توقیت : سلسله دروس خارج مرکز تخصصی مهدویت

مشخصات کتاب

سرشناسه:طبسی، نجم الدین، 1334 -

Tabasi, Najm al-Din

عنوان و نام پدیدآور:توقیت : سلسله دروس خارج مرکز تخصصی مهدویت/نجم الدین طبسی.

مشخصات نشر:قم: حوزه علمیه قم، مرکز تخصصی مهدویت، 1397.

مشخصات ظاهری:120ص.

شابک:978-600-8372-38-7

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:مهدویت-- انتظار-- احادیث

موضوع:Mahdism -- *Waiting -- Hadiths

موضوع:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غیبت -- احادیث

موضوع:Muhammad ibn Hasan, Imam XII -- Occultation-- Hadiths

موضوع:آخر الزمان (اسلام) -- احادیث

موضوع:End of the world (Islam) -- Hadiths

شناسه افزوده:حوزه علمیه قم. مرکز تخصصی مهدویت

رده بندی کنگره:BP224/4/ط2ت9 1397

رده بندی دیویی:297/462

شماره کتابشناسی ملی: 5429998

ص:1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:2

ص:3

توقیت

سلسله دروس خارج مرکز تخصصی مهدویّت

نجم الدین طبسی

ص:4

توقیت

 مؤلف: نجم الدین طبسی

 ناشر: انتشارات مرکز تخصصی مهدویّت

 صفحه آرا: رضا فریدی

 طراح جلد: عباس فریدی

 نوبت چاپ: اول/ زمستان 1397

 مجری چاپ: گروه فرهنگی آثار غدیر

 شابک: 7-38-8372-600-978

 شمارگان: هزار نسخه

 قیمت: 12000 تومان

تمامی حقوق© محفوظ است.

oقم: انتشارات مرکز تخصصی مهدویت/ خیابان شهدا/ کوچه آمار (22)/ بن بست شهید علیان، پ24/

ص.پ: 119-37135/ تلفن:37841440/ 37749565 و 37737801 (داخلی123)/ فاکس: 37737160-025

owww.mahdi313.ir

oentesharatmarkaz@chmail.ir

کد فایل0290115-2.docx

ص:5

فهرست مطالب

مقدمه ناشر11

مقدمه نویسنده13

فصل اول: روایات نهی از توقیت15

جلسه اول16

مقدمه16

معنای لغوی و اصطلاحی توقیت16

روایات نهی از توقیت17

روایت اول: ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام17

بررسی سند18

دلالت روایت19

جلسه دوم22

روایت دوم: عبدالرحمن بن کثیر از امام صادق علیه السلام22

دلالت روایت23

روایت سوم: زراره از امام باقر علیه السلام26

بررسی سند31

ص:6

دلالت روایت31

نظریه علامه مجلسی و احتمالات روایت32

جلسه سوم34

روایت چهارم: ابوبصیر از امام صادق علیه السلام34

بررسی سند34

روایت پنجم: احمد بن محمد بن خالد از امام صادق علیه السلام36

بررسی سند36

دلالت روایت37

جلسه چهارم39

روایت ششم: فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام39

بررسی سند40

دلالت روایت42

جلسه پنجم45

روایت هفتم: علی بن یقطین از امام کاظم علیه السلام45

بررسی سند46

دلالت روایت47

جلسه ششم52

روایت هشتم: ابراهیم بن مهزم از امام صادق علیه السلام52

بررسی سند52

دلالت روایت53

روایت نهم: ابوالمرهف از امام باقر علیه السلام54

بررسی سند56

دلالت روایت56

ص:7

جلسه هفتم58

روایت دهم: هارون بن عنتره از امیرالمؤمنین علیه السلام58

بررسی سند59

دلالت روایت59

روایت یازدهم: محمد بن نعمان از امام صادق علیه السلام60

بررسی سند و بحثی پیرامون تحف العقول60

دلالت روایت62

جلسه هشتم63

روایات دیگر در موضوع عدم توقیت63

روایت دوازدهم: محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام63

روایت سیزدهم: ابی بکر حضرمی از امام صادق علیه السلام64

روایت چهاردهم: ابو بصیر از امام صادق علیه السلام64

روایت پانزدهم: توقیع امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف64

روایت شانزدهم: منذر جوّاز از امام صادق علیه السلام65

جمع بندی65

فصل دوم : علم اهل بیت علیهم السلام به زمان ظهور67

جلسه نهم68

مقدمه68

اقوال در این مساله68

قائلین به علم اهل بیت به زمان ظهور68

الف. سیدمرتضی علم الهدی69

ب. شیخ طوسی69

ص:8

ج. سیدمحمدتقی موسوی69

د. آیت الله بهجت70

ه . آیت الله ناصری اصفهانی70

و. آیت الله جوادی آملی71

جلسه دهم76

ادله نفی علم اهل بیت به زمان ظهور76

روایت اول: دعبل خزاعی از امام رضا علیه السلام76

قیام به هنگام شنیدن نام قائم80

جلسه یازدهم82

بررسی سند82

1. عبدالسلام هروی82

2. دعبل بن علی خزاعی84

دلالت روایت85

جلسه دوازدهم86

روایت دوم: مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام86

بررسی سند87

دلالت روایت88

جلسه سیزدهم89

روایت سوم: محمد بن حنفیه89

بررسی سند91

دلالت روایت92

منافات نداشتن بین علم امام و ندانستن زمان ظهور92

جمع بندی93

ص:9

فصل سوم: موضع علما نسبت به توقیت94

جلسه چهاردهم95

عالمانی که توقیت کرده اند95

1. آلوسی شافعی95

2. محمدبن محمد شعیری96

3. خواجه طوسی98

جلسه پانزدهم99

عالمانی که نفی توقیت کرده اند99

1. نعمانی99

2. شیخ صدوق101

3. شیخ طوسی101

پاسخ به یک اشکال102

جلسه شانزدهم103

4. علامه مجلسی103

جلسه هفدهم105

روایت ابراهیم بن عبدالله از امام صادق علیه السلام105

جلسه هجدهم114

توضیح و نقد کلام مرحوم بهجت114

جمع بندی116

منابع117

ص:10

ص:11

بسمه تعالی

مقدمه ناشر

مسئله «مهدویت» از مسائل اساسی اندیشه اسلامی بوده و طبق روایات پیشوایان دین، معرفت امام معیار زندگی و منش آدمی می¬باشد و زندگی و مرگ سعادتمندانه و دوری از زندگی ضلالت و در مسیر گمراهی و مرگ جاهلانه پیوندی ناگسستنی با معرفت امام دارد. بایستگی تحقیق دقیق، جامع و منسجم، پیرامون اندیشه مهدویت و ضرورت پرداخت علمی و روزآمد به باورداشت آموزه مهدویت و پیامدهای آن به فراخور شرایط کنونی و نیز لزوم آسیب شناسی در حوزه معارف مهدویت، به منظور تبیین عرضه صحیح و دفاع معقول از اندیشه مهدویت و زدودن پیرایه های موهوم و موهون از ساحت قدسی این اندیشه از رسالت های اصلی حوزه-های علمیه و علمای بزرگوار است. به ویژه که این اندیشه تابناک از ناحیه مدعیان دروغین و رهزنان اعتقادی از دیرباز مورد هجوم قرار گرفته و به پیرایه¬های ناصواب گرفتار شده است که گاه در قالب جریان انحرافی بروز کرده و گاه با تطبیق و توقیت¬های ناروا جامعه دینی را دچار چالش کرده است و در نتیجه به اختلافات و تفرقه و گاه پیدایش فرقه¬های باطل منجر شده است. در این رابطه، مرکز تخصصی مهدویت - که در راستای تحقیق ، تعمیق و تهذیب در حوزه معارف مهدوی تأسیس گشته است - اقدام به برگزاری «درس خارج مهدویت»

ص:12

نمود تا با بهره گیری از تلاش های خالصانة جمعی از پژوهشگران عرصه مباحث مهدوی، افق های جدیدی را فراروی علاقه مندان بگشاید.

پژوهش حاضر یکی از مجموعه مباحث «درس خارج مهدویت» است که توسط عالم بزرگوار حضرت آیت الله طبسی در مرکز تخصصی مهدویت ارائه شده و به وسیله برخی از شاگردان فاضل ایشان مدون شده و به صورت کتاب در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

در این جا، فرصت را مغتنم شمرده و مراتب تشکر و امتنان فراوان خویش را از جناب حجت الاسلام و المسلمین کلباسی مدیر محترم مرکز تخصصی مهدویت که بستر این کار را فراهم آوردند، اعلام می دارم. امید است انتشار این اثر، به شکل حاضر - که گام نخست برای ارائه آثاری دیگر به شکلی کامل تر و انجام پژوهش های دیگر در این حوزه می باشد - مورد رضایت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گرفته و برای همه شیفتگان و طالبان معارف دینی مفید واقع شود.

مهدی یوسفیان آرانی

معاون پژوهش مرکز تخصصی مهدویت

ص:13

مقدمه نویسنده

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. سیما الامام حجة ابن الحسن المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف روحی و ارواح العالمین له الفدا.

مجموعه حاضر خلاصه از یکی از عناوین بحثهای خارج مهدویت حقیر است که در حوزه مقدّس قم پیرامون حکم توقیت در قالب سه پرسش اساسی طرح گردیده است:

1. جایگاه توقیت و تعیین زمان ظهوردر روایات چگونه است؟

2. آیا ائمه علیهم السلام از زمان ظهور آگاهی و اطلاع دارند؟ یا اینکه بحث از زمان ظهور همانند قیامت است و کسی جز خداوند از آن اطلاع ندارد؟

3. نظر علماء شیعه درباره زمان ظهور چگونه است؟

تلاش بر این است که در طی سه فصل به سوالات طرح شده پاسخ داده شود.

در فصل اول روایات نهی از توقیت مطرح و مورد بحث سندی و دلالی قرار گرفته و به نظر بزرگانی از قدما و معاصرین اشاره و بعضا نقد و یا توضیح داده شده است و مشخص خواهیم کرد که ائمه طاهرین علیهم السلام زمانی را برای ظهور قرار نداده اند و نهی از استعجال نموده اند و اگر هم

ص:14

در روایتی سخن از زمان خاص به میان آمده است باید آن را بر گشایش جزئی و تغییر وضعیت سیاسی و کم شدن فشار به شیعه حمل نمود یا از اخبار بدائیه دانست، یعنی حمل بر بداء شود.

فصل دوم، بحث در مورد علم ائمه علیهم السلام به زمان ظهور است و با توجه به روایت صحیح السند به این نکته پی می بریم که به هیچ عنوان کسی، حتی ائمه علیهم السلام نمی توانند برای زمان ظهور تعیین وقت نمایند، چرا که زمان ظهور مانند زمان قیامت است و علم آن به دست خداوند است.

درفصل سوم هم خواهیم گفت آنچه از کلام علمای شیعه استفاده می شود عدم علم به زمان ظهور بوده و صریحا در عبارت های خود به این مطلب اشاره نموده اند و اگر درباره برخی از عالمان دین بحث از نزدیکی ظهور مطرح شده بنا بر احتمالات بوده است.

این بحثها را یکی از فضلای درس ما جناب حجت الاسلام آقای مسلم کامیاب با تلاش فراوان جمع آوری و به رشته تحریر در آورده و به اصطلاح تقریر کرده تا دیگران نیز از آن استفاده کنند؛ خداوند بر توفیقات ایشان بیفزاید.

انه سمیع الدعاء

نجم الدین طبسی- قم مقدس 29/8/ 92

ص:15

فصل اول: روایات نهی از توقیت

اشاره

ص:16

جلسه اول

مقدمه

یکی از مباحث مورد طرح، سخن از زمان ظهور و تعیین وقت برای ظهور است؛ از این رو تعیین زمان ظهور از ناحیه برخی مدعیان همواره به عنوان یکی از چالش های شیعه به حساب آمده است.

یکی از مستنداتی که می تواند در مواجهه با این چالش راه گشا باشد توصیه های حضرات معصومین علیهم السلام است که در تکذیب ِتعیین کنندگان وقت وارد شده است. آنچه در این فصل از آن سخن به میان می آید، بررسی و شرح روایات صادره از ائمه معصومین علیهم السلام در مورد «توقیت» است که مورد واکاوی قرار می گیرد.

معنای لغوی و اصطلاحی توقیت

از نظر لغت، توقیت از ماده «وقت» بوده و وقت به معنای مقداری از زمان می باشد. (1) توقیت به معنای قرار دادن وقتی برای چیزی است که اختصاص به همان دارد که مراد بیان مقدار مدت و زمان می باشد. (2)


1- ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 6، ص132.
2- ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج5، ص 212.

ص:17

اما در اصطلاح - که ما در صدد بحث از آن هستیم - مراد از توقیت، مشخص نمودن وقت برای ظهور امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بیان شده است. (1)

روایات نهی از توقیت

روایت اول: ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام
اشاره

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ:

یَاثَابِتُ! إِنَ الله تَبَارَکَ وَتَعَالَی قَدْکَانَ وَقَّتَ هَذَاالْأَمْرَ فِی السَّبْعِینَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ الله عَلَیْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ الله تَعَالَی عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَی أَرْبَعِینَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثْنَاکُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ فَکَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِوَ لَمْ یَجْعَلِ الله لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ یَمْحُوا الله ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ؛ (2) ابو حمزه ثمالی می گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام می فرمود: ای ثابت! همانا خدای تبارک و تعالی این امر را در سال هفتاد معین کرد. پس چون حسین علیه السلام کشته شد، خشم خدای تعالی بر اهل زمین سخت گشت وآن را تا صد و چهل به تأخیر انداخت. سپس ما به شما خبر دادیم، آن خبر را فاش کردید و از آن پرده برداشتید. بعد از آن خدا برای آن وقتی نزد ما قرار نداد؛ خدا هر چه را بخواهد محو کند و ثابت گذارد و اصل کتاب نزد اوست.


1- ملّا محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی ، ج 6، ص 314.
2- .کلینی، کافی، ج 1، ص 368؛ نعمانی، الغیبة، ص293؛ طوسی، الغیبة، ص 428. سند غیبت طوسی و مقداری از متن آن متفاوت است. وَ عَنْهُ (فضل بن شاذان) عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام.

ص:18

ابو حمزه می گوید: من این حدیث را به امام صادق علیه السلام عرض کردم، حضرت فرمود: چنین بوده است.

بررسی سند

راویان این خبر را می توان به سه سند مستقل تفکیک نمود.

الف) علی بن محمد عن سهل بن زیاد عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام؛

ب) محمد بن الحسن عن سهل بن زیاد عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام؛

ج) محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن محبوب عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام.

علامه مجلسی رحمة الله این روایت را صحیح می داند (1) و تنها تردید از ناحیه سهل بن زیاد است. برخی مانند نجاشی او را ضعیف الحدیث دانسته اند و برخی دیگر مانند شیخ طوسی او را توثیق نموده اند. (2) می توان گفت با توجه به توثیق شیخ طوسی و قرار گرفتن نام او در دو هزار و سیصد و ده روایت از کتب اربعه ودیگر کتب روائی شیعی، واطمینان بزرگانی همچون کلینی بر ایشان می توان روایاتش را پذیرفت. (3) همچنین اعتبار


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص 171.
2- خوئی، معجم رجال الحدیث، ج9، ص355.
3- ر.ک: موسوعة طبقات الفقهاء، جمعی از مولفین زیر نظر آیت الله سبحانی، ج 3، ص282. آیت الله شبیری زنجانی در این باره می فرمایند: اگر چه وثاقت سهل بن زیاد در بین متأخرین محل خلاف است، لکن به نظر ما او نیز از ثقات است؛ چرا که مرحوم کلینی در «کافی» با آن وضعش روایات فراوانی را «عن عدة من اصحابنا عن سهل بن زیاد» روایت نموده است و این نشانه اعتماد کلینی بر اوست. و اینکه بعضی او را تضعیف کرده اند به جهت نقل روایات غلوآمیز توسط او بوده است، در حالی که اولا نقل روایات به معنای اعتقاد به آنها نیست و ثانیا در اینکه چه چیزی غلو است مورد اختلاف است، پس تضعیفات مبتنی بر مشاهده غلو در بین روایات راوی محل خدشه است. (سید موسی شبیری زنجانی، کتاب نکاح، ج 21، ص 6836). همچنین جهت وثاقت ایشان ر.ک: ابو علی حائری، منتهی المقال فی أحوال الرجال، ج 3، ص426.

ص:19

اسناد دیگر، ما را از پرداختن به سهل بن زیاد بی نیاز می کند. (1)

دلالت روایت

علامه مجلسی مراد از "وقّت هذا الأمر" را ظاهر شدن حق توسط یکی از ائمه علیهم السلام، غیر از وجود حضرت مهدی علیه السلام دانسته و مبدا گشایش امور شیعیان در سال هفتاد هجری را از زمان هجرت یا بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ذکر می کنند. گویا در این رخداد، بدا و تغییر مصلحت الهی، به واسطه کم کاری شیعیان صورت پذیرفته است.

ایشان همچنین مراد از وقایع سال های «هفتاد» و «صد و چهل» را به صورت احتمالی به وقایعی مانند: شهادت امام حسین علیه السلام در کربلا، خروج امام رضا علیه السلام از مدینه و خلافت ایشان، خروج زید بن علی بن الحسین در سال صد و بیست و دو، خروج ابومسلم خراسانی و سقوط بنی امیه، قیام مختار و نهضت علمی و گسترش تشیع در عصر امام


1- به عنوان نمونه جهت وثاقت سند (ج)، به ترتیب راویان ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج 12، ص 129 و ج 15، ص 192 و ج 18، ص 41 و ج 2، ص 223 و ج 5، ص89 و ج3، ص386.

ص:20

صادق علیه السلام نسبت می دهند. (1)


1- «قیل: و یؤید کون ابتداء المدة من الهجرة طلب أبی عبد الله الحسین علیه السلام حقه بحوالی السبعین و ظهور أمر أبی الحسن الرضا علیه السلام فیما بعد أربعین و مائة بقلیل، انتهی. أقول: ما ذکره لا یستقیم بحساب التواریخ المشهورة إذا کانت شهادة الحسین علیه السلام فی سنة إحدی و ستین، و خروج الرضا علیه السلام إلی خراسان فی سنة مائتین، و یمکن أن یکون ابتداء التاریخ من البعثة، و کان ابتداء خروج الحسین علیه السلام قبل فوت معاویة بسنین، فإن أهل الکوفة خذلهم الله کانوا یراسلونه علیه السلام فی تلک الأیام، و یکون الثانی إشارة إلی خروج زید بن علی فی سنة اثنتین و عشرین و مائة، فمن ابتداء البعثة مائة و خمس و ثلاثون، و هو قریب مما فی الخبر و قد مر أنه کان یدعو إلی الرضا من آل محمد، و أنه کان لو ظفر لوفی. و الأظهر علی هذا أن یکون إشارة إلی انقراض دولة بنی أمیة أو ضعفهم و استیلاء أبی مسلم علی خراسان، و قد کتب إلی الصادق علیه السلام کتبا یرید البیعة له علیه السلام فلم یقبل لمصالح کثیرة، فقد تسببت أسباب رجوع الأمر إلیهم علیهم السلام لکن بسبب تقصیر من کتمان الأمر و المتابعة الکاملة تأخر الأمر، و قد کانت بیعة السفاح فی سنة اثنتین و ثلاثین و مائة، و کان دخول أبی مسلم المرو و أخذ البیعة بها فی سنة ثلاثین و مائة، و خروج أبی مسلم إلی خراسان فی سنة ثمان و عشرین و مائة، کل ذلک من الهجرة، فإذا انضم ما بین الهجرة و البعثة إلیها یوافق ما فی الخبر موافقة تامة. و یمکن أن یکون ابتداؤه من الهجرة کما هو المشهور، و یکون السبعون إشارة إلی ظهور أمر المختار، فإنه کان مظنة استیصال بنی أمیة و عود الحق إلی أهله و إن لم یکن مختار غرضه صحیحا، و کان قتله فی سنة سبع و ستین، و یکون الثانی لظهور أمر الصادق علیه السلام فی هذا التاریخ و انتشار شیعته فی المشارق و المغارب، و خروج جماعة من أقاربه علی الخلفاء مع أنه لا ضرورة فی تصحیح هذا الخبر إلی ظهور أمر یدل علی ذلک، و لا موافقة السبعین لشهادة الحسین علیه السلام فإنه بیان للتقدیرات المکتوبة فی کتاب المحو و الإثبات، و التغییرات الواقعة فیها و إن لم یعلم بکیفیتها و جهتها. و قیل: هذا من الاستعارة التمثیلیة و المقصود أنه لو لا علم الله تعالی الأزلی بقتل الحسین علیه السلام فی وقت کذا لجعل هذا الأمر فی السبعین من الهجرة، و لو لا علمه تعالی بإذاعة الشیعة الأسرار لجعله فی ضعف ذلک، انتهی.و لا یخفی علیک ما فیه بعد ما أحطت خبرا بما ذکرنا فی تحقیق البداء»؛ ( مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج4، ص171؛ بحار الانوار، ج52، ص106).

ص:21

البته ملّا محمد صالح مازندرانی بر خلاف نظر علامه مجلسی مراد از سال های هفتاد و صد و چهل را از زمان غیبت حضرت مهدی علیه السلام شمارش می کنند و مراد از (هذا الامر )را ظهور ایشان می دانند. (1)

علامه مجلسی در ادامه بیانات خود می فرمایند:

"وقتا عندنا" ای لا نعلمه أو لا نخبر به و لم یؤذن لنا فی الإخبار بالأمور البدائیة فیه؛ (2)

مراد از (وقتا عندنا)این است که، وقت فرمان این امر را نمی دانیم و یا اینکه، مجاز به خبر دادن به شما در امور بدائیه نیستیم.

ملا محمد صالح مازندرانی نیز چنین می گوید:

و لم یجعل اللّه له بعد ذلک وقتا عندنا أی لم یجعل لنا توقیته بعد ذلک، و لا یجوز لنا اظهار وقته و یحتمل أن یکون المراد أنه لم یجعل لنا علما بوقته بعد ذلک؛ (3)

خداوند اذن بیان وقت را نداده وجایز نیست که آن را آشکار کنیم و شاید مراد این باشد که ما نیز علم به وقت دیگر نداریم و خداوند به ما نیز وقتی را نیاموخته است.

به هرروی این روایت، عدم وقت گذاری در مورد ظهور و هرگونه گشایش را نهی می کند و با توجه به اینکه در این امور احتمال بدا و تغییر مصلحت وجود دارد، نمی توان برای امر ظهور زمان مشخص نمود.


1- ر.ک: ملّا محمد صالح مازندرانی. شرح اصول کافی، ج 6، ص 314.
2- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 4، صص172- 170.
3- همان.

ص:22

جلسه دوم

روایت دوم: عبدالرحمن بن کثیر از امام صادق علیه السلام

اشاره

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ مِهْزَمٌ فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِی نَنْتَظِرُ مَتَی هُوَ؟ فَقَالَ: یَا مِهْزَمُ! کَذَبَ الْوَقَّاتُون وَ هَلَکَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُسَلِّمُون؛ (1)

عبد الرحمن بن کثیر می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودم که مهزم وارد شد و عرض کرد: جانم به قربانت؛ به من خبر دهید این امری که در انتظارش هستیم کی واقع می شود؟ فرمود: ای مهزم! دروغ گفتند وقت گذاران و هلاک شدند شتاب کنندگان و نجات یافتند تسلیم شوندگان.

بررسی سند

علامه مجلسی رحمة الله سند این روایت را ضعیف می دانند. (2)

ضعف این روایت از ناحیه علی بن حسان است، زیرا مشترک بین واسطی و هاشمی می باشد البته واسطی ثقه ولی هاشمی تضعیف شده است. و او را با عنوان کذاب ذکر کرده اند. ذکر این نکته لازم است با


1- .کلینی، کافی، ج 1، ص 368 ؛ ابن بابویه، الامامة والتبصرة، ص95 ؛ طوسی، الغیبة، ص426.
2- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 172.

ص:23

توجه به راوی پس از او، یعنی عبدالرحمن بن کثیر، می توان او را همان علی بن حسان هاشمی دانست که در منابع رجالی تضعیف شده است. (1)

اگرچه این روایت ضعیف است ولی با توجه به کثرت این دسته از روایات و مشابهت با دیگر روایات صحیح السند در زمینه عدم توقیت، ضعف سند این روایت به پذیرش محتوا آسیبی نمی رساند. (2)

دلالت روایت

در مورد بررسی و دلالت این روایت دو عبارت باید شرح داده شود: 1. کذب الوقاتون؛ 2. هلک المستعجلون.

علامه مجلسی در تبیین کذب الوقّاتون چنین می فرمایند:

"کذب الوقّاتون"ای علی سبیل الحتم، فلا ینافی ما ورد من الأخبار البدائیة، و یحتمل أن یکون المراد بالکذب أنه یحصل فیه البداء، فتوهم الناس أنه کذب فینسبون الکذب إلیهم لا أنهم کاذبون واقعا، فیمکن أن یقرأ کذب علی بناء المجهول من التفعیل و الأول أظهر؛ (3)

مراد از کذب الوقّاتون این است که اگر به طور حتمی زمانی را مشخص نمایند تکذیب می شوند، پس روایاتی که در آن سال و زمانی مشخص شده


1- ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج12، ص338.برخی در این روایت از جهت سلمه بن خطاب و عبدالرحمن بن کثیر نیز تشکیک کرده اند. نجاشی در مورد سلمه می گوید:کان ضعیفا فی حدیثه (رجال نجاشی، ص 188) البته به نظر ما روایاتش معتبر است و ضعف در حدیث به معنای عدم وثاقت ایشان نمی باشد. آیت الله خوئی نیز در مورد عبدالرحمن چنین آورده است: «لم تثبت وثاقته»؛ (معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 344).
2- در کتاب الامامه و التبصره و غیبت شیخ طوسی رحمة الله اسناد متفاوت از کتاب کافی ذکر شده است. (به آدرس های قبلی از این دو کتاب رجوع کنید).
3- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 173.

ص:24

(مراد سال هفتاد و صد و چهل می باشد)جزء اخبار بدائیه می باشد و این کلام با آن اخبار منافاتی ندارد؛ چرا که سال های ذکر شده به صورت حتم نبوده است.

کذب را به دو گونه می توان قرائت نمود؛ اگر به صیغة معلوم بخوانیم مراد از کذب این است که اگر کسانی برای زمان ظهور وقتی مشخص نموده اند و پس از آن بداء حاصل شد عموم مردم خیال می کنند که اهل بیت دروغ گفته اند، لذا نسبت کذب به ایشان داده می شود و این در حالی است که ائمه علیهم السلام زمانی را به دروغ وعده نداده بودند.

اما اگر به صورت صیغة مجهول بخوانیم (از باب تفعیل) منظور این است که کسانی که وقت تعیین می کنند تکذیب می شوند.

از بین این دو احتمال، احتمال اول اظهر است.

علامه مجلسی در تبیین هلک المستعجلون می گوید:

" و هلک المستعجلون" ای الذین یریدون تعجل ظهور الحق، و یعترضون علی الله و علینا فی تأخیره، و لا یرضون بقضاءالله فی ذلک، و أما ترقب الفرج و الدعاء له فهما مطلوبان، و لذا قال: "و نجا المسلمون" أو المراد بالمستعجلین الذین کانوا یخرجون قبل أوان ظهور الحق علی أئمة الجور، و یقتلون فیهلکون و یهلکون فی الدنیا و الآخرة، و قیل: الاستعجال عد الشی ء عاجلا بالخروج علی أئمة الضلالة.

احتمال اول: کسانی که در امر ظهور حضرت عجله داشته و بر خداوند و ما اهل بیت اعتراض دارند و به قضاء الهی راضی نمی باشند؛ این دسته افراد هلاک شده اند.

احتمال دوم: کسانی که قبل از ظهور امام بر ظالمین خروج کنند؛ این

ص:25

گروه به خاطر عجله کردن، خود را به هلاکت انداخته اند. (1)

با توجه به محتوای روایت و بیان علامه مجلسی رحمة الله حداقل تعیین حتمی برای ظهور جایز نیست.اگرچه در بررسی روایات بعد خواهیم آورد که حتی تعیین وقت احتمالی نیز از عهده مردم خارج است و حق چنین کاری را ندارند.


1- این احتمال نمونه تاریخی هم دارد که بدان اشاره می شود. مأمون رقی می گوید: خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد، سلام کرد و نشست. عرض کرد: یا ابن رسول الله! چقدر شما رؤف و مهربان هستید، شما امام هستید، چرا از حق خود دفاع نمی کنید با اینکه بیش از صد هزار شیعه شمشیر به دست و آماده دارید؟ فرمود: بنشین خراسانی، خدا جانب تو را رعایت کند. سپس به کنیزی به نام حنیفه فرمود تنور را روشن کند. تنور افروخته شد. آتش همه جای تنور را فراگرفت و قسمت بالای آن سفید شد. بعد رو به مرد خراسانی نموده، فرمود: برو داخل تنور بنشین. خراسانی شروع به التماس نمود که یا ابن رسول الله! مرا به آتش مسوزان. از جرم من درگذر، خدا از تو بگذرد. فرمود: تو را بخشیدم. در همین موقع هارون مکی وارد شد در حالی که یک کفش خود را به انگشت گرفته بود، عرض کرد: السلام علیک یا ابن رسول الله. امام فرمود: نعلین را بیانداز و برو داخل تنور بنشین. نعلین را انداخت و داخل تنور نشست. امام شروع کرد با خراسانی در مورد جریانهای خراسان صحبت کردن مثل کسی که در خراسان بوده. بعد فرمود: خراسانی! برو ببین در تنور چه خبر است؟ به جانب تنور رفت؛ دید چهار زانو در تنور نشسته و سپس از تنور خارج شد و به ما سلام کرد. امام علیه السلام فرمود از اینها در خراسان چند نفر پیدا می شود؟ .عرض کرد: به خدا قسم یک نفر هم نیست؛ نه به خدا یک نفر هم پیدا نمی شود. فرمود: ما در زمانی که پنج نفر یاور نداشته باشیم قیام نخواهیم کرد. ما خودمان موقعیت مناسب رابهتر می دانیم. (بحارالانوار، ج47، ص 123).

ص:26

روایت سوم: زراره از امام باقر علیه السلام

اشاره

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: سَأَلَهُ حُمْرَانُ فَقَالَ جَعَلَنِیَ الله فِدَاکَ لَوْ حَدَّثْتَنَا مَتَی یَکُونُ هَذَا الْأَمْرُ فَسُرِرْنَا بِهِ فَقَالَ یَا حُمْرَانُ إِنَّ لَکَ أَصْدِقَاءَ وَ إِخْوَاناً وَ مَعَارِف إِنَّ رَجُلًا کَانَ فِیمَا مَضَی مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ کَانَ لَهُ ابْنٌ لَمْ یَکُنْ یَرْغَبُ فِی عِلْمِ أَبِیهِ وَ لَا یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ ءٍ وَ کَانَ لَهُ جَارٌ یَأْتِیهِ وَ یَسْأَلُهُ وَ یَأْخُذُ عَنْهُ فَحَضَرَ الرَّجُلَ الْمَوْتُ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّکَ قَدْ کُنْتَ تَزْهَدُ فِیمَا عِنْدِی وَ تَقِلُّ رَغْبَتُکَ فِیهِ وَ لَمْ تَکُنْ تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْ ءٍ وَ لِی جَارٌ قَدْ کَانَ یَأْتِینِی وَ یَسْأَلُنِی وَ یَأْخُذُ مِنِّی وَ یَحْفَظُ عَنِّی فَإِنِ احْتَجْتَ إِلَی شَیْ ءٍ فَأْتِهِ وَ عَرَّفَهُ جَارَهُ فَهَلَکَ الرَّجُلُ وَ بَقِیَ ابْنُهُ فَرَأَی مَلِکُ ذَلِکَ الزَّمَانِ رُؤْیَا فَسَأَلَ عَنِ الرَّجُلِ فَقِیلَ لَهُ قَدْ هَلَکَ فَقَالَ الْمَلِکُ هَلْ تَرَکَ وَلَداً فَقِیلَ لَهُ نَعَمْ تَرَکَ ابْناً فَقَالَ ائْتُونِی بِهِ فَبُعِثَ إِلَیْهِ لِیَأْتِیَ الْمَلِکَ فَقَالَ الْغُلَامُ وَ الله مَا أَدْرِی لِمَا یَدْعُونِی الْمَلِکُ وَ مَا عِنْدِی عِلْمٌ وَ لَئِنْ سَأَلَنِی عَنْ شَیْ ءٍ لَأَفْتَضِحَنَّ فَذَکَرَ مَا کَانَ أَوْصَاهُ أَبُوهُ بِهِ فَأَتَی الرَّجُلَ الَّذِی کَانَ یَأْخُذُ الْعِلْمَ مِنْ أَبِیهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ یَسْأَلُنِی وَ لَسْتُ أَدْرِی فِیمَ بَعَثَ إِلَیَّ وَ قَدْ کَانَ أَبِی أَمَرَنِی أَنْ آتِیَکَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَی شَیْ ءٍ فَقَالَ الرَّجُلُ وَ لَکِنِّی أَدْرِی فِیمَا بَعَثَ إِلَیْکَ فَإِنْ أَخْبَرْتُکَ فَمَا أَخْرَجَ الله لَکَ مِنْ شَیْ ءٍ فَهُوَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَقَالَ نَعَمْ فَاسْتَحْلَفَهُ وَ اسْتَوْثَقَ مِنْهُ أَنْ یَفِیَ لَهُ فَأَوْثَقَ لَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَقُلْ لَهُ هَذَا زَمَانُ الذِّئْبِ فَأَتَاهُ الْغُلَامُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ هَلْ تَدْرِی لِمَ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ أَرْسَلْتَ إِلَیَّ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی عَنْ رُؤْیَا رَأَیْتَهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ زَمَانُ الذِّئْبِ فَأَمَرَ لَهُ بِجَائِزَةٍ فَقَبَضَهَا الْغُلَامُ وَ انْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ أَبَی أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ وَ قَالَ لَعَلِّی لَا أُنْفِدُ هَذَا الْمَالَ وَ لَا آکُلُهُ حَتَّی أَهْلِکَ وَ لَعَلِّی لَا أَحْتَاجُ وَ لَا أُسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا الَّذِی سُئِلْتُ عَنْهُ فَمَکَثَ مَا شَاءَ الله ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَی رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَدْعُوهُ فَنَدِمَ عَلَی مَا صَنَعَ وَ قَالَ وَ الله مَا عِنْدِی عِلْمٌ آتِیهِ بِهِ وَ مَا أَدْرِی کَیْفَ أَصْنَعُ بِصَاحِبِی وَ قَدْ غَدَرْتُ بِهِ وَ لَمْ أَفِ لَهُ ثُمَّ قَالَ لآَتِیَنَّهُ عَلَی کُلِّ حَالٍ وَ لَأَعْتَذِرَنَّ إِلَیْهِ وَ لَأَحْلِفَنَّ لَهُ فَلَعَلَّهُ یُخْبِرُنِی فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ إِنِّی قَدْ صَنَعْتُ الَّذِی صَنَعْتُ وَ لَمْ أَفِ لَکَ بِمَا

ص:27

کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ تَفَرَّقَ مَا کَانَ فِی یَدِی وَ قَدِ احْتَجْتُ إِلَیْکَ فَأَنْشُدُکَ الله أَنْ لَا تَخْذُلَنِی وَ أَنَا أُوثِقُ لَکَ أَنْ لَا یَخْرُجَ لِی شَیْ ءٌ إِلَّا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ الْمَلِکُ وَ لَسْتُ أَدْرِی عَمَّا یَسْأَلُنِی فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَقُلْ لَهُ إِنَّ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَتَی الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لِمَا بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وَ إِنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْصَرَفَ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ تَدَبَّرَ فِی رَأْیِهِ فِی أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ أَوْ لَا یَفِیَ لَهُ فَهَمَّ مَرَّةً أَنْ یَفْعَلَ وَ مَرَّةً أَنْ لَا یَفْعَلَ ثُمَّ قَالَ لَعَلِّی أَنْ لَا أَحْتَاجَ إِلَیْهِ بَعْدَ هَذِهِ الْمَرَّةِ أَبَداً وَ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَی الْغَدْرِ وَ تَرْکِ الْوَفَاءِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ الله ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَی رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ فَنَدِمَ عَلَی مَا صَنَعَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ صَاحِبِهِ وَ قَالَ بَعْدَ غَدْرٍ مَرَّتَیْنِ کَیْفَ أَصْنَعُ وَ لَیْسَ عِنْدِی عِلْمٌ ثُمَّ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَی إِتْیَانِ الرَّجُلِ فَأَتَاهُ فَنَاشَدَهُ الله تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ سَأَلَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ هَذِهِ الْمَرَّةَ یَفِی مِنْهُ وَ أَوْثَقَ لَهُ وَ قَالَ لَا تَدَعْنِی عَلَی هَذِهِ الْحَالِ فَإِنِّی لَا أَعُودُ إِلَی الْغَدْرِ وَ سَأَفِی لَکَ فَاسْتَوْثَقَ مِنْهُ فَقَالَ إِنَّهُ یَدْعُوکَ یَسْأَلُکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا ای زَمَانٍ هَذَا فَإِذَا سَأَلَکَ فَأَخْبِرْهُ أَنَّهُ زَمَانُ الْمِیزَانِ قَالَ فَأَتَی الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ لِمَ بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی ای زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْمِیزَانِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْطَلَقَ بِهَا إِلَی الرَّجُلِ فَوَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قَالَ قَدْ جِئْتُکَ بِمَا خَرَجَ لِی فَقَاسِمْنِیهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ إِنَّ الزَّمَانَ الْأَوَّلَ کَانَ زَمَانَ الذِّئْبِ وَ إِنَّکَ کُنْتَ مِنَ الذِّئَابِ وَ إِنَّ الزَّمَانَ الثَّانِیَ کَانَ زَمَانَ الْکَبْشِ یَهُمُّ وَ لَا یَفْعَلُ وَ کَذَلِکَ کُنْتَ أَنْتَ تَهُمُّ وَ لَا تَفِی وَ کَانَ هَذَا زَمَانَ الْمِیزَانِ وَ کُنْتَ فِیهِ عَلَی الْوَفَاءِ فَاقْبِضْ مَالَکَ لَا حَاجَةَ لِی فِیهِ وَ رَدَّهُ عَلَیْهِ؛ (1)

زراره گوید: حمران (2) از امام باقر علیه السلام پرسید: خدا مرا فدایت کند چه خوب بود برای ما بیان می فرمودی که این امر (حکومت حق) چه وقت خواهد بود


1- کلینی، کافی (روضه ) ج8، ص 362.
2- حمران برادر زراره می باشد که هر دو عامی بودند؛ بعد مستبصر شدند و جزء یاران امام قرار گرفتند.

ص:28

تا بدان شاد و خرسند شویم؟ حضرت در پاسخ فرمود: ای حمران! تو دوستان و برادران و آشنایانی داری، (ای حمران) در زمان های قدیم مرد دانشمندی بود و این مرد پسری داشت که به دانش پدر شوق و رغبتی نداشت و از معلومات او چیزی نمی پرسید (تا آن را فراگیرد)، ولی در عوض همسایه ای داشت که به نزد آن مرد عالم می آمد و از او می پرسید و علوم او را فرا می گرفت. و هنگامی که وقت مرگ این مرد عالم فرا رسید پسر خود را طلبید و به او گفت: پسر جانم تو از فرا گرفتن دانش من کناره گیری می کردی و چندان رغبتی بدان نداشتی و از این رو چیزی از من نمی پرسیدی، ولی من همسایه ای دارم که او به نزد من می آمد و از من می پرسید و دانش مرا فرا می گرفت و آنها را ضبط می کرد، پس هر گاه تو به چیزی نیازمند شدی به نزد او برو، و همسایه مزبور را به پسرش معرفی کرد.آن مرد عالم از دنیا رفت و پسرش بجا ماند، تا اینکه پادشاه آن زمان خوابی دید (و برای تعبیرآن خواب) سراغ آن مرد عالم را گرفت، به پادشاه گفتند: از دنیا رفته است. پرسید آیا پسری از او به جای مانده؟ گفتند: آری، یک پسر دارد. پادشاه گفت: او را پیش من آرید.کسی را به نزد او فرستادند که به نزد پادشاه بیاید، آن پسر با خود گفت: به خدا من نمی دانم پادشاه برای چه مرا خواسته و چیزی هم بلد نیستم، و اگر از من چیزی بپرسد حتما رسوا خواهم شد! در این وقت به یاد سفارش پدرش افتاد (که به اوگفته بود هر گاه نیازمند به چیزی از علم من شدی به نزد همسایه برو) از این رو به نزد آن همسایه ای که علوم پدرش را فرا گرفته بود رفت و به او گفت:پادشاه مرا خواسته و من نمی دانم برای چه مرا خواسته است، و همانا پدرم به من دستور داده که هر گاه محتاج به چیزی شدم به نزد تو بیایم. آن مرد گفت: ولی من می دانم برای چه تو را خواسته و اگربه تو بگویم و آن وقت چیزی خدا روزی تو کرد (و پادشاه به تو جایزه و انعامی داد) مال هر دوی ما باشد (و آن را با من قسمت کنی و سهمی هم به من می دهی)؟ آن جوان گفت: آری. مرد مزبور او را قسم داد و پیمان محکمی از او گرفت که به این قرارداد عمل کند و آن جوان نیز پیمان محکمی در این

ص:29

باره بست و قول قطعی داد که به قرارداد عمل نماید.مرد مزبور به او گفت: پادشاه خوابی دیده و می خواهد از تو بپرسد: اکنون چه زمانی است، و تو در پاسخ او بگو: اکنون زمان گرگ است.آن جوان به نزد پادشاه آمد و شاه از او پرسید: می دانی من برای چه به سراغ تو فرستاده ام؟ گفت: تو به نزد من فرستاده ای تا درباره خوابی که دیده ای از من بپرسی که اکنون چه زمانی است؟ پادشاه گفت: آری، راست گفتی اکنون بگو: چه زمانی است؟ پاسخ داد: زمان گرگ است.پادشاه دستور داد جایزه ای به او بدهند، جوان جایزه را گرفت و به خانه خود برگشت و به وعده ای که به آن مرد داده بود وفا نکرد و سهم او را نپرداخت و با خود گفت: شاید این مال برای من تا آخر عمر کافی باشد و از این به بعد هم محتاج به سؤال از آن مرد نشوم و چنین مسأله ای که این بار از من پرسیدند دیگر نپرسند (تا ناچار باشم نزد او بروم).این گذشت تا اینکه دوباره پادشاه خوابی دید و به سراغ همان جوان فرستاد. جوان از کرده خود پشیمان شد و با خود گفت: من که چیزی بلد نیستم که به نزد پادشاه بروم و از آن سو نمی دانم با این پیمان شکنی و بی وفائی که با آن مرد دانشمند کرده ام به چه روئی نزد او بروم، ولی دوباره گفت: در هر صورت به نزد او می روم و از او عذر خواهی می کنم و برایش قسم می خورم؛ شاید (از تقصیر من درگذرد و) دوباره به من خبر دهد.پس به نزد آن مرد آمد و به او گفت: (گذشته ها گذشته است و) من آنچه نباید بکنم کردم و به پیمانی که میان من و تو بود وفا نکردم و اکنون نیز چیزی از آن پولی که به دستم رسید باقی نمانده و دوباره محتاج تو شده ام، تو را به خدا سوگند که مرا شرمنده و خوار نکنی و من این بار با تو قرار و عهد محکمی می بندم که چیزی نصیب من نشود جز آنکه به طور مساوی مال من و تو هر دو باشد و پادشاه مرا خواسته و نمیدانم این بار چه سؤالی دارد.آن مرد گفت: پادشاه دوباره خوابی دیده می خواهد از تو بپرسد این زمان چه زمانی است؟ و چون این سؤال را کرد تو در جوابش بگو: زمان قوچ است، جوان به نزد پادشاه آمد و بر او وارد شد. پادشاه از او پرسید: (می دانی) برای چه به سراغ

ص:30

تو فرستادم؟ گفت: (آری) خوابی دیده ای و می خواهی بپرسی چه زمانی است؟ پادشاه گفت: راست گفتی؛ اکنون بگو چه زمانی است؟ گفت: زمان قوچ است.پادشاه دستور داد جایزه ای به او دادند، جوان جایزه را گرفت و به خانه اش بازگشت و در کار خود به اندیشه فرو رفت که آیا این بار به وعده عمل کنم (و سهم او را بپردازم) یا وفا نکنم (و مانند بار پیش همه را برای خود بردارم) گاهی تصمیم می گرفت به وعده وفا کند و گاهی منصرف می شد تا بالاخره با خود گفت: شاید بعد از این دیگر من هیچ وقت نیازمند بدین مرد نشوم و تصمیم به پیمان شکنی گرفت و به قولی که داده بود وفا نکرد.این جریان هم گذشت و باز (برای سومین بار) پادشاه خوابی دید و به نزد آن جوان فرستاد جوان از پیمان شکنی با آن مرد (به سختی) پشیمان شد و گفت: با اینکه دو بار پیمان شکنی کردم اکنون چه کنم و چیزی هم بلد نیستم، و بالاخره (پس از فکر زیاد) تصمیم گرفت به نزد همان مرد دانشمند برود، پس به نزد آن مرد آمد و او را به خدای تبارک و تعالی سوگند داد و از او خواست که مطلب را به او یاد دهد، و قول داد که این بار به وعده وفا کند و پیمان را محکم کرده، به او گفت: مرا به این حال وامگذار و من ازاین پس پیمان شکنی نخواهم کرد و به وعده ای که داده ام وفا می کنم. آن مرد از او پیمان گرفت و به او گفت: او تو را خواسته تا از خوابی که دیده از تو بپرسد که این زمان چه زمانی است؟ و چون چنین سؤالی از تو کرد به او بگو: این زمان زمان ترازو و میزان است.جوان به نزد پادشاه آمد و بر او وارد شد، پادشاه گفت: میدانی برای چه پیش تو فرستادم؟ جوان گفت: خوابی دیده ای و می خواهی بپرسی این چه زمانی است. پادشاه گفت: راست گفتی؛ بگو چه زمانی است؟ پاسخ داد: زمان ترازو و میزان است، پادشاه دستور داد جایزه ای به او دادند، و این بار جوان آن مال را برداشته و همه را آورد پیش روی آن مرد دانشمند گذارد و گفت: آنچه این بار گرفتم (بی کم و کاست) همه را به نزد تو آوردم تا تو سهم مرا بدهی.مرد دانشمند گفت: زمان اول زمان گرگ بود و تو هم از گرگان بودی، و زمان دوم زمان قوچ بود که تصمیم می گیرد

ص:31

ولی انجام نمی دهد، و تو هم تصمیم می گرفتی ولی وفا نکردی، و این زمان زمان میزان و عدل است و تو به وعده خویش وفا کردی، اکنون همه این مال را بردار که مرا بدان نیازی نیست، و همه مال را به او پس داد.

بررسی سند

علامه مجلسی این روایت را ضعیف می داند. (1)

این روایت با دو سند نقل شده است که در هر دو سند، علی بن حدید و جمیل بن دراج وجود دارد.

1. محمدبن یحیی عن أحمدبن محمدبن عیسی عن علی بن حدید عن جمیل عن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام قال: سأله حمران؛

2. أبوعلی الأشعری عن محمدبن عبدالجبارعن علی بن حدید عن جمیل عن زرارة عن أبی جعفر علیه السلام قال: سأله حمران.

علت ضعف این روایت به خاطر علی بن حدید می باشد. و بنا بر اینکه شیخ طوسی این فرد را تضعیف نموده است روایتش را نمی پذیرند. (2)

دلالت روایت

اگر چه این روایت به صراحت در مورد زمان ظهور سخن نگفته است، اما با توجه به روش پاسخگویی امام علیه السلام می توان فهمید که سخن از زمان ظهور را باطل دانسته و حتی در پاسخ به یارانشان از آن استنکاف نموده اند.


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص538.
2- ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج12، ص329؛ ابوعلی حائری، منتهی المقال، ج4، ص369.

ص:32

نظریه علامه مجلسی و احتمالات روایت

علامه مجلسی در شرح این روایت می فرماید:

قوله علیه السلام:" إن لک أصدقاء و إخوانا" لعل المقصود من إیراد تلک الحکایة إن هذا الزمان لیس زمان الوفاء بالعهود، فإذا عرفت زمان ظهور الأمر، فلک معارف و إخوان فتحدثهم به، فیشیع الخبر بین الناس و ینتهی إلی الفساد العظیم، و العهد بالکتمان لا ینفع، لأنک لا تفی به إذ لم یأت بعد زمان المیزان، أو المراد إن لک معارف و إخوانا فانظر إلیهم هل یوافقونک فی أمر أو یفون بعهدک فی شی ء فکیف یظهر الإمام فی مثل هذا الزمان، أو المراد أنه یمکنک استعلام ذلک، فإن لک معارف و إخوانا فانظر فی حالهم فمهما رأیت منهم العزم علی الانقیاد و الإطاعة و التسلیم التام لإمامهم، فاعلم أنه زمان ظهور القائم علیه السلام فإن قیامه علیه السلام مشروط بذلک، و أهل کل زمان یکون عامتهم علی حالة واحدة، کما یظهر من الحکایة فیمکنک استعلام أحوال جمیع أهل الزمان بأحوال معارفک، و الأول أظهر. (1)

علامه مجلسی در این روایت سه احتمال را مطرح می کند:

1. شاید مقصود از نقل این حکایت این باشد که این زمان، زمان وفای به عهد و پیمان نیست و اگر تو زمان ظهور دولت حقه را بدانی به آشنایان و برادرانی که داری بازگو می کنی و این خبر میان مردم پراکنده می شود و در نتیجه فساد بزرگی به بار می آورد، و اگر قول هم بدهی که آن را مکتوم و پنهان نگهداری فایده ندارد، زیرا به این قول عمل نخواهی کرد؛ چون زمان میزان و عدل نشده.

2. مقصود این باشد که تو آشنایان و دوستانی داری؛ بنگر ببین آیا آنها در یک کاری با تو توافق می کنند یا در موردی به وعده شاه با تو عمل


1- . مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 26، ص 540.

ص:33

می کنند! (کنایه از اینکه آنان به تعهد خود وفا نمی کنند) و با این وضع چگونه امام در یک چنین زمانی ظهور کند؟

3. مراد این باشد که تو می توانی این مطلب (یعنی به دست آوردن زمان ظهور امام) را خود به دست آوری، زیرا تو آشنایان و دوستانی داری؛ در حال آنها بنگر و دقت کن، هر گاه دیدی که تصمیم قطعی به فرمانبرداری از امام دارند و به طور کامل تسلیم امام خود هستند بدان که آن وقت زمان ظهور قائم علیه السلام است، زیرا قیام او مشروط به چنین حالی است، و تو می توانی از طرز رفتار آشنایان و دوستانت وضع عموم مردم را نیز به دست آوری، چون به قول معروف مشت نمونه خروار است.

طبق احتمال سوم می توان گفت زمانی امام ظهور خواهد نمود که شرائط مهیّا شود تا همه منتظر امام باشند و جامعه به دنبال عدل باشد و اذعان کنند که تنها یک نفر است که می تواند به اوضاع جامعه سر و سامان بدهد و آن مهدی آل محمد می باشد.

علامه مجلسی از بین احتمالات سه گانه، احتمال اول را ترجیح می دهند.

ص:34

جلسه سوم

روایت چهارم: ابوبصیر از امام صادق علیه السلام

اشاره

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا (1)عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ علیه السلام فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ؛ (2)

ابو بصیر گوید: از امام صادق علیه السلام راجع به قائم علیه السلام پرسیدم، فرمود: وقت گذاران دروغگویند، ما خانواده ای هستیم که تعیین وقت نمی کنیم.

بررسی سند

علامه مجلسی سند این روایت را صحیح می داند (3) و به خاطر کثرت روایات نقل شده از علی بن ابی حمزه در کتب اربعه مورد پذیرش


1- درمورد این اصطلاح علامه حلی می نویسد:کلینی گفته است که مقصود من از عده من اصحابنا عن احمدبن محمد بن خالد برقی در کتاب کافی علی بن ابراهیم و علی بن محمد بن عبدالله بن اذینه و احمدبن عبدالله بن امیه و علی بن الحسن می باشد. (خلاصه الاقوال، ص 272) .
2- اصول کافی، ج1، ص 368؛ نعمانی، الغیبة، ص 294؛ شیخ حر عاملی، اثباة الهداة، ج 5، ص 60.
3- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 174.

ص:35

می باشد. (1)

دلالت روایت

علامه مجلسی می فرماید:

" لا نوقِّت" ای حتما أو بعد ذلک کما مر؛ (2) لانوقت یعنی به طور حتمی وقت مشخص نمی کنیم یا چون بعضی افشای راز نموده اند ما پس از آن دیگر وقت تعیین نمی کنیم.

ملّا محمد صالح مازندرانی می گوید:

قوله: (انا أهل بیت لا نوقت) دلّ ظاهرا علی أن لهم علماً بالوقت الا أنهم لا یوقتون لمصالح؛ (3)

«انا اهل بیت لا نوقت»، دلالت بر این دارد که اهل بیت علم به وقت ظهور دارند، اما به خاطر مصالحی وقت تعیین نمی کنند.

در این جا با توجه به بیان ملّا محمد صالح مازندرانی این امر یقینی است که اهل بیت علیهم السلام از تعیین وقت نهی نموده اند و تا این قسمت از کلام ملّا محمد صالح را می پذیریم، اما در فصل دوم خواهیم گفت که حتی اهل بیت علیهم السلام نیز از زمان ظهور اطلاعی ندارند نه اینکه می دانند و به دیگران نمی گویند.


1- تقریبا 554موردروایت از وی نقل شده است (معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 227). نیز درباره توثیق و عدم توثیق وی ر.ک: معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 224.
2- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 175.
3- مازندرانی، ملّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج 6، ص 315.

ص:36

روایت پنجم: احمد بن محمد بن خالد از امام صادق علیه السلام

اشاره

أَحْمَدُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ: قَالَ: أَبَی الله إِلَّا أَنْ یُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِینَ. (1)

ابا دارد خداوند مگر آنکه با وقتی که تعیین کنندگان معین کرده اند مخالفت کند (یعنی حتما خداوند با وقت تعیین کنندگان مخالفت می کند).

بررسی سند

علامه مجلسی این روایت را مرسل می داند. (2)

سخن علامه مجلسی در مورد مرسل بودن این روایت را نمی توان پذیرفت، چرا که با توجه به سند روایت قبل از این در کتاب کافی، جناب کلینی سند را ذکر کرده اند. (3) در تایید این سخن می توان به نقل نعمانی از کلینی در کتاب غیبت او اشاره کرد که سند را چنین ذکر کرده است:

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ شُیُوخِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ علیه السلام فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ؛ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ. ثُمَّ قَالَ: أَبَی الله إِلَّا أَنْ یُخْلِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِینَ. (4)


1- کلینی، کافی، ج 1، ص368؛ نعمانی، الغیبة، ص 294؛ شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، ج 5، ص 60؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 52، ص 117.
2- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 175.
3- به سند و آدرس روایت چهارم در این بحث مراجعه کنید .
4- نعمانی، الغیبة، ص 294البته صدر روایت در روایت چهارم نیامده است وبه جای یخالف کلمه یخلف آمده است؛ اما آنچه به نظر می رسد روایت چهارم و پنچم یک روایت می باشد که بخش اول آن در روایت چهارم و بخش دوم آن در روایت پنجم آمده است.

ص:37

بنابر نقل نعمانی از کلینی، می توان بیان داشت که حدیث مرسل نمی باشد.

دلالت روایت

آنچه از این روایت استفاده می شود این است که تعیین کنندگان وقت دروغ می گویند و اهل بیت زمان و وقتی مشخص نمی کنند و خداوند با کسانی که به طور حتمی وقت تعین می کنند، به واسطه بدا و تغیر در زمان ظهور، مخالفت می کند.

نظر علامه مجلسی

علامه مجلسی رحمة الله در توضیح این روایت می فرماید:

" إلا أن یخالف وقت الموقتین"ای فی أمر ظهور الحق أو مطلقا، غالبا و الأول أظهر؛ (1)

مراد مخالفت خدا در وقت گذاری برای ظهور یا هر امر دیگری می تواند باشد. و اراده خدای متعال غالبا با وقت گذاری و تعیین زمان از جانب مردم، مخالف می باشد.و البته این قول ترجیح دارد که مراد از وقت گذاری در امر ظهور می باشد، نه مطلق امور.

ملّا محمد صالح مازندرانی می گوید:

قوله (أبی اللّه الا ان یخالف وقت الموقتین) أی یخالف الوقت المقدّر عنده تعالی لظهوره أو یخالف اللّه تعالی و فیه علی الثانی دلالة علی أنه لیس لظهور هذا الامر وقت حتمی، و الا لم یکن المخالفة لو وافقه وقت الموقت؛ (2)


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 175.
2- مازندرانی، ملّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج 6، ص 315.

ص:38

مراد از عبارت این است که یا زمان تعیین شده توسط وقت گذاران، مخالف با زمان حقیقی نزد خداست و یا اینکه خداوند با زمان گزاران مخالفت می کند. بنا بر احتمال دوم می توان فهمید که زمان ظهور، وقت قطعی و حتمی ای ندارد وگرنه معنا نداشت که خداوند با زمان وقت گزاران مخالفت نماید.

ص:39

جلسه چهارم

روایت ششم: فضیل بن یسار از امام باقر علیه السلام

اشاره

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَار (1)کلینی، الکافی، ج 1، ص369.


1- در بعضی از نسخه ها فضل بن یسار می باشد که اشتباه نساخ می باشد. §ٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ؟ فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ؛ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ؛ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ. إِنَّ مُوسَی علیه السلام لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَی رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ الله عَلَی الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ: قَدْ أَخْلَفَنَا مُوسَی فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا فَإِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَی مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا: صَدَقَ الله وَ إِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَی خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا: صَدَقَ الله تُؤْجَرُوا مَرَّتَیْنِ؛

ص:40

شد، بگوئید: خدا راست فرموده است و اگر به شما خبری گفتیم و بر خلاف گفته ما واقع شد، بگوئید: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گیرید.

بررسی سند

علامه مجلسی درباره این روایت می فرماید: ضعیف علی المشهور. بنابر مشهور این روایت ضعیف است.

عمده ضعف این روایت به خاطر معلی بن محمد می باشد که نجاشی درباره وی می گوید: مضطرب الحدیث (1)والمذهب وکتبه قریبه. (2) در احادیث او اضطراب است و در پایبندی به مذهب نیز چنین است. ولی کتابهای او به صحت نزدیک است.

ابن الغضائری می گوید یعرف حدیثه وینکر، (3)ویروی عن الضعفاء، ویجوزأن یخرج شاهدا. (4) یعنی می توان روایت او را به عنوان شاهد آورد نه به عنوان دلیل.


1- در بین رجالیون در معنای مضطرب الحدیث اختلاف به چشم می خورد؛ بعضی قائل هستند مضطرب الحدیث از الفاظ جرح می باشد. (ر.ک: الدرایة فی علم الرجال، ص 209؛ جامع المقال، ص 26 ؛ الرواشح السماویه، ص 60، الراشحه الثانیه عشر )و بعض دیگر قائلند که در احادیث نقل شده از راوی مشکل هست نه در خود راوی. (ر.ک: عده الرجال، ج 1، ص 251؛ نهایة الدرایه، ص 432 و فوائد الوحید، ص 43).
2- رجال نجاشی، ص 418.
3- مامقانی در مقیاس می گوید: یعرف حدیثه و ینکر من الالفاظ المفید للذم فی الحدیث و فی افادتها للقدح؛ خلاف از الفاظی است که مفید ذم در خود حدیث می باشد نه راوی (مقیاس، ج 2، ص 299)یا یوخذ تارة و یرد تارة اخری فلا دلاله فیها علی قدح و لا جرح؛ از ان دسته الفاظی است که دلالت بر قدح و جرح ندارد، فلذا کلام ابن الغضائری از این عبارت دال بر ضعف این شخص نیست (مقیاس، ج 6، ص193).
4- رجال ابن غضائری، ص96.

ص:41

اما آیت الله خوئی درباره این شخصیت می فرماید:

ظاهر این است که معلی بن محمد ثقه و به روایات وی اعتماد می شود و اینکه نجاشی وی را مضطرب الحدیث والمذهب می داند قابل توجیه است، چرا که اولا، اضطراب در مذهب وی برای ما ثابت نشده است. ثانیا، اضطراب در مذهب مانع از وثاقت شخص نمی شود (ثقه یا عدم ثقه بودن افراد ربطی به مذهب آنان ندارد ) و اضطراب در حدیث این است که گاهی اخبار معروف و گاهی اخبار منکر را نقل می کند و این دلیل بر ضعف و عدم توثیق نمی باشد و کتبه قریبه نجاشی موید مدعای ماست. اما در جواب ابن الغضائری باید گفت: نقل اخبار از ضعفاء لطمه ای به نقل از ثقات نمی زند.

و در پایان می فرماید: ظاهرا می توان به روایات این فرد اطمینان نمود. (1)

در تایید این شخص به چند نکته اشاره می شود:

1. وجود این شخص در اسناد کامل الزیارات؛

2. وجود این راوی در بیش از هفتصد سند روایات کتب اربعه؛ (2)

3. درباره مساله نقل از ضعفاء که ابن الغضائری مطرح نمود، باید گفت: اگر چه ابن الغضائری از علمای بزرگ شیعه است، اما در اصل کتاب منسوب به او تردید وجود دارد و بر فرض صحت انتساب کتاب به ابن الغضائری، نقل از ضعفاء منافاتی با وثاقت شخص ندارد و اینکه وی می گوید: کلام او را می توان به عنوان شاهد و موید قبول کرد، بیانگر این است که معلی بن محمد ضعیف نمی باشد.

بنابراین معلی بن محمد ثقه بوده و اگر این روایت به خاطر وی


1- معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 258.
2- «وقع بهذاالعنوان فی أسنادکثیرمن الروایات، تبلغ سبعمائةو اثنی عشر موردا»؛ (معجم رجال الحدیث، ج18، ص 251).

ص:42

تضعیف شده است، این تضعیف صحیح نمی باشد و این روایت مشکل سندی ندارد. (1)

دلالت روایت

از این روایت دو نکته اساسی استفاده می شود:

اول: تعیین کنندگان وقت ظهور دروغگو می باشند؛


1- آیت الله شبیری زنجانی در مورد معلی بن محمد می فرماید: به نظر ما این شخص جزء ثقات است و روایات او نیز معتبر می باشد، زیرا یکی از راویان او حسین بن محمد، یعنی همان حسین بن محمد بن عامر می باشد که از مشایخ کلینی و کنیه اش نیز ابو عبد الله اشعری است. ابو عبد الله اشعری که خود از اجلاء ثقات است کتاب معلی بن محمد را نقل می نماید و دیگر کسی که از او نقل می نماید، احمد بن ادریس است که وی نیز از مشایخ کلینی و از اجلاء اشعری است. او نیز از معلی بن محمد، اکثار روایت دارد. و از طرفی، از اینکه کلینی رحمة اللهروایات او را در کتب خود نقل نموده است و به نظر ما روایات وارده در کافی معتبر است و خود کلینی نیز رجالی متبحّری است و همچنین با توجه به این نکته که در میان راویان رسم نبوده از کسی که اطمینان به او ندارند نقل حدیث نمایند و آنچنان که مرحوم آقای خویی قائلند که قدماء اصالة العدالتی بوده اند، نیست، با در نظر گرفتن مجموع این امور، معلوم می شود که وی شخص ثقه ای بوده است خصوصاً که نجاشی نیز تعبیر می کند که «کتبه قریبه» گویا معنایش این است که قریب به صواب است. اما اینکه در حق او گفته است که مضطرب الحدیث یا ابن غضائری می گوید یعرف و ینکر، این امور ضرری به وثاقت خود شخص نمی زند. شما الآن ملاحظه می کنید که آقایانی که جامع الاحادیث را جمع آوری کرده اند، در ضمن روایتهای آن، روایات غیر معروف و منکر را نیز جمع نموده اند با اینکه خود آنها جزء ثقات می باشند. پس مجرد اینکه کسی بعضی از روایتهایی را که مورد قبول نیست نقل می کند دلیل بر عدم وثاقتش نمی شود. (کتاب النکاح، ج 11، ص 3930)و علامه مجلسی او را ضعیف می داند، ولی می گوید ضعف او به روایات وی ضرر نمی زند لعلّه لایضرّ فی السند لکونه من مشایخ الإجازة. (الوجیزة فی الرجال، ص 181).

ص:43

دوم: طبق استشهاد حضرت بر جریان حضرت موسی علیه السلام خبر وقت ظهور می تواند از اموری باشد که در آن بداء حاصل می شود، لذا علامه مجلسی رحمة الله در شرح این روایت می فرماید:

فاستشهد علیه السلام بذلک علی أنه یجوز أن نخبر فی أمر القائم علیه السلام بشی ء من کتاب المحو و الإثبات، ثم یتغیر ذلک فیجی ء علی خلاف ما حدثناکم به فلا تکذبونا بذلک و قولوا: صدق الله، لأنه کان الخبر عن کتاب المحو و الإثبات، و کان ما کتب فیه مشروطا بشرطه فقد صدق الله و صدق من أخبر عن الله؛ (1)

امام علیه السلام به این جریان استشهاد می کنند که ما می توانیم راجع به زمان ظهور خبر بدهیم، اما نوع خبر ما مثل خبر موسی به قوم خود می باشد که قابل تغییر می باشد و شما هم ما را تکذیب نکنید، چرا که بدائی است و طبق این بیان هم خداوند صادق است و هم امام معصوم صادق است.

نظر مرحوم ملّا محمد صالح مازندرانی

اما ملّا محمد صالح مازندرانی در توضیح این حدیث می فرماید:

عبارت «ان موسی لما خرج» در مقام علت می باشد و مشعر به این است که برای ظهور وقت مشخص نشود؛ چرا که آن وقت، وقت بدائی است و تخلف پذیر و این باعث می شود که مردم دچار فتنه شده و از حق برگردند، همانطور که این اتفاق برای قوم موسی افتاد؛ اما اینکه انبیاء و اوصیاء از این امر خبر می دهند؛ اخبار آنان در علم خدا به شرایطی معلق می باشد و به همین علت از عنوان دروغ خارج بوده و جزء اخبار صادق محسوب می شود. (2)


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج4، ص 175.
2- «قوله (أن موسی علیه السلام لما خرج) ظاهر التعلیل یشعر بأنه ینبغی عدم تعیین الوقت لظهور هذا الامر اذ کل وقت فرض فهو وقت بدائی یجری فیه البداء و الإرادة و التخلف کما قالوا فی باب الغیبة للّه تعالی فیها بداءات و ارادات فلو عین الوقت له و جری فیه البداء و تخلف الظهور لافتتن الخلائق و رجعوا عن الحق کما وقع مثل ذلک فی قوم موسی «ع و لکن الأنبیاء و الأوصیاء قد یخبرون عن أمثال ذلک و کان أخبارهم فی علم اللّه معلقا بشروط معتبرة فی تحققها بحسب نفس الامر و بذلک یخرج عن حد الکذب و یدخل فی حیز الصدق و قد ذکرنا فی باب البداء من کتاب التوحید ما یناسب هذا المقام.قوله (توجروا مرتین) مرة للتصدیق الاول، و مرة للتصدیق الثانی و کلاهما حق، و ذلک کما اذا أخبر بموت زید فی وقت کذا و لم یمت فیه فان ظهور خلافه یشعر بأن موته فی ذلک الوقت کان متعلقا بشرط فی علم اللّه تعالی و کان غیر محتوم به فلما لم یتحقق ذلک الشرط لم یمت و لیس ذلک الاخبار کذبا اذ هو مقید فی نفس الامر اذا لم یتعلق بأمر حتمی و قد ذکرنا فی باب البداء ما یوضحه». (مولّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج 6، ص 316).

ص:44

ص:45

جلسه پنجم

روایت هفتم: علی بن یقطین از امام کاظم علیه السلام

اشاره

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ عَنْ أَخِیهِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام: الشِّیعَةُ تُرَبَّی بِالْأَمَانِیِّ مُنْذُ مِائَتَیْ سَنَةٍ. قَالَ: وَ قَالَ یَقْطِینٌ لِابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ: مَا بَالُنَا قِیلَ لَنَا فَکَانَ وَ قِیلَ لَکُمْ فَلَمْ یَکُنْ؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: إِنَّ الَّذِی قِیلَ لَنَا وَ لَکُمْ کَانَ مِنْ مَخْرَجٍ وَاحِدٍ غَیْرَ أَنَّ أَمْرَکُمْ حَضَرَ فَأُعْطِیتُمْ مَحْضَهُ فَکَانَ کَمَا قِیلَ لَکُمْ وَ إِنَّ أَمْرَنَا لَمْ یَحْضُرْ فَعُلِّلْنَا بِالْأَمَانِیِ فَلَوْ قِیلَ لَنَا إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا یَکُونُ إِلَّا إِلَی مِائَتَیْ سَنَةٍ أَوْ ثَلَاثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ الْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ النَّاسِ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ لَکِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ وَ تَقْرِیباً لِلْفَرَجِ؛ (1)

علی بن یقطین می گوید: موسی بن جعفر علیه السلام به من فرمود: دویست سال است که شیعه باآرزوها تربیت می شود: (هنگامی که علی بن یقطین این خبر را برای پدرش نقل کرد، یقطین که در دستگاه سفاح و منصورخدمت می کرد) به پسرش علی بن یقطین گفت: چرا آنچه درباره ما می گویند (از پیشرفت دولت بنی عباس) واقع می شود و آنچه درباره شما می گویند (از ظهور دولت حق) واقع نشود؟ علی به پدرش گفت: آنچه درباره ما و شما گفته شده از یک منبع است،


1- اصول کافی، ج 1، ص 369؛ طوسی، الغیبة، ص 341؛ نعمانی، الغیبة، ص295.

ص:46

(و آن منبع وحی است که به توسط جبرئیل و پیغمبر و ائمه علیهم السلام به مردم می رسد) جز اینکه امر شما چون وقتش رسیده بود، خالص و واقعش به شما عطا شد و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت، ولی امر ما وقتش نرسیده است، لذا به آرزوها دلگرم گشته ایم. اگر به ما بگویند: این امر (ظهور دولت حق) تا دویست یا سیصد سال دیگر واقع نمی شود، دلها سخت شود و بیشتر مردم از اسلام برگردند، ولی می گویند: چقدر زود می آید، چقدر به شتاب می آید، برای اینکه دلها گرم شود و گشایش نزدیک گردد.

بررسی سند

علامه مجلسی این روایت را تضعیف نموده اند. (1)

عمده ضعف این روایت از ناحیه سیاری (احمدبن محمدبن سیار) می باشد که در مورد او تعابیری همچون ضعیف الحدیت، فاسد المذهب، کثیر المراسیل، مجفوالروایه (2) به کار رفته است، (3) اما با این حال محدث نوری در صدد توثیق وی برآمده است. ایشان پس از بیان نظرات علماء به دفاع از سیاری پرداخته و می گوید: بزرگان محدثین و اجلاء از او نقل حدیث کرده اند و با توجه به روایاتش، اتهام غلو و فساد مذهب در مورد او معنا ندارد. پس با توجه به اعتماد بزرگان حدیث و اعتماد کلینی به ایشان و خالی بودن کتابهایش از غلو و تخلیط، می توان روایاتش را معتبر دانست. (4)


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 176.
2- مجفو یعنی از روایات او اعراض شده است (سماء المقال، ج2، ص 293).
3- ر.ک: نجاشی، رجال، ص 80؛ طوسی، فهرست، ص 57؛ حلی، خلاصة، ص203؛ منتهی المقال، ج 1، ص 328؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 72.
4- محمد نوری، خاتمه مستدرک الوسائل، ج 1، ص111.

ص:47

علامه مامقانی در مقام پاسخ می گوید: در مورد سیاری نص به ذم او وارد شده و نص مقدم بر فعل بزرگان می باشد. (1)

اما آنچه به نظر می رسد این است که می توان وی را با بیان چند نکته توثیق نمود.

1. نجاشی شخصیت وی را تضعیف نکرد، بلکه تنها نقل او در روایات را ضعیف شمرده است.

2. ابن الغضائری می گوید: شیوخ قم روایات کتاب نوادر سیاری را پذیرفته اند. (2)

3. روایاتی که ازکتاب نوادر سیاری توسط محدثان قمی مانند: محمدبن یحیی نقل شده، بدون غلو و تخلیط می باشد. (3)

4. شیخ طوسی نیز روایات کتاب نوادر و این روایت مورد بحث را از طریق محمد بن یحیی دریافت کرده که در نتیجه این روایت نیز شامل حکم عدم غلو و تخلیط می باشد.

دلالت روایت

در شرح این روایت باید گفت منظور از«تربّی بالامانی» این است که ائمه طاهرین علیهم السلام قلوب شیعیان را با بیان نزدیک بودن امر فرج و گشایش ثابت نگه داشته تا بر اعتقاد خود باقی بمانند، چرا که اگر به شیعیان وعده زمان دور داده می شد حالت یاس و ناامیدی در آنان به


1- مامقانی، تنقیح المقال، ج 7 (ترجمه احمدبن محمد سیاری ).
2- خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 283.
3- «أخبرنا بالنوادر خاصة: الحسین بن عبیدالله، عن أحمدبن محمدبن یحیی، قال: حدثنی أبی، قال: حدثناالسیاری، إلابماکان فیه من غلو و تخلیط»؛ (طوسی، فهرست، ص57).

ص:48

وجود می آمد. (1)

در روایت امام به 200سال اشاره نموده اند و حال آنکه امام در سال 183 به شهادت رسیده اند. علامه مجلسی در مقام پاسخ چند احتمال را ذکر می کنند:

1. تاریخ را از بعثت حساب کنیم و قائل باشیم که از زمان پیامبر اسلام امید وآرزوها داده شده و تا زمان امام موسی بن جعفر علیه السلام ادامه داشته باشد و مقدار باقی مانده را موافق با مبانی اهل حساب (که عددی که از نصف بگذرد برای رند کردن ملحق به 200می کنند) نقل می کنیم.

2. تاریخ را از هجرت حساب کنیم و 17 سال باقی مانده را موافق با مبنای اهل حساب (که عددی که از نصف بگذرد برای رند کردن ملحق به 200 می کنند) به حساب بیاوریم.

3. تاریخ را از هجرت حساب کنیم و«تربی» چون فعل مضارع است و شامل زمان حال و آینده می شود با این حساب مدت باقی مانده را تا زمان ولایت عهدی امام رضا علیه السلام و ضرب سکه برای ایشان به حساب بیاوریم.

البته در این زمان شیعه در آرامش نبوده و این احتمال وجیه نمی باشد.

4. تاریخ را هجری حساب کنیم و«تربی» چون فعل مضارع است شامل زمان حال و آینده می شود که از زمان شهادت امام حسین علیه السلام که بلیه ای بزرگ بود آغاز شده ومراد از 200سال، زمان امامت حضرت مهدی علیه السلام وآغاز غیبت صغری می باشد و این سخن مطابق می باشد با زمان شهادت امام حسین علیه السلام که سال 61 هجری بوده است و امامت حضرت مهدی علیه السلام


1- اقتباس از مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 4، ص 177؛ ملّا محمد صلاح، شرح اصول کافی، ج6، ص 318.

ص:49

نیز دویست سال پس از آن، یعنی در سال 260 بوده است و با آغاز غیبت، شیعیان همیشه در امید ظهور و فرج حضرت به سر می برند؛ چرا که اولا، شیعیان بعد از امام مهدی علیه السلام انتظار آمدن امامی دیگر را نمی کشند و ثانیا، با تولد و امامت حضرت مهدی یقین به امر ظهور پیدا نموده و امید به فرج دارند. (1)

اما درتحلیل کلام یقطین باید گفت که او قرب را بر نزدیکی زمانی حمل نموده است در حالی که ائمه تحقق وقوع را اراده فرموده بودند؛ علاوه بر اینکه قرب یک امر اضافی است و هر امر دوری نسبت به امر دورتر نزدیک به حساب می آید.

البته احتمال دیگری هم وجود دارد و آن اینکه بگوئیم هر آنچه از اخبار اهل البیت صادر شده است اخبار بدائیه بوده که قابل تخلف می باشد. (2)

در تحلیل کلام علی بن یقطین هم باید گفت وی در ابتدا یک جواب اجمالی می دهد و آن اینکه کلام اهل بیت در مورد عباسیان و در مورد ما


1- الرابع: أن یکون تربی علی الوجه المذکور فی الثالث شاملا للماضی و الآتی، لکن یکون ابتداء التربیة بعد شهادة الحسین صلوات الله علیه، فإنها کانت البلیة العظمی و الطامة الکبری، و عندها کانت الشیعة یحتاجون إلی التسلیة و الأمنیة لئلا یزالوا، و انتهاء المائتین أول إمامة القائم علیه السلام، و هذا مطابق للمأتین بلا کسر إذ کانت شهادة الحسین علیه السلام فی أول سنة إحدی و ستین، و إمامة القائم علیه السلام و ابتداء غیبته الصغری لثمان خلون من ربیع الأول سنة ستین و مائتین.و إنما جعل هذا غایة التمنیة و التربیة لوجهین:الأول: أنهم لا یرون بعد ذلک إماما یمنیهم.و الثانی: أنهم بعد علمهم بوجود المهدی علیه السلام یقوی رجاؤهم، فهم ینتظرون ظهوره و یرجون قیامه صباحا و مساء، فهذا وجه متین خطر بالبال مع الوجهین الأولین فخذها و کن من الشاکرین، و قل من تعرض للإشکال و حله من الناظرین.
2- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 178.

ص:50

از یک منبع واحد سرچشمه می گیرد؛ بعد در مقام تفصیل می گوید آنچه در مورد عباسیان گفته شده بود وقتش رسید و محقق شد، اما در مورد ما وقت آن نرسیده است، لذا ما را با آرزوها امیدوار کردند تا قلوب شیعیان ثابت بماند و اگر گفته می شد امر َفرَج 200یا 300 سال دیگر محقق می شود، اکثر مردم از اسلام روی گردان می شدند. (1)

علامه مجلسی در پایان می فرماید: این قول علی بن یقطین متین می باشد که از اهل بیت اخذ شده است، همانطور که صدوق در کتاب علل الشرایع از علی بن یقطین نقل می نماید که به امام موسی بن جعفر علیه السلام گفت چرا فتنه و شورش هایی که درباره شما نقل و روایت شده واقعیّت ندارد و آنچه در مورد دشمنان شما مطرح است و به دست ما رسیده صحیح می باشد؟

امام علیه السلام فرمودند:

آنچه درباره دشمنان ما روایت گردیده از ناحیه حقّ بوده و مطابق با واقع


1- «قال: و قال: « ضمیر قال أولا لحسین بن علی، و یقطین کان من شیعة بنی العباس و ابنه علی کان من شیعة أهل البیت علیهم السلام . فقوله: قیل لنا، ای قال أئمتکم فی خلافة بنی العباس و أخبروا عنها، فکان و وقع، و قالوا لکم فی قرب الفرج و ظهور إمام الحق فلم یقع، فحمل القرب علی القرب القریب، و لم یکن أرادوا علیهم السلام ذلک، بل أرادوا تحقق وقوعه مع أن القرب أمر إضافی فکل بعید قریب بالنسبة إلی ما هو أبعد منه. و یحتمل أن یکون مراده ما صدر عنهم من الأخبار البدائیة فتخلف ظاهرا، و الأول أوفق بالجواب.» و هذا الذی ذکره علی وجه متین أخذه منهم علیهم السلام کما روی الصدوق فی کتاب العلل بإسناده عن علی بن یقطین قال: قلت لأبی الحسن موسی علیه السلام: ما بال ما روی فیکم من الملاحم لیس کما روی؟ و ما روی فی أعادیکم قد صح؟ فقال علیه السلام: إن الذی خرج فی أعدائنا کان من الحق فکان کما قیل، و أنتم عللتم بالأمانی فخرج إلیکم کما خرج»؛ (مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 178).

ص:51

می باشد، اما شما سرگرم و مشغول به آرزوهایتان می باشید و در عمل به حق سستی می کنید، پس ظالمان بر شما مسلط شده و حکومت حق بر پا نگردیده است. (1)

خلاصه اینکه این روایت برای تسکین قلوب ذکر شده و سخن از توقیت قطعی درآن به میان نیامده است. (2)


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 178.
2- ملّا محمد صالح مازندرانی: «قوله (قال: و قال یقطین لابنه) لما دل قول علی بن یقطین علی أن المخبر عنه و هو ظهور هذا الامر لم یقطع علی نحو ما اخبروا و وفق ما أظهروا من زمان قریب سأله أبوه یقطین امتحانا و اختبارا بأنه هل یعلم سبب الاخبار بقرب ظهوره و سره أم لا حیث قال: ما بالنا.... بالجملة القول بان وقوع ذلک الامر قریب محتمل لا قرب الاوقات إلینا و أبعده لان ما یقع فی أبعد الاوقات لکونه متحقق الوقوع قریب أیضا و لذلک حکم جل شأنه بقرب قیام القیامة فی مواضع عدیدة من القرآن و من هذه الجهة صدر هذا القول لیحمل المخاطب علی أقرب الاوقات لیطمئن قلبه و یستقیم و اذا مضی الاقرب و لم یظهر حمله علی الاقرب و هکذا دائما و ان کان مراد القائل أبعد الاوقات ففی هذا القول الاجمالی مصلحة عظیمة و منفعة جلیلة و هم علیهم السلام حکماء لا یترکون أمثال هذه المصالح»؛ (ملّا محمد صالح، شرح اصول کافی، ج 6، ص 317).

ص:52

جلسه ششم

روایت هشتم: ابراهیم بن مهزم از امام صادق علیه السلام

اشاره

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْأَنْبَارِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: ذَکَرْنَا عِنْدَهُ مُلُوکَ آلِ فُلَانٍ فَقَالَ إِنَّمَا هَلَکَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ الله لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَایَةً یَنْتَهِی إِلَیْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ یَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً وَ لَمْ یَسْتَأْخِرُوا؛ (1)

مهزم پدر ابراهیم گوید: خدمت امام صادق علیه السلام از سلاطین آل فلان سخن به میان آوردیم، حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان برای این امر هلاک گشتند. همانا خدا برای شتاب بندگان شتاب نمی کند، برای این امر پایانی است که باید به آن برسد، و اگر مردم به آن پایان رسیدند ساعتی پیش و پس نیفتند.

بررسی سند

علامه مجلسی سنداین روایت را ضعیف می دانند. (2)

عمده ضعف این روایت می تواند از ناحیه قاسم بن اسماعیل و


1- کافی، ج 1، ص 369؛ نعمانی، الغیبة، ص 296؛ بحار الانوار، ج 52، ص 118.
2- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 179.

ص:53

جعفربن محمد بن مالک باشد. (1)

اما قاسم بن اسماعیل الانباری همان قاسم بن اسماعیل قرشی می باشد؛ چرا که شیخ دررجال خود کنیه قاسم بن اسماعیل قرشی را ابامحمدالمنذر دانسته است و از طرف دیگر نجاشی نیز کنیه قاسم ابن اسماعیل انباری را ابامحمد المنذر ذکر می کند و در نتیجه می توان به اتحاد این دو نام اذعان کرد. (2) و اما در مورد قاسم بن اسماعیل نمی توان به توثیق صریحی دست یافت و لذا در مورد اعتبار این فرد اختلاف است. (3)

دلالت روایت

مطابق این روایت، مهزم امید داشته است که با انقراض دولت بنی امیه حکومت اهل بیت علیهم السلام شروع شود، اما این امرمحقق نشد و عباسیان حاکم بر مردم شدند. امام علیه السلام در جواب می فرماید:«کسانی که در این امر عجله کنند خود را به هلاکت رساندند»؛ کنایه ازاینکه زمان حکومت ما نرسیده است، چرا که اگر زمان آن برسد لحظه ای به تاخیر نمی افتد.

نظر علامه مجلسی

علامه مجلسی در تفسیر و شرح عبارت «هَلَکَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ


1- ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 118. البته برخی دیگر از رجالیون این فرد را ثقه دانسته اند. ر.ک: موحدی ابطحی، تهذیب المقال، ج 4، ص 428.
2- طوسی، رجال، ص 436؛ نجاشی، رجال، ص 202ذیل ترجمه صبیح ابو الصباح.
3- ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 13. (البته در کتب رجالی شخصی به نام قاسم بن اسماعیل القرشی وجود دارد که در توثیق و عدم توثیق وی، رجالیون نظر واحدی ندارند. ر.ک: منتهی المقال، ج 5، ص 217؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 11 ؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 461).

ص:54

لِهَذَا الْأَمْرِ» می گوید:

" إنما هلک الناس"ای الذین یخرجون فی دولة الباطل قبل انقضاء مدتها کزید و محمد و إبراهیم و أضرابهم" لهذا الأمر"ای لغلبة الحق أو لإزالة دولة الباطل؛ (1)

«هلک الناس»، یعنی کسانی که قبل از انقضای دولت باطل خروج کنند مثل قیام زید و محمد و ابراهیم و امثال آنان خود را به هلاکت انداخته اند. (2)

ملّا محمد صالح مازندرانی نیز در شرح خود می گوید:

قوله (انما هلک الناس من استعجالهم لهذا الامر) أراد بالهلاک الهلاک الاخروی باستحقاق العذاب. و الحصر من باب المبالغة لان الاستعجال من أعظم أسباب الهلاک حتی استدل طائفة بعدمه علی عدم وجود صاحب هذا الامر و ارتدوا عن دینهم؛

مراد از هلاکت، هلاکت اخروی است و عبارت حصری انما به سبب مبالغه می باشد، چرا که تعجیل در امر ظهور، از بزرگترین علت های هلاکت است تا آن جا که گروهی از تعجیل کنندگان، پس از طولانی شدن ظهور، وجود حضرت را منکر و مرتد شدند.

نتیجه اینکه آنچه در روایت بیان شده است عدم تأیید وقت گزاری و تعجیل در امر ظهور است.

روایت نهم: ابوالمرهف از امام باقر علیه السلام

اشاره

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا (3) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَفْصِ بْنِ


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 179.
2- البته درمورد روایات قیام قبل از قائم و توجیه آن به کتب مرتبط مراجعه شود.
3- درمورد این اصطلاح علامه حلی می نویسد:کلینی گفته است که مقصود من از عده من اصحابنا عن احمدبن محمد بن خالد برقی در کتاب کافی، علی بن ابراهیم و علی بن محمد بن عبدالله بن اذینه و احمدبن عبدالله بن امیه و علی بن الحسن می باشد، علی بن ابراهیم توثیق شده است. (خلاصه الاقوال، ص 272) .

ص:55

عَاصِمٍ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی الْمُرْهِفِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: الْغَبَرَةُ عَلَی مَنْ أَثَارَهَا هَلَکَ الْمَحَاضِیرُ. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا الْمَحَاضِیرُ؟ قَالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ أَمَا إِنَّهُمْ لَنْ یُرِیدُوا إِلَّا مَنْ یَعْرِضُ لَهُمْ. ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ! أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ یُرِیدُوکُمْ بِمُجْحِفَةٍ إِلَّا عَرَضَ الله عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ بِشَاغِلٍ ثُمَّ نَکَتَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام فِی الْأَرْضِ ثُم قَالَ: یَا أَبَا الْمُرْهِفِ!. قُلْتُ: لَبَّیْکَ. قَالَ: أَ تَرَی قَوْماً حَبَسُوا أَنْفُسَهُمْ عَلَی الله عَزَّ ذِکْرُهُ لَا یَجْعَلُ الله لَهُمْ فَرَجاً بَلَی وَ الله لَیَجْعَلَنَّ الله لَهُمْ فَرَجاً؛ (1)

ابو مرهف از امام باقر علیه السلامروایت می کند که فرمود: غبار بر سر کسی بنشیند که آن رابرانگیزد (ضرب المثلی است عربی، یعنی هر که فتنه ای برانگیزد زیانش به خود او برگردد) و محاضیر هلاک گشتند. گفتم: قربانت گردم، محاضیر کیانند؟ فرمود: شتاب کنندگان (در ظهور دولت حق، آنان که شتاب دارند هر چه زودتر دولت حقه برپا گردد). بدان که آنان (یعنی مخالفین شما) برای شما توطئه چینی نکنند مگر برای کسی که متعرض (حکومت) آنها شود، سپس فرمود: ای ابا مرهف! بدان که آنها توطئه چینی برای شما نکنند، جز آنکه خدای عزوجل برای آنها کاری (که مانع اجرای نقشه آنها گردد) پیش آورد. سپس امام باقر علیه السلام چیزی به زمین کوبید؛ آنگاه فرمود: ای ابا مرهف!. گفتم: بله. فرمود: آیا مردمی که خود را برای خدای عز و جل وقف کرده اند چنان بینی که خدا برای آنها گشایشی مقرر نفرماید؟ چرا؛ به خدا سوگند که به طور حتم خدا برای ایشان گشایشی مقرر سازد.


1- کلینی، کافی، ج 8، ص 273؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 51 و در کتاب الغیبه نعمانی مضمون همین روایت از ابا مرهف نقل شده است. ر.ک: نعمانی، الغیبة، ص 196.

ص:56

بررسی سند

علامه مجلسی این روایت را ضعیف می داند. (1)

عمده ضعف این روایت به واسطه وجود محمدبن علی بن ابراهیم ملقب به ابوسمینه و ابوالمرهف می باشد؛ رجالیون فرد اول را تضعیف نموده (2) و دیگری را مهمل دانسته اند. (3)

دلالت روایت

آنچه از این روایت استفاده می شود این است که امام در مقام نصیحت به اصحاب خود امر به صبر می نمایند و از اینکه در امر ظهور عجله کنند آنان را برحذر داشته و عرضه می دارند کسانی که شتاب دارند هر چه زودتر دولت حقه برپا گردد هلاک می شوند. (4)

علامه مجلسی می فرماید:

هلک المحاضیر (5) ای المستعجلون فی ظهور دوله الحق قبل أوانها؛ (6)


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 26، ص 280.
2- نجاشی در مورد وی می گوید: «ضعیف جدا، فاسدالاعتقاد، لایعتمدفی شی ءوکان ورد قم و قداشتهر بالکذب بالکوفةونزل علی أحمدبن محمدبن عیسی مدة، ثم تشهربالغلوفخفی (فجغا)وأخرجه أحمدبن محمدبن عیسی عن قم»؛ (نجاشی، رجال، ص 332؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 16، ص 298).
3- مامقانی، تنقیح المقال، ج 3، ص 34.
4- فیض کاشانی، وافی، ج2، ص 428.
5- «المحاصیر بالصاد المهملة جمع محصور کالمیامین و الملاعین جمع میمون و ملعون و محصور الضیق الصدر الّذی لا یصبر علی شی ء و فی بعض النسخ بالضاد المعجمة جمع محضار کمصابیح جمع مصباح و هو الفرس المسرع فی العدو المرتفع فیه و المراد علی التقدیرین الاستعجال فی الامر من غیر تأنی فیه» (مازندرانی، شرح اصول کافی، ص 369).
6- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 26، ص 280.

ص:57

محاضیر کسانی هستند که قبل از اینکه زمان دولت حق برسد عجله می کنند و این باعث هلاکت آنان می شود.

در این روایت نیز به صورت غیر مستقیم از تعیین وقت و وقت گزاری برای ظهور که باعث امید واهی می گردد، نهی شده است.

ص:58

جلسه هفتم

روایت دهم: هارون بن عنتره از امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی هَاشِمٍ عَنْ سُفْیَانَ الْجَرِیرِیِّ عَنْ أَبِی مَرْیَمَ الْأَنْصَارِیِ عَنْ هَارُونَ بْنِ عَنْتَرَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ هُوَ یَقُولُ وَ شَبَّکَ أَصَابِعَهُ بَعْضَهَا فِی بَعْضٍ ثُمَّ قَالَ: تَفَرَّجِی تَضَیَّقِی وَ تَضَیَّقِی تَفَرَّجِی.ثُمَّ قَالَ: هَلَکَتِ الْمَحَاضِیرُ وَ نَجَا الْمُقَرَّبُونَ وَ ثَبَتَ الْحَصَی عَلَی أَوْتَادِهِمْ أُقْسِمُ بِالله قَسَماً حَقّاً إِنَّ بَعْدَ الْغَمِ فَتْحاً عَجَباً؛ (1)

هارون بن عنترة از پدرش روایت کرده که گفت: بارها امیر مؤمنان را دیدم که انگشتان خود را مشبک می ساخت و درهم می کرد و (دنیا را مخاطب ساخته یا حکایت نفس می کرد و) می فرمود: فراخ شو و تنگ شو و تنگ شو و فراخ شو. سپس فرمود: شتاب کنندگان (در امر فرج و ظهور ما) هلاک شدند، و مقربان (یا آنان که آن را نزدیک دانند) نجات یافتند، و سنگریزه بر سر میخ (قدرت) آنها به جای مانده، سوگند می خورم به خدا از روی راستی، همانا پس از اندوه و غم فتح و گشایش شگفت آوری است.


1- کلینی، الکافی، ج 8، ص 294. در الغیبه نعمانی نیز شبیه به همین حدیث با سند متفاوت نقل شده است. ر.ک: نعمانی، الغیبة، ص 198.

ص:59

بررسی سند

علامه مجلسی رحمة الله سند این روایت را ضعیف می داند (1) و عمده ضعف از ناحیه هارون بن عنتره و سفیان بن ابراهیم الجریری می باشد که هر دو مهمل می باشند. علاوه بر این محمدبن علی ملقب به ابو سمینه تضعیف شده است. (2)

دلالت روایت

این روایت مشابه روایت قبلی است که امام علیه السلام در صدد بیان این نکته هستند که شتاب کنندگان امر فَرَج هلاک خواهند شد.

علامه مجلسی معتقد است که مراد از عبارت «ثبت الحصی» کنایه از استحکام دولت ظالمان و پیشرفت روز افزون آنهاست که چندین قرن حاکم بودند (3) و همین معنی را فیض کاشانی اخذ نموده است. (4) اما ملّا محمد صالح مازندرانی ضمیر جمع را به مقربین برگردانده و مراد آن را صبر مقربین در مقابل ظالمین گرفته است. (5)


1- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 26، ص 323.
2- ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 19، ص 229و ج 8، ص 148وص 162.
3- مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 26، ص324.
4- ثبت الحصی علی أوتادهم کأنه کنایة عن استقامة أمرهم و ثباته (فیض کاشانی، وافی، ج 2، ص 431).
5- «و ثبت الحصی علی أوتادهم الضمیر للمقربین و هذا کنایة عن ثباتهم فی مقام الصبر علی أذی الاعداء و تحملهم مکاره الضیق و شداید البلاء حتی لا یسقط خیام صبرهم بصرصر شبهات المعاندین و لا تتحرک أوتادها بحصیات مفتریات المخالفین، و هذه العبارة کالمثل فی مقام الشدائد ثم أقسم بالقسم البار تأکیدا لمضمون ما سبق (فقال أقسم باللّه قسما حقا ان بعد الغم) الّذی لحقنا و لحق شیعتنا بتسلط الاعداء و نزول الشدائد و البلاء (فتحا عجبا) و هو ظهور الصاحب علیه السالم و استیلاؤه علی مشارق الارض و مغاربه»؛ (مولی محمدصالح، شرح اصول کافی، ج 12، ص 390).

ص:60

روایت یازدهم: محمد بن نعمان از امام صادق علیه السلام

اشاره

ابن شعبه حرانی روایت مفصلی را به نقل از محمد بن نعمان احول از امام صادق علیه السلام ذکر نموده که قسمتی از آن چنین است:

...یَا ابْنَ النُّعْمَانِ! إِنَّ الْعَالِمَ لَا یَقْدِرُ أَنْ یُخْبِرَکَ بِکُلِّ مَا یَعْلَمُ لِأَنَّهُ سِرُّ الله الَّذِی أَسَرَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ علیه السلام إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی الْحَسَنِ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ الْحَسَنُ علیه السلام إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی مُحَمَّدٍ علیه السلام وَ أَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ علیه السلام إِلَی مَنْ أَسَرَّهُ فَلَا تَعْجَلُوا فَوَالله لَقَدْ قَرُبَ هَذَا الْأَمْرُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَأَذَعْتُمُوهُ فَأَخَّرَهُ الله وَ الله مَا لَکُمْ سِرٌّ إِلَّا وَ عَدُوُّکُمْ أَعْلَمُ بِهِ مِنْکُمْ...؛ (1)

ای پسر نعمان! عالم نمی تواند هر چه را می داند به تو بگوید، اینها اسراری است که خداوند به جبرئیل فرموده، جبرئیل به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و محمد به علی علیه السلام و علی به حسن علیه السلام و حسن به حسین علیه السلام و حسین به علی (امام سجاد) علیه السلام و علی علیه السلام به محمد (امام پنجم) علیه السلام و محمد به آن کسی که فرموده (یعنی: خود آن بزرگوار) پس شتاب نکنید. به خدا، سه بار این امر (فرج آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و حکومت عدالت) نزدیک شده و بر اثر افشاگری شما به تأخیر افتاده، به خدا، شما هیچ سری ندارید جز اینکه دشمنانتان از آن آگاه ترند....

بررسی سند و بحثی پیرامون تحف العقول

قبل از پرداختن به سند روایت اشاره ای به جایگاه حسن بن علی بن


1- تحف العقول، ص 310 احادیث مشابه به حدیث مذکور در کتب روائی ما نقل شده است. ر.ک: نعمانی، الغیبة، ص 288؛ بحار الانوار، ج 4، ص 114و ج 52، ص 117.

ص:61

حسین بن شعبه حرانی و کتاب تحف العقول می نماییم.

روایات تحف العقول دارای سند متصل نبوده و همین مطلب باعث گردیده تا برخی از محققین اعتبار سندی روایات موجود در تحف العقول را نپذیرند. در این جا به ذکر اقوال تعدادی از علماء در مورد مولف و کتاب آن می پردازیم.

آیت الله خوئی رحمة الله درباره عظمت مولف کتاب تعابیری همچون فاضل، وجیه، جلیل القدر و رفیع الشان به کار می برد و معتقد است که کتاب او مشتمل بر درر و یاقوت می باشد. (1)

علامه مامقانی و محدث قمی نیز او را با عناوینی مانند: فاضل، فقیه، متبحر و معتبر یاد می کند و مامقانی کتاب او را محل اعتماد علماء ذکر می نماید. (2)

علامه مجلسی رحمة الله در مورد کتاب می گوید: کتاب او از منابع قدیم و نظم کتاب دلالت بر رفعت و جلالت شأن مؤلف دارد و مواعظ این کتاب از اصول گرفته شده و نیازی به سند ندارد. (3)

با توجه به اینکه مولّف دارای این عظمت می باشد کتاب وی نیز محل اعتماد علما می باشد و مؤلّف در مقدمه کتاب خود علت عدم ذکر اسناد را به خاطر تخفیف و ایجاز بیان می کند. (4) و بنا بر آنچه مولّف در مقدمه


1- خوئی، مصباح الفقاهة، ج 1، ص 4.
2- مامقانی، رجال، ج، 1 ص 293؛ محدث قمی، فوائد الرضویه، ص 109 (آدرس ها به نقل از مصباح الفقاهة، ج 1، ص 5 می باشد).
3- برای اطلاع بیشتر ر.ک:خوئی، مصباح الفقاهة، ج 1، ص 5.
4- ر.ک: مقدمه تحف العقول، ص 3 که می فرماید: اسقطت الأسانید تخفیفا و إیجازا و إن کان أکثره لی سماعا.

ص:62

کتاب بیان کرده است، اگر روایات این کتاب در میان منابع ما معارضی نداشت می توان آنها را پذیرفت و به عنوان روایات معتبر اخذ نمود.

محمد بن النعمان الاحول

وی همان مؤمن طاق می باشد که از اصحاب امام صادق علیه السلام است. نجاشی در مورد وی می گوید: اما منزلت او در علم و سلامت نفس مشهور است.

شیخ طوسی نیز می گوید: محمد بن نعمان احول، نزد شیعیان به مؤمن طاق شناخته می شود و نزد اهل سنت او را به شیطان طاق می شناسند. او از یاران امام صادق علیه السلام بوده و مورد اعتماد و از متکلمین امامیه به شمار می رود. (1)

دلالت روایت

این روایت با محتوای روایت اول یکی است، اما با این تفاوت که در روایت اول تأخیر دو بار بیان شده، اما در اینجا سه بار تأخیر در امر فَرَج اشاره شده است.


1- خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 33.

ص:63

جلسه هشتم

روایات دیگر در موضوع عدم توقیت

اشاره

در پایان این فصل، به روایاتی دیگر از ائمه معصومین اشاره می کنیم که مفاد روایات قبل را دارد و با توجه به اعتبار سندی در روایات قبل، از بررسی اسناد این دسته بی نیاز هستیم و محتوای این روایات تأیید همان سخنی است که اهل بیت فرمودند: در دوران غیبت، حق و امکان توقیت وجود ندارد.

روایت دوازدهم: محمد بن مسلم از امام صادق علیه السلام

أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی الْعَبَّاسِیِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الله بْنِ بُکَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ الله علیه السلام: یَا مُحَمَّدُ! مَنْ أَخْبَرَکَ عَنَّا تَوْقِیتاً فَلَا تَهَابَنَّ أَنْ تُکَذِّبَهُ فَإِنَّا لَا نُوَقِّتُ لِأَحَدٍ وَقْتاً؛ (1)

محمّد بن مسلم گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «ای محمّد! هر کس به نقل از ما تعیین وقتی را به تو خبر داد هرگز از اینکه او را تکذیب کنی هراس نداشته


1- نعمانی، الغیبة، ص 289؛ طوسی، الغیبة، ص 426 با اندکی تفاوت. نیز نقل بحارالانوار، ج 52، ص 104 مثل نقل طوسی است.

ص:64

باش که ما برای هیچ کس زمانی را (برای ظهور قائم علیه السلام) تعیین نمی کنیم».

روایت سیزدهم: ابی بکر حضرمی از امام صادق علیه السلام

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی الْعَلَوِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله علیه السلام یَقُولُ: إِنَّا لَا نُوَقِّتُ هَذَا الْأَمْرَ؛ (1)

ابوبکر حضرمیّ گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود: «ما زمانی را برای (ظهور) این امر معیّن نمی کنیم».

روایت چهاردهم: ابو بصیر از امام صادق علیه السلام

أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَسَّانَ الرَّازِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الله بْنُ جَبَلَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَی خُرُوجُ الْقَائِمِ علیه السلام؟ فَقَالَ: یَا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ وَ قَد قَالَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم کَذَبَ الْوَقَّاتُون؛ (2)

ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده، می گوید: «به آن حضرت عرض کردم: فدایت گردم خروج قائم علیه السلام چه زمانی خواهد بود؟ فرمود: ای ابامحمّد! ما خاندان هرگز وقتی را معیّن نمی کنیم، زیرا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: تعیین کنندگان وقت ظهور دروغ می گویند».

روایت پانزدهم: توقیع امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْکُلَیْنِیُّ رحمة الله قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ


1- همان، ص 289.
2- همان، ص 287.

ص:65

سَأَلْتُ فِیهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْکَلَتْ عَلَیَّ فَوَرَدَتْ فِی التَّوْقِیعِ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ علیه السلام أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أَرْشَدَکَ الله وَ ثَبَّتَکَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْکِرِینَ لِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِنَا وَ بَنِی عَمِّنَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ الله عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ وَ مَنْ أَنْکَرَنِی فَلَیْسَ مِنِّی وَ سَبِیلُهُ سَبِیلُ ابْنِ نُوحٍ علیه السلام أَمَّا سَبِیلُ عَمِّی جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِیلُ إِخْوَةِ یُوسُفَ علیه السلام....وَ أَمَّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَی الله تَعَالَی ذِکْرُهُ وَ کَذَبَ الْوَقَّاتُون؛ (1)

اسحاق بن یعقوب گوید: از محمّد بن عثمان عمری درخواست کردم نامه ای را که مشتمل بر مسائل دشواری بود به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برساند، پس توقیعی به خط مولای ما صاحب الزّمان علیه السلام به دستم رسید: خداوند تو را ارشاد کند و پایدار بدارد، امّا سؤالی که درباره منکران از خاندان و عموزادگان ما کردی، بدان که بین خدای تعالی و هیچ کس خویشاوندی نیست و کسی که مرا انکار کند از من نیست و راه او مانند راه پسر نوح است، امّا راه عمویم جعفر و فرزندانش راه برادران یوسف است. و امّا ظهور فرج، آن با خدای تعالی است و تعیین کنندگان وقت دروغ می گویند.

روایت شانزدهم: منذر جوّاز از امام صادق علیه السلام

الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ الصَّحَّافِ عَنْ مُنْذِرٍ الْجَوَّازِ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: کَذَبَ الْمُوَقِّتُونَ مَا وَقَّتْنَا فِیمَا مَضَی وَ لَا نُوَقِّتُ فِیمَا یَسْتَقْبِلُ؛ (2)

وقت گزاران دروغ می گویند و تکذیب می شوند و ما اهل بیت در گذشته وقت تعین نکرده و برای آینده هم زمانی مشخص نمی کنیم.

جمع بندی

در جمع بندی این فصل باید گفت مطابق با روایات، ائمه طاهرین علیهم السلام


1- صدوق، کمال الدین وتمام النعمه، ج2، ص483؛ طوسی، الغیبة، ص 290 (عبارت ذکره ندارد)؛ اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 531.
2- طوسی، الغیبة، ص 426.

ص:66

زمانی را برای ظهور قرار نداده اند و نهی از استعجال نموده اند و اگر هم در روایتی سخن از زمان خاص به میان آمده است دو توجیه باید نمود: توجیه اول اینکه بگوئیم منظور از فرج، گشایش جزئی و تغییر وضعیت بوده و توجیه دوم اینکه روایات را بر اخبار بدائیه حمل کنیم. یعنی در آنها بداء حاصل می شود.

ص:67

فصل دوم : علم اهل بیت علیهم السلام به زمان ظهور

اشاره

ص:68

جلسه نهم

مقدمه

از جمله مباحث مهم و مطرح در عرصه مهدویت، بحث علم ائمه علیهم السلام به زمان ظهور است که آیا ائمه علیهم السلام از زمان ظهور آگاهی و اطلاع دارند؟ یا اینکه بحث از زمان ظهور همانند قیامت است و کسی جز خداوند از آن اطلاع ندارد؟

اقوال در این مساله

قائلین به علم اهل بیت به زمان ظهور

اشاره

در میان بزرگان دو دیدگاه وجود دارد؛ عده ای قائل هستند که ائمه، از جمله وجود مقدس حضرت ولی عصر، به زمان ظهور علم دارند. (1) و عده ای دیگر به عدم علم معصومین علیهم السلام از زمان ظهور معتقد می باشند.


1- آنچه که در ادامه از علم ائمه به زمان ظهور سخن گفته می شود تنها اقوال علماء است، اما ادله آنان به دلیل عدم پرداختن به این بحث از جانب استاد معظم، می توان به کتب آنان و فصلنامه علمی - پژوهشی انتظار موعود شماره 36 مراجعه نمود.

ص:69

الف. سیدمرتضی علم الهدی

از جمله قائلین به علم ائمه به زمان ظهور می توان به سید مرتضی اشاره نمود؛ ایشان می فرماید:

شیعه امامیه معتقد است که آباء و اجداد امام زمان علیه السلام -که بر همه آنان درود باد- با شناختی که از فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به زمان غیبت و چگونگی آن، نشانه ها، علامات و زمان ظهور به دست آورده اند، با امام زمان علیه السلام عهد کرده و از حد و حدود این امور آگاهش ساخته اند. بنابراین زمان ظهور با ویژگی هایش مورد تصریح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیه السلام است. (1)

ب. شیخ طوسی

شیخ طوسی نیز با سید مرتضی هم عقیده بوده و می گوید:

خداوند متعال، امام زمان علیه السلام را از زمان غیبت و پایان غیبت توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آباء طاهرینش (امام معصوم علیه السلام) آگاه نموده و اما اینکه زمان ظهور از ما مخفی شده به خاطر مصالحی می باشد که در آن است، ولی حضرت مهدی علیه السلام عالم و آگاه به آن زمان است و به ظن و گمان مراجعه نمی کند. (2)

ج. سیدمحمدتقی موسوی

از معاصرین هم می توان از کلام آیت الله سید محمد تقی موسوی اصفهانی استفاده نمود. وی می گوید:

از احادیث بسیاری که در بصائر و کافی و غیر آن آمده، ظاهر امر این است که امام مهدی علیه السلام وقت ظهورش را می داند، ولی به ایشان اذن داده نشده که


1- المقنع (ترجمه)، ص 113.
2- طوسی، الاقتصاد، ص 468.

ص:70

آن را اظهار نمایند. و امامان گذشته علیه السلام نیز مجاز به اظهار آن نبوده اند، زیرا هر چند امامان معصوم علیه السلام به همه چیز عالم هستند ولیکن ایشان بندگان گرامی و مقرب هستند که پیش از امر و فرمان خدای متعال کاری نمی کنند و هر چه انجام دهند به فرمان او انجام می دهند. (1)

د. آیت الله بهجت

مرحوم آیت الله بهجت رحمة الله هم به این مطلب قائل بوده و در بیان خود چنین می گوید:

حضرت غائب عجل الله تعالی فرجه الشریف عجب صبری دارد! با این که از تمام آن چه که ما می دانیم و یا نمی دانیم اطلاع دارد و از همه ی امور و مشکلات و گرفتاریهای ما با خبر است. خود حضرت هم منتظر روز موعود است و خودش می داند که چه وقت ظهور می کند. این که گفته می شود که آن حضرت وقت ظهورش را نمی داند، درست نیست. (2)

ه. آیت الله ناصری اصفهانی

آیت الله ناصری می گوید:

ما معتقدیم که حضرت ولی عصر علیه السلام از زمان ظهور و انقلاب جهانی خود آگاه هستند و به روشنی می دانند که در چه زمانی این امر صادر می شود و این نظر ما مبتنی بر روایاتی است که درباره حیطه علم و نیز چگونگی شخصیت آن حضرت علیه السلام صادر شده است. (3)


1- مکیال المکارم، ج2، ص 406 وظیفه شصت و نهم و هفتادم.
2- در محضر حضرت آیت الله بهجت، ج 1، ص 210، نکته 315.
3- نشریه امام شناسی، ش 5، ص 4، به نقل از آب حیات، مجموعه سخنرانی های آیت الله ناصری دامت برکاته.

ص:71

و. آیت الله جوادی آملی

حضرت آیت الله جوادی آملی در بیان شرح عبارت «وارتضاکم لغیبه» بحثی به نام «علم به قیامت»دارند که نتیجه آن بحث این است که ائمه علم به زمان قیامت دارند و به تبع آن می توان از کلام ایشان این برداشت را نمود که علم به زمان ظهور هم دارند. متن کامل عبارت ایشان بدین صورت است:

مهم ترین غیبی که گاهی از آن به عنوان غیب ویژه یاد می شود و علم به آن را مخصوص خدای سبحان دانسته اند، قیامت است. خبرهایی که ائمه اطهار علیهم السلام از جزئیات قیامت و صحنه های آن داده اند، نشانه آگاهی داشتن آنان از جریان های آن محشر عظیم است. بنابراین، سؤال این است که آیا از زمان برپایی آن نیز آگاهی داشته اند یا خیر؟

ظاهر آیه {عالِمُ الْغَیْبِِ فَلَا یُظْهِرُ عَلیَ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضیَ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَینْ ِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدا} (1)این است که خداوند علم آن را نیز به انسان کاملِ معصوم علیه السلام عطا کرده است؛ زیرا آیات پیشین درباره قیامت و زمان برپایی آن است. از این جهت الف و لام «الغیب» خواه برای عموم باشد یا برای جنس، شامل قیامت خواهد شد. بنابراین، معنای آیه چنین است: خدا می داند که قیامت و خصوصیات آن چیست، چه وقتی برپا می شود و کسی را از این مطلب مهم آگاه نمی کند مگر آن انسان کاملی که پسندیده و مرتضای او باشد.

چند دلیل نیز بر این مدّعا می توان اقامه کرد:

یکم. انسان های کاملی همانند ائمّه طهار علیهم السلام که در مقام نورانیّت بیش از یک


1- سوره جن، آیه 26-27.

ص:72

نور نیستند، «صادر اوّل» یا «ظاهر نخست» هستند و در بالاترین مرتبه وجودی قرار دارند. از این جهت هرچه در عین مرتبه آنها یا پایین تر قرار دارد، مشهود آنان است؛ زیرا معنا ندارد که موجودی بر موجود دیگر اِشراف وجودی داشته باشد، یعنی از حیث رتبه وجودی بالاتر از آن باشد، ولی احاطه علمی به آن نداشته باشد. از این رو هرچه در عالم امکان وجود دارد (از جمله قیامت)، با عنایت الهی معلوم آن انسان های کاملِ معصوم خواهد بود.

دوم. همه فرشتگان (از جمله فرشتگان مأمور قیامت)، در پیشگاه انسان کامل که در حضرت آدم علیه السلام تجلّی کرده بود، خاضع و ساجدند: {فسجد المل-ٰئکة کلّهم أجمعون} (1) و انسان کامل، معلّم آنهاست: {فلمّا أنبأهم بأسمائهم}؛ (2) بنابراین، هرچه در قلمرو تدبیر و مأموریت ملائکه قرار دارد (از جمله قیامت)، از حیطه علمی معلم آنها که مقام خاصّ انسان کامل است، خارج نخواهد بود.

سوم. امام صادق علیه السلام پس از سه بار سوگند، فرمود:

...لو کنتُ بین موسی و الخضر علیهما السلام لأخبرتُهما أنّی أعلم منهما ولأنبئتُهما بما لیس فی أیدیهما لأنّ موسی و الخضر علیهما السلام أُعطیا علم ما کان، و لم یُعطیا علم ما یکون و ما هو کائن حتّی تقوم الساعة و قد ورثناه من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وراثةً؛ (3)

اگر من میان موسی و خضر علیهما السلام می بودم، به آنها نشان می دادم که اعلم از آنها هستم و از چیزی خبر می دادم که آنها از آن آگاهی نداشتند؛ زیرا آنها به گذشته علم داشتند، اما از آینده و چیزهایی که تا برپایی قیامت خواهد آمد، آگاه نبودند، در حالی که ما چنین علمی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ارث برده ایم.


1- سوره حجر، آیه 30.
2- سوره بقره، آیه 33.
3- کافی، ج1، ص 261.

ص:73

روایات دیگری با این مضمون به صورت «إلی یوم القیامة» آمده است.

با توجه به این گونه روایات می توان گفت: پایان یافتن دانش ائمه علیهم السلام ازحوادث آینده به معنای پایان یافتن دنیاست؛ زیرا با دو واژه «إلی» و «حتّی» بیان کرده اند که هرچه پیش از برپایی قیامت رخ می دهد، می دانند. یعنی حتی آخرین حادثه پیش از وقوع قیامت از نظر زمان، مکان و سایر جزئیات برای آنان روشن است. بدین ترتیب، زمان برپایی قیامت که پس از آن (آخرین حادثه) خواهد بود نیز برایشان روشن است.

چهارم. چون عترت طاهرین علیهم السلام همتای قرآن حکیم اند و قرآن کریم حقایق فراوان غیبی را که ظرف قیام معاد از آن جمله است در باطن خود دارد؛ اگر امامان معصوم علیهم السلام از آن حقایق عینی آگاه نباشند، لازم می آید که عترت طاهرین علیهم السلام از قرآن کریم جدا شده باشند؛ زیرا برخی از معارف غیبی را قرآن در باطن خود دارد و عترت طاهرین علیهم السلام فاقد آن هستند و این محذور قابل پذیرش نیست؛ زیرا ظاهرِ حدیث شریف ثقلین از این تفکیک اِبا دارد.

تذکّر: از انس نقل شده است:

همراه گروهی از اصحاب با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم که مردی اعرابی وارد شد و در ضمن پرسش های خود گفت: قیامت کِی برپا می شود؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: سؤال شونده بیشتر از سؤال کننده نمی داند: «ما المسئول عنها بأعلم من السائل». پس از آنکه رفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: این مرد جبرئیل بود. (1)

این روایت بر عدم آگاهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از زمان برپایی قیامت دلالت نمی کند، بلکه معنایش طبق شواهد دیگر این است که «من علم استقلالی و


1- بحار الانوار، ج 56، ص 261 و ج65، ص 288.

ص:74

بالفعل به آن ندارم و جز آنچه تا کنون به من داده شد، نمی دانم». شاهد سخن اینکه سؤال کننده، حضرت جبرئیل علیه السلام بود که از یک سو واسطه وحی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و از سوی دیگر مُطاع فرشتگان از جمله فرشتگان مأمور و مدبّر قیامت است: (...رسولٍ کریم... مطاع ثمّ أمین). (1)

شاهد دیگر آنکه قرآن کریم از اموری به عنوان غیب نام برده و علم به آن را مخصوص خدا دانسته که از جمله آنها علم به زمان برپایی قیامت است:{إنّ الله عنده علم الساعة و ینزّل الغیث و یعلم ما فی الأرحام و ما تدری نفس ماذا تکسب غداً و ما تدری بأی أرض تموت إنّ الله علیمٌ خبیرٌ}. (2)

امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوار خود نقل کرد:

اینها اموری است که خداوند کسی را از آن آگاه نکرده است: «قال لی أبی: ألا أُخبرک بخمسة لم یطّلع الله علیها أحداً من خلقه؟ قلت: بلی. قال: إنّ الله عنده علم الساعة...إنّ الله علیمٌ خبیرٌ». (3)

اگرچه آگاهی از آینده، زمان و مکان مرگ، نزول باران و آنچه در ارحام مادران وجود دارد، از غیب شمرده شده است، لیکن ائمه علیهم السلام در روایات فراوانی از آینده خود و دیگران خبر داده اند؛ چنان که زمان و مکان مرگ خود و دیگران را مشخص کرده اند؛ همان طور که اِخبار از سایر امور مذکور در آیه نیز فراوان است. بدین ترتیب باید اطلاق آیه و امثال روایت خصال را مقیّد کرد. پس از شکسته شدن اطلاق آیه سوره لقمان و روایت خصال می توان گفت: علم به زمان برپایی قیامت نیز از اموری است که در صورت لزوم، در


1- سوره تکویر، آیه 19-21.
2- سوره لقمان، آیه 34.
3- الخصال، ج 1، ص 290.

ص:75

اختیار انسانِ کامل (معصوم علیه السلام) قرار می گیرد. (1)

تاکنون به تعدادی از اقوال در زمینه آگاهی و علم امام و معصومین علیهم السلام به زمان ظهور اشاره نمودیم. اما به نظر می رسد دلیلی بر این ادعا وجود نداشته و بر خلاف آن، در روایات به عدم علم و آگاهی معصومین علیهم السلام اشاره گردیده است. و علم آن مختص به خداوند می باشد.


1- جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج 3، صص423-427.

ص:76

جلسه دهم

ادله نفی علم اهل بیت به زمان ظهور

اشاره

در اثبات مدعای خود می توانیم به این روایات اشاره کنیم.

روایت اول: دعبل خزاعی از امام رضا علیه السلام
اشاره

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلِیٍّ الْخُزَاعِیَّ یَقُولُ: أَنْشَدْتُ مَوْلَایَ الرِّضَا عَلِیَّ بْنَ مُوسَی علیه السلام قَصِیدَتِیَ الَّتِی أَوَّلُهَا:

مَدَارِسُ آیَاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلَاوَةٍ

وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفِرُ الْعَرَصَاتِ

فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَی قَوْلِی:

خُرُوجُ إِمَامٍ لَا مَحَالَةَ خَارِجٌ

یَقُومُ عَلَی اسْمِ الله وَ الْبَرَکَاتِ

یُمَیِّزُ فِینَا کُلَّ حَقٍّ وَ بَاطِلٍ

وَ یُجْزِی عَلَی النَّعْمَاءِ وَ النَّقِمَاتِ

بَکَی الرِّضَا علیه السلام بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقَالَ لِی: یَا خُزَاعِیُّ! نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَی لِسَانِکَ بِهَذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هَذَا الْإِمَامُ وَ مَتَی یَقُومُ؟ فَقُلْتُ: لَا، یَا مَوْلَایَ؛ إِلَّا أَنِّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمَامٍ مِنْکُمْ یُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسَادِ وَ یَمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً. فَقَالَ: یَا دِعْبِلُ! الْإِمَامُ بَعْدِی مُحَمَّدٌ ابْنِی وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِیٌّ وَ بَعْدَ عَلِیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِی غَیْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِی ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ الله عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّی یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ أَمَّا مَتَی؟ فَإِخْبَارٌ عَنِ

ص:77

الْوَقْتِ فَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله و سلم قِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ الله! مَتَی یَخْرُجُ الْقَائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقَالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ الَّتِی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً؛ (1)

عبد السّلام بن صالح هروی گوید: من از دعبل بن علیّ خزاعی شنیدم که می گفت: بر مولای خود امام رضا علیه السلام قصیده خود را که چنین آغاز می شود خواندم:

مدارس آیات قرآن که از تلاوت تهی شده، و منزل و محل فرود وحی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب و علف مبدّل شده است.

و چون به این ابیات رسیدم:

به یقین و حتم اتفاق می افتد خروج امامی که طور حتم خروج خواهد کرد و بر اسم خدا و مبارکیها قائم می شود و جدا می کند در میان ما هر حقی را از باطل و پاداش می دهد بر نعمتها و سخطها، یعنی هر کس عمل خوب کرده باشد جزای خوب به او عطا می کند و هر کس عمل بد کرده باشد پاداش بد می دهد».

امام رضا علیه السلام به سختی گریستند، سپس سر خود را بلند کرده و به من فرمودند: ای خزاعی! روح القدس این دو بیت را بر زبان تو جاری کرده است، آیا می دانی این امام کیست؟ و کی قیام خواهد کرد؟ گفتم: نه ای مولای من! فقط شنیده ام که امامی از شما خروج می کند و زمین را از فساد پاک می سازد و آن را از عدل آکنده می سازد همان گونه که از ستم پر شده باشد. فرمود: ای دعبل! امام پس از من فرزندم محمّد است و پس از او فرزندش علی و پس از او فرزندش حسن و پس از او فرزندش حجّت قائم که در


1- صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 373 . در کتب دیگر هم با اندکی تفاوت نقل شده است .ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 265؛ خزاز رازی، کفایة الاثر، ج1، ص 275؛ شیخ حر عاملی، اثبات الهداة، ج 2، ص 59 ؛ بهاء الدین نیلی، منتخب الانوار المضیئة، ص 38؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ص331؛ اربلی، کشف الغمة، ج 2، ص 328.

ص:78

دوران غیبتش منتظر او باشند و در ظهورش از او اطاعت کنند و اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد خدای تعالی آن روز را طولانی فرماید تا خروج کند و زمین را از عدل آکنده سازد، همچنان که از جور پر شده باشد.

امّا چه زمانی خواهد بود، این إخبار از وقت است و پدرم از پدرانش روایت کرد که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: ای رسول خدا! قائم از فرزندان شما چه زمانی خروج می کند؟ فرمود: مَثَل او مَثَل قیامت است که «لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بغْتَةً. (اعراف، آیه 187)». (1)


1- برای این روایت نقل دیگری در کمال الدین هست که ترجمه آن ذکر می شود:عبد السّلام بن صالح هروی گوید: دعبل بن علیّ خزاعیّ- رضی الله عنه- بر امام رضا علیه السلام در شهر مرو درآمد و به ایشان گفت: ای فرزند رسول خدا! من درباره شما قصیده ای سروده ام و سوگند یاد کرده ام که آن را پیش از شما بر احدی نخوانم. فرمود: برخوان، و او نیز چنین خواند: مدارس آیاتی که از تلاوت تهی شده، و منزل وحی که عرصه های آن به بیابانهای بی آب و علف مبدّل شده است... و چون به این بیت رسید: می بینم غنائمی که حقّ آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده و دستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است. امام رضا علیه السلام گریست و فرمود: ای خزاعیّ! راست گفتی. و چون به این بیت رسید: چون خونخواهی کنند دستانشان را که از ساز و برگ تهی است به طرف دشمنانشان دراز کنند. امام رضا علیه السلام دستهای خود را زیر و رو کرد و فرمود: آری، به خدا سوگند دستهای ما تهی و بسته است. و چون به این بیت رسید: من در دنیا و ایّام تلاشم ترسان بودم و امیدوارم که پس از وفاتم در امان باشم. امام رضا علیه السلام فرمود: خداوند تو را در روز قیامت در امان بدارد. و چون به این بیت رسید: و قبری در بغداد متعلّق به نفس زکیّه است که خداوند آن را در میان غرفه های بهشت قرار داده است. امام رضا علیه السلام فرمود: آیا دو بیت به قصیده تو بیفزایم که با آنها قصیده تو کامل شود؟ گفت: آری، ای فرزند رسول خدا! آنگاه امام علیه السلام فرمود: و قبری در طوس است و چه مصیبت بزرگی دارد که درون را با شعله های سوزانش آتش می زند. تا روز حشر که خدای تعالی قائم را برانگیزد و غم و اندوه را از ما بزداید. دعبل گفت: ای فرزند رسول خدا! این قبری که در طوس است قبر کیست؟ امام رضا علیه السلام فرمود: قبر من است و روزگاری نگذرد که طوس محلّ رفت و آمد شیعیان و زوّار من در غربتم گردد، بدان هر کس مرا در طوس و در غربتم زیارت کند در روز قیامت همجوار من و آمرزیده خواهد بود. سپس امام رضا علیه السلام بعد از فراغ دعبل از خواندن قصیده برخاست و به او امر کرد که از جای خود برنخیزد و داخل سرای خود شد و پس از ساعتی خادم امام صد دینار رضوی برای وی آورد و به او گفت: مولایم می گوید: آن را برای خود هزینه کن. دعبل گفت: به خدا سوگند من برای این نیامده ام و این قصیده را برای صله نسروده ام و کیسه پول را نپذیرفت و برای تبرّک و تشرّف جامه ای از جامه های امام رضا علیه السلام را درخواست کرد، امام رضا علیه السلام جبّه ای از خز را به همراه آن کیسه کرد و به خادم فرمود: به او بگو: مولای من می گوید این کیسه را بگیر که به زودی بدان نیازمند خواهی شد و در این باره دیگر سخن مگو. دعبل کیسه و جبّه را گرفت و بازگشت و همراه قافله ای از مرو رفت و چون به موضع «میان قوهان» رسید دزدان بر آنان حمله ور شدند و همه قافله را گرفتند و دست و پایشان را بستند و دعبل نیز جزء دستگیرشدگان بود، و دزدان اموال قافله را تصرّف کردند و به تقسیم آنها پرداختند، یکی از آنان به شعر دعبل تمثّل جسته و گفت. می بینم غنائمی که حقّ آنهاست در میان غیر آنها تقسیم شده و دستان آنها از غنائم خودشان خالی شده است. دعبل آن را شنید و گفت: این بیت از کیست؟ او گفت: از مردی از خزاعه که به او دعبل بن علیّ می گویند. دعبل به او گفت: دعبل بن علیّ گوینده این قصیده که این بیت از آن است منم! آن مرد با شتاب به نزد رئیسشان رفت که از شیعیان بود و بر سر تلّی نماز می گزارد و او خودش آمد و مقابل دعبل ایستاد و گفت: آیا تو دعبلی؟ گفت: آری. گفت: قصیده را دوباره بخوان و او نیز آن را تکرار کرد. آنگاه او و همه کاروانیان را از قید اسارت آزاد و هر آنچه را که از آنها گرفته بودند به احترام دعبل باز گردانیدند و دعبل رفت تا به قم رسید و اهالی قم از او درخواست کردند که آن قصیده را برای آنها بخواند، و او گفت: همه در مسجد جامع مجتمع شوند و چون گرد آمدند بالای منبر رفت و قصیده را بخواند و مردم مال و خلعت بسیاری بدو دادند و خبر جبّه اهدایی امام رضا علیه السلام به آنها رسید، و از او درخواست کردند که آن را به هزار دینار به آنها بفروشد و او نپذیرفت، گفتند: تکّه ای از آن را به هزار دینار بفروشد و او نپذیرفت و از قم رفت و چون از روستا و آبادی بلد خارج شد گروهی از جوانان عرب به او رسیدند و جبّه را از وی ستاندند. دعبل به قم بازگشت و از آنها درخواست کرد که جبّه را به وی بازگردانند، امّا جوانان امتناع کردند و نافرمانی مشایخ خود را نمودند و به دعبل گفتند: دسترسی به جبّه نخواهی داشت، بهای آن یعنی هزار دینار را بگیر و برو، و او نپذیرفت و چون از باز پس گرفتن جبّه ناامید شد، درخواست کرد که تکّه ای از آن را بدو دهند و آنها پذیرفتند و تکّه ای از آن و بهای بقیه آن را که هزار دینار بود به وی دادند، و او به وطن خود بازگشت و دید دزدان هر چه در منزلش بوده برده اند و آن صد دینار صله امام رضا علیه السلامرا به شیعیان فروخت، هر دیناری را به صد درهم و ده هزار درهم به دست آورد و سخن امام رضا علیه السلام را به یاد آورد که «به زودی به آن نیازمند خواهی شد». و او را کنیزی بود که به او علاقه زیادی داشت و به چشم درد سختی مبتلا شده بود، پزشکان را بر بالین وی آورد و در او نگریسته و گفتند: چشم راست او را نمی توانیم درمان کنیم و تباه شده است، امّا چشم چپ او را تلاش می کنیم و درمان خواهیم کرد، امّا گمان نمی کنیم که بهبود یابد. دعبل از این بابت عمیقا اندوهناک شد و بی تابی شدیدی نمود، سپس به یاد آن جبّه و فضیلت آن افتاد و آن تکّه جامه را بر چشمان آن کنیز کشید و از سر شب چشمان او را با آن بست و چون صبح شد چشمانش سالمتر از گذشته گردید و گویا به برکت امام رضا علیه السلام اصلا مریض نبوده است (صدوق، کمال الدین، ص 273 - 276).

ص:79

ص:80

قیام به هنگام شنیدن نام قائم

محمد بن عبد الجبار در کتاب مشکاة الانوار جریان را به گونه ای

ص:81

متفاوت از نقل مشهور بیان می کند؛ می گوید: زمانی که دعبل به این بیت «خروج امام لا محاله خارج...» رسید، پس از اتمام این بیت امام دست مبارک را بر سر گذاشته، ایستادند و برای فرج دعا نمودند. (1)


1- تستری، قاموس الرجال، ج 4، ص 290 .

ص:82

جلسه یازدهم

بررسی سند

اشاره

سند این روایت صحیح می باشد و راویان آن تایید شده اند.

1. عبدالسلام هروی

احمدبن زیاد بن جعفر همدانی از مشایخ صدوق می باشد و شیخ طوسی او را ثقه می داند. (1) عبدالسلام بن صالح هروی نیز ثقه می باشد. (2) تنها نکته ای که در شرح حال این راوی وجود دارد این است که شیخ طوسی او را از اهل سنت می داند.

علامه تستری رحمة الله منشأ عامی دانستن وی از طرف شیخ را در دو مطلب بیان کرده و می گوید:

1. زمانی که به مجلس مامون وارد می شد از صحابی پیامبر تمجید نموده و اسامی خلفاء را مقدم و برای امام علی علیه السلام و عثمان طلب رحمت می نمود و این نوع از حرکات را به عنوان عقیده و مذهب خود معرفی


1- خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 120.
2- همان، ج 10، ص 16.

ص:83

می نمود. (1)

2. نقل بعضی از روایات که با مذهب تشیع منافات دارد؛ از جمله این روایت:

أخبرنا البرقانی، أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ عَبْدُ الله بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْن بیان الزبیبی، حدّثنا الحسن بن علویة القطّان، حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِیُّ- عَبْدُ السَّلامِ بْنُ صالح- حدّثنا عبد الله بن نمیر، حدّثنا سفیان، حَدَّثَنَا شَرِیکٌ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ زَیْدِ بن تبیع عَنْ حُذَیْفَةَ قَالَ: ذَکَرْتُ الإِمَارَةَ أَوِ الْخِلافَةَ عِنْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فَقَالَ: «إِنْ وَلَّیْتُمُوهَا أَبَا بَکْرٍ وَجَدْتُمُوهُ ضَعِیفًا فِی بَدَنِهِ، قَوِیًّا فِی أَمْرِ الله، وَإِنْ وَلَّیْتُمُوهَا عُمَرَ وَجَدْتُمُوهُ قَوِیًّا فِی أَمْرِ الله، قَوِیًّا فِی بَدَنِهِ، وَإِنْ وَلَّیْتُمُوهَا عَلِیًّا وَجَدْتُمُوهُ هَادِیًا مَهْدِیًّا یَسْلُکُ بِکُمْ عَلَی الطَّرِیقِ الْمُسْتَقِیمِ؛

حذیفه می گوید: نزد پیامبر از خلافت سخن به میان آمد؛ حضرت فرمودند: اگر امر خلافت به دست ابوبکر باشد او را از لحاظ جسمانی ضعیف و در امور الهی قوی می یابید و اگر به دست عمر بیفتد هم از لحاظ جسمانی و هم از لحاظ امر الهی دارای قوت می باشد، اما اگر به دست علی باشد او را هادی و مهدی و بر طریق مستقیم می یابید.

علامه تستری در نقد این مطلب می گوید:

این دو جریان از روی تقیه بوده است و روایات دیگری از اباصلت نقل شده است که بر خلاف موارد مذکور می باشد؛ از جمله روایتی که دارقطنی حکایت می کند که اباصلت می گفت: کلب علویون بر تمام بنی امیه برتری دارد. (2)


1- کان عبد السلام یرد علی أهل الأهواء من المرجئة والجهمیة، والزنادقة، والقدریة وکلم بشر المریسی غیر مرة بین یدی المأمون مع غیره من أهل الکلام، کل ذلک کان الظفر له، وکان یعرف بکلام الشیعة، وناظرته فی ذلک لاستخرج ما عنده فلم أره یفرط (یفرق)، ورأیته یقدم أبا بکر و عمر، ویترحم علی علی و عثمان، ولا یذکر أصحاب النبی صلی الله علیه و آله و سلم إلا بالجمیل، وسمعته یقول: هذا مذهبی الذی أدین الله به.
2- تستری، قاموس الرجال، ج 6، ص 162.

ص:84

2. دعبل بن علی خزاعی

وی از بزرگان دوستداران اهل بیت بوده است و درجلالت او شکی وجود ندارد (1) و تنها فاضل جزایری در حاوی الاقوال (2) وی را جزء ضعفا دانسته است. جزایری مستند خود را خواب پسر دعبل قرار داده است؛ گویا پسر دعبل در خواب صورت پدر خود را سیاه می بیند و دعبل علت سیاهی صورت خود را شرب خمر معرفی نموده است. (3)

در جواب این اشکال باید گفت:

1. ناقل این روایت ابو علی احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم هرمزی بیهقی و ابی الحسن داوود بکری وعلی بن دعبل همگی مجهول می باشند. (4)

2. مستند این روایت خواب می باشد که عدم حجیت آن واضح می باشد.


1- ر.ک: همان، ج 7، ص 144؛ مجلسی، الوجیزه، ص 78؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 30، ص 369 .
2- جزائری، حاوی الاقوال، ج 3، شماره 1554.
3- جریان خواب: ابو علی احمد بن محمد بن احمد بن ابراهیم هرمزی بیهقی می گوید: از ابی الحسن داود بکری شنیدم که می گفت: از علی بن دعبل بن علی خزاعی شنیدم که گفت: چون وقت وفات پدرم رسید رنگ او تغییر کرد و زبان او بسته شد و روی او سیاه شد و وفات کرد و نزدیک بود که من از مذهب او برگردم، بعد از سه روز او را در خواب دیدم که جامه های سفید در بر و کلاه سفیدی بر سر داشت. به او گفتم: ای پدر! خدا با تو چه کرد؟ گفت: ای پسر من! آنچه تو دیدی از سیاه شدن روی من و بسته شدن زبان من از این جهت بود که من در دنیا شراب می خوردم و پیوسته بدین حال بودم تا اینکه رسول خدا را ملاقات کردم. (ابن بابویه، محمدبن علی، عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 266).
4- خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 7، ص 147.

ص:85

3. ممکن است گفته شود دعبل، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیده است، فلذا خواب دارای حجت است. می گوئیم دعبل پیامبر را رؤیت نموده است، نه فرزندش؛ بنابراین عدم حجیت خواب باقی می ماند.

4. ظواهر الفاظ در بیداری دارای حجیت می باشد، اما در رؤیا حجیت آن محل اشکال است و لذا به ملازمات آن اخذ می شود؛ مثلا اگر کسی خواب کعبه را دید نشانه آن است که به مادر خود خدمت می کند و دراینجا سیاهی چهره الزاما دلالت برسوء حال شخص نمی کند.

بنابراین، استناد به این جریان باعث تضعیف دعبل نمی شود و روایات وی دارای اعتبار می باشد.

دلالت روایت

آنچه از این روایت استفاده می شود این است که تعیین زمان ظهور همانند تعیین زمان قیامت است و همانطور که به زمان قیامت علم نداریم به زمان ظهور نیز علم نداریم. سپس حضرت به آیه شریفه استناد نموده است: {یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساهاقُلْ إِنَّماعِلْمُهاعِنْدَرَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ َهُو َثَقُلَت ْفِی السَّماواتِ وَالْأَرْ ض} (1) که مفسرین از این آیه سختی و دشواری علم به قیامت برای زمینیان و آسمانیان را برداشت نموده اند. (2)

در نتیجه همانگونه که اهل بیت علیهم السلام به زمان قیامت علم ندارند از زمان ظهور نیز بی اطلاع هستند.


1- سوره اعراف، آیه187.
2- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 4، ص 778. البته علامه طباطبائی ثقل را مربوط به تمامی امور می داند؛ وی می فرماید: آنچه که راجع به آن (قیامت )است از قبیل ثبوت آن و علم به آن وصف تا آن برآسمانها و زمین و غیره همه ثقیل است. (ترجمه المیزان، ج 8، ص 483 ).

ص:86

جلسه دوازدهم

روایت دوم: مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام

اشاره

الْحُسَیْنُ بْنُ حَمْدَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الله الْحَسَنِیَّیْنِ، عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، عَنْ عُمَرَ بْنِ الْفُرَاتِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِیَ الصَّادِقَ علیه السلام هَلْ لِلْمَأْمُولِ الْمُنْتَظَرِ الْمَهْدِیِّ علیه السلام مِنْ وَقْتٍ مُوَقَّتٍ یَعْلَمُهُ النَّاسُ؟ فَقَالَ: حَاشَ لِلَّهِ أَنْ یُوَقِّتَ ظُهُورَهُ بِوَقْتٍ یَعْلَمُهُ شِیعَتُنَا.قُلْتُ: یَا سَیِّدِی وَ لِمَ ذَاکَ؟ قَالَ: لِأَنَّهُ هُوَ السَّاعَةُ الَّتِی قَالَ الله تَعَالَی یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً...؛ (1)

مفضل بن عمرمی گوید: از آقایم حضرت صادق علیه السلام پرسیدم: آیا مأموریت مهدی منتظر وقت معینی دارد که باید مردم بدانند کِی خواهد بود؟ فرمود: حاشا که خداوند وقت ظهور او را طوری معین کند که شیعیان ما آن را بدانند. عرض کردم: آقا! برای چه؟ فرمود: زیرا وقت ظهور او همان ساعتی است که خداوند می فرماید:{یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها؛ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا


1- حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، ص 433 ؛ حر عاملی، اثبات الهداة، ج 5، ص 216 ؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 5، ص 216 .

ص:87

بَغْتَةً}؛ (1) درباره قیامت ازتوسؤال می کنند، کی فرامی رسد؟ ! بگو: علم آن فقط نزد پروردگار من است وهیچ کس جز او (نمی تواند) وقت آنرا آشکار سازد (اما قیام قیامت، حتی) درآسمانها و زمین، سنگین (وبسیارپراهمیت) است وجز به طورناگهانی، به سراغ شما نمی آید!.

بررسی سند

سند این روایت ضعیف می باشد.

1. حسن بن سلیمان حلی (ره )قبل از نقل روایت می گوید: این حدیث از محمدبن ابراهیم و وی هم از خط پدر خود این روایت را نقل کرده که بر این اساس روایت وجاده می باشد و راویان میان ابراهیم بن محسن و حسین بن حمدان مشخص نیست. (2)

2. اما روایان حدیث از جمله حسین بن حمدان و محمد بن نصیر توثیق ندارند، بلکه در مورد محمد بن نصیر مذمت های صریحی وارد شده است. (3)

3. اما راوی دیگر روایت یعنی مفضل بن عمر کوفی- از اصحاب حضرت امام جعفر صادق و امام موسی کاظم علیهما السلام- است. ایشان روایات بسیاری از آن دو امام بزرگوار شنیده و روایت کرده است. نیز از وکلای آنان بوده است. حدیث مفصل و معروف وی از حضرت صادق علیه السلام درباره خداشناسی که مشهور به «توحید مفضل» است، دلیل روشنی بر


1- سوره اعراف، آیه 187.
2- «حَدَّثَنِی الْأَخُ الصَّالِحُ الرَّشِیدُ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَسِّنٍ الْمَطَارَآبَادِیُّ أَنَّهُ وَجَدَ بِخَطِّ أَبِیهِ الرَّجُلِ الصَّالِحِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَسِّنٍ هَذَا الْحَدِیثَ الْآتِیَ ذِکْرُهُ وَ أَرَانِی خَطَّهُ وَ کَتَبْتُهُ مِنْهُ، وَ صُورَتُهُ »؛ (حلی، مختصر البصائر، ص 433).
3- ر.ک: خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 224 و ج 17، ص 300.

ص:88

اهمیت و شخصیت وی نزد حضرت صادق است. موسی بن بکر می گوید: چون خبر رحلت مفضل به حضرت کاظم علیه السلام رسید، فرمود: خدا او را رحمت کند که پدری بود بعد از پدر و راحت شد.

بعضی از دانشمندان ما نظر به پاره ای از روایات که در آن از مفضل نکوهش شده است، او را مورد قدح قرار داده و به نیکی یاد نکرده اند. ولی اغلب محققین نظر موافق دارند و می گویند آن روایات یا مجعول و یا در مورد تقیه و برای حفظ مفضل از دشمنان بوده است که او را از اصحاب خاص ائمه ندانند؛ و قصد سوئی نسبت به وی نکنند. (1)

دلالت روایت

دلالت این روایت مانند روایت قبل می باشد که زمان ظهور را مانند زمان قیامت می داند و همانطور که به قیامت علمی نداریم به زمان ظهور نیز علم نداریم و این روایت گرچه دارای ضعف سند است، اما به عنوان مؤیدی برای روایت قبل می باشد.


1- برای اطلاع بیشتر ر.ک: « باز شناسی مفضل بن عمر از راویان مهدوی، امیر محسن عرفان»، فصلنامه علمی - پژوهشی انتظار موعود، شماره 28.

ص:89

جلسه سیزدهم

روایت سوم: محمد بن حنفیه

اشاره

أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ الله بْنِ مُوسَی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ یُونُسَ الْحَنَفِیُ قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَرَاسَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَزَوَّرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةیَقُولُ: إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِنَا رَایَةً لِآلِ جَعْفَرٍ وَ أُخْرَی لِآلِ مِرْدَاسٍ فَأَمَّا رَایَةُ آلِ جَعْفَرٍ فَلَیْسَتْ بِشَیْ ءٍ وَ لَا إِلَی شَیْ ءٍ فَغَضِبْتُ وَ کُنْتُ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِکُمْ رَایَاتٍ قَالَ ای وَ الله إِنَّ لِبَنِی مِرْدَاسٍمُلْکاً مُوَطَّداً لَا یَعْرِفُونَ فِی سُلْطَانِهِمْ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ سُلْطَانُهُمْ عُسْرٌ لَیْسَ فِیهِ یُسْرٌ یُدْنُونَ فِیهِ الْبَعِیدَ وَ یُقْصُونَ فِیهِ الْقَرِیبَ حَتَّی إِذَا أَمِنُوا مَکْرَ الله وَ عِقَابَهُ صِیحَ بِهِمْ صَیْحَةً لَمْ یَبْقَ لَهُمْ رَاعٍ یَجْمَعُهُمْ وَ لَا دَاعٍ یُسْمِعُهُمْ وَ لَا جَمَاعَةٌ یَجْتَمِعُونَ إِلَیْهَا وَ قَدْ ضَرَبَهُمُ الله یَقُولُ: إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِنَا رَایَةً لِآلِ جَعْفَرٍ وَ أُخْرَی لِآلِ مِرْدَاسٍ فَأَمَّا رَایَةُ آلِ جَعْفَرٍ فَلَیْسَتْ بِشَیْ ءٍ وَ لَا إِلَی شَیْ ءٍ فَغَضِبْتُ وَ کُنْتُ أَقْرَبَ النَّاسِ إِلَیْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ قَبْلَ رَایَاتِکُمْ رَایَاتٍ قَالَ ای وَ الله إِنَّ لِبَنِی مِرْدَاسٍ مُلْکاً مُوَطَّداً لَا یَعْرِفُونَ فِی سُلْطَانِهِمْ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ سُلْطَانُهُمْ عُسْرٌ لَیْسَ فِیهِ یُسْرٌ یُدْنُونَ فِیهِ الْبَعِیدَ وَ یُقْصُونَ فِیهِ الْقَرِیبَ حَتَّی إِذَا أَمِنُوا مَکْرَ الله وَ عِقَابَهُ صِیحَ بِهِمْ صَیْحَةً لَمْ یَبْقَ لَهُمْ رَاعٍ یَجْمَعُهُمْ وَ لَا دَاعٍ یُسْمِعُهُمْ وَ لَا جَمَاعَةٌ یَجْتَمِعُونَ إِلَیْهَا وَ قَدْ ضَرَبَهُمُ الله مَثَلًا فِی کِتَابِه {حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها

ص:90

أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً} (1) ثُمَّ حَلَفَ مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَنَفِیَّةِ بِالله إِنَّ هَذِهِ الْآیَةَ نَزَلَتْ فِیهِمْ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ لَقَدْ حَدَّثْتَنِی عَنْ هَؤُلَاءِ بِأَمْرٍ عَظِیمٍ فَمَتَی یَهْلِکُونَ؟ فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ الله خَالَفَ عِلْمُهُ وَقْتَ الْمُوَقِّتِینَ. إِنَّ مُوسَی علیه السلام وَعَدَ قَوْمَهُ ثَلَاثِینَ یَوْماً وَ کَانَ فِی عِلْمِ الله عَزَّ وَ جَلَّ زِیَادَةُ عَشَرَةِ أَیَّامٍ لَمْ یُخْبِرْ بِهَا مُوسَی فَکَفَرَ قَوْمُهُ وَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ لَمَّا جَازَ عَنْهُمُ الْوَقْتُ وَ إِنَّ یُونُسَ وَعَدَ قَوْمَهُ الْعَذَابَ وَ کَانَ فِی عِلْمِ الله أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا قَدْ عَلِمْتَ وَ لَکِنْ إِذَا رَأَیْتَ الْحَاجَةَ قَدْ ظَهَرَتْ وَ قَالَ الرَّجُلُ بِتُّ اللَّیْلَةَ بِغَیْرِ عَشَاءٍ وَ حَتَّی یَلْقَاکَ الرَّجُلُ بِوَجْهٍ ثُمَّ یَلْقَاکَ بِوَجْهٍ آخَرَ. قُلْتُ: هَذِهِ الْحَاجَةُ قَدْ عَرَفْتُهَا فَمَا الْأُخْرَی وَ ای شَیْ ءٍ هِیَ؟ قَالَ: یَلْقَاکَ بِوَجْهٍ طَلْقٍ فَإِذَا جِئْتَ تَسْتَقْرِضُهُ قَرْضاً لَقِیَکَ بِغَیْرِ ذَلِکَ الْوَجْهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَقَعُ الصَّیْحَةُ مِنْ قَرِیبٍ؛ (2)

محمّد بن بشر گوید: «شنیدم محمّد بن حنفیه می گفت: همانا پیش از پرچمهای ما پرچمی از آن آل جعفر و پرچم دیگری متعلّق به فرزندان مرداس است، (3) امّا پرچم فرزندان جعفر چیز مهمّی نیست و به چیز مهمّی هم دست نمی یابد. من خشمگین شدم- و نزدیکترین مردم به او بودم- و گفتم: فدایت شوم مگر پیش از پرچمهای شما پرچمهای دیگری خواهد بود؟ گفت: آری، به خدا قسم بنی مرداس را حکومت آماده ای خواهد بود که در دوران حکومت و قدرتشان خیری نخواهند دید، حکومت ایشان پر مشقّت بوده و آسایشی در آن نباشد، در آن حکومت، دور را به خود نزدیک، و نزدیک را از خود دور گردانند تا همین که خود را از مکر خداوند و کیفر او ایمن دیدند صیحه ای بر ایشان زده شود که دیگر


1- سوره یونس، آیه 24.
2- نعمانی، الغیبة، ص 290تا292. شبیه به همین حدیث در الغیبه طوسی آمده با سند متفاوت: «الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُسْلِمٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ فِی حَدِیثٍ اخْتَصَرْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ أَنَّهُ قَال: ...»؛ (الغیبة، ص 427).
3- علّامه مجلسیّ رحمة الله فرموده است: بنی مرداس کنایه از بنی عبّاس است.

ص:91

نه نگهبان و رهبری که جمعشان کند به جای ماند و نه فراخواننده ای که آواز خود را به گوش ایشان رساند و نه جماعتی که بر آن محور گرد آیند و خداوند در کتاب خود مثلی برای ایشان زده است که: حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ... (1)؛ تا زمانی که روی زمین زیبائی خود را گرفته و آرایش می یابد [و اهل زمین گمان می کنند که آنان مسلّط بر زمین شده اند به ناگاه امر ما شبانه یا به روز بر آن رسد]- سپس محمّد بن حنفیّه به خدا سوگند یاد کرد که این آیه درباره آنان نازل شده است. من گفتم: فدایت گردم تو امر بزرگی از اینان برای من حدیث کردی، پس کِی ایشان نابود می شوند؟ گفت: ای وای بر تو ای محمّد! علم خداوند خلاف زمانی است که تعیین کنندگان وقت معلوم می کنند، همانا موسی علیه السلام قوم خود را سی روز وعده داد، ولی در علم خداوند عزّ و جلّ ده روز افزون بود و موسی را از آن آگاه نفرمود، پس قوم موسی کافر شدند و پس از رفتن او به هنگام سر رسیدن و گذشتن وقت، گوساله را به پرستش گرفتند. و نیز یونس قوم خود را وعده عذاب داد در حالی که در علم خداوند گذشت از ایشان بود، و کار او چنان شد که می دانی، امّا هنگامی که دیدی نیازمندی آشکار شده و مرد می گوید: شب را بدون شام سر به بالین نهادم و تا آنگاه که مردی (امروز) با چهره ای با تو روبرو می شود، سپس (فردا) با روئی دیگر با تو ملاقات می کند- من گفتم این نیازمندی که گفتی فهمیدم، ولی آن دیگری چه چیزی است؟ گفت: منظور این است که با تو با روی گشاده برخورد می کند، ولی وقتی نزد او می روی که وام و قرضی از او بگیری با روی دیگری با تو مواجه می شود- پس بدان هنگام به زودی آن صیحه واقع خواهد شد».

بررسی سند

در این روایت دو نفر از قبیل علی بن حزور و ابراهیم ابن ابی هراسه (ابراهیم بن هراسه) توثیق ندارند.


1- سوره یونس، آیه24.

ص:92

اما محمد بن حنفیه از بزرگان امامیه می باشد که پدر، برادر و عموی وی از معصومین می باشند و در جلالت وی شبهه ای وجود ندارد؛ بنابراین، از این بابت شبهه ای نداریم. تنها کلام ما این است که کلام وی از خود وی نقل شده است نه از معصومین؛ الا اینکه بگوئیم چنین مضمونی از معصوم برای ما رسیده باشد و کلام وی مؤید کلام معصوم است. (1)

دلالت روایت

در این روایت مثل دو روایت قبل علم ظهور به خداوند استناد داده شده است.

منافات نداشتن بین علم امام و ندانستن زمان ظهور

تاکنون به این نتیجه رسیدیم که نه تنها عالمان دینی و شیعیان از زمان ظهور مطلع نمی باشند، بلکه اهل بیت نیز از زمان ظهور اطلاع ندارند. و این مطلب با گستره علم اهل بیت علیهم السلام منافاتی ندارد، چرا که آنها به علومی که مورد نیاز هدایت بشر می باشد آگاهی کامل داشته و اسرار الهی را نیز می دانند، اما برخی از علوم هستند که بنا بر روایات اختصاص به خداوند داشته و هیچ کس از آنها اطلاع ندارد؛ به عنوان نمونه می توان به این روایت اشاره کرد:


1- درباره شخصیت وی شبهاتی مطرح شده از جمله ادعای امامت و عدم حضور در کربلا که در بحث خارج مهدویت در طی هفت جلسه به تمامی سوالات پاسخ داده شده و چاپ گردید. نیز ر.ک: مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ، ج 4، ص 84 ؛ طبسی، نجم الدین، الایام المکیة، ص 261؛ مامقانی، فوائد الرجالیة، ج 2، ص 309 ؛ شهید ثانی، رسایل، ج 1 ص 561 ؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 101 (ترجمه مختار).

ص:93

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ أَوْ عَمَّنْ رَوَاهُ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ وُهَیْبٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله علیه السلام قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَیْنِ عِلْمٌ مَکْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا یَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِکَ یَکُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِکَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ (1)

ابو بصیر از حضرت صادق علیه السلام نقل کرد که خدا را دو علم است؛ یکی مخزون است و کسی جز او خبر ندارد که از همین نوع بداء است و دیگری علمی است که به ملائکه و انبیا و رسل آموخته و ما نیز می دانیم.

جمع بندی

آنچه در این بخش باید گفت این است که روش اهل بیت روش توقیت و تعیین وقت نبوده است، بلکه بالاتر از آن از توقیت نهی نموده اند و با توجه به سه روایت مذکور به هیچ عنوان کسی (حتی ائمه علیهم السلام) نمی توانند تعیین وقت نمایند، چرا که زمان ظهور مانند زمان قیامت می باشد.

از این جا به دست می آید که هیچ یک از علما و اولیای دین و حتی عرفا نمی توانند ادعای تعیین وقت نمایند. و همانگونه که تاکنون از طرف هیچ عالمی زمان احتمالی وقوع قیامت عنوان نگردیده نباید به سمت توقیت احتمالی درباره ظهور حضرت مهدی علیه السلام متمایل گشت، چه برسد به اینکه فردی ادعای تعیین وقت حتمی نماید.


1- همان، ج 26، ص 163. در این زمینه روایات فراوانی وارد شده است. ر.ک: بحار الانوار، ج 26.

ص:94

فصل سوم: موضع علما نسبت به توقیت

اشاره

ص:95

جلسه چهاردهم

عالمانی که توقیت کرده اند

اشاره

یکی از هشدارهای جدی در مساله مهدویت بحث از توقیت و تعین وقت بوده است که روایات آن مبنی بر تکذیب موقتین بیان شد. اما با این وصف در میان بعضی از افراد (اعم از اهل سنت و شیعیان) مشاهده می شود که گویا برای ظهور[یا پایان دنیا] زمانی مشخص نموده اند.

1. آلوسی شافعی

آلوسی در تفسیر خود در ذیل آیه187 سوره اعراف پس از تفسیر و بیان دیدگاه خود در پایان بحث می گوید:

ظاهر آیات نشان می دهد که علمی به زمان قیامت وجود ندارد؛ اما عده ای به روایاتی استناد کرده اند که عمر دنیا را هفت هزار سال دانسته اند که پیامبر اسلام در هزاره ششم به بعثت رسیده است؛ از جمله این افراد به سیوطی می توان اشاره کرد. (1)


1- «و أخرج الجلال السیوطی عدة أحادیث فی أن عمر الدنیا سبعة آلاف سنة و ذکر أن مدة هذه الأمة تزید علی ألف سنة و لا تبلغ الزیادة علیها خمسمائة سنة، و استدل علی ذلک بأخبار و آثار ذکرها فی رسالته المسماة- بالکشف عن مجاوزة هذه الأمة الألف- و سمی بعضهم لذلک هذه الألف الثانیة بالمخضرمة لأن نصفها دنیا و نصفها الآخر أخری، و إذا لم یظهر المهدی علی رأس المائة التی نحن فیها ینهدم جمیع ما بناه کما لا یخفی علی من راجعه»؛ (روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 5، ص 12).

ص:96

در جایی دیگر می گوید:

«ذهب الکثیر منا إلی أنه منذ کان إلی زمن البعثة ستة آلاف سنة وأن عمر الدنیا سبعة آلاف سنة ورووا أخباراً کثیرة فی ذلک»؛ (1) تعداد کثیری از بزرگان ما قائل هستند که عمر دنیا تا زمان بعثت شش هزار سال بوده و کل عمر دنیا هفت هزار سال می باشد و اخبار زیادی در این باره روایت کرده اند.

یا اینکه نعیم بن حماد روایاتی را ذکر می کند که بیانگر توقیت می باشد. از ابی قبیل نقل می کند که در سال 240 ظهور رخ خواهد داد و در نقلی دیگر از محمد بن حنفیه بیان می کند که امام در سال 200 قیام خواهد نمود. (2)

2. محمدبن محمد شعیری

در بعضی کتب روائی ما هم روایاتی هر چند ضعیف نقل شده که در آن سال ظهور را مشخص نموده است؛ از جمله روایتی که در کتاب جامع الاخبار بدین طریق نقل شده است:

وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ سَنَةَ ثَمَانِینَ وَ سِتِّمِائَةٍ تَظْهَرُ امْرَأَةٌ یُقَالُ لَهَا سَعِیدَةُ مَعَ لِحْیَةٍ وَ سِبَالٍ مِثْلَ الرِّجَالِ تَأْتِی مِنَ الصَّعِیدِ فِی مِائَتَیْ أَلْفِ عِنَانٍ وَ تَسِیرُ إِلَی الْعِرَاقِ وَ هَذِهِ الْقِصَّةُ طَوِیلَةٌ عَظِیمَةٌ مَا ذَکَرْتُهَا وَ فِی سَنَةِ سَبْعٍ وَ ثَمَانِینَ وَ سِتِّمِائَةٍ یَظْهَرُ مِنَ الرُّومِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ الْمُرِیدُ فِی سَبْعِمِائَةِ قِنْطَارِیَّةٍ عَلَی کُلِّ قِنْطَارِیَّةٍ صَلِیبٌ تَحْتَ


1- روح المعانی، ج2، ص 399، ذیل آیه 1تا 4 سوره نساء؛ البته خود آلوسی در ادامه این نوع دیدگاه را نمی پذیرد .
2- سیوطی، العرف الوردی فی اخبار المهدی، ص 122و 168.

ص:97

کُلِّ صَلِیبٍ أَلْفُ فَارِسٍ إِفْرَنْجِیٍّ وَ نَصْرَانِیٍّ وَ هَذِهِ قِصَّةٌ عَظِیمَةٌ طَوِیلَةٌ وَ فِی زَمَانِهِ یَخْرُجُ إِلَیْهِمْ رَجُلٌ مِنْ مَکَّةَ یُقَالُ لَهُ سُفْیَانُ بْنُ حَرْبٍ وَ فِی خَبَرٍ آخَرَ مِنْ وَقْتِ خُرُوجِهِ إِلَی ظُهُورِ قَائِمِ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم ثَمَانُ أَشْهُرٍ لَا یَکُونُ زِیَادَةُ یَوْمٍ وَ لَا نُقْصَان؛ (1)

در سال نهصد و هشتاد ظاهر شود زنی به نام سعیده با ریش و سبیل که مثل مردان می باشد و از زمین مصر با دویست هزار سواران بیاید و حرکت کند تا عراق و این قصه ای است طویل و عظیم. و در سال نهصد و هشتاد و هفت ظاهر شود از روم مردی که او را مرید می گویند در میان هفتصد قنطاریه و این علمی است؛ بر هر علمی قنطاریه صلیبی است و در زیر هر صلیب هزار هزار سوار فرنگی و نصرانی و این قصه ای است عظیم و طویل. در زمان او بیرون آید از ایشان مردی از مکه که او را سفیان بن حرب می گویند و در خبر دیگر وقت خروج او (سفیان بن حرب ) تا ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم هشت ماه باشد؛ نباشد یک روز زیاد و نه کم.

این روایت گرچه ضعیف و با مبانی شیعه سازگار نیست، اما مولف کتاب مذکور آن را نقل نموده است.

در میان شیعیان نیز افرادی از عوام و یا صوفیه وجود داشته اند که برای ظهور زمانی را مشخص نموده اند؛ از جمله آن افراد پیر غلام علی طوسی است که رساله ای با عنوان رساله مبشره شاهیّه (2) نوشته که زمان ظهور را سال 963 می داند و شاه طهماسب به عنوان آخرین پادشاه


1- محمد بن محمد شعیری، جامع الاخبار، ص143.
2- نام رساله بر اساس نوشته خود مولف مبشره شاهیه است که از این نام می توان دریافت ترکیبی است که از بشارت به ظهور حضرت مهدی و شاه یعنی شاه طهماسب در آن عرضه شده و بدین ترتیب بشارت به ظهور به عنوان نوعی بشارت شاهانه وصف شده است. (رسول جعفریان، مهدیان دروغین، ص 320 ).

ص:98

معرفی شده و پس از او دولت در اختیار امام مهدی علیه السلام قرار می گیرد.

3. خواجه طوسی

شیخ بهائی نیز اشعاری را از خواجه نصیر نقل می کند که گویا وی سال 1030 را سال ظهور معین کرده است. (1)

در الف و ثلاثین دو قران می بینم

وز مهدی و دجال نشان می بینم

یا ملک شود خراب یا گردد دین

سری است نهان و من عیان می بینم

اما آنچه که در میان علمای شیعه و محققین آنها مطرح است، عدم علم به زمان ظهور بوده و صریحا در عبارت های خود به این مطلب اشاره نموده اند. در این جا به برخی از عبارات اشاره می کنیم.


1- الکشکول، ج 2، ص 78.

ص:99

جلسه پانزدهم

عالمانی که نفی توقیت کرده اند

1. نعمانی

ایشان روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند:

از فرزندان من آنکه قائم است به اندازه عمر حضرت خلیل که یک صد و بیست سال است عمر می کند و تا این مقدار قابل درک است، سپس غیبتی در دهر (روزگار طولانی ) خواهد نمود و به قیافه جوان رشید سی و دو ساله ظهور می کند تا آنجا که گروهی از مردم از اعتقاد به او باز می گردند، و او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طور که از ستم و تجاوز پر شده باشد. (1)


1- « مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ طَرْخَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَنْ أَبِی عَبْدِ الله جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِی یُعَمَّرُ عُمُرَ الْخَلِیلِ عِشْرِینَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ یُدْرَی بِهِ ثُمَّ یَغِیبُ غَیْبَةً فِی الدَّهْرِ وَ یَظْهَرُ فِی صُورَةِ شَابٍّ مُوفِقٍ ابْنِ اثْنَتَیْنِ وَ ثَلَاثِینَ سَنَةً حَتَّی تَرْجِعَ عَنْهُ طَائِفَةٌ مِنَ النَّاسِ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»؛ (نعمانی، الغیبة، ص 189).

ص:100

پس از نقل این روایت توضیحاتی دارند مبنی براینکه روایاتی که در آن توقیت نموده اند برای تسکین قلوب شیعیان بوده است نه اینکه توقیت ائمه علیهم السلام، قطعی بوده باشد. عبارت وی بدین صورت است:

ما ینبغی لعاقل ذی بصیرة أن یطول علیه الأمد و أن یستعجل أمر الله قبل أوانه و حضور أیامه بلا تغییر و لذکرا للوقت الذی ذکر أنه یظهر فیه مع انقضائه فإن قولهم علیه السلام الذی یروی عنهم فی الوقت إنما هو علی جهة التسکین للشیعة... (این قسمت از کلام وی را می توان با قسمت تربی بالامانی آورد )و التقریب للأمر علیها إذ کانوا قد قالوا إنا لا نوقت و من روی لکم عنا توقیتا فلا تصدقوه و لا تهابوا أن تکذبوه و لا تعملوا علیه و إنما شأن المؤمنین أن یدینوا الله بالتسلیم لکل ما یأتی عن الأئمة علیه السلام و کانوا أعلم بما قالوا لأن من سلم لأمرهم و تیقن أنه الحق سعد به و سلم له دینه؛ (1)

شخص عاقلی را که دارای بینش است سزاوار نیست این مدّت به نظرش طولانی بیاید و خواستار پیش رسیدن و جلو افتادن امر خدا قبل از فرا رسیدن زمان آن باشد، بدون اینکه در وضع مردم تغییری حاصل شده باشد، و نیز به خاطر داشتن وقتی که در خبر آمده که وی ظاهر نمی شود مگر پس از تمام شدن آن، همانا این گفته تنها برای آرامش خاطر بخشیدن به شیعیان و نزدیک نشان دادن آن است، زیرا ایشان خود فرموده اند: «ما زمانی را (برای ظهور) تعیین نمی کنیم و هر کس تعیین وقتی را از ما برای شما روایت کرد او را تصدیق نکنید و از اینکه او را دروغگو بخوانید هراس نداشته باشید و بدان گفته عمل نکنید» وظیفه ای که مؤمنان دارند آن است که با تسلیم در برابر همه آنچه از امامان علیهم السلام رسیده- و آنان به آنچه گفته اند خود آگاه ترند- بر طریق دین خدا و با اعتقاد به آن گام بردارند، زیرا کسی که به امر آنان تسلیم شود و یقین داشته باشد که همان حقّ است بدان وسیله رستگار خواهد شد، و دین


1- نعمانی، الغیبة، ص 190.

ص:101

او برایش در امن و سلامت خواهد ماند.

2. شیخ صدوق

شیخ صدوق در جلسه ای که با رکن الدوله (پادشاه آل بویه) برقرار شد؛ در جواب سوال رکن الدوله مبنی بر زمان ظهور فرمود:

خدای تعالی امام را به سبب حکمتی و مصلحتی از نظر مردم غایب ساخته، پس باید که وقت ظهور او را غیر خدای تعالی نداند؛ همچنان که در حدیث نیز واقع است که «مثل القائم من ولدی مثل الساعة» و خدای تعالی در مقام ابهام حال ساعة فرموده که: {یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً}. (1)

3. شیخ طوسی
اشاره

وقت خروج حضرت مهدی به طور مشخص و به صورت تفصیلی برای ما مشخص نمی باشد و امام از ما غایب است تا زمانی که خداوند به ایشان اجازه فَرَج بدهد. اگر در بعضی اخبار سخن از توقیت آمده است (2) (بنا برفرض صحت این اخبار) این مانع نمی شود که خداوند تبارک و تعالی در یکی از همان زمان هایی را ذکر کرده، معین فرموده باشد پس اگر اوضاع و احوال تغییر کرد، مصلحت نیز تغییر می کند و آن وقت به زمان دیگری موکول می شود. مسلماً در زمان های بعدی هم همین مساله جاری است و


1- « ثمّ قال ان الامام صاحب الامر علیه السلام فی ای وقت یظهر؟ فاجاب بانه غاب للحکم و المصالح عن نظر الناس و لا یعلم وقت ظهوره الا اللّه تعالی، و یدلّ علیه الحدیث النبوی انه صلی الله علیه و آله و سلم قال: مثل القائم من ولدی مثل الساعة، و قال اللّه تعالی فی مقام ابهام وقت الساعة: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها»؛ (معانی الأخبار، ص27).
2- مثل خبر اول از فصل اول همین رساله.

ص:102

توضیح بر همین اساس است. بنابراین نه وقت معین شده اولویت دارد، بلکه هر وقت دیگری هم می تواند تحت شرایطی به تأخیر بیفتد تا این که آنچه موجب تأخیر در ظهور است تکرار نشود و زمانی فرا برسد که هیچ چیز آن را تغییر نداده و حتمی باشد. (1)

پاسخ به یک اشکال

در میان علمای امامیه کسی را سراغ نداریم که زمانی را برای ظهور تعیین نموده باشد و یا اینکه این کار را جایز بداند. و اگر هم مواردی از علما مطرح شده است به صورت احتمالی بوده و خود این بزرگواران بیان کرده اند که نمی توان به صورت قطع به این زمان ها امیدوار بود.

از جمله این عالمان دینی می توان به علامه مجلسی رحمة الله و حضرت آیت الله بهجت رحمة الله اشاره نمود.


1- شیخ طوسی، الغیبة، ص425.

ص:103

جلسه شانزدهم

4. علامه مجلسی

علامه مجلسی در کتاب رجعت روایاتی را نقل نموده و در ذیل آن توضیحاتی داده اند که گویا برای ظهور وقتی تعیین شده است و دولت صفویه را متصل به دولت امام مهدی علیه السلام دانسته اند.

ما پس از بیان کلام ایشان به توضیح و تبیین مطلب خواهیم پرداخت.

ایشان در قسمتی از کتاب خود و پس از نقل روایت ذیل چنین فرموده اند:

ابْنُ عُقْدَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَی عَنْ مَعْمَرِ بْنِ یَحْیَی بْنِ سَامٍ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ الْحَقَّ فَلَا یُعْطَوْنَهُ ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَی عَوَاتِقِهِمْ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوا فَلَا یَقْبَلُونَهُ حَتَّی یَقُومُوا وَ لَا یَدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلَی صَاحِبِکُمْ قَتْلَاهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لَأَبْقَیْتُ نَفْسِی لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْر؛ (1)

ابو خالد کابلی از امام محمد باقر علیه السلام روایت می نماید که فرمود: گویا


1- مجلسی، بحارالأنوار، ج 52، ص243.

ص:104

مردمی را می بینم که در شرق برای طلب نمودن حق (خلافت) قیام کرده اند، ولی این حق را به آنها نمی دهند. باز آنها قیام می کنند، ولی به آن نمی رسند. وقتی که چنین دیدند شمشیرهای خود را حمایل می کنند و آنگاه آنچه را که می خواهند به آنها می دهند، ولی آنها نمی پذیرند تا آنکه کارشان سامان پیدا کند، اما باز این حق (دولت جهانی آل محمد) را به آنها نمی دهند جز به صاحب شما، مقتولین آنها از جمله شهیدانند. آگاه باشید! اگر من آن روز را درک می کردم خود را برای صاحب الامر ذخیره می کردم.

علامه مجلسی می فرماید:

بر صاحبان بصیرت ظاهر است که از جانب مشرق، کسی که طلب دین حق نمود و مردم را به دین حق دعوت کرد و پادشاهی یافت، به غیر سلسله صفویه - خلدالله ملکهم - نبود و در این حدیث شریف جمیع شیعیان را، خصوصا انصار و اعوان این دولت ابد توامان را، بشارت ها است که بر عاقل پوشیده نیست. (1)

آنچه را که می توان از این روایت استفاده نمود تنها تطبیق روایت بر دولت صفویه می باشد و سخنی از توقیت و زمان ظهور از جانب علامه به میان نیامده است.


1- مجلسی، رجعت، ص8.

ص:105

جلسه هفدهم

روایت ابراهیم بن عبدالله از امام صادق علیه السلام

در غیبت نعمانی از ابراهیم بن عبدالله بن علا و او از پدرش از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و او از پدر بزرگوارش و آن حضرت از جدش امیر المؤمنین علیهم السلام روایت می کند که آن حضرت پاره ای از چیزهائی که بعد از وی تا قیام قائم اتفاق می افتد را بیان فرمودند.

در آن میان امام حسین علیه السلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! چه وقت خداوند زمین را از لوث وجود بیدادگران پاک می گرداند؟ فرمود: خداوند زمین را از لوث وجود بیدادگران پاک نمی گرداند مگر بعد از اینکه خون محترمی ریخته شود.آنگاه از بنی امیه و بنی عباس به تفصیل سخن گفت؛ بعد فرمودند:

إِذَا قَامَ الْقَائِمُ بِخُرَاسَانَ وَ غَلَبَ عَلَی أَرْضِ کُوفَانَ وَ الْمُلْتَانِ وَ جَازَ جَزِیرَةَ بَنِی کَاوَانَ وَ قَامَ مِنَّا قَائِمٌ بِجِیلَانَ وَ أَجَابَتْهُ الْآبُرُ وَ الدَّیْلَمُ وَ ظَهَرَتْ لِوَلَدِی رَایَاتُ التُّرْکِ مُتَفَرِّقَاتٍ فِی الْأَقْطَارِ وَ الْحَرَامَاتِ وَ کَانُوا بَیْنَ هَنَاتٍ وَ هَنَاتٍ إِذَا خَرِبَتِ الْبَصْرَةُ وَ قَامَ أَمِیرُ الْإِمْرَةِ فَحَکَی علیه السلام حِکَایَةً طَوِیلَةً ثُمَّ قَالَ: إِذَا جُهِّزَتِ الْأُلُوفُ وَ صَفَّتِ الصُّفُوفُ وَ قُتِلَ الْکَبْشُ الْخَرُوفُ هُنَاکَ یَقُومُ الْآخِرُ وَ یَثُورُ الثَّائِرُ وَ یَهْلِکُ الْکَافِرُ ثُمَّ یَقُومُ الْقَائِمُ الْمَأْمُولُ وَ الْإِمَامُ الْمَجْهُولُ لَهُ الشَّرَفُ وَ الْفَضْلُ وَ هُوَ مِنْ

ص:106

وُلْدِکَ یَا حُسَیْنُ لَا ابْنٌ مِثْلُهُ یَظْهَرُ بَیْنَ الرُّکْنَیْنِ فِی دَرِیسَیْنِ بَالِیَیْنِ- یَظْهَرُ عَلَی الثَّقَلَیْنِ وَ لَا یَتْرُکُ فِی الْأَرْضِ الْأَدْنَیْنَ- طُوبَی لِمَنْ أَدْرَکَ زَمَانَهُ وَ لَحِقَ أَوَانَهُ وَ شَهِدَ أَیَّامَهُ؛

قیام قائم هنگامی است که یک نفر در خراسان قیام کند و بر کوفه و ملتان (1) غالب گردد. و از جزیره «بنی کاوان» (2) بگذرد، و شخصی از دودمان ما در گیلان قیام نماید، و مردم «ابر» (3) و گیلان به وی بگروند، و پرچمهای ترک برای فرزندم آشکار شود، در حالی که در اطراف پراکنده اند و پیش از آن در میان زشتیها قرار داشتند هنگامی که بصره خراب شود، و پیشوای امراء قیام نماید، سپس داستان مفصلی را حضرت حکایت نمود. آنگاه فرمود: هنگامی که هزاران نفر برای جنگ آماده شود، و صفها بسته گردد و قوچ، بچه خود را بکشد و بعد دیگری قیام کند و انتقام خون او را بگیرد و کافر به هلاکت رسد، آن قائمی که همه آرزوی آمدن او را دارند و امام ناپیدا که دارای شرافت و بزرگواری است قیام می کند.

ای حسین او از نسل تو است، پسری مثل او نیست. در بین دو رکن مسجد الحرام با جمعیت اندک و با دو ابزار جنگ ظاهر می شود و بر جن و انس غلبه می یابد و یک نفر از افراد فرومایه را در روی زمین باقی نمی گذارد، خوش به حال کسی که زمان او را درک کند و به آن روزگار برسد و در آن روزها حاضر باشد.

علامه مجلسی رحمة الله می گوید:


1- ملتان از شهرهای هند نزدیک غزنه بوده و امروز جزو کشور پاکستان است.
2- جزیره «کاوان» در دریای بصره است چنان که فیروزآبادی در قاموس گفته است (شاید مراد کارون باشد که در روایات کاوان نوشته شده است).
3- گفته شده که همان نیشابور است، و« ابریشتویم» نام کوهی در آذربایجان است.

ص:107

ظاهر است که خروج کننده اشاره است به امرای ترکمان مثل چنگیزخان و هلاکوخان و خروج کننده در گیلان اشاره است به شاه دین پناه، رضوان آرامگاه، شاه اسماعیل ماضی - حشره الله مع الائمه الطاهرین -.

بعد علامه ادامه می دهد تا این عبارت که می فرماید: اما بشارت به تعجیل ظهور حضرت صاحب الزمان علیه الصلوات و السلام و اتصال این دولت دین پرور، به دولت امام البشر از آخر حدیث ظاهر است. (1)

شرح روایت

این روایت هم مثل روایت اول از آن توقیت استفاده نشد وتنها ایشان در قالب بشارت، اتصال دولت صفویه به حکومت امام مهدی را تطبیق نموده اند.

نکته دیگر که لازم است یادآوی شود این است که ایشان در بحارالانوار همین روایت را نقل نموده و در توضیح روایت مواردی را تطبیق نموده اند و می فرماید:

«شخصی که از خراسان قیام می کند» هلاکوخان یا چنگیزخان مغول است، و «شخصی که در گیلان قیام می کند» شاه اسماعیل صفوی است و... اما در ادامه می گویند:

«قیام القائم علیه السلام بعد ذلک لا یلزم أن یکون بلا واسطة و عسی أن یکون قریبا؛ آمدن قائم آل محمد لزومی ندارد که بلافاصله بعد از این علائم باشد و امکان هم دارد که نزدیک باشد». (2)

بنابراین نمی توان از کلام ایشان استفاده توقیت حتمی نمود و تنها


1- مجلسی، رجعت، ص 11.
2- مجلسی، بحار الانوار، ج 52، ص 237.

ص:108

اشکال این است که تطبیقاتی غیر حتمی صورت گرفته است.

سومین موردی که ایشان مباحثی از زمان ظهور را بیان کرده اند در بیان روایت ذیل است.

یَا ابَا لَبِیدٍ! إِنَّ فِی حُرُوفِ الْقُرْآنِ الْمُقَطَّعَةِ لَعِلْماً جَمّاً إِنَّ الله تَعَالَی أَنْزَلَ الم ذلِکَ الْکِتابُ فَقَامَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم حَتَّی ظَهَرَ نُورُهُ وَ ثَبَتَتْ کَلِمَتُهُ وَ وُلِدَ یَوْمَ وُلِدَ وَ قَدْ مَضَی مِنَ الْأَلْفِ السَّابِعِ مِائَةُ سَنَةٍ وَ ثَلَاثُ سِنِینَ ثُمَّ قَالَ: وَ تِبْیَانُهُ فِی کِتَابِ الله فِی الْحُرُوفِ الْمُقَطَّعَةِ إِذَا عَدَدْتَهَا مِنْ غَیْرِ تَکْرَارٍ وَ لَیْسَ مِنْ حُرُوفٍ مُقَطَّعَةٍ حَرْفٌ یَنْقَضِی إِلَّا وَ قِیَامُ قَائِمٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ عِنْدَ انْقِضَائِهِ. ثُمَّ قَالَ: الْأَلِفُ وَاحِدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ الْمِیمُ أَرْبَعُونَ وَ الصَّادُ تِسْعُونَ فَذَلِکَ مِائَةٌ وَ إِحْدَی وَ سِتُّونَ ثُمَّ کَانَ بَدْوُ خُرُوجِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام الم الله فَلَمَّا بَلَغَتْ مُدَّتُهُ قَامَ قَائِمُ وُلْدِ الْعَبَّاسِ عِنْدَ المص وَ یَقُومُ قَائِمُنَا عِنْدَ انْقِضَائِهَا بِالر فَافْهَمْ ذَلِکَ وَ عِهِ وَ اکْتُمْهُ؛ (1)


1- در بحار به شرح این روایت بدین صورت پرداخته شده است: آنچه در حل این روایت که از اخبار مشکل و اسرار پنهان است! به نظر من می رسد این است که امام محمد باقر علیه السلام فرموده حروف مقطعه اوائل سوره های قرآن اشاره به ظهور دولت گروهی از اهل حق و دولت جماعتی از پیروان باطل است. آن حضرت ولادت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را از عدد اسماء حروف مقطعه با «زِبَر» و «بینه» (مراد از این عبارت بدین قرار است: حروف تهجی هنگام ترکیب یا دو حروف می شود مانند «با» و «تا» و یا سه حرف مثل «جیم» «میم» «لام» و یا بیشتر است. حرف اول این گونه حروف مرکبه را «زِبَر» و حروف بعد از آن را «بینه» می گویند. مثلا زبر جیم (ج) و بینه آن (یم) است)آنها همان طور که موقع قرائت قرآن تلفظ می شود، با حذف مکررات آنها، استخراج فرموده است. به این معنی که باید الف و لام و میم را نه حرف شمرد و همین حروف را که در اول پنج سوره دیگر نیز ذکر شده، به شمار نیاورد. وقتی که حروف مقطعه اوائل سوره های قرآن را بدین گونه بشماریم، صد و سه حرف می شود و این موافق با تاریخ ولادت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، زیرا هنگام تولد پیغمبر بعد از گذشتن هفت هزار و صد و سه سال از ابتدای خلقت حضرت آدم، گذشته بود. و اینکه فرمود: «و بیان این در حروف مقطعه قرآن وقتی بدون تکرار آن را بشماری هست» همین معنی بود که ما بیان داشتیم. و اینکه حضرت فرمود: هر یک از این حروف مقطعه اوائل قرآن (مثلا مجموع الم) اشاره است به ظهور دولتی از بنی هاشم، که چون آن حروف بگذرد، آن دولت هم پدید می آید. مثلا «الم» که در اول سوره «بقره» است اشاره به ظهور دولت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است. زیرا نخستین دولتی که در بنی هاشم پدید آمد، دولت عبد المطلب بود؛ پس دولت او مبدء تاریخ است. و از موقع ظهور دولت او تا ظهور دولت پیغمبر و بعثت آن سرور نزدیک به هفتاد و یک سال بود که مطابق با عدد «الم» است. (با حساب ابجد) پس «الم» اشاره به این معنی است. آنگاه به ترتیب سوره های قرآن «الم» دوم که در اول سوره «آل عمران» است اشاره به قیام امام حسین علیه السلام می باشد. زیرا قیام آن حضرت در اواخر سال شصت هجری و بعثت پیغمبر (که در اینجا مبدأ تاریخ فرض می شود) سیزده سال بود (که جمعا هفتاد و سه سال میباشد) و می دانیم که شیوع دعوت پیغمبر و بالا گرفتن کار آن حضرت از سال دوم بعثت بوده (و بنابراین، از آن موقع تا قیام امام حسین با هفتاد و یک سالی که عدد «الم» است منطبق است). سپس به ترتیب سوره های قرآن نوبت به «المص» می رسد که در اول سوره «اعراف» است و با گذشتن آن (که 161 سال می شود) دولت بنی عباس پدید آمد، ولی این تطبیق مشکل می نماید، زیرا ظهور دولت بنی عباس و ابتدای بیعت گرفتن آنها در سال 132 هجری بوده و حال آنکه در آن موقع 145 سال از بعثت (که مبدء این تاریخ است) می گذشت و این موافق با مضمون روایت نیست! ولی ممکن است این مشکل را به چند وجه حل کرد: اول اینکه مبدأ این تاریخ را غیر مبدأ «الم» بدانیم به این معنی که مبدأ، ولادت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد، زیرا ابتدای دعوت بنی عباس در سنه صد هجری بود و آشکار شدن نهضت آنها در خراسان در سال صد و هفت یا صد و هشت هجری روی داده؛ لذا از موقع ولادت پیغمبر تا آن موقع صد و شصت و یک سال می باشد (مطابق عدد المص). دوم اینکه منظور از قیام بنی عباس؛ استقرار دولت و سلطنت آنها باشد که در اواخر زمان منصور دوانقی انجام گرفت. در این صورت با این تاریخ که مبدأ آن بعثت پیغمبر باشد می سازد. سوم اینکه این حساب مبنی بر اساس حساب ابجد قدیم باشد که آن را «مغاربه» می نامند. و سعفص، قرشت، ثخذ و ضظغ در آن است، در حساب آنها «صاد» شصت است و بنابراین «المص» صد و سی و یک می شود، چنان که در «کتاب القرآن» خواهیم گفت حساب «المص» در خبر رحمه بن صدقه مبنی بر همین حساب است (یعنی ابجد قدیم) و بنابراین تاریخ «المص» با تاریخ «الم» موافق می باشد، زیرا در سال 117هجری دعوت بنی عباس در خراسان آشکار گردید و بعضی از آنها را گرفته به قتل رسانیدند (و چون 13 سال از بعثت تا هجرت را نیز بر آن بیافزائید، 130 سال می شود). احتمال هم می رود که مبدأ این تاریخ زمان نزول آیه «المص» باشد. به این معنی که اگر در مکه نازل شده چنان که مشهور است، نزول آن را نزدیک به زمان هجرت فرض کنیم و با این فرض با بیعت ظاهری بنی عباس (131) نزدیک است، و چنانچه در مدینه نازل شده باشد، امکان دارد نزول آن در زمانی باشد که بدون تهافت منطبق بر بیعت آنها گردد. اگر به تحقیقی که ما در «کتاب القرآن» در پیرامون خبر رحمة بن صدقه، نموده ایم مراجعه کنید خواهید دید که وجه سوم از وجه دیگر روشن تر و مؤید مضمون روایت مذکور است. این گونه تغییرات از نویسندگان نسخه ها زیاد اتفاق می افتد، زیرا آنها غالبا آشنای به هدف اخبار و مضمون آنها نیستند و مثلا به نظرشان می آید که شصت با حسابی که در نظر گرفته اند تطبیق نمی شود، و ناچار آن را بر وفق مراد خود تغییر می دهند. و اینکه حضرت فرمود: «وقتی مدت او به سر رسید» مقصود تکمیل مدت متعلق به قیام امام حسین علیه السلام است، زیرا مدت فاصل بین شهادت آن حضرت و قیام بنی عباس نیز جزو مدت قیام آن حضرت به شمار می رود که خداوند در آن مدت از بنی امیه انتقام گرفت تا آنکه آنها را مستأصل کرد. و اینکه فرمود: «قائم ما در «الر» قیام می کند» چند صورت احتمال می رود: اول اینکه این قسمت از اخباری باشد که «بداء» در آن راه دارد و تحقق آن مشروط به شرطی است که چون آن شرط تحقق نپذیرفته، معنی خبر هم که مشروط آن باشد متحقق نگردیده است؛ چنان که اخبار این باب دلالت بر این دارد. دوم اینکه «الر» در اصل «المر» بوده و کاتب اشتباهاً «الر» نوشته باشد و مبدأ تاریخ آن هم موقع آشکار شدن نبوت پیغمبر یعنی نزدیک بعثت آن حضرت باشد مانند «الم» و مقصود از قیام قائم هم، قیام امام زمان به امر امامت در پنهانی باشد، زیرا امامت آن حضرت در سال 260 هجری به وقوع پیوست. پس هنگامی که یازده سال قبل از بعثت را نیز بر آن بیافزائیم با عدد «المر» موافق خواهد بود. سوم اینکه مقصود تمام اعداد «الر» باشد که در قرآن ذکر شده است، زیرا «الر» در ابتدای پنج سوره قرآن آمده است و جمع کل اعداد آن 1155 است. مؤید این مطلب این است که وقتی امام «الم» را ذکر فرمود، چون مقصودش یکی از آنها بود لفظ الله را هم با آنها آورد تا برساند که فقط ابتدای یک سوره منظور بود (و آن هم سوره آل عمران است که ابتدای آن «الم الله لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» می باشد) ولی «الر» این طور نیست؛ چه همه مکررات مقصود بوده است! چهارم اینکه مقصود حضرت از گذشتن «المر» یا گذشتن تمام حروف مقطعه قرآن باشد که از «الر» شروع می شود: ولی منظور اصلی حذف اعداد «المص» یا «الم» باشد. و بنا بر تقدیر اول جمع تمام اعداد 1696 عدد می شود و بنا بر تقدیر دوم 1525 می باشد و بر حسب حساب مغاربه بنا بر تقدیر اول 2325 می شود و بنا بر تقدیر دوم 2194 می باشد و این گونه حساب کردن با قاعده کلی که حضرت فرمود مناسب تر است؛ زیرا حضرت فرمود: با گذشت مدت هر حرفی از حروف مقطعه قرآن دولتی از بنی هاشم پدید آید؛ اما دولت آل محمد آخرین همه دولتها است، ولی این حساب از نظر لفظ دور است و ما هم آن را نمی پسندیم! این بود آنچه در حل این روایت مشکل به نظر ما آمد! پس آن را از ما بگیر و شکر نعمت را به جای آور!! از خداوند می خواهم که از لغزش ما در کردار و رفتار درگذرد. ( مجلسی، بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 52، ص 107).

ص:109

ص:110

ص:111

ای ابولبید در حروف مقطعه قرآن، علم سرشاری است، وقتی خداوند «الم ذلِکَ الْکِتابُ» را نازل فرمود، محمد صلی الله علیه و آله و سلم قیام کرد؛ تا آنجا که نور وجود اقدسش آشکار گشت و سخنانی در دلهای مردم جای گرفت. هنگام ولادت او هفت هزار و صد و سه سال از آغاز خلقت آدم ابوالبشر می گذشت.

ص:112

سپس فرمود: بیان این در حروف مقطعه قرآن وقتی بدون تکرار آن را بشماری هست. هیچ یک از این حروف نمی گذرد جز اینکه یکی از بنی هاشم در موقع گذشتن آن قیام می کند. آنگاه فرمود: «الف» یک «ل» سی «م» چهل و «ص» در «المص» نود است که جمعا صد و شصت و یک می باشد، بعد از آن ابتداء قیام امام حسین علیه السلام «ال-ٰ-م الله لا إِلهَ» بود. وقتی مدت او به سر رسید، قائم بنی عباس قیام می کند و چون آن بگذرد قائم ما در «الر» قیام می کند. پس آن را بفهم و در خاطر بسپار و از دشمنان پوشیده دار.

علامه رحمة الله می فرماید:

و اما آن که قیام قائم آل محمد علیهم السلام نزد « الر» است، فقیر را چنین می رسد که مراد این باشد الر- که در قرآن مجید است - همه را حساب باید کرد به قرینه ای که در الم، که یکی مراد بود جزو آیه بعد را ضم فرمود در هر موضع و در الر، چون مراد همه بود بیان نفرمود و مجموع هزار و صد و پنجاه و پنج می شود که تقریبا از سنه تحریر این رساله که سنه هزار و هفتاد و هشت از هجرت است، شصت وپنج سال مانده باشد، چون مبدء آن تاریخ از اوایل بعثت بود. امید که حق تعالی در این زودی دیده جمیع مؤمنین را به غبار موکب همایون آن حضرت، منور گرداند بمحمد و آله الطاهرین. (1)

چند نکته درباره این روایت باید بیان نمود:

1. ابولبید، راوی حدیث شخصی مجهول و ناشناس و در کتب رجالی نامی از وی نیست.

2. این حدیث، نخست در تفسیر عیاشی نقل شده که بین او و ابالبید چند نفر راوی دیگر وجود داشته اند که نامی از آنان به میان نیامده است.


1- مجلسی، رجعت، ص74-73.

ص:113

و به اصطلاح مرسل است.

3. آنچه علامه بیان نموده بر حسب احتمال بوده (1) و اگر تاریخی را ذکر نموده اند تنها برای حل این روایت که از روایات مشکله بوده است می باشد، نه اینکه زمانی به صورت حتمی بیان کرده باشند.


1- محدث جزایری در ریاض الابرار در ذیل این حدیث می گوید: بسیاری از محدثین از شرح این حدیث اعراض نموده اند و تنها علامه مجلسی به شرح آن پرداخته است و ما عین عبارات علامه را بیان می کنیم. اما وی در پایان شرح می گوید: تمام کلام ایشان بر سبیل احتمال بوده است. (ر.ک: جزایری، نعمت الله، ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، ج 3، ص126).

ص:114

جلسه هجدهم

توضیح و نقد کلام مرحوم بهجت

اما در مورد آیت الله بهجت؛ آنچه مکتوب شده است همان روایت سابق ابالبید بود که ایشان در این زمینه می فرمایند:

در تفسیر سید هاشم بحرانی رحمة الله در ذیل آیه ی شریفه المص و نیز در غایه المرام به مناسبتی درباره ی وقت و علایم ظهور روایت مشکلی به حساب حروف نقل می کند که با قواعد نظری عقلی باید بررسی شود و در آخرش دارد:«فافهم ذلک واکتمه إلّا من اهله؛ پس آن را بفهم و جز از اهلش پنهان کن».اگر این روایت از حیث سند و صدور درست باشد، از آن استفاده می شود که:«کذب الوقاتون» یعنی تعیین کنندگان وقت ظهور برای غیر اهل، دروغگو هستند نه مطلق!

این روایت روز و ماه و سال و محل و ساعت ظهور را یکجا بیان می کند. بنده روایتی نظیر این روایت که به این صورت حساب و شماره سال و ماه و روز ساعت را ذکر نموده باشد ندیده ام.

حسابی هم از تاریخ انقراض بنی العباس تا زمان ظهور برای راوی بیان کرده که خیلی زحمت می خواهد که انسان از آن نتیجه مطلوب را بگیرد.

می فرماید: در فلان سال حکومت بنی امیه زایل می شود. راوی می گوید: تصدیقش را فهمیدم و....

ص:115

اگر کسی بتواند در این روایت زحمت بکشد، شاید بتواند حتی سال، ماه، روز و ساعت را به دست آورد. منتهی محتاج اعمال دقت و فکر و قرائن عقلیه است. روی حسابی که بنده به دست آورده ام احتمال می دهم بین سالهای 1414 یا1415و یا 1416 قمری مستقر باشد. البته شاید مقدمه و زمینه ظهور در آن سالها فراهم بشود. چنانکه سال انقراض حکومت بنی امیه را تعیین می کند که بعد از سی سال اتفاق افتاده، و آن سال که تعیین شده، سال مقدمه انقراض و تزلزل حکومت آنهاست نه انقراض فعلی.

نقل کرده اند که یکی از علما - که مدتهاست وفات کرده - فرموده است: «ظهور آن حضرت در سال دو چهارده در کنار هم (1414)است». (1)

آنچه که از کلام ایشان استفاده می شود بیانگر دو مطلب است:

مطلب اول: حدیث کذب الوقاتون شامل موردی می شود که برای غیر اهل، زمانی تعیین شود نه برای کسانی که اهلیت آن را دارند؛ بنابراین خواص می توانند زمانی را برای ظهور مشخص کنند.

در پاسخ به دو نکته اشاره می شود:

1. همانطور که خود ایشان تصریح نموده اند بحث صحت و عدم صحت سند و صدور این روایت می باشد که اشکالات آن بیان شد.

2. با توجه به مباحث قبلی و آنچه از روایات استفاده شد این بود که تعیین زمان ظهور همانند تعیین زمان قیامت است و همانطور که هیچ یک از علما و خواص به زمان قیامت علم ندارند، به زمان ظهور نیز علم نخواهند داشت.

مطلب دوم: ایشان فرمودند: « روی حسابی که بنده به دست آورده ام احتمال می دهم بین سالهای 1414 یا1415و یا 1416 قمری مستقر باشد»


1- در محضر آیت الله بهجت، ج 1، صص360-359، نکته 586.

ص:116

که گویا ایشان زمانی را برای ظهور مشخص نموده اند.

در پاسخ باید گفت:

ایشان به طور احتمالی بیان فرموده اند نه قطعی، در حالی که بحث ما سخن از توقیت قطعی است.

در ادامه فرموده اند: البته شاید مقدمه و زمینه ظهور در آن سالها فراهم بشود نه این که سال ظهور در آن زمان صورت گرفته باشد.

عدم وقوع ظهور در تاریخ مشخص شده بیانگر عدم صحت توقیت مذکور می باشد.

جمع بندی

آن چه از کلام علمای شیعه استفاده می شود عدم علم به زمان ظهور بوده و صریحا در عبارت های خود به این مطلب اشاره نموده اند و اگر درباره برخی از عالمان دین بحث از نزدیکی ظهور مطرح گردیده است بنا بر احتمالات بوده است.

الحمد لله رب العالمین

قم مقدس

نجم الدین طبسی

ص:117

منابع

قرآن کریم.

1.نهج البلاغة.

2. ابن أبی زینب، محمد بن ابراهیم، الغیبة للنعمانی، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، نشر صدوق، تهران، 1397ق.

3.ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، محقق/ مصحح: طناحی، محمود محمد، چ4، موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 1367 ش.

4.ابن بابویه، علی بن حسین، الإمامة و التبصرة من الحیرة، محقق/ مصحح: مدرسه امام مهدی علیه السلام، مدرسة الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، 1404ق.

5.ابن بابویه، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، اسلامیه، تهران، 1395 ق، دوم.

6.-----------------------، عیون أخبار الرضا علیه السلام، محقق/ مصحح: لاجوردی، مهدی، نشر جهان، تهران، 1378 ق.

7.-----------------------، معانی الأخبار، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1403ق.

8.ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، محقق/ مصحح: غفاری، علی اکبر، چ2، جامعه مدرسین، قم، 1404ق/ 1363 ش.

9.ابن فارس، أحمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، محقق/ مصحح: هارون، عبد السلام محمد، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.

10.اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط- القدیمة)، محقق/ مصحح: رسولی محلاتی، سید هاشم، بنی هاشمی، تبریز، 1381ق.

11.اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم فی فوائد دعاء للقائم عجل الله تعالی فرجه الشریف، مؤسسة الإمام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم 1428.

12.اعرجی کاظمی، محسن بن حسن، عده الرجال، موسسه الهدایه لاهداء التراث، اسماعیلیان، قم، 1415ق.

13.آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، دارالکتب العلمیه، مکان چاپ: بیروت، سال چاپ: 1415 ق.

ص:118

14.جزایری، عبدالنبی، حاوی الاقوال فی معرفه الرجال، موسسه الهدایه لاحیاء التراث، ریاض الناصری، قم، 1418ش.

15.جزائری، نعمت الله بن عبد الله، ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1427 ق/ 2006 م.

16.جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، تحقیق و تنظیم احسان ابراهیمی - مجید حیدری فر، اسراء، قم، 1395ش.

17.حر عاملی، محمد بن حسن، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، اعلمی، بیروت، 1425ق.

18.حلی، حسن بن سلیمان بن محمد، مختصر البصائر، محقق/ مصحح: مظفر، مشتاق، مؤسسة النشر الإسلامی: قم، 1421ق.

19.-------------------------------، وسائل الشیعه، محقق گروه پژوهشی موسسه آل البیت، موسسه آل البیت، قم، 1409، قم.

20. حلی، حسن بن یوسف رجال، خلاصه الاقوال، دار الذخائر، قم سال انتشار: 1411 هجری قمری.

21.خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، محقق/ مصحح: حسینی کوهکمری، عبد اللطیف، بیدار، قم، 1401ق.

22.خویی، ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، مرکز نشر آثار شیعه، قم1410ق/ 1369 ش.

23.رخشاد، محمدحسین، در محضر آیت الله بهجت، موسسه فرهنگی سماء، قم، 1388ش.

24.میرداماد، محمد باقر بن محمد، الرواشح السماویة فی شرح الأحادیث الإمامیة (میرداماد)، دار الخلافة، قم، 1311 ق.

25.سبحانی، جعفر و همکاران، موسوعة طبقات الفقهاء، موسسه امام صادق، قم، 1418ق.

26.سیوطی، عبد الرحمن بن ابی بکر، العرف الوردی فی أخبار المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، محقق: موسوی، محمد کاظم، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة، المعاونیة الثقافیة، مرکز التحقیقات و الدراسات العلمیة، تهران، 1385 ش.

27.شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار (للشعیری)،، مطبعة حیدریة، نجف، بی تا.

28.شوشتری، محمد تقی، قاموس الرجال، چ2، موسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعة المدرسین بقم المشرفه، قم، 1410ق.

29.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش.

ص:119

30.--------------------، إعلام الوری بأعلام الهدی (ط- القدیمة)، اسلامیه، مکان چاپ: تهران، سال چاپ: 1390ق.سوم.

31.طوسی، محمد بن الحسن، الغیبة، محقق/ مصحح: تهرانی، عباد الله و ناصح، علی احمد دار المعارف الإسلامیة، قم، 1411ق.

32.--------------------، فهرست کتب الشیعة و أصولهم و أسماء المصنّفین و أصحاب الأصول (للطوسی) (ط- الحدیثة)، محقق/ مصحح: طباطبائی، عبدالعزیز، مکتبة المحقق الطباطبائی، قم، 1420 ق.

33.عرفان، امیر محسن، «باز شناسی مفضل بن عمر از راویان مهدوی»، فصلنامه علمی، پژوهشی، انتظار موعود، شماره 28.

34.علم الهدی، علی بن حسین، المقنع فی الغیبة، محقق: حکیم، محمد علی، موسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، بیروت (لبنان)، 1419ق.

35.فیض کاشانی، محمد محسن بن شاه مرتضی، الوافی، کتابخانه امام أمیر المؤمنین علی علیه السلام ، اصفهان، 1406ق.

36.کلباسی، ابوالهدی، سماء المقال فی علم الرجال، تحقیق سید محمد حسینی قزوینی، مؤسسة ولی العصر علیه السلام للدراسات الإسلامیة، قم، 1419ق.

37.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق/ مصحح: غفاری علی اکبر و آخوندی، محمد، چ4، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407ق.

38.مازندرانی، محمد بن اسماعیل حائری، منتهی المقال فی أحوال الرجال، مصحح:گروه پژوهش موسسه آل البیت، قم، 1416ق.

39.مازندرانی، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی- الأصول و الروضة (للمولی صالح المازندرانی)،، محقق/ مصحح: شعرانی، ابوالحسن، المکتبة الإسلامیة، تهران، 1382 ق.

40.مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، موسسه آل البیت الاحیاء التراث، قم، 1389ش.

41.مجلسی، محمد باقر، الوجیزه فی علم الرجال، مصحح محمد کاظم رحمان ستایش، ناشر وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی، تهران، 1420 ق.

42.------------------، رجعت، چ2، دلیل ما، قم، 1386ش.

43.------------------، بحار الأنوار، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، چ2، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403.

44.------------------، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق/ مصحح: رسولی محلاتی، سید هاشم، چ2، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1404 ق.

ص:120

45.موسوی همدانی سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی، چ5، جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، قم 1374 ش.

46.موسی، شبیری زنجانی، کتاب نکاح، چ6، موسسه پژوهشی رای پرداز چاپ اول، قم 1419.

47.نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، چ6، مؤسسة النشر الاسلامی التابعه لجامعة المدرسین بقم المشرفه، قم، 1365 ش.

48.واسطی بغدادی، احمد بن حسین، الرجال (لابن الغضائری)، محقق/ مصحح: حسینی، محمد رضا، دار الحدیث، قم، 1364 ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109