آرشیو دروس خارج فقه آیت الله مرتضی مقتدایی 92-91

مشخصات کتاب

سرشناسه:مقتدایی، مرتضی،1314

عنوان و نام پدیدآور:آرشیو دروس خارج فقه آیت الله مرتضی مقتدایی92-91 /مرتضی مقتدایی.

به همراه صوت دروس

منبع الکترونیکی : سایت مدرسه فقاهت

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1396.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

موضوع: خارج فقه

کتاب الدیات (دیه ثدیان) 91/06/20

موضوع: کتاب الدیات (دیه ثدیان)

الرابع عشر: الثدیان

مسألة1: «الثدیان من المرأة فیهما دیتها، وفی کل واحدة منهما نصف دیتها»

گفتیم اگر جنایتی روی اعضاء بدن انسان انجام شود دو حالت دارد.

حالت اول: جنایت بر اعضائی که دیه مقدر شرعی دارد.

حالت دوم: جنایت بر اعضائی که دیه مقدر شرعی ندارد.

بحث در بیان مواردی بود که دیه مقدر شرعی دارند. امام در تحریر تا 21 مورد از آن موارد را بیان کردند و ما در سال تحصیلی گذشته (91-90) سیزده مورد را بررسی کردیم و اکنون بررسی چهاردهمین مورد را در شروع سال تحصیلی جدید (92-91) آغاز می کنیم.

14- دو پستان زن:

اگر کسی دو پستان زن را قطع کند دیه کامل زن ثابت است و اگر یکی را قطع کند نصف دیه زن ثابت است و این اجماعی است.

دلیل مسأله:

الف: روایات عامه که می گوید هر عضوی که یک جفت در بدن داشته باشد دیه کامله دارد.

1- «عن عبد الله بن سنان، عن أبی عبد الله علیه السلام قال: ما کان فی الجسد منه اثنان ففیه نصف الدیة، مثل الیدین والعینین، قال: قلت: رجل فقئت عینه؟ قال: نصف الدیة، قلت: فرجل قطعت یده؟ قال: فیه نصف الدیة، قلت: فرجل ذهبت إحدی بیضتیه؟ قال: إن کانت الیسار [ففیها الدیة] ففیها ثلث الدیة قلت: ولم؟ ألیس قلت: ما کان فی الجسد منه اثنان ففیه نصف الدیة؟! فقال: لان الولد من البیضة الیسری.» (1)

ص: 1


1- (1) وسائل الشیعة 29: 283، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح1، آل البیت.

2- «عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم قال: کل ما کان فی الانسان اثنان ففیهما الدیة، وفی أحدهما نصف الدیة، وما کان فیه واحد ففیه الدیة.» (1)

ب: روایت خاص:

فی کتاب ظریف (2) : «قضی امیرالمؤمنین فی رجل قطع ثدی امرئته»

علاوه بر دو روایت عامه که از آن قانونی به دست می آید که هر عضوی در بدن که جفت باشد اگر از بین برود دیه کامله دارد روایت ظریف می گوید امیرالمؤمنین در مورد مردی که یک پستان زنش را قطع کرده است فرمود مرد نصف دیه به زن بدهکار است.

ظاهر عبارت «قطع ثدی امرئته» نشان می دهد یک پستان مورد حکم است و این روایت دلیل خاصی است که می گوید یک پستان نصف دیه دارد. بدیهی است وقتی یک پستان نصف دیه داشته باشد قهرا دو پستان دیه کامله دارد.

مسأله2: «لو قطعتا أو قطعت واحدة منهما مع شی ء من جلد الصدر ففی الثدی دیتها بما مر، وفی الجلد الحکومة، ولو أجاف الصدر لزم مع ذلک دیة الجائفة»

در مسأله 2 دو فرع مطرح است.

فرع اول: اگر علاوه بر بریدن پستان یک مقداری از اطراف پستان از پوست بدن زن نیز قطع شد آیا تداخل می شود و فقط یک دیه پستان بدهکار است یا دیه پوست نیز بدهکار است و چون پوست مقدر شرعی ندارد ارش ثابت است؟

ص: 2


1- (2) وسائل الشیعة 29: 287، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح12، آل البیت.
2- (3) وسائل الشیعة 29: 354، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب46، ح1، آل البیت.

فرموده اند هر کدام دیه خودش را دارد پس برای پستان نصف دیه و برای پوست اضافه حاکم شرع ارش تعیین می کند. یعنی فرض می شود که این انسان اگر أمه بود تفاوت صحیح و معیب مقایسه می شد و ما به التفاوت به عنوان ارش تعیین می گردید.

فرع دوم: اگر علاوه بر قطع پستان و برآمدگی چاقو در بدن فرو رفت و حالت جائفه پیدا شد خود جائفه علاوه بر پستان دیه دارد که بعد می رسیم و ثلث دیه کامله است.

مسأله3: «لو أصیب الثدی وانقطع لبنها مع بقائها أو تعذر نزول اللبن مع کونه فیها أو تعذر نزوله فی وقته مع عدم کونه فعلا فیها أو قل لبنها أو عیّب کما إذا در مختلطا بالدم أو القیح ففیه الحکومة.»

در مسأله3 پنج فرض وجود دارد.

فرض اول: قطع لبن: با جنایت از پستان شیر نمی آید و شیر خشکید.

فرض دوم: آمدن شیر همراه با درد: از پستان شیر می آید اما با مشکل و درد می آید و مکیدن بچه همراه با درد است.

فرض سوم: تقلیل لبن: تا قبل از جنایت شیر کامل داشت اما اکنون نصف شد و یا تقلیل پیدا کرد.

فرض چهارم: فقدان شیر در زمان مورد انتظار: پزشک می گوید گرچه الان وقت شیر داشتن پستان نیست اما این پستان در وقت خودش یعنی وقتی حامله شود شیر نخواهد داد.

فرض پنجم: شیر معیوب: یعنی شیر مخلوط به خون و چرک می آید.

در همه این فروض مقدر شرعی ندارد بنابراین در همه صور ارش به نظر حاکم ثابت است.

ص: 3

مسأله4: «لو قطع الحلمتین من المرأة قیل فیه الدیة، وفیه إشکال ویحتمل الحکومة، ویحتمل الحساب بالمساحة، والأخیر لا یخلو من رجحان.»

اگر بر اثر جنایت دکمه و سر پستان که بچه آن را در دهان می گیرد را قطع کند در حکم مسأله سه قول است.

قول اول: فیه الدیة

مرحوم شیخ در مبسوط (1) ، علامه در ارشاد (2) و مختلف (3) ، ابن حمزه (4) و ابن ادریس (5) این قول را بیان کردند.

دلیل قول اول: قاعده: تمسک به قاعده ای است که در مورد پستان گفتیم که هر عضوی در بدن انسان جفت باشد دیه کامله دارد و اگر یکی و تک باشد همان تک عضو اگر از بین برود دیه کامله دارد و حلمه دو عدد است و دیه کامله دارد و اگر یکی قطع شد نصف دیه دارد.

مرحوم محقق در شرایع (6) این قول را از شیخ نقل می کند و می گوید «فیه اشکال»

و امام در تحریر به عنوان قیل مطرح می کند و می فرماید «فیه اشکال»

مناقشه در دلیل قول اول: وجه اشکال محقق و امام این است که قاعده کلی شامل حلمه نمی شود زیرا حلمه جزء پستان است و عضو کامل نیست اگر بگوییم حلمه که جزء پستان است نیز همانند خود پستان - دیه کامله دارد لازمه اش این می شود که عضو با جزء در دیه مساوی شود و این محال است پس روایات شامل خود ثدی است.

ص: 4


1- (4) المبسوط 7: 148، مرتضویة.
2- (5) ارشاد الاذهان 2: 241، جماعة المدرسین.
3- (6) مختلف الشیعة 9: 400، جماعة المدرسین. «مسألة 76: قال الشیخ فی (الخلاف): فی حلمتی الرجل دیته»
4- (7) الوسیلة: 443، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی(ره).
5- (8) السرائر 3: 394، جماعة المدرسین.
6- (9) شرایع الاسلام 4: 1036، استقلال طهران.

ان قلت: اشباح و نظایر داریم زیرا می گوییم اگر کسی یک دست انسان را قطع کند نصف دیه انسان ثابت است چون یک جفت است و جفت دیه کامله دارد و یک دست نصف دیه دارد.

حال اگر کسی پنج انگشت را قطع کند می گویند نصف دیه دارد با اینکه انگشتان نسبت به ید جزء عضو است. پس کل و جزء در دیه مساوی شدند.

حتی گفته اند اگر کل یک دست قطع شود نصف دیه و اگر از مچ قطع شود نصف دیه و اگر از کف دست قطع شود نصف دیه و اگر از انگشتان قطع شود نصف دیه دارد. حال در فقه اشباه و نظائر داریم پس اشکالی ندارد بگوییم گرچه کل یک پستان اگر قطع شود نصف دیه دارد؛ حلمه یک پستان نیز اگر قطع شود نصف دیه دارد.

قلت: اولا: این قیاس مع الفارق است زیرا در ید و نیز پا نص خاصی داریم و در مچ و غیره دلیل خاص و اجماع داریم اما در حلمه نص نداریم بلکه می خواهید با ادله عامه حکم کنید و عمومات چنین قدرتی ندارند که حکم پستان را برای جزء ثابت کنند.

ثانیا: در مثل ید بر اجزاء نیز اطلاق ید می شود رِجل نیز همین گونه است - بر کف دست ید صادق است و لذا اگر کسی کف دست را زیر آب ببرد می گویند دست زیر آب کرد اسم کل بر جزء اطلاق می کنند اما در پستان به حلمه پستان گفته نمی شود.

بیان یک نمونه قرآنی:

در آیه وضو به جزء ید هم ید اطلاق می شود قرآن می فرماید «فاغسلوا وجوهکم وایدیکم» که بر مرفق تا انگشتان را ید معرفی کرده است در حالی که تا کتف را نیز ید می گویند همچنین در رجل فرمود «وامسحوا برئوسکم وارجلکم» که از انگشان تا بالای ران را پا می گویند در حالیکه قرآن به بخشی از پا (انگشت ثاقبة القدم در اعتقاد امامیه و ظاهر پا از انگشت تا برآمدی دو طرف مفصل ساق و قدم از دیدگاه عامه) پا می گوید.

ص: 5

تذکر: قابل ذکر است که بنابر نظر امامیه ارجل به فتح لام است ولی عامه ارجلکم را عطف بر ایدی می گیرند که شستن ارجل مراد شود و می گویند همانگونه که وجوه و ایدی را می شویید ارجل را نیز بشویید اما امامیه می گوید ارجل عطف بر محل برئوسکم است که مسح کردن مراد است. یعنی همانگونه که رأس را مسح می کنید پاها را نیز مسح کنید.

قول دوم: حکومة (ارش): گفته اند اگر کسی حلمه پستان را قطع کند ارش دارد.

دلیل قول دوم:

1- می گویند چون در شرع حلمة مما لا تقدیر له شرعا است پس ارش دارد.

2- اصل برائت: شک می کنیم که آیا قاعده دیه عضو جفت؛ شامل حلمه می شود یا خیر؟ و چون شک در اصل تکلیف است برائت جاری است. زیرا اگر شامل باشد نصف دیه دارد و اگر شامل نشود فقط حکومت دارد. یعنی در صورت برائت جانی برئ الذمه است از دادن نصف دیه به خاطر یک حلمه.

قول سوم: برای حلمه به حساب مساحت دیه ثابت است. کل یک ثدی نصف دیه دارد مجموع مساحت یک ثدی با مساحت یک حلمه را محاسبه می کنیم و به نسبت درصد مساحت حلمه دیه برای حلمه ثابت است.

امام در تحریر قول سوم را تقویت می کند.

صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (حکم قطع دو حلمه از دو پستان مرئه) 91/06/21

موضوع: کتاب الدیات (حکم قطع دو حلمه از دو پستان مرئه)

حلمه عبارت است از برآمدگی نوک پستان که خروج شیر از طریق آن است. البته در همه پستان

ص: 6

در مورد حکم قطع دو حلمه گفتیم در مسأله سه قول است:

قول اول: فیه الدیة الکاملة: اگر هر دو حلمه قطع شد دیه کامله دارد و اگر یکی قطع شد نصف دیه دارد. استناد به روایات عام داله بر ضابطه کلی بود. و مرحوم محقق (1) و مرحوم امام بر قول اول اشکال وارد کردند و قول اول را رد کردند.

قول دوم: فیه الحکومة: اگر کسی حلمتین یا یکی از دو حلمه را قطع کرد ارش ثابت است و حاکم مقدار ارش را تعیین می (2) قول دوم را پذیرفت و صاحب جواهر (3) می گوید «والاولی الحکومة»

دلیل مسأله:

عمومات گرچه شامل خود ثدی شده است اما توان شمول حلمه را ندارد.

قول سوم: دیه بر اساس مساحت: گفته

و گفتیم مرحوم امام در تحریر قول سوم را تقویت کردند و فرمود «والاخیر لا یخلو من رجحان» (4)

بیان یک مناقشه در کلام امام و جواب آن:

مرحوم آیة الله فاضل لنکرانی در شرح تحریرالوسیلة می«یبعده عدم امکان الحساب» نمیتوانیم کل پستان را نسبت به حلمه اندازه

اقول: می

حال اگر قول سوم را قبول کردیم و حلمه را با کل پستان حساب کردیم حلمه مما له مقدر شرعی خواهد بود.

قول دوم می

مساحت گیری له مقدر شرعا پس حکومت ندارد و قول سوم پذیرفته است که مقدر شرعی دارد.

تبصره: کمی یا زیادی منفعت در برخی از قسمت

ص: 7


1- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1036، استقلال طهران.
2- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص281، جامعه مدرسین.
3- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص264، دارالکتب الاسلامیة.
4- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص582، دارالعلم.

مسأله5: «فی حلمة ثدی الرجل ثمن الدیة مائة وخمسة وعشرون دینارا، وفیهما معا الربع، وفی قول إن فیهما الدیة، والأول أقوی.» (1)

در مورد حلمه - پستان مرد - علی القاعده پستانش همان حلمه است یعنی پستان مرد برآمدگی خاصی ندارد می

قول اول: فیهما الدیة: گفته

جمعی از بزرگان مثل شیخ در مبسوط (2) و خلاف (3) قول اول را پذیرفتند حتی در خلاف می«وهو مذهبنا» که مشعر به اجماع است یعنی همه علمای شیعه قبول دارند.

ابن ادریس در سرائر (4) و نیز علامه در کتاب تحریر (5) و ارشاد (6) و مختلف (7) قول اول را پذیرفته

دلیل مسأله:

کتاب الدیات (الذکر) 91/06/25

موضوع: کتاب الدیات (الذکر)

الخامس عشر: الذکر

مسأله1: «فی الحشفة فما زاد الدیة کاملة وإن استوصل إذا کان بقطع واحد، من غیر فرق بین ذکر الشاب والشیخ والصبی والخصی خلقة ومن سلت أو رضت خصیتاه وغیره إذا لم یکن موجبا للشلل.» (8)

نسبت به آلت رجولی اگر کسی جنایتی کرد دیه کامل دارد.

مرحوم محقق نیز در شرایع (9) می«فی الحشفة فمازاد الدیة وان استؤصل»

در جواهر (10) می فرماید «اجماعا بقسمیه ونصوصا عامة وخاصة»

ص: 8


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص582، دارالعلم.
2- المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص148، مرتضویة.
3- الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص257، جامعه مدرسین.
4- السرائر، ابن ادریس حلی، ج3، ص394، جامعه مدرسین.
5- تحریر الاحکام، علامه حلی، ج5، ص597، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
6- ارشاد الاذهان، علامه حلی، ج2، ص241، جامعه مدرسین.
7- مختلف الشیعة، علامه حلی، ج9، ص391، جامعه مدرسین.
8- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص582، دارالعلم.
9- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1036، استقلال طهران.
10- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص266، دارالکتب الاسلامیة.

روایات عامه همان روایاتی است که ضابطه و قاعده به دست می

نصوص خاصه: (1)

کتاب الدیات (الذکر) 91/06/26

موضوع: کتاب الدیات (الذکر)

در مورد اعضائی که دیه مقدر شرعی دارند بحث داشتیم.

گفتیم پانزدهمین مورد از مواردی که دیه مقدر شرعی دارد آلت رجولی انسان است و گفتیم اگر حشفه و مافوق بر اثر جنایت قطع شود دیه کامله دارد و اگر تمام آلت قطع شود دیه کامله و مورد مشابه نیز داشتیم که اگر انگشتان یک دست قطع شود نصف دیه و اگر از مچ قطع شود نصف دیه دارد و اگر از کتف قطع شود نصف دیه دارد.

فروعی مرحوم امام در تحریر بیان کردند که برخی از آنها اختصاصی امام است و در کتاب دیگر ذکر نشد.

مسأله4: «لو قطع الحشفة وقطع آخر أو هو بقطع آخر ما بقی فالدیة لقطعها والحکومة لقطع الباقی، ولو قطع بعض الحشفة والآخر ما بقی منها فعلی کل منهما بحساب المساحة.» (2)

فرع اول: اگر کسی حشفه را قطع کند یا بعضی از حشفه را قطع کرد دیه کامل دارد.

حال اگر مجموع در دو مرحله قطع شود - یا یک نفر دو مرحله جنایت کند؛ یا دو نفر در دو مرحله جنایت کنند و کل آلت را قطع کنند - در این صورت جانی اوّلی که حشفه را قطع کرد دیه کامله بدهکار است اگر همان شخص روز بعد - یا شخص دیگر - ما بقی را قطع کنند این فعل مستقل است و چیزی را قطع کرده است که لا تقدیر له شرعا لذا می بقی ارش دارد.

ص: 9


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص283، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، آل البیت.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص582، دارالعلم.

فرع دوم: اگر یک نفر بعض حشفه را قطع کند و دیگری یا خود جانی اوّل به جنایت دوم مابقی را قطع کرد جنایت اوّلی که بعض حشفه را قطع نمود بر اساس مساحت قسمت مقطوعه از حشفه با کل حشفه سنجیده می همان جانی اوّل در جنایت دوم مابقی حشفه و آلت را قطع کرد در این مورد سه وجه ذکر شد:

وجه اول: فیه الحکومة: چون قطع نصف حشفه با بقیه آلت تقدیر شرعی ندارد.

وجه دوم: تعیین الدیة به حساب بعض حشفه: مقدار قطع شده را از نظر مساحت نسبت به کل حشفه می

وجه سوم: الدیة کاملة: اوّلی که بعض حشفه را قطع کرده است ارش بدهکار است و دومی چون آلت را قطع کرده است پس دیه کامله بدهکار است.

مرحوم امام می«اوجهها الاول» (1) که مابقی حکومت دارد «واحوطها الاخیر» (2) مورد احتیاط وجه سوم است. احتمال می«فی الذکر الدیة کاملة» شامل مورد نبود.

اقول: به نظر می

زیرا در وجه اول که فرمود اوجه است می قطع دیگر ما بقی حشفه و آلت را قطع کرد می

فرع سوم: اگر کسی بعض حشفه را قطع کند و دیگری بقیه حشفه را قطع کند که در مجموع کل حشفه قطع شد. برای دیه جانی اول مساحت قسمت قطع شده از حشفه نسبت به کل حشفه محاسبه می

مسأله6: «فی ذکر العنین ثلث الدیة، وکذا فی قطع الأشل، وفی قطع بعضه بحسابه، ولا یبعد أن یکون الحساب بالنسبة إلی المجموع لا خصوص الحشفة.» (3)

ص: 10


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.

گفتیم در دیه آلت انسان بین صغیر و کبیر و غیره تفاوت نیست.

اما در حکم قطع آلت عنین یعنی کسی که آلتش نعوظ ندارد دو قول است.

قول اول: مشهور گفته

صاحب جواهر (1) می«وفاقا للمشهور بل کافة المتأخرین بل عن الخلاف (2) الاجماع علیه»

دلیل مسأله:

انصراف ادله: گفته

قول دوم: دیه کامله: گرچه مرحوم شیخ ادعای اجماع کرده است اما مخالف دارد و جواهر (3) نقل کرده است که گفته

دلیل قول دوم: سکونی (4) قال امیرالمؤمنین «فی ذکر الصبی الدیة وفی ذکر العنین الدیة» - به صدر روایت عمل شده است- در مورد ذیل روایت هم آقایان به اعتبار این روایت می

مناقشه در دلیل قول دوم:

صاحب جواهر می

اقول: مرحوم آقای خویی چون اعراض مشهور را مضر نمی (5) «المشهور ان فی قطع ذکر العنین ثلث وهو لا یخلو من اشکال والاظهر ان فیه الدیة کاملة» و دلیلش همان معتبره سکونی (6) است.

اقول: به نظر ما عمل مشهور موجب تقویت و اعراض مشهور موجب ضعف است و فتوی امام هم همین است و نظر ما نیز موافق مشهور است.

نکته: مرحوم صاحب جواهر (7) می

ص: 11


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص268، دارالکتب الاسلامیة.
2- الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص260، مسأله71، جامعه مدرسین.
3- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص269، دارالکتب الاسلامیة.
4- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص339، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب35، ح2، آل البیت.
5- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص311، العلمیة.
6- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص339، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب35، ح2، آل البیت.
7- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص268، دارالکتب الاسلامیة.

تذکر: در جریان قطع اعضاء ممکن است یک چند عضو قطع شود در نتیجه چند دیه کامله ممکن است دریافت شود اما آنجا که بنا است حکومت دریافت شود نباید ارش بیش از دیه کامله شود.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (قطع آلت اشل) 91/06/27

موضوع: کتاب الدیات (قطع آلت اشل)

صحبت در عِنّین بود مشهور قائلند در قطع آلت عنین ثلث دیه ثابت است. و استدلال به روایات شد. در مقابل هم قولی بود که می گفت دیه کامله دارد و استناد به روایت سکونی (1) می

و گفتیم مرحوم آقای خویی (2) به این روایت تمسک می

در جواب ایشان گفتیم گرچه روایت داریم و سندا هم معتبر است؛ اما اشکال این است که این روایت معرض عنها است. با اینکه این روایت در معرض دید مشهور بود و در کتاب

حکم قطع آلت اشل:

در ادامه مسأله 6 حضرت امام می«وکذا فی قطع الاشل» (3) اگر بر اثر جنایت آلتی که از قبل اشل بوده است قطع شود، ثلث دیه دارد.

دلیل مسأله:

چنانچه از قبل نیز مطرح شد یک قاعده کلی در مورد همه اعضاء بدن انسان وجود دارد که اگر عضوی بر اثر جنایت اشل شده باشد ثلث دیه دارد. (4)

حکم قطع بعض آلت اشل:

«وفی قطع بعضه» (5) اگر بعض از آلت اشل قطع شود حکم چیست؟

ص: 12


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص339، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب35، ح2، آل البیت.
2- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص311، العلمیة.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
4- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص332، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب28، ح1، آل البیت.
5- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.

در صحیح بین حشفه و غیر آن فرق قائل بودیم که حشفه دیه کامل داشت و اگر کسی بعض حشفه را قطع می

مرحوم صاحب جواهر (1) می«هی الرکن الاعظم فی لذة الجماع» استفاده حشفه صحیح بالا است حشفه در لذت جماع رکن اعظم است اما در اشل لذت اینگونه مطرح نیست لذا اگر بعض حشفه قطع شد نسبت به مجموع آلت سنجیده می

حکم قطع نصف آلت:

مسأله7: «لو قطع نصف الذکر طولا و لم یحصل فی النصف الآخر خلل من شلل ونحوه فنصف الدیة، وإن أحدث فی الباقی شللا فنصف الدیة للقطع وثلثا دیة النصف الآخر للشلل، فعلیه خمسة أسداس.» (2)

در تاریخچه مسأله باید گفت اغلب بزرگان این مسأله را مطرح کردند که اگر بر اثر جنایت نصف از طول آلت قطع شود نصف دیه دارد این نصفی که می

حالت اول: نصف باقی مانده سالم مانده است و قدرت بر جماع دارد. در این صورت دیه قطع نصف، نصف دیه است.

حالت دوم: نصف باقیمانده سالم است اما قدرت بر جماع ندارد در این صورت دیه قطع نصف، دیه کامله است.

دلیل آن را در دیه منافع بعدا می

حالت سوم: نصف باقیمانده اشل شده است. در این صورت جانی دو ثلث دیه باید بدهد زیرا یک جنایت قطع نصف آلت است بنابراین یک نصف باید بدهد برای قطع نصف و همین جنایت سبب اشل شدن نصف دیگر شد بنابراین دو ثلث باید بدهد برای اشل کردن نصف باقیمانده در نتیجه «ففیه خمسة اسداس دیة» (3) به این صورت که کل دیه تقسیم بر شش می

ص: 13


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص269، دارالکتب الاسلامیة.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.

دیه آلت خنثی:

مسأله8: «فی ذکر الخنثی المشکل أو المعلوم أنوثته الحکومة.» (1)

اگر کسی هر دو آلت رجولی و نسائی را داشت در این صورت سه حالت مطرح است:

حالت اول: اگر معلوم شد مرد است حکم مرد را دارد.

حالت دوم: اگر معلوم نشد مرد یا زن است این خنثی مشکل است لذا می

حالت سوم: اگر زن بودنش ثابت شد ولی آلت رجولی نیز دارد در این صورت نیز ارش ثابت است زیرا لا تقدیر برای مرئه

حکم خصیتان:

السادس عشر: الخصیتان

شانزدهمین عضو از اعضاء بدن دو بیضه است.

مسألة1: «فی الخصیتین الدیة کاملة، فهل لکل واحدة نصفها أو للیسری ثلثان وللیمنی الثلث؟ الأوجه الثانی، والأحوط الثلثان فی الیسری والنصف فی الیمنی لو قلعتا دفعتین.» (2)

مرحوم محقق در شرایع (3) می«فیه الدیة کاملة» در دو بیضه دیه کامله ثابت است. صاحب جواهر (4) در ادامه می«اجماعا بقسمیه» بلکه در ریاض (5) می«علیه کافة المتاخرین».

دلیل مسأله: صاحب جواهر (6) می«نصوصا عاما و خاصا»

الف: روایت عام همان روایت قاعده کلی است که خواندیم و فرمود هر چیز در بدن انسان جفت باشد دیه کامله دارد. «کل ما کان فی الانسان اثنان ففیهما الدیة وفی احداهما نصف الدیة وما کان فیه واحد ففیه الدیة» (7)

ص: 14


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
3- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1037، استقلال طهران.
4- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص270، دارالکتب الاسلامیة.
5- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص283، جامعه مدرسین.
6- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص270، دارالکتب الاسلامیة.
7- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص287، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح12، آل البیت.

ب: روایت خاص هم داریم که در ذیل می

کتاب الدیات (دیه جنایت بر یکی از دو بیضه ها) 91/06/28

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنایت بر یکی از دو بیضه ها)

شانزدهمین عضو از اعضای بدن انسان خصیتان است و از اعضایی است که در بدن دوتا است و آن روایات عام شامل این مورد می دارد. این خصیتان از مصادیق همان کلی است. در ثبوت دیه کامله برای از بین رفتن هر دو خصیة اختلافی وجود ندارد بلکه اتفاقی است و اجماع بقسمیه ثابت است و دلیل عام دارد «ما فی بدن الانسان اثنان ففیهما الدیة» (1) و روایت خاص هم دارد که می«فی البیضتین الف دینار» (2)

اما اگر یکی از آنها دچار جنایت بشود در مورد حکمش اقوالی است.

قول اول: نصف دیه: در هر کدام از بیضتین به تنهایی نصف دیه ثابت است و کل دیه بر دو بیضه به طور مساوی تقسیم می

مرحوم محقق در شرایع (3) فرمود «وفی کل واحده منهما نصف الدیة» و کثیری از علماء نیز قول اول را پذیرفته (4) می«المشهور بین الاصحاب» در ریاض (5) فرمود «علیه کافة المتاخرین».

دلیل مسأله:

کتاب الدیات (دیه جنایت بر یکی از دو بیضه ها) 91/06/29

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنایت بر یکی از دو بیضه ها)

ص: 15


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص287، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح12، آل البیت.
2- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص283، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح2، آل البیت.
3- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1037، استقلال طهران.
4- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص270، دارالکتب الاسلامیة.
5- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص283، جامعه مدرسین.

بحث اخلاقی: در روزهای چهارشنبه معمولا بحث اخلاقی داشتیم امروز به مناسبت اینکه دهه کرامت است و دیروز سه شنبه اول ذیقعده ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(س) بود و دهم این ماه نیز ولادت پر خیر و برکت و میمون و مبارک حضرت ثامن الحجج علیه آلاف التحیة والثناء است اکنون با توجه به دهه کرامت راجع به حضرت معصومه(س) چند جمله

حضرت معصومه(س) روز اول ماه ذیقعده در سال 173 هجری قمری در مدینه منوره متولد شدند ایشان و حضرت رضا از یک مادر بنام نجمه خاتون به دنیا آمدند حضرت امام رضا(ع) در دهم ماه ذیقعده در سال 148 هجری قمری به دنیا آمد و 25 سال با هم اختلاف سنی دارند حضرت معصومه(س) 10 ساله بودند که پدر بزرگوارشان در زندان بغداد به شهادت رسیدند. حضرت معصومه و سایر فرزندان موسی بن جعفر(ع) تحت اداره و سرپرستی امام هشتم(ع) قرار گرفتند و هرکدام از فرزندان موسی بن جعفر در اثر عنایت ویژه و حمایت مستمر امام هشتم به یک مقام و منزلت و شان بالایی رسیدند.

ملاحظه می(ع) در بلاد مختلف مدفون و صاحب کرامات و دارای گنبد و بارگاه هستند همه اینها محصول سرپرستی حضرت امام رضا(ع) است. مخصوصا در مورد حضرت معصومه(س) در بعض نقلها دارد که آن حضرت عالمه غیر معلمه بود چنانچه در مورد حضرت زینب(س) حضرت امام سجاد(ع) فرمود «انت بحمدالله عالمة غیر معلمة» حضرت معصومه(س) نیز با آن روح پاک که داشت عالمه غیر معلمه خوانده شد. اینکه لقب معصومه به او داده شد به معنای عصمت و هم طراز با ائمه(ع) بودن نیست ولی نسبت به دیگران عصمت از گناه داشت از این جهت این فضائل و کرامات را داشت.

ص: 16

یکی از علمای شیعه در قرن نهم کتابی دارد بنام کشف اللئالی نقل می(ع) داشتند تصادفا امام(ع) در سفر بودند اینها سؤالات را نوشتند و دادند به حضرت معصومه(س) که جواب امام را بعدا بگیرند روز بعد آمدند در حالیکه هنوز امام از سفر بازنگشته بودند به حضرت معصومه(س) گفتند حال که امام برنگشتند سؤالات را بدهید تا در سفر دیگری که آمدیم سؤالات را مطرح کنیم کاغذ را گرفتند اما دیدند حضرت معصومه(س) پاسخ را نوشته(ع) را دیدند اینها را مطرح کردند و گفتند حضرت معصومه(س) پاسخ دادند ایشان نقل می(ع) پاسخ حضرت معصومه(س) را مطالعه کردند و سه مرتبه فرمودند «فداها ابوها» «فداها ابوها» «فداها ابوها» که پاسخ را صحیح نوشته است. حضرت فاطمه معصومه(س) از طفولیت از باب همان عبادت و بندگی و روح پاکی که داشت به این مقام و منزلت رسیده است.

مرحوم شیخ عباس قمی در سفینة البحار نقل می(ع) رسیدند امام صادق(ع) فرمودند «ان لله حرما وهو مکة وان لرسول الله حرما وهو المدینة وان لامیرالمؤمنین حرما وهو الکوفة وان لنا حرما وهو بلدة قم وستدفن فیها امرئة من اولادی تسمی فاطمة فمن زارها وجبت له الجنة قال الراوی وکان هذا الکلام منه قبل ان یولد الکاظم علیه السلام» (1)

خداوند حرمی به نام مکه دارد و حرم پیامبر مدینه است و حرم امیرالمؤمنین کوفه است و حرم ما شهر قم است. (ما نیز که در عصر اخیر وقتی می(ع) است) بعد فرمود به زودی دختری از فرزندان من که فاطمه نام دارد در قم دفن می(ع) این کلام را موقعی فرمود که هنوز حضرت امام کاظم(ع) به دنیا نیامده بود.

ص: 17


1- سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج7، ص125، اسوه.

و نیز روایات دیگری در کامل الزیارات (1) از امام هشتم نقل می«من زارها وجبت له الجنة»

بعد از دعوت مامون از امام رضا(ع) در سال 200 هجری قمری برای رفتن به مرو که متعاقب آن مأمون امام رضا(ع) را به مرو برد حضرت معصومه(س) از روی شدت علاقه در سال 201 از مدینه حرکت کردند برای دیدن امام رضا(ع). در تاریخ دارد «تطلبه» در طلب دیدن امام رضا بود و رسیدند به ساوه و مریض شدند سؤال کردند از اینجا تا قم چقدر راه است گفتند 10 فرسخ با اینکه کسالت شدید داشتند فرمودند مرا به قم ببرید و با همراهان به طرف قم حرکت کردند و شاید همراهان بر این باور بودند که با توجه به کسالت بی بی و وجود عاشقان اهل بیت در قم رفتن به قم بهتر است لذا خبر به اهل قم رسید که فاطمه معصومه دختر موسی بن جعفر(ع) به قم می استقبال عجیبی از آن حضرت کردند و بدیهی است چنین شود چون در روایت داریم «قم عش آل محمد ومأوی شیعتهم» قم آشیانه آل رسول و پناهگاه شیعیان است.

موسی بن خزرج که یکی از علمای قم بود رفت جلو و مهار ناقه حضرت معصومه(س) را به دست گرفت و پیشاپیش جمعیت استقبال کننده حرکت کرد و ناقه را مقابل خانه خودش خوابانید و آن حضرت را در خانه خود جای داد و پذیرایی کرد آن حضرت 16 یا 17 روز در قم در همان منزل یعنی همین میدان میر فعلی ساکن بودند تا به رحمت الهی واصل شدند اینجا که قبر ایشان است زمینی بود که ملک موسی بن خزرج بود بی بی معصومه(س) را در آن مکان دفن کردند. و یک سایبانی با حصیر روی قبر آن حضرت کشید و بعد زینب دختر امام جواد(ع) ساختمان محقری به عنوان بارگاه حضرت معصومه(س) ساخت و در طول زمان تجدید بنا شد و گسترش یافت تا الان که مأوی و محل زیارت بزرگان و شیعیان در طول تاریخ شده است. و از نور علم و فضائل ایشان بهره مند شد خیلی از بزرگان به آن بزرگوار متوسل شدند فیلسوف و عارف بزرگ مرحوم ملاصدرا که مدتی در کهک بودند و اسفار را آنجا نوشتند مواقعی که مشکلی داشتند به حرم حضرت معصومه(س) می(س) حل نمودم.

ص: 18


1- کامل الزیارات، ابن قولویه قمی، ص536، الفقاهة.

من خودم از مرحوم علامه مرعشی نجفی شنیدم فرمودند من سالها اولین نفری بودم که به زیارت حضرت معصومه(س) می

علامه طباطبایی (ره) سال(س) بود. مرحوم شیخ عباس قمی در یک تیمچه می گفت دیشب من خواب مرحوم میرزای قمی را دیدم در خواب پرسیدم آیا اهالی قم به شفاعت حضرت معصومه(س) به بهشت می می با شگفتی به من نگاه کرد فرمود شفاعت اهالی قم با من است اهل عالم به شفاعت حضرت معصومه(س) به بهشت می(ع) به آن شخص دستور دادند که حرم خواهرم برو و زیارت را به این کیفیت بخوان سی و چهار مرتبه الله اکبر، سی و سه مرتبه الحمدلله و سی و سه مرتبه سبحان الله و بعد زیارت بخوان که همین زیارت است که الآن خوانده می«یا فاطمه اشفعی لی فی الجنة فان لک عندالله شأنا من الشأن»

اکنون که توفیقی نصیب ما شد و در کنار مرقد ایشان هستیم حیف است اگر استفاده نکنیم. انشاءاله، مشمول عنایات و تفضلات حضرت فاطمه معصومه(س) باشیم و انشاءاله با شفاعت آن حضرت اهل بهشت باشیم.

بحث فقهی:

در بحث خصیتان که شانزدهمین مورد از اعضاء بدن که دیه مقدر شرعی دارد بود؛ گفته شد که هر دو باهم دیه کامل دارد و این کلام اجماعی و اتفاقی بود. و دلیل روایی به دلالت عام و به دلالت خاص نیز داشت. اما در اینکه اگر هر کدام جدا جدا به تنهایی در دو مرحله قطع شود دیه

قول اول: جمعی گفتند که کل واحد نصف دیه دارد وفاقا للمشهور و کافة المتاخرین.

مرحوم محقق در شرایع (1) فرموده «وفی کل واحدة منهما نصف الدیة» صاحب جواهر (2) می«المشهور بین الاصحاب» صاحب ریاض (3) فرمود «علیه کافة المتاخرین»

ص: 19


1- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1037، استقلال طهران.
2- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص270، دارالکتب الاسلامیة.
3- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص283، جامعه مدرسین.

و دلیلشان هم عمومات بود.

قول دوم: جمعی گفته (1) بود از امام صادق(ع) که خود امام دلیل تفاوت را بیان کرد و فرمود «لان منها الولد» و روایت دیگر (2) هم مرفوعه بود.

بر این قول دوم سه اشکال وارد شده بود. ایراد اول: از مرحوم محقق حلی بود و جواب دادیم و ایراد دوم: از ابن ادریس بود که آن را نیز جواب دادیم. ایراد سوم: از مرحوم آقای خویی (3) بود که فرمودند این روایت صحیحه است قبول داریم که می می گوید هر عضوی که در بدن جفت باشد از بین رفتن یک عدد از آن جفت نصف دیه دارد پس در یک خصیه نصف دیه ثابت است.

جواب ایراد مرحوم خوئی: گرچه مناقشه آقای خوئی مهم است اما می«قال فی خصیة الرجل خمس مأة دینار» که اطلاق داشت و نصف را می

روایت دیگر (4) روایت عبدالله بن سنان بود که بعد از بیان نصف در تعدادی از اعضاء فرمود خصیه چپ دو ثلث دیه دارد. خصیه را با بقیه اعضای بدن فرق گذاشتند و راست و چپ را متفاوت بیان کردند. راوی اعتراض کرد خود شما حکم کلی را اول بیان فرمودید پس چگونه در خصیتان حکم دیگری داده«لأن منها الولد» حال اگر انصاف بدهیم و این روایت را کنار آن روایت نصف بگذاریم هیچ شبهه«فی الخصیتین الدیة کاملة» (5) و در ادامه فرمودند «فهل لکل واحدة نصفها او للیسری ثلثان وللیمنی الثلث؟ الاوجه الثانی» (6) یعنی اوجه این است که برای چپ دو ثلث و برای راست یک ثلث دیه ثابت است و ما هم قول دوم را ترجیح می

ص: 20


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص283، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح1، آل البیت.
2- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص311، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب18، ح2، آل البیت.
3- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص367، العلمیة.
4- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص283، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح1، آل البیت.
5- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
6- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.

بیان یک احتیاط در حکم قطع دو خصیة در دو مرحله:

منتهی امام خمینی(ره) بعد از اینکه این عبارت – حکم قطع دو خصیة در دو مرحله - را بیان می«والاحوط الثلثان فی الیسری والنصف فی الیمنی لو قلعتا دفعتین» (1) اگر خصیه چپ و راست یک انسان در دو مرحله قطع شود – جانی یک نفر باشد یا دو نفر – گفتیم امام فرمود خصیه چپ دو ثلث دیه دارد و علی القاعده باید در خصیه راست یک ثلث دیه ثابت شود تا یک دیه کامل گردد اما امام در این مورد احتیاط می

دلیل احتیاط: وجه این احتیاط دقیق حضرت امام این است آن ادله عمومات می

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (حکم ورم خصیتان با جنایت( 91/07/01

موضوع: کتاب الدیات (حکم ورم خصیتان با جنایت(

مسأله3: «فی أدرة الخصیتین وهی انتفاخهما أربع مائة دینار، فان فحج فلم یقدر علی مشی ینفعه ففیه ثمانمائة دینار أربعة أخماس دیة النفس.» (2)

در لغت؛ «أدره» اینگونه آمده است «هی الانتفاخ والفحج بفتح الفاء فالحاء المهملة فالجیم»

و در اصطلاح دو معنا مطرح شده است:

کتاب الدیات (دیه رکب – افضاء زن) 91/07/02

موضوع: کتاب الدیات (دیه رکب – افضاء زن)

دیه رَکَب:

مسأله3: «فی الرَّکَبِ وهو فی المرأة موضع العانة من الرجل الحکومة قطعه منفردا أو منضما إلی الفرج، وکذا فی عانة الرجل الحکومة.» (3)

بحث در دیه هفدهمین عضو از اعضاء بدن انسان بود و بر اساس شمارش امام در تحریر گفتیم «فرج» هفدهمین عضو دارای دیه شرعی است. اکنون در این مسأله عنوان رَکَب است. رکب در زن موضع العانة من الرجل را می

ص: 21


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص583، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص584، دارالعلم.

البته اگر علاوه بر قطع عانه در مورد زن فرج را هم قطع بکند هر کدام حکم خودش را دارد فرج دیه کامله دارد و رَکَب حکومت دارد. بدیهی است وقتی ارش مطرح باشد در قطع بعضی از آلت (عانة) محاسبه به حساب مساحت قابل قبول است چنانچه در شفره نیز مساحت معتبر بود اما به نظر می

حکم افضاء زن:

مسأله4: «فی إفضاء المرأة دیتها کاملة، وهو أن یجعل مسلکی البول والحیض واحدا، وکذا لو جعل مسلکی الحیض والغائط واحدا علی الأحوط فی هذه الصورة، من غیر فرق بین الأجنبی والزوج إلا فی صورة واحدة وهی ما إذا کان ذلک من الزوج بالوطء بعد البلوغ، وأما قبل البلوغ فعلیه دیتها مع مهرها.» (1)

جای بحث از مسأله افضاء در کتاب نکاح است و در آنجا مفصل بررسی می

اگر جانی جنایت کند و یا خود زوج دخول کند و بر اثر دخول افضاء حاصل شود حکمش در این مسأله مورد بحث است.

معنای افضاء:

معنای اول: یکی شدن راه بول و حیض؛ اگر بر اثر دخول پارگی در بدن زن ایجاد شود به گونه

معنای دوم: مجمع البحرین می

بعضی فقهاء نیز با معنای دوم موافقند.

قول مختار در معنای افضاء: به نظر ما معنای دوم بعید است.

مرحوم صاحب ریاض (2) می«ان الحاجز بین القبل والدبر عصب قوی یتعذر ازالته بالاستمتاع غالبا» مانع و پرده ما بین قبل و دبر یک عصب قوی است که غالبا با استمتاع زوج از بین نمی (3) در ادامه می«وهو الاقوی» یعنی اینکه مراد از افضاء یکی شدن راه بول و حیض باشد اقوی است. امام هم در تحریر می

ص: 22


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص584، دارالعلم.
2- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص287، جامعه مدرسین.
3- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص288، جامعه مدرسین.

دلیل مسأله:

کتاب الدیات (دیه رکب) 91/07/03

موضوع: کتاب الدیات (دیه رکب)

ارش البکارة:

در حالات مختلف افضاء گفتیم شش صورت متصور است و حکم هر شش صورت نیز بیان شد در نهایت در قسم پنجم و ششم که افضاء شونده باکره و مکرهه یا غیر مکرهه است این پرسش مطرح شد که در اکراه (قسم ششم) آیا مفضی علاوه بر دیه افضاء و دادن مهرالمثل ارش البکارة هم باید بدهد یا خیر؟ گفتیم در مسأله 2 قول است؛

قول اول: لزوم پرداخت ارش البکارة: (قول مشهور)

نحوه تعیین ارش البکارة به این صورت است که فرض می

مرحوم محقق در شرایع (1) فرمود «الاشبه وجوبه» مرحوم شیخ (2) در مبسوط فرمود «انه مذهبنا» که ظهور در اجماع دارد. مرحوم شهید در مسالک (3) می«الاقوی وجوب الجمع للمکرهه بین الارش والمهر لأن الارش عوض جزء الفائت»

اقوی این است که در افضاء بکر مکرهه جمع بین ارش البکارة و دیه افضاء واجب است چون ارش عوض جزء فائت از بکر است و افضاء جنایتی است که دیه مستقل دارد.

دلیل قول اول:

کتاب الدیات (دیه کفل- دیه پا) 91/07/04

موضوع: کتاب الدیات (دیه کفل- دیه پا)

گفتیم در مسأله 6 امام فرمودند در افضاء مرئه دیه کامل ثابت است و اگر زنا با اکراه انجام شده باشد علاوه بر دیه

کتاب الدیات (دیه پا) 91/07/05

موضوع: کتاب الدیات (دیه پا)

در آستانه ولادت با سعادت حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) هستیم. آن حضرت معروف است به عالم آل محمد. با اینکه همه ائمه(ع) از نظر علم و اشراف بر امور دنیوی و اخروی همانند خود پیامبر(ص) و منتسب به وحی بودند؛ ولی در عین حال امام هشتم(ع) این لقب را دارد که امام موسی بن جعفر(ع) فرمود پدرم مکرر به من فرمود؛ عالم آل رسول در صلب توست «یا لیتنی ادرکه».

ص: 23


1- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1037، استقلال طهران.
2- المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص150، مرتضویة.
3- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ج438، معارف اسلامی.

حضرت امام رضا(ع) در 11 ذیقعده سال 148 هجری قمری در مدینه متولد شدند پدر بزرگوارشان حضرت موسی بن جعفر(ع) در سال 183 به شهادت رسیدند در آن موقع امام 35 ساله بود و به امامت رسیدند و 20 سال امامتشان طول کشید و در سن 55 سالگی شهید شدند از این دوران 10 سال را همزمان با هارون الرشید بودند که فرصتی طلایی برای امام بود. زیرا هارون که امام موسی بن جعفر(ع) را شهید کرده بود، با تمام پنهان کاری(ع) هارون الرشید است لذا هارون برای تبرئه خودش سعی می(ع) نداشته باشد و امام را آزاد گذاشته بود. امام در مدینه رسما ادعای امامت و خلافت و جانشینی پدر بزرگوارشان را داشتند حتی بعضی از یاران امام رضا(ع) متعرض شدند که هارون خطرناک است. حضرت مطمئن بودند و فرمودند همینطور که جدم می مثل جد بزرگوارشان امام صادق(ع) و امام باقر(ع) به نشر علوم اهلبیت و تربیت شاگردان و راویان حدیث پرداختند. به طوری که مرحوم شیخ طوسی در کتاب رجال 317 نفر را به عنوان اصحاب الرضا نام می

شیوه امام رضا(ع) در پرورش شاگردان:

یک نکته مهمی که در پرورش راویان حدیث داشتند این بود که تنها به رشد علمی آنها اکتفا نمی(ع) همه جوانب را در ترتبیت شاگردان رعایت می(ع) فردی بنام احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی است که مدتی هم محضر حضرت امام جواد(ع) را نیز درک کرده بود. در حالاتش در رجال می(ع) ساعتی خدمت امام بودیم سوالاتی داشتیم مطرح شد و جواب گرفتیم تا بلند شدیم که برویم امام فرمودند «اما انت یا احمد فاجلس» احمد تو بنشین کارت دارم «فجلست فاقبل یحدثنی واسئله ویجیبنی» امام مطالبی فرمودند و من پرسش«فقال فلما ذهبت عامة اللیل فلما اردت الانصراف قال لی لا یا احمد تنصرف او تبیت» وقتی پاسی از شب و عمده شب گذشت خواستم خداحافظی کنم امام فرمودند شب می«قلت جعلت فداک الیک ان امرتنی بالمقام اقمت» عرض کردم فدایت شوم در اختیار شماست اگر بفرمائید برو می«قال فاقم» اما فرمود بمان بعد هم غذا حاضر شد به همراه امام خوردیم و فرمود بستر مرا برای احمد پهن کنید و بستر امام را در همان اطاق برای من نهادند و خود امام بیرون رفتند «فلما صرت فی البیت دخلنی شیئ یخطر ببالی من مثلی فی بیت ولی الله» با خود گفتم مثل من کیست؟ در خانه ولی خدا و در یک سفره و در کنار امام باشم «فنادانی یا احمد ان امیرالمؤمنین عاد صعصعة بن صوحان فقال لا تجعل عیادتی ایاک فخرا علی قومک تواضع لله یرفعک الله» (1) امام از اطاق مجاور صدا زد ای احمد امیرالمؤمنین به عیادت صعصعة بن صوحان رفتند و در بازگشت فرمود اینکه از تو عیادت کردم بر دیگران فخر نفروش متواضع باش خدا تو را بلندی می«تواضع لله یرفعک الله»

ص: 24


1- بحارالانوار، علامه مجلسی، ج73، ص292، ح22، دارالوفاء بیروت

انشاءاله همیشه در ذهنمان باشد مراقب رفتارمان باشیم و انشاءاله اساتید و مراجع بزرگوار که همه دارای انفاس قدسیه و مراحل تهذیب هستند به شاگردان به مناسبت

چند روز قبل ماجرای عبدالرحمن بن سیابه را نقل کردیم و گفتیم که امام به او تذکر دادند و فرمودند «علیک بصدق الحدیث واداء الامانة تشرک الناس فی اموالهم هکذا» (1) راستگو باش و امانت

اگر بین صحبت

روایتی از امام هشتم به مناسبت ذکر بکنیم قال الرضا (2) «لایکون المؤمن مؤمنا حتی یکون فیه ثلاث خصال سنة من ربه وسنة من نبیه وسنة من ولیه» مؤمن واقعی کسی است که سه خصلت از سنت

کتاب الدیات (تقسیم دیه انگشتان بر بندهای انگشتان) 91/07/08

موضوع: کتاب الدیات (تقسیم دیه انگشتان بر بندهای انگشتان)

مسأله3: «فی أصابع الرجلین منفردة دیة کاملة، وفی کل واحدة منها عشرها، ودیة کل إصبع مقسومة علی ثلاث أنامل بالسویة إلا الابهام فإنها مقسومة فیها علی اثنین.» (3)

گفتیم برای مجموع ده انگشت دو پا یک دیه کامل ثابت است و هر یک انگشت یک عشر دیه دارد و در دلیل مسأله گفتیم علاوه بر اجماع روایات بالخصوص وجود دارد که خواندیم.

کتاب الدیات (دیه ترقوه – دیه بعصوص – دیه عجان) 91/07/09

موضوع: کتاب الدیات (دیه ترقوه – دیه بعصوص – دیه عجان)

الواحد و العشرون : الترقوة:

آخرین و بیست و یکمین عضو از اعضاء بدن انسان که دیه خاص و تقدیر شرعی دارد ترقوه یا (ترقوتین) است.

ص: 25


1- الکافی، شیخ کلینی، ج5، ص134، دارالکتب الاسلامیة.
2- الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص241، دارالکتب الاسلامیة.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص585، دارالعلم.

معنای ترقوه:

کتاب الدیات (دیه عجان) 91/07/10

موضوع: کتاب الدیات (دیه عجان)

فرع دوم: حکم عجان:

«لو ضرب عجانه فلم یملک بوله ولا غائطه ففیه الدیة کاملة» (1)

دومین فرع از فروع خاتمه عجان بود و گفتیم اگر عجان یعنی عصب موجود بین خصیتین و حلقه غیر استخوانی دبر از کار بیفتد و مجنی علیه مالک بول وغائط خود نباشد دیه کامله دارد.

دلیل مسأله:

علاوه بر اینکه مشهور قائل به این قولند و بعضی ادعای اجماع نیز کردند روایتی نیز به عنوان دلیل مطرح است:

اسحاق بن عمار (2) «عن ابی عبدالله(ع) قال سمعت اباعبدالله(ع) یقول قضی امیرالمومنین(ع) فی الرجل یضرب علی عجانه فلا یستمسک غائطه ولا بوله ان فی ذلک الدیة کاملة»

بر اساس روایت اسحاق بن عمار امیرالمؤمنین(ع) در مورد مردی که بر اثر جنایت اختیار بول و غائط خود را از دست داد حکم کردند جانی دیه کامله بپرازد.

و دیروز گفتیم مرحوم شهید (3) بر روایت به خاطر اسحاق بن عمار ایراد گرفته

گرچه از دیدگاه مرحوم آقای خویی (4) اسحاق بن عمار از این جهت که فطحی است ضعیف است و عمل مشهور هم جبران ضعف نمی

از دست دادن قدرت نگهداری یکی از بول یا غائط بر اثر جنایت بر عجان:

اگر ضربه

احتمال اول: دیه کامله: «فیه الدیة» (5)

ص: 26


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
2- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص371، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب9، ح2، آل البیت.
3- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص441، معارف اسلامی.
4- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص367، العلمیة.
5- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.

دلیل احتمال اول: روایت سلیمان بن خالد (1) در حکم بعصوص است که خواندیم «لا یملک إسته» إست یعنی مقعد. اختیار معقد ندارد یعنی بول یا غائط را نگه نمی(ع) در مورد شکستن بعصوص و عدم مالکیت بر بول و غائط فرمود «فیه الدیة» پس معلوم می«فیه الدیة» پس در بول هم دیه دارد.

احتمال دوم: ارش: «ویحتمل الحکومة» (2) وجهش این است که دلیل و تقدیر شرعی نداریم چون دلیل می قیمت گذاری می

احتمال سوم: مصالحه: «والاحوط التصالح» (3) امام در احتمال سوم می

فرع سوم: «ولو ضرب غیر عجانه فلم یملکهم فالظاهر الدیة» (4)

اگر در منطقه عجان به غیر عجان ضربه

دلیل مسأله:

برای استدلال قول فوق می (5) آمده است «فی الرجل یضرب علی عجانه فلایستمسک قضی الدیة کاملة» می

فرع چهارم: از دست رفتن قدرت نگهداری یکی از بول یا غائط با ضربه بر غیر عجان:

«ولو ضرب غیر عجانه فلم یملک احدهما فیحتمل الحکومة والدیة والاحوط التصالح» (6)

حضرت امام در این فرع همان سه وجه محتمل در عجان را مطرح می

اقول: علاوه بر این سه وجه دو روایت هم داریم که در جواهر و غیره ذکر نشده است می

کتاب الدیات (دیه شکستن استخوان عضو دارای مقدر شرعی) 91/07/11

ص: 27


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص370، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب9، ح1، آل البیت.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
4- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
5- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص371، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب9، ح2، آل البیت.
6- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.

موضوع: کتاب الدیات (دیه شکستن استخوان عضو دارای مقدر شرعی)

«فی کسر کل عظم من عضو له مقدر شرعا» (1)

فرع: هر عضوی از اعضای بدن انسان که دیه خاص و مقدر شرعی دارد و از اعضایی است که استخوان دارد اگر استخوان آن عضو بر اثر جنایت بشکند یا عیبی پیدا کند مسأله چهار صورت دارد:

صورت اول: شکستن استخوان:

اگر بر اثر جنایت جانی استخوان عضوی از اعضاء شکست دو حالت وجود دارد:

حالت اول: غیر قابل معالجه: اگر بر اثر جنایت استخوان عضوی از اعضاء بدن انسان که مقدر شرعی دارد بشکند و قابل معالجه نباشد دیه آن خمس دیه همان عضو است.

حالت دوم: قابل معالجه: اگر قابل معالجه بود «دیته اربعة اخماس دیة کسره» دیه

صورت دوم: حالت موضحه: اگر بر اثر جنایت گوشت روی استخوان کنده شد و سفیدی استخوان پیدا شده است یعنی مصداق موضحه شد دیه

صورت سوم: حالت رزّ: حالت رزّ پیدا کردن یعنی کوبیده شدن.

در این صورت نیز دو حالت مطرح است:

حالت اول: اگر کوبیدگی به طوری باشد که معالجه نشود دیه

حالت دوم: اگر بدون اینکه عیب بماند معالجه شود دیه

صورت چهارم: حالت در رفتگی و جدا شدن استخوان از مفصل:

اگر استخوان فک شود یعنی استخوان از مفصل جدا شود بحیث یتعطل یعنی عضو معطل شود و کارآئی نداشته باشد در این صورت نیز دو حالت وجود دارد:

حالت اول: قابلیت علاج با باقی ماندن عیب: اگر با باقی ماندن عیب معالجه و خوب شود دیه دو ثلث پانصد دینار است یعنی حدود 3/333 دینار دیه دارد. این مسأله تقریبا مورد اتفاق است حتی عامه نیز اختلاف نکردند.

ص: 28


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.

حالت دوم: قابلیت علاج بدون باقی ماندن عیب: اگر معالجه کرد و خوب شد و هیچ عیبی باقی نمانده است دیه

دلیل حکم صور چهارگانه:

کتاب الدیات (حکم افضاء منجر به پارگی مثانه به وسیله غیر جماع) 91/07/12

موضوع: کتاب الدیات (حکم افضاء منجر به پارگی مثانه به وسیله غیر جماع)

بحث اخلاقی: اخلاص:

در بحث اخلاقی چهارشنبه

نمونه

کتاب الدیات (حکم افضاء منجر به پارگی مثانه به وسیله غیر جماع) 91/07/15

موضوع: کتاب الدیات (حکم افضاء منجر به پارگی مثانه به وسیله غیر جماع)

یک مسأله از فرع قبلی باقی ماند که باید تکمیل بکنیم. گفتیم؛

«من افتض بکرا باصبعه بحیث فخرق مثانتها فلم تملک بولها علیه الدیة ومهر المثل نسائها» (1)

اگر با افضاء به وسیله انگشت از دختری ازاله بکارت کرد و باعث پارگی مثانه شد؛ در مسأله دو بحث است:

بحث اول: دیه پارگی مثانه: و گفتیم در دیه از دست رفتن قوه ماسکه دو قول است:

قول اول: ثلث دیه.

قول دوم: دیه کامله بود.

در مدرک و دلیل قول اول مناقشه کردیم قول اول را رد کردیم و گفتیم قول دوم مورد پذیرش است و اولی این است که همان دیه کامل داشته باشد.

مرحوم امام نیز در مسأله فتوی دادند و فرمودند «ففیه دیتها» (2)

مرحوم محقق (3) فرمود «هو اولی».

بحث دوم: حکم ازاله بکارت:

پس از بیان بحث اول اکنون در بیان بحث دوم می«ومهر مثل نسائها» (4) علاوه بر یک دیه کامله برای پارگی مثانه مهرالمثل هم باید بدهد.

ص: 29


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
3- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1038، استقلال طهران.
4- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.

دلیل مسأله:

1- روایت ابی عمرو طبیب(1) «عن ابی عبدالله فی رجل افتض جاریة باصبعه فخرق مثانتها فلا تملک بولها فجعل لها ثلث الدیة مأة وستة وستین دینار وثلثی دینار وقضی لها علیه بصداق مثل نساء قومها»

روایت در بحث اول به جهت جریان پارگی مثانه مورد بحث واقع شد اما ذیل روایت حکم بحث دوم یعنی ازاله بکارت مطرح است که فرمود «وقضی لها علیه بصداق مثل نساء قومها»

و روایت صریح است که جانی برای ازاله بکارت مهرالمثل بدهکار است.

مهر المثل یعنی ملاحظه می

2- ذیل روایت عبدالله بن سنان(2) که امام فرمود «یابن سنان ان شعر المرئة وعذرتها شریکان فی الجمال فاذا ذهب باحدهما وجب لها المهر»

ملاحظه می

3- سکونی(3) «عن ابی عبدالله ان علیا رفع الیه جاریتان دخلتا الحمام فافتضت احداهما الاخری باصبعها فقضی علی التی فعلت بعقلها»

دو دختر در حمام با هم بودند و یکی از آنها با انگشت بکارت آن دیگر را از بین برد جریان را نزد امیرالمؤمنین آوردند امام قضاوت کردند که جانیه به مفضئه عقل بپردازد.

در این روایت گرچه ممکن است گفته شود که چون کلمه «عقل» آمده است پس روایت مربوط به دیه پارگی مثانه است که دیه کامله دارد و عقل به معنای دیه است ولی جماعتی از علماء عقل را به معنای مهرالمثل گرفته

4- دلیل چهارم بر اثبات مهرالمثل در ازاله بکارت؛ مقتضای قاعده هم محکومیت جانی به پرداخت مهرالمثل علاوه بر دیه است زیرا بدیهی است دو جنایت واقع شده است و اصل عدم تداخل است و دو سبب واقع شده و هر سببی مسبب خودش را اقتضاء دارد پس برای سبب پارگی دیه کامله و برای سبب ازاله مهر المثل ثابت است.

نکته: حکم جانی عامد غیر بالغ: در مورد کسی که غیر بالغ است و با افضاء باعث پارگی مثانه شد ولو عمد باشد دیه با عاقله است زیرا عمد الصبی خطاء.

المقصد الثانی: فی الجنایة علی المنافع:

دیه منافع:

«الاول العقل وفیه الدیة»(4)

یکی از قسمت (5) بزند باید دیه بپردازد.

مرحوم صاحب جواهر(6) می«بلا خلاف اجده فیه کما اعترف به غیر واحد منهم الشیخ فی المبسوط(7) وابن زهرة فی الغنیة(8) »

دلیل مسأله:

الف: روایت عام: چنانچه گذشت در روایت یک قاعده کلی بیان شد و فرمود هر قسمتی که در بدن انسان دو تا است اگر هر دو بر اثر جنایت از بین برود دیه کامل دارد و جنایت بر هر یک عدد از جفت نصف دیه دارد. و آن عضوی که در بدن انسان یکی است «فیه الدیة کاملة»(9)

کیفیت استدلال:

در روایت نمی

ب: روایت بالخصوص: ابراهیم بن عمر(10) «عن ابی عبدالله(ع) قال قضی امیرالمومنین(ع) فی رجل ضرب رجلا بعصا فذهب سمعه وبصره ولسانه وعقله وفرجه وانقطع جماعه وهو حی بست دیات»

مورد بحث در روایت قضاوت امیرالمؤمنین(ع) در مورد کسی است که بر اثر جنایت فاقد شش چیز در بدن خود شد و برخی از آنها که در روایت شمارش شد منافع از دست رفته است نظیر از بین رفتن جماع که نشان می

1. کر شد؛

2. نابینا شد؛

3. لال شد؛

4. عقل را از دست داد؛

5. آلت تناسلی را از دست داد؛

6. قدرت جماع را از دست داد؛

بدیهی است که در شمارگان 4 عقل در بدن انسان عضو خاصی نیست که از بدن قطع شود بلکه قوه و قدرتی است که دارای منافع است و نیز در شمارگان 6 قدرت جماع منفعت آلت تناسلی است که از دست می

البته در مورد فرجه وانقطع جماع می توان گفت که در ذهب فرجه مراد این است که از مجامعت لذت نمی

1. ذهب سمعه: شنوایی؛

2. بصره: بینایی؛

3. لسانه: سخن گفتن؛

4. عقله: اندیشه؛

5. فرجه: لذت بردن؛

6. جماعه: نعوظ.

هرچند می

جالب این است که مضروب بعد از این شش حالت زنده ماند و امام قضاوت کرد که جانی شش دیه بپردازد. بنابراین مسأله دو صورت دارد:

صورت اول: زوال کامل عقل: اگر عقل به طور کامل زائل شود و مضروب به دیوانه کامل تبدیل شود جانی دیه کامل بدهکار است زیرا عقل یکی از مصادیق «کل ما کان» است و چون تک عدد است از بین رفتن آن دیه کامله دارد.

صورت دوم: ناقص شدن عقل: اگر عقل به طور کامل زائل نشد بلکه نقصان پیدا کرد طبیعی است مضروب یک منفعتی را از دست داد در اینجا در مسأله سه نظریه است:

نظریه اول: عدم امکان درجه بندی: اگر امکان درجه بندی وجود داشته باشد درجه بندی می«فیه الحکومة»

نظریه دوم: امکان درجه بندی: مرحوم شیخ در مبسوط(11) می

نظریه سوم: قول به تصالح: مرحوم محقق اردبیلی(12) می«لا کلام ان علم نسبة الزائد الی الباقی ولکن العلم مشکل والا الحکومة والاولی التصالح»

اگر بتوان نسبت سنجی کرد که بحثی نیست اما چون مشکل است و اگر نتوانستیم نسبت به دست آوریم ارش ثابت است در ادامه می

نکته: در تعیین دیه عقل یک دیه کامل و درصد آن در نظر گرفته می

نتیجه: مرحوم محقق(13) بعد از نقل حرف«وهو تخمین» یعنی نمی

بنابراین می

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (بررسی حکم قصاص در زوال یا نقصان عقل) 91/07/16

موضوع: کتاب الدیات (دیه ذهاب عقل با ضربه بر جسم)

گفتیم در مورد دیه ذهاب عقل به سبب ضربه وارده بر جسم دو مثال مطرح است؛

1- لو شج رأسه.

2- لو قطع یده فذهب عقله.

پس دو جنایت است آیا دو دیه دارد یا یک دیه؟ در مسأله دو قول مطرح است:

قول اول: عدم تداخل: و گفته بودند دو جنایت صورت گرفت دو سبب است و دو مسبب می«لم تتداخل الجنایتین»(14)

و گفتیم قول اول مطابق با قاعده است و مقتضای قاعده اقتضای دو مسبب را دارد و اصل عدم تداخل است. علاوه بر این روایتی(15) داشتیم که برای شش جنایت حکم به شش دیه فرمودند.

بررسی مجدد قول اول:

در کشف اللثام(16) می«هو المشهور»

در خلاف(17) مرحوم شیخ در مورد قول اول یعنی عدم تداخل ادعای اجماع کرده است.

در مبسوط(18) فرموده «انه مذهبنا» عدم تداخل مذهب ماست که ظهور در اجماع دارد.

ابن ادریس(19) نقل می کند که «رجع الشیخ عن مبناه فی النهایة(20) » مرحوم شیخ که در نهایه قائل به تفصیل شده بود و به روایت تفصیل عمل کرده بود با بیان خلاف و مبسوط - که عدم تداخل را پذیرفت - معلوم می

مرحوم محقق در شرایع(21) می

در جواهر(22) بعد از کلام محقق می«انه اشهر بل المشهور»

توضیحی پیرامون اشهر ومشهور:

الف: اشهر: اشهر است یعنی قول مقابل، مشهور است اما یکی مشهورتر است

ب: مشهور: اما وقتی گفت بلکه مشهور است یعنی قول مقابلش نادر است.

بنابراین از مجموع بحث نظر امام خمینی در می«وفی روایة صحیحة»(23) اگر با ضربه واحد شد تداخل می«لکن اعرض اصحابنا عن ذلک الروایة»(24) اصحاب از عمل به این روایت اعراض کرده

و در ذیل می«مع ذلک»(25) با اینکه روایت معرض عنها است «فالاحتیاط بالتصالح حسن»(26) چون احتمال می

اقول: عقیده ما همین است که تداخل نمی

وجه احتیاط امام: می

قول دوم: تفصیل: به اختصار دیروز گفتیم اگر دو جنایت با یک ضربه ایجاد شود تداخل می (27) بود که از نظر سند صحیحه است و دلالت بر تفصیل دارد در یک فراز روایت، امام فرمودند «اغرم ضاربه الدیة فی ماله لذهاب عقله» چون عقل مجنی علیه زائل شد جانی باید یک دیه کامله بپردازد «قلت فما تری علیه فی الشجه شیئا» راوی می«قال لا لانه انما ضرب ضربة واحدة فجنت الضربه جنایتین»

امام فرمود برای شجه چیزی در نظر نمی

یعنی ضربه سبب دیه وقوع جنایت است و وقوع جنایت با یک ضربه بود.

مرحوم صاحب جواهر(28) می«عمل الشیخ فی النهایة(29) وابن السعید فی الجامع(30) بمضمون الروایة» شیخ و ابن سعید به مضمون این روایت عمل کردند و فتوی به تفصیل دادند.

هماهنگی مرحوم خوئی با قول دوم:

مرحوم آقای خویی(31) در اینجا فتوی به روایت می«لو شج شخصا شجة» اگر ضربه«فذهب بها عقله» و عقل مجنی علیه زائل شد «فان کانت الشجة وذهاب العقل بضربة واحدة تداخلت دیتاهما» اگر شجه و ذهاب عقل به یک ضربه باشد تداخل می«وان کانا بضربتین فجنی بکل ضربه جنایة لم تتداخلا» و اگر دو جنایت به دو ضربه باشد تداخل نمی موجب ضعف سند نمی

بازگشت سلامت عقلی پس از حکم و پرداخت دیه:

مسأله3: «لو ذهب العقل بجنایة ودفع الدیة ثم عاد العقل»(32)

اگر پس از محاکمه و محکومیت جانی و پرداخت دیه عقل مجنی علیه دوباره برگشت آیا جانی می

قول اول: مرحوم محقق در شرایع(33) می«لم یرتجع الدیة» و فتوی می«وان جنی فأذهب العقل ودفع الدیة ثم عاد العقل لم یرتجع الدیة»

اگر پس از ذهاب عقل و پرداخت دیه مجنی علیه پس از مدتی سلامتی مجدد را به دست آورد جانی نمی د.

دلیل مسأله:

1- مرحوم محقق می«لأنه هبة مجددة» برگشت عقل مجنی علیه هبه جدیدی است که خدا داده است جانی حق ندارد دیه را پس بگیرد و برگشت عقل ربطی به جانی ندارد و این عقل برگشته غیر از عقل قبلی است.

2- خبر ابی حمزه ثمالی(34) «عن ابی جعفر قال قلت له جعلت فداک ما تقول فی رجل ضرب راس رجل بعمود فسطاط فأمّه(35) یعنی ذهب عقله قال علیه الدیة قلت فانه عاش عشره ایام او اقل او اکثر فرجع الیه عقله أله ان یرجع الدیة قال لا قد مضت الدیة بما فیها»

ابوحمزه می(ع) عرض کردم فدایت شوم در مورد مردی که با عمود خیمه بر سر مردی زد و عقل مجنی علیه زائل شد حکم چیست؟ امام فرمود باید دیه بپردازد عرض کردم مجنی علیه پس از گرفتن دیه زمانی را با دیوانگی زندگی کرد اما پس از مدتی عقلش برگشت آیا باید دیه را برگرداند؟ امام فرمود جریان دیه تمام شد و برنمی ملاحظه می مناقشه در سند روایت:

روایت از نظر سند ضعیف است زیرا محمد بن ربیع(36) و یحیی بن المبارک(37) و عبدالله بن جبله(38) در سند قرار دارند و اعتباری به قولشان نیست و غیر موثق هستند بنابراین روایت ضعیف است.

قول دوم: ثبوت ارش:

ممکن است گفته شود با بازگشت عقل کشف می

حضرت امام با یک دقت خاص می«ففی ارتجاع الدیة تامل وان کان الارتجاع والرجوع الی الحکومة اشبه»(39)

قابل تأمل است که بتوانیم قائل به ارجاع دیه شویم یعنی دیه بازگشت ندارد اما اشبه به قواعد این است که بگوئیم دیه بازگردد و بر اثر زحمتی که برای مجنی علیه ایجاد شد و هتک حرمتی که نسبت به یک انسان انجام شد حکومت و ارش ثابت است و تأمل به خاطر ضعف روایت است یعنی چون روایت داریم سخت است بگوئیم برخلاف روایت عمل شود اما چون روایت ضعیف است پس دادن دیه و ثبوت ارش اشبه است.

کیفیت تعیین ارش و حکومت: حالت فعلی مجنی علیه با سلامت خودش یا سلامت دیگری باید سنجیده شود و به همان ملاحظه برای جانی جریمه تعیین گردد.

====

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه ذهاب عقل با ضربه بر جسم) 91/07/17

موضوع: کتاب الدیات (دیه ذهاب عقل با ضربه بر جسم)

گفتیم در مورد دیه ذهاب عقل به سبب ضربه وارده بر جسم دو مثال مطرح است؛

کتاب الدیات (مرجع تشخیص ذهاب یا نقصان عقل - دیه عنصر شنوائی) 91/07/18

موضوع: کتاب الدیات (مرجع تشخیص ذهاب یا نقصان عقل - دیه عنصر شنوائی)

مسأله4: «لو اختلف الجانی وولی المجنی علیه فی ذهاب العقل او نقصانه فالمرجع اهل الخبره من الاطباء»

ص: 30


1- [5] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص335، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب30، ح2، آل البیت.
2- [6] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص334، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب30، ح1، آل البیت.
3- [7] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص354، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب45، ح1، آل البیت.
4- [8] تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص587، دارالعلم.
5- [9] در سبب زوال عقل چه با ضربه باشد یا شوک یا دارو و غیره، فرقی نیست.
6- [10] جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص291، دارالکتب الاسلامیة.
7- [11] المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص126، مرتضویة.
8- [12] غنیة النزوع، ابن زهره حلبی، ص416، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
9- [13] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص287، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح12، آل البیت.
10- [14] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص365، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب6، ح1، آل البیت.
11- [15] المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص126، مرتضویة.
12- [16] مجمع الفائدة، محقق اردبیلی، ج14، ص426، جامعه مدرسین.
13- [17] شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1039، استقلال طهران.
14- (1) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.
15- (2) وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص365، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب6، ح1، آل البیت.
16- (3) کشف اللثام، فاضل هندی، ج2، ص510، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی(ره)، ط.ق.
17- (4) الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص235، جامعه مدرسین.
18- (5) المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص127، مرتضویة.
19- (6) السرائر، ابن ادریس حلی، ج3، ص414، جامعه مدرسین.
20- (7) النهایة، شیخ طوسی، ص771، قدس محمدی.
21- (8) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1039، استقلال طهران.
22- (9) جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص294، دارالکتب الاسلامیة.
23- (10) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.
24- (11) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.
25- (12) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.
26- (13) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.
27- (14) وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص366، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب7، ح1، آل البیت.
28- (15) جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص293، دارالکتب الاسلامیة.
29- (16) النهایة، شیخ طوسی، ص771، قدس محمدی.
30- (17) الجامع للشرایع، ابن سعید حلی، ص595، العلمیة.
31- (18) مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خوئی، ج2، ص348، مسأله 345، العلمیة.
32- (19) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.
33- (20) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1039، استقلال طهران.جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص295، دارالکتب الاسلامیة.
34- (21) وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص367، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب7، ح2، آل البیت.
35- (22) أم یؤم أی أم است یعنی مغز انسان.
36- (23) محمد بن ربیع بن سوید ساعی معاصر حضرت امام عسکری علیه السلام بود. فقط در رجال طوسی نام او ذکر شده است و در هیچ کتاب رجالی مدح یا توثیق و یا ذمی ندارد.
37- (24) یحیی بن المبارک معاصر حضرت امام جواد علیه السلام بود و در رجال برقی و رجال طوسی نام او ثبت است اما روایات فراوانی در کافی، تهذیب، استبصار، من لایحضر و وسائل از او نقل شده است.
38- (25) عبدالله بن جبلة الکنانی معاصر حضرت امام کاظم علیه السلام بود که در رجال برقی و رجال غضائری نام او ثبت است و هیچ مدح یا توثیق و یا ذمی در مورد او نیامده است ضمن اینکه روایات فراوانی از او در کافی و تهذیب و استبصار و من لا یحضره و وسائل ثبت شده است.
39- (26) تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص588، دارالعلم.

اگر پس از ارتکاب جنایت جانی، با ولی مجنی علیه در ذهاب عقل یا نقصان عقل مجنی علیه اختلاف کردند مرجع تشخیص ذهاب یا نقصان عقل پزشکان هستند.

برای تشخیص ذهاب یا نقصان عقل مجنی علیه، و کشف حقیقت سه صورت متصور است؛

صورت اول: ارجاع به طبیب عادل: پزشکان به خصوص در این زمان که طب پیشرفت کرده است میتوانند ذهاب یا نقصان عقل را بفهمند حتی برخی به علت نیاز به تعدد شهادت احتیاط کردند که باید به دو طبیب ارجاع داده شود و نظریه دو طبیب در اختیار باشد.

صورت دوم: ارجاع به دو نفر اهل خبره توسط حاکم: اگر با ارجاع به طبیب کشف حقیقت نشد در راه دوم نوبت ارجاع به اهل خبره است گرچه طبیب نباشند.

به هر حال دو راه مطرح است که حالت ترتیبی دارد یعنی ابتدا به دو طبیب و اگر نشد به دو نفر اهل خبره مراجعه میشود. در این صورت اگر با ارجاع به طبیب یا اهل خبره مشخص شد که عاقل است قول مدعی رد میشود و دیه باطل است و اگر مشخص شد که دیوانه است قول مدعی پذیرفته و دیه ثابت است.

نکته: در روایت داشتیم که اسباب اختبار مراقبت بر اوقات صلاة است مثلا اهل خبرهای که برای اختبار با او ایامی همراه شدهاند در حال غفلتش به یک باره میپرسند سؤالات را از جمله از نماز و از وقت صلاة و یا مسائل دیگر تا معلوم شود عاقل است یا دیوانه.

صورت سوم: یمین: اگر بعد از ارجاع مشخص نشد مثلا طبیبها اختلاف پیدا کردند یا دو نفر اهل خبره اختلاف پیدا کردند یکی میگوید دیوانه است و دیگری میگوید دیوانه نیست و نتوانستند تشخیص دهند پس حرف مدعی ثابت نمیشود در نتیجه به منکر رجوع میشود و باید بر منتهی نشدن فعلش به جنون مجنی علیه قسم بخورد و بگوید که فعل من موجب زوال عقل نشد و دعوا تمام میشود.

ص: 31

دیه از دست رفتن شنوائی:

الثانی: السمع:

عنصر شنوائی از منافعی است که از طریق دو قطعه از اعضاء در بدن قابل استیفاء است در از بین رفتن هر دو عنصر شنوائی (1) دیه کامل و در یکی نصف دیه ثابت است.

مرحوم صاحب جواهر (2) میفرماید «بلاخلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه»

مخالفی پیدا نکردیم و هم اجماع منقول و اجماع محصل ثابت است.

دلیل مسأله:

روایت: صاحب جواهر میفرماید «یدل علیه نصوص عموما وخصوصا»

الف: روایت عام: «کلما کان فی الانسان اثنان ففیهما الدیة» (3) شنوائی یکی از آن چیزهایی است که در بدن جفت است اگر شنوائی هر دو گوش از بین رفت تمام دیه و اگر یکی از بین رفت نصف دیه دارد.

ب: روایت خاص:

1- ابراهیم بن عمر (4) «عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قضی أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی رجل ضرب رجلا بعصا فذهب سمعه، وبصره، ولسانه، وعقله وفرجه، وانقطع جماعه وهو حی بست دیات.» که امام علی علیه السلام برای شش جنایت شش دیه حکم کردند که یکی قوه سمع (شنوائی) بود.

ص: 32


1- (1) بحث جنایت بر جرم گوش (گوش بیرونی) به عنوان وسیله شنوائی بحث مستقلی است که تحت عنوان جنایت بر اذن مطرح است.
2- (2) جواهر الکلام، ج43، ص297، دارالکتب الاسلامیة.
3- (3) وسائل الشیعة، ج29، ص287، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح12، آل البیت.
4- (4) وسائل الشیعة، ج29، ص365، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب6، ح1، آل البیت.

2- کتاب ظریف (1) «وفی ذهاب السمع کله الف دینار» یونس کتاب ظریف را بر امام رضا علیه السلام عرضه کرد و امام رضا علیه السلام فرمود «هو حق» در کتاب ظریف آمده است از بین رفتن شنوائی هزار دینار دیه دارد.

دیه از بین رفتن شنوائی یک گوش:

مسأله1: «لا فرق فی ثبوت النصف بین کون إحدی الأذنین أحد من الأخری أم لا، ولو ذهب سمع إحداهما بسبب من الله تعالی أو بجنایة أو مرض أو غیرها ففی الأخری النصف.»

اگر یک سماع از بین رفت نصف دیه دارد یعنی اگر یکی از گوشها به کلی ناشنوا شد مسأله دو صورت دارد:

صورت اول: گوش دیگر شنوائی دارد.

صورت دوم: گوش دیگر یا خلقتا یا جنایتا یا قصاصا شنوائی ندارد.

با توجه به دو صورت بیان شده دو قول در مسأله مطرح است:

قول اول: نصف دیه: گفتهاند در همه این حالات سه گانه فاقد شنوائی خلقة یا جنایة یا قصاصا بودن یکی از گوشها و یا وجود گوش دیگر شنوا با از بین رفتن شنوائی یک گوش نصف دیه ثابت است چه شنوائی از دست رفته از یک گوش باعث ناشنوائی کامل شود یا بعد از دست رفتن شنوائی یک گوش شنوائی گوش دیگر باقی باشد - .

دلیل مسأله: اطلاق النص و الفتوی

الف: اطلاق فتوی: میگوئیم تمام فقهاء فرق نگذاشتند و ما هم کاری به مدرک فتوای علماء نداریم وقتی مشهور بدون تفصیل دادن و به صورت مطلق فتوی میدهند ما عمل میکنیم و دنبال مدرک فتوی نمیگردیم.

ص: 33


1- (5) وسائل الشیعة، ج29، ص283، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح2، آل البیت.

ب: اطلاق نص: گفتهاند همان روایات عام که میگوید «کلما کان فی الانسان اثنان ففیهما الدیة وفی احدهما نصف الدیة» (1) میگوید از بین رفتن یکی از دو عضو جفت نصف دیه دارد و فرق نگذاشت گوش دیگر چه حالت دارد.

قول دوم: تفصیل: ابن حمزه (2) تفصیل داده است که اگر گوش دیگر به آفت سماوی یا خلقة از بین رفته باشد و اکنون تمام استماعش از یک گوشِ باقیمانده است در این صورت اگر همین گوش باقی مانده از بین برود تمام دیه ثابت است.

دلیل قول دوم: ابن حمزه از بین رفتن گوش با قیمانده را تنظیر میکند به چشم که گفتیم اگر کسی یک چشم سالم داشته باشد و کسی آنرا کور کند اگر خلقة یا به آفت سماویه یک چشم دارد روایت داریم در از بین رفتن چشم سالم دیه کامل ثابت است در گوش نیز همین است.

مناقشه در دلیل قول دوم: میگوییم هذا قیاس باطل زیرا در آنجا دلیل خاص داشتیم که از بین رفتن تک چشم چون باعث از دست رفتن تمام بینائی است دیه کامله دارد ولی در مورد گوش نصی وجود ندارد.

بنابراین دلیل ابن حمزه کافی نیست و قول اول مورد پذیرش است که در هر حال از بین رفتن شنوائی یک گوش نصف دیه دارد.

مراحل استقرار دیه:

مسأله3: «لو علم عدم عود السمع او شهد اهل الخبره بذلک استقرت الدیة، وإن أمل أهل الخبرة العود بعد مدة متعارفة یتوقع انقضاؤها فإن لم یعد استقرت، ولو عاد قبل أخذ الدیة فالأرش، وإن عاد بعده فالأقوی أنه لا یرتجع، ولو مات قبل أخذها فالأقرب الدیة.»

ص: 34


1- (6) وسائل الشیعة، ج29، ص287، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح12، آل البیت.
2- (7) الوسیلة، ص445، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی(ره).

صورت مسأله این است که اگر با جنایت جانی سماع از بین رفت حکم مسأله چیست؟ در مورد مستقر شدن دیه گرچه توضیحاتی از قبل گذشت اما حضرت امام در مسأله 3 نکاتی مطرح میکند که صورتهای آن در ذیل میآید:

صورت اول: بعد از جنایت دانسته شود و علم قطعی باشد که شنوائی عود نمیکند حاکم حکم به ثبوت دیه خواهد داد.

صورت دوم: اگر بعد از مراجعه به طبیب علم حاصل شود که شنوائی عود نمیکند در اینجا نیز حاکم حکم به ثبوت دیه میکند.

صورت سوم: اگر پزشک میگوید پس از مدتی شنوائی قابل برگشت است در اینجا باید صبر کرد و محکمه نمیتواند حکم دهد در این صورت مسأله دو حالت دارد:

حالت اول: اگر در مدتی که پزشک پیش بینی کرده بود سماع برگشت دیه ندارد و فقط ارش دارد.

حالت دوم: اگر در مدتی که پزشک پیش بینی کرده بود سماع عود نکرد اینجا حاکم حکم به ثبوت دیه صادر میکند.

صورت چهارم: اگر در مدت وعده داده شده پزشک سماع برنگشت اما بعد از مدتی که پزشک گفته بود سماع عود کرد در اینجا امام میفرماید «ان عاد بعده فالاقوی انه لایرتجع به» اگر سماع بعد از مدت پیش بینی شده توسط پزشک و پرداخت دیه عود کرد اقوی این است که دیه ثابت شده برگشت به جانی نمیکند.

دلیل صورت چهارم:

1- خبر سلیمان بن خالد که صحیحه است «قلت فانه سمع بعد ما اعطی الدیة قال هو شیئ اعطاه الله ایاه» (1)

ص: 35


1- (8) وسائل الشیعة، ج29، ص363، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب4، ح3، آل البیت.

ذیل روایت آمده است پرسیدم اگر بعد از مدتی که طبیب برای انتظار تعیین کرده بود و بعد از پرداخت دیه شنوائی برگشت حکم چیست؟ امام فرمود «هو شئ اعطاه الله» این سماعی که جانی از بین برد دیهاش پرداخت شد و این سماع فعلی سماع جداگانه است و ربطی به سماع قبلی ندارد.

2- سلیمان بن خالد که غیر موثق است در ذیل میفرماید «قیل یا امیرالمؤمنین فان عثر علیه بعد ذلک انه یسمع قال ان کان الله رد علیه سمعه لم أر علیه شیئا» (1) گفته شد اگر بعد از پرداخت دیه به مجنی علیه سماع مجنی علیه برگشت و در برخوردها دیدند شنوائی دارد حکم چیست؟ امام فرمود اگر خدا شنوائی را برگرداند نمیتوانیم بگوئیم دیهای که دریافت کرده بود برگردد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (اخلاص در عمل - مرگ مجنی علیه قبل از عود شنوائی) 91/07/19

موضوع: کتاب الدیات (اخلاص در عمل - مرگ مجنی علیه قبل از عود شنوائی)

در بحث اخلاقی در مورد اخلاص صحبت کردیم و گفتیم اخلاص در رأس فضائل و از عالیترین ملکاتی است که در انسان موجب عزت و قرب الهی میشود.

به اخلاص در آیات قرآن توصیه زیادی شد که فرمود «وما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین» (2) تنها وظیفهای که خداوند بر عهده انسان گذاشته است اخلاص در عمل است چون اگر اخلاص نباشد عبادت، عبادت نیست و انسان وقت خودش را تضییع کرده است.

ص: 36


1- (9) وسائل الشیعة، ج29، ص361، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب3، ح1، آل البیت.
2- (1) البینة، ص4.

در روایات هم در مورد اخلاص و برکاتی که دارد زیاد صحبت شد در ذیل برخی از آن روایات را قرائت میکنیم:

1- روایت نبوی میفرماید «ما من عبد یخلص العمل لله تعالی اربعین یوما الا ظهر ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه» (1) یکی برکات اخلاص این است که چشمههای حکمت از قلب او میجوشد و بر زبان او جاری میشود. این بزرگانی که یک جمله یا یک عبارت کوتاه مطرح میکنند و تاثیر در قلوب میگذارند و یک جمله آنها در طول زمان مورد استفاده قرار میگیرد به خاطر همان خلوص قلبی آنان است که این چشمههای حکمت از زبان آنها جاری میشود.

2- «عن الباقر ما اخلص عبد الایمان بالله اربعین یوما الا زهده الله فی الدنیا» (2)

هر بندهای که به مدت چهل شبانه روز اعمالش خالص برای خدا باشد چند اثر دارد:

1- رفتار زاهدانه: «زهده الله فی الدنیا» زهد در دنیا ملکه او میشود یعنی حالت زهد و بی اعتنایی به دنیا را خداوند نصیب او میکند.

عمل زاهدانه و دارای زهد شدن چیزی است که خداوند نصیب میکند و توفیق است و إلاّ ممکن است بسیاری از افراد خواستهاند زاهدانه عمل کند اما شرائط زندگی توان را از آنان میگیرد اما اگر تقوی باشد زهد ملکهاش میشود. معنای زهد این نیست که فقیر باشد و دستش خالی باشد بلکه حالت بی اعتنائی به دنیا در او پیدا شود.

ص: 37


1- (2) عیون اخبار الرضا، ج1، ص74، بیروت.
2- (3) الکافی، ج2، ص16، دارالکتب الاسلامیة.

مرحوم امام معمولا در زمستانها یک عبای مشکی پارچهای داشتند و از آن عبای نائینی زمستانی که معمول بود نمیپوشیدند و هیچ موقع لباس فاخر نداشتند سطح زندگی ایشان هم زندگی محقری بود حتی بعد از اینکه رهبر شدند همان برنامهها بود هیچ تغییری نکردند و این روحیه به خاطر این است که زهده الله یعنی خداوند این حالت زهد را به ایشان داده است.

گویا یک بار دیگر گفتیم و جهت تذکر عرض میکنیم:

وقتی امام بعد از تبعید به تهران به قم برگشتند علماء برای دیدار ایشان میآمدند در سال 42 آیت الله خادمی هم آمده بودند امام از ایشان دعوت کردند برای شام ما هم که میزبان آیة الله خادمی بودیم دعوت شدیم و یک سفره کوچک طلبگی انداختند ما سه نفر من، آیة الله خادمی و امام - بودیم غذایی که سر سفره بود بسیار ساده بود یک برنج و یک جور خورشت و یک ماست، هیچ سبزی یا دوغ و غیره نبود. بعد از غذا امام لیوان را برداشتند و دو قاشق ماست ریختند در آن و دوغ درست کردند و خوردند. این زاهدانه زندگی کردن روش امام بود که نتیجه اخلاص در عمل بود.

2- آگاهی بر درد و دواء در زندگی: «وبصره دائها ودوائها» بینایی و بصیرتی به او میدهد که داء و دواء را میشناسد و مشکلات و گرفتاریها را تشخیص میدهد و راه حل آن را پیدا میکند.

برای نمونه این همه نقشه که در طول بعد از انقلاب دشمنان داشتند گویا از قبل برای امام روشن بود و نیز درمان آن و راه مقابله با آن را میدانست.

ص: 38

3- تثبیت جایگاه حکمت در قلب: «واثبت الحکمة فی قلبه» حکمت و فلسفه اشیاء و حقایق را به او میشناساند.

4- جاری شدن حکمت بر زبان: «وانطق بها لسانه» هنگام سخن گفتن چون مخلص است و کار خالصانه برای خدا دارد همواره سخنان حکیمانه بر زبانش جاری میشود.

آثار خلوص:

1- عدم تسلط شیطان بر قلب: یکی از آثار خلوص این است که شیطان بر قلبش مسلط نمیشود شیطان هیچ تسلطی بر بندگان خالص خدا (مخلِص مبنی للفاعل، مخلَص مبنی للمفعول) ندارد و خودش گفت «إلاّ عبادک منهم المخلصین» (1)

وقتی شیطان سجده نکرد خداوند فرمود «فاخرج منها فانک رجیم» (2) تو دور شده و مطرودی سنگ میزنند یعنی طرد میکنند «وان علیک اللعنة الی یوم الدین» (3) و این همه عبادت کردم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «فاعتبروا بما فعل الشیطان من العبادة» از عبادتهای 6000 ساله شیطان عبرت بگیرید حال از سالهای دنیا یا آخرت است که یک روزش هزار سال است.

مرحوم آیت الله داماد از اساتید و از مراجع بزرگ بودند در درسشان فرمودند شیطان در آسمان بین ملائکه منبر میرفت و موعظه میکرد مرحوم داماد فرمود یک تسبیحی دست شیطان بود که ذکر میگفت از دستش افتاد هزاران ملائک پیش آمدند برای اینکه تسبیح را به او بدهند. (4)

ص: 39


1- (4) حجر، ص40.
2- (5) حجر، ص34.
3- (6) حجر، ص35.
4- (7) این تعبیر مرحوم داماد بود از چه کتابی نقل کردند نمیدانم چون در درس اخلاق نقل کردند آن زمانها مرسوم نبود در درس اخلاق اشکال شود یا شاگردان چیزی بپرسند.

شیطان وقتی مورد لعن قرار گرفت «قال رب فأنظرنی الی یوم یبعثون» (1) گفت خدایا مهلتی به من بده تا روز قیامت «قال فانک من المنذرین الی یوم الوقت المعلوم» (2) خداوند فرمود تا قیامت نه، اما تا روز وقت معلوم مهلت داری.- معنای یوم الوقت المعلوم در تفسیر آمده است- «قال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض ولاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (3) وقتی مطمئن شد که مهلت گرفت گفت از این جهت که به خاطر آدم مرا راندی من هم در زمین دنیا را برای آنان زینت میدهدم که جذب دنیا شوند و گمراه گردند.

ملاحظه میفرمائید در «لاغوینّهم» لام تأکید است و قسم نیز هست نون تأکید هم دارد و با کل تأکید شد که همه را گمراه میکنم و خودش میداند لذا میگوید به جز مخلصها یعنی کسانی که خودشان را خالص برای خدا کردند شیطان بر آنها تسلطی ندارد عین همین جریان در جای دیگر قرآن هست که شیطان میگوید «فبعزتک لاغوینهم اجمعین» (4) که قسم بیشتری دارد.

مرحوم فیض کاشانی یک قضیهای نقل میکند و این آیه را شاهد میگیرد که شیطان بر کسی که عبادتش خالصانه باشد مسلط نیست و میفرماید در سابق عابدی بود که عبادت میکرد جمعی آمدند و گفتند که نزدیک اینجا درختی است گویا شیطان آن را مهیا کرده بود که مردم گمراه شوند و مردم آنرا میپرستند عابد عصبانی شد ارهای برداشت و با خود گفت میروم این درخت را قطع میکنم تا مردم چنین گمراه نشوند در راه که میرفت تا درخت را قطع کند شیطان در شکل پیرمردی به او رسید ابتدا عابد را نصیحت کرد تو که پیامبر نیستی اگر خدا بخواهند این درخت قطع شود پیامبری میفرستد تو هم وظیفه نداری به علاوه حیف است وقت خودت را اینگونه تلف میکنی تو باید عبادت کنی چرا خودت را از عبادت خدا باز میداری؟ با این حرفها خواست عابد را منصرف کند عابدگفت این درخت منشأ فساد شد و مردم میروند به جای خدا درخت را سجده میکنند ومن باید ریشه این فساد را بکنم و خواست به راهش ادامه دهد که شیطان مانع او شد و درگیر شدند و عابد شیطان را به زمین زد و روی سینهاش نشست و گفت اگر مانع شوی تو را میکشم شیطان گفت به من مهلت بده عرضی دارم و بلند شد پس از برخاستن مجددا تعریف از عابد کرد و گفت تو محتاج مردم هستی و کاری نداری من روزی 2 درهم هر روز زیر سجادهات میگذارم برو بردار هم تأمین معاش است و هم انفاق میکنی عابد فکری کرد و گفت بد نمیگوید شیطان را رها کرد و برگشت خانه روز اول صبح دید دو درهم هست روز دوم دید هست خوشحال شد که پیرمرد به وعدهاش وفا کرد روز سوم دید نیست فکر کرد شاید پیرمرد یادش رفت حتما روز بعد میآید و چهار درهم خواهد آورد چند روز گذشت خبری نشد فهمید کلاه سرش رفت مجدد مهیا شد که درخت را قطع کند در راه شیطان را مجدداً در شکل همان پیرمرد دید و شیطان گفت من نمیگذارم و گلاویز شدند و شیطان عابد را مثل گنجشک بلند کرد و به زمین زد عابد گفت من سؤالی دارم چند روز بیشتر نگذشته که آن موقع من تو را زمین زدم ولی امروز عکس شد؟ شیطان گفت جهتش این است که آن موقع انگیزهات خدا بود ولی الان انگیزهات دو درهمی است که نرسیده و برای خدا نیست. (5)

ص: 40


1- (8) حجر، ص36.
2- (9) حجر، ص37-38.
3- (10) حجر، ص39-40.
4- (11) سوره ص آیه ی82.
5- (12) مرحوم فیض کاشانی در مهجه البیضاء این را شاهد برای آیه میآورد.

مرحوم فیض این داستان را شاهد «الا عبادک منهم المخلصین» میآورد که اگر بندهای برای خدا عمل کند شیطان بر او تسلطی ندارد.

بحث فقهی: مرگ مجنی علیه قبل از عود شنوائی

گفتیم اگر کسی ضربهای به کسی بزند و در اثر ضربه سماع او از بین برود چند صورت دارد:

صورت اول: اگر از اول معلوم است که دیگر سماع عود نمیکند استقرت الدیة

صورت دوم: اگر پزشک اعلام کند که برمیگردد اینجا گفتیم باید صبر کند و دو حالت دارد:

حالت اول: اگر در این مدت عود کرد دیه ثابت نیست.

حالت دوم: اگر عود نکرد دیه ثابت میشود.

صورت سوم: اگر بعد از استقرار و پرداخت دیه سماع عود کرد گفتیم نمیتواند رجوع کند و دیه را بازپس بگیرد زیرا هبه جدیدی از طرف خداوند است.

صورت چهارم: مرگ مجنی علیه قبل از عود شنوائی:

فرض دیگری در ذیل مسأله2 مطرح است که اگر مجنی علیه قبل از سرآمدن مهلتی که پزشک برای عود شنوائی معین کرده است بمیرد نمیدانیم تا رسیدن زمان مقرر سماع عود میکرد تا دیه مستقر نشود یا عود نمیکرد که دیه مستقر شود در مسأله دو قول است:

قول اول: ثبوت دیه: امام میفرماید «لو مات قبل اخذها فالاقرب الدیة»

گرچه نمیدانیم که عود میکرد یا نه اما همین مقدار که عود نکرد اقرب ثبوت دیه است.

مرحوم علامه در قواعد (1) میفرماید «فالاقرب الدیة»

ص: 41


1- (13) قواعد الاحکام، ج3، ص685، جماعة المدرسین.

مرحوم صاحب جواهر (1) هم نظیر همین تعبیر را دارد.

دلیل قول اول: گفتهاند جنایتی واقع شد و این جنایت موجب زوال سماع شد ولو گفته بودند عود میکند ولی عود نکرد و مجنی علیه در حالی که شنوائی نداشت مرد پس اقرب این است که جانی باید دیه را بپردازد.

قول دوم: عدم ثبوت دیه: برخی گفتهاند اگر قبل از مهلت اعلان شده توسط پزشک؛ مجنی علیه بمیرد دیه ثابت نیست.

دلیل اول قول دوم: زمان زمانی بود که پزشک گفته بود احتمال عود هست و موقع مردن مجنی علیه هنوز از زمان مقرر مقداری باقی بود ما احتمال میدهیم این ضربهای که موجب زوال سماع شده است موقتی بود و اگر مجنی علیه تا آخر مهلت مقرر زنده میماند سماعش عود میکرد. پس علم نداریم که یک جنایت موجب زوال دائمی سماع اتفاق افتاده باشد با این احتمال میگوییم دیه ثابت نیست و باید ارش بدهد.

مناقشه در دلیل اول قول دوم: میتوان گفت که با استصحاب میتوانیم بگوئیم یک جنایتی محقق شد که به وسیله آن ثبوت دیه محقق شده است یعنی جنایت فلانی منشأ ثبوت دیه شد اکنون نمیدانیم که اگر مجنی علیه نمیمرد آیا سماع عود میکرد که اگر عود میکرد منشأیت دیه از بین میرفت و چون اصل منشأیت برای دیه از قبل ثابت است شک در بقاء منشأیت میشود و بقاء منشأ بودن این جنایت را برای دیه استصحاب میکنیم.

إن قلت: در اینجا اصل دیگری بنام اصل عدم اشتغال ذمه داریم یعنی شک داریم که این جنایت جنایتی است که موجب زوال دائمی سماع است یا خیر؟ اگر موجب زوال دائمی باشد دیه ثابت است و اگر موجب زوال دائمی نباشد دیه ثابت نیست پس شک داریم در این صورت چون در اساس موجب زوال بودن و اشتغال ذمه شک داریم میگوئیم اصل عدم اشتغال ذمه به دیه است در نهایت این دو اصل - عدم اشتغال؛ و استصحاب - تعارض میکنند و تساقط میشود.

ص: 42


1- (14) جواهر الکلام، ج43، ص297، دارالکتب الاسلامیة.

قلت: در جواب میگوییم استصحاب اصل موضوعی است و در موضوع میآید و بقاء موضوع را ثابت میکند و اشتغال حکم را بیان میکند و مقام استصحاب بالاتر است و اصل موضوعی بر اصل حکمی مقدم است.

نتیجه: خود استصحاب میتواند وجهی برای اقربیت ثبوت دیه باشد که امام و علامه و صاحب جواهر فرمودند.

نکتهای در مورد استصحاب مطرح است برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (مرگ مجنی علیه قبل از عود شنوائی) 91/07/22

موضوع: کتاب الدیات (مرگ مجنی علیه قبل از عود شنوائی)

گفتیم قوه سامعه یکی از منافعی است که در انسان است. و اگر به جنایتی شنوائی به طور کامل از بین رفت دیه کامل دارد. و اگر شنوائی یک گوش از بین رفت نصف دیه دارد. اگر از ابتدا بدانیم که جنایت وارده باعث زوال دائمی سماع شده است همان موقع دیه استقرار پیدا میکند. یا اگر پزشک حاذق اخبار کند که قوه سماع بکلی از بین رفته است همان موقع دیه ثابت است. و اگر از ابتدا پزشک میگوید عدم سماع؛ موقت است تا آن مهلت عنوان شده باید صبر کرد در طی آن مدت اگر سماع برگشت دیه ندارد و ارش ثابت است و اگر برنگشت دیه ثابت است.

در ادامه بحثی مطرح شد که اگر در اثناء انتظار برای به سر آمدن مدت اعلان شده توسط پزشک؛ مجنی علیه مُرد در مسأله دو قول است:

قول اول ثبوت دیه بود. مرحوم امام فرمود فالاقرب الدیة وجه این قول هم این بود که بالاخره جنایتی واقع شده و دیه دارد احتمالی هم به عنوان قول دوم مطرح بود که دیه ثابت نیست و وجه آن هم این بود که بالاخره یقینی نبود که زوال دائم دارد.

ص: 43

بعضی از آقایان فرمودند با استصحاب میشود قضیه را درست کرد و در برابر قاعده اشتغال گفته بودند اولویت با استصحاب است زیرا استصحاب اصل موضوعی است لذا بر اشتغال که اصل حکمی است مقدم است.

همینجا امروز اضافه میکنیم که اگرچه ما اشکال وارده بر استصحاب را با اولویت اصل موضوعی حل کردیم اما برای بررسی بیشتر میگوئیم مرحوم آیت الله سید عبدالاعلی سبزواری(ره) یک دوره فقه را نوشته است بنام مهذب الاحکام (1) در آن کتاب به همین استصحاب استناد میکند و میگوید شک میکنیم که اگر زنده بود قوه سماع برمیگشت یا خیر؟ اگر برمی گشت ارش و اگر برنمیگشت دیه ثابت بود پس استصحاب می کنیم بقاء منشئیت جنایت را برای وجوب دیه.

اقول: اکنون اشکال دیگری وارد است که یکی از شرایطی که در استصحاب معتبر است یقین سابق و شک لاحق است ولی اینجا یقین سابق نداریم یقین سابق در جایی بود که از ابتدا که جنایت واقع شد یقین میکردیم که زوال دائمی است اما فرض اینجاست که پزشک گفته است احتمال عود وجود دارد پس یقین سابق نداشتیم پس موردی برای استصحاب وجود ندارد و هرچند دلیل حضرت امام این بود که جنایتی واقع شد و حداقل منشئیت دارد که ولو احتمالا دیه ثابت بشود و به خاطر این منشئیت احتمالی فرمودند ظاهر این است که دیه را باید بپردازد اما به نظر میرسد که اگر نتوانیم استصحاب بقاء منشئیت دیه را ثابت کنیم قول دوم یعنی قول به عدم ثبوت دیه اولی است.

ص: 44


1- (1) مهذب الاحکام، ج29، ص259.

دیه قطع هر دو گوش و از بین رفتن کامل شنوائی:

مسأله3: «لو قطع الاذنین وذهب السمع به فعلیه الدیتان»

در مسأله سه فرع مطرح است:

فرع اول: اگر جانی هر دو گوش مجنی علیه را قطع کرد و باعث از بین رفتن تمام شنوائی شد یعنی مجنی علیه بعد از جنایت، نه گوش دارد و نه شنوائی؛ امام فرمود جانی دو دیه کامل باید بپردازد و قبلا خواندیم که روایت ضابطه کلی دارد که در هر دو عضو جفت دیه کامل ثابت است به علاوه بر اثر قطع اذن قوه سماع از بین رفت و دیه کامله دارد. چون در حقیقت دو جنایت محقق شده است.

فرع دوم: دو سبب برای دو مسبب واقع شده است و اگر هم احتمال تداخل باشد اصل عدم تداخل اسباب است.

ذهاب شنوائی با جنایتی غیر بریدن گوش بیرونی:

البته اگر با جنایت دیگری غیر از آسیب رساندن به جسم و جرم گوشت موجب زوال سماع شده باشد علیه دیة والحکومة زیرا دیه برای زوال سماع است و حکومت برای شکافتن مثلا سر است یا برای نواختن سیلی است.

فرع سوم: دیه قطع یک گوش و از بین رفتن کامل شنوائی:

«لو قطع احدی الاذنین» اگر جانی با قطع یکی از دو گوش سبب شد سماع بکلی از بین برود «علیه دیة ونصف الدیة» زیرا پرداخت یک دیه کامل برای زوال کامل سماع است و پرداخت نصف دیه هم برای قطع یک گوش است.

حکم ایجاد مانع با جنایت در مسیر شنوائی:

ص: 45

مسأله4: «لو شهد اهل الخبرة بعدم الفساد القوة السامعة لکن وقع فی الطریق نقص»

اگر پزشک متخصص و در صورت احتیاط پزشک عادل بگوید قوه سماع از بین نرفته بلکه حاجب پیدا کرده است مثلا ارتتاق پیدا کرد و پرده گوش پاره شد یعنی در مسیر شنوائی نقصی ایجاد شده است امام میفرماید «فالظاهر ثبوت الدیة لا الحکومة» ظاهر این است که در اینگونه موارد نیز دیه ثابت است (یعنی اگر هر دو شنوائی از بین رفته باشد دیه کامله؛ و اگر یک شنوائی از بین رفته باشد نصف دیه ثابت است) نظیر این مطلب را مفتاح الکرامه (1) از بعض بزرگان مانند علامه در ارشاد (2) ، اردبیلی در مجمع البرهان (3) نقل میکند با این تفاوت که آن دو بزرگوار به طور قطعی حکم به ثبوت دیه میدهند.

دلیل حکم قطعی بر ثبوت دیه:

اولا: وجه آن این است که مجنی علیه الان نمیشنود و در این عدم سماع فرقی نیست که به خاطر زوال سماع باشد یا به خاطر وجود مانعی باشد چون این قوه اکنون تعطیل شده است و زوال و تعطیل مساوی است. پس قطعا دیه ثابت است.

ثانیا: در چنین جایی عرفا و لغتا میگویند قوه سماعش را از دست داده است و زوال صدق میکند البته از این جهت که هتک حرمت مجنی علیه شده است که کر شد و کر شدن نوعی عیب است جریمه خاصی تعیین نشده است بلکه مجموع دیه دارد.

ص: 46


1- (2) مفتاح الکرامة، ج10، ص464، سط11، القدیمة.
2- (3) ارشاد الاذهان، ج2، ص242، جماعة المدرسین.
3- (4) مجمع الفائدة والبرهان، ج14، ص430، جماعة المدرسین.

مناقشه صاحب جواهر در ثبوت دیه:

در مقابل قول به ثبوت دیه مرحوم صاحب جواهر (1) میفرمایند احتمال دارد دیه ثابت نباشد زیرا احتمال دارد قوه سامعه باقی باشد و در صورت شک هم اصل برائت ذمه جانی از دیه است.

اقول: ظاهر این است که قول اول اولی است و دیه ثابت است چون عرفاً میگویند نمیشنود حتی شاید بتوان گفت عرفا و لغتا هم میگویند سماع زائل شده است و ناشنوا شده است پس دیه ثابت است.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (تعطیل نطق بچه بر اثر جنایت - انکار جانی نسبت به ذهاب شنوائی) 91/07/23

موضوع: کتاب الدیات (تعطیل نطق بچه بر اثر جنایت - انکار جانی نسبت به ذهاب شنوائی)

تعطیل نطق بچه بر اثر جنایت سماع:

گفتیم اگر اهل خبره بگویند در اثر جنایت وارده بر مجنی علیه سماع از بین نرفته است ولی موانعی در مسیر شنوائی پیدا شد و در حال حاضر مجنی علیه قادر به شنیدن نیست امام فرمود «الاقرب الدیة» زیرا ذهاب سماع و تعطیل سماع مساوی است.

امروز نکتهای را متذکر میشویم که در ذیل امام میفرماید «ان ذهب بسمع صبی» اگر جنایتی نسبت به بچه انجام شود که سماع بچه از بین برود در مورد نطق بچه صوری مطرح است:

صورت اول: تأخیر نطق یا تعطیل نطق:

در این صورت نسبت به سماع بلا شبهه دیه دارد و نسبت به نطق که به تاخیر افتاده یا تعطیل شده است امام میفرماید «ان تعطل النطق الحکومة مضافا الی الدیة فالظاهر بالنسبة الی تعطل النطق الحکومة» اگر بر اثر جنایت بر سماع بچه نطق بچه هم به تأخیر بیفتد یا از بین برود حکومت و ارش ثابت است.

ص: 47


1- (5) جواهر الکلام، ج43، ص300، دارالکتب الاسلامیة.

اقول: میگوییم فرق صورت ذهاب شنوائی صبی با فرض صورت تعطیلی نطق چیست که در جائی که مانعی از سماع پیش آمد فرمودید «الاقرب الدیة» ولی در صورت تعطیلی نطق میگویید «الظاهر الحکومة» لذا میگوئیم گرچه فتوای امام حکومت و ارش است و وجه حکومت این است که در مورد تعطیلی تقدیر شرعی نداریم ولی به نظر میرسد که همانطور که در فرض قبل قوه سامعه باقی بود؛ چون فعلا این صبی نطق ندارد و تعطیل هم مساوی با زوال است اینجا هم باید گفت الاقرب الدیة یعنی قوه ناطقه از بین نرفته بلکه مانع پیدا کرده است زیرا دلیل تأخیر یا تعطیل نطق از بین رفتن سماع است وگرنه قوه ناطقه باقی است پس همان گونه که در ایجاد مانع برای سماع میفرمودید الاقرب الدیة اینجا هم خوب بود میفرمودید الاقرب الدیة زیرا تعطیل نطق به منزله زوال نطق است و زوال نطق مقدر شرعی دارد.

انکار جانی نسبت به ذهاب شنوائی:

مسأله5: «لو أنکر الجانی ذهاب سمع المجنی علیه أو قال لا أعلم صدقه اعتبرت حاله عند الصوت العظیم والرعد القوی وصیح به بعد استغفاله، فإن تحقق ما ادعاه أعطی الدیة، ویمکن الرجوع إلی الحذاق والمتخصصین فی السمع مع الثقة بهم، والأحوط التعدد والعدالة، وإن لم یظهر الحال أحلف القسامة للوث وحکم له.»

(محل بحث در این مسأله ناشنوائی کامل است) در فرض انکار جانی دو صورت مطرح است:

صورت اول: انکار ذهاب شنوائی:

به این صورت که میگوید میدانم مجنی علیه هم اکنون شنوا است.

صورت دوم:

جانی نمیگوید یقین دارم مجنی علیه شنوا است اما از ناشنوا بودن مجنی علیه اظهار بی اطلاعی میکند و میگوید نمیدانم که او ناشنوا باشد. و باعث اختلاف بین جانی و مجنی علیه میشود. در اینجا باید به وسیله پزشک عادل - حتی با احتیاط دو پزشک عادل - اختبار شود تا ببینیم راست میگوید یا خیر. یعنی یا اینکه حاکم خودشان آزمایش میکنند یا از هر راه دیگر آزمایش میشود مثلا در حالی که مجنی علیه در حال کمال غفلت است یک صدائی بلند و یا جریان دیگری ایجاد میشود که اگر تغییر حال پیدا کرد و تکان خورد معلوم میشود دروغ میگوید بلکه شنوائی دارد و اگر عکس العمل نداشت معلوم میشود راست میگوید و اگر با این اوصاف مشخص نشد یعنی لم یظهر الحال و نتوانستیم چه از طریق پزشک و نیز از طریق آزمایش چیزی به دست بیاوریم در این صورت روی موازین قضا عمل میشود یعنی اگر قرینهای بر صدق مدعای منکر وجود داشت و مورد لوث بودن صادق شد قسامه جاری میشود و مجنی علیه که مثلا در قتل نفس باید 50 قسم جاری کند به این صورت که 50 نفر میآیند و قسم میخورند و اگر کمتر آمدند مثلا ده نفر آمدند خود مجنی علیه با 40 قسم جبران میکند و اگر هیچ کس نبود خود مجنی علیه به تنهائی 50 قسم جاری میکند.

ص: 48

تفاوت قسامه در قتل و قسامه در اختلاف جانی و مجنی علیه در ذهاب شنوائی:

فرق قسامه در اختلاف جانی و مجنی علیه در ناشنوائی مجنی علیه با قسامه در قتل نفس؛ روی تعداد قسم است که در قتل نفس 50 قسم است اما در اعضاء و منافع 6 قسم باید جاری کند پس در محل بحث چنانچه در اعضاء مثلا میگفتیم در دیه ید اگر لوث شد اگر دو دست بود 6 قسم کافی است و اگر یک دست بود 3 قسم کافی است در دیه منافع هم اگر دو گوش بود 6 قسم کافی است و مجنی علیه باید 6 قسم جاری کند و اگر مورد لوث نیست و مجنی علیه هم بینه ندارد و فقط ادعای مجنی علیه مطرح است جانی باید قسم بخورد یعنی یک قسم میخورد و تبرئه میشود و اگر جانی از قسم خوردن امتناع کند در مورد عدم قسم جانی یعنی اگر جانی حاضر به قسم خوردن نشود بدیهی است که حق ثابت میشود.

ادعای آسیب جزئی بر شنوائی:

مسأله6: «لو ادعی نقص سمع إحداهما قیس إلی الأخری، وتلزم الدیة بحساب التفاوت، وطریق المقایسة أن تسد الناقصة سدا شدیدا وتطلق الصحیحة ویضرب له بالجرس مثلا حیال وجهه ویقال له: سمع فإذا خفی الصوت علیه علم مکانه ثم یضرب به من خلفه حتی یخفی علیه فیعلم مکانه، فإن تساوی المسافتان فهو صادق وإلا کاذب، والأحوط الأولی تکرار العمل فی الیمین والیسار أیضا، ثم تسد الصحیحة سدا جیدا وتطلق الناقصة فیضرب بالجرس من قدامه ثم یعلم حیث یخفی الصوت یصنع بها کما صنع بأذنه الصحیحة أولا، ثم یقاس بین الصحیحة والمعتلة فیعطی الأرش بحسابه ولا بد فی ذلک من توخی سکون الهواء ولا یقاس مع هبوب الریاح، وکذا یقاس فی المواضع المعتدلة.»

ص: 49

اگر مجنی علیه نقص سماع گوش را مدعی شود اینجا باید آزمایش شود که گوش مورد ادعا چه مقدار با گوش سالم از نظر شنوائی تفاوت دارد طریق و راه مقایسه دو گوش صحیح و معیوب این است که اگر میشود با مراجعه به طبیب عادل و در احتیاط دو پزشک عادل تشخیص داد فبها؛ و إلاّ از طریق مسافت تشخیص میدهیم که هرکسی میتواند اجراء کند یعنی اگر از مسافتی که در هر دو سمت از نظر فاصله مساوی است امتحان کردیم و دو گوش تفاوت داشت معلوم است که راست میگوید و الاّ دروغ میگوید و گوش صحیح را هم به همین صورت امتحان میکنیم مثلا ابتدا گوش معیوب را محکم میبندیم و بعد در مقابلش زنگی را تکان میدهیم و مرتب فاصله میگیریم تا بگوید نمیشنوم و از چهار طرف آزمایش میکنیم سپس گوش معیوب را باز میکنیم و گوش سالم را میبندیم و به همان صورت آزمایش میکنیم سپس تفاوت فاصله نسبت به گوش سالم و معیوب را مقایسه میکنیم و بر اساس آن از نظر درصد؛ دیه تعیین میشود البته وقتی میرویم پشت سرش رویش را بر میگردانیم در هر چهار سمت باید روبروی زنگ باشد و نیز فرض فوق در صورتی است که مجنی علیه امین باشد و مطمئن شویم راست میگوید وگرنه طریق فوق قابلیت اجراء ندارد این روش عینا در روایت ابی بصیر آمده که ان شاء الله فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (ادعای نقص شنوائی در یک گوش بر اثر جنایت) 91/07/24

موضوع: کتاب الدیات (ادعای نقص شنوائی در یک گوش بر اثر جنایت)

ص: 50

این بحث که اگر در اثر جنایتی سماع کسی از بین رفت مفصل بیان شد.

گفتیم اگر مجنی علیه ادعا کند سماع گوشش کم شده است اینجا برای تعیین دیه باید ببینیم مقدار نقص چقدر است.

راه احراز ناشنوائی مجنی علیه:

در کیفیت به دست آوردن نقص گفتیم؛

1- اگر بشود توسط پزشک این کار انجام شود و اگر توانست تشخیص بدهد بر اساس آن حکم میشود.

2- اگر نشد یعنی یا پزشک نباشد یا نتواند تشخیص دهد مرحوم امام راهی را مطرح کردند و فرمودند این شخص را در محلی نگه میدارند و یک زنگی مقابلش حرکت میدهند و زنگ را دور میکنند تا جایی که بگوید نمیشنوم همان مکان را علامت میگذارند و متراژ آن را به دست میآورند و در جهات مختلف این را امتحان میکنند و فاصله را تعیین میکنند.

منشأ فتوای امام در تحریر:

اصل جریان مقایسه گوش صحیح با گوش معیوب مورد ادعاء با این کیفیت که بیان شد روایتی است که میخوانیم.

ابی بصیر (1) «عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی رجل وجی فی اذنه فادعی أن إحدی اذنیه نقص من سمعها شیئا قال:» ابوبصیر گوید از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که بر اثر جنایت درد گوش پیدا کرد و مدعی شد در یکی از دو گوشش نقص شنوائی پیدا شد امام پاسخی دادند که دو مرحله دارد؛

مرحله اول: «تسد التی ضربت سدا شدیدا ویفتح الصحیحة، فیضرب له بالجرس» گوش مضروبه را به شدت میبندیم تا هیچ صدائی از طریق آن وارد نشود و گوش سالم را باز میگذارند و در مقابل آن شخص؛

ص: 51


1- (1) وسائل الشیعة، ج29، ص362، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب3، ح2، آل البیت.

1- از طرف روبرو زنگی را به صدا در میآورند «ویقال له: اسمع، فإذا خفی علیه الصوت علم مکانه، ثم یضرب به من خلفه ویقال له: اسمع، فإذا خفی علیه الصوت علم مکانه، ثم یقاس ما بینهما فإن کان سواء علم أنه قد صدق، ثم یؤخذ به عن یمینه فیضرب به حتی یخفی علیه الصوت، ثم یعلم مکانه، ثم یؤخذ به عن یساره فیضرب به حتی یخفی علیه الصوت ثم یعلم مکانه، ثم یقاس بینهما فإن کان سواء علم أنه قد صدق» و به آن شخص که یک گوشش را بستهاند گفته میشود نسبت به صدای زنگ حساس باشد و آرام آرام صدا را از مقابلش دور میکنند تا جائی که بگوید صدای زنگ را نمیشنوم.

2- سپس از طرف پشت سر به همان طریق عمل میکنند تا جائی که بگوید صدا را نمیشونم و همان مکان را مشخص و ثبت میکنند و متراژ آن را معین میکنند.

3- از طرف راست زنگ را به صدا در میآورند و به همان گونه عمل میکنند تا نشنود و آخرین مکان را ثبت و متراژ میگیرند.

4- زنگ را از طرف چپ به صدا در میآورند و آخرین مکان شنیدن را ثبت میکنند و متراژ میگیرند.

در نهایت چهار مکان از نظر مقدار فاصله از هر طرف تا گوش مقایسه میکنند.

مرحله دوم: «قال: ثم تفتح اذنه المعتلة وتسد الأخری سدا جیدا ثم یضرب بالجرس من قدامه ثم یعلم حیث یخفی علیه الصوت یصنع به کما صنع أول مرة باذنه الصحیحة» گوش سالم به خوبی و کامل بسته میشود و در برابر آن از چهار طرف به همان صورت مرحله اول زنگ به صدا در میآید و در نهایت مکان از نظر فاصله با گوش سالم مقایسه میشود.

ص: 52

مرحله سوم: «ثم یقاس فضل ما بین الصحیحة والمعتلة بحساب ذلک» فاصله سنجیده شده در مورد گوش معیوب با فاصله سنجیده شده در مورد گوش سالم مقایسه میشود تا مقدار نقص گوش معیوب مشخص گردد.

بررسی روایت:

اولا: در روایت آمده است برای اختبار گوش چپ مثلا از طرف راست آن انسان زنگ به صدا در میآید تا فاصله معین شود و همین طور برای اختبار گوش راست مثلا از چپ هم زنگ به صدا در میآید در حالیکه به نظر میرسد به صدا درآوردن زنگ از طرف راست مثلا گوش راست و پشت سر و مقابل کافی است و همین طور به صدا در آوردن زنگ از طرف چپ گوش چپ و مقابل و پشت سر کافی است.

ثانیا: در مورد مراحل ایجاد صدا میگوئیم وقتی از مقابل بخواهند زنگ را به صدار در بیاورند و یا از طرف مقابل یک مرتبه کافی است زیرا مقابل و پشت سر برای گوش چپ و راست تفاوت چندانی ندارد به هر حال آنچه که در روایت آمد شاید برای شدت احتیاط است.

ثالثا: نیاز به بستن چشم نیست زیرا اگر چشم باز باشد دقیقتر صدا را تشخیص میدهد.

رابعا: در مورد نوع ایجاد صدا در روایت آمده بود «یضرب بالجرس» آیا این لازم است که زنگ باشد یا هر صدایی میتواند باشد ظاهرا جرس خصوصیتی ندارد امام اینجا همان جرس را فرمود اما مرحوم محقق در شرایع (1) میفرماید «ویصاح به» با فریاد زدن در اطرافش اختبار انجام میشود.

ص: 53


1- (2) شرایع الاسلام، ج4، ص1039، استقلال طهران.

ولذا اقوال مختلف است:

الف: مرحوم صاحب شرایع دو طرف را بیان کرده است و میگوید دو طرف کفایت میکند.

ب: مرحوم امام اینجا میفرماید «والاحوط الاولی تکرار العمل فی الیمین والیسار ایضا»

ج: مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «لا ریب فی ان ذلک اشد فی الاستظهار لکنه غیر لازم بعد فرض علم صدقه من اول مرة»

د: مرحوم آقای خویی (2) میفرماید همان یک طرف کافی است زیرا این طریق اختبار است بنابراین اگر با اختبار از یک طرف به نتیجه رسیدیم کافی است.

منتهی روایت از نظر وجود علی بن ابی حمزه بطائنی در سند که ضعیف است اعتبار زیادی ندارد و مرحوم آقای خویی به این روایت عمل نمیکند گرچه روایت در عین حال منجبر به عمل مشهور است.

خامسا: یک تعبیر دیگری امام در تحریر دارند و برای شدت احتیاط میفرمایند در جایی که اختبار انجام میدهند باید هوا آرام باشد.

سادسا: بعید نیست گفته شود با توجه به دستگاههای تشخیص نقص صوت بگوئیم اختبار به نحو خاصی که در روایت آمده است موضوعیت ندارد و اگر بتوانند از هر راهی نسبت به ادعای مدعی به وثوق برسند کافی است هر چند احتیاط در این است که حتی همراه وسائل پیشرفته عمل به روایت نیز مد نظر باشد.

ادعای نقص شنوائی در هر دو گوش بر اثر جنایت:

مرحوم امام این مسأله را عنوان نکردند که اگر ادعا کرد هر دو گوشم نمیشنود و نقص پیدا کرده حکم چیست؟ مرحوم صاحب جواهر (3) مطرح کرده و دیگران هم معترض شدهاند.

ص: 54


1- (3) جواهر الکلام، ج43، ص299، دارالکتب الاسلامیة.
2- (4) مبانی تکملة المنهاج، ج2، ص352، العلمیة.
3- (5) جواهر الکلام، ج43، ص299، دارالکتب الاسلامیة.

راه اختبار در مورد ادعای نقص شنوانی هر دو گوش:

راه اختبار این است که مدعی را وسط را نگه میداریم یک شخص صحیح السماع و هم سن با او را در کنارش قرار میدهیم و جرس را صدا در میآوریم و طی همان مراحلی که در روایت آمده بود تفاوت این شخص صحیح را با این شخص مدعی نقص مشخص میکنیم تا مقدار نقص معین شود.

و برخی از فقهاء فرمودند علاوه بر اختبار یک قسامه هم انجام میدهیم زیرا ما اطمینان نداریم که گوش این شخص مدعی نقص با ضربه بر اثر جنایت از اول هم مثل این شخص صحیح السماع بود یا خیر؟

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (در غم شهادت امام نهم - بحث اخلاقی چهارشبنه¬ها: اخلاص - بحث فقهی: دیه منافع: بصر) 91/07/26

موضوع: کتاب الدیات (در غم شهادت امام نهم - بحث اخلاقی چهارشبنهها: اخلاص - بحث فقهی: دیه منافع: بصر)

در غم شهادت امام نهم:

روز گذشته آخر ماه ذیقعده بنابر مشهور شهادت حضرت امام جواد علیه السلام بود این مصیبت را خدمت بقیة الله الاعظم ارواحنا له الفداء امام عصر و مراجع تقلید و مقام معظم رهبری و به پدر بزرگوارشان حضرت ثامن الحجج امام رضا علیه السلام که مرقدشان در ایران است و به همه پیروان مکتب اهل بیت تسلیت عرض میکنیم یکی از ویژگیهای شهادت آن حضرت که خیلی دلخراش است این است که در جوانی به شهادت رسیدند و هیچ کدام از امامان معصوم در این سن شهید نشدند. امام جواد علیه السلام در روز جمعه دهم رجب 195 هجری قمری به دنیا آمدند و در 7 سالگی به امامت رسیدند و در سال 220 آخر ذیقعده به دست همسرش ام فضل به شهادت رسید یعنی دوران زندگی آن حضرت در دنیا بیست و پنج سال بود وقتی امام رضا علیه السلام در خراسان به شهادت رسید امام جواد علیه السلام در مدینه بود و هفت سال داشت و این برای شیعیان خیلی تازگی داشت که یک نفر در 7 سالگی به امامت برسد و حجت وقت و ولی امر در روی زمین باشد و بار امامت را بر دوش بکشد.

ص: 55

حضرت امام رضا علیه السلام از ابتدای ازدواج تا سنین بالا فرزنددار نشدند و در اواخر عمر یعنی هفت سال قبل از شهادت خداوند فرزندی به ایشان عنایت فرمود که جواد نامگذاری شد.

صفوان بن یحیی (1) که یکی از راویان حدیث و از علماء آن عصر بود خدمت امام رضا علیه السلام رسید و عرض کرد «کنّا نسألک قبل یهب لک اباجعفر» ما مکرر میآمدیم پیش شما و میپرسیدیم خلیفه بعد از شما کیست - زیرا امام رضا سن بالایی داشتند و شما با اینکه فرزندی نداشتید میفرمودید «ابنی فقد وهبه الله لک فاقر عیوننا» و بالاخره تا وقتی که با ولادت فرزندت جواد چشم ما روشن شد «فلا ارینا الله یومک فان کان کون فإلی من؟» اکنون که کودکی دارید پرسش ما این است که بفرمائید امام بعد از شما کیست؟ «فاشار بیده الی ابی جعفر وهو قائم بین یدیه» امام رضا علیه السلام با دست به ابوجعفر امام جواد علیه السلام که در حضور امام رضا علیه السلام ایستاده بود اشاره کرد «قلت جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنین» عرض کردم فدایت شوم پرسش این بود که اگر الآن حادثه پیش آید تکلیف چیست. این که یک پسر سه ساله است؟ «قال فلا یضر فقال فقد قام عیسی بالحجة قال انی عبدالله آتانی الکتاب وجعلنی نبیا» امام در جواب فرمود کودک بودنش ضرر نمیزند و در ادامه فرمود با جریان حضرت عیسی حجت بر شما تمام است عیسی گفت من بنده خدایم و خداوند به من کتاب عنایت کرد و مرا پیامبر قرار داد در حالیکه در آن زمان کودک بود.

ص: 56


1- (1) الکافی، ج3، ص236، دارالکتب الاسلامیة: «محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن صفوان بن یحیی قال: قلت للرضا علیه السلام: قد کنا نسألک قبل أن یهب الله لک أبا جعفر علیه السلام فکنت تقول: یهب الله لی غلاما، فقد وهبه الله لک، فأقر عیوننا، فلا أرانا الله یومک فإن کان کون فإلی من؟ فأشار بیده إلی أبی جعفر علیه السلام وهو قائم بین یدیه، فقلت: جعلت فداک هذا ابن ثلاث سنین؟! فقال: وما یضره من ذلک فقد قام عیسی علیه السلام بالحجة وهو ابن ثلاث سنین»

ملاحظه میفرمائید با این جواب هم امام را مشخص کردند و هم دلیل آوردند.

به هر جهت برای شیعه سخت بود و تازگی داشت که بپذیرد یک کودک امام شود لذا از سراسر کشور اسلامی بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به سمت مدینه هجوم آوردند تا امام وقت را ببینند.

مرحوم مجلسی (1) (2)

نقل میکند که در یک روز امام جواد علیه السلام 30 هزار مسأله را پاسخ داد. خود مجلسی توجیه میکند که در یک جلسه در یک روز چطور 30 هزار مسأله را پاسخ دهد و میگوید یک سری سؤالات مشابه و مشترک بوده است یا در یک کاغذ مثلا 100 پرسش از ناحیه اهالی یک شهر به وسیله نماینده آنها به دست حضرت داده میشد و حضرت نگاهی میکرد و به قدرت امامت میفرمودند پاسخش نوشته شده است برو نگاه کن یا یک جمعی نشستهاند همگی مثلا 100 نفر یک سؤال مشترک دارند و امام یکجا جواب همه را در یک کلام دادهاند.

وقتی مامون حضرت امام جواد علیه السلام را آورد بغداد، بدخواهان خصوصا بنی عباس نزد مأمون سعایت کردند که او بچه است لذا خواستند که امام را آزمایش کند مامون این کار را کرد یحیی بن اکثم را آورد که سوال کند و پرسشهای زیادی پرسید و امام جواب داد سپس مأمون که دید ابن اکثم درمانده شد و دیگر سؤالی ندارد خطاب به امام جواد علیه السلام گفت شما نیز اگر میخواهید سؤالی از او بپرسید امام جواد علیه السلام نیز خطاب به یحیی بن اکثم فرمود حاضری من هم یک سوال بکنم؟ گفت اگر بتوانم جواب میدهم اگر نتوانم از خودتان سوال میکنم.

ص: 57


1- (2) الکافی، ج1، ص496، دارالکتب الاسلامیة.
2- (3) بحارالانوار، ج50، ص4-93، بیروت.

امام جواد علیه السلام پرسید چگونه است که؛

اول صبح نگاه مرد به زنی حرام است؟در میانه روز (چاشت) حلال است؟ظهر حرام است؟عصر حلال است؟غروب آفتاب حرام است؟عشاء حلال است؟بعد از نصف شب حرام است؟اول صبح روز بعد حلال است؟ یحیی بن اکثم گفت من نمی دانم و امام توضیح دادند که شرحش مفصل است (1) .

بالاخره به امامت رسیدن آن حضرت در سن 7 سالگی حجتی شد برای شیعه گرچه امام زمان هم در 5 سالگی به امامت رسیدند اما جریان امام جواد علیه السلام اولین بار بود و برای شیعه عادی نشده بود وا مام زمان بعد از رسیدن به امامت غایب شد ولی امام جواد در میان مردم زندگی میکرد و یک هیبتی داشتند که همه تحت تاثیر قرار میگرفتند.

ص: 58


1- (4) بحار الانوار، ج50، ص78، بیروت: «فقال له أبو جعفر علیه السلام: أخبرنی عن رجل نظر إلی امرأة فی أول النهار فکان نظره إلیها حراما علیه، فلما ارتفع النهار حلت له، فلما زالت الشمس حرمت علیه، فلما کان وقت العصر حلت له، فلما غربت الشمس حرمت علیه، فلما دخل وقت العشاء الآخرة حلت له، فلما کان وقت انتصاف اللیل حرمت علیه فلما طلع الفجر حلت له، ما حال هذه المرأة وبماذا حلت له وحرمت علیه؟ فقال له یحیی بن أکثم: لا والله لا أهتدی إلی جواب هذا السؤال ولا أعرف الوجه فیه، فان رأیت أن تفیدناه. فقال أبوجعفر علیه السلام: هذه أمة لرجل من الناس، نظر إلیها أجنبی فی أول النهار فکان نظره إلیها حراما علیه، فلما ارتفع النهار ابتاعها من مولاها فحلت له فلما کان عند الظهر أعتقها فحرمت علیه، فلما کان وقت العصر تزوجها فحلت له فلما کان وقت المغرب ظاهر منها فحرمت علیه، فلما کان وقت العشاء الآخرة کفر عن الظهار فحلت له، فلما کان نصف اللیل طلقها واحدة، فحرمت علیه، فلما کان عند الفجر راجعها فحلت له.»

شخصی میگوید در مدینه در مسجد النبی خدمت علی بن جعفر پسر امام صادق و برادر امام موسی بن جعفر و عموی امام رضا علیهم السلام بودیم که پیرمردی محاسن سفید بود نشسته بود. یک وقت امام جواد علیه السلام از درب مسجد وارد شد «فوثب علی بن جعفر بلا حذاء ورداء» (1) می گوید علی بن جعفر پیرمرد از جا پرید و دوید به استقبال امام رفت «فقبل یداه» هر دو دست امام جواد علیه السلام را بوسید امام هم به او ادای احترام کردند او در مقابل امام جواد علیه السلام سرپا ایستاد امام جواد علیه السلام تعارف کرد که بنشین علی بن جعفر خطاب به امام جواد علیه السلام گفت چطور بنشینم در حالیکه شما هنوز ایستادهای؟ در نقلی هست که بعد از رفتن امام جواد علیه السلام جمعیتی که اطراف علی بن جعفر بودند توبیخش میکردند شما با این سن از جا پریدی تازه دستش را میبوسی علی بن جعفر گفت «اسکتوا» ساکت باشید سپس دستی به محاسنش کشید و گفت شما ببینید من با این محاسن و سن بالا که عموی پدر این نوجوان هستم خدا در من این اهلیت را ندید که منصب امامت را به من بدهد ولی در او دید «فانا عبد له» من گرچه عموی پدرش باشم اما غلام او هستم.

خداوند ان شاء الله اعتقاد همه ما را به امامت کامل کند و همه وظائفی که داریم بتوانیم اطاعت کنیم و مشمول شفاعت آن حضرت و ائمه اطهار باشیم.

بحث اخلاقی چهارشبنهها: اخلاص:

ص: 59


1- (5) الکافی، ج1، ص322، دارالکتب الاسلامیة.

بحث اخلاقی ما در روزهای چهارشنبه در خصوص اخلاص بود. مرحوم فاضل نراقی در جامع السعادات در بحث اخلاص میفرماید «انه یستفاد من الآیات والروایات ان الاخلاص راس الفضائل ورئیسها وهو المناط فی قبول الاعمال وصحتها ولا عبرة بعمل لا اخلاص معه ولاخلاص من الشیطان الا بالاخلاص والتوفیق لایمکن الا من الله الاکبر» (1)

از آیات قرآن و نیز روایات استفاده میشود که اخلاص در عمل هم از نظر رتبه معنوی بالاترین فضیلت است و هم از نظر رتبه عملی برترین عمل است و اساسا ملاک قبولی و صحت اعمال اخلاص در عمل است و عبادتی که اخلاص در آن نباشد هیچ ثمری ندارد.

و نیز به جز اخلاص در عمل هیچ راهی برای خلاصی از شر شیطان نیست البته به دست آوردن اخلاص در عمل نیز ممکن نیست مگر اینکه از ناحیه خداوند عنایتی شود.

بحث فقهی: دیه منافع: بصر:

بحث در دیه منافع از دست رفته اعضاء بدن بود اولی عقل و دومی سمع بود که خوانده شد.

حضرت امام میفرماید: «الثالث: البصر: وفی ذهاب الابصار من العینین الدیة کاملة ومن احداهما نصفها»

سومین عنصری که اگر منفعتش بر اثر جنایت از دست برود دیه دارد؛ بینائی است که اگر بینائی هر دو چشم از بین برود جانی یک دیه کامله بدهکار است و اگر بر اثر جنایت بینائی یک چشم از بین برود جانی نصف دیه کامله بدهکار است.

مرحوم صاحب جواهر (2) میفرماید «بلاخلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه مضافا الی النصوص عموما وخصوصا»

ص: 60


1- (6) جامع السعادات، ج2، ص314، دارالنعمان.
2- (7) جواهر الکلام، ج43، ص301، دارالکتب الاسلامیة.

الف: روایات عامه را مکرر خواندیم که یک ضابطه کلی دارد و میگفت هر عضوی که در بدن انسان جفت باشد اگر هر دو از بین برود دیه کامل و اگر یکی از بین برود نصف دیه ثابت است. (1)

ب: روایت خاص:

1- علی ابن ابراهیم (2) از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند و روایت مرسله است ولی با عمل مشهور جبران میشود: «سئل امیرالمومنین عن رجل ضرب رجلا علی هامته» شخصی ضربهای بر هامه شخصی زد - هامه جلوی سر یعنی بالای سر را میگویند - «فادعی المضروب انه لایبصر بعینه شیئا ولا یشم الرائحة وانه ذهب لسانه فقال امیرالمومنین ان صدق فله ثلاث دیات فقیل فکیف یعلم انه صادق»

ص: 61


1- (8) وسائل الشیعة، ج29، ص287، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب1، ح12، آل البیت.
2- (9) وسائل الشیعة، ج29، ص363، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب4، ح1، آل البیت: «عن علی بن إبراهیم - رفعه - قال: سئل أمیرالمؤمنین (علیه السلام) عن رجل ضرب رجلا علی هامته فادعی المضروب أنه لا یبصر شیئا، ولا یشم الرائحة، وأنه قد ذهب لسانه فقال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): إن صدق فله ثلاث دیات فقیل: یا أمیرالمؤمنین فکیف یعلم أنه صادق؟ فقال: أما ما ادعاه أنه لا یشم رائحة فإنه یدنا منه الحراق فإن کان کما یقول وإلا نحی رأسه ودمعت عینه، فأما ما ادعاه فی عینیه فإنه یقابل بعینیه الشمس فإن کان کاذبا لم یتمالک حتی یغمض عینیه، وإن کان صادقا بقیتا مفتوحتین، وأما ما ادعاه فی لسانه فإنه یضرب علی لسانه بإبرة فان خرج الدم أحمر فقد کذب، وإن خرج الدم أسود فقد صدق.»

روایت طولانی است علی بن ابراهیم گفت از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند مردی ضربهای بر سر انسانی زد و مضروب مدعی است که:

1- بینائی را از دست داد.

2- بویائی را از دست داد.

3- لال شد.

امیرالمؤمنین فرمود اگر راست میگوید که سه قوه را از دست داد جانی سه دیه کامله بدهکار است. گفتند چگونه مشخص شود که صادق است؟ (1)

از این روایت به دست میآید وقتی سه عضو سه دیه دارد پس یکی از آنها که بینائی بود یک دیه کامله دارد.

2- ابراهیم بن عمر (2) «فی رجل ضرب رجلا بعصا فذهب سمعه وبصره ولسانه وعقله وفرجه و انقطع جماعه وهو حی قضی علی علیه بست دیات»

ابراهیم میگوید در مورد مردی که بر اثر جنایت؛ شنوائی، بینائی، سخن گویی، عقل و فرج خود را از دست داد و قدرت جماعش نیز از بین رفت امیرالمؤمنین علیه السلام قضاوت کردند جانی شش دیه بدهکار است.

توضیحی پیرامون روایت:

نکتهای در روایت مطرح است که امیرالمؤمنین علیه السلام شش دیه مقرر کردند بنابراین باید شش مورد جنایت در روایت شمارش شود و به دو وجه میتوان شش جنایت را در روایت مشخص کرد.

وجه اول:

سمعهبصرهلسانهعقلهفرجهانقطع جماعه و گفتهاند «ذهب فرجه» یعنی دو شفره فرج مرئة را قطع کند. و «انقطع جماعه» یعنی زن حالتی پیدا کند که توان جماع نداشته باشد یعنی ممکن زنی دو شفر نداشته باشد اما توان جماع را از دست ندهد و برعکس دو شفره داشته باشد ولی توان جماع را از دست دهد.

ص: 62


1- (10) راه تشخیص را بعدا میخوانیم.
2- (11) وسائل الشیعة، ج29، ص365، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب6، ح1، آل البیت.

وجه دوم: مرحوم مجلسی اول در شرح من لا یحضر (1) توجیهی دارد و میگوید ظاهرا جمله «ذهب فرجه وانقطع جماعه» یک عنوان است زیرا ذهب فرجه ابهام دارد و اگر بخواهیم در عنوان مستقل بدانیم باید بگوئیم ذهاب فرج یعنی از بین رفتن دو شفره و انقطاع جماع یعنی از دست دادن قدرت جماع و توجیه شش دیه نیز به این صورت است که در لسان دو دیه ثابت است یکی برای بریدن لسان و یکی برای قوه نطق در نتیجه همان شش دیه ثابت است.

اقول: به نظر میرسد هر دو توجیه دارای یک اشکال مشترک است زیرا در توجیه اول باید ذهب فرجه به جای از دست دادن توان جماع به قطع شفرتین ترجمه شود و در توجیه دوم لسان یک بار به قطع جِرم لسان و بار دیگر به از دست دادن قوه نطق ترجمه شود در حالیکه سیاق عبارت روایت در مورد قوه شنوائی بینائی قوه جماع قوه نطق و غیره صادر شده است.

به هر حال استدلال به روایت کاری به دو توجیه ندارد و روایت در مورد دیه ذهاب بینائی صراحت دارد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (عدم تأثیر کیفیت چشم در مقدار دیه - دیه خارج شدن چشم از حدقه - دیه خارج کردن چشم نابینا از حدقه بر اثر جنایت - اختلاف جانی و مجنی علیه در ذهاب بصر - فوت مجنی علیه در مدت انتظار بازگشت بینائی) 91/07/29

موضوع: کتاب الدیات (عدم تأثیر کیفیت چشم در مقدار دیه - دیه خارج شدن چشم از حدقه - دیه خارج کردن چشم نابینا از حدقه بر اثر جنایت - اختلاف جانی و مجنی علیه در ذهاب بصر - فوت مجنی علیه در مدت انتظار بازگشت بینائی)

ص: 63


1- (12) روضة المتقین، ج10، ص382، کوشانبور.

عدم تأثیر کیفیت چشم در مقدار دیه:

در بحث بینایی چشم گفتیم از دست رفتن بینائی دو چشم دیه کامل دارد و از دست رفتن بینائی یک چشم نصف دیه دارد. در مسأله حتی در بین عامه هم مخالفی نیست. بعلاوه نصوص عامه و خاصه هم داریم نصوص عامه همان روایت قاعده کلی بود که خواندیم و نصوص خاص را هم خواندیم. امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد از بین رفتن کامل بینائی دیه کامله تعیین کردند.

حضرت امام در مسأله1 در مورد عدم تأثیر کیفیت چشم از نظر تیز بینی و غیره میفرماید «لافرق بین الافراد العین المختلفة» بین چشمهای گوناگون در مورد دیه هیچ فرقی نیست بنابراین «حدیدها» تیزبین بودن «او غیره حتی الحولاء» دو بین یا لوچ بودن «والعشواء (1) » شب کور بودن «والعمشاء» (2) آبریزش داشتن «والذی فی عینه بیاض لایمنعه عن الابصار» وجود نوعی سفیدی در چشم که مانع دید نشود؛ در ثبوت دیه هیچ تفاوتی ندارد.

دلیل مسأله:

1- اطلاق نصوص ثبوت دیه: مثلا نصوصی گفته است «فی العینین الدیة» که مطلق است هرگونه چشم را شامل میشود.

2- فتاوای فقهاء: و نیز فتاوای فقهاء که همگی مطلق است و دیه هر گونه از دست دادن بینائی را شامل است.

ضمن اینکه حمل بر فرد غالب قرینه میخواهد و در محل بحث قرینه بر چشم غالب نداریم.

نکته: اگر سفیدی چشم عیبی ایجاد میکند که مانع از دید است این را میگوییم ناقص است و باید ببینیم مقدار نقص چقدر است اگر قابل تعیین بود فبها که به نسبت دیدش سنجیده میشود و الاّ میگوییم حکومت و ارش دارد چون عیبی پیدا شد که در شرع مقدر شرعی ندارد.

ص: 64


1- (1) عشواء مؤنث اعشاء است رجل اعآء وامرئة عشواء.
2- (2) عمشاء مؤنث اعمش است رجل اعمش وامرئة عمشاء.

دیه خارج شدن چشم از حدقه:

مسأله2: «لو قلع الحدقة فلیس علیه الا دیة واحدة»

اگر جانی به گونهای ضربه زد که قطعه چشم را از حدقه خارج کرده است میگویند جز یک دیه چیز دیگری ندارد. مرحوم صاحب جواهر (1) میگوید کشف اللثام (2) تصریح کرده است که «لیس علیه الا دیة واحدة من غیر نقل خلاف» اگر جانی با جنایت چشم انسانی را از حدقه خارج کرد جز یک دیه کامل چیزی بدهکار نمیشود و کشف اللثام قول مخالفی هم نقل نکرده است. معلوم میشود مخالف ندارد. سپس مرحوم صاحب جواهر میفرماید «لو اقلع الحدقتین فلیس علیه الا دیة واحدة وان استلزم ازالة البصر ایضا» اگر جانی هر دو حدقه چشم کسی را از کاسه خارج کند گرچه هم جرم چشم از بین رفته و هم بینائی نابود شد فقط یک دیه کامله بدهکار است.

دلیل مسأله:

1- «لان المنفعة تابعة للعین» (3) مرحوم فاضل هندی میخواهد بگوید فرق است بین گوش و چشم زیرا در گوش گفتیم اگر گوشها را قطع کرد و سماع از بین رفته دو دیه باید بدهد در چشم میگوئیم اگر هم حدقه را از کاسه خارج کرد و هم بینائی را از بین برد فقط یک دیه بدهکار است و دلیل فرق این است که سماع (عنصر شنوائی) و اذن (جرم گوش) دو چیز هستند و متلازمین نیستند چون وسیله شنوائی در درون گوش ظاهری تحت عنوان گوش درونی قرار دارد و آنچه در ظاهر است گوش بیرونی نام دارد پس گوش و شنوائی دو چیزند بخلاف چشم و حدقه. بینائی جدای از جرم حدقه نیست بلکه حدقه همان وسیله بینائی است که انسان با آن میبیند و منفعت (یعنی بینائی) تابع حدقه و عضو است.

ص: 65


1- (3) جواهر الکلام، ج43، ص301، دارالکتب الاسلامیة.
2- (4) کشف اللثام، ج11، ص413، جماعة المدرسین.
3- (5) کشف اللثام، ج11، ص413، جماعة المدرسین.

2- زرارة (1) عن ابی عبدالله علیه السلام «وفی العینین الدیة» زراره میگوید امام صادق علیه السلام فرمود از بین بردن دو چشم یک دیه کامله دارد طبیعی است قرار دادن یک دیه خالص برای از بین رفتن چشم مستلزم این است که بینایی هم از بین رفته باشد نشان میدهد که بینائی جدای از جرم چشم نیست و چشم و بینائی دو چیز تلقی نمیشود.

نتیجه: با توجه به روایت فوق و استفادهای که از آن کردیم فتوای فاضل هندی منجز میشود که «لیس علیه الا دیة واحدة»

بررسی دو احتمال در مورد دیه خارج کردن حدقه از کاسه:

صاحب مجمع البرهان (2) دو احتمال مطرح کرده است:

احتمال اول: یک دیه و یک حکومت: اگر جانی چشم کسی را از حدقه خارج کرد برای از بین رفتن دید چشم یک دیه بدهکار است و برای در آوردن چشم از جای خودش باید ارش بپردازد.

احتمال دوم: جانی دو دیه بدهکار است یکی برای عضو یکی برای منفعت.

مناقشه در کلام مجمع البرهان:

میگوییم با توجه به دو دلیلی که بیان کردیم و گفتیم؛

اولا: دید تابع حدقه چشم است.

ثانیا: روایت صریحا میگوید خارج کردن حدقه از کاسه یک دیه دارد؛

هیچ وجهی برای این دو احتمالی که صاحب مجمع البرهان بیان میکند باقی نمیماند و فتوی همان است که یک دیه بیشتر ندارد.

ص: 66


1- (6) وسائل الشیعة، ج29، ص285، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب1، ح6، آل البیت.
2- (7) مجمع الفائدة والبرهان، ج14، ص361، جماعة المدرسین. لم نعثر علیه.

دیه خارج کردن چشم نابینا از حدقه بر اثر جنایت:

اگر بر اثر جنایت چشم کسی که خلقة یا به آفت نابیناست؛ از حدقه درآمد در این صورت ارش ثابت است و دیه ندارد زیرا بینائی دیه کامله دارد اما حدقه خالص مقدر شرعی ندارد پس ارش ثابت است اما اگر کسی نمیبیند یا خلقة اعمی است یا توسط دیگران چشم فاقد بینائی را از دست داد در این صورت حکومت دارد.

اختلاف جانی و مجنی علیه در ذهاب بصر:

مسأله3: «لو قامت العین بحالها وادعی المجنی علیه ذهاب البصر وانکر الجانی فالمرجع اهل الخبرة» امام میفرماید اگر بعد از ضربه جانی چشم سالم و باقی است اما مجنی علیه مدعی است که بینایی را از دست داده است و جانی انکار میکند در این صورت به اهل خبره مراجعه میشود مثلا اگر دو پزشک متخصص شهادت بدهند که دید و بینائی از بین رفته است دیه ثابت میشود و یا اگر دو پزشک امید به برگشت بینائی دارند دو صورت مطرح است:

صورت اول: اگر زمان انتظار زمان متعارفی باشد باید صبر کنند و اگر در این مدت انتظار دید و بینائی برگشت دیه ندارد بلکه ارش ثابت است و اگر در این مدت بینائی عود نکرد دیه ثابت است.

صورت دوم: اگر مدت مورد انتظار غیر متعارف باشد این اعتباری ندارد زیرا موجب این است که ضمان ساقط بشود و مورد هم چون از موارد مالی است شهادت پزشک زن و مرد تواما قبول است.

و اگر مدت زمان متعارف بود و دید برنگشت دیه دارد.

ص: 67

فوت مجنی علیه در مدت انتظار بازگشت بینائی:

حکم فوت مجنی علیه در حین مدت انتظار برای فردا ان شاء الله.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (فوت مجنی علیه در مدت انتظار بازگشت بینائی) 91/07/30

موضوع: کتاب الدیات (فوت مجنی علیه در مدت انتظار بازگشت بینائی)

مسأله4: «لو مات قبل مضی مدة التی اجلت استقرت الدیة» گفتیم اگر ضربهای بر چشم وارد شد و چشم به حال خودش باقی است ولی مجنی علیه ادعا میکند نمیبیند و بینائی ندارد و جانی منکر است در این صورت که اختلاف میشود مرجع اهل خبره است و چند صورت پیدا میکند:

صورت اول: اگر دو پزشک متخصص شهادت دادند که دید و بینائی بحال خودش باقی است؛ جانی چیزی بدهکار نمیشود.

صورت دوم: اگر دو پزشک تایید کردند که دید بکلی ازبین رفته است و زوال هم بگونهای است که بازگشت ندارد؛ در اینجا جانی باید دیه کامله بدهد.

صورت سوم: دو پزشک تایید کردهاند که بینائی از بین رفته است ولی میگویند رجاء عود هست اما مدت خاصی را هم تعیین نمیکنند در اینجا هم جانی باید دیه را بپردازد. زیرا اگر نپردازد به معنی سقوط ضمان است چون هیچ زمانی برای انتظار نمیتوان تعیین کرد.

صورت چهارم: دو پزشک ذهاب بینائی را تایید کردند ولی میگویند رجاء عود هست و مدت خاصی هم تعیین میکنند این صورت دو حالت دارد:

حالت اول: برنگشتن بینائی در مدت انتظار: اگر در این مدت معین شده برای عود بینائی؛ مجنی علیه بینائی خود را به دست نیاورد دیه ثابت است.

ص: 68

حالت دوم: برگشت بینائی در طول مدت انتظار: اگر در طول مدت معین شده برای بینائی و یا در آخرین مهلت معین شده بینائی برگشت و مجنی علیه بینا شد در اینجا ارش ثابت است و جانی منافع ایام از دست رفتن منفعت چشم را باید بپردازد.

مرگ مجنی علیه قبل از اتمام زمان انتظار:

بحث امروز در این فقره آخر حالت دوم از صورت چهارم - است که اگر در بین این مدتی که معین شده بود برای عود بینائی؛ مجنی علیه مرد و موضوع منتفی شد آیا جانی باید دیه بپردازد یا خیر؟ عین همین مسأله را در سمع داشتیم که در اثر ضربه سماع از بین رفت و در مدت قطعی تعیین شده برای انتظار مجنی علیه مرده بود که در آن مسأله امام فرمود «الاقرب الدیة» و صاحب جواهر و محقق و علامه همگی گفتهاند «الاقرب الدیة» صاحب جواهر میگوید تا آنجا که بزرگان متعرض مسأله شدهاند فتوی به دیه دادهاند «بلاخلاف اجده فیه بین من تعرض»

اما در این مسأله امام فتوی میدهد «استقرت الدیة» دیه ثابت میشود و جانی باید دیه را بپردازد. در مسأله سمع گفتیم وجه اقرب بودن این است که اگر عود میکرد کشف میکردیم زوال دائمی نیست چون وقتی دو پزشک گفتهاند قهرا احتمال عدم دیه قوی است اما عود نکرد و لذا بزرگان به آن احتمال اعتنا نکردند - ولو برای مردن مشمول اطلاق ادله است پس دیه استقرار پیدا میکند.

از حدقه درآمدن چشم مجنی علیه در حال انتظار، توسط جانی دوم:

اگر در حالیکه مجنی علیه منتظر بازگشت بینائی از دست رفته بر اثر جنایت است جانی دومی در بین این مدت چشم مجنی علیه را از حدقه در بیاورد یعنی موضوع انتظار از بین رفت یعنی چشم نیست تا منتظر بازگشت بینائی آن باشیم در این صورت هم جانی اول باید دیه نابینائی را بپردازد چون همان فرض قبلی گرچه احتمال قوی وجود داشت که اگر موضوع از بین نمیرفت بینائی برمیگشت اما اکنون بر اثر جنایت جانی اول بینائی از بین رفت و این بینائی ولو با از بین رفتن موضوع عود نکرد پس جانی اول تمام دیه را بدهکار است و در مورد بدهکار شدن جانی دوم دو قول است بعض گفتند مثل چشم اعمی است که بعضی گفتند حکومت و بعضی گفتند ثلث دیه دارد چون چشمی را از حدقه خارج کرده است که نور نداشت و محتمل بود که بینا شود به این احتمال توجه نمیشود بنابراین برخی گفتهاند ثلث و برخی گفته اند ارش ثابت است.

ص: 69

درآوردن چشم از حدقه توسط جانی دوم بعد از عود بینائی از بین رفته با جنایت جانی دوم:

امام میفرماید «نعم لو ثبت عوده» یعنی جانی دوم بعد از عود بینایی چشم جنایت را مرتکب شده در اینجا جانی اول ارش میدهد و جانی دوم باید دیه کامل بدهد.

بررسی مجدد صورت چهارم: عود بینائی مجنی علیه بعد از مدت انتظار:

اگر در موردی از بین رفتن دید مجنی علیه بین جانی و مجنی علیه اختلاف شد و مراجعه به پزشک کردند و دو پزشک عادل گفتند بینائی عود میکند و مدتی را برای انتظار عود معین کردهاند سه حالت در مسأله وجود دارد:

حالت اول: اگر تا مدت معینه بینائی برنگشت دیه استقرار پیدا میکند.

حالت دوم: اگر قبل از پرداخت دیه و بعد از اتمام مدت انتظار بینایی برگردد دیه لازم نیست و امام هم فرمود «لو عاد قبل استیفاء الدیة فله الارش» و فقط ارش ثابت است.

حالت سوم: اگر دادگاه حکم داد و جانی دیه را پرداخت و بعد از آن بینایی عود کرد آیا جانی میتواند طلب بازپس گیری دیه را بکند اینجا میگوییم خیر بعد از اجرای حکم است لذا امام میفرماید «اما بعده فالظاهر عدم الارتجاع» اگر حکم اجراء شد گرچه بینائی عود کرده باشد ظاهر عدم رجوع دیه پرداخت شده است.

دلیل عدم عود دیه بعد از پرداخت:

این نکته مطرح است که چه اثری مترتب است که اگر بعد از مدت انتظار و ثبوت و قبل از پرداخت دیه بینائی برگردد دیه ثابت نمیشود و فقط ارش دارد و اگر پس از مدت انتظار و ثبوت دیه و نیز پرداخت دیه بینائی برگردد دیه پرداخت شده قابل بازگشت نیست. یعنی پرسش این است که در صورت بازگشت بینائی قبل از پرداخت دیه گویا دیه ثابت شده لغو میشود و تبدیل به ارش میگردد اما در صورت بازگشت بینائی بعد از پرداخت دیه حکم قابل تبدیل به ارش نیست؟ بنابراین میگوئیم چه خصوصیتی در پرداخت و عدم پرداخت دیه وجود دارد؟

ص: 70

برای پاسخ به پرسش فوق به روایتی که قبلا هم خواندیم استناد میکنند که میگوید بازگشت بینائی بعد از اتمام دعوا و اجرای حکم یک موهبت الهی است.

سلیمان بن خالد (1) «عن ابی عبدالله علیه السلام سألته عن العین یدعی صاحبها أنه لا یبصر شیئا...» در ذیل روایت راوی میپرسد «فان هو ابصر بعده» اگر بعد از پرداخت دیه و اتمام دعوا بینائی برگردد حکم چیست آیا جانی حق بازگرداندن دیه پرداخت شده را دارد؟ «قال هو شیئ اعطاه الله ایاه» امام فرمود آن بازگشت بینائی یک هبه الهی است و ارتباطی به جانی ندارد. علی ای حال در اینجا بعد از انقضاء مدت تفصیل قائل هستیم و میگوئیم اگر دیه استیفاء شده باشد قابل بازگشت نیست و اگر استفیاء نشد ساقط است و تبدیل به ارش میشود یعنی استیفاء ملاک است و در روایت مطلق است چه استفیاء یا عدم آن روایت میگوید بازگشت ندارد به هر حال این تفصیل مطرح است و - چنانچه امام میگوید الظاهر - مسأله خیلی برهانی نیست.

مسأله5: «لو اختلفا فی عوده» اگر بعد از مدت انتظار بین جانی و مجنی علیه اختلاف شد و جانی میگوید بینائی برگشت ولی مجنی علیه منکر برگشت است و میگوید عود نکرده است و هنوز بینائی ندارد در این صورت اگر مدعی که جانی است توانست اثبات کند فبها نباید دیه دهد و اگر اثبات نتوانست بکند منکر که مجنی علیه است قسم میخورد و دیه ثابت میشود.

ص: 71


1- (1) وسائل الشیعة، ج29، ص370، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب9، ح5، آل البیت.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (اختلاف در بازگشت بینایی چشم) 91/08/01

موضوع: کتاب الدیات (اختلاف در بازگشت بینایی چشم)

مسأله5: «لو اختلفا فی عوده فالقول قول المجنی علیه» (1)

گفتیم اگر جانی و مجنی علیه در از بین رفتن بینایی چشم پس از جنایت اختلاف کردند؛ مرجع، اهل خبره است و احتیاط شد که دو نفر و عادل باشند و صوری پیش می آمد

صورت اول: اهل خبره تایید می کردند که دید از بین رفته است در این صورت دیه ثابت می شد

صورت دوم: می گفتند دید که از بین رفته است ولی امید عود در مدت معین هست و نیز می گفتند برمی گردد

صورت سوم: امید به عود هست و در مدت معین برنمی گردد

صورت چهارم: امید به عود هست و مدت معینی نیست.

محل بحث امروز – مسأله5- اختلاف در صورت دوم است که می گفتند امید عود هست و در مدت معین برمی گردد باید صبر کنند تا برگردد حالا فرض این است که مدت معین گذشته است و اختلاف پیش آمد که عود کرده است یا خیر؟ یعنی اکنون بعد از انقضای مدت مشخص شده توسط پزشک جانی مدعی است که دید برگشته است و مجنی علیه منکر برگشت دید است در اینجا مدعی که جانی است باید بینه بیاورد و ثابت کند که دید برگشته است و اگر نشد و نتوانست اثبات کند مجنی علیه باید قسم بخورد و مورد از موارد لوث نیست و یک قسم کفایت می کند.

مسأله6: «لو ادعی ذهاب بصره وعینه قائمة ولم یکن بینة من أهل الخبرة أحلفه الحاکم القسامة وقضی له.» (2) اگر پس از ضربه وارد شده در حالیکه چشم به ظاهر سالم است و مجنی علیه بگوید من بینایی را از دست دادم ولی جانی بگوید بینائی از دست نرفته است یعنی جانی منکر ذهاب بینائی است گفتیم مرجع اهل خبره است. اکنون بحث این است که اهل خبره وجود ندارد یا وجود دارد و رفتند و در بین پزشکان اختلاف شده است در نتیجه با مراجعه به پزشک وضعیت مشخص نشده است در اینجا مرحوم امام می فرماید «احلفه الحاکم القسامة وقضی له» (3) یعنی مجنی علیه که مدعی است باید قسامه اجرا کند و چون قسامه در اعضاء شش قسم است مجنی علیه باید شش قسامه به گونه ای که بعدا گفته می شود اجرا کند.

ص: 72


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.

مرحوم صاحب جواهر (1) پس از طرح همین بحث می فرماید رجوع به قسامه می شود «بلا خلاف اجده فیه بین من تعرض له»

مرحوم شهید در مسالک (2) می فرماید «فالاشهر تصدیقه بالقسامة» البته تعبیر به اشهر یعنی اینکه قول مقابلش هم مشهور است مرحوم صاحب ریاض (3) می فرماید «علیه عامة المتاخرین» اما صاحب جواهر می فرماید هرکس متعرض مسأله شد قائل به قسامه است و قول مقابل پیدا نکردیم و معلوم نیست چرا صاحب ریاض فرمود عامة المتأخرین. علی ای حال حداقل این است که مشهور قائل به اجراء قسامه هستند.

دلیل مسأله:

در مورد قسامه قبلا خواندیم در جایی که مدعی و منکر داریم قاعده این است که مدعی باید اثبات کند و اگر مدعی بینه ندارد منکر باید قسم بیاورد یعنی قسم وظیفه منکر است ولی در بعضی جاها می گوییم مدعی برای اثبات حرفش می تواند قسم بخورد این در مواردی است که لوث پیش بیاید برخی گفته اند لوث یعنی آلودگی و مراد این است که شرائط طوری است که حاکم ظنی دارد که مدعی راست می گوید محل بحث نیز همین حالت را دارد و بیشتر فقهاء که متعرض بحث می شوند می گویند ضربه ای به سر به کسی وارد شده و عقیب ضربه مدعی ادعا می کند که بینایی اش را از دست داده و ضربه نوعا یک چنین تاثیری هم می گذارد یعنی شرائط آماده است که حکم گمان به صدق مدعی پیدا کند لذا لوث مصداق دارد و باید بر اساس روایت و ... که در آن آمده است قسامه انجام شود.

ص: 73


1- جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص303، دارالکتب الاسلامیة.
2- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص448، معارف اسلامی.
3- ریاض المسائل، سیدعلی طباطبائی، ج14، ص303، جامعه مدرسین.

کتاب ظریف (1) «ان القسامة علی ستة اجزاء علی قدر ما اصیب من عینه» در کتاب ظریف آمده است که قسامه شش حالت دارد و با توجه به مقدار ضربه وارد شده اجراء می شود. «فان کان سدس بصره حلف هو وحده واعطی» اگر با ضربه وارد شده یک ششم بینائی از بین رفت یک قسم لازم است که مدعی خودش اجراء می کند و دیه را دریافت می کند «وان کان ثلث بصره حلف هو وحلف معه رجل آخر» و اگر با ضربه وارد شده یک سوم بینائی از بین رفت دو قسم لازم است که یکی را خود مدعی و دومی را فردی دیگر اجراء می کند. «وان کان نصف بصره حلف هو وحلف معه رجلان» و اگر نصف بینائی از بین رفت سه قسم لازم است که مدعی به همراه دو نفر هر یک یک قسم اجراء می کنند. «وان کان ثلثی بصره حلف هو وحلف معه ثلاث رجال» و اگر دو سوم بینائی از بین رفت مدعی به همراه سه مرد در مجموع چهار قسم اجراء می کنند «وان کان خمسة اسداس حلف هو وحلف معه اربع نفر» اگر پنج ششم بینائی از بین رفت مدعی به همراه چهار نفر در مجموع پنج قسم اجراء می کنند «وان کان بصره کله حلف هو وحلف معه خمسة نفر» و اگر تمام بینایی از بین رفته است مدعی به همراه پنج نفر شش قسم اجراء می کنند.

روایت از نظر سند اعتبار دارد مشهور هم به آن عمل کردند لذا بر اساس روایت در این مورد که جنایت بر عضو است بر اساس مراحل شش گانه اجراء قسم می شود.

ص: 74


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص374، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب12، ح1، آل البیت.

بررسی یک روایت معارض:

اصبغ بن نباته (1) عن امیرالمؤمنین(ع) «سئل عن رجل ضرب رجلا علی هامته فادعی المضروب انه لایبصر شیئا و لایشم الرائحه و انه قد ذهب لسانه فقال امیرالمومنین ان صدق فله ثلاث دیات فقیل یا امیر و کیف یعلم انه صادق فقال ... و اما ما ادعاه فی عینین فانه یقابل بعینیه الشمس فان کان کاذبا لم یتمالک حتی یغمض عینیه و ان کان صادقا بقیتا مفتوحتین»

ملاحظه می فرمائید امام(ع) راهی را نشان داد که نیاز به قاضی و دادگاه هم ندارد و همه می توانند آن را انجام دهند و مجنی علیه را از آن طریق امتحان کنند

داستان از این قرار است که ابن نباته می گوید انسانی ضربه بر سر انسانی دیگر زد و مضروب ادعا کرد 1- هم بینائی 2- و هم چشائی 3- و هم نطق را از دست داده و در مورد حکمش از امیرالمؤمنین پرسیدند آن حضرت فرمود اگر مجنی علیه راست بگوید جانی باید سه دیه کامله بپردازد پرسیدند یا امیرالمؤمنین چگونه می توان از صدق و کذب گفتار مجنی علیه آگاه شد اما در مورد چشائی و نطق سخنانی فرمودند و سپس فرمود اما امتحان از دست رفتن بینائی به این صورت است که مجنی علیه را رو به آفتاب نگه می دارند اگر دروغگو باشد و بینائی داشته باشد نمی تواند در برابر آفتاب چشمش را باز نگه دارد بلکه چشمانش را می بندد و اگر راست بگوید که بینائی ندارد هر دو چشمش باز می ماند.

ملاحظه می فرمائید امام راه را نشان دادند و بحثی از قسامه و غیره نیامده است.

ص: 75


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص364، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب4، ح1، آل البیت.

بیان یک نمونه مشابه:

مرحوم آیت الله بروجردی اواخر عمرشان امور مهامه از فقه را بحث کردند یک قسمت از طهارت گفتند و بعد در کتاب قضاء از طریق تشخیص مدعی از منکر بحث کردند و یکی دیگر از بحثها در مورد آب کر بود که آب چه مقدار باشد کر است ایشان به سه طریق بیان کردند و می فرمودند شارع مقدس راهی نشان داده است که هر انسانی در هر بیابانی اگر تنها گیر بکند می تواند تشخیص بدهد که این آب موجود کر است یا خیر فرمودند با وجب اگر 42 وجب و نیم آب بود آب کر است.

بحث ما نیز همین است یعنی ملاحظه روایت می رساند که تشخیص نابینائی بسیار آسان است این روایت معارض را مرحوم شهید در مسالک (1) آورده است و می فرماید «إن فی طریقها ضعف» و مرحوم صاحب جواهر (2) می فرماید این روایت ضعیفة السند است.

در سند محمد بن فرات است که از اصبغ بن نباته نقل می کند و بین محمد و اصبغ فاصله زیادی است اصبغ در زمان امیرالمؤمنین است و محمد بن فرات سال ها فاصله دارد پس واسطه افتاده است پس معلوم می شود روایت مرسله است و چون ضعیف است در مقابل روایت اول نمی توان به آن عمل کرد گرچه مرحوم شیخ در خلاف (3) و نیز سلار (4) به این روایت عمل کرده اند ولی خود شیخ در مبسوط (5) و نهایه (6) از این روایت برگشته است و صاحب مفتاح الکرامة (7) می گوید اکثر فقها بر اساس روایت اول فتوی داده اند و می گوید اکثر فقها از روایت اصبغ اعراض کرده اند.

ص: 76


1- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص448، معارف اسلامی.
2- جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص303، دارالکتب الاسلامیة.
3- الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص236، مسأله23، جامعه مدرسین.
4- المراسم العلویة، سلار، ص250، مجمع اهل بیت علیهم السلام.
5- المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص50، مرتضویة.
6- النهایة، شیخ طوسی، ص765، قدس محمدی.
7- مفتاح الکرامة، محقق عاملی، ج10، ص465، دارالاحیاء التراث.

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «لاریب ان المتجه قول المشهور»

پس اقوی همین قول است که حاکم باید او را قسم بدهد منتهی مرحوم آقای خویی (2) به این روایت عمل می کند و فتوی می دهد که از راه اختبار بینائی یا عدم بینائی مشخص شود منتهی در ذیل می فرماید خوب است که قسامه هم اجراء بشود یعنی بر فرض ثابت شود که بینائی دارد یا فرض ثابت شود بینائی ندارد برای حکم نهائی قسامه لازم است بیان ایشان را فردا بررسی می کنیم.

کتاب الدیات (اختلاف در بازگشت بینایی چشم) 91/08/03

موضوع: کتاب الدیات (اختلاف در بازگشت بینایی چشم)

استفاده از فرصت در تربیت شاگردان:

در بحث های اخلاقی روزهای چهارشنبه در مورد اخلاص بحث می کردیم اما هفته گذشته به مناسبت شهادت حضرت امام جواد(ع) مطالبی در مورد آن حضرت بیان کردیم. امروز هم دو مناسبت داریم مناسبت اول: شب عرفه است و فردا عرفه و روز بعد از آن عید قربان مناسبت دوم: روز گذشته روز شهادت امام باقر(ع) بود به نظر می آید با توجه به اینکه حوزه های علمیه وامدار حضرت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) هستند؛ خوب به تناسب ولادت سخنانی در شرح حال آن حضرت بیان کنیم. حضرت امام باقر(ع) در سال 57 هجری متولد شدند در واقعه کربلا 3 سال داشتند یا وارد سال چهارم شده بود و همراه پدر و نیز جد بزرگوارشان در کربلا بودند و شاهد و ناظر تمام وقایع کربلا و عاشورا بودند وقایع مربوط به عاشورا و رنج ها و ضرب و شتم ها و هتک حرمت ها و عطش بچه و شهادت امام حسین(ع) و یارانش و اسارت و بازار کوفه و مجلس ابن زیاد و مجلس یزید در شام همگی را شاهد و ناظر بودند. دوران 35 سال خلافت و امامت پدر بزرگوارشان و آن خفقانی که در دوران بحران حکومت بنی امیه و حصری که امام سجاد(ع) در آن زندگی می کردند و شهید شدند را شاهد بودند امام باقر(ع) 39 سال داشتند که امام شدند و 17 سال خلافت و امامت ایشان طول کشید و در سن 57 سالگی شهید شدند. در اواخر خلافت پدرشان امام سجاد(ع) اوضاع برای بنی امیه سخت شده بود تعدادی از علویون شمشیر بدست گرفته و مبارزه می کردند و به عنوان خونخواهی از امام حسین(ع) حتی برخی از بنی عباس هم علم مبارزه با بنی امیه را به دست گرفتند لذا در اوائل خلافت امام باقر(ع) بنی امیه هر روز به سقوط نزدیک می شدند بالاخره به خودشان مشغول بودند که فرصتی طلائی برای امام شد که امام توانستند مثل خورشید جهانتاب ستارگانی را دور خود جمع کنند و افرادی به عنوان جمع دانشمندان صاحب نظر و صاحب تألیف و کتاب تربیت کنند و نهضت علمی در جهان اسلام را شروع کنند و موفق هم شدند حتی از علمای اهل تسنن هم خدمت امام می رسیدند و آموزش می دیدند در تذکره ابن جوزی می نویسد عبدالله بن عطاء که از اعلام اهل تسنن است نقل می کند که «ما رایت العلماء عند احد اصغر علما منهم فی مجلس ابی جعفر الباقر لقد رایت الحکم بن عتیبه عنده کانه عصفور مغلوب لایملک من امره شیئا»

ص: 77


1- جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص304، دارالکتب الاسلامیة.
2- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خوئی، ج2، ص358، العلمیة.

علماء در برابر امام باقر(ع) آن چنان خود را کوچک می کردند که من هرگز ندیدم برابر کسی اینگونه خضوع داشته باشند برای نمونه حکم بن عتیبه وقتی با امام باقر(ع) مواجه می شد همان گنجشک شکست خورده ای بود که هیچ توانی نداشت در نقلی دارد که کانه صبی بین یدی معلمه حکم بن عتیبه در برابر امام باقر(ع) همانند بچه ای در برابر معلمش بود.

امام باقر(ع) شاگردان فراوانی داشتند

کتاب الدیات (ادعای نقصان دیه) 91/08/06

موضوع: کتاب الدیات (ادعای نقصان دیه)

مسأله7: «لو ادعی نقصان احداهما قیست الی الاخری واخذت الدیة بالنسبة بعد القسامة استظهارا» (1)

گفتیم اگر مجنی علیه بعد از تحمل ضربه ادعا کرد فاقد بینائی است مسأله صوری دارد و حکم آن ها نیز بیان شد.

بحث امروز این است که اگر مجنی علیه مدعی نقصان دید در یکی از چشمانش باشد با وضع فعلی پزشک می تواند تشخیص دهد و مشخص کند چه مقدار از بینائی از بین رفته است. اما اگر گفتیم پزشک نیست باید با اختبار بدست بیاورند.

در مسأله اختلافی نیست و مرحوم صاحب جواهر (2) می فرماید «بلاخلاف بین اصحابنا»

دلیل مسأله:

چهار روایت در مسأله داریم که سه روایت صحیحه است

روایت اول: صحیحه ابن فضال (3) «قال قضی امیرالمؤمنین إذا أصیب الرجل فی إحدی عینیه فانها تقاص ببیضة تربط علی عینه المصابة و ینظر ما منتهی عینه الصحیحه ثم تغطی عینه الصحیحه و ینظر ما منتهی نظر عینه المصابة فیعطی دیته من حساب ذلک.»

ص: 78


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.
2- جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص303، دارالکتب الاسلامیة.
3- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص374، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب12، ح1، آل البیت

روایت طولانی است و در مورد نقص بینائی و شنوائی و نقص در دست و پا از نظر طول و نیز محاسبه قسامه براساس مقدار نقص وارد شده است. و محل شاهد ما صدر روایت یعنی ایجاد نقص در بینائی است که امام(ع) فرمود تخم مرغی را مقابل چشم ضربه دیده اش می گیرند همچنان از مقابل چشمش دور می شوند تا دیگر تخم مرغ را نبیند سپس یک بار دیگر چشم سالمش را می بندند و همان کار را تکرار می کنند تا جائی که دیگر تخم مرغ را نبیند در نهایت تفاوت و فاصله طول اختبار اول و دوم را محاسبه می کنند و به نسبت تفاوت جانی دیه بدهکار است.

روایت در نهایت علاوه بر اختبار قسامه را مطرح می کند اگر نصف دید کم شد سه قسم جاری می کند و اگر بیشتر یا کمتر باشد به همان حساب قسم جاری می شود کلا تمام یک چشم شش قسم و تمام دو چشم هم شش قسم ولی اگر کل دیه برود شش قسم و تا یک ششم یک قسم دارد البته فرض صحیحه تمام دیه نیست یعنی تا پنج ششم از کسر دید راه دارد.

روایت دوم: صحیحه معاویة بن عمار (1) «قال: سألت أباعبدالله(ع) عن الرجل یصاب فی عینیه فیذهب بعض بصره، أی شئ یعطی؟ قال: تربط إحداهما ثم توضع له بیضة ثم یقال له: انظر، فما دام یدعی أنه یبصر موضعها حتی إذا انتهی إلی موضع إن جازه قال: لا أبصر، قربها حتی یبصر، ثم یعلّم ذلک المکان ثم یقاس ذلک القیاس من خلفه وعن یمینه وعن شماله، فان جاء سواء وإلا قیل له: کذبت حتی یصدق، قلت: ألیس یؤمن؟ قال: لا، ولا کرامة ویصنع بالعین الأخری مثل ذلک ثم یقاس، ذلک علی دیة العین.»

ص: 79


1- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص368، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب8، ح1، آل البیت.

خلاصه روایت این است که امام با یک حکم چهار مرحله ای فرمود:

کتاب الدیات (ادعای نقصان دید یک چشم یا هردو چشم) 91/08/07

موضوع: کتاب الدیات (ادعای نقصان دید یک چشم یا هردو چشم)

در مسأله7 گفتیم اگر شخصی بعد از جنایتی که علیه او واقع شد ادعا کند دید یکی از چشمانش کم شده است برای تعیین مقدار نقص باید امتحان کرد و گفتیم امام فرمود «قیست احداهما الی الاخری» (1) چشم مورد ادعای نقص با چشم سالم مجنی علیه مقایسه می شود و کیفیت آن نیز در روایات بیان شد و گفتیم به چهار روایت (1-صحیحه ابن فضال (2) ، 2-صحیحه معاویه بن عمار (3) 3-صحیحه محمد بن قیس (4) 4-مرسله ابن کثیر (5) ) استدلال می شود که سه روایت صحیحه و یکی مجهول الراوی است و هر چهار روایت در مورد شخصی است که ادعا کند یک چشمش معیوب شده است در این صورت یکی از چشمانش که ادعای معیوب شدن دارد را می بندند و چشم صحیح را باز می گذارند یک نفر با یک تخم مرغ – عنوان تخم مرغ از باب مثال است و خصوصیتی ندارد- روبرو و در معرض دید او می ایستد و بعد تا آخرین حد دید چشم صحیح دور می شوند تا به منتهای دید چشم صحیح برسند همانجا علامت می گذارند بعد همین را از طرف پشت سر و از طرف چپ و راست او تکرار می کنند و باید یکی باشد تا ببینند راست می گوید و اطمینان حاصل شود و اگر در چهار طرف اظهاراتش فرق کرد با توجه به اینکه علی القاعده باید فاصله ها میزان باشد معلوم می شود دروغ می گوید یعنی اگر در یک طرف روی ده متری گفت نمی بینم و در یک طرف روی هشت متری گفت نمی بینم معلوم می شود دروغ می گوید چون دید نسبت به اطراف مساوی است و اینکه اگر هوا چگونه باشد یا رو به آفتاب یا پشت به آفتاب باشد و یا در سر پائینی یا در سر بالائی باشد خلاف فرض است زیرا فرض این است که در شرائط مساوی امتحان انجام می شود و بعد چشم صحیح را می بندند و چشم مصابه را باز می کنند و همان اعمال را تکرار می کنند و علامت می گذارند و به نسبت کمی دید نقصان را تعیین می کنند و به همین نسبت از دیه حساب می کنند و با این اختبار اطمینان پیدا می کنند که مثلا دید نصف شده است و نصف دیه ثابت است تا اینجا اطمینان به نقصان دید پیدا می کنیم اما یک شبهه باقی است که آیا منشأ این نقصان همین ضربه بوده است یا از قبل هم نقصان داشته است و خودش ادعا می کند در اثر ضربه است؟ برای رفع این شک و احتمال؛ یک قسامه اجرا می کنیم لذا امام فرمودند «لو ادعی نقصان احداهما قیست الی الاخری و اخذت الدیة بالنسبة بعد القسامة استظهارا» (6) روایات را هم خواندیم مفاد روایات هم همان است که در مسأله بعدی امام مطرح می کنند.

ص: 80


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.
2- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص374، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب12، ح1، آل البیت.
3- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص368، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب8، ح1، آل البیت.
4- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص369، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب8، ح3، آل البیت.
5- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص368، کتاب الدیات، ابواب دیات المنافع، باب8، ح2، آل البیت.
6- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.

نکته: اگر بتوان درجه دید را با تجهیزات امروزه مشخص کرد لازم به قسامه نیست زیرا اگر اطمینان حاصل نشد قسامه اجرا می شود و فرض این است که با وسائل پزشکی امروزی اطمینان حاصل می شود مگر اینکه پزشکی اختلاف کنند در آن صورت نیز قسامه جاری می شود.

ادعای نقص بینائی هر دو چشم:

اگر ادعا کرد نقص در بینائی هر دو چشمش پیدا شد در این صورت برای اختبار با یک شخص دیگری که هم سن و مشابه اوست مقایسه می کنیم فرض مجنی علیه چهل ساله را با یک انسان چهل ساله مقایسه می کنیم و مانند همان قبل چیزی در دست می گیرند و از او دور می شوند و از چهار طرف دید را امتحان می کنند و علامت می گذارند و با متنهای دید، دیه مجنی علیه را مقایسه می کنند و نقصان را محاسبه می کند و بر اساس درصد دیه معین می شود در اینجا همان شبهه می آید اما آیا این ضربه اثر گذاشته است یا از قبل هم دید کم بود؟ برای رفع شبهه قسامه جاری می شود.

کیفیت اجرای قسامه بعد از اختبار در ادعای نقص دید:

مرحوم صاحب جواهر (1) با بیان یک احتمال می فرماید قسامه در اینجا همان 50 قسم است که در دیه نفس بود ولی این فتوا خلاف مشهور است بلکه مشهور گفتند و در روایات هم گفته شده که قسامه در اجزاء و اطراف 6 قسم ثابت است و روایت صریحا تقسیم کرده است. تعجب است از صاحب جواهر که فتوی به 50 قسم می دهد.

امام در تحریر در ادعای نقصان هر دو چشم می فرماید «لو ادعی نقصانهما قیستا الی من هو من ابناء سنه الزم الجانی بالتفاوت بعد الاستظهار بالایمان الا مع العلم بالصحة فیسقط الاستظهار» (2) بعد از قسامه درصد دیه ثابت است مگر اینکه از اختبار علم به صحت پیدا شود که در آن صورت نیازی به قسامه نیست. ما در روایات هم همینگونه جمع کردیم در سه روایت اختبار داشت و یک روایت بعد از اختبار قسامه داشت که اینگونه جمع کردیم و گفتیم در موردی که می گوید قسامه مربوط به عدم حصول اطمینان است و روایاتی که حرفی از قسامه نیاورده است در صورتی است که با اختبار برای قاضی علم حاصل شود.

ص: 81


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص303، دارالکتب الاسلامیة.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.

مسأله8: طریق المقایسة: «هاهنا کما فی السعم فتشد عینه الصحیحه و یاخذ رجل بیضه مثلا و یبعد حتی یقول المجنی علیه ما یبصرها و فیعلم عنده ثم یعتبر فی جهه الاخری او الجهات الاربعه فان تساوت فصدق و الا کذبت و فی فرض الصدق تشد المصابه فیعتبر بالجهتین او الجهات و یوخذ من الدیه بنسبه النقصان و هذه المقایسه جاریه فی اصابه العینین و دعوی نقصانهما لکن تعتبر مع العین الصحیحه من ابناء سنه» (1)

حضرت امام مضمون روایات را به عنوان راه مقایسه مطرح کرده است و فرمود چشم سالم را می بندند و انسانی یک تخم مرغ یا چیزی را در دست می گیرد و دور می شود تا جائی که مجنی علیه بگوید آن شئ را نمی بینم همان جا را علامت گذاری می کنند سپس در پشت سر مجنی علیه می ایستند و او را به سمت خود برمی گردانند یعنی اگر اول رو به قبله و جنوب بود و اختبار انجام شد اکنون روی مجنی علیه را به طرف شمال قرار می دهند همان اختبار انجام می شود و همچنین در طرف راست و چپ مجنی علیه در حالیکه او را به طرف چپ یا راست بر می گردانند اختبار انجام می شود سپس یک بار دیگر چشم مورد ادعای نقص را می بندند و همان چهار مورد اختبار را انجام می دهند و در نهایت و اگر نقصی مشاهده شد دیه آن محاسبه می شود و در مورد ادعای نقص در هر دو چشم همان اختبار با چشمان یک نفر از هم سالان مجنی علیه انجام می شود.

رعایت تساوی در چهار طرف مورد اختبار:

مسأله9: «لابد فی المقایسة من ملاحظه الجهات من حیث کثره النور و قلته و الاراضی من حیث الارتفاع و الانخفاض فلا تقاس مع مایمنع عن المعرفه لا تقاس فی یوم غیم» (2)

ص: 82


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص590، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص591، دارالعلم.

در مسأله 9 حضرت امام تساوی جهات را مورد توجه قرار داده است و با بیان سه شرط فرمود:

کتاب الدیات (دیه بویائی) 91/08/08

موضوع: کتاب الدیات (دیه بویائی)

الرابع: الشمّ:

پس از بیان دیه اعضاء در بدن انسان مثل دست و پا و غیره؛ در مورد دیه منافع اعضاء بدن انسان بحث داشتیم و گفتیم هر یک از حواس بینائی یا چشائی یا شنوائی یا بویائی و یا قوه لامسه در انسان که منفعت چشم یا زبان یا گوش یا بینی و پوست محسوب می شوند اگر بر اثر جنایت از بین برود مستوجب دیه است و اکنون چهارمین مورد به ترتیب بحث تحریر یعنی بویائی به تفصیل مورد بحث است.

اگر در اثر جنایتی بویائی انسان از بین برود دیه کامله دارد.

دلیل مسأله:

کتاب الدیات (ادعای نقصان در قوه بویائی بر اثر جنایت) 91/08/09

موضوع: کتاب الدیات (ادعای نقصان در قوه بویائی بر اثر جنایت)

گفتیم از بین رفتن قوه شامه بر اثر جنایت دیه کامله دارد و در مورد ادعای از بین رفتن قوه شامه در یکی از منخرها گفتیم ممکن است گفته شود اگر از بین رفتن قدرت بویائی دو منخر دیه کامله دارد پس علی القاعده از بین رفتن قدرت یک منخر نصف دیه دارد و حضرت امام بر حکم این فرض اشکال کردند و وجه اشکال را نیز بیان کردیم اما چون نوعا فقها چنین فرضی را مطرح نکردند و با توجه به وجه اشکال امام می گوئیم ادامه بحث در آن فرض فایده ای ندارد. در آخرین بحث دیروز از اختلاف جانی و مجنی علیه در ذهاب تمام بویائی بحث شد.

ص: 83

بحث امروز این است که اگر ادعا کند قوه شامه اش نقصان پیدا کرده است در مسأله سه راه حل مورد توجه است.

راه حل اول: بینه عادله:

امام می فرماید «فان امکن اثباته بالآلات الحدیثة وشهادة العدلین من اهل الخبرة فهو» (1) اگر امکان دارد باید برای تعیین مقدار نقص مراجعه به پزشک متخصص نمایند و اگر دو پزشک عادل شهادت به نقص دادند قاضی بر اساس همان شهادت حکم می دهد.

راه حل دوم: قسامه:

در مورد اجرای قسامه دو دیدگاه مطرح است:

کتاب الدیات (دیه از بین رفتن قوه چشائی) 91/08/10

موضوع: کتاب الدیات (دیه از بین رفتن قوه چشائی)

بحث اخلاقی:

بنا به بعض روایات امروز پانزدهم ذیحجه روز ولادت امام هادی(ع) است ولی قول معروف این است که ولادت ایشان در ماه رجب بوده است اسئلک بحق المولودین فی رجب اما با توجه به اینکه در آستانه عید سعید غدیر هستیم نکاتی در مورد عید غدیر بیان می کنیم یوم الغدیر وما ادریک ما یوم الغدیر امام رضا می فرماید «ان یوم الغدیر فی السماء اشهر منه فی الارض» (2) روز عید غدیر در آسمان ها معروف تر از آن در زمین است یعنی اهل آسمان به مناسبت روز عید غدیر نشاط و تحرک بیشتری دارند و به عید غدیر اهمیت بیشتری می دهند و نیز در برخی روایات از عید غدیر به عید آل رسول تعبیر شده است و نیز این روز را روز اکمال دین و یا روز اتمام نعمت نامیده اند ﴿الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا﴾ (3) در این روز است و یا عید الله الاکبر تعبیر شده است. اصل و اساس تمام خیرات و برکات روز ولایت است و این روز روز ولایت است و روز امامت است پیامبر(ص) خدا در روز عید غدیر امام علی(ع) را در بازگشت از حج در بیابان خم روی دست بلند کردند چون از قبل آیه آمده بود ﴿النبی اولی بالمؤمنین من انفسکم﴾ (4) لذا پیامبر در روز غدیر ابتدا فرمودند «الست اولی بکم منکم چون از یا بانفسکم قالوا بلی» (5) در این لحظه و بعد از این اقرار پیامبر فرمود «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» (6) و این عبارت متفق علیه است بین شیعه و سنی حتی نزد اکثر علمای اهل سنت که پیامبر(ص) در مورد حضرت علی(ع) اینگونه فرمود با توجه به اقراری که از اول گرفت مولی نمی تواند به معنای دوست باشد چون هیچ کس نمی گوید ﴿النبی اولی بالمؤمنین بانفسهم﴾ (7) به معنای دوست است لذا کسی جای پیامبر(ص) معرفی شد که به صریح قرآن به منزله جان پیامبر(ص) است و آن کسی جز حضرت علی(ع) نبود زیرا در آیه مباهله آمده است ﴿انفسنا و انفسکم﴾ (8) و مراد از انفس و نفس پیامبر(ص) و علی(ع) است که به منزله جان پیامبر است علمای نجران آمدند مدینه و در مورد حضرت عیسی(ع) از پیامبر خدا(ص) سوال کردند که عیسی(ع) پسر خداست یا خداست یا ثالث ثلاثة پیامبر فرمود لااله الا الله و عیسی عبد خداست بالاخره کارشان به مباهله کشید ﴿فنجعل لعنة الله علی الکاذبین﴾ (9) پیامبر(ص) برای اینکه اعتماد خودشان را به اینکار بیان کنند فرمودند شما اهل و خانواده خود را بیاورید و پیامبر(ص) حضرت فاطمه(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و حضرت علی(ع) را آورند آیه می فرماید ﴿تعالوا ندعوا ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم وانفسنا وانفسم فنجعل لعنة الله علی الکاذبین﴾ (10) فردا در موعد مقرر پیامبر(ص) حاضر شد در حالیکه فاطمه(س) همراه اوست که معلوم شد مراد از نساء فاطمه است و حسن(ع) و حسین(ع) نیز همراه او هستند معلوم شد مراد از ابناء حسن(ع) و حسین(ع) هستند و حضرت علی(ع) نیز همراه اوست معلوم شد مرا از انفسنا که جان مان را بیاوریم حضرت علی(ع) است.

ص: 84


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص591، دارالعلم.
2- وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، ج14، ص388، کتاب الحج، ابواب المزار وما یناسبه، باب28، ح1، آل البیت.
3- مائده/سوره5، آیه3.
4- احزاب/سوره33، آیه6.
5- بحار الانوار، علامه مجلسی، ج21، ص387، بیروت.
6- بحار الانوار، علامه مجلسی، ج21، ص387، بیروت.
7- احزاب/سوره33، آیه6.
8- آل عمران/سوره3، آیه61.
9- آل عمران/سوره3، آیه61.
10- آل عمران/سوره3، آیه61.

مرحوم علامه طباطبایی (1) در ذیل همین آیه می فرماید در زمان امام رضا(ع) مامون مبارزاتی با امام داشت یک روز گفت «ما الدلیل علی خلافة جدک امیرالمؤمنین» حضرت فرمود همین آیه انفسنا می فرماید حضرت علی به منزله جان پیامبر است کسیکه در این حد به پیامبر نزدیک است معقول است که جانشین پیامبر نشود؟ و دیگری جانشین پیامبر است مامون گفت «لولا نسائنا» اگر کلمه نسائنا نبود می توانستیم بگوئیم انفسنا یعنی جان پیامبر ولی وجود کلمه نسائنا در قرآن قرینه می شود که می گوید انفسنا یعنی رجال یعنی زن ها را می آوریم و در نتیجه انفس هم یعنی مردان را می آوریم یعنی پیامبر فرمود فردا مردان و زنان جمع می شوند و مباهله می کنیم امام رضا(ع) بلافاصله فرمود «لولا ابنائنا» یعنی نسائنا می توانست قرینه شود که مراد از انفسنا رجال است اما اگر ابنائنا نبود حال که ابنائنا در قرآن آمده است اگر انفسنا به معنای رجال باشد نیازی به ابنائنا نبود چون ابنائنا هم جزء رجال هستند پس آوردن ابنائنا نشان می دهد مراد از نساء فاطمه(س) است و مراد از انفسنا علی(ع) است و مراد از ابنائنا حسن(ع) و حسین(ع) که عملا نیز در روز مباهله هنگام حضور پیامبر(ص) گرچه مردم آمده بودند ولی اینان همراه پیامبر(ص) و ملازم رکاب آمدند.

به هر جهت آیه به معنی جان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) به منزله جان پیامبر(ص) است از نظر علم هم به اتفاق امت اعلم امت بود آن ها گرچه خلافت را گرفته بودند اما امیرالمؤمنین(ع) برای اینکه با بی علمی دیگران و حتی خلیفه به اسلام ضربه نخورد با دستگاه خلافت به ویژه در مسائل علمی همکاری می کردند. نقل می کنند که در هفتاد موضع عمر گفت «لولا علی لهلک عمر» (2) و یکی از آن موارد را در ذیل می آوریم.

ص: 85


1- تفسیر المیزان، علامه طباطبائی، ج3، ص230، جامعه مدرسین.
2- الکافی، شیخ کلینی، ج7، ص424، دارالکتب الاسلامیة.

حذیفة بن یمان که از اصحاب پیامبر و از علمای عصر بود خیلی هم شوخ بود در راه به عمر رسید و عمر مصافحه کرد و احوال پرسی گرمی کرد حذیفه در جواب چند جمله گفت و عمر را عصبانی کرد گفت من در حالی هستم که 1-از حق بیزارم 2-فتنه را دوست دارم 3-آنچه را که ندیده ام شهادت می دهم 4-بدون وضو صلاة بجا می آورم 5-و من در زمین چیزی دارم که خدا در آسمان ندارد. عمر عصبانی شد به گونه ای که می خواست همانجا او را ادب کند ولی تحمل کرد با عصبانیت به طرف مسجد رفت و می خواست در مسجد در حضور جمع او را ادب کند در بین راه امیرالمؤمنین(ع) به عمر رسید و دید برافروخته است فرمود چه شده است؟ عمر گفت در راه به حذیفه برخورد کردم و وقایع را تعریف کرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود راست می گوید 1-اینکه گفت از حق بیزار است خوب الموت حق ﴿وجاءت سکرة الموت بالحق﴾ (1) بنابراین از موت که حق است بیزار است 2-اینکه گفت فتنه را دوست دارد چون قرآن کریم می فرماید ﴿انما اموالکم واولادکم فتنة﴾ (2) 3-اینکه گفت چیزی را که ندیده شهادت می دهد چون قیامت و بهشت و جهنم و خداوند را ندیده است ولی شهادت می دهد که حق است. 4-اینکه می گوید بدون وضو صلاة انجام می دهد مرادش این است که صلوات و درود بر پیامبر و آلش می فرستد 5-اینکه گفت در زمین چیزی دارم که خدا در آسمان ندارد یعنی در زمین زن و فرزند دارد و خداوند ندارد. اینجا عمر گفت «اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب» (3) می گویند به این مضمون ها در بیش از هفتاد مورد گفته است.

ص: 86


1- ق/سوره50، آیه19.
2- تغابن/سوره64، آیه15.
3- بحار الانوار، علامه مجلسی، ج40، ص180، بیروت.

این روز شریف عید غدیر را به پیشگاه بقیه الله الاعظم(عج) و مقام معظم رهبری و مراجع عظام تقلید و شیعیان جهان و به همه پیروان مکتب اهل بیت(ع) تبریک می گوییم.

بحث فقهی:

الخامس: الذوق؛ اگر جنایت جانی باعث از بین رفتن چشائی مجنی علیه شود به طوری که طعم غذا را متوجه نمی شود و درک نمی کند امام می فرماید «قیل فیه الدیة وهو ان لم یکن ببعید لکن الاقرب فیه الحکومة» (1) یعنی پس از نسبت دادن حکم ثبوت دیه به «قیل» می فرماید این حکم گرچه بعید نیست اما اقرب ثبوت ارش است. مرحوم محقق (2) می فرماید «یمکن ان یقال فیه الدیة» ممکن است کسی بگوید دیه دارد. مرحوم شهید در مسالک (3) بعد از کلام محقق می فرماید «انما نسبه الی الامکان لعدم دلیل یدل علیه بخصوصه وقد قال به جماعة من الاصحاب» با اینکه گروهی از اصحاب قول به ثبوت دیه در از بین رفتن چشائی را پذیرفته اند مرحوم محقق فرمود امکان دارد چنین قولی مورد پذیرش برخی باشد مرحوم شهید می فرماید عن کلام محقق نشان می دهد که می خواهد بگوید قول به ثبوت دیه در جنایت بر چشائی فاقد دلیل خاص است.

دلیل مسأله: روایاتی داریم که می گویند هر عضوی از بدن که جفت باشد جنایت بر دو عضو یک دیه کامله دارد و اگر یک عضو در بدن تک عدد باشد جنایت بر آن دیه کامله دارد و شامه چه یک عضو و یا دو عضو محسوب شود دیه کامله دارد گرچه مرحوم صاحب جواهر (4) می فرماید منظور از روایت اعضاء است ولی ما جواب دادیم کلما فی الانسان ظهور در اطلاق دارد یعنی منافع را هم شامل است همانگونه که دو گوش مثلا دیه کامله دارد شنوائی دو طرف که منفعت گوش است دیه کامله دارد و نیز همان گونه که زبان دیه کامله دارد چشائی که منفعت زبان است دیه کامله دارد بلکه صاحب مفتاح الکرامة فرمود «بل هو اعظم من الشم» منفعت چشائی از منفعت بویائی مهم تر است یعنی وقتی در بویائی ثبوت دیه را پذیرفتیم در چشائی به طریق اولی مورد پذیرش است.

ص: 87


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص592، دارالعلم.
2- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1041، استقلال طهران.
3- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص451، معارف اسلامی.
4- جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی جواهری، ج43، ص311، دارالکتب الاسلامیة.

مرجع اثبات دیه در جنایت بر چشائی:

مسأله1: «لو امکن التشخیص بالوسائل الحدیثة یرجع إلی شاهدین عدلین من اهل الخبرة» (1)

چهار راه در مسأله قابل بررسی است:

راه اول: شهادت خبره: در صورت امکان تشخیص از طریق امکانات پزشکی قول دو شاهد خبره و عادل مورد استناد قرار می گیرد و دیه ثابت می شود.

راه دوم: اگر خبره وجود نداشت و یا خبرگان اختلاف کردند و قرینه لوث وجود داشت قسامه جاری می شود مرحوم علامه در تحریر نیز فرمود اگر اختبار ممکن نبود و پزشکان نیز اختلاف کردند قسامه جاری می شود.

راه سوم: اگر خبره وجود نداشت و یا اختلاف کردند و قرینه بر لوث بود قول جانی مقدم است.

راه چهارم: مرحوم علامه در تحریر (2) قائل شده که می توان امتحان کرد «یجرب بالاشیاء المرة المقزة» اشیاء تند را به چشائی مجنی علیه نزدیک می کنند اگر از این راه اطمینان حاصل شد که چشائی ندارد قاضی حکم می دهد.

حکم نقصان چشائی بر اثر جنایت:

مسأله2: «لو تحقق النقصان» (3) اگر بر اثر جنایت جانی در چشائی مجنی علیه نقصان پیدا شد مسأله دو حالت دارد.

حالت اول: امکان تشخیص مقدار نقص: امام می فرماید در این صورت دو راه وجود دارد:

راه اول: تصالح.

راه دوم: ارش توسط حاکم:

و به اعتقاد امام راه اول یعنی تصالح اولویت دارد.

حالت دوم: عدم امکان تشخیص مقدار نقص: اگر نقصان قابل تشخیص نبود ارجاع به قسامه داده می شود و مجنی علیه قسامه حاضر می کند و یا خودش شش قسم می خورد.

ص: 88


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص592، دارالعلم.
2- تحریر الاحکام، علامه حلی، ج5، ص612، مؤسسه امام صادق(ع).
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص592، دارالعلم.

کتاب الدیات (دیه جنین) 91/10/30

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنین)

بحث در دیه جنین بود گفتیم برای دیه جنین 5 مرحله مطرح است و هر مرحله ای هم دیه خاصی داشت.

مرحله اول: انعقاد نطفه: نطفه که مستقر در رحم شده باشد بعد از گذشت حدودا چهل روز مشخص می شود که نطفه منعقد شده است یا خیر.

و گفتیم در این حالت اگر اسقاط شد دیه اش 20 دینار است.

مرحله دوم: علقه: قطعه خون بسته شده است که به صورت نطفه عوض می شود و تبدیل به حالت جدید و قطعه خون بسته می شود این هم اگر اسقاط شد دیه اش 40 دینار است.

مرحله سوم: مضغه: بصورت گوشت جویده شده می شود در این مرحله اگر اسقاط شود دیه اش 60 دینار است.

مرحله چهارم: عظام: صورت استخوان می گیرد در این حالت اگر اسقاط شود 80 دینار دیه دارد.

مرحله پنجم: تکمیل جنین: در این مرحله صورت عوض نمی شود یعنی همان استخوان است منتهی گوشت اطراف استخوان روییده می شود «فکسونا العظام لحما» (1) که آخرین مرحله تکمیل جنین است و فقط روح در آن دمیده نشده این را اصطلاحا جنین می گویند در این مرحله دیه اش 100 دینار است یعنی عشر یک دیه کامل به تعبیر دیگر می گوییم عشر دیه پدرش ثابت است چون فرض این است که جنین محکوم به اسلام و حریت است پس عشر دیه حر مسلمان ثابت است و گفتیم تابع اشرف ابوین است.

ص: 89


1- (1) المؤمنون، ص13 و 14. گفتنی است مراحل تکمیل جنین در قرآن به صورت ذیل آمده است: «ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِین» ،«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً»،«فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً»،«فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً»،«فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً»،«ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»

تا اینجا مباحثی بود که قبلا بررسی شد.

حکم جنین ذمی:

در بحث امروز تحت عنوان مسأله1 می فرماید «لو کان الجنین ذمیا» اگر جنین محکوم به اسلام نیست یعنی پدر و مادر هر دو ذمی باشند «فهل دیته عشر دیة أبیه أو عشر دیة أمه؟ فیه تردد، وإن کان الأول أقرب»

آیا مثل مراحل قبل عشر دیه پدرش ثابت است و یا اینکه عشر دیه مادرش را دارد؟ یعنی کل دیه ذمی 800 درهم است اگر عشر دیه پدر باشد 80 درهم می شود و دیه ذمیه 400 درهم است و اگر عشر دیه مادر مراد باشد 40 درهم خواهد بود. در مسأله دو قول است.

قول اول: عشر دیه پدر:

مشهور قائل به قول اول هستند که دیه جنین ذمی عشر دیه پدر او است.

مرحوم محقق در شرایع (1) می فرماید «ولو کان ذمیا فعشر دیة ابیه» اگر جنین ذمی باشد عشر دیه پدرش ثابت است.

مرحوم صاحب جواهر (2) در ادامه می فرماید «بلاخلاف اجده فیه» مسأله مخالف ندارد.

مرحوم شیخ در خلاف (3) می فرماید «باجماع الفرقة واخبارهم» و در بیان دلیل مسأله می فرماید مسأله اجماعی است و روایات نیز موجود است. در مبسوط (4) می فرماید «بالاجماع» در کشف اللثام (5) می فرماید «الاتفاق علیه» در ایضاح (6) می فرماید «انه المشهور» البته در مفتاح الکرامة (7) همه این اقوال نقل شده است.

ص: 90


1- (2) شرایع الاسلام، ج4، ص1045، استقلال طهران.
2- (3) جواهرالکلام، ج43، ص361، دارالکتب الاسلامیة.
3- (4) الخلاف، ج5، ص296، جماعة المدرسین.
4- (5) المبسوط، ج7، ص197، مرتضویة.
5- (6) کشف اللثام، ج11، ص456، جماعة المدرسین.
6- (7) ایضاح الفوائد، ج4، ص730، اسماعیلیان.
7- (8) مفتاح الکرامة، ج10، ص505، القدیمة.

دلیل مسأله

1- اجماع: استناد به اجماعی است که مرحوم شیخ در خلاف (1) و مبسوط (2) به آن تمسک کرده است.

2- روایت: مرحوم شیخ در خلاف (3) اشاره به اخبار می کند ولی ما خبری الان در دسترس نداریم منتهی سه شاهد برای اینکه خبر بوده و به دست ما نرسیده است وجود دارد.

شاهد اول: در مفتاح الکرامة (4) می فرماید «ویشهد لاخبار الخلاف» و نیز در ایضاح (5) و حواشی مرحوم شهید (6) می فرماید «انه به الروایة».

شاهد دوم: در مقنعه (7) و در نهایه (8) که معروف است که متن روایات است این فتوی آمده است پس معلوم می شود که روایت وجود داشته است زیرا روششان این بود که فتوایشان عین متن روایت بوده است و عبارت روایت را به جای فتوای خودشان ثبت می کردند و این مسأله که حکم دیه جنین ذمی عشر دیه پدرش است هم در نهایة و هم در مقنعه آمده است پس این حکم روایت دارد.

شاهد سوم: مرحوم ابن ادریس در سرایر (9) مطابق این مسأله فتوی داده است و ایشان کسی است که به خبر واحد که علمی و قطعی نباشد عمل نمی کند. پس معلوم می شود نه تنها روایت بود بلکه روایتی بود که قطع برای ایشان حاصل شده است و بر طبق آن فتوی داده و فرمود «دیه جنین عشر دیة ابیها».

ص: 91


1- (9) الخلاف، ج5: 296، جماعة المدرسین.
2- (10) المبسوط، ج7، ص197، مرتضویة.
3- (11) الخلاف، ج5، ص296، جماعة المدرسین.
4- (12) مفتاح الکرامة، ج10، ص505، القدیمة.
5- (13) ایضاح الفوائد، ج4، ص719، اسماعیلیان.
6- (14) مسالک الافهام، ج15، ص472، معارف اسلامی.
7- (15) المقنعة، ص763، جماعة المدرسین.
8- (16) النهایة، ص750، قدس محمدی.
9- (17) السرائر، ج3، ص353، جماعة المدرسین.

مرحوم صاحب جواهر (1) تایید می آورد به اینکه معمولا در ذمی حکمی که در دیات ذکر می شود مثل دیه مسلم است منتهی بالنسبة مثلا دیه مسلمان 1000 دینار، دیه یک دست نصف و دیه دو دست 1000 دینار است. در ذمی کل دیه 800 درهم و در دیه یک دست روایت دارد مثل دیه دست در مسلمان است منتهی بالنسبة یعنی نصف 800 درهم است. در یک انگشت مسلمان یک دهم دیه مسلمان ثابت است. در ذمی هم در یک انگشت یک دهم دیه ذمی ثابت است. چون از نصوص استفاده می شود دیه اعضاء ذمی مثل دیه مسلمان است.

اما در جنین روایت نداریم لذا می گوییم در جنین که روایت در اختیار نیست می گوییم عشر دیة ابیه و این یک مؤید برای اثبات حکم دیه جنین است.

قول دوم: عشر دیه مادر:

در مقابل قولی است که می گوید عشر دیه مادر ثابت است در نتیجه دیه جنین ذمی 40 درهم است.

دلیل مسأله:

1- معتبره سکونی (2) «عن جعفر، عن أبیه، عن علی (علیهم السلام)، أنه قضی فی جنین الیهودیة والنصرانیة والمجوسیة عشر دیة أمه.»

حضرت امام باقر علیه السلام از پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند که در مورد دیه جنین دیه قضاوت به عشر دیه مادرش نمود.

2- مسمع بن عبدالملک (3) «عن أبی عبد الله (علیه السلام) أن أمیر المؤمنین (علیه السلام) قضی فی جنین الیهودیة والنصرانیة والمجوسیة عشر دیة أمه.»

ص: 92


1- (18) جواهرالکلام، ج43، ص361، دارالکتب الاسلامیة.
2- (19) وسائل الشیعة، ج29، ص225، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب18، ح3، آل البیت.
3- (20) وسائل الشیعة، ج29، ص225، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب18، ح1، آل البیت.

مسمع از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد یهودیه و نصرانیه و مجوسیه قضاوت کرد که عشر دیه مادرش پرداخت شود.

بیان یک مؤید:

در روایات داریم که «ان اهل الذمة ممالیک للامام» برای نمونه (1) ؛

«عن أبی بصیر (2) ، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: سألته عن رجل له امرأة نصرانیة له أن یتزوج علیها یهودیة؟» ابوبصیر می گوید از امام باقر علیه السلام در مورد مردی که یک زن نصرانیه دارد پرسیدم آیا می تواند با یک زن یهودیه ازدواج کند؟ «فقال: إن أهل الکتاب ممالیک للامام وذلک موسع منا علیکم خاصة فلا بأس أن یتزوج» امام علیه السلام فرمود اهل ذمه مملوک امام هستند و ما به عنوان امام این وسعت و اجازه را بر شما دادیم بنابراین اگر کسی خواست با داشتن نصرانیه با یک یهودیه ازدواج کند جایز است. «قلت: فإنه یتزوج علیهما أمة قال: لا یصلح له أن یتزوج ثلاث إماء» راوی می گوید پرسیدم اگر علاوه بر این دو زن که یکی نصرانیه و یکی یهودیه است خواست با یک امه ازدواج کند حکم چیست؟ امام فرمود یک مرد نمی تواند با سه کنیز ازدواج کند. «الحدیث»

ص: 93


1- (21) وسائل الشیعة، ج20، ص218، کتاب النکاح، ابواب ما یحرم بإستیفاء العدد، باب2، ح2، آل البیت.
2- (22) لیث بن البختری المرادی از اصحاب امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السلام و از اصحاب اجماع است به نامهای؛«ابوبصیر المرادی»،«ابوبصیر لیث المرادی»،«ابوبصیر لیث بن البختری»،«المرادی»،«لیث المرادی»،«لیث بن البختری»نیز خوانده شده است. بسیاری او را توثیق یا مدح کرده اند و هیچ ذمی ندارد.

کیفیت استدلال به روایت:

روایت خصوصا در ذیل می رساند که ذمیه همانند امه و کنیز است. وقتی اهل ذمه مملوک امام باشند می گوییم در مملوک روایت داریم که اگر بر جنین عبد یا امه جنایت وارد و اسقاط شود دیه او دیه مادرش است. پس در اهل ذمه هم به استناد این روایات که می گوید ذمی مملوک امام هستند حکم مملوک را جاری می کنیم و می گوییم دیه مادر ذمی ثابت است.

مناقشه در کیفیت استدلال به روایت مؤید:

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید درست است که اهل ذمه مملوک هستند ولی نه به این معنی که تمام احکام مملوک بر آنها بار شود زیرا اگر همه احکام بار شود پس در دیه نفس باید بگوییم دیه ذمی قیمت اوست نه اینکه بگوییم 800 درهم دیه دارد. زیرا در عبد می گوییم دیه عبد قیمت عبد است اگر تمام احکام جاری باشد پس باید بگویید دیه ذمی قیمت ذمی است در حالی که ذمی قیمت گذاری نمی شود و نص در مورد دیه ذمی 800 درهم است.

مناقشه در ادله قول دوم:

می گوییم دو روایت به عنوان دلیل مطرح شد که هر دو روایت از نظر سند ضعیف هستند. مسمع مجهول است و سکونی مورد اختلاف است. علی فرض که از نظر سند اعتبار هم داشته باشد می گوییم معرض عنها است و مشهور به آن عمل نکردند پس اقوی قول اول است.

مختار امام خمینی(ره):

امام هم در تحریر قول اول را پذیرفته و می فرماید «فهل دیته عشر دیة ابیه او عشر دیة امه فیه تردد وان کان الاول اقرب»

ص: 94


1- (23) جواهرالکلام، ج43، ص361، دارالکتب الاسلامیة.

وجه تردید امام در حکم دیه جنین:

ممکن است جهت تردد این باشد که چون عشر دیه ابیه اجماعی و اتفاق و مشهور است و اخبار نیز وجود دارد - گرچه نرسیده باشد از طرفی ممکن است بگوییم دو روایت می گوید عشر دیة امه در نتیجه تردید ایجاد می شود امام در نهایت می فرماید قول اول قول مشهور - اقرب است زیرا روایت مستند قول دوم معرض عنها است.

مناقشه مرحوم خوئی در کلام مشهور:

مرحوم آقای خویی (1) مسأله را عنوان می کند و می فرماید درست است که مشهور این قول اول را قبول دارد و می فرمایند «فیه اشکال» اشکال دارد و بعد می فرمایند «الاظهر عشر دیة امه»

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (دیه جنین) 91/11/02

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنین)

روز بعد از شهادت امام حسن عسگری و اولین روز امامت حضرت صاحب الامر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء است. این منصب امامت و شروع فصل امامت ایشان را خدمت آن حضرت تبریک عرض می نماییم و امیدواریم حوزه های علمیه و مراجع تقلید و اساتید و همه فضلا تحت عنایت ویژه ایشان قرار گیرند و مشمول دعاهای آن حضرت باشند.

امام حسن عسگری بعد از ولادت امام زمان دو مسؤولیت مهم نسبت به فرزند بزرگوارشان داشتند.

مسؤولیت اول: حفظ و مخفی نگاه داشتن آن حضرت برای حفظ از شر دشمنان؛ زیرا دشمنان مترصد بودند که آن حضرت را به شهادت برسانند حتی حمل ایشان مخفی بود و حضرت نرجس خاتون آثار حمل نداشت و حکومت همواره مأمور می فرستاد منزل امام عسکری را بازرسی می کرد حتی مأمور زن می آمدند و از زنان بیت امام بازدید می کردند که حامله نباشند. وضع حمل حضرت نرجس خاتون نیز مخفی بود و بنا به بعضی روایات وقتی بچه به دنیا آمد قنداقه را به آسمان ها بردند.

ص: 95


1- (24) مبانی تکملة المنهاج 2: 407، العلمیة.

مسؤولیت دوم: مسئولیت سنگین تر و بزرگتر این بود که باید امام زمان به شیعیان معرفی می شدند و امام عسکری باید او را به شیعیان معرفی کنند تا حجت بر آنها تمام بشود و بعد از امام عسکری متحیر نشوند که امام عسکری فرزند نداشت پس امام بعد از او کسیت؟ حتی امام برای بعضی که به آنها اطمینان داشتند و سر نگه دار بودند یا اطلاع می داد که فرزندی از او به دنیا آمده است و یا حتی امام زمان را به آنها نشان می داد.

برای نمونه؛ امام نامه ای به احمد بن اسحاق قمی نوشتند و فرمودند فرزندی خداوند به ما عطا نمود و چون چشم ما روشن شد خواستم چشم شما هم روشن بشود. بعد از یک سال احمد بن اسحاق قمی خدمت امام عسکری رسیدند و در آن مرحله حضرت امام زمان را زیارت کردند. و از امام سؤال کردند و جواب شنیدند و حجت برایش تمام شد.

حضرت امام عصر(عج) در سن 5 سالگی به منصب امامت رسیدند و در چنین روزی نهم ربیع المولود شروع امامتشان بود که یک مدتی غیبت صغری داشتند و از طریق نواب اربعه (1) عثمان بن سعید (2) محمد بن عثمان (3) حسین بن روح (4) علی بن محمد سمری به امور رسیدگی می کردند و بعد از آن غیبت کبری شروع شد و تاکنون غایب است و همانگونه که زمان برپایی قیامت بر هیچ کس جز خدا معلوم نیست همچنین هیچ کسی غیر از خداوند زمان ظهور را نمی داند حتی خود حضرت هم نمی داند و خود ایشان نیز انتظار ظهور دارند لذا دستور دادند برای ظهور دعا کنید.

ص: 96


1- (1) أ. ابو عمرو
2- (2) عَمری،ب. ابو جعفر
3- (3) بن سعید،ج. ابوالقاسم
4- (4) نوبختی،د. ابوالحسن

مرحوم امام در قسمت دعای عهد از کتاب مفاتیحی که همواره استفاده می کردند علامت گذاشته بودند که در موقع پیدا کردن نیاز به جستجوی صفحات نداشته باشد و همواره دعای عهد را می خواندند. شما عزیزان إن شاء الله مداومت بر دعای عهد داشته باشید و همواره با امام زمان تجدید عهد کنید و او را فراموش نکنیم تا آن حضرت هم به یاد ما باشد.

بحث فقهی: جنین:

بحث در جنین ذمی بود گفتیم اگر پدر و مادری هر دو ذمی هستند اگر دارای جنینی باشند که سقط شود در دیه آن جنین که هنوز روح در آن دمیده نشده بلکه فقط مراحل 5 گانه را طی کرده است اختلاف است و دو قول است.

قول اول: عشر دیه پدر: بعضی گفتند عشر دیه پدر جنین 80 درهم - ثابت است و استناد به اجماع کردند. مرحوم شیخ در خلاف (1) ادعای اجماع کرده و یک روایت به عنوان موید داشت شیخ مدعی شده بود که اخباری وجود دارد و ما گفتیم آن اخبار به دست ما نرسیده است اما سه شاهد آوردیم که اخباری بود ولی اکنون در اختیار ما نیست.

قول دوم: عشر دیه مادر: برخی گفته اند دیه جنین عشر دیه مادرش یعنی 40 درهم است این قول دو روایت داشت - سکونی (2) و مسمع (3) بن عبدالملک - منتهی گفتیم این روایات معرض عنها است بنابراین از اعتبار ساقط است.

ص: 97


1- (5) الخلاف، ج5، ص296، جماعة المدرسین.
2- (6) وسائل الشیعة، ج29، ص225، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب18، ح3، آل البیت.
3- (7) وسائل الشیعة، ج29، ص225، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب18، ح1، آل البیت.

مرحوم آقای خویی (1) قول دوم را قبول دارند که عشر دیه مادرش ثابت باشد و استناد به همان دو روایت سکونی و مسمع می کند و در توضیح این مطلب می فرماید اگر اجماع ثابت بود تبعیت می کردیم اما ثابت نیست به دلیل قول مرحوم علامه مجلسی (2) زیرا مرحوم مجلسی بعد از نقل این دو روایت می فرماید اکثر فقها به این دو روایت عمل نکردند. آقای خویی می فرماید از این عبارت به مفهوم می فهمیم پس کثیری عمل کردند در نتیجه اجماع ثابت نیست پس ما هستیم و دو روایت که یکی معتبره است و به روایت معتبر عمل می کنیم. مرحوم آقای خوئی چون اعراض مشهور را قادح نمی داند به روایت معتبره سکونی عمل و فتوی می دهد که «الاظهر ان دیته دیة امه»

مناقشه در کلام مرحوم خوئی:

می گوییم گرچه با قول علامه که می فرماید اکثر به روایت عمل نکردند؛ اجماع ثابت نیست اما می گوییم شهرت که هست؟ وقتی قول اول مطابق مشهور باشد کافی است بنابراین اقرب همان قول اول است که امام نیز در تحریر فرمودند «وإن کان الاقرب الاول»

کفاره در قتل جنین:

مسأله2: «لا کفارة علی الجانی فی الجنین قبل ولوج الروح، ولا تجب الدیة کاملة ولا الکفارة إلا بعد العلم بالحیاة ولو بشهادة عادلین من أهل الخبرة، ولا اعتبار بالحرکة إلا إذا علم أنها اختیاریة، ومع العلم بالحیاة تجب مع مباشرة الجنایة.»

در مسأله سه حالت وجود دارد:

حالت اول: اگر مطمئن بودیم یعنی علم اعتباری داریم که روح در جنین دمیده نشده و اسقاط شد کفاره ندارد زیرا کفاره جمع در قتل عمد است و در غیر عمد یا شبه عمد یا خطای محض کفاره مترتب باید بدهد و اینجا چون فرض این است که روح در جنین دمیده نشده بود پس زوال حیات نگردید پس صدق قتل نیست پس کفاره ندارد.

ص: 98


1- (8) مبانی تکملة المنهاج، ج2، ص407، العلمیة.
2- (9) مرآة العقول، ج24، ص86، دارالکتب الاسلامیة.

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه»

حالت دوم: اما اگر مطمئن بود روح در آن دمیده شد؛ اینجا هم اگر کسی جنایتی کرد و بچه سقط شد چه اینکه در بطن مادر بمیرد و مرده به دنیا بیاید یا عند الولادة بمیرد که در هر دو سقط شدن صادق است در این صورت هم دیه دارد هم کفاره دارد یعنی اگر مذکر باشد دیه کامل یک مرد و اگر مؤنث باشد دیه کامل یک زن ثابت است.

حالت سوم: اگر علم حاصل نشده است یعنی چه در طرف دمیده شدن روح و یا عدم وجود روح هیچ اطمینانی حاصل نشده است در این صورت نه دیه کامله دارد و نه کفاره. للاصل زیرا در صورت شک می گوییم اصل عدم دمیده شدن روح است.

راههای تشخیص ذی روح بودن جنین:

1- حرکت ممتاز در رحم یا خارج رحم: وقتی در اثر حرکتی در رحم یا بعد از تولد علم حاصل می شود که روح دمیده شده بود و بعد مرد می توان به روح دار بودن اطمینان کرد وگرنه صرف یک مرتبه حرکت ارزشی ندارد.

مرحوم محقق (2) می فرماید «ولا اعتبار بالسکون بعد الحرکة لاحتمال کونها عن ریح» ایشان می فرماید احتمال دارد این به جهت یک بادی باشد که در بدن ایجاد شده بود و باعث تکان بدن شد اما اگر مثلا پا را جمع کرد و دراز کرد می گوییم حیات دارد همین مقدار کافی است.

ص: 99


1- (10) جواهر الکلام، ج43، ص407، دارالکتب الاسلامیة.
2- (11) شرایع الاسلام، ج4، ص1045، استقلال طهران.

2- شهادت عدلین: اگر دو شاعد عادل بر ذی روح بودن جنین گواهی دادند حیات جنین ثابت می شود. البته شهادت عدلین بیشتر برای بعد از تولد مطرح است که بگوییم دیدیم جنین کامل روح داشت در این صورت اگر اسقاط شود و دو شاهد عادل بگویند بعد از اسقاط برای لحظه ای دیدیم زنده بود اسقاطش هم دیه دارد و هم کفاره دارد.

3- قول مادر: اگر مادر بگوید فرزندم در رحم یا بعد از تولد روح داشت این برای ما کافی است و قاضی می تواند به استناد آن حکم بدهد. زیرا این از مواردی است که لا یعلم الا خودش زیرا مثلاً از رحم خودش خبر می دهد.

نتیجه: اگر کسی بالمباشره جنین دارای روح را سقط کرده باشد کفاره و دیه به عهده اش می آید.

عدم تفاوت بین المراحل در جنین:

مسأله3: «الأقوی أنه لیس بین کل مرتبة مما تقدم ذکره والمرتبة التی بعدها شی ء، فما قیل بینهما شی ء بحساب ذلک غیر مرضی.»

گفتیم در مراحل مختلف از نطفه یا علقه و غیره اگر جنین اسقاط شود دیه دارد و برای هر مرحله دیه خاصی مطرح شد. اکنون بحث این است که مثلا جنینی که در مرحله نطفه 20 دینار دیه دارد و در مرحله علقه 40 دینار دیه دارد اگر از مرحله نطفه خارج شده و هنوز به مرحله علقه نرسیده بود ساقط شد آیا همان 20 دینار ثابت است یا چون از مرز نظفه گذشته و رشد بیشتری کرده بود گرچه به مقدار علقه نرسیده است که دیه اش 40 دینار باشد اما نسبت رشد از مرحله نطفه تا مرحله علقه محاسبه می شود به نسبت بر 20 دینار افزوده می شود؟ یا اینکه رأس مرحله ملاک است و در بین المراحل چیزی اضافه نمی شود؟

ص: 100

ان شاء الله برای بحث بعدی.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (دیه جنین) 91/11/03

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنین)

مسأله3: «الأقوی أنه لیس بین کل مرتبة مما تقدم ذکره والمرتبة التی بعدها شی ء، فما قیل بینهما شی ء بحساب ذلک غیر مرضی.»

بعد از ذکر عناوین پنجگانه جنین که دیه اش ذکر شد و گفتیم؛

1- در مرحله نطفه 20 دینار

2- در مرحله علقه 40 دینار

3- در مرحله مضغه 60 دینار

4- در مرحله عظام 80 دینار

5- در مرحله رویش گوشت بر استخوان و تکمیل جنین 100 دینار.

اکنون یک مطلبی مرحوم شیخ در نهایه (1) فرموده که منشأ بحث شده است و آن اینکه بین هرکدام از این مراحل آیا چیزی هست یا نه بین 20 و 40 چیزی نیست. مرحوم شیخ می فرماید «الجنین اول ما یکون؛ نطفة وفیه عشرون دینار» اولین مرحله رشد جنین نطفه است که 20 دینار دیه دارد. «ثم یصیر علقة و فیه اربعون دینار» در مرحله دوم اگر از نطفه تبدیل به علقه شود اسقاطش 40 دینار دیه دارد. «وفیما بینهما بحساب ذلک» در حد فاصل بین 20 و 40 به مقدار رشدی که انجام شده است تا قبل از رسیدن به 40 بر 20 تعدادی اضافه می شود. «ثم یصیر مضغة وفیها ستون دینار» در مرحله سوم تبدیل به مضغه می شود که 60 دینار دیه دارد. «وفیما بین ذلک بحسابها» و حد فاصل بین 40 و 60 نیز از 40 یعنی علقه محاسبه می شود به مقدار رشدی که کرده است یک یا چند دینار اضافه می شود. «ثم یصیر عظما وفیه ثمانون دینار وفیما بین ذلک بحسابه» در مرحله چهارم که استخوان می شود 80 دینار دیه دارد و ما بین 60 و 80 نیز به نسبت رشد از مضغه تا استخوان محاسبه می شود. «ثم یصیر مکسوا علیه لحما خلقا سویا شق له العین والاذن و الانف قبل ان تلجه الروح وفیه ماة دینار» در مرحله پنجم گوشت بر استخوان می روید و خلقتش کامل می شود و جای چشم و گوش و دماغ آماده می شود و جنین از لحاظ فیزیکی کامل می گردد که در این صورت 100 دینار دیه دارد «وفیما بین ذلک بحسابها» البته در حد فاصل استخوان و کمال جنین به هر مقدار که رشد کرده باشد بر مقدار مثلا 80 دینار اضافه می شود «ثم تلجه الروح وفیه الدیة کاملة» در آخرین مرحله که دمیده شدن روح است اگر جنین کامل بعد از جان دار شدن اسقاط شود 100 دینار دیه دارد.

ص: 101


1- (1) النهایة، ص778، قدس محمدی.

ملاحظه می فرمایید اینگونه که مرحوم شیخ بیان فرمود قبل از نطفه یعنی آن چهل روز اول مابین ندارد یعنی اگر مثلا نوزده روز هم باشد همان 20 دینار است ولی بین علقه و مضغه و مضغه و عظام و عظام و کامل شدن ایام مابین وجود دارد.

تفسیر کلام شیخ توسط ابن ادریس:

مرحوم ابن ادریس (1) نیز حرف شیخ را تفسیر نموده و فرمود «ان النطفة تمکث عشرین یوما ثم تصیر علقة وعشرین یوما اخری وعشرون یوما اخری فابتداء تحولها الی العلقة من الیوم الهادی والعشرون» نطفه بعد از 20 روز علقه می شود و علقه 20 روز بعد مضغه می شود و مضغه 20 روز بعد عظام می شود و عظام 20 روز بعد جنین کامل می شود بنابراین ایام اضافه از روز بیست و یکم محاسبه می شود و برای هر یک روز اضافه یک دینار حساب می کنیم. مثلا اگر در روز بیست و پنجم ساقط شد 25 دینار دیه دارد و اگر جنین مثلا 39 روزه بود دیه اش 39 دینار است.

مناقشه در کلام ابن ادریس:

1- اینکه می گویید «ان النطفه تمکث عشرین یوما» خلاف روایات است و بیست روز در هیچ روایتی نیامده است. در حالی که در روایات 40 روز حساب می کنند برای نمونه؛

سعید بن المسیب (2) «قال: سألت علی بن الحسین (علیهما السلام) عن رجل ضرب امرأة حاملا برجله فطرحت ما فی بطنها میتا، فقال: إن کان نطفة فان علیه عشرین دینارا، قلت: فما حد النطفة؟ فقال: هی التی (إذا) وقعت فی الرحم فاستقرت فیه أربعین یوما، وإن طرحته وهو علقة فان علیه أربعین دینارا، قلت: فما حد العلقة؟ قال: هی التی إذا وقعت فی الرحم فاستقرت فیه ثمانین یوما قال: وإن طرحته وهو مضغة فان علیه ستین دینارا، قلت: فما حد المضغة؟ فقال: هی التی إذا وقعت فی الرحم فاستقرت فیه مائة وعشرین یوما، قال: وإن طرحته وهو نسمة مخلقة له عظم ولحم مزیل الجوارح قد نفخت فیه روح العقل فان علیه دیة کاملة . . الحدیث.»

ص: 102


1- (2) السرائر، ج3، ص416، جماعة المدرسین.
2- (3) وسائل الشیعة، ج29، ص316، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح8، آل البیت.

سعید بن مسیب می گوید از امام سجاد علیه السلام پرسیدم حکم مردی که به زنش لگد زد و زن که حامله بود بچه سقط کرد چیست؟ امام فرمود اگر در مرحله نطفه بود 20 دینار دیه دارد پرسیدم مرحله نطفه چند روز است؟ امام فرمود مرحله نطفه آن است که آب مرد بعد از مواقعه 40 روز در رحم بماند که اگر چهل روزه شد مرحله نطفه نام دارد. امام ادامه داد اگر بچه در مرحله علقه سقط شد دیه اش 40 دینار است پرسیدم مرحله علقه چیست؟ امام فرمود 80 روزه شدن مرحله علقه است امام در ادامه فرمودند اگر بچه در مرحله مضغه سقط شد دیه اش 60 دینار است پرسیدم مرحله مضغه چیست؟ امام فرمود مرحله 120 روزه شدن جنین را مضغه گویند امام در ادامه فرمود اگر بعد از کامل شدن جنین و دمیده شدن روح و دارای عقل شدن سقط شد دیه اش 100 دینار است.

ملاحظه می فرمایید با توجه به روایت سعید بن مسیب ایراد اولی که به ابن ادریس داریم در عنوان 20 روز است زیرا در روایت عنوان 40 روز در هر مرحله مطرح است گرچه در کل 200 روز می شود و جای بحث دارد که روح در 4 ماه دمیده می شود یا 6 ماه و می توان گفت در 120 روز «کسونا العظام لحما» می شود و از بعد از 120 روز نگفته است چقدر زمان می برد.

2- ابی جریر (1) «عن أبی جریر القمی قال: سألت العبد الصالح (علیه السلام) عن النطفة ما فیها من الدیة؟ وما فی العلقة؟ (وما فی المضغة؟ وما فی المخلقة) وما یقر فی الأرحام؟ فقال: إنه یخلق فی بطن أمه خلقا من بعد خلق یکون نطفة أربعین یوما، ثم تکون علقة أربعین یوما، ثم مضغة أربعین یوما، ففی النطفة أربعون دینارا، وفی العلقة ستون دینارا وفی المضغة ثمانون دینارا، فإذا اکتسی العظام لحما ففیه مائة دینار، قال الله عز و جل: (ثم أنشأناه خلقا آخر فتبارک الله أحسن الخالقین) (2) فإن کان ذکرا ففیه الدیة وإن کانت أنثی ففیها دیتها.»

ص: 103


1- (4) وسائل الشیعة، ج29، ص317، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح9، آل البیت.
2- (5) المؤمنون (23): 12 - 14.

ملاحظه می فرمایید در این روایت نیز ایام بر اساس 40 روز ملاحظه شده است هر چند در عنوان دیه نطفه 40 دینار آمده است که باید روایت بررسی شود.

برای فردا إن شاء الله.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین

کتاب الدیات (دیه جنین) 91/11/04

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنین)

بحث اخلاقی: ریا:

بحث اخلاقی چهارشنبهها در مورد ریا بود مطالبی صحبت شد و گفتیم حرمت و عقوبت شدیدی قرآن و روایات برای ریا بیان کردهاند؛ و کمتر گناهی است که اینگونه عقوبت داشته باشد زیرا حتی در حد شرک به خداوند مطرح شده است.

قرآن کریم میفرماید «فمن کان یرجوا لقاء ربه فالیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا» (1) آنان که امید به لقاء پروردگار دارند باید عملشان صالح باشد.

مراد از صالح در روایت:

قرینه وارده در ادامه آیه که میفرماید «ولایشرک» یعنی شریک در عمل برای خداوند قرار ندهد؛ نشان میدهد صالح کسی است که مشرک نباشد و مشرک یعنی غیر خالص پس غیر خالص بودن شرک است پس وقتی مشرک بودن غیر خالص بودن است صالح بودن خالص بودن است پس عمل صالح یعنی عمل خالص.

«عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله): إن أخوف ما أخاف علی أمتی من بعدی هذه المکاسب الحرام والشهوة الخفیة (2) والربا.» (3)

ص: 104


1- (1) الکهف: 110.
2- (2) الشهوة الخفیة حب اطلاع الناس علی العمل أو الشهوات الکامنة التی یحسب الانسان خلو النفس عنها ویظهر أثرها بعد حین.
3- (3) الکافی 5: 124، دارالکتب الاسلامیة.

بالاترین نگرانیام نسبت به امتم شرک اصغر است سوال شد شرک اصغر (شهوت خفی) چیست فرمودند این است که عملی بجا میآورد و قصدش در آن عمل غیر خدا است.

در روایتی دیگر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم میفرماید میترسم از امتم از شرک و بعد فرمود اینکه میگوید مشرک میشوند نه این است که بت پرست شوند و گاو، خورشید، ماه و درخت و حجر و امثال آن را بپرستند بلکه مراد این است که در عمل قصدشان برای غیر خداست.

در قیامت مشرک را به عنوانهای «یا فاسق» «یا فاجر» «یا کافر» صدا میزنند. و این چیزی است که در شرع مقدس بسیار روی آن تکیه شده است.

قرآن کریم میفرماید: «فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراؤون» (1)

پس وای بر نماز گزارانی که در نماز خود سهل انگاری کنند همان کسانی که ریا میکنند.

این عملی است که مخصوصا ماها باید پرهیز کنیم و تمرین زیادی هم میخواهد ببینیم که اصلا وارد شدیم در این وادی که قصدمان را خدایی و خالص کنیم؟ آیا شده موردی پیش بیاید که اگر به نحوی قصدمان غیر خدا باشد خودمان را ملامت کنیم؟ این را باید تمرین کرد که یک شخص روحانی باید نیتش خالص برای خدا باشد درس میخواند برای خدا باشد نه اینکه یک عنوانی پیدا کند و بعد صاحب یک منصب شود. اگر تبلیغ میرود برای خداوند باشد قصدش این نباشد که منبرش مشتری پیدا کند و تعریفش کنند.

ص: 105


1- (4) الماعون: 4 6.

نصیحتی طنزگونه:

مرحوم آیة الله العظمی آقای محقق داماد از مدرسین ممتاز حوزه علمیه قم بود که درس محققانه عمیقی داشتند و بزرگانی نظیر آیة الله آقای شبیری زنجانی، آیة الله جوادی، یا مرحوم آیة الله مصطفی خمینی، و آیة الله العظمی سید علی محقق داماد، فرزند مرحوم محقق داماد و دیگران در آن درس شرکت میکردند درس اصولشان عصرها در مسجد اعظم دایر بود و چون از زمان مرحوم آقای بروجردی مرسوم شده بود که در آخرین روز درس و قبل از شروع تعطیلات و نیز در روز شروع درس نکاتی اخلاقی بیان میکردند به ویژه رسم امام خمینی این گونه بود که قبل از تعطیل کردن درس برای ماه رمضان یا محرم یا تابستان بحثی اخلاقی مطرح میکرند در یکی از مراحل قبل از رمضان به مرحوم داماد اصرار شد و برخی پیشنهاد کردند حالا که درس برای حدود یک ماه و کمی بیشتر تعطیل میشود کمی صحبت کنید و ما را نصیحت کنید ایشان که معمولا در مورد غیر درس کم صحبت میکردند یک جمله به مزاح فرمودند که گرچه عنوان مزاح داشت اما نصیحتی طنزگونه و سازنده بود ایشان فرمودند «خوب شما که به تبلیغ میروید؛ برای خدا که نمیروید، پس لااقل چیزی بگویید که به درد مردم بخورد.» همین جمله را گفت و از منبر پائین آمد. این کلام مزاح بود اما عنایت داشتند که کار برای خدا باشد یک ماه رمضان ببیند آیا پای منبریهای شما تغییر حالت دادند یا خیر؟

در روایتی هم میفرماید نشانه اینکه انسان عملش ریا است این است که دوست دارد او را مدح کنند و او را ببینند. یعنی انجام عمل او در جمع و در خفاء فرق میکند. واقعا خودمان را محک کنیم ببینیم اینگونه هستیم یا خیر؟

ص: 106

یا در روایتی میفرماید علامت خالص بودن عمل این است که اگر در آن جایی که عبادت انجام میدهد انسان باشد یا بهیمه برایش فرق نمیکند. ایستاده است نماز میخواند اگر یک گربه داخل اطاق باشد و به او که در حال نماز است نگاه کند یا اینکه یک انسانی در اطاق ناظرش باشد در نوع عمل تأثیر نداشته باشد این نشانه خلوص عمل است اما اگر این حال پیدا میشود و فرق گذاشت نشانه ریا است و همین دقیقا مصداق هبط عمل است و عمل انسان را نابود میکند.

امیدواریم ان شاء الله خدای متعال نیت خالص به همه عنایت بفرماید و همین به دست آوردن نیت خالص توفیق میخواهد واقعا باید از خداوند بخواهیم که توفیق نیت خالص به ما بدهد ما عمل چندانی نداریم اما سعی کنیم همان عمل کمی که انجام میدهیم لااقل خالص و لله و عبادت باشد و معصیت نباشد.

بحث فقهی:

در مسأله3 گفتیم مراحلی برای جنین مطرح است و هر کدام دیه معین دارد از عشرین دینار در مرحله اول تا 100 دینار در مرحله آخر بیان شد و در نهایت بحثی مطرح کردیم که حکم ما بین دو مرحله چیست؟ یعنی وقتی گفتیم از ابتدای ورود نطفه به رحم تا چهل روز جنین در مرحله نطف است و از روز چهل و یکم تا هشتادمین روز در مرحله علقه است آیا بین نطفه و علقه یعنی از روز چهل و یکم تا روز هشتادم دیهای محاسبه میشود که بگوییم مثلا وقتی روز چهلم سقط شود 20 دینار دیه دارد روز چهل و یکم یا چهل و دوم تا هشتادم هر روز بر مقدار دیه افزده شود تا به علقه برسد و 40 دینار شود و یا بین دو مرحله حکم جدا ندارد؟

ص: 107

و گفتیم مرحوم شیخ در نهایه (1) میفرماید «بینهما شیئ بحساب ذلک» و در ادامه تفسیر مرحوم ابن ادریس (2) از کلام شیخ و مراد شیخ را بیان کردیم و گفتیم ابن ادریس با طرح عنوان 20 روز برای تثبیت هر مرحله فرمود از روز بیست و یکم برای هر روز یک دینار بر دیه اضافه میشود. یعنی تا روز بیستم مرحله نطفه است و از روز بیست و یکم تا چهلم در مرحله علقه است و از روز چهل و یکم در مرحله مضغه است تا برسد به عظام که از روز شصت و یکم در مرحله عظام است تا برسد به هشتاد روز و از روز هشتاد و یکم در مرحله گوشت روئیدن روی استخوان است و بعد از تکمیل روئیدن گوشتها نفخ روح میشود. (3)

این توجیه و تفسیر ابن ادریس از کلام شیخ بود.

و گفتیم با توجه به اینکه روایات وارده فاصله مراحل را چهل روزه حساب کردهاند مدت ایام پنج مرحله در صورتی که در مرحله صاحب لحم شدن نیز 40 روز تا تکمیل گوشت فرصت باشد جمع مرحله 200 روز یعنی شش ماه و 20 روز میشود و اگر فرض شود که مرحله صاحب لحم شدن بعد از عظام فوری است مجموع پنج مرحله پنج ماه و ده روز میشود. در حالی که با بیان ابن ادریس مدت ایام پنج مرحله فقط 100 روز میشود و لذا با توجه به این تناقض و نکاتی دیگر به مناقشه در کلام ابن ادریس پرداختیم.

ص: 108


1- (5) النهایة : 778، قدس محمدی.
2- (6) السرائر 3: 416، جماعة المدرسین.
3- (7) گفتنی است در ابتدای فصل هشتم کتاب Longman's Medical Embryology (جنین شناسی پزشکی لانگمن) آمده است رأس اتمام سومین ماه یعنی در 90 روز به بعد در جنین سقط شده در رحم تکان و رفلکس عضلانی دیده میشود.این نشان میدهد گفتار ابن ادریس چندان بی جهت نیست.

مناقشه در کلام ابن ادریس:

مرحوم محقق میگوید:

1- «نحن نطالب اولا کلام شیخ را به دلیل. یعنی اولا از خود شیخ می پرسیم به چه دلیل میگویی بینهما شئ؟

2- ونطالب ثانیا کلام ابن ادریس را به دلیل. و خطاب به ادریس میگوییم به چه دلیل در تفسیر کلام شیخ میگویید علقه از روز بیست و یکم شروع میشود.

اشکال اول بر ابن ادریس:

محقق حلی در ادامه با بیان اولین اشکال بر ابن ادریس میگوید «ان المروی ان المکث بین النطفة والعلقة اربعون یوما» (1) روایات میگوید ترتیب مراحل در رحم چهل روز است تا رأس روز چهلم نطفه است و از روز چهل و یکم روز اول شروع مرحله علقه است إلی آخر.

گرچه روایات داله بر چهل روز را دیروز خواندیم؛ اما برای توضیح بیشتر متن هر سه روایت را مجدداً میآوریم.

1- «عن سعید بن المسیب، قال: سألت علی بن الحسین (علیهما السلام) عن رجل ضرب امرأة حاملا برجله فطرحت ما فی بطنها میتا، فقال: إن کان نطفة فان علیه عشرین دینارا، قلت: فما حد النطفة؟ فقال: هی التی إذا وقعت فی الرحم فاستقرت فیه أربعین یوما، وإن طرحته وهو علقة فان علیه أربعین دینارا، قلت: فما حد العلقة؟ قال: هی التی إذا وقعت فی الرحم فاستقرت فیه ثمانین یوما قال: وإن طرحته وهو مضغة فان علیه ستین دینارا، قلت: فما حد المضغة؟ فقال: هی التی إذا وقعت فی الرحم فاستقرت فیه مائة وعشرین یوما، قال: وإن طرحته وهو نسمة مخلقة له عظم ولحم مزیل الجوارح قد نفخت فیه روح العقل فان علیه دیة کاملة . . الحدیث.» (2)

ص: 109


1- (8) شرایع الاسلام 4: 1046، استقلال طهران.
2- (9) وسائل الشیعة 29: 316، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح8، آل البیت.

2- «عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر (علیه السلام) عن الرجل یضرب المرأة فتطرح النطفة؟ فقال: علیه عشرون دینارا، فقلت: یضربها فتطرح العلقة فقال: علیه أربعون دینارا، فقلت: فیضربها فتطرح المضغة، فقال: علیه ستون دینارا فقلت: فیضربها فتطرحه وقد صار له عظم، فقال: علیه الدیة کاملة، وبهذا قضی أمیر المؤمنین (علیه السلام)، فقلت: فما صفة النطفة التی تعرف بها؟ فقال: النطفة تکون بیضاء مثل النخامة الغلیظة فتمکث فی الرحم إذا صارت فیه أربعین یوما، ثم تصیر إلی علقة، قلت: فما صفة خلقة العلقة التی تعرف بها؟ فقال: هی علقة کعلقة الدم المحجمة الجامدة تمکث فی الرحم بعد تحویلها عن النطفة أربعین یوما، ثم تصیر مضغة، فقلت: فما صفة المضغة وخلقتها التی تعرف بها؟ فقال: هی مضغة لحم حمراء فیها عروق خضر مشبکة، ثم تصیر إلی عظم، قلت: فما صفة خلقته إذا کان عظما؟ فقال: إذا کان عظما شق له السمع والبصر ورتبت جوارحه، فإذا کان کذلک فان فیه الدیة کاملة.» (1)

3- «عن أبی جریر القمی قال: سألت العبد الصالح (علیه السلام) عن النطفة ما فیها من الدیة؟ وما فی العلقة؟ وما فی المضغة؟ وما فی المخلقة وما یقر فی الأرحام؟ فقال: إنه یخلق فی بطن أمه خلقا من بعد خلق یکون نطفة أربعین یوما، ثم تکون علقة أربعین یوما، ثم مضغة أربعین یوما، ففی النطفة أربعون دینارا، وفی العلقة ستون دینارا وفی المضغة ثمانون دینارا، فإذا اکتسی العظام لحما ففیه مائة دینار، قال الله عز و جل: (ثم أنشأناه خلقا آخر فتبارک الله أحسن الخالقین) (2) فإن کان ذکرا ففیه الدیة وإن کانت أنثی ففیها دیتها.» (3)

ص: 110


1- (10) وسائل الشیعة 29: 314، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح4، آل البیت.
2- (11) المؤمنون (23): 12 14.
3- (12) وسائل الشیعة 29: 317، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح9، آل البیت.

از بعضی از نساء اهل خبره هم که سوال کردیم گفتند خیلی کم اتفاق میافتد که در 4 ماه و ده روز یا چهار ماه و نیم بچه تکان بخورد و اگر تکان بخورد بعید است که از دمیده شدن روح باشد؛ شاید بر اثر حرکات مادر باشد حتی آن خانم متخصص فن نسبت به یک روایت میداد که بعد از چهار ماه فرشتههائی مأمور تکان دادن بچه میشوند تا به بچه نقش داده شود اما در پنج ماه روح دمیده میشود. (1)

یک مؤید روائی بر دمیده شدن روح در پنچ ماهگی:

در روایتی (2) هم داریم که اگر بچه در ماه پنجم سقط شد واجب است غسل داده شود.

ص: 111


1- (13) در فصل هشتم کتاب Longman's Medical Embryology (جنین شناسی پزشکی لانگمن) آمده است در 12 هفتگی (بعد از سه ماه) جنین پس از گرفتن گوشت پوست بسیار نازک دارد و عروق خونی زیر پوست مشخص است و صورت همه ویژگیهای انسانی را دارد اما گوش همچنان به صورت اولیه است. گرچه حرکات جنین در این زمان شروع میشود امام مادر آن را احساس نمی کند.همچنین در فصل ششم کتاب مذکور آمده است بعد از لقاح از هفته سوم تا انتهای هفته هشتم دوره رویانی و اندام زایی است در این دوره بافتها و اندامها شکل اولیه را به دست می آورند. و از آغاز هفته نهم تا تولد دوره جنینی است. در این دوره بلوغ بافت و اعضاء و رشد سریع بدن رخ می دهد.
2- (14) الکافی 3: 206، دارالکتب الاسلامیة: «عدة من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن موسی، عن زرارة، عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: السقط إذا تم له أربعة أشهر غسل.»

بدیهی است غسل برای جایی است که روح داشته باشد. نتیجه میگیریم در ماه پنجم روح دمیده میشود. (1)

خلاصه اشکال اول بر ابن ادریس: تقسیم 20 روزه و نامگذاری هر مرحله در رأس یک 20 روز خلاف روایت است.

اشکال دوم: علی فرض که فاصله هر مرحله 20 روز باشد اینکه شما میگویید از روز 21 شروع به علقه شدن میشود این اول الکلام است و دلیل میخواهد بر فرض بپذیریم تا روز بیستم نطفه است و از بیست و یک روز تا روز چهلم علقه است شما که میگویید از روز بیست و یکم علقه شروع میشود این حرف دلیل میخواهد.

اشکال سوم: اینکه تقسیم به ایام میکنید و میگوئید بیست روز 20 دینار بیست و یک روز 21 دینار تا مثلا 39 روز 39 دینار این تقسیم دلیل میخواهد.

مرحوم صاحب مفتاح الکرامة (2) میفرماید این مسأله (مراحل رشد جنین) از مسائلی است که از نظر روایات در خفاء باقی مانده است زیرا در روایات میگوید مراحل بر اساس 40 روز است. و در مرحله صاحب گوشت شدن هم نمیگوید طی چند روز بعد از کامل شدن گوشت و پوست، روح دمیده میشود. آیا طب هم تایید میکند یا خیر؟ معلوم نیست (3) .

ص: 112


1- (15) در فصل هشتم کتاب Longman's Medical Embryology (جنین شناسی پزشکی لانگمن) آمده است جنین اگر در 5/6 تا 7 ماهگی متولد شود 90 درصد شانس زنده ماندن دارد و این نشان می دهد که قبل از شش ماهگی روح دمیده میشود.هر چند دمیده شدن روح من الرب است و پزشکی اطلاعی از آن ندارد. به همین جهت در بیان مراحل جنین از دمیده شدن روح در رحم هیچ سخنی نمیگوید و فقط به تکان خوردن جنین در رحم و یا درصد زنده ماندن بعد از تولد اشاره دارد.
2- (16) مفتاح الکرامة 10: 511، س21، القدیمة.
3- (17) گفتنی است گرچه تأیید طب ملاک تفسیر روایات نمیتواند باشد زیرا طب همواره در حال تغییر است و در هر روز نکات جدیدی کشف میکند بنابراین در صورتی که روایات صحیحه باشد عدم تأیید طب عصر حاضر ضرری به روایات نمیرساند زیرا ممکن است در آینده دانش طب به پیشرفتهایی برسد که در آن صورت روایات قابل فهم شود.برای اطلاع بیشتر در رابطه عدم اتقان نظر پزشکی در مورد مراحل جنین مراجعه به فصل هشتم کتاب Longman's Medical Embryology (جنین شناسی پزشکی لانگمن) توصیه میشود.

برخی گفتهاند طب بیان مرحلهای 40 روزه را تأیید میکند و برخی گفتهاند مرحله 20 روزه را تأیید میکند منتهی عمده چیزی که هست این است که در مورد روایات مرحوم صاحب شرایع (1) میفرماید ما اعتمادی به روایات نداریم. اکنون این اعدم اعتماد محقق را بررسی میکنیم و بدیهی است که عدم اعتماد محقق به روایات وجهی ندارد و در طول بحث روشن میشود حق با مفتاح الکرامة است.

دلیل عدم اعتماد محقق به روایات:

اولاً: در مورد روایت سعید بن مسیب در رجال بحث مفصلی روی این است در بعضی جاها میگویند از اصحاب امام امیرالمؤمنین علیه السلام و پای رکاب ایشان در جنگ بوده است و نیز از حواریون امام سجاد بوده و یک آدم عالم و فاضل و از نظر تقوی در حد بالایی بوده است.

و بعضی هم میگویند خلاف طریقه اهلبیت نظر میداده یعنی بیشتر از ابوهریره و غیره نقل میکند و در روز شهادت امام سجاد علیه السلام که هیچ یک از اهالی در مدینه باقی نماند مگر اینکه در تشییع شرکت کرد این آقا بهانهای جور کرد و رفت در مسجد النبی و در تشییع جنازه امام سجاد علیه السلام که همه حاضر بودند شرکت نکرد بعد که مورد اعتراض واقع شد عذرخواهی کرد و گفت که من از پیامبر شنیدم که اگر مسجد مدینه خالی باشد و کسی دو رکعت نماز در حال تنهائی در مسجد النبی بخواند غفرالله آمرزیده میشود میگوید لذا وقتی دیدم همه به تشییع رفتند و مسجد خالی شد رفتم در مسجد دو رکعت نماز بخوانم اما وقتی وارد مسجد شدم صدای تکبیر سهمگینی شنیدم و ترسیدم تکبیر دوم را که شنیدم بیهوش شدم و بعد که به هوش آمدم دیدم گویا تشییع جنازه تمام شد و افرادی نیز در مسجد حاضرند در نتیجه نه به نماز رسیدم و نه به تشییع جنازه.

ص: 113


1- (18) شرایع الاسلام 4: 1047، استقلال طهران.

مناقشه در دلیل اول عدم اعتماد محقق به سعید بن مسیب:

در مورد اشکال اول محقق توجیه کردند که شاید سعید بن مسیب نفهمید و خیال کرد اگر به نماز برود بهتر است و بعد هم وقتی دید چنین شد توبه کرد پس مذمت ندارد.

اما در جواب این توجیه بعضی میگویند چه عبادتی بالاتر از تشییع امام سجاد علیه السلام؟ و این عدم شرکت دلیل مذمت او است.

به هر حال شخصیت سعید بن مسیب محل کلام است پس به روایت سعید بن مسیب اعتمادی نیست.

ثانیا: روایت سوم روایت ابی جریر است که اشکال دارد.

ثالثا: گرچه روایت محمد بن مسلم صحیح است اما سه روایت از نظر محتوی اختلافاتی دارند بعضی از روایتها چهار مرحله میگویند (ابی جریر) مثلا یکی عظم را نمیگوید بعضی هم همان مرحله اول را اربعین دینار میگوید (محمد بن مسلم سعید بن مسیب) پس روایات هم به خاطر مشکل سند و هم به خاطر اختلافات کامل نیست و نمیتوانیم به روایات اعتماد کنیم اما اگر علم روز خلاف این را گفت نمیتوانیم بگوییم خلاف روایات است ضمن اینکه علم روز تجربی است و پزشکی ممکن است ترقی کند و نکات دیگری را کشف کند پس روی علم روز هم نمیتوانیم با یقین برخورد کنیم لذا همان 40 روز را که در مورد مراحل در روایات آمده است رعایت میکنیم و فتوی میدهیم هر چند بعید نیست بگوییم علی القاعده علم روز دقت کامل دارد و اگر برای ما ثابت شود که گفتار پزشکان از روی دقت است ممکن است بگوییم شاید در واقع روایات کامل نباشد اما در نهایت به ظاهر روایت عمل میکند پس ما حرف مرحوم شیخ و ابن ادریس را میگذاریم کنار و از روایات استفاده میکنیم که میگوید اول و آخر 40 روز نطفه است و 40 روز دوم علقه است چه اول آن و چه آخر آن یعنی در چهل روز دوم مسمای علقه 40 دینار دیه دارد و در چهل روز سوم مسمای مضغه شصت دینار دیه دارد و در چهل روز چهارم مسمای عظام هشتاد دینار دیه دارد و در چهل روز پنجم مسمای صاحب لحم شدن 100 دینار دیه دارد. (1)

ص: 114


1- (19) قابل توجه است که در جای خود به اثبات رسیده است حضرت امام خمینی(ره) در مقایسه بین روایات و حکم عقل میفرمایند حتی اگر حکم عقل قطعی در برابر روایات باشد باید به هر نحو ممکن سعی کرد راهی برای انتخاب و تعبد به روایت پیدا شود.

پس مابینهما چیزی نیست و در این فاصله مسمی کافی است لذا امام هم میفرماید «الاقوی انه لیس بین کل مرتبة مما تقدم ذکره والمرتبة التی بینهما شیئ فما قیل بینهما شیئ بحساب ذلک غیر مرضی»

وقتی خود کلام شیخ از نظر امام خمینی غیر مرضی باشد نوبت توجیه و تفسیری که ابن ادریس بیان کرده است نمیرسد.

نتیجه: این فرمایش امام حرف بسیار متینی است.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه جنین) 91/11/07

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنین)

مرگ جنین در رحم همراه با مرگ مادر:

مسأله4: «لو قتلت المرئة فمات ما فی جوفها فدیة المرئة کاملة ودیة اخری لموت ولدها»

اگر مادری که حامله است کشته شود و بچهای که در رحم خلقتش تمام است و روح دارد بمیرد یعنی میدانیم زنده بود چه همراه مرگ مادر یا قبل از مرگ مادر و یا بعد از مرگ مادر بدون به دنیا آمدن و سقط شدن در رحم بمیرد دو حکم در مسأله مطرح است:

1- حکم مرگ مادر: شبههای نیست که به خاطر مرگ مادر یک دیه کامل مرئه بعهده جانی است.

2- حکم مرگ فرزند: در مورد فرزند سه حالت مطرح است:

حالت اول: پسر بودن فرزند: اگر بدانیم بچهای که مرده است پسر بود در این صورت جانی باید علاوه بر یک دیه برای مرگ مادر، یک دیه کامل رجل هم برای مرگ بچه بدهد.

حالت دوم: دختر بودن بچه: اگر بدانیم بچهای که مرده است دختر بود جانی علاوه بر پرداخت یک دیه کامل زن برای مادر؛ یک دیه کامل مرئه برای بچه باید بدهد.

ص: 115

حالت سوم: عدم تشخیص مذکر یا مؤنث بودن جنین: گرچه الآن تشخیص مذکر و مؤنث آسان است اما سابق مشکل بود و چه بسا امروز نیز مواردی پیش میآید که تشخیص مشکل باشد و اگر ندانیم که دختر است یا پسر در مسأله دو قول است:

قول اول: مشهور میگوید اینجا به مقتضای قاعده عدل و انصاف میگوییم نصف دیه مرد و نصف دیه مرئه برای فرزند مرده در رحم باید پرداخت شود.

مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «لم اجد فیه خلافا»

دلیل مسأله:

1- اجماع: اتفاق و اجماع و شهرت قائم است که دو نصف دیه پرداخت شود.

2- روایت کتاب ظریف (2) : یونس و ابن فضال نقل میکنند امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «ان قتلت المرئة وهی حبلی متم ولم یسقط ولدها» اگر زنی که حامله است و بچه کامل شدهاش مرد و بچه سقط نشد که معلوم شود مذکر یا مؤنث است بلکه در رحم مرد «ولم یعلم أذکر هو او انثی و لم یعلم بعدها مات او قبلها» و زمان مرگ بچه هم مشخص نیست که بعد از مادر مرد یا قبل از مرگ مادر مرد «فدیته نصفان نصف دیة الذکر ونصف دیة الانثی ودیة المرئة کاملة» امام فرمود دیهاش نصف دیه مذکر و نصف دیه مؤنث است و دیه مادری که مرده است یک دیه کامله زن است.

3- عبدالله بن مسکان (3) «عن ابی عبدالله قال وان قتلت المرئة وهی حبلی فلم یدر أذکرا کان ولدها ام انثی فدیة الولد نصف دیة الذکر و نصف دیة الانثی و دیتها کاملة»

ص: 116


1- (1) جواهر الکلام 43: 373، دارالکتب الاسلامیة.
2- (2) وسائل الشیعة 29: 312، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح1، آل البیت.
3- (3) وسائل الشیعة 29: 229، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب21، ح1، آل البیت.

اگر زنی که حامله بود کشته شد و بچه مرده است و معلوم نیست بچهای که در شکم مرده است مذکر است یا مؤنث دیه بچه نصف دیه مرد و نصف دیه زن است و دیه خود زن یک دیه کامله زن است.

4- بیان یک مؤید: مرحوم صاحب جواهر (1) علاوه بر دو روایت فوق، یک روایت از باب خنثی مشکله را به عنوان موید میآورد.

اسحاق بن عمار (2) «عن جعفر بن محمد عن ابیه ان علیا کان یقول الخنثی یورث من حیث یبول فان بال منهما جمیعا فمن ایهما سبق البول ورث منه فان مات ولم یبل فنصف عقل المرئه ونصف عقل الرجل»

امام علی علیه السلام همواره میفرمود راه تشخیص مردانگی یا زنانگی خنثی از جریان بول کردن او است اگر از هر دو مجرای زنانه و مردانه بول میکند ملاحظه میشود از هر کدام از آلتها زودتر بول خارج میشود بر همان اساس تشخیص میدهند و اگر هنوز بول نکرده بود که معلوم شود مذکر است یا مؤنث در این صورت نصف دیه مرد و نصف دیه زن ثابت است.

گرچه مورد روایت اسحاق بن عمار با محل بحث تفاوت دارد اما صاحب جواهر به عنوان تأیید میآورد که اگر مشکل شد نصف دیه مرد و نصف دیه زن ثابت است.

مناقشه شهید در دلیل قول مشهور:

مرحوم شهید در مسالک (3) به این دو روایتی که مورد استناد مشهور (قول اول) است اشکال میکند و میفرماید هردو ضعیف است.

ص: 117


1- (4) جواهر الکلام 43: 373، دارالکتب الاسلامیة.
2- (5) وسائل الشیعة 26: 286، کتاب الفرائض والمواریث، ابواب میراث الخنثی، باب2، ح2، آل البیت.
3- (6) مسالک الافهام 15: 481، معارف اسلامی.

مناقشه در روایت اول: کتاب ظریف را تضعیف میکند و میفرماید طریقی که به ما رسیده افراد آن مجهول هستند پس کل کتاب ظریف اشکال دارد و این روایت از کتاب ظریف است.

مناقشه در روایت دوم: ایشان به روایت دومی از دو جهت ایراد دارد:

1- ضعف سند: میفرماید واسطهای وجود دارد که توثیق نشده است.

2- عمده اشکال شهید این است که میگوید این روایت را عبدالله بن مسکان از امام صادق علیه السلام نقل میکند زیرا ثابت نیست که عبدالله بن مسکان زمان امام صادق علیه السلام را درک کرده باشد تا «عن ابی عبدالله» بگوید به گونهای که بدون واسطه نقل بکند پس روایت مرسل است و عبدالله بن مسکان نمیتواند از خود امام نقل کند.

جواب مناقشات شهید:

میگوییم انصافا اشکال وارد نیست.

اما در مورد اشکال به روایت اول؛ مکرر گفتیم روایات کتاب ظریف بطرق مختلف نقل شده است گرچه بنا بر فرمایش شهید در یک طریق ضعیف باشد اما طرق صحیح هم دارد.

علاوه بر این گفتیم ابن فضال و یونس دو نفر از راویان حدیث - این کتاب را به امام هشتم علیه السلام عرضه کردند امام فرمودند «هو حق».

اما در مورد اشکال به روایت دوم؛

اولا: میگوییم مرحوم صاحب مفتاح الکرامة (1) در رد قول شهید میفرماید «خبر ابن مسکان لیس مرسلا فی بعض نسخ التهذیب فکان صحیحا علی الصحیح فی العبیدی» مورد اشکال عبیدی است که می گویند مجهول است مفتاح الکرامة میفرماید علی الاصح عبیدی صحیح است.

ص: 118


1- (7) مفتاح الکرامة 10: 512، س20، القدیمة

ثانیا: مرحوم شهید گفته بود ابن مسکان نمیتواند بدون واسطه از امام صادق علیه السلام نقل کند و از نجاشی (1) نقل میکنند که گفت؛ گفته شده ابن مسکان از امام صادق بلاواسطه نقل میکند ولی این ثابت نیست.

در جواب مرحوم شهید میگوییم عده زیادی روایاتی را نقل میکنند که ابن مسکان آن روایات را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است و نیز مرحوم کشی (2) در مورد ابن مسکان می فرماید «انه ممن اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عنهم وتصدیقهم لما یقولون واقروا لهم بالفقه من احداث اصحاب ابی عبدالله کما تقدم فی جمیل بن دراج»

عدهای هستند که از اصحاب اجماع هستند و ابن مسکان یکی از آنها است و اگر روایتی تا به آنها برسد و صحیح باشد خود او که نقل کرد گرچه سند تا امام را نگوید باز هم معتبر است همگان نقل آنها را تصدیق میکنند و ابن مسکان از جوانهای اصحاب امام صادق علیه السلام هستند چنانچه در مورد جمیل بن دراج هم گفتیم که از احداث اصحاب و از اصحاب اجماع است.

مرحوم کشی (3) در ادامه میفرماید «ما روی من انه لم یسمع من ابی عبداله الا حدیث «من ادرک المشعر» محل تامل لان روایته بعنوان «عن ابی عبدالله کذا» او «قال ابو عبدالله کذا» فی الکافی و التهذیب بلفظ «سمعت اباعبدالله» فی الکافی فی باب طلب الریاسة وبلفظ «قال سألت اباعبدالله» فی التهذیب فی باب سعی الصفا والمروة»

ص: 119


1- (8) رجال نجاشی : 214، رقم559، جماعة المدرسین.
2- (9) رجال الکشی : 375، دانشگاه مشهد.
3- (10) رجال الکشی : 383، دانشگاه مشهد.

اینکه نقل کردهاند که ابن مسکان از امام صادق علیه السلام چیزی نشنیده است قابل قبول نیست زیرا؛

اولا: او آنگونه که گفتهاند گویا کمتر مستقیما نزد امام حدیث میشنید به این خاطر که احساس میکرد با نشستن در حضور امام نتواند حق حضور امام را ادا کند و لذا سعی میکرد از دیگر یاران امام حدیث بشنود و نقل کند.

ثانیا: شواهد روائی نشان میدهد او از امام صادق علیه السلام روایات زیادی حدود 30 روایت شنیده است که برخی از موضوعات آن در ذیل میآید.

1- در کافی و تهذیب بارها آمده است که ابن مسکان گفت «عن ابی عبدالله کذا»

2- در کافی در باب طلب الریاسة آمده است «سمعت ابا عبدالله»

3- در تهذیب در باب سعی بین صفا و مروة آمده است «سألت ابا عبدالله»

و هر یک از این موارد سلسلههایی از سند دارد که به ابن مسکان میرسد. پس با این عناوین به راحتی به دست میآید که ابن مسکان بدون واسطه از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.

بنابراین پس هر دو روایت مورد اعتماد است و فتوی و مستند قول مشهور صحیح است.

نتیجه: اگربچه در رحم مرد و ندانستیم پسر یا دختر است دیهاش نصف دیه رجل و نصف دیه مرئة است.

قول دوم: قرعة:

مرحوم ابن ادریس (1) میفرماید چون مشکل است و پسر یا دختر بودن را نمیدانیم باید با قرعه تعیین کنیم.

ص: 120


1- (11) السرائر 3: 417، جماعة المدرسین.

مناقشه در قول دوم: گرچه مجموع کلام شهید چنانچه خواندیم اشاره داشت که گرایشی به قول دوم دارد اما؛

اولا: مرحوم محقق (1) میفرماید که بعد از اینکه ما روایتی معتبر داریم دیگر مشکلی نیست تا بخواهیم با قرعه حل کنیم.

ثانیا: مرحوم علامه در مختلف (2) پس از برخورد شدید با ابن ادریس میفرماید «اذا کانت الروایات متتابعة علی هذا القول» وقتی روایات در این باب فراوان است و با روایات باب ارث تأیید شد «واکثر الاصحاب قد صاروا الیها» و اجماع و شهرت هم این قول را قبول کردند پس مشکلی وجود ندارد تا نیاز به قرعه داشته باشد، «لو استعملت القرعه هنا استعملت فی جمیع الابواب لو ترکنا النصوص» به علاوه اگر شما در اینجا روایت را کنار بگذارید و بعد بگویید مشکل است و قرعه بزنید پس لازمهاش این است که در همه ابواب باید بتوانید روایات را کنار بگذارید قرعه بکار ببرید.

پس قول حق همان قول مشهور است.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه جنین, حکم سقط جنین توسط مادر) 91/11/08

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنین, حکم سقط جنین توسط مادر)

مسأله5: «لو القت المرئة حملها فعلیها دیة ما القته ولا نصیب لها من هذه»

اگر زنی که حامله است خودش باعث سقط حمل شود یا بالمباشره مثلا چیز سنگینی بلند میکند، و یا بالتسبیب؛ مثلا دارویی میخورد که باعث سقط میشود. در اینجا دیه بچه بعهده خود مادر است. و خودش هم سهمی از دیه نمیبرد. زیرا قاتل محسوب میشود و یکی از موانع ارث، قتل است. اگر روح دمیده شده بود و پسر بود دیه کامل مرد و اگر دختر بود دیه کامل زن و اگر جنین کامل بود 100 دینار و اگر علقه یا مضغه یا عظام بود دیه معین دارد که به عهده خود مادر است و خودش سهمی از دیه نمیبرد.

ص: 121


1- (12) شرایع الاسلام 4: 1047، استقلال طهران.
2- (13) مختلف الشیعة 9: 426، جماعة المدرسین.

مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «بلاخلاف ولا اشکال بل فی عدم ارثها» هر دو اتفاقی است هم اینکه مادر دیه بدهکار است و هم اینکه خود مادر سهمی از دیه ارث نمیبرد اتفاقی است.

دلیل مسأله:

صحیحه ابی عبیده (2) «عن ابی عبدالله فی امرئة شربت دوائا وهی حامل لتطرح ولدها فالقت ولدها» ابو عبیده میگوید از امام صادق علیه السلام در مورد حکم زن حاملهای که برای سقط بچه دوا خورد و بچه را سقط کرد پرسیدم «قال ان کان له عظم قد نبت علیه اللحم وشق له السمع والبصر فان علیها دیته تسلمها الی ابیه قال وان کان جنینا علقة او مضغة فان علیها اربعین دینارا او غره تسلمها الی ابیه» امام فرمود اگر جنین به مرحله استخوان رسیده و گوشت روئید و جای چشم و گوش پیدا شده بود مادر باید دیه کامل به پدر بچه بپردازد.

امام ادامه دادند اگر جنین در حد علقه یا مضغه بود مادر 40 دینار بدهکار است و یا یک کنیز یا عبد قیمتی و مرغوب بدهکار است البته در مورد معنای غره گفتهاند یک کنیز یا عبد قیمتی مراد است و این گونه روایات که در آن دستور غرّه داده است فراوان در بحث دیه جنین آمده است ولی ما آن زمان مورد بحث قرار ندادیم چون روایاتی که غرّه را متعرض شدهاند معرض عنها است. «قلت هی لاترث من ولدها من دیته قال لا لانها قتلته» روای میگوید پرسیدم آیا آن زن از بچهاش ارث نمیبرد امام فرمود چون قاتله است گرچه مادر باشد ارث نمیبرد.

ص: 122


1- (1) جواهر الکلام 43: 374، دارالکتب الاسلامیة.
2- (2) وسائل الشیعة 29: 318، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب20، ح1، آل البیت.

اشتراک مباشر و سبب:

اگر مادر مراجعه به طبیب نماید و طبیب دارویی برای سقط بدهد در اینجا اگر طبیب خودش عملی انجام نمیدهد پس مباشر در قتل، خود مادر است ولو به تجویز دکتر بوده است و طبیب گنهکار است و تعزیر دارد.

و اگر بواسطه تزریق یا عمل جراحی به وسیله طبیب بود مباشر قتل پزشک است. و مادر به خاطر اجازه و کمک به سقط، تعزیر دارد و هر جا سبب یا مباشر هر کدام اقوی باشند قاتل محسوب میشوند.

مورد جواز سقط جنین:

اگر طبیب تشخیص داد که ماندن بچه در رحم برای مادر خطر دارد و موجب مرگ مادر میشود در حکم جواز سقط جنین اختلاف است:

قول اول: جواز سقط: بعضی قائلند جایی که طبیب تشخیص دهد و ضرر و خطر مرگ برای مادر حتمی باشد سقط جایز است.

دلیل قول اول: گفتهاند دَوَران بین دو نفس نیست بلکه از باب دفاع است بقاء این بچه در رحم موجب مرگ مادر است پس مثل این است که مهاجم به مادر حمله کرده باشد و مادر میتواند از خودش دفاع کند و او را از بین ببرد و سقط جهت دفاعی دارد و جایز است خودش یا طبیب سقط را انجام دهند.

قول دوم: عدم جواز سقط: گفتهاند ترجیحی ندارد که بگوییم برای نجات مادر بچه را از بین ببریم.

اقول: در مقابل این عده میتوان گفت؛

اولاً: در مرحله جنین دو روح نیست تا ترجیح مطرح باشد.

ص: 123

ثانیا: بعد از ولوج روح وقتی خطر مطرح باشد همانگونه که مادر را تهدید میکند ممکن است باعث مرگ فرزند نیز بشود بنابراین اگر سقط انجام شود لااقل یکی زنده میماند و اگر سقط انجام نشود خطر این وجود دارد که هر دو بمیرند پس سقط جایز است.

مسأله6: «لو تعدد الولد تعددت الدیة، فلو کان ذکرا وأنثی فدیة ذکر وأنثی وهکذا، وفی المراتب المتقدمة کل مورد أحرز التعدد دیة المرتبة متعددة.»

اگر بچه در رحم بیش از یکی و دو قلو یا بیشتر بود دیه هم متعدد میشود اگر روح دمیده شده بود دو یا چند دیه کامل ثابت است و اگر روح دمیده نشده بود طبق مراحل قبل از تکمیل جنین که ذکر شد دیه دارد و در مراحل جنین قبل از دمیده شدن روح فرقی بین دختر یا پسر بودن نیست.

مسأله بعد «دیة اعضاء الجنین و جراحاته بنسبه دیته ای من حساب المائة» برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه اعضاء جنین) 91/11/09

موضوع: کتاب الدیات (دیه اعضاء جنین)

مسأله7: «دیة أعضاء الجنین وجراحاته بنسبة دیته أی من حساب المأة، ففی یده خمسون دینارا، وفی یدیه مأة، وفی الجراحات والشجاج علی النسبة، هذا فیما لم تلجه الروح، وإلا فکغیره، من الأحیاء.»

بحث در دیه خود جنین بود که مراحلی داشت و برای هرکدام دیهای تعیین شد و اگر روح در آن دمیده میشد دیه کامل داشت.

بحث امروز در مورد دیه اعضای جنین و جراحاتی است که به آن وارد میشود.

ص: 124

در مورد دیه اعضاء جنین در سه بخش صحبت میشود:

بخش اول: دیه جنین کامل دارای روح: اگر پس از کامل شدن جنین و دمیده شدن روح در آن، جنایتی بر جنین یا اعضای آن وارد شود دیه خود جنین دیه یک انسان یعنی 1000 دینار کامل است و دیه اعضای آن هم مثل دیه اعضای یک انسان کامل است و اعضائی که دو تا و جفت است یک دیه و هر کدام نصف دیه دارد و اگر تک عضو است دیه کامل دارد. در جراحات نظیر موضحه، حارثه و غیره نیز همین است.

بخش دوم: دیه جنین کامل الاعضاء بدون روح: اگر پس از کامل شدن اعضای جنین و تمام شدن خلقت آن و قبل از دمیده شدن روح جنایتی بر جنین یا اعضاء آن وارد شود دیه خود جنین کامل بدون روح 100 دینار میباشد در نتیجه اعضای آن هم نظیر چشم و پا و غیره اگر جفت باشد یا تک باشد یا موضحه و حارثه و غیره همین است و بر اساس این دیه 100 دینار به نسبت محاسبه میکنند.

بخش سوم: دیه جنین قبل از کامل شدن اعضاء و روح دار شدن: اگر در مرحله نطفه یا علقه یا مضغه یا عظام که هنوز اعضاء جنین کامل نشده و نیز روح ندارد بر جنین یا اعضای احتمالی آن جنایتی وارد شود مسأله به صورت زیر قابل تصور است:

فرض میشود در مرحله نطفه یا علقه یا مضغه یا عظام اگر یک ضربهای بر مادر وارد شود که در اثر آن ضربه یکی از اعضای جنین در مرحله تکمیل ناقص بماند هرچند تشخیص ارتباط برخی ضربات بر مادر با ناقص العضو شدن جنین ممکن است در برخی موارد مشکل یا متعذر باشد و هر جا شبهه باشد اصل عدم دیه است اما در صورتی که یا قبل از تولد یا بعد از تولد علم حاصل شود که نقص جنین یا برخی اعضای آن با ضربات وارده قبلی در ارتباط است مسأله جزء مما لا تقدیر له شرعا خواهد بود و ارش ثابت است.

ص: 125

دیه ممانعت از ورود نطفه در رحم با افزاع عمدی زوج (1) :

مسأله8: «من أفزع مجامعا فعزل فعلی المفزع عشرة دنانیر ضیاع النطفة.»

صورت مسأله این است که اگر زوج در حال جماع به طور ناگهانی با ورود انسانی به خلوت خود مواجه شوند و حالت فزع ایجاد شده در زوج برهنه در حال جماع با دیدن شخص ثالث سبب عزل و ریخته شدن منی در خارج رحم گردد امام در تحریر میفرماید «فعلی المفزع عشرة دنانیر».

انسانی که با ورود به خلوت زوج باعث ایجاد دلهره در مرد در حال جماع شده و سبب شد که مرد در حال جماع آلت خود را بی اختیار از فرج بیرون بکشد و منی در خارج رحم بریزد این انسان مفزع و ایجاد کننده چنین وضعی ده دینار باید دیه بپردازد.

دلیل مسأله:

1- اجماع: مرحوم صاحب جواهر (2) میفرماید «بلا خلاف اجده» بلکه بعضی از فقهاء مانند سید مرتضی در انتصار (3) و شیخ در خلاف (4) و ابن زهره در غنیه (5) ادعای اجماع کردهاند.

2- روایت: کتاب ظریف (6) «افتی علیه السلام فی منی الرجل یفزع عن عرسه فیعزل عنها الماء ولم یرد ذلک نصف خمس المئة عشرة دنانیر»

ص: 126


1- (1) محل بحث آنجایی است که یک کسی عمدا وارد محدوده خلوت زوج در حال جماع شود و او را افزاع کند و باعث انزال قهری منی در خارج رحم گردد.
2- (2) جواهر الکلام 43: 374، دارالکتب الاسلامیة.
3- (3) الانتصار : 533، جماعة المدرسین.
4- (4) الخلاف 5: 293، جماعة المدرسین.
5- (5) غنیة النزوع : 415، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
6- (6) وسائل الشیعة 29: 312، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح1، آل البیت.

مرحوم کلینی (1) روایتی به کتاب ظریف مستند کرده است که در بحث دیه جنین توضیحات مفصلی دارد و در ذیل میفرماید: امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد انسانی که باعث فزع مردی که در حال جماع بود شد و در نتیجه زوج مجامع نتوانست آب منی را در داخل رحم بریزد فتوی داده است که آن انسان مفزع نصف یک پنجم صد دینار یعنی نصف بیست دینار که ده دینار میشود به عنوان دیه بدهکار است.

مستحقین دیه منی عزل شده بر اثر افزاع: بحثی را مرحوم آقای خویی (2) آوردند و فرمودند حال که بالاجماع ثابت شد دیه عزل بر اثر افزاع ده دینار است این دیه ثابت شده به چه کسی تعلق می گیرد؟ خود ایشان فرمود فیه قولان:

قول اول: تعلق دیه به زوج: مشهور قائل هستند که باید به زوج داده شود و خود مرحوم آقای خویی (3) نظر مشهور را میپذیرد و میفرماید «اظهرهما انها للزوج».

دلیل مسأله: گفتهاند روایاتی داریم که میگوید «الماء للرجل یصرفه حیث یشاء» (4) منی مال زوج است پس در هر کجا که بخواهد میتواند بریزد چه در داخل رحم باشد یا در خارج رحم پس وقتی حق برای زوج است در نتیجه دیه هم برای زوج است.

قول دوم: تعلق دیه به زوجه: مرحوم شیخ در خلاف (5) میفرماید دیه به زوجه تعلق میگیرد.

ص: 127


1- (7) الکافی 7: 342، ح1، دارالکتب الاسلامیة.
2- (8) مبانی تکملة المنهاج 2: 412، العلمیة.
3- (9) مبانی تکملة المنهاج 2: 412، العلمیة.
4- (10) من لا یحضره الفقیه 3: 432، جماعة المدرسین.
5- (11) الخلاف 5: 293، جماعة المدرسین.

دلیل مسأله: مرحوم شیخ میفرماید «إن الدیة حق للزوجه فإن لها حق الالتذاذ من الجماع» با عزل منی و ریختن در خارج رحم حق زوجه تضییع شده است زیرا زوجه در ریخته شدن منی در رحم حق التذاذ دارد و فرض این است که در حین التذاذ حق او بهم خورد و به التذاذ نرسید پس دیه حق اوست.

مناقشه در دلیل قول دوم:

اولا: در صغری میگوییم معلوم نیست که لذت زوجه با ریخته شدن منی زوج به نهایت برسد. بلکه اوج لذت زوجه از انزال خاصی است که به صورت شبیه کف در رحم انجام میشود بنابراین ثابت شده نیست که انزال زوج باعث لذت نهائی زن شود و چه بسا زوج انزال میکند در حالیکه زن هنوز ارضاع نشده است.

ثانیا: در کبری میگوییم اینکه التذاذ از مجامعت بصورت حق باشد فیه اشکال بلکه میتوان گفت بر فرض التذاذ باشد مجرد التذاذ حق نیست.

ثالثا: اینکه ممکن است گفته شود انزال در خارج رحم در حالت عادی به اجازه زوجه دائم نیاز دارد پس انزال در رحم حق زوجه است قابل جواب است که اصل نیاز به اجازه محل کلام است که در جای خود بحث میشود.

عزل منی از رحم توسط زوج در حال اختیار: مرحوم صاحب جواهر (1) به تناسب بحث عزل بر اثر افزاع بحث اختیار زوج در عزل منی از رحم را آورده است که مناسب کتاب النکاح است که اساسا آیا رجل میتواند اختیارا منی را از همسر خودش عزل کند و در حال جماع هنگام انزال خود را بیرون بکشد و منی را در خارج رحم بریزد یا خیر؟

ص: 128


1- (12) جواهر الکلام 43: 376، دارالکتب الاسلامیة.

مرحوم محقق (1) و مرحوم آقای خوئی (2) نیز مفصل به تناسب عزل بر اثر افزاع بحث اختیاری را مطرح کردهاند. گرچه مرحوم امام در بحث عزل بر اثر افزاع بحث عزل اختیاری را مطرح نکردهاند اما به نظر میرسد بی تناسب نیست بحث عزل اختیاری را با همین تناسب در ادامه بحث عزل بر اثر افزاع مطرح کنیم.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (بحث اخلاقی: پیامبر اعظم الگوی هدایت جویان بحث فقهی: عزل اختیاری)91/11/11

موضوع: کتاب الدیات (بحث اخلاقی: پیامبر اعظم الگوی هدایت جویان

بحث فقهی: عزل اختیاری)

روز گذشته یکی از اعیاد بزرگ اسلامی بود. روز ولادت حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و نیز ولادت رئیس مذهب شیعه امام صادق علیه السلام بود و روز میمون و مبارکی بود که از اعیاد بزرگ اسلامی است.

دیروز شخصیتی به دنیا آمد که قرآن کریم صفات ممتازی برایش بیان میفرماید؛

1- مظهر رحمت: «وما ارسلناک الا رحمة للعالمین» (3) وجود مبارک و عظیم پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم رحمت للعالمین برای تمام عالم تا انقراض عالم بود حتی بالاتر از دیگر پیامبران اولوالعزم زیرا هر یک از پیامبران اولوالعزم پیامبر تمام مردم در همان عصر خودشان بودند لکن پیامبر اسلام نبی است برای تمام عالم تا انقراض عالم.

2- پیامبر هستی: قرآن کریم میفرماید «تبارک الذی نزل القرآن علی عبده لیکون للعالمین نذیرا» (4) انذار و تبلیغ رسول الله برای تمام مخلوقات عالم وجود است.

ص: 129


1- (13) شرایع الاسلام 4: 1047، استقلال طهران.
2- (14) مبانی تکملة المنهاج 2: 413، العلمیة.
3- (1) الانبیاء : 107.
4- (2) الفرقان : 1.

3- الگوی هدایت جویان: شخصیتی که اسوه قرار گرفته است برای کسانی که علاقه به سعادت دارند و قرآن کریم میفرماید «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة» (1)

مصادیق الگوئی در وجود پیامبر خدا:

الف: حسن خلق: یکی از جهات اسوه بودن رسول الله اخلاق پیامبر است که قرآن میفرماید «انک لعلی خلق عظیم» (2) تو دارای اخلاق عظیم هستی.

ملاحظه میفرمائید قرآن میگوید عظیم. قرآنی که تمام دنیا را قلیل میداند در مورد خُلق و خوی پیامبر میفرماید عظیم است. لذا کسانی که میخواهند پیامبر الگویشان باشد باید خوش رفتار باشند مخصوصا کسانی که جنبه ارشاد و هدایت دارند و میخواهند برای مردم ارشاد و راهنمایی داشته باشند اینها اولی هستند که اخلاق و رفتار پیامبر را داشته باشند و به هر مقدار که رفتار انسان صمیمی و نیکو باشد از درجه اعتبار بیشتری نزد خداوند برخوردار است. خود رسول الله فرمود «إنما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» (3) .

و نیز در حدیث نبوی میفرماید «افضلکم ایمانا احسنکم اخلاقا» (4) کسانی از بین شما ایمان بالاتری دارند که اخلاق نیکوتری داشته باشند.

ب: صبر بر آزار دیگران: هیچ پیامبری هم مانند پیامبر اسلام اذیت نشد که خود رسول الله میفرماید «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت» (5) هیچ پیامبری به اندازه من آزار ندید.

ص: 130


1- (3) الاحزاب : 21.
2- (4) القلم :
3- (5) بحارالانوار 16: 210، بیروت.
4- (6) بحارالانوار 74: 148، بیروت.
5- (7) بحارالانوار 39: 56، بیروت.

بهترین الگو برای روحانیون یعنی آنهایی که میخواهند روش پیامبر را داشته باشند خود پیامبر اسلام میباشند اگر کسی میخواهد سعادتمند باشد و رستگار شود باید روش ایشان را در پیش بگیرد چه اینکه روش پیامبر نتیجه بخش بود مفید و مؤثر بود که در مدتی کوتاه توانست جهان را تحت تأثیر قرار دهد.

نتیجه عمل: یک حدیث میخوانیم از آن حضرت بلکه بتوانیم سرمشق زندگیمان قرار بدهیم.

«قال رسول الله شتان ما بین عملین» (1) چه بسیار تفاوت است بین دو عمل؛

1- «عمل تذهب لذته وتبقی تبعته» عملی که لذت زودگذر دارد اما آثار و عواقب شوم آن تا ابد میماند فرض دروغی میگوید در زمان کوتاه به خوشحالی میرسد اما نتیجه عملش تا ابد باقی میماند.

2- «وعمل تذهب مؤونته وتبقی اجره» گروه دوم عملی که انجام آن بسیار سخت است اما ثوابش همواره باقی است.

اگر هر عملی را انسان قبل از شروع ببیند از کدام نوع است اگر از نوع اول است چشم بپوشد و اگر از نوع دوم است آن را انجام دهد قطعا به مغفرت و اجر الهی و رضوان الهی میرسد.

بحث فقهی:

حضرت امام در مسأله8؛ عزل بر اثر افزاع مجامع را مطرح کردند وگفتیم اگر انسان در حال جماع افزاع شود و بر اثر افزاع و ترسیدن دست از مجامعت کشیده و در خارج رحم انزال کرد مفزع دیه بدهکار میشود و مستحق دیه انزال افزاعی را نیز بررسی کردیم و سپس گفتیم مرحوم محقق (2) به مناسبت اینکه یک منی عزل شد و دیه برای آن ثابت شد این بحث را مطرح میکند که آیا جایز است کسی اختیاراً هنگام جماع عزل کند و منی را در خارج رحم زن بریزد و آیا دیه دارد یا خیر؟

ص: 131


1- (8) نهج البلاغة 4: 28، رقم 121، دارالذخائر.
2- (9) شرایع الاسلام 4: 1047، استقلال طهران.

هرچند جای این بحث در کتاب النکاح است و در آنجا مفصل مورد بحث قرار میگیرد و حضرت امام نیز در این بحث نیاوردهاند و در کتاب النکاح بحث کردهاند اما به نظر میرسد خوب است در همین حاشیه بحث «عزل بر اثر افزاع» ما هم به مناسبت بحث عزل اختیاری را مطرح کنیم.

عزل اختیاری:

در بحث عزل اختیاری (1) دو جهت از بحث مورد توجه است.

جهت اول: جواز و عدم جواز: در مرحله جواز سه صورت متصور است:

صورت اول: زوج در ضمن عقد شرط کند که چنین اختیاری داشته باشد و هر وقت در جماع خواست بتواند عزل کند در مورد این صورت بحثی نداریم.

صورت دوم: زوج گرچه در ضمن عقد شرط نکرده است اما در حین جماع از زوجه اذن میگیرد و با رضایت همسر این کار را میکند در جواز این صورت نیز بحثی ندارد.

صورت سوم: اگر زوج بخواهد بدون شرط ضمن عقد و نیز بدون جلب رضایت زوجه در حین جماع عزل کند در حکم مسأله دو قول است:

قول اول: کراهت: (قول مشهور) مرحوم شهید در مسالک (2) میفرماید «قال الاکثر علی الجواز علی کراهته» اکثر فقهاء گفتهاند زوج میتواند بدون داشتن شرط ضمن عقد و اجازه حین جماع با اختیار خودش عزل کند اما این عمل کراهت دارد برای بحث در قول اول بررسی دو مطلب لازم است:

ص: 132


1- (10) گفتنی است محل بحث عزل از زوجه حره است و در مورد امه اتفاقی است که زوج حر اختیار عزل دارد و عزل زوج عبد هم براساس خواست مولای عبد قابل بررسی است.
2- (11) مسالک الافهام 7: 64، معارف اسلامی.

مطلب اول: دلیل اصل جواز:

دلیل اول: اصالة الجواز؛ مرحوم شهید میفرماید «وتمسکوا فی اصل الاباحة بأصالة الجواز» تمسک به اصالة الجواز دلیل اول مشهور است و گفتهاند وقتی شک کنیم عزل زوج بدون شرط ضمن عقد و یا اجازه حین جماع جایز است یا خیر؟ اصل بر جواز است.

دلیل دوم: روایت:

الف: محمد بن مسلم «قال سألت اباعبدالله عن العزل قال ذلک الی الرجل یصرفه حیث یشاء» (1) ملاحظه میفرمائید روایت صحیحه است و امام به صراحت میفرماید انزال در اختیار زوج است و به هر نحوی که بخواهد هنگام جماع میتواند انجام دهد.

ب: محمد بن مسلم «قلت لابی جعفر علیه السلام الرجل یکون تحته الحرة أیعزل عنها؟ قال ذاک الیه ان شاء عزل وان شاء لم یعزل» (2) در این روایت نیز به صراحت انزال در خارج رحم را مجاز دانسته است.

دلیل سوم: گفتهاند حقی که زوجه بر زوج دارد اصل وطی است و آن هم هر چهار ماه یک بار واجب است اما انزال در رحم را کسی نگفته است حق زوجه باشد.

مطلب دوم: بررسی نوع جواز:

پس از اثبات اصل جواز اکنون این نکته مطرح است که بدیهی است لحن ادله وجوب را نمیرساند پس ممکن است جواز به معنای اباحه یا کراهت باشد و چنانچه در ابتدای بحث قول اول متذکر شدیم مشهور فقهاء قائل به کراهت هستند.

ص: 133


1- (12) وسائل الشیعة 20: 149، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب75 (جواز العزل)، ح1، آل البیت.
2- (13) وسائل الشیعة 20: 150، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب75 (جواز العزل)، ح5، آل البیت.

دلیل قول دوم: (قول به کراهت) برای اثبات کراهت تمسک به روایت صحیحه شده است؛

1- محمد بن مسلم «عن احدهما علیهما السلام انه سئل عن العزل؟ فقال اما الامة فلاباس فأما الحرة فانی اکره ذلک الا ان یشرط علیها حین یتزوجها» (1)

ملاحظه میفرمائید روایت صحیحه است و ضمن بیان شرط ضمن عقد و بیان حکم امة حکم به کراهت عزل از زوجه حره داده است.

2- محمد بن مسلم «عن ابی جعفر مثل ذلک وقال فی حدیثه الا ان ترضی او یشترط علیها حین یتزوجها» (2)

ملاحظه میفرمائید در روایت فوق که عین روایت قبلی است فقط در شرط اضافهای آورده است و ضمن بیان شرط حین عقد و رضایت حین جماع، حکم به کراهت عزل در غیر مورد شرط داده است.

قول دوم: حرمت عزل از حره:

ذهب الشیخان (3) وجماعة الی التحریم؛

دلیل قول دوم:

1- روی عن النبی (4) «انه نهی عن العزل عن الحرة الا باذنها» از پیامبر نقل شد که فرمود زوج نمیتواند از زوجه حره عزل کند مگر از زوجه اجازه داشته باشد.

ص: 134


1- (14) وسائل الشیعة20: 151، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب76 (ما یکره فیه العزل...)، ح1، آل البیت.
2- (15) وسائل الشیعة20: 151، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب76 (ما یکره فیه العزل...)، ح2، آل البیت.
3- (16) المقنعة : 516، جماعة المدرسین.الخلاف 4: 359، مسأله 143، جماعة المدرسین.
4- (17) مسند احمد 1: 31، بیروت.سنن ابن ماجة 1: 630، ح1928، دارالفکر.

2- عن النبی (1) «انه الوأد الخفی» از پیامبر نقل شد که فرمود عزل کردن و ریختن نطفه در خارج رحم و هدر دادن نطفه به منزله یک کشتار و قتل خفی است.

3- گفتهاند عزل کردن با غرض شارع از فلسفه نکاح منافات دارد زیرا هدف از نکاح استیلاد است که آمده است «تناکحوا وتناسلوا إنی اباهی بکم الامم» (2) و عزل کردن با تکثیر نسل منافات دارد در نتیجه جایز نیست.

4- گفتهاند عزل کردن منافی با حق زوجه است زیرا انزال در رحم به نوعی برای زوجه التذاذ است «بل ربما کان فیه إیذاء لها» بلکه ممکن است عزل کردن به نوعی اذیتی برای زوجه باشد.

مناقشه در ادله قول دوم:

در جواب میگوییم؛

اولا: هر دو روایت از طرق عامه نقل شده و طریق عامه برای ما اعتباری ندارد.

ثانیا: بر فرض روایت را بپذیریم قابل حمل است زیرا در مقایسه و مواجهه با توجه به آن روایاتی که دلالت بر جواز داشت این روایات مانعه را حمل بر کراهت میکنیم.

ثالثا: در مورد منافات با غرض شارع میگوییم در جایی نداریم که غرض شارع فقط استیلاد باشد و البته یکی از اهداف نکاح استیلاد است اما اگر زوجی استیلاد را نخواهد نمیتوانیم بگوییم منافی با غرض شارع از نکاح است.

رابعاً: از قبل در مورد حق زوجه نسبت به انزال در رحم گفتیم در هیچ جا چنین عنوان نداریم پس زوجه چنین حقی ندارد بلکه فقط حق وطی دارد.

ص: 135


1- (18) مسند احمد 6: 361 و 434، بیروت.سنن ابن ماجة 1: 648، ح2011، دارالفکر.
2- (19) بحار الانوار 17: 259، بیروت.المجموع 16: 126، دارالفکر.

خامساً: این نکته ثابت شده نیست که ریختن ماء التذاذ برای مرئه باشد بلکه چنانچه از قبل گفتیم اوج لذت زوجه به انزال خود زوجه است که با تعریق داخل رحم یا مهبل به صورت کف ایجاد میشود.

پس این قول به تحریم مردود است.

نتیجه:

قول اول که قول مشهور و اکثر نیز هست و میگوید در صورتی که شرط ضمن عقد و یا رضایت زوجه حین جماع نباشد عزل مکروه است را میپذیریم.

جهت دوم: دیه:

پس از آنکه ثابت شد عزل زوج در حال اختیار جایز است (با کراهت) در جهت دوم بحث میشود که اگر عزل کرد ولو مکروها آیا دیه دارد یا خیر؟ برای بعد ان شاء الله.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه عزل اختیاری) 91/11/14

موضوع: کتاب الدیات (دیه عزل اختیاری)

به مناسبت بحث دیه منی گفتیم اگر کسی در حال جماع بر اثر افزاع ترسید و کنار رفت و منی در خارج رحم زن ریخته شد افزاع کننده ده دینار دیه بدهکار است و باید به زوج بپردازد. سپس به همین مناسبت بحثی پیش آمد که حکم عزل اختیاری خود زوج چیست؟

مطرح شد در عزل اختیاری در دو جهت بحث میشود:

جهت اول: جواز و عدم جواز.

جهت دوم: حکم دیه بر فرض جواز.

در بحث در جهت اول گفتیم دو قول است:

قول اول: مشهور قائل به جواز شدند علی کراهة و دلیل مشهور روایاتی بود که میگفت «ان شاء عزل وان شاء لم یعزل» (1)

ص: 136


1- (1) وسائل الشیعة 20: 150، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب75 (جواز العزل)، ح5، آل البیت.

قول دوم: حرمت بود و استدلال به دو روایت از طریق عامه کردند و دلیل دیگری هم نبود. در دو روایت دال بر حرمت مناقشه کردیم و حرمت را رد کردیم و جواز علی کراهة را پذیرفتیم و گفتیم اگر در ضمن عقد شرط کند که حق عزل داشته باشد یا هنگام جماع از زوجه اذن بگیرد در این صورت بلا شبهه جایز است و کراهت هم ندارد و اگر شرط نکرده و استیذان هم نکرده است در این صورت جایز است ولی کراهت دارد.

جهت دوم: اکنون بحث در جهت دوم داریم که در صورت عزل آیا دیه دارد یا خیر؟

مرحوم محقق در کتاب نکاح (1) و علامه در قواعد (2) و نیز جماعتی قائل به وجوب دیه هستند و میگویند ده دینار دیه دارد. دلیلشان روایتی در مورد فتوای امیرالمومنین در کتاب ظریف (3) که در آن بابت افزاع آمده بود «افتی امیرالمومنین فی منی الرجل یفزع عن عرسه فیعزل عنه الماء ولم یرد ذلک بنصف خمس الماة عشرة دنانیر» مردی یک انسان در حال جماع را افزاع میکند و زوج میترسد و از همسرش که در حال جماع بود جدا میشود و بی اختیار منی در خارج رحم میریزد در این صورت امام فرمودند ده دینار یعنی نصف خمس مأة دیه بپردازد.

کیفیت استدلال:

بزرگانی چون محقق و علامه و غیره از این روایت استفاده میکنند که خصوصیتی برای افزاع نیست بلکه چون منی بیرون ریخته شده است میگویند ما استفاده میکنیم که دیه برای خود منی ثابت است چه اینکه منشأ عزل، افزاع باشد یا خود زوج اختیارا عزل کند یعنی اگر عزل بر اثر افزاع و بی اختیار باشد افزاع کننده دیه بدهکار است و اگر با اختیار و توسط خود زوج عزل شود و منی ضایع شود عزل کننده اختیاری یعنی خود زوج دیه بدهکار است و میخواهند بگویند روایت در مقام تعیین دیه منی است لذا میگویند خود زوج باید دیه را بپردازد این قول مرحوم محقق و علامه و جماعتی از بزرگان است.

ص: 137


1- (2) شرایع الاسلام 2: 496، استقلال طهران.
2- (3) قواعد الاحکام 7: 94، جماعة المدرسین.
3- (4) وسائل الشیعة 29: 312، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب19، ح1، آل البیت.

مناقشه در دلیل قائلین به جواز عزل اختیاری توسط زوج:

جواب این استدلال روشن است زیرا؛

اولاً: قیاس؛ این روایت در مورد افزاع وارد شده است و اگر القاء خصوصیت بکنید قیاس است و تعدی از مورد روایت بدون دلیل و قرینه جایز نیست.

ثانیاً: وجود روایات جواز؛ روایات متعددی قبلا خواندیم که دلالت بر جواز دارد و میفرمود «ذلک الی الرجل یصرفه حیث یشاء» (1) یا «ان شاء عزل وان شاء لم یعزل» (2) این روایات آبی و مانع از اثبات دیه است زیرا اگر دیه داشته باشد باید حکم به جواز ندهد و همین که روایات جواز را مطرح کرد ظهور در عدم دیه دارد و با توجه به این همه روایات جواز، معنی ندارد بگوییم باید دیه هم بدهد پس اقوی این است که بگوییم دیه واجب نیست اصل عزل بصورت اختیاری برای زوج جایز است و اگر شرط کند یا حین جماع استیذان کند کراهت هم ندارد.

ثالثاً: تهافت؛ میگوییم یکی از مواردی که بین دو فتوای مرحوم محقق تهافت است همین مسأله است زیرا مرحوم محقق در شرایع جریان عزل اختیاری زوج را مطرح میکند و در کتاب نکاح (3) میفرماید اشبه وجوب دیه است ولی در کتاب دیات (4) میفرماید «فیه تردد اشبهه انه لایجب» به هر حال مرحوم محقق یا فتوای قبلی را فراموش کرده بود که فتوای جدید داد و یا از فتوای قبلی برگشته است.

ص: 138


1- (5) وسائل الشیعة 20: 149، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب75 (جواز العزل)، ح1، آل البیت.
2- (6) وسائل الشیعة 20: 150، کتاب النکاح، ابواب مقدمات النکاح، باب75 (جواز العزل)، ح5، آل البیت.
3- (7) شرایع الاسلام 2: 496، استقلال طهران.
4- (8) شرایع الاسلام 4: 1047، استقلال طهران.

البته در این مسأله عزل اختیاری زوج، امام هم وارد نشدند و بحث نکردند ولی ما، هم در جهت اول گفتیم جایز است و هم در جهت دوم گفتیم دیه ندارد.

دیه سقط جنین در صورت شک در صدق عنوان جنین:

مسأله9: «لو خفی علی القوابل وأهل المعرفة کون الساقط مبدأ نشوء إنسان فإن حصل بسقوطه نقص ففیه الحکومة، ولو وردت علی أمها جنایة فدیتها.»

شخصی ضربهای به زنی حامله میزند یا او را میترساند و آنچه که در رحم دارد سقط میشود و قابلهها و یا پزشک میگویند ما تشخیص ندادیم آنچه سقط شد مصداق جنین است و میتوانست مبدأ یک انسان باشد یا خیر؟ در مسأله دو جهت مطرح است:

جهت اول: دیه آنچه که سقط شد: در مورد جهت اول میگوییم چنین سقطی دیه ندارد زیرا باید معلوم بشود که این مبدئیت برای خلقت انسان پیدا کرده است تا دیه داشته باشد یا خیر؟ و در موارد شک هم اصالة البرائة از وجود دیه یا اصل عدم وجوب دیه جاری میشود.

جهت دوم: حکم ضربه وارده بر مادر: نسبت به مادر که ضربه ای خورده است حالاتی مطرح است؛

حالت اول: ایجاد نقص در مادر: اگر نقصی پیدا شد حکومت و ارش دارد. و نوعا نقص هم ایجاد میشود زیرا فرق است بین زنی که زایمان کرده و زنی که زایمان نکرده است یعنی اگر امه بود از قیمت کسر میشد در این صورت حکومت و ارش ثابت است.

حالت دوم: اگر نقصی بر مادر وارد نشد اما بر اثر جنایتی که به مادر وارد شد مثلا مادر تغییر کرده است و قسمتی از بدن تغییر رنگ داده و یا جرحی در بدن ایجاد شد دیه خودش را دارد.

ص: 139

حالت سوم: در صورت عدم ایجاد نقص حتی تغییر رنگ بدن فقط ایجاد نوعی درد برای مادر بود میگوییم اگر فقط بر اثر سقط یک شیئ که معلوم نیست منشأ انسان بوده یا خیر؟ الم و درد دیده است دیه ندارد اما چون ایذاء غیر است و فعل حرام است جانی تعزیر میشود.

ان قلت: از پیش گفته شد خود انزال منی دیه دارد پس چگونه است که همین منی در صورت استقرار در رحم دیه ندارد؟

قلت: منی خالص ولو قبل از استقرار در رحم استعداد منشأ انسان شدن داشت اما این منی مدتی است در رحم قرار گرفته است مشکوک الحال است منشأ انسان باشد یا خیر؟ با اصل برائت یا اصل عدم در واقع منشأ انسان بودنش نفی شد پس دیه ندارد گویا با توجه به شک به این نتیجه رسیدیم که منی در رحم فاسد شده است.

مسؤول پرداخت دیه جنین:

مسأله10: «دیة الجنین ان کان عمدا او شبهه فی مال الجانی»

بعد از بیان دیه تمام مراحل جنین اکنون بحث این است که این دیه از چه مالی باید پرداخت شود؟ مسأله دو صورت دارد:

صورت اول: دیه جنین بعد از دمیده شدن روح:

اگر روح دمیده شده باشد در جنایت عمد و یا شبه عمد دیه بر عهده جانی است و در جنایت خطای محض با عاقله است و همان احکام انسان کامل را دارد.

صورت دوم: دیه جنین قبل از دمیدن روح:

بحث در مورد دیه جنین سقط شده قبل از دمیده شدن روح ان شاء الله برای فردا.

ص: 140

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (عهده دار دیه جنین) 91/11/15

موضوع: کتاب الدیات (عهده دار دیه جنین)

مسأله 10 بحث مسؤولیت پرداخت دیه جنین - اقسامی داشت و به اختصار یک بخش از آن گفته شد اکنون در ادامه بررسی مسؤولیت پرداخت دیه جنین میگوئیم در دیه جنین دو صورت مطرح است:

صورت اول: دیه جنین بعد از روح دار شدن: در این صورت مسأله سه حالت دارد:

حالت اول: عمد: اگر سقط جنین دارای روح، عمدی باشد دیه آن بر عهده جانی است.

حالت دوم: شبه عمد: اگر سقط جنین دارای روح شبه عمد باشد دیه آن بر عهده جانی است. و در دو حالت فوق تقریبا مسأله مورد اتفاق است مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «بلا خلاف اجده فیه»

دلیل مسأله:

«وذلک لاطلاق ادلة الضمان» مرحوم صاحب جواهر میفرماید در دو حالت سقط عمدی و شبه عمد جنین، دیه بر جانی است زیرا اطلاقات ادله ضمان جانی دیه مورد سقط جنین را شامل است چه عمد یا شبه عمد باشد و جانی وقتی عهده دار دیه است باید از مال خودش بدهد.

حالت سوم: خطای محض: اگر سقط جنین دارای روح بر اثر خطای محض باشد اینجا بحث دارد و در فرض دمیده شدن روح اطلاقات ادلهای که در قتل خطایی میگوید با عاقله است به اعتبار همان ادلهای که میگوید در قتل خطای محض دیه با عاقله است شامل اینجا هم میشود.

ص: 141


1- (1) جواهر الکلام 43: 383، دارالکتب الاسلامیة.

صورت دوم: دیه جنین قبل از روح دار شدن: این صورت نیز سه حالت دارد:

حالت اول: سقط عمدی جنین قبل از روح دار شدن: در این حالت دیه با جانی است.

حالت دوم: سقط خطائی (شبه عمد) جنین قبل از روح دار شدن: در این حالت نیز دیه با جانی است و دلیل این دو حالت همان اطلاقات ادله ضمان است.

حالت سوم: سقط جنین قبل از روح دار شدن با جنایت خطای محض: در این حالت که جنایت خطای محض است و هنوز روح دمیده نشده است دو قول است:

قول اول: مشهور قائلند دیه به عهده عاقله است بلکه بعضی هم ادعای اجماع و اتفاق کردند.

قول دوم: مرحوم آقای خویی (1) میفرماید «وان کانت قبل ولوج الروح ففی ثبوتها علی العاقلة اشکال والاظهر عدمه» مرحوم خوئی فرمودند ثبوت دیه بر عاقله اشکال دارد و اظهر عدم ثبوت دیه بر عاقله است. و گرچه قبل از ولوج روح سقط شده باشد.

وجه اشکال:

اولا: آقایان دلیلی غیر از اجماع ندارند و به اجماع نمیتوان تکیه کرد زیرا ثابت نیست.

ثانیا: نصوصی هم در مسأله مطرح است که میگوییم نصوص منصرف است از آن انسانی که فی البطن است و نصوص در مورد قتل است و قتل یعنی اذهاق روح و اینجا فرض این است که روح دمیده نشده است پس صدق قتل نمیکند پس نصوص نسبت به عاقله شمول ندارد.

ثالثا: دیه عاقله علی خلاف القاعده است که دیه را کسی دیگر بدهد منتهی در مورد جنین روح دار دلیل داریم و عمل میکنیم اما در موارد خلاف قاعده باید اکتفا کنیم به قدر متیقن و قدر متیقن جایی است که انسانی باشد و زنده باشد و لااقل در شکم دارای روح باشد و نمیتوانیم به جنینی که روح در آن دمیده نشده تسری بدهیم.

ص: 142


1- (2) مبانی تکملة المنهاج 2: 420، العلمیة.

رابعاً: مرحوم خوئی به قول صاحب جواهر (1) استشهاد میکنند که صاحب جواهر که تابع مشهور است در ذیل فرمایششان میفرماید «لولا اجماع لامکن الاشکال» اگر اجماع نبود اشکال وارد بود آقای خوئی میفرماید ما هم که میگوییم اجماع نیست پس اشکال وارد است.

مناقشه در کلام مرحوم خوئی: میگوییم این حرف مرحوم آقای خوئی کامل نیست زیرا؛

اولا: اجماع نقل شده است و مخالفی هم ندارد و اگر باشد یکی دو نفر هستند که اعتناء نمیشود.

ثانیا: اگر اجماع هم نباشد شهرت موجود و قطعی است.

ثالثا: اینکه گفتید قتل صدق نمیکند پذیرفته نیست زیرا گرچه روح ندارد اما در روایات حکم قتل برای این جنین ذکر کردند و سقط جنین بدون روح را به منزله قتل دانسته است.

در روایتی خواندیم (2) که اگر زنی دارویی بخورد که بچه سقط شود امام فرمودند که باید دیه بپردازد سؤال شد زنی که دواء خورد و جنین سقط شد دیه را به چه کسی پرداخت کند میفرمایند به پدر باید بپردازد راوی پرسید «فهی لاترث ولدها من دیته مع ابیه قال لا لانها قتلته ولا ترث ولا نصیب لها منها لانها قتلته» جالب این است که راوی در پرسشی اعتراض گونه گفت مگر مادری که با خوردن دارو جنین را سقط کرده است از باب مادر بودن از دیه جنین ارث نمیبرد؟ امام فرمود خیر او قاتل جنین است و هیچ سهمی از دیه جنین مقتول ندارد.

ص: 143


1- (3) جواهر الکلام 43: 383، دارالکتب الاسلامیة.
2- (4) وسائل الشیعة 26: 31، کتاب الفرائض والمواریث، ابواب موانع الارث، باب8، ح1، آل البیت.

ملاحظه میفرمایید امام به جنینی که روح ندارد اطلاق «قتلته» کردهاند پس گرچه روح ندارد اما قتل در مورد جنین سقط شده بدون روح صادق است. پس روایات دیه قتل شامل این مورد است. یعنی همان گونه که با تعبیر به قتل امام فرمود مادر ارث نمیبرد در اصل قتل جنین هم میگوئیم روایات دیه قتل شامل قتل جنین بدون روح نیز میشود به علاوه میگوییم شارع میتواند الحاق بکند یعنی مورد جنین بدون روح را به موضوع قتل ذی روح ملحق کند و ما هم تابع حکم اسلامیم.

رابعا: در مورد استشهاد به قول صاحب جواهر کلام مرحوم آقای خوئی ناتمام است زیرا میگوییم صاحب جواهر عملا تابع قول مشهور است و میگوید دیه با عاقله است و در نهایت با «لولا» میگوید اجماع داریم و نگفته است که اجماع نداریم. پس این قول آقای خویی قابل مناقشه است لذا امام هم در تحریر میفرماید «وفی غیره تامل وان کان الاقرب انها علی العاقلة» اگر روح دمیده نشد تأمل داریم که دیه با عاقله باشد گرچه اقرب این است که دیه با عاقله باشد و تأمل برای همان اشکالاتی است که مرحوم خوئی و دیگران مطرح کردند که میخواهند بفرمایند چنانچه گفتیم اشکال قابل دفع است.

نتیجه: در تمام موارد چه روح دمیده شده باشد چه نشده باشد مانند موارد دیگر در عمد و شبه عمد دیه با جانی است و در خطای محض با عاقله است.

دیه قطع سر میت (1) :

مسأله11: «فی قطع راس المیت المسلم الحر ماة دینار وفی قطع جوارحه بحساب دیته»

ص: 144


1- (5) بحث در میت مسلمان حر است.

دیه بریدن سرجنازه مانند دیه جنینی است که روح در آن دمیده نشده است یعنی همان گونه که جنین الآن روح ندارد این میت هم یک ماه پیش انسان کامل بوده و اکنون روح ندارد همانگونه که دیه جنین کامل بدون روح 100 دینار است قطع رأس میت مسلمان حر 100 دینار دیه دارد.

دیه قطع اعضای بدن میت:

در قطع جوارح به نسبت دیه کامل خودش یعنی یک دست نصف دیه خودش یعنی نصف 100 دینار که 50 دینار است همچنین است در بقیه اعضاء.

دلیل مسأله:

1- اجماع: مرحوم صاجب جواهر (1) میفرماید «علی المشهور بین الاصحاب بل عن الخلاف والانتصار (2) والغنیة (3) الاجماع علیه»

2- روایات متعددی است و تصادفا طولانی هم هست یکی از روایات را میخوانیم:

صحیحه حسین بن خالد (4) یا بعضی نسبت میدهند به سلیمان بن خالد (5) «سألت ابالحسن إنا روینا عن ابی عبدالله بلغنی انه قال فی رجل قطع راس میت» به امام کاظم (یا امام رضا) علیهما السلام عرض کردم از امام صادق علیه السلام روایتی نقل شده است که فرمود «قال رسول الله ان الله حرم من المسلم میتا ما حرم منه حیا فمن فعل بمیت ما یکون فی ذلک اجتیاح نفس الحی فعلیه الدیة» رسول الله فرمود تمام احترام و حرمت انسان زنده برای انسان مرده نیز هست اگر انسانی با میت کاری کرد که اگر زنده بود میمرد مثلا سرش را برید یا به قلب و مغز آسیب وارد کرد که باعث مرگ میشود؛ جانی دیه بدهکار است «فقال صدق ابوعبدالله هکذا قال رسول الله» امام کاظم (یا امام رضا) علیهما السلام فرمود امام صادق علیه السلام راست گفت. «قلت من قطع راس رجل میت او شق بطنه او فعل به ما یکون فی ذلک اجتیاح نفس الحی فعلیه دیه النفس کاملة» پرسیدم اگر سر میت را قطع کند یا عملی که باعث مرگ انسان زنده میشود انجام دهد آیا دیه کامله دارد «فقال لا ثم اشار الیه باصبعة الخنسر فقال الیس بهذه دیة» امام فرمودند نه سپس با انگشت کوچک اشاره کردند که آیا این انگشت خنسر دیه ندارد «قلت بلی» گفتم آری «قال فتری دیة نفس» امام فرمود آیا فکر میکنی انگشت خنسر دیه نفس دارد «قلت لا» گفتم خیر «قال صدقت» اما فرمود راست گفتی «قلت فما دیة هذه» گفتم پس دیه این میت چیست؟ «قال دیته دیة الجنین فی بطن امه قبل ان ینشأ فیه الروح وذلک ماة دینار» امام فرمود دیه میت دیه جنین بدون روح داخل رحم است که صد دینار است «قال فسکت وسرنی ما اجابنی» در اینجا امام ساکت شد و من از جوابهائی که امام بیان فرمود خوشحال شدم «فقال لاتستوف مسألتک» امام فرمود آیا پرسش را کامل نمیکنی «فقلت ما عندی فیه اکثر مما اجبتنی» من سؤال دیگری نداشتم «الا أن یکون شیئ لا اعرفه» مگر چیزی باشد که نمیدانم امام فرمود «دیة الجنین اذا ضربت امه فسقط من بطنها قبل ان تنشأ منه الروح مأة دینار وهی لورثته» دیه جنین سقط شده با ضربهای که بر مادرش وارد شود و روح دار نبود صد دینار است و این دیه مال وارثان جنین است «وأن دیة هذا اذا قطع رأسه او شق بطنه فلیس لورثته انما هی له دون الورثة» اما دیه میتی که سرش قطع شد یا شکمش دریده شد مال خود میت است و به ورثه نمیرسد «قلت وما الفرق بینهما» گفتم فرقش چیست «قال ان الجنین مستقبل» جنین دارد میآید و نفعش مورد امید است «وان هذا قد مضی فذهبت منفعة فلما مثل به بعد موته صارت دیته بتلک المثله له لا لغیره یحج عنه یفعل بها من ابواب الخیر والبر من صدقة او غیرها» اما میتی که بر او جنایت شد منفعت مرجوّ ندارد و اگر مثله شد دیهاش برای خود اوست و به نیابت از او حج انجام میدهند یا خیرات و صدقه میدهند.

ص: 145


1- (6) جواهر الکلام 43: 384، دارالکتب الاسلامیة.
2- (7) الانتصار : 542، جماعة المدرسین.
3- (8) غنیة النزوع : 415، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
4- (9) وسائل الشیعة 29: 325، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح2، آل البیت.
5- (10) با توجه به متن روایت که در تهذیب 10: 273 / رقم 1073 دارالکتب الاسلامیة و در الاستبصار 4: 298 / رقم1121 دارالکتب الاسلامیة مرحوم شیخ میگوید «سألت ابالحسن» شاید سلیمان بن خالد الخطاب مراد باشد که از اصحاب امام کاظم علیه السلام است و فقط رجال طوسی از او نام برده است و هیچگونه مدح یا ذمی ندارد. اما گفتنی است خود شیخ طوسی در تهذیب و استبصار همین نقل «سألت ابا الحسن» را با سند حسین بن خالد آورده است.

ملاحظه میفرمائید امام علیه السلام بین میت و جنین فرق گذاشتند که در جنایت بر میت دیه برای خود میت است و به ورثه نمیرسد و از طرف او حج بجا میآورند و اعمال خیر انجام میدهند.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه قطع سر میت) 91/11/16

موضوع: کتاب الدیات (دیه قطع سر میت)

در مسأله 11 در بحث قطع راس المیت گفتیم اگر کسی سر میتی را قطع کند در مورد حکم دیه دو قول است:

قول اول: صد دینار: مشهور قائلند از نظر دیه حکم دیه جنین کامل بدون روح را دارد و دیه جنینی که تکمیل شده و صورت بندیاش تمام است ولی هنوز روح در او دمیده نشده است 100 دینار است پس دیه قطع سر میت نیز 100 دینار است و گفتیم در مسأله ادعای اجماع نیز شده است.

و گفتیم دلیل مسأله چند روایت است برای نمونه؛

1- روایت صحیحه حسین بن خالد (1) را دیروز خواندیم این روایت را مشایخ ثلاث (2) نقل کردهاند و عبارات آن در نقلها مختلف است منتهی متنی که دیروز خواندیم از روی متن جواهر بود و مرحوم صاحب جواهر (3) تعبیر به حسنه حسین بن خالد میکند.

ص: 146


1- (1) وسائل الشیعة 29: 325، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح2، آل البیت.
2- (2) الکافی 7: 349، دارالکتب الاسلامیة.من لا یحضره الفقیه 4: 157، جماعة المدرسین.تهذیب 10: 273 / رقم 1073 دارالکتب الاسلامیة.الاستبصار 4: 298 / رقم1121 دارالکتب الاسلامیة.
3- (3) جواهر الکلام 43: 384، دارالکتب الاسلامیة.

اکنون در ادامه، بررسی بیشتری روی روایت انجام میشود.

مرحوم آقای خویی (1) تحقیقی در مورد این روایت دارد و در تخصص ایشان هم هست میفرماید این روایت صحیحه است منتهی طرقش مختلف است طریق نقل مرحوم کلینی در کافی و طریق نقل مرحوم شیخ در تهذیب و طریق نقل مرحوم صدوق در من لا یحضر الفقیه ضعیف است و موارد ضعف را هم بیان میکند و در ادامه میفرماید طریق نقل برقی در محاسن (2) صحیح است و تک تک راویان مورد اعتماد هستند و میفرماید «فالنتیجة ان الروایة صحیحة ولا مناص من العمل بها» نتیجه میگیریم روایت صحیحه است و باید به آن عمل کنیم.

شاهد حرف ما که استدلال میکنیم همین فراز است که دیه رأس میت دیه جنین است و به طور صریح در روایت آمده است.

مرحوم آقای خویی میفرماید این روایت را در مسالک (3) و روضه (4) مرحوم شهید از سلیمان بن خالد نقل میکند و صاحب جواهر (5) هم از سلیمان بن خالد نقل میکند سپس میفرماید «فیه ان ذلک اشتباه منهما فان الروایة علی جمیع النسخ الموجودة عندنا عن حسین بن خالد» (6) این نقل به نام سلیمان بن خالد اشتباهی است که از شهید و صاحب جواهر صادر گردیده و الا در تمام نسخههائی که ما از کتب روائی در اختیار داریم حسین بن خالد آمده است.

ص: 147


1- (4) مبانی تکملة المنهاج 2: 421، العلمیة.
2- (5) المحاسن 2: 305، دارالکتب الاسلامیة.
3- (6) مسالک الافهام 15: 491، معارف اسلامی.
4- (7) الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة 10: 295، کتابفروشی داوری.
5- (8) جواهر الکلام 43: 384، دارالکتب الاسلامیة.
6- (9) مبانی تکملة المنهاج 2: 422، العلمیة.

البته در جواهر فعلی اینطور نیست یعنی در جواهر چاپ فعلی عن حسین بن خالد آمده است و در پاورقی به اصلاح آن اشاره شده است و شاید مرحوم آقای خویی از جواهر قدیم نقل میکند که شش جلد بود با مجلدات قطور و غلطهای فراوان که داشت ولی الان اصلاح شده است.

البته یک نکته باقی است که در برخی نقلها در روایت سألت ابا الحسن آمده است در حالی که اگر ضبط راوی سلیمان بن خالد باشد از اصحاب امام کاظم علیه السلام است و با سألت اباالحسن مناسب است ولی اگر حسین بن خالد که از اصحاب امام باقر علیه السلام است باشد کمی سنگین است تصور شود از امام کاظم یا امام رضا علیهما السلام نقل کرده باشد هر چند مرحوم آقای خوئی به این نکته توجه نکرده و مطرح نکرده است ولی جای بررسی دارد.

2- روایت دوم هم مفصل است و از طرق مختلف نقل میشود مرحوم صاحب وسائل (1) مخلص روایت را آورده و تهذیب (2) و کافی (3) به طور مفصل آوردند صاحب جواهر (4) مفصل ذکر میکند و میفرماید روایت مرسل است اما چون مشهور به آن عمل کرده جبران میشود و ما با نقل جواهر میخوانیم.

ص: 148


1- (10) وسائل الشیعة 29: 324، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح1، آل البیت.
2- (11) تهذیب الاحکام 10: 270 / 1065، دارالکتب الاسلامیة.الاستبصار 4: 295 / 1113، دارالکتب الاسلامیة.
3- (12) الکافی 7: 347، دارالکتب الاسلامیة.
4- (13) جواهر الکلام 43: 385، دارالکتب الاسلامیة.

مرسله محمد بن صباح (1) «عن الصادق علیه السلام قال اتی الربیع اباجعفر المنصور وهو خلیفة فی الطواف» محمد بن صباح از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود در ایام حج شخصی به نام ربیع به منصور دوانیقی خلیفه عباسی که در حال طواف بود خبر داد «فقال یا امیرالمومنین مات فلان مولاک فقطع رأسه بعد موته فلان مولاک البارحة» گفت یکی دوستان (یا غلامان) شما دیشب فوت کرد و یکی دیگر از دوستان (غلامان) شما سر آن میت را برید «فاستشاط وغضب فقال لابن شبرمه وابن ابی لیلا وعدة من القضات والفقهاء ما تقولون فی هذا» منصور در حالیکه غضبناک بود و به شوط طواف ادامه میداد خطاب به ابن شبرمه و ابن ابی لیلا و تعدادی از قضات و فقهاء که اطرافش بودند پرسید اگر کسی سر میت را قطع کند حکمش چیست؟ «فکل قال ما عندنا فی هذا شیئ» همگی درمانده شدند و گفتند ما در این مورد چیزی نمیدانیم. «فجعل یردد المسأله ویقول اقتله ام لا؟» منصور در همان حال طواف مسأله را با خود زمزمه میکرد و میگفت چه کنم آیا جانی را بکشم یا خیر؟ «فقال له بعضهم قد قدم رجل الساعة فعنده الجواب فی هذا وهو جعفر بن محمد الصادق وقد دخل المسعی» در همین حال یکی از همراهان منصور گفت یک کسی هم اکنون وارد مسعی شد و اگر این مسأله جوابی داشته باشد نزد او است و آن جعفر بن محمد امام صادق علیه السلام است «فقال للربیع اذهب الیه وقل له لولا معرفتنا بشغل ما انت فیه لسألناک أن تأتینا ولکن اجبنا فی کذا وکذا» منصور خطاب به ربیع گفت برو به او جریان را بگو. گویا از این جهت که میخواست بگوید علی القاعده اگر مشغول نبودی یا ما میآمدیم و یا میگفتیم تو بیائی اما حالا فقط جواب مسأله را بگو ربیع رفت و جریان را به امام صادق علیه السلام گفت «قال قد تری شغل ما انا فیه وقبلک من الفقهاء فاسئلهم» امام فرمود میبینی که مشغولم این همه فقهاء نزد منصور هستند به منصور بگو از آنها بپرسد «قال قد سألهم فلم یکن عندهم شیئ» ربیع گفت از آنها پرسیدند و آنها گفتند ما در این مورد چیزی نمیدانیم «قال فرده الیه» امام فرمود نمیشود برو از همانها بپرس من الآن مشغولم «فقال اسئلک الا ان اجبتنا ولیس عند القوم فی هذا شیئ» ربیع گفت خواهش میکنم آنها درماندهاند شما جواب بگویید «فقال له ابوعبدالله حتی افرغ» امام فرمود پس صبر کن تا کارم تمام شود «فلما فرغ وجلس فی جانب المسجد الحرام فقال للربیع اذهب الیه فقل علیه ماة دینار» وقتی سعی امام تمام شد امام در کناری از مسجد الحرام نشستند و خطاب به ربیع گفتند برو به آنها بگو جانی باید 100 دینار دیه بدهد. «فابلغه ذلک فقال اسئله کیف صار علیه ماة دینار» ربیع جریان را به منصور و همراهان گفت آنها گفتند برو از امام صادق علیه السلام بپرس چرا باید 100 دینار دیه بدهد؟ «فقال ابوعبدالله فی النطفة عشرون دینار فی العلقة عشرون دینار فی المضغة عشرون دینار فی العظام عشرون دینار وفی اللحم عشرون دینار ثم انشاناه خلقا آخر وهذا هو میت بمنزلته قبل ان ینفخ فیه الروح فی بطن امه جنینا» امام فرمود در نطفه 20 دینار و در علقه 20 دینار و در مضغه 20 دینار و در عظام 20 دینار و در روئیدن گوشت 20 دینار «ثم انشأناه خلقا آخر» در پنج مرحله هر مرحلهای 20 دینار 100 دینار میشود و این مرحله جنین کامل بدون روح است و پس از آن روح دمیده میشود و این میت هم به منزله همان جنین بدون روح در شکم مادر است پس دیهاش صد دینار است. «قال فرجع الیه فاخبره بالجواب فاعجبهم ذلک فقالوا ارجع الیه وسله الدنانیر لمن هی لورثته او لا» ربیع جواب را برای منصور برد او و همراهان تعجب کردند و خوشحال شدند گفتند پس برو بپرس وارث این دیه کیست؟ «فقال لیس لورثته فیها شیئ انما هذا شیئ صار الیه فی بدنه بعد موته یحج بها عنه ویصدق عنه ویصیر فی سبیل من سبل الخیر» امام فرمود این دیه به ورثه میت نمیرسد بلکه پولی است که بعد از موتش به دست آمده لذا برای خود میت حج نیابتی انجام شود یا به نیت او صدقه بدهند و یا به نیت او در هر راه خیر مصرف کنند.

ص: 149


1- (14) وسائل الشیعة 29: 324، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح1، آل البیت.

ملاحظه میفرمائید این روایت نیز صراحت دارد که دیه رأس میت دیه جنین کامل بدون روح یعنی صد دینار است.

قول دوم: تفصیل: در مقابل مشهور فتوای مرحوم صدوق در من لایحضر (1) است ایشان تفصیل داده و میفرمایند کسی که سر میت را قطع کرده است اگر قبلا در زمان حیات اراده کرده بود او را بکشد منتهی دسترسی پیدا نکرد تا اینکه آن شخص مرد و الان سرش را جدا کرده است در اینجا دیه کامل دارد و اما اگر در زمان حیات قصدی بر قتل او نداشت، دیهاش 100 دینار است.

توجیه قول دوم (قول مرحوم صدوق): در مورد وجه این قول گفتهاند شاید مرحوم صدوق خواسته است جمع بین دو دسته روایات بکند.

دسته اول: همین روایاتی که خواندیم می فرمایند دیه رأس میت همان دیه جنین و 100 دینار است.

دسته دوم: در مقابل روایاتی داریم که می گوید قطع راس میت دیه کامل دارد و روایات متعددی هم هست.

1- عبدالله بن مسکان (2) «عن الصادق علیه السلام فی رجل قطع راس المیت قال علیه الدیة لان حرمته میتا کحرمته وهو حی» عبدالله بن مسکان از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که سر میت را قطع کرد پرسید امام فرمود جانی دیه بدهکار است.

2- روایت عبدالله بن سنان (3) «عن أبی عبد الله (علیه السلام) فی رجل قطع رأس المیت؟ قال: علیه الدیة لان حرمته میتا کحرمته وهو حی.»

ص: 150


1- (15) من لا یحضره الفقیه 4: 158، جماعة المدرسین.
2- (16) وسائل الشیعة 29: 327، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح6، آل البیت.
3- (17) وسائل الشیعة 29: 327، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح4، آل البیت.

3- محمد بن سنان (1) عمن أخبره «عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: سألته عن رجل قطع رأس رجل میت؟ قال: علیه الدیة فان حرمته میتا کحرمته وهو حی.»

ملاحظه میفرمائید که در هر سه روایت فوق «علیه الدیة» ظهور در دیه کامله دارد و تعلیل میآورد که حرمت میت همانند احترام انسان زنده است اگر سر انسان زنده را قطع کنند دیه کامله دارد.

4- روایت جمیل بن دراج (2) «عن ابی عبدالله قطع راس المیت اشد من راس الحی» کسی سر انسانی را قطع کند جنایتش شدیدتر است از قطع سر انسان زنده وقتی جنایت بر زنده دیه کامل دارد بدیهی است قطع سر میت کمتر نیست بلکه لااقل مساوی است پس دیه آن هم دیه کامل است.

جمع بین روایات:

گفتهاند شاید مرحوم صدوق جمع کرده است و لذا فرمود آن روایاتی که دیه کامل را میگوید برای جایی است که قصد کشتن داشته و دسترسی پیدا نکرده بود و بعد از مردنش سرش را برید و آن روایاتی که دیه جنین را میگوید برای جایی است که قصد نداشته است.

جواب توجیه کلام صدوق و راه جمع:

هم صاحب جواهر (3) و هم مرحوم خویی (4) و هم دیگران به نوعی جواب دادهاند:

ص: 151


1- (18) وسائل الشیعة 29: 327، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح5، آل البیت.
2- (19) وسائل الشیعة 29: 328، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب25، ح1، آل البیت.
3- (20) جواهر الکلام 43: 385، دارالکتب الاسلامیة.
4- (21) مبانی تکملة المنهاج 2: 421، العلمیة.

اولا: هیچ قرینهای برای این تفصیل نداریم و شاهد جمعی به اینگونه نداریم.

ثانیا: قابل حمل است لذا از باب حمل مطلق بر مقید میگوییم آن دو روایت که دیه جنین را میگوید و این روایت که میفرماید «علیه الدیة» یعنی همین دیهای که برای جنین تعیین شد و همین 100 دینار که تعیین شده است.

ثالثا: تمسک به روایتی که اشد را مطرح کرده است یعنی شدت جنایت اما دلیل نمیشود که دیهاش مساوی با دیه حی باشد بلکه میگوید زشتی کار بیشتر است.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه قطع اعضاء بدن میت - مستحقین دیه جنایت بر میت - محدوده شمول حکم جنایت بر میت) 91/11/17

موضوع: کتاب الدیات (دیه قطع اعضاء بدن میت - مستحقین دیه جنایت بر میت - محدوده شمول حکم جنایت بر میت)

دیه قطع اعضاء بدن میت:

در مسأله 11 بحث در جنایت بر میت بود گفتیم اگر کسی سر میت را قطع کند 100 دینار (عشر دیه کامل انسان) بدهکار میشود و مستند حکم روایاتی بود که خواندیم.

در ادامه مرحوم امام میفرماید «وفی قطع جوارحه بحساب دیته» یعنی در جنایات خفیفتر که اگر زنده بود و این جنایت واقع می شد نمیمرد - مانند اینکه دست او را قطع کند - در اینجا نسبت به دیه کل یک جنین که 100 دینار است محاسبه میشود یعنی اگر یک دست میت قطع شد 50 دینار دیه دارد. و همانگونه که دیه دست انسان زنده نصف دیه کامل است که دیه یک دست مثلا 500 دینار بود و در قطع دست جنین نصف دیه جنین یعنی 50 دینار بود دیه قطع دست میت هم 50 دینار است.

ص: 152

بررسی دو روایت معارض با دو حکم:

الف: بررسی روایت معارض با حکم قطع اعضاء میت:

گفتیم در قطع اعضاء میت همانگونه که در انجام عملی که اگر بر روی زنده انجام میشد مرگ آور بود؛ دیه کامل جنین ثابت بود و دیه قطع یک دست نصف دیه کامل بود در قطع عضو میت همین گونه است یعنی مثلا دیه قطع یک دست میت نصف دیه جنین یعنی 50 دینار است اما روایتی که در ذیل میآید میگوید قطع دست میت مثلا یا قطع دیگر اعضاء آن ارش دارد.

اسحاق بن عمار (1) «عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال: قلت: میت قطع رأسه؟ قال: علیه الدیة، قلت: فمن یأخذ دیته؟ قال: الامام، هذا لله وإن قطعت یمینه أو شئ من جوارحه فعلیه الأرش للامام.»

ملاحظه میفرمائید ذیل روایت به صراحت میگوید قطع جوارح میت ارش دارد اما چون یک روایت است و تاب مقاومت ندارد باید آن را حمل کنیم و به قرینه آن روایات میگوییم ارش اصطلاحی مراد نیست بلکه معنای عام ارش مراد است زیرا مثلا برای قطع یک دست که 50 دینار اخذ میشود به نوعی تفاوت قیمت صحیح و معیب است.

ب: بررسی روایت معارض با حکم قطع سر میت:

گفتیم دیه قطع سر میت همانند دیه قتل جنین یعنی صد دینار است ولی روایت حسین بن خالد (2) در بعض از نقلها ذیلی دارد که میفرماید «قلت فان اراد رجل ان یحفر له لیغسله فی الحفر» راوی میگوید پرسیدم اگر کسی قصد دارد گودالی بکند و در آن آب بریزد و میت را در آن غسل دهد «فسدر الرجل بما یحفر فدیر به فمالت مسحاته فی یده فاصاب بطنه فشقه فما علیه» در حال کار سرگیجه برای حافر پیدا شد و در حال کندن بیل کج رفت و به شکم میت خورد و شکمش را پاره کرد - قهرا بدون اراده بوده است - در این صورت حکم چیست؟ «فقال اذا کان هذا فهو خطا وانما علیه الکفارة» امام فرمود اگر اینگونه که میگوئی باشد قتل خطائی است و کفاره دارد «وکفارته عتق رقبه او صیام شهرین متتابعین او صدقة علی ستین مسکینا مد لکل مسکین بمد النبی صلی الله علیه وآله وسلم» و کفارهاش یکی از موارد است و در مورد طعام قید مدّ و پیمانه مدینه را آورده است.

ص: 153


1- (1) وسائل الشیعة 29: 326، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح3، آل البیت.
2- (2) وسائل الشیعة 29: 325، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح2، آل البیت.تهذیب الاحکام 10: 274، ح1073، دارالکتب الاسلامیة.

ملاحظه میفرمائید؛ این نقل در ذیل روایت حسین بن خالد است که از طریق مشایخ ثلاثه (1) و به دو صورت نقل شد. در برخی موارد - صدوق (2) - «إنما» آمده است که حصر دارد در این صورت امام میفرماید دیه ندارد و کفاره دارد و در برخی نقلها «إنما» نیامده است که در این صورت حصر ندارد بلکه در مورد کفاره صراحت دارد و در مورد عدم دیه ظهور دارد و ما در خطای محض تقویت کردیم که دیه با عاقله است. لذا منافات دارد با روایاتی که قبلا خواندیم و میگفت میت به منزله جنین است و چون دیه جنین را صد دینار تعیین کردهاند پس دیه قطع رأس میت نیز صد دینار است.

مناقشه در روایت معارض با حکم قطع سر میت:

اولا: مرحوم آقای خویی (3) جواب داده و فرمودند ما قبلا روایت را از نظر سند بررسی کردیم و گفتیم روایت حسین بن خالد فقط از یک طریق یعنی طریق برقی (4) صحیح است اما طریق مرحوم شیخ و صدوق و کلینی ضعیف است ضمن اینکه در نقل برقی که گفتیم صحیح است این ذیل نیامده است لذا میگوییم این ذیل که اصل روایتش ضعیف است اعتبار ندارد.

ص: 154


1- (3) الکافی 7: 349، دارالکتب الاسلامیة.من لا یحضره الفقیه 4: 157، جماعة المدرسین.تهذیب 10: 273 / رقم 1073 دارالکتب الاسلامیة.الاستبصار 4: 298 / رقم1121 دارالکتب الاسلامیة.
2- (4) من لا یحضره الفقیه 4: 157، جماعة المدرسین.
3- (5) مبانی تکملة المنهاج 2: 421، العلمیة.
4- (6) المحاسن 2: 305، دارالکتب الاسلامیة.

ثانیا: مرحوم صاحب جواهر (1) در مناقشه در تعارض روایت حسین بن خالد میفرماید

الف: «لم اجد عاملا به» یعنی هیچ فقیهی پیدا نکردم به ذیل این روایت عمل کرده باشد که بگوید جنایت خطایی بر میت دیه ندارد و کفاره دارد پس این ذیل روایت مطروح است.

ب: «خصوصا بعد ما سمعته من کونه کالجنین قبل ان تلجه الروح» به ویژه وقتی ثابت کردیم حکم میت مثل حکم جنین است پس این ذیل اعتباری ندارد زیرا وقتی قتل جنین کفاره ندارد چون کفاره مخصوص قتل است و در جنین که روح ندارد قتل صادق نیست پس در میت کفاره نیست یعنی از دو جهت این روایت با روایات قبل مخالف است آنها میگفتند دیه دارد این روایت میگوید دیه ندارد آنها میگفتند کفاره ندارد این روایت می گوید کفاره دارد.

مستحقین دیه جنایت بر میت:

امام در ادامه مسأله 11 میفرماید «وهذه الدیة لیست لورثته بل للمیت» به عنوان ارث به وارث میت نمیرسد بلکه در راه خیر مصرف میشود.

دلیل مسأله:

1- مرسله محمد بن صباح (2) علاوه بر اینکه اجماع داشتیم که دیه جنایت بر میت ملک خود میت است؛ در ذیل روایت محمد بن صباح امام فرمود «لیس لورثته فیها شیئ انما هذا شیئ اتی الیه فی بدنه بعد موته یحج عنه یتصدق بها عنه او تصیر فی سبیل من سبل الخیر»

ص: 155


1- (7) جواهر الکلام 43: 387، دارالکتب الاسلامیة.
2- (8) وسائل الشیعة 29: 324، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح1، آل البیت.

ورثه میت از دیه جنایت بر میت ارث نمیبرند بلکه این چیزی است که بر اثر جنایت بر بدن میت حاصل شده است و ارتباطی به وارث ندارد بلکه در حج نیابتی یا صدقه یا سبیل الله مصرف میکنند.

2- صحیحه حسین بن خالد (1) «عن أبی الحسن موسی (علیه السلام) قال: "دیة الجنین إذ ضربت أمه فسقط من بطنها قبل أن تنشأ فیه الروح مائة دینار وهی لورثته، ودیة المیت إذا قطع رأسه وشق بطنه فلیست هی لورثته إنما هی له دون الورثة، فقلت: وما الفرق بینهما؟ فقال: إن الجنین امر مستقبل یرجی نفعه، وإن هذا قد مضی وذهبت منفعته فلما مثل به بعد وفاته صارت دیة المثلة له لا لغیره یحج بها عنه أو یفعل بها أبواب البر من صدقة وغیر ذلک، قلت: فإنه دخل علیه رجل لیحفر له بئرا یغسله فیها فسدر الرجل فیما یحفر بین یدیه فمالت مسحاته فی یده فأصابت بطنه فشقته فما علیه؟ فقال: إن کان هکذا فهو خطأ وإنما علیه الکفارة عتق رقبة، أو صیام شهرین متتابعین، أو صدقة علی ستین مسکینا مد لکل مسکین بمد النبی (صلی الله علیه وآله)"»

ملاحظه میفرمائید در این روایت که طولانی است بعد از بیان عدم تعلق دیه جنایت بر میت به وارث راوی دلیل تفاوت را پرسید و امام در فرق بین جنین و میت فرمود «هذا مستقبل» اگر در مورد دیه جنین گفتیم به وارث میرسد از این جهت است که در مورد جنین امید به آینده مطرح است که به زودی روح دار میشود اما این میت امید به آینده ندارد و این مالی است که متعلق به میت است و به ورثه نمیرسد.

ص: 156


1- (9) وسائل الشیعة 29: 325، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح2، آل البیت.

محدوده شمول حکم جنایت بر میت:

گرچه در روایات عنوان «رجل» آمده است اما عنوان رجل موضوعیت ندارد و فقهاء معمولا حکم را به همه انسانها تسری میدهند.

امام در تحریر میفرمایند «یتساوی فی الحکم الرجل والمرئة والصغیر والکبیر»

دلیل شمول حکم:

اولا: از این جهت است که میت تشبیه به جنین شد و جنین قبل از دمیده شدن روح از نظر زن یا مرد یا صغیر یا کبیر و غیره یکسان است و دیه آن نیز یکسان است. و بعد از دمیده شدن روح دیه دختر و پسر فرق میکند در مورد میت هم تفاوتی از نظر مرد و زن و غیره ندادهاند.

ثانیا: روایات در این جهت اطلاق دارد و اطلاق روایات شامل جنایت بر هر میتی میشود.

پرداخت دین میت از دیه جنایت بر میت:

امام میفرماید «هل یؤدی منها دین المیت» اگر بر میتی جنایت شد و مقداری پول بابت دیه جنایت به دست آمد و از طرفی دینی بر گردن میت باقی و بدهکار است آیا میتوان بدهی میت را از دیه به دست آمده پرداخت؟ امام میفرمایند الظاهر نعم ظاهر مسأله این است که میتوان دین میت را از دیه جنایت بر میت پرداخت کرد.

مرحوم علامه در قواعد (1) میفرماید «وهل یقضی منها دیته واجبا؟ إشکال. وقیل: إنها لبیت المال»

وجه اشکال: در روایات داریم که میگوید اداء دین میت باید از ترکه ادا شود (2) پس اداء دین از ترکه است و این مال، ترکه نیست تا از ترکه دین پرداخت شود حتی قرآن میفرماید «من بعد وصیة یوصی بها او دین» (3) بعد از برداشت وصیت و دین از ترکه نوبت ارث است از این جهت مرحوم علامه در قواعد میفرماید اشکال دارد.

ص: 157


1- (10) قواعد الاحکام 3: 701، جماعة المدرسین.
2- (11) وسائل الشیعة 29: 19، کتاب الوصایا، باب28، رک 1،2،3،5، آل البیت.
3- (12) النساء : 11 و 12.

وجه استظهار امام در تحریر:

در روایت آمده است دیه جنایت بر میت را به نیابت میت صدقه بدهند و حج نیابتی انجام دهند در حالی که انجام اعمال نیابتی وقتی عنوان صدقه دارد معلوم میشود غیر واجب است و اداء دین واجب و مقدم بر همه اینها است و گفتهاند «ولا اهم من قضاء الدین» (1) دین مقدم است و از طرف دیگر گرچه با مرگ تکلیف از این شخص ساقط شده و بعهده او نیست که اداء دین کند اما حکم وضعی ثابت است و ذمهاش مشغول است و اولی این است که با این مال که متعلق به خودش هم هست ذمهاش را فارغ کنند و بر فرض بگوئیم مراد از عنوان حج توصیه شده در روایت حج واجب بر ذمه میت باشد آن هم نوعی دین است و لذا امام فرمود «الظاهر نعم» و اشکالی که مرحوم علامه کرده اشکال واردی نیست. زیرا عنوان «ترکه» برای اداء دین موضوعیت ندارد بلکه چون اغلب موارد دین از ترکه پرداخت میشود برای پرداخت دین از عنوان ترکه استفاده شده است وگرنه از هر مالی که متعلق به میت باشد باید دین میت را ادا کرد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (شکوه انقلاب اسلامی - متولی مصرف دیه جنایت بر میت) 91/11/18

موضوع: کتاب الدیات (شکوه انقلاب اسلامی - متولی مصرف دیه جنایت بر میت)

به مناسبت بحث اخلاقی چهارشنبه امروز را استثنائا به مناسبت ورود امام بزرگوار به میهن اسلامی و پیروزی انقلاب که دهه فجر نامیده میشود چند جملهای عرض میکنیم.

ص: 158


1- (13) جواهر الکلام 43: 388، دارالکتب الاسلامیة.

بعد از اینکه با موافقت شاه شورای سلطنتی تشکیل، و بختیار به عنوان نخست وزیر اعلان شد و شاه به بهانه استراحت فرار کرد که یک قدم مهمی برای پیروزی ملت ایران بود؛ امام رضوان الله تعالی علیه که در پاریس بودند اعلام فرمودند در اولین فرصت به ایران بازمیگردم و دوست دارم که در بین مردم باشم و با رنجها و مشقتهای آنها همراه شوم و اگر بناست پیروز شویم باهم باشیم و اگر شکست بخوریم باهم باشیم این پیام را که امام دادند هیجانی در مردم ایجاد کرد و این را یک پیروزی میدانستند که امام به وطن برگردند تا با رهبری امام یک دولت اسلامی تشکیل بشود و انقلاب قوت پیدا کرد حتی جمعی که کمتر هم در تظاهرات میآمدند و کمتر در امور دخالت میکردند؛ به جمع مردم پیوستند. تصادفا این ایام در آن سال به عاشورا و اربعین هم برخورد کرده بود یک حرکت عظیمی راه افتاده بود و بختیار که در آن ایام در غیاب شاه با پشتوانه شورای سلطنت نخست وزیر بود وقتی دید عاجز است و امام قصد آمدن دارند و اگر امام بیاید او نمیتواند با خروش ملت مقابله کند در 5 بهمن 1357 دستور داده بود تمام فرودگاههای کشور بر روی هواپیماهای خارجی بسته شد و در روز 5 بهمن از ورود امام به ایران جلوگیری شد. در پی دستور بختیار مبنی بر منع ورود امام به ایران مردم خشمگین به خیابانها ریخته و با تحصن و شعارهای کوبنده دولت بختیار را مخاطب قرار میدادند «وای بحالت بختیار / اگر امام فردا نیاد» امام مصاحبهای در پاریس فرمودند که این عبارت ایشان در ذیل میآید «من از ایرانیانی که با من همراهی کردند متشکرم من میخواستم فردا در میان ملت باشم و هر رنجی که آنها میبرند من هم با آنها باشم لکن دولت خائن از این امر مانع شده و همه فرودگاههای ایران را بسته است من پس از بازشدن فرودگاهها بلافاصله به ایران خواهم رفت و به او خواهم فهماند که شما غاصب هستید و خائن به ملت ما و ملت ما دیگر تحمل شما نوکرهای خارجی را نخواهد داشت باری اینها باید بدانند که وقت آنکه قلدری بکنند گذشت من ملت ایران را به ادامه نهضت دعوت میکنم تا این قلدرها را بر جای خود بنشانند لکن آرامش را از دست ندهند من از همه ملت ایران تشکر میکنم و در اولین فرصت نزد مردمم به ایران خواهم رفت تا با آنها یا کشته شوم یا حقوق ملت را بگیرم که به ملت برگردانم خداوند همه شما را توفیق بدهد ملت ایران باید بداند که این شخص (1) که متکفل حکومت شده به ایل خودش هم خیانت میکند (2) آن ایلی که پشتوانه ایران بودند و رضاشاه آنها را از پای درآورد این شخص به ایل خودش و به ملت خودش خیانت میکند باید ایل بختیاری بداند که این اشخاص را که به آنها خیانت میکنند از جلو راه ملت بردارند باید ارتش بداند که اینها خیانتکارند به آنها کمک نکنند باید همه ملت ایران بدانند که توطئهای درکار است و از این توطئه باید جلوگیری شود این آخرین قدمی است که این خائنین برمیدارند و ما ان شاء الله این قدم را هم میشکنیم و پیش شما میآیم و آنها را به جای خود خواهم نشاند»

ص: 159


1- (1) یعنی بختیار
2- (2) مطلب خیلی مهمی بود چون بختیار خودش بختیاری بود

پاسخ قاطع امام به برخی پرسشها:

برخی خبرنگاران چند پرسش کلیدی در آن روز از امام پرسیدند وجواب روشن دریافت کردند:

1- از امام سوال شد تصور میکنید چه وقت خواهید توانست به ایران بروید؟ امام فرمود هر وقت که منع برداشته شود و فرودگاهها باز شود من به ایران خواهم رفت و اگر بنا باشد خون من بریزد در پیش رفقای خودم و همراه جوانهای ایران بریزد ما از این هیچ باکی نداریم و سرافرازی اسلام و ایران را میخواهیم.

2- سوال شد آیا توصیه میکنید که مردم با برداشتن سلاح فرودگاهها را برای بازگشت شما باز کنند امام فرمودند عجالتا بنا ندارم که امر به برداشتن سلاح بکنم هر وقت صلاح دیدم این امر را میکنم و به آنها میفهمانم که چه باید بکنند.

3- سوال شد آیا ممکن است به یک فرودگاه کشور نزدیک ایران بروید و از آنجا عازم ایران بشوید امام در پاسخ فرمودند باید مطالعه شود.

4- پرسیده شد با توجه به اینکه بازگشت شما ممکن است باعث خونریزیهای بیشتری شود آیا باز هم اصرار به بازگشت خواهید داشت؟ امام فرمودند من باید پیش برادرانم باشم.

بعد از این پیام که از امام منتشر شد مردم قدرت بیشتری گرفتند و تحصن انقلابیون در دانشگاه آغاز شد از حوزه جمعیت زیادی از علما از قم رفتند در شهرستانهای دیگر تحصن شد و گفتند باید فرودگاه باز شود. وقتی فشارها از اطراف زیاد شد بختیار مجبور شد رفع منع کند و از طرفی خود بسته بودن فرودگاه برای نظام شاهنشاهی در حال فروپاشی نیز مشکلاتی ایجاد کرد لذا بختیار مصاحبهای کرد و در آن گفت اگر ایشان بخواهند تشریف بیاورند منعی نیست ولی اگر بخواهند نخست وزیر باشند من سر جای خودم هستم با قدرت و قاطعیت سر جای خودم هستم.

ص: 160

پس از مصاحبه بختیار ورود هواپیماها به ایران آزاد شد و به مجرد آزاد شدن گفتند امام فردا 12 بهمن وارد ایران میشوند همه آماده بودند صدا و سیما هم آماده شده بود که ورود امام را مستقیم پخش بکند روز 12 بهمن در حالی که صدا و سیما ورود امام را پخش را میکرد گارد مسلح صدا و سیما را تسخیر کردند و عکس شاه را بالا بردند و سرود شاهنشاهی را پخش کردند؛ البته آن اقدام دوام نداشت بالاخره امام بعد از 15 سال تبعید و دوری از وطن در 12 بهمن 57 وارد کشور شدند و در فرودگاه تشکر از ملت و انقلابیون نمودند و گفتند رمز این پیروزی وحدت ملت بوده و ملت باید مواظب باشند که در بینشان نفوذی پیدا نشود. و بعد عازم بهشت زهرا شدند و فاصله 33 کیلومتری فرودگاه تا بهشت زهرا مملو از جمعیت بود که گفتهاند حدود 8 میلیون جمعیت از فرودگاه و مسیر تا خود بهشت زهرا حضور داشتهاند البته جمعیت خود تهران این قدر نبود اما مردم از سراسر کشور به تهران آمدند و به زحمت امام را به بهشت زهرا رساندند و آن خطابه کوبنده را فرمودند و گفتند «من توی دهن این دولت میزنم» «من به پشتوانه این ملت دولت تعیین میکنم» پس از ورود امام به کشور آرامشی در مردم ایجاد شد و تقریبا مطمئن شدند که پیروز شدند ولی باید این پیروزی تثبیت میشد و از 12 تا 21 بهمن تحرکات ملت ادامه داشت و گروههای مختلف حتی بخشهائی از ارتش یگان به یگان اعلان بیعت میکردند تا اینکه بختیار احساس خطر کرد و تصمیم گرفتند با حمایت آمریکا اعلام حکومت نظامی بشود و برای روز 21 بهمن از ساعت چهار و نیم بعد از ظهر اعلام حکومت نظامی شد و البته بعداً معلوم شد که حکومت نظامی نقشه بود که مردم بترسند به خانهها بروند و همان شب مقر امام و خود امام را بمباران بکنند و یک لیست حدود 300 یا 330 نفری هم تهیه کرده بودند که بنا بود در سراسر کشور دستگیر شوند. بعد از اعلان حکومت نظامی مردم منتظر امام بودند که تکلیف چیست؟ امام فرمودند باید مقداری فکر بکنم ظاهرا نقل شده است که ساعتی خلوت کردند و بعد دستور دادند به مردم بگویید به حکومت نظامی بی اعتنا باشند و بیرون بریزند و مردم با چرخ و موتور و تلفن همه را با خبر کردند که بریزند بیرون و در خیابانها بمانند در اثر نادیده گرفتن حکومت نظامی سیل جمعیت عصر روز 21 بهمن و شب 22 بهمن پادگانها و کلانتریها و شهربانیها را خلع سلاح کردند و تا رسیدن صبح 22 بهمن کل تهران در اختیار مردم بود و مشابه این در شهرستانها هم بود و روز 22 بهمن روز سقوط نظام ستمشاهی بود و بختیار هم که در ابتدا به عنوان جبهه ملی از طرف شاه نخست وزیری را پذیرفته بود و میخواست مردم را فریب بدهد فرار کرد و از روز 22 بهمن یک نظام الهی جایگزین نظام 2500 ساله شاهنشاهی شد و جمهوری اسلامی نام گرفت و این دهه 12 بهمن روز ورود امام به ایران تا 22 بهمن روز پیروزی انقلاب اسلامی دهه فجر نامیده شد و واقعا دهه نور و پیروزی بود و از ایام الله است و خاطرات هر لحظه آن بزرگ است و باید این دهه بزرگ و عظیم را حفظ کرد و این قیام مردم و رشادتهایی که نشان دادند باید محفوظ باشد امیدواریم ان شاء الله این زحماتی که کشیده شد و این شهادتهائی که پیش آمد و تلاشهای واقعا خالصانه مردم که امدادهای غیبی را پشت سر خودش داشت محفوظ بماند بحمدالله 34 امین سال پیروزی را جشن میگیریم و امروز در دنیا بمراتب وضع نظام بهتر و مستحکمتر است و میدرخشد و شاید همین بیداری اسلامی یکی از محصولات حرکت انقلابی مردم ما در ایران بود که سرمشق مردم دنیا شد و توانستند برخی دیکتاتورها را فراری بدهند. امیدواریم خداوند ما را یاری دهد که بتوانیم نظام را یاری کنیم و مورد عنایت ویژه حضرت صاحب امر باشیم باید تأکید کنم در این نظام تا اینجا به هیچ وجه از اهداف نظام اسلامی فاصله نگرفته است شاهد آن هم این است که از همان ابتدا استکبار با این نظام مخالف بودند و الان هم هستند و اگر ما از اهدافمان دور شده بودیم آنها میتوانستند ما را از بین ببرند و هم اکنون مقام معظم رهبری دارند این نظام را به همان سمت راهنمائی میکنند و صد البته اشکالاتی هست که باید برطرف شود ولی مسیر عوض نشده و هیچ انحرافی در آن نیست هر چند برخی رویدادهای جنجالی نظیر آنچه در مجلس توسط رئیس جمهور رخ داد و بر اساس یک شنود که غیر قانونی است آن جریان را به وجود آوردند و در مقابل رئیس مجلس هم تا اندازهای مقابله به مثل کردند ممکن است باعث کندی روند پیشرفت کشور شود ولی پیشرفتهایی هست و هدف گم نشده است.

ص: 161

بحث فقهی: متولی مصرف دیه جنایت بر میت:

گفتیم دیه جنایت بر میت به ارث نمیرسد بلکه به نیابت میت صدقه و حج و سبیل الله داده میشود یکی از آقایان پرسیدند متصدی مصرف دیه جنایت بر میت چه کسی باید باشد؟

در این زمینه دو قول مطرح است و چیزی در روایات نیامده است که متولی دیه جنایت بر میت را مشخص کند و فقط یک روایت وجود دارد که میتواند مورد استدلال هر دو قول باشد و اکنون دو قول را مطرح و روایت را بررسی میکنیم.

قول اول: بیت المال جایگاه مصرف دیه جنایت بر میت و امام متولی مصرف:

مرحوم سید مرتضی (1) فتوایی دارند و میفرمایند دیه جنایت بر میت به ورثه نمیرسد و باید به بیت المال بدهند.

با توجه به اینکه ایشان میفرمایند دیه باید به بیت المال داده شود قهرا مشخص میشود که متولی مصرف آن هم امام است.

دلیل قول اول:

1- اجماع: مرحوم سید مرتضی میفرماید «دلیلنا علی صحة ما ذهبنا الیه الاجماع المتکرر» دلیل ما بر تولی امام نسبت به مصرف دیه جنایت بر میت که به بیت المال واریز میشود اجماع متکرر و فراوان است.

2- صاحب جواهر در بیان دلیل قول سید مرتضی میفرماید «ولأنها عقوبة جنایة ولا قاطع بوجوب الصرف فی وجوه الخیر عنه» سید مرتضی می گوید دیه جنایت بر میت عقوبت یک جنایت است و عقوبت جنایت به بیت المال تعلق میگیرد و هیچ دلیلی نیست که تعلق عقوبت جنایت به بیت المال را رد کند.

ص: 162


1- (3) الانتصار : 542، جماعة المدرسین.

3- صاحب جواهر (1) به عنوان دلیل دوم سید مرتضی میفرماید «ولأن اسحاق بن عمار (2) قال للصادق علیه السلام «فمن یاخذ دیته؟ قال الامام هذا لله»

نتیجه استدلال سید مرتضی به روایت:

سید به صراحت فرمودند دیه برای بیت المال است و قهرا باید به بیت المال داده شود وقتی به بیت المال داده شد متولی مصرف بیت المال امام است.

مناقشه در استدلال به روایت:

اولا: میگوییم ظاهرا این استدلال درست نیست زیرا سؤال راوی از امام این نبود که دیه برای چه کسی است که امام بفرماید برای امام است بلکه سؤال این بود که چه کسی این دیه را بگیرد نه اینکه مال چه کسی است شاهدش این است که در ادامه فرمود «هذا لله» پس دیه لله است و باید فی سبیل الله مصرف شود و امام فقط متولی مصرف است در نتیجه این روایت هیچ منافاتی با آن دو روایتی که مستند ما بود ندارد.

ثانیا: صاحب جواهر در رد قول سید مرتضی میفرماید «وفیه ما لا یخفی فإن ما عرفت من النص وغیره کاف فی القاطع، وخبر إسحاق یمکن إن یکون المراد منه إن الإمام ومن نصبه یقبضها ویتصدق بها عنه فإنه الولی لمثل ذلک»

ص: 163


1- (4) جواهر الکلام 43: 388، دارالکتب الاسلامیة.
2- (5) وسائل الشیعة 29: 326، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح3، آل البیت: «اسحاق بن عمار عن ابی عبدالله علیه السلام قال قلت میت قطع راسه؟ قال علیه الدیة قلت فمن یاخذ دیته؟ قال الامام هذا لله وإن قطعت یمینه أو شئ من جوارحه فعلیه الارش للإمام»

کلام سید مرتضی قابل مناقشه است زیرا با توجه به نصی که در مورد دیه جنایت بر میت داشتیم کافی است که قاطع قول اول باشد. و نیز خبر اسحاق بن عمار قابل توجیه است به اینگونه که بگوئیم امام یا نماینده امام دیه را دریافت میکند اما به نیابت از میت در حج یا صدقات و غیره مصرف میکند.

ثالثا: مرحوم آقای خوئی بعد از نقل قول سید مرتضی و بیان روایت اسحاق بن عمار به عنوان دلیل سید فرمود «وفیه مضافا الی أنها ضعیفة سندا لا ینافی صرفها فی وجوه البر فإن الامام علیه السلام یأخذها ویصرفها فی مواردها»

استدلال سید مرتضی به روایت مورد مناقشه است زیرا؛

الف: روایت از نظر سند ضعیف است.

ب: در اختیار امام بودن منافاتی ندارد با اینکه امام متولی دیه جنایت بر میت باشد اما محل مصرفش همان وجوه خیری باشد که به نیت میت انجام میشود.

قول دوم: نیابت از میت جایگاه مصرف دیه جنایت بر میت و امام متولی مصرف:

مرحوم شیخ مفید در مقنعه (1) فتوی میدهد و میفرماید «یقبضها امام المسلمین منه او من نصبه للحکم فی الرعیة ویتصدق عن المیت بها ولا یعطی ورثته منها شیئا» یا خود امام یا آنکه منصوب از طرف امام است دیه را دریافت میکند و به نیابت از میت صدقه میدهد و به ورثه چیزی نمیرسد.

دلیل قول دوم:

«اسحاق بن عمار عن ابی عبدالله قال قلت میت قطع رأسه قال علیه الدیة قلت فمن یأخذ دیته قال الامام هذا لله» (2) اسحاق بن عمار گوید از امام صادق علیه السلام در مورد میتی که بعد از مرگ سرش را بریدهاند پرسیدم امام فرمود جانی دیه کامله بدهکار است گفتم دیه را چه کسی دریافت میکند امام فرمود این دیه برای خداست.

ص: 164


1- (6) المقنعة : 760، جماعة المدرسین.
2- (7) وسائل الشیعة 29: 326، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب24، ح3، آل البیت.

کیفیت استدلال:

کلمه «لله» شاهد قول دوم است زیرا به قرینه «هذا لله» که در آخر آمده است میگوییم یعنی در اختیار امام است و کلمه «هذا لله» نشان میدهد که باید فی سبیل الله مصرف شود و با توجه به دو روایتی که صریحا میگفت به نیابت از میت حج یا صدقه یا سبیل الله انجام شود میگوئیم اطلاق «لله» در روایت اسحاق بن عمار به وسیله دو روایت مقید میشود پس به نیابت از میت مصرف سبیل الله خواهد داشت و البته متولی مصرف امام است.

بنابراین شاید بتوانیم بگوییم این قول مطابق با احتیاط است که مصرف دیه جنایت بر میت باید توسط امام باشد یا اگر دیگران خواسته باشند در محلی مصرف کنند باید از امام اذن بگیرند و این برای مصون ماندن این مال است.

بحث بعدی بحث عاقله است و بحث مهمی است؛ در خطای محض گفتیم دیه با عاقله است در اینجا قبل از ورود در اصل بحث دو مقدمه مورد بحث است.

مقدمه اول: معنای عاقله چیست؟

مقدمه دوم: دلیل مسؤولیت عاقله در پرداخت دیه چیست؟

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه عاقله ) 91/11/23

موضوع: کتاب الدیات (دیه عاقله (1) )

دومین قسم از ملحقات کتاب دیات «عاقله» است. بحث اول از ملحقات دیات دیه جنین بود که گذشت و بحث دوم از ملحقات دیات که در تحریر الوسیله بحث میشود دیه عاقله است. قبلا در اول کتاب قصاص و نیز در کتاب دیات گفتیم قتل سه قسم است:

ص: 165


1- (1) قابل ذکر است در روز شنبه و یکشنبه به مناسبت ایام 22 بهمن درس تعطیل بوده است.

1- در عمد در حکم اولیه؛ قصاص ثابت است مگر اینکه تراضی بشود که دیه پرداخته شود و دیه هم از مال خود جانی باید پرداخت شود.

2- در شبه عمد گفتیم دیه دارد و به عهده خود جانی است.

3- در خطای محض هم قصاص نیست و دیه است ولی دیه بعهده عاقله است. در این مورد که در قتل خطای محض عاقله باید دیه بدهد مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «نصا واجماعا بقسمیه» هم روایت داریم و هم اجماع منقول و هم اجماع محصل داریم که در خطای محض عاقله باید دیه بپردازد و در ادامه میفرماید «بل لعله من المسلمین الا من الاصم والخوارج وقد سبقهم الاجماع ولحقهم» بلکه شاید بتوانیم بگوئیم همه فقهای اسلام - به جز شخصی بنام أصمّ و نیز برخی از خوارج - دیگران اجماعا در قتل خطائی میگویند دیه بر عهده عاقله است و گرچه أصمّ و برخی خوارج منکر عاقله شدند اما به اجماع ضرر نمیزند چون هم قبل از آنها ادعای اجماع شد و هم بعد از آنها.

مرحوم شهید در مسالک (2) میفرماید «الاصل فی وجوب دیة الخطا علی العاقلة قبل اجماع المسلمین ما روی من حکم النبی لذلک» قبل از بیان اجماع مسلمین اصل و دلیل ما در مسأله روایتی است که از پیامبر رسیده است و روایات از طرق عامه است (3) .

ص: 166


1- (2) جواهر الکلام 43: 415، دارالکتب الاسلامیة.
2- (3) مسالک الافهام 15: 508، معارف اسلامی.
3- (4) صحیح البخاری 9: 15، دارالفکر: «حدثنا صدقة بن الفضل أخبرنا ابن عیینة حدثنا مطرف قال سمعت الشعبی قال سمعت أبا جحیفة قال سألت علیا رضی الله عنه هل عندکم شئ ما لیس فی القرآن وقال مرة ما لیس عند الناس فقال والذی فلق الحب وبرأ النسمة ما عندنا الا ما فی القرآن الا فهما یعطی رجل فی کتابه وما فی الصحیفة قلت وما فی الصحیفة قال العقل وفکاک الأسیر وان لا یقتل مسلم بکافر»سنن ابن ماجه 2: 879، ح2633- 2634، دارالفکر: «2633- حدثنا علی بن محمد. ثنا وکیع. ثنا أبی، عن منصور، عن إبراهیم، عن عبید بن نضلة، عن المغیرة بن شعبة، قال: قضی رسول الله صلی الله علیه وسلم بالدیة علی العاقلة.2634- حدثنا یحیی بن درست. ثنا حماد بن زید عن بدیل بن میسرة، عن علی ابن أبی طلحة، عن راشد، عن أبی عامر الهوزنی، عن المقدام الشامی، قال، قال رسول الله صلی الله علیه وسلم "أنا وارث من لا وارث له. أعقل عنه وأرثه. والخال وارث من لا وارث له. یعقل عنه ویرثه".»سنن أبی داود 2: 384، ح 4574، دارالفکر: «عن عکرمة، عن ابن عباس فی قصة حمل بن مالک، قال: فأسقطت غلاما قد نبت شعره میتا، وماتت المرأة، فقضی علی العاقلة الدیة»

بنابراین دو چیز در ثبوت دیه عاقله مطرح است:

1- روایت نبوی.

2- اجماع.

گفتیم قبل از ورود در بحث عاقله دو مطلب بحث میشود:

مطلب اول: معنای عاقله

مطلب دوم: دلیل ثبوت دیه بر عاقله

یعنی باید روشن شود وجه اینکه دیه به عهده عاقله گذاشته شده است چیست؟ با اینکه قرآن میفرماید «ولا تزر وازره وزر اخری» (1) عقوبت گناه کسی را به شخص دیگر نمیدهند.

مطلب اول: معنای عاقله: «العقل فی اللغة بمعنی المنع عَقَلَهُ أی مَنَعَهُ» در انسان قوه عاقله داریم یعنی قوهای که در او وجود دارد بمعنی منعه عن ارتکاب القبیح آدم عاقل عمل زشت انجام نمیدهد و عقل او را از کار زشت منع میکند چنانچه در شتر میگویند وقتی میخواهند او را مهار کنند ریسمانی به زانویش میبندند و به اینکار میگویند عقال، یعنی مانع فرار شتر میشوند. در ما نحن فیه آن گروهی که به عهده آنها دیه خطای محض گذاشته میشود را عاقله میگوییم.

دلیل نامگذاری عاقله:

وجه اول: گفتهاند چون معمولا دیه از نوع شتر پرداخت میشد و فامیلهای پدری پرداخت کننده دیه عقال کننده شترها هستند یعنی شترهایی که باید بابت دیه پرداخت شود اینها هستند که باید تحویل بدهند و میبرند نزد اولیاء مجنی علیه و در آنجا شتر را میخوابانند و عقال میکنند؛ به این مناسبت به اینها میگویند عاقله.

وجه دوم: لعقلهم الدیة: عقل در اصطلاح به معنای دیه هم آمده در بحثهای قبلی داشتیم که دیه را عقل گویند و اینها چون پرداخت کننده دیه هستند و عقل یعنی دیه به عهده اینهاست و از طرف جانی تحمل کننده عقل هستند لذا به آنها عاقله (تحمل کنندگان دیه) گفته میشود.

ص: 167


1- (5) الانعام : 164؛ الإسراء : 15؛ فاطر : 18؛ الزمر : 7؛ النجم : 38.

وجه سوم: عاقله منع کننده صبی یا مجنون از جنایت خطای محض هستند و دیه به عهده اینها گذاشته شد یعنی وقتی خویشان بدانند در جنایتی که صبی یا مجنون انجام دهند- چه عمد باشد یا خطا- دیه بر عهده آنها است از صبی و مجنون مواظبت میکنند تا مانع آنها از ارتکاب خطا شوند و حتی آموزش میدهند و صبی یا مجنون را آگاه میکنند و یا اگر موردی پیش آمد پادرمیانی میکنند لذا به آنها عاقله گفته میشود.

وجه چهارم: یک وجه چهارمی هم میتوان در معنای عاقله به دست آورد که عاقله را عاقله گویند از این بابت که عاقله اولیای مقتول را منع میکنند از اینکه قصاص کنند.

پس با این وجوه میتوان گفت دیه با عاقله است.

مطلب دوم: دلیل ثبوت دیه بر عهده عاقله:

اگر جانی جنایتی کرد قاعدتا خودش باید عهدهدار باشد و طبق موازین شرعی در همه جا همین گونه است إلاّ در جنایت خطای محض که جانی شخص دیگری است و چون خطای محض است دیه را باید عاقله بدهند وجه این چیست؟ تقریبا سه وجه مطرح شده است:

وجه اول: مسؤولیت دهی به بستگان صبی و مجنون:

عاقله یعنی خویشان پدری جانی مانع میشوند از اینکه یک چنین قتلی تحقق پیدا کند مواظب هستند که نکند صبی یا مجنون عمدا یا خطأ مرتکب قتل شود که دیه به عهده آنان بیاید و همین باعث میشود که قتل به ویژه در ناحیه صبی و مجنون در اجتماع کم شود.

وجه دوم: تعاون:

ص: 168

بعید نیست وجه دوم مهمتر و اساسی باشد. گفتهاند در اینجا اسلام بر خلاف موازین در دیگر موارد دستور میدهد و این یک مصلحت کلی است که اسلام برای تعاون بین مسلمین ملاحظه کرده است زیرا کسی که قتل خطایی میکند آثم و گنهکار نیست در یک چنین جایی اگر خویشان دور هم جمع شوند و بگویند در اینجا که تصادفا چنین قتلی پیش آمده همکاری بکنیم و تعهد کنند که این دیه را بپردازند؛ بدیهی است اگر چنین تعاونی بین مسلمین رسم شود موجب استحکام ارتباط بین خویشان و اقارب میشود چنانچه دستور اسلام در مورد ازدواج نیز برای پی ریزی بنای محکم خانواده است که دو نفر ازدواج کنند تا پیوند حاصل شود و تعاون حاصل شود و چقدر از این موارد و روایات در اسلام داریم که برای ایجاد ارتباط بیشتر دستوراتی صادر شده است و در باب کمک کردن به دیگران سفارش شده است مثلا در کتاب العشرة کافی با موضوعات ذیل صدها روایت داریم:

مؤمنین مصافحه کنند.به روی هم خندان باشند.به دیدار هم بروند.به عیادت مریضها بروند.ایجاد سرور در قلب مؤمن کنند.اخوت برادری برقرار کنند.کفالت یکدیگر داشته باشند.ادای قرض دیگران بنمایند. همه اینها ایجاد تعاون اسلامی است و این را اسلام مطلوب میداند و برای ایجاد ارتباط حسنه و تحکیم آن اسلام چنین حکمی مینماید و این کمک کردن در قتل خطائی که قاتل به هیچ وجهی مقصر نیست اگر فامیل پدری دیه را بپردازد روحیه تعاون قویتر میشود.

تخفیف به عاقله در پرداخت دیه:

در حالیکه در پرداخت دیه توسط جانی دستور تقسیط نداریم مگر اینکه طرفین تراضی کنند اما در مورد عاقله یک تخفیفی هم داده و میفرماید با تقسیط میتوانید تا سه سال پرداخت کنید فرضاً 50 نفر تعهد میکنند تا سه سال سهم بندی کنند و ماهانه بپردازند و شرایطی هم دارد که بعد میگوییم که نه لطمهای به خویشان وارد میشود و نه به کسی که خطایی این جنایت را مرتکب شده است. و صدق تعاون هم با اجباری بودن دیه عاقله منافات ندارد زیرا در بعضی از آن روایات متعددی که در جریان تعاون و معاشرت و بناء اسلام آمده است گاهی مورد اجبار هم هست البته جریان تعاون از همان روایات در باب معاشرت و آداب و بناء اسلام در میآید.

ص: 169

وجه سوم: مرحوم شهید در مسالک (1) نکته مهمی را از علماء اعلام نقل میکند و میفرماید «قال العلماء وتغریم غیر الجانی خارج عن الاقیسه الظاهره» از کلام علماء اعلام برداشت میشود که میگویند اینکه دیه را به عهده کسانی بگذاریم که جنایت را مرتکب نشدهاند این خارج از موازین معمول است و دلیلش این است که در زمان جاهلیت رسمی بوده که اگر چنین قضیهای در بین قبائل پیش میآمد و یک نفر از قبیلهای بدون هیچ تقصیر باعث قتل یک نفر از قبیله دیگر میشد «کانوا یقومون بنصرة من جنی منه ویمنعون اولیاء القتیل من أن یدرکوا بثاره ویأخذوا من الجانی حقه» به لحاظ اینکه مرتکب قتل مصداق جانی نیست زیرا هیچ قصدی نداشته است یعنی نه قصد قتل داشته و نه قصد قتل مقتول را لذا مانع میشدند از اینکه اولیاء دم بیایند و قصاص کنند و خود به خود درگیری قبیلهای پیش میآمد «فجعل الشرع بدل تلک النصرة بذل المال حیث لایکون الجانی متعمدا آثما» لذا اسلام بجای کمک به قاتل از طریق مانع قتل طرف مقابل شدن پرداخت مالی را مقرر کرد که اهالی قبیله دیه مقتول را به قبیله مقابل بپردازند و چون قاتل تعمدی نداشت دعوا خاتمه پیدا کند.

مرحوم شهید میفرماید «و ربما شبّه» چه بسا تشبیه کردند مثلا اگر مردمی میبینند شخصی بدهکار است تشویق شده که عدهای پول جمع کنند حتی گفته شده از زکات دِین مردم را بدهید حتی امام صادق علیه السلام فرمود پولی که از من (سهم امام) پیش شماست برای اصلاح بین مسلمین و اداء دین مسلمین خرج کنید و این قتل خطائی یکی از این موارد است و معمولا بلکه اغلب هم در اینگونه موارد که خطای محض پیش میآید قاتل توان پرداخت این دِین را هم ندارد.

ص: 170


1- (6) مسالک الافهام 15: 508، معارف اسلامی.

احکام عاقله برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه عاقله ) 91/11/24

موضوع: کتاب الدیات (دیه عاقله (1) )

«والکلام فیها فی امرین: الاول تعیین المحل وهو العصبة ثم العتق ثم ضامن الجریرة ثم الامام علیه السلام، وضابط العصبة من تقرب بالأبوین أو الأب کالإخوة وأولادهم وإن نزلوا والعمومة وأولادهم کذلک.»

دیروز به عنوان مقدمه طی دو مطلب معنای عاقله و دلیل وجوب اداء دیه بر عاقله را گفتیم.

امروز در شروع بحث دیه عاقله میگوئیم دو جهت در دیه عاقله مورد بحث است.

جهت اول محل دیه عاقله است یعنی عاقله چه کسانی هستند. جهت دوم در کیفیت تقسیم دیه بر عاقله یعنی چگونه دیه بین کسانی که عاقله محسوب شدند به نسبت سهم تقسیم میشود.

نکته: مطلقا زن در عاقله حضور ندارد اما در غیر زن علی السویة است.

جهت اول: محل دیه عاقله: در مورد کسانی که باید دیه عاقله را تحمل کنند و بپردازند محل یعنی محل ورود وجوب دیه روی مراتب؛ چهار مرتبه بیان شده است.

مرتبه اول: عصبه: البته اگر کسی خویشانی ندارد یا شناخته شده نیستند پس عصبه نیست که دیه را بپردازد.

مرتبه دوم: معتق: در نبود عصبه نوبت به معتق میرسد ولاء معتق به این است که عبد را آزاد میکند به شرطی که از او ارث ببرد و در برابر ضامن دیه خطای محض است.

ص: 171


1- (1) قابل ذکر است در روز شنبه و یکشنبه به مناسبت ایام 22 بهمن درس تعطیل بوده است.

مرتبه سوم: ضمان جریره: و اگر عبدی ندارد نوبت به ضامن الجریره میرسد مانند همین بیمهای که الان داریم

مرتبه چهارم: بیت المال: نوبت بعدی نوبت امام است که امام از بیت المال میپردازد.

توضیح مراتب:

الف: مرتبه اول: عصبه:

معنای عصبه: در معنای عصبه چند قول است:

قول اول: امام میفرماید «وضابط العصبة من تقرب بالابوین او بالاب کالاخوه واولادهم و ان نزلوا والعمومة واولادهم کذلک»

قدر مسلم (1) از عصبه برادرها و پسر برادرها و عموها و پسرعموها هستند و همین نسلها هر چقدر پائینتر شوند عصبه محسوب میشود.

مرحوم محقق (2) عین همین عبارت را دارد و کثیری از علما همین را گفتند و میگویند «علی المشهور شهرة عظیمة» حتی از لغت هم معنی میکنند که عصبه در لغت خویشاوندان مرد ابوینی و ابی است در کشف اللثام (3) میفرماید «هو المعروف» اینکه عصبه عبارت از خویشاوندان مرد ابوینی یا ابی باشد معروف بین اصحاب است.

قول دوم: در شرایع (4) می فرماید «وقیل هم الذین یرثون دیة القاتل لو قتل» یعنی مطلق وارث عصبه هستند. مرحوم شیخ در نهایه (5) و ابن زهرة در غنیه (6) و دیگران به این صورت میفرمایند و در کشف اللثام (7) میفرماید «إن العاقلة هم الورثة علی ترتیب الارث»

ص: 172


1- (2) در مورد أب و ابن که اختلافی است یا صبی یا زن و غیره بعدا بحث می شود.
2- (3) شرایع الاسلام 4: 1052، استقلال طهران.
3- (4) کشف اللثام 11: 498، جماعة المدرسین.
4- (5) شرایع الاسلام 4: 1052، استقلال طهران.
5- (6) النهایة : 737، قدس محمدی.
6- (7) غنیة : 413، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
7- (8) کشف اللثام 11: 499، جماعة المدرسین.

دلیل قول دوم:

1- معتبره ابی بصیر (1) « قال: سألت أبا عبدالله (علیه السلام) عن رجل قتل رجلا متعمدا ثم هرب القاتل فلم یقدر علیه؟ قال: إن کان له مال اخذت الدیة من ماله، وإلا فمن الأقرب فالأقرب، وإن لم یکن له قرابة أداه الامام، فإنه لا یبطل دم امرئ مسلم.»

ابوبصیر میگوید از امام صادق(ع) در مورد مردی که انسانی را عمدا کشت و قاتل بعد از قتل فرار کرد و دسترسی به او پیدا نشد امام فرمود اگر مالی دارد از مالش دیه مقتول دریافت میشود و اگر مالی ندارد فامیلانش الاقرب فالاقرب به ترتیب طبقه ارث دیه را میپردازند و اگر خویشاوندی ندارد امام پرداخت میکند زیرا خون مسلم نباید هدر برود.

2- صحیحه ابی بصیر (2) «عن أبی جعفر (علیه السلام) فی رجل قتل رجلا عمدا ثم فر فلم یقدر علیه حتی مات، قال: إن کان له مال اخذ منه، وإلا اخذ من الأقرب فالأقرب.»

ابوبصیر از امام باقر علیه السلام حکم مردی که انسانی را کشت و فرار کرد و نتوانستند او را پیدا کند تا جائی که مرد را پرسید؛ امام فرمود اگر مالی دارد از مالش دیه مقتول را میپردازند و اگر مالی ندارد از الاقرب فالاقرب یعنی وارث به ترتیب طبقه پرداخت میشود.

3- مرسله یونس بن عبدالرحمن (3) «عمن رواه، عن أحدهما (علیهما السلام) أنه قال: فی الرجل إذا قتل رجلا خطأ فمات قبل أن یخرج إلی أولیاء المقتول من الدیة أن الدیة علی ورثته، فإن لم یکن له عاقلة فعلی الوالی من بیت المال.»

ص: 173


1- (9) وسائل الشیعة 29: 395، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب4، ح1، آل البیت.
2- (10) وسائل الشیعة 29: 395، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب4، ح3، آل البیت.
3- (11) وسائل الشیعة 29: 397، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب6، ح1، آل البیت.

یونس بن عبدالرحمان از امام باقر یا امام صادق علیهماالسلام پرسید مردی که به طور خطائی انسانی را کشت و قبل از اینکه دیه را بپردازد خود قاتل مرد تکلیف چیست؟ امام فرمود دیه برعهده وارث است و اگر عاقله نداشت حاکم از بیت المال میپردازد که عاقله را به همان معنای مطلق وارث دانسته است.

مناقشه در استدلال به روایات:

اولا: چنانچه مرحوم صاحب جواهر (1) و نیز مرحوم خویی (2) به طور مفصل فرمودهاند روایت اول و دوم خارج از بحث ماست زیرا میفرماید «قتل رجلا متعمدا» قتل عمد مطرح است و این حکمی که امام فرمودند تعبدی است و در مورد خاص خودش قبول است.

و در روایت دوم میفرماید «حتی مات» یعنی نتیجه هر دو روایت در مورد فرار و موت است و بحث ما در جایی است که قتل خطایی است و قاتل هم حاضر است اما دیه به عهده او نیست و به عهده عاقله است لذا میگوئیم حکم امام در روایت اول و دوم تعبدی است و نمیتوانیم به فرض خطای محض سرایت دهیم.

ثانیا: روایت سوم که قتل خطایی را میفرمود اینجا قرینهای داریم که قتل خطای محض نیست ولو اینکه میفرماید «قتل خطائا» اما مراد قتل شبه عمد است و خارج از بحث است زیرا میفرماید «فمات قبل ان یخرج الی اولیاء المقتول من الدیة» یعنی اول تکلیف دیه به عهده خودش بوده و قبل از پرداخت دیه مرده است و اینجا هم باز حکم تعبدی است که در شبه عمد اگر قبل از پرداخت دیه مرد باید ورثه بدهند و الا از بیت المال پرداخت میشود پس دلیل قول دوم که در مقابل مشهور است کافی نیست.

ص: 174


1- (12) جواهر الکلام 43: 415، دارالکتب الاسلامیة.
2- (13) مبانی تکملة المنهاج 2: 439، العلمیة.

قول سوم: مرحوم صاحب شرایع (1) میفرماید «ومن الاصحاب من خص به الاقرب ممن یرث بالتسمیة» در کتاب ارث بیان شد که ارث یا به فرض است یا به قرابت فرض یعنی آنکه در قرآن آمده است:

«وَ لَکُمْ نِصْفُ مَا تَرَکَ أَزْوَاجُکُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصِینَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَیْنٍ وَ إِنْ کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکَاءُ فِی الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ یُوصَی بِهَا أَوْ دَیْنٍ غَیْرَ مُضَارٍّ وَصِیَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ » (2)

«و برای شما، نصف میراث زنانتان است، اگر آنها فرزندی نداشته باشند؛ و اگر فرزندی داشته باشند، یک چهارم از آن شماست؛ پس از انجام وصیتی که کرده اند، و ادای دین(آنها). و برای زنان شما، یک چهارم میراث شماست، اگر فرزندی نداشته باشید؛ و اگر برای شما فرزندی باشد، یک هشتم از آن آنهاست؛ بعد از انجام وصیتی که کرده اید، و ادای دین. و اگر مردی بوده باشد که کلاله[ خواهر یا برادر] از او ارث می برد، یا زنی که برادر یا خواهری دارد، سهم هر کدام، یک ششم است(اگر برادران و خواهران مادری باشند)؛ و اگر بیش از یک نفر باشند، آنها در یک سوم شریکند؛ پس از انجام وصیتی که شده، و ادای دین؛ بشرط آنکه(از طریق وصیت و اقرار به دین،) به آنها ضرر نزند. این سفارش خداست؛ و خدا دانا و بردبار است.»

ص: 175


1- (14) شرایع الاسلام 4: 1052، استقلال طهران.
2- (15) النساء (4): 12.

نصف که شوهر از زن بدون فرزند نصف میبرد.ثلث.ربع.ثمن.ثلثان.سدس. همین که در قرآن آمده است هم فرض و هم تسمیه نام دارد.

تسمیه و فرض در مورد کسی است که به فرض میبرد و نزدیکتر است در ارث بردن و اگر چنین کسی نیست نوبت قرابت میرسد که مشترک میشود بین خویشان پدری و مادری اثلاثا یعنی پدری دو برابر مادری ارث میبرد گفتهاند وارث به قرابت عاقله نیست بلکه فقط وارثان فرضی و تسمیه عاقله است بعضی این قول را نسبت به ابن جنید میدهند و بعضی نسبت به ابی علی میدهند.

دلیل مسأله:

روایت سَلَمَةِ بن کُهیل (1) از امیرالمؤمنین که روایت مفصلی است.

ان شاء الله فردا میخوانیم.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (اخلاقی: تبدیل اخلاص در عمل به ریا و بطلان عملفقهی: ضابطه عصبة)]91/11/25

موضوع: کتاب الدیات (اخلاقی: تبدیل اخلاص در عمل به ریا و بطلان عمل

فقهی: ضابطه عصبة)

بحث اخلاقی: تبدیل اخلاص در عمل به ریا و بطلان عمل:

در موضوع بحث اخلاقی در مورد اخلاص در عمل مطالبی بیان شد و نیز نسبت به نقطه مقابل اخلاص در عمل یعنی ریا در عمل؛ صحبت کردیم.

امروز به ذهن میرسد یکی از مصادیق احتمالی ریا را مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم آیا در مورد آن ریا صدق میکند یا نه؟

ص: 176


1- (16) وسائل الشیعة 29: 392، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2، ح1، آل البیت.الکافی 7: 364، دارالکتب الاسلامیة.تهذیب الاحکام 10: 171، دارالکتب الاسلامیة. من لا یحضره الفقیه 4: 139، جماعة المدرسین.

در مورد تبدیل خلوص به ریا و یا بطلان عمل چند صورت مطرح است:

صورت اول: افشاء عملی که خالصانه انجام شد:

گاهی انسان عملی را لله و در پنهانی و سرّاً انجام میدهد و کسی هم با خبر نیست اما بعد از مدتی خودش آن را بازگو میکند مثلا در ماه رجب چند روز روزه گرفت بعد از ماه رجب در حضور دیگران که نمیدانستند میگوید الحمدلله روزه گرفیتم یا یک شب حالی پیدا کرد و تهجد و مناجاتی داشت و بعد برای دیگران نقل میکند که موفق شدم نماز شب بخوانیم یا در مسجد الحرام بیتوته کرده است بعد که از سفر برگشت نقل میکند خداوند توفیق داد یک شب در حرم بیتوته کردیم یعنی موقع انجام لله و خالص بود و اکنون بازگو شده است. بحث این است که آیا بازگو کردن عمل مضر به خلوص عمل است یا خیر؟

در پاسخ میگوئیم روایتی از امام باقر علیه السلام داریم: «قال الابقاء علی العمل اشد من العمل قلت وما الابقاء علی العمل قال یصل الرجل بصلة وینفق نفقة لله وحده لاشریک له فکتبت له سرّاً ثم یذکرها فتمحی فتکتب له علانیة ثم یذکرها فتمحی ویکتب له ریاء» (1)

امام باقر علیه السلام فرمود نگهداری کار انجام شده و محصول به دست آمده سختتر است از انجام کار خوب. راوی میگوید پرسیدم ابقاء بر عمل یعنی چه؟ امام فرمود برای نمونه انسان صله رحم انجام میدهد یا انفاق میکند این عملش به عنوان یک کار سرّی و لله به نامش ثبت میشود اما پس از مدتی خودش آن عمل مخفیانه را بازگو میکند خداوند هم سرّی بودن آن عمل را حذف و به عنوان یک چیز علنی ثبت میکند پس از مدتی همچنان در به رخ کشیدن آن اصرار میکند و خداوند هم آن را از مجموعه اعمال علنی حذف و جزء اعمال ریائی ثبت میکند.

ص: 177


1- (1) الکافی 2: 296، دارالکتب الاسلامیة.

ملاحظه میفرمائید این هم یک مرحله از ریا است که باعث بطلان عمل میشود.

صورت دوم: افشاء انجام عمل خالصانه سرّی توسط دیگران:

گاهی انسان عملی را انجام میدهد و انگیزهاش هم فقط خداست و خودش هم جایی نقل نمیکند ولی دیگران میفهمند که چنین کاری کرده است و نقل میکنند و مثلا در فرصتی که با این آقا روبرو میشوند به این شخص میگویند در فلان مجلس ذکر خیر شما بود که چنین کاری کردهای و او نیز از اینکه دیگران تعریفش میکنند خوشش میآید که تعریف کنند که در عبادت خلوص دارد یا تبلیغ که رفته است مؤثر واقع شد یا فلان انفاق را کرده است. آیا این مقدار خوشحالی هم مضر است یا خیر؟

مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین که شرح من لا یحضره الفقیه است (1) این بحث را نقل میکند و میگوید «اعلم ان النیة هی الباعث للعبد للعمل» انگیزه اصلی انسان در عبادت نیت است «فان کان الباعث له هو رضا الله» اگر انگیزه و محرک عبد رضایت خدا باشد «فالعمل صحیح» عمل او صحیح و برای خدا است «ان سر برؤیة الغیر عمله» اگر حالتش طوری باشد که اگر دیگران او را در حال عمل ببینند خوشحال میشود یا بشنود در فلان مجلس از او تعریف میکنند خوشحال شود «الظاهر ان هذا السرور من لوازم الطبیعة والانفکاک متعذر الا من اولیاء الله» (2) ظاهر این است که اینگونه خوشحالی از لوازم طبیعت بشر است و شاید هیچ انسانی نتواند در چنین مواقعی جلو خوشحالی خودش را بگیرد مگر اینکه از اولیاء الله باشد.

ص: 178


1- (2) مرحوم مجلسی دوم مرآه العقول را نوشته که شرح اصول کافی است
2- (3) روضة المتقین 12: 143، کوشانبور.

از این عبارت به دست میآید که تکلیف ما لا یطاق است اگر بگوییم به صرف خوشحال شدن بعد از انجام عمل خالصانه عمل انسان از بین برود. و نظر مرحوم مجلسی این است که این یک چیز طبیعی است و مضر به خلوص عمل نیست.

مرحوم مجلسی در ادامه یک روایت مخالفی را نقل میکند و سپس روایت را توجیه میکند که مربوط به اولیاء الله است «رواها الخاصة والعامة جاء رجل الی النبی فقال انی اتصدق واصل الرحم ولا اصنع ذلک الا لله فیذکر ذلک منی واحمد علیه فیسرنی ذلک فسکت رسول الله ولم یقل شیئا فنزل انما اله الهکم واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فالیعمل عملا صالحا ولا یشرک بعبادة ربه احدا (1) » (2)

شیعه و نیز عامه نقل کردهاند که مردی نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت من گاهی صدقه میدهم و صله رحم انجام میدهم و این کارم را خالصاً لله انجام میدهم اما بدون اینکه خودم به کسی بگویم دیگران آن را اینجا و آنجا بیان میکنند و از من تعریف میکنند و من نیز در درون خوشحال میشوم (آیا این خوشحال شدن به خلوص عملم آسیب میرساند؟) پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ساکت شد و جواب نداد در همین حال آیه شریفه نازل شد و فرمود: خدایتان واحد است و هرکس مایل است به لقاء پروردگار برسد باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت هیچ چیز را شریک خداوند قرار ندهد.

ص: 179


1- (4) الکهف: 110.
2- (5) روضة المتقین 12: 143، کوشانبور.

ملاحظه میفرمائید روایت غنی و پربار است واقعا اینگونه است که اگر در روایت دقت کنیم همه چیز در روایات هست در این روایت علاوه بر نکات مهم این نکته گویا مسلم است که این آیه در جواب آن سائل و بعد از سکوت پیامبر نازل شده است.

مرحوم مجلسی میفرماید میتوان گفت در ارتباط با روایت دو معنا در آیه احتمال دارد:

معنای اول: میتوان با توجه به جریان سکوت پیامبر از جواب و منتظر ماندن فهمید که آیه نوعی جواب سؤال راوی است که عمل انسان باید خالص برای خدا باشد و کار تو اشکال دارد چون عمل تو عمل خالص نیست زیرا وقتی شنیدی خوشحال شدی پس نیت غیر خدائی پیدا کرد.

معنای دوم: آیه میگوید عمل باید خالص باشد و طبیعی است مرادش خلوص هنگام انجام عمل است و تو هم گفتی خالص انجام دادی پس خوشحالی بعدی مضر به خلوص ایجاد شده نیست.

مرحوم مجلسی معنای احتمالی اول را ترجیح میدهد و میفرماید «فالحق ان المکلف بهذه الرتبه المقربون الذینهم فی المشاهدة اوصلنا الله» (1) گرچه میپذیریم احتمال اول مناسبتر است زیرا حتی داخل کردن غیر خدا در عمل ملاک است این دخول غیر مطلق است اگر هنگام عمل باشد عمل قبول نمیشود و اگر بعد از عمل باشد عمل را باطل میکند اما مورد خطاب روایت خواص هستند و برای اولیاء الله است و برای همه نیست یعنی چه در حین عمل یا بعد از عمل اگر ناخالصی در عمل اولیاء الله پیدا شود باعث بطلان عمل میگردد.

ص: 180


1- (6) روضة المتقین 12: 143، کوشانبور.

بحث فقهی: ضابطه عصبة:

گفتیم در معنای عصبة در مسأله سه قول مطرح است (1) :

قول اول: مشهور میگویند عصبة یعنی خویشان ابوینی یا ابی تنها.

قول دوم: محقق (2) نقل کرده است گروهی گفتهاند مطلق ورثه عصبه هستند و سه روایت هم داشت که جواب دادیم.

قول سوم: محقق نقل کرد بعض اصحاب میگویند عصبة یعنی ورثهای که با تسمیه (فرض) ارث میبرند نه با قرابت که شش دسته بودند و در قرآن هم ذکر شده است (3) و اگر ورثه تسمیهای موجود نبودند مطلق الورثه یعنی همه خویشان پدری و مادری عصبه هستند و به صورت اثلاث یعنی ابوینی باید دو برابر أمّی دیه بپردازند.

قائلین به قول سوم به روایت سلمة بن کهیل (4) استدلال میکنند «قال اتی امیرالمومنین برجل قد قتل رجلا خطائا فقال له من عشیرتک وقرابتک» یک شخصی را که مرتکب قتل خطای محض شده بود نزد امیرالمؤمنین آوردند امام فرمود بستگان و فامیلانت چه کسانی هستند تا دیه را بپردازند «فقال ما لی بهذا البلد عشیرة والقرابة قال انا رجل من اهل الموصل ولدت بها ولی بها قرابة واهل بیت» آن مرد گفت من در این شهر عشیره ندارم من اهل موصلم در موصل به دنیا آمدم و در آن شهر بستگان و عشیره فراوان دارم « فکتب الی عامله اما بعد ... قتل رجلا خطأ .... اذا ورد علیک کتابی ... فافحص عنه فان کان رجل منهم یرثهم له سهم من الکتاب لایحجبه عن میراثه احد من قرابته فلزمه الدیة نجوما فی ثلاث سنین فان لم یکن له قرابته احد کان له قرابة من قبل ابیه وامه سواء ففض الدیة علی اهل الموصل» امام به نماینده خود (حاکم موصل) نوشتند قاتل خطأیی را به همراه یک مأمور فرستادم. بررسی کن وارث انسانی با این مشخصات چه کسانی هستند و وارث تسمیهای و فرضی این مرد یعنی کسانی که در ارث بردن حاجب ندارند را پیدا کن و دیه قتل خطائی این مرد را بر عهده آنان بگذار و اگر وارث تسمیهای نداشت همه وارثان قرابتی این مرد به صورت اثلاث یعنی ابوینی دو برابر أمّی باید دیه را با مهلت سه ساله بپردازند.

ص: 181


1- (7) اقوال مختلفی در مسأله وجود دارد اما مرحوم محقق یک مورد را مطرح و دو مورد دیگر را تحت عنوان قیل آورده است و ما همانها را تحت عنوان سه قول مطرح کردیم.
2- (8) شرایع الاسلام 4: 1052، استقلال طهران.
3- (9) النساء (4): 12.
4- (10) وسائل الشیعة 29: 392، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2، ح1، آل البیت.تهذیب الاحکام 10: 171، دارالکتب الاسلامیة.من لا یحضره الفقیه 4: 139، جماعة المدرسین.الکافی 7: 364، دارالکتب الاسلامیة: «عن سلمة بن کهیل قال: اتی أمیر المؤمنین علیه السلام برجل قد قتل رجلا خطأ فقال له أمیر المؤمنین علیه السلام: من عشیرتک وقرابتک؟ فقال: مالی بهذه البلدة عشیرة ولا قرابة قال: فقال: فمن أی أهل البلدان أنت فقال: أنا رجل من أهل الموصل ولدت بها ولی بها قرابة وأهل بیت قال: فسأل عنه أمیر المؤمنین علیه السلام فلم یجد له بالکوفة قرابة ولا عشیرة قال: فکتب إلی عامله علی الموصل أما بعد فإن فلان بن فلان وحلیته کذا وکذا قتل رجلا من المسلمین خطأ فذکر أنه رجل من الموصل وأن له بها قرابة وأهل بیت وقد بعثت به إلیک مع رسولی فلان بن فلان وحلیته کذا وکذا فإذا ورد علیک إن شاء الله وقرأت کتابی فافحص عن أمره وسل عن قرابته من المسلمین فإن کان من أهل الموصل ممن ولد بها وأصبت له بها قرابة من المسلمین فاجمعهم إلیک ثم انظر فإن کان منهم رجل یرثه له سهم فی الکتاب لا یحجبه عن میراثه أحد من قرابته فألزمه الدیة وخذه بها نجوما فی ثلاث سنین فإن لم یکن له من قرابته أحد له سهم فی الکتاب وکانوا قرابته سواء فی النسب وکان له قرابة من قبل أبیه وأمه فی النسب سواء ففض الدیة علی قرابته من قبل أبیه وعلی قرابته من قبل أمه من الرجال المدرکین المسلمین، ثم اجعل علی قرابته من قبل أبیه ثلثی الدیة واجعل علی قرابته من قبل أمه ثلث الدیة، وإن لم یکن له قرابة من قبل أبیه ففض الدیة علی قرابته من قبل أمه من الرجال المدرکین المسلمین ثم خذهم بها و استادهم الدیة فی ثلاث سنین فإن لم یکن له قرابة من قبل أمه ولا قرابة من قبل أبیه ففض الدیة علی أهل الموصل ممن ولد بها ونشأ ولا تدخلن فیهم غیرهم من أهل البلد ثم أستاذ ذلک منهم فی ثلاث سنین فی کل سنة نجما حتی تستوفیه إن شاء الله، وإن لم یکن لفلان بن فلان قرابة من أهل الموصل ولا یکون من أهلها وکان مبطلا فرده إلی مع رسولی فلان بن فلان إن شاء الله فأنا ولیه والمؤدی عنه ولا أبطل دم امرئ مسلم.»

منتهی در ذیل روایت مطلبی است که هیچ قائلی ندارد یعنی هیچ فقیهی به ذیل روایت عمل نکرده است میفرماید «ففض الدیة علی اهل الموصل» از کسانی که در موصل متولد شده و زندگی میکنند اگر در شهر هیچ وارثی ندارد از اهل موصل دیه را بگیر.

البته ممکن است گفته شود مراد این است که از بیت المال دیهاش را بپردازد اما این یک احتمال است در حالیکه صریح روایت میگوید از اهل موصل دریافت کن است.

مناقشه در استدلال به روایت:

اولا: اشکال روایت این است که سًلَمَة (1) مورد اختلاف است میگویند بتری و مذموم است و نقل میکنند که در زمان امام باقر علیه السلام خدمت امام آمد و برادر امام باقر علیه السلام زید نشسته بود سلمه به همراه جمعی اقرار کردند که ائمه را را دوست داریم و دشمنان ائمه را دشمن میداریم و زید او را تشویق کرد و گفت مرحبا بعد در ادامه گفتند ابابکر و عمر را هم دوست داریم و دشمنان آنها را دشمن میداریم زید عصبانی شد و گفت آیا فاطمه زهرا را هم دشمن میداری؟ و زید فرمود «بترتم أمرنا بترکم الله» (2) شما امر امامت را بدون دنباله قطع کردید - و به دوازده امام نرساندید - خداوند نسل - یا ادامه حیات اجتماعی - شما را قطع کند.

ص: 182


1- (11) سلمة بن کهیل الحضرمی گویا از اصحاب امام سجاد علیه السلام بود فقط رجال برقی او را مدح کرده است و رجال طوسی از او نام برد و هیچ مدح یا ذمی ندارد. اما در رجال ابن داوود و کشی و حلی زیدی مذهب و ضعیف شمرده شده است.
2- (12) من لا یحضره الفقیه 4: 544، جامعه مدرسین.

از آنجا این گروه که به نوعی علاقه مندان به زید بن علی یا قائلین به امامت زید بن علی بعد از امام سجاد علیه السلام بودند و زیدیه نیز نامیده میشوند معروف به بتری شدند.

ثانیا: روایت مطروح است و فقهاء به آن عمل نکردند.

پس میماند قول اول که حق همین است که عصبه خویشان ابوینی یا ابی تنها هستند.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (حکم دخول یا عدم دخول آباء و ابناء در عصبة) 91/11/28

موضوع: کتاب الدیات (حکم دخول یا عدم دخول آباء و ابناء در عصبة)

مسأله1: «فی دخول الآباء وإن علو والأبناء وإن نزلوا فی العصبة خلاف، والأقوی دخولهما فیها»

در ضابطه عصبه یعنی کسانی که عاقله محسوب میشوند و دیه قتل خطایی قاتل به عهده آنان است گفتیم خویشان پدر و مادری و خویشان پدری مانند برادران و ان نزلوا و عموها و ان نزلوا جزء مصادیق عصبه هستند.

در بحث امروز پرسش این است که آیا پدر جانی خطائی و پسر جانی خطائی هم جزء عصبه هستند یا خیر؟

در مسأله اختلاف شدیدی وجود دارد دستهای میگویند اینها هم عصبه هستند و جمعی هم میگویند اینها عصبه نیستند و اقوالی مطرح است.

قول اول: عدم دخول آباء و ابناء در عصبه:

مرحوم شیخ در خلاف (1) و مبسوط (2) ابن حمزه در وسیله (3) و ابن فهد در مهذب (4) و جمعی دیگر که صاحب جواهر (5) میشمارد قائل به عدم دخول آباء و ابناء در عصبه هستند.

ص: 183


1- (1) الخلاف 5: 277، جامعه مدرسین.
2- (2) المبسوط 7: 173، مرتضویة.
3- (3) الوسیلة : 436، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی(ره).
4- (4) المهذب البارع 5: 413، جامعه مدرسین.
5- (5) جواهر الکلام 43: 414، دارالکتب الاسلامیة.

شهید ثانی (1) ادعا میکند این قول مشهور بین اصحاب است بلکه مرحوم شیخ در خلاف ادعاء اجماع میکند.

ادله قول اول:

دلیل اول قول اول:

الف: تمسک به اصل: میگویند اگر شک کردیم و دلیل روشنی نداشتیم که آیا بر آباء و ابناء هم واجب است دیه عاقله را تحمل کنند یا خیر؟ اصل برائت ذمه آنان از اشتغال به پرداخت دیه است.

ب: خروج ابن و ابن از معنای لغوی عصبه: دلیل دومشان همین است خروجهما عن العصبة لغة یعنی لغة خارج از عصبه هستند خویشان ابوینی شامل خود پدر و برادر نمیشود.

ج: روایات:

1- «ما روی عن النبی لایوخذ الرجل بجریرة ابیه ولا بجریرة ابنه» (2)

هیچ انسانی به خاطر جرمی که پدرش و یا پسرش انجام داده است مؤاخذه نمیشود.

2- «ما روی ان امرئتین من هذیل اقتتلا فقتلت احداهما الاخری وکان لکل منهما زوج وولد فبرء النبی الزوج والولد وجعل الدیة علی العاقلة» (3)

روایت شده که دو زن از قبیله هذیل با هم نزاع کردند و در حین نزاع (که هیچ قصد قتل در کار نبود) یکی از آن دو کشته شد و هر دو هم شوهر و هم فرزند داشتند اما پیامبر در این قتل خطای محض زوج و فرزند را خارج کرد و دیه را از عاقله گرفت.

ص: 184


1- (6) مسالک الافهام 15: 508، معارف اسلامی.
2- (7) سنن النسائی 7: 127، دارالفکر بیروت.
3- (8) عوالی الئالی 3: 666، سیدالشهداء قم.

ملاحظه میفرمائید این تبرئه ولد نشان میدهد ولد از عاقله خارج است.

3- صحیحه محمد بن قیس (1) «عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قضی أمیرالمؤمنین (علیه السلام) علی امرأة أعتقت رجلا واشترطت ولاءه ولها ابن فالحق ولاءه بعصبتها الذین یعقلون عنه دون ولدها.»

روایت معتبری است که میگوید در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام یک زنی غلامی داشت که آزادش کرد و شرط کرد که بر او ولاء عتق داشته باشد یعنی این زن از او ارث ببرد این زن یک پسر هم داشت و زن قبل از آن عبد مُرد حال این ولاء عتقل باید از نظر به ارث رسیدن تعیین تکلیف شود آیا به پسرش میرسد که از عبد ارث ببرد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام ولاء را به عصبه آن زن داد و عصبه همان خویشان ابی یا ابوینی که متحمل دیه عاقله هستند و به ولد نمیرسد. و گفتهاند بر اساس این روایت ولد جزء عصبه نیست.

نتیجه: از مجموع ادله و روایات به دست میآید که ولد عصبه نیست.

قول دوم: دخول آباء و ابناء در عصبه:

قول دیگر این بود که پدر و پسر داخل در عصبه هستند قائلین این قول کثیری از علماء نظیر اسکافی (2) شیخ مفید (3) شیخ در نهایه (4) ابن ادریس (5) جواهر (6) و کشف اللثام (7) هستند لذا «نسبه فی الایضاح (8) الی الشهرة بل عن الحلی فی السرائر (9) الاجماع علیه وعلیه روایتنا» به همین خاطر فخرالمحققین قول دوم را به شهرت نسبت داده است و در سرائر ادعای اجماع بر آن شده است و ابن ادریس گفته است روایاتی هم داریم.

ص: 185


1- (9) وسائل الشیعة 23: 70، کتاب العتق، باب39، ح1، آل البیت.
2- (10) فتاوی ابن جنید : 355، جامعه مدرسین.
3- (11) المقنعة : 708، جامعه مدرسین.
4- (12) النهایة : 737، قدس محمدی.
5- (13) السرائر 3: 331، جامعه مدرسین.
6- (14) جواهر الکلام 43: 414، دارالکتب الاسلامیة.
7- (15) کشف اللثام 15: 499، جامعه مدرسین.
8- (16) ایضاح الفوائد 4: 743، اسماعیلیان.
9- (17) السرائر 3: 331، جامعه مدرسین.

دلیل قول دوم:

اولا: میگویند اهل لغت اب و ابن را داخل در عصبه میدانند.

1- قال فی الصحاح (1) وعصبة الرجل بنوه وقرابته لابیه وانما سموا عصبة لانهم عصبوا به ای احاطوا به فالاب طرف والابن طرف والعم جانب والاخ جانب آخر.

ابن را جزء اولین دسته از عصبه میشمارد و دیگر قرابت پدری عصبه است و بعد میگوید دلیل عصبه بودن این است که این چهار دسته اب و ابن و عمو و برادر از چهار جانب انسان را احاطه کردهاند.

2- قال فی المجمع البحرین (2) ان عصبة الرجل بنوه و قرابته لابیه.

با قاطعیت میگوید عصبه انسان فرزندان و نزدیکان پدری هستند.

3- فسر العصبة فی اللغة بادنی القوم

با توجه به نقل دو مورد فوق از لغت میتوان گفت در لغت از عصبه اینگونه تفسیر شده است که نزدیکترین خویشان از یک قوم به انسان عصبه است.

ملاحظه میفرمائید نزدیکترین فرد به انسان همان پدر و یا پسر است البته از باب الاقرب فالاقرب مراتب بعدی از نزدیکان هم عصبه هستند یعنی مراد الادنی فالادنی که در روایات نیز داریم همین است.

بررسی ادله قول اول:

مناقشه در دلیل اول قول اول:

در کتب لغت اب و ابن جزء عصبه هستند و چون از مصادیق روشن عصبه هستند لذا روایاتی که میگویند دیه بعهده عصبه است شامل اینان هم میشود بنابراین با وجود تشخیص موضوع و حکم هیچ شک نداریم تا بگوئیم اصل برائت است پس دلیل اول قول اول رد میشود.

ص: 186


1- (18) الصحاح 1: 182، دارالعلم للملائین بیروت.
2- (19) مجمع البحرین 3: 189، الثقافة الاسلامیة.

مناقشه در دلیل دوم قول اول:

با توجه به معنای صریحی که از لغت گفتیم دلیل دوم قول اول نیز رد میشود.

مناقشه در دلیل سوم قول اول:

اولا: به سه روایت تمسک کردند که دو روایت از عامه نقل شده است و نمیتوان به آن استدلال کرد.

ثانیا: هر دو روایت عامی قابل حمل است یعنی روایت اول ظهور در جریره عمدی دارد یا لااقل در تعارض با دیگر روایات روایت اول عامی را حمل بر قتل عمدی میکنیم و در مورد روایت دوم هم میگوییم شاید مراد از ولد در روایت، ولد انثی بوده و نساء جزء عصبه نیستند میماند صحیحه که مورد بحث است ان شاء الله فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (حکم دخول یا عدم دخول آباء و ابناء در عصبة) 91/11/29

سلسله درسهای خارج فقه حضرت آیة الله مقتدائی(دام ظله)

جلسه 219

تاریخ 29/11/91

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: کتاب الدیات (حکم دخول یا عدم دخول آباء و ابناء در عصبة)

بحث در این بود که پدر و پسر عصبه هستند یا خیر؟

گفتیم در مسأله دو قول است که هر کدام قائلین فراوانی از بزرگان دارد حتی هر دو قول ادعای شهرت و اجماع میکنند.

قول اول: عدم دخول پدران و پسران در عصبه:

گفتهاند پدران و پسران از عصبه خارج هستند و عصبه محسوب نمیشوند یعنی اگر کسی مرتکب قتل خطای محض شد که دیه با عاقله است پدر و پسر قاتل در تحمل دیه با دیگر فامیلان شریک نیستند.

ص: 187

مرحوم شیخ در مبسوط (1) و خلاف (2) و دیگران و استدلال به وجوهی داشتند.

1- اصل برائت.

2- گفته اند طبق مبانی لغت عصبه شامل پدران و پسران نمیشود.

3- تعداد سه روایت نیز خواندیم که دلالت بر عدم دخول پدران و پسران در عصبه داشتند.

قول دوم: دخول پدران و پسران در عصبه:

قول دوم قائلین معتبر و فراوانی داشت ادعای شهرت و اجماع هم داشتهاند که پدران و پسران عصبه هستند و عمده دلیلشان لغت بود و گفتند بر اساس لغت عصبه شامل پدران و پسران میشود هم از صحاح (3) نقل شد و هم از مجمع البحرین (4) نقل شد.

در صحاح آمده بود مراد از عصبه «بنوه» که تصریح میکند فرزندان پسر عصبهاند و در بیان علت تسمیه به عصبه گفته بود «عصبوه» یعنی احاطه به انسان دارند یعنی ابن و اب و عمو و برادر در چهار طرف انسان او را احاطه دارند.

در مجمع البحرین هم گفته بود مراد از عصبه قوم انسان است و قوم یعنی ادنی الاقرباء و نزدیکترین فامیل هستند و قهرا پدر و پسر انسان از همه به انسان نزدیکترند.

و گفتهاند وقتی عصبه لغةً شامل پدران و پسران شد مجالی برای مراجعه به اصل باقی نمیماند.

و به روایاتی هم تمسک شد که دو روایت از طرق عامه (5) (6) بود و مناقشه و رد کردیم.

ص: 188


1- (1) الخلاف 5: 277، جامعه مدرسین.
2- (2) المبسوط 7: 173، مرتضویة.
3- (3) الصحاح 1: 182، دارالعلم للملائین بیروت.
4- (4) مجمع البحرین 3: 189، الثقافة الاسلامیة.
5- (5) سنن النسائی 7: 127، دارالفکر بیروت.
6- (6) عوالی الئالی 3: 666، سیدالشهداء قم.

بررسی روایت سوم:

روایت سوم از محمد بن قیس (1) بود که گفت «قضی امیرالمومنین علیه السلام علی امرئة اعتقت رجلا واشترطت ولائه ولها ابن» زنی عبدی را آزاد کرد و شرط کرد که بعد از مرگ عبد از او ارث ببرد بعد از این شرط خود زن مرد آیا این حق ولاء عتق به عنوان ارث به فرزندان زن میرسد یا خیر؟ «فالحق ولائه بعصبتها دون ولدها» حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ولاء بر عتق را به عصبة زن منتقل کرد و البته به پسر زن حق ارث از ولاء عتق نداد پس معلوم میشود که ولد جزء عصبه نیست.

مناقشه در روایت صحیحه:

صاحب جواهر (2) و نیز مرحوم آقای خویی (3) خیلی مفصل جواب دادهاند و فرمودند کلمه «دون» در «دون ولدها» استثناء است و به معنای إلاّ است یعنی «غیر» پس عصبه شامل ولد هم هست و اگر نبود که استثناء نمیشد وقتی میگویند جائنی القوم الا زید معلوم میشود که زید یکی از افراد قوم است که استثناء شده لولاه لدخل - بنابراین معنی این میشود که ولاء یک خصوصیتی دارد که فرزند گرچه جزء عصبه است اما وارث ولاء نیست به عبارت دیگر ولاء شامل فرزند نمیشود نه اینکه جزء عصبه نباشد پس این روایت دلالتش بر قول ما قول دوم - ادل است بر دلالت بر قول اول و جمله «الذین یعقلون عنه» برای توضیح این است که بگوید عصبه زن چه کسانی هستند پس فرزند جزء عصبه است منتهی در این مورد خاص به تصریح روایت در ولاء استثناء شده است.

ص: 189


1- (7) وسائل الشیعة 23: 70، کتاب العتق، باب39، ح1، آل البیت.
2- (8) جواهر الکلام 43: 420، دارالکتب الاسلامیة.
3- (9) مبانی تکملة المنهاج 2: 440، العلمیة.

نکته: طرفداران هر دو قول به روایت محمد بن قیس استدلال میکنند.

قائلین به عدم دخول ابن در عصبه میگویند چون دیه عاقله بر عصبه است و ابن از دیه عاقله خارج است پس ابن عصبه نیست اما قائلین به دخول ابن در عصبه میگویند کلمه «دون» در روایت استثناء و به معنای غیر است و میگویند با اینکه ولد جزء عصبه است اما از تحمل دیه عاقله مستثنی است و به غیر از ولد بقیه افراد عصبة دیه عاقله را تحمل میکنند.

بنابراین اقوی قول دوم است که پدر و پسر جزء عصبه هستند و جزء عاقله هستند و اگر کسی خطای محضی انجام داد و عصبه باید دیه بپردازد پدر و پسر قاتل هم در تحمل دیه شریکند لذا امام میفرماید «فی دخول الآباء وان علو والأبناء وان نزلوا خلاف والاقوی دخولهما فیها» در مورد دخول پدران در عصبه هرچه بالاتر - از جد و غیره - باشد و نیز پسران هر چه پائینتر - از نوه و نبیره - باشند اختلاف است و اقوی دخول آنان در عصبه است.

نکته: با توجه به قید ابوینی یا ابی در مورد خویشاوندان؛ قهرا دائیها و دائیزادهها از تحمل دیه عاقله خارجند.

حکم زن و نیز مادر و خواهر در تحمل دیه عاقله:

بحث دیگر این است که آیا زن هم جزء عصبه است یا خیر؟ مثل مادر یا خواهر، در اینجا بالاتفاق میگویند مرئة بطور مطلق از عصبة خارج است.

دلیل مسأله:

اولاً: میگویند مرئة لغةً از معنای عصبه خارج است. و تعبیراتی هم که از کتب لغت نقل کردیم عنوان رجال داشت و زن را شامل نمیشود.

ص: 190

ثانیا: از روایات هم استفاده میشود که زنان از شمول عصبه خارج هستند.

1- روایت سلمة بن کهیل (1) (2) (3) (4) بود که قبلا خواندیم. روایت را از نظر آن استدلالی که قبلا مطرح بود رد کردیم و گفتیم معرض عنها است ولی بعضی از جملات روایت که مورد اتفاق است را رد نمی کنیم ولو به عنوان مؤید قبول میکنیم و آن اینکه امام فرمود «ففض الدیة علی قرابته من قبل ابیه وقرابته من قبل امه من الرجال المدرکین المسلمین»

قبلا در بحث عدم قبول تحمل دیه عاقله به وسیله بستگان مادری به این روایت استدلال شده بود که ما رد کردیم و گفتیم روایت معرض عنها است اما در فقره دیگر روایت «من الرجال المدرکین» که دلالت بر قید مرد بودن عاقله دارد روایت را میپذیریم چون آن اعراضی که در مورد عصبه بودن بستگان امّی مطرح شده بود در این مورد صادق نیست. پس قید رجال مدرکین مسلمین نشان میدهد که عصبه متحمل دیه عاقله باید مرد و بالغ باشند.

2- صحیحه احول (5) از امام صادق علیه السلام « قال: قال ابن أبی العوجاء» ابن ابی العوجاء یکی از مشککین است که در زمان امام صادق علیه السلام اشکالات زیادی میکرد اتفاقا یکی از همان اشکالاتی که در عصر اخیر در مورد ارث زن و غیره میکنند ریشه در همان اشکالات ابن ابی العوجاء دارد جالب اینکه ابن ابی العوجاء با اشک تمساح و دلسوزی و قیافه طرفداری از زن مرتبا در عدالت اسلام تشکیک میکرد و اینجا و آنجا در بین مردم جوسازی میکرد که «ما بال المرأة المسکینة الضعیفة تأخذ سهما واحدا ویأخذ الرجل سهمین؟» گناه زن بیچاره چیست که از ارث یک سهم میگیرد و مرد دو سهم میگیرد؟ «قال: فذکر ذلک بعض أصحابنا لأبی عبد الله (علیه السلام) فقال: إن المرأة لیس علیها جهاد ولا نفقة ولا مَعقُلَة (6) ، وإنما ذلک علی الرجال فلذلک جعل للمرأة سهما واحدا وللرجل سهمین.»

ص: 191


1- (10) وسائل الشیعة 29: 392، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2، ح1، آل البیت.
2- (11) تهذیب الاحکام 10: 171، دارالکتب الاسلامیة.
3- (12) من لا یحضره الفقیه 4: 139، جماعة المدرسین.
4- (13) الکافی 7: 364، دارالکتب الاسلامیة.
5- (14) وسائل الشیعة 26: 93، کتاب الفرائض والمواریث، ابواب میراث الابوین والاولاد ، باب2، ح1، آل البیت.
6- (15) یعنی دیهای که بعنوان عاقله باید بپردازد.

احول میگوید ابن ابی العوجاء همواره اینگونه شبهه را پخش میکرد و برخی از اصحاب جریان را به امام صادق علیه السلام عرض کردند اما در جواب فرمود دلیل نصف بودن سهم زن در ارث این است که:

1- زن جهاد بر گردن ندارد.

2- پرداخت نفقه بر عهده زن نیست بلکه عیال و نفقه خود است نه منفق.

3- زن متحمل دیه عاقله نمیشود.

و چون این موارد بر گردن مرد است برای زن یک سهم و برای مرد دو سهم قرار داده شده است.

3- روایت سوم هم عین روایت دوم است (1) .

نتیجه: مرئه موضوعا از عصبه خارج است.

حکم صبی و مجنون در تحمل دیه عاقله:

اما صبی و مجنون جزء عصبه هستند وقتی میگویند عصبه باید دیه بپردازد اینها هم جزء آن هستند منتهی حکمی که میگوید یجب علی العصبة احتمال میدهیم این اطلاق وجوب اداء دیه از صبی و مجنون انصراف داشته باشد.

ص: 192


1- (16) وسائل الشیعة 26: 94، کتاب الفرائض والمواریث، ابواب میراث الابوین والاولاد ، باب2، ح3، آل البیت: «وعن علی بن محمد، ومحمد بن أبی عبدالله، عن إسحاق بن محمد النخعی، قال: سأل النهیکی أبا محمد علیه السلام ما بال المرأة المسکینة الضعیفة تأخذ سهما واحدا ویأخذ الرجل سهمین؟ فقال أبو محمد (علیه السلام): إن المرأة لیس علیها جهاد ولا نفقة ولا علیها معقلة إنما ذلک علی الرجال، فقلت فی نفسی: قد کان قیل لی: إن ابن أبی العوجاء سأل أبا عبدالله (علیه السلام) عن هذه المسألة فأجابه بهذا الجواب، فأقبل علی أبو محمد (علیه السلام) فقال: نعم هذه المسألة مسألة ابن أبی العوجاء والجواب منا واحد إذا کان. معنی المسألة واحدا. الحدیث.»

مرحوم آقای خویی (1) استدلال به رفع القلم میکنند و میفرمایند وجوب پرداخت دیه خطای محض یک تکلیف است که بواسطه حدیث رفع از اینان برداشته شده است.

اقول: کلام آقای خوئی وجه بدی نیست اما متوقف بر این است که از این دلیل دیه عاقله حکم تکلیفی صرف بفهمیم اما اگر حکم وضعی هم بفهمیم یعنی هم واجب است بپردازند و هم ضامن هستند در این صورت صبی هم میتواند ضامن باشد گرچه الان وجوب ادا ندارد ولی بعد از مکلف شدن وجوب أداء میآید.

بنابراین اولی همین است که به استدلال اول تمسک کنیم و بگوییم دلیل ما انصراف است لذا مرحوم امام میفرمایند «لا تعقل المرئة بلا اشکال ولا الصبی ولا المجنون علی الظاهر» این قید علی الظاهر در مورد صبی و مجنون برای این است که ادعای انصراف احتمالی است.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (حکم اهل دیوان در تحمل دیه) 91/11/30

موضوع: کتاب الدیات (حکم اهل دیوان در تحمل دیه)

در مورد عصبه و عاقله که در قتل خطایی دیه بعهده آنهاست؛ سه مطلب مورد بررسی قرار گرفت:

1- معنای عصبه: گفتیم مراد از عصبه همان خویشان پدری از برادران و فرزاندانشان عموها و فرزندانشان هستند.

2- دخول اب و ابن در عصبه: گفتیم پدر و فرزند جانی هم عصبه هستند.

3- استثناء از اصل عصبة: گفتیم مرئه عصبه نیست.

4- استثناء از حکم عصبه: گفتیم صبی و مجنون هم ولو عصبه هستند ولی پرداخت دیه عاقله بر آنها واجب نیست.

ص: 193


1- (17) مبانی تکملة المنهاج 2: 440، العلمیة.

حکم اهل دیوان در تحمل دیه: اکنون امام در ذیل مسأله2 میفرماید «ولا اهل الدیوان ان لم یکونوا عصبة» اهل دیوان جزء عصبة نیستند.

معنای اهل دیوان: مرحوم شهید در مسالک (1) در مورد معنای اهل دیوان میفرماید الذین رتبهم الامام للجهاد وأدرّ لهم حقوقا وجعلهم تحت رایة امیر یصدرون عن رایه گروهی که امام اینها را معین میکند برای جهاد شاید در عصر حاضر مراد نیروهای مسلح باشد و فرمانده واحد دارند و تمام امورشان برابر فرماندهی واحد انجام میشود را اهل دیوان میگویند.

دلیل نامگذاری به دیوان: دلیل تسمیه دیوان برای این است که معمولا دفتری میگذارند و اسامی ثبت است و افراد حقوق ماهیانه دارند و موظف به امر خاصی هستند.

مرحوم محقق (2) (3) میفرماید «ولا یدخل فی العقل عندنا اهل الدیوان» به اعتقاد شیعه اهل دیوان داخل در عاقله نیست.

پیشینه دیوان: اساس این بحث که اهل دیوان جزء عاقله هستند یا خیر از زمان ابوحنیفه به وجود آمده است وگرنه اساسا شیعه چون حکومت نداشت احتمال این بحث را نمیداد.

ص: 194


1- (1) مسالک الافهام، ج15، ص511، معارف اسلامی: «المراد بأهل الدیوان: الذین رتبهم الإمام للجهاد، وأدر لهم أرزاقا، وجعلهم تحت رایة أمیر یصدرون عن رأیه.»
2- (2) شرایع الاسلام، ج4، ص1053، استقلال طهران: «ولا یدخل فی العقل أهل الدیوان»
3- (3) گفتنی است در دو نسخه استقلال و اسماعیلیان از متن شرایع «عندنا» نیامده است. ولی در هر دو نسخه دارالکتب الاسلامیة و دار إحیاء التراث العربی در جواهر الکلام «عندنا» آمده است.

ابوحنیفه (1) فتوائی دارد و میگوید اگر یک نفر از اهل دیوان مرتکب قتل خطایی شود اولین گروه عاقله که باید دیه خطای محض را بپردازد گروه هم دیوانی قاتل خطائی است بقیه اعضاء گروه حتی مقدم بر خویشان قاتل خطائی، باید دیه را پرداخت کنند.

دلیل عدم دخول اهل دیوان در عاقله: ابوحنیفه به استناد تبعیت از خلیفه دوم این فتوی را مطرح کرده است زیرا در زمان خلیفه دوم که تشکیلاتی درست شده و برای امور نظامی دفتر و دیوان قرار داده شد یکی از افراد اهل دیوان مرتکب قتل خطایی شد و عمر دیه را بر عهده بقیه اعضاء دیوان گذاشت و مقرر کرد دیه عاقله از گروه هم دیوانی قاتل خطائی دریافت شود و شاید با این رویکرد که اگر دیه هم دیوانی را بر همه اعضاء دیوان واجب کند سبب میشود اعضاء دیوان نسبت به همدیگر مراقبت کنند که قتل خطائی انجام نشود.

رد قول به دخول اهل دیوان در عاقله:

اولا: با اتکاء به کتب لغت عصبه را معنی کردهایم و بر اساس گفته صحاح (2) «وعصبة الرجل: بنوه وقرابته لأبیه، وإنما سموا عصبة لأنهم عصبوا به أی أحاطوا به، فالأب طرف والابن طرف، والعم جانب والأخ جانب. والجمع العصبات .»

و مجمع البحرین (3) «وعصبة الرجل بالتحریک جمع (عاصب) ککفرة جمع کافر، وهم بنوه وقرابته لأبیه، والجمع (العصاب)» عصبه خویشاوندان ابوینی و ابی هستند.

ص: 195


1- (4) المغنی لابن قدامة، ج9، ص517، دارالکتاب العربی بیروت.
2- (5) الصحاح، ج1، ص182، دارالعلم للملائین بیروت.
3- (6) مجمع البحرین، ج3، ص189، الثقافة الاسلامیة.

ثانیا: در روایات ما میفرمایند که عصبه خویشان هستند و ما در جای خود وجه تسمیه عصبه را گفتیم بعد عصبه را معنی کردیم که گفتند خویشان پدر مادری و پدری را عصبه گویند.

ثالثا: به مجرد اینکه اعضاء یک گروه میتواند مانع شوند و مراقبت کنند که قتل خطائی انجام نشود نمیتواند دلیل شود که جزء عصبه باشند زیرا هر مانع از قتلی عصبه و عاقله نیست.

نتیجه: شیعه میگوید اهل دیوان جزء عاقله نیستند البته اگر کسی از عصبههای قاتل خطائی در دیوان باشد و هم دیوانی قاتل خطائی باشند قهرا همراه بقیه اعضاء عاقله متحمل دیه است.

عدم دخول همشهریان قاتل در عصبه: «ولا اهل البلد ان لم یکونوا عصبة» از اهل بلد اگر کسی داخل عصبه هستند که بحثی نیست اما اگر جزء عصبه نباشند به اعتبار اهل بلد بودن واجب نیست دیه عاقله بدهند.

بررسی یک روایت: البته در روایتی که قبلا داشتیم - روایت سلمة بن کهیل (1) (2) (3) (4)

- در ذیل روایت این جمله بود که امیرالمؤمنین علیه السلام به همراه یک مامور، جانی خطائی را فرستاد به موصل و در نهایت دیه را به عهده اهل شهر گذاشتند در آن روایت آمده است «وان لم یکن له قرابة من قبل ابیه ولا قرابة من قبل امه ففض الدیة علی اهل الموصل ممن ولد ونشأ بها»

ص: 196


1- (7) وسائل الشیعة، ج29، ص392، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2، ح1، آل البیت.
2- (8) تهذیب الاحکام، ج10، ص171، دارالکتب الاسلامیة.
3- (9) من لا یحضره الفقیه، ج4، ص139، جماعة المدرسین.
4- (10) الکافی، ج7، ص364، دارالکتب الاسلامیة.

مناقشه در استدلال به روایت: گفتیم روایت سه اشکال دارد:

1- از نظر سند ضعیف است.

2- علاوه بر ضعف سند این روایت معرض عنها عند الاصحاب است.

3- فتوایی در این روایت موجود است که هیچ کسی قائل به آن نشده است یعنی در ذیل روایت آمده «ففض الدیة...» دیه باید بر تمام اهل موصل از کسانی که در آن شهر متولد شدند و در آن شهر رشد کردهاند واجب باشد در حالیکه هیچ مناسبتی ندارد که اهل شهر دیه شخصی از همشهریان خود را بپردازند. بنابراین اهل بلد هم محکوم به پرداخت عاقله نیستند.

عدم ضمان قاتل خطائی در پرداخت دیه: «ولا یشارک القاتل العصبة فی الضمان» در قتل خطای محض آیا خود قاتل و جانی هم باید سهمی از دیه عاقله را بدهد؟ امام میفرماید قاتل در پرداخت دیه و ضمان دیه با عاقله مشارکت ندارد.

دلیل مسأله:

1- اگر بگوییم عاقله شامل خود قاتل هم میشود در آن صورت اگر عاقله نداشت و نتوانست بپردازد ضمان دیه به عهده خود قاتل میشود. تصویر مسأله به این صورت است که مثلا اگر عاقله ده نفر باشند با محاسبه جانی یازده نفر میشوند و دیه بر همه یازده نفر تقسیم میشود و اگر یک نفر عاقله وجود داشته باشد دیه بر جانی و آن یک نفر تقسیم میشود در این صورت اگر هیچ عاقلهای نبود با توجه به اینکه جانی در گروه عاقله در ضمان شریک بود اکنون که هیچ شریکی ندارد پس باید خودش به تنهایی متحمل دیه قتل خطائی شود در حالی که ثابت شد و گفتیم اگر عاقله نبود ضمان دیه به موارد دیگر یعنی مولای معتق یا ضمان جریره یا امام و حکومت محول میشود. مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «بلا خلاف اجده بل الاجماع بقسمیه»

ص: 197


1- (11) جواهر الکلام، ج43، ص421، دارالکتب الاسلامیة.

2- در روایات به طور مطلق میفرماید در قتل خطای محض دیه به عهده عاقله است و نگفتند به عهده «خود قاتل» یا «خود قاتل و عاقله» و این اطلاق حکم بر عاقله ظهور دارد که خود قاتل نه ضامن است و نه وجوب به او تعلق میگیرد چون در قتل عمد گفتهاند دیه به عهده جانی است و نیز در قتل شبه عمد دیه به عهده جانی است اما در قتل خطای محض گفتهاند دیه به عهده عاقله است. این اطلاق نشان میدهد دیه قتل خطائی هیچ ربطی به جانی ندارد.

عدم تفاوت بین افراد عصبه در پرداخت دیه: «ویعقل الشباب والشیوخ والضعفاء والمرضی اذا کانوا عصبة» (1) امام در تحمل دیه عاقله بین افراد عصبه هیچ فرقی قائل نیستند مرحوم صاحب جواهر (2) میگوید شیخ (3) تصریح میکند «ان الشیوخ الذین لاقوة لهم ولا نهضة من اهل العقل لانهم ان لم یکن له النصرة بالسیف فلهم بصیرة بالرأی والمشورة» پیرانی که در هر طایفهای وجود دارند گرچه از نظر جسمی قدرتی ندارند و نمیتوانند با شمشیر به دست گرفتن کمک فامیل شوند اما با تدبیر خود و رأی و مشورتی که میدهند میتوانند کمک عائله باشند.

ملاحظه میفرمائید مرحوم شیخ با تعلیل میخواهد ثابت کند که چون وجود آنها در قوم و جامعه ذی اثر است لذا باید دیه بین آنها نیز تقسیم شود.

معیار فقر در تحمل دیه از نظر زمان: مسأله3: «هل یتحمل الفقیر حال المطالبة - وهو حول الحول - شیئا أم لا؟ فیه تأمل وإن کان الأقرب بالاعتبار عدم تحمله.»

ص: 198


1- (12) حال فقیر و غنی را بعد میگوییم.
2- (13) جواهر الکلام، ج43، ص421، دارالکتب الاسلامیة.
3- (14) المبسوط، ج7، ص175، مرتضویة.

اگر یکی از افراد فامیل همه شرائط دخول در عصبه را داشته باشد اما فقیر باشد در پرداخت دیه با دیگران شریک نیست اما آیا فقیر بودن هنگام قتل خطائی و تعلق دیه ملاک است یا با توجه به قسطی شدن پرداخت دیه عاقله فقیر بودن عند المطالبه و در سررسید ملاک است؟ یعنی اگر در بین خویشان شخصی فقیر است و توان مالی عند المطالبه ندارد ولو اول سال وضع مالی او خوب بود و اگر عند المطالبه فقیر باشد در پرداخت دیه عاقله مشارکت نمیکند و اگر کسی هم در طول سال فقیر بود ولی عند المطالبه وضع مالی او خوب شد باید به سهم خود شریک شود و بخشی از دیه عاقله را بپردازد. مسأله محل بحث است.

حضرت امام در تحریر میفرماید «فیه تامل وان کان الاقرب بالاعتبار عدم تحمله»

یعنی دلیل خاصی نداریم که بگوید اگر فقیر است ندهد اما از نظر عرف و اعتبار میگوئیم آدمی که فقیر است از کجا بیاورد لذا اعتبار میگوید چنین کسی متحمل دیه نشود.

مرحوم آقای خویی بحثی دارد که ان شاء الله برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (شرطیت توانمندی مالی در عاقله) 91/12/01

موضوع: کتاب الدیات (شرطیت توانمندی مالی در عاقله)

شرطیت غِنی (توانمندی) در عاقله:

مسأله3: «هل یتحمل الفقیر حال المطالبة - وهو حول الحول - شیئا أم لا؟ فیه تأمل وإن کان الأقرب بالاعتبار عدم تحمله.»

بحث در این است که؛

اولا: آیا توانمندی مالی در عاقله شرط است و اگر فردی از عاقله فقیر باشد دیه بر او نیست؟ مشهور قائلند که توانمندی مالی شرط است و فقیر نباید دیه بپردازد.

ص: 199

ثانیا: پس از آنکه بپذیریم توانمندی مالی شرط است و بر فقیر دیه عاقله واجب نیست این پرسش مطرح است که ملاک زمانی در فقر چه زمانی است؟

میتوان گفت در اصل مسأله شرطیت یا عدم شرطیت توانمندی مالی در تحمل دیه عاقله دو قول است:

قول اول: شرطیت توانمندی مالی:

مرحوم محقق (1) میفرماید «لا یتحمل الفقیر شیئا منها لکن یعتبر فقره عند المطالبة وهو حول (2) الحول» فقیر متحمل دیه نمیشود لکن ملاک زمان در فقر حین المطالبه است یعنی اگر حین القتل فقیر نبود و حین المطالبه فقیر شد پرداخت دیه عاقله بر او واجب نیست. فقر عند المطالبه میزان است اگرچه قبلا غَنِی بود اما اکنون که فقیر است دیه عاقله بر او واجب نیست و بالعکس نیز همینطور است یعنی اگر قبلا فقیر بوده و تصادفا موقع پرداخت دیه تمکن مالی پیدا کرد میگوییم مشارکت در پرداخت دیه عاقله بر او واجب است بعد از این عبارت مرحوم صاحب جواهر (3) می فرماید «بلا خلاف اجده فی شیئ من ذلک»

شرطیت تمکن مالی بالفعل در وجوب پرداخت دیه عاقله:

بالاتر از بیان مشهور که فقر و غنای عند المطالبه را مطرح کردهاند مرحوم علامه (4) در قواعد یک قید هم اضافه میکند و در کشف اللثام (5) نیز میفرماید «ولا یعقل فقیر لا یملک ما یؤدی بالفعل وان کان مکتسبا» یعنی ولو اینکه کاسب است و ممکن است چند وقت دیگر وضعش خوب شود ولی الآن مالک بالفعل نیست مشارکت در پرداخت دیه عاقله بر او واجب نیست.

ص: 200


1- (1) شرایع الاسلام، ج4، ص1053، استقلال طهران.
2- (2) یعنی رسیدن زمان و تاریخ حال الدین یعنی دین حال شده و زمان آن رسیده.
3- (3) جواهر الکلام، ج43، ص421، دارالکتب الاسلامیة.
4- (4) قواعد الاحکام، ج3، ص708، جامعه مدرسین. لم نعثر علیه.
5- (5) کشف اللثام، ج11، ص503، جامعه مدرسین.

حضرت امام هم گرچه ابتدا «فیه تامل» دارند ولی در ادامه میفرمایند «وان کان الاقرب بالاعتبار عدم تحمله» یعنی به قول مشهور تمایل نشان میدهند.

قول دوم: عدم شرطیت توانمندی مالی:

مرحوم آقای خویی (1) میفرماید «المشهور اعتبار الغِنی فی الواقع وفیه اشکال والاقرب عدم الاعتبار» از عبارت مرحوم آقای خوئی به دست میآید که غِنی شرط نیست و فقیر هم باید دیه بپردازد.

دلیل قول دوم:

مرحوم آقای خوئی میفرمایند «لا دلیل علی ما هو المشهور والمعروف بین الاصحاب» پس وقتی اجماع و اتفاقی نیست و نصی هم نداریم وجهی ندارد که توانمندی مالی را در وجوب مشارکت در پرداخت دیه عاقله شرط بدانیم پس قاعده این است که تمسک به اطلاقات نمائیم.

بیان یک مؤید:

در باب دِین هم اینگونه است کسی که مدیون شده و ندارد بدهد برای اینکه حق دائن از بین نرود مدیون برئ الذمه نمیشود بلکه باید صبر کرد یعنی «فنظرة الی میسرة» (2) میگوید بدهکار است اما مهلت پیدا میکند تا توانمند شود در محل بحث نیز مطلب بر همین قرار است یعنی دیه بر عاقله ثابت است سواء اینکه غَنی باشد یا فقیر باشد مرحوم صاحب جواهر (3) هم اجمالا این قول را قبول میکند و میفرماید که اگر اجماع داشته باشیم دلیل است و میپذیریم و اگر نص داشته باشیم نص را میپذیریم و الاّ اگر اجماع و نص نداشتیم اطلاقات ادله شامل فقیر هم میشود.

ص: 201


1- (6) مبانی تکملة المنهاج، ج2، ص441، العلمیة.
2- (7) البقرة، ص280.
3- (8) جواهر الکلام، ج43، ص421، دارالکتب الاسلامیة.

بنابراین گرچه همیشه نظر امام را تایید میکردیم اما در این مورد به نظر میآید قول مرحوم آقای خویی اقوی باشد. پس دیه عاقله به عهده فقیر هم میآید ولی چون ندارد باید به او مهلت بدهند تا تحصیل مال کند.

حکم دیه عاقله در جنایت بر اطراف:

مسأله4: «تحمل العاقله دیة الموضحة فما زاد والاقوی عدم تحملها ما نقص عنها»

در قتل خطایی گفتیم دیه به عهده عاقله است. اکنون بحثی در جنایات بر اطراف مطرح است که اگر جنایت خطایی انجام شد دیه عاقله به عهده چه کسی است؟ مسأله دو صورت دارد:

صورت اول: شجاج بالاتر از موضحه:

گفتهاند در شجاج و جراحات وارده بر انسان در مرتبه موضحه که دیهاش 5 شتر است و بالاتر، دیه با عاقله است و حکم این صورت اتفاقی است.

دلیل صورت اول:

1- مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید «علیه الاجماع بقسمیه»

2- اطلاقات ادله دیه عاقله مورد جنایت طرف را شامل است.

صورت دوم: مراحل قبل از موضحه:

در مورد چهار مرحله قبل از موضحه اختلاف است یعنی در؛

1- حارثه که دیهاش یک شتر بود؛

2- دامیه که دیهاش دو شتر بود؛

3- متلاحمه که دیهاش سه شتر بود؛

4- سمحاق که دیهاش چهار شتر بود؛

در صورت وقوع قتل خطائی در مورد وجوب پرداخت بر عاقله اختلاف است که در کمتر از موضحه آیا دیه به عهده عاقله است یا خیر؟ مرحوم محقق (2) در شرایع میفرماید «هل تحمل ما نقص؟ قال فی الخلاف (3) نعم وفی غیره (4)

ص: 202


1- (9) جواهر الکلام، ج43، ص425، دارالکتب الاسلامیة.
2- (10) شرایع الاسلام، ج4، ص1053، استقلال طهران.
3- (11) الخلاف، ج5، ص283، جامعه مدرسین.
4- (12) المبسوط، ج7، ص178، مرتضویة.

(1) منع عنه» و در هر کدام از اقوال شیخ هم جمعی از او تبعیت کردهاند. بنابراین در مسأله دو قول است:

قول اول: وجوب پرداخت دیه جنایت خطائی اطراف بر عاقله:

مرحوم صاحب جواهر (2) میفرماید اگر ما بخواهیم این را هم به عهده عاقله بگذاریم یک هرج و مرجی میشود و غیرمتعارف میشود یعنی چون حوادث قبل از موضحه فراوان است باید مرتب عاقله دغدغه پرداخت دیه داشته باشد.

قول دوم: عدم وجوب پرداخت دیه خطائی اطراف بر عاقله:

مرحوم محقق (3) در مورد قول دوم یعنی عدم وجوب پرداخت دیه خطائی اطراف در کمتر از موضحه بر عاقله میفرماید «وهو المروی» و یک روایت هم نقل میشود که میفرماید دیه مادون موضحه به عهده عاقله نیست و روایت را که بحث زیادی دارد بعداً میخوانیم.

ادامه بحث ان شاء الله برای بحث بعد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (بحث اخلاقی: ویژگیهای امام یازدهم امام حسن عسکری علیه السلام 91/12/02

موضوع: کتاب الدیات (بحث اخلاقی: ویژگیهای امام یازدهم امام حسن عسکری علیه السلام

بحث فقهی: حکم دیه مراحل شجاج تا قبل از موضحه)

بنابر مشهور بین فقهای امامیه روز گذشته (روز سه شنبه) روز هشتم ماه (یا جمعه دهم) ماه ربیع الثانی سال 232 هجری قمری ولادت امام حسن عسگری است. شهادت آن حضرت را هشتم ماه ربیع الاول در سال 260 هجری قمری نوشتند یعنی آن حضرت در سن 28 سالگی به شهادت رسیدند - جد بزرگوارشان امام جواد علیه السلام در سن 25 سالگی به شهادت رسیدند - حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در همین مدت کوتاه عمر شریفشان برکات فراوانی از ایشان باقی ماند در همان موقع که در سامرا در عسگر و محدود و محصور بودند و رفت و آمد مشکل بود در عین حال محور مراجعات مردم بودند.

ص: 203


1- (13) النهایة، ص737، قدس محمدی.
2- (14) جواهر الکلام، ج43، ص425، دارالکتب الاسلامیة.
3- (15) شرایع الاسلام، ج4، ص1053، استقلال طهران.

شیخ طوسی در رجال 103 نفر از شاگردان آن حضرت که دسترسی به آن حضرت داشتند و احکام را از امام میگرفتند و در اطراف و اکناف بیان احکام میکردند را نام میبرد در آن زمان این گروه علاوه بر اینکه نشر علوم امام را میکردند واسطه هم بودند برای رساندن شیعیان به حضور امام مخصوصا در قم توسط علی ابن بابویه پدر شیخ صدوق شیخ القمیین بیش از هزار نفر به تناوب ارتباط مستقیم با امام داشتند و یا نامه تبادل میشد بالاخره با سن کوتاه و مدت کم و محدود بودن و دو سه مرتبه هم در همان مدت در همان جا به حبس محکوم شدن نقش مؤثری در رهبری و هدایت شیعه داشته اند.

اکنون به مناسبت تولد امام عسکری(ع) میگوئیم در روایتی از آن حضرت داود بن قاسم ابوهاشم جعفری (1) نقل میکند «ان للجنة بابا یقال له المعروف لا یدخله الا اهل المعروف واهل المعروف فی الدنیا هم اهل المعروف فی الآخرة» (2) بهشت دربی دارد باب المعروف نامیده میشود و آنها که در دنیا اهل کار خیر و معروف هستند یعنی کسانی که به دیگران به ویژه محرومین کمک میکنند از آن درب وارد بهشت میشوند داوود بن قاسم میگوید من در دلم خوشحال شدم به گونهای که آثار خوشحالی در چهرهام معلوم شدم چون من شبانه روز کارم این بود و روش زندگیام شده بود امام از این حالتم آگاه شدند و فرمودند کارت را ادامه بده و در ادامه فرمودند اباهاشم اهل احسان در دنیا اهل احسان در آخرت هستند.

ص: 204


1- (1) داوود بن قاسم یکی از کسانی است که درک حضور 5 امام را کرده است و از امام هشتم امام رضا علیه السلام روایت نقل میکند و امام زمان عجج را هم درک نموده است با جلالت قدری که دارد راوی احادیث فراوان و مورد وثوق ائمه میباشد.
2- (2) الکافی، ج4، ص30، دارالکتب الاسلامیة. اسحاق بن عمار عن ابی عبدالله علیه السلام.

نظیر این روایت (1) را ابن عباس از رسول گرامی اسلام نقل میکند که فرمود «اهل المعروف فی الدنیا هم اهل المعروف فی الآخرة قیل یا رسول الله وکیف ذاک فقال یغفر الله لهم بالتطول علیهم» آنان که در دنیا اهل کار خیر هستند در آخرت نیز اهل کار خیر هستند پرسیدند یا رسول الله در آخرت انسان اموال و یا امکاناتی ندارد که خیرات کند پس چگونه اهل خیرات میشود؟ رسول الله فرمود خداوند به خاطر خیراتی که شخص در دنیا انجام داد و به کمک محرومان رفت در قیامت قبل از حساب و کتاب و بررسی حسنات منتی گردن خیرین میگذارد و آنان اهل بهشت میشوند و حسناتشان محاسبه نشده روی دستشان میماند همان جا این انسان اهل خیر نگاه میکنند بین مردم که چه کسی گرفتاری دارد مثلا اگر یک حسنه به او اضافه شود بهشتی میشود و یا یک گناه از او کم شود بهشتی میشود حسناتی را که دارند بین این افراد تقسیم میکنند و خیرات میکنند.

ان شاء الله امیدواریم خداوند ولادت با سعادت امام حسن عسگری علیه السلام را بر همه ما میمون و با برکت قرار دهد این ولادت با برکت را به تنها فرزند بزرگوارش تبریک عرض میکنیم و امیدواریم توفیق حاصل شود و اعمال ما هم مورد قبول پروردگار قرار بگیرد.

راوی میگوید خدمت امام هادی علیه السلام بودم (2) (3)

ص: 205


1- (3) وسائل الشیعة، ج16، ص290، کتاب الامربالمعروف والنهی عن المنکر، ابواب فعل المعروف، باب1،ح17، آلالبیت.
2- (4) الکافی، ج1، ص328، دارالکتب الاسلامیة.
3- (5) الکافی، ج1، ص332، دارالکتب الاسلامیة.

«یقول الخلف من بعدی ابنی الحسن فکیف لکم بالخلف بعد الخلف جعلت فداک لم فقال لانکم لاترون شخصه ولا یحل لکم ذکره باسمه قلت فکیف نذکره فقال قولوا الحجه من آل محمد» همواره میفرمود خلیفه و جانشین بعد از من فرزندم حسن است اما شما مردم با جانشین بعد از جانشین من چه خواهید کرد پرسیدم فدایت شوم چرا؟ و دلیل نگرانی شما چیست؟ امام هادی علیه السلام فرمود دلیل نگرانی این است که شما جانشین جانشین من (امام زمان) را نمیبینید و نام مبارک او (م-ح-م-د) را نمیتوانید بر زبان بیاورید عرض کردم پس چگونه در زمان غیبت او به یادش باشیم و از او یاد کنیم آن حضرت فرمود او را به نام حجت از آل محمد صدا کنید.

بحث فقهی: حکم دیه مراحل شجاج تا قبل از موضحه:

در جنایات خطای محض در مورد قتل گفتیم دیه با عاقله است و در جنایت اطراف از موضحه (1) به بالا نیز گفتیم دیه با عاقله است و گفتیم مسأله اجماعی است چنانچه مرحوم محقق در شرایع (2) میفرماید «تحمل العاقلة دیة الموضحة فما زاد قطعا (3) »

و صاحب جواهر (4) در ادامه «میفرماید بل الاجماع بقسمیه بعموم الادلة»

ص: 206


1- (6) موضحه جراحتی است که حتی پرده نازک روی استخوان را پاره می کند و به استخوان می رسد.
2- (7) شرایع الاسلام، ج4، ص1053، استقلال طهران.
3- (8) تعبیر «قطعا» از معتبر کمتر دیده شد و این تعبیر نشان از اهمیت مسأله دارد.
4- (9) جواهر الکلام، ج43، ص425، دارالکتب الاسلامیة.

و گفتیم اختلاف اساسی در ما نقص عن الموضحة می باشد و در مسأله دو قول است

قول اول: مرحوم شیخ در خلاف (1) میفرماید دیه شجاج کمتر از موضحه نیز با عاقله است جمعی هم از ایشان تبعیت کردند و میگویند تمام مراحل با عاقله است.

دلیل قول اول: عموم ادله است و گفتهاند اطلاق ادله، قتل و نیز همه اقسام جنایت بر اطراف را شامل میشود.

قول دوم: مرحوم شیخ در نهایه (2) و ابن جنید (3) و ابوالصلاح (4) و ابن براج (5) و علامه (6) (7) (8) (9) (10) در احد قولیه میفرمایند تا قبل از موضحه دیه با خود جانی است و از بعد از موضحه با عاقله است.

دلیل قول دوم:

1- اصل: استدلالشان قاعده و اصل اولی است که هر کسی جنایتی کرد وزر آن با خودش باشد «ولا تزروا وازره وزر اخری» (11) (12) (13) (14) (15)

ص: 207


1- (10) الخلاف، ج5، ص283، جامعه مدرسین.
2- (11) النهایة، ص737، قدس محمدی.
3- (12) فتاوی ابن جنید، ص356 و 362، جامعه مدرسین.
4- (13) الکافی للحلبی، ص395، کتابخانه امام امیرالمؤمنین علیه السلام اصفهان.
5- (14) المهذب، ج2، ص503، جامعه مدرسین.
6- (15) ارشاد الاذهان، ج2، ص230، جامعه مدرسین.
7- (16) تبصرة المتعلمین، ص273، فقیه.
8- (17) تحریر الاحکام، ج5، ص567 و 640 و 642، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
9- (18) قواعد الاحکام، ج3، ص710، جامعه مدرسین.
10- (19) مختلف الشیعة، ج9، ص293 و 406، جامعه مدرسین.
11- (20) الانعام، آیه ی164.
12- (21) الإسراء، آیه ی15.
13- (22) فاطر، آیه ی18.
14- (23) الزمر، آیه ی7.
15- (24) النجم، آیه ی38.

و آن اجماع قطعی که در مورد بالاتر از موضحه آمده است به این قاعده اولی استثناء میزند که از موضحه به بالا با عاقله است و قبل از موضحه از آن اصل اولی که هر جنایتی انجام دهد عقوبت با خودش هست خارج نمیشود چون مورد شک است و عقوبت جنایت بر اطراف در کمتر از موضحه شامل خود جانی میشود.

2- موثقه ابی مریم الانصاری (1) «محمد بن یعقوب، عن علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن فضال، عن یونس بن یعقوب، عن أبی مریم، عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: قضی أمیرالمؤمنین (علیه السلام) أن لا یحمل علی العاقلة إلا الموضحة فصاعدا.»

روایت خیلی صریح و روشن است و اصل اولی را استثنا میزند یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام به صراحت فرمود عاقله به جز بالاتر از موضحه تحمل دیه نمیکند این یک استثناء برای اصل اولی است که میگوید هر کس دیه جنایت خودش را میپردازد.

مرحوم محقق بعد از نقل این روایت میفرماید (2) «غیر ان فی الروایة ضعفا» نکته مهم این روایت این است که ضعیف است اما مرحوم محقق خودشان فتوی نمیدهند ظاهرا توقف دارند.

مرحوم علامه نیز روایت را نقل میکنند ولی فتوی نمیدهند.

مرحوم شهید در مسالک (3) پس از نقل روایت از ادعای ضعف سند جواب میدهد و در نهایت میفرماید اجود همین قول دوم است یعنی در کمتر از موضحه دیه با خود جانی است.

ص: 208


1- (25) وسائل الشیعة، ج29، ص396، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب5، ح1، آل البیت.
2- (26) شرایع الاسلام، ج4، ص1053، استقلال طهران.
3- (27) مسالک الافهام، ج15، ص513، معارف اسلامی.

بررسی روایت ابی مریم:

گفتهاند دلیل ضعف روایت وجود ابن فضال در روایت است زیرا ابن فضال فطحی است بنی فضال چند نفرند که فطحی مذهب هستند و به همین جهت روایت را رد میکنند ولی میگوئیم گرچه ابن فضال فطحی بودند ولی موثق بودند حتی مرحوم صاحب جواهر (1) میفرماید در آخر عمرش برگشت و شیعه امامی شده بود و میگویند موقعی که روایت را نقل میکرد فطحی بود ولکن موثق بود حتی وقتی در روایتی در مورد ابن فضال از امام سوال میشود امام میفرماید «خذوا ما رووا وذروا ما روا» (2)

شیخ طوسی در الفهرست (3) میفرماید «فطحی المذهب ثقة کوفی کثیر العلم واسع الاخبار جید التصانیف غیر معاند وکان قریب الامر الی اصحابنا الامامیة القائلین بالاثنی عشر»

پس وجهی ندارد روایت ابن فضال را رد کنیم بلکه حداقل روایت را میگوییم موثقه یعنی ناقل روایت مورد وثوق است و نقل او مورد اعتبار است لذا مرحوم شهید در مسالک (4) میفرماید «وهو اجود» یعنی با توجه به روایت ابن فضال میفرماید قول دوم بهتر است.

مرحوم امام هم میفرماید «والاقوی عدم تحملها ما نقص عنها» پس قول دوم اقوی است و واقعا استدلال قول دوم استدلال قوی و محکمی است.

3- مرحوم صاحب جواهر (5) میفرماید «علی ان الغالب حصول الجنایات الکثیرة خطأ من الناس» اگر همه جنایات را بخواهیم بعهده عاقله بگذاریم هم برای خود مردم و هم برای عاقله مشقت پیش میآید.

ص: 209


1- (28) جواهر الکلام، ج43، ص425، دارالکتب الاسلامیة.
2- (29) من لا یحضره الفقیه، ج4، ص542، جامعه مدرسین.
3- (30) الهفرست، ص272، رقم392.
4- (31) مسالک الافهام، ج15، ص513، معارف اسلامی.
5- (32) جواهر الکلام، ج43، ص426، دارالکتب الاسلامیة.

4- مرحوم صاحب جواهر میفرماید ثبوت دیه قبل از موضحه بر عاقله موجب میشود مردم تساهل و سهل انگاری کنند زیرا اگر بدانند دیه هر شجاجی با عاقله است سهل انگاری میکنند و در مراودات مراعات یکدیگر را نمیکنند.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (محدوده دیه عاقله - ابتدای شروع مهلت سه ساله - محدوده شمول تقسیط دیه عاقله) 91/12/05

موضوع: کتاب الدیات (محدوده دیه عاقله - ابتدای شروع مهلت سه ساله - محدوده شمول تقسیط دیه عاقله)

مسأله5: «تضمن العاقلة دیة الخطأ، وقد مر أنها تستأدی فی ثلاث سنین کل سنة عند انسلاخها ثلثا، من غیر فرق بین دیة الرجل والمرأة، والأقرب أن حکم التوزیع إلی ثلاث سنین جار فی مطلق دیة الخطأ من النفوس وجنایات أخر.»

از پیش در ضمن بحث دیه عاقله گفتیم دیه خطای محض به عهده عاقله است و جانی حتی شریک با عاقله نیست و گفتیم دیه قتل عمد و شبه عمد به عهده خود جانی است.

اکنون علاوه بر ادله ای که از پیش خواندیم که دیه قتل خطائی را بر عهده عاقله گذاشته است، امام یک بار دیگر متعرض مسأله شده است و تحت عنوان مسأله5 می فرماید همانطور که گذشت دیه خطای محض بر عهده عاقله است.

دلیل مسأله: علاوه بر اجماع روایات است.

1- دعائم الاسلام (1) (2) «عن امیرالمؤمنین علیه السلام انه قال لیس علی العاقلة دیة العمد وانما علیهم دیة الخطأ» ملاحظه می فرمائید امام امیرالمؤمنین علیه السلام با حصر «إنّما» می فرماید دیه عمد بر عهده عاقله نیست و فقط دیه خطای محض بر عهده عاقله است.

ص: 210


1- (1)دعائم الاسلام، القاضی النعمان المغربی، ج2، ص415، دارالمعارف مصر.
2- (2)مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج18، ص415، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب3، ح3، آل البیت.

2- صحیحه محمد الحلبی (1) (2) (3) «قال: سألت أباعبدالله (علیه السلام) عن رجل ضرب رأس رجل...»

ص: 211


1- (3)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص399، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب10، ح1، آل البیت
2- (4)«قال: سألت أباعبدالله (علیه السلام) عن رجل ضرب رأس رجل بمعول فسالت عیناه علی خدیه فوثب المضروب علی ضاربه فقتله قال: فقال أبوعبدالله (علیه السلام): هذان متعدیان جمیعا فلا أری علی الذی قتل الرجل قودا، لأنه قتله حین قتله وهو أعمی، والأعمی جنایته خطأ یلزم عاقلته یؤخذون بها فی ثلاث سنین فی کل سنة نجما، فإن لم یکن للأعمی عاقلة لزمته دیة ما جنی فی ماله یؤخذ بها فی ثلاث سنین، ویرجع الأعمی علی ورثة ضاربه بدیة عینیه.» حلبی گوید از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که آن چنان ضربه بر سر انسانی زد که چشمش آب شد و بر گونه اش جاری گردید و مجنی علیه پس از آن ضربه روی ضارب پرید و او را کشت پرسیدم؛ امام فرمود این دو نفر هر دو تخلف و تجاوز کردند (منتهی اولی چشم را نابینا کرد و دومی انسانی را کشت) و نظر من این نیست که قاتل قصاص شود چون قاتل پس از نابینا شدن در حالی که چشم نداشت مرتکب قتل شده است و جنایت نابینا بر فرض عمدی باشد خطا محسوب می شود چون کور است و لذا دیه بدهکار است و دیه آن نیز با عاقله است و ظرف سه سال در هر سال یک سوم را می پردازند و اگر اعمی عاقله نداشته باشد از مال خود اعمی دیه مقتول پرداخت می شود و باید ظرف سه سال بپردازد و خود اعمی بابت از دست دادن دو چشم خود به ورثه ضارب (همین کسی که اکنون مقتول است) مراجعه می کند و دیه کامل برای دو چشم دریافت می کند.
3- (5)نکته: علی القاعده اعمی دیه چشم را ظرف یکسال دریافت می کند ولی دیه قتل را ظرف سه سال می پردازد.

روایت مفصل است در بخشی از ذیل روایت امام می فرماید «والأعمی جنایته خطأ یغرم عاقلته» این ذیل نشان می دهد دیه خطای محض بر عهده عاقله است.

3- اسحاق بن عمار (1) «عن جعفر عن ابیه ان علیا علیه السلام کان یقول عمد الصبیان خطأ یحمل علی العاقلة» ملاحظه می فرمائید روایت در موضوع دیه عاقله است که امام فرمود عمد صبی حکم خطای محض دارد و مهم این است که دیه به عهده عاقله است.

بنابراین هم اتفاق فتوی وجود دارد و هم اتفاق روایات که دیه خطای محض با عاقله است.

مهلت پرداخت دیه توسط عاقله:

به جز دو مورد شاذ توسط ربیعه و نیز بعضی از عامه که هر کدام نظریه مستقلی دارند همه فقهای امامیه و عامه می گویند دیه خطای محض را عاقله باید ظرف سه سال بپردازد و این مهلت دادن به نوعی یک تخفیفی است که شارع مقدس قرار داده است و این هم اجماعی است.

صاحب جواهر می فرماید (2) «بل الاجماع علیه»

در مسأله علاوه بر نظر مشهور دو نظریه دیگر مطرح است:

نظریه اول: مهلت 5 ساله: صاحب جواهر (3) می فرماید «الا ربیعة» که از علمای عامه است و می گوید ظرف 5 سال باید پرداخت شود.

نظریه دوم: حالّ: صاحب جواهر (4) همچنین می فرماید «وعن بعض الناس» و مراد برخی از عامه هستند که می گویند دیه عاقله حالّة و غیر مؤجل و هیچ مهلت از نظر زمان ندارد و نقدا باید پرداخت شود.

ص: 212


1- (6)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص400، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11، ح3، آل البیت.
2- (7)جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص427، دارالکتب الاسلامیة.
3- (8)جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص427، دارالکتب الاسلامیة.
4- (9)جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص427، دارالکتب الاسلامیة.

ولی هر دو قول یا نظریه؛ شاذ است و هیچ مدرکی بر آن وجود ندارد و بین مشهور عامه و خاصه اجماعی است که دیه عاقله ظرف مهلت سه ساله پرداخت می شود.

دلیل قول مشهور:

1- صحیحه ابی ولاد (1) «عن ابی عبدالله علیه السلام قال کان علی علیه السلام یقول تستأدی دیة الخطأ فی ثلاث سنین وتستأدی دیة العمد فی سنة» امام صادق علیه السلام می فرماید امیرالمؤمنین علیه السلام در موارد متعدد می فرمود مهلت پرداخت دیه خطای محض سه ساله و دیه عمد یک ساله است.

2- صحیحه محمد الحلبی (2) که خواندیم و در ضمن آن سه سال را هم بیان می کند و فرمود «والاعمی جنایته خطأ یلزم عاقلته یوخذون بها فی ثلاث سنین» جنایت نابینا گرچه عمد باشد خطا محاسبه می شود و دیه آن به عهده عاقله است. در ظرف سه سال از عاقله گرفته می شود.

3- دعائم الاسلام (3) (4) «عن ابی عبدالله عن آبائه ان امیرالمومنین علیه السلام قضی فی قتل الخطأ بالدیة علی العاقلة وقال تؤدی فی ثلاث سنین فی کل سنة ثلث» امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین نقل می کند که آن حضرت در مورد قتل خطائی قضاوت کرد که دیه بر عاقله است و عاقله در ظرف سه سال دیه را می پردازد در هر یک سال ثلث دیه پرداخت می شود.

ص: 213


1- (10)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص205، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب4، ح1، آل البیت.
2- (11)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص399، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب10، ح1، آل البیت.
3- (12)دعائم الاسلام، القاضی النعمان المغربی، ج2، ص414، دارالمعارف مصر؛
4- (13)مستدرک الوسائل، میرزای نوری، ج18، ص413، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2، ح1، آل البیت.

نتیجه: تاکنون به دو نکته رسیدیم؛

نکته اول: اصل دیه خطای محض با عاقله است.

نکته دوم: اسلام تخفیفی قائل شد و برای پرداخت دیه عاقله مهلت سه ساله داده است و عاقله مجاز است که ظرف سه سال دیه را بپردازد.

مبدأ شروع مهلت سه ساله برای پرداخت دیه توسط عاقله:

اکنون بحث این است که مبدأ این سه سال از چه تاریخی است؟

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «مبدأها من حین الموت فیأخذ حینئذ ولی الدم کل سنة عند انسلاخها (2) ثلثا» ابتدای زمان شروع عهده داری دیه عاقله از زمان موت مقتول است یعنی از زمان مردن در جنایت نفس (و یا زمان صدق جنایت طرف در جنایت طرف) مهلت سه ساله شروع می شود.

بررسی عنوان انسلاخ:

گفته اند وقتی دیه بر عاقله به سه قسط تقسیم شد هر قسطی در آخر هر سال دریافت می شود.

و تعبیر انسلاخ تکیه کلام همه بزرگان است و لذا امام هم در مسأله5 می فرماید «قد مر انها تستادی فی ثلاث سنین کل سنة عند انسلاخها ثلثا»

ولی می گوئیم خصوصیتی برای انسلاخ نیست بلکه آنچه از روایات استفاده کردیم این است که دیه ظرف سه سال باید پرداخت شود و حالّ نیست در بیان روایات حرفی از انسلاخ نیامده است لذا وقتی می گوییم در یک سال باید ثلث دیه را بپردازد؛ این پرداخت در مهلت یکساله می تواند اول سال باشد یا وسط سال یا هنگام انسلاخ سنة یعنی پایان سال باشد و اگر زودتر هم بدهد ایرادی ندارد. در واقع اگر تا آن موقع هم تاخیر بیفتد ایرادی ندارد و نمی گویند وقت آن منقضی شده است در هر حال پرداخت در طول سال امتثال امر مولی است مثلا وقتی مولا گفت أعط زیدا درهما الیوم اگر عبد حتی آخر روز و نزدیک غروب یک درهم را به زید بپردازد امتثال کرده است بنابراین اگر تاخیر بیفتد مجنی علیه حق ندارد عاقله را مجبور کند که دیه را زودتر از پایان هر سال پرداخت کند.

ص: 214


1- (14)جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص427، دارالکتب الاسلامیة.
2- (15) انسلاخ یعنی پایان یافتن سال.

امتناع مجنی علیه از دریافت زودهنگام دیه عاقله:

اگر عاقله زودتر از پایان هر سال به پرداخت دیه اقدام کند این بحث مطرح است که آیا مجنی علیه یا اولیاء آن می تواند امتناع از دریافت زودتر بنماید؟ در مسأله دو احتمال است:

احتمال اول: ممکن است بگویند مجنی علیه طلبکار است و بر عاقله نیز در هر زمان واجب است دیه را بپردازد و اگر مجنی علیه از دریافت امتناع کند وجوب پرداخت توسط عاقله لغو خواهد بود پس مجنی علیه حق امتناع ندارد بلکه هر زمان که دیه پرداخت شود باید تحویل بگیرد.

احتمال دوم: ممکن است بگویند وجوب پرداخت دیه در اول یا وسط سال وجوب مضیق به زمان نیست تا امتناع مجنی علیه از دریافت باعث لغویت وجوب بر عاقله شود بلکه موسع بودن زمان وجوب پرداخت؛ جواز امتناع مجنی علیه را ثابت می کند.

مختار از دو احتمال:

ظاهر این است که مجنی علیه حق دارد از اخذ دیه امتناع نماید زیرا؛

اولا: قبض بر مجنی علیه واجب نیست.

ثانیا: اصل، عدم وجوب اخذ است.

ثالثا: با توجه به وسعت زمانی طول سال مجنی علیه می تواند بگوید مثلا من جایی برای نگهداری شترها ندارم ببرید و پایان سال بیاورید.

محدوده شمول دیه عاقله:

در این جهت که زمان پرداخت دیه قتل خطایی طیّ سه سال تقسیط می شود و هر یک ثلث ظرف یک سال پرداخت می گردد بین دیه کامل مرد یا دیه زن و حتی در دیه ذمی تفاوتی از نظر تقسیط وجود ندارد و همه در ظرف سه سال است.

ص: 215

دلیل عمومیت شمول تقسیط:

اطلاق: از اطلاق صحیحه ابی ولاد (1) که فرمود «تستأدی دیة الخطأ فی ثلاث سنین» به دست می آید که شامل همه موارد است چه دیه قتل نفس باشد یا طرف یا حتی ارش.

اقوال در محدوده شمول دیه عاقله نسبت به اقسام دیه:

این پرسش مطرح است که آیا عاقله فقط دیه جنایت خطائی در قتل نفس را متحمل است یا نسبت به پرداخت دیه اطراف یا شجاج و غیره نیز وظیفه دارد.

در اینجا چهار قول در مسأله مطرح است:

قول اول: دیه نفس: مرحوم علامه در قواعد (2) می فرماید اختصاص به دیه نفس دارد اگر دیه اطراف باشد مثلا دیه قطع دست گوش و غیره مهلت سه ساله مطرح نیست.

دلیل قول اول: صحیحه ابی ولاد (3) «تستأدی دیة الخطأ فی ثلاث سنین» گفته اند عنوان دیه خطائی انصراف به دیه خطائی قتل نفس دارد.

قول دوم: مطلق دیه دارای مقدر شرعی: جمعی از علما مطلق دیه را می گیرند و می گویند عاقله ارش را شامل نمی شود.

دلیل قول دوم: صحیحه ابی ولاد (4) «تستأدی دیة الخطأ فی ثلاث سنین» گفته اند عنوان خطأ عام است و هرگونه جنایت خطائی را شامل می شود.

ص: 216


1- (16)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص205، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب4، ح1، آل البیت.
2- (17)قواعد الاحکام، علامه حلی، ج3، ص711، جامعه مدرسین.
3- (18)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص205، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب4، ح1، آل البیت.
4- (19)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص205، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب4، ح1، آل البیت.

قول سوم: تفصیل: مرحوم شیخ در مبسوط (1) فرمودند و بعضی هم تبعیت کرده اند در ارش تفصیل قائل می شوند اگر ارشی که حاکم تعیین کرده به مقدار ثلث دیه است ظرف یک سال پرداخت می شود و اگر بیش از ثلث است مازاد یک ثلث را سال دوم بدهد و اگر از دو ثلث هم بیشتر است مازاد ثلث دوم را سال سوم بدهد و ظاهرا این قول هیچ دلیلی هم ندارد.

قول چهارم: مطلق دیه و ارش: قول اکثر و قول مشهور: مطلقا چه نفس و چه عضو و چه ارش در ظرف سه سال باید پرداخت شود.

دلیل قول چهارم: روایت ابی ولاد (2) «تستأدی دیة الخطأ» عنوان دیه خطأ دیه نفس و اطراف را شامل است و ارش را نیز شامل است زیرا ارش جنایتی است که مقدر شرعی ندارد پس ارش دیه ای است که در شرع مقدارش تعیین نشده است اما صدق دیه می کند لذا امام هم می فرماید «الاقرب ان حکم التوزیع الی ثلاث سنین جار فی مطلق دیة الخطا من النفوس وجنایات اخر» مخصوصا صحیحه محمد حلبی را که داشتیم اسم دیه را نیاورده و فرمود «الاعمی جنایته خطائا یحمل عاقلته» پس این روایت صریحا شامل ارش نیز می شود.

بنابراین اقوی همان قول مشهور است که امام هم تقویت کردند.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (حکم رجوع عاقله به جانی بعد از پرداخت دیه - محدوده ثبوت دیه عاقله - تأثیر تائید عاقله بر خطأیی بودن جنایت در ثبوت اصل قتل با بینه) 91/12/06

ص: 217


1- (20)المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص176، کتابخانه مرتضویة.
2- (21)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص205، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب4، ح1، آل البیت.

موضوع: کتاب الدیات (حکم رجوع عاقله به جانی بعد از پرداخت دیه - محدوده ثبوت دیه عاقله - تأثیر تائید عاقله بر خطأیی بودن جنایت در ثبوت اصل قتل با بینه)

مسأله6: «لا رجوع للعاقلة بما تؤدیه علی الجانی والقول بالرجوع ضعیف»

یک بحث مطرح است که آیا عاقله می تواند پس از پرداخت دیه، به جانی رجوع کند و خسارت بگیرد؟ در مسأله دو قول است:

قول اول: عدم جواز رجوع عاقله به جانی:

در بحث های گذشته روشن شد که دیه قتل خطایی هم تکلیفاً بر عهده عاقله است یعنی بر عاقله واجب است دیه قتل خطائی را بپردازد و هم وضعاً بعهده عاقله است یعنی عاقله ضامن دیه است و گفتیم جانی در پرداخت دیه حتی با عاقله شریک نیست.

اکنون حضرت امام در مسأله6 گویا می خواهد بفرماید با این حکم وضعی و تکلیفی در مورد دیه عاقله که با استدلال و فتوی و روایات بحث شد جایی برای این بحث نمی ماند که عاقله وقتی دیه را پرداخت کرد آیا می تواند به جانی رجوع کند و مبلغ پرداختی را دریافت نماید و مطالبه خسارت نماید؟

نظر مشهور این است که حق رجوع ندارد یعنی روشن است که حق رجوع ندارند.

قول دوم: جواز رجوع عاقله به جانی:

شیخ مفید (1) در مقنعه و سلار (2) در مراسم قائل به جواز رجوع عاقله به جانی هستند.

ص: 218


1- (1)المقنعة، شیخ مفید، ص737، جامعه مدرسین.
2- (2)المراسم العلویة، سلار بن عبدالعزیز، ص241، مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام.

امام در تحریر می فرماید قول به رجوع ضعیف است.

صاحب جواهر (1) و کشف اللثام (2) گفته اند «لا نعرف له وجها ولا موافقا لهما» در قول به جواز رجوع هیچ کس موافق شیخ مفید و سلار فتوی نداده است و ما نیز هیچ دلیلی برای این قول سراغ نداریم.

بنابراین قول به جواز رجوع ضعیف است و آنچه که از روایات استفاده می شود این است که هم تکلیفاً و هم وضعاً دیه به عهده عاقله است.

محدوده ثبوت دیه عاقله:

مسأله7: «لا تعقل العاقلة ما یثبت بالاقرار بل لابد من ثبوته بالبینة»

قتل خطایی اگر اتفاق بیفتد یا جنایات دیگر مثل جنایات بر اطراف اتفاق بیفتد دیه اش با عاقله است اما شرط وجوب پرداخت دیه بر عاقله این است باید جنایت در محکمه از طریق بینه اثبات شود و اگر با اقرار ثابت شد دیه اش به عهده عاقله نیست و باید خود جانی بپردازد البته موارد دیگری هم داریم که دیه به عهده عاقله نیست و بعدا مورد بررسی قرار می دهیم.

دلیل مسأله:

1- دلیل حجیت اقرار همان قاعده «اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ» می باشد یعنی هر عاقلی مأخوذ به اقرار خودش می باشد.

بررسی قاعده اقرار العقلاء:

در متن اقرار العقلاء دو نکته قابل توجه است:

نکته اول: در متن اقرار العقلاء کلمه «علی» آمده است که نشان از اقرار بر ضرر دارد.

ص: 219


1- (3)جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص428، دارالکتب الاسلامیة.
2- (4)کشف اللثام، الفاضل الهندی، ج11، ص513، جامعه مدرسین.

نکته دوم: در متن اقرار العقلاء کلمه «أنفسهم» آمده است که اقرار باید بر ضرر خود مُقِرّ باشد تا مسموع شود در حالی که اگر جنایت خطای محض با اقرار ثابت شد اقرار جانی بر ضرر خودش نیست بلکه بر ضرر عاقله است بنابراین اگر اقرار پذیرفته شود ضررش باید به جانی برسد پس عاقله در اثبات دیه از طریق اقرار متحمل دیه نمی شود.

پس دلیل نفوذ اقرار شامل مورد وجوب دیه بر عاقله نمی شود.

2- اصل اولیه این است که اگر کسی جنایتی انجام بدهد خسارت آنرا باید خودش بپردازد یعنی مرتکب جنایت باید عقوبت جنایت را تحمل کند.

قرآن کریم هم می فرماید «ولا تزر وازرة وزر أخری» (1) (2) (3) (4) (5) و هیچ انسانی را به خاطر گناه دیگران مؤاخذه نمی کنند پس سپردن ادای دیه بر عاقله خلاف قاعده است و چون حکم خلاف قاعده است اکتفا به قدر متیقن می شود و قدر متیقن از این مورد جایی است که با بینه ثابت شده باشد. پس دلیل اصل اولیه شامل مورد دیه عاقله نمی شود.

3- زید بن علی (6) «عن آبائه علیهم السلام قال لا تعقل العاقلة الا ما قامت علیه البینة قال واتاه رجل فاعترف عنده فجعله فی ماله خاصة ولم یجعل علی العاقلة شیئا» زید بن علی از پدرانش نقل کرده است که فرمودند عاقله دیه جنایتی را تحمل می کند که از طریق بینه ثابت شده باشد و نیز گفت: شخصی نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و بر جنایت خطای محض اقرار کرد و آن حضرت دیه را از مال جانی برداشته اند و بر عاقله چیزی واجب نکرده اند.

ص: 220


1- (5)أنعام، آیه164؛
2- (6)اسراء، آیه؛
3- (7)فاطر، آیه18؛
4- (8)زمر، آیه؛
5- (9)نجم، آیه38.
6- (10)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص398، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب9، ح1، آل البیت.

نکته: قابل ذکر است مرحوم صاحب وسائل عنوان باب را به صورت ذیل گذاشته اند:

«باب أنّ العاقلة لا تضمن الا ما قامت علیه البینة فان اقر القاتل فمن ماله»

و مبنای ایشان این است که آنچه را که از مجموع روایات استفاده می کنند عنوان باب را همان قرار می دهند.

4- سکونی (1) «عن جعفر عن ابیه ان امیرالمؤمنین علیه السلام قال العاقلة لا تضمن عمدا ولا اقرارا ولا صلحا» (2)

سکونی از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود در سه مورد عاقله ضامن دیه نیست.

مورد اول: عاقله ضامن دیه ای که در جنایت عمد از قصاص به دیه تبدیل شده باشد، نیست.

مورد دوم: دیه ای که با اقرار به جنایت خطای محض ثابت شده باشد بر عهده عاقله نیست.

مورد سوم: دیه ای که در جنایت خطای محض پس از مطالبه جانی و مجنی علیه یا اولیاء آن ثابت شود بر عهده عاقله نیست.

5- ابی بصیر (3) «عن الباقر علیه السلام لا تضمن العاقلة عمدا ولا اقرارا ولا صلحا»

ملاحظه می فرمائید روایت ابوبصیر همانند روایت سکونی سه مورد را از عهده عاقله خارج کرده است.

6- شهید در مسالک (4) روایتی عامی (5) نقل می کند که می گوید «لا تحمل العاقلة عمدا ولا اعترافا» عاقله مسؤول دیه ای که از طریق تبدیل جنایت عمدی ثابت شود یا با اقرار ثابت شود نیست.

ص: 221


1- (11)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب3، ح2، آل البیت.
2- (12)در مسأله بعدی این مورد را امام متعرض می شوند.
3- (13)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب3، ح1، آل البیت.
4- (14)مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص514، معارف اسلامی.
5- (15)السنن الکبری، بیهقی، ج8، ص104، دارالفکر.

تبصره: اگر پس از اقرار جانی به جنایت خطای محض عاقله قول جانی را تصدیق کردند و گفته اند راست می گوید که جنایت خطای محض مرتکب شد دیه به عهده عاقله است گرچه با اقرار در محکمه جنایت خطای محض ثابت شده باشد و عاقله آن را تأیید کند.

تأثیر تائید عاقله بر خطأیی بودن جنایت در ثبوت اصل قتل با بینه:

مرحوم امام یک فرعی مطرح می کنند که اگر اصل قتل با بینه ثابت شود ولی خود جانی می گوید جنایت خطایی بود و بینه در مورد خطایی بودن شهادت نمی دهد در اینجا اگر عاقله قتل خطائی را تصدیق کردند دیه به عهده عاقله می باشد اما اگر انکار کردند قول عاقله پذیرفته است و چون منکر هستند با یک قسم قول آنها پذیرفته می شود حتی اگر قسم بخورند که ما نمی دانیم قتلش خطائی یا عمدی است؛ این هم کافی است و دیه به عهده عاقله نمی آید البته عاقله برای جریان تحمل دیه یا تأئید اقرار به محکمه دعوت می شوند.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (محدوده ثبوت دیه عاقله: خروج عمد و شبه عمد از محدوده دیه عاقله - جنایت جانی بر نفس یا عضو خود - حکم عاقله بین اهل ذمه) 91/12/07

موضوع: کتاب الدیات (محدوده ثبوت دیه عاقله: خروج عمد و شبه عمد از محدوده دیه عاقله - جنایت جانی بر نفس یا عضو خود - حکم عاقله بین اهل ذمه)

محدوده ثبوت دیه عاقله: خروج عمد و شبه عمد از محدوده دیه عاقله

مسأله8: «لا تعقل العاقلة العمد وشبهه کما مر ولا ما صولح به فی العمد وشبهه ولا سائر الجنایات کالهاشمة والمأمومة اذا وقعت عن عمد أو شبهه.»

ص: 222

اگر جنایتی عمدی واقع شود چیزی بعهده عاقله نمی آید و دیه به عهده خود جانی است. در شبه عمد نیز مسأله همین گونه است.

در عمد گفتیم حکم اوّلی قصاص است منتهی اولیاء دم می توانند به دیه مصالحه کنند یعنی اولیاء دم حقی بنام حق القصاص دارند و می توانند به مقدار دیه یا کمتر یا بیشتر مصالحه کنند و دیه ای که تعیین می شود صلح قصاص به دیه است و این دیه هم چون مربوط به قتلی است که عن عمد است بر عهده خود جانی است زیرا وقتی جانی مصالحه را قبول می کند یعنی تعهد می کند دیه بر عهده خودش باشد چنانچه اولیاء دم نیز متعهد می شوند که از قصاص بگذرند و شبه عمد گرچه شبه الخطا نیز هست اما به لحاظ جانب عمد دیه به عهده عاقله نیست و در نهایت یک مصالحه بین یک حق و یک مقدار از مال است.

در این مورد روایت سکونی (1) و روایت ابی بصیر (2) دلیل مسأله بود که فرمود «ان العاقله لا تضمن عمدا ولا اقرارا ولا صلحا»

از سه جهت دیه بر عهده عاقله نیست:

1- در عمد از جهت اینکه جانی طرف مصالحه است به عهده خودش می آید.

2- در اقرار از جهت اینکه اقرارش علی نفسه مسموع است پس دیه به عهده خود او است.

3- در صلح از جهت اینکه جانی طرف صلح است دیه بدهکار می شود.

ص: 223


1- (1)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب3، ح2، آل البیت.
2- (2)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب3، ح1، آل البیت.

موارد استثناء ثبوت قصاص در جنایت عمدی:

مواردی هم هست که گرچه جنایت عمدی است اما قصاص ندارد و از ابتدا دیه بر عهده جانی مستقر می شود یعنی قصاص در بعضی از جنایات تغریر به نفس است و جانی اگر قصاص شود در مظان هلاکت قرار می گیرد در حالیکه مجنی علیه فقط به کمتر از قتل نفس حق قصاص دارد.

1- هاشمه: یعنی شجاجی که به شکستن استخوان منجر شود. اگر بخواهند مطابق جنایت شجاج هاشمه قصاص کنند جانی در معرض خطر است زیرا؛

اولا: به همان مقدار شجاج وارده نمی تواند به طور دقیق قصاص کند و ممکن است کمتر یا بیشتر شود.

ثانیا: ممکن است با اجرای قصاص مجنی علیه کشته شود.

در نتیجه می گوییم قصاص ممنوع است یعنی گرچه جنایت عمدی است و قاعدتا جانی باید قصاص شود اما چون اجرای آن خطرناک است از ابتدا تبدیل به دیه می شود.

2- مأمومه: در جنایت شجاج مأمومه که ضربه وارده بر سر به کاسه سر رسیده و به مغز نزدیک شده است ابتداءً دیه به عهده می آید ولی بر عهده عاقله نیست بلکه در اینگونه موارد دیه به عهده خود جانی است.

3- قتل فرزند توسط پدر: اگر پدر عمدا فرزندش را بکشد قصاص ندارد و از ابتدا حکم دیه ثابت است زیرا پدر را از باب احترام - به خاطر قتل فرزند قصاص نمی کنند و روایاتی هم دلیل مسأله است که در باب قصاص خواندیم. در این مورد دیه به عهده عاقله نیست بلکه به عهده خود جانی است البته استثناء قتل فرزند شامل مادر نمی شود بلکه مادر اگر فرزند خود را عمداً بکشد قصاص می شود در جایی که پدر قاتل باشد از دیه، ارث نمی برد.

ص: 224

جنایت جانی بر نفس یا عضو خود:

مسأله9: «لو جنی شخص علی نفسه خطائا قتلا او ما دونه کان هدرا»

اگر کسی با خطای محض خودش را کشت؛ یا جنایتی بر اعضای خود وارد ساخت در اینکه ادله قتل خطایی دیه را به عهده عاقله می گذارد یا خون مقتول یا مضروب هدر است مرحوم امام می فرماید خونش هدر است یعنی چه در جنایت بر نفس و چه در جنایت بر طرف اصلا دیه ندارد زیرا؛

اولا: ادله قتل خطائی ظهور در قتل غیر دارد و از خود شخص منصرف است.

ثانیا: اساسا قرار دادن دیه بر عهده غیر جانی یعنی عاقله خلاف اصل است زیرا اصل این است که عقوبت هر جنایتی به عهده خود جانی باشد و هر جا حکمی بر خلاف اصل باشد به قدر متیقن اکتفا می شود و در این مورد عمدی یا غیر عمد بودن جنایت تفاوتی ایجاد نمی کند.

حکم عاقله بین اهل ذمه:

مسأله10: «لیس بین اهل الذمه معاقلة (1) فیما یجنون من قتل او جراحة»

اگر یک ذمی با قتل خطائی ذمی دیگری را بکشد دیه به عهده خود جانی است زیرا چیزی به نام عاقله در مورد ذمی وجود ندارد تا دیه به عهده عاقله باشد گرچه عصبه هم داشته باشد عهده دار دیه نیست.

تبصره1: در کتاب حدود مفصل بحث شد که اگر یک ذمی روی ذمی دیگر جنایتی در بلاد مسلمین انجام داد؛ اگر خودشان تشکیلاتی دارند و به تشکیلات خودشان مراجعه کردند که هیچ و اگر به دادگاه اسلامی مراجعه کردند اینجا دادگاه مخیر است که به احکام مسلمین حکم بدهد یا ارجاع بدهد به تشکیلات خودشان که حکم بدهند. و این در اوائل انقلاب زیاد اتفاق می افتاد در ارث یا در طلاق مخصوصا در دادگاه های خانواده.

ص: 225


1- (3)قرارداد به عهده عاقله بودن دیه

تبصره2: اگر ذمی جنایتی بر مسلمان وارد کند باید در دادگاه اسلامی و بر اساس احکام اسلامی حکم شود.

پس روشن شد که بین اهل ذمه معاقله وجود ندارد و دیه به عهده خود جانی است.

مرحوم محقق در شرایع (1) می فرماید «وجنایة الذمی فی ماله وان کانت خطائا دون عاقلته ومع عجزه عن الدیة فعاقلته الامام لانه یؤدی الیه ضریبته» دیه جنایت ذمی از مال خود جانی است گرچه قتل خطای محض باشد و اگر عاجز بود عاقله ذمی امام مسلمین است چون ذمی جزیه را به امام می دهد پس امام نسبت به بدهکاری او در خطای محض عهده دار است. مرحوم صاحب جواهر در جواهر (2) می فرماید «بلا خلاف اجده فی ذلک فی شیئ من ذلک بل ظاهر بعض الاجماع» جواهر بعد از نقل کلام محقق می فرماید در مسأله هیچ خلافی نیست. در هر دو صورت - اصل دیه و صورت عجز - هیچ خلافی نیست بلکه برخی ادعای اجماع کردند.

دلیل مسأله:

صحیحه ابی ولاد (3) «عن ابی عبدلله قال لیس فیما بین اهل الذمة معاقلة فیما یجنون من قتل او جراحه انما یوخذ ذلک من اموالهم فان لم یکن له المال رجعت الجنایة علی امام المسلمین لانهم یودون الیه الجزیة کما یودی العبد الضریبه الی سیده وهم ممالیک للامام فمن اسلم منهم فهو حر»

ابی ولاد می گوید امام صادق علیه السلام فرمود بین اهل ذمه حکم عاقله وجود ندارد و لذا اگر ذمی بر علیه ذمی دیگر جنایتی مرتکب شد دیه اش از خود جانی اخذ می شود و اگر جانی مالی نداشته باشد دیه اش بر عهده امام مسلمین است زیرا همانگونه که برده به مولایش در صورت قرارداد (تدبیر) درآمد می دهد و مولایش عهده دار جنایت خطائی او است اینان نیز که به اعتباری جزیه می پردازند و به نوعی در حکم بردگان امام مسلمین هستند امام مسلمین باید عهده دار جنایت خطائی آنها باشد. و اگر مسلمان شدند آزادند.

ص: 226


1- (4)شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1054، استقلال طهران.
2- (5)جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص430، دارالکتب الاسلامیة.
3- (6)وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص391، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب1، ح1، آل البیت.

بدیهی است روایت فوق مربوط به منطقه ای است که کفار به امام مسلمین جزیه پرداخت می کنند. البته اگر خود ذمی ها بین خودشان قرار بستند که اگر جنایت خطای محض پیش آمد عاقله و یا غیر آن بدهد در آن صورت مسأله دیگری است.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (راه اثبات انتساب عاقله به قاتل) 91/12/08

موضوع: کتاب الدیات (راه اثبات انتساب عاقله به قاتل)

مسأله11: «لا یعقل الا من علم کیفیة انتسابه الی القاتل وثبت کونه من العصبة فلا یکفی کونه من قبیلة فلان»

گفتیم دیه خطای محض بر عهده عاقله است و عاقله همان عصبه هستند یعنی کسانی که به واسطه اب یا ابوین منتسب به قاتل باشند عصبه هستند.

و در نهایت گفتیم دیه به عهده کسی می آید که انتسابش به قاتل معلوم باشد زیرا در صورتی حکم ثابت می شود که موضوع آن محقق شود.

راه های اثبات انتساب عاقله به قاتل: اثبات انتساب عاقله به قاتل چند راه دارد:

1- علم عرفی: یعنی اشتهار عمومی انتساب؛ که همگان می دانند مثلا فلانی عمو یا عموزاده یا نوه یا غیره برای قاتل است.

2- اقرار خود عاقله: اگر خود عاقله اقرار کرد که با قاتل نسب فرزندی یا پدری یا جدی و غیره دارد به پرداخت دیه قتل خطای محض ملزم می شود.

3- بیّنه: اگر دو شاهد عادل بر انتساب شخص یا اشخاص به قاتل و اینکه جزء عصبه قاتل هستند؛ شهادت دهند موارد شهادت بینه به پرداخت دیه ملزم می شوند. و اگر بینه قائم شد به تنهائی کافی است و نیازی به بدست آوردن ظن نیست یعنی گرچه با بینه ظن به دست نیاید نیز به آن بینه عمل می شود چون خود بینه حجت شرعیه است. بنابراین تا انتساب ثابت نشود و کیفیت انتساب مشخص نشود که عموزاده یا پسر برادر یا نوه و غیره است حکم به عاقله و عصبه بودن نمی شود و صِرف فامیل و یا از یک قبیله و قوم بودن دلیل بر عصبه بودن نیست بلکه انتساب ثابت شده، باید ابی یا ابوینی باشد. زیرا انتساب اعم است از اینکه ابی یا ابوینی یا امی باشد در حالی که ما انتساب ابی یا ابوینی می خواهیم و با انتساب امی عاقله بودن ثابت نمی شود لذا امام می فرماید «ولا یکفی انتسابه بقبیلة».

ص: 227

انکار انتساب توسط عصبه:

در یک صورت از صور و راه های اثبات انتساب انکار انتساب توسط عصبه تأثیرگذار نیست یعنی اگر بینه بر عصبه و عاقله بودن یک شخص اقامه شد انکار خود آن شخص نافذ نمی باشد.

وارثان فرزند مقتول توسط پدر:

مسأله12: «لو قتل الأب ولده عمدا أو شبه عمد فالدیة علیه، ولا نصیب له منها، ولو لم یکن له وارث غیره فالدیة للإمام علیه السلام، ولو قتله خطأ فالدیة علی العاقلة یرثها الوارث، وفی توریث الأب هنا قولان أقربهما عدمه، فلو لم یکن له وارث غیره یرث الإمام علیه السلام.»

در مسأله سه فرع مطرح است:

فرع اول: عمد یا شبه عمد بودن قتل:

به این بحث قبلا نیز اشاره داشتیم که اگر پدر فرزندش را به عمد بکشد قصاص نمی شود و از ابتداء دیه به عهده اش می آید. و نیز اگر به شبه عمد فرزندش را بکشد خود جانی دیه بدهکار است و دیه را به وارثان مقتول می دهد و خودش از این دیه ای که می پردازد ارث نمی برد زیرا قتل مانع ارث است و از بقیه اموال فرزند هم ارث نمی برد و اگر فرزند وارثی غیر اب ندارد پدری که قاتل عمد یا شبه عمد فرزند است دیه را به امام می پردازد.

فرع دوم: قتل خطای محض:

اطلاق ادله می گوید دیه بر عهده عاقله است و به وارث مقتول غیر از پدر می دهند و اگر وارثی نیست به امام می دهند.

دلیل مسأله:

اتفاق اصحاب و نیز روایاتی است که در باب قصاص (1) (2) (3) (4) بیان شد.

ص: 228


1- (1) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص25، کتاب القصاص، ابواب قصاص نفس، باب6، ح1، آل البیت.
2- (2) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص25، کتاب القصاص، ابواب قصاص نفس، باب7، ح1، آل البیت.
3- (3) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج26، ص31، کتاب الفرائض والمواریث، ابواب موانع الارث، باب8، ح1، آل البیت.
4- (4) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج28، ص142، کتاب الحدود، ابواب حد الزنا، باب37، ح1، آل البیت.

فرع سوم: حکم ارث پدری که قاتل خطائی فرزند است، از دیه فرزند خویش:

اکنون در ذیل مسأله 12 فرع سوم مطرح است که اگر پدر به خطای محض قاتل فرزندش باشد آیا از دیه فرزند که عاقله می پردازد ارث می برد یا خیر؟ در مسأله دو قول است:

قول اول: محرومیت پدر از ارث فرزند: مشهور می گوید دیه فرزندی را که توسط پدر به قتل رسیده باشد باید به ورثه فرزند بدهند و نصیبی برای خود پدر از این دیه و نیز از دیگر اموال فرزند مقتول نمی باشد زیرا یکی از موانع ارث قتل است و پدر چون قاتل فرزند است پس وارث این فرزند نیست و از او ارث نمی برد و اگر وارثی غیر از اب ندارد باید دیه را به امام بپردازند زیرا امام وارث من لا وارث له می باشد. البته در عمد و شبه عمد ابتداءً دیه به عهده پدر می آید اما اگر خطای محض باشد دیه با عاقله است و تحت شمول اطلاق ادله واقع می شود و اینکه قاتل، پدر مقتول باشد یا غیر او تفاوتی ندارد یعنی عاقله دیه را به هر فردی که وارث مقتول باشد می دهند.

قول دوم: ارث بردن پدری که قاتل فرزند خویش است از دیه فرزند مقتول خویش:

بعضی از علماء گفته اند پدری که قاتل فرزند خویش است از دیه ای که عاقله می دهند ارث می برد زیرا بالاخره قتل، قتل خطایی است و پدر قصد قتل فرزندش را نداشت و در این قتل خود پدر از همه بیشتر ناراحت است که بدون قصد قتل پسر و حتی بدون هیچ قصد قتلی مرتکب قتل فرزند خود شده است و خودش بیشتر از همه از این قتل متنفر است لذا عاقله از این دیه ارث می برد.

ص: 229

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «وقد یظهر من المسالک هنا وجود قائل باستحقاقه الإرث من خصوص الدیة وإن قلنا بمنعه من غیره، ولکن لم أعرف قائله، بل ولا وجها له معتدا به»

از کلام مسالک می توان استظهار کرد که می خواهد بگوید کسانی هستند قائلند پدری که قاتل خطائی فرزند خویش است از دیه عاقله فرزند مقتول خود ارث می برد لکن قائلی را که از کلام مسالک استظهار می شود نیافتیم بلکه چنین گفتاری دلیل قابل اعتنائی ندارد.

مرحوم امام به قول دوم با تعبیر قولان اشاره می کند ولی مشخص نکرده است که قائل کیست و می فرماید «وفی توریث الاب هنا قولان اقربها عدمه» در مورد ارث بردن پدر از دیه فرزندی که خود پدر او را به خطای محض کشته است و عاقله دیه اش را می پردازند دو قول است اقرب آن است که بگوئیم پدری که قاتل فرزند است از دیه ای که عاقله می پردازند ارث نمی برد.

اما بقیه ورثه مقتول منهای پدر ارث می برند و نیز اگر این فرزند مقتول هیچ وارثی نداشته باشد این دیه توسط عاقله به امام پرداخته می شود.

اقول: حق همین قول امام است یعنی پدری که با قتل خطای محض قاتل فرزندش شد از دیه ای که عاقله می پردازند ارث نمی برد.

نکته: کسانی که عاقله شدند و دیه را می پردازند ممکن است وارث نیز باشند در آن صورت می توانند سهم ارث خود از دیه عاقله را کسر کنند و بقیه را به وارثان بپردازند و اگر یکی از عاقله به گونه ای است که سهم ارثش از سهم دیه اش بیشتر است چیزی نمی پردازد و بقیه سهم ارث خود را از دیگر افراد عاقله می گیرد.

ص: 230


1- (5) جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص450، دارالکتب الاسلامیة.

جنایت عمدی صبی و مجنون:

مسأله13: «عمد الصبی والمجنون فی حکم الخطأ فالدیة فیه علی العاقلة»

مکرر در باب ارث بحث شد که اگر صبی یا مجنون عمدا و با علم و توجه به فعل، مرتکب جنایت شوند هم نصا و هم فتویً عمد اینان خطا است و در خطا دیه با عاقله است.

دلیل مسأله: چند روایت در اینجا وجود دارد که می خوانیم:

الف: روایات مختص صبی:

1- صحیحه محمد بن مسلم (1) «عن ابی عبدالله علیه السلام قال عمد الصبی وخطأه واحد» یعنی هر دو حکم خطا را دارند و دیه با عاقله است و الا نمی توان گفت خطا همانند عمد است بلکه عمد حکم خطا را دارد. و همانند خطا دیه اش با عاقله است.

2- اسحاق بن عمار (2) «عن جعفر عن ابیه ان علیا علیه السلام کان یقول عمد الصبیان خطأ یحمل علی العاقلة» امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است که فرمود عمد صبی خطا است و دیه با عاقله است.

ب: روایات مختص مجنون:

1- محمد بن مسلم (3) «عن ابی جعفر علیه السلام قال کان امیرالمؤمنین علیه السلام یجعل جنایة المعتوة (4) علی عاقلته خطائا کان او عمدا» امیرالمؤمنین علیه السلام جنایت ناقص العقل مجنون را چه در عمد یا خطا بر عهده عاقله قرار می داد.

ص: 231


1- (6) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص400، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11، ح2، آل البیت.
2- (7) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص400، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11، ح3، آل البیت.
3- (8) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص400، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11، ح1، آل البیت.
4- (9) یعنی کسی که نقصی در عقلش وجود دارد.

2- اسماعیل بن ابی زیاد (1) «عن ابی عبدالله علیه السلام قال ان محمد بن ابی بکر کتب الی امیرالمؤمنین علیه السلام یسأله عن رجل مجنون قتل رجلا عمدا فجعل الدیة علی قومه وجعل خطأه وعمده سواء»

محمد ابی بکر طی نامه ای به حضرت علی علیه السلام نوشت: مجنونی عمدا انسانی را کشته است حکم چیست؟ امام در پاسخ دیه را بر خویشاوندان مجنون قرار دادند و خطا و عمد مجنون را مساوی قرار دادند.

تذکر: در قوانین فعلی کشور نیز همین قوانین هست اما ممکن است در اجراء از جهت پیدا کردن عاقله مشکلاتی باشد.

دیه جنایت وارده توسط حیوان:

مسأله14: «لا یضمن العاقلة جنایة البهیمة لو جنت بتفریط من المالک أو بغیره، ولا تضمن إتلاف مال، فلو أتلف مال الغیر خطأ أو أتلفه صغیر أو مجنون فلا تضمنه العاقلة، فضمانها مخصوص بالجنایة من الآدمی علی الآدمی علی نحو ما تقدم، ثم إنه لا ثمرة مهمة فی سائر المحال: أی المعتق وضامن الجریرة والإمام علیه السلام.»

در مسأله 14 سه فرع مطرح است:

فرع اول: عدم ضمان عاقله انسان نسبت به جنایت حیوان متعلق به او:

با توجه به مورد بحث حضرت امام می فرماید عاقله انسان مسؤول جنایت حیوان نیست بلکه اگر جنایتی به واسطه حیوان وارد شد؛ می گوئیم اگر چنانچه خطری که این حیوان ایجاد کرد به تفریط از طرف مالکش بود مالک ضامن این جنایت است اما اگر تفریط نکرد و مجنی علیه خود مراعات نکرد در اینجا می گوییم دیه به عهده کسی نیست. بنابراین در اینجا عاقله ضامن چیزی نیست.

ص: 232


1- (10) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص401، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب11، ح5، آل البیت.

فرع دوم: اگر کسی مال کسی را تلف کرد گرچه خطای محض باشد ضمانت با عاقله نیست. بلکه خود متلف گرچه با خطای محض مرتکب شده باشد ضامن است.

فرع سوم: اگر صبی و مجنون مالی را تلف کردند خودشان ضامن هستند و بعد از تکلیف باید بپردازند و عاقله ضمان ندارد.

نکته: طرح فرع دوم و سوم در گروه اعمال دیه دار نیستند اما چون عامه مطرح کرده اند و مسؤولیت عاقله را در این دو فرع پذیرفتند امام مطرح کردند که بگویند در اعتقاد شیعه دیه ندارد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (اقسام ولاء) 91/12/09

موضوع: کتاب الدیات (اقسام ولاء)

بحث اخلاقی:

در بحث اخلاقی بعد از اینکه در مورد اخلاص حرف زدیم در رابطه با مسأله ریا در عمل صحبت کردیم و مطالبی گفتیم و به طور معمول این هفته نیز می بایست در ادامه بحث ریا صحبت شود؛ اما دیشب کتاب روضة المتقین مرحوم مجلسی در شرح من لا یحضر را می دیدم به یک روایت برخورد کردم فکر کردم گرچه مرتبط با بحث اخلاقی ما نیست ولی با توجه به ثواب قرائت سوره اخلاص و نکات دیگری که دارد قابل استفاده است. لذا امروز همین روایت را قرائت می کنیم.

این روایت را مرحوم مجلسی در مجموعه روایاتی که خواص قرائت توحید را بیان می کند تحت عنوان قصه سلمان فی صوم الدهر واحیائه اللیل وختمه للقرآن، این روایت صحیح السند را نقل کرده است.

«عن ابی بصیر (1) عن ابی عبدالله عن آبائه قال رسول الله یوما لاصحابه ایکم یصوم الدهر» امام صادق علیه السلام به نقل از پدرانش فرمود روزی رسول الله در میان اصحاب فرمود کدام یک از شما درتمام طول سال روزها روزه می گیرد؟ «فقال سلمان أنا یا رسول الله» سلمان پاسخ داد یا رسول الله من هر روز روزه هستم «قال ایکم یحیی اللیل» کدام یک از شما در طول عمر همواره شب زنده دار و مشغول عبادت است؟ «فقال سلمان انا یا رسول الله» سلمان گفت یا رسول الله من هر شب همواره تا به صبح مشغول عبادت هستم «قال فایکم یختم القرآن فی کل یوم» پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پرسید کدام یک از شما هر روز یک بار کل قرآن را قرائت می کند؟ «فقال سلمان انا یا رسول الله» سلمان گفت من روزانه یک ختم قرآن انجام می دهم «فغضب بعض اصحابه وقال ان سلمان رجل من الفرس یرید ان یفتخر علینا معاشر قریش» یکی از اصحاب که حضور داشت (در برخی روایات گفته شد عمر بود) خطاب به رسول خدا عرض کرد سلمان مردی فارسی و عجم است و می خواهد بر ما فخر بفروشد در حالی که؛

ص: 233


1- (1) أمالی، شیخ صدوق، ص85، مؤسسه بعثت.

1- ما کثیرا روزها با هم بودیم و او روزه نبود؛

2- و کثیرا هم شبها با هم بودیم و شب ها اغلب خواب بود؛

3- و خیلی اوقات هم می بینیم که صامت است و هیچ کلمه ای نمی گوید.

رسول الله در جواب فرمودند «مه یا فلان» ساکت باش ای فلان «أنّی لک بمثل لقمان الحکیم وسله فانه ینبئک» در بین شما کیست که همانند لقمان حکیم باشد و گفتارش بر اساس حکمت باشد پس از خودش بپرس که توضیح دهد «فقال الرجل لسلمان یا اباعبدالله الیس زعمت انک تصوم الدهر رأیتک فی اکثر نهارک تاکل» ای سلمان آیا تو نبودی که الآن ادعا کردی همواره روزه ای در حالی که اکثر روزها دیدم غذا می خوری؟ «قال لیس حیث تذهب انی اصوم الثلاثه فی الشهر وقال عز وجل من جاء بالحسنة فله عشر امثالها واصل الشعبان بالرمضان فذلک صوم الدهر» سلمان خطاب به عمر گفت جریان آن گونه که تو فکر می کنی نیست بلکه من در هر ماه سه روز روزه می گیرم و خداوند فرمود هر کس حسنه ای انجام دهد ده برابر ثواب دارد پس تمام ماه را روزه گرفته ام و ماه شعبان را به رمضان وصل می کنم پس کل سال را روزه گرفته ام «قال الرجل الیس زعمت تحیی اللیل فقال نعم فقال انت اکثر لیل نائم» عمر گفت تو نبودی که گفتی دوره سال شب ها بیداری سلمان گفت آری عمر گفت بارها دیدیم اکثر شب ها خواب بودی؟ «قال سلمان لیس حیث تذهب لکنی سمعت حبیبی رسول الله یقول من بات علی طهر (1) فکانما احی اللیل کله» سلمان گفت جریان آن گونه نیست که تو فکر کردی بلکه از دوستم پیامبر خدا شنیدم فرمود کسی که قبل از خواب وضو بسازد و با طهارت بخوابد مثل این است که تمام شب بیدار بود و عبادت کرد «ویقول لعلی یا اباالحسن مثلک فی امتی مثل قل هو الله احد» عمر گفت تو نبودی که گفتی هر روز یک ختم قرآن انجام می دهی؟ سلمان گفت آری من از پیامبر شنیدم خطاب به علی فرمود مثل تو مثل قل هو الله احد است که اگر کسی یک مرتبه بخواند ثواب یک ثلث قرآن و دو مرتبه دو ثلث قرآن و سه مرتبه ثواب یک ختم قرآن را دارد و من هر روز سه بار اخلاص را می خوانم «فمن احبک بلسانه فقد کمل له ثلث الایمان ومن احبک بلسانه وقلبه فقد کمل له ثلثی الایمان ومن احبک بلسانه وقلبه ونصرک بیده فقد استکمل الایمان» ای علی کسی که با زبان با تو ابراز دوستی کند یک سوم ایمانش کامل شد و کسی که با زبان و قلب تو را دوست بدارد دو ثلث ایمانش کامل شد و کسی که با قلب تو را دوست بدارد و با زبان ابراز کند و با دست تو را یادی کند کل ایمانش کامل شده است.

ص: 234


1- (2) مرسوم بود که طلاب قبلا که در حجره ها بودند اینکار را می کردند در ذهنم هم هست که در یک جا دیدم بجای وضو تیمم هم می شود به نظر می آید که مرحوم مجلسی ظاهرا می فرمایند شرط این تیمم هم شرط علی تراب نیست و همین که روی بالش هم مثلا بزند کفایت می کند.

چه عبادت مختصر و فائده عظیمی است ان شاء الله خداوند توفیق دهد که همه ما بتوانیم این عبادت را انجام دهیم.

حال که بحث سلمان شد خوب است این نکته را هم بگوئیم در اصفهان گروهی با این اعتقاد که سلمان اهل منطقه و خیابان جَی اصفهان است یک جلسه ای گرفته بودند بنام سلمان فارسی ما هم سخنرانی داشتیم. دکتری هم از دانشگاه تهران دعوت شده بود و صحبت کرد همین قضیه را گفته بود منتهی به این برداشت به حاضرین گفت که شما فکر نکنید که ایمان و عبادت سخت است سلمان با آن جایگاهی که دارد شب ها می خوابیده و با وضو می خوابیده و روزها مشغول کار و زندگی بود آن دکتر فکر می کرد اینکه سلمان منا اهل البیت شد به خاطر این کار میان بر بوده است البته بعد از صحبت او من ناچار شدم در توضیح بیشتر و اصلاح برداشت او بگویم سلمان کسی بوده که مثل پیامبر و امیرالمومنین عبادت می کرد و جهاد می کرده نه کسی که با این اعمال مختصر این ثواب ها را ببرد و سلمان فارسی هم که می گویند در مقابل عرب نه اینکه فارس شیراز مراد باشد.

علی ای حال روایت معتبری است و صحیح السند است و اگر حداقل این روش در بین طلاب رایج باشد که بتواند در تمام عمرش مشغول عبادت باشد ارزشمند است.

امیدواریم که ان شاء الله فراموش نفرمایید.

بحث فقهی:

امام در ذیل مسأله14 می فرماید «ثم انه لا ثمرة مهمة فی سائر المحال ای المعتق وضامن الجریرة والامام»

در وجه تسمیه عاقله گفتیم از عقال می آید و جهتش این است که جانی یا پرداخت کنندگان دیه - باید شترها را پشت در خانه ولی دم بخوابانند و گفتیم در پرداخت دیه خطای محض چهار گروه مسؤول پرداخت هستند؛

ص: 235

اول: عصبة.

دوم: المعتق؛ عبدی که آزاد شده باشد مولای او معتِق می شود و باید دیه بدهد و در برابر، آزاد کننده از آن عبد آزاد شده ارث می برد.

سوم: ضامن الجریرة؛ در سابق مرسوم بود که دو یا چند نفر که هیچ وارثی نداشتند قراردادی می بستند که اگر یک نفر جنایتی مرتکب شد که خسارت داشت طرف یا طرف های مقابل خسارت وارده را جبران نمایند از آن طرف هم از یک دیگر ارث ببرند.

چهارم: الولاء (1) : در صورتی که عصبه ای نیست و معتق هم وجود ندارد و ضامن جریره هم ندارد نوبت به امام می رسد که از بیت المال می پردازد.

پس اگر عصبه نبود نوبت ولاء است ولاء یعنی قرب و نزدیکی که یا ولاء عتق است یا ولاء ضمان است و یا ولاء امامت است.

اقسام ولاء:

مسأله ای اینجا تحت عنوان اقسام ولاء وجود دارد که امام به این جهت که ثمره ای ندارد متعرض نشدند و رد شدند ولی ما بصورت مختصر ذکر می کنیم.

ولاء سه قسم است؛

قسم اول: ولاء عتق: در روایت می فرماید «الولاء لحمة کلحمة النسب» (2) منتهی ضعیف تر از نسب است وجه آن این است که در مفتاح الکرامة (3) در توضیح وجه ارث ولاء در مورد فرزند نسبت به پدر می گوید پدر علت وجود فرزند است لذا نسب ایجاد می شود و ارث می برد و عبد وجود خودیتی برایش نیست فقدان وجود دارد و تصرف در اموال نمی تواند بکند و اراده ای ندارد مگر با اجازه مولی العبد وما فی یده کان لمولاه. و وقتی آزاد کرد او را می شود مالک و صاحب تصرف می شود چه کسی سبب این خودیت شد طبیعی است مولی علت وجود حکمی عبد شد پس ولاء پیدا می کند لذا اگر مولایی عبدی را در کفاره آزاد کرد ولاء پیدا نمی کند که اسمش را عبد صائبه می گذاریم. اما اگر تبرعا آزاد کرد ولاء پیدا می کند و از او ارث می برد و چون از او ارث می برد در خسارت و دیه می گوییم در مقابل باید دیه اش را در قتل خطایی بپردازد در روایت هم داریم که «الولاء لمن اعتق» (4) (5) یا «إنّ الولاء لمن اعتق»

ص: 236


1- (3) ولاء یعنی دنو و نزدیکی و قرب مثل قرب خویشاوندی.
2- (4) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج23، ص75، کتاب العتق، باب42، ح2، آل البیت.
3- (5) مفتاح الکرامة، محمد حسینی عاملی، ج8، ص199، دار إحیاء التراث العربی.
4- (6) الکافی، شیخ کلینی، ج6، ص197، دارالکتب الاسلامیة.
5- (7) الکافی، شیخ کلینی، ج7، ص169، دارالکتب الاسلامیة.

قسم دوم: ولاء ضمان جریرة: دو نفری که وارثی ندارند یا یک که نفر وارثی ندارد با کسی که وارث دارد با هم قراردادی می بندند که یک نفر ضامن جریره شود یا دو یا چند نفر ضامن جریره همدیگر می شوند و در صورتی که وارث دور هم نداشته باشند از همدیگر هم ارث می برند.

در روایت هم داریم «عن ابی عبدالله من لجأ الی قوم فاقروا بولایته کان لهم میراثه وعلیهم معقلته» (1) و از روایت هم در می آید که هر جایی که از او ارث می برند معقله یعنی غرامت و دیه هم به عهده آنان می شود پس نوعی ملازمه بین ارث بردن و عاقله شدن وجود دارد.

قسم سوم: ولاء الامام: اگر نه وارثی دارد نه ضامن جریرة و نه ولاء عتق اموال او برای امام می شود و به همین صورت دیه او را هم امام می پردازد.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (کیفیت تقسیم) 91/12/12

موضوع: کتاب الدیات (کیفیت تقسیم)

«الثانی فی کیفیة التقسیط وفیها اقوال»

دو امر در بحث عاقله مطرح شد.

امر اول در محال عاقله بود یعنی محل وجوب کجاست که گفتیم چهار مرحله داشت.

اول: عصبه:؛ دوم: ولاء؛ که به سه قسم تقسیم می شد؛

1- ولاء عتق 2- ولاء ضامن جریره 3- ولاء امام.

امر دوم در مورد کیفیت تقسیط است یعنی وقتی مشخص شد دیه به عهده عاقله است به چه صورت باید اخذ شود؟ سه قول در کیفیت تقسیط مطرح شده است:

ص: 237


1- (8) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص397، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب7، ح1، آل البیت.

قول اول: اخذ دیه از عصبة: از افراد عصبه و خویشاوندان جانی هر کدام اگر غنی است و تمکن مالی دارد نفری نصف دینار که ده قیراط (1) است و اگر فقیر است نفری ربع دینار یعنی 5 قیراط اخذ می شود و هم چنان تقسیم انجام می گیرد تا تمام دیه پرداخت شود.

شیخ در مبسوط (2) و خلاف (3) و ابن براج (4) و نیز علامه در قواعد (5) و ارشاد (6) و جمعی دیگر از بزرگان به این قول به تفصیل بین غنی و فقیر قائلند.

دلیل قول اول: مرحوم محقق در شرایع (7) در استدلال به این قول می فرماید «اقتصارا علی المتفق» به متفق علیه و قدر متیقن اکتفا می کنیم یعنی می خواهد بفرماید قول اول اجماعی است.

مناقشه در قول اول:

ایراد اول: گفته اند این قول خیلی نادر است زیرا مثلا می خواهید 1000 دینار را بین عصبه تقسیم کنید با شرایطی که عصبه باید داشته باشد یعنی مرد بالغ عاقل ابوینی یا ابی باشد. پس اگر بر فرض همه عصبه غنی هم باشند باید 2000 نفر باشند تا بتوانند نفری نصف دینار از کل این دیه را بپردازند. البته ممکن است در بین عشایر و قبائل بزرگ این چنین قضیه پیش بیاید ولی در کمال ندرت است.

ص: 238


1- (1) در قدیم قیراط واحد شمارش نقد طلا بود و هر بیست قیراط یک دینار بود.
2- (2) المبسوط، شیخ طوسی، ج7 ،ص174، کتابخانه مرتضویة.
3- (3) الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص286، جامعه مدرسین.
4- (4) المهذب، قاضی ابن براج، ج2، ص504، جامعه مدرسین.
5- (5) قواعد الاحکام، علامه حلی، ج3، ص711، جامعه مدرسین.
6- (6) ارشاد الاذهان، علامه حلی، ج2، ص230، جامعه مدرسین.
7- (7) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1054، استقلال طهران.

ایراد دوم: شما می فرمایید قول اول اجماعی است در حالی که چنین نیست زیرا خود مرحوم شیخ در مواردی از مبسوط (1) و بقیه کتاب های خود فتوای بر خلاف قول به تفصیل داده است پس خود مرحوم شیخ که مدعی اجماع است از رأی خودش برگشته است.

ایراد سوم: گفته اند این قول به تفصیل ابهام دارد و قابل پذیرش نیست زیرا وقتی می گوئید غنی ها هر نفری نصف دینار بپردازند آیا مرادتان این است که در مدت سه سال مهلت پرداخت دیه هر سالی نیم دینار بدهند و غنی جمعا ظرف سه سال یک و نیم دینار بدهد یا خیر نیم دینار کلا به عهده غنی است و ظرف سه سال باید بپردازد؟

همین طور است در مورد فقیر که آیا هر سال یک ربع دینار و در ظرف سه سال سه ربع دینار بپردازد یا فقط یک بار در ظرف سه سال یک ربع دینار می پردازد؟

به علاوه نیم دینار ممکن است به سه قسم تقسیم شود که هر سال مثلا سه قیراط و چند دانق بپردازد؟ لذا اجمال دارد.

ص: 239


1- (8) المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص178، کتابخانه مرتضویة: «قد مضی أن قدر ما یتحمله الغنی کل واحد نصف دینار والمتجمل ربع دینار وقال بعضهم علی کل واحد من ثلاثة إلی أربعة، والغنی والمتوسط سواء.ومن قال بالأول یقسم علی الأقرب فالأقرب حتی تنفد العاقلة، ومن قال بالثانی قال یقسم علی جمیع العاقلة لا یبدأ بالأقرب فالأقرب والذی یقتضیه مذهبنا أن لا یقدر ذلک بل یقسمه الإمام علی ما یراه من حاله من الغنی والفقر وأن یفرقه علی القریب والبعید، وإن قلنا یقدم الأولی فالأولی کان قویا لقوله تعالی "وأولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض" وذلک عام.»

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید همین اجمال اقوی دلیل بر ابطال این قول است.

یک اشکال دیگر هم هست که فعلا رد می شویم و بعدا در دفاع از قول سوم مطرح می کنیم.

قول دوم: تقسیط توسط امام: گفته اند «یقسطها الامام» امام به هر نحوی که خود مصلحت دید دیه را بین افراد عصبة تقسیم می کند حال یا امام معصوم یا فقیه مبسوط الید و یا حاکم شرع مأذون تقسیط و تقسیم می کند به اینگونه که خویشاوندان را جمع می کند و بررسی می کند و به صلاحدید خود برخی را عفو و برخی را به کم و برخی دیگر را به مقدار بیشتر موظف می کند.

قائلین به این قول جماعتی هستند مرحوم شیخ در قسمتی از مبسوط (2) و خلاف (3) و در مواضع دیگر این قول را پذیرفته است و مرحوم محقق در شرایع (4) می فرماید «وهو اشبه» و علامه نیز در تحریر (5) این قول را پذیرفته است و طباطبائی در ریاض (6) می فرماید «لعله المشهور بینهم».

دلیل قول دوم:

1- اطلاق: گفته اند ادله ای که دیه را به عهده عاقله می گذارد اطلاق دارد و هیچ فرقی بین فقیر و غنی نگذاشته است و دلیل اینکه تقسیط به عهده امام گذاشته می شود این است که در مقام اجراء امام هو الولی العام و اختیار این تقسیط را به اختیار امام می گذارند.

ص: 240


1- (9) جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص436، دارالکتب الاسلامیة.
2- (10) المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص178، کتابخانه مرتضویة.
3- (11) الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص286، جامعه مدرسین.
4- (12) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1054، استقلال طهران.
5- (13) تحریرالاحکام، علامه حلی، ج5، ص643، موسسه امام صادق علیه السلام.
6- (14) ریاض المسائل، سید علی طباطبائی، ج14، ص367، جامعه مدرسین.

مناقشه در قول دوم:

ایراد اول: اینکه می گوئید ادله اطلاق دارد که تفصیل بین غنی و فقیر نباشد را قبول داریم اما اینکه می گوئید تقسیط به اختیار امام گذاشته شود دلیل می خواهد و ما چنین دلیلی نداریم و صرف ولی عام بودن بدون دلیل در مورد خاصی قابل پذیرش نیست. پس این قول کامل نیست.

قول سوم: تقسیط به تساوی بین عصبة: گفته اند تقسیط به نحو تفصیل نیست بلکه اطلاق ادله می گوید «کل اقوام علی السواء» بدون امتیاز در پرداخت دیه سهیم هستند.

مرحوم صاحب جواهر (1) برخلاف مرحوم محقق این قول را پذیرفته است و مرحوم آقای خویی (2) می فرماید «هو القوی» امام هم در تحریر در همین بحث چند فرض را تحت عنوان «منها» بیان می کند و در نهایت آخرین فرض را اشبه به قواعد می داند و می فرماید «ومنها ان الفقیر والغنی سواء فی ذلک فهی علیهما والاخیر اشبه بالقواعد»

دلیل قول سوم: اطلاق ادله:

گفته اند ادله ای که دیه را بر عاقله ثابت کرده است هیچ تفاوتی بین افراد عصبة نمی گذارد.

ویژگی قول سوم: یک امتیازی که این قول سوم نسبت به قول اول دارد این است که اگر قائل به قول تفصیل شویم لازمه ای دارد یعنی اگر عصبه 500 نفر باشند و همه هم غنی باشند مقدار دیه پرداختی توسط عصبة 250 دینار می شود و لازمه اش این است که بگوئیم این جانی نسبت به پانصد دینار گویا اصلا عصبه ندارد که بقیه را از عاقله بعدی بگیرند پس باید در همه جا در موارد اضافه بگوییم امام بپردازد یا اگر فرض کنید قاتل فقط یک عصبه دارد لازمه اش این است که از یک نفر عصبه نیم دینار یا ربع دینار بگیریم و نسبت به بقیه فرض کنیم که قاتل عصبه ندارد و باقی دیه را از امام بگیریم و این خیلی خلاف ظاهر است.

ص: 241


1- (15) جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج43، ص436، دارالکتب الاسلامیة.
2- (16) مبانی تکملة المنهاج، السید الخوئی، ج2، ص452، العلمیة.

و گاهی هم مسأله برعکس است مثلا یک قاتل 5000 نفر عصبه واجد شرائط دارد لازمه اش این است که بگوییم دیه را بعض عاقله بپردازند چون اگر از دو هزار نفر یکی نیم دینار بگیریم کل دیه تأمین می شود (1) اما بنابر قول سوم می گوییم مجموع این دیه را از مجموع این عصبه علی السواء می گیریم.

نظریه تقسیم به تساوی در موارد مشابه: برای نمونه به یک مورد اشاره می کنیم.

در غصب ضمان به عهده متلف است و فرقی بین غنی و فقیر نیست البته موارد مشابه فراوان در باب اتلاف و غصب و غیره دارد و به نظر می رسد این قول از نظر استدلال محکم تر است.

بحث بعدی اینکه آیا بر فرض اثبات ترتیب مثل طبقات ارث است یا خیر؟ ان شاء الله فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (ترتیب در پرداخت دیه عاقله) 91/12/13

موضوع: کتاب الدیات (ترتیب در پرداخت دیه عاقله)

مسأله1: «هل فی التوزیع ترتیب حسب ترتیب الارث فیوخذ من الاقرب فالاقرب علی حسب طبقات الارث او لا؟»

بحث این است که در بین کسانی که در قتل خطای محض تحت عنوان عاقله دیه بدهکار می شوند آیا همانند طبقات ارث، ترتیبی هم در پرداخت دیه مطرح است یا خیر؟

در مورد کیفیت تقسیم دیه بر افراد عصبه اقوالی بود و قول حق این بود که دیه بر مجموع عصبه تعلق می گیرد و تفصیل بین فقیر و غنی قائل نشده بودیم زیرا در روایات بحثی از تفصیل نیامده بود و اطلاق ادله هم عدم تفصیل را می رساند.

ص: 242


1- (17) این جریان عکس مسأله همان اشکالی است که در قول اول گفتیم یک اشکال دیگر موجود است و بعدا بیان می کنیم.

بحث امروز این است که آیا در همین دیه که به عهده عاقله است همانند طبقات ارث ترتیب مطرح است تا بگوییم پرداخت دیه ابتدا بر طبقه اول واجب است و بعد از فقدان طبقه اول بر طبقه دوم واجب است و بعد از آن به دیگر طبقات می رسد مثلا اگر طبقه مطرح باشد طبقه اول فرزند و پدر است که یک ششم پدر می برد و پنج ششم پسر در دیه هم یک ششم پدر بدهکار باشد و پنج ششم پسر. و در طبقه دوم اگر پدر و فرزند است و طبقه اول خالی است در این صورت طبقه دوم جد و برادر میت است و طبقه سوم اعمام و فرزندان است به هر حال آیا ترتیب طبقات ارث در دیه هم می آید یا خیر؟

در مسأله دو قول است:

قول اول: ترتیب:

مرحوم محقق (1) در شرایع می فرماید «اشبههما الترتیب» اشبه به موازین و قواعد ترتیب است مرحوم صاحب جواهر (2) می فرماید «بل واشهرهما بل هو المشهور» نه تنها اشبه به قواعد بلکه اشهر است یعنی هر دو قول طرفدار دارد ولی قول به ترتیب طرفدار بیشتری دارد بلکه مشهور است یعنی قول به تساوی طرفدار زیادی ندارد و اکثریت قول به ترتیب را پذیرفته اند.

مرحوم شهید (3) در مسالک می فرماید «عند اکثر المحققین» عده دیگری از بزرگان هم قائل به ترتیب هستند.

ص: 243


1- (1) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1054، استقلال طهران.
2- (2) جواهر الکلام، محمدحسن نجفی، ج43، ص437، دارالکتب الاسلامیة.
3- (3) مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15 ،ص519، معارف اسلامی.

دلیل مسأله

1- کتاب: «واولوا الارحام بعضهم اولی ببعض» (1) قرآن می فرماید خویشاوندان و نزدیکان انسان در یک رتبه از نظر ارث نیستند.

البته روایات مصداق طبقه را بیان می کنند و می گویند که طبقات چه کسانی هستند و چگونه هستند که در باب ارث بیان شده است.

کیفیت استدلال به آیه در عصبه:

این بزرگان به این آیه در عصبه تمسک می کنند و می فرمایند همانطور که قرآن می فرماید «بعضهم اولی ببعض» اطلاق آیه می گوید برخی از خویشاوندان بر بعضی از خویشان دیگر اولی هستند این اطلاق هم شامل کسانی که ارث می برند می شود و هم شامل کسانی که دیه می دهند می شود.

2- روایت: علاوه بر آیه به چند روایت که قبلا نیز خواندیم - تمسک می کنند.

روایت اول: یونس بن عبدالرحمان (2) «عمن رواه عن احدهما فی الرجل اذا قتل رجلا خطائا» امام فرمود اگر انسانی انسان دیگری را با قتل خطای محض کشته است «فمات قبل ان یخرج الی اولیاء المقتول الدیة» و قبل از اینکه دیه به اولیاء مقتول پرداخت شود قاتل مرده است «ان الدیة علی ورثته فان لم یکن له العاقله فعلی الوالی من بیت المال» دیه بر عهده وارث قاتل است و اگر عاقله نداشت بر امام لازم است بپردازد.

ملاحظه می فرمائید در روایت که مرسله است تعبیر به ورثه می کند و می گوید «فان لم یکن له العاقلة» پس معلوم می شود مراد از ورثه در عبارت «ان الدیة علی ورثته» عاقله است پس عاقله در حکم ورثه هستند و توزیع در بین آنها هم بر اساس حکم ورثه است. البته این روایت از نظر سند ضعیف است ولی منجبر به عمل اصحاب است.

ص: 244


1- (4) الانفال، آیه ی75 ؛ الاحزاب، آیه ی6.
2- (5) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص397، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب 6، ح1، آل البیت.

روایت دوم: موثقه ابی بصیر (1) «قال سألت اباعبدالله علیه السلام عن رجل قتل رجلا متعمدا ثم حرب القاتل فلم یقدر علیه» ابوبصیر گوید از امام صادق علیه السلام در مورد حکم آن جانی که انسانی را عمدا کشت و فرار کرد و اولیاء مقتول به او دسترسی پیدا نکردند پرسیدم «قال ان کان له مال اخذت الدیة من ماله» اگر از قاتل که فرار کرد مالی باقی است دیه مقتول از مال قاتل پرداخت می شود «والا فمن الأقرب الیه فالاقرب» و اگر این قاتل فراری مالی ندارد دیه از وارثان قاتل الاقرب فالاقرب اخذ می شود. «فان لم یکن له القرابة أدّاه الامام فانه لا یحل دم امرء مسلم» و اگر خویشاوندانی که دیه را پرداخت کنند ندارد امام باید دیه را بپردازد زیرا جایز نیست خون یک انسان مسلمان هدر برود.

کیفیت استدلال:

1- این راوایت دیه را به عهده خود قاتل گذاشته است که از مال خودش بپردازد و؛

2- اگر قاتل فراری مالی ندارد خویشاوندان قاتل باید بپردازند و در مقام بیان خویشاوندان اطلاق ندارد بلکه فرمود الاقرب فالاقرب و حتی علی السواء نفرموده است و الاقرب فالاقرب می گوید یعنی همان طبقات ارثی که گفتیم ملاک است به گونه ای که اگر طبقه اول چند نفر باشند بین آنها به تساوی تقسیم می شود و اگر از طبقه اول مثلا فقط یک نفر باشد باید تمام دیه را بپردازد و وضعیت طبقات دوم و سوم نیز همین گونه است.

ص: 245


1- (6) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص395، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب4، ح1، آل البیت.

روایت سوم: صحیحه ابی نصر (1) «عن ابی جعفر علیه السلام فی رجل قتل رجلا عمدا ثم فر فلم یقدر علیه حتی مات ان کان له مال اخذ منه والا اخذ من الاقرب فالاقرب» امام باقر علیه السلام در مورد قاتلی که عمدا انسانی را کشت و فرار کرد و بعد در فرار و اختفاء مرد فرمود دیه از مال قاتل برداشت می شود و اگر مال نداشت از وارثان او الأقرب فالأقرب اخذ می شود.

ملاحظه می فرمائید روایت سوم نیز همانند روایت دوم صریح در ترتیب طبقات است.

مناقشه در ادله قول اول:

لکن می گوئیم فی الکل ما لا یخفی زیرا؛

اولا: استدلال به آیه ضعف دارد چون این آیه مجمل است که بعضی را بر بعضی دیگر اولی می داند زیرا اینها در موارد ارث است و ارث در جایی است که مالی را بخواهیم به آنها بدهیم ولی محل بحث دیه است و می خواهیم مالی را از آنها بگیریم لذا معلوم نیست آیه شامل مورد دیه باشد.

ثانیا: روایات؛

الف: استدلال به روایات نیز ضعف دارد زیرا حکم به الاقرب فالاقرب در باب ارث علی الراس والعین قبول است ولی در باب دیه معلوم نیست قابل سرایت باشد پس روایت نسبت به دیه مجمل است.

ب: روایت اول مرسله و ضعیف است و نیز به قرینه اینکه می گوید «فمات قبل ان یخرج الی اولیاء المقتول الدیة» در مورد قتل شبه عمد است چون در قتل خطای محض دیه هرگز به عهده جانی نیست بلکه در شبه عمد است که به عهده خود جانی است.

ص: 246


1- (7) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص395، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب4، ح3، آل البیت.نکته: با همان تقریب استدلال حدیث1

ج: دو روایت بعدی هم هر دو در مورد قتل عمد است پس روایات ارتباطی به خطای محض و دیه عاقله ندارد.

پس تمسک به این سه روایت و آیه برای اثبات ترتیب قابل قبول نیست.

قول دوم: توزیع به تساوی بر عهده کل عصبة:

گفته اند مجموع عصبه را جمع می کنیم و دیه را به عهده همه می گذاریم و علی السواء توزیع می شود.

بسیاری از علماء از جمله مرحوم امام قول دوم را پذیرفته اند و مرحوم آقای خویی (1) می فرماید اظهر قول دوم است.

دلیل قول دوم: مرحوم آقای خوئی به اطلاق ادله دیه عاقله تمسک می کند و می فرماید روایاتی که در خطای محض دیه را به عهده عاقله می گذارد اطلاق دارد و هیچ تفاوتی قائل نشده است بنابراین می گوییم ترتیب در کار نیست.

مرحوم امام در این مورد تعبیر زیبایی دارند و می فرمایند وجهان لا یبعد أن یکون الاول اوجه.

توجیه این مسأله ان شاء الله فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (ترتیب در پرداخت دیه عاقله - حکم توزیع دیه بر اساس طبقات ارث) 91/12/14

موضوع: کتاب الدیات (ترتیب در پرداخت دیه عاقله - حکم توزیع دیه بر اساس طبقات ارث)

ترتیب در پرداخت دیه عاقله:

در مسأله 1 بحث این بود که آیا توزیع دیه قتل خطا بین عصبه علی حسب ترتیب طبقات ارث است یا دیه علی السواء بین مجموع عصبه توزیع می شود؟ گفتیم فیه قولان:

ص: 247


1- (8) مبانی تکملة المنهاج، آیت الله خویی، ج2، ص452، العلمیة.

قول اول: ترتیب: مرحوم محقق (1) فرمود «اشبههما الترتیب» مرحوم صاحب جواهر (2) فرمود «اشهرهما بل المشهور علی الترتیب» ابتدا طبقه اول ارث یعنی پدر و فرزند و بعد اگر پدر و فرزند ندارد طبقه دوم یعنی جد و اجداد و برادر و اگر طبقه دوم ندارد در طبقه سوم عموها و غیره بدهکار دیه عاقله هستند.

قول دوم: توزیع دیه به تساوی: قول دیگر می گفت علی السواء بر کل عصبه توزیع می شود. برای قول اول (ترتیب) به آیه (3) (4)

اولو الارحام و سه روایت استدلال شد که آیه و هر سه روایت را جواب دادیم.

دلیل قول دوم (علی السواء) دلیل قوی و خوبی بود یعنی اطلاق ادله عاقله بود که می گفت «یجب الدیة علی العاقلة» و هیچ تفصیلی ندارد ظاهر اطلاق علی السویه است بر طبقه اول عاقله صدق می کند در کنار همین طبقه برادرها که طبقه دوم هستند عاقله اند و عمو و غیره که در طبقه سوم هستند نیز عاقله هستند به هر حال هر کس که نام عاقله بر او صادق باشد به تساوی ضامن دیه است.

و گفتیم مرحوم آقای خویی (5) روی این اطلاق تکیه می کند و بسیاری از علما هم این قول را پذیرفته اند.

مرحوم امام در این بحث تعبیر زیبایی دارند و می فرمایند آیا علی الترتیب است یا علی السواء؟ «وجهان لایبعد ان یکون الاول اوجه» تعبیر خوبی است و نیکو است و کشف از دقت نظر امام دارد آیا «لا یبعد» فتوی است در حالی که اگر «الاوجه» به تنهائی بود می توانستیم بگوئیم فتوی است اما وقتی «لا یبعد ان یکون اوجه» گفته اند نشان می دهد نکته خاصی وجود دارد که هم نمی توانند فتوی بدهند و هم نمی توانند از مسأله بگذرند.

ص: 248


1- (1) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1054، استقلال طهران
2- (2) جواهر الکلام، محمدحسن نجفی، ج43، ص437، دارالکتب الاسلامیة
3- (3) الانفال، آیه ی75
4- (4) الاحزاب، آیه ی6
5- (5) مبانی تکملة المنهاج، آیت الله خویی، ج2، ص452، العلمیة.

توجیه فرمایش امام:

در توجیه فرمایش امام می گوئیم؛ گرچه استدلال قول دوم (علی السواء) اطلاق ادله عاقله بود که اطلاق دلیل قصاص می گوید ترتیب نیست بلکه یک جا به تساوی بر کل عاقله تقسیم می شود.

اکنون در بررسی مجدد می گوئیم اگر دلیل روشنی بر ترتیب پیدا کنیم با این روایت تنافی نخواهد داشت زیرا اطلاق است و اطلاق قابل تقیید است روایت ظهور در تساوی دارد اما اگر دلیل آمد از اطلاق دست بر می داریم.

بر سه روایت و یک آیه «اولوا الارحام» استدلال به ترتیب کردند و لذا آیه و روایات را مجددا بررسی می کنیم:

بررسی مجدد آیه:

می توانیم بگوئیم آیه ظهور دارد که خویشاوندان در یک رتبه نیستند و بعضی مقدم بر دیگری هستند هرچند در جواب ظهور گفتیم این آیه مربوط به ارث است و در ارث تمسک به آن شده است و نمی توانیم آیه ای را که در مورد ارث و ارحامی است که می خواهند ارث بگیرند در ارحامی که می خواهیم از آنها دیه بگیریم تعمیم بدهیم و این اشکال دارد.

اما می توان گفت فرض می کنیم در آیه دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول: اختصاص به ارث: احتمال دارد گفته شود مراد خصوص خویشاوندانی است که ارث می برند.

احتمال دوم: تعمیم به تقسیط دیه: احتمال دارد گفته شود آیه عام است و هر دو مورد ارث و دیه را شامل است پس می توانیم احتمال دهیم تعمیم داشته باشد.

در روایت اول که مرسله بود امام فرمود «ان الدیة علی ورثته وان لم یکن له عاقلة فعلی بیت المال» (1) و ما استظهار کردیم که از عاقله به ورثه تعبیر شده است پس شامل دیه می شود و بعد در جواب گفتیم این روایت مربوط به قتل شبه عمد است زیرا روایت می گوید قاتل قبل از پرداخت دیه مرده است پس معلوم می شود که دیه به عهده خودش بود پس ربطی به خطای محض ندارد.

ص: 249


1- (6) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص397، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب 6، ح1، آل البیت.

اکنون اضافه می کنیم یک احتمال می ماند که گرچه روایت در مورد خطای شبه عمد است اما همین که اطلاق ورثه بر عاقله شد می توانیم این جهت را از روایت استفاده کنیم یعنی ما نمی خواهیم حکم آنجا را به اینجا بیاوریم ولی می خواهیم احتمال اطلاق ورثه بر عاقله را از این روایت استفاده کنیم.

در دو روایت بعدی روایت دوم و سوم موثقه ابو بصیر (1) و صحیحه ابی نصر (2) که در آن تعبیر «قتل رجلا عمدا» آمده است امام فرمود دیه به عهده خود جانی است و اگر جانی توان مالی ندارد بر عهده الاقرب منه فالاقرب یعنی عاقله یا ولاء عتق یا ضمان جریره یا امام است در جواب گفتیم که این دو روایت در مورد قتل عمد صادر شده است.

اما اکنون می گوئیم گرچه دو روایت در مورد قتل عمد است و حتی در همان مورد خودش نیز به روایت عمل نشده است ولی از جهت احتمال می توانیم این استظهار را از این دو روایت داشته باشیم که هر جا در پرداخت دیه نوبت به عاقله برسد «الاقرب فالاقرب» ملاک است و در اصل قتل تفاوتی بین عمد و شبه عمد و خطای محض نیست.

یعنی اگر دلیلی پیدا کنیم که علی الترتیب است مطلقات را تقیید می زنیم این سه روایت و آیه هم گرچه نمی توانند دلیل روشنی بر تقیید باشند اما یک احتمالی در آن باقی می ماند که بگوئیم احتمال دارد حکم استظهاری از این روایات مطلقات را تقیید بزند و بگوئیم دیه بر عاقله ثابت است اما در پرداخت؛ اقرب فالاقرب ملاک است مضافا به اینکه فتوی دادن اکثر علماء بر اقرب فالاقرب نشان می دهد بسیاری از آنان به همین استظهار احتمالی ترتیب اثر دادند و همین فتوای اکثر باعث قوت این احتمال می شود لذا مرحوم امام فرمود لا یبعد چون دلیل فقط احتمال است - ان یکون الاول اوجه بعید نیست به استظهار احتمالی تقیید اطلاقات ترتیب اثر بدهیم و بگوئیم قول اول یعنی تقسیط بر اقرب فالاقرب اوجه است این کلام امام به نوعی تمایل به قول اول را نشان می دهد و فتوای صریح و روشن نیست چون دلیل روشنی ندارد و فقط احتمال است البته الان هم از نظر فتوی قول دوم فتوای امام است اما امام می فرماید بعید نیست که قول اول اوجه باشد.

ص: 250


1- (7) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص395، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب4، ح1، آل البیت.
2- (8) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص395، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب4، ح3، آل البیت.

حکم توزیع دیه بر اساس طبقات ارث:

مسأله2: «هل التوزیع فی الطبقات تابع لکیفیة الإرث فلو کان الوارث فی الطبقة الأولی مثلا منحصرا بأب وابن یؤخذ من الأب سدس الدیة ومن الابن خمسة أسداس أو یؤخذ منهما علی السواء؟ وجهان، ولو کان أحد الوارث ممنوعا من الإرث فهل یؤخذ منه العقل أم لا؟ وجهان.»

در مسأله دو فرع مطرح است:

فرع اول: حکم انحصار طبقه اول عاقله به یک پدر و یک پسر:

این بحث اکنون مطرح است که بنابر قول به ترتیب که می خواهیم از طبقه اول دیه عاقله بگیریم آیا به طور مساوی بگیریم یا مثل آنچه که ارث می برند بگیریم یعنی اگر همانند ارث باشد باید یک ششم دیه به عهده پدر قاتل و پنج ششم به عهده پسر قاتل باشد و اگر همانند ارث نباشد در طبقه اول کل دیه بر پدر و پسر قاتل به طور مساوی تقسیط می شود.

امام می فرماید وجهان و هیچ ترجیحی هم ندارد و فتوی ندادند مثل اینکه تردید داشتند.

ولی می شود گفت که وقتی فرق بین غنی و فقیر نگذاشتیم و گفتیم از روایات استفاده می شود که بین غنی و فقیر در پذیرفتن سهم دیه هیچ فرقی نیست و علی السواء است و چنین تفصیلی در روایات نیست پس این تفصیل هم در روایات وجود ندارد.

فرع دوم: ممنوع بودن یکی از افراد عاقله از ارث:

اگر یکی از ورثه که از افراد عصبه است از ارث ممنوع باشد آیا از پرداخت دیه عاقله معاف است یا همچنان سهمی از دیه عاقله بدهکار می شود؟

ص: 251

امام می فرماید وجهان و ترجیحی برای هیچ کدام بیان نمی کند. شاید اینجا هم تردید داشتند ولی اینجا هم به نظر می رسد بگوئیم جای تردید نیست زیرا بین ارث بردن و عاقله شدن و بالعکس ملازمه نیست تا هر جا ممنوع از ارث است ممنوع از پرداخت دیه هم باشد.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (مسؤولیت پرداخت دیه خطأ محض در فقدان عاقله) 91/12/20

موضوع: کتاب الدیات (مسؤولیت پرداخت دیه خطأ محض در فقدان عاقله)

مسأله3: «لو لم یکن فی طبقات الارث أحد ولم یکن ولاء العتق وضمان الجریرة فالعقل علی الإمام»

گفتیم دیه قتل خطای محض بر عهده عاقله است.

اکنون در مسأله «3» می فرماید بحث این است که اگر در طبقات ارث هیچ فردی از عاقله وجود نداشته باشد دیه قتل خطای محض به عهده مولای معتق است و اگر قاتل، عبد نبود که مولای معتق داشته باشد یا عبد بود اما عتقش تبرعی نبود دیه به عهده ضامن جریره می باشد. و در صورت عدم وجود ضامن جریره دیه به عهده امام است که- به طوری که بعدا بحث می شود - یا از بیت المال و یا از مال شخصی خودش می دهد.

مرحوم امام در مسأله «7» (1) همین مطلب بیان شده در مسأله «3» را بیان می کنند که اگر کسی قتل خطایی انجام داد و جانی عاقله ندارد یا عاقله دارد اما همه فقیر و عاجز از پرداخت دیه هستند در مورد مسؤول پرداخت دیه دو قول است:

ص: 252


1- (1) مسأله7: «لو لم تکن له عاقلة غیر الامام علیه السلام أو عجزت عن الدیة تؤخذ من الإمام علیه السلام دون القاتل، وقیل تؤخذ من القتل ولو لم یکن له مال تؤخذ من الإمام علیه السلام، والأول أظهر .»

قول اول: انتقال دیه به عهده جانی در فقدان عاقله (1) :

گفته اند نوبت به خود جانی می رسد و اگر خود جانی مال نداشت نوبت به امام می رسد.

مرحوم محقق (2) در شرایع قول اول را می پذیرد و می فرماید «ولو لم یکن له عاقلة او عجزت من الدیة اخذت من الجانی ولو لم یکن له المال اخذت من الامام» اگر قاتل در خطای محض عاقله نداشت و یا عاقله اش عاجز از پرداخت دیه بود دیه خطای محض از خود جانی اخذ می شود و اگر جانی صاحب مال نبود مسؤول پرداخت دیه خطای محض امام است.

علامه نیز در قواعد (3) می فرماید «ولو فقدت العاقله او کانوا فقراء وعجزوا عن الدیة اخذت من مال الجانی فان لم یکن له مال فعلی الامام» اگر جانی خطای محض عاقله نداشت یا عاقله اش فقیر بودند و قادر به پرداخت دیه نبودند از مال جانی دیه خطای محض پرداخت می شود و اگر جانی توان مالی ندارد وظیفه امام است.

مرحوم آقای خویی (4) از متأخرین می فرماید «فان لم تکن له العاقله او عجزت عن الدیة اخذت من مال الجانی علی المعروف والمشهور بین الاصحاب وفاقا للمقنعة (5) والنهایة (6) والاصباح (7) وفی الغنیة (8) الاجماع»

ص: 253


1- (2) قول دوم «انتقال دیه به عهده امام در فقدان عاقله» در درس بعد مورد بررسی قرار می گیرد.
2- (3) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1055، استقلال طهران.
3- (4) قواعد الاحکام، محقق حلی، ج3، ص712، جامعه مدرسین.
4- (5) مبانی تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویی، ج2، ص448، العلمیة.
5- (6) المقنعة، شیخ مفید، ص743، جامعه مدرسین.
6- (7) النهایة، شیخ طوسی، ص760، قدس محمدی قم.
7- (8) إصباح الشیعة بمصباح الشریعة، قطب الدین محمدحسین کیدری، ص500، مؤسسه امام صادق علیه السلام.
8- (9) غنیة النزوع، ابن زهره حلبی، ص413، موسسه امام صادق علیه السلام.

اگر جانی خطای محض عاقله نداشت یا عاقله توان پرداخت دیه را نداشتند معروف و مشهور بین اصحاب نظیر شیخ مفید و شیخ طوسی و محقق کیدری این است که دیه بر عهده خود جانی است و ابن زهره نیز گفته است مسأله اجماعی است.

دلیل قول اول:

1- مقتضای قاعده اولیه: گفته اند قرآن (1) می فرماید «ولا تزر وازرة وزر اخری» از این آیه استفاده می شود که جنایت هر انسانی به عهده خود اوست. منتهی از این قاعده با دلیل در بعضی موارد خارج می شویم مثلا در قتل خطای محض روایات فرمود دیه با عاقله است پس این حکم ثبوت دیه بر عاقله خلاف اصل است و هر جا حکمی بر خلاف قاعده شد اکتفا به قدر متیقن می شود و قدر متیقن در تحمل دیه توسط عاقله جائی است که عاقله وجود داشته باشد و تمکن مالی داشته باشد و روایات، مورد عدم وجود عاقله یا عدم تمکن عاقله موجود را شامل نمی شود بلکه در جائی که عاقله موجود باشد و تمکن داشته باشد ضامن بودنش قدر متیقن و مخالف مقتضای اصل است اما در جائی که عاقله نباشد یا تمکن نداشته باشد به مقتضای اصل عمل می شود و اصل، ضمان خود قاتل است و اگر نداشت بحث دیگری است که نوبت امام است.

2- روایت: صحیحه محمد الحلبی (2) «قال سألت اباعبدالله عن رجل ضرب رأس رجل بمعول فسالت عیناه علی خدّیه فوثب المضروب علی ضاربه فقتله» حلبی گوید در مورد حکم مردی که با کلنگ بر سر انسانی کوبید و چشمان مضروب از حدقه درآمد در همان حال مضروب بر ضارب حمله ور شد و او را کشت از امام صادق علیه السلام پرسیدم «قال ابوعبدالله هذان متعدیان جمیعا فلا أری علی الذی قتل الرجل قودا لانه قتله حین قتله وهو اعمی والاعمی جنایته خطا» امام فرمود هر دو متجاوز هستند و مضروب گرچه عمدا بعد از ضربه خوردن به ضارب حمله کرد و او را کشت اما در حالی حمله کرد که کور بود و جنایت عمدی نابینا خطای محض است و لذا قصاص نمی شود «یلزم عاقلته یوخذون بها فی ثلاث سنین فی کل سنة نجما» و عاقله آن نابینا ظرف سه سال و هر سال به اقساط یک سهم از دیه را می پردازد «فان لم یکن للاعمی عاقلة لزمته دیة ما جنی فی ماله یوخذ بها فی ثلاث سنین ویرجع الاعمی علی ورثة ضاربه بدیة عینیه» و اگر نابینا عاقله نداشت دیه مقتول از مال خود نابینا پرداخت می شود و البته قاتل که با ضربه مقتول نابینا شد به ورثه مقتول مراجعه می کند و دیه دو چشم خود را دریافت می کند.

ص: 254


1- (10) الأنعام، آیه ی164؛ الإسراء، آیه ی15؛ فاطر، آیه ی18؛ الزمر، آیه ی7؛ النجم، آیه ی38.
2- (11) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص399، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب10، ح1، آل البیت.

البته چون دو چشم یک دیه کامله دارد قهرا تهاتر می شود یعنی دیه نفس در برابر دیه دو چشم قرار می گیرد هر چند که ممکن است در انتخاب نوع دیه از شتر و غیره نظرات دریافت کنندگان دیه متفاوت باشد مثلا ورثه مقتول شتر درخواست کنند و مضروب نابینا طلا درخواست کند و غیره.

کیفیت استدلال:

ظاهر روایت این است که یک حکم کبرای کلی را منطبق بر مورد روایت می کنند و لذا می گوئیم اختصاص به اعمی ندارد بلکه به همه موارد قتل خطای محض چه قاتل اعمی باشد یا غیر اعمی قابل تسری است که اگر عاقله نبود یا تمکن نداشت دیه به جانی خطائی انتقال پیدا می کند.

3- جمع بین یک آیه قرآن و چند روایت: گفته اند اگر یک آیه و چند روایت را کنار هم بگذاریم مستفاد این است که اگر عاقله موجود نیست یا موجود است ولی تمکن مالی ندارد دیه به عهده خود جانی است.

بررسی آیه و روایات:

الف: آیه: «ومن قتل مومنا خطائا فتحریر رقبة مومنة ودیة مسلمة الی اهله» (1)

ظاهر آیه این است که دیه به عهده «مَن قَتَلَ» است.

ب: روایات: بعضی از روایات صریح است که دیه به عهده خود جانی است و بعضی دیگر ظهور دارد.

1- صریح روایت: صحیحه ابی العباس (2) عن ابی عبدالله «قال سألته عن الخطاء الذی فیه الدیة والکفارة أهو ان یعتمد ضرب رجل ولا یعتمد قتله قال نعم قلت رمی شاة فاصاب انسانا قال ذاک الخطاء الذی لا شک فیه علیه الدیة والکفارة»

ص: 255


1- (12) النساء، آیه ی92.
2- (13) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص38، کتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب11، ح9، آل البیت.

این روایت صریح است که دیه خطای محض به عهده خود جانی است زیرا این روایت حکم دو عنوان را بیان کرده است:

عنوان اول: قتل خطای شبه عمد: راوی می گوید از امام در مورد قتل خطائی که دیه و کفاره دارد پرسیدم و عرض کردم آیا اینگونه نیست که قصد زدن را دارد ولی قصد کشتن را ندارد؟ امام فرمود آری جریان همین است. بدیهی است با توجه به قصد ضرب نشان می دهد که قصد مقتول را داشته است اما قصد کشتن مقتول را نداشته است که در این صورت خطای شبه عمد است.

عنوان دوم: قتل خطای محض: راوی در ادامه گوید «قلت رمی شاة» عرض کردم اگر به قصد زدن گوسفندی ضربه را وارد کرد اما به انسانی اصابت کرد و او را کشت حکم چیست؟ امام فرمود این بدون شک قتل خطائی است و دیه و کفاره دارد. بدیهی است که چون هیچ قصدی نسبت به مقتول نداشته است خطای محض است.

2- ظهور روایت: صحیحه زراره (1) «قال سألت اباعبدالله علیه السلام عن رجل قتل رجلا خطائا فی اشهر الحرم» زراره گوید از امام صادق علیه السلام در مورد مردی که با خطای محض انسانی را کشته است پرسیدم «قال علیه الدیة وصوم شهرین متتابعین من اشهر الحرم» امام فرمود قاتل دیه بدهکار است و دو ماه از ماه های حرام را باید روزه بگیرد.

کیفیت استدلال:

ملاحظه می فرمائید سؤال از رجلی بود که قتل خطایی انجام داده و اطلاق دارد و شامل هر دو موضوع یعنی شبه عمد و خطای محض می شود پس ظهور دارد بر اینکه در قتل خطای محض نیز دیه به عهده خود جانی است.

ص: 256


1- (14) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص204، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب3، ح4، آل البیت.

بررسی روایات معارض:

در مقابل این روایات روایات دیگری داریم که در باب عاقله در خطای محض (1)

(2) خواندیم و می گوید دیه با عاقله است.

راه جمع: راه جمع بین روایات این است که بگوئیم ابتداءً دیه به عهده خود جانی می آید چنانچه آیه هم فرمود و روایت هم فرمود ولی در مقام پرداخت یجب علی العاقلة که دیه را پرداخت نماید یعنی ضمان دیه به عهده خود جانی است منتهی بر عاقله واجب است که از جانب او بپردازند چون تتحملها العاقله نشان می دهد بر جانی واجب است ولی عاقله آن را تحمل می کند و می پذیرد این وجوب أداء علی العاقله در جایی است که عاقله وجود داشته باشد و تمکن مالی داشته باشد اما در موردی که عاقله موجود نباشد یا موجود باشد ولی تمکن نداشته باشد آن وجوب ساقط می شود و تکلیف برداشته می شود وقتی تکلیف از عاقله برداشته شد چون ابتداءً به عهده خود جانی بود به جانی بر می گردد در نتیجه خود جانی باید بپردازد.

بیان قول دوم برای بعد إن شاء الله. وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (مسؤولیت پرداخت دیه خطأ محض در فقدان عاقله - مسؤولیت شخص امام یا منصب امامت در پرداخت دیه عاقله) 91/12/21

موضوع: کتاب الدیات (مسؤولیت پرداخت دیه خطأ محض در فقدان عاقله - مسؤولیت شخص امام یا منصب امامت در پرداخت دیه عاقله)

ص: 257


1- (15) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب3، ح1، آل البیت.
2- (16) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب3، ح2، آل البیت.

مسؤولیت پرداخت دیه خطأ محض در فقدان عاقله

گفتیم اگر قاتل خطای محض، عاقله نداشته باشد و یا عاقله دارد ولی عاقله تمکن مالی ندارند در مورد مسؤول پرداخت دیه در مسأله دو قول است:

قول اول: انتقال دیه به عهده جانی در فقدان عاقله:

گفته اند دیه به عهده خود جانی است و اگر جانی هم مال ندارد به عهده امام است.

قول دوم: انتقال دیه به عهده امام در فقدان عاقله:

گفته اند از ابتداء دیه به عهده امام است.

قول اول را جمعی از بزرگان از جمله محقق در شرایع (1) و علامه در قواعد (2) پذیرفته اند و حتی در غنیه (3) ادعای اجماع شده است.

مرحوم آقای خویی (4) هم به قول اول توجه تامی کرده و استدلال منظم و قوی برای آن آورده است.

نکته: اوائل انقلاب که در شورای عالی قضائی بودیم در سال های 60 و 61 آقای مرعشی شوشتری که فرد فاضلی است و تألیفاتی هم دارند آن زمان چند سالی عضو شورای عالی قضائی بود و در جلسات بحث هائی که پیش می آمد برای ایشان این فتوای آقای خویی خیلی اهمیت داشت و بر اساس مبانی آقای خوئی اصرار داشت در صورتی که عاقله موجود نباشد خود جانی باید دیه را بپردازد.

ص: 258


1- (1) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1055، استقلال طهران.
2- (2) قواعد الاحکام، محقق حلی، ج3، ص712، جامعه مدرسین.
3- (3) غنیه النزوع، ابن زهره حلبی، ص413، موسسه امام صادق علیه السلام.
4- (4) مبانی تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویی، ج2، ص448، العلمیة.

عمده استدلال آقای خوئی این است که از روایات اینگونه استفاده می شود که دیه به عهده خود جانی است و از ابتداء به اعتبار همان قاعده و اصل اولیه که جنایت هر انسانی به عهده خود اوست دیه بر عهده جانی خطای محض است ایشان از روایاتی که می گوید دیه به عهده عاقله است استظهار می کند که ثبوت دیه قتل خطا به عهده عاقله از باب وجوب تکلیفی است نه وضعی یعنی عاقله در حقیقت از طرف جانی دیه را می پردازند و تعارض روایات را نیز حل کردیم.

قول دوم این است که ابتداءً به عهده امام است.

دلیل قول دوم:

1- شمول عاقله نسبت به امام: یعنی وقتی عصبه موجود نیست یا عصبه وجود دارد اما تمکن ندارند نوبت به عاقله بعدی می رسد که ولاء عتق است و اگر ولاء عتق نداشت نوبت عاقله بعد یعنی ضامن جریره است و اگر ضامن جریره نداشت نوبت به امام می رسد پس امام جزء عاقله است و نوبت به خود جانی نمی رسد و قبلا گفتیم جانی جزء عاقله نیست و اگر بناست دیه تقسیم شود برای جانی سهم داده نمی شود پس فرمایش مرحوم آقای خوئی که خواست از روایات استفاده کند وجهی ندارد زیرا در مقابل نیز روایات داریم.

به علاوه خود مرحوم آقای خویی (1) در مسأله 410 این مسأله را قبول دارد و می فرماید «اذا لم تکن للقاتل او الجانی عصبة ولا من له ولاء العتق کان له ضامن الجریرة فهو عاقلته والا فیعقله الامام من بیت المال»

ص: 259


1- (5) مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص442، العلمیة.

ملاحظه می فرمائید که ایشان می خواهد امام را جزء عاقله بداند که در آخرین مرحله از ترتیب عاقله است. در نتیجه بین فرمایش قبلی و بعدی آقای خوئی تهافت می شود و تعجب است ایشان با این استدلال و طنطراق بحث می کند اما دلیل کامل نیست.

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید نصا و فتوی آخرین مرحله ترتیب از نظر عاقله امام است.

علاوه بر اینکه مرحوم محقق (2) هر دو قول را نقل می کند و در مورد قول دوم می فرماید «فهو المروی».

مرحوم شهید در مسالک (3) می فرماید «لیس فی الروایات ما یدل علیه صریحا، وإنما دلت علی الثانی» روایات هیچ دلالتی بر قول اول ندارد بلکه روایات دال بر قول دوم است.

دلیل قول دوم: روایت سلمة بن کهیل (4) روایت مفصلی است که خواندیم شخصی مرتکب قتل خطای محض شد و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «من اقاربک» آن شخص گفت من در کوفه اقارب ندارم و بستگانم در بصره هستند امام او را به همراه مأموری به بصره فرستاد و به حاکم بصره نامه مفصلی نوشت که در ذیل آن آمده است «ان لم یکن لفلان بن فلان قرابة من اهل الموصل ولم یکن من اهلها وکان مبطلا فرده الی مع رسولی فلان بن فلان إن شاء الله فانا ولیه والمؤدی عنه ولا بطل دم امرء المسلم» اگر فلانی که قاتل خطای محض است و برای شناسائی عاقله اش او را به همراه مأمورم به موصل نزد تو فرستادم؛ عاقله ای در موصل نداشت یا اساسا اهل موصل نیست او را به همراه مأمور من به کوفه برگردان تا خودم دیه خطای محض او را بپردازم چون خون هیچ مسلمانی نباید هدر برود.

ص: 260


1- (6) جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص413، دارالکتب الاسلامیة.
2- (7) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1055، استقلال طهران.
3- (8) مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص525، معارف اسلامی.
4- (9) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص392، کتاب الدیات، ابواب عاقله، باب2 ،ح1، آل البیت.

کیفیت استدلال:

گرچه گفتیم روایت ضعیف است ولی این قسمت از روایت مورد توجه است و عمل به آن شده است و نشان می دهد ضمان از باب وجوب وضعی به عهده عاقله است نه وجوب تکلیفی.

بررسی دو مؤید: دو مؤید از روایات وجود دارد که می گوید اصل ضمان بر عهده عاقله است نه وجوب تکلیفی که آقای خوئی گفته اند.

1- «عن أبی بصیر عن أبی جعفر(علیه السلام) قال: لا تضمن العاقلة عمدا، ولا إقرارا، ولا صلحا» (1)

ابو بصیر گوید امام صادق علیه السلام فرمود اگر قتل عمد باشد (و مثلا برای نمونه؛ قاتل پدر مقتول باشد) یا قاتل بر قتل خطای محض اقرار کند و یا اگر ورثه مقتول با قاتل بر گرفتن دیه و گذشتن از قصاص مصالحه کنند عاقله ضامن دیه نیست.

کیفیت استدلال: از این عبارت «لا یضمن» استفاده می شود که در خطای محض اگر با غیر اقرار ثابت شود عاقله ضامن است نه اینکه وجوب پرداخت دیه به عهده اش بیاید.

2- سکونی (2) «وباسناده عن النوفلی، عن السکونی، عن جعفر، عن أبیه، أن أمیرالمؤمنین (علیه السلام) قال: العاقلة لاتضمن عمدا، ولاإقرارا، ولاصلحا»

سکونی گوید امام صادق علیه السلام در قتل عمدی (برای نمونه؛ جائی که قاتل پدر مقتول باشد) و یا اگر قاتل خود بر قتل خطای محض اقرار کند و یا اگر ورثه مقتول با قاتل بر گرفتن دیه و گذشتن از قصاص مصالحه کنند عاقله ضامن دیه نیست.

ص: 261


1- (10) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب3، ح1، آل البیت.
2- (11) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص394، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب3، ح2، آل البیت.

ملاحظه می فرمائید روایت سکونی نیز به مفهوم نشان می دهد عاقله به حکم وضعی ضامن دیه در غیر عمد و اقرار و صلح است.

مرحوم آقای خویی اینگونه روایات را از نظر سند تضعیف می کند اما ما می گوییم بر فرض ضعیف باشد لااقل مؤید حرف ماست.

مسؤولیت شخص امام یا منصب امامت در پرداخت دیه عاقله:

در اینکه می گوییم اگر عاقله نیست امام باید دیه را بپردازد پرسش این است که از مال شخصی باید بپردازد یا از بیت المال؟

امام(ره) در مسأله 3 می فرماید «لو لم یکن فی طبقات الارث .... فالعقل علی الامام من بیت المال» مسؤول پرداخت امام است اما از بودجه منصب امامت یعنی از بیت المال می پردازد. خیلی از بزرگان هم تصریح می کنند که پرداخت دیه عاقله به عهده امام از بیت المال است.

دلیل پرداخت دیه در فقدان عاقله از بیت المال توسط امام:

1- مصالح اسلام: وجه آن این است که بیت المال معد است برای مصارف اسلام و این هم از مصارف اسلام است یعنی انسانی کشته شد به خطای محض و هیچ کس نیست که دیه اش را پرداخت کند مصلحت این است که دیه پرداخت شود. در نتیجه امام باید از بیت المال بپردازد.

2- روایت: علاوه بر این از روایات هم استفاده می کنیم که دیه را باید از بیت المال برداشت کنیم و در ذیل یک روایت را می خوانیم.

«عن أبی ولاد عن أبی عبد الله(علیه السلام) قال: لیس فیما بین أهل الذمة معاقلة فیما یجنون من قتل أو جراحة إنما یؤخذ ذلک من أموالهم ، فإن لم یکن لهم مال رجعت الجنایة علی إمام المسلمین لأنهم یؤدون إلیه الجزیة کما یؤدی العبد الضریبة إلی سیده قال: وهم ممالیک للامام فمن أسلم منهم فهو حر» (1)

ص: 262


1- (12) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص391، کتاب الدیات، ابواب العاقلة، باب1، ح1، آل البیت.

امام صادق علیه السلام فرمود بین اهل ذمه چیزی به نام دیه عاقله مطرح نیست و اگر در بین خودشان قتل یا جرحی اتفاق بیفتد از جانی غرامت دریافت می شود اما اگر جانی مالی نداشت پرداخت غرامت به امام بر می گردد چون اینان جزیه را به امام می پردازند همانگونه که بردگان مقرری آزادی را به مولای خود می دهند و در حقیقت اینان بردگان امام هستند و امام ضامن غرامت جنایت آنها است البته هر کدام از آنان که مسلمان شوند از این جهت آزاد خواهند شد.

کیفیت استدلال:

از تعلیل ذیل روایت به دست می آید که می گوید به دلیل قاعده «من له الغنم فعلیه الغرم» همانگونه که آنها جزیه را به امام می دهند و امام به بیت المال می دهد امام ضامن دیه آنها است و دیه را هم باید از بیت المال بپردازد. پس هم به دلیل مناسبت حکم و موضوع که از مصالح اسلام و از موارد معدّ برای مصالح اسلام است باید از بیت المال پرداخت شود و هم با استفاده از روایات می گوئیم امام باید دیه را از بیت المال بپردازد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (حکم تک نفر از عاقله در پرداخت دیه خطای محض) 91/12/22

موضوع: کتاب الدیات (حکم تک نفر از عاقله در پرداخت دیه خطای محض)

مسأله4: «لو کان فی احدی الطبقات وان کان واحدا لا یؤخذ من الامام العقل بل یؤخذ من الوارث»

گفتیم در مورد محل وجوب دیه و کسانی که مسؤول پرداخت دیه خطای محض هستند ترتیب لازم است: اول: عصبه یعنی خویشاندان پدری. دوم: ولاء عتق. سوم: ولاء ضامن جریره. چهارم: ولاء امامت: و روی همین ترتیب باید دیه پرداخت شود.

ص: 263

اکنون بحث در مسأله4 این است که اگر در یکی از این مراتب فقط یک نفر باقی مانده باشد آیا همان یک نفر باید تمام دیه را بپردازد یا خیر؟

گفته اند؛ شرط ترتیب اقتضا می کند که تا یک نفر از مرحله قبلی وجود دارد نوبت به مرحله بعد نرسد مثلا اگر در عاقله فقط پدر باقی است تمام دیه را پدر می پردازد و مقتضای قاعده همین است و بحثی هم ندارد که امام آن را طی مسأله 4 بیان کرده اند و فرمودند اگر در یکی از طبقات فقط یک وارث بماند دیه عاقله از امام اخذ نمی شود بلکه وارث موظف است دیه را بپردازد چون امام در رتبه آن طبقه از وارث نیست لذا وجوب به امام تعلق نمی گیرد.

زمان وجوب پرداخت دیه عاقله:

مسأله5: «ابتداء زمان تاجیل فی دیة القتل»

دیه خطای محض در سه سال باید پرداخت شود و مؤجل است اما پرسش این است که شروع پرداخت دیه عاقله از چه زمانی است؟

گرچه ما قبلا اشاره کردیم ولی به مناسبت اینکه امام در مسأله5 مطرح می کنند ما نیز به توضیح آن می پردازیم. لذا می گوئیم مسأله دو صورت دارد:

صورت اول: جنایت بر نفس: اگر قتل خطائی واقع شد دیه با عاقله است و ابتداء زمان تأجیل از همان زمان وقوع موت است چه اینکه مقتول با ضربه اول بمیرد و یا چند روز بعد از ضربه بمیرد یعنی زمان تحقق فوت ابتداء زمان تأجیل دیه است.

صورت دوم: جنایت بر اطراف: در جنایت بر اطراف اگر جانی با خطای محض دست یا عضو انسانی را قطع کند یا از کار بیندازد دیه دارد و با عاقله است اما در مورد زمان وجوب پرداخت دیه بر عاقله دو حالت مطرح است:

ص: 264

حالت اول: علم به عدم سرایت به نفس: اگر جنایت به گونه ای است که علم داریم سرایت به نفس نمی کند مثلا یک انگشت را قطع کرد در این حالت زمان وجوب پرداخت دیه از همان حین وقوع جنایت است یعنی از همان زمان وقوع جنایت مهلت مقرر برای پرداخت دیه توسط عاقله شروع می شود.

حالت دوم: عدم علم به سرایت جنایت به نفس:

این حالت دو قسم است:

قسم اول: صبر تا حصول اطمینان از عدم سرایت به نفس تا انتهاء سرایت:

یعنی تا قبل از سله بستن زخم منتظر می مانیم تا مشخص شود که زخم بیشتر نمی شود مثلا انگشت را قطع کرد و سرایت به کف دست کرد اما مطمئن شدیم که بیشتر از این نمی شود از همین زمان که اطمینان به عدم سرایت پیدا کردیم مدت سه سال آغاز می شود.

قسم دوم: صبر تا اندمال جنایت:

بعضی قائلند که شروع اندمال زمان تاجیل است یعنی باید صبر کرد تا موقعی که گرچه زخم خوب نشد اما روشن است که پیش روی نمی کند و بیشتر نمی شود و شروع اندمال یعنی شروع خوب شدن که سله بسته است و به طرف خوب شدن است آنوقت است که می فهمیم بالاتر نمی رود و زمان استقرار دیه است.

تذکر: دو قول انتهاء السرایة و اندمال جنایت خیلی تفاوت ندارند که بگوییم ابتداء تأجیل از انتهاء سرایت باشد یا از شروع اندمال به هر حال امام می فرماید «من حین انتهاء السرایة علی الاشبه ویحتمل ان یکون من حین الاندمال»

قول دوم: شروع زمان پرداخت دیه بعد از حکم حاکم:

ص: 265

بعضی از عامه می گویند از زمانی که حاکم حکم را صادر کند ابتداء سه سال است.

قول سوم: شروع زمان پرداخت دیه بعد از شروع ترافع:

یعنی زمانی که پیش حاکم رفته اند و دعوا را مطرح کرده اند گرچه هنوز حاکم حکم نداده باشد یعنی از زمان ترافع یا هزار مثقال طلای همان سال که معادل ریالی دارد و یا خود طلا را می دهد و برای هر سال طلای همان سال را می پردازد.

تذکر: چون بعضی از این اقوال (قول دوم و سوم) هیچ کدام هم وجهی ندارد به تفصیل آن نمی پردازیم.

توضیحی پیرامون پرداخت دیه:

با پذیرش هر یک از صور، قاتل به ورثه مقتول هزار مثقال طلا (یا صد شتر یا هزار گوسفند یا ده هزار درهم) بدهکار می شود. منتهی اگر قتل عمد بود و بر دیه تصالح شد و یا اگر شبه عمد بود و از ابتدا دیه ثابت شد جانی باید در جا دیه را بپردازد و اگر خطای محض بود باید همین مقدار را تقسیم کنند و عاقله طی سه سال بپردازد حتی اگر خود جانی شتر یا طلا و غیره را انتخاب کند باید یک سوم را در هر سال بدهد.

نکته: البته الآن در دادگاه ها تبدیل به قیمت می کنند و بعد تقسیط می کنند و تفاوت جریان این است که زیاده یا نقیصه در قیمت شتر یا طلا و نقره و یا گوسفند در مقدار پرداخت تأثیری ندارد و با وقوع قتل یا شروع اندمال زخم و یا انتهاء السرایة زمان پرداخت دیه شروع می شود و دادگاه فقط مصادیق را تعیین می کند و نیازی ندارد که به حکم حاکم باشد بلکه چون دین است باید پرداخت شود.

ص: 266

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «بلاخلاف ولا اشکال» شروع زمان پرداخت دیه متوقف بر حکم حاکم نیست زیرا اطلاق ادله می گوید از زمانی که قتل محقق شد زمان تأجیل است و در مورد جنایت بر اطراف نیز همان صبر تا انتهاء السرایة و یا شروع اندمال موافق احتیاط در محکوم ساختن دیگران است.

مسأله6: «بعد حلول الحول یطالب الدیة»

برای فردا انشاءالله.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (حکم تک نفر از عاقله در پرداخت دیه خطای محض) 91/12/23

موضوع: کتاب الدیات (ابتدای زمان پرداخت دیه عاقله)

بحث اخلاقی: آرزوی بازگشت پس از مرگ:

به مناسبت بحث اخلاقی چهارشنبه ها در مورد ربا بحث داشتیم اما این روزها آقایان خیرین جلسه ای در تهران برگزار کردند و اینجانب برای سخنرانی دعوت شدم برای آن جلسه دو آیه انتخاب کردم و آنجا مطرح کردم مناسب دیدم امروز این دو آیه را بررسی کنیم که می تواند خیلی کمک انسان در مسیر زندگی باشد.

آیه اول: «حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (2)

در تفسیر آیه فوق 99 و 100- دو دسته روایت وجود دارد:

دسته اول: طالب بازگشت برای انجام عمل صالح از هر نوع:

در روایات دارد که انسان اعمالش را در آن زمان می بیند و اشکالات و نواقصی که هست را می بیند برخی از عبادات را بجا نیاورده است و برخی را ناقص بجا آورده است و یا محرماتی را انجام داده است. و آن زمان هنگام رسیدن مرگ هم دستش کوتاه است لذا شروع می کند به التماس و مهلت می خواهد و می گوید خدایا مرا برگردان تا عمل صالح انجام دهم مهلت می خواهد که برگردد توبه کند و عبادات و آنچه را که ترک کرده بود انجام دهد.

ص: 267


1- (1) جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی جواهری، ج43، ص440، دارالکتب الاسلامیة قم.
2- (1) المؤمنون، آیه ی 99-100.

دسته دوم: طلب بازگشت برای انجام عمل صالح اقتصادی:

در بعضی روایات می فرماید گاهی انسان می خواست در مالش کارهایی انجام دهد که نتوانست لذا درخواست مهلت می کند که برگردد و اموال خود را در راه خیر مصرف کند جوابی که می شنود این است که خداوند می فرماید «کلا انها کلمة هو قائلها» هرگز امکان ندارد برگردد این مهلت خواهی بی فایده است چون در دنیا که بود همواره امروز و فردا می کرد و او را به عالم برزخ می برند و بعد هم به قیامت می رود و مهلت اینکه به دنیا برگردد وجود ندارد شاید مراد از «کلا انها کلمة هو قائلها» این است که به او می گویند اگر به دنیا هم برگردی همان که بودی خواهی بود این حرفها را قبلا هم می زدی که می گفتی بعد توبه می کنم بعد جبران می کنم.

حالتی عجیب است که واقعا جای عبرت است انسان باید بداند که برای همه این مسیر وجود دارد که وقتی در موقعیت مرگ قرار می گیرد وقتی اعمال و گناهان خودش را می بیند؛ درخواست بازگشت و مهلت می کند و جواب منفی می شنود پس خوب است انسان قبل از رسیدن به آن موقعیت و التماس نمودن؛ خودش به فکر بیفتد و تا زنده است از بدی ها دست بردارد و عمل صالح انجام دهد.

ایجاد وسیله ای برای یادآوری:

صاحب بن عباد که یکی از زهاد بود در خانه اش قبری درست کرده بود و ساعاتی در آن می خوابید و این آیه را می خواند رب ارجعونی لعلی اعمل صالحا - و بعد بلند می شد و از قبر بیرون می آمد و به خودش خطاب می کرد حالا تو را بر گرداندم که عمل صالح انجام دهی و این روش باعث می شد بر عبادت تشویق شود.

ص: 268

در روایات دارد وقتی شخصی قبض روح می شود و در همان زمان روحش بالا می رود امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید «قالت الملائکة ما قدّم؟ وقال الناس ما أخر؟» (1) ملائکه می پرسند چه فرستاده است؟ اما مردم در زمین می گویند چه برای ورثه گذاشته است؟

همان جا که روح بالا رفت با یک فاصله کم از مرگ یک قیامت صغری برپا می شود.

آیه دوم: «فاقرءوا ما تیسر منه وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة وأقرضوا الله قرضا حسنا وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیرا وأعظم أجرا واستغفروا الله إن الله غفور رحیم» (2)

(3)

در فاصله کمی از دو آیه قبلی آیه دیگری آمده است که چهار دستور در آن آمده است:

1- «فاقرءوا ما تیسر منه» به هر مقدار که می توانید قرآن بخوانید.

2- «وأقیموا الصلاة» نماز بپا دارید.

3- «وآتوا الزکاة» زکات بدهید.

4- «وأقرضوا الله قرضا حسنا» به دیگران قرض الحسنه بدهید.

5- «وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیرا وأعظم أجرا واستغفروا الله إن الله غفور رحیم»

این آیه تفاوت بسیار با دو آیه قبلی دارد در آیه قبلی انسان التماس می کند که مهلت بده تا برگردم عمل صالح انجام بدهم و خداوند می فرماید هرگز امکان ندارد و اینجا خطاب به انسان بعد از چهار دستور فوق به عنوان نتیجه می فرماید «وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله هو خیرا وأعظم أجرا واستغفروا الله إن الله غفور رحیم» تمام اعمال صالحی که انجام داده بودی ذخیره شد و موجود است و می گویند اکنون پاداشش را بگیر و در آخر می فرماید «هو خیرا واعظم اجرا» پاداشی که می دهند بالاترین پاداش است.

ص: 269


1- (2) الامالی، شیخ صدوق، ص172، ح174/10، مؤسسه بعثت.
2- (3) المزمل، آیه ی 20.
3- (4) البقرة، آیه ی 110: «وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة وما تقدموا لأنفسکم من خیر تجدوه عند الله إن الله بما تعملون بصیر»

چه زیباست اگر انسان قدری فکر کند و اعمالش به گونه ای باشد که بعد از مرگ برای برگشتن و جبران نیاز به التماس نداشته باشد بلکه در دنیا به شوق این باشد که وقتی به دیار باقی رفت در آنجا تمام اعمالش فراموش نشده و ذخیره شده است و پاداش اعمال نیکش را به او می دهند.

یا در روایت دارد چون خدا عالم است و از اعمال ما آگاه است به گونه ای عمل کنید مثل کسی که یستیقن بالجزاء یقین به جزا دارد پس سعی کنیم به کارهای نیک و عبادت بپردازیم تا در همان حالی که بعد از مرگ روح انسان بالا می رود انسان اعمالش را ببیند و سعادتمند و بهشتی باشد.

ان شاء الله تذکر این آیات و روایات منشأ عبرت و نیز تشویق برای عبادت و پرهیز از گناه باشد.

بحث فقهی:

ابتدای زمان پرداخت دیه عاقله:

گفتیم در قتل خطایی از جهت ابتداء زمان تأجیل از حین الموت ضمان تعیین و دیه واجب می شود و در صورتی که جنایت بر اطراف شود اگر بدانیم که مسری نیست و سرایت نمی کند از حین الجنایة ضمان تعیین می شود از همان موقع که دست قطع شد دیه تعیین می شود و با مهلت تا سه سال می پردازد و اگر سرایت به نفس یا سرایت به عضو کند باید صبر نمود الی آخر السرایة و ضمان را از انتهاء السرایة و یا بر اساس یک احتمال از شروع اندمال و خوب شدن که روی زخم سله می بندد تعیین می کنند.

در ذیل مسأله 5 امام می فرماید «ولا یقف ضرب الاجل الی حکم الحاکم»

ص: 270

شروع زمان پرداخت دیه عاقله متوقف بر حکم حاکم نیست و بر فرض ترافع شروع بشود یا خیر؟ بر اساس یکی از سه زمان تعیین شده دیه بر عاقله مستقر و مهلت سه ساله شروع می شود.

مرحوم شهید در مسالک و مرحوم محقق نیز همین تعبیر را دارند.

شهید (1) در توضیح کلام محقق (2) می فرماید عبارت محقق برای دفع قول بعض عامه است زیرا برخی از آنان می گویند ابتداء زمان تأجیل من حین الحکم است و مثال هم می زند که اگر در طول سه سال مرافعه نکردند و بعد از سه سال مرافعه کردند چنین نیست که مهلت سه ساله تمام شده باشد بلکه مهلت سه ساله از بعد از حکم حاکم شروع می شود و از همان زمان مهلت سه ساله شروع و محاسبه می شود.

اشکال: دیروز بعضی آقایان اشکال کردند که اگر پیش حاکم نرفته باشد نمی دانیم که با بینه ثابت می شود یا با اقرار تا بگوئیم اگر با اقرار بود دیه بر عاقله نیست و اگر با بینه بود عاقله بدهکار است.

جواب: در جواب می گوئیم با هم منافاتی ندارد زیرا قتلی اتفاق افتاده است و طرفین دادگاه می روند و رسیدگی می شود و تعیین می شود اگر با اقرار ثابت شود جانی بدهکار است و اگر با بینه ثابت شد حاکم در محکمه حکم می دهد که دیه به عهده عاقله است. و نص و فتوی دلالت دارد که وجوب پرداخت دین حین الموت - همان حین وجوب دیه - و در جنایت طرف انتهاء السرایة است بنابراین بعد از حکم حاکم به هر مقدار از مهلت سه ساله باقی ماند پرداخت دیه در آن مورد محاسبه می شود و بعید نیست بگوئیم اگر حکم حاکم بعد از اتمام سه ساله بود کیفیت تعیین فوری یا زمانبندی دیه به صلاحدید حاکم خواهد بود.

ص: 271


1- (5) مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص524، معارف اسلامی قم.
2- (6) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1055، استقلال طهران.

فوت یکی از افراد عاقله در سررسید حول یا قبل از آن:

مسأله6: «بعد حلول الحول یطالب الدیة ممن تعلقت به، ولو مات بعد حلوله لم یسقط ما لزمه، وثبت فی ترکته، ولو مات فی أثناء الحول ففی تعلقه بترکه کمن مات بعد حلوله أو سقوطه عنه وتعلقه بغیره إشکال وتردد.»

بعد از آنکه مدت تعیین شده تمام شد آن کسانی که همان موقع دیه به عهده شان آمد و موجود بودند همان ها باید در سررسید بپردازند امام می فرماید «کل من تعلق علی ذمته الدیة» هرکس که دیه بر عهده اش می آید موظف است بپردازد و حاکم سهم بندی می کند اگر کسی بعد الحول و در سررسید فوت کرد باید از مالش بردارند این بالاتفاق است اما اگر کسی در اثناء مدت بمیرد دو قول است.

قول اول: توقف: مرحوم امام می فرماید «لو مات فی اثناء الحول ففی تعلقه بترکته کمن مات بعد حلوله او سقوطه عنه فیه اشکال وتردد» اگر بعد از استقرار دیه بر عاقله و سهم بندی سنوات قبل از رسیدن سر رسیدن سررسید سال یکی از افراد عاقله بمیرد مسأله مورد تردید است و نمی توان حکم به سقوط دیه یا تعلق به ورثه دارد.

قول دوم: اخذ از باقی افراد عصبه: مرحوم علامه (1) می فرماید «سقط ما قسّط علیه واخذ من غیره» یعنی این سهم را باید از دیگر افراد عاقله بگیرند.

دلیل قول دوم: ایشان می فرمایند این بدهی اجل دارد پس الان که أجل نرسیده است واجب نشد و هنوز استقرار به ذمه این شخص پیدا نکرده است و بعد از سال مستقر می شود پس گویا از اول قاتل؛ این فرد از عصبه را نداشت و دیه بر بقیه عاقله تقسیم شد.

ص: 272


1- (7) قواعد الاحکام، علامه حلی، ج3، ص713، جامعه مدرسین.

مناقشه در دلیل قول به تردد:

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید اگر اجماع بر سقوط دیه به مقدار یک سهم یک نفر از عصبه باشد می پذیریم و یا اگر نصی داشته باشیم که به اندازه یک سهم دیه ساقط می شود و به ورثه مقتول پرداخت نمی گردد قبول می کنیم و اگر اجماع یا نصی نباشد - که واقعا هم نیست - ففیه موقع للنظر مسأله محل نظر است و از روایات استفاده کردیم که عاقله ضامن می شوند و دین به عهده آنها است مثلا اگر کسی از دیگری قرض کرد که یک سال بعد بپردازد ولی وسط سال فوت کرد هیچ کسی نگفت دین ساقط می شود بلکه به وارث منتقل می شود و از مالش پرداخت می شود.

بنابراین بعد از حول اگر بمیرد یا در اثناء حول بمیرد دیه به عهده بقیه افراد عاقله است.

اقول: تعجب است از امام با اینکه در مسائل قبلی فرمودند ضمان به عهده عاقله است اینجا می فرمایند فیه اشکال.

و ظاهرا مسأله خالی از اشکال است و حرف صاحب جواهر صحیح است یعنی وقتی در بین حول بمیرد گویا از اصل این فرد جزء عصبه قاتل نبود تا سهمی از دیه برای او بریده شود.

نکته: البته روی فتوای آقای خویی که در مورد دیه عاقله می فرمایند دین به عهده خود جانی است ولی واجب است که عاقله از طرف او بپردازد نه تنها که اگر در بین حول بمیرد بلکه حتی بعد الحول هم اگر بمیرد دیه ساقط می شود زیرا دیه بر قاتل واجب شد حالا که این یک فرد مرده است از قاتل به بقیه افراد عصبه منتقل می شود اما روی فتوی خود امام و نیز مشهور باید بگوئیم اگر وسط سال فوت کرد منتقل به ورثه می شود و از مال مرحوم می پردازند.

ص: 273


1- (8) جواهر الکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص442، دارالکتب الاسلامیة طهران.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (مرگ قاتل عمد بعد از صدور حکم قصاص و قبل از اجراء) 91/12/26

موضوع: کتاب الدیات (مرگ قاتل عمد بعد از صدور حکم قصاص و قبل از اجراء)

مسأله «8» (1)

(2) : «قد مر أن دیة العمد وشبه العمد فی مال الجانی، لکن لو هرب فلم یقدر علیه أخذت من ماله إن کان له مال، وإلا فمن الأقرب إلیه فالأقرب، فإن لم تکن له قرابة أداها الإمام علیه السلام، ولا یبطل دم امرئ مسلم.»

در بحث دیه عاقله گفتیم اگر قتل خطای محض باشد دیه به عهده عاقله است و نیز در جنایت بر اطراف گفتیم اگر قتل خطای محض باشد دیه به عهده عاقله است اما در قتل عمد یا شبه عمد دیه به عهده خود جانی است. منتهی در همان قتل عمد در بعض صور و در بعض وجوه گفته شد که دیه با عاقله است از این جهت امام در این مسأله می فرماید «قد مرّ» در بحث قصاص گفتیم و در اوائل بحث دیات نیز گفتیم در قتل عمد ابتداءً و بالاصالة بر اساس قول مشهور و ادعای اجماع برخی از فقهاء حکم اولی قصاص است و به آیات قرآن نظیر «النفس بالنفس» (3) و نیز به روایات استناد کرده اند و بعضی هم گفته اند که در قتل عمد اولیاء دم مخیرند قصاص کنند و یا دیه بگیرند.

ص: 274


1- (1) مسأله 7 از پیش ضمن بحث از مسأله 3 مورد بررسی قرار گرفت.
2- (2) این مسأله را امام در مسأله 25 کتاب القصاص «القول فی کیفیة الاستیفاء» فرمودند «لو هلک القاتل العمد سقط القصاص بل والدیة نعم لو هرب فلم یقدر علیه حتی مات ففی روایه معمول بها ان کان له مال اخذ منه و الا اخذ من الاقرب فالاقرب فلاباس به لکن یقتصر علی موردها»
3- (3) سوره مبارکه مائدة، آیه 45.

مرگ قاتل عمد بعد از صدور حکم قصاص و قبل از اجراء:

فرعی که امروز مطرح است مرگ قاتل عمد قبل از قصاص است امام می فرماید: «لو مات القاتل العمد قبل اجراء القصاص...» اگر قاتل در قتل عمد بعد از صدور حکم قبل از اجراء قصاص بمیرد آیا قصاص رأساً ساقط می شود و یا تبدیل به دیه می شود؟ که بگوئیم اگر بود قصاص می شد و حال که نیست دیه بر می داریم.

روی مبنای اینکه مشهور می گفتند حکم اولی قصاص است می گوییم اگر قاتل بمیرد موضوع قصاص منتفی می شود ولی روی قول غیر مشهور که گفتند اولیاء دم بین قصاص و دیه مخیرند اگر جانی مرد قصاص ساقط نمی شود و تبدیل به دیه می شود اما گفتیم قول این بعض رد شد و غیر مرضی است بنابراین در جایی که قاتل قبل از قصاص بمیرد حکم قصاص ساقط است.

فرار قاتل عمد قبل از اجراء قصاص:

فرع دیگر این است که اگر در قتل عمد قاتل قبل از اجراء فرار کند و دسترسی به او نباشد به مقتضای قاعده موضوع منتفی می شود حتی در صورتی که در همان مخفیگاهش بمیرد هم همین است یعنی موضوع منتفی است.

بررسی روایات معارض با مقتضای اصل:

دو روایت صحیحه وارد شده است که مخالف اصل است.

1- صحیحه ابی بصیر (1) «قال سألت اباعبدالله عن رجل قتل رجلا متعمدا ثم هرب القاتل فلم یقدر علیه» ابوبصیر می گوید در مورد حکم انسانی که شخصی را عمدا به قتل رساند و فرار کرد و نتوانستند به او دسترسی پیدا کنند از امام صادق علیه السلام پرسیدم «قال ان کان له مال اخذت الدیة من ماله والا فمن الاقرب الیه فالاقرب فان لم یکن له قرابة اداه الامام فانه لا یبطل دم امرء مسلم» امام صادق علیه السلام فرمود اگر از قاتل فراری مالی بر جای ماند دیه از مالش دریافت می شود و اگر مالی نداشت از اقرب فالاقرب از بستگان یعنی عاقله دریافت می شود و اگر عاقله نداشت امام باید دیه را بپردازد چون خون مسلمان نباید هدر برود.

ص: 275


1- (4) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص395، کتاب الدیات، ابواب العاقله، باب4، ح1، آل البیت.

کیفیت استدلال:

ملاحظه می فرمائید اگر این روایت را نداشتیم مثل مورد مردن قاتل بدون فرار، به مقتضای قاعده باید می گفتیم در صورت غیر قابل دسترسی بودن قاتل فراری حکم ساقط است اما روایت صراحت دارد که دیه ساقط نمی شود بلکه از مال جانی یا از عاقله و یا از امام دریافت می شود.

2- صحیحه ابن ابی نصر بزنطی (1) «عن ابی جعفر علیه السلام فی رجل قتل رجلا عمدا ثم فر فلم یقدر علیه حتی مات» بزنطی می گوید در مورد انسانی که عمدا شخصی را کشت و فرار کرد و در ایام فرار مرد از امام باقر علیه السلام پرسیدم «قال ان کان له مال اخذ منه والا اخذ من الاقرب الیه فالاقرب» امام فرمود اگر از قاتل فراری مرده، مالی بر جای مانده است از مالش دیه پرداخت می شود.

کیفیت استدلال:

1- در روایت ابو بصیر قید «مات» نیامده بود ولی در روایت بزنطی فرمود «حتی مات».

2- در هر دو روایت «إن کان له مال اخذ منه» آمده است که نشان می دهد بعد از فرار قصاص تبدیل به دیه می شود.

3- در هر دو روایت «الاقرب فالاقرب» آمده است که نشان می دهد عاقله نیز مسؤول است.

4- در روایت ابو بصیر «أدّاه الامام» داشت که در روایت بزنطی نیامد.

5- در روایت ابو بصیر تعلیل آمده است «لا یبطل دم امرء» و این در روایت بزنطی وجود ندارد.

ص: 276


1- (5) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص395، کتاب الدیات، ابواب العاقله، باب4، ح3، آل البیت.

ملاحظه می فرمائید بر اساس هر دو روایت پس از فرار و عدم دسترسی یا مرگ در قتل عمد نوبت به عاقله رسید در حالی که بر طبق قواعد و موازینی که داشتیم باید حکم ساقط می شد.

لذا علماء در اینجا می گویند اصل اولی قصاص است و در صورت فرار و عدم دسترسی یا مرگ در فرار یا غیر فرار حکم ساقط است یعنی قصاص منتفی است و دیه هم ندارد. ولی در جایی که روایت خاص داشته باشیم اخذ به روایت می شود که می گوید گرچه قصاص منتفی شد دیه باقی است و از مال جانی یا از عاقله و یا از امام دریافت می شود منتهی یقتصر علی مورده فقط به مورد روایت اکتفاء می شود یعنی موردِ که قتل عمد باشد و قاتل فرار کند ولم یقدر علیه و در فرار بمیرد، از مال جانی یا از عاقله یا از امام دریافت می شود زیرا خلاف مقتضای قواعد اولیه ای است که از قرآن و روایات گرفتیم.

نکته: اگر قاتل عمدی فرار کرد و دسترسی به او نبود و بر اساس روایت دیه دریافت شد ولی بعد از اخذ دیه دسترسی به قاتل پیدا شد و دستگیر گردید دیه برمی گردد به جانی و جانی قصاص می شود.

الثالث فی اللواحق: الجنایة علی الحیوان:

به نظر می آید بهتر است که بحث جنایت بر حیوان را بگذاریم برای بعد از نورورز. و امیدواریم که مبارک باشد بر آقایان و دعاگو باشید ان شاء الله.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه جنایت بر حیوان) 92/01/17

ص: 277

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنایت بر حیوان)

ابراز تأسف از تعطیلات فراوان حوزه علمیه:

تعطیلات طولانی و بی معنایی گذشت و شاید برای ما بی سابقه بود که چنین تعطیلات طولانی ای داشته باشیم. به هر حال شاید بتوان گفت یک مقدار از آن طبیعی بود چون ایام عید بود و بعد فاطمیه بود و گرفتاری های آقایان در مورد ترافیک سفر باعث این تعطیلات شد. ان شاء الله سال خوب و خوشی زیر سایه حضرت ولیعصرأ برای همه حوزه های علمیه و طلاب و فضلا و شما عزیزان باشد.

شبهه شرعی در مشروعیت تعطیلات زیاد:

اما این نکته مطرح است که این تعطیلات معلوم نیست از نظر شرعی بی شبهه باشد نمی دانم شبهه شرعی از نظر معصیت در تعطیل کردن باشد یا خیر؟

سیره فقهاء سلف در تداوم تحصیل:

در اواسط اسفند همایشی برای مرحوم حاجی کلباسی در اصفهان برگزار شد و به مناسبت اینکه آن مرحوم با دو واسطه جد مادری ما محسوب می شود از من برای سخنرانی دعوت شد و در آن همایش سخنرانی کردم.

در شرح حال ایشان آمده است از شاگردان مرحوم وحید بهبهانی بود که مبتکر و استاد در علم اصول است و نیز از شاگردان مرحوم سید علی صاحب ریاض در فقه و نیز مرحوم کاشف الغطاء و نیز سید بحرالعلوم که معروف است خدمت امام زمان می رسید بوده است و مرحوم کلباسی در قم دو سال در درس مرحوم میرزای قمی شرکت کرد و خیلی صمیمی بودند و مکاتباتی هم داشتند که موجود است و عبارات زیبائی دارد و در کاشان و نراق نیز یک سال یا بیشتر در درس مرحوم فاضل نراقی صاحب مستند شرکت می کرد.

ص: 278

مرحوم کلباسی شخصیتی است که از نظر علمی «رساله اشارات» را در اصول و «منهج» یا «منهاج» را در فقه نوشت و یک رساله عملیه بنام «نخبه» نیز دارد که معروف است اولین رساله عملیه فارسی است و 25 یا 26 نفر از بزرگان این رساله را حاشیه زدند از جمله مرحوم شیخ انصاری و مرحوم میرزای شیرازی بزرگ صاحب فتوی تنباکو و نیز میرزای شیرازی کوچک و سید محمد کاظم یزدی صاحب عروة و آخوند خراسانی و شیخ عبد الکریم حائری بر آن رساله عملیه حاشیه زدند که معلوم می شود این رساله از نظر علمی جا افتاده بود و هم در بین مردم پیروان فراوان داشت و متداول بود یعنی تعداد زیادی مقلد مرحوم کلباسی بودند و از طریق رساله به فروعات عمل می کردند.

غرض از بیان این تاریخچه بیان این نکته بود که مرحوم کلباسی از استادشان مرحوم علامه سید بحر العلوم نقل می کند و می فرماید سید فرمودند من درس را واجب عینی می دانم و لذا سید حاضر نبود یک روز درس را ترک نماید و در درسشان فرمودند که 30 سال است که کربلا هستم و توفیق زیارت نجف پیدا نکردم چون لازمه اش تعطیلی درس بود و زیارت مستحب است و درس واجب و تعطیلی درس حرام است. - اینگونه روش شاید اصلا برای ما قابل باور نیست - ظاهرا اواخر عمر در ظرف 30 سال یک بار که عروسی پسرش بود نجف مشرف شد.

جالب اینجاست که شبهه ای هم در مورد عدم تشرف به کربلا از نظر معصیت بودن در ذهنش نبود که در تشرفات خود از امام زمانأ سؤال نماید و امام هم در مورد زیارت نجف به ایشان تذکر ندادند گویا که امام هم راضی بودند بحر العلوم با ترک نجف به درس مشغول باشد این روش بحرالعلوم حاکی از اهتمام ایشان به درس است.

ص: 279

در حالات علامه حلی هم می گویند مسافرت نمی رفت و اگر پیش می آمد از نجف به کربلا بیاید با تمام شاگردان می رفت و در راه و نیز در مقصد درس داشتند. اما امروزه چیزی که اصلا توجه به آن نیست درس است و برای کوچکترین بهانه ای درس تعطیل می شود و مع الاسف برای ما مهم هم نیست که درس تعطیل شود و این برای حوزه های علمیه واقعا خسارت است.

چنانچه شاهد بودید در حدود 50 تا 60 هزار نفر به مدت 20 روز درسشان تعطیل شد. این پرسش جدی است که چرا و برای چه؟ و هیچ شبهه ای هم نیست که خسارت است. امیدواریم خداوند توفیق بیشتری بدهد که حوزه های علمیه از این رکودی که دارد بیرون بیاید.

بحث فقهی: دیه جنایت بر حیوان:

الثالث من اللواحق الجنایة علی الحیوان:

اولین مورد از لواحق دیات جنین بود که بحث شد و مراحل جنین و دیه آن بررسی شد دومین مورد از لواحق بحث عاقله بود که گفتیم دیه خطای محض با عاقله است و مراحل عاقله را گفتیم و بحث شد.

اکنون بحث در مورد سوم از لواحق یعنی جنایت بر حیوان است وهی باعتبار مجنی علیه علی ثلاثه اقسام.

قسم اول: مأکول اللحم:

مانند گوسفند و گاو و شتر که هم تذکیه می شوند و هم گوشتشان قابل خوردن است.

قسم دوم:

حیوانی که قابل تذکیه است اما قابل خوردن نیست مانند روباه و شغال و پلنگ و غیره یعنی اگر تذکیه شوند محکوم به طهارت هستند و در صورت تذکیه از پوستشان حتی در نماز می توان استفاده نمود.

ص: 280

قسم سوم: حیواناتی که قابل تذکیه نیستند مانند کلب و خنزیر.

و ما یک یک اقسام را از نظر دیه بررسی می کنیم:

اول: دیه ما یاکل لحمه: اگر جانی حیوان مأکول اللحم (گوسفند، گاو، شتر) کسی را بدون اذن مالک سر ببرد در مورد دیه آن دو قول مطرح است.

قول اول: پرداخت تفاوت قیمت: جانی باید تفاوت قیمت زنده و مذبوح حیوان را بدهد یعنی گوسفند زنده قیمت گذاری می شود و ذبح شده از گوشت و کله پاچه و پوست نیز قیمت گذاری می شود و جانی باید تفاوت قیمت را بپردازد و اگر تفاوت قیمت نداشت هیچ خسارتی به عهده جانی نیست و فقط به خاطر تصرف عدوانی در مال غیر معصیت کرده و فعل حرامی انجام داده است که تعزیر دارد.

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «قال به المتاخرون» مرحوم شیخ طوسی در مبسوط (2) می فرماید «فان أتلف بهیمة ففیها ما ذکرنا» مرحوم محقق در شرایع (3) می فرماید «وهو اشبه» اشبه به قواعد و اصول این قول است.

دلیل قول اول:

1- قاعده: گفته اند «من اتلف مال الغیر فله ضامن» و چون جانی کل مال را تلف نکرد بلکه بعض منافع آن را تلف نمود مثلا شیر داشت یا بارکشی از شتر می کرد و الآن این منافع را ندارد پس نقص منافع را باید جبران نماید و تفاوت را بپردازد.

ص: 281


1- (1) جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی جواهری، ج43، ص390، دارالکتب الاسلامیة طهران: «وهل للمالک دفعه والمطالبة بقیمته؟ قیل: نعم وهو اختیار الشیخین رحمهما الله) فی المقنعة والنهایة وسلار والقاضی وابنی حمزة وسعید، علی ما حکی عن بعضهم: (نظرا إلی إتلاف أهم منافعه) فهو حینئذ بحکم التالف.»
2- (2) المبسوط، شیخ طوسی، ج3، ص62، مکتبة المرتضویة.
3- (3) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1049، استقلال طهران.

2- اصل: اگر شک بکنیم که آیا بیش از این مقدار که تلف کرد بدهکار است یا خیر؟ اصل برائت ذمه او از ضمانت مازاد است. و از این جهت که فعل حرامی مرتکب شد معاقب است و هر فعل حرامی تعزیر دارد و لذا حاکم می تواند او را تعزیر نماید.

قول دوم: پرداخت تمام قیمت حیوان:

گفته اند جانی باید تمام قیمت حیوان را بدهد شیخ طوسی در نهایة (1) و شیخ مفید در مقنعه (2) و سلار (3) و قاضی ابن براج (4) و ابن حمزه (5) و ابن سعید (6) غرامت تمام قیمت توسط جانی را پذیرفته اند.

و از متأخرین مرحوم آقای خویی (7) در مبانی تکملة در مسأله 398 در کتاب الدیات متعرض این قول شده و به پرداخت کل قیمت حیوان فتوی داده است.

ص: 282


1- (4) النهایة، شیخ طوسی، ص780، قدس محمدی قم: «فإن أتلفه علی وجه یمکنه الانتفاع به، کان صاحبه مخیرا بین أن یلزمه قیمته یوم أتلفه، ویسلم إلیه ذلک الشئ، أو یطالبه بقیمة ما بین کونه متلفا وکونه حیا.»
2- (5) المقنعة، شیخ مفید، ص769، جامعه مدرسین قم.
3- (6) المراسم العلویة، سلار بن عبدالعزیز، ص245، مجمع جهانی اهلبیت.
4- (7) المهذب، قاضی ابن براج، ج2، ص512، جامعه مدرسین قم.
5- (8) الوسیلة، ابن حمزة طوسی، ص428، مکتبة آیة الله العظمی مرعشی نجفی.
6- (9) الجامع للشرایع، یحیی بن سعید حلی، ص603، سید الشهداء- العلمیة قم.
7- (10) مبانی تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویی، ج2، ص424، مسأله 398، علمیة قم.

دلیل دوم:

1- گفته اند گرچه برخی از منافع این حیوان الان قابل استفاده است اما ذابح اهم منافع این حیوان را تلف کرده است و اگر اهم منافع چیزی از بین رفت در حکم تلف است پس تمام قیمت را باید بدهد.

2- مرحوم آقای خویی می فرماید اصلا حیوان زنده و مرده در عرف متباین هستند در عرف حیوان زنده وقتی از بین رفت از شمول حیوان بودن خارج شده و میته شده است منتهی حیوان مرده گاهی قابل استفاده است و گاهی قابل استفاده نیست پس دو عنوان داریم و آنکه قبل از ذبح حیوان بود اکنون که ذبح شد تالف است و چیز دیگری است که منافع خاص خودش را دارد و لذا ذابح باید قیمت کل را بدهد و بعد از پرداخت کل قیمت؛ ذبیحه و لاشه به مقتضای مبادله که تمام پول را داد ملک جانی می شود.

مرحوم امام قول اول پرداخت تفاوت قیمت - را قبول می کنند و به نظر ما نیز هو الحق زیرا مطلوب در گوسفند گوشت گوسفند است یعنی گوشت گوسفند اهم منافع یا لااقل منفعت مهم است نه حیات آن (1) پس بعض منافع از بین رفته و باید آنرا جبران نمود از منفعت مهم که حق مالک است و می توانند استیفاء کند باقی است پس نمی تواند بگوید ذبیحه را ببر چون ملک خودش را نمی تواند تحمیل بر جانی کند البته اگر تراضی بکنند که صاحب گوسفند کل قیمت را بگیرد و جانی پس از پرداخت کل قیمت مالک ذبیحه شود مانعی ندارد اما مالک گوسفند نمی تواند جانی را الزام کند که گوشت حیوان را ببرد و قیمت آنرا بدهد.

ص: 283


1- (11) گفتنی است ممکن است به طور نادر گوسفندانی از نژاد خاص پیدا شوند که فقط برای استفاده از پشم آنان پرورش داده می شوند و مصرف گوشتی ندارند و همواره از پشم آنان استفاده می شود و منافع مهم آنان پشم است اما این جزء موارد نادر است و به طور غالب گوشت گوسفند اهم منافع است.

بنابراین قول اول پرداخت تفاوت - اقوی است و مرحوم امام هم می فرماید «لزمه التفاوت بین کونه حیا او مذکی».

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (دیه جنایت بر حیوان) 92/01/18

موضوع: کتاب الدیات (دیه جنایت بر حیوان)

جنایت بر حیوان:

بحث در جنایت بر حیوان بود و گفتیم اگر انسان با تصرف در حیوانی که ملک غیر است بدون استیذان از مالک جنایتی بر آن حیوان وارد کند مسأله سه قسم دارد:

قسم اول: این بود که حیوان مأکول اللحم و قابل تذکیه باشد - مانند انعام ثلاثه و به گونه ای اتلاف و ذبح شود که میته نشود و گفتیم در مورد قسم اول دو قول است:

قول اول: ضمانت ما به التفاوت:

مشهور گفتند متلف باید ما به التفاوت حیوان زنده و حیوان ذبح شرعی شده را بدهد.

قول دوم: ضمانت کل قیمت:

برخی گفته اند باید کل قیمت را بدهد و تعبیرشان این بود که منافع مهم یا اهم منافع حیوان از بین رفت و چون اهم منافع از بین رفت این حیوان کالتالف است.

مرحوم آقای خویی (1) در مورد قول دوم استدلال را سنگین تر کردند و فرمودند حیوان ذبح شده با حیوان زنده متباین است و تلف واقعی است و یا در حکم تلف است و مذبوح به تالف می رسد ولی ما گفتیم قول حق و صحیح قول مشهور است و چون فقط نقصی در آن حیوان پیدا شده است جانی ضامن نقص می باشد و گوشت و غیره در ملک مالک است و میزان و قاعده مقتضی پرداخت تفاوت قیمت است و اگر تفاوت قیمتی هم نداشته باشد جانی متلف معصیتی انجام داده و معاقب است و در دادگاه هم اگر بخواهند بر فعل محرم مجازات کنند او تعزیر می شود.

ص: 284


1- (1) مبانی تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویی، ج2، ص424، مسأله 398، علمیة قم.

قسم دوم: حکم تلف کردن حیوان مأکول از لحم بدون ذبح شرعی:

«ولو اتلفه من غیر تذکیة لزمه قیمة یوم اتلافه»

فرعی که امروز مورد بحث است می گوید اگر حیوان مأکول اللحم را ذبح نکرد بلکه آن را تلف کرد و میته شد، صدق می کند که اتلف مال الغیر و منافع آن را از بین برده است و لذا قاعده «من اتلف مال الغیر فهو له ضامن» صادق است و جانی باید تمام بهای آن را بپردازد.

زمان تقویم جنایت:

این پرسش مطرح است که متلف از چه زمانی قیمت کل یا ما به التفاوت را بدهکار می شود؟

و اگر از روزی که این جنایت را انجام داد تا روزی که دادگاه حکم به پرداخت قیمت کند اختلاف قیمتی حاصل شود قیمت یوم تلف را باید بپردازد یا قیمت روز اداء را بپردازد؟

می گوئیم جانی محکوم به پرداخت قیمت یوم التلف می باشد زیرا قاعده «من أتلف» ظهور در این مورد دارد و موضوع قاعده «أتلف» است یعنی به مجرد تلف شدن حیوان جانی ضامن شده است و موضوع در زمان اتلاف محقق شد البته در مواردی مانند غصب یا سرقت؛ جانی ضامن یوم الاداء می باشد اما در آنجا مدرک ضمان؛ قاعده ید است یعنی سارق یا غاصب ضامن آنچه که در دست اوست می باشد و ظهور روایت غصب و سرقت این است که نفس آنچه را که برداشت؛ به عهده او می آید یعنی خود گوسفند نه قیمت آن و به فرمایش امام در درس که می فرمودند ذمه انسان مثل همیان ملا قطب است و ظرفیت زیادی دارد و اگر یک سال هم طول بکشد باز هم ضامن گوسفند است و اگر موجود باشد خود گوسفند را باید پس بدهد و اگر تلف شد باید قیمت یوم اداء را بپردازد و چون خود مال نیست تبدیل به قیمت می شود ولی در اینجا مرحوم امام احتیاط می کنند و می فرمایند«ولو اتلفه من غیر تذکیه لزمه قیمة یوم اتلافه والاحوط اعلی قیمتی یوم التلف والاداء» شخص تالف برای اینکه یقینا از مشغول الذمة بودن خارج شود اگر از طریقی غیر از تذکیه و ذبح شرعی حیوان را تلف کرد باید قیمت را بپردازد و اگر قیمت یوم التلف و یوم الاداء تفاوت پیدا کرد احتیاط این است که قیمت بالاتر از بین دو قیمت را بپردازد و احتیاط هم احتیاط مستحبی است.

ص: 285

و اگر این حیوان به غیر ذبح شرعی تلف شد و همین الآن که تلف شد منافعی نظیر پشم و غیره - دارد و می توان از آن استفاده کرد برای نمونه گوسفند میته شد و گوشتش قابل استفاده نیست اما پشم آن قابل استفاده است یا پر مرغ یا کرک شتر و غیره قابل استفاده است و چون قیمت کل را از جانی گرفتیم باید قیمت این منافع را از قیمت کل کسر کنیم و منافع در ملک شخص مالک باقی می ماند یعنی مثلاً از کل 150هزار تومان قیمت 10هزار تومان کسر می شود و پشم به خود مالک تعلق دارد و جانی 140هزار تومان بدهکار است.

عدم جواز اجبار متلف بر پذیرش مذبوح و پرداخت مثل یا قیمت:

مسأله1: «لیس للمالک دفع المذبوح لو ذبح مذکی»

در صورتی که پذیرفتیم جانی تفاوت قیمت را بدهکار است مالک نمی تواند متلف را ملزم کند که یا پول حیوان مذبوح و یا یک حیوان زنده به او بدهد زیرا گفتیم حق مالک گرفتن ما به التفاوت مذبوح و زنده است و این مذبوح که اکنون گوشت و پوست برای مصرف است هنوز در ملکیت مالک باقی است.

حکم ذبح شرعی حیوان مأکول اللحم تزئینی بدون اذن مالک:

مسأله2: «لو فرض انه بالذبح خرج عن القیمة فهو مضمون کالتالف بلاتذکیة»

اگر حیوانی مأکول اللحم و تزئینی را بدون اذن مالکش سر برید و حیوان بعد از ذبح شرعی از قیمت افتاد برای مثال اگر پرنده مأکول اللحم تزئینی را بدون اذن مالکش ذبح شرعی کرد در این صورت گرچه حیوان ذبح شرعی شد و قابل أکل است و در ملک مالک باقی مانده است ولی اهم منافع این طوطی سخنگو اکل نیست لذا یصدق که تلف شده است در اینجا می گوییم متلف باید تمام قیمت را بپردازد.

ص: 286

مسأله 3 در مورد ایجاد نقص عضو در حیوان مأکول اللحم است.

ان شاء الله برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (جنایت بر حیوان: ایجاد نقص در حیوان) 92/01/19

موضوع: کتاب الدیات (جنایت بر حیوان: ایجاد نقص در حیوان)

مسأله3: «لو قطع بعض اعضائه او کسر شیئا من عظامه مع استقرار حیاته فللمالک الارش»

اگر انسانی با جنایت بر حیوان قابل تذکیه مأکول اللحم یا غیر مأکول اللحم باعث نقص در یکی از اعضاء حیوان شد؛ مثلا با جنایت جانی پای حیوان شکست یا چشم حیوان کور شد یا گوش حیوان بریده شد و یا هر گونه نقص جسمی در حیوان ایجاد شد مسأله دو حالت دارد:

حالت اول: در معرض تلف قرار گرفتن حیوان:

اگر جنایت وارده به گونه ای باشد که حیوان به حد مرگ برسد و در معرض تلف باشد یعنی عرفا بگویند این حیوان با این شرائط به طور معمول منتهی به مرگ است و زنده نمی ماند در این صورت حیوان مورد جنایت کالتالف است و همان احکام تالف را دارد.

حالت دوم: در معرض تلف قرار نداشتن حیوان:

اگر جنایت وارده در حدی نیست که حیوان در معرض تلف باشد بلکه مستقر الحیاة است که محل بحث نیز در مسأله همین است-؛ در این صورت مشهور علماء به پرداخت ارش فتوی دادند و فرقی هم بین اعضاء نگذاشتند که از اعضاء رئیسه باشد یا عضو عادی باشد یعنی هر عضو حیوان که ناقص شود مقدار تفاوت بین صحیح و معیب حیوان محاسبه می شود و این بر طبق قاعده است.

ص: 287

در مورد خصوص برخی اعضاء نیز فقهاء حکم ارش داده اند. مرحوم محقق (1) در شرایع می فرمایند «لو قطع بعض اعضائه وکسر شیئا من عظامه فللمالک الارش» اگر عضوی از حیوان را قطع کند و یا استخوانی از حیوان را بشکند مالک حیوان ازجانی ارش طلبکار می شود.

مرحوم کاشف اللثام (2) از شیخ (3) در نهایة نقل می کند که فرمود «ومن کسر عظم بعیر او شاة او بقرة وما اشبح ذلک کان علیه ارشه وهو فضل ما بین قیمته صحیحا ومعیبا»

کسی که استخوان شتر یا گوسفند یا گاو و غیره را بشکند ارش قیمت آن یعنی ما به التفاوت قیمت صحیح و معیب آن را بدهکار می شود البته کارشناس قیمت صحیح و معیب همان حیوان را مشخص می کند.

بررسی روایات مخالف مشهور:

الف: روایات جنایت بر چشم حیوان:

در مقابل فتوای مشهور بر ارش روایاتی در خصوص عین دابه داریم که از چهار روایت سه روایت صحیحه است و این روایات دلالت دارد اگر با جنایت بر حیوان چشم حیوان از بین رفت جانی باید ربع قیمت دابّة را بپردازد.

1- صحیحه ابی العباس (4) قال «قال ابوعبدالله علیه السلام من فقأ عین دابة فعلیه ربع ثمنها»

ص: 288


1- (1) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
2- (2) کشف اللثام، فاضل هندی، ج11، ص481، جامعه مدرسین قم.
3- (3) النهایة، شیخ طوسی، ص781، قدس محمدی قم.
4- (4) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص355، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب47، ح1، آل البیت.

امام صادق علیه السلام فرمود کسی که با جنایت بر حیوان چشم یک حیوان را از حدقه خارج کند یک چهارم قیمت حیوان را بدهکار می شود.

ملاحظه می فرمائید مشهور فتوی به تفاوت قیمت دادند اما این روایت صحیحه است و ربع ثمن را مطرح کرده است.

2- صحیحه عمر ابن اذینه (1) «کتبت الی ابوعبدالله علیه السلام اسئله عن روایة الحسن البصری یرویها عن علی فی عین ذات اربعه قوائم اذا فقئت ربع ثمنها یوم فقئت العین فقال صدق الحسن قد قال علی ذلک»

ابن اذنیه گوید به امام صادق علیه السلام نامه نوشتم و در مورد روایت حسن بصری که به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده است که فرمود اگر بر چشم چهارپایان جنایت شود و از حدقه درآید یک چهارم قیمت حیوان در روز وقوع جنایت به عنوان غرامت تعیین می شود امام صادق علیه السلام فرمود حسن بصری راست گفته است و حضرت علی علیه السلام چنین دستوری داده اند.

3- صحیحه محمد بن قیس (2) «عن ابی جعفر علیه السلام قال قضی علی علیه السلام فی عین فرس فقئت ربع ثمنها یوم فقئت العین»

امام باقر علیه السلام فرمود حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد اسبی که با جنایت چشمش از حدقه خارج شد به پرداخت یک چهارم قیمت آن توسط جانی حکم داد.

ص: 289


1- (5) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص355، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب47، ح2، آل البیت.
2- (6) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص355، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب47، ح3، آل البیت.

4- خبر مسمع بن عبدالملک (1) «عن ابی عبدالله علیه السلام ان علیا قضی فی عین دابة ربع الثمن»

کیفیت استدلال:

ملاحظه می فرمائید روایت مسمع به اطلاق می گوید دیه جنایت بر چشم ربع قیمت دابه است و سه روایت صحیحه دیگر در مورد چشم ربع قیمت حیوان را مطرح کرده است پس گرچه در حیوان به طور کلی حکم به ارش نمی توان کرد بلکه لااقل به اعتبار روایات صحاح؛ جنایت بر چشم دیه معینه دارد بنابراین قول مشهور که می گویند در جنایت بر اعضاء حیوان ارش ثابت است مورد مناقشه است.

در مورد روایات مخالف سه نظر وجود دارد:

نظر اول: فتوی بر اساس روایات:

مرحوم صاحب جواهر (2) می فرماید «وقد عمل بها الشیخ» (3) شیخ در بعض کتبش و جماعتی به این روایات عمل کرده اند. مرحوم محقق در مختصر النافع (4) هم این فتوی را داده است. مرحوم آقای خویی (5) اخیرا خیلی قاطع و جدی قول مشهور را نقل می کنند ولی به استناد این روایات که صحیحه هم هست در خصوص عین؛ بر خلاف مشهور (ثبوت ارش) فتوی به ربع قیمت می دهند.

ص: 290


1- (7) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص356، کتاب الدیات، ابواب دیات الاعضاء، باب47، ح4، آل البیت.
2- (8) جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی جواهری، ج43، ص391، دارالکتب الاسلامیة.
3- (9) النهایة، شیخ طوسی، ص781، قدس محمدی قم.
4- (10) المختصر النافع، محقق حلی، ص306، کتاب الدیات، بعثت طهران.
5- (11) مبانی تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویی، ج2، ص426، علمیة قم.

نظر دوم: اعراض از روایات مخالف مشهور:

مشهور به نحو اطلاق گفته اند که اگر کسی با جنایت بر اعضای بدن حیوان باعث ایجاد نقص در حیوان شود باید ارش بدهد و در خصوص چشم چیزی نگفته اند. و این نشان می دهد که مشهور از روایات چهارگانه مربوط به دیه چشم حیوان اعراض کرده اند.

مرحوم صاحب جواهر (1) می فرمایند «انا لم نعرف احدا من المتاخرین عاملا بروایات الربع عدا المصنف فی النافع»

به جز محقق در مختصر النافع هیچ کس از متأخرن به روایات دیه چشم عمل نکرده است.

بنابر نظر صاحب جواهر روایات معرض عنها است و هرجا روایتی مورد اعراض مشهور قرار گرفت از حجیت ساقط می شود و هرچه روایت صحیح تر و از نظر تعداد هم زیادتر باشد و مورد اعراض قرار بگیرد معلوم می شود که حتما ضعف بزرگی داشته که مورد عمل قرار نگرفته است.

مناقشه در نظر مشهور:

1- گفته اند روایات مخالف مشهور در خصوص یک چشم وارد شده است و در مورد دو چشم تصریح نکردند لذا می گوئیم شاید در دو چشم همان ارش ثابت باشد.

2- آقای خویی که از روایات مخالف مشهور دفاع کردند و فتوی به ربع قیمت حیوان داده اند روی مبنای خودشان اعراض اصحاب را موجب ضعف سند نمی دانند و لذا فتوی می دهند که جانی باید ربع قیمت را بپردازد.

نظر سوم: عمل به احتیاط:

مرحوم امام هم در مسأله3 می فرمایند «لو قطع بعض اعضائه او کسر شیئا من عظامه مع استقرار حیاته فللمالک الارش» امام ابتدا فتوی می دهند که مالک باید ارش بگیرد ولی در ادامه می فرمایند «لکن الاحوط فیما اذا فقئت عین ذات القوائم الاربع اکثر الامرین من الارش وربع ثمنها یوم فقئت» که در مقام احتیاط باید اکثر الامرین را بپردازد یعنی بین ارش و ربع قیمت هر کدام که بیشتر است را بپردازد تا یقین کند که مشغول الذمه نیست.

ص: 291


1- (12) جواهر الکلام، شیخ محمد حسن نجفی جواهری، ج43، ص391، دارالکتب الاسلامیة.

ب: روایت جنایت بر حمل حیوان:

«کما أن الاحوط فی القاء الجنین البهیمة اکثر الامرین من الارش وعشر ثمن البهیمة یوم القت»

علاوه بر چهار روایتی که در مورد جنایت بر چشم حیوان وارد شده بود و مدلولش بر خلاف فتوای مشهور بود یک روایت دیگر بر خلاف مشهور وارد شده است که خلاف قاعده است و در خصوص جایی که حیوان حامله باشد و جنایت جانی موجب سقط بچه حیوان شود؛ می فرماید عشر ثمن آن حیوان را باید بپردازد.

موثقه سکونی (1) عن ابی عبدالله علیه السلام قال «قال رسول الله فی جنین البهیمة اذا ضربت فازلفت عشر ثمنها» روایت به طور مطلق می گوید دیه حمل (در هر مرحله ای که باشد) یک دهم قیمت حیوان است.

مرحوم آقای خویی (2) به این روایت هم عمل می کنند و مرحوم محقق هم در مختصر النافع (3) بر اساس این روایت فتوی داده است ولی خلاف مشهور است و امام در اینجا نیز با فتوی به احتیاط می فرماید به مقتضای قاعده عشر باید بدهد.

الثانی: ما لایوکل لحمه ان شاء الله فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (جنایت بر حیوان: ایجاد نقص در حیوان) 92/01/20

موضوع: کتاب الدیات (جنایت بر حیوان: ایجاد نقص در حیوان)

ص: 292


1- (13) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص225، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب18، ح2، آل البیت.
2- (14) مبانی تکملة المنهاج، سید ابوالقاسم خویی، ج2، ص426، علمیة قم.
3- (15) المختصر النافع، محقق حلی، ص306، کتاب الدیات، بعثت طهران.

گفتیم اگر جانی بدون اذن مالک در حیوانی تصرف و جنایتی بر او وارد کند مسأله به اعتبار حیوان مجنی علیه سه قسم می شود.

قسم اول: ماکول اللحم و قابل تذکیه:

مانند انعام ثلاثه که گفتیم اگر بدون اذن مالک حیوان را تذکیه کرد باید تفاوت قیمت بدهد و اگر بغیر تذکیه حیوان را تلف کرد باید کل قیمت یوم التلف را بدهد و مرحوم امام با اخذ به احتیاط فرمودند بهتر است اعلی قیمتین را بپردازد.

قسم دوم: ما لایؤکل لحمه و قابل تذکیه:

قسم دوم دو صورت دارد:

صورت اول: تلف با ذبح شرعی غیر مأکول اللحم قابل تذکیه:

اگر بر حیوان حرام گوشت قابل تذکیه مانند حیوانات درنده نظیر پلنگ یا روباه یا شیر و غیره که قابلیت ذبح شرعی دارند و میته نمی شوند و بعد از ذبح پوست و مو و اجزای دیگر آنها قابل استفاده است بر اثر جنایت جانی با ذبح شرعی تلف شود اعلی قیمتین باید پرداخت گردد.

و اگر بعض اعضای حیوان از بین برود جانی باید تفاوت قیمت بدهد.

نکته: در بحث غیر مأکول اللحم آن بحثی که در ماکول اللحم در خصوص چشم داشتیم و چهار روایت بر خلاف قاعده می گفت جانی ربع ثمن را باید پرداخت کند وارد نیست زیرا روایات خلاف قاعده بود و در جایی که روایت خلاف قاعده باشد بر همان مورد روایت اکتفا می شود و مورد روایت هم عین دابه و فرس و بهیمه بود و ظاهر دابّه و فرس و بهیمه حیوانات مأکول اللحم متعارف و غیر متعارف است لذا نمی توان تعدی به سباع نمود بنابراین چشم سباع هم همانند نقص عضو است و در جنایت بر سباع تفاوت قیمت ثابت است و شرط این نقص عضو هم این است که در معرض تلف نباشد و الا اگر در معرض تلف و غیر مستقر الحیات باشد حکم تلف را دارد و باید کل قیمت را بپردازد.

ص: 293

صورت دوم: تلف حیوان غیر مأکول اللحم قابل تذکیه بدون ذبح شرعی:

اگر جانی بدون اذن مالک؛ حیوان ما لایؤکل لحمه را بغیر تذکیه کشت و از قیمت ساقط کرد به طوری که از هیچ عضو آن نتوان استفاده نمود در این صورت باید کل قیمت یوم التلف را بپردازد مرحوم امام احتیاط کردند و فرمودند اعلی قیمتین را باید بپردازد یعنی قیمت یوم التلف و قیمت یوم الاداء محاسبه می شود و هرکدام بیشتر بود لازم است پرداخت شود.

مسأله4: «ان کان المتلف ممایحل اکله لکن لایؤکل عادة»

اگر جانی بدون اذن مالک بر حیوان مأکول اللحمی که اکل آن متعارف نیست مانند اسب و حمار و قاطر جنایتی وارد کرد و حیوان تلف شد مسأله سه صورت دارد:

صورت اول: همراه بودن جنایت با تذکیه شرعی:

اگر جنایت وارد شده همراه با تذکیه شرعی بود جانی باید تفاوت قیمت بدهد.

صورت دوم: جنایت بر حیوان بدون تذکیه شرعی:

اگر حیوان مأکول اللحم غیر متعارف الاکل را بدون تذکیه تلف کرد و از مالیت ساقط شد باید کل قیمت را بپردازد در اینجا نیز احتیاطی که امام مطرح کردند وارد می شود که باید اعلی قیمتین را بپردازد.

صورت سوم: جنایت اطراف بر حیوان مأکول اللحم غیر متعارف الاکل:

اگر بعض اعضای حیوان را از بین برد باید تفاوت قیمت را بپردازد و آن بحث چشم در اینجا هم وارد می شود که اگر چشم این حیوانات را کور کرد طبق روایاتی که وارد شده بود باید ربع قیمت حیوان را بپردازد زیرا روایات در مورد حیوانات مأکول اللحم بودند و فرض مسأله در این صورت سوم نیز حیوان مأکول اللحم اما غیر متعارف است پس به اقتضای مأکول اللحم بودن باید ربع قیمت حیوان پرداخت شود و احتیاط امام نیز مطرح است که اعلی قیمتین یوم التلف و یوم الأداء را بپردازد.

ص: 294

بررسی یک روایت معارض:

ابی الجارود (1)

(2) قال «سمعت ابا جعفر علیه السلام یقول کانت بغلة رسول الله (صلی الله علیه وآله) لا یردونها عن شئ وقعت فیه، قال: فأتاه رجل من بنی مدلج وقد وقعت فی قصب له ففوق لها سهما فقتلها، فقال له علی (علیه السلام): والله لا تفارقنی حتی تدیها قال: فوداها ستمائة درهم.»

بررسی روایت:

راوی گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم قاطری داشت که اگر سرک به باغ کسی می کشید مردم مانعش نمی شدند یعنی برخورد شدید با آن نمی کردند بلکه به آرامی او را از مزرعه خود دور می ساختند اما در یک مرحله وارد مزرعه یکی از افراد بنی مدلج شد و او بدون ملاحظه تبری بر قاطر زد و او را کشت گویا جانی را به حضور حضرت علی علیه السلام آوردند و آن حضرت او را وادار کرد ششصد درهم به عنوان دیه قاطر بپردازد.

کیفیت استدلال:

بغله حیوانی است ماکول اللحم ولی عادتا خورده نمی شود و بر اساس روایت بدون تذکیه از بین رفته است در اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام نفرمود قیمت آنرا بده بلکه فرمود دیه اش را بده و 600 درهم به عنوان دیه از جانی گرفت.

ص: 295


1- (1) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص263، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب27، ح1، آل البیت.
2- (2) روایت محمد بن سنان در آن هست که ضعیف است و خود ابی الجارود هم ضعیف است لکن وارد شده و مردود نیست بلکه باید آنرا حمل کنیم.

به مقتضای قاعده چون میته شد باید قیمت بدهد ولی امیرالمومنین فرمود دیه بده پس روایت با حکم مطرح شده معارض است لذا در توجیه روایت می گوئیم این روایت را باید حمل کنیم بر اینکه مراد از «تَدِیَها» همان قیمت سوقی حیوان است و قیمت حیوان در آن زمان 600 درهم بوده است.

الثالث: ما لا تقع علیه الذکاة ان شاء الله برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (بحث اخلاقی: مناقب حضرت فاطمه(سلام الله علیها - بحث فقهی: جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم و غیر قابل تذکیه) 92/01/21

موضوع: کتاب الدیات (بحث اخلاقی: مناقب حضرت فاطمه(سلام الله علیها - بحث فقهی: جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم و غیر قابل تذکیه)

ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زکیه را به پیشگاه مبارک فرزند عزیز و بزرگوارش حضرت بقیه الله الاعظمأ و مقام معظم رهبری و مراجع بزرگوار تقلید و نیز به پیروان مکتب اهلبیت علیهم السلام و به شما عزیزان تسلیت عرض می نمایم.

به این مناسبت بحث اخلاقی را با روایتی در شرح مناقب اهلبیت خصوصا حضرت فاطمه زهرا شروع می کنیم.

مرحوم مجلسی در بحار (1) از فضائل الشیعة (2) صدوق نقل می کند.

«باسناده عن ابی سعید الخدری قال کنا جلوسا مع رسول الله اذ اقبل الیه رجل فقال یا رسول الله اخبرنی عن قول الله عزوجل لابلیس استکبرت أم کنت من العالین» ابو سعید خدری گوید در محضر پیامبر نشسته بودیم که مردی آمد و خطاب به پیامبر گفت بفرمائید معنای قول خداوند که خطاب به ابلیس آنگاه که بر آدم سجده نکرد فرمود آیا تکبر کرده ای یا خود را از بزرگان پنداشتی چیست؟

ص: 296


1- (1) بحارالانوار، علامه مجلسی، ج25، ص2، دار احیاء التراث العربی بیروت.
2- (2) فضائل الشیعة، مرحوم صدوق، ص7، کانون انتشارات عابدی.

داستان از این قرار است که بعد از امر به سجده برای آدم همه فرشتگان سجده کردند الا ابلیس و لذا خطاب به ابلیس شد «ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی استکبرت أم کنت من العالین» (1)

ملاحظه می فرمائید سوال سائل در مورد عالین بود و لذا پرسید «فمن هم یا رسول الله الذین هم اعلی من الملائکة فقال رسول الله انا وعلی وفاطمة والحسن والحسین» پیامبر فرمود برتر از فرشتگان من و علی و فاطمه و حسن و حسین هستیم «کنا فی سرادق العرش نسبح الله وتسبح الملائکة بتسبیحنا قبل ان یخلق الله عزوجل آدم بالفی عام فلما خلق الله عزوجل آدم امر الملائکة ان یسجدوا له ولم یأمرنا بالسجود فسجدت الملائکة کلهم الا ابلیس فانه أبی ان یسجد» ما دو هزار سال پیش از خلقت آدم در سرادق عرش مکانی ویژه از عرش تسبیح خدا می گفتیم و فرشتگان به پیروی از ما و همانند ما خدا را تسبیح می کردند تا اینکه خداوند بعد از خلق آدم دستور داد فرشتگان بر او سجده کنند و به ما دستور سجده بر آدم نداد همه فرشتگان سجده کردند ولی ابلیس از سجده بر آدم خودداری کرد «فقال الله تبارک تعالی استکبرت أم کنت من العالین أی من هولاء الخمس المکتوب اسمائهم فی سرادق العرش» خداوند خطاب به ابلیس فرمود آیا گرفتار تکبر شدی یا پنداشتی و گمان کرده ای که جزء بزرگانی هستی که بر آنها دستور سجده بر آدم ندادم؟ یعنی آیا گمان کردی جزء پنج نفری هستی که نامشان بر سرادق عرش نوشته شده است؟ «فنحن باب الله الذی یؤتی منه بنا یهتدی المهتدون فمن احبنا احبه الله واسکنه جنته ومن ابغضنا ابغضه الله واسکنه نارا ولا یحبنا الا من طاب مولده» ما همان درب گشوده الهی هستیم که مردم از طریق آن در پیشگاه خداوند بار می یابند هدایت شده ها به وسیله ما هدایت می شوند هرکسی ما را دوست بدارد خدا او را دوست می دارد و او را در بهشت خویش جای می دهد و هرکس با ما دشمنی کند خداوند از او نفرت دارد و او را در جهنم مسکن می دهد البته فقط حلال زاده ها ما را دوست می دارند.

ص: 297


1- (3) ص، آیه ی75.

ارتباط عاطفی پیامبر و فاطمه:

«لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا» (1)

آیه نازل شده بود که پیامبر را در بین خودتان مثل بقیه صدا نزنید حضرت فاطمه می فرماید وقتی آیه نازل شد من دیگر جرات نکردم پدرم را به عنوان «یا أب» صدا بزنم و یکی دو بار گفتم «یا رسول الله» در این حال پیامبر فرمود فاطمه جان این آیه برای تو نازل نشده است «انت منی وانا منک قولی یا اب فانها أحیی للقلب وأرضی للرب» (2) تو از من هستی و من از تو هستم تو بگو یا أب زیرا این صدای تو قلب مرا زنده کننده تر و پروردگار را راضی کننده تر است.

همتائی صلوات بر پیامبر و صلوات بر فاطمه:

فاطمه زهرا می فرماید (3) «اخبرنی ابی انه من سلم علیه وعلیّ ثلاثة ایام اوجب الله له الجنة فقیل لها فی حیاتکم؟ قالت نعم، وبعد موتنا» حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود پدرم به من خبر داد که هرکس بر او و نیز بر من به مدت سه روز درود فرستد خداوند بهشت را بر او لازم می شمرد گفته شد یا زهرا آیا این سلام مخصوص زمان حیات شماست؟ حضرت زهرا فرمود هم در زمان حیات ما و هم بعد از مرگ ما.

ما هم اینجا سلامی عرض می کنیم و عرضه می داریم؛

«السلام علیک یا فاطمة الزهراء. السلام علیک یا بنت رسول الله. السلام علیک یا زوجة امیرالمؤمنین. السلام علیک یا أم الحسن والحسین. السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة.

ص: 298


1- (4) النور، آیه ی 63.
2- (5) بحار الانوار، علامه مجلسی، ج43، ص33، دار احیاء التراث العربی بیروت.
3- (6) الدروس، شهید اول، ج2، ص6، جامعه مدرسین قم.

السلام علیک ایتها الزکیة المرضیة. السلام علیک و رحمة الله و برکاته»

ان شاء الله مشمول عنایتشان در دنیا و شفاعتشان در آخرت باشیم.

بحث فقهی: جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم و غیر قابل تذکیه:

در جنایت بر حیوان گفتیم حیوان به اعتبار مجنی علیه بودن به سه قسم تقسیم می شود:

قسم اول: ماکول اللحم و قابل تذکیه: مانند انعام ثلاثه که گفتیم اگر جانی بدون اذن مالک حیوانی را ذبح شرعی کرد باید تفاوت قیمت بدهد و اگر تلف کرد کل قیمت را باید بدهد و در اعضاء هم باید تفاوت قیمت صحیح و معیب را بدهد.

قسم دوم: غیر ماکول اللحم و قابل تذکیه: مانند سباع که گفتیم اگر حیوان بدون اذن مالکش ذبح شرعی شود جانی باید تفاوت قیمت و اگر تلف شود جانی باید تمام قیمت و در نقص عضو حیوان هم تفاوت قیمت صحیح و معیب را باید بدهد و امام هم احتیاطی داشتند و فرمودند اعلی قیمتین یوم التلف و یوم الاداء را باید بدهد.

قسم سوم: (بحث امروز) غیر ماکول اللحم و غیر قابل تذکیه: قسم سوم حیواناتی هستند که هم حلال گوشت نیستند و هم چون نجس العین است قابل تذکیه و ذبح شرعی نیست مانند سگ و خوک.

بخش اول: سگ: به خاطر نجس العین بودن قابل ملکیت برای مسلمین نیست و لذا تلف شدن آن هیچ گونه ضمانی ندارد.

موارد ضمان در اتلاف سگ:

چهار قسم از سگ استثنا شده است که به ملکیت در می آید و اتلاف آن هم خسارت دارد:

ص: 299

مورد اول از موارد استثناء کلب: کلب صید: اگر کسی سگی برای صید دارد یعنی سگ صیاد است و دیگری آن را از بین ببرد در مورد حکم دیه اش دو دسته روایت داریم:

دسته اول: چهل درهم.

دسته دوم: قیمت سوقیه.

الف: دسته اول چهل درهم: بعضی می گویند علیه اربعون درهم و دیه آن چهل درهم است.

دو عنوان روایات داریم:

عنوان اول: عنوان کلب صید.

عنوان دوم: کلب صید سلوقی.

بررسی روایات عنوان اول: کلب صید:

روایت اول: ابن فضال (1) عن بعض اصحابه «عن ابی عبدالله قال دیة کلب الصید اربعون درهما ودیة الکلب الماشیة عشرون درهما ودیة الکلب الذی لیس للصید والماشیة زنبیل من التراب ان یوتی وعلی صاحبه ان یقبل»

ابن فضال به صورت مرسله از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود دیه جنایت بر سگ شکاری و اتلاف آن چهل درهم است و دیه سگ گله بیست درهم است اما دیه سگی که شکاری یا گله دار نباشد یک زنبیل خاک است که به صاحب سگ بپردازد و او موظف است بپذیرد کنایه از اینکه دیه ندارد و یک زنبیل خاک هم برای دفن سگ است.

کیفیت استدلال:

ملاحظه می فرمائید که روایت به صراحت دیه کلب شکاری را چهل درهم قرار داده است.

البته این روایت ضعف دارد چون با توجه به «عن بعض اصحابه» مرسله است.

ص: 300


1- (7) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19،ح4، آل البیت.

روایت دوم: عبدالاعلی بن اعین (1) عن ابی عبدالله علیه السلام «قال فی کتاب علی دیة کلب الصید اربعون درهما» ابن اعین گوید امام صادق علیه السلام فرمود در کتاب حضرت علی علیه السلام آمده است دیه سگ شکاری چهل درهم است.

نتیجه:

این دو روایت تعبیر کلب صید دارد لکن دو روایت بعدی تعبیر کلب صید سلوقی دارد.

بررسی روایات عنوان دوم: کلب صید سلوقی:

روایت اول: ولید بن صبیح (2) عن ابی عبدالله علیه السلام «قال دیة کلب السلوقی (3) اربعون درهما امر رسول الله بذلک ان یدیه لبنی خزیمة» (4) (5)

(6)

ابن صبیح از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود دیه کلب شکاری سلوقی چهل درهم است و این دستور پیامبر است که در جریان جنایت فردی از بنی خزیمة بر سگ شکاری سلوقی آنان را به پرداخت چهل درهم به عنوان دیه محکوم نمود.

ص: 301


1- (8) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19،ح5، آل البیت.
2- (9) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص225، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19،ح1، آل البیت.
3- (10) سلوق قریه ای در یمن است که سگ ها را برای صید در آنجا تعلیم می دادند لذا معروف بوده کلب سلوقی یعنی کلب مَعَلَّم للصید.
4- (11) در وسائل این گونه روایت شده است مرحوم صاحب وسائل دو روایت نقل می کند تحت عنوان رقم 1 و 6 ولی در واقع یک روایت هست و مثل هم می باشد.
5- (12) در تهذیب می فرماید «امر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بذلک الدیة لبنی جذیمة»
6- (13) تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج10، ص310، دارالکتب الاسلامیة طهران.

بررسی روایت: کیفیت نقل روایت:

1- نقل وسائل: این روایت صحیحه است.

مرحوم صاحب وسائل همین روایت را تحت عنوان رقم 6 به سبک صدوق آورده است «امر رسول الله بذلک الدیة لبنی جذیمة»

اما عنوان سلوقی است و سلوق منطقه ای از یمن است که کلب را برای صید تربیت می کردند که کلب صید معروف به کلب سلوقی شد.

2- نقل مرحوم صدوق در خصال: مرحوم صدوق در خصال می فرماید عن ولید بن صبیح (1) «عن ابی عبدالله علیه السلام قال دیة کلب الصید السلوقی اربعون درهما»

3- نقل مرحوم صدوق در تهذیب (2) : «دیة الکلب السلوقی أربعون درهما امر رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بذلک الدیة لبنی جذیمة»

روایت دوم: روایت ابی بصیر (3) عن ابی عبدالله علیه السلام قال «دیة الکلب السلوقی اربعون درهما جعل ذلک له رسول الله ودیة کلب الغنم کبش ودیة الکلب الذرع جریب (4) من بُرّ ودیة الکلب الاهل قفیز (5) من تراب»

ابوبصیر گوید امام صادق علیه السلام فرمود دیه کلب سلوقی چهل درهم است که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم قرار داده است و دیه کلب گله یک گوسفند نر است و دیه کلب مزرعه یک پیمانه از گندم است و دیه سگ اهلی یک پیمانه خاک است کنایه از اینکه سگ اهلی دیه ندارد.

ص: 302


1- (14) الخصال، شیخ صدوق، ص539، ابواب الاربعین، ح10، جامعه مدرسین قم.
2- (15) تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج10، ص310، دارالکتب الاسلامیة طهران.
3- (16) وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19،ح2، آل البیت.
4- (17) جریب مکیال بوده است.
5- (18) قفیز مکیال بوده است.

ملاحظه می فرمائید این روایت نیز در دیه کلب صید قید کلب سلوقی دارد و این روایت هم سندش ضعیف است چون در سند آن علی بن ابی حمزه بطائنی وجود دارد که واقفی و کذاب است.

مرحوم محقق (1) در شرایع می فرماید «ومن الناس من خصه بالسلوقی وقوفا علی صورة الروایة»

برخی از افراد به عنایت روایت که تصریح به سلوقی دارد؛ گفته اند چهل درهم دیه کلب صید سلوقی است و دیگر کلاب صید را شامل نمی شود.

مرحوم صاحب جواهر (2) می فرماید بعض الناس عبارتند از مرحوم مفید (3) قاضی ابن براج (4) و ابن حمزه (5) لذا بعضی از علما گفته اند سلوقی قید کلب می شود که فقط کلب سلوقی چهل درهم دیه دارد و آن روایات کلب صید که مطلق است مقید می شود.

مناقشه در خصوصیت قید سلوقی:

مرحوم صاحب جواهر (6) می فرماید این کلمه «السلوقی» قید نیست بلکه وصف است و وصف هم مفهوم ندارد به علاوه این روایت با آن روایت مطلق تنافی ندارند که بخواهیم قید بزنیم چون نگفته است سلوقی و لا غیر بلکه مثبتین است و معنایش این است که یکی از افراد کلب صید که دیه دارد کلب سلوقی است لذا امام می فرماید «الظاهر عدم الفرق بین السلوقی وغیره»

ص: 303


1- (19) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
2- (20) جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص394، دارالکتب الاسلامیه طهران.
3- (21) المقنعة، شیخ مفید، ص769، جامعه مدرسین.
4- (22) المهذب، قاضی ابن براج، ج2، ص512، باب الجنایات علی الحیوان، جامعه مدرسین قم.
5- (23) الوسیلة، ابن حمزه طوسی، ص428، کتاب احکام الجنایه علی الحیوان، مکتبة آیة الله العظمی مرعشی نجفی.
6- (24) جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص394، دارالکتب الاسلامیه طهران.

نتیجه دسته ی اول از روایات:

تا اینجا یک دسته روایات که می گوید دیه کلب صید چهل درهم است.

در مقابل؛ روایات دیگری وارد شده است که می گوید دیه کلب صید قیمت سوقی آن است.

بررسی دسته دوم از روایات و جمع بین دو دسته روایات؛ ان شاء الله برای بحث بعد.

وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.

کتاب الدیات (جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه) 92/01/26

موضوع: کتاب الدیات (جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه)

بحث در حیوانات غیر ماکول اللحم مانند کلب و خنزیر بود و گفتیم چون نجس العین هستند گوشتشان خوردنی نیست و نیز قابل تذکیه نیستند و مملوک برای مسلمان نیز قرار نمی گیرند ولی در مورد بخش اول یعنی کلب گفتیم چهار مورد استثناء از این اطلاق وجود دارد و چهار نوع از انواع کلب، مملوک واقع می شوند و در شرع روی آنها قیمت گذاشتند و اتلاف آن قسم از کلب ها ضمان دارد.

قسم اول از موارد استثناء: کلب صید:

گفتیم در مورد حکم اتلاف کلب صید دو دسته روایات وجود دارد:

دسته اول: چهل درهم.

دسته دوم: قیمت سوقیه.

و روایات دسته اول (چهل درهم) نیز مختلف و با دو عنوان وجود داشت.

عنوان اول: کلب صید: روایات وارده دلالت داشت دیه کلب صید چهل درهم است.

عنوان دوم: کلب سلوقی: روایات وارده دلالت داشت دیه کلب صید سلوقی چهل درهم است.

بعضی از بزرگان گفتند وقتی کلب سلوقی در روایت ذکر شده است یعنی قید است و آن مطلقات را هم که می گفت دیه کلب صید چهل درهم است قید می زند در نتیجه فقط کلب سلوقی دیه مقدره دارد. ولی جواب داده شد که عنوان سلوقی وصف است و وصف مفهوم ندارد و یا مفهوم وصف حجت نیست و دو عنوان کلب صید و کلب سلوقی؛ هر دو مثبتین هستند و تنافی باهم ندارند و کلب صید سلوقی یکی از اقسام کلب صید است.

ص: 304

امام هم در تحریر می فرماید «الظاهر عدم الفرق بین السلوقی وغیره»

دسته دوم: قیمت سوقیه:

اکنون روایات دسته دوم یعنی روایات داله بر پرداخت قیمت سوقیه برای اولین مورد استثناء از کلب یعنی اتلاف کلب صید را مورد بررسی قرار می دهیم.

گروهی گفته اند اگر کسی سگ شکاری را تلف کرد باید بروند عند اهله و قیمت سوقیه آن را معین کنند و جانی به عنوان دیه بپردازد.

روایت اول: سکونی (1) عن ابی عبدالله علیه السلام «قال امیرالمؤمنین علیه السلام فی من قتل کلب الصید قال یقومه وکذلک البازی وکذلک کلب الغنم وکذلک کلب الحائط»

سکونی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که امیرالمؤمنین علیه السلام در مورد قتل کلب شکاری فرمود دیه آن قیمت آن است و دیه پرنده شکاری نیز قیمت آن است و همچنین دیه سگ گله دار و سگ باغ قیمت آن است.

روایت دوم: روایت دوم به دو صورت نقل شده است.

نقل اول: مرسله عیاشی (2)

(3) «فی تفسیره عن الحسن عن رجل عن ابی عبدالله فی قوله تعالی وشروه بثمن بخس دراهم معدودة قال کانت عشرین درهما» نقل اول محل شاهد ما نیست که در قضیه حضرت یوسف برادران او را به عنوان تفریح بردند و او را اذیت کردند و در نهایت در چاهی متروکه و دارای آب شور انداختند و خود در گوشه ای منتظر ماندند قافله ای راه گم کردند و بر سر چاه آمدند و به اعجاز آب چاه شیرین شد و آنان با دلوی که در چاه انداختند جبرئیل مأمور شد یوسف را در دلو قرار دهد و آنان تا دیدند گفتند «یا بشری هذا غلام» (4) و برادران جلو آمده و به ادعای آبق بودن عبدشان یوسف را «بثمن بخس دراهم معدودة» (5) یعنی پول خورد فروختند.

ص: 305


1- (1) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح3، آل البیت.
2- (2) تفسیر العیاشی، محمدبن مسعود عیاشی، ج2، ص172، مکتبة العلمیة الاسلامیة.
3- (3) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح7، آل البیت.
4- (4) یوسف، آیه ی19.
5- (5) یوسف، آیه ی20.

نقل دوم: همین روایت نقل دیگری دارد که اضافه ای دارد و شاهد حرف ماست و از امام رضا علیه السلام نقل می شود در ذیل آن امام فرمود «البخس النقص وهی قیمة کلب الصید اذا قتل کانت دیته عشرین درهما» (1) بخس یعنی نقص و ثمن ناچیز همان قیمت سگ شکاری است که اگر کشته شود دیه اش بیست درهم است. اشاره است که این گونه یوسف را بی ارزش جلوه دادند و آن روز برادران یوسف قیمت سوقیه یک سگ شکاری را برای فروختن یوسف پیشنهاد کردند که بیست درهم بود و لذا می گوئیم قیمت سوقیه ملاک است.

خلاصه روایات: طایفه اول از روایات چهل درهم را دیه اتلاف کلب صید قرار داد و طایفه دوم بیست درهم یا قیمت سوقیه را دیه کلب صید قرار داد پس سه عنوان در روایات برای دیه کلب صید آمده است:

اربعون درهم.عشرون درهم.قیمت سوقیه. نگاهی به قابلیت جمع بین روایات:

مرحوم محقق (2) که این روایات را نقل می کند می فرماید «لکن الاول (3) اشهر» مرحوم صاحب جواهر (4) می فرماید یعنی «اشهر روایة واشهر عملا بل لم اجد من افتی به» یعنی به غیر مشهور.

ص: 306


1- (6) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح8، آل البیت. «وعن أبی الحسن الرضا (علیه السلام) مثله، وزاد فیه: البخس: النقص، وهی قیمة کلب الصید إذا قتل کانت دیته عشرین درهما.»
2- (7) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
3- (8) «اربعون درهم»
4- (9) جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص395، دارالکتب الاسلامیة طهران.

پس هم روایت چهل درهم بیشتر است و هم تعداد فقهائی که به چهل درهم فتوی داده اند بیشترند بلکه من ندیدم کسی به غیر مشهور چهل درهم فتوی دهد.

بنابراین در جمع بین این روایات می گوئیم روایت معتبری که بتوان به آن استناد کرد نداریم زیرا؛

اولا: روایت اربعون ابن فضال (1) - مرسله است.

ثانیا: روایت سکونی (2) در یک نقل از امام صادق علیه السلام قیمت را می گفت و در نقل دیگر از امام رضا علیه السلام بود عشرین درهم دارد و مختلف است و هیچ کدام هم از نظر سند اعتبار چندانی ندارد که بتوان به آن استناد کرد.

از این جهت امام می فرماید «والظاهر عدم الفرق بین سلوقی وغیره ولا بین کونه معلما وغیره» بنابراین همان چهل درهم دیه کلب صید است.

مورد دوم از موارد استثناء کلب: سگ گله یا ماشیه:

در مورد کلب غنم یا ماشیه هم روایات مختلف است و سه دسته روایات داریم:

دسته اول: بیست درهم: ابن فضال (3) «ودیة کلب الصید اربعون درهما ودیة الکلب الماشیة عشرون درهما»

دسته دوم: کبش: ابی بصیر (4) قال «دیة کلب السلوقی اربعون درهما جعل ذلک رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ودیة کلب الغنم کبش» اگر کلب غنم را بکشد یک گوسفند باید دیه بدهد.

ص: 307


1- (10) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح4، آل البیت.
2- (11) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح3، آل البیت.
3- (12) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح4، آل البیت.
4- (13) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح2، آل البیت.

دسته سوم: قیمت سوقیه: سکونی (1) «قال فیمن قتل کلب الصید قال یقومه وکذلک کلب الغنم» اگر کسی کلب صید را بکشد قیمت آن را بدهکار است و نیز اگر کلب غنم را بکشد قیمت آن را بدهکار است.

مرحوم محقق (2) در شرایع می فرماید «ان هذه [یعنی روایت عشرون درهما] مع شهرتها لکن الاولی اصح طریقا» یعنی روایتی که می گوید جانی یک کبش بدهکار می شود اصح است پس باید به روایت کبش عمل شود.

مناقشه در کلام محقق: در ایراد بر مرحوم محقق - که ایراد واردی نیز هست - می گویند؛

اولا: تعبیر «اصح» صحیح نیست زیرا اصح در زمانی است که هر دو صحیح باشند و یکی قویتر باشد لکن اینجا هر دو ضعیف هستند روایت ابن فضال (3) مرسله است و روایت ابی بصیر (4) هم از دو جهت ضعف دارد؛

جهت اول: محمد بن حفص در سند است که مجهول است.

جهت دوم: ابن ابی حمزه بطائنی در سند قرار دارد که واقفی و کذاب است.

بنابراین باید گفت اضعف است نه اصح است. پس به روایات اعتباری نیست و امام در اینجا احتیاط می کند و می فرماید «والاحوط الاخذ باکثرهما بین عشرون وکبش» که احتیاط لازم دارند و می فرمایند احتیاط لازم این است که از عشرون و کبش اکثر الامرین پرداخت شود.

ص: 308


1- (14) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح3، آل البیت.
2- (15) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
3- (16) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص227، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح4، آل البیت.
4- (17) وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح2، آل البیت.

ثانیا: در ایراد بر محقق گفته اند دسته سوم از روایت می گفت در جنایت بر کلب قیمت کلب باید پرداخت شود و شاید قیمت کلب از عشرون و یا کبش بیشتر باشد پس احتیاط باید بین سه عنوان موجود در روایت باشد نه بین دو عنوان روایت یعنی یکی قیمت و یکی عشرون و یکی کبش.

اقول: به نظر می آید علاوه بر اشکال به محقق ایراد به امام هم وارد است زیرا امام احتیاط بین دو چیز یعنی عشرون و کبش دارند در حالی که باید احتیاط به اکثر بین کبش و عشرون و قیمت سوقیه باشد لذا ما احتیاط بین سه چیز را قائلیم که هر کدام بیشتر بود باید بپردازد.

مورد سوم از موارد استثناء کلب: کلب الحائط: «والاحوط فی کلب الحائط عشرون درهما» مراد کلب پاسبان باغ است در مورد دیه جنایت بر سگ باغبان دو قول است:

قول اول: بیست درهم: مرحوم محقق (1) و صاحب جواهر (2) قول اول را پذیرفتند و صاحب جواهر می فرماید تقریبا مشهور به شهرت عظیمه است به حدی که قریب به اجماع است.

قول دوم: قیمت سگ مجنی علیه: برخی گفته اند دیه سگ باغبان قیمت آن است.

بحث در روایات دو قول ان شاء الله برای فردا.

وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

کتاب الدیات (جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه) 92/01/27

ص: 309


1- (18) شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
2- (19) جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص396، دارالکتب الاسلامیة طهران.

موضوع: کتاب الدیات (جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه)

بیان یک تذکر:

وضعیت اشتغال به تحصیل طوری است که نیاز مبرم به تداوم دارد که اگر کمترین فاصله ای ایجاد شود یا اشتغال فکری غیر درسی پیدا شود انسان از تفکر علمی و درسی دور می شود از مرحوم سیدمحمدباقر درچه ای اصفهانی -استاد آقای بروجردی- نقل می کنند که فرمود پنجشنبه و جمعه که درس تعطیل است و به روستا می رویم وقتی صبح شنبه برمی گردیم عوام هستیم گویا آنچه که آموخته بودیم فراموش می کنیم به تناسب خودم را عرض می کنم که مطالعه دیروز ما در مورد کلب کمی بیات بود لذا بحث قبلی را با توضیحی بیشتر تکرار می کنیم.

گفتیم قسم سوم یعنی حیوانات غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه دو بخش دارد.

بخش اول کلب بود که گفتیم به خاطر نجس العین بودن قابل تملک نیست و گفتیم فقط چهار مورد از کلب استثناء شده است که قابل تملک است و جنایت بر آن دیه دارد. مورد اول: کلب صید: کلب صید با اینکه نجس العین است یکی از چهار کلبی است که در شرع قیمت برای آن تعیین شده و به ملکیت مسلمان درمی آید و جنایت بر آن دیه دارد در مورد کلب صید دو دسته روایات داشتیم

روایات دسته اول دو گروه بود گروه اول می گفت دیه کلب صید چهل درهم است و گروه دوم می گفت دیه کلب صید سلوقی چهل درهم است که بحث کردیم و بعضی گفتند سلوقی قید است و بعضی دیگر این قول به قید را رد کردند و گفتند وصف است و وصف مفهوم ندارد ضمن اینکه در روایات عنوان کلب صید یا صید سلوقی آمده است و ظهور در سگ تعلیم دیده دارد اما در روایات در مورد کلی سگ تعلیم دیده بحثی نشده است هرچند در مورد پرنده شکاری –باز شکاری– روایتی داشتیم.

ص: 310

در دسته دوم از روایات؛ دو روایت بود:

کتاب الدیات (جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه) 92/01/28

موضوع: کتاب الدیات (جنایت بر حیوان غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه)

بحث اخلاقی: عُجب:

در بحث اخلاقی چهارشنبه ها در رابطه با اخلاص در عمل و نیز ریا در عمل به تفصیل بحث کردیم و در مورد ریا گفتیم ریا در عمل مفسد و مبطل عمل بوده و از گناهان کبیره است و به حد کافی بحث شد اکنون در مورد عُجب نکاتی را متذکر می شویم.

یکی از صفاتی که ممکن است برای انسان پیش بیاید عجب است یعنی انسان به نظر خودش می آید مثلا شخص خوبی است و بندگی خدا را خوب انجام می دهد اعمال حسنه اش زیاد است.

تفاوت ریا و عجب: ریا این بود که می خواست خودش را پیش مردم خوب جلوه بدهد اما عجب این است که خودش را خوب می داند این حالت عجب در عمل از گناهان کبیره است انسان اگر خودش را در مقابل خداوندی که او را خلق کرده و نعمت وجود به او داده و شب و روز اگر عبادت کند شکر یک نعمت را نمی تواند انجام دهد ببیند و خودش را بدهکار نداند و بپندارد که همه اعمالش درست است؛ گرفتار عجب می شود در همه کتب روائی تحت عنوان باب العجب بحث شده است یکی از ابواب کتاب شریف کافی باب العجب است و یک روایت را از امام صادق(ع) انتخاب کردم برای تذکر می خوانیم.

«علی بن إبراهیم، عن محمدبن عیسی بن عبید، عن یونس، (1) عن بعض أصحابه عن أبی عبدالله(ع) قال: قال رسول الله(ص): بینما موسی جالسا إذ أقبل إبلیس و علیه بُرنُسٌ ذو ألوان، فلما دنی من موسی خلع البرنس و قام إلی موسی فسلم علیه فقال له موسی: من أنت؟ فقال: أنا إبلیس، قال: أنت؟ فلا قرب الله دارک قال: إنی إنما جئت لاسلم علیک لمکانک من الله، قال: فقال له موسی: فما هذا البرنس؟ قال: به أختطف قلوب بنی آدم، فقال موسی: فأخبرنی بالذنب الذی إذا أذنبه ابن آدم استحوذت علیه؟ قال: إذا أعجبته نفسه واستکثر عمله و صغر فی عینه ذنبه. و قال: قال الله عزوجل لداود یا داود بشر المذنبین و أنذر الصدیقین قال: کیف ابشر المذنبین و انذر الصدیقین؟ قال: یا داود بشر المذنبین أنی أقبل التوبة و أعفو عن الذنب، و أنذر الصدیقین ألا یعجبوا بأعمالهم فإنه لیس عبد أنصبه للحساب إلا هلک»

ص: 311


1- الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص314، باب العجب، ح8، دارالکتب الاسلامیة

حضرت امام صادق(ع) فرمود رسول الله(ص) فرموده است روزی حضرت موسی(ع) نشسته بود که ابلیس در حالیکه کلاهی مثل بوق و رنگارنگ بر سر گذاشته بود ظاهر شد وقتی نزدیک شد کلاهش را برداشت -شاید رسمی که بین متجددین است که وقتی وارد مجلس می شوند کلاه خود را برمی دارند از شیطان باشد- حضرت موسی(ع) از شیطان پرسید کیستی؟ شیطان گفت منم شیطان حضرت موسی(ع) تعجب کرد و گفت خدا نکند تو همجوار من شوی شیطان گفت نگران نباش چون در پیشگاه خداوند اعتباری داری آمدم بر تو سلام دهم حضرت موسی(ع) پرسید این چه کلاهی است که بر سر می گذاری؟ شیطان گفت با این کلاه از بنی آدم دلربائی می کنم حضرت موسی(ع) یک پرسش از شیطان پرسید که هدف ما از قرائت این روایت است حضرت موسی(ع) پرسید بگو که چه گناهی است که اگر از بنی آدم سر بزند بر او غالب می شوی؟ ابلیس گفت عُجب است یعنی کسی که خودش را بزرگ بداند و عبادت خودش را زیاد بشمارد و گناهش را کوچک بشمارد این دو نشانه (بزرگ شماری عبادت و کوچک شماری گناه) عُجب است و باعث می شود که من بر او غالب شوم و هرچه در این حالت هم عبادت بیشتر انجام دهد بشتر باعث سقوط او می شود پیامبر(ص) در ادامه بیان مکالمه موسی(ع) و شیطان فرمود خداوند به داود(ع) فرمود ای داود به گناهکاران بشارت بده و پاکان را بترسان داود(ع) گفت خدایا چگونه ممکن است گناهکار را بشارت و پاکان را انذار دهم؟ خداوند فرمود ای داوود به گنهکاران بشارت بده که من قبول کننده توبه هستم و به صدیقین هشدار بده که در اعمالشان عجب نورزند. چون هر بنده ای را که پای حساب بیاورم و بخواهم با عدل با او رفتار کنم هلاک می شود. لذا در عبادات می گوییم «الهی لا تعاملنی بعدلک» پس انسان اگر عملی هم انجام می دهد نباید در مقام منت گذاری به خدا باشد زیرا اعمال ما در مقابل نعمت های خداوند هیچ است انسان به هر مقامی در عبادت برسد باید احتمال بدهد که ممکن است مورد پذیرش خداوند واقع نشود بنابراین یکی از گناهان بزرگ عجب است که انسان فکر کند خوب بنده ای برای خدا است لذا در این حال در مقام توبه هم بر نمی آید.

ص: 312

انشاءاله خداوند ما را از این گناه بزرگ حفظ کند.

بحث فقهی:

مورد چهارم از موارد استثناء کلب: کلب الزرع: چهارمین مورد از استثنائات کلب سگ مزرعه است و مشهور بین فقها این است که دیه اش قفیز و پیمانه ای از گندم است مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «فی التنقیح لم اعرف قائلا بغیره» یعنی همه فقهاء همین فتوی را پذیرفته اند.

در مقابل مرحوم محقق (2) می فرماید «لم نعرف مستنده» مستند روائی برای قول به دیه قفیزی از گندم برای سگ مزرعه نمی شناسیم و این کلام محقق ضرر به فتوی ندارد زیرا اگر فقهاء فتوی دادند و هیچ مستندی نبود خود شهرت مورد پذیرش است و هیچکس جرات نمی کند که خلاف آن فتوی بدهد حتی فقهائی مثل آقای خوئی که شهرت را جابر ضعف روایت نمی داند در چنین موردی که دلیلی نرسیده اما مشهور فتوی داده است می گوئیم علمای بزرگ با آن دقتی که داشتند؛ وقتی فتوی دادند، معلوم می شود که قطعا دلیلی و روایتی بوده است یا روایت نبود ولی سینه به سنیه از امام به آن بزرگان رسیده بود که به ما نرسید از همین شهرت پیروی می شود.

مناقشه در قول مشهور:

ممکن است در کلام مشهور مناقشه شود و بگویند روایت داریم ابی بصیر (3) «ودیة کلب الزرع جریب من بر»

ملاحظه می فرمائید روایت می گوید جریب که هر چهار قفیز یک جریب است ولی مشهور می گویند قفیز من برّ در حالیکه مشهور برای فتوای خود هیچ روایتی ندارند.

ص: 313


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص397، دارالکتب الاسلامیة
2- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
3- وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص226، کتاب الدیات، ابواب دیات النفس، باب19، ح2، آل البیت.

جواب مناقشه در قول مشهور: روایت مخالف مشهور از دو جهت ضعف دارد:

جهت اول: محمد بن حفص که ضعیف است و در سند روایت وجود دارد.

جهت دوم: علی بن ابی حمزه بطائنی که ضعیف است و در سند روایت وجود دارد.

مرحوم امام که در اینگونه موارد احتیاط (احتیاط غیر لازم) می کنند می فرمایند «وفی کلب الزرع قفیز من بر عند المشهور وفی روایة جریب من بر وهو احوط» (1) اگر کسی می خواهد احتیاط کند اکثر را بپردازد یعنی جریب وقتی احوط شد جریب از قفیز اکثر است.

نکته: این چهار مورد استثناء خلاف قاعده است چون کلب نجس العین است و ما روایاتی داریم که مسلمان مالک نجس نمی شود اما این روایات چهار مورد از کلب را استثنا می کند و ما هم اکتفا می کنیم به همان مورد روایات لذا امام در ذیل می فرمایند «ولا یملک المسلم من الکلاب غیر ذلک» (2) مسلمان غیر از این چهار قسم سگ هیچ سگی را مالک نمی شود حتی مثل جَرو یعنی توله سگ را که آماه اش می کنند برای آموزش این عناوین استثناء بر آن صدق نمی کند یعنی گرچه قرار بوده آموزش ببیند و سگ شکاری بشود اما بالقوه است و بالفعل شکاری نیست هرچند بعید نیست بگوئیم جرو در حال آموزش و نزدیک به کلب صید شدن ممکن است داخل در چهار قسم از مستثنیات باشد لذا می گوئیم این روایات خلاف قاعده و استثنا است و نمی توانیم از آن تعدی کنیم.

مسأله6: «کل ما لایملکه المسلم کالخمر والخنزیر» (3)

ص: 314


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.

در این مسأله بحث این است که هرچه قابلیت ملک مسلمان شدن را نداشته باشد دیه و غرامت ندارد یعنی اگر روایتی داریم که می گوید هرچه ملک انسانی قرار نمی گیرند مثل کلاب است و دیه ندارد اما اگر دلیلی نداریم بر عدم مالکیت و اعتبار کلی نجس بودن مطرح است اما برای انسان منفعت دارد و قابل تملیک است مانند خون که قابل معامله و معاوضه است و مالیت پیدا می کند در آن صورت غرامت و دیه در اتلاف آن مطرح است.

البته در مورد دیه خمر و خنزیر که مسلمان مالک آن نمی شود اما غیر مسلمان مالک می شود بحثی است که برای فردا انشاءاله.

کتاب الدیات (ضمان اتلاف خنزیر متعلق به ذمی) 92/01/31

موضوع: کتاب الدیات (ضمان اتلاف خنزیر متعلق به ذمی)

مسأله7: «ما یملکه الذمی کالخنزیر مضمون بقیمة عند مستحلیه وفی الجنایة علی اطرافه الأرش» (1)

در دیه قسم سوم از حیوانات یعنی حیوانات غیر مأکول اللحم غیر قابل تذکیه گفتیم در دو بخش بحث می شود.

بخش اول: کلب: و گفتیم کلب حیوانی غیر مأکول اللحم و غیر قابل تذکیه و نجس العین است که لا یملکه المسلم و لذا جنایت بر کلب دیه ندارد منتهی در کلاب چهار مورد استثنا شده بود که به تفصیل بحث شد.

بخش دوم: خنزیر: خنزیر حیوانی است که غیر مأکول اللحم و غیر قابل تذکیه است و مسلمان آن را مالک نمی شود و اگر در دست مسلمان باشد و تلف شد ضمانی ندارد و شامل اطلاق من اتلف مال الغیر نمی شود. مرحوم امام طی مسأله 6 فرمود «کل ما لا یملکه المسلم کالخمر والخنزیر لا ضمان فیه» (2) و دیروز آن را بررسی کردیم.

ص: 315


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.

اکنون در مسأله 7 بحث خنزیر با توجه به قابل ملک بودن برای کافر ذمی مورد بحث قرار داده است. لذا می گوئیم در مورد ضمان اتلاف خنزیر مملوک توسط مسلمان دو قول است:

قول اول: ضمان مطلقا: مرحوم امام در تحریر می فرماید «ما یملکه الذمی کالخنزیر مضمون بقیمته عند مستحلیة» (1)

اگر خنزیر در ملکیت یک ذمی باشد و مسلمانی آن را تلف کند ضامن است صاحب جواهر بعد از کلام مرحوم محقق در شرایع (2) که فرمود «ما یملکه الذمی کالخنزیر فهو یضمن بقیمته عند مستحلیه» می فرماید «بلا خلاف اجده» (3) مخالفی پیدا نکردم یعنی همه بالاتفاق قبول دارند که ولو مسلمان مالک خنزیر نمی شود لکن چون ذمی مالک خنزیر می شود اگر خنزیر متعلق به ذمی توسط مسلمان تلف شد باید قیمت آن پرداخته شود.

دلیل قول اول: قائلین به اطلاق ضمان به دو روایت تمسک می کنند که عمده دلیل آن ها است.

روایت اول: کلینی (4) ، (5) نقل می کند «عن ابی عبدالله(ع) ان امیرالمؤمنین رفع الیه رجل قتل خنزیرا فضمنه و رفع الیه رجل کسر بربط فابطله» امام صادق(ع) فرمود در یک مورد شخصی را که خنزیری را تلف کرده بود نزد امیرالمؤمنین آوردند و ایشان جانی را ضامن قیمت خنزیر قرار دارد و نیز شخص دیگری را که یک بربط از آلات لهو را تلف کرده بود نزد امیرالمؤمنین(ع) آوردند آن حضرت برای اتلاف بربط هیچ ضمانی قرار نداد.

ص: 316


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.
2- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1050، استقلال طهران.
3- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص400، دارالکتب الاسلامیة طهران.
4- الکافی، شیخ کلینی، ج7، ص368، دارالکتب الاسلامیة طهران.
5- وسائل الشیعه، حرعاملی، ج29، ص262، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب26، ح1، آل البیت.

ملاحظه می فرمائید در خنزیر به طور مطلق و بدون ذکر شرط تظاهر یا عدم تظاهر حکم به ضمان شد البته در مورد بربط که ضمانت قرار داده نشد می توان گفت شاید متظاهر بوده است لذا ضمان قرار داده نشد و یا شاید بربط در اختیار یک مسلمان بوده است و چون قابل ملکیت برای مسلمان نیست اتلاف آن ضمان ندارد.

روایت دوم: «عن غیاث بن ابراهیم (1) عن جعفر عن ابیه فی حدیث ان علیا(ع) ضمن رجلا اصاب خنزیرا لنصرانی» امام باقر(ع) از امام سجاد(ع) طی حدیثی نقل کرد که علی ابن ابیطالب(ع) مردی را که خنزیر یک نصرانی را تلف کرده بود ضامن قرار داد.

ملاحظه می فرمائید این روایت نیز مطلق است و حرفی از استتار و تظاهر نزده است.

مرحوم علامه (2) در قواعد شرطی گذاشته است و می فرماید «یعتبر التستر بذلک» یعنی اگر تظاهر به آن نکند و با رعایت ذمه و غیر علنی به پرورش خوک بپردازد و مسلمان آن را از بین ببرد ضامن است چنانچه در خمر و آلات لهو و غیره نیز همین حکم مطرح است که اگر ذمی در نگهداری و استفاده از آن ها تظاهر کند و مسلمان آن را تلف کند ضمانت ندارد و فقط بشرط استتار محقون است لذا مرحوم علامه خنزیر را هم اینگونه قرار داده بگونه ای که می فرماید اگر مراعات تستر نکرد فلاضمان علیه یعنی خنزیر را ملحق به خمر و آلات لهو کرده است که تظاهر شرط است.

ص: 317


1- وسائل الشیعه، حرعاملی، ج29، ص262، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب26، ح2، آل البیت.
2- تحریرالاحکام، علامه حلی، ج5، ص633، کتاب الدیات، فصل الرابع، موسسه امام صادق(ع).

قول دوم: ضمان در صورت تظاهر:

مرحوم شهید (1) در شرح لمعه هم شرط استتار را دارد.

مرحوم آقای خویی (2) هم تبعیت از علامه نموده و در مبانی می فرماید «لکن یشترط فی ضمانه له قیامه بشرائط الذمة والا فلا یضمن لانه عندئذ لایکون دمه محقونا فضلا عن ماله وعلیه فلا مقتضی ضمانه» مسلمان اگر خنزیر متعلق به ذمی را تلف کند در صورتی ضامن است که ذمی شرائط ذمه (مثلا عدم تظاهر) را رعایت و اگر شرائط ذمه را مراعات نکرد اتلاف خنزیرش ضمان ندارد چون وقتی رعایت شرائط نکند خونش ضمان ندارد چه رسد به مالش در نتیجه در اتلاف خنزیر مقتضی برای ضمان وجود ندارد.

دلیل قول دوم:

کتاب الدیات (ضمان اتلاف مالی که نزد ذمی مالیت دارد) 92/02/01

موضوع: کتاب الدیات (ضمان اتلاف مالی که نزد ذمی مالیت دارد)

فروع: «الأول لو أتلف علی الذمی خمرا أو آلة من اللهو ونحوه مما یملکه الذمی فی مذهبه ضمنها المتلف ولو کان مسلما،» (3)

در ذیل باب دیات فروعی مطرح است:

کتاب الدیات (ضمان خسارت حیوان بر مزرعه) 92/02/02

موضوع: کتاب الدیات (ضمان خسارت حیوان بر مزرعه)

«الثانی اذا جنت الماشیة علی الزرع فی اللیل ضمن صاحبه» (4)

اگر -مثلا- گله گوسفندی به مزرعه وارد شوند و خسارت بزنند یا در باغی وارد شوند که درختان کوچک دارد وارد شوند و به باغ خسارت وارد کنند در مورد ضمان خسارت وارده دو قول است:

ص: 318


1- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص499، موسسه معارف اسلامی قم.
2- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص427، علمیة قم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص604، دارالعلم.
4- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.

قول اول: تفصیل بین شب و روز: مشهور بین قدماء اصحاب قول به تفصیل است می گویند اگر گله گوسفند -یا هر حیوان دیگر- روز وارد مزرعه شود و خسارت وارد کند مالک گله ضامن نیست و اگر شب وارد مزرعه شود و خسارت وارد کند مالک گله ضامن است مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «المشهور بین قدماء الاصحاب بل لعل علیه اجماعهم کما اعترف به بعضهم بل عن ابن زهره منهم دعواه علیه» مشهور قدماء اصحاب بلکه اجماع قدمای اصحاب -همانگونه که ابن زهره مدعی است- بر قول به تفصیل است.

دلیل قول اول: «سکونی (2) عن جعفر عن ابیه عن علی قال کان علی لا یضمن ما افسدت البهائم نهارا ویقول علی صاحب الزرع حفظ زرعه وکان یضمن ما افسدت البهائم لیلا»

امام صادق(ع) از پدرش نقل کرده است که فرمود حضرت علی(ع) در مورد خسارات وارده بر مزرعه توسط حیوانات در روز حکم به ضمان مالک حیوان نمی کرد ولی در مورد خسارت وارده بر مزرعه توسط حیوانات در شب ضمانت مزرعه را بر عهده صاحب حیوان قرار می داد.

روایت تفصیل می دهد بین شب و روز و این روایت مورد اعتماد است به علاوه اگر ضعفی هم باشد به عمل مشهور جبران می شود.

مؤیدات قول اول: مرحوم صاحب جواهر می فرماید این روایت معتضد است به چند روایت که دلیل مستقل نیستند ولی می توانند مؤید روایت سکونی باشند

مؤید اول: معاویة بن عمار (3) عن ابی عبدالله(ع) فی حدیث «ان داود(ع) ورد علیه رجلان یختصمان فی الغنم والکَرم فاوحی الله الی داود(ع) اجمع ولدک فمن قضی منهم بهذه القضیة فاصاب فهو وصیک من بعدک» معاویة بن عمار می گوید امام صادق(ع) فرمود در یک داستانی دو نفر که گوسفند یکی به باغ انگور دیگری خسارت وارد کرده بود مرافعه نزد حضرت داوود(ع) آوردند خداوند به حضرت داوود(ع) وحی کرد برای قضاوت تمام فرزندانت را حاضر کن و قضاوت را به عهده آن ها بگذار هر یک از فرزندانت قضاوت حق داشت همان وصی تو است «فجمع داود(ع) ولده فلما ان قص الخصمان قال سلیمان(ع) یا صاحب الکرم متی دخلت غنم هذا الرجل کرمک قال دخلته لیلا قال سلیمان(ع) قد قضیت علیک یا صاحب الغنم باولاد غنمک واصوافها فی عامک هذا» داوود(ع) همه فرزندان را جمع کرد و قضاوت را به عهده آنان گذاشت حضرت سلیمان(ع) خطاب به صاحب باغ گفت چه زمانی گوسفندان این مرد وارد باغ شدند و خسارت زدند صاحب باغ گفت هنگام شب سلیمان(ع) خطاب به صاحب گوسفندان گفت حکم دادم تمام منافع یک سال این گوسفندها اعم از بره و پشم و شیر و غیره برای صاحب باغ باشد «فقال داود(ع) کیف لم تقض برقاب الغنم وقد قوم ذلک علماء بنی اسرائیل وکان ثمن الکرم قیمة الغنم» حضرت داوود(ع) که نظرش بر خلاف این نظر سلیمان(ع) بود خطاب به فرزند پرسید کارشناسی شد و معلوم شد و کارشناسان بنی اسرائیل می گویند قیمت گوسفندان به اندازه باغ است پس همه گوسفندان باید به صاحب باغ به عنوان خسارت پرداخت شود تو چرا چنین حکمی ندادی؟ «فقال سلیمان(ع) ان الکرم لم یجتس من اصله وانما اکل حمله وهو عائد فی قابل» سلیمان(ع) گفت گوسفندان باغ را به کلی نابود نکردند بلکه ظاهر و محصول آن را خوردند که به زودی رشد می کند و سبز می شود پس حمل و رشد گوسفندان غرامت حمل و رشد باغ است. «فاوحی الله الی داود(ع) آن القضاء فی هذه القضیة ما قضی به سلیمان(ع)» خداوند به داوود(ع) وحی فرستاد که حکم به حق همان است که سلیمان(ع) گفته است.

ص: 319


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص402، دارالکتب الاسلامیة طهران.
2- وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص277، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب40، ح1، آل البیت.
3- وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص277، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب40، ح2، آل البیت.

تحلیلی پیرامون حکم سلیمان و داوود:

در مقام جمع بین دو حکم داوود(ع) و سلیمان(ع) که قرآن می گوید هر دو حق است قرآن فرمود ﴿انهما حکما بالحق﴾ می گویند

کتاب الدیات (ضمان خسارت حیوان بر مزرعه) 92/02/03

موضوع: کتاب الدیات (ضمان خسارت حیوان بر مزرعه)

اگر گله گوسفند جنایتی بکنند و مزرعه ای را از بین ببرند آیا مالک ضامن است یا خیر؟ گفتیم در مسأله دو قول است:

قول اول: تفصیل به روز و شب: مشهور علما تفصیل می دهند که اگر در شب باشد مالک ضامن است و اگر در روز باشد مالک گله ضامن نیست چون حفظ گوسفندها در شب با مالک است و استناد به روایت سکونی (1) کردند که عین همین مطلب را داشت و معتضد به چهار روایت بود که دیروز خواندیم.

قول دوم: تفصیل به تفریط و عدم تفریط: مرحوم ابن ادریس (2) و مرحوم محقق (3) در شرایع و جمعی از متاخرین مخالف قول مشهور و نیز قدماء می گویند میزان در ضمان این است که اگر مالک در نگهداری گوسفندها تفریط و کوتاهی کرده است ولو در روز باشد ضامن است و اگر تفریط نکرده است ضامن نیست مثلا اگر در شب گوسفندها را در طویله قرار داد و درب آنرا بطور عادی مثل همیشه بست و بطور اتفاقی درب باز شد و گوسفندها رفتند به مزرعه ای و خسارت وارد کردند اینجا مالک تفریطی نکرده است لذا ضامن نیست و نیز در روز که قدماء می گفتند ضامن نیست اینها می گویند اگر مالک گوسفندها تفریط کرد ضامن است.

ص: 320


1- وسائل الشیعة، حر عاملی، ج29، ص277، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب40، ح1، آل البیت.
2- السرائر، ابن ادریس حلی، ج3، ص424، جامعه مدرسین قم.
3- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1051، استقلال طهران.

دلیل قول دوم: عمل به مقتضای قاعده: طرفداران قول دوم ابتدا در استناد مشهور به روایت مناقشه می کنند و می گویند روایت سکونی ضعیف است و سکونی مورد اتفاق نیست و جمع زیادی روایات سکونی را قبول ندارند و سپس مدعی می شوند که بر طبق قاعده عمل می کنیم. مرحوم محقق (1) می فرماید «والمستند ضعیف» و به مقتضای قاعده که معتضد به عقل و نقل است عمل می کنیم و قاعده این است که هر جا مالک تفریط کند ضامن است و این قاعده هم معتضد به عقل و نقل است و بعد از محقق هم عده زیادی از متاخرین بر همین اساس به قول مشهور عمل نکردند.

مناقشه در دلیل قول دوم: مرحوم صاحب جواهر از این ایرادی که مرحوم محقق بر روایت وارد کرده است تعجب می کند و می فرماید (2) روایت سکونی «قوی فی نفسه» گرچه تعبیر «صحیحه» ندارند ولی تعبیر «قویّ» هم مهم است و در توضیح قوت روایت سکونی می توان گفت در خصوص این روایت یک ویژگی است که موجب قوت آن می شود زیرا در این روایت سکونی از عبدالله بن مغیره نقل می کند که می گویند «الذی هو من اصحاب الاجماع» مرحوم نجاشی (3) در رجال می گوید «عبدالله بن المغیرة أبو محمد البجلی مولی جندب بن عبدالله بن سفیان العلقی کوفی ثقة ثقة لایعدل به أحد من جلالته ودینه وورعه روی عن أبی الحسن موسی(ع). قیل: إنه صنف ثلاثین کتابا»

عبدالله بن مغیره ثقه ثقه است هیچ کس در دین و تقوی و عظمت شأن معادل او نیست از امام موسی کاظم(ع) روایت می کند و گفته اند 30 کتاب که معمولا جمع روایات بود تألیف کرده است.

ص: 321


1- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1051، استقلال طهران.
2- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص402، دارالکتب الاسلامیة طهران.
3- رجال النجاشی، احمدبن علی بن احمد، ص215، جامعه مدرسین قم.

از طرفی مرحوم کشی (1) می فرماید «وجدت بخط أبی عبدالله محمدبن شاذان قال العبیدی محمدبن عیسی حدثنی الحسن بن علی بن فضال قال قال عبدالله بن المغیرة کنت واقفا فحججت علی تلک الحالة فلما صرت بمکة خلج فی صدری شی ء فتعلقت بالملتزم ثم قلت: اللهم قد علمت طلبتی و إرادتی فأرشدنی إلی خیرالأدیان فوقع فی نفسی أن آتی الرضا(ع) فأتیت المدینة فوقفت ببابه فقلت للغلام قل لمولاک رجل من أهل العراق بالباب فسمعت نداءه ادخل یا عبدالله بن المغیرة فدخلت فلما نظر إلی قال: قد أجاب الله دعوتک و هداک لدینک فقلت أشهد أنک حجة الله و أمینه علی خلقه»

مرحوم کشی در تأئید عبدالله بن مغیره با سلسه سند از عبدالله بن مغیره نقل کرده است که گفت من واقفی بودم و در یکی از سنوات به جح مشرف شدم در مکه در دلم تردیدی ایجاد شد که چرا بعد از امام موسی بن جعفر(ع) زمین خالی از حجت باشد و مردد شدم به ملتزم رفتم و متوسل شدم و گفتم خدایا تو می دانی دادخواست من چیست؟ پس به بهترین دین و مذهب هدایتم کن در این حال به دلم افتاد که به پسر موسی بن جعفر (امام رضا) علیهما السلام در مدینه سری بزنم بعد از مناسک به مدینه رفتم و پشت در به غلام امام برخورد کردم و گفتم به مولایت بگو شخصی از اهالی عراق اجازه ورود می خواهد در همان حال صدای امام را از داخل خانه شنیدم که فرمود ای عبدالله بن مغیره وارد شو و من وارد خانه شدم وقتی چشم امام به من افتاد فرمود خداوند دعایت را مستجاب کرد و تو را بر مذهب حق هدایت کرد در همان حال من وقتی دیدم او از نهان من آگاه است گفتم شهادت می دهم که تو حجت خدا و امین او بر خلق خدائی.

ص: 322


1- رجال الکشی، محمدبن عمر بن عبدالعزیز، ج1، ص594، دانشگاه مشهد

عبدالله بن مغیره یکی از کسانی است که می گویند «ممن اجمعت العصابه علی تصحیح ما یصح عنه» یعنی روایاتی که از سلسله سند به عبدالله بن مغیره برسد شکی در صحت آن نمی شود حتی بعض از بزرگان از این عبارت استفاده می کنند که راویان بعد از او هم معتبرند یعنی در فاصله سلسله سند از عبدالله بن مغیره تا امام هم روایتش معتبرند چون وقتی او از اصحاب اجماع باشد از راوی غیر معتبر نقل نمی کنند پس همه اساتیدی که او از آن ها نقل کرد معتبرند البته این نظریه را همه قبول ندارند بلکه می گویند فقط قول خودش مورد اعتماد است و از اصحاب اجماع بود راوی بعد از او تا امام معصوم(ع) را شامل نمی شود.

نتیجه:

اولا: اینکه خود سکونی قوی است

ثانیا: از ابن مغیره نقل کرده است که از اصحاب اجماع است و نمی توانیم در آن تشکیک بکنیم

ثالثا: روایت معتضد به چهار مؤید روائی است که خواندیم.

رابعا: علی فرض ضعف روایت سکونی پذیرفته شود می گوییم منجبر به عمل مشهور است پس قول اول (قول مشهور) اعتبارش بیشتر است.

بررسی یک راه جمع بین قول اول و دوم: شهید اول (1) در غایة المراد می فرماید اساساً نزاع بین قدماء و متاخرین نزاع لفظی است زیرا قدماء هم در صدد بیان تفریط هستند اما عبارتشان بگونه ای است که ضعف در بیان مطلب دارند چون غالب اوقات شب ها مالک گوسفندها گوسفندهایش را نگهداری می کند اگر در شب که مالک موظف است و برنامه غالب هم همین است گوسفندها رها شدند کشف از این می کند که مالک تفریط کرده پس ملاک شب بودن نیست بلکه ملاک این است که غالبا در شب مالک نگهداری می کند و اگر رها شدند کشف از تفریط می کند کما اینکه در روز غالب اوقات گوسفندها را رها می کند و گوسفندان به چریدن یا استراحت می روند و چوپان می رود استراحت می کند و مالک مزرعه از کشت خود مواظبت می کند و اگر گوسفندها خسارتی زدند کشف از این می کند که مالک مزرعه مواظبت نکرده است پس نزاع لفظی است و در معنی هردو یک چیز را می گویند.

ص: 323


1- غایه المراد، شهید اول، ج4، ص520، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم

مناقشه در راه جمع بین دو قول: بسیاری از بزرگان بر این راه جمع اعتراضی کرده اند.

مرحوم صاحب جواهر (1) می گوید نمی پذیریم نزاع لفظی باشد. مرحوم شهید ثانی (2) در مسالک می فرماید «ان الظاهر ان الخلاف معنوی حمل ذلک علی تفریط خلاف ظاهر عباراتهم»

ظاهر این است که اختلاف حقیقی است و حمل کردن مشهور که در مورد شب و روز است بر تفریط و عدم تفریط خلاف ظاهر عبارات مشهور است بلکه ملاک قول اول تفصیل به شب و روز و ملاک قول دوم تفصیل به تفریط و عدم تفریط است. لذا اقرب قول مشهور است چون گرچه مقتضای قاعده تفصیل به تفریط و عدم تفریط باشد اما روایت قویی مثل سکونی که ابن مغیره نقل کرده است و چهار مؤید نیز داشت باعث می شود شبهه ای در مستند قول مشهور نباشد.

مرحوم امام در این مسأله همان قول مشهور را قبول دارند و می فرمایند الثانی: فرع دوم «اذا جنت الماشیة علی الزرع فی اللیل ضمن صاحبها ولو کان نهارا لم یضمن» (3) و مستندشان هم همان روایت است منتهی امام یک چیزی نسبت به ضمان در شب اضافه می کنند که انصافا دقت خوبی هم دارند و براساس موازین هم هست و می فرمایند «هذا اذا جنت الماشیه بطبعها» (4) این در صورتی است خود ماشیه در حالت عادی جنایت کرده باشد.

اما اگر یک امر غیر عادی پیش بیاید مانند زلزله یا سارق آمده و درب را باز گذاشت و گوسفندها رفتند تخریب کردند اینجا حتی اگر در شب باشد نمی توانیم بگوییم مالک گوسفندها ضامن است حتی اگر در شب باشد و یا اگر در روز مثلا مالک گوسفندها عمدا گوسفندها را هدایت کرد بطرف مزرعه اینجا می گوییم مالک گوسفندها ضامن است زیرا گرچه در روز است اما به طبع خود گوسفندها نیست و برخلاف عادت گوسفندان است و ما نیز این شرط امام را تأئید می کنیم و می پذیریم.

ص: 324


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص404، دارالکتب الاسلامیة طهران.
2- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص501، معارف اسلامیة.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.
4- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.

کتاب الدیات (غصب کلب دارای مالیت) 92/02/04

موضوع: کتاب الدیات (غصب کلب دارای مالیت)

در بحث اخلاقی در مورد عُجب صحبت کردیم و گفتیم عُجب یکی از چیزهایی است که موجب ابطال عمل انسان و هلاکت انسان و مانع قبولی اعمال انسان می باشد و آفات زیادی دنبال عجب به انسان وارد می شود.

در معنای عجب مرحوم مجلسی (1) در مرآة العقول که شرح بر کافی است می فرماید «والعُجب استعظام العمل الصالح واستکثاره، والابتهاج له والإدلال به، وأن یری نفسه خارجا عن حد التقصیر، وأما السرور به مع التواضع له تعالی والشکر له علی التوفیق لذلک وطلب الاستزادة منه فهو حسن ممدوح»

عجب آن است که انسان عمل صالح خودش را در نظر خودش بزرگ بشمارد و اعمال نیکش را زیاد بداند و مسرور به آن بشود و به واسطه آن خود را از دیگران بهتر بداند و منتی بر خداوند بگذارد که این کار را انجام می دهد بگونه ای که گویا خودش مستقلا اینکار را کرده و توفیق خداوند در کار نبوده است گاهی بنده ای کاری انجام می دهد و خدا را شاکر است و توفیق را از خداوند می داند این ممدوح است و عجب نیست اما کسی که عجب می ورزد پیش خود فکر می کند بنده پاکی است و انتظار دارد هر چه او می گوید خداوند بپذیرد و او را مستجاب الدعوة نماید می گوئیم این روش مذموم است.

بعضی از افراد همین که چند عمل صالح انجام می دهد خودش را عزیز می بیند و اعمال صالح بقیه مردم را ناچیز می داند و از آن طرف گناهان خودش را صغیر می شمارد در نتیجه توفیق توبه پیدا نمی کند و این از آفات و مصداق عُجب است. مرحوم مجلسی (2) نقل می کند «قال الشیخ البهائی قدس الله روحه لا ریب أن من عمل أعمالا صالحة من صیام الأیام وقیام اللیالی وأمثال ذلک یحصل لنفسه ابتهاج، فإن کان من حیث کونها عطیة من الله»

ص: 325


1- مرآة العقول، محمدباقربن محمدتقی مجلسی، ج10، ص218، باب العجب، ح1، دارالکتب الاسلامیة
2- مرآة العقول، محمدباقربن محمدتقی مجلسی، ج10، ص218، باب العجب، ح1، دارالکتب الاسلامیة

شیخ بهائی فرمود شکی نیست که اگر انسان اعمال صالحی نظیر روزه و نمازهای شبانه انجام دهد در دل نوعی خوشحالی و سرور از این توفیق پیدا می شود.

این ابتهاج دو گونه است:

- ابتهاج برای به دست آوردن توفیق: یک وقت خوشحال است که خداوند چنین توفیقی به او داده است و از خدا می خواهد که توفیق بیشتر به او بدهد در نتیجه خودش را موظف به شکر گذاری و طلب زیاده می داند از آن طرف از گناهانش توبه می کند زیرا گناهانش در چشمش بزرگ جلوه می کند. این گونه سرور و خوشحالی به عمل ممدوح است.

2- ابتهاج برای خودبزرگ بینی: همین شخص اعمال صالحی را که بجا می آورد از خودش می داند و فکر می کند که خودش مستقلا اینکارها را انجام می دهد و مسرور به این عبادات است و انتظار دارد خداوند باید پاداش خوب به من بدهد و منت بر خداوند می گذارد و می گوید اسم جهنم را برای من نیاور چون من این همه اعمال نیک دارم این گونه سرور عجب است.

در ذیل چند روایت در مورد عجب تیمناً قرائت می کنیم:

1. «عن ابی عبدالله من دخله العجب هلک»(1) ،(2) هرکس گرفتار عجب گردد هلاک می شود.

2. امام صادق می فرماید(3) «ان الرجل لیذنب الذنب فیندب علیه ویعمل العمل فیسره» گاهی انسان گناه می کند و بعد پشیمان می شود و توبه می کند و گاهی عمل صالحی انجام می دهد و از خوشحالی دچار ابتهاج خودبزرگ بینی و عجب می گردد.

امام می فرماید حالت اول به مراتب از حالت دوم بهتر است یعنی گاهی اوقات گناه -به خاطر توبه بعد از آن- موجب بالا رفتن درجه انسان می شود؛ اما عمل صالح -به خاطر عجب بعد از آن- باعث تنزل درجه انسان می گردد.

3. «عن احدهما(4) قال دخل الرجلان المسجد احدهما عابد والآخر فاسق فخرجا عن المسجد والفاسق صدیق والعابد فاسق» امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) فرمودند –گاهی- دو نفر داخل مسجد می شوند یکی عابد است و دیگری فاسق و در حال خروج از مسجد عابد فاسق و فاسق مؤمن است. «وذلک یدخل العابد المسجد مدلاًّ بعبادته یدل بها فتکون فکرته فی ذلک» دلیلش این است که عابد مغرور به عبادت خود می گردد و ناز می کند و به عبادتش می نازد و نزد خودش عبادت دیگران را ناچیز می داند و با چشم حقارت دیگران را می بیند و عبادت خودش را کثیر و عظیم می داند و بر همین اساس اعمالش باطل و فاسق می شود. «والفاسق دخل المسجد وتکون فکرت الفاسق فی التندم علی فسقه ویستغفر الله عزوجل مما صنع» اما فاسق وقتی وارد مسجد می شود شرمنده و پشیمان از کارهایش توبه کار است و اعمالش را کوچک می شمارد خودش را حقیر می بیند ناراحت است از اینکه عبادتی ندارد و نمی تواند مثل بقیه افراد مؤمن که در مسجد هستند باشد از این جهت توبه اش پذیرفته و مؤمن می شود.

پناه می بریم به خدا امیدواریم خداوند ما را از شر شیطان حفظ نماید و دچار عجب نشویم و همیشه شاکر خداوند باشیم که توفیق بیشتر به ما بدهد نکند مثلا به عنوان امام جماعت وارد مسجد شود ببینیم مردم صف در صف نشسته اند و فکر کنیم عبادت این مردم کجا با عبادت من که عالم هستم برابری می کند؟

بحث فقهی:

«الثالث: دیة الکلاب بما عرفت دیة مقدرة شرعیة»(5)

غصب کلب دارای مالیت:

به تناسب بحث جنایت بر حیوان گفتیم فروعی مطرح است.

فرع اول: اتلاف خمر یا آلت لهو متعلق به ذمی: اگر ذمی خمر و یا آلت لهوی داشت که توسط یک مسلمان یا یک ذمی تلف شد در مورد ضمان آن بحث شد و گذشت.

فرع دوم: خسارت ماشیه بر زرع: در مورد حکم ماشیه ای که در مزرعه خسارت بزند نیز بحث شد و گذشت.

فرع سوم: غصب سگ دارای مالیت: «دیه الکلاب بماعرف دیه مقدره شرعیه لا انها قیم»(6)

اکنون به تناسب دیه مقدره شرعیه که در چهار قسم از کلاب مطرح بود در مورد غصب کلب دارای مالیت در فرع سوم بحث می شود.

اما نکته ای در مورد خود عنوان دیه کلاب قابل بررسی است و می گوئیم در مورد آنچه که در غرامت کلاب به عنوان دیه مطرح است دو قول است:

قول اول: صدق عنوان دیه: حضرت امام در ابتدای فرع سوم به عنوان مقدمه می فرماید گفتیم بعضی از کلاب دیه شرعی دارند و مقداری که تعیین شده بود دیه مقدر است یعنی در طول زمان تغییر پذیر نیست نه اینکه قیمت آن کلب باشد که ارزش آن زمان چهل درهم بود اما امروز باید قیمت بازاری کلب صید را ملاک قرار دهیم.

دلیل قول اول: ظاهر روایات این است که این مقدار تعیین شده دیه مقدره برای این نوع کلب است نه به عنوان اینکه قیمت کلب در آن زمان این مقدار بوده باشد و لذا به حسب ازمان تغییر پیدا نمی کند زیرا در روایات لفظ «دیة» آمده بود پس عنوان دیه مطرح است.

قول دوم: گفتند مراد از دیه در روایات همان قیمت است و می گویند در بعضی موارد داریم که اطلاق دیه بجای قیمت شده است.

دلیل قول دوم: در روایت ابی الجارود(7) آمده است «کانت بغلة رسول الله» که قاطر پیامبر در باغی خسارتی ایجاد کرده بود امام علی(ع) فرمود «والله لا تفارقنی حتی تدیها قال فوداها ست مأة درهم»

کیفیت استدلال: گفته اند گرچه اسم دیه برده شده است ولی قطعا مراد دیه شرعی نیست بلکه قیمت آن مراد است و اطلاق دیه بجای قیمت شده است در نتیجه در این روایات هم که می گوید «دیة الکلب» مراد قیمت کلب است.

مناقشه در دلیل قول دوم: ولی می فرماید هو ضعیف زیرا روایاتی که در باب دیات است همگی عنوان دیه دارد و در حیوان هم می فرماید «دیة الکلب» چنانچه در انسان هم هرجا دیه معنی داشت بر اساس همان مقدر است و هرجا دیه ندارد ارش ثابت است در حیوان هم می گوئیم هرجا دیه دارد محاسبه می شود و جائی که دیه مقدر شرعی نیامد ارش ثابت است. پس قول قیمت قول ضعیفی است.

حکم غصب سگ دارای مالیت:

مسأله3: «لو غصبها غاصب»(8) ظاهر روایات مستثنیات کلاب در مورد قتل یا اتلاف و یا نقص عضو بود یعنی بحث می شد کسی که کلب را کشت یا تلف کرد یا عضوی از آن را از بین برد حکمش چیست؟ و اکنون بحث این است که اگر کسی کلبی را غصب کند دیه ندارد زیرا روایات دیه کلاب شامل غاصب کلب نمی شود بلکه در غصب کلاب همانند دیگر موارد غصب قاعده ید جاری می شود صوری مطرح است نظیر اینکه اگر کلب را سرقت کرد و بعد کشت آیا اینجا ضمان غصب مقدم است یا ضمان اتلاف مقدم است انشاءاله برای فردا.

کتاب الدیات (غصب کلب دارای مالیت) 92/02/07

موضوع: کتاب الدیات (غصب کلب دارای مالیت)

مسأله3: «لو غصبها غاصب فان اتلفها بعد الغصب فلیس علیه الا الدیة المقدرة» (9)

در مورد چهار نوع از کلاب که گفتیم دیه دارد محور حکم اتلاف نفس یا عضو کلب بود و مورد روایات هم ثبوت دیه بر متلف است. اکنون بحث این است که اگر کسی کلب صید را غصب بکند روایات مربوط به دیه چهار قسم کلب دارای مالیت شامل این مورد نمی شود زیرا روایات در مورد دیه متلف وارد شده است اما اگر غصب کرد به مقتضای قاعده غصب باید قیمت آن را بپردازد چه از چهل درهم بیشتر و یا کمتر باشد یعنی بحث غصب جدای از تلف است لذا می گوئیم در بحث غصب کلاب مسأله چند صورت پیدا می کند:

صورت اول: اتلاف بعد از غصب توسط غاصب:

اگر غاصب بعد از اینکه کلب را غصب کرد آن را تلف کند در مسأله دو قول است:

قول اول: دیه مقدره کلب دارای مالیت: امام می فرماید کلب تلف شده مصداق آن روایات تلف خواهد شد و در این جهت فرقی نیست که متلف عنوان غاصب هم داشته باشد یا فقط متلف باشد.

قول دوم: اکثرین الأمرین: گفته اند اگر کلب دارای مالیت را غصب کند و بعد آن را تلف کند باید اکثر الامرین از دیه مقدره و قیمت سوقیه را بپردازد.

ص: 326


1- [3] وسائل الشیعة، حر عاملی، ج1، ص101، ابواب مقدمات العبادات، باب23، ح8، آل البیت.
2- [4] الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص313، باب العجب، کتاب الایمان و الکفر، ح2، دارالکتب الاسلامیة.
3- [5] الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص313، کتاب الایمان و الکفر، باب العجب، ح4، دارالکتب الاسلامیة.
4- [6] الکافی، شیخ کلینی، ج2، ص314، کتاب الایمان و الکفر، باب العجب، ح6، دارالکتب الاسلامیة.
5- [7] تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.
6- [8] تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.
7- [9] وسائل الشیعه، حر عاملی، ج29، ص263، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب27، ح1، آل البیت.
8- [10] تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.
9- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.

دلیل قول دوم: مرحوم علامه (1) در قواعد می فرماید زیرا متلفی که مصداق روایات جنایت بر کلب بود فقط یک ضمان داشت و ضمان دیگری به عهده اش نبود اما غاصب، اول غصب کرده و قیمت به عهده اش آمده است و بعد از غصب تلف کرده است لذا به اعتبار تلف به مصداق آن روایات دیه به عهده اش آمد بنابراین غاصب متلف دو چیز بر عهده دارد اما یکی را باید بدهد و لذا از باب اینکه الغاصب یؤخذ بأشق الاحوال که یک قاعده است و از روایات استفاده می شود در اینجا اشق الأحوال اقتضا می کند که اکثر قیمتاً را بپردازد.

مناقشه در دلیل اول قول دوم:

می گویند قاعده الغاصب برای باب ضمانات است مثلا کسی تیر آهنی را غصب کرده و در سقف منزل خودش کار گذاشته است بعدا معلوم شد غصبی است می گویند باید برگرداند حتی اگر لازمه آن خراب شدن سقف منزلش باشد در نتیجه اشق الاحوال اینجا صادق است اما در بحث ضمان آنچه که دلیل ضمان می گوید باید انجام شود.

دلیل دوم قول دوم: صاحب جواهر (2) نیز قول دوم را پذیرفته و می فرماید «لعل الاقوی وجوب اکثر الامرین» منتهی یک استدلال دو بخشی دارد در بخش اول می فرماید قاعده علی الید می گوید غاصب ضامن رد عین یا قیمت مغصوب است. در بخش دوم می فرماید روایات ضمان متلف، می گوید متلف باید دیه پرداخت کند. یعنی دو دلیل برای ضمان این شخص آمده است در اینجا مالک مخیر است و می تواند به اعتبار غصب قیمت بگیرد و به اعتبار اتلاف دیه بگیرد در نتیجه بدیهی است که مالک قهرا اکثر الامرین را مطالبه می کند یعنی مختار بودن مالک باعث قول به اکثرین الأمرین می شود.

ص: 327


1- قواعدالاحکام، علامه حلی، ج3، ص702، جامعه مدرسین.
2- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص399، دارالکتب الاسلامیة طهران.

مناقشه در دلیل صاحب جواهر: می توان گفت گرچه متلف غاصب نیز هست اما بعد الغصب تلف را ایجاد کرده است و اطلاق روایات دیه می گوید اگر کسی کلبی را تلف کرد دیه بدهکار است سواء اینکه غصب کرده و بعد از غصب تلف کرده باشد و یا اینکه مستقیما غصب نکرده و تلف کرده باشد.

نتیجه: به نظر می رسد همان قول به پرداخت مقدر شرعی وجیه است و امام هم می فرماید «وان اتلفها بعد الغصب فلیس علیه الا الدیة المقدرة» (1)

صورت دوم: تلف شدن خود بخودی کلب بعد از غصب تحت ید غاصب:

غاصب کلب را غصب می کند ولی آنرا نمی کشد بلکه تحت ید او خودبخود تلف می شود در اینجا روشن است که وجه دیگری غیر از ضمان قیمت نیست و اگر قیمی است قیمت آن و اگر مثلی است مثل آن را باید بپردازد.

صورت سوم: اتلاف کلب بعد از غصب توسط شخص ثالث:

غاصبی کلب را غصب می کند و شخص ثالثی کلب را می کشد در اینجا مثل بحث تعاقب ایادی می شود یعنی مثل این است که غاصبی مال غصبی را می فروشد و مالک مخیر است به اولی یا دومی رجوع و مطالبه مالش نماید در محل بحث نیز مالک کلب مخیر است به غاصب مراجعه کند و یا دیه را از متلف دریافت کند.

کشف فزونی قیمت از مقدار دیه: اگر صاحب کلب با مراجعه به متلف از او دیه گرفت و بعدا مشخص شد قیمت بازاری کلب تلف شده بیشتر از مقدار دیه دریافت شده است می تواند به غاصب مراجعه کند و قیمت مازاد را از غاصب بگیرد و یا بالعکس از سارق قیمت گرفت بعد فهمید ارزش دیه بالاتر است می تواند مازاد را از متلف بگیرد.

ص: 328


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.

صورت چهارم: ایجاد نقص در کلب بعد از غصب:

اگر غاصب کلب را نکشد بلکه بعد از غصب نقصی در کلب ایجاد نماید ارش بدهکار است. امام می فرماید «کما أنه لو ورد علیه انقص وعیب فالارش علی الغاصب» (1) یعنی مالک ضمن دریافت کلب ناقص شده تفاوت قیمت صحیح و معیب یک سگ را از غاصب دریافت می کند در واقع این تفاوت قیمت یکی از راه های حکومت است.

کتاب الدیات (غصب کلب دارای مالیت) 92/02/08

موضوع: کتاب الدیات (غصب کلب دارای مالیت)

مسأله4: «لو جنی علی کلب له دیة مقدرة فالظاهر الضمان» (2)

در بحث جنایت بر حیوانات گفتیم جنایت بر چهار دسته از کلاب دیه مقدر شرعی دارد و اگر کسی جنایتی بر یکی از چهار نوع کلب وارد کرد بر اساس تفاوت نوع کلب دیه آن متفاوت است و گفتیم مورد روایات هم اتلاف و قتل می باشد. یعنی اگر غصب کرد و بعد از غصب خودبخود تلف شد یا اتلاف صورت گرفت حکم دیه را ندارد بلکه ضامن قیمت است.

اکنون در مسأله چهار ایجاد نقص در سگ مطرح است.

می گوئیم اگر کسی جنایتی بر عضوی از اعضای سگ وارد نماید ضامن ارش است این مطلب طبق قاعده کلی است و همه فقهاء این قول را قبول کردند و امام هم ابتدا ارش را می پذیرند و می فرمایند نسبت ناقص به کامل به حسب قیمت سوقیه ملاحظه می شود یعنی یک ثلث یا نصف و یا ربع و غیره از دیه مقدره ضامن است مثلا اگر با نقص یک سوم از قیمت سگ کم شد جانی یک سوم از دیه مقدره را بدهکار است مثلا اگر دیه کامله این سگ چهل درهم بود یک سوم چهل درهم را ضامن است. لکن در ذیل عبارت امام فرضی در مسأله است که می فرماید «فلو فرض أن قیمة سلیما مأة دینار و معیباً عشرة دنانیر ینقص عشر ما هو المقدر» (3) شاید اشتباه چاپی باشد فرض امام این است که قیمت ناقص و کامل را می سنجیم به حسب القیمت السوقیه فیوخد بالنسبه -من الدیة- بعد مثال می زند که فلو فرض ان قیمته سلیما ماة دینار فرض قیمت صحیح سگ صد دینار بود و معیب ده دینار شد ومعیبا عشرة دنانیر اینجا منشأ اشتباه شده که بعضی عشر یعنی یک دهم گرفتند درحالی که ما تنزل قیمت را محاسبه می کنیم و تنزل قیمت نُه دَهُم قیمت است یعنی هم مثال و هم اصل مطلب صحیح است ولی نتیجه آن ایراد دارد که باید نه دهم از جانی بگیریم نه یک دهم در حالی که در عبارت امام آمده است «یؤخذ عشر ما هو المقدر» و این اشتباه چاپ است باید گفته باشد یؤخذ تسعة اعشار از چهل درهم.

ص: 329


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص605، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.

«الرابع من اللواحق فی کفارة القتل» (1)

در کتاب القصاص و نیز در کتاب الدیات به تفصیل گفتیم که قتل نفس سه صورت دارد:

صورت اول: قتل عمد. صورت دوم: قتل شبه عمد. صورت سوم: قتل خطای محض و احکام آن دو حالت داشت:

حالت اول: قصاص و دیه: از نظر قصاص یا دیه در کتاب القصاص و کتاب الدیات بررسی شد.

حالت دوم: کفارة: اکنون می گوئیم علاوه بر حکم قصاص و دیه در قتل نفس حکم دیگری به نام کفاره داریم که جانی به جنایت قتل باید بپردازد البته کفارات باب مستقلی دارد و در جای خودش بحث شده است که یکی از موارد قتل است منتهی اینجا به طور خلاصه تکرار می شود و بحث مفصلی هم ندارد و با این بحث کتاب الدیات تمام می شود.

یک تذکر: بعد از اتمام اشتغال در شورای عالی قضائی و دیوان عالی کشور و مراجعت از تهران به قم در سال 80 بحث خارج قضا را شروع کردیم و بعد بحث شهادات و حدود و قصاص و دیات و به فضل الهی تمام شد و محل ابتلا هم بود. اما فکر می کنم برای بحث بعدی اگر امر به معروف و نهی از منکر را شروع کنیم فکر کنیم مفید باشد زیرا بحث امر به معروف و نهی از منکر به صورت درس خارج یا بحث نشده و یا کم بحث شده است و لذا فکر می کنیم مفید باشد. مرحوم امام ابتدا عروة را حاشیه زدند و چاپ هم شد ولی به نظرشان رسید که «الوسیلة» اصفهانی هم قویتر از عروة است و هم فروع بیشتر دارد لذا علاوه بر عروه شروع به حاشیه «الوسیلة» اصفهانی نمودند به ویژه مدتی که در ترکیه تبعید بودند خودشان حاشیه را وارد متن نمودند و به عنوان «تحریر الوسیلة» شد البته خود مرحوم اصفهانی در اول وسیلة دارند که به عنوان ذخیرة العباد بوده است و بعد حواشی زدند و حواشی را وارد متن کردند و چندین مرتبه توسعه دادند تا به صورت کتاب وسیلة که فقط تا کتاب ارث آمده است چاپ شد.

ص: 330


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.

یعنی کتب زیادی از جمله دیات و قصاص و امر به معروف و نهی از منکر و دفاع در وسیله سید اصفهانی نیست و لذا برای سال جدید مناسب است امر به معروف شروع شود اما تا آخر سال به نوبت بحث کفارات و یا بحث کوتاه دیگری ادامه پیدا می کند.

مسأله1: «تجب کفارة الجمع» (1)

معنای کفارة:

الف: لغت: کفارة اسم مصدر از تکفیر است که از «کَفَرَ» به معنای «سَتَرَ» گرفته شده است کافر را از باب اینکه ساتر الحق می باشد کافر می گویند و نیز شب را کافر می گویند زیرا پوشنده است و ظاهر نیست.

ب: اصطلاح: در مورد معنای اصطلاحی کفارة صاحب جواهر (2) می فرماید «عبادة خاصة» مانند عتق «وصوم شهرین» و نیز «اطعام ستین مسکین» که عبادت هستند، کفاره نیز عبادت است.

مرحوم شهید (3) در مسالک می فرمایند «عرفها بعضهم انها طاعة مخصوصة مسقطة للعقوبة او مخففة له» یعنی معمولا مسقط عقوبت است گرچه گاهی اوقات عقوبتی نیست که کفاره مسقط یا مخفف آن باشد مانند کفاره ای که در قتل خطای محض ثابت می شود گناهی نبوده تا عقوبتی داشته باشد و کفاره باعث سقوط یا تخفیف عقوبت باشد البته در جای خودش بحث می شود که کفاره یک نحو از توبه است و از باب التائب من الذنب کمن لا ذنب له و دادن کفاره نیز گناه را از بین می برد.

اقسام کفاره:

قسم اول: کفاره جمع: یعنی کسی که محکوم به پرداخت شد باید هر سه کفاره عتق، صیام شهرین، اطعام ستین مسکین، را یکجا انجام دهد.

ص: 331


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
2- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص407، دارالکتب الاسلامیة
3- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج10، ص5، معارف اسلامی قم.

قسم دوم: کفاره مرتبه: انسان محکوم به کفاره باید یکی از سه کفاره را به ترتیب انجام دهد اول عتق اگر نیست یا نشد روزه بگیرد و اگر مقدور نبود اطعام نماید.

قسم سوم: کفاره مخیره: مخیر است یکی را انتخاب کند مثل کفاره روزه ماه رمضان که از ابتداء هر یک از سه کفاره را می تواند انتخاب کند.

بررسی نوع پرداخت کفاره در قتل:

اول: قتل عمد: اگر کسی انسانی را عمدا کشته باشد علاوه بر قصاص کفاره جمع هم بعهده اش می آید. مرحوم صاحب جواهر (1) در ادامه کلام محقق (2) که فرمود «یجب کفارة الجمع بقتل العمد» می فرماید «بلا خلاف اجده فی ذلک بل علیه الاجماع بقسمیه» علاوه بر این حکم نصوصی هم داریم.

کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل عمد) 92/02/09

موضوع: کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل عمد)

در بحث کفاره قتل گفتیم اگر قتل عمد باشد قاتل باید کفاره جمع بدهد یعنی خصال کفارات را باید انجام بدهد بنده مؤمنی آزاد کند شهرین متتابعین روزه بگیرد و شصت مسکین را اطعام نماید. این مسأله اتفاقی است. و مرحوم صاحب جواهر (3) می فرماید «بلا خلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه» بلکه نصوص کثیره ای هم داریم.

دلیل مسأله:

کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل عمد) 92/02/10

موضوع: کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل عمد)

در کفاره قتل گفتیم در قتل عمد، کفاره جمع ثابت است یعنی هرسه مورد از خصال کفارات را باید انجام بدهد و در قتل خطای محض یا شبه عمد، کفاره مرتّبه ثابت است یعنی یکی از همین سه چیز علی الترتیب ثابت است ابتدائا عتق رقبه مومنه، مرحله بعد صوم شهرین متتابعین، و مرحله بعد اطعام شصت مسکین.

ص: 332


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص407، دارالکتب الاسلامیة.
2- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1051، استقلال طهران.
3- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص407، دارالکتب الاسلامیة.

آنچه گفتیم قول مشهور است؛ مرحوم شهید (1) در مسالک می فرماید «لاخلاف بین المسلمین» که کفاره قتل خطائی کفاره مرتّبه است.

دلیل مسأله: اول آیات و روایات بود. آیات قرآن را خواندیم که در صدر آیه می فرماید ﴿من قتل مؤمنا خطأ فتحریر رقبة مؤمنة ودیة مسلمة الی اهلها﴾ (2) در خطائی دو چیز مطرح است یکی رقبه و یکی دیه و ذیل آیه می فرماید ﴿وان کان بینکم و بینهم میثاق﴾ (3) اگر مؤمنی که از کفار بود و مسلمان شد و به قتل خطائی کشته شد ﴿فدیه مسلمة الی اهله وتحریر رقبة مؤمنة ومن لم یجد فصیام شهرین متتابعین خصال﴾ (4) و از آیه ترتیب فهمیده می شود منتهی آیه سوم را ذکر نکرده بود که البته این دلیل نفی سومین خصال نیست بلکه در روایات سه مورد آمده است و فتاوی هم مطابق روایات است.

دوم: روایت: اکنون به بررسی روایات می پردازیم

- صحیحه عبداله بن سنان(5) «قال قال ابوعبدالله(ع) واذا قتل خطائا ادی دیته الی اولیائه ثم اعتق رقبة فان لم یجد صام شهرین متتابعین فان لم یستطع اطعم ستین مسکنیا مدا مدا»(6) صریح روایت می رساند که خصال کفاره سه چیز است و علی نحو ترتیب در قتل خطا است. اول عتق دوم صوم سوم اطعام به شصت نفر هر نفری یک مد از طعام داده شود.

2- صحیحه ابی المعذی(7) «عن ابی عبدالله فی الرجل یقتل العبد خطائا قال علیه عتق رقبه و صیام شهرین متتابعین و صدقه علی ستین مسکینا قال فان لم یقدر علی الرقبه کان علیه الصیام و ان لم یستطع الصیام فعلیه صدقه.»(8)

کیفیت استدلال: روایت در مورد قتل خطائی یک انسان است وگرنه مراد برده نیست بلکه انسان محل بحث است و در زمان ما حتی اگر کسی قدرت مالی بر خرید و آزاد کردن عبد داشته؛ عبد وجود ندارد لذا قهرا حکم منتقل می شود به دو مورد بعدی یعنی پرداخت اطعام ستین مسکین یا صیام شهرین و چون عبد ممکن نیست لذا در کفاره جمع هم به دو مورد اکتفاء می شود.

نکته: مرحوم مجلسی می فرماید «واو» در عبارت روایت به معنای «أو» هست لذا کفاره جمع ملاک نیست اما می گوئیم حتی اگر به نظر مرحوم مجلسی عمل نکنیم کفاره مرتبه مراد است زیرا در ذیل که می گوید «وان لم یستطع الصیام فعلیه صدقة» نشان می دهد کفاره مرتبه مراد است که می گوید اگر نتوانست روزه بگیرد از روزه معاف است و باید صدقه بدهد.

وجوب کفاره قتل:

الف: نسبت به قتل

مسأله3: «انما تجب الکفاره اذا کان القتل بالمباشرة»(9)

کفاره در جایی واجب می شود که قتل عمد انجام شود و استناد قتل بدون مسامحه و تأویل به خود شخص داده شود اما اگر قتل انجام شده بالتسبیب باشد قاتل ضامن است و باید دیه بپردازد لکن کفاره ندارد. در اوائل کتاب الدیات در موجبات ضمان گفتیم قتل یا بالمباشره است مثلا با دست گردن کسی را فشار می دهد می گویند بالمباشرة حتی اگر در حدی یک فاصله گلوله او را کشت می گویند بالتسبیب است یعنی هر جایی که استناد قتل به شخص بلاتعول باشد و عرف بگوید قاتل این شخص است در مورد بالمباشرة علاوه بر قصاص یا دیه باید کفاره هم بدهد ولی اگر بالتسبیب باشد یعنی کاری انجام دهد که سبب قتل شود اما فاعل فعل علت قتل نیست مانند اینکه چاهی می کند و این شخص در تاریکی در چاه می افتد و می میرد در اینجا علت مرگ کندن چاه نیست زیرا به محض کندن چاه این شخص نمرده است بلکه تاریکی و عدم دید باعث افتادن در چاه و قتل شده است در اینجا می گوییم ضامن است یعنی در روایات باب تسبیب می گوید ضامن است و نمی گوییم قاتل است و در این مورد روایت هم داریم

1- «من اضر بشیئ من طریق المسلمین فهو له ضامن»(10) ،(11) روایت صریح نیست ولی می رساند کسی که به وسیله ایجاد شیئی در طریق به دیگران ضرر بزند ضامن است که مورد حفر بئر و باعث قتل شدن را هم شامل می شود

2- موثقه سماعه(12) «سألت اباعبدالله(ع) عن الرجل یحفر البئر فی داره او فی ملکه فقال ماکان حفره فی داره او ملکه فلیس علیه الضمان و ما حفر فی الطریق او فی غیر ملکه فهو ضامن بما یسقط فیها» سماعة می گوید در مورد شخصی که در خانه یا ملک خودش چاهی حفر می کند (و باعث ایجاد حادثه می شود) پرسیدم: امام فرمود اگر در خانه یا ملک خودش حفر چاه کند ضامن حوادث نیست اما اگر در طریق یا در ملک غیر حفر چاه کند ضامن است.

ملاحظه می فرمائید این روایت صراحت بیشتری دارد به علاوه تمام روایات قتل بالتسبیب لفظ هو ضامن دارد اما بحثی از کفاره نیست بلکه کفاره در جائی است که استناد قتل بالمباشرة باشد زیرا ادله ای که خواندیم همگی در مورد قتل عمد بود برای نمونه؛

أ. صحیحه عبدالله بن سنان(13) «عن ابی عبدالله(ع) سئل عن المؤمن یقتل المؤمن عمدا ان کان قتله لایمانه فلاتوبه و ان کان قتله لغضب او سبب من اسباب الدنیا فان توبته ان یقاد و اعتق نسمه و صام شهرین و اطعم ستین مسکین» پس وجوب کفاره را در جایی فرمود که کسی مؤمنی را عمدا بکشد.

ب: موثقه اسماعیل جعفی(14) «الرجل یقتل الرجل عمدا علیه ثلاث کفارات» که در مورد قتل بود.

ج: سماعه(15) که عیاشی(16) نقل می کند در مورد آیه ﴿من قتل مؤمنا ...﴾(17) امام فرمود «من قتل مؤمنه علی دینه...» که مورد قتل بود و قتلی هم که مستند به قاتل باشد یعنی در جایی که قتلی واقع بشود کفاره ثابت است ولی اگر به سبب قتلی که ایجاد کرده است ضامن شده باشد کفاره ثابت نیست.

مرحوم صاحب جواهر(18) می فرماید علامه(19) ،(20) ،(21) ،(22) و شهیدین(23) و جماعتی از بزرگان هم اینگونه می گویند.

در مقابل قول مخالفی داریم عامه هم مخالفند ولی دلیلی بر مطلبشان ندارد لذا همین اقوال دلیلشان کافی است.

پس به دلیل اینکه روایاتی که کفاره را واجب می کند روایاتی است که قتل دارد و استناد قتل به قاتل بلامسامحه داده می شود و نظر عرف نیز همین است لذا کفاره ثابت است.

محدوده شمول کفاره نسبت به مقتول:

مسأله4: «تجب الکفارة بقتل المسلم ذکرا کان أو انثی صبیا أو مجنونا محکومین بالاسلام بل بقتل الجنین اذا ولجته الروح»(24)

اطلاقات ادله کفاره می رساند که اگر قتل عمد بود مسلم بودن یا در حکم مسلم بودن مقتول شرط است یعنی مرد یا زن صغیر یا کبیر بالغ یا نابالغ یا مجنون یا عامل حتی در مورد جنین روح دمیده شده چون صدق قتل می کند کفاره هم ثابت است.

کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل کافر توسط مسلم) 92/02/15

موضوع: کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل کافر توسط مسلم)

مسأله4: گفتیم کفاره قتل اختصاص به قتل مسلم دارد اعم از اینکه مقتول زن یا مرد باشد و دلیل آن اطلاق ادله بود که می گفت اگر کسی مؤمن یا مسلمی را عمدا بکشد علاوه بر قصاص یا توافق بر دیه کفاره نیز بدهکار است.

و گفتیم صبی محکوم به اسلام و جنین دارای روح مشمول اطلاق ادله است.

مسأله5: «لا تجب الکفارة بقتل الکافر حربیا کان أو ذمیا أو معاهدا عن عمد کان أو لا؟» (25) اگر کسی کافری را بکشد -اعم از حربی ذمی یا معاهد- کفاره ندارد منتهی اگر مقتول کافر حربی باشد حتی دیه هم ندارد و دلیل عدم وجوب کفاره در قتل کافر روایات بود که در روایات عنوان قتل مؤمن و مسلم داشتیم و مراد از رجل یا مؤمن یا مسلم همان مسلم است. روایت اسماعیل جعفی (26) گفت «الرجل یقتل الرجل متعمدا» که امام فرمود پس کفاره بدهد اینجا گرچه اطلاق روایت شامل کافر می شود ولی به قرینه روایات دیگر می گوییم از کافر انصراف دارد و مراد از رجل همان رجل مسلم است.

ص: 333


1- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص503، معارف اسلامی قم
2- سوره نساء، آیه92و93
3- سوره نساء، آیه92و93
4- نساء/سوره4، آیه92و93.
5- [5] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج22، ص374، کتاب الایلاء و الکفارات، ابواب کفارات، باب10، ح1، آل البیت.
6- [6] صدر روایت در قتل عمد است لکن ذیل روایت شاهد حرف ماست.
7- [7] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص34، کتاب القصاص، ابواب قصاص فی النفس، باب10، ح4، آل البیت.
8- [8] سوال از قتل خطا بود و امام سه چیز را فرمودند و با واو هم عطف نمودند لذا ظهور در کفاره جمع دارد ولی ذیل روایت توضیح می دهد البته مرحوم مجلسی می فرماید شاید واو به معنای او باشد لکن اگر به معنای او هم نباشد ذیلی که امام توضیح می دهد برای ما کفایت می کند.
9- [9] تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
10- [10] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج19، ص238، کتاب الهبات، باب6، ح4، آل البیت.وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص241، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب8، ح2، آل البیت.
11- [11] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص243، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب9، ح2، آل البیت.
12- [12] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص241، کتاب الدیات، ابواب موجبات الضمان، باب8، ح3، آل البیت.
13- [13] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص30، کتاب القصاص، ابواب قصاص فی النفس، باب9، ح1، آل البیت.
14- [14] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص34، کتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب10، ح3، آل البیت.
15- [15] وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص31، کتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب9، ح2، آل البیت.
16- [16] تفسیر العیاشی، محمدبن مسعود عیاشی، ج1، ص267، العلمیة.
17- [17] سوره نساء، آیه92و93.
18- [18] جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص407، دارالکتب الاسلامیة.
19- [19] قواعدالاحکام، علامه حلی، ج3، ص296، جامعه مدرسین.
20- [20] ارشاد الاذهان، علامه حلی، ج2، ص97، جامعه مدرسین.
21- [21] تحریرالاحکام، علامه حلی، ج5، ص419، موسسه امام صادق(ع).
22- [22] تذکرة الفقهاء، علامه حلی، ج6، ص187، آل البیت.
23- [23] مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص503، معارف اسلامی قم.
24- [24] تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
25- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
26- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج29، ص34، کتاب القصاص، ابواب قصاص النفس، باب10، ح3، آل البیت.

و در صورتی که دلیلی در ثبوت کفاره برای کافر نباشد در مقام شک هم اصل عدم وجوب کفاره است مرحوم صاحب جواهر (1) می فرماید «بلاخلاف اجده.»

کفاره قاتلین مشترک در یک قتل:

مسأله6: «لو اشترک جماعه فی قتل واحد عمدا او خطائا فعلی کل واحد منهم کفارة» (2)

در بحث قصاص مفصل بحث شد که اگر دو یا چند نفر مشترکا عمدا یک انسان را بکشند اولیاء دم می توانند هر دو یا چند نفر را قصاص کنند منتهی اگر هر دو را قصاص کردند زاید بر حقشان استیفا کردند لذا باید مازاد آنرا دیه بدهند. اکنون در بحث کفاره در مورد وجوب کفاره بر دو یا چند قاتل شریک در یک قتل می گوئیم در مسأله دو قول است:

قول اول: وجوب استقلالی: بر هر کدام از قاتلین شریک در قتل مستقلا یک کفاره لازم است یعنی اگر قتل عمد باشد هر نفر به طور مستقل باید کفاره جمع بپردازد و اگر قتل خطائی است هر یک فقط یک کفاره می پردازد. مرحوم محقق (3) در شرایع فتوی می دهد و می فرماید «لو اشترک جماعة فی قتل واحد عمدا او خطائا فعلی کل واحد کفارة.»

مرحوم صاحب جواهر (4) در ادامه می فرماید «بلاخلاف اجده فیه بل الاجماع بقسمیه علیه.»

مرحوم شهید (5) در مسالک بعد از کلام محقق می فرماید «هذا مذهب الاصحاب» که ظهور در اجماع دارد که علی کل واحد کفارة.

ص: 334


1- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص409، دارالکتب الاسلامیة.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
3- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1052، استقلال طهران.
4- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص411، دارالکتب الاسلامیة.
5- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص506، معارف اسلامی قم.

البته عامه مخالفند که بعدا می گوییم.

دلیل قول اول:

کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل بعد از تسلیم شدن قاتل) 92/02/16

موضوع: کتاب الدیات (حکم کفاره در قتل بعد از تسلیم شدن قاتل)

در مسأله 7 امام متعرض دو فرع شد

فرع اول: «لو امر شخص بقتله» (1) دیروز گفتیم اگر انسانی به دیگری امر کند که مرا بکش و مأمور هم او را بکشد مسأله سه صورت دارد و در هر سه صورت امر لازم الاتباع نیست و مسوغ قتل نمی شود و آقای خوئی قائل به تخییر شد اما نتیجه از نظر قصاص در صورت ارتکاب قتل یک است زیرا اگر مأمور او را بکشد چه ابتداء باشد یا با تخییر قتل را انتخاب کند قصاص دارد اکنون می گوئیم در مورد کفاره همگان قائل به وجوب کفاره هستند حضرت امام هم فرمود «فعلی القاتل الکفارة.» (2)

فرع دوم: حکم کفاره بعد از پرداخت دیه در قتل عمد: «لو ادی العامد الدیة» (3) اگر قاتل یا مجانا و یا با مصالحه به دیه عفو شد آیا کفاره به عهده اش باقی است یا خیر؟ مرحوم محقق (4) در شرایع می فرماید «یجب علیه الکفارة قطعا» مرحوم صاحب جواهر (5) در ادامه کلام محقق می فرماید «و اجماعا بقسمیه.»

دلیل مسأله: گفته اند وقوع قتل سبب شد که هم قصاص هم کفاره بعهده قاتل بیاید حال که قصاص را عفو کردند دلیلی ندارد کفاره از بین برود زیرا کفاره را عفو نکردند پس کفاره ساقط نمی شود؟

ص: 335


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
2- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
3- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص606، دارالعلم.
4- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1052، استقلال طهران.
5- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص411، دارالکتب الاسلامیة.

مسأله8: «لو سلم نفسه فقتل قودا فهل تجب فی ماله الکفارة وجهان أوجههما العدم» (1) اگر کسی قتل عمد کرده و بعد خود را تسلیم کرد و قصاص شد آیا کفاره به عهده اش هست یا خیر؟ یعنی اگر قصاص نشد کفاره ثابت است اما اگر قصاص شد آیا بر ورثه واجب است که از مال جانی کفاره را بپردازند در مسأله دو قول است.

قول اول: سقوط کفاره: گفته اند اگر با تسلیم نفس، قصاص شد کفاره مطلقا ساقط می شود یعنی چه زمان قتل و زمان قصاص فاصله داشته باشد که روزه بگیرد یا خیر یا متعاقب هم باشند و چه قاتل تمکن مالی داشته باشد و مالی از او بماند یا تمکن نداشته باشد جماعتی از بزرگان از جمله شیخ در مبسوط (2) ابن ادریس در سرائر (3) و شیخ مفید در مقنعه (4) و ابن فهد در مهذب (5) و ابن حمزه در وسیله (6) این قول را پذیرفته اند.

مرحوم امام هم سقوط کفاره را پذیرفته اند و می فرماید «وجهان اوجههما العدم» (7) در مسأله دو وجه مطرح است و عدم وجوب کفاره اوجه است و مرحوم آقای خویی در مبانی (8) هم این قول را قبول کردند.

ص: 336


1- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص607، دارالعلم.
2- المبسوط، شیخ طوسی، ج7، ص246، مرتضوی.
3- السرائر، ابن ادریس حلی، ج3، ص331، جامعه مدرسین.
4- مقنعه، شیخ مفید، ج1، ص573، جامعه مدرسین
5- المهذب البارع، ابن فهدحلی، ج5، ص405، جامعه مدرسین.
6- الوسیله، ابن حمزه، ج1، ص354، کتابخانه آیت اله مرعشی
7- تحریرالوسیله، امام خمینی، ج2، ص607، دارالعلم.
8- مبانی تکملة المنهاج، سیدابوالقاسم خویی، ج2، ص435، مسئله403، العلمیة.

دلیل قول اول:

دلیل اول: اصل: تمسک به اصل می کنند که بعد از قصاص اولیاء دم حقشان را استیفاء کردند و شک می کنیم که علاوه بر قصاص دفع کفاره واجب است یا خیر؟ اصل عدم وجوب است.

دلیل دوم از بین برفت سبب وجود کفاره: گفته اند تشریع کفاره برای تکفیر ذنب است که گناه جبران شود وقتی قصاص انجام شد گناه جبران شده است بنابراین ذنبی نمانده است که تکفیر شود.

نکته: ظاهراً اگر مقتول بیش از یک نفر باشند و قصاص به هر علت انجام نشود کفاره متعدد می شود اما در همان صورت اگر قصاص محقق شود همه کفارات ساقط است.

دلیل سوم: روایت نبوی (1) از طرق عامه (2) ، ، (3) رسیده است که «القتل کفارة» یا گفته اند «الحدود کفارة» یعنی خود این قتل کفاره است و دیگر کفاره زاید بر آن لازم نیست.

دلیل چهارم: صحیحه عبدالله بن سنان (4) «قال قال ابوعبدالله(ع) کفارة الدم اذا قتل الرجل المؤمن متعمدا فعلیه ان یمکن نفسه من اولیائه فان قتلوه فقد ادی ما علیه اذا کان نادما علی ما کان منه عازما علی ترک الیهود» یعنی وقتی قصاص شد آنچه به عهده اش بود ادا شد و زمینه وجوب کفاره از بین رفت «وان عفی عنه فعلیه ان یعتق رقبه ویصوم شهرین متتابعین ویطعم ستین مسکین وان یقدم علی ما کان منه و یعزم علی ترک العود ویستغفرالله عزوجل ابدا ما بقی» (5) و اقوی استدلال قائلین به قول اول است.

ص: 337


1- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص507، معارف اسلامی قم.
2- رواه بهذا اللفظ فی تلخیص الحبیر، ابن حجر عسقلانی، ج4، ص105، ح1719، دارالکتب العلمیة
3- و روی بلفظ: من أتی منکم حدا فأقیم علیه فهو کفارته، فی صحیح مسلم، ج3، ص1333، ح41-43، بیروت
4- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج22، ص398، کتاب الایلاء و الکفارات، ابواب کفارات، باب28، ح2، آل البیت.
5- وسائل الشیعة، حرعاملی، ج22، ص398، کتاب الایلاء و الکفارات، ابواب کفارات، باب28، ح2، آل البیت.

تاکنون چهار دلیل برای قول اول یعنی عدم وجوب کفاره بعد از قصاص مطرح شده است.

قول دوم: لزوم پرداخت کفاره بعد از قصاص: گفته اند و اگر قصاص شد از مالش باید کفاره را ادا کنند.

مرحوم شیخ در خلاف (1) می فرماید «وعلیه اجماع الفرقة واخبارهم» و مرحوم علامه حلی در مختلف (2) و تحریر (3) قول دوم را پذیرفته است و نیز صاحب جواهر (4) بعد از کلام محقق (5) می فرماید «لعله الاقوی فی النظر» مرحوم شهید در مسالک (6) می فرماید «وهذا هو الاظهر» خود مرحوم محقق در شرایع (7) قول اول -سقوط کفارة- را نقل می کند و می فرماید «و فیه اشکال» و ظاهرش این است که قول اول را قبول ندارد.

دلیل قول دوم:

دلیل اول: استصحاب: می گویند وقتی قتل محقق شد بر قاتل قصاص و کفاره محقق شد بعد از قصاص شک می کنیم که وجوب کفاره با قصاص ساقط می شود یا خیر؟ استصحاب بقاء وجوب کفاره ادامه وجوب کفاره را ثابت می کند.

دلیل دوم: اصل: با تمسک به اصل گفته اند بعد از قصاص شک می کنیم که آیا وجوب کفاره ساقط شده است یا خیر؟ اصل عدم سقوط کفاره است البته این اصل عدم سقوط وجوب عبارة اخرای همان استصحاب وجوب است.

ص: 338


1- الخلاف، شیخ طوسی، ج5، ص322، جامعه مدرسین.
2- مختلف الشیعة، علامه حلی، ج9، ص289، جامعه مدرسین.
3- تحریرالاحکام، علامه حلی، ج5، ص635، موسسه امام صادق.
4- جواهرالکلام، شیخ محمدحسن نجفی جواهری، ج43، ص412، دارالکتب الاسلامیة طهران.
5- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1052، استقلال طهران.
6- مسالک الافهام، شهید ثانی، ج15، ص503، معارف اسلامی
7- شرایع الاسلام، محقق حلی، ج4، ص1052، استقلال طهران.

دلیل سوم: گفته اند کفاره حق الله است و متعلق به مال است و آن حق اللهی که تعلق به مال گرفت با فوت ساقط نمی شود و منتقل به مال می شود برای مثال کسی که با افطار عمدی رمضان کفاره بدهکار شد گرچه بمیرد کفاره روزه از مالش اخذ می شود در محل بحث نیز کفاره به مال منتقل می شود و از مال قاتل قصاص شده اخذ می گردد.

قائلین به عدم سقوط کفاره دلیل روایتی ندارند.

مناقشه در ادله قول اول:

استدلالی که قائلین قول اول داشتند قابل جواب است وقتی دلیل آوردیم که قصاص واجب است و دو جنبه حق اللهی و حق مالی دارد نیازی به اصل نیست.

در جواب دلیل اول که اصل بود می گوئیم

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109