رهنما111 (درکار گلاب و گل)

مشخصات کتاب

سرشناسه : سروقامت، حسین، 1343 -

عنوان و نام پدیدآور : در کار گلاب و گل: جلوه های رفتاری زندگی امام رضا علیه السلام/ حسین سروقامت؛ تهیه و تنظیم اداره پاسخگویی به سوالات دینی آستان قدس رضوی.

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوی،شرکت به نشر،1396.

مشخصات ظاهری : 60ص.: مصور( رنگی)؛11×17س م.

فروست : به نشر (انتشارات آستان قدس رضوی)؛2206.رهنما؛111.

شابک : 978-964-02-2711-4

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : چاپ قبلی: انتشارات قدس رضوی،1392.

موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق.

شناسه افزوده : آستان قدس رضوی. اداره پاسخگویی به سئوالات دینی و اطلاع رسانی

شناسه افزوده : شرکت به نشر(انتشارات آستان قدس رضوی)

شناسه افزوده : Behnashr Company‪(Astan Quds Razavi Publications)

رده بندی کنگره : BP47/س4د4 1396

رده بندی دیویی : 297/957

شماره کتابشناسی ملی : 4726843

ص:1

اشاره

تصویر

ص:2

تصویر

ص:3

تصویر

ص:4

ص:5

ص:6

در کار گلاب و گل

جلوه های رفتاری زندگی امام رضا علیه السلام

دریچه

سوالاتی که دراین مجموعه به آن پاسخ داده می شود:

-1 چه جلوه هایی از زندگانی امام رضا† برای ما درس آموز است؟

-2 آداب زیارت امام هشتم چیست و چگونه می توانیم آگاهی بیشتری به آن حضرت پیدا کنیم؟

-3احاطۀ امام بر اعمال و رفتار ما چگونه است؟

-4امامان ما در هر موقعیت، چه روشی را در پیش می گرفتند؟

ص:7

تصویر

ص:8

درآمد

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد***تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند***کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند***یکی به سکۀ صاحب عیار ما نرسد (حافظ)

پیامبر اعظم… با قرآن و عترت پیوندی دیرینه دارد. بدین سبب در پایان عمر گران قدر خویش، این دو را «ثقلین» معرفی کرد و از ما خواست به آن دو تمسک جوییم و میان آن ها جدایی نیفکنیم. از خیل عترت پیامبر، گرچه همه عزیزند و جان افزا و معتقدیم: «بُعد منزل نبود در سفر روحانی»، یکی به ایران اسلامی ما رسیده و در سرزمین مادری ما مأوا گزیده است که باید قدردان وجود نازنینش باشیم: «گل عزیز است، غنیمت شمریدش صحبت... .» باید از او رنگ وبوی پیامبر بگیریم و از زیارت او فیض زیارت همۀ اهل بیت را بجوییم. خط او به راستی، ادامۀ خط پیامبر و اولیای دین ماست.

ص:9

چنان شیرین است این سخن ابوحبیب نباجی که هوش از سر می برد و آگاهی ما را به آن امام رئوف، صدچندان می کند:

در عالم رؤیا، پیامبر را دیدم که به نباج آمد و به مسجد حجاج وارد شد. خدمت او رسیدم و سلام کردم. حضرت بر حصیری نشسته بود و مقابلش طبقی از خرمای صیحانی بود. مشتی به من داد. شمردم. هجده دانه بود... . از خواب بیدار شدم. بیست روز گذشت. روزی شنیدم در کوچه و خیابان بانگ می زنند: «حضرت رضا از مدینه رسیده؛ وارد نباج شده و به مسجد حجاج آمده است. سراسیمه به مسجد رفتم. حضرت همان جایی جلوس کرده بود که پیغمبر؛ بر همان حصیری نشسته بود که پیغمبر! مقابل وی نیز طبقی از خرمای صیحانی بود... . سلام کردم. جواب گفت و مشتی خرما به من داد. شمردم. هجده دانه بود. گفتم: «آقای من، بیشتر عنایت کنید.» فرمود: «اگر پیامبر بیشتر عطا می کرد، ما نیز بیشتر می دادیم.»(1)

هوش از سر می بَرَد این پیوند روحانی. ازاین رو مشهد برای ما همه جاست: مدینه است و کربلا و نجف؛ کاظمین است و سامرا.

و من در این نوشته می خواهم قدری از سجایای اخلاقی و جلوه های رفتاری صاحب این حرم بگویم که هربار به زیارت آمدید، بدانید کجا

ص:10


1- . عیون اخبار الرضا†، ج2، ص457.

آمده اید و در سرای که قدم گذاشته اید.

این کار، تلاشی است مختصر. امیدوارم بپذیرد و می دانم که می پذیرد... . از کریم جز این روا نیست.

سلام بر او هنگامی که زاده شد؛ هنگامی که شهد شهادت نوشید و هنگامی که معزز و محتشم برانگیخته خواهد شد.

ص:11

تصویر

ص:12

فصل اول. صدقه لازم نیست

تصویر

ص:13

تصویر

ص:14

از راه رسید و سلام کرد و گوشه ای نشست؛ آن مرد بالابلند گندمگون. به مساکین و گدایان نمی ماند؛ محتشم بود و محترم. این را به سادگی می شد از سر و وضعش فهمید. امام علی بن موسی الرضا‡ در جمع یاران خویش به گفت وگوی علمی مشغول بود. او اندکی صبر کرد تا سخن امام تمام شود و خواستۀ خویش باز گوید. به سخن که لب گشود، صورت ها برگشت به سمت او؛ آن مرد بالابلند گندمگون.

ای پسر رسول خدا، از دوستان شما هستم. مهر خاندان شما را از اجداد خویش به ارث برده ام. اهل خراسانم. حج گزارده ام و اکنون عازم وطنم. زاد و توشه ام تمام شده و در این شهر غریب، در کار خود مانده ام. در دیار خود، سری دارم و سودایی؛ اما اکنون درمانده و محتاجم. اگر صلاح می دانی، مرا دست گیری کن. به شهرم که رسیدم، آنچه از شما گرفته ام، ازجانب شما صدقه می دهم. من به راستی سزاوار صدقه نیستم.

در چهره اش آثار شرم و حیا هویدا بود. این نکته اما در نوع سخن گفتن او اثری نگذاشته بود. شمرده سخن می گفت و گویا. حضرت فرمود: «بنشین.» در دل اصحاب گذشت که درِ خانۀ خوب کسی آمده ای. و

ص:15

امام باز به گفت وشنود پرداخت تا همه رفتند و سه نفر بیش نماندند. امام از آنان اجازه خواست؛ به اندرونی خانه اش رفت و مهمان نورسیده را با یاران خویش تنها گذاشت. [صد فکر پراکنده از ذهن مرد خراسانی گذشت: «امام می خواهد با منِ ابن السبیل چه کند؟»]

چیزی نگذشت که حضرت از پشت در ندا در داد: «آن مرد خراسانی کجاست؟» مرد به سرعت خزید نزدیکِ در: «اینجا هستم.» حضرت دست خود را از گوشۀ در بیرون آورد و آهسته فرمود: «این دویست دینار را بگیر و خرج سفر خویش کن. نیاز نیست که آن را ازجانب من صدقه دهی.» و آهسته تر ادامه داد: «برو تا من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینی.» آن مرد پول را گرفت و با سرعت دور شد.

حضرت از خانه بیرون آمد و به جمع یاران نزدیک خویش پیوست. یکی گفت: «فدایت شوم. تو که از سخاوت و کرم چیزی کم نگذاشتی. آن پنهان شدنت دیگر چه بود؟» فرمود: «نخواستم ذلت خواهش را در چهره اش ببینم. مگر نشنیده ای که جدم رسول خدا… فرمود: صدقۀ پنهانی ثواب هفتاد حج دارد؟» کام یاران از شهد سخن رسول خدا شیرین بود که حضرت به شعر زیبایی، آن شیرینی را دوچندان کرد. گل بود؛ به سبزه نیز آراسته شد:

گاهی حاجتی به درگاه او می برم...

و از نزد او آبرومند باز می گردم(1)

ص:16


1- . نک: مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص360؛ نک: بحار الانوار، ج49، ص101.

فصل دوم. بهشت گوارای وجودت

تصویر

ص:17

تصویر

ص:18

شنیده اید که بعضی چیزها از برخی آدم ها برازنده است؟ فخر رازی که امام المشککین است و در همه چیز تردید می کند، وقتی می رسد به تفسیر سورۀ مبارکۀ کوثر، جمله ای می گوید که مخصوص خود اوست:

[از مفهوم کوثر می پرسید؟] چه کوثری برتر از باقر و صادق و کاظم و رضا؟

و من از همین جا عنان سخن را به دست می گیرم و می گویم از مدینه تا طوس، موسی بن سیار با کوثر جاری پیامبر و علی و فاطمه، امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا هم سفر بود. تا رسیدند به نزدیکی طوس. دیوارهای شهر بشارت رسیدن به طوس را می داد. ناگهان صدای شیون و عزا سکوت سرد قافله را شکست و غبار غم بر دل ها نشاند. اهل قافله، نگران، چشمی دواندند و جنازه ای دیدند که بر سر دست ها به منزل ابدی می شتافت؛ در آن راه خطیر و شگفت. امام که از دور این صحنه را می نگریست، از اسب پیاده شد؛ بالای سر جنازه رفت و قدری نشست و با او انس گرفت؛ گویا عمری است با او رفیق و مأنوس است.

آنگاه که دریافت مرید و صحابی او از دیدن چنین امری شگفت زده

ص:19

شده است.

به آرامی و تأنی فرمود: «ای موسی بن سیار، هرکه جنازۀ برخی از دوستان ما را تشییع کند، چنان از گناهان خود فاصله می گیرد که گویا تازه از مادر متولد شده است.»

این گذشت. دنیا می گذرد تا انسان به آن آرامگاه ابدی برسد. مردم جنازه را تشییع کردند و به و آیین و رسمی کهن، آن را چند دقیقه ای کنار قبر وا نهادند. امام هشتم پیش آمد؛ مردم را کنار زد و نزد جنازه نشست. دست مبارک را بر سینۀ آن مرد نهاد و آهسته زمزمه کرد: «بهشت گوارای وجودت. ازاین پس، هیچ ترس و وحشتی نخواهی داشت.» جا داشت از این سخن پُرابتهاج، آن مرده از جا بر جهد؛ کفن بدرد و عالم را صلا زند که:

چه غم گر گنهکار و نامه سیاهم *** علی بن موسی الرضا داد راهم

امام رئوفی که عالم فدایش *** کرم کرد و داد از عنایت پناهم

اگر خوار بودم، اگر پست بودم *** رضا داد قدرم، رضا داد جاهم

گدایم، گدایم، گدایم، گدایم *** گدای علی بن موسی الرضایم

با شگفتی پرسیدم: «مولای من، جانم به فدایتان، این مرد را می شناسید؟ شما که تاکنون بدین سرزمین سفر نکرده اید!»

ص:20

دوست دارم شاه بیت این غزل را در این فراز از سخن امام بشنوید: «موسی بن سیار، خبر نداری که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام بر ما عرضه می شود. اگر قصوری کرده باشند، برای آنان آمرزش می خواهیم و اگر درست عمل کرده باشند، از خداوند برایشان آرزوی شکر و سپاس می کنیم.»

دوستان، رشتۀ اتصال ما و امام همین است. اگر شیعه جان می دهد برای امام خویش، ریشه اش را باید در همین چیزها جست. بی جهت نیست که من هربار قدم به آستان آن شاه ولایت می گذارم، سرگشته زمزمه می کنم:

خواهد اگر خدای نبخشد گناه ما *** ما را چرا امام چنین مهربان دهد

آن پرچمی که بر سر بام مزار اوست *** راه بهشت را به محبان نشان دهد

بدین سخنان ترنم می کنم؛ چون او را می شناسم. اشک می ریزم و شعله می کشم؛ چون آن مهربانی ها را می دانم.(1)

ص:21


1- . نک: مناقب آل ابی طالب، ج4، ص341؛ نک: بحار الانوار، ج49، ص98.

تصویر

ص:22

فصل سوم. این حرم و یک دعای مستجاب

تصویر

ص:23

تصویر

ص:24

در این صحن و سرا، این حریم قدسی ملکوتی، جایی هست که ارزش حضور و دو رکعت نماز و نیایش در آن، کمتر از طواف خانۀ کعبه نیست: بالای سر آقا. آنجا همان جایی است که همگان برای درک فیض آن، گوی سبقت از یکدیگر می ربایند. نمازت را که خواندی، اگر سر بچرخانی و آن بالا، گوشۀ سمت چپ، طاق متصل به حرم را نظاره کنی، دو بیت شعر زیبای دعبل خزاعی را می بینی که بر کاشی معرق، نقش بسته است و البته از چشم اغلب مردم پنهان است:

قبران فی طوس خیر الناس کلهم *** و قبر شرهم هذا من العبر

ما ینفع الرجس من قرب الزکی و لا *** علی الزکی بقرب الرجس من ضرر

دو نفر در طوس خفته اند: یکی برترین مردم و دیگری بدترین آنان. و این خود عبرتی بزرگ است. نه آن نابکار پلید از نزدیکی آن پاکیزه سودی می برد و نه آن هُمام بزرگ از هم جواری آن پلید پلشت، ضرری.

و اگر با تاریخ آشنا باشید، می دانید که این شعر، وصف حال امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا‡ است و هارون الرشید عباسی. و البته

ص:25

بیانگر نکته ای دیگر نیز هست و آن اینکه سرنوشت و عاقبت هرکس به دست خود او رقم می خورد و قرب مادی، سبب نزدیکی معنوی نیست.

اما اگر از حق نگذریم، این بهشت مصفا را ظرفیتی است که اگر کسی با دست و دل پاک در آن قدم نهد، با پیمانۀ پر باز می گردد. توصیه می کنم که اگر روزی بدین درگاه رسیدی، چیزی از خدا بخواهی که بزرگان و سعادتمندان خواستند؛ که نزد کریم، کریمانه باید رفت؛ کریمانه باید خواست. آن روحانی پاک سرشت وارد حرم شد و دید در سه گوشۀ این حریم کبریایی، سه عالم بزرگ و ربانی مشغول نماز و عبادت اند؛ سه استوانۀ استوار و رکن رکین خراسان که اینک هر سه در جوار حق آرمیده اند: آیت الله میرزاحسنعلی مروارید، آیت الله میرزاجواد تهرانی و آیت الله میرزاعلی آقا فلسفی.

اندیشید سؤالی مشترک از این عالمان ربانی بپرسد و خود به انتظار جواب بنشیند: «اگر اکنون در این مکان مقدس، خداوند یک دعای مستجاب به شما می داد، از او چه می خواستید؟» حیران ماند از این یکدستی در جواب. آن هر سه بزرگوار، از خداوند یک چیز خواستند: عاقبت به خیری! و او دریافت که از همۀ گنجینه های معنوی، این گنج مهم تر و ارزشمندتر است.

آری، هرچند گفته اند نمک آش خود را نیز از ما بخواهید، اگر به

ص:26

این درگاه رسیدی، به اندک متاعی قناعت مکن که هشیاران نزد بزرگ، حاجت بزرگ می برند. نگویید ندانستیم!(1)

ص:27


1- . خاطره ای از حجت الاسلام والمسلمین قرائتی.

تصویر

ص:28

فصل چهارم. یک دسته گل دِماغ پرور

تصویر

ص:29

تصویر

ص:30

فقر خودخواسته شنیده اید؛ از همان نوعی که پیامبر و علی‡ می خواستند و می پسندیدند؟ این سخن پیامبر را شنیده اید: «الفقر فخری»؟ می دانید این سخن چه مفهومی دارد؟ می دانید از این کلام تعجب می کنند آنان که با این فرهنگ بیگانه اند؟ مگر فقر و بینوایی می تواند موجب افتخار باشد؟ آری، اگر فقر خودخواسته باشد، اولیای الهی به دنبال آن می گردند و عالمان و فرهیختگان نیز به آن روش اقتدا می کنند.

«شمس الدین بهبهانی» نزد اهل معرفت مشهور است؛ زهد و قناعت وی مشهورتر. عالمی بود پارسا و وارسته... و از خیل مجاوران علی بن موسی الرضا‡. سال ها در مشهد مقدس می زیست و بدین افتخار می بالید. می گفتند تمام لباس های او به پنج ریال نمی ارزد. آدم یک لاقبا شنیده اید؟ اغلب روزها گرسنه بود و ازجهت معیشت، سخت در تنگنا. سرش به کتاب بود و گذر زمان را حس نمی کرد؛ تاوقتی که گرسنگی بی تابش می کرد. آنگاه سر بر می داشت و نگاهی به گنبد و گلدستۀ حضرت رضا می انداخت و آهسته زیر لب می خواند: «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء»(1)

ص:31


1- . نمل، 62.

تا مضطر نمی شد و اضطرار به سختی گلویش را نمی فشرد، این آیه را نمی خواند و آنگاه که می خواند، به یقین می دانست کسی هست که او را اجابت کند. سخت به رحمت خدا امیدوار بود و به یقین، حضرت رضا را کارگشا می دانست. چنان در این عقیده راسخ بود که می دانست هنوز دعایش تمام نشده است، در کارش فرج و گشایشی خواهد شد. «امن یجیب» او از صد دعا کارسازتر بود. بی سبب نیست که گفته اند:

یک دسته گل دِماغ پرور *** از خرمن صد گیاه بهتر

لب هایش از ذکر باز نایستاده، در می زدند. کسی از راه می رسید و به بهانه ای، فقط بهانه ای، پولی به او می داد. جالب تر آنکه او از آن پول، هرچند بسیار بود و برای مدتی او را بس، فقط به قدری که سد جوع کند و اندکی درد و فشار گرسنگی را فرو نشاند، بهره می برد و بقیه را به مستمندانی می بخشید که شاید به مراتب از او ثروتمندتر بودند!

همۀ این ها اثر «امن یجیب» خالصی بود که وی بر بال ملائک آسمان، روانۀ عالم بالا می کرد... و البته به مدد نیم نگاهی به گنبد و گلدستۀ ثامن الحجج. شاید شنیده بود سخن امام را که شاعر به زیباترین شکل ممکن، در قالب این اشعار بیان کرده است:

با نام خدا به سینه ها گل بزنید *** و ز اشک به بارگاه او پل بزنید

ص:32

فرمود که هر زمان گرفتار شدید *** بر دامن ما دست توسل بزنید(1)

ص:33


1- . علی دوانی، وحید بهبهانی، ص236.

تصویر

ص:34

فصل پنجم. رازی برای هنگام مرگ

تصویر

ص:35

تصویر

ص:36

«نمی خواهم، نمی خواهم، نمی خواهم.» از حرم امام رضا بیرون آمد؛ درحالی که نگاهش به ضریح حضرت بود و این کلمات را زمزمه می کرد. در این سفر، کسی از دوستانش، از یزد تا مشهد همراه او بود. این سخنان را که شنید، با تعجب پرسید: «آقا، با که سخن می گفتید؟! ماجرا چه بود؟» مهربانانه پاسخش را داد: «حالا نمی گویم. بعدها یادت باشد نزدیک مرگم از من بپرس. آن روز شاید گفتم.»

شیخ غلامرضا یزدی (فقیه خراسانی) از بزرگان یزد و از علمای یکی دو نسل پیش از ماست. پیرمردهای یزد او را می شناسند و خاطرات فراوان از او دارند. آیت الله بروجردی دربارۀ او فرموده است: «آقای آیت الله حاج شیخ، همه کارۀ من و صاحب اختیار من است.»(1) همچنین آیت الله بهجت گفته است: «خوشا به سعادت آقای حاج شیخ غلامرضا. ما کجا و این ها کجا؟!»(2) هروقت از زبان فردی یزدی شنیدید که گفت: «شیخ غلامرضا»، بدانید منظورش خود اوست. یک پارچه عظمت است شیخ غلامرضا. و من برای بیان بزرگی او، فقط به همین ماجرا اشاره می کنم؛ در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. واقعاً که از هزار،

ص:37


1- . محمد کاظمینی، تندیس پارسایی، ص15.
2- . همان، ص17.

فقط یکی این چنین می شود. به تعبیر زیبای سعدی:

گر سنگ همه لعل بدخشان بودی *** پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی

سال ها گذشت و شیخ غلامرضا به بستر بیماری افتاد. جانش از رمق تهی شد و سایۀ سنگین مرگ را بر سر خویش احساس کرد. روزی همان دوست، همان هم سفر زیارت مشهد به دیدار او رفت؛ به دیدار یار. حال و روز شیخ را که دید، پرسید: «شیخ غلامرضا، اکنون وقت آن شده است که بگویی آن روز در حرم چه دیدی که آن چنان گفتی؟» شیخ سری تکان داد؛ یعنی که بلی و از رازی پرده برداشت که سال ها در سینه داشت:

آن روز وقتی وارد حرم شدم، دیدم امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا‡ بالای ضریح نشسته است و به زائران و محبان خود تفقد و محبت می کند. سلام کردم. حضرت جواب داد. دستم را بالا آوردم به ادای احترام و خاکساری و تواضع که نگاهم به دست زخمی ام افتاد. درد دستم امانم را بریده بود. سال ها بود دستم زخم شده و ترک برداشته بود. دیدم در محضر کریمم؛ در پیشگاه امام رئوف و رحیمم. بی اختیار لب به شکوه گشودم. گفتم: «آقا دستم درد می کند. آب که به آن می رسد، فریادم بلند می شود. برای وضو و غسل مشکل دارم. مرحمتی می کنید شفایم دهید؟»

حضرت فرمود: «شیخ غلامرضا، خداوند به واسطۀ تحمل این درد،

ص:38

مقاماتی به تو می دهد که بدون آن، رسیدن به این مقامات، ممکن نیست. اما امروز تو مهمان مایی. اختیار با توست. اگر بخواهی، همین حالا شفایت می دهم؛ اما اگر صبر کنی، خداوند پاداش بهتری به تو می دهد. حالا شفا می خواهی؟» من که این سخن را شنیدم، به آوای بلند گفتم: «نمی خواهم، نمی خواهم، نمی خواهم.»

دوستان، جالب است بدانید آن که خود چنین دردی را عمری تحمل می کند، همان کسی است که وقتی پیرزنی را می بیند از اهالی ندوشن که به بیماری سل مبتلاست، تکه ای نان خشک از کیسه اش بیرون می آورد؛ دعایی به آن می خواند و می گوید: «بخور. به امید خدا، بهتر می شوی.» فردای آن روز پیرزن گریه کنان آمد که: «حاج شیخ، تو چه کردی؟ چنان بهبود پیدا کرده ام که گویا هیچ گاه به این بیماری مبتلا نبوده ام.»

غلام نرگس مست تو تاج داران اند *** خراب بادۀ لعل تو هوشیاران اند

نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس *** که عندلیب تو از هر طرف هزاران اند(1)

ص:39


1- . همان، ص243.

تصویر

ص:40

فصل ششم. ماجرای آن غروب غم انگیز

تصویر

ص:41

تصویر

ص:42

گوشۀ خاطر مبارک امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا‡ مانده بود آنچه از جد بزرگوار وی، امام جعفرصادق† سینه به سینه حکایت می شد: ماجرای آن غروب غم انگیز. شنیده بود حضرت در آن نفس زدن های سنگین که با هر نفس می خواست جان قدسی وی از کالبد خاکی اش به در آید، چه تقاضایی کرده بود. آدم های بزرگ در لحظات سخت احتضار، اگر گوش شنوایی بیابند، سخنان شگفتی بر زبان می آورند که شاید سال ها در نهان خانۀ دل پنهان کرده اند.

...و اکنون امام جعفرصادق در کشاکش مرگ و زندگی و در میانه راه پُرآشوب هجرت، چشم گشوده و دستور داده است تمام خویشان و اقوام را گرد هم آورند. ام حمیده، همسر مکرم امام و مادر بزرگوار موسی بن جعفر، همت کرده، همه را خبر می کند. کسی از نزدیکان حضرت نیست که نیامده و گرد پیکر نیمه جان امام حاضر نشده باشد. حضرت چشم می گشاید و خویشان را یک به یک از نظر می گذراند و آنگاه که اطمینان می یابد همه آمده اند، یک جمله می گوید و لب از سخن فرو می بندد: «شفاعت ما (اهل بیت) هرگز نصیب کسانی نخواهد شد که نماز را سبک بشمارند.»(1)

ص:43


1- . سفینة البحار، ج2، ص19.

گوشۀ خاطر مبارک امام رئوف مانده است ماجرای آن غروب غم انگیز. برای همین است که وقتی با عمران صائبی مواجه می شود، کاری می کند که عقل از حیرت، انگشت به دندان می گزد: بازی بُرده را به حریف وا می گذارد. عمران صائبی آدم کمی نیست؛ دانشمند مشهوری است که بارها در میدان بحث به مصاف امام هشتم آمده و بارها از پذیرش حرف حق، شانه خالی کرده است. اما این مناظره چیز دیگری است. مأمون، خلیفۀ عباسی، نشسته است و شاهد این گفت وگوست. تردیدی نیست که دوست دارد امام طعم تلخ شکست را بچشد. بحث به جای حساسی رسیده است. کار از کار گذشته و اندکی دندان روی جگر بگذارند، عمران صائبی مقهور منطق قوی و استدلال محکم امام می شود و چاره ای جز تمکین نمی یابد.

امام حریف قَدَر خود را به زانو در آورده است که صدای الله اکبر مؤذن بلند می شود. امام از جا بر می خیزد و می رود برای نماز. عمران صائبی با تحیر به امام هشتم نگاه می کند. شگفتی خود را در آن لحظات سنگین، در یک جمله می ریزد و بر زبان می آورد: «پاسخ مرا قطع مکن. دل من نرم شده است. آمادۀ پذیرش حقیقتم.» اما امام که در آن لحظات، حقیقت را جز نماز نمی داند، سخن او را نمی پذیرد. با ناباوری پاسخ می دهد: «نماز می خوانم و بر می گردم» و بی اعتنا به همۀ آنچه در آن مجلس گذشته است، راه خویش می گیرد و می رود. می رود تا عمران صائبی بداند اعتقاد او از همگان به مکتب خویش، اسلام عزیز، و ستون

ص:44

خیمۀ دین، نماز والامقام، راسخ تر و محکم تراست.(1)

این را نه عمران صائبی، که دیگران نیز بارها و بارها از امام دیده اند و شنیده اند و حکایت کرده اند. ابراهیم بن موسی، یار نام آشنای امام رئوف، راوی حکایت دیگری است از اهتمام امام هُمام به نماز که نور چشم جد بزرگوار وی، پیامبر اعظم، است. او نیز در نیم روزی با امام خوبی ها و مهربانی ها همراه می شود. می گوید امام برای دیدار برخی علویان از شهر خارج شد. من بودم و وی. وقت نماز که شد، حضرت از مرکب فرود آمد و به من فرمود: «اذان بگو.» عرض کردم: «مولای من، اجازه دهید اصحاب بیایند؛ بعد... .» حضرت با شگفتی نگاهی به من افکند و دعایی کرد و توصیه ای فرمود: «خدا تو را بیامرزد. نماز را بی جهت از اول وقت به آخر وقت نینداز. همیشه اول وقت نماز بخوان.»

این هم گذشت؛ یک عمر زندگی بابرکت گذشت؛ طومار زندگی حضرت نیز در هم پیچیده شد؛ اما حکایت همچنان باقی است.(2)

ص:45


1- . عیون اخبار الرضا†، ج1، ص139.
2- . نک: اصول کافی، ج2، ص406؛ بحار الانوار، ج49، ص49.

تصویر

ص:46

فصل هفتم. یک تکه از بهشت

تصویر

ص:47

تصویر

ص:48

از راه دور آمده ای. مسافت ها را در نوردیده ای و شهرها و روستاهای بسیاری را پشت سر گذاشته ای تا برسی به پابوس هشتمین امام. اکنون حرم در مقابل توست. آهسته و آرام به سوی حرم می روی و با خود زمزمه می کنی:

هر چند حال و روز زمین و زمان بد است

یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای

اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

هر جا دلی شکست، به اینجا بیاورید

اینجا بهشت، شهر خدا، شهر مشهد است

از باب الجواد وارد می شوی. می دانی میان این پدر و آن پسر، قرابتی است شگفت؛ تاآنجاکه گفته اند اگر او را به فرزندش جواد سوگند دهی، دست خالی بر نمی گردی. درحالی که قطرات اشک بر گونه ات جاری است، اذن دخول می خوانی:

اللهم انی اعتقد حرمة صاحب هذا المشهد الشریف فی غیبته، کما اعتقدها فی حضرته... .

ص:49

خدایا به حرمت صاحب این حرم در غیابش معتقدم؛ همچنان که در حضورش... .

یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی... .

او و دیگر امامان از خاندان عصمت و طهارت، موقعیت مرا می بینند؛ سخنم را می شنوند و سلامم را پاسخ می گویند.

این کلمات را بر زبان می آوری؛ اما آن چنان که می گویی، در دل نیز بدان باور داری؟ نمی دانم. گاهی سخن از مرحوم آیت الله بهاء الدینی است. بلی، او باور داشت و آن چنان که خود گفته بود، پاسخ سلامش را با گوش ظاهر می شنید.(1) گاهی سخن از مرحوم میرزامهدی الهی قمشه ای است. بلی، او باور داشت و می گفت: «بی دعوت به مشهد نمی روم. حضرت مرا می خواند و من حرکت می کنم.»(2) اما گاهی سخن از من و شماست. ما باور داریم؟ آیت الله بهجت می فرمود:

در منطقۀ جاسب، در اطراف قم، عده ای از شیعیان و موالیان حضرت رضا† در راه بازگشت از مشهد مقدس، به پیرمردی کهن سال برخوردند که کومه ای علف به دوش کشیده بود و با زحمت زیاد، از این سو به آن سو می برد. آنان که با قاطر و شتر و... مسافت های طولانی را پیموده بودند، خسته از رنج راه و درحالی که گرد و غبار سفر بر سر و رویشان نشسته بود، به پیرمرد گفتند: «پدر

ص:50


1- . روایت مستقیم استادفاطمی نیا از آیت الله بهاءالدینی.
2- . کیهان فرهنگی، مصاحبه با آیت الله جوادی آملی.

جان، چرا این همه زحمت می کشی و در این دوران کهولت و پیری، خود را به رنج و تعب می افکنی؟ تو نیز همچون ما عزم سفر کن و به پابوس امام هشتم برس.»

زال سپیدموی با صدایی که اندک رمقی در آن بود، گفت: «شما که به مشهد رفتید و به محضر امام هشتم رسیدید، وقتی سلام کردید، از آقا جواب گرفتید؟» آنان با حیرت نگاهی به هم کردند و با تعجب پرسیدند: «مگر امام زنده است که جواب سلام ما را بگوید؟!» پیرمرد که کانون دلش از ایمان و باور لبریز بود، پاسخ داد: «البته؛ امام که زنده و مرده ندارد. او ما را می بیند؛ حرف های ما را می شنود و سلام ما را جواب می گوید.» یکی از سر تمسخر گفت: «پیرمرد، اگر عُرضه داری، تو خود سلام بده و جواب بگیر.»

پیرمرد آن کومۀ علف را بر زمین نهاد؛ به سمت حرم حضرت رضا ایستاد و سلامی کرد سرشار از ایمان و عقیده و باور: «السلام علیک یا شمس الشموس و انیس النفوس، المدفون بأرض طوس... .» جواب سلام پیرمرد را نه تنها خود او، که همۀ زائران بازگشته از سفر نیز شنیدند تا پس از گذشت قرون متمادی، ما نیز باور کنیم که امام زنده و مرده ندارد.(1)

ص:51


1- . روایت مستقیم حجت الاسلام قدس از آیت الله بهجت.

تصویر

ص:52

فصل هشتم. عذابی برای خشک و تر

تصویر

ص:53

تصویر

ص:54

ناز نفسشان که خوش می گفتند و خوش می شنیدیم؛ قدیمی ترها که حرف از مهر می زدند و سخن خویش را با گوهر عشق می آمیختند:

تا توانی می گریز از یار بد *** یار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها تو را بر جان زند *** یار بد بر جان و بر ایمان زند

چرا چنین گفتم؟ چون از امام رئوف که شعاع پرتو لطف او از آدمیان گذشته و به آهوان بیابان رسیده است، انتظار چنین سخنی نداشتم. نمی دانم عبدالرحمان بن یعقوب که بود و چه کرده بود که حضرت بدین صراحت به صحابی و شاگرد خویش داوودبن قاسم فرمود: «چرا با او نشست وبرخاست و رفت وآمد می کنی؟» او که از این سخن امام یکه خورده و تعجب کرده بود، با حیرت گفت: «جانم به فدایتان، عبدالرحمان بن یعقوب دایی من است.» گویا انتظار داشت چنین قرابتی با کسی که خویشاوند و رحم اوست، امام را مجاب کند که دست از عقیدۀ خویش بر دارد. اما امام علی بن موسی الرضا‡ آب پاکی را روی دست او ریخت و با جمله ای محکم و کوبنده، کار را یکسره کرد: «یا با او هم نشین باش و از ما بِبُر، یا با ما دوستی کن و از او دوری کن.»

ص:55

اگر تاریخ گواهی می داد که چنین کسی چه خصوصیاتی داشته و چه رفتاری از او سر زده بود که چنین مغضوب امام واقع شده بود، همین اندک هالۀ ابهام نیز از این ماجرا زدوده می شد. اما حیف، گاهی تاریخ سکوت می کند و ما باید به حدس و گمان خویش اکتفا کنیم. اما مطمئنم اگر چنین ارتباطی سبب شقاوت و دوری او از سعادت معنوی نمی شد، امام چنین سخت نمی گرفت و منع نمی کرد. آن چنان که آموخته ام، از این نمونه ها در سیرۀ امامان معصوم، انگشت شمار است.

به هرحال، فرجام این ماجرا از آغاز آن آموزنده تر است. حضرت در این فراز، از خِرد شاگرد خویش مدد گرفت و پرسید:

نمی ترسی بلایی به او برسد و تو نیز در آتش آن بسوزی؟ آیا ماجرای آن یار صدیق حضرت موسی† را نشنیده ای که با حضرت از رود نیل گذشت؛ درحالی که پدرش که از زمرۀ فرعونیان بود، با فرعون وارد نیل شدند... . او از موسی جدا شد تا پدر را موعظه کند. آب نیل که تا آن هنگام برای عبور بنی اسرائیل کنار رفته بود، به هم آمد و او را نیز با سپاه فرعون غرق کرد. موسی کلیم الله را خبر کردند که چه نشسته ای که چنین اتفاقی افتاده و یار و همراه شما در میان فرعونیان غرق شده است. جمله ای گفت که تا عالم هست و آدم هست، چراغ راه انسان هاست: «او در جوار رحمت خداست. اما وقتی عذاب الهی فرا رسد، کسی که نزد گنهکار است ، دفاع و حمایت نمی شود.»

ص:56

این بیان امام هشتم، مشعلی است روشن بر سر راه ما انسان ها تا صلا زنیم مردم را که گرد گنهکاران نگردند؛ مبادا عذابی برسد و خشک و تر را باهم بسوزاند.(1)

ص:57


1- . اصول کافی، ج2، ص374.

بیشتر بخوانیم

1- محمدباقر پور امینی ،پرسمان رضوی 7 جلد: معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی.

2- محمدرضا عابدی شاهرودی ، سروش آسمانی {مناظرات رضوی }رهنمای شماره 83: معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی.

3- محمدرضا عابدی شاهرودی ، به رنگ آسمان{ مناظرات رضوی 2 }رهنمای شماره 85:معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی.

4- محمد رضا عابدی شاهرودی ، مناظره در مرو { مناظرات رضوی 3 }رهنمای شماره 90:معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی.

5- محمد رضا عابدی شاهرودی ، آفتاب آمد دلیل آفتاب { مناظرات رضوی 4 }رهنمای شماره 100:معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی.

ص:58

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109