آستان ارادت

مشخصات کتاب

برآستان ارادت/ مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

تهیه و تدوین: ادارۀ تولیدات فرهنگی آستان قدس رضوی

به کوشش: جواد قربان پور

طراح گرافیک : محمود بازدار

ناشر: انتشارات قدس رضوی نوبت چاپ: اول 1392شمارگان: 3000

چاپ: مؤسسه فرهنگی قدس

نشانی تهیه کننده: مشهد، حرم مطهر، صحن جامع رضوی،ضلع غربی،

ادارۀ تولیدات فرهنگی

تلفن: 2002567 0511 صندوق پستی: 351 91735

حق چاپ محفوظ است.

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

فهرست

مقدمه / 5

حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم 7

حضرت امام حسن علیه السلام 22

حضرت امام حسین علیه السلام 108

حضرت امام رضا علیه السلام 127

نوحه ها/159

ص:7

ص:8

مقدمه

از دیرباز، شعر، آیینۀ اندیش هها و باورهای جامعه بوده است.

اعتقادات مردم زما نهای متفاوت را در سیمای شعر آن زمان به روشنی

م یتوان مشاهده کرد. باورهای غلط و درست و خرافه های جاری جامعه

و اندیشه های موجود در لایه های پنهان و آشکار قومی، در شعر آن روزگار

نمود روشنی دارد؛ و م یتوان با شعر آن زمان، قضاوت درستی از وضعیت

فرهنگی، فکری و دینی آن جامعه ب هدست آورد.

آیین و مکتب هر جامعه ای به مراتب بیشتر از هر جریان دیگری

در شعر آن روزگار ثبت شده است. این امر نشان از اهمیت موضوع و

تأثیرگذار بودن آیین و مکتب، در دل جوامع است. ناگفته پیداست که

اگر زبان شعر، رنگ غیرواقعی در بازتاب آیین جامعه برخود بگیرد، این

ناراستی تداوم می یابد و درنهایت به آیین و مکتبی متفاوت از مکتب

حقیقی ختم می شود؛ به دین و آیینی ختم می شود که سرشار از خرافه ها

و تفکرات سطحی و باورهای ب یاساس است.

از اینجاست که خطیربودن موضوع آشکار می شود و حساس بودن

مسئله، خود را نشان م یدهد. با نگاه درست به این قضیه، ضروری

می نماید در ب یپیرایگی و زلا لی شعر آیینی باید فعالیتی گسترده داشت

و گامی بلند برداشت. این مهم، همت بلند شاعران دینی و متعهد و

خدمتگزاران در عرصه گسترش فرهنگ دینی را م یطلبد.

مداحان، زبان گویای این حرکت دینی هستند و در واقع رسانه ی مؤثر

ص:9

6

در انتقال اندیشه دینی به جامعه می باشند و شعر، اصلی ترین شیوه ای

است که مداحان در انتقال مفاهیم دینی از آن بهره می برند و بدیهی

است اگر زبان شعر در انتقال مفاهیم معرفتی و آیینی دچار انحراف شود

جامعه ی مداحان که عاملان مهم این اتفاق هستند نیز به تبع این

جریان غلط، از رسالت اصلی خود منحرف خواهند شد.

این مجموعه، گامی است در راستای تقویت این رسانه که سعی شده

است شعرهای بی پیرایه از لحاظ خرافه، غلو و ... در رثای رسول گرامی

اسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، سبط اکبرشان حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و پارۀ تنشان

حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام انتخاب شده و مرثیه ها و نوحه هایی

سرشار از معارف بلند دینی که برگرفته از منابع اصیل اسلام و کتب معتبر

شیعی است گرد آید تا رسالت شعر شیعی و مداحان اهل بیت صلی الله علیه و آله وسلم با

سلامت و عاری از هر گونه انحراف به سرمنزل مقصود برسد.

امید است این اثر مورد قبول پیامبراعظم صلی الله علیه و آله وسلم و خاندان نور صلی الله علیه و آله وسلم قرار

گیرد و رضایت پروردگار عالم را به همراه داشته باشد.

نَّ الارضَ یرِثُهاعِبادیَ الصّالِحُونَ.

َ

کِرِأ

الذّ تَبْنافِی الزَّبورِمِنْ بعْدِ وََلقَدکَ

آستان قدس رضوی

معاونت تبلیغات وارتباطات اسلامی

اداره تولیدات فرهنگی

ص:10

پیامبراکرم صلی الله علیه واله

ص:11

بعد از من ای زهرای من بیمار گردی

از دشمنان من دگر بیزار گردی

اینک به فکر کوچه های تنگ هستم

در بین کوچه دخترم بی یار گردی

فکری به حال چهره ی نورانیت کن

از ضربه ی پی در پی اش غمبار گردی

آن گه جهان دور سرت می گردد ای جان

بهر جهان چون نقطه ی پرگار گردی

ای ساقه و ای ریشه ی اصل رسالت

از میوه های داغ و غم پر بار گردی

روی در بیتت تو مسماری ندیدی؟

ای داد من زخمی از آن مسمار گردی

ای جان من از بعد من مشغول دفع

ظلم و بلا از حیدر کرار گردی

گر که بخواهی پا شوی از جایت ای جان

با دست خود منت کشِ دیوار گردی

همچون تمام مردم مظلوم عالم

مظلومِ ظلم درهم و دینار گردی

جعفر ابوالفتحی

ص:12

گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است

دیدم شروع محشر کبرای دیگر است

گردون شده سیاه و فضا پر ز دود و آه

تاریک تر ز عرصهٔ تاریک محشر است

گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین

اشک عزا به دیدهٔ زهرای اطهر است

گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر

دیدم که روز، روز عزای پیمبر است

پایان عمر سید و مولای کائنات

آغاز دور غربت زهرا و حیدر است

قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر

اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است

روی حسین مانده به دیوار بی کسی

چشم حسن به اشک دو چشم برادر است

ای دل بیا و گریهٔ زینب نظاره کن

مانند پیروهن جگر خویش پاره کن....

زهرا به خانه و ملک الموت پشت در

از بهر قبض روح شریف پیامبر

ص:13

از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب

بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر

با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه

در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر

یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش

محو نگاه آخر خود بود بر پدر

اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی

روی حسین بر روی قلب پیامبر

دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار

بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر

زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن

از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر

هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه

گاهی ز تشت و گاه ز گودال قتلگاه

پیغمبری که دید ستم های بی شمار

از کس نخواست اجر رسالت به روزگار

چون ارتحال یافت خلایق شدند جمع

تا هدیه ای دهند به زهرای داغدار

ص:14

گویا نداشت شهر مدینه درخت و گل

کآن را کنند در قدم فاطمه نثار

بر دوش بار هیزمشان جای دسته گل

رنگ شرارت از رخشان بود آشکار

بابی که بود زائر آن سید رُسُل

آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار

بر روی دست و سینهٔ آن بضعة الرسول

تقدیم شد سه لوحه به عنوان افتخار

سیلی و تازیانه و ضرب غلاف تیغ

ای دل بگیر آتش و ای دیده خون ببار

آید صدای فاطمه از پشت در به گوش

تا صبح روز حشر مباد این صدا خموش

دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید

روز ملال و غصه و رنج و محن رسید

از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد

بس تیرها که لحظهٔ دفنش به تن رسد

بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین

بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید

ص:15

بر پیکری که بود پر از بوسهٔ رسول

از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید

از جامه های یوسف کرببلا فقط

بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید

پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه

تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید

"میثم" بگو به فاطمه زآن خیمه ها که سوخت

یک کربلا شرارهٔ آتش به من رسید

مرثیه خوان خامس آل عبا منم

در خیمه های سوخته اش سوخت دامنم

سازگار

ص:16

ای امت رسول، قیامت بپا کنید لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید

در ماتم پیمبر و تنهایی علی باید برای حضرت زهرا دعا کنید

داغ پیغمبر است و بلایی ست بس عظیم حیدر غریب گشته و زهرا شده یتیم

ختم رُسُل به سوی جنان می کند سفر جان جهانیان ز جهان می کند سفر

ریزید خون ز دیده که در آخر صفر کز پیکر وجود، روان می کند سفر

دریای اشک، ملک خداوند سرمد است باور کنید روز عزای محمّد است

ص:17

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب واویلتا عزای رسول خدا شده

عالم ز دود فتنه سیه پوش می شود حقّ علی و آل، فراموش می شود باور کنید قامت حیدر خمیده است رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است

باور کنید بغض حسن مانده در گلو خونِ دل حسین به صورت چکیده است

خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است یک کربلا غم است که در قلب زینب است

ص:18

سوگ رسول یا که غم بی نهایت است یا نقشه ی شکستن رکن هدایت است

تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم او را هوای حمله به بیت ولایت است

امت پس از نبی ره طغیان گرفته اند با دست فتنه دامن شیطان گرفته اند

پیغمبری که دست دو عالم به دامنش با آن که آب غسل نخشکیده بر تنش

آزرد باغ لاله اش از نیش خارها دیدند حمله های خزان را به گلشنش

اجر رسالتش چه قَدَر ظالمانه بود بر دست دخترش اثر تازیانه بود

ص:19

مردم درِ سرای علی را نمی زنند

جز با لگد به بیت ولا پا نمی زنند

سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا اینان سری به حجره ی زهرا نمی زنند

دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را کس نشنود صدای اذان بلال را

ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن

دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن

بی تو جهان دچار بلایی عظیم شد بردار سر ز خاک! که زینب یتیم شد

ص:20

یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه آن فاطمه که عرش خدا راست قائمه

بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه

با تیغ مهدی اش دل ما را صفا بده بر سینه ی شکسته ی زهرا شفا بده ****

اسلام، سرشکسته ی اعدا نمی شود مهر علی برون ز دل ما نمی شود

درمان زخم سینه ی مجروح اهل بیت جز با ظهور مهدی زهرا نمی شود

«میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان «عجّل علی ظهورک یا صاحب الزمان»

سازگار

ص:21

ماتم گرفت حال و هوای مدینه را

پوشید کعبه رخت عزای مدینه را

خاکم به سر که دست اجل تیشه بر گرفت

وز پا فکند نخل رسای مدینه را

رکن علی شکست ز فقدان مصطفی

در برگرفت خاک، صفای مدینه را

زین غم که در محاق نهان ماه یثرب است

ابر عزا گرفت فضای مدینه را

ای دل بیا چو(شاخه حنانه) ناله کن

بنگر به ناله ارض و سمای مدینه را

آدم گریست تا که ملائک به روی دست

بردند سوی سدره همای مدینه را

جسم نبی سه روز زمین ماند و آسمان

سایه فکند کرب و بلای مدینه را

بر بام بیت وحی برافراشت دست کفر

از دود درب خانه لوای مدینه را

دردا که جای تسلیت از کین عدو شکست

آیینه رسول نمای مدینه را

ص:22

دردا که دشمنان جلوی چشم فاطمه

بستند دست عقده گشای مدینه را

تسکین شود مگر، دل زهرا در این عزا

بسرود « رستگار» عزای مدینه را

سید محمد رستگار

ص:23

ای محمد (ص) ای رسول بهترین کردارها

حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان

قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم

قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است

استوار مکتب ایثار تو عمارها

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک

دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین

گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

کی رود از خاطرم یادت که در روز ازل

کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم

لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند

شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها

ص:24

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار

رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را

چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید

کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات

روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال

بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست

جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها

تا که چشمت بسته شد ای قافله سالار عشق

رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

محسن عرب خالقی

ص:25

شعر امام حسن مجتبی علیه السلام

ص:26

مهرت به کائنات برابر نمی شود داغی زماتم تو فزونتر نمی شود از داغ جانگداز تو ای گوهر وجود سنگ است هر دلی که مکدر نمی شود ظلمی که بر تو رفت زبیداد اهل ظلم بر صفحه خیال، مصور نمی شود تنها جنازه تو شد آماج تیر کین یک ره شد این جنایت و دیگر نمی شود بی بهره از فروغ ولای تو یا حسن مشمول این حدیث پیمبر نمی شود فرمود دیده ای که کند گریه بر حسن آن دیده کور وارد محشر نمی شود دارم امید بوسه قبر تو در بقیع اما چه می توان که میسر نمی شود با این ستم که بر تو و بر مدفنت رسید ویران چرا بنای ستمگر نمی شود آن را چه دوستی است مؤید که دیده اش از خون دل زداغ حسن تر نمی شود موید

ص:28

زآن تشت پر ز اشک و خون در مقابلش پیدا بود که زهر چه کرده است با دلش مظلوم چون علی و به مظلومیش گواه آنخانه نبی که بود در مقابلش او حاصل نبوّت و بیداد دشمنان از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش عمر حسن ز عمر علی سخت تر گذشت تا آن که مرگ آمد و حل کرد مشکلش از ورطه ای که بود کران تا کران ملال موجی زد و رساند، شهادت به ساحلش هر مرد راست محرم دل همسرش، ولی غربت ببین که همسر او گشته قاتلش چشمش به لطف اوست «مؤیّد» که دم زند گاه از مصائب وی و گاه از فضایلش موید

ص:29

پسر فاطمه آن کس که دلم زنده از اوست

نه فقط ما که دل فاطمه هم زنده از اوست

بوسه بر لعل لب آن که چنین گفت رواست

جان به قربان کریمی که کرم زنده از اوست

به همان خاک غریبانه قبرش سوگند

بی حرم هست ولی هرچه حرم زنده از اوست

سینه زن گرچه ندارد به بقیعش اما

به خدا زمزمه و نوحه و دم زنده از اوست

به غم کرب و بلا زنده نماند شیعه

در دل شیعه همین غصه و غم زنده از اوست

از علمدار بپرسید که او خواهد گفت

هم علمدار حسین و هم علم زنده از اوست

ص:29

به همان لحظه که پا بر سر این خاک نهاد

فاطمه دوستی نسل عجم زنده از اوست

قطعات جگرش با همگان می گوید

همه ی دین خداوند قسم زنده از اوست جواد حیدری

ص:30

لاله ای بود که با داغ جگر سوخته بود آتشی در دل سودا زده افروخته بود شرم دارم که بگویم تن مسموم تو را خصم با تیر به تابوت به هم دوخته بود راز دل را همه با همسر خود می گویند حسن از همسر خودکامه خود سوخته بود جگرش پاره شد از نیشتر زخم زبان در لگن خون دلی ریخت که اندوخته بود ارث از مادر خود بُرد غم و رنج و محن صبر و تسلیم و رضا از پدر آموخته بود اخوان کاشانی

ص:31

عطایت قبل از اظهار نیاز است گدایی از تو بی حد و اجازه است

غریبی، بی کسی، بیچارگی، درد همه در بارگاهت امتیاز است دری را بسته اند این خوش خیالان نمی بینند سقفی را که باز است نگاهم را بخوان، بی واژه، بی حرف بقیه کار شاعر نیست، راز است ... چرا این ها کمان و تیر دارند؟ به من گفتند تشییع جنازه است... بشری موحد

ص:32

کجای عهد سقیفه شکسته شمشیرت؟ که با سکوت رقم خورده است تقدیرت تمام ارث پدر چاه های بغض آلود وَ استخوان عذاب آوری گلو گیرت سرت سلامت اگر لشکرت برید از تو تمام لشکر توحید گشته تسخیرت عصای صلح به دست تو اژدهایی شد شکست دب دبه ی شعبده به تدبیرت سکوتنامه ی تو ابتدای عاشوراست و "مُهر خون خدا "خورده زیر تحریرت تو روح کوثری و نبض سوره ی توحید که ظهر روز دهم می کنند تفسیرت بهرام امیری

ص:33

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم خدا داند که آن سیلی شروع دردهایم شد به یک لحظه در آن کوچه دو صد کرب و بلا دیدم در این غربت شبیه جد خود خیر البشر هستم که از ملعونه ای همسر نما جور و جفا دیدم جواد حیدری

ص:34

قوتت همه شب خون جگر بود حسن جان گریان ز غمت چشم سحر بود حسن جان از دوست و دشمن به تو پیوسته ستم شد مظلومی تو ارث پدر بود حسن جان مادر که زمین خورد تن پاک تو لرزید تنها کمکت اشک بصر بود حسن جان از طعنه و از زخم زبان های پیاپی

هر دم به دلت زخم دگر بود حسن جان شد قلب تو مجروح تر از جسم برادر کز او جگرت سوخته تر بود حسن جان گر ماهِ حسین بن علی بود محرّم ماه غم تو ماه صفر بود حسن جان هر کس به تنش زخم رسد از دم شمشیر زخم تو به تن نه به جگر بود حسن جان در کوچه و در مسجد و در خانه مغیره پیوسته تو را پیش نظر بود حسن جان در راه حسین بن علی چار فداییت در کرب و بلا چار پسر بود حسن جان

ص:35

میثم که سخن از دل سوزان تو می گفت شعرش به دل شیعه شرر بود حسن جان سازگار

ص:36

غم غم می خورم و غم شده مهماندارم غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم گر چه از زهر هلاهل جگرم می سوزد می دهد خاطره کوچه فقط آزارم خانه امن مرا همسر من ویران کرد محرمی نیست که گردد ز محبت یارم هر چه می خواست به او هدیه نمودم اما پاسخی نیست به جز سینه آتش بارم روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه آب خون دل شد ز جفا قوت من و افطارم می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم خود نداند ز چه برخاسته بر پیکارم من همان زاده عشقم که به طفلی محزون شاهد مادر خود بین در و دیوارم هرگز از خاطره ام محو نشد کودکیم پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم تیر باران شده از کینه تن و تابوتم تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم

حبیب الله موحد

ص:37

پر زد نشست کفتر شعرم به بام تو وقتی رسید قافیه هایم به نام تو جا خورده است شعر و غزل از مقام تو ارباب دومی و دو عالم غلام تو اول امام زاده ی عالم، حسن! سلام راه نجات عالم و آدم، حسن! سلام

ابن السحاب و زاده ی دریا چه گوهری! خورشید هستی و کرمت ذره پروری از درک شعر و مرثیه ها هم فراتری ارباب اگر تویی چه کنم غیر نوکری؟ بی دفتر و حساب، کریمانه می دهی ساده، بدون قصر و کرمخانه می دهی دستان بخشش و کرمت سبز یا حسن صاحب لوایی و علمت سبز یا حسن زهرا نژادی و قدمت سبز یا حسن یک روز می شود حرمت سبز یا حسن ... روزی که منتقم برسد از دعای تو یک گنبد قشنگ بسازد برای تو

ص:38

تابوت تیر خورده و یک قبر بی حرم این هم جزای آن همه آقایی و کرم وقتی به بال دل به بقیع تو می پرم دنیا خراب می شود انگار بر سرم ... «حتی نوادگان تو صاحب حرم شدند» منسوب بر تواند و چنین محترم شدند! گفتم بقیع، خون به دل واژه ها شده پر زد کبوتری و چه خاکی به پا شده! از غصه هات پشت رباعی دو تا شده روح از تن غزل به گمانم جدا شده این جا به بعد شعر برای مدینه است حال و هوای شعر هوای مدینه است مادر، فدک، عدو و سه تا نقطه ناگهان ... گویا قیامت است زمین خورده آسمان دستی و ضربه ای و حسن مانده مات از آن این شد شروع شام و کتک های کودکان طوفان کربلا زِ همین کوچه پا گرفت آخر حسن چه دید؟ زبانش چرا گرفت؟

ص:39

روزی مصیبتی به پیمبر رسید و بعد باد خزان به کوچه ی مادر وزید و بعد بابا ز جور حادثه در خون تپید و بعد نامردمی ز مردم دنیا کشید و بعد بالا گرفت کارش و تشتی طلب نمود پس داد با جگر همه خونی که خورده بود آن روز در میان همان کوچه مُرد و رفت طاقت نداشت، یک نفس از کاسه خورد و رفت در آخرین بغل پسرش را فشرد و رفت ارباب زاده را به حسینش سپرد و رفت در کربلا حسن شو به جای پدر بجنگ اصلاً نترس، بی زره و بی سپر بجنگ داود رحیمی

ص:40

یک عمر در حوالی غربت مقیم بود آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود خورشید بود و ماه از او نور می گرفت تا بود، آسمان و زمین را رحیم بود سر می کشید خانه به خانه محلّه را این کارهای هر سحر این نسیم بود آتش زبانه می کشد از دشت سبز او چون گلفروش کوچه ی طور کلیم بود این چند روزه سایه ی یثرب بلند شد چون حال آفتاب مدینه وخیم بود حقش نبود تیر به تابوت او زدن این کعبه در عبادت مردم سهیم بود بی سابقه است حادثه اما جدید نیست این خانواده غربتشان از قدیم بود آقا ببخش قصد جسارت نداشتم پای درازم از برکات گلیم بود رضاجعفری

ص:41

یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود یا رب خدای درد ز کاشانه می رود پیچیده بین چادر خاکی مادرش بر دست ها، غریبه ای از خانه میرود اینجا هزار تیر به تشییع آمده تا کَس نگوید از چه غریبانه می رود خون می چکد به دوش اباالفضل از کفن گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود فریاد خواهری پی تابوت می رسد مادر ندارد این که غریبانه می رود رضاقربانی

ص:42

همرنگ پائیزی ولی فصل بهاری سبزینه پوش خطه زرین تباری جود و کرم بیرون منزل صف گرفتند در کیسه آیا نان و خرمایی نداری؟ جبریل پر وا کرده و با گردنی کج شاید میان کاسه اش چیزی گذاری وقت عبور از کوچه های سنگی شهر آقا چرا بر دست خود آئینه داری؟ در گرم دشت طعنه ها دل را نیاور من که نمی بینم در این جا سایه ساری از خاطرات سرد و یخبندان دیروز

امروز مانده جسم داغ و تب مداری بر زخم هایی که درون سینه توست هر شب سحر با اشک مرهم می گذاری یک کربلا روضه به روی شانه خود توی گلو هم خیمه ای از بغض داری تشتی که پای منبر تو سینه زن بود حالا چه راه انداخته داد و هواری

ص:43

دستم دخیل آن ضریح خاکی تو شاید خبر از گمشده مرقد بیاری وقت زیارت شد چرا باران گرفته خیس است چشم آسمان انگار، آری من نذر کردم بعد از آنی که بمیرم مخفی شود قبرم به رسم یادگاری روح الله عیوضی

ص:44

.......................................... ای علوی ذات و خدایی صفات صدر نشین همه کائنات سید و سالار شباب بهشت دست قضا و قلم سرنوشت صبر هم از صبر تو بی تاب شد کوزه شد و زهر شد و آب شد بعد شهادت نکشید از تو دست تیر شد و بر تن پاکت نشست سبزه برآمد ز گلستان دین تا رخ تو سبز شد از زهر کین ریشه دین گشت همایون درخت تا ز تو خورد آن جگر لخت لخت ملّت اسلام که پاینده باد مشعل توحید که تابنده باد هر دو رهین خدمات تواند شکرگزارنده ذات تواند ریاضی یزدی

ص:45

............................................ هنوز راه ندارد کسی به عالم تو نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو نسیم پنجره ی وحی! صبح زود بهشت "اذا تنفسِ" باران هوای شبنم تو تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟ به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن ست

نشسته ایم سر سفره ی مُحرّم تو چقدر جمله ی"احلی من العسل" زیباست وَ سال هاست همین جمله است مرهم تو هوای روضه ندارم ولی کسی انگار میان دفتر من می نویسد از غم تو گریز می زند از ماتمت به عاشورا گریز می زند از کربلا به ماتم تو فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو برقعی

ص:46

..................................................... شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من

آب گردید چو شمعی همه ی پیکر من

شیون ناله بلند است به غم خانه ما

یا حسن گوید و بر سر بزند خواهر من

یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند

یک طرف نیز حسین اشک فشان در بر من

جگرم در دل تشت است و همه می بینند

که چه آورده غم کوچه و سیلی سر من

مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک

از همان لحظه شکسته همه بال و پر من سید محمد جوادی

ص:47

............................................... چون زهر کین شراره به جان حسن گرفت زهرا به خلد گوشه بیت الحزن گرفت زهری که بهر قتل سلیمان ملک دین آن اهرمن ز خسرو ملک ختن گرفت بر کام آن عزیز خدا از جفا بریخت آتش به جان آن خلف بوالحسن گرفت زآن آب آتشین که دل مجتبی بسوخت سیل سرشگ دیده ی هرمرد و زن گرفت لعلی که بود همچو عقیق یمانی اش از سوز زهر رنگ گل یاسمن گرفت آوخ که زینبش بدوصد آه دردناک تشتی برابر حسن اش از محن گرفت آمد حسین بر سر بالین آنجناب

بر دامن از وفا سر آن ممتحن گرفت اشگ غم از دو دیده ببارید بر عذار در حالتی که خون دلش از لبن گرفت آمد خروش «واحسنا» هر زمان ز عرش پیک عزا به کون و مکان انجمن گرفت

ص:48

واحسرتا که گرد یتیمی زجور خصم چهر منیر قاسم گل پیرهن گرفت آن طایر بهشتی از این خاکدان گذشت اندر فراز شاخه ی طوبی وطن گرفت آه از دمی که از ستم قوم بد شعار تیر از کمان گذشته و جا بر کفن گرفت آن صورتی که شمس و قمر منفعل نمود خاکش ببر کشیده و بر خویشتن گرفت زین ماتمی که قلب حسن شد جریح دار کلک صفا شکست و عنان سخن گرفت صفا

ص:49

........................................ چکید اشک دو چشمم به روی عکس بقیع دوباره حال و هوای زیارتی دارم به این گدای شکسته هنوز امیدی هست دلم خوش است شه با کرامتی دارم فرشته های خدا نوحه خوان این غربت به گوش می رسد امشب صدای مادر تو برای حُسن ختام دو ماه سینه زنی نشسته حضرت جبریل پای بستر تو برای عرض عیادت رسیده ام آقا سلام حضرت آقای با کرامت ها تو از تصور من هم شکسته تر هستی چه ساده می شکند در مدینه حُرمت ها سلام لنگر هفت آسمان٬ امام خدا پس از علی تو بر این شهر سرد تابیدی چهل بهار پس از کوچه زندگی کردی تو داغ مادر قامت خمیده را دیدی

ص:50

تو طفل بودی و حتی گمان نمی کردی میان کوچه کسی هتک حرمتی بکند به مادری که خداوند کوثرش خوانده کسی لگد بزند یا جسارتی بکند به قصد خانه از این کوچه ها گذر کردید

ولی چه حیف که مادر به مقصدت نرسید

چو دست های بزرگش به قصد سیلی رفت "پریدی از سر جایت ولی قدت نرسید"

هنوز لحظه ی رفتن میان کوچه ی تنگ تو با تمام تصاویر دردسر داری نگاه کردم و دیدم نوشته یا زهرا به روی لخته ی خونی که از جگر داری عبدالحسین مخلص ابادی

ص:51

........................................ بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست

یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست

چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد

دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست

در کربلا هر چند با دقت بگردی

چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست

کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت

همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست

طوری تمام هستی اش وقف حسین است

انگار قاسم هم برای مجتبی نیست

او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ

رزم آوری بچه های مجتبی نیست

یا اهل العالم! ما گدای مجتباییم

ما خاک پای خاک پای مجتباییم

آیا شده بال و پرت افتاده باشد

در گوشه ای از بسترت افتاده باشد

ص:52

آیا شده مرد جمل باشی و اما

مانند برگی پیکرت افتاده باشد

آیا شده در لحظه های آخرینت

چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد

من شک ندارم که عروس فاطمه نیست

وقتی به جانت همسرت افتاده باشد

آیا شده سجاده ات هنگام غارت

دست سپاه و لشگرت افتاده باشد

مظلوم و تنها و غریب عالمین است

گریه کن غم های این بی کس حسین است لطیفیان

ص:53

...................................... خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست بی باکی حیدر همه در جان تو آمد آن قدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت تا فتنهٔ خون دست به دامان تو آمد شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل از جذر و مد آتش میدان تو آمد ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم تا این که نظر کردی و باران تو آمد معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت توحید من از کوثر چشمان تو آمد بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم آباد شد آن جا که شما پا بگذاری صد پنجرهٔ رو به خدا جا بگذاری در شهر ری چشم من از نسل کریمت یک سید عالی نسبی را بگذاری

ص:54

تا مملکت از آبرویش امن بماند در ساحلش آرامش دریا بگذاری در کام پسر بچه خود جام عسل را تا روز دهم روز مبادا بگذاری لا یوم کیومک همه ی درد تو بوده تا سر به حسینیه ی غم ها بگذاری انگار تویی در دل گودال که بازو در تاب و تب و تیغ در آن جا بگذاری محبوب ترین داغ نصیب تو حسین است غم نامه ی چشمان غریب تو حسین است

علیرضا لک ................................................

ص:55

جز تو ای داغ غمت بر دل زهرا مانده کیست در خانه خود این همه تنها مانده؟ ماه در پیش تو حیرانی زانو زده ایست چشم در چشم تو را غرق تماشا مانده نقش سرخ جگرت ریخته بر صفحه تشت یادگاری است که بر غربت مولا مانده این چه رازی است که در بارش باران بلا روح سرشار تو آرام و شکیبا مانده آری ای سید مظلوم، بلا، ارث تو بود نیم اش از توست اگر کرب و بلا جا مانده

فاطمه سالاروند

ص:56

.................................................................................

داغی نهفته است در این قلب پاره ام همچون حباب منتظر یک اشاره ام عمریست لحظۀ گذر از کوچه هایِ تنگ آن صحنه غرور شکن در نظاره ام گفتم به زهر: خوب اثر کن بر این جگر در دست های توست فقط راه چاره ام در ظلمت همیشۀ شب های کوچه ها در جستجویِ تکّه چندین ستاره ام چون مادرم تمامِ تنم سوخت ای خدا امّا به سینه است تمامِ شراره ام اسرار کوچه را نتوان گفت با کسی راویِ این حقیقت پر استعاره ام یک جمله ای بگویم و ای خاک بر سرم بگذاشت پا به چادر و رد شد ز مادرم قاسم نعمتی

ص:57

......................................... همدم یار شدن دیده تر می خواهد پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست قدم اول این راه جگر می خواهد هر که عاشق شده خاکستر او بر باد است عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد هنر آن نیست نسوزی به میان آتش پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد ظرف آلودهٔ ما در خور صهبای تو نیست

این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد زدن سکه سلطانی عالم تنها یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست پرچم حُسن حَسن در همه عالم بالاست در کرم خانه حق سفره به نام حسن است عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است

ص:58

بی حرم شد که بدانند همه مادری است ور نه در زاویهٔ عرش مقام حسن است بس که آقاست به دنبال گدا می گردد ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم این مسلمانی ایران ز کلام حسن است هر که خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید غربت از روز ازل باده جام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین هر حسینیه که بر پاست خیام حسن است او چهل سال بلا دید بماند اسلام صبر شیرازهٔ اصلی قیام حسن است ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم هر چه داریم ز تو یار قدیمی داریم تا خدا با همهٔ حُسن خود املایت کرد چون جلالیّت خود آیت عظمایت کرد تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد

ص:59

تا که قرص قمر ماه علی کامل شد پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود با همه جلوه تو را شاخهٔ طوبایت کرد ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت بس که مستانه و مبهوت تماشایت کرد تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیست پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد تا شوی بعد علی میر بنی هاشمیان صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد بس که ذات احدی خاطر لعلت می خواست شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد با تو سرچشمه کوثر شده زهرا یا هو کوری عایشه مادر شده زهرا یا هو انقطاع تو ز هر سوز و گدازت پیدا فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا سر سجادهٔ تو گوشه ای از عرش خداست سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا

ص:60

هر که آمد به در خانهٔ تو آقا شد

هر چه جود و کرم از سفرهٔ بازت پیدا گریه دار است چرا زمزمهٔ قرآنت حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا وارث پیر مناجاتی نخلستانی این هم از نالهٔ شب های درازت پیدا محرم مادری و از سر گیسوی سپید درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم روضه خوان حرم و صحن خرابت باشم روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا دلبری پاک کجا خدعه خنّاس کجا خون دل ها وسط تشت به هم می گفتند جگری تشنه کجا سودهٔ الماس کجا در چهل روز غمی که جگرت را سوزاند ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا

ص:61

خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده ورم دست کجا گردش دسداس کجا ای کفن پاره شده، علقمه جایت خالی بوسه تیر کجا دیده عباس کجا ...

قاسم نعمتی

ص:62

..................................................................................

اینکه از زهر جفا جای به بستر دارد تشتی از خون دل خویش برابر دارد چشمهایش به در و منتظر آمدنیست زیر لب زمزمه مادر مادر دارد جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر یادگاریست که از کینه همسر درد پیش چشمش که توانسته به روی منبر ….رود و دست به سبّ پدرش بردارد؟ لحظه های سفرش در بغلش می گیرد چادری را که بوی یاس معطر دارد؛

ص:63

آرزو داشت نمی دید در آن کوچه تنگ

مادرش روی زمین لاله پرپر دارد گفت با گریه حسین جان... تو دگر گریه مکن که حسن میرود و سایه خواهر دارد آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست جسم صدچاک تو از روی زمین بردارد محمد بیابانی

ص:64

............................................................. بیا ای زینب ای روح روانم که زد زهر جفا آتش به جانم بیا ای خواهر غم پرور من تو باشی غم گسارو یاور من ببالینم نشین یکدم زیاری مکن در ماتمم افغان و زاری حسینم را از این ماتم خبر کن توکل بر خدای دادگر کن بیاور تشتی ای خواهر ز احسان مکن در مرگ من گیسو پریشان مکن شیون که من در بستر خواب شدم مسموم کین با قطره آب کند در کربلا با کام عطشان حسینم را به راه دوست قربان مرا گشته جگر از زهر پاره فزون زخم حسین است از ستاره به دشت کربلا ای نور عینم نباشد جز تو غمخوار حسینم محمد علی مردانی

ص:65

............................................................. طومار جان جنّ و بشر پاره پاره گشت قرآن به چشم اهل نظر، پاره پاره گشت بی پرده چون به شرّ گروهی بشرنما صد پرده از حریم بشر پاره پاره گشت برزد شبی شراره ظلمت به قلب نور دل از سپیده، وقت سحر پاره پاره گشت آبی به جای رفع عطش ریخت آتشی بر دل، که تا بروز شُمَر پاره پاره گشت از قلب کلّ هستی و از پیکر وجود آتش گرفت جان و جگر پاره پاره گشت دردا که از سپهر بنی هاشم، آن که بود یک مه دو جا به ماه صفر، پاره پاره گشت

ص:66

یک جا به زهر فتنه و یک جا به تیر کین یک جسم خسته از دو شرر پاره پاره گشت قلبی که بود در اثر زهر، چاک چاک با تیر کینه بار دگر پاره پاره گشت در پیش چشم آن همه اختر، چنان شهاب بارید تیر شب که قمر پاره پاره گشت باران تیر بر کفن و بر بدن نشست جیب صدف درید و گهر پاره پاره گشت ای دل دگر مجو هنر حُسن، بی حَسَن شیرازه کتاب هنر پاره پاره گشت محمد موحدیان

ص:67

........................................................................ ابری شدم به نیت باران شدن فقط مور آمدم برای سلیمان شدن فقط باید ز گوشه چشم تو کاری بزرگ خواست چیزی شبیه حضرت سلمان شدن فقط باید به شیعه بودن خود افتخار کرد راضی نمی شوم به مسلمان شدن فقط دنیای دیگری ست اسیری و بردگی آن هم به دام زلف کریمان شدن فقط لا یمکن الفرار ز تیر نگاه تو چاره رسیدن است و قربان شدن فقط در خانه ی کریم کفایت نمی کند یک لقمه نان گرفتن و مهمان شدن فقط این لطف فاطمه است و عشق است تا ابد سرمست از نوای حسن جان شدن فقط فکری برای پر زدن بال من کنید من را اسیر زلف امام حسن کنید آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده بی کس شدی و ناله ی تو بی اثر شده

ص:68

پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش خون لخته های روی لبت بیشتر شده یک چشم خواهرت به تو یک چشم تو به تشت تشت مقابلت پر خون جگر شده ای وای از مصیبت تابوت و دفن تو وای از هجوم تیر و تن و چشم تر شده می گفت با حسین اباالفضل وقت دفن این تیرها برای تنش دردسر شده موی سپید و کوچه و تابوت و زهر و تیر دوران غربت حسن این گونه سر شده یک کوچه بود موی حسن را سپید کرد یک اتفاق بود که او را شهید کرد مسعود اصلانی

..............................................

ص:69

تشنه ام تشنه ز پا تا سر من می سوزد کار زهر است که بال و پر من می سوزد بس که در سینه ی خود شعله ی ماتم دارم از دم و بازدمم بستر من می سوزد باز هم روی لبم قصه ی مادر گل کرد باز هم در نظرم مادر من می سوزد بر لبم روضه ی «لایوم کیوم العاشور» عالم از زمزمه ی آخر من می سوزد چشم وا کردم و دیدم که به صحرای غمی خیمه هایی است که دور و بر من می سوزد دختری می دود و روی لبش این آواست: عمه دریاب مرا معجر من می سوزد حجله ای زیر سم اسب بنا شد دیدم با تن له شده نیلوفر من می سوزد در سراشیبی گودال در آغوش حسین تن بی دست گل پرپر من می سوزد آخرین زمزمه از تشنه ی گودال آمد: قطره ای آب خدا حنجر من می سوزد

ص:70

آن طرف غارت پیراهن و خُود و نعلین این طرف لطمه زنان خواهر من می سوزد مسلم بشری نیا

........................................................

ص:71

حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است اشک او راوی یک عمر غم و آزار است روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است داغ هایی که کشیده است همه معروف است پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است در نماز شب و هنگام دعا می گرید صبح با گریه او باد صبا می گرید یاد آن کوچه و بی چون و چرا می گرید بعد چل سال به یادش همه جا می گرید قصد این بار من از شعر که آقا بوده قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده زهر در تن، نه که از غم جگرش می سوزد یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد از همان روز حسن با پدرش می سوزد

ص:72

کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد

غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند قصهٔ درد و غم و غربت حیدر می خواند داشت از سوز جگر روضهٔ مادر می خواند بعد هم روضهٔ جانسوز برادر می خواند چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه گفت لا یوم کیومک به ابا عبدالله «دل من دست خودش نیست اگر می شکند» قصه کرببلای تو کمر می شکند دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد چوب، دست از لب و دندانت اگر بردارد مهدی چراغ زاده

ص:73

..........................................................

خدا نوشته مرا تا که سینه زن بشوم همیشه مست گل یاس و یاسمن بشوم خدا نوشته مرا موقع گرفتاری همیشه دست به دامان پنج تن بشوم خدا نوشته میان کتاب حاجاتم که زائر حرم شاه بی کفن بشوم خدا نوشته مرا جای جنت الاعلی در این حسینیه مشغول مِی زدن بشوم خدا نوشته از اول به روی سر بندم فدای راه امام غریب، من بشوم تمام هستی خود را به دوست دادم که گدای هر شبه ی سفره حسن بشوم

ص:74

برای غربت او نیتم فقط این است به گریه هر شبه مشغول سوختن بشوم غریبیِ حسن از آن مزار معلوم است ز باغ تشت ببین لاله زار معلوم است

کسی که ثانیه هایش به سوی غم می رفت به سمت پیری سختی به هر قدم می رفت برای این که نبیند فضای آن کوچه به چشم بسته از این خانه تا حرم می رفت اگرچه کوچه میان بُر به سمت مسجد بود ولی ز کوچه ی دیگر به قد خم می رفت زره چرا به تنش در مسیر مسجد بود کسی که از سر و دستش فقط کرم می رفت

ص:75

شبی که نیت عزم سفر به جنت کرد صفا ز خانه اهل مدینه هم می رفت هزار کرب و بلا غصه و بلا دیده کسی که مادر خود زیر دست و پا دیده اگرچه زهر بلای وجود آقا شد ولی بهانه ی رفتن کنار زهرا شد کنار دیده او آتشی به پا کردند و با لگد، درِ آتش زده ز هم وا شد شکست جام بلور غرور او وقتی که مادرش پسِ در از میان خون پا شد سفیدی گل رویش به ارغوانی زد دوباره دیدن مادر براش رؤیا شد

ص:76

همیشه وقت عبور از کنار در میگفت : خدای من ! همه ماجرا همین جا شد نشد خودش سپر جان مادرش باشد شبیه مادر خود که فدای بابا شد مهدی نظری

ص:77

.................................................................. مردی که غربت ست همه سوگواره اش ریزد تمام عمر ز دل ها شراره اش از کوچه ی شب ست هر آنچه کشیده ست سبزی صورت و جگر پاره پاره اش

تابوت زخم های تنش را نهان نمود

دنیا ندید آن بدن پر ستاره اش قاسم که مرد عرصه ی جنگاوری شده باشد نمایشی ز جهاد هماره اش بخشید با کرامت سبزش هر آنچه داشت این است راه عشق نباشد کناره اش باید که ساخت گنبد او را در آسمان باید که کرد دست ملک را مناره اش عمری که در مدینه ی غم خانه کرده است تنها نسیم بانی بر یادواره اش شعری سروده ام به هوای بقیع او... شعری که بود غربت و غم استعاره اش مهرداد قصری فر

ص:78

.............................................. ای دل خون شده! ایّام عزای حسن ست کز ثَری تا به ثریّا همه بیت الحزن ست پیرهن چاک زنم در غم آن گوهر پاک گز غمش چاک ملک را به فلک پیرهن ست قسمت آل عبا ای فلک از گردش تو گوئیا درد و غم و رنج و بلا و محن ست بشکنی گوهر دندان نبی گاه به سنگ گاه بر بازوی حیدر ز جفایت رسن ست گه دَرِ کینه به پهلوی بتول عَذرا می زنی، کینه بلی عادت چرخ کهن ست گه بود خنجر خونخوار تو بر خلق حسین گه ز تو سوده الماس به کام حسن ست خاطرم از اَلَمِ این یک، دارالالم ست سینه ام از حَزَنِ آن یک، بیت الحزن ست عرش از بوی یکی پر بود از ناقه چین خاک از خون یکی پر ز عقیق یمن ست هر که گوید چو «طرب» مرثیه آل عبا به یقین جنّت فردوس مر او را وطن ست نصر اصفهانی

.............................................

ص:79

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد

و آن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد

خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت

خود را تهی زخون دل چند ساله کرد

نبود عجب که خون جگر گر شدش به جام

عمریش روزگار همین در پیاله کرد

نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش

ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد

زینب درید معجر و آه از جگر کشید

کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد

هر خواهری که بود روان کرد سیل خون

هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد

یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت

آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت ........................................................

ص:80

وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد باید که تو را فاطمه مادر شده باشد جدّ تو نبی بود، نه این طور بگویم شک نیست که جدّ تو پیمبر شده باشد جز بر در این خانه ندیدیم امامت تقسیم میان دو برادر شده باشد خورشید سفالی است که در سیر جمالی از بوسه بر این گونه منور شده باشد بو می کشم ایام تو را باید از اخلاق یک تکۀ تاریخ معطر شده باشد ای حوصله محض چه تشبیه سخیفی ست با حلمت اگر کوه برابر شده باشد با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم جز آن چه بخواهی تو مقدر شده باشد از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد

ص:81

دق داد محبان تو را گر چه سکوتت غوغای تو روزی ست که محشر شده باشد روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند شک ها همه تبدیل به باور شده باشد خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت داغ گل سرخی ست که پرپر شده باشد در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد

آن چشم که گریان نشود روز قیامت چشمی ست که از غصه تو تر شده باشد باور نتوان کرد که خاکی ست مزارت جز آن که ضریح تو کبوتر شده باشد ای جان علی ریشه غم را بکن از دل هر چند که اندازۀ خیبر شده باشد هادی جانفدا

....................................................

ص:82

از نگاهت شکیب می بارد چشم هایت خلاصه ی صبر است همه ی عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسه ی صبر است نقش انگشترت حکایت داشت عزّتت را کسی نمی فهمد چه غمی جانگدازتر از این ساحتت را کسی نمی فهمد چشم بارانی ات پریشان از ظلمت سرد این کویر شده چقدر این قبیله بی دردند چشم هایت چقدر پیر شده باز از آسمان روشن عشق ماجرای هبوط معنا شد صلح و ... تنهائی ات رقم می خورد غربت این سکوت معنا شد

ص:83

نور حق را چه زود می پوشاند سایه های کبود بد عهدی که به چشمان روشنت آقا می رود باز دود بد عهدی چشم های تو پر شفق گشته ابروانی پر از گره داری لشکر تو عجب وفادارند بین محراب هم زره داری آسمان هم به گریه افتاده همنوا با صدای زخمی تو در مدائن هنوز شعله ور است غربت کربلای زخمی تو

چقدر چشم های یارانت عشق و دلداگی نثارت کرد! دست بیعت شکن ترین مردم خیمه ات را چه زود غارت کرد

ص:84

می کشد دست های بی رحمی آخر از زیر پات سجاده بین محراب عجب غریبانه آسمان روی خاک افتاده حضرت آسمان! چهل سال است جهل این قوم خسته ات کرده خون شده قلبت از زمینی ها بی وفایی شکسته ات کرده حاجت تو روا شده دیگر شب اندوه رو به پایان است ولی از داغ این غریبستان چشم هایت هنوز گریان است لحظه های وداع جاری بود شعله ی غربت و مروری سرخ چه گریزی به کربلا می زد از دل لحظه ها عبوری سرخ:

ص:85

هیچ روزی شبیه روز تو نیست تیر و شمشیر و تیغ و سر نیزه به تن تو دخیل می بندند نیزه در نیزه، نیزه در نیزه یوسف رحیمی

.........................................................

ص:86

قصه از ابتدای مدینه شروع شد در بین کوچه های مدینه شروع شد داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند آری دوباره حادثه ای را رقم زدند غربت که در حوالی یثرب مقیم بود این بار نیز قسمت مردی کریم بود مردی که از اهالی شهر فریب ها از آشنا ، غریبه و از نانجیب ها

انبوه درد و داغ و مصیبت به سینه داشت یک عمر آه و ناله ز اهل مدینه داشت گاهی شرر به بال و پر قاصدک زدند گاهی میان کوچه به زخمش نمک زدند

ص:87

هم سنگ دینِ آینه بر سینه می زدند هم سنگ کین به ساحت آئینه می زدند نه داشتند طاقت اسلام ناب را نه چشم دیدن پسر آفتاب را خورشید را به ظلمت دنیا فروختند حق را به چند سکه خدایا فروختند؟ بر احترام نان و نمک پا گذاشتند مرد غریب را همه تنها گذاشتند حتی میان خانه کسی محرمش نبود دلواپس غریبی و درد و غمش نبود تنها تر از همیشه پر از آه حسرت است اشکش فقط روایت اندوه و غربت است

ص:88

حالا دلش گرفته به یاد قدیم ها در کوچه های خاطره مثل نسیم ها بغضش کبود می شود و ناله می شود راوی این غروب چهل ساله می شود حالا بماند اینکه چرا مو سپید شد در بین کوچه های مدینه شهید شد روزی که شعله های بلا پا گرفته بود قلبش ز بی وفایی دنیا گرفته بود بادی سیاه در وسط کوچه می وزید اشکی کبود راه تماشا گرفته بود می دید نامه های فدک پاره پاره شد در کوچه دست مادر خود را گرفته بود

ص:89

در تنگنای کوچه اندوه و بی کسی ابلیس راه حضرت زهرا گرفته بود ناگاه دید نقش زمین است آسمان کی می رود ز خاطرش این داغ بی کران زخم دل شکسته و مجروح کاری است خون گریه های داغ چهل ساله جاری است مظلوم تا همیشه این شهر می شود وقتی که مرهم جگرش زهر می شود آثار زهر بر بدنش سبز می شود گل کرده است و پیرهنش سبز می شود جز چشم های خسته او که فرات خون... دارد تمام باغ تنش سبز می شود

ص:90

یک تشت لاله از جگرش شعله می کشد یک دشت داغ از دهنش سبز می شود آن کهنه کینه های جمل تازه می شوند یک باغ زخم بر کفنش سبز می شود نی نامه غریبی صحرای نینوا از آخرین تب سخنش سبز می شود لایوم ... از غروب نگاهش گدازه ریخت لا یوم... از کبود لبش خون تازه ریخت گفتیم تشت، لاله ، دهانی به خون نشست این واژه ها روایت یک داغ دیگرست آن روز، داغ با دل پر تب چه می کند با قامت شکسته زینب چه می کند

ص:91

گلزخم بوسه های پریشان خیزران با ساحت مقدس آن لب چه می کند یوسف رحیمی

ص:92

........................................................... پایین پلک چشم تو دائم پر از نم است چشمت قشنگ، سوی نگاهت ولی کم است

از بس که اشک ریخته ای در عزای یاس از بس که کوچه پیش نگاهت مجسم است رد شراره بر رخ تو نقش بسته است؟ یا ردپای ضربه سیلی محکم است؟ سنّت زیاد نیست ولی پیر گشته ای این ارث مادری است که قد شما خم است آقا فدات شم چقدر غصه میخوری تصویر لحظه لحظه عمرت چه پر غم است این گریه ها که میکنی از بهر مادرت پایه گذار اشک عزای محرّم است

ص:93

در روضه های حضرت ارباب، یاحسن سرمشق یا حسین حسین دمادم است هرکس که سائل کرم مجتبی نشد شایسته ی بکا به شه کربلا نشد حسین قربانچه

ص:94

.................................................. زینب بیاور آخرین رخت کفن را تا که کفن پوشم تن سبز حسن را خالی است جای مادرم تا که ببوسد لبهای سرخ یوسف گل پیرهن را حیدر بیا فتنه دوباره پا گرفته بیرون کن از شهر مدینه بیوه زن را قبل از سفر تا کربلا غارت نمودند با تیرهای پر ز کینه هستِ من را عباس را گویید تا بیرون بیارد آن تیرها که دوخته تابوت و تن را بیرون کشیدم تیر از پهلویش ای وای کردم زیارت گوییا امّ الحسن را

ص:95

پیراهن خود را ز خون او بشویید حرفی از این تشییع با زینب نگویید جواد حیدری

ص:96

............................................................... در کرم خانه حق سفره به نام حسن است عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است بی حرم شد که بدانند همه مادری است ور نه در زاویه عرش مقام حسن است هرکه آمد به در خانه او آقا شد ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین هر حسینیه که برپاست خیام حسن است دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم این مسلمانی ایران زکلام حسن است هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید غربت از روز ازل باده جام حسن است

ص:97

تا زمانی که خدایی خدا پابرجاست پرچم حُسن حَسن در همه عالم بالاست قاسم نعمتی

ص:98

******************* پسر فاطمه ام غصه بود بنیادم سند غربت من این حرم آبادم! خاک، فرش حرم و گنبد من تکه ی سنگ صحن من پر شده از غربت مادرزادم عزت عالمیان بسته به یک موی من است کی مذل عربم کشته این بیدادم شاه بی لشگرم و غربت من تابه کجاست... زهر با سوز تمام آمده بر امدادم هرچه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان

تا که جدم زجنان کرد ز غم آزادم هم عدو ضربه به من میزد و هم میخندید از همان کودکیم بی کس و دشمن شادم

ص:99

هر زمین خورده مرا یاری خود می خواند چون که در یاری افتاده زپا استادم هردم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم

قاسم نعمتی

*******************

ص:100

چشمی که در مصیبتتان تر نمی شود شایسته شفاعت حیدر نمی شود چشم همیشه ابریتان یک دلیل داشت هر ماتمی که ماتم مادر نمی شود مرهم به زخمهای دل پر شراره ات جز خاک چادر و پر معجر نمی شود یک عمر خون دل بخورد هم کسی دگر والله از تو پاره جگر تر نمی شود یک تشت لخته های جگر، پاره های دل از این که حال و روز تو بهتر نمی شود یک چیز خواستی تو از این قوم پر فریب گفتند نه کنار پیمبر نمی شود

ص:101

گل کرد بر جنازه ی تو زخم سرخ تیر هرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شود پر شد مدینه از تب داغ غمت ولی با کربلا و کوفه برابر نمی شود زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت سالار من که یک تن بی سر نمی شود دیگر تمام قامت زینب خمیده بود

از بس که روی نیزه سر لاله دیده بود یوسف رحیمی

ص:102

******************* جانم فدای لحظۀ جان دادن او کار خودش را کرد آخر سر، زن او مانند کوچه باز غافلگیر گشته بسیار جانسوز است ساکت ماندن او از بس که خون آورده بالا گوییا که خون گریه دارد می کند پیراهن او کرببلا شد حجره اش، آن لحظه ای که از تشنگی شد تیره چشم روشن او آقا نمی ترسد ، خدا می داند این را ازشدت زهر است می لرزد تن او فرزند زهرا مثل زهرا خون جگر شد این را روایت کرد طرز رفتن او

ص:103

ای کاش مثل مادرش شب دفن می شد تا تیر بر جسمش نمی زد دشمن او با اینکه غمگینیم ، امّا شکر، دیگر مخفی نشد مانند زهرا مدفن او محسن مهدوی

ص:104

****************** خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد به سینه ی احدی دست رد نخواهی زد در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی

عزیز فاطمه! ازبس که دست و دل بازی

مدینه شاهد حرفم : فقیر سرگشته همیشه دست پر از محضر تو برگشته به لطف خنده تان شام غم سحر گردد نشد که سائل تان نا امید برگردد خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده کریم آل محمد تو را لقب داده

ص:105

تبسم نمکینت چقدر شیرین است دوای درد یتیم و فقیر و مسکین است خوشا به حال گدایی که چون شما دارد در این حرم چقدر او برو بیا دارد به هر مسافر بی سر پناه جا دادی به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی گره گشایی ات از کار خَلق، ارث علی است مقام اولی جود و بخششت ازلی است به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی شما ز بس که کریم و گره گشا بودی دل کویر به فکر پیاده ها بودی

ص:106

امام رأفت دوران بی مرامی ها نشسته ای سر یک سفره با جذامی ها خیال کن که منم یک جذامی ام آقا نیازمند نگاه و سلامی ام آقا چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی سلام داده، جواب سلام نشنیدی امام برهه ی تزویرهای بسیاری به وقت رفتن مسجد، زره به تن داری کریم شهر مدینه! غریب افتادم

به جان مادرت آقا، برس به فریادم خودت غریبی و با دردم آشنا هستی رفیق واقعی روزهای بی دستی

ص:107

قسم به حُرمت این ماهِ حق نگاهی کن به دست خالی این مستحق نگاهی کن بگیر دست مرا، دست بسته ام آقا ضرر زدم به خودم، ورشکسته ام آقا دل از حساب قنوت تو سود می گیرد دعای دست رحیمت چه زود می گیرد! برای مدح تو گویند شعر احساسی به واژه های «در» و«میخ» و«کوچه» حساسی چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه چه شد که بغض گلوگیر، گوشه گیرت کرد کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد

ص:108

چگونه این همه غم در دل شما جا شد بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد؟ وحید قاسمی

ص:109

................................................................... آیا شده بال و پرت آتش بگیرد هر چیز در دور و برت آتش بگیرد آیا شده بیمار باشی و نگاهت از نیش خند همسرت آتش بگیرد آیا شده یک روز گرم و وقت افطار آبی بنوشی... جگرت آتش بگیرد آیا شده تصویری از مادر ببینی تا عمر داری پیکرت آتش بگیرد می گریم از روزی که می بینم برادر در کوفه موی دخترت آتش بگیرد

می گریم از روزی که می بینم برادر از هرم خاکستر سرت آتش بگیرد

ص:110

آه ... از خنک های گلویت بوسه ای ده تا قبل از اینکه حنجرت آتش بگیرد دیگر مگو از شعله هایت، بس کن آقا ترسم که جان خواهرت آتش بگیرد

ص:111

ص:112

تا ابد کوثر توحید ز پیمانه ی اوست

سینه ی سوختگان شمع عزاخانه ی اوست

شعله های عطشش در نفسِ خسته ی ما

کوه سنگین غم ما به روی شانه ی اوست

دل آتش زده ی ما که جهانی را سوخت

شعله اش از شرر دامن ریحانه ی اوست

گوهری را که خدا قیمت آن داند و بس

درّ اشکی ست که تقدیم به دردانه ی اوست

طرفه بیتی ست از آن شاعر شیرین سخنش

یک جهان عاطفه در ساغر و پیمانه ی اوست

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی ست که جان ها همه پروانه ی اوست

هر کجا حکم الهی ست سخن گو، سرِ توست

شاخه و نخل و نی و تشت طلا منبر توست

به قیامت قسم از صبح قیامت تا حشر

همه ایام، قیامت همه جا محشر توست

آن چه گفتند و نگفتند به اوصاف بهشت

همه در یک گل لبخند علی اصغر توست

ص:113

آن چه بخشید به اسلام بقا خون تو بود

آن که خون تو بقا یافت از او خواهر توست

عضو عضو بدنت نیزه و زخمت آیات

ورق مصحف آغشته به خون پیکر توست

نه محرم نه صفر بلکه همه دوره ی سال

باید این بیت بخوانیم که یاد آور توست

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی ست که جان ها همه پروانه ی اوست

ص:114

...................................................................................................................

درود بر تن عریان سید الشهدا

سلام بر لب عطشان سید الشهدا

ز نوک نیزه شده ملک بی حدود خدا

پر از تلاوت قرآن سیدالشهدا

زیارت شب آدینه اش گرامی باد

که هست فاطمه مهمان سید الشهدا

عجب نه کز نفسش معجز مسیح دمد

کسی که هست ثنا خوان سید الشهدا

به چشم خویش کنید التماس و گریه کنید

که هست فاطمه گریان سید الشهدا

سلام خلق و سلام خدای عزوجل

به زخم های فراوان سید الشهدا

به گیسوان پریشان فاطمه سوگند

که عالم است پریشان سید الشهدا

نشان نیزه و شمشیر و تیر و خنجر و سنگ

بهشت لاله و ریحان سید الشهدا

یقین کنید همان چوب خیزران می گفت

سلام بر لب و دندان سید الشهدا

ص:115

زهی کرم که ز آغاز، نخل میثم را

رقم زدند به دیوان سید الشهدا

...................................................................

ص:116

دل من به شور و شینه

صحن بین الحرمینه

نصف قلبم با ابالفضل

نصف دیگش با حسینه

سیدی مولا فاتح دلها

وصله ی قلب حضرت زهرا

ابی عبدالله ابی عبدالله ابی عبدالله

باتو قلب من یه دریاست

بی تو عشق بدون معناست

هرکجا ذکر شما هست

نفس حضرت زهراست

از تو سرمستم

به تو دل بستم

هر کجا باشم

در حرم هستم

ابی عبدالله ابی عبدالله ابی عبدالله

عشق تو منو جلا داد

کفتر دلو هوا داد

ص:117

مادرت به من یه قول

سفر کرب و بلا داد

بی تو می میرم

از همه سیرم

می دونم آخر

کربلا می رم

ابی عبدالله ابی عبدالله ابی عبدالله

دوباره مثل کبوتر

می زنم به سوی تو پر

دور پرچمت می خونم

یاحسین غریب مادر

من فدای تو

خاک پای تو

جنت من در

روضه های تو

....................................................

ص:118

ای همه هستی ام حسین یااباعبدالله الحسین

تو بی کفن ماندی ومن یااباعبدالله الحسین

بی تو یگانه میروم

میان دریای بلا

چه بیکرانه میروم

یوسف فاطمه تویی

منم چو یعقوب غمت

به شوق پیراهن تو

پی نشانه میروم

مرا که تاب دوری

پیکر بی سرت نبود

رأس تورا بجویم و

به این بهانه میروم

نیمه ای از جان ودلم

مانده کنار پیکرت

نیم دگر پی سرت

گشته روانه میروم

اگر چه این اسیرتو

به عشق تو روان شده

ص:119

ولی به کعب نیزه و

به تازیانه میروم

دختر فاطمه کجا

مجلس بزم دشمنان

اگر روم بدان که از

جور زمانه میروم

تو روی نیزه ای ومن

به زیر سایه ی سرت

خم شدم از غمت ولی

چه جاودانه میروم

.................................................................

ص:120

ای که به عشقت اسیر، خیل بنی آدم است سوختگان غمت با غم دل خرمند هرکه غمت را خرید عشرت عالم فروخت با خبران غمت بی خبر از عالمند در شکن طره ات بسته دل عالمی است وان همه دلبستگان عقده گشای همند یوسف مصر بقا در همه عالم تویی در طلبت مرد و زن آمده با درهم اند تاج سر بوالبشر خاک شهیدان توست کاین شهدا تا ابد فخر بنی آدمند چون به جهان خرّمی جز غم روی تو نیست باده کشان غمت مست شراب غمند گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند خاک سر کوی تو زنده کند مرده را زان که شهیدان تو جمله مسیحا دمند هردم از این کشتگان گر طلبی بذل جان در قدمت جان فشان با قدمی محکمند

................................................................................

ص:121

خاندان علی و ننگ مذلت؟ هیهات

دامن فاطمی و لکه ی بیعت؟ هیهات

علم حادثه بردار، سفر باید کرد

پای در معرکه بگذار، خطر باید کرد

باربربند دگر ترک وطن باید گفت

تیغ برگیر که باتیغ سخن باید گفت

جاده در جاده به دیدار خدا باید رفت

خسته ، پای آبله تا کرببلا باید رفت

طاقت هجر نداری ره هجرت بازاست

پای اگر هست تورا جاده جنت باز است

فصل وصل است گر از فاصله ها درگذرید

ای مجانین حق از سلسله ها درگذرید

سر به شمشیر سپارید که تقدیر این است

شکوه زنهار که تاوان جنون سنگین است

عشق گوید که ازاین مرحله چون باید رفت

بی سر وبی کفن ،آغشته به خون باید رفت

هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله

هرکه دارد سر همراهی ما بسم الله

ص:122

هرکه را ذوق جراحت نبود برگردد

هر که را ذوق شهادت نبود برگردد

هان که فردا سرو شمشیر به هم خواهد خورد

سرنوشت همه با تیغ رقم خواهد خورد

عشق طوفان جنون دگر انگیخته بود

عطش و حنجر و خنجر به هم آمیخته بود

آسمان در قدح تشنه هفتاد و دوصبح

یک افق باده زدریای شفق ریخته بود

ماند هفتاد و دو شوریده از آو مدعیان

همه را عشق به غربال بلا بیخته بود

در شگفتم که کسی جز شهدا زنده نماند

عشق از آن محشر کبری که بر انگیخته بود

محشری بود تماشایی و عاشورایی

که به تصویر نیاید زقلم فرسایی

شهسواران پی معراج کمر می بستند

زره حادثه مردانه به برمی بستند

مرگ از هیبت آنها متواری می شد

تافرا سوی صف خصم فراری می شد

ص:123

همه را شوق که ای کاش زنو زنده شویم

زخمها خورده و درخون خود افکنده شویم

کاش صدبار بمیریم و زنو جان گیریم

پیر رخصت دهد و جانب میدان گیریم

تانفس می دمد از حنجره تکبیر زنیم

در رکاب پسر فاطمه(س) شمشیر زنیم

...............................................................

ص:124

دل مردان خدا راست ز نور تو حیات یا قتیل العبرات شده محکم ز مناجات تو ارکان صلات یا قتیل العبرات بابی انت و امی، گل گلزار رسول راحت جان بتول مرتضی سیرت و صورت حسن و حمزه صفات یا قتیل العبرات ما ز نور تو رسیدیم به سر منزل عشق ای قرار دل عشق چون تو مصباح هدی هستی و کشتی نجات یا قتیل العبرات

گوش دل قصه ی جانسوز تو روزی که شنید خونم از دیده چکید که لب تشنه شدی کشته لبِ آب فرات یا قتیل العبرات نوه ی احمد مختار یل بدر و حنین سیدالعشق حسین

ص:125

یافت از خون تو و اهل تو اسلام ثبات یا قتیل العبرات

............................................................................................

ص:126

.

ساقی میخانه ها، مست رقیه است

عقل قدح خورده پا بست رقیه است

نوشته در کتاب فطرت من و تو

تذکره کربلا دست رقیه است

گیسو پریشان بر روی نیزه

تن روی خاک و سر روی نیزه

سالار زینب سالار زینب

حسرت کربلا زده شرر به عالم

آن الف قامت تو کرده چو دالم

اگر ردم کنی بدا به حال زارم

اگه به کربلا برم خوشا به حالم

دلهای مردم، صد پاره کردی

یک باره ما را بیچاره کردی

سالار زینب سالار زینب

دلم شبیه آسمون به زیر دینه

دلم شبیه شب بین الحرمینه

نمونده تا عرش خدا پرده ای باقی

مهر نماز من ز تربت حسینه

ص:127

بیت خدا را غمخانه کردی

پیمانه دادی، دیوانه کردی

سالار زینب سالار زینب

بزن به سینه در بزن که وقت شوره

بزن به سینه تازه اول سروره

می خوام تا عمر دارم بشم در به در تو

بیاد به همراهم کسی که پای جوره

شادی اگر کم غم بی دریغه

گیسوت چو خنجر ابروت چه تیغه

سالار زینب سالار زینب

.................................................................................

ص:128

با اذن فرمانده،دلداده ی رزمیم در جبهه ی شامات،آماده ی رزمیم ما با خمینی عهد و پیمان وفا بستیم ما پیرو راه شهیدان بوده و هستیم ما با ولایت پشت استکبار بشکستیم ما یار مظلومانیم در مکتب قرآنیم با یاری آلُ الله

پیروز هر میدانیم لبَیکَ یا ثارَالله (4)

از چنگ استکبار،آن بی حیای شوم باید شود آزاد،سوریه ی مظلوم یا رب به حقّ حضرت زینب عنایت کن مارا تو اهل بندگی،اهل سعادت کن از راهیان راه ایثار و شهادت کن در راه حق می مانیم

شعر وفا میخوانیم

ص:129

با یاری آلُ الله

پیروز هر میدانیم لبَیکَ یا ثارَالله (4)

ما جملگی هستیم،فرزند عاشورا

از نسل مُغنیه،از نسل همت ها ما که به عشق آل پیغمبر گرفتاریم در راه اسلام،هر بلا بر جان خریداریم با یا حسین و یا ابالفضل مرد پیکاریم از لشگر

شیرانیم

ما گوش بر فرمانیم با یاری آلُ الله

پیروز هر میدانیم لبَیکَ یا ثارَالله(4)

.....................................................................

ص:130

شعر حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام

ص:131

نوحه وشور ای هشتمین شمس ولا ، ای رضا جانم (2)

حاجات ما را کن روا، ای رضا جانم (2) ای شیعه در زیر لوایت تا ابد زنده

اسلام وقرآن با تولای تو پاینده خلق دو عالم تا ابد بر درگهت بنده

حاجات

ما را کن روا، ای رضا جانم (2) ای هشتمین شمس ولا، ای رضا جانم (2)

حاجات ما را کن روا ای رضا جانم (2) ای چشم زهرا و علی گریان به یاد تو

از زهر دشمن سرکشد آه از نهاد تو گرد الم بنشسته بر روی جواد تو نالد به هر صبح و مسا، ای رضا جانم (2) ای هشتمین شمس ولا، ای رضا جانم (2) حاجات ما را کن روا، ای رضا جانم (2) در حجره ی در بسته تنها جان فدا کردی

جان را به قربان قوانین خدا کردی چشمت به در بود و جوادت را صدا کردی

از آشنا بودی جدا، ای رضا جانم (2)

ص:132

ای هشتمین شمس ولا، ای رضا جانم (2)

حاجات ما را کن روا، ای رضا جانم (2) گفتی غلامانت به بر در خانه بنشینند گفتی که فرش حجره را یکبار برچینند گفتی مبادا شیعیان حال مرا بینند

مظلوم گردیدی فدا، ای رضا جانم (2) ای هشتمین شمس ولا، ای رضا جانم (2)

حاجات ما را کن روا، ای رضا جانم (2)

ص:133

پر می کشه به هر طرف کبوتر دلم آقا

حیرونه بین رواقات میون این صحن و سرا کاشکی می شد تو حرمت باشم غبار قدمت

دل منو داده به باد رقص نسیم و پرچمت بازم دلم رو می بینم تو عرش گنبد طلات

ناخود آگاه پر می کشه با پرواز کبوترات آقا چی می شه به منم، یه خورده آب و دون بدی

رو شونة گلدسته هات به قلبم آشیون بدی چهره ی زائرا رو که با گریه خواهش می کنن

بال و پر فرشته ها آروم نوازش می کنن برای تو فرق نداره غریبه یا که آشنا

شبیه آهو گم می شه دلم تو رفت و اومدا

ص:134

حالا که با دست خالی هیچکَسُ رد نمی کنی

چطوری باورم بشه منو مدد نمی کنی تو سایة عنایتت یه عمر اقامت می کنم خورشید چشمای تورو آخر زیارت می کنم اگر چه نالایقم و قدر تو رو نمی دونم

ولی باز از کرامتِ چشم رئوفت می خونم دل کندن از ضریح تو برای من چه مشکله

پنجره ی فولاد تو، باب الاجابتِ دله کار گدا گدایی و کار آقا کرامته

دلم مثه قنوتی که منتظر اجابته با التماس و اشک و آه می گم غریب الغربا

تموم آرزومونه زیارت کرب و بلا

ص:135

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم

کنار سقاخونت، با زائرات بشینم

سقاخونت آقاجون، به یاد مشک سقاست

اونجا فقط برای شادی قلب زهراست

یه کفتر غریبم، تو صحن سقاخونه

بیا بده با دستت، لقمه و آب و دونه

قبله قلب عاشق، جز تو آقا نمیشه

می خوام آقا بدونی ، دوسِت دارم همیشه

شبای بارگاهت، صفای عالمینه

صحن و سرات برا من، کربلای حسینه

دلم می خواد آقا جون، ضریحتُ ببوسم

لباس نوکریتُ، تو حرمت بپوشم

از کوچیکی تا حالا، عاشق و مبتلاتم

بذار همه بدونن، تا جون دارم گداتم

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم

کنار سقاخونت، با زائرات بشینم

گدای بی پناهم، جز تو کسی ندارم

رونده ی عالمینم، تویی همه قرارم

ص:136

دل تو حرم همیشه، مست یه اسم نابه

ذکر آقام ابالفضل، دعای مستجابه

آروم نمیشه این دل، توی حرم ای آقا

تا روضه ای نخونم، از دوتا دست سقا

کفتر دل کنارت، هی می ره بالا بالا

پر می کشه تا یثرب، کنار قبر زهرا

دست گدایی من به سوی تو درازه

پیش تموم مردم، به گداییش می نازه

بعد نماز همیشه، اسم تو رو میآرم

وای اگه روزی آقا، اسم تو رو نیارم

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم

کنار سقاخونت، با زائرات بشینم

ص:137

نوحه من که کبوتر دلم، انس گرفته با رضا می شنوم ز قدسیان زمزمه ی رضا رضا ای به نثار مقدمت گوهر اشک دیده ام ای به فدای جان تو، جان به لب رسیده ام من به بهای هستیم، مهر تو را خریده ام نیست به جز ولای تو، مشی و مرام ایده ام مباد، سازد از درت خدا مرا جدا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا (8) من که به بوی مغفرت به بارگاهت آمدم شبی که سر زد از افق جمال ماهت آمدم پناه ماسوی تویی، که در پناهت آمدم نیازمندم و گدا، بر سر راهت آمدم اگر ز در برانی ام کجا روم کجا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا (8) به پیشگاه قدس تو اگر چه دست خالی ام اگر کسی نمی خورد، غم شکسته بالی ام اگر چه اشک من بود، گواه خسته حالی ام ولی به جان فاطمه محبم و موالی ام

ص:138

خوشم که دارم از جهان ولایت تو را رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا (8) اگر مرا رها زقید غم کنی چه می شود؟ اگر نگاه مرحمت به کم کنی چه می شود؟ نظر به این کبوتر حرم کنی چه می شود؟ جواز کربلا به ما کرم کنی چه می شود؟ اگر ز در برانی ام کجا روم کجا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا (8)

ص:139

شعر خاک زوار تو از عطر جنان خوبتر است

گرد جاروب کشت سرمه اهل نظر است

سنگ از سلسله کوه و شتر از مسلخ

ملک از عرش به سوی حرمت رهسپر است

کفشسدار تو کند ناز به دربان بهشت

خادمت از ملک و صحن تو از عرش، سر است

یک طواف حرمت به ز هزاران حج است

این حدیثی است که متن و سندش معتبر است

آفتاب حرمت ظل عنایات خداست

زائرت زائر ذات احد دادگر است

روز محشر که سیاهی همه جا را گیرد

روی زوار تو از مهر، فروزنده تر است

ظرف لطف و کرمت، وسعت ملک و ملکوت

عبد فرمانبرِ کوی تو قضا و قدر است

فخر بر کعبه برد، ناز به حجاج کند

هر که را شغل گدایی درت پشت در است

همه جا گشتم و دیدم خبری نیست که نیست

سر کوی تو به هر گام، هزارن خبر است

ص:140

فاش گویم ز خدا تا به خدا کرده عروج

هر که با قافله کوی شما هم سفر است

بر روی گنبد زرین تو هر صبح و غروب

نقطه نقطه اثر بوسه شمس و قمر است

به خراسان تو سوگند خراسان تو خود

کاظمین و نجف و کرب و بلای دگر است

ملک ایران صدف و گوهر آن تربت توست

قلب شیعه حرمِ بضعه پیغامبر است

چشم آهوی تو را چشمه حیوان گفتند

سنگ صحرای تو دُر، ریگ روانش گهر است

همچو خورشید که بر اهل زمین بخشد نور

صحن تو در نظر اهل سما جلوه گر است

دور خدام تو گردند هزاران فردوس

صد چو رضوان به گدایی درت مفتخر است

جنت از مهر محبان تو یک شاخه گل

دوزخ از بغض غلامان درت یک شرر است

همه دیدند که یک گردش چشمت از خصم

نقش شیری که به پرده است عیان، پرده در است

ص:141

با ولای توام از آتش دوزخ چه هراس؟

که تولای تو بر آتش دوزخ سپر است

دوزخ از یک نگهش روضه رضوان گردد

چشم هر شیعه که با یاد تو از گریه، تر است

ص:142

آن خالقی که بر تن بی روح جان دهد مهر تو، رایگان، به دل خاکیان دهد شخصی کریم، جود بلا شرط می کند آری، خدا هر آنچه دهد، رایگان دهد هر نعمتی که داد خدا، بی سوال داد وصل تو را، که خواسته ام، بی گمان دهد از خلقت تو، خواست خداوند لامکان ما را کنار رحمت عامش مکان دهد گر جان دهم، به یک نگهت، سود با من است کالای خویش را، که بدین حد گران دهد؟ بی امتحان مرا به غلامی قبول کن رسوا شوم، اگر دل من امتحان دهد دارم امید، لطف تو گیرد چو دست من دامان پر ز گرد گناهم تکان دهد می خواست گر خدای نبخشد گناه ما ما را چرا امام چنین مهربان دهد؟ آن پرچمی که بر سر بام حریم توست راه بهشت را به محبان نشان دهد

ص:143

قلب ((حسان)) به یاد تو از غصه فارغ است در انتظار این که به پای تو جان دهد روز جزا که در صف قرآن و عترتیم ما را امام ثامن ضامن امان دهد

ص:144

بر در دوست به امید پناه آمده ایم

همره خیل غم و حسرت و آه آمده ایم

چون ندیدیم پناهی به همه ملک جهان

لاجرم سوی رضا بهر پناه آمده ایم

از بیابان خطرخیز دیار ظلمات

تا به سرچشمه ی نور این همه راه آمده ایم

بهر دیدار چو بودیم تهی از حسنات

بر درش توبه کنان غرق گناه آمده ایم

چون نبودیم در این لشکر زوار امیر

لاجرم جزء سیاهی سپاه آمده ایم

ما نداریم به جز کوی رضا بارگهی

به سر کوی تو با عشق و رضا آمده ایم

دست ما گیر و به مقصد برسان ای مولا

لنگ لنگان به تعب، نیمه ی راه آمده ایم

تو در این مصر عزیزی و گدایانی چند

به تمنا به در خانه ی شاه آمده ایم

هر طرف کوس فنا می زند آهنگ رحیل

ما به درگاه رضا بهر بقا آمده ایم

ص:145

تایوسف اشکم سربازارنیاید کالای مراهیچ خریدارنیاید درسوزجگرمصلحت ماست که مارا غیرازجگرسوخته درکارنیاید خارم من ودرسینه من عشق شکفته است تاخلق نگویندگل ازخارنیاید بیمارفراقم من ووصل است دوایم تدبیربه کارمن بیمارنیاید یک عمربه درگاه رضارفتم وخاشاک بردیدن این دلشده یک بارنیاید ای حجت هشتم که خداخوانده رضایت مدح توجزازایزد دادارنیاید خود رابه توبستم که منم نوکررویت ازنوکریت گرکه توراعارنیاید ماعافیت ازچشم توداریم که گوید بیماربه دلجویی بیمارنیاید نومیدی و درگاه توبی سابقه باشد ازکوی توجزرحمت وایثارنیاید

ص:146

آخربه کجا روی کند ای همه رحمت گردربرتوشخص گرفتارنیاید

دیدم همه جا بردرودیوارحریمت جایی ننوشته است: «گنهکارنیاید» جاروکش درگاه توام همچوموید زین بیش ازاین بنده دربارنیاید موید ………………………………………………

ص:147

«رأفت» در آستان تو تفسیر می شود دل با خیال حسن تو تسخیر می شود صدها هزار نامه آلوده از گناه با یک نگاه عفو تو تطهیر می شود پیش از اجل به خانه چشمم قدم گذار تعجیل کن! فدات شوم ! دیر می شود حتی سکوت در حرم تو عبادت است اینجا نفس به یاد تو تکبیر می شود اینجا اگر کبوتر دل آید از بهشت اطراف گندم تو زمین گیر می شود دیوانه می شود دل عاقل در این حرم دیوانه ای که عاشق زنجیر می شود صیاد را به نیم نگه صید می کنی آهو به یک ضمانت تو شیر می شود غلامرضا سازگار

ص:148

آمدم ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ای حرمت ملجأ درماندگان دور مران از در و راهم بده لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده لشگر شیطان به کمین من است بی کسم ای شاه پناهم بده در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده ای که عطابخش همه عالمی جمله حاجات مرا هم بده حسان

ص:149

مریض آمده اما شفا نمی خواهد قسم به جان شما جز شما نمی خواهد برای پیش تو بودن بهانه ای کافی ست بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد دلیل ناله ما یک نگاه محبوب است

وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم: مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟ دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی خواهد همین قدر که غباری بر آستان باشد رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد ببین به گوشه صحنت پناه آوردم مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟ تو آشنای خدایی، کدام رهگذری در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟! نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا نگفته است؛ نه این که عبا نمی خواهد قاسم صرافان

ص:150

همسفر فرشته ها شدم من زائر مشهدالرضا شدم من بس که دلم عطر اجابت گرفت مثل قنوت، مثل دعا شدم من با دستایی که رنگ اعجاز داره طلا نه بلکه کیمیا دارم من از آب سقا خونه که چشیدم مثه لاله عباسی وا شدم من تا که بگم حرف دل خستمو با اهل دنیا هم صدا شدم من امام رضا الهی من فدات شم فدای تک تک کبوترات شم دلم دخیل پنجره فولاده کبوتر ایوون گوهرشاده خراب عشق اسمونیشم من بهتر بگم دلم رضا آباده روی ضریح قامت گلدسته هاش سپیده دم دست نیاز باده

ص:151

گنبد زردش همه ی دلای عاشق و زیر پرچمش جا داده راه حاجت گرفتن از آقامون اینجا فقط یک قسم جواده دلم می خواد با اشک های زلالم بگم مثه یک دوست؛ صمیمی؛ ساده امام رضا الهی من فدات شم فدای تک تک کبوترات شم زمین که نه، تو آسمون هفتم؟ نه نه ، بیا به آسمون هشتم! توی حرم کنار سقا خونه تو اون شلوغی که آدم می شه گم

یا تو رواقی که ضریح آقاست که پره از تاب و تب و تلاطم بخواه از آقا دلتو گم کنی دور ضریح تو ازدحام مردم شاید بشی کبوتری تو صحنش تا که آقا برات بپاشه گندم

ص:152

با زائرای بی قرار قبرش بگو بگو برای بار چندم امام رضا الهی من فدات شم فدای تک تک کبوترات شم چقدر دلم به اسمش عادت داره « رضا رضا» چه قد حلاوت داره

خدا گواست پایین پای حضرت هزار هزار تا دل اقامت داره با دیدن شکوه صحن و سراش «وان یکاد» جای تلاوت داره برای جارو زدن رواقش بال فرشته ها سعادت داره از راه دور کبوتر دل من دوباره حسرت زیارت داره هر چی می تونی تو حرم دعا کن دعا تو این حرم اجابت داره امام رضا الهی من فدات شم فدای تک تک کبوترات شم

ص:153

خورشید برای احترام و پابوس سپیده دم رد می شه از شهر طوس کنار نور پر فروغ گنبد مثل یه شمعه یا مثه یه فانوس غبار چلچراغاش و می گیرند خادما با پر لطیف طاووس هر که نشد غبار راه حضرت میشه تمام عمرش آه و افسوس پنجره فولادش دار الشفاء هیچ کسی از اینجا نمیره مایوس صدای نقاره خونش بلنده خاموشه هر چی کلیسا و ناقوس امام رضا الهی من فدات شم فدای تک تک کبوترات شم چلچراغاش که داره رنگ الماس پره حرم از عطر و بوی احساس جوونه میزنه توی نگامون زلال اشک مثل یک غنچه یاس

ص:154

من نشدم اونی که تو می خواستی ولی شما همونی که دلم خواس دور و بر سقا خونش به قرآن یادم میاد صفای کف العباس

بگیر برات کربلات رو امشب اگه جایی برات بدن همین جاس بگو که هرچی هم بگی باز کمه بگو با اشک چشم و با التماس امام رضا الهی من فدات شم فدای تک تک کبوترات شم یوسف رحیمی

ص:155

ای آستان قدس توتنهاپناه من برخاک بادپیش توروی سیاه من می آیدازدرون ضریحت شمیم عشق پیچیده درفضای حرم سوزوآه من چشمم به چلچراغ حریم توروشن است ای چلچراغ چشم توخورشیدراه من گلدسته ات منادی صوت اذان عشق مانوس باغروب وزوال وپگاه من مهرازفروغ گنبدپاکت گرفته وام شمس الشموس هستی ونامت گواه من هرصبحدم به شوق توبیدارمی شوم کافتدبه بارگاه تولختی نگاه من ای غربت مجسم تاریخ ای امام ای خاک پاک مرقدتوبوسه گاه من عبدالله حسینی

ص:156

سلام ای پسرحضرت زهرا سلام ای حرمت کعبه دل ها سلام ای به فدایت همه جانها سلام ای که نشسته اند کنارحرمت جمع ملائک به تماشا همه پست وتوبالا همه قطره تودریا همه بنده تومولا همه خارتواسطوره گل ها غلامیم به درگاه شماحضرت آقا به عشق توگشودیم همه دیده به دنیا به عشق توتپیده است دل ما برای توخدا روح دمیده به گل ما فدای توکه رعنایی وآقایی وزیبا که تویوسف زهرایی مانیزندانیم چرارفته به بی راهه زلیخا سلام ای پسرحضرت زهرا سلام ای پسرحضرت زهرا که غریب الغربایی وولی نعمت مایی

ص:157

زسرتابه قدم عشق وصفایی وسرتابه قدم ماهمه دردیم تودرمان ودوایی توآیینه شفاف خدایی، توسلطان سخایی

توعلی هستی وشهره به رضایی توودست کرامت دل ما وگدایی فقیریم وعشق است فقیری که توحج فقرایی توکه صاحب این صحن وسرایی نه این صحن وسرا صاحب ارضی وسمایی به ماهم بده جایی نپرسید

که هستیم وکجاییم مهم اینجاست که توصاحب مایی من ودست پرازعجزوتولا توودامنی ازجنس تولا سلام ای پسرحضرت زهرا تمام همه آنچه که داریم فدای سرتان حضرت سلطان غریبیم وخداگفته شماییدفقط یارغریبان

ص:158

ضعیفیم وخداگفته تویی مونس وغمخوارضعیفان عجب نیست اگردست به دامان شماییم عجب نیست درخانه لطف توگداییم عجب نیست شدم بی دل وحیران که مشغول گدایی توهستندهزاران چوسلیمان عجب نیست شودموسی عمران میان حرمت خادم ودربان عجب نیست اگرزنده شودحضرت عیسی به نگاهی زدوچشمان تووبرتن اموات دهد جان وعجب نیست که جبرییل امین خاک درکفشکنت راببرد بهرتبرک به جنان و عجبی نیست به عشق توشودکفرمسلمان وعجب نیست به یک گوشه چشمت شودآتش چوگلستان عجب اینجاست که بااین جبروتت شده ایی ضامن آهوی بیابان وعجب نیست همان آهوی وحشی که توضامن شدی ازلطف وکرامت بشود ضامن مردم به قیامت سلام ای که خداگفته سلامت

ص:159

سلام ای به فدای توواخلاق و مرامت سلام ای که پذیرفته ایی این بی سروپا را سلام ای پسرحضرت زهرا سلام ای پسرحضرت زهرا وای شاه وامیرم بود آرزویم بوسه ایی ازروی ضریح توبگیرم مگرلحظه ایی آرام شوداین دل زارم تویی داروندارم خزانم من وبی برگ تویی باغ وبهارم شدم زائرت آقاکه بیایی به دم مرگ کنارم ویاپابگذاری به مزارم

درست است که این مایه ندارم ولی کاش بیایی که سرازخاک برآرم دودستم به روی سینه گذارم وبگویم به تو:

ای صاحب دلها سلام ای پسرحضرت زهرا

محمدناصری

ص:160

حس می کنم در مرقدت عطر دعا را

عطر توسل های در باران رها را غرق اجابت می شود دست نیازش

هر کس که می خواند در این مرقد خدا را ای مظهر رأفت برای تو چه سخت است خالی ببینی دست محتاج و گدا را آهم کبوتر می شود تا گنبد تو می آورد فریادهای یا رضا را آیینه های لطف تو تکثیر کردند در چشمة دل اشک های بی صدا را آقا کنار پنجره فولادت آخر می گیرم از دستت برات کربلا را

ص:161

ای زائران اینجا دخیل غم ببندید بر آستانش ندبة «آقا بیا» را پائین پای تو غباری می سراید شعر کرامات نگاه کیمیا را

یوسف رحیمی

ص:162

ص:163

دربسته حجرۀ من، گرید به غربت من

بوی غریبی آید از خاک تربت من

داد از غم جدایی جواد من کجایی؟

مثل حسین مظلوم، حق رضا ادا شد

در ماتمم خراسان، صحرای کربلا شد

داد از غم جدایی جواد من کجایی؟

از زندگانی خود، یک باره دل بریدم

جانم به لب رسید و معصومه را ندیدم

داد از غم جدایی جواد من کجایی؟

یا رب! تو خود گواهی ب یجرم و بی گناهم

دردا که قصر مأمون، گردیده قتلگاهم

داد از غم جدایی جواد من کجایی؟

امشب زنان نوغان بر من عزا گرفتند

با اشکِ دیده ذکرِ «رضا رضا » گرفتند

داد از غم جدایی جواد من کجایی؟

باآنکه م یدهم جان، تنها، غریب و مسموم

می گریم از برای، جدّم حسین مظلوم

داد از غم جدایی جواد من کجایی؟

غلامرضا سازگار (میثم)

ص:164

بر آستان ارادت 161 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

دین من ایمان من ح بالرّضاست

جان من جانان من حب الرّضاست

نامۀ اعمال من ح بالحسین

محشر و میزان من حب الرّضاست

بر روی سنگ مزارم حک کنید

خُلد من رضوانِ من ح بالرّضاست

سِیر باغ و بوستان خواهم چه کار!

باغ من بستان من ح بالرّضاست

دل بریدم هم ز غلمان، هم ز حور

حور من غلمان من حب الرّضاست

کوثر من مهر زهرا و عل یست

روح من ریحان من ح بالرّضاست

ای مفسّرهای عالم بشنوید

معنی قرآن من ح بالرّضاست

دیگر از تاریکی قبرم چه باک!

مشعل تابان من ح بالرّضاست

نیست کارم با دوا و با طبیب

درد من درمان من ح بالرّضاست

ص:165

بر آستان ارادت 162 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

هرچه گفتم، در ثنایش گفت هام

نخل من دیوان من ح بالرّضاست

ص:166

ای خدا، یوسف زهرا غریب است

حجره دربسته و رضا غریب است

آید این زمزمه پسر فاطمه

السلام علی الامام مسموم

گشته پرپر گل باغ امامت

یا امامِ جواد، سرت سلامت

خون دلِ مرتضاست، شب قتل رضاست

السلام علی الامام مسموم

یا محمد، خراسان کربلا شد

قتل فرزند مظلومت رضا شد

علیِّ مرتضی، گریه کن بر رضا

السلام علی الامام مسموم

می زند فاطمه سه جا به سینه

کربلا و خراسان و مدینه

گه برای پدر، گه ز داغ پسر

السلام علی الامام مسموم

اشک چشمِ پدر جاری ز دیده

جان بابا دگر به لب رسیده

میک ِشد از نهاد، نالۀ یا جواد!

ص:167

بر آستان ارادت 164 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

السلام علی الامام مسموم

بِین حجره امامم دست وپا زد

جان سپرد و جوادش را صدا زد

آمد از ره جواد؛ رو به رویش نهاد

ص:168

ای آسمان، شور و نوای غربت کیست؟

یاسِ کبود امشب کنار تربت کیست؟

گویا عزایِ شم سالشموس است

وقتِ غروبِ خورشید توس است

غیر از «رضا »، مولای مهجور از وطن کیست؟

جز او مگر آوارۀ دور از وطن کیست؟

تا از جوار جدّش جدا شد

مشهد برایش کر بوبلا شد

ایران ما از مقدمش مینوسرشت است

این آستان، باغی ز گلزار بهشت است

نور ولایت در مشهد اوست

سر بر ضریحش بگذار ای دوست

حکم ولیعهدی نبود آن حکم باطل

خطِ شهادت بود با امضای قاتل

او را اسیرِ این دام کردند

انگور را هم بدنام کردند

از دشمنش کِی انتظاری بیش از این داشت

در این سفر، مولا به مرگ خود یقین داشت

ص:169

بر آستان ارادت 166 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

لرزید از اشک چون شانه هایش

گفتا بگِریند پروانه هایش

مولا غزال خانه زادش را نیاورد

همراه خود حتّی جوادش را نیاورد

همانِ پاییز چون شد بهارش

معصومه هم ماند چشم انتظارش

محمدجواد غفورزاده )شفق(.

ص:170

به شوق آنکه رسَم به خاک کوی رضا

لبم به نغمه بوَد در آرزوی رضا

من به شوق التجا میک نم او را صدا

سیدی مولا رضا

تو مهربانی و کم نم یشود کَرَمت

بهشت خاطر ما زیارت حرَمت

ای به زهر کین شهید قبلۀ اه لامید

سیدی مولا رضا

شد از مدینه به طوس، عبور شوکت تو

چه جلوه ها که شدی عیان ز حضرت تو

زین سفر، خون شد دلت شد خراسان منزلت

سیدی مولا رضا

در آن دیار مِحَن، بسی کشیده ستم

که جان پاک تو سوخت، به زهر غربت و غم

با تو ای شم سالضّحی کرده مأمون کینه ها

سیدی مولا رضا

غریب وادی عشق، شهید مکتب دین

به خاک حجرۀ غم، نهاد های تو جبین

ص:171

بر آستان ارادت 168 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

چشم مشتاقت به در بهر دیدار پسر

سیدی مولا رضا

صبا بگو به تقی، رضا شهید جفاست

امید دیدن توست که آرزوی رضاست

لحظۀ جا ندادن است شمع حسرت روشن است

ص:172

بر آستان ارادت 169 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

پسرم ای پسرم، ببین چه آمد به سرم

گشته از زهر جفا پاره پاره جگرم

کس ندارد خبر از نالۀ آهستۀ من

فاطمه آمده در حجرۀ دربستۀ من

ای خدا، مظلومم

در ت بوتاب شدم، به خدا آب شدم

چهر هام زرد شده، مثل مهتاب شدم

دست وپا م یزنم و اشک فشان از بصرم

پسرم ای پسرم، پسرم ای پسرم

ای خدا، مظلومم

غص هها افزون است، دلِ زارم خون است

جگرم آب شده، قاتلم مأمون است

سال ها نالۀ غربت ز نهادم آمد

ای اجل دست نگه دار! جوادم آمد

ای خدا، مظلومم

ص:173

بر آستان ارادت 170 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

شیعیان گریه کنید بر من و غربت من

بر من و غربت من، بر سرِ تربت من

پیش چشمان جوادم ز نفَس افتادم

او نگه کرد و من اندر بغلش جان دادم

ای خدا، مظلومم

محمدجواد غفورزاده )شفق(.

ص:174

بر آستان ارادت 171 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

السّلام ای پارۀ قلب پیغمبر

السّلام ای هشتمین حجّت داور

ای امام شیعیان

ای پناه عاشقان

ای رضاجان، ای رضا ( 2)

زهر مأمون شعله زد بر دل و جانت

خون شد ای مولا چرا قلب سوزانت؟

در عزایت ای رضا

شد خراسان کربلا

ای رضاجان، ای رضا ( 2)

خواهرت معصومه شد بی قرار تو

خاتم پیغمبران، سوگوار تو

در عزایت فاطمه

دارد آه و زمزمه

ای رضاجان، ای رضا ( 2)

ص:175

ای بهشت جان ما تربت پاکت

جان به قربان تو و قلب صدچاکت

کوی تو دارالشّفاست

قبلۀ حاجات ماست

ای رضاجان، ای رضا ( 2)

از چه پرپر گشتی ای لالۀ زهرا

شد خزان از داغ تو گلشن طاها

ما گدایان توأیم

دیده گریان توأیم

ای رضاجان، ای رضا ( 2)

ای که فرزندت جواد، شد عزادارت

از مدینه آمده، بهر دیدارت

شد دلش خون در غمت

کرده برپا ماتمت

ای رضاجان، ای رضا (2)

محمد نعیمی.

ص:176

امشب و فردا، چشم زهرا و مرتضی گریَد

بر نبی گریَد، بر حسن گریَد، بر رضا گریَد

آه و واویلا، آه و واویلا، آه و واویلا

یا رسو لا لله، دخترت زهرا بی پدر گشته

در مدینه بر غربت حیدر، خون جگر گشته

آه و واویلا، آه و واویلا، آه و واویلا

یا رسو لا لله، زین جنایت خون، قلب یاران شد

مجتبی از تیر، پیکر پاکش، لال هباران شد

آه و واویلا، آه و واویلا، آه و واویلا

یا رسو لا لله، در خراسان شد، کربلا امشب

ریزد از دیده، اشک معصومه بر رضا امشب

آه و واویلا، آه و واویلا، آه و واویلا

ص:177

بر آستان ارادت 174 مجموعه شعر دهۀ آخر صفر

هم نبی مسموم، هم حسن مسموم، هم رضا مسموم

هر سه م یگویند: یا حسین مظلوم، یا حسین مظلوم

آه و واویلا، آه و واویلا، آه و واویلا

کربلا امّت، اجر پیغمبر ادا کردند

با لبِ تشنه، از حسین او، سر جدا کردند

آه و واویلا، آه و واویلا، آه و واویلا

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:178

سوخته قلب علیِ مرتضی

حضرت زهرا شده صاحب عزا

بر پدر و بر حسن و بر رضا

آجرک ا لله بقیه ا لله

پیکر پاک خات مالمرسلین

مانده میان حجره روی زمین

جانِ محمد شده خان هنشین

آجرک ا لله بقیه ا لله

خون شده از غم جگر فاطمه

رفته ز دنیا پدر فاطمه

رخت عزا شد به برِ فاطمه

آجرک ا لله بقیه ا لله

گشته جهان بزم عزای حسن

جان دو عالم به فدای حسن

گریه کن ای دیده برای حسن

آجرک ا لله بقیه ا لله

ص:179

غریبِ خانه در وطن کشته شد

بگو امام ممتحن کشته شد

یوسف فاطمه؛ حسن کشته شد

آجرک ا لله بقیه ا لله

شهر خراسان هم هجا محشر است

بر جگر شیعه غم دیگر است

قتل جگرپارۀ پیغمبر است

آجرک ا لله بقیه ا لله

فاطمه را خون چکد از هر دو عیْن

بیشتر از همه برای حسین

داغ حسین است غم عالمین

آجرک ا لله بقیه ا لله

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:180

کوثر اشک من از ساغر و پیمانۀ توست

دلِ آتش زد هام شمِع عزاخانۀ توست

جگرِ سوخته، خاکستر پروانۀ توست

شعله های دلم از آه غریبانۀ توست

ای تراب قدمِ زائرِ کویت گُلِ من

وی خراسانِ تو تا صبحِ قیامت دلِ من

درد جان را تو طبیبی، تو طبیبی، تو طبیب

بزم دل را تو حبیبی، تو حبیبی، تو حبیب

ی تو دل را نه قرار و نه شکیب

ّال

ب یتو

تو غریب الغربایی و همه خلق، غریب

نه خراسان که سماوات و زمین، حائر توست

دور و نزدیک ندارد؛ دل ما زائر توست

ای قبول غم تو، گریۀ ناقابل ما

آتش عشق تو در روز جزا حاصل ما

مایه از خاک خراسان تو دارد گِل ما

ما نبودیم که م یسوخت به یادت دل ما

سال ها آتش غم شمع صفت آبت کرد

زهر در سینه شراری شد و بی تابت کرد

ص:181

تو به خِلقَت پدری و تو به زهرا پسری

مثل جدّ و پدرت از همه مظلوم تری

تو جگرپارۀ پیغمبر و پاره جگری

بلکه بی تاب تر از بسملِ بی بال وپری

میزبان تو شد ای جانِ جهان، قاتل تو

کس ندانست، ندانست چه شد با دل تو

تو که سر تا به قدَم آینۀ توحیدی

به چه تقصیر چو بسمل به زمین غلطیدی

مرگ را دور سرَت لحظه به لحظه دیدی

همچنان مارگزیده به خودت پیچیدی

که گمان داشت که با آن غمِ پیوستۀ تو

قتلگاه تو شود حجرۀ دربستۀ تو!

«بأبی أنتَ وَ امِّی » که چه آمد به سرت

داغ معصومۀ مظلومه به جان زد شررت

تو زدی بال وپر و کرد تماشا پسرت

بس که بر شمس رُخت ریخت ستاره قمرت

شرر آه برآمد ز نهادت مولا

صورتت شسته شد از اشک جوادت مولا

ص:182

طایر روح، غریبانه پرید از بدنت

قاتلت اشک فشان بود به تشییع تنت

خبر از غربت تن داشت فقط پیرهنت

کرد با خونِ جگر، دستِ جوادت کفَنت

چوب تابوت تو بر شانۀ جان همه بود

جای معصومۀ تو اشک فشان فاطمه بود

بانوانْ چشم ز مهریۀ خود پوشیدند

دورِ تابوت تو پروانه صفت گردیدند

اش کها بود که بر غربت تو باریدند

لاله از خونِ جگر بر سر راهت چیدند

مردها مثل زنان شیوَنشان برپا بود

دور تابوتِ تو ذکرِ همه «یا زهرا » بود

ای خدا، سوختم از گریه، دل از کف دادم

کاش م یسوخت فلک از شرر فریادم

کاش م یداد غم شام بلا بر بادم

یاد خاکستر و سنگ لبِ بام افتادم

پای تابوت رضا، چنگ و نی و دَف نزدند

همه سیلی زده بر صورت خود؛ کف نزدند

ص:183

دور تابوت تو بر چهره اگر چنگ زدند

لیک پای سرِ جدّ تو همه چنگ زدند

دور تابوت تو ناله ز دل تنگ زدند

دور زینب همه از چار طرف سنگ زدند

تا شرار از جگر و ناله ز دل برخیزد

اشکِ «میثم » به تو و جدّ غریبت ریزد

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:184

فریاد یا محمد م یآید از مدینه

رنگ علی پریده، زهرا زند به سینه

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

در ماتم پیمبر رُکن علی شکسته

علی غریب و تنها در خانه اش نشسته

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

امّت ز بیت زهرا شنیده آه وناله

آورده هدیه بر او، هیزم به جای لاله

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

سقیفه گشته برپا، جنازه بر زمین است

سخن ز غصب حقّ امیر مؤمنین است

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

قومی کمین گرفتند، حقّ علی ربودند

قومی ز کینه حمله بر فاطمه نمودند

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

آن طفل بی گناهی که پشت در فدا شد

با گریه گفت: مادر، حقّ علی ادا شد

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

ص:185

ظلمی که در سقیفه به آ لمصطفی شد

بنیان گذار ظلم و بیداد کربلا شد

مدینه شد قیامت زهرا سرت سلامت

ص:186

خاک عزا بر سر ایام

بر هم هعالم شده اعلام

رحلت پیغمبر اسلام

یا محمد یا محمد

شهر نبی محشر کبراست

یتیمی حضرت زهراست

اول تنهایی مولاست

یا محمد یا محمد

عزای خت مالمرسلین است

علی دگر خان هنشین است

فاطم هاش نقش زمین است

یا محمد یا محمد

بر ضدّ آیۀ شریفه

در اوج فتنۀ سقیفه

دشمنِ دین شده خلیفه

یا محمد یا محمد

ص:187

اهل سقیفه گُل ندارند

در بیت زهرا هیزم آرند

خود را مسلمان می شمارند

یا محمد یا محمد

اهل مدینه پَستِ پستند

با شیر حق مخالف هستند

پهلوی زهرا را شکستند

یا محمد یا محمد

ص:188

امروز علی گشته عزادار محمد

ای وای محمد!

در خاک، نهان شد گل رخسار محمد

ای وای محمد!

فریاد که رنگ علی از چهره پریده

سروِ قد زهرای جوان گشته خمیده

جبریل امین اشک فشان جامه دریده

کرده است خزان حمله به گلزار محمد

ای وای محمد!

دیگر غم اولاد پیمبر شده آغاز

تنهایی و مظلومی حیدر شده آغاز

بی تابی صدیقۀ اطهر شده آغاز

خون م یچکد از دیدۀ «عمّار » محمد

ای وای محمد!

«سلمانِ » محمد زده بر سینه و بر سر

«مقدادِ » علی راست به دل، داغ محمد

ص:189

خون می چکد از دیدۀ گریان «ابوذر »

گِریند در این حادثه، انصار محمد

ای وای محمد!

یک سلسله از داغ نبی اشک ببارند

یک طایفه جز شیطنت و کینه ندارند

خواهند که هیزم عوض لاله بیارند

فریاد از آن قوم ستمکار، محمد!

ای وای محمد!

دشمن زده آتش به درِ خانۀ زهرا

بر عرش روَد دود ز کاشانۀ زهرا

شد کشته در این فاجعه، دردانۀ زهرا

در بین فشار در و دیوار، محمد!

ای وای محمد!

حقّ علی و حضرت صدیقه ادا شد

از کوثرِ او، فاطمه، یک آیه جدا شد

ش شماهه میان در و دیوار فدا شد

افسوس از آن غنچۀ بی خار محمد

ای وای محمد!

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:190

رحلت رحمه للعالمین است

خون به قلب امیرالمؤمنین است

جن و انس و مَلک ذکرشان یک ب هیک

السّلام علیک یا محمد

رنگ مولا علی از رُخ پریده

اشک زهرا بوَد جاری ز دیده

ذکر عالم همه همرَه فاطمه

السّلام علیک یا محمد

این سخن در تمام انجم نهاست

یا محمد! علی تنهای تنهاست

در عزای حبیب گشته مولا غریب

السّلام علیک یا محمد

یا محمد! ببین بر درِ خانه

میک ِشد شعلۀ آتش زبانه

گشته بی واهمه حمله بر فاطمه

السّلام علیک یا محمد

ص:191

در سقیفه لوای فتنه برپاست

صحبت از آتش و خانۀ زهراست

محسن خو نجگر می زند با لوپر

السّلام علیک یا محمد

ب یمحمد شده شهر مدینه

م یزند حضرت زهرا به سینه

کوه و دشت و چمن ذکرشان این سخن

السّلام علیک یا محمد

در سقیفه حریم حق دریده

گشته رأس حسین، از تن بریده

یا محمد! نگاه کن سوی قتلگاه

السّلام علیک یا محمد

در سقیفه سر از قرآن بریدند

تنِ عترت به خاک و خون کشیدند

آتشِ این بلا رفته تا کربلا

السّلام علیک یا محمد

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:192

آسمان از ما گرفتی عاقبت سه مقتدا را

هم پیمبر، هم رضا را، هم امام مجتبی را

م یزند زهرای اطهر، از سه غم بر سینه و سر

ای مدینه، ای مدینه، نازنین پیغمبرت کو

ای چراغ آفرینش، آخرین روشنگرت کو

م یزند زهرای اطهر، از سه غم بر سینه و سر

ای مدینه، خون روان از قلب سنگ خاره کردی

وامصیبت! قلب پاک مجتبی را پاره کردی

م یزند زهرای اطهر، از سه غم بر سینه و سر

ای خراسان، تازه کردی داغ زهرا را دوباره

پارۀ قلب پیمبر گشته قلبش پاره پاره

میزند زهرای اطهر، از سه غم بر سینه و سر

ص:193

در خراسان، پیکر پاک رضا بر دوش یاران

در مدینه، جسم پاک مجتبی شد تیرباران

م یزند زهرای اطهر، از سه غم بر سینه و سر

چشمِ زهرا، چشمِ زینب، چشمِ حیدر گریه کرده

بر رضا و مجتبی و بر پیمبر گریه کرده

می زند زهرای اطهر، از سه غم بر سینه و سر

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:194

ای شررهای غمت، گشته شمع حَرمت

دشمنت هم نبود ناامید از کرَمت

تو جگرپارۀ زهرایی و پاره جگری

بعد زهرا و علی، از همه مظلوم تری

سیدی واحَسنا سیدی واحَسنا

غم چراغ دل تو قصۀ محفلِ تو

بیت تو قتلگه و یار تو قاتلِ تو

آب شد آتش و وقف جگرِ سوخته شد

تن و تابوت تو از تیر، به هم دوخته شد

سیدی واحَسنا سیدی واحَسنا

در شب تار بقیع، پشت دیوار بقیع

گشته تقدیم غمت، اشک زوّار بقیع

ای شرار غم ناگفتۀ تو حاصل من

قبر ب یشمع و چراغ تو بوَد در دل من

سیدی واحَسنا سیدی واحَسنا

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:195

شهید مظلوم بقیع، ای غریب وطن

کریم آل فاطمه، شمع هر انجمن

خات مالانبیا بر تو دارد عزا

سیدی یا حسن

ای که مدینه و بقیع، کربلای تو شد

غربت و مظلومی و غم، آشنای تو شد

گل سرسبز دین کُشتۀ زهر کین

سیدی یا حسن

ای گُل پرپرشدۀ گلشن فاطمه

قصۀ مظلومی تو بر زبان همه

دیدۀ قدسیان بر تو شد خون فشان

سیدی یا حسن

به کوچه های یثرب و به سر تربتت

به هرکجا روم، بوَد سخن از غربتت

ای به امّت شفیع گُل سرخ بقیع

سیدی یا حسن

ص:196

با که بگویم که شده همسرت قاتلت

ز زهر بیداد و ستم، کرده خون بر دلت

ای چو مولای دین شده خانه نشین

سیدی یا حسن

ز کودکی به چشم تو ابر نیلی زدند

به پیش تو به مادرت از چه سیلی زدند؟!

شد دلت غرقِ خون صبرت از حد فزون

سیدی یا حسن

ص:197

خون بوَد از دیده روان، به عزای حسن بن علی

ای پدر و مادر من، به فدای حسن بن علی

جان دو عالم به فدای حسن

گریه کن ای دیده برای حسن

غریب و تنها حسن، واحسنا واحسن ( 2)

ای ز همه عرض سلام، به مزار و حَرم و تربتت

گوش دلم م یشنود، همه جا زمزمۀ غربتت

ای دل شیعه به عزایت کباب

زائر هرروزۀ تو آفتاب

غریب و تنها حسن، واحسنا واحسن (2)

ای متحیّر مَلک و بشر از همت و از صبر تو

پر زده مرغ دلِ من، به طواف حَرم و قبر تو

ماه فلک، شمع شب تار تو

ماهی دریاست عزادار تو

غریب و تنها حسن، واحسنا واحسن (2)

گریه کنم، گریه کنم، هم هشب بر تو و داغ دلت

با که بگویم به خدا، که شده همسر تو قاتلت

اشک تو با خون تو آمیخته

ص:198

خون دلت از دهنت ریخته

غریب و تنها حسن، واحسنا واحسن (2)

غلامرضا سازگار (میثم)

ص:199

ای شیعه گریان بر غربت تو

غربت نمایان از تربت تو

معصوم عالم مظلوم دوران

مولا حس نجان، مولا حسن جان

با آن صفا و آن پاکیِ دل

شد اجر و مزدت زهر هَلاهل

در خانه یارت شد قاتل جان

مولا حسن جان، مولا حسن جان

ای گشته زهرا، صاحب عزایت

ماهیّ دریا، گریان برایت

رنج فراوان دیدی ز یاران

مولا حسن جان، مولا حسن جان

بر جسم پاکت با آن جلالت

شد تیر دشمن، اجر رسالت

جنازۀ تو شد تیرباران

مولا حسن جان، مولا حسن جان

ص:200

با آن مقام و جاهِ رفیعت

زائر ندارد صحنِ بقیعت

گردیده با خاک قبر تو یکسان

مولا حسن جان، مولا حسن جان

شب ها که ماه است شب زند هدارت

رخسار مهدی است، شمع مزارت

باشد دلِ شب یاد تو گریان

مولا حس نجان، مولا حسن جان

ص:201

ای مثل پدر بر تو شده ظلم فراوان

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

ای ماهیِ دریا به عزایت شده گریان

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

ای حضرت زهرا و علی را ثمر دل

بی جرم و گنه، یار تو را آمده قاتل

آخر جگرت پاره شد از زهر هلاهل

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

هرشب به سر تربت ب یشمع و چراغت

مرغ دل بشکست هام آید به سراغت

ممنوع بوَد تا که کُنم گریه ز داغت

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

در کودکی، از خصم چه آمد به سر تو؟

شد نقش زمین، مادر نیکوسیَر تو!

یک عمر شد از جور فلک، خونْ جگر تو

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

ص:202

پیش نِگهت، دست علی را همه بستند

دستی که نبی بوسه بر آن داد؛ شکستند

با تو همگان رشتۀ پیوند گسستند

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

یاران همگی از تو بریدند حسن جان

حُرمت ز تو پیوسته دریدند حسن جان

سجاده ز پای تو کِشیدند حسن جان

مظلوم حسن جان، مظلوم حسن جان

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:203

از دل شیعیان، خیزد شراره

جگرِ مجتبی، شد پاره پاره

م غریب

َ

ای به عال

در وطن هم غریب

یا حسن، یا حسن؛ امام مظلوم (2)

ای ز غیر و خودی، خون بر دلِ تو

یار نامهربان، شد قاتل تو

شعله بر جان و تن

خونْ روان از دهن

یا حسن، یا حسن؛ امام مظلوم (2)

ای غریب مدینه، یابن زهرا

سوز آهت به سینه، یابن زهرا

پیش چشم ترت

کُشته شد مادرت

یا حسن، یا حسن؛ امام مظلوم (2)

تیرها بر تنت خون گریه کردند

علی و فاطمه چون گریه کردند

به چه جرمت بدن

شد یکی با کفن

ص:204

یا حسن، یا حسن؛ امام مظلوم (2)

مهدیِ فاطمه گریَد ز داغت

در کنار مزار ب یچراغت

ای شده تربتت

شاهد غربتت

یا حسن، یا حسن؛ امام مظلوم (2)

تو جفا و ستم از همه دیدی

تو کت کخوردنِ فاطمه دیدی

مادرت نقشِ خاک

جگرت چاک چاک

یا حسن، یا حسن؛ امام مظلوم (2)

غلامرضا سازگار (میثم).

ص:205

سلام ما به غربت و حرم و صحن و سرای حسن

اهل عزا! گریه کنید همه با هم، به عزای حسن

تو شمع هر انجمنی یا حسن چرا غریب وطنی یا حسن؟!

یا حسن، یا حسن!

تو پاره پاره جگری، ای جگرپارۀ زهرا حسن!

خون شد در بحر غمت، جگر ماهیِ دریا حسن!

وای که دشمن به تو دشنام داد زخم روی زخم درونت نهاد

یا حسن، یا حسن!

ای که به سن کودکی، شده پاره جگرت یا حسن!

فاطمه شد نقش زمین، پیش چشمان ترت یا حسن!

زهر هلاهل چه کند با دلت؟ مغیْره شد به کودکی قاتلت

یا حسن، یا حسن!

سلام ما به صبر تو؛ به خدا صبر تو باشد عجیب

که در حضور حضرتت، به علی کرده جسارت خطیب

زخم زبان از همه بشنید های جسارت مغیْره را دید های

یا حسن، یا حسن!

ص:203

سلام ما، سلام ما، به مزار ب یچراغت حسن!

روا بوَد پاره شود، جگر شیعه ز داغت حسن!

سلام ما به قبر ب یحائرت سلام ما به صحن بی زائرت

یا حسن، یا حسن!

ص:207

ص:208

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109