مرجئه و جهمیه در خراسان در عصر اموی

مشخصات کتاب

سرشناسه : عطوان، حسین

عنوان و نام پدیدآور : مرجئه و جهمیه در خراسان در عصر اموی/ حسین عطوان؛ ترجمه حمیدرضا آژیر

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1380.

مشخصات ظاهری : ص 102

شابک : 964-444-459-04500ریال ؛ 964-444-459-04500ریال

یادداشت : عنوان اصلی: المرجئه و الجهمیه بخراسان فی العصر الاموی.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : مرجئه

موضوع : جهمیه

موضوع : اسلام -- خراسان -- تاریخ

شناسه افزوده : آژیر، حمیدرضا، 1337 - ، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP237/3/ع 6م 4041 1380

رده بندی دیویی : 297/52

شماره کتابشناسی ملی : م 80-26026

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

فهرست مطالب

پیشگفتار··· 7

بخش اوّل: مرجئه··· 11

پیدایش مرجئه··· 13

ماجرای مرجئه··· 27

مرجئه ناب در خراسان··· 31

مرجئه جبریه در خراسان··· 34

بخش دوم: جهمیّه··· 73

روش جَهم بن صَفوان··· 75

اعتقاد جهم بن صفوان··· 79

یادداشتها··· 86

پایان··· 91

نامنامه··· 95

ص:5

ص:6

پیشگفتار

پیشگفتار

این کتاب را به مرجئه و جهمیه در خراسان عصر اموی اختصاص دادم. این دو از فرقه هایی به شمار می آیند که در چنان محیط برکنار و دور افتاده ای، آثار فکری و سیاسی گسترده ای از خود برجای نهادند؛ آثار مهمّی که پیشتر، به کفایت پژوهیده نشده بود.

کتاب را به دو بخش تقسیم کردم و نخستین بخش را به مرجئه و دومی را به جهمیه ویژه ساختم. همان گونه که به پیدایش و تحوّل هریک از این دو فرقه و رجال آن پرداخته ام، باورهای دینی و سیاسی و اقدامات عملی آنها را نیز فراپیش نهاده کوشیده ام به قدر شناخت و توان خویش، لایه از هریک برگیرم. من با شیوه ای تاریخی، متون و اخبار را گردآورده و درجای خود نهاده و با تحلیل به نتایجی رسیده ام، بدون این که در تفسیر و تأویل به تکلّف افتم یا در داوری به خودرأیی گرفتار آیم. من به منابع چاپ شده زیادی مراجعه کرده ام که از جمله آنهاست: کتب حدیث مانند: مُسند احمد بن حنبل، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ابوداود، سنن ا بن ماجه و سنن ترمذی، و نیز از جمله، کتب فِرَق مانند مقالات

ص:7

الاسلامیین و اختلاف المصلّین از اشعری، و الفَرق بین الفِرق از بغدادی و الفِصَل فی الملل و الاهواء والنّحل از ا بن حزم، و الملل والنحّل از شهرستانی، و طبقات المعتزلة از ا بن مرتضی، و از آن جمله کتب طبقات و تراجم مانند الطبقات الکبری از ا بن سعد، و طبقات از خلیفة بن خیّاط، و التاریخ الکبیر از بخاری، و الجرح و التعدیل از ا بن ابی حاتم رازی، و حلیة

الاولیاء و طبقات الاصفیاء از ابونعیم اصبهانی، و الاستیعاب فی معرفة الاصحاب از ا بن عبدالبرّ، و تاریخ بغداد از بغدادی، و طبقات الفقهاء از شیرازی، و اُسْدُ الغابة فی معرفة الصّحابه از ا بن اثیر، و وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان از ا بن خلّکان، و میزان الاعتدال فی نقدالرجال و تذکرة الحفّاظ از ذهبی، و الاصابة فی تمییز الصّحابة و تهذیب التهذیب و تقریب التهذیب از ابن حجر عسقلانی، و از آن جمله کتب تاریخی مانند انساب الاشراف از بلاذری، و الاخبار الطّوال از ابوحنیفه دینوری؛ و تاریخ الرسل و الملوک از طبری، و تاریخ الموصل از ازدی، و مُرُوج الذَهَب و معادن الجوهر از مسعودی، و البدء و التاریخ از مقدِسی، و العیون و الحدائق از نویسنده ای ناشناس، و الکامل فی التاریخ از ا بن اثیر، و تاریخ الاسلام و طبقات المشاهیر و الاَعلام از ذَهَبی، و البدایة و النهایة فی التاریخ از ا بن کثیر، و از آن جمله کتب ادبی مانند البیان و التبیین از جاحظ، و المعارف از ا بن قُتَیبه، و

العقدالفرید از ابن عبدربّه، و الاغانی، از ابوالفرج اصفهانی، و شرح

نهج البلاغه از ا بن ابی الحدید، و شرح العیونِ فی شرح رسالة ا بن زیدون از ابن نباته مصری، و خزانة الادب و لبّ لباب لسان العرب از بغدادی.

نیز به پاره ای منابع خطّی مانند انساب الاشراف از بلاذری، و تاریخ

مدینة دمشق از ا بن عساکر مراجعه کرده ام.

ص:8

این منابع گونه گون، پیرامون پیداییِ مرجئه و جهمیه و رجال و سرشناسان و اصول و مواضع مختلف آنها، درونمایه ای بسیار در خود دارد، چنان که به پژوهشهای فکری، فلسفی، ادبی و تاریخی زیادی نیز آگاهی یافتم که درباره دیدگاههای مرجئه و جهمیه و بنیادهای اندیشه دینی و سیاسی ایشان، داده های سودمندی در خود داشت.

سپاس صادقانه و تجلیل خالصانه من به پاس یاری و رهنمودهای برادر بزرگم، دانشمند گرانسنگ دکتر عبدالعزیز دوریّ، نثار او باد. از خداوند می خواهم در گفتار و رفتار، درستی را به من الهام کند.

عمّان 15/5/1992م

حسین عطوان

ص:9

ص:10

بخش اوّل: مرجئه

اشاره

ص:11

ص:12

پیدایش مرجئه

پیدایش مرجئه

کشته شدن عثمان بن عفّان و به دنبال آن، اختلافات امّت و جنگ افروزی ایشان، بزرگترین رویدادی بود که در صدر اسلام رخ نمود. این رویدادها به گفت و گو و رقابت مسالمت آمیز در خلافت پایان داد و به ستیز و کشمکش مسلّحانه برای به دست آوردن خلافت انجامید؛ امری که ظهور فرقه های اسلامی و جنجال پیرامون مسأله خلافت و کسی که باید آن را برعهده گیرد و شرایط وی را در پی داشت و اندیشیدن به مسأله ایمان و کفر و جبر و اختیار در اَعمال را پدید آورد.

خوارج و شیعیان، نیرومندترین و استوارترین فرقه ها بودند. سختگیری آنها در باورهای دینی و سیاسی شان و تندروی برخی از ایشان در این باورها، موجب ظهور فرقه مرجئه(1) گشت. در اخبار گروهی از صحابه آمده است که آنها نخستین کسانی بودند که به کناره گیری از فتنه ها گرایش یافتند و قائل به «ارجاء» شدند. آنها مواضع خود را با احادیث فراوانی که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودند، توجیه می کردند(2).

ص:13


1- پیرامون مرجئه بنگرید به مقالات الاسلامیین، ج 1، ص197؛ الفرق بین الفرق، ص122؛ الملل والنحل، ج 1، ص 125؛ فجرالاسلام، ص 279، ضحی الاسلام، ج 3، ص316؛ الفرق الاسلامیة فی الشعر الاموی، ص 263.
2- بنگرید به مسند احمد بن حنبل، ج1، صص 129 - 114؛ صحیح بخاری، ج 9، صص61 - 46؛ صحیح مسلم، ج 4، صص 2271 - 2207؛ سنن ابوداود، ج 4، صص 468 - 441؛ سنن ا بن ماجه، ج 2، صص 1378 - 1295؛ سنن ترمذی، ج 4، صص 531 - 460؛ کتاب النهایه یا الفتن و الملاحم، ج1، صص 65 - 25.

همچنین در اخبار این گروه است که ایشان از ورود به کشمکشهای سیاسی که در پایان روزگار عثمان بن عفّان انتشاری گسترده یافت، خودداری کردند و پس از کشته شدن او، دامن خویش از فتنه کنار کشیدند و از علی و معاویه دوری گزیدند و هیچ یک از آن دو را بر دیگری یاری نرساندند.

از جمله ایشان سعد بن ابی وقّاص زهری بود که بنا به مشهور در سال پنجاه و پنج هجری وفات یافته است(1). او درباره فتنه می گفت(2): «گمان نمی کنم حق من به پیراهن خودم بیش از حق من به خلافت باشد، من جهاد کرده ام، پس با جهاد آشنایم و اگر مردی بهتر از من یافت شود، نَفْس خود را نمی نکوهم. من جنگ نخواهم کرد مگر آن که شمشیری برای من بیاورید که دو چشم، یک زبان و دو لب داشته باشد و بگوید: این مؤمن است و آن دیگری کافر.» یحیی بن حصین بَجَلیّ(3) می گفت: «شنیدم

ص:14


1- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج3، ص 139؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج1، ص 34؛ المعارف، ص 241؛ الجرح و التعدیل، ج 2، صص 93 - 1؛ حلیة الاولیاء، ج1، ص92؛ الاستیعاب، ج 2، ص 606؛ اُسْدُ الغابة، ج 2، ص 290، تذکره الحفاظ، ج1، ص22؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 8، ص 72؛ الاصابة، ج 2، ص 33؛ تهذیب التهذیب، ج3، ص483؛ تقریب التهذیب، ج1، ص 290؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 147.
2- طبقات ا بن سعد، ج 3، ص 143؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 94؛ نیز بنگرید به البدایة والنهایة فی التاریخ؛ ج 8، ص 72؛ الاصابة، ج 2، ص 33؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 486؛ سنن ابوداود، ج4، ص 456.
3- طبقات ا بن سعد، ج 3، ص 144؛ و نیز پیرامون کناره گیری او از این فتنه بنگرید به الاستیعاب، ج 2، ص 609؛ اسدالغابة، ج 2، ص 291؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 22، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 8، ص 77.

که مردم کوی و برزن می گفتند که پدرم به سعد گفته است چه چیز تو را از جنگ باز می دارد؟ و او در پاسخ گفته: تا شمشیری برای من بیاورید که مؤمن را از کافر بازشناسد.» سعد در پاسخ معاویه به هنگام تشویق وی در خونخواهی عثمان(1)، چنین نوشت: «امّا بعد، همانا عمر در شورا تنها قریشیانی را وارد کرد که خلافت را برای او روا می شمردند. پس هیچ یک از ما در خلافت سزامندتر از دیگری نبود مگر کسی که بر خلافت او همداستان می شدیم و در این میان، همه آنچه را ما داشتیم، علی داشت، امّا آنچه را او داشت، ما نداشتیم، و این همان بود که در آغاز ما را خوش نیامد و در پایان، ما او را ناخوش داشتیم، و اگر طلحه و زبیر در خانه شان می ماندند برای آن دو نیکوتر بود، و خداوند ام المؤمنین را برای آنچه کرد، ببخشاید.»

از جمله ایشان بود محمّد بن مسلمه انصاری، درگذشته به سال چهل و شش یا پیش از آن(2). زید بن اسلم عَدَویّ(3) می گوید: «محمّد بن مسلمه گفته است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من شمشیری داد و فرمود: ای

ص:15


1- وقعة صفّین، ص 75؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 100؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 114.
2- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج3، ص 445؛ و طبقات خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 185، المعارف، ص 269؛ الجرح و التعدیل، ج 4، ص 71؛ الاستیعاب، ج4، ص1377؛ اسدالغابة، ج 4، ص 330؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج8، ص 25؛ الاصابة، ج3، ص401؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 454؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 208؛ النجوم الزاهرة، ج1، ص 125؛ شذرات الذهب، ج1، ص 53.
3- طبقات ا بن سعد، ج3، ص445؛ الاستیعاب، ج4، ص 1377؛ اسد الغابة، ج4، ص331؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 53؛ سنن ا بن ماجه، ج 2، ص 1310.

محمّد بن مسلمه! با این شمشیر در راه خدا جهاد کن تا زمانی که ببینی مسلمانان به دو گروه تقسیم شده اند و یکدیگر را می کُشند، در این هنگام، شمشیر خود را بر سنگ زن و بشکن، و در پی آن زبانت و دستت را نگاه دار تا تو را مرگی چاره ناپذیر در رسد یا دستی رباینده از میانت بردارد. پس چون عثمان به قتل رسید و در میان مردم، آن شد که شد، او به سوی صخره ای که در حیاط خانه اش بود رفت و شمشیر خود را بدان زد تا بشکست».

هنگامی که معاویه در نامه ای او را به پیوستن به خویش تشویق کرد، چنین پاسخ نوشت(1): «حتّی کسانی از این امر کناره گرفته اند که از پیامبراکرم چیزی در دست ندارند، چنان که من دارم. پیامبر اکرم پیش از آن که این امر روی دهد، مرا از وقوع آن آگاه کرده بود، و چون این امر پیش آمد، شمشیر خود را شکستم و در خانه نشستم و رأی خود را در برابر دینم متّهم کردم؛ زیرا برای من معروفی روشن نشده تا بدان فرا خوانم و نه منکری که از آن بازدارم. امّا تو، به جان خودم سوگند که تنها در پی دنیا هستی و جز هوس را دنبال نمی کنی. اگر اکنون عثمانِ مرده را یاری می رسانی، در زمان حیات، کمک خود را از او دریغ می ورزیدی. خداوند من و مهاجران و انصار پیش از ما را برخلافِ خواسته ات می بینی، پس ما از تو در یافتن صواب شایسته تریم».

از جمله ایشان است اسامة بن زید بن حارثه کلبی، درگذشته به سال

ص:16


1- وقعة صفین، ص 86؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 101؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 115.

پنجاه و چهار(1). ابراهیم تیمی درباره پدر او می گوید(2): «اسامة بن زید گفته است: هرگز با کسی که لااله الاّاللّه بگوید نخواهم جنگید. سعد بن مالک نیز گفته است: به خدا سوگند، من هرگز با کسی که لااله الاّاللّه بگوید نخواهم جنگید. مردی به این دو گفت: آیا خداوند نفرموده است: «وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لاتَکونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدّینُ کُلُّهُ لِلّهِ(3)». آن دو در پاسخ گفتند: «ما جنگیدیم و اکنون فتنه ای نیست و همه دین از آنِ خداست». حرمله، غلام اسامه(4) می گوید: «اسامه مرا نزد علی فرستاد و گفت: به او سلام برسان و بگو: اگر تو در میان آرواره شیر قرار داشتی، من نیز دوست می داشتم با تو به آن درآیم، ولی چنین نمی بینم».

از جمله ایشان است عمران بن حُصَین خزاعی، درگذشته به سال پنجاه و دو(5) که مردم را از درگیری در فتنه به سستی می کشاند و آنها را

ص:17


1- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج4، ص 61؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج1، ص 14؛ التاریخ الکبیر، ج 1، ص 20؛ المعارف، ص 145؛ الجرح و التعدیل، ج 1، ص283؛ الاستیعاب، ج 1، ص 75؛ اسدالغابة، ج1، ص 64؛ الاصابة، ج 1، ص31؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 208؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 53؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 145؛ شذرات الذهب، ج 1، ص59.
2- طبقات ا بن سعد، ج4، ص 69.
3- بقره/193؛ آنها را بکشید تا فتنه ای نباشد و همه دین از آنِ خدا شود.
4- طبقات ا بن سعد، ج4، ص 71.
5- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج 4، ص 278؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 234؛ التاریخ الکبیر، ج 2، ص 408؛ المعارف، ص 309؛ الجرح و التعدیل، ج3، ص 296؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1208؛ اسد الغابة، ج4، ص 137؛ الاصابة، ج3، ص 26؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 126؛ تقریب التهذیب، ج2، ص 82؛ النجوم الزاهرة، ج1، ص134؛ شذرات الذهب، ج1، ص 58.

دعوت می کرد که در برابر فتنه فرو بنشینند. ابوقتاده(1) می گوید: «عمران

ابن حُصَین به من گفت: مسجدت را رها مکن: من گفتم: اگر در آن جا هم مرا راحت نگذاشت، چه کنم؟ او گفت: خانه ات را رها مکن! گفتم: اگر در خانه هم مرا به حال خود نگذاشت؟ عمران بن حُصَین پاسخ داد: اگر مردی به خانه من درآید و جان و مالم را بطلبد، جنگ با او را بر خود روا می شمارم».

حمید بن هلال از حجیر بن ربیع روایت می کند که: «عمران بن حُصین او را نزد بنی عَدیّ فرستاد و گفت: چون به هنگام عصر، همه آنها در مسجدشان گرد آمدند نزد ایشان برو و بر پا بایست و سخن بگو. او رفت و بر پا ایستاد و گفت: مرا عمران بن حُصین، صحابی پیامبراکرم به سوی شما گسیل داشته و بر شما درود و رحمت فرستاده است. او به شما پیام داده که من خیرخواه شمایم و به خدایی که جز او خدایی نیست، سوگند خورده که اگر او یک برده جذام گرفته حبشی باشد و تا پایان عمر بزغاله های سرخ در قلّه کوه بچراند و در همان جا بمیرد، برایش محبوبتر است از این که تیری به سوی یکی از دو گروه پرتاب کند؛ خواه این تیر اصابت کند یا خطا رود. پدر و مادرم فدای شما باد، از این کار دست بدارید.»

از جمله ایشان است ابوبکرة نُفَیع بن حارث ثقفی، درگذشته به سال پنجاه و دو(2). او دوری گزیدن از فتنه را برای مردم، مطلوب جلوه

ص:18


1- طبقات ا بن سعد، ج 4، ص 288؛ اسد الغابة، ج 4، ص 138.
2- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج7، ص 15؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج1، ص 125؛ التاریخ الکبیر، ج2، ص 112؛ المعارف، ص 288؛ الجرح و التعدیل، ج4، ص489؛ الاستیعاب، ج4، ص 161؛ اسدالغابة، ج5، ص 151؛ الاصابة، ج 3، ص 571؛ تهذیب التهذیب، ج 10، ص 469؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 306؛ شذرات الذهب، ج1، ص58.

می داد(1) و می گفت(2): «پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: بزودی فتنه هایی در خواهد گرفت که اگر کسی در آن به گوشه ای نشیند، بهتر از آن است که در این راه گامی بردارد، و کسی که در این راه گامی بردارد، بهتر است از این که در این راه جدّ و جهد کند. هان، پس هنگامی که این فتنه ها درگرفت هر کس شتری دارد نزد شتر خود رود، هر که گوسفندی دارد، نزد آن رود، و هر که را زمینی است، به سوی زمین خود روانه شود. ابوبکره می گوید: در این هنگام مردی گفت: یا رسول اللّه! اگر کسی نه شتری داشته باشد، نه گوسفندی و نه زمینی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «شمشیرش را برگیرد و لبه تیز آن را بر سنگ بکوبد، و اگر می تواند خود را برهاند». او می گفت(3): پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر دو مسلمان با یکدیگر رو در رو شدند و یکی دیگری را کُشت، کُشنده و کُشته هر دو در آتشند».

در برخی روایات آمده است که ولید بن عُقبه، برادر ناتنی عثمان از طرف مادر که در زمان خلافت معاویه مُرد(4)، در شمار کسانی بود که از

ص:19


1- صحیح بخاری، ج 9، ص 51؛ صحیح مسلم، ج 4، صص 2213 و 2214؛ سنن ابی داود، ج4، ص 462؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1311.
2- صحیح مسلم، ج4، ص 2212؛ سنن ابی داود، ج 4، ص 455.
3- اسد الغابة، ج 5، ص 151.
4- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج6، ص 24؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج2، ص 78، الجرح و التعدیل، ج 2، ص 8؛ اغانی، ج 5، ص 122؛ استیعاب، ص 1552؛ اسد الغابه، ج 5، ص 90؛ الاصابة، ج 3، ص 637؛ تهذیب التهذیب، ج 11، ص 142 و تقریب التهذیب، ج 2، ص 334.

فتنه دوری می گزیدند و در آن شرکت نمی جستند. ابن سعد(1) می گوید: «هنگامی که میان علی و معاویه آن شد که شد، ولید بن عقبه برای دوری از آن دو به رقّه رفت، و با هیچ یک از آن دو، همراهی نکرد تا آن که امور سپری شد و او در رقّه بمُرد». این که به او نسبت داده می شود که شعری سروده و معاویه را به جنگ با علی برانگیخته است(2)، مانند بسیاری از دیگر اخبار زندگانی وی نیازمند بررسی و توجیه فراوان است. ا بن حجر عسقلانی می گوید(3): «چون عثمان کشته شد، ولید از فتنه کناره گرفت؛ نَه در کنار علی حضور یافت و نَه در کنار دیگری، ولی با نامه و شعر معاویه را به جنگ با علی بر می انگیخت».

از جمله ایشان است خُریم بن اخرم اسدی، درگذشته در دوره خلافت معاویه(4). او یکی از کسانی بود که در جنگ جمل و صفّین و رویدادهای پس از آن گوشه ای گزید و در هیچ یک از این رویدادها

ص:20


1- طبقات ا بن سعد، ج 6، ص 24؛ المعارف، ص 320؛ استیعاب، ص 1556؛ اسد الغابة، ج 5، ص 92.
2- وقعة صفّین، ص 52، انساب الاشراف، ج2، ص 289؛ تاریخ طبری، ج4، ص563؛ حماسه بحتری، ص 30؛ الاغانی، ج 5، ص 122؛ البدء و التاریخ، ج 5، ص234؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 84 و 94، ج6، ص 314، ج 14، ص 39، ج 17، ص 227؛ الحماسة البصریة، ج1، ص114. تاریخ الاسلام، ج2، ص 168؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج8، ص128.
3- الاصابة، ج 3، ص 638.
4- بنگرید به شرح حال او در طبقات ابی سعد، ج 6، ص 38؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج1، ص 80؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص 225؛ المعارف، ص 340؛ الجرح و التعدیل، ج1، ص400؛ الاستیعاب، ج 1، ص 446؛ اسد الغابة، ج 2، ص 112؛ الاصابه، ج 1، ص 424؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 139؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 223.

شرکت نکرد(1).

از جمله ایشان است عبداللّه بن عمر بن خطّاب، درگذشته به سال هفتاد و سه(2). سلام بن مسکین اَزدی بصری(3) می گوید: هنگامی که عثمان بن عفّان کشته شد به عبداللّه بن عمر گفتند: تو آقای مردم و آقازاده ای. بیرون آی تا از ایشان برای تو بیعت گیریم. او در پاسخ گفت: به خدا سوگند، اگر می توانستم چنان می کردم که به سبب وجود من به اندازه کُپّه ای(4) خون از کسی نریزد. گفتند: یا بیرون می آیی یا بر بسترت خواهیم کُشت و او سخن نخست خود را بازگفت. پس او را فریفتند و بهراسانیدند ولی از او هیچ گونه رویکردی ندیدند تا بمُرد». سیف مازنی(5) می گوید: «ا بن عمر می گفت: در راه فتنه نخواهیم ستیزید و پشت سر هر کسی نماز خواهم گزارد که چیرگی به کف آرد».

زید بن اسلم عدوی روایت می کند: «در زمان فتنه، امیری بر سر کار

نیامد مگر آن که او پشت سرش نماز گزارد و زکات مال خویش بدو

ص:21


1- الاغانی، ج 20، ص307.
2- طبقات ا بن سعد، ج 2، ص 373؛ ج 4، ص 142؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ج1، ص 49؛ التاریخ الکبیر، ج 2، ص 225؛ المعارف، ص 185؛ الجرح و التعدیل، ج 2، ص 107؛ حلیة الاولیاء، ج 2، ص 7؛ الاستیعاب، ج 3، ص 950؛ طبقات الفقهاء، ص 49؛ اسدالغابة، ج3، ص227؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 28؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 37؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج9، ص4؛ الاصابة، ج2، ص 347؛ تهذیب التهذیب، ج 5، ص 328؛ تقریب التهذیب، ج1، ص435؛ النجوم الزاهرة، ج 1، ص 192؛ شذرات الذهب، ج1، ص 81.
3- طبقات ا بن سعد، ج4، ص 151؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 38.
4- شاخ و کدوی حجامت.
5- طبقات ا بن سعد، ج 4، ص 149.

پرداخت»(1). در پاسخ به معاویة بن ابی سفیان هنگامی که او را به یاری خلیفه مظلوم تشویق کرد و به دشمنی با علی فراخواند(2)، چنین نوشت:

«امّا بعد، آن اندیشه ای که تو را درباره من به آز افکنده است، همان است که با تو آن کرد که کرد. من در میان مهاجران و انصار، علی، طلحه، زبیر و عایشه - امّ المؤمنین - را رها کردم و در پیِ تو آمدم. امّا این که گمان کرده ای من شخصیت علی را مخدوش کردم، پس به جان خودم سوگند که من در ایمان و هجرت و جایگاه او نسبت به رسول اکرم و سخت گیری او درباره مشرکان هرگز چونان او نیستم، لکن رویدادی پیش آمد که در آن از پیامبر چیزی نشنیده بودم، پس در آن به ایستایی پناه بردم و پیش خود گفتم: اگر هدایتی در کار بوده، فضیلتی را ترک گفته ام و اگر کژراهه ای بوده، از آن رهایی یافته ام. پس دندان طمع از ما بکش».

از جمله ایشان است اَیمن بن خُریم اسدی، گرچه در صحابی بودن او اختلاف است(3).

او از شرکت در جنگ صفّین کناره گرفت(4) و می گفت(5): «پدر و عمویم

ص:22


1- طبقات ا بن سعد، ج 4، ص 149، 151، 169 و 183. در این کتاب، اخبار دیگری نیز هست که دلالت بر بی طرفی ا بن عمر و سازش او با بنی امیه دارد.
2- وقعة صفّین، ص 82؛ الامامه و السیاسة، ج1، ص 91؛ شرح نهج البلاغه؛ ج3، ص113.
3- التاریخ الکبیر، ج1، ص 25؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص541؛ الجرح و التعدیل، ج1، ص318؛ الاغانی، ج20، ص 307؛ الاستیعاب، ج1، ص 129؛ تهذیب تاریخ ا بن عساکر، ج3، ص190؛ اسد الغابة، ج1، ص161؛ تهذیب التهذیب، ج1، ص 392؛ تقریب التهذیب، ج1، ص88.
4- وقعة صفّین، ص 431؛ الاخبار الطّوال، ص194؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص231.
5- طبقات ا بن سعد، ج6، ص 39؛ الاستیعاب، ج1، ص 129؛ تهذیب تاریخ ا بن عساکر، ج3، ص191؛ اسد الغابة، ج2، ص 112؛ الاصابة، ج1، ص 424.

در جنگ بدر حاضر بودند و به من سفارش کردند که با مسلمانی به جنگ برنخیزم». نصر بن مزاحم می گوید(1): «معاویه، امارت فلسطین را به او بخشید به شرط آن که از او پیروی کند و در جنگ با علی همراهش باشد، و ایمن به او چنین پاسخ داد:

وَلَسْتُ مُقاتِلاً رَجُلاً یُصَلّی

عَلی سُلطانِ آخَرَ مِنْ قُرَیْشِ

لَهُ سُلْطانُه وَ عَلیَّ اِثْمی

مَعاذَاللّه ِ مِنْ سَفَهٍ وَ طَیْشِ(2)

أأقْتُلُ مُسْلماً فِی غَیْرِ جُرْمٍفَلَسْتُ بِنافِعی ما عِشْتُ عَیْشی(3)

ص:23


1- وقعة صفّین، ص503؛ الاخبار الطوال، ص 194؛ شرح نهج البلاغه، ج2، ص232.
2- با فردی که نمازگزارد نخواهم ستیزید، برای آن که فرد دیگری از قریش حکومت یابد. اگر چنین کنم حکومت از آنِ او خواهد بود و گناه از آنِ من؛ پناه بر خدا از نادانی و سبک مغزی! آیا مسلمانی را به هیچ گناهی بکشم که تا زنده ام دیگر خود نیز برای خویش سودی نداشته باشم؟
3- در برخی از روایتها آمده است که مروان بن حَکَم، همان کسی است که از ایمن بن خریم خواست که در روز مرج را، همراه او نبرد کند، و او از این کار سرباز زد و این ابیات را سرود. شعبی می گوید: «مروان بن حکم، پیکی به سوی ایمن فرستاد که آیا ما را در وضعمان پیروی نمی کنی؟ او در پاسخ گفت: همانا پدرم و عمویم در بدر حضور داشتند و هر دو به من سفارش کردند که هیچ گاه به جنگ با مردی برنخیزم که گواهی می دهد خدایی جز اللّه نیست و محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست. پس اگر برای من آن آوری که مرا از آتش برهاند، همراه تو خواهم بود؛ و مروان در پاسخ او گفت: ما را نیازی به یاری تو نیست؛ و ایمن از پیش او آمد در حالی که این ابیات را می خواند». بنگرید به نسخه خطّی انساب الاشراف، ج2، ص 749؛ انساب الاشراف، ج5، ص 135؛ الاستیعاب، ج 1، ص 130؛ تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج3، ص 191؛ اسد الغابة، ج 1، ص 161 و ج 2، ص 112 و الاصابة، ج 1، ص 424. ابن قتیبه می گوید: عبدالملک بن مروان، همان کسی بود که از ایمن بن خریم خواست تا به جنگ با عبداللّه بن زبیر برخیزد، ولی او نپذیرفت و این اشعار را سرود. ابن قتیبه می گوید: «عبدالملک بن مروان به ایمن بن خریم گفت: پدر و عموی تو در شمار صحابه بودند. این پول را بگیر و به جنگ با ابن زبیر برو. او نپذیرفت واین اشعار را سرود». بنگرید به: الشعر و الشعرا، ج 10، ص 452؛ المعارف، ص340. ابن سعد نیز این اشعار را آورده ولی مناسبتِ آن را مشخّص نکرده است. بنگرید به: ابن سعد، ج6، ص38.

علی بن خشرم مروزی(1) می گوید: «به وکیع بن جرّاح رُؤسی گفتم: چه کسی به هنگام فتنه در امان می ماند؟ گفت: نام آوران از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله که چهارنفرند: سعد بن مالک، عبداللّه بن عمر، محمّد بن مسلمه و اسامة بن زید، و امّا دیگران در امان نیستند. وکیع می گوید: از تابعان، تنها چهارتن از فتنه در امان بودند: ربیع بن خثیم ثوری کوفی، مسروق بن اجدع همدانی کوفی، اسود بن یزید نخعی کوفی و ابوعبدالرحمن بن حبیب سلمی کوفی»(2).

ابوعمر بن عبدالبرّ(3) می گوید: درباره ابوعبدالرحمن سُلَمی، درست آن است که وی با علی بن ابی طالب - کرّم اللّه وجهه - همراه بوده است(4). درباره مسروق، ابراهیم نخعی از او می گوید که وی نمرد تا آن هنگام که به سبب وانهادن علی بن ابی طالب - کرّم اللّه وجهه - به درگاه خداوندی توبه کرد(5).

ص:24


1- الاستیعاب، ج 1، ص 77.
2- ذهبی در شرح حال عمران بن خزاعی می گوید: «او با ابو ایوب انصاری و ابوبکره ثقفی و کعب بن عجزه و معاویة بن حدیج امیر در یک سال درگذشت. او پنجمین صحابی بود که از صفّین کناره گرفت - رضی اللّه عنهم - اگرچه در کناره گیری ابوایّوب اختلاف است». بنگرید به: تذکره الحفاظ، ج 1، ص 30.
3- الاستیعاب، ج 1، ص 77.
4- واقدی می گوید: «او در صفّین، همراه علی بود، ولی سپس از هواداران عثمان گشت»، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 111.
5- وکیع بن جراح رؤسی می گوید: «مسروق در جنگها از همراهی با علی عقب ننشست»؛ بنگرید به: تهذیب التهذیب، ج10، ص 111. ا بن سعد از طرق مختلف روایت می کند که مسروق از شرکت در صفّین کناره گرفت و دیگران را به خودداری از شرکت در جنگ فرا می خواند. شعبی می گوید: «هرگاه به مسروق گفته می شد تو در همراهی با علی و حضور در نبردهای او کوتاهی کرده ای، او که در نبردهای با علی همراهی نکرده بود و می خواست با حدیث با ایشان احتجاج کند، به آنها چنین می گفت: خدا را به یاد شما می آورم، آیا به نظر شما اگر آن هنگامی که رو در روی هم آرایش جنگی گرفته اید و به روی یکدیگر سلاح کشیده اید در برابر دیدگان شما دری از آسمان گشوده شود و فرشته ای فرو آید با این آیه که: یا اَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا لاتَأْکُلوا امْوالَکم بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ الاّ اَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تراضٍ مِنْکُم وَ لاتَقْتُلوا اَنْفُسَکُمْ انّ اللّه َ کَان بِکُمْ رحیماً[نساء/ 29؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اموال یکدیگر را بناحق مخورید، مگر آن که تجارتی باشد که هر دو طرف بدان رضایت داده باشید، و یکدیگر را مکشید. هر آینه خدا با شما مهربان است.]، آیا این موجب می شود شما از یکدیگر دست بردارید؟ گفتند: آری، او گفت: به خدا سوگند، خداوند در این آوردگاهها دری از آسمان گشوده است و فرشته ای ارجمند این آیه را که در شمار آیات محکم قرآن است و آن را آیه ای نسخ نکرده، بر زبان پیامبر شما نازل کرده است». بنگرید به طبقات ا بن سعد، ج6، ص 77.

بر اساس پاره ای قراین، این سخن از عبداللّه بن عمر رضیاللّه عنهما نیز صحیح است که گفته: «بر چیزی تأسّف نخوردم چنان که بر عدم همراهی خود با علی رضی الله عنه در جنگ علیه گروه سرکش افسوس خوردم»(1).

نخستین پیروان مرجئه، گروهی از رزمندگان بودند که پس از کشته شدن عثمان بن عفان به مدینه بازگشتند. آنها مسلمانان را دیدند که با یکدیگر می ستیزند و این ستیز، ایشان را به هراس افکنده است، لذا از آنها کناره گرفتند و بی طرفی برگزیدند. ا بن عساکر می گوید(2): «آنها

شکّاکانی بودند که دودلی روا داشتند. آنان در جنگها شرکت جسته بودند ولی هنگامی که پس از کشته شدن عثمان به مدینه آمدند، مردمی را

ص:25


1- الاستیعاب، ج3، ص 953؛ اسد الغابة، ج3، ص 238.
2- تاریخ دمشق، مخطوطة التیموریة، ج 20، ورقه 577.

دیدند که پیشتر آنان را پیرو یک مرام شناخته بودند و اختلافی در میانشان نبود، گفتند: ما در حالی شما را ترک گفتیم که بر مرامی واحد بودید و اختلافی نداشتید و اینک که به میان شما بازگشته ایم، شما را چندشاخه می یابیم. برخی از شما می گویند: عثمان مظلومانه به قتل رسید در حالی که در میان صحابه از همه دادگرتر بود، و برخی دیگر می گویند: علی در میان اصحاب، شایسته ترین افراد در برخورداری از حق بود. همه آنها هم مورد اعتماد هستند و همگی راستگو، ولی ما از این دو کناره می گیریم بی آن که نفرینشان کنیم یا بر آنها گواهی دهیم. کار آن دو را به خدا وامی گذاریم تا خدا باشد که میان این دو داوری کند».

از متون گذشته چنین پیداست که پیروان نخستین مرجئه معتقد بودند که باید امور مردم به روز رستخیز وانهاده شود، و داوری پیرامون عملکرد بندگان، تنها حقّ خدای یکتاست. آنها از این فتنه ها کناره گرفتند و حاضر نشدند خون گروهی از مسلمانان را بریزند و خون گروه دیگر را حرمت نهند، نتوانستند به خطای گروهی داوری کنند و گروه دیگر را به حق بدانند؛ زیرا مسلمانان جنگنده در دو سوی صفّین تشخیص را بر ایشان دشوار ساخته بود و چهره حق را در آن آشکارا نمی دیدند.

ص:26

ماجرای مرجئه

ماجرای مرجئه

اختلاف دیدگاه گروهها پیرامون خلافت، موجب پیدایی مرجئه شد، و اگر خلافت در کار نبود، نَه خوارج رخ می نمودند، نَه شیعه و نَه مرجئه. مرجئه با همه گروهها سازش می کردند و باور چنین داشتند که گرچه برخی از این گروهها بر صواب هستند و برخی بر خطا ولی آنها نمی توانند گروه رهیافته را تشخیص دهند، لذا کار این عدّه را به خدای وانهادند؛ در این عدّه، بنی امیه هم بودند که گواهی می دادند خدایی جز اللّه نیست و محمّد پیامبر خداست، پس آنها نه کافر بودند و نه مشرک، بل مسلمانانی بودند که کارشان به خدایی وانهاده شده بود که از نهفته های مردمان آگاهی دارد و آنها را بر اساس همین نهفته ها محاسبه خواهد کرد. نتیجه چنین وضعی آن شد که ایشان در برابر بنی امیه ناگزیر از تأییدی منفی شدند. آنها اگرچه به بنی امیه گرایش نیافتند و در کنار آنها به نبرد نپرداختند ولی با آنها مخالفت هم نکردند و در برابر آنها نایستادند و اعتراف کردند که حکومت آنها حکومتی شرعی و قانونی است و نباید بر آن خروج کرد(1).

«ارجاء» در گامه های نخستین پیداییِ آن، آیینی صرفاً سیاسی بود و سپس طرفداران آن به مسأله کفر و ایمان وارد شدند. دیگر موجب این

ص:27


1- فجرالاسلام، ص 280؛ ضحی الاسلام، ج3، ص 324؛ العقیدة والسیاسة، ص76.

رویکرد آن بود که آنها خوارج را می دیدند که عمل را بخشی جدایی ناپذیر از ایمان می دانند و معتقدند که یکی از آن دو موجب بی نیازی از دیگری نمی شود و با وجود اختلاف فرقه هاشان بر تکفیر علی و عثمان و اصحاب جمل و حَکَمین یا کسی که آن دو یا یکی از آن دو را برحق بداند یا به حکمیت خشنود گردد همداستانند(1).

دیگر موجب این رویکرد، آن بود که ایشان برخی از غالیان و تندروهای شیعیان را می دیدند که صحابه را به سبب ترک بیعت با علی(2) 1

فر ، 4کافر می شمارند، چه، شیعه، شناخت امام را پایه ای از پایه های دین می دانند(3). در مقابل، زیادی از مرجئه چنین می گفتند: ایمان همان تصدیق قلبی است و هر که قلباً ایمان آورد، مؤمن است(4). برخی از آنها نیز می گفتند: ایمان، عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان(5). مرجئه

ناب، اتّفاق داشتند که عمل پس از ایمان مطرح است(6) و مرتکب گناه

ص:28


1- مقالات الاسلامیین، ص 156؛ الفرق بین الفرق، ص 450؛ الملل والنحل، ج1، ص106؛ مروج الذهب، ج3، ص145.
2- الفرق بین الفرق، ص 22، 35 و 152.
3- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 119؛ الفرق بین الفرق، صص149، 150 و 151؛ الملل و النحل، ج1، ص 131؛ بنگرید به: ابوحمزه شاری در البیان و التبیین، ج2، ص 103؛ الاغانی، ج23، ص 234.
4- مقالات الاسلامیین، ج1، صص 198، 199، 200، 201؛ الفرق بین الفرق، ص 124؛ الملل و النحل، ج 1، ص 125.
5- مقالات الاسلامیین، ج1، صص 198، 199 و 200، 201، الفرق بین الفرق، صص122، 124؛ الملل و النحل، ج1، صص126، 128، 129.
6- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 211؛ الفرق بین الفرق، صص 124، 125؛ الملل و النحل، ج 1، صص 125، 126، 127، 128.

کبیره در آتش جاودان نخواهد بود؛ زیرا کافر نیست(1)، و این که ایمان،

جزء نمی پذیرد و فزونی و کاستی نمی یابد واهل ایمان در داشتن ایمان بر یکدیگر برتری پیدا نمی کنند(2). برخی نیز می گفتند: «وعده، استثنا نمی پذیرد، ولی در وعید استثنایی نهفته است و این از نظر لُغوی جایز می باشد، زیرا گاهی آدمی برده خود را به زدن وعید می دهد و تهدید می کند ولی از او در می گذرد. و این بخشش را با آن چه در وعیدِ خود گفته است مخالف نمی شمارند»(3)، یعنی «خدا خلف وعده نمی کند ولی ممکن است خلف وعید بکند، زیرا پاداش، فضیلتی است که خدا آن را برمی آورد، چه، خلف وعده، نقص است، و کیفر از دادگری برمی خیزد و خدا می تواند آن گونه که بخواهد در آن دست بَرَد، در حالی که خلف در وعید، کاستی به شمار نمی آید»(4).

این دیدگاهها وحدتی هماهنگ در اندیشه پدید می آورد که هیچ ناهمسویی و ناهمسازی در آن نهفته نیست و خاستگاه آن اندیشه سیاسی مرجئه می باشد که با این وحدت فکر هم نفس است، پس هر که به قلب یا به قلب و زبان ایمان آورد، خواه از خوارج و شیعیان باشد یا از بنی امیه، مؤمن است و نشاید او را کافر و جاودان در آتش دانست.

زمانی نگذشت که آنها مسأله جبر و اختیار در اعمال را پیش کشیدند

ص:29


1- مقالات الاسلامیین، ج1، ص211؛ الفرق بین الفرق، صص124، 125؛ الملل و النحل، ج1، ص128.
2- مقالات الاسلامیین، ج 1، صص 198، 199، 200؛ الفرق بین الفرق، ص123؛ الملل و النحل، ج 1، ص 129.
3- مقالات الاسلامیین، ج1، ص 208.
4- ضحی الاسلام ج 3، ص 319.

و نظرهای خود را در آن باز نگریستند و در پی آن به سه گروه تقسیم شد: گروهی بر باور ناب مرجئه باقی ماندند، گروهی به ارجاء و جبر اعتقاد یافتند و گروه سوم به ارجاء و قَدَر گراییدند(1).

ص:30


1- الفرق بین الفرق، صص 20، 122؛ الملل و النحل، ج1، ص 125.

مرجئه ناب در خراسان

مرجئه ناب در خراسان

آیین مرجئه، به روزگار امویان در خراسان انتشار یافت و در این سرزمین پیروانی فراوان به دست آورد. برخی از این جماعت در همان روزگار می زیستند و دیگران از کسانی بودند که دو حکومت اموی و عبّاسی را درک کردند. آنها دو گروه شدند: مرجئه ناب و مرجئه جبریّه.

مرجئه ناب گمان می کردند که انجام فرایض و طاعات از ایمان نیست. آنها با بنی امیه بنرمی رفتار می کردند، چنان که با گروههای دیگر، و هیچ یک از آنها را به کفر نسبت نمی دادند.

از جمله طرفداران مرجئه ناب در خراسان به روزگار بنی امیه، مقاتل بن سلیمان، وابسته اَزد بلخی مروزی بصری بغدادی بود که به سال صد و پنجاه قمری درگذشت(1). او در شمار مشبّهه مرجئه(2) بود که طرفداران آن عقیده داشتند(3): «خداوند جسم است و دارای ابعاد مادّی، به چهره

ص:31


1- طبقات ا بن سعد، ج7، ص 273؛ التاریخ الکبیر، ج4، ص14؛ الجرح و التعدیل، ج4، ص1؛ تاریخ بغداد، ج13، ص160؛ حیاة الحیوان الکبری، ج1، ص354؛ وفیات الاعیان، ج6، ص255؛ میزان الاعتدال، ج4، ص 173؛ تهذیب التهذیب، ج10، ص 279؛ تقریب التهذیب، ج2، ص272؛ شذرات الذهب، ج1، ص227؛ مذاهب التفسیر الاسلامی، ص76؛ تاریخ الادب العربی، ج4، ص9؛ تاریخ التراث العربی، ج1، ص1.
2- وفیات الاعیان، ج 5، ص 257؛ تهذیب التهذیب، ج10، ص284؛ تقریب التهذیب، ج2، ص272.
3- مقالات الاسلامیین، ج1، ص214؛ الملل و النحل، ج1، ص96.

انسان است و گوشت دارد و خون و مو و استخوان. او اعضایی دارد همچون دست و پا و سر و دو چشم و پیکری تو پُر دارد و با این حال، نَه به دیگری مانند است و نَه دیگری به او». شهرستانی می گوید(1): «از مقاتل

بن سلیمان نقل شده که معصیت، به شخص موحّد و مؤمن، زیانی نمی رساند و مؤمن، هرگز به آتش در نیاید»، ولی سخن صحیح او این است که: «مؤمنی که خدای خود را عصیان کند، روز قیامت در حالی که از روی پل جهنم می گذرد کیفر می شود و گداز و حرارت و لهیب آتش بدو می رسد و به اندازه گناهی که از او سرزده است، درد می کشد و سپس به بهشت در می آید؛ همچون حبوباتی که برتابه داغ و آتشین قرار گیرد».

کارگزاران بنی امیه در خراسان بدو اعتماد و اطمینان داشتند و او در میان آنان شخصیّتی مؤّر و مقدّم بود و در دعاوی حکومتی که میان کارگزاران و مخالفان بنی امیه و ایشان پیش می آمد، داوری می کرد. نصر بن سیّار لیثی او را هنگامی که ا بن سریج تمیمی به مرو شاهجان بازگشت به نمایندگی خویش برگزید ولی او با نصر دشمنی ورزید واین به سال یکصد و بیست و هشت بود. سرانجام با او سازش کرد و هر دو همداستان شدند تا هریک مردانی را برگزینند که سیاهه ای از نام افراد فراهم آورند که اهل پاکدامنی، پرهیزگاری و صلاح باشند و به کتاب و سنّت عمل کنند تا امور خراسان را عهده دار گردند(2).

دیگر از جمله ایشان است عبدالعزیز بن ابی روّاد اَزدی خراسانی

ص:32


1- الملل و النحل، ج1، ص128.
2- تاریخ طبری، ج7، ص331؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص342.

مکّی، درگذشته به سال یکصد و پنجاه و نُه(1). ا بن سعد(2) می گوید: «او از مرجئه بود»، و جوزجانی می گوید(3): «او در شمار تندروهای مرجئه بود».

از جمله ایشان بود خارجة بن مُصعَب ضُبعی سرخسی، درگذشته به سال یکصد و شصت و هشت(4). ا بن قتیبه می گوید(5): «او از مرجئه بوده است».

ص:33


1- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج5، ص493؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ص711؛ التاریخ الکبیر، ج3، ص22؛ الجرح و التعدیل، ج2، ص 394؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص338؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص509؛ شذرات الذهب، ج1، ص 246.
2- طبقات ا بن سعد، ج5، ص493؛ المعارف، ص625، الجرح و التعدیل، ج2، ص394؛ میزان الاعتدال، ج2، ص 628؛ تهذیب التهذیب، ج6، ص338؛ تقریب التهذیب، ج1، ص509؛ شذرات الذهب، ج1، ص 246.
3- تهذیب التهذیب، ج 6، ص339؛ او پسر عبدالمجید بن عبدالعزیز بن ابی روّاد بود که او نیز از مرجئه به شمار می آمد. (بنگرید به: التاریخ الکبیر، ج3، ص112؛ المعارف، ص625؛ الجرح و التعدیل، ج3، ص 64؛ تهذیب التهذیب، ج 6، ص 381؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص517.
4- طبقات ا بن سعد، ج 7، ص371؛ طبقات خلیفة بن خیاط، ص835؛ التاریخ الکبیر، ج2، ص 205؛ المعارف، ص468، الجرح و التعدیل، ج1، ص 375؛ میزان الاعتدال، ج1، ص265؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص76؛ تقریب التهذیب، ج1، ص211؛ شذرات الذهب، ج1، ص265.
5- المعارف، ص25.

مرجئه جبریه در خراسان

مرجئه جبریه در خراسان

مرجئه جبریه، باور چنین داشتند که عمل، بخشی از ایمان است و ایمان کمال نمی یابد مگر به ادای فرایض و طاعات. آنها معتقد بودند که امور مشکل، اموری هستند که باید نظر دادن و داوری پیرامون آنها را به تأخیر انداخت. آنها نظر خود را درباره امور آشکار، بصراحت و قطع و یقیین بیان می داشتند.

مرجئه جبریه از بنی امیه انتقاد می کردند و بدکرداریها و خطاهای آنها را می نکوهیدند و به اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فراوانی فرا می خواندند و در عراق و خراسان بر ایشان شوریدند(1) و کوشیدند آنها

را از اریکه به زیر کشند.

از جمله طرفداران مرجئه جبریه در خراسان عصرِ بنی امیه ثابت بن قُطنه اَزدی، درگذشته به سال یکصد و ده است(2). ابوالفرج اصفهانی

ص:34


1- طبقات ا بن سعد، ج6، صص 263 تا 265؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ج1، ص327؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 290؛ تاریخ الطبری، ج6، صص488، ج7، ص55؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص148؛ الاغانی، ج14، صص 269 تا 278؛ وفیات الاعیان، ج 2، ص 372؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 96؛ الفرق الاسلامیة فی الشعر الاموی، ص 271.
2- الشعر و الشعراء، ج2، ص630؛ الاشتقاق، ص483؛ الاغانی، ج14، ص263؛ وفیات الاعیان، ج6، ص 307؛ شرح شواهد المغنی، ج1، ص 9؛ خزانه الادب، ج4، ص184؛ الفرق الاسلامیة فی الشعر الاموی، ص724؛ الشعر العربی بخراسان فی العصر الاموی، ص237، تاریخ الادب العربی، العصر الاسلامی: ص 237.

می گوید(1): «ثابت بن قُطنه با گروهی از اهل داد و ستد و گروهی از مرجئه همنشینی داشت. آنها در خراسان با یکدیگر گرد می آمدند و به گفت و گو می پرداختند و بدین ترتیب او به اعتقاد مرجئه گرایید و بدان علاقه مند شد».

او در «ارجاء» قصیده ای طولانی دارد که مدرک تاریخی مهمّی به شمار می آید؛ زیرا در بردارنده اعتقاد مرجئه جبریه است و از تفاوت میان دیدگاههای آنها با مرجئه ناب پرده برمی دارد. و این چنین پیاپی می آید(2):

یا هندُانّی اظنُّ العیشَ قدنَفدا

ولااریَ الامرَ الاّ مدبراً نَکِداً

اِنّی رهینةُ یومٍ لستُ سابِقَهُ

الاّ یکنْ یومَنا هذا فقد اَفِدا

بایعت ربّیَ بیعاً ان وَفَیْتُ به

جاورتُ قتلی کِراماً جاوروا اُحُداً

یا هندُ فاستَمعی لی اِنَّ سیرتَنا

اَنْ نعبدَ اللّه َ لم نشرک به احداً

نُرجی الامورَ اذا کانت مشبّهة

وَنْصدُقُ القولَ فیمن جار او عندا

المسلمون علی الاسلام کُلُّهم

والمشرکون اَشَتُّوا دینَهم قَدِدَا

ولااَری اَنَّ ذنباً بالغٌ احداً

مِنَ النّاسِ شرکاً اذا ما وحّدَ الصَّمَدا

لانسفک الدّمَ الاّ اَنْ یُرادَ بنا

سفکُ الدماء طریقاً واحداً جَدَداً

مَنْ یتّقِ اللّه َ فِی الدّنیا فإنّ لَهُ

اجرَ التَّقِیِّ اذا وفّی الحساب غدا

وَ ما قضی اللّه ُ مِنْ امرٍ فَلَیْسَ لَهُ

ردٌّ و ما یَقْضِ مِنْ شی ءٍ یَکُنْ رشداً

کلُّ الخوارجِ مُخْطٍ فِی مَقالتِهِ

و لو تَعَبَّدَ فیما قالَ وَاجْتَهدا

امّا علیٌّ و عثمانٌ فإنّهما

عَبْدانِ لم یشرکا باللّه مُذْعَبَدا

و کان بینهما شَغْبٌ و قد شهدا

شقّ العصا و بعین اللّه ما شهدا

یجزی علیٌّ و عُثمان بسعیهما

وَلَسْتُ اَدری بحق أیّه وَرَدا

اللّه ُ یَعْلَمُ ماذا یَحْضُرانِ به

وکُلُّ عبدٍ سَیَلْقَی اللّه َ مُنْفرداً

ای هند! من گمان می کنم که زندگی پایان یافته، و همه چیز روی

ص:35


1- الاغانی، ج14، ص269.
2- الاغانی، ج14، ص 270.

برتافته و محنت بازگشته است.

من در گرو روزی هستم که از آن پیشی نگیرم، مگر همین روز ما که

فرا رسیده است.

من با خدایم بیعتی کرده ام که اگر بدان وفا کنم در کنار کُشتگان

بزرگوار اُحُد جای گیرم.

ای هند! گوش به من سپار که شیوه ما آن است، خدای را بپرستیم و کسی را انباز برای او نگیریم.

هرگاه امور مشتبه باشند، آن را [به رستخیز] موکول کنیم و درباره آن

که ستم یا سرکشی کرده است، راستی به کار زنیم.

همه مسلمانان بر اسلامند، ولی مشرکان بر آیینها و نحله هایی

گونه گون قرار دارند.

من گمان نمی کنم یک گناه، کسی را که به وحدانیت و صمدیت الهی

باور داشته باشد، به شرک برساند.

ما خون نمی ریزیم، مگر بخواهند خون ما را به عنوان تنها راهِ ممکن بریزند.

هر که در دنیا از خدا بپرهیزد، فردا به هنگام محاسبه، پاداش

پرهیزگار بدو دهند.

هر چه خدا آن را بخواهد، چیزی آن را باز نخواهد گرداند و هر چه او بخواهد، راست و درست است.

همه خوارج در باور خود خطا کردند، اگر چه در آنچه گفتند تعبّد به کار زدند و سخت کوشیدند.

امّا علی و عثمان هر دو بندگانی بودند که از هنگامی که به بندگی

ص:36

خدا در آمدند، به او شرک نورزیدند.

میان آن دو بلوایی بر پا بود و آنها شاهد پراکندگی بودند و آنچه را شاهد بودند در برابر چشم خدا بود.

علی و عثمان برای کوشششان پاداش داده می شوند و نمی دانم کدام

یک به عرصه حق درآمد.

خداوند می داند که آن دو چه فراهم آوردند و هر بنده ای بتنهایی

خدا را دیدار خواهد کرد.

مرجئه جبریه، باور چنین داشتند که ایمان، همان تصدیق به قلب و اقرار به زبان است. این گونه پیداست که آنها این باور را نیز داشتند که عمل، پایه ای از پایه های ایمان است و نشانه آن این است که «ثابت قُطنه» به جزا اشاره کرده است و این که مؤمن در برابر کردارش به حساب کشیده خواهد شد و بر عمل خیرش مزد دهند و بر کار بدش سزا. از ریشه دارترین دلایل آن، این است که مرجئه جبریه در برابر عملکرد بنی امیه و سیاستهای گوناگون ایشان سکوت نکردند و پیوسته انتقادها و ارزیابیهای خویش را بدیشان عرضه می کردند و شایستگی و همسویی آنها با کتاب و سنّت را بر اساس فرمانبری و خشنودی از ایشان می دانستند، چنان که عدم لیاقت و جدایی از کتاب و سنّت را موجب نافرمانی و شورش علیه ایشان تلقّی می کردند. هنگامی که بنی امیه از ره بردن به سیره پیامبر و اصحاب حضرت صلی الله علیه و آله سرباز زدند، کوس رسواییِ ناهنجاریهای آنها از بام به زیر افکندند و مخالفت آنها را با اصول اسلام، فریاد کردند و سپس به جنگ با آنها برخاستند و در سرنگونیشان کوشیدند.

ص:37

مرجئه جبریه ریختن خون مسلمانان را حرام می دانند، مگر وقتی که به آنها (مرجئه) تجاوز کنند و خون مرجئه را مباح شمارند و در این هنگام است که آنها به دفاع از خویش بر می خیزند. آنها در این مقوله با مرجئه ناب ناهمسویی دارند؛ زیرا آنها عمل را پس از ایمان می دانند، لذا با بنی امیه به سازش برخاستند و با گروههای دیگر سر ناسازگاری نداشتند.

مرجئه جبریه را باور آن بود که مرتکب گناهان کبیره، کافر نیست و در آتش جاودان نخواهد بود، بل به قدر گناهش کیفر خواهد دید و سپس به بهشت درخواهد آمد. ثابت قُطنه، خوارج را تخطئه می کند؛ زیرا آنها مرتکبان گناهان کبیره را تکفیر می کردند و علی و عثمان را به کفر نسبت می دادند. به نظر او علی و عثمان از مؤمنان و یکتاپرستانی بودند که هرگز چیزی را انباز خدا نینگاشتند، و دشمنی و کشمکش آن دو و جدایی مسلمانان و جنگ با یکدیگر در روزگار این دو ایمان آن دو نفر را از میان نبرد. او تصریح می کند که امر این دو بر او پوشیده و پنهان است و نمی تواند روی درست مسأله را ببیند و از همین رو آن را به روز رستخیز موکول می کند تا خدا آن دو را براساس اعمالشان محاسبه کند و به آنچه می خواهد بر ایشان حکم رانَد. آنها در این مورد با مرجئه ناب، همداستان هستند.

مرجئه جبریه اعتقاد داشتند که انسان، موجودی است مجبور و بیاختیار و هرگز در انجام کارهایش آزاد نیست و نمی تواند کاری را سامان دهد و این که اراده الهی نافذ است و بازگرداننده ای ندارد. از مرجئه ناب چیزی به دست نرسیده که براساس آن ایشان متعرّض مسأله جبر و اختیار شده باشند و اعتقادی درباره آن برای ایشان یاد نشده است.

ص:38

مرجئه جبریه از اظهار نظر پیرامون مسائل مشتبه خودداری کرده اند

و آنها را به روز رستخیز پس افکنده اند تا خدا آن گونه که می خواهد در آنها داوری کند و تنها درباره مسائل آشکار همچون ستم فاحش و دشمنی ظاهر، احکامشان را صادر کرده اند و موضعشان را مشخّص نموده اند. آنها در این زمینه ها با مرجئه ناب، ناسازگاری دارند؛ زیرا آنها امور مشکل و آشکار را از یکدیگر جدا نکرده اند و میان آنها همسانی قایلند و داوری پیرامون همه آنها را به خداوند موکول کرده اند.

گروهی از مرجئه جبریه در سال صد و یک به همراه یزید بن مهلَّب

در عراق شورش کردند(1). ثابت قُطنه به یزید بن مهلب نامه ای نوشت و او را به جنگ با یزید بن عبدالملک برانگیخت و در برکنار کردن او تشویقش کرد(2).

ثابت قطنه، مسلمانان سمرقندی را به سال صد و ده پشتیبانی کرد و آنان را فرا خواند تا با عربهای مسلمان همداستان گردند و پرداخت جزیه از دوش آنها برداشته شود و همچون عرب، خراج کامل بپردازند. امّا افراد اَشرس بن عبداللّه سُلَمی - والی خراسان - در زمان هشام بن عبدالملک با آنها ستیز کردند؛ زیرا اشرس به عجم وعده داده بود پرداخت جزیه را از دوش هر یک از ایشان که اسلام آورد بر دارد، خراج برداشته شد ولی به جای آن جزیه را نهاد. او در نامه ای خطاب به ا بن ابی عَمرَّطه کِندی که فرمانده جنگ سمرقند و مسؤل گرفتن خراج آن بود(3)، نوشت:

ص:39


1- تاریخ طبری، ج6، ص593؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، صص80 تا 84.
2- الاغانی، ج 14، ص 278.
3- تاریخ طبری، ج 7، ص 55؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص 147.

«گرفتن خراج موجب نیرو گرفتن مسلمانان است و به من خبر رسیده که مردم سُغد و نظایر آن داوطلبانه به اسلام نپیوسته اند و تنها به اسلام درآمده اند تا جزیه نپردازند. پس بنگر چه کسی فتنه می کند و فرایض را برپا می دارد و تدیّن می ورزد و سوره ای از قرآن را تلاوت می کند، خراج (جزیه) چنین کسی را حذف کن». او سپس گرفتن خراج را از ا بن ابی عَمرَّطه بازستاند و به هانی بن هانی داد و اشحیذ را همکار او گرداند. ا بن ابی عمرّطه به ابوصیدا صالح بن طریف، وابسته بنی ضبّه که اشرس او را به سمرقند فرستاده بود تا مردم آن جا را به شرط آوردن اسلام از پرداخت جزیه معاف کند، گفت: اکنون من در گرفتن خراج هیچ وظیفه ای ندارم، و اینک هانی و اشحیذ در پیش روی تواند. پس ابوصیدا برخاست و آنها را از ستاندن جزیه از مسلمانان بازداشت. هانی به اشرس نوشت: مردم اسلام آورده اند و مسجدها ساخته اند. برزگران بُخاری نزد اشرس آمدند و گفتند: از چه کسانی خراج (جزیه) می ستانی و حال آن که همه مردم عرب [مسلمان] گشته اند؟ اشرس به هانی و کارگزاران نوشت: خراج (جزیه) از کسانی که می گرفته اید همچنان بگیرید، و آنان گرفتن جزیه را از کسانی که اسلام آورده بودند از سرگرفتند و آنها از پرداخت جزیه سر برتافتند و از سُغدیان هفت هزارتن تحصّن کردند و در هفت فرسنگی سمرقند، بست نشستند. ابوصیدا، ربیع بن عمران تمیمی، قاسم شیبانی، ابوفاطمه ازدی، بِشر بن جُرموز ضبّی، خالد بن عبداللّه نحوی، بشر بن زنبور ازدی، عامر بن قشیر خجندی، بیان عنبری و اسماعیل بن عقبه

برای یاری به ایشان پیوستند. اشرس بن ابی عمرّطه از جنگ دست کشید و مجشِّر بن مزاحم سلمی را به جای خویش برگماشت و عمیرة بن سعد

ص:40

شیبانی را به او ملحق کرد. هنگامی که مجشّر آمد، به ابوصیدا نامه ای نوشت و از او خواست که او و یارانش به او بپیوندند. ابوصیدا همراه ثابت قطنه آمد و مجشِّر آن دو را محبوس کرد. ابوصیدا گفت: مکر کردید و از آنچه گفتید بازگشتید. هانی به او گفت: آنچه از ریختن خون جلوگیرد، نیرنگ نیست. او ابوصیدا را نزد اشرس برد و ثابت قطنه را پیش او زندانی کرد. ثابت قطنه همچنان در حبس مجشّر بود تا آن گاه که نصر بن سیّار به عنوان والی مجشّر بیامد و ثابت را نزد اشرس برد و حبسش کرد و سپس با ضمانت عبداللّه بن بسطام آزادش ساخت و همراه او به جنگ با ترکان فرستاد و او در «بیکَنْد» کشته شد(1).

از دیگر طرفداران مرجئه جبریه در خراسان در دوران بنی امیّه،

حارث بن سریج تمیمی بود که در سال یکصد و بیست و هشت هجری کشته شد(2). ا بن جریر طبری می گوید:

«دیدگاه حارث همان دیدگاه مرجئه بود». او بزرگترین رهبر و پرآوازه ترین انقلابی آنها بود. شرح حال او در صدر اوّل ناشناخته است و به نظر می رسد در دهه نخست سده دوم در خراسان بوده است و همراه اشرس بن عبداللّه سلمی در سال یکصد و ده در بیکند با مردم سغد و بخارا و ترکانی که از اسلام برگشته، کفر در پیش گرفته بودند، جنگید، زیرا

ص:41


1- تاریخ طبری، ج7، صص 55 تا 58؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 147 تا 150.
2- بنگرید به پاره ای از شرح حال او در تاریخ طبری، ج7، صص 94 تا 125 و 329 تا 342؛ العیون و الحدائق، ج 3، صص 184 تا 188؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، صص183 تا 189 و 307 و 308 و 342 تا 346؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 313 و ج 10، ص 26؛ السیادة العربیة، صص 60 تا 68؛ تاریخ الدولة العربیة، صص 442 تا 446 و 459 تا 462؛ تاریخ طبری، ج7، ص100.

اشرس بر آنها پرداخت جزیه را واجب گردانیده بود و در پذیرش اسلامِ

آنها سخت گیری می کرد، و حارث و سواران قبیله اش از مردان تمیم در این جنگ، آزمایش خوبی دادند و عربها را از تشنه مرگ شدن رهانیدند(1).

اخبار مربوط به حارث، پس از این گسسته می گردد سپس در سال یکصد و شانزده بار دیگر در نُخد(2) رخ می نماید و این در حالی است که او به آیین مرجئه جبریه چونان درست ترین و استوارترین باور، اعتقاد یافته بود. او سیاه پوشید و پرچمهایش را سیاه کرد؛ چه، سیاهی را شعار رسول اللّه صلی الله علیه و آله می دانست. او به عاصم بن عبداللّه هلالی والی خراسان از سوی

هشام بن عبدالملک می شورد و به بلخ می رسد که والی آن تجیبی بن ضیعة المریّ و نصر بن سیار لیثی بودند و او برآن جا چیرگی می یابد و آن دو را از آن جا راند و از آن جا به جوزجان و فاریاب و طالقان و مرو روذ لشکر کشید و بر همه آن نواحی چیرگی یافت، سپس با شصت هزار سپاه روی به سوی مروشاهجان آورد در حالی که رزمندگان ازد و تمیم و برزگران جوزجان و فاریاب و مروشاهجان و سلطان طالقان همراه او بودند. او آن جا را محاصره کرد و عربهای آن جا با او نامه نگاری کردند و با او ارتباط داشتند و تأیید خود را از او آشکار می کردند و پیکهایی را به سوی عاصم می فرستادند و از او می خواستند به کتاب و سنّت و بیعت با «رضا» عمل کنند، و نزدیک بود که عاصم از مروشاهجان به نیشابور بگریزد تا در میان قوم خودم یعنی قیسیان آرام گیرد و از آن جا نامه ای به

ص:42


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 58؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 150.
2- نخد: ناحیه ای است در خراسان واقع در میان چند ناحیه که از جمله آنهاست فاریاب، زم، یهودیه و آمل.

هشام بن عبدالملک بنویسد که با ارسال ده هزار نیروی شامی یاری اش

رساند تا با حارث به جنگ برخیزد و از میانش ببرد، ولی فرماندهان بنی تمیم و متنفّذان آنها او را از نوشتن نامه به حارث منصرف کردند و با او پیمان بستند که تا دم مرگ با حارث بجنگند. آنها سپس متعرّض حارث شدند و شمار بسیاری از یاران او را کشتند. ازدیان و تمیمیان همراه حارث به قبایل خود گراییدند و بدیشان پیوستند و عاصم را علیه او یاری رساندند و برزگران خراسان که با او خروج کرده بودند، از پیرامونش پراکنده گشتند و به سرزمینشان بازگشتند و حارث نتوانست مروشاهجان را به اشغال خود درآورد. عاصم نیز از او دست کشید و ضمانت کرد که با سلامت بازگردد(1)، و حارث در روستای زرق در نزدیکی مدینه اقامت گزید و سپس به جنگ عاصم بازگشت ولی نتوانست بر او چیرگی یابد(2).

نصر بن سیّار لیثی در شعر خود به حارث و آیین مرجئه حمله می کند

و چنین می سراید(3):

دعْ عنک دنیا و أهلاً أنت تارکهم

ما خیرُ دنیا و أهلٍ لا یَدُومُونا!

إلاّ بقیَّة أیامٍ إلی أجلٍ

فاطلبْ من اللّه ِ أهلاً لا یَمُوتُونا!

أکثرْ تُقَی اللّه ِ فی الإِسرارِ مُجْتَهداً

إنَّ التُّقَی خیرُهُ ما کان مَکْنَونَا

واعلمْ بأنَّکَ بالأعمال مُرْتَهَنٌ

فکن لذاکَ کثیرَ الهمِّ مَحْزُونا

إنِّی أَرَی الغَبَنَ المُودی بصاحبَه

مَنْ کانَ فی هذه الأیامِ مَغْبُونَا

تکونُ للمرءِ أطواراً فَتَمْنَحُهُ

یوماً عِثاراً و یوماً تَمْنَحُ اللِّینَا

ص:43


1- تاریخ طبری، ج 7، صص 94 تا 98؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 183 و 184.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 101.
3- تاریخ طبری، ج 7، ص 100.

بینَا الفتَی فی نعیمِ العیشِ حَوَّلَهُ

دَهْرٌ فأَمْسَی به عن ذاک مَزْبُونَا

تَحْلُو له مرةً حتّی یُسَرَّ بها

حِیناً و تَمْقُرُهُ طَعْماً أحایینَا

هل غابِرٌ من بقایا الدَّهرِ تَنْظرُهُ

إلاّ کما قد مَضَی فیما تُقَضُّونا

فامنحْ جِهادَک مَنْ لم یَرْجُ آخرةً

و کنْ عَدُوّاً لقومٍ لا یُصَلُّونَا

واقتلْ مُوالِیهُمُ مِنَّا و نَاصِرَهم

حِیناً تُکفِّرهم والْعَنْهُمُ حِینَا

والعائبینَ علینا دِینَنَا و همُ

شرُّ العبادِ إذا خَابَرْتَهُمْ دِینَا

والقائِلینَ سبیلُ اللّه ِ بُغْیَتُنَا

لَبُعْدَ ما نَکبُوا عمَّا یَقُولُونا

فاقْتُلْهُمُ غضباًللّه ِ مُنْتَصِراً

منهم به ودَعِ المُرْتابَ مَفْتُونَا

إرجاؤمْ لزَّکُمْ والشِّرکَ فی قَرَنٍ

فأنتمُ أهلُ إشراکٍ و مُرْجُونَا

لایبعدُ اللّه ُ فی الأجْداثِ غیرَکُمُ

إذْ کانَ دِینُکُمُ بالشِّرْکِ مَقْرُونَا

ألقَی به اللّه ُ رُعْباً فی نُحُورِکُمُ

واللّه ُ یَقْضی لنا الحُسْنَی و یُعْلِینَا

کیما نکونَ المُوالی عندَ خائفةٍ

عمَّا تَرُومُ بهِ الإِسلامَ والدِّینا

و هلْ تَعَیبُونَ منَّا کاذِبینَ به

غالٍ و مُهْتَضمٍ حَسْبی الذی فِینَا

یأبَی الذی کانَ یُبْلی اللّه ُ أَوَّلَکُمْ

علی النِّفاقِ و ما قدْ کانَ یُبْلِینَا

دنیا و خویشاوندانی را که روزی آنها را رها خواهی کرد، فرونه؛

چیست خیر دنیا و خویشاوندانی که برای ما ماندنی نیستند! مگر چند صباحی که اجل فرار رسد، پس از خدا خویشانی را بخواه که نمیرند.

تقوای الهی را در پنهان با کوشش فزونی بخش، که تقوای نیکو، همان است که پوشیده بماند.

بدان که تو وامدار اعمال خود هستی، و از همین روی باید غم و

اندوه فراوان داشته باشی.

من آن فریب خوردگی را که صاحبش را به هلاک می رساند در کسی می بینم که در این روزها فریب خورده باشد.

آدمی حالاتی مختلف دارد که روزی بدو سختی رساند و روزی

ص:44

نرمی.

در حالی که آدمی زندگی خوشی دارد، روزگار او را دگرگون می سازد

و شام می کند در حالی که از آن خوش رانده شده است.

گاهی برای او چنان شیرین باشد که موجب شادی او گردد و گاه باشد که همان را در کام او تلخ گرداند.

آیا باقیمانده ای از باقیمانده های روزگار را می بینی جز آن که همان گونه گذشته که بر ما خواهد گذشت.

با کسی جهاد کن که آخرتی را امید نمی برد و دشمن کسی باش که

نماز نمی گزارد.

زمانی طرفداران و یاران ایشان را در میان ما بُکش که تکفیر و

نفرینشان می کنی.

عیب گیران بر دین ما همان بدترین بندگان هستند، هنگامی که درباره دینی با آنها به گفت و گو بر می خیزی.

آنها که می گویند راه خدا مقصود و مطلوب ماست، چه فراوان روی

برتافته اند از آنچه می گویند.

پس از سرِ خشمِ الهی آنها را بکش و با این کشتن، از آنها انتقام بگیر، ولی افراد دو دل و فریب خورده را وانه.

ارجای شما موجب شد که شما و شرک شما در ریسمانی گرفتار آیید، چه، شما اهل شرک و ارجا هستید.

خداوند جز شما را از گورها دور کند که دینتان با شرک درهم آمیخته

است.

خدا با همان شرک در دل شما هراس افکند و خدا درباره ما به نیکی

ص:45

داوری کرد و رفعتمان بخشید.

تا هنگام پیش آمدن رویدادهای هراسناکی که آهنگ اسلام و دین دارند همچنان طرفدار اسلام باشیم.

آیا بر ما عیب می گیرید که افراطی و ستمگر را تکذیب می کنیم؟ آن چیز که در میان ماست، مرا بسنده می کند. و آن این که خداوند نخستین فرد شما را به نفاق مبتلا کرد، در حالی که ما را بدان مبتلا نساخت.

سیّار لیثی، حارث بن سریج و طرفداران او را تکفیر می کند، زیرا او به آیین مرجئه گرویده بود و بیان می دارد که آنها مشرکانی هستند که از گروه مسلمانان کناره گرفتند، زیرا مرتبه عمل را پس از ایمان می دانند و واجبات و عبادات را وانهادند. نصر بن سیّار لیثی، حارث را تشویق می کند تا در راه خدا جهاد کند و کلمه اللّه را در زمین بگستراند و با کافرانی که به خدا ایمان ندارند و نماز برپا نمی دارند و با مسلمانان عرب می جنگند و می کوشند ایشان را از خراسان برانند، بستیزد. او حارث را متّهم می کند که از مرجئه ناب است و گمان می کند باور او چنین است که طاعت را از ایمان نمی داند در حالی که این و همی بیش نیست، چه، حارث از طرفداران مرجئه جبریه ای است که عمل را بخشی از ایمان می دانند و ایستار خود در برابر شیوه بنی امیه را برهمین اساس، شالوده ریختند.

چه بسا نصر از آیین حارث آگاهی داشته و می دانسته که او از مرجئه جبریه است لیکن از سرِ مکر و فریب، چنین اشاعه می داد که وی از طرفداران مرجئه ناب است تا از این راه پیروانش را از او بگردانَد و بر او بشورانَد و مانع از آن شود که عربهای مروشاهجان بدو بپیوندند و آنها را

ص:46

بر او تحریک می کرد.

خراسان از روزگار فتوحات اسلامی تا زمان هشام بن عبدالملک زیر فرمان کارگزار عراق بود و هشام آن را از کارگزار عراق، جدا کرد و فرمانبر خلیفه در شام گرداند. عاصم بن عبداللّه هلالی درباره سنگینیِ مسؤلیت نهاده شده بر دوشش و نیز پیرامون عظمت مشکلاتی مالی اندیشید که موالی خراسان و آن سوی رود جیحون یا عربهای خراسان به بار آورده بودند و همین موجب شده بود موالی را تأیید کنند. او پیش خود این گونه صلاح دید که به هشام بن عبدالملک پیشنهاد کند که خراسان را به کارگزار عراق بازگرداند و لذا بدو چنین نوشت(1): «صلاح نیست خراسان جز به کارگزار عراق، پیوست شود و در این صورت او خواهد توانست به گاه پیش آمدن رویدادها و مصایب، از نزدیک، تدارکات، درآمدها و پشتیبانی را زیرنظر داشته باشد، چه، امیرالمؤمنین از این ناحیه دور است و دادرسی او به این منطقه با کُندی همراه خواهد بود». پس هشام عاصم را از خراسان برکنار کرد و به خالد بن عبداللّه قسری کارگزار عراق نوشت که برادرش اسد را به ولایت آن جا بگمارد تا تباهکاریهای حارث در خراسان را سامان بخشد. به عاصم خبر رسید که اسد بدان جا روی آورده، «پس او با حارث، سازش کرد و نامه ای برای او نگاشت که به هر ناحیه ای از خراسان که بخواهد فرود آید و این که همگی نامه ای به هشام بنویسند و عمل به کتاب خدا و سنّت نبوی را از او بخواهند و اگر سرباز زد همگان علیه او همداستان شوند»(2). رؤای قبیله های ازد و تمیم بر آن

ص:47


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 99؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 186.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 101؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص187.

موافقت کردند و بر این نامه، مُهر خویش نهادند مگر یحیی بن حضین

بکری رئیس قبیله بکر که مخالف این طرح بود و مهر بر نامه ننهاد و گفت: این کار، کنار زدن امیرالمؤمنین است(1)، و جدایی از حکومت و استقلال خراسان برای عاصم و حارث تحقّق نیافت. فرقه زیدیه شیعه انقلاب حارث بن سریج تمیمی را علیه بنی امیه در خراسان یاری رساندند، و کمیت بن زید اسدی کوفی، شاعر زیدیه، این شعر را برای اهالی مروشاهجان فرستاد(2):

أَلا أبلغْ جماعةَ أهلِ مروٍ

علی ما کانَ من نَأیٍ و بُعْدٍ

رسالةَ ناصحٍ یُهْدی سَلاَماً

و یأمرُ فی الذی رَکِبُوا بِجِدِّ

و أبلغْ حارثاً عنَّا اعتذاراً

إلیه بأنَّ مَنْ قِبَلی بِجُهْدِ

و لولاَ ذاکَ قد زَارَتْکَ خَیْلٌ

من المِصْرَیْنِ بالفُرسانِ تَرْدی

فلا تَهِنُوا و لاتَرْضَوْا بِخَسْفٍ

و لا یَغْرُرْکُمُ أسدٌ بعَهْدِ

و کُونُوا کالبَغایا إنْ خُدِعْتُمْ

و إنْ أقرَرْتُم ضیماً لِوَغْدِ

و إلاَّ فارْفَعوا الرَّایاتِ سُوداً

علی أهلِ الضَّلالةِ والتَّعَدِّی

فکیفَ و أنتمُ سبعونَ ألفاً

رَماکمُ خالِدٌ بِشَبیهِ قِرْدِ

و مَنْ ولَّی بِذمَّتِهِ رزِیناً

و شیعَتَهُ و لم یُوفِ بِعَهْدِ

و مَنْ غَشَّی قضاعةَ ثَوْبَ خِزْیٍ

بِقَتْلِ أبی سلامانَ بنِ سَعْدِ

فمهلاً یا قُضاعَ فلا تَکُونی

تَوابِعَ لا أصولَ لها بِنَجْدِ

و کنتَ إذا دعوتَ بنی نِزَارٍ

أتاکَ الدُّهْمُ من سَبْطٍ و جَعْدِ

فَجُدِّعَ من قُضاعَةَ کلُّ أنْفٍ

و لا فازتْ علی یومٍ بِمَجْدِ

هان، به مردم مرو، با همه دوری که در میان است، پیام خیرخواهی(3) را

ص:48


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 101؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص187.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 100.
3- خیرخواه در این جا صفت فاعلی است نه مصدر - م.

برسان که درود ارمغان می کند و به کسانی فرمان می دهد که با جدیت بر اسبان خود می جهند، و پوزش عمیق کسانی را که نزد من اند به حارث رسان. اگر این نمی بود از دو سرزمین سوارانی بر حارث یورش می آوردند که زمین را زیر سم اسبان خود می کوبیدند. پس سستی نورزید و خواری نپذیرید و روی کار آمدن اسد شما را نفریبد. اگر فریب بخورید جز تبهکار نخواهید بود، هر چند زیر بارخواری آن بدسرشت رفته اید، وگرنه درفشهای سیاه برافرازید و بر اهل گمراهی و تجاوز بتازید. چگونه است که خالدِ میمون سان بر هفتاد هزار تنِ شما یورش می آورد؟ اگر کسی پیمان دار باشد ولی پیروان پیمان نگاه ندارند، و کسی که بر قبیله قضاعه با کشتن ابوسلامان بن سعد جامه خواری پوشانَد، پس اینک ای قضاعه از وابستگان پَستانی نباشید که در سرزمین نجد ریشه ندارند. هرگاه بنی نزار را بخوانی سپاه تازی و پارسی سوی تو آیند، پس بینی بنی قضاعه بریده باد و هرگز طعم بزرگواری نچشند.

او حارث و یاران اواز مرجئه جبریه و عربهای مروشاهجان را که در کنار او قرار گرفتند، تشویق می کند که در انقلاب پیش روند و در جنگ، جدیّت به کار زنند و در نبرد، آن قدر از خود دلاوری نشان دهند که بنی امیه را از میان ببرند و حکومت آنان را ویران کنند و مردم را از شرّ و ستم آنها برهانند، و از کناره گیری زیدیان کوفه و بصره از یاری و پشتیبانی او پوزش می طلبد و آنها را در محاصره معرفی می کند که خالد بن عبداللّه قسری به بدترین عذاب گرفتارشان کرده آنها را سخت به سختی افکنده بود. شاعر همچنان او را به شور می آورد و آرزو را در دلش جان می بخشد و دلش را قوّت می دهد تا جایی که پشتیبانان او رو به فزونی می نهند و

ص:49

لشکری گران به وی می گروند با هفتاد هزار تن رزمنده و روز پیروزی نزدیک می گردد. او حارث را برحذر می دارد از این که به صلح و گفت و گو با اسد بن عبداللّه قسری گرایش نشان دهد یا به وعده ها و پیمانهای او اطمینان حاصل کند و او را از مکر و خیانت پیشگی اسد بن عبداللّه قسری می هراسانَد و او را همچون برادرش خالد معرفی می کند که پیمان شکن است و هرگز به عهد خود وفا نمی کند.

مقصود کمیت از سرودن این شعر آن است که خالد را به شورش مرجئه جبریه در خراسان مشغول دارد تا بدین ترتیب از هجوم او به زیدیه و شیعه در عراق مانع شود و از فشار او بر ایشان بکاهد، تا این که فرصتی در اختیار آنها نهند که علیه بنی امیه بشورند و از اریکه به زیرشان کشند(1).

دور نیست که کمیت فریب درفشهای سیاه حارث و ندای او را در بیعت با رضا خورده گمان برده باشد که او می خواهد خلافت را به علویان بازگرداند و هاشمیات او گواه بر این نکته است. وی از نقشه عباسیان در این گامه از تاریخ تبلیغاتشان غافل بوده چنین پنداشته است که آنها و عموزادگانشان با علویان در یک حزب و گروه قرار دارند و می کوشند خلافت را به علویان بازگردانند(2). سخنسرایان دیگر زیدیه نیز که هر دو حکومت را درک کرده بودند، فریب درفشهای سیاه عبّاسیان و تبلیغات ایشان را در بیعت با رضای آل محمّد(3) خوردند و چنین

ص:50


1- التطوّر و التجدید فی الشعر الاموی، صص 271 و 272.
2- هاشمیات کمیت، ص118.
3- تاریخطبری،ج7،ص380؛اخبارالدوله العباسیة،ص278؛الکامل فی التاریخ،ج5، ص380.

پنداشتند که آنها در راه بازگرداندن. خلافت به علویان می کوشند(1).

اسد بن عبداللّه قسری در حالی به خراسان آمد که عاصم بن عبداللّه هلالی جز مروشاهجان و منطقه نیشابور را در اختیار نداشت. او عاصم را به زندان افکند زیرا با حارث، همداستان شده بود که اگر خلیفه به کتاب و سنّت عمل نکند، کنار نهاده شود. وی کارگزاران جنید بن عبدالرحمن از قبیله قیس را از زندان بیرون آورد و در درجات نظامی میان یمنیان و ربعیان و مضریان همسانی برقرار کرد و از تعصّبات قبیله گرایی دوری گزید(2).

او سپس برای جنگ با حارث و فرماندهان او که بر بیشتر شهرهای خراسان و شهرهای آن سوی رود جیحون چیرگی یافته بودند، آماده شد. طولی نکشید که او عبدالرحمن بن نعیم غامدی را به همراه رزمندگان کوفه و شام به سوی حارث در مرو رُوذ گسیل داشت و خود به سوی خالد بن عبداللّه هجری راهی آمل شد و طلایه داران سرکش آن ناحیه را به شکست کشانید و آنها را واداشت تا به شهر پناه برند وانگاه ایشان را محاصره و منجنیقها بر آنها راست کرد. آنها نیز تسلیم او شدند به شرط آن که به کتاب و سنّت عمل کند و مردم را به سبب گناهانشان به کیفر نَکِشد. او یحیی بن نعیم شیبانی را به ولایت آنها برگماشت و آن گاه رو به سوی

بلخ آورد و در آن جا فرود آمد و کشتیهایی در اختیار گرفت و آهنگ ترمذ

ص:51


1- الشعراء من مخضرمی الدولتین الامویة و العباسیة، ص 203 تا 206.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 104؛ معجم الشعراء، ص 118؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص188.

کرد. در آن جا دید که حارث، سنان اعرابی سُلمی را محاصره کرده است و سَبَل - پادشاه خُتّل - حارث را همراهی می کند. اسد در آن سوی رود اردو زد ولی نتوانست از آن بگذرد و خود را به مردم ترمذ برساند و ایشان را یاری کند؛ لذا به بلخ بازگشت. بشر بن جرموز ضَبیّ و ابوفاطمه ازدی و دیگر روستاییانی که با حارث بودند، بر دروازه ترمذ می آمدند و می گریستند و از بنی مروان شکوِه می کردند و بنی امیه آنها را از این کار باز می داشتند. حارث نتوانست آن جا را بگشاید و اشغال کند و سَبَل هم او را ترک کرد و به سرزمین خود برفت و موجب شد یارانش از اطراف حارث پراکنده شوند و در پی آن مردم ترمذ بر او شوریدند و به شکستش کشیدند و شماری از یاران با نفوذ و خردمندانشان را از دم تیغ گذراندند. حارث از آنها به سوی تخارستان روی برتافت و در آن منطقه جایگیر شد(1).

اسد بلخ را به سوی سمرقند ترک کرد و چون به زمّ در کنار رود جیحون رسید، پیکی به سوی هیثم شیبانی از یاران حارث فرستاد که در دژی از دژهای آن جا بست نشسته بود. اسد به او پیام فرستاد که: شما اقوام خود از بنی امیه را به سبب بدکرداریشان پس زدید ولی این به حدّ اسارت یا هتک ناموس یا چیرگی مشرکان بر شهری همچون سمرقند نرسید. اسد او را به فرمانبری تشویق کرد و از سرکشی هراساند، هیثم نیز به سوی اسد آمد و اسد بدو امان داد و به همراه اسد به سمرقند بازگشت و دو پاداش به سمرقندیان داد، سپس به ارتفاعات وَرَغْسَر رفت که آب

ص:52


1- تاریخ طبری، ج 7، صص 105 و 106؛ الکامل فی التاریخ، ج5، ص188.

سمرقند از آن جا می آمد. او بستر آب را ببست و مجرای آب را از سمرقند بگرداند(1) و در پی آن به بلخ بازگشت. او از آن جا جدیع بن علی کرمانی ازدی را به سوی حارث در قلعه تبوشکان تخارستان علیا حرکت داد. حارث در آن جا فرود آمده بود. او به خویشاوندان خود یعنی بنی بَرْزَی از قبیله تغلب پناه برد. کرمانی آنها را محاصره کرد تا آن جا را گشود و جنگندگان ایشان را بکشت و بنی برزی را از دم تیغ گذارند و مردم عادی آنها اعمّ از عرب و وابستگان و فرزندان را به اسارت گرفت و آنها را در بازار بلخ به کسانی فروخت که پول بیشتری می پرداختند(2).

اسد بلخ را در سال یکصد و هجده به عنوان مقرّ خود برگزید و دیوانها را بدان جا منتقل کرد و با تخارستان بستیزید و آن جا را گشود و گروهی را به اسارت گرفت(3). او سپس در سال بعد به خُتَّل در ساحل شرقی رود جیحون که در برابر بلخ قرار داشت شبیخون زد. سلطان آن جا از خاقان ترک یاری جست و او یاری اش رساند. سلطان خُتّل پیکی به سوی اسد فرستاد و او را از آمدن خاقان آگاهانید و نصیحتش کرد که سرزمین او را ترک کند تا ترکها به او صدمه ای نزنند. اسد پس از تردیدهایی سرانجام به او پاسخ مثبت داد و اموال گران خویش را ببرد و رود را پیمود ولی خاقان به نیروهای عقب مانده او رسید و آنها را بکشت و سپس از رود به سوی ساحل غربی رفت و به جلودرانی حمله برد که اموال گران را در دل درّه جای داده بودند و اسد و رزمندگان همراه او

ص:53


1- تاریخ طبری، ج 7، صص 106 و 107؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص189.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 109؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص197.
3- تاریخ طبری، ج 7، ص 111؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 198.

توانستند با سختی فراوان از مهلکه بگریزند(1)!

خاقان در تخارستان اردو زد. حارث که همچنان در آن جا بود به خاقان پیوست و هر دو نیرو به جوزجان تاختند و اسد عربهای آن منطقه را تاراند و به بلخ واردشان ساخت و خود فرماندهی ارتشی گران را از رزمندگان فلسطین، قنَّسْرین، حمص، دمشق، ازد، تمیم ربیعه اهل خراسان و مردم جوزجان را برعهده گرفت و با خاقان در جاهای فراوان نبرد کرد و همچنان با او ستیزید و تا او را شکستی فاحش داد و عده ای را به اسارت درآورد و نیز اموالی را غنیمت گرفت.

خاقان با نیروهای باقیمانده خود مدّتی در تخارستان بماند وانگاه به سرزمینش بازگشت و این در حالی بود که حارث نیز همزمان با او رفت. پس از آن که خاقان به سرزمین خود رسید، یکی از یارانش او را از پای درآورد و بدین سان میان ترکها اختلاف افتاد و از یکدیگر جدا شدند و اسد به بلخ بازگشت(2).

بدین سان جبهه حارث رو به سستی نهاد و همچنان در سرزمین ترکها بماند تا اسد به سال یکصد و بیست، هجری درگذشت، و نصر بن سیّار لیثی ولایت خراسان یافت و ولایتش را با جنگ با ترکها آغازید و ماوراء رود جیحون را از سمت باب الحدید تصرّف وانگاه آهنگ سمرقند کرد و از آن جا رو به سوی تاشکند نهاد ولی کورصول ترکی و حارث بن سریج تمیمی مانع از آن شدند که وی از رود چچن بگذرد. لشکر گرانی از قبایل پنجگانه خراسان و مردم شام، همراه نصر بودند و جماعتی از اهالی

ص:54


1- تاریخ طبری، ج 7، صص 113 تا 119؛ الکامل فی التاریخ، ج5، صص102 تا 200.
2- تاریخ طبری، ج7، صص 119 تا 125؛ الکامل فی التاریخ، ج5، صص 203 تا 205.

بخارا و سمرقند و کشّ (شهر سبز) و اسروشنه، نصر را همراهی می کردند که شمار آنها به بیست هزارتن می رسید. او سپس بر کورصول ترک چیرگی یافت و به اسارتش گرفت و آن گاه او را بکشت و جنازه اش را به چهارمیخ کشیده سپس سوزاند. آن گاه او به سوی تاشکند رفت و حارث راه را بر او بست و بر لشکریان او منجنیقها راست کرد. این منجنیقها به سوی بنی تمیم بود و حارث آنها را به سوی ازد یا بکر بن وائل بگرداند و با آن به سوی ایشان شلیک کرد، ولی او پس از مدّتی از رویارویی نصر دست کشید، چه، رزمندگان تمیمی او از جنگ سرباز می زدند و می خواستند خون تمیمیان حفظ و زندگیشان پاس داشته شود، زیرا آنها و حارث از یک قبیله بودند و همگی نسبت به یکدیگر غیرت می ورزیدند و نسبت به دشمنانشان تعصّب داشتند و این، کار را بر نصر آسان کرد و به او فرصت داد تا از رود بگذرد و سلطان تاشکند با صلح و سلام و هدیه و پرداخت گرو او را دیدار کرد. از شرایط صلح، یکی این بود که حارث را از سرزمینش بیرون کند و او حارث را به سوی فاراب در آن سوی رود سیحون بیرون راند، و نصر به سوی فرغانه رفت و با سلطان آن جا سازش کرد و سپس به مروشاهجان بازگشت(1).

حارث در میان پیروان خود از عرب و موالی این گونه اشاعه داد که او همان مهری است که خداوند، او را برای رهایی بیچارگان و دادستانی ستمدیدگان برانگیخته است(2). این احتمال هم هست که او برای تأکید این پندار و ریشه دار کردن دعوتش حدیثی هم جعل کرده باشد و این

ص:55


1- تاریخ طبری، ج 7، صص 173 تا 178؛ الکامل فی التاریخ، ج5، صص 236 تا 239.
2- سیاده العربیة، صص 62 تا 127.

همان حدیث معروفی است که ابوداود روایت کرده(1): «از آن سوی رود مردی برون آید حارث نام که برزگری است و جلودار او مردی است که منصور خوانده می شود. او زمینه را هموار می کند یا امکان روی کار آمدن خاندان محمّد را فراهم می آورد همان گونه که قریش برای پیامبر خدا امکانات فراهم کرد، و بر همگان است یاری رساندن بدو».

حارث در تبعیدگاه خود فاراب شش سال بماند تا آن که میان یمنیان و ربعیان از یک سو و مُضَریان از سوی دیگر در سال یکصد و بیست وشش در مروشاهجان آشوبی درگرفت و آتش جنگ در میانشان زبانه کشید و یکدیگر را از پای درآوردند. نصر از آن ترسید که مبادا حارث از وضع شوریده خراسان بهره برد و با یاران عرب و موالی ترک خود بدو یورش آورَد و او را بیش از پیش به ضعف کشاند و این پس از زمانی بود که جُدیع بن علی کرمانی(2) رئیس ازدیان با او سر مخالفت برداشته، بر او شوریده بود، لذا او مقرّر داشت که حارث را امان دهد و آهنگ خیرخواهی و یاری او در برابر دشمنان یمنی و هم پیمانان ربعی وی کرد. او گروهی را نزد حارث فرستاد تا او را از رفتن به سرزمینهای ترک بازدارد و پیکی نزد یزید بن ولید بن عبدالملک فرستاد و از او خواست تا از حارث چشم بپوشد و امانش دهد و او هم به خواسته نصر پاسخ داد و نامه ای چنین به حارث نوشت: «امّا بعد، از آن جا که حدود الهی تعطیل شده و به بندگان خدا آن رسیده که رسیده و خون آنها به ناحق ریخته

ص:56


1- سنن ابی داود، ج 4، ص 477؛ النهایة اوالفتن والنهایة، ج1، ص28؛ تاریخ ا بن خلدون، ج1، ص 559؛ مختصر تذکرة القرطبی، ص133.
2- بنگرید به ضبط نام او در اشتقاق، ص 502، جمهرة انساب العرب، ص381.

شده و اموالشان به ستم ستانده گردیده است، ما در راه خدا خشمناک شدیم و آهنگ آن که در میان امّت به کتاب خداوند عزّوجل و سنّت نبوی عمل کنیم، پس با همراهانت در امن و امان به سوی ما بیا که شما برادران و یاران ما هستید. من به عبداللّه بن عمر بن عبدالعزیز نوشته ام که آنچه از اموال و اسرای شما ستانده بازگردانَد»(1).

حارث در بیست و هفتم جمادی الآخره سال یکصد و بیست و هفت هجری به مروشاهجان رسید و نصر به استقبال او آمد و در مهرورزی و خوشامدگویی، راه مبالغه پیمود «پس او را به کوشک بخاراخذاه وارد آورد و روزانه پنجاه درهم هزینه خورد و خوراک او می کرد... او آن عده از افراد خانواده او را که در نزدش بودند، آزاد کرد و قید از محمّد بن حارث و اَلوف، دختر حارث و امّ بکر برداشت»(2). زن

نصر جامه ای از پشم گرانبها برای حارث فرستاد تا خود را با آن از سرما حفظ کند و حارث آن جامه را به چهارهزار دینار فروخت و پول آن را یکسان میان یارانش تقسیم کرد(3). او بر پالانی می نشست و بالش خشنی را برای او تا می کردند. نصر به او پیشنهاد ولایت و پرداخت یکصدهزار دینار داد، ولی او نپذیرفت و پاسخ نصر را چنین فرستاد: «من به این دنیا و کامیابیهای آن و جمع شدن با زنان عرب تعلّق ندارم و آنچه می خواهم تنها کتاب خداوند عزّوجل و عمل به سنّت نبوی و بهره بردن از اهل خیر

ص:57


1- تاریخ طبری، ج 7، صص293 و 294؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 307 و 308.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 309؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 327.
3- تاریخ طبری، ج7، ص 309.

و فضیلت است و اگر تو هم چنین کنی بر دشمن یاریت رسانم»(1). حارث به کرمانی نیز این گونه نوشت: «اگر نصر امکان عمل به کتاب خدا را در اختیار من نهد و فرصت بهره بری مرا از اهل خیر و فضیلت که از او خواسته ام برایم فراهم آورَد یاری اش رسانم و به امر الهی قیام کنم و اگر چنین نکند، از خدا علیه او یاری خواهم جست و اگر تو خواسته مرا در پرداختن به عدالت و سنّت ضمانت کنی، یاری ات خواهم رساند»(2).

هرگاه بنوتمیم بر حارث وارد می آمدند، او آنها را به خود می خواند و گروهی از سران ایشان با حارث بیعت کردند که از جمله آنها بشر بن جرموز ضَبّی بود و سه هزار نفر از مردم مروشاهجان به او پیوستند(3). حارث همچنان با نصر مخالفت می ورزید و هرگاه او از حارث می خواست که به طاعت وی درآید حارث از پذیرش این امر سر باز می زد و به او می گفت: «من از سرِ انکارِ ستم، سیزده سال است که از این شهر به در آمده ام و تو از من می خواهی بدان بازگردم».

پس چون یزید بن عبدالملک بمرد و مروان بن محمّد جانشین او شد و نصر با او بیعت کرد، تردید در دل حارث رخنه کرد و ترسید که مباد نصر بدو نیرنگ زند. پس به نصر گفت: یزید بن ولید به من امان داده بود،

ولی مروان امان یزید را نافذ نمی داند و من از او در امان نیستم. نصر او را به بیعت فراخواند و او خودداری کرد. نصر بسیار تمایل داشت که

ص:58


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 309؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 328؛ نیز بنگرید به البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 1، ص 26.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 309؛ الکامل فی التایخ، ج 5، ص 328.
3- تاریخ طبری، ج 7، ص 309؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 328.

دوستی حارث را جلب کند و با اخلاص می کوشید از او دلجویی کند تا در صفوف بنی تمیم شکاف نیفتد و سخنشان چند گونه نگردد؛ حال آن که ایشان بیشترین شمار مضریها و با هیبت ترین آنها و پشتیبانان نصر و قویترین حامیان او بودند که حارث در رویارویی با دشمنان یمنی و ربعی خود به آنها تکیه می کرد. پس میانجیگرها از سران بنیتمیم میان آن دو میانجیگری کردند و به حارث اصرار کردند که در یاری رساندن به نصر از عشیره خود پیروی کند و از راه آنها جدا نشود و گروهشان را از هم نپراکند، ولی حارث برخواسته آنها موافقت نکرد و گفت(1): «همانا من

ولایت را از آن کرمانی می دانم در حالی که خلافت در دست نصر است».

حارث سپس در نزدیکی دیوار کوشکی که در آن سکونت داشت اردو زد و به نصر گفت: «خلافت را شورایی کن» ولی او نپذیرفت. پس حارث به خانه های یاران خود رفت و در آن جا پناه گرفت. او دستور کار و دعوت خود را نگاشت و به دعوتگرانش دستور داد آن را برای مردم بخوانند. پس چون مردم آن را شنیدند بدو پیوستند و بدین ترتیب همراهیان و پیروان او رو به فزونی نهاد(2).

حارث چنین می نمود که صاحب درفشهای سیاه است، پس نصر پیامی چنین به سوی او فرستاد: «اگر آن گونه هستی که می پنداری و حصار دمشق را درهم خواهید ریخت و خلافت بنی امیه را درهم خواهید شکست، پس از من پانصد چهارپا و دویست شتر بگیر و هر چه مال و جنگ افزار می خواهی با خود ببر و برو. به جان خودم سوگند، اگر آنچه را

ص:59


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 330.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 330؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 342.

یادآور شده ای داشته باشی، من در دست توام و اگر چنین نباشی، کسانت را به نابودی کشانده ای. حارث گفت: این را حقّ دانستم لیکن کسی از همراهانم با من بر آن بیعت نمی کند. نصر گفت: روشن شده است که آنها بر رأی و نظر تو نیستند و بینشی چونان تو ندارند و ایشان انسانهایی هستند تبهکار و دون، پس خدا را برای بیست هزار تن از ربیعه و یمن که در کشمکش میان خودتان نابود خواهند شد به خاطر آور. نصر، ولایت ماوراءالنهر را به همراه سیصدهزار درهم به حارث پیشنهاد کرد ولی حارث نپذیرفت. نصر به او گفت: اگر می خواهی، کار خود را با کرمانی آغاز کن، اگر او را کُشتی، من در طاعت تو خواهم بود و اگر می خواهی، کار من و او را به خودمان واگذار؛ اگر من بر او ظفر یافتم، رأی من همان رأی تو خواهد بود، و اگر می خواهی با یارانت برو و اگر از ری گذشتی پس من در طاعت تو خواهم بود(1). حارث و نصر همچنان با اختلاف فراوان و دوری بسیار دیدگاه با یکدیگر مکاتبه داشتند تا آن که هر دو موافقت کردند مردانی را برگزینند تا برای ایشان گروهی را مشخّص کنند که به کتاب خدا آگاهی دارند. نصر، مقاتل بن سلیمان بلخی و مقاتل بن حیّان نبطی بلخی را برگزید و حارث، مغیرة بن شعبه جهضمی و معاذ بن جبله را انتخاب کرد. نصر به کاتبش دستور داد همان سنتهایی را بنویسد که ایشان بدان خشنودند و همان کارگزارانی را بیاورند که ایشان برمی گزینند، و ولایت دو مرز سمرقند و تخارستان را بدیشان دهند و دستور کار و شیوه هایی را بنگارد که دو نماینده حارث بدان رضایت

ص:60


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 331؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 343؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 26.

دارند(1). آن گاه حارث و نصر به مباحثه پرداختند و راضی شدند که مقاتل بن حیّان و جهم بن صفوان درمیان آنها داوری کنند و آنها چنین حکم کردند که نصر کناره گیرد و حکومت شورایی گردد، ولی نصر نپذیرفت(2)، حارث هم با او به مخالفت برخاست و فرمان داد دستورالعمل او در بازارها و مساجد خوانده شود. این دستورالعمل خوانده شد و مردم بسیاری بدو پیوستند. مردی نیز این دستورالعمل را بر درِ خانه نصر بخواند و غلامان نصر او را بزدند و حارث با او بستیزید و اعلان کرد که آهنگ جنگ با او دارد وانگاه مروشاهجان را به تسخیر درآورد و بر پاره ای مناطق آن چیرگی یافت و به نصر چنین پیام فرستاد: «ما به پیشواییِ تو تن در نمی دهیم و نصر بدو چنین پاسخ داد: تو چگونه عقل داری و حال آن که عمرت را در سرزمین شرک سر کردی و به همراهی مشرکان با مسلمانان جنگیدی! این خیال خامی است که من نزد تو بیش از آنچه زاری کرده ام، زاری کنم». فرماندهان نصر با او جنگیدند و آنچه را فتح کرده بود، از او بازستاندند و به شکستش کشانیدند و برخی از دعوتگرانش را به بند کشیدند و آن گاه بکشتند(3). پس حارث نزد کرمانی رفت و با او بیعت کرد و به همراهی او با مضریان بجنگید تا جایی که بر بیشتر مناطق مروشاهجان سیطره یافت(4).

ص:61


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 331؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 342.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 331؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 343؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 26.
3- تاریخ طبری، ج 7، صص 334 و 335؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 344؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 26.
4- تاریخ طبری، ج 7، ص 336؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 344.

چون مضریان پس نشستند و به شکست کشیده شدند، تعصّب قبیله حارث - بنی تمیم - تمام وجود او را دربرگرفت، لذا از پشتیبانی کرمانی و حمایت او در برابر نصر و مضریه دست کشید و به نصر چنین پیغام فرستاد: «همانا یمنیان مرا درباره شکست شما می نکوهند در حالی که من ترک مخاصمه کرده ام. پس یاران خود را در کنار کرمانی قرار ده. نصر، یزید نحوی را به سوی او فرستاد که مطمئن بود حارث به پیمان خود در ترک مخاصمه وفا خواهد کرد. گفته می شود دلیل این که حارث از جنگ با نصر دست کشید، آن بود که عمران بن فضل ازدی و خاندان او و عبدالجبّار عدوی و خالد بن عبیداللّه بن حبیب عدوی و عموم یاران او به سبب عملکرد کرمانی نسبت به مردم تبوشکان از او انتقام کشیدند، و آن چنین بود که اسد، کرمانی را به سوی ایشان فرستاد و آنها با حکم اسد بدان جا وارد آمدند و کرمانی شکم پنجاه مرد را درید و آنها را در رود بلخ افکند و دست و پای سیصد نفر از آنها را برید و سه نفر را به چهارمیخ کشید و اموال غیرمنقول آنها را به مزایده گذاشت و آنها نیز به سبب آن که حارث به کرمانی یاری رسانده، با نصر به ستیز برخاسته بود بدخواه حارث گشتند»(1)، لیکن نصر آهنگ رفتن به مروشاهجان کرد، زیرا چنین نتیجه گرفته بود که مضریان، آن گونه که حارث با کرمانی همداستان شده بود، با او همداستان نخواهند شد، از همین روی از ایشان کناره گرفت و به نیشابور رفت و منتظر ماند تا حارث و کرمانی اختلاف یابند و با

یکدیگر به کشمکش برخیزند و یکی دیگری را از پای درآورَد. پس شهر،

ص:62


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 337؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 342.

تنها برای کرمانی ماند و او خانه مضریان را زیر و رو کرد و اموالشان را به غارت برد و حارث نابود کردن خانه های ایشان و غارت اموالشان را تقبیح کرد و کرمانی هم آهنگ او کرده، سپس ترکش گفت(1).

بشر بن جرموز ضبیّ که از بزرگترین یاران حارث بود، او را برای یاری رساندن به کرمانی و فروغلتیدن در تعصّب قبیله ای و نادیده گرفتن اصول مرجئه جبریه و در پیش گرفتن عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر نکوهید و از او جدا شد و به او گفت(2): «من بر سر دادخواهی همراه تو ستیزیدم، ولی هنگامی که با کرمانی یکی شدی، دانستم که تو از آن روی می جنگی که گفته شود: حارث چیرگی یافت! و اینان از سرِ تعصّب می جنگند و من دیگر همراه تو نخواهم جنگید. او با پنج هزار و پانصد رزمنده از حارث جدا شد. گفته می شود: شمار رزمندگان همراه او چهارهزار تن بوده است. بشر گفت: ما گروه دادگرانیم که به سوی حق می خوانیم و نمی جنگیم مگر با کسانی که به جنگ ما برخیزند».

بدین سان موضع حارث تزلزل یافت و از همین رو نزد کرمانی رفت و او را به شورایی کردن امر ولایت فراخواند، ولی کرمانی سرباز زد. سپس کرمانی نزد بشر بن جرموز ضبیّ در بیرون از شهر برفت و حارث در کنار کرمانی اردو زد و کرمانی آهنگ جنگ با بشر کرد ولی حارث او را از این کار بازداشت و از پیروی کردن از او پشیمان شد و گفت: در جنگ با ایشان شتاب مکن، من آنها را به تو بازمی گردانم و به سوی اردوی بشر رفت و در میان آنها اقامت گزید و بدیشان گفت: من در کنار یمنیان با شما نخواهم

ص:63


1- تاریخ طبری، ج 7، ص339؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 345.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 339؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 345.

ستیزید، و موجب شد مضریان شتابان از اردوی کرمانی به اردوی حارث بپیوندند تا جایی که از ایشان جز دو تن همراه آنها نماند که حارث را به مکر و فریب متّهم می کردند. کرمانی چندین بار به جنگ با بشر بن جرموز ضبیّ برخاست ولی بر او پیروزی نیافت. حارث برفت و در دیوار پیرامون شهر مروشاهجان کانال زد و بدان وارد شد و در پی او کرمانی بدان وارد آمد، و حارث بدون آن که خود خوش بدارد از مرکب به زیر آمد و میان نیروهای مضری و کرمانی جنگ درگرفت و حارث و برادرش و بشر بن جرموز ضبیّ و شماری از سواران تمیم کشته شدند و دیگران طعم شکست را چشیدند و حارث در روز یکشنبه، بیست و چهارم رجب سال یکصد و بیست و هشت به صلیب آویخته شد(1). کرمانی نقره های ناب و اموالش را محفوظ داشت و دارایی کسانی را که با او خرج کرده بودند، ستاند و شهر را تنها از آنِ یمنیان کرد(2) و آنها خانه های مضریان را ویران کردند و بر آنها سیطره یافتند و خوارشان داشتند و به بردگیشان کشاندند.

بدین سان بزرگترین انقلاب مرجئه جبریه در خراسان ناکام ماند و رهبر آن به همراه گروهی از دعوتگران و جلوداران و شماری از لشکریان و حامیان آن سقوط کردند(3). این انقلاب نتوانست به پیروزی دست یازد، زیرا از نصر بن سیّار لیثی، واپسین والیِ بنی امیه در خراسان می کوشید تا رقابت میان قبایل عرب را در به دست آوردن مسؤلیتهای سیاسی و

ص:64


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 341؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 346.
2- البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 27.
3- ا بن کثیر می گوید: او صدتن از اصحاب حارث را کُشت (بنگرید به البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 27).

منافع مادّی پایان دهد و همین مهمترین عامل در جدایی و ایجاد تنش میان این قبایل بود و او در چهارمین سال ولایت خویش بود که از تعصّب قبیله ای بیزاری یافت و از طرفداران و پشتیبانان مضریان و جبهه گیری علیه یمنیان و زیر فشار قرار دادن ایشان کناره گرفت و همه قبایل را در حکومت شرکت داد و مسؤلیتها را میان ایشان تقسیم کرد و حقوقشان را یکسان ساخت و منافع مادّی را میان آنها قسمت نمود(1). او ولایتمداری

خود را با حلّ مشکلات مالیِ جدّی آغاز کرده بود که موالی از آنها رنج می بردند. این مشکلات، همان انگیزه هایی بود که موالی را به دلتنگی و خشم و انقلاب کشاند و موجب شد نصر از گرفتن جزیه از مسلمان شدگان ایشان چشم بپوشد جزیه را از اهل ذمّه ستاند. او سپس خراج را رده بندی کرد و آن را در جایگاه بایسته اش نهاد و پس از آن پیشه ها را به گونه ای توزیع نمود که صلح بر آن بنیان می شد(2). بدین ترتیب وضع موالی استواری یافت و رو به بهبودی و رونق نهاد و از ناسازگاری و سرکشیشان کاسته شد، و به همین سبب پاسخ آنها به دعوت حارث ضعیف و سست بود و آنها هنگام خروج حارث بر نصر بن سیّار لیثی آن گونه حمایتش نکردند که به هنگام خروج او بر عاصم بن عبداللّه هلالی به پشتیبانی وی برخاستند و حتّی بیشترینه ایشان از حارث کناره گرفتند و بی طرفی برگزیدند.

شعله ور شدن تعصّب قبیله ای در خراسان در پایان ولایتمداری نصر به شکست این دعوت انجامید و حارث تلاش بسیار کرد تا از آن بهره

ص:65


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 173، الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 227 - 389.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 173؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 236.

گیرد و از همین رو میان یمنیان و مضریان آمد و شد می کرد و از اختلاف و کشمکش آنها سوءاستفاده نمود و به کرمانی پیوست و یمنیان را یاری رساند و با مردم مضری خود به دشمنی برخاست، ولی بعداً بر او گران آمد که در کنار کرمانی با مردم خود بستیزد و لذا از کرمانی کناره گرفت و با مضریان به جنگ با او برخاست و بدین ترتیب از آموزشها و اهداف مرجئه جبریه به کژراهه افتاد و از آنها غفلت ورزید و همچنان از مردم خود طرفداری می کرد و تعصّب آنها را در دل داشت و تا دم مرگ همچنان در راه آنها جان می فشاند. این خود به گسستگی یاران او و چند پارگی اطرافیانش و نکوهیده شدن وی از سوی ایشان و انتقادشان از او انجامید، نیز در پی آن بسیاری از عربیان و موالی از ایمان به او و پیوستن بدو و کارزار به همراه او منصرف شدند. بویژه موالی در دعوت او تردید یافتند، زیرا میان سخن و کردارش ناهمسویی می دیدند. او شعارهای اسلامی را فریاد می زد و اجرای آنها را وعده می داد ولی در عمل تابع تعصّب قبیله ای بود و در آن فرو درمی افتاد و نمی توانست از سیطره آن رهایی یابد یا از تأثیر آن کناره گیرد و دعوت او جز آن چیزی بود که در تغییر و اصلاح امید می بردند و لذا از پذیرش اعتقادات او سرباز می زدند و از پیوستن به انقلاب او سر برمی تافتند و از یاری رساندن بدو کوتاهی می ورزیدند.

قضیه بدین جا انجامید که دعوتگران بنی عباس که نزدیک به سی سال پیش وارد خراسان شده بودند نیز با ناکامی رو به رو گشتند و یکصدسال در شهرها و روستاهاشان پراکنده شدند و مردم را علیه بنی امیه می شوراندند و بدیشان بشارت حکومت اسلامی می دادند و به

ص:66

رضای آل محمّد فرا می خواندند. آنها با اندیشه های اسلامی خود توانستند موالی و عربهایی را که [از وضع موجود] شکایت داشتند و درخت کینه در دل کاشته بودند به الفت با خویش وادارند و آنها را به صفوف خود کشانند و در میان خود جایشان دهند. هنگامی که حارث بن سریج تمیمی به مروشاهجان بازگشت دعوت عبّاسیان واپسین مراحل سرّی خود را پشت سر می نهاد و این در حالی بود که طرفداران این دعوت به اصول آن ایمان عمیق داشتند و بدقّت سامان یافته بودند(1). شعارها و پرچمهای حارث به شعارها و پرچمهای بنی عبّاس می مانست و در میان این شعارها جز دعوت به شورایی شدن امور مسلمانان، اندیشه نوین و استواری دیده نمی شد که موجب رویکرد دیگران بدان شود و به سمت خویش بکشاند. سازماندهی و استواری دعوت حارث ضعیفتر از دعوت بنی عبّاس بود و همین مردم را در یافتن اعتقاد بدان و دفاع از آن به سستی می کشانید، لیکن پراکندگی و درهم ریختگی اندیشه های او و سرگردانی اش در پذیرش اصول اسلامی از یک سو و تعصّب قبیله ای از سوی دیگر بر پیوند اطرافیان او به دعوت بنی عبّاس و اعتقاد یافتن بدان و اخلاص در راه آن می افزود، و از همین رو به دعوت و انقلاب حارث توجّهی نداشتند و به سرنوشت و پایان کار او اهتمام نمی ورزیدند. دعوتگران و فرماندهان بنی عبّاس همچنان حارث را زیرنظر داشتند و از رویکرد او به تعصّب قبیله ای و از هم پاشاندن وحدت عربیان و فرسایش

ص:67


1- بنگرید به الدعوة العبّاسیة، العصر العباسی الاوّل، ص 20؛ العبّاسیون الاوائل، ص33؛ تاریخ الادب العربی، العصر العبّاسی الاوّل، ص9؛ الشعراء من مخضرمی الدولتین الامویة و العباسیة، ص79.

نیروی ایشان و هدر دادن تواناییشان و دشمنی او با بنی امیه و رویارویی با کارگزار بنی امیه در خراسان بهره می بردند تا زمانی که هنگام اعلان انقلاب و بنیانگذاری حکومتشان فرا رسد.

بر نصر بن سیّار لیثی و یکی از خواصّ او که با دعوتگران بنی عبّاس پیوند داشت، معلوم شد که انقلاب حارث راه را برای پایان دادن به حکومت اموی و روی کار آمدن حکومت بنی عبّاس هموار می کند. ابوجعفر عیسی بن جرز(1) هنگامی که به نیشابور آمد و یمنیهای آن را به سبب عملکرد کرمانی نکوهید و یمنیها هم او را به سبب جلوداری(2) مضریها نکوهش کردند، به نصر گفت: «ای امیر! در این امور و ولایتمداری تو را همین بس [که بدانی] که امری عظیم در شرف انجام است. بزودی مردی با نسبی ناشناخته برخواهد خاست که سیاهی را آشکار می سازد و به حکومتی فرا می خواند و در حالی که شما با پریشانی می نگرید، برخلافت چیرگی می یابد. نصر گفت: بااین بی وفایی و آسیب پذیری مردم و روابط نامطلوب میان مردم جا دارد که چنین باشد. پیکی سوی حارث در سرزمین ترکان فرستادم و ولایت و اموالی را بر او عرضه کردم ولی او سرباز زد و آشوب به پا کرد و با دشمن من همداستان شد. ابوجعفر عیسی گفت: حارث به قتل رسیده و به چهارمیخ کشیده شده است و دور نیست که کرمانی نیز چنین شود». نصر از کشته شدن حارث و به چهارمیخ کشیدن او اظهار شادی و سرور کرد، چراکه او به یمنیها

ص:68


1- او از اهالی روستایی است در نزدیکی رود مرو؛ بنگرید به تاریخ طبری، ج7، ص238.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 338؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 345.

گرایش یافته و به عربیان بد کرده بدیشان زیان رسانده بود و به یمنیان امکان داده بود تا بر مضریان که طرفدار حکومت اموی بودند و تا پایان کار از ایشان پشتیبانی می کردند، چیرگی یابند(1):

یا مُدْخِلَ الذُّلِّ عَلی قَوْمِه

بُعداً و سُحقاً لَکَ مِنْ هالِکِ

شُؤمُک اَرْدی مُضَراً کلَّها

وَ عضَّ مِنْ قَوْمِک بالْحارِکِ

ما کانَتِ الاَزْدُ وَاشْیاعُها

تَطْمَعُ فی عمروٍ و لامالکِ(2)

وَ لابنی سَعْدٍ اِذا اَلْجَمُواکُلَّ طِمرٍّ لُونُه حالِک

ای آن که بر مردم خود خواری می آوری، از سوی آن که نابود می شود دوری و نابودی بر تو باد.

بدشگونی تو همه مضر را از پا درآورد. و سر تا پای قومت را گزید.

نه قبیله از دونه طرفداران ایشان، در عمرو و در مالک طمعی ندارند.

چنان که به بنی سعد هم طمعی نداشتند آن گاه که به هر اسب تکتاز

سیاهرنگی لگام می نهاندند.

یکی دیگر از مرجئه جبریه در خراسان در دوران بنی امیّه، ابراهیم بن طَهمان هَروی نیشابوری بغدادی مکّی، درگذشته به سال یکصد و شصت و سه است(3) که از مردان بزرگ ایشان به شمار می آید(4). ابوالصلت

ص:69


1- تاریخ طبری، ج 7، ص 342؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 346؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص27.
2- بنی عمرو و مالک و سعد از عشایر بزرگ و نیرومند بنی تمیم بودند.
3- بنگرید به شرح حال او در طبقات خلیفة بن خیاط، ص 835؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص 294؛ الجرح و التعدیل، ج 1، ص 107؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص105؛ الکامل فی التاریخ، ج6، ص62؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 38؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج10، ص146؛ تهذیب التهذیب، ج1، ص 129؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص36؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 257.
4- تاریخ بغداد، ج 6، صص 106، 107، 108، 109؛ میزان الاعتدال، ج1، ص 38؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 130؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 36؛ شذرات الذهب، ج1، ص 257.

عبدالسلام بن صالح قرشیّ هَروی می گوید(1): از سفیان بن عیینه شنیدم(2)

که می گفت(3): «هیچ خراسانی نزد ما نیامد که از ابورجاء عبداللّه بن واقد هروی برتر باشد. گفتم: ابراهیم بن طهمان چه؟ گفت: او از مرجئه است. ابوالصلت گفت: ارجاء آنها، آن آیین ناپاک نیست: ایمان، سخن بدون عمل است و کنار نهادن عمل به ایمان زیانی نمی رساند؛ مقصود از ارجاء آنها این است که برای مرتکبان گناهان کبیره آمرزش می طلبند تا با این کار خوارج و جز آنهایی را پس زنند که مردم را به سبب ارتکاب گناه تکفیر می کنند. این عدّه امید دارند و مردم را به سبب ارتکاب گناه تکفیر نمی کنند و ما نیز چنین ایم». ا بن حجر عسقلانی می گوید(4): «زیاده روی او در ارجاء ثابت نشده و دعوتگر ارجاء نبوده است». او نسبت به جهمیه معطّله، سخت می گرفت، و چنان که جهم بن صفوان وابسته بنی راسب می گوید، مردم سرخس را به ارجاء کشاند.

یکی دیگر از ایشان ابوحمزه محمد بن میمون سُکری(5) مروزی،

ص:70


1- ا بن حجر عسقلانی به نقل از شیوخ خود، این حدیث را روایت کرده که: «ایمان، اقرار به زبان است»، ولی او متهم به جعل این حدیث است و کسی آن را روایت نکرده مگر این که آن را از او سرقت کرده و او نخستین کسی می باشد که این حدیث را آورده است؛ بنگرید به تهذیب التهذیب، ج 6، ص 321.
2- تاریخ بغداد، ج6، صص 107 و 109.
3- تاریخ بغداد، ج 6، ص 108؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 38؛ تهذیب التهذیب، ج1، ص130.
4- تاریخ بغداد، ج 6، صص 107 و 109.
5- او به سبب شیرینیِ گفتارش به «سکّری» ملقّب شده نه به سبب آن که شکرفروش بود. بنگرید به میزان الاعتدال، ج4، ص 54؛ تهذیب التهذیب ج 9، ص 487؛ شذرات الذهب، ج1، ص264.

درگذشته به سال یکصد و شصت و هشت یا پیش از آن است(1). ا بن سعد می گوید(2): «او قدیمی بوده است»، و مقصود او از این سخن چنین است که او از سالخوردگان بوده و در دوران حکومت اموی سالیان بسیار زیسته و در حکومت بنی عبّاس نیز حدود سی و پنج سال زندگی کرده است. ابوحاتم رازی می گوید: «در خراسان دو شیخ از مرجئه بوده اند که مورد وثوق به شمار می آمده اند؛ یکی ابوحمزه سکری و دیگری ابراهیم بن طهمان».

سکری به مرتکبان کبایر و گنهکاران(3) امید عفو و بخشش می داد و میان عمل و ایمان جدایی قایل نبود. او در دیار خود، شیخ حدیث و فضیلت و عبادت بود(4). برخی از علمای شهر در وضع او تردید کردند و گمان کردند که او سنّی است و وی را از سلف صالح [تعبیری است برای اهل سنّت] به شمار آوردند و طرفداری او از مرجئه را نفی کردند. علی بن حسن بن شقیق مروزی می گوید(5): «از عبداللّه بن مبارک درباره امامانی پرسیدند که بدیشان اقتدا می شود؟ او ابوبکر و عمر را نام برد تا آن که به ابوحمزه رسید در حالی که ابوحمزه هنوز زنده بود».

ص:71


1- بنگرید به شرح حال او در طبقات ا بن سعد، ج 7، ص 371؛ طبقات خلیفة بن خیّاط، ص841؛ التاریخ الکبیر، ج 1، ص 34؛ الجرح و التعدیل، ج 4، ص81؛ میزان الاعتدال، ج4، ص53؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج9، ص486؛ تقریب التهذیب، ج2، ص212؛ النجوم الزاهرة، ج2، ص 56؛ شذرات الذهب، ج1، ص264.
2- طبقات ا بن سعد، ج 6، ص108.
3- یکی از مفاهیم ارجاء، دادن امید و رجاست؛ بنگرید به الملل و النحل، ج1، ص125.
4- شذرات الذهب، ج1، ص264.
5- تهذیب التهذیب، ج 9، ص487.

یحیی بن اکثم تمیمی مروزی می گوید(1): «از ا بن مبارک درباره «اتباع» پرسش شد؟ او گفت: اتباع، همان است که حسین بن واقد و ابوحمزه بر آن بوده اند». علی بن حسن بن شقیق مروزی می گوید(2): «به ا بن مبارک گفته شد؟ جماعت کیان اند؟ گفت: محمّد بن ثابت، حسین بن واقد و ابوحمزه سکری». احمد بن شبویه خُزاعی مروزی می گوید(3): «نشانه ای از ارجاء در آنها یافت نمی شد».

ص:72


1- تهذیب التهذیب، ج 9، ص487.
2- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 373.
3- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 373.

بخش دوم: جهمیّه

اشاره

ص:73

ص:74

روش جَهم بن صَفوان

روش جَهم بن صَفوان

جهم بن صفوان(1) سمرقندی(2)، رئیس فرقه های جهمیّه و گمانه پرداز آنهاست. اخبارِ به جامانده از او اندک است. او وضعیّتهای مختلف زندگی اش را به گونه ای کافی و استوار ترسیم نکرده است و از همین رو بیشتر زندگی او پوشیده و ناشناخته مانده، همان گونه که سخن گفتن پیرامون زندگی او شکلی از انگاره زنی و ترجیح است و تنها استثنای آن، دوره پایانی زندگی اوست که نمودی آشکار و روشن دارد، زیرا بیشتر اخبار آن حفظ و روایت شده است.

توضیح آن این که آنچه از اخبار مربوط بدو نقل شده از چگونگی تولّد و رشدش پرده برنمی دارد، و گمان می رود که او به کوفه و در میان وابستگانش از بنی راسبِ ازد وارد می شده است، و در همان جا جعد بن درهم(3) را دیدار کرد و از او درس آموخت(4)، و چه بسا او را در پایان سده

ص:75


1- درباره شرح حال و باقیمانده اخبار او بنگرید به تاریخ طبری، ج7، صص330، 331، 335؛ الکامل فی التاریخ، ج5، صص342، 343، 345؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص426؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 350 و ج 10، ص 26؛ لسان المیزان، ج 2، ص142.
2- میزان الاعتدال، ج 1، ص 426؛ لسان المیزان، ج 2، ص 142.
3- بنگرید به انساب الاشراف، نسخه خطی، ج 2، ص 241 و ج3، صص 100 و 101؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 591؛ تاریخ الموصل، ص 63؛ الفهرست، ص 472؛ الفرق بین الفرق، صص17، 167؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، صص 264 و 429، تاریخ الاسلام، ج 4، ص 239؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 399؛ سرح العیون فی شرح رسالة ا بن زیدون، ص 293؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 350؛ لسان المیزان، ج 2، ص 105؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 169.
4- البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 350.

اوّل دیدار کرده باشد، زیرا جعد در آن هنگام در کوفه بوده است و دانشمند بزرگی به شمار می آمده(1)، و شاید او را در آغاز سده دوم دیده باشد، و این پس از زمانی بود که جعد اعتقاد به مخلوق بودن قرآن و نفی صفات الهی را آشکار کرده بود. هشام بن عبدالملک با او سخن گفت و بدین سان او از دمشق به کوفه گریخت و رو به سوی کوفه آورد. در آن جا خالد بن عبداللّه قسری بدو دست یافت و به قتلش رساند و پس از آن به چهارمیخش کشید(2).

سپس جهم به خراسان منتقل شد «و در بلخ اقامت گزید و به همراه سلیمان در مسجد او نماز می گزارد و همسنگ یکدیگر بودند تا آن که به تِرْمِذ تبعید شد»(3)، او در آن جا جایگزین شد و اعتقاد خود را در آن جا آشکار ساخت(4)، و شاید از همین رو بدان جا منتسب شد و ترمذیش نامیدند(5). او سخنوری گشاده زبان بود(6) و بحّاثی زبان آور، لذا توانست دل مردم ترمذ را نسبت به باور خود نرم گرداند، چنان که دل مردم سرخس به سوی او نرم شد و همچنان تا پایان روزگار بنی امیه بر باور او استوار بودند، سپس ابراهیم بن طهمان هروی آنها را به سوی عقیده به ارجاء کشاند(7)، و باور او در نهاوند انتشار یافت و مردم آن تا آغاز سده پنجم بر

ص:76


1- تاریخ الموصل، ص63.
2- تاریخ الموصل، ص63.
3- البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 350.
4- الملل و النحل، ج 1، ص 79.
5- البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 9، ص 350.
6- فجرالاسلام، ص 286.
7- تاریخ بغداد، ج 6، صص 107 و 109.

آن استوار بودند، سپس اسماعیل بن ابراهیم بن کبوس شیرازی به سوی ایشان بیامد و آنها را به مذهب اشعری فراخواند و گروهی از ایشان او را پذیرفتند و با اهل سنّت همدست گشتند(1).

در آنچه از اخبار جهم بن صفوان نقل شده، پیرامون تاریخ پیوند او با حارث بن سُریج تمیمی توضیحی یافت نمی شود. بلکه تنها به جلوداران صفوف خواصّ و معتمدان او در سال یکصد و بیست و هشت پرداخته می شود. جهم در طول غیبت حارث از خراسان و ماندگار شدن او در سرزمین ترک پیوسته از این دیار، مطرود و برکنار بود. آنچه موجب ترجیح پیوند استوار میان آن دو می شود، این است که آن دو در تبعیدگاه با یکدیگر دیدار کرده اند و هم را شناخته اند. آنها سپس جداجدا به مروشاهجان بازگشتند و این پس از زمانی بود که یزید بن ولید بن عبدالملک از حارث درگذشت و در سال یکصد و بیست و شش به او اجازه داد تا به خراسان بازگردد، زیرا جهم از آن دسته یاران حارث نبود که از سرزمین ترک به مروشاهجان آمدند(2)، و دور می نماید که آن دو پس از بازگشت حارث به مروشاهجان در سال یکصد و بیست و هفت یکدیگر را دیده، دوستی برقرار کرده باشند. چه، شناخت ناگهانی به جهم فرصت نمی داد در نزد حارث جایگاه والایی بیابد و در دعوتش منزلت برجسته ای را برای او رقم نمی زد.

جهم در انقلاب حارث علیه نصر بن سیّار لیثی، سهمی فراوان

ص:77


1- الفرق بین الفرق، ص 128.
2- بنگرید به اسامی آنها در تاریخ طبری، ج 7، ص 294.

داشت. او کاتب و وزیر حارث بود(1). او در اردوی حارث خطبه می خواند(2). او شیوه حارث و دعوت او در عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله(3) را برای مردم باز می گفت. او داوری بود که به هنگام اتّفاق نظر حارث و نصر در حکم دو داور میان آنها از سوی حارث به داوری برگزیده شد. او و مقاتل بن حیّان نبطیّ چنین داوری کردند که نصر از فرمانروایی کنار بکشد و امور به گونه ای شورایی میان مسلمانان اداره شود(4). او سپس به همراه حارث و جدیع بن علی کرمانی ازدی به جنگ با نصر پرداخت و نصر او را به اسارت گرفت. نصر، سلم بن احوز مازنی تمیمی را مأمور قتل جهم کرد و او جهم را گردن بزد، زیرا یمنیه را علیه مضریه یاری و پشتیبانی کرده بود. مدائنی می گوید(5): «هنگامی که جهم بن صفوان، جلودار جهمیه، اسیر شد، به سلم گفت: میان من و پسرت، پیمانی نه چندان استوار در میان است. او گفت: او را نزیبد که به پیمان خود وفا کند و اگر هم چنین کند، من تو را امان ندهم. اگر همه ستارگان آسمان را در

جامه خود گردآوری و عیسی بن مریم نزد من گواهی به بی گناهی تو دهد، رهایی نخواهی یافت. به خدا سوگند، اگر در شکمم باشی، آن را خواهم

ص:78


1- لسان المیزان، ج 2، ص 142.
2- تاریخ طبری، ج 7، ص 331.
3- تاریخ طبری، ج 7، ص 330؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 342؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 26.
4- تاریخ طبری، ج 7، ص 331؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 343؛ البدایه و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 26.
5- تاریخ طبری، ج 7، ص 335، الکامل فی التاریخ؛ ج 5، ص 344، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 10، ص 27، لسان المیزان، ج 2، ص 142.

شکافت تا تو را بکشم. به خدا سوگند، یمنیه بیش از آنچه تو علیه ما کردی نکردند و به عَبْدَرَّبِه بن سیسن دستور قتل او را داد».

اعتقاد جهم بن صفوان

اعتقاد جهم بن صفوان

اعتقاد و باور جهم بن صفوان از گردباد آسیب برکنار مانده است(1). او

برخی از طرفداران مرجئه ناب را با این سخن که ایمان، همان آگاهی از خداوند متعال است در پی خود کشاند. اشعری می گوید(2): «باور منحصر به فرد جهم این است که ایمان، تنها آگاهی از خدا و کفر، تنها جهل نسبت به خداست. او در این باور، زیاده روی فراوان کرد، چه، گمان داشت کسی که خدا را شناخت و سپس به زبان، او را انکار کرد، این انکار به حقیقت ایمان او زیان نمی رساند، زیرا شناخت، ثابت است و با انکار منتفی نمی شود. شهرستانی می گوید(3): «جهم با این سخن بر معتزله افزونی یافت که می گوید: هر که شناخت یافت و سپس با زبان انکار کرد، با این انکار کفر نورزیده است، زیرا آگاهی و شناخت با انکار از میان نمی رود و او همچنان مؤمن است». به او نسبت می دهند که در تعریف ایمان،

ص:79


1- بنگرید به اعتقاد او در مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 312؛ الفرق، ص 128؛ الملل و النحل، ج 1، ص 79؛ فجرالاسلام، ص 286.
2- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 312؛ الفرق بین الفرق، ص128.
3- الملل و النحل، ج 1، ص 80؛ بنگرید به مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 198.

شطحیات بسیار می گفت و به این بسنده نمی کرد که ایمان، تنها تصدیق قلبی است بلکه باور او چنین بود که هر کس از سرِ دل ایمان آورَد و سپس شرک هویدا سازد و یا یهودیت و مسیحیت آشکار کند، اینها همه او را از ایمان بیرون نمی بَرد! او می گوید(1): «ایمان، پیمانی قلبی است و اگر مؤمنی بی هیچ تقیّه ای با زبان خود، کفر اعلان کند و بت پرستد و در سرزمین اسلام به یهودیت یا مسیحیت تعهّد داشته باشد و صلیب را عبادت کند و در سرزمین اسلام، تثلیث را آشکار سازد و برهمین حال بمیرد، او همچنان مؤمنی است با ایمانی کامل نزد خداوند عزّوجّل، دوستدار مقام کبریایی و اهل فردوس»!

او مرجئه ناب را با این سخن در پیِ خود کشاند که ایمان نَه فزونی می گیرد و نَه کاستی می پذیرد و مؤمنان، همه در ایمان یکسانند. او می گوید(2): «ایمان، پاره پاره نمی شود یعنی به پیمان و سخن و کردار تقسیم نمی گردد و مؤمنان در داشتن ایمان بر یکدیگر برتری نمی یابند و ایمان پیامبران و ایمان امّت بر یک سبک و سیاق است، زیرا معارف بر یکدیگر فضیلتی ندارند».

او در این که انسان مجبور و بیاختیار است، از جبریه ناب پیروی می کرد. اشعری می گوید(3): «از باورهای منحصر به فرد جهم این است که در حقیقت، هیچ فعلی برای کسی نیست مگر برای خداوند یکتا و تنها

ص:80


1- الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 204.
2- الملل و النحل، ج 1، ص 80؛ مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 198.
3- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 312؛ الفرق بین الفرق، ص 128؛ الملل و النحل، ج1، ص80.

فاعل اوست و افعال مردم از روی مجاز بدیشان نسبت داده می شود، چنان که گفته می شود: درخت حرکت کرد، فلک چرخید و خورشید غروب کرد، و در حقیقت، این خداوند سبحان است که با درخت و فلک و خورشید، چنین می کند، جز این که خداوند، نیرویی به انسان بخشیده است که فعل در پرتو آن صورت می پذیرد و برای او اراده فعل و اختیار جداگانه ای برای انجام آن آفریده است، چنان که طول را آفریده است و آدمی در پرتو آن طول می یابد و رنگ را آفریده است که با آن رنگ می پذیرد و رنگین می شود». او می گوید(1): «ثواب و عقاب، جبر است، چنان که همه افعال از سرِ جبر است و هرگاه جبر ثابت شود، پس تکلیف نیز جبر خواهد بود».

جهم در اعتقاد به مخلوق بودن قرآن با قدریه همسو بود. بغدادی می گوید(2): «او همچنان که قدریه معتقد است، به حدوث کلام اللّه قایل بود، در حالی که خداوند به این معنا متکلّم نامیده نمی شود». او این اعتقاد را از جَعد بن درهم آموخته بود. ا بن اثیر می گوید(3): «جهم این اعتقاد را از جعد بن درهم گرفته است و جعد از ابان بن سمعان و ابان از طالوت، خواهر زاده لبید بن اعصم و داماد او و طالوت از لبید بن اعصم یهودی که پیامبر صلی الله علیه و آله را افسون کرد. لبید، تورات را مخلوق می دانست و

ص:81


1- الملل و النحل، ج 1، ص 80.
2- الفرق بین الفرق، ص 128؛ مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 312؛ الملل و النحل، ج 1، ص81.
3- الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 75؛ سرح العیون فی شرح رسالة ا بن زیدون، ص 293؛ البدایة و النهایة فی التاریخ، ج 1، ص312.

نخستین کسی که در این باره کتابی نگاشت طالوت بود. او کافری بود که کفر خویش را هویدا می ساخت».

جهم در نفی صفات الهی نیز با آنها همسو بود. اشعری می گوید(1): «از او روایت شده که گفته: «من نمی گویم خداوند سبحان «شئ» است زیرا این مانندکردن خداست به اشیا. او می گفت: علم خداوند سبحان، محدَث است و گفته نمی شود: خداوند پیوسته نسبت به اشیا پیش از وجود یافتن آنها آگاه است». بغدادی نظر او را در نفی صفات الهی توضیح می دهد و می گوید(2): «او گمان کرده است که علم خداوند متعال، حادث است، او از توصیف خداوند به «شئ» یا «حیّ» یا «عالم» یا «مُرید» بودن خودداری می کند. او می گوید: خداوند را به وصفی توصیف نمی کنم که بتوان آن را به دیگری اطلاق کرد؛ اوصافی همچون: «شئ»، «موجود»، «حیّ»، «عالم»، «مرید» و نظایر آن، و او را به «قادر»، «مُوجد»، «فاعل»، «خالق»، «مُحیی» و «مُمیت» توصیف می کنم، زیرا این اوصاف به خداوند یکتا اختصاص دارد».

شهرستانی می گوید(3): «او در نفی صفات ازلی با معتزله همسو بود و افزون بر آن نیز اعتقاداتی داشت که از آن جمله است: روا نیست خداوند تبارک به صفتی موصوف گردد که خلقش با آن توصیف می شود، زیرا آن به تشبیه منجر می گردد، و لذا «حیّ» و «عالم» بودن خدا را نفی و «قادر» و «فاعل» و «خالق» بودن او را اثبات می کند، زیرا چیزی به داشتن «قدرت»

ص:82


1- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 312.
2- الفرق بین الفرق، ص 128.
3- الملل و النحل، ج 1، ص80.

و «فعل» و «خلق» توصیف نمی شود، و از آن جمله است اثبات علوم نوظهور از سوی او برای خداوند تبارک تعالی که در جایگاهی قرار ندارد. جهم می گوید: جایز نیست چیزی پیش از خلقش دانسته آید، زیرا اگر از چیزی آگاهی حاصل گردد و سپس آفریده شود آیا علم او برآنچه بوده باقی می ماند یا باقی نمی ماند؟ او می گوید: اگر باقی بماند که آن جهل است، زیرا علم به این که چیزی بزودی موجود می شود غیر از علم به چیزی است که وجود یافته، و اگر باقی نماند، در حقیقت تغییر پذیرفته و تغییرپذیر، آفریده ای است که قدیم نیست».

احتمال دارد جعد بن درهم در این دو مسأله از سخن یهودیان بهره برده باشد، زیرا آنها در سخن گفتن پیرامون مخلوق بودن تورات و نفی صفات، پیشینه داشتند و در این دو مقوله آثار معروفی هم به جای نهاده بودند(1)، و بیشتر پژوهشگران، اتّفاق نظر دارند که غیلان دمشقی قَدری(2)، در آرای خود پیرامون مخلوق بودن قرآن و نفی صفات و آزادی اراده انسان، از منابع یهودی و مسیحی و یونانی الهام گرفته است(3).

ص:83


1- الملل و النحل، ج 1، صص 193 و 198؛ ضحی الاسلام، ج 1، ص 335.
2- بنگرید به شرح حال او در تاریخ الکبیر، ج 4، ص 102؛ المعارف، ص 484؛ الجرح و التعدیل، ج 3، ص 54؛ فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 76 و 229؛ مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 200؛ تاریخ دمشق نسخه خطی، ج 14، ورقه نود؛ تاریخ الاسلام، ج 4، ص 289؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 338؛ سرح العیون فی شرح رسالة بن زیدون، ص 289؛ طبقات المعتزله، ص25؛ لسان العرب، ج 4، ص 454.
3- تاریخ الفلسفة فی الاسلام، ص 49؛ فلسفة التفکیر الدینی بین الاسلام و المسیحیة، ص319؛ الفکر العربی و مکانته فی التاریخ، ص 100؛ علوم الیونان و سبل انتقالها الی العرب، صص194، 195، 196؛ تاریخ الادب العربی، ج 1، ص 256؛ کنیسة مدینه اللّه انطاکیة العظمی، ج 2، ص 69؛ تاریخ العرب مطوّل، ج 1، ص 314؛ تاریخ سوریة و لبنان و فلسطین، ج 2، ص 85؛ الحیاة العلمیة فی الشام فی القرنین الاوّل والثانی للهجرة، ص 15. اگرچه احمد بن امین اشاره می کند که یهودیان و مسیحیان نخستین کسانی هستند که درباره مخلوق بودن تورات و نفی صفات و قضا و قدر سخن گفته اند و مسلمانان پس از آمیزش با آنها در این مسائل از آنها اطّلاعات به دست آورده اند بنگرید به فجرالاسلام، ص 286 و ضحی الاسلام، ج 1، صص 334 و 335 ولی نظر ترجیحی او این است که سخن گفتن پیرامون قضا و قدر، نخست از سوی خود مسلمانان بوده زیرا در قرآن کریم آیاتی آمده که ظاهر حکایت از جبر دارد و آیاتی که بر اختیار دلالت می کند و احادیث فراوانی در دست است. که پیرامون قضا و قدر سخن گفته اند. نظر ترجیحی او این نیز هست که اعتقاد به قضا و قدر تقریباً در همه ادیان دیده می شود. (بنگرید به ضحی الاسلام، ج1، ص345).

اشعری(1) و بغدادی(2) گفته اند که جهم بن صفوان می گفت: بهشت و دوزخ از میان می روند و ماندنی نیستند. شهرستانی نظر او در این باره را چنین تفصیل می دهد(3): «این اعتقاد او افزون بر معتزله است که می گوید: جنبش بهشتیان منقطع می شود و بهشت و دوزخ پس از وارد شدن اهل آن و لذّت بردن بهشتیان از نعم بهشتی و درد دوزخیان از آتش آن، از میان می روند، زیرا جنبشی تصوّر نمی شود که ابدی باشد؛ چنان که جنبشی تصوّر نمی شود که ازلی باشد. او این سخن پرودگار: «خالدینَ فیها»(4) را

بدون حقیقت خلود، حمل بر مبالغه و تأکید می کند، چنان که گفته می شود: خداوند، سلطنت فلانی را جاودان بدارد. او در منقطع شدن این دو به این آیه شریفه استشهاد می کند: «خالدینَ فیها مادامتِ السَّماواتُ والارضُ الاّ ماشاءَ رَبُّکَ»(5). این آیه شامل شرط و استثنایی است، در حالی

ص:84


1- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 210.
2- الفرق بین الفرق، ص 128؛ الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص83.
3- الملل و النحل، ج 1، ص 80.
4- بقره/162؛ در آن جاودانند.
5- هود/107: آنها در آتش دوزخ تا آسمان و زمین باقی است مخلّدند، مگر آن که مشیت خدا بخواهد نجاتشان دهد.

که خلود و ابدیت نَه شرط می پذیرد و نَه استثنا». او به سبب تنزیه مقام ربوبی و توحید پروردگار یکتا قایل به فنای بهشت و دوزخ شده است تا با این بیان ثابت کرده باشد که خداوند موجود است بی آن که چیزی همراهش باشد چنان که موجود بوده است بی هیچ همراهی»(1).

اشعری می گوید(2): «جهم قایل به امر به معروف و نهی از منکر بود».

ص:85


1- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 210.
2- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 312.

یادداشتها

یادداشتها

اعتقاد جهم بن صفوان آمیخته ای از آرای مرجئه، جبریه و قدریه بود، لیکن زیاده روی او در اعتقاد به جبر در اعمال و رفتار، همان عاملی بود که برخی از قدما او را در جرگه «جبریه ناب»(1) به شمار آورند، و موجب شد او را به «تعطیل محض»(2) نسبت دهند، زیرا جبر در کارها مشهوترین اصلی به شمار می آید که اعتقاد او را از دیگر اعتقادات جدا می کند، زیرا سخنی از خوارج نرسیده است که دلالت بر آن داشته باشد که ایشان در اعمال بندگان، غور کرده باشند و نظری در این باره از آنها در دست نیست(3). قدریه می گفتند: آدمی افعال خود را با توان خویش می آفریند و با اراده اش به انجام آن می پردازد و لذا به این نام نامیده شده اند، زیرا اعتقاد به قَدَر، مهمترین اصولی است که اعتقاد آنها بر محور آن قرار دارد. نظر اهل سنّت حدّ وسط نظر جبریه و قدریه بود(4)، چه، اعتقاد داشتند که: «بنده عملش را کسب می کند و خداوند سبحان، آفریننده کسب اوست».

ص:86


1- الملل و النحل، ج 1، ص 79.
2- الملل و النحل، ج 1، ص 81.
3- پیرامون آرا و اصول آنها مراجعه کنید به مقالات الاسلامیین، ج 1، ص156؛ الفرق بین الفرق، ص 45؛ الملل و النحل، ج 1، ص 105؛ فجرالاسلام، ص 256؛ ضحی الاسلام، ج3، ص330؛ الفرق الاسلامیة فی الشعر الاموی، ص 205.
4- الفرق بین الفرق، ص 204.

سلفیان بزرگترین مخالفان او بودند(1) و او را «گمراه بدعتگذار»(2) توصیف می کردند و اهل سنت در همه کژراهه هایی که داشت، کافرش می شمردند و قدریه او را به سبب این اعتقاد که خداوند متعال آفریننده اعمال بندگان است، به کفر نسبت می دادند(3).

اگر جهم بن صفوان از جبریه ناب بود، از طرفداران و پشتیبانان حکومت اموی می بود، زیرا خلفای اموی به نحله جبر گرایش داشتند و دیدگاه خود پیرامون امامت و حکومت موروثی را بر پایه آن بنیان می نهادند و گمان می کردند که خداوند، خلافت را بدیشان ارمغان کرده آنها را اوصیای مردم بر زمین قرار داده است و چنین ادّعا می کردند که خلافت آنها قضای الهی است و مردم را در خلافت آنها اختیاری نیست(4). لذا زمامداران با پیروان این آیین بنرمی و سازگاری رفتار می کردند و در مسؤلیتها و امارتها به کارشان می گماردند و جوایز و هدایای ارزنده بدیشان می دادند.

به نظر می رسد او به مرجئه جبریه، بیشتر تعلّق دارد، زیرا در اعمال به جبر و در ایمان به ارجا اعتقاد داشت(5)، لیکن ارجای او به این مفهوم

ص:87


1- الملل و النحل، ج 1، ص 81.
2- میزان الاعتدال، ج 1، ص 426؛ لسان المیزان، ج 2، ص142.
3- الفرق بین الفرق، ص 128.
4- رسائل جاحظ، سند وبی، ص 90؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 238، ج 7، صص 219 و 224؛ العقد الفرید، ج 4، ص 112؛ الامامة والسیاسة، ج 1، صص 183 و 187 و 191 و 203 و 204؛ شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 255.
5- وان فلوتن می گوید: «جهم معتقد بود که اسلام صحیح و ایمان حقیقی یکی هستند، و طبیعی است که چنین عقیده ای طرفدارانش را وامی دارد که فرایض عملی اسلام را ناچیز شمارند و مسؤلیتهای فردی در برابر پیرامون خودش را بالاتر از انجام دادن فرایض قرآنی بدانند. از این نظر مذهب ارجا در خراسان به یک واکنش اخلاقی در برابر اسلام صوری که همان دین حکومت عربیان آن روزگار بود، بیشتر شباهت داشت؛ حکومتی که با پیروی از نظام استوار بر بیدادگری با هدف جمع آوری مالیاتها و گرفتن حقوق گمرکی، بر نابرابری میان همه شهروندان دینی پا می فشرد. بنگرید به السیادة العربیة، صص 67 - 66.

بود که عمل پس از ایمان مطرح است در حالی که ارجای آنها به مفهوم دادن امید به مرتکبان گناه کبیره بود، چراکه او از دشمنان سرسخت و سخت گیر بنی امیه به شمار می رفت. بغدادی می گوید(1): «جهم با همه

گمراهی هایی که بیان کردیم، سلاح به دست می گرفت و با حکومت به ستیز می پرداخت». پیشتر گفتیم که جهم با حارث بن سُریج تمیمی پیوندی نزدیک داشت و مشهورترین و درخشانترین چهره و نیرومندترین و استوارترین انقلابی مرجئه جبریه در خراسان در روزگار بنی امیّه به شمار می آمد. نیز گفته آمد که او با نصر بن سیّار لیثی به جنگ برخاست و به اسارت گرفته شد و سلم بن احوز مازنی تمیمی به سال صد و بیست و هشت او را اعدام کرد.

اگرچه جهم بن صفوان با اعتقاد به آزادی اراده انسان، از اعتقاد قَدَریها فاصله گرفت ولی در مخلوق بودن قرآن و نفی صفات الهی و امر به معروف و نهی از منکر با آنها همسویی داشت. دیدگاههای او در این دو مسأله از ارزش تاریخی فراوانی برخوردار است، زیرا او از نخستین کسانی بود که پیرامون این دو مهم به اظهارنظر و استدلال پرداخت. در بیان آرا و استدلالهایش متون گوناگون از وی به یادگار مانده، در حالی که سخنان و

ص:88


1- الفرق بین الفرق، ص 128.

دلایل غیلان دمشقی از میان رفته است(1)، چراکه معتزله از افکار او بهره گرفتند و به گسترش آن پرداختند و رنگ فلسفی بدان بخشیدند و دو اصل از اصول پنجگانه خود را برآن استوار کردند، زیرا مخلوق بودن قرآن و نفی صفات الهی یکی از اصول پنجگانه آنهاست که در میان آنها با نام توحید و تنزیه شناخته شده است(2)، و امر به معروف و نهی از منکر، اصل دیگری از اصول پنجگانه آنهاست که به همان نامی نامیده می شود که جهم آن را به کار می برد(3). این اصل از اصول مشترک میان همه مسلمانان است(4).

برخی از معتزله این باور را از او ستانده اند که بهشت و دوزخ از میان می روند و نابود می شوند. شهرستانی به نقل از ابوهذیل حمدان بن علاّف که فرقه هذلیّه از معتزله بدو منسوب است، نقل می کند(5): «او با ده قاعده، از همگنان خود جدا می شود که از جمله آنهاست اعتقاد به این که حرکت و جنبش دوزخیان و بهشتیان از میان می رود و آنها رو به سوی ایستاییِ پیوسته همراه با خاموشی دارند و لذات اهل فردوس در همین سکون برای آنها گرد می آید، چنان که آلام اهل دوزخ نیز در همین سکون

ص:89


1- پیرامون این دو اصل و دیگر اصول معتزله از نگاه غیلان دمشقی بنگرید به کتابهای فصل الاعتزال و طبقات المعتزله، ص 230؛ الانتصار و الرد علی ا بن الراوندی الملحد، ص93؛ طبقات المعتزله، ص 25.
2- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 215؛ الفرق بین الفرق، ص 68؛ الملل و النحل، ج 1، ص49؛ ضحی الاسلام، ج 3، ص 22.
3- مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 311؛ ضحی الاسلام، ج 3، ص65.
4- ضحی الاسلام، ج 3، ص 64.
5- الملل و النحل، ج 1، ص 54.

برای آنها فراهم می شود، و این به نحله جهم، بسیار نزدیک است، زیرا او به فنای بهشت و دوزخ حکم کرده است».

ص:90

پایان

پایان

مرجئه در خراسان همچون دیگر سرزمینها در روزگار بنی امیه رخ نمود و شمار فراوانی از مردم و علمای خراسان که بیشترینه ایشان از مرجئه جبریه و کمترینه آنها از مرجئه ناب بودند، بدان گرویدند، زیرا خراسان محیط مناسبی برای انتشار و پخش نحله مرجئه ناب نبود، چه، مشکلات سیاسی، اجتماعی و مالی ریشه دارِ به ارث مانده خود را داشت و این مشکلات، توجّه فراوان و پرشتابی را اقتضا می کرد و هیچ نیرنگ و درنگی را برنمی تافت و حلّ آنها تصمیمات عادلانه قاطعی را می طلبید، و مرجئه ناب شایستگی این مهم را نداشت، چراکه اعتقادات سیاسی ایشان تلفیقی و نارسا بود و صاحبان این باور، اشخاصی سازشگر و بی طرف و حتّی دودل و ناسازگار بودند. مؤّر بودن عمل از ایمان در نگاه آنها، ایشان را به احتیاط نسبت به پرداختن به کارهای بندگان و مشخّص کردن موضع آنها در برابر این اعمال و چشم پوشیدن از حکم خدایی برآنها تا روز رستخیز کشاند. دوری جستن آنها از انتقاد به روش بنی امیه و کارگزاران ایشان و خودداری از یادآور شدن مخالفت برخی از آنها با احکام اسلام، تقریباً به معنای پذیرفتن بنی امیه و خشنودی از آنها و یاری ایشان است.

لیکن خراسان محیطی بود آماده شکوفایی نحله مرجئه جبریه، زیرا اصول سیاسی آنها، انقلابی و آگاهانه بود و دارندگان آن اشخاصی

ص:91

مخالف و درگیر و بلکه مبارز و رزمنده بودند. پیوند میان عمل و ایمان از نگاه آنها توجّه به کارهای افراد و محاسبه عملکرد ایشان را به ارمغان می آورد. آنها در مسائل کاملاً روشن اظهارنظر می کردند ولی از پرداختن به مسائل پیچیده و درهم خودداری می ورزیدند. آنها پیرامون شرایط خراسان و مشکلات مختلف آن از آگاهی کاملی برخوردار بودند و لذا متعرّض آن می شدند و در حلّ آنها به کارگزارانشان اندرز خالصانه می دادند، و اگر در قانع کردن آنها نسبت به خطرهای این مشکلات ناتوان می ماندند و نمی توانستند آنها را برای اصلاح به حرکت وادارند، بر ایشان و بنی امیه خروج می کردند، و بسیاری از تازیان و وابستگان خراسان بدیشان می پیوستند، و ایشان به همراه این عدّه در راه براندازی ستمگری نسبت به خویش و برپا کردن عدالت میان خود به ستیز بر می خاستند. آنها خودکامگی بنی امیه در حکومت و سلطنت موروثی ایشان را تقبیح می کردند، و خواهان خلافتی شورایی بودند که شایستگان این امّت آن را عهده دار گردند. آنها جدایی میان مسلمانان عرب و عجم را نمی پذیرفتند و خواهان همسانی در جایگاه اجتماعی و سیاسی ایشان بودند و در امور کشوری و لشکری از آنها یاری می جستند. آنها به اختلاف درآمدهای مالی میان تازیان و موالی (وابستگان) معترض بودند و آنها را به رفتاری یکسان می خواندند و حذف جزیه از عجمهای مسلمان را می خواستند و وجوب پرداخت آن از سوی اهل ذمّه را طلب می کردند.

اهداف اصلاحی - اسلامی جهمیه با اهداف مرجئه جبریه، نزدیکی بسیار داشت و مهمترین گواه آن، این است که جهم بن صفوان سمرقندی به جبهه حارث بن سریج تمیمی، جلودار مرجئه جبریه و بزرگترین

ص:92

انقلابی خراسان درآمد و دبیر و وزیر او شد. او اصول حارث را تبلیغ می کرد و دیگران را به یاری اش فرا می خواند و پیروان وی از جهمیه کسانی بودند که به حارث پیوستند و در کنار او نبرد کردند.

بدین ترتیب، مرجئه جبریه و جهمیه خراسان در پایان دوران حکومت اموی به امور مربوط به خلافت و کسانی که باید عهده دار آن می شدند و نیز چگونگی انتخاب آنها می پرداختند و به امور سیاسی توجّه داشتند و بیشترین توان فکری و عملی خود را صرف آن می کردند، چنان که شرایط خاصّ خراسان در این زمینه اثری ژرف داشت.

ص:93

ص:94

نامنامه

نامنامه

آ

آمل، 51

الف

ابان، 81

ابان بن سمعان، 81

ابراهیم بن طهمان، 70، 71، 76

ابراهیم بن طَهمان هَروی، 69

ابراهیم تیمی، 17

ابراهیم نخعی، 24

ابن ابی الحدید، 8

ابن ابی حاتم رازی، 8

ابن ابی عَمرَّطه، 40

ابن ابی عَمرَّطه کِندی، 39

ابن اثیر، 8، 81

ابن جریر طبری، 41

ابن حجر عسقلانی، 8، 20، 70

ابن حزم، 8

ابن خلّکان، 8

ابن سریج تمیمی، 32

ابن سعد، 8، 14، 15، 17، 18، 19، 20، 21، 22، 24، 33، 34، 71

ابن عبدالبرّ، 8

ابن عبدربّه، 8

ابن عساکر، 8، 25

ابن قُتَیبه، 8، 33

ابن کثیر، 8، 64

ابن ماجه، 7، 13، 15

ابن مرتضی، 8

ابن نباته مصری، 8

ابوالفرج اصفهانی، 8، 34

ابوبکر، 71

ابوبکره، 19، 24

ابوبکرة نُفَیع بن حارث ثقفی، 18

ابوجعفر عیسی، 68

ابوجعفر عیسی بن جرز، 68

ابوحمزه محمدبن میمون سُکری مروزی، 70

ابوداود، 7، 13، 14، 56

ابورجاء عبداللّه بن واقد هروی، 70

ابوسلامان بن سعد، 49

ابوصیدا، 40، 41

ابوصیدا صالح بن طریف، 40

ابوعبدالرحمن سُلَمی، 24

ابوعمربن عبدالبرّ، 24

ابوفاطمه ازدی، 40، 52

ابوقتاده، 18

ابونعیم اصبهانی، 8

ابوهذیل حمدان بن علاّف، 89

احمدبن حنبل، 7، 13

احمدبن شبویه خُزاعی مروزی، 72

ص:95

اختیار، 13، 29، 38، 50، 51، 58، 80، 81، 83

ارجاء، 13، 27، 30، 35، 70، 71، 76

ازد، 8، 32، 34، 40، 42، 47، 52، 53، 54، 55، 75، 78، 86

اَزد بلخی مروزی بصری بغدادی، 31

ازدیان، 43، 56

اسامه، 17

اسامه بن زید، 17، 24

اسامه بن زیدبن حارثه کلبی، 16

اسد، 8، 15، 17، 18، 19، 20، 22، 25، 47، 48، 49، 50، 52، 53، 54، 62

اسدبن عبداللّه قسری، 51

اسروشنه، 55

اسماعیل بن ابراهیم بن کبوس شیرازی، 77

اسماعیل بن عقبه، 40

اشحیذ، 40

اشرس، 39، 40، 41، 42

اشرس بن ابی عمرّطه، 40

اَشرس بن عبداللّه سُلَمی، 41

اشعری، 8، 79، 80، 82، 84

اَلوف، 57

ام المؤمنین، 15

امّ المؤمنین، 22

امّ بکر، 57

اموی، 7، 31، 68، 69، 71، 87

انصار، 15، 16، 22، 24

اهل ذمّه، 65

اهل سنّت، 77، 86، 87

ایمان، 13، 22، 24، 27، 28، 29، 31، 34، 37، 38، 46، 66، 67، 70، 71، 79، 80، 87، 88، 91، 92

اَیمن بن خُریم اسدی، 22

ب

باب الحدید، 54

بخارا، 41، 54

بخاراخذاه، 57

بخاری، 7، 8، 13، 40

بِشربن جُرموز ضبّی، 40، 52، 58، 63، 64

بشربن زنبور ازدی، 40

بصره، 49

بغدادی، 8، 69، 81، 82، 88

بکر، 48

بکربن وائل، 55

بکری، 48

بلاذری، 8

بلخ، 42، 51، 52، 53، 54، 76

بنوتمیم، 58

بنی امیه، 22، 31، 52، 64

بنی امیه، 27، 32، 34، 37، 46، 48، 49، 50، 52، 59، 66، 68، 76، 88، 91، 92

بنی امیّه، 29، 31، 41، 69

بنی بَرْزَی، 53

بنی تمیم، 43، 55، 59

ص:96

بنی راسب، 70، 75

بنی ضبّه، 40

بنی عباس، 66، 67، 68، 71

بنی عَدیّ، 18

بنی مروان، 52

بنی نزار، 48، 49

بیان عنبری، 40

بیکَنْد، 41

پ

پیامبر، 13، 15، 16، 18، 19، 22، 24، 27، 37، 56، 63، 78، 80، 81

ت

تازیان، 92

تاشکند، 54، 55

تبوشکان، 53، 62

تجیبی بن ضیعة المریّ، 42

تخارستان، 52، 53، 54، 60

تخارستان علیا، 53

ترک، 22، 26، 28، 52، 53، 55، 56، 62، 77

ترکان، 41، 68

ترکها، 53، 54

ترمذ، 51، 52، 76

ترمذی، 7، 14

تغلب، 53

تمیم، 42، 47، 54، 59، 62، 64، 69

تمیمیان، 43، 55

تورات، 81، 83

ث

ثابت بن قُطنه، 35

ثابت بن قُطنه اَزدی، 34

ثابت قُطنه، 37، 38، 39، 41

ج

جبر، 13، 29، 30، 81، 83، 86، 87

جبریه، 34، 35، 37، 38، 39، 41، 42، 46، 49، 50، 63، 64، 66، 69، 80، 86، 87

جُدیع بن علی کرمانی، 56

جدیع بن علی کرمانی ازدی، 53

جعد، 76، 81

جعدبن درهم، 75، 81، 83

جلودرانی، 53

جمل، 20، 28

جنیدبن عبدالرحمن، 51

جوزجان، 42، 54

جوزجانی، 33

جهم، 75، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 87، 88، 89

جهم بن صفوان، 61، 70، 77، 79

جهم بن صفوان سمرقندی، 75، 92

جهمیه، 7، 9، 75، 78، 92، 93

جهمیه خراسان، 93

جهمیه معطّله، 70

جیحون، 47، 51، 52، 53

ص:97

ح

حارث، 41، 42، 43، 46، 47، 48، 49، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 67، 68، 77، 78، 93

حارث بن سریج، 46

حارث بن سریج تمیمی، 41، 48، 54، 67، 77، 88، 92

حجیربن ربیع، 18

حرمله، 17

حسین بن واقد، 72

حکومت اموی، 93

حمص، 54

حمیدبن هلال، 18

خ

خارجه بن مُصعَب ضُبعی خاقان، 53، 54

خالدِ، 48، 49، 50

خالدبن عبداللّه قسری، 47، 49، 76

خالدبن عبداللّه نحوی، 40

خالدبن عبداللّه هجری، 51

خالدبن عبیداللّه بن حبیب عدوی، 62

خُتّل، 52، 53

خراسان، 7، 31، 32، 34، 35، 39، 41، 42، 43، 46، 47، 48، 50، 51، 54، 56، 64، 65، 66، 68، 69، 71، 76، 77، 87، 88، 91، 92، 93

خُریم بن اخرم اسدی، 20

خلیفه بن خیّاط، 8، 17، 19، 20، 34، 71

خوارج، 13، 27، 28، 29، 36، 38، 70، 86

د

دمشق، 8، 25، 54، 59، 76، 83

ذ

ذَهَبی، 8، 24

ر

ربعی، 56، 59

ربعیان، 51، 56

ربیع بن عمران تمیمی، 40

ربیعه، 54، 60

رضا، 24، 42، 50، 60

رضای آل محمّد، 50، 67

رقّه، 20، 25، 83

رود بلخ، 62

رود جیحون، 54

رود چچن، 54

ز

زبیر، 15، 22

زمّ، 52

زیدبن اسلم عَدَویّ، 15، 21

زیدیان، 49

زیدیه، 48، 50

س

سرخسی، 33

سَبَل، 52، 83

ص:98

سرخس، 70، 76

سعد، 15، 24، 69

سعدبن ابی وقّاص زهری، 14

سعدبن مالک، 17، 24

سُغد، 40، 41

سفیان بن عیینه، 70

سلام بن مسکین اَزدی بصری، 21

سلم بن احوز مازنی تمیمی، 78، 88

سلیمان، 32، 60، 76

سمرقند، 39، 40، 52، 53، 54، 55، 60

سنان اعرابی سُلمی، 52

سنّی، 71

سیف مازنی، 21

ش

شام، 45، 47، 51

شهرستانی، 8، 32، 79، 82، 84، 89

شیرازی، 8

شیعه، 27، 48، 50

شیعیان، 13، 28، 29

ص

صفّین، 16، 20، 22، 23، 24، 26

ط

طالقان، 42

طبری، 8، 20، 32، 39، 41، 42، 43، 47، 48، 50، 51، 52، 53، 54، 55، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 68، 69، 77، 78، 87

طلحه، 15، 22

ع

عاصم، 42، 43، 47، 48، 51

عاصم بن عبداللّه هلالی، 42، 47، 51، 65

عامربن قشیر خجندی، 40

عایشه، 22

عبّاسی، 31

عبّاسیان، 50، 67

عبدالجبّار عدوی، 62

عبدالرحمن بن نعیم غامدی، 51

عبدالسلام بن صالح قرشیّ

عبدالعزیز دوریّ، 9

عبداللّه بن بسطام، 41

عبداللّه بن عمر، 21، 24، 25

عبداللّه بن عمربن خطّاب، 21

عبداللّه بن عمربن عبدالعزیز، 57

عبداللّه بن مبارک، 71

عَبْدَرَّبِه بن سیسن، 79

عثمان، 16، 19، 20، 24، 25، 26، 28، 35، 36، 37، 38

عثمان بن عفّان، 13، 14، 21

عثمان بن عفان، 25

عجم، 39، 92

عراق، 34، 39، 47، 50

عرب، 40، 46، 53، 55، 56، 57

عربیان، 66، 67، 69

علویان، 50، 51

ص:99

علی، 14، 15، 17، 20، 22، 24، 26، 28، 35، 36، 37، 38، 72، 78، 89

علی بن ابی طالب، 24

علی بن حسن بن شقیق مروزی، 71

علی بن خشرم مروزی، 24

عمّان، 9

عمر، 15، 18، 21، 22، 71

عمران بن حُصَین، 17، 18

عمران بن فضل ازدی، 62

عمیره بن سعد شیبانی، 40

عیسی بن مریم، 78

غ

غیلان دمشقی، 89

غیلان دمشقی قَدری، 83

ف

فاراب، 55، 56

فاریاب، 42

فرغانه، 55

فلسطین، 23، 54، 83

ق

قاسم شیبانی، 40

قبایل عرب، 64

قَدَر، 7، 30، 38، 49، 82، 83، 86

قدریه، 81، 86، 87

قَدَریها، 88

قرآن، 24، 40، 76، 81، 83، 88، 89

قضاعه، 49

قنَّسْرین، 54

قیسیان، 42

ک

کافر، 15، 27، 28، 29

کرمانی، 53، 56، 58، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 66، 68

کشّ، 25، 51، 55، 63

کفر، 13، 27، 31، 38، 41، 79، 80، 87

کمیت، 50

کمیت بن زید اسدی کوفی، 48

کورصول ترکی، 54

کوفه، 49، 51، 75، 76

ل

لبیدبن اعصم، 81

م

ماوراءالنهر، 60

مجشِّربن مزاحم سلمی، 40

محمّد، 27، 56

محمّدبن ثابت، 72

محمّدبن حارث، 57

محمّدبن مسلمه، 15، 16، 24

مدائنی، 78

مذهب اشعری، 77

مرجئه، 7، 9، 13، 25، 26، 27، 28، 29، 30، 31، 33، 34، 35، 37، 38، 39، 41، 43، 46، 70، 71، 86، 91

مرجئه جبریه، 49، 87

ص:100

مرجئه جبریه، 35، 37، 38، 41، 42، 50، 63، 64، 66، 69، 88، 91، 92

مرجئه جبریه، 93

مرجئه ناب، 35، 38، 79، 80

مرو، 8، 24، 28، 31، 42، 48، 58، 68، 72

مروان بن محمّد، 58

مرو رُوذ، 51

مروشاهجان، 32، 42، 43، 46، 49، 51، 55، 56، 57، 58، 61، 62، 64، 67، 77

مسروق، 24

مسعودی، 8

مسلم، 7، 13، 19

مسلمانان، 16، 25، 26، 36، 38، 39، 40، 46، 61

مسلمانان عرب، 92

مسیحیت، 80

مشرکان، 22، 36، 52، 61

مضریان، 51، 56، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 69

مضریه، 62، 78

معاویه، 14، 15، 16، 19، 20، 23

معاویه بن ابی سفیان، 22

معتزله، 79، 82، 84، 89

مغیره بن شعبه جهضمی و معاذبن جبله، 60

مقاتل بن حیّان، 61

مقاتل بن حیّان نبطیّ، 78

مقاتل بن حیّان نبطی بلخی، 60

مقاتل بن سلیمان، 31، 32

مقاتل بن سلیمان بلخی، 60

منصور، 56

موالی، 47، 54، 55، 56، 65، 66، 67، 68

موالی (وابستگان)، 92

مهاجران، 16، 22

ن

نجد، 49

نُخد، 42

نصر، 32، 46، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 65، 68، 78

نصربن سیّار، 41، 42، 43، 46، 65

نصربن سیّار لیثی، 32، 54، 64، 68، 78، 88

نصربن مزاحم، 23

نهاوند، 77

نیشابور، 42، 51، 62، 68، 69

و

وابستگان خراسان، 92

وَرَغْسَر، 52

وکیع بن جرّاح رُؤسی، 24

ولیدبن عُقبه، 19، 20

ه

هَروی، 70

هانی، 40، 41

ص:101

هذلیّه، 89

هشام بن عبدالملک، 39، 42، 43، 47، 76

هیثم، 52

هیثم شیبانی، 52

ی

یحیی بن اکثم تمیمی مروزی، 72

یحیی بن حصین بَجَلیّ، 14

یحیی بن نعیم شیبانی، 51

یزیدبن عبدالملک، 39، 58

یزیدبن مهلَّب، 39

یزیدبن ولیدبن عبدالملک، 56، 77

یزید نحوی، 62

یمن، 22، 23، 60

یمنی، 56، 59

یمنیان، 51، 56، 62، 63، 64، 65، 66، 69

یمنیه، 78، 79

یهودیت، 80

ص:102

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109