حدیث 331.
2- سورۀ مائده (5) آیۀ 6.
3- صحیح بخاری 1: 133، حدیث 340؛ صحیح مسلم 1: 280، حدیث 368؛ سنن ابی داود 1: 87، حدیث 321؛ مسند احمد 4: 264؛ سنن دارقطنی 1: 179، حدیث 15.

ص:227

وادارد و با لحنی او را مخاطب سازد که در آن زورگویی و تهدید نهفته است ؛ زیرا به حسب این سخن ، عمّار صحابی بود و حکم شرعی را از نصّ و روح تشریع دریافت و افزون بر این ، نظیر آن را از پیامبر شنید . پس روا نبود که عمر بر او برآشوبد ، بلکه می بایست احترام صحابی را که روح تشریع را درک کرده بود ، پاس دارد .

همین سخن ، دربارۀ صحابه نیز جاری است . اگر اجتهاد همۀ آن ها جایز بود ، نباید عمّار بر عُمَر این حکم را انکار می کرد و نیز ابو موسی و دیگر صحابه - که با عُمَر در این فتوا همسو نبودند - نباید به انکار آن می پرداختند .

شگفتا ، چگونه بر عُمَر سخنِ صحابی جلیل ، عِمران بن حُصَین ، مخفی ماند که گفت :

رسول خدا صلی الله علیه و آله مردی را دید که به کناری خزید و با مردم نماز نمی گزارد ، گفت : فلانی ، چرا با قوم نماز نمی خوانی؟

گفت : جُنُب شده ام و آبی نیست .

فرمود : به زمین روی آور ، کفایتت می کند .(1)

و در سخن دیگر فرمود : بر تو باد خاک .(2)

و در حدیث سوّم هست که فرمود :

تیمّم را به شما می آموزم آن گونه که جبرئیل به من آموخت ... .(3)

آیا بر عُمَر آنچه ابو هُرَیره و ابوذر و دیگران دربارۀ تیمّم روایت کرده اند ، پوشیده ماند؟ و نیز اَخباری که دربارۀ محافظت بر نماز رسیده است و اینکه در هیچ حالی نماز ترک نمی شود .


1- صحیح بخاری 1: 134، حدیث 341؛ سُنن دارمی 1: 207، حدیث 743؛ سنن دارقطنی 1: 202، حدیث 3؛ سُنن نسائی 1: 171، حدیث 321؛ تیسیر الوصول 3: 115.
2- مسند احمد 2: 278، حدیث 7733 (و ص352، حدیث 8611)؛ سُنن بیهقی 1: 216، حدیث 979.
3- تاریخ بغداد 8: 273؛ کنز العمّال 9: 589، حدیث 27582.

ص:228

دهلوی می نویسد :

نزد عُمَر برای خدشۀ پنهانی که در حدیث می دید ، حجتی اقامه نشد ، تا اینکه حدیث در طبقۀ دوم از طُرُقِ زیادی نقل شد و پندار نقص از میان رفت و آن را برگرفتند .(1)

همۀ این گزارش ها عقیدۀ خطا و نادرست خلیفه را می نمایاند و اینکه او به احکام شرعی از دیگران داناتر نبود (چنان که بعدها ادعا کرد) و عقلانیّت متمایز از دیگران نداشت (آن گونه که دکتر نادیه عمری و دیگران ادعا کرده اند) .

افزون بر این ، رأی عُمَر در شخص جُنُبی که آب نیابد ، محدود نماند (تا قول به استثنا و پذیرش توجیهات دیگران ممکن باشد) بلکه این امر پرورش یافت و از حد گذشت ؛ زیرا عمر بر لزوم پیروی از آرایش تأکید می ورزید ، هرچند در یک واقعه ، آرای مختلفی دهد .

از حَکَم بن مسعود ثقفی روایت شده که گفت :

من شاهد بودم که عُمَر ، برادرانِ پدر و مادری را با برادرانِ مادری ، در ثلثِ میراث ، شریک ساخت .

مردی گفت : در سال اول [خلافت] در این باره ، حکم دیگری کردی!

عُمَر پرسید : چگونه حکم کردم؟

گفت : ثلث ارث را برای برادر مادری قرار دادی ، و به برادران پدر و مادری چیزی ندادی!

عمر گفت : آن قضیه ، همان بود که قضاوت کردیم ، و این ماجرا براساسِ همین حکم ماست .(2)


1- همان، ص154.
2- سنن بیهقی 6: 255، حدیث 12247 (و جلد 10، ص120).

ص:229

در لفظ دیگر آمده است که عُمَر گفت :

آن روز ، آن گونه حکم کردیم و امروز این چنین .(1)

این روایات ، تأکیدی است بر اینکه عُمَر می کوشید اصول فقه خویش را ترسیم کند و آن را معیار اول و آخر به شمار آورد ، و این دیدگاهی بود که اوضاع و شرایط بر وی دیکته کرد و سوی آن فرا خواند ، سپس بعد از عُمَر امتداد یافت و تا بدانجا پیش رفت که بعضی از مسلمانان بگویند : سخن صحابی وفعل او ، کلام الله را تخصیص می زند!

دکتر مدکور می گوید :

در هر حال ، ثابت است که حکم تشریعی در عهد پیامبر یافت نمی شود مگر با مصدر وحیانی ؛ و اَحَدی جز این را نگفته است سوای کسانی که برای پیامبر اجتهاد را جایز می دانند .(2)

وی سپس از المدخل إلی علم أُصول الفقه (اثر دوالیبی) نقل می کند که گفته است :

پیامبر اجتهاد را - به عنوان اصل سوم - برای احکام ، در زمان خودش قرار داد .(3)

آن گاه دکتر سلاّم این نظریه را نفی می کند و بر این باور است که اجتهاد در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله مصدرِ تشریع نبود(4) .

آری ، پیروان مکتبِ خلفا و یارانشان ، اجتهاداتِ بر خلافِ قرآن و سنّتِ عمر را توجیه می کنند و در این راستا وجوهی را بیان می دارند .

فراخوان عُمَر به پیروی مسلمانان از نظراتش ، یک نیاز سیاسی بود که واقعیتِ


1- سنن دارقطنی 4: 88، حدیث 66؛ سنن بیهقی 6: 255، حدیث 12249.
2- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 356.
3- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 356 (به نقل از المدخل إلی علم اصول الفقه: 11).
4- همان.

ص:230

اجتماعی ، وی را بر آن داشت (و همچنین منع عُمَر از تدوین و نقل حدیث) زیرا نص شرعی از پیامبر در این باره وجود نداشت وگرنه عُمَر آن را یادآور می شد ، و در منع نقل حدیث و تدوین آن را ذکر می کرد و منع را به خودش - به تنهایی - نسبت نمی داد و وَبال آن را به گردن نمی گرفت .

شرایطی که عُمَر را واداشت فتوا به رأی دهد (هرچند بر خلاف نص باشد) در بسترهای پیشینی ریشه دارد که بعضی از آن ها را آوردیم .

بر این اساس ، می توان موضع گیری های پیشین عُمَر را در مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله از این باب شمرد ؛ زیرا وی در جاهلیّت بخشی از همین رویکرد را داشت و می خواست قلمرو اختیاراتش را که برای خود باور داشت در حوزه ای گسترده در اسلام و با پیامبر صلی الله علیه و آله به اجرا درآورد ، لیکن میان این دو عصر ، فرق روشنی وجود داشت .

آری ، بعضی برنتافته اند که اجتهاد خلیفه از این قبیل باشد ؛ زیرا او را از کسانی دانسته اند که به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله متعبّد بود و به بعضی از نقل ها مثال زده اند .

از جمله اینکه عُمَر در برابر رکن ایستاد و گفت :

می دانم تو سنگی هستی که سود و زیانی نمی رسانی! و اگر نمی دیدم رسول خدا بر تو بوسه زد ، تو را نمی بوسیدم .

سپس عُمَر به حَجَر نزدیک شد و آن را بوسید .(1)

یَعْلَی بن اُمَیّه می گوید :

با عُمَر طواف می کردم ، چون نزد رکنی رسیدم که پس از در کعبه است و حَجَر الأسود در پی آن می آید ، آن را به دست گرفتم تا لمس کنم .


1- مسند احمد 1: 46، حدیث 325؛ مسند ابن جعد 1: 316، حدیث 2152؛ سنن نسائی 2: 400، حدیث 3918؛ مسند الشامیین 2: 395، حدیث 1567؛ فیض القدیر 3: 409.

ص:231

عُمَر پرسید : با رسول خدا طواف نکرده ای؟

گفتم : چرا .

پرسید : آیا دیدی او آن را لمس کند؟

گفتم : نه .

گفت : فعل پیامبر را پیش گیر ، چراکه آن حضرت الگوی شایسته و نیک است .(1)

اما متونی از این دست ، مُدّعا را بسنده نمی کند ؛ زیرا اجتهادات فکری و عملی عُمَر حجم انبوهی را تشکیل می دهد .(2)

هنگامی که به این قضیه توجه کنیم و سخنان عمر را دربارۀ ضرورتِ تمسّک به احادیث و بی اعتنایی به اجتهاد ، به خاطر آوریم و سپس اجتهادات عمر و زیاده روی او را در استنباط - حتّی با وجود نص - مدنظر قرار دهیم ، در می یابیم که این شرایط و اوضاع بود که سرانجام عمر را وادار ساخت تا (آگاهانه یا


1- مسند احمد 1: 37، حدیث 253 (و ص45، حدیث 313)؛ اخبار مکّه 1: 150، حدیث 184؛ الأحادیث المختاره 1: 418، حدیث 297.
2- این سخن، بر اساس این فرض است که بپذیریم حدیثِ «بوسه بر حجر الأسود» بر تعبّد دلالت دارد، گرچه در واقع همین حدیثِ «بوسیدن حجر» از ادله ای است که جهل عمر را به احکام می نمایاند. امام علی علیه السلام دربارۀ حجر فرمود: بوسیدن حجر، سودمند است. این سنگ، روز قیامت برای کسانی که او را لمس کرده اند شهادت می دهد. افزون بر این، پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد که: حجر الأسود از سنگ های بهشت است و بوسیدنِ آن، اشتیاق به بهشت و آثار آن می باشد؛ حجر دست راستِ خدا در زمین است که با آن با بندگانش مصافحه می کند، و هرکه بیعت با رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک نکند وحجر را لمس کند گویا با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کرده است. شرح العمده 3: 436؛ شرح فتح القدیر 2: 449؛ فتح الباری 3: 436؛ عون المعبود 5: 229؛ مصنّف عبدالرزّاق 5: 39، حدیث 8920. و بنگرید به، عمدة القاری 9: 240؛ ارشاد الساری 3: 190؛ نصب الرایه 3: 116؛ سُبُل الهدی والرشاد 1: 176.

ص:232

ناخودآگاه) موضع و دیدگاهی برخلاف سنّتِ پیامبر در پیش گیرد .

زیرا استمرار پدیدۀ تخطئه - نزد مسلمانان - ناگزیر به جدایی رهبری سیاسی از رهبری علمی می انجامید واین ، یعنی خروج مسلمانان از عادتی که در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند (که مراجعه شان به یک شخص بود) و خدشه در موقعیت معنوی عُمَر .

با نظر به مصلحت عمومی (چنان که آنان می گویند) به مصلحت اندیشی و حجیّت رأی و اجتهادات صحابه - به ویژه اجتهادات ابوبکر و عمر - گرویدند ؛ زیرا در نگاه توجیه گرانِ آرای شیخین ، آنان ملاکات احکام و روح تشریع را می شناختند و اجتهاداتِ امثالِ آنان شایستۀ امتثال بود ؛ سپس در این زمینه ، احادیثی را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کردند .

باری ، مسلمانان دریافتند که لازم است احکام جدید را از نصوص شرعی و آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است ، بگیرند و برای احدی جایز نیست در آن ها به رأی و اجتهاد فتوا دهد و از آنجا که عُمَر همۀ نصوص صادر از پیامبر را به یاد نداشت یا تفسیر آن ها را نمی دانست ، قیاس را بنیان نهاد تا توجیهی برای نظراتش باشد و بگویند که سخن او برگرفته از فلان اصل یا فلان آیه است .

و این چنین ، اجتهاد به صورت امری عادی - نزد مسلمانان - درآمد و همۀ صحابه را دربرگرفت .

با وجود این ، اگر به دقّت بنگریم درمی یابیم که بعضی از صحابه ، طبق رأی و اجتهاد فتوا می دادند و بعضی دیگر پای بندِ نص بودند و جز به تحدیث از قرآن و سنّت تن نمی دادند ، و شیوۀ اینان برای پاسخ گویی به مسائل در چارچوب استنباط صحیح و متین از کتاب و سنّت صورت می گرفت و خواستۀ خدا و پیامبر را ضمانت می کرد و اجتهاد به رأی در آن نقشی نداشت .

آری ، عمر این خط مشی سیاسی را در پیش گرفت تا هیچ کس جرأت نکند با فتواهای او مخالفت ورزد ، بلکه همه در برابر آرای او تسلیم باشند .

از ابو موسی اشعری نقل شده است که وی به متعه فتوا می داد . مردی به او

ص:233

گفت : در بعضی از فتواهایت درنگ کن و باز ایست! نمی دانی بعد از تو عُمَر در مناسک چه فتوا داد! ابو موسی آن گاه که عُمَر را دیدار کرد از او پرسید ، عمر گفت :

می دانم که پیامبر و اصحاب او این کار را کردند ، لیکن خوش ندارم در [میان] «اَراک» (نوعی درخت در عرفات) با زنان بیامیزند ، سپس در حالی که قطراتِ آب غسل از سرشان می چکد [راهی عرفات شوند و] به [ادامه اعمال] حج بپردازند .(1)

این متن و امثال آن ، اثبات می کند که عُمَر احکام شرعی را تحتِ رأی خود درآورد ؛ زیرا ابو موسی اشعری (که از بزرگان صحابه شمرده می شد) نمی توانست به متعه فتوا دهد ؛ زیرا نمی دانست که رأی جدید عُمَر در مناسک حج چیست ، بلکه می بایست صبر کند تا امر خلیفه و نظر جدیدش - در این باره - به او برسد!

این در حالی است که عُمَر برنمی تافت بعضی از پیشِ خود فتوا دهند ، و به کسی که چنین کرده بود ، گفت :

چگونه با آنکه امیر نیستی برای مردم فتوا دادی؟ گرمی [و تلخی] اش را برای کسی بگذار که سردی [و شیرینی] اش را چشید .(2)

پس از آگاهی بر شرایط واوضاع تشریع ، می توانیم بگوییم که اعتقاد به حجیّتِ کلام صحابی ، و به کارگیری مفهوم اجتهاد پیامبر (و اینکه آن حضرت در فدیه ستانی از اسیران بدر و نماز بر منافق خطا کرد) و این سخن که پیامبر فرمود : «من ، بشرم! هنگامی به چیزی از دینتان امر کردم ، آن را برگیرید ؛ و آن گاه که به


1- صحیح مسلم 2: 896، حدیث 1222؛ سنن بیهقی 2: 348، حدیث 3715؛ مسند بزّار 1: 346، حدیث 226؛ فتح الباری 3: 418؛ سنن ابن ماجَه 2: 992، حدیث 2979؛ مسند احمد 1: 50، حدیث 351.
2- الجامع (معمر بن راشد) 11: 329؛ مصنّف عبدالرزّاق 8: 301، حدیث 15293؛ سیر أعلام النبلاء 2: 495 (و جلد 2، ص612).

ص:234

رأی خود فتوا دادم ، انسانی هستم که خطا می کنم و به صواب می گویم»(1) و غیر آن . . . همه نگرشی است که برای تصحیح اجتهاداتِ عُمَر ترسیم شد تا توجیهی برای نظراتِ وی باشد .

سؤال صحابی از خلیفه دربارۀ حکم شرعی (و به عکس) یعنی اینکه همه ، خواهان آگاهی به حکم خدا و رسول بودند ، اگر اجتهاد عمر نزدشان حجّت می بود آن را برمی گرفتند و آنچه را پیامبر گفته و انجام داده بود خاطرنشان نمی ساختند ، و عُمَر در مواضع بسیاری از فتواهایش باز نمی گشت .

و این ، دلیلی است بر اینکه سیرۀ ابوبکر و عُمَر نزد مسلمانان ، در آغاز صدر اسلام (پیش از تأسیس شورا) حجّت نبود ؛ چراکه صحابه عمر را تخطئه می کردند و نیز اصحاب به تخطئۀ یکدیگر می پرداختند .

اگر نسبت این سخن به پیامبر صلی الله علیه و آله درست باشد که آن حضرت فرمود : «به دو نفری که پس از من می آیند - ابوبکر و عمر - اقتدا کنید» چرا صحابه این امر پیامبر را امتثال نکردند و پس از آن حضرت با رأی شیخین مخالفت کردند؟!

دکتر دیب البغا - در راستای بیانِ دلایل کسانی که حجیّتِ مذهب صحابی را نفی می کنند - می نویسد :

صحابه بر جوازِ مخالفتِ هریک از صحابۀ مجتهد با دیگری ، اجماع دارند و ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) سخن مخالفانِ اجتهادگر را انکار نکردند ،(2) بلکه در مسائل اجتهادی بر هر مجتهدی لازم دانستند که از اجتهاد خویش پیروی کند .

اگر مذهب صحابی حجّت بود ، این کار درست نبود و می بایست


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 349.
2- بلکه عمر، پس از آنکه اعلان کرد تنها مرجع شناختِ احکام است، نظر بسیاری از صحابه را برنتافت و تهدیدشان کرد و کیفرشان داد.

ص:235

هر کدام از آن ها از دیگری پیروی کند و این ، امری است محال .(1)

تودۀ مردم می خواستند بر سنّتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله آگاه شوند (نه سنّتِ شیخین) و عمر همۀ سنّت را نمی دانست . از اینجا بود که عمر با یک مشکل جدّی مواجه شد که می بایست چاره ای برای آن بیندیشد ؛ چراکه صحابه با نقلِ احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را بر سستی رأی عمر و دوری آن از شریعت آگاه می ساختند ، و این آگاهی بخشی - به طور طبیعی و بر اساس بینش عمر - به کیانِ خلافت و دولت اسلامی نوپا ، آسیب وارد می ساخت و به جدایی رهبری سیاسی از زعامتِ علمی می انجامید و به نفع اوضاع عمومی جامعه و تثبیت جایگاهِ خلیفه نبود .

پس ناگزیر در این حال ، باید عُمَر برنامه و روشی برای برون آمدن از این «بُن بست» در پیش می گرفت .

در آغاز ، وی به حجیّتِ رأی و قیاس گروید (پس از آنکه در ظاهر خود را معارض با آن دو می نمایاند) زیرا دریافت که این دو به جانْ می نشیند و پرسنده را قانع می سازد .

پیش از این ، بعضی از سخنانِ صحابه آمد که در آن ها «تمثیل» و «تشبیه» را به عنوان روشی برای قانع ساختنِ عُمَر - همسو با رأی و فهم او - در پیش گرفتند ؛ ابو عبیده جرّاح دربارۀ حکم خلیفه به قصاص مسلمان در برابر قتل ذمّی ، گفت : «آیا اگر مسلمان بنده اش رابکشد ، او را به قصاص می کشی؟!» عمر خاموش ماند ، یا زید بن ثابت در ارث جدّ ، درخت را مثال زد و . . .

قیاس و تمثیل ، همان کانالِ عقلانی ای بود که بعضی به عنوان روش در شناختِ احکام به کار گرفتند و صحابه از آن برای اِقناعِ عُمَر استفاده کردند و عمر نیز آن را برای قانع ساختن مردم به کار برد در حالی که به قیاس - به شکل خاص - توجّه داشت .


1- أثر الأدلّة المختلف فیها فی الفقه الإسلامی: 347.

ص:236

در نامه عُمَر به شُرَیْح آمده است :

اگر در کتابِ خدا چیزی را یافتی به آن حکم کن و سخنان رجال نباید تو را از آن منحرف سازد ، و اگر مسئله ای پیش آمد که در کتاب خدا نیست به سنت رسول خدا بنگر و به آن قضاوت نما ، و اگر حادثه ای رخ داد که در کتاب و سنّت وجود ندارد به اجماع مردم در آن رجوع کن و آن را برگیر .

و اگر موضوعی بود که در کتاب و سنّت نمی باشد و احدی پیش از تو در آن سخنی نگفته است ، یکی از دو امر را برگزین ؛ خواستی به رأیت اجتهاد کن و پیش گام در آن باش ، و اگر خواستی حکم را به تأخیر انداز ؛ و من تأخُّر را برایت بهتر می دانم .(1)

و در نامه عُمَر به ابو موسی اشعری آمده است :

اَشباه و اَمثال را بشناس ، سپس امور را با آن ها قیاس کن ؛ و به دوست داشتنی ترین آن ها نزد خدا و شبیه ترین آن ها به حق ، روی آور .(2)

ابن حَزْم در صدور این نامه از عُمَر به والی اش ابو موسی شک می کند ، لیکن نامه به شُرَیح را می پذیرد ، هرچند خدشه هایی در آن دارد .(3)

دکتر نادیه شریف عمری ، می نویسد :

عُمَر اصطلاح قیاس را در نامه اش به ابو موسی به کار برده است ، لیکن این اصطلاحات و قواعد - با این عنوان ها - در آن زمان شایع نبود .(4)

این سخنی است درست ؛ زیرا قیاس - به مفهوم اصطلاحی اش - پس از دورۀ


1- سنن دارمی 1: 71، حدیث 177؛ مصنّف ابن ابی شیبه 4: 543، حدیث 22990؛ سنن بیهقی 10: 115.
2- سنن دارقطنی 4: 206 - 207، حدیث 15 - 16؛ سنن بیهقی 10: 150؛ شرح نهج البلاغه 12: 91.
3- مناظرات فی اُصول الشریعة بین ابن حزم والباجی: 398 (به نقل از الإحکام 7: 443).
4- اجتهاد الرسول: 326.

ص:237

خلفای راشدین پدید آمد ، لیکن دستاورد بذرها و ریشه های اولیه اش نزد ابوبکر و عمر - و به شکل خاص نزد عُمَر - آشکار شد .

و این را جز لجباز نمی تواند انکار کند ، خواه استعمال واژۀ قیاس صحیح باشد یا نباشد ؛ زیرا ثابت است که عُمَر در فقه خود از قیاس استفاده کرد و آن - و دیگر قواعد - را به کار گرفت .

این اشکال در روش ابوبکر و عمر و پیروان فکری صحابی آن ها ، بر گروه زیادی از صحابه مخفی نبود ؛ بسیاری از آنان در موارد چندی در برابر اجتهادات و قیاس ها و مصالحی که براساس آن ها اَحکام عوض می شد و تغییر می یافت ، ایستادگی کردند یا از اجرای بعضی از آن ها یا افزون سازی احکام دیگری در آن ، مانع شدند .

بزرگانی از صحابه تنها به مخالفت و مچ گیری و تصحیح در یک مورد یا بیشتر ، بسنده نکردند ، بلکه قاعدۀ عامی را که کتاب بر آن نص دارد و در سنّت آمده است ، باز گفتند . مفاد این قاعده ، عدم جواز اعمال رأی در احکام است ، زیرا آوردنِ حکمِ جدیدی که برگرفته از قرآن و سنّت نباشد ؛ یعنی نقص شریعت و عدم تبلیغ رسالت! و این ، چیزی است که هیچ مسلمانی آن را نمی پذیرد .

و نیز از این سخن لازم می آید که صحابه ، حکم عامی را دریابند که وجه آن بر شارع پوشیده ماند! و این ، یعنی اختصاص دسته ای از احکام به بعضی از صحابه که از دیگران پنهان ساختند! و معنای آن این است که پیامبر صلی الله علیه و آله - العیاذ باللّه - احکام را به بعضی نرساند یا برخی از صحابه بر وجه تشریع حکم و غایتِ آن - از جانب خدا - آگاه شدند در حالی که رسول خدا (که بیانگر احکامِ خداست) آن را برایشان بیان نکرد .

قائل شدن به اینکه صحابه ، غایاتِ احکام و مصالح و مفاسد مبتنی بر آن ها را درمی یافتند ، از نکاتی است که برای تصحیح رأی و اجتهاد ترسیم شد ؛ زیرا عقل ناقص آدمی نمی تواند به همۀ مصالح و مفاسد احکام احاطه یابد ، و به همین جهت ، خدای متعال برای هیچ کس حق جعل و تشریع قرار نداد و آن را ویژۀ ذاتِ مقدّس

ص:238

خویش ساخت ؛ زیرا اوست که به مصالح و مفاسد داناست و احاطه دارد .

شریعت محمّدی دارای احکامِ دقیق و کامل است ، حکمی در آن نیست مگر اینکه پیامبر به گونه ای آن را برای برگزیدگانِ علمی ویژه ، روشن ساخت و سوی آن رهنمون شد ؛ بر عهدۀ راسخان در علم است که آن را برای مردم بیان دارند و از کتاب و سنّت - براساس آنچه خدا خواسته - آن را استنباط کنند ، نه با مصالحی که به نظرشان می آید و عقولِ ناکامل خواهانِ آن می گردند .

این ، حقیقتی است که چهره های درخشانی از صحابه به آن تصریح دارند ، به عنوان نمونه ، علی بن ابی طالب علیه السلام و ابن مسعود این واقعیت را روشن ساختند و اشاره دارند به اینکه فهم آدمی از درکِ حکم الهی و غایتِ آن ناتوان است ، نه اینکه حکمِ آن در قرآن موجود نمی باشد .

امام علی علیه السلام می فرماید :

ما مِن شیء إلاّ وعلمهُ فی القرآن ، ولکن رأیَ الرجال یَعْجُزُ عنه ؛(1)

هیچ چیزی نیست مگر اینکه علم آن در قرآن هست ، لیکن نظر (وفکر) رجال از [ درک ] آن عاجز است .

از عبدالله بن مسعود رسیده است که گفت :

هیچ چیزی نیست جز اینکه حکم آن در قرآن برای ما بیان شده است ، لیکن فهم ما بدان نمی رسد ، از این روست که خدای متعال فرمود : «...لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ...» ؛(2) تا برای مردم آنچه را


1- بنگرید به، حجیّة السنّة: 329؛ ینابیع المودّه 3: 218 (در این مأخذ آمده است: عقول الرجال تعجز عنه؛ عقل های رجال از درک آن عاجزند). در «اصول کافی 1: 60، حدیث 6» از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: «ما مِن أمر یختلفُ فیه اثنان إلاّ وله أصلٌ فی کتابِ الله ولکن لا تبلغه عُقول الرجال»؛ هیچ چیزی نیست که دو نفر در آن اختلاف یابند مگر اینکه برای آن اصلی در کتاب خداست، لیکن عقولِ رجال به آن نمی رسد.
2- سورۀ نحل (16) آیۀ 44.

ص:239

سویشان نازل شد ، تبیین کنی .(1)

این دو سخن ، صریح اند در اینکه احکامِ خدا در قرآن هست و پیامبر صلی الله علیه و آله وظیفه دارد آن را برای مردم تبیین کند ، و خدای سبحان مؤمنان را به رجوع سوی پیامبر صلی الله علیه و آله فرامی خواند :

«...فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ ...» ؛(2)

اگر در چیزی نزاع (و اختلاف) کردید ، آن را سوی خدا و رسولش بازگردانید .

آری ، این آیه - به صراحت و روشنی - بیان می دارد هر حکمی که مؤمنان در آن نزاع کنند ، در کتاب و سنّت هست . اگر چنین نبود ، خدا مردم را به رجوع سوی آن دو امر نمی کرد ؛ زیرا از نظر عقلی ممتنع است که خدا هنگام اختلاف مردم را سوی کسی ارجاع دهد که راه چاره را نمی داند (و نمی تواند به دعوا خاتمه دهد) .

ما نمی خواهیم گرایش فکری اسماعیل اَدْهَم و احمد توفیق شوقی و دیگر کسانی را درست جلوه دهیم که تنها به قرآن و پیروی آن ، فرامی خوانند و منکر سنّت اند ، بلکه می خواهیم این مطلب را بیاگاهانیم که صحابی تیزهوشی که با پیامبر زیسته است ، می تواند حکم خدا را از قرآن دریابد و به نظر درست و صواب رهنمون شود ، و اگر راه به جایی نبرد به سنّت مراجعه کند (آن گاه که همۀ جوانب سنّت و جزئیّات آن را بداند) و حکمی نیست که نتوان آن را از کتاب و سنّت دریافت تا نوبت به قیاس و حجیّتِ رأی ، برسد .

عدم آگاهی صحابی بر دلیل ، نشانۀ نبودِ دلیل نیست ؛ زیرا ممکن است حکمی که در آن نزاع شده است ، نزد دیگران باشد . نمونه هایی از این موارد ذکر شد که


1- حجیّة السنّة: 329؛ و بنگرید به، تفسیر طبری 14: 162؛ تفسیر ابن کثیر 2: 583.
2- سورۀ نساء (4) آیۀ 59.

ص:240

عُمَر و دیگران به اَصحاب مراجعه می کردند تا سنّتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله را برایشان بازگوید .

عُمَر چگونه این سخن را بر زبان می آورد که «ولم یسنّ رسولُ الله فَاقْضِ بما أجمعَ علیه الناس» ؛ اگر در سنّت پیامبر نبود ، به آنچه مردم بر آن اجماع دارند قضاوت کن؟!

آیا آنچه را از قرآن و سنّت درنیافتیم ، از سنّت پیامبر نیست تا این سخن عُمَر درست باشد که : اگر خواستی به رأی خود اجتهاد کن و پیش قدم شو ، و اگر خواستی احتیاط را در پیش گیر و به تأخیر انداز؟!

آیا این ، همان رأیی نیست که در روایات از آن نهی شده است؟

آیا این سخن ، بر خلافِ نص دیگری نیست که عُمَر می گوید :

ای مردم ، در دین ، رأی را متهم سازید! من فرمانِ رسول خدا را به رأی خود برنتافتم - و به خدا سوگند از حق بازنگشتم - در روز ابی جَنْدَل ، کاتبان پیش رسول خدا و اهل مکّه بودند ، پیامبر فرمود : بنویسید «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» گفتند : به نظرت می آید که ما تو را در آنچه می گویی تصدیق می کنیم؟! لیکن بنویس : «باسْمک اللّهمّ» (بارالها ، به نام تو) .

رسول خدا به این کار راضی شد و من ابا ورزیدم تا اینکه رسول خدا به من گفت : «من راضی ام و تو اِبا می کنی!» پس راضی شدم.(1)

آیا قائل به رأی از کسانی نیست که آشنایی با سنّت را ناچیز می انگارد ؛ چراکه عُمَر می گوید :

بپرهیزید از اصحاب رأی! زیرا آنان دشمنانِ سنّت اند ؛ از اینکه


1- المعجم الکبیر 1: 72، حدیث 82؛ المدخل الی السنن الکبری 1: 192، حدیث 217؛ و بنگرید به، فتح الباری 13: 289.

ص:241

احادیث را حفظ کنند ناتوانند ؛ به همین جهت ، به رأی [خود] سخن می گویند ، گمراه اند و گمراه می سازند .(1)

این تناقض گویی ها - میان سخنان عُمَر - برای چیست؟ گاه می بینیم که از رأی حمایت می کند و در برابر نص سخنِ پیامبر ، آن را تشریع می کند و جلو صحابه را می گیرد که برای پیامبر دوات بیاورند و می گوید : «پیامبر هذیان می بافد» و در زمان دیگر سخنِ ضدِ این را از او می شنویم!

آیا این نصوص ، بیانگر دو مرحله در سیرۀ عمر نیست ؛ گاهی به رأی می چسبد و گاهی با آن مخالفت می ورزد؟

کسی که می خواهد احکام را با قیاس به دست آورد ، آن گاه که وجوه بر وی مشتبه گردد و نداند کدام یک پیش خدا محبوب تر است ، چه کند؟

اگر قیاس در شریعت آسمانی صحیح است ، چرا شرع برای نسبت دادن زنا به مسلمان «حد» واجب ساخت و برای قذف به کفر «حد» واجب نکرد؟!

چرا میانِ حکمِ خروج منی و خون حیض ، در اعادۀ نماز ، فرق می گذارند در حالی که در هر دو غسل واجب است؟!

نیز چرا میان «مَذی» و «بَول» و «منی» در شستن فرق می گذارند و حال آنکه هر سه از یک مجرا بیرون می آیند؟!

چرا نگاه به موی زن نامحرم حرام است و نگاه به صورتش مباح؟

چرا صید در حرم ، عمدی باشد یاخطایی ، حکمِ آن مساوی است ، و میان قتلِ عمدی و سهوی انسان فرق می باشد ؟(2)

آیا قیاس ، مبتنی بر ظنّ نیست؟ در حالی که شارع از پیروی گمان بازمی دارد :


1- سنن دارقطنی 4: 146، حدیث 12؛ اعتقاد اهل السنّه 1: 123، حدیث 201؛ فتح الباری 13: 289؛ المدخل إلی السنن الکبری 1: 190، حدیث 213.
2- مناظرات فی الشریعة الإسلامیة بین ابن حزم و الباجی: 416 (به نقل از الأحکام، اثر ابن حزم).

ص:242

«وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ...» ؛(1)

آنچه را بدان علم نداری ، پیروی مکن!

« ... إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ؛ (2)

(کسانی که به معاد ایمان ندارند و ملائکه را مادَه می نامند) جز از ظن پیروی نمی کنند ، و ظن و گمان چیزی را از حق بسنده نمی کند .

آیا قیاس ، بر اختلاف نگرش ها در تعلیل احکام ، مبتنی نمی باشد؟ در حالی که بین احکامِ شریعت تناقضی وجود ندارد .

وافی مهدی می نویسد :

صحابه قیاس را به کار گرفتند ، خلافت ابوبکر را برای پیامبر (پس از وفات آن حضرت) بر نیابتِ از پیامبر در نماز - در مرضِ اخیرش - قیاس کردند و گفتند : رسول خدا او را برای امر دینمان پسندید ، آیا نباید برای دنیامان به او خشنود باشیم؟!

ابوبکر زکات را بر نماز قیاس کرد و گفت : هرکه میان نماز و زکات فرق گذارد با او می جنگم!

نیز ابوبکر «عهد» را بَر «عقد» قیاس کرد آن گاه که به خلافتِ عمر - پس از خود - عهد کرد . . .(3)

بررسی همه جانبۀ این امور ، درنگ بیشتری را می طلبد . به همین مقدار بسنده می کنیم تا خوانندۀ گرامی تصویری از رویکردهای فکری رایج درصدر اسلام داشته باشد و با ریشه های قواعد دو رویکرد ، آشنا باشد .


1- سورۀ اسراء (17) آیۀ 36.
2- سورۀ نجم (53) آیۀ 28.
3- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیه: 63.

ص:243

درنگی در رأی و قیاس

امام صادق علیه السلام سببِ روی آوردن ابوبکر و عمر (و دنباله روان آن دو را) به رأی و قیاس بیان می فرماید ، و در این راستا روایاتِ چندی از آن حضرت رسیده است .

— قاضی نعمان (محمّد بن منصور تمیمی مغربی) قاضی مصر ، حکایت می کند که : شخصی از امام صادق پرسید : ای فرزند رسول خدا ، اختلاف در قضایا و احکام [حلال و حرام ها] از کجا در میانِ این امّت پدید آمد ، در حالی که دین و پیامبرشان یکی است؟

امام علیه السلام فرمود : آیا آنان در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله با هم اختلاف داشتند؟

گفت : نه ، چگونه اختلاف امکان داشت در حالی که آنچه را نمی دانستند و در آن اختلاف می یافتند ، به آن حضرت عرضه می داشتند!

امام علیه السلام فرمود :

و همچنین اگر کسی را به جای پیامبر می نشاندند که پیامبر صلی الله علیه و آله امرشان کرد که بعد از آن حضرت احکام را از او بگیرند ، اختلاف پیدا نمی کردند! لیکن کسی را جانشین کردند که همۀ آنچه را بر او درمی آمد نمی دانست و آن را از صحابه می پرسید ، پاسخ صحابه مختلف بود و همین امر ، سببِ اختلاف شد .

اگر سؤال از یک نفر می شد و مرجع ، یک شخص می بود - چنان که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله این گونه بود - اختلاف رخ نمی داد .(1)

— در تفسیر عیّاشی - در حدیثی طولانی - آمده است :

این مُدَّعیان پنداشتند که فقیه و عالم اند ، و همۀ علم و فقه در دین را (آنچه را نیاز امّت است و به درستی از رسول خدا می باشد) می دانند! در حالی که چنین نیست ؛ آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست ،


1- شرح الأخبار 1: 90.

ص:244

اینان نمی دانند [احکام به گونه درست] از رسول خدا به آنان نرسید و آن را نمی شناسند .

زیرا آنچه از حلال وحرام و اَحکام بر ایشان درمی آمد و از آن سؤال می شدند ، اَثر (و حدیثی) از رسول خدا - در آن زمینه - نزدشان نبود و شرم داشتند که مردم نسبت جهل به آنان دهند و خوش نداشتند که سؤال شوند و نتوانند پاسخ دهند و در نتیجه مردم علم را از معدن آن بجویند ، به همین جهت رأی و قیاس را در دین خدا به کار گرفتند و آثار (و احادیثِ پیامبر) را واگذاشتند و بدعت در دین خدا را بنیان نهادند ، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید : هر بدعتی ، ضلالت است .

اگر ایشان هنگامی که از دینِ خدا سؤال می شدند و نزدشان اَثَری از رسولِ خدا نبود ، آن را به خدا و رسول و اولی الأمر ایشان [که خدا و پیامبر تعیین کرده است] باز می گرداندند ، کسانی از آل محمّد که اهل استنباط اند ، آن را درمی یافتند . . .(1)

— قاضی نعمان به سندش از محمّد بن قَیْس ، از پدرش ، آورده است که گفت :

نزد اَعْمَش بودیم از اختلاف [مردم در احکام] سخن به میان آمد ، اَعْمَش گفت : من می دانم از کجا اختلاف رخ داد!

پرسیدم : از کجا؟

گفت : جای ذکرش اینجا نیست .

پس از آن در جایی خلوت ، این ماجرا را برایش بازگفتم و خواستم که مرا از


1- تفسیر عیّاشی 2: 331 - 332؛ و به نقل از آن در وسائل الشیعه 27: 61، حدیث 33199؛ تفسیر برهان 2: 476، حدیث 6؛ بحار الأنوار 13: 304، حدیث 31؛ و در کتاب «اختلاف اُصول المذهب» (اثر قاضی نعمان، چاپ دار الأندلس، بیروت 1973 م) آمده است:... ابو عبدالله، جعفر بن محمّد، از علتِ اختلاف - پس از رسول خدا - سؤال شد که چگونه مردم (بعدِ آن حضرت) اختلاف کردند.

ص:245

واقعیّت آگاه سازد .

گفت : آری ، کسی ولی امرِ این امّت شد که عالم [و آگاه به احکام دین] نبود ، سؤال شد [پاسخ را نمی دانست و به صحابه روی آورد و] از مردم می پرسید ، آنان جواب های مختلف می دادند [به این ترتیب آرای گوناگون رواج یافت و میان مردم اختلاف در احکام پدید آمد] .(1)

صحابه و دریافتِ حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

ابن حَزم و دیگر بزرگان اشاره دارند که زندگی و سختی روزگار ، به صحابه فرصت نمی داد که از علم پیامبر بیشتر استفاده کنند ، ابن حَزْم می نویسد :

هرکس می داند که : صحابه ، در اطراف رسول خدا در مدینه گرد آمدند و در تنگنای شدید قرار داشتند و در پی تأمین نیازهای زندگی شان برمی آمدند .

گرسنگی ، پیامبر و ابوبکر و عمر را از خانه درآورد .

بعضی مشغولِ معامله در بازار بودند و بعضی در حال رسیدگی به نخل هایشان .

هر وقت کمترین فرصتی می یافتند ، طائفه ای نزد رسول خدا حضور می یافتند .

این ها حقایقی انکارناپذیرند ، ابو هُرَیْرَه می گوید :

برادران مهاجرم را تجارت مشغول ساخت و برادران انصارم را باغبانی و زراعت ؛ و من مردی مسکین بودم که در بحرانِ گرسنگی به قوتی بسنده کردم و با رسول خدا همدم شدم(2) .


1- شرح الاخبار 1: 196؛ در کتاب سلیم بن قیس 2: 105، حدیثی نزیک به این، آمده است.
2- صحیح بخاری 1: 55، حدیث 118؛ و جلد 2، ص827، حدیث 2223 (لفظ حدیث از این مأخذ است)؛ صحیح مسلم 4: 1939، حدیث 2492؛ مسند احمد 2: 240، حدیث 7273.

ص:246

عمر به این امر اعتراف دارد ، آنجا که می گوید : مثلِ این حدیث را از رسول خدا برایم بیاورید ، معامله در بازار مرا سرگرم ساخت . . .

از ابو هُرَیره رسیده که روز در میان ، پیش رسول خدا می رفت تا احکامِ بیشتری را یاد بگیرد ؛ یک روز ، شخصی نِزاری نزد پیامبر حاضر می شد و روز دیگر نوبت ابو هُرَیره بود .(1)

از این سخن می توان دریافت که ابوبکر و عُمَر ، بیشتر به امر تجارت مشغول بودند تا بهره گیری از علم پیامبر! و در مقابل ، کسانی از صحابه را می نگریم که پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به علم و فهم می شناساند ؛ چنان که به ابن مسعود می گوید : «إنّک غلام مُعَلَّم»(2) (تو جوان دانش آموخته ای) و برای ابن عبّاس دعا می کند که : «اللّهمّ فقِّهْهُ فی الدِّین» ؛(3)

بارالها ، او را در دین فقیه گردان .

افزون بر این کسان - که به دانش دینی ستایش شده اند - فردی از صحابه همچون علی علیه السلام هست که به همۀ قرآن و سنّت آگاه است . بارها پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود که او همۀ علم پیامبر صلی الله علیه و آله را می داند و به آن ویژه شده است ، او هر روز دو بار در صبح و شام با پیامبر خلوت می کرد و آن حضرت اَسراری را در گوشش می گفت .(4)

از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود :

سَلُونی عن کتاب الله! فوالله ما مِن آیة إلّا وأَنَا أَعْلَمُ بلیل نزلت أم بنهار ، فی سَهْل أم فی جَبَل ؛(5)


1- الإحکام فی اُصول الأحکام 2: 245.
2- صحیح ابن حبّان 14: 433، حدیث 6504 (و جلد 15، ص536، حدیث 7061)؛ مصنّف ابن ابی شیبه 6: 327، حدیث 31801.
3- صحیح بخاری 1: 66، حدیث 143؛ صحیح مسلم 4: 1927، حدیث 2477؛ مستدرک حاکم 3: 615، حدیث 6280.
4- تاریخ مدینه دمشق 42: 386؛ شواهد التنزیل 1: 48.
5- تفسیر صنعانی 3: 241؛ طبقات ابن سعد 2: 338؛ تاریخ دمشق 42: 398؛ الصواعق المحرقة 2: 375؛ و دیگر مصادر.

ص:247

دربارۀ کتاب خدا ، از من بپرسید! به خدا سوگند ، آیه ای نیست جز اینکه می دانم در شب نازل شد یا در روز ، در دشت فرود آمد یا در کوه .

برای تأکید موضوع ، نصوص دیگری را می آوریم :

— بخاری از عُبَید بن عُمَیر نقل می کند که : ابو موسی سه بار اجازه خواست که نزد عُمَر بیاید (گویا او را مشغول یافت) بازگشت . عُمَر گفت : مگر صدای عبدالله بن قَیس (ابو موسی) را نمی شنوید ، اجازه اش دهید! پس او را صدا زد و پرسید : چه چیز تو را به این کار (بازگشتن پس از اجازه نیافتن) واداشت؟

ابو موسی گفت : ما به این کار امر شدیم (اجازه خواستن تا سه دفعه است ، اگر شخص اجازه نداد باید برگشت) .

عمر گفت : باید برای سخنت بیّنه آوری وگرنه تو را تعزیر (ادب) می کنم .

ابو موسی سوی مجلس انصار روانه شد ، آنان گفتند : کوچک ترین ما بر این امر برایت شهادت می دهد!

ابو سعید برخاست و گفت : ما به همین شیوه ، امر شدیم .

عُمَر گفت : امر رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من پوشیده ماند ، داد و ستد مرا به خود مشغول ساخت .(1)

نَووی بر سخن ابو سعید این گونه تعلیق می زند :

معنایش این است که این سخن میانِ ما مشهور می باشد کوچک و بزرگمان آن را می شناسد ، حتّی کوچک ترین ما آن را از رسول خدا شنید و حفظ کرد .(2)


1- صحیح بخاری 6: 2676، حدیث 6920؛ صحیح مسلم 3: 1694، حدیث 2153 (نص از این مأخذ است) مسند احمد 4: 400، 403؛ سنن ابن ماجه 2: 1221، حدیث 3706؛ مصنّف ابن ابی شیبه 5: 268، حدیث 25968.
2- شرح النووی علی صحیح مسلم 14: 131؛ عون المعبود 14: 57.

ص:248

در این باره ، خدای سبحان آیاتی را نازل فرمود :

«...فَلا تَدْخُلُوها حَتَّی یُؤْذَنَ لَکُمْ ...» ؛(1)

تا اجازه تان نداده اند ، به خانه های دیگران داخل نشوید .

« ... إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ ...» ؛(2)

به خانه های دیگران درنیایید مگر اینکه اجازه تان دهند .

اجازه خواستن برای ورود بر دیگران (پیش از آنکه امر الهی باشد) از اَخلاق و آداب انسانی است .

به راستی ، سبب تهدید ابو موسی به کتک چه بود؟ آیا بررسی و کسب اطمینان از حدیث ، موجب این امر شد؟

اگر ابو سعید خُدری به نهی پیامبر صلی الله علیه و آله شهادت نمی داد و اینکه نباید بر کسی وارد شد مگر پس از اذن ، ابو موسی چه می توانست بکند؟

آیا این موضع گیری خلیفه ، انسان را دربارۀ عدالت صحابه (که گفته اند صحابه - همه شان - عادل اند) به شک نمی اندازد؟

اگر ابو موسی صحابی عادل است ، وارسی سخن او چه معنایی دارد؟

چرا عُمَر در صدور احکام بر صحابه ، درنگ نمی ورزد و در پی تحقیق و اثباتِ آنچه می گوید ، برنمی آید؟!

اگر از سخنِ خود دست کشیم و بپذیریم که عُمَر می خواست دربارۀ این خبر تحقیق کند ، معنای خبری که اکنون می آوریم چیست؟

— دوالیبی در المدخل إلی علم أُصول الفقه از ابو عُبَید ، قاسم بن سَلاّم (در کتاب الأموال) نقل می کند که :

یک اَعرابی نزد عُمَر آمد و گفت : در سرزمین هایمان هنگامِ جاهلیّت جنگیدیم ؛ و در زمان اسلام ، مسلمان شدیم! چرا آن ها را قُرُق می کنی؟


1- سورۀ نور (24) آیۀ 28.
2- سورۀ احزاب (33) آیۀ 53.

ص:249

عمر درنگی کرد و به فوت کردن و تابیدنِ سبیلش پرداخت (وی هرگاه گرفتاری ای برایش پیش می آمد به این کار دست می یازید).(1)

چون اعرابی این کار را دید ، سؤالش را تکرار کرد .

عمر [با مصلحت اندیشی فردی ، بی آنکه به قرآن استناد کند یا از سنّت نبوی دلیل آورد] گفت : مال ، مالِ خداست و مردم ، بندگانِ خدایند ؛ به خدا سوگند ، اگر آن ها را برای جهاد در راه خدا به کار نمی بستم . . .(2)

— حاکم در المستدرک علی الصحیحین از ابن عبّاس ، و بیهقی در السُّنَن الکبری ، و قُرطبی در تفسیرش ، از بجاله ، این گونه حدیث می آورند :

عُمَر به غلامی گذشت که آیۀ شش سورة احزاب را چنین می خواند : «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ ...» وهو أبٌ لهم ؛ پیامبر از جانِ مؤمنان به آن ها سزاوارتر است وزنانش (به منزله) مادران آن هایند ، و خود پیامبر (به منزله) پدرِ آن هاست .

عُمَر گفت : ای غلام ، آن را بزدای!

غلام گفت : این مُصْحَف اُبَی می باشد!

عمر پیش اُبَی رفت و از او پرسید .

اُبَی به او گفت : مرا قرآن به خود مشغول داشت و تو را تجارت! و بر عمر تندی کرد .(3)


1- بنگرید به، طبقات ابن سعد 3: 326؛ المغنی 5: 338؛ فتح الباری 6: 177؛ و در «العلل ومعرفة الرجال 2: 73» به سندش از زید بن اسلم از عامر بن عبدالله بن زبیر، آمده است که: عمر هنگامی که خشمگین می شد سبیلش را تاب می داد و فوت می کرد (و به نقل از آن در المعجم الکبیر 1: 66).
2- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّه: 74 (به نقل از المدخل إلی علم اصول الفقه: 100)؛ المهذّب 1: 427.
3- مستدرک حاکم 2: 450، حدیث 2556 (در این مأخذ، حدیث به اختصار آمده است و عبارت چنین می باشد: وهو أب لهم وأزواجه أُمّهاتهم)؛ سنن بیهقی 7: 69، حدیث 13197؛ تفسیر قرطبی 14: 126 (متن حدیث از این کتاب است).

ص:250

— در الدرّ المنثور آمده است که اُبَی بن کعب آیۀ 32 سورۀ اسراء را این گونه خواند :

«وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنا إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً» ومقتاً «وَساءَ سَبِیلاً» (1) إلاّ مَن تابَ الله «فَإِنَّ اللهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً» ؛(2) به زنا دست میازید که کار زشتی و مایه نفرت است و راهی نادرست و بد مگر آن که توبه کند ؛ زیرا که خدا آمرزنده و مهربان است .

این قرائت به عُمَر رسید ، او را حاضر ساخت و از او در این باره پرسید . گفت : من از دهان رسول خدا آن را شنیدم در حالی که تو کاری جز داد و ستد در بقیع نداشتی !(3)

— در حدیث دیگری آمده است :

عمر شنید مردی آیه «... وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ ...» (4) را با «واو» می خواند [عمر آن را بی واو می خواند] پرسید : چه کسی این را برایت قرائت کرد؟

گفت : اُبَی .

اُبَی را خواست ، او گفت : رسول خدا برایم آن را این گونه خواند در حالی که تو در بقیع برگ درختِ سَلَم (برای دباغی پوست) می فروختی!

عمر گفت : راست گفتی! اگر خواهی گویم : شاهدیم (بر این سخن) .(5)

— ابو ادریس خَوْلانی از اُبَی بن کعب روایت می کند که وی چنین قرائت


1- سورۀ اسراء (17) آیۀ 32.
2- سورۀ نساء (4) آیۀ 129.
3- الدرّ المنثور 5: 280؛ کنز العمّال 2: 568، حدیث 4744؛ فتح القدیر 3: 225.
4- سورۀ توبه (9) آیۀ 100.
5- بنگرید به، تفسیر قرطبی 18: 102؛ الدرّ المنثور 4: 269.

ص:251

می کرد :

«إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ ولو حمیتم کما حموا لفسد المسجد الحرام فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ ...» ؛(1) آن گاه که کافران در دل عِرق جاهلیّت قرار دادند ، و شما اگر مانند آنان تعصّب داشتید مسجد الحرام تباه می شود ، پس خدا سکینه اش را بر رسولش فرود آورد .

این ماجرا به عُمَر رسید ، بر او گران آمد ، کسی را در پی اُبی فرستاد و در حالی که وی ناقه اش را روغن [درمانِ] گری می مالید ، بر او درآمد . پس گروهی از اصحاب را - که در میانشان زید بن ثابت بود - فراخواند و گفت : کدام یک از شما سورۀ فتح را می خواند؟

زید با همین قرائت امروزین آن را خواند .

عُمَر بر اُبَی درشتی کرد . اُبی گفت : سخن بگویم؟ گفت : بگوی . گفت : می دانی که بر پیامبر درمی آمدم و برایم قرائت می کرد در حالی که شما [پشت] دربِ خانه بودید! اگر دوست داری بر همین قرائتم برای مردم قرآن را می خوانم وگرنه تا زنده ام حرفی از آن را بر زبان نمی آورم!

عُمَر گفت : نه ، برای مردم بخوان .(2)

در عبارت دیگر آمده است که به اُبَی گفت :

به خدا سوگند ، می دانی که من نزد پیامبر حاضر بودم و شما غایب بودید! مرا صدا می زد و شما را باز می داشت! با من به نیکی رفتار می کرد .


1- سورۀ فتح (48) آیۀ 26.
2- مستدرک حاکم 2: 245، حدیث 2891؛ الدرّ المنثور 7: 535؛ کنز العمّال 2: 568، حدیث 4745.

ص:252

والله ، اگر دوست می داری ، در خانه نشینم و با اَحَدی سخن نگویم .(1)

بسا این مطلب به ذهن آید که اُبَی بن کعب به تحریف قرآن قائل بود ؛ زیرا قرائت وی بر خلاف قرائت امروزینِ ماست ، و عمر خواست قرائت او را اصلاح کند! لیکن حقیقت امر این چنین نیست ؛ زیرا در صحیح بخاری در باب مناقب اُبَی بن کعب آمده است که : پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن را بر او قرائت کرد .

از اَنَس بن مالک روایت شده که پیامبر صلی الله علیه و آله به اُبَی گفت :

خدا مرا امر کرد که بر تو قرائت کنم «لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا ...» ؛(2) آنان که کفر ورزیدند . . .

اُبَی پرسید : خدا مرا به اسم نامید؟

فرمود : آری .

اُبَی به گریه افتاد .(3)

توضیحِ اَمثال این نمونه ها ما را از بحث خارج می سازد . مورد استشهاد این بود که علم عُمَر آن گونه که بعضی آن را به تصویر کشیده اند ، نمی باشد ؛ زیرا بیشتر اوقات او در بازار و بقیع بود و در کنار پیامبر نمی ماند ، بلکه یک روز در میان نزد آن حضرت می آمد و این سخن از عُمَر است که می گفت : «داد و ستد مرا به خود سرگرم ساخت» یا اُبَی به او گفت : «تو را تجارت به خود مشغول داشت» یا «تو در بقیع برگ درختِ سَلَم می فروختی» .

مقصود از این سخن ، تحقیر خلیفه نیست ، بلکه بیان فضایی است که عُمَر و مسلمانان در صدر اوّل اسلام می زیستند و از هاله ای که متأخّران برای آنان ترسیم


1- کنز العمّال 2: 595، حدیث 4816 (به نقل از ابی داود).
2- سورۀ بیّنه (98) آیۀ 1.
3- صحیح بخاری 3: 1385، حدیث 3598 (و جلد 4، ص1896، حدیث 4676)؛ صحیح مسلم 1: 550، حدیث 799؛ سنن ترمذی 5: 665، حدیث 3792؛ مسند احمد 3: 130 (و جلد 5، ص122).

ص:253

کرده اند ، به دور می باشد .

امّا سخن دربارۀ اُبَی و قرائتِ او ، مجال دیگر را می طلبد .

دربارۀ عُمَر گفته اند : پختگی در فتوحات و شایستگی های نظامی عُمَر ، یک چیز است و بیانِ نقش وی در منع تدوین حدیث پیامبر و اینکه دستور داد احادیث را بسوزانند ، چیز دیگر است .(1)

ما با اینکه فتوحاتِ اسلامی را از یاد نمی بریم ، دستوراتِ عُمَر در کاستن از حدیث یا منع تدوینِ آن را برنمی تابیم .

آری ، بسیاری از بزرگان میان این دو ناحیه ، خلط کرده اند . آن گاه که بر نقش عُمَر در اِفتا اعتراض می شود به فتوحاتِ او پاسخ می دهند! این شیوه ، نمایانگر اندیشه ای مه آلود است که از دقت و تمایز لازم برخوردار نمی باشد .

لیاقت در ادارۀ لشکر ، به معنای توانمندی بر سُکّان اِفتا نیست .

دفاع از قلمرو دولت اسلامی و توسعۀ گسترۀ خلافت که خواستِ عُمَر بود ، نفعِ آن عاید خودش و مسلمانان می شد . این امر ارتباطی با شخصیّتِ فرهنگی عمر ندارد . تاریخ از «مُعْتَصِم» به بزرگی یاد می کند آن گاه که زن مسلمانی به «نام او» فریادرسی خواست ، لیکن این امر تاریخ را باز نمی دارد از اینکه به سطحِ پایینِ فرهنگ و نا آگاهی علمی و فقهی او شهادت دهد .

تا اینجا ، نام های کسان دیگری بارز شد که با فقه عُمَر و نگرش های او - در صدر اول اسلام - مخالفت کردند ، و اینان عبارت اند از :

13 . عمّار بن یاسر .

14 . ابو سعید خُدری و اَنصار .

15 . عبدالله بن قَیس (ابو موسی اشعری) .

16. وارسی بعضی از اجتهادات عمر


1- بنگرید به، تاریخ تمدن اسلامی (اثر جرجی زیدان)، بخش سوزاندنِ کتابخانه اسکندریه.

ص:254

1 . سهم «مؤلّفة قلوبهم»

استاد خالد محمّد خالد می نویسد :

عمر آن گاه که مصلحت اقتضا می کرد ، قرآن و سنّت را کنار می نهاد . در حالی که قرآن برای «مؤلّفة قلوبهم» در زکات بهره ای قرار داد و پیامبر صلی الله علیه و آله آن را می پرداخت و ابوبکر بدان ملتزم بود ، عمر که آمد گفت : ما برای اینکه کسی به اسلام بگرود چیزی نمی پردازیم ، هرکه خواهد ایمان آورد و هرکه خواهد کفر ورزد .

وبا اینکه پیامبر و ابوبکر ، فروش اُمّ ولد را (کنیزانی که از مولایشان حامله یا دارای فرزند بودند) جایز می دانستند ، عُمَر بیعِ آن ها را حرام ساخت .

و سه طلاق در یک مجلس ، به حکم سنّت و اجماع ، یک طلاق شمرده می شد . عُمَر که آمد ، سنّت را ترک گفت و اجماع را درهم شکست .(1)

ابن قُدامه می گوید :

کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله پیش روی ماست ، خدای متعال ، «المؤلّفة قلوبهم» را در اَصنافی آورده است که برایشان سهمی از زکات می باشد ، و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «خدا دربارۀ آن ها حکم کرد ، از این رو زکات را هشت قسمت ساخت» .

و در اخبار مشهور آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان ، سهم آنان را می داد و بر این روش بود تا زمانی که از دنیا رفت .

ترک قرآن و سنّت ، جایز نیست مگر با نَسخ ، و نَسْخ با احتمال ، ثابت نمی شود .


1- الدیمقراطیة أبداً: 155، طبعِ المطبعة العمومیة، دمشق.

ص:255

نَسْخ تنها در زمان حیاتِ پیامبر صلی الله علیه و آله است ؛ زیرا نَسْخ تنها با نص است و پس از درگذشت پیامبر و پایان یافتن وحی ، نَص نمی باشد .

همچنین قرآن جز با قرآن نَسْخ نمی شود و در قرآن و سنّت ، نَسْخی در این زمینه نیست . چگونه می توان کتاب و سنّت را به صرفِ آرای خودسرانه یا به سخن صحابی یا جز آن ، رها کرد؟

افزون بر این ، علما قول صحابی را در برابر قیاس حجّت نمی دانند ، چگونه می توان با آن کتاب و سنّت را به کنار نهاد ؟(1)

صاحب المنار می نویسد :

می بینیم که دولت های استعمارگر - که طمع دارند مسلمانان را بردۀ خود کنند و آنان را از دینشان برگردانند - سهمی از اموال دولت هایشان را برای ربودن دل های مسلمانان اختصاص می دهند ؛ برخی این کار را می کنند تا آن ها را نصرانی سازند و از قلمرو اسلام بیرون آورند ، بعضی شان این کار را می کنند تا در حمایت آنان درآیند و فرقه گرایی را میان دولت های اسلامی رونق بخشند و از وحدت مسلمانان جلوگیری کنند .

آیا مسلمانان ، از آن ها اَولی - به این کار - نیستند ؟! (2)

منطق عُمَر این است که سهم «مؤلّفة قلوبهم» رشوه دادن برای مسلمانی است و به عبارت دیگر منطق مبشِّران مسیحی است که با سیاستِ دادنِ غذا و دوا به مردم می خواستند آنان را نصرانی سازند! غافل از اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله نمی خواست آنان را با «مال» به اسلام دعوت کند ، بلکه می خواست قلب هایشان را آماده سازد تا پذیرای دعوت اسلام شوند و با ایمان و عقیده ، به اسلام بگروند .


1- المغنی 2: 280 (و در چاپی، جلد 2، ص527).
2- المنار 10: 495؛ نیز بنگرید به، تاریخ السنّة النبویّه: 35؛ معالم الفتن 1: 350؛ فقه السنّه 1: 389.

ص:256

پیامبر صلی الله علیه و آله دل آنان را به دست می آورد به این صورت که : گاه آنان را فرمانده گروهی می ساخت ، و گاه در بعضی امور با آنان به مشورت می پرداخت ، و گاه مال به آن ها می داد و . . .

این مسئله ، ویژۀ دوران ضعف اسلام و نیرومندی آن نبود ، بلکه پیامبر می خواست که ایمانِ آن ها زبانی نباشد و با دل و جان اسلام را بپذیرند .

اکنون می پرسیم : اگر توجیه عُمَر دربارۀ سهم «مؤلفه قلوبهم» درست باشد و اسلام که قوی شد نیازی به این کار نباشد ، معنای سخنی که دکتر «محمّد عجاج خطیب» از مسند احمد نقل می کند ، چیست؟ وی می آورد :

رسول خدا صلی الله علیه و آله صحابه و کسانی را که همراهش بودند ، روز فتح مکّه دستور داد که شانه ها را برهنه سازند و در طواف هَرْوَلَه کنند تا مشرکان نیرومندی و چابکی آنان و شوکتِ دولتِ اسلام را ببینند! عمر - در عهد خودش - به نظرش آمد که دیگر دلیلی برای این کار وجود ندارد ، به همین جهت گفت :

اکنون چرا دویدن و بازو نمایاندن! خدا اسلام را ثابت و استوار ساخت و کفر و اهلش را از بین بُرد!

با وجود این ، چیزی را که در عهد پیامبر انجام می دادیم وانمی گذاریم .(1)

عُمَر یا از متعبّدان است (چنان که از این حدیث برمی آید) یا از مجتهدانی که در پی مصلحت شناسی اند (همان گونه که از وی ثابت است) اگر از متعبّدان است چرا در سهم «مؤلفة قلوبهم» به عمل پیامبر اقتدا نمی کند؟ و اگر از مجتهدان است ، در این اجتهادش ، چه چیزی را بر عمل پیامبر ترجیح می دهد؟


1- السنّة قبل التدوین: 86؛ به نقل از مسند احمد 1: 45، حدیث 317 (به اسناد صحیح) و به نقل از آن در سنن ابی داود 2: 178، حدیث 1887.

ص:257

2 . سه طلاق در یک مجلس

دکتر نادیة عمری در کتاب اجتهاد الرسول - در بحثِ نمونه هایی از اختلافِ علما در اجتهاد به رأی - برای سه طلاق [در یک مجلس] بحث جداگانه ای را سامان می دهد و می نویسد :

اصل در طلاق این است که به طور متفرق - یکی پس از دیگری - صورت گیرد . خدای متعال می فرماید : «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ ...» ؛(1) طلاق دو بار است (پس از آن) یا نگه داشتنِ زن به خوبی و نیکی یا آزاد و رها ساختنِ او به احسان .

حکمت اجرای دفعاتِ طلاق با فاصله ، این است که برای مرد فرصتی فراهم آید که به زندگی مشترک و زناشویی - که شارع بر استمرار آن تأکید دارد - نیک بیندیشد ، و پس از دو بار طلاق ، خدای متعال می فرماید : «فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ ...» ؛(2) اگر برای بار سوم زن را طلاق داد ، نمی تواند او را دوباره بگیرد مگر اینکه آن زن با مرد دیگری ازدواج کند [و سپس طلاق بگیرد] .

این ، طلاقی است که قرآن تشریع کرد ، هر دفعه جدا از دفعه دیگر .

لیکن اگر مرد این فرصت تکرار (و به خود باز آمدن) را برای خود تلف ساخت و در جدایی نهایی ، شتاب ورزید و هر سه طلاق را در یک لفظ آورد ، حکم آن چیست؟

در قرآن ، در جمع سه طلاق در یک لفظ یا در یک مجلس ، دستوری


1- سورۀ بقره (2) آیۀ 229.
2- سورۀ بقره (2) آیۀ 230.

ص:258

نمی یابیم ، لیکن در سنّت آمده است که :

رُکَانةِ بن عبد یزید ، زنش را در یک مجلس ، سه بار طلاق داد ، سپس به شدّت اندوهگین شد .

پیامبر از او پرسید : چگونه او را طلاق دادی؟

گفت : سه بار .

فرمود : در یک مجلس؟

گفت : آری .

فرمود : این سه طلاق ، یک طلاق به شمار می آید ، اگر خواهی به او رجوع کن .

وی به زندگی زناشویی اش بازگشت .(1)

لیکن مردم در عهد عمر ، طلاق را ناچیز انگاشتند و انجام سه طلاق در یک مجلس میانشان زیاد واقع می شد . عمر مصلحت را در این دید که آنان را با امضای این سه بار ، کیفر دهد .(2)

تا اینکه می گوید :

لیکن آیا در طول قرن ها ، علما بر طبق روش عُمَر فتوا دادند؟ بسیاری از علما با او همراه شدند و دیگرانی مخالفت کردند .(3)

وی در ادامه می گوید :

به عقیدۀ من ، حکم در این زمینه ، وابسته به مصالح مردم است . اگر «اُولی الأمر» تشخیص دهد که امضای سه بار آن ، مصلحت را محقّق می سازد آن را امضا می کند (چنان که عُمَر انجام داد) و اگر مصلحت عمومی در این بود که این سه بار ، یک


1- مسند احمد 1: 265، حدیث 2387؛ سنن بیهقی 7: 339، حدیث 14764؛ نیل الأوطار 7: 17؛ بدایة المجتهد 2: 50.
2- اجتهاد الرسول: 240.
3- بنگرید به، تفسیر قرطبی 3: 129.

ص:259

بار به حساب آید ، همان یک بار است ؛ چنان که در دو سال [آغازین] از خلافتِ عُمَر چنین بود .

از این رو ابن قَیّم بر این باور است که با ایقاعِ آن یک بار - در عصرهای اخیر - بیشتر مراعاتِ مصلحت و جلوگیری از فساد اجتماعی می شود ، که همان انتشارِ تحلُّل است آن گاه که به وقوعِ سه بار ، فتوا دهند .

پس زن و شوهر به آنچه در زمان پیامبر و خلیفه اش بود ، یعنی فتوا به چیزی که بازار مُحَلِّل را می بندد یا از رونق آن می کاهد یا شرّش را کم کند ، پناه می آورند .(1)

ابن قیّم ، عصور مختلف را با هم می سنجد و مصلحت را به اختلافِ شرایط مردمان ، متغیّر می داند و می گوید :

سه بار طلاق در یک لفظ یا مجلس ، در عهد پیامبر و ابوبکر یک بار دانسته می شد و تحلیل ، حرام و ممنوع بود [زیرا سه طلاق در یک مجلس ، یک بار طلاق شمرده می شد] . در بقیّۀ خلافت عُمَر [سه طلاق در یک مجلس] سه بار شمرده شد و تحلیل ممنوع گردید ، سپس تحلیل زیاد انتشار یافت و مشهور گشت و سه طلاق همان سه دفعه شد .

پس هنگامی که عقوبت ، مفسده ای را برجای گذارد که بیشتر از فعلی باشد که بر آن عقاب واقع می شود ، ترکِ آن واجب است .(2)

اجتهاد عُمَر در فقه مسلمانان اثر گذاشت . مالکی ها و حنبلی ها بر این عقیده اند که فاعل این کار (سه بار طلاق در یک مجلس) گنه کار است ، غرضی را که به


1- أعلام الموقّعین 3: 48.
2- اجتهاد الرسول: 242.

ص:260

جهتِ آن «تعدُّد طلاق» تشریع شد ، از بین می برد ؛ شافعی و ابن حَزْم می گویند که این کار ، خلاف اَوْلی است [و بهتر است صورت نگیرد] لیکن به دلیلِ عمومِ نصّ ، ممنوع نمی باشد ؛ و حنفی ها بر این باورند که این طلاق ، هرگاه با یک لفظ یا با الفاظ جدا در یک طُهر (زمان پاکیزگی پس از حیض) رخ دهد ، طلاق بِدْعی است .(1)

دکتر مصطفی بغا - پس از آنکه نظر عُمَر را دربارۀ طلاق نقل می کند - می نویسد :

این ، از چیزهایی است که فتوا به آن به جهتِ تغییر زمان ، عوض می شود . صحابه حُسن سیاست عمر و تأدیب او را - در این راستا - دریافتند و با الزامش موافقت کردند و هرکه را از آنان فتوا می خواست ، به این امر آگاه می ساختند .(2)

اکنون می پرسیم :

چگونه عُمَر مصلحت را شناخت و بر روح تشریع در «مؤلفة قلوبهم» آگاهی یافت؟ در حالی که پاسخ های ابن قُدامه و صاحب المنار پیش روی ماست!

آیا این درست است که عُمَر مصلحت را بشناسد ، و پیامبر و ابوبکر آن را ندانند؟!

آیا جهل پیامبر و ابوبکر به مصالح ، معقول می باشد؟ به ویژه پس از ملاحظۀ اتصال پیامبر به وحی!

آن گاه که برای آدمی (یعنی غیر معصوم) فتوا بر اساس تغییر زمان و مکان جایز باشد ، فتواهایش به کجا می انجامد؟

آری ، نفی نمی کنیم که در بعضی از احکام جزئی ، هنگام تزاحم با امری مهم


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام (دکتر مدکور): 177.
2- اثر الأدلّة المختلف فیها فی الفقه الإسلامی: 277؛ به این سخن، اغلبِ علمای اهل سنّت قدیم و جدید، قائل اند.

ص:261

­تر ، تغییر روی می دهد ؛ و نیز - به طور مطلق - تبدُّل احکام را با تبدُّل موضوعاتشان انکار نمی کنیم ، لیکن می پرسیم :

چگونه می توان به قول کسی اطمینان کرد که ادعا می کند این حکم به خاطر تبدُّل موضوعش تغییر یافت؟ با اینکه می دانیم مبادی اَحکام و غایاتِ آن ، از سوی خداست و جز معصوم آن را نمی شناسد؟

بلی ، اگر معصوم علیه السلام تبدُّل موضوع حکمی را برای ما بشناساند ، چاره ای جز گرفتنِ آن نمی باشد به این اعتبار که صادر از خداست و معصوم جز مبلّغ امین نیست .

امّا احتمال تبدُّل موضوع از روی حدس و تخمین و گمان (که از حق چیزی را بسنده نمی کند) اطمینان آور نمی باشد .

نسبت به دریافتِ علتِ احکام ، نیز امر چنین است ؛ زیرا در بسیاری از موارد حکمتِ حکم برای ما بیان می شود نه علّتِ آن . به عنوان مثال ، اینکه گفته اند : «زنا حرام است به جهت جلوگیری از اختلاط منی ها»(1) این سخن ، علّت حکم نمی باشد ، بلکه حکمتِ آن است ؛ چنان که عدم آمیختگی منی ها در مسئلة «عده» نیز حکمت است (نه علّتِ حکم) و در این زمینه ، روایاتِ زیادی هست .

حال اگر با عملِ جرّاحی ، رحم زنی برداشته شود یا به یقین بدانیم که وی نازاست ، آیا عده بر وی واجب است یا نه؟ پاسخ مثبت است ؛ زیرا خدا آن را به جهت مصلحتی واجب کرد که در «لوح محفوظ» ثبت است و آدمی از آن بی خبر است و در این فرض ، قائل شدن به عدم لزوم عدّه (با این پندار که اختلاط میاه وجود ندارد) تساهل و بی مبالاتی به احکامِ خداست .

البته ، حکم «علل منصوص» جداست ، لیکن آن ها اندک اند ؛ چنان که علّت


1- شایان توجه است که اختلاطِ میاه (در واقع و عمل) در هیچ فرضی وجود ندارد و لقاح و بارداری - به جز در دو قلوهای ناهمسان - تنها با یک اسپرم صورت می گیرد و براساس علوم جدید و مسائل ژنتیک، تشخیص هویت به آسانی ممکن است (م).

ص:262

حرمتِ آشامیدن شراب ، مستی است ؛ پس هر چیزی که مستی آوَرَد حرام می باشد .

لیکن این کجا و آنچه را ابوبکر و عُمَر دست یازیدند کجا! آنان برای احکامی که اصلاً وجود نداشت ، اطلاق و توسعه قائل بودند یا احکامی صادر می کردند که با احکامِ ثابت قرآنی ناسازگار می افتاد . از این رو با تصوّرِ وجودِ مصلحت در فلان حکم یا مفسده در الغای حکمِ فلان ، دائره آن را توسعه می دادند یا محدود می ساختند .

در حالی که می دانیم این کار ، عملی نیست مگر از ناحیۀ کسی که احاطۀ کامل به همۀ مبادی احکام و غایات آن ها دارد و کسی که از برگزیدگانِ علمی خداست ، و عُمَر از این کسان نبود ؛ وی با تشریع سه بار طلاق با یک لفظ (یا در یک مجلس) یا برداشتن سهم «مؤلفة قلوبهم» یا منع از مُتْعَه ، می خواست برای همیشه آن ها را ممنوع سازد ؛ چراکه به نظرش مصلحتِ وقت آن را اقتضا می کرد .

منع وی ، موقتی نبود تا گفته شود وی به عنوان ثانوی منع کرد و این امر ، از اختیاراتِ خلیفه است .

اگر بپذیریم که احکام با «تغییرِ مصالح» تغییر می یابد ، در مثل این احکام ، مصلحت کجاست؟ چه کسی آن را مشخص می کند؟ آیا احکام بر اساس تمایل و نظر اشخاص است یا بر اساسِ تعبّد و دلیل؟ و اگر نص و دلیل دارد ، کدام است؟

شیخ خلّاف در علم اصول الفقه - هنگام ذکر شروط مصالح مرسله - می گوید :

مصالح مرسله ، سه شرط دارد :

1 . مصلحت حقیقی باشد ، نه وهمی .

مقصود این است که ثابت شود تشریع حکم بر اساسِ مصلحت - به راستی و واقع - سودی را عاید سازد یا ضرری را دفع کند .

امّا صرفِ توهّم اینکه تشریعِ حکم سودمند می باشد بی آنکه موازنه ای میانِ سود و ضرر صورت گیرد ، بر پایۀ مصلحتِ وهمی است .

ص:263

2 . مصلحت عمومی باشد ، نه شخصی .

یعنی تشریع حکم در آن واقعه ، برای بیشتر مردم سودمند باشد یا از شمار زیادی از آن ها دفعِ ضرر کند .

مصلحت نباید برای یک شخص یا تعداد کمی از مردم باشد . مصلحتی که برای اَمیر یا شخص بزرگی [سودمند] است با صرف نظر از مصالح مردم ، ملاک نیست .

3 . حکم یا اصل ثابت در شریعت (به نص یا اجماع) با آن مصلحت ، تعارض نکند .(1)

آیا حکمِ عُمَر [در طلاق] برای بیشتر مردم سودمند بود یا از آنان دفعِ ضرر می کرد؟ با اینکه ما به اوضاع زندگی و مشکلات آن آگاهیم و می دانیم فشارهایی وجود دارد که امکان کژروی انسان را از مأنوساتش فراهم می آورد .

اگر مرد ، فرصت مذکور را ضایع سازد و در جدایی نهایی ، شتاب ورزد و با یک لفظ - طبق سخن دکتر نادیه - سه بار طلاق را اَدا کند ، آیا بر او واجب است که به حکم عمر تن دهد و زنش از او جدا گردد؟ با اینکه دریافتیم این خانم دکتر تصریح دارد که :

حکمت در جدا بودن هر بار طلاق ، این است که مرد به خود آید . . . این ، همان طلاقی است که خدا درقرآن تشریع کرد ؛ هر بار جدا از دیگری .(2)

چه بگوییم با کسانی که می دانند حکمت در این است که هر بار طلاق از دیگری جدا باشد و این فاصله برای به خودْ آمدنِ مرد است ، سپس می گویند : «تشریع سه بار طلاق [با یک لفظ یا در یک مجلس] از روی مصلحت صادر شد!» .


1- علم اصول الفقه (عبدالوهّاب خلّاف): 86 - 89.
2- اجتهاد الرسول: 240.

ص:264

بی گمان این سخن ، از روی تعصّب است ؛ زیرا چگونه ممکن است که حکمت ، در تفریق طلاق باشد و در عین حال شخص قائل شود که سخن عمر به جهتِ مصلحت صادر شد .

آری ، این خانم دکتر این سخن را می گوید در حالی که می داند این «حُکم» به عُمَر برمی گردد (نه به قرآن و سنّت) و کیفر این کار (که عمر می خواست مردان را تنبیه کند) دامن گیرِ زن و کودکانِ پاک و بی گناه می شود ، و به شوهران - به تنهایی - محدود نمی ماند .

با توجه به این سخنان ، آیا کسی می تواند بگوید که حکم عُمَر از قرآن برگرفته شد؟ یا تشریع او با نص مخالفت ندارد؟ با اینکه مصلحت مورد پسندِ عُمَر بر خلاف قرآن است .

واژه «ثلاثاً» (سه بار) موجب جدایی زن از شوهر نمی شود ؛ زیرا با شرع و عقل مخالف است . این واژه ، به منزلۀ این سخن می باشد که گفته شود کلمه «خمساً» (پنج بار) یا «سبعاً» (هفت بار) بعد از «الله اکبر» در نماز عید قربان و فطر ، کفایت می کند بی آنکه «الله اکبر» پیاپی ادا شود!!

و چنین است این سخن که شخص بگوید : «سبحان الله ، صد بار» و بپنداریم که گوینده با این سخن ، پاداش صد بار «سبحان الله» را دریافت می دارد .

یا بگوییم : گفتنِ «أشهد أن لا إله إلاّ الله ، دو بار» بسنده است و لازم نیست شخص ، دو بار ، همۀ جمله را بر زبان آورد .

یا در رمی جمرات ، هفت ریگ را «یک بار» زدن کفایت می کند!

یا در لعان ، به جای چهار بار شهادت ، واژۀ «اربعه» کافی است و . . .

بسیاری از بزرگان تصریح کرده اند که «الطَّلاَقُ مَرَّتانِ» (1) اقتضا می کند که هر بار طلاق ، جدا ادا شود . جَصّاص در شرح این آیه ، می گوید :


1- سورۀ بقره (2) آیۀ 229.

ص:265

این آیه - خواه ناخواه - تفریق را اقتضا دارد ؛ زیرا اگر دو بار با هم (یک جا) زن را طلاق دهد ، نمی توان گفت : «طَلَّقَها مرّتین» (دو بار زن را طلاق داد) و همچنین اگر به کسی دو درهم دهد ، جایز نیست گفته شود : «دو بار به او درهم داد» مگر اینکه هر بار درهم دادن ، از بار دیگر جدا باشد .

پس اگر حکم مقصود از این لفظ - که به دو بار طلاق تعلّق می گیرد - بقای رجوع باشد ، این کار ، به از بین بردنِ فائدۀ ذکرِ «دو بار» می انجامد ؛ زیرا این حکم در بار اوّل که زن را دو بار طلاق دهد ، استوار است .

پس ثابت شد که ذکر «دو بار» ، امر به ایقاع طلاق در دو مرتبه است ، و نهی از جمع میانِ آن دو در یک دفعه .(1)

فقه عُمَر در احکام اثرِ خود را گذاشت . همه می دانند که عمر حکم را تابع مصلحتی قرار داد که به نظرش آمد یا پنداشت آن مصلحت ، علّتِ تامّه ای است که حکم تابع آن می باشد و بر آن مترتّب است . وی حکم را بر اساس مصلحتی که به نظرش مناسب می آمد ، تغییر می داد ؛ نه مصالح واقعی که جز خدا کسی بر آن ها احاطه ندارد .

دکتر مصطفی بغا می نویسد :

صحابه برای این حوادث بر اساس درکِ عقل شان ، احکامی را تشریع کردند که می دیدند در آن مصلحت هست (نفعی را جلب می کند یا ضرری را دفع می سازد) و این را برای بنای احکام و تشریع کافی شمردند ؛ ماجراهای آنان در این راستا ، فراوان و مشهور است .(2)


1- احکام القرآن 2: 73 (و در چاپی، جلد 1، ص458).
2- أثر الأدلة المختلف فیها: 54.

ص:266

وافی مهدی ، می گوید :

چون فتوحات اسلامی در عصر خلفا (به ویژه روزگار عُمَر) پیاپی رخ داد ، و مردمان گوناگونی - با فرهنگ های مختلف - تحت فرمانشان درآمد ،آنان را با مشکلات پیچیده ای (خواه نظامی یا مالی یا شخصی یا جنایی و . . .) مواجه ساخت که سابقه نداشت . از این رو ، آنان را در جایی که نصی از کتاب و سنّت نبود ، بر استعمال قیاس ناچار ساخت .

شیوۀ آنان در اجتهاد ، پناه آوردن به کتابِ خدا بود . اگر در آن نصّی نمی یافتند به سنّتِ پیامبر پناهنده می شدند ، و اگر اثری از رسول در دست رس آن ها قرار نمی گرفت با حافظانِ صحابه مشورت می کردند که آیا در ماجرای پدید آمده ، چیزی از رسول خدا را به یاد دارند؟ آن گاه اگر چیزی یافت نمی شد ، به رأی پناه می آوردند .

خواهد آمد که عُمَر می پرسید : آیا در آن قضیه ، چیزی از ابوبکر ثابت نشده است ؟ (1)

رأیی که آنان به کار می گرفتند ، از قیاس و استحسان و مصلحت مرسله و سدّ ذرائع ، سامان می یافت و در این دوره ، مصدر جدیدی از مصادر تشریع اسلامی ظهور یافت که در عهد تأسیسی تشریع ، ناشناخته بود و آن «اجماع» بود .


1- بلکه عُمَر فعل ابوبکر را همتای عمل پیامبر، از مصادر تشریع می دانست، به کسی که او را از اَخذ اموال کعبه نهی کرد، با احتجاج به فعل پیامبر و ابوبکر، گفت: «این دو مرد، مقتدایند». بنگرید به، صحیح بخاری 6: 2655، حدیث 6847؛ مسند احمد 3: 410؛ اُسُد الغابه 3: 8. به نظر می آید عُمَر نخستین کسی است که پس از مرگ ابوبکر، برای رأی او ارزش قائل شد و آن را گام اولی گرفت که پس از مرگ او نیز آرا و نظراتش قیمت یابد. از این حرکت و نظائر آن سیرۀ شیخین پدید آمد، که پس از نهی عُمَر از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله جایگزین آن شد.

ص:267

ابوبکر در آنجا که نصّی از کتاب و سنّت وجود نداشت ، به وسیلۀ گروه قانون گذاران به تشریع دست می یازید (آغاز خلافتِ عمر نیز چنین بود) و احکامی که از این گروه صادر می شد ، احکامِ صادره از همۀ مسلمانان به شمار می آمد .(1)

وافی مهدی - در جای دیگر - می گوید :

چکیدۀ سخن این است که صحابه ، هنگامی که پیامبر زنده بود ، در بیشتر امور به آن حضرت مراجعه می کردند ، امّا آن گاه که پیامبر به «رفیقِ اعلی» پیوست ، این مرجع از دست رفت ، و این امر ، اجتهاد آنان را پس از مرگ آن حضرت ، وارد مرحلۀ بزرگ و خطیری ساخت .

استاد مصطفی زرقا می گوید :

شأن اصحاب در زمان حیات پیامبر ، شنیدن و پیروی کردن بود و استفتا از آن حضرت ، در مشکلاتی که برایشان پیش می آمد . به تعبیر دیگر ، اعتماد بر پیامبر در فهم و توجیه هر چیزی .

امّا پس از وفاتِ آن حضرت ، ناگهان از دورۀ اعتماد به مرحلۀ اجتهاد انتقال یافتند ؛ زیرا این مرجع از دست رفت و میراث قانونمند از آن حضرت (قرآن و سنّت) جای گزین بیاناتِ شفاهی اش شد .

از این زمان بود که اجتهاد در برابر رخ دادهایی که پدید می آمد (و حدّ و مرزی نداشت) ضرورتی گریزناپذیر ، شد .(2)


1- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیة: 46.
2- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّه: 69 - 70 (سخن دکتر زرقا از این کتاب است: الفقه الإسلامی فی ثوبه الجدید 1: 167).

ص:268

بنابراین «اجتهاد» پوششی بود که سَلَف به آن پناه جُست و هم زمان توجیهی برای خَلَف شد دربارۀ آنچه سَلَف کردند!

اگر به اَبواب مصالح مرسله بنگریم درمی یابیم که آن ها برای تصحیح افعال صحابه تدوین یافته اند . دربارۀ جانشین کردن ابوبکر عمر را به جای خود (با اینکه می گویند پیامبر کسی را برای جانشینی تعیین نکرد) به این توجیه دست می یازند که :

وی برای مصلحت مسلمانان و حفظ وحدتِ کلمه آن ها ، این کار را کرد .(1)

نیز دربارۀ قرآن سوزی عثمان می گویند :

می خواست اختلافات از میان برود و مردم پیرو یک قرآن باشند .(2)

پس قائل شدن به مصالح مرسله ، برای تصحیح افعال و فتاوای صحابه بود . با نگاه به اصول فقه اهل سنّت ، می توان دریافت که «مصالح مرسله» از اصول ذاتی در فقه آن ها نیست و تنها «مالک» است که آن را به عنوان اصلی مستقل می شمارد .

آنان مصالح را به مُلغا (باطل و بی اعتبار) و مُرسَل و مُعتبر ؛ و مصالحِ معتبر را ، به ضروری ، و مورد نیاز - اما غیر ضروری - و مورد پسند تقسیم می کنند ، و بر هریک فروع و احکامی را مترتّب می سازند .


1- تاریخ طبری 2: 353؛ طبقات ابن سعد 3: 200؛ المنتظم 4: 126.
2- الکامل فی التاریخ 3: 8-7 ؛ التمهید والبیان 1: 63-62؛ البدایة والنهایة 7: 218.

ص:269

اجتهاداتِ خاصّ عُمَر

اکنون به دیدگاه های عُمَر باز می گردیم تا ببینیم آیا اجتهادات عُمَر همین اندازه بود یا اینکه آرای دیگری بیش از این ها دارد؟

واقع این است که ما از تفصیل در این موضوع بی نیازیم جز اینکه روشن سازی نگرشمان در مسئلۀ منع تدوین حدیث ، ناچار ما را به بیانِ بُعد فقهی عُمَر می کشاند و مقدار مفرداتی که او آوَرْد و مسائل فقهی مهمّی که در آن ها از رأی محض و اجتهاد ، استفاده کرد .

اجتهاداتِ زیر از آن هاست :

— عُمَر نماز تراویح را تشریع کرد و دربارۀ آن گفت : «نِعْمَتِ البِدْعة هذه!» ؛ وَه! چه بدعتی است این .(1)

— در اذان صبح ، بندِ «الصلاة خیرٌ من النوم» (نماز بهتر از خواب است) را افزود تنها بدان جهت که وقتی از یکی از صحابه آن را شنید ، خوشش آمد .

در مقابل ، بندِ «حیَّ علی خیر العمل» (بشتابید به سوی بهترین اعمال) را از اذان حذف کرد به این بهانه که این جمله ، مسلمانان را از جهاد باز می دارد .(2)

— از گریه بر مُرده نهی کرد .(3)


1- صحیح بخاری 2: 707، حدیث 1906؛ موطّأ مالک 1: 114، حدیث 250؛ تاریخ المدینه 2: 713؛ طبقات ابن سعد 5: 59؛ تاریخ یعقوبی 2: 140.
2- اسباب و انگیزه های دیگری برای این اضافه و حذف، وجود دارد که ما آن را در پژوهشی جداگانه با عنوانِ «الأذان بین الأصالة والتحریف» آورده ایم که تاکنون دو جلد آن سامان یافته است و جلد اول با عنوان «حیّ علی خیر العمل الشرعیّة والشعاریّة» بارها در بیروت و قم چاپ شد؛ و نیز این کتاب با عنوان «پژوهشی در اذان» به فارسی ترجمه و چاپ گردید.
3- صحیح بخاری 1: 432، حدیث 1226. عایشه این روایت را رَد می کند و می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله نفرمود که خدا مردۀ مؤمن را به گریۀ بستگانش بر او عذاب می کند، لیکن فرمود: خدا بر عذابِ کافر - به گریۀ اهلش بر او - می افزاید؛ و در این زمینه، قرآن بسنده است که می فرماید: «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»؛ گناه هیچ کس را دیگری بر دوش نمی کشد. بنگرید به، صحیح مسلم 2: 642، حدیث 929؛ سنن نسائی (المجتبی) 4: 18، حدیث 1858؛ مسند احمد 1: 237، حدیث 2127، و در ص335، حدیث 3103 به اسناد از ابن عبّاس نقل شده است، و نیز آمده است که: عمر زنانی را که بر رقیّه (دختر پیامبر) می گریستند، کتک زد، پیامبر او را نهی کرد؛ مستدرک حاکم 3: 210، حدیث 4869.

ص:270

— نشانۀ بلوغ را شش وَجَب قرار داد(1) [یعنی قدِ نوجوان به 6 وجب (حدود 130 سانتی متر) برسد] با اینکه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود : «والغلامُ حتّی یَحْتَلِم» ؛(2) نوجوان تکلیفی ندارد تا اینکه محتلم شود .

— قائل شد که عجم ها ارث نمی برند مگر اینکه در میان عرب ها زاده شوند ؛(3) با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «لا فضلَ لعربیّ عَلَی أَعْجَمیّ إلاّ بالتَّقوی» ؛(4)

عرب بر عجم برتری ندارد مگر به تقوا .

و خدای متعال می فرماید :

«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ ...» ؛(5)

همانا گرامی ترین شما نزد خدا ، پرهیزکارترین شماست .

— حکم شرابخوار ، نزد او مختلف بود ؛ گاه هشتاد تازیانه قرار می داد(6) و گاهی شصت تازیانه!

به مُطیع اَسود گفت : بیست تازیانه دیگر را واگذار ؛ چراکه سخت


1- مصنّف عبدالرزّاق 10: 178؛ مصنّف ابن ابی شیبه 5 : 481، حدیث 28162.
2- سنن دارمی 2: 225، حدیث 2296؛ سنن ابی داود 4: 140، حدیث 4401؛ سنن دارقطنی 3: 138، حدیث 173.
3- موطّأ مالک 2: 520، حدیث 1086؛ المدوّنة الکبری 8: 338 و383.
4- مسند احمد 5: 411، حدیث 23536؛ المعجم الأوسط 5: 86، حدیث 4749؛ مجمع الزوائد 8: 84.
5- سورۀ حجرات (49) آیۀ 13؛ نیز بنگرید به، مجمع الزوائد 3: 272.
6- سنن دارقطنی 3: 157، حدیث 223؛ سنن بیهقی 8: 318 و 319؛ بنگرید به، المحلّی 11: 157، مسئله 2184.

ص:271

او را زدی .(1)

— روایت شده که عُمَر نماز مغرب را بی قرائت گزارد ، پس از پایانِ نماز به او گفته شد : قرائت را ترک کردی!

گفت : رکوع و سجود چگونه بود؟

گفتند : خوب و نیکو .

گفت : اشکالی ندارد .(2)

در حالی که - به روایت صحیح - از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است : کسی که فاتحة الکتاب را نخوانَد ، نمازی برای او نیست .(3)

— از عمر رسیده است که او پسرش عبیدالله را بدان جهت که کنیۀ ابو عیسی بر خود نهاد ، کتک زد با این توجیه که «عیسی» و «یحیی» پدر نداشتند .(4)

— هِشام بن عُروَه از پدرش نقل می کند که : عمر روز جمعه - بر فراز منبر - آیۀ سجده را خواند ، از منبر پایین آمد و سجده کرد و مردم با او سجده کردند .

— جمعۀ دیگر همان آیه را قرائت کرد ، مردم برای سجده آماده شدند ، گفت : به من توجّه کنید! خدا سجده را بر ما ننوشت مگر اینکه خود بخواهیم! عمر - خود


1- سنن بیهقی 8: 317 و 318؛ شرح نهج البلاغه 12: 137، خطبه 223؛ الفائق 4: 119؛ فتح الباری 12: 73.
2- سنن بیهقی 2: 347، حدیث 3678.
3- صحیح بخاری 1: 263، حدیث 723؛ صحیح مسلم 1: 297، حدیث 395؛ سنن دارمی 1: 312، حدیث 1242؛ سنن ابی داود 1: 217، حدیث 822 - 823؛ سنن ترمذی 2: 25 و 26؛ مسند احمد 2: 241، حدیث 7289 و10201.
4- مصنّف عبدالرزّاق 11: 42؛ سنن ابی داود 4: 291، حدیث 4963؛ سنن بیهقی 9: 310؛ تیسیر الوصول 1: 47؛ شرح نهج البلاغه 12: 44 (عبارت متن از این کتاب است). در «طبقات ابن سعد 5: 69» از عُمَر نقل شده است که وی هر بچه ای را که نام پیامبر را داشت [اسمش محمّد بود] گرد آورد و در خانه ای واردشان ساخت تا نام هاشان را تغییر دهد! پدرانشان آمدند و شاهد آوردند که رسول خدا صلی الله علیه و آله همۀ آن ها را نام گذارده است، آن گاه عمر رهاشان کرد...

ص:272

- سجده نکرد ، و نگذاشت مردم سجده کنند .(1)

— با مطالعۀ کتاب های فقهی می توان به پسماند این حکم و گسترۀ آن در فقه اسلامی پی برد .

در حکمِ سجده تلاوت ، اختلاف کرده اند که آیا واجب است یا سنّت می باشد؟ مالک(2) و شافعی(3) و احمد(4) آن را واجب نمی شمرند ، منتها شافعی واحمد ، آن را سنت می دانند و مالک ، آن را فضیلت .

ولی ابو حنیفه با آنان مخالف است و سجده را واجب می داند .(5)

زُرقانی در شرح خود بر المُوطَّأ می گوید : «در اینکه این سجده واجب است یا سنّت ، دو قول مشهور هست(6)» و در این زمینه ، از ابو هُرَیره روایت می کند که رسول خدا سورۀ نجم را خواند ، سجده کرد و مردم - جز دو نفر - با او سجده کردند .(7)

از زید بن ثابت رسیده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله سورۀ «نجم» را خواند و


1- الموطّأ 1: 206، حدیث 484؛ سنن بیهقی 2: 321، حدیث 3574؛ التمهید (ابن عبدالبر) 19: 128.
2- التمهید 19: 132؛ الشرح الکبیر 1: 306.
3- الأُمّ 1: 133 و 139؛ حلیه العلماء 2: 122؛ المجموع 4: 69.
4- المغنی 1: 361.
5- نور الایضاح 1: 80؛ الهدایه فی شرح البدایه 1: 78.
6- شرح الزرقانی 2: 27.
7- صحیح بخاری 1: 363، حدیث 1017. در این مأخذ از عبدالله روایت شده که گفت: پیامبر سوره نجم را در مکّه خواند، خود و کسانی که همراهش بود سجده کردند جز شیخی که کفی از ریگ یا خاک برداشت و سوی پیشانی اش بالا آورد و گفت: همین مرا کفایت می کند. عبدالله می گوید: بعدها دیدم که آن مرد در حال کفر به قتل رسید. و مانند آن در منابع زیر آمده است: صحیح مسلم 1: 405، حدیث 576؛ سنن دارمی 1: 407، حدیث 1465؛ الأُمّ 1: 135؛ سنن بیهقی 2: 321، حدیث 3572.

ص:273

سجده نکرد .(1)

در حدیث دیگر از آن حضرت روایت شده است که سجده بر کسی که سورۀ نجم را بشنود و بر کسی که آن را تلاوت کند ، واجب است .(2)

و دیگر احادیثی که بعدها برای تصحیح موضع عُمَر (و گرایش های مذهبی که پدید آمد) وضع شد .

اگر به تأثیر قولِ صحابی در احکام رجوع کنیم ، موارد بسیار فراوانی را می یابیم(3)

یکی از آن ها حکم همین مسئله است ؛ زیرا مالک استدلالش ، بر سنّت نبودن سجده ، این است که عُمَر در حضور صحابه سورۀ نجم را خواند و سجده نکرد و هیچ کس زبان به اعتراض نگشود و از احدی از صحابه ، خلافِ آن نقل نشده است در حالی که آنان مقصود شرع را بهتر می فهمیدند و به اوامر شریعت بیشتر آشنا بودند .(4)

دکتر محمّد سلاّم مدکور (پس از آنکه روایاتی را می آورد که بیانگر جواز اجتهاد در عصر پیامبر است) می نویسد :

واقع این است که این چیزها دلالت نمی کند که کسی جز پیامبر صلی الله علیه و آله - از آنجا که به او وحی می شد - در آن عهد ، حق قانون گذاری داشته باشد ؛ زیرا بخشی از این جزئیّات در حالات خاصّی صادر شد که به جهت دوری مسافت یا ترسِ از دست رفتنِ فرصت ، رجوع به آن حضرت امکان نداشت ؛ و بعضی از این قضاوت ها یا


1- صحیح بخاری 1: 364، حدیث 1022؛ سنن دارمی 1: 409، حدیث 1472؛ سنن ابی داود 2: 58، حدیث 1404.
2- المبسوط (سرخسی) 2: 4؛ بدائع الصنائع 1: 180؛ نصب الرایه 2: 178؛ و بنگرید به، أثر الأدلّة المختلف فیها: 355.
3- به عنوان نمونه بنگرید به، اثر الأدلّة المختلف فیها فی الفقه الإسلامی: 353 - 433.
4- همان، ص355 (به نقل از المغنی 1: 361)؛ بدایة المجتهد 1: 162 (متن از این مأخذ است)؛ شرح زرقانی علی الموطّأ 2: 27.

ص:274

فتواها ، صرف تطبیق است ، نه تشریع .

می توانیم بگوییم : براساس این نظریه ، پیامبر نیازمند اجتهاد به این معنا نبود .

وی در ادامه می گوید :

امّا پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و در عصر صحابه (که تا پایانِ قرنِ اول هجری ادامه می یابد) به سبب توسعه و فتح و گسترش سرزمین های دولت اسلامی ، مسائل جدیدی رخ داد که پیشینه نداشت و وحی پایان یافته بود . از این رو ، چاره ای نماند جز صدور احکامی فقهی برای حوادث و پیشامدها در دولت نوخاسته ای که به سرعت رشد می یافت و سرزمین ها و مردمانِ مختلفی را دربر می گرفت .(1)

بنابراین ، دریافتیم که عمر در فتواهایش ، تنها بر رأی خود (نه نص قرآن یا فعل پیامبر) تکیه می کرد ، بلکه گاه فتواهای او - به جهت مصلحت نگری اش - خلافِ صریح قرآن بود (چنان که در آیۀ طلاق هست)(2) و بر خلافِ امر پیامبر می باشد ؛ چنان که در ماجرای مردِ عابد(3) و مصیبتِ روز پنجشنبه ،(4) دیده می شود .

به فرض بپذیریم که نظر صحابی حجّت است و صحابه - همه - عادل بودند ،


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 43 - 44.
2- صحیح مسلم 3: 130، حدیث 1471. از ابن عبّاس روایت شده که: طلاق در عهد پیامبر و ابوبکر و دو سال نخست خلافتِ عمر، چنین بود که سه بار ادای آن یک طلاق شمرده می شد. عمر گفت: «مردم در امری شتاب می کنند که بر ایشان فرصت هست، بجاست این کارشان را امضا کنیم» پس آن را امضا کرد (الدرّ المنثور 1: 668).
3- الإصابه 1: 484؛ حلیة الأولیاء 3: 227؛ مسند احمد 3: 15.
4- صحیح بخاری 1: 54، حدیث 114 (و جلد 6: 2680، حدیث 6932)؛ صحیح مسلم 3: 1259، حدیث 1637؛ مسند احمد 1: 324، حدیث 2992 (و جلد 1، ص336، حدیث 3111).

ص:275

نتیجه اش این نیست که باید به نظرات آنان ، هرچند بر خلافِ نصّ صریح باشد عمل کرد . نهایت این است که هر کدام از آن ها باید به آنچه به نظرش می آید ملتزم باشد و این بینش برای خود شخص منجّز و مُعَذِّر است ، ولی بر دیگران واجب نیست که به آرای او تن دهند .

شایان توجه است که عُمَر ، پیش از آنکه کتابِ خدا را وارسی کند و به سنّت مراجعه نماید ، فتوا می داد! چه رسد به اینکه همۀ توانش را به کار گیرد و نهایتِ سعی را در تحصیل حکم شرعی از کتاب و سنّت به کار بَرَد .

عُمَر خواست زنی را سنگسار کند که شش ماهه فرزند زایید با اینکه دو آیه - با اندکی درنگ - بر مشروع بودن حمل و ولادتِ او دلالت می کند .

وچنین است قصد وی برای برداشتن پردۀ کعبه ، و مخالفتِ شیبة بن عثمان و اُبَی بن کعب با او ، و این سخنشان که : پیامبر و ابوبکر ، از تو به پردۀ کعبه نیازمندتر بودند (و این کار را نکردند) .

و نیز جهل عُمَر به حکم ازدواج با زن در عدّه ، و اینکه خواست زنِ دیوانه ای را که زنا داده بود رجم کند ، و نیز درماندگی وی در ماجرای زنی که به جوانی تهمت زد که به زور با او درآویخته است ، و دیگر نصوصی که پیش از این گذشت و . . . همه تأکید دارند بر اینکه عُمَر بی آنکه آیات قرآن و سنّت را به خاطر آورد ، فتوا می داد سپس از صحابه می خواست (بر خلافِ آنچه نزدشان ثابت و صحیح است) به فتوای او متعبّد باشند .

اگر این نظر که : «رأی صحابه حجّت است» درست باشد ، باید عُمَر نیز به مرویّات دیگران تن می داد (به ویژه در مسائلی که اَثَری از رسول خدا در آن ها پیش خود نمی یافت) چنان که باید فتوا و نظرات دیگران را می ستاند ، چراکه به حَسَبِ فرضِ او حجّت اند ، و سزاوار نیست که تنها آنان را به رأی خود ملزم سازد .

اکنون باید پرسید : چگونه بر عُمَر جایز است که عمّار یا اُبَی یا ابو موسی اشعری و دیگران را تهدید کند؟

ص:276

— به ابو موسی می گوید : «والله ، باید بر این سخن بیّنه بیاوری»(1) یا «بر آن بیّنه بیاور وگرنه تو را می زنم» .(2)

— به اُبَی می گوید : «از آنچه گفتی دست بردار» او را می کشاند تا اینکه به مسجد درمی آورد ...(3)

— به ابن مسعود می گوید : این حدیث ها چیست که از رسول خدا زیاد بر زبان می آورید ؟! (4)

— به ابو هُرَیره می گوید : حدیث از پیامبر را رها کن! وگرنه تو را به سرزمین «دوس» ملحق می سازم .(5)

— تمیم داری را با تازیانه می زند .(6)

آری ، علمای اهل سنّت به عدم لزوم پیروی بعضی از صحابیان نخست از بعض دیگر قائل شدند(7)

تا برای عُمَر عذر بتراشند و برخورْد عمر را با آنان توجیه نمایند ، و از تأثیرِ مخالفت های صحابه - در برابر عُمَر - جلوگیری کنند .

از نصوص پیشین به دست می آید که عدم لزوم پیروی از صحابه ، تنها شامل صحابیانی است که با عُمَر مخالف اند . امّا کسانی که با او موافقت داشتند ، هاله ای


1- بنگرید به، صحیح بخاری 5: 2305، حدیث 5891.
2- تفصیل این خبر در منابع ذیل آمده است: صحیح مسلم 3: 1694، حدیث 1203؛ سنن بیهقی 8: 339؛ الوقوف علی الموقوف (ابن حجر) 1: 114، حدیث 148.
3- طبقات ابن سعد 4: 21؛ تاریخ دمشق 26: 371؛ الدرّ المنثور 5: 231.
4- المعجم الأوسط 3: 378، حدیث 3449؛ مجمع الزوائد 1: 149؛ سیر أعلام النبلاء 7: 206 (و جلد 11، ص555).
5- اصول سرخسی 1: 341؛ المحدّث الفاصل 1: 554؛ سیر أعلام النبلاء 2: 601؛ البدایة والنهایة 8: 106؛ و بنگرید به، تاریخ المدینة 3: 800.
6- بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث 1: 328، حدیث 214 (به نقل از کنز العمّال 8: 49، حدیث 21810)؛ سیر أعلام النبلاء 2: 248.
7- بنگرید به، أثر الأدلّة المختلف فیها: 339.

ص:277

از قداست و عظمت را بر آن ها افکندند به گونه ای که خطای احدی از خلفا یا پیروانِ آن ها را نمی پذیرند ، حتّی آنان سیرۀ شیخین را به عنوان مصدرِ تشریعی مناقشه ناپذیر قرار دادند ؛ با اینکه به عدم عصمتِ آنان معتقدند .

عُمَر با تأکید بر قیاس ، می خواست اجتهادات خویش را صحیح بداند و با اصرارش بر رأی ، می خواست از موقعیتِ برتری در دولت اسلامی برخوردار باشد . از این روست که می نگریم چونان مُشرّعی فتوا می دهد که از فتوایش برنمی گردد مگر اینکه با جریانِ فکری قوی مواجه شود و کلامش با آیه قرآن یا حدیثی از پیامبر (که همۀ مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند) نقد شود . در این هنگام است که در برابر سخن وحی کوتاه می آید و از رأی خود بازمی گردد .

به نظر می رسد از این خاستگاه ، قول به «تصویب» در احکام شرعی - در مکتبِ خلفا - پدید آمد .

چکیدۀ همۀ این ها این است که : حجیّتِ سخن صحابی و اینکه خلیفه می تواند طبق آنچه مصلحت می داند فتوا دهد ، در مکتب خلفا ، حرفِ اول و آخر است ؛ در آغاز ، این نگرش - در عهد پیامبر - با اعتراضاتِ عُمَر بر آن حضرت شروع شد ، سپس این تصرّفات و آنچه عُمَر بعدها انجام داد ، در چارچوب «اجتهاد و مصلحت» نمود یافت .

به این ترتیب ، میان این سخن که عُمَر ، در عهد پیامبر به اجتهاداتی دست یازید - سخنانی که به تحدّی (مبارزه جویی) نزدیک ترند تا اجتهاد - و این سخن که جهل عُمَر به روایات پیامبر ، اندیشۀ اجتهاد را به ذهنش آورد و اینکه از آن به عنوان یک گام سیاسی استفاده کند ، ناسازگاری وجود ندارد ؛ زیرا روحیۀ بی قیدی و عدم تعبّد عمر به نصّ ، عامل اساسی در این خط مشی اوست .

بر این اساس ، تاکنون امور زیر برایمان روشن شد :

1 . عدم اختصاص ابوبکر و عمر به شاخصی که آن دو را از دیگران ممتاز سازد .

2 . تقسیم مسلمانان پس از پیامبر به دو گرایش فکری .

ص:278

3 . کوشش عُمَر برای اینکه دیگران را تابع رأی خود سازد .

4 . عدم حجیّتِ قول صحابه (بدان جهت که عمر با آرای آن ها مخالفت می ورزید و نیز در موارد بی شماری آنان با رأی عمر مخالفت کردند) .

5 . خدشه در نظریۀ «عدالت صحابه» چراکه خلیفه آنان را تکذیب می کرد و به سخنانِ آن ها اطمینان نداشت ، و به عکس .

6 . امکان مناقشۀ صحابه با یکدیگر (قول به عدم جواز ردّ صحابه ، برای تصحیح اختلاف فتاوای صدر اوّل ، پدید آمد ، و رأی ممدوح شمرده شد) .

7 . بطلانِ اموری که برای اجتهاد بنیان نهادند (مانند : قیاس ، استحسان ، مصلحت) زیرا این ها بعدها به جهت ضرورتِ وقت و زمان ، پایه گذاری شدند و نصّی از کتاب و سنّت بر آن ها وجود ندارد .(1)

در این حال ، طبیعی است که موج اعتراض از سوی صحابیان متعبّد ، علیه خط مشی رأی و اجتهاد برخیزد و به نقل حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپردازند ؛ زیرا نقل احادیثِ فراوان از آن حضرت ، به معنای تقابل احکام و نظراتِ شرعی مکتبِ نبوی با جریانِ رأی و اجتهاد است ؛ چراکه در مکتب نبوی ، حقایق ، دریافت های وحیانی است و با نقطه نظرات پیروانِ شیوۀ اجتهاد و رأی (حاکمان و غیر آن ها) همسو نمی باشد .

با مراجعه به متون حدیثی و تاریخی ، می توان آشکارا این حقیقت را دریافت .

بعضی از صحابه به «رأی و اجتهاد» تن ندادند و به لزوم گرفتنِ احکام از قرآن و سنّتِ نبوی (نه غیر آن) فراخواندند و اجتهادات صحابه و فعل شیخین را نپسندیدند .

بعضی دیگر به مشروعیّتِ قول عُمَر گرویدند و آن را حجّتی شمردند که تعبّد به آن واجب است .


1- استدلال هایی که بعدها برای شرعیّت قیاس و استحسان... آورده اند، همه شان مردود است.

ص:279

چکیدۀ سخن این است که : تدوینگران حدیث ، از پیروان «تعبّد محض» بودند ، و از همگامان با روح شریعت ، که به دانش تشویق می کند و در بر دارندۀ وصیّت ها و اهتمام پیامبر به تدوین است ؛ اینان به تدوین و نقل حدیث پرداختند .

و امّا مانعان از تدوین ، پیروان اجتهاد و رأی (دنبال روان خلفا) بودند ، و در عهد خلفا مدوّنان را تحقیر و اهانت کردند تا اینکه نوبت به حجّاج بن یوسف ثقفی رسید . وی در دست جابر بن عبدالله انصاری و در گردن سهل بن سعد ساعدی و انس بن مالک ، مُهر نهاد ؛ خواست آنان را ذلیل گرداند و مردم از آنان دوری گزینند و از آن ها حدیث نشنوند .(1)


1- الاستیعاب 2: 664، رقم 1089؛ اُسد الغابة 2: 366؛ تهذیب الکمال 12: 189.

ص:280

ص:281

نمونه هایی از امتداد دو مکتب

اشاره

ص:282

ص:283

برای اینکه گسترۀ این دو خط مشی (تعبّد محض و اجتهاد) بیشتر روشن شود ، به ذکر بعضی از متون می پردازیم .

— ابن سعد در طبقات از عبدالله بن علا ، نقل می کند که گفت :

از قاسم - که بر من حدیث املا می کرد - پرسیدم ، گفت : در زمان عُمَر احادیث زیاد شد ، به مردم اعلام کرد که احادیثشان را نزد او بیاورند! چون آوردند دستور داد آن ها را بسوزانند ، وسپس گفت : «مثناة کمثناة(1) أهل الکتاب» ؛ این ها نوشته هایی است ، مانند میشنای(2) یهود و نصارا .(3)

در برابر این رویدادها در ذهن خواننده پرسش هایی پدید می آید که پاسخ های دقیق و قانع کننده می طلبد :

- چرا احادیث در دورانِ خلافتِ عمر - به ویژه - فزونی یافت؟ این پدیده بر چه چیزی دلالت می کند؟

- چرا عمر دستور داد احادیث را بسوزانند؟ و آن ها را با آب از بین نَبُرد یا در زمین دفن نکرد؟

- چرا عمر - بی تحقیق و وارسی - در این کار شتاب ورزید؟


1- چنانچه بعضی از نویسندگان یادآور شده اند، ضبط صحیح چنین است: مشناه کمشنات...(م).
2- «میشنا» و «گمارا» مجموعه هایی اند که در شرح کتابِ مقدس فراهم آمد و مجموعۀ آن ها «تلمود» نامیده می شود (م) .
3- طبقات ابن سعد 5: 188؛ سیر أعلام النبلاء 5: 59.

ص:284

- چگونه است که ابوبکر و عُمَر در برخورد با احادیث ، موضع گیری واحد و هماهنگی دارند؟ هر دو احادیث را آتش می زنند ، نه اینکه مانند ابن مسعود و دیگران ، آن ها را در آب محو سازند یا در زمین دفن کنند؟

این ، در حالی است که جریان فکری اکثر صحابه ، ضد اتلافِ احادیث بود ، لیکن مکتب اجتهاد- که اینک بر اریکۀ قدرت بود - جز اجرای آنچه را مصلحت می انگاشت برنمی تافت .

- چرا باید این اهانت روی دهد و به آرا و نظرات صحابه - با این که با احادیث پیامبر و سیرۀ آن حضرت و روح شریعت همسو و هماهنگ بود - اعتنا نشود؟

پاسخ این پرسش ها را از نصوصی که پیش از این گذشت و در آینده خواهد آمد ، می توان دریافت .

— در اینجا حدیث دیگری را می آوریم که سعید بن جُبَیْر از ابن عبّاس دربارۀ مُتعه نقل می کند و اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله متعه کرد . عُروة بن زُبیر - در مجلس ابن عباس - گفت : ابوبکر و عمر از مُتعه بازداشتند .

ابن عبّاس پرسید : این مردک ، چه می گوید؟

گفتم : می گوید : ابوبکر و عمر از متعه نهی کردند!

ابن عبّاس گفت : می نگرم که هلاک خواهید شد! من می گویم : پیامبر فرمود ، شما می گویید : ابوبکر و عُمَر نهی کردند !(1)

— ابن حَزْم و ابن عبدالبَرّ روایت کرده اند که ابن عبّاس گفت :

والله ، فرجامِ شما را عذابِ الهی می بینم! من برایتان از پیامبر می گویم و شما از ابوبکر و عُمَر حدیث می آورید !(2)


1- مسند احمد 1: 337، حدیث 3121؛ زاد المعاد 2: 206 (متن روایت از این کتاب است)؛ إرشاد النقّاد إلی تیسیر الاجتهاد: 24 - 25.
2- حجّة الوداع (ابن حزم) 1: 353؛ التمهید 8: 208؛ زاد المعاد 2: 206.

ص:285

— در حدیثِ سومی آمده است که ابن عبّاس گفت :

من برایتان از پیامبر صلی الله علیه و آله حدیث می خوانم ، شما سخن ابوبکر و عُمَر را برایم می آورید .

— از ابن عبّاس نقل شده که گفت :

به عقیدۀ من ، اینان ، هدفِ سنگِ آسمانی قرار می گیرند .(1)

بر این سخنِ عروه که [به ابن عبّاس] گفت : «به خدا سوگند ، ابوبکر و عمر به سنّت رسولِ خدا از تو آگاه ترند و بیشتر از تو پیرو پیامبرند»(2) خطیب بغدادی این گونه تعلیق می زند :

ابوبکر و عُمَر همان گونه بودند که عُروه توصیف کرد ، جز اینکه سزاوار نیست کسی در ترکِ آنچه که از پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان سنّت ثابت است [از دیگران] تقلید کند .(3)

— از عبدالله بن عُمَر نقل شده که به جواز مُتعه (که خدا نازل کرده و سنّت پیامبر است) فتوا می داد ، کسی به او اعتراض کرد و گفت : چگونه با پدرت مخالفت می ورزی؟ در شرایطی او از این کار نهی کرد! عبدالله پاسخ داد :

آیا سنّتِ رسول خد ا صلی الله علیه و آله سزامندتر است که پیروی شود یا سنّت عُمَر ؟!(4)

— و در حدیث دیگر آمده است که گفت :

آیا دستور پدرم را پیروی کنم یا امر پیامبر را؟ رسول خدا این کار را انجام داد .(5)


1- در «البدایة والنهایة 5: 141» از ابن عمر روایت شده که هنگامی که بر او در ترخیص متعه (و مخالفت با پدرش) اعتراض شد، گفت: می ترسم سنگی از آسمان بر شما فروید آید!
2- حجّة الوداع 1: 353 - 354؛ زاد المعاد 2: 206.
3- تقبید العلم 1: 145.
4- مسند احمد 2: 95، حدیث 5700؛ سنن بیهقی 5: 21، حدیث 8658؛ البدایة والنهایة 5: 141.
5- إرشاد النقّاد (صنعانی): 25؛ سنن ترمذی 3: 185، حدیث 823؛ سنن ابن ماجه 1: 214؛ حدیث 2978.

ص:286

— احمد در مسندش ، از عبد الأعلی روایت می کند که گفت :

پشتِ سر زید بن اَرقم بر جنازه ای نماز گزاردم ، او پنج تکبیر گفت .

ابو عیسی ، عبدالرَّحمان بن ابی لیلا (فقیه دولت در زمان خودش) برخاست و دست او را گرفت و گفت : فراموش کردی؟

پاسخ داد : نه ، لیکن پشت سر خلیلم ابوالقاسم نماز گزاردم ، او پنج تکبیر گفت! من هرگز آن را ترک نخواهم کرد .(1)

— طحاوی ، به سندش از یحیی بن عبدالله تیمی - روایت می کند که گفت :

با عیسی (غلام آزاد شده حُذَیفة بن یمان) بر جنازه ای نماز گزاردم ، او پنج تکبیر گفت ، سپس رو به ما کرد و گفت : به وهم نیفتادم و فراموش نکردم ، لیکن همان گونه تکبیر گفتم که مولا و ولی نعمتم - حُذَیفة بن یمان - بر جنازه ای نماز گزارد و بر آن پنج تکبیر گفت ، آن گاه رو به ما کرد و گفت : این کار ، توهّم و فراموشی نبود ، لیکن چنان تکبیر گفتم که رسول خدا صلی الله علیه و آله تکبیر گفت .(2)

— از وَبَرَة بن عبدالرَّحمان روایت شده که گفت :

مردی نزد ابن عمر آمد و گفت : آیا در حالی که مُحرِم هستم ، خانۀ خدا را طواف کنم؟

پرسید : چراکه نه؟

گفت : فلانی ما را از این کار باز می دارد [و می گوید باید صبر کرد] تا مردم از «موقف» بازگردند! به نظرم می آید که دل به دنیا داده است ، سخنِ تو - پیش ما - دل چسب تر است!


1- مسند احمد 4: 370؛ شرح معانی الآثار 1: 494.
2- مسند احمد 5: 406، حدیث 23495،؛ شرح معانی الآثار 1: 494؛ تاریخ بغداد 11: 142، رقم 5840؛ مجمع الزوائد 3: 34.

ص:287

ابن عمر گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله خانۀ کعبه را طواف کرد و میان صفا و مَرْوَه سعی نمود . سنّت خدای متعال و رسولش سزاوارتر است که پیروی شود از سنّتِ ابن فلان ، اگر تو راست گو باشی .(1)

— از ابن عُمَر نقل شده که گفت :

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : کنیزان خود را از نماز در مسجد باز ندارید!

پسرِ ابن عمر گفت : ما آن ها را منع می کنیم .

ابن عمر به شدّت خشمناک شد و گفت : از رسول خدا برایت حدیث می کنم و تو می گویی : ما آنان را باز می داریم !(2)

در روایت دیگر هست :

عبدالله او را پس زد . در حالی که می گفت : تُف بر تو! می گویم : رسول خدا فرمود ، می گویی : این کار را نمی کنم !(3)

— در مجمع الزوائد آمده است :

پس از نهی عُمَر از نماز بعد از عصر ، تمیم دو رکعت نماز گزارد ، عُمَر آمد و او را تازیانه زد . تمیم در حال نماز به او اشاره کرد که بنشیند ، عُمَر نشست .

تمیم وقتی از نماز فارغ شد ، گفت : چرا مرا زدی؟

عُمَر گفت : چون دو رکعت نماز گزاردی ، در حالی که من از آن نهی کردم .


1- صحیح مسلم 2: 905، حدیث 1232؛ در این مأخذ به جای «ابن فلان»، «ابن عبّاس» آمده است؛ مسند احمد 2: 56، حدیث 5194 (متن حدیث از این کتاب است)؛ سنن بیهقی 5: 75، حدیث 9028؛ فتح الباری 3: 478.
2- صحیح مسلم 1: 327، حدیث 442؛ سنن ابن ماجه 1: 8، حدیث 16 (متن حدیث از این کتاب است)؛ مصنّف عبدالرزّاق 3: 147، حدیث 5107؛ مسند احمد 2: 76، حدیث 5468.
3- مسند احمد 2: 127، حدیث 6101؛ و بنگرید به، جامع بیان العلم وفضله 2: 159.

ص:288

تمیم گفت : من آن را با کسی گزاردم که بهتر از تو بود! رسول خدا صلی الله علیه و آله .

عُمَر گفت : روی سخنم با شما نیست! می ترسم پس از من گروهی بیایند که میان عصر و مغرب نماز گزارند تا آنجا که به ساعتی که پیامبر از نماز در آن نهی کرد [هنگام غروب] درآیند ؛ چنان که ظهر و عصر را به هم وصل کردند .(1)

— از ابو ایّوب انصاری روایت شده که :

وی پیش از خلافت عُمَر ، بعد از عصر ، دو رکعت نماز می گزارد ؛ و چون عُمَر خلیفه شد آن را ترک کرد ، و آن گاه که عمر درگذشت ، دوباره آن نماز را به جا آورد!

به او گفتند : این چه رَویه ای است؟

گفت : عمر هرکس آن دو رکعت را می خواند ، می زد .(2)

— در سنن بیهقی به نقل از زید بن ثابت هست که گفت :

هنگامی که ابوبکر اهل یَمامه را کشت ، به من دستور داد که زندگان از مردگان ارث برند ، و بعضی از اموات از بعضِ دیگر ارث نبرند .(3)

در حدیث دیگر آمده است که گفت :

در شب های طاعونی ، در قبیلۀ عَمْواس (که قبیله - همه - مُردند و قوم دیگری اموالشان را ارث بردند) عُمَر به من دستور داد که زندگانی را از مرده ها ارث دهم ، و بعضی از مرده ها را وارثِ بعض


1- المعجم الأوسط 8: 296، حدیث 8684؛ مجمع الزوائد 2: 222 و 223.
2- سنن بیهقی 6: 222، حدیث 12030 (و به نقل از آن در کنز العمّال 11: 23، حدیث 30468؛ و بنگرید به، مصنّف عبدالرزّاق 2: 433، حدیث 3977؛ المحلّی (ابن حزم) 3: 3؛ التمهید (ابن عبدالبر) 13: 37.
3- مصنّف عبدالرزّاق 10: 298؛ و به نقل از آن در کنز العمّال 11: 23، حدیث 30467.

ص:289

دیگر ندانم .(1)

این حقایق تاریخی - به روشنی تمام - نشانه های اختلاف را میانِ صحابه می نمایاند و اینکه بیشتر این اختلاف ها در فقه و احکامِ شرعی جزئی است ، و عمر با اجرای سیاستِ جدیدش می خواست صحابه را وادارد که به رأی او تن دهند و آنان راضی به این کار نمی شدند ؛ چراکه [پیش از آن در زمان پیامبر و به همراه آن حضرت] بر میّت پنج تکبیر می گفتند ، و میان طلوع فجر و طلوع خورشید و هنگام غروب ، نماز می گزاردند و در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله مُتعه می کردند و . . .

چون عُمَر دید اِلزام نظراتش بر آنان سخت است ، به تمیم داری گفت : مقصودم شما نیستید!

آری ، از اصول سیاست جدید عُمَر این بود که فتوایش را به اجرا درآورد ؛ و از این روست که عمّار به او می گوید : «اگر بخواهی این حدیث را باز نمی گویم» و از اینجاست دل آزردگی اُبَی بن کعب و این سخن او که : «والله ، اگر دوست داری خانه نشین می شوم ، و برای اَحَدی چیزی را حدیث نمی کنم» .

همۀ این احادیث ، از وجود فشار و تهدید خبر می دهد . پیش از این ، سخن عُمَر به عمّار گذشت که گفت : «آنچه را بر عهده داری ، به تو می سپاریم» و ابو موسی اشعری را به زدن تهدید کرد و تمیم داری و ابو هُرَیره را زد - و دیگر فشارها و تهدیدها و ترساندن ها - که همه بیانگر آن است که در آن عصر ، میان این دو مکتب(2)

در اندیشه و روش ، برخورد وجود داشت .

پس از آگاهی از این واقعیّت ها ، هیچ کس نمی تواند نهی عُمَر را از تدوین سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله انکار کند ؛ زیرا کوشش های آنان را (برای تضعیف اخبار نهی از تدوین و


1- سنن بیهقی 6: 222، حدیث 12031 (و به نقل از آن در کنز العمّال 11: 25، حدیث 30479)؛ و بنگرید به، مصنّف عبدالرزّاق 10: 288.
2- مقصود مکتب تعبّد به کتاب و سنّت، و مکتب اجتهاد و رأی است (م).

ص:290

زندانی ساختن صحابه) متون تاریخی و اخباری که از عُمَر در قضایای علمی و عملی رسیده است ، بی ثمر می سازد ؛ چراکه این نقل ها ، اخبار نهی را تأیید و تقویت می کند و آنچه را ابن حزم و ذهبی و دیگران گفته اند (که نهی از تدوین و حَبس مُدَوِّنان ، با مکانتِ عمر و روح و روانِ او جور درنمی آید) تضعیف می سازد .

واقع این است که وارسی دیدگاه های فقهی عُمَر ما را از اصل پژوهش مد نظرمان دور می کند ، لیکن اشاره به مبانی عُمَر - که مبتنی بر رأی است - نظریۀ ما را در منع تدوین ، یاری می رساند .

اکنون نص دیگری را دربارۀ «ماجرای تقسیم زمین های مفتوح العَنْوَة در عراق و مصر ، در روزگار عمر» در این راستا می آوریم .

در قرآن آمده است که خمس این غنایم مالِ بیت المال است تا در مواردی که آیه معیّن ساخته است ، به مصرف برسد :

« ...أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی ...» ؛(1)

هر غنیمتی را که به چنگ آورید ، خمس آن از آنِ خدا و رسول و ذی القربی (خویشاوندان پیامبر) است ...

و چهار قسمت باقی مانده ، میان مجاهدان - از بابِ عمل به مفهوم آیه و فعل پیامبر صلی الله علیه و آله در خیبر - تقسیم می گردد .

مجاهدان - طبق همین عادت - نزد عُمَر آمدند و خواستند که خمس (یک پنجم) اموال را برای خدا (و کسانی که در آیه نام بُردارند) بیرون آورد و بقیۀ آن را میان آنان تقسیم کند .

عُمَر گفت : مسلمانانی که بعدها می آیند چه کنند؟ در می یابند که زمین با


1- سورۀ انفال (8) آیۀ 41.

ص:291

کارگرانش تقسیم شده اند و از پدران به ارث رسیده و حیازت شده است! این نظر درستی نیست!

عبدالرَّحمان بن عوف گفت : پس حکم در این باره چیست؟ زمین و کارگر آن جزو «فیء» می باشد که [بر اساس قرآن] خدا به مسلمانان بازگرداند .

عُمَر گفت : چنین است که می گویی ، ولی من این عقیده را ندارم!

مجاهدان بر عُمَر گرد آمدند و گفتند : آنچه را خدا با شمشیرهایمان به ما بازگرداند ، برای قومی نگه می داری که هنوز به دنیا نیامده اند؟!

عُمَر بیش از این نمی گفت که : این ، نظرِ من است!

آنان همه گفتند : رأی ، رأی توست .(1)

این اختلاف داغ (در ساده ترین مفردات فقهی) میان صحابه ، پس از درگذشت پیامبر و عدم چرخش آن ها حول یک مرجع ، پدید آمد . از این رو آراء و اجتهادات زیاد شد و درگیری و جدال فزونی یافت .

این پیامدهای منفی که پس از وفات پیامبر ،پر شتاب ، نمایان شد ؛ همان هایند که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثِ «اَریکه» و احادیث نهی از رأی ، مسلمانان را از آن ها بیم داد! همین ها بود که قلب علی علیه السلام و خواصِ صحابه را به درد آورد! تأسفِ آنان تنها برای از دست دادن خلافت وحاکمیت سیاسی نبود ، بلکه دردِ اختلاف و تفرقه و از بین رفتن وحدتِ و رهبری دینی ، جانکاه تر از آن به شمار می رفت .

نالۀ علی علیه السلام و انس و عمّار (و دیگر صحابه) را همین امر در آورد تا آنجا که حُذَیفه - که اسامی منافقان را می دانست و به امر پیامبر بر زبان نمی آورد و رازدار بود - با تلخی شدید بیم می داد که اختلاف و تضارب در آرا و اجتهادات ، دستاوردِ تضییعِ خلافت و رهاسازی افسار آن و استواری اش بر بنیان های ناسالم است .


1- معالم المدرستین 2: 286 (به نقل از المدخل إلی علم اصول الفقه: 90 - 91) و بنگرید به، الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة: 111.

ص:292

ابوبکر ، احمد بن عبدالعزیز جوهری در کتاب السقیفه از بَراء بن عازب نقل می کند که وی - بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله - در میانِ جمعیّتی بود که مقداد و عُبادة بن صامت و سلمان و ابوذر و حذیفه و ابوالهَیْثَم بن تیّهان حضور داشتند ، حذیفه برایشان گفت :

والله ، آنچه را خبر دادم خواهد شد! والله ، دروغ نمی گویم و به من دروغ خبر داده نشده است!

این سخن را هنگامی گفت که می خواستند خلافت را میانِ شورای مهاجران بازگردانند .

سپس گفت : اُبَی بن کعب را بیاورید! آنچه را می دانم ، او می داند .

سوی اُبی روانه شدند ، در خانه اش را کوفتند ، پشت در آمد و گفت : کیستید؟

مقداد با او سخن گفت .

اُبی پرسید : چه کار دارید؟

مقداد گفت : در را باز کن! امر بزرگ تر از این است که از پشتِ در سخن گوییم!

اُبَی گفت : در را باز نمی کنم! می دانم پَی چه آمدید! می خواهید دربارۀ این عقد [پیمان خلافت] نظرم را بدانید؟

گفتیم : آری .

پرسید : آیا در میانتان حُذَیفه هست؟

گفتیم : آری .

گفت : سخن همان است که او گوید! به خدا در خانه ام را باز نمی کنم تا بر من آنچه جاری [و مُقدر] است ، جریان یابد ؛ و البته پس از آن [یعنی پس از خلافت ابوبکر] بدتر از آن است ، و شکوه ام

ص:293

سوی خداست .(1)

نیز از اُبَی بن کعب رسیده است که گفت :

سوگند به خدای کعبه ، اهل عقد [بیعت بر خلافت] هلاک شدند! برای آنان اندوهگین نیستیم ، لیکن تأسفم برای مسلمانانی است که هلاک می شوند .(2)

و در روایت دیگر آمده است که گفت :

در این باره ، سخنی خواهم گفت! باکی ندارم که زنده ام بدارید یا مرا بکشید .(3)

ابو صلاح ، تقی الدَّین حلبی (م 447 ه-) آورده است که اُبَی و ابن مسعود ، در عهد اول - پس از درگذشت پیامبر - بر ولای آل البیت استوار ماندند و به آنان اختصاص داشتند .(4)

وی می افزاید : اُبی در پایان عمر - اگر مرگش نمی رسید - قصد داشت آنچه را در ضمیرش هست آشکار سازد .(5)

وی از دوازده نفری است که با ابوبکر - بدان جهت که عهده دار خلافت شد و امام امیرالمؤمنین علیه السلام را پس زد - دشمنی ورزیدند .(6)

اُبَی با رنج و تلخ کامی این حادثه بزرگ را تحمّل کرد و با این سخن که :


1- السقیفه وفدک: 49؛ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه 2: 51 و 52.
2- مسند طیالسی 1: 75، حدیث 555؛ مسند ابن جعد 1: 197، حدیث 1291؛ مصنّف ابن ابی شیبه 7: 468، حدیث 37295؛ مسند احمد 5: 140، حدیث 21301؛ حلیة الأولیاء 1: 352 (و جلد 3، ص111)؛ الجامع (معمر بن راشد) 11: 322 (به اسناد از حذیفة بن یمان).
3- طبقات ابن سعد 3: 500؛ تاریخ دمشق 7: 340؛تهذیب الکمال 2: 270؛ سیر أعلام النبلاء 1: 399.
4- تقریب المعارف: 168؛ بنگرید به، سفینة البحار 1: 8.
5- قاموس الرجال 1: 237.
6- خصال صدوق 2: 461.

ص:294

«وإلی الله المشتکی» (ناله ام سوی خداست) شِکوه به سوی خدا داشت! (1)

از سعد بن عُباده شنید آنچه را که ولایت امام علی علیه السلام را واجب می ساخت .(2)

به این ترتیب ، به فهرستِ مخالفانِ نگرش فقهی عُمَر ، نام های دیگری را می توان افزود :

16 . زید بن اَرقم .

17 . بَراء بن عازب .

18 . عبدالله بن عمر .

19 . سلمان فارسی .

20 . ابو هُرَیره .

21 . تَمیم داری .

22 . مقداد بن اَسود .

23 . ابوذر غفاری .

24 . مجاهدانی که خدا «فیء» را ارزانی شان داشت (از صحابه و دیگران) .


1- شرح نهج البلاغه 2: 52.
2- شرح نهج البلاغه 6: 44.

ص:295

اصحابِ تدوین (رأی ستیزان)

اشاره

در راستای تأکید بر صحّتِ مدّعایمان و آنچه را تاکنون آوردیم ، لازم است در دیدگاه های این دسته از صحابه - که یادآور شدیم - بیشتر دقّت کنیم و در این پژوهش ، بر نقل یک واقعه یا حادثه از آن ها خرسند نباشیم ، بلکه نگرش فقهی آنان را - به نحو غالب - وارسی کنیم .

در ضمنِ بررسی شخصیت اینان ، دریافتیم که بیشتر این ها از اصحاب تدوین بودند و این کار ، به معنای تضادّ خط مشی فکری ، میانِ خلیفه (عمر) و این دسته از صحابه است .

نام های کسانی که تاکنون بر آن ها دست یافته ایم ، چنین است :

1 . علی بن اَبی طالب علیه السلام (م40 ه-)

احدی انکار نمی کند که علی علیه السلام در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله از تدوین گران بود . اُمّ سَلَمه (همسر پیامبر) می گوید :

علی بن ابی طالب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بود . آن حضرت پوستی خواست و املا می کرد و علی می نوشت تا اینکه پشت و روی پوست و پاچه های آن آکنده از نوشته شد .(1)

صحیفه ای از رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد علی علیه السلام بود ، آن را در غلافِ شمشیرش حفظ می کرد .

بیش از ده نفر از شاگردان امام علی علیه السلام این صحیفه را ذکر کرده اند .(2)

پیش­از این ، بعضی از دیدگاه های امام علی علیه السلام - که برخلافِ نظراتِ عُمَر بود - بیان شد .


1- المُحَدّث الفاضل: 601؛ أدب الإملاء والاستملاء: 12.
2- بنگرید به، معرفة النسخ: 207.

ص:296

2 . اُبَی بن کعب اَنصاری (م22ه-)

ابو العالیه از اُبَی بن کعب روایت می کند که وی نسخه های بزرگی در تفسیر داشت .(1)

پیش از این آگاه شدیم که رأی اُبی برخلاف نظر عُمَر بود ، و بر عدم برتری علمیِ عُمَر تصریح می کرد و منعِ او را از نقل حدیث و قرائتِ قرآن ، نپسندید .

3 . مُعاذ بن جبل (م18ه-)

رسول خدا صلی الله علیه و آله مُعاذ را به یمن فرستاد و هم زمان نامه ای دربارۀ صدقات برایش نوشت که در آن احادیثی بود .(2)

نامۀ پیامبر صلی الله علیه و آله به مُعاذ دربارۀ صدقات ، نزد موسی بن طلحه بود(3)

و کتاب های مُعاذ پیش ابن عائذ(4) .

این نصوص - همگی با هم - بر تدوین معاذ و مُدوِّنات او و بقای آن ها دلالت می کند ، با آنکه خلیفه احادیث را سوزاند و از تدوین منع کرد و تهدید نمود .

در صفحات پیشین ، موضع مُعاذ نسبت به عُمَر دربارۀ قصاصِ مسلمان برای قتل ذمّی و رجم زنی که دو سال پس از غیبت شوهر فرزند زایید ، بیان شد .

4 . حُذیفة بن یمان (م36ه-)

سخن حُذَیفه با عُمَر گذشت که می گفت : وی ، حق را خوش ندارد و فتنه را می پسندد و به آنچه ندیده شهادت می دهد و بی وضو نماز می گزارد و در زمین


1- التفسیر والمفسّرون 1: 115؛ الدراسات (اعظمی): 100.
2- سیره ابن هشام 4: 1010؛ حلیة الأولیاء 1: 240؛ الأموال (ابی عبید): 27 و37.
3- مسند احمد 5: 228، حدیث 22041 (متن حدیث از این مأخذ است)؛ سنن دارقطنی 2: 96، حدیث 8.
4- دلائل التوثیق المبکّر: 418؛ المحدّث الفاضل: 498.

ص:297

برایش چیزهایی است که برای خدا در آسمان نیست!

حُذیفه برای پیامبر صلی الله علیه و آله صدقات خرما را می نوشت ،(1)

و مقدار خرمای حجاز را - که از رطب به دست می آمد - تخمین می زد و می نوشت ،(2)

و خرمای نخل را برآورد می کرد و می نگاشت .(3)

کاتب رسول خدا صلی الله علیه و آله در صدقات ، زُبیر بن عوّام بود . اگر وی غایب می شد یا عذر می خواست ، جَهْم بن صَلْت و حُذَیفة بن یمان ، آن را می نوشت(4)

و پیامبر صلی الله علیه و آله دیکته می کرد .(5)

5 . عبدالله بن مسعود هُذَلی (م32ه-)

جُوَیبر ، از ضحّاک ، از عبدالله بن مسعود روایت می کند که گفت : ما در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی از احادیث را نمی نوشتیم مگر تشهّد و استخاره را .(6)

از مَعْن روایت است که گفت : عبدالرَّحمان بن عبدالله بن مسعود برایم کتابی را آورد و سوگند یاد کرد که آن کتاب ، دست خط پدرش می باشد .(7)

از ابن مسعود روایت شده که وی از تدوین حدیث منع کرد!

لیکن این سخن را دو خبری که پیش از این گذشت ، و حبس او توسطِ عُمَر - و دیگر شواهد - تکذیب می کند .


1- التراتیب الاداریه 1: 398.
2- التنبیه والإشراف: 245؛ العقد الفرید 4: 147.
3- التراتیب الاداریه 1: 124؛ صبح الاعشی 1: 125.
4- مکاتیب الرسول 1: 177 (به نقل از کتاب جوامع السیر).
5- سُبُل الهدی والرشاد 11: 381؛ از ترکیب اداری رسول خدا صلی الله علیه و آله درمی یابیم نخستین کسی که دیوان ها را تدوین کرد پیامبر بود ، نه عمر.
6- مصنَّف ابن ابی شیبه 1: 262، حدیث 3006؛ العلل (احمد بن حنبل) 2: 259، حدیث 2184 (متن از این مأخذ است).
7- جامع بیان العلم وفضله 1: 72.

ص:298

احتمال می رود که محو آن صحیفه ها به وسیلۀ ابن مسعود (به فرض صحیح باشد) بدان جهت صورت گرفت که در بردارندۀ داستان های اهل کتاب بود .(1)

از ابن مسعود روایت است که وی در چندین مسئله با عمر مخالفت کرد . ابن قیّم ذکر می کند که ابن مسعود در حدود صد مسئله ، بر خلافِ عمر نظر داشت .(2)

این سخن بر خلافِ حدیثی است که از ابن مسعود نقل شده که گفت : «اگر مردم به یک وادی و دره روند و عُمَر به وادی دیگر رود ، من وادی عُمَر را می پیمایم!» .(3)

این ها همه ، تأکیدی است بر اینکه : ابن مسعود از گروه تعبّد و تدوین بود .

6 . عبدالرَّحمان بن عوف (م31ه-)

از این شخص دربارۀ کتابت و تدوین ، چیزی نرسیده است . به زودی نقش او را در طرحِ سیرۀ شیخین خواهیم شناخت و جایگاه او را نزد عُمَر درمی یابیم .

7 . ابو عُبَیدة بن جرّاح (م18ه-)

وی پیش از خلافتِ عُمَر درگذشت ، و نصّی نرسیده است که کتابی یا دست نوشته ای یا نسخه ای ، برای او باشد .

8 . زید بن ثابت (م45ه-)

گفته اند : وی نخستین کسی بود که دربارۀ فرائض (میراث) کتاب نوشت .

جعفر بن بَرْقان می گوید : شنیدم زُهْری می گفت :


1- به نظر می رسد ابن مسعود «صحیفه یمنیّه» را به جهت تقیّه محو کرد و به نظرش آمد که این کار شربرانگیز است؛ عین همان رفتاری که در نماز به «منی» انجام داد.
2- أعلام الموقّعین 2: 237.
3- مصنّف ابن ابی شیبه 2: 103، حدیث 6984؛ أعلام الموقّعین 1: 20.

ص:299

اگر زید بن ثابت فرائض را نمی نوشت ، از دست مردم می رفت .(1)

وی با عمر در ارث جدّه ، وقصاص مسلمان به ذمّی - و دیگر مسائل - مخالفت می کرد .

9 . عبدالله بن عبّاس (م68ه-)

سُلَمی می گوید :

عبدالله بن عبّاس را دیدم که به همراهش اَلواحی بود ، بر آن ها قسمتی از کارهای رسول خدا را به نقل از ابو رافع نوشته بود .(2)

ابن عبّاس این الواح را با خود حمل می کرد . مشهور است که وی هنگام وفات ، یک بار شتر کتاب بر جای گذاشت .(3)

از ابن عبّاس ، روایاتی رسیده است که ثابت می کند وی ماندگار ساختنِ علم را به وسیلۀ کتابت لازم می دانست .(4)

آنچه طاووس از ابن عباس نقل کرده است که وی کتابتِ علم را خوش نداشت ، قابل تأمل است ؛ زیرا این روایت بر خلافِ روایات دیگری می باشد که از ابن عبّاس رسیده است .

پیش از این آمد که وی با عُمَر دربارۀ زنی که شش ماهه فرزند زایید (و دیگر موارد) مخالفت ورزید .

10 . ضَحّاک بن سفیان کِلابی

رسول خدا صلی الله علیه و آله به ضحّاک نوشت که زنِ اَشیم ضبابی را از دیۀ شوهرش ارث


1- سنن بیهقی 6: 21، حدیث 11966؛ تاریخ دمشق 19: 322؛ سیر اعلام النبلاء 2: 436.
2- طبقات ابن سعد 2: 371؛ چنان که در «الدراسات: 116» آمده است.
3- طبقات ابن سعد 5: 293؛ تقیید العلم: 136؛ المدخل إلی السنن الکبری 1: 421، حدیث 773.
4- کتاب العلم: 34؛ العلل (احمد بن حنبل) 1: 213، حدیث 232؛ تقیید العلم: 92.

ص:300

دهد .(1)

وی نامه ای به عُمَر نوشت که در آن آمده است : پیامبر صلی الله علیه و آله زنِ اَشیم ضبابی را از دیۀ شوهرش ارث داد .(2)

11 . شَیْبَة بن عثمان عَبْدَری (م57 یا 59ه-)

پیامبر صلی الله علیه و آله پرده داری کعبه را به او داد . سخنِ وی با عُمَر گذشت که وی عمر را از گرفتن مالِ کعبه و تقسیم آن منع کرد .

از شیبه ، کتاب یا صحیفه یا نسخه ای ذکر نشده است .

12 . زنی که عُمَر را تخطئه کرد

احتمال دارد که این زن ، فاطمه دختر قَیْس باشد - خواهر ضحّاک که ده سال از او بزرگ تر بود - ابو سلمه بعضی احادیث این زن را (به نقل از او) نوشت . محمّد بن عمرو می گوید : برای ما حدیث کرد ابو سلمه ، از فاطمه بنتِ قیس ، گفت : از دهانِ فاطمه نوشتم که گفت : من همسرِ مردی از بنی مخزوم بودم ، طلاقم داد .(3)

از عُمَر رسیده که وی دربارۀ حدیث سکنی که این زن روایت کرد ، گفت :

کتاب خدا و سنتِ پیامبرمان را برای سخنِ زنی رها نمی کنیم که نمی دانیم راست می گوید یا دروغ .(4)


1- الرساله (شافعی): 426؛ مسند احمد 3: 452 (متن ازاین مأخذ است)؛ سنن دارقطنی 4: 76؛ کتاب الفرائض والسیر، حدیث 27؛ التمهید (ابن عبدالبر) 12: 120.
2- سنن ابن ماجه 2: 883، حدیث 2642 (متن از این کتاب است)؛ سنن ابی داود 3: 129، حدیث 2927؛ سنن ترمذی 4: 27، حدیث 1415.
3- صحیح مسلم 2: 1116؛ مسند احمد 6: 413، حدیث 27374؛ طبقات ابن سعد 8: 274.
4- صحیح مسلم 2: 1118؛ سنن ابی داود 2: 288، حدیث 2291؛ سنن ترمذی 3: 484، حدیث 1180؛ نصب الرایه 3: 273 (متن از این مأخذ است).

ص:301

13 . عمّار بن یاسر (در جنگ صفّین شهید شد)

عمّار از صحابیان گران قدر است ، از پیروان امام علی علیه السلام که در واقعۀ صفّین به شهادت رسید . رسول خدا صلی الله علیه و آله از مقتل او خبر داد و اینکه وی را گروه باغی به قتل می رساند .

بر تدوینی از عمّار دست نیافتیم ، لیکن وی از اصحاب مکتب تدوین بود ؛ زیرا فقه وی ، فقه تعبّدِ محض است ؛ و نیز بدان جهت که در موضع گیری هایش خط مشی خلفا را بر خطا می دانست و از فقه و مکتب علی علیه السلام پیروی می کرد .

14 . عبدالله بن قَیْس (ابو موسی اشعری ، م42ه-)

در مسند احمد آمده است که ابو موسی نامه ای در پاسخ نامۀ ابن عبّاس نوشت :

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که راه می رفت ...(1)

بکر بن عبدالله ، ابو زید می گوید :

ابو موسی صحیفه ای مخطوط دارد که در کتابخانۀ شهید علی در «ترکیه» نگهداری می شود .(2)

از ابو موسی رسیده است که وی از تدوین سنّت دفاع می کرد .

ما در بحث فقهی آینده ، به مکتب فقهی وی اشاره خواهیم کرد واینکه آیا وی موافق تعبُّد است یا اجتهاد .

15 . سعد بن مالک (ابو سعید خُدری م74ه-)

از ابو سعید خُدری رسیده است که گفت :


1- مسند احمد 4: 396؛ سنن ابی داود 1: 1، حدیث 3؛ سنن بیهقی 1: 93، حدیث 405؛ جامع الأُصول 8: 47.
2- معرفة النسخ: 182.

ص:302

ما جز قرآن و تشهُّد را نمی نوشتیم .(1)

اَعظمی احتمال می دهد که وی بعضی از احادیث نبوی را برای عبدالله بن عبّاس نوشت .(2)

این گزارش ها برخلافِ سخنی است که از وی مشهور است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که :

از من چیزی ننویسید! هرکه جز قرآن چیزی (از من) نوشته است آن را پاک کند .(3)

16 . زید بن اَرقم (م66ه-)

زید بعضی احادیث نبوی را نوشت و آن ها را برای اَنس بن مالک فرستاد . از آن هاست آنچه را در زمان «حَرّه» (حلال ساختن اهل مدینه برای سپاهیان در دوران یزید) به اَنس نوشت و دربارۀ قتل فرزندان و خویشانش او را تسلیت گفت .

در این نامه آمده است :

تو را به بشارتِ الهی ، بشارت می دهم . شنیدم رسول خدا می گفت : پروردگارا ، اَنصار و فرزندانِ آن ها را بیامرز .(4)

زید ، عُمَر را در بعضی از فتواهایش تخطئه کرد ، در فضائل علی روایات فراوانی باز گفت .

17 . بَراء بن عازب (م72ه-)

محمّد عجاج خطیب می گوید :


1- مصنّف ابن ابی شیبه 1: 260، حدیث 2991؛ تقیید العلم 1: 93؛ کنز العمّال 8: 152، حدیث 22343.
2- بنگرید به، الدراسات (اعظمی).
3- صحیح مسلم 4: 2298، حدیث 3004؛ مسند احمد 3: 12، حدیث 11100.
4- مسند احمد 4: 370؛ سنن ترمذی 5: 713، حدیث 3903؛ فتح الباری 8: 651.

ص:303

بَراء بن عازب - صحابی رسول خدا - حدیث می گفت ، و اطرافیانش آن را می نوشتند .(1)

وکیع می گوید : پدرم از عبدالله بن حَنَش برای ما حدیث کرد ، که گفت :

دیدم مردانی را قلم نی به دست - نزد بَراء - که می نوشتند .(2)

روایاتِ زیادی در فضائل علی علیه السلام از بَراء هست . پیش از این با موضع گیری اش در ماجرای بیعت آشنا شدیم .

18 . عبدالله بن عُمَر بن خطّاب (م74ه-)

از وی روایت شده که احادیث نبوی را می نوشت .

ابراهیم صائغ از نافع دربارۀ ابن عُمَر می آورد که :

وی دارای کتاب هایی بود که در آن ها می نگریست ؛ یعنی علم [و دانشی که در آن کتاب ها بود] .(3)

به زودی موضع گیری ابن عمر را در برابر پدرش و مدد رسانی اش را به مکتب تعبد محض ، درخواهیم یافت ، هر چند گاهی این خط مشی را زیر پا می گذاشت .

19 . سلمان فارسی (م32ه-)

ابن شهر آشوب می گوید :

قول صحیح - و گفته اند مشهور - این است که نخستین کسی که به تصنیف (نگارش) دست یازید ، امیرالمؤمنین ، علی علیه السلام است ؛ سپس


1- السنّة قبل التدوین: 320.
2- مصنّف ابن ابی شیبه 5: 314، حدیث 26438؛ العلل (احمد بن حنبل) 1: 213؛ کتاب العلم: 34؛ تقیید العلم: 105.
3- التعدیل والتجریح 2: 803، رقم 777؛ سیر أعلام النبلاء 3: 238 (چنان که در الدراسات: 120، هست).

ص:304

سلمان فارسی .(1)

سیّد حسن صدر ، دربارۀ سلمان می گوید :

وی حدیثِ جاثلیق رومی - فرستادۀ پادشاه روم پس از درگذشتِ پیامبر - را نوشت ، شیخ طوسی آن را در الفهرست آورده است .(2)

اَعظمی می نویسد :

به نظر می رسد وی بعضی از احادیثِ نبوی را برای ابو درداء نوشت .(3)

شماری از احادیث در مسند احمد از سلمان هست که دلالت می کند وی از پیروان مکتب تعبُّد محض بود ، بلکه با مطالعه سیرۀ عمومی او جزم حاصل می شود که سلمان از بزرگانِ این خط مشی مقدّس است ؛ و جای شگفتی نیست ، چراکه در شرافت به درجه ای رسید که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش فرمود : سلمان از ما اهل بیت است .

20 . ابو هُرَیره دَوْسی (م59ه-)

فضل بن حسن بن عُمَر بن اُمیّه ضَمْرِیّ ، از پدرش نقل می کند که گفت :

نزد ابو هُرَیره حدیثی را خواندم ، او انکار کرد . گفتم : این حدیث را از خودت شنیدم! گفت : اگر چنین باشد ، نزدِ من مکتوب است .(4)


1- معالم العلماء: 38؛ و به نقل از آن در المراجعات: 412، رقم 110.
2- الفهرست: 142، رقم 338؛ تأسیس الشیعه لعلوم الإسلام: 280.
3- مسند بزّار 6: 506، حدیث 2546؛ المعجم الکبیر 6: 254، حدیث 6143؛ التاریخ الصغیر 2: 139، حدیث 2078 - 2079؛ جامع بیان العلم وفضله 1: 74؛ الدراسات 1: 96.
4- العلل 2: 591، حدیث 3807؛ مستدرک حاکم 3: 584، حدیث 6169 (متن از این مأخذ است)؛ فتح الباری 1: 215.

ص:305

در احادیث ابو هُرَیره ، شواهدی است که مکتب تعبّد را تأیید می کند و شواهد دیگری بر خلاف آن هست .

21 . تَمیم داری (پس از قتل عثمان زنده بود)

اعتراض تمیم داری بر عُمَر - پیش از این - گذشت ، هنگامی که او را از نماز بعد از عصر منع کرد .

22 . مِقداد بن اَسود (م33ه-)

وارد نشده است که او از مصنّفان یا از مُدوِّنان باشد ، لیکن مقداد به پیروی علی علیه السلام و ترسیم خط مشی او ممتاز است . وی جزو افرادِ مکتب تعبّد محض می باشد ، گرچه تدوینی ندارد یا نوشته هایش به ما نرسیده است .

23 . ابوذر غفاری (م32ه-)

ابن شهر آشوب - در ضمن کسانی که در اسلام تصنیف کردند - پس از سلمان ، ابوذر را می افزاید .(1)

خط مشی وفقه و اصول فکری ابوذر ، پیروان مکتب اجتهاد و رأی را برنمی تافت . مخالفت های او با حاکمان - و به ویژه عثمان - مشهور است .

افزون بر این ، ابوذر از یارانِ خاص پیشوای مکتب تعبّد محض ، امام علی علیه السلام می باشد .


1- معالم العلما: 38.

ص:306

نتیجه گیری

اشاره

با نگاه به این فهرستِ آماری ساده ، درمی یابیم که صحابی مخالف با روش فقهی عُمَر ، غالباً یکی از دو گروه زیر بود :

الف) از اهل تدوین و دارای کتاب

به این معنا که از مُدوِّنان ، نهی از تدوین روایت نشده است ، بلکه آنان با تدوین موافق بودند . بر خلاف مجتهدان که خط مشی عمومی شان منع از نقل حدیث و کتابت و تدوین آن بود ؛ یعنی میانِ «تدوین و تعبّد» و «منع از تدوین و اجتهاد» ملازمه هست .

به عنوان مثال : عمّار از گروه تعبّد محض است (چنان که در آینده روشن خواهیم ساخت) هرچند مُدوّنی ندارد ، و عمر و زید بن ثابت (و دیگران) از گروه اجتهاد و رأی اند ، هرچند دارای مدوّناتی می باشند ؛ زیرا با استقراء درمی یابیم که نوشته هاشان فراتر از آرای شخصی آن ها نیست و مرویات آن ها در همین قالب می گنجد .

بنابراین مقصود از اهل تدوین ، متعبّدان اند ؛ و اینان در رأس مخالفانِ مکتب اجتهاد و رأی قرار دارند .

ب) از یاران علی علیه السلام و جان فشانان در رکابش

ب) از یاران علی علیه السلام و جان فشانان در رکابش(1)

از وارسی این بحث نیز حقایق مهم دیگری - در این راستا - به دست آمد :

1 . ضعفِ سخن کسانی که می گویند رسول خدا صلی الله علیه و آله ازتدوین حدیثش نهی فرمود .

2 . در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله تدوین علم به امر آن حضرت صورت می گرفت ، و این


1- گرچه در آینده ما فقه انصار را به این دو می افزاییم تا صحابه داعیانِ تعبّد محض را بشناسیم و اینکه مکتب «تعبّد محض» بیشتر پیرامونِ این سه محور می چرخد.

ص:307

امر - بعد از پیامبر - به وسیلۀ صحابیانی که به نصوص متعبّد بودند ، ادامه یافت .

3 . در دوران عمر ، مُدوّناتی نزد صحابه وجود داشت و به همین جهت ، وی احضار آن ها را خواستار شد .

4 . نهی از تدوین سنّت ، بعدها و به امر ابوبکر و عُمَر صورت گرفت ، و مشروع بودنش را از نص پیامبر به دست نیاورد .

معلّمی می گوید :

اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به طور مطلق از نوشتنِ احادیث نهی می کرد ، ابوبکر آن ها را نمی نوشت و عمر دلواپسِ آن ها نمی شد .(1)

بنابراین ، می گوییم : اگر نصوص سنّت ، مُدوّن و موجود بودند ، چرا عمر نشر آن ها را برنتافت؟ چگونه وی می گوید : «کتاب خدا ما را کافی است»؟!

اگر آنچه را که گفتیم درست باشد ، چرا ابن حزم و دیگران ، بعید می دانند که عمر به حبس صحابه امر کرده باشد؟

آری ، نقل حدیث و تدوین حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله مانع اساسی در برابر اجتهادات ابوبکر و عُمَر بود و ارشاد آن دو ، مردم را سوی عمل به قرآن و کاستن از نقل حدیث و منعِ تدوین ، نخستین گام در این راه به شمار می رفت .

این چنین ، میان مردم و حدیث فاصله می افتاد ، و زمینه مناسب برای شکوفایی جایگزینِ آن - اجتهاد صحابی - آماده می شد و این بدیل ، گام بعدی بود برای آنکه تحدیث و تدوین منع گردد .

رسول خدا صلی الله علیه و آله به وقوع سریع این امر با فعل مقاربه «یوشک» مردم را آگاه ساخت ، با تأکید بر اینکه این رخداد را نمی پسندد ؛ زیرا می گوید : «لأعرفنّ» ، «لألفینّ» ؛ و تأکید می ورزد که سخنِ او از کلام الهی است و میانشان ناسازگاری وجود ندارد : «ألا وإنّ کلامی ، کلام الله» ؛ آگاه باشید! سخنِ من ، کلامِ خداست .


1- بنگرید به، تدوین السنّة الشریفه: 264 و273 (به نقل از الأنوار الکاشفه: 38).

ص:308

منع از نقل حدیث - نسبت به عُمَر - یک ضرورتِ اجتماعی بود که شرایط زمانی ، خلیفه را بر آن واداشت ، و به منزلۀ واکنش منفی و عکس العملی شمرده می شد در مقابل ناآگاهی به سخنانِ پیامبر صلی الله علیه و آله بلکه در برابر شناختی که از نهی پیامبر داشت (آن گاه که وی سخنانی از تورات را نوشت) .

عُمَر با نهی از تدوین حدیث ، می خواست اجتهاد ورزد . نهی پیامبر صلی الله علیه و آله را از تأثُّر به نوشته های اهل کتاب ، دستاویز خود قرار داد و آن را به منع از نقل حدیث و تدوین سنّت ، سرایت داد!

در حالی که فرق میان این دو آشکار است ؛ نهی پیامبر از نوشتن صُحُف اهل کتاب ، بدان جهت بود که آن ها تحریف شده اند و این امر ، ربطی به نهی عُمَر از تدوینِ سنّت ندارد .

حبس مُحدِّثان

برای توضیح این امر ، متونی را در این زمینه می آوریم .

ذهبی ، از سعد بن ابراهیم ، از پدرش آورده است که :

عُمَر سه نفر را زندانی کرد : ابن مسعود ، ابو درداء ، و ابو مسعود انصاری ، به آن ها گفت : شما از رسول خدا زیاد حدیث می کنید !(1)

در کتاب شرف أصحاب الحدیث (اثر خطیب) آمده است :

عُمَر پیکی را سوی عبدالله بن مسعود و ابو درداء و ابو مسعود فرستاد ، به آنان گفت : از نقل این همه احادیث از پیامبر چه منظوری دارید؟! آنان را در مدینه حبس کرد تا اینکه خودش درگذشت .(2)

حاکم از سعد بن ابراهیم ، از پدرش ، روایت کرده است که :

عُمَر به ابن مسعود و ابو درداء و ابو ذر گفت : قصدتان از نقلِ


1- المحدّث الفاضل 1: 553؛ تذکرة الحفّاظ 1: 7؛ حجیّة السنّة: 395.
2- المعجم الأوسط 3: 378؛ مجمع الزوائد 1: 149.

ص:309

حدیث از پیامبر چیست؟!

به گمانم آنان را - در مدینه - زندانی کرد تا اینکه مُرد .(1)

در مختصر تاریخ دمشق آمده است :

عبدالرَّحمان بن عوف گفت : عُمَر نَمُرد مگر اینکه سوی اصحاب پیامبر پیک فرستاد ، آنان را (عبدالله ، حُذیفه ، ابو درداء ، ابوذر ، عُقْبَة بن عامر) از گوشه و کنار گرد آورد و گفت : این احادیثی که از رسول خدا در سرزمین ها افشا کردید ، به چه منظور است؟!

گفتند : ما را از نقل حدیث باز می داری!

گفت : نه ، همین جا بمانید! والله ، تا زنده ام نمی گذارم از نزدم دور شوید! من از شما داناترم ؛ سخنتان را می شنوم و پاسخ می گویم .

آنان از مدینه بیرون نرفتند تا اینکه عمر مُرد .(2)

جملۀ «أکثرتم عن رسول الله» (از پیامبر زیاد نقل می کنید) و «أفْشَیْتُم عن رسول الله فی الآفاق» (در هر ناحیه و سرزمین ، سخن پیامبر را انتشار می دهید) تأکید بر این است که در نقل احادیث از پیامبر آگاهی و بیداری مسلمانان نهفته بود و عمر را در آن شرایط خاص ، در تنگنا واقع می ساخت ؛ زیرا مؤاخذه عمر بر «اِکثار» و «افشا» است نه کذب و بهتان!

اِفشا ، با تخطئۀ خلیفه مساوی است ؛ به ویژه هنگامی که حدیث از پیامبر ، ظاهر و صریح باشد .

این حقیقت ، وضوحِ فزون تری می یابد آن گاه که در جواب عُمَر به اُبَی بن کعب ، بیشتر دقّت کنیم :


1- مصنّف ابن ابی شیبه 5: 294، حدیث 26229؛ مستدرک حاکم 1: 110؛ نیز بنگرید به، تلخیص الذهبی؛ سیر أعلام النبلاء 2: 345.
2- مختصر تاریخ دمشق (ابن منظور) 17: 101؛کنز العمّال 10: 293، حدیث 29479.

ص:310

اُبَی گفت : ای عُمَر ، آیا در حدیث از پیامبر به من تهمت می زنی؟!

عُمَر گفت : ای ابا منذر ، والله ، بر این کار تو را متّهم نمی سازم ، لیکن خوش ندارم حدیث رسول خدا بَرمَلا شود !(1)

و این سخن عمر که می گوید : «أقلّوا الرِّوایة عَنْ رَسول الله إلاّ فیما یُعْمَلُ به»(2)

(از رسول خدا کم روایت کنید مگر در اعمالِ [عبادی]) .

سِرّ منع در نصّ اول ، مانند خورشید آشکار است . عمر نمی خواست حدیثِ پیامبر بَرمَلا شود - «کَرِهْتُ أن یکون الحدیثُ عن رسول الله ظاهراً» (دوست ندارم حدیث پیامبر آشکار گردد) - تا در دولتِ وی یا در شخصِ او ، خلل و خَلأ فقهی بروز نکند .

چنین است قید «ما یُعمل به» ؛ یعنی جواز نقل احادیثِ مشهورِ معمول میان مسلمانان که در احکام و جز آن ، جریان داشت و خلیفه (چون دیگر مسلمانان) بدان آشنا بود .

امّا احادیثی را که مردم نمی دانند (یا بسا عمر شناختی از آن ها ندارد) اجازه نمی دهد محدِّثان نقلش کنند ؛ چراکه امکان دارد میان آن ها و اجتهاداتِ عُمَر تضادّ پدید آید و برای دستگاه حکومت - که می بایست مرجع فقهی برای امّت اسلام باشد و کارها را سامان بخشد - مشکل ایجاد کند .

و از این روست که عُمَر به صحابه می گوید : «أَقیموا عندی ، لا والله ، لا تُفارِقونی ما عِشتُ ؛ نحن أعلم ، نَأْخُذ منکم ونَرُدُّ علیکم» ؛ نزدم بمانید! به خدا سوگند ، تا زنده ام نمی گذارم از من دور شوید ؛ من از شما داناترم ، حرفتان را می شنوم و پاسخ می گویم .

پس واضح شد که عمر ، نقل روایت را نمی پسندید ؛ چنان که بسیاری از


1- طبقات ابن سعد 4: 21 - 22.
2- الجامع (معمر بن راشد) 11: 262؛ البدایة والنهایة 8: 107.

ص:311

صحابه ، رَویۀ عُمَر را نمی پسندیدند .

و این سخن ، مغایر است با آنچه بعضی شایع ساخته اند که عُمَر - تنها - از نگارش حدیث نهی کرد .

و از اینجا ، بر فهرستِ اسامی کسانی که مخالفِ آرای عمر بودند ، اشخاصِ زیر افزوده می شود :

25 . ابو درداء .

26 . ابو مسعود انصاری .

27 . عُقْبَة بن عامر .

ما نمی خواهیم - در اینجا - در این نام ها تفصیل دهیم . تنها اشاره می کنیم که صحابیان زیای بودند که فقهشان با فقه اهل بیت ، مُتَّحِد بود ؛ و شمار اینان آن گونه که ابن حجر می پندارد ، به 13 نفر یا 7 نفر (آن گونه که موسی جار الله گمان می کند) منحصر نمی شود .

آرای ناسازگار (نظراتِ مختلف)

از ابن عبّاس دربارۀ مردی سؤال شد که درمی گذرد و یک دختر و خواهرِ تَنی ، بر جای می نهد .

ابن عبّاس پاسخ داد : نصفِ میراث به دختر می رسد ، و خواهرش ارث نمی برد .

سائل گفت : عمر به غیر این قضاوت کرد!

ابن عبّاس گفت : شما بهتر می دانید یا خدا؟!

سائل می گوید : مقصودش را نفهمیدم تا اینکه از ابن طاووس [یمانی] پرسیدم و سخن ابن عبّاس را برایش گفتم .

او گفت : پدرم به من خبر داد که شنید ابن عبّاس می گفت : خدای بزرگ می فرماید : « ...إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَها

ص:312

نِصْفُ ما تَرَکَ ...» (1) ؛ اگر کسی بی فرزند بمیرد و یک خواهر داشته باشد ، نصفِ میراث ، مال خواهرش است .

ابن عبّاس گفت : شما می گویید : نصفِ میراث مالِ خواهر اوست حتّی اگر دارای فرزند بود .(2)

عُمَر - در میراث - میان دخترِ میت و خواهرِ تنی او ، فرق نمی گذاشت ؛ زیرا به نظر وی بر دختر (چنان که از قبل در فرهنگ عرب معروف بود) عنوان فرزند ، به طور حقیقی صدق نمی کرد!

پیداست که این نگرش بر خلاف صریح قرآن است که می فرماید : «یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ» ؛(3)

خدا دربارۀ فرزندانتان سفارش می کند که برای پسر دو برابر دختر ، سهم الارث هست .

این آیه ، دلالت می کند که بر «بنت» (دختر) به مفهوم قرآنی و عرفی و حقیقی ، فرزند گفته می شود ؛ و با وجود فرزند ، نوبت به برادر و خواهر - در ارث - نمی رسد ؛ زیرا خدای متعال می فرماید :

« ...هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» ؛(4)

و برادر از خواهر ارث می برد اگر خواهر فرزند نداشته باشد ؛ و اگر شخصی بمیرد و تنها دو خواهر بر جای گذارد ، دو سوم میراث از


1- سورۀ نساء (4) آیۀ 176.
2- مستدرک حاکم 4: 376، حدیث 7979؛ سنن بیهقی 6: 233، حدیث 12113؛ کنز العمّال 11: 44، حدیث 30558.
3- سورۀ نساء (4) آیۀ 11.
4- سورۀ نساء (4) آیۀ 176.

ص:313

آن هاست ؛ و اگر خواهر و برادر بر جای گذارد ، برادر ، دو برابر خواهر ارث می برد ؛ خدا احکام ارث را برایتان تبیین می کند تا گمراه نشوید ، و خدا بر هر چیزی آگاه است .

«وَهُوَ»(1) یعنی همچنین برادران و خواهران - با وجود فرزند - حقی در ارث ندارند .

— عُمَر در «عول فرائض» ]زیادی سهام در ارث[ رأی دیگری دارد که ابن عبّاس با او مخالف است .

عمر گفت : والله ، نمی دانم کدامتان را خدا مقدّم داشت و کدام یک را مؤخّر! بهترین کاری که به نظرم می رسد این است که این مال را به قسمت های مساوی میانتان تقسیم کنم .

ابن عبّاس گفت : به خدا سوگند ، اگر آن که خدا مقدّم داشت مقدّم بداری ، و آن که خدا مؤخّر داشت مؤخّر بداری ، سهمی اضافه نمی آید [و به عول نمی انجامد] .(2)

— عُمَر دربارۀ زنی که مُرد و شوهر و مادر و دو برادر مادری و دو برادر تنی بر جای گذاشت ، به دو گونه مختلف حکم کرد :

بار اول حکم کرد که شوهر سهم خود را - نصف ارث - ببرد و به مادرش ، یک ششم (که سهم اوست) داده شود ، و دو برادر مادری اش ، یک سوم باقی را ارث برند ، و دو برادر تنی سهمی نبرند .

در بار دوم ، عُمَر می خواست چونان گذشته حکم کند . دو برادر تنی احتجاج کردند و گفتند :

ما ، در «مادر» با آنان مشترکیم ، پدر داریم و آن ها پدر ندارند ؛ اگر ما را بدان جهت که پدر داریم محروم می کنی ، از ناحیۀ مادر به ما ارث بده (چنان


1- سورۀ نساء (4) آیۀ 176.
2- سنن بیهقی 6: 253، حدیث 12237؛ و بنگرید به، مستدرک حاکم 4: 378، حدیث 7985.

ص:314

که آنان را به خاطر مادرشان ارث می دهی) فرض کن پدرِ ما «خَر» است! مگر جز این است که ما از یک رحم بیرون آمده ایم؟

عُمَر گفت : راست می گویید! ودر ثلث ، آنان را با برادران مادری شریک ساخت .(1)

در حدیث دیگر آمده است که آنان گفتند :

فرض کن پدر ما سنگی است که در دریا پرت شد! ما را به جهت خویشاوندی شریک ساز!

عُمَر آنان را شریک ساخت و ثلث را میان چهار برادر - به طور مساوی - توزیع کرد .

مردی گفت : در فلان سال ، برادرانِ تنی را شریک نساختی!

عمر گفت : آن حکمی بود که در آن زمان کردیم ، اکنون حکم ما این است !(2)

— شافعی در المسند و ابو داود و بیهقی از طاووس نقل کرده اند که عُمَر پرسید : آیا کسی از رسول خدا دربارۀ «جنین» چیزی شنید؟

حمل بن مالک بن نابغه برخاست و گفت : من دو زن داشتم ، یکی از آنان با چوبکی دیگری را زد ، وی جنینِ مُرده انداخت! رسول خدا در این باره حکم کرد که دیه اش [قیمت] یک کنیز یا غلام است .

عُمَر گفت : اگر این را نمی شنیدیم ، به گونۀ دیگر حکم می کردیم ؛ نزدیک بود در مانند این ماجرا به رأی خود فتوا دهیم .(3)

عُبیدۀ سلمانی می گوید : از عُمَر دربارۀ میراثِ جد ، صد قضیۀ مختلف به خاطر دارم(4) .


1- احکام القرآن (جصّاص) 3: 24، باب المشترکه.
2- سنن دارمی 1: 162، حدیث 645؛ سنن دارقطنی 4: 88، حدیث 66؛ سنن بیهقی 6: 255، حدیث 12247 (و جلد 10، ص120).
3- مسند شافعی 1: 241؛ سنن بیهقی 8: 114، باب الدیة؛ الاحکام (آمدی) 2: 76.
4- مصنّف عبدالرزّاق 10: 261، باب فرض الجد؛ سنن بیهقی 6: 245 (متن از این مأخذ است) فتح الباری 12: 21؛ تغلیق التعلیق 5: 219؛ شرح الزرقانی 3: 142؛ موسوعة فقه عمر بن الخطّاب: 53.

ص:315

دکتر محمّد سلاّم مدکور دربارۀ امر عُمَر در (میراث) جدّه ، این گونه تعلیق می زند :

لیکن عُمَر جز به اولویّت جد نسبت به برادران ، تن نمی داد ومی گفت : اگر امروز به آن حکم کنم ، به همۀ میراث برای جدّ حکم خواهم کرد! لیکن وی از رأی خودش بازگشت و گفت : هیچ کدامشان را محروم نمی سازم ! شاید همه شان صاحب حق باشند . سپس به تقسیمِ ارث رو آوَرْد با این شرط که از یک ششم کمتر نشود ، و بار دیگر به تقسیم گرایید به شرط اینکه از یک سوم کمتر نگردد .

این اختلاف و ناپایداری در رأی نبود مگر بدان جهت که این مسئله ، صرفِ اجتهاد بود ، نصّی در آن وجود نداشت که حکم را به روشنی تبیین کند .

می توانیم از گفت و شنودی که میان زید بن ثابت و عُمَر روی داد ، روشن سازیم که زید اسلوبی را در تشبیهِ بلیغ (بلاغت در تشبیه) به کار گرفت که رأیش را به عقل و امتناع نزدیک می سازد .(1)

دکتر محمّد روّاس قلعه چی ، آیۀ 11 سورۀ نساء را ذکر می کند که می فرماید :

« ... وَلِأَبَوَیْهِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِنْ کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ ...» ؛(2)

برای هریک از پدر و مادر میّت ، یک ششم ارث است اگر فرزندی داشته باشد ؛ وگرنه (در صورتی که وارث تنها پدر و مادر باشد) مادرش یک سوم مال را ارث می برد .

و سخن عبیدۀ سلمانی را می آورد که می گوید :


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 172.
2- سورۀ نساء (4) آیۀ 11.

ص:316

از این آیه ، فهمیده می شود که باقی ماندۀ میراث ، برای جدّ است.(1)

سپس خود می نویسد :

عُمَر در ماجرای میراثِ جد همراه برادران ، اضطراب داشت . با صحابه - در این باره - بارها مشورت کرد ، لیکن به نظرِ قطعی دست نیافت . پیش از وفاتش دوست داشت که این امر به شکلی استقرار یابد تا هرج و مرج در آن نباشد ؛ نوشته ای دربارۀ جد و کلاله نگاشت و مکث کرد و از خدا خیر می خواست و می گفت : خدایا ، اگر در آن خیری دانستی ، امضایش کن! تا اینکه به این نوشته ، طعنش زدند ؛ وی آن را خواست و از بین بُرد و هیچ کس ندانست در آن چه بود .

عُمَر گفت : من دربارۀ جد و کلاله ، نوشته ای را نگاشتم و از خدا خیر را طلبیدم! به نظرم آمد که شما را بر آنچه هستید واگذارم .(2)

سُیُوطی در الأشباه والنظائر بر اجتهاداتِ عُمَر دربارۀ جدّه چنین تعلیق می زند :

بدان علّت ، که اجتهادِ دوم اَقوا از اجتهادِ اول نمی باشد ؛ چراکه به عدم استقرار حکم می انجامد و در این کار ، مشقّتی شدید است ؛ زیرا وقتی این حکم نقض شود ، آن نقض نیز نقض می شود ، و همین طور می توان ادامه داد .(3)

آنچه دلالتِ قطعی دارد بر اینکه عمر در برابر کتاب و سنّت ، اجتهاد می ورزید این است که پیامبر صلی الله علیه و آله او را آگاه ساخت که وی هرگز حکم میراثِ جد را


1- موسوعة فقه عمر بن خطّاب: 53.
2- موسوعة فقه عمر بن خطّاب: 54؛ روایت در این مآخذ هست: مصنّف عبدالرزّاق 6: 43؛ تفسیر طبری 6: 43؛ الإحکام (ابن حزم) 6: 279.
3- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّه: 452 (به نقل از الأشباه والنظائر: 101).

ص:317

نخواهد دانست تا اینکه بمیرد! با وجود این ، وی زیر بار نرفت و به اعمالِ نظراتش پرداخت .

از سعید بن مُسَیَّب روایت شده که گفت :

عمر از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید که سهم جدّ چگونه تقسیم می شود؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : این چه سؤالی است ای عمر! گمان می کنم پیش از آنکه آن را بدانی ، بمیری!

باری ، عُمر پیش از دانستن حکمِ آن ، درگذشت .(1)

صالحی دمشقی در سُبُل الهُدی والرشاد می نویسد :

ابن راهْوَیه و ابن مَردوَیْه روایت کرده اند که شیخ - به سند صحیح از ابن مُسَیَّب - گفت : عُمر از رسول خدا دربارۀ چگونگی ارثِ کلاله پرسید .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : مگر خدا آن را بیان نکرد! سپس آیۀ 12 سورۀ نساء را خواند ؛ گویا عُمَر نفهمید .

از این رو ، خدای متعال آیۀ 176 سورۀ نساء را نازل کرد : «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ ...» (تا آخر آیه) باز گویا عُمَر نفهمید ، به حفصه گفت : هرگاه رسول خدا را شاداب یافتی در این باره سؤال کن . حَفْصَه از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید ، فرمود : پدرت این را برایت گفت؟ او هرگز آن را نخواهد دانست .

همان شد که پیامبر فرمود .(2)


1- بنگرید به، المعجم الأوسط 4: 295، حدیث 4245 (متن از این مأخذ می باشد و طریق آن صحیح است)؛ طبقات المحدّثین باصبهان 3: 564؛ مجمع الزوائد 4: 227؛ کنز العمّال 11: 58، حدیث 30611؛ عن (عب، هق، و ابو الشیخ فی الفرائض).
2- سبل الهدی والرشاد 9: 287؛ أحکام القرآن (جصاص) 3: 18؛ تفسیر ابن کثیر 1: 595؛ الدرّ المنثور 2: 754.

ص:318

واینک ، بسا سخن امام علی علیه السلام که فرمود : «مَن سَرَّهُ أن یَقْتَحِمَ جَراثیمَ جهنّم ، فَلْیَقْضِ بَیْنَ الجَدّ والإخوة»(1) (هرکه خوش دارد در جرثومه های دوزخ غوطه ور شود - و خود را به عذاب شدید دوزخ گرفتار سازد -(2) میان جد و برادران حکم دهد) ناظر به اجتهاداتِ ابوبکر و عمر باشد ؛ زیرا دریافت که آن دو - به ویژه عمر - در ارث جد ، فتواهای گوناگون می دهند که بر خلافِ کتاب خداست .

اجتهاد پیامبر صلی الله علیه و آله !!

از متون پیشین به دست آمد که اضطرارِ حاکمان به اجتهاد ، چونان پایگاهی بود که در پرتوِ آن ، اختلاف نگرش ها میان صحابه (بلکه میانِ خلیفه و یک صحابی) می توانست توجیه شود ؛ زیرا پوششی بود که دعوتگران به مکتبِ خلفا و اجتهاد - و عاملان به آن در عهد پیامبر - می توانستند برای رفع تضاد و تناقضِ موجود میان فقه صحابه ، به آن پناه جویند .

بجاست این قضیّه را از ریشه و با دیدگاهی عقلانی و واقعی ، واشکافیم تا ببینیم که آیا پیامبر - به راستی - اجتهاد می ورزید یا اینکه این نسبت را برای تصحیح اجتهادات صحابه به پیامبر داده اند؟

آیا معقول است که پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد را - به عنوان وسیله ای - برای آگاهی از حکم آسمانی به کار گیرد در حالی که به تبیین احکام خدا برای مردم مأمور است و فرستادۀ پروردگار جهانیان می باشد؟!

اگر به پیامبر صلی الله علیه و آله اجازۀ اجتهاد داده شد ، چرا در بیان حکم لعان(3)

و میراثِ


1- سنن دارمی 2: 450، حدیث 2902 (متن از این مأخذ است)؛ سنن بیهقی 6: 245، حدیث 12196؛ مصنّف عبدالرزّاق 10: 262؛ مصنّف ابن ابی شیبه 6: 268.
2- لسان العرب 12: 463 مادّه «قحم».
3- بنگرید به، تفسیر طبری 18: 83؛ مسند احمد 1: 238، حدیث 2131؛ سنن ابی داود 2: 277، حدیث 2256؛ اسباب النزول (واحدی): 213؛ لباب النقول: 153.

ص:319

عمّه و خاله توقف کرد تا وحی بر او نازل شود ؟(1)

مگر نه این است که در اجتهاد ، احتمال خطا هست و جز ظنّ را افاده نمی کند؟

هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله می تواند یقین به دست آورد ، چگونه رواست که به ظن - که درجه اش کمتر از یقین است - عمل کند؟

افزون بر این ، با آیات دیگر که به لزوم پیروی سخن پیامبر صلی الله علیه و آله امر می کند چه کنیم؟ مانند :

«وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» ؛(2)

آنچه را پیامبر برایتان آورد برگیرید ، و آنچه را نهی کرد ترک کنید .

«فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» ؛(3)

سوگند به پروردگارت که آنان ایمان [واقعی] ندارند مگر اینکه در مشاجراتشان داوری کنی و آن ها در آنچه حکم کردی چیز ناروایی در جانشان نیابند و تسلیم محض باشند .

اگر اجتهاد را معتبر بدانیم و دریابیم که اجتهاد بر ظن مبتنی است و در آن احتمال خطا هست ، چگونه می توان پذیرفت که خدای سبحان پیروی ظن و خطا را در احکامش واجب ساخت در حالی که از پیروی ظن باز می دارد و


1- بنگرید به، سنن دارقطنی 4: 80 و98 - 99، حدیث 42 و90 و98؛ مستدرک حاکم 4: 381، حدیث 7997؛ تفسیر قرطبی 8: 60؛ الدرّ المنثور 2: 450؛ المراسیل 1: 263.
2- سورۀ حشر (59) آیۀ 7.
3- سورۀ نساء (4) آیۀ 65.

ص:320

می فرماید : «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» ؛(1) ظنّ از حق چیزی را بسنده نمی کند .

پیداست که اصرار بر اجتهاد پیامبر صلی الله علیه و آله رویکردی است برای تصحیح اجتهادات صحابه و مشروعیّت بخشیدن به آن ها ؛ به ویژه فتاوای ابوبکر و عمر .

هرکس تاریخ و حدیث را (بی پیش باورها و ذهنیّت های شکل یافته) بخواند ، بر آنچه گفتیم آگاه می شود .

اگر در استدلالِ عالمانِ اصولِ پیروانِ مکتب رأی ، دربارۀ اجتهاد پیامبر صلی الله علیه و آله نیک بیندیشیم و دلایل آن ها را بکاویم ، درمی یابیم که راز این کار ، اشاره به خطاهایی است که بعضی - در مقام تشریع - به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند! اینان خواسته اند از کانالِ اجتهاد و رأی ، این مشکل را حل کنند .

وانگهی اگر اقوال و افعال پیامبر صلی الله علیه و آله از اجتهاداتِ آن حضرت باشد ، چرا می گویند پیامبر - در ماجرای نماز بر منافق - از اوامر خدا تخلّف کرد و (هنگامی که عبدالله بن مکتوم نابینا نزدش آمد) ضوابط انسانی را پاس نداشت و دیگر چیزها که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند .

حتّی زمخشری جرأت می یابد که در تفسیر «عَفَا اللهُ عَنْکَ» (2) (خدا از تو درگذرد) بگوید که این سخن کنایه از جنایت است ؛ زیرا «عفو» در پی «جنایت» می آید و معنایش این است که : خطا کردی و بد کاری را مرتکب شدی !(3)

بنگرید که زمخشری چگونه بر ساحتِ مقدّس پیامبر صلی الله علیه و آله دست درازی می کند!

پیروان مکتب اجتهاد - آنان که از تدوین حدیث منع می کنند - مانند این سخن را


1- سورۀ یونس (10) آیۀ 36؛ سورۀ نجم (53) آیۀ 28.
2- سورۀ توبه (9) آیۀ 43.
3- تفسیر کشّاف 2: 153.

ص:321

در ارتباط با پیامبر صلی الله علیه و آله می آورند در حالی که تأکید می ورزند در همۀ قضایایی که پیامبر در آن ها خطا کرد ، وحی موافق نظر عُمَر بود ، و پیامبر صلی الله علیه و آله به این همسویی شهادت داد .

خواننده ، خود می تواند جوهرۀ این تناقض گویی و راز تخطئه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلامتِ رأی عمر (و موافقت وحی با نظر عمر ، نه پیامبر) را دریابد .

اگر بپذیریم که پیامبر صلی الله علیه و آله بشری است که دارای مَلَکات ربّانی می باشد و بیشتر امور دنیوی اش از شخصِ خودِ اوست و ارتباطی به وحی ندارد به این معنا که :

- وقتی پیامبر به شخصی می گوید : حالت چطور است؟ چه می خوری؟ برای فلان کار نزد فلانی برو! برایم آب بیاور ، تشنه ام و . . . به عنوان امتثال امر خدا ، این سخنان را نمی گوید ؛ مزاح پیامبر با زنانش و مؤمنان و دیگر امور زندگی ، چنین است .

- نسبت به جنگ ها نیز همین امر جاری است ؛ با اصحاب به مشورت پرداخت (چنان که در مصالحه با غطفان روز جنگ خندق(1)

و بیرون آمدن از مدینه سوی اُحُد ،(2) روی داد) و نظر سلمان فارسی را ،در حفر خندق اطراف مدینه در جنگ احزاب ، پذیرفت (3)

و در اُطراق کنار آب - در جنگ بدر - نظر حبّاب را برگرفت ، و در بنای سایه بان به رأی سعد بن مُعاذ تن داد ،(4) و دیگر موارد .

اگر همۀ این ها را بپذیریم (و از این اعتقاد دست برداریم که پیامبر صلی الله علیه و آله همۀ این ها را به امر خدای متعال می گفت و انجام می داد و در پی مرادِ خدا بود ، و


1- سیره ابن هشام 4: 104 (به نقل از آن، در اجتهاد الرسول: 95).
2- بنگرید به، صحیح بخاری و مسلم و مسند احمد و نسائی و سیره ابن هشام 3: 64.
3- سیره ابن هشام 3: 235.
4- همان 2، ص271؛ نیز بنگرید به، اجتهاد الرسول (نادیه شریف عمری): 83 - 146.

ص:322

مشورت با اَصحاب بدان جهت صورت می گرفت که دلشان را به دست آورد و کار آزمودگی و تدبیر را به آنان بیاموزد و پس از مشورت ، به آنچه خدا در صلاح مسلمانان به او می نمایاند - و مقصود خدا بود - عزم جزم می کرد) می گوییم :

این ماجراها ، موضع گیری هایی در امور جنگ و موضوعات خارجی اند و همانند اجتهادات عمر نمی باشند ، که بیشترش در احکام شرعی است (و نه در موضوعاتِ خارجی) .

گذشته از این ، اجتهاد پیامبر - بر فرض صحّت این سخن - مساوی اجتهاد دیگران نمی باشد ، چراکه عقلِ پیامبر بالاترین عقل است و واقع را درک می کند و اجتهادش (بعد از آگاهی به مصالح و مفاسد و مقدّمات و نتایج) موافق با حکمِ واقعی خدا می باشد . این اجتهاد کجا ، و اجتهاد دیگران کجا!

آری ، آنان با طرح این نظریه ، می خواهند پیامبر صلی الله علیه و آله را با صحابه هم سطح سازند تا امر را بر آن ها سرایت دهند و اختلاف موجود میانِ اقوالشان را بردارند و به این نتیجه برسند که : سخنانِ آن ها اجتهاداتی است مانند اجتهادات پیامبر!

بی گمان (چنان که همۀ عالمان گواه اند) اجتهاد پیامبر صلی الله علیه و آله غیر از اجتهاد صحابه است ؛ اگر بپذیریم که آن حضرت مجتهد بود ، این کار جز در موضوعاتِ خارجی و امور جنگی صورت نگرفت و معنای آن ، اجتهاد در احکام نیست .

— در عمل به وظیفۀ ظاهری ، اجتهاد به معنای اصطلاحی و معروف آن مقصود نبود . اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

إنّما أحْکُمُ بالظاهر! وإنّکم تَخْتَصِمُونَ إلَیَّ ، ولَعَلَّ أَحَدَکم أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِن بعض ؛ فَمَن قَضَیْتُ له بشیء مِن مال أخیه فلا یَأْخُذْهُ ، فإنّما أَقْطَعُ له قِطعةً مِن النار ؛(1)

من به ظاهر حکم می کنم! شما به شکایت نزدم می آیید ، بسا


1- بنگرید به، مسند احمد 6: 203؛ صحیح بخاری 3: 162؛ صحیح مسلم 5: 129؛ سنن ابن ماجه 2: 777.

ص:323

یکی تان از دیگری حرفش را بهتر می زند ؛ پس اگر در مرافعه مالی(بر أساس ادلّة ظاهری به نفع کسی) حکمی کردم و شخص می داند که مالِ برادر دینی اش می باشد ، آن را نستاند! چراکه پاره ای از آتش را برایش بُریده ام!

این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله بدان معناست که حاکم وظیفه دارد بر طبق ظاهر (و ادله ای که هست) حکم کند ، نه باطن و واقع - هرچند واقع برای پیامبر صلی الله علیه و آله به طور کامل نمایان بود - زیرا انبیا و پیامبران و اوصیا ، مأمورند که به ظاهر حکم کنند مگر کسانی که خدا آنان را به حکمِ واقعی مکلّف ساخت ؛ مانند خضر علیه السلام .

می دانیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدینه ، میان مردم - بر اساس ادلّه و موازین - حکم می کرد . مقصود از این کار ، بدون تردید ، قانون گذاری بر طبقِ ظاهر ادلّه بود تا نوامیس شریعت و قوانین بشری (که سنّتِ آفرینش است) فرو نپاشد .

پیامبر صلی الله علیه و آله با اتصال به وحی و احاطه بر «لوح محفوظ» حکم شرع را می دانست ؛ زیرا ثابت است که قرآن دو بار نازل شد : یک بار به طور کامل در شب قدر ، و بار دیگر به تدریج در وقایع و رخدادهای مختلف .

آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر می شد براساس آگاهی ای بود که از «لوح محفوظ» داشت ، هرچند برای بار دوم ، به صراحت ، آیه ای در آن باره ، فرود نیامده بود .

وچنین است مسئلۀ قبله و تمنّای پیامبر صلی الله علیه و آله برای تحویل قبله سوی مسجد الحرام .

اگر این کار ، به اجتهاد می بود ، بی درنگ آن را انجام می داد و شش یا هفت ماه سوی مسجد الاقصی نماز نمی گزارد تا این آیه نازل شود : «قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ» (1) (ما می نگریم که رو سوی آسمان می کنی) [این تمنّای پیامبر صلی الله علیه و آله ] برای انتظار وحی و تعبّد به امر آسمانی بود ، نه آوردن حکمی از خود که مخالف


1- سورۀ بقره (2) آیۀ 144.

ص:324

شریعت الهی باشد .

— و امّا استدلال به اجتهاد پیامبر به این آیه که :

«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ الله» ؛(1)

ما سوی تو کتابِ خود را - به حق - فرستادیم تا میان مردم به آنچه خدا به تو می نمایاند ، حکم کنی .

تفسیر جملۀ «بِما أَراکَ» به نظر و اجتهاد در ادلّۀ احکام ، تفسیری خطا و بر خلافِ ظاهر آیه می باشد ؛ زیرا منطوق آیه - به قرینۀ سیاق آن - صریح است در لزوم جُستنِ حکم از کتاب ، نه اجتهاد از پیش خود!

اصحاب مکتب رأی ، می خواستند اجتهاداتشان را بر احکام شرعی نیز تعمیم دهند . طبیعی است که این امر ، بعد از عصر پیامبر صلی الله علیه و آله رخ داد ؛ زیرا در عصر آن حضرت ترجیح می دادند احکام را از نص و از کلام پیامبر صلی الله علیه و آله دریافت دارند (بلکه آن حضرت آنان را از اجتهاد به رأی بازداشت ؛ چراکه مرجع تصحیح خطاهایی بود که گاه برایشان پیش می آمد) لیکن پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله در موارد منصوص و غیر منصوص اجتهاد ورزیدند .

بنای این گرایش در دوران عمر استحکام یافت ؛ زیرا مجتهدان عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و متعبّدان ساده لوح ، بعدها از آن متأثّر شدند .

ارجاع امور در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله به او و عمل طبق قول آن حضرت ، یعنی امضای حکم از سوی شارع که به امضای پیامبر حجّت می شد ؛ از این رو حجّت ، امضای پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، نه فعل و قول صحابی!

اگر اجتهاد به رأی در دورانِ پیامبر صلی الله علیه و آله - آنچنان که امروزه مصطلح است - حجّت می بود ، چرا اُسامه ملزم شد دیۀ مردی را که با اجتهادِ خویش کُشت ،


1- سورۀ نساء (4) آیۀ 105.

ص:325

بپردازد ؟!(1)

و چرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : پروردگارا ، من از کاری که خالد کرد ، بیزارم .(2)

پیش از این ، سخن دکتر مدکور آمد ، که گفت :

بر اساسِ این نظریه ، پیامبر نیازی به این معنا از اجتهاد نداشت ... امّا پس از انتقال پیامبر از این دنیا و در عصر صحابه - که با پایان قرن اول به آخر می رسد - پدیدار شد که ...

دکتر معروف دوالیبی می نویسد :

رخدادهای نامأنوس و وقایعی که احکامشان از حکم و ارشادِ کتاب و سنّت به دست نیاید و امر جدیدی باشد - به طور غالب - وجود نداشت و این ، یعنی در اثنای حیات پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد ، نقش مهمی را ایفا نمی کرد ، بلکه در چارچوب قضایای محدود و انگشت شماری اعمال می شد .(3)

دکتر نادیه عمری می گوید :

عُمَر تشریعاتی را که به نظرش می آمد با فضیلت و حق و مصلحت هماهنگ است ، در دوران پیامبر ، پیشنهاد می کرد .(4)

این سخنان ، دستاورد ما را تقویت می کند ؛ اینکه اجتهاد - به معنای امروزی اش - در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله حجّت نبود ، و بعدها به دستِ ابوبکر و عمر و کسانی که مسیر آن دو را پیمودند ، تکامل اصطلاحی یافت ؛ و این کار بدان جهت روی داد که نیازمند احکام بودند و بر همۀ احکام و وجوه استدلال در آن ها ، احاطه نداشتند .

* *

*


1- بنگرید به، احکام القرآن (جَصّاص) 3: 223.
2- صحیح بخاری 4: 1577، حدیث 4084؛ مسند احمد 2: 150، حدیث 6382؛ طبقات ابن سعد 2: 148؛ الاستیعاب 2: 428.
3- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة: 32 (به نقل از المدخل إلی علم اُصول الفقه: 78 ط5، 1965).
4- اجتهاد الرسول: 259.

ص:326

اکنون به اصل بحث بازمی گردیم تا موضع عُمَر را نسبت به صحابه و موضع صحابه را نسبت به عمر ، بشناسیم .

پیش از این ، برخورد عمر را با ابن مسعود دریافتیم ؛ همان صحابی ای که عُمَر او را با عمّار سوی کوفه فرستاد تا امور دین را به ایشان بیاموزاند و به کوفیان نوشت که :

ابن مسعود و عمّار از اهل بدرند و از اصحاب شرافتمند پیامبر صلی الله علیه و آله به آنان اقتدا کنید و سخنشان را بشنوید ، من عبدالله بن مسعود را به جای خویش برایتان برگزیدم .(1)

نگرش او با دیگر صحابه نیز چنین بود .

آری ، عمر صحابی بزرگی چون ابن مسعود را زندانی ساخت وبازخواست نمود بدان جهت که به نشر احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله می پرداخت و سخنانِ آن حضرت را زیاد بر زبان می آورد .

همین برخورد عمر بود که عثمان را جری ساخت موضع شدیدتری در برابر ابن مسعود بگیرد ؛ او را از نقل حدیث باز داشت و از قرائت مصحفش نهی کرد (در حالی که رسول خدا تأکید می کرد : به قرائتِ ابن اُمّ عبد - یعنی ابن مسعود - قرائت کنید) و ابن مسعود را چهل تازیانه زد(2)

و بعضی از دنده هایش را شکست و کار به جایی رسید که وی فوت کرد و غریبانه دفن شد .

برخورد خشنِ عُمَر در برابر صحابه ، بدان جهت بود که وی نگرش های آنان را نسبت به فقه خود دریافت و دانست که آنان اجتهاداتِ برخلافِ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را برنمی تابند و اعتراضاتشان پیوسته ادامه می یابد .

با وجود این سخت گیری ، صحابه بر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله دریافتند اصرار


1- طبقات ابن سعد 6: 8؛ تذکرة الحفّاظ 1: 14؛ معتصر المختصر (اثر ابی المحاسن) 2: 314.
2- شرح نهج البلاغه 3: 44.

ص:327

داشتند حتّی بعضی شان بر آن شدند که فهم خلیفه را پیش مسلمانان بیازمایند تا اعلام دارند که اجتهادات عمر ، نادرست و به دور از سنّت است .

بازپرسی عُمَر از سوی صحابه

در این زمینه ، دو رویداد را می آوریم :

— از حارث ، از عبدالله بن اَوس نقل شده که گفت :

نزد عمر رفتم ، پرسیدم : زنی خانۀ کعبه را طواف می کند سپس حیض می شود ، چه کند؟

عُمَر پاسخ داد : باید آخرین کار او ، طوافِ بیت باشد .

حارث می گوید : گفتم : رسول خدا صلی الله علیه و آله [بر خلاف سخن تو] چنین مرا فتوا داد .

عُمَر گفت : دستت بشکند! آنچه را از پیامبر پرسیدی از من سؤال می کنی تا مخالفتِ مرا دریابی !(1)

— از هِشام بن یحیی مخزومی نقل شده است که :

مردی از «ثقیف» پیش عمر آمد و دربارۀ زنی پرسید که خانۀ خدا را روز عید قربان زیارت کرده و حیض شده است ، آیا می تواند پیش از آنکه پاک شود ، به عرفات برود؟

عمر گفت : نه .

مرد ثقفی گفت : رسول خدا صلی الله علیه و آله در این مسئله فتوای دیگری داد!

عمر برخاست ، او را با تازیانه می زد و می گفت : چرا دربارۀ چیزی


1- مسند احمد 3: 416؛ سنن ابی داود 2: 208، حدیث 2004 (متن از این مأخذ است)؛ الآحاد والمثانی 3: 228، حدیث 1589؛ المعجم الکبیر 3: 262، حدیث 3353. در الغدیر 6: 112، این حدیث، به نقل از سنن ابی داود آمده است و در آن هست که عمر گفت: «دو دستت بریده باد» یا «مادرت به عزایت بنشیند» چیزی را از من می پرسی...

ص:328

از من فتوا خواستی که رسول خدا در آن فتوا داد .(1)

مطلب شایان توجّه ، کاربُرد واژه «اِفتاء» در این عهد است و عُمَر دربارۀ پیامبر نیز این لفظ را به کار می برد ، در حالی که می دانیم :

میان رسالت و فتوا فرق هست ؛ فتوا - خواه گزاره خبری باشد و خواه انشایی - در هر دو جنس خودش - نسخ می پذیرد ، امّا «رسالت» نسخ را برنمی تابد و خبرِ محض می باشد .(2)

گویا عمر قصد داشت اندیشۀ اجتهاد را - که در آن علاج هر چیزی را می دید - تا جایی که می تواند توسعه دهد ؛ زیرا مشروعیّتِ نظرِ او و ارتقای آن به مرتبۀ قولِ پیامبر صلی الله علیه و آله امکان نداشت مگر بعد از گذشتن از چند مرحله ، از جمله قائل شدن به اینکه پیامبر از مجتهدان بود یا بعضی از احکامش از روی رأی صادر شد .

با این سخن ، اقوال پیامبر صلی الله علیه و آله به مرتبۀ دیگر مجتهدان پایین می آمد و از نظر امکانِ قبول و رد ، هم طراز آن ها می شد ، و این تعجّب برانگیزترین شگفتی هاست .

اگر در مخالفت های صحابه با عمر در برنامه ها و نظراتش نیک بیندیشیم ، درمی یابیم که شک در سلامتِ فقه عمر ، نزد صحابه ، امری مطرح است .

مقصود از ارائۀ این نصوص ، مشروع بودن آزمایشِ مسلمان و دست اندازی وی نیست ؛ زیرا احادیث فراوانی بر مذمّت این کار دلالت دارد :

— از امام علی علیه السلام نقل شده است که فرمود :

سَلْ تَفقُّهاً ولا تَسْأَل تعَنُّتاً! فإنّ الجاهلَ المتعلِّم شبیهٌ بالعالم ؛ وإنّ العالم المُتعسِّف ، شبیه بالجاهل المُتَعَنِّت ؛(3)


1- المدخل إلی السنن الکبری 1: 104، حدیث24؛ مفتاح الجنّة (سیوطی) 1: 44؛ إیقاظ الهمم 1: 8.
2- بنگرید به، اجتهاد الرسول: 352 - 353.
3- نهج البلاغه 4: 76.

ص:329

بپرس برای درک و فهم ، و نه برای آزارِ دیگران و نمایاندنِ اشتباه آنان ؛ چرا که نادانِ جویای علم ، چونان داناست و دانای خیره سر ، شبیه نادانِ ستیزه جوست .

— نیز این سخن که فرمود :

الناسُ مَنقُوصون مَدخولون إلاّ مَن عَصَمَ الله ؛ سائلهم مُتَعَنِّت ، ومُجیبُهم مُتکلِّف ؛(1)

مردم آکنده از نقص و عیب و روان پریش اند مگر آن را که خدا نگه دارد ؛ پرسنده شان مردم آزار است و پاسخ دهنده شان دانایی را به خود می بندد .

اما ما می خواهیم به حقایق دست یابیم .

صحابه با اینکه بر زشتی سؤال آزمایشی ، آگاه بودند ، در تعامل با عمر این رویکرد را در پیش گرفتند ؛ چراکه این کار ، روشی بود برای برون رفت از بحرانِ شدیدی که گرفتارش بودند ، و نیز بدان جهت که تکرار این موضع گیری ها دیگران را روشن سازد به اینکه فقه عمر در موارد بسیاری با آنچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است مطابقت ندارد ؛ خواه خلیفه به نص دیگری که بر خلاف فتوای اوست آگاه باشد و خواه نداند که روایتی از پیامبر در آن زمینه هست .

صحابه می خواستند مسلمانان را آگاه سازند که عُمَر نقشی در تشریع اسلامی ندارد و نمی تواند از قرآن و سنّت ، احکام شرعی را استنباط کند و اهلیّت ندارد که رأی او هم طراز کتاب و سنّت باشد .

پیداست که دستاویزی صحابه به این ماجراها و تکرار پرسش هاشان ، آن قدرها هم به قصد شکستن شخصیت خلیفه نبود ، بلکه بیشتر در راستای دفاع از کیان قانون گذاری اسلامی بود و اینکه دیگران را از داخل کردن آرای شخصی در


1- نهج البلاغه 4: 80؛ حلیة الأولیاء 9: 290؛ بحار الأنوار 2: 65، حدیث 321.

ص:330

شریعت بازدارند .

باری ، آشکارا می توان دریافت که میان عمر و بسیاری از صحابه در احکام ، نقطه نظرات مخالف وجود داشت و این تخالف گاه در یک واقعه میان فتاوای عمر نمایان می شد و طبیعی بود که بعدها در احکام شرعی اثر گذارد .

از این روست که بسیاری از بزرگان - برای پرهیز از اختلاطِ احکام اجتهادی شان با احکام نبوی - به ضرورت جدایی و تمایز میان آن ها مبادرت کردند تا مسلمانان هنگام عمل در تنگنا نیفتند ؛ زیرا خبری که از اجتهاد صادر می شود غیر آن چیزی است که صدورش وحیانی می باشد . احکام آنان اجتهاد نامیده شد - و سپس اَثَر نام گرفت - و احکام صادر از پیامبر به سنّت .

بعضی از صحابه تصریح دارند به اینکه آنچه را می گویند نظر خودشان است و نقلِ سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله نیست .

دکتر مدکور می نویسد :

از نتایج طبیعی «اجتهاد به رأی» ، اختلاف نگرش ها و تفاوت فتاوا و احکام است .(1)

و نیز می نگارد :

اجتهاد صحابه در مرز قیاس نایستاد ، بلکه همۀ وجوه رأی را در بر گرفت . تکیه گاه آنان در این راستا ، بدیهت و فطرت بود و آنچه را از روح تشریع لمس می کردند همراه با آگاهی کامل از اساس عقلی - که رأی بر آن استوار بود - و نقشی که عقل در اظهار احکام شرعی اَدا می کرد .(2)


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 80.
2- همان.

ص:331

تأثیر آرا بر فقه

بعضی از نویسندگان و پژوهشگران ، اختلاف نظر صحابه را - افزون بر آنچه گذشت - به تفاوت آن ها در عقل و درک و روش ، توجیه کرده اند و نسبت به نقطه نظراتِ عُمَر (و انصار عمر که در عهد پیامبر از پیروانِ رأی بودند) و مطالباتِ وضعِ عمومی در دولت اسلامی ، خود را به فراموشی می زنند ؛ زیرا همه می دانند که اختلاف میان مسلمانان در حجیّتِ کتاب یا سنّت رخ نداد ، بلکه سخن بر سر چیزهایی است که به پیامبر منسوب اند .

اینکه آیا به راستی آن ها سنّت است تا پیروی آن واجب باشد یا نه؟

آیا آن سخنان برای تأیید فلان مذهب و فلان خلیفه است یا هیچ ارتباطی به آن ندارد ، بلکه بیانِ محض می باشد؟

به نظر می رسد که اختلاف نقل ها از صحابه در احکام ، دارای مفهومِ دیگری (غیر آنچه گفته اند که این اختلاف نتیجۀ طبیعی اجتهاد است) باشد ؛ زیرا این اختلاف به تفاوت نگرش ها در آن زمان اشاره دارد و هر اختلافی را نمی توان به اجتهاد و رأی توجیه کرد .

به عنوان مثال ، به «بسمله» می نگریم . هنگام مراجعه به کتاب های صحاح و سُنَن در می یابیم که از یک صحابی دربارۀ آن اَقوال مختلف نقل شده است .

گاه از اَنس روایت می کنند که وی «بسمله» را آشکار می گفت ؛ و گاه آورده اند که وی گفت : بسمله را به جَهْر نگویید ؛ زیرا من پشت سر ابوبکر و عُمَر نماز گزاردم ، آن دو ، آن را آشکار نمی کردند ؛ و بار سوم حکم دیگری را می آورند که بر خلافِ دو حکم پیشین است و . . .

فخر رازی ، به آرای چهارگانه ای که به اَنَس منسوب است اشاره می کند ، سپس می نویسد :

این روایاتِ سه گانه ، قول حنفیّه را تقویت می کند و سه روایتِ دیگر ، با قولِ ایشان متناقض است :

اول : اینکه ذکر کردیم که اَنس روایت می کند چون معاویه «بِسْمِ اللهِ

ص:332

الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ »را در نماز ترک کرد ، مهاجران و انصار این کارش را برنتافتند .

ما روشن ساختیم که این کار ، دلالت می کند که جهر به بسمله چونان اَمر متواتری میانِ مهاجران و انصار بود .

دوم : ابو قَلابه از انس روایت کرده است که رسول خدا و ابوبکر و عمر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ »را آشکار می گفتند .

سوم : از اَنس دربارۀ جهر به «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ »و اِخفاتِ آن سؤال شد ، گفت : این مسئله را نمی دانم .

پس ثابت شد که روایات انس در این مسئله ، آکنده از آشفتگی و اضطراب است و متعارض باقی می ماند . از این رو ، باید به دیگر ادله رجوع کرد .

و نیز در آن تهمتِ دیگری است و آن اینکه :

علی علیه السلام در جهر به تسمیه می کوشید ، لیکن وقتی حکومت به بنی اُمَیّه رسید - برای پاکسازی نشانه های علی - در منع از جهر کوشیدند .

شاید اَنس از ایشان ترسید! به همین سبب ، اَقوالش در بسمله مضطرب است .

و ما در هر چه شک کنیم ، در این شک نداریم که به هنگام تعارض میان قول اَنس و ابن مُغَفَّل و بین قول علی بن ابی طالب - که در طول عمرش بر جهر پایدار ماند - پذیرش قول علی ، اَوْلی است .

این ، جوابِ قاطعی است در مسئله .(1)

این ، کلامِ فخر رازی است که نقش حکومت را در اختلاف اَحکام شرعی


1- تفسیر فخر رازی 1: 206.

ص:333

روشن می سازد .

از ابن عبّاس نقل شده است که گفت :

مردم از کتاب خدای متعال آیه ای را غافل شدند که بر اَحدی جز پیامبر (و سلیمان بن داود) فرود نیامد و آن «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» است .(1)

محمّد بن منصور می گوید : شنیدم جعفر می گفت :

مردم از اسمِ بزرگی غفلت کردند «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ ».(2)

از قاسم بن محمّد رسیده است که دربارۀ قرائت «بسمله» گفت :

اگر آن را ترک کنم ، مردمانی آن را واگذاشته اند که مقتدایند ؛ و اگر بخوانم ، کسانی آن را قرائت کرده اند که به ایشان اقتدا می شود .(3)

این سخن ، امتدادِ هر دو روش و وجود هر دو خطّ مشی را میان صحابه و تابعان ، می نمایاند ؛ همه شان از مُقتدایان بودند!

بنابراین ، روشن شد که اختلاف نقل های صحابه ، با این وسعت (به ویژه در مسائلی که با اهل بیت مخالفت شده است) الهام بخش وجود دو گرایش در شریعت است :

1 . اهل بیت و دسته ای از صحابه که بر جزوِ سوره بودن «بسمله» تأکید دارند و به لزوم جهر آن قائل اند .

2 . دیگران که چنین عقیده ای ندارند ؛ چونان معاویه که به کلّی آن را از قرائت انداخت .

و چنین است نسبت به «دست بسته» و «دست باز» نماز خواندن ، که روایاتی


1- الدرّ المنثور 1: 20؛ الإتقان 1: 116 و211؛ شعب الإیمان 2: 438، حدیث 2328.
2- رأب الصدع 1: 255، رقم 353.
3- الحجّه (شیبانی) 1: 119.

ص:334

در هر کدام از آن ها هست .(1)

سائر احکام شرعی نیز همین گونه است .

پس اختلاف نظر میان صحابه به ریشه های عمیق و اصول پذیرفته شده نزد بعضی از آن ها برمی گردد ؛ یکی استناد به حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می کند که به نظرش صحیح است ، و دیگری به فتوای بزرگان قوم و اجتهادش در قول و فعل رسول خدا صلی الله علیه و آله و شناختی که وی از ملاکات احکام دارد ، استناد می کند .

این سخن ، دربارۀ «آمین» گفتن - بعد از حمد - و اینکه آیا این کار سنّت است یا بدعت ، نیز جاری است . هرکه آن را جایز نمی داند ، از روی اجتهاد این مسئله را نمی گوید ، بلکه اصل و روایتی دارد و در نفی «آمین» به آن تمسک می کند .

و چنین است سخن کسانی که به جزئیّت «حَیَّ عَلَی خَیْرِ العَمَل» در اذان ، قائل اند ، آنان از مدرکی برخوردارند .

و همچنین دیگر احکام شرعی که در آن ها با اهل بیت مخالفت شده است .

بر این اساس ، بازگشتِ بعضی از اختلافاتِ صحابه در احکام ، به گرایش ها و خط و مشی هاست و به آنچه آن را اَصل دانستند و دلیل قرار دادند . همۀ آن ها اجتهادات محض نمی باشد ؛ به ویژه در مسائلی که با مکتب اهل بیت هماهنگ اند .

این مطلب ، وجودِ صحابه ای را اثبات می کند که اصول و ادله ای داشتند که - علی رغم همۀ شرایط نامناسب - به آن ها ملتزم بودند .

با وجود این حقایق ، چگونه ممکن است کسی ادعا کند که این روایات ، ضعیف اند و از سوی بی دینان در فقه داخل شده اند! و دیگر اَقوالی که حجّتی آن را تقویت نمی کند و بر دلیلی استوار نمی باشد .


1- از نظر مالک (پیشوای مذهب مالکی و یکی از امامان چهارگانه اهل سنّت) قطعی است که سنّت، رها کردن دست هاست؛ بنگرید به، بدائع الصنائع 1: 201.

ص:335

بزرگانِ صحابه ، ضمن استدلالشان به قرآن و سنّت پیامبر (نه چیز دیگر) می خواستند دیگران را روشن سازند که در اینجا خط مشیی هست که هنگام نبودِ نص و عدم دسترسی به آن و حتّی با وجود نص ، به رأی دست می آویزد!

اینک ، هرکه می خواهد به قرآن و حدیث تعبُّد ورزد ، و هرکه می خواهد به رأی بچسبد و نص را قربانی کند!

برای تطبیق ، حکمِ زنی را وارسی می کنیم که بعد از طواف کعبه حیض شده است ؛ آیا پیش از آنکه پاک شود می تواند کوچ کند (و از منی به مدینه رود) یا نه باید منتظر بماند؟

عُمَر دستور داد زنی که حیض شد باید منتظر بماند تا پاک شود ، آن گاه طواف وداع کند ؛ و پیش از پاکی ، اجازۀ رفتن را به او نداد .(1)

از زید بن ثابت و ابن عُمَر معروف است که این دو نفر از رأی عمر متأثر شدند و به آنچه وی در این مسئله گفت ، فتوا دادند .

لیکن زید(2)

و ابن عمر ،(3) از رأیشان برگشتند .

گفته اند : عمر ، فتوای نخستِ خویش را واگذارد . شاید سببِ آن حدیثی بود که از عایشه به وی رسید .

«بخاری و مسلم و دیگران از عایشه روایت کرده اند که گفت :

صفیّه پس از آنکه طوافِ اِفاضه را انجام داد ، حیض شد . این ماجرا را به پیامبر گفتم ، فرمود : آیا او ما را از توجّه به کعبه [طواف وداع] باز داشت؟

گفتم : ای رسول خدا ، صفیّه بعد از طوافِ زیارت حیض شد!


1- موسوعة فقه زید بن ثابت: 107 (به نقل از المغنی 3: 461)؛ المجموع 8: 229.
2- موسوعة زید بن ثابت: 107.
3- موسوعة عبدالله بن عمر: 285.

ص:336

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : پس باید (با شما) کوچ کند» .

یا سببِ ترک عمر ، حدیث دیگری باشد .(1)

امّا در نامۀ زید به ابن عبّاس ، آمده است :

آنچه را گفتی ، همان گونه یافتم .

ابن عبّاس گفت : من سخن رسول خدا را دربارۀ زنان می دانم ، لیکن دوست دارم آنچه را در کتاب خدا هست بگویم ، سپس این آیه را خواند :«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» ؛(2) آن گاه باید آلودگی را برطرف سازند و نذرشان را برآورند و خانۀ کعبه را طواف کنند .

از حیض پاک شد ، به نذر وفا کرد و خانۀ کعبه را طواف نمود ، چه باقی ماند؟(3)

در سخن ابن عبّاس معنایی نهفته است که تأکید می کند منقول از پیامبر ، در کتاب خدا اصل (و ریشه) دارد ، همان کتابی که عُمَر مردم را به بسنده کردن بر آن فرا می خواند و می گفت : «حَسْبُنا کِتاب الله» (کتاب خدا ما را بس است) .

موضع ابن عبّاس در این قضیّه ، الزام عُمَر به سخن خودش می باشد و زید بن ثابت خبر می دهد که قولِ عمر بر خلاف قرآن است .

بی گمان ، استدلال امام علی علیه السلام و ابن عبّاس (در بسیاری از احکام اختلافی) به منطوق یا مفهوم یا کنهِ قرآن - یا به یکی از انواع دلالت ها - بر اموری دلالت می کند :

الف) ارشاد عملی مسلمانان به امکان استنباط احکام شرعی (یا بسیاری از


1- بنگرید به، موسوعة عمر بن خطاب333 (به نقل از المحلّی 7: 170).
2- سورۀ حج (22) آیۀ 29.
3- سنن بیهقی 5: 163، حدیث 9543 (چنان که در الدراسات: 136، هست).

ص:337

آن ها) از کتاب خدا با تأمّل و تفکّر و نتیجه گیری و عقلانیّتِ فقهی سالم .

و این خود برهانی است بر اینکه نیازی به اختراع مقیاس های جدید و ایجاد قواعد بی بنیاد و اطلاقِ عنانِ «اجتهاد و رأی» نمی باشد ؛ زیرا می توان از لابلای آیات ، احکام را دریافت .

ب) وقوع اختلافِ فاحش میان روایات صحابه (بلکه میان مرویّات یک صحابه در یک ماجرا) افزون بر شنیده های ناقصی که با یک واسطه یا بیشتر دریافت شده است - نه بی واسطه - همراه با ملاحظۀ ناآگاهی راویان بر وجه حکم مروی یا مسموع در کنار منعِ نقل و تدوین حدیث از سوی حُکّام و ترسِ صحابه . . .

همۀ این ها ، احتجاج به سنّت را امری دشوار ، کم فایده و ناتوان در اقناع می ساخت (مگر در موارد اندکی که نقل ها با هم تطابق داشت) و خردمند را وامی داشت که به قرآن احتجاج ورزد تا اَحَدی نتواند استدلالش را رد کند .

ج) الزام پیروانِ مکتب اجتهاد به باورهای خودشان (که می گفتند : کتابِ خدا ما را بس است) در حلّ معضلات ، تناقض گویی آشکاری را میانِ این سخنِ کلّی و بین ناکامی شان در بستر علمی و عملی تطبیقِ این کلیّت و استنتاج بعضی از مفردات آن ، می نمایاند .

به عکسِ ملتزمان به مکتب تعبّد که برای بیان احکام ، سنّت را در کنار قرآن ضروری می دیدند ؛ افزون بر این ، توانایی ویژه ای در استخراج احکام و استنباط آن ها از آیات داشتند .

در هر حال ، بی گمان فقه اسلامی از اجتهادات عُمَر اثر پذیرفت و نگرش های اختلافی او بر احکام بازتاب داشت ؛ زیرا می کوشید فتواهایش را به منزلۀ سنّتی جلوه دهد که پیامبر بر آن تأکید کرد و بر لزوم تطبیق آن ها اِصرار می ورزید .

بعضی از صحابه تحت تأثیر این نگرش قرار گرفتند و خود را ملزم به پیروی سنّتِ ابوبکر و عُمَر می دانستند .

و چنین شد که اختلاف در قلمرو قانون گذاری اسلامی راه یافت و در احکام

ص:338

شرعی متداول میانِ مذاهب اسلامی ، اثر نهاد .

به عنوان مثال : ابو حنیفه و دو همراهش [ابو یوسف و محمّد] و ابن حنبل و زُفَر و ابن ابی لیلا ، به حرمان برادران تنی از ارث قائل اند ؛ بدان جهت که عمر در واقعۀ نخست ، به آن حکم کرد .

امّا مالک و شافعی ، برادران تنی را با برادران مادری در ثلثِ مال ، شریک می دانند ؛ زیرا عمر در واقعۀ دوم ، این گونه حکم داد .

عجیب است که اهل سنّت هر دو فتوا را صحیح می دانند بدان جهت که از عمر صادر شده است ، در حالی که همه اتفاق دارند که وی معصوم نمی باشد .

آری ، اینان در استدلال هاشان به رأی عمر - به تنهایی - بسنده نمی کنند و قصد دارند آن را به قرائنِ دیگری تقویت کنند که یکی از دو قول را ترجیح دهد!

در چنین حالتی انسان حق دارد بپرسد که در کدام یک از این دو نظر ، می تواند حکم خدا را بیابد؟

آیا حکمِ خدا با رأی اول عُمَر مطابق است یا با رأی دوم او ؟ اگر مطابق رأی اول باشد و حکمِ حق ، حرمان دو برابر تنی از ارث باشد ، چرا در واقعۀ دوم به آن ها ارث می دهد ؟ با علم به اینکه ارث ، حق مالی است و عمر به مقدار مالی که می گیرد و به آنان می دهد ، ذمّه اش مشغول خواهد بود !

و اگر گفته شود که اعطای مال به هر دو ، حق است ، چرا در واقعۀ نخست آن دو را محروم ساخت؟

با رویکرد شدید بر پیروی سیرۀ شیخین ، سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله در مانند این قضایا ، به فراموشی سپرده شد و جز اهلش به سراغ آن نرفت .

این رنگ از اجتهادِ جدا شده از نص ، به حیاتِ مسلمانان راه یافت و فقه شیخین در این دوره - از تاریخ اسلام - حاکم گردید و روایات منع از کتابتِ حدیث ، پیشتازِ میدان شد .

آری ، سیرۀ ابوبکر و عُمَر در شریعت اجرا شد و بازپرسی خلفا پدیده ای

ص:339

گشت که صحابه در تعامل با آنان در پیش گرفتند . خلفا این ترفند را حس کردند و به تهدید این گونه کسان پرداختند .

در تاریخ دمشق و حیاة الصحابة آمده است :

سعید بن سفیان مسئله ای را از عثمان پرسید ، عثمان گفت : آیا از کس دیگر - پیش از من - آن را پرسیده ای؟

گفت : نه .

عثمان گفت : اگر از اَحَدی پیش از من آن را استفتا کرده باشی و فتوای او بر خلاف فتوای من باشد ، گردنت را می زنم .(1)

خواننده را با این سخن - بی آنکه تعلیقی بر آن بزنیم - وامی گذاریم .

دنباله روی از عُمَر در تعلیل منع تدوین

دوستداران خلیفه - به طور گسترده - به نقل تعلیل های عمر در منع از تدوین ، پرداختند . تعلیل های دیگران (صحابیانی که از تدوین نهی می کردند) با تعلیل های عُمَر هماهنگ گشت . این امر ، نمایانگر آن است که خلیفه و یارانِ وی ، پشت پردۀ این حقیقتِ سیاسی قرار داشتند .

عمر - از بیم اختلاط سنّت با قرآن - به ترک تدوین فراخواند یا این توجیه را مطرح ساخت که مردم به حدیث گرایش می یابند و قرآن را وامی گذارند! عین همین تعلیل را در حدیث ابو هُرَیره می یابیم و در آنچه از ابن مسعود و ابو سعید و ابو موسی اشعری ، حکایت شده است .

— عبدالرَّحمان بن زید بن اَسلم ، از پدرش ، از عطاء بن یَسار ، از ابو هُرَیْرَه روایت می کند که گفت :


1- تاریخ دمشق 1: 248؛ تهذیب تاریخ دمشق 1: 54 (متن از این مأخذ است)؛ حیاة الصحابه 2: 390 - 391.

ص:340

رسول خدا بر ما درآمد در حالی که احادیث را می نوشتیم ، فرمود : چه می نویسید؟

گفتیم : احادیثی را که از تو شنیده ایم!

فرمود : آیا کتابی جز کتاب خدا را می خواهید؟ امّت های پیش از شما گمراه نشدند مگر اینکه با و جود کتاب خدا ، کتاب هایی را نوشتند!

ابو هُرَیره گفت : ای رسول خدا ، آیا از شما حدیث نقل کنیم؟

پیامبر فرمود : آری ، از من حدیث کنید ، باکی نیست ؛ هرکه به عمد بر من دروغ ببندد ، باید نشیمن گاهش را برای آتش (دوزخ) آماده سازد .(1)

— از ابراهیم تَیْمی نقل شده است که گفت :

به ابن مسعود خبر رسید که نزد مردمی کتابی هست که برایشان شگفت آور است . وی پیوسته با آنان در ارتباط بود تا اینکه کتاب را برایش آوردند .

ابن مسعود آن کتاب را از بین برد و گفت : اهل کتاب پیش از شما بدان جهت هلاک شدند که به کتاب های علمایشان روی آوردند و کتاب خدا را واگذاشتند .(2)

در نقل دیگر از وی ، آمده است :

به کتاب های علما و اُسقف هایشان روی آوردند و تورات و انجیل


1- مسند احمد 3: 12، حدیث 11107؛ تقیید العلم: 33 (متن از این کتاب است)؛ مجمع الزوائد 1: 151، باب کتابة العلم.
2- سنن دارمی 1: 133، حدیث 469؛ تقیید العلم: 53 و55 - 56.

ص:341

را رهاکردند تا اینکه کهنه شد و فرائض و احکام آن ها از بین رفت .(1)

— از ابی نَضْرَه روایت شده است که گفت :

به ابو سعید خُدری گفتم : آیا برایمان حدیث می نویسی؟!

گفت : هرگز نخواهم نوشت ، لیکن از ما حدیث فرا گیرید چنان که ما از پیامبر صلی الله علیه و آله فرا گرفتیم .(2)

و نیز از وی روایت شده که گفت :

به ابو سعید خُدری گفتم : آیا آنچه از تو می شنویم ننویسیم؟

گفت : آیا می خواهید مُصْحَف هایی بسازید؟! پیامبرتان برایمان حدیث می کرد و ما به خاطر می سپردیم .(3)

و همچنین می گوید :

به ابو سعید خُدری گفتم : تو حدیث شگفتی را از رسول خدا برایمان باز گفتی! می ترسیم که در آن زیاد و کم کنیم! [اجازه ده آن را بنگاریم] .

گفت : می خواهید آن را قرآنی [برای خود] قرار دهید؟! نه [اجازه نمی دهم] از ما حدیث بگیرید آن گونه که ما از رسول خدا گرفتیم .(4)

— از ابو موسی اشعری نقل شده که گفت :


1- شرح نهج البلاغه 12: 102؛ تقیید العلم: 56.
2- تقیید العلم: 37.
3- همان.
4- تقیید العلم: 38؛ و بنگرید به، مستدرک حاکم 3: 651، حدیث 6393.

ص:342

بنی اسرائیل کتابی را نوشتند و از آن پیروی کردند و تورات را واگذاشتند .(1)

ملاحظه می شود که تعلیل در همۀ این نصوص مشترک (و یک چیز) می باشد و نهی منحصر است در همانندی با بنی اسرائیل که کتاب های علماشان را پیروی کردند و تورات را واگذاشتند .

عین همین سخن را عُمَر بر زبان می آورد!

و همین تعلیل را ، به امام علی علیه السلام و ابن عبّاس نسبت داده اند .

این ها تأکیدی است بر اینکه : در آن دوران ، گرایشی وجود داشت که رأی عمر را می گرفت و استوار می ساخت .

ما در بحث های پیشین ، تعلیل عمر را آوردیم و نارسایی و ضعف آن را اثبات کردیم .

بنابراین ، میان احادیث اِذن بر تدوین و نهی از آن ، تعارضی وجود ندارد تا به موازنه میان آن ها بپردازیم ،(2) هرچند در سخن آنان [قرائن و شواهدی بر] اثبات نگرش ماست ؛ زیرا قول آن ها - به فرض صحیح باشد - این است که : تدوین برای صحابیان بزرگ و تیزهوش تشریع شد و منع از تدوین برای عموم آنان .

فعل عمر و تعامل وی با بزرگان صحابه - در قضیۀ تدوین و غیر آن - بر خلافِ این سخن است ؛ چراکه عمر دستور داد که همۀ صحابه ، نوشته هایشان را بیاورند و هیچ کس را استثنا نکرد ، و نشنیده و نخوانده ایم که وی نوشتۀ یکی از بزرگانِ


1- سنن دارمی 1: 135، حدیث 480؛ المعجم الأوسط 9: 358 - 359، حدیث 5548؛ تقیید العلم: 56.
2- چنان که دکتر صبحی صالح در «علوم الحدیث: 11» انجام داده است، و دکتر عجاج خطیب در «السنّة قبل التدوین: 306 - 309 و316»؛ و سیّد محمّد رضا جلالی در «تدوین السنّة الشریفه: 302 - 314» و دیگران.

ص:343

صحابه را پذیرفته باشد!

و همچنین این سخنشان که : منع از تدوین در عصر اول - هنگام نزول قرآن - رخ داد . پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را از نوشتنِ حدیث باز داشت تا قرآن با سنّت نیامیزد ، لیکن هنگامی که همۀ قرآن نازل شد و صحابه آن را دانستند و شناختند ، پیامبر به کتابتِ حدیثش اجازه داد .

این مُدّعا روشن می سازد که منع از تدوین در اَواخر عهد پیامبر صلی الله علیه و آله برداشته شد ، و در دوران آن حضرت ، تدوین حدیث مشروعیّت یافت ، و اثبات می کند که منع عمر از تدوین شرعی نبود ، بلکه یک تصمیم شخصی از سوی خلیفه به شمار می رفت .

زیرا اگر این حدیث صحیح باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «لا تکتبوا عنّی» (سخنانِ مرا ننویسید) یا «وَمَن کَتَبَ عنّی غیر القرآن فَلْیَمْحُه»(1) (هرکه از من جز قرآن چیزی را نوشته ، محو کند) و این سخنان در عهد پیامبر صدور یافته بود ، اصحاب آن را می دانستند و لازم بود که اوّلْ دلیلِ ابوبکر و عمر - در منع از تدوین حدیث - سخن پیامبر باشد!

در حالی که شیخین به منعِ پیامبر صلی الله علیه و آله از تدوین احتجاج نکردند ، و همین ، برای بطلان ادعای نهی پیامبر از تدوین ، کفایت می کند .

اگر حدیث سابق صحیح باشد ، چرا ابوبکر - بر خلافِ امر پیامبر صلی الله علیه و آله - پانصد حدیث نوشت؟

چگونه عمر در امر تدوین حدیث با صحابه مشورت کرد؟

چرا عُمَر از رأی صحابه روی برتافت در حالی که آنان به تدوین نظر دادند؟

چگونه صحابه به تدوین نظر دادند با اینکه منع از تدوین را از


1- صحیح مسلم 4: 2298، حدیث 3004؛ مسند احمد 3: 12، حدیث 11100؛ سنن دارمی 1: 130، حدیث 450.

ص:344

پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودند؟!

آیا این سخن عمر که می گوید : «هرکس نوشته ای نزدش هست آن را محو کند» یا «هرکس نزدش کتابی هست آن را بیاورد و پیش خود چیزی نگذارد» بر وجود مصحف هایی دلالت ندارد که پیش از وی تدوین یافته بود؟!

افزون بر این ، تعلیل ایشان ، دلیلی بر مدّعاشان نمی باشد ؛ زیرا عاملِ گمراهی امّت های پیشین ، روی آوری به کتاب های دانشمندان و راهبانشان و ترک تورات و انجیل بود ، نه تکیه بر سخنان و نوشته های انبیای آن ها!

میان کتاب های دانشمندان یهود و رهبانان و اُسقف های مسیحی و سخنان و سنّت هایی که از پیامبر اسلام نوشته می شد ، تفاوتِ بسیاری وجود دارد ؛ زیرا آنچه تدوین یافت یا تدوین آن خواسته شد ، احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سنّتِ آن حضرت بود در حالی که علمای امّت های پیشین انحراف یافتند و متون و مفاهیم کتاب هایشان را تغییر دادند ، به عکس علمای امّت محمّد صلی الله علیه و آله که محافظِ دین و مُفسِّر قرآن بودند و تدوینگر آثار و احکام آن حضرت .

آری ، این تعلیل برای منع از تدوین نظرات خاص و فتواهای شخصی اصحاب و اجتهاداتِ مختلفِ آن ها ، درست است ؛ زیرا منع از تألیف کتابهایی که محتوایشان تنها سنّتِ پیامبر نبود (بلکه آرای شخصی را نیز در بر داشت) گاه توجیه معقول دارد به این اعتبار که در مانند این کتاب ها درست و نادرست و سخن معتبر و گزاف ، در کنار هم اند و بسا از شخصِ منحرفی مطالبی آمده است که با تدوین آن ها ، احکام بر نسل های آینده ، آشفته و نامشخص می شود .

امّا منع عمر از تدوین مسموعاتِ پیامبر و آثار مبارک آن حضرت ، با تعلیل مذکور ، سازگاری ندارد .

شاید این نکته را بعضی درنیافته اند که منع از تدوینِ کتاب های علما را ، به منع از کتابتِ سنّت ، تفسیر کرده اند غافل از اینکه این دلیل ، وافی نیست و مُدّعا را

ص:345

اثبات نمی کند .

به جای این نهی ، منع عمر به ذهنشان آمد ودر جان هایشان نشست وبه نسل های بعد سرایت یافت تا اینکه در زمان عمر بن عبدالعزیز ، منع از تدوین حدیث برداشته شد .

در هر حال ، ادله ، از مشروعیتِ تدوینِ حدیث در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله خبر می دهد و می آگاهاند که منع از تدوین پس از آن حضرت و تحتِ شرایط خاصی پدید آمد .

همچنین ادله ، اثبات می کند که بعضی از صحابه و تابعان (و کسان بعد از آن ها) می خواستند نهی عمر را در قلب ها نهادینه سازند تا آنجا که تدوین نزد آنان (بدان جهت که عمر آن را نپسندید) مکروه دانسته شد ، سپس این کراهت - بدان جهت که عمر بن عبدالعزیز تدوین را بایسته دانست - حَسَن (کاری نیک و پسندیده) گشت!

زُهْری می گوید :

ما کتابت علم را مکروه می دانستیم تا اینکه این اُمرا ما را به آن واداشتند ، پس نظرمان این شد که اَحَدی از مسلمانان را منع نکنیم .(1)

در سننِ دارِمی آمده است :

تا اینکه سلطان ما را بر تدوین مجبور ساخت .(2)

در جای دیگر آمده است :

پادشاهان از من خواستند که برایشان حدیث بنویسم ، این کار را


1- الجامع (معمر بن راشد) 11: 258؛ طبقات ابن سعد 2: 389؛ المدخل الی السنن الکبری 1: 409، حدیث 739.
2- سنن دارمی 1: 122، حدیث 404.

ص:346

کردم ؛ از خدا شرمم آمد که برای فرمان روایان حدیث بنویسم و از دیگران دریغ دارم .(1)

ابو ملیح می گوید :

ما به نگارش امید نداشتیم تا اینکه هِشام ، زُهری را ملزم ساخت برای فرزندانش حدیث بنویسد ؛ در پی آن ، مردم به نوشتن حدیث پرداختند .(2)

ما در کتاب «وضوء النبی ، المدخل» این مسئله را شرح داده ایم و نقش حاکمان را در تدوین سنّت روشن ساخته ایم و راز توجّه و عنایتِ آن ها را به این رویکرد ، بیان کرده ایم با تأکید بر اینکه فقر علمی ای که از آن رنج می بردند ، آنان را به منع تدوینِ حدیث و سپس به تدوینِ آن واداشت ؛ زیرا صحابه به وسیلۀ احادیث ، به معارضه با آن ها می پرداختند! برای پر کردن این خلأ ، چاره ای جز منع نقل حدیث و تدوین آن نیافتند تا اینکه ضعف علمی شان در برابر این جریان فکری قوی (که به وسیلۀ روایاتِ پیامبر با آرای حکومتی می ستیزیدند) بر مَلا نشود .(3)

این امر توسعه و تکامل یافت تا اینکه مکتب اجتهاد ، حجیّتِ اجماع را بنیان نهاد تا مردم را به آنچه امّت (به امر خلیفه) بر آن اجماع کرده اند ، ملزم سازند ؛ و مُقرّر داشتند که فتوای گروه خاصّی - که خلفا آنان را منصوب می سازد - قائم مقامِ همۀ صحابه است ، و این کار را اجماعی دانستند که تخطّی و نقض آن جایز نمی باشد .

دکتر وافی مهدی ، دربارۀ عصر صحابه ، چنین می نگارد :


1- جامع بیان العلم وفضله (ابن عبدالبرّ) 1: 77.
2- حلیة الأولیاء 3: 363؛ البدایة والنهایة 9: 345 (چنان که در الروایة التاریخیّه: 107، هست).
3- وضوء النبی، المدخل: 207 - 211.

ص:347

در این دوره ، مصدر جدیدی از مصادرِ تشریع اسلامی ظهور یافت که در عهد تأسیس وجود نداشت ، و آن «اجماع» بود .

ابوبکر - دربارۀ آنچه از کتاب و سنّت نصّی نمی یافت - از طریقِ هیئت قانون گذاران ، به قانون گذاری پرداخت ؛ و در آغازِ خلافتِ عمر نیز امر چنین بود .

احکامی که از سوی این گروه قانون گذار صادر می شد ، صادر از همۀ امّت به شمار می آمد .(1)

عُمَر یک هیئت علمی را - برای اداره شئون مسلمانان و رفع نیازها و خواسته­های شرعی شان - تشکیل داد ، و منصبِ افتا را به کسانِ مورد اعتماد خود سپرد تا خود برای امور دیگر فراغ یابد .

علی بن رِباح لَخْمی از پدرش نقل می کند که گفت :

عُمَر برای مردم خطبه خواند و گفت : هرکه دربارۀ قرآن سؤال دارد ، نزد اُبَی بن کعب برود ؛ هرکه جویای حلال و حرام است از مُعاذ بن جبل بپرسد ؛ هرکه از فرائض می خواهد سؤال کند پیش زید بن ثابت برود ، و هرکه دربارۀ مال پرسش دارد نزدِ من بیاید ، که خزینه دارم .(2)

این نقل ، اثبات می کند که عمر به تأسیس مرکزی نیازمند شد که خطر را از جان خود دور سازد ، و رأی و استحسان را (که گرایش ذهنی اش بود) پایه گذاری کند .


1- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة: 46 (به نقل از خلاصة تاریخ التشریع الإسلامی: 41).
2- مستدرک حاکم 3: 306؛ حاکم می گوید: این حدیث بر اساس شرط بخاری و مسلم، صحیح است و آن دو نیاورده اند.

ص:348

شایان ذکر است که بنیان گذارِ نخستِ «رأی گرایی» - به عنوان روشی در استنباط احکام - عمر نبود ، بلکه ابوبکر (پیش از عمر) به آن دست یازید ؛ از کشتن مردی عابد نما - بدان جهت که او را خاشع دید - روی برتافت ، و در آغاز حکومت خویش ، اصل «رأی و اجتهاد» را اعلان کرد و گفت :

بر شما والی شدم و بهتر از شما نیستم ؛ اگر به راه راست بودم کمکم کنید ، و اگر کج رفتم راستم کنید .(1)

و نیز ابوبکر دربارۀ خالد گفت :

خالد تأویل کرد و خطا نمود .(2)

و همچنین پوزش خالد از ابوبکر که گفت :

ای خلیفۀ رسول خدا ، تأویل کردم ؛ هم به صواب رفتم و هم به اشتباه افتادم .(3)


1- ثقات ابن حبّان 2: 157؛ تاریخ یعقوبی 2: 127 (متن از این مأخذ است) الاکتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول الله 2: 446؛ البدایة والنهایة 5: 248 (و جلد 6، ص301)؛ تخریج الدلالات السمعیّة 1: 42؛ السیرة الحلبیّة 3: 483.
2- تاریخ طبری 2: 273؛ الإصابه 5: 755.
3- تاریخ یعقوبی 2: 132.

ص:349

موضع اهل بیت در برابر گسترش اجتهاد محوری

این نصوص - از سوی دیگر - اثبات می کند که اصطلاح «رأی و تأویل» میانِ اقوالِ صحابه و افعال آنان راه یافت . از این رو ، امام علی علیه السلام در دوران خلافتش به معالجه و بستن این شکاف - که در فقه و تاریخ و دین اسلام گشوده شد - پرداخت و سبب آن را تبیین کرد و مردم را دسته بندی نمود که در ]بیانِ[ احکام مختلف اند و بر بطلان روش و دعاوی عنان گسیخته شان ، برهان آورد .

اکنون بعضی از سخنانِ آن حضرت را در مذمّتِ رأی می آوریم تا مسئله ، وضوح بیشتری یابد .

امام علی علیه السلام در نکوهش اختلاف علما در فتوا ، می فرماید :

تَرِدُ علی أَحَدِهم القضیّةُ فی حُکم مِنَ الأحکام فَیَحْکُمُ فیها برَأْیه ، ثُمَّ ترِدُ تلک القَضیَّةُ بعینها عَلَی غیره فَیَحْکُم فیها بِخِلافه ، ثُمَّ یَجْتَمِعُ القُضاةُ بذلک عندَ الإمام الذی اسْتَقْضاهُم فَیُصَوِّب آراءَهم جمیعاً ، وإلهُهُم واحدٌ ، ونبیُّهم واحدٌ ، وکتابهم واحدٌ .

أَفَأَمَرَهُم اللهُ تعالی بالاختلاف فأطاعوه؟ أَم نَهاهم عنه فَعَصَوْهُ؟ أَم أَنْزَلَ اللهُ دِیناً ناقصاً فَاسْتَعان بهم عَلَی إتمامه؟ أم کانوا شرکاء له فَلَهُم أن یقولوا وعلیه أن یَرْضی؟ أَم أَنْزَلَ اللهُ سبحانه دیناً تامّاً فَقَصَّرَ الرَّسولُ صلی الله علیه و آله عن تَبْلیغه وَأدائه؟

والله سبحانه یقول :«ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ . . . » (1) وقال : «تبیاناً لکُلِّ شیء»(2) وَذَکَر أن الکتابَ یُصدِّقُ بعضُهُ بَعضاً وأنّه لا اختلاف فیه فقال سبحانه : «وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» .(3)

وإنّ القرآنَ ظاهره أَنیقٌ وباطنهُ عمیقٌ ، لا تَفْنی عجائبُه


1- سورۀ انعام (6) آیۀ 38.
2- سورۀ نحل (16) آیۀ 89.
3- سورۀ نساء (4) آیۀ 82.

ص:350

ولا تَنْقَضی غرائبُه ، ولا تُکْشَفُ الظُّلماتُ إلاّ به ؛

دعوایی نسبت به حکمی از احکام نزدِ یکی از آنان بَرند ، او رأی خود را دربارۀ آن می گوید ؛ همان دعوا را بر دیگری عرضه می کنند او به خلاف اوّلی حکم می دهد . سپس همۀ قاضیان نزد امامی که آنان را منصب قضاوت داده می روند ، او رأی همه را صواب می شمارد!

در حالی که خدای آنان یکی است ، پیامبرشان یکی است ، و کتابشان یکی است - این اختلاف برای چیست - آیا خدا گفته است به خلاف یکدیگر روند و آنان فرمان خدا برده اند؟

یا آنان را از اختلاف پرهیز داده ولی آنان نافرمانی کرده اند؟

یا آنکه خدای سبحان دین ناقصی فرستاد ، و در تکمیل آن از ایشان یاری خواسته؟

یا آنان شریکان اویند که حق دارند هر چه می خواهند بگویند ، و خدا باید رضایت دهد؟

یا دینی که خدا فرستاده کامل بوده و پیامبر صلی الله علیه و آله در رساندن آن کوتاهی نموده؟

در حالی که خدای سبحان گوید : «فرو نگذاشتیم در کتاب چیزی را» و گوید : «در آن بیان هر چیزی است» .

و یادآور شده است که بعض قرآن گواه بعض دیگر است ، و اختلافی در آن نیست ؛ و فرمود : «اگر از سوی خدای یکتا نیامده بود ، در آن اختلاف فراوان می یافتند» .

ظاهر قرآن زیباست ، وباطن آن ژرف وناپیداست . عجایب آن سپری نگردد ، اسرار نهفته آن به پایان نرسد ؛ و تاریکی ها جز بدان زدوده نشود .(1)

و در وصف کسانی که داوری میانِ مردم را عهده دار می شوند و اهلِ آن نیستند ، می فرماید :


1- نهج البلاغه (شهیدی)، خطبه 18؛ شرح نهج البلاغه 1: 288. در ترجمه از ترجمۀ استاد سید جعفر شهیدی استفاده شده است، با اندکی تغییر (م).

ص:351

ورَجُلٌ قَمَشَ جهلاً ، مُوضِعٌ فی جُهّال الأُمّة ، عاد فی أَغباشِ الفتنة ، عَم بما فی عَقْدِ الهُدْنَة .

قد سَمّاه أَشْباه النّاس عالماً ولَیْسَ به ، بَکَّرَ فَاسْتَکْثَرَ مِن جَمْعِ ما قَلَّ منهُ خیرٌ ممّا کَثُر .

حَتّی إذا ارْتَوَی مِن آجِن ، وَاکْتَنَزَ مِن غیر طائل ، جَلَسَ بَین النّاس قاضیاً ، ضامِناً لتَخْلیص ما الْتَبَسَ عَلی غیره ، فَإن نَزَلَتْ به إحْدَی المُبْهَماتِ هَیَّأَ لها حَشْواً رَثّاً مِن رَأْیه ، ثُمَّ قَطَعَ به .

فهو من لَبْسِ الشُّبُهاتِ فی مثل نَسْجِ العنکبوت ، لا یَدْری أَصابَ أَم أَخْطَأَ ، فَإن أَصابَ خافَ أن یکونَ قد أَخْطَأَ ، وإن أَخْطَأَ رَجا أن یکون قد أَصابَ ، جاهلٌ خَبّاطٌ جَهَالات ، عاش رَکَّابُ عَشَوات لم یَعَضَّ علی العِلْمِ بضرْس قاطع .

یُذْرِی الرِّوایاتِ إذْراءَ الریحِ الهَشیمَ ، لا مَلِئٌ والله بِإِصدارِ ما وَرَدَ علیه ، ولا هو أهْلٌ لِما فُوِّضَ إلیه .

لا یَحْسَبُ العلمَ فی شیء ممّا أَنْکَرَه ولا یَرَی أَنَّ مِن وراء ما بَلَغَ مذهباً لغیره ، وإن أَظْلَمَ أمرٌ اکْتَتَمَ به لِما یَعْلَمُ مِن جَهْلِ نَفْسِه ، تَصْرُخُ مِن جَوْر قضائه الدِّماءُ ، وَتَعجُّ منهُ المواریثُ .

إلی الله أشکو مِن مَعْشَر یَعِیشُون جُهّالاً ویَمُوتونَ ضُلاّلاً ؛

و مردی که پشتواره ای از نادانی فراهم ساخته ، و در میان مردم نادان ، جایگاهی پیدا کرده است ، شتابان در تاریکی فتنه فرو رفته ، و در بستن پیمانِ سازش - میان مردمان - فاقد بینش است .

آدم نمایان او را دانا نامیده اند و او نه چنان است ، چیزی را بسیار فراهم آورده که اندکش بهتر از بسیار آن است .

تا آن گاه که از آبِ گندیده سیراب شود ، و دانش بیهوده اندوزد ، پس میان مردم به داوری نشیند و خود را عهده دار گشودن مشکل دیگری بیند ، و اگر کار سربسته ای نزد او ببرند تُرَّهاتی چند از رأی خود آماده گرداند ، سپس همان را باور می کند .

کارها بر او مشتبه گردیده ، عنکبوتی را ماند که در بافته های تار خود خزیده ، نداند که بر خطاست یا به

ص:352

حقیقت رسیده ، اگر به صواب رفته باشد ، ترسد که راه خطا پیموده ، و اگر به خطا رفته ، امید دارد آنچه گفته صواب بوده ، نادانی است که راه جهالت را پوید ، کوری است که در تاریکی گمشده خود جوید ، آنچه گوید نه از روی قطع و یقین گوید .

به گفتن روایت ها پردازد ، و چنان که کاه بر باد دهند آن را زیر و رو سازد . به خدا سوگند ، نه راه صدور حکم را دانسته است ، و نه منصبی را که به عهده اوست ، شایسته است .

آنچه را خود نپذیرد علم به حساب نیارد ، و جز مذهب خویش مذهبی را حق نشمارد ، اگر حکمی را نداند آن را بپوشاند تا نادانی اش نهفته بماند .

خون بی گناهان از حکمِ ستم کارانه او در خروش است ، و فریاد میراث بر باد رفتگان همه جا در گوش .

گله خود را با خدا می گویم از مردمی که عمر خود را به نادانی به سر می برند ، و با گمراهی رخت از این جهان به دَر می برند .(1)

و سخن آن حضرت که فرمود :

إنّما بَدْءُ وقوعِ الفِتَنِ أهواءٌ تُتَّبَعُ ، وأَحکامٌ تُبْتَدَعُ ، یُخالَف فیها کتابُ الله ، وَیَتَوَلَّی علیها رجالٌ رجالاً علی غیر دینِ الله .

فَلَو أَنَّ الباطلَ خَلَصَ مِن مِزاجِ الحقّ لم یَخْفَ عَلَی المُرتادین ، ولو أنّ الحقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الباطل انْقَطَعَتْ عنه أَلْسُنُ المعاندین ، ولکن یُؤخَذْ مِن هذا ضِغْثٌ ومِن هذا ضِغْثٌ فیُمزَجان ، فهنالک یَسْتَوْلی الشیطانُ عَلَی أولیائه ویَنْجُو الّذینَ سَبَقَت لَهُم مِنَ الله الحُسنی ؛

همانا آغاز پیدایش فتنه ها ، پیروی خواهش های نفسانی است و نوآوری در حکم های آسمانی . نوآوری هایی که کتاب خدا آن را


1- نهج البلاغه (شهیدی)، خطبه 17؛ شرح نهج البلاغه 1: 283.

ص:353

نمی پذیرد و گروهی از گروه دیگر یاری خواهد تا بر خلاف دین خدا ، اجرای آن را بر عهده گیرد .

پس اگر باطل با حق در نیامیزد ، حقیقت جو آن را شناسد و داند ؛ و اگر حق به باطل پوشیده نگردد ، دشمنان را مجال طعنه زدن نماند ، لیکن اندکی از این و آن گیرند ، تا به هم درآمیزد و شیطان فرصت یابد و حیلت برانگیزد تا بر دوستان خود چیره شود و از - راهشان به در بَرَد - امّا آن را که لطف حق دریافته باشد ، نجات یابد و راه حق را به سر بَرَد .(1)

آری ، رأی و تأویل ، از نخستین مفهوم هایی بودند که در شریعت داخل شدند و میانشان خلط روی داد ؛ مقصودشان از «رأی» تأویل بود و از «رأی و تأویل» اجتهاد .

امّا اصطلاح «قیاس» و «استحسان» و «مصالح مرسله» و غیر آن ، ا ز مصطلحات جدیدند که جز در عباراتی نادر نیامده اند و کاربرد امروزی را نداشتند ، هرچند بذرهای عملی و اجرایی آن ها در آن عصر ، موجود بود .

تابعان ، لفظ «تأویل» را به «تغییر» تفسیر کردند و از مفهوم و معنای آن نپرهیختند و تا آنجا این تفسیر مقبولیّت یافت که با اصرار از امام حسین علیه السلام خواستند قضای الهی را تأویل دهد ؛ مقصودشان این بود که با انصراف از رفتن به عراق ، قضای خدا را تغییر دهد .

از عُمَر بن علی رسیده است که به امام حسین علیه السلام گفت : «فلولا تأوّلْتَ وبایَعْتَ؟!» ؛(2) یعنی چرا به وسیله بیعت با یزید ، قضای خدا بر کشته شدنت را تأویل ]و تغییر[ نمی دهی؟!

پس مصطلح «اجتهاد» معادل با «تأویل» شد و این مفهوم ، روز به روز تغییر یافت تا اینکه در عهد امویان و عبّاسیان ، به وسیع ترین قلمرو خود رسید .


1- نهج البلاغه (شهیدی)، خطبه 50؛ شرح نهج البلاغه 3: 240.
2- اللهوف فی قتلی الطفوف: 19 - 20.

ص:354

ابن عوف - در روز شورا - با طرحِ شرطِ عمل به سیرۀ شیخین برای عثمان و مسلمانان ، نتوانست از رشدِ رأی و تأویل (که پس از پایه گذاری از سوی ابوبکر و عمر ، انتشار و گسترش یافته بود) جلوگیری کند . تلاش او برای اینکه اجتهاد را در فعل ابوبکر و عُمَر منحصر سازد و از دیگر صحابه باز دارد ، گوش شنوا نداشت ؛ زیرا بابِ رأی و تأویل ، دو لنگه گشوده شده بود و بر کسی که می خواست آن را ببندد ، بستنِ آن دشوار بود . . . هرکس می خواست رأی و اجتهادش مقبول افتد ؛ چنان که ابوبکر و عمر - از پیش - این رویه را داشتند .

ابن عوف با این شرط ، می خواست حق تشریع و اجتهاد به رأی را از عثمان (علی رغم سابقۀ عثمان در اسلام و داماد پیامبر بودن و خلیفۀ آیندۀ مسلمانان) بگیرد ، از وی - جلو مسلمانان - عهد گرفت که به کتاب و سنّت و سیرۀ شیخین ، به طور مساوی ]یعنی هر سه در عرض هم و به یک اندازه[ ملتزم باشد .

مهم برنامه ریزی سیاسی - دینی بود که ابوبکر و عُمَر در حصر دائرۀ قانون گذاری به خودشان (نه دیگران) ترسیم کردند . با این هدف که اقوال آن دو (از نظر شرعیّت) در شمارِ سنّت درآید ، لیکن این حصر و تخصیص - در واقع - وجه مقبولی نداشت و در نتیجه ، این خواسته عملی نشد .

امام علی علیه السلام از کسانی بود که سیاستِ ابوبکر و عمر و ابن عوف را - در شریعت - دریافتند و دانستند که آنان با این کارشان و تأکیدشان بر رأی - که در حوزه صحت انگاری فتاوای عمر و ابوبکر دور می زد - چه می خواهند . آن حضرت ، پذیرشِ خلافت را با شرط مذکور (برای آنکه به اجتهادات بر خلاف کتاب و سنّت ابوبکر و عمر - در مواردی - با فعلِ خود ، مُهر صحّت نزند) برنتافت ؛ زیرا قبولِ این شرط ، یعنی مشروعیّت بخشیدن به این فکر نوپیدا ]که در کتاب و سنّت ریشه نداشت[ چیزی که حضرت علی علیه السلام آن را نمی خواست و نمی پسندید .

اینکه امام علی علیه السلام شرط مذکور را رد کرد و ابن عوف از تسلیم خلافت به

ص:355

آن حضرت خودداری ورزید ، بر مخالفتِ [آن حضرت با] سیرۀ ابوبکر و عمر و اجتهاد آن دو - در مقابل کتاب و سنّت - تأکید دارد .

چراکه در ایمان حضرت علی علیه السلام و فهم و فقه آن حضرت ، احدی شک نداشت . از رسول خدا صلی الله علیه و آله به تواتر رسیده بود که امام علی علیه السلام اَعلم و اَفقه صحابه است و در قضاوت سرآمدِ آن هاست ،(1) و حق ، پیرامونِ او می چرخد .(2)

این موضع گیری «شورا» ظهور نشانه های دو نگرش را - آشکارا - می نمایاند ؛ آنان علی (یا خلیفۀ جدید) را به التزام و تمسُّک به مکتب اجتهاد و رأی فرا می خواندند ، و حضرت علی علیه السلام و کسانی که بر سیرۀ آن حضرت بودند ، مردم را سوی ]مکتب[ تعبّد محض (تمسّک به کتاب و سنّت) دعوت می کرد ، هرچند این موضع گیری اش به از دست دادنِ خلافتِ فعلی بر مسلمانان بینجامد .

آرا و تأویلات

ابوبکر تصریح کرد که در تفسیر معنای «کلاله» بر رأی و تأویل اعتماد می کند (با اینکه قرآن حکم را در کلاله روشن می سازد) وی آن گاه که از «کلاله» پرسیده شد ، گفت :


1- إعلام النبوّه (ماوردی) 1: 174؛ الإحکام 4: 244؛ تفسیر قرطبی 15: 162 و164؛ طبقات الحنفیّه: 524؛ مقدّمه ابن خلدون: 197؛ کشف الخفا 1: 184.
2- بنگرید به، المعتمد (ابو حسین بصری) 2: 368 - 369 (در این مأخذ آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اللهمّ أدرِ الحقَّ مع علیّ حیث ما دار»؛ پروردگارا، حق را با علی بگردان هرکجا که او دور می زند)؛ المستصفی (غزالی): 170؛ المحصول (رازی) 6: 181؛ العزّة المنیفه (غزنوی حنفی): 51؛ مجمع الزوائد 7: 235. در «تاریخ بغداد 14: 320» به اسناد از اُمّ سلمه آمده است که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می گفت: علیٌّ مع الحقّ والحقُّ مع علی، ولن یفترقا حتّی یَرِدا علَیَّ الحوضَ یوم القیامة؛ علی با حق است و حق با علی است، و این دو از هم جدا نشوند تا روز قیامت، در حوض کوثر، بر من وارد شوند.

ص:356

رأی و نظر خودم را می گویم ؛ اگر صواب بود از خدای یگانه و بی همتاست ، و اگر خطا بود از من و از شیطان است و خدا از آن بَری می باشد .

در نگرش من «کلاله» سوای «ولد» و «والد» است .(1)

پیداست که این رأی بر خلافِ صریح قرآن است که می فرماید :

«یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها إِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَکَ وَ إِنْ کانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَاللهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیمٌ» ؛(2)

دربارۀ ارث خواهر و برادر از تو می پرسند ، بگو : خدا حکم کلاله (خواهر و برادر) را برایتان بیان می کند . اگر مردی بمیرد و فرزندی نداشته باشد و دارای یک خواهر باشد ، نصف میراث از آنِ اوست (و اگر خواهر بمیرد ، وارث او تنها یک برادر باشد ، همۀ میراث به او می رسد) و اگر شخص بمیرد و تنها دو خواهر داشته باشد ، دو سوم ارث از آن هاست ، و اگر وارث برادر و خواهر باشد ، برادر ، دو برابر خواهر ارث می برد . خدا برایتان [احکام ارث را] تبیین می کند تا گمراه نشوید ، و خدا بر هر چیزی داناست .

«وَإِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً» ؛(3)


1- مصَنَّف عبدالرزّاق 10: 304؛ تفسیر طبری 6: 43؛ سنن بیهقی 6: 223، حدیث 2043؛ التمهید (ابن عبدالبر ) 5: 196؛ تفسیر بغوی 1: 403؛ تحفة المحتاج 2: 323، حدیث 1350؛ تلخیص الحبیر 3: 89؛ الدرّ المنثور 2: 756 (متن از این مأخذ است).
2- سورۀ نساء (4) آیۀ 176.
3- سورۀ نساء (4) آیۀ 12.

ص:357

و اگر مردی به کلاله [خواهر برادری] ارث می بَرَد ...

آری ، آنان استعمال رأی از سوی صحابه را ، توجیه کردند به اینکه این کار ، تفسیرِ نصوص است .

دکتر مدکور - بر سخن پیشین خود که به مراحل شکل گیری «رأی» اشاره دارد - می افزاید :

سپس کلمۀ «رأی» بر چیزی اطلاق گردید که در برابر نصوص بود ؛ نصوصی که به نام «علم» ویژه گشت . پس از آن ، اصولیانی را می یابیم که «رأی» را به «قیاس» - به تنهایی - تفسیر می کنند ، و بعضی آن را شامل همۀ چیزهایی قرار می دهند که با کتاب وسنّت واجماع ، برابری می کند .

رأی ، به مفهوم اخیر ، اَخَصّ از اجتهاد است ؛ زیرا نوعی از آن به شمار می رود ، و آن را «اجتهاد به رأی» نامیده اند (در مقابل «اجتهاد در دائرۀ تفسیرِ نصّ») .

مراد از «رأی» تعقُّل و تفکُّر با یکی از ابزارهایی است که شرع - در استنباط حکمِ چیزی که نص ندارد - سوی آن رهنمون کرده است .

امّا «اجتهاد» شامل استنباط حکم از نصّ ظنّی می شود ؛ چنان که جمع میانِ نصوص به ظاهر متعارض را در بر می گیرد ، و شامل اجتهاد به رأیی که گفتیم ، هست .

از آنجا که «رأی» تکیه دارد بر اینکه شریعت معنای معقولی دارد ، قلمروِ غالبِ آن در امور عادی ای می باشد که مقصود از آن ها به دست آوردنِ مصالح دنیوی است .

امّا آنجا که برای شریعت معنای خاصی درک نمی شود (مانند اصول

ص:358

عبادات) باید از نص پیروی کرد ، نه اِعمالِ رأی .(1)

و دکتر ردینی در المناهج الأُصولیّه می گوید :

می نگریم که صحابی بزرگ ، امام اهل رأی - عمر بن خطّاب - عموم آیه را در اَنفال ، تخصیص می زند ؛ این سخن خدای متعال که فرمود :

«وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیل» ؛(2)

بدانید هرگونه غنیمتی که به دست آورید ، خُمس آن برای خداست و پیامبر خویشاوندان (پیامبر) و یتیمان و مسکینان و راه ماندگان .

آیه کریمه ، مشخص می سازد که «خمس غنایم» برای کسانی است که در آیه ذکر شده اند ؛ و چهار پنجم باقیمانده برای کسانی است که غنیمت را به دست می آورند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ «خیبر» این آیه را تأیید کرد ؛ زیرا چهار پنجم غنیمت (اموالِ منقول و غیر منقول) را میانِ غنیمت بَران تقسیم کرد .

و بدین گونه ، حقِّ غنیمت بَران - در آنچه به غنیمت گرفته می شود - به قرآن و سنّتِ عملی پیامبر ثابت است .

لیکن عمر به رأی خویش در آیه اجتهاد کرد ، و با آنچه آیه به ظاهر و عمومش افاده می کند (که در بردارنده حق غانمان در اموالِ منقول و غیر منقول است) مخالفت ورزید ؛ عموم آیه را تخصیص زد و بر اَموال منقول منحصر ساخت .

دلیل تخصیص «مصلحتِ عمومی» است ؛ چنان که استدلال عمر و


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 343.
2- سورۀ انفال (8) آیۀ 41.

ص:359

گفت و گوی وی با مخالفان از صحابه ، به آن شهادت می دهد .

آری ، عمر مخالفانش را واداشت که همۀ نصوص شریعت را در پرتو «مصلحتِ عمومی» بفهمند .

دلیل عمر - در این اجتهاد به رأی - که عموم آیه را با استناد به آن ، تخصیص داد جز «مصلحت عامّه» یا «روح شریعت» نبود ؛ زیرا ثابت نشده است که وی به دلیل خاصی در این مسئله ، استناد کند .

واقع این است که تطبیق نص ، تحت تأثیر دلالت و مصلحت عمومی آن زمان ، بود و اوضاع و شرایط در چگونگی این تطبیق - که از فهم آیه ناشی می شد - اثر داشت .

و محدود ساختن مراد شارع از آن ، در پرتو آن ظرف (و موقعیّت) به این جهت است که بازگشتِ این تطبیق - در چنین شرایطی - اثر زیادی بر «مصلحت عمومی» داشت .

پس واجب است مراد شارع از نصّ آیه ، بر اساسِ منطق لغوی اش و نیز بر پایه آنچه اصول عمومی تشریع اقتضا دارد ، محدود شود ؛ وگرنه قول عمر که بر این فهم اصرار می ورزد و می گوید : «این ، رأی من است» چه معنایی دارد؟!

وی ، این رأی را با اسناد به مقصد اساسی در شریعت - که همان مصلحتِ عمومی است - تعلیل می کند و می گوید : به نظرم آمد که زمین ها را با کارگرانشان به کسی ندهم و بر «فیء» آن خِراج وضع کنم ، و در ذمّه شان جزیه قرار دهم که به عنوان «فیء» به جنگ جویان و ذریّه و نسل های بعدشان بپردازند .

وی سپس می نویسد :

بنابراین «تأویل» نزد صحابه ، جزو رأی استوار است ؛ زیرا عُمَر در برگرداندنِ آیه از عمومِ واضحش (که از ذاتِ صیغه هویداست) به

ص:360

مورد خاص ، یعنی اموال منقول ، نه عِقار (زمین ، خانه و . .) به «مصلحت عمومی» استناد کرد .(1)

بر این اساس ، روشن شد که رأی گرایی خلفا تابع شرایط خاصِ سیاسی یا اجتماعی بود . موضع ابوبکر در اجرا نکردنِ حَدّ بر خالد ، و نظرش نسبت به «کلاله» ، و سهم ذی القربی ، و فدک ، و باز داشتن از نگارش سنّت ، و سوزاندنِ احادیث ، و سرپیچی از حضور در لشکر اُسامه و غیر آن - همه - از این معنا خبر می دهد .

بنابراین ، بایسته است که پژوهنده در نصوصی که رأی خلیفه را ترجیح می دهد ، درنگ ورزد ؛ اگر با قرآن توافق داشت و حکمِ آن از سنّت برگرفته شده بود ، آن را اخذ کند ؛ و اگر مبتنی بر رأی بود به دور افکند ؛ زیرا با امکانِ آگاهی بر حکمی از قرآن و سنّت ، اخذ به رأی جایز نمی باشد .

در اینجا امور زیادی است که سزامند بحث است ؛ از جمله آنچه را به پیامبر نسبت داده اند که آن حضرت از تدوینِ حدیثِ خود منع کرد ، یا فرمود : «برای مجتهد اگر به خطا رود یک اَجر است و اگر به واقع برسد دو اَجر و پاداش» ؛ و دیگر روایاتی که دربارۀ مشروع بودن اجتهاد ، از مُعاذ و دیگران نقل شده است .

آنچه بر این امور سیطره دارد ، استوار سازی رأی خلیفۀ حاکم است ؛ و منع از تدوین حدیث (پس از شناختِ نقش ابوبکر و عمر در آن) روشن می سازد که یک تصمیم و قَرار حکومتی است ؛ زیرا می دانیم که پیامبر تدوینِ حدیثش را اجازه داد ، و نزد صحابه مُدَوَّناتی از پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت و ...

پس ضرورتی برای وارسی احادیثِ منع (که ادّعا شده از پیامبر صادر شده اند) و جمع میان آن ها و احادیثی که بر نقل و کتابت و تدوین حدیث برمی انگیزند ، وجود ندارد .


1- المناهج الأُصولیّة: 171.

ص:361

یکپارچگی و چند دستگی

موضع گیری در برابر احادیث (اجتهاد) سزاوار است یکسان باشد بعد از اینکه تلاش خلفا در زمینه سازی برای اجتهاد و گسترش آن و پافشاری بر آن روشن شد و معلوم شد که این کار به جهت مشروعیت بخشی به آنان - به عنوان مجتهدانی که اعتراض بر فتاوا و نظرات آنان نارواست - بود .

این امر می طلبد که در احادیثِ روایت شده در این سیاق درنگ ورزیم تا به صدور و عدم صدور آن ها از پیامبر صلی الله علیه و آله اطمینان یابیم .

آیا همۀ تأویلاتِ مطرح شده - در فقه - صحیح است؟

آیا این حدیث که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «اختلافِ امّتم رحمت است»(1)

به معنایی که از این حدیث برداشت می کنند ، درست است؟

اگر این سخن درست باشد ، این قول پیامبر صلی الله علیه و آله را چگونه تفسیر کنیم که می فرماید :

لا تَخْتَلِفوا ، فإنّ مَن کان قبلکم اخْتَلَفوا فَهَلَکُوا ؛(2)

اختلاف مکنید که پیش از شما اختلاف کردند و هلاک شدند .

و اینکه می فرماید :

سَتَفْتَرِقُ أُمّتی إلی نَیِّف وسبعینَ فرقةً ؛ فرقةٌ ناجیةٌ والباقی فی النّار ؛(3)

به زودی اُمّتم به هفتاد و اندی فرقه ، پراکنده می شوند ؛ یک فرقه اهل


1- احکام القرآن 2: 314؛ شرح النووی 11: 91؛ الجامع الصغیر 1: 48، حدیث 288؛ عجلونی در «کشف الخفاء 1: 66، حدیث 153» می نویسد: بسیاری از امامان اهل سنّت پنداشته اند که این حدیث اصلی ندارد.
2- صحیح بخاری 2: 349، حدیث 2279 (و جلد 3: 1282، حدیث 3289 (متن از اینجاست)؛ مسند احمد 1: 411، حدیث 3907 - 3908؛ مسند ابن جعد 1: 83، حدیث 464؛ مسند ابی یعلی 9: 234، حدیث 5341.
3- مصنّف عبدالرزّاق 10: 156؛ مسند احمد 3: 145، حدیث 12501؛ سنن دارمی2: 314،؛ حدیث 2518؛ سنن ابی داود 4: 198، حدیث 4597؛ سنن ابن ماجه 2: 1322، حدیث 3993.

ص:362

نجات است و دیگران در دوزخ اند .

و چرا تا این حد اختلاف در احکام - میان مسلمانان - هست ، در حالی که کتاب و پیامبرشان یکی است؟

یکی «دست باز» و دیگری «دست بسته» نماز می خواند ، یکی میان پاهایش فاصله می اندازد و دیگری آن دو را به هم می چسباند ، یکی دستش را بالای ناف می گذارد و دیگری در زیر آن ، یکی بسمله را به جهر می گوید و دیگری به اخفات ، یکی بعد از سورۀ حمد «آمین» می گوید و دیگری نه .

شگفت اینجاست که همه ، افعالشان را - با وجود تضاد آشکار - به رسول خدا صلی الله علیه و آله منسوب می سازند!

آیا همۀ این ها را رسول خدا گفت و انجام داد و این نسبت (چنان که می گویند) صحیح است؟! یا اینکه پیامبر در همۀ این حالات ، فعلِ واحدی داشت؟ اگر چنین باشد ،این اختلافات انکارناپذیر از کجا آمد؟

آیا در شریعتِ خدا مکلّفیم که بر یک رأی بایستیم یا به اختلاف امر شده ایم؟

هنگامی که اختلاف به «رحمت» توجیه شود ، آیا عکسِ سخنِ پیامبر از آن لازم نمی آید که همۀ فرقه ها ناجی اند و یک فرقه در دوزخ است؟!

چرا دو نگرش در شریعت بروز یافت؟ یکی به چند رأیی فرا می خوانَد و دیگری منادی وحدت است؟

اگر متعدد بودن و اختلاف ، مطلوب شارع بود ، چرا پیامبر اهل نجات را به یک فرقه از هفتاد و سه فرقه منحصر ساخت و دیگران را اهل دوزخ دانست؟

و اگر وحدت (و امّت یگانه) مطلوب شارع بود ، چرا متعدّد بودن ، صحیح انگاشته می شود و التزام به آن هست؟!

آیا آنچه دربارۀ اختلاف امّت گفته اند - به اعتبارِ رحمت بودنِ آن - درست است؟ پس معنای تأکید خدا بر «وحدت کلمه» چیست؟ آیا خدا ما را به وحدت

ص:363

امر کرد یا به جدایی از یکدیگر؟ اگر جدایی مطلوب شارع است معنای این آیه چیست که می فرماید :

«وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ؛(1)

اگر قرآن از نزد غیر خدا بود ، در آن اختلاف فراوانی می یافتند .

و این سخن خدا که :

«وَأَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» ؛(2)

این ، راه مستقیم من است ، آن را بپیمایید! از راه های انحرافی مروید که شما را از راه حق پراکنده می سازد ؛ خدا شما را به این رهنمودها سفارش می کند تا شاید پرهیزگاری پیشه کنید .

برای توضیح همۀ این ها ، گفت و گویی را که میان عمر و ابن عبّاس روی داد ، نقل می کنیم .

مُتّقی هندی از ابراهیم تَیْمی روایت می کند که گفت :

عُمَر روزی در خلوت ، با خویش سخن می گفت . سوی ابن عبّاس پیک فرستاد [که به نزدش برود ، ابن عبّاس آمد] پرسید : چگونه این امّت اختلاف می ورزند با اینکه کتاب و پیامبر و قبله شان یکی است؟!

ابن عبّاس گفت : ای امیر مؤمنان ، بر ما قرآن نازل شد آن را خواندیم و دریافتیم دربارۀ چه نازل شد .

بعد از ما اقوامی می آیند که قرآن را قرائت می کنند و شأنِ نزولِ آن را نمی دانند ، پس برای هر قومی رأیی در آن است و در نتیجه با هم


1- سورۀ نساء (4) آیۀ 82.
2- سورۀ انعام (6) آیۀ 153.

ص:364

اختلاف می یابند و با هم می ستیزند .

عمر او را سرزنش کرد و از پیش خود راند .

ابن عبّاس بازگشت .

بعد از این ماجرا ، عُمَر آنچه را ابن عبّاس گفت ، دریافت . او را خواست و گفت : بسیار خوب ، سخنت را بازگوی .(1)

این حدیث (و نظائر آن) قاعده ای را برای پاک سازی بسیاری از متون و افکار موروثی سامان می دهد ، به ویژه در ارتباط با احادیث اختلاف میان مسلمانان ، امری که راه را پیش پژوهشگر - برای وارسی شرایط وفضای این احادیث - می گشاید و سبب می شود که از تسلیم به آن ها - علی رغمِ ضعف شان - بی هیچ احتیاط و تنگنایی در دین ، بپرهیزد .

زیرا وارسی شرایط تشریع و آنچه که به زمان صدور نص تعلّق دارد و شناخت پیشینۀ این مسائل (و چگونگی پذیرش آن ها به وسیلۀ خلفا) به ما کمک می کند که صحیح را از ناصحیح بیشتر تمیز دهیم و حقایق تاریخی را - که مسلمان در بنای دیدگاه های شرعی اش در موضوع استفاده می کند - قوی تر کشف کنیم .

این گام ، ما را از کسانی قرار می دهد که به قول پیامبر صلی الله علیه و آله تعبّد ورزیم که فرمود :

رَحِمَ اللهُ عبداً سَمِعَ مَقالتی فَوَعاها وبَلَّغَها مَن لَمْ یَسْمَعْها ؛

خدا رحمت کند بنده ای را که سخنِ مرا بشنود و به یاد سپارد و آن را به کسی که نشنیده برساند .

در اینجا دیدگاه دیگری هست که مکتب اجتهاد آن را پذیرفته است . از عمر بن عبدالعزیز نقل شده است که گفت :

دوست ندارم اصحاب رسول خدا اختلاف نظر نداشته باشند ؛ زیرا


1- کنز العمّال 2: 333، حدیث 4167.

ص:365

اگر یک قول [حاکم] باشد ، مردم در تنگنا می افتند .(1)

نزدیک به این سخن ، از قاسم بن محمّد روایت شده است .

این رأی - چنان که پیداست - به راحت طلبی و آسایش میل دارد (هرچند به حساب سبک شمردنِ دین خدا) وگرنه بدیهی است که خواستِ خدا تناقض و تضاد نمی باشد .

اگر توجیه عمر بن عبدالعزیز درست باشد ، خدای متعال می توانست همۀ احکام را به نحو تخییر ، جعل کند یا بگوید : احکامِ آسان را برگیرید و احکامِ سخت را وانهید .

آیا التزام به قولِ خدا - که واحد است - تنگناست؟!

اگر چنین باشد ، باید دربارۀ حکمِ واحد - در فقه - بحث شود ؛ چنان که شاطبی می گوید :

لازم است فروعِ شریعت به یک قول بازگردد - هرچند اختلاف زیاد باشد - چنان که شریعت در اصولش به یک قول برمی گردد به این معنا که چیزی را نمی توان یافت که ا ز آن دو قول متناقض فهمیده شود ؛ ادلّۀ شریعت - با وجود تعارض - در ذاتِ خویش ازتعارض مصون است .(2)

هرگاه روایاتی را که به عرضۀ سنّت بر کتاب رهنمون است به دقّت بنگریم و ضرورتِ پیروی ضوابط خاص را برای شناخت حدیث صحیح از سقیم ، در نظر آوریم و نصوصی را که در وجوب درنگ در صدقِ آورندۀ خبر و وثاقتِ اوست ، ملاحظه کنیم و . . . همۀ این روایات و موازینی که میان مسلمانان اتفاقی است ، نظریه ای را که به وحدت حکم شرعی و فقه اسلامی قائل است تأیید می کند و


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 142 - 143.
2- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 141 (به نقل از الموافقات، اثر شاطبی).

ص:366

نگرشی ر ا که سوی اجتهاد به رأی و تعدّد و اختلاف(1) گرایش دارد ، رد می کند .

رأی عمر بن عبدالعزیز ، گامی است در اصالت بخشی به رأی و عذر تراشی برای حاکمانی که اجتهاد به رأی را در پیش گرفتند .

و همچنین گریزی نیست از ضرورت بررسی نصوصی که در صدر اول اسلام صادر شدند و به این بهانه که عایشه یا عُمَر این نظر را داشت (یا این حدیث را ابو هُرَیره روایت کرد و بخاری و مسلم بر صحّت آن اتفاق دارند یا . . .) نباید از وارسی آن دست بکشیم و ساکت شویم .

غیرتِ دینی مسلمان و حرصِ وی بر دینداری سالم و قوی بی آنکه در آن سستی راه یابد و شبهه ای همراهش باشد - چنان که خدا در قرآن می فرماید : «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ» (2) (آنچه را دادیم با قوّت برگیرید) - و خصلت تقوا و صدق و انصاف و تمسّک به حقایق واقعی . . . همۀ این ها مسلمان را برمی انگیزد که در جست و جوی مصادر دست نخورده ای - که باید معرفتِ دینی اش را از آن ها برگیرد - تساهل نورزد ؛ و بعضی از قضایای موروثی را امور مسلّم و خدشه ناپذیر نداند .

بلکه باید میزانِ مسلمان در این عرصه - بعد از سنّتِ نبوی اصیل - کتاب خدا باشد که فارق حق و باطل است و اصیل را از ناخالص می شناساند و تمیز دهندۀ دین خالص الهی از چیزهایی است که در بسترهای تاریخی به دین بسته شده اند .


1- ابن عبدالبرّ - پس از نقل حدیثِ عرضه سنّت بر قرآن - می گوید: این الفاظ از پیامبر صلی الله علیه و آله نزد اهل علم - به عنوان معیاری برای شناخت حدیث درست از نادرست - صحیح نمی باشد (جامع بیان العلم وفضله 2: 191؛ و بنگرید به، عارضة الأحوذی 10: 132) و در جای دیگر می گوید: این حدیث را زنادقه و خوارج، وضع کرده اند. در کتاب «حجیّة السنّة: 474» بحثی دربارۀ تضعیف احادیث عرضه سنّت بر قرآن هست، خواننده می تواند به آن مراجعه کند.
2- سورۀ بقره (2) آیۀ 63.

ص:367

پیداست که این کار ، شجاعت دینی می طلبد و جرأتی که انسان جز معانی اصیل و زُلال حق را نجوید و در پی معارف استواری باشد که او را از خشم و عذاب خدا دور سازد .

شایان ذکر است که بعضی می خواهند هاله ای از قداست بر سَلَف اندازند و لزوم ترک مناقشه در اقوال و افعال آنان را پیش کشند ؛ چراکه آنان کسانی اند که در گذشتند ، خوب و بدشان به خودشان مربوط است و ما نباید در کارهاشان دخالت کنیم!

این سخن ، در صورتی درست است که ما آنان را مردانی عادی فرض کنیم که در شریعت نقشی نداشتند ، لیکن حقیقت حال غیر این است ؛ زیرا غالب قضایا [و احکام] شرعی از ایشان گرفته شده است و آن ها نقشِ فعالی در شریعت داشته اند .

پس چاره ای نمی ماند جز درنگ در نصوص آن ها و سیره و سلوکشان ؛ زیرا این امر به حیات علمی و عملی شرعی مان ارتباط می یابد .

تأکید ما بر این است که بررسی ها را بر اصول ثابت علمی (مانند قرآن و سنّت و اجماع مُحَصَّل و حکم عقلِ قطعی) استوار سازیم .

از اینجاست که می نگریم در نصوص وارده از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله بر کتاب خدا (به عنوان میزانی برای شناسایی مسائل اختلافی) تأکید شده است ، و اهل بیت علیهم السلام از مسلمانان خواسته اند که از خاضع سازی هر چیزی در برابر قرآن ، نترسند ؛ چراکه قرآن با سخن آخر وکلام حق بر حاکمیّتِ فراگستر خویش گویاست . . . و باید هر آنچه مخالفِ قرآن است و با آن انسجام ندارد ، به دور افکند .

احادیث اهل بیت علیهم السلام - که برای تعلیم مسلمانان و مدد رسانی به آنان در فهم دینی اندیشمندانه بیان شده است - صریح اند در اینکه : هر آنچه با کتاب خدا مخالف است ، باطل و دروغ می باشد .

این سخن ، با آنچه دربارۀ ابوبکر و عُمَر گفته اند (اینکه از خوشی ها دست کشیدند و برای گسترش دولت اسلامی و انتشار آوازۀ آن در آفاق ، خدمت

ص:368

کردند) تضادی ندارد و در جای خود امری است محفوظ . . .

آنچه را می بایست دریافت این است که : سختی زندگی و فتوحات و تحمّل بار جنگ و صلح ، چیزی است و قضایای شرعی الهی - با ویژگی ها و مصادر نابشان - چیز دیگر و متفاوت از هم .

این حقیقت ، برای کسی که امور را تمیز می دهد و دارای ذهنیّت دقیقی است که فرع را با اصل نمی آمیزد و حواشی شرایط اجتماعی و تاریخی را در متنِ مضامین دین وارد نمی سازد ، امری روشن است .

منع از نقل حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله با وجود اصرار صحابه بر ضرورت تدوین (چنانچه در خبر عُرْوَة بن زبیر گذشت) (1)

و سپس مخالفت خلیفه با نظر صحابه ، با ملاحظه اینکه عُمَر برای خلافت بعد از خود ، اصول شورا را ترسیم کرد . . . امری است بزرگ که خبر می دهد «تدوین» امری فرهنگی و تمدن ساز بود و با سیاست ارتباط می یافت و امکان تجاهل آن - برای خلیفه - وجود نداشت .

بنابراین ، قضیۀ منع تدوین سنّت ، تنها یک قضیۀ فرهنگی نبود (چنان که عمر توجیه کرد به اینکه این کار به جهت ترس از اختلاطِ سنّت با قرآن و بیم تأثّر مسلمانان از امّت های پیشین صورت گرفت) مسئله در اینجا به علم ارتباط می یافت - همان گونه که از میان شواهد بی شماری این امر روشن می شود - و عُمَر دربارۀ احکام ، فاقد یک نگرش عمومی بود و احاطۀ کامل بر بیاناتِ رسول خدا صلی الله علیه و آله نداشت .

و امّا آنچه دربارۀ توانایی هایشان در جوانب دیگر گفته اند ، تنها به توانایی نظامی و سیاست مداری مربوط می شود ، و پیداست که شخص سیاست باز می تواند کرسی علم را به خدمت گیرد و از میان بعضی از کانال های پر پیچ و


1- طبقات ابن سعد 3: 287؛ تقیید العلم: 50؛ جامع بیان العلم وفضله 1: 64؛ کنز العمّال 10: 293، حدیث 29480.

ص:369

خم ، آن را به تصرف خود درآورد (به عکس اول) .

این مسئله ، ما را وامی دارد که دربارۀ سخنانِ ابوبکر و عُمَر (یا روایات کسانی که در پی آن دو گام برداشتند) به قرائت جدیدی بپردازیم و این قرائت ، باید برخاسته از انگیزه های دینی محض باشد و رسیدن به حق را بجوید . . . در ضمن پژوهش واقع بینانه که با تأنّی صورت گیرد ، نه با شتاب و نتایج ناتمام .

احاطه هاله ای از قداست بر اقوال و افعالِ ابوبکر و عمر ، به گونه ای که مسلمان از وارسی آن ها وحشت کند (و بسا این حالت ، نوعی تروریسم فکری ناپسند برای شخص پدید آورد که راه هر نوع گفت و شنود یا مناقشه را ببندد ، چه رسد به اعتراض) ابوبکر و عمر را در طراز انبیای الهی یا فراتر از آن ها قرار می دهد ، و این را هیچ اندیشمند و دین داری نمی پسندد .

به ویژه آنکه وقایع تاریخی روشن می سازد که صحابه از نظر علم و ایمان و قدر و منزلت ، متفاوت بودند و در موارد بسیاری ملاحظه می کنیم که بعضی شان بعض دیگر را تخطئه می کردند و به نقد مواضع یکدیگر می پرداختند . . . و در این کار ، نقص و عیبی نیست .

آگاهان به اخبار و احادیث و تاریخ صدر اسلام می دانند که ابوبکر و عمر ، معصوم نبودند ، بلکه بیشتر اجتهادات آن ها بر رأی محض استوار بود و برگرفته از قرآن یا سنّت (که شناختی نسبت به این دو نداشتند) نبود .

درنگی در دیدگاه ابن قیّم جوزی

فتاوای ابوبکر و عمر ، به آنچه ابن قَیّم جوزی گفته است ، منحصر نیست ، وی بر این باور است که در صدور این فتواها ، شش وجه تصوّر دارد :

1 . آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید .

2 . از کسی دریافت که او آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید .

3 . از آیه ای از قرآن فهمید ، فهمی که بر ما مخفی است .

4 . همه ، بر آن مُتّفق بودند و تنها قولِ مُفتی برای ما نقل شده است .

ص:370

5 . فتو ا به جهتِ زبانْ دانی و دلالتِ ویژۀ لفظ باشد ، به گونه ای که ما نمی دانیم یا به کمک قرائن حالی همراه با خطاب ، یا به مدد مجموعه ای از امور که در طول زمان فهمیدند (مانند مشاهدۀ افعال و اَحوال و سیرۀ پیامبر و شنیدنِ کلامِ آن حضرت و آگاهی به مقاصد او و شهود تنزیل وحی و مشاهدۀ تأویل فعلی پیامبر) او چیزی را درک کرد که ما آن را درک نمی کنیم .

بر اساس این تقدیرهای پنج گانه ، فتوایش حجّت است و باید از آن پیروی کرد .

6 . اینکه وی چیزی را فهمید که مقصود پیامبر نیست ، و فهمش نا بجا باشد ، یعنی مراد ، غیر آن چیزی باشد که او دریافت .

بر این تقدیر ، قولش حجّت نیست .

به قطع ، معلوم است که وقوعِ احتمالی از پنج وجه ، بیشتر گمان می رود تا یک احتمال مُعیَّن ؛ و در این ، هیچ عاقلی شک ندارد ... .(1)

واقع این است که ماجرا آن گونه که ابن قیّم پنداشته نیست ، بلکه بسی دورتر از این گمان است ؛ زیرا :

بعضی از این فتواها ، بر خلاف صریح کتاب و سنّت است (با آگاهی صاحب فتوا به وجود نص بر غیر آن و روشن بودن ظهور نص در آن) و اگر حمل [فعل] بر صحّت و عذرتراشی برای سَلَف [در میان] نباشد ، این فتواها به هماوردی با کتاب وسنت نزدیک ترند تا به اجتهاد .

بعضی از آن ها مخالف نصوص است ، لیکن به جهت عدم آگاهی صاحب فتوا به احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله صادر شده اند و پس از آگاهی ، فتوا به نصّ بازگشته است .

این قسم ، سبک بارتر می باشد و مؤاخذۀ کمتری دارد .


1- إعلام الموقعین 4: 148.

ص:371

اگر اجتهاد بر اساس قواعدی که نزد بزرگان مُقرَّر است جاری باشد ، لازم است شخص ساز و برگ آن را کامل کند و فحص از دلیل اوّلی را به پایان رساند و از دست یابی به آن مأیوس گردد ، آن گاه (پس از یأس) فتوا یا حکم صادر کند .

جز اینکه این فتاوا و دیدگاه ها و احکام - در مکتب عُمَر و بسیاری از سَلَف اول - بر این شیوه از استنباط دقیق امنیت بخش نبود ؛ به جهت آنکه پیش از به کارگیری همۀ توان برای فحص کافی ، به سرعت فتوا و حکم صادر می شد ، یا فتوا به سبب کوتاهی در استفاده از ظرفیت های سزامند در موضوع مد نظر بود ، آنان در سؤال از عالمان به قرآن و تشریع (کسانی که در دسترس آن ها قرار داشتند) کوتاهی می کردند و آن گاه که واقعه ای رخ می داد (که جست و جو و سؤال را می طلبید) و آنان به این عالمان مراجعه نمی کردند . . . البته جای مؤاخذه و تقصیر است ؛ زیرا با وجود این عالمان ، حجّت بر آن ها تمام بود .

بنابراین ، در اینجا احتمالات دیگری هست که باید به احتمالات ابن قیّم افزود :

اوّل : فتوای ابوبکر و عمر ، مخالف کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و صحابه ، سخن پیامبر را یادآورشان می شدند و آنان از فتواشان بازمی گشتند .

طبیعی است که در زمان های بعد این نگرش را در موضع عُمَر نمی بینیم ؛ زیرا وی از آن دست کشید .

دوّم : فتوای آن دو بر خلاف حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله یا آیۀ قرآن بود و صحابه تذکّر می دادند ، لیکن آن ها از فتواشان رجوع نمی کردند .

از اینجاست که وجود احکام این چنینی را در فقه اسلامی شاهدیم با ترجیح نظر خلفا - به وسیلۀ فقهای اهل سنّت - و قائل شدن به اینکه : رأی این دسته از صحابه ، از روی اجتهاد می باشد ، و نمی توان آن را نقض کرد ؛ به جهت حجیّت اجتهاداتِ صحابه در صدر اول اسلام!

ص:372

سوّم : خلیفه در مسئله ای بر خلاف قرآن و سنّت فتوا دهد و صحابه در آن واقعه حاضر نباشند تا او را به آنچه از پیامبر شنیده اند یا از سخن وحی که در آن مسئله هست ، آگاه سازند .

در اینجا می بینیم که گسترۀ خط خلیفه ، از روایاتی که صحابه در این مسائل نقل می کنند ، قوی تر است .

چهارم : خلیفه بر خلاف قرآن و حدیث فتوا دهد ، لیکن صحابه از ترس تازیانه یا هیبت خلیفه یا پایمالی نظرشان به وسیلۀ عموم مسلمانان و پذیرفتن رأی خلیفه توسط عموم ، سخنی نگویند .

خط مشی خلیفه در این قسم ، از موارد پیشین قوی تر است ؛ زیرا مسلمانان به آنان عمل کرده اند .

گاهی از صحابه یا تابعان سخنانی را می نگریم که بر خلاف رأی خلیفه است ، لیکن ضعیف تر از موارد گذشته ، می باشد .

پنجم : فتوای خلیفه ، اجتهادی از روی مصلحت باشد (این مصلحت ، سخن یا موضوعی است که خلیفه می پسندد و یا عمومِ مردم به آن گرایش دارند) چراکه خلیفه از دیگر صحابه ، داناتر است ؛ با اینکه ، مصلحت ، در مرتبه ای که خلیفه تصوّر کرده است نباشد در نتیجه ، حکم - به تبعِ خطا در تشخیص مصلحت - نادرست باشد و در عین حال ، کسی خلیفه را به یاد نیاورد یا آگاه نسازد ، و این حکم (به عنوان یک حکم عام و فراگیر) در همۀ عصرها سریان یابد .

این احتمالات که ابن قیّم آن ها را از یاد می برد یا خود را به فراموشی می زند ، دارای شواهد تاریخی بسیاری است ، و بعضی از آن ها - پیش از این - گذشت .

ص:373

کتاب خدا ما را بس!

به اجتهاد در برابر نص ، در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله (علی رغم نهی آن حضرت) دست یازیده شد و در دورۀ اول اسلام ، این کار به اجرا درآمد . در همین زمان بود که «حَسْبُنا کتاب الله» (کتاب خدا ما را بس است) و «بیننا وبینکم کتاب الله» (میان ما و شما قرآن هست) بر سر زبان ها افتاد .

در میان صحابه ، کسانی مانند امام علی علیه السلام این آماسِ ناشناخته و بی پیشینه را برنتافتند . امام علیه السلام - هنگام احتجاج با خوارج - به ابن عبّاس ، چنین سفارش کرد :

لا تُخاصِمْهُم بالقرآن فإنَّ القرآنَ حَمّالٌ ذو وجوه تَقُولُ وَیَقُولونَ ، ولکن حاجِجْهُم بالسُّنَّة فإنَّهم لن یَجِدُوا عنها مَحیصاً ؛

به قرآن بر آنان حجّت میاور ، که قرآن تاب معنا های گوناگون دارد . تو چیزی - از آیه ای - می گویی ، و خصم تو چیزی - از آیۀ دیگر - لیکن به سنّت با آنان گفت وگو کن ، که ایشان را راهی نَبُوَد جز پذیرفتن آن .(1)

امام علیه السلام بدان جهت این سفارش را کرد که خوارج - کورکورانه - به ظاهر آیاتِ قرآن تمسّک می کردند و این شیوه شان ، محنت های فراوانی را برای مسلمانان به بار آورد .

عقل و تدبیر در این بود که به سیرۀ پیامبر و افعال آن حضرت (که مورد اختلاف نبود) احتجاج شود ، نه در آنچه اختلافی است تا در مشکل فهم نادرستشان از قرآن ، نیفتند .

خود نیز به عمل پیامبر صلی الله علیه و آله - آن گاه که آن حضرت ناچار شد در صلح نامه حدیبیّه ، وصفِ «رسول الله» را از نام خود حذف کند - با خوارج احتجاج کرد و برای آن ها مجالی برای اعتراض نگذاشت که چرا در صُلح با معاویه ، وصف


1- نهج البلاغه (شهیدی): 358، نامه 77.

ص:374

«امیرالمؤمنین» را از نام خود زدود .(1)

این شیوه ، در تعامل با خوارج ، مناسب تر و کارآمدتر بود .

آری ، قرآن و سنّت مکمِّل هم اند ؛ نمی توان به قرآنِ بی سنّت اکتفا کرد و چنین است عکس آن . کمترین تعارضی میان این دو اصل وجود ندارد ، و گرایش به یکی (دون دیگری) صحیح نمی باشد .

ابن حَزْم در الإحکام می نویسد :

میان هیچ یک از آیات قرآن و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله (و افعالی که از آن حضرت نقل شده) تعارضی نیست ، خدا دربارۀ رسولش چنین خبر می دهد :

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی» ؛(2)

پیامبر از روی هوا سخن نمی گوید ، حرف او جز وحیی که به او می شود نیست .

و در آیۀ دیگر می فرماید :

«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» ؛(3)

البته که رسول خدا اُسوه ای نیک برای شماست .

«وَلَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» ؛(4)

اگر قرآن از نزد غیر خدا بود ، در آن اختلاف فراوانی می یافتند .

پس خدای بزرگ با خبر می سازد که کلام پیامبرش - همانند قرآن -


1- مصنَّف عبدالرزّاق 10: 158؛ سنن نسائی 5: 166، حدیث 8575؛ المعجم الکبیر 10: 257، حدیث 10598؛ مستدرک حاکم 2: 164، حدیث 2656 (حاکم می گوید: این حدیث براساس شرط شیخین صحیح است و آن دو نیاورده اند) حلیة الأولیاء 1: 319؛ الأحادیث المختاره 10: 414.
2- سورۀ نجم (53) آیۀ 3 - 4.
3- سورۀ احزاب (33) آیۀ 21.
4- سورۀ نساء (4) آیۀ 82.

ص:375

وحیی است از نزد او .(1)

ابوبکر ، آن گاه که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت : «میان ما و شما کتاب خداست» از این سخن ، اکتفا به قرآن را اراده کرد ، پیش از او ، عُمَر به آن پیشی جست ، آن گاه که نزد بالین پیامبر - در بستر بیماری - گفت : «حَسْبُنا کتاب الله» (کتاب خدا ما را بسنده است) .

فاطمه علیها السلام در نزاع با ابوبکر دربارۀ فدک که به قرآن - به تنهایی - احتجاج کرد ، از این باب بود که او را به آنچه اعتقاد دارد مُلزم سازد . دُخت پیامبر صلی الله علیه و آله برای حقانیّت خویش به عموم آیات ارث و آیاتی که دلالت دارد بر اینکه «انبیا ارث بر جای می گذارند و ارث می برند» استدلال کرد ، در حالی که ابوبکر این سخن پیامبر را دلیل آورد که فرمود : «نحن معاشر الأنبیاء لا نُورِّث» (ما گروه انبیا از خود ارث برجای نمی گذاریم) .

بدین ترتیب ، ابوبکر پس از آنکه کتاب خدا را کافی می دانست ، به سنّت ادّعایی استدلال کرد ؛ و این ، آشکارا تناقض گویی است .

اینان به این سخنشان چه قصدی داشتند ، در حالی که از نظر زمانی - از همۀ مسلمانان - به تشریع نزدیک تر بودند؟

آیا خواستۀ خوارج را که بعدها آمدند (و در فهم همۀ امور استعانت به قرآن را خواستار بودند و از سنّت دست کشیدند) اراده می کردند ، یا جز آن را می جستند؟

دعوت به قرآن و واگذاری سنّت (با تصریح پیامبر - در حدیث اَریکه - به اینکه سخن وی کلام خداست و او بیانگر احکام الهی می باشد) سپس جای گزینی اجتهاداتشان در محلّ سنّت ، یک تصمیم سیاسی بود که برای تصحیح عقاید ابوبکر و عمر گرفته شد ؛ زیرا بر ابوبکر و عُمَر پوشیده نبود که


1- الإحکام فی أُصول الأحکام 2: 170.

ص:376

امکان ندارد انسان بتواند همۀ احکام را از قرآن - به تنهایی - به دست آورد .

عمران بن حُصَین - در پاسخ کسی که می گوید : به قرآن سخن گوی و سنّت را رها کن - می گوید :

اگر تو و اصحابت را به قرآن واگذارند ، آیا در آن می یابی که نماز عصر چهار رکعت است و نماز ظهر چهار رکعت و نماز مغرب سه رکعت و نماز صبح دو رکعت؟ آیا آمده است که طواف کعبه هفت مرتبه می باشد و سعی میان صفا و مروه [هفت بار است] .(1)

بنابراین ، معقول نیست که مانند این قضایا بر ابوبکر و عُمَر مخفی باشد ؛ و اگر پوشیده نبود چرا بر اکتفا به قرآن فراخواندند و گفتند : «حسبنا کتاب الله» (کتاب خدا ما را بس است)؟!

بدین سان ، ثابت می شود که مانع ، روایاتی بود که خلیفه بدان ها آگاهی نداشت و او را در تنگنایی دشوار قرار می داد . امّا احادیثِ معروفی را که مسلمانان نقل می کردند و می شناختند و بر خلیفه - چون دیگران - مخفی نبود ، ترسی نداشت و اگر اصل مشروعیّتِ خلافت را به چالش نمی کشید از آن ها ، نهی نمی شد .

از سخن ابوبکر که گفت : «نسل های بعد اختلاف شدیدتری خواهند یافت» برمی آید که گرایش های مسلمانانِ آینده مختلف می شود ؛ چراکه هر کدام از آن ها رأی یک صحابی را برمی گیرد .

آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده که : «امّتش بعد از آن حضرت دچار اختلاف خواهند شد» سخن ابوبکر را تقویت می کند .

شکی در این نیست که اختلاف نقل های این دسته از اصحاب ، با اجتهاداتِ ابوبکر و عمر ، معارضه می کرد .


1- الکفایة فی علم الدرایه 1: 15؛ در «اصول کافی 1: 286» از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: بر پیامبر نماز نازل شد و نامی به میان نیامد که 3 یا 4 رکعت است تا اینکه رسول خدا آن را برای مردم تفسیر کند.

ص:377

تشریع سنّتِ شیخین در قبالِ سنّتِ رسول خدا (یا ارتقای آن در حدّ سنّت پیامبر) سپس تعبّد خلفای بعد به آن و قرار دادنش به عنوان روش زندگی پیامبر و قانون دولت . . . همان مصلحتی بود که عُمَر از آن دم می زد ، و آن را کلید همۀ مشکلات می دانست!

زیرا می دانیم عمر از مُحَدِّثان بیم داشت و فعالیّت آن ها را محدود ساخت و دستور داد کمتر حدیث کنند ، و با این توجیه ، آنان را حبس کرد که «زیاد از رسول خدا حدیث می گویید!» ، «حدیث پیامبر را اِفشا می کنید!» .

اِفشا و نشر احادیث پیامبر و فزون گویی احادیث آن حضرت ، ابوبکر و عمر را می آزُرد ؛ بدان جهت که این احادیث با نقل های آن دو و اجتهاداتشان ناسازگار می افتاد .

در چنین حالتی ، طبیعی بود که شیخین - بی آنکه معتقد باشند قرآن برای شناخت احکام کافی است - قرآنْ محوری را شعار خود قرار دهند . در همان حین که مردم را به قرآن ارجاع می دادند ، می دانستند که قرآن نیازمند سنّت است و پیامبر موظّف بود که احکام را برای مردم تبیین کند ؛ « ... لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ... » ؛(1) تا برای مردم آنچه را سویشان نازل شد ، روشن سازی .

باری ، دور ساختن مردم از سنّت و دعوت به قرآنْ بسندگی ، به آن دو فرصت می داد که اجتهاداتشان را جای گزین سنّت سازند و این اعتقاد را پدید آورند که آن دو از دیگران داناترند ؛ و در پذیرش و رَدّ مرجع می باشند .

در میان صحابه ، کسانی را می یابیم که عمل به اجتهادات ابوبکر و عمر را برنمی تافتند ، زیرا می دانستند که در تشریع ، کتاب و سنّت دو اصل اساسی است ، نه اجتهاد به رأی .


1- سورۀ نحل (16) آیۀ 44.

ص:378

اگر دربارۀ اجتهاد شیخین نصّ خاصّی می رسید آن را می شنیدند و می پذیرفتند ، و نمی گفتند : آیا سنّتِ عمر را پیروی کنیم یا سنّت رسول خدا را ؟!(1) یا این سخن که : شما را در هلاکت می بینم! می گویم : رسول خدا فرمود ، می گویید : ابوبکر و عمر نهی کردند !!(2)

نکتۀ ظریف اینجاست که هنگام بررسی حوادث صدر اسلام ، در دفتر اصحاب رأی و اجتهاد (برای تاریک ساختن فضا و ایجاد سر در گمی) نام کسانی چون ابن مسعود و مُعاذ و ابن عبّاس و دیگر اصحاب تدوین را - که در زمرۀ پیروان مکتب تعبُّدند - می نگریم که نصوصی به آن ها نسبت داده شده است . با چشم پوشی از سند این نصوص (با شناختی که از اوضاع و شرایط آن دوران و نیاز انصار خلیفه به این نسبت ها) داریم وقوع عملی آن ها در تاریخ ، بعید به نظر می رسد .

اگر با شیوۀ علمی این قضایا را وارسی کنیم به اشکالات و اضطراب های زیادی پی می بریم .

ابن حزم - و دیگر بزرگانِ اهل سنّت - اثبات کرده اند که حدیث مُعاذ دربارۀ اجتهاد ، ساختگی است .

ابن حزم می گوید :

برهانِ ساختگی بودن این خبر و بطلان آن ، این است که : باطل و ممتنع می باشد که رسول خدا بگوید :

«اگر در کتاب خدا و سنّت پیامبرش ، حکمی را نیافتید»!

در حالی که می شنود سخن پروردگار را که می فرماید :


1- مسند احمد 1: 420، حدیث 7500؛ بنگرید به، سنن ترمذی 3: 185، حدیث 824؛ شرح معانی الآثار 2: 231 (در این مأخذ، سخن عایشه است که گفت: اخذ سنّت پیامبر اَوْلی است از سنّت عمر)؛ الفروع 3: 224؛ شرح سنن ابن ماجه: 214، حدیث 2978.
2- حجّة الوداع: 353، حدیث 392؛ سیر أعلام النبلاء 15: 243؛ تذکرة الحفّاظ 3: 837؛ الأحادیث المختاره 10: 331، حدیث 357.

ص:379

«وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ» ؛(1)

نیکوترین چیزها را که از پروردگارتان سوی شما نازل شده ، پیروی کنید .

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» ؛(2)

امروز دینتان را برای شما کامل کردم .

«وَمَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» ؛(3)

هرکه از حدود خدا تجاوز کند ، به خویش ستم کرده است .

با اینکه از پیامبر صلی الله علیه و آله تحریم «رأی گرایی» در دین ، ثابت است .(4)

واکاوی چنین قضایایی در شریعت ، این امکان را برای پژوهشگر فراهم می آورد که از اُفُق وسیع تر و از زاویۀ علمی شایسته تر در امور شریعت بنگرد ، با تأکید بر اینکه می بایست در این عرصه به دور از عواطف و احساسات نگریست و آزاد اندیش بود و نصوص را به همراه شرائط آن ها وارسی نمود و گرایش ها و عواطف را در آن دخالت نداد .

باری ، باید دید آیا شایسته می نماید در حالی که پیامبر - خود - در میان امّت است ، قول به رأی را اجازه دهد؟ یا اینکه مقصود آن حضرت ، عمل طبق نصوص صحیح کتاب و سنّت بود (که نزد اصحاب وجود داشت) نه اجتهاد بر وفق ظن و تخمین!


1- سورۀ زمر (39) آیۀ 55.
2- سورۀ مائده (5) آیۀ 3.
3- سورۀ طلاق (65) آیۀ 1.
4- الإحکام فی اصول الأحکام 6: 208، باب 35.

ص:380

دیدگاه هایی دربارۀ رأی

از «گلدزیهر» (خاور شناس) نقل شده که وی عقیده داشت که «رأی» در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبود ، بلکه پس از پیامبر ، بر شریعت عارض شد .

این نظر را دکتر محمّد یوسف ، این گونه بیان می کند :

آری ، این مستشرق جست و جوگر و شیفتۀ پژوهش های اسلامی ، بر این باور است که «رأی» در نسل اول - از تاریخ اسلام - پدید آمد ، لیکن در این مرحله ، پیچیده و تهی از توجیه مثبت و دور از مذهب و شیوۀ مذهبی به شمار می رفت .

سپس در عصر بعد ، تعریف معیّنی به دست آورد ، و در سمت و سوی ثابتی به حرکت درآمد ؛ و در این هنگام بود که «قیاس» شکل گرفت .(1)

دکتر موسی بر «گلدزیهر» حمله می کند و در ارزش رأی او وشاگردان خاورشناسش ، تردید می افکند بدان جهت که آنان از فهم روح اسلام به دورند و روایاتی را که ابن قیّم ذکر کرده است ، در این زمینه کافی اند .

با وجود این ، وی از سخن خویش بازمی گردد و سخنی را می آورد که به نظر «گلدزیهر» نزدیک است ؛ می گوید :

حق این است که «رأی» در این فاصله از تاریخ فقه اسلامی ، آن قیاسی نیست که بعدها در عصر فقهای مذاهب اربعه شناخته شد . امّا رأیی که بعضی از صحابه به کار بردند ، اگر خود قیاس نبود ، خیلی دور از آن به شمار نمی رفت ، هرچند از آنان در علّت و روش ها و بحث هایی که در استعمال قیاس گریزناپذیرند ، چیزی


1- محاضرات فی تاریخ الفقه الإسلامی (محمّد یوسف موسی): 24 (چنان که در مقدمه «النصّ والاجتهاد: 52، اثر سیّد محمّد تقی حکیم» آمده است).

ص:381

(از آنچه در عصر این فقها می شناسیم) بر جای نمانده است .(1)

میزان ارزش شک این دکتر چندان مهم نیست . این موضوع اهمیت دارد که موضع ابوبکر و عمر را نسبت به «رأی» بشناسیم ، و اینکه آیا به راستی آن دو هنگامِ عدمِ علم به حکم خدا و رسول ، به رأی فتوا می دادند یا حتی با وجود نصّ از قرآن و اثری از سنّت ، رأی و اجتهاد خودشان را نیز حجّت می دانستند؟

نصوص پیشین اثبات می کند که آنان با وجود نص ، به رأی قائل بودند ؛ زیرا عقل نمی پذیرد که این سخن خدای متعال که فرمود : «وَالَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَیَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً ...» (2) (کسانی که می میرند و زنانی برجای می گذارند ، زنانشان می بایست چهار ماه و ده روز عده نگه دارند) بر ابوبکر - در ماجرای خالد که در عدّه ، با همسر مالک بن نُوَیره آمیزش کرد - پوشیده باشد!

چگونه ابوبکر به عُمَر می گوید : او را نمی کشم ؛ زیرا تأویل کرد و به خطا رفت (با اینکه آیۀ قرآن را در این باره می داند)؟ آیا این کار ، مصداق بارز اجتهاد در برابر نصّ نمی باشد؟

آیا آیه بر خلیفه پوشیده ماند یا او مصلحت را در این حکم دید؟

آیا فقط هنگامِ فقدان نص ، به مصلحت و قیاس عمل می شد یا با وجود نص نیز آن دو جریان داشت؟

اکنون چکیدۀ ماجرای خالد را به روایت طَبَری می آوریم ، می گوید :

چون خالد به مسجد درآمد ، عُمَر برخاست ، تیرها را از سر او کشید و خُرد کرد و گفت : ریاکاری می کنی؟ مسلمان را می کشی و بر زنش می جَهِی! والله با سنگ های ویژۀ سنگسار ، رجمت می کنم .


1- محاضرات فی تاریخ الفقه الإسلامی: 24.
2- سورۀ بقره (2) آیۀ 234.

ص:382

خالد با او سخنی نمی گفت و گمان می کرد که نظر ابوبکر مانند رأی عمر است تا اینکه بر ابوبکر وارد شد ، چون . . .(1)

طبری روایت می کند که :

عمر در خلافتش به مردی برخورد که دارای ماجرایی بود و علی بن ابی طالب در آن قضیّه نظر داد ، عمر از او پرسید : چه کردی؟

گفت : علی ، به فلان چیز حکم داد .

عُمَر گفت : اگر من بودم ، به فلان چیز حکم می کردم!

آن مرد گفت : چرا این کار را نمی کنی ، قدرت به دست توست؟

عمر گفت : اگر بخواهم به کتاب خدا یا سنّت رسول اسناد دهم ، این کار را می کنم ، لیکن به رأی خویش استناد می کنم ، و رأی مشترک است(2) و نمی دانم کدام یک از دو رأی [رأی من یا رأی علی] سزاوارتر می باشد .(3)

در الإحکام ابن حزم آمده است :

ابو محمّد می گوید : ثابت شد که صحابه ، الزامی فتوا به رأی نمی دادند و باورشان این نبود که فتواشان حق است ، لیکن به «گمان» فتوا می دادند و برای این فتوای ظنّی شان ، استغفار می کردند .

یا برای صُلح میان دو خصم ، این کار را می کردند ، پس برای


1- تاریخ طبری 2: 273؛ ثقات ابن حبّان 2: 169؛ الإصابه 2: 255؛ سیر اعلام النبلاء 1: 378؛ شذرات الذهب 1: 15.
2- یعنی هر کس برای خود رأیی دارد و می تواند بیان کند (م).
3- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة: 47؛ مشروعیّت بخشی «رأی» را برای همۀ صحابه و درج نام علی علیه السلام - که از متعبّدان بود - در زمرۀ آن ها، نیک بنگر.

ص:383

مسلمان روا نیست که به فتواهای آنان (که بر این منوال است) احتجاج کند .(1)

ابن حزم می گوید :

در تعلیم عُمَر - که بر منبر به مردم تشهّد را یاد می داد - چیزی که دلالت کند آن از پیامبر صلی الله علیه و آله است ، نیست . عمر (بر منبر) از فزونی مهر زنان نهی کرد و آن را به مردم آموخت ، در حالی که احدی شک ندارد که این نهی ، از پیامبر صلی الله علیه و آله نبود و تنها از اجتهاد عُمَر برمی خاست ؛ زیرا هنگامی که یادآوری شد نهی وی مخالفِ قرآن است ، بی درنگ از آن دست کشید .

و امّا بر تشهّدهایی که از ابن عبّاس و عایشه و ابو مسعود و ابو موسی ، روایت شده است ، به جهت صحّت سندشان به پیامبر صلی الله علیه و آله نباید بی اعتنا ماند .

با تشهُّد عمر (که بر منبر آن را به مردم آموخت) پسرش عبدالله و ابن مسعود و ابن عبّاس و عایشه و دیگر صحابه ، مخالفت کردند در حالی که شاهد بودند عمر آن را در منبر گفت ...(2)

دکتر نادیه عمری در صدد نفی آنچه که دربارۀ عُمَر گفته شد (مبنی بر اینکه عمر وقتی درمی ماند حکمی را در قرآن و سنّت بیابد ، می نگریست که آیا ابوبکر در آن بارۀ قضاوتی دارد یا نه ؛ اگر حکمی را از ابوبکر می یافت پیروی می کرد) می نگارد :

عُمَر به رأی ابوبکر (علی رغم والا قدری اش پیش او) التزام مطلق نداشت مگر زمانی که به نصّ کتاب یا سنّت استناد می کرد و او در


1- الإحکام فی اُصول الأحکام 6: 222.
2- الإحکام فی اُصول الأحکام 2: 183 - 184.

ص:384

این پایبندی ، در حقیقت ، همان نص را پیروی می کرد (چنان که بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی که ابوبکر آیه ای از قرآن را به یادش آورد ؛ این کار رخ داد) .

امّا هنگامی که بنا بود قضایا - تنها - با شورا و رأی حل گردد ، رأی ، مشترک بود (همان گونه که عُمَر بر زبان آورد) .

عُمَر با ابوبکر در مسئلۀ اِقطاع «المؤلّفة قلوبهم» مخالفت کرد و ابوبکر به رأی عُمَر تن داد ، ونیز در مسئلۀ جانشینی - که امر رابه شورا واگذارد - بر خلاف ابوبکر گام نهاد .

بر این اساس ، عُمَر با رأی [و نگرش] ابوبکر مأنوس بود ، لیکن او را برای الزام (همچون نصوص قرآنی و نبوی) برنمی گرفت ؛ به دلیل مخالفت عُمَر با ابوبکر در بسیاری از قضایا و جاها .(1)

اکنون می پرسیم : چگونه سیرۀ شیخین را برگیریم در حالی که اختلاف میان نقل های آنان و اجتهاداتشان را می نگریم؟

چگونه نسبت این حدیث به پیامبر صلی الله علیه و آله می تواند صحیح باشد که بفرماید : «به دو کس که بعد از من می آیند اقتدا کنید» ،(2)

«با چنگ و دندان به سنّتِ خلفای راشدین بچسبید»(3) در حالی که اختلاف آشکاری را میان آن ها در ماجراها و جاهای فراوانی می نگریم؟

- آیا در قضیۀ خالد ، رأی ابوبکر حجّت است یا رأی عُمَر؟


1- اجتهاد الرسول: 299 - 300.
2- مسند حمیدی 1: 214، حدیث 449؛ المعجم الأوسط 4: 140، حدیث 3816؛ سنن بیهقی 8: 153؛ و دیگر مصادر.
3- مسند احمد 4: 126؛ سنن دارمی 1: 57، حدیث 95؛ سنن ترمذی 5: 44، حدیث 2676؛ سنن ابی داود 4: 200، حدیث 4607؛ سنن ابن ماجه 1: 15 - 16، حدیث 42 - 43.

ص:385

- آیا معقول است که پیامبر صلی الله علیه و آله رأی شخص غیر معصوم را بر ما واجب سازد در حالی که در زمانِ حیاتش بر نظرات و اجتهادات او آگاه است؟

- دربارۀ اجتهاد عُمَر چه می توانیم بگوییم؟ گفته اند او سهم «المؤلفة قلوبهم» را برنتافت ،(1)

در حالی که صریح قرآن آن را واجب می سازد : «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ . . .» (2) .(3)

- چگونه می توان رأی عمر را در میراث جد با برادران ،(4)

طلاق سه بار در یک مجلس ،(5)

فروش اُمّ ولدها ،(6) زیادی سهام ارث ،(7)

عدم وجوب تیمّم برای نماز در صورت فقدان آب ،(8) نهی از نماز بعد از نماز عصر ،(9) چهار تکبیر در نماز میّت ،(10) تفسیر کرد ، در حالی که در همۀ این ها روایاتی از پیامبر هست که بر


1- بنگرید به، فتح القدیر 2: 373.
2- سورۀ توبه (9) آیۀ 60.
3- تفسیر طبری 10: 163؛ شرح فتح القدیر 2: 259؛ نصب الرایه 2: 394.
4- سنن بیهقی 6: 245، حدیث 12192 (به اسناد از ابن سیرین از عبیده روایت شده که گفت: من از عمر دربارۀ جد صد قضیه به خاطر دارم که هر کدام دیگری را نقض می کند)؛ و بنگرید به، فتح الباری 12: 21؛ شرح زرقانی 3: 142، باب میراث الجد.
5- صحیح مسلم 2: 1099، حدیث 1472؛ مستدرک حاکم 2: 214، حدیث 2793؛ مسند احمد 1: 314، حدیث 2877.
6- مصنّف عبدالرزّاق 7: 292، حدیث 13225؛ سنن دارقطنی 4: 134، حدیث 33 - 34؛ المبسوط (سرخسی) 13: 5؛ سبل السلام 3: 12.
7- مستدرک حاکم 4: 378، حدیث 7985؛ سنن بیهقی 6: 253، حدیث 12237؛ المغنی 6: 175؛ منار السبیل 2: 76.
8- مصنّف عبدالرزّاق 1: 238، حدیث 915؛ مسند احمد 4: 319؛ سنن نسائی 1: 133، حدیث 302.
9- مصنّف ابن ابی شیبه 2: 133، حدیث 7342؛ مصنّف عبدالرزّاق 2: 433، حدیث 3974؛ المسند المستخرج علی صحیح مسلم 2: 428، حدیث 1885.
10- شرح معانی الآثار 1: 499؛ مسند ابی حنیفه 1: 82؛ المحلّی 5: 124.

ص:386

خلاف نظرِ عُمَر می باشد؟!

جای شگفتی است که چگونه ابوبکر و عُمَر را معذور می دارند و آنچه را گفته اند «حَسَن» (و نیک) می شود ، با اینکه عمر ، خود ، تصریح نمود که «نماز تراویح» بدعت است و البته بدعتی نیکوست!!

سپس علما بدعت را به معنای لغوی (نه شرعی) تفسیر می کنند و خبری را دربارۀ شرعیّت نماز تراویح می آورند که گزیدۀ آن چنین است :

پیامبر شب هنگام ، برای نماز در مسجد بیرون آمد ، مردم به آن حضرت اقتدا کردند ؛ در روز دوم ، شمار افراد فزونی یافت ، و در روز سوم چنان زیاد شدند که به خارج مسجد رسید! پیامبر صلی الله علیه و آله دیگر به مسجد نیامد و از این کار نهی نکرد .

آن گاه به تفسیر بدعت - به معنای لغوی اش - دست می یازند .

اگر نماز تراویح ، شرعی است و پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نهی نکرد ، معنای حمل [بدعت در] کلام عُمَر بر معنای لغوی اش - نزد بزرگان - چیست؟

و اگر مقصود عُمَر بدعت شرعی است ، تأویل فعل او چه معنایی دارد؟

این تناقض گویی ها و عذرتراشی ها برای اشخاص ، از نگاه پژوهشگران مخفی نمی ماند .

آیا می بایست نصوص و آنچه را در میراث دینی پیشین هست ، تصدیق کرد یا توجیهات اساتید را دربارۀ ابوبکر و عمر پذیرفت؟

آیا خدا شیخین را از خطا مصون داشت و به دلیل ویژه ، اجتهادشان را اجازه داد و تعبّد به رأیشان را واجب ساخت (چنان که روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : بر شما باد سنّتِ من و سنّتِ خلفای راشدین و هدایت یافته)؟ (1)

آیا این نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله صحیح است یا از آن ، بوی وجودِ مکتب دیگری در


1- مسند احمد 4: 126؛ سنن ابن ماجه 1: 15، حدیث 42 - 43؛ مستدرک حاکم 1: 174 - 177، حدیث 329 - 333.

ص:387

قبال سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله به مشام می رسد؟

آیامعقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله سنّتش را عِدل (وهمتای) سنّت خلفای راشدین بعد از خود قرار دهد؟ در حالی که به اختلاف امّت آگاه است و قرآن می گوید :

«أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ» ؛(1)

آیا اگر محمّد بمیرد یا کشته شود ، شما (به دوران جاهلیت) عقب گرد می کنید؟!

اگر این حدیث را - علی رغم نقص های آن - بپذیریم با مشکل دیگری مواجه می شویم و آن تناقض و تخالف آرای خلفاست ؛ ما مأموریم کدام یک را برگیریم و بدان ملتزم شویم؟ کدام یک از خلفا مقصودند ، چهار خلیفۀ اول یا هرکس که زمام خلافت را به دست گیرد و بر اریکۀ قدرت نشیند؟

اگر این حدیث درست است ، چرا بر خلفای دوازده گانه ای حمل نمی شود که از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع می کنند و ناشران حدیث آن حضرت اند ؛ چراکه از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود :

اللهُمَّ ارْحَم خُلَفائی ، الّذین یأتونَ مِن بعدی ، یَروُونَ أحادیثی و سُنّتی ، وَیُعلِّمُونَها النّاسَ ؛(2)

پروردگارا ، بر خلفای من رحمت فرست ؛ کسانی که بعد از من می آیند و احادیث و سنّتم را روایت می کنند و به مردم می آموزند .

و در حدیث دیگر ، درباره شان فرمود :

فلا تُقدِّموهم فَتَهْلِکُوا ، ولا تُقصِّروا عنهم فَتَهْلِکوا ؛ ولا تُعلِّموهم فإنّهم


1- سورۀ آل عمران (3) آیۀ 144.
2- الفردوس بمأثور الخطاب 1: 479، حدیث 1960؛ کنز العمّال 10: 221، حدیث 29167؛ فیض القدیر 2: 149.

ص:388

أعْلَمُ منکم ؛(1)

از آنان پیش نیفتید که هلاک می شوید و باز نمانید که به هلاکت می افتید ؛ و (چیزی) یادشان مدهید که آن ها از شما داناترند .

و فرمود :

ما إن تَمَسَّکْتُم بهما لن تَضِلُّوا بعدی أبداً ؛(2)

تا زمانی که به قرآن و عترت دست بیاویزید ، هرگز (بعد از من) گمراه نشوید .

و فرمود :

وأهل بیتی أمانٌ لأُمّتی مِنَ الاختلاف ؛(3)

اهل بیت من ، برای اُمّتم مایۀ امان از اختلاف اند .

و دیگر احادیث متواتر ، که در این زمینه هست .

آری ، رسول خدا صلی الله علیه و آله - در حدیث حوض - ما را آگاه ساخت که کسانی از اصحابش از حوض رانده و طرد می شوند!

جای شگفتی است که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله بسنده نکرد به این سخن (که بر حسب نقل اهل سنّت) فرمود : «علیکم بکتاب الله وسنّتی» (بر شما باد کتاب خدا و سنّتِ من) تا اینکه به آن دو ، چیز دیگر را افزود؟

آیا معقول است که سنّت ناقص باشد تا اِکمال آن به سیرۀ شیخین لازم آید؟!

آیا وضع قید «سنّة الخلفاء من بعدی» (سنّتِ خلفای پس از من) یا «اِقْتدوا


1- المعجم الکبیر 5: 166، حدیث 497؛ (و به نقل از آن در الصواعق المحرقه 2: 439 و653 - 654)؛ مسند احمد 4: 37 و373 - 374.
2- التبصره (فیروزآبادی): 369؛ المبسوط (سرخسی) 16: 69.؛ المعجم الصغیر الطبرانی 1: 135؛ کنز العمّال 1: 186، حدیث 945
3- مستدرک حاکم 2: 486، حدیث 3676؛ (و جلد 3: 162، حدیث 4715 و5926)؛ و بنگرید به، مسند رویانی 2: 253، حدیث 152.

ص:389

بالَّذَین مِن بعدی» (به دو نفر که پس از من می آیند اقتدا کنید) در کنار سنّت ، نمایانگر اجتهادات جدیدی نیست که درحیاتِ علمی مسلمان پدیدآمد وبرخلاف سنّت مطهّر بود؟ و خواسته اند با وضع این قید - بر زبان پیامبر - هر دو نگرش را تصحیح کنند؟

آیا عقلاً و شرعاً این سخن درست است؟

چگونه می توان میان قول عمر و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله جمع کرد؟

به عنوان مثال ، مُتعه (ازدواج موقّت) یا به جهت قول عمر که گفت : «کانتا علی عهد رسول الله» (دو متعه در عهد پیامبر بود) مشروع است ، یا حرام می باشد ؛ زیرا گفت : «أنا أُحرّمهما» (من آن دو را حرام می سازم)!

اَمثال این مفردات ، در شریعت فراوان است .

احتمال راجح در این نصوص (احادیثی که در آن نام خلفا آمده است یا بر «الَّذین من بعدی» - طبق ترتیب زمانی خلافت ؛ ابوبکر ، عمر ، عثمان ، امام علی علیه السلام - تأکید شده است) این است که این ها از معنای اصلی شان تحریف شده اند یا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله برای تصحیح رویکرد ابوبکر و عمر (و پیروان مکتب اجتهادی شان) ساخته شده اند .

ما در این عرصه ، دلایل مفصّلی داریم که در زمانِ خودش خواهیم گفت .

دگرگونی ها و تغییرات

در اینجا لازم است به آنچه در عصرهای بعد بر سر اُمّت آمد ، اشاره شود .

دکتر نادیه عمری در کتابش - الاجتهاد فی الإسلام - می نویسد :

ثابت است که فقهای متأخّر ، احکام بسیاری را - که از ائمّه شان نقل شده بود - هنگام نیاز ، تغییر دادند ؛ چنان که شافعی آن گاه که عراق و حجاز را ترک کرد وبه مصر آمد ، مذهب قدیمش رابه جدید تغییرداد وکتاب «الأم» و «الرساله» را اِملا کرد .

و همان گونه که ابن

ص:390

قیّم به این کار دست یازید .(1)

دکتر ترکی ، می نگارد :

«استحسان» (که راهی است برای فرار از قیاس به جهت تقدیر شخصی) بنا بر آنچه ابن حزم می آورد ، در قرن سوّم هجری پدید آمد .(2)

وافی مهدی ، می گوید :

در زمان تأسیس مذاهب چهارگانه ، تشریع اسلامی از عرف اثر پذیرفت ، بیشتر فقها «عرف» را مخصِّص نص شمردند .

از این دست است ، منع خرید و فروش چیزی که در نزد انسان نیست (که حدیث از آن منع می کند) برخی از فقها این منع را در مورد «سفارش ساخت» تخصیص زده اند ؛ یعنی شخصی با دیگری بر ساخت چیزی که ویژگی اش را بیان می کند و بهایش را مشخص می سازد ، توافق کند .

این عقد را بعضی مجاز دانسته اند ؛ با اینکه از قبیل فروش چیزی است که انسان در اختیار ندارد .(3)

استاد رشید رضا ، می گوید :

از گزافه گویی در قیاس و جسارت بر خدا ، قائل شدن به نسخ صدها آیه ، و باطل ساختن یقین به ظنّ ، و ترجیح اجتهاد بر نص است .

سپس وی کلام شافعی را ذکر می کند که بسا با خویشتن می گفت :


1- الاجتهاد فی الإسلام: 104 (چاپ اول، مؤسسة الرساله، 1401).
2- مناظرات فی الشریعة الإسلامیّه بین ابن حزم والباجی: 333.
3- الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّه: 208.

ص:391

به قیاس نمی توان دست یازید مگر هنگام ضرورت (چونان خوردنِ مُردار) .

پژوهشگر مصری ، شفیق شحاته ، می گوید :

ارتقای قیاس به درجه ای که مصدری برای شریعت باشد ، باید به اسبابِ تاریخی محض ، نسبت داده شود .(1)

با کمال تأسّف ، سخن را با نص «صاوی» (که از تندروان متعصّب است) به پایان می برم . وی در حاشیه اش بر تفسیر جلالین می نویسد :

تقلید سوای مذاهب چهارگانه جایز نمی باشد ، هرچند موافقِ قولِ صحابه و حدیث صحیح و آیه باشد .

بیرون از مذاهب اربعه ، گمراه است و گمراه ساز ؛ و بسا این کار ، او را به کفر بکشاند ؛ زیرا اخذ به ظواهر کتاب و سنّت ، از اصول کفر است .(2)

این سخن بر خلاف نظر رؤسای مذاهب چهارگانه است که به مردم اجازه ندادند اقوال بر خلاف آیه و حدیث صحیح را از آنان بپذیرند ؛ و عمل به هریک از مذاهب را به مردم وانهادند .

این بود خلاصه ای از تاریخ قانونگذاری اسلامی و زد و بندهای فقهی . آن را بدان جهت آوردیم که خواننده بصیرت یابد و بر بعضی از اصولی که در صدر


1- مناظرات فی اُصول الشریعة: 330 (به نقل از Logig ue.«.23).
2- حاشیۀ الصاوی علی تفسیر الجلالین 3: 10 (دار احیاء التراث العربی). شیخ احمد بن حجر آل بوطامی - قاضی عالی دیوان شرعی - در دولت قطر، کلام صاوی را در کتابش «تنزیه السنّة والقرآن عن کونهما مصدر الضلال والکفران» رد می کند (به نقل از علاّمه خلیلی - مفتی کشور سلطان نشین عمان - در کتاب «الحق الدامغ: 10»).

ص:392

اوّل اسلام پدید آمد و ریشه های اختلاف میان مسلمانان آگاه شود ، و اینکه چگونه فقهای اهل رأی ، تعدّد در رأی را جایز شمردند ؛ با اینکه می دانیم خدا و پیامبر و قرآن یکی است ، و خدا ما را به وحدت در فقه و عقیده فرا می خواند و از اختلاف و جدایی برحذر می دارد ، و رسول خدا صلی الله علیه و آله تأکید و نص دارد بر اینکه فرقه ناجیه از امّتش تنها یک فرقه است .

بازگشتی به آغاز

ثابت است که رسول خدا صلی الله علیه و آله امور شریعت و دولت (هر دو را با هم) بر عهده داشت ، و البته جانشین او می بایست اهلیت برای تصدّی هر دو را دارا باشد .

از سویی پیداست که ابوبکر و عمر ، تنها حاکم بودند و آگاهی کامل به شریعت نداشتند ؛ و از آنجا که حکومت در اسلام نیازمند علم است ، چاره ای جز تصرف در بعضی اصول ندیدند تا امکان تشریع اقوال آن ها فراهم آید و از دائرۀ اجتهادات شخصی (که امکان تخطئه آن ها در عصرهای بعد هست) خارج شود .

پیش از این دریافتیم که ابوبکر و عُمَر ، در آغاز خلافتشان ، ادعا نکردند که همۀ علم رسول خدا را دارایند ، بلکه آنچه را نمی دانستند (مانند مسائل جدّه و . . .) از صحابه می پرسیدند ، و آن گاه که میان رأی آن ها و قول پیامبر صلی الله علیه و آله تخالف روی می داد ، از فتواشان برمی گشتند و این امر در موارد بسیاری رخ داد .

لیکن عُمَر در دورۀ پایانی خلافتش ، رجوع از رأی خود را برنتافت ، بلکه به زندانی ساختن صحابه دست یازید تا اینکه اجلش به سر آمد ، و ادعا داشت که میزان اول و آخر در پذیرش و ردّ ، خودِ اوست .

ابوبکر و عمر (بلکه همۀ مسلمانان) می دانستند که مُشرِّع تنها خدا و رسولِ اوست ، و هیچ کس در برابر قرآن و سنّت حقّ تشریع ندارد ، و نهایت کاری که حق داشتند این بود که احکام را از قرآن و سنت استنباط کنند . رجوع از فتواشان

ص:393

و اَخذِ کلام صحابه و ناقلان حدیث از پیامبر ، خبر می دهد که اصل - در نزد شیخین - سنّت بود ، نه اجتهاداتشان .

لیکن با گذشتِ زمان ، بر حجیّتِ آرا و اجتهاداتشان پای فشردند ، هرچند بر خلاف قول پیامبر یا مخالف با اجتهادات پیشین آن ها باشد . به عنوان نمونه ، عُمَر می گفت : «تلک علی ما قضینا ، وهذه علی ما قَضَیْنا» ؛ آن ماجرا همان گونه بود که حکم کردیم ؛ و این ، همین است که گفتیم .

آری ، عمر می دانست که ناسازگاری میان نقل های صحابه از پیامبر و اجتهاداتِ او اگر ادامه یابد ، به جدایی زمامداری سیاسی از رهبری علمی می انجامد و این را - به هیچ وجه - خلیفه برنمی تافت .

اجازۀ نقل حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را بر سنّت آگاه می ساخت و سطح درک و روشن بینی شان را بالا می آورد ، و از آنجا که عُمَر همۀ احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را نمی دانست ، خواه ناخواه برخی از اجتهاداتش بر خلاف قول پیامبر در می آمد و این کار ، او را در برابر مشکلی با صحابه قرار می داد و به تخالف آرای آنان در احکام منجر می شد .

برای همین جهات بود که عُمَر صحابه را گرد آورد و گفت : «إنّکم أَفْشَیْتُم الحَدیثَ عن رسول الله» (شما حدیث پیامبر را در همه جا می پَراکنید) و در نقل دیگری آمده است که گفت : «أَکْثَرْتُم الحدیثَ عن رسول الله» ؛ زیاد از پیامبر حدیث می کنید .

زیرا می دید که با افشا و اکثار ، مواجهه ، سنگین می شود .

آری ، عُمَر بر قیاس و اخذ به رأی تأکید می ورزید (چنان که در نامه اش به ابو موسی اشعری و شُریح قاضی آمده است) و احادیثی که دربارۀ «اجتهاد به رأی» از مُعاذ و عمرو بن عاص - و دیگران - از پیامبر نقل شده است ، برای تصحیح نگرش اوست .

اینکه گفتیم عُمَر ، اجتهاد را به کار برد و بیش از ابوبکر به آن دست یازید ، با

ص:394

آنچه گفته اند که قیاس در عصرهای متأخّر و زمان های بعد پدید آمد (و دستاورد ضرورتِ زمانی دولت و فقهای آن زمان بود) تنافی ندارد ؛ زیرا اصل فکر اجتهاد و هستۀ اولیۀ آن از ابتکاراتِ عُمَر است ، لیکن همۀ جوانب و مبانی این موجود نوپا ، کامل نبود ، بلکه در گام هایش می لغزید و به زمین می خورد و بسیاری از صحابه و تابعان بر آن اعتراض می کردند تا اینکه اصولش کامل شد و ساختاری تام و ویژه یافت که او را از دیگر اصولی که در اوائل قرن دوم هجری ترسیم کردند ، متمایز ساخت .

از این روست که در کنار آن ، بروز اسم ها و اصطلاحات جدید دیگری را می بینیم ؛ مانند استحسان ، مصالح مرسله و . . .

این مطلب ، روشن است و ابهامی ندارد .

بیان امام علی علیه السلام

و این چنین ، فتواها از رأی و قیاس گرفته می شد و همه شان از نص و روایت نبود . به همین جهت ، بعضی از صحابه ، به اجتهاد در جایی که نصی وجود ندارد ، تن ندادند ؛ زیرا به زمان تشریع نزدیک بودند و کسانی را می شناختند که در قضایای جدید ، از پیامبر صلی الله علیه و آله روایاتی را به یاد داشتند و خفای آن ها بر خلیفه ، عُذری برای گشودن باب وسیع اجتهاد به حساب نمی آمد ؛ چراکه فقه وعقاید اسلامی با این کار به خطر می افتاد .

امام علی علیه السلام در بخش هایی از خطبه «شِقْشقیّه» این فاصله زمانی حسّاس از تاریخ اسلام را بیان می کند ، می فرماید :

یَکْثرُ العِثار فیها ، والإعتذارُ منها ، فَصاحِبُها کَراکِبِ الصَّعْبَةِ إن أَشْنَقَ لها خَرَمَ ، وإن أسْلَسَ لها تَقَحَّمَ ، فمُنِیَ النّاسُ لَعَمْرُ الله بخَبْط وشِماس ، وتَلَوُّن واعتراض ، فصَبَرْتُ علی طول المُدّة وَشِدّة المِحْنَة ؛

سپس آن را به راهی درآورد ناهموار ، پر آسیب و جان آزار ، که رونده در آن هر دم به سر درآید ، و پی در پی پوزش خواهد ، و از ورطه به

ص:395

در نیاید ، سواری را مانِست که بر بارگیرِ توسن نشیند ، اگر مهارش بکشد ، بینی آن آسیب بیند ، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد . به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی بر اسب سرکش نشیند ، و آن چارپا به پهنای راه رود و راهِ راست را نبیند . من آن مدّتِ دراز را با شکیبایی به سر بردم ، رنج دیدم و خون دل خوردم .(1)

ابن ابی الحدید در شرح این سخن امام که فرمود : «ویکثُرُ العِثارُ فیها والإعتذار منها» می گوید :

منظور امام این است که : راه صاف و هموار نیست ، بلکه چونان طریق پر از سنگ است که پیوسته رونده می لغزد (و به زمین می خورد) .

و امّا کلمه «منها» در قول امام که فرمود : «والاعتذارُ منها» امکان دارد «مِن» بر اصل خودش باشد ؛ یعنی عُمَر بسیاری اوقات به امری حکم می کرد سپس آن را می شکست ، فتوایی می داد و از آن بازمی گشت و از فتوای نخست خود پوزش می خواست .

و ممکن است «مِن» در اینجا برای تعلیل و سببیّت باشد ؛ یعنی اعتذار مردم از کارها و حرکاتشان به خاطر فتواهای عمر ، زیاد شد . شاعر می گوید :

أَمِن رسمِ دار مَرْبَعٌ ومَصِیفُ لَعَیْنَیْکَ مِن ماء الشُّؤُن وکِیفُ

یعنی آیا بدان جهت که (گذشت) بهار و تابستان این خانه را نابود ساخت و اثرش را بر زمین نهاد ، اشک هایت جاری است؟!

و «الصَّعْبة مِنَ النُوق» شتری است که به سواری تن ندهد ؛ اگر راکب افسارش را بکشد بینی اش را بدَرَد و اگر شُل و رها سازد ، به


1- نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 10، خطبه 3.

ص:396

جاهای هلاکت کننده درآید و سوار را در دره یا آب یا آتشی افکند ، یا بگریزد و باز نایستد تا سوارش را بیندازد و او هلاک شود .

و«أَشْنَقَ الرّجُل ناقَتَه» زمانی است که شخص در حالی که بر ناقه اش سوار است ، اَفسارش را بکشد . . .

این سخن امام علی علیه السلام که فرمود : «فَمُنِی الناس» ؛ یعنی مردم ، مبتلا و گرفتار شدند ، شاعر می گوید :

مُنیتُ بِزَمَّرْدَة کالعَصَا

به زنی مَرْدخوی ، چون عصا ، گرفتار آمدم .

و «خَبْط» حرکت در بی راهه است و «شِماس» رمیدن و فرار و «تَلَوُّن» تبدُّل و دگرگونی و «اعتراض» حرکت بر خطی که مستقیم نمی باشد ؛ گویا در شاخه های سیر طولی اش ، در «عرض» حرکت می کند (و به این سو و آن سوی می رود) شتر نر سرکش کج رو ، این گونه راه می رود .(1)

از این سخن امام علیه السلام تجسیم مراحل تغیُّر و تبدُّلی که بر امّت در زمان حکومت عُمَر پدید آمد ، آشکار می شود و اینکه چگونه مردم به درد ناعلاجی مبتلا شدند که آنان را از راهی که می بایست در حیات دینی و سیاسی و اجتماعی شان بپیمایند ، دور ساخت .

در مرحلۀ نخست امام علیه السلام می فرماید : «فَمُنی الناس لَعَمْرُ الله بخَبْط» (به خدا سوگند ، مردم هدایت نایافته ، به بی راهه گرفتار آمدند) زیرا بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله ناتوانی کسی که بر جایش نشست در همۀ قلمروها (دینی ، فرهنگی و ارشادی و حتّی سیاسی) روشن شد ؛ چراکه برای رهایی از دشمنان سیاسی خلیفۀ اول ، سیاست آن روزگار ، مرتدان و مخالفان سیاسی حکومت را یک جبهه حساب


1- شرح نهج البلاغه 1: 171 - 173.

ص:397

نمود . در این راستا ، مالک بن نُوَیْرَه به ستم کشته شد بی آنکه اقدامِ بازدارنده ای از سوی خلیفه به عمل آید .

لیکن کوتاهی زمان خلافت ابوبکر بسیاری از شکاف ها را پوشاند و کژروی ها نمایان نشد ، به عکس خلافتِ طولانی عُمَر که در آن امور و پدیده هایی رخ نمود که پیش از آن هویدا نبود .

و از این روست که امام علی علیه السلام بر دوران خلافت عُمَر تأکید می ورزد ، چراکه بخش بزرگی از تغیُّر و تبدُّل در آن ، روی داد .

از آنجا که عُمَر بسیاری از چیزها را نمی دانست ، مردم را در جهل و ناآگاهی افکند ؛ زیرا قوام رعیّت به حاکم است ، زمانی که حاکم نیازمند کسی باشد که او را استوار سازد و به عجز خویش اعتراف کند ، جامعه در بیراهه می افتد و شیوه های زندگی در غیر مسیری می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله برای مسلمانان ترسیم کرد .

در این فضا ، آرا و اجتهادات ، چند گونه شد و هرکس ادعا می کرد که بر صواب است و دیگران به خطا می روند ، بلکه شخص خلیفه به چیزی فتوا می داد سپس به ضد یا مخالفِ آن ، فتوای دیگر صار می کرد و آن گاه ادعا داشت که همۀ آن ها صحیح است و همۀ نظراتش حجّت و الزام آورند .

به این ترتیب ، راه گم شد و جادۀ وسیع و آماده و باز ، باقی نماند . مردم - پس از آنکه جاده اصلی حرکتشان را گم کردند - حرکت در درّه های پر پیچ و خم را در پیش گرفتند .

واین ، همان چیزی است که امام علی علیه السلام در سخن دیگر اشاره می کند و می فرماید :

لا یَدْری أَصابَ أَم أَخْطَأَ ، فإن أَصابَ خافَ أن یکون قد أَخْطَأَ ، وإن أَخْطَأَ رَجا أن یکون قد أَصابَ ، جاهلٌ خَبّاطٌ جَهَالات ، عاش رَکَّابُ عَشَوات لم یَعَضَّ علی العِلْمِ بضرْس قاطع ، یُذْرِی الروایاتِ إذْراءَ الریحِ الهَشِیْمَ ؛

ص:398

نداند که بر خطاست یا به حقیقت رسیده ، اگر به صواب رفته باشد ، ترسد که راه خطا پیموده ، و اگر به خطا رفته ، امید دارد آنچه گفته صواب بوده ، نادانی است که راه جهالت را پوید ، کوری است که در تاریخی گمشده خود جوید ، آنچه گوید نه از روی قطع و یقین گوید ، به گفتن روایت ها پردازد ، و چنان که کاه بر باد دهند ، آن را زیر و رو سازد .(1)

پس از ذکر مرحلۀ اول ، امام علیه السلام می فرماید : «وشماس» زیرا نتیجۀ طبیعی حرکت بر بی راهه و بی راهنما این است که این حرکت ، به رمیدن و انواعِ واکنش های نسنجیده بینجامد .

از این روست که در میان مسلمانان (بدان جهت که راه دینی درست را ترک کردند و ضایع ساختند) بروز پدیده ها و رفتارهای غیر طبیعی را می نگریم که پیش از آن سابقه نداشت ؛ فزونی قتل برده ها به وسیلۀ مالکانشان از آن جمله است که باعث شد عمر - بر خلاف سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود : «لا یُقتَل حُرٌّ بِعَبْد» ؛(2) شخص آزاد در برابر عبد کشته نمی شود - قانون «قتل حُرّ در برابر عبد»(3)

را بنیان گذارد .

رمیدن و تصرّف غیر طبیعی را از هر دو طرف می توان دید ؛ نخست از «خلیفه» که جاده (درست) را بر مردم ضایع ساخت و از «مردم» که از این قانون اسلامی ، سوء استفاده کردند . این امر ، نتیجۀ عدم حضور خودآگاهی دینی برگرفته از نصوص بود که قتل نفس و رفتار ناشایست با دیگران را حرام می دانست .

این امر ، عینِ «نفار» (رمیدن) است ، همان حالت خطرناکی در جامعه که در آن ، عقده ها و انتقام جویی ها و مشاجره ها و آزادی های غیر قانونی اجتماعی ، دست به دست هم می دهند .


1- نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 19، خطبه 17.
2- سنن دارقطنی 3: 133، حدیث 158 و160؛ سنن بیهقی 8: 35؛ و بنگرید به، مصنّف ابن ابی شیبه 5: 409، حدیث 27477؛ الموطّا 2: 873.
3- الدیات (شیبانی) 1: 54؛ به اسناد از عمرو بن شعیب از پدرش از جدش روایت می کند که، ابوبکر و عمر می گفتند: الحُرّ یُقْتَل بالعبد؛ آزاد در برابر بنده، به قتل می رسد.

ص:399

مانند این است ، بروز پدیدۀ عاشق شدن زنان به مردان (چنان که در داستان منسوب به نصر بن حجّاج می نگریم) و پدیدۀ تنفّر جامعه از بعضی از تبصره های فقهی که با ذوقشان سازگار درنمی آمد و حرمتِ شارع مقدّس را نادیده انگاشتن (مانند تحریم متعه ، که در پایداری جامعه - به ویژه در زمان جنگ و کمبود مردان - اثر بسیار زیادی دارد) و . . .

هنگامی که به اقدامات عمر و مخالفت بعضی از صحابه با او و تأیید وی توسطِ دیگران و پدید آمدنِ شکاف [میان آن ها] و بروز حالاتِ نادری (که در زمان پیامبر وجود نداشت) نیک بنگریم ، در می یابیم که عُمَر در برابر آن ها درماند یا موضعِ استوارِ منفی داشت ؛ مانند ماجرای تقسیم اموال کارگزاران .

چه زمانی کارگزاران پیامبر صلی الله علیه و آله خائن بودند؟ کدام وقت پیامبر اموالِ آنان را تقسیم کرد؟

اگر بعضی از کارگزاران اموالی را بدزدند ، خلیفه باید همان مقدار را بستاند .

بر هر تقدیر ، مهم پدید آمدن حالت «شماس» یا «نفار» در جامعه اسلامی است بعد از حرکت در غیر جاده (و راه انحرافی) .

سپس امام علی علیه السلام به مرحلۀ سوّم تغیّر اشاره می کند و آن «تَلَوُّن» یعنی «تبدُّل» (دگرگونی) است ؛ زیرا تبدُّل احکام در زمان عُمَر به صورت یک امر طبیعی درآمد به اعتبار اینکه : خلیفه می تواند حکمی را تأسیس یا لغو کند ، و می تواند آن را مطلق یا مقیّد سازد ، آیاتِ قرآن و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله را نسخ کند ، کسانی را به تبعید فرستد ، مُجرمی را کیفر دهد یا او را ببخشد .

همۀ این ها بدان جهت است که خلیفه مجتهد می باشد و دارای حق رأی ویژه ای است که می بایست بدان احترام گذاشت ، و او مصلحت را از دیگران بهتر می شناسد .

این نگرش جا افتاد و در جانِ بسیاری از کسانی که آگاهی دینی شان در سطح مطلوبی قرار نداشت یا از کسانی بودند که تحت تأثیر صحابه ای قرار گرفتند که

ص:400

در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی گرایش داشتند ، رشد کرد و توسعه یافت .

با این روند ، هر چیزی از واقعیّتِ خود فاصله گرفت و دگرگون شد ؛ صحابی امری را راجح می ساخت به اعتبار تأدیب منحرفان! تحریم حلال و تحلیل حرام ، حقّی طبیعی برای خلیفه گشت بدان اعتبار که مصلحت مسلمانان در آن است! تعدُّد فتوا در «جَدّه» (مادر بزرگ) (و غیر آن) به صورت امر مألوفی درآمد به اعتبار اینکه هر آنچه را مجتهد فتوا دهد حکم خداست! و در زمانِ عمر هر حکمی صحیح دانسته شد (چنان که خلیفه گفت : آن سال ، آن حکم را دادیم ، و اکنون این حکم را) و سهم «مؤلّفة قلوبهم» لغو شد به اعتبار اینکه اسلام ، عزیز است و . . .

این ها - همه - تبدیل و تبدُّل هایی است که بر مسلمانان عارض شد ، و فقه نادرستی نزدشان شکل گرفت و عقایدی که پیامبر آن را نمی پسندید (چنان که در گریه بر میّت و جز آن ، باورهای نادرستی پدید آمد) و برداشت هایی بی پیشینه بود .

مصیبت بزرگ در مرحلۀ چهارم تغیُّر فرود آمد و آن مرحلۀ «اعتراض» است ؛ یعنی حرکت بر خط نامستقیم ، که رونده در اثنای مسیر طولی اش ، حرکت عرضی دارد و هر اندازه ، سریع تر برود ، بیشتر از راه مستقیم دور می شود .

این تعبیر امام علی علیه السلام بسیار دقیق می باشد و سزامند است در آن درنگ شود و جوهره و معانی فراوانِ آن ، در کانون توجّه باشد .

در مراحل پیشین ، سیر در بیراهه بود و امید می رفت که اگر برای مردم دلیل بر راه سنگ فرش و آماده ، فراهم آید ، سوی آن بازگردند ، لیکن فقدان دلیل استوار منجر به این شد که از دو مرحلۀ اخیر بگذرند و حرکتشان به صورت «اعتراضی» درآید که راست کردنِ آن امکان ندارد ؛ چراکه اصول (مطرح شده) اَصالت یافت و سیر در مجرای غیر طبیعی به عنوان قاعده ای درآمد و مانند یک حالت نادر در زمانِ مُعیّن نبود که علاج آن ممکن باشد .

هنگامی که معنای «اعتراض» را در نظر آوریم ، در می یابیم که هر اندازه سیر ادامه یابد ، شکاف انحراف وسیع تر می شود و هر قدر مدّت بگذرد ، دوری از راه اول فزونی می یابد .

ص:401

زمانی که جاده را به صورت خط مستقیمی بکشیم و اعتراض را به صورت خط مایلی رسم کنیم ، سپس هر دو خط را امتداد دهیم ، می بینیم که اولی هر قدر امتداد یابد در یک مسیر است که آن اصل می باشد ؛ امّا خط مایل را هر اندازه بیشتر ادامه دهیم ، از خط اول بیشتر فاصله می گیرد .

در حالی که رونده معتقد است بر جادۀ مستقیم حرکت می کند .

این ، همان چیزی است که امروزه ملاحظه می کنیم ، شکاف اختلاف میان مسلمانان به قدری وسیع است که امکان تألیف میان دو فرقه از آنان دشوار می باشد ، بلکه وحدت نظر آن ها در یک مسئلۀ اختلافی ، سخت است .

یکی می گوید : «قیاس حجّت است» دیگری می گوید : «نخستین کسی که قیاس کرد ابلیس بود» ، این فرقه می گوید : «مُتعه برای همیشه مشروع است» آن فرقه می گوید : «متعه به قول عُمَر نسخ شد» ، این طایفه می گوید : «امامت به نص و تعیین است» ، آن طایفه می گوید : «به شوراست» ، دیگری می گوید : «به بیعتِ اهل حلّ و عقد» ، و این چنین در اغلبِ امور واحد شرعی الهی و نبوی «اعتراض» را مشاهده می کنیم .

امام علی علیه السلام در توصیف این دوران و آرایی را که در آن مطرح شد ، سخنِ مناسب و بجایی را آورده است .

اجتهاد و رأیی را که فراخوانِ عُمَر بود ، چنان انعطاف پذیری و جزر و مد دارد که احدی نمی تواند حریف آن شود ؛ چونان راکب شتر سرکش است که اگر افسارش را بکشد ، بینی اش را می درد و اگر رهایش کند ، سوارش را هلاک می سازد .

از این روست که می بینیم ابن عوف (علی رغم اینکه از عثمان پیمان گرفت که بر سیرۀ شیخین حرکت کند) نتوانست در اجتهاداتِ عثمان - مانند اتمام نماز در مِنی - بر او فشار آورد ؛ زیرا وی رأی و اجتهادی را در پیش گرفت که عمر آن را مشروع ساخت . برای ابن عوف و دیگران امکان نداشت که عثمان را در

ص:402

اقداماتش محدود سازند ؛ چراکه وی در حکم خود اجتهاد ورزید به رغم آنکه می دانست پیامبر و ابوبکر و عمر ، نماز را در مِنی تمام خواندند .

و با این نگرش ، نمی توان دیگر صحابه و خلفا را (مانند معاویه ، یزید ، عبدالملک بن مروان) به نصوص صادر از پیامبر صلی الله علیه و آله محدود کرد ؛ زیرا آنان نیز آنچه را بر زبان می آورند ، اجتهادشان است!

از امام علی علیه السلام رسیده است که فرمود :

وَاعْلَموا عبادَ الله أَنَّ المُؤمن یَسْتَحِلُّ العامَ مَا اسْتَحَلَّ عاماً أوّلَ ، ویُحَرِّمُ العامَ ما حَرَّم عاماً أوّلَ . وَأَنَّ ما أَحْدَثَ النّاسُ لا یُحِلُّ لکم شیئاً مِمّا حُرِّم علیکم ، ولکِنَّ الحلالَ ما أَحَلَّ اللهُ وَالحرامَ ما حَرَّمَ اللهُ ؛

و بندگان خدا ، بدانید که مؤمن ، این سال چیزی را حلال می شمارد ، که سال نخست حلال دانسته ؛ و این سال آن را حرام می داند که سال نخست حرام شمرده ، و بدعتی را که مردم پدید آوردند ، چیزی را که بر شما حرام است حلال نمی کند . حلال چیزی است که خدا آن را روا کرده ، و حرام چیزی است که خدا آن را ناروا شمرده .(1)

و در سخن دیگر ، آن حضرت می فرماید :

وَأَنْزَلَ علیکم الکتابَ تبیاناً لکلِّ شیء وعَمَّرَ فیکم نبیَّه أزماناً حتّی أَکْمَلَ له وَلکم فیما أنزلَ مِن کتابه دینَهُ الَّذی رَضِیَ لنفسه ، وَأَنْهی إلیکم عَلَی لسانه مَحَابَّةُ مِنَ الأعمال وَمَکارِهَهُ ونواهیه وأوامره ، وألْقی إلیکم المَعْذِرةَ وَاتَّخَذَ عَلَیْکم الحُجَّةَ ، وَقَدَّمَ إلیکم بالوَعید ، وَأَنْذَرَکُم بین یَدَیْ عذاب شدید ؛

و قرآن را که بیان دارندۀ هر چیز است بر شما فرو فرستاد ، و پیامبر خویش را روزگاری میان شما زندگانی داد ، تا با آیه ها که در کتاب


1- نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 184، ضمن خطبه 176.

ص:403

خود نازل فرمود دینی را که پسندید ، برای او و شما کامل نمود ، و به زبان او به شما خبر داد که چه را می پسندد و چه او را خوش نیاید ، از چه باز می دارد و کردنِ چه کار را فرماید ، چندان که راه عذر را بر شما ببست ، و حجّتی گرفت که - از آن نتانید رست - پیک تهدید را به سوی شما پیش راند ، و از کیفرِ سختی که در پیش رو دارید بترساند .(1)

تأکیدی بر آنچه گذشت

بیهقی - به سند صحیح - روایت می کند که :

چون ابوبکر خلیفه شد ، اندوهگین در خانه نشست! عُمَر بر او درآمد ، وی به نکوهش عُمَر پرداخت و گفت : تو مرا به این امر واداشتی! و از حکومت میان مردم شکوه کرد . عمر گفت : مگر نمی دانی که رسول خدا فرمود : هر گاه والی اجتهاد ورزد و به حق اصابت کند دو اَجر دارد ، و اگر اجتهادش به خطا رود یک پاداش نصیب اوست ؟!(2)

از ابوبکر نقل شده است که وی قضاوت می کرد وکوچکان صحابه (چونان بلال و صُهَیْب و مانند آن دو) نقضِ احکام او را باز می گفتند .(3)

خواننده را با این متن - بی آنکه تعلیقی بر آن بزنیم - تنها می گذاریم تا آنچه را گفتیم با مشکلاتِ علمی ای که ابوبکر و عمر با آن رو به رو می شدند (و در موارد بسیاری ناشی از تنگنای نفسی [و بی کفایتی علمی] بود) مقایسه کند .

دکتر محمّد رواس قلعه چی ، در مقدمۀ کتابش - من موسوعة فقه السلف - می نویسد :

استادِ «مکتب رأی» عمر بن خطاب است ؛ زیرا وی چنان با امور


1- همان، ص68، ضمن خطبه 86.
2- الجامع (معمر بن راشد) 2: 328؛ فضائل الصحابه (احمد بن حنبل) 1: 180، حدیث 185؛ شعب الإیمان 6: 73، حدیث 7530 (متن از این مأخذ است).
3- شرح نهج البلاغه (ابن الحدید) 20: 27.

ص:404

نیازمندِ تشریع رو به رو شد که خلیفه ای قبل و بعد از او ، با آن ها مواجه نگشت ؛ به دستِ او فتوحات صورت گرفت و شهرها به تصرّف درآمد و ملّت های متمدّن فارس و روم به حکم اسلام گردن نهادند .(1)

استاد احمد اَمین در فجر الإسلام می نگارد :

برایم روشن شد که عمر «رأی» را در وسیع تر از معنایی که ذکر کردیم به کار گرفت ؛ زیرا آنچه را ما آوردیم استعمال رأی در جایی است که نصّی از کتاب و سنّت نباشد ، لیکن عمر فراتر از این رفت ، در شناخت مصلحتی که آیه یا حدیث داشت کوشید ، سپس به وسیلۀ آن مصلحت ، احکام را درمی یافت . این کار نزدیک به آن چیزی است که الآن «دریافتِ روح قانون ، نه به الفاظ و کلمه کلمۀ آن» تعبیر می شود . . .

در هر حال ، عمل به رأی پدید آمد و از بزرگان صحابه (مانند ابوبکر و عمر و زید بن ثابت و اُبَی بن کعب و مُعاذ بن جبل) قضایایی نقل شد که در آن ها به رأیشان فتوا دادند .

پرچمدار این مکتب یا این مذهب ، عُمَر بن خطاب است .(2)

دکتر نادیه شریف عمری در اجتهاد الرسول می نویسد :

اجتهاد به رأی و عمل به قیاس و کشف مقاصد شریعت ، بدعتی نبود که تابعان مُقیم در عراق پدید آوردند ، بلکه این کار ، نمونة رشد یافتة رویکردی بود که شماری از صحابه - که عمر از آن هاست -


1- بنگرید به، مقدّمۀ موسوعة فقه ابراهیم نخعی.
2- فجر الإسلام: 240.

ص:405

پیش از آنان ، به آن دست یازیدند .(1)

دکتر محمّد سلاّم مدکور در مناهج الاجتهاد می گوید :

پیروزی های پی در پی اسلامی - در عصر صحابه - رویارویی با مسائل جدیدی را اقتضا می کرد که بعضی شان از طبیعت سرزمین های فتح شده برمی خاست و بعضی زاییدۀ شرایط جنگ بود ، و این مسائل ، آنان را سوی اجتهاد به رأی سوق داد ؛ زیرا نصوص ، معدود بودند و وقایع ، بی شمار ؛ افزون بر این ، در آن زمان سنّت تدوین نشده بود .(2)

و در سخن دیگری می آورد :

آن گاه که صحابی در مواردی که قابلیت فهم عقلی آن ها هست ، از سر رأی و اجتهاد ، سخنی بگوید که در میان صحابه در آن اختلاف باشد ، این قول محلّ خلاف فقهاست ؛ بعضی بر این باورند که حجّت است ، هرچند بر خلاف قیاس باشد ؛ و بعضی حجیّت آن را تنها در مورد آرای ابوبکر و عُمَر (نه غیر آن دو) پذیرفته اند .

شیعه و شافعی - در یکی از دو قولش - و احمد (در یکی از دو روایت از او) و کرخی - از حنفیان - به عدم حجیّت آن معتقدند ؛ و مالک و بعضی از حنفیان و شافعی (در قول دیگرش) و احمد (در روایتی از او) آن را حجّت و مُقدَّم بر قیاس می دانند .

نظر آمُدی عدم حجیّتِ آن است . و غزالی - در المستصفی - در تعلیل آن می گوید : حجّت نیست ؛ چون دلیل و عصمت منتفی است و میان صحابه در آن اختلاف هست و به جواز مخالفتشان تصریح دارند .


1- اجتهاد الرسول: 321.
2- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 77.

ص:406

چنان که شوکانی در تعلیلش می گوید : حق این است که آن حجّت نمی باشد ؛ زیرا خدا سوی این امّت نفرستاد مگر پیامبرمان محمّد صلی الله علیه و آله را و همۀ امّت مأمورند که از کتاب خدا و سنّت پیامبرش پیروی کنند ، و در این راستا فرقی میان صحابه و کسانِ بعد از آن ها وجود ندارد .(1)

امام کرخی می گوید :

اصل این است که هر آیه ای که بر خلاف قولِ اصحاب ما باشد بر نسخ یا بر ترجیح حمل می شود ، و بهتر است که برای سازگاری میان آن دو ، تأویل گردد .

اصل این است که هر خبری که بر خلاف قول اصحاب به ما برسد ، بر نسخ حمل شود یا بر اینکه «معارض به مثل خود است» و باید دلیل دیگری جُست یا بر اساس وجوه ترجیحی که اصحاب ما به آن احتجاج می کنند ، ترجیح داده شود یا سازگاری میان آن ها پدید آید .(2)

شیخ خلاّف می گوید :

در عهد صحابه ، وقایعی روی داد و حوادثی پدید آمد که مسلمانان با آن ها مواجه نشده بودند و در عهد پیامبر سابقه نداشت . صحابۀ اهل اجتهاد ، در این رخدادهای بی پیشینه ، اجتهاد ورزیدند و قضاوت کردند و فتوا دادند و به تشریعِ حکم پرداختند و شماری از احکام استنباطی شان را به مجموعۀ اولی احکام افزودند .

از این رو در دور دوم ، مجموعۀ احکام فقهی ، تشکیل شد که عبارت بود از احکام خدا و پیامبر و فتواهای صحابه و قضاوت های آن ها ، و


1- مناهج الاجتهاد فی الإسلام: 244؛ نیز رجوع کنید به سخن دیگری در صفحه 347.
2- اُصول الکرخی: 4 (مؤسسة الرسالة، چاپ دوم 1402ه-).

ص:407

مصادرشان قرآن بود و سنّت و اجتهاد صحابه . . .(1)

با توجّه به این سخنان ، می توان دریافت که «رأی» نزد حنفیّه یا دیگران پدید نیامد تا رأی گرایی به آنان نسبت داده شود ، بلکه اصول این مکتب را عُمَر ترسیم کرد . نصوص پیشین این سخن را که عمر با رأی مخالف بود ، مردود می شمارد ، بلکه اثبات می کند که نخستین بنیان گذارِ رأی ، عُمَر می باشد .

امّا روایاتی از عُمَر که دربارۀ نهی از «رأی» است ،احتمال می رود در آغاز خلافتش باشد یا در آخر آن به زبان آورده باشد ؛ یعنی هنگامی که با شیوع رأی گرایی نزد صحابه و دگرگونی هایی که پس از اجتهاداتِ اخیر عُمَر پدید آمد ، دریافت که تعیین حد و مرز برای آن دشوار است یا شاید عُمَر برای دیگران تعبّد را لازم می دانست و اجتهاد و رأی را برای خویشتن جایز می شمرد و اینکه دیگران باید به قول او ملتزم باشند به این اعتبار که او اَعلَم از آن هاست (و همین شقّ اخیر به نظر راجح می آید) .

از عُمَر رسیده است که چون اختلاف صحابه را شنید ، بر منبر رفت و گفت :

دو نفر از اصحاب رسول خدا با هم اختلاف می کنند ، مسلمانان فتوای کدام یک از شما را برگیرند؟! پس از این ، اگر بشنوم دو نفر با هم اختلاف کنند ، می دانم با او چه کنم !(2)

به این ترتیب ، اصول دو مکتب روشن شد و دریافتیم که بعضی به مشروعیتِ رأی و قیاس قائل اند و بعضی آن را برنمی تابند و استدلالشان این است که قرآن و سنّت ما را از رأی و قیاس بسنده است و شریعت ، ناقص نیست تا با قیاس کامل شود .

این دو مکتب [اعتقادی - فقهی] پیوسته با هم در تقابل بودند ؛ کسانی که به


1- علم اُصول الفقه (خلاّف): 15.
2- المستصفی 1: 296؛ الإحکام (آمدی) 4: 13 (و در چاپی ص9)؛ إعلام الموقعین 1: 260؛ شرح نهج البلاغه 20: 28.

ص:408

اخذ سنّت فرا می خواندند ، از رأی باز می داشتند و به لزوم تدوین سنّت تصریح می کردند با تأکید بر اینکه «قرآن» ناقص نمی باشد و بیان هر چیزی در آن هست . اینان «سنّت» را نقل می کردند ، هرچند شمشیر بُرّان بر گردن هاشان نهاده می شد .(1)

امّا آنان که به اجتهاد و رأی فرا می خواندند ، با تدوینِ سنّت مخالفت می ورزیدند و بابِ رأی را در هر چیزی می گشودند .

اجتهاد ، نمادی برای خلافت

کسانی که به پذیرش آرای ابوبکر و عمر (حتّی در صورت مخالفت آن ها با نصوص) معتقد بودند ، آوردن حدیث زیاد از پیامبر را نمی پسندیدند و تدوین را بر نمی تافتند .

با مراجعه به قرارهای روز شورا و سبب ترجیح «جناح ابن عوف» توسط عمر ، و الزام همگان به تن دادن به تصمیم وی ، می توان دریافت که این وقایع از یک حقیقت سیاسی خبر می دهد که دربارۀ آن ، دکتر ابراهیم بیضون چنین می گوید :

از سوی دیگر ، مطرح شدن ناگهانی عبدالرَّحمان بن عوف بعد از حادثۀ ترور عمر و به صحنه آمدنش در وقت مناسب در کنار عُمَر (چراکه عمر پس از آنکه کارد به شکمش خورد ، از عبدالرَّحمان خواست که امام جماعت شود) نیز جای مناقشه دارد ؛ این صحابی اشراف زاده - بعد از آنکه در حاشیه می زیست - ناگهان در متن حوادث قرار گرفت تا نقش اول را در تعیین خلیفه بازی کند .(2)

پیداست که در پشت پردۀ بعضی از اصول (مثل اجرایی کردن قانون های دوران ابوبکر و عمر) که امروزه جزو شریعت شده است ، مسائل سیاسی قرار


1- مانند ابوذر؛ بنگرید به، صحیح بخاری 1: 37، حدیث 67؛ سنن دارمی 1: 146، حدیث 545؛ حجیّة السنّة 3: 464.
2- ملامح التیّارات السیاسیّة فی القرن الأوّل الهجری: 103.

ص:409

داشت ؛ زیرا محور آن شورایی بود که بر پذیرش این شرط یا عدم پذیرش آن مبتنی بود ؛ اگر خلیفۀ جدید عمل به سیرۀ شیخین را می پذیرفت ، خلافت از آن بود وگرنه ، خلافت به وی سپرده نمی شد .

ابن عوف به امام علی علیه السلام در روز شورا گفت :

ای علی ، آیا بر کتاب خدا و سنّت پیامبرش و سیرۀ ابوبکر و عمر ، بیعت می کنی؟

علی علیه السلام فرمود : نه .(1)

در اینجا سزامند است حقوق دانِ مُنصف بپرسد :

— چگونه می توان این خلافت را شورایی نام نهاد با اینکه خودشان خط مشی آیندۀ خلیفه را ترسیم می کنند و الزاماتی را که می خواهند برایش می گذارند؟

— آیا شورا با کشتن اعضای آن اگر بیش از سه روز بیعت را به تأخیر اندازند سازگاری دارد؟ یا با دستور عُمَر بر قتل کسی که با رأی چهار نفر مخالفت ورزد یا سه نفری که عبدالرَّحمان بن عوف در میانشان نباشد ، هماهنگی دارد؟

— آیا این گروه دل نگران ، که به زور و تهدید محاصره شده اند ، شورایی منسجم با روح اسلام نامیده می شود؟

آیا براساس دمکراسی جدید می توان این دسته را شورا نامید؟

— چگونه می توان صحابی را به این شرط مقیّد ساخت در حالی که او یکی از اعضای شش گانۀ شوراست و از اصحاب حل و عقد و از بزرگان صحابه؟

— چگونه اینان از اصحاب حل و عقدند در حالی که می بینیم جز طبق مقرّرات ، نمی توانند حل و عقد کنند؟

— آیا چنین انتخابی را می توان انتخاب آزاد نامید؟

— تصوّر آزادی انتخاب چگونه ممکن است در زمانی که می بینیم شمشیر بر


1- تاریخ طبری 2: 586؛ البدایة والنهایة 7: 146؛ سبل الهدی والرشاد 11: 278.

ص:410

سرشان آخته اند ، و آنان مکلّف شده اند که قضیّه را در سه روز تمام کنند و همسویی با نظرات شیخین (در برابر کتاب و سنّت) در آن حتمی است ؟(1)

آری ، شورا (به معنای معروف امروزی این کلمه) نبود و روح دمکراسی و آزادی را نداشت ، بلکه در مفسدۀ قانونی شدن «سیرۀ شیخین» در قبال سنّت رسول خدا ، گرفتار شده بود .

فرض این بند - در کنار کتاب و سنّت - القا می کند که مقصود از همۀ این کارها ، گنجاندن همین تبصره است (هرچند با قهر و غلبه) زیرا در کتاب و سنّت اختلافی نیست و به این همه اصرار و تهدید بزرگان صحابه ، برای اجرای آن ها نیازی نمی باشد .

ابن عوف چون دریافت امام علی علیه السلام این تبصرۀ الحاقی به شریعت را - که بنا بود در عرصۀ احکام دینی گنجانده شود - نمی پذیرد ، به عثمان رو کرد و گفت : آیا تو با من بر کتاب خدا و سنّت پیامبرش و سیرۀ ابوبکر و عمر بیعت می کنی؟

عثمان گفت : آری ، و با دست به شانه هایش اشاره کرد و گفت : هنگامی که شما خواستید!

پس هر دو برخاستند و به مسجد درآمدند ، و فریاد برآمد که : الصلاة جامعة (همه به مسجد گرد آیند) . . .(2)

این شرط اخیر و تأکید ابن عوف بر آن (دست کم از نظر امام علی علیه السلام و پیروانش یعنی اهل مکتب تعبّد) بر وجود تخالف میان سنّت پیامبر و سیرۀ شیخین دلالت می کند ؛ زیرا اگر سیرۀ پیامبر و سیرۀ شیخین یکی باشند ، تأکید ابن عوف بر لزوم پذیرش دومی معنا ندارد .

اگر میان آن دو تنافی وجود ندارد و یک چیزند ، چرا وقتی ابن عوف ، امام


1- تاریخ طبری 2: 581.
2- بنگرید به، تاریخ طبری 2: 586؛ البدایة والنهایة 7: 147.

ص:411

علی علیه السلام را ملزم به سیرۀ شیخین ساخت و امام علیه السلام پاسخ داد : «بر کتاب خدا و سنّت پیامبرش ، آری» ابن عوف نپذیرفت و خلافت را به آن حضرت نسپرد؟

خودداری امام علی علیه السلام از قبول این شرط و تسلیم نکردن «ابن عوف» خلافت را به آن حضرت ، از تباینِ آشکارِ دو نگرش پرده برمی دارد .

آری ، خط مشی تعبّد محض با مکتب اجتهاد و رأی (که ابوبکر و عمر بنیان نهادند) در تضاد بود . ابن عوف با تأکید بر سیرۀ شیخین ، می خواست آرایی را که در دوران ابوبکر و عمر سنّت شده بود به اجرا درآورد و مشروعیّت بخشد و خلیفۀ جدید با اجتهادات دو خلیفۀ پیشین مخالفت نورزد .

لیکن شخصیت های مکتب تعبّد محض ، آن قضایا را مشروع نمی دانستند (زیرا برگرفته از وحی نبود) و با آن ها مخالفت می ورزیدند و در نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله - که در تضاد با احکام شیخین بود - می کوشیدند .

یاران جناح خلفا بر زبان پیامبر احادیثی را وضع می کردند تا رأی خلیفه را یاری رسانند . پشت پردۀ اختلاف آشکاری که در نقل احادیث هر دو دسته می یابیم ، همین امر نهفته است .

باری ، احادیث مخالف هم ، و وجود احادیثی نزد اهل سنّت که مکتب اهل بیت را تأیید می کند ، بدان معنا نیست که آن ها از سوی شیعیان یا زنادقه وضع شده اند ،(1)

بلکه شاخصی است بر وجودِ نگرشی اصیل ، نزد صحابه ؛ کسانی که از پیامبر حدیث روایت می کردند ، هرچند شمشیر آخته بر گردنشان نهند .

عُمَر می ترسید که بعد از او ، این دسته از صحابه بر مصدر خلافت و فتوا نشینند ؛ چراکه تصدّی امر خلافت به وسیلۀ این متعبِّدان ، تضاد بین آنان وعمر را برملا می ساخت و به تضعیف جایگاه عُمَر و نکوهش وی می انجامید .

این دل مشغولی عُمَر ، که او را واداشت به بازگشایی باب رأی و اجتهاد اقدام


1- چنان که بعضی معتقدند (بنگرید به، مقدّمه مُصنَّف ابن ابی شیبه).

ص:412

ورزد و به قانونی کردن آن دست یازد و آن را مشروعیّت مطلق بخشد ، از متنی که حافظ موفّق بن احمد - به اسنادش از محمّد بن خالد ضبّی - نقل می کند ، آشکار می گردد ، وی می گوید :

عُمَر برای مردم خطبه خواند و گفت : اگر شما را از آنچه می شناسید به آنچه آشنا نیستید برگردانیم ، چه می کنید؟ همه ساکت ماندند! عمر این جمله را سه بار بر زبان آورد .

علی (رضی الله عنه) برخاست و گفت : ای عُمَر ، در آن صورت ، تو را به توبه وامی داریم ، اگر توبه کردی ، می پذیریم .

عمر پرسید : اگر توبه نکردم ، چه؟

علی علیه السلام فرمود : سرت را جدا می کنیم .

عُمَر گفت : سپاس خدای را که در این امّت کسی را قرار داد که هنگام کجروی ، ما را به راه راست درآورد .(1)

از این نقل ، چند نکته را می توانیم دریابیم :

1 . عمر گفت : «از آنچه می شناسید به آنچه آشنا نیستید» و نگفت : «از آنچه می شناسیم به آنچه انکار می کنیم»

این تعبیر ، برای اهل تحلیل ، اشاره ای در بر دارد ؛ پس نیک بیندیش .

2 . اینکه مسلمانان خاموش ماندند با اینکه عُمَر سه بار سخنش را تکرار کرد ، آشکارا بر سیاست زور و فشار فکری ای دلالت دارد که عمر در حقّ صحابه به کار بست ؛ و این ، با آنچه ما در پیش آوردیم (حبس صحابه در مدینه - پیش خود - و منع آن ها از نقل و نگارش حدیث) همسوست .

3 . روشن شدن موضع صریح پیروان مکتب تعبُّد ، و اینکه آنان هرگز به آوردنِ احکامی که مبناشان اجتهاد و رأی است ، راضی نمی شدند ؛ و «به آنچه


1- مناقب خوارزمی: 98.

ص:413

می شناختند» از کتاب خدا وسنّت پیامبرش ، تمسّک می کردند ، نه به رأی و اجتهادی که نمی شناختند .

4 . مفهوم «استتابه» (به توبه واداشتن) در صورت انحراف از دین (و سپس کشتن منحرف در صورت عدم توبه اش) در مکتب سنّت و تعبّد ، یک مفهوم اسلامی است . این مکتب تأویل را نمی پذیرد و نمی گوید : «تأویل کرد و به خطا رفت» و برای اشتباهات و لغزش های دیگران عذر نمی تراشد .

این ، همان مفهومی است که مسلمانان ، بعدها بر عثمان اجرا کردند ؛ آن گاه که وی اعلانِ توبه از بدعت هایش در دین کرد ، او را واگذاشتند ، سپس هنگامی که بر بدعت هایش اصرار ورزید و به قتل پیروان مکتب تعبّد فرمان داد ، سویش بازگشتند و او را به قتل رساندند .

در اینجا لازم است سخن بعضی از نویسندگان را یادآور شویم که می گوید که اگر دوران عُمَر به طول می انجامید ، مسلمانان او را همچون عثمان می کشتند .

برای آنکه خلافت به دستِ پیروان سنّت و تعبّد ، نیفتد ، عمر سخن ابن عوف را میزان و حرف آخر (هنگام اختلاف اعضای شش نفری شورا) قرار داد تا بتواند رأی خود را بر ابن عوف دیکته کند ، و او بتواند با امنیّت ، کشتی را به ساحل آرزویش برساند .

این حقیقت ، آن گاه بیشتر روشن می شود که در آه و حسرت های عُمَر ، تدبّر کنیم ؛ آن گاه که از فقدان ابو عُبَیده و سالم (همفکر و زیر دستش) افسوس می خورد که کاش آن ها (در آن زمان) حاضر بودند و امر خلافت را به آن ها می سپرد .

با اینکه می دانیم «سالم» از موالی بود ،(1)

و معروف است که عمر بر انصار -


1- بنگرید به، شرح حالِ وی در طبقات ابن سعد 3: 85؛ الاستیعاب 4: 1799، رقم 4265؛ الإصابه 3: 13، رقم 3045.

ص:414

روز سقیفه - اعتراض کرد و اصرار ورزید که لازم است خلیفه از قریش باشد ،(1)

لیکن اکنون در غیاب «سالم» - در حالی که او از موالی است - افسوس می خورد !(2)

مقصود از این موضع عمر چیست؟! پاسخ روشن است ، او می خواست خلافت به دست کسانی که او را دوست ندارند و از نظر فکری به وی گرایش ندارند ، نیفتد .

عمر راضی نمی شد که خلافت را به منادیانِ نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله (اَمثال حضرت علی علیه السلام ، ابوذر ، ابن عبّاس ، ابن مسعود ، عمّار . . .) تسلیم کند ؛ زیرا اینان عمر را در سلوک و روشی که در پیش گرفته بود بر خطا می دانستند و مکتبِ مخالف او را تقویت می کردند .

عبدالله بن عُمَر و مخالفت او با پدرش

تا بدینجا معلوم شد که چرا در گردهمایی شورا ، انتخاب نهایی در اختیار ابن عوف قرار گرفت و با اندکی تأمُّل ، به سرّ این کار نیز آگاه می شویم که چرا عمر فرزندش عبدالله را جانشینِ خود نساخت و او را یکی از اعضای شش نفری شورا قرار نداد ؛ چراکه تعلیل عُمَر برای این کار ، با شخصیتِ علمی عبدالله ارتباط می یابد ؛ اینکه وی فقه و احکام نمی داند .

عُمَر به کسی که به او پیشنهاد کرد عبدالله را جانشین خود سازد ، گفت :

خدا مرگت دهد! انگیزه ات خدایی نبود ؛ وای بر تو! چگونه کسی را


1- بنگرید به، صحیح بخاری 6: 2506، حدیث 6442؛ مسند احمد 1: 55، حدیث 391؛ تاریخ طبری 2: 235.
2- تاریخ طبری 2: 580؛ مقدمه ابن خلدون 1: 194.

ص:415

خلیفه گردانم که از طلاق زنش عاجز است ؟!(1)

واقع این است که ماجرا آن گونه که عمر آورد نبود ، بلکه به جهت اختلاف فکری و بینشی - که میان آن دو وجود داشت - از این کار خودداری می ورزید .

اگر این تعلیل درست باشد ، می بایست در پاسخ پیشنهاد آن شخص می گفت : وای بر تو! چگونه عبدالله را جانشین خود سازم در حالی که بزرگان صحابه (امثال حضرت علی علیه السلام ، ابن عوف ، ابن مسعود ، سعد بن ابی وَقّاص) میانِ مردم اند؟!

این سخن را بدان جهت عمر دربارۀ فرزندش عبدالله گفت که وی عُمَر را در ماجراها و جاهای زیادی تخطئه کرد .

دربارۀ متعه گفت : آیا سنّت عمر شایان پیروی است یا سنّت رسول خدا؟

در جای دیگر گفت : روایتش را می پذیرم و درایتش را وامی گذارم .

استاد «روّاس قلعه چی» در کتاب موسوعه عبدالله بن عُمَر ، جاهایی را که عبدالله با پدرش مخالفت ورزید ، شمرده است :

1 . عمر ، در حج یا عمره ، سایه گرفتن را برای «مُحْرِم» جایز می داند ، و ابن عمر آن را جایز نمی شمارد .

2 - عمر ، غنای حلال را برای مُحْرِم جایز می داند و ابن عمر به عدمِ جوازِ آن قائل است .

3 . به نظر عمر ، مُحْرِم (هنگامی که به صید امر نکند یا شخصِ مُحِلّ برای او صید نکند) می تواند از صیدِ فردی که از اِحرام خارج شده است بخورد ، امّا ابن عمر از آن می پرهیزد و به جواز ا کل آن فتوا نمی دهد .

4 . عمر ، از فروش «زمین خراجی» (زمین هایی که با جنگ فتح شده و در دست صاحبانشان واگذاشته شده اند) منع می کرد و ابن عمر آن را جایز می دانست .


1- تاریخ طبری 2: 580؛ تاریخ المدینة (ابن شبّه نمیری) 3: 923؛ شرح نهج البلاغه 1: 190.

ص:416

5 . عمر ، استبرای کنیز(1)

فروخته شده را از سوی فروشنده و سپس مشتری ، واجب می دانست ، امّا ابن عمر استبراء را تنها از طرف مشتری واجب می شمرد .

6 . عمر ، قتل اسیران را جایز می دید ، و ابن عمر کشتن آنان را جایز نمی دانست .

7 . به نظر عمر هرکس در سفر ، سه روز قصد اقامت کند ، باید نمازش را تمام بخواند ؛ و ابن عمر (برای تمام خواندن نماز) نیّت دوازده روز اقامت را لازم می دانست .

8 . عمر ، آشامیدن آب از ظرفی که نقره کوب شده است و شخص لبش را در جایی که نقره ندارد می گذارد ، جایز می شمرد ؛ و ابن عمر چنین ظرفی را می شکست .

9 . عمر ، فروش چیزهایی را که نجس شده اند و امکان بهره وری از آن ها هست ، جایز نمی دانست ، و ابن عمر ، به جواز آن معتقد بود .

10 . عمر ، مساوات در بخشش را میان اولاد واجب می دانست ، و ابن عمر به جواز برتری دادن میان آنان قائل بود .

11 . عمر ، حرمت مصاهره را به تسرّی ثابت می دانست به خلاف ابن عمر .(2)

12 . عمر ، نماز سنّت طواف را در اوقات کراهت ، مکروه می دانست به خلاف ابن عمر .

13 . عمر ، در قربانی حجّ تمتُّع و قِران ، ذبح گوسفند را جایز می شمرد ، و ابن


1- طبق این نظر، کسی که می خواهد کنیزش را بفروشد باید قبل از فروش با او مقاربت نکند تا خون حیض ببیند و پاک شود و در صورتی که حیض نمی بیند باید 45 روز با او مقاربت نکند و کسی که مالک کنیزی می شود نباید قبل از دیدن خون حیض و پاک شدن با او مقاربت نماید و همچنین اگر کنیز خون نمی بیند، باید 45 روز صبر نماید (م).
2- «تسرّی» در فقه به معنای آمیزش با کنیز - ولو بدون انزال - است. این اختلاف به این معناست که آیا بر اثر آمیزش با کنیز، مادر آن کنیز، بر مرد حرام می شود یا نه؟ اُم الزوجة وی حساب می شود یا خیر؟ (م).

ص:417

عمر جز گاو و شتر را جایز نمی دانست .

14 . عمر ، در زیور آلات زنان زکات را واجب می شمرد ، و ابن عمر زکات زیور آلات را ، عاریه دادن آن ها می دانست .

15 . عُمَر «خلع» را طلاق «باین» به شمار می آورد ، و ابن عمر آن را فسخ می دانست (نه طلاق) .

16 . عمر ، عدّۀ زنی را که طلاق «خُلع» گرفته است ، همان عدۀ طلاق می دانست ، و ابن عمر بر این باور بود که در «خُلع» استبراء واجب است ، نه عدّه .

17 . عُمَر «مسح» بر روسری را - در وضو - جایز می دید ، و ابن عمر آن را مباح نمی دانست .

18 . به نظر ابن عمر «جنین» (مثل جنین گوسفند) اگر پس از ذبح مادرش ، از شکم وی خارج شود (در حالی که خلقتِ آن تمام و مویش روییده باشد) باید [جداگانه] ذبح گردد ؛ امّا عمر بر این باور بود که اگر جنین هنگام خروج ، مرده و حرکتش چون حرکت مذبوح باشد ، خوردنش حلال است ، و اگر زنده بیرون آید ، خوردنِ آن حلال نیست مگر پس از ذبح .

19 . عمر ، اعتقاد داشت که «رضاع» با یک بار و دو بار شیر دادن ثابت نمی شود ، امّا ابن عمر قائل بود که با یک بار شیر دهی ، رضاع پدید می آید .

20 . عمر ، می گفت : عبد «مُدَبَّر» از اصل مال به جا مانده از میّت (ونه از ثلث ماترک) آزاد می شود ، و ابن عمر می گفت از ثلث مال باید آزاد گردد و او وصیّتی است چون دیگر وصایا .

21 . به نظر عُمَر «مُحَلِّل» حد شرعی ندارد ، و ابن عمر این کار را زنا می دانست .

22 . عمر ، نکاح عبد را بی اذن مولایش ، عصیانی می شمرد که حد [تازیانه] شرعی ندارد ، و ابن عمر آن را زنا به حساب می آورد و به حدّ زانی در این زمینه قائل بود .

ص:418

23 . عمر ، سجده تلاوت را زمانی لازم می دانست که شخص آیۀ سجده را با قصد بخواند یا بشنود ، و ابن عمر سجده را بر هر شنونده و خواننده ای که آیۀ سجده را بشنود یا قرائت کند ، واجب می دانست .

24 . عمر ، موسیقی و شنیدن آن را با شروطی جایز می دانست ، و ابن عمر آن را در هیچ حالی مباح نمی شمرد .

25 . عمر ، قائل به روزۀ «یوم الشک»(1)

نبود ، و ابن عمر (آن گاه که آسمان غبارآلود باشد) به روزۀ این روز عقیده داشت .

26 . به نظر عمر ، مسافر باید نماز «وِتر» را بر زمین گزارد (نه سوار بر مرکب) و ابن عمر گزاردنِ آن را بر پشت مرکب جایز می دانست .

27 . عمر ، در نماز صبح قنوت می خواند ، و ابن عمر این کار را بدعت می شمرد .

28 . به نظر عمر ، در نماز جماعت ، رکعتی را که شخص درک کند ، رکعت اول او حساب می شود [هرچند رکعت آخر نماز امام باشد] و ابن عمر بر این باور است که آن رکعت ، رکعت آخر نماز اوست [و دیگر رکعات را باید قضا کند] .

29 . عمر ، بر این باور بود که سزاوارترین مردم به نماز بر میّت ، ولی اوست ؛ و عبدالله بن عمر می گفت : شایسته ترین کس به نماز بر او حاکم است .

30 . به عقیدۀ عمر ، ماه رمضان جز به دو شاهد اثبات نمی شود ، و ابن عمر قائل بود که به یک شاهد ثابت می شود .

31 . عُمَر «صیام دهر» (پیوسته روزه گرفتن) را مکروه می دانست ، و ابن عمر این کار را می کرد .

32 . به نظر عمر ، طلاق با الفاظ کنایی ، هنگامی که نیّت طلاق باشد ، تنها یک طلاق واقع می شود ؛ امّا ابن عمر قائل بود که اگر کنایات ظاهر در طلاق باشد ، سه


1- روزی که انسان نمی داند آخر شعبان است یا اول رمضان.

ص:419

طلاق رخ می دهد و اگر ظاهر نباشد ، به حسب آنچه طلاق دهنده نیّت کرده طلاق واقع می شود .

33 . به نظر عمر ، زنی که طلاق بائن داده شده است ، در زمان عدّه ، حق نفقه دارد ، امّا ابن عمر قائل است که نفقه ای برای او نیست .

34 . عمر ، به ثبوت آمیزش مولا با کنیزش ، نسب فرزند را به او ثابت می دانست ، امّا ابن عمر آن را ثابت نمی دانست مگر اینکه مولا ادعا کند .

35 . عمر ، بر این باور بود که زنِ شخص مفقود را با پایان یافتن زمان انتظار ، باید ولی او طلاق دهد ، امّا ابن عمر عقیده داشت که به طلاقِ ولی نیازی نیست .

36 . عمر ، قائل بود که میّت را باید در سه پارچه کفن کرد ، امّا ابن عمر می گفت باید در پنج پارچه کفن شود .

37 . به نظر عمر ، واجب در کفّارۀ نذر ، همان واجب در کفّارۀ قسم است ؛ امّا ابن عمر عقیده داشت که واجب در آن ، کفّارۀ قسم مؤکّد می باشد .

38 . عمر ، بر این باور بود که «قَسَم» یک نوع است و کفّارۀ آن هم یکی ؛ امّا ابن عمر می گفت «قَسَم» دو نوع است : مؤکّد و غیر مؤکّد ، و کفّارۀ هر کدام با دیگری فرق دارد .

39 . عمر ، برای صحّت عقد نکاح ، شاهد گرفتن را شرط می کرد ؛ امّا ابن عمر اِشهاد بر آن را شرط نمی دانست .(1)

از میان این نقاط اختلافی در فقه (میان عمر و فرزندش عبدالله) و دیگر بندها [و نکات] خشم عُمَر بر پسرش و نسبت عجز فقهی و قصور ذهنی به او - دربارۀ ساده ترین احکام شرعی - هویداست .

انگیزۀ حقیقی این کار این بود که عمر مخالفت های فرزندش را برنمی تافت ، و ابن عمر در بسیاری از مواقع (به ویژه در مسئلۀ سه بار طلاق در یک مجلس و


1- بنگرید به، موسوعة فقه ابن عمر: 33 - 39.

ص:420

اینکه آیا سه طلاق واقع می شود یا یکی) با رأی پدرش همسو نبود .

عُمَر بر وقوع سه بار طلاق در یک مجلس ، پای می فشرد تا مسلمانان را از شیوع طلاق باز دارد ، به خلاف ابن عمر که به اولویت پیروی کتاب و سنّت ، عقیده داشت .

از این روست که عمر ، فرزندش را یکی از اعضای شورا قرار نداد و با خشم گفت : «او نمی تواند به خوبی زنش را طلاق دهد!» . این ، به جهت اختلافی است که آوردیم .

تُندی کلام عمر را بنگرید آن گاه که به پیشنهاد دهنده می گوید : «خدا تو را بکشد ، قصد خدایی نداری! وای بر تو! چگونه مردی را جانشین سازم که از عهدۀ طلاقِ زنش برنمی آید» .

مخالفت ابن عمر را با پدرش آنجا بیشتر می توان دریافت که عُمَر به وی گفت :

ای عبدالله ، آن استخوانِ کتف را به من ده(تا نوشته اش را محو سازم) اگر خدا می خواست آن را امضا می کرد!

ابن عمر گفت : خودم می توانم آن را محو کنم!

عمر گفت : نه به خدا ، احدی جز من آن را محو نمی سازد ؛ آن گاه عمر به دست خود آن را محو کرد ، و در آن «فریضه جدّ» (میراث جدّ) نوشته شده بود .(1)

استاد روّاس قلعه چی ، فهرست بعضی از مسائلی را می آورد که در آن ها عبدالله از فقه پدرش اثر پذیرفت ، لیکن پیداست که این ها کمتر از مخالفت های عبدالله با پدرش هست .

مجموع این شواهد ، این نظر را تقویت می کند که عُمَر ، به جهت اختلاف با پسرش در رأی و استنباط ، وی را از (امکان دستیابی به) خلافت دور نگه داشت .

با این سخن ، نمی خواهیم عبدالله را از پیروان مکتب تعبّد محض به شمار


1- طبقات ابن سعد 3: 341؛ الإمامة والسیاسة 1: 40؛ حلیة الأولیاء 4: 151.

ص:421

آوریم یا او را در تخطئۀ عمر بر حق بدانیم ؛ چراکه بعضی از احکامی را که عمر قائل بود و عبدالله با آن ها مخالفت می ورزید ، اصیل بودند و مستندشان قرآن یا سنّت بود . مخالفت ما با عُمَر ، در مانندِ این مسائل نیست .

اشکال ما بر عُمَر ، به خاطرِ مخالفت وی با احکام ثابت و حتمی قرآن و سنّت است و گرایش عُمَر به لزوم پذیرش رأی با وجود نصّ .

عبدالله در تجویز اجتهاد ، مانند پدرش می باشد (لیکن در دائرۀ بسیار تنگ تر از دائره عمر) مسائل بسیاری است که ابن عمر در آن ها به رأی خود اجتهاد ورزید و بر خلافِ سنّت رسول خدا فتوا داد ، و مسائل دیگری می باشد که تزهُّد (زهد گرایی) در آن ها غلبه یافت و ابن عمر را از تعبّد خارج ساخت .

لیکن نمی توان منکر شد که بیشترِ رویکرد ابن عمر - در قیاس با پدرش - جست و جوی آثار پیامبر و پیروی سنّتِ آن حضرت است ، نه اجتهاد و رأی .

ابن خَلِّکان و دیگران آورده اند که :

ابن عمر ، آثار پیامبر را فراوان دنبال می کرد ، صحابه بر این کار گواهی می دهند ، از جملۀ ایشان عایشه است آنجا که گفت : آثار پیامبر را - در منازل آن حضرت - چونان ابن عُمَر کسی پی نَجُست .(1)

نافع روایت می کند :

عبدالله ، نشانه های رسول خدا را می جُست و در آن مکان ها نماز می گزارد ، بدان حد که پیامبر زیر درختی فرود آمد ، ابن عُمَر آن درخت را آب می داد تا نخشکد .(2)

مالک از کسی که برای او حدیث کرد ، روایت می کند که :

ابن عمر ، امر رسول خدا و آثار آن حضرت و حالِ او را پیروی


1- طبقات ابن سعد 4: 145؛ وفیات الأعیان 3: 29.
2- سنن بیهقی 5: 245؛ سیر أعلام النبلاء 3: 213؛ اُسد الغابة 3: 227.

ص:422

می کرد و بدان اهتمام می ورزید ، تا آنجا که به جهتِ این اهتمام زیاد ، بیم از دست دادنِ عقلش می رفت .(1)

دربارۀ ابن عمر در کتاب وضوء النبی سخن گفتیم و بیان داشتیم که او نَمُرد مگر اینکه با اکثریت و رویکرد عمومی خلافت همسو گردید و بر رأیی که در عهد پدرش پی ریزی شد ، گردن نهاد .

عبدالله بر مسح دو پا قائل بود و با مسح بر روی کفش مخالفت می ورزید ، لیکن نمرد مگر پس از آنکه با عموم مردم در شستن پاها ، موافقت کرد .

فخر رازی از عطا نقل می کند که گفت :

ابن عُمَر در مسح بر کفش با مردم مخالفت می ورزید ، لیکن از دنیا نرفت مگر اینکه با آنان همسو شد .(2)

بعضی از مُوَرِّخان بر این باورند که ابن عمر قبل از پدرش اسلام آورد . از ابن شهاب نقل شده که :

حَفْصَه و ابن عُمَر ، پیش از عُمَر مسلمان شدند .(3)

این متن (و اَمثال آن) گاه به ذهن می آورد که گوینده می خواهد ترجیح رأی عبدالله را بر رأی پدرش بنمایاند ، به اعتبار ترجیح رأی کسی که در اسلام آوردن پیش گام تر است ؛ چراکه وی باتقواتر می باشد و به پیامبر صلی الله علیه و آله از دیگران نزدیک تر است .

بنابراین ، روشن شد که بسیاری از اجتهاداتِ عُمَر بر خلاف سنّت پیامبر می باشد و اندکی از آن ها با سنّتِ آن حضرت همسوست ، به عکس امام علی علیه السلام که همۀ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله نزدش وجود داشت و با این ویژگی از دیگر صحابه ممتاز بود .

عُمَر و


1- طبقات ابن سعد 4: 144؛ مستدرک حاکم 3: 247، حدیث 6376؛ حلیة الأولیاء 1: 310؛ سیر أعلام النبلاء 3: 213.
2- التفسیر الکبیر 11: 164.
3- سیر أعلام النبلاء 3: 209؛ البدایة والنهایة 4: 173 - 174.

ص:423

بزرگان صحابه بر این امر ، شهادت داده اند .

ابن حجر در فتح الباری روایت می کند که :

عمر گفت : اگر اَجْلَح(1) (یعنی علی بن ابی طالب) خلافت را به دست گیرد ، مردم را بر طریق [راه راست و درست یعنی سنّت] سیر می دهد .

فرزندش به او گفت : پس چرا ولایت را به او نمی سپاری؟!

گفت : نمی خواهم (وزر و وبال) خلافت را در زندگی و مرگ بر دوش کشم(2) .


1- أجْلَحْ: مرد موی سر از دو سو ریخته.
2- فتح الباری 7: 68؛ این سخن را اشخاص زیر در کتابشان آورده اند، ابن سعد در طبقاتش، جلد3، ص342؛ ابو نعیم در حلیة الأولیاء، جلد 4، ص152؛ ابن عبدالبرّ در الاستیعاب، ج3، ص1154.

ص:424

ص:425

امتدادِ هر دو مکتب بعد از عُمَر

اشاره

ص:426

ص:427

دارمی به سندش از مروان بن حکم آورده است که :

چون به عُمَر دربارۀ میراث جد طعن زدند ، در این باره به مشورت پرداخت وگفت : من در ارث جدّ رایی دارم ، اگرمی پسندید پیروی کنید .

عثمان گفت : اگر رأی تو را پیروی کنیم ، رشد است و اگر رأی شیخ قبل از تو را پیروی کنیم ، صاحبْ نظر نیکی بود .(1)

در الطبقات الکبری آمده است که محمود بن لبید گفت : شنیدم عثمان بر منبر می گفت :

برای احدی حلال نیست حدیثی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کند که در دورۀ ابوبکر و عمر آن را نشنیده است .(2)

از معاویه رسیده که گفت :

ای مردم ، از رسول خدا کمتر روایت کنید! اگر از حدیث ناگزیرید ، احادیثی را که در دورۀ عُمَر نقل شد ، حدیث کنید .(3)

و در روایتِ مسلم و احمد ، سخن معاویه چنین است :

بپرهیزید از آوردنِ حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله مگر حدیثی که در دوران عُمَر ذکر شده است .(4)


1- مصنّف عبدالرزّاق 10: 263؛ سنن دارمی 1: 159، حدیث 631؛ و جلد 2، ص452، حدیث 2916 (متن از اینجاست)؛ سنن بیهقی 6: 246، حدیث 12201.
2- طبقات ابن سعد 2: 336؛ تاریخ دمشق 39: 180؛ کنز العمّال 10: 295، حدیث 29490 (به نقل از ابن سعد).
3- مسند الشامیین 3: 251 (نشر مؤسسة الرساله، ط2)؛ تاریخ دمشق 26: 382؛ کنز العمّال 10: 291، حدیث 29473.
4- صحیح مسلم 2: 718، حدیث 1037؛ مسند احمد 4: 99؛ المعجم الکبیر 19: 370، حدیث 869.

ص:428

جمع میان حج و عمره

احمد در مسندش از عبدالله بن زُبَیر آورده است که گفت :

به خدا سوگند ، ما در «جُحْفَه» با عثمان همراه بودیم ، گروهی شامی (که در میانشان حبیب بن مسلمه فَهْری بود) با او بودند .

عثمان دربارۀ تمتّع به «عُمره» برای حج ، چنین گفت :

وجه تمام تر [و بهتر] برای حج و عُمْرَه این است که هر دو - با هم - در ماه های حج نباشند ؛ اگر این عُمره را به تأخیر اندازید تا کعبه را دو بار زیارت کنید اَفضل می باشد ، خدای متعال در خیر ، وسعت داده است .

این سخن عثمان به علی بن ابی طالب (که در بیابان برای شترش علف می چید) رسید ، پیش آمد و در برابر عثمان ایستاد و گفت : برای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و گشایشی که خداوند - در جمع میان حج و عمره - برای بندگانش در کتاب خود مقرر فرمود ، نقشه می ریزی؟!

مردم را در تنگنا می افکنی و از سنّت باز می داری ؛ سنّتی که برای حاجتمند است و برای کسی که خانه اش دور می باشد؟!

آن گاه علی علیه السلام به حج و عمره - با هم - ندا داد .

عثمان رو به مردم کرد و گفت : آیا من از آن نهی کردم؟! من از آن باز نداشتم ، تنها به رأی خود اشاره کردم ؛ هرکه خواهد برگیرد ، و هرکه خواست وانهد .(1)

در مُوَطّأ مالک ، به نقل از جعفر بن محمّد ، از پدرش آمده است که فرمود :

مقداد بن اسود بر علی بن ابی طالب در «سُقیا» (آبادی ای در راه مکّه


1- مسند احمد 1: 92، حدیث 707؛ الاحکام (ابن حزم) 6: 219.

ص:429

یا منزلی میان مکّه و مدینه) وارد شد در حالی که آن حضرت نوعی برگ علف را با آرد مخلوط می کرد و به کُرّه شترانش می خوراند ، گفت : عثمان بن عفّان از قِران میان حج و عمره ، نهی می کند!

علی علیه السلام در حالی که اثر آرد و علف در دستانش نمایان بود (و این صحنه را من از یاد نمی برم) به راه افتاد تا اینکه بر عثمان درآمد و پرسید : آیا تو از جمع میان حج و عمره نهی می کنی؟

عثمان گفت : این یک رأی (و نظر) است!

علی خشمگین شد در حالی که برای حج و عمره - با هم - لبّیک می گفت .(1)

و در سنن نسائی از قول سعید بن مُسَیَّب چنین آمده است :

علی علیه السلام و عثمان سوی حج روانه شدند . چون در راه به جایی رسیدیم ، عثمان از تمتّع نهی کرد .

علی گفت : هنگامی که عثمان رهسپار شد ، راه افتید . سپس علی و اصحاب او برای «عُمره» لبّیک گفتند ، و عثمان آنان را بازنداشت .

علی گفت : آیا این خبر درست است که تو از «تمتّع» نهی می کنی؟

عثمان پاسخ داد : آری .

علی فرمود : مگر نشنیدی که رسول خدا «تمتّع» می کرد؟

عثمان پاسخ داد : چرا .(2)

سندی در حاشیۀ سنن نسائی می نویسد :

اینکه علی فرمود : «إذا رأیتموه قد ارتحل فارتحلوا» ؛ یعنی با او بکوچید در


1- الموطّأ 1: 336، حدیث 742.
2- سنن نسائی 5: 152، حدیث 2733؛ سنن دارقطنی 2: 287، حدیث 231؛ مستدرک حاکم 1: 644، حدیث 1735 (حاکم می گوید این حدیث بر اساس شرط بخاری و مسلم صحیح است و آن دو ، آن را نیاورده اند).

ص:430

حالی که برای عُمْرَه لبّیک می گویید ، تا بداند شما سنّت را بر قولِ او مقدّم می دارید ، و در مقابل سنّت ، از او اطاعت نمی کنید .(1)

و در خبر دیگر آمده است :

چون علی دید عثمان از متعه و جمع میان حج و عمره نهی می کند ، برای انجام حج و عمره - با هم - ندا داد .

عثمان گفت : آیا با اینکه من از آن نهی کردم ، این کار را می کنی؟

علی گفت : سنّت رسول خدا را به خاطر احدی از مردم وانمی گذارم .(2)

سندی در حاشیه بر این حدیث می نگارد :

یعنی همۀ مردم را از این کار باز می دارم (چنان که عُمَر آنان را نهی کرد) تو چگونه این کار را می کنی و با امر خلیفه مخالفت می­ورزی؟

علی اشاره کرد به اینکه در آنچه بر خلاف سنّت باشد (برای دانایان به سنّت) طاعتی برای احدی نیست ؛ والله أعلم (و دانای حقیقی خداست) .(3)

و در متن سوّمی هست :

علی فرمود : می خواهی از کاری که رسول خدا انجام داد ، نهی کنی؟!

عثمان گفت : مرا به حال خود واگذار!

علی فرمود : نمی توانم [بر این رویه] رهایت سازم .

چون علی این حرکت عثمان را دید ، به حج و عمره - با هم - ندا داد .(4)


1- حاشیۀ سندی بر نسائی 5: 152.
2- سنن نسائی 5: 148، حدیث 2723.
3- حاشیۀ سندی 5: 149.
4- صحیح بخاری 2 569، حدیث 1494؛ صحیح مسلم 2: 897، حدیث 1223؛ زاد المعاد 2: 113.

ص:431

در مثال های پیشین ، امتدادِ آنچه شیخین - و به ویژه عُمَر - بنیان نهادند ، هویداست . نکتۀ شایان توجّه این است که عثمان و معاویه و عمرو عاص ، افزون بر عمل به سیرۀ عُمَر ، بر آن تأکید داشتند و این ، به یک جریان برای سیرۀ ابوبکر و عمر اشاره دارد .

آن گاه که مخالفتِ خط مشی خلفا (و رأی گرایان در عهد پیامبر) را با فقه امام علی علیه السلام و پیروان نص محور او (مانند ابن عبّاس) می نگریم ، این امر بیشتر خود را می نمایاند .

معاویه به لَعن علی و ابن عبّاس فرا خواند ،(1) و منصور عبّاسی به مالک گفت : «قول ابن عمر را برگیر ، هرچند بر خلافِ علی و ابن عبّاس باشد» ،(2) و حجّاج بر گردن سهل بن سعد ساعدی (و دیگر دارندگان متون حدیثی) مُهر نهاد .(3)

این ها - همه - بر استمرار سیرۀ عُمَر دلالت می کند و تأکیدی است بر اینکه هرکه بعد از او آمد ، پای بند به سیره ای بود که از سوی ابوبکر و عُمَر پی ریزی شد .

اکنون شواهد دیگری را در این زمینه می آوریم :


1- بنگرید به، کتاب السنّة (عمرو بن عاصم) 2: 602، حدیث 1350؛ تاریخ یعقوبی 2: 223؛ شرح نهج البلاغه 4: 56؛ جواهر المطالب 2: 227.
2- طبقات ابن سعد 4: 147.
3- در تاریخ آمده است که حجّاج - هنگامی که به مدینه درآمد - اصحابِ رسول خدا را کوچک شمرد؛ در دستِ جابر بن عبدالله و گردن انس بن مالک و سهل بن سعد با سُرب (برای تحقیرشان) مُهر زد. بنگرید به، تاریخ طبری 3: 543 (حوادث سنه 74)؛ الاستیعاب 2: 664، رقم 1089؛ اُسد الغابه 2: 366؛ تهذیب الکمال 12: 189.

ص:432

ترک قرائت

در بدائع الصنائع آمده است :

عُمَر ، در نماز مغرب ، در یکی از دو رکعت اول ، قرائت را ترک کرد و در رکعت سوم آن را قضا کرد و به جَهْر خواند ؛ و عثمان در دو رکعت اولِ نماز عشا قرائت را ترک کرد و در دو رکعتِ پایانی آن ، قضایش را به جا آورد و با صدای بلند خواند .(1)

زوجۀ شخصِ مفقود

ابن شهاب ، از سعید بن مُسَیَّب ، از عُمَر ، دربارۀ زنی که شوهرش ناپیداست روایت می کند که گفت :

اگر شوهرش زمانی بیاید که زن ازدواج کرده باشد ، مُخیَّر است میان آن زن و مَهرِ او ؛ اگر مَهر را برگزید ، شوهر دیگر باید آن را بپردازد ؛ و اگر زنش را خواست ، وی باید عدّه نگه دارد تا حلال شود ، سپس به خانۀ شوهر اول بازگردد ؛ و مهر زن را باید آن شوهر دیگر - بدان جهت که با او زناشویی کرده است - بپردازد .

ابن شهاب می گوید : عثمان بعد از عُمَر ، به همین قضاوت کرد .(2)

برگشتِ سهمِ ارث مادر از ثُلث به سُدس

طبری - در تفسیرش - از طریق شُعبه ، از ابن عبّاس آورده است که :

وی بر عثمان درآمد و گفت : چرا [وجودِ] دو برادر ، سهم یک سوم مادر را از ارث به یک ششم برمی گرداند ، خدای متعال می فرماید :


1- بدائع الصنائع 1: 111 و172؛ المبسوط (سرخسی) 1: 18 و221.
2- سنن بیهقی 7: 446، حدیث 15348.

ص:433

«فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ» (1)«اَخَوان» (دو برادر) در زبانِ عرب ، به معنای «اِخْوه» (برادران) نمی باشد؟

عثمان گفت : آیا می توانم امر شخصِ پیش از خود را نقض کنم؟! مردم بدین گونه ارث بُردند و در شهرها دنبال شد .(2)

و در روایت حاکم و بیهقی ، عبارت چنین است :

نمی توانم آنچه را پیش از من بوده و در شهرها جریان یافته است و مردم بر اساسِ آن ارث برده اند ، بازگردانم .(3)

زکاتِ اسب

بَلاذُری در اَنساب الأشراف به اسناد از زُهْری ، آورده است که :

عثمان از اسبان زکات می ستاند ، این کارش را برنتافتند و گفتند رسول خدا فرمود : زکاتِ اسب و بنده را بخشیدم .(4)

احتمال می رود که عثمان در این مسئله ، پیرو عمر باشد ؛ زیرا ابن حزم در المُحَلّی از ابن شهاب روایت کرده است که :

سائب (خواهر زادۀ نمر) به او خبر داد که :

وی زکاتِ اسبان را برای عُمَر می آورد .

ابن شهاب می گوید : عثمان بر اسبان زکات نهاد .(5)

از حارثه نقل شده است که گفت :

گروهی از شامیان پیش عمر آمدند ، گفتند : اموال و اسبان و بردگانی


1- سورۀ نساء (4) آیۀ 11.
2- تفسیر طبری 4: 278.
3- مستدرک حاکم 4: 372، حدیث 7960؛ سنن بیهقی، حدیث 12077.
4- أنساب الأشراف 5: 26؛ و بنگرید به، المُحَلّی 5: 227 - 229.
5- المُحلّی 5: 227.

ص:434

به دست آوردیم ، دوست داریم زکات آن ها را بپردازیم واموالمان پاک گردد!

عمر گفت : دو یار پیش از من این کار را نکردند ، من نیز به آن دست نمی یازم! [باید مشورت کنم] .

آن گاه با اصحاب محمّد صلی الله علیه و آله (که در میانشان علی - رضی الله عنه - بود) مشورت کرد . علی گفت : کار نیکی است اگر به عنوانِ مالیات ثابت - بعد از تو - درنیاید .(1)

امام علی علیه السلام در اینجا می آگاهاند که منع مسلمانان از تطهیر اموالشان (در صورتی که خودشان راغب اند) از نظر شرعی جایز نمی باشد ، بلکه [ستاندن زکات در این موارد که شریعت پرداخت آن را واجب نساخت] مستحب است ، لیکن از تالی فاسدِ آن بیم می دهد که مبادا این کار ، سنّت و شریعت شود که آن نیز از نظر شرعی حرام می باشد .

امام علی علیه السلام یادآور می شود که گرفتن زکاتِ اسبان ، واجب نمی باشد و نمی توان مسلمان را به پرداختِ آن اجبار کرد . از این رو امام علیه السلام میان حکم به جواز و تنبیه بر توهُّم وجوب ، جمع می کند که شیوۀ راست و درستی است و پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز به «مِنی» آن را انجام داد ، و به مردم آگاهانید که مسافران نماز را شکسته گزارند و اهل بلد آن را تمام به جا آورند .

باری ، عثمان سیرۀ ابوبکر و عمر را - در بعضی احکام - پی گرفت ، هرچند در زمان های دیگری آرای ویژۀ خود را بیان داشت که خلافِ رأی دیگران بود ؛ چراکه رأی گرایی اگر باز شد نمی توان آن را بَست و چنان است که امام علی علیه السلام


1- مسند احمد 1: 14، حدیث 82؛ سنن دارقطنی 2: 126، حدیث 2 و3؛ مستدرک حاکم 1: 557، حدیث 1456.

ص:435

فرمود : «چونان شتر سرکش است که اگر افسارش را بکشد بینی اش را می دَرَد و اگر زمام را رها کند صاحبش را هلاک می سازد» .

آری ، در مکتب خلفا ، روال چنین بود که خلیفۀ حاکم ، سیرۀ خلیفه پیش از خود را بپیماید و رأی و نظر او را صحیح بداند ، هرچند بر خلافِ نص باشد .

کلاله

از شَعْبی نقل شده است که گفت :

ابوبکر دربارۀ «کلاله» سؤال شد ، گفت : نظر خودم را می گویم ؛ اگر صواب بود از خداست واگر خطا باشد از سوی من و شیطان است! به نظر من [ارثِ کلاله] آنجاست که وَلَد (فرزند) و والد (پدر) وجود ندارد .

چون عمر جانشین ابوبکر شد ، گفت : از خدا شرم دارم که سخن ابوبکر را رد کنم !(1)

جاحظ در کتاب الفتیا از استادش ابراهیم بن سیّار نظّام ، حاشیه ای را بر این سخن عمر نقل می کند که می گوید :

من از این سخن عمر درشگفتم ؛ اگر عُمَر از ابوبکر پیروی می کرد بدان جهت که مخالفت با او جایز نمی باشد [یا اعتقاد داشت که حق با ابوبکر است ، پس چرا] در ارث جدّ ، صد بار با او مخالفت کرد ، و نیز دربارۀ اهل ردّه [و مؤلّفة قلوبهم] و در امور فراوانِ دیگر .(2)


1- سنن دارمی 2: 462، حدیث 2972؛ سنن بیهقی 6: 223، حدیث 12043.
2- الفصول المختارة (شیخ مفید): 207 (به نقل از کتاب «الفتیا»).

ص:436

فدک

اگر ماجرای «فدک» و «خُمس» اموال را - از باب مثال - ملاحظه کنیم ، درمی یابیم که چگونه احکام شرعی دست خوشِ عوامل خارجی و سیاسی وقت شد و سپس قلمرو آن گسترش یافت تا به عنوان یک سیاست عمومی درآمد و خلفای بعد آن را به عنوان یک اصل حیاتی در پیش گرفتند .

اگر «فدک» حقِ امّت بود (چنان که ابوبکر بر زبان آورد) چرا عثمان آن را به همراه خمسِ آفریقا ، به مروان بن حکم بخشید؟! و اگر حقّ شخصی بود (چنان که حضرت فاطمه علیها السلام فرمود) چرا آن را به وی ندادند؟!

بیهقی از طریق مُغیره حدیثی را دربارۀ «فدک» می آورد ، در آن آمده است :

چون عُمَر درگذشت ، عثمان فدک را به مروان واگذارد .

شیخ می گوید : جز این نیست که در ایام عثمان ، فدک به مروان داده شد . گویا عثمان در این زمینه روایت رسول خدا را تأویل کرد که فرمود : آن گاه که خدا پیامبری را طُعمه ای دهد ، این طعمه برای جانشین اوست ، پس اگر وی بی نیاز باشد آن را به عنوان صلۀ رحم ، به خویشاوندانش می بخشد .(1)

این ، تناقضِ عجیب و تضاربِ آشکار است ، به راستی صواب کدام است؟!

آیا ادعای ابوبکر درست است که گفت «فدک» ملک مسلمان هاست؟

یا ادعای عمر صحیح می باشد که گفت برای تجهیز لشکر و توسعۀ سرزمین های اسلامی به اموال مسلمانان نیاز دارد؟

یا ادعای عثمان راست است که آن را ملک خود می دانست به اعتبار اینکه نمایندۀ پیامبر است؟!

پاسخ هرچه باشد ، این ادعاها بر منع حضرت فاطمه علیها السلام از فدک (با اجتهادات و توجیهاتِ مختلف) تطبیق شد و استمرار یافت و حاکمِ بعد در پی


1- سنن بیهقی 6: 301، حدیث 12516.

ص:437

حاکمِ پیشین پا گذاشت ؛ و این امر ، هم آموزی پیاپی را برای رشد مکتب اجتهاد و رأی - در برابر مکتب تعبّد محض به سنّت - اثبات می کند .(1)

منع تدوین تا دوران خلافت عمر بن عبدالعزیز - که باب تدوین را گشود - ادامه یافت . این خلیفه ، فدک را به اولاد حضرت فاطمه علیها السلام بازگرداند .(2)

شاید این کار برای ملازمه و ارتباط میانِ آن دو بود ؛ زیرا تدوینِ حاصل - علی رغم نقص هایی که داشت - برای مسلمانان سودمند بود و حقایق بسیاری را روشن می ساخت ؛ هرچند از سوی دیگر ، هدف ، تثبیت اصول مکتب اجتهاد بود تا در مقابل مکتب تدوین و نقل حدیث ، از خود دفاع کند .

روشن سازی این حقایق ، همراه با اقداماتی که عمر بن عبدالعزیز انجام داد ، نتایج خوشایندی را در پی داشت ؛ زیرا از خلالِ تدوین و اِتفاقِ مورخان و اصحاب سنن بر نقل ادّعای حضرت فاطمه علیها السلام (و اینکه فدک در اختیار آن حضرت بود و پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به او بخشید)(3) برای خلیفه ، امر «فدک» روشن گشت .

این روشن بینی در عقل عمر بن عبدالعزیز جایگاه خود را پیدا کرد ، وی «فدک» را به اولاد حضرت فاطمه علیها السلام بازگرداند و با این کار ، کفۀ مکتب «تعبّد محض» بر کفّۀ مکتب «اجتهاد و رأی» رجحان یافت .


1- در کلام حضرت زهرا و امام علی و اهل بیت علیهم السلام دلالت های روشنی بر این امر هست؛ مانند این سخن حضرت زهرا علیها السلام خطاب به زنان مهاجر و انصار: «ویعرف التالون غِبَّ ما أسّس الأوّلون»... و آیندگان فرجام کاری را که اولی ها بنیان نهادند، دریابند. و این سخن که «در خطبه فدک» فرمود: «تتربّصون بنا الدوائر وتتوکّفون الأخبار»... رویدادهای ناگوار را برای ما انتظار می کشیدید و گوش به زنگ اخبار بودید.
2- فتوح البلدان 1: 38؛ شرح نهج البلاغه 16: 278؛ معجم البلدان 4: 239؛ الکامل2: 104-105.
3- مسند ابی یعلی 2: 334، حدیث 1075 و1409؛ شرح نهج البلاغه 16: 268؛ الدرّ المنثور 5: 273 - 274.

ص:438

خمس

از ابن عبّاس نقل شده که گفت :

چون خدا پیامبرش را قبض روح کرد ، ابوبکر سهم خویشاوندان پیامبر را به اموال مسلمانان بازگرداند ، و آن را در سبیل الله به مصرف رساند .(1)

نیز از وی نقل شده است که در پاسخ نجدۀ حروری - که از سهم ذوی القربی پرسید - گفت :

می گفتیم : خویشاوندان پیامبر ، ماییم . قوم ما ، این را برنتافتند و گفتند : قریش - همه شان - ذوی القربی اند .(2)

شافعی از عبدالرَّحمان بن ابی لیلا روایت کرده است که گفت :

علی را در اَحجار الزیت(3) دیدار کردم ، پرسیدم : پدر و مادرم فدایت ، ابوبکر و عُمَر در حقِّ خمس شما اهل بیت چه کردند؟ ...

علی علیه السلام فرمود : عُمَر گفت : شما حقّی دارید ، و به نظرم نمی آید - اگر زیاد هم باشد - برای همه تان بس باشد . اگر خواستید به اندازه ای که ما مصلحت بدانیم از آن به شما دهیم!

ما از گرفتنِ جز همۀ آن ابا ورزیدیم ، او هم از اینکه همۀ آن را به ما دهد خودداری کرد .(4)

مثل این سخن را عمر به ابن عبّاس گفت و او نیز مانند امام علی علیه السلام پاسخ داد .(5)


1- تفسیر طبری 10: 7؛ نیز بنگرید به، احکام القرآن (جصّاص) 4: 243 - 245.
2- مسند احمد 1: 294، حدیث 2685؛ سنن نسائی 7: 129، حدیث 4134؛ تفسیر طبری 10: 6 (متن از این مأخذ است) زاد المسیر 3: 360؛ الدرّ المنثور 4: 68.
3- نام مکانی در مدینه که سنگ هایش چنان است که گویا بر آن ها روغن زیتون مالیده اند (م).
4- الأُم 4: 148؛ مسند شافعی 1: 325؛ سنن بیهقی 6: 344، حدیث 12742.
5- مسند احمد 1: 320، حدیث 2943؛سنن نسائی 7 128، حدیث 4132؛ المعجم الکبیر 10 334، حدیث 10829.

ص:439

باید پرسید : اگر خمس حقِّ مسلمانان است ، چرا عثمان برداشت دیگری می کند و گاه به عبدالله بن اَبی سرح و زمان دیگر به مروان بن حَکَم می دهد ؟!(1)

اگر این تأویل عثمان را مسلمانان نمی پذیرند ، چرا بیشتر امامان اهلِ سنّت ، امروزه حقّی از خمس را برای ذوی القربی قرار نمی دهند ؟(2)

به نظر می رسد واقعیت ، جز آن چیزی است که اَذهان تندروان را در تقدیس سَلَف ، پر کرده اند ؛ کسانی که هرگونه گفت وگو را حرام می دانند و از وارسی مواضع و دیدگاه ها می ترسند و بسا این گونه مناقشات را بی دینی به شمار می آورند .


1- تاریخ طبری 2: 597؛ البدایة والنهایة 7: 152؛ الکامل 2: 481.
2- بنگرید به، النصّ والاجتهاد: 53.

ص:440

ص:441

استمرار جریان اجتهادِ ابوبکر و عمر در دوران معاویه

اشاره

ص:442

ص:443

اینک به استمرار جریان اجتهادات و خودرأیی های ابوبکر و عمر در دوران معاویه و پس از آن ، می پردازیم ابن عساکر می نگارد :

معاویه بر منبر دمشق می گفت : بپرهیزید از اینکه از رسول خدا حدیث کنید مگر حدیثی که در دوران عُمَر ذکر شده است .(1)

در صحیح مسلم از یَحْصُبی روایت شده که گفت :

شنیدم معاویه می گفت : برحذر باشید از نقل حدیث مگر حدیثی که در دوران عُمَر بر زبان آمد ؛ چراکه عمر مردم را در [مخالفت با امر و نهی] خدای بزرگ بیم می داد .(2)

ابن عدی از اسماعیل بن عبیدالله نقل می کند که :

معاویه از نقل حدیث از رسول خدا نهی می کرد مگر حدیثی که در زمان عُمَر ذکر شده و عمر آن را امضا کرده است .(3)

ابن عساکر از رَجاء بن حَیْوَة می آورد که گفت :

معاویه از نقل حدیث نهی می کرد و می گفت : از رسول خدا حدیث مکنید .(4)


1- تاریخ دمشق 29: 274.
2- صحیح مسلم 2: 718، باب النهی عن المسأله، حدیث 1037؛ المعجم الکبیر 19: 370، حدیث 869؛ مسند الشامیین 3: 129، حدیث 1933 (با لفظ «إیّاکم وأحادیث رسول الله»).
3- الکامل 1: 19، باب 14.
4- تاریخ دمشق 59: 167.

ص:444

از محمّد بن عبدالله نقل شده که وی مذاکرۀ سعد بن اَبی وقّاص وضحّاکِ بن قیس(1)را (سالی که معاویه حج گزارد) دربارۀ تمتّع به عُمْرَه برای حج ، شنید .

ضحّاک گفت : این کار را جز نادان نمی کند!

سعد گفت : بد حرفی را بر زبان آوردی .

ضحاک گفت : عُمَر از این کار نهی کرد .

سعد گفت : رسول خدا آن را انجام داد و ما با او آن را انجام دادیم .(2)

در سنن دارمی آمده است که سعد گفت :

عُمَر بهتر از من است ، و این کار را پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داد که بسی گران قدرتر از عُمَر می باشد .(3)

ضحّاک در نهی از متعۀ حج ، از عثمان پیروی کرد و عثمان از عُمَر ؛ معاویه بر این منع ، اصرار ورزید ؛ زیرا ضروری می دید که فقه مستقلی را بنیان نهد که دارای ابعاد و چارچوب جداگانه باشد و از فقه علویان و گروهی از اصحاب پیامبر که پیرو علویان بودند ، متمایز گردد .

فقه شیخین ، محوری بود که می توانست بر شالودۀ آن ، این بنای بلند پایه ریزی شود .

معاویه با زیرکی دریافت که باید باب نقل حدیث را ببندد تا اجتهادات عُمَر و تصمیمات او تقویت گردد و از این رهگذر ، بتواند بنای دیگری را جایگزین سازد .


1- ضحّاک بن قیس فَهْری قریشی، فرمانده سربازان ستم پیشه معاویه بود. وی هفت سال پیش از وفات پیامبر به دنیا آمد و به فرماندهی شُرطه های معاویه گماشته شد و همراه با او می جنگید. بر مردم عراق و بر حاجیان شبیخون می زد و کالاهایشان را می ستاند. متولی دفنِ معاویه گردید و بعد از یزید، با ابن زبیر بیعت نمود و با مروان کارزار کرد و در جنگ «مرج راهط» سال 64 هجری کشته شد.
2- مسند احمد 1: 174، حدیث 1503؛ سنن ترمذی 3: 185، حدیث 823 (وی می گوید: این حدیث صحیح است)؛ سنن نسائی 5: 152، حدیث 2734 (لفظ از این مأخذ است).
3- سنن دارمی 2: 55، حدیث 1814.

ص:445

در کتاب وضوء النبی بیان کرده ایم خلفای اموی یا عبّاسی از طالبیّون (فرزندان حضرت علی علیه السلام و پیروان مکتب آن حضرت) می ترسیدند و برای شناسایی آن ها نقشه می کشیدند . مُقرّر کردند که مردم بر فقهی مناقض با فقه حضرت علی علیه السلام گرد آیند تا از این طریق ، پیروان حضرت علی علیه السلام را بشناسند و تمیز دهند .

از این روست که می بینیم در احکام گاه قولِ عُمَر را در پیش می گیرند و گاه قول عایشه و زمانی قول ابو هُرَیره و دفعه ای قول عثمان و . . .

مهم مخالفت با قول حضرت علی علیه السلام بود ، سپس امّت را بر آنچه می خواستند گرد می آوردند ، و هر گاه قصد داشتند به یکی از طالبیّون دست یابند شایع می ساختند که او از جمع امّت خارج شده است ؛ زیرا فقه او بر خلاف فقه مسلمانان می باشد ، به وضویش بنگرید ، مَسْحی است! به نمازش نگاه کنید ، دستْ باز می خواند! قرائتش را بنگرید ، به جَهر است! و دیگر دام ها و حیله ها .

بستن باب نقل و تدوین حدیث از سوی عمر ، فرصتی برای معاویه فراهم آورد که بنای جایگزینی را پی ریزد . همچنین وی کوشید قصه گویان و دروغ پردازان را حمایت کند تا احادیثی را در راستای نظراتِ او و شکستن موقعیت مخالفانش ، بسازند ، از چیزهایی که ارکانِ حکومتِ معاویه را استوار ساخت ، تمرکز بر فضائل عثمان و شیخین بود .

از عمرو عاص رسیده که گفت :

خوب به یاد دارم که رسول خدا می فرمود : آنچه را عمر برایتان می خواند بخوانید و هر امری که می کند فرمان بَرید .(1)

و نیز در نامه های معاویه به کارگزارانش در شهرها آمده است :

به پیروان عثمان و دوستداران او - و کسانی که فضائل و مناقب عثمان را برمی شمارند - توجّه کنید ، به مجلس هایشان درآیید و آنان


1- کنز العمّال 12: 593، حدیث 35844؛ تاریخ دمشق 44: 234.

ص:446

را به خود نزدیک سازید و گرامی بدارید ؛ و آنچه را هریک از آن ها روایت می کنند برایم بنویسید ، و نام ، نام پدر و عشیره اش را یادداشت کنید .(1)

و چون فضائل عثمان انتشار یافت ، به آنان نوشت :

حدیث دربارۀ عثمان فزونی یافت و در هر شهر و سمت و ناحیه شایع است . آن گاه که نامه ام به شما رسید ، مردم را به نقل فضائل صحابه و خلفای نخست فرا خوانید . هیچ خبری را که یکی از مسلمانان دربارۀ ابوتراب روایت می کنند وانگذارید مگر اینکه خبری مناقض با آن را دربارۀ صحابه بیاورید .(2)

این سخن ، سیاستِ معاویه را روشن می سازد و اینکه وی از همۀ صحابه - به جز امام علی علیه السلام - خشنود بود [و در دوران او] حدیث سازی شایع شد و در فقه راه یافت .

بیهقی روایت می کند که :

معاویه به گروهی از اصحاب رسول خدا گفت : رسول خدا از استفاده کردن پوست پلنگ برای زین مرکب ، نهی کرد؟

گفتند : آری .

گفت : من هم گواهم . آیا می دانید که پیامبر از پوشیدن طلا - مگر قطعه ای از آن - بازداشت؟

گفتند : بلی .

گفت : آیا می دانید که پیامبر از جمع ِ میان حج و عمره نهی کرد؟

گفتند : نه ، به خدا .


1- شرح نهج البلاغه 11: 44.
2- شرح نهج البلاغه 11: 45.

ص:447

گفت : به خدا سوگند ، این ها با هم اند .(1)

به معاویه ، نیک بنگرید که چگونه به روش گام به گام (و گذر از امور ثابت) دست می یازد تا برای ایهام و گمراه سازی دیگران آنچه را می خواهد به آن بچسباند .

ابن قیّم - بعد از آوردن این حدیث - می گوید :

خدا را شاهد می گیریم که این سخن ، اشتباهی از معاویه است یا دروغی می باشد که بر او بسته اند ؛ چراکه رسول خدا هرگز از آن نهی نکرد .(2)

واقع این است که ابن قیّم - در نسبتِ وهم به معاویه - دچار توهّم شد ؛ چراکه مانند بسیاری از مسلمانان ، به معاویه خوش گمان بود . در چنین حکم واضحی - که پیامبر و مسلمانان آن را انجام دادند - امکان «وَهْم» وجود ندارد ؛ در زمان عُمَر در آن اختلاف شد و عُمَر از قِران میان عمره و حج نهی کرد . آیا این ها - همه - بر معاویه پوشیده ماند و به وهم افتاد؟!

چرا این سخن می تواند نسبت دروغ بر معاویه باشد و دروغ بر پیامبر صلی الله علیه و آله نمی باشد؟! چرا طرح از پیش تعیین شده و اصرار بر تأسیس قانون جدید (در مقابل مشروعیّتِ کتاب خدا و سنّت پیامبرش) به شمار نرود؟!

معاویه این نقشه را برای احیای سنّتِ عمر وضع کرد ، لیکن نمی دانست که روزگار دروغش را برملا می سازد و نیرنگ او را می نمایاند .

بخاری و مسلم و احمد از ابن عبّاس روایت کرده اند که معاویه گفت :

آیا می دانی که من در «مَرْوَه» با تیغ بلندی ، بخشی از موی پیامبر را کوتاه کردم؟


1- مسند احمد 4: 99؛ مسند عبد بن حمید: 157، حدیث 419؛ سنن بیهقی 5: 19، حدیث 8651 (متنی که آوردیم از این مأخذ است).
2- زاد المعاد 2: 138.

ص:448

ابن عبّاس گفت : این کار را جز حجّتی علیه تو نمی دانم .(1)

یعنی این کار دلیلی علیه توست نه به نفع تو ؛(2) زیرا معاویه در سخن پیشین می خواست که اشاره کند که او از نزدیکان رسول خدا بود و در خدمت آن حضرت به سر می برد ، لیکن از یاد برد که این سخن ، آنچه را پیش از این فتوا داد (و به گمان خود از پیامبر نقل کرد) نقض می کند .

از سعد بن ابی وقّاص رسیده است که از او دربارۀ «متعه» سؤال شد ، گفت :

ما این کار را می کردیم ، در حالی که این شخص [اشاره به معاویه] در آن زمان به «عرش» کافر بود .

راوی می گوید : «عُرُش» یعنی خانه های مکّه .(3)

و در روایت دیگر است که : یعنی معاویه .(4)

لفظ «عَرْش» را «عُرُش» قرار دادند تا جمع «عَریش» باشد (مانند قلیب - قُلُب) و به معنای بیوتِ مکّه .(5)

شاید سعد آن را «عَرْش» تلفظ کرد و مرادش این است که وی در آن روز به «پروردگارِ عرش» کافر بود .

این چنین سعد بن ابی وقّاص در بسیاری از جاها با معاویه مخالفت کرد . وی از بزرگان صحابه و فاتح عراق است و یکی از اعضای شورایی است که عُمَر


1- صحیح بخاری 2: 617، حدیث 1643؛ صحیح مسلم 2: 913، حدیث 1246 (متن حدیث از این مأخذ است).
2- زیرا بدان معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله حج و عمره را با هم به جا آورد و معاویه برخلافِ آن، معتقد بود (م).
3- صحیح مسلم 2: 897، حدیث 1225.
4- مسند احمد 1: 181، حدیث 1568؛ المسند المستخرج علی صحیح مسلم 3: 324، حدیث 2841؛ فتح الباری 3: 566.
5- از این کسان است خطّابی در اصطلاح غلط المحدِّثین : 121؛ سیوطی در التطریف فی التصحیف: 31؛ و بنگرید به، غریب الحدیث (ابی عبید) 21-20: 4؛ المشارق 2: 79؛ شرح نووی 8: 204؛ غریب ابن جوزی 2: 81.

ص:449

برای خلافت پس از خود تعیین کرد .

امثالِ او - به جهت جایگاهی که داشتند - می توانستند با معاویه مخالفت کنند ، امّا دیگر صحابه نمی توانستند در برابر اجتهادات معاویه بایستند .

آری ، سعد و عمران بن حُصَین و عُبادة بن صامت (و دیگر صحابه مشهور) می توانستند در برابر آرای معاویه - و بسا عثمان و عُمَر - ایستادگی کنند ، لیکن در همان حین ، از قدرتِ آن ها می ترسیدند ؛ به ویژه قدرتِ معاویه که به مکر و نیرنگ مشهور بود . . .

از عِمران بن حُصَین روایت شده است که وی رازی را آشکار ساخت که در زمان شیخین و عثمان آن را در دل داشت . چون زمانِ مرگش فرارسید ، آنچه را نزدش بود به «مُطَرِّف» سپرد . مسلم و دیگران از مُطَرِّف حکایت کرده اند که گفت :

عمران بن حُصَین - در بیماری منجر به مرگش - برایم پیغام فرستاد [که نزدش بروم ، پیش او حاضر شدم] گفت : من احادیثی را برایت باز می گویم بدان امید که پس از من برایت سودمند باشد . اگر زنده ماندم ، دم فرو بند و اگر مُردم ، می توانی آن ها را حدیث کنی .

بدان که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله میان حج و عمره جمع کرد . پس از آن ، آیه ای در این باره نازل نشد و پیامبر از آن نهی نکرد . مردی به سلیقۀ خودش آنچه را خواست ، گفت .(1)

در حدیث دیگر از مُطَرِّف نقل شده که گفت :

عمران بن حُصَین برایم گفت : امروز حدیثی را برایت می گویم که بعدها خدا تو را به آن نفع بخشد . بدان که رسول خدا گروهی از اهل خود را در دهۀ ذی حجه ، رهسپار عُمره کرد ، آیه ای که آن را


1- صحیح مسلم 2: 899، حدیث 1226؛ شرح نووی علی صحیح مسلم 8: 206؛ مسند احمد 4: 428؛ معجم الشیوخ (صیداوی): 345؛ المسند المستخرج علی صحیح مسلم 3: 325، حدیث 2845.

ص:450

نسخ کند نازل نشد و پیامبر از آن نهی نکرد تا اینکه درگذشت و هرکسی آنچه را به نظرش آمد ، بر زبان آورد .(1)

آری ، عمران بن حُصَین حدیث را نقل می کند و از عاقبتِ کار هراسان است . از مُطَرِّف می خواهد که آن را نزد خود حفظ کند تا شاید در آینده سودمند افتد و اگر خدا او را شفا داد ، حدیث را کتمان کند .

آیا پس از این ترس و بیم ، شکی در این باقی می ماند که بسیاری از صحابه از عملکرد و خود رأیی های ابوبکر و عمر و عثمان و سپس معاویه ناخشنود بودند .

سخن ابن قیّم در متعۀ نساء

ابن قیّم در جمع میان احادیثِ نهی از مُتعه و احادیثی که آن را جایز می شمارند ، می گوید :

اگر گفته شود : به آنچه مسلم در صحیح خود از جابر بن عبدالله روایت کرده چه می کنید که می گوید :

ما در عهد رسول خدا و ابوبکر ، با مُشتی از خرما و آرد ، از زنان بهره می بردیم تا اینکه عُمَر در ماجرای «عمرو بن حُرَیْث» از آن نهی کرد .

و از عُمَر ثابت است که گفت : دو مُتعه در عهد رسول خدا بودند و من از هر دو نهی می کنم ؛ متعۀ زنان و متعۀ حج .

پاسخ داده اند که مردم در این زمینه ، دو دسته اند :

طائفۀ اول ، می گویند : عُمَر آن را حرام ساخت و از آن نهی کرد و رسول خدا به پیروی سنّتِ خلفای راشدین فراخواند .

این طائفه ، حدیث سَبْرَة بن مَعْبَد را در تحریم مُتعه - سال فتح مکّه - صحیح نمی دانند ؛ چرا که این روایت را عبدالملک بن ربیع بن سَبْرَة از پدرش از جدّش روایت می کند و ابن مَعین در ثقه بودن


1- صحیح مسلم 2: 898؛ سنن بیهقی 4: 334، حدیث 8513؛ المعجم الکبیر 8: 112-111، حدیث 211-214.

ص:451

وی ، مناقشه دارد .

وبخاری با اینکه به شدّت نیازمند این حدیث است و این یکی از اصول اسلام به شمار می رود ، آن را در صحیح خود نمی آورد . اگر این روایت نزد بخاری صحیح بود ، از آوردن و احتجاج به آن خودداری نمی کرد .

این دسته می گویند : اگر حدیث سَبْرَة درست بود ، بر ابن مسعود پوشیده نمی ماند تا اینکه روایت کند آنان متعه می کردند و به آیه ، احتجاج آورد .

نیز اگر این حدیث صحیح بود ، عمر نمی گفت : این دو متعه در عهد پیامبر بودند ، من از آن باز می دارم و هرکه را اقدام به این کار کند کیفر می دهم! بلکه می گفت : پیامبر آن را حرام ساخت و از آن نهی کرد .

می گویند : اگر این حدیث درست بود ، در دوران ابوبکر - که به حق دوران خلافتِ نبوّت بود - این کار انجام نمی شد .

طائفۀ دوم ، حدیث سَبْرَه را صحیح می شمارند [می گویند] اگر این حدیث درست نباشد ، حدیث علی علیه السلام صحیح است که گفت : رسول خدا متعۀ زنان را حرام ساخت .

پس باید حدیث جابر حمل شود بر اینکه : کسی که به انجام مُتعه خبر داد ، حدیث تحریم به او نرسید . این حدیث مشهور نبود تا اینکه در زمان عمر دربارۀ حکم آن نزاع روی داد و پس از آن ، تحریمش آشکار شد واشتهار یافت .

این چنین میان احادیث وارده در این موضوع ، ائتلاف حاصل می شود ؛ و توفیق از جانب خداست .(1)


1- زاد المعاد 3: 462.

ص:452

روشن گری و ردّ

سخن ابن قیّم به نظر درست نمی آید ؛ زیرا از امام علی علیه السلام حرمتِ متعه زنان ثابت نشده است تا بتوان آن را در این راستا دلیل قرار داد . امام علیه السلام و پسر عمویش عبدالله بن عبّاس از طلایه داران مجوّزانِ متعه اند و امامان از نسلِ آن حضرت - در طول تاریخ - از مدافعان جواز متعۀ زنان می باشند .

چگونه می توان تحریم متعه را به حضرت علی علیه السلام نسبت داد در حالی که خلفا جلسات مناظره را با ائمّه (از نسل حضرت علی علیه السلام ) برگزار می کردند ، و سؤال از متعه ، در رأسِ فهرست سؤالات این مناظرات (که تاریخ آن ها را برای ما حفظ کرده است) قرار داشت .(1)

اگر تحریم متعه از حضرت علی علیه السلام ثابت می بود ، معنای این همه پافشاری از سوی نسل آن حضرت در دفاع از حلال بودن متعه ، چیست؟ چرا پیروان امام علی علیه السلام به جهت قائل شدن به مشروعیّت این متعه ، در معرض تیرهای انتقاد و ستیزه جویی قرار گرفتند؟ و چرا به خاطر آن ، شیعه در معرض هجوم و شبیخون قرارگرفت؟

آری ، صدور حلیّت متعه از حضرت علی علیه السلام به طُرُق متعدد - نزد هر دو فرقه - ثابت است و امامان مکتب «تعبّد محض» بر آن اجماع دارند . حدیث منع از متعه را که ادعا کرده اند از امام علی علیه السلام و دیگران است ، تنها هواداران مکتبِ اجتهاد و رأی نقل می کنند .

بارها تأکید کردیم که حکومت و هوادارانِ آن ها می کوشیدند خواسته هایشان را بر بزرگان صحابه - که با نظرات خلیفه مخالف بودند - نسبت دهند تا از خلالِ این سخن (که حضرت علی علیه السلام و ابن مسعود و سعد بن ابی وقّاص و دیگران نیز بر همان عقیدۀ خلیفه بودند) ، عمل خلفا را پاک جلوه دهند .


1- به عنوان نمونه، بنگرید به، عیون اخبار الرضا علیه السلام 1: 132.

ص:453

و این نکته ، یکی از پدیده های اختلاف منقولات هواداران مکتب اجتهاد و رأی را - از یک صحابی - می نمایاند ؛ به ویژه هنگامی که وی از جناحِ مقابل فقه شیخین باشد تا با این شیوه ، خشک وتر با هم بسوزد و سخن یاوه با متین به هم آمیزد .

اختلاف نقل از یک صحابی ، از گسترش دامنۀ مکتبِ دیگری در شریعت خبر می دهد و از این روست که ما هر از گاهی بر ضرورت بررسی فضای ابهام آلود احادیث و اَخبار ، تأکید می ورزیم تا بدین وسیله ، آن خلیفه یا کسی همچون عایشه که نقش بزرگی در شریعت به او داده اند ؛ که این نظر از آن اوست ، شناسایی شود و معلوم شود که آیا از صحابۀ رسول خدا در این مسئله ، کسی با آنان مخالفت ورزید یا نه؟

با این شیوه می توان بر سرنخ های ناپیدا دربارۀ احکام شرعی آگاهی یافت و نیز بر مکان و زمان صدور خبر و جوّ فتاوا و آراء .

اگر به عنوان نمونه ، قضیّۀ متعه را پی گیریم ، امتدادِ هر دو جریان را - به طور آشکار - در آن می یابیم .

امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و ابن عمر و سعد بن ابی وقّاص و ابو موسی اشعری (ودیگران) بر متعه تأکید دارند و آن را کاری شرعی می شمارند که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن تصریح کرد و هرگز نسخ نشد .

امّا عثمان و معاویه و امامان فقه حاکم ، این کار را برنتافتند ؛ زیرا عُمَر آن را اجازه نداد و حرام ساخت .

طبیعی است که به خاطر تقویت جناح حاکم ، نهی از این کار را به امام علی علیه السلام و ابن عبّاس - و حتّی به ابن عُمَر - نسبت دهند تا خط مشی خلیفه تقویت شود .

بر اندیشمندان است که - پس از آگاهی از نهی عمر در متعه - در حکمی که دربارۀ تمتّع گفته اند درنگ ورزند ، آیا به راستی آن نسخ شد؟ یا اینکه امام علی علیه السلام و ابن عبّاس از آن منع کردند؟! (و دیگر افتراهایی که فتوای حاکم و سلیقه او را

ص:454

به کرسی می نشاند) .

شواهد تاریخی و حدیثی سنّی و شیعه ، ضعف این اخبار را روشن می سازد .

— هیثمی در مجمع الزوائد آورده است که :

عُروة بن زُبیر نزد ابن عبّاس آمد و گفت : ای ابن عبّاس چندی است که مردم را گمراه می سازی!

ابن عبّاس گفت : کدام گمراهی ای چموش؟!

عُروه گفت : شخصی برای حج یا عمره احرام می بندد ، آن گاه که طواف کرد می پنداری که از احرام درمی آید! ابوبکر و عمر از این کار نهی کردند!

ابن عبّاس گفت : وای بر تو! آیا آن دو نزدت برترند یا آنچه در کتاب خداست ، و رسول خدا در میان اصحاب و امّتش سنّت نهاد؟!

عُروه گفت : ابوبکر و عمر ، از من و تو ، به کتاب و سنّت داناتر بودند .(1)

— از ایّوب نقل شده که عُروه به ابن عبّاس گفت :

آیا از خدا نمی ترسی که به متعه رخصت می دهی؟!

ابن عبّاس گفت : مَرْدَک ، از مادرت بپرس!

عُروه گفت : ابوبکر و عمر این کار را نکردند!

ابن عبّاس گفت : والله پایانِ کار شما را عذاب می بینم! از پیامبر صلی الله علیه و آله برایتان حدیث می کنیم و شما از ابوبکر و عمر می گویید .(2)

اینکه ابن عبّاس عُروه را به اُمّ عروه (اَسماء دختر ابوبکر) حواله داد بدان جهت است که زُبیر او را صیغه کرد و عبدالله فرزند این ازدواج است .(3)


1- مجمع الزوائد 3: 234؛ به نقل از طبرانی در المعجم الأوسط 1: 11، حدیث 21.
2- حجّة الوداع (ابن حزم): 353، حدیث 391؛ التمهید (ابن عبدالبر) 8: 208 (متن از این کتاب است)؛ زاد المعاد 2: 206.
3- محاضرات الأُدباء 3: 214؛ العقد الفرید 2: 139؛ جمهرة خطب العرب 2: 127 در این مأخذ - به نقل از عقد الفرید ابن عبد ربّه - آمده است: اول مشعلی که در متعه روشن شد، مشعل آل زبیر است.

ص:455

— از ابو نَضْرَه روایت شده که گفت :

ما نزد جابر بودیم ، کسی آمد و گفت : ابن عبّاس و ابن زُبَیر دربارۀ متعۀ زنان و حج اختلاف کردند . جابر گفت : با رسول خدا این کار را کردیم ، پس از آن عُمَر ما را از آن دو بازداشت و ما مرتکب نشدیم .(1)

هدف از بازگویی بعضی از روایات از ابن عبّاس این است که بیاگاهانیم نسبت هایی که به ابن عبّاس (و اَمثال او) در متعه داده می شود ، درست نمی باشد ؛ زیرا چنین رأی هایی در مجرای فقه حاکم ریخته می شود و بر خلاف متون صریحی است که از مخالفانِ حکومت ثابت می باشد .

مشهور است که معاویه نخستین کسی است که (با لعن علی و خاندانش و لعن ابن عبّاس بر منابر) روح دشمنی و کینه توزی نسبت به اهل بیت را به مردم خوراند و از سر کینه ای که با حضرت علی علیه السلام داشت ، در تحریف شریعت از مجرای اصلی اش کوشید .

در چنین شرایطی آیا فقه حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس می توانست چونان فقه گروه حاکم باقی بماند؟!

با اینکه می دانیم خلفای اموی و عبّاسی فقه شیخین و عثمان و عایشه را در پیش گرفتند ، بلکه به جهت وجود طالبیان و معارضه با آن ها ، آنچه ر ا بر خلافِ امام علی علیه السلام ابراز می شد برمی گرفتند و آن را بر فقه دیگران ترجیح می دادند .


1- صحیح مسلم 2: 914، حدیث 1249 (و ص1023، حدیث 1405)؛ سنن بیهقی 7: 206، حدیث 13947؛ فتح الباری 9: 174.

ص:456

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:شهرستانی، سیدعلی، 1337-

عنوان قراردادی:منع تدوین الحدیث .فارسی

عنوان و نام پدیدآور:منع تدوین حدیث [کتاب] : انگیزه ها و پیامدها ، بررسی ریشه ها و روش های دو مکتب حدیثی مسلمین/ نویسنده سیدعلی شهرستانی ؛ مترجم سیدهادی حسینی ؛ تهیه کننده اداره ترجمه، اداره کل پژوهش مجمع جهانی اهل بیت(ع).

مشخصات نشر:قم: مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت فرهنگی، 1390.

مشخصات ظاهری:788 ص.

فروست:مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت فرهنگی؛ 686 .

شابک:978-964-529-596-5

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه : ص.756 - 788 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:حدیث -- منع تدوین

شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، مترجم

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). معاونت فرهنگی

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). اداره ترجمه

رده بندی کنگره:BP113/1/ش9م8041 1390

رده بندی دیویی:297/267

شماره کتابشناسی ملی:3829328

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:4

ص:5

فهرست مطالب

حاکمان و روند عادی سازی فقه حکومتی 8

مثال هایی گویا بر مخالفتِ صحابی با حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله . 25

خلاصه و نتیجه بحث 37

تدوین کدام حدیث در عصر ابن عبدالعزیز؟! 48

پرسش و سنجش 54

نگرش اهل بیت علیهم السلام 57

بیم و تثبیت 79

عُمَر و امویان 93

انگارۀ حجیّت قول صحابی 98

مراحل سه گانه جلوگیری از تدوین حدیث 111

مرحلۀ اول 113

مرحلۀ دوم 116

مرحلۀ سوم 130

چکیدۀ عامل پایانی 138

مراحل منع 150

1 . شیوع پدیدۀ کثرت حدیث 152

2 . منع ابوبکر از حدیث گویی و سوزاندنِ احادیث مُدوَّن خود 153

3 . دستور عمر به صحابه برای کاستن از نقل حدیث 153

4 . جمع آوری مدوَّنات صحابه و سوزاندن آن ها 153

5 . زندانی ساختن بعضی از صحابه و اعلامِ عمومی بر ترک نقل و تدوین حدیث 155

6 . انحصار عمل به قرآن 156

ص:6

7 . اجازۀ اجتهاد و قیاس 156

8 . تلاش برای انحصار اجتهاد 157

چکیدۀ مطالب 159

بیم صحابه از کتابتِ رأی (نه حدیث) 161

اَمر دوم (پیدایش دو مکتب ، که در اصول و مبانی با هم ناسازگارند) 166

موضع امام علی علیه السلام 170

دلیل ها و شاخص ها 176

میان دو خط مشی 183

تثبیتِ دو روش در دورۀ امویان 185

1 . خلفا و تدوین حدیث 187

2 . اهل بیت علیهم السلام و تدوین 200

امام علی بن ابی طالب علیه السلام 212

حضرت فاطمه زهرا علیها السلام 220

امام حسن علیه السلام 222

امام حسین علیه السلام 224

امام سجّاد علیه السلام 227

امام محمّد باقر علیه السلام 232

امام جعفر صادق علیه السلام 240

امام کاظم علیه السلام 247

امام رضا علیه السلام 261

امام جواد علیه السلام 267

امام هادی علیه السلام 271

امام حسن عسکری علیه السلام 274

امام مهدی علیه السلام . 279

چهار صد اصل 286

شیعه و بهره گیری از اصول 300

نویسندگان کتب اربعه و استفادۀ آن ها از اصول چهار صدگانه 306

نمونه های تطبیقی فقه دو مکتب 316

ص:7

1 . ارث 321

2 . مسئله ای در صید 325

3 . حد شرابخوار 328

4 . دیه دندان ها 336

انگیزه های تحریف و انحراف 343

نتیجه 368

سخن پایانی 378

منابع و مآخذ 381

ص:8

ص:9

حاکمان و روند عادی سازی فقه حکومتی

اشاره

ص:10

ص:11

شافعی در کتاب الأُمّ از طریق عُبَید بن رِفاعه از پدرش روایت می کند که :

معاویه به مدینه آمد و با مردم نماز گزارد و «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را نخواند و هنگامی که به رکوع رفت و بلند شد ، تکبیر نگفت!

پس از سلام ، مهاجران و انصار ندا دادند که : از نمازت دُزدیدی! بسم الله کجا رفت؟ تکبیر پیش و پس از رکوع را چه کردی؟

معاویه نماز دیگری را با آنان خواند ، و آنچه را جا انداخته بود آورد .(1)

شافعی - پیش از این حدیث - از انس بن مالک روایت می کند که گفت :

معاویه در مدینه نماز گزارد ، قرائت را به جهر آورد ، بسم الله را برای سورۀ فاتحه گفت و برای سورۀ بعد از آن نخواند ، و آن گاه که [برای سجده] خم شد ، تکبیر نگفت تا اینکه نماز را تمام کرد .


1- . الأُمّ 1: 108؛ سنن دارقطنی 1: 311، حدیث 34؛ سنن بیهقی 2: 49؛ حدیث 2339؛ التدوین فی اخبار قزوین 1: 154 .

ص:12

چون سلام داد ، مهاجرانی که آن را شنیدند از هر سو نداد دادند : ای معاویه ، از نماز دزدیدی یا فراموش کردی؟

پس از آن ، چون نماز گزارد ، بسم الله را برای سورۀ بعد آورد و هنگامی که برای سجده خم شد ، تکبیر گفت .(1)

از زُهْری نقل شده که :

اول کسی که بسم الله را در مدینه به اخفات خواند ، عَمْرو بن سعید بن عاص است .(2)

فخر رازی در احکام البسملة بر کلام زُهْری ، این گونه تعلیق می زند :

می گویم : عَمْرو در زمان یزید بن معاویه والی مدینه شد ، و کسانی در این راستا از او پیروی کردند . از این روست که یحیی بن جَعْدَه می گوید : شیطان ، از پیشوایان ، آیۀ بسمله را ربود . مقصودش از «پیشوایان» عالمان درباری است .

زُهْری می گوید : بسمله ، آیه ای از کتاب خداست که مردم واگذاشتند .

مجاهد می گوید : مردم آنچه را پیش از آن بود ، از یاد بردند . بعد از دورانی که صحابه ، ترک بسمله را از معاویه برنتافتند ، هر چیز نو پیدایی ، پسندیده نیست واگر چیزی مشهور و شایع گشت ،


1- . الأُم 1: 108؛ سنن بیهقی 2: 49، حدیث 2237؛ التدوین فی اخبار قزوین 1: 154؛ و در فتح الباری 2: 270 (و نیز در عون المعبود 3: 45 و نیل الأوطار 2: 266) از سعید بن مسیَّب آمده است که گفت: نخستین کسی که تکبیر را ترک کرد معاویه است .
2- . سنن بیهقی 2: 50؛ سیر أعلام النبلاء 5: 434

ص:13

نقلِ علما حجّت است ، نه کارهای حاکمان .

اگر بگویی : اگر حق نبود ، علما آن را انکار می کردند!

می گویم : بر معاویه انکار کردند و او از عمل خویش بازگشت . چون امر به دیگر والیان ستمگر مدینه رسید (مانند أَشْدَق و حجّاج و حُبَیش بن دلجه و نظائر آن ها) از ترس قدرتِ آنان ، به انکار دست نیازیدند یا بعضی شان انکار کردند و پذیرفته نشد .

باقی ماندگان ، از انکار دست کشیدند و قضیه به نظرشان راحت آمد و هر دو صورت جایز دانسته شد ، هرچند در آن ترکِ سنّت بود .

علما از خوفِ فتنه ، از پرداختن به این مسئله چشم پوشیدند(1) .

سپس کلام ابن زبیر را می آورد که گفت :

اُمرا را از جهر به «بسمله» باز نداشت مگر کِبر .

و آن گاه می نویسد :

شاید عمرو بن سعید اَشْدَق (نخستین کسی که بسمله را در مدینه به اخفات خواند) این کار را برای مخالفت با ابن زبیر انجام داد ؛ زیرا مذهب ابن زُبیر جهر بسمله در نماز بود .

بنی مروانی که پس از اَشْدَق والی مدینه شدند ، به او اقتدا کردند . بعید نیست که اَشْدَق آن را قصد کرده باشد . او کسی است که سوی ابن زبیر لشکر گسیل داشت و او را در مکّه محاصره کرد . حجّاج به وی اقتدا نمود و برای بار دوم ابن زبیر را محاصره کرد و


1- . احکام البسملة: 76 .

ص:14

پیش از آن کعبه را ویران ساخت و «حجر» را از آن درآورد و کارهایی را که ابن زبیر در آن کرده بود ، تغییر داد .

اینان می خواستند از هر طریق ممکن ، با ابن زبیر مخالفت کنند . مداومت بر اخفاتِ بسمله ، بعید نیست از آن جمله باشد ، بلکه اَقْرب است ؛ زیرا مسئله ای است اختلافی .

بکر بن عبدالله مُزنی می گوید : پشت سر عبدالله بن زُبیر نماز گزاردم ، وی بسمله را به جهر آورد .

در روایت دیگر هست که : وی قرائت را در نماز به بسم الله آغاز می کرد و می گفت : شما را جز کِبر از این کار باز نمی دارد .(1)

فخر رازی - پیش از این - سخنی را از محمّد بن اسحاق مُسیّبی می آورد که گفت :

پدرم حدیث کرد که چون در مدینه با مردم نماز گزارد «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر خواند .

گفت : اَعشی - ابوبکر پسر خواهر مالک بن انس - نزدم آمد و گفت : مالک بن انس تو را سلام می رساند و می گوید : در مخالفت با اهل مدینه ، بر جانِ کسانی بیم داشتم ، تو از آنان نیستی ، چیزی از تو بروز یافت که از دیگران ندیدم!

پرسیدم : چه چیزی؟

گفت : جهر به بسم الله .


1- 1 . احکام البسملة: 76، مصنّف ابن ابی شیبه 1: 362، حدیث 1456؛ سنن بیهقی 2: 49، حدیث 2235 .

ص:15

گفتم : از طرفِ من به مالک سلام برسان و بگو : از تو بسیار شنیدم که می گفتی : «از اهل عراق حدیث برمگیرید! احدی از اصحابمان را ندیدم که از آنان حدیث کند» حدیث ترک بسمله را از «حمید طویل» گرفتم . اگر فراگیری حدیث از اهل عراق را دوست داری ، این حدیث و جز آن را از آن ها بستانیم وگرنه ، حمید را با دیگران رها کنیم .

و بر این کار ، بر من حجّتی نداری ؛ زیرا بسیار شنیدم که می گفتی : هر علمی را از اهلش برگیرید و علم قرآن را در مدینه از ابو نُعَیم!

دربارۀ قرائت بِسم الله از او پرسیدم ، مرا به آن فراخواند وگفت : شهادت می دهم که آن جزو سبع المثانی [سورۀ حمد] است و خدا آن را نازل کرد .

نافع - از اطرافیان ابن عمر - از ابن عمر برایم حدیث کرد که وی هر سوره ای را به بسمله آغاز می کرد و ابتدا آن را می خواند .(1)

تأثیر این دو خط مشی بر فقها بعدها آشکار شد . از این روست که مالک (فقیه دربار) سوره را با بسمله شروع نمی کند ، امّا اسحاق مسیّبی به ثبوتِ آن از پیامبر و بعضی از اصحاب معتقد است .

شایان ذکر است که غالب فقه اهل مدینه بر خلاف اهل بیت بود . امّا فقه اهل کوفه ، موافق اهل بیت بود . معروف است که مالک موطّأ را به درخواستِ منصور عبّاسی نوشت ، منصور به او گفت :

ای ابا عبدالله ، این علم را مُدوَّن ساز و از آن کتاب هایی فراهم آور ،


1- . احکام البسملة: 74-75؛ سنن بیهقی 2: 48، حدیث 2233 .

ص:16

و نظرات خاص عبدالله بن مسعود و تجویزهای ابن عبّاس و سخت گیری های ابن عمر را در آن میاور ، راه میانه را برگزین و آنچه را ائمّه و صحابه (رضی الله عنهم) بر آن اجماع دارند گرد آور ، تا ما - ان شاء الله - مردم را بر علم و کتاب های تو واداریم و آن ها را در شهرها منتشر کنیم و سوی شان عهدنامه فرستیم که با آن مخالفت نورزند و به سوای آن قضاوت نکنند .

مالک گفت : خدا امیر را به سلامت دارد ، اهل عراق علم ما را نمی پسندند و برای نظر ما ارزشی قائل نیستند!

در حدیث دیگر آمده است که منصور به مالک گفت :

ای ابا عبدالله ، همۀ علم را یکی کن! مالک گفت : اصحاب پیامبر در شهرها پراکنده اند ، هرکس در شهر خود نظری می دهد ؛ اهل مکّه بر یک قول اند و اهل مدینه قول دیگری دارند ، و اهل عراق نظرشان متفاوت است!

منصور گفت : هیچ حدیثی را از اهل عراق قبول ندارم ، علم نزد اهل مدینه است ، این علم را برای مردم بنویس .(1)

فقه اهل مدینه ، به طور غالب ، بر خلاف فقه اهل بیت بود ، سخنانِ آلِ پیامبر این مطلب را روشن می سازد . امّا فقه اهل عراق - هرچند با رأی و احادیثِ


1- . بنگرید به، وضوء النبی (المدخل): 354 (به نقل از امام مالک: 133 و ترتیب المدارک: 30-33) و بنگرید به، الإمامه والسیاسه 2: 142؛ در این مأخذ از مالک روایت شده که گفت: به منصور گفتم: اهل عراق علم ما را نمی پسندند! ابو جعفر منصور گفت: با شمشیر آنان را بر این کار وامی داریم و پشت هایشان را - در این راستا - با تازیانه پاره پاره می سازیم (دیباج المذهّب: 25) .

ص:17

درباری آمیخته بود - در بیشتر موارد با مکتبِ اهل بیت هماهنگی داشت . سخنان منصور که می گوید : «از اهل عراق ، خوب و بدی را نمی پذیریم» ، «مردم را بر علم و کتاب های تو وامی داریم و در شهرها آن ها را منتشر می سازیم ...» این حقیقت را - بی هیچ شکّی - روشن می سازد .

در نامۀ مالک به لیث بن سعد (فقیه اهل مصر) آمده است :

به من خبر رسید که تو فتواهایی می دهی که بر خلاف نظرِ مردم و شهر ماست! در حالی که امانت داری و فضل تو بر کسی پوشیده نیست ...(1)

سیاستِ حکومت - خواه اُموی و خواه عبّاسی - بر این بود که توانش را در مخالفت با فقه اهل بیت به کار گیرد . این حقیقتی است که (برای) اهل صدق و انصاف ، جای شک و انکار نیست . نصوصی را که آوردیم - به خودی خود - بر این امر دلالت دارد .

نمی خواهیم قطعی اعلام داریم که موضع امویان و عبّاسیان در بسمله ، برگرفته از سیرۀ شیخین بود! بعضی از آن ها برای تأیید نگرش های ابوبکر و عمر است ، و بعضی شان معاویه یا عبدالملک بن مروان یا منصور یا دیگران را تأیید می کند . بر عالمان و محقّقان است که این امور را شناسایی کنند و در آن ها درنگ ورزند .

فخر رازی در احکام البسملة ، از بیهقی در الخلافیّات ، از جعفر بن محمّد علیه السلام نقل می کند که فرمود :

آل محمّد بر جهر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» موافقت دارند .


1- . تاریخ ابن مَعین 4: 449، باب رسالة مالک إلی اللیث بن سعد .

ص:18

و ابو جعفر محمّد بن علی می گوید : نماز پشت سر کسی که [بسمله را] به جهر نمی خواند ، بایسته نیست .(1)

از امام رضا علیه السلام روایت شده که فرمود :

آل محمّد ، بر جهر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» هماهنگ اند .(2)

در دعائم الإسلام از امام سجّاد علیه السلام نقل شده که فرمود :

ما فرزندان فاطمه بر آن [جهر بسمله] نظرِ یکسان داریم .(3)

در روایت دیگر آمده است که :

از رسول خدا و از حضرت علی و امام حسن و حسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد ، برایمان روایت شده است که آنان در قرائتِ حمد و سوره در نمازهای جهری ، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر می خواندند .(4)

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

تقیه ، دین من و دین پدرانِ من است ؛ در سه چیز تقیّه نمی کنم که ترک جهر به «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» از جمله آن سه چیز است .(5)

از ابو هُرَیره روایت است که گفت :

رسول خدا «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر خواند ، سپس


1- . احکام البسملة: 40 .
2- . تفسیر ابوالفتوح رازی 1: 20؛ المجموع (نووی) 3: 289 (به نقل از کتاب الخلافیّات بیهقی) .
3- . دعائم الإسلام 1: 160 (و به نقل از آن در مستدرک وسائل الشیعه 4: 189، حدیث 4455) .
4- . دعائم الإسلام 1: 160 .
5- . دعائم الإسلام 1: 110 (و جلد 2، ص132)؛ و نیز بنگرید به، اُصول الأحکام فی الحلال والحرام 2: 410 (اثر یحیی بن حسین زیدی) .

ص:19

مردم آن را ترک کردند .(1)

و این چنین ، درمی یابیم که معاویه ، به تحریف متعه و ترک بسمله و ترک تکبیر در هر خَم و راست شدن در نماز ، بسنده نکرد ، بلکه در قلمروهای زیادی به محو سنّتِ پیامبر دست یازید .

از این روست که می بینیم امام علی علیه السلام و فرزندانش بر این حقایقِ تلخ تأکید می ورزند .

احمد بن حنبل به اسناد از عَبّاد بن عبدالله بن زبیر آورده است که گفت :

چون معاویه برای حج آمد ، در مکّه همراهش بودیم ... نماز ظهر را با ما دو رکعت خواند ، سپس به دار النَّدْوَه رفت .

ابن زبیر می گوید : روزگاری عثمان نماز را تمام می خواند . وقتی به مکّه می آمد ، ظهر و عصر و عشای آخر را چهار رکعتی می گزارد و آن گاه که سوی مِنی و عرفات می رفت ، نماز را شکسته به جا می آورد . پس آن گاه که از حج فارغ می شد و در مِنی اقامت می گزید ، نماز را تمام می خواند تا از مکّه بیرون می رفت .

چون معاویه ظهر را دو رکعت گزارد ، مروان بن حکم و عَمْرو بن عثمان برخاستند و به او گفتند : هیچ کس چون تو بر پسر عمویت ، به این زشتی عیب نگرفت!

معاویه پرسید : چه عیبی؟


1- . احکام البسملة: 45؛ به نقل از سنن دارقطنی 1: 307، حدیث 20؛ و مستدرک حاکم 1: 357، حدیث 850؛ در این دو مصدر، جمله پایانی (ثمّ ترکه الناس) نیامده است . بیهقی آن را در السنن الکبری 2: 47، حدیث 2226، می آورد .

ص:20

گفتند : مگر نمی دانی که عثمان در مکّه نماز را تمام می خواند؟!

معاویه گفت : وای بر شما! مگر کاری غیر از کار من انجام می داد! با رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) نماز را دو رکعتی خواندم .

گفتند : پسر عمویت ظهر را (در مکّه) تمام می خواند ، مخالفت تو با او در این کار عیب است!

ابن زبیر می گوید : در این هنگام معاویه سوی نماز عصر روانه شد ، و آن را با ما چهار رکعت گزارد .(1)

سیاست حُکّام پیوسته چنین بود . آنان با این که احکامی را از رسول خدا فرا گرفته بودند ، باز از حرفشان برمی گشتند . به سخن معاویه بنگرید : «آیا عثمان کاری جز این کرد؟! با رسول خدا و ابوبکر و عمر نماز را دورکعتی گزاردم» به جهت عرق قبیله ای و تعصّب فامیلی ، هواهای نفسانی شان را پیروی می کنند : «پسر عمویت آن را تمام خواند ، مخالفتت با او عیب است!» .

— ابن عساکر در تاریخ خود از طریق حسن بصری آورده است که گفت :

عُبادة بن صامت در شام بود ، دید ظروف نقره به دو برابر مظروفشان فروخته می شود . سوی مردم روانه شد و گفت : ای مردم ، هرکه مرا نمی شناسد ، من عُبادة بن صامتم . آگاه باشید که من در شب پنجشنبه آخرین رمضانی که پیامبر زنده بود ، در مجلسی از مجالس انصار ، شنیدم که پیامبر می فرمود : طلا در برابر


1- . مسند احمد 4: 94؛ مجمع الزوائد 2: 156؛ و بنگرید به، فتح الباری 2: 457؛ نیل الأوطار 3: 259 .

ص:21

طلا ، مثل به مثل - با وزن مساوی - جایز است امّا ، افزون بر این رباست .

می گوید : مردم متفرق شدند ، این خبر به معاویه رسید ، عُبادة را احضار کرد و گفت : اگر تو صحابی پیامبری و از آن حضرت حدیث شنیده ای ، ما هم از اصحاب اوییم و از او حدیث دریافته ایم!

عُبادة گفت : تو صحابی پیامبری و از او حدیث شنیده ای؟!!

معاویه گفت : از این سخن دست بردار ، و آن را باز مگوی!

عُبادة گفت : آری ، هرچند بینی معاویه را به خاک مالد! سپس از نزد او برخاست .

معاویه گفت : میان خود و اصحاب محمّد ، چیزی را رساتر از گذشت نمی یابم !(1)

با تأمّل در این نقل تاریخی ، می توان به نظرِ فراتری که عُبادة داشت پی بُرد ؛ زیرا وی با مکتب اجتهاد هم عصر بود و توجیهات و ادعای نسخ آن ها را (در هر حکمی که می خواستند بر خلاف کتاب و سنّت فتوا دهند) می شناخت .

از این روست که عُبادة تأکید می ورزد که خودش از پیامبر شنید و تأکید می کند که این معامله ربوی در آخرین رمضان پیامبر روی داد تا آنان نتوانند نسخ آن را ادعا کنند ؛ چراکه پس از استقرار احکام در پایان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله مجالی برای ادعای نسخ نمی ماند .

نیز می نگریم که عُبادة روزِ آن را مشخص می سازد تا به تکذیبش نپردازند .


1- . بنگرید به، تاریخ دمشق 26: 199 .

ص:22

— در روایتِ مسلم و بیهقی آمده است :

این خبر به معاویه رسید ، منبر رفت و گفت : چه غرضی دارند کسانی که از پیامبر احادیثی را می آورند که ما با وجودِ مصاحبت با پیامبر و حضور در نزدش ، آن ها را نشنیده ایم!

عُبادة برخاست ... سپس گفت : آنچه را از پیامبر شنیده ایم می گوییم ، هرچند ناخوشایند معاویه باشد ... مرا چه باک از اینکه در تاریکی شب ، در لشکرش او را همراهی نکردم .(1)

معاویه نمی توانست خودش عُبادة را درجا تکذیب کند ؛ زیرا وی تاریخ و مکانی که این حدیث را شنیده بود مشخص ساخت (در یکی از مجالس انصار ، شب پنجم رمضان) تنها ادعا کرد که وی این حدیث و امثالِ آن را نشنیده است ، پس از آنکه از ادعای نسخ درمانْد و جرأت نکرد عُبادة را تکذیب کند ، به نوعی تجاهُل دست یازید .

— از این جمله است آنچه را وافی مهدی ، دربارۀ مروان می گوید که وی دربارۀ کسی که زنش را طلاقی بی برگشت (یعنی طلاق باین) داد ، حکم کرد که سه طلاق واقع می شود (چنان که در الموطّأ آمده است) و زُرقانی از موازیه نقل می کند که پیامبر کسی را که زنش را طلاقِ قطعی و بی برگشت داد ، ملزم به سه طلاق ساخت ، و عُمَر در این زمینه ، حکم به سه طلاق کرد .(2)


1- . صحیح مسلم 3: 1210، حدیث 1587 (متن از این مأخذ است)؛ سنن بیهقی 5: 227، حدیث 10260 .
2- . الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة: 191؛ الموطّأ 2: 551، حدیث 1149؛ شرح زرقانی 3: 218؛ الفواکه للدوانی 2: 34 .

ص:23

از مروان نقل است که وی ابن عبّاس را خواست و گفت :

آیا فتوا می دهی که دیۀ ده انگشت ، ده شتر است؟ در حالی که می دانی عُمَر در انگشت ابهام به پانزده یا سیزده شتر فتوا داد و در انگشت بعد از آن به دوازده یا ده شتر و در انگشت میانه ، ده شتر و در انگشت بعد از آن ، نُه شتر و در انگشت کوچک ، شش شتر .

ابن عبّاس گفت : خدا عُمَر را بیامرزد! قول رسول خدا سزاوارتر به پیروی است تا قول عُمَر .(1)

مروان در طلاق ثلاث [سه بار طلاق در یک مجلس] و دیۀ انگشتان ، از عمر پیروی می کند .

— مانند این است سخنی که از معاویه دربارۀ نماز بعد از عصر روایت شده است .

در مسند احمد از ابو تَیّاح روایت است که گفت :

شنیدم حُمرانِ بن اَبان از معاویه حدیث می کرد که او کسانی را دید که پس از نماز عصر ، نماز می خوانند ، گفت : شما نمازی را می گزارید که ما در مصاحبت پیامبر ندیدیم آن را بخواند و از آن نهی کرد (مقصود دو رکعت نماز ، پس از نماز عصر است) .(2)

آری ، فقه درباری - و بیشتر روایاتشان از پیامبر - در خدمتِ درست انگاری نگرش خلفا (به ویژه سه خلیفه نخست و مخصوصاًابوبکر و عمر) درآمد ، و به


1- . سنن بیهقی 8: 93؛ الأُمّ 6: 76 - 75: 6؛ مسند احمد 2: 189، حدیث 6772؛ سنن دارمی 2: 254، حدیث 2369؛ سنن ابی داود 4: 187، حدیث 4556 .
2- . مسند احمد 4: 99؛ مصنّف ابن ابی شیبة 2: 113، حدیث 7326 .

ص:24

سه بار طلاق در یک مجلس و نهی از نماز بعد از عصر و ... بسنده نکرد ، بلکه یک سیاست کلی در حیات اجتماعی و نظام اداری خلافت اسلامی به شمار می رفت که از نماز تراویح آغاز شد تا دیگر اجتهادات .

دکتر نادیه شریف عمری - آنجا که به وارسی حدیث نماز تراویح می پردازد - می نویسد :

بر اساس روایات ، این کار در سال 14 هجری روی داد . عمر به شهرها نامه نوشت و مسلمانان را بر این نماز فراخواند ، و برای مردم دو امام قرار داد ؛ یکی برای مردان و دیگری برای زنان .(1)

دکتر اعظمی ، سخن بعضی از منکران سنّت را در پاکستان نقل می کند ، در آن آمده است :

می گویند : خطای اساسی که بعد از خلفای راشدین تاکنون در میان مسلمانان رخ داد این است که آنان روح اسلام را درنیافتند ؛ چراکه اسلام نظامی مبتنی بر شوراست ، قرآن ما را به امور کلی فرامی خواند و تفصیل آن را به مجلس شورای مسلمانان وامی گذارد تا طریقۀ نماز و نسبت زکات را - بر حسب زمان و مکان - مشخص سازند .

این ، همان چیزی است که ابوبکر و عمر و خلفای راشدین فهمیدند . آنان با صحابه به مشورت می پرداختند ، و آنجا که حس می کردند «سنّت» نیازمند اضافۀ چیزی هست ، آن را می افزودند ، و اگر ضرورتی برای تغییر نمی یافتند ، باقی می گذارند .

اگر سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله امری دائمی بود ، پیامبر آن را برای ما به صورت کتاب آماده می ساخت .


1- . اجتهاد الرسول: 285؛ و بنگرید به، مصنّف ابن ابی شیبه 2: 34، حدیث 6149؛ طبقات ابن سعد 3: 281؛ تاریخ طبری 2: 570؛ فتح الباری 4: 253؛ تنویر الحوالک 1: 105 .

ص:25

معنای «...أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ...» (1) این نیست که سنّت پیامبر را پس از وفاتش پیروی کنید ؛ چراکه سنّت آن حضرت در درون خود ، عنصر دوام و بقا را در بر ندارد ، بلکه «...أَطِیعُوا اللهَ» یعنی فرمان بری از نظامی که قرآن به آن ارشاد می کند و پیامبر - در زمان حیاتش - نمونۀ آن را آورد ؛ یعنی برپایی خلافت بر اساس آموزه های نبوّت .

و از آنجا که این نظام تا دوران خلفای راشدین استمرار یافت ، آن گاه پس از آمدن امویان به میدان سیاست ، اوضاع به هم ریخت و میانِ دین و سیاست فاصله افتاد ، مردم معنای طاعت رسول را نفهمیدند و در نتیجه به احادیث روی آوردند ؛ زیرا احکام در قرآن ، اندک است و ضرورت حیات ، بسی بیش از آن هاست .

یکی از وظایف خلافت - بر اساس آموزه های نبوّت - این بود که در پیشامدهای نوپیدا نیازهای ضروری جامعه را برطرف سازد ، لیکن فقدان چنین دولتی مردم را به اخذ حدیث برانگیخت ، و از آن جای که متون حدیثی ، برای این مهم ، بسنده نبود ، پدیدۀ جعل حدیث فزونی یافت .(2)

این سخن از امثال این کسان ، در پی منع تدوین حدیث از سوی شیخین (و سپس دعوت به اجتهاد و اکتفا به قرآن) بیان شده است . ما نمی خواهیم دراین باره ، سخن به درازا کشد ؛ چراکه ما را از اصل بحث خارج می سازد . اگر خلفای حاکم پذیرای حق می شدند و امر تشریع را وامی گذاردند ، این کار آنان را از اختلاف در حدیث و احکام - که گریبان گیر مسلمانان شد - بی نیاز می ساخت و نیازمندِ قانونمند ساختن رأی و قیاس و نظایر این دو (که گاه به تحریم حلال و


1- . سورۀ نساء (4) آیۀ 59 .
2- . دراسات فی الحدیث النبوی 1: 34-33 .

ص:26

تحلیل حرام می انجامد) نمی شدند و دین استقرار می یافت و آرای گوناگون در آن پدید نمی آمد .

آری ، آنان نمی خواستند اهل بیت علیهم السلام مصدر امر تشریع و تبیین احکام خدا باشند ؛ زیرا این کار موقعیت آنان را تضعیف می کرد . اگر بعضی در زمینۀ احادیث خلافت و وصیّت ، خود را به نادانی می زدند ، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را دربارۀ حضرت علی علیه السلام نمی توانستند تجاهل کنند که فرمود :

أنا مدینةُ العلم وعلیٌّ بابها ؛(1)

من شهر علمم و علی دروازه آن است .

برایشان امکان نداشت که جایگاه حضرت علی علیه السلام را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله انکار کنند و علم انبوه و گستردۀ آن حضرت و راست گویی اش را در حدیث ، برنتابند ؛ چراکه فرمود :

عَلَّمَنی رسولُ الله ألفَ باب مِنَ العلم ، یَنْفَتِحُ لی من کلّ باب ألفُ باب ؛

رسول خدا هزار باب از علم به من آموخت ، که از هر بابی هزار باب برایم باز می شود .

مسلمانان می بایست به امام علی علیه السلام و بزرگان صحابه - که خط مشی شان مکتب تعبّدی آن حضرت بود - رجوع می کردند ؛ کسانی که سنّت پیامبر را نگه داشتند و در جوامع حدیثی شان آن را تدوین کردند تا دینشان را از آن برگیرند .

نزد همگان ثابت است که حضرت علی علیه السلام آن گاه که از منصبِ خویش کنار زده شد ، به جمع آوری قرآن و حدیث پرداخت و آن دو را تدوین کرد ، نزد آن حضرت اَلْواحی بود که در آن ، آنچه را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و آنچه را پیامبر در شأن نزول آن بر زبان آورد ، می نوشت .


1- . المعجم الکبیر 11: 65، حدیث 11061؛ مستدرک حاکم 3: 137، حدیث 4637؛ الفردوس بمأثور الخطاب 1: 44، حدیث 106 (به نقل از اَنس)؛ فیض القدیر 1: 36 .

ص:27

مثال هایی گویا بر مخالفتِ صحابی با حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله

دکتر عبدالکریم بن علی بن محمّد نمله ، پس از آنکه معنای «مخالفت» را از نظر لغوی بررسی می کند (و بیان می دارد که «مخالفت» به معنای ضدیّت ، عصیان ، عدم اتفاق است)(1)

و مقصود از صحابی را در لغت و اصطلاح ، روشن می سازد ،(2)

بعضی از مثال های تطبیقی را در این راستا می آورد و می نویسد :

علمای اسلام در این زمینه به دو مذهب تقسیم می شوند :

مذهب اول ، معتقد است که : حدیث بر حجیّت خود باقی است . مخالفت صحابی را (خواه نزدیک باشد و خواه دور) نباید بر حدیث مقدّم داشت و عمل به حدیث ، به جهت مخالفت صحابی ، ترک نمی شود(3) ...

مذهب دوم ، بر این باور است که : [در صورت مخالفت] باید قول صحابی اخذ شود ، و حدیث نبوی از اعتبار می افتد .(4)

وی سپس مثال هایی را از مخالفت صحابی با حدیثی که خودش روایت کرده است ، می آورد و اثر این اختلاف را نیز بیان می کند ، و چنین می گوید :

پس از آنکه مذهب علما را در این مسئلۀ اصولی شناختیم و ادلۀ اصحاب هریک از دو مذهب را بیان کردیم ، جای آن است که


1- . بنگرید به، مخالفة الصحابی للحدیث النبوی الشریف دراسة نظریّة تطبیقیّة (چاپ ریاض، سال 1415 هجری، مکتبة الرشد) ص22-29 .
2- . همان، 30-86 .
3- . همان: 87-105 .
4- . همان، 106-123 .

ص:28

بعضی از مثال های تطبیقی را بیاوریم که در آن صحابی ، مخالفتِ کلی با حدیثی که خود روایت کرده است ، می نماید .

این کار ، برای روشنگری بیشتر است تا خواننده تصویر گویایی از این مسئله را در ذهن خود مجسّم سازد .

بنابراین ، با توفیق از خدا ، می گویم :

مثال اول

بخاری و مسلم در صحیحشان ، و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجَه و دارِمی در سُنَن خود ، و امام مالک در الموطّأ و امام احمد در المسند از ابو هریره روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

إذا وَلَغَ الکلبُ فی إناءِ أحدِکم ، فَلْیَغْسِلْهُ سبعاً أُولاهُنَّ بالتُّراب ؛(1) هرگاه سگ ، ظرفِ یکی از شما را لیس بزند ، باید اول آن را خاک مالی کند ، سپس هفت مرتبه با آب بشوید .

این حدیث را ابو هُریره از پیامبر صلی الله علیه و آله بیان می دارد و به آن عمل نمی کند ، بلکه مخالفت می ورزد و ظرفی را که در آن سگ دهن زده است ، سه بار می شوید .

طحاوی در شرح معانی الآثار و دارقطنی در سُنَن خود و ابن جوزی در العلل المتناهیة آورده اند که : ابو هُرَیره ، چنین ظرفی را سه بار می شست .(2)


1- . صحیح بخاری 1: 75، حدیث 170؛ صحیح مسلم 1: 234، حدیث 279؛ سنن ابی داود 1: 19، حدیث 71 (متن از این مأخذ است)؛ سنن ترمذی 1: 151، حدیث 91؛ سنن نسائی 1: 52، حدیث 63-64؛ سنن ابن ماجه 1: 130، حدیث 363-364؛ الموطّأ 1: 52، حدیث 65؛ مسند احمد 2: 460، حدیث 9931 .
2- . شرح معانی الآثار 1: 23؛ سنن دارقطنی 1: 66، حدیث 17؛ العلل المتناهیه 1: 333، حدیث 544 .

ص:29

در اینجا ، صحابی - ابو هُریره - با حدیثی که خودش روایت کرده است مخالفت می ورزد .

اصحاب مذهب اول - که جمهور علمایند - بر این عقیده اند که باید ظرفی را که در آن سگ آب دهان ریخته است ، هفت بار شست . آنان به این حدیث احتجاج می کنند و بر اساس قاعده شان ، به مخالفت ابو هُریره التفات نمی کنند .

امّا اصحاب مذهب دوم ، آن گاه که می نگرند ابو هُریره با آنچه روایت کرده است مخالفت می ورزد ، به قاعده شان تمسک می کنند و آن این است که : «هرگاه صحابی بر خلاف روایتش عمل کرد ، مخالفتِ او ملاک است ، نه حدیث» .(1)

از این رو می گویند : ظرفی را که سگ در آن دَهَن زده است ، سه بار شستن کفایت می کند ، و به حدیثی که ابو هُریره روایت کرده است ، عمل نمی کنند .

در اینجا بعضی از اصحاب مذهب دوم ، اختلاف دارند که آیا چنین حدیثی منسوخ است یا هفت بار شستن بر «استحباب» حمل می شود؟

سه قول است :

قول اول : این حدیث منسوخ می باشد . نظر کمال بن همام در التحریر چنین است ، و امیر بادشاه در تیسیر التحریر و ابن اَمیر حاج در التقریر والتحبیر ، با وی موافق اند .

قول دوم : حدیث نسخ نشده است ، لیکن بر استحباب حمل می شود


1- . به عنوان نمونه، بنگرید به، تحفة الأحوذی 2: 78، آنجا که می گوید: از اصول علما این است که هرگاه صحابی با روایت خودش مخالفت ورزد، این کار بر نَسْخ آن دلالت می کند .

ص:30

؛ یعنی سه بار شستن واجب است و هفت بار شستن مستحب .

سمرقندی در بذل النظر و در المیزان این عقیده را دارد .

قول سوم : احتمال می رود که حدیث منسوخ باشد ، و احتمال آن است که بر استحباب حمل شود .

سرخسی در اُصولِ خود و نَسَفی در کشف الأسرار ، به این قول گراییده اند .

سپس دکتر عبدالکریم می گوید که : نظر راجح ، عقیدۀ اصحاب مذهب اول است ؛ یعنی ظرفی را که سگ لیسیده است ، باید هفت مرتبه شست . دلیلِ آن چند وجه است :

وجه اول : ثبوت حدیث ابو هُریره - که پیش از این گذشت - و صحّتِ آن ، و عدم اثبات چیزی که برای معارضه با آن صلاحیت داشته باشد .

وجه دوم : هفت بار شستنِ چنین ظرفی ، از طریق دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است .

مسلم در صحیح خود ، ابو داود و نسائی و ابن ماجَه و دارِمی در سننشان ، احمد در المسند ، از عبدالله بن مُغَفَّل روایت کرده اند که ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

إذا وَلَغَ الکلبُ فی الإناء ، فَاغْسِلوه سبعَ مرّات ، والثامنةَ عَفِّروه بالتُّراب ؛ آن گاه که سگ ظرفی را لیسید ، هفت بار آن را بشویید ، و بار هشتم آن را خاک مالی کنید . (1)


1- . صحیح مسلم 1: 235، حدیث 280؛ سنن ابی داود 1: 19, حدیث 74, سنن نسایی 1: 177, حدیث 337؛ سنن دارمی 1: 204، حدیث 737؛ ابن عمر نیز این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است ؛ چنان که در مصنف ابن ابی شیبة 1: 59،حدیث 1831 و سنن ابن ماجه 1: 130،حدیث 366، آمده است .

ص:31

اگر با فرض محال ، فرض کنیم که مخالفتِ صحابی در حدیثی که خودش روایت می کند اثر می گذارد ، در روایتی که دیگری نقل می کند ، نمی تواند اثرگذار باشد .

وجه سوم : سخن اصحاب مذهب دوم یا بعضی از آنان است ؛ یعنی باید ظرف سه بار شسته شود . مستندِ آن این است که ابو هُریره چنین ظرفی را سه بار می شست ، و این کار بر خلافِ حدیثی است که روایت می کند .

این حدیث وی ، شایستۀ استناد و اعتماد نیست ؛ زیرا روایت از ابو هُریره مختلف است : از وی روایت شده است که به هفت بار شستن فتوا داد ، و روایت شده است که به سه بار شستن فتوا داد ...

مثال دوم

ابو داود و تِرمِذی و دارِمی و دارقُطْنی در سننشان و حاکم در المستدرک و امام احمد در المسند و طحاوی در شرح معانی الآثار ، از عایشه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

أیُّما امرأةً نَکَحَتْ نفسَها بغیر إذن ولیّها ، فنِکاحُها باطل ؛(1) هرگاه زنی


1- . سنن ابی داود 2: 229، حدیث 2083؛ سنن ترمذی 3: 407، حدیث 1102؛ سنن دارمی 2: 185، حدیث 2184؛ سنن دارقطنی 3: 221، حدیث 10؛ مستدرک حاکم 2: 182، حدیث 2706؛ مسند احمد 6: 47، حدیث 24251؛ شرح معانی الآثار 3: 7 .

ص:32

بی اذن ولی خود ، ازدواج کند ، عقد ازدواج او باطل است .

این حدیث را عایشه از پیامبر روایت می کند ، لیکن خود به آن عمل نکرد ، بلکه با آن مخالفت ورزید ؛ زیرا عایشه دختر برادرش ، حفصة بن عبدالرحمان بن ابی بکر را به همسری پسر خواهرش درآورد ، در حالی که برادرش - عبدالرحمان - غائب و در شام بود .

در برابر این حدیث ، علما اختلاف کرده اند :

اصحاب مذهب اول (که به روایت عمل می کنند ، نه به مخالفتِ صحابی) قائل اند که باید به مقتضای حدیث عمل کرد و جایز نیست که زن ، خود را به عقد کسی درآورد ، و به مخالفت عایشه اعتنا نمی کنند .اینان ، جمهور علمایند .

اصحاب مذهب دوم ، بر این باورند که مخالفت عایشه ملاک است باید بدان عمل کرد و احتجاج به حدیث را واگذاشت ؛ به همین جهت می گویند جایز است که زن ، خود را شوهر دهد .

عبدالعزیز بخاری در کشف الأسرار - با تبیین نگرش حنفیه در این زمینه - می گوید : چون عایشه (رضی الله عنها) قائل بود که تزویج دختر برادرش بی اذن وی جایز است و آن را عقدِ استواری می دانست تا آنجا که تمکین جنسی را - که جز با صحت عقد نکاح و ثبوتِ آن عملی نیست - اجازه داد ، محال است عقیده اش این باشد و همراه با آن ، آنچه را روایت کرده است ، صحیح بداند .

سپس وجه دلالت دیگری را در این راستا می آورد ، می گوید : چون عایشه او را شوهر داد ، دلالت می کند که نکاحِ خودِ زن را جایز می داند ؛ زیرا هنگامی که عقد با عبارتِ زنِ دیگری منعقد شود ، با

ص:33

عبارتِ خودش اَولی است که انعقاد یابد ، پس این کار عایشه ، عمل بر خلافِ روایتش می باشد .

وجه سومی را می آورد ، و می گوید : چون عایشه او را شوهر داد ، پس معتقد بود که جوازِ نکاح وی - بی اذنِ ولی - به اولویت جایز است ؛ چراکه هرکه حق نکاح خودش را ندارد ، به طریق اَولی دیگری را نیز نمی تواند به عقد کسی درآورد ؛ و هرکس حق دارد دیگری را به عقد کسی درآورد ، به طریقِ اولی حق ازدواجِ خود را دارد .

بعضی از حنفیان (مانند سرخسی در اصولش و نَسَفی در کشف الأسرار) یادآور شده اند که این حدیث ، منسوخ است ؛ زیرا عایشه بر خلافِ روایتِ خود (بنا بر قاعدۀ آن ها) عمل کرد .(1)

امام احمد - در روایتِ حَرْب بن اسماعیل - بر این امر تصریح می کند ، می گوید : این حدیث از عایشه صحیح نمی باشد ؛ زیرا وی دخترانِ خواهرش را شوهر داد ، در حالی که این حدیث از او روایت شده است .

و نیز می گوید : در روایتِ مَرْوَزی هست که : این حدیث صحیح نیست ؛ زیرا عایشه بر خلافِ آن عمل کرد .

پس از این سخنان ، دکتر عبدالکریم ، بر سخن پیشین ، این گونه تعلیق می زند :


1- . بنگرید به، اصول سرخسی 2: 6؛ سرخسی می گوید: اینکه عایشه بر خلافِ حدیثِ خود عمل می کند بیانگر نسخ آن است .

ص:34

نظر راجح همان است که جمهور به آن قائل اند ، به جهت دو امر :

امر اول : بخاری در صحیح خود و ابو داود و تِرمِذی و ابن ماجَه در سننشان و امام احمد در المسند از عایشه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : لا نِکاحَ إلّا بولیّ(1) ؛ ازدواج بی اذنِ «ولی» تحقّق نمی یابد .

و نیز این حدیث را ابن عبّاس و ابو موسی روایت کرده اند و روایت صحیحی است ؛ مَروَزی می گوید : از احمد و یحیی دربارۀ این حدیث پرسیدم ، گفتند : صحیح است(2) واین گفته ، صریح در مسئله است .

امر دوم : مخالفت عایشه با این حدیث ، صریح نیست . به فرض بپذیریم صراحت دارد ، عمل عایشه یا دیگران نمی تواند حدیث ثابتی را که هیچ یک از ائمّه مورد اعتماد حدیث در آن شک ندارد ، از اعتبار بیندازد (و دانای حقیقی خداست) .

مثال سوم

بخاری و مسلم در صحیح خودشان و ابو داود و تِرمِذی و نسائی و ابن ماجَه در سننشان ، و امام مالک در الموطّأ و امام احمد در المسند ، از زُهْری از سالم از پدرش - عبدالله بن عُمَر - روایت کرده است که گفت :


1- . صحیح بخاری 5: 1970؛ سنن ابی داود 2: 229، حدیث 2085؛ سنن ترمذی 3: 307، حدیث 1102؛ سنن ابن ماجة 1: 605، حدیث 1880؛ مسند احمد 1: 250، حدیث 2261 .
2- . المغنی 6: 7؛ کشف القناع 5: 48 .

ص:35

رأیتُ رسول الله صلی الله علیه و آله إذا اسْتَفْتَحَ الصلاةَ رفع یَدَیْهِ حتّی یُحاذی مَنکَبَیْه ، وإذا أرادَ أن یَرْکَعَ وبعدَ ما یَرْفَعُ رأسه مِنَ الرُّکوع ، ولا یَفْعَلُ ذلک فی السُّجود(1) ؛ رسول خدا را دیدم هرگاه که نماز را آغاز می کرد و نیز آن گاه که به رکوع می رفت و از آن سر بر می داشت ، دست ها را تا مقابل شانه ها بالا می برد ؛ و این کار را در سجده انجام نمی داد .

این حدیث را عبدالله بن عُمَر از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند ولی به آن عمل نمی کرد ، بلکه خلافِ آن را در پیش گرفت و دستانش را جز هنگام شروع نماز بالا نمی برد .

ابن ابی شَیْبَه در المُصَنَّف آورده است که مجاهد گفت :

ندیدم که ابن عُمَر جز در آغاز نماز ، دست هایش را بالا بَرَد .

طحاوی در شرح معانی الآثار این روایت را به سند صحیح نقل می کند .(2)

در اینجا ابن عُمَر - که یک صحابی است - با حدیثی که خود روایت می کند ، مخالفت می­ورزد! از این رو علما اختلاف دارند :

اصحاب مذهب اول - که قائل اند مخالفت صحابی با روایتِ خودش حدیث را از احتجاج نمی اندازد - به مقتضای حدیث عمل می کنند که بالا بردن دست هاست هنگامِ افتتاح نماز و هنگامِ رکوع و هنگامِ


1- . صحیح بخاری 1: 257، حدیث 702؛ صحیح مسلم 1: 292، حدیث 390؛ سنن اَبی داود 1: 191، حدیث 721؛ سنن ترمذی 2: 35، حدیث 255؛ سنن نسائی 2: 182، حدیث 1025؛ سنن ابن ماجة 1: 279، حدیث 858؛ الموطّأ 1: 75، حدیث 163؛ مسند احمد 2: 8، حدیث 4540 .
2- . مصنّف ابن ابی شیبة 1: 214، حدیث 2452؛ شرح معانی الآثار 1: 227؛ الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة 1: 149 .

ص:36

برخاستن از رکوع (واین ، مذهب جمهور است) .

امّا اصحاب مذهب دوم - که قائل اند مخالفت صحابی با روایت خودش آن را از اعتبار می اندازد - عمل عبدالله بن عُمَر را ملاک قرار می دهند که همان بلند کردن دست ها فقط در هنگام شروع نماز است ، و عمل به حدیث را رها می کنند (و اینان اکثر حنفیه اند) .

جَصّاص در الفصول می گوید :

این که ابن عمر دست ها را در نماز بالا نمی برد ، با این که خودش از پیامبر آن را نقل می کند ، گویای این است که وی نسخ حدیث را دریافت وگرنه آن را ترک نمی کرد ؛ چراکه بر صحابی ای مثل او ، روا نیست این گمان به ذهن آید که با سنّت پیامبر - که خود روایت کرد و جای تأویل در آن نیست - مخالفت ورزد .

اکثر حنفیان به مثل آنچه ابوبکر جَصّاص گفته است ، جزم دارند و بر این باورند که : با مخالفت ابن عمر با این حدیث (که خودش آن را روایت می کند) می توان دریافت که نسخِ آن ثابت شده است .

از آنان است ابو زید دَبُوسی در الأسرار فی الأُصول والفروع ، سِجِسْتانی در الغنیة فی الأُصول ، سرخسی در اصولش ، کمال بن همام در التحریر ، عبدالعزیز بخاری در کشف الأسرار ، اَمیر بادشاه در تیسیر التحریر ، ابن اَمیر الحاج در التقریر والتحبیر ، نَسَفی در کشف الأسرار و ملاجیون در نور الأنوار شرح المنار .

و بعضی از حنفیه گفته اند : چون ابن عُمَر با حدیثی که خودش روایت می کند ، مخالفت می ورزد ، این حدیث اعتبار ندارد و نمی توان به آن احتجاج کرد (و نگفته اند که آن منسوخ است) ؛ مانند

ص:37

بَزْدَوی در اصولش ، و خبازی در المغنی .

آن گاه دکتر عبدالکریم ، می گوید :

نظر راجح همان عقیدۀ جمهور علماست ؛ یعنی بالا بردن دست ها هنگام تکبیرة الإحرام ، و هنگام رکوع ، و هنگام بلند شدن از رکوع .

به چند دلیل :

اول : عمل پیامبر است ، نه فعل یکی از صحابه ؛ خواه ابن عُمَر باشد یا کس دیگر .

دوم : به مقتضای این حدیث ، اصحاب پیامبر عمل کرده اند ؛ حسن می گوید : اصحاب پیامبر را دیدم که هنگام تکبیرة الإحرام و هنگام رکوع آن گاه که سر از رکوع برمی داشتند ، دست هایشان را چونان بادبزن ها ، بلند می کردند .(1)

بخاری می گوید : ابن مَدِینی - که اعلم اهلِ زمان خود بود - می گفت : به دلیل این حدیث ، شایسته است مسلمانان [هنگام تکبیر] دست هایشان را بلند کنند .(2)

سوم : سخن مجاهد مبنی بر این که : وی ندید که ابن عمر دستانش را بلند کند مگر در تکبیرِ آغاز نماز ، با آنچه طاووس می آورد ، معارض است . طاووس می گوید : ابن عمر را دید که موافق با آنچه وی از پیامبر روایت می کند ، عمل می کرد .


1- . التمهید (ابن عبدالبر) 9: 217؛ المغنی 1: 295؛ الدرایه فی تخریج احادیث الهدایه 1: 155؛ نصب الرایه 1: 416 .
2- . التحقیق فی احادیث الخلاف 1: 331، حدیث 419؛ المغنی 1: 295؛ تحفه الأحوذی 2: 88 .

ص:38

و نیز معارض است با سخن امام احمد که در این باره از وی سؤال شد ، گفت : آری ، باید هنگام تکبیر دست ها را بلند کرد ، چه کسی در آن شک می کند؟! ابن عُمَر هنگامی که می دید کسی این کار را نمی کند ، او را به آن فرا می خواند .(1)

ما روایت طاووس و امام احمد را بر روایت مجاهد ، ترجیح می دهیم ؛ زیرا با حدیثی که ابن عمر بیان می دارد ، موافق است و همین را عقل تأیید می کند (و دانای حقیقی خداست) .

سخن عبدالعزیز بخاری در کشف الأسرار قابل اعتنا نیست که می گوید ابن عمر دست هایش را (در آغاز نماز و هنگام رکوع و پس از آن) پیش از علم به نَسْخ حدیثی که روایت کرد ، بالا می بُرد . چون نَسْخ حدیث را دانست ، دیگر عمل به مضمون حدیث - نقل شده توسط خودش - را رها نمود و تنها در تکبیر آغاز نماز ، این کار را انجام می داد .

چراکه این سخن عبدالعزیز بخاری مُجَرَّد احتمال است و دلیل و برهان می خواهد ، و مادامی که دلیلی بر آن نیست توقف می کنیم و به آنچه تهی از احتمال است و از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت می باشد و بزرگانِ صحابه به آن عمل کرده اند ، عمل می کنیم ، که همان بلند کردن دست ها - در همۀ موارد - است (والله اعلم) .

این ها بعضی از مصداق ها برای این قاعدۀ اصولی اند ، هرکه خواهان زیاده و تفصیل در این نمونه ها و مثال های دیگر است ، به کتاب های فقهی مراجعه کند .(2)


1- . التمهید 9: 224؛ تلخیص الحبیر 1: 220 .
2- . بنگرید به، مخالفة الصحابی للحدیث النبوی: 124-145 .

ص:39

خلاصه و نتیجه بحث

این نمونه ها را بدان جهت آوردیم که اثبات کنیم حاکمان بیش از آنکه مقید به سخن خدا و متعهد به تعالیم وحی باشند ، می کوشیدند که نظر و رأی خودشان را شرعیَّت بخشند .

اگر به فقه عثمان و معاویه - و کسانی که در خط­ آن ها بودند - بنگریم ، درمی یابیم که آرای جدید عثمان امتداد همان روش عُمَر است و اگر گاهی اوقات از سنّتِ شیخین سخن بر زبان می آید (مانند تمام خواندن نماز ظهر در مِنی و مقدّم آوردن خطبه - که از سوی عثمان بروز یافت - و تقدیم خطبه در نماز عید فطر و قربان از سوی معاویه) مقصود این نیست که نظر آنان در همه چیزها بر خلاف رأی ابوبکر و عمر است ، بلکه دلالت می کند بر اینکه آنان - بر اساس این قاعده که خلیفه بنا بر مصلحت و رجحان ، حق قانون گذاری دارد - رأی جدیدی را اختیار کرده اند ، و طبیعی است که باورشان این باشد که نظرشان بر کسان پیش از ایشان رجحان دارد .

سیرۀ عثمان و معاویه ، همان روش خلفای پیشین بود ، رأی و اجتهادشان در امتداد همان رأیی صورت می گرفت که شیخین در شریعت بنیان نهادند .

و این چنین بود که در میان مسلمانان دو خط مشی پدید آمد :

1 . مکتبی که پای بند به نصوص شرعی بود و رأی هیچ کس را جایگزین حکم خدا و رسول نمی کرد ، چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی و قیاس ، احکام را بیان نمی داشت ، بلکه به آنچه که خدا برایش می نمایاند حکم می کرد .

«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللهُ ... » ؛(1)

ما این کتاب را سویت فرستادیم تا به آنچه خدا برایت می نمایاند ،


1- . سورۀ نساء (4) آیۀ 105 .

ص:40

میان مردم حکم کنی .

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی» ؛(1)

پیامبر از روی هوا سخن نمی گوید ، حرف او جز وحیی که به او می شود نیست .

معنای این آیه این است که پیامبر صلی الله علیه و آله به وحیی که بر وی نازل می شد ، تعبّد داشت و به رأی خویش فتوا نمی داد .

این مفهوم تعبّدی در سخنان امامان از نسل آن حضرت نیز آمده است ، همه شان بر این تأکید می­ورزند که قولشان رأی و فتوایی از سوی آن ها نیست ، بلکه حکمی است که نسل اندر نسل از پیامبر به ارث برده اند .

2 . در مقابل این مکتب ، خط مشی دیگری بروز یافت که آن را «مکتب اجتهاد و رأی» یا مصلحت نگری می نامیم ، و در عصرهای بعد استحکام یافت .

این خط مشی را بعضی از صحابه در دوران رسول خدا در پیش گرفتند ؛ ابوبکر و عُمَر در ماجرای مردِ عابدْنما موضع گرفتند و بدان جهت که او را نمازگزار و خاشع یافتند ، به قتل نرساندند ، کسانی دیگر از صحابه ، روزۀ دهر گرفتند با اینکه رسول خدا از آن نهی کرد .

اینان به مشروعیت رأی فرامی خواندند . عُمَر آن گاه که حس کرد با کمبود نص روبه روست ، به قیاس و اجتهاد اجازه داد ، سپس بر منبر رفت و به سرزنش اختلاف نظرِ صحابه پرداخت ؛ یعنی وی و ابوبکر می خواستند حجیّتِ رأی منحصر به آن دو باشد (نه دیگران) و صحابه را بر تعبّد به آنچه می گفتند مُلْزَم می ساختند ، جز اینکه در این زمینه موفق نشدند ؛ زیرا مشروعیت بخشیدن


1- . سورۀ نجم (53) آیۀ 3-4 .

ص:41

به رأی و اجتهاد چنان گسترده و انعطاف پذیر و سَیّال است که هیچ کس نمی تواند آن را در انحصار خویش درآورد .

مشروعیت بخشی به چند رأیی ، امّتِ اسلامی را در اختلاف فرو برد ، ابوبکر این حقیقت را بر زبان آورد ، آنجا که گفت : «آیندگان ، شدّتِ اختلافشان بیشتر خواهد بود» مثلِ این سخن را به عُمَر گفت ، آنجا که از حکومتِ میان مردم شکوه کرد .

امام علی علیه السلام این امر را در خطبۀ شقشقیّه ، به روشن ترین صورت ، می نمایاند ، آنجا که می فرماید :

یکثرُ العِثار فیها ، والاعتذارُ منها ، فصاحِبُها کراکِبِ الصَّعْبَةِ إن أشنَقَ لها خَرَمَ ، وإن أسْلَسَ لها تقحَّمَ ، فمُنِیَ الناسُ لَعَمْرُ الله بخَبْط وشِماس ؛

سپس آن را به راهی درآورد ناهموار ، پر آسیب و جان آزار ، که رونده در آن هر دم به سر درآید ، و پی در پی پوزش خواهد ، و از ورطه به در نیاید ، سواری را ماند که بر بارگیرِ توسن نشیند ، اگر مهارش بکشد ، بینی آن آسیب بیند ، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد . به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی بر اسب سرکش نشیند ، و آن چارپا به پهنای راه رود و راهِ راست را نبیند .(1)

اگر در این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله نیک بیندیشیم که فرمود : «قلم و کاغذ برایم بیاورید که نوشته ای برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» و در حدیث ثَقَلین فرمود : «تا زمانی که به قرآن و عترت چنگ آویزید ، هیچ گاه به


1- . نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 10، خطبه 3 .

ص:42

کژراهه نیفتید» همراه با احادیثی که از سوی اهل بیت وارد شده است و از عمل به رأی نهی کرده اند و آن را دوری از سنّت دانسته اند ، درمی یابیم که اباحۀ تدوین و منع آن ، با شریعت ارتباط تنگاتنگی دارند ، لیکن خلفا این دو امر را در راستای مصالح و آرای خودشان به کار گرفتند ؛ هرگاه ضرورت در منع دیدند ، از تدوین و نقل حدیث بازداشتند و آنجا که خودشان خواستند ، باب آن را گشودند .

هنگامی که امّت اسلامی در معرض آزمون واقع شد ، به هر اندازه که از اهل بیت فاصله گرفت ، از حق و جاده صواب دور ماند و در سرگردانی افتاد .

این همان دغدغه ای بود که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امّتش داشت و از آن می ترسید ؛ چرا که فاصلۀ سیاسی امّت وعدم اطاعت آنان در مسئلۀ ولایت و خلافت ، آنان را از سنّت رسول خدا دور می ساخت و به انحراف از جاده می انجامید ؛ زیرا نامزد نکردن امام علی علیه السلام برای خلافت و نگماردن آن حضرت را بر مسند امور ، امر پیامبر صلی الله علیه و آله و اِخبار آن حضرت را ساقط نمی ساخت که فرمود : «میانتان دو چیز گران بها بر جای می گذارم ...» .

بر اساس این حدیث ، امّت امر به اخذ از اهل بیت شدند ؛ یعنی اگر در شریعت اقوال امامان از نسلِ پیامبر را برنگیرند ، از راه بیرون می روند و از سنّت به دور می افتند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله بر این امر تأکید می ورزید که ائمّه علیهم السلام هادیان امّت اند ، و اختلافات مردم را - پس از آن حضرت - می توانند روشن سازند و از بین ببرند .

نمونه های زیر در این راستا ، گویاست :

— پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

ص:43

أنا المُنذر وعلیٌّ الهادی ، وبِک یا علی یَهْتَدی المُهتدون من بعدی ؛(1)

من بیم دهنده ام و علی هدایتگر است . ای علی ، پس از من ، هدایت یافتگان به وسیلۀ تو هدایت می شوند .

— نیز آن حضرت فرمود :

مَن أراد أن یَحْیا حیاتی ویموت مَیْتَتی ویَسکُنُ جنّةَ الخلد الّتی وَعَدَنی ربّی ، فلیتوَلَّ علیّ بن أبی طالب ؛ فإنّه لَن یُخْرِجَکم مِن هُدی ، ولن یُدخلکم فی ضلالة ؛(2)

هرکه می خواهد چونان من زندگی کند و بمیرد و به بهشت جاودانی درآید که پروردگارم به من وعده داد ، باید ولایت علی بن ابی طالب را گردن نهد ؛ زیرا او هرگز شما را از صراط هدایت خارج نمی سازد و در ضلالت فرو نمی برد .

— احادیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله هست که بر لزوم اخذ احکام از امامان علیهم السلام (نه از غیر ایشان) تأکید دارد .

روایت شده که آن حضرت فرمود :

إنّما هَلَکَ من کان قبلَکم بهذا ، ضَرَبوا کتابَ الله بعضه ببعض ؛ وإنّما نزل کتابُ الله یُصدِّقُ بعضه بعضاً ، فلا تُکذِّبوا بعضَه ببعض ؛ فما عَلِمْتم منه فقولوا ، وما جَهِلْتم فَکِلُوه إلی عالِمِه ؛(3)


1- . تاریخ دمشق 42: 359؛ مستدرک حاکم 3: 140، حدیث 4646؛ تفسیر طبری 13: 108؛ تفسیر ابن کثیر 2: 503؛ الدرّ المنثور 4: 608؛ فتح القدیر 3: 70؛ فتح الباری 8: 376 .
2- . اصول کافی 1: 209، حدیث 5؛ المعجم الکبیر 5: 194، حدیث 5067؛ مستدرک حاکم 3: 139، حدیث 4642 .
3- . مسند احمد 2: 185، حدیث 6741 (متن از این مأخذ است)؛ المعجم الأوسط 3: 227، حدیث 2995؛ المدخل (بیهقی) 1: 429، حدیث 790؛ مستدرک حاکم 3: 343، حدیث 5321 .

ص:44

همانا کسانِ قبل از شما بدان جهت هلاک شدند که بخشی از قرآن را به بخش دیگر زدند ؛ کتابِ نازل شدۀ الهی چنان است که بخشی ، بخش دیگرش را تصدیق می کند! بنابراین شما با بعضی از قرآن ، بعضِ دیگر را تکذیب نکنید ؛ آنچه را می دانید بگویید ، و آنچه را نمی دانید ، به عالِم [و کسی که آگاه به معنا و تفسیر آن است] واگذارید .

— در خبر دیگر آمده است که فرمود :

مَهْلاً یا قوم ، بِهذا أُهلکت الأُمم قبلِکم باختلافهم علی أنبیائهم وضَرْبهم الکُتُبَ بَعْضَها ببعض!

إنّ القرآن لم یَنْزِل یُکذِّبُ بعضُه بعضاً ، بل یُصَدِّق بعضُه بعضاً ؛ فما عرفتم فاعملوا به ، وما جَهِلْتُم منه فَرُدُّوه إلی عالمه ؛(1)

ای قوم ، شتاب مَورزید! امّت های پیشین به دلیل اختلافشان با انبیاشان و زدنِ بعضی از [بخش های] کتاب ها را به بعض دیگر ، هلاک شدند و از میان رفتند .

قرآن [چنان] نازل نشد که بخشی از آن بخش دیگر را تکذیب کند ، بلکه بعضی از آن بعض دیگر را تصدیق می کند . پس آنچه را دانستید ، عمل کنید و آنچه را نا آگاهید ، به عالم [و کسی که می داند] بازگردانید .


1- . مسند احمد 2: 181، حدیث 6702؛ و بنگرید به، جلد 2: 300، حدیث 7976؛ و صحیح ابن حبّان 1: 275؛ و نزدیک به آن در المعجم الاوسط 8: 307، حدیث 8715؛ و اعتقاد اَهل السنّة 1: 117، حدیث 183 .

ص:45

— از اُبَی بن کعب رسیده که چون سؤال شد : راه برون رفت از غائلۀ قتلِ عثمان چیست؟

اُبَی پاسخ داد : کتاب خدا و سنّت پیامبرش ؛ آنچه را برایتان روشن است عمل کنید ، و آنچه را بر شما مشکل است به عالمش واگذارید .(1)

— از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود :

...فلو أنّهم إذا سُئِلوا عن الشیء من دین الله فَلَم یکن عندهم منه أثرٌ عن رسول الله ﴿ ...رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الأَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ... ﴾ (2) من آل محمّد ؛(3)

اگر اینان هنگامی که از دین خدا سؤال می شدند ، و نزدشان حدیثی از پیامبر نبود «آن را به خدا و رسول و اولی الأمر از خودشان باز می گرداندند ، کسانی از ایشان آن را درمی یافتند» یعنی کسانی از آل محمّد .

جلوگیری از آوردنِ دوات و قلم پیش پیامبر ، و سپس منع از تدوین سنّت و نقل حدیث ، و شعار «کتاب خدا ما را بس است» ، و به دنبال آن مشروعیت بخشی به رأی و قیاس ، و چند رأیی را در شریعت جایز شمردن ، و اینکه کلام صحابی قرآن و سنّت را تخصیص می زند ... همۀ این ها مراحلی اند که امّت اسلامی به خود دید و از راه مستقیم و آنچه در شریعت ترسیم شد ، دور افتاد .


1- . خلق أفعال العباد (بخاری): 63؛ مستدرک حاکم 3: 343، حدیث 5321 (متن از این مأخذ است)؛ مفتاح الجنّه (سیوطی) 70؛ حجیّة السنّة: 358 .
2- . سورۀ نساء (4) آیۀ 83 .
3- . تفسیر عیّاشی 2: 332-331 .

ص:46

این چکیده ای بود از بلایی که بر سر حدیث نبوی آمد و گوشه ای بود از چنگ انداختن «رأی» بر (پیکره) شریعت و اگر بخواهیم در این زمینه به طور گسترده سخن بگوییم ، از موضوع بحث خارج می شویم .

حکومتی که بر سر کار آمد ، نظرات همه را صحیح می انگاشت و اقوال جمیع صحابه را نافذ می دانست مگر فقه امام علی علیه السلام و پیروانش را که اهلِ تعبّد و تدوین بودند . این بینش ، در پندار حاکمان ، پیوندی با اسلام نداشت و از فقه مسلمانان به دور بود!

با نگاه به میراث فقهی و حدیثی مان ، چیرگی روح عصبیّت را در آن احساس می کنیم . احادیث امام علی علیه السلام در مجامع حدیثی اهل سنّت ، از چند ده تا فراتر نمی رود و احکام فقهی بر اساس آن ها نمی باشد مگر هنگام ناچاری شان به آن ، آنان از نقل روایات و احکامی می ترسند که امام علی علیه السلام دهان به دهان با املای پیامبر صلی الله علیه و آله نوشت (و به نقلی اندک از آن ها بسنده می کنند) .

امّا احادیث ابو هُریره و ابن عُمَر و عایشه ، برایشان محور و سنگ آسیای شریعت است و به هزاران حدیث می رسد!

این اختلال [و تبعیض] برای چیست؟ آیا بدان جهت است که ابو هُرَیره و ابن عُمَر و عایشه ، سبقت در اسلام و فزونی در علم و خویشاوندی بیشتر به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به امام علی علیه السلام داشتند؟! یا مسئله چیز دیگری است؟

چرا مالک در الموطّأ به میزانی که از ابو هُرَیره حدیث می کند ، از حضرت علی حدیث نمی آورد ؟(1)


1- . شمار احادیثی را که مالک از امام علی علیه السلام در الموطّأ می آورد، تنها هشت حدیث است، در حالی که از ابو هریره نزدیک به صد و هفتاد حدیث روایت می کند .

ص:47

چرا در فقه اهل سنّت اشاره ای به احکام اهل بیت علیهم السلام نمی شود ، در حالی که این فقها نادرترین آرای فقهی گذشته را (که پیروانشان منقرض شده اند) ذکر می کنند؟!

این خط مشی چه معنایی می دهد؟ چرا بقایای تفکّر تعصّبی در میراثی دینی ما هست و به همین خاطر پژوهشگران از آگاهی بر اموری که حقایق را روشن می سازند ، منع می شوند ، و اگر کسی در این راستا اقدام کند ، به تفرقه پراکنی میان مسلمانان متهم می شود؟!

بسیار در شگفتیم و به خود حق می دهیم که بپرسیم : از چه هنگام ، تبیین حقایق و روشن سازی مجهولات ، تفرقه افکنی و فتنه انگیزی شمرده شد؟!

نکته ای مهم

برای آنکه به خط مشی حاکمان در احکام پی ببریم ، کافی است به روایت زیر توجّه کنیم :

در مقدّمه تذکرة الحفّاظ از شُعَیْب بن جَریر روایت شده که وی از سُفیان ثَوری خواست عقاید اهل سنّت را برایش بازگوید ، سفیان گفت :

بنویس : «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» قرآن ، کلام خدا ، مخلوق نمی باشد ...

ای شعیب ، آنچه را نوشتی تو را سودی نمی بخشد مگر اینکه به مسح بر روی کفش(1) معتقد باشی ، اِخفای بسمله را از جهرِ آن برتر بدانی ، به «قَدَر» ایمان بیاوری ، و پشتِ سر نیکوکار و بدکار نماز بخوانی و عقیده ات این باشد که جهاد تا روز قیامت باقی است ،


1- . مراد پاپوشی نرم از پوست است که مانند چکمه دارای ساق است (النهایة ابن اثیر - واژه موزج) (م) .

ص:48

و باید در حکومتِ سلطان ستم کار یا عادل ، بُردبار ماند .

پرسیدم : ای ابا عبدالله ، همۀ نمازها؟

گفت : نه ، نماز جمعه و عید فطر و قربان را پشتِ سر هرکس که بود بخوان ، امّا در دیگر نمازها اختیارت با خودت ؛ پشت سر کسی نماز گزار که به او اعتماد داری و می دانی که از اهل سنّت است .(1)

آیا نه چنین است که اِخفای بسم الله ، و مسح بر روی کفش و نماز پشت سر هر صالح و فاسق ... از ساخته های سیاسی حکومت است؟!

مکتب اهل بیت علیهم السلام جهرِ بسم الله را از علامات مؤمن می داند ، بسیاری از بزرگان صحابه این نگرش را تأیید کرده اند . اگر خروج از بحث لازم نمی آمد به اسم آن ها و احادیثشان اشاره می کردیم ، لیکن مهم این است که بدانیم مفرداتِ مذکور بر خلاف فقه امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَعیان صحابه است و با فقه فقهای دربار همسوست ، و همین دلیل و شاخص کافی است .

آنچه گذشت بعضی از اصولِ سیاست بود . اکنون راز تأکید بر سیرۀ عُمَر را روشن می سازیم ، و اینکه چرا وی مردم را از نقل حدیث می ترساند .

در بعضی از روایات منسوب به پیامبر آمده است که آن حضرت فرمود :

اِقتدوا بالَّذَیْنِ مِن بعدی : أبابکر وعمر ؛(2)


1- . بنگرید به، اعتقاد اهل السنّة 1: 154-152 (همه خبر در این مأخذ هست، و در آن آمده است که: قرآن، کلامی است مخلوق)؛ تذکرة الحفّاظ 1: 206 (متن از این مأخذ است)؛ تحفة الأحوذی 2: 48 (با اختصار) .
2- . مسند احمد 5: 382، حدیث 23293؛ سنن ابن ماجه 1: 37، حدیث 97؛ سنن ترمذی 5: 610-609، حدیث 3662 - 3663؛ مستدرک حاکم 3: 80، حدیث 4455 .

ص:49

به دو کس که بعد از من می آیند ، اقتدا کنید : ابوبکر و عمر .

شاخص هایی هست که دلالت می کند این حدیث در اوائل خلافت عثمان جعل شد ؛ چراکه عمر و عبدالرَّحمان بن عوف از دو چیز بیم داشتند :

1 . کسی بر مسند خلافت نشیند که اجتهاد ابوبکر و عمر را برنتابد .

2 . اجتهاد افسار گسیخته و بی حد و مرز ، سریان یابد .

زیرا تعدُّد مراکز فتوا و حجّت دانستن رأی همه ، اگر میدان می یافت - به ویژه در آن برهه از تاریخ اسلام - هیچ کس نمی توانست در مقابل آن بایستد . از این روست که ابن عوف بر عثمان می تازد که چرا اموری را می آورد که در عهد شیخین سابقه ندارد ، و از او می خواهد که بر اجتهادات ابوبکر و عُمَر بازایستد و از آن ها فراتر نرود .

لیکن عثمان خواستۀ ابن عوف را برنیاورد و قول او را نپذیرفت ؛ چراکه خود را کمتر از ابوبکر و عمر نمی دید تا دنباله رو آثار آن ها - در اجتهاد - باشد ، و دلیلی بر ترجیح رأی آن دو بر رأی خودش نمی دید .

اگر ابوبکر و عمر از طریق دادنِ دختر به پیامبر صلی الله علیه و آله با او خویشاوند بودند ، عثمان - به تنهایی - دو دختر پیامبر را (به نقل بعضی از اخبار) گرفت و از دو طریق به پیامبر پیوند یافت!!

آری ، عثمان با خود می گفت : اگر اجتهاد مشروع است ، چرا من در احکام اجتهاد نورزم؟ چگونه اینان به خود حق می دهند که مرا ملزم به پیروی رأی شیخین سازند و اینکه آثار آن دو را پی گیرم ، در حالی که می بینم آن دو به قول پیامبر متعبّد نبودند ، و از پیشِ خود دست به اجتهاد می زدند؟!

اگر اجتهاد جایز نیست ، چرا برای آنان مباح می دانند و مرا از آن باز می دارند؟

نگرش ها دربارۀ این معادله مختلف بود . ابن عوف و هم طرازان فکری اش ، محدود ساختن دائرۀ اجتهاد و رأی را به سیرۀ شیخین ، مد نظر داشتند و عثمان را به

ص:50

آن ملزم می کردند و از او می خواستند که به عهدی که ملتزم شده است ، وفا کند .

در حالی که موضع امام علی علیه السلام بر خلاف این نگرش بود . آن حضرت خطای موازنه مورد نظر را دریافت و اینکه طریق اجتهاد باز است و ویژۀ کسی نیست ؛ از این رو به ابن عوف فرمود :

دَقَّ الله بینکما عِطْرَ مَنْشِم ؛(1)

خدا میانتان عطر مَنْشِم(2) بپاشاند .

امام علیه السلام با این جمله ، به اختلاف آن دو خبر داد و با جمله دعائی این سخن را گفت ، زیرا با دیدۀ تیزبین خویش می دید که خلافت به او بازخواهد گشت ، و این امر رخ داد .

امویان ، نام عثمان را به فهرست خلفایی افزودند که طاعت آن ها و پیروی سیره شان واجب است . در نقل های زیادی نام های خلفای سه گانه آمده است : «ابوبکر ، عمر و عثمان» و اسم حضرت علی علیه السلام به عنوانِ خلیفۀ چهارم ، درج نشد مگر در اواخر عهد عبّاسی اول ، که اسم آن حضرت را در فهرست خلفا آوردند ؛ چراکه در اوایل حکومت عبّاسیان چاره ای جز این نیافتند(3)

و می خواستند با هر آنچه رنگ و بوی اموی دارد معارضه کنند ، و امام علی علیه السلام از بنی هاشم بود ، از این رو دستاویز آن ها شد .


1- . شرح نهج البلاغه 1: 188 (و جلد 9، ص55) .
2- . مَنْشِم، نام زنی عطر فروش در مکّه بود که قبایل «خُزاعه» و «جُرْهُم» هرگاه می خواستند بجنگند، از عطر او به خود می زدند و با این کار جنگ میانشان شدّت می یافت، و این سخن ضرب المثل شد؛ گویند: «أشْأَمُ مِن عِطر مَنْشِم»؛ شوم تر از عطر مَنْشِم (بنگرید به، صحاح جوهری 5: 2041) (م) .
3- . تا آنجا که نگارنده به خاطر دارد، تربیع خلافت (اینکه خلفا چهار نفرند) در زمان احمد بن حنبل و متوکّل عبّاسی رخ داد .

ص:51

صدور روایات «خلفای راشدین پس از من چهار نفرند ...» از آثار این بخش از تاریخ اسلام است . اختصاص خلفا به سه نفر (ابوبکر ، عمر ، عثمان) از بدعت های عصر اُموی است . امّا روایات «به دو نفری که بعد از من می آیند اقتدا کنید ...» و امثال آن ، پس از ماجرای شورا و در زمان تأکید بر سیرۀ شیخین ، صادر شد .

تدوین کدام حدیث در عصر ابن عبدالعزیز؟!

سیاست ، نقش بزرگی در صدور این احادیث و غیر آن دارد . احادیثی چون «العشرةُ المبشّرة» (ده نفری که وعده بهشت داده شدند) ، «عدالت همۀ صحابه» و ... .

این احادیث مسلک تعدّد آرا را که بذر آن به وسیلۀ ابوبکر و عمر (هنگام منعشان از حدیث و تدوین) پاشیده شد ، روشن می سازند .

شیوع پدیدۀ حدیث محوری نزد بعضی از صحابه ، و رأی گرایی نزد بعض دیگر ، و اختلاط هر دو نزد فرقه سوّم ... سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را با آثار صحابه آمیخت و درهم و برهم شد ، خشک و تر با هم سوخت و درست و نادرست به هم آمیخت و سنّت با سیرۀ عمومی مردم ، مخلوط گشت .

عمر بن عبدالعزیز خواست سیرۀ شیخین را استوار سازد تا شریعتِ عملی مسلمانان باشد .

وی ، به ابوبکر بن عَمْرو بن حَزْم ، می نویسد :

حدیث پیامبر یا سنّت آن حضرت یا حدیث عَمْرَه را مد نظر قرار بده و آن را بنویس ، چراکه بیم دارم علم و عُلَما از میان بروند .(1)


1- . صحیح بخاری 1: 49؛ طبقات ابن سعد 8: 480؛ سنن دارمی 1: 137، حدیث 488؛ التمهید (ابن عبدالبر) 17: 251؛ تقیید العلم: 105-106 (متن از این مأخذ است) .

ص:52

در نقل دیگر آمده است : «و حدیث عُمَر»(1) ، و در نقل سومی هست که ابن عبدالعزیز خواست احادیثی که نزد عَمْرَه (دختر عبدالرحمان) و قاسم بن محمّد وجود دارد برایش نوشته شود ، او نیز این کار را کرد .(2)

در کتاب حلیة الأولیاء به نقل از حاطب بن خلایف بُرجُمی آمده است :

عمر بن عبدالعزیز در خطبه اش گفت : آنچه را رسول خدا و دو صاحب او [ابوبکر و عمر] سنّت کرده اند ، دین ماست که به آن پای بندیم ، وسنّت دیگران را وامی نهیم .(3)

در تقیید العلم می خوانیم :

عمر بن عبدالعزیز به [والی] مدینه نامه نوشت (و در نقل عفّان آمده که برای اهل مدینه نوشت) که : احادیثِ رسول خدا را بجویید و بنویسید ، چراکه می ترسم [از میان بروند] .

در نقل عفّان آمده است : بیم دارم که علم و عالمان از بین بروند .(4)

در یکی از نامه های ابن عبدالعزیز به بعضی از کارگزارانش آمده است :

سنّت را کسی بنیان نهاد که می دانست در خلافِ آن خطا و لغزش و حماقت و درنگ های نابجاست . آنچه را سلف صالح برگزیده اند ، بپسند! آنان با آگاهی این کار را انجام دادند ، وبا بینش تمام ، به


1- . سنن دارمی 1: 137، حدیث 487 .
2- . طبقات ابن سعد 2: 387؛ الجرح والتعدیل 1: 21 (و جلد 9، ص337) (متن از این مأخذ است)؛ تهذیب الکمال 33: 140 .
3- . حلیة الأولیاء 5: 298؛ تاریخ دمشق 11: 385؛ تاریخ الخلفاء 1: 241 .
4- . تقیید العلم: 106 .

ص:53

همان ، بسنده کردند ، بر کشف امور دین توانمندتر بودند ، و در ترجیح (ودست زدن به انتخاب بخشی از سنت) اولویت داشتند .

اگر هدایت همین روشی باشد که شما [بدعت گذاران] دارید ، پس شما پیش از آن هایید [و این سخنی است باطل چراکه پس از آن ها آمدید] و اگر بگویید : «بعد ایشان حوادثی رخ داد» ، این حوادث را پدید نیاوردند مگر کسانی که غیر راه ایشان را پی گرفتند و خود را از ایشان برتر دانستند [اینان بر باطل اند ؛ زیرا] سلف صالح پیشتاز هدایت اند .

آنان بایسته های دین را گفتند و در حدّی که آیندگان را کارساز باشد ، دین را بیان داشتند ، جا مانده از آنان ، کم کاری نمود و جلو زننده از آنان ، خود را به زحمت فکند!

آنان که تفریط کردند ، جفاکار شدند و آنان که به افراط گراییدند ، به غلو افتادند ؛ سلف صالح راهی میانه را برگزیدند و هدایتی درست و استوار یافتند .(1)

در سخن دیگری می گوید :

رسول خدا و والیان پس از او ، سنّت هایی را گذاردند که پیروی از آن ها تصدیقِ کتاب وتکمیلِ طاعت وقوّتِ دینِ خداست! هیچ کس حقّ تغییر و تبدیل و گرایش به نظری بر خلافِ آن ها را ندارد ؛ هرکه به آن ها هدایت جوید ، راه را یافت و هرکه از آن ها یاری خواهد پیروزمند است ، و هرکه با آن ها مخالفت کند و راهی جز


1- . سنن ابی داود 4: 203، حدیث 4612 (و به نقل از آن در حقیقة البدعة وأحکامها 1: 74)؛ مانند این سخن در البدع (ابن وضّاح): 30، آمده است .

ص:54

راهِ مؤمنان را در پیش گیرد(1) [خدا او را به خودش وانهد ودوزخ را به او بچشاند که بد فرجامی برای اوست] .(2)

باری ، عمر بن عبدالعزیز ، آنچه را ابوبکر بن حَزْم تدوین کرد ، برای همۀ سرزمین ها سنّت قرار داد ، در حالی که کتاب وی اجتهاداتِ خلفا را در بر داشت و آنچه را عَمْرَة و قاسم بن محمّد و عایشه و دیگران روایت کرده بودند ، در آن بازگو می شد ؛ این تحکیم فقه خلفا ، همان چیزی بود که نظام حاکم ، آن را می خواست .

ابن شهاب زُهْری در این زمینه می گوید :

عمر بن عبدالعزیز از ما خواست که سُنن را گرد آوریم ، آن ها را در چند دفتر نوشتیم . او بر هر سرزمینِ تحت سلطه اش یک دفتر از آن را فرستاد .(3)

بر اساس گزارشات تاریخی ، تدوین علم [و مسائل دین] به خواستِ حاکمان صورت گرفت ، و حکومت در عصر عباسیان در مرجعیت مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت ، نقش بسزایی داشت .

بنابراین ، اقدام عمر بن عبدالعزیز تنها گردآوری سنّت پیامبر نبود ، بلکه می خواست آنچه را از خلفا صادر شد ، اصالت بخشد و مکتب خلفا (اجتهاد و رأی) را زنده سازد .

و این ، در حالی صورت می گرفت که فقه از منابع و اصول خویش جدا شد و بیش از یک قرن می گذشت که علم دین


1- . السنّة (عبدالله بن احمد) 1: 357؛ اعتقاد أهل السنّة 1: 93؛ حلیة الأولیاء 6: 324 (متن از این مأخذ است)؛ جامع العلوم والحکم: 264 .
2- . بخش پایانی این سخن - که در متن نیامده است و ترجمه شد - مضمونِ آیه 115 سوره نساء است (م) .
3- . جامع بیان العلم وفضله 1: 76 .

ص:55

[احادیث پیامبر و سنّتِ آن حضرت] از میان امّت اسلام ، رخت بر بسته بود .

پیداست که چنین سنّتی نمی توانست اطمینان آور باشد ؛ زیرا در فضایی تدوین شد که جعل حدیث رواج داشت و تعصّباتِ قومی بر آن حاکم بود .

پوشیده نماند که وجود بعضی از احادیثی که خط مشی عمومی حاکم ، آن ها را خوش نداشت ، بیانگر خلوص نیّت تدوینگران و تلاش آن ها برای حفظ شریعت نمی باشد ، بلکه شاخص امتداد دو مکتب در عهد آن ها و وجود کسانی است که مدافع سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند .

زیرا تحریف حکومتی نمی توانست در برابر جریان فکری بزرگ و اصیل مقاومت کند ؛ چراکه قرآن و روایات دیگر ، جاهایی را که گروه حاکم دچارِ لغزش می شدند و خلط می کردند ، روشن می ساخت ؛ و صحابیان پرهیزگار و اهل منطق سلیم ، در برابر خلطِ آن ها می ایستادند .

از این روست که احادیث «مکتب تعبّد» را در صحاح و مسانیدی می یابیم که پیروانِ «مکتب رأی و اجتهاد» تدوین کردند .

علی رغم همۀ شرایط دشوار و فضای ابهام آلودی که وجود داشت ، این روایت ها در فقه مسلمانان راه یافت . شمول و گسترش آن ها در بیشتر ابواب فقه ، از دو خط مشی فکری خبر می دهد : یکی به رأی فرا می خواند و بر طبق اجتهاد صحابه فتوا می دهد ، و دیگری به نصوص و آنچه در کتاب و سنّت هست ، عمل می کند (نه چیز دیگر) .

در کتاب تقیید العلم آمده است :

به ما خبر داد صالح بن کیسان ، گفت : من و زُهْری همراه شدیم تا علم [دین] را به دست آوریم ، گفتیم : سُنَن را می نویسیم! آنچه را از پیامبر رسیده بود نوشتیم .

سپس او گفت : آنچه را از اصحاب پیامبر رسیده است می نویسیم ،

ص:56

چراکه آن ها جزو سنّت است!

من گفتم : آن ها جزو سنّت نمی باشد ، نباید بنویسیم!

باری ، او نوشت ، و من ننوشتم ، او موفق شد و من ضایع ساختم .(1)

ابو زهره می گوید :

مالک را دیدم که فتوای آنان را می ستاند ، چنان که گویا آن ها جزو سنّت است .(2)

موسی جار الله ، می گوید :

ما فقهای اهل سنّت و جماعت ، سیرۀ شیخین (صدّیق و فاروق) را اصولی معتبر می دانیم که در اثباتِ احکام شرعی (در حیاتِ امّت و ادارۀ دولت) با سنّتِ پیامبر شارع برابری می کند ؛ و بر این باوریم که خلفای راشدین ، چونان عصمتِ رسالت ، معصوم اند .(3)

چگونه چنین نباشد در حالی که حکومت ، پشتیبان مکتب خلفاست ؛ آنچه را می خواهند ثبت می کنند ، و جنبه هایی را که نمی پسندند وامی گذارند!

ابوبکر صنعانی نقل می کند :

نزد مالک بن انس رفتیم ، از ربیعة الرأی - که استاد و معلم مالک بود - برایمان حدیث کرد . ما خواستار حدیث فزون تری شدیم ، روزی به ما گفت : چرا پیش ربیعه نمی روید که در آن طاق خفته است؟


1- . طبقات ابن سعد 2: 389؛ حلیة الأولیاء 3: 361-360: 3؛ تقیید العلم: 106-107 (متن از این مأخذ است) .
2- . کتاب ابن حنبل لابن زهره: 251-255؛ کتاب مالک لابن زهره: 90 .
3- . الوشیعه: 77 .

ص:57

ما پیش ربیعه رفتیم و گفتیم : چگونه است که مالک از تو حدیث می کند و خودت این کار را نمی کنی؟

گفت : مگر نمی دانید که مثقالی از «دولت» بهتر از باری از «علم» است !(1)

این سخن ، مواضع هر دو مکتب و امتداد آن دو را در عصر اموی و عبّاسی می نمایاند و اختلاط احادیث را برملا می سازد به گونه ای که تمیز حدیث صحیح از ضعیف دشوار است . این ، همان چیزی است که خلفا برای عصرهای آینده می خواستند .

پرسش و سنجش

تصریح به نام ده تن از صحابه که بهشتی اند(2) ، بر خلافِ سیرۀ عملی آن هاست . چگونه می توان طلحه و زبیر را که با امام علی علیه السلام جنگیدند - و آن حضرت در آن زمان خلیفۀ شرعی بود - همه را اهل بهشت دانست؟! در حالی که می دانیم حق یکی است ؛ اگر حضرت علی علیه السلام بر حق باشد طلحه و زبیر بر باطل اند و به عکس .

با خبر «عشره مبشّره»(3)

در برابر حدیثِ بخاری چه کنیم که از پیامبر نقل می کند که فرمود :

هر گاه دو مسلمان با هم بجنگند ، هر دو دوزخی اند .

راوی می پرسد : ای رسول خدا ، قاتل دوزخی است ... مقتول چرا


1- . تاریخ بغداد 8: 424؛ طبقات الفقهاء (ابی اسحاق): 54؛ صفوة الصفوه 2: 151 .
2- . مسند احمد 1: 187، حدیث ؛629، سنن ابن ماجه 1: 48، حدیث 133؛ سنن ترمذی 5: 647، حدیث 3747 .
3- . این ده نفر صحابی بهشتی، بر اساس احادیث اهل سنّت، عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، حضرت علی علیه السلام ، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقّاص، عبدالرحمن بن عوف، سعید بن زید، ابو عبیدة بن جَرّاح (م) .

ص:58

دوزخی باشد؟

فرمود : بدان جهت که او قصد کشتن حریفش را داشت .(1)

این حدیث ، انسان را دچار حیرت می سازد و درمی ماند که طلحه و زبیر را بهشتی بداند یا دوزخی؟

وظیفۀ صحابی چیست؟ آیا با گروه یاغی مبارزه کند تا به امر خدا تن دهد یا چنان که ابن عُمَر می گوید ، از هرکس غلبه یافت پیروی کُنَد؟!

هرگاه هر کدام از این ده نفر - به اعتبار اینکه بهشتی اند - می توانستند به هر کاری که دلشان خواست دست یازند ، چرا خودشان به این حقیقت پی نبردند و بعضی از آن ها بعضی دیگر را واگذاشتند؟!

اگر این منطق ، صحیح است ، چرا با آنارشیسم فکری می ستیزیم؟

آیا این سخن ، چیزی جز ناچیز انگاری خون و مال و آبروی مسلمانان است؟!

چرا عمر بن عبدالعزیز بر ابوبکر بن حزم تأکید می کند که حدیث رسول خدا و سنّت ابوبکر و عُمَر (و بنا بر نقلی حدیث عُمْرَه ، و بر اساس نقل دیگر حدیث عُمَر) را بنویسد؟!

از این سخن ابن عبدالعزیز - در خطبه اش - که می گوید : «آنچه را که رسول خدا و دو صاحبش سنّت کرده اند ، این سنّت ، دین ماست ؛ امّا آنچه را دیگران پی نهاده اند ، وا می نهیم» چه چیزی استنباط می شود؟!

چرا عمر بن عبدالعزیز سنّت عثمان و حضرت علی علیه السلام را الزامی نمی داند؟ مگر آنان جزو خلفای راشدین نیستند که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شان فرمود : «بر شما


1- . صحیح بخاری 1: 20، حدیث 31 (و جلد 6: 2520 و2594، حدیث 6841 و6672)؛ صحیح مسلم 4: 2213، حدیث 2888 .

ص:59

باد به سنّت من وسنّت خلفای راشدین پس از من»؟!

آیا سنّت متداول در آن روز سنّت پیامبر بود یا سنّت صحابه؟

این ها پرسش ها ، بلکه تناقض هایی است که نیازمند وارسی فقهی و تاریخی است و این نصوص را به جهت کاستی هاشان نباید پذیرفت .

اصول جَرْح و تعدیل (ملاک های اعتبار راوی و ضعف روایت) در این عرصه کارساز نمی اُفتد ؛ چراکه این اصول پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی حکّام و تحت نظارت و اشرافِ آنان پی ریزی شد و بر این اصول ، روح عصبیّت چیرگی دارد .

نسبت گمراهی و فساد عقیده و کذب (و چیزهایی مانند آن) به شیعیان علی علیه السلام بدان جهت داده شد که روایات اینان بر خلاف افکار آنان بود .

این اصول در سیر و سلوک ما آثاری را بر جای نهاد که بی­وارسی و تحقیق نمی توان از آن ها رهایی یافت و چاره ای جز بررسی ریشه های تاریخی و فقهی آن ها نمی باشد .

ما بر این باوریم که بررسی چنین قضایایی ، افق های جدیدی از معرفت را می گشاید که مزۀ راستی و تیزبینی آن ها پیش از این ، هرگز حس نمی شد و سزامند است که پژوهشگران به این بحث ها بپردازند .

از لابلای همین بحث و نیز از کتاب تاریخ الحدیث النبوی ، که ما دربارۀ سنّت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله قلم زده ایم ، نتایجی به دست می آید که ثابت می کند سنّت متداول امروزین ، سنّت پیامبر نمی باشد ؛ بلکه بخش پر حجمی از ابواب وعناوینش ، سنّت کسان دیگر است .

نگرش اهل بیت علیهم السلام

امامان اهل بیت علیهم السلام آشکارا و پنهان به این حقیقت اشاره دارند . اکنون بعضی از روایات آن ها را می آوریم تا نگرش متمایز آن ها از مکتبِ اهل رأی ، روشن گردد .

— امام باقر علیه السلام به جابر فرمود :

ص:60

یا جابر ، لو کنّا نُفتی الناسَ برأینا وهَوانا لَکُنّا منَ الهالکین! ولکنّا نُفْتیهم بآثار من رسول الله صلی الله علیه و آله وأُصول عنه نتوارثها کابر عن کابر ؛ نکنِزها کما یَکْنِزُ هؤلاء ذَهَبَهم وفِضَّتَهُم ؛(1)

ای جابر ، اگر ما مردم را به رأی و هوای خویش فتوا دهیم ، از هلاک شوندگانیم! ما بر اساسِ آثاری از رسول خدا و اصولی از آن حضرت - که نسل اندر نسل آن را به ارث برده ایم - فتوا می دهیم ؛ و این ذخایر علمی را نگهداری می کنیم همان گونه که مردم از طلا و نقره شان نگهداری می کنند .

— مردی از امام صادق علیه السلام مسئله ای را پرسید ، آن حضرت پاسخ داد . آن مرد گفت : به نظرتان اگر این امر چنین و چنان بود ، حکمش چه بود؟

امام علیه السلام فرمود :

مَه! ما أجَبْتُک فیه شیء فهو عن رسول الله ، لَسْنا مِن «أَرَأَیْتَ» فی شیء ؛(2)

ساکت باش! پاسخی که دادم از رسول خدا برایت باز گفتم . ما را با اهل رأی چکار!

— سعید اَعْرَج می گوید : به امام صادق علیه السلام گفتم : نزد ما فقیهانی هستند که می گویند آنچه را در کتاب خدا و سنّت رسول نیابیم ، به رأی خویش نظر می دهیم! امام علیه السلام فرمود :


1- . بصائر الدرجات: 320 .
2- . اصول کافی 1: 58، حدیث 21 .

ص:61

کَذَبُوا ، لیس شیءٌ إلَّا قد جاء فی الکتاب وجائت به السُنّة ؛(1)

دروغ می گویند ، چیزی که در کتاب و سنّت نباشد ، وجود ندارد .

از امام باقر علیه السلام دربارۀ مسئله ای سؤال شد ، آن حضرت پاسخ داد . شخص پرسنده گفت : فقها این سخن را نمی گویند! امام علیه السلام فرمود :

وَیْحَک! وهل رأیتَ فقیهاً قطّ؟! إنّ الفقیهَ حقَّ الفقیه الزّاهد فی الدّنیا ، الراغب فی الآخرة ، المُتَمَسِّک بسُنّة النبیّ ؛(2)

وای بر تو! مگر فقیهی هرگز دیده ای؟! فقیه راستین ، از دنیا رویگردان و به آخرت راغب است و به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله چنگ می آویزد .

— در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود :

ما أَحَدٌ أکْذَبُ علی الله وعلی رسوله مِمّن کَذَّبَنا أهل البیت أو کَذَبَ علینا ؛ لأنّا إنّما نُحدِّث عن رسول الله وعن الله ، فإذا کُذِّبْنا فقد کُذِّب اللهُ ورسولُهُ ؛(3)

هیچ کس از کسی که ما خاندان را تکذیب کند یا بر ما دروغ بندد ، دروغ گوتر بر خدا و رسول نیست ؛ چراکه ما از رسول خدا و از خدا حدیث می کنیم ، هنگامی که تکذیب شویم ، خدا و رسول او تکذیب شده اند .


1- . بصائر الدرجات: 321-322، حدیث2؛ اختصاص مفید: 281؛ اوائل المقالات: 230؛ مستدرک وسائل الشیعه 17: 258، حدیث 21279 .
2- . اصول کافی 1: 70، حدیث 8 .
3- . بنگرید به، قرب الاسناد: 350؛ مستدرک وسائل الشیعه 9: 92-91 ، حدیث 10309 (لفظ از این مأخذ است) .

ص:62

— از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود :

لو أنّا حَدَّثْنا برأینا ضَلَلْنا کما ضَلَّ مَن کان قَبْلَنا .(1)

(وفی آخر : فلولا ذلک کنّا کهؤلاء الناس)(2) ولکنّا حَدَّثْنا ببیّنة مِن ربّنا بَیَّنها لنبیّه فَبَیَّنَها لَنا ؛(3)

اگر ما به رأی خویش حدیث کنیم ، گمراه می شویم ؛ چنان که کسانِ پیش از ما گمراه شدند (در حدیث دیگر آمده : اگر آن امر نبود ، ما شبیه این مردم بودیم) لیکن با دلیل روشنی از پروردگارمان - که برای پیامبرش تبیین کرد و پیامبر آن را برای ما باز گفت - حدیث می کنیم .

— در حدیث دیگری از آن حضرت رسیده است که فرمود :

إنّ الله عَلَّمَ نَبیّه التنزیل والتأویل ، فَعَلَّمَه رسولُ الله عَلیّاً وعَلَّمنا والله ؛(4)

خدای بزرگ ، علم تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخت ، به خدا سوگند ، پیامبر آن علم را به علی و ما تعلیم داد .

— ابن حزم به سند خویش از ابن شُبْرُمَه روایت می کند که جعفر بن محمّد بن علی بن حسین ، امام صادق علیه السلام به ابو حنیفه فرمود :

اتَّقِ الله ولا تَقِس! فإنّا نَقِفُ غداً نحن ومَن خالَفَنا بَیْنَ یَدَی الله ، فنقول : قال رسول الله ، قال الله تبارک وتعالی ...


1- . بصائر الدرجات: 319، باب 14، حدیث 2 .
2- . بصائر الدرجات: 321، باب 14، حدیث 9 .
3- . بصائر الدرجات: 319، باب 14، حدیث 2 .
4- . فروع کافی 7: 442، حدیث 15؛ وسائل الشیعه 23: 224، حدیث 29426 .

ص:63

وتقول أنت وأصحابک : سَمِعنا ورَأَیْنا ، فیفعَلُ اللهُ بنا وبکم ما یَشاء ؛(1)

از خدا بترس و قیاس مکن! فردای قیامت ما و مخالفانمان پیش خدا می ایستیم ، ما می گوئیم : رسول خدا فرمود که ، خدای متعال فرمود ...

تو و اصحابت می گویید : [سخن خدا و پیامبر را] شنیدیم و [با وجود این] به رأی خویش نظر دادیم!

در آن هنگام ، خدا دربارۀ ما و شما ، آن کُنَد که خواهد .

— ابو نُعَیم در حلیة الأولیاء به سندش از ابن شُبْرُمَه آورده که گفت :

به همراه ابو حنیفه بر جعفر بن محمّد درآمدیم ، آن حضرت به ابن ابی لیلا فرمود : این شخص که با توست ، کیست؟

ابن ابی لیلا گفت : مردی است که در امر دین ، بینشی قوی و تیز دارد!

امام صادق علیه السلام فرمود : گویا [مقصودت این است که] امر دین را به رأی خود قیاس می کند!

گفت : آری .

امام علیه السلام فرمود : ای نعمان ، آیا تاکنون سَرَت را قیاس کرده ای؟(2)

گفت : چگونه سَرَم را قیاس کنم؟!

امام علیه السلام فرمود : تو را شخصی نمی بینم که از عهدۀ چیزی برآیی ...!

آیا کلمه ای را که اولش کفر و آخرش ایمان است ، می دانی؟


1- . الإحکام (إبن حزم) 8: 513، ب 38، فصل فی ابطال القیاس .
2- . با توجه به ادامۀ روایت، مقصود این است که آیا دریافته ای که خدا در سر (جمجمه) چشم و گوش و دهان را با چه ویژگی هایی آفرید (م) .

ص:64

ابو حنیفه گفت : چنین کلمه ای را برایم باز گوی!

امام علیه السلام فرمود : وقتی بنده می گوید : «لا إله» (خدایی نیست) کافر می شود ، و چون «إلاّ الله» (مگر الله) گوید ، ایمان است .

آن گاه امام علیه السلام رو به ابو حنیفه کرد و فرمود : ای نعمان ، برای من پدرم از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرد که فرمود : ... نخستین کسی که در امر دین قیاس کرد ، ابلیس بود . خدای متعال به او فرمود که به آدم سجده کن! او گفت : «من از آدم بهترم ، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل»(1) از این رو هرکس دین را به رأی خویش قیاس کند ، خدای متعال روز قیامت او را با ابلیس همنشین می سازد ؛ چرا که ابلیس به قیاس بیناتر است .

سپس امام علیه السلام از ابو حنیفه پرسید : آدم کشی گناهش بزرگ تر است یا زنا؟

ابو حنیفه گفت : آدم کشتن .

امام علیه السلام فرمود : پس چرا خدا در اثبات قتل نفس ، سخن دو شاهد را می پذیرد و در زنا شهادت کمتر از چهار نفر را برنمی تابد؟!

باز امام علیه السلام پرسید : نماز عظمت بیشتری دارد یا روزه؟

ابو حنیفه گفت : نماز .

امام علیه السلام فرمود : پس چرا زن حائض ، قضای روزه را باید به جا آورد و نمازش قضا ندارد؟

وای بر تو! چگونه قیاس را حجّت می دانی؟! از خدا بترس ، و دین را با رأی خویش قیاس مکن .(2)


1- . «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَار وَخَلَقْتَهُ مِن طِین» (سورۀ اعراف، آیۀ 12) .
2- . حلیة الأولیاء 3: 196-197 .

ص:65

— اَبو شَیْبَه می گوید : شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود :

ضَلَّ عِلْمُ ابن شُبْرُمَة! عندنا الجامعة ، إملاء رسول الله وخطّ علیّ بیده ؛ إنّ الجامعة لم تدع لأحد کلاماً فیها علم الحلال والحرام .

إنّ أصحاب القیاس طلبوا العلم بالقیاس فلم یزدادوا من الحقّ إلا بُعداً ، إنّ دین الله لا یُصاب بالقیاس ؛(1)

علم ابن شُبْرُمَه تباهی است! نزد ما صحیفۀ جامعه می باشد که با املای رسول خدا و دستْ خطِ علی است . جامعه برای احدی جای سخن باقی نگذاشت ، علم حلال و حرام در آن هست .

اصحاب قیاس ، می خواهند با قیاس ، علم دین را به دست آورند ، این کار بر دوری شان از حق می افزاید ؛ دین خدا با قیاس به دست نمی آید .

— از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

خدا محمّد را به عنوان پیامبر خاتم فرستاد ، پیامبری بعد از او نمی باشد ؛ خدا کتابی بر او نازل کرد که آخرین کتاب آسمانی است ، و کتاب آسمانی بعد از آن وجود ندارد ...

پیامبر صلی الله علیه و آله علم ماندگاری را به اَوصیای خود سپرد ولی مردم آن ها را واگذاشتند .

این اوصیا بر اهل هر زمانی شاهدند ، اما این مردم با هر که ولایت آن ها را آشکار سازند و علومشان را جویا شوند ، می ستیزند ؛ و این ، بدان جهت است که بخشی از قرآن را به خاطر بخش دیگر


1- . بصائر الدرجات: 166، باب 11، حدیث 23؛ اصول کافی 1: 57، باب البدع والرأی والمقاییس، حدیث 14 .

ص:66

کنار زدند و منسوخ را ناسخ پنداشتند و خاص را عام گرفتند و به آن ها احتجاج کردند ، به اولِ آیه چسبیدند و سنّت را در تأویل آن واگذاشتند . به آغاز و پایانِ کلام نگاه نکردند و ورود و خروج آن را در نیافتند ؛چراکه آن را از اهلش نستاندند ، به همین جهت خود گمراه شدند و دیگران را گمراه ساختند .(1)

— از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود :

مَن أَفْتَی النَّاسَ بِغَیْر عِلْمٍ وَهُوَ لا یَعْلَمُ الناسخَ مِنَ المَنْسوخ وَالمُحْکَم مِنَ المُتشابه ، فقد هَلَکَ وأهْلَکَ ؛(2)

کسی که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه باز نشناسد و ناعالمانه برای مردم فتوا دهد ، خودش هلاک می شود ودیگران را هلاک می سازد .

— محمّد بن حکیم می گوید : به امام صادق علیه السلام گفتم : گروهی از اصحابِ ما تفقُّه می ورزند و علمی را به دست می آورند و احادیثی را روایت می کنند ، مسئله ای از آنان پرسیده می شود ، رأی و نظرشان را دربارۀ آن می گویند [آیا این کار درست است؟] امام علیه السلام فرمود :

لا ، وهل هَلَکَ مَن مضی إلّا بهذا وأشباهه!

نه ، کسانِ پیش از آن ها جز با همین شیوه و نظایر آن ، هلاک نشدند .(3)

— در کنز العُمّال از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :


1- . وسائل الشیعه 72: 200-201، حدیث 33593 (به نقل از رساله محکم و متشابه سیّد مرتضی) .
2- . المحاسن 1: 205، باب عقل، حدیث 61؛ اصول کافی 1: 43، باب النهی عن القول بغیر علم، حدیث 9 .
3- . المحاسن 1: 212، باب العقل، حدیث 88 .

ص:67

تَعْمَلُ هذه الأُمّة بُرْهةً بکتاب الله ، ثمّ تعمَلُ بُرهةً بسُنّة رسول الله ، ثُمّ تعملُ بُرهةً بالرأی ؛ فإذا عملوا بالرأی فقد ضَلّوا وأضَلُّوا ؛(1)

این امّت در بُرهه ای از زمان به کتاب خدا عمل می کنند ، و در برهه ای دیگر سنّت رسول خدا را در پیش می گیرند ، سپس رأی و نظر خود را ملاک قرار می دهند ؛ هنگامی که به رأی خود عمل کنند ، خود گمراه می شوند و دیگران را در گمراهی می افکنند .

— از ابن اَبی عُمَیر ، از چند نفر ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

لَعَنَ اللهُ أصحابَ القیاس! فإنّهم غَیَّروا کلامَ الله وسُنّة رسوله ، واتّهموا الصادقینَ فی دین الله ؛(2)

نفرین بر اصحاب قیاس! آنان کلام خدا و سنّت پیامبرش را تغییر دادند ، و به [پیشوایان] راستین دین خدا اتهام زدند .

— عُبیده سلمانی می گوید : از حضرت علی علیه السلام روایت می شد که آن حضرت بیع اُمّ ولد (کنیزانی که از مولاشان صاحب فرزندند) را جایز دانسته است! امام باقر علیه السلام فرمود :

بر عُبَیده دروغ بسته اند (یا فرمود : عُبیده بر حضرت علی علیه السلام به دروغ این نسبت را داده است) اینان می خواهند حکم به قیاس را به آن حضرت نسبت دهند ، این کار را نخواهند توانست!

ما فرزند


1- . مسند ابی یعلی 10: 240، حدیث 5856؛ الفردوس بمأثور الخطاب 2: 63، حدیث 2355؛ الإحکام (ابن حزم) 6: 220 .
2- . أمالی مفید: 52؛ وسائل الشیعه 27: 59، حدیث 33194 .

ص:68

زادگانِ علی هستیم ، آنچه را از علی برایتان حدیث می کنیم ، سخن آن حضرت است و آنچه را انکارکنیم افترائی بر اوست ؛ ما می دانیم که قیاس جزو دین علی نیست ، کسی قیاس می کند که کتاب و سنّت را نمی داند!

حرف های آنان گمراهتان نسازد ، آنان از گمراه سازی دست برنمی دارند ...(1)

— ابو بصیر می گوید به امام صادق علیه السلام گفتم : چیزهایی بر ما وارد می شود که در کتاب و سنّت پاسخ آن ها را نمی یابیم ، آیا نظر خودمان را دربارۀ آن ها ابراز داریم؟ امام علیه السلام فرمود :

لا ، أما أنّک إن أصَبْتَ لم تُؤْجر ، وإن أخْطَأْتَ کَذَبْتَ علی الله عزّ وجلّ ؛(2)

نه ، مگر نمی دانی اگر درست بگویی پاداشی نداری و اگر خطا کنی بر خدای بزرگ دروغ بسته ای !(3)

از امام علی بن حسین علیه السلام روایت شده که فرمود :

إنّ دینَ اللهِ لا یُصاب بالعقول الناقصة والآراء الباطلة والمقاییس الفاسدة ، ولا یُصاب إلّا بالتسلیم ؛ فَمَن سَلَّم لنا سَلِمَ ، ومَن اقتدی بنا هُدِی ، وَمَن کان یَعمَلُ بالقیاس والرأی هَلَکَ ؛ ومَن وَجَدَ فی نفسه شیئاً ممّا نقوله أو نقضی به حَرَجاً ؛ کَفَرَ بالذی أنزل السبع المثانی


1- . دعائم الإسلام 2: 536، حدیث 1902؛ مستدرک وسائل الشیعه 17: 254، حدیث 21267 .
2- . المحاسن 1: 213، حدیث 90؛ اصول کافی 1: 56، باب البدع والرأی . . .، حدیث 11 .
3- . بعید نیست که مقصود امام علیه السلام گوشه زدن به خطای ملتزمان به اجتهاد و رأی باشد که همان صحیح دانستنِ فتوای امرا و حکّام است . به دلیل سخنی که از عبدالله بن عمرو بن عاص و دیگران روایت شده است .

ص:69

والقرآنَ العظیم وهو لا یَعْلَم ؛(1)

دین خدا با عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد ، به دست نمی آید و جز با تسلیم نمی توان به آن رسید!

هرکه تسلیم ما شود ، سالم می ماند و هرکه به ما اقتدا کند ، هدایت می شود و هرکه به قیاس عمل کند ، هلاک می گردد!

و هرکه دربارۀ چیزهایی که ما می گوییم یا حکم می کنیم ، قبولش برایش سخت باشد ، ندانسته به کسی کفر می ورزد که «سبع المثانی» و قرآن عظیم را نازل کرد .

— از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود :

إیّاکم وأصحابَ الرأی! فإنّهم أعْیَتْهُم السُّنَن أن یحفظوها ، فقالوا فی الحلال والحرام بِرَأْیهم ؛ فأحلّوا ما حَرَّم اللهُ وحرّموا ما أحلّه اللهُ ، فَضَلُّوا وأضَلّوا ؛(2)

بپرهیزید از اصحاب رأی! اینان در حفظ سنّت درماندند ، از این رو در حلال و حرام ، رأی خویش را بازگفتند ؛ حرام خدا را حلال و حلالِ او را حرام کردند ، خود گمراه شدند و دیگران را گمراه ساختند .

— از امام علی علیه السلام رسیده که فرمود :

یا معشرَ شیعتنا المُنْتَحِلین مَوَدَّتنا ، إیّاکم وأصحابَ الرأی! فإنّهم أعداءُ السُّنَن! تَفَلَّتَتْ منهم الأحادیثُ أن یحفظوها وأعْیَتْهُم السُّنَّةُ أن یَعُوها ...


1- . کمال الدین وتمام النعمة: 324؛ مستدرک الوسائل 17: 262، حدیث 21289 .
2- . عوالی اللآلی 4: 65؛ مستدرک وسائل الشیعة 17: 257-256، حدیث 21272 .

ص:70

فسُئِلوا عَمّا لا یَعْلَمون ، فأَنَفُوا أن یَعْتَرِفُوا بأنّهم لا یَعْلَمون! فعارضوا الدینَ بآرائهم ، فَضَلُّوا وأَضَلُّوا ؛(1)

ای گروه شیعیانِ ما که منتسب به مَوَدّتِ مایید ، از اصحاب رأی برحذر باشید! آنان دشمنانِ سنّت اند! احادیث از دستشان در رفت و نتوانستند آن ها را حفظ کنند و سنّت را به جان درنیافتند ...

از چیزهایی که نمی دانند سؤال می شوند ، ننگ دارند از اینکه به نادانی شان اعتراف کنند! با آرایشان بر ضدّ دین سخن می گویند ، گمراه می شوند و گمراه می سازند .

— از حبیب نقل شده که گفت : امام صادق علیه السلام به ما فرمود :

ما أَحَدٌ أحَبَّ إلیَّ منکم! إنّ الناس سَلَکوا سُبُلاً شَتّی ؛ منهم مَن أخَذَ بهواه ، ومنهم مَن أَخَذَ برأیه ، وإنّکم أَخَذْتُم بأمر له أَصْلٌ ؛(2)

هیچ کس نزد من دوست داشتنی تر از شما- پیروان مکتب اهل بیت- نیست! مردم راه های مختلفی را در پیش گرفتند ؛ بعضی هواپرست شدند و بعضی رأی محور گردیدند ، شما به امری دست آویختید که مستند است .

— از ابو اسحاق سَبیعی نقل شده که گفت : شنیدم امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود :

إنّ الناسَ آلُوا بعدَ رسول الله إلی ثلاثة : آلُوا إلی عالم علی هُدی مِن الله ، قد أغناه اللهُ بما عَلِمَ مِنْ عِلْم ، عن عِلْم غیره ؛ وجاهلٌ مُدَّع


1- . مستدرک وسائل الشیعة 17: 309، حدیث 21429 .
2- . المحاسن 1: 156، حدیث 87 .

ص:71

للعلم ، لا علمَ له ، مُعْجِبٌ بما عنده قد فَتَنَتْهُ الدنیا وفَتَنَ غیره ؛ ومُتَعَلِّم مِن عالم علی سبیل هُدی مِنَ الله ونجاة ؛ ثُمّ هَلَکَ مَن ادَّعی وخابَ مَن افتری ؛(1)

مردم ، بعد از رسول خدا ، سه دسته شدند :

عالمی که هدایتِ الهی داشت ، خدا او را به علمی که نزدش بود از علمِ دیگران بی نیاز ساخت .

جاهلی که مُدّعی علم و دانایی بود و از علم بهره ای نداشت ، از اندک علم خود به شگفت آمد و خود بزرگ بین شد ، دنیا او را فریفت و او دیگران را فریب داد .

دانش پژوهی که از عالمی علم آموخت که در صراط هدایت خدا و نجات است .

پس از این ها ، هرکه ادعایی کرد و چیزی را از پیش خود بافت ، هلاک شد و امیدی به او نیست .

— امام صادق علیه السلام می فرماید :

إنّ عندنا ما لا نَحْتاج معه إلی الناس ، وإنّ الناسَ لَیَحْتاجون إلینا ؛ وإنّ عندنا کُتُباً إملاءُ رسول الله وخَطُّ علیّ ، صحیفةً فیها کلُّ حلال وحرام! وإنّکم لَتَأْتُونا بالأمر فَنَعْرِفُ إذا أَخَذْتُمْ به ونَعْرِفُ إذا تَرَکْتُمُوهُ ؛(2)

نزد ما چیزهایی است که با وجود آن ها نیازی به مردم نداریم ، بلکه


1- . اصول کافی 1: 33، باب اَصناف الناس، حدیث 1؛ وسائل الشیعة 27: 18، حدیث 33093 .
2- . اصول کافی 1: 242-243، حدیث 6؛ و بنگرید به، بصائر الدرجات: 174، حدیث 7 .

ص:72

مردم به ما نیازمندند ؛ نزد ما کتاب هایی است با املای رسول خدا و خط علی ، صحیفه ای که هر حلال و حرامی در آن هست!

هنگامی که شما پیش ما می آیید ، می دانیم چه کارهایی را می کنید و به چه کارهایی دست نمی یازید .

امام علی علیه السلام احادیث موجود در دست مردم را سه دسته می کند ، و سبب اختلاف آن ها را باز می گوید ، می فرماید :

إنّ فی أیدی الناس حقّاً وباطلاً ، وصِدقاً وکَذِباً ، وناسخاً ومنسوخاً ، وعامّاً وخاصّاً ، ومُحکماً ومتشابهاً ، وحِفظاً ووهماً ، ولقد کُذِبَ علی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم علی عهده حتّی قام خطیباً فقال : «مَن کَذَبَ عَلَیّ مُتعمّداً فَلْیَتَبَوّأْ مقعَدَه من النار» .

وإنّما أتاک بالحدیث أربعةُ رجال لیس لهم خامسٌ :

رجلٌ منافقٌ مُظهرٌ للإیمان ، مُتَصَنِّعٌ بالإسلام ، لا یتأَثَّمُ ولا یَتَحَرَّجُ ، یَکْذِبُ علی رسول الله صلّی الله علیه وآله مُتعَمِّداً ، فَلَوْ عَلِمَ الناس أنّه منافقٌ کاذبٌ لم یقبلوا منه ولم یُصَدِّقوا قولَهُ ، ولکنّهم قالوا : صاحب رسول الله صلّی الله علیه وآله رَآه وسَمِعَ منهُ وَلَقِفَ عنهُ فیأخذون بقوله ، وقد أخْبَرَکَ الله عن المنافقین بما أخبرکَ ، ووَصَفَهُمْ بما وصفهم به لَکَ ، ثُمَّ بَقُوا بعدَه علیه وآله السلامُ فتقرَّبوا إلی أئمّة الضلالة والدُّعاةِ إلی النار بالزورِ والبُهْتان ، فَوَلَّوْهُمُ الأعمالَ وجعلوهم حُکّاماً علی رقابِ الناس ، فأکلوا بهم الدُّنیا ، وإنّما الناس مَعَ المُلوکِ والدنیا إلَّا مَنْ عَصَمَ اللهُ ، فَهُو أحدُ الأربعةِ .

ورَجُلٌ سَمِعَ من رسول الله شیئاً لم یحفَظْهُ علی وجهه فَوَهِمَ فیه ولم یتعمَّد کَذِباً فهو فی یدیه ویرویه ویعملُ به ویقولُ أنا سمعته من

ص:73

رسول الله صلّی الله علیه وآله ، فَلَوْ عَلِمَ المسلمون أنّه وَهِمَ فیه لم یقبلوه منه ، ولو علم هو أنّه کذلک لرفضه .

ورَجُلٌ ثالثٌ سَمِعَ من رسول الله صلّی الله علیه وآله شیئاً یأمرُ به ثُمّ نَهَی عنه وهو لا یَعْلَمُ ، أو سمعهُ یَنْهَی عن شیء ثمّ أمر به وهو لا یعلمُ ، فَحَفِظَ المنسوخ ولم یحفظ الناسخ ، فَلَو عَلِمَ أنّه منسوخٌ لرفضهُ ، ولو عَلِمَ المسلمون إذ سمعوهُ منه أنّه منسوخٌ لَرَفَضُوهُ ؛

در دست مردم حق است و باطل ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، مُحکم و متشابه و آنچه در خاطر سپرده شده است و آنچه حدیث گو بدان گمان برده است ، و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان او دروغ بستند تا آنکه برخاست و خطبه خواند و فرمود : «هرکه به عمد بر من دروغ بندد جایی در آتش برای خود آماده سازد» .

و حدیث را چهار کس نزد تو آرند که پنجمی ندارند :

مردی دورو که ایمان آشکار کند ، و به ظاهر چون مسلمان بُوَد ، از گناه نترسد و بیمی به دل نیارد ، و به عَمْد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بندد و باک ندارد ، و اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو ، از او حدیث نپذیرند و گفته اش را به راست نگیرند ، لیکن گویند یار رسول خدا صلی الله علیه و آله است ،او را دید و از او شنید و در ضبط آورد ، پس گفته او را قبول باید کرد .

و خدا تو را از منافقان خبر داد چنان که باید و آنان را برای تو وصف فرمود آن سان که شاید ، اینان پس از رسول خدا ، که بر او و کسان او درود باد ، بر جای ماندند ، و با دروغ و تهمت به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به آتش - غضب الهی -

ص:74

نزدیکی جستند ، و آنان این منافقان را به کار گماردند و کار مردم را به دستشان سپاردند ، و به دست ایشان دنیا را خوردند ، و مردم آنجا روند که پادشاه و دنیا روی آرد ، جز [ آن ] که خدا نگه دارد ، و این - منافق - یکی از چهار تن است .

و مردی که چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید و آن را چنان که باید در گوش نکشید ، و به خطا شنفته و به عمد دروغی نگفته ، آن حدیث نزد اوست ؛ آن را می گوید و بدان کار می کند ، و گوید : «من این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم» و اگر مسلمانان می دانستند وی در آن حدیث به خطا رفته از او نمی پذیرفتند ، و او هم اگر می دانست حدیث خطاست از سَرِ گفتن آن برمی خاست .

و سومین ، مردی است که شنید رسول خدا صلی الله علیه و آله به چیزی امر فرمود ، سپس آن را نهی فرمود و او نمی داند . یا شنید چیزی را نهی کرد سپس بدان امر فرمود ، و او از آن آگاهی ندارد . پس آن را که نسخ شده به خاطر دارد و نسخ کننده را به خاطر نمی آرد ، و اگر می دانست - آنچه در خاطر دارد - نسخ شده ، آن را ترک می گفت و اگر مسلمانان هنگامی که حدیث را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده ، ترک آن حدیث می گفتند .(1)

ادامه این سخن در اصول کافی چنین است :

وآخرَ رابع لم یَکْذِب علی رسول الله ، مُبغض للکذبِ خوفاً مِنَ الله وتعظیماً لرسول الله ، لَمْ یَنْسَهُ بل حَفِظَ ما سَمِعَ علی وجهه فجاءَ به کما


1- . نهج البلاغه (دکتر سیّد جعفر شهیدی): 242-243، خطبه 210 .

ص:75

سَمِعَ لم یَزِد فیه ولم یَنْقُص منه ، وعَلِمَ الناسخَ مِنَ المَنْسُوخ فَعَمِلَ بالناسخِ وَرَفَضَ المنسوخ .

فإنّ أمرَ النبیّ مثلُ القرآن ناسخٌ ومنسوخٌ وخاصٌّ وعامٌّ ومحکمٌ ومتشابه .

قد کانَ یکون من رسول الله الکلامُ لَه وجهان کلامٌ عام وکلام خاصّ مِثلُ القرآن .

وقال الله عزّ وجلّ فی کتابه : ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا . .﴾ (1) فَیَشْتَبِهُ علی مَن لم یَعْرِف ولَمْ یَدْرِ ما عَنَی اللهُ به ورسولُه ولیسَ کُلُّ أصحاب رسول الله کان یَسْأَلُه عن الشیء فیفهَمُ وکان منهم من یَسألُه ولا یستَفهِمُهُ حتّی إن کان لَیُحبُّون أن یَجِیءَ الأعرابیّ والطارِئُ فیسألَ رسول الله حتّی یسمعوا .

وقد کنتُ أدْخُلُ علی رسول الله کُلَّ یوم دَخْلَةً وکلَّ لَیْلَة دَخلَةً فیُخَلِّینی فیها أدورُ معه حیثُ دارَ وقد عَلِمَ أصحابُ رسول الله أنّه لم یَصنَع ذلک بأحد من الناس غیری فرُبّما کان فی بیتی یأتینی رسول الله أکثرُ ذلک فی بیتی .

وکنتُ إذا دخلتُ علیه بعضَ منازله أخْلانی وأقامَ عنّی نساءَهُ فلا یبقی عنده غَیْری ؛ وَإذا أتانی للْخَلْوة معی فی منزلی ، لم تَقُمْ عنّی فاطمة ، ولا أحدٌ مِن بَنیَّ .

وکنتُ إذا سألتُهُ أجابنی وإذا سَکَتُّ عنه فَنِیَتْ مسائلی ابتدأنی .

فما نَزَلَت علی رسول الله آیةٌ من القرآن إلّا أقرأنیها وأملاها عَلَیّ


1- . سورۀ حشر (59) آیۀ 7 .

ص:76

فکتَبْتُها بِخَطّی وعَلَّمنی تأویلها وتفسیرها وناسِخَها ومنسوخها ومُحکَمها ومُتَشابهها وخاصّها وعامّها ...

ولا عِلماً أمْلاه عَلَیّ وکَتَبْتَهُ منذ دعا الله لی بما دَعا وما تَرَکَ شیئاً عَلَّمَهُ اللهُ مِن حَلال ولا حَرام ولا أمْر ولا نَهْی کانَ أو یکون ولا کتاب مُنزَل علی أَحَد قبلَه مِن طاعة أو مَعصیَة إلّا عَلَّمْنیه وحَفِظْتُه فلم أَنْسَ حَرْفاً واحداً ، ثمَّ وَضَعَ یَدَه علی صدری ودعا الله لی أن یَمْلأَ قلبی علماً وفَهماً وحُکماً ونُوراً ؛(1)

چهارمین نفر ، کسی است که بر رسول خدا دروغ نمی بندد و از بیم خدا و احترام به پیامبر ، دروغ را دشمن می دارد ، حدیث پیامبر را از یاد نبرد ، بلکه آنچه را شنید ، درست حفظ کرد (فزونی و کاستی در آن پدید نیاورد) و همان گونه نقل می کند ، ناسخ را از منسوخ باز می شناسد و به ناسخ عمل می کند و منسوخ را وامی گذارد ؛ چراکه امر پیامبر صلی الله علیه و آله مثل قرآن ، ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه دارد .

گاه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چونان قرآن ، دارای دو وجه عام و خاص است ، خدای بزرگ در قرآن می فرماید : «آنچه را پیامبر برایتان آورد برگیرید و از آنچه نهیتان کرد باز ایستید» .

کسانی که مقصود خدا و پیامبر را درنمی یافتند ، دچار تردید می شدند و همۀ اصحاب پیامبر این گونه نبودند که از آن حضرت


1- . اصول کافی1 : 62 - 64، حدیث 1؛ کتاب سلیم بن قَیْس: 182، باب علّة الفرق بین أحادیث الشیعة وأحادیث مخالفیهم .

ص:77

بپرسند تا مقصود را بفهمند و بعضی که از پیامبر سؤال می کردند ، در صَدَدِ فهم برنمی آمدند و دوست می داشتند که یک اَعرابی و مسافر بیاید و آن مسئله را بپرسد تا آن ها بشنوند .

امّا من در هر روز ، یک بار و در هر شب ، یک نوبت بر رسول خدا وارد می شدم او با من خلوت می کرد و (در این زمان) در هر حالی همراه او بودم . اصحاب رسول خدا می دانند که پیامبر صلی الله علیه و آله با هیچ کس جز من ، چنین رفتاری را نداشت ، بسا می شد که من در خانه ام بودم و پیامبر نزدم می آمد و این کار بیشتر رخ می داد .

آن گاه که من پیش پیامبر می رفتم با من تنها می شد و زنانش را از نزد ما برمی خیزاند ، لیکن آن گاه که به خانه ما می آمد فاطمه و فرزندانم در کنار ما می ماندند .

چون از پیامبر چیزی را می پرسیدم ، پاسخ می داد و آن گاه که ساکت می ماندم آن حضرت آغازِ سخن می کرد .

هیچ آیه ای از قرآن بر پیامبر نازل نشد مگر اینکه آن را بر من قرائت و املا کرد ، من به خطِ خود آن را نوشتم ، و پیامبر تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عامِ آن را به من آموخت ...

از آن زمان که پیامبر برایم دعا کرد که فهم و حفظ یابم ، هر علمی را که برایم املا کرد از یاد نبردم . پیامبر صلی الله علیه و آله همۀ حلال ها و حرام ها و امر و نهی های گذشته و آینده را که خدا به او آموزاند ، به من تعلیم فرمود ، و هر طاعت و معصیتی را که بر پیامبران گذشته - در قالبِ کتاب - نازل شده بود ، به من یاد داد و من آن را حفظ کردم ،

ص:78

و یک حرف آن را هم از دست ندادم .

آن گاه پیامبر دستش را بر سینه ام گذاشت و دعا کرد که خدا قلبم را آکنده از علم و فهم و حُکم و نور سازد .

با این تقسیمِ واقعی (و بی طرفانه) امام علی علیه السلام نظر مکتب اهل بیت را دربارۀ برخورد صحابه با پیامبر و روایتِ آن ها از آن حضرت و جایگاهشان نسبت به پیامبر و نقش قریش در شریعت ، بیان می کند ، سخن دیگری از نهج البلاغه در این زمینه رهگشاست ، امام علی علیه السلام در خطبۀ قاصعه ، می فرماید :

فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولاً ، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ ، وَجَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ ، کَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا ، وَأَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا ، وَالْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا ، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ ، وَفِی خُضْرَةِ عَیْشِهَا فَکِهینَ ، قَدْ تَرَبَّعَتِ الاُْمُورُ بِهِمْ ، فِی ظِلِّ سُلْطَان قَاهِر وَآوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِب ، وَتَعَطَّفَتِ الاُْمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْک ثَابَت ، فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ ، وَمُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الاَْرَضِینَ ، یَمْلِکُونَ الاُْمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ ، وَیُمْضُونَ الاَْحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ ، لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ ، وَلاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ .

أَلاَ وَإِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ ، وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ ، فَإنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ امْتَنَّ عَلَی جَمَاعَةِ هذِهِ الاُْمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هذِهِ الاُلْفَةِ الَّتی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا ، وَیَأْوُونَ إِلَی کَنَفِهَا ، بِنِعْمَة لاَ یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمُخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً لاَِنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَن وَأَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَر .

وَاعلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً ، وَبَعْدَ الْمُوَالاَةِ أَحْزَاباً ، مَا

ص:79

تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاْسْلاَمِ إِلَّا بِاسْمِهِ ، وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الاْیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ .

تَقُولونَ : النَّارَ وَلاَ الْعَارَ ، کَأَنَّکُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُکْفِئُوا الاْسْلاَمَ عَلَی وَجْهِهِ ، انْتِهَاکاً لِحَرِیمِةِ ، وَنَقْضاً لِمِیثَاقِهِ الَّذی وَضَعَهُ اللهُ لَکُمْ حَرَماً فِی أَرْضِهِ وَأَمْنَاً بَیْنَ خَلْقِهِ ، وَإِنَّکُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَی غَیْرِهِ حَارَبَکُمْ أَهْلُ الْکُفْرِ ، ثُمَّ لاَ جَبْرَائِیلُ وَلاَ مِیکَائِیلُ وَلاَ مُهاجِرُونَ وَلاَ أَنْصَارٌ یَنْصُرُونَکُمْ إلّا الْمُقَارَعَةَ بِالسَّیْفِ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَکُمْ .

وَإِنَّ عِنْدَکُمْ الاَْمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَقَوَارِعِهِ ، وَأَیَّامِهِ وَوَقَائِعِهِ ، فَلاَ تَسْتَبْطِئُوا وَعیدَهُ جَهْلاً بِأَخْذِهِ ، وَتَهَاوُناً بَبَطْشِهِ ، وَیَأْساً مِنْ بَأْسِهِ ، فَإنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِی بَیْنَ أَیْدِیکُمْ إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ ، فَلَعَنَ اللهُ السُّفَهَاءِ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی ، وَالْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی .

أَلاَ وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الإسْلاَمِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْکَامَهُ أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِی اللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْی وَالنَّکْثِ وَالْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ ، وَأَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ ، وَأَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بِصَعْقَة سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَرَجَّةُ صَدْرِهِ ،

وَبَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْی ، وَلَئِنْ أَذِنَ اللهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لاَُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْبِلاَدِ تشذّراً .

أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکَلاَکِلِ الْعَرَبِ ، وَکَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَمُضَرَ ، وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ ، وَالْمَنْزِلَةَ الْخَصِیصَةِ ، وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ ، وَیَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ ، وَیُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَیُشِمُّنِی

ص:80

عَرْفَهُ ، وَکَانَ یَمْضُغُ الشَّیءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ ، وَمَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْل ، وَلاَ خَطْلَةً فِی فِعْل ، وَلَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ ، وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَهُ .

وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَیَأْمُرُنِی بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ ، وَلَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلاَ یَرَاهُ غَیْرِی ، وَلَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذ فِی الاْسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا ، أَرَی نُورَ الْوَحْی وَالرِّسَالَةِ ، وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ .

وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْی عَلَیْهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ، فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ : هذَا الشّیْطَانُ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ ، إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی ، وَلکِنَّکَ وَزِیرٌ وَإِنَّکَ لَعَلَی خَیْر .

وَلَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ لَمَّا أَتَاهُ الْمَلاَُ مِنْ قُرَیْش ، فَقَالُوا لَهُ : یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ قَدِ ادَّعَیْتَ عَظِیماً لَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَلاَ أَحَدٌ مِنْ بَیْتِکَ ، وَنَحْن نَسْأَلُکَ أَمْراً إِنْ أَجَبْتَنَا إِلَیْهِ وَأَرَیْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّکَ نَبِی وَرَسُولٌ ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّکَ سَاحِرٌ کَذَّابٌ ، فَقَالَ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَآلِهِ : وَمَا تَسْأَلُونَ؟ قَالُوا : تَدْعُو لَنَا هذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّی تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَتَقِفَ بَیْنَ یَدَیْکَ ، فَقَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ : إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیء قَدِیرٌ ، فَإنْ فَعَلَ اللهُ لَکُمْ ذلِکَ أَتُوْمِنُونَ وَتَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ؟ قَالُوا : نَعَمْ ، قَالَ : فَإنِّی سَأُرِیکُمْ مَا تَطْلُبُونَ ، وَإِنِّی لاََعْلَمُ أَنَّکُمْ لاَ تَفِیئُونَ إِلَی خَیْر ، وَإِنَّ فِیکُمْ مَنْ یُطْرَحُ فِی الْقَلِیبِ ، وَمَنْ یُحَزِّبُ الاَْحْزَابَ . ثُمَّ

ص:81

قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ : یَا أَیَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِینَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَتَعْلَمِینَ أَنِّی رَسُولُ اللهِ فَانْقَلِعِی بِعُرُوقِکَ حَتَّی تَقِفِی بَیْنَ یَدَی بِإذْنِ اللهِ ، فَوَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لاَنْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَجَاءَتْ وَلَهَا دَوِی شَدِیدٌ وَقَصْفٌ کَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّیْرِ حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ مُرَفْرِفَةً ، وَأَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الاَْعْلَی عَلَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ، وَبِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَی مَنْکِبِی ، وَکُنْتُ عَنْ یَمینِهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَی ذلِکَ قَالُوا - عُلُوّاً وَاسْتِکْبَاراً - : فَمُرْهَا فَلْیَأْتِکَ نِصْفُهَا وَیَبْقَی نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذلِکَ ، فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ نِصْفُهَا کَأَعْجَبِ إِقْبَال وَأَشَدِّهِ دَوِیّاً ، فَکَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَقَالُوا کُفْراً وَعُتْواً : فَمُرْ هذَا النِّصْفَ فَلْیَرْجِعْ إِلَی نِصْفِهِ کَمَا کَانَ ، فَأَمَرَهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَرَجَعَ . فَقُلْتُ أَنَا : لاَ إِلهَ إِلَّا اللهُ فَإنِّی أَوَّلُ مُؤْمِن بِکَ یَا رَسُولَ اللهِ ، وَأَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللهِ تَعَالَی تَصْدِیقاً بِنُبُوَّتِکَ وَإِجْلاَلاً لِکَلِمَتِکَ .

فَقَالَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ : بَلْ سَاحِرٌ کَذَّابٌ ، عَجِیبُ السِّحْرِ خَفِیفٌ فِیهِ ، وَهَلْ یُصَدِّقُکَ فِی أَمْرِکَ إلّا مِثْلُ هذَا (یَعْنُونِی) وَإِنِّی لَمِنْ قَوْم لاَ تَأْخُذُهُمْ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم ، سِیمَاهُمْ سِیمَا الصِّدِّیقِینَ وَکَلاَمُهُمْ کَلاَمُ الاَْبْرَارِ ، عُمَّارُ اللَّیْلِ وَمَنَارُ النَّهَارِ ، مُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ ، یُحْیُونَ سُنَنَ اللهِ وَسُنَنَ رَسُولِهِ ، لاَ یَسْتَکْبِرُونَ وَلاَ یَعْلُونَ ، وَلاَ یَغُلُّونَ وَلاَ یُفْسِدُونَ ، قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ ؛

پس بنگرید که نعمت های خدا چگونه بر آنان فرو ریخت ، هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت ، آنان را به طاعت خدا درآوَرد و با خواندنشان به سوی او با یکدیگر سازوارشان کرد ، و چسان

ص:82

نعمت ، شهپرِ خود را بر سر آنان گسترد و جویبارهایی از آسایش و رفاه برای ایشان روان نمود ، و ملّت اسلام ، با برکت های خود آنان را فراهم فرمود . پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند ، و لذّت زندگی خرّم و فراخ آن را چشیدند . زندگی شان به سامان ، در سایه دولتی قوی شأن ؛ و نیکویی حال آنان را به عزّتی رساند ارجمند ، و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند ؛ چنان که حاکم شدند بر جهانیان ، و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران . کار کسانی را به دست گرفتند که بر آنان حکومت می نمودند ، و بر کسانی فرمان راندند که فرمانبر آنان بودند . نه تیرشان بر سنگ می رسید و نه سنگشان سبک می گردید .

همانا شما رشته فرمانبرداری را از گردن گشادید و به داوری های دورانِ جاهلیّت رضا دادید ، در دژ خدایی که پیرامونتان بود رخنه نهادید ، همانا خدای سبحان بر جماعت این امّت - مسلمان - منّت نهاد و به الفت آنان را با یکدیگر پیوند داد ؛ پیوندی که در سایه آن بچمند ، و در پناه آن بیارمند . در نعمتی که هیچ یک از آفریدگان بهایی نداند برای آن ، چه آن نعمت از هر بهایی برتر است و از هر رتبت و منزلتی گرانقدرتر .

و بدانید که شما پس از هجرت - و ادب آموختن از شریعت - به - خوی - بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی دسته دسته شدید ، با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید .

می گویید به آتش - می سوزیم - و ننگ را - نمی تُوزیم - گویا

ص:83

می خواهید اسلام را واژگون کنید با پرده حرمتش را دریدن ، و رشته برادری دینی را بریدن ، پیمانی که خدایش برای شما در زمین خود پناهگاه و جای امن فرمود ، و موجب ایمنی آفریده هایش نمود ؛ و اگر شما به چیزی جز اسلام پناه بردید ، کافران با شما پیکار خواهند کرد ، آن گاه نه جبرئیل و نه میکائیل ، و نه مهاجران و نه انصار که شما را یاری کند ، جز تیغ بر یکدیگر زدن نَبُود تا خدا میان شما داوری کند .

و همانا نمونه ها و داستان ها در دسترس شماست - از گذشتگان - و عذاب خدا و سختی های او - که رسید به آنان - و روزهایی - که عذابشان کرد - و آسیب های سختِ او - که به آنان فرود آورد - پس وعده عذاب او را دیر میانگارید ، به عذر آنکه نمی دانید در چنگ او گرفتارید ، و با انتقامِ او را سبک شمردن ، و از کیفر او ایمن بودن که همانا خدای سبحان - مردم - دوران گذشته را که پیش از شمایند از رحمت خود دور نفرمود ، جز برای آنکه امر به معروف را واگذاشتند ، و مردمان را از منکر بازنداشتند ، پس خدا ، بیخردانِ - آنان را - لعنت کرد به خاطر نافرمانی کردن ، و خردمندان را به گناه دیگران از نافرمانی مانع نبودن .

هان! بدانید که شما رشته - پیوند با - اسلام را گسستید ، و حدود آن را شکستید ، و احکام آن را کار نبستید ، بدانید که خدا مرا امر فرموده است با تجاوزکاران و پیمان گسلان و تبهکاران در زمین پیکار کنم ، امّا با ناکثانان پیمان شکن جنگیدم و با قاسطین تجاوزکار ستیزیدم ، و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون

ص:84

ساختم ، امّا شیطان رَدْهَه ،(1) بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش درآورد و سینه اش را لرزاند و کارش را ساخت ؛ حال تنها اندکی از تجاوزکاران مانده و اگر خدا مرا رخصت داد بر ایشان بتازم و آنان را براندازم ، دولت را از آن ها بازگردانم و از آنِ خود سازم ، جز تنی چند که در این سوی و آن سوی شهرها بمانند - و مردم را بترسانند - . .

من در خُردی ، بزرگانِ عرب را به خاک انداختم و سرکردگان- دو قبیلة - ربیعه و مضر را هلاک ساختم ، شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است ، و خویشاوندیم با او در چه نسبت است ، آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جایم داد ، و مرا در بستر خود می خوابانید چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوشِ خود را به من می بویانید ، و گاه بودی که چیزی را می جَوید ، سپس آن را به من می خورانید ، از من دروغی در گفتار نشنید ، و خطایی در کردار ندید ، هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود ، و خوی های نیکوی جهان را فراهم نمود .

و من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنان که شتر بچّه در پی مادر ، هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای برپا می داشت و مرا


1- . رَدْهَه: گودالی است که رهبر خوارج معروف به «ذو الثدیه» جنازه اش در آن افتاد، (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 13 / 183) .

ص:85

به پیروی آن می گماشت ، هر سال در حراء خلوت می گزید ، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید ، آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه در آن بود ، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود ، من سوّمین آنان بودم ، روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم .

من هنگامی که وحی بر او فرود آمد ، صدای نالة شیطان را شنیدم ، گفتم : ای فرستاده خدا این صدای ناله چیست؟ گفت : «این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است ، همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم ، و می بینی آنچه را من می بینم ، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی - و مؤمنان را امیری -» .

و من با او بودم ، هنگامی که مهتران قریش نزد وی آمدند ، و گفتند : «ای محمّد! تو ادعای بزرگی می کنی که نه پدرانت چنان دعویی داشتند ، نه کسی از خاندانت ، ما چیزی را از تو می خواهیم اگر آن را پذیرفتی و به ما نمایاندی ، می دانیم تو پیامبر و فرستاده ای وگرنه می دانیم جادوگری و دروغ گویی» . پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : «چه می پرسید؟» گفتند : «این درخت را برای ما بخوان تا با رگ و ریشه برآید و پیش روی تو درآید» . گفت صلی الله علیه و آله : «خدا بر هر چیز تواناست ، اگر خدا برای شما چنین کرد ، می گروید ، و به حق گواهی می دهید؟» گفتند : «آری» . گفت : «من آنچه را می خواهید به شما نشان خواهم داد ، و من می دانم شما به راه خیر باز نمی گردید ، و در میان شما کسی است که در چاه افکنده شود و کسی است که گروه ها را به هم

ص:86

پیوندد و لشکر فراهم آورد» . سپس گفت صلی الله علیه و آله : «ای درخت اگر به خدا و روز رستاخیز گرویده ای و می دانی من فرستاده خدایم با رگ و ریشه از جای برآی ، و پیش روی من درآی به فرمان خدای» . پس به خدایی که او را به راستی برانگیخت ، رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جای برآمد ، بانگی سخت کنان و چون پرندگان پر زنان تا پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله بیامد ، و شاخه فرازین خود را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گسترد ، و یکی از شاخه هایش را بر دوش من آورد ، و من در سوی راست او بودم ، پس چون آنان این - معجزه - را دیدند ، از روی برتری جویی و گردن کشی گفتند : «بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جای ماند» . پس او درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو سوی او نهاد ، پیش آمدنی سخت شگفت آور ، و با بانگی هرچه سخت تر ، چنانکه می خواست خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله بپیچد ، پس آنان از روی ناسپاسی و سرکشی گفتند : «این نیم را بفرما تا نزد نیم خود باز رود چنان که بود» و او درخت را چنان فرمود ، پس درخت باز گردید و من گفتم : لا اله إلاّ الله ، ای فرستاده خدا! من نخستین کَسَم که به تو گروید ، و نخستین کَس که اقرار کرد که درخت آنچه را فرمودی به فرمان خدا به جا آورد ، تا پیامبری تو را گواهی دهد و گفته تو را بزرگ دارد .

پس آنان گفتند : «نه که ساحری است دروغ گو ، شگفت جادوگر ، و کار او ، و چه کسی تو را در کارت تصدیق کند جز او!» - و قصدشان من بودم - من از مردمی هستم که در راه خدا از سرزنش ملامت کنندگان باز نمی ایستند ، نشانه های آنان ، نشانه راستکاران و

ص:87

سخنشان ، گفتار درست کرداران . زنده داران شب اند - به عبادت - و نشانه های روزند - برای هدایت - چنگ در ریسمان قرآن زده اند ، و سنّت خدا و فرستاده او را زنده کرده اند ، نه بزرگی می فروشند ، و نه برتری جویی دارند ، نه خیانت می کنند و نه تبهکارند ، دل هاشان در بهشت است و تن هاشان را به کار - عبادت - وامی دارند .(1)

آری ، امر امّت تا بدین پایه رسید ؛ چنان که دهلوی در رساله اش می گوید :

چون عهد خلفای راشدین سپری شد ، خلافت به قومی رسید که شایستگی آن را نداشتند و از استقلال علمی در فتاوای و احکام برخوردار نبودند . پس ناچار شدند دست به دامنِ فقها شوند و در همه حال ، همراه آنان باشند .

تنی چند از علمای طرازِ اوّل باقی بودند ، آنان هرگاه طلب می شدند می گریختند و روی می گرداندند . مردم آن زمان دیدند که با وجود اقبال امّت به علمای طراز اول ، آنان از آن ها روی برمی گردانند ؛ از این رو برای دستیابی به عزّت ، علم آموختند [و به دربارِ خلفا روی آوردند] و در نتیجه ، فقها پس از آنکه مطلوب مردم بودند ، طالب شدند و بعد از آنکه با رویگردانی از سلاطین ، عزیز بودند ، خوارِ دربارِ آن ها گشتند مگر کسانی که خدا توفیقشان داد [و در دام این زبونی نیفتادند] .(2)


1- . نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 220-224، خطبه 192 .
2- . بنگرید به، الإنصاف دهلوی، این سخن در دائرة المعارف فرید وجدی ماده «جهد» آمده است . فیض کاشانی آن را در «الاصول الاصیله: 183» می آورد .

ص:88

بیم و تثبیت

پیامبر صلی الله علیه و آله از سلطۀ قبیله ای نسبت به شریعت بیمناک بود (همان که قرآن هم هشدار می داد) و تأکید داشت که حضرت علی علیه السلام تنها کسی است که تفسیر و تأویل همۀ آیات و احادیث را می داند و از روح قبیله ای و آرای اِرتجالی [از پیش خود ساخته] به دور است .

از ابو سفیان نقل شده است که پس از تعیین ابوبکر برای خلافت ، به امام علی علیه السلام گفت :

شأنِ خلافت این نیست که در کمترین قبیلۀ قریش باشد ... دستت را بده تا با تو بیعت کنم! به خدا سوگند اگر بخواهی ، برای جنگ با ابو بکر مدینه را آکنده از سوارگان و پیادگان سازم! امام علیه السلام از بیعت با او خودداری ورزید .(1)

در بعضی از نقل ها آمده است که امام علی علیه السلام به ابو سفیان گفت :

ای ابو سفیان ، دیر زمانی است که با اسلام و مسلمانان دشمنی می ورزی! با این کارت ، نتوانسته ای به اسلام آسیب بزنی .(2)

رِبْعی از امام علی علیه السلام نقل می کند که فرمود :

در ماجرای حُدَیبیّه ، گروهی از مشرکان نزد ما آمدند (سُهیل بن عمرو و چند تن از سرانِ مشرکان میان آن ها بود) گفتند : ای رسول خدا ، گروهی از فرزندان و برادران و بندگانِ ما که درک و فهمی از


1- . شرح نهج البلاغه 1: 221؛ و بنگرید به، مصنّف عبدالرزّاق 5: 451، حدیث 9767؛ تاریخ طبری 2: 237؛ مستدرک حاکم 3: 83، حدیث 4462؛ الاستیعاب 3: 974 .
2- . تاریخ طبری 2: 449 .

ص:89

دین ندارند برای فرار از اموال و کالاهای ما ، پیش تو آمده اند ، آنان را به ما بازگردان!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : اگر آنان فهمِ درست در دین ندارند ، ما آگاهشان می سازیم! ای قریشیان ، بس کنید (و ایمان بیاورید) وگرنه خدا کسی را که قلبش را به ایمان آزمود بر شما برمی انگیزاند تا در راه دین گردنتان را بزند!

پرسیدند : او کیست؟ ابوبکر گفت : ای رسول خدا ، او چه کسی است؟ عُمَر گفت : او چه کسی می باشد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : او وصله دوزِ کفش است!

پیامبر صلی الله علیه و آله کفش خود را به علی علیه السلام داده بود که پینه اش کند و آن حضرت کفش پیامبر را پینه می دوخت .(1)

گزارش های حدیثی و تاریخی حاکی است که پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که خواه ناخواه ، پس از او میان اُمّتش اختلاف روی می دهد ، از آن حضرت نقل شده است که فرمود :

جبرئیل نزدم آمد و گفت : ای محمّد ، امّتت بعد از تو ، مختلف می شوند .(2)

تِرمذی از عُمَر روایت کرده است که گفت :

رسول خدا پیش من آمد ، چهره اش را اندوهگین دیدم ، ریشم را گرفت و گفت : «إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ،(3) فرمود : جبرئیل نزدم


1- . سنن ترمذی 5: 634، حدیث 3715؛ ابو عیسی می گوید: این حدیث حسن و صحیح و غریب است .
2- . اُسد الغابة 4: 26؛ سنن ترمذی 5: 298؛ ذخائر العقبی: 76؛ الفتح الربانی: 1 .
3- . سورۀ بقره (2) آیۀ 156 .

ص:90

آمد و گفت : «إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ، گفتم : آری ، ما از خداییم و سوی او باز می گردیم! از چه روی ، این کلمه را بر زبان آوردی؟

جبرئیل پاسخ داد : امّتت اندکی پس از تو ، دچار فتنه می شوند!

پرسیدم : فتنه کفر یا گمراهی؟

گفت : هر دو فتنه ، روی خواهد داد .

گفتم : از کجا این فتنه پدید می آید ، در حالی که من در میانشان کتاب خدا را بر جای می گذارم!

گفت : به کتاب خدا گمراه می شوند! و نخست این کار از سوی قاریان و اُمَرا اتفاق می افتد ؛ فرمان روایان حقوقِ مردم را نمی دهند ، از این رو میانشان جنگ (و خون ریزی) رخ می دهد ، و قاریان هوادار امیرشان می شوند و مردم را در گمراهی فرو می برند و از آن جلوگیری نمی کنند .

پرسیدم : ای جبرئیل ، چگونه کسانی از این فتنه به سلامت می رهند؟

گفت : با خودداری و صبر ؛ اگر حقّشان به آن ها داده شد بگیرند ، و اگر منع شدند ، رها کنند .(1)

ابتلا و امتحان امّت ، دائر مدار این است که اقوال اهل بیتِ پیامبر را بگیرند یا نستانند ، از خالد بن عُرْفُطَه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :


1- . کتاب السنّة (ابن ابی عاصم) 1: 132، باب 57، حدیث 303؛ نوادر الأُصول فی أحادیث الرسول 249: 2-248 (متن از این مأخذ است) العلل المتناهیة 852: 2-851، حدیث 1424؛ الدرّ المنثور 3: 634 .

ص:91

إنّکم سَتُبتَلُونَ فی أهل بیتی مِن بعدی ؛(1)

به زودی شما - پس از من - دربارۀ اهل بیتم آزموده می شوید!

و در حدیث ثَقَلین است که آن حضرت فرمود :

أَیُّها الناس ، فإنّما أَنَا بشرٌ یُوشکُ أن یأتیَ رسو لٌ إلیَّ فأُجیبَ! وأنا تارکٌ فیکم ثَقَلَیْن : أَوَّلُهما کتابُ الله ، فیه الهُدی والنُّور ، فَخُذُوا بکتاب الله وَاسْتَمْسَکوا به (فَحَثّ عَلَی کتاب الله ورَغَّبَ فیه ، ثمّ قال :) وَأهلُ بیتی! أُذَکِّرُکُم اللهَ فی أهل بیتی ، أُذکِّرُکُم الله فی أهل بیتی ، أُذَکِّرُکُم اللهَ فی أهل بیتی ؛(2)

ای مردم ، من بَشَرم ، به زودی پیکی [فرشتۀ مرگ] سویم خواهد آمد و او را اجابت می کنم!

من در میانتان دو چیز نفیس بر جای می گذارم : کتاب خدا که در آن هدایت و نور است ؛ کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جویید (آن گاه پیامبر مردم را به کتاب خدا برانگیخت و تشویق کرد ، سپس فرمود :) و اهل بیتم! خدا را به یاد شما می آورم دربارۀ اهل بیتم ، بترسید از خدا در رفتار با خاندانم ، حقوقِ اهل بیتم را پس از من پاس دارید!

و نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :

لا یُؤمن أحدُکم حَتّی أَکونَ أَحَبَّ إلیه مِن نفسه ، وَأَهلی أحَبَّ إلیه مِن


1- . المعجم الکبیر 4: 192، حدیث 4111؛ الجامع الصغیر 1: 388، حدیث 2535 .
2- . مسند احمد 4: 366؛ صحیح مسلم 4: 1873، حدیث 2408؛ المعجم الکبیر 5: 183، حدیث 5028 .

ص:92

أَهْلِه ، وَعِترتی أَحَبَّ إلیه مِن عِتْرَتِه ، وذاتی أحَبَّ إلیه مِن ذاته ؛(1)

هیچ یک از شما ایمان [کامل] ندارد مگر اینکه من از جانش پیش او محبوب تر باشم ، و خاندانم از خاندانِ خودش نزدش دوست داشتنی تر ، و عترتم از عترتِ خودش محبوب تر ، و ذاتِ من از ذات خودش - پیش او - دوست داشتنی تر باشد .

و همچنین از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود :

... وعترتی أهلُ بیتی ، لَن یَفْتَرقا حتّی یَرِدا علَیّ الحوضَ ، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فیهما ؛(2)

دو چیز گرانقدر در میان شما می گذارم ؛ کتاب خدا و عترتم (اهل بیت من) این دو هرگز از هم جدا نشوند تا اینکه در حوض بر من وارد آیند! پس نیک بنگرید که چگونه حق آن دو را - پس از من - پاس می دارید .

صاحب کتاب الفتح الربّانی بر حدیث پیشین این گونه تعلیق می زند :

یعنی اگر اوامر و نواهی کتاب خدا را گردن نهید و به رهنمودِ عترت هدایت جویید و سیرۀ عترت را بپیمایید ، هدایت می یابید و گمراه نمی شوید .(3)

و در تحفة الأحوذی در شرح این سخن که : «فانظروا کیفَ تخلفونی فیهما» آمده است :


1- . المعجم الأوسط 6: 59، حدیث 5790؛ الفردوس بمأثور الخطاب 5: 154، حدیث 7796؛ کنز العمّال 1: 41، حدیث 93 (به نقل از معجم الأوسط) در این منبع به جای کلمه «ذاتی»، «ذُرّیّتی» آمده است .
2- . مسند احمد 3: 17، 11147؛ سنن ترمذی 5: 663، حدیث 3788؛ السنن الکبری (نسائی) 5: 45، حدیث 8148؛ المعجم الکبیر 3: 65، حدیث 2679 .
3- . الفتح الربّانی فی ترتیب مسند احمد 22: 104 .

ص:93

واژۀ «نظر» ، به معنای تأمّل و تفکُّر است ؛ یعنی تأمّل کنید و اندیشه را در جانشینی تان برای من به کار برید ، که آیا خَلَفِ راستین هستید یا خَلَف ناشایست ؟!(1)

زُرقانی در شرح المواهب می گوید :

سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله به قرآن و اهمیت دادن به آن ، بدان جهت می باشد که «قرآن» معدن علوم دینی و اَسرار و حِکَمِ شرعی و گنجینۀ حقایق و دقایق ناپیداست .

و گرانقدری «عترت» از آن روست که پاکی عنصر در فهم دین مدد می رساند . عنصر پاک به حُسنِ اخلاق می انجامد ، و اخلاق نیک به صفای قلب و پاکیزگی آن منجر می شود ؛ به همین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله در چند جا به لزوم پیروی از اهل بیتِ خود تأکید کرد و اینکه آنان اَولی ترین مردمان به رعایت شئون امّت اند ؛ به همین دلیل ، مَثَلِ آنان را مَثَلِ کشتی نوح قرار داد ، که هرکه در آن سوار شد ، نجات یافت و هرکه از آن تخلّف ورزید ، غرق گشت .(2)

صاحب التاج الجامع للأُصول در شرح حدیث سابق می نویسد :

پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید :

جانشین نیکی برای من نسبت به قرآن و عترت باشید با احترام به آن دو ، و عمل به کتاب خدا و آنچه به نظر اهل علم از آل البیت


1- . تحفة الأحوذی فی شرح جامع الترمذی 10: 197 .
2- . شرح المواهب 2: 8؛ مستدرک حاکم 2: 373، حدیث 3312؛ المعجم الکبیر 2: 84، حدیث 825؛ مسند الشهاب 2: 273، حدیث 1342-1343 .

ص:94

می آید ، بیش از دیگران .(1)

نَووی در تعلیق بر حدیث ثَقَلین می نویسد :

کتاب و عترت ، ثَقَلَیْن نامیده شدند به جهت عظمت و بزرگی شأنشان ؛ و برخی گفته اند به علّت سنگینی عمل به آن ها ثقلین نامیده شدند .(2)

حسین بن محمّد بن عبدالله طِیْبی در الکاشف عن حقائق السنّة النبویّة می گوید :

اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : إنّی تارک فیکم (من در میانتان برجای می گذارم) اشاره است به منزلتِ توأمان دو خَلَف (و بر جای ماندۀ) پیامبر .(3)

نور الدین سَمْهُودی در جواهر العقدین می گوید :

از آنجا که هم قرآنِ عظیم و هم عترتِ طاهره ، معدِن علوم دینی و اَسرار و حِکَمِ نفیس شرعی و گنجینه های دقایق و استخراج حقایق اند ، پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن دو ثقلین اطلاق کرد ، بعضی از احادیثِ دیگر که در آن ها پیامبر [مردم را] بر اقتدا و تمسّک و تعلُّم از اهل بیت برمی انگیزاند ، ارشاد به آن است .(4)

ابن حَجَر در الصواعق المحرقة می نویسد :

خدا قرآن و عترت را ثقلین نامید ؛ زیرا «ثقل» هر نفیس خطیر مصون


1- . التاج الجامع للأُصول 1: 48 .
2- . شرح النووی علی صحیح مُسلم 15: 180، کتاب الفضائل، فضائلِ علی .
3- . تحفة الأحوذی 10: 197 (به نقل از طیبی) .
4- . الصواعق المحرقه 2 : 442 .

ص:95

است ، و قرآن و عترت چنین اند ، چراکه هر کدام از آن ها معدن علوم لَدُنّی و اَسرار و حِکَم آسمانی و احکام شرعی اند ؛ به همین خاطر ، پیامبر صلی الله علیه و آله بر اقتدا و تمسّک به آنان و تعلّم از ایشان برانگیخت و فرمود : الحمدُ لله الذی جَعَلَ فینا الحکمة أهلَ البیت ؛ سپاس خدای را که حکمت را در ما خاندان قرار داد .

و گفته اند : قرآن و عترت ، ثَقَلین نامیده شده اند به جهتِ سنگینی رعایتِ حقوقِ آن دو .(1)

خَطّابی در غریب الحدیث و ابن منظور در لسان العرب و زَبیدی در تاج العروس و ابن اثیر در النهایة و نَووی در شرح خود بر صحیح مسلم و دیگران در شرح حدیث ثقلین گفته اند :

قرآن و عترت ، ثقلین نامیده شده اند ؛ بدان جهت که این دو را گرفتن و عمل به آن ها کردن ، ثقیل است .(2)

شهاب الدین خَفاجی در نسیم الریاض در تفسیر حدیث ثقلین ، اقوال را می شمارد و می گوید :

ثَقَلَیْن ، تثنیۀ ثقل است . ثقل ، هر چیز سنگین می باشد و ضد سبکی است . ثَقَلَیْن ، انس و جنّ (آدمی و پری)اند .

پیامبر قرآن و عترت را ثَقَلَیْن نامید به جهت عظمتِ شأن آن دو ، و اینکه آبادانی دین به آن دوست (چنان که دنیا به انس و جن آباد


1- . همان .
2- . غریب الحدیث 2: 192؛ لسان العرب 2: 192؛ تاج العروس 7: 245؛ النهایة فی غریب الحدیث 1: 216؛ شرح النووی علی صحیح مسلم 15: 180 .

ص:96

می شود) و به دلیل رجحان قدرشان ، چراکه رجحان در ترازو به وزنه ای است که در آن هست ؛ یا بدان علّت که رعایتِ حقوقِ قرآن و عترت ، سنگین است .

قول هفتم : بودن هریک از قرآن و عترت ، مصون از خطا و یاوه و سهو و لغزش ، و طهارت آن ها از آلودگی و پلیدی و از باطل و دروغ .

بعضی از فقراتِ حدیث ، این تفسیر را تأیید می کند و با معنای لغوی نیز جور در می آید ؛ زیرا ثقل - در لغت - شیء نفیس مصون است .

امّا طهارتِ کتاب مبین و صیانت آن از آنچه گفته شد ، معلوم است ؛ چراکه قرآن از نزد خدای داناست و در نزد او عَلی و حکیم است [آسمانی است و آکنده از حکمت] باطل از هیچ سو در آن راه ندارد .

و امّا طهارتِ عترتِ طیّبه ، از آن روست که خدا پلیدی را از آنان زدود و پاک و پاکیزه شان ساخت ، نه باطل را بر زبان می آورند و نه به آن دست می یازند و نه به آن فرا می خوانند ؛ اینان همان صادقان اند که خدا به مؤمنان فرمان داد با آنان باشند ،(1) اگر چنین نبود آنان را همتای قرآن قرار نمی داد ؛ زیرا قرآن را جز پاکان مَس نمی کند .(2)

ابن حجر مکّی ، پس از نقل دعائی از امام سجّاد علیه السلام در الصواعق سخنی دارد ، می گوید :


1- 1 . «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه، آیۀ 119) .
2- . جامع أحادیث الشیعه 1: 83 (به نقل از نسیم الریاض 3: 409) .

ص:97

خَلَفِ این اُمّت به کجا پناه می برند؟ اَعلامِ این ملّت از میان رفت و اُمّت دچار تفرقه و اختلاف شد ، بعضی بعض دیگر را تکفیر می کنند ، در حالی که خدا می فرماید :

«وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ...» ؛(1)

چونان کسانی نباشید که پس از آمدنِ دلایلِ روشن ، در وادی تفرقه و اختلاف افتادند .

کیست که بر ابلاغِ حجّت و تأویل حکم ، کانون رجوع باشد مگر همتایانِ کتاب و فرزندان ائمّه هدی و چراغ های فروزانِ شب های تار ؛ کسانی که خدا بر بندگانش به آنان احتجاج کرد و خلق را رها و بی حجّت وانگذاشت؟!

آیا می توان یافت و شناخت که آنان در غیر شاخه های شجرۀ مبارکه و بقایای برگزیدگانی باشند که خدا پلیدی را از آنان زدود و پاک و پاکیزه شان کرد ، و از آفت ها آن ها را مصون داشت و مودّتشان را در قرآن واجب ساخت ؟!(2)

به این ترتیب ، روشن شد که قصدِ رسول خدا از تأکید بر عترت ، این است که مردم در مسائل اعتقادی و فقهی و در دیگر عرصه های حیات ، به آنان رجوع کنند ؛ زیرا آل پیامبر و ذریّۀ او به سنّتِ آن حضرت آگاهند . پیامبر صلی الله علیه و آله از عاقبتِ امّت و انحراف آن ها از طریق و سنّتش بیم داشت ؛ چراکه خلافت و پیامدهای


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 105 .
2- . جامع احادیث الشیعه 1: 84 (به نقل از صواعق، ص150) در چاپ جدید صواعق (جلد 2، ص444) به جای «اِلا أعدال الکتاب»، «إلی أهل الکتاب» آمده است .

ص:98

تعصّبات و قبیله ای آن - خواه ناخواه - بر احکام تأثیر می گذاشت و مردم را از اهل بیت دور می ساخت و در نتیجه ، آنان از مصدر صحیح قانون گذاری اسلامی - که همان سنّت نبوی است - دور می ماندند ؛ چنان که امروزه شاهدِ آنیم .

اگر در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام به دقّت بنگریم ، درمی یابیم که بر جمله «ضلال» (که مقصود دور شدن از صراط مستقیم است) تأکید شده است .

— در «رزیّة یوم الخمیس» پیامبر فرمود : ائتونی بِدَواة أَکْتُبُ لَکُم کتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدی أَبَداً ؛(1) دواتی برایم بیاورید تا کتابی برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید .

— در حجّة الوداع فرمود : ما إن أخذتُم بهما لن تضلّوا ؛(2) مادامی که به قرآن و عترت دست آویزید ، هرگز گمراه نخواهید شد .

— آن گاه که عُمَر جوامعی از تورات را پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آورد ، فرمود : والذی نفسی بیده ، لو أنّ موسی أصبح فیکم ثمّ اتّبَعْتُموه وترکتمونی لَضَلَلْتُم ؛(3) سوگند به آن که جانم به دست اوست ، اگر موسی هم اکنون زنده شود و به میانتان آید و شما او را بپیروید و مرا واگذارید ، البته گمراه خواهید شد .

این مفهوم ، در سخن اهل بیت علیهم السلام نیز آمده است و در خطبۀ حضرت فاطمه زهرا علیها السلام و کلمات آن حضرت - به صراحت - دیده می شود .


1- . صحیح بخاری 4: 1612، باب مرض النبی ووفاته، حدیث 4168؛ صحیح مسلم 3: 1259، باب ترک الوصیّة، حدیث 1637 .
2- . مسند احمد 3: 59، حدیث 11578؛ سنن ترمذی 5: 662، حدیث 3786؛ المعجم الأوسط 5: 89، حدیث 4757؛ مستدرک حاکم 3: 118، حدیث 4577 .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 6: 113، حدیث 10164؛ مسند احمد 3: 470؛ سنن دارمی 1: 126، حدیث 435 .

ص:99

شیخ محمّد حنفی در شرح الجامع الصغیر(1) و در حاشیه شرح العزیزی (2 : 417) می نویسد :

حدیث العَیْبَة (عَیْبَةُ عِلْمی) یعنی ظرفِ علمِ من و نگه دارندۀ آن ، علی است ؛ چراکه آن حضرت شهرِ علم بود .

به همین جهت ، صحابه در حلّ مشکلات نیازمند او می شدند ، و معاویه هنگام جنگ ، مشکلاتی را از آن حضرت پرسید ، علی آن ها را پاسخ داد . گروهی گفتند : تو را چه می شود! سؤالاتِ دشمنِ ما را پاسخ می دهی؟

فرمود : همین شما را بس نیست که او نیازمند ماست!

آن حضرت ، گره های دشواری را که عُمَر به آن ها گرفتار آمد ، گشود ؛ عُمَر گفت : خدا مرا زنده در قومی نگذارد که در آن ابوالحسن نباشد!

عُمَر از خدا خواست که بعد از علی زندگی نکند .

وی آن گاه ماجراهایی را ذکر می کند که «حدیثِ لَطم» از آن هاست و طبری آن ها را در الریاض النضرة آورده است .(2)

مناوی در فیض القدیر دربارۀ «حدیثِ عَیْبَه» می نویسد :(3)

ابن دُرَید می گوید : عَیْبَه ، چیزی است که انسان چیزهای نفیس


1- . حاشیة الحنفی علی شرح الجامع الصغیر 2: 458 .
2- . الریاض النضرة 2: 145-142 (و در چاپ دیگر، جلد 2، ص196-197) .
3- . فیض القدیر 4: 357 .

ص:100

خود را در آن نگهداری می کند :(1)

این سخن کوتاه [و پر معنا] (که ضرب المثلی بر آن سبقت نگرفت) بیانگر آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به امور ناپیدایی ویژه ساخت که احدی غیر از او بر آن ها اطلاع نیافت ؛ و این ، نهایتِ مدح در حقّ علی علیه السلام است .(2)

تاکنون بعضی از اصول اختلافی میان مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا روشن شد ، و دانستیم که بزرگ ترین مادۀ نزاع بین این دو جناح ، همان بنیادهای فکری این دو جناح است . عترت پیامبر خلافت را برای تحقّق اهداف شریعت و اجرای سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله می خواستند ؛ چراکه خلافت - به خودی خود - ارزشی برای آنان نداشت و کمترین گرایشی سوی آن نداشتند .

ابن عبّاس می گوید : در «ذی قار» بر حضرت علی علیه السلام وارد شدم در حالی که کفش خود را پینه می زد ، از من پرسید : قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم : ارزشی ندارد! فرمود :

واللهِ لَهِیَ أحَبُّ إلیَّ مِن إمرتکم ، إلّا أن أُقیم حقّاً أو أدْفَعُ باطلاً ؛(3)

به خدا سوگند ، این لنگه کفش بی ارزش ، برای من از امارت بر شما محبوب تر است مگر اینکه حقی را به پا دارم و باطلی را دفع کنم!

با وجود این ، اهل بیت عمل به آنچه را از ایشان نقل می شود ، نمی پسندند مگر پس از عرضۀ آن ها بر کتاب خدا ؛ آنان گفته اند که اگر سخنشان با قرآن


1- . جمهرة اللغة 1: 369 (و در چاپ جدید بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، ج2، ص626) .
2- . الغدیر 6: 80-81 (و در چاپ جدید، جلد 6، ص116) .
3- . نهج البلاغه 1: 80، خطبه 33 .

ص:101

سازگار بود و تطابق آن با کتاب الهی احراز شد ، اخذ شود و اگر بر خلافِ تعالیم قرآن بود ، باید آن را دور افکند و به دیوار زد .

همۀ این سخت گیری ها برای این بود که می خواستند ضوابط و معیارهایی را ارائه دهند که بر اساس آن ها «حدیث» پذیرفته یا ردّ شود .

با امور و ادله ای که بیان کردیم می توان دریافت که حسن ظن به صحابه (و مانند آن) از اموری نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد و شریعت و فقه را بر آن بنا نهاد .

معنای وحدت رویّه در اندیشه و مبانی [وحدتِ فکری و اصولی] همین است . کلام عترت ، قرآن را تفسیر می کند و قرآن به طهارتِ عترت استوار می گردد . بنابراین «علیٌّ مع القرآن والقرآن مع علیّ»(1) (علی با قرآن است و قرآن با علی است) و در سخنِ عترت ، آموزه ای را نمی توان یافت که بر خلافِ قرآن باشد ، و به عکس .

این مطلب در فقه خلفا - که فقه اشخاص را بر قرآن عرضه نمی کنند - به عکس است ، و بسا این کار را از اعمال بی دینان به شمار آورند ؛(2)

زیرا دریافته اند که در موارد بسیاری میانِ قرآن و اجتهادات صحابه تبایُن هست ، بلکه فقه صحابه و عمل آن ها را مُخَصِّصِ قرآن قرار می دهند و این بدان جهت است که کوردلی را دوست می دارند ؛ چراکه در کتابِ الهی شک و باطل راه ندارد .

شیخ محمّد ابو زُهْرَه می گوید :

حنفیان و حنبلیان عمل صحابی را مُخصِّص قرآن می شمارند با این تعلیل که صحابی آگاه ، عمل به عموم کتاب را جز با دلیل [مُوجَّه] وانمی گذارد از این رو ، عمل صحابی بر خلاف عمومِ قرآن ، دلیل


1- . المعجم الصغیر 2: 82، حدیث 720؛ مستدرک حاکم 3: 134، حدیث 4628 .
2- . بنگرید به، مقدمه مصنّف ابن أبی شیبه .

ص:102

بر تخصیص آن است ؛ و قول صحابی به منزلۀ عملِ اوست .(1)

پیش از این ، سخن صاوی گذشت که از این گفته بسی عجیب تر بود ؛ زیرا شخص خارج از مذاهب اَربعه را گمراه و گمراه ساز می داند .(2)

عُمَر و امویان

نقش عُمَر را در تحکیم فقه امویان نباید نادیده انگاشت ؛ زیرا وی جا پاهای آنان را استوار ساخت ؛ امارتِ شام را پس از یزید (برادر معاویه) به معاویه سپرد ،(3) و به ابوبکر پیشنهاد کرد صدقات (و حقوق مالی) را که در دستِ ابو سفیان است واگذارد تا وی با آن ها به ضمانِ ولای خویش بپردازد ،(4) و یزید بن ابی سفیان را فرمانده لشکر شام کند .

و دربارۀ معاویه گفت :

از کسرا سخن می گویید ، در حالی که معاویه نزد شماست !(5)

یا آن گاه که سخن از معاویه و قیصر و زیرکی آن دو به میان آمد ، گفت :

جوانْ مرد قریش را نزد ما سرزنش مکنید! او فرزند سالارِ قریش است ، هنگام خشم ، می خندد و جز به رضا نمی رسد و آنچه را در


1- . ابو حنیفه (اَبی زهره): 304 .
2- . بنگرید، حاشیة الصاوی علی تفسیر الجلالین 3: 10 (چاپ دار احیاء التراث العربی) .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 5: 456، غزوة ذات السلاسل، حدیث 9770؛ الاستیعاب 2: 625، شماره 988 (سعید بن عامر)؛ البدایة والنهایة 8: 21؛ الإصابه 6: 152، رقم 8074 .
4- . شرح نهج البلاغه 2: 44 (به نقل از کتاب السقیفه، اثر جوهری) .
5- . تاریخ طبری 3: 264؛ و بنگرید به، الاستیعاب 3: 1417، رقم 2435؛ در این مأخذ آمده است که چون عمر به شام درآمد و معاویه را دید که با خدم و حشم فراوانی به استقبالش آمده، گفت: این کسرای عرب است!

ص:103

بالای سر دارد نمی گیرد مگر از کف پاهایش(1) .(2)

در تاریخ آمده است که چون معاویه از سوی عمر ولایت یافت ، نامه ای از پدر و نامه ای از مادرش به او رسید ؛

پدرش در آن نامه گفته بود : ای فرزندم ، این گروه مهاجران ، بر ما پیشی گرفتند و ما را عقب انداختند . این سبقت ، آنان را سرافراز کرد و تأخیرمان ، دست ما را از خلافت کوتاه ساخت ؛ آنان رهبر و آقا شدند و ما رعیت و پیرو شدیم! یکی از پست های مهمشان را به تو سپردند ، پس با آنان مخالفت مَورز ، تا زمانی این امر در دستِ توست ، در این میدان مسابقه بشتاب ، اگر به خلافت رسیدی آن را به نسلِ پس از خود بسپار .

و مادرش در نامه اش نوشته بود : والله ، ای فرزندم ، کمتر مادر آزاده ای مثل تو را می زاید! این مرد (یعنی عُمَر) تو را بر این امر برانگیخت ، پس در آنچه دوست داری و نداری ، فرمان بردار او باش .(3)

آن گاه که عُمَر به شام آمد ، معاویه به او گفت :


1- . تاریخ دمشق 59: 112؛ و نیز بنگرید به، البدایة والنهایة 8: 124 (در چاپ 1408 هجری، ص33)1؛ الاستیعاب 3: 418، رقم 24350 .
2- . این متن، با عبارات مختلف نقل شده است . در «کنز العمال 13: 587، حدیث 37507» می خوانیم: « . . . مَنْ لا یبیت إلّا علی الرضا . . . . یتناول ما فوق رأسه مِن تحت قدمه»؛ جز با خشنودی [و تسلیم به تقدیر الهی] شب را به سر نمی برد . . . روزی اش را از دل زمین به دست می آورد . در «تاریخ طبری 4: 213» آمده است: «وهو یتناول مِنْ فوقه ومِنْ تحته» (از بالا و پائین می خورد)، در «انساب الأشراف 5: 49» آمده است: «لا یَنام إلّا عَلی الرضا» (جز با خرسندی نمی خوابد) (م) .
3- . تاریخ دمشق 70: 186؛ البدایة والنهایة 8: 118 .

ص:104

ای امیر مؤمنان ، به هر چه خواهی امر کن!

عُمَر گفت : تو را امر و نهی نمی کنم .(1)

با این سیاست ، معاویه توانست دل عمر را به چنگ آورد . عمر گروهی از بنی امیّه و دوست دارانش را بر بعضی از سرزمین ها گماشت ؛ ولایت فلسطین و اردن را به عمرو بن عاص سپرد ،(2) و ولید بن عُقْبَه را - که از نزدیکانش بود - بر صدقات بنی تغلب گمارد ،(3)

یَعْلَی بن اُمیّه را بر بعضی بلاد یمن والی کرد ،(4)

مُغِیرة بن شعبه را امیر کوفه ساخت ،(5) عبدالله بن اَبی سَرْح (برادر رضاعی عثمان) را بر خاک مصر ولایت داد ،(6)

که در عهد عثمان ، همۀ مصر به آن ضمیمه شد .(7)

عُمَر در سرپرستی ولایات و کارها ، آشکارا بر امویان و همدستان آن ها اعتماد داشت ، در عین حال از تولیتِ بنی هاشم روی برمی گرداند . آن گاه که پس از مرگ والی «حِمْص» خواست ابن عباس را بر این شهر بگمارد ، به او گفت :

ای فرزند عبّاس ، می ترسم مرگم فرا رسد و تو پایدار باشی و به مردم بگویی : سوی ما بشتابید! و پیداست که جز از خودتان کسی


1- . الاستیعاب 3: 1417؛ تاریخ دمشق 59: 112؛ البدایة والنهایة 8: 125؛ سیر اعلام النبلاء 3: 133؛ و بنگرید به، تاریخ طبری 3: 265 .
2- . تاریخ خلیفه 1: 155؛ فتوح البلدان 1: 145؛ تاریخ دمشق 46: 157 (و جلد 59، ص111) .
3- . المنتظم 6: 5؛ تهذیب الکمال 131: 54؛ البدایة والنهایة 8: 14 .
4- . تاریخ طبری 2: 361و 380؛ الإصابه 3: 256 (و جلد 5، ص390)؛ تهذیب الأسماء 2: 459، رقم 703 یعلی بن امیّه .
5- . تاریخ خلیفه 1: 154؛ فتوح البلدان 1: 297؛ تاریخ طبری 2: 499؛ تاریخ الخلفاء 1: 133؛ شذرات الذهب 1: 56 .
6- . سیر أعلام النبلاء 3: 43؛ الإصابة 4: 110 .
7- . تاریخ خلیفه 1: 178؛ فتوح البلدان 1: 244؛ تاریخ طبری 2: 516؛ البدایة والنهایة 5: 350-351 .

ص:105

به شما رو نمی آورد .(1)

در راستای اجرای سیاست ابوبکر و عُمَر است که ابن عوف به امام علی علیه السلام گفت :

با تو به این شرط بیعت می کنم که احدی از بنی هاشم را بر مردم نگماری !(2)

و آن گاه که اعتراض ها بر عُمَر بالا گرفت که :

عُمَیر بن سعد را از حکومتِ حِمْص عزل کردی و معاویه را جای آن گماشتی؟! عُمَر گفت : از معاویه جز به نیکی یاد مکنید ، از رسول خدا شنیدم که می گفت : خدایا او را هدایت کن !(3)

چندان روشن نیست که آیا این حدیث را امویان ساختند تا کارهایی را که معاویه در دوران سلطنتش انجام داد ، آبرو بخشند؟ یا اینکه عُمَر با این سخن می خواست اعتراض مردم را فرونشاند؟

آیا طلب هدایت از خدا برای معاویه ، با این سخن پیامبر سازگار است که او


1- . مروج الذهب 2: 330 .
2- . الإمامة والسیاسة 1: 31؛ و بنگرید به، طبقات ابن سعد 3: 344؛ تاریخ طبری 2: 560؛ مصنّف عبدالرزّاق 5: 481، حدیث 9776؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 7: 439، حدیث 37071؛ سنن بیهقی 8: 151 (در این منابع آمده است که عمر این سخن را به حضرت علی علیه السلام و دیگر اصحاب شورا - روزی که آنان را تعیین کرد - گفت) .
3- . البدایة والنهایة 8: 122 . در تاریخ دمشق (جلد 59، ص85) از ابو سائب نقل شده که گفت: از پدرم شنیدم که چون عمر معاویه را والی ساخت، مردم گفتند: جوانی را به ولایت گمارد! عمر گفت: مرا سرزنش می کنید! شنیدم رسول خدا می گفت: خدایا، معاویه را هدایت یافته ای هدایت گر قرار ده؛ او را هدایت کن و به وسیله او دیگران را هدایت ساز .

ص:106

و پدر و برادرش را لعن و نفرین کرد؟!

در هر حال ، معاویه از پشتوانۀ عُمَر برای تقویتِ جایگاه خود استفاده کرد ، مؤیّد این مطلب ، سخن معاویه به صَعْصَعة بن صُوْحان است که گفت :

والله ، من در اسلام سابقه ای دارم ، گرچه خوش سابقه تر از من هم بوده اند ، لیکن در این زمان هیچ کس از من به کاری که دارم توانمندتر نیست ، عُمَر این را دریافت . اگر توانمندتر از من می یافت ، به من و غیر من اعتنا نمی کرد . وانگهی کار بدعت و ناصوابی نکرده ام که کناره گیرم! اگر امیر مؤمنان [عثمان] و جماعتِ مسلمانان عزلِ مرا صلاح می داند ، به من نامه بنویسد تا آن را واگذارم ...(1)

و نیز نامۀ معاویه در پاسخ به محمّد بن ابی بکر که به معاویه نامه نوشت و فضائل حضرت علی علیه السلام را برشمرد و در آن یادآور شد که :

وای بر تو ای معاویه ، خود را با علی هم طراز می دانی! در حالی که علی وارث و وصی رسول و پدر فرزندانِ اوست ، و نخستین پیرو پیامبر و آخرین کس که با او تجدید عهد کرد ...

معاویه در جواب نوشت :

در نامه ات از حق پسر ابوطالب و سابقه او و خویشاوندی اش و ... یاد کردی و برایم دلیل آوردی! با فضل دیگری بر من فخر می فروشی! خدا را سپاس که این فضیلت ها را به تو نداد و نصیب دیگری ساخت .

من به همراه پدرت در زمان حیات پیامبر ، حقّ علی را بر خود لازم می دیدیم ، فضل او بر ما آشکار بود . چون خدا برای پیامبر آنچه را می خواست برگزید ، وعده اش را برآورد و دعوتش را آشکار


1- . تاریخ طبری 2: 638؛ شرح نهج البلاغه 2: 133؛ الکامل 3: 35 .

ص:107

ساخت و حجّتش را پیروز گردانید و او را سوی خود بُرد ، پدرت و عُمَر ، نخستین کسان بودند که حق او را برنتافتند و به مخالفت با او برخاستند و در این کار با هم همدست شدند ...

پدرت این سفره را برایم آماده کرد و پادشاهی ام را استوار ساخت . اگر این کار صواب و به حق باشد ، پدرت پیشگام آن است و اگر ستم باشد ، دستاورد استبداد پدرت می باشد و ما شرکای اوییم ؛ راه او را در پیش گرفتیم و به فعل او اقتدا کردیم .

اگر پدرت به این کار دست نمی یازید ، ما با علی مخالفت نمی کردیم و خلافت را در اختیارش می گذاشتیم ، لیکن رفتار پدرت را - پیش از این - دیدیم و گام بر جای پای او نهادیم . اگر انتقادی داری ، بر پدرت وارد ساز یا وایش گذار!

سلام بر کسی که از گمراهی اش توبه کند و به حق برگردد .(1)

در نامۀ یزید بن معاویه به ابن عمر - آن گاه که بر او در قتل امام حسین علیه السلام

اعتراض کرد - آمده است :

ای احمق ، ما در خانه های آراسته ای پا گذاشتیم که فرش هایش پهن و متکاهایش چیده شده بود! در این راستا جنگیدیم ؛ اگر خلافت حقّ ماست ، برای حفظ حقّمان مبارزه کردیم ، و اگر حق دیگری می باشد ، پدرت اول کسی است که این سنّت را گذارد و


1- . اَنساب الأشراف 3: 1092-1093؛ وقعة صفّین (منقری): 119؛ جمهرة رسائل عرب 1: 477 (به نقل از مروج الذهب 2: 600) شرح نهج البلاغه 3: 190؛ تاریخ طبری 3: 68 (این همان نامه ای است که طبری می گوید: دوست نداشتم آن را بیاورم؛ چراکه گوش عامّه مردم تحمّل شنیدن آن را ندارد) الکامل 3: 157 .

ص:108

حق را از اهلش ستاند و ویژۀ خود ساخت .(1)

همۀ این ها ، نقش عمر را در تقویت فقه امویان می نمایاند ، او به عثمان و معاویه (و دیگر کسانی که با مکتب «تعبّد محض» مخالف بودند) میدان داد تا فقه جدید و بنیان های نوی را در قانون گذاری اسلامی پی ریزی کنند . در مقابل ، می نگریم امویان می کوشند فقه ابوبکر و عُمَر و عثمان را استوار سازند .

انگارۀ حجیّت قول صحابی

غزالی در المستصفی دربارۀ حجیّت قول صحابی - پس ازطرح نظراتی در این باره - می گوید :

از مصادر خیالی ، قول صحابی است ؛ گروهی بر این باورند که مذهب صحابی - به طور مطلق - حجّت است ، و قومی آن را حجّت می دانند هرچند مخالف با قیاس باشد ، و دسته ای تنها قول ابوبکر و عُمَر را حجّت می دانند به دلیل این حدیث پیامبر که فرمود : «به دو نفر پس از من اقتدا کنید» و طائفه ای به حجیّت قول خلفای راشدین - آن گاه که با هم هماهنگ باشند - قائل اند ، همه این ها نزد ما باطل است .(2)

سپس غزالی به ردّ همۀ این اقوال می پردازد و می گوید :

کسی که اشتباه و سهو بر او جایز است و عصمتش ثابت نمی باشد ، قولش حجیّت ندارد ؛ با جواز خطا چگونه می توان به قولِ ایشان احتجاج ورزید؟! چگونه بی حجّت متواتر ، عصمتِ آنان ادعا می شود؟ چگونه می توان عصمتِ قومی را تصُّور کرد که اختلافشان جایز است؟

چگونه دو معصوم با هم اختلاف می ورزند؟ چگونه است که


1- . الأنوار النعمانیه 1: 53 (به نقل از بلاذری)؛ بحار الأنوار 45: 328 .
2- . المستصفی: 168 .

ص:109

صحابه بر جواز مخالفتِ رأی صحابه اتفاق دارند؟! ابوبکر و عُمَر کسانی را که با اجتهاد در برابر رأی آن دو مخالفت ورزیدند ، تخطئه نکردند ، بلکه در مسائل اجتهادی واجب ساختند که هر مجتهدی از اجتهاد خویش پیروی کند .

بنابراین ، نبود ادله بر عصمت ، وقوع اختلاف میان صحابه ، تصریح صحابه به جواز مخالفت با ایشان ، سه دلیل قاطع برای عدم حجیّت قول صحابی است .(1)

استاد ابو زُهره می گوید :

حق این است که قول صحابی حجّت نمی باشد . خدای سبحان جز محمّد را سوی این امّت برنینگیخت و ما جز یک پیامبر نداریم ، صحابه بعد آن حضرت - به طور مساوی - به پیروی شریعت آن حضرت در کتاب و سنّت ، مکلّف اند ؛ هرکس قائل باشد که در دین خدا جز کتاب و سنّت ، چیز دیگر حجّت دارد ، چیزی را بر زبان می آورد که در دین ثابت نیست و از شریعتی سخن می گوید که خدا بدان امر نکرد .(2)

دکتر حسین حاج حسن ، در این زمینه ، سخن جالب و ظریفی دارد ، می گوید :

صحابۀ پیامبر مانند دیگر مردم ، بشرند ، دنیا و شادی های آن بعضی را می فریبد و در رفتارشان ارزش های اجتماعی اثر می گذارد


1- . همان .
2- . تاریخ المذاهب الإسلامیّة: 102 (به نقل از بحوث مع اهل السنّة: 235؛ الشیعة هم أهل السنّة: 132) .

ص:110

؛ کسانی که قائل اند صحابه فرشتگانی معصوم از گناه اند ، ...

از بدشانسی ابوجهل این بود که در معرکه «بدر» در صفِ مشرکان کشته شد . اگر زمان با او یار می شد - چنان که دیگران این فرصت را یافتند - و از این معرکه جان به در می بُرد و تا روز فتح مکّه باقی می ماند واسلام می آورد ، در شمار صحابه یا رهبرانی درمی آمد که ادعا دارند پرچم اسلام را برافراشتند .

این مسئله ، تصادفی است . صُدفه (اتفاق ناگهانی) نقش بزرگی در زندگی انسان بازی می کند و امری است که هر روز شاهد آنیم ؛ چراکه بسیاری از ابوجهل ها را رویدادهای تصادفی به بالاترین مراتب رساند ، و محدّثان و راویان پیرامونِ آن ها ، آنان را در هاله ای از عظمت یاد می کنند .(1)

ابن حزم ، آیاتی از سورۀ نور را می آورد که خداوند در آن ها مؤمن راستین را توصیف می کند :

«وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِالله وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنا ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ * وَإِذا دُعُوا إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ * وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ * أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ * إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ یُطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ * وَأَقْسَمُوا


1- . نقد الحدیث 1: 350 - 351 (این سخن از کتاب وعّاظ السلاطین: 118، اثر دکتر علی وردی، گرفته شده است) .

ص:111

بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ * قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» ؛(1)

می گویند : به خدا و پیامبرش ایمان آوردیم و فرمانْ بریم ، سپس گروهی از ایشان - بعد از این اقرار - روی بر می گردانند ، اینان مؤمن نیستند ؛ هنگامی که سوی خدا و رسولش فرا خوانده شوند که میان آن ها حکم کند ، دسته ای از ایشان روی برمی تابند ، و اگر حق به جانب آن ها باشد ، گوش به فرمان سوی پیامبر آیند .

آیا ایشان بیمار دل اند؟ یا شک دارند؟ یا می ترسند که خدا و فرستاده اش بر آنان ستم ورزد؟! [چنین نیست] بلکه خودشان ستم کارند .

مؤمنان (راستین) آنان اند که چون سوی خدا و رسولش دعوت شوند که میانِ آن ها داوری کند ، گویند : شنیدیم و فرمان بَریم . اینان اند که رستگارند .

و هرکه مطیع خدا و پیامبرش باشد و از خدا بترسد و پروا کند ، کامیاب است .

سوگندهای سخت یاد می کنند که اگر فرمان صادر کنی [برای جهاد] بیرون می آیند . بگو : سوگند مخورید! طاعتی نیک داشته باشید ، خدا به کارهاتان آگاه است .


1- . سورۀ نور (24) آیۀ 47-54 .

ص:112

بگو : خدا و پیامبر را اطاعت کنید! اگر (از فرمان خدا و پیامبر) روی گردانید پیامبرمسئولِ وظیفۀ خود است وشما مسئولِ تکلیفی که دارید ؛ و اگر شما پیامبر را فرمان برید ، هدایت می یابید ؛ و پیامبر جز روشنگری وظیفه ای ندارد .

ابن حزم ، پس از ذکر این آیات می نگارد :

این آیات محکم ، برای احدی دستاویز نمی گذارد ، خدا در آن ها توصیف کارهای اهل زمانِ ما را بیان می کند ؛ چراکه می گویند : ما به خدا و رسول ایمان داریم و مطیع آن ها هستیم ، آن گاه دسته ای از ایشان - بعد از این اقرار - روی برمی گردانند و با آنچه از سوی خدا و رسول آمد مخالفت می ورزند! اینان به نصِ حکم خدا مؤمن نیستند .

هنگامی که به آیاتی از قرآن یا حدیثی فراخوانده شوند که بر خلاف تقلید ملعون آن هاست ، از آن روی برمی تابند با این توجیهات که : این ، مورد عمل نیست ، این آیه خاص است ، این حدیث متروک می باشد ، فلانی از عمل به آن ابا ورزید ، قیاس برخلاف این است .

و زمانی که در حدیث یا قرآن چیزی بیابند که با تقلیدشان همسوست ، با آن هر نوع هماهنگی را دارند و حرف به حرفِ آن را معترفانه می آورند .

وای بر ایشان ، چه اندیشه ای در سر دارند؟ آیا بیماردل و اهل شک اند؟ یا از ستم خدا و پیامبر می ترسند؟ اینان همان ستمگران اند که پروردگار جهانیان به این نام ، نامیدشان . پس مرگ بر ستمگران باد!(1)

پس از این سخن ، ابن حَزْم درصدد توجیه کارهای کبار صحابه - در


1- . الإحکام فی اصول الأحکام 1: 98 - 99 .

ص:113

مخالفتشان با حدیث پیامبر - برمی آید و شبهۀ اِدخال در دین را از آن ها دفع می کند (چون پیش خود هاله ای از قداست برای این اشخاص ترسیم می کند) لیکن هم زمان با آن ، حجیّت فعل صحابی و سخنی را که بر خلاف سنّت ثابت از پیامبر صلی الله علیه و آله صحابی بر زبان آورده است ، نفی می کند و می گوید :

بعضی گفته اند : تردیدی نیست که گروهی از صحابه و تابعان ، بسیاری از احادیث پیامبر را که دریافتند ، ترک کردند . این ترک آن ها یا به جهتِ ناچیز انگاری و تحقیر احادیث پیامبر روی داد (که نشانگرِ کفر فاعل آن است) و یا به دلیل علمِ فزون تری بود که نزد خود داشتند و همین گمان ، نسبت به آنان بهتر است .

این سخن ، به چند وجه ، باطل است : یکی از آن ها این است که اگر کسی بگوید : شاید آن کسی که حدیث را ترک کرد ، آن حدیث از اَخبار دخیله وساختگی بود!

پاسخ این است : شاید روایتی که گفته است : «فلان صحابی ، حدیث کذائی را ترک کرد» جعلی باشد! چه وجه اولویتی میان وجودِ جاعلان حدیث در میان راویانِ حدیث پیامبر ، ووجود آن ها در میان ناقلانی است که روایت کرده اند چه کسانی فلان احادیث را واگذاشته اند؟!

نیز گروهی از آن ها بعضی از احادیث را ترک کردند ، و گروه دیگر همان احادیث را برگرفتند .

پس فرقی میان این نیست که کسی بگوید : لابد کسی که ترک کرد ، چیزی می دانست ، از این رو آن را وانهاد ؛ و اینکه شخصی بگوید لابد کسی که به این حدیث عمل کرد ، چیزی می دانست و

ص:114

به جهت آن ، عمل کرد .

و هر نظریه­ای که فاقد برهان باشد ، ساقط و بی ارزش است .

پیش از این گفتیم که قول حق [که با برهان تأیید می شود] به خاطر کسی که عمل به حق را ترک کند (خواه ترک شخص به خطا و عذر باشد یا از روی عصیان ، حق را ترک کند و وبالِ آن به گردنش افتد) احساس وحشت (و تنهایی) نمی کند و به کسی که آن را به کار برد - هرکس که باشد - اعتنایی نمی نماید ؛ چه به آن عمل شود و چه وایش گذارند ، برایش مساوی است . البته بر هر کس که حق را شنید ، واجب است - در هر حالی - به آن عمل کند .

و نیز احادیثی که گفته شده بعضی از پیشینیان ، ترکش کرده اند ، در بیشتر مواقع ، همان احادیثی نیست که این احتجاج گران نیز به خاطر رویگردانی گذشتگان ، آن را ترک کرده باشند ، بلکه اینان آنچه را آنان گرفته اند ترک کرده اند و به آنچه آنان رها کرده اند چسبیده اند . از این رو ، بر ایشان در ترک بعضی از احادیث توسط برخی از سَلَف ، حجتی نیست ؛ چراکه خودشان نخستین مخالفان در این راستایند و اول کسانی اند که آن ترک را باطل می سازند .

احتجاجی بدتر از این نیست که انسان به چیزی که باطل است بر کسی احتجاج ورزد - که آن احتجاج را ثابت و درست نمی داند - بلکه آن را باطل می سازد ؛ چونان ابطال احتجاج گر برای او یا شدیدتر از آن .

و نیز اگر افترای آنان درست باشد که نزد تارک بعضی از احادیث علمی بوده است که بدان جهت آن را ترک کرده اند (از این سخن به خدای بزرگ پناه می بریم و در پناه او قرار می دهیم همۀ کسانی

ص:115

را که خیری در حقّشان گمان می رود از مثل این نسبت ها که به بزرگانِ مقدّس این امّت داده اند) لازم می آید که فاعلِ آن ، ملعون به لعنت خدا باشد ، خدای متعال می فرماید :

﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ﴾ ؛(1)

کسانی دلایل روشنگر و هدایتی را که نازل کردیم (بعد از آنکه آن را در کتاب های آسمانی تبیین کردیم) کتمان می کنند . این گونه کسان را خدا لعنت می کند و همه لعن کنندگان نفرینشان می کنند .

می گوییم : خدا لعنت کند هرکسی را که از خدا و رسول علمی را بداند و آن را از مردم کتمان سازد (هرکه باشد) و هرکه این را به صحابه نسبت دهد ، بدعت در دین و شریعتْ فریبی را به آنان نسبت می دهد ، که از کفر شدیدتر است .

من با این سخن (در مجلس قاضی عبدالرَّحمان بن احمد بن بشر و در انجمنی بزرگ از فقهای مالکی) با لیث بن حرفش عبدی مناظره کردم ، هیچ یک از آن ها در رد سخنم پاسخی ندادند ، بلکه همه خاموش ماندند مگر اندکی از آن ها که قول مرا تصدیق کردند ؛ چراکه من به لیث گفتم :

به مالک نسبتی دادی که اگر درست باشد او فاسق ترین مردمان خواهد بود ؛ زیرا توصیف کردی که روایات مشکل دار و متروک و منسوخ خود را برای مردم بیان داشت ، و روایات مورد عمل و سالم و


1- . سورۀ بقره (2) آیۀ 159 .

ص:116

ناسخ را کتمان کرد تا اینکه درگذشت و برای احدی آشکار نساخت!

و این ، ویژگی کسی است که قصد ایجاد تباهی در اسلام و دغل کاری نسبت به مسلمانان دارد . خدا وی را از این کار ، در امان نگاه داشت .

بلکه مالک - نزد ما - از امامان خیرخواه این ملّت است ، لیکن به صواب رفت و خطا کرد . اجتهاد ورزید ، گاه توفیق یافت و گاه ناکام ماند (مانند دیگر عالمان) .

خدای متعال ، تبلیغ دین را بر هر عالمی واجب ساخت و فرمود : هرکه پرسش شود و علمی را - که نزد اوست - کتمان کند ، روز قیامت لگامی از آتش بر او زنند ...(1)

چند رأیی - که ابن حزم از آن دفاع می کند - بر خلاف وحدت عقیدتی است . گرچه ما در عدم حجیّت قول و فعل صحابی با ابن حزم موافقیم ، بلکه افزون بر آن ، می گوییم قائل شدن به عدالتِ صحابی (به طور مطلق) بر خلافِ رفتار عمر با سعد بن عُباده است و این سخنش که گفت : «سعد را بکشید ، خدا سعد را بکشد» ،(2)

و نیز اینکه عُمَر تمیم داری را تازیانه زد ،(3) و عمرو بن عاص را در دزدی از اموالِ عمومی خائن دانست ،(4) و در دین خالد ، طعنه زد و رجم او را


1- . الإحکام (إبن حزم)2: 241-243 .
2- . مصنّف عبدالرزّاق 5: 444، حدیث 9758؛ مسند احمد 1: 55، حدیث 391؛ تاریخ طبری 2: 235؛ طبقات ابن سعد 3: 616 .
3- . المعجم الکبیر 2: 58، حدیث 1281؛ المحلّی 2: 274 .
4- . شرح نهج البلاغه 20: 21 .

ص:117

خواستار شد .(1)

این ها - همه - حاکی از آن اند که مسئلۀ «عدالت صحابی» در عهد ابوبکر و عمر (و حتّی عثمان) مطرح نبود ، بلکه بعدها پدید آمد و ریشه در سنّت ندارد ؛ زیرا هر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه نقل کرده اند ، جای تردید و رد است .

و چنین است هاله ای از قداست که برای صحابه در نظر می گیرند و آنان را به منزلۀ معصوم می شمارند و سخن آن ها را مخصّص قرآن می دانند .

آری ، شیوۀ مکتب خلفا و داعیان به رأی گرایی و مصلحت محوری (و یاران آن ها) چنین است . برای توضیح بیشتر ، کلام تفتازانی را در شرح المقاصد می آوریم ، آنجا که می گوید :

ظاهرِ درگیری ها و مشاجراتی که میان صحابه رخ داد - و در تواریخ مسطور است - دلالت می کند که بعضی از آن ها از راه حق منحرف شدند و به حد ظلم و فسق رسیدند . عامل این کجروی ، حقد و عناد و حسد و دشمنی و ریاست طلبی و گرایش به لذّت ها و شهوت ها بود که در وجود بعضی از آن ها ریشه داشت ؛ زیرا هر صحابی ای معصوم نیست و هرکه پیامبر را دید ، نیک نام نمی باشد .

با وجود این ، علما از باب حسن ظن به اصحاب پیامبر ، برای آنان وجوه و تأویلاتی آورده اند که شایستۀ آن هاست و بر این باورند که آنان از گمراهی و فسق مصون اند .

این کار برای حفظ عقائد مسلمانان از انحراف و گمراهی در حق بزرگان صحابه - به ویژه مهاجران و انصار و آنان که به بهشت


1- . بنگرید به، تاریخ طبری 2: 274؛ البدایة والنهایة 6: 323؛ ثقات ابن حبّان 2: 169 .

ص:118

بشارت داده شده اند - صورت گرفت .

و امّا ظلمی که بعد از صحابه بر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله جریان یافت ، چنان آشکار است که جایی برای سرپوش گذاشتن باقی نمی گذارد و چنان زشت و نفرت انگیز است که احتمال اشتباه در آن منتفی است ؛ چراکه جمادات و زبان بسته ها هم به آن شهادت می دهند و موجودات زمین و آسمان برایش گریستند ، کوه ها از آن فرو پاشید و صخره ها شکافت و این کردار زشت در طولِ زمان و گذشتِ روزگاران همچنان باقی است . لعنت خدا بر کسی که به این کار دست یازید یا به آن رضایت داد یا در این راستا کوشید ؛ و عذاب آخرت در حقِّ اینان شدیدتر و پایدارتر است .

اگر گویند : بعضی از علمای مذهب ، لعن بر یزید را جایز نمی دانند با اینکه می دانند وی مستحق فراتر از لعن است!

می گوییم : این کار برای آن است که این لعن به بالاتر و پیش کسوت تر از یزید کشانده نشود ؛ چنان که [لعن شیخین] شعار رافضی هاست ...(1)

از مهم ترین عوامل این مبانی اختراعی و اصول نادرست ، منع نقل و تدوین حدیث می باشد . این امر بود که به رأی میدان داد تا بر نصوص حکم براند .

سلیمان بن عبدالقوی حنبلی (م 716ﮪ) در شرح الأربعین می نویسد :

تعارض روایات و نصوص ، سبب اختلافی است که علما با هم دارند . بعضی از مردم گمان می کنند که عامل اصلی این اختلاف


1- . شرح المقاصد 5: 310 .

ص:119

عُمَر است ؛ زیرا صحابه از او خواستند که اجازه دهد سنّت را تدوین کنند ، وی با اینکه می دانست پیامبر فرمود : «برای ابو شاة بنویسید» ، «علم را با کتابت ماندگار سازید» ، آنان را از تدوین سنّت منع کرد .

اگر می گذاشت که هریک از صحابه آنچه را از پیامبر شنید می نوشت ، سنّت ضبط می شد ، و میان آخرین نفر امّت و پیامبر جز صحابی ای که روایتش تدوین می یافت ، واسطه نبود ؛ چراکه این دیوان ها از آنان به تواتر نقل می شد ؛ چنان که از بخاری به تواتر روایت می شود .(1)

شیخ محمّد ابو زهره می گوید :

خودداری بعضی از صحابه از کتابت حدیث و منع آنان از این کار ، به سبب نهی پیامبر از نوشتن حدیث نبود ؛ زیرا در آثاری که از آنان در منع یا خودداری از این کار رسیده است ، این تعلیل نیست ؛ آنان ترس از اینکه [مبادا] مردم با پرداختن به حدیث از قرآن بازمانند یا دیگر اغراض را ، دلیل می آورند .(2)

و چنین بود که بسیاری از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله از میان رفت ، و حجم انبوهی از روایات را - که از آن حضرت نبود - به وی نسبت دادند ، و مبانی و اصول زیادی در شریعت تراشیده شد و احادیث پیامبر به طور کامل با رأی و اجتهاد بیامیخت تا آنجا که بخاری خود را ملزم ساخت که روایات کتابش را از میان


1- . این سخن را استاد اَسَد حیدر در کتاب الامام الصادق والمذاهب الأربعه می آورد .
2- . الحدیث والمحدّثون: 234 .

ص:120

600 هزار حدیث برگزیند ، و نزدیک به این کار را مسلم و نسائی و دیگران انجام دادند .

خلاصۀ سخن دربارۀ محنتِ حدیث پیامبر - سپس اختراع حجیّت قول و فعل صحابی - و پیامدی که این کار بر شریعت گذاشت ، این است . ما سخن را در این زمینه بسط دادیم تا خواننده بر ملابسات [و ساخت و پاخت های] تشریع و بعضی از اسباب اختلاف میان مسلمانان پی ببرد .

قصدمان جز بیان حقیقتی نبود که سالیان طولانی بر مسلمانان پوشیده بود و نزدیک به 14 قرن در حصار قرار داشت .

ص:121

مراحل سه گانه جلوگیری از تدوین حدیث

اشاره

ص:122

ص:123

از لابه لای بحث و بررسی منع تدوین حدیث ، می توان سه مرحله را دریافت :

1 . دوران ابوبکر و عمر .

2 . دنباله روان شیخین (عثمان و معاویه) .

3 . بعد از معاویه تا عصر تدوین حدیث توسط حکومت .

مرحلۀ اول

منع تدوین در عهد ابوبکر و عمر (افزون بر تلاش آن ها برای پنهان سازی فضایل اهل بیت که سزاوارتر بودن آن ها را برای خلافت می نمایاند و آشکار می ساخت که عقل آنان سزامندِ رأی و اجتهاد است) از عدم حفظ و احاطۀ آن دو ، بر همۀ احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله ناشی می شد . از آنجا که مقام خلافت اقتضا می کرد که خلیفه به احکام پیامبر آگاه باشد و از سویی وی از خاصان پیامبر صلی الله علیه و آله نبود تا همۀ احکام صادر از آن حضرت را بداند و شناخت خلیفه به وجوه تفسیر و تأویل در قرآن و ... ثابت نیست ، طبیعی بود که میان فتواهای او و سخنانِ پیامبر و حکم قرآن ناسازگاری پدید آید .

این امر اگر مجال می یافت تا برای مردم روشن شود (آن گونه که امروزه

ص:124

پیداست) مشکل بزرگی رخ می داد ؛ به ویژه آنکه خلیفه در پی جنگ های مرزی و فتح سرزمین های هم جوار با بلاد مسلمانان بود .

از این رو ، لازم دید که رأی خود را حکمِ نهایی وحرف آخر بداند (هرچند بر خلاف نص قرآن یا حدیث پیامبر درآید) تا در مصالحی که می پسندد ، معذور باشد ؛ چنین است که می گوید : ذلک عَلَی ما قضینا وهذا عَلَی ما قَضَیْنا ؛(1) آن سخن آن روزمان بود ، و این حکم را اکنون می گوییم!

با گسترش سرزمین های دولت اسلامی - که در پی فتوحات پدید می آمد - و بر اثر ارتباط با اَقوام مختلفی که به اسلام درمی آمدند ، قضایا و رخدادهایی که نیازمند بیانِ حکم بود ، فزونی یافت و خلیفه (عمر) آمادگی علمی برای پاسخ به نیازهای جدید در خود نمی دید ؛ چراکه به احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله اِشراف نداشت و از جایگاه شرعی ای که آن حضرت نمایاند تهی بود ؛ زیرا - چنان که خودش می گوید - پیوسته در کنار پیامبر نبود تا از آن حضرت مسائل علمی را دریابد ؛ او و یکی از دوستان انصاری اش به تناوب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودند .

بخاری روایت می کند که عُمَر گفت :

من و همسایۀ انصاری ام در قبیلۀ اُمیّة بن زید (که در حوالی مدینه بود) به تناوب نزد پیامبر می رفتیم - یک روز او ، یک روز من - روزی که من می رفتم [پس از بازگشت] خبر وحی و دیگر اخبار در آن روز را برای وی می آوردم و روزی که او شرفیاب می شد ، نیز چنین می کرد .(2)


1- . صحیح بخاری 1: 46، حدیث 89؛ صحیح مسلم 2: 1112؛ مسند احمد 1: 33، حدیث 222؛ سنن ترمذی 5: 420، حدیث 420 .
2- . صحیح البخاری 1: 46، حدیث 89 (و جلد 2، ص871، حدیث 2335)؛ صحیح مسلم 2: 1112، باب فی الإیلاء واعتزال النساء . . .؛ مسند احمد 1: 33، حدیث 222؛ سنن ترمذی 5: 420؛ باب ومن سوره التحریم، حدیث 420 .

ص:125

داد و ستد در بازارها ، عُمَر را از ملازمت با پیامبر صلی الله علیه و آله و دین فهمی از آن حضرت باز می داشت ؛ چراکه خود می گوید : «معامله در بازار مرا به خود مشغول ساخت»(1) و اُبَی به او گفت : «تو سرگرم خرید و فروش بودی!»(2)

و این ، یکی از اسباب دریافت اندک عُمَر از محضر پیامبر بود .

باری ، وقایع جدید ، جواب های فوری از قرآن و سنّت می خواست و از آنجا که عُمَر با همۀ سنّت و وجوه تأویل آشنا نبود ، با مشکل دشواری رو به رو شد ؛ چراکه اگر بر خلاف قرآن و سنّت فتوا می داد ، در تنگنای رویارویی با صحابه می افتاد که او را از موضعِ شرعی در آن واقعه - آن گونه که از پیامبر شنیده بودند - آگاه می کردند .

از این رو ، وی در آغاز ، حکم پیامبر صلی الله علیه و آله را می پرسید تا بعد در تنگنا نیفتد یا بی چون و چرا ، آنچه را صحابه از سخنانِ پیامبر یادآور می شدند ، می پذیرفت .

لیکن استمرار سؤال از صحابه در حکم وقایع و حوادثی که پیاپی می آمد و این فرض که احکام از نصوص دریافت می شوند ... ناگزیر عُمَر را در این تنگنا می انداخت که در هر موضع گیری شرعی در پی حکمِ خدا برآید و طبیعی بود که این کار ، فرصت های زیادی را از دستش می ربود . به همین جهت ضروری یافت که در چارچوب منع از کتابت و تدوین و نقل حدیث ، به اجتهاد و عمل به


1- . بنگرید به، صحیح بخاری 2: 727، حدیث 1956 (و جلد 6، ص2676، حدیث 6920) صحیح مسلم 3: 1695، باب الاستئذان .
2- . سنن بیهقی 7: 69، باب ما خصّ به من أنّ أزواجه . . .، حدیث 13197 .

ص:126

رأی رو آورد و خود و کسانی که این سیره را در پیش گیرند معذور دارد .

در این راستا ، مسلمانان دو خط مشی را در پیش گرفتند :

اول : کسانی که حکم و استنباطِ حکم را جز در پرتو قرآن و سنّت ، برنتافتند .

دوم : در همۀ موارد - خواه نص باشد یا نباشد - به اجتهاد تن دادند و ملاک را مصلحت قرار دادند .

بنابراین ، قوی ترین ابزاری که حاکمان در پیش گرفتند ، مصلحت شد . در هر امر و نهیی ادعای مصلحت می کردند . امّا آیا مشروعیتِ مصلحت ، برگرفته از نص (قرآن و حدیث) بود یا خیر؟

پیروان مکتب تعبّد محض اگر به احکام ثانویه دست می یازیدند ، در پرتو نصوص و برای زمانی محدود ، به مقدار ضرورت بود ، نه اجتهاد خودشان . امّا مصلحت در مکتب خلفا (افزون بر اینکه مصلحت تخیّلی بود) از فعلِ خلیفه و مصلحتی که او به نظرش می آمد ، به عنوان حکم دائمی برگرفته می شد ، و پیداست که میان این دو نگرش فرق بزرگی هست .

آری ، اجتهاد ، انعطاف پذیر و سیّال است و حد و مرزی نمی توان برای آن در نظر گرفت . کسی که بر اَرّابه اجتهاد سوار می شود ، چنان است که امام علی علیه السلام توصیف کرد : «کَراکب الصَّعْبَة ...» مانند راکب حیوانِ رام نشده و وحشی است که نه می توان بر آن لگام زد و نه زمامِ او را کشید .

مرحلۀ دوم

عثمان به پی گیری سنّت ابوبکر و عُمَر میل داشت ، در عین حال - همانند آنان - خود را شایستۀ فتوا دادن و اجتهاد بر اساس مصلحت نگری می دانست ؛ چراکه محدود ساختنِ فتوا و حدیث به آنچه در زمان شیخین عمل شده است (آن گونه که عثمان در خطبۀ آغاز خلافتش تصریح کرد) بعدها او را می آزُرْد ؛

ص:127

چون در اسلام سابقه ای داشت و داماد پیامبر به شمار می رفت و شأن خود را کمتر از ابوبکر و عمر نمی دانست .

چگونه عثمان می توانست اعتراض مردم را بر خود به جهت مخالفت با بعضی از اجتهاداتِ شیخین تحمّل کند با آنکه خود شاهد بود که آنان در برابر اجتهاداتِ سنّت ستیز عُمَر سکوت می کردند ، بلکه این اجتهادها را پسندیدند و آن ها را روش زندگی قرار دادند که با سنّت پیامبر برابری می کرد ، بلکه در موارد بسیاری بر خلاف سنّت بود ؛ و در تشریع بعضی از آن ها «عُمَر» بسی جسورتر و بی باک تر از «عثمان» گام نهاد .

عثمان با خود می گفت : چرا عُمَر حق داشته باشد که چیزی را با مصلحت اندیشی تشریع یا نهی کند (مانند نماز تراویح ، متعۀ زنان و ...) و من حق نداشته باشم؟!

چرا من تابع سیاستِ ابوبکر و عمر باشم و خودم اجتهاد نورزم که دیگران تابع من شوند؟!

عثمان آشکارا این سخن را بر زبان آورد ، آنجا که به معترضان گفت :

والله ، چیزی را بر من عیب می گیرید که در برابر فرزند خطّاب به مثلِ آن ، تن دادید!

به خدا سوگند ، من یارانِ نیرومندی دارم که شمارشان بیشتر و لایق ترند و اگر فرایشان خوانم سویم می شتابند! هماوردانی بیش از شما برایتان آماده ساخته ام ، و اکنون زمان چنگ و دندان نشان دادن است ...(1)

پیش از این ، دیدیم که ابن عوف نتوانست عثمان را به عهد و میثاقش (که


1- . الإمامة والسیاسة 1: 46؛ تاریخ طبری 2: 645؛ البدایة والنهایة 7: 169 .

ص:128

به سیرۀ ابوبکر و عمر عمل کند) مُلزم سازد . در گفت و گویی که میان عثمان و او - دربارۀ نماز در مِنی - درگرفت ، سرانجام خاموش ماند و چیزی نگفت .

ابن عوف گفت :آیا در این مکان با رسول خدا ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

عثمان گفت : چرا .

پرسید : آیا با ابوبکر ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

پاسخ داد : چرا .

پرسید : آیا با عمر ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

پاسخ داد : چرا .

پرسید : آیا در آغاز خلافتت ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

پاسخ داد : چرا .

ابن عوف گفت : چگونه امروز نماز را چهار رکعت می خوانی؟

عثمان گفت : رأیی است که به نظرم رسید .(1)

عثمان این کار را جز به اجتهاد خویش انجام نداد .

در پی اجتهاد در برابر نص (که در شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نهی شده است) عبور از خط قرمزها پیش می آید و هیچ کس نمی تواند افسارِ آن را بکشد و بر اجتهاداتِ دیگران اعتراض کند ؛ چراکه خلیفۀ مسلمانان این کار را کرده است . اگر اعتراضی بر اجتهاد دیگران وارد شود ، پیش از آن بر خلیفۀ مسلمانان وارد است ؛ زیرا او به آن دست یازید . اگر اجتهاد ، شرعی است ، اجتهاد عثمان و غیر او نیز شرعی می باشد و اگر شرعی نیست ، چرا ابوبکر و عمر مرتکبِ آن شدند؟!


1- . بنگرید به، تاریخ طبری 2: 606، اَحداث سنه 29ه- .

ص:129

از سویی ، منع از تدوین سنّت و گرایش به کم گویی از پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد نزد شیخین را پدید آورد ، و اجتهاد آن دو باعث شد که عثمان نیز اجتهاد ورزد و طبق آنچه مصلحت می بیند حکم ایجاد کند ، و خلفای پس از اینان (به جز امام علی علیه السلام ) آرزوهایشان را در اجتهاد و مصلحت یافتند و دیدند که این کار ، بهترین پرده ای است که در پناه آن می توانند آرای خود را تصحیح سازند .

امّا امام علی علیه السلام با این خط مشی درافتاد ، سخنانِ آن حضرت در نهج البلاغه و دیگر جاها این امر را چنان روشن می سازد که جایی برای شک باقی نمی گذارد ، در اینجا دو متن از آن حضرت می آوریم که در ایّام خلافت خویش به ریشه یابی اختلافات می پردازد .

متن اول

امام علیه السلام در سخنی می فرماید :

سرآغاز شکل گیری فتنه ها ، پیروی هواهای نفسانی و بدعت گذاری در احکام است . در این روند ، کتابِ خدا مخالفت می شود و کسانی به ناحق بر کسانِ دیگر حاکم می گردند . اگر باطل از آمیختگی با حق درمی آمد ، بر حق جویان پوشیده نمی ماند و اگر حق از پوشش باطل جدا می شد ، مُعاندان زبانْ درازی نمی کردند ؛ لیکن مُشتی از این و مُشتی از آن بردارند ، سپس به هم مخلوط شوند . اینجاست که شیطان بر اولیای خود مسلّط می گردد ، و کسانی نجات می یابند که از سوی خدا فرجامی نیک برایشان رقم خورد .(1)

از رسول خدا شنیدم که می فرمود : چگونه خواهید بود زمانی که


1- . نهج البلاغه، خطبه 50 .

ص:130

فتنه ای شما را بپوشاند که در آن خردسالْ قامت افرازد و بزرگسالْ پیر شود ، مردم در آن فتنه جاری شوند و آن را به عنوان سنّت برگیرند ؛ چنان که اگر تغییری در آن داده شود ، بگویند : «سنّت دگرگون شد ، و مردم کار ناپسندی کردند!» .

پس از آن ، بلا شدّت یابد و نسل مسلمانان را به اسارت خود درآوَرَد و آنان را درهم بشکند و خُرد سازد ؛ آن گونه که آتش هیزم را می خاکستراند ، و آسیا دانه ها را می لهاند .

در این دوران ، مردم برای غیر خدا تفقُّه می کنند (و درک و فهمشان را به کار می بندند) و علم را برای عمل نمی آموزند و با اعمالِ آخرت ، دنیا را می طلبند .

آن گاه امام به کسانی از اهل بیت و خواص و شیعیانش - که پیرامون آن حضرت بودند - رو کرد و فرمود :

والیان پیش از من با انگیزۀ مخالفت با پیامبر به اعمالی دست یازیدند ، عهدش را شکستند و سنّتش را تغییر دادند! اگر مردم را بر ترکِ آن ها وادارم و سنّت پیامبر را به جایگاه خودش (آن گونه که در زمانِ آن حضرت بود) برگردانم ، سربازانم پراکنده می شوند و تنها می مانم یا اندکی از شیعیانم که فضل مرا می شناسند و از وجوبِ امامتِ من - بر اساسِ قرآن و سنّت - باخبرند ، در کنارم خواهند ماند .

چه خواهید گفت اگر این کارها را انجام دهم :

— دستور دهم مقام ابراهیم را به جایی برگردانند که رسولِ خدا گذارد!

— فدک را به وارثان فاطمه بازگردانم .

ص:131

— صاعِ(1)

رسول خدا را آن گونه که بود رایج سازم .(2)

— و زمین هایی را که پیامبر به اقوامی واگذارد و حکمِ آن حضرت امضا و اجرا نشد ، در اختیارِ آنان قرار دهم .

— خانۀ جعفر را به ورثه اش بازگردانم و بخشی از آن را که جزو مسجد کرده اند ، ویران سازم .

— و قضاوت های ستمگرانه ای را که شده است ، باطل سازم .(3)

— و زنانی را که به ناحق در اختیار مردانی­اند ، به شوهرانشان باز گردانم ،(4) و بدین وسیله به پیشباز حکم خدا دربارۀ زنان و احکام ازدواج روم .

— و فرزندانِ بنی تَغْلِب را به اسارت درآورم .(5)


1- . صاع: شش رطل آب که پیامبر با این میزان آب غسل می کرد، و پس از آن حضرت، آن را کم دانستند؛ و نیز پیمانه ای در کیل که بر اساسِ آن حقوقِ مالی و . . . باید پرداخت می شد (م) .
2- . بنگرید به، کتاب الخلاف (شیخ طوسی) 1: 129، مسئله 73 .
3- . مانند حکم عُمَر به عَوْل و تَعْصیب در ارث و . . .
4- . مثل کسی که بی حضور دو شاهد عادل و یا در حال حیض، زنش را طلاق دهد . بسا این سخن امام علیه السلام اشاره به فرمایش آن حضرت بعد از بیعت باشد که فرمود: آگاه باشید! هر زمینی که عثمان اقطاع کرد [و به ناحق در اختیار خویشانش قرار داد] و هر مالی را که او [به کسانش] بخشیده، به بیت المال برمی گردانم؛ چراکه حق از بین رفتنی نیست و چیزی آن را باطل نمی کند! اگر دریابم که این اموال کابین زنان اند آن ها را بازپس می گیرم و . . . (بنگرید به، نهج البلاغه، خطبه 15؛ و شرح نهج البلاغه 1: 269) .
5- . زیرا عُمَر جزیه را از آنان برداشت [و بر ایشان دو برابر زکات مقرّر کرد] آنان اهل ذمّه نبودند، از این رو، اسیر ساختن فرزندانِ آن ها حلال و شایسته بود . بَغَوی (م510ه) در شرح السنّة می گوید: روایت شده که عُمَر خواست از نصارای عرب جزیه بگیرد، گفتند: ما عربیم! آنچه را عجم می پردازد نمی دهیم، لیکن مانند صدقه معمول در میان مسلمانان را از ما بستان! گفت: حکم خدا جزیه گرفتن از شماست! گفتند: به اسم صدقه هرچه خواهی بیفزا و به عنوان «جزیه» چیزی از ما مگیر . عُمَر با آن ها توافق کرد که دو برابر صدقه را از آن ها بگیرد (بحار الأنوار 31: 34) .

ص:132

— و از زمین خیبر آنچه را تقسیم شده است ، بازگردانم .(1)

— و دیوان عطایا را برچینم ،(2) و چونان رسول خدا بیت المال را به همه یکسان بپردازم ، نه اینکه [کسان و گروه های خاصی اموال عمومی را بچاپند و امکانات جامعه] در میان اغنیا دست به دست گردد .(3)

— و [در گرفتن مالیات بر زمین ها ، محاسبه] مساحت را لغو کنم .(4)

— و میان ازدواج ها مساوات را برقرار سازم .(5)

— و خُمس پیامبر را آن گونه که خدای بزرگ نازل کرد و واجب ساخت ، به اجرا درآورم .(6)


1- . در زمان عمر، پسرش عبدالله برای بازدید اموالِ خود به خیبر رفت و شبانه به او حمله شد . جریان به عُمَر رسید . عمر یهود خیبر را (که به دستور پیامبر در آنجا ساکن بودند و آن حضرت بخشی از زمین های خیبر را به آن ها واگذارد و مقرّر داشت که سهمی از محصول را بپردازند) از آنجا بیرون کرد و املاک آن ها را میان گروهی از خواصِ خود - مانند عبدالله بن عمر، عثمان، زبیر، عبدالرحمان و . . . - تقسیم نمود (بنگرید به، سیره ابن هشام 2: 356 به بعد) (م) .
2- . اشاره است به این اقدام عمر که برای تأمین هزینه های عالمان و والیان و لشکریان، به منزلۀ زکات واجب، بر زارعان و صنعتگران و تاجران، خراج (مالیات) نهاد و دفترهایی مشخص کرد که اسم های اینان و آنان در آن ها بود .
3- . اشاره است به آیه هفتم سورۀ حشر؛ «ما أَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ» (م) .
4- . تفصیل این ماجرا در کتاب الشافی (اثر سیّد مرتضی) آمده است . گفته اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد مالیات بر زمین ها را از روی درآمدِ آن قرار دهند، لیکن عُمَر بر خلاف امر پیامبر، در سرزمین های شام و عراق، مالیات را براساس مساحتِ زمین مقرّر کرد (م) .
5- . بسا اشاره است به اینکه عُمَر، غیر قریشی را از ازدواج با قریشی بازداشت، و منع کرد که عجم با عرب ازدواج کند .
6- . اشاره است به منع حقِّ خمس اهل بیت علیهم السلام به وسیلۀ عمر .

ص:133

— و مسجد پیامبر را به جای خودش برگردانم ،(1)

و درهای گشوده بر آن را ببندم و درهای بسته شده را باز کنم .(2)

— و مسح بر روی کفش را حرام سازم .(3)

— و هرکه را نبیذ(4) بیاشامد ، حد زنم .

— و دستور دهم که متعۀ حج و متعۀ زنان - هر دو - حلال است .(5)

— و امر کنم که در نماز بر میّت ، پنج تکبیر بگویند .(6)

— و مردم را ملزم سازم که «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر قرائت کنند .(7)

— کسانی را که رسول خدا از مسجدش بیرون راند و بعد از آن حضرت به آن درآمدند ، از مسجد بیرون کنم ؛ و آنان را که پیامبر به مسجدش درآورد و پس


1- . یعنی آنچه را به غصب بر مسجد افزوده شده، خارج سازم .
2- . اشاره به نزول جبرئیل از سوی خدا بر پیامبر است که به آن حضرت وحی شد همۀ درهایی را که به مسجد باز می شود ببند مگر درِ خانه حضرت علی علیه السلام .
3- . عُمَر مسح بر کفش را اجازه داد؛ با اینکه حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس و عایشه و دیگران در این حکم با او مخالفت ورزیدند .
4- . نبیذ، شرابِ خرماست که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آن را حلال دانستند (م) .
5- . عُمَر هر دو متعه را حرام ساخت و اعلان کرد که هرکس مرتکب آن ها شود او را مجازات می کند (م) .
6- . بر اساس روایتِ حُذَیْفَه و زید بن اَرْقَم و دیگران، پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازه ها پنج بار تکبیر می گفت .
7- . با اینکه قرائت بسم الله با صدای بلند، توسط پیامبر صلی الله علیه و آله (در نماز) امری قطعی است و احادیثِ معتبری در این زمینه هست، برخلاف این سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن حضرت، حاکمان بر اخفاتِ آن پای فشردند (م) .

ص:134

از آن حضرت اِخراج شدند ، به مسجد درآورم .(1)

— مردم را به حکم قرآن و طلاق بر اساس سنّت ، وادارم .(2)

— و صدقات (زکات) را بر اساس اصناف (نه گانه) آن(3)

بر اساس ضوابط شرعی اش بستانم .

— و وضو و غسل و نماز را به اوقات و شرایع و جایگاهشان بازگردانم .(4)

— و اهل نجران را به جای خودشان برگردانم .(5)

— و اسیران فارس و دیگر امّت ها را به کتاب خدا و سنّت پیامبر ، بازگردانم .

اگر به این کارها دست یازم ، از اطرافِ من پراکنده می شوید .

به خدا سوگند ، مردم را فراخواندم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب به نماز نایستند ، و اعلام کردم که خواندن نافله ها به جماعت ، بدعت است! ناگهان بعضی از لشکریانم - که همراهم می جنگیدند - ندا دادند که : ای اهل اسلام ، سنّت عمر از میان رفت! ما را از نماز نافله در ماه رمضان باز می دارد! و ترسیدم در


1- . احتمال می رود اشاره به صحابه ای باشد که با حاکمان به مخالفت برخاستند و با آنکه از مقرّبان پیامبر بودند از مسجد اخراج شدند؛ و از سوی دیگر کسانی مانند حکم بن عاص را که پیامبر صلی الله علیه و آله اخراج کرد، اجازۀ ورود دادند .
2- . در این سخن، امام علیه السلام به اجتهاداتی نظر دارد که بر خلافِ قرآن انجام شد؛ مانند سه طلاق در یک مجلس (و یا دو شاهد برای ازدواج، و اجرای طلاق بدون شاهد) .
3- . یعنی از اجناس نه گانه: دینار و درهم، گندم و جو و خرما و کشمش، و شتر و گوسفند و گاو .
4- . زیرا آنان بر خلاف احکام راستین وضو و . . . احکامی را جای گزین ساختند، ما حکم وضو را در کتاب «وضو النبی» روشن ساختیم .
5- . عمر اینان را از وطنشان کوچ داد .

ص:135

ناحیه ای از لشکرم شورش کنند .

چه کشیدم از دست این امّت! از اختلافشان و پیروی شان از پیشوایان گمراه و داعیانِ به دوزخ!

— اگر از خمس سهم ذوی القربی را می دادم ، که خدای بزرگ می فرماید : «إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» ؛(1) اگر به خدا ایمان دارید و آنچه را بر بندۀ خود روز فرقان ، روزی که دو گروه به هم رسیدند ، نازل کردیم .

به خدا سوگند ، مقصود به ذی القربی ما هستیم که خدا آن را همتای خود و پیامبرش ساخت و فرمود : [آنچه را از اهل آبادی ها که خدا به پیامبرش بازگرداند] از آنِ خداست ورسول او و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان است (مقصود از این ها مائیم) تا اینکه اموال میان ثروتمندان به گردش درنیاید و آنچه را که رسول خدا برای شما آورد ، بگیرید و از آنچه نهی کرد بازایستید ، و پروای خدا را داشته باشید (در ظلمِ آل محمّد) به راستی که کیفر خدا (بر کسانی که بر آل محمّد ستم ورزند) بس شدید است (2) . (3)

متن دوم

شیخ طوسی در تهذیب الأحکام به روایت از امام صادق علیه السلام نقل می کند که


1- . سورۀ انفال (8) آیۀ 41 .
2- . بنگرید به، سورۀ حشر، آیۀ 7 .
3- . روضه کافی 8: 59، حدیث 21؛ بخش هایی از این حدیث در نهج البلاغه، اصول کافی، احتجاج طبرسی، کتاب سلیم بن قیس و دیگر منابع آمده است .

ص:136

چون امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه درآمد و به امام حسن علیه السلام دستور داد که ندا کند که : «در ماه رمضان نماز [نافله] در مسجد به جماعت جایز نمی باشد» امام حسن علیه السلام این کار را کرد . مردم چون سخن آن حضرت را شنیدند ، فریاد برآوردند که : «وا عُمَراه ، واعُمَراه!» (وای! سنّت عمر از میان رفت!) چون امام حسن بازگشت ، امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید : این صدا چیست؟ آن حضرت پاسخ داد : مردم بانگ می زنند که : «وا عمراه! وا عمراه!» امام علی علیه السلام فرمود : بگو نماز گزارند .(1)

از این دو حدیث ، چند نکته به دست می آید :

یک : سنّت هایی از سوی خلفا تشریع شد که حضرت علی علیه السلام آن ها را برنمی تافت ؛ چراکه بر خلاف سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود .

دو : امام علیه السلام کوشید این سنّت ها را برچیند ، لیکن نتوانست بسیاری از آن ها را از میان بردارد ؛ زیرا جریانِ قدرتمندی از عُمَر حمایت می کرد و پیرو اجتهادات و نظرات او بود .

سه : اختلاف میان حضرت علی علیه السلام و عمر ، در موضوع خلافت - به تنهایی - منحصر نشد ، بلکه فقه و شریعت را نیز دربر می گرفت .

قائلان به حجیّتِ رأی و اجتهادات صحابه ، با نقل حدیث از پیامبر و تدوین سنّت آن حضرت مخالف بودند و اجتهادات ابوبکر و عمر را بر هر چیزی ترجیح می دادند ؛ زیرا چنین می پنداشتند که آنان اسرار احکام را دریافته اند و روح تشریع را می شناسند .

و امّا هواداران مکتب تعبّد محض ، در برابر تهدیداتِ اینان می ایستادند ، فقه


1- . تهذیب الأحکام 3: 71، حدیث 227 .

ص:137

رسول خدا را روشن می ساختند و حدیث آن حضرت را برای مردم باز می گفتند ، هرچند شمشیر آخته بر گردن هاشان نهند .

از حضرت علی علیه السلام رسیده است آن گاه که طعن زده شد ، فرمود :

أما وصیّتی إیّاکم ، فالله - عزّ وجلّ - لا تُشْرِکُوا به شیئاً ، ومحمّد لا تُضیِّعوا سُنَّتَه ، أَقِیموا هذین العَمُودَیْن ؛(1)

وصیّتِ من به شما این است که به خدای بزرگ چیزی را شرک مَورزید ، و سنّت محمّد صلی الله علیه و آله را ضایع مسازید ؛ و این دو ستون را به پا دارید .

ابن کثیر از پدرش نقل می کند که گفت :

بر ابوذر درآمدم در حالی که در جمرۀ وسطی نشسته بود و مردم بر او گرد آمده بودند و استفتا می کردند . مردی آمد و جلو ابوذر ایستاد و گفت : مگر تو از فتوا نهی نشده ای؟!

ابوذر سر برداشت و گفت : مگر تو مراقبِ منی؟! اگر شمشیر تیز بر گردنم نهید و گمان کنم باید کلمه ای را که از رسول خدا شنیده ام بیان کنم ، پیش از آنکه گردنم را بِبُرید ، آن را بر زبان می آورم .(2)


1- . المعجم الکبیر 1: 96، حدیث 197 .
2- . تاریخ دمشق 66: 194؛ سنن دارمی 1: 146، حدیث 545؛ سیر أعلام النبلاء 2: 64؛ حلیة الأولیاء 1: 160 (در این مأخذ هست که بر سر ابوذر جوانی از قریش بود، گفت: مگر امیرمؤمنان تو را از فتوا باز نداشت؟!) ابن حجر در فتح الباری 1: 161، می نویسد: کسی که ابوذر را مخاطب ساخت، مردی از قریش به شمار می آمد و آن که او را نهی کرد، عثمان بود . ابوذر طاعت عثمان را آن گاه که او را از فتوا نهی کرد بر خود لازم نمی دید؛ چراکه اعتقاد داشت امر پیامبر به تبلیغ حدیث از آن حضرت، بر او واجب می باشد .

ص:138

در این سخن ، می نگریم که ابوذر به تبلیغ آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید پای می فشارد ، هرچند شمشیر بُرّان بر گردنش گذارند! سائل واژه «فُتیا» (فتوا) را می آورد ، و ابوذر به لفظِ «سَمِعْتُها مِن رسول الله» عدول می کند . این امر - به روشنی - تفاوت میان دو خط مشی را می نمایاند .

آری ، ابوذر و دیگر پیروان مکتب تعبّد محض ، این مسئولیّت را حس کردند و تا آخرین نَفَس در تبلیغ سنّتِ رسول خدا کوشیدند .

چگونه ابوذر این سخن را نگوید با آنکه در جاهای زیادی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید که آن حضرت بیم داشت از اینکه امّتش به جهت کینه توزی با حضرت علی علیه السلام به گمراهی افتند و از راه حق دور شوند و به سنّت های دیگران چنگ زنند .

از حَنَش کنانی نقل شده است که گفت :

از ابوذر ، در حالی که دست به در کعبه آویخته بود ، شنیدم که می گفت : ای مردم ، هرکه مرا می شناسد ، منزلتِ مرا می داند ؛ و هرکه من برایش ناشناخته ام ، بداند که من ابوذرم! شنیدم رسول خدا می فرمود : مَثَل اهل بیتِ من ، مَثَل کشتی نوح است ؛ هرکه بر آن سوار شود ، نجات می یابد و هرکه تخلُّف ورزد ، غرق می شود .(1)

از ابوذر نقل شده که گفت :

ای امّتی که پس از پیامبر سر در گم شدید! بدانید که اگر آن را که خدا مقدّم داشت ، پیش می انداختید و آن را که خدا مؤخّر داشت ،


1- . مستدرک حاکم 2: 373؛ المعجم الأوسط 5: 355، حدیث 5534 .

ص:139

پس می زدید و ولایت و وراثت را در اهل بیت پیامبرتان اقرار می کردید ، از بالا و پایین غرق در نعمت می شدید و ولی خدا تُهی دست (و بی یاور) نمی ماند و سهمی از فرائض خدا به خطا نمی رفت و هیچ کس در حکم خدا اختلاف نمی کرد مگر اینکه علم آن را نزد ایشان از کتاب خدا و سنّت پیامبرش می یافت .

امّا حال که چنین کردید ، وَبالِ امرتان را بچشید! و به زودی ستمگران دریابند که به کدام بازداشت گاهی برمی گردند ؟!(1)

امام امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوذر فرمود :

إنّ القومَ خافوک علی دنیاهم ، وخِفْتَهم علی دینک ؛(2)

مردم برای دنیاشان از تو می ترسند ، و تو به خاطر دینت از ایشان بیم داری!

ابوذر و اَمثال او (از پیروان روش تعبّد محض) بر لزوم پای بندی به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله که نزد اهل بیت آن حضرت بود ، تأکید داشتند ؛ چراکه احادیث فراوانی دربارۀ مکانت حضرت علی علیه السلام شنیده بودند . امام علی علیه السلام در زمانِ حیاتِ پیامبر صلی الله علیه و آله سخنان آن حضرت را تدوین کرد و دارای صحیفه و کتاب جامعه و جفر بود که در آن ها همۀ آنچه را که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید ، گردآوری کرد ؛ هر روز دو بار ، صبح و شام ، با پیامبر صلی الله علیه و آله در خلوت می نشست ، و آشکارا بیان می داشت که : دریافت ، هر آیه ای کجا و دربارۀ چه کسی نازل شد و ...

بعضی از صحابه ، به کلام عُمَر چسبیدند و تدوین احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را


1- . تاریخ یعقوبی 2: 171؛ بحار الأنوار 27: 320 (به نقل از تفسیر فرات کوفی با اندکی اختلاف) .
2- . نهج البلاغه، خطبه 130؛ روضه کافی 8: 207؛ نیز بنگرید به، المحاسن 2: 354، باب 12، حدیث 45 .

ص:140

برنتافتند ، بلکه در برابر سخنِ آن حضرت اجتهاد ورزیدند با این توجیه که روح تشریع را می شناسند .

پیش از این ، سخن ابن عبّاس گذشت که گفت :

چرا لبّیک اینان را نمی شنوم؟!

(راوی می گوید) گفتم : از معاویه می ترسند!

ابن عبّاس از خیمه اش بیرون آمد و گفت : لبّیک اللهمّ لبّیک ، هرچند بینی معاویه به خاک مالیده شود!

پروردگارا ، لعن و نفرینت بر اینان باد! به جهت دشمنی با علی ، سنّت را رها کردند .(1)

از عِکْرِمه نقل شده که گفت :

پشت سر شیخی در مکّه نماز گزاردم [در مجموع اعمال نماز] 22 تکبیر گفت . به ابن عبّاس گفتم : این مرد احمق است!

ابن عبّاس گفت : مادرت به عزایت بنشیند ، این سنّت ابوالقاسم است .(2)

معاویه ، بسمله را از سوره دزدید ،(3)

ظرفی از طلا - یا ورقی از طلا - را به بیشتر از وزنِ او فروخت (که ابو درداء به وی اعتراض کرد و حدیث پیامبر را بر جایز نبودن این معامله باز گفت) و معاویه گفت : اشکالی در این نمی بینم! ابو درداء گفت :


1- . سنن نسائی 5: 253، حدیث 3006؛ مستدرک حاکم 1: 636، حدیث 1706؛ سنن بیهقی 5: 113، حدیث 9230 (متن از این مأخذ است) .
2- . صحیح بخاری 1: 272، حدیث 755 .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 2: 92، حدیث 2618؛ الأُم 1: 108 .

ص:141

چه کسی مرا نسبت به معاویه معذور می دارد (و یاری ام می کند)؟! از رسول خدا برایش می گویم ، و او رأی خودش را به رُخم می کشد! من در سرزمینی که تویی ساکن نمی شوم !(1)

همۀ این سخنان ، اختلاف دو مکتب را در اصول و مفاهیم می نمایاند .

مرحلۀ سوم

این مرحله ، دورۀ خلفایی است که بعد از معاویه تا عصر تدوین از سوی حکومت ، فرمان روا بودند . هدف اینان با اهدافِ خلفای پیشین و کسانی که پس از آن ها آمدند ، مشابه است . اینان افکار حاکم در عصر اول و گرایش جانشینانِ آن ها را - دربارۀ مشروعیّت رأی برای صحابه - به خدمت گرفتند تا مانع فعالیّت پیروان اهل بیت (که همواره در زمرۀ مخالفان حکومت بودند) شوند و آن ها را شناسایی کنند .

عمر بن عبدالعزیز ، ابن شهاب زُهْری را به تدوین سنّت فراخواند با تأکید بر اینکه سنّت ابوبکر و عمر را بنگارد . ابن شهاب می گوید :

ما کراهت داشتیم که سنّت را تدوین کنیم تا اینکه سلطان ما را بر این کار مجبور ساخت .(2)

پوشیده نماند که این فرمانروایان ، فرزندان ابو سفیان و حَکَم بن عاص و کسانی بودند که با زور به اسلام درآمدند .

مگر ابو سفیان نگفت :

سوگند به کسی که ابو سفیان به او قسم می خورد ، بهشت و


1- . الموطّأ 2: 634، حدیث­1302؛ سنن بیهقی­5: 280، حدیث­10274؛ الرساله (شافعی): 446 .
2- . سنن دارمی 1: 122، حدیث 404 .

ص:142

دوزخی در کار نیست !(1)

این معاویه بود که با ناچیز انگاری پیامبر صلی الله علیه و آله زبان دراز کرد که :

به نام ابن اَبی کَبْشَه(2) هر روز پنج بار بانگ می زنند که : «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» (گواهی می دهم که محمّد ، رسول خداست) پس [از این بانگ] کدام عمل باقی می ماند ، کدام یاد بعد از این [شهادت] دوام می آورد؟! والله ، ای بی پدر! چاره ای نداریم جز اینکه آنان را یکی پس از دیگری بکشیم و دفن کنیم و فضائلِ آن ها را نابود سازیم .(3)

مگر جز این است که یزید شعر ابن زَبَعْری را در انکار نبوّت پیامبر ، زمزمه می کرد :

لَعِبَتْ هاشمُ بالمُلک فَلا خبرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَل(4)

- حکومت بازیچه دست بنی هاشم شد! نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد [همه این ها بهانه بود تا مردم را بفریبند و قدرت را در دست گیرند] .

چگونه می توان آنچه را که از ابو سعید خُدری رسیده است پنهان ساخت؟! هنگامی که مروان پیش از نماز عید می خواست برای خطبه به منبر رود ، جامه اش راکشید و گفت :

والله [شریعت را] دگرگون ساختید!


1- . تاریخ طبری 5: 622؛ الاستیعاب 4: 1679؛ مروج الذهب 2: 343 .
2- . مقصود پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است، ابو کَبْشَه نام جدّ مادری آن حضرت بود (م) .
3- . الأخبار الموفّقیّات (زبیر بن بکّار): 576-577؛ مروج الذهب 3: 454؛ النصائح الکافیة: 124؛ شرح نهج البلاغه 5: 130؛ بحار الأنوار 33: 170 ذیل حدیث 443 .
4- . کشف الغمّه 2: 230؛ احتجاج طبرسی 2: 34 .

ص:143

مروان پاسخ داد : ای ابو سعید ، آنچه را تو می دانی از میان رفت !(1)

ابو سعید گفت : به خدا سوگند ، آنچه را من می دانم از آنچه نمی دانم بهتر است!

مروان گفت : مردم بعد از نماز نمی ایستند ، از این رو خطبه را پیش از نماز می خوانم !(2)

شیخ محمّد عبده ، می نویسد :

ابتلای عموم مردم به دروغ پردازی در دولت امویان ، سخن درستی است ؛ ناقلان زیاد بودند و صادقان اندک . بسیاری از بزرگان صحابه از نقل حدیث خودداری می کردند مگر برای کسانی که به امانت داری آن ها اعتماد داشتند ، از بیم اینکه مبادا به تحریف احادیثی که از آنان می شنوند ، دست یازند .(3)

خلفای عبّاسی در لگدمالی شریعت ، کمتر از امویان نبودند ، دین را در راستای مصلحتِ حکومت و نظام به خدمت گرفتند . منصور مالک را به تدوین سنّت ابوبکر و عُمَر فرا خواند تا مردم را بر آن گرد آورد ، و از ابو حنیفه خواست که به ستیز فکری با صادق آل محمّد علیه السلام بپردازد ...(4)

اینان اختلاف فقهی را به عنوان وسیله ای برای شناسایی پیروان اهل بیت


1- . در «صحیح مسلم (یک جلدی): 398، حدیث 2050» آمده است: «قد تُرِک ما تَعْلَمْ» (ای ابو سعید، آنچه را تو می دانی وانهاده شد) ابو سعید می گوید: گفتم: نه چنین است . سوگند به کسی که جانم به دست اوست، بهتر از آنچه می دانم، نمی آورید (م) .
2- . صحیح بخاری 1: 326، حدیث 913؛ سنن بیهقی 3: 280، حدیث 5929 .
3- . أضواء علی السنّة المحمّدیّة: 389 (به نقل از تاریخ الإمام محمّد عبده 2: 347) .
4- . بنگرید به کتاب وضوء النبی: 349-353 .

ص:144

برگرفتند به همین جهت ، احادیث متناقض و روایاتی که بعضی از مذاهب اسلامی را برتر می نمایاند ، فزونی یافت .(1)

استاد احمد امین ، می گوید :

عجیب است اگر ما نموداری برای حدیث ترسیم کنیم ، به شکل هِرمی است که رأس آن عهد پیامبر می باشد و با گذشت زمان گسترش می یابد تا به قاعدۀ هرم می رسد (که دورترین زمان به عهد پیامبر است) در حالی که به لحاظ عقلی باید عکس این حالت باشد! صحابه پیامبر بیش از همه با احادیث آن حضرت آشنا بودند ، و به تدریج با مرگ آن ها و عدم راوی از آن ها ، حدیث باید کاستی پذیرد ؛ و این روندِ نزولی همچنان ادامه یابد .

لیکن می بینیم که احادیث عهد اموی بیش از احادیث عصر خلفای راشدین است ، و احادیث عصر عبّاسی از احادیث عهد اموی فزون تر می باشد !(2)

وی سپس این امر را به جنبش هجرت برای دستیابی به حدیث و نقش یهود و نصارا در مسخ شریعت ، توجیه می کند و با خود فراموشی [ذهن ها را] از توجّه به نقش نظام سلطه و اهداف سیاسی آن - در این زمینه - باز می دارد .

لیکن آیا یهود (که با ذلّت جزیه می دادند) بی هیچ پشتیبانی یا اغماضِ از سوی حکومت ، می توانستند به نقش ویرانگرشان بپردازند؟ به نظر می رسد عوامل سیاسی و قائل شدن به مشروعیّت رأی همۀ صحابه ، از عوامل مهم در


1- . تفصیل این سخن در کتاب وضوء النبی (اثر نگارنده) آمده است .
2- . ضحی الإسلام 2: 128 - 129 .

ص:145

این راستایند .

پیامبر صلی الله علیه و آله به وقوع این ماجرا خبر داد و نگرانی خود را از روزگار آینده ابراز داشت و ضرورت التزام به سنّت و تمسّک به عترت را خواستار گردید (چنان که در حدیث ثقلین و دیگر احادیث هست) ابوبکر نیز وقوع این ماجرا را پیش بینی کرد ، ولی راه حل او دعوت مردم به بسنده کردن به قرآن بود!

از همۀ آنچه گذشت به دست می آید که این افکار و غیر آن ، به دلیل منع از تدوین سنّت و التزام به حجیّت رأی صحابه و دیگر عوامل سیاسی ، پدید آمد .

دربارۀ اختلاف ، ریاضی دانان گفته اند که از یک میلی متر شروع می شود و به یک کیلومتر می رسد ، بلکه به بی نهایت می انجامد . ما امروزه این حقیقت را آشکارا در احادیث پیامبر (و بلایی که شریعت به آن گرفتار آمد) شاهدیم . کار سنّت به جایی رسیده است که جز به فعل صحابه پذیرفتنی نیست ، بلکه کلام صحابی و فعل او مخصّص قرآن قرار می گیرد!

در اینجا بعضی از سخنان اهل بیت علیهم السلام را می آوریم که دربردارندۀ پاسخ به بسیاری از شبهه هاست و بر نامشروع بودنِ «رأی گرایی» تأکید دارد .

امام صادق علیه السلام نامۀ مفصّلی به یکی از اصحابش دارد ، در آن آمده است :

ای کسانی که امید رحمت و رستگاری برایتان هست! خدا خیری را که برایتان آورد کامل ساخت . بدانید که خواست خدا این نیست که آدمی در دینش هوای نفس و رأی و قیاس را برگزیند .

خدا قرآن را فرستاد و بیانِ هر چیزی را در آن قرار داد و برای قرآن و قرآن آموزی کسانی را شایسته دانست که علمِ خدایی دارند و در دینشان به هوا و رأی و قیاس نمی گروَند ؛ آنان همان اهل ذکراند که خدا امّت را به سؤال از آن ها فراخواند ...

ص:146

رسول خدا پیش از رحلت ، آنان را بر این کار ملزم ساخت! آن ها پس از درگذشت آن حضرت ، گفتند : ما می توانیم اجماع مردم را ملاک قرار دهیم! بر خلافِ فرمان خدا و پیامبر ، این رویه را در پیش گرفتند ، این گونه کسان چقدر جسور و گمراه اند! چه پندار خامی دارند که این کار را مقدور خود می دانند! والله ، وظیفۀ خلق این است که مطیع فرمان خدا باشند و در حیات محمّد صلی الله علیه و آله و بعد از مرگ او از امرِ خدا پیروی کنند .

آیا این دشمنان خدا می پندارند که در زمانِ پیامبر کسی می توانست به رأی و قیاس عمل کند؟ اگر بگویند : «آری» دروغ بر خدا بسته اند و بسیار در گمراهی به سر می برند ؛ و اگر بگویند : «نه» ، به حجّت علیه خود اقرار کرده اند ؛ چنان که در زمان پیامبر هیچ کس حق نداشت از هوا و رأی و قیاس پیروی کند ، پس از آن حضرت نیز چنین است ...

از آثار رسول خدا و سنّت او پیروی کنید و این روند را در پیش گیرید ، از هوا و رأی تبعیّت نکنید که گمراه می شوید ؛ چراکه گمراه ترین مردمان - نزد خدا - کسی است که بدون هدایتی از سوی خدا ، پیرو هوا و رأی خود باشد ...

ای یاران ، بچسبید به آثار رسول خدا و سنّت او و آثار ائمّه اهل بیت و سنّتشان! هرکه این طریق را پیمود هدایت یافت ، و هرکه آن را رها ساخت و روی گرداند ، گمراه شد ؛ زیرا اینان کسانی اند

ص:147

که خدا به طاعت و ولایتشان امر کرد .(1)

امام صادق علیه السلام از پدرانش از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند که فرمود :

إنّ المؤمن أخَذَ دینَه عن ربِّه ، ولم یأخُذه عن رأیه ؛(2)

مؤمن دینش را از پروردگارش می ستاند ، نه از رأی خود .

و نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که خدای بزرگ فرمود :

ما آمَنَ بی مَن فَسَّرَ برأیه کلامی ، وما عَرفَنی مَن شَبَّهَنی بِخَلْقی ؛(3)

هرکس به رأی خود کلام مرا تفسیر کند ، به من ایمان نیاورده است ، و هرکه مرا به مخلوقاتم شبیه ساخت ، من را نشناخت .

معاویة بن مَیْسَرَة بن شُریح ، می گوید : در مسجد خَیْف به محضر ابا عبدالله [امام صادق علیه السلام ] شرفیاب شدم ، او در میان جمعی - حدود 200 نفر - قرار داشت که یکی از آن ها عبدالله بن شُبْرُمَه بود ، پرسید : ای ابو عبدالله ، ما در عراق بر اساس کتاب و سنّت حکم می کنیم ، مسئله ای پیش می آید ، به رأی خود در آن اجتهاد می ورزیم ...

امام صادق علیه السلام فرمود : علی بن ابی طالب چگونه شخصیتی بود؟ (ابن شُبْرُمَه


1- . روضه کافی 8: 5 - 6؛ وسائل الشیعة 27: 37، حدیث 33152 . امام صادق علیه السلام در سخنی طولانی، آنچه را مکتب اجتهاد - دربارۀ اجتهاد پیامبر و این سخن او که اختلاف امّتم رحمت است و ... - مطرح کردند، رد کرده است (بنگرید به، المحکم والمتشابه: 91؛ وسائل الشیعة 72: 52 - 53 ، حدیث 33188) .
2- . امالی صدوق: 342، حدیث 570؛ معانی الأخبار: 85،1 باب معنی السلام، حدیث 1؛ وسائل الشیعة 27: 44 - 45، حدیث 33171 .
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام 2: 107، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام من الأخبار فی التوحید، حدیث 4؛ وسائل الشیعة 27: 45، حدیث 33172 .

ص:148

بسیار او را ستود و به عظمت از او یاد کرد) امام علیه السلام فرمود :

علی علیه السلام ابا داشت از اینکه رأی خویش را در دین خدا دخالت دهد و در چیزی از دین خدا به رأی و قیاس نظر دهد ...

سپس آن حضرت در ادامه فرمود : اگر ابن شُبْرُمَه می دانست مردم از کجا هلاک شدند ، به قیاس نزدیک نمی شد و به آن عمل نمی کرد .(1)

از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود :

یا زرارة ، إیّاکَ وأصحاب القیاس فی الدِّین ؛ فَإنَّهم تَرَکُوا عِلْمَ ما وُکِّلوا به وَتَکَلَّفُوا ما قَدْ کُفُوه ، یَتَأوَّلُونَ الأَخْبارَ ، وَیَکْذِبُونَ عَلَی الله - عزّ وجلّ(2) - وَکَأنّی بالرَّجُل منهم یُنادَی مِن بَیْنِ یَدَیْه ، فیُجِیبُ مِن خَلْفه ، وَیُنادَی مِن خَلْفه ، فیُجیب مِن بَیْنِ یَدَیْه ؛ قد تاهُوا وتَحَیَّروا فی الأَرْضِ والدِّین ؛(3)

ای زراره ، از اصحاب قیاس - در دین - بپرهیز ؛ چراکه آنان علمی را که از آنان خواسته شد واگذاردند و خود را در چیزی که بسنده بودند ، به زحمت انداختند ؛ اخبار را تأویل می کنند و بر خدا دروغ می بندند! گویا من با یکی از آنانم [می نگرم که] از پیشاپیش او را ندا می دهند ، او از پشت سر جواب می گوید و به عکس ؛ اینان در


1- . المحاسن 1: 210، حدیث 77؛ وسائل الشیعة 27: 51، حدیث 33183 .
2- . زیرا به ظن و تخمین سخن می گویند، خدای متعال می فرماید: بگو آیا خدا به شما اجازه داده که به ظن حرف بزنید یا [از پیش خود] بر خدا دروغ می بندید؛ «قُلْ آللهأَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ» (سورۀ یونس، آیۀ 59) .
3- . وسائل الشیعة 27: 59، حدیث 33193 .

ص:149

زمین و دین سر در گم شدند و در حیرت فرو رفتند .

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

اِحْتَفِظُوا بِکُتُبِکُم ، فإنّکُم سوفَ تَحْتاجُونَ إلیها ؛(1)

کتاب هایتان را نگه دارید ؛ چراکه نیازمند آن ها خواهید شد .

و نیز فرمود :

اُکْتُبُوا ، فَإنَّکم لا تَحْفَظُونَ حتَّی تَکْتُبُوا ؛(2)

بنویسید! چون شما حفظ نمی کنید [و افکار و عقایدتان نمی ماند] مگر اینکه [آن ها را] بنگارید [و با ثبت نوشتاری از آسیب مصون دارید] .

و همچنین فرمود :

اُکْتُب وبُثَّ عِلْمَک فی إخْوانک ، فإن مِتَّ فأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنیکَ ؛ فإنّه یَأْتی عَلَی النّاس زمانُ هَرْج لا یَأْنَسُونَ فیه إلّا بِکُتُبهم(3) ؛

بنویس و علمت را در میان برادران دینی ات بپراکن! اگر مرگت فرا رسید ، کتاب هایت را میراث فرزندانت ساز ؛ زیرا زمانِ آشفته ای در پیش است که در آن ، مردم جز با کتاب هاشان اُنس نمی گیرند .

و اخبار فراوان دیگر - که از ترس طولانی شدن - آن ها را نیاوردیم و مفاد همۀ آن ها ضرورتِ تدوین حدیث و پیروی از مدوّنات اصحاب با اخلاص پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد و لزوم تعبّد محض و دور افکندن رأی و اجتهاد و فتوا بر


1- . اصول کافی 1: 52، حدیث 10 و9 و11؛ وسائل الشیعه 27: 81 - 82، حدیث 33261-33263 .
2- . همان .
3- . همان .

ص:150

اساس اصولی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نیاورد و پس از آن حضرت در شرایط ویژه ای پدید آمد .

ص:151

چکیدۀ عامل پایانی

از آنچه گذشت می توان دریافت سببِ حقیقی منعِ تدوین حدیث (که در ورای آن نهفته می باشد) دارای عوامل و انگیزه های چندی است ، از جمله :

1 . نابود سازی فضائل اهل بیت علیهم السلام که از شایستگی همه جانبۀ آن ها پرده برمی دارند ، و همگان را به امامت و خلافت آن ها فرامی خوانند .

2 . احاطه نداشتن حاکمان به احکام .

3 . رسوبات فرهنگی ارثی و گرایش های فکری خلفا و توانایی های ذهنی شان که با اجتهاد تناسب داشت .

به خاطر همۀ این ها خواستند فضای فقهی جدیدی را پدید آورند تا از خلالِ آن ، خلیفه بتواند عجز فقهی ای را که در خود می یافت بپوشاند و هِرَم فِقهی - سیاسی نوی را بنیان گذارد .

این نتیجه ، با ملاحظۀ مقدّمات زیر به دست می آید :

الف) نخستین جرقه ای که به شکل عملی برای منع تدوین زده شد ، پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بر زبان عُمَر جاری گشت ؛ چراکه آن حضرت قلم و دوات خواست تا کتابی بنویسد که امّت پس از او هرگز گمراه نشوند ، و عُمَر با رد خواستۀ پیامبر ، گفت : این مرد ، هذیان می گوید! کتاب خدا ما را کافی است .

این منع از تدوین ، گرچه در آن لحظه ، موضع گیری ویژه ای بود که عُمَر ناچار به آن دست یازید تا امر خلافت را پس از پیامبر آن گونه که خود می خواهد بچرخاند ، لیکن با ضربه به قداست پیامبر و جلالتِ قدر و جریحه دار ساختن عصمتِ پیامبر صلی الله علیه و آله صورت گرفت ؛ به همین جهت ، عرصه را برای تاخت و تاز عُمَر آماده ساخت تا بتواند رأی خود را بر صحابه و بر همۀ کسانی که در آنجا حضور داشتند ، تحمیل کند تا آنجا که در پاسخ زنانِ پیامبر که گفتند :

ص:152

«حاجتِ پیامبر را برآورید» ، گفت :

اُسْکُتْنَ! فإنّکم صَواحِبَه ؛ إذا مَرِضَ عَصَرْتُنَّ أَعینَکُنّ ، وإذا صَحَّ أَخَذْتُنّ بِعُنُقه ؛

ساکت شوید! شما همان زنانید که هنگام بیماری پیامبر بر او اَخم می کردید و هنگام تندرستی گردنش را [در آغوش] می گرفتید .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : هُنَّ خَیْرٌ منکم ؛ آنان از شما بهترند .(1)

این حدیث ، روشن می سازد که پیامبر صلی الله علیه و آله کار عُمَر را نپذیرفت ، بلکه می خواست بر همان سخن پیشین خود در حجّة الوداع تأکید ورزد و دو ثقل اکبر و اصغر (قرآن و عترت) را میان امّت ، جانشین خود سازد .

عُمَر از تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله بر این امر ، بیم داشت و به مقام قدسی پیامبر صلی الله علیه و آله یاوه گویی را نسبت داد تا سخنِ آن حضرت را ناچیز جلوه دهد یا اگر پیامبر فرصت کتابت یابد ، از اهمیّت این نوشته بکاهد ؛ زیرا پس از طرح احتمال هذیان گویی ، احتجاج به نوشتۀ آن حضرت از اعتبار افتاد . همین امر باعث شد که پیامبر از این کار انصراف یابد و بگوید : «برخیزید و نزد من با هم درگیر مشوید ؛ چراکه مشاجره در حضور من شایسته نباشد» .(2)

بنابراین ، منع از تدوین - در اینجا - برای منع از تصریح به خلافتِ عترت رخ داد و ضربه زدن به پایه و فائدۀ کتابت و تدوین ؛ یعنی این منع دارای دو بُعد سیاسی و تشریعی بود .


1- . طبقات ابن سعد 2: 244؛ المعجم الأوسط 5: 288، حدیث 5338؛ و بنگرید به، کنز العمّال 5: 644، حدیث 14133 .
2- . صحیح بخاری 1: 54، باب کتابة العلم، حدیث 114؛ الأحکام 7: 425؛ الاستیعاب 1: 169 .

ص:153

افزون بر آنچه بزرگان گفته اند ، سبب منع تأسیسِ نظریه «رأیٌ رأیتُه» (رأیی است که به نظرم آمد) [اصالتِ رأی] و اجازه تعدُّدِ آرا بود تا خلیفه بتواند عجز فقهی اش را - که او را در تنگنای شدید انداخته بود - پوشش دهد .

مردم می دانستند که خدا و رسولش مُشَرِّع (قانون گذار) اند و نمی خواستند احکام را بگیرند جز از کسانی که از خواص پیامبر به شمار می روند و بر همۀ اسرار تنزیل و تأویل آگاه اند .

از سویی ، قضایایی که پیش می آمد ، خلیفه را ملزم می ساخت که بر طبق رأی خود - به دور از احادیث و سنّت - فتوا دهد . این کار او را ناگزیر می ساخت اجتهاد ورزد و سپس به دیگران اجازۀ اجتهاد دهد تا خودش در اجتهاد معذور باشد و در بدعتی که دست یازید ، تنها نماند [پس از آنکه عمر توانست اجتهاد به رأی را امری مشروع جلوه دهد] کوشید تا اجازۀ فتوا را به خود و ابوبکر منحصر سازد ، لیکن عثمان آن را برنتافت .

ب) ابوبکر و عمر ادعا نکردند که همۀ مسائل صادر از پیامبر صلی الله علیه و آله را می شناسند ، بلکه آن دو طبق رأی فتوا می دادند ؛ از ابوبکر دربارۀ «کَلالَه» رسیده است که گفت : «اگر به صواب گفتم از سوی خداست ، و اگر خطا کردم از من است و از شیطان» .

نیز هر دو تن ، احکامی را که نمی دانستند از صحابه می پرسیدند ، و سخن صحابه را می گرفتند و اجرا می کردند ، حتّی عمر به زنی که او را در فتوایش تخطئه کرد ، گفت : او فقیه تر از عمر است .(1)

احکامی که بر ابوبکر و عمر پوشیده بود ، اندک نیست و در یک یا دو مسئله


1- . سنن بیهقی 7: 233؛ کنز العمّال 16: 537، حدیث 45797 .

ص:154

منحصر نمی شود تا با تأویلی بتوان آن را حل و فصل کرد و از سویی حکم این مسائل را دیگران همچون امام علی علیه السلام ، مُعاذ ، حُذَیفه ، ابن مسعود و ... می دانستند .

از اینجا می توان دریافت که قول عُمَر که به گروهی از صحابه گفت : «نحن أعلم ، نأخُذُ ، منکم ونَردّ علیکم» (ما دانای اموریم! آنچه را از شما به ما می رسد پاسخ می گوییم) و سخن عُروة بن زبیر که به ابن عبّاس گفت : «والله ، ابوبکر و عمر به سنّت پیامبر از تو داناترند و بهتر از تو آن را منتشر می سازند» و دیگر سخنان ، تنها برای تثبیت موقعیّت علمی ابوبکر و عُمَر در اریکه قدرت بود و بدان جهت صورت می گرفت که دیگران را به آنچه آنان با رأی و اجتهاد حکم می کنند ، ملزم سازند با این ادّعا که آن دو به مصالح مسلمانان از دیگران آگاه ترند .

هنگامی که مردم صحیفه هاشان را پیش عُمَر آوردند ، امید داشتند که عُمَر استوارترین و راست ترین آن ها را برگزیند ، قصدشان از این کار این نبود که نظر نهایی از آنِ خلیفه است و رأی صواب همان چیزی است که او می گوید .

پس از آنکه امور استقرار یافت و منع تدوین حدیث گام های موفق آمیزی را طی کرد ، اندیشۀ اَعلم بودن خلیفه ، مطرح شد .

این دو کانال ، به خلیفه اجازه داد که با اهرم ترساندن صحابه و به سکوت واداشتن آن ها ، برای خود هر علمی را ادعا کند . اینکه در آغاز ، به صحابه اجازه داد اجتهاد ورزند و در برابر اجتهادات و نظراتِ شرعی آن ها نرمش نشان می داد ، نخستین گام خلیفه برای نزدیک شدن به هدف بود ؛ چراکه میان این دسته از صحابه کسانی وجود داشتند که شأن و علم و سابقه شان کمتر از خلیفه بود (مانند ابوهُرَیره ، سَمُرَة بن جُنْدَب و ...) ازاین رو ، صحیح انگاشتن رویۀ آن ها به

ص:155

طریق اولی مستلزم صحیح دانستن نظر خلیفه به شمار می رفت ؛ زیرا اگر خلیفه برتر از آن ها دانسته نمی شد کمتر از آن ها که نبود!

افزون بر این ، در مجالس فقهی - که خلیفه برگزار می کرد - سود اول و آخر از آنِ خلیفه می شد ؛ زیرا روی دیگر گشودن باب اجتهاد برای صحابه ، خطای آن ها بود و تخطئۀ بعضی از آن ها به وسیلۀ بعض دیگر .

این کار برای حکومت بسیار سودمند می افتاد چراکه قوی ترین توجیهات عقلی را برای خطاهای عُمَر پدید می آورد و آنان نمی توانستند بر خطای عُمَر ایراد گیرند ؛ زیرا شاهد دیگر خطاهای ناشی از اجتهاد و رأی بودند و خود در آن ها شرکت داشتند .

در اینجا نباید نقش منع از تدوین و سانسور شدید صُحُف را نزد صحابه ، از یاد بُرد ؛ چراکه این کار منطقه فراغی را در تشریع پدید آورد که جز با اجتهاد پُر نمی شد ، همان اجتهادی که خلیفه می خواست و در ورای برنامۀ منع تدوین ، در پی آن بود .

ج) بعضی از صحابه با پرسش هایی عُمَر را امتحان می کردند و با یادآور شدن خطاهای وی سراسیمه اش می ساختند . حکم یک مسئله را در زمان های مختلف از او می پرسیدند تا او را بر تناقض گویی در جواب هایش واقف سازند .

عُمَر از دست اندازی های آنان آزرده خاطر می شد ، به کسی که مسئله ای را از او پرسید که قبلاً از پیامبر پرسیده بود و جواب آن را می دانست ، گفت : دستت بشکند! چیزی را که از پیامبر پرسیدی از من سؤال می کنی تا مرا مخالف با پیامبر نشان دهی ؟!(1)


1- . الآحاد والمثانی 3: 228، حدیث 1589؛ المعجم الکبیر 3: 262، حدیث 3353؛ نیز بنگرید به، مصنّف ابن اَبی شیبه 3: 174، حدیث 13181؛ شرح معانی الآثار 2: 232 .

ص:156

پدیدۀ تخطئۀ خلیفه که آشکارا در عهد عُمَر - نه دیگر خلفا - صورت می گرفت ، بیانگر این است که فتح بابِ «رأی رأیتُه» (رأی و فتوای من چنین است) به حدی رسید که جلوگیری از آن ممکن نبود .

عالم به احکام از سؤال بیم ندارد ، بلکه دوست می دارد پرسش شود تا پاسخ دهد . از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود : «سَلونی قبل أن تَفْقِدونی»(1) (پیش از آنکه مرا از دست بدهید ، از من بپرسید) امّا کسی که از آثار علمی پیامبر صلی الله علیه و آله تهی است ، از سؤال می ترسد ، صَبِیغِ بن عِسْل را برای سؤالاتِ زیادش به تازیانه می بندد و او را به زندقه (بی دینی) متهم می سازد .(2)


1- . شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 13: 101-106؛ مستدرک حاکم2: 352 .
2- . بنگرید به، الإصابه 3: 459، ترجمه 4127؛ سنن دارمی 1: 66، حدیث 144؛ نصب الرایة 3: 324؛ تفسیر قرطبی 17: 29؛ الدرّ المنثور 2: 152؛ فتح القدیر 1: 319؛ تاریخ دمشق 23: 411؛ کنز العمّال 2: 334 . امام احمد در کتاب مسائل (جلد 1، ص478، حدیث 81) می گوید: ابو عثمان نهدی روایت می کند که مردی (از بنی یربوع یا بنی تمیم) از عُمَر دربارۀ «الذَّارِیَاتْ»، «وَالْمُرْسَلاتِ»، «وَالنَّازِعَاتِ» یا بعضی از آن ها پرسید . عمر به او گفت: سرت را برهنه ساز! در این هنگام موی زیادی بر سرش نمایان شد . عمر گفت: بدان! اگر سرت را تراشیده می دیدم، به خدا تو را می کشتم . سپس به اهل بصره نوشت که با آن مرد رفت و آمد نکنند و هم سخن نشوند . راوی می گوید: اگر ما صد نفر در یک جا جمع بودیم و او به طرفمان می آمد، پراکنده می شدیم . اسم او صبیغ بن عسل بود . . . در مقابل، حاکم نیشابوری به اسناد از ابو طفیل روایت می کند که گفت: علی را بر منبر دیدم که می فرمود: «پیش از آنکه مرا برای سؤال نیابید از من بپرسید، و پس از من، هرگز مانند مرا برای سؤال نخواهید یافت! ابن کوّاء برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین معنای «الذَّارِیَاتِ ذَرْواً» چیست؟ فرمود: بادها . پرسید: «الْحَامِلاَتِ وِقْراً» چه؟ فرمود: ابرها . پرسید: «فَالْجَارِیَاتِ یُسْراً» چیست؟ فرمود: کشتی ها . پرسید: «الْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً» کیان اند؟ فرمود: ملائکه . پرسید: «الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ؛ جَهَنَّمَ» چه کسانی اند؟ فرمود: منافقان قریش . حاکم می گوید: اسناد این حدیث صحیح است و بخاری و مسلم آن را نیاورده اند . در بعضی مآخذ، این حدیث طولانی است و سؤال های زیادی در آن مطرح شده است که امام علی علیه السلام به آن ها پاسخ داد . برای آگاهی بیشتر می توان به منابع زیر مراجعه کرد: الاحتجاج­1: 386؛ نهج السعادة 2: 631؛ جواهر المطالب 1: 300؛ عمدة القاری 10: 19؛ تغلیق التعلیق: 318-319؛ کنز العمّال13: 159 - 162؛ الأحادیث المختاره 2: 126، حدیث 494؛ مسند شاشی 2: 96، حدیث 620؛ تاریخ دمشق 27: 99؛ المعیار والموازنة: 298؛ نظم درر السمطین: 126 .

ص:157

د) با توجّه به توسعۀ سرزمین های دولتِ اسلامی و فراوانی مسائل جدید و لزوم ارائۀ راه حل ها در پرتو کتاب و سنّت ، و قصور عُمَر از احاطه بر احادیث پیامبر [در ابعاد و زوایای گوناگون] و امکان ناسازگاری میان روایاتِ عُمَر و دیگران و ... وی ضروری دید که همان نگرش پیشین خود (یعنی رأی محوری) را تقویت کند و آن را بر سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله ترجیح دهد و شرعیّت اجتهاد را استوار سازد و از نقل حدیث جلوگیری کند ؛ زیرا نقل و تدوین حدیث ، باعث آگاهی مردم می شد و اشتباهات عُمَر را نمایان می ساخت .

اینکه عُمَر - در بخشی از دوران حکومتش - به صحابه اجازۀ اجتهاد (نه نقل حدیث) داد برای توجیه کار خودش بود . دستور او به صحابه برای کم حدیث گویی نیز در این راستا صادر شد . این امر ، اشاره به این است که خلیفه اجازه نمی داد مسائلی را که او نمی داند دیگران بشنوند .

ص:158

به این ترتیب ، منع تدوین از قلمرو خاص بیرون می آید و بسی فراتر است از آنچه درباره اش گفته اند ، و حاکی از آن است که تنها به امر خلافت و امامت مربوط ، نمی شد .

ﮪ) مشهور است که عُمَر فضائل حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را بر زبان می آورد ، لیکن از تفسیر آن ها بیم داشت . سپس برای دور ساختن اهل بیت از خلافت به این توجیه دست یازید که قریش اجتماع نبوّت و خلافت را در یک خاندان خوش ندارند .

پیداست که پس از قبضۀ خلافت ، ذکر احادیث فضائل حضرت علی علیه السلام آسیبی را که نشرِ فقهِ فضائل و نصوص پیامبر صلی الله علیه و آله [بر نگرش عمر] وارد می ساخت ، در بر نداشت ؛ زیرا این فقه ، مخالفتِ اجتهادات عمر را با قرآن و سنّت می نمایاند و در نتیجه ، به نقض امور عمر و شورش مسلمانان بر وی می انجامید . تضعیف در کیان دولت از همین مجرا عملی بود .

آری ، عُمَر بعد از قبضۀ خلافت ، شرح و تفصیل و تفسیر فضائل حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را خوش نداشت ؛ زیرا انتشار و شیوع آن ها ، موقعیت خلیفه را می لرزاند و مسند رهبری اش را فرو می پاشاند ، و موضع طرف داران اهل بیت را قوی می ساخت و کشف می کرد که خلافتِ شرعی ، حقِ خاندان پیامبر است .

همچنین منع عُمَر از تدوین در آن پنجشنبۀ شوم ، ناظر به همین معناست . افزون بر این ، سببی مهم در کنار مشکلی به شمار می رود که عمر در مقام فتوا با آن رو به رو شد و او را به سیاستِ منع عام از تدوین واداشت تا از پیامدهای ناگوارِ سیاسی و فقهی در امان بماند .

دور ساختن امام علی علیه السلام از امامتِ فقهی و سیاسی از اهدافِ اساسی در

ص:159

دولتِ خلفاست . در کلام ابن عبّاس آشکارا این سخن هست که : «لو قُدِّمَ مَن قَدَّمَ الله ... ما عالَت فریضة» ؛(1) اگر کسی را که خدا مقدّم داشت جلو می انداختید ، عَوْل(2) در ارث پیش نمی آمد .

زیرا شأن آگاهی فقهی کمتر از شأن آگاهی سیاسی نیست . شناخت مردم بر توانایی امام علی علیه السلام در زمینۀ احکام و ضعفِ عُمَر در این عرصه ، توان علمی خلیفه را تردید برانگیز می ساخت ودر نتیجه یکی از دوبال خلافت - که همان توانمندی علمی است - از کار می افتاد .

بنابراین ، منع عمومی از تدوین و تقلیل در نقل حدیث و سپس گشودنِ باب اجتهاد (به وسیله رأی و قیاس و ...) بیانگر آن است که منع از تدوین انگیزه های متعددی داشت و به آنچه بزرگان در سبب هفتم گفته اند ، منحصر نمی شود .

و) بر روایات آن دسته از صحابه که با فقه عُمَر می ستیزیدند ، نگرش فقهی غلبه دارد ؛ یعنی احادیث آن ها بیشتر احکام شرعی را بیان می دارد ، نه اینکه به امامت و فضائل اهل بیت علیهم السلام و مسائل اداری و حکومتی بپردازد .

سخن ابن عبّاس - در این راستا - شنیدنی است که می گفت : «می گویم : رسول خدا چنین گفت! می گویند : ابوبکر و عمر گفت ...» و نیز قول ابن عمر که گفت : «آیا سنّت عمر باید پیروی شود یا سنّتِ رسول خدا؟!» ،(3) «به خاطر


1- . سنن بیهقی 6: 253، باب العول فی الفرائض، حدیث 12237 .
2- . اصطلاحی است در مسئلۀ ارث . در کیفیّت تقسیم ترکه بر وارثان میّت که در صورت زیادی سهام بر ترکه، نقصان ترکه بر جمیع وارثان به طور مساوی تقسیم می شود . این قول اهل سنّت است و در مکتب اهل بیت علیهم السلام این قول باطل است (بنگرید به کتب فقهی ارث) .
3- . البدایة والنهایة 5: 141؛ در «مسند احمد 2: 95، حدیث 5700» آمده است: گروهی از مردم به ابن عمر گفتند: چگونه با پدرت مخالفت می ورزی؟ او از متعه حج نهی کرد! ابن عمر گفت: آیا شایسته است سنّت پیامبر را پیروی کنید یا سنّت عمر را؟!؛ سنن بیهقی 5: 21، حدیث 8658 .

ص:160

هیچ کس سنّتِ ابوالقاسم را ترک نمی کنم!» ،(1) «این کار را پیامبر انجام داد ، او بهتر از عُمَر است» .(2)

این روایات ، ثابت می کند که نقطۀ اوج اختلاف ، در بیانِ احکام بود و اصولی که گروه حاکم بنیان گذاردند ؛ مانند اصل اجتهاد در شریعت ، قیاس و ...

منع از نقلِ تفسیری فضائل اهل بیت و ادلۀ امامت به همراه منع از نقل فقه و احادیث نبوی (و هر آنچه مکتب اهل بیت را استوار می ساخت) از برنامه های اساسی خلفا به شمار می رفت . ماجرای زیر بیانگر این موضوع است .

از عبدالرحمان بن یزید حکایت شده که گفت :

سلیمان بن عبدالملک - در زمان ولایت عهدی اش - سال 82 هجری عازم حج شد و به مدینه درآمد . مردم نزدش رفتند و او را خوشامد گفتند . وی به دیدنِ جاهایی رفت که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن نماز گزارده بود و آنجا که یاران اُحُد صدمه دیدند . در این سیر ، اَبان بن عثمان و عَمرو بن عثمان و ابوبکر بن عبدالله ، با او همراه بودند . او را به قُبا و مسجد فَضیخ و مَشربه اُمّ ابراهیم و اُحُد بردند . وی از ماجراهایی که در این مکان ها رخ داده بود می پرسید و آنان پاسخ می دادند .

سپس وی به اَبان بن عثمان دستور داد که سیرۀ پیامبر و جنگ هایش را برای او بنویسد . ابان گفت : نوشته ام و آن را تصحیح شده از کسی که اعتماد دارم برگرفته ام!


1- . صحیح بخاری 2: 567، حدیث 1488؛ مسند احمد 1: 135، حدیث 1139 .
2- . سنن دارمی 2: 36 .

ص:161

سلیمان آن را به ده نفر از کاتبان داد تا از رویش بنویسند . آنان در پوست نازکی آن را نوشتند و به سلیمان دادند . در آن ذکر [نام] انصار در دو «عَقَبَه» و ذکر انصار در «بدر» بود .

سلیمان گفت : باور ندارم که این قوم دارای این فضایل باشند [و ذکری از فضائل خاندانِ من به میان نیاید] خاندانِ من یا از نظر انداخته شده اند (و آن ها را ناچیز انگاشته اند) و یا اینکه دارای چنین فضیلت هایی نبوده اند .

اَبان بن عثمان گفت : ای امیر ، کاری را که در حقّ شهید مظلوم کردند و او را خوار و ذلیل ساختند ما را از حق گویی باز نمی دارد! آنان همین گونه اند که ما در این کتاب وصف کردیم .

سلیمان گفت : نیازی به نسخ این کتاب ندارم تا اینکه آن را نزد امیرمؤمنان یادآور شوم ، شاید او مخالفت ورزد! آن گاه امر کرد که آن کتاب را پاره کنند و از بین ببرند و گفت : هنگام مراجعت از امیرمؤمنان می پرسم ، اگر موافقت کرد ، استنساخ آن آسان است .

سلیمان نزد عبدالملک بازگشت و ماجرا را باز گفت .

عبدالملک گفت : چه حجّتی داری که کتابی بیاوری که فضلی در آن برای ما نیست؟! اهل شام را به اموری آگاه می سازی که ما نمی خواهیم آن ها را بفهمند .

سلیمان گفت : به همین جهت من دستور دادم آن نوشته استنساخ شده را نابود سازند تا اینکه رأی امیرمؤمنان را جویا شوم .

ص:162

پس نظر او را به صواب دانست .(1)

اکنون در ادامۀ بحث ، مراحل منع و سیر پلکانی آن را بیان می کنیم و اینکه چگونه به تدریج منع ، این مواضع را سپری ساخت تا آنجا که نظریۀ منع تدوین حدیث و فتح باب اجتهاد ، به عنوان قانونی نهادینه در صدر اسلام درآمد .

این حقیقت ، از میانِ همۀ ملابساتی که تاکنون دریافتیم و از این پس خواهیم شناخت ، به دست می آید .


1- . الموفّقیّات (زبیر بن بکّار): 332-333 .

ص:163

ص:164

مراحل منع

اشاره

ص:165

ص:166

تاکنون دریافتیم که منع تدوین حدیث - که به فتح باب اجتهاد و رأی انجامید - مراحل اساسی و دوره های معیّنی را سپری ساخت و امری تعبّدی و برگرفته شده از پیامبر صلی الله علیه و آله نبود . مهم ترین مراحل منع تدوین حدیث ، موارد ذیل اند :

1 . شیوع پدیدۀ کثرت حدیث

آن گاه که اجتهادات ابوبکر و عُمَر (و هم فکران آن دو) فزونی یافت و میان اقوال مجتهدان و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله ناسازگاری پدید آمد ، بدیهی بود که نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان یک امر ضروری برای رسیدن به حکم شرعی صحیح ، به پاکیزه ترین صورتش ، زیاد گردد .

بدان جهت که این اجتهادات ، آشکارا از روند نقل حدیث ، تمایز می یافت (چراکه صحابه با نقل حدیث مأنوس بودند و این امر ، نزدشان مسئله ای طبیعی بود) احتمال می رود که قول خلیفه اول که گفت : «شما احادیثی را از پیامبر بر زبان می آورید که در آن ها اختلاف دارید ، و مردمان بعد از شما اختلاف شدیدتری خواهند یافت» ، به تعدّد نگرش ها در عهد او رهنمون باشد و اینکه هریک از صحابه رویکرد ویژه ای را پذیرفتند ، و این امر به گسترش آتش اختلاف میان مسلمانان - بعدها - دامن می زد .

ص:167

در هر حال ، نقل حدیث در زمان ابوبکر یک جریان نیرومند بود و وجود آن بعد از ابوبکر ، در برابر جریان اجتهادی از هم گسیخته ، استوار شد . این ، همان چیزی است که عُمَر بر زبان آورد و گفت : «از رسول خدا زیاد حدیث می گویید» و در الطبقات الکبری آمده است : «احادیث در عهد عُمَر فزونی یافت» ، و در تقیید العلم می خوانیم : «به عمر خبر رسید که در دست مردم کتاب هایی است» و ...

2 . منع ابوبکر از حدیث گویی و سوزاندنِ احادیث مُدوَّن خود

پس از آنکه نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله فزونی یافت و جریانی خروشان گشت ، ابوبکر صحابه را از نقل حدیث بازداشت و گفت : «از رسول خدا حدیث نکنید ، هرکس از شما چیزی پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا هست» و در پی آن ، مجموعۀ مدوَّن حدیثی اش را سوزاند ، به عایشه گفت : «دخترم ، احادیثی که نزدت هست برایم بیاور!» و سپس آتشی خواست و آن ها را سوزاند .

3 . دستور عمر به صحابه برای کاستن از نقل حدیث

با توجّه به استمرار نقل حدیث و رشد فزایندۀ آن در عهد عُمَر و تن ندادن صحابۀ محدِّث به خواستۀ ابوبکر ، عمر درصَدَد برآمد که سیرۀ ابوبکر را با پافشاری بیشتری پی گیرد . نمایندگان خود را به کوفه تا «صرار» (جایی در نزدیکی مدینه) مشایعت کرد تا به آنان بگوید : «از رسول خدا کمتر روایت بخوانید ، من هم با شما شریکم» و این سخن که گفت : «روایت از پیامبر را بکاهید مگر روایاتی که عمل شده است» یا «خوش ندارم حدیث رسول خدا شیوع یابد» .

4 . جمع آوری مدوَّنات صحابه و سوزاندن آن ها

نهی از نقل حدیث و سپس سوزاندن ابوبکر کتاب حدیثی اش را ، از سوی صحابه آن قدر استقبال نشد که شیخین را شادمان سازد ، بلکه مدوّناتی نزد

ص:168

بسیاری از صحابه باقی ماند و با وجود آن ها (و نیز کسانی که به تدوین حدیث می پرداختند) خلیفه نمی توانست به مقصود خویش دست یابد . از این رو ، عُمَر تصمیم گرفت همۀ مدوّنات را جمع آوری کند ، گفت : «احدی نزد خود کتابی باقی نگذارد مگر اینکه آن را نزدم بیاورد!» صحابه گمان کردند که عُمَر می خواهد آن ها را بررسی کند و در مدوّنی که اختلافی در آن نباشد ، سامان بخشد ، لیکن با سوزاندن آن ها غافل گیر شدند ؛ چراکه راوی می گوید : «کتاب هایشان را آوردند ، عُمَر آن ها را با آتش سوزاند» .

این سوزاندن بدان جهت صورت گرفت که احادیث تدوین شده به منزلۀ سند رسمی در دست صحابه - برای تخطئۀ خلیفه - بود . عُمَر نمی خواست این اسناد در دست آنان باشد تا علیه او اموری را فاش سازند که فرجام خوشی برایش نداشت .

و نیز بدان سبب که مکتوبات در صدر اسلام - آن هم به قلم صحابی - چنان ارزشمند بود که می توانست رأی خلیفه را نقض کند به خلاف نقل شفاهی حدیث که امکان معارضه با آن ، در همان لحظه و فوراً ، با ساختن یک حدیث دیگر وجود داشت .

از این روست که می بینیم اجازۀ نقل حدیث می دادند و از تدوین آن منع می کردند!

بعضی از نویسندگان احتمال داده اند که اجازۀ نقل حدیث و منع از تدوین ، به جهت اعتقاد فرقه ای از یهود به کتابت صورت گرفت ؛ برخلافِ فرقه ای از یهود که به کتابت نمی پرداختند وبه حفظ تورات فرا می خواندند .

از آنجا که عمر با کَعْب الأحبار و وَهْب بن مُنبَّه مشورت می کرد ، احتمال می رود که در اجازۀ نقل حدیث و منع از تدوین آن ، تحت تأثیر رأی آن دو قرار گرفته باشد ؛ زیرا عُمَر نیاز داشت که بعضی از احادیث را محدود سازد ، و

ص:169

تفکیک بین نقل حدیث و تدوین آن ، بهترین راه حل برای این مسئله بود .

از عُمَر رسیده که دربارۀ «شعر» از کعب الأحبار پرسید ، او پاسخ داد :

اَناجیل گروهی از فرزندان اسماعیل در سینه هاشان است و سخن حکیمانه بر زبان می آورند .(1)

در خبر دیگر از وَهْب نقل شده که گفت :

موسی گفت : پروردگارا ، در تورات ، امّتی را یافتم که انجیل هایشان در سینه هایشان هست و آن را می خوانند (کسان پیش از آن ها از روی کتاب هایشان می خواندند و آن را حفظ نمی کردند) خدایا ، آن ها را امّت من ساز!

[پروردگار متعال] فرمود : آنان امّتِ احمدند .(2)

در کتاب الفکر الدینی الإسرائیلی اثر دکتر حسن ظأظأ ، صفحۀ 79 (از تلمود حیطین ، 60 ب - تمورا - 14 ب) آمده است :

اُمّتی که دهان به دهان روایت می کند ، حق نداری روایاتِ شفاهی و زبانی آن ها را با کتابت ثبت کنی .(3)

5 . زندانی ساختن بعضی از صحابه و اعلامِ عمومی بر ترک نقل و تدوین حدیث

با وجود اقداماتِ پی در پی و تدابیر فراوان ، بعضی از بزرگان صحابه آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودند روایت می کردند و به رأی خلیفه ، اعتنایی نداشتند .

در برابر این حالت ، عمر دست بسته نماند ، بلکه فرمان های تند وسختی


1- . العمدة فی معرفة صناعة الشعر (ابن رشیق) 1: 25 .
2- . تاریخ دمشق 3: 395؛ البدایة والنهایة 6: 62؛ سبل الهُدی والرشاد 10: 359 .
3- . بنگرید به، بحوث مع أهل السنّة والسلفیّه (روحانی): 97؛ تاریخ التشریع الإسلامی (فضلی): 40 .

ص:170

صادر کرد که از نقل و تدوین حدیث - به طور قاطع - باز می داشت . در خطبه ای گفت :

حدیث شما بدترین حدیث است و کلام شما شَرترین کلام! هرکس می خواهد حرفی بزند باید به «کتاب الله» سخن بگوید وگرنه سر جایش بنشیند .(1)

ناقلان حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله - مانند عمّار ، ابو موسی و ... - را تهدید کرد و در این راستا محدّثان صحابه را در مدینه نگه داشت تا تحت نظرش باشند و بر خلافِ رأی او حدیث نقل نکنند . در گزارشاتِ تاریخی آمده است که عُمَر بعضی از اصحاب پیامبر را زندانی ساخت ، عبدالرحمان بن عوف می گوید :

عمر نَمُرد تا اینکه سوی اصحاب رسول خدا در سرزمین ها پیک فرستاد ... و گفت : نزدم بمانید! به خدا سوگند ، تا زنده ام نباید از من جدا شوید!

آنان در کنار عُمَر ماندند تا اینکه درگذشت .(2)

6 . انحصار عمل به قرآن

به عنوان جایگزین حدیث پیامبر یا توجیه منع از تدوین ، ابوبکر و عمر این سخن را مطرح ساختند که «میان ما و شما کتاب خدا هست!» ، «کتاب خدا ما را کافی است» ، «کتاب خدا را هرگز به چیزی نمی پوشانم» ؛ چراکه با این نقشه ، می توانستند از تعبّد به نصوص سنّت ، بگریزند و آزادی عملِ بیشتری به دست آورند .


1- . اخبار المدینة المنوّره 3: 800 .
2- . کنز العمّال 10: 293، حدیث 29480؛ تاریخ مدینه دمشق 40: 500 .

ص:171

7 . اجازۀ اجتهاد و قیاس

از آنجا که عُمَر دریافت دربارۀ مسائل بسیاری ، احادیثی سراغ ندارد ، ضروری دید که به خود و صحابه اجازه دهد که به اجتهاد بپردازند و قیاس و مصلحت و ... مبانی اساسی در قانون گذاری اسلامی باشد .

8 . تلاش برای انحصار اجتهاد

اجتهاد - با این وسعت - در میان صحابه رواج یافت ، آرا و نظرات گوناگون و مختلفی پدید آمد و ترجیح رأیی بر رأی دیگر دشوار شد . همین امر ، خلیفه را برانگیخت که به منبر رود و صحابه را از اختلاف برحذر دارد ، نیز به کسانی که نزدش گرد آمده بودند گفت : «ما دانای شماییم! از شما می گیریم و به شما بازمی گردانیم» .(1)

تأکید بر سیرۀ ابوبکر و عمر در «شورا» و اجازۀ عثمان و معاویه در اکتفا به احادیثی که در عهد عُمَر به آن عمل شد ، و فرمان عمر بن عبدالعزیز به حصر تدوین به سنّت ابوبکر و عمر (نه غیر آن دو)(2)

و ... دلالت می کند بر اینکه نظرات ابوبکر و عُمَر به صورت سنّت عملی درآمد ، و اجتهاد آن دو ، اصل سومی در تشریع اسلامی شد که خود شیخین ادعای آن را نداشتند .

با این سخن ، روشن می شود که سخنان اسماعیل ادهم ، توفیق صدقی و


1- . همان .
2- . حاجب بن خلیفه بُرجُمی می گوید: عمر بن عبدالعزیز را دیدم که در زمان خلافتش برای مردم خطبه می خواند و می گفت: «بدانید! آنچه را پیامبر و دو صاحبش [ابوبکر و عمر] سنّت کردند، دین ماست . به همان بسنده می کنیم؛ و آنچه را دیگران گفتند، به کناری می نهیم!» (حلیة الأولیاء 5: 298؛ تاریخ الخلفاء 1: 241) .

ص:172

رشید رضا(1)

(و منکرانِ سنّت گرایی در پاکستان که قرآن را بسنده می دانند) نتیجۀ حتمی منع ابوبکر و عُمَر از کتابت و تدوین حدیث رسول خداست .

نیز روشن گشت که توجیه شیخین در منع تدوین و دیگر توجیهاتی که دیگران (نویسندگان شیعه و سنّی ، خاورشناسان و ...) بافته اند ، درست نمی باشد ؛ زیرا منع از تدوین در بستر خاصی شکل گرفت که به سرانِ خلافت برمی گردد و در راستای باورهای پیشین و انگیزه های شخصی عُمَر پدید آمد و قبل از او در ذهن ابوبکر خلجان می کرد و بعد از عُمَر ، عثمان و امویان پی می جستند .

چکیدۀ مطالب

امر اول
اشاره

نهی از کتابتِ حدیث ، نهی شرعی نبود ، و روایاتی که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند - که آن حضرت از تدوین نهی کرد - صحیح نمی باشد . دستور نهی و منع ، از یک موضع سیاسی - فقهی برمی خاست که عُمَر و دیگر خلفا آن را در پیش گرفتند ، و طبیعی است که باید روایاتی از پیامبر نقل می شد تا مواضع خلیفه را تصحیح کند .

اگر منع از پیامبر صلی الله علیه و آله وجود می داشت و مسلمانان به آن آگاه می شدند ، ابوبکر پانصد حدیث نمی نوشت ، و از شخص مطمئن و معتَمَد آن ها را دریافت نمی کرد ، و برای عمرو بن عاص و انس بن مالک ، احادیث رسول خدا را دربارۀ زکات - و جز آن - نمی نوشت ، و عُمَر صحابه را گرد نمی آورد تا دربارۀ تدوین با آن ها به مشورت بپردازد ، و صحابه او را به این امر خاطرنشان نمی ساختند ، و


1- . بنگرید به، دراسات فی الحدیث النبوی (اعظمی): 32 .

ص:173

عُمَر نمی گفت : «هیچ کس نزد خود کتابی نگذارد مگر اینکه آن را پیش من بیاورد» .

این سخنان ، به مشروعیّت تدوین اشاره دارد . ما - به خواست خدا - در آینده ای نزدیک ، پژوهش مفصلی را دربارۀ فقه صحابه ای که سنّت را تدوین کردند و انصار و صحابه ای که در کنار امام علی علیه السلام در جنگ هایش بودند ، خواهیم داشت تا روشن شود که فقه اینان بر خلاف فقه گروه حاکم بود - که از نقل و تدوین حدیث منع می کردند - و این دسته ، گروه زیادی از انصار را تشکیل می دادند که پیرو مکتب «تعبّد محض» بودند .

عُمَر پس از آنکه دریافت مکتوبات و مدوَّناتی از پیامبر نزد بعضی از صحابه هست ، از آنان خواست که آن ها را نزدش بیاورند . مردم می پنداشتند که عُمَر می خواهد استوارترین آن ها را برگیرد (چنان که خود عمر این سخن را بر زبان آورد) چون مکتوبات را آوردند ، عمر دستور داد آن ها را بسوزانند! به این فرمان ، آنان غافل گیر شدند .

با تدبّر در احادیثی که ادعا کرده اند منع از سوی پیامبر صورت گرفت ، می توان دریافت که این منع پس از مشروعیّتِ تدوین رخ داد ؛ یعنی پیامبر نخست اجازۀ تدوین را داد ، سپس - طبق ادّعای آن ها - از آن منع کرد ؛ چراکه فرمود : «هرکس چیزی نوشته است آن را محو کند» .(1)

این مطلب ، سخن صبحی صالح و دیگران را نقض می کند ؛ چراکه وی می گوید :


1- . صحیح مسلم 4: 2298، حدیث 3004؛ سنن دارمی 1: 130، حدیث 450؛ مسند احمد 3: 12، حدیث 11100 .

ص:174

رسول خدا در آغاز دعوت به اسلام ، از بیمِ اختلاط حدیث با قرآن ، تدوین را نهی کرد . امّا چون قرآن تدوین شد ، به تدوینِ حدیث اجازه داد .(1)

از سویی ، دستور منع یک فرمان حکومتی بود که شرعیّتِ خود را از سنّت به دست نیاورد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به صراحت ، مردم را به علم آموزی و نقل حدیث و کتابت و تدوین فرامی خواند . آن حضرت بهای آزادی هریک از اسیران بدر را تعلیم کتابت به ده نفر از مسلمانان قرار داد ، و بر نشر احادیث خود تأکید می­ورزید . سخن صبحی صالح و دیگران ، ثابت می کند که تدوین پس از منع پدید آمد ، لیکن خبر گذشته ، عکس آن را - به روشنی - بیان می دارد .

باری ، منع ، دو بُعد سیاسی و فقهی داشت ، و اختلاف در حدیث پیامبر (افزون بر عوامل مذهبی) از پیامدهای این حکم حکومتی است و ...

همچنین روشن شد که نظر «گلدزیهر» درست نمی باشد ؛ چراکه می گوید :

اهل رأی ، احادیث نهی از کتابت را جعل کردند و اهل حدیث ، به ساخت احادیثی پرداختند که به نگارش حدیث فرامی خواند .(2)

گرچه نقش داعیانِ رأی (در زمان پیامبر به طور پنهانی و در زمان حکومت خلفا به طور علنی) در جعل احادیث نهی ، انکار ناشدنی است ؛ امّا نقل و تدوین حدیث ، از پایه های اسلام به شمار می رفت ، بزرگان صحابه به آن عمل کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را تشریع کرد ، و از چیزهایی نیست که اهل حدیث آن را وضع


1- . علوم الحدیث ومصطلحه: 7-9؛ السنّة قبل التدوین 53: 306 - 307 .
2- . بنگرید به، دراسات فی الحدیث النبوی: 82 .

ص:175

کرده باشند .

آری اگر مقصود ، کاتبان سلاطین باشد ، سخن بجاست (زیرا آنان به جعل حدیث می پرداختند) .

از این نظر ، ضرورتی وجود ندارد که بعضی از نویسندگان به جمع میان احادیث منع و اباحه بپردازند ؛ چراکه ماجرا از آنچه آوردیم ، فراتر نمی باشد .

این رویکرد مهم تر است از آنچه در وجوه جمع میان آن ها گفته اند ؛ مانند اینکه : بعضی احادیث مرفوع و برخی موقوف اند ، باید مرفوع را بر موقوف ترجیح داد ...

بیم صحابه از کتابتِ رأی (نه حدیث)

نهی صحابه و تابعان از کتابت و بی رغبتی آن ها نسبت به آن ، به نهی حکومتی - که در جانشان نقش بسته بود - باز می گردد و بدان سبب که اقوالشان از رأی [برداشت و عقیدۀ شخصی] برمی خاست . از این رو راضی نمی شدند آن ها را با کتابت تثبیت کنند ؛ چراکه از اختلاط آن ها با روایات پیامبر صلی الله علیه و آله بیم داشتند ، بلکه نمی پسندیدند که تناقضات اجتهادی میان نظراتشان آشکار گردد و با سنّت در تعارض افتد .

آری ، آنان آرایشان را برای خودشان ثبت می کردند تا میان سخن امروزشان با سخنی که دیروز گفته اند ، اختلاف پدید نیاید . با وجود این ، نشر این کتاب ها را برنمی تافتند و در پاره کردن و نابود ساختن آن ها می کوشیدند .

شَعْبی نقل می کند :

مروان برای زید بن ثابت - پشت پرده - مردی را نشاند ، سپس زید را فراخواند ، از او سؤال می کرد و عده ای می نوشتند . زید سوی آنان نگریست و گفت : ای مروان ، پوزش می خواهم! آنچه را می گویم ، رأی خود من است [نه حدیث پیامبر ، از این رو ،

ص:176

شایسته نیست دیگران آن را بنویسند] .(1)

دکتر محمّد عجاج خطیب می گوید :

آن گاه که آرای شخصی تابعان شهرت یافت ، کراهت آن ها از کتابت فزونی گرفت ؛ چراکه ترسیدند شاگردانشان آن ها را با حدیث تدوین کنند ، و دیگران به نقل آن ها بپردازند و با حدیث اشتباه گردد . می توانیم دریابیم که هرکس از کتابت کراهت داشت و بر آن اصرار می ورزید ، از تدوینِ رأی خود کراهت داشت .(2)

دکتر یوسف عش ، در این زمینه می نویسد :

خودداری از کتابت که در میان این گروه هست ، برخلاف نتیجه ای که ما به آن دست یافتیم ، نمی باشد . آنان همه فقیه بودند و در میانشان محدّثی که فقیه نباشد ، وجود نداشت . فقیه میان حدیث و رأی جمع می کند ، و می ترسد از اینکه رأی و اجتهادش در کنار احادیث پیامبر ثبت گردد .

وی ، سپس مثال هایی می آورد که نظریه اش را روشن می سازد ، آن گاه می گوید :

اخباری داریم که حاکی از کراهت کتابتِ رأی است ؛ مانند عذرخواهی زید بن ثابت از اینکه مروان سخنانِ او را ثبت کند .

یحیی بن سعید روایت می کند که :

مردی پیش سعید بن مُسَیَّب (که از فقهای مخالفِ کتابت است)


1- . طبقات ابن سعد 2: 361 .
2- . السنّة قبل التدوین: 323-324 .

ص:177

آمد ، چیزی را از او پرسید ، سعید آن را بر وی املا کرد . سپس نظر خود سعید را جویا شد ، وی پاسخ داد و آن مرد آن را نوشت .

مردی از همدمان سعید گفت : ای ابو محمّد ، آیا باید رأی تو نوشته شود؟

سعید به آن مرد گفت : آن را به من بده! نوشته را از دست او گرفت و پاره کرد .(1)

در حدیث عَمْرو بن دینار از جابر آمده است :

به جابر گفته شد : اینان رأی تو را می نویسند! گفت : چیزی را می نگارند که بسا فردا از آن بازگردم (و نظرم عوض شود) .(2)

دکتر صبحی صالح می گوید :

از عواملی که باعث شد کراهتِ قوم از کتابت فزونی یابد ، رو به اشتهار نهادن آرای شخصی شان بود . بیم داشتند هنگامی که مردم احادیث را از زبان آن ها می نویسند ، در کنار آن نظراتِ آنان را نیز بنگارند .

اخباری داریم که این مطلب را تأکید و اثبات می کند . روشن ترین آن ها - در عصر تابعان بزرگ - شاید این خبر باشد که به جابر گفتند : افراد رأی تو را می نویسند ...(3)

از ابن عوف روایت شده که گفت :

ای ابو اسماعیل ، به زودی این کتاب ها مردم را گمراه خواهد


1- . جامع بیان العلم وفضله 2: 144 .
2- . همان، ص31 .
3- . علوم الحدیث (صبحی صالح): 34 .

ص:178

ساخت .(1)

احتمال می رود رجوع عُمَر از آنچه دربارۀ میراثِ «جَدّه» نوشت ، از این باب باشد ؛ یعنی از ترس ظهور برخورد آرا با یکدیگر و تعارض آن ها با سنّت .

همچنین آنچه از صحابه و تابعان رسیده است که به فرزندانشان دستور می دادند کتاب هایشان را محو کنند و با آب بشویند (تا نوشته ها پاک گردد) بدان جهت بود که نگارش رأی آن ها شمرده می شد ، نه احادیثِ صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله .

دکتر محمّد عجاج خطیب می نویسد :

همۀ این اقوال از علما روایت شده است . مورّخان نوشته اند که آنان خوش نداشتند مردم سخنان آن ها را بنویسند . این مطلب ، آشکارا دلالت دارد که در نگارش حدیث ، کراهت وجود نداشت ، بلکه کتابت رأی را نمی پسندیدند . و اخباری که در نهی کتابت به طور مطلق آمده است ، مقصود نهی از کتابتِ رأی می باشد ...

این نظریه آن گاه بیشتر تقویت می شود که می بینیم اخباری از این تابعان رسیده است که بر کتابت تشویق می کنند و به شاگردانشان اجازه می دهند که حدیث را از زبان آن ها بنویسند .(2)

با توجّه به این سخنان ، می توان دریافت که آنچه از زبان زید نوشته می شد ، آرای شخصی اش بود ؛ لذا از کتابتِ آن کراهت داشت . کراهتِ سعید بن مُسَیَّب و دیگران نیز چنین است . در کتاب های رجال و حدیث ، نقل های زیادی را در این زمینه می توان یافت .(3)


1- . تقیید العلم: 57؛ التصدیر (یوسف عش): 21 .
2- . السنّة قبل التدوین: 324 .
3- . به عنوان نمونه بنگرید به، جامع بیان العلم وفضله 1: 74؛ تقیید العلم: 64 .

ص:179

بنابراین ، عمل این دسته از صحابه ، دلیل بر کراهیتِ تدوین سنّت از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله نمی باشد . در کتاب تقیید العلم آمده است که «صحابه ، حدیث پیامبر را می نوشتند تا آن را حفظ کنند! پس از حفظ ، آن را از بین می بردند» اگر این سخن را در کنار این مطلب بگذاریم که : «خیلی از وقت ها صحابه به رأی خود فتوا می دادند» ، به این نتیجه می رسیم که در این کشاکش ، اختلاط رأی با حدیث پیش آمد به گونه ای که نمی توان آن ها را از یکدیگر تمیز داد . از این روست که بسیاری از مأثوراتِ نبوی ، جز کلام صحابی و فهم او نمی باشد .(1)

به ویژه آنکه باور ما این است که پشت پردۀ منع تدوین ، ابوبکر و عُمَر قرار داشتند ، و منع تدوین ، یک موضع شخصی به شمار می رود . شرایط حکومت باعث شد که شیخین به این کار دست یازند وگرنه این کار ، وجهۀ شرعی نداشت .

شیخ محمّد ابو زهو در الحدیث والمحدّثون دربارۀ نهی از تدوین می نویسد :

نهی از تدوین ، رأی عُمَر بود .(2)

یحیی بن جَعْدَه می گوید :

عُمَر می خواست سنّت را بنویسد ، سپس دریافت که نباید این کار را کند ، آن گاه به شهرها نوشت : هرکس حدیثی نزد او هست آن را از بین ببرد .

تعبیرهایی چون «أراد» (خواست) ، «بَدا لَه» (برایش آشکار شد) ، «ثمّ کتب فی الأمصار» (سپس به شهرها نوشت) به وضوح ، دلالت می کند که اقدام عمر به


1- . این مطلب را ما در کتاب وضوء النبی وارسی و تطبیق کرده ایم .
2- . الحدیث والمحدّثون: 126 .

ص:180

محو حدیث با انگیزۀ شخصی و رغبتِ ویژه او به این کار ، صورت گرفت .

در کتاب التوثیق المبکّر می خوانیم :

اینان که در برابر کتابتِ حدیث به معارضه برخاستند ، انگیزه های شخصی داشتند . حتّی عمر که از سرسخت ترین معارضان کتابت حدیث به شمار می رود ، نقل یا استشهاد به هیچ حدیثی نمی کند تا نگرش او را تأیید و استوار سازد .(1)

نیز قاسم بن محمّد بن ابوبکر ، می گوید :

به عُمَر خبر رسید که در دست مردم کتاب هایی به چشم می خورد! وی آن را قبیح دانست و بدش آمد .

این سخن ، دلالت دارد که کراهت از سوی عُمَر رخ نمود ، نه از پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفه پیش از آنکه آن ها را ببیند ، به انکار پرداخت و محکوم کرد! و برخوردی این چنین ، بسی جای تأمّل است .

بنابراین ، سیاست عُمَر ، منع همگان از حدیث بود (چراکه حدیث دربر دارندۀ فضایل اهل بیت و احکام بود) و این کار عُمَر با رأی شخصی او صورت گرفت و وجه شرعی نداشت .

به همین خاطر ، ما به جمع میانِ روایاتِ نهی از کتابت و روایاتی که به کتابت فرامی خواند ، نپرداختیم .


1- . التوثیق المبکّر: 239 (چنان که در تدوین السنّة: 288، آمده است) .

ص:181

اَمر دوم (پیدایش دو مکتب ، که در اصول و مبانی با هم ناسازگارند)
اشاره

بعضی از صحابه ، مشروعیّت رأی و ظنّ را پذیرفتند - هرچند در برابر آن دلیل قطعی باشد - و به حجیّتِ اجتهاداتِ عُمَر در سهم المؤلفة قلوبهم (و دیگر قضایا و احکام) قائل شدند .

بعضی دیگر از صحابه این گونه اجتهادات را برنمی تافتند مگر آن گاه که از قرآن و سنّت استنباط شود . اینان اعتقاد داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله به نصوص متعبِّد بود و به رأی و ظن سخن نمی گفت ، بلکه منتظر وحی می ماند تا وقایع را فَیصَله دهد و نظر قطعی در احکام نازل شود . خدای سبحان دربارۀ پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید :

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی» ؛(1)

پیامبر از روی هوا سخن نمی گوید ، آنچه را بر زبان می آورد وحیی است که به او می شود .

«لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ الله» ؛(2)

تا میان مردم با آنچه خدا به تو نمایاند ، حکم کنی .

امّا این سخن خدا که فرمود : «وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...» (3) (مرد و زن مؤمنی را نشاید که هنگام حکمِ خدا و رسول در امری ، خود در امرشان به انتخاب دست یازند)


1- . سورۀ نجم (53) آیۀ 3-4 .
2- . سورۀ نساء (4) آیۀ 105 .
3- . سورۀ احزاب (33) آیۀ 36 .

ص:182

سخنی است در ابطال مکتب اجتهاد و رأی ؛ و چنین است این آیه که فرمود : «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ ...» (1) (و پروردگارت آنچه را بخواهد می آفریند و مختار است ، برای ایشان اختیاری نیست) .

این آیه ، آشکارا عمل این دسته از مجتهدان را - که در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله خواهان مصلحت شناسی بودند - باطل می سازد . خدای متعال می خواهد به جایز نبودن این کار تصریح کند ؛ چراکه شریعتِ خود را در کتابش کامل آورد و پیامبرش را واداشت تا احکامش را برای مردم تبیین سازد .

به آیۀ اخیر ، عبدالله بن عبّاس در رَدّ عُمَر برای امامت نیز استدلال کرد .(2)

اجتهاد و حکم بر اساس ظن در امور ، دلیل قطعی وحیانی ندارد ، بلکه تجاوز به حریم شریعت به شمار می رود و فتوا به غیر آن چیزی است که خدا نازل کرد ؛ زیرا خدا می فرماید :

«قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ» ؛(3)

بگو : آیا خدا به شما اِذن داد یا بر خدا تهمت می زنید .

آری ، صحابه متعبّد ، اخذ به رأی را جایز نمی دانستند ؛ زیرا در میانِ خود کسی را می شناختند که خدا او را به فهم و علم ، ویژه ساخت و از تنزیل و تأویل آگاه بود ؛ و بدان جهت که دریافتند برگرفتن اجتهادِ صحابی الزامی نیست ؛ چراکه سخن وی یک نظر شخصی است و بدان پایه نمی رسد که بتواند وجوب و حرمت را پدید آورد .


1- . سورۀ قصص (28) آیۀ 68 .
2- . شرح نهج البلاغه 12: 53 .
3- . سورۀ یونس (10) آیۀ 59 .

ص:183

ترجیح رأی ابوبکر و عُمَر بر کلام رسول خدا ، یا پذیرش قول آن دو (بی آنکه با قرآن و سنّت ارزیابی گردد) نمی تواند در برابر حقایق تاب بیاورد ؛ و چنین است این نظر که خلیفه به مقصودِ شارع از دیگران داناتر است!

بلی ، عُمَر می خواست یک امر ضروری را برای حکومتش استوار سازد و آن عدم تخطئۀ اجتهادات او بعد از مرگش بود ، بلکه می خواست آنچه را می گوید ، جزو شریعت به شمار آید . همین امر ، ابن عوف را برانگیخت تا از عثمان تعهّد گیرد که براساس کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیرۀ شیخین عمل کند و به عبارتِ دیگر مسلمانان را به آنچه در عهد شیخین سنّت شد ، محدود ساخت ؛ زیرا مخالفت با اجتهادات آن ها به معنای تقویتِ جناحِ مخالف خلیفه بود .

عثمان آن گاه که این شرط را پذیرفت ، می خواست به مقتضای آن عمل کند ، لیکن در شش سال آخر حکومتش از آن تخطّی کرد ؛ چراکه خود را شایستۀ اجتهاد و همتای شیخین می دانست .

امّا امام علی علیه السلام به اجتهاد در برابر نصّ تن نداد و شرط پیشنهادی ابن عوف را نپذیرفت و به قبولِ دو اصلِ کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله بسنده کرد .

و این چنین ، در شریعت دو مکتب متباین شکل گرفت :

گروهی که نمایندۀ آن ها امام علی علیه السلام و پیروانِ اویند ؛ مانند عبدالله بن عبّاس ، عمّار بن یاسر ، ابوذر ، سلمان و ... و در دوره های بعد ، امام حسن علیه السلام ، امام حسین علیه السلام ، امام سجّاد علیه السلام و دیگر امامان اهل بیت علیهم السلام .

و گروه دیگر که نماینده شان ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و پیروان آن هاست ؛ مانند عمرو بن عاص و فرزندش ، عبدالله بن عمر ، ابو هُرَیره ، سَمُرَة بن جندب ، هِشام بن عبدالملک ، ابو جعفر منصور ، هارون رشید ... ودیگر حاکمان بنی امیّه و بنی عبّاس .

ص:184

آنان که به رأی قائل شدند ، اجتهاد و تأویل باطل را برای بیرون آمدن از تنگناهای سخت ، به کار گرفتند :

— به اجتهاد و تأویل دست یازیدند تا برای ابن ملجم - قاتل امام علی علیه السلام - عذر بتراشند و راه چاره ای بیابند ، با اینکه وی از صحابه نیست!

— یزید را در قتلِ امام حسین علیه السلام معذور دارند .

— برای ابو العادیه در کشتنِ عمّار عذر آورند .

— معاویه را معذور دارند که امام حسن علیه السلام را سمّ خوراند .

— عثمان را معذور دارند که قرآن ها را به آتش کشید .

— عُمَر را معذور دارند که کتاب های حدیث را سوزاند .

— برای ابوبکر عذر بتراشند به جهت تأویلاتی که دربارۀ قتل مالک و زنای خالد بن ولید با زنِ او ، بر زبان آورد .

در نتیجه ، چون خلفا قانون گذاری کردند ، نظریۀ جواز تقدیم مفضول با وجود فاضل پدید آمد . معاویه ، یزید ، مروان و پسران او همه مفضول اند ، لیکن مصلحت اقتضا می کرد که مفضول بر فاضل مقدّم شود .

اکنون اشاره ای داریم به بخشی از ستمی که اهل بیت به خاطر استواری و پا فشاری بر عقیده شان (و ابقای دین به دور از آمیختگی و بدعت) متحمّل شدند .

موضع امام علی علیه السلام

— امام علی علیه السلام برخوردِ قریشیان را روشن می سازد و اینکه چگونه آنان دین خدا را تغییر دادند ، می فرماید :

إنَّ اللهَ لمّا قَبَضَ نبیَّه ، استَأْثَرَتْ عَلَینا قریشٌ بالأَمر ، وَدَفَعَتْنا عَن حقٍّ نحنُ أَحَقُّ به مِنَ النّاس کافّةً ؛ فَرَأَیتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی ذلک أَفْضَلُ مِن تَفْریقِ کلمةِ المسلمین وَسَفْکِ دمائهم ، وَالنّاسُ حَدِیثُو عهد بالإسلام ،

ص:185

وَالدّینُ یُمْخَضُ مَخْضَ الوَطْب ، یُفسِدُه أدنی وَهْن وَیَعْکِسُهُ أَقَلّ خُلْف ؛(1)

چون خداوند پیامبرش را از این دنیا برد ، قریش خلافت را ویژۀ خود ساخت و ما را از حقّی بازداشت که از همۀ مردم به آن سزامندتر بودیم . دریافتم که صبر بر این حق کشی ، برتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آن هاست ؛ چراکه مردم تازه مسلمان بودند و دین ، چونان مَشگ آکنده از شیر بود که اندک غفلتی آن را تباه می ساخت و کمترین تخلّف آن را واژگون می کرد .

— و در نامه ای به عقیل می فرماید :

ألا وإنّ العَرَبَ قد أَجْمَعَت عَلَی حَرْبِ أَخیک الیومَ إجماعَها عَلَی حَرْبِ رسول الله قَبْلَ الیوم ؛(2)

آگاه باش که امروزه عرب چونان که پیش از این در برابر پیامبر صف آرایی کردند ، برای جنگ با برادرت همدست شده اند .

— در سخن دیگری می فرماید :

اَللَّهُمَّ إنّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُریش وَمَن أعانَهُم فإِنَّهُمْ قَد قَطَعوا رَحِمِی ، وَأَکْفَأُوا إِنائی ، وَأَجْمَعُوا عَلَی مُنازَعَتی حقّاً کُنتُ أَوْلی به مِن غیری ، وقالوا : أَلا إِنَّ فی الحَقّ أَنْ تَأْخُذَه وَفی الحَقّ أَن تُمنَعَهُ ، فَاصْبِر مَغموماً أو مُتْ مُتَأَسِّفاً ، فَنَظَرْتُ فَإذا لَیْسَ لی رافدٌ ولا ذابٌّ ولا مُساعِدٌ إلّا أَهْلَ بیتی ؛

بار خدایا از تو بر قریش یاری می خواهم که پیوند خویشاوندیم را


1- . شرح نهج البلاغه 1: 308؛ بحار الأنوار 32: 62، حدیث 43 .
2- . شرح نهج البلاغه 2: 119؛ الإمامة والسیاسة 1: 54؛ جواهر المطالب 1: 365 .

ص:186

بریدند و کار را بر من واژگون گردانیدند و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقّی - که از آنِ من بود نه آنان - و بدان سزاوارتر بودم از دیگران ، و گفتند : حق را توانی به دست آورد ، و توانند تو را از آن منع کرد . پس کنون شکیبا باش افسرده یا بمیر به حسرت مُرده ، و نگریستم و دیدم نه مرا یاری است ، نه مدافعی و مددکاری جز کسانم .(1)

— و می فرماید :

حَتّی إذا قَبَضَ اللهُ رَسوله صلی الله علیه و آله رَجَعَ قومٌ عَلَی الأَعقاب ، وغَالتْهُمُ السُّبُل ، وَاتَّکَلوا عَلَی الوَلائج وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِم ، وَهَجَروا السَّبَبَ الَّذی أُمِرُوا بِمَوَدَّته ، وَنَقَلُوا البِناءَ عَن رَصِّ أَساسِه ، فبَنَوْهُ فی غَیْرِ مَوضِعِه ؛

و چون خدا فرستادۀ خود را نزد خویش برد ، گروهی به گذشته جاهلی خود بازگشتند ، و با پیمودن راه های گوناگون به گمراهی رسیدند ، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند ؛ و از خویشاوند گسستند . از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند ، و بنیان را از بُن برافکندند ، و در جای دیگر بنا نهادند .(2)

— از امام باقر علیه السلام نقل شده که به بعضی از اصحابش فرمود :

ای فلانی ، نمی دانی که ما از ظلم قریش و همدستی آن ها علیه خود چه ها که ندیدیم! و شیعیان و دوستداران ما از دست این مردم چه ها که نکشیدند!


1- . نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 250-251، خطبه 217 .
2- . همان، ص147، ذیل خطبه 150 .

ص:187

رسول خدا رحلت کرد وخبر داد که ما به حکومت بر مردم اَولی ایم . امّا قریش علیه ما متحد شدند تا اینکه خلافت را از معدنِ آن بیرون آوردند . به حق ما و حُجّتِ ما علیه انصار احتجاج کردند [تا آنکه بر حکومت سیطره یافتند] آن گاه یکی پس از دیگری آن را میان خود گرداندند تا اینکه خلافت به ما برگشت . سپس بیعت خود را با ما شکستند و در برابر ما جنگ برپا شد!

صاحب این امر [امام علی علیه السلام ] پیوسته در حال گذر از راه های دشوار و گردنه های سخت بود تا اینکه به قتل رسید .

پس از او با فرزندش حسن علیه السلام بیعت شد و پیمان بستند ، لیکن وی به مکر و فریب گرفتار آمد و به سازش وادار شد ؛ اهل عراق بر او شوریدند تا آنجا که خنجری در پهلویش زده شد و لشکرش به غارت رفت و خلخال های کنیزانش تاراج گردید .

آن حضرت حکومت را به معاویه واگذارد و خون خود و اهل بیت خویش را - که به راستی گروهی اندک بودند - حفظ کرد .

پس از او بیست هزار نفر از اهل عراق با حسین علیه السلام بیعت کردند ، لیکن وفادار نماندند و در حالی که بیعت آن حضرت بر گردنشان بود ، علیه او قیام کردند و او را کشتند .

پس از آن ، ما اهل بیت ، همواره به خواری و ستم گرفتار آمدیم ، ناچیز انگاشته شدیم و تحقیر گردیدیم ، محروم ماندیم و به قتل رسیدیم ، به هراس افتادیم و بر جانِ خود و اولیایمان ایمن نبودیم .

در این میان ، دروغ پردازان و انکارگرانِ حقّ ما فرصت یافتند تا خود را به حاکمان و قاضیان و کارگزارانِ بدکردار در هر شهر و

ص:188

دیار نزدیک سازند ، احادیث ساختگی و دروغ را روایت کنند و آنچه را ما نگفته ونکرده ایم بازگویند تا مردم را با ما دشمن سازند .

در زمان معاویه - پس از وفات حسن علیه السلام - این کار شدّت یافت . شیعیان ما در هر شهری به قتل رسید و دست ها و پاها با گمان [شیعه بودن] بریده شد . هرکس دوستی و گرایش به ما را بر زبان می آورد ، به زندان می افتاد یا مالش غارت می گشت یا خانه اش ویران می شد . این بلا تا زمانِ عبیدالله بن زیاد (قاتل حسین علیه السلام ) همچنان شدّت داشت و روزافزون بود .

سپس حجّاج آمد و شیعیان را قتل عام کرد . هر ظن و تهمتی را بهانه می ساخت وشیعیان را به بند می کشید تا آنجا که اگر به شخصی «زندیق» یا «کافر» گفته می شد ، بهتر بود از اینکه «شیعۀ علی» خطاب شود .

کار بدانجا رسید که مردانی خوش نام - و شاید پارسا و راست گو - احادیث عجیبی را در برتری والیان سَلَف بر زبان آوردند ؛ ماجراها و احادیثی که هرگز وجود خارجی نداشت ورخ نداده بود! شنونده آن ها را حق می انگاشت ؛ زیرا بسیاری از کسانی که آن ها را نقل می کردند ، دروغ گو و بی مبالات [در دین] شناخته نمی شدند .(1)

— امام علی علیه السلام در سخنی اشاره می کند که امّت به کتابِ خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکردند و گرایش های دیگری بر آنان چیره گشت :

فیا عَجَباً - ومالی لا أَعْجَبُ - مِن خَطَأِ هذه الفِرَق عَلَی اخْتِلاف


1- . شرح نهج البلاغه11: 43 - 44 .

ص:189

حُجَجِها فی دینها . لا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نبیٍّ ، وَلا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ ، ولا یُؤمِنونَ بِغَیْب ، وَلا یَعِفُّون عن عَیْب ، یَعْمَلُونَ فی الشُّبُهات وَیَسیرونُ فی الشَّهَوات ، المعروفُ عندهم ما عَرَفُوا ، وَالمُنکر عندهم ما أَنْکَرُوا ، مَفْزَعُهُم فی الْمُعْضِلاتِ إلی أَنْفُسِهِم وتَعْویلُهُم فی المُهمّاتِ عَلَی آرائهم ، کَأَنَّ کُلَّ امرئ منهم إمامُ نَفْسِه قد أَخَذَ منها فیما یَرَی بِعُرًی ثِقات وأَسباب مُحکَمات ؛

در شگفتم! و چرا شگفتی نکنم از خطای فرقه های چنین ، با گونه گونه حجّت هاشان در دین . نه پَی پیامبری را می گیرند ، و نه پذیرای کردار جانشین اند ، نه غیب را باور دارند ، و نه عیب را وامی گذارند ، به شبهه ها عمل می کنند ، و به راه شهوت ها می روند ، معروف نزدشان چیزی است که شناسند و بدان خرسندند ، و منکَر آن است که آن را نپسندند ، در مشکلات خود را پناه جای ، شمارند ، و در گشودنِ مهمّات به رأی خویش تکیه دارند ، گویی هریک از آنان امام خویش است که در حکمی که می دهد - بی تشویش است - چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین وسیلت ها را به کار برده .(1)

— در جای دیگر می فرماید :

إنّ الکتاب لَمَعی ما فارَقْتُه مُذ صَحِبتُهُ ، فَلَقَد کُنّا مَعَ رسول الله صلی الله علیه و آله وَإنّ القَتْلَ لَیَدُورُ عَلَی الآباء والأبناء والإخْوان وَالقَرابات ، فما نَزْدادُ عَلَی کُلّ مصیبة وَشِدّة إلّا إیماناً ، وَمُضیِّاً عَلَی الحَقِّ ، وَتَسلیماً للأَمْر ،


1- . نهج البلاغه (شهیدی): 71، خطبه 88 .

ص:190

وصَبْراً عَلَی مَضَض الجِراح ، وَلکنّا إنَّما أَصْبَحْنا نُقاتِلُ إخواننا فی الإسلام عَلَی ما دَخَلَ فیه مِنَ الزَّیْغ وَالإِعوِجاج وَالشُّبْهَة وَالتَّأْویل ؛

چه قرآن با من است ، از آن هنگام که یارِ آن گشتم ، از آن جدا نبودم . همانا ، با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم ، و به خونِ پدران ، و فرزندان و برادران ، و خویشاوندانمان دست می آلودیم ، و هر مصیبت و سختی بر ایمانمان می افزود ، و رفتنمان در راهِ حقّ بود ، و گردن نهادن به فرمان ، و شکیبائی بر درد جراحت های سوزان . لیکن امروز پیکار ما با برادران مسلمانی است که دو دلی و کجبازی در اسلامشان راه یافته است ، و شبهه و تأویل با اعتقاد در یقین دربافته است .(1)

— و آن گاه که امام علیه السلام از صفّین باز می گشت ، خطبه ای خواند که در آن آمده است :

... وَالنَّاسُ فی فِتَن انْجَذَمَ فیها حَبْلُ الدّین ، وَتَزَعْزَعَتْ سَوارِی الیَقین ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ وَتَشَتَّتَ الأَمرُ ، وَضاقَ المَخْرَجُ ، وعَمِیَ المَصْدَرُ ، فَالهُدی خاملٌ ، والعَمَی شامِلٌ ، عُصِیَ الرَّحمن ، ونُصِرَ الشَّیْطانُ ، وخُذِلَ الإیمانُ ، فَانْهارَت دَعائِمُه ، وَتَنَکَّرتْ مَعالِمُهُ ، وَدَرَسَتْ سُبُلُهُ ، وَعَفَتْ شُرُکُهُ ؛

و این هنگامی بود که مردم به بلاها گرفتار بود ، و رشته دین سست و نااستوار ، و پایه های ایمان ناپایدار ، پندار با حقیقت به هم آمیخته ، همه کارها در هم ریخته ، بُرونْشوِ کار دشوار ، درآمد


1- . نهج البلاغه (شهیدی)، ص120-120، ضمن خطبه 122 .

ص:191

نگاهش ناپدیدار ، چراغ هدایت بی نور ، دیده حقیقت بینی کور ، همگی به خدا نافرمان ، فرمانبر و یاور شیطان ، از ایمان رو گردان ، پایه های دین ویران ، شریعت بی نام و نشان ، راه هایش پوشیده و ناآبادان .(1)

— در خطبۀ دیگر می فرماید :

ما زِلْتُ أَنْتَظر بِکُم عَواقِبَ الغَدْرِ ، وَأَتَوَسَّمُکُم بِحِلْیَةِ المُغتَرِّین ، سَتَرَنِی عَنْکم جِلبابُ الدّین ، وَبَصَّرَنِیکم صِدْقُ النِیَّة ، أَقَمْتُ لکم عَلَی سَنَنِ الحَقّ فی جَوادِّ المَضَلَّةِ ، حَیثُ تَلْتَقُونَ ولا دلیلَ ، وَتَحْتَفِرُونَ ولا تُمِیهُونَ ؛

پیوسته پیمان شکنی شما را می پاییدم ، و نشان فریفتگی را در چهره تان می دیدم ، راه دینداران را می پیمودید ، و آن نبودید که می نمودید ، به صفای باطن درون شما را می خواندم ، و بر شما حکم ظاهر می راندم ، بر راه حق ایستادم ، و آن را از راه های گمراهی جدا کردم ، و به شما نشان دادم ، حالی که می پوییدید ، و راهنمایی نمی دیدید ، چاه می کندید و به آبی نمی رسیدید.(2)

دلیل ها و شاخص ها

قریش در آغاز دعوت به اسلام ، در تحریم [اقتصادی و اجتماعی] بنی هاشم کوشید ، لیکن هاشمیان سه سال در شِعْب ابوطالب پایدار ماندند و محاصرۀ عرب را تحمّل کردند .


1- . نهج البلاغه (شهیدی)، ص8، ضمن خطبه 2 .
2- . همان، ص12، ضمن خطبه 4 .

ص:192

پس از آن ، عرب همدست شدند که پیامبر را به قتل برسانند تا هاشمیان نتوانند به خون خواهی او برخیزند .

از این روست که رسول خدا در ستایش هاشمیان می فرماید :

اینان در جاهلیّت و اسلام از من جدا نشدند و ما و ایشان با همیم (و انگشتان دو دست را در هم فرو برد) .(1)

هاشمیان رسول خدا را وانگذاردند و او را تسلیم دشمن نکردند ، بلکه سپر حفاظتی او بودند و تا آخرین لحظه حیات پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت دفاع کردند .

چنان که عرب (با انسجام و اتحاد) علیه پیامبر صلی الله علیه و آله جنگ ها را سامان دادند ، قریش - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله - بر ستیزه جویی و نابود سازی اهل بیت آن حضرت ، با هم همدست شدند . آنچه را در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله اعلان کردند ، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله توسعه یافت و استوار گردید ؛ چراکه آنان به مشروعیتِ رأی ، مصلحت شناسی ، درک ملاک های احکام ، نهی از تدوین - و دیگر معیارهای نوپیدا - قائل بودند .

می دانیم که همۀ این ها بعدها عملی گردید با اینکه می گفتند : «رسول خدا هیچ کس را جانشین خود نگمارد» ولایت عهدی ، با استناد به فعل ابوبکر در جانشین ساختن عُمَر مشروعیت یافت . تدوین به جهت کراهتِ عُمَر ، مکروه و منفور بود و چون ابن عبدالعزیز به آن اقدام کرد ، جایز گردید .

با پیروی از عملکرد ابوبکر و عُمَر ، به عدم اجتماع نبوّت و امامت قائل شدند و اینکه رسول خدا ارث بر جای نگذارْد .

بجاست - در اینجا - سخن امام علی علیه السلام را هنگامی که با عثمان بیعت شد ،


1- . سنن ابی داود 3: 146، حدیث 2980؛ سنن نسائی (المجتبی) 7: 130، حدیث 4137 (متن از این مأخذ است)؛ مسند ابی یعلی 13: 7396 - 7399 .

ص:193

نقل کنیم . عبّاس - عموی آن حضرت - گفت : آیا نگفتم که به شورا داخل مشو؟ امام علی علیه السلام فرمود :

عموی من ، حقیقتِ ماجرا را نمی دانی! مگر نشنیدی که عُمَر بر منبر می گفت : خدا برای این خاندان خلافت و نبوّت را (کنار هم) قرار نداد؟! می خواستم به زبانِ خودش ، خود را تکذیب کند تا مردم بدانند که سخنِ پیشین او دروغ و باطل بود و ما شایستۀ خلافتیم!

عبّاس ، ساکت ماند .(1)

اگر به راستی پیامبر صلی الله علیه و آله ارث برجای نمی نهد ، چرا ابوبکر گفت : «عصا و مرکب و کفش پیامبر را به علی دادم»(2)؟ چرا زنان پیامبر ارثشان را از ابوبکر خواستند؟ این ها پرسش هایی است که پاسخ می طلبد ، و به نظر می رسد که تصوّرات ناصواب در این زمینه ، به اعتقادات نادرستی انجامید که امروزه در تاریخ و زندگی مسلمانان جاری است .

سؤال اینجاست که دادنِ کتاب و حکمت و فرمانروایی به آل ابراهیم شگفتی نمی آفریند ، لیکن از اینکه آل محمّد صلی الله علیه و آله بهره مندی آل ابراهیم علیه السلام را یابند ، اظهارِ تعجّب می شود؟! خدای سبحان می فرماید :

«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» ؛(3)


1- . علل الشرائع: 171، باب 133، حدیث 2؛ بحار الأنوار 31: 355 - 356 .
2- . شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید) 16: 214 .
3- . سورۀ نساء (4) آیۀ 54 .

ص:194

آیا مردم بر آنچه که خدا از فضل خویش به آنان داد ، حسادت می ورزند؟! ما به آل ابراهیم ، کتاب و حکمت دادیم ، و فرمانروایی بزرگی را در اختیارشان نهادیم .

امام علی علیه السلام می فرماید :

والله ، ما تَنْقِمُ منّا قُرَیش إلّا أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیهم ؛ فَأَدْخَلْناهُم فی حَیِّزِنا ؛(1)

انتقام قریش از ما بدان جهت است که خدا ما را بر آن ها برگزید! ما آن ها را در زمرۀ خودمان درآوردیم .

پیش از این ، نامۀ معاویه به محمّد بن ابی بکر گذشت که نوشت :

پدرت و عُمَر ، اولین کسانی بودند که حقّ علی را رُبودند و با امر پیامبر مخالفت ورزیدند ، و در این کار با هم متحد و همسو شدند .(2)

باری ، بلای اثر پذیری از انگیزه های سیاسی و مواضع حکومتی دامن گیرِ فقه شد ، و احکام دینی واقعی ، به جهت زمینه های ویژه ای که صاحبان سلطه و خلفای اهلِ رأی دیکته می کردند ، ناشناخته ماند .

در اینجا سخنی را از کتاب الاعتصام می آوریم که ابن العربی آن را نقل می کند و از آنچه گفتیم پرده برمی دارد ، ابن العربی می گوید :

شیخ ما - ابوبکر فهری - هنگام رکوع و آن گاه که سر از آن برمی افراشت ، دست هایش را بلند می کرد (مذهب مالک و شافعی


1- . نهج البلاغه، ضمن خطبه 33 .
2- . مروج الذهب 2: 60؛ جمهرة رسائل العرب 1: 477؛ شرح نهج البلاغه 3: 190 .

ص:195

همین است و شیعه همین کار را می کند) .

وی روزی در اقامتگاه ابن شواء(1) در «ثغر»(2) - محل تدریس من - هنگام نماز ظهر ، نزدم آمد . به مسجد آنجا داخل شد و در صف اول ایستاد . من در کنار پنجره رو به دریا پشتِ سر او نشستم و از شدّت گرما خود را با نسیم دریا خنک می کردم . در همان صفِ من ، ابو ثمنه - دریا دار و فرمانده نیروی دریایی - با گروهی از اصحابش ، منتظر نماز بود و به کشتی­های زیر لنگرگاه می نگریست .

چون شیخ فهری دستانش را هنگام رکوع و پس از آن برافراشت ، ابو ثمنه و یارانش گفتند : این مشرقی را نمی بینید که چگونه به مسجد ما درآمده است؟ برخیزید و او را بکشید و به دریا افکنید ، احدی شما را نمی بیند [و مؤاخذه نخواهید شد] .

قلبم داشت از جا کنده می شد ، گفتم : سبحان الله! این شخص طُرطُوشی ، فقیه عصر است! پرسیدند : چرا دستانش را بلند کرد؟ گفتم : پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را می کرد ، مذهب مالک - در روایت اهل مدینه از او - همین است!

آنان را ساکت و آرام ساختم تا اینکه شیخ از نماز فارغ شد . به جای سکونت او در آن اقامتگاه رفتم ، از اینکه رنگ رخسارم پریده بود تعجّب کرد و علّت را جویا شد . من ماجرا گفتم ، خندید و


1- . لقب یکی از فقهای حنبلی است (م) .
2- . ثغر، سرحدات مرزها، که محل اقامت بعضی از شیوخ مسلمان بود (م) .

ص:196

گفت : آیا من لیاقت ندارم که برای اقامۀ سنّت پیامبر کشته شوم؟!

گفتم : این کار [عدم تقیّه] جایز نمی باشد! میان کسانی هستی که اگر سنّت را به پا داری ، علیه تو برمی خیزند و بسا خونت را بریزند!

گفت : این سخن را واگذار ، و به سخنِ دیگری بپرداز .(1)

ابن العربی استادش - شیخ فهری - را به تقیه دعوت می کند ، لیکن استاد وی دوست می دارد که برای اقامۀ سنّت پیامبر فدا شود .

موضع بخاری و مسلم در گزینش روایات و راویان ، از مثال های روشنِ تأثیرِ انگیزه های سیاسی در رفتار اشخاص است . این دو تن از مروان بن حکم و ابو سفیان و معاویه و عمرو بن عاص و مُغِیرة بن شعبه و عبدالله بن عمرو بن عاص و نُعمان بن بشیر ، فراوان روایت نقل می کنند ، لیکن از امام حسن و امام حسین علیه السلام - دو نوۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله - روایتی را نمی آورند ، و بخاری هرگز به سخن امام صادق علیه السلام احتجاج نمی ورزد .

بیشتر کسانی که بخاری از آن ها روایت می کند ، عبارت اند از : ابو هُرَیره ، عایشه ، عُمَر ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن عمرو بن عاص ، بخاری 446 حدیث از ابو هُرَیره ، 270 حدیث از عبدالله بن عُمَر و 442 حدیث از عایشه روایت می کند . در حالی که از فاطمه - دختر پیامبر - یک حدیث ، و از حضرت علی علیه السلام تنها 29 حدیث نقل می کند .


1- . احکام القرآن (ابن العربی) 4: 371؛ الاعتصام 1: 358؛ تفسیر قرطبی 19: 281 .

ص:197

چرا چنین است؟ آیا ابو هُرَیره و عبدالله بن عَمْرو بن عاص ، بیشتر از علی به رسول خدا نزدیک بودند؟! یا علی علیه السلام از صحابه ای است که ابوهُرَیره در توصیف او می گوید : پرداختن به تجارت او را از دیدارِ پیامبر صلی الله علیه و آله بازداشت ! (1)

حقیقت این است که این نگرش به استوار ساختنِ روح قُرَیشی در شریعت ، بازمی گردد .

از مقداد روایت است که روز شورا به عبدالرَّحمان بن عوف گفت :

ای عبدالرَّحمان ، به خدا سوگند ، علی را رها کردی ، در حالی که او از کسانی است که به حق حکم می کند و بر محورِ حق می چرخد .

عبدالرَّحمان گفت : ای مقداد ، والله ، به خاطر مسلمانان اجتهاد ورزیدم!

مقداد گفت : مانند آنچه بر سر این خاندان پس از پیامبرشان آمد ، ندیدم! در شگفتم از قریش! مردی را واگذاردند که داناتر و عادل تر از او را سراغ ندارم ، ای کاش برایش یارانی می یافتم!

عبدالرَّحمان گفت : ای مقداد ، از خدا بترس ، بیم فتنه را بر تو دارم!

مردی به مقداد گفت : خدا تو را رحمت کند ، این اهل بیت کیان اند؟ و آن مرد کیست؟


1- . این سخن را ابو هُرَیره در توصیف عُمَر بر زبان می آورد (م) .

ص:198

مقداد گفت : اهل بیت ، فرزندان عبدالمطّلب اند ، و آن مرد علی بن ابی طالب است .(1)

شایان ذکر است که عُمَر ، عبدالرحمان بن عوف را در ضمن شش نفر اصحاب شورا قرار داد ، در حالی که می دانست شایسته تر از او آنجا هست . بخاری به سندش از ابن شهاب ، از عُبَیدالله بن عبدالله بن عُتْبَة بن مسعود ، از ابن عبّاس نقل می کند که گفت :

من قرآن را برای مردانی از مهاجران قرائت می کردم ، یکی از آن ها عبدالرَّحمان بن عوف بود .(2)

در تاریخ دمشق به اسناد از مالک بن انس ، از زُهْری ، از عبیدالله بن عبدالله بن عُتْبَة بن مسعود آمده است :

عبدالله بن عبّاس به وی خبر داد که وی در خلافت عمر ، برای عبدالرَّحمان قرآن را قرائت می کرد .(3)

در ذخائر العقبی به نقل از ابن عبّاس آمده است که گفت :

من برای مردانی از مهاجران قرآن می خواندم ، یکی از آن ها عبدالرَّحمان بن عوف بود . از ابو رافع روایت شده که گفت : ابن عبّاس چنان همدم عُمَر بود که از اهل او به شمار می رفت ، وی


1- . تاریخ طبری 5: 38؛ الکامل فی التاریخ 3: 37 .
2- . صحیح بخاری 8: 152 .
3- . تاریخ مدینه دمشق 30: 280 .

ص:199

قرآن را برایش قرائت می کرد .

این روایت را ابو حاتم آورده است .(1)

آری ، دستاورد این شورای ظالمانه این شد که امر خلافت ، به عثمان و پس از او به معاویه و آن گاه به یزید سپرده شد . چون معاویۀ صغیر بر مسند خلافت پا گذاشت ، ستمی را که در این «شورا» بر اهل بیت شده بود ، حس کرد ، خطبۀ معروفی خواند و خود را از خلافت عزل کرد . راوی می گوید :

مروان بن حکم - که پای منبر بود - به او گفت : ای ابو لیلا ، آیا مقصودت سُنّتِ عُمَری است؟

معاویه صغیر گفت : از من دور شو ، آیا دین فریبی می کنی ... عُمَر هنگامی که خلافت را به «شورا» وانهاد و آن را از کسی که در عدالتش تردیدی نبود بازداشت ، نهایتِ ستم را به کار بست .(2)

از پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبۀ وداع روایت است که فرمود :

ای مردم ، عطای سلطان را تا زمانی که غرض دنیوی در میان نیست و برای رضای خداست ، بستانید! امّا آن گاه که قریش برای فرمانروایی به جان هم افتادند و با عطا خواستند دین شما را بخرند (و شما را به کارهایی که می خواهند وادارند) آن را واگذارید .(3)


1- . ذخائر العقبی: 243 .
2- . سمط النجوم العوالی (عاصمی شافعی) 3: 213 .
3- . سنن ابی داود 3: 137، حدیث 2958 .

ص:200

میان دو خط مشی

اکنون می توانیم مرز افتراق دو خط مشی را در امور زیر بیان کنیم :

— ترک حدیث و فقط اخذ به قرآن ؛ چراکه عُمَر گفت : از رسول خدا حدیث مکنید! هرکه از شما سؤال کرد ، بگویید : میان ما و شما کتاب خدا هست .

— مکتب اجتهاد به مشروعیّت اجتهاد پیامبر قائل بود .

امّا مکتب «تعبّد محض» آن را انکار می کرد ؛ زیرا مبتنی بر ظن و گمان است و میان فرض و تخمین و جزم و یقین ، فاصلۀ بسیاری وجود دارد .

— مکتب اجتهاد می گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله برای جانشینی پس از خود ، وصیّت نکرد .

امّا مکتب اهل بیت ، عقیده داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله به جانشینی حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام - بعد از آن حضرت - نصّ دارد .

— قریش و مکتب اجتهاد از تدوین سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله جلوگیری کردند .

امّا مکتب اهل بیت به تدوین سنّتِ پیامبر پرداختند و علی رغم شرایط دشوار آن دوران ، به تدوین فراخواندند .

— مکتب اجتهاد قائل بود که «کتاب خدا ما را بس است» و «کتاب خدا را با چیزی نمی پوشانم» .

امّا مکتب اهل بیت دربارۀ قرآن بر این باور بود که : «قرآن در بر دارنده چند وجه است»(1)

و فهم حقایق قرآن و تفصیل آیاتِ آن ، جز از طریق سنّت و تفسیر کسانی که از سوی خدا طلایه دارانِ علمِ قرآن اند ، امکان ندارد .


1- . نهج البلاغه، خطبه 77 .

ص:201

— مکتب اجتهاد به اینکه سخن صحابی بر قرآن عرضه شود ، تن نمی داد ، بلکه قول و عمل صحابی را مخصِّص قرآن می دانست .

امّا مکتب اهل بیت به لزوم عرضۀ کلام آن ها به قرآن و طرح آنچه بر خلافِ قرآن باشد ، فراخواند . از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود : «هرگاه برایتان حدیثی را گفتم ، خاستگاهِ قرآنی آن را از من بپرسید»(1)

یا فرمود : «سخن مرا بر کتاب خدا عرضه بدارید ، آنچه را موافق با قرآن بود برگیرید ، و آنچه را بر خلافِ قرآن بود دور افکنید» .(2)

— مکتب اجتهاد در احکام شرعی قائل به تصویب بود ؛ زیرا به عدالت صحابه اعتقاد داشت .

امّا مکتب اهل بیت ، مُخَطّئه(3)

بود .

— مکتب اجتهاد به صحّت روایاتی که در کتاب بخاری و مسلم آمده ، قائل است .

امّا مکتب تعبّد ، همۀ آنچه را در کتاب های اربعه هست ، صحیح نمی داند .

— مکتب اجتهاد در بسیاری از احکام شرعی (مانند قضاوت و ...) عدالت را شرط نمی داند و نماز پشت سر هر نیکوکار و بدکار را جایز می شمارد .

امّا مکتب اهل بیت ، این را برنمی تابد .


1- . المحاسن 1: 269، باب 37، حدیث 358؛ اصول کافی 1: 59، باب الردّ إلی الکتاب والسنّه، حدیث 5 .
2- . الاستبصار 1: 190، باب 112، حدیث 9668 .
3- . مُخَطِّئه: یعنی حکم واقعی خدا تابع آنچه صحابی یا مجتهد فتوا می دهد، جعل نمی شود . ممکن است حکم مجتهد با حکم واقعی خدا مطابق باشد و ممکن است بر خلافِ حکم واقعی یا ناسازگار با آن درآید (م) .

ص:202

تثبیتِ دو روش در دورۀ امویان

اشاره

ص:203

ص:204

آن گاه که تدوین حدیث ، نزد اصحاب تعبّد محض - علی رغم کوشش هایی که ارکانِ آن را از بین برد - استقرار یافت ، مکتب اجتهاد ، ضروری دید که دوشادوشِ آن ها قافله اش را حرکت دهد و چیزی در این عرصه تقدیم دارد تا در آینده در قانون گذاری با مشکل رو به رو نشود ؛ زیرا تأخیر تدوین به معنای ضایع شدن و نابودی حدیث بود .

از این رو ، هواداران این مکتب کوشیدند تا جایگزینی را برای تدوین پدید آورند که بتواند با مکتب «تعبّد محض» مقابله کند ؛ به همین جهت ، هشام بن عبدالملک - و در نقل دیگر عمر بن عبدالعزیز - به ابن شهاب زُهْری (م 124ﮪ) دستور داد که به تدوینِ سنّت بپردازد .

1 . خلفا و تدوین حدیث

از معمّر ، از زُهْری نقل شده که گفت :

ما کتابتِ علمِ را ناپسند می دانستیم تا اینکه این اُمَرا ما را بر آن واداشتند ، و بر آن شدیم که هیچ کس را از آن منع نکنیم .(1)

در نقل دیگر آمده است :

فرمانروایان از من کتابت را خواستند ، برایشان نوشتم ؛ از خدا


1- . تقیید العلم: 107؛ طبقات ابن سعد 2: 389؛ و بنگرید به، البدایة والنهایة 9: 341 .

ص:205

شرمم آمد که برای غیر ملوک ، حدیث ننویسم .(1)

از ابو المَلِیح حکایت شده که گفت :

ما امید نداشتیم که نزد زُهْری حدیث بنویسیم تا اینکه هشام او را مجبور ساخت که برای فرزندانش بنویسد . در پی آن ، مردم حدیث را نوشتند(2) .

در کتاب أضواء علی السنّة المحمّدیّة آمده است :

ابن شهاب از مخالفانِ هِشام بود ، لیکن دیری نپایید که از ملازمانِ او شد ، با وی حج گزارد و هشام او را معلّم فرزندانش ساخت .(3)

آنچه ما را در سلامت و خودجوشی این امر و صدق نیّت خلفا به شک می اندازد این است که نهی کنندگان از تدوین در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله قریشی بودند . آنان عبدالله بن عمرو بن عاص را از تدوین حدیث بازداشتند .

افزون بر این ، موضع آن ها را نسبت به حدیث در زمان عُمَر و عثمان و معاویه می دانیم که به تأیید این خلفا و پیروی از آن ها پرداختند ، و بر موضع گیری های ابو سفیان و معاویه و یزید نسبت به پیامبر و رسالت ، آگاهیم .

اگر در رفتار ابو سفیان با قبر حمزه - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله - درنگ ورزیم و در سخنِ معاویه به مُغِیره ، آن گاه که به کوفه درآمد ، نیک بیندیشیم ، حقایق بیشتری را درمی یابیم .

ابو سفیان در حالی که لگد به قبر حمزه می زد ، می گفت : ای


1- . جامع بیان العلم وفضله 1: 77 .
2- . حلیة الأولیاء 3: 363 .
3- . أضواء علی السنّة المحمّدیّة: 260 .

ص:206

ابو عماره ، امری را که برایش با شمشیر به جان هم افتادیم [اکنون] در دست نوجوانانِ ما درآمد و بازیچه آنان گشت .(1)

از مُغِیره نقل شده که از معاویه خواست که از آزارِ بنی هاشم دست بردارد ؛ چراکه این کار نامش را پایدارتر خواهد ساخت ، معاویه در پاسخ گفت :

چه خیال خامی! به بقای کدام نام دل خوش سازم؟! قبیلۀ «تَیْم» قدرت را به دست گرفت و آنچه را در توان داشت انجام داد ، ولی هنوز نمرده بود که نامش از میان رفت مگر اینکه کسی نامی از ابوبکر به میان آورد .

پس از او قبیلۀ «عَدی» فرمانروا شد ، ده سال رنج برد و تلاش کرد ، ولی پیش از مرگ ، نامش از میان رفت مگر کسی اسمی از عُمَر ببرد .

برای ابن ابی کَبْشَه(2) هر روزه پنج بار بانگ زنند که : «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» ؛ گواهم بر اینکه محمّد رسول خداست .

ای بی پدر ، بعد از این ندا ، کدام عمل باقی می ماند؟ و چه نامی دوام می آورد؟ به خدا سوگند ، چاره ای نداریم جز اینکه آنان را یکی پس از دیگری زنده به گور سازیم .(3)

و آن گاه که معاویه به کوفه درآمد ، گفت :

به خدا سوگند ، با شما نجنگیدم که نماز و روزه و حج گزارید و


1- . شرح نهج البلاغه 16: 136 .
2- . نام جدّ مادری پیامبر صلی الله علیه و آله که معاویه برای تحقیرِ پیامبر صلی الله علیه و آله این لقب را آورد (م) .
3- . شرح نهج البلاغه 5: 130 (متن از این مأخذ است) المسترشد (طبری): 680 .

ص:207

زکات دهید ، می دانم که این کارها را انجام می دهید ، با شما کارزار کردم تا فرمانروایی کنم ، خدا امارت را به من داد و شما خوش نداشتید .(1)

بنابراین ، چگونه می توان احکام را از مصدری گرفت که قدر و منزلتِ پیامبر نزد وی بدین پایه است و از مردمانی ستانْد که موضعشان نسبت به رسالت چنین است؟ با اینکه می دانیم بعضی از آن ها بر زبان پیامبر لَعن شدند .

چگونه به مرویات آن ها دل آرام گیرد و آنان را بر ذخایرِ سنّت اَمین بدانیم ، با اینکه مکر و خدعه شان را می شناسیم و آگاهیم بر اینکه چگونه روح عصبیّت و تفرقه را میان مسلمانان پراکندند؟!

چگونه سنّت با اِجبار (واعمالِ فشار) تدوین گشت وخوب وبد آن بر همه الزامی گردید ، در حالی که پیش از آن [در عهد خلفا] به شدت از تدوینِ آن جلوگیری می شد؟!

در شرح صحیح مسلم نَووی آمده است :

بَشیر عدوی نزد ابن عبّاس آمد ، حدیث می خواند و می گفت : «قال رسول الله ، قال رسول الله» ابن عبّاس به حدیث او گوش نمی داد و به او نمی نگریست .

گفت : ای ابن عبّاس ، چرا حدیثم را نمی شنوی؟ از رسول خدا برایت حدیث می خوانم و تو گوش نمی کنی!!

ابن عبّاس گفت : زمانی تا می شنیدیم مردی می گفت «قال رسول


1- . مصنّف ابن ابی شیبه 6: 187، حدیث 30556؛ تاریخ دمشق 59: 150؛ سیر اعلام النبلاء 3: 147؛ البدایة والنهایة 8: 131 .

ص:208

الله» چشم ها وگوش هایمان سوی او تیز می شد ، امّا زمانی که مردم به هر سره ونا سره ای دست یازیدند ، ما جز آنچه را می شناسیم ازمردم نمی پذیریم .(1)

آری ، سیاست اموی بر تحریف و تهدید بنا نهاده شد در حین اینکه حقایق نزد محدّثان و حاملان آثار واضح بود ، ولی قدرتِ نمایاندنِ آن ها را نداشتند .

در فتح الباری آمده است :

هِشام بن عبدالملک از زُهْری خواست که روایتی بسازد مبنی بر اینکه آیه «... وَالَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» (2) (و آن که بخش عمده ای از دروغ سازی را بر عهده داشت ، برایش عذابی بزرگ است) دربارۀ علی نازل شد .(3)

در حالی که می بینیم زُهری به مُعَمّر دربارۀ حضرت علی علیه السلام حدیثی را روایت می کند و به او می گوید :

این حدیث را کتمان کن و از غیرِ من پنهان ساز ، چراکه اینان [امویان] احدی را در ستایش علی و ذکر نام او معذور نمی دارند .

مُعَمر می گوید : پرسیدم : ای ابوبکر ، چرا با آنان همراه شدی ، با اینکه این سخن را شنیدی؟!

گفت : ای شخص ، بس کن! آنان در اموال (و خوش گذرانی ها)شان ما را شریک ساختند ، ما هم به خواسته هایشان تن دادیم .(4)


1- . صحیح مسلم 1: 13، حدیث 7؛ تهذیب الکمال 4: 186 .
2- . سورۀ نور (24) آیۀ 11 .
3- . فتح الباری 7: 337-336 .
4- . مناقب ابن مغازلی: 142، حدیث 187؛ جواهر المطالب 1: 242 (پانویس)؛ کشف الیقین: 428 .

ص:209

در نامۀ امام سجّاد علیه السلام به زُهری ، ترسیم حال وی و تنگنایی که حکومت آن زمان گرفتارش ساخت ، آمده است :

خدا ما را از فتنه ها مصون دارد و از آتش دوزخ بر تو رحم کند ، در حالی هستی که سزامند ترحُّمی! خدا نعمت های فراوانی بر تو ارزانی داشت ، تنی سالم به تو داد و عمرت را طولانی ساخت و با آگاه ساختن به قرآن وفقاهت در دین و شناختِ سنّت پیامبر ، حجّت هایش را بر تو تمام کرد ...

بنگر که فردای قیامت چه پاسخی خواهی داشت آن گاه که در حضور خدا بایستی و از تو بپرسد که نعمت هایش را چگونه پاس داشتی و حجّت هایش را چگونه ادا کردی؟! مپندار که خدا عذرت را می پذیرد و از تقصیرت درمی گذرد! این خیالی است خام ، چنین نیست ، خدا در قرآن از عالمان پیمان گرفت که : «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ» ؛(1) آنچه را می دانید برای مردم تبیین کنید و کتمان نسازید .

بدان که کمترین کتمان و سبک ترین گناه تو این است که با نزدیکی به ظالم و خدمت گزاری به او ، وحشت وهراس را از دلش زدودی و راه تجاوز و ستم را برایش هموار ساختی!

چقدر بیمناکم از اینکه فردای قیامت ، به گناهِ خیانت بازداشت شوی ، و به جرم اعانت بر ظلم گرفتار آیی!

تو مال از دستِ کسی گرفتی که حق عطا و بخشش نداشت و حق را به حق دار باز نگرداند! آن گاه که تو را به خود نزدیک ساخت ، باطلی را


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 187 .

ص:210

رد نکردی و دوستدار کسی شدی که با خدا دشمنی می ورزد!

آن ها تو را برای این خواستند که با محوریتِ تو سنگ آسیای ستمگری هایشان را بچرخانند و تو را پل عبور از بلاها سازند و نردبانی برای گمراهی و بلندگویی برای ستمکاری شان و پیروی برای راهی که در پیش گرفته اند!

به وسیلۀ تو مردم را نسبت به علما به شک می اندازند و دل های نابخردان را سوی خود می کشند!

عملکرد زبده ترین وزیران و قوی ترین یاران آن ها به پای کاری که تو در اصلاح نمایی فساد آن ها (و رفت و آمد خاص و عام به دربارشان) می کنی ، نمی رسد .

چقدر آنچه را به تو می دهند در برابر آنچه از تو می گیرند ، اندک است! کمترین بهره ها را برایت داشتند و بیشترین ویرانی ها را نصیبت ساختند!

به فکر خود باش که کسی جز خودت غم خوار تو نیست! خود را حسابرسی کن ، بنگر شکر تو نسبت به کسی که تو را در خُرد و کلانِ نعمت هایش غرق ساخت ، چگونه است؟!

چقدر بیم دارم از اینکه چنان باشی که خدا در کتابش فرمود : «پس از آنان کسانی ناشایست روی کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروی نمودند ...»(1) ... .(2)


1- . سورۀ مریم (19) آیۀ 59 .
2- . تحف العقول: 277 .

ص:211

معاویه چهار هزار درهم به سَمُرَة بن جندب داد تا روایتی بسازد که مفاد آن این باشد که آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ ...» (1) (و کسانی از انسان ها برای رضای خدا خود را فدا می سازند) دربارۀ ابن ملجم - قاتل امام علی علیه السلام - نازل شد ، و سَمُرَه این کار را کرد .(2)

جعل حدیث در عهد معاویه کاری زشت به شمار نمی آمد ، جاعلان بی آنکه از خدا بترسند و تقوای او را پیشه کنند ، به ساختِ احادیثی می پرداختند که برای حکومت سودمند باشد واحادیثی را که ناخوشایند صاحبان قدرت بود ، تکذیب ومنع می کردند .

مدائنی می گوید :

احادیث ساختگی فراوانی رُخ نمود و بهتان و دروغ منتشر شد و محورِ کار فقها و قاضیان و والیان قرار گرفت . بلای بزرگ مردم ، قاریانِ ریاکار و کم مایگانِ عابد نما بود که حدیث می ساختند تا نزد والیان منزلت یابند و در شمار نزدیکان آن ها درآیند و از اموال و املاک و منازل ، بهره مند شوند .

این اخبار و احادیث ، به دست دیندارانی افتاد که اهل دروغ و بهتان نبودند ، آن ها را به گمان اینکه حق است پذیرفتند و نقل کردند ، و اگر می دانستند که آن ها باطل است ، روایت نمی کردند و به آن ها متدیِّن نمی شدند .(3)


1- . سورۀ بقره (2) آیۀ 207 .
2- . شرح نهج البلاغه 4: 73؛ شواهد التنزیل 1: 132 .
3- . شرح نهج البلاغه 11: 46 .

ص:212

دهلوی در رساله الإنصاف می نویسد :

چون دورۀ خلفای راشدین پایان یافت ، خلافت به کسانی رسید که به ناحق و بی استقلال علمی در فتاوا و احکام ، آن را به دست گرفتند . از این رو به استعانت از فقها و همراهی با آن ها - در همۀ احوالشان - ناچار شدند .

شماری از علمای طراز اول باقی بودند ، لیکن تا درخواستی از آن ها می شد می گریختند و دوری می جستند .

اهل این دوران [و آنان که عالمانِ راستین نبودند] با اعراضِ عالمانِ واقعی ، دیدند که امّت به آن ها روی آوردند ، از این رو برای رسیدن به عزّت (جاه و مقام) به کسبِ علم دست یازیدند [و به خلفا روآوردند] در نتیجه ، فقها - که تا پیش از این ، به دنبالشان می آمدند - خود ، دنباله رو گشتند و پس از آنکه با روی گردانی از سلاطین عزیز بودند ، با روی آوردن به آن ها ذلیل شدند مگر کسی را که خدا توفیق داد .(1)

در مناقب امام ابو حنیفه آمده است :

هنگامی که از سوی یکی از حاکمان اموی ابو حنیفه برای پاسخ به یک مسئله فقهی احضار شد ، گفت : کلمۀ استرجاع را بر زبان آوردم ؛(2) چراکه در آن مسئله ، نظرم مطابق قولِ علی رضی الله عنه و دین داری ام به آن بود [با خود اندیشیدم] چه کار کنم؟


1- . بنگرید به، رساله الإنصاف در دائرة المعارف فرید وجدی ماده «جهد» .
2- . یعنی با خود گفتم: کارم تمام است! (م)

ص:213

سپس تصمیم گرفتم سخن راست را بگویم و فتوا به دینی دهم که با آن خدا را می پرستم .

این امر بدان جهت بود که بنی امیه به قول علی فتوا نمی دادند و اعتنایی به آن نمی کردند ...

در این عصر ، نامِ علی برده نمی شد ، بین مشایخ ، علامتِ نام علی واژۀ «شیخ» بود ، می گفتند : شیخ می گوید ...

بنی امیّه مردم را منع کردند از اینکه فرزندانشان را «علی» بنامند ، و هرکس نام فرزندش را علی می گذارد ، در معرض بلا قرار می گرفت .(1)

نزدیک به این سخن از حسن بصری نقل شده است . از یونس بن عُبَیْد حکایت شده که گفت :

به حسن بصری گفتم : ای ابو سعید ، تو با آنکه رسول خدا را درک نکرده ای ، می گویی : «قال رسول الله» (رسول خدا فرمود)!

حسن پاسخ داد : ای پسر برادر ، چیزی را از من پرسیدی که احدی قبل از تو نپرسید! اگر نزدم قدر و منزلت نداشتی پاسخت نمی گفتم . ما در زمانی به سر می بریم که شاهدی! (وی کارگزار حجاج بود) هرچه شنیدی می گویم : «قال رسول الله» (رسول خدا فرمود) مقصود علی بن ابی طالب است جز اینکه شرایط زمانی به گونه ای است که نمی توانم نام علی را بر زبان آورم .(2)


1- . الإمام الصادق والمذاهب الأربعه 1: 396 (به نقل از مناقب الإمام أبی حنیفه 1: 117) .
2- . تهذیب الکمال 6: 124؛ تدریب الراوی 1: 204 .

ص:214

از شَعْبی نقل شده است که گفت :

با آل ابی طالب چه کنیم؟! اگر آنان را دوست بداریم کشته می شویم ، و اگر دشمن بداریم به دوزخ درمی آییم .(1)

شیخ ابو جعفر اسکافی می گوید :

معاویه گروهی از صحابه و تابعان را گماشت تا اخبار قبیحی را دربارۀ علی روایت کنند که دربردارندۀ طعن و نفرت از علی باشد ، و کارمُزد شایان توجّهی برای آن تعیین کرد که هرکسی را به رغبت وا می داشت .

کسانی چون ابو هُرَیره ، عمرو بن عاص ، مُغِیرة بن شعبه (و از تابعان ، عُرْوَة بن زبیر) اخباری که معاویه را خشنود می ساخت برایش جعل کردند .(2)

ابن عَرَفَه - معروف به نَفْطَوَیْه - می گوید :

بیشترین احادیث دروغ در فضائل صحابه ، در روزگار بنی اُمیّه پدید آمد . مردم برای تقرّب به آنان حدیث می ساختند : چراکه گمان می کردند آنان با این کار بنی هاشم را خوار و زبون می سازند .(3)

آری ، این موضع گیری ها بود که امام باقر علیه السلام را برانگیخت تا به صراحت بر زبان آورد که :


1- . عیون الأخبار (ابن قتیبه) 2: 112؛ الإمام جعفر الصادق: 107 .
2- . شرح نهج البلاغه 4: 63 .
3- . النصائح الکافیه: 89؛ شرح نهج البلاغه 11: 46؛ فجر الإسلام: 213 .

ص:215

بَلیّةُ النّاسِ علینا عظیمة ؛ إن دَعَوْناهم لَمْ یَسْتَجیبوا لنا ، وإن تَرَکْناهم لَمْ یَهْتَدُوا بغیرنا ؛(1)

ما گرفتاری بزرگی با این مردم داریم ؛ اگر آنان را [به آیین حق] دعوت کنیم ، نمی پذیرند ؛ و اگر رهاشان سازیم ، به غیر ما [و حقایقی را که ما می گوییم و دین درست را عرضه می داریم] هدایت نمی یابند .

از امام علی بن حسین علیه السلام روایت شده که فرمود :

ما زِلْتُم تقولون فینا حتّی بَغَّضْتُمونا إلی النّاس ؛(2)

پیوسته دربارۀ ما بدگویی کردید تا اینکه ما را پیش مردم دشمن ساختید (و کینه توزی نسبت به ما را در دل ها نشاندید) .

و در دعای امام سجّاد علیه السلام آمده است :

اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ ... حَتَّی عَادَ صِفْوَتُکَ وَخُلَفَاؤُکَ مَغْلُوبِینَ مَقْهُورِینَ مُبْتَزِّینَ ، یَرَوْنَ حُکْمَکَ مُبَدَّلاً ، وَکِتَابَکَ مَنْبُوذاً ، وَفَرَائِضَکَ مُحَرَّفَةً عَنْ جِهَاتِ أَشْرَاعِکَ ، وَسُنَنَ نَبِیِّکَ مَتْرُوکَةً ؛(3)

پروردگارا ، این مقام ، از آن خُلفا و برگزیدگانِ توست ... تا اینکه برگزیدگان و جانشینان تو [در روی زمین] به قهر و غلبه گرفتار آمدند و حقّشان ربوده شد ؛ دیدند که (حاکمان جور) حُکم تو را


1- . ارشاد مفید 2: 168؛ مناقب ابن شهر آشوب 4: 206؛ اعلام الوری 1: 508 .
2- . طبقات ابن سعد 5: 214؛ تاریخ دمشق 41: 392 .
3- . الصحیفة السجادیّة : 238، دعای 48؛ بحار الأنوار 47: 363، حدیث 78 .

ص:216

تغییر دادند و کتابت را دور افکندند و فرائض [و احکام] شریعتِ تو را تحریف کردند و سنّت های پیامبرت را وانهادند ...

و نیز در تبیین اختلاف اُمّت می فرماید :

چه حالی خواهند داشت آنان که در دامِ افراط و تفریط گرفتار آمدند و به خود واگذاشته شدند تا در گمراهی ها و تاریکی ها فرو روند ...

دسته ای از این امّت به بهانۀ اخلاص در دیانت ، از امامان دین و خاندان نبوّت جدا شدند و خود را در چنگال رهبانیّت انداختند و به زیاده روی پرداختند ؛ اسلام را بسیار نیک توصیف کردند و خود را با سنّت های نیکو آراستند تا اینکه زمانی طولانی گذشت (و آرزوهاشان برآورده نشد) و مقصد و مسافت به نظرشان دور آمد و به محنت هایی سخت ، آزموده شدند .

در این هنگام ، از راه هدایت و نشانۀ نجات روی برتافتند و به شیوۀ نیاکانشان برگشتند .

گروه دیگر دربارۀ ما کوتاهی ورزیدند ، به متشابهات قرآن احتجاج کردند و قرآن را با آرای خود به تأویل بردند و به اخبارِ مأثور تهمت زدند ؛ با ترفندِ تنْ آسایان - بی فروغی از کتاب و دستاویزی از علمِ راستین - در شبهه ها و ظلمت ها گام نهادند و پنداشتند که رشد یافته اند .

نسلِ این امّت به کجا پناه بَرَند؟ شاخص های ملّت و دین با اختلاف و چند دستگی از میان رفت ، بعضی بعضِ دیگر را تکفیر می کنند ، در حالی که خدای متعال می فرماید : «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ

ص:217

تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ» ؛(1) چونان کسانی نباشید که دچار تفرقه شدند و با وجود دلایل روشن ، اختلاف کردند .

آیا برای ابلاغ حجّت و تأویل حکمت ، جز ائمّۀ هُدی و نور افکن تاریکی ها - کسانی که خدا به آن ها بر بندگان احتجاج کرد و خلق را بی حجّت به حال خود وانگذاشت - کسی مورد اعتماد هست؟

آیا جز از شاخسارِ درخت مبارک نبوّت و بقایای برگزیدگانی که خدا پلیدی را از آنان زدود و پاک و پاکیزه شان ساخت و از آفات آن ها را مصون داشت و مَوَدَّتشان را در قرآن واجب ساخت ، کسی را می شناسید و می یابید ؟!(2)

و نیز آن حضرت به شخصی که با او در یک مسئلۀ شرعی فقهی مشاجره می کرد ، فرمود :

یا هذا ، لو صِرْتَ إلی مَنازِلنا ، لاََرَیْناکَ آثارَ جبرئیل فی رِحالنا ؛ أَفَیکونُ أحدٌ أَعْلَمَ بالسُنَّة مِنّا ؟!(3)

ای مرد ، اگر به منازل ما آمد و شد داشتی ، رد پای جبرئیل را در آنجا به تو نشان می دادیم! آیا کسی هست که به سنّت پیامبر از ما داناتر باشد؟!

و نیز می فرماید :

إنّ دینَ الله لا یُصابُ بالعُقُول النّاقِصَة والآراءِ الباطلة والمَقاییسِ


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 105 .
2- . کشف الغمّه2: 98 - 99 .
3- . نزهة الناظر (حلوانی): 94 .

ص:218

الفاسِدَة ، لا یُصابُ إلّا بالتَّسلیم ؛ فَمَن سَلَّمَ لنا سَلِمَ ، وَمَنِ اقْتَدی بنا هُدِی ؛ ومَن کان یَعْمَلُ بالقیاس وَالرَّأی هَلَکَ ؛(1)

با عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد ، دینِ خدا به دست نمی آید ، به دین خدا جز با تسلیم نمی توان رسید ؛ هرکس تسلیم ما شود سالم می ماند ، هرکه به ما اقتدا کند هدایت می شود ؛ و هرکس شیوه قیاس و رأی را در پیش گیرد ، به هلاکت می افتد .

آری ، امّت اسلام به تحریف گرفتار شد .

ابن زُهره می نویسد :

بی گمان در اختفای بسیاری از آثارِ «علی» در قضاوت و فتوا ، حکومت اموی دست داشت وگرنه ، معقول نیست که «علی» را بالای منبرها لعن کنند و علما را واگذارند که علم او را حدیث کنند و فتاوا و اقوالش را بازگویند ؛ به ویژه در آنچه به اصل حکومت اسلامی ارتباط می یافت .(2)

تفصیل سخن در این باره ، فرصت دیگری را می طلبد . از آنچه ابن اثیر نقل می کند می توان دریافت که اصحاب تدوین در دورۀ حجّاج چه روزگاری داشتند ، وی می گوید :

حجّاج بن یوسف از سوی امویان والی عراق شد . وی به دست جابر و گردن سهل بن سعد ساعدی و اَنس بن مالک مُهر زد . با این کار ، می خواست تحقیرشان کند تا مردم از آن ها دوری گزینند و به حرف و حدیثشان گوش ندهند .(3)


1- . کمال الدین: 324، باب 31، حدیث 9 .
2- . تاریخ المذاهب الإسلامیّه: 285-286 .
3- . الاستیعاب 2: 664، رقم 1089؛ اُسُد الغابه 2: 366، رقم سهل بن سعد .

ص:219

2 . اهل بیت علیهم السلام و تدوین

اشاره

به تواتر ثابت است که اهل بیت علیهم السلام تدوین را جایز می دانستند . امام علی علیه السلام با خط خودش و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله صحیفه ای را نوشت که طول آن به هفتاد ذرع می رسید .(1)

دکتر رفعت فوزی عبدالمطّلب ، روایات این صحیفه را - که در ابواب فقه پراکنده اند - در کتابی گرد آورده و آن را صحیفة علیّ بن أبی طالب عن رسول الله ، دراسة توثیقیّة فقهیّة(2) نامیده است .

این صحیفه نزد ائمّه علیهم السلام وجود داشت ، آن را از یکدیگر ارث می بردند و در حفظ و نگهداری آن کوشا بودند . از امام حسن علیه السلام روایت شده که فرمود :

إنّ العلمَ فینا وَنَحْنُ أَهْلُه ، وهو عندنا مجموعٌ کُلُّهُ بِحَذافِیرِه ، وإنّه لا یَحْدُثُ شَیْءٌ إلی یَومِ القیامة حَتّی أَرْشُ الْخَدْشِ إلّا وهو عندنا


1- . بنگرید به، اَعیان الشیعه 1: 330 . در «من لا یحضره الفقیه 4: 418، حدیث 5914» از حسن بن فضّال از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام روایت شده که فرمود: امام نشانه هایی دارد؛ او داناترین، حاکم ترین، پرهیزکارترین، بردبارترین، شجاع ترین، بخشنده ترین، عابدترین . . . مردمان به شمار می رود . نزد او صحیفه ای است که نام های شیعیانش - تا روز قیامت - در آن ثبت می باشد و نیز صحیفه ای که اسم های دشمنانش تا روز قیامت در آن نوشته شده است . نزد امام جامعه هست، صحیفه ای که طول آن به هفتاد ذرع می رسد و آنچه را آدمیان نیاز دارند در آن گرد آمده است . نزد امام علیه السلام جفر اکبر و جفر اصغر می باشد، که پوست بز و قوچی است و در آن همۀ علوم حتّی بهای یک خراش و یک تازیانه یا نیم و ثلث تازیانه، در آن هست؛ و نزد امام مصحف فاطمه علیها السلام است (عیون اخبار الرضا علیه السلام 1: 193، باب 19، حدیث 1) .
2- . این کتاب در سال 1406ه- در حَلَب چاپ شد .

ص:220

مَکْتُوبٌ بِإِملاءِ رَسُولِ الله وَخَطِّ علیّ بِیَدِه ؛(1)

علم در میان ماست و ما اهل آنیم . همۀ علم نزد ما گرد آمده است و تا روز قیامت چیزی رخ نمی دهد - حتّی تاوانِ مالی یک خراش - جز اینکه با املای پیامبر و دست خط علی ، نزد ما مکتوب است .

و آن گاه که از رأی پدر آن حضرت در «خیار»(2) سؤال شد ، دستور داد صندوق کتاب ها را بیاورند . از آن ، صحیفۀ زرد رنگی را بیرون آورد که قول علی علیه السلام دربارۀ خیار در آن نوشته شده بود .(3)

این کتاب [بعد از امام حسن علیه السلام ] نزد امام حسین علیه السلام قرار گرفت ، و سپس نزد امام سجّاد علیه السلام و بعد از او نزد امام باقر علیه السلام و ...(4)

روشن است که فرزندان امام علی علیه السلام به این صحیفه اهتمام بی نظیری داشتند ، حتّی مصیبت های سهمگین امام حسین علیه السلام را بازنداشت از اینکه این صحیفه را نزد دختر بزرگش فاطمه به امانت سپارد تا آن را به امام سجّاد علیه السلام بدهد و این کتاب ها به عنوان ذخایری از گنجینه آل محمّد و امانت پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آنان پایدار بماند .(5)

اهمیتِ این صحیفه بدان پایه است که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام به کنیزش فضّه (آن گاه که صحیفه را نیافت) فرمود :


1- . احتجاج طبرسی 2: 6؛ بحار الأنوار 44: 100 .
2- . اصطلاحی است در فقه به معنای حق فسخ یا امضاء در معاملات .
3- . العلل (ابن حنبل) 1: 346 .
4- . بنگرید به، بصائر الدرجات: 164، باب فی الأئمّة أنّ عندهم الصحیفة الجامعة . . .
5- . اصول کافی 1: 303، حدیث 1؛ بصائر الدرجات: 168، باب 13، حدیث 9 .

ص:221

وَیْحَک! أُطْلُبِیها ، فإنّها تَعْدِلُ عندی حَسَناً وحُسَیْناً ؛(1)

وای بر تو! آن را بیاب ، چراکه [ارزش آن] نزد من با حسن و حسینم برابری می کند!

این اهتمام ، بی حساب و کتاب و ناشی از وابستگی ها و علاقه های شخصی نبود ؛ زیرا هم طرازی این صحیفه با دو ریحانه پیامبر صلی الله علیه و آله امری است که درنگ و تأمُّل فراوانی را می طلبد ؛ چراکه علم نهفته در این صحیفه ، برابری می کرد با علمی که امام حسن و امام حسین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند ، و این صحیفه برای مسلمانان ، همان نقشی را ایفا می کرد که امام حسن و امام حسین علیهم السلام برای امّت پیامبر صلی الله علیه و آله عهده دار بودند .

این مواظبتِ فزایندۀ مکتب تعبّد را از مدوّنات - به طور کلّی - و از کتاب امام علی علیه السلام به طور ویژه ، نزد «مکتب رأی و اجتهاد» نمی یابیم . ابوبکر کتابش را سوزاند ، عُمَر کتاب های دیگران را آتش زد ، عثمان قرآن ها را به آتش کشید ، معاویه دستور داد که حدیث کم بر زبان آید مگر حدیثی که در عهد عُمَر روایت شده باشد ، دیگر خلفا نیز بر همین رَویَّه بودند .

بر خلاف اهل بیت علیهم السلام که از آغاز تشریع اسلامی و نزول وحی تا زمان های متأخّر ، از تدوین بازنایستادند و در حفظ مدوّناتِ خود کوشیدند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به تدوین فرا خواند و به او فرمود :

آنچه را املا می کنم بنویس!

حضرت علی علیه السلام پرسید : ای رسول خدا ، می ترسی از یاد ببرم؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نه ، از خدا خواسته ام که همه چیز را به خاطرت


1- . المعجم الکبیر 22: 413، باب ما أسندت فاطمة .

ص:222

بسپارد و از یادت نبرد ، لیکن برای شریکانت تدوین کن!

حضرت علی علیه السلام پرسید : ای رسول خدا ، شرکای من کیانند؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : امامان از نسل تو .(1)

به این ترتیب یقین می کنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله خواست شریعتش را به وسیلۀ تدوین ، نزد اهل بیت علیهم السلام و دیگران ، حفظ کند تا مُدوَّنات به عنوان ذخایر علمی برای نسل های آینده مسلمانان - در عصرهای بعد - باقی بماند .

روی آوری امامان اهل بیت به کتاب امام علی علیه السلام و نگریستن در آن و دیگران را بر آن شاهد گرفتن ، در راستای استوار سازی حرف ها و نقل هاشان صورت می گرفت و اینکه آنان گزاف و از رأی خویش سخن نمی گویند ، بلکه بیاناتشان در گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله ریشه دارد و از خاستگاه وحی برمی خیزد .

از امام صادق علیه السلام روایت شده که می فرمود :

علی بن حسین هنگامی که کتاب علی علیه السلام را می گرفت و در آن می نگریست ، می فرمود : چه کسی طاقتِ این [سختی ها] را دارد ؟!(2)

و در ارشاد مفید می خوانیم که امام سجّاد علیه السلام به فرزندش امام باقر علیه السلام فرمود :

فرزندم ، بعضی از این صحیفه ها را که عبادت علی علیه السلام در آن است به من ده!

امام باقر علیه السلام می فرماید : آن ها را در اختیارش نهادم ، اندکی را خواند ، سپس رها کرد و آهی کشید و فرمود : چه کس را یارای عبادتِ علی است !(3)


1- . بنگرید به، بصائر الدرجات: 187، حدیث 22؛ الإمامة والتبصرة: 54، حدیث 38 .
2- . روضه کافی 8: 163، حدیث 172 .
3- . ارشاد مفید 2: 126؛ مناقب آل ابی طالب 3: 290؛ اعلام الوری 1: 487 .

ص:223

مطلب شایان توجّه در این دو حدیث این است که آیا کتاب امام علی علیه السلام تنها به بیان فرائض شرعی و احکام فقهی اختصاص داشت یا اینکه علوم دیگری را شامل می شد؟

پیداست که کتاب امام علی علیه السلام اصول عبادات و اَعمالِ مستحبی را شامل می شد و همۀ اصول و مبانی دین اسلام را - به عنوان یک مجموعة منسجم و متکامل - در بر داشت ، و تمامی آنچه را مسلمانان نیاز دارند در آن گرد آمده بود . آن گاه که امام زین العابدین علیه السلام بر مستحبّات و نوافل و سُنَنی که در آن بود آگاهی یافت (با اینکه بدن خودش پینه بسته بود و به کثرت عبادت و شب زنده داری و روزه داشتن معروف بود) فرمود : چه کسی طاقتِ این را دارد؟!

باری ، تدوین و پاسداری از کتاب ها رسم و راهِ امامان اهل بیت علیهم السلام و پیروان آن ها به شمار می آمد و در مقابل ، عادتِ هواداران مکتبِ اجتهاد و رأی سوزاندن و نابود سازی و جلوگیری از نقل و تدوین حدیث بود . این امر ، جای شکی باقی نمی گذارد که «آنچه حجّت است» نزد اهل بیت علیهم السلام و مکتب تعبّد ، از استواری و ضبط بالایی برخوردار است ، برخلاف آنچه نزد مکتب اجتهاد و رأی می باشد که آمیزه ای متأثّر از عوامل مختلف و آرای گوناگون است ؛ از تشریع اجتهاد و رأی در برابر نص آغاز می شود و کم کم به تثبیت قیاس می انجامد و دست به دامان اصولِ تازه ای می گردد که بعدها به عرصه می آید و آراء و خط مشی ها در این راستا پایانی ندارد .

با مراجعه به سخنان امام باقر علیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام به تمرکز آنان بر صحیفۀ امام علی علیه السلام و اهتمام فراوان بر آن را درمی یابیم .

از عُذافِر صیرفی روایت شده که گفت :

من با حَکَم بن عُتَیْبَه نزد امام باقر علیه السلام بودیم ، وی نزد امام منزلتی

ص:224

داشت و از آن حضرت پرسش هایی می کرد [و امام علیه السلام پاسخ می داد] تا اینکه در مسئله ای اختلاف کردند ، امام باقر علیه السلام فرمود : فرزندم ، برخیز و کتاب علی را بیاور!

امام صادق علیه السلام کتاب بزرگی را که در صندوقچۀ اشیای نفیس نگهداری می شد ، آورد . امام باقر علیه السلام آن را گشود و به جست و جو در آن پرداخت تا اینکه مسئله را درآورد ، فرمود : این خط علی و املای رسول خداست! به حَکَم رو کرد و فرمود : ای ابا محمّد ، تو و سَلَمه و ابو مِقدام ، هر چپ و راستی خواستید بروید ، به خدا سوگند ، علم مطئمنی را نمی یابید مگر نزد قومی که جبرئیل بر آنان فرود می آمد .(1)

در حدیث دیگر آمده است که حَکَم بن عُتَیْبَه از دیه دندان ها از آن حضرت پرسید ، و امام علیه السلام پاسخ داد و فرمود :

هکذا وجدناه فی کتاب علیّ ؛(2)

در کتاب علی ، آن را چنین یافتیم .

از زرارة بن اَعْیَن نقل شده است که از امام باقر علیه السلام دربارۀ ارث جدّ پرسیدم ... تا اینکه می گوید :

امام به فرزندش جعفر رو کرد و گفت : صحیفة فرائض [کتاب میراث] را برای زراره بخوان ... آن حضرت کتابی را بیرون آورد که


1- . رجال نجاشی: 360، رقم 966 .
2- . بنگرید به، فروع کافی 7: 329، باب الخلقه، حدیث 1؛ این سخن بر زبان ائمّه علیهم السلام بارها و در جاهای مختلف آمده است . بنگرید به، مختلف الشیعه 9: 367 (در بابِ دیه چشم)؛ المهذّب البارع 5: 228 (در باب دیه)؛ مجمع الفائدة والبرهان 11: 524، در باب میراث .

ص:225

چونان ران شتر [بزرگ] بود ... چون به آن صحیفه برخوردم کتابِ ضخیمی را دیدم که پیدا بود از کتاب های پیشینیان است . در آن نگاه کردم ، دیدم در آن خلافِ چیزی است که به دستِ مردم است ...

فردا صبح امام باقر علیه السلام را دیدم ، به من فرمود : آیا کتاب میراث را خواندی؟ ... والله ، آنچه را دیدی ، حق است ؛ املای پیامبر و خط علی می باشد ... پدرم از جدم برایم حدیث کرد که امیرالمؤمنین آن را برایش گفت ...(1)

از ابو اَیّوب خَزّاز ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

إنّ کُلَّ ذی رَحِم بِمَنْزَلَةِ الرَّحِم الَّذی یَجُرُّ به ...(2)

هر دارای خویشاوندی ، به منزلۀ خویشاوندی است که او را می کشاند [و در نبودِ خویشاوندِ نزدیک تر و عدم مانع دیگر ، ارث به او می رسد] .

از سلیمان بن خالد ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

در کتاب علی آمده است که یکی از پیامبران سوی پروردگارش دربارۀ قضاوت شکوه کرد ...(3)

این گونه روایات ، تأکیدی است بر اینکه کتاب حضرت علی علیه السلام دائرة المعارفی بود که علوم دینی و دنیوی ای را که پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا آورد ، در


1- . فروع کافی 7: 95، حدیث 3 (باب میراث الولد مع الأبوین) .
2- . فروع کافی 7: 414، حدیث 3 و4 (باب أنّ القضاء بالبیّنات) .
3- . همان .

ص:226

بر داشت ؛ چراکه اخبار انبیا و امّت های پیشین در کتاب حضرت علی علیه السلام وجود داشت(1) ، و آن حضرت آن ها را از میان دو لبِ پیامبر صلی الله علیه و آله تدوین کرد .

اخبار ادیان سابق و کسانی که مسخ شدند و عذاب گردیدند و ... از کتاب امام علی علیه السلام به ما رسیده است ...

بعضی از معارف این کتاب بزرگ ، موارد ذیل است :

حکم باقی ماندۀ خوراکی که گربه به آن دهن زده است ،(2) کفایت کردن غسل


1- . ابن اُذَینه از بُرَید عجلی نقل می کند که گفت از امام باقر علیه السلام دربارۀ این آیه پرسیدم: «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَْماناتِ إِلی أَهْلِها وَإِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ» [نساء/58] (خدا شما را فرا می خواند به اینکه امانت ها را به اهلش بسپارید و هنگام داوری میان مردم عدالت ورزید)، امام علیه السلام فرمود: إیّانا عَنَی، أن یُؤَدِّی الأوّل إلی الإمام الّذی بعدَه الکُتُب والعلم والسِّلاح؛ طرفِ خطاب آیه ماییم! باید امامِ اول به امام بعد از خود، کتاب ها و علم و سلاح را تقدیم دارد . علاّمه مازندرانی در شرح اصول کافی (جلد 6، ص84) می نویسد: مقصود از «کُتُب»، کتابی است که علی بن ابی طالب علیه السلام آن را گرد آورد . و «جَفْر اَبْیَض» که در آن زبورِ داود و توراتِ موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم هست . و «مصحف فاطمه علیها السلام » که هنگام نزول جبرئیل سوی آن حضرت، حضرت علی علیه السلام آن را نوشت و جبرئیل از آنچه تا روز قیامت رخ دهد خبر داد و همۀ آنچه مردم نیاز دارند در آن می باشد . و «جامعه» که کتابی است با املای رسول خدا صلی الله علیه و آله ، حضرت علی علیه السلام به خط خود آن را نوشت . و «جَفْر» که دربردارندۀ علم انبیا و اوصیا و عمل علمای پیشین است؛ و صحیفه ای که جبرئیل امین دربارۀ وصیّت از نزد پروردگار جهانیان آورد . و مراد از «علم»، علم مختص به امام است؛ یعنی علمِ گذشته و حال و آینده تا روز قیامت . منظور از «سلاح»، سلاح پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد؛ مانند کلاه خود، سپر، پرچم، پیراهن، شمشیر، انگشتر و جز آن . . .
2- . تهذیب الأحکام 1: 227، حدیث 655؛ و نیز بنگرید به، فروع کافی 3: 9، حدیث 4 .

ص:227

جنابت از وضو ،(1)

احکام مربوط به جنازه ها ، وقتِ فضیلتِ نماز ظهر و عصر و تشهّد در نماز ،(2) حکم کسی که در حال اِحرام بمیرد و چگونگی سامانِ کار او ،(3)

حکم نماز در لباسی که از پشم حیوان حرام گوشت ساخته اند ،(4)

تشهّد در نماز ،(5)

اینکه خدا بر زیادی نماز و روزه پاداش می دهد ،(6) عدالتِ امام جماعت ،(7)

آداب دعا ،(8)

منع زکات ،(9)

مسائل امر به معروف و شیوع زنا و قطعِ ارتباط با خویشاوندان ،(10)

وجوبِ روزه به محض دیدنِ هلال ماه رمضان ،(11) حکمِ پوشیدن پارچه زربافت برای مُحْرِم ،(12) صید کسی که در حال احرام است ،(13) و شک در شمارِ طوافِ بر کعبه ،(14) و امان نامه دادن به کسی که به مسلمانان بپیوندد ،(15)

و


1- . تهذیب الأحکام 1: 139، حدیث 398 .
2- . تهذیب الأحکام 2: 23، حدیث 64؛ الاستبصار 1: 251، حدیث 900 .
3- . در این زمینه چهار روایت هست؛ بنگرید به، تهذیب الأحکام 5: 383، حدیث 1337 - 1338؛ فروع کافی 4: 368، حدیث 3 .
4- . فروع کافی 3: 397، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 2: 209، حدیث 818 .
5- . بصائر الدرجات: 165، حدیث 14 .
6- . بصائر الدرجات: 185، حدیث 11؛ وسایل الشیعه 4: 103، حدیث 4630 .
7- . تهذیب الأحکام 3: 28، حدیث 96 .
8- . اصول کافی 2: 484 - 485، حدیث 2 و7؛ وسایل الشیعه 7: 80، حدیث 8785 .
9- . فروع کافی 3: 505، حدیث 17؛ وسائل الشیعه 9: 26، حدیث 11431 .
10- . علل الشرایع 2: 584، باب 385، حدیث 26؛ امالی صدوق: 385، حدیث 493 .
11- . تهذیب الأحکام 4: 158، حدیث 441؛ وسائل الشیعه 10: 255، حدیث 13349 .
12- . فروع کافی 4: 340، حدیث 7؛ من لا یحضره الفقیه 2: 217، حدیث 21 .
13- . فروع کافی 4: 389، حدیث 5 (و جلد 4، ص390، حدیث 9)؛ تهذیب الأحکام 5: 344، حدیث 1190-1191 .
14- . تهذیب الأحکام 5: 152، حدیث 502؛ وسائل الشیعه 13: 366 - 367، حدیث 17966 و17972 .
15- . فروع کافی 5: 31، حدیث 5 .

ص:228

تصرّف در مالِ فرزند ،(1) معنای «شیء» در وصیّت ،(2) مسائلی در ازدواج(3) و سوگندها(4) و خوردن باز و پرندۀ شکاری از صید(5) ، و مسائلی در صید و تذکیه حیوان(6)

و آنچه از دنبۀ گوسفند زنده بریده شود(7) ، و حرام بودن مارماهی و ماهی مرده(8)

و زمیر(9) وطحال و آنچه دریا به ساحل اندازد(10) و اژدر ماهی(11) و گوشت خر(12) و حکم زمین ها(13)

و ارث(14)


1- . تهذیب الأحکام 6: 343، حدیث 961 .
2- . فروع کافی 7: 40، حدیث 1؛ من لا یحضره الفقیه 4: 151، حدیث 1؛ معانی الأخبار: 217، حدیث 1 .
3- . فروع کافی 5: 135، حدیث 5 (و ص452، حدیث 1)؛ تهذیب الأحکام 7: 432، حدیث 1723 (و ص481، حدیث 1932 .
4- . اصول کافی 2: 347، حدیث 4؛ خصال صدوق 1: 124، حدیث 119 .
5- . تفسیر عیّاشی 1: 294، حدیث 28 (و ص295، حدیث 30)؛ فروع کافی 6: 202، حدیث 1 (و ص207، حدیث 1) .
6- . فروع کافی 6: 232، حدیث 1 و3؛ من لا یحضره الفقیه 3: 210، حدیث 61؛ تهذیب الأحکام 9: 57، حدیث 237 .
7- . فروع کافی 6: 254، حدیث 1؛ من لا یحضره الفقیه 3: 209، حدیث 57 .
8- . تهذیب الأحکام 9: 5، حدیث 12؛ الاستبصار 4: 590، حدیث 5 .
9- . فروع کافی 6: 219، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 2، حدیث 1 .
10- . تهذیب الأحکام 9: 9، حدیث 18؛ وسائل الشیعه 24: 134، حدیث 30170 .
11- . تهذیب الأحکام 9: 4، حدیث 9-10؛ الاستبصار 4: 58، حدیث 201 (و ص59، حدیث 3) .
12- . تهذیب الأحکام 9: 40، حدیث 169 .
13- . اصول کافی 1: 407، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 7: 152، حدیث 674؛ وسائل الشیعه 25: 414، حدیث 32246 .
14- . بنگرید به، فروع کافی 7: 77، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 269، حدیث 976؛ من لا یحضره الفقیه 4: 306، حدیث 13 .

ص:229

و قضاوت(1) و حدود(2)

و دیات(3) و زنا(4)

و گناهان کبیره(5) و خوردنِ مال یتیم(6) و کیفر معاصی(7) و کوشش در عبادت ،(8) و ابتلای مؤمن(9) و مَثَلِ دنیا(10) و خوش گمانی به خدا(11) و حرمت همسایه(12) و خلق(13)و

اَصحاب شنبه(14) و طلبِ علم(15) و دیۀ دندان ها(16) و موارد بسیار دیگر .


1- . فروع کافی 7: 414 - 415، حدیث 3 و7؛ تهذیب الأحکام 6: 228، حدیث 550-551 .
2- . فروع کافی 7: 200، حدیث 12 (و ص214، حدیث 4، ص216، حدیث 11)؛ تهذیب الأحکام 10: 146، حدیث 579؛ من لا یحضره الفقیه 4: 53، حدیث 14 .
3- . اصول کافی 1: 238، حدیث 1 (فروع کافی 7: 316، حدیث 1 و ص329، حدیث1)؛ تهذیب الأحکام 10: 251، حدیث 251، حدیث 996؛ خصال صدوق: 539، حدیث 9 .
4- . فروع کافی 5: 541، حدیث 4؛ المحاسن 1: 107، حدیث 93 .
5- . اصول کافی 2: 278، حدیث 8؛ وسائل الشیعه 15: 321، حدیث 20631 .
6- . ثواب الأعمال: 233؛ وسائل الشیعه 17: 247، حدیث 22443 .
7- . ثواب الأعمال: 254؛ امالی صدوق: 385 .
8- . روضه کافی 8: 135، حدیث 100 (وص163، حدیث 172)؛ وسائل الشیعه 1: 91، حدیث 215 .
9- . اصول کافی 2: 259، حدیث 29؛ علل الشرائع 1: 44، حدیث 1 .
10- . اصول کافی 2: 136، حدیث 22؛ تنبیه الخواطر 2: 194 .
11- . اصول کافی 2: 71، حدیث 2؛ الاختصاص:227 .
12- . اصول کافی 2: 666، حدیث 2 .
13- . تفسیر قمی 1: 36؛ تفسیر عیّاشی 1: 26، حدیث 2؛ بحار الأنوار 11: 127، حدیث 55 .
14- . تفسیر قمی 1: 244؛ تفسیر عیّاشی 2: 33، حدیث 93؛ بحار الأنوار 14: 52، حدیث 5 .
15- . اصول کافی 1: 41، حدیث 1؛ بحار الأنوار 1: 106، حدیث 2؛ کشف الغمّه 2: 346 .
16- . بنگرید به، فروع کافی 7: 329، حدیث 1؛ من لا یحضره الفقیه 4: 104، حدیث 12؛ تهذیب الأحکام 10: 254، حدیث 1005 .

ص:230

این ها نمونه هایی اندک از تعالیم و معارفی است که در کتاب امام علی علیه السلام آمده است ، قصد ما آوردن فهرستِ دقیقی از مطالب این کتاب در میانِ مصنّفات شیعه و احادیث نبود ، بلکه می خواستیم تضاد میان دو مکتب فقهی را بنمایانیم و اختلافی که پس از ماجرای خلافت ، میان مسلمانان پدید آمد .

با اشاره به این نکته که مکتبِ تعبّد محض به کتاب امام علی علیه السلام تمسّک می کرد تا بر اصالتِ خویش برهان آورد و بیان دارد که آموزه هایش از پیامبر صلی الله علیه و آله و وحی سرچشمه می گیرد .

به همین جهت بود که این کتاب از سوی مانعانِ تدوین سانسور می شد تا آنجا که [بعدها] بعضی احکام آن را ناآشنا و عجیب دانستند ؛ چراکه تا آن زمان به گوششان نخورده بود .

امام علی بن ابی طالب علیه السلام

کتابتِ امام علی علیه السلام تنها در آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله املا کرد ، منحصر نمی شود . آن حضرت کتاب های دیگری نیز نوشت که از علم پیامبر صلی الله علیه و آله مایه می گرفت . سیّد مرتضی (م436ﮪ ) کتاب المحکم والمتشابه فی القرآن(1) و اَشعری قمی (م103ﮪ ) کتاب ناسخ القرآن ومنسوخه(2) را به امام علی علیه السلام منسوب می سازند .

حافظ ابن عُقده کوفی (م 333ﮪ) حدود60 نوع از انواع علوم قرآن را برای


1- . بنگرید به، الذریعه 20: 154 - 155 .
2- . رجال نجاشی: 177، رقم 467؛ الذریعه 4: 276؛ بحار الأنوار 32و15: 1 (و جلد 84، ص382، و جلد 92، ص40 و66) .

ص:231

امام علی علیه السلام ذکر می کند .(1)

همچنین فرزندان امام علی علیه السلام و اصحاب آن حضرت ، با اقتدا به او ، کتاب هایی را در همۀ عرصه ها (و قلمروهای علمی) نگاشتند .

— حارث اَعور همدانی ، کتاب کاملی را از امیرالمؤمنین علیه السلام باز می گفت .(2)

— از اَبو رافع نقل شده که کتابی را از امام علی علیه السلام روایت می کرد .(3)

— رَبیعة بن سُمَیْع نامه ای را از آن حضرت حکایت می کند که امام علیه السلام هنگام فرستادنِ او جهتِ جمع آوری صدقات ، برایش نوشت .(4)

— کتاب میثم بن یحیی تمّار ، تا قرن هفتم هجری متداول بود . طبری بی واسطه از وی آن را ستاند .(5)

— اَصبغ بن نُباته مُجاشِعی ، کتابِ قضاء را از حضرت علی علیه السلام روایت می کرد . این کتاب با عنوان أقضیة أمیرالمؤمنین(6) یا عجائب أحکام أمیرالمؤمنین(7) به چاپ رسیده است .

— سُلَیم بن قَیْس کتابی دارد که اَبانِ بن عَیّاش از او روایت می کند .

کتاب های دیگری نیز برای دیگر صحابه و تابعان هست که آن ها را از حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند یا از علمِ آن حضرت برگرفته اند .


1- . اَعیان الشیعه 1: 321؛ بحار الأنوار 93: 3 .
2- . رجال نجاشی: 7، ذیل رقم 2؛ الفهرست: 62، رقم 119 .
3- . رجال نجاشی: 6، رقم 1؛ تأسیس الشیعه: 280 .
4- . رجال نجاشی: 7-8، رقم 3؛ نقد الرجال (تفرشی) 2: 238، رقم 1957 .
5- . تأسیس الشیعه: 283 .
6- . الذریعه 2: 273، رقم 1105 (آقا بزرگ می گوید: بعضی از اصحاب آن را نوشته اند) .
7- . بنگرید به، الذریعه 17: 152، رقم 794 .

ص:232

— در الأشباه والنظائر (اثر سُیوطی) از ابن عساکر نقل شده است که بعضی از عالمان نحو یادآور می شد که نزدش نوشتار ابو الأَسْوَد هست که امام علی علیه السلام آن را به وی القا کرد .(1)

— نامه ای از امام علی علیه السلام رسیده که آن را برای مالک اشتر نَخَعی (آن گاه که او را بر ولایتِ مصر گماشت) نوشت . این نامه در ضمنِ نهج البلاغه آمده است و نیز به طور جداگانه چاپ شده است .

عالمانِ بزرگ شرح های فراوان بر این نامه نوشته اند ؛ چراکه این نامه - افزون بر حقوق فرمانروا و رعیّت - جامعیتِ اندیشه امام علیه السلام را در امور سیاسی و اداری و اجتماعی می نمایاند و بسیار بااهمیت است .

— اَعمش ، از ابراهیم ، از پدرش نقل می کند که گفت : علی برایمان خطبه خواند و گفت :

هرکه می پندارد که ما چیزی را بر زبان می آوریم که در کتابِ خدا و این صحیفه(2) نیست ، دروغ می گوید .(3)

— از طارِق روایت شده که گفت : علی را بر منبر دیدم در حالی که می فرمود :

نزد ما کتابی که برایتان بخوانیم نیست مگر کتابِ خدا و این صحیفه .(4)


1- . الأشباه والنظائر 1: 12 - 14 (به نقل از تاریخ دمشق 7: 55)؛ اَنباء الرواة (قفطی) 1: 39؛ سیر أعلام النبلاء 4: 84 .
2- . صحیفه ای بر غلاف شمشیر آن حضرت آویزان بود که در آن سنِ شتری که باید در زکات گرفته شود و دیۀ جراحات وجود داشت .
3- . تقیید العلم: 88؛ جامع بیان العلم وفضله 1: 71؛ و بنگرید به، صحیح بخاری 6: 2662، حدیث 6870؛ صحیح مسلم 2: 995، حدیث 1370 .
4- . تقیید العلم: 89 .

ص:233

این دو نقل - و دیگر گزارش های مشابه آن - از نکاتِ مهمّی دربارۀ کتابِ حضرت علی علیه السلام و موضوع تدوین ، پرده برمی دارد ؛ چراکه مشاهده می شود بعضی از مسلمانان بر اثر جهل به تدوین و فوائد آن (و نیز جهل به نقل حدیث و آثار آن و جهل به تنزیل و تأویل و ...) به نظرشان عجیب آمد که نزد امام علی علیه السلام کتاب یا کتاب هایی در زمینۀ علوم اسلامی باشد . بسا آنان به حضرت علی علیه السلام تهمت می زدند که غیر کتابِ خدا را می خواند یا قرآن دیگری در دستِ اوست! چنان که امروزه بعضی از نویسندگان مسلمان - که آگاهی دقیقی از امور تدوین و مدوّنات موجود صدر اسلام ندارند - بر همین پندارند .

امام علی علیه السلام می خواست حقیقتِ ماجرا را روشن سازد و اینکه علوم آن حضرت بر گرفته از قرآن و نیز صحیفه ای است که از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت و به منزلۀ تفسیر جامعِ قرآن می باشد و آنچه به وسیلۀ وحی نازل شد - در همۀ ابعادش - در آن هست ، آنچه را او بر زبان می آورد ، بیرون از این دو مصدر اساسی نیست .

سخن امام علی علیه السلام ناظر به دفع شبهه یا این دروغ است که نزد آن حضرت ، کتاب دیگری همسنگ یا مغایر با کتابِ خدا وجود دارد . از این روست که راوی بعضی از اوصافِ کتاب را به تفصیل برمی شمارد ؛ اینکه دیۀ جراحت ها (و زخم ها) در آن هست ، و سنِ شتری که باید به عنوان زکات گرفته شود و ... ؛ چراکه (مردم) آن را به خاطر داشتند و در عهد پیامبر با احکامِ آن آشنا بودند ، نه اینکه احکام این کتاب هرگز به گوششان نخورده باشد (گرچه محتویات آن را به تفصیل نمی دانستند) .

گویا مناسبتِ مقام ، اقتضا می کرد که امام علیه السلام به طور ویژه از این صحیفه نام ببرد ؛ زیرا سیاق کلام برای نفی دیگر مُدَوَّنات نزد آن حضرت نیست ، چون

ص:234

می دانیم کتاب های دیگر از آن حضرت ، نزد اهل بیت وجود داشت .

بنابراین ، سخن امام که می فرماید : «کتاب الله وهذه الصحیفة» (قرآن و این صحیفه) اشاره است به اینکه امام علیه السلام چیزی را بر زبان نمی آورد مگر اینکه ریشه در سخنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد .

باید اذعان داشت که کتاب حضرت علی علیه السلام اساسِ همۀ علوم و ارزشمندترین کتاب ها نزد اهل بیت علیهم السلام دانسته می شد . از این روست که امام علی و فرزندانش علیهم السلام به شدّت بر آن تأکید دارند . حتّی ابن سیرین آرزو داشت این کتاب را ببیند یا بر آن دست یابد ؛ چراکه می گوید :

اگر به این کتاب دست می یافتم ، علمِ فراوانی نصیبم می شد .(1)

امام علی علیه السلام در تدوین علم ، به ویژه علم پیامبر صلی الله علیه و آله با تأکید فراوان ، اِصرار می­ورزید . از حارث نقل شده که امام علی علیه السلام فرمود :

کیست که علمی را به درهمی از من بخرد؟

حارث می گوید : من پیش آن حضرت رفتم و صُحُفی را به یک درهم خریدم و آن ها را [با خود] آوردم .(2)

احادیثِ فراوان دیگری نیز هست که مسلمانان را بر تدوین برمی انگیزاند ، مانند :

قَیِّدُوا العِلمَ ؛(3)

علم را [ با کتابت ] ماندگار سازید .


1- . الامام جعفر الصادق (عبدالحلیم جندی): 199 .
2- . طبقات ابن سعد 6: 168؛ تقیید العلم: 90؛ تاریخ بغداد 8: 355 .
3- . تقیید العلم: 89-90 .

ص:235

الخَطّ علامةٌ ، فکلُّ ما کانَ أَبینَ کانَ أَحْسَن ؛(1)

خط نشانه است ، هرچه گویاتر باشد بهتر است .

و این سخن آن حضرت که به کاتبش - عُبَیْدالله بن اَبی رافع - فرمود :

أَلْقِ دَواتَک ، اَطِلْ جِلْفَةِ قَلَمِک ، وفَرِّجْ بینَ السُّطور ، وَقَرْمِط بَیْنَ الحروف ؛(2)

دواتت را لیقه کن ، و نوک قلم را بتراش ، و میان سطرها فاصله بگذار ، و حروف را به هم نزدیک ساز و دقیق بنویس .

و نیز این سخن که فرمود :

اَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِک وأسمنها ، وأیمن قطتک ، وأسمعنی طنینَ النون ، وحَوِّر الحاء ، وَأَسْمِنِ الصاد ، وَعَرِّجِ العین ، وَأشقِقِ الکاف ، وعَظِّم الفاء ، وَرَتِّل اللام ، وأَسْلِسِ الباء والتاء والثاء ، وأَقِمِ الزای وَعَلِّ ذنبها ؛ وَاجْعَل قَلَمَکَ خَلْفَ أُذنک یکونُ أذکُرَ لک ؛(3)

این سفارش ها دربارۀ علم خط - که یکی از ارکان مهم تدوین است - اصولی اند که خطاطان تا به امروز در نگارش به کار می برند و در خوش نویسی از آن بهره می برند .

آری ، اهل بیت نهایتِ اهتمامشان را در امر تدوین به کار گرفتند ، و اَصحاب و نویسندگان را به مراعات نکاتِ دقیق رهنمون شدند .

این نصوص ، بهترین دلیل بر نفی نسبتی است که به امام علی علیه السلام داده اند و


1- . کنز العمّال 10: 312، حدیث 29562 .
2- . نهج البلاغه، حکمت 315؛ نیز بنگرید به، کنز العمّال 10: 312، حدیث 29563 .
3- . کنز العمّال 10: 313، حدیث 29564 .

ص:236

گفته اند : «آن حضرت از تدوین کتاب ها و نگهداری آن ها نهی می کرد» و شاهدی گویاست بر این سخن که : حاکمان در جعل حدیث و دروغ بافی نقش عمده ای داشتند .

ابراهیم بن محمّد ثقفی (م283ﮪ) در الغارات سخنی را می آورد که عظمت کتاب حضرت علی علیه السلام را می نمایاند و اینکه در آن علم فراوانی وجود داشت و امویان به تحریف آنچه امام علی علیه السلام بر زبان آورد ، دست یازیدند .

وی پس از آنکه نامۀ امام علی علیه السلام را به محمّد بن ابی بکر برای اهل مصر می آورد ، می گوید :

برایم حدیث کرد عبدالله بن محمّد بن عثمان ، از علی بن محمّد بن اَبی سیف ، از اصحابش که چون علی این جواب را برای محمّد بن ابی بکر نوشت ، محمد در آن می نگریست و آن را می آموخت و بر اساسِ آن حکم می کرد . هنگامی که عمرو بن عاص بر او چیره شد و او را کشت همۀ کتاب هایش را گرفت و برای معاویه فرستاد . معاویه در این نامه ، نگاه می کرد و به شگفت می آمد .

وَلید بن عُقْبَه چون دید این نامه اعجاب معاویه را برمی انگیزد ، به او گفت : امر کن این احادیث را بسوزانند .

معاویه به او گفت : خاموش ای ابن ابی مُعَیط ، هوشیار نیستی!

ولید گفت : این تو هستی که غافلی! آیا این هوشیاری است که مردم بدانند احادیث ابو تراب نزد توست؟ آن ها را می آموزی و بر اساسِ آن ها حکم می کنی؟! پس چرا با او می جنگی؟

معاویه گفت : وای بر تو! از من می خواهی که علمی این چنین را آتش زنم؟ والله ، چنین علمی جامع و استوار و روشن ، نشنیده ام .

ص:237

ولید گفت : اگر علم و حکم علی را تحسین می کنی ، چرا با او نبرد می کنی؟

معاویه گفت : اگر ابو تراب عثمان را نمی کشت و فتوا می داد ، از او می پذیرفتیم . سپس اندکی درنگ کرد و رو به همدمانش کرد و گفت : ما باور نداریم که این نامه ، از نوشته های علی بن اَبی طالب است ، لیکن می گوییم : این نامه از نوشته های ابوبکر صدّیق می باشد که نزد فرزندش محمّد بود . ما به آن حکم می کنیم و فتوا می دهیم .(1)

این کتاب ها در خزائن بنی امیّه بود تا اینکه خلافت به عُمَر بن عبدالعزیز رسید ، وی آشکار ساخت که آن ها احادیث علی بن اَبی طالب اند ...

چون علی علیه السلام دریافت که این نامه به دست معاویه رسیده است ، رنجیده خاطر شد .(2)

ابو اسحاق می گوید : برای ما حدیث کرد بَکْر بن بَکْر ، از قَیْس بن رَبیع ، از مَیْسَرَةِ بن حَبیب ، از عَمْرو بن مُرَّة ، از عبدالله بن سَلَمَة ، گفت : علی با ما نماز گزارد ، چون از نماز فارغ شد این اَبیات را خواند :


1- . در شرح نهج البلاغه (جلد 6، ص72) به جای «نقضی بها ونفتی» آمده است: «ننظر فیها ونأخذ منها»؛ در آن می نگریم و از آن [حکمی را که نیاز داریم] برمی گیریم .
2- . در شرح نهج البلاغه (جلد 6، ص73) به جای «اشتدّ ذلک علیه» آمده است، «اشتدّ علیه حزناً»؛ در اندوه فرو رفت .

ص:238

لَقَد عثرتُ عثرةً لا أَعْتَذِر سَوفَ أکِیسُ بعدها وأَسْتَمِرُّ

وأجمعُ الأمر الشَّتِیتَ والمُنْتَشِر

لغزشی کردم که جای جبران نماند! بعد از این هوشیاری می ورزم ، و امور پراکنده انتشار یافته را گرد می آورم .

گفتیم : ای امیرالمؤمنین ، چرا این چنین سخن می گویی؟

فرمود : محمّد بن ابی بکر را بر مصر گماشتم ، برایم نامه نوشت که سنّت را نمی داند . نامه ای برایش نوشتم و سنّت را در آن بیان کردم ، او کشته شد و این نامه را گرفتند .(1)

این نقل تاریخی ، روشن می سازد که امام علی علیه السلام تا چه اندازه از تحریف سنّتِ نبوی به وسیلۀ معاویه ، بیمناک بود . آن گاه که باخبر شد نامه به دست معاویه افتاده است ، به شدّت اندوهگین گردید و تأسّف خورد .

حضرت فاطمه زهرا علیها السلام

نزد حضرت فاطمه علیها السلام کتابی وجود داشت که آن را از پدرش گرفت .

در کتاب های اهل سنّت آمده است که :

اُبَی بن کعب بر فاطمه - دختر محمّد - درآمد . آن حضرت بقچه ای را بیرون آورد که در آن کتابی بود [و این حدیث در آن دیده می شد] .

مَن کان یُؤمِنُ بالله والیَوْمِ الآخر ، فَلْیُحْسِن إلی جارِه ؛

هرکه به خدا و روز آخرت ایمان دارد ، به همسایه اش نیکی کند .(2)


1- . الغارات 1: 251 - 254 .
2- . مکارم الأخلاق (خرائطی): 43، رقم 317، چاپ قاهره، مکتبة الإسلام .

ص:239

قاسم بن فُضَیل می گوید :

محمّد بن علی برایمان گفت : عمر بن عبدالعزیز برایم نوشت که نسخه ای از وصیّتِ فاطمه را بنویس . در وصیّتِ آن حضرت [ماجرای] پرده ای بود که مردم می پنداشتند فاطمه آن را درست کرد ، و اینکه رسول خدا بر او درآمد ، چون آن پرده را دید ، بازگشت ...(1)

ابن بابویه قمی ، با اسناد از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود :

من در کتاب فاطمه علیها السلام می نگرم ، هیچ پادشاهی به فرمانروایی نمی رسد مگر اینکه نام او و نام پدرش در آن ثبت است .(2)

در کتاب کافی روایت است که امام صادق علیه السلام مسئله ای را با تکیه بر کتاب حضرت فاطمه علیها السلام پاسخ گفت . کتاب حضرت فاطمه علیها السلام به «مُصْحَف» مشهور است . همان که مُغرضان برای نارواگویی بر پیروانِ مکتب اهل بیت علیهم السلام دستاویزشان ساخته اند ، با اینکه پیداست واژۀ «مصحف» و «صحیفه» از صدر اسلام بر هر کتابی اطلاق می شد ، و به «کتاب الله» اختصاص نداشت تا صحّتِ گفته های آنان لازم آید .

شیخ طاهر جزائری می گوید :

چون پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت ، صحابه به گردآوری آنچه در عهد آن حضرت نوشته شده بود ، در یک جا ، مبادرت ورزیدند و آن را


1- . مسند احمد 6: 283، حدیث 26464؛ مکارم الأخلاق (خرائطی): 37 .
2- . اصول کافی 1: 242، حدیث 8 .

ص:240

«مُصْحَف» نامیدند .(1)

امام حسن علیه السلام

نزد امام حسن علیه السلام صحیفۀ پدرش امام علی علیه السلام بود . آن را نگهداری می کرد و علوم پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن باز می گفت . عبدالرَّحمان بن ابی لیلا می گوید :

از حسن بن علی از قول علی دربارۀ «خیار» پرسیدم . صندوقچه ای را خواست و صحیفه ای زردرنگ از آن بیرون آورد که در آن قول علی پیرامونِ خیار نوشته شده بود .(2)

در این حدیث دو نکته نهفته است :

1 . وجود اختلاف میانِ صحابه دربارۀ «خیار» که ابن ابی لیلا را واداشت قول حضرت علی علیه السلام را در این زمینه بجوید .

2 . اشتهار اصالتِ فقه حضرت علی علیه السلام میانِ مسلمانان ، که ابن ابی لیلا را برانگیخت نظرِ امام علی علیه السلام را از امام حسن علیه السلام بپرسد ؛ زیرا اعتقاد داشت که کتابِ حضرت علی علیه السلام نزد آن حضرت است .

از سویی ، امام حسن علیه السلام بارها بر اهمیّت نشر علم اصیل تأکید می­ورزید و ضرورت حفظِ شریعت را با تدوین و نقل حدیث یادآور می شد و از مسئولیّت اهل بیت و فرزندانِ آن ها در این راستا سخن می گفت .

از شُرَحْبیل بن سعید روایت شده که گفت :

حسن بن علی فرزندانِ خود و فرزندانِ برادرش را فراخواند و


1- . معرفة النسخ: 31 و145؛ توجیه النظر: 6؛ مضمون این نقل حقیقت ندارد، لیکن شاهد مثال کلمه «مصحف» است که بر غیر قرآن اطلاق می شد .
2- . العلل (احمد بن حنبل) 1: 346 .

ص:241

فرمود : ای فرزندان ، شما خُردسالانِ قومی هستید که اندک زمانی بعد ، بزرگانِ قوم دیگر خواهید شد . علم (حدیث) را بیاموزید . هر کدام از شما که نمی تواند روایت کند ، آن را بنویسد و در خانه اش گذارد .(1)

امام به فرزندانِ خانواده اش سفارش می کند که از کودکی به علم [و حدیث] مُجهَّز شوند تا از آن نفع برند و بعدها دیگران را بهره مند سازند ؛ چراکه علم بر لبۀ پرتگاه واقع شده است و خطر سقوط و نابودی آن هست .

از ابی عَمْرو بن علاء نقل شده که گفت :

از حسن بن علی علیه السلام پرسیده شد ، مردی 80 سال دارد ، آیا حدیث بنویسد؟

فرمود : اگر می خواهد به نیکی [آبرومندانه] زندگی کند ، آری .(2)

اگر این مدوّنات برای ما تا امروز باقی نمی ماند ، معلوم نبود تشریع اسلامی چه سرنوشتی می یافت ؛ زیرا با وجود مدوّناتی که با تأخیر نگارش یافت ، اختلاف و نابودی بعضی از احکام مشهود است ، چه رسد به اینکه اصلاً تدوینی وجود نمی داشت .

امام حسین علیه السلام

نزد اهل بیت و شیعیان آن ها ثابت است که کتاب امام علی علیه السلام پس از وفات امام حسن علیه السلام در اختیار امام حسین علیه السلام قرار گرفت و آن حضرت چون


1- . سنن دارمی 1: 140، حدیث 511 (متن از این مأخذ است)؛ التاریخ الکبیر 8: 408، ترجمه 3501؛ جامع بیان لعلم وفضله 1: 82 .
2- . شرف أصحاب الحدیث: 69، رقم 146 .

ص:242

وقایع پیش روی خود را دید ، دخترش فاطمه کبرا را فراخواند و کتابی را که چون طومار پیچیده بود ، به او سپرد ...(1)

و در خبر دیگر آمده است :

کتاب ها نزد علی علیه السلام بود . چون رهسپار عراق شد ، آن ها را پیش اُمّ سَلَمه به امانت نهاد ، پس از شهادتِ امام علی علیه السلام ، آن ها نزد حسن علیه السلام بود ، و سپس نزد حسین علیه السلام و پس از آن نزد علی بن حسین ...(2)

این کتاب غیر از کتابی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد اُمّ سَلَمه به امانت گذاشت و به او سفارش کرد که آن را به جانشینِ آن حضرت بدهد با این نشانی که وی آن را از اُم سلمه بطلبد .

اُم سلمه از آن کتاب نگهداری می کرد تا اینکه مردم با امام علی علیه السلام بیعت کردند . آن حضرت نزد اُمّ سَلَمه آمد و آن کتاب را خواست و اُمّ سَلَمه آن را به حضرت داد .(3)

از علی بن حسین علیه السلام نقل شده که فرمود :

محمّد بن حنفیّه نزد حسین بن علی علیه السلام آمد و گفت : سهمِ میراثِ مرا از پدرم بده! امام حسین علیه السلام فرمود : پدرت جز 700 درهم - که از عطاهایش زیاده مانده بود - باقی نگذاشت (گفت : مردم چنین می پندارند و از من می پرسند و من ناگزیرم پاسخ دهم) .

گفت : از علمِ پدرم مرا عطا کن!


1- . اصول کافی 1: 290، حدیث 3؛ مناقب آل اَبی طالب 3: 308؛ بصائر الدرجات: 168، حدیث9 .
2- . بصائر الدرجات: 182، الجزء الرابع، حدیث 1؛ و ص187، حدیث 20 .
3- . مناقب آل ابی طالب 1: 317؛ بصائر الدرجات: 186، جزء رابع، حدیث 16 و23 .

ص:243

امام حسین علیه السلام او را فراخواند ، صحیفه ای آورد که کمتر از یک وجب یا بیشتر از چهار انگشت بود .

گفت : به اندازه درختی (و مانند آن) آکنده از علم شدم(1) .(2)

کتابی که از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله نزد اُمّ سَلَمَه امانت نهاده شد ، آن کتابی نبود که بر امام علی علیه السلام املا کرد ؛ چراکه آن کتاب در حکومت به کار می آمد و این کتاب دربارۀ تشریع و اَخبارِ امّت ها بود .

به جهتِ اهمیت این کتاب بود که امام حسین علیه السلام - با اینکه در سخت ترین شرایط قرار داشت - اشتیاق شدیدی داشت که این علم به جانشین بعد از او برسد .

و از اینجاست که چهرۀ حقیقی اُمّ المؤمنین - اُمّ سَلَمَه - رُخ می نماید . او از نخستین زنانی است که تدوین را پاس داشت و خطرِ منع آن را درک کرد . این زن نیکوکار مورد تقدیر همۀ امامان علیهم السلام است ، نزد او مدوّنات نفیس شریعت را به امانت می سپردند .

آری ، امام حسین علیه السلام به تدوین و نقل حدیث فرا می خواند ، در خطبه ای که در «مِنی» ایراد کرد ، فرمود :

می دانید و شاهدید که این دیو طغیانگر با ما و شیعیانِ مان چه کرد! تقاضایی از شما دارم ؛ اگر راست گفتم تصدیقیم کنید و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید .

سخنم را بشنوید و کتمان دارید و آن گاه که به شهرها و


1- . بصائر الدرجات: 179، جزء سوم، باب 14، حدیث 29 .
2- . متنِ عربی چنین است «مُلِئَتْ شجرةً ونحوه علماً» . اگر واژۀ «مَلِئْتُ» (به صیغۀ معلوم) بخوانیم، ترجمۀ عبارت، بدین گونه است: به اندازۀ درختی و مانند آن، آکنده از علم شدم (م) .

ص:244

قبیله هایتان بازگشتید ، به کسانی که اطمینان دارید و مورد اعتمادند ، بیاموزانید ؛ چراکه می ترسم این سخنانِ حق ، کهنه شود و از میان برود .(1)

از عبدالله بن سِنان رسیده است که گفت :

از امام صادق علیه السلام دربارۀ شخصی پرسیدم که در حال احرام بمیرد ، با او چه کنند؟

فرمود : عبدالرَّحمان بن حسن بن علی در حال احرام در «اَبواء» از دنیا رفت . امام حسین علیه السلام به همراه عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر در کنارش بودند . همان گونه که میّت را تجهیز می کنند او را تجهیز کرد ، صورتِ او را پوشاند و بوی خوش به کار نبرد [و او را حنوط نکرد] .

فرمود : این دستور ، در کتاب علی علیه السلام هست .(2)

دربارۀ محمّد بن حنفیّه نیز این ماجرا حکایت شده است .(3)

این ها دلالت دارد بر اینکه اولاد امام علی علیه السلام از اصحاب تدوین بودند و در راستای حفظ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و استوار سازی نقلشان از آن حضرت ، بر کتابت اهتمام می ورزیدند .


1- . احتجاج طبرسی 2: 19؛ کتاب سلیم بن قیس با اندکی اختلاف .
2- . تهذیب الأحکام 5: 383، حدیث 1337 .
3- . الإمام الصادق والمذاهب الأربعة 1: 550 .

ص:245

امام سجّاد علیه السلام

از امام سجّاد علیه السلام چند رساله بر جای ماند که مشهورترین آن ها رسالۀ حقوق(1) و صحیفه سجادیّه(2)

می باشد .

ابو حمزه ثُمالی می گوید :

صحیفه ای از علی بن حسین را دربارۀ زُهد خواندم ، و آنچه را در آن بود نوشتم و سپس به آن حضرت عرضه داشتم . امام علیه السلام آن را شناخت و تصحیح کرد .(3)

شاید بخشی از صحیفۀ کاملۀ سجادیّه به دست ابو حمزه رسید و او آن را خواند و ... ؛ زیرا آنچه در صحیفه آمده است در زهد منحصر نمی شود ، بلکه امور دیگری نیز در آن هست .

نیز این احتمال وجود دارد که این ماجرا به جزئی از کتابِ امام علی علیه السلام مربوط باشد که به سند امام سجّاد علیه السلام روایت شده بود ؛ چراکه کتاب امام علی علیه السلام نزد آن حضرت بود .

در روایت است که از امام سجّاد علیه السلام دربارۀ مردی سؤال شد که در مالش وصیّت به «شیء» کرده است [یعنی گفته است : چیزی از مالم را بدهید به ...] امام علیه السلام فرمود :

مقصود از «شیء» در کتاب علی علیه السلام یک ششم مال است .(4)


1- . بارها این رساله چاپ شده است و شرح های زیادی بر آن نگاشته اند .
2- . این کتاب نیز همواره چاپ می شود و شرح های فراوانی دارد .
3- . روضه کافی 8: 14، حدیث 2؛ الفهرست (طوسی): 68، رقم 138 .
4- . فروع کافی 7: 40، حدیث 1 و2؛ من لا یحضره الفقیه 4: 204، حدیث 5473 .

ص:246

کُلَیْنی به سندش از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود :

علی بن حسین علیه السلام هنگامی که کتاب علی علیه السلام را می گرفت و در آن می نگریست ، می فرمود : چه کسی طاقتِ این [همه عبادت را با این کیفیّت] دارد؟!

سپس به آن عمل می کرد .(1)

از ابن اُذَیْنَه ، از اَبان بن اَبی عَیّاش روایت شده که گفت :

این نسخه کتاب سُلیم بن قَیْس عامری هلالی است که به اَبان بن اَبی عَیّاش داد و آن را قرائت کرد ، و می پندارد که آن را بر علی بن حسین قرائت کرده است .

گفت : سُلَیم راست می گوید : این حدیث را ما می شناسیم .(2)

امام باقر علیه السلام و زید بن علی و حسین اصغر - فرزندان امام سجّاد علیه السلام رساله ای را دربارۀ اَحکام حج از پدرشان روایت کرده اند.(3)

مشهور است که امام باقر علیه السلام و «زید» به امر تدوین اهتمام داشتند . در مقدمۀ کتاب مفاتیح کنوز السُنّة ، شیخ احمد محمّد شاکر ، کتاب المجموع یا مسند الإمام زید (به فرض صحّت این انتساب) را قدیمی ترین کتابِ موجود از کتاب های ائمّه پیشین ، می شمارد .(4)

استاد محمّد عجاج خطیب نیز می گوید :


1- . روضه کافی 8: 163، حدیث 172 .
2- . رجال کشّی 1: 167/321؛ وسائل الشیعة 27: 101 .
3- . این رساله را چاپخانه فرات - در بغداد - با مقدمه علاّمه سیّد هبة الدین شهرستانی چاپ کرده است .
4- . مفاتیح کنوز السنّة، مقدّمه شیخ احمد شاکر (غ) .

ص:247

...المجموع از مهم ترین اسنادِ تاریخی است که از آغاز تصنیف و تألیف در اوائل قرن دوم هجری ، خبر می دهد . این نکته را ما با بررسی مصنّفات و مجامیع به دست آوردیم بی آنکه بتوانیم نخستین نمونۀ ملموس آن ها را دریابیم مگر مُوطَّأ مالک که تألیف آن پیش از پایان نیمۀ قرن دوم هجری پایان یافت . بر این اساس ، نگارش المجموع سی سال پیش از آن می باشد .

روشن است که المجموع چاپ شده ، فقه و حدیث را با هم گرد آورده است و در بر دارندۀ دو مجموعه فقهی و حدیثی می باشد ، لیکن این دو به هم پیوسته اند .(1)

استاد اَسَد حیدر به نقل از کتاب تمهید لتاریخ الفلسفة الإسلامیّة می نویسد :

زید بن علی دارای یک کتاب فقهی است که از میان نسخه های خطی قدیمی در کتابخانۀ اُمپروز در شهر میلانو(2) به دست آمد و به سرزمین های جنوبی عرب اختصاص دارد .

این نسخه خطی ، قدیمی ترین مجموعه در فقه اسلامی به شمار می آید و در ارتباط با تاریخ تألیف در فقه اسلامی ، شایسته است مورد توجّه قرار گیرد .(3)

این کتاب به نام مسند الإمام زید بن علی به چاپ رسیده است .

لیکن حق این است که از عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله مُدَوَّناتی هست که از کتابِ


1- . السنّة قبل التدوین: 371 .
2- . شهری در شمال ایتالیا .
3- . بنگرید به، الإمام الصادق والمذاهب الأربعة 1: 550؛ تمهید لتاریخ الفلسفة الإسلامیّة: 200 .

ص:248

مجموعِ امام زید ، قدیمی ترند . نمونۀ ملموس آن ، به قرن اول هجری باز می گردد و در رسالۀ حقوق و صحیفه سجادیّه نمود یافته است که ابو حمزۀ ثُمالی و دیگران ، آن ها را تدوین کردند .

این دو نمونۀ زنده ، تا به امروز نمایان است .

شایان ذکر است که مدوّناتِ گران سنگِ امام سجّاد علیه السلام شیوۀ جدیدی را در فرهنگ مُدَوّن مسلمانان ارائه داد و قلمروی را گشود که پیوسته میراث اندیشۀ مسلمانان را افزون ساخت .

«دعا» و «حقوق» از مهم ترین و ریشه دارترین مایه های فرهنگی مسلمانان است . امام سجّاد علیه السلام پرداختن به این دو را - در عصر خود - ضروری یافت ؛ چراکه اخلاق اسلامی و حقوق فردی و اجتماعی در دورانِ یزید و پس از آن ، در آستانۀ نابودی قرار گر فت . تدوین این دو رسالۀ امام علیه السلام به منزلۀ تدوین بیماری های این مرحله از تاریخ و راه های علاجِ آن است ، و سندی تاریخی برای مرحله ای مهم از تعالیم اسلامی و علمِ تازه ای - از علوم اسلامی - به شمار می آید .

و این امر بر توثیق مُدَوَّنات امام زید بن علی (اگر انتساب به او درست باشد) و امام محمّد باقر علیه السلام می افزاید ؛ زیرا در موارد بسیاری نقل می کنند که از پدرشان و از اجدادشان روایت شده است .

ابن صفوان ذکر می کند که :

زید ، کتابی در «القلّة والجماعة» داشت که آن را در احتجاج با دشمنان به کار می گرفت و به آن پناه می آورد .(1)


1- . التحف شرح الزُلَف (سیّد مجدالدین مؤیّدی): 30؛ ثورة زید بن علی (ناجی حسن): 35 .

ص:249

ناجی حسن ، در مقدّمۀ کتاب تحقیقِ خود بر کتاب الصفوة (اثر امام زید) می نویسد :

ده و اندی رساله در موضوعات مختلف به امام زید منسوب است ؛ مانند علم کلام ، تفسیر ، فقه و اَخبار .(1)

مؤیّدی حسنی ، در کتاب التُحَف شرح الزُلَف کتاب هایی را برای امام زید نام می برد که در جای دیگر آن ها را نمی توان یافت .(2)

استاد عبدالحلیم جندی می گوید :

عَمْرو بن اَبی مقدام ، جامعی را در فقه نوشت که از امام زین العابدین روایت می کرد .(3)

سیّد محمّد جواد جلالی ، کتاب غریب القرآن امام زید بن علی را تحقیق کرده است . این کتاب توسط انتشاراتِ سازمان تبلیغات اسلامی در ایران ، به چاپ رسید .

به این ترتیب ، می نگریم که ائمّه اهل بیت علیهم السلام همواره تدوین و نقل حدیث را در کانون توجّه خود قرار می دادند ؛ خود می نوشتند و فرزندانشان را به تدوین وامی داشتند و اَصحابشان را بر آن ترغیب می کردند .

به ویژه اگر به دیدۀ عبرت بنگریم عصر امام سجّاد علیه السلام سخت ترین دوران برای علمای آل محمّد علیهم السلام شمرده می شد ؛ زیرا پس از واقعۀ کربلا بود . بروز مُدوَّنات ارزشمند در این عصر - با عنایتِ مکتب تدوین - یکی از معجزاتِ تاریخ فرهنگ اسلامی می باشد .


1- . الصفوه (مقدّمه محقّق): 9 .
2- . بنگرید به، التحف شرح الزُلَف: 30 .
3- . امام جعفر الصادق (عبدالحلیم جندی): 202 .

ص:250

امام محمّد باقر علیه السلام

عصر امام باقر و صادق علیه السلام دوران طلایی نشر احکام مکتب تدوین به شمار می آید . در این دوران ، شرایط سیاسی ، حکومت ها را به خود مشغول ساخت ؛ سقوط امویان و به قدرت رسیدن عبّاسیان این فرصت را برای اَصحاب مکتب تدوین فراهم آورد که بی واهمه ، آنچه را نزدشان هست حدیث کنند و بنویسند و ابراز دارند .

طبیعی است که در این بُرهه ، سهم بیشتر و مرجعِ نخست و اصلی ، کتابِ امام علی علیه السلام و دیگر مُدوَّنات اهل بیت باشد به این اعتبار که آن ها مهم ترین و قدیمی ترین و استوارترین کتاب ها در علوم اسلامی اند ؛ چراکه در عهد پیامبر و به امرِ آن حضرت نگارش یافتند ، املا کننده ، پیامبر صلی الله علیه و آله بود وکاتب ، امام علی علیه السلام وحافظ (و نگهبان) آن ، دو نوۀ پیامبر - که خدا پلیدی را از آن ها زدود - و این ویژگی ها پس از کتاب خدا ، در هیچ مُدَوَّنِ دیگری فراهم نیامد .

بر این اساس - و با توجّه به آنچه آوردیم - می توانیم دریابیم که چرا امام باقر و صادق3 برای اصحابشان و عموم پرسش گران و برای پیروان مکتب منع تدوین ، کتابِ امام علی علیه السلام را نشان می دادند . این کتاب ، بیشتر هنگام مناقشه شدید در مسائل اختلافی ابراز می شد .

با وجود این ، ائمّه علیهم السلام در حالاتِ عادی نیز آن را برای تثبیت ایمان اَصحابشان آشکار می ساختند ؛ چراکه وقتی آنان با چشم خویش به خطّ امام علی علیه السلام واملای پیامبر صلی الله علیه و آله می نگریستند ، ایمانشان بر خط مشی فکری ای که در پیش گرفته بودند (و از سنّت پیامبر برمی خاست) فزونی می یافت .

نکته مهم این است که عصر این دو امام ، دوران نشاط علمی و فراوانی علما و اهل نظر و فتوا است . روایت است که در یک زمان چهار هزار راوی وجود

ص:251

داشتند که هر کدام می گفتند : جعفر بن محمّد برایم حدیث کرد ...

این زمان مُصادف بود با شکل گیری مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت ، امام علیه السلام ضروری دید که مکتب اهل رأی را تخطئه کند و کفۀ ترازوی مکتب تعبّد محض را سنگین سازد . این کار با ابراز کتابی صورت می گرفت که از عهد پیامبر باقی ماند و در وثاقتِ آن هیچ مسلمانی اختلاف نداشت .

به همین جهت ، امام باقر و صادق علیه السلام کتاب امام علی علیه السلام را زیاد به رُخ می کشیدند تا نظر اهل رأی را باطل سازند و ثابت کنند که سخنانشان بازگویی روایاتِ پیامبر - بی تغییر و تبدیل - است و تحتِ تأثیر جریانات سیاسی نمی باشد .

از امام باقر علیه السلام نقل شده که به زراره گفت :

ای زُراره ، از اَصحاب قیاس در دین برحذر باش! آنان علمی را که عهده دار بودند واگذاشتند و در علمی که به آنان مربوط نمی شد ، خود را به زحمت انداختند ؛ اخبار را تأویل می کنند ، و بر خدا دروغ می بندند . گویا یکی از آن ها را می نگرم که از پیش صدایش زنند و او از پس جواب می دهد ، از پس صدایش می زنند از پیش جواب می دهد!

اینان سردر گم اند و در زندگی و دینداری حیران می مانند .(1)

در خبر عُذافِر صَیْرفی آمده است :

می گوید : من با حَکَم بن عُتَیْبَه نزد ابو جعفر علیه السلام بودم . امام او را گرامی می داشت . او به پرسش از امام پرداخت تا اینکه در مسئله ای اختلاف کردند .


1- . اَمالی مفید: 52 .

ص:252

ابو جعفر علیه السلام فرمود : پسرم ، برخیز و کتابِ علی را بیاور! [آن حضرت برخاست] و طومار نوشتۀ بزرگی را آورد . امام باقر علیه السلام آن را گشود و به وارسی در آن پرداخت تا اینکه آن مسئله را یافت ، فرمود :

«این ، خط علی و املای رسول خداست!» .

رو به حکم کرد و فرمود : ای ابا محمّد ، تو و سَلَمه و ابو مِقْدام به هر چپ و راستی خواستید بروید ، به خدا سوگند ، هیچ علمی را نمی یابید که مطمئن تر از علمِ قومی باشد که جبرئیل بر آن ها نازل شد .(1)

پیداست که حَکَم از عالمانِ صاحب کرسی تدریس بود (و به همین جهت امام او را گرامی می داشت) و همراهانش «سَلَمة بن کُهَیْل» و «ابو مقدام» نیز چنین بودند (نوشته های رجال شناسان دربارۀ آن ها مؤیّد این سخن است) امام علیه السلام کتاب حضرت علی علیه السلام را آورد تا سخنِ پیامبر صلی الله علیه و آله را در آن مسئلة اختلافی ، نشان دهد .

اینکه در روایت آمده است : «فأخْرَجَ کتاباً مَدْروجاً عظیماً» (کتاب بزرگی را - که در صندوق ویژه ای نگهداری می شد - بیرون آورد) نمایانگر این است که کتابِ امام علی علیه السلام به منزلۀ دائرة المعارف علوم اسلامی به شمار می آمد ، و اهل بیت علیهم السلام به آن اهتمام داشتند و مانند گوهری نفیس آن را در صندوقچۀ مخصوص نگهداری می کردند تا آسیبی به آن نرسد .

در حدیث دیگر از محمّد بن مسلم روایت شده که گفت :


1- . رجال نجاشی: 360، رقم 966 .

ص:253

ابو جعفر صحیفه ای را باز کرد ، نخستین چیزی که در آن به چشمِ من خورد این مطلب بود : «هرگاه وارث ، تنها ، فرزند برادر و جد باشد ، هر کدام نیمی از مال را ارث می برند» .

پرسیدم : فدایت شوم ، قاضیانِ حکومت قائل اند که با وجود جدّ ، فرزندِ برادر ارث نمی برد!

فرمود : این کتاب ، به خط علی و املای رسول خداست .(1)

آن گاه که چشم محمّد بن مسلم به این کتاب افتاد و در آن نگریست و دریافت که قاضیانِ حکومت براساسِ آن حکم نمی کنند ، پرسید : راز این صحیفه چیست؟ امام علیه السلام پاسخ داد که مطالب این صحیفه از نوشته های سالیان اخیر نیست که دستِ تحریف و نسیان و اشتباه در آن راه یافته باشد و بازیچۀ هوس های اشخاص گردد ، بلکه صحیفه ای است با املای پیامبر صلی الله علیه و آله و خط امام علی علیه السلام که از تحریف و غلط مصون ماند .

در روایت دیگری از ابن عُیَینَه بصری آمده است که گفت :

من شاهد بودم که ابن ابی لیلا دربارۀ مردی که برای بعضی از خویشانش غلّۀ زمینی را قرار داده بود بی آنکه از نظر زمانی پایانی برای آن معیّن کند و آن مرد از دنیا رفته بود ، وارثانِ آن مرد را حاضر ساخت و آن خویشاوندی را نیز که برایش محصولِ آن زمین قرار داده شده بود فراخواند ، سپس چنین قضاوت کرد :

نظر من این است که به همان شیوۀ صاحب زمین رفتار شود و همچنان غلّه در اختیار خویشِ وی قرار گیرد .


1- . فروع کافی 7: 112، باب ابن الأخ والجد، حدیث 1 .

ص:254

محمّد بن مسلم گفت : علی بن اَبی طالب بر خلافِ آنچه تو حکم کردی قضاوت کرد!

پرسید : این سخن را از کجا می گویی؟

پاسخ داد : شنیدم ابو جعفر می گفت : علی بن ابی طالب به رَدّ حبیس (فوایدی را که شخص برای فرد یا گروهی قرار داده است بی آنکه زمانِ پایانِ آن را مشخص سازد) و اجرای احکام میراث ، حکم کرد .

ابن ابی لیلا پرسید : آیا این سخن در کتابی نزد تو هست؟

پاسخ داد : آری .

گفت : بفرست آن را بیاورند و به من نشان ده .

محمّد بن مسلم گفت : به شرط آنکه در آن کتاب فقط به همین حدیث نگاه کنی!

گفت : باشد .

محمّد بن مسلم کتاب را آورد و حدیث ابو جعفر را به او نشان داد و ابی لیلا در آن قضیّه از حکم خود برگشت .(1)

با توجّه به این حدیث ، می توان دریافت که ابن ابی لیلا دوست داشت بر کتابِ امام علی علیه السلام آگاهی یابد ؛ چراکه می دانست قول محمّد بن مسلم - به تنهایی - حجّت نیست و او همچون ابی لیلا یکی از فقهاست و رأی و نظری دارد . به همین جهت پرسید : دلیل تو بر این سخن چیست؟

و پس از آنکه محمّد بن مسلم در پاسخ او گفت که این سخن ، قول امام


1- . فروع کافی 7: 35، حدیث 27؛ من لا یحضره الفقیه 4: 245، حدیث 5581 .

ص:255

محمّد باقر علیه السلام می باشد ، به آن بسنده نکرد ، بلکه از او خواست که آن را در کتاب به او بنمایاند ؛ زیرا :

اولاً : می دانست که مُدوَّنات اهمیت دارند [و می توان به آن ها اعتماد کرد] .

ثانیاً : دریافت که به طور قطع امام باقر علیه السلام آن را از کتاب امام علی علیه السلام باز گفته است ، از این رو خواست ثابت شود که آن سخن از کتاب امام علی علیه السلام است و او به چشم خود آن را ببیند .

نکته دیگر این است که محمّد بن مسلم بر ابن ابی لیلا شرط کرد که به جز محلّ اختلاف جای دیگر کتاب را نگاه نکند ؛ چراکه اصحاب اهل بیت علیهم السلام حریص بودند بر اینکه کتاب امام علی علیه السلام یا بسیاری از مطالب و احادیث آن ، به دستِ نا اهلان نیفتد تا با اجتهادات و آرای خود مطالبِ آن را بیامیزند و سپس آن ها را به کتابِ امام علی علیه السلام نسبت دهند و با این شیوه ، روایاتِ اصیلِ آن را ضایع سازند .

باری ، ابن ابی لیلا به حق اذعان کرد و حکم خودش را پس گرفت و بر اساسِ کتاب امام علی علیه السلام قضاوت کرد .

این ماجرا ، یک نمونۀ زنده است که بر اهمیتِ تدوین و فائدۀ آن دلالت دارد . اگر همۀ احادیث و احکام به این شکل تدوین می شد ، اختلافی باقی نمی ماند مگر در موارد اندکی که می توان آن را نادیده انگاشت .

در کتاب بصائر الدرجات از عبدالملک روایت شده است که گفت :

امام باقر علیه السلام کتابِ علی علیه السلام را خواست . امام صادق آن را آورد - مثل [ماهیچه های] رانِ انسان درهم پیچیده بود - در آن آمده بود که زنان از خانه و زمین شوهر ارث نمی برند .

ابو جعفر علیه السلام فرمود : والله ، این را علی به دست خود نوشت و

ص:256

رسول خدا آن را املا کرد .(1)

در کتاب اصول کافی از ابو بصیر روایت شده است که گفت : از امام باقر علیه السلام پرسیدم : آیا شهادتِ زنازاده جایز است؟ فرمود : نه . گفتم : حَکَم بن عُتَیْبَه می پندارد که جایز است! فرمود :

خدایا ، او را میامرز! [گویا] خدای متعال برای حَکَم نفرموده «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ ...» (2) (این قرآن ذکری برای توست و برای قومت) .

حَکَم به هر چپ و راستی می خواهد برود . به خدا سوگند ، علمِ دین را نمی توان ستاند مگر از خاندانی که جبرئیل بر آن ها فرود آمد .(3)

محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود :

نزد هیچ یک از مردمان حق و صوابی نیست مگر اینکه از ما خاندان گرفته اند ، و هیچ کس به حق و عدل قضاوت نمی کند مگر اینکه کلید و در و آغاز و سببِ آن اَمیرالمؤمنین علی علیه السلام است ؛ هرگاه امور بر آن ها مشتبه شود و به خطا روند ، خطا از خود آن هاست و اگر سخن درست بر زبان آورند ، از امام علی علیه السلام است .(4)

افزون بر این ، نزد امام محمّد باقر علیه السلام کتاب های زیاد دیگری وجود داشت که آن ها را از آبا و اَجدادش و از صحابه خالص پیامبر صلی الله علیه و آله ستاند ؛ چنان که علمِ


1- . بصائر الدرجات: 185، حدیث 14 .
2- . سورۀ زخرف (43) آیۀ 44 .
3- . اصول کافی 1: 400، حدیث 5؛ بصائر الدرجات: 29، حدیث 3 .
4- . المحاسن: 146، حدیث 53؛ اَمالی مفید: 96، مجلس 11، حدیث 6 .

ص:257

فراوانی را - که ارث بُرده بود - املا کرد و کتاب هایی از زبانِ آن حضرت تدوین شد .

محمّد عجاج خطیب می نویسد :

نزد[امام] محمّد باقر (56 - 114ﮪ) کتاب های فراوانی بود که بعضی از آن ها را فرزندش جعفر صادق از او شنید و بعضی را خواند .(1)

عبدالله بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، می گوید :

من و ابو جعفر نزد جابر بن عبدالله آمد و شُد داشتیم ، لوح هایی همراه ما بود که در آن ها می نوشتیم .(2)

روشن است که جابر از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله سفارش شده بود که بعضی از وصایا را به امام باقر علیه السلام برساند .

از ابو جارود عَبْدی از امام باقر علیه السلام کتابی دربارۀ تفسیر قرآن روایت است(3) و نزد شماری از اصحابِ امام ، کتاب ها و نسخه های دیگری از آن حضرت


1- . السنّة قبل التدوین: 354-355 .
2- . تقیید العلم: 104 . در روایت طولانی از امام صادق علیه السلام نقل شده که: امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کرد . اهل مدینه می گفتند: مردی دروغ گوتر از این شخص ندیدیم! از کسی که ندیده حدیث می کند! چون امام باقر علیه السلام این وضع را دید، برایشان از جابر حدیث کرد تا مردم حرفش را راست بدانند . در حالی که به خدا سوگند، جابر نزد آن حضرت می آمد و از او علم می آموخت (بنگرید به، رجال کشّی 1: 222؛ اصول کافی 1: 469 - 470، حدیث 2) . به نظر می رسد کسانی که حدیث امام باقر علیه السلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله ریشخند می کردند، میزانِ اهمیتِ مُدَوَّنات و کتاب علی و راه های علم امام علیه السلام را نمی شناختند .
3- . الفهرست (ابن ندیم): 36؛ تأسیس الشیعه: 327؛ الإمام الصادق 1: 552 .

ص:258

هست .(1)

بسیاری از اصحاب امام باقر علیه السلام آنچه را آن حضرت حدیث می کرد و بر زبان آورد ، تدوین کردند .

امام جعفر صادق علیه السلام

امام صادق علیه السلام بر تدوین تأکید داشت و هر از گاهی کتاب امام علی علیه السلام را - به ویژه در مسائلی که اختلاف می شد - برای اَصحابِ خود و سؤال کنندگان بیرون می آورد و می نمایاند .

از ابو بصیر مُرادی نقل است که گفت :

از امام صادق علیه السلام دربارۀ مسئله ای در ارث سؤال کردم ، به من فرمود : می خواهی کتاب علی را برایت بیاورم؟ گفتم : مگر کتاب علی نابود نشد؟! فرمود : کتاب علی از بین نمی رود .

امام علیه السلام کتاب امام علی علیه السلام را آورد ، کتاب گران قدر و ارزشمندی بود ، در آن آمده بود : اگر مردی بمیرد و عمو و دایی بر جای گذارد ، دو ثلث میراث برای عمو است و یک ثلث آن برای دایی .(2)

ابو بصیر از مُقَرَّبان ائمّه علیهم السلام و از کسانی است که از آنان حدیث می ستاند ، لیکن بر اثر [سیاستِ] منع از تدوینِ ابوبکر یا سوزاندن کتاب های صحابه توسط عُمَر (یا اینکه معاویه پس از شهادت امام علی علیه السلام در پی کتاب آن حضرت بود تا آن را نابود کند) می پندارد که کتاب علی از میان رفته است . امّا امام علیه السلام با


1- . بنگرید به، رجال نجاشی: 151، رقم 396 - 397 (و ص178 رقم 468)؛ تأسیس الشیعه: 285 .
2- . فروع کافی 7: 119، باب میراث ذوی الأرحام، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 324، باب 30، حدیث 2 .

ص:259

قاطعیّت می گوید که «کتاب علی علیه السلام از بین نمی رود» .

با این بیان ، امام علیه السلام این حقیقت را آشکار می سازد که کتاب امام علی علیه السلام گران قیمت ترین اشیا نزد ائمّه علیهم السلام می باشد و محال است که از بین برود یا تلف شود ، بلکه همواره محفوظ می ماند و یکی پس از دیگری آن را ارث می برند .

افزون بر این ، امام علیه السلام خود از کتاب حضرت علی علیه السلام نام بُرد و خواست آن را به سائل بنمایاند ، و این بدان معناست که آن حضرت تأکید شدید داشت بر اینکه کتاب حضرت علی علیه السلام موقعیّتِ لازم را در فقه مسلمانان و در میان آن ها بیاید . از این روست که فراوان به آن عنایت می ورزید و آشکارش می ساخت .

به جهت اهمیّت زیاد امام صادق علیه السلام به مدوَّنات و کتاب ها ، آن حضرت «صُحُفی» [کسی که دانش خود را از کتاب ها فرا گرفته است] نامیده شد . امام علیه السلام به این نسبت افتخار کرد و فرمود :

نَعَم ، أَنا صُحُفیّ ؛ قَرَأْتُ صُحُفِ آبائی إبراهیم وموسی ؛(1)

آری ، من صُحُفی ام ؛ صُحُفِ اَجدادم ابراهیم و موسی را خواندم .

از ابو بصیر روایت شده که گفت :

بر امام صادق علیه السلام درآمدم ، فرمود : بعضی از اهل بَصْرَه نزدم آمدند و دربارۀ احادیثی که نوشته بودند نظرِ مرا جویا شدند ، شما چرا نمی نویسید؟ مطالب را هرگز نمی توانید حفظ کنید (و باقی نگه دارید) مگر اینکه آن ها را ثبت کنید .(2)


1- . بنگرید به، علل الشرائع 1: 89، باب 81، حدیث 5 . از اهل بیت علیهم السلام روایت شده که آنان علم انبیا را می دانستند و کتاب های آنان نزد ایشان بود (بنگرید به، بصائر الدرجات: 158) .
2- . بحار الانوار 2: 153، حدیث 47 .

ص:260

کلینی در کافی می گوید :

عده ای از اصحاب ما ، از سَهْل بن زیاد ، از حسن بن ظَریف ، از پدرش ظریف ، از مردی که عبدالله بن اَیّوب نامیده می شد ، گفت : برایم حدیث کرد ابو عَمْرو مُتَطَبِّب ، گفت این کتاب [یعنی کتاب ظریف در دیات] را به امام صادق علیه السلام نشان دادم .

و علی بن فَضّال از حسن بن جَهْم روایت کرده است که گفت : آن را بر امام رضا علیه السلام عرضه کردم ، فرمود : آن را روایت کنید ، کتاب صحیحی است .(1)

تأکید ائمّه علیهم السلام بر مسائل ارث و قضاوت و شهادت نیز در این راستاست .

محمّد بن مسلم روایت می کند که از امام علیه السلام پرسیدم : از میراثِ علم [به شما] چه رسید؟ آیا جوامع (و امور کلی) است یا تفسیر هر چیزی که مردم به آن نیاز دارند (مانند طلاق و میراث) در آن هست؟

امام علیه السلام فرمود : علی علیه السلام همۀ علم را نوشت ؛ قضاوت ، میراث و ...(2)

عدول امام از طلاق [در سخن محمّد بن مسلم] به قضاوت (پس از بیان وجود همۀ علم) اشاره به کثرتِ تحریف و تبدیل در این دو باب است و این ، همان نکتۀ ذکر خاص بعد از عام می باشد .

می دانیم که عُمَر بسیاری از احکام قضا را نمی دانست و از حکم ارث جدّه و کلاله و ... آگاهی نداشت و در موارد بسیاری بر قضاوت دیگران (مانند حضرت علی علیه السلام و اشخاص دیگر) اعتماد می کرد . از آنجا که مسلمانان در باب قضا و


1- . فروع کافی 7: 324، ذیل حدیث 9؛ نیز بنگرید به، وسائل الشیعه 27: 85، حدیث 33277 .
2- . بصائر الدرجات: 163، باب 12 فی الأئمّة أنّ عندهم الصحیفة الجامعة . . .، حدیث 7 (شماره مسلسل 547) .

ص:261

ارث دچار دگرگونی و اختلاط شده بودند ، ائمّه علیهم السلام تأکید داشتند که کتابِ حضرت علی علیه السلام را در این دو باب بنمایانند .

امام صادق علیه السلام به وجود صحیفۀ امام علی علیه السلام و کتابِ جَفْر نزد خویش مباهات می کند(1)

و بیان می دارد که این دو از علومِ پوشیده [و سِرّی] پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد .

عبدالله بن سنان ، از امام صادق علیه السلام روایت می کند و می گوید : نزد آن حضرت از نوشته های فرزندان حسن سخن به میان آمد و ما کتاب جَفْر را یادآور شدیم ، فرمود :

به خدا سوگند ، نزد ما پوستِ بُز و میشی با املای پیامبر و خط علی است ، و نزد ما صحیفه ای به طول 70 ذرع هست که پیامبر آن


1- . ملا کاتب چلبی در «کشف الظنون 1: 591» علم الجفر والجامعة . . . را عنوان زده است و در این باره مطالبی را می آورد تا اینکه می گوید: این علم را اهل بیت و کسانی که به آنان منتسب اند و از آن ها علم می آموزند (مشایخ کامل) به ارث بردند و با همه توان آن را از دیگران کتمان می کردند . گفته اند: به حقیقتِ این کتاب جز مهدی - که در آخر الزمان باید منتظر ظهورش ماند - پی نمی برد و این مطلب در کتاب های انبیای پیشین هست؛ چنان که از عیسی علیه السلام نقل شده که: ما گروه انبیا تنزیل را برایتان می آوریم و امّا تأویل را بارقلیط [یعنی حضرت علی علیه السلام ] که پس از من می آید، خواهد آورد . . . ابن طلحه می گوید: جَفْر و جامعه دو کتاب ارزشمندی اند که یکی را امام علی علیه السلام در حالی که بر منبر کوفه خطابه می خواند - ذکر کرد و دیگری را رسول خدا پنهانی به حضرت علی علیه السلام آموخت و دستور داد آن را تدوین کند . امام علی علیه السلام آن را در حروفی پراکنده به روش «کتاب پوستی» در جفر نوشت یعنی در ورقه ای از پوست شتر رنگ شده، نوشت و به آن در میان مردم مشهور شد؛ زیرا ماجرای اولین و آخرین را در آن می توان یافت . مردم در وضع و تکسیر آن مختلف اند؛ بعضی مانند جعفر صادق به تکسیر صغیر آن را کسر کرد و در خافیه باب کبیر قرار داد: ا ب ت ث . . . و باب صغیر اَبْجَد تا قَرَشَتْ و . . .

ص:262

را املا فرمود و علی علیه السلام به دست خویش آن را نگاشت و در آن ، همۀ آنچه نیاز است - حتّی دیۀ خراش - وجود دارد .(1)

به این ترتیب ، درمی یابیم که امام صادق علیه السلام (نزد امامان اهل بیت علیهم السلام ) در رأس بنای هرمِ تدوین قرار دارد و بیشترین اعتمادش به کتاب حضرت علی علیه السلام و دیگر کتاب های پدرانش - و آنچه را که از صُحُف انبیا ارث بردند - می باشد .

جای شگفتی است که پیروان مکتب منع تدوین ، به سرزنش اصحاب تدوین - حتّی در عصرهای متأخّر - می پردازند و نقل از مکتوبات را عیب می دانند . امّا شیوۀ خود را که بازگویی سخن شفاهی از دهانِ اشخاص است ، علمِ دین می شمارند .

ابو حنیفه به امام صادق علیه السلام طعنه می زند که او «صُحُفی» است [یعنی سخنانش را از کتاب می گوید] لیکن امام صادق علیه السلام دربارۀ او و دیگرانی که با او هم مسلک اند می گوید :

شما را به اینان چه کار؟! از شما چه می خواهند و بر چه چیز ملامتتان می کنند؟! ... به خدا سوگند ، نزد ما چیزهایی است که به هیچ کس نیاز نداریم و مردم به ما محتاج اند ؛ نزد ما کتابی با املای پیامبر صلی الله علیه و آله است که علی علیه السلام به خط خود آن را نوشت ، صحیفه ای که طول آن 70 ذرع می باشد و هر حلال و حرامی در آن هست .(2)

کتاب هایی که امام صادق علیه السلام از پدران و اجدادش ستاند (و به ارث بُرد) و کتاب هایی را که بر اصحابش املا کرد ، نزد شیعه و اهل سنّت مشهور است .


1- . بصائر الدرجات: 174، باب 14 فی الأئمّة أنّهم أُعطوا الجفر والجامعة، حدیث 10 .
2- . بصائر الدرجات: 169، باب 13، حدیث 14؛ جامع احادیث الشیعة 1: 10 و136 .

ص:263

ابن عُدَی می گوید :

جعفر ، احادیث و نسخه هایی داشت و از مردمان ثقه (قابل اعتماد) بود (چنان که یحیی بن مَعین گفته است) و عَمْرو بن ابی مقدام می گوید : هر گاه به جعفر بن محمّد می نگرم ، درمی یابم که او از سلالۀ پیامبران است .(1)

محمّد عجاج خطیب ، سخن صاحب تهذیب را این گونه بیان می کند :

نزد جعفر صادق (80 - 148ﮪ) رساله ها و احادیث و نسخه هایی وجود داشت و او از محدّثانِ ثقه (راست گو) بود .(2)

امام صادق علیه السلام بزرگ ترین شخصیتِ فقهی ای بود که در آن زمان مردم می شناختند . آن حضرت با تیزبینی خطری را که در آینده از ناحیۀ عدم تدوین ، مسلمانان را تهدید می کرد ، دریافت ، به مُفَضَّل بن عمر جُعْفی فرمود :

بنویس و علمت را میان برادرانت منتشر ساز ، هنگامِ مرگ کتاب هایت را برای فرزندانت ارث گذار ؛ چراکه زمان آشوبی در پیش است که مردم جز به کتاب هاشان اُنس نمی گیرند .(3)

این سخن ، همان تداومِ تدوین و فزونی آن را می رساند که نزد علمای اهل بیت علیهم السلام وجود داشت . امام حسن علیه السلام یارانش را - هنگامی که به جهت ترورِ فکری [و ارعاب و تهدید] امویان از روایت باز ایستادند - به کتابت فرامی خواند ، و نیز امام صادق علیه السلام به همین جهت ، اصحاب را بر تدوین


1- . تهذیب التهذیب 2: 88، رقم 156 .
2- . السنّة قبل التدوین: 358 .
3- . اصول کافی 1: 52، کتاب فضل العلم، باب روایة الکتب، حدیث 11 .

ص:264

برمی انگیزانْد و تشویق می کرد ؛ زیرا همین فاجعه در عصر عبّاسی به شکل دیگری و در قلمرو نوی پدید آمد یا در آستانۀ وقوع بود [و می خواست فضای فکری را تسخیر کند] هرچند منع تدوین در این دوره تقریباً وجود نداشت ، لیکن مشکلات و معضلات از آنجا رخ نمود که حاکمانِ عبّاسی مرزها را به روی کشورهای مجاور فارس ، ترک و دیگران گشودند و خوش گذرانی هایی که در عصر منصور آغاز شد و در زمانِ هارون الرشید به اوج خود رسید ، در رویگردان ساختن مردم از علم الهی و گرایش آن ها به لهو و هرزگی یا دیگر علوم ، به شدّت تأثیر نهاد ، بلکه پیوندهای روحی و اعتقادی امری دشوار گشت و دست یافتن بر علم حقیقی در چنین اَمواج خروشانی ، امری ناممکن می نمود .

از این روست که امام صادق علیه السلام بر ضرورت حفظ مُدَوَّنات تأکید می­ورزد تا در فضای ظلمانی اختلاف و سیاست های حاکم ، مردم به نور این کتاب ها اُنس بگیرند .

از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت و اصحابش کمترین فرصت های ممکن را برای پرداختن به تدوین از دست نمی دادند . آن حضرت به یکی از یارانش فرمود :

تو مطلب را به خاطر نمی سپاری ، رفیقت کجاست که برایت بنویسد؟

وی پاسخ داد : به گمانم مشغول کاری است ، و من دوست نداشتم در وقتِ نیازم [به این مسئله] تأخیر کنم .

امام علیه السلام به شخصی که در مجلس بود ، فرمود : برای او بنویس .(1)


1- . دلائل الإمامه: 555 .

ص:265

اصحاب امام علیه السلام آنچه را آن حضرت بر زبان می آورد ، در اُصول و کتاب هایی تدوین کردند ؛ بعضی از آن ها در ردّ ملحدان می باشد ،(1) و بعضی جواب سؤال های عبدالله نجاشی (والی اهواز)(2)

و بعضی احکام شرعی که «جعفریّات» یا اشعثیّات - از باب نسبت به راوی آن ابن اَشعث - نامیده شده است .(3)

یحیی بن سعید می گوید :

جعفر [امام صادق علیه السلام ] حدیث طولانی را دربارۀ حج بر من املا کرد .(4)

امام کاظم علیه السلام

امام موسی بن جعفر علیه السلام همان روش آبا و اجدادش را در تدوین و حفظ مدوّنات آن ها - به ویژه کتاب حضرت علی علیه السلام - پیمود ، لیکن تدوین در عصر آن حضرت به صورت نامه های سرّی درآمد که به اصحاب می نوشت و مسائل دینی آنان را از پشت نرده های آهنین هارون ، پاسخ می گفت .

امام کاظم علیه السلام بر اساس بعضی از روایات ، هفت سال و بر اساس بعضِ دیگر 25 سال در زندان ماند . این زمان طولانی حبس ، به طور طبیعی شیوۀ مکاتبه را می طلبید . به همین جهت ، امام علیه السلام به مکاتبه با اصحاب پرداخت و به پنهانی آمدن بعضی از اصحاب نزد آن حضرت و پاسخ به پرسش های دینی شان بسنده نکرد ، علی رغم اینکه خطر احتمالِ دستیابی مأموران حکومت به نامه ها وجود داشت .


1- . بنگرید به، الذریعه 2: 484؛ بحار الأنوار 1: 15/32/55 .
2- . الأربعین (ابن زهره حلبی): 46، حدیث 6 .
3- . این کتاب بارها به چاپ رسیده است .
4- . بنگرید به، تهذیب التهذیب 2: 88 .

ص:266

از سوی دیگر ، فزونی لهو و فساد و خوش گذرانی مادی و فکری - در حکومت هارون - بسیاری از صالحان و پرهیزکاران را بر آن داشت که به انزوا پناه آورند و شیوۀ تصوُّف و برکناری از مردم را در پیش گیرند که این کژراهه های علمی به سرعت به انحرافات فکری کشیده شد و افکار خطرناکی را میان مسلمانان پراکند .

این رویکرد ، امام کاظم علیه السلام را واداشت تا اهتمام خویش را در این قلمرو متمرکز کند و معنای زهد حقیقی و شیوۀ صحیح آن را در مکتب اسلام ، روشن سازد . در پرتو این گونه روشنگری های امام علیه السلام بود که بُشر حافی از شادخواری و فساد دست کشید و به مدارج والایی از زهد و تقوا رسید .

اموری چون درنگ طولانی در زندان ، تصحیح انحرافات فکری و چاره جویی برای مذاهب نوپیدا ، اندکی فقه کاظمی را در ور ای پرتوهایی که بر جوانب مذکور تمرکز یافت ، پنهان ساخت .

با وجود این جریانات ، درمی یابیم که نمونه های برجسته تدوین از امام کاظم علیه السلام می درخشد ، اما از دو امام پیشین کمتر است .

موسی بن ابراهیم ، ابو عمران مَرْوَزی بغدادی مسائلی را از امام کاظم علیه السلام نقل می کند که از امام علیه السلام در زندان هارون شنفت . آن حضرت آن ها را از آبا و اجدادش ، از پیامبر صلی الله علیه و آله گفت .

این مُسند را شیخ طوسی(1)

و نجاشی(2)

آورده اند .

همچنین چلبی در کشف الظنون آن را نام می برد و می نویسد :

ابو نُعَیم اصفهانی آن را روایت کرده است ، و این مسند را از موسی


1- . بنگرید به، الفهرست: 244، ترجمه 722 .
2- . رجال نجاشی: 407، رقم 1082 .

ص:267

بن جعفر ، موسی بن ابراهیم روایت می کند .(1)

این کتاب بارها چاپ شده است .

افزون بر این ، کتاب حضرت علی علیه السلام نزد امام کاظم علیه السلام بود . امام صادق علیه السلام آن حضرت را به عنوان «صاحب کتاب علی» به مُفَضَّل بن عمر معرفی کرد .

نعمانی در الغیبة از عبدُالواحد ، از احمد بن محمّد بن رَباح ، از احمد بن علی حِمْیَری ، از حسن بن اَیُّوب ، از عبدالکریم بن عَمْرو خَثْعَمی ، از حَمّادِ صائغ روایت می کند که گفت :

شنیدم مُفضّل بن عمر از امام صادق علیه السلام پرسید : آیا ممکن است خدا طاعتِ بنده ای را واجب سازد ، سپس خبر آسمان را از او مکتوم دارد؟

امام علیه السلام فرمود : الله بزرگ تر و کریم تر و رئوف تر است به بندگانش و مهربان تر از اینکه طاعت بنده ای را واجب کند ، آن گاه در صبح و شام خبر آسمان را از او پوشیده دارد!

در این هنگام ابوالحسن موسی علیه السلام وارد شد ، امام صادق علیه السلام فرمود : آیا خوش حال نمی شوی که به صاحب کتابِ علی بنگری؟!

مُفَضَّل گفت : چه چیزی می تواند مرا بیش از آن مسرور سازد؟!

امام علیه السلام فرمود : این ، همان صاحب کتاب علی است .(2)

در نوادر احمد بن عیسی آمده است :


1- . کشف الظنون 2: 1682 .
2- . الغیبة (نعمانی): 327، حدیث 4 (با اندکی اختلاف)؛ خاتمة المستدرک 4: 113 .

ص:268

شنیدم ابن اَبی عُمَیر از علی بن یقطین نقل می کرد که گفت : از امام کاظم علیه السلام دربارۀ مُتعه پرسیدم ، امام علیه السلام فرمود : تو را چه به این کار! خدا از آن بی نیازت ساخت .

گفتم : خواستم حکمش را بدانم .

امام علیه السلام فرمود : مُتعه در کتاب علی هست .

[گفتم :] گاه زن [در میزان مهر] می افزاید [و زمان متعه] افزایش می یابد [یعنی بی عده دوباره زن متعه می شود]؟

فرمود : مگر گوارایی آن جز به همین کار نیست [که ادامه زناشویی در آن دل خواهی است] .(1)

علی بن جعفر علوم دین را از برادرش موسی بن جعفر علیه السلام فراگرفت و در کتابی آن ها را نگاشت که نام آن مسائل علی بن جعفر است . این کتاب ها بارها به چاپ رسیده است و در سالیان اخیر مؤسسه آل البیت آن را به چاپ رساند .

و همچنین رساله ها و کتاب های دیگری را اصحاب امام علیه السلام از آن حضرت روایت کرده اند .

امام کاظم علیه السلام با اصول نوپیدایی چون قیاس و عمل به رأی ، به معارضه پرداخت . سخنِ حضرت به سَماعة بن مهران(2) و محمّد بن حکیم در این راستاست :

محمّد بن حکیم می گوید : به امام کاظم علیه السلام گفتم : فدایت شوم ،


1- . النوادر (احمد بن عیسی اَشعری): 78، حدیث 199؛ فروع کافی 5: 452، حدیث 1 (در این مأخذ به جای «تزیدها وتزداد» آمده است «نزیدها وتزداد») .
2- . بنگرید به، اختصاص مفید: 281؛ بصائر الدرجات: 321، باب 15، حدیث 1؛ مستدرک وسائل الشیعة 17: 259، حدیث 21282 .

ص:269

دانشِ دین را دریافتیم ، خدا به وسیلۀ شما ما را از مردم [و مراجعه به اهل سنّت] بی نیاز ساخت . گروهی از ما که در مجلسی هست ، کسی چیزی را نمی پرسد مگر اینکه پاسخ خود را دریافت می کند و این ، به راستی لطفی است که خدا وجودتان را بر ما ارزانی داشته است [با وجود این] گاه مسئله ای برایمان پیش می آید که در آن باره از شما و اجدادتان چیزی نرسیده است ، ما بهترین حکمی را که به نظرمان می آید و بیشترین سازگاری را با احادیث شما دارد ، برمی گیریم [آیا این کار جایز است؟]

امام علیه السلام فرمود : مبادا این کار را بکنید! ای فرزندِ حَکیم ، به خدا سوگند ، آنان که هلاک شدند ، با همین شیوه ، هلاک گردیدند ...(1)

در روایت دیگر می خوانیم :

ابو یوسف از امام کاظم علیه السلام پرسید : آیا شخص مُحرِم می تواند زیر سایه برود؟

امام علیه السلام فرمود : نه .

گفت : از سایۀ دیوار یا محمل می تواند بگذرد و به خانه یا چادر درآید؟

امام علیه السلام فرمود : آری .

راوی می گوید : وقتی امام این سخن را فرمود ، ابو یوسف ، خنده ریشخندانه ای کرد .


1- . المحاسن 1: 212، حدیث 89؛ اصول کافی 1: 56، حدیث 9؛ وسائل الشیعه 27: 86، حدیث 33280 .

ص:270

امام علیه السلام فرمود : ای ابو یوسف ، با قیاس تو و یارانت نمی توان دین را به دست آورد . خدای بزرگ در قرآن به طلاق فرمان داد و بر حضور دو شاهد عادل در آن تأکید کرد ، و امر ازدواج را بدون شاهد نافذ دانست ؛ شما آنجا که خدا دو شاهد را شرط کرده ، باطل ساختید و آنجا که شاهد نمی خواهد ، شاهد می آورید ، و طلاق شخص دیوانه و مست را جایز می شمارید .

رسول خدا حج گزارد و اِحرام بست و سایبان برنگرفت [لیکن] به خانه و خیمه داخل می شد و به سایۀ محمل و دیوار درمی آمد! ما همان عمل رسول خدا را به جا می آوریم .

در این هنگام ابو یوسف خاموش ماند .(1)

کتاب حضرت علی علیه السلام نزد امام کاظم علیه السلام محفوظ بود . امام به آن کتاب عمل می کرد و آن را به اصحابش و دیگران - به ویژه در مسائل اختلافی - نشان می داد .

حَمّاد بن عثمان می گوید : از امام کاظم علیه السلام دربارۀ مردی پرسیدم که از دنیا رفته است و مادر و برادرش برجای مانده اند .

فرمود : ای شیخ ، می خواهی حکم را از کتاب [علی] بدانی؟

گفتم : آری .

فرمود : علی علیه السلام مال را به خویشاوند نزدیک و نزدیک تر می داد .

گفتم : پس برادر چیزی را ارث نمی برد؟

فرمود : به تو گفتم که علی علیه السلام مال را به نزدیک و نزدیک تر


1- . فروع کافی 4: 353، حدیث 15 .

ص:271

می داد .(1)

پاسخ امام علیه السلام بیانِ قاعدۀ کلی است ، بی آنکه تفصیل ماجرا را بازگوید ؛ زیرا شنونده مقصود را دریافت . امام حکم را به صراحت نگفت ، چراکه حاکمان و پیروان آن ها در کمین بودند که آن حضرت از آبا و اجدادش ، از پیامبر صلی الله علیه و آله چه نقل می کند .

در این حدیث ، ملاحظه می شود که امام علیه السلام جواب خود را به عرضۀ کتاب بر سائل ، ارجاع می دهد و استحکام می بخشد تا اطمینان سؤال کننده فزونی یابد . امام علیه السلام مانند دیگران از پیشِ خود پاسخ نمی گوید .

اگر تاریخ کتاب حضرت علی علیه السلام را نزد ائمّه علیهم السلام وارسی کنیم ، درمی یابیم که اندک اندک این کتاب در فقه امام باقر و امام صادق علیه السلام به شکل قابل ملاحظه ای ، بارز می شود و سپس نزد امام کاظم علیه السلام رخ می نماید و پس از آن به تدریج مطرح می گردد ؛ به همین جهت فقه صحیح و روایات نبوی ، همان است که آل محمّد نقل کردند و همۀ مسلمانان را آگاه ساختند که کتاب حضرت علی علیه السلام نزد آنان است و علم دین را از آن - و دیگر کتاب ها که با آن همانندی دارد - نقل می کنند .

این امور تکامل یافت و به شکل مکتبی که چارچوب آن روشن است در دوران این سه امام علیه السلام درآمد . ابراز فراوان کتاب حضرت علی علیه السلام توسّط آنان برای استوار سازی و نشر علوم دینی صورت می گرفت که بیشتر آن در عصر این سه ائمّه علیهم السلام حاصل شد .


1- . فروع کافی 7: 91، حدیث 2؛ تهذیب الأحکام 9: 270، حدیث 981 .

ص:272

یادآوری لازم

ائمّه علیهم السلام کتاب امام علی علیه السلام را به شکل شایان توجّهی بیشتر در باب ارث و قضا و شهادات ، بارز می ساختند ، سرّ این اختصاص چیست؟

وارسی این امر ما را بر این حقیقت مهم می رساند که نیاز خلفا به زعامتِ دینی همراه با کاستی هاشان در این عرصه ، از عوامل اساسی ای است که آنان را به منع نقل و تدوین حدیث واداشت . افزون بر این ، انعطاف موجود در رأی و اجتهاد ، هنگام واقع شدن در تنگنا به فریادشان می رسید . تراکمِ منقولات از کتاب حضرت علی علیه السلام در باب ارث و قضا و شهادات ، این حقیقت را اثبات می کند .

زیرا نخستین اختلاف فقهی پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله میان حضرت فاطمه علیها السلام و ابی بکر روی داد . این اختلاف هیاهوی بزرگی را برانگیخت که تا امروزه آثارش باقی است .

فدک در دست حضرت زهرا علیها السلام بود و ابوبکر آن را از دست وکیل حضرت زهرا علیها السلام درآورد . حضرت زهرا علیها السلام آمد تا آن را از ابوبکر بازستاند و در حضور مسلمانان ادعا کرد که فدک را پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات به وی حضرت بخشید . ابوبکر شاهد خواست ، حضرت زهرا علیها السلام امام علی و امام حسن و حسین علیهم السلام و اُمّ اَیْمَن و اُمّ سَلَمه را به عنوان شاهد آورد .

ابوبکر در این مجلس ناچار شد با توجیهاتی - که نزد حضرت زهرا علیها السلام پذیرفتنی نبود و با کتاب و سنّت مطابقت نداشت - شهادتِ این افراد را رَدّ کند . حضرت زهرا علیها السلام با وی احتجاج کرد که به فرض «فدک» نحله (عطیّه) نباشد ، ارث است و به عموم آیات ارث استدلال آورد و در خطبۀ مشهور و شگفت انگیز خویش فرمود :

اکنون می پندارید که ما [فرزندان انبیا] ارث نمی بریم! ««أَفَحُکْمَ

ص:273

الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» ؛(1) آیا حکم جاهلیت را می جویند؟! برای مردمی که به آیات خدا یقین دارند حکم چه کسی از حکم خدا نیکوتر است ... .

ای پسر اَبی قُحافه ، آیا در کتابِ خدا تو از پدرت ارث می بری و من نه؟! دروغی از پیش خود بافتی!

آیا به عمد کتاب خدا را واگذاشتید و پشت سر انداختید؟! چراکه می فرماید : «وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ»(2) (سلیمان از داود ارث برد) و از یحیی بن زکریّا حکایت می کند که گفت :

«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» ؛(3)

پروردگارا ، از نزد خود ولی­ای بر من ببخش که از من و آل یعقوب ارث بَرَد(4) .

و می فرماید : «مِنْکُمْ وَ أُولُوا الأَْرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ» ؛(5)

[در ارث بردن] بعضی از خویشاوندان بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدم اند .

و می فرماید : «یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُْنْثَیَیْنِ» ؛(6)


1- . سورۀ مائده (5) آیۀ50 .
2- . سورۀ نمل (27) آیۀ 16 .
3- . سورۀ مریم (19) آیۀ 6 .
4- . سورۀ مریم (19) آیۀ 6 .
5- . سورۀ انفال (8) آیۀ 75 .
6- . سورۀ نساء (4) آیۀ 11 .

ص:274

خدا به شما سفارش می کند که سهم هر پسر - در ارث - دو برابر دختر می باشد .

و می فرماید : «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الأَْقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» ؛(1) اگر شخصی در حال مرگ است ومالی دارد ، برای پدر ومادر و نزدیکان به معروف [خداپسندانه] وصیّت کند ، این کار بر پرهیزکاران حق است .

[با این همه دلیل و شاهد] شما می پندارید که بهره ای از اِرث برای من نیست ...(2)

در اینجا ابوبکر ناگزیر شد ادعا کند او به تنهایی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید که فرمود : «نحن معاشر النبیاء لا نورِّث درهماً و لا دیناراً» (ما گروه انبیا درهم و دینار - به ارث - برجای نمی گذاریم) .

این ، اختلاف دومی بود ؛ زیرا حضرت زهرا علیها السلام به عمومات ارث در قرآن و اینکه داود برای سلیمان ارث برجای گذاشت و ... با ابوبکر به معارضه برخاست .

در اثباتِ بطلان ادعای ابوبکر همین بس که او خود به زُبیر بن عوّام (شوهر دخترش اَسماء ، مادر عبدالله بن زبیر) ، محمّد بن مَسْلَمَه و دیگران از اموال برجای مانده از پیامبر صلی الله علیه و آله ، ارث داد .(3)

از اینجاست که می توانیم دریابیم که این دو باب فقهی (بیشتر از دیگر باب ها) گاه دچار تبدیل و دگرگونی شده اند و زمانی به جهل گرفتار آمده اند .


1- . سورۀ بقره (2) آیۀ 180 .
2- . احتجاج طبرسی 1: 138؛ نیز بنگرید به شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 16: 209 - 253 .
3- . بنگرید به، مجله الرسالة المصریّة، شماره 518، سال یازدهم، ص457؛ النصّ والاجتهاد: 124 .

ص:275

امتداد تغییرات در این دو باب نیز بیانگر حقیقت فوق است . از این رو ، ماجرای قتل مالک بن نُوَیْره و زنا با زن وی توسط خالد ابن ولید ، امتدادِ سیاستِ «خود را به نادانی زدن» و گشودن باب رأی در نظام قضایی به شمار می آید و ساخت و پرداختِ قضیه «خالد تأویل کرد و خطا نمود» از سوی ابوبکر برای بیرون آمدن از این تنگنای قضایی است ؛ چرا که خالد نمی توانست آمیزش با زن مالک را انکار کند ، زیرا لشکریان - که در میانشان افراد ثقه وجود داشتند - بر این کار شهادت می دادند .

نظیر این ماجرا در زمانِ خلافتِ عُمَر نیز روی داد . حضرت علی علیه السلام و عبّاس نزد عمر (و بنا بر نقل دیگر نزد ابوبکر) دربارۀ میراث رسول خدا اختلافی (صوری) داشتند . وی حکم کرد که مرکب و سلاح و انگشتر پیامبر صلی الله علیه و آله برای حضرت علی علیه السلام باشد . بر عُمَر اعتراض شد که وی پیش از این ، روایت ابوبکر را در عدم توریث انبیا تأیید کرد ، چرا اکنون حضرت علی علیه السلام و عبّاس را از پیامبر ارث می دهد؟ از این رو عُمَر ناچار شد آن دو را از خود براند و در حل این ماجرا دخالت نکند .

این کار ، فراری است از سوی خلیفه در باب ارث و قضا و شهادات تا آنجا که حدود مُعَطَّل ماند .

مسئلۀ زنای مُغِیرة بن شعبه و شهادتِ شهود بر آن ، نیز در زمان حکومت عُمَر رخ داد ، که وی با شاهد چهارم برای برداشتنِ «حد» از مُغیره همدستی کرد . با اینکه شهادت سه نفر بر زنا اگر آن را اثبات نکند ، دست کم تعزیر را به اثبات می رساند ؛ چراکه مُغیره با زنِ شوهردار خلوت کرد و شهود او را روی شکم زن دیدند و صدای نَفَسْ زدنِ آن دو را می شنیدند و در میانِ ران دو زن آلتِ مُغیره را مشاهده کردند و ...

ص:276

لیکن هیچ یک از این ها عمر را مُجاب نساخت ، بلکه این حرف ها را دور افکند .

این اجتهادی بود که در باب قضا و شهادات صورت گرفت و تعطیل اقامۀ حدود به شمار می آمد .

مثل این ، در زمان خلافتِ عثمان اتفاق افتاد . ولید شراب آشامید و در حال مستی با مردم نماز گزارد . شهود به طور کامل بر آن شهادت دادند ، ولی اگر اصرار امام علی علیه السلام و مسلمانان بر اقامۀ حد نبود ، عثمان می خواست حد را از او بردارد .

این مطلب را می توان از وارسی دلایل عثمان برای تبرئۀ ولید و تهدید شهود به وسیلۀ او ، به دست آورد تا آنجا که عایشه گفت : «عثمان حدود را باطل ساخت و شاهدان را ترساند» .(1)

تحریف در ارث همچنان ادامه یافت ، تا آنجا که عثمان فدک و زمین های حاصل خیز اطراف مدینه را به مروان بن حَکَم بخشید و با این کار با ادعای حضرت زهرا علیها السلام - در نحله یا ارث بودن فدک - و سخن ابوبکر که آن را از مسلمانان می دانست ، مخالفت کرد .

این حالت استمرار یافت و بحرانی شد تا اینکه اَمر به یزید رسید و او دل خواهانه محرمات را مرتکب می گشت و جلو مردم شراب می آشامید ، بی آنکه معاویه بر او «حد» را اقامه کند یا دست کم او را از تظاهر به فسق و فجور باز دارد .

افزون بر این ، امویان - به ویژه معاویه - با حُجّتِ ارث و اینکه او وارث عثمان است (چون در جدّ اعلا با هم مشترک اند) با امام علی علیه السلام جنگید با اینکه فرزندِ عثمان زنده بود و او «ولی دم» به شمار می رفت ، نه معاویه!


1- . اَنساب الأشراف 5: 34؛ تاریخ طبری 4: 276 .

ص:277

معاویه ، حقایق ارث را تحریف کرد و ادعاهایش مسلمانان شام را فریفت تا آنجا که برای این تحریف رسوا - در ارث - به همراه او قتال کردند و کشته شدند .

نظیر این تحریف را می توان در سقیفه دید . قریش خلافت را با ادعای نزدیک بودن به پیامبر (در مقابل انصار) به دست گرفتند و حضرت علی علیه السلام را به این دلیل کنار نهادند که آن ها نیز عشیرۀ پیامبرند و بر ادارۀ اموال از امام علی علیه السلام قوی تر می باشند ، آن ها پیر تجربه دیده اند و حضرت علی علیه السلام جوانی است خام!

با روی کار آمدنِ عبّاسیان ، مصیبتِ بزرگ در ارث و قضا و شهادات شروع شد ؛ چراکه مخالفانِ عبّاسیان - یعنی علویان - قرابت نسبی نزدیک تری با پیامبر داشتند و این امر ادعای عبّاسیان را بر احق بودن آنان بر خلافت و وراثتِ نبی (از دیگران) باطل می ساخت . به همین جهت ، آنان در تحریف قوانین ارث کوشیدند و مفاهیم و نصوص کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را تغییر دادند تا آنجا که مروان بن اَبی حَفصه را واداشتند که بسراید :

أَنّی یکونُ ولیسَ ذاک بِکائن لِبَنی البَنَاتِ وِراثةُ الأَعْمامِ(1)

- چگونه ممکن است و این شدنی نیست که پسرانِ دختر ، به جای عمو ، ارث برند!

طبق برخی ار مصادر شیعه امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام این تحریف در ارث را با رواج این اشعار پاسخ گفتند :


1- . الفصول المختارة: 96؛ بحار الأنوار 10: 391 .

ص:278

لِمَ لا یکونُ وإنَّ ذاک لکائن

للبنت نصفٌ کامل من إرثه

ما للطَّلیق وللتُّراث وإنّما

لِبنی البَنات وِراثةُ الأعمام

والعَمُّ متروکٌ بغیر سهام

سَجَدَ الطلیقُ مَخافةَ الصَمْصام(1)

- چرا با وجود عمو ، فرزندانِ دختر ، وارث نباشند؟ این امر کاری است که تحقق یافته است .

- نیمی از ارث پدر (بر اساسِ کتاب خدا) برای دختر است و عمو هیچ سهمی در آن ندارد .

- بنده آزاد شده را چه به ارث! او [عبّاس] از بیم شمشیر و کشته شدن ، اسلام آورد .

همچنین روایت است که :

هارون با تکیه بر دست امام کاظم علیه السلام برخاست و در مدینه سوی زیارت قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رهسپار شد ، چون بدانجا رسید ، ایستاد گفت : سلام بر تو ای رسول خدا ، سلام بر تو ای پسر عمو! ...

امام کاظم علیه السلام دستش را از دست هارون کشید ، پیش آمد و فرمود : سلام بر تو ای رسول خدا ، سلام بر تو ای پدر!

از این سخن ، هارون خشمگین شد .(2)

در مجلس دیگری می خوانیم :

هارون از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید : به چه سبب ادعا


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام 1: 189، باب 43، حدیث 2؛ در احتجاج طبرسی 2: 167، این ابیات از زبان موسی بن جعفر علیه السلام بازگو شده است .
2- . بنگرید به، روضة الواعظین: 216؛ الفصول المختاره: 36 .

ص:279

می کنید که شما اولاد پیامبر و وارثانِ اویید ، نه ما؟! در حالی که همۀ ما با هم پسر عموییم؟

امام علیه السلام فرمود : بگو ببینم اگر رسول خدا دخترت را خواستگاری کند ، به او می دهی؟

رشید پاسخ داد : آری ، والله! و بر این کار ، بر عرب و عجم افتخار می کنم .

امام علیه السلام فرمود : لیکن اگر دختر مرا خواستگاری کند ، نمی توانم او را به زناشویی پیامبر درآورم ؛ زیرا آن حضرت پدر من است!

با این سخن کوبنده ، هارون ساکت شد و مات و مبهوت ماند .(1)

ماجرای یحیی بن عبدالله بن حسن با هارون ، نیز همین گونه است(2)

و این ها از انگیزه هایی است که رشید را واداشت به دشمنی و آسیب رسانی به امام کاظم علیه السلام و یحیی و دیگر خاندانِ پیامبر صلی الله علیه و آله دست یازد .

این تحریف پیاپی در ارث و قضا و شهادات ، به راستی شایانِ توجّه است . امین - که نامزد ولایت عهدی و امارت بر مسلمانان پس از هارون می باشد - شراب می آشامد . هارون و بعضی از کسانی که در قصرند ، او را در حال مستی می بینند . رشید در تنگنای محذور اخلاقی مقابل مسلمانان می افتد ؛ اگر از اجرای حد چشم پوشد ، این امر شایع می شود و ادعای او به عنوان امیرمؤمنان تباه می گردد ، از سویی نمی خواهد بر ولی عهدِ پس از خود «حد» را جاری سازد!


1- . بنگرید به، عیون اَخبار الرضا علیه السلام 2: 80؛ احتجاج طبرسی 2: 164؛ وسایل الشیعه 20: 363، حدیث 25837 .
2- . مقاتل الطالبیّین: 310-313 .

ص:280

از این رو ، برای ابو یوسف قاضی پیک می فرستد و او را برای امر مهمی احضار می کند و راه چاره می جوید . ابو یوسف بُرون رفت های ضعیفی را پیشنهاد می کند که مادر داغدیده را می خنداند [با وجود این] هارون سجدۀ شکر به جای می آورد و به ابو یوسف مال هنگفتی را می بخشد .(1)

آیا در باب قضا و شهادات ، بالاتر از این ، تحریفی هست؟!

از همین نگاه گذرا ، می توان راز تأکید ائمّه علیهم السلام را بر این دو باب دریافت .

حاکمان - در دوره های اخیر - می خواستند به تصرفاتی (مانند ربودنِ اموال مردم) دست یازند و این کار جز با بازیچه ساختنِ قوانین ارث و اَموال ، شدنی نبود ؛ نیز شرابخواری و مجالس لهو و غنا و رقص و خوش گذرانی نیازمندِ احکامی بود که با ابطالِ شهود و تغییر قانون قضا ، توجیه لازم را برای کارهاشان فراهم آورد .

فقه صحیح بر همۀ این فرضیه ها و ادعاها مُهر بطلان می زند ، و نگرش هایی را که قائل اند خدا همۀ کردارهای خطای خلیفه خود را - در روی زمین - می آمرزد و خلیفه حسابرسی نمی شود مردود می شمارد .

امام رضا علیه السلام

کتاب های اهل بیت علیهم السلام نزد امامان علیهم السلام محفوظ ماند . مهم ترین آن ها کتاب حضرت علی علیه السلام و کتاب جَفْر و کتاب جامعة به شمار می آمد . کتاب جَفْر به امام رضا علیه السلام از پدرانش رسید .

کشّی از نَصر بن قابوس نقل می کند که وی در خانۀ امام کاظم علیه السلام بود . امام علیه السلام فرزندش امام رضا علیه السلام را در حالی که در کتاب جَفْر می نگریست ، به او


1- . بنگرید به، نشوار المحاضرة 1: 252 .

ص:281

نشان داد و فرمود :

این ، فرزندم علی است ، و کتابی را که در آن نگاه می کند ، جَفر است .(1)

علی بن ابراهیم ، از محمّد بن عیسی ، از یونس ، از ابوالحسن علیه السلام و از پدرش از ابن فضّال روایت می کند که گفت :

کتاب علی را به ابوالحسن علیه السلام نشان دادم،(2) فرمود : کتابِ صحیحی است ، امیرالمؤمنین در دیۀ جراحتِ اَعضا ، حکم کرده است .(3)

علی بن ابراهیم ، از پدرش ، از ابن فضّال و محمّد بن عیسی ، هر دو به نقل از یونس گفتند :

کتابِ فرائض (میراث) را به نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابوالحسن رضا علیه السلام عرضه کردیم ، فرمود : کتاب صحیحی است .(4)

در زمان حضرت رضا علیه السلام و پس از آن ، دورۀ جدیدی آغاز شد که همان عصر تصنیف و استوار سازی و توثیق مُدوَّناتی است که ادعا یا فرض می شد آن ها مطالب کتاب حضرت علی علیه السلام و احکام دین را - که اهل بیت علیهم السلام بیان داشته اند - نقل کرده اند . اصحاب ائمّه علیهم السلام آن ها را گرد می آوردند و بر امامان علیهم السلام عرضه می کردند تا درستی آن منقولات اِحراز شود .

از عبدالله جُعْفی روایت شده که گفت :

بر امام رضا علیه السلام درآمدم و صحیفه یا برگۀ کاغذی را به همراه


1- . رجال کشّی: 382 .
2- . فروع کافی 7: 327، حدیث 7 .
3- . تهذیب الأحکام 10: 292، حدیث 1135 .
4- . فروع کافی 7: 330، حدیث 1 (و ص327، حدیث 9)؛ وسائل الشیعه 27: 85 .

ص:282

داشتم که در آن به نقل از جعفر بن محمّد نوشته شده بود : «دنیا برای صاحب این امر چونان نیمۀ گردو نمایان است [و امام علیه السلام بر همه چیز آگاه می باشد] .

امام رضا علیه السلام فرمود : ای حمزه ، والله این سخن حق است ، آن را بر پوستی منتقل کن [یعنی بر پوست بنویس تا ماندگار بماند] .(1)

در اینجا ملاحظه می شود که مروی از امام صادق علیه السلام بر امام رضا علیه السلام عرضه می گردد تا از صحّتِ آن اطمینان به دست آید ، یا امام علیه السلام آن را بر کتابی که نزدش محفوظ است عرضه کند (چنان که در حدیث اول ملاحظه شد) یا شیوۀ دیگری فراتر از این ها باشد به اینکه امام علیه السلام مطابقتِ روایت را با آنچه از آبای خویش به یاد دارد ، بنگرد .

هر روشی که باشد ، مقصود و هدف ، توثیق مرویات از امامان سه گانه (امام باقر و صادق و کاظم علیهم السلام ) می باشد و منتهی شدن حدیث به حضرت علی علیه السلام و سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله و این شیوه ، طبیعتِ مسلک اهل بیت علیهم السلام است .

حمزة بن عبدالله جعفری می گوید :

در پشت برگ کاغذی [این حدیث را] نوشتم : (دنیا برای امام ، مانند گردوی شکسته (و دو نیم شده) نمایان است» آن را به امام رضا علیه السلام نشان دادم و گفتم : فدایت شوم! اَصحاب ما حدیثی را روایت می کنند که من انکارش نمی کنم ، لیکن دوست دارم از شما بشنوم .

امام علیه السلام در آن نگریست ، سپس آن را چنان پیچید که پنداشتم بر


1- . فروع کافی 7: 330، حدیث 1؛ الاستبصار 4: 299، باب 179، حدیث 3 .

ص:283

وی گران آمد ، آن گاه فرمود :

این سخن ، حق است! آن را در پوستی منتقل ساز .(1)

امام رضا علیه السلام به امر تدوین بسیار اهتمام داشت تا آنجا که پیشِ خادمانِ تدوین علم و دین ، دوات می گذاشت .

علی بن اَسباط می گوید : شنیدم امام رضا علیه السلام می فرمود :

در کنزی که خدا می فرماید : ««وَکانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» زیر آن دیوار گنجی برای آن دو غلام بود» ...(2)

گفتم : فدایت شویم! می خواهم این سخن را بنویسم . امام علیه السلام دوات را به دست گرفت تا پیشِ من نهد ، من دست امام را گرفتم و بوسیدم و دوات را ستاندم و آن سخن را نوشتم .(3)

امام رضا علیه السلام تأکید می ورزد که آنچه را بر زبان می آورد ، سخنانِ حق به ارث رسیده از پیامبر صلی الله علیه و آله است و میراثِ صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آن حضرت می باشد .

یعقوب بن جعفر می گوید : در رکابِ امام رضا علیه السلام در مکّه بودم ، مردی به آن حضرت گفت : شما کتابِ خدا را گونه ای تفسیر می کنید که تاکنون نشنیده ایم!

امام علیه السلام فرمود : قرآن ، پیش از آنکه بر مردم فرود آید و برای آنان تفسیر شود ، بر ما نازل شد و تفسیر گشت ؛ ما حلال و حرامِ آن را می شناسیم ...


1- . بصائر الدرجات: 428، باب 14، حدیث 4 .
2- . سورۀ کهف (18) آیۀ 82 .
3- . اصول کافی 2: 59، باب فضل الیقین، حدیث 9 .

ص:284

این علمی است که آگاهت ساختم و آنچه را لازم دانستم به تو رساندم ، اگر پذیرفتی شاکر باش ؛ و اگر رها کردی [بدان که] خدا بر هر چیزی گواه است .(1)

عبدالسلام بن صالح هَرَوی می گوید :

شنیدم امام رضا علیه السلام می فرمود : خدا رحمت کند بنده ای را که امر ما را اِحیا کند!

پرسیدم : چگونه امر شما را زنده سازد؟

فرمود : علوم ما را بیاموزد و به مردم بیاموزاند ؛ چراکه اگر مردم محاسنِ کلام ما را بدانند ، از ما پیروی می کنند .(2)

از ابن اَبی نصر رسیده است که :

به امام رضا علیه السلام گفتم : فدایت شوم! بعضی از اصحاب ما قائل اند اثری را که از تو از پدرانت حکایت می شود ، می شنویم و بر آن قیاس می ورزیم و عمل می کنیم .

فرمود : سبحان الله! والله ، این شیوه از دین جعفر علیه السلام نمی باشد . اینان گروهی اند که به ما نیاز ندارند ؛ از طاعتِ ما خارج شده اند و در موضع ما قرار گرفته اند [یعنی ادعای امامت دارند] پس کجاست تقلیدی که از جعفر و ابا جعفر می کردند؟

جعفر فرمود : بر قیاس حمل نکنید ، هیچ چیزی نیست که قیاس به


1- . بصائر الدرجات: 218، باب 8، حدیث 4 .
2- . معانی الأخبار: 180، حدیث 1؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 2: 275، باب 63، حدیث 69 .

ص:285

عدل (و صدق) آن حکم کند(1) مگر اینکه قیاسِ [دیگر که با قیاس نخست تعارض دارد] آن را درهم می شکند .(2)

همچنین امام رضا علیه السلام دربارۀ کسانی که در شبهه می افتند و امرِ دین بر آنان مشتبه می گردد ، می فرماید :

اینان قومی اند که شیطان در اندیشه شان راه یافت ؛ آنان را با شُبهه می فریبد و امر دینشان را بر آن ها مشتبه می سازد .

این ها می خواهند از پیش خود هدایت شوند ، می گویند : برای چه؟ چه وقت؟ چگونه؟ هلاکت از همین مأوای احتیاط به سراغشان می آید و این دستاورد خودشان است «پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی­ورزد» .

شایسته نیست آنان چنین روندی را در پیش گیرند ، بلکه بر آن ها واجب است هنگام تحیُّر بازایستند و آنچه را نمی دانند به دانای کار و کسی که استنباطِ درست دارد ، بازگردانند ؛ زیرا خدای متعال می فرماید :

«وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الأَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» ؛(3)


1- . عبارت عربی چنین است: «فلیسَ من شیء یعدله القیاس إلّا . . .» . ترجمه بر اساس بیان مجلسی رحمه الله در «بحار الأنوار 2: 300» صورت گرفت . شیخ عزیز الله عُطاردی در پی نوشت «مسند الإمام الرضا علیه السلام 1: 234» عبارت را این گونه معنا می کند: «یعنی قیاس یصدقه وَیُقیمه وقیاس آخر یکسره»؛ قیاسی آن را تصدیق می کند و به پا می دارد و قیاس دیگر، آن را می شکند (م) .
2- . قرب الإسناد: 356-357، حدیث 1275 .
3- . سورۀ نساء (4) آیۀ 83 .

ص:286

اگر آن را به خدا و رسولش و اولیای امرِ خود باز می گرداندند ، البته کسانی از آنان که می توانند آن را استنباط کنند ، می فهمیدند .

یعنی آل محمّد صلی الله علیه و آله ایشان ، کسانی اند که از قرآن استنباط می کنند و حلال و حرام آن را می شناسند ، و اینان اند حجّت خدا بر خلق .(1)

امام رضا علیه السلام صحیفه ای دارد که آن را از پدرانش روایت می کند و «صحیفة الرضا» نامیده می شود ، و بارها به چاپ رسیده است .

نیز رسالة الذهبیه از امام رضا علیه السلام می باشد که آن را برای مأمون عبّاسی نوشت و مأمون دستور داد آن را با آب طلا بنویسند و از این رو ، ذهبیّه (طلایی) نامیده شد (وجه دیگری نیز برای نام گذاری آن گفته اند) و این رساله بارها چاپ شده است .

همۀ این ها غیر مطالبی است که امام علیه السلام بر اَصحاب خود و بر فقها و فقه آموزانِ آن زمان ، املا کرد ؛ زیرا امام علیه السلام مجالس تدریس و املای حدیث داشت .

علی بن علی خُزاعی - برادرِ دعبل شاعر - می گوید :

ابوالحسن ، علی بن موسی الرضا علیه السلام در طوس ، در رجب سال 198 برای ما اِملای حدیث کرد ، گفت : پدرم ، موسی بن جعفر مرا حدیث کرد .(2)

این سخن ، به وجود مجالسی صراحت دارد که امام رضا علیه السلام در آن علوم اسلامی را بر علما و حافظانِ مسلمان املا می کرد ، و اینکه آن حضرت به تدوین و مُدوَّنات اهتمام داشت .


1- . تفسیر عیّاشی 1: 260، حدیث 206؛ وسائل الشیعه 27: 171، حدیث 33519 .
2- . اَمالی طوسی 1: 359 و361؛ نیز بنگرید به، رجال نجاشی: 277، رقم 727 .

ص:287

امام جواد علیه السلام

امام جواد علیه السلام مسیرتدوین وحفظ مدوَّنات (وسعی فراوان برای ضبط و ماندگاری آن ها) را ادامه داد . مأمون عبّاسی مجالس مناظره ای را سامان داد تا آن حضرت را با دلیل و برهان به زانو درآورد یا به لحاظ خُردسالی اش از شأنِ علمی امام بکاهد ، لیکن در این کار ناکام ماند و نتیجۀ عکس داد ؛ چراکه امام علیه السلام با علم و دانایی [خدادادِ] خویش ، فقها وعموم مسلمانان را مات ومبهوت ساخت . اهتمامِ آن حضرت به مسائلِ اعتقادی در کنار توجّه به فقه و تدوین حدیث (به جهت شرایطی که امام در آن می زیست) مشهور است .

امام جواد علیه السلام تلاش های خود را بر ادارۀ مجالس مناظره و رد و بدل مطالبِ علمی منحصر نساخت ، بلکه مسیر توثیق [و مستند ساختنِ] منقولات را ادامه داد . آن حضرت به کتاب امام علی علیه السلام و آنچه از امام باقر و صادق علیه السلام نقل می شد ، اطلاع کامل داشت .

محمّد بن حسن بن اَبی خالد می گوید :

به ابو جعفر دوم (یعنی امام جواد) گفتم : فدایت شوم! مشایخ ما از امام باقر و صادق علیه السلام روایات زیادی ستاندند ، ولی چون تقیه شدید بود کتاب هاشان را پنهان داشتند و از ایشان روایت نشد (یعنی واسطة بین ما و آن ها از میان رفت) هنگامی که درگذشتند ، کتاب ها به دست ما رسید [چه کنیم]؟

امام علیه السلام فرمود : آن ها را حدیث کنید ، آن ها حق [و درست] است .(1)

ستم به فکر و اندیشه - و به ویژه ظلم در حقّ تدوین - از سوی خلفای بنی


1- . اصول کافی 1: 53، باب النوادر، حدیث 15 .

ص:288

امیّه و بنی عبّاس ، به درجه ای می رسد که یکی از نزدیکان امام جواد علیه السلام به شک می افتد و می خواهد به صحّت مرویّاتی که بر اثر فشارهای فکری و اعتقادی بازگو نشده اند ، یقین یابد .

اینجاست که نقشِ امام علیه السلام به عنوان میزانِ شناخت صحیح از ناصحیح و حق از باطل (در میانِ مُدَوَّنات و مرویات) روشن می شود و گمان می رود که امام علیه السلام مطابقت آن ها را با کتاب امام علی علیه السلام وکتاب های پدرانش دریافت و از این رو به سؤال کننده فرمود : «آن ها را حدیث کنید ، آن ها حق است» .

سائل یک نفر است و امام به لفظ جمع «حَدِّثوا» پاسخ می دهد . این امر نشان می دهد که این بلا و مصیبت ، عمومی بود و همۀ اَصحاب آن حضرت با آن مواجه بودند ، و بسیاری از مرویات و مُدوّنات - به جهت سرکوب و فشار و ارعاب - ناموثَّق به نظر می آمد .

امام علیه السلام صورت و محتوای مدوَّنات پدرانش را می شناخت ، خط آن ها را به دیدگانش می گذاشت و می گریست و سوگند یاد می کرد که آن خط ، پدرش هست تا این احتمال را که آن کتابی ساختگی بر امام رضا علیه السلام باشد ، دفع کند .

ابراهیم بن ابی محمود می گوید :

بر اَبو جعفر [امام جواد] علیه السلام وارد شدم و کتاب هایی از پدرش همراهم بود . آن حضرت به خواندنِ آن ها پرداخت و کتاب بزرگی را بر چشمانش گذاشت و گفت : والله ، خط پدرم می باشد و به گریه افتاد تا آنجا که اشک هایش سرازیر شد .(1)

و احمد بن اَبی خَلَف روایت می کند :


1- . رجال کشّی: 475 .

ص:289

بیمار بودم ، ابو جعفر علیه السلام به عیادتم آمد ، کنار بالینم کتاب یوم و لیلة بود . از آغاز تا پایان آن را ورق زد و [سه بار] فرمود : خدا یونس را رحمت کند ...(1)

و از آن حضرت روایت است که فرمود :

در کتاب علی علیه السلام آمده که انسان ، شبیه ترین چیزها به معیار (ترازو) می باشد ؛ یا راجح (و سنگین) است به علم - و یک بار فرمود به عقل - و یا ناقص (و سبک) است به جهل .(2)

امام جواد علیه السلام بر اهمیتِ تدوین تأکید می ورزید ؛ زیرا تدوین سبب ماندگاری بیشتری در اذهان می شود تا نقل تنها ، بلکه در ذهن «منقول له» (کسی که برایش نقل صورت می گیرد) پایدارتر می ماند ؛ به ویژه آنکه در میانِ خوانندگانِ کتاب ها ، کسانی خط امام علیه السلام را می شناختند .

از عبدالعزیز مُهْتَدِی حکایت شده که از امام جواد علیه السلام دربارۀ یونس بن عبدالرَّحمان پرسید ، امام علیه السلام به خط خود نوشت :

او را دوست می دارم و برایش رحمت می طلبم ، هرچند همشهریانِ تو مخالف اند .(3)

رساله ها و نامه هایی از امام جواد علیه السلام به اصحاب رسیده است :

احمد بن محمّد بن عیسی می گوید : ابو جعفر غلامش را به همراه


1- . رجال کشّی 2: 484، رقم 913؛ وسایل الشیعه 27: 100 .
2- . کشف الغمّه 2: 346 .
3- . رجال کشّی: 413؛ مقصود از «بلد» بصره است - چنان که در شرح اصول کافی مازندرانی 7: 6 هست - اهل بصره در آن زمان عثمانی و پیرو رأی و اجتهاد بودند و از دشمنانِ مکتب تعبّد و تدوین به شمار می آمدند .

ص:290

نامه ای سویم فرستاد ، از من خواست که نزد آن حضرت بروم ... فرمود : نامه ام را نزد او ببر و بخواه که مال را برایم بفرستد . من نامه امام را پیش زکریّا بن آدم بُردم ، وی مال را برای آن حضرت فرستاد .(1)

حسن بن شمعون می گوید :

رسالۀ ابو جعفر ثانی را - به خط خود آن حضرت - بر علی بن مهزیار خواندم : بسم الله الرحمن الرحیم ؛ یا علی ، خدا به تو پاداش نیک دهد ...(2)

امام علیه السلام نامۀ دیگری به علی بن مهزیار دارد ، که در بغداد به او نوشت ،(3)

و نیز نامه ای که از مدینه سویش نگاشت .(4)

و از عبدالعزیز - یا کسی که از او روایت می کند - نقل شده که گفت :

به امام جواد علیه السلام نامه نوشتم که نزد من برای شما چیزی [از اموال] است ، امر می فرمایید به که دهم؟ آن حضرت برایم نوشت :

آنچه در این نامه بود ، من ستاندم ...(5)

از محمّد بن احمد بن حمّاد مَرْوَزی رسیده است که :

ابو جعفر به پدرم نوشت ...(6)


1- . الاختصاص:87؛ رجال کشّی: 479 .
2- . الغیبه (شیخ طوسی): 349 .
3- . رجال کشّی: 460-461 .
4- . همان .
5- . همان: 427 .
6- . همان: 468 .

ص:291

از عبدالجبّار نهاوندی - در خبری طولانی - آمده است :

از میانِ نامه هایم نامه ای بیرون آمد که در آن نوشته شده بود : بسم الله الرَّحمن الرَّحیم ، این نامه ای است از محمّد بن علی هاشمی علوی ، به عبدالله بن مبارک ...(1)

شیخ عزیز الله عُطارِدی احادیث امام جواد علیه السلام را گرد آورد و با عنوانِ مسند الإمام الجواد علیه السلام آن را به چاپ رساند .

امام هادی علیه السلام

کتاب امام علی علیه السلام نزد این امام هُمام وجود داشت . آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سنّتِ مبارک آن حضرت را از کتاب حضرت علی علیه السلام برای مسلمانان نقل می کرد و به اندازه ای به تبلیغ احکام و روایاتِ کتاب حضرت علی علیه السلام عنایت داشت که در هنگام بیماری مُشرف به مرگ (و مسموم شدن با زهر) در نقل از این کتاب می کوشید .

ابو دِعامه می گوید : به عیادتِ علی بن محمّد بن علی بن موسی رفتم . در همان مرضی که به سبب آن ، در همان سال درگذشت . چون خواستم بازگردم ، فرمود : ای اَبا دِعامه ، [ادای] حقِ تو بر من لازم شد ، آیا حدیثی برایت نخوانم که شادت سازم؟

گفتم : ای فرزند رسول خدا ، بسی مشتاقم .

فرمود : برایم حدیث کرد پدرم محمّد بن علی ، گفت : برایم


1- . رجال کشّی: 476 .

ص:292

حدیث کرد پدرم علی بن موسی ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم موسی بن جعفر ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم جعفر بن محمّد ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم محمّد بن علی ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم علی بن حسین ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم حسین بن علی ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم علی بن اَبی طالب ، گفت : رسول خدا برایم فرمود : یا علی ، بنویس!

پرسیدم : چه بنویسم؟

فرمود : بنویس : بسم الله الرحمن الرّحیم ؛ الإیمانُ ما وَقَرَتْهُ القُلوبُ ، وصَدَّقَتْهُ الأعمالُ ، والإسلامُ ما جَری به اللسانُ وحَلَّتْ به المُناکحة ؛

به نام خداوند هستی بخش مهربان ؛ ایمان آن است که در قلب ها جا گیرد و اعمال آن را تصدیق کند ، و اسلام عباراتی است که بر زبان آید و بدین وسیله ، زناشویی حلال گردد .

ابو دِعامه می گوید ، گفتم : ای فرزند رسول خدا ، به خدا سوگند ، میانِ نیکویی این حدیث و سندی این چنین آراسته و استوار ، در شگفت مانده ام که کدام یک زیباتر است؟!

امام علیه السلام فرمود : آن ، در صحیفه ای است به خط علی بن ابی طالب علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله که ما نسل اندر نسل به ارث برده ایم .(1)

این روایت اِلهام بخش این حقیقت است که همه یا بیشتر آنچه


1- . مُروج الذَّهَب 4: 85 - 86 ؛ اعیان الشیعه 2: 349، رقم 1821؛ نیز بنگرید به، بحار الأنوار 50: 208 .

ص:293

امامان علیهم السلام روایت کرده اند از کتاب امام علی علیه السلام است ، هرچند جدا جدا (در هر روایت) به آن تصریح ندارند ، بلکه به صورتِ عمومی بیان داشته اند .

این امر بر بعضی از نادانان پوشیده ماند و امام صادق علیه السلام را مُتَّهم ساختند که «صُحُفی» است و از کتاب چیزی را می گوید ، و درنیافتند که مستند آن حضرت نوشته هایی بود که از رسول خدا صلی الله علیه و آله با خط امام علی علیه السلام دریافت .

امام هادی علیه السلام استوار سازی مرویات و مدوّنات را از آبا و اجدادش استمرار بخشید تا احادیث خالص و شفاف به نسل های آینده برسد .

محمّد بن عیسی می گوید :

داود بن فَرْقَد فارسی نامه ای به ابوالحسن ثالث نوشت و آن حضرت به خط خویش پاسخ آن را نگاشت ، گفت :

پرسش من دربارۀ علمی است که از آبا و اجدادت برای ما نقل شده و احادیثی که به صورت مختلف روایت شده اند ، با وجود این اختلاف ، چگونه به آن ها عمل شود؟ آیا احادیثِ اختلافی را به شما بازگردانیم؟

امام علیه السلام به او نوشت (و من آن را خواندم) :

آنچه را می دانید سخنِ ماست ، بدان مُلزَم باشید ، و آنچه را که نمی دانید قولِ ما باشد [و احتمال می دهید که سخنِ ما نباشد] به خودمان برگردانید .(1)

در اینجا امام علیه السلام اصحابش را وا می دارد که روایاتِ اختلافی و مدوّناتی را که صحّت نسبت آن ها به اهل بیت علیهم السلام مشکوک است ، به آن حضرت ارجاع دهند


1- . بصائر الدرجات: 544، حدیث 26 .

ص:294

تا نقل های صحیح را توثیق کند و و احادیث ساختگی و دروغین یا آن ها که غلط و اشتباه در آن ها راه یافته است ، ترک شود .

بعضی از اصحاب امام هادی علیه السلام تفسیری به نام الأمالی فی تفسیر القرآن را از آن حضرت روایت کرده اند که چاپ شده و در دسترس است ، گرچه بعضی از بزرگان در نسبت این کتاب به امام علیه السلام تردید دارند .

علاّمه سیّد محسن امین ، کتابی را دربارۀ احکام دین و رساله ای را در رد بر اهل جبر و تفویض برای امام هادی علیه السلام ذکر می کند .(1)

هریک از ابو طاهر(2)

و عیسی بن احمد بن عیسی(3) و علی بن رَیّان ،(4)

نسخه ای را از امام هادی علیه السلام روایت کرده اند .

شیخ عزیز الله عُطارِدی احادیث امام هادی را در کتابی گرد آورد و به نام مسند الإمام الهادی به چاپ رساند .

امام حسن عسکری علیه السلام

تلاش های امام عسکری علیه السلام در دو جهت اصلی جریان یافت :

اول : آگاه ساختنِ اصحابِ خاص خود را به آنچه مربوط به فرزندش امام زمان علیه السلام می شود و اینکه پس از آن حضرت ، وی ، امر امامت و تبلیغ را به پا می دارد .

دوم : تدوین و توثیق مدوَّنات ، به وسیلۀ عرضۀ کتاب امام علی علیه السلام یا آنچه را از آبا و اجدادِ خود دریافت .


1- . اَعیان الشیعه 1: 380؛ نیز بنگرید به، الذریعه 5: 80، مورد 312 .
2- . رجال نجاشی: 460، رقم 1256 .
3- . همان: 297، رقم 806 .
4- . همان: 278، رقم 731 .

ص:295

در بحث ما بیشتر جهت دوم مد نظر است .

از سعد بن عبدالله اَشعری روایت است که گفت :

احمد بن عبدالله بن خانِبَه کتابی را بر مولایمان ابو محمّد - حسن بن علی بن محمّد - صاحب العسکر علیه السلام عرضه داشت ، امام علیه السلام آن را خواند و فرمود : صحیح است ، بدان عمل کنید .(1)

این کتاب را که امام علیه السلام صحّتِ آن را تأیید کرد ، مرجعِ عالمان برای تصحیح و توثیق مرویات قرار گرفت و به مقابله مدوّنات خود با این کتاب پرداختند .

از حسن بن محمّد بن وَجْناء (ابو محمّد نَصیبی) نقل شده است که گفت :

به ابو محمّد نامه نوشتیم و از آن حضرت خواستیم که کتابی برایمان بفرستد یا چیزی بنویسد ، که به آن عمل کنیم . امام علیه السلام کتابِ عمل را برایمان فرستاد .

صفوانی می گوید : من از روی آن یک نسخه نوشتم ، در مقابله با کتاب ابن خانِبَه ، حروف اندکی از آن زیاده یا کم بود . (2)

امام عسکری علیه السلام برای آنان کتاب عمل را می فرستد که به نظر می رسد مسائل اصلی و اساسی را در بر داشت ، و این بدان معناست که امام علیه السلام به تدوین اهتمام فراوانی داشت ؛ چراکه با وجود خود آن حضرت در میان آن ها ، اهمیّتِ تدوین و گستردگی و فائدۀ عمومی آن را ارج نهاد ، و برای آنان کتاب عمل را فرستاد .


1- . فلاح السائل: 183؛ شیخ یوسف بحرانی در الحدائق الناضرة (جلد 1، ص9) می نویسد: روایت شده که کتاب عبیدالله بن علی حلبی بر امام صادق علیه السلام عرضه شد، امام علیه السلام آن را پسندید و صحیح دانست؛ و کتاب یونس بن عبدالرحمان و کتاب فضل بن شاذان بر امام عسکری علیه السلام عرضه شد، امام علیه السلام این دو کتاب را ستود .
2- . رجال نجاشی : 244 (و در چاپ انتشارات اسلامی، 1365، ص 346، رقم 935).

ص:296

اهتمام اصحاب امام به تدوین و توثیق مُدوّنات ، با توجّه به استنساخِ صفوانی از روی کتاب و سپس مقابله آن با کتاب ابن خانِبَه ، به دست می آید ؛ همان کتابی است که پیش از آن ، از سوی امام توثیق شد .

بنابراین ، روند توثیق نزد اهل بیت علیهم السلام جایگاه مهمی داشت ، آنان برای حفظ مُدوَّنات این کار را به اَصحاب و پیروانشان آموختند .

مُلَقَّب بِقَوراء [بخوراء] می گوید :

فضل بن شاذان او را رهسپار عراق ساخت ، به جایی که ابو محمّد حسن بن علی عسکری آنجا بود . وی یادآور می شود که بر ابو محمّد درآمد چون می خواست بیرون آید کتابی را که درون عبایی پیچیده بود و در بغل داشت ، افتاد . امام علیه السلام آن را برداشت و نگریست . کتاب از نوشته های فضل بود . امام علیه السلام برایش رحمت طلبید و فرمود : به اهل خراسان غبطه می خورم ، به جهت منزلتِ فضلِ بن شاذان و بودنِ وی در میانِ ایشان .(1)

از امام عسکری علیه السلام دربارۀ کتاب های بنی فضّال سؤال شد ، گفتند : خانه های ما آکنده از آن کتاب هاست ، چگونه به کتاب های آن عمل کنیم؟ امام علیه السلام فرمود :

خُذُوا بِما رَوَوا ، وَذَرُوا ما رَأَوا ؛(2)

آنچه را روایت می کنند برگیرید ، و آنچه را سخن و عقیدۀ خود آن هاست واگذارید .


1- . رجال کشّی 2: 820، رقم 1027؛ وسائل الشیعه 27: 101 .
2- . الغیبة (شیخ طوسی): 390، حدیث 355 .

ص:297

خاندان فَضّال احادیث ائمّه علیهم السلام را تدوین کردند ، لیکن انحرافِ اعتقادی در امامت یافتند ، همین امر ، باعث شد که در مرویات پیشین آن ها که نوشته بودند ، تردید پیش آید .

این سخن دلالت می کند که پیروان اهل بیت علیهم السلام به مُدَوَّنات و استفاده از آن ها محافظت داشتند و حریصانه در پی تحقّقِ صحّتِ آن ها بودند .

داود بن قاسم جعفری می گوید :

بر ابو محمّد - صاحب العسکر - کتاب یوم و لیلة یونس را عرضه داشتم ، فرمود : چه کسی این را نوشته است؟

گفتم : تصنیف یونس مولای آل یقطین است .

فرمود : خدا ، برای هر حرفی از آن - روز قیامت - نوری را به او عطا می کند .(1)

و در خبر دیگر چنین است :

امام علیه السلام در آن نگاه کرد و همۀ آن را از نظر گذراند ، سپس فرمود : این - همه اش - دینِ من و دینِ پدران من است ، و همۀ آن حق می باشد .(2)

بُورَق بُوشْجانی می گوید :

به سامرا رفتم و کتاب یوم و لیلة همراهم بود . بر ابو محمّد درآمدم و آن کتاب را نشانش دادم و گفتم : اگر صلاح می دانید ، در آن نظری بیفکنید .


1- . رجال نجاشی: 447، رقم 1208؛ وسائل الشیعه 27: 102، حدیث 33324 .
2- . رجال کشّی 2: 484/915؛ وسائل الشیعه 27: 100 .

ص:298

امام علیه السلام همۀ صفحاتِ آن را وارسی نمود و فرمود : این کتاب صحیح می باشد و شایسته است به آن عمل شود .(1)

افزون بر این ، تفسیری از امام علیه السلام روایت شده که بارها با عنوان تفسیر الإمام العسکری علیه السلام چاپ شده است .

نسخه ای منسوب به امام علیه السلام از مُعاذ جویمی نقل شده است .(2) ابو طاهر زراری - جدّ اَبی غالب - و محمّد بن رَیّان بن صَلت و محمّد بن عیسی قمی ، مسائلی را از آن حضرت حکایت کرده اند .(3)

امام عسکری علیه السلام در زمینۀ مسائل احکام و عقاید ، مکاتباتی داشت ، که نامه های زیر ، از آن جمله است :

پاسخ نامۀ محمّد بن حسن صَفّار ،(4)

عبدالله بن جعفر ،(5) ابراهیم بن مهزیار ،(6) علی بن محمّد ،(7)

حُصَیْنی ، محمّد بن رَیّان ،(8)

ریّان بن صَلْت ،(9)

علی بن بلال ،(10)

حمزة بن محمّد ،(11) محمّد بنِ عبدالجَبّار .(12)


1- . رجال کشّی 2: 537 رقم 1023 .
2- . رجال نجاشی: 304، رقم 831؛ الذریعه 24: 152، رقم 777 .
3- . بنگرید به، رجال نجاشی: 347، رقم 937، و ص370 رقم 1009، و ص371 رقم 1010، و ص280 رقم 740 .
4- . بنگرید به، من لا یحضره الفقیه 3: 499 و508؛ تهذیب الأحکام 7: 150 .
5- . فروع کافی 6: 35؛ من لا یحضره الفقیه 3: 488؛ مکارم الأخلاق: 263؛ فروع کافی 5: 447 .
6- . فروع کافی 4: 310؛ من لا یحضره الفقیه 2: 444 .
7- . فروع کافی 4: 310؛ من لا یحضره الفقیه 2: 445 .
8- . اصول کافی 1: 409 .
9- . تهذیب الأحکام 4: 139 .
10- . من لا یحضره الفقیه 4: 179 .
11- . فروع کافی 4: 181 .
12- . فروع کافی 3: 399؛ الاستبصار 1: 385؛ تهذیب الأحکام 2: 207 .

ص:299

امام مهدی علیه السلام

امام مهدی علیه السلام علوم آبا و اجدادش را به ارث بُرد (چنان که وارثِ کتاب امام علی علیه السلام و دیگر کتاب هایی است که نزد ائمّه علیهم السلام وجود داشت) امامان علیهم السلام تصریح کرده اند که همۀ آنچه در کتاب امام علی علیه السلام یا مصحف فاطمه علیها السلام یا دیگر مدوَّناتِ عصر رسالت وجود داشت ، نزد امام مهدی علیه السلام است و آن حضرت در دورانِ حکومتش ، جز به قرآن و آنچه در این صحیفه هاست ، حکم نمی کند .

حُمران بن اَعْیَن ، از امام باقر علیه السلام روایت می کند که به اتاقِ بزرگی اشاره کرد و فرمود :

ای حُمران ، در این خانه ، صحیفه ای هست که به خط علی و املای رسول خداست! اگر ما بر مردم ولایت یابیم ، میانشان به آنچه خدا نازل کرد حکم می کنیم ؛ از آنچه در این صحیفه است فراتر نمی رویم .(1)

ائمّه علیهم السلام بیان کرده اند که کتاب امام علی علیه السلام و صحیفۀ آن حضرت ، نزدشان باقی است آن کتاب از بین نمی رود و امامان علیهم السلام یکی پس از دیگری آن را ارث می برند .

ابو بصیر می گوید :

ابو جعفر صحیفه ای را به من نشان داد که در آن حلال و حرام و سهام میراث بود ، گفتم : این چه کتابی است؟


1- . بصائر الدرجات: 163، باب 12، حدیث 5 .

ص:300

فرمود : این املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و دست خط علی علیه السلام است .

پرسیدم : کهنه و پوسیده نشده است؟

فرمود : چه چیزی آن را می پوساند ؟!(1)

پرسیدم : از بین نرفته است؟

فرمود : چه چیزی آن را از میان می برد .(2)

حسن بن وَجْناء نَصیبی - در حدیثی طولانی - آنجا که حضرت حجّت (عجّل الله فرجه) را در سامرّاء دید ، می گوید :

سپس دفتری را به من داد که در آن دعای فرج و صلوات بر آن حضرت نوشته شده بود ، فرمود : این دعا را بخوان ، و این چنین بر من صلوات بفرست ، و آن را جز به اولیای شایسته ام مده .(3)

در حدیث دیگر آمده است که امام از یکی از اصحابش - که از اصحاب پدرش نیز بود - خواست تا انگشتری را که امام عسکری علیه السلام به او داده است ، به وی نشان دهد ، می گوید :

انگشتر را برای آن حضرت آوردم ، چون آن را دید ، اشک هایش فرو ریخت ، آن را بوسید ، سپس نوشتۀ حک شده بر آن را خواند که چنین بود : «یا الله یا محمّد یا علی» آن گاه فرمود : ای انگشتر ،


1- . علاّمه مجلسی در شرح این جمله، می گوید: مقصود این است که چه چیزی می تواند آن را بفرساید در حالی که خدا آن را برای ما حفظ می کند؟! یا زیاد در دسترس اشخاص نیست تا پوسیده و کهنه شود و از میان برود (بحار الأنوار 26: 24) (م) .
2- . بصائر الدرجات: 164، باب 12، حدیث 9 .
3- . کمال الدین و تمام النعمه: 443-444، باب 43، حدیث 17 .

ص:301

جانم به فدای دستی که زمانی تو در آن بودی !(1)

افزون بر این ، امام مهدی علیه السلام بدان جهت که حدود هفتاد سال از نظرها پنهان ماند و نتوانست احکام دین و تدوین حدیث را به صورتِ علنی نشر دهد ، به مکاتبه با اَصحاب پرداخت . آنان مسائل اساسی را از امام علیه السلام می پرسیدند ، و دست نوشتۀ آن حضرت (با نشان مخصوص) برایشان فرستاده می شد تا با دیگر نامه ها مخلوط نشود یا کسی به تزویر دست نیازد .

این پاسخ ها «توقیعات) نامیده شده اند و تنی چند از بزرگان به جمع آوری آن ها پرداخته اند . ابو عبّاس حِمْیَری (م 299ﮪ) که از اصحاب امام مهدی به شمار می رود آن ها را گرد آورده است .

در سالیان اخیر نیز ، شیخ محمّد غروی بیشتر مدوَّنات امام مهدی علیه السلام را که از طریق توقیعات و مکاتبات به دست ما رسیده است ، گرد آورد و با عنوان المختار من کلمات الإمام المهدی به چاپ رساند .

بدین ترتیب ، روشن شد که استمرار تدوین نزد اهل بیت علیهم السلام با کتاب امام علی علیه السلام آغاز شد و نسل اندر نسل ادامه یافت تا به امام مهدی علیه السلام رسید . به همین جهت ، اصحاب ائمّه علیهم السلام و علمای شیعه به گردآوری مُدوَّنات پرداختند .

باری ، آنان بر مسئلۀ توثیق مدوّنات - به ویژه پس از امامتِ امام کاظم علیه السلام - اصرار و تأکید داشتند ، هرچند این کار از قدیم دارای ریشه ای استوار بود و در طول زمان ، ائمّه علیهم السلام بر آن تأکید می کردند و به توثیق آنچه را اصحاب برایشان عرضه می داشت ، می پرداختند ، لیکن مرکز ثقلِ توثیق که با نسبت بالایی مد نظر قرار گرفت ، در عصر امام رضا علیه السلام و امامان بعد از آن حضرت روی داد .


1- . همان: 445، باب 43، حدیث 19 .

ص:302

پیش از پایانِ این بحث ، بجاست یادآور شویم که عامل مهم در تأخیر مدوّنات نزد پیروان مکتب اجتهاد و رأی این بود که بعضی از اطرافیان پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت چونان یک انسان عادی - که هیچ فرقی با دیگران ندارد - برخورد می کردند ؛ از پشت خانه ها صدایش می زدند ، با زیاد ماندن نزد پیامبر صلی الله علیه و آله خسته اش می ساختند و اعتقاد داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله خطا می کند و به صواب می رود ، در حالِ خشم چیزی را بر زبان می آورد که در حالتِ خشنودی لب بر آن نمی گشاید ، و ...

عبدالله بن عَمرو بن عاص می گوید :

من هر چیزی را که از رسول خدا می شنیدم ، می نوشتم . می خواستم آن را حفظ کنم [و ماندگار سازم] قریشیان مرا از این کار بازداشتند ، گفتند : هر چیزی را که از پیامبر می شنوی ، می نویسی؟! رسول خدا ، بشری است که در حال رضا و خشم سخن می گوید!

من از این کار باز ایستادم ، و جریان را برای پیامبر گفتم .

فرمود : بنویس ، سوگند به کسی که جانم در دستِ اوست ، از زبانِ من جز سخنِ حق نمی تراود .(1)

این روایت بیانگر آن است که قریش با این حجّت از تدوین نهی می کردند که پیامبر در حال غَضَب ، سخن ناصواب بر زبان می آورد .

عمرو بن شُعیب ، از پدرش ، از جدّش نقل می کند که گفت :

پرسیدم : ای رسول خدا ، آنچه را از تو می شنوم بنویسم؟


1- . مسند احمد 2: 162، حدیث 6510؛ سنن دارمی 1: 136، حدیث 484؛ سنن ابی داود 3: 318، حدیث 3646؛ مستدرک حاکم 1: 187، حدیث 359 (روایت از این مأخذ است) .

ص:303

فرمود : آری .

پرسیدم : در رضا و غضب .

فرمود : آری ، در همۀ این حالات ، من جز حق نمی گویم .(1)

همین اندیشه ، رواج یافت و شایع شد و مؤثّر واقع گردید . حتّی در عصر ائمّه علیهم السلام بعضی از اصحاب می پنداشتند که امام در حالِ خشم چیزی را نقل می کند و می گوید که در حالِ رضا بر خلافِ آن معتقد است! اینان گمان می کردند که ائمّه علیهم السلام مانند دیگر فقها و اصحاب فتوا و اجتهادند که آرای آن ها بر اساسِ اوضاع و شرایط و اختلاف آگاهی شان از ادلّه ، دگرگون می شود .

امامان علیهم السلام همانند سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را - در پاسخ - بر زبان می آوردند ، چیزی که جز ائمّه اهل بیت علیهم السلام هیچ پیشوای دیگری جرئت ندارد آن را ادّعا کند . آنان به درستی مرویات و احکامشان اطمینان و یقین داشتند و اصحابشان را به تدوین فرا می خواندند ؛ زیرا جز سخنِ حق نمی گفتند .

حمزة بن عبدالمطّلب از عبدالله جُعفی نقل می کند که گفت :

بر امام رضا علیه السلام درآمدم . صحیفه یا برگۀ کاغذی به همراه داشتم که در آن به نقل از جعفر [امام صادق علیه السلام ] نوشته شده بود : «دنیا برای صاحب این امر ، مانند دو نیمۀ گردو نمایان است» .

امام رضا فرمود : ای حمزه ، به خدا سوگند ، این سخن حق است ، آن را به پوستی نقل دهید .(2)


1- . عوالی اللئالی 1: 68، حدیث 20 .
2- . بصائر الدرجات: 428، حدیث 2 (نیز بنگرید به، حدیث 4)؛ الإختصاص:217 (اثر شیخ مفید)؛ بحار الأنوار 2: 145، حدیث 11 .

ص:304

پشتیبانِ این سخن ، ورود روایاتِ فراوانی از امامان علیهم السلام است که مفاد همۀ آن ها این است که امامان علیهم السلام جز حق نمی گفتند و به رأی و اجتهاد فتوا نمی دادند .

فُضَیل بن یَسار از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود :

ما اگر به رأی خودمان حدیث کنیم ، گمراه می شویم - چنان که کسانِ پیش از ما گمراه شدند - لیکن حدیث ما بر اساسِ شاهدی روشن از پروردگارمان است که آن را برای پیامبرش باز گفت و پیامبر آن را برای ما بیان داشت .(1)

داود بن اَبی زید اَحول ، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود :

ما اگر به رأی و هوای نفس خودمان فتوا دهیم از هلاک شدگانیم ، لیکن آنچه را ما بر زبان می آوریم ، آثاری از رسول خداست! اصولِ علم که نسل اندر نسل آن را به ارث برده ایم ، و آن گونه که مردم ، طلا و نقره شان را کنز می کنند (و در جایی مخفی و محفوظ می دارند) ما آن را نگهداری می کنیم .(2)

از قُتَیبه رسیده است که گفت :

مردی از امام صادق علیه السلام مسئله ای را پرسید ، امام پاسخ آن را داد . آن مرد گفت : اگر به نظرت چنین و چنان می آمد ، چه می گفتی؟

امام علیه السلام فرمود : دَم فرو بند! پاسخی را که من به تو دادم ، از رسولِ خدا بود . ما از اهل رأی و نظر نیستیم(3) (و از خود ، نظری نداریم) .


1- . بصائر الدرجات: 319، باب فی الأئمّة عندهم اُصول العلم، حدیث 2 .
2- . همان، ص299، حدیث 3 .
3- . اصول کافی 1: 58 باب البدع والرأی . . .، حدیث 21 .

ص:305

این استمرار در تدوین و اعتماد مطلق به اینکه منقولات ، عین همان سخنانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر زبان آورد ، جز مکتب اهل بیت در هیچ جای دیگر یافت نمی شود . امامانِ اهل بیت علیهم السلام اساسِ تدوین و شالوده بنای مکتبِ تعبّد محض اند . پس از این روشنگری ، اهل انصاف می توانند مرویاتِ دل خواه خویش را برگزینند .

اکنون زمانِ نقل کلام دکتر مصطفی اعظمی دربارۀ شیعه است ، می گوید :

شیعه ای که در حال حاضر در جهان هست ، بیشتر دوازده امامی است . اینان به پیروی سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله قائل اند ، و اختلافِ میان ما و آن ها در طریقِ اثباتِ سنّت می باشد ، نه خودِ آن .(1)


1- . دراسات فی الحدیث النبوی 1: 25 .

ص:306

چهار صد اصل

اشاره

ص:307

ص:308

چهار صد اصل

رسم شیعه این بود که سخنانِ امامان علیهم السلام را در کتاب هایی بنویسد . آنان با این کار از نخستین کسانی به شمار می روند که به تدوین فقه اسلام پرداختند .

استاد مصطفی عبدالرزّاق می گوید :

بی دلیل نیست که شیعه به تدوین فقه شتافت [و در این زمینه پیش گام شد] چراکه به عصمتِ امامانشان - یا چیزی در حدّ عصمت - اعتقاد داشتند ، و این کار آنان را واداشت که قضاوت ها و فتواهای آنان را تدوین کنند .(1)

واقع امر همین گونه است ؛ به ویژه در عهد امام باقر و صادق علیهم السلام یعنی در پایانِ خلافتِ امویان و آغازِ حکومتِ عبّاسیان ؛ حکومتی که در سال های نخست ، به ترویج سیاستِ فضای باز برای تدوین ، پرداخت یا این رویکرد را ادعا داشت .

این دو امام علیهم السلام از این فرصت استفاده کردند ، به ویژه آن زمان که روی آوری قبائل بنی اسد ، مُخارق ، طی ، سلیم ، غَطْفان ، غفّار ، اَزْد ، خُزاعه ، خَثْعَم ،


1- . الإمام الصادق والمذاهب الأربعه 3: 497؛ تمهید لتاریخ الفلسفة الإسلامیّة: 252 .

ص:309

مَخزوم ، بنی ضَبَّة ، بنی حارث ، و بنی عبدالمطَّلِب را دیدند که جگرگوشه هاشان را برای فراگیری دانش ، سوی آن ها می فرستند .(1)

مِزِّی - در تهذیب الکمال - سُفیان بن عُیَیْنَه ، مالک بن اَنَس ، سُفیان ثوری ، نُعمانِ بن ثابت (ابو حنیفه) ، سلیمان بن بلال ، شُعبة بن حَجّاج ، عبدالله بن میمون قَدّاح ، عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیْح و کسانِ دیگر را از شاگردان امامِ صادق علیه السلام می شمارد .(2)

وی از ابو العبّاس بن عُقْدَه ، به اسناد از حسن بن زیاد نقل می کند که گفت :

از ابو حنیفه دربارۀ فقیه ترین کسی که دیده است سؤال شد ، وی پاسخ داد : داناتر از جعفر بن محمّد کسی را ندیدم! چون منصور به حیره آمد ، مرا خواست و گفت : ای ابو حنیفه ، مردم فریفتۀ جعفر شده اند ، از مسائلِ سخت ، شماری را برای او آماده ساز! من 40 مسئله را آماده کردم ...

هنگامی که بر منصور درآمدم ، دیدم جعفر در سمت راست او نشسته است و چون نگاهشان کردم ، بیش از منصور ، هیبت جعفر مرا فراگرفت ، سلام کردم ، به من اجازه داد ...(3)

شیخ محمّد ابو زُهْرَه ، در مقدمۀ کتابش الإمام الصادق (که آن را پس از نگارش هفت کتاب دربارۀ پیشوایان مسلمانان - ابو حنیفه ، مالک ، شافعی ، ابن حَنْبل ، ابن تَیمیّه ، ابن حَزْم ، و زید - نوشته است) می نگارد :

ما تصمیم گرفتیم - به یاری خدا و توفیق او - پیرامون امام صادق


1- . بنگرید به، جعفر بن محمّد، سیّد الأهل .
2- . بنگرید به، تهذیب الکمال 5: 75 .
3- . تهذیب الکمال 5: 79؛ برای آگاهی بیشتر بنگرید به، وضوء النبی: 349-352 .

ص:310

کتابی بنویسیم . پیش از آن دربارۀ هفت تن از امامان ارجمند کتاب نوشتیم . تأخیر این کتاب بدان معنا نیست که امام صادق علیه السلام در مرتبۀ پایین تر از آن هاست ، بلکه بر بیشتر آنان برتری دارد و آن حضرت را فضل ویژه ای بر بزرگانِ آن هاست ؛ ابو حنیفه از امام صادق روایت می کرد و او را داناترین مردم به مسائل اختلافی میان مردم(1) و دارای احاطه علمی وسیع تر از همۀ فقها می دانست و امام مالک ، برای درس و روایت ، نزد آن حضرت می رفت .

فضیلتِ مقامِ استادی بر ابو حنیفه و مالک - که فضیلتی ممتاز و کم نظیر است - برای شناختِ جایگاه علمی برتر امام صادق کافی است . از این رو تأخیرِ کتابِ مربوط به آن حضرت - پس از هفت کتاب دربارۀ ائمّه - هرگز به جهتِ نقص و کاستی او نیست و تقدّم دیگر کتاب ها بر او به معنای برتری آن ائمّه بر امام صادق نمی باشد .

افزون بر این ، امام صادق ، نوۀ زین العابدین است که در عصر خود از نظر فضل و شَرَف و دین و علم ، سرآمد اهل مدینه بود . ابن شهاب زُهْری و بسیاری از تابعان نزد آن حضرت شاگردی می کردند .

او فرزند محمّد باقر است که [لایه ها و پوسته های] علم را شکافت و به مغز علم [و جوهره اصلی آن] دست یافت .


1- . شیخ ابو زهره در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیّه: 693، حاشیه ای بر گفت و گوی ابو حنیفه با حضرت صادق علیه السلام دارد .

ص:311

امام صادق کسی است که خدا شرف ذاتی و کرامت نسبی و قرابت هاشمی و عزّت محمّدی را یکجا برایش گرد آورد(1) .

در حلیة الأولیاء می خوانیم :

گروهی از تابعان از امام صادق حدیث دریافت کردند ، از آن هاست : یحیی بن سعید اَنصاری ، اَیّوب سَخْتیانی ، ابو عَمرو بن علاء ، یزید بن عبدالله بن الهاد ، شُعبة بن حَجّاج ، مالک بن اَنس ، سُفیان بن عُیَینه ، و دیگران ...(2)

پیش از این دانستیم که این علمِ انبوه و احادیثی که از امامان اهل بیت علیهم السلام دریافت شد ، به وسیلۀ اصحابشان در صحیفه هایی تدوین گشت و سهم امام باقر و صادق علیهم السلام بیش از همه بود . به این جوامع حدیثی گاه اسمِ «نسخه» را اطلاق کرده اند ، و گاه «کتاب» و زمانی «اصل» و هنگامی «رساله» و جز آن .

سیّد رضی الدین علی بن طاووس در مهج الدعوات به اسنادش از ابو وَضّاح ، محمّد بن عبدالله بن زید نَهْشَلی ، از پدرش ، روایت می کند که گفت :

گروهی از اصحاب امام کاظم علیه السلام از اهل بیعت و شیعۀ آن حضرت - در مجلس امام حاضر می شدند در حالی که با خود اَلواح آبنوسِ نازک و میل ها [و قلم هایی] به همراه داشتند و هنگامی که امام علیه السلام کلمه ای را بر زبان می آورد یا در واقعه ای فتوایی می داد ، آنچه را که از او در این زمینه می شنیدند ، ثبت می کردند .(3)


1- . الإمام الصادق: 2-3 .
2- . حلیة الأولیاء 3: 198 - 199، رقم 242 .
3- . مهج الدعوات: 219-220؛ مستدرک الوسایل 17: 292، حدیث 21382 (در این مَأخذ به جای واژه «اصحاب» واژه «خاصّه» آمده است) .

ص:312

شیخ بهائی در مشرق الشمسین می نگارد :

از مشایخ ما (که خدا تربتشان را پاکیزه گرداند) به ما رسیده است که رسم و شیوۀ اصحابِ اصول چنین بود که هرگاه از یکی از ائمّه حدیثی را می شنیدند آن را در اصولشان ثبت می کردند تا با گذشت ایّام بعضی یا همۀ آن از یاد نرود .(1)

محقّق داماد می نویسد :

عادت و خوی اَصحاب اصول این بود که هرگاه از یکی از ائمّه علیهم السلام حدیثی را می شنیدند ، بی درنگ آن را در اصولشان ضبط می کردند .(2)

استاد عبدالحلیم الجُنْدی می گوید :

نخستین کسانی که در تدوین سبقت جستند ، پناه آوران به ائمّه اهل بیت علیهم السلام اند ، آنان شفاهی یا کَتْبی حدیث می آموختند . از این رو ، نقل های حدیثی کتاب های شیعه ، میراث ناب و خالص نبوی است .

این در حالی است که علمای اهل سنّت حدود یک قرن و نیم کوشیدند تا نخستین مُدَوَّنات را - در این عرصه - پدید آورند ، سپس قرن ها سپری شد ، صحراها و بیابان ها را در نوردیدند ، هر شهر و آبادی را گشتند ...

هنگامی که می نگریم در میان راویان کسانی اند که گفته می شود وی ده ها هزار حدیث از امام نقل کرده است ، کفایت میراثِ


1- . حبل المتین: 274 .
2- . الرواشح السماویّه: 98، راشحه 29 .

ص:313

اطمینان بخش شیعه ، برای نیازهای امّت ، آشکار می گردد .

زمانی که ملاحظه کنیم شافعی و مالک و ابو حنیفه و یحیی بن مَعین و ابو حاتم و ذهبی (که واضعانِ شروطِ محدّثان و قواعد قبولِ روایت و صحّتِ سندند) امام صادق را توثیق کرده اند ، بسنده است که راویان را تا امام صادق وارسی کنیم .

همین که حدیث به امام برسد ، شیعه را کفایت می کند ، اسناد قبل از امام صادق - بلکه به طور کلّی قبل از ائمّه - را نمی طلبند ؛ زیرا امام یا از امام پیش از خود که به او وصیّت کرد روایت می کند یا حدیث را در کتاب های پدرانش می خواند ، ... آنچه را امام بر زبان آورد ، نزد شیعه سنّت است و از هر نظر پاکیزه ؛ اینکه امام حدیث را روایت می کند ، صرف شهادت به آن نیست ، بلکه اعلانِ صحّتِ آن می باشد .

وقتی امام صادق ، روایتِ امام باقر و روایت امام سجّاد را ا ز حسین از حسن یا از علی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند ، این کار - از هر نظر - تصحیح سند است . سه نفر اخیر ، از پیشگامان صحابه اند ، از صاحب رسالت روایت می کنند ، زیرا حسن و حسین از علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت بر زبان می آورند .

بی گمان رویّة علی علیه السلام و کسانی که از آن حضرت در تدوین پیروی کردند ، برای مسلمانان خیر بزرگی بود . زشتی هایی را که منسوب به بعضی روایات بود بازداشت و باب افترا و تهمت را برای زندیقان و جاعلانِ حدیث بَست .

پیش دستی در تدوین ، از امتیازاتِ شیعه است . آن گاه که علما -

ص:314

پس از زمانی طولانی - بر پناه آوردن به آن اجماع کردند ، همه پذیرفتند که این فضیلت برای علی و فرزندانِ اوست .

سنّت ، شارحِ قرآن می باشد و با املای صاحب رسالت به نگارش درآمد . از این رو ، مثل آن ، شایستة کتابت است .

مُحدّثان اهل سنّت در قرون نخست ، ناگزیر بودند لفظ حدیث را از بزرگان بشنوند یا بر آنان عرضه دارند ؛ زیرا سنّت تدوین نشده بود ، به همین جهت بر سفر به نقاط مختلف عالم برای دریافتِ حدیث از علما ، تأکید داشتند .(1)

شیخ مفید در الإرشاد می گوید :

اصحاب حدیث ، نام های راویان ثقه را از امام صادق علیه السلام - علی رغم اختلافشان در آرا و مقالات - گرد آوردند ، آنان چهار هزار مَردند .(2)

شیخ طبرسی در إعلام الوری می نویسد :

از هیچ کس مانند آنچه از امام صادق علیه السلام دربارۀ علوم مختلف حدیث هست ، روایت نقل نشد . اصحاب حدیث اسامی راویان ثقه را از آن حضرت جمع کرده اند ، آنان چهار هزار نفرند .(3)

و در قسم اول می گوید :

چهار هزار انسان از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند ، و از پاسخ های امام علیه السلام به مسائل گوناگون چهارصد کتاب نوشته شد که به


1- . الإمام جعفر الصادق (عبدالحلیم جندی): 203-204 .
2- . الإرشاد 2: 179؛ مناقب آل اَبی طالب 3: 237 .
3- . اعلام الوری 1: 535، باب 5، فصل 4 .

ص:315

کتاب های «اصل» معروف اند ؛ اَصحابِ آن حضرت و پیش از او اصحاب پدرش و اَصحاب فرزندش امام کاظم علیه السلام آن ها را روایت کرده اند .(1)

شیخ محمّد بن علی فتّال ، می گوید :

اصحاب حدیث اَسمای رُواتِ مورد اعتماد را - با وجود اختلافشان در آرا و مقالات - گرد آورده اند ، آن ها چهار هزار نفر می باشند .(2)

ابن شهر آشوب در المناقب می گوید :

از امام صادق علیه السلام علومی نقل گردید که از احدی نقل نشد ، اصحاب حدیث اَسامی افراد ثقه را - علی رغم اختلاف نظرهاشان - گرد آورده اند ، آنان چهار هزار نفرند .(3)

محقّق حلّی در المعتبر می نگارد :

از امام صادق علیه السلام علوم فراوانی انتشار یافت که عقل ها را به حیرت و شگفتی واداشت تا آنجا که گروهی به افراط گراییدند و او را تا حد خدایی بالا بردند ، راویان از آن حضرت نزدیک به چهار هزار نفر می رسد ...

در پاسخ مسائلی از امام علیه السلام چهارصد مُصَنَّف ، اثرِ چهارصد مُصَنِّف نگاشته شد که آن ها را اُصول می نامند .(4)

شهید در الذکری می نویسد :


1- . اعلام الوری 2: 200، فصل 3، قسم اول .
2- . روضة الواعظین: 207 .
3- . مناقب آل ابی طالب 3: 237 .
4- . المعتبر 1: 16، باب فی حجیّة فتوی الأئمّة .

ص:316

ابو عبدالله ، جعفر بن محمّد صادق ، در پاسخ مسائلی از آن حضرت ، چهارصد کتاب ، اثرِ چهارصد نویسنده ، به نگارش درآمد و چهار هزار نفر از شاگردانِ معروفِ آن حضرت - از اهل عراق و شام و حجاز و خراسان - به تدوین پرداختند .(1)

شیخ حسین ، پدر شیخ بهائی می گوید :

فقها و علمای برجسته شیعه و سنّی که به تدوین پرداختند ، چهار هزار نفرند ... تنها در پاسخ سؤال هایی که از امام صادق علیه السلام می شد چهار صد کتاب اثرِ چهار صد مُصَنِّف نگاشته شد که الأُصول فی أنواع العلوم نامیده می شود .(2)

محقّق داماد ، می نویسد :

مشهور این است که اصول چهارصدگانه (اثر چهار صد نفر) از سوی رجال [شاگردان] امام صادق علیه السلام تألیف شد ، بلکه در مجالسِ سماع و روایت از آن حضرت به نگارش درآمد .

کسانی از عامّه و خاصّه که از آن حضرت روایت کرده اند ، نزدیک به چهار هزار نفرند ، کتاب ها و مُصَنّفاتِ آن ها زیاد است ، اما آنچه را معتبر دانسته اند و بر آن تکیه می شود و اصول نام گرفته است ، همین چهار صد اصل می باشد .(3)

شهید ثانی در شرح الدرایة می گوید :

امرِ متقدّمان بر چهار صد مُصَنَّف مربوط به چهار صد مُصَنِّف


1- . الذکری: 6 .
2- . وصول الأخیار إلی اُصول الأخبار: 60؛ الذریعه 2: 129 .
3- . الرواشح السماویّه: 98 .

ص:317

استقرار یافت ، آن ها را اُصول نامیدند و اعتمادشان بر آن ها بود ، سپس روزگار چنین اقتضاء کرد که بخش بزرگی از این اصول از بین برود . گروهی آن ها را - برای آنکه به آسانی در دسترس باشد - در کتاب های ویژه ای خلاصه کردند که بهترین گردآوری از آن ها در این چهار کتاب است : کافی ، تهذیب ، استبصار ، مَن لا یَحْضُرُهُ الفقیه .(1)

اسامی بعضی از اصحاب این مُدَوَّنات در این کتاب ها آمده اند : رجالِ عبدالله بن جَبَله کنانی (م219ﮪ) ، مشیخه حسن بن محبوب (م224ﮪ) ، رجالِ حسن بن فَضّال (م224ﮪ) ، رجالِ علی بن حسن بن فَضّال ، رجال محمّد بن خالد بَرْقی ، رجالِ احمد بن محمّد بن خالد برقی (م274ﮪ) ، رجالِ احمد عقیقی (م280ﮪ) و دیگران .

شیخ محمّد تقی مجلسی 5 در روضة المتقین - که شرحی بر کتاب مَن لا یَحْضُرهُ الفقیه است - هنگام شرح مَشیخه صدوق می نگارد :

احمد بن حسین بن عبدالملک اَوْدی ، بیشتر در طریقِ حسن بن محبوب می آید که از وی روایت می کند و اگر نام جد آن را نیاورد به دیگری مشتبه می شود ...

ظاهر این است که هرگز نیازی به این طریق نیست ؛ زیرا بی تردید اَمثالِ این کتاب ها - که مدار شیعه بر آن ها بود - بیشتر از شهرتِ کتب اربعه نزد ما ، میانِ آنان اشتهار داشت .

شکّی در این نیست که آوردنِ طریق برای صحّتِ انتساب کتاب به


1- . الحدائق الناضرة 1: 18؛ وسائل الشیعه 30: 201؛ نهایة الدرایة: 122 .

ص:318

صاحبِ آن است . زمانی که کتاب متواتر باشد ، تمسّک به اخبار آحاد صحیح [برای صحّتِ انتساب] مانند شناساندن خورشید است به چراغ(1) ...

سپس می گوید :

مقصود از کتابِ مشیخه ، کتابی است که حسن بن محبوب آن را گرد آورد و اخبار شیوخ - اصحابِ ابو جعفر و ابو عبدالله و ابو الحسن علیهم السلام - را تألیف کرد . وی از کتاب های 60 نفر از اصحاب ابو عبدالله روایت می کند که آنان آنچه را می شنیدند می نوشتند و عادتشان این بود که هر خبری را که می شنوند هر روز در کتاب هایشان بنویسند . اخبار در این کتاب ها پراکنده اند ؛ زیرا آنان در هر روز ، احکام طهارت ، نماز ، حج ، تجارت ، نکاح ، طلاق ، دیات وجز آن را که می شنیدند ، در کتاب هایشان می نوشتند .

حسن بن محبوب ، اخبار شیوخ را بر ترتیب ابواب فقه مرتب ساخت ، همان اخباری که پراکنده بود و مثل این کتاب هایی که در دستِ ماست نبود .

سپس این شیخ آن ها را بر اساسِ ترتیب نام های شیوخ گرد آورد ؛ مثلاً به ترتیب اسم زراره آن ها را جمع آوری کرد و نخست اخبار او را مرتّب آورد ، پس از آن اخبار محمّد بن مسلم را مرتّب آورد و همین طور ادامه داد .

فائدۀ این ترتیب ، بیشتر بود ؛ زیرا اگر خبر زراره را می خواستند ،


1- . روضة المتّقین 1: 327 - 328 .

ص:319

همه در یک جا جمع بود و امکان مقابلۀ آن با اصلِ زراره وجود داشت ، گرچه ترتیب اول نزد ما بهتر است ؛ به همین جهت مشایخ ثلاثه ما(1) هر کتابی را با آنچه در اصول دیگر یافتند ، در کتاب های چهارگانه شان(2) آوردند .

و چون این ترتیب بهتر بود و آن را با اصول مقابله کردند و جمع را موافق یافتند ، آن اصول را واگذاشتند و بر این کتاب ها اعتماد ورزیدند .(3)

نیز مجلسی می گوید :

این اصول نزد اصحاب ما وجود داشت و با تقریر ائمّه ای که در زمان آن ها می زیستند - بر عمل به این اصول - بر آن ، عمل می کردند . این اصول نزد ثقة الإسلام (کلینی) و رئیس المحدّثین (شیخ صدوق) و شیخ الطائفه (شیخ طوسی) وجود داشت ، و از آن ها این کتاب های چهارگانه را گردآوردند .

و آن گاه که کتاب های شیخ طوسی و شیخ مفید آتش زده شد ، بیشتر آن ها از بین رفت و بعضی از آن ها نزدشان باقی ماند ، حتّی نزد ابن ادریس بخشی از آن ها بود و بعضی از آن اصول تاکنون باقی مانده است .

لیکن چون کتب اربعه موافق با این اصول بودند و با ترتیب بهتری


1- . مقصود از مشایخ ثلاثه، شیخ کلینی، شیخ صدوق، و شیخ طوسی اند (م) .
2- . یعنی کافی (اثر کلینی) من لا یحضره الفقیه (اثر شیخ صدوق) و تهذیب و استبصار (اثر شیخ طوسی) (م) .
3- . روضة المتقین 14: 329 - 330 .

ص:320

مرتّب گشتند ، به نقلِ اصول ، چندان اهتمامی نشد .(1)

سپس مجلسی بعضی از عواملی را که رجال شناسان ، اصحاب اصول را در کتاب های رجالی شان نیاورده اند ، ذکر می کند ، آن گاه می گوید :

و یا نیاوردن اسامی صاحبان اصول چهارصدگانه به جهت فاصله زمانی میانِ ارباب رجال واصحاب اصول ودیگراصحاب کتب است که افزون بر هشتاد هزار کتاب می باشد (چنان که با وارسی به دست می آید) .

نقل شده که نزد سیّد مرتضی هشتاد هزار مجلّد از مصنَّفات و محفوظات و مَقرُوّات (چیزهایی را که بر اساتیدش خواند و آنان تأیید کردند) وجود داشت .

وَشّاء ذکر می کند که وی تنها در مسجد کوفه از نُهصد شیخ حدیث شنفت که هر کدام می گفتند : برایم حدیث کرد جعفر بن محمّد .(2)

شیخ طوسی در مقدمه الفهرست می گوید :

من تضمین نمی کنم که نام همه کتاب ها را گرد آورده ام ؛ چراکه تصانیف اصحاب ما و اصولِ آن ها - به جهتِ کثرت پراکندگی آنان در سرزمین ها - به ضبط درنمی آید .(3)

سیّد محسن امین در اعیان الشیعه از حافظ احمد بن عُقْدَه زیدی کوفی ، نقل می کند که وی کتاب جداگانه ای را دربارۀ کسانی که از آن ها روایت می کرد ، سامان داد . در آن نام چهار هزار نفر را گرد آورد و مُصنّفات آنان را ذکر کرد ،


1- . روضة المتقین 1: 86 - 87 .
2- . روضه المتقین 1: 87 .
3- . الفهرست: 2؛ الذریعه 2: 128 .

ص:321

و همۀ راویان خود را نیاورد .

چنین امتیازاتی است که شیعه را برانگیخت به اصول خویش (از نظر قرائت بر استاد و حفظ و تصحیح) اهتمام ورزد ؛ زیرا فقه و حدیث شیعه از آن مایه می گرفت .

شیعه و بهره گیری از اصول

شیخ صدوق در مقدمۀ کتاب مَن لا یَحْضُرُه الفقیه می نویسد :

چونان مُصَنِّفان قصد نکردم همۀ آنچه را راویان باز گفته اند گرد آورم ، بلکه به نقلِ احادیثی پرداختم که طبقِ آن ها فتوا می دهم و صحیح شان می دانم و معتقدم که آن ها میانِ من و پروردگارم حجّت اند . آنچه در این کتاب هست ، از کتاب های مشهوری استخراج شد که مورد اعتماد و مرجع است ؛ مانند کتاب حریز بن عبدالله سِجِستانی ، عُبَیدالله بن علی حلبی ، کتاب های عَلی بن مَهزیار اَهوازی ، حسین بن سعید ، نوادر احمد بن محمّد بن عیسی ، نوادر الحکمه محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران اَشعری ، کتاب الرحمه سعد بن عبدالله ، جامعِ شیخ ما محمّد بن حسن بن ولید ، نوادر محمّد بن اَبی عُمَیر ، کتاب المحاسن احمد بن ابی عبدالله بَرقی ، رسالۀ پدرم به من ، و دیگر اصول و مُصَنَّفاتی که طُرُق من به آن ها در فهرستِ کتاب هایی که از مشایخ و پیشینیانم برایم روایت شد ، معروف است .

و نهایت توانم را در این راستا به کار بردم ، از خدا یاری می خواهم

ص:322

و بر او توکُّل دارم و از تقصیرِ خویش آمرزش می طلبم .(1)

محقّق حلّی در المعتبر می نگارد :

از امام صادق علیه السلام نزدیک به چهار هزار نفر روایت کرده اند ، و با تعلیماتِ آن حضرت فقهای اندیشمند بسیاری پدید آمدند ؛ مانند زُرارة بن اَعْیَن و دو برادرش - بُکَیْر و حُمْران - جمیل بن دُرّاج ، محمّد ابن مسلم ، بُرَید بن معاویه ، دو هِشام ، ابو بصیر ، عبیدالله ، محمّد و عِمران حَلَبی ، عبدالله بن سِنان ، ابو صباح کِنانی و دیگر شخصیت های برجسته ، حتّی از پاسخ پرسش هایی که آن حضرت داد چهار صد کتاب نگاشته شد که آن ها را «اُصُول» می نامند .

سپس می گوید :

فاضلانی جزو شاگردانِ امام جواد علیه السلام بودند ؛ مانند حسین بن سعید و برادرش حسن و [احمد بن] محمّد بن ابی نصر بَزَنطی ، و احمد بن محمّد بن خالد برقی ، شاذانِ بن فضل قمی ، اَیّوب بن نوح بن دُرّاج ، احمد بن محمّد بن عیسی ، و دیگران که تعدادشان زیاد است و سخن را طولانی می سازد ، و کتاب هاشان هم اکنون میان اَصحاب نقل می شود و بر علم فراوانی دلالت دارد .(2)

آن گاه می نویسد :

از کتاب های این بزرگان بر نقل هایی بسنده کردم که در آن ، کوشش آن ها آشکار بود و اهتمامشان دریافت می شد و محلِ


1- . من لا یحضره الفقیه 1: 2 - 4 .
2- . المعتبر 1: 26 - 27؛ بنگرید به، وسائل الشیعه 30: 109 .

ص:323

اعتمادشان به شمار می رفت .

از کسانی که نقل آن ها را برگزیدم ، اینان اند : حسن بن محبوب ، و [اَحمد بن] محمّد بن ابی نصر بَزَنطی ، حسین بن سعید ، فضل بن شاذان ، یونس بن عبدالرَّحمان .

و از متأخّران : ابو جعفر محمّد بن علی بن بابویه ، محمّد بن یعقوبِ کلینی ...(1)

ابن ادریس حلّی در مُسْتَطْرفات السرائر ، باب زیادات ، دربارۀ روایاتِ ظریفی که از کتاب های مشیخه اهل قلم و ناقلانِ کوشای حدیث به دست می آورد ، می نگارد :

از آن جمله است احادیثِ ظریفی که ما آن ها را استفاده کردیم از :

— کتاب نوادر احمد بن محمّد بن اَبی نصر بَزَنطی (صحابی امام رضا علیه السلام ) .

— آنچه را اَبان بن تَغلب (صحابی امام باقر و صادق علیه السلام ) در کتابش می آورد .

— کتاب جمیل بن دُرّاج .

— کتاب سیاری ، که نامش ابو عبدالله است ، صحابی امام رضا علیه السلام .

— مسائل الرجال و مکاتبۀ آن ها با امام هادی و پاسخ های آن حضرت .

— کتاب مشیخه ، اثر حسن بن محبوب ، سَرّاد (صحابی امام رضا علیه السلام ) که از اصحاب ثقه ما و جلیل القدر است ، روایات زیادی


1- . المعتبر 1: 33 .

ص:324

را نقل می کند و یکی از ارکانِ چهارگانۀ عصر خود به شمار می رود .

— کتاب نوادر المُصَنّف ، تصنیف محمّد بن علی بن محبوب .

این کتاب به خط شیخ طوسی است ، احادیث را از خط او نقل کردم .

— کتاب مَن لا یَحْضَرُهُ الفقیه ، شیخ صدوق .

— کتاب قُرب الإسناد ، تصنیف محمّد بن عبدالله بن جعفر حِمْیَری .

— کتاب جعفر بن محمّد بن سِنان ، دهقان .

— کتاب تهذیب الأحکام .

— کتاب عبدالله بن بُکَیْر بن اَعْیَن .

— روایتِ ابوالقاسم بن قولَوَیه .

— کتاب «اُنس العالم» تصنیف صفوانی .

— کتاب «المحاسن» تصنیف احمد بن ابی عبدالله ، بَرقی .

— کتاب «العیون والمحاسن» تصنیف شیخ مفید .(1)

شیخ بهائی در الوجیزه می گوید :

همۀ احادیثِ ما - به جز اندکی - به ائمّه دوازده گانه علیهم السلام می رسد ، و نقل آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله منتهی می شود ؛ چراکه علوم امامان علیهم السلام از این منبع نور برگرفته شد .

روایاتی را که کتاب های شیعه به نقل از ائمّه علیهم السلام در بر دارند ، بسیار بیشتر از روایاتی است که اهل سنّت در صحاح ستّه گرد آورده اند ؛ هرکه کتاب های هر دو فرقه را بررسی کند ، این امر


1- . السرائر 3: 563 - 648؛ این اثر جداگانه نیز به نام «مستطرفات السرائر» به چاپ رسیده است .

ص:325

برایش آشکار می شود .

تنها یک راوی ، اَبان بن تغلب ، از یک امام (یعنی حضرت صادق علیه السلام ) سه هزار حدیث روایت می کند .

مُحدِّثان قدیمِ ما آنچه را از کلمات ائمّه به دستشان رسید ، در چهارصد کتاب جمع آوری کردند که «اُصول» نامیده می شد . سپس گروهی از متأخّران - که سعیشان مشکور باد - عهده دار گردآوری این کتاب ها و مرتّب سازی آن ها شدند تا از پراکندگی آن ها بکاهند و این اخبار به آسانی در دسترس جویندگان قرار گیرد . در این عرصه ، کتاب های مبسوطی را باب بندی کردند و اصولی را ضبط نمودند و پیراستند که دربردارندۀ اسانید متصل به معصومان علیهم السلام بود ؛ مانند کافی ، مَن لا یَحْضُرُهُ الفقیه ، تهذیب ، استبصار ، مدینة العلم ، خِصال ، اَمالی ، عیون اخبار الرضا ، و دیگر کتاب ها .(1)

شیخ حسن در المنتقی و المعالم تصریح می کند به این سخن که :

احادیث کُتُب اَربعه (و مانند آن) در بردارندۀ قرائن [صحّت] است و آن ها - بی هیچ تغییری - از اصول و کتاب هایی نقل شده اند که همه بر صحّتِ آن ها اتفاق نظر دارند .(2)

کَفْعَمی در الجُنّة الواقیة می گوید :

این کتاب ، محتوی عوذات ، دعاها ، تسبیح ها و زیارات است ... از کتاب هایی که صحّتِ آن ها مورد اعتماد می باشد و با امنیّتِ خاطر


1- . الحبل المتین: 6؛ وسائل الشیعه 30: 200؛ مشرق الشمسین: 269-270 .
2- . منتقی الجمان 1: 27 .

ص:326

می توان به آن ها چنگ آویخت ، برگرفته شده اند .(1)

علی بن ابراهیم قمی ، به ثبوتِ احادیثِ تفسیرش و اینکه آن ها از اَفراد ثقه از ائمّه علیهم السلام روایت شده اند ، شهادت می دهد .(2)

سیّد رضی الدین بن طاووس در کتاب های خویش سخنانی را می آورد که دلالت دارند بر اینکه بسیاری از کتاب های مذکور و دیگر کتاب های مانند آن ها ، همچون اصولِ اَصحابِ ائمّه نزدش بوده است ، و چیزهای فراوانی را از آن ها نقل می کند .(3)

نیز شهید در الذکری و کَفْعَمی در المصباح تصریح کرده اند که بسیاری از اصول قدما و کتاب های ایشان ، نزد آن ها وجود داشت .(4)

تا اینکه نوبت به شیخ حُرّ عاملی می رسد ، وی در فائدة چهارم ، از فواید پایانی کتابش - وسائل الشیعه - که درصدد شمارش مصادر کتاب است - می نویسد :

و دیگر کتاب ها ؛ امّا آنچه را از کتابی نقل کرده اند و نامِ آن را به صراحت نیاورده اند ، به راستی زیاد است (در کتاب های رجال ذکر شده اند) براساسِ آنچه ما ضبط کردیم ، از شش هزار و ششصد کتاب فزون تر می باشد .(5)

در هر حال ، گروهی از شاگردان ائمّه علیهم السلام - به ویژه در زمان امام باقر و صادق علیهم السلام - در انواع علوم درخشیدند و آنچه را از ائمّه علیهم السلام دریافته بودند در


1- . الجنّة الواقیة: 3-4 .
2- . تفسیر القمی 1: 4؛ وسائل الشیعه 30: 202 .
3- . وسائل الشیعه 30: 213 .
4- . همان .
5- . وسائل الشیعه 30: 165 .

ص:327

کتاب هایی تدوین کردند . عالمان رجال و شرح حال نگاران (مانند ابن نَدیم ، کَشّی ، نجاشی و دیگران) به مُصَنَّفاتِ آن ها اشاره کرده اند .

— هِشام بن حکم دربارۀ الفاظ ، رَدّ بر زندیقان ، توحید ، امامت ، جبر و قَدَر ، رَدّ بر ثنویّه (دوگانه پرستان) ، رد بر اَرَسْطاطالیس و دیگر فلاسفۀ یونان ، کتاب نوشت ؛ و در فقه و اصول رساله های زیادی را به نگارش درآورد .

— زُرارة بن اَعْیَن در استطاعت ، جبر و غیر آن کتاب نوشت .

— محمّد بن عمر ، در توحید و امامت و فقه ، به نگارش پرداخت .

— یعقوب بن اسحاق سِکّیت در اصلاح المنطق ، و دربارۀ الفاظ و اَضداد (واژه هایی که معنای متضاد دارند) والفاظی که میان چند معنا مشترک اند ،کتاب نوشت .

— محمّد بن نُعمان بَجَلّی - مؤمن طاق - در زمینۀ امامت و معرفت ، اثبات الوصیّه ، اوامر و نواهی ، مناظرات و جز آن ، کتاب هایی تألیف کرد .

— و دیگر اصحاب مؤلّف و کتاب هاشان ، که به صدها تألیف - اگر نگوییم هزاران - می رسد . مُحمَّدون ثلاثه (کُلَیْنی ، صدوق ، طوسی) کُتُب اربعه (کافی ، مَن لا یَحْضُرُه الفقیه ، تهذیب الاحکام ، استبصار) را از آن ها گرفته اند ، هریک از این سه نفر ، کتاب های دیگری نیز در تفسیر ، تاریخ و حدیث و ... دارند .

همۀ کسانی که از ائمّه علیهم السلام روایت کرده اند ، از نظرِ عدالت و وثاقت در اوج اند ، طوایفِ مختلف آن ها محترم می باشند ، حتّی صاحبان صحاحِ شش گانه اهل سنّت ، از بسیاری از آن ها روایت کرده اند و بعضی از رجال شناسانِ سُنّی بر وثاقت و جایگاه علمی آنان اذعان دارند ، گرچه می گویند : «گرایش شیعی شدیدی دارد» ، «راست گوست ، لیکن مذهب تشیّع را دارد» ، «شیعی مذهب است» و عباراتی مانند این ها .(1)


1- . سیّد عبدالحسین شرف الدین نام صد نفر از آن ها را در المراجعات آورده است .

ص:328

نویسندگان کتب اربعه و استفادۀ آن ها از اصول چهار صدگانه

گرد آورنده این روایات و مُدوِّنان آن ها نیز جایگاه شایسته ای دارند . محمّد بن یعقوب کلینی (صاحب کافی) را بسیاری از اَصحاب تراجم (شرح حال نگاران) مانند : ابن مأکولا ،(1)

ابن أثیر ،(2)

صفدی ،(3)

ابن حجر(4)

و دیگر محدّثان و لغویان - مانند فیروزآبادی ،(5) زَبیدی(6)

و ... - در کتاب هاشان ، آورده اند .

استاد ثامر عمیدی بر عدمِ وجود خدشه از سوی بزرگان دربارۀ کلینی ، می نویسد :

به هیچ عالم رجالی سنّی دست نیافتم که دربارۀ کلینی خدشه کند ، نه جَرْح مُفَسَّر و نه غیر مُفَسَّر .(7)

هیچ یک از آن ها - تا آنجا که من می دانم - دربارۀ کلینی بدگویی نکرده اند ، با اینکه آنان - با کمال تأسّف - رجال شیعه را به صرف شیعه بودنشان بی اعتبار می دانند ، و این ، حقیقتی انکارناپذیر است .

این مطلب دلالت دارد بر اتفاق آنان بر اینکه ثقة الإسلام کلینی میان علمای اسلام جایگاه ارزنده ای دارد ، هیچ کس دربارۀ او سخن


1- . الإکمال 4: 575 .
2- . الکامل 7: 150 .
3- . الوافی بالوفیات 5: 226 .
4- . لسان المیزان 5: 265، ترجمه 1107 .
5- . قاموس المحیط 4: 363 .
6- . تاج العروس 9: 322 .
7- . جَرْح مُفَسَّر و غیر مُفَسَّر از اصطلاحات علم رجال است . جَرْح غیر مُفَسَّر، صرفِ نسبت خدشه، به شخصی است؛ مثل اینکه فلانی مورد اعتماد نیست . امّا جرح مُفَسَّر، جَرح همراه با تعلیل می باشد؛ مثل اینکه گویند: به سخن فلانی اعتمادی نیست چون از ضعفا روایت می کند (م) .

ص:329

زشت بر زبان نیاورد مگر اینکه دروغِ او برملا شد و میانِ علما رسوا گشت(1) .

ابن اثیر ، کلینی را از مُجدِّدان امامیه در رأس قرن سوم می شمارد .(2)

امّا محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابَوَیْه قمی - صاحب کتاب «مَن لا یَحْضُرُه الفقیه» - دارای تألیفات فراوانی است ، حافظه اش ضرب المثل شد .(3)

وی از خاندانی عالی قدر و بافضیلت به شمار می آمد . ابن اَبی طی دربارۀ خاندانِ او می گوید : «بیتِ علم و جلالت» ،(4)

پدرش از عالمانِ بزرگ شیعه و در زمرۀ مصنِّفانِ آن ها به شمار می رفت .(5)

وی بلند مرتبه ، حافظ اَحادیث ، رجال شناس و ناقد اَخبار بود ، در میان قمی ها چونان او در حفظ و فزونی علم دیده نشد ؛ حدود 300 کتاب دارد ،(6)

وی فتنۀ حسین بن منصور حلاّج را در قم از بین بُرد ،(7)

بزرگان شیعه در جوانی اش از او حدیث دریافت می کردند ،(8)

گروهی - از جمله شیخ مفید - از او روایت کرده اند .

شیخ مفید ، شاگردِ شیخ صدوق و استاد شیخ طوسی ، به ابن المعلِّم لقب


1- . دفاع عن الکافی 1: 38 .
2- . جامع الأصول 12: 220 .
3- . سیر اعلام النبلاء 16: 303 .
4- . لسان المیزان 2: 2 .
5- . سیر اعلام النبلاء 16: 304، رقم 212 .
6- . الفهرست (طوسی): 237، رقم 710 .
7- . بنگرید به، مقدمه المقنع والهدایة: 22 .
8- . رجال نجاشی: 389 .

ص:330

یافت . وی صاحب تصانیف بدیعی است که به حدود 200 اثر می رسد .(1) ریاستِ متکلمان شیعه به او رسید ، در علم کلام بر مذهب اصحابش ، پیشگام گشت ، تیزبین و حاضر جواب بود و حافظه ای نیرومند داشت ،(2) وی در خانه اش در «دَرْب ریاح»(3)مجلسی

مناظره ای به پا کرد که همۀ عالمان در آن حاضر می شدند(4)

و با اهل هر عقیده ای با شکوه و عظمت - در دولت آل بویه - مناظره می کرد .(5)

شیخ مفید ، در انواع مباحث کلامی ، در [مذهب] اعتزال و ادبیات چیره دست بود . ابن اَبی طَی در «تاریخ الإمامیّة» شرح حال او را به تفصیل می آورد و می گوید :

وی در همۀ فنون یگانۀ روزگار خویش به شمار می آمد : در اصول دین و اصول فقه ، در فقه ، اخبار ، رجال ، تفسیر ، نحو و شعر .

نفس قوی ، کارهای نیک فراوان ، افتادگی زیاد ، نماز و روزۀ فراوان از ویژگی های اوست . وی جامه ای خشن می پوشید ...(6)

و امّا شیخ محمّد بن حسن طوسی ، بزرگ طائفه شیعه در زمان خود بود . دارای تصانیفی است . دو تا از کتاب های او ، جزو کتب اربعه شیعۀ امامیه می باشد :


1- . لسان المیزان 5: 368 .
2- . الفهرست (ابن ندیم): 252 .
3- . نام یکی از محلاّت قدیم بغداد (م) .
4- . المنتظم 8: 11 .
5- . مرآة الجنان (یافعی) 3: 28؛ شذرات الذهب 2: 200 .
6- . سیر اعلام النبلاء 17: 344 .

ص:331

1 . تهذیب الأحکام

2 . الإستبصار فیما اختلف مِنَ الأخبار

شیخ طوسی کلام و اُصول دین شیعه را از شیخ مفید - رئیس امامیه - فرا گرفت و همواره در نزد او علم آموخت تا به کمال رسید و مهارت و چیره دستی لازم را یافت . وی در تفسیر ، کتابی را سامان داد و احادیث و نوادر را در دو مجلّد املا کرد ، که همۀ آن ها از شیخ مفید است .(1)

سُبکی(2)

وسُیُوطی ،(3)

و چلبی در «کشف الظنون» ،(4) شیخ طوسی را از علمای شافعی شمرده اند . بدان جهت که شیخ اقوالِ اهل سنّت را در فقه و تفسیر می آورد ، آنان به اشتباه افتاده اند و او را سنّی شافعی پنداشته اند .

شیخ محمّد ابو زهره ، دربارۀ شیخ طوسی می نویسد :

وی بر دو مذهب شیعه و سنّی تسلط داشت . استاد عبدالحلیم جندی می گوید : در مذهب امامیه و در مذاهب اهل سنّت ، طوسی حجّت است .(5)

این ، چکیده ای از زندگی نویسندگان کتب اربعه است . آنان مرویاتِ خود را از «اصول چهارصدگانه» نقل می کردند که به نقل از ائمّه علیهم السلام تدوین یافت ، و امامان علیهم السلام اَخبار را از کتاب امام علی علیه السلام باز می گفتند ، کتابی که با املای


1- . سیر اعلام النبلاء 18: 334 .
2- . طبقات الشافعیه 4: 126 .
3- . طبقات المفسّرین: 93 .
4- . کشف الظنون 1: 452 .
5- . الإمام جعفر الصادق: 258 .

ص:332

رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط امام علی علیه السلام به نگارش درآمد .

بر این اساس ، شیوۀ تدوین و نقل حدیث ، نزد شیعه ، امری به هم پیوسته و خدشه ناپذیر است و آنچه گذشت ، اصالتِ آن را اثبات می کند .

یادآوری

شایان ذکر است که «اصول چهارصدگانه» شاملِ همۀ روایاتی که ائمّه علیهم السلام در فقه و دیگر زمینه ها - در جاهای مختلف - گفتند ، نمی باشد . بخشی از این روایات در سینۀ حافظانِ رُواتِ احادیثِ اهل بیت علیهم السلام باقی ماند . همچنین کُتُب اربعه - که کلینی و صدوق و طوسی آن ها را نوشتند - همۀ احادیثی را که اصحاب ائمّه روایت کردند ، در بر ندارد و اینان از آن ها جز احادیثی - از اصول چهارصدگانه و جز آن - را که نزدشان صحیح بود ، نیاوردند و ثابت نشده است که آنان به همۀ اصول چهارصدگانه دست یافتند .

سیّد محسن امین در اَعیان الشیعه می نگارد :

بعضی از اصول چهارصدگانه تا عصرهای متأخِّر ، در گنجه های کتاب نزد علمای شیعه (مانند حرّ عاملی ، مجلسی ، میر لوحی معاصر مجلسی(1) میرزا حسین نوری و دیگران) باقی ماند و بیشتر


1- . محدّث نوری در مستدرک الوسائل 1: 32، می نویسد: میر لوحی معاصر مجلسی اول و دوم است و با او در اصفهان ساکن بود . نزد وی کتاب های نفیس و ارزشمندی وجود داشت؛ مانند کتاب الرجعه (اثر فضل بن شاذان)، الفرج الکبیر فی الغیبة (اثر ابو عبدالله، محمّد بن هبة الله بن جعفر وراق طرابلسی)، کتاب الغیبة (اثر حسن بن حمزه مرعشی) و دیگر کتاب ها که با وجود نیاز شدید مجلسی به آن ها، به وی اطلاع نداد . بنابراین، عدم دستیابی به روایت، سوای فحص، دارای اسبابِ زیادی است؛ از جمله آن ها بخلِ صاحب کتاب می باشد (چنان که در مورد مذکور ملاحظه شد) و . . .

ص:333

آن ها تلف شد ، لیکن مضامین آن ها در مجامیع کتب حدیثی محفوظ است ؛ زیرا علمای ما از اوائل سدۀ چهارم تا نیمه اول قرن پنجم ، کتاب هایشان را از آن ها و دیگر کتاب های حدیثی صحیح ، سامان دادند .(1)

در اینجا کلام استاد عبدالحلیم را در کتابِ «الإمام جعفر الصادق» نقل می کنیم . وی هنگامِ سخن دربارۀ تدوین می گوید :

لیکن «علی» به تدوین پرداخت و شیوۀ تدوین را میانِ پیروانش باقی گذاشت . وی به روش خویش اطمینان و اعتماد داشت . او همان کسی است که پیامبر درباره اش می گوید : علی با قرآن و قرآن با علی است و هرگز این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من درآیند ...

مذهب شیعه در سینۀ حافظان و ناقلانِ حدیث به وسیلۀ تدوین فقهی استقرار یافت با املا به فرزندان و آنان به فرزندانشان ؛ وبه ویژه زین العابدین و زید و باقر و صادق . سپس مجالس امام صادق در نشر مذهب ، همان کارکرد تدوین را در استقرار مذهب عهده دار شد و پیشوایانی که نزد آن حضرت شاگردی کردند و شاگردانشان اموری را دریافتند که مجلس درس امام صادق را سرآمدِ همۀ مجالس (خواه مجالس اهل سنّت یا اهل بیت) ساخت .(2)


1- . اعیان الشیعه 1: 140 .
2- . الإمام جعفر الصادق: 186 .

ص:334

آن گاه استاد مواردی را می شمارد .

وی پیش از این مطلب ، می نویسد :

دوران شاگردی نزد امام صادق مایۀ افتخار فقه مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت شد . امّا عظمتِ امام زیاده و کم نمی پذیرد ، آن حضرت علم جدّش را به همۀ مردم می رساند .

امامت مرتبۀ [بلندی] است ، و شاگردی امامان اهل سنّت نزد آن حضرت ، از سرِ اشتیاق آنان - برای نزدیک شدن به صاحب این مرتبه - بود .(1)

و در جای دیگر می نویسد :

مالک ، بوی پیامبر را در مجلس فرزندِ دختر او می یافت و حس یا گویا لمس می کرد ماده ای را که از جد به نوه اش انتقال می یابد یا اشیای غیر مادی که عقل و دل را می رُباید .

نگاه به آن حضرت لذت بخش بود و شنیدن از او نعمتی [بزرگ] و صرف همنشینی با او تأدیب و تربیت ، و در همۀ این ها راه هایی سوی «بهشت» بود .

صاحب مجلس از هر نظر پاک و پاکیزه بود ، از جدش جز به پاکیزگی حدیث بر زبان نمی آوَرْد ...(2)

و در جای دیگر می نگارد :

در این مجلس - آن گونه که آمار برداران می گویند - چهار هزار


1- . همان: 163 .
2- . همان: 160 .

ص:335

راوی نزد امام شاگردی و روایت می کردند ، و چهارصد کاتب می نوشتند و همه شان می گفتند : جعفر بن محمّد فرمود .

به راستی مجلس امام ، چه مجلس ارجمند و بی نظیری بود ؛ چیزهایی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن مشاهده می شد که بعضی شان مادی بودند و نسل اندر نسل به آن حضرت رسیده بود ، و بعضی شان معنوی که در معانی و فحوای کلام آن حضرت نمود داشت .

این مجلس درس ، جای لجاجت و کشمکشِ بی نتیجه نبود . آن حضرت به شاگردان می فرمود : هرکه چیزی را بشناسد سخنش در آن باره ، اندک می شود . بلیغ بدان جهت بلیغ نامیده شد که با کمترین سعی به خواسته اش می رسد ...(1)

سخن دربارۀ جایگاه جوامع حدیثی را نزد شیعه امامی و نظراتشان را در زمینۀ آن ها به پایان می بریم ؛ آنان به «کتب اربعه» به عنوان وحی مُنْزَل یا مانند وحی نمی نگرند ، و باورشان این نیست که هرکس کلینی یا طوسی یا صدوق از او روایت کند از پل گذشته است [و از هر نظر سالم و درست می باشد] و عقیده ندارند که همۀ آنچه در «کتب اربعه» هست صحیح است .

روایات کتب اربعه - نزد شیعه - چون دیگر مرویات پذیرای اصول جَرْح و تعدیل اند و نقد و استدلال می شوند و هالۀ بزرگ نمایی آن ها را در بر نگرفته است ؛ چنان که صحاح شش گانه نزد اهل سنّت ، به این هاله احاطه شده اند .


1- . همان .

ص:336

بنابراین ، حدیث اگر در بر دارندۀ همۀ شرایط معتبر نباشد ، ارزشی ندارد - هرچند مشایخ محدّثان مانند کلینی و طوسی آن را آورده باشند - بلکه باید همراه با قرائن حالی یا مقالی باشد که صدور آن را از معصوم به اثبات رساند و موجب اعتماد به آن شود ؛ مانند اینکه حدیث در بسیاری از اصولِ چهارصدگانه یا دست کم در یک یا دو اصل از آن ها با اسناد متعدد و معتبر آمده باشد ، یا در یکی از کتاب هایی یافت شود که بر ائمّه علیهم السلام عرضه شده اند .

مانند کتاب عبیدالله حلبی که بر امام صادق علیه السلام عرضه داشت و آن حضرت فرمود : برای اینان [اهل سنّت] مثل آن وجود ندارد .(1)

و مانند کتاب یونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان که بر امام حسن عسکری علیه السلام عرضه کردند .(2)

یا اینکه حدیث در اصول مورد اعتمادی باشد که در نزد سَلَفِ معاصر با ائمّه وجود داشته اند ؛ مانند «کتاب الصلاة» حریز بن عبدالله ، کتاب های ابن سعید و علی بن مهزیار و دیگران .

هرچند صاحبانِ این کتاب ها غیر امامی باشند ؛ مانند کتاب جعفر بن غیاث قاضی ، کتاب های حسین بن عبدالله سَعْدی ، و «کتاب القبلة» علی بن حسن طاطَرِی .(3)


1- . رجال ابن داود: 125، ترجمه 922 .
2- . بنگرید به، الکلینی والکافی: 442 .
3- . بنگرید به، خاتمة المستدرک 3: 482، الفائدة الرابعه .

ص:337

ص:338

نمونه های تطبیقی فقه دو مکتب

اشاره

ص:339

ص:340

پس از همۀ آنچه دربارۀ گشایش فوری بابِ تدوین در مکتب «تعبّد محض» و منع آن از سوی مکتب «رأی و اجتهاد» آوردیم ، اکنون نمونه های تطبیقی زنده ای را از فقه دو مکتب می آوریم . قصدمان در این راستا ملموس ساختن این حقیقت است که اختلاف در فقه ، پس از اختلاف در خلافت ، پدید آمد .

این امر ،آنچه را در عوامل منع تدوین از سوی ابوبکر و عمر گفتیم ، روشن می سازد ، و اینکه آثارِ آن هم اکنون در میان مسلمانان بازتاب دارد ؛ چراکه اختلاف در فقه به اختلاف در اصول و روایاتی باز می گردد که نزد دو طرف گردآوری شده اند و آن گاه که تاریخ سنّت و اوضاع و احوال آن را بشناسیم ، همه چیز روشن می گردد .

در اینجا چهار مسئله فقهی را می آوریم که میانِ این دو خط مشی اختلافی است آن ها را از ابواب فقهی مختلف (ارث ، اَطعمه و اَشرب ، حدود ، دیات) برگزیدیم تا آنچه را می گوییم به روشن ترین صورت ، گویا باشد و تبیین گردد که منع صادر از سوی ابوبکر و عمر (و پیروان آن دو) تأثیر کاملی را بر همه ابواب فقه اسلامی - اگر نگوییم همۀ آن - بر جای گذاشت ؛ زیرا از آثار منع تدوین ، قائل شدن به مشروعیّت چند رأیی نزد صحابه بود .

به دیگر سخن ، منع تدوین ، باب اجتهاد را - به ناچار - گشود ؛ زیرا مردم در قضایای روزمره شان - به ویژه در مسائل جدید و نوپیدا - در پی راه حل بودند و با اجتهادِ صحابه (خواه بر طبق نص یا غیر آن) این نیاز برطرف می شد .

ص:341

می دانیم که طبیعت اجتهاد این است که شخص را به ایستادن بر یک رأی ملزم نمی سازد ، و از اینجا بود که در اظهار نظرها و مسائل فقهی ، میان صحابه اختلاف روی داد و حتّی یک صحابی اقوالِ گوناگونی را ابراز می داشت .

این اختلاف آرا میان صحابه - بعد از آن ها - بر تابعان اثر گذاشت ؛ چراکه خلفا با تدوین اقوال صحابه در کنار حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله این اختلافات را اصل قرار دادند . حسن بن کیسان با زُهری دربارۀ سخن یک صحابی با هم اختلاف کردند ؛ ابن کیسان می گفت که آن سخن ، سنّت نمی باشد ، لیکن زُهْری بر تدوین آن اصرار داشت ؛ زیرا معتقد بود که اقوال صحابی سنّت است . ابن کیسان می گوید : او تدوین کرد و من ضایع ساختم .

شیخ محمّد ابو زهره می گوید :

مالک ، فتوای صحابه را به عنوان سنّت ، برمی گرفت .(1)

و این چنین ، اختلاف آرای صحابه به اصولِ حدیثی راه یافت و قانون شرعی گشت که مخالفت با آن ناممکن شد تا آنجا که می بینیم اختلافِ نقل از یک صحابی چنین حالی یافت که شخصی نظرِ نخست او را برگرفت و شخصِ دیگر به رأی دوم او گرایید .

همۀ این ها روشن می سازد که سنّت نبوی - در نزد اهل سنّت - دو مرحله را پیمود :

الف) مرحلۀ منع ؛

ب) مرحلۀ تدوین .

در مرحلۀ منع ، آرای صحابه شرعیّت یافت و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله با سنّتِ


1- . ابن حنبل (ابی زهره): 252-255؛ مالک (ابی زهره): 290 .

ص:342

صحابه درآمیخت ؛ و در مرحلۀ تدوین ، این آرای مختلف نوشته شد و به عنوان قانونِ الزامی شریعت مطرح گشت .

امّا مکتب «تعبُّد محض» تنها دارای یک مرحله است و آن ، تمسّک به سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد و آنچه امام علی علیه السلام به دست خویش از زبانِ آن حضرت نگاشت ؛ و از این روست که در مسائل فقهی مکتب تعبّد محض ، اختلافِ اساسی نمی نگریم .

و اینک نمونه هایی از این مطلب :

1 . ارث

از محمّد بن مسلم روایت است که گفت :

ابو عبدالله صحیفه ای را باز کرد ، تا در آن نگریستم دیدم که نوشته است : « [آن گاه که وارث ، تنها ، فرزند برادر و جد باشد] میراث میانِ فرزند برادر و جد به نصف تقسیم می شود» .

به امام صادق علیه السلام گفتم : فدایت شوم ، قاضیانِ شهر ما با وجود جد ، به فرزندِ برادر ارث نمی دهند!

امام علیه السلام فرمود : این کتاب به خط علی و املای رسول خداست .(1)

در روایتِ دیگر می گوید :

به صحیفه ای نگاه کردم که ابو جعفر در آن می نگریست ، دیدم نوشته بود : «مالِ (میراث) میانِ فرزند برادر و جد به طور مساوی تقسیم می شود» .

به امام باقر علیه السلام گفتم : نزد ما (قاضیانی اند که) به این حکم فتوا


1- . فروع کافی 7: 112، باب ابن أخ و جد، حدیث 1؛ وسائل الشیعه 26: 159، حدیث 32714 .

ص:343

نمی دهند و برای پسر برادر با وجود جدّ ، چیزی قرار نمی دهند!

امام علیه السلام فرمود : بدان که این املای رسول خدا و خط علی است (از زبانِ پیامبر صلی الله علیه و آله به دست امام علی علیه السلام نگارش یافت) .(1)

این دو حدیث ، به مسئله ای در ارث - در فقه اسلامی - می پردازند که اختلاف و کشمکش در آن فراوان است . محمّد بن مسلم اذعان می دارد که قاضیانِ شهر او به آنچه در کتابِ علی هست حکم نمی کنند ، امام باقر علیه السلام سخنِ او را تصدیق می کند و می فرماید : قاضیان مدینه نیز بر اساسِ قضاوت ائمّه اهل بیت علیهم السلام حکم نمی کنند . از این رو ، امام باقر علیه السلام تأکید دارد به اینکه حکمِ او برگرفته از دهانِ پیامبر و دست خط علی با املای پیامبر است .

تأکید امام باقر علیه السلام بر موثق بودن مصدر این حکم و اهمیت تدوین - به طور عام - و به ویژه این نوشته ، برای تأکید بر اختلاف دو مکتب مذکور در اصول است . با مراجعه به مصادر فقه شیعۀ امامی می توان دریافت که آنان در تقسیم میراث ، پسر برادر را جانشین برادر در ارثْ بَری - همراه جد - به شمار می آورند .(2)

امّا فقهای اهل سنّت ، این گونه حکم نمی کنند ؛ با اینکه می دانند که حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس حکم کردند که سهم ارثِ پسر برادر با سهم جد [آن گاه که وارث منحصر به آن ها باشد] مساوی است .

طحاوی از طریق اسماعیل بن اَبی خالد ، از شَعْبی روایت می کند که گفت :

برایم حدیث شد که علی بن اَبی طالب پسران برادر را به منزلۀ


1- . فروع کافی 7: 113، باب أخ و جد، حدیث 5؛ تهذیب الأحکام 9: 309، حدیث 1104؛ وسائل الشیعه 26: 160، حدیث 32718 .
2- . بنگرید به، کتاب الخلاف 4: 90، مسئله 100 .

ص:344

پدرانشان در کنار جد به حساب می آورد ، و جز او هیچ یک از صحابه این کار را نمی کرد .(1)

عبدالرزّاق به سند خویش از شَعْبی ، مثل همین سخن را می آورد .(2)

به نظر می رسد که اصرارِ مکتب «اجتهاد و رأی» بر پس زدن قول امام علی علیه السلام وابن عبّاس ، بدان جهت بود که به نظر خلفا امرِ جدّ مهم انگاشته می شد ؛ چراکه اختلاف و آرای گوناگونی از آن ها در این زمینه هست و آنان آنچه را که در این مسئله بر خلاف اجتهاداتشان به شمار می آمد ، محو و نابود می کردند و مانعِ آن می شدند . حتّی حضرت علی علیه السلام از انتشار حکمِ خود دربارۀ جدّ بیم داشت . از ابن عبّاس خواست که آنچه را در این باره نوشته از بین ببرد .

ابن شَیْبَه به سند صحیح از شعبی روایت می کند که گفت :

ابن عبّاس در نامه ای به حضرت علی علیه السلام دربارۀ میراث شش برادر به همراه یک جد پرسید ، امام علیه السلام در پاسخ وی نگاشت : جد را مانند یکی از آنان قرار ده و این نوشتۀ مرا محو کن .(3)

و در نقل دیگری است که امام علیه السلام به ابن عبّاس فرمود :

این نوشته ام را نابود ساز و آن را باقی مگذار .(4)

این سخن صراحت دارد در اینکه حضرت علی علیه السلام از بیانِ حکم خویش در این مسئله و افتادنِ نوشته وی به دستِ نا اهلان ، بیم داشت .

از عبدالله بن مسعود مانند این روایت نقل شده است .


1- . فتح الباری 12: 21 .
2- . مُصنّف عبدالرزّاق 10: 269، باب فرض الجد، حدیث 19066 .
3- . مصنّف ابن ابی شَیبه 6: 260، حدیث 31222؛ فتح الباری 12: 21 .
4- . فتح الباری 12: 21 .

ص:345

از شعبة بن توأم ضبّی روایت است که گفت :

برادری داشتم که در عهد عُمَر درگذشت و برادرانی به همراه جدش از او بر جای ماندند . نزد ابن مسعود آمدیم ، او یک ششم ارث را با وجود برادران به جد داد .

پس از آن ، برادر دیگرم در عهد عثمان از دنیا رفت و برادران و جدش بر جای ماندند ، نزد ابن مسعود آمدیم ، یک سوم میراث را با وجود برادران به جد داد .

گفتیم : به جدّ ما از میراث برادر اوّلمان یک ششم ارث را دادی و اکنون یک سوم را می دهی؟!

گفت : ما به قضاوت رهبرانمان حکم می کنیم .(1)

در اینجا ابن مسعود اشاره دارد به اینکه نمی تواند آنچه را از پیامبر شنید یا آنچه را به نظرش می رسد ، آشکارا بیان دارد ؛ چراکه اقوال عُمَر در این باره مختلف است ، و به آنچه خلفا حکم دادند بسنده می کند .

این پاسخ ابن مسعود تا حد زیادی شبیه به جوابی است که وی در پاسخِ کسی ابراز داشت که از او پرسید : در منی با پیامبر دو رکعت نماز گزاردی ، سپس با عثمان چهار رکعت؟ ابن مسعود گفت :

لیکن عثمان امام است ، بر خلافِ او رفتار نمی کنم ، مخالفت با او شَر برمی انگیزد .(2)

اختلاف اَقوال عُمَر دربارۀ جد ، سپس آرای گوناگون صحابه در این زمینه ،


1- . المحلّی 9: 285 - 286 .
2- . سنن بیهقی 3: 144؛ البدایة والنهایة 7: 228 .

ص:346

بعضی از فقها را به ظنّ اشتباه آمیزی افکنده است ، دسته ای گفته اند :

برای جد با وجود برادران ، چیزی معلوم (و معینی) از ارث نیست ، برحسب آنچه خلیفه حکم کند چیزی به او داده می شود .(1)

آری ، گروه حاکم ، می خواستند نظر خلفای گذشته را تثبیت کنند و بر مخالفت روش امام علی علیه السلام و ابن عبّاس اصرار ورزند .

از حجّاج رسیده است که پیکی نزد شعبی فرستاد تا دربارۀ مسئلۀ (ارث) جد از او بپرسد .

شعبی گفت : ابن مسعود ، علی ، عثمان ، ابن عبّاس و ... در این باره سخن گفته اند .

حجّاج گفت : آنچه را ابن عبّاس بر زبان می آورد گرچه سخن استواری است ...

به قاضی دستور دهید که بر اساسِ حکمِ عثمان ، فتوا دهد .(2)

از این شواهد به دست می آید که نگرش روشن و یک نواختی که نزد امام علی و اهل بیت علیهم السلام می باشد ، برگرفته از کتابی است که با املای پیامبر صلی الله علیه و آله به نگارش درآمد ، و نگرش تیره و مه آلود ، به منع کنندگانِ تدوین تعلّق دارد .

2 . مسئله ای در صید

حلبی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود :

پدرم با ترس و بیم فتوا می داد و ما دربارۀ بیان حکم حیوانی که توسط بازها و شاهین ها صید شود ، بیم داشتیم . امّا اکنون


1- . المحلّی 9: 283 .
2- . المحلّی 9: 289 .

ص:347

نمی ترسیم و صید آن ها را حلال نمی دانیم مگر اینکه شخص بتواند صید را زنده بیابد و سر ببُرد ؛ چراکه در کتاب علی آمده است که خدای بزرگ فرمود : «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ…» ؛(1) (و آنچه را درندگان آموزش دیده ، سگ ها به چنگ می آورند) خدا در این آیه پرندگانِ شکاری را «کلاب» (سگان) نامید .(2)

امام باقر علیه السلام بدان جهت با ترس فتوا می داد که تحت فشارهای ترور فکری اموی می زیست ؛ زیرا امویان به صید با پرندگان شکاری مشهور بودند (چنان که یزید و غیر او به این کار دست می یازید) و آن گاه که در آغاز حکومتِ عبّاسیان ، این ترس برطرف شد ، امام صادق علیه السلام به تبیینِ حکمِ آن پرداخت و فرمود :

أمّا الآنَ فإنّا لا نخافُ ولا نُحِلُّ صیدَها إلّا أن تُدْرَک ذکاته فإنّه ...(3)

امّا الآن ما بیم نداریم و شکار پرندگانِ شکاری (باز ، شاهین ، عقاب ، و ...) را حلال نمی شماریم مگر اینکه زنده به دست آیند و تذکیه شوند .

با بررسی این گزارۀ فقهی درمی یابیم ادله ای که در این زمینه هست ، منحصر به حلیّت صیدی است که تازی (سگ آموزش دیده) شکار کند ، نصّ آیه همین است .

از ابی ثعلبه خُشَنی و عدی بن حاتم طائی ، حلیتِ خصوص آنچه را که کلبِ مُعَلَّم صید کند ، وارد شده است .(4)


1- . سورۀ مائده (5) آیۀ 4 .
2- . فروع کافی 6: 207، باب صید البزاة والصقور، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 32 -33، حدیث 130 (متن از این مأخذ است)؛ الاستبصار 4: 73، باب 64، حدیث 266 .
3- . همان .
4- . المغنی 9: 292، کتاب الصید والذبائح .

ص:348

از ابن عُمَر و مجاهد حکایت شده است که :

شکار ، جز با سگ تازی جایز نمی باشد ؛(1) چراکه خدا می فرماید : «وَمَا عَلَّمْتُمْ ...» .

ابن حزم اندلسی تصریح دارد به اینکه سنّت نبوی در خصوصِ سگانِ تازی نص دارد و جز آن ها را ذکر نکرده است .(2)

آنان روایت منسوب به ابن عبّاس را ضعیف دانسته اند که در تفسیر آیه می گوید : «مقصود ، سگان تازی و باز و هر پرنده ای می باشد که برای صید آموزش دیده است»(3)

چراکه این روایت از طریق علی بن اَبی طلحه وارد شده است که ابن عبّاس را درک نکرد . افزون بر این ، بیشتر رجالیان او را ضعیف شمرده اند .(4)

هرگاه همۀ این ها را بر آنچه از اهل بیت علیهم السلام دربارۀ حلال بودن شکارِ سگ تازی (و حرمت صید دیگر درندگان) وارد شده بیفزاییم ، به میزان وضوح این حکم پی می بریم ؛ و اینکه حاکمان آنچه را خواستشان بود بر بعضی از مسلمانان املا کردند و آنان از خوف و ترس آن را بر زبان آوردند تا اینکه نسل های بعد به اشتباه افتادند و نظر صواب بر آن ها پوشیده ماند .

از این روست که بیشتر فقهای اهل سنّت با این حکمِ واضح مخالف اند و به حلال بودن صید پرندگان شکاری فتوا می دهند .(5) با اینکه در این زمینه از سنّت


1- . همان: 296 .
2- . المحلّی 7: 473 .
3- . المجموع 9: 88 .
4- . همان .
5- . بنگرید به، المغنی 9: 293 .

ص:349

نبوی نصی به دست نیامده است ، بلکه سنّت بر خلافِ آن می باشد .

آنان بی دلیل و برهان (از کتاب و سنّت) موضوعِ آیه را توسعه دادند ؛ چراکه کتاب و سنّت تنها شکار سگ تازی را حلال می داند ، ابن حزم به این مطلب تصریح دارد(1) و ظاهر سخن ابن قدامه نیز همین است .(2)

با توجه به این روشنگری ها ، یقین پیدا می کنیم که اگر مسلمانان به تدوین سنّت - که امام علی علیه السلام آن را آغازید - دست می یازیدند ، برای همگان خیر فراوانی دربر داشت ، لیکن اوضاع و احوال سیاسی ، این گزاره را تحتِ خواستِ حاکمان درآورد ، نه آنچه در قرآن وجود داشت و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن تأکید می ورزید .

3 . حد شرابخوار

از بُرید بن معاویه روایت است که گفت : شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود :

یُضرَبُ شاربُ الخمر ثمانین ، وشارب النبیذ ثمانین ؛(3)

آشامندۀ خمر و شارب نبیذ (شرابی که از کشمش به دست می آید) باید 80 تازیانه زده شود .

این خبر ، دربر دارندۀ دو مطلب است :

الف) تعیین حد شارب خمر که 80 تازیانه است ؛

ب) توسعۀ موضوع خمر برای هر مست کننده ای و آنچه که طبیعتِ آن مستی آور است ؛ مانند نبیذ (شراب کشمش) .


1- . المحلّی 7: 472 .
2- . المغنی 9: 293 .
3- . تهذیب الأحکام 10: 90، حدیث 348؛ فروع کافی 7: 214، باب ما یجب فیه الحد، حدیث 4 .

ص:350

مطلب اول

دربارۀ مطلب نخست ، از امامانِ چهارگانۀ مذاهب اهل سنّت ثابت است که حدِ «مَست» 80 تازیانه است مگر شافعی که در یکی از دو فتوایش حد او را 40 تازیانه می داند و مستند وی روایتی از پیامبر است که شراب خوار را به نعلین (یا به چیزی که دو زبانه داشت) 40 بار زد .(1)

مستند 80 تازیانه از مشورت عُمَر با صحابه دربارۀ حدّ خمر برگرفته شده است . در روایت صحیحی از امام علی علیه السلام - در این مشورت - آمده است که گفت : هنگامی که شخص مست گردد هذیان می بافد و در هذیان گویی افترا می زند ، پس شرابخوار را حد افترا (نسبت ناشایست به کسی) بزنید .(2)

ابن عوف گفت : او را سبک ترین حد که 80 تازیانه است بزنید .(3)

رأی صحابه به همین 80 تازیانه انجامید .

جای شگفتی از این گمانِ ناحق است که شریعت را تهی از حکم جَلد (تازیانه) دانسته اند .

ابن حزم در المحلّی به نقل از بعضی تصریح کرده است که شارع ، حدی برای شرابخوار قرار نداد .(4)

در اینجا ما نمی خواهیم به وارسی سخن ابن حزم و ردّ آن بپردازیم ، لیکن


1- . المغنی 9: 137 (در چاپ دار الکتاب العربی، جلد 10، ص329)؛ الفقه علی المذاهب الاربعة 5: 31-32
2- . المغنی 9: 137 (و در چاپ دار الکتاب العربی - بیروت - جلد 10، ص329) .
3- . همان .
4- . المحلّی 11: 364، مسئله 2287 .

ص:351

یادآور می شویم که از این ادعا ، نقصان شریعت و لغو بودنِ آن لازم می آید در حالی که خدای متعال قرآن را «...تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ...» (1) (بیانگر هر چیزی) معرفی می کند ، و هیچ یک از مسلمانان به نقص شریعت قائل نمی باشند .

امّا استدلالی که به 40 ضربه بر اساس عمل پیامبر شده است - که آن حضرت با چیزی که دو طرف داشت یا با نعلین 40 بار زد - با فرض صحّت این سخن ، با 80 تازیانه سازگار است ؛ چرا که عرف زدن با دو کفش را یک ضربه نمی داند ، بلکه آن را دو ضرب می شمارد و این ، خود دلیل بر 80 تازیانه است .

مشهور است که عُمَر - پیش از مشورت با صحابه - شارب خمر را 40 تازیانه و 60 تازیانه حد می زد تا اینکه پس از مشورت با صحابه ، رأیش بر 80 تازیانه استوار گردید .

نیز از عُمَر رسیده است که شراب خوار را تبعید کرد ، و بعد از آن گفت : از این پس احدی را تبعید نمی کنم .(2)

مکتب تعبّد محض ، قطع دارد به اینکه حکم 80 تازیانه ، رأی حضرت علی علیه السلام نیست ، بلکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله این امر ثابت است به این قرینه که آن حضرت شراب خوار را با «نعلین» حد زد و به دلیل کتاب امام علی علیه السلام که با املای پیامبر می باشد .

جای شگفتی است که سرخسی در المبسوط ادعا می کند که 80 تازیانه ، استنباطی از سوی حضرت علی علیه السلام می باشد(3) غافل از اینکه آن حضرت این حکم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله ستاند و تعلیلِ مذکور را برای اُنس ذهنی و استوار سازی حکم پیامبر صلی الله علیه و آله آورد .


1- . سورۀ نحل (16) آیۀ 89 .
2- . المحلّی 11: 365 .
3- . المبسوط 24: 32 .

ص:352

مطلب دوم

مکتب تعبّد محض ، اجماع دارد بر اینکه موضوع خمر توسعه دارد و آنچه را که طبیعتِ آن سُکر آور است (و انسان را از حالِ عادی خارج می سازد) در بر می گیرد ، هرچند نوشیدن اندکِ آن شخص را مست نسازد .

امّا پیروانِ مکتب رأی و اجتهاد ، در این مسئله به اختلاف شدیدی افتاده اند ؛ شافعیان و مالکیان و بعضی دیگر با مکتب تعبّد محض همسویند و بر این باورند که هر مُسکری حرام است ؛ چراکه «مُسکر» اسم جامع برای هر چیزی است که طبیعتِ آن مستی آور باشد ، هرچند اندکی از آن مستی نیاورد .

ابن حجر در سبل السلام می نویسد :

شافعیان و مالکیان و دیگران به حرمت هر مُسکری معتقدند ؛ خواه از آب انگور باشد یا از کشمش به دست آید . خوردن چیزی که طبیعت مستی آور دارد ، به طور مطلق جایز نمی باشد ، هرچند اندک باشد و مستی نیاورد .(1)

و بعضی از ایشان شرب نبیذ را - که اندک آن انسان را مست نمی سازد - جایز می دانند ، و کسانی چون ابراهیم نخعی ، سُفیان ثَوری ، ابن اَبی لیلا ، شریک ، ابن شُبْرُمَه ، ابو حنیفه و دیگر فقهای کوفی و بیشتر علمای بصری ، آشامیدنِ زیاد نبیذ را حرام نمی شمارند ؛ چراکه می گویند :

آنچه در دیگر نبیذهای مست کننده حرام است ، خودِ سُکر (مستی) است نه عینِ آن [و آبِ کشمشی که در خارج هست] .(2)


1- . سبل السلام 4: 33 .
2- . بدایة المجتهد 1: 345 .

ص:353

ابن قُدامه می گوید :

دسته ای مانند ابو وائل ، نخعی ، بسیاری از اهل کوفه و اصحاب رأی بر این نظرند که شخص (برای خوردنِ نبیذ) حد زده نمی شود مگر اینکه مست شود .(1)

از این سخن می توان دریافت که اینان فعلیتِ اِسکار را شرطِ حرمت و حَدّ می دانند ، بر خلاف مکتب تعبّد محض (و شافعیّه و مالکیّه) که به حرمت هر شرابی قائل اند که طبیعتِ مست کنندگی دارد و از آنجا که نبیذ این ویژگی را داراست ، آشامیدنِ کم و زیادِ آن حرام می باشد .

این دیدگاه شیعه ، از آنجا که سازگار با فطرت و عقل است ، حتّی از طرفِ دشمنانِ آنان ، حکم پسندیده ای دانسته شده است .

موسی جار الله می نویسد :

در حرمت هر شرابی که اندکِ آن مستی آور است ، دین شیعه خوشایندم می افتد . حتّی شخص مضطر در حال ناچاری ، شراب نمی آشامد ... شیعه نشستن بر سر سفره ای را که در آن شراب باشد حرام می داند .

سخنانِ شیعۀ امامیّه در مسائل طلاق و بعضی از آنچه را در میراث آورده اند ، بسیار نیکو و زیباست .(2)

ابن حزم از کسانی که به رأی نخست قائل اند بیزاری می جوید و بر آنان می تازد ، سپس به عقیدۀ مکتب تعبّد محض گرایش می یابد ؛ زیرا می گوید :


1- . المغنی 9: 136 .
2- . الوشیعة فی نقد عقائد الشیعة: 118 و 119 و140 .

ص:354

این احادیثِ آشکار - که صحّتِ آن به تواتر ثابت است - از عایشه ، ابو هُرَیره ، ابو موسی ، ابن عُمَر ، سعد بن اَبی وَقّاص ، جابر بن عبدالله ، نُعمان بن بشیر ، دیلم بن هوشع (همۀ این ها از پیامبر صلی الله علیه و آله ) نقل شده است ، و جایی برای تأویل و توجیه باقی نمی ماند ، بلکه در تحریمِ شرابِ مست کننده صراحت دارد ، و حرمتِ شرابِ عسل ، شراب جو ، شراب گندم ، شرابِ ذرّت به شرط آنکه مست کننده باشد ، و تحریم شرابی که آشامیدنِ زیادِ آن مستی آور است ، بر خلافِ باورِ اَشخاصِ دون مایه ای که خدا توفیقشان نداد ...

بعضی از آنان دربارۀ برخی از این احادیث پردۀ حیا را دریده اند و این سخن پیامبر را که فرمود : «هر مست کننده ای حرام است» این گونه توجیه کرده اند که : مقصود ، آخرین جام است که در پی آن مستی می آید .(1)

مقصود ابن حزم از جمله : «بخلاف ما یقول مَن خَذَلَه الله تعالی وحرمه التوفیق» (بر خلاف آنچه دون مایگانِ ناکام بر زبان می آورند) ابو حنیفه و پیروانِ اوست ؛ زیرا آنان خوردنِ دُرده های شراب را مکروه می دانند و می گویند هرکه آن را بیاشامد حَدّ ندارد مگر اینکه شخص را مست کند .(2)

پیداست که مقصود از «حرمتِ جامِ آخر» جواز آشامیدنِ اندک مشروبات یا نبیذ است ؛ چراکه نوشیدن شراب ، بی درنگ مست نمی سازد با جامِ آخر است که مستی پدید می آید ، پس تازیانه برای جامِ آخر است ، نه جام های پیش از آن .


1- . المحلّی 7: 500 .
2- . همان: 492 .

ص:355

با وارسی گزاره های تاریخ قانون گذاری اسلام ، به دست می آید که دلیلِ صاحب این قول و عقیده ، عمل عُمَر می باشد و رأیی که او در این زمینه ابراز داشت . روایت شده است :

عرب بادیه نشینی از شرابِ عُمَر نوشید . عمر او را حد زد . اَعرابی گفت : من از شرابِ تو آشامیدم! عمر آن شراب را خواست و با آب آن را رقیق ساخت ، سپس نوشید و آن گاه گفت : هرکس شرابش بَست و غلیظ شد ، آن را با آب رقیق سازد .(1)

و از عمر وارد شده است که گفت :

ما این شراب را می آشامیم تا گوشت شتر را در شکمِ ما هضم کند و ما را آزار ندهد . هرکس شرابش غلیظ شد آن را با آب مخلوط سازد .(2)

و نیز گفت :

من مردی شکم گُنده ام ، در آشامیدنِ این شربت مرا سرزنش نکنید و در نوشیدن این شیر مرا معاف دارید . این نبیذ را می آشامم تا لینتِ مزاج یابم .(3)

از ابو حنیفه نقل است که در حلال بودن اندکی از شرابی که زیادِ آن مست کننده است ، به سیرۀ عمر احتجاج می کرد . آن گاه که عبیدالله - بن عمر بن حفص بن عاصم ابن عمر بن خطّاب - در آشامیدن نبیذ بر ابو حنیفه اعتراض کرد ، او گفت :


1- . احکام القرآن (جصّاص) 4: 126 (و در چاپ دار الکتب، 1415ه، ج2، ص581) .
2- . مصنّف ابن اَبی شیبه 5: 79، حدیث 23875 .
3- . همان: 80، حدیث 23879 .

ص:356

این حلیّت را از پدرت فرا گرفته ایم! پرسید : کدام پدر؟ ابو حنیفه گفت : (از پدرت حدیث رسیده است که گفت :) هرگاه غلیظ بود با آب آن را رقیق سازید .

عبیدالله عمر می گفت : اگر به مست کنندگی آن یقین داشتی و غلیظ نبود ، چه می کنی؟ ابو حنیفه ساکت ماند .(1)

مشاهده می شود که اینان به دلالت های دوری چنگ می آویزند تا به نتیجه ای - هرچند ضعیف - در این فرع فقهی برسند . از این روست که در اختلافاتِ شدید می افتند و به نتایج گوناگونی دست می یابند ؛ چراکه نصوص صحیحی را که در کتاب امام علی علیه السلام هست و از اهل بیت علیهم السلام وارد شده است ، رها کردند .

آری ، حاکمان اموی و عبّاسی بر این حکم تأکید داشتند که در حرمت ، اسکار فعلی شرط است تا مردم را از انتقاد منصرف سازند و زمینه برای آشامیدن مسکرات ونبیذ برایشان (آن گونه که دوست می دارند بی هیچ مانع و بازدارنده ای) فراهم آید ، و در این راستا جایز بودن آشامیدن نبیذ شرعی را (یعنی افکندن مقداری خرما در آب گندیده ، تا شوری [و بدمزگی]اش از بین برود) به خدمتِ خویش درآورند ، و این حکم را به نبیذی که جوش آید سرایت دادند ، سپس در حرمت ، اِسکارِ فعلی را شرط کردند .

به این حکم قائل شدند در حالی که می دانستند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

لَتَسْتَحِلَنَّ طائفةٌ من أُمّتی الخمرَ باسم یُسَمّونَها إیّاه ؛

به زودی طائفه ای از اُمّتم شراب را با اسم [جدیدی] که بر آن می گذارند ، حلال می شمارند (این روایت را احمد و ابن ماجه


1- . سنن بیهقی 8: 306؛ سنن دارقطنی 4: 261 (عبارت داخل پرانتز از این کتاب است) .

ص:357

آورده اند) .(1)

و نیز از آن حضرت روایت است که فرمود :

شب ها و روزها به پایان نمی رسد تا اینکه دسته ای از امّتِ من خمر را با نامِ دیگری ، می آشامند (ابن ماجه این روایت را آورده است) .(2)

هنگامی که این اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله را با واقعِ خارجی تطبیق کنیم ، درمی یابیم که بزرگان صحابه ، نبیذ نمی آشامیدند (مگر عُمَر که در حلیّتِ آن اجتهاد ورزید و پیش از مرگ ، خواست برایش نبیذ آورند تا بیاشامد)(3) و امامان اهل بیت علیهم السلام آن را حرام قطعی می دانستند .

بنابراین ، می توان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را اشاره به حُکّام اُمَوی و عبّاسی دانست که به آشامیدن نبیذ دست یازیدند و از آن فراتر رفتند و شرابِ خالص را نوشیدند .

در هر حال ، اگر تدوین نزد مسلمانان استوار می ماند و اگر خلفا می گذاشتند که مسلمانان معالم دینشان را از مُدَوَّنات - از جمله کتاب امام علی علیه السلام - فرا گیرند ، این آمیختگی میانِ اصول و مفاهیم پدید نمی آمد ، و این کار برای اسلام و مسلمانان بسیار سودمند می افتاد و اختلاف در مسائل فقهی (میان امّت اسلام) به این حد نمی رسید .


1- . الفقه علی المذاهب الأربعه 5: 21 .
2- . همان .
3- . در سنن بیهقی 3: 113، آمده است که عمرو بن میمون اَودی گفت: هنگامی که عُمر خنجر زده شد، به حضورش رفتم . . . طبیب آمد، پرسید: چه نوشیدنی را بیشتر دوست داری؟ گفت: نبیذ . آن را آوردند، عمر از آن آشامید و اندکی بعد از جای بعضی از زخم ها [شکاف های کارد بر شکم] بیرون آمد .

ص:358

4 . دیه دندان ها

حکم بن عُیَیْنَه می گوید به امام باقر علیه السلام گفتم : در دهان بعضی از مردم 32 دندان است و در دهان بعضی 28 دندان ، دیۀ دندان ها چگونه تقسیم می شود؟ فرمود :

خلقت طبیعی 28 دندان است ؛ 12 دندان در جلوِ دهان و 16 دندان در عقبِ آن . دیۀ دندان ها بر همین تعداد تقسیم می شود . دیۀ هریک از دندان های پیشین - هرگاه شکسته شود - 500 درهم می باشد و دیۀ همۀ آن ها شش هزار درهم .

و دیۀ هریک از دندان های پسین - هرگاه شکسته شود و [از بیخ] بیفتد ، 250 درهم است و دیۀ همۀ این 16 دندان ، چهار هزار درهم .

بنابراین ، دیۀ همۀ دندان های پیشین و پسین ، ده هزار درهم می شود ، پس افزون بر این 28 دندان ، دیه ندارد و نیز برای [دندان های نداشتۀ] کمتر از 28 دندان ، دیه ای نیست .(1)

در کتاب علی ، حکم دیه را این چنین یافتیم .(2)

شیخ صدوق به اسنادش از ابن محبوب مثل این روایت را می آورد ،(3) و نیز شیخ طوسی به اسناد از حسن بن محبوب ، مانند آن را نقل می کند .(4)


1- . به عنوان نمونه، اگر شخصی 24 دندان بیشتر ندارد، دیۀ همان 24 تا را دریافت می دارد، نه دیۀ 28 دندان را (م) .
2- . تهذیب الأحکام 10: 254، حدیث 1005؛ الاستبصار 4: 288، حدیث 1089 .
3- . من لا یحضره الفقیه 4: 137، حدیث 5304 .
4- . تهذیب الأحکام 10: 255، حدیث 1006؛ الاستبصار 4: 288، حدیث 1090 .

ص:359

فقهای امامیّه به این حکم ، عمل کردند ؛ زیرا در کتاب امام علی علیه السلام آمده است ، و از این رو ، در تقسیمِ دیۀ آن اختلافی ندارند .

در جواهر الکلام می خوانیم :

اگر همۀ دندان ها از بین برود ، بی هیچ اختلافی ، دیۀ کامل به آن تعلّق می گیرد ... ظاهر عبارت شیخ طوسی در المبسوط این است که این حکم اجماعی است ، بلکه به صراحت در التحریر حکایت شده است ...

دیه بر 28 دندان تقسیم می شود ، از الخلاف نقل شده که اجماع شیعه و اَخبارِ آن ها همین است ... در دندان های جلو 600 دینار [شش هزار درهم] ، حصۀ هر دندان 50 دینار [پانصد درهم] و دندان های عقب 400 دینار [چهار هزار درهم] ، حصۀ هر دندان کرسی 25 دینار [دویست و پنجاه درهم] ... و این تمام دیه است ...(1)

امامیه ، اجماع کرده اند که بر بیشتر از 28 دندان ، دیۀ دندانِ کامل نیست ؛ یک سوم دیه یا اَرش یا مصالحه یا ... جاری می باشد . این است معنا و مؤدّای روایتی که آشکارا بیان می دارد که این حکم از کتاب امام علی علیه السلام است .

امّا آنان که به کتاب حضرت علی علیه السلام دست نیافتند یا حکم را از آن برنگرفتند ، بسیار با هم اختلاف دارند و بر اساس نقل ها و آرائشان ، مذاهب گوناگونی را در پیش گرفته اند .

از عطا روایت است که گفت :

در دو دندان پیشین و دو رُباعی و دو نیش پنج شتر پنج شتر [یعنی


1- . جواهر الکلام 43: 229 - 231 .

ص:360

در هر کدام 5 شتر] در باقی دو شتر ، دو شتر (این روایتِ دوم از عمر است)(1) ...

امّا روایتِ اول عمر ، تصریح دارد بر اینکه دیه در دیگر دندان ها (دندان های کرسی) یک شتر است ، نه دو شتر .(2)

از سوی دیگر صاحب مغنی تساوی دیه در دندان ها را به طور مطلق - دندان های پیشین و پسین - به عطا نسبت داده است ؛ یعنی در هر کدام 5 شتر .(3)

بر اساسِ این قول ، دیۀ همۀ دندان ها - که 28 دندان می باشد - صد و چهل شتر می شود ، که از دیۀ کامل انسان 40 شتر فزون تر است .

از ابن عبّاس و عمر روایت است که در هریک از دندان های ثنایا ، 50 دینار دیه است و در ناجذ 40 دینار ، و در هر دندان آسیا 25 دینار .(4)

بنابراین نقل ، عمر در دیۀ دندان ها ، رأی سومی دارد . همچنین رأی چهارمی برای عمر هست که صاحب مغنی آن را نقل می کند ؛ یعنی تساوی دیه میان همۀ دندان ها ،(5) این رأی را به ابن عبّاس و عطا نیز نسبت داده اند .(6)

این اختلاف رأی در دیه ، برآشفتگی نقل از صحابه - یا ناقلان از صحابه -


1- . مصنّف ابن اَبی شیبه 5: 366، حدیث 26978؛ مصنّف عبدالرزّاق 9: 345، باب الأسنان .
2- . مصنّف ابن اَبی شیبه 5: 367، حدیث 26988؛ الموطّأ 2: 861، حدیث 1554 . نیز بنگرید به، مصنّف عبدالرزّاق 9: 347؛ المغنی 8: 353 .
3- . المغنی 8: 353، باب الأسنان .
4- . نیل الأوطار 7: 217 .
5- . المغنی 8: 353 .
6- . همان .

ص:361

دلالت دارد وگرنه بدیهی است که دیه هر روز تغییر نمی یابد و نمی توان گفت دیه در هر زمانی مقداری است که مغایر با اندازه ای می باشد که شارع مقدّس مشخص کرده است .

این اختلاف رأی را در میان پیروان مکتب تعبّد محض نمی یابیم ؛ چراکه تکیه شان بر کتاب امام علی علیه السلام می باشد ، کتاب اصیلی که از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله تدوین یافت .

اگر پیروان مکتب رأی و اجتهاد ، به آنچه در کتاب امام علی علیه السلام آمد ، عمل می کردند ، این تغایر عجیب را از یک صحابی - آن هم در یک مسئله - نمی یافتیم .

با اینکه نقل از امام علی علیه السلام و امامان اهل بیت علیهم السلام در مقدار دیۀ دندان ها ، ثابت و صحیح است ، مکتب منع تدوین ، طبق رأی و اجتهاد خود ، آن را تأویل می کند . دلیل عمدۀ اینان که به تساوی دیۀ دندان ها قائل اند ، جمله ای است که در کتابِ عمرو بن حزم می باشد :

فی السنّ خمسٌ مِن الإبل ؛(1)

دیۀ دندان ، 5 شتر است .

این سخن بر عمومی که آنان ادعا می کنند دلالت ندارد ؛ زیرا تعبیر به «سنّ» (دندان) با وجود تعبیری که در احادیث دیگر به «اَضراس» (دندان های آسیا) ، «ثنایا» (دندان های پیشین) و ... آمده ، عموم و اطلاق ادعا شده در این نص را - به گونه ای که شامل دندان های کرسی و ... بشود - باطل می سازد .

پیامبر صلی الله علیه و آله عَمْرو بن حزم را سوی اهل یمن فرستاد با کتابی که در آن فرائض


1- . المحلّی 10/ 412 .

ص:362

و سنن و دیات وجود داشت .(1)

این مقدار ، در دیۀ دندان ها از او نقل شده است که با نقل ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام همسوست ، لیکن این نقل ، بُریده و بی دنباله است ، شرح و تفصیل آن را نمی بینیم . دخالتِ رأی و اجتهاد در این نقل ، پیروان آن ها را در این خطای فتوایی انداخت .

از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود :

فی السنّ خمس مِن الإبل (أدناها وأقصاها) وهو نصف عشر الدیة ؛ إن کانت دنانیر فدنانیر ، وإن کانت دراهم فدراهم ، وإن کانت بقراً فبقراً ، وإن کانت غنماً فغنماً ، وإن کانت إبلاً فإبلاً ... ؛(2)

دیۀ دندان (نزدیک و دور آن) 5 شتر است که نصفِ یک دهم دیۀ کامل انسان است ؛ اگر دینار دارد ، دینار می دهد ؛ اگر درهم دارد درهم ؛ و اگر گاو دارد ، گاو می دهد ؛ و اگر گوسفند دارد ، گوسفند ؛ و اگر شتر دارد ، شتر ...

در این روایت ، دیۀ دوازده دندان پیشین (دور و نزدیک آن) 5 شتر دانسته شده است ، که مساوی با نصف یک دهم دیۀ کامل انسان می باشد . اگر شتر باشد ، برای هر دندان 5 شتر و اگر دینار باشد ، برای هر دندان ، 50 دینار و اگر درهم باشد ، برای هر دندان ، 500 درهم ؛ امّا دیۀ دیگر دندان ها ، در روایاتِ دیگر بیان شده است .

بنابراین ، آنچه در کتاب عمرو بن حزم هست ، با آنچه از اهل بیت رسیده همسوست و این هماهنگی از فواید تدوین می باشد .


1- . سنن نسائی (المجتبی) 8: 57، حدیث 4853؛ مستدرک حاکم 1: 553، حدیث 1446 .
2- . تهذیب الأحکام 10: 261، حدیث 1030؛ الاستبصار 4: 289، حدیث 1093؛ وسایل الشیعه 29: 344، حدیث 35744 .

ص:363

تأویل سخنِ ابن حزم و عدم توجّه به نکاتِ دیگر - و تفاصیلی که در روایات دیگر آمده - و تعمیمِ نابجا ، پیروان مکتب اجتهاد و رأی را در این غلط و اختلاف در مقدار دیه دندان ها ، انداخت .

امّا استدلالِ آنان به روایت ابن عبّاس ، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

الأصابع سواء والأسنان سواء ، الثنیة والضرس سواء ، هذه وهذه سواء ؛(1)

دیۀ انگشتان با هم مساوی است ، دیۀ دندان ها با هم برابر می باشد ، دیۀ دندان های پیشین و کرسی مساوی اند ، دیۀ این و این با هم برابرند .

این روایت بر فرض صحّتِ نقل آن ، مُدَوَّن نمی باشد و با دیگر نقل ها از صحابه و تابعان و فقها معارض می باشد .

افزون بر این ، احمد بن حنبل - که به اجماع مسلمانان بیش از آنکه فقیه باشد راوی و مُحدِّث است - رأیی دارد که با نظر همۀ فقهای اهل سنّت و منقولات آن ها مخالف می باشد و با دیدگاه اهل بیت علیهم السلام و پیروان مکتب تعبّد محض همسوست .

احمد بن حنبل بر این عقیده است که دیۀ دندان های پیشین 6 هزار درهم و دیه دندان های پسین 4 هزار درهم می باشد ، که در مجموع ، مساوی دیۀ کامل انسان می شود .


1- . المغنی 8: 353 - 355 .

ص:364

نَووی در المجموع به صراحت این فتوا را از او می آورد ،(1) و ظاهر عبارتِ المغنی همین است .(2)

با توجّه به همین نمونه های اندک ، اهمیّت تدوین و ارزش کتاب مُدوَّنِ امام علی علیه السلام روشن می شود و اینکه اصحاب تدوین (پیروان مکتب تعبّد محض) از مانعان تدوین (پیروان مکتب اجتهاد و رأی) به صواب نزدیک ترند و منقولات آن ها از پیامبر صلی الله علیه و آله صحیح تر می باشد .

اصحاب مکتب اجتهاد و رأی از تدوین و مدوّنات به دور افتادند و دچار حیرت و اختلاف و چند رأیی شدند . اگر چیزی از احکام به وسیلۀ بعضی از مدوَّنات به آن ها رسید ، تنها نقل ناقصی است که آرا و اجتهادات در آن دخالت ورزید و به نوبۀ خود آنان را از جادۀ صواب دورتر ساخت .

در روندی این چنین ، فقه اسلامی در مکتب رأی و اجتهاد ، فقهی مبتنی بر آرا گشت و از آنجا که طبیعتِ رأی اختلاف نظر است ، آرای گوناگون پدید آمد .

به عکس فقه اسلامی در مکتب تعبّد محض و نزد تدوینگران سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله در عهد آن حضرت و محافظان بر تدوین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله که از خطا و تغییر و نقصان به دور ماند ، شرح و تفصیل و ارتباط منقولات با هم حفظ شد ، به گونه ای که از آن ها حکم بی شبهه و شائبه را بیرون می آورند .

بایسته است پژوهشگران آنچه را از کتاب امام علی علیه السلام در فقه اسلامی نقل شده است ، با تیزبینی وارسی کنند تا اهمیّت تدوین - به طور عام - برایشان روشن شود و جایگاه نفیس این کتاب را دریابند .


1- . المجموع 19: 99 .
2- . المغنی 8: 353 - 355 .

ص:365

ص:366

انگیزه های تحریف و انحراف

اشاره

ص:367

ص:368

از آنچه گذشت ، اصول اختلافی میان دو مکتب - که در پی منع از نقل و تدوین حدیث جوشید و گسترش یافت - روشن گردید و به نتایج پربار و درستی دربارۀ بنای دو مکتبِ «اجتهاد و رأی» و «تعبّد محض» رسیدیم و بر اثر مثبتی که «تدوین» بر فقه مُدَوِّنان برجای گذاشت و اثر سلبی که «منع از تدوین» بر فقه مانعان پدید آورد ، آگاه شدیم و ارزش میراث فقهی را در هر دو مکتب دریافتیم .

اکنون می خواهیم اعتبار دریافت هایمان را به میزان دیگری عرضه داریم تا مقدار سازگاری هریک از این دو خطّ مشی را با سیر طبیعی سنّت های تاریخی و قواعد جامعه شناسی و اخلاق بشناسیم و اندازۀ همراهی و سازگاری آن ها را با شرایط مختلفی که هر دو مکتب را در بر گرفته بود ، به دست آوریم تا دریابیم که کدام یک از این دو مکتب از تحریف و انحراف به دورند و کدام یک به آن نزدیک ترند .

امام علی علیه السلام در خطبه ای می فرماید :

دریافتم که می گویید «علی دروغ می بافد» خدا شما را بکشد! بر چه کسی دروغ می بندم؟! بر خدا؟ من نخستین فردم که به او ایمان آوردم . آیا بر پیامبر خدا دروغ بسته ام؟! نخستین کَس منم که او را تصدیق کردم .(1)


1- . نهج البلاغه1: 119، خطبه 71 .

ص:369

در این سخن ، دقیق ترین و باشکوه ترین معانی احتجاج و مناظره نهفته است و اشاره دارد به بحرانِ بیماری اخلاقی - اجتماعی که همه یا بخش بزرگی از جامعه به آن گرفتار آمد ؛ چراکه جامِ کینه و دروغ پردازی اش را بر شخصی فرو می ریخت که در اوجِ پاکی و صافی قرار داشت .

از این روست که امام علیه السلام برای بطلان پندار این گروه از مردمان ، استدلال می کند به اینکه دروغ پردازی نیازمند انگیزه های ذاتی یا خارجی است که شخص آن ها را در راستای خواسته ها و اهدافش به کار گیرد ؛ چراکه دروغ گو :

- یا کوردل است و به قدری در محرّمات و عصیان و سرکشی فرو رفته است که از دروغ گویی لذّت می برد و از این خوی زشت هیچ پروایی ندارد .

- یا در پی دستیابی به خواسته های دنیایی است و از راه راستی نمی تواند به آن ها برسد ، از این رو به ناچار به دروغ رو می آورد .

- یا ترسوست ، از فرجام کارش بیم دارد و از اینکه مجازاتِ قانونی دامنگیرش شود می هراسد ، و برای رهایی از این تنگنا به دروغ گویی پناه می آورد .

- یا برای خلاصی از سؤال دشواری است که پاسخ آن را نمی داند ، و با دروغ پردازی ، عجز و درماندگی اش را می پوشاند .

- و ...

با وارسی تاریخ اسلام می توان دریافت که بیشتر تکذیب کنندگان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله گرایش های جاهلی یا خواسته های نفسانی یا ناتوانی فکری رسوا کننده داشتند و اینان از ترس شمشیر ، مسلمان شدند (مانند کسانی که پس از فتح مکّه اسلام را پذیرفتند) یا در صفوف مسلمانان رخنه کردند (چونان منافقان) .

انگیزه هایی این چنین در حقّ امام علی علیه السلام منتفی است ؛ چراکه آن حضرت

ص:370

صحابی مخلصی به شمار می رفت که به اجماع مسلمانان ، پسندیده ترین موضع گیری ها و والاترین صفات را دارا بود ؛ چنان که از نظر نَسَبی ، جایگاه بلندی داشت که بی نیاز از توصیف است ، و هیچ گونه کمبودی در او نمی توان یافت که برای سرپوش گذاری بر آن ، به دروغ دست یازد .

به همین جهت است که می فرماید :

فَعَلی مَن أکْذِبُ ؛ أَعَلَی الله؟ فَأَنَا أوّلُ مَن آمَنَ بِهِ . أم علی نَبیّه؟ فَأنَا اوّلُ مَن صَدَّقَهُ؟

بر که دروغ می بندم؟ بر خدا؟ و من نخستین کس هستم که بدو ایمان آوردم ، یا بر پیامبر او؟ و اوّلین کس منم که وی را تصدیق کردم .(1)

امام علی علیه السلام جز راستی را بر زبان نمی آورد ، چراکه چون اویی انگیزه ای برای دروغ گویی ندارد ؛ او کسی است که خدای بزرگ در شأن او و خاندانش ، آیاتی را فرود آورد ؛ مانند آیۀ تطهیر ، مباهله ، آیۀ موّدت ، سورۀ دهر ، و این آیات :

— «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» ؛(2) به ریسمان الهی چنگ آویزید و پراکنده مشوید .

— «وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» ؛(3) با راست گویان باشید .

— «وَأَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ


1- . نهج البلاغه (ترجمه سیّد جعفر شهیدی): 72، خطبه 71 .
2- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 103 .
3- . سورۀ توبه (9) آیۀ 119 .

ص:371

سَبِیلِهِ» ؛(1) این صراطِ من ، راه راست است ؛ آن را بپیمایید و دیگر راه ها را نروید که از راه خدا پراکنده تان می سازد .

— «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ» ؛(2) ای کسانی که ایمان آوردید ، خدا و پیامبر و اُولی الأمر خود را پیروی کنید .

— «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛(3) اگر نمی دانید ، از اهل ذکر (دانایان) بپرسید .

— «وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِیراً» ؛(4) هرکه بعد از روشن شدن هدایت ، با پیامبر بستیزد و راه غیر مؤمنان را در پیش گیرد ، آنچه را پذیرفت بر دوشش می اندازیم و دوزخ را به او می چشانیم .

— «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» ؛(5) (ای پیامبر) تو بیم دهنده ای و برای هر قومی هدایتگری هست .

— «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ * وَمَنْ یَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ» ؛(6) همانا ولی (و سرپرستِ) شما خدا و پیامبرش و کسانی اند که ایمان آوردند و نماز را به پا داشتند و در حالِ رکوع زکات دادند ؛ و هرکه ولایت خدا و رسولش


1- . سورۀ انعام (6) آیۀ 153 .
2- . سورۀ نساء (4) آیۀ 59 .
3- . سورۀ نحل (16) آیۀ 43 .
4- . سورۀ نساء (4) آیۀ 115 .
5- . سورۀ رعد (13) آیۀ 7 .
6- . سورۀ مائده (5) آیۀ 55-56 .

ص:372

و کسانی را که ایمان آوردند ، بپذیرد [جزوِ حزب الله است و باید دانست که] چیرگی [و پیروزی نهایی] از آنِ حزب خداست .

پس از این تعالیم - و نیز آیاتِ فراوان دیگر - چه توجیهی برای دروغ بستنِ امام علی علیه السلام بر خدا می توان آورد؟!

و امّا دروغ بستن بر پیامبر صلی الله علیه و آله خوی چاپلوسان و هواپرستان و طمع کاران و رویّة دشمنان اسلام و کسانی است که در صفوف مسلمانان خود را جا زدند و از بیم کشف کارهاشان پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار دادند و تکذیب کردند ؛ آنان که بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله زباله ریختند و در راهش خار قرار دادند و ...

حضرت علی علیه السلام پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است که با جان و خونش از آن حضرت دفاع کرد ؛ نخستین کسی است که نبوّت و رسالتِ آن حضرت را تصدیق کرد و برای دفع خطر از پیامبر بر بسترِ او خوابید .

آیا معقول است که شخصی این چنین بر پیامبر دروغ بندد؟! در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در احادیث فراوانی آن حضرت را می ستاید ، از جمله :

— علی امام پرهیزکاران است و رهبر روسفیدان (و نورانی چهرگان) .(1)

— این علی ، امیر نیکوکاران است و کُشندۀ فاسقان ؛ هرکه او را یاری رساند ، نصرت می یابد و هرکه او را خوار سازد ، به ذلّت می افتد .(2)

— من شهر علمم و علی دروازۀ آن است ، هرکه علم می خواهد ، باید از درِ آن درآید .(3)


1- . المعجم الکبیر 2: 88؛ مستدرک حاکم 3: 138 (نیز بنگرید به امالی صدوق: 476، حدیث 17) .
2- . مستدرک حاکم 3: 140، حدیث 4644؛ تاریخ بغداد 4: 218، رقم 1915 .
3- . المعجم الکبیر 11: 65، حدیث 11061؛ مستدرک حاکم 3: 137 - 138، حدیث 4637-4638 .

ص:373

— ای علی ، تو برای اُمّتم آنچه را اختلاف کنند - بعد از من - تبیین می کنی .(1)

— ای علی ، بعد از من ، امّت به تو خیانت کنند! تو بر ملّتِ من خواهی زیست و بر سنّتِ من کشته می شوی ؛ هرکه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هرکه تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است . در آینده ای نه چندان دور ، این محاسن تو به خونِ سرت رنگین خواهد شد .(2)

— احمد به سند صحیح از ابن عُمَر ، و حاکم از عُمَر این سخن را نقل می کند که گفت :

به علی بن اَبی طالب سه ویژگی داده شد که اگر یکی از آن ها را داشتم برایم از شتران سرخ موی محبوب تر بود!

پرسیدند : آن ها کدام است؟

گفت : ازدواج با فاطمه دختر رسول خدا ، سکونت در مسجد با پیامبر و حلال بودن آنچه بر پیامبر حلال است بر او ، و پرچمداری سپاه(3) در روز جنگ خیبر .(4)

مسلم از سعد بن اَبی وَقّاص(5)

و ابن عبّاس(6)

مانند این سخن را نقل می کند .


1- . مستدرک حاکم 3: 132، حدیث 4620 .
2- . تفسیر الطبری 13: 108؛ فتح الباری 8: 376؛ الدرّ المنثور 4: 608 .
3- . مقصود جمله معروف پیامبر صلی الله علیه و آله است که پیش از دادن پرچم به دست امام علی علیه السلام بر زبان آورد و فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می سپارم که خدا و رسولش را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند، به پیش می تازد و نمی گریزد و ... (م) .
4- . مُصَنّف ابن اَبی شیبه 6: 369، حدیث 32099؛ مجمع الزوائد 9: 120 .
5- . صحیح مسلم 4: 1871، حدیث 2404؛ سنن ترمذی 5: 638، حدیث 3724 .
6- . المعجم الأوسط 8: 212، حدیث 8432؛ تاریخ دمشق 42: 72 .

ص:374

— از امام علی علیه السلام روایت است که فرمود : از چیزهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله با من در میان نهاد این بود که این امّت - بعد از آن حضرت - نسبت به من ، پیمان شکنی خواهند کرد .(1)

— از ابن عبّاس نقل شده است که گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود : بدان که تو - بعدِ من - با زورگویی مواجه می شوی! حضرت علی علیه السلام فرمود : دینم سلامت می ماند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : [آری] با سلامت در دین .(2)

کسی که جایگاهی این چنین نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دارد ، آیا انگیزه ای برای دروغ بستن بر خدا و رسولش برای او می توان تصور کرد؟!

اگر متن سخن ذهبی را - که آگاهانه یا ناخودآگاه می آورد - مرور کنیم ، به این حقیقت بیشتر پی می بریم ، وی دربارۀ امام محمّد بن حسن ، مهدی منتظر علیه السلام می گوید :

وی ، آخرین بازماندۀ امامان دوازده گانه ای است که امامیه ادعای عصمتِ آن ها را دارند ، او همان کسی است که آنان می پندارند آخرین حجّت و صاحب الزمان می باشد ... او زنده باقی می ماند و نمی میرد تا اینکه قیام کند و زمین پر از ظلم و جور را ، آکنده از عدل و داد سازد .

والله ، ما آن [گسترش عدل و داد] را دوست می داریم ...


1- . مسند الحارث 2: 952، حدیث 984؛ مسند البزّار 3: 92، حدیث 869 .
2- . مُصَنّف ابن اَبی شیبه 6: 372، حدیث 32117؛ مسند اَبی یعلی 1: 426، حدیث 565 .

ص:375

مولایمان علی ، از خلفای راشدین است ...

دو فرزندش ، حسن و حسین - دو نوۀ پیامبر - آقای جوانان اهل بهشت اند و اگر خلافت را به دست می گرفتند ، سزامندِ آن بودند .

زین العابدین ، بلند مرتبه و از بزرگان علمای عامل به شمار می آمد و برای امامت صلاحیّت داشت ...

همچنین فرزندش ابو جعفر باقر ، بزرگ ، امامی فقیه ، شایستۀ خلافت بود .

فرزند او ، جعفر صادق ، فردی گران قدر و از پیشوایان علمی ، از ابو جعفر منصور به خلافت لایق تر بود .

نیز فرزندش موسی ، جایگاه ارزشمندی داشت ، مرد علم به شمار می آمد و اَوْلی به خلافت از هارون ...

و فرزند او علی بن موسی الرضا ، از شأن والا و علم و بیان برخوردار بود ، عظمت او در جان ها نفوذ یافت و به همین جهت ، مأمون او را ولی عهد خویش ساخت ...

فرزند وی ، محمّد الجواد از بزرگان قوم دانسته می شد ...

همچنین فرزند جواد - مُلَقَّب به هادی - مردی شریف و ارجمند بود .

و نیز فرزند هادی ، حسن بن علی عسکری (خدای تعالی همۀ آنان را رحمت کند) .(1)

چگونه امامان این گونه نباشند در حالی که آنان (چنان که در حدیث ثقلین


1- . سیر أعلام النبلاء 13: 120 - 121، ذیل واژه «المنتظر» .

ص:376

هست) همتای قرآن اند و اَمان مردم از غرق - همان گونه که در حدیث سفینه بیان شده است - و باعث مصونیّتِ امّت از اختلاف .(1)

1 . نسبتِ تحریف به پیشوایان مکتب تعبّد محض - که همان ائمّه اهل بیت اند - آن گاه که با دیگران مقایسه شوند ، معدوم می باشد ؛ چراکه ائمّه علیهم السلام امیرالمؤمنین ، امام حسن و امام حسین و ... به نصّ قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله از هر آلودگی پاک اند ، و در ستایش پیروان و رهروانِ راهِ آنان (مانند ابن عبّاس ، ابن مسعود ، ابوذر ، عمّار و ...) احادیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است .

اینان کسانی اند که گرایش های نفسانی و جریانات [انحرافی] را برنتافتند و هیچ یک از آنان به دروغ بافی و ساختِ حدیث (که دربارۀ کسانی چون ابو هُرَیره و سَمُرَة بن جندب و کعب الأحبار و ... جاری است) متهم نشدند ، و این فارق ، میانِ دو مکتب شایانِ ملاحظه است .

در اینجا امور دیگری به نظر می رسد که اشاره به آن لازم است :

2 . پیروان مکتب تعبّد محض بر نقل آنچه درمی یافتند ، پافشاری می کردند - هرچند شمشیر آخته بر گردنشان نهند - و در امر دین مداهنه نمی­ورزیدند (چنان که در موضع امام علی علیه السلام در روز شورا ملاحظه می شود ، آن حضرت عمل به سیرۀ ابوبکر و عمر را نپذیرفت چون با سنّت پیامبر ناسازگاری داشت ،(2) یا مانند موضع امام حسین علیه السلام نسبت به یزید ، یا دیگر موضع گیری ها که از آنان ثابت


1- . مستدرک حاکم 3: 162، حدیث 4715 .
2- . از این نمونه است سخن قیس بن سعد بن عباده، هنگام بیعت با امام حسن علیه السلام که در آن تعریض به شرط اضافی ای است که روز شورای برای بیعت گرفتن گنجاندند . وی به امام حسن علیه السلام گفت: با تو بیعت می کنم بر کتاب خدا و سنّت پیامبر، چراکه آن هر شرطی را با خود به همراه می آورد (بنگرید به، تذکرة الخواص:196) .

ص:377

است) به عکس پیروان مکتب اجتهاد و رأی ؛ کسانی که به امام علی علیه السلام خاطرنشان ساختند که در دوران خلافتش تسامح و تساهل ورزد و چرب زبانی و فریبکاری را در پیش گیرد ؛ چراکه صلاح و مصلحت مسلمانان در مداهنه با آنان است ، و به امام حسین علیه السلام اشاره کردند که با یزید بیعت کند و مانند دیگران ساکت بماند به این دلیل که مخالفت با او شر برمی انگیزد و قضای الهی تأویل پذیر است ، و ...

3 . شرایع آسمانی - طبق آمار و روش تاریخی ، قرآنی - تنها در میانِ فقرا و مستضعفان جوانه زد و در آغوش آنان رشد یافت و شکوفا شد .

خدای سبحان می فرماید :

«قالُوا أَنُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الأَْرْذَلُونَ» ؛(1)

گفتند : آیا در حالی که فرومایه ترین مردم از تو پیروی کردند ، به تو ایمان آوریم؟!

« ... وَما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ ...» ؛(2)

نمی بینیم کسی را که از تو پیروی کند مگر فرومایگان که فرومایگی آنان با یک نظر معلوم می شود .

«...لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ...» ؛(3)

(کافران در اعتراض به بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند :) چرا گنجی بر او نازل نشد و فرشته ای همراهش نیامد؟!


1- . سورۀ شعرا (26) آیۀ 111 .
2- . سورۀ هود (11) آیۀ 27 .
3- . سورۀ هود (11) آیۀ 12 .

ص:378

این آیات ، آشکارا می نمایاند که «الأَرْذَلُونَ» (مستضعفانی که به نظر آنان خوار وبی چیز می آمدند) سوی اعتقاد به شریعتِ آسمانی می شتافتند و پیامبران نیز از میانِ همین فقرا بودند ، و برای مردم طلا و نقره و چیزی که مردم را غرق در خوش گذرانی و لذّت و شهوت سازد ، با خود نیاوردند ؛ متاعِ آنان زُهد بود و تواضع و نداشتنِ تکبّر و غرور .

و از آن سوی ، مشرکان و کافران از طبقۀ اغنیا و اَشراف بودند ، با روح شریعت و مفاهیمِ آن - که آنان را محدود می ساخت - سازگاری نمی یافتند ، و شریعت برای آنان هیچ برتری وامتیازی را قرار نداد وهمین امر ، شگفتی واعجاب آن ها را برمی انگیخت .

خدای متعال می فرماید :

«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ...» ؛(1)

برای مردم شهوات (داشتنِ زنان و فرزندان و کیسه های آکنده از طلا و نقره) آراسته شد .

«فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ» ؛(2)

چرا بر او دست بندهای طلا افکنده نمی شود یا فرشتگان همراهی اش نمی کنند؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه حال امّت را چنین یافت ، به فقرا افتخار می کرد و آنان را در آغوش می گرفت . فقیرانی که از دنیا روگردان بودند (مانند عمّار ، مقداد ،


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 14 .
2- . سورۀ زخرف (43) آیۀ 53 .

ص:379

سلمان ، ابوذر ، بلال حبشی ، صُهَیب رومی و ...) آن حضرت را پیروی کردند .

و امّا اغنیا (مانند ابولهب ، ابوجهل و ابو سفیان و ...) از کسانی بودند که در راه پیامبر صلی الله علیه و آله خار می افکندند . این ها حقایقی است که هیچ کس در آن اختلاف ندارد .

هنگامی که این سنّتِ قرآنی را مدّ نظر قرار دهیم و آن را بر دو مکتب «تعبّد محض» و «اجتهاد و رأی» تطبیق کنیم ، درمی یابیم که اکثریّت فراگیر پیروانِ مکتب تعبّد محض ، فقرایند ؛ ابوذر فقیرانه زیست و در تبعید ، غریبانه جان سپرد ؛ عمّار شهید شد و چیزی برجای نگذاشت ، و چنین است حال دیگر پیشوایان این مکتب و پیروان آن ها .

در مقابل ، شادخواری و گردن افرازی را نزد عثمان و مروان بن حکم و معاویه و عمرو بن عاص می یابیم . مورّخان اموال و املاکی را که اینان بر جای گذاشته اند ، آورده اند .

این دنیاگرایی روزافزون ، با منطق دین و احکامِ آن سازگاری نداشت . خلفا و حکّام ، آن را دریافتند .

از عبّاس بن سالم حکایت شده است که گفت :

عمر بن عبدالعزیز ، ابو سلام حبشی را فراخواند ، او را بر اَستر سوار کردند و نزد خلیفه رهسپار ساختند . چون وی بر عمر بن عبدالعزیز درآمد ، گفت : ای امیر مؤمنان ، در حمل بر «بَرید»(1) بر من سخت گذشت و به مشقّت افتادم!

عمر بن عبدالعزیز گفت : ای ابو سلام ، نمی خواستیم تو را به


1- . بَرِید: قاطری که برای سفرهای سخت آن را آماده می ساختند و دُمش را می بُریدند (م) .

ص:380

زحمت اندازیم ، لیکن دریافتیم که حدیثِ ثوبان - بندۀ آزاد شدۀ رسول خدا - دربارۀ حوض نزد توست ، دوست داشتم آن را از دهانِ خودت بشنفم . ابو سلام گفت : شنیدم ثوبان می گفت : شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : مسافتِ حوضِ من از عَدَن تا عمانِ بلقاست ، آبِ آن از شیر سپیدتر و از عسل شیرین تر می باشد ، جام های آن به اندازۀ ستارگانِ آسمان است . هر که از آن جرعه ای بیاشامد ، هرگز تشنه نمی شود ؛ نخستین کسانی که بر آن وارد می شوند ، فقرایند .

عمر بن خطّاب پرسید : ای رسول خدا ، کدام فقیران؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آنانی که موهای سرشان آشفته و لباسشان چرکین است ، با زنانِ نازپرورده ازدواج نمی کنند ، و درهای خانه هاشان اَیوان ندارد .

عمر بن عبدالعزیز گفت : به خدا سوگند ، بر در خانه ایوان زدم و فاطمه دختر عبدالملک را - که نازپرورده است - به زنی گرفتم [و از اینان نیستم] مگر اینکه خدا بر من رحم کند!

لیکن به سرم روغن نمی مالم تا آشفته شود و لباسی را که در تن دارم نمی شویم تا چرکین گردد .(1)

این حدیث صراحت دارد بر اینکه ژولیده مویان و چرکین جامه ها ، همان مجاهدان در راه خدا و عبادت پیشه گان اند ؛ کسانی که به زیورهای دنیا سرگرم


1- . مسند عمر بن عبدالعزیز: 119، حدیث 63؛ مسند احمد 5: 275، حدیث 22421؛ مستند ابی داود طیالسی: 134، حدیث 655 .

ص:381

نمی شوند ، و به آن ها بی اعتنا می مانند .

عمر بن عبدالعزیز اعتراف می کند که از این گروه نیست ، سپس می خواهد خود را به آنان ملحق سازد ؛ می پندارد که مو و لباس چرکین راه ورود به بهشت است و درنمی یابد که مراد از آن ، بی اعتنایی به زینت ها و جلوه های دنیاست تا مبادا دنیا دوستی شخصی را از جهاد و عبادتِ خالص برای خدا ، دور سازد .

باری ، سُفیان ثَوری در اسراف و تبذیر (تباه ساختن نعمت ها) بر منصور عبّاسی اعتراض کرد ، منصور به او گفت :

می خواهی مثل تو باشم؟!

ثَوری گفت : نه ، لیکن کمتر از آنچه هستی باش وبالاتر از آنچه من هستم .

منصور گفت : بیرون شو .(1)

با مراجعه به تاریخ می توان دریافت که معاویه ، یزید ، مروان ، عبدالملک ، ولید ، هشام بن عبدالملک ، منصور ، مهدی ، رشید و دیگران به اسراف و تبذیر در خوراک ها و شکم بارگی ها و مجالس عیش و نوش و ... دست یازیدند ، در تحریف کتاب و جعل حدیث ، بی موالات بودند ، و اینان بودند که در آغاز مانع تدوینِ سنّت پیامبر شدند سپس به تدوینِ سنّتِ حکومتی (سنّتی که خواستِ حکومت بود و با دنیا تازی و اَمیال حاکمان تضادی نداشت) فراخواندند ، و برای مسلمانان چهار مذهب سامان دادند .

اینان کسانی اند که رأی را در آغوش گرفتند و به مصلحت و اجتهاد دعوت کردند . از این روست که احتمال تحریف و انحراف در این گونه کسان ، در


1- . الورع (احمد بن حنبل): 194؛ حلیة الأولیاء 7: 43 .

ص:382

مقایسه با پیروان مکتب ابو تراب (گروهی که به حکومت دسترسی نداشتند ، دین خدا را بسنده می دانستند و به تبدیل و تغییر احکام و تأویلاتِ ساختگی این چنین نگراییدند) به راستی زیاد است .

4 . چاپلوسی و نزدیک شدن به سلاطین ، همواره در جوامع بشری بوده است و این درد بی درمان از سرشتِ بعضی از آدمیان رخت برنمی بندد . در حکومت های مستبد ، رشوه و هواداری ، در تقرُّبِ اَفراد و نفرت از آن ها ، حُکم می رانَد و این خود اثر زیادی در جذب دون مایگانی دارد که در پی ارضای مخلوق اند ، هرچند این کار خالق را به خشم آوَرَد .

این معنا در این حدیث شریف آمده است که :

أَخْسَرُ الناس مَن باع آخرتَه بدنیاه ، وأَخْسَر من ذلک منه مَن باع آخرتَه بدنیا غیرِه ؛(1)

زیان کارترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیای خود بفروشد ، و زیان کارتر از او کسی است که آخرتش را برای دنیای دیگران از کف بدهد .

این پدیده ، به صورت خطرناکی در دورۀ عثمان بارز شد - گرچه در دورۀ ابوبکر و عمر به صورت محدودی وجود داشت - زیرا عثمان زمینه را چنان آماده ساخت که خلافتِ اسلامی ، چونان حکومت کسرا و قیصر شود و در این راستا مسئولیت ها و ولایت ها را به خویشاوندانش سپرد و تُیولی را به آن ها واگذارد و


1- . مواهب الجلیل 1: 41؛ در مآخذ روایی شیعه آمده است: «شرّ الناس . . .» (شرترین مردم . . .) بنگرید به، من لا یحضره الفقیه 3: 353؛ اختصاص شیخ مفید: 243؛ وسائل الشیعه 16: 34، ذیل حدیث 20902 .

ص:383

اَموال (و دارایی ها) را به آنان داد تا آنجا که نقل شده هنگام مرگِ بعضی از آن ها ، طلای میراثشان با تبر قطعه قطعه می شد .(1)

در تاریخ ثبت است که عثمان خمس [درآمد] آفریقا و فدک را به عبدالله بن اَبی سرح(2)

و مروان بن حکم(3)

بخشید .

این گونه بخشش ها به خویشاوندان ، برای آن بود که آنان از نگرش ها و آرای عثمان حمایت و دفاع کنند ، همان موضع گیری ها و منش هایی که منجر شد میانِ مسلمانان شکاف افتد و سپس بر عثمان یورش آورند و او را بکشند .

آری ، بعضی از این نشانه ها در آغاز خلافت ابوبکر ظاهر شد ؛ آن گاه که خالد بن ولید جامۀ خز پوشید و عمامه ای که با تیرها آن را آراسته بود - از روی غرور - بر سر نهاد . تا آنجا که عمر عمامه اش را از سر او کشید و تیرهای آن را خُرد ساخت و خالد را به رجم (سنگسار) تهدید کرد ؛ چرا که با همسر مالک بن نُوَیره ، در حال عده ، همبستر شد .

عُمَر معاویه را «کسرای عرب» نامید و به او اجازه داد لباس های باشکوه بپوشد ، بدان جهت که در نزدیکی سرزمین روم قرار داشت .

در مقابلِ همۀ این ها ، امام علی علیه السلام را می نگریم که افتخار می کند به اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را «ابو تراب» (خاک نشین) نامید .

امام علیه السلام دربارۀ ردایش می گوید :

والله لَقَد رَقَعْتُ مِدْرَعَتی هذه حتّی اسْتَحْیَیْتُ مِن راقِعِها ؛


1- . طبقات ابن سعد 3: 136 .
2- . تاریخ طبری 2: 651 .
3- . طبقات ابن سعد 3: 64 .

ص:384

به خدا که این جامه پشمینِ خود را چندان پینه کردم که از پینه کننده شرمساری بردم .(1)

آن حضرت نان خشک را با نمک یا شیر می خورد ، و آن دو را با هم مصرف نمی کرد ؛ چراکه می خواست با شکم گرسنه ، خدا را ملاقات کند .(2)

امام علیه السلام آن گاه که حکومت را به دست گرفت ، کوشید بخشش های عثمان به چاپلوسان (و نور چشمی ها) را به بیت المال بازگرداند .

[امام علیه السلام به اندازه ای در صراط حق و عدل استوار بود و اهتمام داشت که] وقتی برادرش عقیل از او مالی را بیش از حقِ خودش خواست ، آهنی را داغ کرد و آن را به دستِ عقیل نزدیک ساخت تا حرارتش را بچشد [و عذاب دوزخ را به خاطر آورد و نادرستی این کار و کیفر آن را حس کند] .(3)

امّا معاویه - و هم نوعانش - قصّه سرایان و دروغ پردازان را به خدمت گرفت و به آنان اموالِ فراوانی را بخشید تا علیه امام علی علیه السلام حدیث جعل کنند و به بدگویی و طعن دربارۀ حضرت علی علیه السلام دامن زنند .

— به سَمُرَة بن جندب ، چهل هزار دینار داد تا روایت کند این سخن خدای متعال : «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ...» (4) (ظاهر سخن بعضی از مردم تو را به شگفتی وامی دارد) دربارۀ حضرت علی علیه السلام نازل شد .(5)

— عمرو بن عاص را در طمع ولایتِ مصر انداخت تا او را در جنگ با


1- . نهج البلاغه (شهیدی): 163، ذیل خطبه 160 .
2- . شرح نهج البلاغه 19: 187 .
3- . همان 11: 245 .
4- . سورۀ بقره (2) آیۀ 204 .
5- . شرح نهج البلاغه 4: 73؛ النصائح الکافیة: 76 .

ص:385

حضرت علی علیه السلام همراهی و پشتیبانی کند .

— این حدیث مشهور پیامبر صلی الله علیه و آله را که فرمود : «ای عمّار ، تو را گروهی یاغی و ستمگر می کشند» تأویل کرد به اینکه مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله ، حضرت علی علیه السلام است ؛ چراکه او عمّار را میانِ نیزه ها و تیرها افکند .

بر این اساس ، می توانیم بگوییم که : سردمداران مکتب اجتهاد ، متکبّرانِ شادخوار بودند ، و سرانِ مکتب تعبّد محض ، فقرای ستم دیده ؛ از این رو ، تصوّر تحریف از سوی مظلومان تحت ستم - در حالی که زمام امور به دست خلفا بود - امکان ندارد .

محمّد بن وزیر یمانی در پژوهشی به بررسی احادیث معاویه و عمرو عاص و مُغِیرة بن شعبه می پردازد و ضمن این تحقیق ، به این نتیجه می رسد که احادیثِ روایت شده از این سه نفر ، یکی است .(1)

این پژوهش ، مدعای ما را اثبات می کند ؛ اینکه فقه آنفین (گردن فرازان) فقه واحدی است که در یک کانال می ریزد و وحدت نگرش میان آنان را می نمایاند .

از این روست که می بینیم خلفای اموی و عبّاسی ، منصب قضاوت را چونان ابزاری برای خُرد کردن شخصیّتِ مخالفانِ خود به کار می برند و فتاوای فقها را برای مصالح شخصی شان استثمار می کنند .

حکایت شده است که شبی هارون الرشید ، قاضی القضات ، ابو یوسف را ا حضار کرد . وی سراسیمه سوی هارون شتافت . چون به قصر درآمد او را دید که بر تخت نشسته است و در طرفِ راستِ او عیسی بن جعفر قرار دارد .

هارون گفت : ای ابا یوسف ، گمان داریم تو را ترسانده ایم!


1- . بنگرید به، توضیح الأفکار 2: 453 - 464؛ الروض الباسم 2: 113 - 129 .

ص:386

پاسخ داد : آری ، والله! همچنین خانواده ام [به شدّت ترسیده اند] .

چون ابو یوسف آرامش یافت ، رشید گفت : تو را خواسته ام تا بر عیسی بن جعفر شاهد بگیرم ؛ چراکه او کنیزی دارد ، خواستم که او را بر من ببخشد یا بفروشد ، او اِبا می کند . والله ، اگر این کار را نکند ، او را می کشم!

عیسی بن جعفر گفت : من به طلاق زنانم و آزاد کردن بردگانم و صدقۀ دارایی ام سوگند یاد کرده ام که نه این کنیز را بفروشم و نه آن را به کسی هبه کنم .

هارون از ابو یوسف خواست که برای این مشکل ، چاره ای بیابد .

ابو یوسف گفت : نیمی از آن را برایت ببخشد و نیم دیگر را بفروشد .

رشید گفت : من نمی توانم صبر کنم تا کنیز یک بار حیض ببیند (چراکه او کنیز است و برای حلال شدن همبستری با او این کار لازم می باشد) اگر من امشب با او آمیزش نکنم ، می ترسم جانم را از کف بدهم .

ابو یوسف گفت : ای امیر مؤمنان ، امر ساده تر از این حرف هاست! او را آزاد ساز و سپس هم اکنون با او ازدواج کن .

با این حیله ، رشید کنیز را از دستِ مولایش بیرون کشید و در همان شب با او همبستر شد .(1)


1- . بنگرید به، تاریخ فقه اسلامی (محمّد یوسف): 168؛ این ماجرا - به طور کامل - در تاریخ بغداد 14: 253، آمده است؛ و نیز در وفیات الأعیان 6: 385 .

ص:387

در اینجا ما می نگریم که این مسئله طرّاحی می شود و این معمّا آماده می گردد تا طاعت ابو یوسف از سلطان و میزان فرمان برداری اش و استعداد او برای تبدیل احکام و تغییر آرا - در راستای خشنودی هارون - آزمایش شود .

رشید گرچه به این چیزها پایبند نبود و به مانند این چاره جویی های فقهی عجیب نیاز نداشت و بطلان آن ها را می دانست ، لیکن می خواست فقها را به عنوان یک سرپوش شرعی به کار گیرد و از این طریق آنچه را می خواهد عملی سازد .

مسعودی می نویسد :

زُبَیْده - همسر رشید - به ابو یوسف نامه نوشت که : دربارۀ این امر فتوایت چیست؟ دوست دارم که فلان گونه باشد .

ابو یوسف موافق با خواسته زبیده فتوا داد ، وی نیز هدایایی را برای ابو یوسف فرستاد که شامل طلا و نقره و غلاّت و چهارپایان و لباس ها و دیگر چیزهای نفیس بود .

یکی از کسانی که در مجلس ابو یوسف حاضر بود ، گفت پیامبر فرمود : مَنْ أُهْدِیَت إلیه هدیّةٌ ، فَجُلَساؤه شُرکاؤه ؛ برای هرکس هدیه ای برسد ، همنشینانش - در آن هدیه - با وی شریک اند .

ابو یوسف گفت : این سخن در جایی است که هدیۀ مردم خرما و شیر باشد .(1)

تصرّف در معانی را بنگرید! چگونه سخن را از آنچه در حدیث نبوی اراده شده (و دلالت واضح دارد) برمی گرداند .


1- . تاریخ بغداد 14: 254؛ وفیات الأعیان 6: 386 .

ص:388

این ها بعضی از مثال هاست که برای استشهاد آوردیم . غرض ، استقصا نبود وگرنه این نمونه ها بسیار فراوان اند . حتّی گروه عمده ای از نویسندگان و اندیشمندان مسلمانِ قدیم و جدید ، یادآور شده اند که سبب اساسی انقراض بعضی از مذاهب (مانند مذهب ربیعة الرأی ، اَوزاعی ، سُفیان ثَوری) رویگردانی حکومت ها - به جهتی - از آن ها می باشد ؛ و یا اینکه هنگام مواجهه با رواجِ دیگر مذاهب اسلامی (مانند مذاهب اربعه) که سلطان به آن ها روی آورد و مردم را سوی آن ها برانگیخت و به هواداری از سردمداران آن ها یا تشویق شاگردانشان پرداخت ، از میان رفتند .

ابن حَزْم می نویسد :

دو مذهب ، در آغاز امر ، به وسیله ریاست و سلطان انتشار یافتند ؛ یکی از آن دو ، مذهب ابو حنیفه است . آن گاه که ابو یوسف عهده دار امر قضاوت شد تنها قاضیانی را به کار می گماشت که از اصحاب او یا از منتسبان به مذهب او بودند ؛ مذهب دوم ، مذهب مالک است ...(1)

دهلوی می نگارد :

هر مذهبی که اصحابِ آن شهرت یافتند و بر کرسی قضاوت و فتوا تکیه زدند ، کتاب هاشان در میان مردم آوازه یافت و تدریس شد و در نقاط مختلف زمین انتشار پیدا کرد و این روند در زمانِ بعد ، ادامه یافت .

و هر مذهبی که اصحابِ آن گمنام بودند و به قضاوت و فتوا


1- . المغرب: 164؛ وفیات الأعیان 6: 144؛ نفح الطیب 2: 482/6 .

ص:389

گماشته نشدند و مردم به آنان رغبت نکردند ، پس از مدتی از میان رفت .(1)

5 . ثابت شد که خلفا با مکتب امام علی علیه السلام همسویی نداشتند ، بلکه با آن حضرت مخالف بودند و اختلافاتِ پیشین را در سیره شان با امام علیه السلام استوار می ساختند . تدوین حکومتی ، با تأخیر ، یک قرن بعد (در زمان عمر بن عبدالعزیز یا هشام بن عبدالملک) روی داد و این تدوین ، در پرتو محفوظات سامان یافت و از مُدَوَّنات گرفته نشد .

بنابراین ، امکان تحریف در مُدوَّنات اینان بیش از دیگران مُتصوّر است ؛ چراکه گرایش های قومی در میانشان موج می زد ، قدرت در دستشان بود و با زمان پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله داشتند .

امّا تصوّر امکان تحریف در مکتب اهل بیت علیهم السلام منتفی است ؛ چراکه عکس این عوامل در آن جاری می باشد .

6 . پذیرش مشروعیّت رأی و چند رأیی ، هواداران آنان را به تحریف واداشت ؛ یعنی آنان در راستای یاری امامانشان خود را ملزم ساختند که حدیث بسازند یا احادیث را طبق آنچه قائل اند تأویل کنند . از این روست که می نگریم آنان جعل مذهبی را از اَقسام جعل می شمارند .

امّا پیروان مکتب تعبّد محض ، به این چیزها نیازی نداشتند ؛ چراکه حدیثشان از اصول مُدَوَّن نقل می شد و در نتیجه ، تصوّر تحریف در اَقوالِ آن ها وجود نداشت ؛ زیرا نصوصشان بر خلاف هم نبودند و از یک مصدر تراوش می یافتند ، و نیز آنان قرآن را اصل قرار دادند که هر آنچه مشکوک به نظر می رسد بر آن عرضه گردد .


1- . حجّة الله البالغة 1: 151؛ الإمام الصادق والمذاهب الأربعة 2: 11 .

ص:390

7 . فرق دیگر این است که : در مکتب تعبّد محض ، اصولِ مبانیِ فقهی ، منسجم است ، بر خلاف مکتبِ اجتهاد و رأی .

اهل بیت علیهم السلام بر لزوم گرفتن احکام از کتاب و سنّت (نه چیز دیگر) تأکید داشتند ، امّا مکتب اجتهاد و رأی ، در مقابل کتاب و سنّت ، رأی و اجتهاد را مشروع دانستند و این امر به اختلاف در اصول پذیرفته شده نزد آن ها دامن می زد ؛ بعضی بر قیاس اعتماد می کردند و بعضی دیگر از آن برحذر می داشتند ؛ برخی قائل به مصالح مرسله بودند و برخی دیگر آن را برنمی تافتند و ...

هر مذهبی در پی حفظ منافع خویش برمی آمد و نتیجه این کشمکش ها ، فزونی ها و تأویلاتی بود که در هر یک از آن ها رخ می نمود . بعضی به بعض دیگر نسبت هایی می دادند که از او به دور بود یا مقصودِ او نبود .

مذاهب چهارگانۀ امروزه و مذاهبی که منقرض شده اند با هم برخوردهای فکری دارند و امواج اختلاف ، میانشان موج می زند ، حتّی بعضی بعض دیگر را فاسق می شمارند .

همین امر از قوی ترین انگیزه های تحریف و انحراف می باشد ؛ چراکه هرکس درصدد برمی آید مسلک و مذهب خویش را یاری کند .

8 . نگاهی به عملکرد کسانی که به توثیق و تضعیفِ راویان - در هر دو مکتب - می پردازند ، از حقیقتی پرده برمی دارد که بر خردمندان پوشیده نیست .

رجال شناسان مکتب رأی و اجتهاد (به خاطر گوناگونی خط مشی هایشان) در توثیق یا خدشه در یک راوی ، اختلاف دارند ، حتّی در وثاقت شخص عالمِ رجالی و عدالت وی و میزان حجیّت آرای او ، نظراتِ مختلفی را ابراز می کنند .

ص:391

به عنوان نمونه ، در وثاقت و حجیّت توثیقاتِ ابن مَعین (امام جرح و تعدیل) اختلاف شده است ؛ چراکه وی - مانند دیگران - در بیشتر موارد ، بدان جهت در شخصی خدشه می کند که با او هم مذهب نیست یا در رأی و نظری با وی اختلاف دارد ؛ و در موارد بسیاری شخصی را توثیق می کند چون با او در مذهب و مسلک همسوست ، حتّی وی در امام شافعی خدشه می کند و او را غیر ثقه می شمارد .

بسیاری ابن مَعین را جَرح کرده اند و او را ثقه نمی شمارند ؛ دیگرانی نیز بر او اعتماد مطلق دارند به گونه ای که هیچ جَرح و تعدیلی را همتای جَرح و تعدیل او نمی دانند ، و همۀ این ها به مکتب رأی و اجتهاد منسوب اند .

حال دیگران نیز چنین است ؛ عبدالعزیز ماجشون ، ابن اَبی حازم ، محمّد بن اسحاق و ... در امام مالک خدشه کرده اند .(1)

دارقُطنی بخشی از احادیثی را که در آن با مالک در المُوَطَّأ مخالفت شده و در آن تغییر داده اند گرد آورده است که فراتر از 20 حدیث است و از نسخه های خطی ظاهریه ، در کتابخانۀ دمشق می باشد .(2)

خطیب بغدادی ، نام بیش از 35 نفر را در تاریخ بغداد می آورد که در ابو حنیفه خدشه کرده اند .(3)


1- . بنگرید به، تهذیب الکمال 24: 415، ترجمه محمّد بن اسحاق .
2- . أضواء علی السنّة المحمدیّة: 299 .
3- . تاریخ بغداد 13: 323، ترجمه 7296، ابو حنیفه .

ص:392

مانند این سخن دربارۀ احمد بن حنبل نیز گفته شده است .

همچنین بعضی از علمای رجال گاه به توثیق شخصی پرداخته اند و مرتبۀ او را به آسمان بالا برده اند ، سپس به سببِ اختلافِ شخصی - نه دینی و مذهبی - در او خدشه کرده اند و از مرتبۀ قبل او را به زیر کشیده اند .

از این اختلاف در توثیق و میزان عدالتِ راوی و حجیّتِ قول او ، دور صریح لازم می آید . چگونه می توان با اعتماد بر جرح و تعدیل شخصی که وثاقتِ او ثابت نشده است ، روایتی را برگرفت ، یا رد کرد و نپذیرفت .

ذهبی رساله ای با نام ذکر مَن یُؤتمن قولُه فی الجرح والتعدیل(1) سامان می دهد و در آن به شرح اُصول نقد می پردازد و طبقات ناقدان و چگونگی اَخذ اقوالِ آنان را می آورد .

لیکن اگر به رجال شناسان مکتب اهل بیت علیهم السلام نیک بنگریم ، درمی یابیم که بر تعدیل و مَدح و خدشه اتفاق نظر دارند . کسی را نمی توان به خاطر آورد که در نجاشی ، کشّی ، طوسی یا دیگر علمای بزرگ شیعه ، خدشه کند . این امر ، بیانگر وحدت فکر و اتحاد مسلک آنان است .

این ها بعضی از انگیزه های انحراف و تحریف در این دو مکتب اند . بحث کامل در این زمینه ، نیازمند چند جلد کتاب است و اگر همۀ این انگیزه ها به طور کامل وارسی شود ، نتایج خیره کننده و شگفت انگیزی به دست خواهد آمد .


1- . نسخه ای از این کتاب را می توان در آیاصوفیا به شماره 2953، یافت .

ص:393

ص:394

نتیجه

ص:395

ص:396

پس از آنکه بطلان آرای شش گانه - برای منع تدوین - هویدا شد و عدم تمامیّتِ سبب هفتم (به عنوان علّت تامّه منعِ تدوین) روشن گشت ، و عواملِ اصلی حقیقی منعِ تدوین را نمایان ساختیم ، به نتایج مهمّی دست می یابیم که بر این امر مترتّب اند و در تشریع اسلامی اثر گذاردند ، مهم ترین آن ها چنین است :

1 . تقسیمِ مسلمانان به دو جناح فکری ، پس از شکل گیری دو مکتبِ مستقل ، که هر کدام افکار و اُصول و مبانی ویژۀ خود را داشتند .

2 . استوار سازی مفاهیم پیروانِ منع تدوین در فرهنگ اسلامی ، و بروز تعلیل ها و توجیهات مختلف برای این منعِ نامیمون .

3 . طرح مقولۀ «کتاب خدا ما را بس است» و «میان ما و شما کتاب خدا هست» به عنوان نخستین گام برای دور ساختن عترت و سرپوش گذاری بر ناآگاهی نسبت به سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله سپس تن ندادن به این خط مشی (چنان که در نزاع ابوبکر با حضرت زهرا علیها السلام در خطبۀ فدک مشاهده می شود ، حضرت زهرا علیها السلام به قرآن استشهاد کرد و ابوبکر آن را برنتافت) و تخطّی عُمَر از متن

ص:397

صریحِ قرآن دربارۀ سه بار طلاق و المؤلفة قلوبهم (جذب دل های کافران به اسلام) و ... و در سالیان اخیر استفاده بعضی از غَرَض ورزان ، از این مقوله ، برای انکارِ [حجیّتِ] ماسوای قرآن .

4 . منع خلفا از تدوینِ حدیث ، جهت پیش گیری از انتشار احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله که سزامندی اهل بیت علیهم السلام را به خلافت روشن می ساخت همراه با جلوگیری از تفسیر بیانی مراد از آیات (که در همین راستا بود) با بهانه های واهی و سست .

5 . گشودنِ باب اجتهاد ، برای پُر سازی شکاف پدید آمده از منع تدوین در ضمنِ مراحل گوناگون ذیل :

الف) وجود نشانه های اولیه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نزد کسانی که پس از به قدرت رسیدنِ اسلام ، آن را پذیرفتند . اینان با پیامبر به مخالفت برمی خاستند و به اجتهاد دست می یازیدند و آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله آورده بود ، وامی گذاشتند .

ب) اجرای نظریۀ اجتهاد ، به وسیلۀ ابوبکر .

ج) گشایش وسیع ترین درها توسط عُمَر ، برای پیاده نمودن اجتهادات و آرای خودش .

6 . ظهور مفهومِ «رأی رَأَیتُه» (رأیی است که ابراز داشتم) و «تَأَوَّلَ فَأَخْطَأَ» (برداشتی داشت ولی به خطا رفت) در سپیده دمِ حکومتِ منع از تدوین ، و منجر شدنِ آن به پی ریزی اصول جدیدی همچون قیاس و استحسان و مصالح مرسله و ...

7 . تأثیر منع تدوین و فتح باب اجتهاد - به طور جدّی - در پیدایش رویارویی و اختلاف در فتاوا و آرای صحابه - بلکه گوناگونی فتواها و آرای یک صحابی -

ص:398

که به نتایج زیر انجامید :

— مشروع شدنِ اختلاف و تعدُّد آرا نزد صحابه ، و حجیّتِ همۀ آن ها و قائل شدن به عدالت صحابه .

— پذیرش تصویب در احکام شرعی به این معنا که خدا احکامش را - در لوح محفوظ - طبقِ فتواهای مجتهدان ثبت می کند .

— قائل شدن به اجتهاد پیامبر صلی الله علیه و آله و اینکه آن حضرت مانند دیگر انسان هاست ، به خطا می رود وصواب می گوید (هنگام خشنودی سخنی را بر زبان می آورد که در زمان خشم به آن لب نمی گشاید) تا ابوبکر و عمر را در رفتارها و کارهایشان معذور بدارند .

— تفسیر احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنچه خرسندشان سازد ؛ چنان که در «اختلاف أُمّتی رحمة» (اختلاف امّتم رحمت است) مشاهده می شود .

8 . مطرح ساختن عُمَر نظریۀ اَعلم بودنِ خودش را - در حالی که در آغاز این ادعا را برای خود نداشت - و تحوُّل این نظریه به اندیشۀ اَعلم بودنِ خلفا به احکام خدا و اینکه آنان اَوْلی ترین کسان به صدور فتوایند .

بر این اساس ، جایز است :

یک : خلیفه هرکه را بر خلافِ نظرش سخن گوید (یا بر خلافِ خواستِ خلیفه از او چیزی را بپرسد) تازیانه بزند .

دو : بزرگان صحابه را به سبب پُرچانگی در حدیث به زندان افکند .

سه : صحابه در احکام و جز آن ، منتظر امر خلیفه باشند .

9 . ظهور افکار جدید در زندگی مسلمانان ، از جمله :

ص:399

— لزوم پیروی از دستور حاکم ؛ چراکه «والیان چنین گفته اند» ، «مخالفت ، شَر است» ، «از حاکم فرمانْ بَر باش ، هرچند بر پشتت تازیانه زند» .

— عدم اشتراط عدالت در بسیاری از امور (مانند قضاوت و غیر آن) و حتّی در عبادات ؛ چراکه نماز پشت سر هر نیکوکار و بدکاری جایز است .

10 . برگرفتن اجتهاد صحابی یا سیرۀ ابوبکر و عمر را به مثابه یک اصل سوم در تشریع و آن را همتای قرآن و سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله دانستن ، که این امر به روشنی در روز شورا بروز یافت .

11 . شکستِ حصرِ اجتهاد به ابوبکر و عُمَر و عمل به فتوای آن دو ، به جهتِ تدارکِ بسترها و شرایطی که اجتهاد را عمومی سازد و دیگر خلفا را نیز در برگیرد .

از این روست که می بینیم آرای عثمان و معاویه (و کسانِ بعد از آن ها) توسعه یافت تا آنجا که مسلمانان از بدعت های عثمان به تنگ آمدند ، و آن گاه که عثمان نشانه های انقلاب را علیه خود حس کرد ، سعید بن زید بن نُفَیل(1)

را برای جعل


1- . بنگرید به، احتجاج طبرسی 1: 237؛ الکافئه: 25 . در صحیح بخاری 5: 2095 (کتاب الذبائح، باب ما ذبح علی النصب والأصنام، حدیث 5180) از سالم روایت شده که وی از عبدالله شنید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کرد که: پیامبر صلی الله علیه و آله زید بن عمر بن نفیل را در پایین «بَلْدَح» - پیش از آنکه وحی بر پیامبر فرود آید - ملاقات کرد . رسول خدا سفره ای را پهن کرد که در آن گوشت بود (و زید را به آن دعوت نمود) زید از خوردن امتناع ورزید و گفت: من از آنچه بر اَنصابتان ذبح می کنید نمی خورم و از آنچه اسم خدا بر آن برده نشده مصرف نمی کنم! این هاله ای از قداست را که بر زید، پدر سعید (سازندۀ حدیث «عَشَره مُبَشَّره») افکنده شده است، نیک بنگرید .

ص:400

حدیث «عشره مبشّره» (ده نفری که وعده بهشت به آن ها داده شد) به کار گرفت تا اینکه اعتراضاتِ مسلمانان را از خود دور سازد .

این کار ، هیچ سودی نبخشید ، لیکن پس از آن ، شتابان به خدمت گرفته شد و در عقائد و فقه مسلمانان تأثیر گذاشت .

12 . اختصاص مُدَوَّنات - که با تأخیر زمانی نگارش یافت - به بخش بزرگی از آرای سردمداران مکتبِ اجتهاد (و به ویژه تمرکز فراوان بر تدوین سیرۀ ابوبکر و عمر) به آرای آن دو ، امتیاز خاصی بخشید و برتری آن ها را بر آرای دیگران نمایاند .

و با این کار ، یعنی حصر اجتهاد در ابوبکر و عمر ، گرچه حصر کامل درهم شکسته شد جز اینکه در پرتو این کار ، هاله ای از قداست و اولویّت ، سیرۀ ابوبکر و عمر را در بر گرفت .

13 . معطوف ساختن نگاه ها به فقه مخالفانِ تدوین و تعبُّد و از صحنه راندن فقه مُدوِّنان متعبّد به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و تقویتِ جایگاه قُرَشیان و صحابیان متأخّر - کسانی که جزو برگزیدگان صحابه نبودند - و واگذاری مسئولیت ها و پُست های مهم سیاسی و قانون گذاری به آنان .

14 . دور نگه داشتن امّت از اهل تدوین و مُدَوَّنات ، که اهل بیت علیهم السلام و مُدَوَّنات آنان ، سرآمدِ این قافله به شمار می آمد .

در این محور ، چند گام اساسی برداشته شد :

الف) پذیراندنِ این نظریه که نباید نبوّت و خلافت - با هم - در بنی

ص:401

هاشم اجتماع یابد .

ب) ساخت احادیث در فضائل مانعان تدوین ، و تراشیدن لغزش های ساختگی برای مُدَوِّنان و در نتیجه ، پیروی از مسلکِ فقهی مانعانِ تدوین .

ج) اختراع نظریۀ اَفضلیت شیخین بر سایر مردم و اینکه عثمان بعد از ابوبکر و عمر ، بر همۀ مردم برتری دارد ، و نگه داشتن علی بن اَبی طالب علیه السلام در جایگاهی که دیگر مردمان با او مساوی و همسطح اند .

د) نسبت دادن همۀ آرای فقهی برآمده از منع تدوین را به مدوِّنانی که نقل های ثابت و صحیح دیگری از آن ها وجود داشت و برخاسته از مکتبِ تدوین بود .

15 . پوشیده ماندنِ احکام فراوان و از میان رفتن بخشی از آن ها ، از پیامدهای نهی از تدوین - به مدّت یک قرن - می باشد ، تا آنجا که سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت امری فراموش شده درآمد ؛ و روزگار منع تدوین حدیث طول کشید تا اینکه باب تدوین گشوده شد ، لیکن تدوین حکومتی و ناقص و آمیخته با حجمِ انبوهی از اجتهادات و آراء .

16 . توجیه تراشی برای تشریعِ آنچه خوشایندشان بود برای آیندگان (و برگرفتنِ آن و واجب ساختن آن بر مسلمانان) و ترک کردنِ آنچه مورد پسندشان نبود ؛ و بازگذاشتن میدان برای فرصت طلبان تا در این راستا چاره اندیشی کنند و آنچه را حاکمان انتظار دارند ، برآورند .

این امر ، به پیامدهای زیر منجر شد :

— اجازۀ اجتهاد مطلق ، خواه نصّی در میان باشد یا نباشد .

ص:402

— استوار ساختنِ مصلحتی که ادعا می شد - نه مصلحت واقعی - و مقدّم داشتن آن بر نصوص .

— عدم لزوم عرضۀ اقوال صحابه بر قرآن ، بلکه بعضی آنچه را صحابی بر زبان آوَرَد - به طور مطلق - حجّت می شمارند و فعل صحابی را مخصِّص کتابِ خدا می انگارند .

17 . منعِ تدوین حدیث ، به جهت گوناگونی رویکردها و رأی ها ، موجب اختلاف حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله شد .

18 . دور ساختن امّت از اهل بیت علیهم السلام در فقه و سیاست ، امامان اهل بیت علیهم السلام را واداشت تا بر تدوین و حفظ آنچه را از پدرانشان ارث بردند - و بیم از میانِ رفتن آن ها بود - اصرار ورزند .

این امر ، میراثِ حدیثی شیعه را گران بارتر از روایاتی ساخت که نزد اهل سنّت هست ؛ زیرا می دانیم که سنن نسائی به جهت در بر داشتنِ احکام ، بر دیگر کتاب های اهل سنّت ممتاز است ؛ چراکه مؤلّف آن در نامه ای به اهل مکّه می نویسد :

همۀ این احادیث دربارۀ احکام است ، احادیث فراوانی را که در زهد و فضایل و دیگر مکارم است ، در این کتاب نیاوردم .

احادیث این کتاب ، حدود 5274 حدیث است که اگر آن را با احادیث احکام در وسائل الشیعه (35850 حدیث) و مستدرک الوسائل (23000 حدیث) مقایسه کنیم ، چیزی به حساب نمی آید .

محقّقان بر این باورند که روایات شیعه معادل دو برابر روایاتی است که در صحاح و سنن اهل سنّت آمده است .

19 . از بین رفتن قداست پیامبر صلی الله علیه و آله در نفوس خلفا با نوسان های متفاوت ؛ در آغاز از پشت خانه آن حضرت را صدا می زدند و لباسش را می کشیدند ، و با

ص:403

گذشتِ زمان کار بدانجا رسید که عمر گفت : «إنّ الرجلَ لَیَهْجُر» (این مرد هذیان می گوید) ، «دو متعه در عهد رسول خدا وجود داشت ، من آن دو را حرام می سازم و هرکه را به آن دست یازد کیفر می کنم» .

معاویه به کسی که نهی پیامبر را از «ربا» به او یادآور شد ، گفت : «من اشکالی در ربا نمی بینم» .

و در نهایت ، یزید به اَبیاتِ ابن زبعرا تمثُّل جست و ولید بن یزید ، قرآن را پاره پاره کرد .

20 . دستاوردهای فقهی و نتایج اعتقادی حاصل از این ها ، در تاریخ تشریع اسلامی انکار ناشدنی است . تدوینی که با تأخیر صورت گرفت ، نتوانست شکاف پدید آمده را پر سازد ، بلکه با تدوین آرای مختلف و اجتهاداتی که با احادیث صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله آمیخته بود ، پیچیدگی و حیرت را افزون ساخت . از این رو ، ایجاد سازگاری میان مذاهب اسلامی در بیشتر مسائل فقهی ، دشوار گشت .

21 . نسبت منعِ تدوین به پیامبر صلی الله علیه و آله برای تبرئۀ ساحتِ مانعانِ حقیقی تدوین و افکندن پیامدهای منع بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله و دست یازی به موازنه و مقایسه میان روایات منع و احادیث تدوین ، صورت گرفت ؛ با آنکه همۀ روایاتِ منع تدوین ، ضعیف اند و نمی توانند در برابرِ روایات تدوین ایستادگی کنند . این روایات در زمان های بعد ، برای توجیه منع ابوبکر و عمر (و دنباله روان آن دو) از تدوین و نقل حدیث ساخته شدند .

22 . منع تدوین حدیث ، دستاویزی برای خاورشناسان شد که در آیین اسلام خدشه کنند و بر اندیشه اسلامی و فرهنگ اصیل آن طعن زنند به اینکه : دین اسلام ، باعث واپس گرایی است و ملّت ها را از پیشرفتِ تمدّنی بازمی دارد .

ص:404

23 . چاره اندیشی نویسندگان و سخن پردازانی که از سوی مکتب خلفا تأیید می شدند و تلاش پیوستۀ آن ها برای تراشیدن توجیهات مختلف در راستای تبرئۀ عمر ، از پیامدهای منعِ تدوین به شمار می رود . اینان شجاعت لازم را ندارند که به خطای خلیفه تصریح کنند و حقایق را در این عرصه بیان دارند .

سخن پایانی

در این پژوهش ، سعی نگارنده بر این بود که بحثی را در قضیّة جلوگیری از نگارش احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله پیش روی خوانندگانِ گرامی قرار دهد و این بررسی ، با نقد و تأمّل و درنگ همراه باشد و مُدام به گفت وگو و تبادُل نظر بپردازد و پرس و جو کند و نتیجه بگیرد .

خوانندۀ گرامی را در این سفر تاریخی حدیثی ، گام به گام ، همراهی کردیم . اگر وی با ما در این سفر ضروری مهم پایدار مانده باشد ، امید داریم که با جانش خطوط اصلی بحث را لمس کرده باشد و در ضمن این وارسی ، حقایقی برایش روشن شده باشد که بر تیزبینی اش بیفزاید و در دستیابی به نظر درست و صواب او را مدد رساند .

از عالمان و استادانِ ارجمند و کسانی که دست اندرکار فقه و حدیث و میراث علمی اند ، می خواهیم که در پذیرش یا رَد آنچه نگاشتیم و ادعا کردیم ، با روحیّة علمی - به دور از تعصب و طائفه گرایی - بنگرند تا با هم به راه برتر و شیوۀ موفق تر برسیم ، در پی صواب برآییم نه خطا ، و حقیقت را بجوییم نه غیر آن را .

روی سخن ، بیشتر با مشایخ الأزهر است و دانشگاه اسلامی مدینه ، و انجمن جهانی اسلام - در مکّه - و دانشگاه زیتونه (در تونس) ؛ و نیز بزرگانِ حوزه

ص:405

نجف و قم و اندیشمندانِ عراق و لبنان و سوریه و همۀ سرزمین های اسلامی .

این سخنِ امام صادق علیه السلام را که فرمود : «محبوب ترین برادرانِ ایمانی من کسانی اند که عیب هایم را به من هدیه کنند»(1)

به همۀ مراکز علمی و دانشگاهی اسلامی یادآور می شوم و از آنان می خواهم که بر حقیر منّت گذارند و هر انتقادی را دربارۀ این پژوهش - که به نظرشان می آید - برایم ارسال دارند . این کار ، برای رسیدن به دقّت و صواب بیشتر مرا یاری می رساند .

نگارنده ، پیوسته در پی سخنِ حق بوده و هست و از آن دفاع می کند - هرچند برایش گران تمام شود - چراکه ما همه در صدد تبیین قضیه ای هستیم که با معارف اسلامی مان ارتباط دارد و مهم تر از آن به حیات ابدی مان (آن گاه که درپیشگاه خدای بزرگ ، برای حسابرسی بایستیم) مربوط است .

از خدای متعال خواستاریم که حق را - چنان که هست - به ما بنمایاند تا آن را پیروی کنیم ، و باطل را باطل بنمایاند تا از آن اجتناب ورزیم .

این پژوهش را پایان می بریم با ستایش خدا و صلوات بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزه اش و می گوییم :

الحمدُ للّه ربّ العالمین ، وصَلَّی الله علی محمّد وآله الطیِّبین الطاهرین .


1- . بحار الأنوار 75: 249، حدیث 15 . — از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده که فرمود: «خیر إخوانکم مَن أهدی إلیکم عیوبکم» (تنبیه الخواطر 2: 123) .

ص:406

منابع و مآخذ

ص:407

ص:408

— قرآن کریم .

— نهج البلاغه .

— صحیفه سجادیّه .

1. آقا بزرگ تهرانی (م1389ﮪ) الذریعة إلی تصانیف الشیعة ، دار الأضواء ، چاپ سوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

2. آلوسی ، محمود (م1270ﮪ) روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی = تفسیر آلوسی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

3. آمدی ، علی بن محمّد (م631ﮪ) الإحکام فی أُصول الأحکام ، تحقیق : سیّد جمیلی ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1404ﮪ .

4. ابراهیم بیضون ؛ ملامح التیّارات السیاسیّة فی القرن الأوّل الهجری ، دار النهضة العربیّة ، بیروت ، 1979م .

5. ابن اَبی الحدید ، عزّالدین (م656ﮪ) شرح نهج البلاغة ، تحقیق : محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار احیاء الکتب العربیّه ، چاپ اول ، بیروت ، 1378 ﮪ .

6. ابن اَبی العز ، علی بن علی (م792ﮪ) شرح العقیدة الطحاویّة ، تحقیق : عبدالله عبدالمحسن ترکی و شعیب ارنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ یازدهم ، بیروت 1418ﮪ .

7. ابن اَبی الوفاء ، عبدالقادر (م775ﮪ) الجواهر المُضیئة فی طبقات الحنفیّة = طبقات الحنفیّة ، میر محمّد ، کتاب خانۀ کراچی .

8. ابن ابی جمهور اَحسائی ، محمّد بن علی ( م880ﮪ) عوالی اللئالی العزیزیّة فی الأحادیث الدینیّة ، تحقیق : آیة الله مرعشی و شیخ مجتبی عراقی ، چاپ خانه سیّدالشهداء ، قم ، 1403ﮪ .

9. ابن ابی عاصم شیبانی (م287ﮪ) السنّة ، تحقیق : محمّد ناصر الدین اَلبانی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1400ﮪ .

ص:409

10. ابن ابی عاصم شیبانی ، احمد بن عمرو (م287ﮪ) الآحاد والمثانی (6 جلد) ، تحقیق : باسم فیصل احمد الجوابرة ، دار الرایة ، ریاض ، 1411ﮪ .

11. ابن ابی عاصم شیبانی ، احمد بن عمرو (م287ﮪ) الدیات ، اداره قرآن و علوم اسلامی ، کراچی ، 1407ﮪ .

12. ابن اَبی عاصم ، احمد بن عمرو (م287ﮪ) المذکّر والتذکیر والذکر ، تحقیق : خالد بن قاسم ردادی ، دار المنار ، ریاض ، 1413ﮪ .

13. ابن اثیر جَزَری ، مبارک بن محمّد (م606ﮪ) النهایة فی غریب الحدیث ، تحقیق : طاهر احمد زاوی و محمود محمّد طناحی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت ، 1399ﮪ .

14. ابن اَثیر ، علی بن محمّد (م630ﮪ) اُسُد الغابه ، انتشارات اسماعیلیان ، تهران .

15. ابن اَثیر ، علی بن محمّد (م630ﮪ) الکامل فی التاریخ ، تحقیق : عبدالله قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1415ﮪ .

16. ابن ادریس حلّی ، محمّد بن منصور (م589ﮪ) السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی ، تحقیق : گروهی از پژوهشگران ، جامعۀ مدرّسین ، چاپ دوم ، قم ، 1410ﮪ .

17. ابن اسحاق بن یسار (م151ﮪ) سیرة ابن اسحاق ، المسمّاة بکتاب المبتدأ والمبعث والمغازی ، تحقیق : محمّد حمید الله ، معهد الدراسات والأبحاث للتعریب .

18. ابن بَشْکُوال ، خلف بن عبدالملک (م278ﮪ) غوامض الأسماء المُبهمة الواقعة فی متون الأحادیث المسندة ، تحقیق : عزّ الدین علی سیّد و محمّد کمال الدین ، عالم الکتب ، بیروت ، 1407ﮪ .

19. ابن تیمیّه حرّانی ، احمد بن عبدالحلیم (م728ﮪ) شرح العمدة فی الفقه ، تحقیق : سعود صالح عطیشان ، مکتبة العبیکان ، ریاض ، 1413ﮪ .

20. ابن تیمیّه حرانی ، احمد بن عبدالحلیم (م728ﮪ) مجموع الفتاوی (6 جلد) .

ص:410

21. ابن جارود نیشابوری (م307ﮪ) المنتقی من السنن المسندة ، تحقیق : عبدالله عمر بارودی ، مؤسسة الکتاب الثقافیّة ، بیروت ، 1408ﮪ .

22. ابن جبر ، علی بن یوسف (متوفای قرن هفتم هجری) نهج الإیمان ، تحقیق : سیّد احمد حسینی ، مجتمع امام هادی علیه السلام ، مشهد ، 1418ﮪ .

23. ابن جَعْد ، علی (م230ﮪ) المسند ، تحقیق : عامر احمد حیدر ، مؤسسة نادر ، بیروت ، 1410ﮪ .

24. ابن جوزی ، سیرة عمر بن الخطّاب = تاریخ عمر بن الخطّاب ، دار احیاء العلوم ، بیروت .

25. ابن جوزی ، عبدالرحمان (م597ﮪ) المنتظم فی تاریخ الملوک والأُمم ، دار صادر ، بیروت ، 1358ﮪ .

26. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) التحقیق فی أحادیث الخلاف ، تحقیق : مسعد عبدالحمید ، محمّد السعدنی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1415ﮪ .

27. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة (2 جلد) تحقیق : خلیل المیس ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1403ﮪ .

28. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) زاد المسیر فی علم التفسیر ، المکتب الإسلامی ، چاپ سوم ، بیروت ، 1404ﮪ .

29. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) صفة الصفوة ، تحقیق : محمود فاخوری و محمّد رواس قلعه چی ، دار المعرفة ، چاپ دوم ، بیروت ، 1399ﮪ .

30. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) غریب الحدیث ، منبع یابی : عبدالمعطی قلعه چی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1405ﮪ .

31. ابن حِبّان ، محمّد (م354ﮪ) الثقات لابن حبّان ، تحقیق : سیّد شرف الدین احمد ، دار الفکر ، بیروت ، 1395ﮪ .

32. ابن حِبّان ، محمّد (م354ﮪ) صحیح ابن حبّان ، بترتیب ابن بلبان ، تحقیق : شعیب ارنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت ، 1414ﮪ .

ص:411

33. ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) الإصابة فی تمییز الصحابة ، تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، بیروت ، 1412ﮪ .

34. ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ، تحقیق : سیّد عبدالهاشم یمانی مدنی ، دار المعرفة ، بیروت .

35. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) الوقوف علی ما فی صحیح مسلم مِن الموقوف ، تحقیق : عبدالله لیثی انصاری ، مؤسسة الثقافه ، بیروت ، 1406ﮪ .

36. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر ، تحقیق : سیّد عبدالله هاشم یمانی مدنی ، مدینه ، 1384ﮪ .

37. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) تهذیب التهذیب ، دار الفکر ، بیروت ، 1404ﮪ .

38. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ومحبّ الدین الخطیب ، دار المعرفة ، بیروت .

39. ابن حجر عسقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) هدی الساری ، تحقیق ابراهیم عطوه عوض ، شرکة الحلبی ، مصر ، 1383ﮪ .

40. ابن حجر هیثمی ، احمد بن محمّد (م973ﮪ) الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة ، تحقیق : عبدالرحمن بن عبدالله ترکی و کامل محمّد خراط ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1997م .

41. ابن حَزْم ، علی بن احمد (م456ﮪ) المحلّی ، تحقیق : لجنة احیاء التراث العربی ، دار الآفاق الجدید ، بیروت .

42. ابن حَزْم ، علی بن احمد (م456ﮪ) أسماء الصحابة الرواة وما لکلّ واحد منهم مِن العدد ، تحقیق : عبدالحمید سعدنی ، مکتبة القرآن ، قاهره ، 1991م .

43. ابن حَزْم ، علی بن احمد (م456ﮪ) الإحکام فی أُصول الأحکام ، دار الحدیث ، قاهره ، 1404ﮪ .

ص:412

44. ابن حزم ، علی بن احمد (م456ﮪ) حجة الوداع ، تحقیق : ابو صُهَیب کرمی ، بیت الأفکار الدولیّه ، ریاض ، 1998م .

45. ابن حنبل شیبانی ، عبدالله بن احمد (م290ﮪ) السنّة ، تحقیق : محمّد سعید سالم قحطانی ، دار ابن القیّم ، دمام ، 1406ﮪ .

46. ابن حنبل ، احمد بن محمّد (م266ﮪ) مسائل الإمام أحمد ، تحقیق : فضل الرحمن دین محمّد ، الدار العلمیّه ، دهلی ، 1988م .

47. ابن خلدون عبدالرحمان بن محمّد (م808ﮪ) مقدّمة ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت ، 1984م .

48. ابن خَلّکان ، احمد بن محمّد (م681ﮪ) وفیات الأعیان وأنباء الزمان ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الثقافه ، بیروت ، 1968م .

49. ابن داود ، حسن بن علی (م707ﮪ) رجال ابن داود ، مطبعة الحیدریّه ، نجف ، 1392ﮪ .

50. ابن ربیع شیبانی ، عبدالرحمان بن علی (م944ﮪ) تیسیر الوصول إلی جامع الأُصول ، تصحیح : محمّد حامد فقی ، المکتبة التجاریة الکبری ، مصر ، 1346ﮪ .

51. ابن رَجَب حنبلی ، عبدالرحمان بن احمد (م750ﮪ) جامع العلوم والحکم فی شرح خمسین حدیثاً مع جوامع الکلم ، دار المعرفة ، بیروت ، 1408ﮪ .

52. ابن رُشد ، محمّد بن احمد (م595ﮪ) بدایة المجتهد ونهایة المقتصد ، دار الفکر ، بیروت .

53. ابن زُهره حلبی ، محمّد بن عبدالله (م639ﮪ) الأربعون حدیثاً فی حقوق الأُخوة ، تحقیق : نبیل رضا علوان ، چاپ خانه مهر ، قم ، 1405ﮪ .

54. ابن سعد ، محمّد (م230ﮪ) الطبقات الکبری ، دار صادر ، بیروت .

55. ابن سلیمان ، محمّد بن محمّد (م879ﮪ) التقریر والتحبیر فی علم الأُصول الجامع بین اصطلاحی الحنفیّة والشافعیّة ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار الفکر ، بیروت ، 1996م .

56. ابن شاهین ، عبدالباسط بن خلیل (م920ﮪ) غایة السؤل فی سیرة الرسول ،

ص:413

تحقیق : محمّد کمال الدین ، عالم الکتب ، بیروت ، 1988م .

57. ابن شَبَّه نمیری ، عمر (م262ﮪ) تاریخ المدینة المنوّرة ، تحقیق : فهیم محمّد شلتوت ، دار الفکر ، قم .

58. ابن شعبه حرّانی ، حسن بن علی (از بزرگان قرن چهارم) تحف العقول عن آل الرسول ، تصحیح : علی اکبر غفاری ، مؤسسة انتشارات اسلامی ، چاپ دوم ، قم ، 1404ﮪ .

59. ابن شهر آشوب ، محمد بن علی (م588ﮪ) معالم العلماء ، مقدمه : سیّد محمّد صادق آل بحر العلوم ، قم .

60. ابن شهر آشوب ، محمّد بن علی (م588ﮪ) مناقب آل اَبی طالب ، تحقیق : گروهی از اساتید نجف ، 1376ﮪ .

61. ابن شیرویه دیلمی ، شیرویه بن شهردار (م509ﮪ) الفردوس بمأثور الخطاب ، تحقیق : سعید بن بسیونی زغلول ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1986م .

62. ابن طاووس ، علی بن موسی (م664ﮪ) اللهوف علی قتلی الطفوف ، قم ، 1417ﮪ .

63. ابن طاووس ، علی بن موسی (م664ﮪ) فلاح السائل ، دفتر تبلیغات اسلامی ، قم .

64. ابن عبد رَبّه ، احمد بن محمّد (م328ﮪ) العقد الفرید ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1409ﮪ .

65. ابن عبدالبر ، یوسف بن عبدالله (م463ﮪ) جامع بیان العلم وفضله ، چاپ المنیریّة ، قم .

66. ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبدالله (م463ﮪ) الاستیعاب فی معرفة الأصحاب تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، بیروت ، 1412ﮪ .

67. ابن عبدالبر ، یوسف بن عبدالله (م463ﮪ) التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، تحقیق : مصطفی بن احمد علوی ومحمّد عبدالبکیر بکر ،

ص:414

وزراة الأوقاف والشؤون الإسلامیّة ، مغرب ، 1387ﮪ .

68. ابن عدی جرجانی ، عبدالله (م365ﮪ) الکامل فی ضعفاء الرجال ، تحقیق : یحیی مختار غزاوی ، دار الفکر ، چاپ سوم ، بیروت ، 1409ﮪ .

69. ابن عربی مالکی ، محمّد بن عبدالله (م543ﮪ) عارضة الأحوذی بشرح صحیح الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ﮪ .

70. ابن عساکر ، علی بن حسن (م571ﮪ) تاریخ دمشق ، تحقیق : علی شیری ، دار الفکر ، بیروت ، 1415ﮪ .

71. ابن عماد حنبلی ، عبدالحی بن احمد (م1089ﮪ) شذرات الذَهَب فی أخبار مَن ذَهَب (4 جلد) دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

72. ابن فتّال نیشابوری ، محمّد (م508ﮪ) روضة الواعظین ، تحقیق : سیّد محمّد مهدی و سیّد حسن خرسان ، منشورات الرضی ، قم .

73. ابن فرحون یعمری ، ابراهیم بن علی (م799ﮪ) الدیباج المذهّب فی معرفة أعیان علماء المذهب ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

74. ابن فَرّوخ صفّار ، محمّد بن حسن (م290ﮪ) بصائر الدرجات ، تحقیق : میرزا کوچه باغی ، مؤسسه اعلمی ، تهران ، 1404ﮪ .

75. ابن قانع ، عبدالباقی (م351ﮪ) معجم الصحابة ، تحقیق : صلاح بن سالم مصراتی ، مکتبة الغرباء الأثریّة ، مدینه ، 1418ﮪ .

76. ابن قُتَیبه دِینَوَری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) الإمامة والسیاسة ، تحقیق : طه محمّد زینی ، مؤسسه حلبی ، قاهره .

77. ابن قُتَیبه دینَوری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) تأویل مختلف الحدیث ، تحقیق : محمّد زهری النحار ، دار الجیل ، بیروت ، 1393ﮪ .

78. ابن قُتَیبه دِینوَری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) عیون الأخبار ، تحقیق : یوسف علی طویل ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1406ﮪ .

79. ابن قُتَیْبَه دِینَوری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) غریب الحدیث ، تحقیق : عبدالله جبوری ، مطبعة العانی ، بغداد ، 1397ﮪ .

ص:415

80. ابن قُدامه ، عبدالله بن احمد (م620ﮪ) المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی (10 جلد) دار الفکر ، بیروت ، 1405ﮪ .

81. ابن قُدامه ، عبدالله بن احمد (م620ﮪ) و محمّد بن احمد (682ﮪ) الشرح الکبیر علی المقنع .

82. ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م774ﮪ) البدایة والنهایة ، مکتبة المعارف ، بیروت .

83. ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م774ﮪ) تفسیر القرآن العظیم ، دار الفکر ، بیروت 1401ﮪ .

84. ابن ماجَه قزوینی ، محمّد بن یزید (م275ﮪ) سنن ابن ماجه ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دارالفکر ، بیروت .

85. ابن ماکولا ، علی بن هبة الله (م475ﮪ) الإکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف والمختلف فی الأسماء والکنی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

86. ابن مَدینی ؛ العلل ، تحقیق : محمّد مصطفی اَعظمی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1392ﮪ .

87. ابن مُنذر نیشابوری ، محمّد بن ابراهیم (م318ﮪ) الأوسط فی السُّنَن والإجماع والاختلاف ، تحقیق : صغیر احمد محمّد خلف ، دار طیبه ، ریاض ، 1405ﮪ .

88. ابن منظور ، محمّد بن مُکَرَّم (م711ﮪ) مختصر تاریخ دمشق ، تحقیق : احمد راتب حمّوس ، محمّد ناجی عمر ، دار الفکر ، بیروت ، 1405ﮪ .

89. ابن هشام حِمْیَری ، عبدالملک (م218ﮪ) السیرة النبویّة = سیرة ابن هشام ، تحقیق : مصطفی السقّا و دیگران ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

90. ابن یزید ، احمد بن محمّد (م311ﮪ) السنّة (3 جلد) تحقیق : عطیّه زهرانی ، دار الرایة ، ریاض ، 1410ﮪ .

91. ابو اسحاق شیرازی ، ابراهیم بن علی (م476ﮪ) طبقات الفقهاء ، تحقیق : خلیل المیس ، دار القلم ، بیروت .

ص:416

92. ابو جعفر اسکافی ، محمّد بن عبدالله (م220ﮪ) المعیار والموازنة ، تحقیق : شیخ باقر محمودی .

93. ابو حنیفه مغربی ، نعمان بن محمّد (م363ﮪ) دعائم الإسلام ، تحقیق : آصف بن علی اصغر فیضی ، دار المعارف ، قاهره ، 1383ﮪ .

94. ابو خثیمه نسائی ، زهیر بن حرب (م234ﮪ) العلم ، تحقیق : محمّد ناصر الدین اَلبانی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

95. ابو رَیَّه ، محمود (معاصر) أضواء علی السنّة النبویّه ، دار الکتاب الإسلامی ، چاپ پنجم .

96. ابو عوانه اسفراینی ، یعقوب بن اسحاق (م316ﮪ) مسند أبی عوانة ، تحقیق : ایمن بن عارف دمشقی ، دار المعرفة ، بیروت ، 1998م .

97. ابو نُعیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) المسند المستخرج علی صحیح الإمام مسلم ، تحقیق : محمّد حسن اسماعیل شافعی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1996م .

98. ابو نُعَیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء (10 جلد) دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ﮪ .

99. ابو نُعَیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) دلائل النبوّة ، تحقیق : محمّد محمّد حدّاد ، دار طیبه ، ریاض ، 1409ﮪ .

100. ابو نُعیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) مسند الإمام أبی حنیفة ، تحقیق : محمّد نظر الفاریابی ، مکتبة الکوثر ، ریاض ، 1415ﮪ .

101. ابو یَعْلی موصلی ، احمد بن علی (م307ﮪ) مسند أبی یعلی ، تحقیق : حسین سلیم اَسد ، دار المأمون ، دمشق ، 1404ﮪ .

102. ابوالفرج الاصفهانی (م356ﮪ) مقاتل الطالبیین ، تحقیق : کاظم مظفّر ، مؤسسة دار الکتاب ، چاپ دوم ، قم ، 1385ﮪ .

103. ابوبکر بن عبدالله ؛ معرفة النسخ والصحف والحدیث ، دار الدرایة ، ریاض ، 1412ﮪ .

ص:417

104. اَبی السعود ، محمّد بن محمّد (م951ﮪ) إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن الکریم = تفسیر أبی السعود (9 جلد) احیاء التراث ، بیروت .

105. ابی داود سِجِستانی ، سلیمان بن اَشعث (م275ﮪ) سنن أبی داود ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، دار الفکر ، بیروت .

106. ابی عُبَید ، قاسم بن سلام (م224ﮪ) الأموال ، تحقیق : محمّد خلیل هراس ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1406ﮪ .

107. احمد امین (م1373ﮪ) ضحی الإسلام ، چاپ دهم ، دار الکتاب العربی .

108. احمد اَمین (م1373ﮪ) فجر الإسلام ، دار الکتاب العربی ، چاپ یازدهم ، بیروت ، 1975م .

109. احمد بن حنبل (م241ﮪ) العلل ومعرفة الرجال ، تحقیق : وصی الله بن محمّد عبّاس ، المکتب الإسلامی (بیروت) دار الخانی (ریاض) 1408ﮪ .

110. احمد بن حنبل (م241ﮪ) فضائل الصحابة ، تحقیق : وصی الله محمّد عبّاس ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1403ﮪ .

111. احمد بن حنبل (م241ﮪ) مسند الإمام أحمد بن حنبل ، مؤسسة قرطبه ، مصر .

112. احمد زکی صفوة ؛ جمهرة رسائل العرب فی عصر العربیّة الزاهرة ، المکتبة العلمیّة ، بیروت .

113. احمدی میانجی ، علی بن حسین (معاصر) مکاتیب الرسول ، دار الحدیث ، قم ، 1392ﮪ .

114. اَزدی ، مَعْمَر بن راشد (م153ﮪ) الجامع ، تحقیق : حبیب الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

115. استرآبادی نجفی ، سیّد شرف الدین حسینی (م965ﮪ) تأویل الآیات فی فضائل العترة الطاهرة ، تحقیق : مدرسه امام هادی علیه السلام نشر امیر ، قم ، 1407ﮪ .

116. اَسَد حیدر (م1405 ﮪ) الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ، بیروت .

117. اشعری قمی ، احمد (از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی)

ص:418

النوادر ، تحقیق و نشر : مدرسه امام مهدی علیه السلام ، قم ، 1408ﮪ .

118. اَعظمی ، محمّد مصطفی ؛ التمییز لمسلم المطبوع مع کتاب منهج النقد عند المحدّثین ، مکتبة الکوثر ، سعودی ، چاپ سوم ، 1410ﮪ .

119. اعظمی ، محمد مصطفی ؛ دراسات فی الحدیث النبوی ، عربستان سعودی ، دانشگاه ملک فیصل .

120. امتیاز احمد(1) ؛ دلائل التوثیق المبکّر للسنّة والحدیث ، ترجمه (به زبان عربی) دکتر عبدالمعطی امین قلعه چی ، چاپ شده در ضمن سلسله انتشارات دانشگاه پژوهش های اسلامی کراچی .

121. امین عاملی ، سیّد محسن (م1371ﮪ) أعیان الشیعة ، چاپ سوم ، دمشق ، 1370ﮪ .

122. اَنْدُلُسی ، عمر بن علی (م804ﮪ) تحفة المحتاج إلی أدلّة المنهاج ، تحقیق : عبدالله سعاف لحیانی ، دار حراء ، مکّه ، 1406ﮪ .

123. باعونی ، محمّد بن احمد (م871ﮪ) جواهر المطالب فی مناقب الإمام الجلیل علی ابن أبی طالب ، تحقیق : شیخ محمّد باقر محمودی ، مرکز احیای فرهنگ اسلامی ، قم ، 1415ﮪ .

124. بحرانی ، سیّد هاشم (م1107ﮪ) البرهان فی تفسیر القرآن ، چاپ دوم .

125. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) التاریخ الصغیر (الأوسط) ، تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، حلب ، 1397ﮪ .

126. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) خلق اَفعال العباد ، تحقیق : عبدالرحمن عمیره ، دار المعارف السعودیّه ، ریاض ، 1398ﮪ .

127. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) الجامع الصحیح المختصر ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، بیروت ، 1407ﮪ .


1- . رئیس دانشکده پژوهش های اسلامی کراچی پاکستان .

ص:419

128. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) الکنی ، تحقیق : سیّد هاشم ندوی ، دار الفکر ، بیروت .

129. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) صحیح بخاری = الجامع الصحیح ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، چاپ سوم ، بیروت ، 1407ﮪ .

130. بدران ، شیخ عبدالقادر ؛ تهذیب تاریخ دمشق ، دار المسیر ، چاپ دوم ، بیروت ، 1399ﮪ .

131. برقی ، احمد بن محمّد (م274ﮪ) المحاسن ، تحقیق سیّد جلال الدین حسینی ، دار الکتب الإسلامیّه ، قم .

132. بروجردی ، سیّد محمّد حسین (م1380ﮪ) جامع أحادیث الشیعة ، گردآورنده : شیخ اسماعیل مُعزّی ملایری ، چاپ دوم ، قم ، 1414ﮪ .

133. بصری ، محمّد بن علی (م436ﮪ) المعتمد فی أُصول الفقه ، تحقیق : خلیل میس ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1403ﮪ .

134. بغدادی ، محمّد بن حبیب (م245ﮪ) المحبَّر .

135. بغدادی ، محمد بن حبیب (م245ﮪ) المنمّق فی أخبار قریش ، تصحیح وتعلیق : خورشید احمد فاروق ، عالم الکتب ، بیروت ، 1405ﮪ .

136. بَغَوی ، حسین بن مسعود (م516ﮪ) معالم التنزیل ، تحقیق : مروان عک و مروان سوار ، دار المعرفه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1407ﮪ .

137. بنا ، احمد بن عبدالرحمن ؛ الفتح الربّانی فی ترتیب مسند أحمد ، دار احیاء التراث ، بیروت .

138. بهائی ، محمّد بن حسین (م1030ﮪ) مشرق الشمسین ، چاپ سنگی به همراه کتاب الحبل المتین ، تجدید چاپ مکتبه بصیرتی ، قم .

139. بَهُوتی ، منصور بن یونس (م1051ﮪ) کشّاف القناع عن متنِ الإقناع ، تحقیق : هلال مصیلحی مصطفی ، دار الفکر ، بیروت ، 1402ﮪ .

140. بَیْهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) السنن الکبری ، تحقیق : محمّد عبدالقادر عطا ، دار الباز ، مکّه ، 1414ﮪ .

ص:420

141. بَیْهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) المدخل إلی السنن الکبری ، تحقیق : محمّد ضیاء الرحمن اَعظمی ، دار الخلفاء ، کویت .

142. بیهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) شعب الإیمان ، تحقیق : محمّد سعید بسیونی زغلول ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1410ﮪ .

143. بیهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) مناقب الشافعی ، تحقیق : سیّد احمد صقر ، دار التراث العربی ، قاهره ، 1391ﮪ .

144. ترکی ، عبدالمجید ؛ مناظرات فی أُصول الشریعة الإسلامیّة بین ابن حزم والباجی ، ترجمه وتحقیق : عبدالصبور شاهین ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت .

145. تِرمِذی ، محمّد بن عیسی (م279ﮪ) الجامع الصحیح = سنن الترمذی ، تحقیق : احمد محمّد شاکر و دیگران ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

146. ثَقَفی ، ابراهیم بن محمّد (م283ﮪ) الغارات ، تحقیق : سیّد جلال الدین محدّث ، انتشارات بهمن .

147. جرجی زیدان (معاصر) تاریخ التمدّن الإسلامی ، جلد 11 و12 از مجموعه آثار مؤلّف ، دار الجیل ، بیروت ، 1402ﮪ .

148. جزائری ، شیخ طاهر ؛ توجیه النظر فی علوم الحدیث والأثر ، چاپ مصر 1328ﮪ (تجدید چاپ ، دار المعرفة ، بیروت) .

149. جزیری ، عبدالرحمان ؛ الفقه علی المذاهب الأربعة ، دار الفکر بیروت 1406ﮪ .

150. جَصّاص ، احمد بن علی (م370ﮪ) أحکام القرآن (5 جلد) ، تحقیق : محمّد صادق قمحاوی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1405ﮪ .

151. جلالی ، سیّد محمّد رضا (معاصر) تدوین السنّة الشریفة ، دفتر تبلیغات السلامی ، قم ، 1413ﮪ .

152. حازمی ، محمّد بن موسی (م584ﮪ) الاعتبار فی الناسخ والمنسوخ مِنَ الآثار ، مطبعة اندلس ، حمص ، 1386ﮪ .

153. حاکم حَسْکانی ، عبیدالله بن احمد (متوفای قرن پنجم) شواهد التنزیل

ص:421

لقواعد التفضیل ، تحقیق : شیخ محمّد باقر محمودی ، مرکز احیای فرهنگ اسلامی ، تهران ، 1411ﮪ .

154. حاکم نیشابوری ، محمّد بن عبدالله (م405ﮪ) المستدرک علی الصحیحین ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

155. حرّ عاملی ، محمّد بن حسن (م1104ﮪ) وسائل الشیعه ، تحقیق ونشر : مؤسسه آل البیت ، چاپ دوم ، قم ، 1414ﮪ .

156. حسین حاج حسن ؛ نقد الحدیث ، مؤسسة الوفاء ، 1405ﮪ .

157. حسین عطوان ؛ الروایة التاریخیّة فی بلاد الشام ، دار الجیل ، 1986م .

158. حسینی ، ابراهیم بن محمّد (م1120ﮪ) البیان والتعریف فی أسباب ورود الحدیث الشریف ، تحقیق : سیف الدین کاتب ، دار الکتاب العربی ، بیروت، 1401ﮪ .

159. حلبی ، علی بن برهان الدین (م1044ﮪ) السیرة الحلبیّه = إنسان العیون فی سیرة الأمین والمأمون ، دار المعرفة ، بیروت ، 1400ﮪ .

160. حلّی ، جعفر بن حسن (م676ﮪ) المعتبر فی شرح المختصر ، تحقیق : گروه محقّقان با اشراف آیة الله ناصر مکارم شیرازی ، مؤسسه سیّدالشهداء ، چاپ مدرسه امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، قم .

161. حِلِّی ، حسن بن سلیمان (متوفای قرن نهم هجری) مختصر بصائر الدرجات ، مطبعة الحیدریّه ، نجف ، 1370ﮪ .

162. حلّی ، حسن بن یوسف (م762ﮪ) منتهی المطلب ، حاج احمد ، تبریز ، 1333ﮪ .

163. حَمَوی ، یاقوت بن عبدالله (م626ﮪ) معجم البلدان ، دار الفکر ، بیروت .

164. حُمَیدی ، عبدالله (م219ﮪ) المسند ، تحقیق : حبیب الرحمن اَعظمی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

165. حمیری ، عبدالله بن جعفر (از بزرگان قرن سوم هجری) قرب الإسناد ،

ص:422

تحقیق و نشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1413ﮪ .

166. حنبلی ، ابراهیم بن محمّد (م884ﮪ) المبدع فی شرح المقنع ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1400ﮪ .

167. حنفی ، یوسف بن موسی (م803ﮪ) المعتصر من المختصر من مشکل الآثار (2 جلد) دار النشر ، مکتبة المتنبّی ، قاهره .

168. خراسانی ، سعید بن منصور (م227ﮪ) السنن ، تحقیق : حبیب الرحمن اعظمی ، دار السلفیّه ، هند ، 1982م .

169. خَزَّاز قمی ، علی بن محمّد (از عالمان قرن چهارم هجری) کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الإثنی عشر ، تحقیق : سیّد عبداللطیف حسینی خوتی ، انتشارات بیدار ، قم ، 1401ﮪ .

170. خُزاعی نیشابوری ، حسین بن علی (از اَعلام قرن ششم) روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن = تفسیر ابوالفتوح رازی ، تصحیح : محمّد جعفر یاحقی و محمّد مهدی ناصح ، مرکز پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ، مشهد ، 1408ﮪ .

171. خُزاعی ، علی بن محمود (م789ﮪ) تخریج الدلالات السمعیّة علی ما کان فی عهد رسول الله من الحرف ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت ، 1405ﮪ .

172. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) الفقه والمتفقّه ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ دوم ، بیروت ، 1400ﮪ .

173. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) شرف أصحاب الحدیث ، تحقیق : محمّد سعید خطیب اوغلی ، دانشگاه انقره ، 1971م .

174. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) الأسماء المبهمة مِنَ الأنباء المحکمة ، گرد آورنده : عزّ الدین علی السیّد ، مکتبة الخانجی ، مصر ، 1405ﮪ .

175. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) الرحلة فی طلب الحدیث ، تحقیق : نور الدین عتر ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1395ﮪ .

ص:423

176. خوارزمی ، موفق بن احمد (م568ﮪ) المناقب ، تحقیق : شیخ مالک محمودی ، مؤسسه نشر اسلامی ، چاپ دوم ، قم ، 1411ﮪ .

177. خوانساری ، محمّد باقر (م1306ﮪ) روضات الجنّات ، تحقیق : اسد الله اسماعیلیان ، قم .

178. دارقُطنی ، علی بن عمر (م385ﮪ) سنن دارقطنی (4 جلد) تحقیق : سیّد عبدالله هاشم یمانی مدنی ، دار المعرفه ، بیروت ، 1386ﮪ .

179. دارِمی ، عبدالله بن عبدالرحمن (م255ﮪ) سنن الدارمی ، تحقیق : فواز احمد زمرلی و خالد السبع العلمی ، دار الکتب العربی ، بیروت ، 1407ﮪ .

180. دَرْدیر ، احمد بن محمّد (م1201ﮪ) الشرح الکبیر ، تحقیق : محمّد علیش ، دار الفکر ، بیروت .

181. دَمِیری ، محمّد بن موسی (م682ﮪ) حیاة الحیوان الکبری ، انتشارات سیّد رضی ، با اُفست از مکتبة مصطفی حلبی ، مصر 1401ﮪ .

182. دیب البغا ، مصطفی ؛ أثر الأدلّة المختلف فیها فی الفقه الإسلامی ، دار الإمام بخاری .

183. ذهبی ، محمّد بن احمد (م748ﮪ) تاریخ الإسلام ، تحقیق : دکتر عمر عبدالسلام تدمری ، دار الکتاب العربی ، چاپ دوم ، 1410ﮪ .

184. ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م748ﮪ) تذکرة الحفّاظ ، تصحیح وزرات معارف حکومت هند ، اُفست دار احیاء التراث العربی .

185. ذهبی ، محمّد بن احمد (م748ﮪ) سیر أعلام النُبَلاء ، تحقیق شعیب اَرنائوط و محمّد نعیم عرقسوسی ، مؤسسة الرساله ، چاپ نهم ، بیروت ، 1413ﮪ .

186. ذهبی ، محمّد حسین (معاصر) التفسیر والمفسّرون ، منبع یابی و فهرست : شیخ احمد زغبی ، دار الأرقم ، بیروت .

187. رازی ، عبدالرحمن بن اَبی حاتم (م327ﮪ) الجرح والتعدیل ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1271ﮪ .

188. رازی ، محمّد بن ابی بکر (م721ﮪ) مختار الصحاح ، تحقیق : محمود

ص:424

خاطر ، مکتبة لبنان ناشرون ، بیروت ، 1415ﮪ .

189. راغب اصفهانی ، حسین بن محمّد (م425ﮪ) محاضرات الأُدباء ، انتشارات حیدریّه ، قم .

190. رافعی قزوینی ، عبدالکریم بن محمّد (م623ﮪ) التدوین فی أخبار قزوین ، تحقیق : عزیز الله عُطارِدی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1987ﮪ .

191. رام هرمزی ، حسن بن عبدالرحمن (م360ﮪ) المحدّث الفاضل بین الراوی والواعی ، تحقیق : محمّد عجاج خطیب ، دار الفکر ، چاپ سوم ، بیروت ، 1404ﮪ .

192. روحانی ، سیّد مهدی ؛ بحوث مع أهل السنّة وسلفیه ، بیروت ، 1399ﮪ .

193. زَبیدی ، سیّد محمّد مرتضی حسینی (م1205ﮪ) تاج العروس من جواهر القاموس ، مکتبة الحیاة ، بیروت .

194. زُبَیر بن بَکَّار (م256ﮪ) الأخبار الموفقیّات ، تحقیق : دکتر سامی مکّی عانی ، رئاسة الأوقاف ، بغداد ، 1972م .

195. زُرَعی ، محمّد بن ابی بکر (م751ﮪ) إعلام الموقّعین عن ربّ العالمین ، تحقیق : طه عبدالرئوف سعید ، دار الجیل ، بیروت ، 1973م .

196. زرعی ، محمّد بن اَبی بکر (م751ﮪ) الطرق الحکمیّة فی السیاسة الشرعیّة ، تحقیق : محمّد جمیل غازی ، مطبعة المدنی ، قاهره .

197. زرعی ، محمّد بن ابی بکر (م751ﮪ) زاد المعاد فی هدی خیر العباد ، تحقیق : شعیب اَرنائوط وعبدالقادر اَرنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوازدهم ، بیروت ، 1407ﮪ .

198. زُرقانی ، محمّد بن عبدالباقی (م1122ﮪ) شرح الزرقانی علی موطّأ الإمام مالک ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

199. زَرْکَشی ، محمّد بن عبدالله (م794ﮪ) الإجابة لإیراد ما استدرکته السیّدة عائشة علی الصحابة ، تحقیق : سعید افغانی ، مکتب الإسلامی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ﮪ .

ص:425

200. زِرِکلی ، خیر الدین (م1410ﮪ) الأعلام (8 جلد) دار العلم ، چاپ پنجم ، 1980م .

201. زَرَندی ، محمّد بن یوسف (م750ﮪ) نظم درر السمطین ، از نسخه های خطی کتاب خانه عمومی امیرالمؤمنین علیه السلام ، 1377ﮪ .

202. زَرَندی ، میر محمّد ؛ بحوث فی تاریخ القرآن ، مؤسسه انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین) قم ، 1420ﮪ .

203. زمخشری ، محمود بن عمر (م538ﮪ) الفائق فی غریب الحدیث ، تحقیق : علی محمّد بجاوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار المعرفة ، چاپ دوم ، لبنان .

204. زمخشری ، محمود بن عمر (م538ﮪ) الکشّاف ، دار المعرفه ، بیروت .

205. زَیْلَعی ، عبدالله بن یوسف (م762ﮪ) نصب الرایة لأحادیثِ الهدایة ، تحقیق : محمّد یوسف بنوری ، دار الحدیث ، مصر ، 1357 ﮪ .

206. سُبکی ، عبدالوهّاب بن علی (م771ﮪ) طبقات الشافعیّة الکبری ، تحقیق : عبدالفتّاح محمّد الحلو ومحمود محمّد الطناحی ، دار هجر ، چاپ دوم ، قاهره ، 1992م .

207. سِجِستانی ، سلیمان بن اَشعث (م275ﮪ) المراسیل ، تحقیق : شعیب اَرنائوط ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1408ﮪ .

208. سَخاوی ، شمس الدین (م902ﮪ) التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1993م .

209. سرخسی ، محمّد بن احمد بن اَبی سَهْل (م483ﮪ) أُصول السرخسی (2 جلد) تحقیق : ابو الوفاء افغانی ، لجنة احیاء المعارف النعمانیه ، حیدر آباد هند ، افست دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1414ﮪ .

210. سرخسی ، محمّد بن احمد بن اَبی سَهْل (م483ﮪ) المبسوط ، دار المعرفة ، بیروت ، 1406ﮪ .

211. سعید بن منصور (م227ﮪ) سنن سعید بن منصور ، تحقیق : سعد بن عبدالله آل حمید ، دار العیصمی ، ریاض ، 1414ﮪ .

ص:426

1. سلمی سمرقندی ، نضر بن مسعود بن عیّاش ؛ تفسیر عیّاشی ، تحقیق : سیّد هاشم رسولی محلاّتی ، المکتبة العلمیّة الإسلامیّه ، تهران ، 1380ﮪ .

2. سُلَیم بن قیس (م76ﮪ) کتاب سلیم بن قیس هلالی ، تحقیق : محمّد باقر انصاری .

3. سهیلی ، عبدالرحمان بن عبدالله (م581ﮪ) الروض الأنف فی تفسیر السیرة النبویّة لابن هشام ، تحقیق : مجدی منصور الشوری ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ﮪ .

4. سیّد علی خان مدنی (م1120ﮪ) ریاض السالکین ، جامعه مدرسین ، قم ، 1415ﮪ .

5. سیواسی ، محمّد بن عبدالواحد (م681ﮪ) شرح فتح القدیر ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت .

6. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الأشباه والنظائر ، تحقیق : عبدالعال سالم مکرم ، مؤسسة الرساله ، 1406ﮪ .

7. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) التطریف فی التصحیف ، دار الفائز ، سعودیّه ، 1409ﮪ .

8. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، دار الفکر ، بیروت ، 1401ﮪ .

9. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الخصائص الکبری = کفایة الطالب اللبیب فی خصائص الحبیب ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1985م .

10. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الدرّ المنثور ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .

11. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الدیباج علی صحیح مسلم ، تحقیق : ابو اسحاق جوینی اثیری ، دار ابن عفّان ، عربستان سعودی ، 1416ﮪ .

12. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) تاریخ الخلفا ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، مطبعة السعاده ، مصر ، 1371ﮪ .

ص:427

13. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، تحقیق : عبدالوهاب عبداللطیف ، مکتبة الریاض الحدیثه ، ریاض .

14. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) تنویر الحوالک شرح موطّأ مالک ، مکتبة التجاریّة الکبری ، مصر ، 1389ﮪ .

15. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) شرح السیوطی علی سنن النسائی ، تحقیق : عبدالفتّاح اَبو غده ، مکتب المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ دوم ، حلب ، 1406ﮪ .

16. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) شرح سنن ابن ماجه ، قدیمی کتب خانه ، کراچی .

17. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) لباب النقول فی أسباب النزول ، دار احیاء العلوم ، بیروت .

18. سُیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) مفتاح الجنّة فی الاحتجاج بالسنّة ، چاپ سوم ، مدینه ، 1399ﮪ .

19. شاشی ، محمّد بن احمد (م507ﮪ) حلیة العلماء فی معرفة مذاهب الفقهاء ، تحقیق : یاسین احمد ابراهیم درادکه ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1400ﮪ .

20. شاشی ، هیثم بن کلیب (م335ﮪ) المسند ، تحقیق : محفوظ الرحمن زین الله ، مکتبة العلوم والحکم ، مکّه ، 1410ﮪ .

21. شافعی ، محمّد بن ادریس (م204ﮪ) اختلاف الحدیث ، تحقیق : استاد محمّد احمد عبدالعزیز ، دار الباز ، مکّه ، چاپ دوم ، 1406ﮪ .

22. شافعی ، محمّد بن ادریس (م204ﮪ) الرسالة ، تحقیق : احمد محمّد شا کر ، قاهره ، 1358ﮪ .

23. شافعی ، محمّد بن ادریس (م204ﮪ) مسند الشافعی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

24. شرف الدین ، سیّد عبدالحسین (م1377ﮪ) المراجعات ، تحقیق : حسین راضی ، الجمعیّة الإسلامیّه ، چاپ دوم ، 1402ﮪ .

ص:428

25. شرف الدین ، سیّد عبدالحسین (م1377ﮪ) النصّ والاجتهاد ، تحقیق : ابو مجتبی ، سیّدالشهداء ، قم ، 1404ﮪ .

26. شُرُنْبُلالی ، حسن (م1069ﮪ) نور الإیضاح ونجاة الأرواح ، دار الحکمه ، دمشق ، 1985م .

27. شریف عمری ، نادیة ؛ اجتهاد الرسول ، مؤسسة الرسالة ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1408ﮪ .

28. شوکانی ، محمّد بن علی (م1250ﮪ) فتح القدیر الجامع بین فنَّی الروایة والدرایة من علم التفسیر ، دار الفکر ، بیروت .

29. شوکانی ، محمّد بن علی (م1255ﮪ) نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار (شرح منتقی الأخبار) 9 جلد ، دار الجیل ، بیروت ، 1973م .

30. شهرستانی ، سیّد علی (مؤلّف کتاب حاضر) وضوء النبی ، قم 1415 .

31. شَهْروزی ، عثمان بن عبدالرحمان (م643ﮪ) مقدّمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، تحقیق : صلاح بن محمّد بن عویضه ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1416ﮪ .

32. شیبانی ، محمّد بن حسن (م189ﮪ) الحجة علی أهل المدینة ، تحقیق : مهدی حسن گیلانی قادری ، عالم الکتب ، چاپ سوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

33. شیخ عبّاس قمی (م1359ﮪ) الکنی والألقاب ، مقدّمه : محمّد هادی امینی ، 1970م .

34. صالحی شامی ، محمّد بن یوسف (م942ﮪ) سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1414ﮪ .

35. صبحی صالح (معاصر) علوم الحدیث ومصطلحه ، دانشگاه دمشق ، چاپ پنجم ، 1379ﮪ (اُفست منشورات رضی ، قم) .

36. صدر ، سیّد حسن کاظمی (م1354ﮪ) تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ، بغداد .

37. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) الأمالی ، تحقیق و نشر : مؤسسه

ص:429

بعثت ، قم ، 1417ﮪ .

38. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) الخصال ، تصحیح وتعلیق : علی اکبر غفاری ، جامعه مدرسین ، چاپ دوم ، قم ، 1403ﮪ .

39. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) ثواب الأعمال ، انتشارات سیّد رضی ، چاپ دوم ، قم ، 1405ﮪ .

40. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) علل الشرایع ، المکتبة الحیدریّه ، نجف ، 1386ﮪ .

41. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) عیون أخبار الرضا علیه السلام ، تصحیح : حسین اعلمی ، مؤسسه اعلمی ، بیروت ، 1404ﮪ .

42. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) کمال الدین وتمام النعمة ، تصحیح و تعلیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه نشر اسلامی ، قم ، 1405ﮪ .

43. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) معانی الأخبار ، تصحیح : علی اکبر غفاری ، جماعة المدرّسین ، قم .

44. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) من لا یَحْضُره الفقیه ، تعلیق : علی اکبر غفاری ، جامعه مدرّسین ، چاپ دوم ، قم ، 1404ﮪ .

45. صنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م1182ﮪ) إرشاد النقّاد إلی تیسیر الاجتهاد ، مکتبة التراث العربی ، بغداد ، 1990م .

46. صَنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م1182ﮪ) توضیح الأفکار لمعانی تنقیح الأنظار ، تعلیق : صلاح بن محمّد بن عویضة ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1417ﮪ .

47. صنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م1182ﮪ) سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلّة الأحکام ، تحقیق : محمّد عبدالعزیز خولی ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1379ﮪ .

48. صَیداوی ، محمّد بن احمد (م402ﮪ) معجم الشیوخ ، تحقیق : عمر عبدالسلام تدمری ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1405ﮪ .

ص:430

49. طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) الروض الدانی = المعجم الصغیر ، تحقیق : محمّد شکور محمود العاج ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1405ﮪ .

50. طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) المعجم الأوسط ، تحقیق : طارق بن عوض الله و عبدالمحسن ، دار الحرمین ، قاهره ، 1415ﮪ .

51. طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) المعجم الکبیر ، تحقیق : حمدی عبدالمجید السلفی ، مکتبة العلوم والحکم الموصل ، چاپ دوم ، 1404ﮪ .

52. طبرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) مسند الشامیین ، تحقیق : حمدی عبدالمجید سلفی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت ، 1417ﮪ .

53. طبرسی ، احمد بن علی (م560ﮪ) الاحتجاج ، تعلیق سیّد محمّد باقر خرسان ، دار النعمان ، نجف ، 1386ﮪ .

54. طَبْرسی ، حسن بن فضل (از بزرگان قرن ششم هجری) مکارم الأخلاق ، منشورات شریف رضی ، چاپ ششم ، قم ، 1392ﮪ .

55. طبرسی ، فضل بن حسن (م548ﮪ) إعلام الوری بأعلام الهُدی ، تحقیق ونشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1417ﮪ .

56. طبری ، احمد بن عبدالله (م694ﮪ) الریاض النضرة فی مناقب العشرة ، تحقیق : عیسی عبدالله محمّد مانع حمیری ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت ، 1996م .

57. طَبَری ، محمّد بن جَریر (م310ﮪ) تاریخ الأُمم والملوک = تاریخ الطبری ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1407ﮪ .

58. طَبَری ، محمّد بن جریر (م310ﮪ) جامع البیان عن تأویل آی القرآن = تفسیر الطبری ، دار الفکر ، بیروت ، 1405ﮪ .

59. طَبَری ، محمّد بن جریر بن رستم (متوفای اوایل قرن چهارم هجری) المسترشد فی إمامة أمیرالمؤمنین علیه السلام ، تحقیق : احمد محمودی ، مؤسسة الثقافه ، قم .

60. طبری ، محمّد بن جریر بن رستم (متوفای اوایل قرن چهارم هجری)

ص:431

دلائل الإمامة ، تحقیق ونشر : مؤسسه بعثت ، قم ، 1413ﮪ .

61. طَحاوی ، احمد بن محمّد (م321ﮪ) شرح معانی الآثار ، تحقیق : محمّد زهری النجار ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1399ﮪ .

62. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) اختیار معرفة الرجال = رجال الکشّی ، تحقیق : شیخ حسن مصطفوی ، چاپ دانشکده ادبیات ، مشهد ، 1348ﮪ .

63. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الاستبصار فیما اختلف مِنَ الأخبار تحقیق : سیّد حسن خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، قم ، 1391ﮪ .

64. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الأمالی ، تحقیق : قسم الدراسات الإسلامیّة (گروه پژوهش های اسلامی) ، دار الثقافة ، قم ، 1414ﮪ .

65. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الخلاف ، تحقیق : سیّد جواد شهرستانی و سیّد علی خراسانی و شیخ محمّد مهدی نجف ، انتشارات اسلامی ، قم ، 1417ﮪ .

66. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الغیبة ، تحقیق : عباد الله تهرانی و احمد ناصح ، مؤسسه معارف اسلامی ، قم ، 1411ﮪ .

67. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، تحقیق : سیّد حسن خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، قم .

68. طَیالسی ، سلیمان بن داود (م204ﮪ) المسند ، دار المعرفة ، بیروت .

69. عاملی ، حسین بن عبدالصمد (م984ﮪ) وصول الأخیار إلی أُصول الأخبار ، تحقیق : سیّد عبداللطیف کوه کمری ، مجمع الذخائر الإسلامیّه ، قم ، 1401ﮪ .

70. عاملی ، علی بن یونس (م877ﮪ) الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم ، تحقیق : محمّد باقر بهبودی ، المکتبة الرضویّه ، 1384ﮪ .

71. عبد بن حمید بن نصر (م249ﮪ) المنتخب من مسند عبد بن حمید ، تحقیق : صبحی بدری و محمود محمّد خلیل ، مکتبة السنّة ، قاهره ، 1408ﮪ .

72. عبدالحلیم جندی ؛ الإمام جعفر الصادق ، نشر : محمّد توفیق عویضة ،

ص:432

1397ﮪ .

73. عبدالغنی عبدالخالق ؛ حُجیّة السُنّة ، المعهد العالمی للفکر الإسلامی ، دار الفکر ، بیروت ، 1407ﮪ .

74. عبدالوهّاب خلاف ؛ علم اُصول الفقه ، دار القلم ، چاپ دهم ، کویت ، 1392ﮪ .

75. عِجْلونی ، اسماعیل بن محمّد (م1162ﮪ) کشف الخفاء ومزیل الإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة الناس ، تحقیق : احمد قلاش ، مؤسسة الرساله ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ﮪ .

76. عسکری ، حسن بن عبدالله (م382ﮪ) تصحیفات المحدّثین ، تحقیق : محمود احمد میره ، المطبعة العربیّة الحدیثه ، قاهره ، 1402ﮪ .

77. عسکری ، سیّد مرتضی (م1386ش) عبدالله بن سبأ وأساطیر أُخری ، چاپ ششم ، قم ، 1413ﮪ .

78. عسکری ، سیّد مرتضی (م1386ش) معالم المدرستین ، مؤسسة النعمان ، بیروت ، 1410ﮪ .

79. عظیم آبادی ، محمّد شمس الحق (م بعد از 1310ﮪ) عون المعبود شرح سنن أبی داود ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1415ﮪ .

80. علوی ، محمّد بن عقیل (م1350ﮪ) النصائح الکافیة لمن یتولّی معاویة ، دار الثقافه ، قم ، 1412ﮪ .

81. عمری ، صالح بن محمّد (م1218ﮪ) إیقاظ همم أُولی الأبصار ، دار المعرفة ، بیروت ، 1398ﮪ .

82. عَیْنی ، محمّد بن احمد (م855ﮪ) عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ، دار الفکر ، بیروت .

83. غزالی ، محمّد بن محمّد (م505ﮪ) المستصفی فی علم الأُصول ، تحقیق : محمّد عبدالسلام عبدالشافی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1413ﮪ .

84. غزنوی حنفی (م773ﮪ) الغرّة المنیفة فی تحقیق بعض مسائل الإمام أبی

ص:433

حنیفة ، تحقیق : محمّد زاهد بن حسن کوثری ، مکتبة الإمام اَبی حنیفه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1988م .

85. غَزِّی ، محمّد بن محمّد (م1061ﮪ) إتقان ما یُحسن مِن الأخبار الدائرة علی الألسن ، تحقیق : خلیل محمّد عربی ، دار الفاروق الحدیثه ، چاپ دوم ، قاهره ، 1415ﮪ .

86. فاکهی ، محمّد بن اسحاق (م275ﮪ) أَخبار مکّة فی قدیم الدهر وحدیثه (6 جلد) تحقیق : دکتر عبدالملک عبدالله دهیش ، دار خضر ، بیروت ، 1414ﮪ .

87. فتحی ، ردینی ، المناهج الأُصولیّة ، شرکة متّحده سوریا ، چاپ دوم ، 1405ﮪ .

88. فخر رازی ، محمّد بن عمر (م606ﮪ) أحکام البسملة وما یتعلَّق بها من الأحکام والمعانی واختلاف العلماء ، تحقیق : مجدی السیّد ابراهیم ، مکتبة القرآن ، قاهره .

89. فخر رازی ، محمّد بن عمر (م606ﮪ) المحصول فی علم الأُصول ، تحقیق : طه جابر فیّاض علوانی ، جامعة الإمام محمّد بن سعود ، ریاض ، 1400ﮪ .

90. فخر رازی ، محمّد بن عمر (م606ﮪ) تفسیر الفخر الرازی = التفسیر الکبیر ، دار التراث العربی ، چاپ سوم ، بیروت .

91. فراهیدی ، خلیل بن احمد (م170ﮪ) العین ، تحقیق : مهدی مخزومی و ابراهیم سامرّائی .

92. فضل بن شاذان (م260ﮪ) الإیضاح ، تحقیق : سیّد جلال الدین حسینی ارموی ، چاپ شده در ایران .

93. فیروزآبادی ، محمّد بن یعقوب (م817ﮪ) القاموس المحیط .

94. قاسم بن محمّد (م1029ﮪ) الاعتصام بحبل الله المتین ، عمّان ، 1403ﮪ .

95. قاضی عیاض ، عیاضِ موسی (م544ﮪ) ترتیب المدارک وتقریب المسالک ، تحقیق : احمد بکیر محمود ، دار الحیاة ، بیروت .

ص:434

96. قرشی ، خیثمة بن سلیمان (م343ﮪ) من حدیث خیثمة بن سلیمان قرشی أطرابلسی ، تحقیق : عمر عبدالسلام ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1400ﮪ .

97. قُرْطُبی ، محمّد بن احمد (م671ﮪ) الجامع لأحکام القرآن = تفسیر القرطبی ، تحقیق : احمد عبدالحلیم بردونی ، دار الشعب ، چاپ دوم ، قاهره ، 1372ﮪ .

98. قَسْطلانی ، احمد بن محمّد (م923ﮪ) إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

99. قضاعی ، محمّد بن سلامه (م454ﮪ) مسند الشهاب ، تحقیق : حمدی عبدالمجید سلفی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت ، 1407ﮪ .

100. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه ابراهیم نخعی ، دار النفائس ، چاپ دوم ، بیروت ، 1406ﮪ .

101. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه زید بن ثابت وأبی هُریرة ، دار النفائس ، بیروت ، 1413ﮪ .

102. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه عبدالله بن مسعود ، دار النفائس ، چاپ دوم ، بیروت ، 1412ﮪ .

103. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه عمر بن خطّاب ، دار النفائس ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1409ﮪ .

104. قَلْقَشَنْدی ، احمد بن عبدالله (م821ﮪ) صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء ، تحقیق : دکتر یوسف علی طویل ، دار الفکر ، دمشق ، 1987م .

105. قَلْقَشَنْدی ، احمد بن عبدالله (م821ﮪ) مآثر الإنافة فی معالم الخلافة ، تحقیق : عبدالستّار احمد فراج ، مطبعة حکومت کویت ، چاپ دوم ، 1985م .

106. قمی ، علی بن ابراهیم (م329ﮪ) تفسیر القمی ، تصحیح : سیّد طیّب جزائری ، مؤسسه دار الکتاب ، قم ، 1404ﮪ .

107. قُنْدوزی ، سلیمان بن ابراهیم (م1294ﮪ) ینابیع المودّة لذوی القربی ، تحقیق : سیّد علی جمال اشرف حسینی ، دار الأُسوه ، 1416ﮪ

ص:435

108. قَنُّوجی ، صدّیق بن حسن (م1307ﮪ) أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم تحقیق : عبدالجبّار زرکار ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1978م .

109. قیسرانی ، محمّد بن طاهر (م507ﮪ) تذکرة الحفّاظ ، تحقیق : حمدی عبدالمجید ، دار الصمیعی ، ریاض ، 1415ﮪ .

110. کاشانی ، علاء الدین (م587ﮪ) بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع ، دار الکتاب العربی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1982م .

111. کتانی ادریسی ، عبدالحی (م1038ﮪ) نظام الحکومة النبویّة المسمّی التراتیب الإداریّة ، دار الکتاب العربی ، بیروت .

112. کَفْعَمی ، ابراهیم بن علی (متوفای قرن نهم) المصباح = الجُنّة الواقیة ، مؤسسه اعلمی ، بیروت ، 1403ﮪ .

113. کلاعی ، سلیمان بن موسی (م634ﮪ) الاکتفاء بما تَضَمَّنَه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء ، تحقیق : محمّد کمال الدین عزّ الدین علی ، عالم الکتب ، بیروت ، 1997م .

114. کُلَینی ، محمّد بن یعقوب (م329ﮪ) الکافی (8 جلد) تحقیق : علی اکبر غفاری ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ سوم ، تهران ، 1388ﮪ .

115. گروهی از مستشرقان ؛ المعجم المفهرس لألفاظ الحدیث النبوی ، مکتبة بریل ، لیدن ، 1936م .

116. لالِکائی ، هبة الله بن حسن (م418ﮪ ) اعتقاد أهل السنّة = شرح أُصول اعتقاد أهل السنّة والجماعة من الکتب والسنّة وإجماع الصحابة ، تحقیق : احمد سعد حمدان ، دار طیبه ، ریاض ، 1402ﮪ .

117. لکاندِهْلَوی ، محمّد یوسف (م1245ﮪ) حیاة الصحابه ، مراجعه و شرح : شیخ هشام بخاری ، المکتبة العصریّه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1417ﮪ .

118. مازندرانی ، مولی محمّد صالح (م1081ﮪ) شرح أُصول الکافی .

119. مالقی اندلسی ، محمّد بن یحیی (م741ﮪ) التمهید والبیان فی مقتل الشهید عثمان ، تحقیق : محمود یوسف زاید ، دار الثقافة ، قطر ، 1405ﮪ .

ص:436

120. مالک بن انس (م179ﮪ) المدوّنة الکبری ، دار صادر ، بیروت .

121. مالک بن انس (م179ﮪ) موطّأ الإمام مالک ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، مصر .

122. ماوِردی ، علی بن محمّد (م429ﮪ) أعلام النبوّة ، تحقیق : محمّد المعتصم باللّه بغدادی ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1987م .

123. مبارکفوری ، محمّد عبدالرحمان (م1353ﮪ) تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

124. متقی هندی (م975ﮪ) کنز العمّال ، تحقیق : بکری حیانی و صفوت السقا ، مؤسسة الرساله ، بیروت .

125. محبّ الدین طبری ، احمد بن عبدالله (م694ﮪ) ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی ، دار الکتب المصریّه .

126. محمّد ابو زهره ؛ تاریخ المذاهب الإسلامیّة فی السیاسة والعقائد ، دار الفکر العربی ، بیروت ، 1989م .

127. محمّد ابو زهو ؛ الحدیث والمحدّثون أو عنایة الأُمّة الإسلامیّة بالسنّة النبویّة ، چاپ قاهره 1378ﮪ (تجدید چاپ ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1404ﮪ) .

128. محمّد سلام مدکور ؛ مناهج الاجتهاد فی الإسلام ، دانشگاه کویت ، 1393ﮪ .

129. محمّد عبدالهادی حنفی (م1138ﮪ) حاشیة السندی علی النسائی (چاپ با سُنَن نسائی در 8 جلد) تحقیق : عبدالفتّاح ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوم بیروت ، 1406ﮪ .

130. محمّد عجاج خطیب ؛ إصلاح الحدیث وعلومه ومصطلحه ، دار المعارف ، چاپ دهم ، مصر ، 1408ﮪ .

131. محمّد عجاج خطیب ؛ السنّة قبل التدوین ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت ، 1391ﮪ .

ص:437

132. محمودی ، محمّد باقر (معاصر) نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة ، دار التعارف ، بیروت ، 1396ﮪ .

133. مرغینانی ، علی بن ابی بکر (م593ﮪ) الهدایة شرح بدایة المبتدی ، المکتبة الإسلامیّة ، بیروت .

134. مِزِّی ، یوسف بن زکی (م742ﮪ) تهذیب الکمال ، تحقیق : دکتر بشّار عوّاد ، دار الرسالة ، بیروت ، 1400ﮪ .

135. مسعودی ، علی بن حسین (م346ﮪ) التنبیه والشراف ، دار صعب ، بیروت .

136. مسعودی ، علی بن حسین (م346ﮪ) مروج الذهب ، دار الهجره ، قم ، 1385ﮪ .

137. مسلم بن حجّاج قُشَیْری نیشابوری (م261ﮪ) صحیح مسلم ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

138. مظَفَّر ، محمّد حسن (م1275ﮪ) دلائل الصدق ، دار المعلم ، چاپ دوم ، قاهره ، 1396ﮪ .

139. معلمی ، عبدالرحمان بن یحیی ؛ الأنوار الکاشفة لما فی الأضواء مِنَ المجازفة ، عالَم الکتب ، بیروت ، 1402ﮪ .

140. مغربی ، احمد بن الصدّیق (م1380ﮪ) فتح الملک العلی بصحّة حدیث باب مدینة العلم علی ، تحقیق : محمّد هادی امینی ، مکتبة امیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان ، 1388ﮪ .

141. مغربی ، محمّد بن عبدالرحمان (م954ﮪ) مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت ، 1398ﮪ .

142. مفید ، محمّد بن محمّد (م413ﮪ) الأمالی ، تحقیق : حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری ، جامعه مدرسین ، قم ، 1403ﮪ .

143. مفید ، محمّد بن محمّد (م413ﮪ) الفصول المختارة ، تحقیق : سیّد میر علی شریفی ، دار المفید ، چاپ دوم ، بیروت ، 1414ﮪ .

144. مُفید ، محمّد بن نعمان (م413ﮪ) الإختصاص ، تحقیق : علی اکبر

ص:438

غفاری ، جامعه مدرسین ، قم .

145. مفید ، محمّد بن نُعمان (م413ﮪ) الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (2 جلد) تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت ، قم .

146. مفید ، محمّد بن نُعمان (م413ﮪ) أوائل المقالات ، تحقیق : ابراهیم انصاری زنجانی ، دار المفید ، چاپ دوم ، بیروت ، 1414ﮪ .

147. مَقْدِسی ، محمّد بن عبدالواحد (م643ﮪ) الأحادیث المختارة (10 جلد) ، تحقیق : عبدالملک بن عبدالله بن دهیش ، مکتبة النهضة الحدیثه ، مکّه 1410ﮪ .

148. مَقْدِسی ، محمّد بن مفلح (م762ﮪ) الفروع وتصحیح الفروع ، تحقیق : ابو زهراء حازم قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ﮪ .

149. مُناوی ، عبدالرئوف (م1035ﮪ) فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ، المکتبة التجاریة الکبری ، مصر ، 1356ﮪ .

150. مُنْذِری ، عبدالعظیم بن عبدالقوی (م656ﮪ) الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف ، تحقیق : ابراهیم شمس الدین ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1417ﮪ .

151. منصور علی ناصف ؛ التاج الجامع للأُصول ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1371ﮪ .

152. مِنْقَری ، نصر بن مزاحم (م212ﮪ) وقعة صفّین ، تحقیق : عبدالسلام محمّد هارون ، مؤسسة العربیّة الحدیثه ، چاپ دوم ، 1382ﮪ .

153. منیر بعلبکی (معاصر) موسوعة المورد ، دار العلم ، بیروت ، 1980م .

154. الموسوعة العربیّة المیسّرة ، دار الشعب ، چاپ دوم ، قاهره ، 1972م .

155. مؤیّدی حسنی ، مجدالدین بن محمّد ؛ التحف شرح الزلف ، چاپ اول ، 1389ﮪ .

156. میرداماد ، میر محمّد باقر (م1040ﮪ) الرواشح السماویّة فی شرح الأحادیث الإمامیّة ، انتشارت کتاب خانه آیة الله مرعشی نجفی ، قم ، 1405ﮪ .

157. میلانی ، سیّد محمّد هادی (م1395ﮪ) قادتنا کیف نعرفهم ، تحقیق : سیّد

ص:439

محمّد علی میلانی ، مؤسسة الوفاء ، بیروت ، 1406ﮪ .

158. ناجی حسن ، ثورة زید بن علی ، مکتبة النهضة ، بغداد (و نیز چاپ مطبعة الآداب ، نجف ، 1966م) .

159. نجاشی ، احمد بن علی ( م450ﮪ) رجال نجاشی ، تحقیق : سیّد موسی شُبَیری زنجانی ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، قم ، 1416ﮪ .

160. نحاس ، احمد بن محمّد (م338ﮪ) معانی القرآن الکریم = تفسیر النحّاس ، تحقیق : محمّد علی صابونی ، جامعة أُمّ القری ، مکّه ، 1409ﮪ .

161. نسائی ، احمد بن شعیب (م303ﮪ) السنن الکبری ، تحقیق : عبدالغفّار سلیمان بنداری ، سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

162. نسائی ، احمد بن شعیب (م303ﮪ) المجتبی من السنن = سنن النسائی ، تحقیق : عبدالفتّاح ابو غده ، مکتبة المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ دوم ، حلب ، 1406ﮪ .

163. نسفی ، محمّد بن عمر (م537ﮪ) تفسیر النسفی .

164. نُعمانی ، محمّد بن ابراهیم (م380ﮪ) الغیبة ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مکتبة الصدوق ، تهران .

165. نفراوی مالکی ، احمد بن غنیم بن سالم (م1125ﮪ) الفواکه الدوانی علی رسالة ابن زید القیروانی (2 جلد) دار الفکر ، بیروت ، 1415 ﮪ .

166. نمله ، عبدالکریم بن علی ؛ مخالفة الصحابة للحدیث النبوی الشریف ، مکتبة الرشد ، ریاض ، 1416ﮪ .

167. نوری ، میرزا حسین (م1320ﮪ) خاتمة المستدرک ، تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت ، قم ، 1415ﮪ .

168. نوری ، میرزا حسین (م1320ﮪ) مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، تحقیق و نشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1408ﮪ .

169. نَووی ، محیی الدین بن شرف (م676ﮪ) المجموع شرح المهذّب ، تحقیق : محمود مطرحی ، دار الفکر ، بیروت ، 1417ﮪ .

ص:440

170. نَووی ، یحیی بن شرف (م676ﮪ) صحیح مسلم بشرح النووی ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1392ﮪ .

171. واحدی نیشابوری ، علی بن احمد (م469ﮪ) أسباب نزول الآیات ، مؤسسة الحلبی ، قاهره ، 1388ﮪ .

172. واسطی ، اسلم بن سهل (م292ﮪ) تاریخ واسط ، تحقیق : کورکیس عوّاد ، عالم الکتب ، بیروت ، 1406ﮪ .

173. وافی المهدی ؛ الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة (نشأته وتطوّره والتعریف به) دار الثقافة المغرب .

174. هاشم معروف حسینی ؛ تاریخ الفقه الجعفری ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1407ﮪ .

175. هاشم معروف حسینی ؛ دراسات فی الحدیث والمحدّثین ، دار التعارف ، چاپ دوم ، بیروت ، 1398ﮪ .

176. هَرَوی ، قاسم بن سلام (م224ﮪ) غریب الحدیث ، محمّد عبدالمعید خان ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1396ﮪ .

177. هَیْثَمی ، حافظ نور الدین ؛ بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث ، تحقیق : حسین احمد صالح با کری ، مرکز خدمة السنّة والسیرة النبویّه ، مدینه ، 1413ﮪ .

178. هیثمی ، علی بن اَبی بکر (م807ﮪ) مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1407ﮪ .

179. یعقوبی ، احمد بن اَبی یعقوب (م292ﮪ) تاریخ یعقوبی ، دار صادر ، بیروت .

یحیی بن حسن زیدی (م566ﮪ) أُصول الأحکام فی الحلال والحرام .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109