سلفی گری وهابی: چالشی در اندیشه های بنیادین و ریشه های تاریخی

مشخصات کتاب

سرشناسه : سقاف، حسن بن علی

عنوان قراردادی : مناقشه منهج الوهابیه والسلفیه فی العقیده والتفکیر: السلفیه الوهابیه افکارهاالاساسیه و جذورهاالتعاریعیه.

عنوان و نام پدیدآور : سلفی گری وهابی: چالشی در اندیشه های بنیادین و ریشه های تاریخی/حسن بن علی سقاف ؛ ترجمه حمیدرضا آژیر.

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی، 1387.

مشخصات ظاهری : 224 ص.

شابک : 23000 ریال: 978-964-971-243-7

یادداشت : فارسی - عربی.

موضوع : سلفیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : وهابیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : آژیر، محمدرضا، 1306 - 1358 .، مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : BP207/6/س7م9041 1387

رده بندی دیویی : 297/416

شماره کتابشناسی ملی : 1260791

چالشی پیرامون شیوه وهّابی گری و سلفی گری در باور و اندیشه

ص:1

اشاره

ص:2

فهرست مطالب

سخن ناشر··· 5

سخن آغازین··· 7

اسلام، دین رحمت و آشتی··· 8

پایه های پنج گانه اسلام··· 11

پایه نخست: گواهی دادن به این که

خدایی جز اللّه نیست··· 11

پایه دوم: نماز··· 12

پایه سوم: زکات··· 12

پایه چهارم: روزه ماه رمضان··· 13

پایه پنجم: حج··· 14

مذاهب هفت گانه اسلام··· 14

مذهب نخست: مذهب زیدی··· 14

مذهب دوم: مذهب حنفی··· 15

مذهب سوم: مذهب مالکی··· 15

مذهب چهارم: مذهب شافعی··· 15

مذهب پنجم: مذهب حنبلی··· 16

مذهب ششم: مذهب شیعی امامی··· 16

مذهب هفتم: مذهب إباضی··· 18

دانش های اسلامی و تلاش های

دانشمندان··· 19

انتشار اسلام در پرتو اخلاق والای

اسلامی··· 21

فصل یکم: تاریخ و ریشه های سلفی گری و وهّابیت

شناساندن سلفی گریِ وهّابی··· 24

سلفیه یا وهّابیت··· 24

پدید آمدن این اندیشه··· 27

نخستین مرحله قایلان به تجسیم··· 31

چگونگی رخنه اعتقاد تجسیم··· 36

مرحله دوم··· 40

ص:3

مرحله سوم··· 47

مرحله چهارم··· 53

مرحله پنجم··· 56

پیدایش جریان وهّابی گری··· 60

مرحله ششم··· 75

فصل دوم: کاوشی در اندیشه های وهّابی گری و سلفی گری

جزئیات مهم ترین اندیشه های وهّابیانِ سلفی··· 79

اوّل: عقیده تشبیه و تجسیم··· 82

دوم: بی احترامی به پیامبر صلی الله علیه و آله··· 90

اعتراف البانی به درستی این حدیث··· 93

سوم: وهابیّت ؛ تنها فرقه ناجیه!··· 97

چهارم: تروریسم فکری··· 100

کینه توزیِ سلفیان به ابوحنیفه··· 103

پنجم: ستیز با تصوف··· 106

ششم: برخی از دیدگاه های بنیادین··· 109

نادرستی انتساب سلفیه به طرفداران

آن··· 122

مذهبی با نام سلف وجود ندارد··· 126

نمونه نخست اختلاف سلف در

عقاید··· 128

نمونه دوم··· 130

نمونه سوم··· 130

نمونه چهارم··· 131

نمونه پنجم··· 132

نمونه ششم··· 132

نمونه هفتم··· 133

ت--عریف البانی از اصول و اهداف

دعوتش··· 138

فصل سوم: راه های رواج وهّابی گری

شیوه های سرکوب گفت و گو در میان

وهّابیان··· 155

عادات و اعمال سلفی های وهّابی··· 162

وحشتزایی مهم ترین راهکار··· 164

نام پاره ای از جمعیت های وهّابیان

سلفی و راه های تأمین آن ها··· 167

اندیشه سلفی··· 170

سخن واپسین··· 172

پیوست 1··· 173

پیوست 2··· 185

پیوست 3··· 205

پیوست 4··· 213

دلایل و عوامل تحریم هجر مسلمان

در حق مسلمان دیگر··· 220

ص:4

سخن ناشر

تاریخ پرفراز و نشیب اسلام شاهد رویدادهای تلخ و ناگواری بوده که گاه تأثیر آن ها برای قرن ها بر جای مانده است. یکی از این رویدادها ظهور جریان وهابیت در سده دوازدهم هجری در قلب عالمِ اسلام، سرزمین عربستان است. محمد بن عبدالوهاب که پایه گذار این جریان به شمار می آید، شخصی کج اندیش و متصلب بود که آرای خود را بر آموزه های ابن تیمیه، فقیه پرآوازه حنبلی استوار ساخته بود. ابن تیمیه که در سده های هفتم و هشتم می زیست، بسیار سخنور و در فن جدل سرآمد بود، امّا ستیز با حکمت و منطق و نگرش حسی به عالم و جمود بر ظواهر شرع کار او را بدان جا کشاند که حکم به جسمانیت حق تبارک و تعالی و امکان رؤیت ذات مقدس او صادر کرد.

باری محمد بن عبدالوهاب مردم را به آنچه شیوه سَلَف صالح و توحید محض می خواند، دعوت می کرد، تا این که محمد بن سعود، حاکم درعیّه دعوت او را به مصلحت مقام خود دید و به یاری اش شتافت و بدین ترتیب، پیوند میان سلاطین آل سعود و خاندان ابن عبدالوهاب برقرار گردید که تاکنون نیز ادامه دارد. وهابیان امروزه به مدد دلارهای نفتی، تبلیغات خود را از مرزهای عربستان فراتر برده و تا دورترین نقاط عالم گسترش داده اند. در عربستان سعودی و در امارات متحده عربی روزی نیست که کتابی یا مقاله ای علیه شیعه نوشته نشود. طرفه آن که آنان

ص:5

به این حد نیز اکتفا نمی کنند و حتی کتاب هایی ساختگی در نقد شیعه به نام علمای شیعه منتشر می سازند، چنان که اخیرا کتابی به نام آیة اللّه جعفر سبحانی و کتاب دیگری به نام مرحوم علامه سید مرتضی عسکری انتشار داده و هر دو نفر را مبلغ وهابیت و منتقد تشیع معرفی کرده اند!

ادعای وهابیان این است که آنان بر مذهب سلف صالح اند و از این روست که آنان را «سَلَفی» نیز می خوانند. وهابیان یا سلفیان همان پیروان مذهب حنبلی هستند که قایل به تجسیم خدایند و پرچم دشمنی با اهل بیت را بر می افرازند. در حقیقت، میان سلفی گری و وهابیت تفاوتی نیست و هر دو، دو روی یک سکه اند. پاره ای از باورها و آموزه های سلفیان از این قرار است: اعتقاد به تشبیه و تجسیم خدای متعال، تحریمِ ساختن ضریح و گنبد و ساختمان بر مقبره انبیا و امامان، تحریم زیارت قبور پیامبران و صالحان و دیگر مؤمنان، جایز ندانستن توسل به اولیای خدا و درخواست شفاعت از آنان، به رسمیت نشناختن هیچ یک از فرقه های اسلامی و تکفیر مخالفان خویش، مبارزه با تصوف اسلامی و رد هرگونه تأویل آیات قرآن، ستیز با عقلانیت و گفت و گو و اندیشه تقریب مذاهب و...

کتاب حاضر به بررسی و تحلیل باورهای فوق پرداخته و آن ها را یک به یک با دلایل استوار نقد کرده است. مؤلف این کتاب، سید حسن سقاف از دانشمندان سنی شافعی و اهل اردن است و نزدیک به هشتاد تألیف دارد که بیشتر آن ها در نقد افکار سلفیان به نگارش درآمده است. بنیاد پژوهش های اسلامی کوشش خالصانه مؤلف و مترجم محترم کتاب را ارج می نهد و امیدوار است که انتشار این اثر باعث شناخت بیشتر فرقه وهابیت و گامی در راستای وحدت راستین امت اسلامی باشد.

ص:6

سخن آغازین

سپاس از آنِ خدایی است که جهانیان را پرورید و درود و سلام بر سرور ما محمّد و خاندان پاک و پاکیزه او و خشنودی خدا بر یاران هدایتگر و پارسای او.

این کتاب را نگاشتیم تا اندیشه وهّابی سلفی و مهم ترین ارکان، اندیشه ها، باورها و اصولی را که این اندیشه هم اکنون در خاور و باختر زمین می پراکنَد بشناسانیم و از خاستگاه و رستنگاه ریشه ها و زیرسازهای آن سخن به میان آوریم و بزرگ ترین دعوتگران و جلوداران و مبلّغان دیروز و امروز این اندیشه را معرفی کنیم. از خدا می خواهیم و به پیامبر محبوبش توسّل می جوییم که این تلاش ما را صرفا از آنِ خود گردانَد که اوست توفیق رسان.

ناگزیر پیش از آغاز این سخن مقدّمه ای می آوریم که این موضوع را هموار کند. این مقدّمه فصول زیر را در بر دارد:

1 - اسلام، دین رحمت و آشتی.

2 - پایه های پنج گانه اسلام.

3 - مذاهب هفت گانه اسلام.

ص:7

4 - دانش های اسلامی و تلاش های دانشمندان.

5 - انتشار اسلام در پرتو اخلاق والای اسلامی.

اسلام، دین رحمت و آشتی

قرآن کریم تصریح دارد که خدای بزرگ پیامبر اسلام، سرور ما محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله را فرستاد تا برای مردمان و جهانیان رحمت باشد و خدای بزرگ در پرتو این پیامبر آنان را از تاریکی به نور هدایت کند و این باور همه مسلمانان است. خدای متعال می فرماید: «وَ مَا اَرْسَلْنَاکَ اِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمینَ»(1)

متون شریعت در قرآن و سنّت صحیح بر ضرورت رحمت و الفت و مهر و عطوفتِ مردم به یکدیگر تصریح دارد. این متون همگان را به نیکوکاری با تهیدستان فرا می خوانَد و در همین راستا کنار نهادن زکات مال را امری بایسته می شمرد و به پرداخت صدقه و کمکِ داوطلبانه تشویق می کند تا نیاز کم توشگان و بینوایان و نیازمندان برآورده شود، چنان که از مسلمانان می خواهد به همسایگان خود - برهر آیینی که باشند - نیکی ورزند و مسلمانان را بر می انگیزد که سخن به پاکی گویند و با دیگران بیانی نیکو داشته باشند و از برای پراکندن مهر و محبت میان مردم به دیگران درود فرستند و از مردم می خواهد ستمگران و آدم کُشان و دزدان و غاصبان را به کیفر رسانند و گواهیِ آنان را نپذیرند.

متون شریعت خواهانِ آن است که باید با خویشان صله رحم کرد و

آنان را نواخت و با ایشان خوشرو و خوشرفتار و خوش سخن بود.

ص:8


1- انبیاء /107؛ و تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم.

براساس این متون سخن نیکو خود گونه ای صدقه به دیگران است، و مقوله های شناخته دیگری از این دست.

پس یک مسلمان باید از نیک خوی ترین مردم باشد و با دیگران با نرمی و بخشش و اخلاق والا و ستوده بیامیزد و بدین سان در میان مردم همچون شکوفه شادابی خواهد بود در پاکی و مهر و فروتنی، زیرا الفت و سخن نیکو و درست، نتیجه خوی نیکوست.

فضیلت نیک خویی در دین پوشیده نیست و از اموری شمرده می شود که هر مسلمانی باید خود را بدان بیاراید و این همان است که خدای سبحان پیامبرش را بدان ستوده است: «اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ»(1)

سرور ما رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «تقوای خدا ونیک خویی بیش از هر چیز مردمان را به بهشت می بَرد»(2)، نیز می فرماید: «برانگیخته شدم تا خوی های پسندیده را به کمال رسانم».(3)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به درگاه خدا ناله و زاری، بسیار می کرد و پیوسته از خدا می خواست او را به آداب نیکو و خوی های پسندیده بیاراید. حضرت صلی الله علیه و آله در نیایش خود می فرمود: «خداوندا، آفرینش و روش مرا آراسته گردان»(4)، نیز می فرمود: «خداوندا مرا از اخلاق ناپسند برکنار

بدار»(5)، وخدا از بهر پیمان داری به این فرموده خود: «ادْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ»(6)

ص:9


1- قلم/4؛ همانا تو بر اخلاقی والا هستی.
2- به روایت صحیح از ترمذی در سنن، 4/363.
3- به روایت صحیح از بخاری در الادب المفرد، شماره 274.
4- به روایت ابن حبان در صحیح، 3/239.
5- به روایت صحیح از ترمذی در سنن، 5/575 و ابن حبان در صحیح، 3/240.
6- غافر/60؛ مرا بخوانید تا اجابتتان کنم.

دعای حضرتش صلی الله علیه و آله را برآورْد و قرآن را بر او فرود آورْد و حضرتش را با قرآن ادب آموخت و خوی و رفتار حضرت صلی الله علیه و آله قرآنی شد.

سعد بن هشام می گوید: بر بانو عایشه وارد شدم و از او پیرامون اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدم. او گفت: آیا قرآن نمی خوانی؟ گفتم: آری. گفت: اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همان قرآن بود.

خداوند او را با قرآن با چنین آموزه هایی ادب آموخت: «خُذِ الْعَفْوَ وَاْمُرْ بِاص لْعُرْفِ وَاَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلینَ»(1)، «اِنَّ اللّه َ یَاْمُرُ بِاص لْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ وَ ایتَایِٔذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ»(2)، «فَاص عْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ اِنَّ اللّه َ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»(3)، «اِدْفَعْ بِاص لَّتی هِیَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَاَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ»(4) و «وَالْکَاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعَافینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّه ُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ»(5)

این است اخلاق و آداب اسلام که روشنگر آن است که این دین، همان دین آشتی و رحمت و مهر و رأفت است.

ص:10


1- اعراف/199؛ گذشت را در پیش گیر و به کار پسندیده فرا خوان و از نادانان روی بگردان.
2- نحل/90؛ در حقیقت خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشان فرمان می دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز می دارد.
3- مائده/13؛ پس از آنان درگذر و چشم پوشی کن که خدا نیکوکاران را دوست می دارد.
4- فصّلت/34؛ بدی را به آنچه خود بهتر است دفع کن، آن گاه کسی که میان تو و او دشمنی است گویی دوستی یکدل می گردد.
5- آل عمران /134؛ همانان که خشم خود را فرو می برند و از مردم در می گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد.

پایه های پنج گانه اسلام

اشاره

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: «اسلام آن است که گواهی دهی خدایی جز اللّه نیست و محمّد، پیامبر خداست و نماز به پا داری و زکات بپردازی و رمضان را روزه بگیری و اگر توانستی به حجّ خانه خدا روی».

این حدیث را مسلم در صحیح(8)(1) با همین واژه ها و بخاری در صحیح خود (50) با این کلمات آورده است: «اسلام آن است که خدا را بپرستی و چیزی را شریک او ننهی و نماز را به پا داری...».

دانشمندان از این حدیث در می یابند که پایه های اسلام پنج است:

پایه نخست: گواهی دادن به این که خدایی جز اللّه نیست و سرور ما محمّد صلی الله علیه و آله پیامبر خداست

درونمایه این سخن آن است که آدمی باید خدای تبارک را بپرستد و چیزی را شریک او نگرداند و به آنچه در قرآن کریم فرو فرستاده ایمان آورَد و آنچه را که بی گمان در سنّت سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده باور دارد، و ایمان به خدای متعال از همین جاست و این که خدای ما به هیچ چیز از آفریده هایش همانندی ندارد و از زمان و مکان برکنار است، نه مکانی او را در بر می گیرد نه زمانی بر او می گذرد. اوست اوّلِ قدیمی که آغازی برای وجودش نیست، چه، خدا بوده است و چیزی با او نبوده، و او ماندگار است بی هیچ پایانی و زنده و پابرجاست و نابودی و مرگ به

ساحت او راه ندارد، از همه آفریده ها بی نیاز است، داناست و شنوا و بینا و رحیم و توانا و صاحب اراده.

ص:11


1- عدد داخل پرانتز در این جا و موارد مشابه، شماره حدیث در کتاب یاد شده است.

ایمان به فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و کتاب های آسمانی و روز رستخیز و حشر و بهشت و دوزخ و آتش و محاسبه و کیفر و پاداش در مفهوم شهادتین جای می گیرد.

مقوله هایی دیگر نیز در میان است که در کتاب های عقاید و توحید به تفصیل آمده است.

پایه دوم: نماز

نماز، پس از ایمان به مفهوم شهادتین، از مهم ترین پایه های اسلام شمرده می شود و آن عبارت است از نمازهای پنج گانه شبانه روز، زیرا خدا می فرماید: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ اِلی غَسَقِ الَّیْلِ وَ قُرْ انَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْ انَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا»(1)

نماز پیوند میان بنده با خدای خود است، زیرا در سجود و رکوع است که در برابر خدای جهانیان و آفریننده هستی و آفریدگار همه مردم زاری می کند و نیایش و فروتنی. در نماز است که آدمی بندگی خود را در برابر خالقش و مالک دنیا و آخرت تجلّی می بخشد.

پایه سوم: زکات

زکات جدا کردن بخشی از دارایی توانگران و پرداخت آن به تهیدستان است آن هم بی آن که تهیدستان کاری برای توانگران انجام داده باشند. این دارایی دهش و اعانه ای می باشد که پرداخت آن از سوی توانگر به

ص:12


1- اسراء/78؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریکی شب برپا دار و نیز نماز صبح را، زیرا نماز صبح همواره با حضور [فرشتگان] است.

تهیدست واجب است.

ثمره برداشتن این گام آن است که میان افراد یک جامعه همیاری و همبستگی رونق می یابد و نیاز کم توشگان برآورده می شود و ناداران در جامعه نه تباه می گردند نه آواره.

خدای متعال می فرماید: «وَ فی اَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»(1)سرورمان پیامبر اکرم به معاذ - آن گاه که او را به یمن می فرستد - می فرماید: «آنان را آگاه کن که خدا بر آنان بایسته کرده تا از داراییِ توانگران صدقه ای ستانند و به تهیدستان دهند». این حدیث را بخاری در صحیح (1395) آورده

است.

پایه چهارم: روزه ماه رمضان

خداوند متعال بر شخص مسلمان واجب کرده تا در ماه رمضان روزه گیرد و آن چنین است که خوردن خوراک و نوشیدن نوشاک و همبستری را همه روزه، از هنگام سر زدن سپیده تا از میان رفتن آفتاب، کنار نهد و بدین

سان با صبر و شکیبایی خو گیرد و شر را در جانش سرکوب کند و جانش را با نیکی اُخت گرداند و از هرگونه شری دورش کند.

به روزه دار امر شده که اگر بدو دشنام و ناسزا دادند با خود بگوید: «بار خدایا من روزه هستم» تا از این راه خویشتن را بر پاسخ ندادن بدی با بدی عادت دهد و بدی کننده را با شکیبایی و گذشت و آسان گیری پاسخ دهد و جز آن هنگام که پرده حرمت های الهی دریده شود خشم نگیرد.

ص:13


1- ذاریات/19؛ و در اموالشان برای سائل و محروم حقّی [معیّن] بود.

پایه پنجم:حج

حج یعنی آهنگ و سفر به کعبه شریف که به نام خانه خدای بزرگ شرف یافته است و در مکّه مکرمه برپاست، تا آن که بدان جا می رود عبادت هایی چون وقوف در عرفه و رمی جمرات و طواف خانه خدا و سعی میان صفا و مروه و جز آن را به جای آورَد.

مذاهب هفت گانه اسلام

اشاره

مذاهب اسلام یعنی مکاتبی فکری که برای درک متون قرآن و سنت برپایه اصول زبان عربی و متون قرآن کریم و سنت پاک نبوی شکل گرفته است.

مذاهبِ بنام اسلام که پیروان و مقلّدانی دارد هفت مذهب است، بدین سان:

مذهب نخست: مذهب زیدی یا زیدیه

زیدی، مذهبی است عقیدتی و فقهی که بسیاری از علمای اهل بیت بدان پیوسته اند و بنیانگذار آن زید بن علی زین العابدین بن حسین، سرور جوانان بهشتی و پسر امام علی بن ابی طالب می باشد که به سال 94 هجری درگذشته است. این مذهب هم اینک در سرزمین یمن انتشار دارد.

مذهب دوم: مذهب حنفی یا حنفیه

حنفی، مذهبی فقهی است که بنیانگذار آن ابو حنیفه نعمان بن ثابت

ص:14

کوفی است که در سال 80 هجری زاده شد و در سال 150 هجری درگذشت. این مذهب بیشترین پیرو را دارد که پرشمارترین آن ها در پاکستان و هند و سرزمین های پیرامون آن دیده می شوند. پیشوای این دین، ابو حنیفه از طرفداران اهل بیت بود.

مذهب سوم: مذهب مالکی یا مالکیه

مالکی، مذهبی فقهی است که بنیانگذار آن مالک بن انس مدنی است که به سال 179 هجری زاده شده است.کانون این مذهب، مدینه منوّره بود که بر ساکنانش درود و سلام.

آن گاه این مذهب در مصر و از آن جا در آفریقا و اندلس انتشار یافت و در این روزگار بیشتر آفریقایی های مسلمان، مالکی هستند.

مذهب چهارم: مذهب شافعی یا شافعیه

شافعی، مذهبی فقهی است که بنیانگذار آن محمّد بن ادریس شافعی مکّی، زاده به سال 150 هجری و درگذشته به سال 204 هجری است که مالک از استادان او بوده است.

بیشتر پیروان این مذهب امروزه در خاور آسیا، در کشورهایی همچون اندونزی، مالزی، تایلند و سریلانکا و بخشی از هند به علاوه سرزمین شام و عراق و مصر و جاهایی دیگر است.

مذهب پنجم: مذهب حنبلی یا حنابله

حنبلی، مذهبی فقهی و عقیدتی است که بنیانگذار آن احمد بن حنبل

ص:15

بغدادی، درگذشته به سال 241 هجری است. شافعی از استادان او بوده است.

این مذهب در تشبیه و تجسیم، دیدگاه های عقیدتی دارد که از صراحت برخوردار است، چندان که یکی از پیشوایان آن در سده ششم، حافظ بن جوزی حنبلی(1)، ناگزیر شد طرفداران مذهبش را کنار زند و از نادرستیِ عقیده به تشبیه و تجسیم در کتابی با نام دفع شبه التشبیه بأکفّ

التنزیه پرده برگیرد.

دیدگاه های وهّابیان که امروزه خود را «سلفیه» می نامند بر آرای همین

مذهب، به ویژه بر دیدگاه های ابن تیمیه و شاگرد او، ابن قیم جوزیه، استوار است که هر دو حنبلی بودند.

طرفداران این مذهب در طول برهه های تاریخ اسلام آشوب هایی بی پایه داشته اند.

مذهب ششم: مذهب شیعی امامی یا اثنا عشری

امامیه، مذهبی عقیدتی و فقهی است. این مذهب دوازده امام دارد که پس از سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نامیده می شوند:

1 - سرور ما علی که به سال 23 پیش از هجرت زاده شد و در سال 40 هجری رحلت فرمود.

2 - سرور ما حسن بن علی که به سال دوم هجری زاده شد و به سال 50 هجری رحلت فرمود.

ص:16


1- او به سال 597 هجری درگذشت. او را نباید با ابن قیم جوزیه، شاگرد ابن تیمیه، درهم آمیخت. ابن جوزی حدود 150 سال پیش از ابن قیم جوزیه می زیسته است.

3 - سرور ما حسین بن علی، سیدالشهدا، که در سال سوم هجری زاده شد و در سال 61 هجری رحلت فرمود.

4 - سرور ما علی زین العابدین بن حسین که به سال 38 هجری زاده شد و در سال 95 هجری رحلت فرمود.

5 - سرور ما محمّد الباقر بن علی زین العابدین که به سال 57 هجری زاده شد و در سال 114 هجری رحلت فرمود.

6 - سرور ما جعفر الصادق بن الباقر که در سال 83 هجری زاده شد و در سال 148 هجری رحلت فرمود.

7 - سرور ما موسی الکاظم بن جعفر الصادق که در سال 128 هجری زاده شد و در سال 183 هجری رحلت فرمود.

8 - سرور ما علی الرضا بن موسی الکاظم که در سال 148 هجری زاده شد و در سال 203 هجری رحلت فرمود.

9 - سرور ما محمّد الجواد بن علی الرضا که در سال 195 هجری زاده شد و در سال 220 هجری رحلت فرمود.

10 - سرور ما علی الهادی بن محمّد الجواد که در سال 212 هجری زاده شد و در سال 254 هجری رحلت فرمود.

11 - سرور ما حسن العسکری بن علی الهادی که در سال 232 هجری زاده شد و در سال 260 هجری رحلت فرمود.

12 - المهدی محمّد بن الحسن که در سال 256 هجری زاده شد و هم اینک غایب است و منتظَر.

مهم ترین اصول و بنیان های این مذهب، عصمت اهل بیت و دوستی و طرفداری از ایشان و همراهی با آنان و ضرورت پیروی از امامانِ پیش گفته

ص:17

و وجود مرجعیت و سامان یافتگیِ دینی است که امروز در میان اهل سنت دیده نمی شود.

مذهب هفتم: مذهب إباضی یا اباضیه

اباضیه، مذهبی عقیدتی و فقهی است. این مذهب به عبداللّه بن اباض مقاعسی مری تمیمی منسوب است. او در روزگاران کهن می زیست و با

معاویة بن ابی سفیان همروزگار بود و تا پایان روزگار عبدالملک بن مروان زیسته است. او از کسانی بود که برای دفاع از حرم خداوند متعال در برابر مسلم بن عقبه مری، کارگزار یزید بن معاویه، به مکّه رفت. ابن اباض در بصره بود تا سرانجام در حدود سال 86 هجری درگذشت. در سال مرگ او اختلاف دیده می شود.

مذهب اباضیه را به جابر بن زید عمانی نیز که دانسته های خود را مستقیما از عبداللّه بن عباس، صحابی پیامبر، گرفته و شاگردی او را کرده نسبت می دهند. در این باره، تاریخ طبری (4/438) را از نظر بگذرانید.

اباضی ها هم اینک در عُمان، لیبی، الجزایر و تونس و شاید اندکی در مصر به سر می برند.

فایده: در گستره سده های گذشته زمام اندیشه اسلامی به دست پیشوایان و دانشمندان همین مذاهبی بوده است که هر یک به اندازه اجتهاد خود در بهره گرفتن از منابع این شریعت مقدس، پیرو متون قرآن و سنت پاک نبوی بوده اند، تا آن که وهّابیان به عرصه آمدند و به خود لقب سَلَفیان دادند و بسیار کوشیدند تا همه این مذاهب را درهم کوبند و تنها همّشان این بود که مردم را به پذیرش آرای خود و سخن بزرگانشان

ص:18

وادارند و این چنین بود که به کاخ بلند اندیشه اسلامیِ پیشوایان اسلام، با همه اختلاف نظری که در طول چهارده قرن داشتند، آسیب رساندند و همچنان با تیشه ویرانگری، میراث و اندیشه امّت را در هم می کوبند.

دانش های اسلامی و تلاش های دانشمندان

مسلمانان در طول سده های گذشته در چارچوب مذاهبی که نام آورده شد، مذهبی را برگزیده اند و عموم مسلمانان از علمای بی مانندی تقلید می کنند که در یکی از مکاتب و مذاهب هفت گانه ای که نام برده شد، جای دارند.

این علما در علوم و فنون اسلامی سخت کوشیده اند و فرایند فکری آن ها در زمینه های گونه گون این دانش ها را به ارمغان آورْد:

1 - علم کلام یا همان علم توحید و عقاید اسلامی که با شیوه های گوناگون عرضه شده است. برخی آن را با شیوه فلسفی ارائه کرده اند و بدین سان آرای برخی از فلاسفه را که علمای این علم آن ها را بیرون از قلمرو دین و مصداق الحاد می دانستند رد کردند و اندیشه های خدا ناباوران و دهریان و نظایر ایشان را باطل دانستند.

برخی از آن ها نیز در ارائه متون قرآن و سنّت، عقل را در کار می آورند و از آن غفلت نمی ورزند، زیرا عقل، بنیانِ تکلیف است و آدمی در پرتو آن حق و باطل را از یکدیگر جدا می کند.

2 - علم فقه که علما در کندوکاو مسائل فقهیِ عبادات و ابواب گوناگون آن و معاملات و دیات و قضا و بیع و احکام نکاح و نظیر آن بسی کوشیده اند.

ص:19

3 - علم تصوّف یا همان پرداختن به نفس و پالودن آن از اخلاق ناپسند و ویژگی های پلشت و برکشیدن نفس به والاییِ معنوی تا به خداوند تبارک

و تعالی وابستگی یابد و از پرتو هدایت او نور گیرد.

علمایی از مسلمانان همچون قشیری، غزالی، شاذلی، رفاعی، شعرانی و علمای بی مانند دیگری به این دانش پرداخته اند و تألیفات گونه گونی قلمی کرده اند و مربّیان عارف در همه جا پراکنده شدند و به پرورش افراد جامعه و تربیت مردم و آشنا کردن آنان با اخلاق و آداب اسلامی پرداختند که در قرآن کریم و سنّت پاک آمده است.

4 - هنر اسلامی: از دانش هایی که مسلمانان بدان پرداخته اند یکی نیز هنر معماری و ساخت و ساز است، زیرا مسلمانان را می بینیم که مساجد، کاخ ها و قبّه هایی را بر ضریح پیامبران و گروهی از صحابه و اولیا ساخته اند، و این ها همان نشانه های مباهات و تمدّن اسلام در خاور و باختر جهان است که زیر فرمان مسلمانان بوده است؛ همان بناهایی که مردم این روزگار به ویژه باختریان از آن ها دچار شگفتی می شوند.

سوگمندانه گروه وهّابی یا همان سلفی برای هنر معماری شأنی قایل نیستند و بسیاری از قبّه ها و عمارت های اسلامی را در شهرهایی ویران کردند که در آن جاها نفوذ داشتند؛ جاهایی مثل سرزمین حجاز و حرمین شریفین.

5 - فلسفه و منطق: بسیاری از دانشمندان مسلمان در دو دانش منطق و فلسفه برتری یافتند و در این دو دانش کتاب های بسیاری نگاشتند و مخالفان خود را درهم کوفتند. امام الحرمین [جوینی]، غزالی، رازی و دیگران از این دست دانشمندان بوده اند.

ص:20

وهّابیان این دانش را بدعت و کژراهه می انگارند، با آن که پیشوای آنان ابن تیمیه دستش تا مرفق در این دانش بوده است و در پاره ای از عقاید فلاسفه که بیرون از قلمرو اسلام بوده پیروی فلاسفه را کرده است؛ عقایدی همچون قدم عالم و نظایر آن، بگذریم که کتابی هم در تحریم منطق نگاشته است.

6 - آسان گیری و همیاری با اقلیت های دینی: این نیز تلاشی است از سوی مسلمانان که از نخستین روزهای اسلام آسان گیری را در پیش گرفتند و بی هیچ آزاری از اهل کتاب و زردشتیان جزیه می ستاندند و در برابر، آنان از آغاز ظهور اسلام تحت حمایت و پاسداشت مسلمانان بودند. بخاری در صحیح (3166) آورده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده: «هر که یک ذمّی را بکشد، بوی بهشت را نبوید».

انتشار اسلام در پرتو اخلاق والای اسلامی

انتشار اسلام در بیشتر سرزمین ها از راه برخورد نیکو و رفتار شایسته ای بوده که در طریقه های تصوّف، این مظاهر ادب و اخلاق اسلامی، جلوه داشته است. در اندونزی و مالزی نزدیک به صد ملیون انسان بی هیچ جنگی به اسلام پیوستند و تنها عامل آن طریقه های صوفیه ای بود که اهل یمن و سادات حضرموت آن را بنیان نهادند و انتشار دادند و چون ساکنان این سرزمین ها رفتار نیکوی مسلمانان را دیدند، گروه گروه به این دین گرویدند.

نیز اسلام در بیشتر قاره آفریقا و در هند، سیلان و فیلیپین با دعوت و ارشاد و رفتار نیکویی پراکندگی یافت که این ملل از مسلمانان بهره بردند

ص:21

و شیرینیِ آن را چشیدند.

ص:22

فصل یکم: تاریخ و ریشه های سلفی گری و وهّابیت

اشاره

محافل علمی و مذاهب اسلامی و دیگران در همه سرزمین های امروز جهان از اندیشه های وهّابیت(سلفی نما) در رنج هستند و چه دردمند است دل مؤمنان راستین از پرداختن وهّابیت سلفی نما به فساد و اِفساد در اندیشه اسلامی و دانش های پرتوافشان شریعت و پیامدهای آن در امور مربوط به مساجد و دانشگاه ها و نگاشته های آنان در جراید و کتاب هایی که پیرامون مسائل ناپسند و فتواهای غریب و مستهجن صادر می کنند.

مردم همه روزه آنان را می بینند که به این یکی زخم می زنند و آن دیگری را می فریبند و به اظهار نظرهای غیر معمول و شگفت می شتابند و دیگر کارهایی که از چالش و درگیری و دست اندازی به ساحت علمای اعلام اهل بیت و امامان و دانشمندان و اولیا و صالحان گرفته تا متّهم کردن

مردم به شرک و کفر و نادان خواندن بزرگان صوفیه و افراد مذهبی و نسبت دادن آنان به بدعت و این که از حدیث و سند هیچ گونه آگاهی

ص:23

ندارند.

گروه دیگری از جامعه اهل سنّت نیز بی آن که در صدد رهاندن جامعه و جوانان فریب خورده به دست این سلفی نماها باشد تنها ناظر و شاهد است.

اینک ما، پس از انتشار نزدیک به هشتاد جلد کتاب در ردّ باورها و اندیشه ها و مسائل مربوط بدانان، باید این گروه را معرفی کنیم و پرده از حقیقت آن ها و مهم ترین اندیشه ها و باورهاشان برگیریم و علما و مبلّغان و طلاّب و مسلمانان را با قضایای مهم آنان آشنا کنیم؛ قضایایی که باید پیرامون سلفی گری و وهّابیت نسبت بدان هشیار بود.

شناساندن سلفی گریِ وهّابی

وهّابیان یا سلفیان، همان پیروان مذهب حنبلی هستند که قایل به تجسّم خدایند و پرچم دشمنی با اهل بیت را بر می افرازند و اگر چه برخی از آن ها در پاره ای مسائل با مذهب حنبلی مخالف هستند، ولی همگی در تشبیه و تجسیم و دشمنی با اهل بیت و بی احترامی به ساحت پاک آنان هم سخن هستند و برای محقّق کردن این دو هدف اندیشه هایی را بنیان می نهند؛ اندیشه هایی همچون سخن پیرامون فرقه ناجیه و این که هم ایشان فرقه ناجیه هستند نه دیگران و سخن پیرامون بدعت و شرک و قبور و توسل و دیگر مسائل مشهوری که به خواست خدا به بررسی و

تحلیل آن ها خواهیم پرداخت.

سلفیه یا وهّابیت

در حقیقت میان سلفیه و وهّابیت تفاوتی نیست و هر دو، دو روی یک

ص:24

سکه هستند با یک باور و اندیشه. آنان در عربستان وهّابی حنبلی خوانده می شوند و چون به بیرون این مرزها راه می یابند سلفی نام می گیرند.

در واقع وهّابیت از سلفی گری زاده شده. محمّد بن عبدالوهّاب مردی بود که به اندیشه های ابن تیمیه و قدمای حنبلیان که قایل به تجسیم بودند و ادّعای پیمودن راه گذشتگان را داشتند فرا می خواند و گاه در پاره ای از مسائل فرعی فقهی همچون تحریم زیارت قبور(1) و جنگ بی امان با صوفیان با آنان مخالفت می ورزید.

پس، محمّد بن عبدالوهّاب، و در نتیجه وهّابیت، فرقه ای هستند که به اندیشه حنبلیان فرا می خوانند که هم به تجسیم باور دارند و هم به دشمنی با اهل بیت، و امروز می بینیم که هر دو در این اندیشه با یکدیگر اتحاد دارند و در حقیقت، هر دو یک اندیشه اند. برای نمونه اَلبانی خود را سلفی می نامید و لقب وهّابی به خود نمی داد و با این حال وهّابیان او را پشتیبانی مالی و معنوی می کردند و اندیشه های او را در عربستان دنبال

می نمودند و اندیشه هایش در میان جوانان قصیم و ریاض و دیگر شهرهای عربستان تبلیغ می شد. بن باز صحیح یا ضعیف بودن پاره ای از احادیث را از او نقل می کرد، و نیمی از جایزه ملک فیصل به سال 1419 هجری یا نزدیک به نیم آن به سبب کارهای علمی البانی و تألیفات و پرداختن او به سنّت نبوی به وی داده شد، و این سخن برخی از مردم که ا

ص:25


1- اگر چه ابن تیمیه این اندیشه را داشته است، زیرا صراحةً بارِ سفر بستن برای زیارت حرم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را حرام می داند و حافظ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری 3/66 این سخن را هنگام شرح حدیث «لا تشدّ الرحال...» آورده و این اندیشه ابن تیمیه را رد می کند و آن را از مسائل ناپسندِ وی می داند.

لبانی در عربستان عنصر نامطلوب شناخته می شد و از این کشور طرد شده بود سخنی نادرست است که بر پایه وهم و گمان و پندار استوار می باشد.(1)

البانی جلودار مردم خود بود و سرزمین آنان بازاری بزرگ شمرده می شد برای کتاب ها و نگاشته های او که حقوق طبع کتاب های او و نوارهای درسی و سخنرانی های وی را می خریدند و در برابر، پول های گزافی بدو می پرداختند. البانی در شمار دانشمندان آنان بود که در مسائل شرعی بدو رجوع می کردند.

بنابراین وهّابیان، گروهی هستند که مدیریت مجمع پژوهش ها و دعوت و ارشاد عربستان آن را راهبری می کند. این همان اداره ای است که مذهب احمد بن حنبل و ابن تیمیه و مجمع دانشمندان بزرگ معاصر آن سرزمین را تبلیغ می کند.

و سلفیه معاصر نیز همان پیروان ابن تیمیه و مذهب پیشوایان حنابله ای

هستند که به تجسیم باور دارند و در بیرون عربستان در کشورهای گوناگون زندگی می کنند و هر یک ابن تیمیه را امام و مرجع و جلودار قلمداد می کنند و او را از علمای حنبلی می دانند، البته سلفیه از تعبیر وهّابیت برای خود استفاده نمی کنند، زیرا وهّابیت لقبی ناپسند گشته است، بلکه ادعای آن ها این است که بر مذهب سلف صالح هستند و مقصود آن ها از سلف هم شماری از محدّثان هستند در کنار ابن تیمیه و ابن قیّم جوزیه و مانندهای ایشان که به تجسیم اعتقاد داشتند. پس سلفیه و وهّابیت در واقع

ص:26


1- این سخن شخصی است که نه تنها از حقایق ناآگاه است، بل در پسِ شایعات و سخنانِ ساده لوحانه روان است.

نام یک اندیشه است.

پدید آمدن این اندیشه و رشد و ریشه های آن

هرگاه به مهم ترین ماده و بنیان اندیشه وهّابی و نیز اسلام و هر اندیشه ای که بر اسلام بنا شده بنگریم و از لابلای آن به اندیشه ها و دیگر آیین ها نظر کنیم بی گمان جانمایه این عقاید را توحید می یابیم، ولی همین جانمایه در اندیشه وهّابیِ سلفی به تشبیه و تجسیم آغشته شده که خودِ وهّابیان آن را توحید اسما و صفات می نامند.

هر که در عقاید وهّابیان درنگ کند در می یابد که آن ها خدا را به صورت یک انسان می انگارند و بر همین اساس، بنیان صفات را در توحیدِ عقیده خود شالوده ریزی می کنند و می گویند خدا چهره و چشم و پهلو و تهیگاه و آرنج و دست و انگشت و سرانگشت و سینه و ساق و قدم و پا و دیگر اعضای آدمی را دارد و معتقدند که خدای از آسمان فرود می آید و این جا و آن جا می رود و جنبش دارد و به همه جا می آید و سپس برای رضایت همگان می گویند: بلا تشبیه و بلاکیفیت.

اندیشه این گروه به گونه ای اصلی بر حدیث استوار است نه بر قرآن، و اندیشه تشبیه خدا به آدم را از پاره ای احادیث گرفته اند که به ظاهر آن توجّه داشته اند و آن احادیث را به گونه ای تفسیر کرده اند که نباید، بگذریم که این گونه احادیث اساسا از نگاه ما مردود است؛ احادیثی این چنین:

1 - حدیثی از ابوهریره رسیده است که: «خداوند آدمی را به صورت

ص:27

خود آفرید»(1)این حدیث را بخاری (6227) و مسلم (2841) روایت کرده اند و تأویل آن، اگر قائل به صحّت آن باشیم، همان سخنی است که حافظ ابن جوزی در دفع شُبه التشبیه، ص 144 می گوید:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر مردی گذشت که مردی دیگر را می زد و می گفت:

خدای روی تو و هر که را رویی چون تو دارد زشت گرداند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «هرگاه یکی از شما کسی را زند از زدن چهره اش خودداری کند که خدای متعال انسان را به صورتش آفریده است»(2)، یعنی صورت همان شخص مضروب.

2 - در حدیثی از عبد الرحمان بن عائش آمده است که: «خدایم را در نیکوترین چهره دیدم(3)، پس به من فرمود: ای محمّد! فرشتگان مقرّب بر

ص:28


1- پیرامون این حدیث، خلاصه این که آنچه ابوهریره از کعب الاحبار روایت کرده از اسرائیلیاتی است که چندان دست کاری شده تا از این دست احادیث گردد، به ویژه آن که در تورات در سفر نخست آمده: «به زودی بشری آفریده می شود که به صورت ما می مانَد». مسلم، صاحب صحیح در کتابش التمییز 1/175 با سند صحیحی که به بسر بن سعید می رسد که از تابعان بزرگ و از صاحبان صحاح ستّه و از شاگردان ابوهریره است، می گوید: «پروای خدا در پیش گیرید و در احادیث احتیاط کنید که هنگام همنشینی با ابوهریره شاهد بودیم که او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و از کعب حدیث می گفت و بر می خاست. از یکی از همراهان شنیدم که حدیث رسول خدا را به کعب نسبت می داد و حدیث کعب را به رسول خدا صلی الله علیه و آله». این سخن را ذهبی در سیر اعلام النبلاء (2/606) و ابن کثیر در البدایة والنهایه (8/109) آورده است، پس درنگی باید.
2- این حدیث را مسلم در صحیح 2612 و احمد در مسند (2/434) و بخاری در الادب المفرد (ص 73) و ابن ابی عاصم در سنت (ص 228 با شماره 516 - 521) و بیهقی در اسماء و صفات (ص 291) با تحقیق امام محدّث کوثری آورده اند.
3- مبرّاست خدای بزرگ از صورت ها و شکل ها و هیئت ها «چیزی مانند او نیست» و «کسی همسنگ او نیست»، و سرور ما رسول خدا نیز مبرّاست از آن که چنین کلامی بر زبان آورَد.

سر چه چالش دارند؟ عرض کردم: بار خدایا! تو خود آگاه تری، پس دست خود میان دو کتف من نهاد که خُنکای آن را میان دو سینه ام احساس کردم...». خداوند از این گونه سخنان بسی بزرگ تر است.

این حدیث از نظر سند، ضعیف و از نظر متن، باطل است و احمد بن حنبل و محمّد بن نصر مروزی و دار قطنی و بیهقی و ابن جوزی و دیگران آن را ضعیف شمرده اند.(1)

حافظ ابن جوزی در کتاب خود با نام دفع شبه التشبیه، ص151

می گوید که ابن حامد حنبلیِ معتقد به تجسیم این حدیث را با این واژه ها آورده است که: «چون مرا به معراج بردند خداوند رحمان را دیدم به چهره جوانی بی ریش که از او پرتوی می تابید و از توصیف او برای شما نهی شده ام. من از خدا خواستم تا به دیدنش مفتخرم سازد و ناگاه او را چونان عروسی دیدم که از او پرده بر گرفته اند و بر تختش نشسته».

حافظ ابن جوزی روشن می کند که این حدیث دروغی رسواست.

3 - حدیث سوم را ام طفیل آورده و در آن چنین می گوید که پیامبر صلی الله علیه و آله در خواب خدای را به نکوترین چهره می بیند که جوانی است با مویی برگوش ریخته و دو پایش در سبزه با کفش هایی زرین که بر چهره پوشیه ای از زر داشت.

ص:29


1- مراجعه کنید به تهذیب التهذیب ابن حجر، 6/185 و اسماء و صفات بیهقی، ص 300 با تحقیق امام کوثری و کتاب النکت الظراف علی تحفة الاشراف حافظ ابن حجر، 4/382 و کتاب دفع شبه التشبیه از حافظ ابن جوزی، ص 148 - 149 و حواشی آن.

اهل حدیث همچون بخاری، بیهقی، احمد بن حنبل، ابن معین و دیگران بر دروغ و ساختگی بودن این حدیث تصریح دارند.(1)

این باور با این سخن پروردگار که «چیزی مانند او نیست» و «کسی همسنگ او نیست» و «پاک است خدای تو، پروردگار شکوهمند، از آنچه وصف می کنند» منافات دارد.

به نظر من این سه حدیث، بنیان شکل گیری اندیشه سلفی گری یا وهّابیت و ترسیم خداوند متعال است، بویژه آن که حافظ ابن جوزی کتاب خود دفع شبه التشبیه را با این سه حدیث آغاز می کند و از احادیثی سخن

به میان می آورَد که حنبلیان قائل به تجسیم و تشبیه، آن ها را در استدلال آنچه در کتاب های نگارش یافته از سوی آنان آمده، توحید و صفات می نامند.

تأکید بر این سخن آن که کتاب های عقیدتی که سلفی ها و وهّابی ها آن را چاپ می کنند و کتاب سنت و توحید و ایمان و صفات می نامندشان همگی در درون خود عناوینی را دارند که براساس آن خدا چهره دارد و چشم و پا و... که همه آن ها گفته آمد. از همین رو ابویعلی حنبلیِ معتقد به تجسیم می گوید:

«هر چه درباره خدا به من نسبت دهید می پذیرم مگر ریش و عورت که برای خدا قایل نیستم».(2) مقصود او از این سخن همان صفات است.

ص:30


1- برای اطمینان از این سخن کتاب دفع شبه التشبیه بأکفّ التنزیه را با تحقیق این جانب از نظر بگذرانید.
2- این سخن از حافظ ابوبکر بن عربی مالکی در کتاب العواصم من القواصم 2/283 آمده است.

شیخ محمود تویجریِ معاصر کتابی نگاشته با نام عقیدة اهل الایمان فی

خلق آدم علی صورة الرحمن.

این سلفیان وهّابی همان حشویه ای هستند که مقصود امام محدّث کوثری در کتاب تبیین کذب المفتری(ص 18) می باشند. او در مقدّمه این کتاب می گوید:

حشویه را جهل و جمود فرو افکنده است. آنان به آرایی جاهلی معتقدند که از آیین های پیش از اسلام به ارث برده اند و در میانشان تحریف هایی از سوی دوگانه پرستان، اهل کتاب و صابئان رواج یافته است.

آن ها زهد در پیش می گرفتند و بدین سان عوام را می فریفتند و از سویی جهالت هایی داشتند که هیچ عاقلی تصوّر آن را هم نمی کند. آنان مردمانی درشت خو و سنگدل و خشک هستند که برای پریشان کردن وضع، هر فرصتی را غنیمت می شمرند و سخنی نمی گویند مگر هنگامی که اسلام با ضعفی روبه رو باشد و با سخن آنان کفر، جان بگیرد. آنان در همه دوران های تاریخ چنین بوده اند، دشمنیشان متوجّه خرد و دانش های نظری و همه گروه هایی بوده که بر پا ایستاده بودند.

نخستین مرحله قایلان به تجسیم

اشاره

خواننده این کتاب که رحمت ایزدی از آنِ او باد باید بداند که یونانیان باستان و یهودِ معتقد به تجسیم در این ویژگی مشترک بوده اند که خدای متعال را توصیف می کرده اند و خدا را به سان انسان می پنداشتند و برای

ص:31

او اعضای خانواده ای خیالی همچون همسر و فرزند می انگاشتند(1) و او را چنین توصیف می کردند که می آید و می رود و از آسمان فرود می آید و بدان فراز می رود و می خندد و خشم می گیرد و برای او اعضایی همچون اعضای انسان قایل بودند و خدا را به چهره جوانی بی ریش یا مردی گمان می کردند که سنّی از او گذشته!!

هر که در نگاره ها و تابلوهای آویخته در کلیساها درنگ کند در آن ها نقّاشی هایی می بیند که یکی حضرت مریم علیهاالسلام است و در دامان او حضرت عیسی علیه السلام قرار دارد و بر بالای آن دو ابرهایی کشیده شده و از میان آن ها مردی سر برآورده است که به گمان آن ها همان خداست. منزه است خدا از آنچه ایشان توصیف می کنند و می انگارند.

این عده خدا را - که از توصیفاتشان پاک است - به شکل شهریاری می پندارند که تاجی دارد و بر اورنگی فخیم نشسته است. یهودیان تصریح می کنند که خدا به روز هفتم، پس از آفرینش آسمان ها و زمین، به استراحت پرداخت و در عرش دراز کشید، و پندارهای تباه دیگری از این دست.

آنان به حضرت موسی علیه السلام گفتند: «تو با خدایت برو و هر دو بجنگید که ما این جا نشسته ایم» و «گفتند که خدا فرزند گرفته است» و این که «خدا را آشکارا به ما بنما».

قایلان به تجسیم این امّت نیز چنین سخنانی می گویند.

ابن تیمیه در فتاوای خود (5/406) عقایدِآمده در انجیل تحریف شده

ص:32


1- خداوند متعال این پندار غلط را در قرآن چنین رد می کند: «وَ اَ نَّهُ تَعَالی جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَ لاَ وَلَدًا»، جن/3.

را چنین باز می گوید:

در انجیل آمده است که مسیح علیه السلام گفت: به آسمان سوگند نخورید که آن تخت خداست(1)، و به حواریون گفت: اگر شما مردم را می بخشایید

پس پدر شما که در آسمان هاست(2) همه شما را می بخشاید. به پرندگان آسمان بنگرید که نه کِشتی می کنند نه محصولی می دروند و در آسمان نیز چیزی جمع نمی کنند و با این حال پدر شما که در آسمان است هموست که

ص:33


1- آنچه گواه این است که چنین سخنانی از کتابی تحریف شده نقل گشته آن است که انجیلی که خدای متعال فرو فرستاده چونان دیگر کتاب های فرو فرستاده شده از سوی خدا جز کلام الهی نیست، در حالی که این کلام - به پندار آن ها - کلام عیسی علیه السلاماست نه سخن خداوندی، و این نکته شایسته درنگ است. پرسشی که در این جا مطرح است آن است که آیا انجیلی که خدای متعال آن را فروفرستاده و قرآن درباره آن می فرماید: «نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَاَ نْزَلَ التَّوْریةَ وَالاِْنْجیلَ * مِنْ قَ-بْلُ هُدًی لِلنَّاسِ وَاَ نْزَلَ الْفُرْقَانَ»سخن خداوند متعال است یا کلام حضرت عیسی علیه السلام و نه کلام خدای والامقام؟
2- ظاهرا ابن تیمیه فراموش کرده که خداوند متعال این سخن را در قرآن کریم نکوهش کرده است، زیرا وی را می بینیم که نصّ خدای متعال در قرآن کریم را کنار نهاده و این همان است که دروغ بودن این سخنان در انجیل را ثابت می کند و بیان می دارد که همه آن ها سخنانی تحریف شده و جعلی بیش نیست و با آنچه قرآن کریم آن را نقض کرده و تباهی و بطلان آن را آشکار ساخته، استدلال می کند و با استدلال به وسیله انجیلِ تحریف شده دادِ سخن می دهد. رابطه پدری و فرزندی میان مردم و خدا، باوری باطل است. خداوند می فرماید: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَاری نَحْنُ اَبْن-ؤُا اللّه ِ وَاَحِبَّآؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ اَ نْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ»مائده/18. نیز می فرماید: «وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّه ِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسیحُ ابْنُ اللّه ِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِاَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِ-ٔونَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَ-بْلُ قَاتَلَهُمُ اللّه ُ اَنّی یُؤْفَکُونَ»(توبه/30) و می فرماید: «اِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّه ِ»(نساء/171)، و «وَقَالَ الْمَسیحُ یَا بَنی اِسْرَاءیلَ اعْبُدُوا اللّه َ رَبّی وَرَبَّکُمْ»(مائده/72)، و نفرموده پدر من و شماست. پس چه دور است اندیشه ابن تیمیه حرّانی از این نصوص!

روزیِ آن ها را می رسانَد!!

از همین جاست که به پیوند ریشه ای میان اندیشه اینان و اندیشه اهل کتاب و یونانیان باستان پی می بریم و در می یابیم که ما هیچ دروغی بر آن ها نبسته ایم و این ها همه اموری ثابت هستند که هیچ گفت وگو و چالشی

را بر نمی تابند.

یکی از وهّابیان با نام شیخ حمود تویجری کتابی را نامیده به عقیدة اهل الایمان فی خلق آدم علی صورة الرحمن می نگارد و در آن مسائلی را می آورَد که به پندار خودِ او عنوان این کتاب را ثابت می کند و شیخ عبد العزیز بن باز بر این کتاب تقریظ می نویسد. تویجری در صفحه67 این کتاب چنین می آورَد:

این معنا در میان اهل کتاب و کتاب های به جا مانده از پیامبران همچون تورات نگاشته شده و در سفر نخست تورات چنین آمده است: به زودی

انسانی را می آفرینیم که به چهره ما می مانَد.

این گونه مسائل از کتاب های ابن تیمیه نقل شده است.(1)

آری این تجسیم از تورات برگرفته شده است و خداوند درباره تورات و پیروان آن چنین می فرماید: «وَاِنَّ مِنْهُمْ لَفَریقًا یَلْوُونَ اَلْسِنَتَهُمْ بِاص لْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّه ِ وَیَقُولُونَ عَلَی اللّه ِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»(2)، چنان که می فرماید: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ»(3)

ص:34


1- مراجعه کنید به التعارض، 5/83؛ الصفدیه، 2/336.
2- آل عمران/78؛ و از میان آنان گروهی هستند که زبان خود را به [خواندن] کتاب [تحریف شده ای ]می پیچانند تا آن [بربافته] را از [مطالب] کتاب [آسمانی] پندارید با این که آن از کتاب [آسمانی] نیست و می گویند: آن از جانب خداست، در صورتی که از جانب خدا نیست و بر خدا دروغ می بندند با این که خودشان [هم] می دانند.
3- مائده/13؛ کلام خدا را از جایگاه های خود تحریف می کنند.

حال پس از ثبوت این گونه سخنان از پیشوایان و دانشمندانِ آنان که از

فراوانی قابل بیان نیست می گوییم: آیا هیچ خردمند غیر متعصّبی را می رسد ادّعا کند آنچه آنان می گویند نه تشبیه است و نه تجسیم و آنان نه مشبّهه هستند نه مجسِّمه و در خیال بافی های خود پیرامون خدای سبحان، نه پیرو یونان باستان هستند نه یهود، نه جز ایشان؟!

اگر یک مسلمان راستین و یکرنگ که خواهان ثواب الهی و شناخت حق و پیروی از آن است در این گونه متون بیندیشد، وانگاه درنگ ورزد که چگونه این باورمندانِ تجسیم از حنبلیان حمایت می کنند و با مخالفان خود در تفسیر این آیه مبارکه: «عَسی اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا»می جنگند و به گمراهی نسبتشان می دهند، در می یابد که ما در توصیف واقعیتِ آنان هیچ ستمی بدیشان نکرده ایم، زیرا آنان معنای آیه را چنین می پندارند که خداوند متعال، سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در کنار خود یا با خود بر عرش یا کرسی اش می نشانَد و ادّعا دارند اگر کسی با این برداشت آنان از این آیه مخالفت کند جهمیِ گمراهی است که فضیلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را منکر شده است.

باور به نشستن خدا به این شکل و گرد آوری متون گذشتگان در این پیرامون را خلال حنبلی در کتابش السنّة آورده است. او از پیشینیان وهّابیان و سلفیان این روزگار است و هم ایشان کتاب او را چاپ کردند و انتشار دادند تا به گمان خود به مردم توحید و علم عقاید بیاموزند!!

ص:35

چگونگی رخنه اعتقاد تجسیم به درون امت

پس از بیان سازگاری میان عقیده این گروه به تجسیم و تشبیه با یونانیان باستان و اهل کتاب با ارائه متون و دلایلی روشن، ناگزیریم چگونگیِ رخنه کردن این اندیشه را به درون امت بازگوییم:

این اندیشه از دوران صحابه و به روزگار صدر اسلام به میان امت راه یافت و کسانی که آن را به درون امت کشاندند اهل کتابی بودند که اسلام آورده بودند، نیز صحابه ای که بسیار مشتاق بودند تا از مسائل اهل کتاب آگاهی یابند و این نزد اهل علم، بسی روشن است و باز از این تبیین و توضیح بی نیاز نیست:

1- سخن ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء (3/489) که: کعب با یاران

پیامبر صلی الله علیه و آله همنشینی داشت و از کتب بنی اسرائیل برای آنان نقل می کرد.

2 - دکتر رضاء اللّه مبارکفوری در مقدمه تحقیق خود بر کتاب العظمة از ابو شیخ اصفهانی (1/140) در اعترافی صریح می گوید:

اسرائیلیات به میان مسلمانان راه یافته است و ره یافتنِ این دانش ها، مقوله ای است که تاریخ آن به روزگار صحابه باز می گردد، و این از آن روست که قرآن در پاره ای مسائل و رویدادهای تاریخی با تورات و انجیل سازگاری دارد، اگر چه میان قرآن با تورات و انجیل تفاوت بسیار دیده می شود که همان ایجازی است که نقطه امتیاز قرآن شمرده می شد و مایه اعجاز آن گشته است، در حالی که تورات و انجیل از تفصیل و زیاده گویی برخوردارند، بگذریم که هر دو بنا به صراحت قرآن دستخوش تحریف و تغییر گشته اند.

3 - البانی نیز به همین سخن اعتراف دارد، زیرا هنگام نقل حدیث در

ص:36

السنة ابن ابی عاصم (ص 249، حدیث 568) می گوید: اسناد این حدیث ضعیف و متن آن تأیید نشده است و انگار از احادیث جعلی یهود می باشد.

این اعتراف صریحی است در این که اندیشه اسرائیلی یا یهودی در جعل این گونه احادیث، که افکار و مفاهیم پیش گفته از آن ها سر زده، نقش داشته است.

4 - طحاوی در شرح معانی الآثار (2/361) با اسنادی نیکو آورده است که: به حسن بصری گفتند: آیا اگر مردی پایش را بر پای دیگرش نهد مکروه است ؟ بصری گفت: این سخن از یهودیان گرفته شده است.

5 - ذهبی در کتاب خود العلوّ(1) به نقل از کعب الاحبار آورده که گفته است:

خداوند در تورات فرموده است: من آن خدایم که بر فراز بندگانم هستم و عرش من بالای همه مخلوقات من است و من بر عرش خود هستم و کارهای بندگانم را می گردانم و بر من، نه در آسمان و نه در زمین، چیزی پنهان نیست.

ذهبی درباره این حدیث می گوید: رجال این حدیث ثقه هستند.

6 - ذهبی در جایی دیگر از کتاب العلوّ به نقل از کعب می گوید: آسمانی در میان آسمان ها نیست مگر این که در آغاز نشستن خداوند

جبّار بر آن از سنگینی ناله ای چون شتر سر می دهد.

بنگرید که چگونه کعب الاحبار خدا را - که از آنچه می گوید مبرّاست -

ص:37


1- چاپ دارالامام النووی به تحقیقِ این بنده نیازمند به خدا.

تابع جاذبه زمین یا جز آن قرار می دهد.

7 - در کتاب السنّة (2/477) از عبداللّه بن احمد با سندش از وهب بن منبه آمده است که وی در بیان عظمت خداوند متعال گفته است: آسمان ها و دریاها در کوشکی کلان هستند و این کوشک کلان در کرسی است و دو قدم خداوند عزوجل بر کرسی است و کرسی چونان کفش در دو پای او قرار می گیرد.

8 - ذهبی در کتاب العلوّ به نقل از عبداللّه بن سلام اسرائیلی آورده است که گفته: چون روز رستخیز رسد پیامبرتان را بیاورند تا در برابر خدا بر کرسی نشیند. این حدیث از ابن سلام ثابت است.(1)

9 - حافظ ابن حجر در کتاب النکت علی کتاب ابن الصلاح (2/532) در

شرح سخن حافظ ابن صلاح می گوید: هرگاه یک صحابی به اسرائیلیات توجّه کند سخن او مورد بی اعتنایی قرار نگرفته، منسوب به اسرائیلیات تلقی نشود. متن این سخن چنین است:

و مانند عبداللّه بن عمروبن عاص که در جنگ یرموک به کتاب های بسیاری از اهل کتاب دست یافت و با آن ها پیشگویی می کرد تا آن جا که

برخی از صحابه بدو گفتند: از پیامبر با ما بگو نه از این کتاب.(2) پس چنین گزارش هایی که از رویدادهای آینده خبر می دهد شایسته حذف و عدم

ص:38


1- این حدیث را ابن ابی عاصم در کتاب السنّةص351 و طبری در تفسیرش (15/148) و حاکم در مستدرک (4/568 -569) و خلال در کتاب السنّة خود (ص211) آورده اند.
2- ذهبی در سیر اعلام النبلاء 13/108 می گوید: در بعضی مسائل تقلید از صحابه جایز نیست.

اعتنا نیست، زیرا احکامی که از صحابه می رسد بسی استوارتر است. پایان سخن حافظ که سخنی بسیار گرانسنگ بود.

10 - سائب بن یزید می گوید که از عمر خطاب شنید که به ابوهریره می گوید: یا احادیث پیامبر را کنار نِه یا تو را به سرزمین دوس می فرستم. کعب این حدیث را چنین آورده: یا این احادیث را کنار نِه یا تو را به سرزمین قرده می فرستم.(1)

اینک می گویم: ابو هریره از راویانی است که از کعب الاحبار روایت باز می گوید و هر که شرح حال این دو تن را در کتاب هایی همچون تهذیب التهذیب و تهذیب الکمال بخواند به این سخن پی خواهد برد. به نظر من عمر بن خطاب از بیم وجود اسرائیلیات از روایت کردن باز داشته است. مؤید این نظر سخن بسربن سعید - از بزرگان تابعان واز رجال کتب ستّه، و از شاگردان ابو هریره - است. او می گوید:

از خدا پروا کنید و در احادیث محتاط باشید. به خدا سوگند ما با ابوهریره همنشینی می کردیم و او از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و کعب حدیث

بازمی گفت و من از کسی که با ما بود شنیدم که حدیث پیامبر خدا را از کعب و حدیث کعب را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می گفت. این سخن را مسلم در کتاب خود التمییز (1/175) آورده است.

همه این موارد و متون ثابت می کند که اسرائیلیات از دوران نخست اسلام، رخنه کرده است و من در مقدمه کتاب العلوّ ذهبی مسائل بسیاری

ص:39


1- این حدیث را ابوزرعه دمشقی در تاریخ خود 1475 چنان آورده که در حاشیه سیر اعلام النبلاء (13/513) آورده شد و حاشیه نویس آن که ظاهرا شیخ شعیب ارناؤوط است می گوید: این اِسناد صحیح است.

را در این پیرامون یادآور شده ام که هر کس مایل باشد می تواند بدان مراجعه کند.

مرحله دوم

پس از مرحله صحابه تا زمان احمد بن حنبل

آن گاه مرحله دوم از مراحل قایلان به تجسیم و تشبیه پدید می آید که همان کسانی هستند که این اندیشه های اسرائیلی را دریافت کردند؛ اندیشه هایی که به روزگار صحابه به ویژه به روزگار حکومت اموی رواج داشت و این پس از هنگامی بود که به عمد یا خطا در شمار احادیث نبوی درآمد. این عده گمان می کردند که اسلام یعنی چنگ زدن به این گونه احادیث و ایمان بدان و رواج دادن آن، و نیز خود را ملزم می دانستند براساس همین احادیث، آیات قرآن کریم را تفسیر و تأویل کنند. نمونه های آن چنین است:

1 - در آغاز برای اثبات این سخن، به حدیث تربت استشهاد می کنیم که در صحیح مسلم (2789) آمده تا ثابت کنیم داستان های اسرائیلی به

صورت روایاتی در کتاب صحیح درآمده اند.

حدیث تربت چنین است که ابوهریره گفت:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست مرا گرفت و فرمود: «خداوند خاک را به روز شنبه و کوه ها را به روز یکشنبه و درختان را به روز دوشنبه آفرید»، و این روزها را تا هفت روز ادامه داد، ولی این با سخن پروردگار که در چند آیه قرآن آمده منافات دارد، زیرا قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّم-وَاتِ

ص:40

وَ الاَْرْضَ فی سِتَّةِ اَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ»(1)

بخاری و شماری از پیشوایان حدیثِ پیش و پس از او تصریح دارند که این حدیث از روایات ابوهریره به نقل از کعب الاحبار است و نه از سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.

بخاری در کتاب التاریخ الکبیر (1/413 - 414) می گوید: بعضی حدیث را به نقل از ابوهریره می آورند که او نیز از کعب نقل می کند و این صحیح تر است. ابن کثیر در تفسیر خود (1/72) می گوید:

«این حدیث از غرائب صحیح مسلم است و ابن مدینی و بخاری و شماری از حافظان، مخالف این حدیث سخن رانده اند و آن را از کعب الاحبار می دانند و این که ابوهریره آن را از کعب الاحبار شنیده. برخی از راویان اشتباه کرده این حدیث را مرفوع دانسته اند و این سخن را بیهقی نوشته است».

و ابن تیمیه در کتاب فتاوی (17/236) به این نکته اعتراف دارد.

بدین سان اسرائیلیات رخنه کرد و سخن کعب که آن را در صحیحین، سخن پیامبر انگاشته اند به درون مسلمانان ره یافت. پس درنگی باید.

2 - آنچه از مجاهد، تابعیِ بنام در تفسیر «مقام محمود» نقل شده که براساس آن سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در کنار خدای متعال بر عرش می نشیند، منزّه است خداوند از چنین نسبتی، و چگونگی این مسأله روشن است و اهل علم حقیقت آن را می دانند.

خلال حنبلی همین حدیث را در کتاب خود السّنة به نقل از پیشینیان

ص:41


1- حدید/4؛ او همان خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید وانگاه بر عرش جای گرفت.

خویش نقل می کند و صراحةً می گوید هر که این سخن را تکذیب کند گمراهی جهمی مسلک است.

3 - وجود شماری از راویان پرآوازه در بازگفت احادیثی که صراحت در تجسیم دارند و گویندگان آن هیچ خِردی ندارند که با آن، خطر این گونه روایاتی را که باز می گویند درک کنند. از آن هاست:

الف: نُعیم بن حماد (زاده به سال 146ه . و مرده به سال 228ه .). ذهبی در کتاب العلوّ (ص450) او را ظرف علم توصیف می کند.

حقیقت وضع او چنان که حافظ ابن عدی در شرح حال او در کتاب الکامل فی الضعفاء (7/2482) می آورد چنین است:

وی در تقویت سنّت(1) حدیث جعل می کرد و در بدگویی از ابوحنیفه، حکایاتی را از علما نقل می کرد.

سیوطیِ حافظ در کتاب خود ذیل الموضوعات (ص 5) حدیثی را نقل

می کند که در آن آمده: «هرگاه خداوند بخواهد به آسمان دنیا فرود آید به تن خویش از عرشش فرود می آید».

او در پیِ این حدیث می افزاید:

«نُعیم بن حماد با این همه یاوه سرایی ما را خسته کرده است. چه بسیار است احادیثی را که از او و طرسوسی - که از وی روایت می کند - رد کرده ایم» پایان سخن سیوطی.

اینک می گویم: نعیم بن حماد دروغ پردازِ بنامی است و شرح حال او در کتاب تهذیب الکمال (29/466) آمده و شده است که وی در \

ص:42


1- منظور از سنّت در این جا همان عقیده به تشبیه و تجسیم است.

نکوهش ابوحنیفه داستان می بافت و حدیث جعل می کرد. این عبارت او را: «یَنْزِلُ عَن عَرْشِه بِذاتِه» حافظ ابن عبد البر در تمهید (7/144) رد می کند و می گوید: ابوعمر می گوید: در میان خردمندان سنّت این سخن، هیچ است».

اما کوثری در تأنیب الخطیب (ص 100 چاپ جدید و ص 73 - 74 چاپ قدیم) می گوید:

نُعیم بن حماد به بافتن معایب علیه ابوحنیفه شهره است و کلام ناقدان درباره او بسی پرگستره است و چندین نفر از دانشمندان بزرگ اصول دین او را در شمار معتقدان به تجسیم آورده اند که نه تنها خدا را جسم می داند، بلکه برای او گوشت و خون قایل است. او آموخته ابن ابی مریم است که سخن ارزیابان درباره او روشن است. او همچنین پرورده مقاتل

ابن سلیمان، بزرگِ قائلان به تجسیم بود.

نعیم جاعلِ حدیث ام طفیل است که بر پایه آن، پیامبر صلی الله علیه و آله خدای خود را به صورت جوانی دید که مویش بر پشت گوشش ریخته شده و دو پایش در سبزه بوده است.

تهذیب الکمال (29/475) و دفع شبه التشبیه (ص 152) نوشته حافظ ابن جوزی را ببینید.

ب: مقاتل بن سلیمان، مرده به سال 155ه . او بزرگِ قایلان به تجسیم در روزگار خود بود. نیازی به آوردن دلیل نیست که او معتقدی پرآوازه در تجسیم بود. سیر اعلام النبلاء (7 /201 - 202) را ببینید. وی به سال صد و پنجاه و یا پنجاه و اندی درگذشت.

ج: وهب بن منبه، زاده به سال 34ه . و مرده به سال 114ه .

ص:43

پیشتر پیرامون او سخن گفتیم. درباره تجسیم از او سخنی نقل کردیم و گفتیم که وی برای خدا به کوشکی بزرگ قایل است و باور دارد که دو قدم خداوند بر کرسی قرار دارد. خدا از آنچه او می گوید بسی مبرّاست.

ذهبی در سیر اعلام النبلاء (4/545) در شرح حال او می گوید:

روایت قابل اسناد او اندک است و فراوانیِ علمِ او برگرفته از اسرائیلیات و کتاب های اهل کتاب است.

د: محمّد بن کرّام سجستانی، مرده به سال 255ه . در شام. ذهبی در کتاب المیزان در شرح حال او می گوید:

عابد متکلّم، شیخ کرّامیه از بهر بدعت هایش حدیثی بی ارزش دارد...

از بدعت های کرّامیه این سخن آن ها پیرامون خداست که او را جسم می دانند، ولی نه جسمی چون دیگر اجسام و من اخبار مربوط به ابن کرّام را در کتاب تاریخ بزرگ خود آورده ام. او پیروان و مریدانی داشت. او را به سبب بدعت گذاری هایش هشت سال در نیشابور به زندان افکندند، وانگاه از زندان رهید و راهی بیت المقدس شد و در سال 255ه . در شام بمرد و یارانش مدّتی بر سر آرامگاهش معتکف بودند.

ه : حماد بن سَلمه، مرده به سال 167ه . او در صفات، احادیث ناپسندی دارد که هر کس شرح حال او را در کتاب الکامل ابن عدی یا

کتاب المیزان ذهبی به نقل از ابن عدی بخوانَد به این سخن پی می بَرد.

از دلایل تأکید کننده این سخن آن که احمد بن حنبل و پاره ای از محدّثان او را از سخت گیران در سنّت توصیف کرده اند که با بدعت گذاران ناسازگاری بسیار داشت. مقصود از بدعت گذاران، جهمیه بوده که قایل به تنزیه بوده اند و صفات معروفی را که دلالت بر تشبیه

ص44

و تجسیم داشت رد می کردند، بگذریم که به یقین در آن هنگام گروهی به نام جهمیه نبوده است و این دشنامی بوده است برای همان معتقدان به تنزیه و علمای اهل بیت و پیروان آنان از معتزله گرفته تا سادات حنفی.

در سیر اعلام النبلاء (7/450) آمده است: احمد بن حنبل می گفت: اگر کسی را دیدی که حماد بن سلمه را نکوهش می کند در اسلام او شک کن، زیرا حماد با بدعت گذاران ناسازگاری بسیار داشت.

شگفتا! چگونه احمد بن حنبل شخصی همچون حریز بن عثمان را

توثیق می کند که از سرور ما علی رضی الله عنه بدگویی می کند و کینه حضرتش را در دل دارد و با این حال احمد بن حنبل پیرامون او می گوید: ثقه است ثقه است و در شام از او ثقه تر ندیده ایم!! او به دین کسی که سرور ما علی را نکوهش کند بدگمان نمی شود با آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهدرباره علی می فرماید:«جز مؤمن کسی تو را دوست نخواهد داشت و جز منافق به تو کینه نخواهد ورزید»، آن گاه می گوید: هر که حماد را نکوهش کند در اسلام او تردید است.

ظاهرا این گروه سخنانی چنین را از آن رو بر زبان می آورند که حماد از راویان احادیث تشبیه و تجسیم و از دشمنان امام ابوحنیفه و از کینه توزان وی بوده است و رساترین دلیل آن سخن حافظ ابن عدی در کتاب الکامل(2/255) در شرح حال حماد است که گفته: در اسلام زاده ای زیان رسان تر از ابوجیفه یعنی ابوحنیفه برای اسلام ظهور نکرده است.(1)

ص:45


1- این سخنان از آن رو به ابوحنیفه گفته می شد، که از پیروان سرور ما علی رضی الله عنه بود. نیای ابوحنیفه، نعمان بن قیس در یکی از جنگ ها پرچم سرور ما علی را برمی افراشت و در تاریخ خطیب 13/325 - 326 آمده که سرور ما علی برای پدر ابوحنیفه که در آن هنگام کودک بود دعا کرد. کتاب تأنیب الخطیب امام کوثری (ص36 چاپ جدید 1990م) را ببینید.

از احادیث منکر در صفات که حماد به هم بافته، حدیثی است که احمد در مسند (3/125) و ترمذی (3074) از انس بن مالک به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این آیه شریفه: «فلّما تجلّی رَبُّه لِلْجَبَلِ» آورده است که فرمود: این چنین، یعنی نوک انگشت خُرد خود را بیرون آورد. حمید

طویل به ثابت گفت: مقصود تو از این چیست ای ابا محمّد؟ ثابت ضربه ای سخت بر سینه اش زد و گفت: حمید تو کیستی، حمید تو کیستی!

این حدیث به یقین از سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نمی باشد(1)، ولی از این

روایات و نظایر آن دانسته می شود که قایلان به تشبیه و تجسیم، همان کسانی هستند که این گونه احادیث را روایت می کنند و بر آن پای می فشارند و هنگام انکار مخالفان، آنان را می زنند.

خداوند متعال می فرماید: «اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِاص لْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»(2)

و: نوح بن ابی مریم، مرده به سال 173ه . ابن ابی حاتم در کتابش جرح و تعدیل (8/484) می گوید: او در برابر جهمیه بسیار سخت گیر بود و آنان را مردود می دانست. نُعیم بن حماد سرکوب کردن جهمیه را از او آموخته بود.

در شرح حال او آمده است که وی علم تفسیر را از مقاتل بن سلیمان، از معتقدان بنام تجسیم ستانده است.

ص:46


1- بنگرید به کتاب دفع شبه التشبیه بأکفّ التنزیه از حافظ ابن جوزی با حواشی این نیازمند به خدا. چاپ دارالامام النووی.
2- نحل/125؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن.

اشخاص بسیار دیگری نیز در میان هستند که خوانندگان می توانند در کتب شرح حال و زندگی نامه راویان آن ها را پی گیرند و بدین سان نمونه های فراوانی در یاد کردِ بزرگان معتقد به تجسیم در آن روزگاران، پس از صحابه و پیش از روزگار ابن حنبل، یافت می شود.

مرحله سوم

شاگردان احمد بن حنبل و حنبلیان تا اندکی پیش از زمان ابن تیمیه

گفتیم که عبداللّه بن احمد بن حنبل در این پیرامون کتابی با نام السنّة نگاشت. حنبلیان کتاب الردّ علی الجهمیه را به پدر او نسبت می دادند. در این کتاب ها سخنان زشتی آمده بود که جز از سوی معتقدان به تجسیم و تشبیه گفته نمی شد. از جمله آن سخنانی است که ذهبی در کتاب العلوّ (ص444) آورده:

«آنچه مجاهد در تفسیر این آیه «عَسی اَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاما مَحْمُودا»آورده - چنان که گفتیم - از سوی برخی کلامیان رد شده است. امّا مروزی در طرفداری از آن [قول مجاهد] جهد بلیغ کرده در این پیرامون کتابی گرد آورْد(1) و قول مجاهد را در روایت لیث بن ابی سُلیم وعطاء بن یسار و ابی یحیی قتّات سندیابی کرد. از کسانی که فتوا داده اند این حدیث [مجاهد]

ص:47


1- مروزی همان ابوبکر احمد بن محمّد بن حجّاج، ساکن بغداد و یار امام احمد از کسانی است که در اعتقاد به تشبیه راه زیاده روی پیموده است. او در حدود سال 200 زاده شد و در سال 275 بمرد. حنبلیان و هم مسلکان وی او را بزرگ می دارند، زیرا وی کتابی نگاشته که در آن نشستن سرور ما رسول خدا را بر عرش اثبات کرده، و خدا از این نسبت بسی مبرّاست. شرح حال او در کتاب سیر اعلام النبلاء 13/173 آمده است.

مسلّم و چالش ناپذیر است ابو داود سجستانی نگارنده کتاب السنن و ابراهیم حربی و گروهی دیگر هستند، تا آن جا که پسر امام احمد پس از

سخن مجاهد می گوید: من منکر هر کسی هستم که این حدیث را رد کند. چنین کسی نزد من عنصری نامطلوب است که باید به سخنش بدبین بود. من این حدیث را از گروهی شنیده ام و ندیده ام محدّثی آن را انکار کند و هر که آن را انکار کند از نگاه ما پیرو آیین جهمیه است».

در این سخن نیک درنگ کنید.

هر که نوشته های ما را بر کتاب العلوّ و شرح حال برخی از کسانی را که ذهبی آورده تا با استناد به گفته های آنان عقیده علوّ حسّیِ مورد نظر خود را اثبات کند مطالعه نماید، با ماهیت و تفکّر آنان آشنا خواهد شد.علامه محدث کوثری - رحمه اللّه تعالی - معرفی آنان را در مقدمه کتاب الاسماء والصفات نوشته بیهقیِ حافظ، به گونه ای مجمل آورده می گوید:

«با نگریستن به کتاب الاستقامه از خشیش بن اصرم و کتاب هایی که السنَّة نامیده می شود و به قلم عبداللّه وخلال و ابی شیخ و عسال و ابی بکر ابن عاصم و طبرانی نگاشته شده و کتاب الجامع والسنّة والجماعة به قلم حرب بن اسماعیل سیرجانی و التوحید به قلم ابن خزیمه و ابن منده و الصفات از حکم بن معبد خزاعی و النقض از عثمان بن سعید دارمی و الشریعة از آجری و الابانة از ابو نصر سجزی و ابن بطه و ابطال التأویلات از ابو یعلی قاضی و ذم الکلام و الفاروق از صاحب منازل السائرین به اموری پی می بریم که همزمان شرع و عقل آن ها را طرد می کنند، به ویژه کتاب النقض عثمان بن سعید دارمی سجزی؛ زیرا او نخستین کس از معتقدان به تجسیم است که جرأت کرد بگوید: اگر خدا بخواهد بر پشت پشه ای قرار

ص:48

می گیرد و آن پشه خدا را به قدرت خدا حمل می کند، دیگر چه رسد به عرش عظیم. شیخ حرّانی او را در این سخن پی می گیرد و ما نص سخن او را در غوث العباد، چاپ سال 1351 هجری، چاپخانه حلبی می یابیم. این سجزی بیهوده گویی های فراوانی همچون اثبات جنبش خدای متعال و سخنانی دیگر از این دست دارد، و چه بسیار است کتاب هایی از این قبیل که در آن گزارش های باطل و اندیشه های دست پایین چندان دیده می شود که خدا بدان آگاه است و بدین سان این پارگی تا آن جا فزونی می یابد که دیگر از دست پینه دوز کاری بر نمی آید و مصیبت چندان فزونی می گیرد که علمای امین به پا می خیزند تا در آرا و روایات، این شکاف را به هم برآورند. خطّابی، ابو حسن طبری، ابن فورک، حلیمی، ابو اسحاق اسفرایینی، استاد عبد القاهر بغدادی و دیگر بزرگان راهبری، که از شمار بیرون اند، از این علما بودند، و در میان آنان بودند کسانی که به سبب ناپختگی در احادیث، بیشتر نظر و اندیشه را پیروی می کردند و گروهی برعکس گروه پیشگفته». این بود آنچه می خواستم از سخنان کوثری - رحمه اللّه - باز گویم.

حنبلیان معتقد به تجسیم در اوایل قرن پنجم به سال 408ه . توانستند خلیفه، القادر باللّه عبّاسی، را به عقیده خود باورمند سازند. او مردمان را واداشت که این عقیده را بپذیرند و او مردم را به پذیرش آن فرمان می داد و هر یک از معتزله یا حنفیه یا دیگران را که با او ناسازگاری می کردند تهدید می کرد. ذهبی در کتاب خود العلوّ(1) (ص542) می گوید:

ص:49


1- چاپ دارالامام النووی، چاپ اوّل 1419ه ، به تصحیح خودِ من.

علاّمه ابو احمد کرجی - در عقیده ای که بنیان نهاد و خلیفه، القادر باللّه، دستور نگارش آن را داد و مردم را در آغاز سده پنجم در واپسین روزهای ابو حامد اسفرایینی، شیخ شافعیه بغداد، به پذیرش آن واداشت.(1) و فرمود هر که از آن سرتافته از معتزلی گرفته تا رافضی و خوارج راه توبه در پیش گیرد - می گوید:

خدای والامقام ما تنها بوده و چیزی با او نبوده است و مکانی او را در خود جای نمی داده است و او به قدرت خویش همه چیز را بیافرید و عرش را نه از سرِ نیازی که بدان داشت آفرید و آن گونه که می خواست بر این عرش جای گزید، نه آن گونه که مردمان از سرِ آسایش جای می گزینند.

ذهبی در این جا می گوید: ای کاش او عبارت «بر این عرش جای گزید» و عبارات پس از آن را حذف می کرد(2)، زیرا هیچ سودی بر این

ص:50


1- ناگزیر در این جا باید حقیقت عقیده ای را روشن سازیم که القادر باللّه مردم را در پذیرش آن همداستان کرد و به گردن نهادن بدان فرمانشان داد و پس از آن همان، منشور قادریه نامیده شد و چکیده آن این که معتقدان به تجسیم و حنبلیان خرد القادر باللّه را به بازی گرفتند چندان که دانشمندان و فقهای حنفیه، معتزله و اشاعره را بیازمود. این عقیده همان عقیده قصّاب بود که اگر آن را به ادله شرعی عرضه کنیم بطلان و تباهیِ آن آشکار می شود.
2- کسانی که ذهبی سخنان آنان را می آورَد و در پی آن می گوید: ای کاش چنین نمی گفت، ای کاش چنان نمی گفت، ای کاش... ای کاش... نمی توانند خواستِ ذهبی را به گونه ای نیکو یا پذیرفته برآورند و ذهبی از واژگان فاسد و باطل آن ها پیرامون «ذات خدای بزرگ» خسته و فرو کوفته است. او در جای جای این کتاب بصراحت اعتراف دارد که از سخنان او «ای کاش آن سخنان را نمی گفتند» هیچ سودی نمی خیزد و این اعتراف به شکست اهداف این کتاب است، به ویژه آن که پس از تألیف این کتاب از آن روی تابیده است و امروز ما کتاب او را پاک در هم می کوبیم و آن را کنار می نهیم و چون چیزی در آن نمی یابیم به گودالی می افکنیمش.

گفته ها مترتّب نیست و خداوند از آسایش و خستگی مبرّاست. در این جا آن بخش از سخن ذهبی که مقصود ما بود به پایان رسید.

تاریخ نویسان یادآور می شوند که القادر باللّه عبّاسی چگونه [به اصطلاح] بدعت گذاران را به توبه واداشت:

1 - علاّمه ابن اثیر در الکامل فی التاریخ (9/305) در رویدادهای سال 408ه . نگاشته است:

در این سال القادر باللّه، معتزله، شیعه و دیگر خردمندان را که با باور او ناسازگاری داشتند از آیین های خودشان به توبه واداشت و اجازه نداد حتّی در بخشی از باور او به بحث بنشینند و هر که چنین می کرد او را کیفر می داد و مؤاخذه می کرد.

2 - حافظ ابن جوزی در کتاب المنتظم (15/125) در رویدادهای سال 408ه . می گوید:

در این سال القادر، [به اصطلاح] بدعت گذاران را به توبه واداشت.

...هبة اللّه بن حسن طبری می گوید: در سال 408 القادر باللّه، سرور خداگرایان، فقیهان معتزله حنفی را به توبه واداشت و آن ها از باور خود بازگشتند.

از این متون در می یابیم که سیاست در آن هنگام در کنار این حنبلیان

جای داشته است و دیگر اندیشان را می هراسانده است و آنان را بیم می داده است که گونه های کیفر بر آنان فرود خواهد آمد و همین خاستگاه مهم بود که به شوکت آنان انجامید و آنان در سرکوب مخالفانشان و بسیج

ص:51

کردن عوام علیه مخالفان راهِ سرکشی پیمودند، زیرا مخالفان را به اعتزال و گرایش به جهمیه و تشیع و تعطیل و نظایر این گونه واژگان شناخته شده در میان آن ها متهم می کردند.

در میان دانشمندان آنان کسانی بوده اند که در برابر مخالفان خود، ترور عملی و فکری را به کار می زدند. یکی از آنان یحیی بن عمار، مرده به سال 422ه ، است که استاد مجسّم بنام، ابو اسماعیل هروی، بوده است.(1) او می گفت که ابن حبان را از سجستان بیرون رانده است، زیرا حد را برای خدای متعال منکر شده بود و هر کس شرح حال ابن حبان را در المیزان ذهبی و لسان المیزان(2) ابن حجر حافظ بخوانَد به همین نکته می رسد.

از این پس شماری از پیشوایان حنبلیان ظهور کردند که ابن جوزی در کتاب خود با نام دفع شبه التشبیه بأکفّ التنزیه متعهد ردّ آنان شد که یکی از ایشان قاضی ابویعلی حنبلی، مرده به سال 458ه . است و کتاب ابطال التأویل از آنِ اوست. ابویعلی همان است که می گفت: «هر چه می خواهید

به من نسبت دهید که من به خدا هر چه جز ریش و عورت را نسبت می دهم». مقصود او از این کلام، چنان که حافظ ابوبکر بن عربی مالکی در کتابش العواصم من القواصم (2/283) می گوید، صفات الهی است.

پس از او ابن قدامه مقدسی حنبلی مرده به سال 620ه . به میدان آمد

ص:52


1- ابو اسماعیل نگارنده کتاب منازل السائرین و ذم الکلام و کتاب هایی دیگر است. این مجسِّم صراحةً می گوید که هر حیوانی از سوی اشعریان ذبح شود حلال نیست، زیرا او آن ها را بدعت گذار یا کافرانی معتقد به تعطیل می داند که صفاتی را که او برای خدا قائل است باور ندارند.
2- بنگرید به کتاب لسان المیزان، 5/114، شرح حال ابن حبان.

و کتاب هایی چند در این پیرامون نگاشت که از آن هاست کتاب ذمّ التأویل

و لمعة الاعتقاد. او در این کتاب ها صدا را برای خدا اثبات می کند. دیگر کتاب او العلوّ است که ذهبی کتاب خود با همین نام را بر این کتاب استوار کرده است.

ذهبی در سیر اعلام النبلاء (22/168) ذیل شرح حال ابن قدامه، کتاب های او را یادآور شده است. این کتاب ها هم اکنون چاپ شده در دسترس است.

علاّمه ابوشامه مقدسی در کتاب خود ذیل الروضتین (ص 139) می گوید:

لیکن سخن او در عقاید به همان شیوه مشهور هم آیینان او است.

سبحان اللّه، با همه عظمت علمی که دارد حقیقت امر در عقاید برای او روشن نشده است.

این ها همه پیش از ابن تیمیه بوده است.

مرحله چهارم

ابن تیمیه و شاگردان و اثرپذیران از او تا روزگار محمّد بن

عبدالوهّاب

پیشتر گفتیم که ابن تیمیه اندیشه معتقدان به تجسیم پیش از خود را گرفت و آن را آیین مند کرد و برای آن بنیان هایی نهاد و باورهای مربوط به تجسیم و تشبیه را گرد آورْد و برای آن ها اصولی طرّاحی کرد و همه آن ها را برنامه ریزی کرده سامان داد.

از آن جا که این مقوله طولانی است ما سخن کوتاه می کنیم و تنها به

ص:53

ذکر سخنانی از ابن تیمیه برگرفته از کتاب های او می پردازیم که ثابت می کند وی به تجسیم و تشبیه باور داشته است:

از شگفت ترین سخنانی که در آثار ابن تیمیه می خوانیم سخنان او در کتاب بیان تلبیس الجهمیه است که آن را نقض اساس التقدیس نیز خوانده اند. او در این کتاب (1/109) چنین می گوید:

اگر چنین است پس نام مشبِّهه نه در قرآن و نه در سنّت و نه در سخن هیچ یک از صحابه و تابعان نکوهشی تلقّی نمی شود.

او پیش از این سخن در صفحات 100 و 101 بر سبیل نقل و اعتراف می گوید:

موصوف به این صفات جز جسم نمی باشد، پس خداوند متعال جسم است، امّا نه همچون دیگر اجسام.

او در صفحه 101 می گوید:

نه در قرآن خداوند و نه در سنّت رسول او و نه در سخن هیچ یک از سلف امت و پیشوایان ایشان نیامده که خدا جسم نیست و صفاتش جسم

و عرض نمی باشد؛ پس نفی معانیِ ثابت در شرع با نفی الفاظی که شرع و عقل مفهوم آن را نفی نکرده، جهل است و گمراهی.

از جمله آنچه ابن قیّم در کتاب خود اجتماع الجیوش الاسلامیة بدان استدلال می کند سخنی است که در صفحه 109 این کتاب می آورَد(1):

عبدالرزاق به نقل از معمر و او به نقل از ابن مسیب و او از ابوهریره و او

ص:54


1- این چاپ کتاب اجتماع الجیوش الاسلامیة، تصحیح دکتر عواد معتق است، امّا در چاپ دارالکتب العلمیة در صفحة 55 کتاب آمده است که برای اطمینان می توانید به این کتاب مراجعه کنید.

از پیامبر صلی الله علیه و آله آورده است که فرمود: خداوند عزوجل به آسمان دنیا فرود می آید و او در هر آسمانی یک کرسی دارد و چون به آسمان دنیا فرود می آید بر کرسی خود می نشیند و می گوید... و چون سپیده زند اوج می گیرد و بر کرسی خود می نشیند.

اینک در این عقاید تجسیم و تشبیهِ صریح درنگ کنید.

دقیقا پیش از این سخن ابن قیّم بدون انکار، استدلال آنچنانی خود را می آورَد که: مسند امام احمد در حدیثی از ابن عبّاس داستان شفاعت را طیّ حدیثی مفصل و مرفوع می آورَد که: سوی خدای عزوجل خود می آیم و او را در کرسی اش می یابم یا بر تختش نشسته.

اینک می گویم واژه «نشسته» را ابن قیم از کیسه خود افزوده و این واژه اساسا در مسند احمد(1) (1/282 و 296) وجود ندارد و این واژه از

افزودنی ها و جعل وی در حدیث است.

ذهبی در کتاب العلو (شماره 77) نصّی را می آورَد که در آن آمده خداوند متعال پس از آفرینش آسمان ها به زمین فرود آمد و آن را گسترد. منّزه است خدا از چنین کاری. او این حدیث را به بخاری نسبت می دهد، در حالی که در صحیح او اصلاً چنین واژگانی یافت نمی شود.

ابن قیّم در کتاب خود بدائع الفوائد (4/39) در ضمن ابیاتی به نقل از

ص:55


1- البانی در مختصرالعلو، ص 93 و مصحِّح اجتماع الجیوش الاسلامیة در حاشیه شماره 11، ص108 اجتماع الجیوش اعتراف می کند که شایسته آن بود که ابن قیم این کتاب را اجتماع الاکاذیب و الموضوعات فی معارضة اهل الحق بالترهات والاسرائیلیات می نامید. ابن قیم در این کتاب حدیث «گاو را گرامی بدارید» را می آورَد و به عقاید هندوئیسم فرا می خوانَد.

دارقطنی فایده ای را یادآور شده که در آن آمده است خداوند، سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در کنار خود می نشانَد. خداوند از این سخن بسی مبرّاست.

وهّابیان، که خود را به سَلَف می بندند، کتاب هایی چنین را چاپ می کنند که در آن عبارت هایی این گونه یافت می شود و آن ها را انتشار می دهند و تبلیغ می کنند و نگارندگان آن را بزرگ می دارند و معتقدند که آنان پیشوایان توحید و دیانت هستند.

از پیشوایان و جلوداران آنان در این مرحله عبارت اند از ابن تیمیه که پیشوای آنان به شمار می آید و شاگرد او ابن قیّم جوزیه، و ابن ابی العز حنفی(1) و ابن شیخ الحزّامین و ابن عبدالهادی حنبلی و ابن ناصر الدین

دمشقی، نگارنده کتاب الرّد الوافر.

مرحله پنجم

اشاره

محمّد بن عبدالوهّاب نجدی و پیروان او

علاّمه فقیه شیخ رضوان العدل بیبرس شافعی مصری، متوفّی به سال 1303ه .، در کتاب خود روضة المحتاجین لمعرفة قواعد الدین (ص384) چنین می گوید:

پس از ابن تیمیه، محمّد بن عبدالوهاب در سده دوازدهم رخ نمود و از ابن تیمیه پیروی کرد و بر سبکی و قُبح ابن تیمیه بیفزود. محمّد بن عبدالوهاب، رئیس طایفه وهّابیان - خداوند رویشان را زشت گردانَد -

ص:56


1- او از سرِ خطا به حنفیه منتسب گشته، در حالی که واقعا حنبلیِ قایل به تجسیم است.

است. برادر محمّد بن عبدالوهاب، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب، که از دانشی مردان بود(1) از وی تبرّی جست. سلیمان برادر خود را در همه رفتارها و فرمان ها سخت انکار می کرد و در هیچ یک از بدعت گذاری های او پیروی اش نکرد.

محمّد بن عبدالوهّاب از فرستادن درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بازمی داشت و از شنیدن آن آزرده می شد و در شب آدینه از این که بر پیامبر درود فرستند یا در گلدسته ها بر او بلند درود فرستند جلو می گرفت

و هر که را چنین می کرد آزار می رساند و سخت کیفرش می داد و چه بسا جانش را می گرفت. او می گفت: گناه نواختن رباب در خانه زن زناکار کمتر از کسی است که در گلدسته ها بر پیامبر و خاندانش درود فرستد. او این چنین یارانش را می فریفت که همه این کارها برای پاسداشت توحید است. وی کتاب دلائل الخیرات و دیگر کتاب ها پیرامون درود بر پیامبر را خوراک آتش کرد و کار خود را با این سخن می پوشاند که: درود بر پیامبر بدعت است و او می خواهد توحید را پاس دارد.

محمّد بن عبدالوهّاب پیروان خود را از مطالعه کتاب های فقه، تفسیر و حدیث باز می داشت و بسیاری از این گونه کتاب ها را سوزاند. او به همه پیروانش اجازه می داد قرآن را براساس فهم خود تفسیر کند اگر چه آن فرد از عوام ترین پیروان او بود و هریک از یارانش حتّی اگر آیه ای از قرآن را در

ص:57


1- سلیمان کتابی در ردّ محمّد بن عبدالوهّاب نگاشته که چاپ شده و نام آن را فصل الخطاب من کتاب اللّه و حدیث الرسول و کلام العلماء فی مذهب ابن عبدالوهاب نامیده که با نام الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهّابیة نیز چاپ شده و من نام دوم را درست می دانم.

سینه نداشت به تفسیر قرآن می پرداخت و کسی که اهل قرآن خواندن نبود از دوست خود که قرآن می خواند می خواست تا قرآن را بر او بخوانَد و او به تفسیر آن بپردازد و بدین سان قرآن را به رأی خود تفسیر می کرد. محمّد بن عبدالوهّاب یاران خود را فرمان می داد این کار را در پیش گیرند و براساس آنچه می فهمند حکم کنند. او این کار را بر خواندن کتب علمی و نوشته های علما مقدّم می داشت و در بسیاری موارد سخن پیشوایان چهارگانه را به چیزی نمی گرفت.

از زشت ترین کفریات او آن بود که با عبارت های گوناگون بر پیامبر صلی الله علیه و آله خرده می گرفت و می پنداشت این کار را از بهر پاسداشت توحید می کند!!

یکی از این سخنان چنین بود که وی پیامبر صلی الله علیه و آله را طارش می خواند و

طارش در زبان گروهی از مردمان شرق به فرستاده قومی گفته می شد که سوی قومی دیگر می رفت و مقصود او از این گفته آن بود که پیامبر نامه رسانی بیش نبوده و پیامبر صلی الله علیه و آله در بالاترین تصوّر چونان طارشی بوده که امیر یا مانند او وی را پیرامون کاری از مردم به این سو و آن سو می فرستاد تا آن کار را بدیشان ابلاغ کند و باز گردد.

پیروان او این سخن را در حضور او بر زبان می آوردند و از چهره او خشنودی هویدا بود. روزی یکی از آنان گفت: این عصای من از محمّد سودمندتر است، زیرا از این عصا می توان در کشتن یک مار و مانند آن بهره بُرد در حالی که محمّد مرد و اصلاً سودی از خود ننهاد. او طارشی بود که پی کار خود رفت. بی گمان این سخن به اجماع کفر است.

محمّد بن عبدالوهّاب می گفت من در داستان حدیبیه درنگ کردم و در

ص:58

آن چنین و چنان دروغ هایی یافتم و زشت ترین افتراهایی این گونه را بر زبان می رانْد.

پیرامون آیین وهّابی گری سخن بسیار گفتم تا دانسته شود گروهی که هم اینک در مصر معتقد به طرد مذاهب و عمل به کتاب و سنت هستند از همان وهّابیانی هستند که اساسا دین ندارند و مقصودشان از کتاب [قرآن] همان چیزی است که آن را تفسیر می کنند و با درک ابتداییِ خود و بر پایه هوی و هوس هاشان آن را می فهمند و مرادشان از سنّت همان چیزی است که بر حسب فهمشان با هوای نفس آن ها همسویی دارد و اگر در

برابر نصّی قرار بگیرند که نتوانند آن را تأویل کنند سخن را مخدوش می کنند و مدّعی آن می شوند که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین سخنی نگفته است.

اینک سخنانی را که می خواستیم از علامه شیخ رضوان العدل بیبرس مصری متوفّی به سال 1303ه . بازگوییم به پایان می بریم.

بدین سان پاره ای از اندیشه های بنیادینی که ابن عبدالوهّاب نجدی بدان فرا می خوانْد آشکار می شود.

محمّد بن عبدالوهّاب در کتاب کشف الشبهات به پیروان خود چنین

می گوید: اگر مشرکی به تو گفت چنین، تو به او بگو چنان، و مقصود او از مشرک و مشرکان، مخالفان مسلمان ایشان است.

پیرامون تجسیم و تشبیه، وهّابیان تبلیغ ها کرده اند و کتاب های بسیاری در زمینه صفات انتشار داده اند؛ کتاب هایی همچون السنة نوشته عبداللّه

ابن احمد بن حنبل و کتاب الردّ علی بشرالمریسی نوشته عثمان دارمی.

دانشمندان آنان در این پیرامون کتاب های فراوانی نگاشته اند و در آن مباحثی این گونه را، برگرفته از کتاب های ابن تیمیه و ابن قیم و نظایر آن ها

ص:59

نقل کرده اند که از جمله آن ها - چنان که گفتیم - کتاب عقیدة اهل الایمان فی خلق آدم علی صورة الرحمن نگاشته شیخ حمود تویجری با تقریظ بن باز - در صفحات نخستین آن - است.

این طایفه در این دوران، بیشتر به سازماندهی و برنامه ریزی پرداختند و توانستند حقایقی را دگرگونه سازند و عوام را قانع کنند تا برای ایفای این نقش مال بیشتری را فراهم سازند و از سویی اگر این توفیق را به کف

آوردند از آن روی بود که مخالفان سنیِ آنان گرفتار ضعف علمی بودند.

پیدایش جریان وهّابی گری

سید علاّمه احمد زینی دحلان، مُفتی شافعی مکّه مکرّمه، در اوایل سده چهاردهم هجری، در کتاب خود الفتوحات الاسلامیة می گوید:

محمّد بن عبدالوهّاب در آغاز کار از طلاّب علوم دینی مدینه منوره - بر ساکنان آن درود - بود. پدر او مردی نیک و برادرش، شیخ سلیمان، از اهل علم بودند.

پدر، برادر و استادان او در چهره اش می دیدند که وی به گمراهی و کژراهه کشیده خواهد شد. سخنان، رفتار و گرایش های او آنان را به این داوری وا می داشت.آنان وی را نکوهش می کردند و مردم را از تماس با او باز می داشتند. خداوند پیش بینی آنان را تحقّق بخشید، چه، در گمراهی بدعت هایی نهاد که توانست با آن نادانان را بفریبد و پیشوایان دین در این گمراهی با او به ناسازگاری برخاستند و او رفته رفته به تکفیر مؤمنان رسید و با خود پنداشت که زیارت حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و توسّل به ایشان و انبیا و اولیا و صالحان و زیارت قبور ایشان شرک است، چنان که خواندن

ص:60

پیامبر صلی الله علیه و آله از بهر توسّل و خطاب دیگران از انبیا گرفته تا اولیا و صالحان برای توسل، شرک شمرده می شود و هر که تکیه گاهی جز خدا - حتّی بر سبیل مجاز عقلی - برگزیند مشرک خواهد بود. مثل آن که کسی بگوید این دارو مرا سود بخشید یا در چیزی به فلان ولیّ توسّل جوید. او به دلایلی

چنگ در می زد که برای برآوردن مقصودش نتیجه بخش نبود و عباراتی جعلی می آورْد و آن ها را می آراست و مردم را با آن ها می فریفت چندان که او را پیروی کردند. او برای آنان رساله هایی می نگاشت تا سرانجام به کفر بیشتر اهل توحید باور یافتند.

او به امیران مشرق، که اهل درعیه بودند، پیوست و زمانی با آنان بود تا سرانجام او را یاری رساندند و در رساندن دعوت او کوشیدند و همین را ابزاری گرفتند برای نیرومند کردن فرمانروایی خویش و گسترش پهنه فرمانرواییشان، و توانستند بر تازیان و دشت نشینان چندان چیره شوند که از آنان پیروی کنند و مفت و مجّان سرباز آنان گردند. آنان باور یافته بودند که هر کس به آنچه ابن عبدالوهّاب می گوید اعتقاد نیابد کافر و مشرکی است که ریختن خون و بردن مالش حلال است.

آغاز کار او سال 1143 و آغاز رواج کارش پس از سال 1150 بود.

علما حتّی برادر او، سلیمان و دیگر استادانش رساله های فراوانی در ردّ بر او نگاشتند.

یکی از امیران مشرق که به یاری او برخاست و دعوتش را انتشار داد محمّد بن سعود، امیر درعیه، از بنی حنیفه بود و چون محمّد بن سعود مرد پسرش، عبدالعزیز بن محمّد بن سعود، به این کار همّت گماشت. بسیاری از استادان ابن عبدالوهّاب در مدینه می گفتند ابن عبدالوهّاب

ص:61

به زودی گمراه می شود یا کسانی را گمراه می کند که خدا آن ها را رانده نگون بختشان کرده است و سرانجام هم چنین شد.

محمّد بن عبدالوهّاب می پنداشت که مقصودش از این آیین که آن را به بدعت آورده بود ناب کردن توحید و تبرّی از شرک است و این که مردمان ششصد سال است که مشرک شده اند و او می خواهد دین آنان را تجدید کند.

او آیات قرآنی را که در حقّ مشرکان نازل شده بود بر اهل توحید حمل می کرد، آیاتی همچون: «وَ مَنْ اَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّه ِ مَنْ لاَ یَسْتَجیبُ لَهُ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُون»(1)، یا «وَلاَ تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّه ِ مَا لاَ یَنْفَعُکَ وَلاَ یَضُرُّکَ»(2)، و امثال این آیات که در قرآن کریم بسیار است. محمّد بن عبدالوهّاب می گفت هر کس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یا دیگر انبیا و اولیا و صالحان داد خواهد یا آنان را بخواند، یا از آنان شفاعت بجوید همچون این مشرکان خواهد بود و داخل در عموم این آیات است.

محمّد بن عبدالوهّاب زیارت حرم پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر انبیا و اولیا و صالحان را در همین حکم می دانست. او درباره این آیه که حکایت مشرکان است در پرستش بت ها: «مَا نَعْبُدُهُمْ اِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا اِلَی اللّه ِ زُلْفی»(3) می گوید:متوسّلان مانند مشرکانی هستند که می گویند: «مَا نَعْبُدُهُمْ اِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا

ص:62


1- احقاف/5؛ و کیست گمراه تر از آن کس که به جای خدا کسی را می خوانَد که تا روز قیامت او را پاسخ نمی دهد و آن ها از دعایشان بی خبرند؟
2- یونس/106؛ و به جای خدا، چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند، مخوان.
3- زمر/3؛ ما آن ها را جز برای این که ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمی پرستیم.

اِلَی اللّه ِ زُلْفی». او می گفت: مشرکان اعتقاد نداشتند که بت ها چیزی

می آفرینند، بلکه معتقد بودند آفریننده، جز خدا نیست، زیرا خداوند می فرماید: «وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ»(1)، و «وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ

السَّم-وَاتِ وَ الاَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ»(2)، ولی خداوند بر آنان حکم کفر و شرک کرده است به خاطر این سخنشان: «لِیُقَرِّبُونَا اِلَی اللّه ِ زُلْفی» و متوسلان نیز همانند ایشان هستند.

از کسانی که ضدّ ابن عبدالوهّاب کتاب نگاشته اند بزرگ ترین استاد او، شیخ محمّد بن سلیمان کُردی، نگارنده حواشی شرح ابن حجر بود که به نیکوترین شکل متنی بر آن نگاشت.(3)

چون ابن عبدالوهّاب و یاوران او به دعوت پلید خود - که با آن مسلمانان را تکفیر می کردند - برخاستند قبایل شرق را یکی پس از دیگری در اختیار گرفتند، و زان پس قلمروشان رو به گسترش نهاد و بر یمن، مکّه و مدینه و قبایل حجاز سیطره یافتند تا آن جا که قلمرو آن ها به نزدیکی شام رسید و به مزیریب دست یافتند. آنان در آغاز کارشان شماری از دانشمندان خود را به این پندار گسیل داشتند تا مگر عقاید علمای مکّه و مدینه را تباه سازند و شبهه های آکنده از دروغ و دغلِ خود

را در میان آنان راه دهند. پس چون به مکّه و مدینه رسیدند و عقاید و

ص:63


1- زخرف/87؛ و اگر از آنان بپرسی چه کسی آنان را خلق کرده؟ مسلّما خواهند گفت: خدا.
2- لقمان/25؛ و اگر از آن ها بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است؟ مسلّما خواهند گفت: خدا.
3- این کتاب الحواشی المدنیة علی المقدّمة الحضرمیة نامیده می شود در فقه شافعی که چاپ شده در دسترس است.

قلمرو خود را به علمای آن جا باز گفتند علمای این دو شهر آنان را پس زدند و استدلال هایی اقامه کردند که وهّابیان از پاسخ بدان باز ماندند و نادانی و گمراهی ایشان بر علمای مکّه و مدینه محرز شد و آن ها را افرادی مسخره یافتند «کَاَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ * فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»(1)، و چون به عقاید آنان نگریستند آن را مشتمل بر بسیاری کفریات یافتند و هنگامی که بر آنان برهان اقامه کردند نزد قاضی شرع مکّه یک گواهی نگاشتند که حاکی از کفر آنان در عقایدشان بود تا کار ایشان در میان مردم شهره گردد و یکایک مردمان آنان را بشناسند.

این رویداد به روزگار فرمانروایی شریف مسعود بن سعید بن سعد بن زید، متوفی به سال 1165هجری، پیش آمد و او فرمود تا این ملحدان را به زندان افکنند و بدین سان زندانی شدند. شماری از آنان به درعیه گریختند و آنچه را دیده بودند گزارش کردند و این بر سرکشی و استکبار آن ها افزود و امیران مکّه، دیگر بدانان اجازه نمی دادند برای حج به مکّه آیند و آنان بر پاره ای از قبایلِ زیر فرمان امیر مکّه شبیخون می زدند و در پیِ آن میان ایشان و امیر مکّه، مولانا شریف غالب بن مساعد بن سعید بن سعد بن زید، جنگ درگرفت و این آغاز جنگ آن ها به سال 1205 هجری بود.

میان امیر مکّه و وهّابیان جنگ های بسیاری درگرفت که در اثنای آن

زیادی از مردمان جان باختند و این چنان بود که کار وهّابیان و بدعت آنان همچنان نیرو می گرفت و انتشار می یافت تا آن که بیشتر قبایل و عرب های

ص:64


1- مدّثّر /50 و51؛ چونان خرانی رمیده که از شیر ژیان گریخته اند.

زیر فرمان امیر مکّه، در برابر وهّابیان سر به فرمان فرود آوردند.

در سال 1217 هجری وهّابیان با سپاهی فراوان روان شدند و در بیرون طائف اردو زدند و مردم این شهر را به ماه ذی قعده همین سال محاصره کردند. پس بر این شهر چیره شدند و زن و مرد و کودک آن را از دم تیغ گذراندند و جز اندکی کس از این کشتار رهایی نیافت. وهّابیان همه دارایی آنان را تاراج کردند و خواستند تا راه مکّه در پیش گیرند، ولی دانستند که مکّه در این هنگام حاجی بسیار دارد و حاجیان شام و مصر به مکّه می روند و همگی به جنگ با آنان خواهند آمد، پس در طائف ماندند تا ماه حج پایان پذیرفت و حاجیان به شهرهای خود رفتند و وهّابیان سوی مکّه تاختند و شریف غالب، توانِ جنگ با سپاه وهّابیان را نداشت و لذا در جدّه فرود آمد. مردم مکّه ترسیدند که مبادا وهّابیان با آنان همان کنند که با مردم طائف کردند. پس کسانی نزد وهّابیان فرستادند و از آنان امان خواستند و وهّابیان بدیشان امان دادند و بدین سان در هشتم محرّم 1218 هجری به مکّه درآمدند. آنان چهارده روز در مکه ماندند و در این مدت مردم را به توبه وا می داشتند و به گمان خود اسلام آنان را تجدید می کردند و ایشان را از به جای آوردن کارهایی چون توسّل و زیارت قبور که به اعتقاد آنان شرک بود باز می داشتند.

از آن پس وهّابیان با سپاه خود برای جنگ با شریف غالب، راهیِ جدّه

شدند و چون جدّه را محاصره کردند، شریف غالب آن ها را به توپ بست و بسیاری از آنان را کشت، لذا وهّابیان نتوانستند جدّه را بگیرند و پس از هشت روز باز گشتند و به شهرهای خود رفتند و سپاهی از خود را بر مکّه نهادند و امیری را برایشان گماشتند که همان شریف عبدالمعین، برادر

ص:65

شریف غالب بود. شریف عبدالمعین این منصب را پذیرفت تا با مردم مکّه خوشرفتاری کند و زیان این اشرار را از آنان دور کند.

در ربیع الاوّل همین سال شریف غالب همراه والیِ حکومت، شریف پاشا، با سپاهیانی راه مکّه در پیش گرفت و چون به مکّه رسیدند سربازان وهّابی را از شهر راندند و فرمانداری مکّه بار دیگر به دست شریف غالب رسید.

وهّابیان مکّه را ترک کردند و قبایل را بسی مورد تاخت و تاز قرار دادند و طائف به دست ایشان افتاد و از سوی خود امیری بر آن گماشتند با نام عثمان مضایفی. این امیر با برخی از سربازان خود به قبایل پیرامون مکّه و مدینه می تاختند وآن ها را زیر فرمان خود در می آوردند تا توانستند بر آن جا و همه سرزمین های زیر فرمان امیر مکّه چیرگی یابند، و در پیِ آن خواستند تا مکّه را بگیرند و در سال 1220 هجری با سربازان خود به مکّه تاختند و آن را محاصره کردند و همه سوی آن را در میان گرفتند و محاصره را سخت کردند و از رسیدن خواربار به مکّه جلوگیری کردند و کار بر مردم مکّه دشوار شد و شریف غالب ناگزیر شد با آنان آشتی کند و به تأمین مردم مکّه پردازد، پس گروهی را برگزید تا میان آنان میانجیگر

کنند و بدین سان کار آشتی را با شروطی از جمله خوشرفتاری با مردم مکّه سامان دادند. از دیگر شروط آن این بود که فرمانداریِ مکّه از آنِ شریف غالب باشد. کار صلح سامان یافت و وهّابیان در اواخر ذی قعده 1220 هجری به مکّه در آمدند و بر مدینه منوره - بر ساکنان آن برترین درودها - چیره شدند و خانه پیامبر صلی الله علیه و آله را تاراج کردند و دارایی های آن بگرفتند و کارهایی کردند بسی زشت.

ص:66

وهّابیان از سوی خود امیری را بر مدینه نهادند که مبارک بن مضیان نامیده می شد. فرمانرواییِ آنان بر مکّه و مدینه هفت سال به طول انجامید. آن ها از آمدن شامیان و مصریان با هودج به حج جلوگیری می کردند. ایشان برای کعبه شریفه رواندازی از عبای سیاه ساختند و مردم را وامی داشتند تا به دین آنان درآیند و اجازه نمی دادند کسی تنباکو مصرف کند. و اگر آگاه می شدند کسی تنباکو کشیده به زشت ترین صورت تعزیرش می کردند. آن ها قبّه های حرم اولیا را درهم کوبیدند. حکومت عثمانیان در آن هنگام بس آشفته بود و سرگرم جنگی سخت با مسیحیان بودند و در کنار نهادن سلاطین و کشتن ایشان با هم ناسازگاری داشتند که به خواست خدا از چند و چون آن آگاه خواهیم شد.

در این هنگام فرمان سلطان عثمانی برای فرماندار مصر، محمّد علی پاشا، صادر شد که برای جنگ با وهّابیان، سپاهی بسیج کند و این به سال 1226 هجری بود.

محمّد علی پاشا سپاهی فراوان بسیج کرد و به فرمان سلطان عثمانی

پسر خود، طوسون پاشا، را بر این سپاه فرماندهی داد.

این سپاه در رمضان همین سال از مصر روان شدند و همچنان از خشکی و دریا برفتند تا به ینبع رسیدند و آن را از دست وهّابیان ستاندند و در پیِ آن به صفرا و حدیده رسیدند و میان ایشان و تازیان حربیه در میان صفرا و حدیده جنگی درگرفت و از آن جا که همه این قبایل گوش به فرمان وهّابیان داشتند و به وهّابیان پیوسته بودند و شمار این قبایل بسیار بود سپاه مصر را درهم شکستند و بسیاری از آن ها را کشتند و هرچه را داشتند به یغما بردند و این در ماه ذی حجّه 1226 هجری بود و تنها

ص:67

اندکی از این سپاه توانستند به مصر باز گردند.

محمّد علی پاشا به سال 1227 هجری سپاهی دیگر بسیج کرد و خواست تا خود سوی حجاز روی آورَد. سپاهیان در کمال نیرو و آمادگی در ماه شعبان سوی او آمدند. آن ها هجده توپ و سه نارنجک با خود داشتند و توانستند آنچه را در دست وهّابیان بود بگیرند و بی هیچ جنگی در رمضان، صفرا و حدیده را از چنگ وهّابیان بیرون کشیدند و تنها با دادن درهم بسیار عرب ها را فریب دادند و تنها به شیخ مشایخ حرب صد هزار ریال پرداختند و به یکی از شیوخ جزء حرب هجده هزار ریال دادند و برای آنان پروارهایی تعیین کردند که همه ماهه مصرف کنند و این ها همه به تدبیر رئیس مکّه، شریف غالب، بود که در ظاهر از وهّابیان فرمان می بُرد.

بار نخستی که سپاهیان مصر از وهّابیان شکست خوردند از آن رو بود

که با شریف غالب نامه نگاری نکردند تا کار به تدبیر او باشد. سپاهیان مصر در اواخر ذی قعده به مدینه منورّه وارد شدند و چون این خبر به مصر رسید شهرها را سه روز آذین بستند و بسیار در سپیدمُهره [نوعی بوق و شیپور] دمیدند و توپ شلیک کردند و برای همه سلاطین روم مژده نامه فرستادند. سپاهیان دریانورد در اوایل محرّم 1228 هجری بر جدّه دست یافتند و آن گاه سوی مکّه رفتند و بر آن جا نیز چیره شدند و این همه کامیابی بدون هیچ جنگ و با تدابیر پنهانی شریف غالب به دست آمد.

چون سپاهیان مصر به جدّه رسیدند سربازان وهّابی و سرداران مکّه از این شهر گریختند. امیر وهّابیان، سعود، که در سال 1227 هجری به حج

ص:68

رفته بود بی آن که از استیلای سپاه مصر بر مدینه آگاه شود به طائف و سپس به درعیه رفت و چون به درعیه رسید از دستیابی سپاه مصر به مکّه و طائف آگاه شد و چون این سپاه به جدّه و مکّه رسیدند امیر طائف، عثمان مضایفی، گریخت و دیگر سربازان و سرداران وهّابی طائف نیز پای به فرار نهادند.

در ربیع الاوّل 1228 هجری محمّد علی پاشا مژده رسانانی را با کلیدهایی به دارالحکومه عثمانی فرستاد و پیغام داد که این کلیدهای مکّه، مدینه، جدّه و طائف است. مژده رسانان همراه کلیدها با کاروانی باشکوه به دارالحکومه وارد شدند و کلیدها را بر سینی هایی از زر و سیم نهادند و پیشاپیش آن ها در سینی های زرّین و سیمین عود و بخور دود می کردند و

پشت سرشان طبل ها ولیلبک ها نواخته می شدند و از برای این پیروزی آذین بستند و در سپیدمهره دمیدند و توپ شلیک کردند و به آورندگان کلیدها هدیه ها دادند و بر جایگاه محمّد علی پاشا افزودند و برای او و قلمروهای تابع او مدال هایی فرستادند.

در ماه شوّال 1228 هجری محمّد علی پاشا، خود، به حجاز روی آورد و پیش از رهسپاریِ او از مصر، شریف غالب، عثمان مضایفی را - که امیر وهابیان بر طائف بود - دستگیر کرد و او را که از بزرگ ترین یاوران و سالاران وهّابی شمرده می شد با آهن به زنجیر کشید و به مصر فرستاد و او پس از روی آوردن محمّد علی پاشا به حجاز، در ذی قعده به مصر رسید و سپس او را به دارالخلافه عثمانی فرستادند و در آن جا جانش گرفتند.

محمّد علی پاشا در ذی قعده به مکّه رسید و شریف غالب بن مساعد

ص:69

را دستگیر کرد و به دارالخلافه فرستاد و برادر زاده او، شریف یحیی بن سرور بن مساعد، را بر این مکان مکین گماشت و در محرم 1229 هجری مبارک بن مضیان را که امیر وهّابی مدینه منوّره بود به دارالخلافه فرستادند و او را در قافله ای در قسطنطنیه گرداندند تا مردم او را ببینند و پس از آن خون وی ریختند و سر او را بر باب السرایا آویختند و با عثمان مضایفی نیز چنین کردند. اما شریف غالب را به سلانیک فرستادند و او با ارجمندی در آن جا ببود تا سرانجام در سال 1231 هجری جان سپرد و در همان جا به خاکش سپردند و بر گورش گنبد خانه ای ساختند که

همگان به زیارتش می رفتند. او بیست و شش سال فرماندار مکّه بود.

وزان پس محمّد علی پاشا سپاهیان بسیاری را به تربت، بیشه، شهرهای غامد و ظهران و شهرهای عسیر فرستاد تا با گروه های وهّابی بجنگند و آن ها را ریشه کن کرد و در شعبان سال 1229 هجری خود، پیِ آنان گرفت و به این شهرها رسید و بسیاری از آن ها را کشت و زیادی را اسیر کرد و دیارشان را به ویرانی کشید.

در جمادی الاولی 1229 هجری سعود، سلطان وهّابیان، بمرد و پس از او پسرش عبداللّه به جای پدر نشست. با فرا رسیدن ایام حج، محمّد علی پاشا از سرزمین های وهّابی که بدان ها رسیده بود، به سوی مکه بازگشت. او حجّ خویش بگزارد و تا رجب 1230 هجری در مکّه بماند، سپس روی سوی مصر آورد و حسن پاشا را در مکّه نهاد.

محمّد علی پاشا در نیمه رجب 1230 هجری به مصر رسید. او یک سال و هفت ماه در حجاز ماندگار بود و هنگامی به مصر بازگشت که کارهای حجاز را سامان داده گروه های وهّابی پراکنده در همه قبایل حجاز

ص:70

و شرق را درهم کوفته بود و تنها شماری از آنان در درعیه مانده بودند که امیرشان عبداللّه بن سعود بود. محمّد علی پاشا سپاهی را برای جنگ با او بسیج کرد و این سپاه را به فرماندهی پسرش، ابراهیم پاشا، گسیل داشت. عبداللّه بن سعود پیش از آن با طوسون پاشا، پسر محمّد علی پاشا، آن هنگام که در مدینه بود نامه نگاری می کرد و با او به این شرط که گوش به فرمان محمّد علی پاشا باشد پیمان آشتی بسته بود تا در منصب

فرمانداری خود بمانَد، ولی محمّد علی پاشا بدین آشتی تن در نداد و پسرش، ابراهیم پاشا را آماده کرد و کار فرماندهی سپاه بدو سپرد. آغاز این رویداد اواخر سال 1231 هجری بود. او در سال 1232 هجری به درعیه رسید و با سپاهش به جنگ با عبداللّه بن سعود برخاست و پیکارهایی میانشان در گرفت که باز گفتِ چند و چون آن به درازا می کشد تا سرانجام ابراهیم پاشا توانست در ذی قعده 1233 بر عبداللّه بن سعود فائق آید. چون این خبرها به مصر رسید هزار توپ شلیک کردند و شیپور نواختند و مصر و روستاهای آن را هفت روز آذین بستند.

محمّد علی پاشا عنایت بسیار به جنگ با وهّابیان داشت و بخش هایی از خزانه را هزینه این کار می کرد تا آن جا که یکی از مباشران او خبر رساند دست اندرکاران تنها برای یک بار هزینه بارگیری یکی از این خزانه ها چهل و پنج هزار ریال پرداخت کرده اند تا آن را از ینبع به مدینه برند و هزینه هر شتر شش ریال بوده است که نیمی از آن را امیر ینبع و نیم دیگر را امیر مدینه پرداخت می کرده است و هنگام رسیدن بار از مدینه به درعیه تنها هزینه این باربران صد و چهل هزار ریال بوده است.

ابراهیم پاشا، عبداللّه بن سعود را دستگیر کرد و او را همراه بسیاری از

ص:71

سردارانش به مصر فرستاد و عبداللّه در هفدهم محرّم 1234 هجری به مصر رسید و برای او کاروانی پرشکوه سامان دادند و مردم او را می دیدند. پس عبداللّه بن سعود را بر شتری تندرو نشاندند و مردم برای تماشای او ازدحام کرده بودند. چون عبداللّه بن سعود بر محمّد علی پاشا

درآمد پاشا در برابر او برخاست و با شادی استقبالش کرد و نزد خود نشاند و با او سخن گفت. محمّد علی پاشا از او پرسید: این همه امروز و فردا برای چه بود؟

عبداللّه بن سعود پاسخ داد: جنگ، جانگیر بود.

محمّد علی پاشا پرسید: پسرم، ابراهیم پاشا، را چگونه یافتی؟

عبداللّه بن سعود پاسخ داد: هیچ کوتاهی نکرد و همه توانش را به کار زد. ما نیز چنین کردیم تا آن شد که خدای بزرگ مقدّر کرده بود.

محمّد علی پاشا بدو گفت: از سرورمان سلطان برای تو تقاضای بخشایش خواهم کرد.

عبداللّه بن سعود گفت: هر چه مقدّر باشد همان می شود.

محمّد علی پاشا خلعتی بر تن او پوشاند و به خانه اسماعیل پاشا در بولاق بازگشت.

نزد عبداللّه بن سعود یک صندوق کوچک حلبی بود. محمّد علی پاشا پرسید: این صندوق چیست؟

عبداللّه بن سعود پاسخ داد: این را پدرم از سرای پیامبر برگرفت و من اینک آن را به خدمت سلطان عثمانی می برم.

پاشا فرمان داد آن را بگشایند و در آن سه قرآن از خزانه های سلاطین یافت که کسی از آن نیکوتر ندیده بود و با این سه قرآن سیصد دانه

ص:72

مروارید درشت و یک دانه زمرد بزرگ و نواری از طلا دیده می شد. محمّد علی پاشا بدو گفت: آنچه از سرای پیامبر برگرفتید جز این چیزها

بسیار دیگری بود.

عبداللّه بن سعود گفت: این چیزهایی است که نزد پدرم یافتم. او هر چه را در این خانه یافت برای خود اختصاص نداد بلکه عرب ها و مردم مدینه و کسان حرم و شریف مکّه برای خود چیزهایی برداشتند.

پاشا گفت: درست است، ما نزد شریف چیزهایی از این گونه یافتیم.

پس عبداللّه بن سعود را به دارالخلافه عثمانی فرستادند و ابراهیم پاشا در محرم 1235 هجری پس از ویران کردن کلّی درعیه از حجاز به مصر بازگشت. او درعیه را چنان درهم کوفت که ساکنانش آن را وانهادند.

چون عبداللّه بن سعود در ربیع الاوّل به دارالخلافه عثمانی رسید او را در شهر گرداندند تا مردم ببینندش و در پی آن وی را کنار دروازه همایون و یارانش را در جای های گوناگون کشتند.

این فرایند بسیار چکیده ماجرای وهّابیان بود و اگر قرار بود هر داستانی را گسترده بیاوریم سخن به درازا می کشید. فتنه وهّابیان از مصیبت هایی بود که اسلام بدان دچار شد. آن ها خون بسیار ریختند و دارایی های فراوان تاراج کردند و گزندشان همه گیر شد و شرشان روان. لاحَولَ وَ لاقوّه إلاّ باللّه.

در بسیاری از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود چنین فتنه ای تصریح شده است که از آن میان یکی این حدیث است: «مردمی از جانب مشرق برمی خیزند که قرآن می خوانند و این قرآن از کتف آنان فراتر نمی رود. از دین گریزان می شوند چنان که تیر از کمان گریزان می شود و نشانه آن ها

ص:73

تراشیدن موی سر است».

این حدیث به گونه های مختلف روایت شده است که برخی در صحیح بخاری و شماری در کتب دیگر است و نیازی نیست با آوردن آن روایات، سخن را به درازا کشیم یا از کسانی که آن را روایت کرده اند نام بریم، زیرا احادیثی صحیح و مشهور هستند.

در این تعبیر «نشانه آن ها تراشیدن موی سر است» صراحتی آشکار دیده می شود در این که آنان پیروان خود را به تراشیدن موی سرشان فرامی خواندند و این ویژگی در میان هیچ یک از گروه های خوارج و بدعت گذاران پیش از آن ها دیده نمی شود.

سید عبدالرحمان اهدل، مفتی زبید، می گفت: نیازی نیست برای ردّ وهّابیان کتابی نگاشت، بلکه برای ردّ آن ها، همین سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که «نشانه آن ها تراشیدن موی سر است» کافی است، زیرا جز آن ها هیچ بدعت گذاری به انجام دادن این کار [به عنوان یک تکلیف] نپرداخته است.

از دیگر ویژگی های ایشان آن است که آنان مردم را از طلب شفاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منع می کنند و حال آن که احادیث مربوط به شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله برای امّت خویش فراوان و متواتر است. آنان همچنین از خواندن کتاب دلائل الخیرات که مشتمل بر صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله و بسیاری از اوصاف کامل اوست، منع می کنند و معتقدند چنین کاری شرک است. آن ها هم چنین از فرستادن صلوات بر مناره ها پس از اذان جلوگیری

می کنند تا آن جا که یک بار مردی نیکو که کور نیز بود و اذان می داد پس از اذان با آن که وهّابیان او را از این کار منع کرده بودند بر پیامبر و خاندان او

ص:74

درود فرستاد. او را نزد ابن عبدالوهّاب آوردند و او فرمان کشتن او را صادر کرد و خون مرد کور بریختند. اگر بخواهیم در صدد کاوش این گونه رفتار آن ها باشیم، مثنوی، هفتاد من کاغذ شود و ذکر همین قدر کافی است و خدای سبحان خودآگاه تر است.

در این جا سخن شیخ احمد زینی دحلان به پایان می رسد.

در فهرستِ پیوستی که در کتاب او آمده نام علمای وهّابیت برده شده و می توان با علما و پیشوایان ایشان آشنا شد.

مرحله ششم

سلفیه و وهّابیت معاصر

این مرحله نشان دهنده علمای کانون پژوهش و فتوا و تبلیغات و البانی و پیروان اوست که همگی پیکره اندیشه ای واحدند.

این عدّه به فعالیت هایی پرداخته اند که در این نوشتار گفتیم و شرح دادیم؛ فعالیت هایی همچون سیطره بر دانشگاه ها برای فارغ التحصیل کردن آن گروه از دانشجوهایی که اندیشه آن ها را با خود دارند، چنان که به انتشار کتاب های وهّابی گری و سلفی گری می پردازند و این کتاب ها را به زبان های گونه گون ترجمه می کنند و فعالیت های دیگری که در این کتاب گفته آمده است.

البانی در شمار نظریه پردازان اندیشه تشبیه و تجسیم است، بگذریم

که در پاره ای مسائل که در کتاب البشارة والاتحاف بما بین ابن تیمیة والالبانی فی العقیدة من الخلاف آورده ایم با ابن تیمیه ناسازگاری دارد. او بر باور خود به تعبیر «خدا کجاست» پا می فشرَد و با تأکید از حدیث سست

ص:75

جاریه دفاع می کند، چنان که خود او مقدّمه ای را بر مختصر کتاب العلوّ ذهبی نگاشته که از عقاید تشبیه و تجسیم آکنده است.

ص:76

فصل دوم: کاوشی در اندیشه های وهّابی گری و سلفی گری

اشاره

اندیشه های سلفیان در چند نکته خلاصه می شود که نخست آن ها را به اختصار یادآور می شویم و سپس با شرح و بیان و استدلال آن ها را بازگو می کنیم:

1 - پذیرش عقیده تشبیه و تجسیم در حق خدای متعال.

2 - مخدوش کردن بزرگداشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و کینه توزی آن ها با

اهل بیت و بی احترامی به ایشان.

3 - تروریسم فکری، یا همان متهم کردن مخالفانشان به شرک و کفر و بدعت.

4 - به رسمیت نشناختن هیچ یک از فرقه های اسلامی و کینه توزی نسبت بدان ها که عبارت اند از: زیدیه، اشاعره، امامیه، اباضیه و معتزله و

در نتیجه ستیزه جویی با اندیشه تقریب مذاهب.

5 - ستیزه گری آنان با تصوّف اسلامی و نمادهای آن همچون مجالس

ص:77

ذکر دسته جمعی و زادروزها و زیارت حرم پیامبران و صحابه و اولیا و کسانی از این دست و بدعت و خرافه دانستن این گونه اعمال.

6 - به رسمیت نشناختن مفسّرانِ پیشوا و کتب تفسیر و ناسازگاری سازش ناپذیر با تأویل و مجاز که از اصول درک زبان عربی و شیوه های آن است.

7 - گرایش آن ها به استدلال حدیثی و دوری و رمیدگی از استدلال قرآنی، و از همین قبیل است سخن جلودار آن ها بربهاری حنبلی: «اگر دریافتی دوستی که به نزد او حدیث می بری، از حدیث بیزار است و دانستی که به قرآن گرایش دارد، بی هیچ تردیدی او زندیق است، پس از نزد او برخیز و رهایش کن».(1)

8 - بازیچه گرفتن احادیث نبوی از سوی ایشان و تناقض در حکم به این احادیث، چنان که در البانی دیده می شود و حکم به صحّت یا ضعف احادیث، متناسب با اقتضای مذهب آن ها.

9 - به رسمیت نشناختن اجماع و معتبر دانستن این سخن که: «هر که ادعای اجماع کند دروغگوست». چنگ در زدن آن ها به اجماع تنها در اموری است که با خواست آن ها همسوست، مانند مسأله علوّ خدا و این

که خدا در آسمان است. خداوند از این گونه نسبت ها بسی منزّه است.

10 - ناسازگاری آن ها با عقل و عقلانیت و گفت وگو و داشتن رفتاری در جهت تحمیل اندیشه خود به دیگران.

11 - کنار نهادن قیاس بجز در مسأله تشبیه خدا به خلق.

ص:78


1- از کتاب شرح السنّة اثر بربهاری حنبلی، مرده به سال 329 هجری، چاپ دارالسلف، عربستان سعودی، ریاض، چاپ دوم، 1997م.

12 - پافشاری آنان بر خطایشان و زیر بار حق نرفتن - اگر کلام حقی بر زبان دیگران جاری شود.

جزئیات مهم ترین اندیشه های وهّابیانِ سلفی

اشاره

در این جا می خواهم به ذکر نکته ای بس مهم بپردازم:

بیشتر کسانی که از فرقه ها و طوایف گوناگون، سلفی گری و وهّابی گری را خوش نمی دارند و در صدد مبارزه با این اندیشه هستند حقیقتا با مهم ترین بنیادهایی که وهّابیان سلفی اصول و عقیده خود را بر آن بنا کرده اند و خواهان انتشار آن ها در میان مردم هستند آشنایی ندارند و از شیوه درست ردّ آنان و چگونگی مبارزه با ایشان ناآگاه اند و این مشکل بزرگی است که مبارزان با وهّابیت از آن رنج می برند.

برای نمونه، بیشتر کسانی که با وهّابیت به مخالفت بر می خیزند در علم عقاید و توحید و حدیث و استدلال، ناتوان هستند و حدیث صحیح را از ضعیف باز نمی شناسند و توانایی بررسی سند و متن حدیث را ندارند تا بر صحت یا ضعف یا بطلان آن حکم کنند و در نتیجه نمی توانند با وهّابیت و سلفی گری به مناقشه برخیزند تا حجت و استدلال آن ها را

درهم کوبند. بیشتر دشمنان وهّابی گری به کار حدیث نپرداخته اند، بگذریم از ضعف همگانی که گریبان علمای اهل سنت را چندان گرفته که سطح علمی آن ها کاهش یافته است.

امروزه شاهد هستیم که بیشتر دکترهای آموزشگر که دانشمندان امروز در دانشگاه ها و دیگر آموزشگاه ها هستند تنها در بخش های بسیار محدود یکی از علوم الهیات تخصص دارند و توانِ کاوش در دیگر

ص:79

بخش هایی را که در آن تخصص نگرفته اند ندارند و رساله های دکترا به این بخش ها نمی پردازند و این فاجعه و مشکل پیچیده ای است که شایسته است مسلمانان با عنایتی ویژه به حلّ آن بیندیشند.

هر یک از این مخالفان که به ردّ وهّابیان بر می خیزد توانِ مناقشه در صحّت و ضعف دلایل آنان را ندارد و نمی تواند نقطه مخالفت در هر قضیه را به چالش کشد و تنها به بازگفت سخنان دانشمندان گذشته و آراستن آن ها با عبارات زیبا و بدون تحریر علمی و اطمینان از نقطه نزاع به طرح پاره ای از دلایلی می پردازد که هم از ضعف برخوردار است هم از صحّت، و شاهدیم که این گروه یا از طرح آن نقطه گریزان اند یا از اموری سخن می گویند که اساسا محل بحث نیست یا سخن را تنها با مسخ کردن چهره وهّابیان سلفی به تباهی می کشانند.

از دیگر سو می بینیم که این گروه نمی توانند با قواعد اصولی و حدیثیِ شناخته شده و متداول در میان اهل علم اندیشه وهّابیان را ابطال کنند(1)،

چنان که نمی توانند این اندیشه را بررسند و برای مبارزه با آن برنامه ریزی کنند. آن ها این آمادگی را نیز ندارند تا برای محقّق کردن این خواست و

ص:80


1- این بدان معنا نیست که در میان اهل علم، حاذقی یافت نمی شود که به ردّ آنان بپردازد و آنچه گفتیم وضع غالب علمای همروزگار ماست و گرنه سروران ما اشراف غماریون و علامه کوثری و ارجمندانی دیگر با دانشی ژرف و کاویدن دلایل قرآن و سنت توانسته اند به ردّ وهّابیان بپردازند و این دلایل را ارزیابی کنند و دلالت آن را از نظر بگذرانند و در این پیرامون سخنی نو بیاورند، ولی بسیاری از مخالفان، که می خواهند اندیشه وهّابیت را درهم کوبند این کتاب ها را ندیده اند و چنین کتاب هایی نتوانسته اند به مقصود خود رسند، زیرا شمار آن ها اندک است و برای چاپ و نشر آن ها پشتیبانی مالی وجود ندارد، در حالی که کتب وهّابیان و سلفیان چنین نیست.

پرداختن بدان به سخنان ما گوش سپرند و این البتّه در حالی است که از توان مالی و دیگر توان ها برخوردار باشند تا این امکان را بیابند که برای محقق کردن این هدف به طرّاحی دقیقی بپردازند و اگر این همیاری میان ما و ایشان چهره بندد، این امکان پدید خواهد آمد تا اندیشه سلفیِ وهّابیت را بررسیم و آن را به اندیشه ای اسلامی بدل کنیم به دور از تشبیه و تجسیم و کینه توزی به اهل بیت کریم نبوی. این با در نظر داشتن آن است که بسیاری از دشمنان و مخالفان وهّابی گری و سلفی گری قادر به تشخیص زمینه های علمی نیستند به گونه ای که قضایا را با یکدیگر در می آمیزند و بی آن که بدانند اندیشه های وهّابی را با خود دارند و از آن به دفاع برمی خیزند.

از مسائلی که باید بدان توجه داشت، این است که بیشتر صوفیانِ همروزگار ما و بسیاری از مشایخ گمان می کنند که فرق آن ها با وهّابیان یا

سلفیان تنها این است که وهّابیان برپاییِ سالزاد معصومان را حرام می دانند و اجازه نمی دهند پس از اذان بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد و به دست گرفتن تسبیح و توسّل و استغاثه به انبیا و اولیا و پاره ای امور فرعی دیگر را ناروا می شمرند و از درک این حقیقت غافل اند که وهّابیان یا سلفیان در عقاید و فقه و حدیث اندیشه هایی را بنا می نهند و آن ها را با ابزار گوناگونی انتشار می دهند؛ ابزاری همچون نوار، کتاب، اینترنت، سخنرانی، درس و موعظه و حتّی سخنرانی هایی که اساتید دانشگاهیِ معتقد به اندیشه وهّابی القا می کنند یا مدافعان تبلیغاتیِ وهّابیت تا مگر از این راه اندیشه های وهّابی را در دل جوانان بکارند و بدین سان مردمان به این اندیشه مستهجن بگروند.

ص:81

بر این اساس ما باید در این نوشتار مهم ترین اندیشه ها و بنیادهایی را تبیین کنیم که وهّابی های سلفی نما [که خود را به دروغ به پیشینیان بسته اند] آن ها را باور دارند و همگان را به سوی آن ها فرا می خوانند و اینک به بیان آموزه های ایشان می پردازیم و در این راه از خدا توفیق می جوییم.

اوّل: عقیده تشبیه و تجسیم درباره خداوند سبحان

وهّابیان سلفی معتقدند که خداوند متعال جسمی دارد برخوردار از حد و مرز(1)، و چهره و دو چشم و دهان و دندان دارد و پرتوی از چهره اش

بر می تابد که همان سُبحات است، چنان که دو دست دارد برخوردار از کف و انگشت کوچک و انگشت شست و دیگر انگشت ها و سینه ای و پهلویی و دو ساق و دو پا و دو قدم و بر عرش نشسته است و از مکانی به مکان دیگر جا به جا می شود و در نیمه دوم شب به آسمان دنیا فرود می آید و بانگ می زند سپس فراز می رود. بسی منزّه است خدای از چنین نسبت هایی.

حافظ ابن جوزی(2) که خدا را از این گونه نسبت ها منزّه می داند در کتاب خود دفع شبه التشبیه بأکفّ التنزیه (ص 97) چنین می گوید:

ص:82


1- ابن تیمیه در کتاب خود موافقة صریح المعقول که در حاشیه منهاج السنّة او چاپ شده در ج2، ص29 بدین سخن تصریح دارد.
2- حافظ ابن جوزی جز ابن قیم جوزیه، شاگرد ابن تیمیه، است. این ابن جوزی صد سال پیش از ابن تیمیه می زیسته است و از تشبیه و تجسیم به دور بوده و این نکته ای است در خور توجّه.

در میان یارانمان(1) کسانی را دیده ام که در اصول(2)، سخنانی ناشایست می گویند، و از این میان سه نفر در نگارش این سخنان نامزد شدند. ابوعبداللّه بن حامد و یارش قاضی و ابن زاغونی که کتاب هایی نگاشتند که با آن مذهب را به زشتی کشانده اند و دیدم که نگارندگان آن به جایگاه عوام نزول کرده اند و صفات الهی را متناسب با حس توجیه کرده اند و چون شنیده اند که خداوند متعال آدم را به صورت خود آفریده است پس برای او افزون بر ذات، چهره ای اثبات کرده اند با دو چشم و دهان و زبان

کوچک و دندان ها و پرتوهایی از چهره او تابان که همان سبحات است و دو دست و انگشتان و کف و انگشت کوچک و شست و سینه و ران و دو ساق و دوپا، و این که گفته اند نشنیده ایم خدا سر داشته باشد. آن ها می گویند: جایز است خدا چیزی را لمس کند و او را لمس کنند و بنده را به خود نزدیک کند. برخی از آن ها گفته اند: خدا نفس می کشد و با این سخن عوام را خشنود می کنند که: نه آن گونه که درک می شود!!

آن ها ظاهر اسماء و صفات را گرفته اند و بر آن ها با بدعت نام نهاده اند و هیچ دلیل نقلی و عقلی ندارند و به متونی که ایشان را از ظاهر به مفاهیم واجب برای خدای متعال و لغو پندارهای ظاهر ساز که از ویژگی های حدوث است توجه می دهد گوش نمی سپرند.

سخن حافظ ابن جوزی در این جا به پایان می رسد.

علاّمه مورّخ ابن اثیر در کتابش الکامل فی التاریخ در میان رویدادهای

سال 429 هجری چنین می گوید:

در این سال دانشمندان، ابویعلی فراء حنبلی را از بهر آنچه درباره صفات خداوند در کتابش آورده بود و حکایت از اعتقاد او به تجسیم داشت انکار کردند. ابوالحسن قزوینی زاهد به جامع منصور بیامد و در این پیرامون سخن گفت. خداوند از آنچه ستمگران بر او می بندند بسی والاتر است.

و باز ابن اثیر در میان رویدادهای سال 458 هجری می گوید:

ص:83


1- یعنی حنبلیان.
2- یعنی در عقاید و توحید که اصل و اساس دین است.

در این سال ابویعلی فرّاء حنبلی، نگارنده کتاب الصفات بمرد. او در

این کتاب سخنانی شگفت آورده بود و ترتیب ابواب آن گواه تجسیم محض بود. خداوند از این گونه سخنان والاتر است.

ابوشامه حافظ در کتابش ذیل الروضتین (ص139) درباره ابن قدامه

مقدسی حنبلیِ(1) مشهور و نگارنده کتاب ذمّ التأویل و لمعة الاعتقاد و العلوّ چنین می گوید:

ولی سخن او پیرامون عقاید بر همان شیوه مشهور هم آیینان اوست. سبحان اللّه! که با همه عظمت علمی اش حقیقت امر در این باره بر او روشن نشده است.

حنبلیان از این پیشتر در اثبات تشبیه و تجسیم کتاب های بسیاری نگاشته اند که از آن جمله است:

1 - الرّدّ علی الجهمیه که آن را به احمد بن حنبل نسبت می دهند. ذهبی روشن کرده است که این کتاب را بر او بسته اند، زیرا در سیراعلام النبلاء

(11/286) در شرح حال احمد بن حنبل می گوید:

ص:84


1- مرده به سال 620 هجری.

نه همچون رساله اصطخری و نه چونان ردّ علی الجهمیه که بر ابوعبداللّه بسته اند.

2 - السّنّه نوشته عبداللّه بن احمد که بیهوده گویی هایی دارد و سخنانی ناهمسو با اعتقاد به تنزیه اسلام که خدا از گفته های او آگاه است.

3 - السّنّه، از خلال حنبلی.

4 - العرش، از عثمان بن ابی شیبه.

5 - اثبات الحد للّه عزوجل و انّه قاعدٌ و جالسٌ علی عرشه، از محمّد بن ابی قاسم بن بدران دشتی حنبلی. امام کوثری - رحمه اللّه - در حاشیه بر کتاب الاسماء والصفات حافظ بیهقی (ص415) از این کتاب نام می بَرد.

معتقدان به تجسیم، چه در گذشته چه در روزگار ما، کتاب های بسیاری نگاشته اند که باب هایی چنین را در آن ها می بینیم:

باب اثبات چهره برای خداوند متعال، باب اثبات دو دست برای خداوند متعال، باب اثبات دو چشم، باب اثبات ساق، باب اثبات پا، باب اثبات قدم و باب اثبات پهلو، تا آن جا که خدای جل جلاله را به چهره آدمی ترسیم کرده اند.

کتاب ابن خزیمه کتاب التوحید و اثبات صفات الرب در دسترس است. امام رازی در تفسیرش (14/27-151) آن را کتاب شرک معرفی می کند و ابن خزیمه از نگارش آن پشیمان شد و، چنان که با دو اِسناد از او در کتاب الاسماء والصفات نوشته حافظ بیهقی (ص 267) با تحقیق محدّث کوثری آمده، از آن کتاب رویگردان می شود.

ابوبکر ابن عربی حافظ در العواصم (2/283) چنین می گوید:

یکی از استادان معتمدم به من گفت هرگاه نزد قاضی ابویعلی حنبلی

ص:85

خداوند سبحان را یاد می کردند پیرامون همان ظواهر صفات خداوند متعال که بدو رسیده بود می گفت: اعتقاد به هر چه از صفات ظاهری خدا را که می خواهید به من نسبت دهید مگر ریش و عورت را. یکی از پیشوایان اهل حق درباره این سخن می گوید: این کلام، کفری زشت و

استهزای خداوند متعال است و گوینده آن نادانی است که از او پیروی نتوان کرد و شایسته توجّه نیست و از امامی که بدو منتسب است پیروی نمی کند و خود را زیر نام او می پوشانَد و در بت پرستی با مشرکان شریک است و هرگز نه خدا را پرستیده نه او را شناخته است و تنها بتی را در اندیشه اش ساخته و خداوند از آنچه ملحدان و منکران می گویند بسی والاتر است.

ابن تیمیه پا به عرصه نهاد تا این تجسیم و تشبیه را ساماندهی کند و برای آن اصولی بنهد و در کتاب هایش برای آن قواعدی بنیاد کند. او اندیشه تشبیه و تجسیم را از حنبلیانی ستاند که پیش از او بودند و این ستانده ها را برنامه ریزی و تنظیم کرد و به دفاع از آن برخاست و کوشید با عبارت پردازی های نابجا هرگونه زشتی را از دامن آن بزداید!

اگر چه این مقوله طولانی است، برای چکیده گویی به سخنانی از کتب ابن تیمیه بسنده می کنیم که ثابت می کند وی به تجسیم و تشبیه اعتقاد داشته است. از شگفت ترین سخنان ابن تیمیه این کلام اوست که در کتابش بیان تلبیس الجهمیة یا همان کتابِ نامیده به نقض اساس التقدیس (1/109) آمده:

اگر چنین است پس نام مشبِّهه نه در قرآن، نه در سنّت و نه در سخن هیچ یک از صحابه و تابعان همراه با نکوهش نیست.

ص:86

او پیش از این سخن در صفحات 100 و 101 به اعتراف می گوید:

موصوف به این صفات جز جسم نمی باشد و خداوند متعال جسم

است ولی نه چون اجسام.(1) او در صفحه 101 می گوید:

نه در کتاب خدا ونه در سنّت پیامبر و نه در سخن هیچ یک از پیشینیان امت و پیشوایان ایشان چنین نیامده که خدا جسم نیست و صفات او جسم و عرض شمرده نمی شود. پس نفی مفاهیم ثابتِ شرعی با نفی الفاظی که نه شرع و نه عقل مفهوم آن را نفی نکرده، نادانی و گمراهی است.

این تصریح روشنی است در عقیده به تجسیم و تشبیه. خدای ما را از چنین عقیده ای حفظ کند.

از آنچه ابن قیم در کتاب خود اجتماع الجیوش الاسلامیة (ص109) بدان استدلال می کند این سخن اوست:(2)

عبدالرزاق از معمر و او از ابن مسیب به نقل از ابوهریره و او به نقل از پیامبر آورده که فرموده است: خداوند عزّوجلّ به آسمان دنیا فرود می آید. او در هر آسمانی یک کرسی دارد. او هنگامی که به آسمان دنیا فرود می آید بر کرسی اش می نشیند و می گوید کیست که... و هرگاه صبح رسد اوج می گیرد و بر کرسی خود می نشیند!

در این تجسیم و تشبیه صریح درنگ کنید که چگونه خدای به سان

ص:87


1- شگفت آن که ذهبی در کتاب المیزان در شرح حال محمّد بن کرام سجستانی، مجسِّم مشهور، می گوید: از بدعت های کرّامیه این سخن آنان پیرامون خداست که جسم است، ولی نه همچون اجسام.
2- این سخن از چاپ کتاب اجتماع الجیوش الاسلامیة است که دکتر عواد معتق آن را تصحیح کرده است، ولی در چاپ دارالکتب العلمیه در صفحه55 آمده است که برای اطمینان می توان بدان مراجعه کرد.

جسمی تصویر می شود که اوج می گیرد و بر کرسی می نشیند و این که در هر آسمان یک کرسی دارد.

ابن قیم بی هیچ فاصله ای پیش از این سخن با استدلال و تأیید و بی هیچ انکاری می گوید:

در مسند احمد از حدیث ابن عبّاس داستان طولانی شفاعت، مرفوع آمده است که: من نزد خدای عزوجل می آیم و او را در کرسی یا تختش نشسته می یابم.

اینک می گویم واژه «نشسته» را ابن قیّم از جیب خود افزوده است و در حدیث مزبور در مسند احمد(1) (1/282 و 296) چنین واژه ای دیده نمی شود و آن را باید از جمله جعل های ابن قیّم دانست.

ذهبی در العلو، شماره 77، متنی را می آورَد که در آن آمده خداوند متعال پس از آفریدن آسمان ها به زمین فرود آمد و آن را گسترد.

خدا از چنین نسبت هایی والاتر است. او این حدیث را به بخاری نسبت می دهد، در حالی که چنین لفظی در این حدیث دیده نمی شود.

ابن قیّم در کتابش بدائع الفوائد (4/39) در میان ابیات روایت شده از دارقطنی آورده است که خداوند، سرور ما محمّد صلی الله علیه و آله را در کنار خود بر عرش می نشانَد. خداوند از این گونه نسبت ها بسی والاتر است.

وهّابی هایی که خود را به صحابه پیشین می بندند کتاب هایی چنین را

ص:88


1- البانی در کتاب مختصر العلو ص93 و مصحّح اجتماع الجیوش الاسلامیة در حاشیه شماره 11، ص108 بدین نکته اعتراف دارند. در این کتاب ابن قیم حدیث «گاو را گرامی بدارید» را آورده و در آن به عقاید هندوئیسم فرا می خواند که گاو را احترام می کنند، زیرا او گمان می کند که خدای متعال در آسمان است.

چاپ می کنند و نشر می دهند و نگارندگانشان را بزرگ می دارند و آن ها را پیشوایان توحید و دین می خوانند!!

وهّابیان و سلفیان عقاید خود را از این کتاب ها نقل می کنند و برای خدا دو دست و ساق و چهره و تهیگاه و پهلو و قدم و دو چشم و انگشتان و... ثابت می کنند. خداوند از این گونه نسبت ها بسی مبرّاست. آن ها حدیث جاریه، با همان واژه متزلزل، منحرف و مردودِ «این اللّه» را از اصل و اساس اعتقاد خود می دانند، تا جایی که البانی هر که را می دید و می خواست عقیده اش را بیازماید از او می پرسید: «خدا کجاست؟».

خداوند از کجایی و چندی، پاک مبرّاست.

بسیار است آنچه گفته آمد و نیامد و همه آن ها ثابت می کند که این جماعت - چنان که معروف و مشهور است - به تجسیم وتشبیه اعتقاد دارد.

از شگفتی ها این که اهوازیِ مجسِّم حنبلی، ساکن دمشق، (362 - 446هجری) پیرامون صفات کتابی نگاشته است که در آن حدیث «عرق اسب» را چنین آورده است:

خداوند چون خواست خود را بیافریند اسبی را بیافرید و آن را چندان تاخت که عرق اسب جاری شد، وانگاه خود را از آن عرق بیافرید.(1)

خداوند از این نسبت ها بسی والاتر است.

ص:89


1- من از آن شگفت زده ام که ذهبی در شرح حال محمّد بن شجاع ثلجی، فقیه حنفی بغدادی، در کتاب خود با نام المیزان حدیث «عرق اسب» را می آورَد و می گوید: به هر روی هیچ مسلمانی این حدیث را داخل در احادیث صفات نمی داند. خدا از این گونه سخنان مبرّاست. اینک می گویم: شگفت زدگی از آن روست که اهوازی در کتاب الصفات آن را از احادیث صفات برشمرده و این را ذهبی در شرح حال اهوازی در سیر اعلام النبلاء 8/15 یادآور شده است.

از سخنان ناپسندی که اهوازی می گوید یکی نیز این حدیث است:

خدایم را در منی بر کوه اورق دیدم که جبّه ای بر پیکرش بود.(1) دیگر پس از این تجسیم، هیچ تجسیم و تشبیه دیگری نمی ماند.

«سبحانَ ربّک رَبّ العزّة عَمَّا یَصِفُونَ» «وَلَمْ یَکُن لَه کُفوا أحَد» «وَلَیْسَ کمِثْلِه شی ءٌ وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصِیر».

دوم: ناصبی گری؛ بی احترامی به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله واهل بیت پاک او

اشاره

این مقوله یکی از مشکلات دیردرمان است و اندک اند کسانی که از برنامه های آنان در این زمینه آگاه شوند. این باب از بنیان هایی است که در آن با شیعه و دیگر وابستگان به اهل بیت می ستیزند و از همین دیدگاه است که وهّابیان کتاب هایی را انتشار می دهند که در آن چهره پیروان مکتب اهل بیت را با هر رنگ و زبانی مخدوش می کنند و گونه های تهمت و افترا بدیشان وارد می کنند و رشته تقریب میان مذاهب اسلامی را که در جهان امروز ملیون ها مسلمان بدان وابسته اند از هم می گسلند، تا آن جا که

ص:90


1- و این در سند حدیث حماد بن سلمه است چنان که در شرح حال اهوازی در سیر اعلام النبلاء 18/17 آمده است. ذهبی در شرح حال او می گوید: وی در صفات کتابی مفصّل نگاشته است که در آن دروغ آمده و از آنچه در آن آمده حدیث «عرق اسب» و سخنان رسوای دیگری است که علمای کلام او را دشنام داده اند. او به ابن ابی بِشر اهانت کرده و در معایب او حاشیه زده است. اینک می گویم: ابن بشر همان ابوالحسن اشعری است و نمی دانم چرا ذهبی او را با نام معروفش یادآور نشده است و شاید آن را از کتابی نقل کرده و ندانسته که ابن بشر چه کسی است. نویسنده حاشیه بر سیر اعلام النبلاء 18/15 می گوید: ابن عساکر در کتاب تبیین کذب المفتری (364 - 420) اهوازی را کامل رد کرده است.

بسیاری از اهل سنت از اظهار محبت به اهل بیت و در پیش گرفتن شعار آن ها و چنگ زدن به دامان ایشان و ذکر فراوان سرور ما علی و برتری دادن او بر دیگر صحابه هراسان اند که مباد به تشیع و رفض متّهم شوند.

از نمودهای در پیش گرفتن شیوه ناصبی، جنگ وهّابیان و البانی و پیروان ایشان، در درجه نخست با اطلاق واژه «سیادت» است برای سرورمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.(1)

اینک به محور بحث باز می گردیم و می گوییم: مهم ترین دلیل در ناصبی بودن این جماعت و کین توزی آن ها به خاندان ارجمند پیامبر صلی الله علیه و آل

طعن ابن تیمیه - پیشوای وهّابیان که اصول این آیین را برای آن ها ساماندهی کرد و برای آن قواعد نهاد - به سرور ما علی علیه السلام و بانو فاطمه(2) صدیقه، دخت سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، است که این طعن در کتاب ها و نوشته های ابن تیمیه به ویژه در کتاب منهاج السنة که در حقیقت راه

ص:91


1- البانی احادیث و روایاتی را که در آن برای سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله لفظ «سیادت» به کار رفته تضعیف می کند؛ احادیثی همچون حدیث صحیح سهل بن حنیف که در آن پیامبر صلی الله علیه و آله را با تعبیر یا سیدی خطاب کرده است. رجوع کنید به کتاب ما تناقضات الالبانی (2/72)، یا همچون سخن ابن مسعود در الصلاة الابراهیمیة (و سیدالمرسلین) که این تعبیر برای او ثابت است. رجوع کنید به کتاب تناقضات الالبانی (2/158). نیز کاربرد واژه «سیادت» را بنگرید در کتاب این حقیر صحیح صفة صلاة النبی صلی الله علیه و آله حاشیه ص 203. این جریان تا جایی پیش رفت که برخی از شیفتگان البانی همچون محمّد شقره در کتابش ارشاد الساری جرأت کرده اطلاق واژه «سیادت» را بر هر انسانی جز پیامبر صلی الله علیه و آله روا بداند و ادّعای او چنین است که این کاربرد پیامبر را چندان بالا می برد که به جای خدا پرستیده می شود. چه گران کلامی که از دهان آنان برون می آید!
2- منهاج السنة، 2/169، چاپ دارالکتب العلمیه، ولی در چاپ دکتر محمّد رشاد سالم در جلد4، صفحه246 یافت می شود.

بدعت گذاری است ثابت می باشد.

ابن حجر عسقلانی، نگارنده کتاب فتح الباری در کتابش الدرر الکامنة

فی اعیان المائة الثامنة (1/155) در شرح حال ابن تیمیه می گوید:

برخی از آن ها ابن تیمیه را به سبب سخنان وی پیرامون علی - که گفته آمد - به نفاق نسبت می دهند. او می گوید: علی هر کجا که می رفت کسی او را یاری نمی رساند و چندین بار کوشید تا مگر خلافت را به دست آورَد، لیک بدان دست نیافت و او می جنگید نه از برای دیانت که از برای ریاست، و نیز او را به نفاق نسبت می دهند، زیرا علی را دوستدار ریاست معرفی می کرد و عثمان را دوستدار ثروت و این که ابوبکر در پیری اسلام آورد و می دانست که چه می گوید، لیک علی در کودکی اسلام آورد و برخی معتقدند اسلام کودک صحیح نیست.

ابن تیمیه در منهاج السنة (4/86) حدیثی را در فضیلت سرور ما، علی ابن ابی طالب علیه السلام آورده، ولی در پی آن با تکیه بر سخن ابن حزم ادّعا می کند که این حدیث صحیح نیست. ابن تیمیه در این پیرامون می گوید:

این حدیث «هر که من سرور اویم علی سرور اوست» در صحاح دیده نمی شود و تنها علما آن را روایت کرده اند و مردم در صحت آن با یکدیگر کشمکش دارند.

او آن گاه، به پندار خود به نقل از ابن حزم می آورد که:

وی می گوید: امّا حدیث «هر که من سرور اویم علی سرور اوست» از طریق ثقات اصلاً صحیح نیست.

اینک می گویم: این حدیث متواتر است و یکی از کسانی که به تواتر آن تصریح دارد ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء (8/335) می باشد.

ص:92

اعتراف البانی به درستی این حدیث و ردّ ادعای ابن تیمیه

البانی در کتاب صحیحه خود (5/263) می گوید:

به راستی شگفت انگیز است که شیخ الاسلام ابن تیمیه جرأت کرده این حدیث را انکار کند و در منهاج السنه (4/104) آن را دروغ بینگارد، چنان که با حدیث پیش از آن چنین کرده.

البانی در پایان سخنش می گوید:

من نمی دانم چرا او این حدیث را دروغ انگاشته؟ پس دلیلی نمی تواند داشته باشد مگر شتابزدگی و زیاده روی در ردّ شیعه.

پایان سخن البانی که باید در آن درنگ کرد.

البانی در صحیحه خود (4/344) در میان کلام پیرامون حدیث شماره 1750 چنین می گوید:

پس از دانستن این نکته باید گفت که انگیزه نگاشتن این سخن پیرامون این حدیث و تبیین درستی آن چنین است که من دیدم شیخ الاسلام ابن تیمیه بخش نخست این حدیث(1) را تضعیف می کند و بخش دوم آن را(2) دروغ می پندارد.

براساس ارزیابی من این سخن ناشی از زیاده روی های اوست که برخاسته از شتابکاری وی در تضعیف احادیث است پیش از آن که طرق

ص:93


1- این همان حدیث متواتر «مَن کنتُ مولاه فعلیٌّ مولاه» است که البانی در همان کتاب، صفحه343 به تواتر آن اعتراف دارد.
2- این فرموده پیامبر صلی الله علیه و آله است که: «اللّهمَّ والِ مَنْ والاه وعادِ مَنْ عاداه» که البانی در آن جا نیز این حدیث را صحیح می داند.

آن را گرد آوری کند و در آن ها دقّت ورزد، و تنها از خدا باید یاری جست.

البانی خود سخنی دارد که از آنچه گفته آمد بسی گران تر است. او در کتابش مناسک الحجّ والعمرة(1) (ص60) می گوید این کارها از بدعت های زیارت مدینه منورّه است:

سفر کردن به این شهر به قصد زیارت حرم نبوی.

ابقای آرامگاه نبوی در مسجد ایشان.

زیارت آرامگاه نبوی پیش از نماز در مسجد ایشان.

توسّل به پیامبر صلی الله علیه و آله هنگام دعا به درگاه خداوند.

طلب شفاعت و جز آن از پیامبر صلی الله علیه و آله.

آهنگ آرامگاه نبوی در پی هر نماز.

این سخن او که ابقای آرامگاه نبوی در مسجد، بدعت است از زشت ترین و بزرگ ترین رسوایی هایی است که این مرد بدان زبان گشوده. آیا هیچ خردمندی تصوّر می کند آن که چنین سخنی بر زبان آورَد برای پیامبر صلی الله علیه و آله احترامی قایل است یا او را دوست می دارد و بزرگش می شمرد؟ به ویژه آن که وی چند صفحه پیش از این سخن در همین کتاب می گوید:

باید دانست که بزرگی این بدعت ها یکسان نیست و مراتبی دارد. بعضی از آن ها - چنان که خواهید دید - شرک و کفر آشکار است و برخی مرتبه ای پایین تر دارد، ولی باید دانست کسی که بدعت خُردتر به دین آورَد در حالی که از بدعت بودن آن آگاهی دارد کاری حرام کرده است و

ص:94


1- چاپ چهارم، المکتبة الاسلامیه، عمان، اردن، 1407 هجری.

هیچ یک از گونه های بدعت چنان که برخی پنداشته اند در مرتبه مکروه نیست و این همان است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش، که مقصود همان بدعت گذار است. پس این سخن نیز شایسته درنگ است.

در واقعیت موجود نیز می بینیم که سلفی های وهّابی اهل بیت را هیچ احترام نمی کنند و هرگاه عالمی از اهل بیت را می یابند نسب او را مخدوش می کنند و می کوشند این فضیلت را از او بزدایند و البته هنگام وازنیِ چنین کسی هرگز جانب احترام را مراعات نمی کنند.

در حالی که اگر کسی از آیین خود آنان در مسأله ای خطا کند خطای او را به احترام یادآور می شوند.

برای نمونه البانی هرگاه می خواست در سیادت اشراف غماری خدشه وارد سازد مخاطب را با بدترین تعابیر می خواند و واژه های جسورانه ای به کار می زد که هیچ احترامی را در خود نداشت، در حالی که هنگام نوشتن به بن باز و یادآور شدن خطای او تعابیری به کار می بُرد آکنده از بزرگداشت و احترام، و این نیست مگر از سرِ ناصبی گری که در سینه نهفته اند.

تأکید بر این نکته آن که جلودار وهّابیان، محمّد بن عبدالوهّاب نجدی، در کتاب خود مسائل الجاهلیة چاپ مؤسسه مکّه، پخش دانشگاه اسلامی مدینه، آورده که از مسائل جاهلی است:

بالیدن به بودن از نسل انبیا و خدا این باور را با این آیه رد می فرماید

ص:95

که: «تِلْکَ اُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَ لاَ تُسْ-ٔلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُون»(1)

و در پی آن این سخن پاره ای از مردم را می آورَد که:

[من علوی یا حسنی یا حسینی هستم].

اینک می گویم: این سخن، آشکارا ناچیز شمردن فضیلت اهل بیت و کوشش در راهِ نشاندن عقیده ای است که تصریح بر بی ارزشی انتسابِ شخص به اهل بیت و آن ذریّه پاک دارد و آیه نیز نابجا به کار آورده شده و تظاهر به استدلال آیه قرآن، کم رنگ کردن سخن خداست پیرامون اهل

بیت در قرآن کریم: «قُلْ لاَ اَسْ-ٔلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرًا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(2)، «اِنَّمَا یُریدُ اللّه ُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا»(3)

این مسکین سخن خدا پیرامون ذریّه و سود بردن آن ها از شایستگی پدرانشان را فراموش کرده است: «ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ»(4)«وَ الَّذینَ امَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِایمَانٍ اَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مَا اَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ...»(5)، «وَ وَهَبْنَا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ وَ اتَیْنَاهُ اَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَ اِنَّهُ فِی الاْخِرَةِ لَمِنَ

ص:96


1- بقره/141، آن جماعت را روزگاری سپری شد؛ برای ایشان است آنچه به دست آورده اند؛ و برای شماست آنچه به دست آورده اید؛ و از آنچه آنان می کرده اند، شما بازخواست نمی شوید.
2- شوری/23؛ بگو به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندان.
3- احزاب /33؛ خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
4- آل عمران/34؛ فرزندانی که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند.
5- طور/21؛ و کسانی که گرویده و فرزندانشان آن ها را در ایمان پیروی کرده اند فرزندانشان را به آنان ملحق خواهیم کرد و چیزی از کارهاشان را نمی کاهیم. هر کسی در گرو دستاورد خویش است.

الصَّالِحینَ»(1)، چنان که سرورمان ابراهیم علیه السلام می گوید: «رَبِّ اجْعَلْنی مُقیمَ الصَّلوةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی رَبَّنَا وَ تَقَبَّلْ دُعَاءِ»(2)

و آیات دیگری که فضیلت پیوستن ذرّیه به نیاکان پیامبر علیه السلام را روشن می کند و احادیث در این پیرامون فراوان است.

این جماعت تلاش بسیار کرده اند تا بخش پایانی کتاب العواصم من

القواصم ابن عربی مالکیِ حافظ را چاپ کنند. این همان کتابی است که در آن آمده سرور ما شهید حسین بن علی، نوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شمشیر جدّش کشته شد.

این بدان معناست که سرور ما حسین علیه السلام سرور جوانان بهشتی - آن گونه که درحدیث متواتر آمده - آن هنگام که بر یزید بن معاویه تبهکار شورید شایستگی خلافت را نداشت و کشتن او تحقّق بخشیدن به این امر شرعی بود که شورشگر بر خلیفه باید کشته شود. آن ها فراموش کردند که معاویه بر سرور ما علی علیه السلام شوریده و از سپردن بیعت سرباز زد و در میان سخن مسلمانان شکاف انداخت.

از ویژگی های وهّابیت آن است که آن ها «سیادت» را بر سیّد و سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و نه بر خاندان پاک او جز در مقام تقیه اطلاق نمی کنند، و اموری دیگر از این دست که طرح آن به درازا می کشد و ما به خواست

ص:97


1- عنکبوت/27؛ و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبری و کتاب قرار دادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعا او در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود.
2- ابراهیم/40؛ پروردگارا، مرا برپا دارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز، پروردگارا و دعای مرا بپذیر.

خدا به تفصیل در پیرامون آن سخن خواهیم گفت.

سوم: وهابیّت ؛ تنها فرقه ناجیه!

اندیشه گروه رهیده یا فرقه فیروز، یکی دیگر از اندیشه های بنیادین وهابیان است، زیرا آنان معتقدند که همه مذاهب و فرقه های اسلامی در آتش اند مگر گروه یا نحله آنان، و تنها ایشان پیرو سنّت هستند و بس، در حالی که باید دانست همه فرقه های اسلامی به دامان سنّت چنگ در می زنند. مقصود از سنّت در میان وهّابیان کمتر یا بیشتر از پنجاه حدیث

است پیرامون مسائل مربوط به صفات که تنها در اثبات تشبیه و تجسیم در میان آنان سودمند است و حال آن که فرقه ها و مذاهب امّت اسلام در ابواب فقه و اخلاق و عقاید و جز آن، هزاران حدیث را برگرفته اند و به نظر وهّابیان سنّت را وانهاده اند مگر ایشان را به رسمیت بشناسند و همان چند حدیث را بستانند که آن هم پیرامون صفات است که از ریشه، محلّ بحث است؛ احادیثی همچون حدیث جاریه و حدیث نزول و قدم و پا و چشم و نظایر آن، پس هیچ یک از این فرقه ها و مذاهب، فرقه ناجیه نیست، زیرا آن چند حدیث را فرا نگرفته و پیشوایی ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه و بن باز و البانی را نپذیرفته است. پس این ها همه از نظر وهّابیان در آتش خواهند بود که آن هم بر پایه همان حدیثی است که صحیحش می دانند، در حالی که اساسا از صحّت برکنار است و در آن آمده است: «همه در آتش هستند جز یک فرقه».

بزرگ ترین چیزی که امروزه وهّابیان در راه استقرار کشمکش میان مسلمانان انتشار می دهند و می کوشند آن را ترویج کنند ودر دل عموم

ص:98

مسلمانان بنشانند تا میان مسلمانان جدایی افتد؛ به ویژه هنگامی که تلاش هایی برای نزدیک کردن مذاهب و فرقه ها و اندیشه های مسلمین صورت می گیرد، طرح همان حدیث افتراق است که سند و متنی باطل دارد و براساس آن آشکارا همه فرقه های اسلام در آتش است مگر یک فرقه.

اندیشه ای که این حدیث باطل در خود دارد یکی از اندیشه های

هراس سازی است که با آن عوام ساده لوح را می ترسانند و بدیشان می گویند که اگر در آنچه می گوییم با ما همراه نشوید از فرقه ناجیه ای که پیرو قرآن و سنّت است نخواهید بود، و این است همان اندیشه ای که موجب دوری مسلمانان از هم می شود، زیرا می ترسند به فرقه های نابود شونده در آتش - براساس ترسیم این حدیث ساختگی و جعلی - نزدیک شوند.

در این کوتاه سخن ناگزیرم سند و متن این حدیث را مورد انتقاد قرار دهم و روشن سازم که ناسازگاری در اندیشه و تفکّر و در نتیجه اختلاف در مسائل فرعی از مایه های کینه توزی به یکدیگر و پشت کردن به هم و جدایی و اعتقاد به گمراهی دیگران نیست.

حال می گوییم: متن حدیث افتراق چنین است:

یهود به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند و مسیحیان به هفتاد و دو فرقه و امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد.

این حدیث را احمد بن حنبل در مسند خود (2/332) و جز آن آورده است. در روایت ابن ماجه (3993) و احمد و جز این دو چنین آمده است: همه آن ها در آتش اند مگر یکی که آن هم جماعت است. در روایت

ص:99

طبرانی نیز چنین آمده: این همان است که امروز من و اصحابم بر آنیم.

این حدیث از چندین طریق روایت شده که همه آن ها چنان که در کتاب خود من فکر آل البیت صحیح شرح العقیدة الطحاویة، (ص 629 - 634) آورده ام ضعیف هستند. متن آن نیز باطل و مردود می باشد و

تفصیل آن را در پیوست ویژه حدیث افتراق در پایان این کتاب خواهید خواند.

ما وجود چند پارگی و فرقه های دگراندیش را انکار نمی کنیم، ولی شمار آن ها را هفتاد و سه نمی دانیم و دوزخی بودنِ آن ها را هم نمی پذیریم و اندیشه های آمده در این حدیث را پس می زنیم؛ اندیشه هایی که مهم ترین آن رهیده بودنِ یک فرقه است که آن را فرقه ناجیه می نامند، به علاوه منحصر کردن ورود به بهشت برای تنها افراد این گروه موهوم و ریشه ای کردن ناسازگاری با این باور که هر دگراندیشی در مذهب یا فرقه دیگری ناگزیر سهم آتش خواهد شد. این است آنچه انکارش می کنیم و بر پایه سنجه های علمی ثابت به بطلانش یقین داریم.

درباره افتراق و اختلاف نیز باید گفت که روشن است ناسازگاری در دیدگاه ها و میان مذاهب و فرقه ها خواه در فروع اعتقادی یا در مسائل فقهی و دیگر مقوله ها البته چیزی نیست که موجب تضاد و جدایی و دشمنیِ دوسویه گردد و این خلافِ آن است که سلفی های وهّابی امروز آن را می سازند و می پردازند.

چهارم: تروریسم فکری

اشاره

چهارمین بنیان از اندیشه هایی که سلفیان وهّابی آن را پذیرفته اند

ص:100

و رواج می دهند تروریسم فکری است؛ یعنی متّهم کردن مخالفانشان از دیگر مذاهب به بدعت گذاری و شرک و تفکّر جهمی و تعطیل و الحاد و

این که آنان دشمنان سنّت و توحید هستند، به علاوه آن که تقسیم توحید به توحید الوهی و توحید ربوبی(1) در چارچوب بدعت آوری های وهّابیان است.

عقیده به فرقه ناجیه، عقیده به تروریسم فکری است، زیرا این اندیشه حاوی هجوم به دیگران با این بهانه است که آنان از فرقه ناجیه نیستند، بلکه از دوزخیانی هستند که خدای جهانیان بر آنان خشم گرفته است.

بدین سان هراس فکری در میان عوام جامعه اسلامی انتشار می یابد، زیرا شخص درس نخوانده و بی مطالعه چون سخن آنان را می شنود و از سویی با اندیشه فرقه ناجیه آشنا می شود از آن می هراسد که مباد بیرون از این فرقه ناجیه قرار گیرد و چون با دیگر قلمروهای اندیشه اسلامی آشنا نیست ناگزیر به همسویی با افکار آنان می گردد که با پاره ای از احادیثی آراسته شده که هیچ دلالتی بر این موضوع ندارد و با دیگر احادیث نیز ناسازگار است.

وهّابیان، متوسّلان به انبیا و اهل بیت و اولیا و زایران قبور و کسانی را که

ص:101


1- تقسیم توحید به این دو بخش و افزودن توحید دیگری با نام توحید اسماء و صفات، بدعتی است که ابن تیمیه آن را نهاد و ساماندهی کرد. پیش از او ابن بطه عکبری حنبلی مجسِّم به آن اشاره داشته است و ما در رساله ای خاص به تفصیل، تقسیم توحید را بررسیده ایم و آن را التندید بمن عدد التوحید نامیده ایم. پیش از ما پیرامون آن سخن رفته بود و ما از سخن علامه محقّق ابوحامد بن مرزوق یا همان شیخ تبانی - رحمه اللّه - در کتابش با نام براءَة الاشعریین من عقاید المخالفین بهره برده ایم که برای آگاهی بیشتر می توان این کتاب را نگریست.

در مسجدی نماز می گزارند که در آن قبری است و نیز زایران حرم

رسول خدا که رو به سوی قبر آن حضرت صلی الله علیه و آله به درگاه خدا نیایش

می کنند به شرک و بدعت گذاری متهم می کنند، چنان که می پندارند پیروان مذاهب سه گانه [شافعی، حنفی، مالکی] و صوفیان و اشاعره که جمهور اهل سنت و جماعت هستند و نیز شیعه و اباضیه و دیگران همگی بدعت گذار و دشمنان سنّت و توحید هستند و رساترین دلیل در این پیرامون سخن البانی در کتابش سلسلة الاحادیث الصحیحة (6/676) درباره پیروان مذاهب سه گانه و صوفیه است که:

پیروان مذاهب سه گانه و اشاعره و متصوفه همگی دشمن سنّت هستند.

او آشکارا شافعیه، حنفیه، مالکیه و دیگران را که تابع مذهب پیشوایانِ بنام هستند دشمنان سنّت به شمار می آورَد و این در سخن بی پرده او کاملاً هویدا است. او آن ها را از برای مذهب نمایی می نکوهد و این یعنی روان شدن در پی سخن پیشوایان پیشین ربّانی و روی آوردن به اندیشه ها، اجتهادات و سخنان آنان برای دشمنی با سنّت نبوی شریف. آیا پیشوایانی را که او مسلمانان را برای پیروی و تقلید از آنان می نکوهد جز مبیّنان و شارحان سنّت نبوی هستند!

اینک می پرسیم چرا این روان شدن در پیِ البانی و تقلید از اجتهادات و سخنان و احکام او در تصحیح و تضعیف احادیث و نظایر آن، دشمنی با سنتِ پاک نبوی شمرده نمی شود! به ویژه آن که او در جایگاه های گونه گون در داوری پیرامون این مقوله ها دچار تناقض می شود و چنین

ص:102

پریشانیِ شگفتی می یابد.(1)

سلفیان وهّابی برای دگراندیشان سایر مذاهب و فرقه ها احترامی قایل نیستند، در حالی که اگر خودِ آن ها در مسائل مربوط به اصول اعتقاد با یکدیگر ناسازگاری یابند از دایره احترام برون نمی روند و این سخن را به گونه ای گسترده در کتاب البشارة والاتحاف بما بین ابن تیمیة و الالبانی فی العقیدة من الاختلاف می یابید.

بربهاری، مجسِّم حنبلی(2) در کتابش شرح السنّة (ص106) هر کس را که حرفی از کتاب او را نپذیرد کافر می خوانَد و این کتاب را مانند قرآن می شمارد:

هر که خلاف آنچه را در این کتاب آمده روا شمرد دین خدا را نپذیرفته است و همه آیین الهی را پس زده است، چنان که اگر بنده ای به همه سخنان پروردگار ایمان آورَد و تنها در یک حرف آن شکّ کند در واقع همه گفته های خدای متعال را رد کرده و کافر شمرده می شود.

کینه توزیِ سلفیان به ابوحنیفه

از نهاده های مکتب سلفی، یکی نیز کینه ژرف آن ها به ابوحنیفه و حنفیان است. حنبلیان را باور چنین است که ابوحنیفه از پیشوایان گمراهی

است. عبداللّه بن احمد بن حنبل در کتاب السنّه (1/180) می گوید:

نه از پدرم و نه هیچ یک از استادانم حدیثی را از ابوحنیفه به سینه

ص:103


1- بنگرید به کتاب سه جلدی تناقضات الالبانی الواضحات.
2- حنبلیان این شخص را به شیخ اهل سنت و جماعت در روزگار خود ملقّب ساخته اند.

نسپردم.

و در پی آن این سخن را می آورد:

اسحاق بن منصور کوسج به من گفت: به احمد بن حنبل گفتم: اگر کسی به ابوحنیفه و یارانش کینه ورزد مأجور خواهد بود؟ گفت: به خدا، آری.

عبداللّه بن احمد در همین کتاب نقل می کند که ابوحنیفه، جهمی و کافر و زندیق بود و پیوست های اسلام را یک یک از هم گسست و در اسلام کسی شُوم تر از ابوحنیفه زاده نشده است و او را دو بار از کفر توبه دادند.

و سخنان دیگری از این دست که از شنیدن آن عرق بر پیشانی خداترسان می نشیند و کتاب السنّه نوشته عبداللّه بن احمد بن حنبل کتابی است در عقاید که بنیادهای باور حنبلی در آن آمده است و از کتاب های مهم ایشان شمرده می شود که به چاپ، تصحیح، تحشیه و انتشار آن در این روزگار پرداخته اند.

اگر در تاریخ اسلام سخنان پیشوایان ایشان را بکاویم همین دیدگاه آن ها پیرامون ابو حنیفه و حنفیان پدیدار می شود. ما نمی خواهیم در این باره سخن به درازا کشد و تنها نمونه هایی از آن در این زمان را می آوریم تا مسأله مذکور کاملاً هویدا شود.

وهّابیان در اویل سده گذشته کوشیدند شرح حال مستقل ابوحنیفه از

تاریخ بغداد خطیب بغدادی(1) - و نه همه کتاب تاریخ بغداد - را چاپ کنند.

ص:104


1- خطیب بغدادی آیین حنبلی داشت، ولی در پایان زندگی آن را کنار نهاد و رو به آیین شافعی آورد و چه بسا نگارش تاریخ بغداد هنگامی بوده که وی آیین حنبلی داشته است. علامه کوثری در نکوهش خطیب، صفحه 25 چاپ جدید می گوید: ابوبکر خطیب بر مذهب احمد بن حنبل بوده، پس یاران ما که او را به بدعت متمایل یافتند از او روی گردان شدند و آزارش رساندند و او مذهب شافعی را پذیرفت و در نگارش های خود تعصب آن ها را نگاه می داشت.

در این شرح حال نیز همچون کتاب السنّه عبداللّه بن احمد نکوهش بسیار از ابوحنیفه آمده است و برنامه ریزی کرده بودند تا آن را به زبان اردوی هندی ترجمه کنند تا مگر بتوانند میان نزدیک به صد ملیون مسلمان حنفی در سرزمین هند با ابوحنیفه جدایی افکنند.

محدّث کوثری رحمه اللّه در ردّ نگاشته های خطیب بغدادی پیرامون ابوحنیفه در کتابی ویژه با نام تأنیب الخطیب علی ما ساقه فی ترجمة ابی حنیفة من الأکاذیب شتافته است و بدین سان طراحی های آنان نقش بر آب شد.

از آن پس البانی به صحنه آمد و در یکی از نوشته ها و تحشیه های خود، فقه حنفی را با انجیل، همسان دانست. این در حالی است که هیچ مسلمانی روا نمی داند که فقه یکی از پیشوایان را که طرفدارانی هم دارد و از قرآن کریم و سنت پاک، تغذیه شده با انجیلی برابر بداند که همه آن تغییر است و تبدیل. البانی در حاشیه خود بر کتاب حافظ منذری مختصر صحیح مسلم(1) پیرامون حدیثی که در آن آمده چنین تعلیق می زند:

این سخن صراحت بر آن دارد که عیسی علیه السلام به شرع ما حکم می کند و با قرآن و سنّت ما داوری می نماید نه جز آن دو از انجیل یا فقه حنفی و نظایر آن.

او انجیل و فقه حنفی را یکسان دانسته از این روی که هر دو را خارج از

ص:105


1- چاپ سوم، سال 1977م، المکتب الاسلامی، بیروت.

شرع ما می داند! پس درنگی باید.

البانی در کتابش سلسلة الاحادیث الصحیحه (6/676) در وصف صوفیه و مقلّدان مذاهب سه گانه می گوید:

مذاهب سه گانه و اشاعره و متصوّفه و گروهی دیگر، دشمنان سنّت هستند.

در این سخن بیندیشید.

پنجم: ستیز با تصوف و تربیت معنوی

باور من در این مسأله آن است که سلفیان پیشین نه تنها این امور را تحریم نکرده اند، بلکه خود از متصوّفه بوده اند؛ کسانی همچون حسن هکاری و ابو اسماعیل هروی سجزی، نگارنده کتاب منازل السائرین، و ابن تیمیه که خود دو جلد از مجموع فتاوایش را به تصوّف و سلوک اختصاص داده است، نیز شاگرد او ابن قیم جوزیه که در کتابی ویژه به نام مدارج السالکین، کتاب هروی با نام منازل السائرین را شرح کرده است.

پس چون سلفی نماهای جدید (وهّابیان) رخ نمودند نمادهای تصوّف

همچون اجتماع بر ذکر و خواندن قرآن و درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از اذان و به دست گرفتنِ تسبیح را کارهایی ناروا شمردند، چنان که به طور کلی با نام تصوّف به ستیز برخاستند و نخستین بدعت گذارِ این باور محمّد بن عبدالوهّاب نجدی است، با آن که اجتماعِ بر ذکرهای گونه گون کاری مشروع است که نصوص قرآن کریم و سنّت پاک نبوی بر استحباب آن تصریح دارند و سیوطی در این باره رساله ای نگاشته با نام نتیجة الفکر فی ا

ص:106

لجهر بالذکر.(1)

ستیز با ذکر و نمادهای تصوّف، تفاوت میان محمّد بن عبدالوهّاب و سلفی نماهای پس از او از پیشوایان پیشین همچون ابن تیمیه و جز اوست. نوشته های ابن تیمیه در ستایش تصوّف و صوفیه در جلد دهم و یازدهم مجموع فتاوی وی، که همه آن در 37 جلد چاپ شده، آمده است.

ابن تیمیه در الفتاوی الکبری(2) (4/428) می گوید:

قرائت اداره نزد بیشتر علما نیکوست و از همین نوع قرائت است قرائت جمعی با یک صدا که مالکیه در کراهت آن دو وجه دارد.

این نص حاکی از آن است که ابن تیمیه قرائت جمعی با صدای بلند را نیکو می دانسته.کسی که ستیز با ذکر آشکار و خواندن دعاها و کتاب های نوشته شده پیرامون فرستادن درود بر سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - همچون

کتاب دلائل الخیرات - را آغازید و کسانی را که بر گلدسته بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود می فرستند محکوم کرد، محمّد بن عبدالوهّاب نجدی، پیشوا و جلودار وهابیان، بود، و این به دلیل نیازی ندارد، زیرا امروزه پیروان او را می بینیم که در ستیز با این امور چه بدکاری هایی می کنند. از دیگر دلایلی که این ویژگی را برای محمّد بن عبدالوهّاب اثبات می کند سخن علامه شیخ رضوان العدل بیبرس شافعی مصری - مرده به سال 1303 هجری - در کتابش روضة المحتاجین لمعرفة قواعد الدین (ص 384) است که می گوید:

ص:107


1- رساله ای چاپ شده در ضمن کتابی از سیوطی با نام الحاوی للفتاوی.
2- در چاپ دیگری این سخن در جلد چهارم الفتاوی الکبری آمده که در پایان آن، در بخش دوم، در کتاب الاختیارات العلمیة ص 38 آمده است.

محمّد بن عبدالوهّاب از فرستادن درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باز می داشت و شنیدن آن را خوش نمی داشت و از به جای آوردن آن در شب آدینه و ادای آشکار آن بر گلدسته ها جلوگیری می کرد و هر که را چنین می کرد می آزرد و او را سخت کیفر می داد و یا شاید خون او می ریخت.

او می گفت: گناهِ نواختن چنگ و رباب در سرای روسپی کمتر از کسی است که بر گلدسته ها بر پیامبر صلی الله علیه و آله بانگ درود فرستد، و یارانش را چنین فریب می داد که این سخن را جز برای پاسداشت توحید نمی گوید. او کتاب دلائل الخیرات و دیگر کتاب هایی را که فرستادن درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله را تأیید می کردند خوراک آتش می کرد و این کار خود را با این سخن سرپوش می گذاشت که این کار آنان بدعت است و او می خواهد توحید را پاس دارد.

از زشت ترین کفریات او این بود که با عبارت های گونه گون از شأن

پیامبر صلی الله علیه و آله می کاست و این کار خود را پاسداشت توحید می انگاشت! یکی از سخنان او چنین است:

پیامبر جز یک طارش نبود و طارش در زبان مردمان خاور[عربستان] به فرستاده ای می گفتند که میان مردمان، پیام آورد و بُرد می کرد و مقصود او چنین بود که پیامبر، نامه بر بود و پیامبر نهایةً همچون فرستاده ای بود که امیر یا جز او وی را در کار مردم به این جا و آن جا فرستد و پس از رساندن پیام باز گردد.

پیروان او در محضرش این سخن را بر زبان می آوردند و او از این سخن، خشنودی خویش آشکار می کرد. روزی یکی از آن ها گفت: همین عصای من از محمّد بهتر است، زیرا دست کم می توان با آن مار یا حیوان

ص:108

دیگری را کشت، در حالی که محمّد مرده است و دیگر هیچ سودی ندارد. محمّد طارشی بود که پی کار خود رفت. بی گمان این سخن به اجماع کفر است. در این جا نقل سخن از علامه شیخ رضوان العدل بیبرس شافعی مصری - مرده به سال 1303 هجری - به پایان می رسد، و این چنین پاره ای از اندیشه های بنیادین که محمّد بن عبدالوهّاب بدان فرا می خواند آشکار می شود.

ششم: برخی از دیدگاه های بنیادین

1 - کنار نهادن تأویل و ستیز با آن و به رسمیت نشناختن سخن پیشوایان تفسیر و کتب تفسیر و بی اعتنایی آنان به شیوه های زبان عربی

همچون استعاره، مجاز و شعر جاهلی در تفسیر قرآن.

این رویکرد اقتضای آن را دارد که معانی آیات قرآن کریم و سنت پاک نبوی را در راه اثبات عقیده خود یا همان عقیده به تشبیه و تجسیم، تحریف کنند.

آن ها هنگامی که ادّعا می کنند تأویل نکوهیده است - با آن که آیات را چنان که می خواهند تأویل می کنند و برای مثال مفهوم «استوی» را «علا»، «ارتفع» و «استقرّ» می دانند - و در زبان، مجازی وجود ندارد، به کتاب های تفسیر و حدیث کهن برمی خورند که آکنده است از تأویلات صحابه و تابعان و سلف صالح و علما که ناگزیر از آن روی می تابند و در نپذیرفتن احایث و تفسیراتِ آمده در آن، راه بهانه تراشی را در پیش می گیرند.

برای مثال آن ها برای خداوند متعال یک یا دو دست اثبات می کنند با آن که خداوند از داشتن جوارح، اعضا، جسمیت، چهره و هیئت مبرّاست

ص:109

و منزّه است از آن که پندار و خیالی به ساحتش رسد. «ید» در لغت چندین معنا دارد و تنها منحصر در آنچه آنان در صدد اثبات آن هستند نمی باشد. برای مثال هنگامی که خدا در قرآن می فرماید: «لا یأتیه الباطلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْه وَلا مِنْ خلفه»(1) مقصود چنین نیست که قرآن دست و پشتی دارد، بلکه مقصود دیگری در میان است و آن این که باطل را به قرآن کریم هیچ راهی نیست؛ پس قرآن یک یا دو دست ندارد.

آن ها مخالفان خود را متّهم می کنند که معانی آیات قرآن را معطّل

کرده اند و جهمیِ بدعت گذار هستند و در نتیجه مفاهیم قرآن کریم را به مفاهیمی نارسا بدل می کنند که در زبان عربی هیچ مقصودی از آن برنمی آید.

تأویل(2) امری شرعی است که خداوند متعال آن را در کتابش ستوده است و آن یعنی «فهم معنای مورد نظر از نصّ». خداوند می فرماید: «وَ کَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَاْویلِ الاَْحَادیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ»(3)، «ولنُعَلِّمَهُ مِن تَأویلِ الأَحادیثِ»(4) و «ذلِکَ خَیْرٌ وَاَحْسَنُ تَاْویلاً»(5)

2 - آن ها در بیشتر موردها استدلال با قرآن را خواهان نیستند مگر آن هنگام که ظاهر آیه را با باور خود سازگار بیابند، در این هنگام پیکره نصّ

ص:110


1- فصّلت/42؛ از پیش روی آن و از پشت سرش باطل به سویش نمی آید.
2- من درباره تأویل و دلایل و نقل آن از پیشوایان سلف و از صحابه و تابعان در کتاب خود با نام صحیح شرح العقیدة الطحاویة ص 147 به تفصیل سخن گفته ام.
3- یوسف /6؛ این چنین پروردگارت تو را بر می گزیند و گزاردن خواب می آموزد و نعمتش را بر تو تمام می دارد.
4- یوسف /21؛ تا به او یوسف تأویل خواب ها را بیاموزیم.
5- نساء/59؛ این بهتر و خوش فرجام تر است.

را به سود خود متمایل می کنند و از دیگر بخش های آیه در همان موضوع دیده فرو می بندند. از همین رو کسانی را که به قرآن استدلال می کنند مخدوش می کنند و آنان را «قرآنیان» می نامند!

از سخنان پیشوایان ایشان یکی نیز کلام بربهاری، حنبلی مجسِّم است که در کتابش السنّه (ص122) می گوید:

اگر برای شخصی حدیث آوردی و او را از حدیث رویگردان و به قرآن

متمایل یافتی بدون تردید او فردی زندیق است، پس از نزد او برخیز و رهایش کن.

بربهاری در همین کتاب، (ص 89) می گوید:

قرآن به سنت نیازمندتر است تا سنّت به قرآن.

این سخنی بسیار خطرناک است که در آن قرآن را خوار داشته. او حدیث را خواهان است ولی قرآن را نه، چون می گویند آن کس که حدیث را - که کلام پیشینیان است - پس زند و قرآن را فرا گیرد زندیق است، در حالی که این سخن خدای را کنار نهاده اند که: «اِنَّ هذَا الْقُرْ انَ یَهْدی لِلَّتی هِیَ اَقْوَمُ».(1)

3 - صحیح دانستن حدیث و ضعیف دانستن آن بر حسب خواستشان، تا از این راه تأیید اندیشه خود را، که بدان فرا می خوانند، محقّق سازند. آنان چندان در کار خود لجاجت کردند که خروج کرده بر احادیث کتاب های سنّت و حدیث حاشیه زدند و متناسب با آیین خود پیرامون آن داوری کردند و به چاپ و نشر این نوشته ها پرداختند تا حکم خود

ص:111


1- اسراء/9؛ همانا این قرآن به راهی هدایت می کند که استوارتر است.

پیرامون احادیث را بر مردم تحمیل کنند.(1) از این دست است تقسیم کتب سنّت چهارگانه (ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه) از سوی آلبانی به صحیح و ضعیف و تناقض گوییِ او در داوری پیرامون این احادیث.

آنان احادیثِ ناسازگار با آیین خود را مخدوش می کنند اگر چه

احادیثی صحیح باشند؛ احادیثی همچون احادیثِ صحیح پیرامونِ توسّل و اثبات ذکر آشکار و بالا بردن دست هنگام دعا و نظایر آن، به علاوه آن که مفهوم احادیث را با کم یا زیاد کردن یک کلمه دگرگون می کنند، و اینک نمونه هایی از آن:

دکتر عمر اشقر برخی از واژه های حدیث ابو سعید خدری را که در صحیح بخاری آمده تحریف می کند تا این عقیده خود را اثبات و تأیید کند که خداوند با حروف و صوت، سخن می گوید. اینک عین سخن او که در کتاب وی با نام العقیدة فی اللّه (ص175، چاپ پنجم، مکتبة الفلاح!) آمده و پس از نقل او شکل درست حدیث را می آوریم:

نامبرده در این کتاب چنین می گوید:

خداوند سبحان با صوتی سخن می گوید که به هیچ یک از اصوات آفریده هایش نمی ماند، مانند حدیثی که بخاری از ابوسعید خدری آورده:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: خداوند می فرماید: ای آدم! آدم پاسخ می دهد: لبیک و سعدیک. پس خدا با صدای خود بدو ندا می دهد: خدا تو را می فرماید گروهی از امتّت را به آتش اندازی. پایان سخن دکتر.

در این حدیث، تحریف بزرگی از سخن سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

ص:112


1- دیگر مسلمانان هم که در چرت و خواب بودند.

صورت گرفته و اینک شکل صحیح حدیث که در صحیح بخاری (13/453، شماره 7483 و 8/441، با شماره 4741 از فتح الباری)(1) آمده

و واژه آن چنین است:

از ابوسعید خدری آمده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: خداوند

می فرماید: ای آدم!آدم می گوید: لبیک و سعدیک. پس با صدایی بدو ندا می شود که خدا تو را می فرماید که گروهی از ذرّیه خود را به آتش اندازی.

بنگرید چگونه در سخن پیامبر صلی الله علیه و آله تصرّف می کند: «با صدایی بدو ندا می شود» را چنین تحریف می کند: «پس خدا با صدای خود بدو ندا می دهد».

حال این پرسش مطرح است:

آیا این تحریف متون شریعت و بستن سخنانی بر سرور ما رسول خدا نیست که بر زبان نیاورده؟ و آیا انجام دهنده آن منطبق بر این آیه قرآنی نیست که: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ»(2)؟

پس از این همه، حدیثی که دکتر اشقر، دگرگونه ذکر می کند هیچ گونه دلالتی در آنچه او می خواهد اثبات کند ندارد و صدایی را برای خداوند متعال ثابت نمی کند. اینک سخن ابن حجر عسقلانی در شرح این کلام که در فتح الباری (13/460) آورده:

ص:113


1- چاپ دارالمعرفه، و در چاپ ریان، 13/462 و 8/295 و برادر مسلمان من به خوبی بدین نکته پی برد و اگر چاپ دیگری پیش روی شماست در جست جوی کتاب توحید، شماره 32 «باب قول اللّه تعالی و لا تنفع الشفاعة عنده» و کتاب تفسیر سوره حج شماره 1 «باب وتری الناس سکاری» باشید.
2- نساء/46؛ کلام [خدا] را از جایگاهش جا به جا می کنند.

نظیر این سخن است: «إنَّ اللّه َ یأمُرکَ» که در ظاهر دلالت بر آن دارد که ندا دهنده، فرشته ای است که خدا او را می فرماید تا این ندا را سر دهد.

این سخن اهل حدیث است که کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را چنان که باید می فهمند، و تنها از خدا باید یاری جست.

من در مقدّمه کتاب ذهبی العلو که به تصحیح آن پرداخته ام در صفحات 87 - 90 نمونه هایی از تحریفات سلفی های معاصر و گذشته در متون احادیث و الفاظ آن را آورده ام که هر کس خواهان تفصیل بحث است می تواند آن را از نظر بگذرانَد.

ما نیازمند نگارش کتابی ویژه در این پیرامون هستیم که آن را «تحریف التراث والنصوص عندالمتمسلفین الوهّابیین» نام نهیم.

4 - بی اعتنایی آن ها به اجماع مگر در آنچه ادّعای اجماع دارند، در حالی که هیچ اجماعی در آن نیست.

وهّابیان و سلفیان معاصر هنگامی که سخنشان با اجماع امّت ناسازگاری می یابد این سخن منسوب به احمد بن حنبل را تکرار می کنند: «هر که ادّعای اجماع کند دروغگوست». آن ها این سخن را بر زبان می آورند تا هرگاه می خواهند اجماع را نفی کنند و هرگاه می خواهند از همین اجماع دم می زنند.

احمد بن حنبل هنگامی این سخن را بر زبان آورد که با بشر مریسی پیرامون مسأله خلق قرآن به مناظره سرگرم بود. بشر ادّعا کرد که اجماع بر خلق قرآن است و احمد بدو پاسخ داد: هر که ادّعای اجماع کند دروغگوست، یعنی این جمله تنها در این مورد کاربرد داشته است، زیرا احمد بن حنبل در موارد گوناگون به «اجماع» استدلال کرده است و

ص:114

طرفداران آیین او همچون ابن قدامه در روضة الناظر هنگامی که پیرامون علم اصول در اجماع سخن گفته اند آن را اثبات کرده اند و برایش دلیل آورده اند.

نمونه به بازی گرفتن مسأله اجماع و انکار آن از سوی این جماعت، سخن البانی در مقدمه جدید او بر کتاب آداب الزفاف (چاپ المکتبة

الاسلامیه، صویلح، اردن، ص 42) می باشد که نصّ آن چنین است:

غیر این اجماع (یعنی غیر اجماعی که بالضروره در دینْ شناخته است) از اموری است که تصوّر آن نیز ممکن نیست چه رسد به وقوع آن، و از همین رو احمد گفته: هر که ادّعای اجماع کند دروغگوست و کسی چه می داند چه بسا مردم در این مورد که ادّعای اجماع شده با یکدیگر اختلاف داشته باشند.

ابن قیّم - یکی از ارجمندان نزد البانی - مفهوم این سخن را چنین تبیین می کند و در اعلام الموقعین، (1/30، چاپ دارالجیل با حاشیه طه عبد الرؤوف سعد) می گوید:

عبداللّه بن احمد بن حنبل گفته: از پدرم شنیدم که می گفت: هر که در چیزی ادّعای اجماع کند آن چیز دروغ است و هر که ادّعای اجماع کند دروغگوست و او چه می داند شاید مردم با یکدیگر اختلاف یافته اند، ولی به او نرسیده؟ بنابراین آن کس که ادعای اجماع می کند باید بگوید ما نمی دانیم که مردم در این پیرامون با یکدیگر اختلاف دارند. این ادعای بشر و اصمّ است

نصوصِ رسیده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نزد احمد بن حنبل و دیگر پیشوایان حدیث بسی ارجمندتر از آن است که اجماعی موهوم را بر آن مقدّم دارند

ص:115

که محتوای آن عدم آگاهی از وجود مخالف باشد و اگر چنین چیزی روا می بود متون به کناری نهاده می شد و بر هر کسی جایز بود که در داوری پیرامون یک مسأله عدم آگاهی از وجود مخالف [اجماع] را بر وجود

نصوص پیشی دهد و این همان ادّعای اجماعی است که احمد بن حنبل و شافعی آن را انکار می کنند، نه آنچه برخی از مردم بودنش را بعید می پندارند. پایان سخن ابن قیّم که به نقل آن پرداختیم.

ابن قیّم در اعلام الموقعین (1/343) می گوید:

از آنچه دلالت بر آن دارد که استصحاب حکم اجماع در محلّ نزاع، حجت می باشد این است که دگرگونیِ حالّ به محلّ که نخست به آن اجماع شده مانند دگرگونیِ زمان، مکان و شخص آن است.

البانی به جمله «هر که ادّعای اجماع کند دروغگوست» استدلال می کند تا سخن پیشینیان و پسینیان را که اجماع دارند طلای حلقوی شده برای زنان حلال است باطل گردانَد، زیرا او به حرمت آن قایل است.

5 - باور نداشتن قیاس مگر در موضوع تشبیه و تجسیم.

آنان می خواهند با این سخن مهتران حنفی را که براساس ادّعای وهّابیان از حدیث رویگردان اند و همه چیز را قیاس به رأی می کنند بنکوهند و از سوی دیگر آفریننده را بر آفریده قیاس می کنند.

امروزه اندیشه دیگری را نیز رواج می دهند که چنین است:

«در عبادات قیاس نیست»، و برخی از آن ها همین سخن را تحریف کرده چنین می گویند: «در عبادات اجتهاد نیست».

این اندیشه باید در رساله ای ویژه ابطال شود، زیرا اندیشه ای خطاست و بی هیچ گمانی قیاس و اجتهاد داخل در عبادات می باشند. اختلاف

ص:116

پیشوایان مجتهد از میان صحابه و پس از ایشان در اموری همچون نماز و حج و جز آن تنها از این رو بوده که اجتهاد در این میدان حضور داشته است.

اجتهاد بلال در دو رکعتِ نماز وضو، و اجتهاد دیگر صحابه در گفتن ذکری شناخته هنگامی که پیشنماز «سَمع اللّه ُ لِمَنْ حَمِدَهُ» گفت و تأیید آن از سوی پیامبر و ستایش پیامبر در نخستین بارِ این ذکر با بیان این جمله که سی و چند فرشته را دیده که در نوشتن فضیلت آن ذکر برهم پیشی می گیرند، و موارد بسیارِ دیگر همگی مبطل پندار این گروه است.

دانشمندان امت که در علم اصول کتاب نگاشته اند و یادآور شده اند که قیاس یکی از دلایل است هرگز نگفته اند که به کار زدن قیاس در عبادات روا نیست.

نووی در شرح المهذّب نماز مستحبّی پیش از نماز جمعه را با نماز مستحبّی پیش از نماز ظهر قیاس می کند، و نظایر آن بسیار فراوان است و هر کس در کتاب های اصول و فقه کندوکاو کند نمونه ها و دلایل بسیاری می یابد که بر کاربرد قیاس در عبادات گواهی می دهند و در این هنگام به بطلان ادّعایی که هیچ نشانی از درستی ندارد پی می بَرد.

کاربرد قیاس در تشبیه و تجسیم میان وهّابیان کاملاً رواج دارد و ما در کار برد قیاس از سوی برخی باورمندان به تجسیم که ادعای سلفیت دارند نمونه هایی را یادآور می شویم؛ قیاسی تباه در اعتقاد، آن هم در آنچه به ذات خدای متعال مربوط است:

نگارنده کتاب الصواعق المرسله، ابن قیم جوزیه، در کتابش (1/250) پ

ص:117

س از آوردن آیه «یَا حَسْرَتی عَلی مَا فَرَّطْتُ فی جَنْ-بِ اللّه ِ»(1) چنین می گوید:

هفتم: این که گفته شود فرض کنیم ظاهر قرآن دلالت بر اثبات صفت بودن «جَنب» داشته باشد، ولی ظاهر یا باطن آن چگونه دلالت بر آن دارد که سخن از یک جنب و یک طرف در میان است، و روشن است که اطلاق این واژه دلالت بر آن ندارد که منظور یک طرف است، چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عمران بن حصین می فرماید: ایستاده نماز بخوان و اگر نتوانستی نشسته و اگر باز هم نتوانستی به پهلو. این سخن دلالت برآن ندارد که عمران بن حصین تنها یک پهلو داشته است. اگر گفته شود: مقصود یکی از دو پهلوی توست، می گوییم: پس روشن شد که ذکر جنب به شکل مفرد منافاتی با آن ندارد که جنب دیگری هم در میان باشد و ظاهر سخن به هیچ روی چنین دلالتی ندارد.

مانند این واژه است «قَدَم» که اگر مفرد آورد دلالت بر آن ندارد کسی که از او سخن به میان است جز یک قدم ندارد، چنان که در حدیث صحیح آمده است: «تا آن هنگام که ربّ العزّه قدم خود بر آن نهد». در حدیث

دیگری آمده است:

«من خاتم پیامبرانم که مردم بر قَدَم من برانگیخته می شوند». پایان سخن ابن قیّم.

رحمت خدا بر تو باد بنگر چگونه خدای جهانیان را با مسأله پهلوی عمران بن حصین قیاس می کند! و آنچه را برعمران منطبق است بر خداوند متعال منطبق می کند و این که چگونه با شیوه ای پیچیده ثابت

ص:118


1- زمر/56؛ دریغا، بر آنچه در حق خدا کوتاهی ورزیدم.

می کند که خدا دو پهلو دارد و پروردگار را در مسأله قَدَم با پیامبر صلی الله علیه و آله قیاس می کند. این نمونه یک قیاس فاسد است در ابواب عقیده به هنگام تعارض با نصوص قرآن و سنّت، زیرا در واقع، مقصود از جنب در این فرموده پروردگار: «یا حَسْرتی عَلی ما فرّطتُ فی جنب اللّه»، حق خدا و فرامین اوست و مراد از این آیه به مقتضای زبان عربی که قرآن بدان نازل شده بی گمان اثبات پهلو نیست. نیز مراد از قَدَم، اثبات یک عضو نیست و این سخن نزد حدیث شناسان آن گونه که صاحبان صحاح تأویل کرده اند در صورت صحّت چنین است: کسانی که خداوند سبحان از کافران و ملحدان روانه آتش می کند. این مانند فرموده خداوندی است که: «لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(1)، که مقصود از آن، اثبات یک عضو و سخن پیرامون آن نیست.

از دیگر کسانی که قیاس را در این باب به کار زده اند و آفریننده را به آفریده می سنجند عثمان بن سعید دارمی، مجسِّم پر آوازه، مرده به سال 280 هجری است. او در صفحه 20 کتابی که در ردّ بر بشر مریسی

می نویسد چنین می آورَد:

زیرا حیّ قیّوم آنچه بخواهد می کند و هرگاه بخواهد می جنبد و هرگاه اراده کند فرود می آید و فراز می رود و تنگ می گیرد و فراخ و می ایستد و می نشیند، زیرا نشانه میان مرده و زنده، جنبش است، هر زنده ای ناگزیر جنبنده و هر مرده ای لاجرم ناجنباست. پایان سخن دارمی.

بنگرید چگونه آفریننده را به آفریده می سنجد و چون در میان آفریده هایی که دیده هر زنده ای را جنبنده و هر مرده ای را ناجنبا یافته،

ص:119


1- یونس/2؛ ایشان را گامی است راستین نزد پروردگارشان.

خدای متعال را نیز زنده ای جنبنده توصیف می کند. این مرد فراموش کرده که برخی از چیزهای غیر زنده همچون ستارگان، الکترون های اتم، آب جاری به هنگام سیل، رودها، ابرها و نظایر آن نیز از جنبش برخوردارند، ولی ذهن این مرد به راستی نارساست و از همین رو قیاس را در اعتقاد و به ویژه در ذات خدای متعال به کار زده و خطایی رسوا را مرتکب شده است. منزّه است خدا از آنچه او می گوید؛ چه، خداوند سبحان نه به حرکت توصیف می شود نه به سکون: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ»(1) و «سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ»(2)

6 - ستیز آنان با عقل و عقلانیت و گفت وگو.

وهّابیان و سلفیان بر ستیز با عقل و عقلانیت تمرکز دارند، تا شخص مسلمان و پیروان آنان اندیشه های خود را به کار نیندازند تا به خطای

شیوه ای که مهتران و سران آنان در پیش گرفته اند پی برند، با آن که به کار زدن عقل در شرع بسیار مهم تلقی شده و قرآن آکنده از آیاتی است که عقل را می ستاید، مانند این فرموده خداوند: «و ما یعقلها الاّ الْعالِمُونَ» و «لِقَوْمٍ یَعْقِلونَ» و «لِقَوْم یَتَفکّرونَ» و «أفَلا یَنْظُرونَ»، و آوردن واژگانی چون

«الباب» و «عقول» و «نظر» و «تفکّر» و دیگر واژگانی که در این معنا کاربرد دارند بسیار فراوان است.

خداوند متعال کسانی را که عقل خود را به کار نمی زنند می نکوهد و می فرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ»(3)

ص:120


1- شوری/11؛ هیچ چیز مانند او نیست.
2- صافّات/180؛ پاکا پروردگارت، آن خداوند چیرگی، از آنچه وصف کنند.
3- بقره/171؛ کران اند، لالان اند، کوران اند، پس خرد نورزند.

وهابیان با گفت وگو و بحث سرستیز دارند، زیرا اندیشه آن ها بر شایعات دروغ استوار است و چنین اندیشه ای توان ایستادگی در برابر تحقیق و درک دلیل و بحث را ندارد و چنین است که آن ها از مناظره با مخالفانشان سخت می هراسند.

این بربهاری حنبلی یکی از پیشوایان آن هاست که در کتاب خود شرح السنّه (ص92) می گوید:

رحمت خدا بر تو باد، بدان که هرگز نه زندقه ای در دین پدید می آید، نه بدعتی، نه کفری، نه هوسی، نه کژراهه ای، نه شکی و نه حیرتی مگر از سخن و بحث.

بربهاری در همین صفحه می گوید: شگفت است که آدمی چگونه برستیزه جویی جرأت می یابد و حال آن که خداوند می فرماید: «مَا یُجَادِلُ

فی ایَاتِ اللّه ِ اِلاَّ الَّذینَ کَفَرُوا»(1)و(2)پس باید تسلیم باشی و خشنود و از اهل اخبار باشی وخودداری و سکوت در پیش گیری.

یکی از فرزانگان بر سخن بربهاری چنین تعلیق می آورد: همه سخن بربهاری خود در قالب جدل و کلام نگاشته شده و اگر چه نام جدل و کلام بر آن ها ننهاده، لیکن تناقض نشانه آن است، و پدید آمدن این امور میان پیروان آن ها به دلیل وجود همین ویژگی است:

ص:121


1- غافر/4؛ جز آن هایی که کفر ورزیدند در آیات خدا ستیزه نمی کند.
2- اینک می گویم: این آیه درباره کسانی است که در پذیرش آیات الهی مجادله می کنند، امّا کسی که در درک آیات الهی و بیان مفهوم آن کندوکاو می کند و درصدد تحقیق پیرامون احکام دین و اندیشه های اسلام است از سوی خدا ستوده می باشد؛ چه، پروردگار می فرماید: «وَجادِلْهِمْ بِالَّتی هِیَ اَحْسَنُ» و «قالُوا یا نوحُ قد جادْلتَنا فأکثرتَ جِدالَنا». پس جدل و گفت وگو شیوه پیامبران علیهم السلام است.

7 - پافشاری بر اندیشه خطا بدون شناخت دلیل با تلقین و تقلید بسیار و حال آن که ایشان ادعای اجتهاد و ژرف اندیشی در متون احادیث و قرآن کریم دارند.

از آن جا که در میان آنان درِ اندیشه از هرگونه پذیرشی بسته است و آگاهی بر آرا و دلایل دیگر ممنوع، و در خرد پیروان خود نظریه طرد بدعت گذار را جا داده اند که در این کتاب، گسترده پیرامون آن سخن خواهیم گفت لذا پیشوای آنان، بربهاریِ مجسِّم در کتاب خود شرح السنّه (ص 135) می گوید:

با یهودی و مسیحی هم خوراک شو، ولی با بدعت گذار هرگز.

مقصود او از بدعت گذار، اشعری یا معتزلی یا شیعی یا دیگر مسلمانانی است که با دیدگاه های آنان همسویی ندارند.

بربهاری در صفحه 121 همین کتاب می گوید:

اگر به کسی از اهل سنّت برخوردی که دینی تباه دارد و تبهکار و بد کردار است و هماره گنهکار و گمراه ولی بر سنّت(1) است، با او همراه و همنشین باش که گناه او به تو آسیب نرسانَد و اگر کسی را دیدی که در عبادت سخت می کوشد و زاهد است و عبادت پیشه، لیک صاحبِ هواست(2) با او همنشینی مکن و همراهی اش را نپذیر.

نادرستی انتساب «سلفیه» به طرفداران آن

وهّابیان ادّعا می کنند باید قرآن و سنّت را چنان که پیشینیان

ص:122


1- یعنی بر عقیده آن ها باشد که کتبی را با نام سنّت در آن نگاشته اند.
2- یعنی با عقیده آن ها سازگار نیست، همچون اشاعره، ماتریدیه، شیعه، معتزله و اباضیه.

می فهمیده اند فهمید و بدین سان برداشت و فهم سلف را از ادلّه شرعی واجب الاتّباع می دانند. این سخن آنان دربردارنده دو مغالطه است:

اوّل: سلف در فهم مسائل با یکدیگر یکسان نبوده اند و مذهبی یگانه نداشته اند تا بتوان گفت «مذهب سلف» یا «درک سلف» یا این که فهم امور به سان فهم سلف واجب باشد؛ چنان که کتاب های حدیث و اخبار همچون کتاب المصنّف نوشته عبدالرّزاق و ابن ابی شیبه نمونه های گوناگونی از اختلاف در زمینه مسائل شرعی میان سلف با آنان که در سه سده نخست می زیسته اند آورده اند.

به خواست خدا پس از اندکی در فصلی جداگانه پاره ای از این نمونه ها را یادآور می شویم که اختلاف سلف در مسائل عقیدتی و جز آن را ثابت

می کند و توفیق در دست خداست.

می بینیم همین کسان که مردم را به تبعیت از فهم سَلَف فرا می خوانند خود با فهم پیشوایان مذاهب چهارگانه از مسائل شرعی ناسازگارند و با این حال به تقلید کردن از سلف در فهم آنان از امور، یا به فهم مردمانی پس از سه سده ای که به سده های سلف شهرت دارد، همچون فهم ابن تیمیه و بن باز و البانی تشویق می کنند.

دوم: نه در قرآن نه در سنت دلیلی دیده نمی شود گواه بر آن که ما باید اندیشه هایی را که خدای سبحان به ما ارمغان کرده از کار بیندازیم و با آن که خود به درجه فهم و اجتهاد رسیده باشیم باز قرآن و حدیث را متناسب با فهم دیگران بفهمیم.

اینک به این گروه می گوییم: متون شرعی ما را مستقیما مخاطب قرار می دهند تا بایدها و نبایدهای خدا را بی هیچ تحریف و دگرگونی درک کنیم. فرموده خداوندی «یا أیُّهَا الذّینَ آمَنُوا» در بسیاری آیات آمده است

ص:123

و لحنی فراگیر دارد که هم پیشینیان را دربر می گیرد هم پسینیان را تا رسیدن به رستخیز.

اختلاف در این مسأله را این آیه قرآنی «وَلَوْ رَدُّوهُ اِلَی الرَّسُولِ وَاِلی اُولِی الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْ-بِطُونَهُ مِنْهُمْ»(1) از میان می برد. این فرموده صراحت دارد در این که دانش یا درک اهل استنباط، یا همان مجتهدان، در هر عصر و مصری معتبر است و این اختصاص به سلف ندارد، زیرا نفرموده

مجتهدان سلف تنها کسانی هستند که احکام را می دانند و درک می کنند و پسینیانِ جز ایشان بهره ای از آن ندارند. این خود دلیل روشنی است بر این که استدلال به فهم و درک سلف و تلقّی آن به سان یکی از ادّله شرعیه از پایه ویران است، بل درست آن است که گفته شود: درک مجتهدان، چه پیشین، چه پسین برای عوامی که شایستگی درک احکام قرآن و سنّت را به گونه ای مستقیم نیافته اند شرعا معتبر است و اجماع این مجتهدان در هر روزگاری از روزگاران، خواه سلف یا خلف، شرعا معتبر است و از ادله شرعی شمرده می شود، و جز این بیهوده گویی است.

از این گذشته خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: «فَاِنْ تَنَازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللّه ِ وَالرَّسُولِ»(2)، و نفرموده است آن را به درک سلف ارجاع دهید.

مؤیّد این مطلب، سخنی است که در صحیح بخاری (1/204) و جز آن به نقل از ابوجحیفه آمده که گفته: به علی علیه السلام گفتم: آیا نزد شما کتابی

ص:124


1- نساء/83؛ و اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع کنند قطعا از میان آنان کسانی هستند که [درست ونادرست] آن را دریابند.
2- نساء/59؛ پس اگر در چیزی با یکدیگر کشمکش یافتید آن را به خدا و رسول ارجاع دهید.

هست؟ فرمود: نه، مگر کتاب خدا یا درکی که به شخص مسلمان [از جانب خدا] اعطا می شود.

اینک می گویم: این سخن به «سلف» مقیّد نشده و امام نفرموده «مگر فهم سلف از قرآن و سنت»، بل فرموده است: «درکی که به شخص مسلمان اعطا می شود»، و این مسلمانان هر عصر و مصری را دربر می گیرد و به سلف اختصاص ندارد و هر که شایستگی فهم یابد این

جایگاه را می یابد و کسی نباید دیگری را به درک سلف ملزم بداند. از نگاه ما قائلان به وجوب پیروی از فهم سلف کسانی نابخرد هستند که در این مقوله دچار تناقض اند.

در حدیث صحیحی آمده: «امّت من همچون باران اند که دانسته نیست آغاز آن نکوتر است یا پایان آن».(1) چنان که در این حدیث می بینید کاملاً هویداست که پیشینیان همچون پسینیان از فضیلت برخوردار هستند.

حافظ ابن جوزی در دفع شبه التشبیه (ص 111) می گوید: پیرامون

مسأله ای از احمد فتوا خواستند و او فتوا داد. بدو گفتند: ولی ابن مبارک چنین نمی گوید. احمد گفت: ابن مبارک از آسمان فرود نیامده است. پس درمی یابیم که درک سلف حجّتی نیست که ما را ملزم کند بر پایه آن کار

ص:125


1- این حدیث را احمد 3/130 و ترمذی (5/152 با شماره 2869) روایت کرده و گفته اند: از این نظر، حدیث حسن غریبی است. سید حافظ احمد غماری در فتح الوهاب (2/335) می گوید: حافظ در فتح می گوید: این حدیث، حسن است و طرقی دارد که به صحیح می رسد. بنگرید به فتح (7/6) که در این موضوع دیگر احادیث را نیز گرد آورده است.

کنیم.(1)

مذهبی با نام مذهب سلف وجود ندارد

اشاره

وهّابیان سلفیِ این روزگار ادّعا دارند آرایی را که اظهار می کنند همان مذهب سلف است تا این چنین عوام و ساده لوحان را بفریبند و آن اقوال و آرای خطایی را که می خواهند در میان آن ها رواج دهند. این جماعت به ویژه آنان که به تجسیم و تشبیه باور دارند ادّعا می کنند هر چه می گویند جز از مذهب سلف نیست و ادّعا دارند درکشان از مسائل همان مذهب سلف است که مرجعی است شرعی که بازگشت از آن جایز نیست و حال آن که در واقع از راه راست و شیوه معتدل روی تافته اند، زیرا قرآن و سنت و درک عربیان از این دو را پشت سر افکنده اند و به سرابی دروغ اعتماد کرده اند که بی گمان هیچ وجود خارجی ندارد و پنداری است در ذهن آنان که برای دیگر انسان های ساده با این سخن آب و رنگش می دهند که: این آیین سلف است.

ص:126


1- شگفت آن که همین کسان که در ظاهر به مذهب سلف و فهم ایشان فرا می خوانند در این مقوله کاملاً گرفتار تناقض اند، زیرا ما بر جلد کتاب های بسیاری از ایشان به ویژه البانی می خوانیم که از بنیادهای دعوت آنان «فهم قرآن و سنّت بر پایه سلف» است و برخی «شیوه ای که سلف بر آن بوده» را مطرح می کنند، و زان پس یکی از مریدان و شاگردان البانی را می یابیم که در رساله ای با نام الانصاف فی احکام الاعتکاف، ص35، چاپ المکتبة الاسلامیة، عمان، اردن، چاپ نخست 1407 هجری)، در ردّ آنان چنین آورده است: افزون بر آن ما متعبّد به درک هیچ کس نیستیم، هر که خواهد گوباش، ابن مسعود صحابی باشد یا جز او. ما تنها به نصّ رسول خدا که از ایشان ثابت شده باشد متعبّدیم. ای شگفت.

هنگامی که از احمد بن حنبل پرسشی می کنند و او در آن مسأله فتوا می دهد، بدو می گویند که ابن مبارک این نظر را ندارد و احمد پاسخ می دهد: ابن مبارک که از آسمان فرود نیامده است.(1)

این در حالی است که ابن مبارک از پیشینیان احمد است.

ابوحنیفه که پیش از احمد است می گوید: آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله رسید بر چشم و سر ما و آنچه از صحابه رسد بر می گزینیم و آنچه از دیگران باشد، آنان هم رجالی چونان ما بوده اند.

اینک به خواست خدای بزرگ نمونه هایی را می آوریم که از لابلای آن ناسازگاری سلف در مسائل عقیدتی و مسائلِ آمده در کتب کلامیِ علم توحید را آشکار می سازیم که خود دلالتی انکارناپذیر دارد بر درهم ریختن برهان مورد اعتماد باورمندانِ به تجسیم و فرو کوفتن دلیلی که بدان منتسب هستند، و این در حالی است که سلف بر بطلان آن تصریح دارند.

شگفت و صد شگفت که این معتقدان به تجسیم با این ادّعا که هر چه می گویند از سلف است - که میان امّت اجماعی است و همگی بر آن اتّفاق نظر دارند - باز هم ایشان را می بینیم که خود در اصول دین با یکدگر ناسازگارند و در بنیان های توحید مبین ناهمگون اند، پس چگونه ادّعا دارند که سلف در مسائل توحید با یکدیگر هم سخن بوده اند! در حالی در آن مسائل با یکدیگر ناسازگارند و این چنان است که برخی از آن ها را در کتاب خود با نام البشارة والإتحاف آورده ام و همین کافی است که ثابت کند مذهبی به نام مذهب سلف، که باورمندان به تشبیه از پسینیان آن را

ص:127


1- حافظ ابن جوزی این سخن را در دفع شبه التشبیه ص 111 آورده است.

ادّعا می کنند، اساسا وجود ندارد، و اینک ما نمونه هایی از اختلاف سلف در مسائل عقیدتی را یادآور می شویم:

نمونه نخست اختلاف سلف در عقاید

ابن عبدالبر حافظ در کتابش الانتقاء (ص106) به نقل از کرابیسی

حافظ، پس از ستایش او، چنین می گوید:

میان او و احمد بن حنبل دوستیِ استواری بود، ولی همین که درباره قرآن با او به مخالفت برخاست این دوستی به دشمنی بدل شد و هریک بر دیگری خدشه وارد می کرد. احمد بن حنبل می گفت: هر که قرآن را مخلوق بداند جهمی است، و هر که بگوید: قرآن، سخن خداست و نگوید غیر مخلوق است ، واقفی است و هر که بگوید تلفظ من از قرآن مخلوق است بدعت گذار است.(1)

کرابیسی، عبداللّه بن کُلاّب، ابوثور، داود بن علی، بخاری، حارث بن اسد محاسبی، محمّد بن نصر مروزی و طبقات آن ها می گفتند:

قرآنی که خدا بدان سخن گفته صفتی از صفات اوست و خلق بر او روا نیست و تلاوتِ تلاوت کننده و کلام او در قرآن کسب و فعل اوست که مخلوق است و حکایت از کلام خداست و قرآنی نیست که خدا بدان سخن گفته و آن را به حمد و شکر الهی تشبیه کرده اند و آن غیر خداست

ص:128


1- در برخی روایات، احمد بن حنبل کسی را که بگوید: «تلفّظ من از قرآن مخلوق است» تکفیر کرده است، چنان که در بسیاری مراجع همین را می یابیم. احمد خطا کرده، زیرا خداوند می فرماید: «مَا یَاْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ اِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ»، انبیاء /2.

و همان گونه که شخص تلاوت کننده برای حمد و شکر و گفتنِ لا اله الاّ اللّه و اللّه اکبر اجر داده می شود در تلاوت نیز مأجور خواهد بود.

ذهبی در شرح حال کرابیسی در سیر اعلام النبلاء (12/80) می گوید:

او نخستین کسی است که سخن از تلفّظ به میان آورده است.

ذهبی در پایان شرح حال او می گوید:

بدون تردید آنچه کرابیسی در مسأله تلفّظ بدعت نهاده و تحریر کرده و قائل به خلق شده سخنی حق است.

اینک می گویم: همان گونه که گفتیم بخاری و مسلم و پیشوایان بر پایه همین حق، ره سپرده اند. هنگام سخن پیرامون پیشوایان درباره بخاری و نظر پیشوایان، از جمله ابن عبدالبرّ حافظ، راجع به او بیشتر سخن گفتیم، و امّا درباره مسلم، ذهبی در شرح حال او در سیر اعلام النبلاء (12/572) می گوید:

مسلم بن حجّاج اعتقاد به تلفّظ را آشکار می ساخت و آن را پنهان نمی کرد.

هر که در این مسأله شناخته که معروف و متداول است اندیشه کند درمی یابد این پیشوایان برجسته، یعنی بخاری، مسلم، کرابیسی، ابن کلاّب، ابوثور، داود بن علی، حارث بن اسد محاسبی، محمّد بن نصر مروزی و طبقات آن ها که با احمد، ذهلی، ابوزرعه و ابوحاتم مخالفت کرده اند، در حقیقت در مسأله ای از مسائل اعتقادی مخالفت کرده اند که به سخن خدای جهانیان مربوط است و همگی اگر چه از سلف بوده اند فهمشان در این مسأله با هم ناسازگاری داشته است و درکی معکوس با یکدیگر داشته اند و اینک ما کدام درک را باید فرو ستانیم؟ و به کدام رأی

ص:129

از این آرا چنگ در زنیم؟

پاسخ: ما ناگزیر باید این درک ها را وانهیم و به قرآن و سنّت و زبان عربی روی آوریم و اندیشه های خود را به کار زنیم و در مسأله ژرف اندیشی کنیم تا این مسأله بی درنگ برای ما روشن شود و در همین هنگام درمی یابیم چه کسی به راه رفته و کدامین کس به کژراهه. پس در حقیقت، بازگشت به درک خود ما خواهد بود نه به درک سلف، و این همان تحقیق اهل علم و طالبان پویای دانش است و این سخن ما هیچ پیوندی با مردم کوی و برزن ندارد، زیرا آن ها اهل نظر نیستند.

نمونه دوم

اختلاف آن هاست در دیده شدن خدای متعال از سوی سرور ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب معراج که، چنان که معروف است، مایه اختلاف میان عایشه و ابن عباس است.

نمونه سوم

ناسازگاری در دیدن خدا به روز رستخیز است که جمهور اهل سنّت به ثبوت آن باور دارند و گروهی از اهل سنّت همچون عایشه، مجاهد، ابوصالح سمان، عکرمه، امام بشر بن السری الافواه و گروهی دیگر و نیز معتزله به دلیل آیه «لاَ تُدْرِکُهُ الاَْبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصَارَ»(1) به مخالفت برخاس اند.

ص:130


1- انعام/103؛ دیده ها او را در نیابند و او دیده ها را دریابد.

بخاری (8/606) و مسلم (1/159) می آورند که عایشه به دلیل عمومیت این آیه: «لاَ تُدْرِکُهُ الاَْبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصَارَ» این سخن آن گروه را رد می کند که معتقدند پیامبر خدایش را دیده است، چنان که عمومیت این آیه: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ اَنْ یُکَلِّمَهُ اللّه ُ اِلاَّ وَحْیًا اَوْ مِنْ وَرَائِ حِجَابٍ»(1) نیز دلالت بر آن دارد و این قیدِ پاره ای از افراد که مراد نفی رؤیت در دنیاست نه در آخرت، فاقد هرگونه دلیلی است.

ابن جریر طبریِ حافظ در تفسیر خود (14/20/192 - 193) همین حدیث را از مجاهد و ابوصالح سمان، شاگرد ابو هریره، با سندهای صحیح آورده و حافظ آن را در فتح (13/425) صحیح دانسته و گفته:

عبد بن حمید به نقل از عکرمه انکار رؤیت را به گونه ای دیگر آورده است .

همین سخن را در شرح حال بشر بن سری که از رجال شش گانه است در التهذیب (1/394) می یابید. معتزله نیز که یکی از فرقه های اسلامی از روزگار سلف هستند همین باور را دارند و این به برهانی نیاز ندارد. اباضیان نیز رؤیت را ناشدنی می دانند.

نمونه چهارم

مسأله ترازو در روز رستخیز است.

ابوحیّان حافظ در تفسیر خود البحرالمحیط (5/14) می گوید:

آیا در رستاخیز به حقیقت وزن و میزانی هست؟ یا این سخن دلالت بر

ص:131


1- شوری/51؛ هیچ بشری را نرسد که خدا با وی سخن گوید مگر به وحی یا از پس پرده ای.

برقراری عدل کامل و داوری معتدل و حساب درست دارد؟

معتزله وجود ترازو را انکار می کنند و مجاهد و ضحّاک و اعمش و گروهی دیگر در این مقوله جلودار آن هایند و مقصود او از «ثقل» بسیاریِ حسنات و از «خفّة» کاهش حسنات است. ابن حجر حافظ در فتح الباری (13/438) می گوید:

برخی از سلف را باور چنین است که ترازو به معنای عدل و داوری است.

اینک پیرامون این ناسازگاری عقیدتی میان سلف نیکو درنگ کنید.

نمونه پنجم

اختلاف در مسأله تأویل و تفویض است.

میان سلف [پیشینیان] در نصوص مربوط به صفات، اختلاف است و برخی از آنان همچون ابن عبّاس و مجاهد و گروهی دیگر به تأویل قائل اند و شماری به تفویض باور دارند و این نصوص را بدون آن که متعرّض رابطه معنای آن ها با عقیده تنزیه شوند به همان صورت رها کردند.

نمونه ششم

ناسازگاری در مفهوم ارجاست. ذهبی در شرح حال عبد المجید بن

عبدالعزیز بن ابی روّاد در سیر اعلام النبلاء (9/434) گفته که او از مشایخ احمد بن حنبل و جز او بوده است. ذهبی می افزاید:

عالمِ الگو، حافظ صادق، شیخ الحرم... از مرجئه بود و با این حال احمد بن حنبل و ابن معین او را توثیق کرده اند. احمد می گوید: او در باور

ص:132

به ارجا راه زیاده روی می پیمود و می گفت: اینان گروه شکّ دارندگان اند و مقصودش از این سخن علماست که می گفتند: ان شاء اللّه من مؤمن هستم.

ذهبی می گوید: بسیاری از علمای امت باور ارجا داشته اند و آیا باز هم ارجا مذهب شمرده نمی شود. یعنی مذهبی از مذاهب سلف در عقاید. این چندان روشن است که به سخنی بیش از این نیازی ندارد مگر آن که مقام اقتضا کند.

نمونه هفتم

اختلاف درباره افضل صحابه است. گروهی از سلف معتقدند که ابوبکر افضل صحابه است و گروهی پس از ایشان معتقدند که سرور ما علی علیه السلام افضل صحابه است. ابن عبدالبر در الاستیعاب (3/52) می گوید:

سلف در برتری دادن علی و ابوبکر نیز با یکدیگر اختلاف دارند.

ابن عبدالبرّ در شرح حال سرور ما علی علیه السلام در الاستیعاب (3/27) پاره ای کسان از دیگر صحابه را یاد می آورَد که سرور ما علی علیه السلام را مقدّم داشته اند:

از سلمان و ابوذر و مقداد و خباب و جابر و ابوسعید خدری و زید بن

ارقم روایت شده که علی بن ابی طالب علیه السلام نخستین کسی بود که اسلام

آورد و اینان او را بر دیگری برتری می دهند.

ابن عبدالبرّ در شرح حال یکی از صحابه - جز این گروه - آورده که او نیز سرور ما علی علیه السلام را بر ابوبکر فضیلت داده. وی در شرح حال ابوطفیل در الاستیعاب (3/15) آورده:

او دوستدار علی علیه السلام و در جنگ ها یاور وی بود. وی ثقه و امین بود و به

ص:133

فضل شیخین معترف، ولی علی را مقدّم می داشت.

ابن حجر نیز در الاصابه (4/113) در شرح حال ابوطفیل در بخش مربوط به کنیه ها همین سخن را آورده است.

محدّث علاّمه سید عبدالعزیز بن الصدّیق در رساله بی مانند خود الباحث عن علل الطعن فی الحارث (ص14) نام این گروه را آورده می گوید:

گروهی از کسانی که به برتری علی علیه السلام بر همه صحابه، از ابوبکر گرفته تا پس از او، قائل اند عبارت اند از: سلمان فارسی، ابوذر، مقداد، خباب، جابر، زید بن ارقم، ابوطفیل عامر بن واثله، عمار بن یاسر، اُبی بن کعب، حذیفه، بریده، ابوایوب انصاری، سهل بن حُنیف، عثمان بن حنیف، ابوهیثم بن تیّهان، خزیمة بن ثابت، قیس بن سعد، عباس بن عبدالمطلب، همه بنی هاشم و همه بنی مطلب و دیگرانی که از فراوانی به شمار نمی آیند.

اینک می گویم: نام بسیاری از آن ها در کتب تراجم و رجال و جرح و تعدیل آمده که این جا محلّ یاد کردِ همه آن ها نیست. احمد بن حنبل و

اسماعیل بن اسحاق قاضی می گویند: در فضیلت هیچ یک از صحابه چونان علی بن ابی طالب روایت نرسیده است. همین سخن را نسایی و ابن عبد البرّ در الاستیعاب (3/51) و حاکم در المستدرک (3/107) به نقل از احمد آورده اند.

گروهی از صحابه را عقیده بر آن است که افضل صحابه جعفر طیّار، برادر علی بن ابی طالب علیه السلام، است که یکی از این باورمندان ابوهریره می باشد. نسایی در السنن الکبری (5/47) و ترمذی (3764) با سند صحیح از ابوهریره روایت کرده اند که گفته:

ص:134

پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله هیچ کس کفش بر پای نکرده و بر جهاز شتر ننشسته و بر چارپایی سوار نشده و پای بر خاک ننهاده که از جعفر بن ابی طالب افضل بوده باشد.

دمیری در حیاة الحیوان (1/191) می گوید:

ابن خلکان می گوید: یحیی بن یعمر یکی از تابعانی بود آگاه به قرآن و نحو و از شیعیان نخستین شمرده می شد که تشیّعی نیکو داشت و بی آن که از مقام صحابه بکاهد به برتری اهل بیت اعتقاد داشت.

برخی از صحابه را باور چنین است که برترین و محبوب ترین مردم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بانو فاطمه دختر او بود که یکی از این صحابه عمر بود. حاکم با سندی صحیح در المستدرک (3/155) روایت کرده است که عمر به بانو فاطمه علیهاالسلام عرض کرد(1):

ای فاطمه! به خدا سوگند کسی را ندیدم که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو محبوب تر باشد، و هیچ یک از مردم پس از پدرت صلی الله علیه و آله از تو نزد من

ص:135


1- واژه علیها السلام پس از نام بانو فاطمه و واژه (علیه السلام) پس از نام سرور ما علی یا حسن یا حسین از ویژگی های ایشان و اهل بیت است، یعنی از مستحبّاتی است که شایسته است در حق ایشان ادا شود. برای این دلایل بسیار زیادی در میان است که از جمله آن هاست درود ابراهیمی و جز آن که از سرور ما رسول خدا صلی الله علیه و آلهنقل شده است و همین بس که بگویم: خواننده ارجمند مباد از اتّهام تشیّع بهراسی و از به زبان آوردن این واژه برای این سروران پرهیز و پروا کنی که بزرگان اهل سنّت همچون بخاری در صحیح خود (7/71 و 77 و 105 و دیگر جاها) این واژه را در حق آنان به کار برده اند، چنان که احمد در فضائل الصحابة (2/563، 652 و 662 و دیگر جاها) و ابن حجر این واژه را در حق سرورمان علی به کار زده اند. رجوع کنید به مقدّمه فتح (6/432)، چنان که در حق بانو فاطمه در فتح (6/442) و سنن دار قطنی (3/65 و 66) و بسیاری دیگر، پس درنگی باید.

محبوب تر نیست.(1)

مالک در حالی که بانو فاطمه را بر صحابه گرامی تفضیل می دهد می گوید:

هیچ کس را بر پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله فضیلت نمی دهم. [مراجعه کنید به الحاوی سیوطی، 2/294].

در سیر اعلام النبلاء (7/241) آمده است که سفیان ثوری علی را تثلیث می کرد؛ یعنی در فضیلت او را پیش از عثمان، پس از ابوبکر و عمر در جایگاه سوم می نهاد.

اینک دانستیم که سلف در مسائل گونه گون با یکدیگر ناسازگاری

داشته اند، چنان که صاحبان صحیحین در دیگر مسائل اعتقادی همچون مسأله قدر با هم اختلاف داشته اند،(2) یا کینه معاویه و خویشان او و بنی امیه و دیگر مسائل که آرا و درک آنان از این مقوله ها متفاوت بوده است.

آنچه می خواهیم روشن کنیم این است که سلف و در رأس ایشان صحابه گرامی همگی در مسأله تفضیل با یکدیگر ناسازگار بوده اند و بدین سان دیگر صحیح نخواهد بود که بگوییم مذهب سلف در آن هنگام در فلان مسأله چنین بوده است. بسیاری از علما مسأله تفضیل را در کتب عقاید ذکر کرده اند و این خود دلیل روشنی است بر این که آن ها این مسأله

ص:136


1- من در کتاب خود با نام تناقضات الالبانی الواضحات 2/243 - 256 تلاش های البانی را در تضعیف این خبر صحیح و ثابت و نادرستی آن را روشن کرده ام. سپاس مر خدای را که کار صالح به فضل او سامان می یابد.
2- از این دست است آنچه در سیر اعلام النبلاء 6/414 آمده که سعید بن ابی عروبه و قتاده به قدر باور داشتند و آن را پنهان می کردند.

را در شمار مسائل عقیدتی می دانسته اند، اگر چه ما آن را چنین ندانیم، به ویژه آن که برخی از آنان در این که افضل صحابه ابوبکر و پس از او عمر و در پی او عثمان و سرانجام علی بوده ادعای اجماع کرده اند و دیدیم که واقعیت جز این است و اینک با این همه کشمکش، دیگر مذهب سلف را کجا می توان یافت؟

فایده: البانی پنداشته است که اصول دعوت وی، چنان که بر پشت جلد بسیاری از کتاب های او نقش بسته فهم الکتاب والسّنّة بفهم السلف الصالح یا علی النهج الّذی کان علیه السلف الصالح است، در حالی که ما

بطلان این پندار را ثابت کردیم و اینک دیگر نیازی نداریم تا پس از ارائه دلایل فساد پندار او، وی را محکوم کنیم. آنچه اکنون بر سر آنیم روشن

کردن این حقیقت است که این سلفی نماها در ادّعای خود با خویشتن نیز تناقض دارند، زیرا در دیگر جاها صراحت دارند که نه به فهم سلف ملزم هستند نه به فهم صحابه، به ویژه هنگامی که درک سلف با درک آن ها ناهمسویی داشته باشد.

سرسخت ترین و متعصّب ترین مقلّد البانی علی حسن حلبی است که در کتابش الانصاف فی احکام الاعتکاف (ص35، چاپ المکتبة الاسلامیة عمان - اردن، چاپ اوّل، 1407 هجری) کورکورانه می گوید:

افزون بر این ما به فهم کسی - هر که خواهد گو باش - تعبّد نداریم، ابن مسعود باشد یا جز او. ما تنها به فرموده رسول خدا که از ایشان ثابت شده باشد متعبّدیم.

بنگرید ایشان چگونه پیوسته فرموده رسول اکرم صلی الله علیه و آله را که می توانند آن را با تصحیح و تضعیف به بازی بگیرند یادآور می شوند و نامی از قرآن

ص:137

کریم نمی برند که بی گمان نمی توانند آن را به بازی بگیرند.

اینک به آن ها گفته می شود: آیا تعبّد شما به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه و آلهدر برابر قرآن می باشد یا ماجرای دیگری در میان است؟!

تعریف البانی از اصول و اهداف دعوتش

البانی بر جلد پاره ای از کتاب ها و رساله های خود پنج نکته را یادآور شده که نشانگر اندیشه های دعوت اوست که یک یک آن ها را یادآور می شویم و هریک را با نقد و مناقشه همراه می سازیم:

1 - بازگشت به قرآن کریم و سنّت صحیح و فهم این دو بر شیوه ای که سلف صالح بر آن بوده اند.

تعلیق: درباره «قرآن کریم» باید گفت که او دورترین مردم از این کتاب آسمانی است و آن را نه در حفظ دارد، نه تجوید و خواندن آن را نزد استادی آموخته است و هنگام اندیشیدن در مسائل از آن کناره می گیرد و ذهن او تنها متوجّه احادیث و اخبار است.

مقصود او از «سنت صحیح» نیز همان سنّتی است که در آن دچار تناقض است و ما پاره ای از این تناقضات را در تصحیح و تضعیف اخبار در مجلّدات کتاب تناقضات الالبانی الواضحات روشن کرده ایم.

و قید «و فهم این دو بر شیوه ای که سلف صالح بر آن بوده اند» بی گمان سخن باطلی است. برای نمونه روزه شنبه غیر ماه رمضان را که او حرام می داند بر شیوه سلف صالح نیست و آن ها آن را حرام ندانسته اند.

دریافت البانی در این موضوع واژگونه دریافت سلف است! زیرا آنان در این باره با یکدیگر اختلاف دارند؛ تا جایی که کسی آن را مستحب

ص:138

می داند و دیگری به مباح یا مکروه بودن آن قائل ا ست، ولی هیچ یک از سلف آن را حرام ندانسته اند؛ چنان که البانی این بدعت را نهاده است.

نیز تحریم طلای حلقوی برای زنان، خلاف اجماع سلف صالح در این پیرامون است. ابن حجر در فتح الباری جواز آذین زنان به زر - به طور کلی - به صورت حلقوی یا جز آن را اجماعی می داند.(1)

اگر ما در درک این مرد از سنتِ صحیح نیک بنگریم این نتیجه روشن بهره ما می شود که وی سنت بر پایه درک سلف را کاملاً واژگونه فهمیده است. منظور او از سلف صالح، خودِ اوست. اگر ما بخواهیم نمونه های فراوانی می آوریم گواه بر آن که درک وی از بسیاری نصوص که آن ها را - با درک خطای خود - صحیح می داند نزد علمای بزرگ که حافظ حدیث اند ضعیف می باشد و این به مفهوم آن است که دریافت وی واژگونه دریافت سلف صالح بوده است.

یادآوری: شایسته است در این جا این ن

ته را یاد آوریم که سلف صالح - چنان که اندکی پیش در صفحات گذشته گفتیم - در مسائل، خواه در اصول یا فروع، یک دیدگاه نداشته اند، و اگر البانی از سلف یاد می کند و می گوید که نصوص را همچون سلف می فهمد با واقعیت دریافت او ناهمسوست. آن گاه دلیل این که باید نصوص را چونان سلف فهمید چیست؟ و چرا از مردم می خواهد نصوص را چون او - که از خلف است - بفهمند و ایشان را از آن باز می دارد که نصوص را به سان ائمّه چهارگانه یا امامان دوازده گانه یا امام زید یا امام جابر بن زید یا ربیع یا دیگر پیشوایان

ص:139


1- ابن حجر در فتح الباری می گوید که کاربرد کلّی طلا برای زنان - حلقوی باشد یا نه - به اجماع، رواست.

مسلمانان، در روزگاران پیشین، دریابند؟ بنابراین مقصود او از سلف، خودِ او یا پاره ای محدّثان فرو بسته قائل به تجسیم و تشبیه است که پیشتر از آن ها سخن به میان آمد.

سپس البانی از دومین پایه اصول دعوتش سخن به میان می آورد:

2 - آگاه کردن مسلمانان از دین حقّانی خود و فرا خواندن آن ها به پرداختن به آموزه ها و احکام آن و آراستگی به فضایل و آدابی که خشنودی خدا را برایشان ضمانت می کند و نیکبختی و ارجمندی برایشان به ارمغان می آورَد.

پاسخ: آنچه میان همه مردم که به احوال سلفیان در سراسر جهان می نگرند مشهور و ملموس است آن است که پیروان این مرد و طرفداران آیین او به هیچ روی با آداب و آراستگی به نازمایه های اخلاقی پیوندی ندارند.

ما کسانی را دیده ایم که چهل سال یا بیست و پنج سال یا هجده سال با البانی همنشین بوده اند و باز دینی را که از نظر استاد و مربّی آن ها دین حق آنان است درک نکرده اند. او را می بینیم که در توصیف صاحب چاپخانه اسلامی، مرید قدیم و ولی نعمت و ناشر و مروّج کتاب های او، زهیر الشاویش که چهل سال با او همنشین بوده (و اینک پشیمان است) در مقدمه جدید خود بر مختصر صحیح مسلم منذری، (ص 13، در حاشیه صفحه) چنین می گوید:

او شاه دزد، متجاوز و حسود است. عین سخن البانی چنین است:

سوگمندانه صاحب چاپخانه اسلامی در میان آنچه از سرِ تجاوز و ستم و حسد به کسی که امتیاز چاپ این کتاب را به او بخشیده ام سرقت کرده

ص:140

یکی نیز حقّ چاپ این کتاب است. از تجاوز و رفتارهای بسیار زشت او حذف مقدمه این کتاب است که هفتاد صفحه را به خود اختصاص داده

بود.

او درباره زهیر الشاویش در مقدمه جدیدش بر کتاب لصفة صلاته (ص11) می گوید:

از دست اندازی او به دانش و نگارش که او اهل آن نیست این که...

پس تعلیم و تربیت چهل ساله در فراخوان به سوی حق و حقیقتی که او با این مرید در پندار داشت کجا رفت!

این نمونه روشنی از نتایج فرا خوان او به راه حقی بود که آن را می پیمود و همه را بدان می خواند.

بدین سان سخن مرید دیگر او، استامبولی، پیرامون وی بعید نمی نماید آن گاه که در نامه سرگشاده خود بدو آن می گوید که چکیده اش چنین است:

او با همسران، فرزندان و شاگردانش آن کرد که کرد و در ربودن دارایی سلفیانی که در اختیار او بود یاری رساند و دیگر این دارایی ها را به جای خود باز نگرداند و مقصود او از این همه نگارش، انباشته کردن دارایی بود نه دعوت حقی که می انگاشت.(1)

ص:141


1- البانی و چاکرش نه از سرِ شجاعت که از سرِ جبر در کتاب الایقاف ص59، که این دو تن آن را انتشار دادند، اعتراف دارند که این سخن به واقع سخن مرید البانی است که استامبولی خوانده می شود، همو که صراحتا نسبت به استادش چنین اعتراف می کند. من با سوگ اعتراف می کنم که از سال های... سرگرم نگارش این کتاب بوده ام. و در پی آن سلفی نماها نوشته های استامبولی پیرامون البانی را چنین توجیه می کنند که گرایش عاطفی بی ریایی بوده است. کدام انسان دیگری را به باد دشنام می گیرد و آن گاه برای این و آن پیغام می فرستد و با پوزش از سخن خود شانه خالی می کند که: گرایش عاطفی بی ریایی بوده است.

یکی از کسانی که حدود هجده سال با البانی همنشین بوده به من می گفت که البانی در طول این سال های بسیار یک کتاب هم به آن ها نیاموخت و تنها درس سنگدلی بدیشان داد.

آن که چنین صفاتی دارد شایسته نیست که ادّعا کند مسلمانان را با دین حقّشان آشنا می گردانَد و آن ها را به عمل به آموزه های دینی فرا می خواند، در حالی که خودِ او هنوز آن را نیاموخته و بدان پایبند نیست و این در حالی است که هم اینک نزدیک به هشتاد سال از عمر او می گذرد.(1)

درباره این بخش از سخن او (آراستگی به فضائل و آداب آن) یعنی اسلام باید گفت: سخنی بس شگفت است و کتاب ما با نام قاموس شتائم الالبانی میزان ادب او را ثابت کرده است. این آداب و اخلاق کجاست و این تربیت کجا؟ و حال آن که خودِ او در تحقّق بخشیدن آن در خویش و فرزندانِ خویش ناموفّق بوده؛ فرزندانی که اگر چه به شمار فراوان اند حتّی یک عالم بیرون نیامده، چنان که در میان مقلّدانش نیز هم، و مردمان همه بر این گواه اند، و ما به خواست خدا برای همه جهان ثابت خواهیم کرد که او در علمی که با آن به مردم زخم می زند و آن ها را از بهر همین علم تحقیر می کند و ناچیز می شمرَد کاملاً ناموفّق بوده است.

نقطه سوم بنیان فراخوانِ او که بر جلد یکی از رساله هایش نقش بسته

چنین است:

ص:142


1- او در تاریخ 2/10/1999 میلادی مُرد و راهی محاسبه شد.

3 - برحذر داشتن مسلمانان از شرک با گونه گونیِ نمودهای آن و دوری از بدعت ها و اندیشه های وارداتی و احادیث ناپذیرفتنی و جعلی.

پاسخ: آیا اثبات شما برای «حد»، «جهت»، «مکان عدمی»، «جای گرفتن بر پشت پشه»، «حرکت» و «حوادث بی آغاز» که نیای شما ابن تیمیه آن ها را یاد آور شده و بدان ها باور دارد و آنچه ما در کتاب خود: التنبیه والردّ علی معتقد قدم العالم والحد برای شما یاد کردیم، از اصول شرک و تشبیه و تجسیم نیست؟ آیا اثبات این امور از آن روی که نه در قرآن آمده نه در سنت، بدعت شمرده نمی شود؟! اگر چه البانی آن ها را با پافشاری بر پیشواییِ ابن تیمیه رد می کند ما همچنان از او می خواهیم واژه «حدّ» و «جهت» و «مکان عدمی» را براساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا برای ما تبیین کند و بی گمان کاری دشوار در پیش روی اوست.

مردم باید بدانند آن ها به این سخن خود: «ما خدا را جز به همان چه خود توصیف کرده توصیف نمی کنیم» پایبند نیستند. درباره احادیث ناپذیرفتنی و جعلی باید گفت که بیشترینه این احادیث در کتاب عقایدی آمده که البانی و وهّابیت نه تنها بدان باور دارند که آن ها را در آغوش می گیرند و پیرامون آن به تحقیق می نشینند.

این کتاب دارمیِ مجسِّم است: الردّ علی الجهمیة که وی آن را در آغوش کشیده به تحقیقش پرداخته است و با آن که معتقد است این کتاب آکنده از سخنان واهی و جعلی است باز به نقل آن پرداخته است.

وانگهی چرا کتابی همچون کتاب دارمی را که آکنده از جعلیات و موهومات است می ستایید و آن را زیبا می انگارید! و کتابی همچون احیاء علوم الدین را به داشتن احادیث ضعیف و جعلی می نکوهید؟!

ص:143

آیا این عین تعصّب نیست؟

اهل حق و آنان که به شناخت حقایق امور و ادّعاها حریص اند بدانند که البانی که ادّعا می کرد در گرفتنِ احادیث صحیح، آزمند است و همه را بدین راه می خوانْد و حتّی ادّعا می کرد که کتاب هایی همچون مختصر العلوّ

را غربال و پاکسازی کرده و این کتاب هنوز نیز پس از آن، به اصطلاح، پاکسازی آکنده از احادیث جعلی و ضعیف است و اگر چه در صفحه98 این کتاب، حدیث شماره 83 را تصحیح کرده که از قتادة بن نعمان روایت شده که از پیامبر شنیده:

چون خدا از آفرینش آن بیاسود بر عرش جای گرفت، لیک البانی در همان جا می افزاید: راویان این حدیث ثقه هستند و در حاشیه آن به نقل از پاره ای از پیشوایان تجسیم می گوید: اسناد آن براساس شرط بخاری صحیح است.

و من می گویم: این حدیث، جعلی و ناپذیرفتنی است و تکمیل آن چنین است:

پس [خدا] دراز کشید و پای بر پای نهاد.

البانی در جایی دیگر از کتاب هایش اعتراف دارد که این حدیث ناپذیرفتنی است. او این سخن را در کتاب ضعیفه خود (2/177، حدیث

شماره 775) آورده و ما اینک او را رها می کنیم تا در موضع نخستی که در آن دچار تناقض بود برای دومین بار خود را ردّ کند و این را در کتاب تناقضات الالبانی الواضحات (1/28 - 31) روشن کرده ایم.

نقطه چهارم بنیان فراخوان او چنین است:

4 - احیای اندیشه اسلامیِ آزاد در چارچوب قواعد اسلامی و از میان

ص:144

بردن فروبستگیِ فکری.

پاسخ: همان گونه که در میان همه لایه های بشری که ایشان را می شناسند معلوم و مشهور است و نیاز به پیش آوردن هیچ دلیل و برهانی نیست اندیشه البانی و پیروانش از فرو بسته ترین اندیشه هاست.

اگر البانی این سخن را انکار کند، در برابر همگان و در پیش روی جمهور مسلمانان از او می پرسیم با شاگردان خود که در پاره ای از آرای خطای او با وی به مخالفت برخاستند چه کرد و چرا با آنان به ستیز برخاست و به نکوهششان گرفت و آن ها را به شرک اکبر متّهم کرد و...؟

امّا این ادّعا (احیای اندیشه اسلامی) حقیقتی است که به از میان بردن اندیشه اسلامی و فرو بستگی آرای سطحی او فرا می خوانَد و این را ناآگاه ترین مردم بدیشان می داند و رساترین دلیل در این پیرامون آن است که وی هر که را با آرای او به مخالفت برخیزد گمراه، بدعت گذار و دشمن سنّت و توحید می خوانَد، زیرا این مرد خود را به تنهایی، سنّت می داند و این برخلاف درک و شیوه سلف است؛ زیرا آن ها اگر چه با یکدیگر اختلاف داشتند، ولی باز به هم مهر می ورزیدند و یکدیگر را می ستود

و دگراندیشان را مادام که مسلمان بودند بزرگ می داشتند.

نخستین نمونه های سخن ما آن است که البانی معتقد بود زنا دادن امّ المؤمنین [ها] و همسران پیامبران علیهم الصلاة والسلام رواست. شاگرد و یار و یاور قدیم او، شیخ نسیب رفاعی، که از آن پس از بهر همین سخن از وی برید، به مخالفت با او برخاست. شیخ نسیب به البانی گفت: امّ المؤمنین[ها] از زنا محفوظ هستند، زیرا در خانه نبوّت بوده اند و هرگز نقل و ثابت نشده همسر پیامبری تبهکاری کرده باشد، زیرا خداوند

ص:145

می فرماید: «اَلْخَبیثَاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثَاتِ وَ الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ»(1)، چنان که می فرماید: « وَ الزَّانِیَةُ لاَ یَنْکِحُهَا اِلاَّ زَانٍ اَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنینَ».(2)

پس قیامت این شیخ تناقض پرداز که همگان را به احیای اندیشه آزاد اسلامی فرا می خواند برپا شد و شاگرد و برادر دینی خود را راند، با آن که در این مقوله حق با شاگرد او بود و با او به ستیزی سخت برخاست و در کتاب هایش به ویژه در کتاب ضعیفه خود مجالی را وا ننهاد مگر آن که او را ناسزا گفت و فحش و گونه های دشنام بارش کرد و ما این را در کتاب قاموس شتائم الالبانی گسترده بیان کرده ایم.

شیخ نسیب در این مسأله کتابی نگاشت و در آن به دفاع از

امّ المؤمنین[ها] و همسران پیامبران پرداخت و در آن سخن البانی، حدیث پرداز سلفی نماها را رد کرد و کتاب خود را نوال المنی فی اثبات عصمة امّهات وازواج الانبیاء من الزنا نامید و این کتاب هم اکنون به خطّ خود او نزد ماست.(3)

این است نتیجه دعوت البانی به اندیشه آزاد اسلامی در چارچوب قواعد اسلامی بر پایه آنچه او می پندارد. بگذریم که شیخ محمّد نسیب رفاعی در چارچوب قلمرو اسلام استدلال کرده است و برای نمونه نه به

ص:146


1- نور/26؛ زنان پلید برای مردان پلیدند و مردان پلید برای زنان پلید، و زنان پاک برای مردان پاک اند و مردان پاک برای زنان پاک.
2- نور/3؛ و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک به زنی نگیرد و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است.
3- این کتاب در این روزها چاپ شده و در دسترس است.

تورات گرویده نه به انجیل و نه به دیگر احکام غیر اسلامی. آیا آن ها این را می بینند و باز چنین می گویند که وی از قواعد اسلامی برون رفته است؟! اگر بگویند او از اسلام خارج شده به کفر متّهمش کرده اند و اگر از اسلام برونش نیافته اند و استدلال او صرفا با متون شرعی بوده به البانی خواهیم گفت: تو که به احیای اندیشه آزاد اسلامی فرا می خوانی و نه به تقلیدِ از خود، چرا چنین زشت به ستیز با او برخاستی؟!

نمونه دیگر یکی از شاگردان و مریدان البانی است که با او هجده سال همنشین بوده و در دو مسأله با او اختلاف یافت که تقریبا جزء مسائل مربوط به فروع فقه بود. البانی با او سرشاخ شد و وی را راند و دیگر مریدانش را از پیوند با او جلو گرفت و این ماجرایی پرآوازه است که نیازی نیست آن را گسترده بازگوییم و برای آن حجّت و برهان بیاوریم و هر که در نزدیکی خانه البانی در عمان اردن سکونت داشته چند و چون آن را به

خوبی می داند، چنان که پیروان او نیز از این مسأله آگاهی دارند.

از نگاه او همین احیای اندیشه آزاد اسلامی است و اگر کسی بی سلاح مادی به مخالفت با او برخیزد وی را می رانَد و دشنامش می دهد و دیگر مریدانش را از سخن گفتن با او باز می دارد و این خود سلاحی نرم است.

امّا اگر کسی با او به مخالفت بر می خاست که توانگر بود و البانی به هر روی از او بهره می بُرد از ترس از میان رفتن این بهره به نرمیِ کامل با او سخن می گفت. شاگرد او محمود مهدی استانبولی در نامه سرگشاده اش پاره ای از این نمونه ها را یادآور می شود.

چکیده مفهوم احیای اندیشه آزاد اسلامی نزد البانی آن است که مردم او را در آرای منحصر به فردش که آکنده از تعصّب است تقلید کنند و با هر

ص:147

که از این امور سر باز زند باید بستیزند.

بدین سان بحث پیرامون نقطه چهارم اصول دعوت او به اختصار پایان پذیرفت و سپاس از آن خدای یکتاست.

نقطه پنجم بنیانِ فراخوان او چنین است:

5 - تلاش برای از سرگیری زندگی اسلامی و ایجاد جامعه ای اسلامی و پیاده کردن حکم خدا در زمین.

پاسخ: ما پیشتر بخش بسیار ناچیزی از رفتار البانی با شاگردان و دوستانش را یادآور شدیم، حال او چگونه خواهد توانست با چنین رفتاری زندگی اسلامی را ازسر بگیرد و جامعه ای اسلامی را سامان دهد که حکم خدا را در زمین پیاده کند.

شاید منظور او از پیاده کردن حکم خدا در زمین تکان دادن انگشتان است هنگام نماز و کوتاه کردن جامه و حرام شمردن روزه به روز شنبه و کاستن از مقام علما و برانگیختن آشوب و گرفتاری در مساجد و کنار نگذاشتن زکات در کالاهای تجاری و جویدن آدامس توسط روزه دار و خواستن از روزه دار به خوردن پیش از غروب آفتاب و پَس از اذان صبح و ستیز با کسی که نام خدا را به بلندی بَرد و ناخوش شمردن کسی که تسبیح به دست گیرد و ذکر خدا گوید و بازداشتن از نشستن بر منبری که بیش از سه پله دارد و نهی از برگزاری نماز جمعه به شکل گروهی.

این است آن حکم خدایی که البانی باور دارد؛ همو که در طول پنجاه سال آشوب های شتابزده ای را برای همین حکم میان مسلمانان دامن زد و این همان حیات علمی به اصطلاح خجسته ای است که وی می انگارد. ما هرگز ندیده و نشنیده ایم که وی این مدّت مدید را در ایجاد جامعه ای

ص:148

اسلامی یا حل مشکل ربا یا شرکت های جدید یا داد و ستدهای نو پدید یا بیان قوانین شخصی شرعی صحیح که از نظر برخورداری از دلایل ترجیح داشته باشد یا دیگر مسائل مهم روز که مسلمانان امروز بدان نیاز دارند بهره برده باشد و ما همچنان چشم به راه جامعه ای اسلامی هستیم که او بنیان خواهد نهاد!

ص:149

ص:150

فصل سوم: راه های رواج وهّابی گری

اشاره

اندیشه های وهّابی گری و سلفی گری با شیوه هایی پیوندین رواج می یابد که همه آن ها برنامه ریزی شده است، به ویژه آن که طرف دیگر این پیوند، یعنی مذاهب سه گانه، اشاعره و صوفیه از این جنبش غافل هستند و برای رویارویی با آن و سرکوب این حرکت هیچ طرح و برنامه ای آماده نکرده اند تاآن جا که اینک مردمان از آن رنجی می کشند که مپرس. از این رو اهل حق باید برای سرکوب این اندیشه با نهادن برنامه ها و یاری جستن از کارشناسان و متخصّصان آگاه در این زمینه برای اجرا، پشت به پشت هم دهند.

می توان راه ها، شیوه ها و برنامه های وهّابیان را بدین گونه خلاصه کرد:

1 - ارسال مبلّغان این اندیشه که بر دو گونه اند

الف) پیشنمازان مساجد و خطیبان و واعظان که به کارگرفتن آن ها با دخالت اشخاصی صورت می پذیرد که از تشکیلات وهّابیان فرستاده

ص:151

شده اند. آنان با مبلّغان و واعظان دیدار می کنند و با حقوق ماهیانه و پاداش ها و ارمغان ها و تأمین آن ها با کتابخانه بزرگی که از یک سو کتاب های همگانیِ الهیات را در خود جای داده و از سوی دیگر کتاب هایی با عقیده وهّابیت را، به سوی خود جلبشان می کنند و با گذشت زمان، تربیت و تبدیل این گروه به مروّجانی سامان می یابد که در راه نشر اندیشه وهّابی در جهان می کوشند و در همه مساجد و انجمن های اسلامی آشوب به بار می آورند و پریشانی.

ب) فارغ التحصیلان دانشگاه هایی که وهّابیان آن دانشگاه ها را برای فارغ التحصیلی دانشجویانی اختصاص داده اند که اندیشه و عقیده آن ها را با خود دارند. و مشهورترین آن ها فارغ التحصیلان دانشگاه اسلامیِ مدینه منوره می باشند. اینان نیز دقیقا همان وظیفه گروه نخست را انجام می دهند و در اثنای تدریس خود اندیشه وهّابی گری و سلفی گری را رواج می دهند و بی هیچ ناظری کتاب هایی را در این زمینه معین می کنند که می خواهند.

2 - انجمن های موجود در کشورهای گوناگون که مبلّغ اندیشه وهّابی گری هستند.

وهّابیان می کوشند این انجمن ها را کاهش دهند و وجود آن ها را آشکار نسازند تا به ایجاد احزاب و گروه های اسلامی در کشورهای جهان متّهم نشوند.

اگر چه در حقیقت آنان حزبی سامان یافته هستند برخوردار از مدیریت و اندیشه و اصول و بودجه ویژه دارند، با این حال می کوشند به شکل انجمنی ظهور نیابند، بلکه تنها شکل مبلّغان و مشایخی منفرد بیابند که مردم را به قرآن و سنّت و عقیده سلف صالح فرا می خوانند.

ص:152

3 - انتشار کتاب و رساله هایی با درونمایه های این اندیشه.

این کتاب ها و رساله ها نگاشته علمای پیشین یا برخی از نویسندگان معاصر آن هاست که اندیشه ایشان را به شیوه ای آسان و سهل ارائه می کنند و این کتاب ها به زبان های گوناگون ترجمه می شود.

آن ها هنگامی که در صدد انتشار میراث کهنشان برمی آیند محقّقان و مصحّحانی را برای میراث کهن خود بر می گزینند که متناسب با اندیشه وهّابی بر این کتاب ها حاشیه زنند و در همین راستا عبارات و احادیث ناهمسو با اندیشه ایشان را تضعیف کنند و عبارات و احادیثی را تقویت کنند که با باور و اندیشه آن ها همسوست، تا آن جا که کتابخانه های تحقیقاتی ویژه ای را برای این کار ایجاد کرده اند.

آن محقّقان (یا حاشیه نویسان بر کتاب) را که وهّابیان به کار نمی گیرند از ترس آن است که مباد کار تعلیق را با عباراتی به انجام رسانند که با اندیشه وهّابی گری و سلفی گری برخورد یابد، زیرا این گونه کتاب ها در میان ایشان بازاری نمی یابد و وهّابیان با این دسته از نویسندگان محقّق می ستیزند و بیشتر کتابخانه ها جرئت نمی کنند کتاب هایی بخرند که با وهّابی گری تعارض دارند، زیرا اگر چنین کنند با یورش وهّابیان رو به رو

خواهند شد و در پیِ آن تحریم هایی خواهد بود که بدیشان زیان می رساند.

اساتید، دکترها و دعوتگرانی هستند که با اصحاب اندیشه وهّابی در کشورهای گوناگون یا با دریافت حقوق یا مساعدت های مالی یا نظایر آن با منافعی در ارتباط هستند که نمی توانند عقیده مخالف وهّابیت را اظهار کنند و از همین رو اندیشه سلفی گری را انتشار می دهند و از مشایخ

ص:153

و پیشوایان وهّابیان با تجلیل یاد می کنند و چه بسا با مخالفان وهّابیت و خود سرشاخ شوند و وهّابیت را ولو با سخنی یاری رسانند. این گروه بی گمان منافق و در این هنجار، گنهکارند.

4 - ترجمه کتاب های پیشوایان وهّابیت و انتشار آن در جهان .

کتاب هایی همچون آثار ابن تیمیه و ابن قیّم جوزیه و ابن ابی العزّ و دیگر معاصران و پیشینیان که به زبان های مختلف همچون انگلیسی، فرانسوی، هندی، اندونزیایی و دیگر زبان ها ترجمه می شوند.

آن ها چاپخانه های ویژه ای را در کشورهای پر جمعیتی همچون اندونزی و جز آن ایجاد کرده اند تا انتشار کتاب های با افکار وهّابی را آسان سازند. از این رو در اندونزی چندین چاپخانه دیده می شود که کتاب های مترجَمِ مربوط به انتشار مشرب سلفی گری وهّابی را چاپ می کند.

5 - نشر نوارهای کاستی که سخنرانی ها، درس ها، خطبه های علمای معاصر ایشان و تحلیل گرانشان را در خود دارد.

6 - انتشار اندیشه ها و گفت وگوهای جدید اینترنتی و به باد دشنام گرفتنِ دیگران و یورش بر سایت های اینترنتیِ ناسازگار با ایشان و تلاش در تخریب و درهم کوفتن آن با شیوه هایی که برای یک مسلمان ناشایست است و با طبیعت خدا خوانان که کتاب خدای متعال را می خوانند و به سنت سرور ما رسول خدا اقتدا می کنند ناهمسوست.

7 - وجود اشخاصی در اینترنت یا صاحبان پست های پاسخگو.

در این سایت ها - خواه رنگ دینی داشته باشند یا نه - این شخص مسؤول می تواند کارمندانی موافق یا حاملان اندیشه وهّابی را به کار

ص:154

بگمارد یا دگراندیشان را از کار برکنار کند، چنان که می تواند در مطرح کردن دعوتگران وهّابی در برنامه های تلویزیونی یا رادیویی یا دیگر عرصه ها اعمال نفوذ کند.

8 - تأسیس دانشگاه ها و مراکز و مدارس دینی که اندیشه آن ها را آموزش می دهد و نهال آن را در دل آموزنده ها می نشانَد.

در این دانشگاه ها کتاب های عقیدتی تدریس می شود که مهم ترین موادی است که موجب می شود دانشجو هرگونه اندیشه ای را درک کند و بپذیرد و در نتیجه حامل مذهب مورد نظر آنان گردد، چنان که دیگر مواد درسی همچون فقه، حدیث و دیگر علوم شرعی را به شیوه وهّابیت و بر پایه اندیشه های آن می آموزند.

9 - وجود کانال های تلویزیونی و ایستگاه های رادیویی که این اندیشه را رواج می دهند و از دعوتگران سلفی گری وهّابی دعوت می کنند تا در

این زمینه به القای سخنرانی بپردازند.

شیوه های سرکوب گفت وگو در میان وهّابیان

وهّابیان و سلفیان گروهی هستند که راهشان تحمیل اندیشه به زور و جبر است و هیچ گاه به رأی دیگری گوش نمی سپارند و می پندارند که سخن او کلام بدعت گذارانی است که گوش سپردن بدیشان روا نیست و بدون آگاهی از دیدگاه و دلایل ایشان باید آن ها را واپس زد.

آن ها برای سرکوب گفت وگو و بحث با مخالف، راه و روش های گونه گون را در پیش می گیرند که این چنین چکیده می شوند:

1 - بایکوت فکریِ جلوه گر در نظریه دوری گزیدن از بدعت گذار:

ص:155

این همان رویگردانی از دگراندیشانِ همه مذاهب و فرقه هاست، زیرا علمای وهّابی بر پیروان خود و فریفتگان سخنانشان، خواندن کتاب های دگراندیشان یا گوش سپردن به آرای آنان را حرام کرده اند، چنان که بدیشان اجازه نمی دهند با مخالفان آن ها بنشینند و دوستی کنند و یکدیگر را بشناسند.

آن ها پل های پیوند و آگاهی از اندیشه دیگران را می گسلند و با خود می پندارند که این امری شرعی است که اسلام بدان فرا خوانده، در حالی که هرگز چنین نیست. پس خود را ناگزیر می یابم این اندیشه (اندیشه وجوب دوری گزیدن از بدعت گذار) را که از بنیان های اندیشه های سلفی گری وهّابی است تبیین کنم و آن را بنکوهم و پرده از پوچی آن

برگیرم.

برای اهمیت گسستن پل های پیوند پیروان ایشان با فرقه ها و مذاهب دیگر و تضمین برون نرفتن مردم از آیین و اندیشه ایشان قاعده «دوری گزیدن از بدعت گذار» را بر بافتند و آن را بنیان اندیشه های خویش گرفتند چنان که آن را پایه ای گزیدند در سرکوب گفت وگو و بحث. پس ما ناگزیر باید با قاعده «دوری گزیدن از بدعت گذار» به چالش برخیزیم تا فساد آن آشکار شود و روشن شود که مفهوم آن زور و خود کامگی است.

در این جا این آگاهی نیز باید داده شود که دوری گزیدن از بدعت گذار گواه بی مایگی و ناتوانیِ علمی و کم توانی ارائه دلیل در برابر دلیل و کندوکاو در دلایل و عدم آمادگی برای تسلیم شدن در برابر حق و اعتراف به نتایج علمی است. آنچه ما در میان وهّابیان می یابیم آن است که ایشان توان آن را ندارند که با علما مناظره کنند و از هر کس گمان برند توان علمیِ

ص:156

خوبی دارد گریزان اند و با کسانی مناظره و گفت وگو می کنند که می دانند بُنیه علمیِ سستی دارند یا از مبتدیانی هستند که با راه و روش های آن ها در فریفتن افراد ساده لوح و سطحی آگاهی ندارند و با جدل به شیوه رومیان بر آنان چیرگی می یابند و برای پیروان خود، عوام و ضعفا چنین وانمود می کنند که با پیشوایانِ مخالف خود مناظره کرده اند و بر ایشان چیرگی یافته اند و درهمشان کوفته اند و این که حق آشکار شده، و دیگر سخنان مشهوری که از امثال آنان کاملاً هویداست.

دقیق ترین کسی که پیرامون قاعده (دوری گزیدن از بدعت گذار) سخن

گفته و وهّابیان را در چنگ زدن به این قاعده رد کرده و پندارشان را در این باره باطل گردانیده امام شریف محدّث عصر عبداللّه بن صدیق غماری حسنی است در رساله ای ویژه با نام النفحة الذّکیة فی بیان انّ الهجر بدعة

شرکیة و من در پایان همین کتاب آن را در پیوستی ویژه، خلاصه کرده ام که هر کس خواهان پژوهش گسترده در این پیرامون و درک این مسأله است می تواند به آن مراجعه کند که مسأله ای بس مهم است.

2 - دومین راهی که وهّابیان در سرکوب گفت وگو و بحث فکری در پیش می گیرند نیرنگ و پراکندن شایعات دروغ علیه مخالفانشان است:

وهّابیان مخالفانِ فکری خود را به بدعت گذاری و شرک و جهمی گری متهم می کنند و آنان را دشمن سنت و توحید می شناسانند و حتّی مردم را به امور بسیاری نسبت می دهند که به آبرو و شخصیت آن ها مربوط است، گاهی نیز آن ها را یهودیانی معرفی می کنند که در صفوف مسلمانان رخنه کرده اند تا عقیده آن ها را به تباهی کشند و این پیدا و هویداست.

سلفِ وهّابیان معاصر برای مخدوش کردن مخالفان و ناسازگاران خود

ص:157

تعابیر تکفیر و تضلیل را به کار برده اند و از آن جمله سخن ابن احمد در السنّة و دیگران است که چنین گفته اند:

مرجئه مثل صابئان و یهود قبله هستند(1)، و رافضیان کافرتر از یهود و نصارا، و معطله کافرتر از مشرکان، و مرجئه و قدریه را در اسلام بهره ای نیست و حنفیان چونان دزدان اند.

آن ها کسانی را که متون را تأویل می کنند همچون اشاعره و دیگران «ملحدان و مخنّث های معتزله» می دانند.(2) نیز نظیر همین سخن آن هاست: جهمیه کافرند، قدریه کافرند، رافضیان کافرند و قدریه مجوس اند.(3)

البانیِ تناقض پرداز ما را به یهودیت متّهم کرده و در مقدمه جدید خود بر جلد نخست مجموعه صحیح چنین آورده است:

بی هیچ گمان و تردیدی تو در میان مسلمانان رخنه کرده ای و همچون یهود و دیگران از دشمنان اسلام هستی که می خواهند عقیده مسلمانان را به تباهی کشند.(4)

من کتابی را با نام قاموس شتائم الالبانی والفاظه المنکرة التی یطلقها... نگاشته ام که هر کس خواهان افزایش آگاهی در این باب است می تواند بدان بنگرد.

3 - سومین راهی که وهّابیان در سرکوب گفت وگو و بحث فکری در

ص:158


1- کتاب السنة، از عبداللّه بن احمد، 1/341.
2- این سخن را ابن قیم در واپسین صفحه کتاب خود اجتماع الجیوش الاسلامیة آورده است.
3- این عبارت را از کتاب قراءة فی کتب العقائد، المذهب الحنبلی نموذجا باز گفته ام.
4- تحلیل این سخن و گفت وگو پیرامون آن و اندیشه البانی را در جلد سوم کتاب تناقضات الالبانی الواضحات، ص 301، و صفحات پیش و پس از آن پی گیرید.

پیش می گیرند درگیری و ضرب و شتم و ویرانگری و گاه کشتن با سلاح است:

وهّابیان هنگام ناتوانی علمی در برابر مخالفان در راه سرکوب گفت وگو راه درگیری و ویرانگری در پیش می گیرند. در بسیاری از

کشورهای جهان به ویژه در کشورهایی که طمطراقی دارند افراد دگراندیش یا طالبان بحث با خود را زده اند یا بر شماری از آنان یورش برده اند و آن ها را به باد مشت گرفته اند. چنین رویدادی بسیار زیاد روی داده است.

یکی از دوستان معتمد ما در یمن می گفت که هنگام تدریس با پاره ای از اندیشه های پذیرفته از سوی وهّابیان مخالفت کرد و در این هنگام یکی از وهّابیان بر او یورش برد و ضربه ای بدو زد و دیگری ضبط صوتی را که در دست داشت بر سر وی کوبید. گاهی نیز برق بسیاری از مساجد و انجمن های سخنرانی را که مخالفان آرا و اندیشه های وهّابی گری و سلفی گری ساماندهی کرده بودند قطع کرده اند تا سخنرانی و همایش آنان درهم ریخته شود.

در پاره ای از مناطق یمن و پاکستان و کشورهایی دیگر کار بدان جا رسیده که وهّابیان به روی برادران مسلمان دگراندیش سلاح می کشند و خون آنان را می ریزند.

در این پیرامون ملموس ترین نمونه مقبل بن هادی وادعی(1) در یمن و وهّابیانی هستند که در پاکستان، افغانستان و دیگر کشورها شیعیان و

ص:159


1- او در تابستان 2001 م مرده است و چنان که یکی از برادرانمان به ما گفته چنین پیداست که در ریاض مرده است.

دیگران را به خاک و خون می کشند.

و همین گونه است ماجرای سلف آنان در گذشته با آن حنبلیانی که

پس از زورگویی، خشونتِ عملی را در تحمیل عقاید و ترور مسلمانان دگراندیش به کار می زده اند، چنان که ابن جریر طبری، مورّخ و مفسّر پرآوازه را چندان میانگیر کردند که سرانجام ناگزیر او را در خانه اش به خاک سپردند. وهّابیان بر او رفض و الحاد بسته بودند.

علی بن عیسی می گفت: به خدا سوگند اگر پیرامون مفهوم رفض و الحاد از آنان پرسش شود نمی دانند. بنگرید تجارب الامم ابن مسکویه را.

ابن اثیر در تاریخش می گوید حنبلیان به سال 323 هجری، به روزگار بربهاری، بر بسیاری از مردم گواه تبهکاری دادند و برای زدن دگراندیشان از کورانِ ماندگار در مسجد یاری می جستند.

ابن اثیر در میان رویدادهای سال 567 هجری می گوید که حنبلیان فقیه بوری شافعی را مسموم کردند و از حلوایی که بدو دادند شکم روشی گرفت که در پی آن مرد؛ زیرا آنان را می نکوهید.(1)

ابوبکر بن فورَک از کرّامیه نیز مسموم مُرد. میان کرّامیه و حنبلیان در سال 546 هجری پیوندی ژرف بود.(2)

4 - چهارمین راهی که وهّابیان در سرکوب گفت وگو و بحث فکری در پیش می گیرند تحریف کتاب های به جا مانده است:

ص:160


1- این همان کاری است که معاویه نسبت به مخالفانش با مسموم کردن عسل می کرد و او یا یکی از پیرامونیانش می گفت: خدا سپاهیانی از عسل دارد که نویدگاه آن ها روز رستخیز است.
2- این سخن را از کتاب قراءة فی کتب العقاید، المذهب الحنبلی نموذجا برگرفته ایم.

وهّابیان برای محقّق کردن اهداف و اندیشه هاشان و درهم کوفتن

مخالفانی که مسائل دینیِ دگرگونه آن ها را به چالش می کشیدند به تحریف میراث مانده می پردازند و سخنان پیشوایان یا احادیثِ ناهمخوان با اندیشه هایشان را به بازی می گیرند و آن ها را به گونه ای می گردانند که با اندیشه ها و باورهای ایشان همسویی یابد و پس از تحریف آن را به چاپ می سپرند و با همان کتاب ها با مخالفان خود چنین استدلال می کنند که پیشوایان دشمنان ایشان نیز با آنان همراه اند نه با مخالفان آنان.

رساترین گواه در این زمینه تحریف کتاب الأذکار امام نووی است. نووی در پایان باب حج این کتاب فصلی آورده و در آن درباره استحباب زیارت قبر سرور ما رسول اکرم صلی الله علیه و آله سخن گفته و چنین آورده است:

فصلی در زیارت قبر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اذکار آن: بدان که برای هر کس به حج می آید شایسته است، خواه بر سر راهش باشد یا نه، روی به زیارت قبر رسول اکرم صلی الله علیه و آله آورَد که زیارت آن حضرت صلی الله علیه و آله از مهم ترین

عوامل تقرّب و سود رسان ترین تلاش ها و برترین خواست هاست و هرگاه برای زیارت قبر آن حضرت صلی الله علیه و آله روی آورْد در راه به حضرتش صلی الله علیه و آله درود و سلام بسیار فرستد و هرگاه چشمش به درختان مدینه افتاد...

وهّابیان این کتاب را در چاپ خود(1) چنین تحریف کرده اند:

فصلی در زیارت مسجد رسول اکرم صلی الله علیه و آله: بدان مستحب است که هر

کس برای زیارت مسجد رسول خدا می رود در راه به حضرتش درود

ص:161


1- چاپ دارالهدی در ریاض، چاپ دوم، سال 1409ه / 1988م با موافقت اداره کل امور مربوط به قرآن و بازرسی مطبوعات به مدیریت اداره پژوهش های علمی و صدور فتوا و تبلیغات و ارشاد، به تصحیح شیخ عبدالقادر ارناؤوط.

و سلام بسیار فرستد و هرگاه چشمش به درختان مدینه افتاد...

اینک نص اوّل را، که واقعی است، با نصّ دوم که تحریف شده بسنجید.

سلفی ها و وهّابی ها در بسیاری موارد به تحریف پرداخته اند که شاید همه آن ها را در کتابی جداگانه با نام تحریف التراث و النصوص عند السلفیین والوهّابیین گرد آوریم.

عادات و اعمال سلفی های وهّابی

سلفیان و وهّابیان برای خود نشانه هایی ویژه برگزیده اند که آن را سنت و پیروی از آثار سلف صالح می پندارند و آن اعمالی است که آن ها را در شیوه لباس پوشیدن و پرداختن به عبادت و رفتار با دیگر مسلمانان به علاوه چهره کدر و سیه چرده شان از دیگران جدا می سازد. این ویژگی ها چنین اند:

1 - در نمود، همچون پوشیدن لباس های کوتاه و بلند کردن نامنظم ریش نزد عوامشان و آشکار شدن با چهره پارسایان، با آن که میان مبلّغان و عالمانشان اختلافات مالی و کشمکش هایی پدید می آید که کار به محاکم قضایی می کشد و رساترین گواه همان بود که میان البانی و مرید قدیمی او صاحب چاپخانه اسلامی پیش آمد؛ دوستی که چهل سال یا به گفته البانی از آن هنگام که ناخن هایش نرمیِ کودکانه داشت همراه وی بوده است.

2 - بستن درهای عقل و در پیش گرفتن تقلید و تعصب شدید علمای آن ها و پیروی از فتاوی مشایخشان بدون درک دلیلی که شیوخ و پیشوایان

ص:162

آن ها بر آن تکیه کرده اند، اگر چه ایشان تظاهر می کنند که دنباله روی متون قرآن و سنت هستند و از تأویل و تعصّب، برکنار.

3 - آراسته نبودن به ادب اسلامی در سخن و رفتار و برخورد با مردم با بی ادبی و درشتگویی و به کار زدن واژگان زشت که بهترین گواه آن کتاب ماست با نام قاموس شتائم الالبانی والفاظه المنکرة التی یطلقها فی حق علماء الامّة و فضلائها وغیرهم، چنان که بهترین دلیل آن مقدماتی است که البانی

نگاشته و در آن به مخالفان خود توهین کرده و ایشان را نکوهیده است و بدترین اوصاف و تعابیر را در حق آنان به کار برده است.

نیز البانی با آن که به دانش سادات غماری معترف بود نیش زبان می زد و آنان را با عباراتی گزنده یاد می کرد که حقارت آور بود، زیرا آنان با آرای وی مخالفت می ورزیدند و حال آن که با بن باز، که با اندیشه های او ناسازگار بود، با ادب و احترام مناقشه می کرد و تعابیر مؤدّبانه به کار می بُرد، زیرا منافع مادّی و معنوی او با بن باز پیوند داشت، چنان که در حقّ سلفیانی همچون محمّد نسیب رفاعی که نه از آن ها می هراسید و نه با ایشان پیوند مادی و معنوی داشت تعابیر حقارت آلود و زشت به کار می بُرد.

4 - بدرفتاری با اقلیت های کشورهایی که بر ایشان چیرگی و تسلّط

داشتند و اجازه نمی دادند به شعارهای دینی خود همچون برپا کردن مجالس ذکر و جشن میلادها و فرستادن درود بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از اذان و نظایر آن بپردازند. آن ها به هیچ دینداری اجازه نمی دادند به آیین باورهای خود بپردازد و بر او حکم می کردند یا دست از آن کار بشوید یا تن به زندان و کیفر بسپرَد.

ص:163

5 - ایجاد پریشانی در ادای پاره ای عبادات و مراعات وقت آن، مثل افطار روزه پیش از اذان مغرب که همگی هم سخن می شدند که خورشید پیش از آن غروب کرده است و این چنین عبادت آنان را درهم می ریختند و همواره پس از اذان دوم فجر که اذان فجر صادق است می خوردند و می آشامیدند و به پاره ای دلایل شاذّ و مردود و سخنان البانی در مجموعه کتب صحیح او و شماری کتاب های دیگر وی استدلال می کردند.

6 - کاستن و کوتاه کردن عبادات و تلقّی بسیاری از آن ها به عنوان بدعت، همچون بازداشتن از برپایی دو رکعت نماز مستحبی پیش از نماز جمعه و جلوگیری از اختصاص دادن وقتی برای عبادت و بسنده کردن به نماز تراویح به تنها هشت رکعت. هر کس بر چهار رکعت تراویح می افزود از نظر البانی همچون کسی بود که در نماز ظهر رکعت پنجمی به جای آورَد.

بنگرید به کتاب ویلک آمن، از عالم ادیب عبدالغفور عطار مکّی.

وحشتزایی به سان مهم ترین راهکار وهّابیان

در فصل های پیش گفتیم که وهّابیان و سلفیان گفت وگو، بحث و نظر دیگر مسلمانان را نمی پذیرند و برای سرکوب بحث و گفت وگو به گونه های وحشتزایی متوسّل می شوند و هرگز مکاتب اسلامی ریشه دار در تاریخ اسلام را به رسمیت نمی شناسند و بر پایه دریافتشان از حدیث فرقه های هفتاد و سه گانه که هفتاد و دو فرقه در آتش است و یکی رهیده، تنها خود را فرقه رهیده می دانند و بس. آن ها وحشتزایی را به دو شیوه اعمال می کنند:

ص:164

1 - وحشتزاییِ فکری که پیشتر از آن سخن به میان آوردیم و آن عبارت است از متّهم کردن مردم به شرک و کفر و بدعت گذاری در دین و این که مخالفان آن ها دشمنان سنّت و توحید هستند و همگی یا پیروان جهمیه اند یا یونان یا زردشت یا پس مانده های بودیسم، یا نسبت دادن شایعات دروغ و افترا بدیشان و تشویق به دوری گزیدن از آن ها همچون یک امر واجب و تماس نداشتن با مسلمانان مخالف ایشان و تحریف آثار مانده و سخنان پیشوایان بزرگ به سودِ اندیشه خود که قبلاً از آن سخن به میان آمد.

2 - وحشتزایی عملی، از راه دشنام یا تحقیر یا ضرب و شتم یا مشاجره در مساجد و قطع برق آن یا انجمنی که دانشمند یا مبلّغی می خواهد در آن سخنرانی کند یا کانونی علمی که با اندیشه ها و اصول آن ها ناسازگار است و این وحشتزایی به کشتن با سلاح تبدیل می شود، چنان که در پاکستان و افغانستان و کشورهایی دیگر همچون یمن، الجزایر و جز آن روی داده و

از نمونه های آن است:

1 - مقبل بن هادی وادعی در یمن که یکی از مبلّغان وهّابی توانگر در منطقه صعده یمن است. او و دار و دسته اش سلاح به دست می گیرند و در یمن چندان تباهی کرده اند که خدا می داند.

سلفیان پیرو او چند سال پیش قبّه ولیّ عیدروس را در عدن ویران کردند و فتنه های بسیاری از این روی رخ داد.

2 - جنبش یا گروه سلفیان در الجزایر و آنچه مردمانِ آن جا از مصیبت و بلا شاهدند. همه با آنچه در الجزایر رخ می دهد آشنایند و در گزارش های خبری از کشتار بی گناهان آگاه می شوند. از آن جمله است اختلاف گروه

ص:165

جهادی سلفیان با گروه تکفیر و هجرتِ آن ناحیه که سلفیان بر آنان شبیخون زدند و افراد آن را کشتند و سر بریدند.

3 - رفتار سلفیان در پاکستان و افغانستان در جنگ با دیگر گردان های اسلامی و ایستادن در برابر متدیّنان، صوفیان و شیعیان به بهانه این که آن ها بر عقیده وهّابیت سلفی، که تبلیغ آن را می کنند، نیستند.

4 - پروراندن سلفیان برای مشاجره و آشوب در مساجد و انجمن ها در همه کشورهای جهان تا آن جا که نیروهای امنیتی (پلیس) ناگزیر مسلمانان را از آن مساجد بیرون می کنند و درِ آن مسجدها را به بهانه این که کانون و مرکز کشمکش و مشاجره است می بندند. چنین رویدادی به ویژه در آمریکا و کشورهای اروپایی بسیار روی داده است.

5 - تبدیل موارد مشاجره به کشتار در پاره ای کشورها مانند پاکستان،

افغانستان و الجزایر و قربانی شدن کسانی چند از این روی.

6 - هراساندن کسانی که از یاری رساندن بدیشان باز می ایستند.

حنبلیان این سخن را بسیار می گویند که: هر کس در این آیین تردید کند کافر است... و این هنگامی است که بخشی از عقاید مذکورشان را بیان می کنند، تا بدین سان شخص ناآگاه یا باز ایستنده از یاری آن ها جز پیروی از ایشان گریزی نداشته باشد و این چنین پیروان عوام آن ها که از این امور آگاهی ندارند فزونی یابند، زیرا این عوام می هراسند و از کفر به اسلام و از آتش به بهشت می گریزند.

این کار سیاهی لشکر سلفی نماهای وهّابی را افزایش می دهد؛ و اینان همان طلبه هایی هستند که به عوام شبیه ترند، زیرا بسترهای پژوهش در میان آن ها فرو بسته است و شک در جزئیات آن هم روا نیست چه رسد به

ص:166

کاوش و پرده برداری از بسیاری امور باطل آن. همچون این یورش و تکفیر، روند ساختن مسیر علمی آن ها در آیین مند کردن اصول و ادعای اجماعِ مورد نظر آن ها و سخنان مطرح در شهرهای بزرگ و دیگر ادّعاهاشان به سامان می رسد.

نام پاره ای از جمعیت های وهّابیان سلفی و راه های تأمین آن ها

در آغاز این فصل پیرامون راه های رواج سلفیه یا وهّابیت در جهان سخن به میان آوردیم و گفتیم که این کار یا از راه مبلّغان یا همان واعظان و

خطیبان و پیشنمازها سامان می یابد یا از راه انتشارات و چاپ کتاب یا نوار و نظایر آن، و همه این فعالیت ها بی گمان به پشتوانه ای مالی نیازمند است تا برای حقوق مبلّغان و پرداخت هزینه چاپ صرف شود. این کارها از طریق مراجع تأمین هزینه ها ساماندهی می شود و تأمین آن ها عمدتا از دو راه صورت می گیرد:

1 - نخستین راه تأمین هزینه ها از راه اعانات بدون توقع بازپرداخت است و مقصود از آن انتشار این اندیشه است.

2 - راه دوم همان راه تجارت با چاپ کتاب هایی است که این اندیشه را در خود دارد یا در خدمت این اندیشه است و رساندن آن را به دیگران آسان می سازد. این شیوه از سوی کسانی به کار زده می شود که غالبا در تجارت بیش از علم آوازه یافته اند و برای خرید انتشارات ایشان و کتاب های چاپیِ آن ها با این مراکز هماهنگی می شود تا در اختیار دانشگاه هایی قرار گیرد که این اندیشه را پذیرفته یا بازارهای مصرف کننده

ص:167

این گونه کتاب ها که افرادِ خواهانِ این گونه کتاب ها را در خود دارند.

در واقع مرکز تأمین سلفیانِ وهّابی در جهان همان کمک های مالی است که از سوی «مدیریت هیأت پژوهش ها و تبلیغ و ارشاد» یا همان سازمان افتا می رسد و بدین سان سهم هر مرکز یا جمعیتی که تبلیغ اندیشه وهّابی می کند مشخص می شود، چنان که بودجه برنامه ریزی مورد توجه سازمان افتا مربوط بدیشان مشخص می شود که بودجه بسیار زیادی است و می تواند مراکز و مساجدی را بسازد، و مبلّغان آن را در

جای جای جهان تأمین کند و مدیریت هیأت پژوهش ها در محقّق کردن اهداف آن با «مؤسسه جهان اسلام» همکاری می کند. این مؤسسه کتابخانه هایی دارد که در همه جای جهان یا کشورهای بسیاری برای محقق کردن هدف مدیریت واحد و سامان یافته ای پراکنده است.

بگذریم که سلفیان انشعابی از این مقلّدان که دیگر - چنان که خود می گویند - طرفدار طاغوت نیستند منابع دیگری برای تأمین خود یافته اند.

از مهم ترین مراکز و جمعیت ها و احزاب تأمین کننده وهّابیت است:

الف - مدیریت هیأت پژوهش ها و تبلیغ و ارشاد، منبع اصلی اندیشه و تأمین کننده بنیادین آیین وهّابی در جهان است.

ب - مؤسسه جهان اسلام که قرآن و کتاب های ابن تیمیه و دیگر پیشوایان سلفیه و وهّابیت را پخش می کند.

ج - جمعیت احیای آثار در کویت که بودجه ای داخلی دارد و بودجه ای که از خارج می رسد.

د - حزب عدالت در جاکارتای اندونزی.

ه

- دارودسته مقبل بن هادی وادعی در یمن.

ص:168

و - گروه یاران سنّت محمّدی در مصر.

ز - جمعیت سلفی الجزایر.

ح - جنبش جهاد اسلامی در مصر.

ی - در پاکستان و هند شماری مدارس و دانشگاه های دینی با پشتیبانی وهّابیان تأسیس شده تا دانشجویانی فارغ التحصیل شوند و اساتیدی که از

استعداد کامل برخوردارند و آماده ترویج اندیشه وهّابی و فراخوان مردم به سوی آن هستند در این دانشگاه ها اندیشه وهّابی سلفی را تدریس کنند.

از آنچه نوشته آمد چگونگی تأمین اندیشه وهّابی - سلفی روشن شد. در این جا با آگاهی تأکید می کنیم که گسترده ترین راه تأمین، به کار گماردن افرادی معتمد در مراکز وهّابی برای پرداخت حقوق مبلّغان سلفی و رساندن این حقوق با دست خود بدیشان است، چنان که در کشورهای گوناگون برای مبلّغان و خطیبان و پیشنمازان و واعظان و برخی از دکتران دانشگاه پول های هنگفت را دست به دست می رسانند و این کار، نهانی صورت می پذیرد تا نظر هیچ کس به این واقعیت جلب نشود که در آن جا جمعیت یا جمعیت ها یا احزاب سامان یافته ای تشکیل شده است، بلکه چنین گمان برند که تنها مشایخ و علما و مبلّغانی هستند که قرآن و حدیث می آموزند.

سلفیان در حج و عمره با رؤسای این حرکت (وهّابیت) در انجمن های مشخص خود در حرمین و دیگر جاها دیدار می کنند.

این مبلّغانِ اَجیر شده با فرستاده شدن به سفرهای حج و عمره تشویق می شوند و کتاب ها و نوارهای جدید اندیشه هاشان و مسائل نوپدیدی را

ص:169

که می خواهند این نظریه پردازها در کشورهای گوناگون رواج دهند با آنان همراه می سازند.

اندیشه سلفی، آشوب و دردی دیر درمان بایسته بهبود

اندیشه سلفی، آشوب و دردی دیر درمان بایسته بهبود

باید که علمای مسلمانِ همه مذاهب اسلامی و خردمندان و دیده وران امّت، هماهنگ دست به دست هم دهند و برای جلوگیری از جریان سلفی گری و اندیشه وحشتزای وهّابی برنامه و آموزه ای بنهند.

علمای اهل سنّت - جز شماری بس اندک - به ویژه در سده گذشته، از طراحی های بسیار دقیق و فراهم کردن برنامه های ترویج اندیشه و اصول و اعتقادات علمای وهّابی در سراسر جهان غافل بوده اند و هر که از مخالفان ایشان از این امور آگاهی یابد جرأت آشکار کردن مخالفت با آن ها و ردّ ایشان یا گفت وگو در افکارشان را ندارد و از همین رو وهّابیان در این زمینه ها به ویژه در کشورهای فاقد علمای شایسته کامیابی یافته اند و بسیاری از جوانان فریفته اندیشه ای شده اند که مثلاً راه قرآن و حدیث و سیره سلف صالح را می پوید. حتّی می توان گفت اندیشه وهّابی در شیوه های دبستانی و دانشگاهی تا آن جا رخنه کرده که در دل جوانان اصول و بنیان هایی را نشانده که چهره اسلام و مسلمانان را مشوّه می کند.

برای بهبود این اندیشه باید گام های زیر برداشته شود:

1 - انتشار کتب و رساله هایی که پرده از حقیقت اندیشه سلفی - وهّابی برگیرد و اصول و اندیشه های آن و مقوله های ناسازگار با جمهور مسلمانان را بشناساند و مسلمانان را از خطر این اندیشه بیاگاهانَد.

نیز کتاب هایی که اندیشه های وهّابی - سلفی را رد و نقض کند و افکار آن را در

ص:170

زمینه عقاید به چالش کشد و این از مهم ترین کارهاست و در پیِ

آن باید دیگر مسایل فقهی و دینی آن ها را به مناقشه گرفت.

2 - انتشار کتاب هایی در جهان با اندیشه ای جایگزین برای اندیشه وهّابی در زمینه عقاید و توحید و فقه و نقل احادیث و داوری پیرامون آن و دیگر مسایل دینی.

بایسته است هنگام پایداری و مقاومت این اندیشه دست کم یک کتابخانه تأسیس و پشتیبانی مالی شود تا کتاب های جایگزین کتاب های وهّابی را انتشار دهد، به علاوه کتاب هایی که اندیشه وهّابی را به نقد می کشد و کسانی که این کتابخانه را می گردانند و بر آن اشراف دارند کسانی باشند متخصّص و آگاه بر شیوه های ردّ و نشر و آنچه در بررسی اندیشه سلفی مفید و سودمند است.

3 - یاری گرفتن از علمای کارشناس در این زمینه که بتوانند نظریه پردازی کرده قواعد کلّی اندیشه اسلامی صحیح را تبیین کنند.

4 - فراهم آوردن شروط مناسب برای تربیت نسلی از علمای توانمند با بنیاد نهادن مدارس، مراکز و دانشگاه هایی که دانشجویانی را فارغ التحصیل می کنند که اندیشه صحیح با خود دارند و تدریس آن ها به گونه ای که عملاً علمایی شایسته باشند، زیرا بیشتر دانشگاه های امروز و بلکه همه آن ها در بیرون دادن علمای آگاه و همه سونگر و نیرومند در علوم دینی ناتوان هستند.

5 - فراهم آوردن شروط مناسب برای تربیت خطیبان و پیشنمازان و واعظان غیر وهّابی و غیر سلفی برای تبدیل پیشنمازهای مساجد و

خطیبان و واعظان سلفی - وهّابی به این گروه.

ص:171

6 - واداشتن دکترها و آموزشگران آموزشگاه ها و مراکز و دانشکده های الهیات و اساتید با سواد اسلامی به این که گرایش وهّابی نیابند، نیز واداشتن آن ها که اندیشه وهّابی دارند به این که هشیار باشند تا اندیشه وهّابی را انتشار ندهند و تنها به ترویج فکر صحیح اسلامی به دور از اندیشه های قائل به تجسیم حنبلیان و ابن تیمیه و البانی و نظایر آن ها روی آورند.

سخن واپسین

بدین سان با ریشه ها، تاریخ، اندیشه های بنیادین، شیوه های رواج و وابسته های آن در مسایل مهم این آیین آگاه شدیم، و در این میان چه بسا امور دیگری را ناگفته رها کرده باشیم. پس هر که بر این کتاب آگاهی دارد، بکوشد تا به تکمیلش پردازد یا اطلاعات خود را برای ما ارسال کند تا در چاپ های آینده بدان بیفزاییم. نیز از کسانی که به حقایقی پیرامون این بحث ره یافتند امید می بریم آن ها را بنگارند و انتشار دهند یا برای انتشار نزد ما فرستند تا در چاپ های بعدی به آن بیفزاییم. از خدا می خواهیم کارهای ما را ناب برای خویش بگردانَد و ما از این کار آهنگی جز خدمت به این دین نداریم و این که تحریفِ غالیان و انتساب مبطلان و تأویل جاهلان را از آن دور بداریم و فرجام نیکو به خدای متعال است.

ص:172

پیوست 1: سیاهه نامِ پیشوایان باورمندانِ تجسیم و تشبیه و وهّابیت

1 - حماد بن سلمه بصری (مرده به سال 167ه .) راوی احادیث بسیار در تشبیه و تجسیم.

2 - نُعَیم بن حماد خزاعی (146 - 228ه .) سخنان و احادیثی در تجسیم روایت کرده است.

3 - عثمان بن سعید دارمی (مرده به سال 280ه .) نگارنده کتاب الردّ علی الجهمیة و الرّد علی بشر المریسی.

4 - ابن ابی عاصم: ابوبکر احمد بن عمرو بن عاصم شیبانی (مرده به سال 287ه .) نگارنده کتاب السنّة.

5 - عبداللّه بن احمد بن حنبل (213 - 290) نگارنده کتاب السنّة .

6 - ابن خزیمه: ابوبکر محمّد بن اسحاق بن خزیمه (223 - 311). نگارنده کتاب التوحید واثبات صفات الرب.

ص:173

7 - الخلال: ابوبکر احمد بن محمّد بن هارون الخلال (مرده به سال 311ه .) نگارنده کتاب السنّة.

8 - ابن ابی داود: ابوبکر عبداللّه بن ابو داود سلیمان سجستانی (230 - 316ه .). او در تشبیه و تجسیم قصیده ای سروده که در کتاب العلوّ ذهبی (ص 503) آمده است. او ناصبی بنامی بود.

9 - بربهاری: ابو محمّد حسن بن علی بن خلف بربهاری، شیخ حنبلیان در بغداد (مرده به سال 329ه .). نگارنده کتاب شرح السنّة.

10 - الآجری: ابوبکر محمّد بن حسین الآجری (280 - 360ه .). نگارنده کتاب الشریعة فی السنّة.

11 - ابن بطة: ابو عبداللّه عبیداللّه بن محمّد بن بطة العُکبری (304 - 387). نگارنده کتاب الابانة. او در شمار دروغ پردازان و معتقدان بنام تجسیم بود. شرح حال او در کتاب ابن حجر عسقلانی لسان المیزان (4/131) آمده است.

12 - ابن مَنْدَه: محمّد بن اسحاق بن منده (310 - 395). نگارنده کتاب التوحید و الایمان و الصفات.

13 - اللالکائی: هبة اللّه بن حسن بن منصور اللالکائی (مرده به سال 418ه .). نگارنده کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنّة والجماعة.

14 - الطلمنکی: ابو عمر احمد بن محمّد بن عبداللّه الطلمنکی (339 -

429). نگارنده کتاب الوصول الی معرفة الاصول. ذهبی در کتاب سیر اعلام

النبلاء (17/569) می گوید که او کتابی در سنت دارد که در اثبات پهلو برای خدای متعال است.

15 - القاضی ابویعلی حنبلی: محمّد بن حسین بن فراء بغدادی حنبلی

ص:174

(380 - 458). نگارنده کتاب ابطال التأویل که هر گونه شگفتی را در آن آورده است.

16 - ابو اسماعیل الانصاری: ابو اسماعیل عبداللّه بن محمّد بن مت انصاری هروی (396 - 481). نگارنده کتاب ذم الکلام واهله و الصفات.

17 - ابن قدامة المقدسی: ابو محمد عبداللّه بن احمد بن قدامه مقدسی دمشقی حنبلی (541 - 620). نگارنده کتاب ذم التأویل و العلوّ.

18 - ابن تیمیه: احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه حرانی (661 - 728). نگارنده کتاب التأسیس فی الرّد علی اساس التقدیس و منهاج السّنّة و کتاب هایی دیگر. او این آیین را قاعده مند کرد و پایه های آن بریخت و برای پسینیان سامانش داد.

19 - ابن قیّم الجوزیه: (مرده به سال 751ه .). نگارنده کتاب الصواعق المرسلة علی الجهمیة والمعطّلة و اجتماع الجیوش الاسلامیة که گونه های تشبیه و تجسیم را در این دو کتاب آورده است.

20 - ابن شیخ الحزّامین: عمادالدین احمد بن ابراهیم واسطی، ملقب به ابن شیخ حزّامین (مرده به سال 711ه .) نگارنده کتاب التذکرة والاعتبار به دفاع از ابن تیمیه، و نگارنده رساله «النصیحة».

21 - ابن عبدالهادی: محمّد بن احمد بن عبد الهادی حنبلی، شاگرد ابن تیمیه (704 - 744). نگارنده کتاب الصارم المنکی فی الردّ علی السبکی.

22 - ابن ابی العزّ الحنفی: علی بن علی بن محمّد بن ابی عزّ حنفی اذرعی صالحی (731 - 792). نگارنده کتاب شرح العقیدة الطحاویة. این شرح، همان اندیشه های ابن تیمیه است در کتابش منهاج السنّة و موافقة صریح المعقول لصحیح المنقول که ابن ابی عزّ آن را خلاصه کرده و شرح طحاویه

ص:175

قرارش داده است و از همین رو وهّابیان سلفی معاصر را می بینیم که این کتاب را با تلاش بسیار چاپ کرده در همه جای جهان انتشار داده اند و حتّی به پاره ای زبان های دیگر ترجمه کرده اند.

ابن حجر عسقلانی حافظ در کتابش إنباء الغُمر بأبناء العمر فی التاریخ(2/96) روشن کرده است که: حنفیان، ابن ابی عزّ را در روزگارش انکار می کرده اند.

23 - ابن الوزیر: محمّد بن ابراهیم بن وزیر یمنی (775 - 840). او اندیشه های ابن تیمیه را جذب کرده بود. کتاب العواصم و الروض الباسم

فی الذّبّ عن سنّة ابی القاسم و کتاب هایی دیگر را او نگاشته است و شیخ

کوثری یادآور شده است که این مرد نخستین کسی است که به تباهی کشیدن مذهب عترت در یمن را آغازید.

روزگار محمّد بن عبدالوهّاب و پسینیان او:

24 - محمّد بن عبدالوهاب نجدی: (1115 - 1206). بنیانگذار دعوتی که امروز به وهّابیت شهرت یافته. او کتاب های گوناگونی همچون کشف

الشهاب و مفید المستفید فی کفر تارک التوحید و کتاب هایی دیگر را نگاشته است.

25 - ابن الآلوسی: نعمان بن مفسر محمود شکری آلوسی (1252 - 1317). نگارنده کتاب غایة الأمانی فی الردّ علی النبهانی.

26 - عبدالرحمن المعلمی الیمانی: (1313 - 1386). نگارنده کتاب التکمیل بما فی کتب الکوثری من الاباطیل.

27 - القنوجی: صدیق حسن خان بهوبالی قنوجی که در هند می زیسته است. او پیرو شوکانی بود.

ص:176

28 - حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر النجدی (1160 - 1225). نگارنده کتاب الردّ علی القبوریین.

29 - احمد بن ابراهیم بن عیسی الحنبلی النجدی (1253 - 1329). نگارنده کتاب ردّ شبهات المستعینین بغیراللّه.

30 - جمال الدین القاسمی الدمشقی، نگارنده کتاب اصلاح المساجد من البدع والعوائد.

31 - محمد خلیل هراس المصری، نگارنده کتاب شرح العقیدة الواسطیة

و الحرکة الوهابیة.

32 - عبدالرزاق عفیفی: او با معلمی یمانی در ردّ کوثری همکاری می کرد. وی بسیار درشتگو بود.

33 - محب الدین الخطیب / دمشقی / ناصبی (1303 - 1389ه .) برابر با (1886 - 1969م). وهّابیان او را برای ردّ شیعه و آنچه مربوط به

اهل البیت است به کار گرفتند. او بر کتاب العواصم من القواصم ابن عربی مالکی حاشیه زد و این کتاب را با حواشیِ منقول از منهاج السنّة ابن تیمیه تباه کرد. محبّ الدین در اندیشه ای که داشت مردی بسیار خطرناک شمرده می شد.

34 - احمد شاکر: احمد محمّد شاکر / مصری بود و عهده دار قضا (1892/1958م). او بر تراث چندین تعلیق و تحقیق دارد که یکی از آن ها تعلیقی است بر کتاب الرسالة نگاشته شافعی.

35 - حامد الفقی: رئیس گروه انصار السنه مصر در آغازینه های سده گذشته. او همکار احمد شاکر بود. در پایان کار احمد شاکر کتاب کوچکی درباره او نگاشت و آبرویش بریخت و کتاب خود را بینی وبین الشیخ

ص:177

حامدنامید.

36 - محمّد ناصیف: محمّد بن حسین ناصیف (مرده به سال 1391ه . برابر با 1971م)، از مردمان جدّه در حجاز. او در مصر و حجاز و حومه آن برای وهّابیت هزینه بسیار می کرد. برخی از این مسایل را علامه کوثری در آغاز کتابش التّرحیب بنقد التأنیب آورده است.

37 - عبداللّه القصیمی النجدی: شاید او اخیرا مرده باشد و این پس از هنگامی بود که وهّابیان به سبب الحاد او از وی کناره گرفته بودند.

کتاب الکون یحاکم الإله و هذه الاغلال را او نگاشته است. او پیشتر کتاب البروق النجدیة فی اکتساح الظلمات الدجویة را نگاشته بود که وهّابیان

از پیش آن را چاپ کرده بودند و همچنان آن را چاپ و نشر می کنند.

البانی و پیرامونیان او:

38 - الالبانی: محمّد ناصرالدین بن نوح البانی (مرده در 2/10/1999م). او سرنیزه وهّابیان سلفی در این روزگار و پیشوا و مرجع آن ها در حدیث بود و نزد وهّابیان احترام بسیار دارد و نگاشته های زیادی از آنِ اوست.

39 - زهیر الشاویش دمشقی، صاحب چاپخانه اسلامی که بیشتر کتاب های وهّابیان و سلفیان را در این روزگار انتشار داده است. او شاگرد البانی بود، لیک در پایان عمر البانی میان زهیر و البانی کشمکشی سخت رخ نمود و پاره ای از کشمکش های این دو به دادگاه کشیده شد که موضوع آن دعوا بر سر حقوق چاپ کتاب و درآمدهای آن بود.

40 - محمّد نسیب الرفاعی الحلبی (مرده به سال 1413ه .) در اردن. او ادّعا می کرد که بنیانگذار آیین سلفی گری و خدمتگزار آن در شهر حلب

ص:178

است. رفاعی 25 سال همنشین البانی بود، و آن گاه با یکدیگر کشمکش یافتند تا آن جا که هر یک دیگری را به شرک و بدعت نسبت می داد. وی کتابی در ردّ البانی نوشت و آن را نوال المنی فی اثبات عصمة امهات وازواج

الانبیاء من الزنا نامید. دوست او البانی امامت نماز بر جنازه او را عهده دار بود. او همچنین کتاب التوصل إلی حقیقة التوسّل و کتاب هایی دیگر را نگاشته است.

41 - محمّد عید عباسی... نگارنده کتاب بدعه التعصّب المذهبی و التّوسل انواعه واحکامه و الدعوة السلفیة وموقفها من الحرکات الاخری.

42 - محمود مهدی الاستنبولی: از شاگردان و همیاران البانی و تقریبا هم سنّ و سال او و تا آن جا که می دانم هنوز زنده است. او در پی اختلافی که با البانی یافت کتابی در ردّ او نوشت نامیده به خطاب مفتوح الی الشیخ

ناصر.

وهّابیان سعودی:

43 - ابن باز: عبدالعزیز بن باز نجدی (که اخیرا مرده است). مفتی سابق عربستان سعودی و رئیس هیئت مدیره پژوهش ها و تبلیغ و ارشاد. او رساله های گوناگون دارد که یکی از آن هاست التخذیر من البدع.

44 - التویجری: حمود بن عبداللّه بن حمود التویجری (که اخیرا مرده است). نگارنده کتاب عقیدة اهل الایمان فی خلق آدم علی صورة الرحمن و اثبات علوّ اللّه و مباینته لخلقه.

45 - حماد الانصاری: حماد بن محمّد انصاری (که اخیرا مرده است). او چندین رساله دارد که یکی از آن هاست: کشف الستر عما ورد فی السفر الی القبر.

ص:179

46 - ابوبکر جابر الجزائری (که اخیرا مرده است). کتاب عقیدة المسلم و وجاؤوا یرکضون... مهلاً یا دعاة الضلالة را او نگاشته است.

47 - ابن عثیمین: محمّد بن صالح عثیمین (که اخیرا مرده است). او چندین کتاب دارد که یکی از آن هاست: القواعد المثلی فی صفات اللّه واسمائه الحسنی.

48 - عبداللّه بن سعدی الغامدی: نگارنده کتاب الاخطاء الاساسیة فی

العقیدة و توحید الالوهیة من کتاب فتح الباری.

49 - علی الفقیهی: علی بن محمّد ناصر الفقیهی. نگارنده کتاب الفتح المبین و چند تحقیق بر کتاب های توحید.

50 - عبداللّه محمّد الدویش (اخیرا در جوانی مرد). او کتاب المورد الزلال فی التنبیه علی اخطاء الظلال را نگاشت. وی وهّابی بغایت متعصّبی بود و دیگران را یا مشرک می دانست یا بدعت گذار.

51 - دکترربیع بن هادی المدخلی، یکی از سران بزرگ وهّابی در مدینه منورّه.

52 - دکتر صالح بن فوزان بن عبداللّه فوزان: از بزرگان هیئت مدیره پژوهش ها و فتوا و تبلیغ و ارشاد. او بر کتاب سلفیه دکتر بوطی ردّیه ای

نگاشته است.

53 - بکر ابو زید: دکتر بکر عبداللّه ابو زید. عضو کانون فقه اسلامی در عربستان سعودی. او کتاب هایی نگاشته که از آن جمله است: ابن قیم الجوزیه، هجر المبتدع و حکم الانتماء الی الفرق والاحزاب والجماعات الاسلامیة. او در شهرهای مختلف بسیاری به ویژه جوانان را تأمین می کرد

تا بر صوفیه و طرفداران دیگر مذاهب و علمای اهل بیت ردّیه بنویسند.

ص:180

و از آن ها می خواست اندیشه وهّابی - سلفی را رواج دهند.

54 - عبداللطیف بن عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ: نگارنده کتاب القول المبین فی التحذیر من کتاب احیاء علوم الدین.

55 - عبداللّه بن سلیمان بن منیع: نگارنده کتاب حوار مع المالکی فی رد

منکراته و ضلالاته.

56 - عبدالرزاق بن عبدالمحسن العباد البدر:نگارنده کتاب القول السدید فی الردّ علی من انکر التوحید.

57 - عبدالکریم بن صالح الحمید: نگارنده کتاب الاتحاف بعقیدة الاسلاف.

58 - عبدالرحمن بن یوسف بن عبدالرحمن بن محمّد الرحمه: نگارنده کتاب الصواعق والشهب المرمیة.

59 - سلیمان بن ناصر العلوان: نگارنده کتاب الکشاف عن ضلالات السقاف.

60 - عبدالسلام بن برجس بن ناصر آل عبدالکریم: نگارنده کتاب الردّ علی القبوریین: شفاء الصدور فی الردّ علی الجواب المشکور.

61 - ابراهیم السلیمان الجبهان: نگارنده کتاب تبدید الظلام و تنبیه النیام و کتاب هایی دیگر.

62 - عبداللّه الغنیمان: رئیس گروه اعتقاد دانشگاه اسلامی مدینه منورّه.

63 - دکتر سفر بن عبدالرحمن الحوالی: رئیس گروه اعتقاد دانشگاه امّ القری. نگارنده کتاب منهج الاشاعره فی العقیده.

64 - خالد بن محمّد العنبری: او کتابی در دفاع از البانی و عقیده وهّابی نگاشته است.

ص:181

65 - فریح بن صالح البهلول.

66 - محمّد بن سیف العجمی: نگارنده کتاب الردّ علی الصابونی.

67 - عبداللّه السبت: به نظر می رسد او کویتی یا خلیجی است و کتاب الرحمن علی العرش استوی را نگاشته است.

68 - محمّد بن حمد الحمود: مصحّح چند کتاب از جمله کتاب العرش از ابن ابی شیبه مجسّم.

69 - اسامة توفیق القصاص:شاید اهل سعودی نباشد. کتابی نگاشته با نام اثبات علو اللّه علی خلقه والردّ علی المخالفین که در دو جلد چاپ شده

است.

گروهی از کشورهای گوناگون:

70 - مقبل بن هادی الوادعی الیمنی (مرده در تابستان سال 2001م). چند رساله دارد که یکی از آن ها القول المبین فی بیان فضائح المذبذبیناست.

71 - عبدالبدیع صقر: نگارنده کتاب نقد البردة.

72 - عمرو عبدالمنعم: مصری و نگارنده کتاب دفاعا عن السلفیة.

73 - محمّد بن جمیل زینو حلبی: مقیم عربستان سعودی و نگارنده کتاب توجیهات اسلامیة.

74 - عبدالرحمن دمشقیه: لبنانی و مقیم عربستان سعودی.

75 - ابو عبداللّه محمود بن محمّد الحداد: مصری و بسیار بد زبان. او چندین کتاب را تصحیح کرده است و بر جلدهای آن چنین نوشته که زاده به سال 1374 هجری است. وهّابیان او را عهده دار شدند، پرورشش دادند و اینک گرامی اش می دارند.

ص:182

76 - دکتر عاصم بن عبداللّه قریونی: اردنی، ظاهرا مقیم عربستان سعودی و نگارنده کتاب جهالات خطیرة فی قضایا اعتقادیة کثیرة.

77 - عبدالرحمن عبدالخالق: مقیم کویت و نگارنده کتاب فضائح الصوفیة.

78 - ابو اسحاق الحوینی: حجازی بن محمّد شریف. مصری، بدزبان و نگارنده چند کتاب و حاشیه که یکی از آن هاست: نهی الصحبة عن النزول

بالرکبة.

79 - ابو قتاده عمر محمود ابو عمر: اصل او از اردن است و مؤلف کتاب الردّ علی البیجوری فی شرح جوهرة التوحید.

سلفیان اردن:

80 - عبدالرؤوف العبوشی: ساکن شهر زرقاء. اخیرا مرده است.

81 - یوسف البرقاوی: نگارنده کتاب أوهابیة ام کتاب وسنّة.

82 - محمّد ابراهیم شقرة: او چندین رساله دارد از جمله: إرشاد الساری إلی عبادة الباری.

83 - دکتر عمر سلیمان الاشقر: مدرس دانشگاه اردن و عضو اخوان الصفا که بسیار می کوشد عقیده وهّابی را به میان آن ها رخنه دهد و در میانشان جایگزین کند.

84 - دکتر احمد العوایشة: دانشگاه اردن.

85 - علی حسن الحلبی: او در اندیشه وهّابی - سلفی چندین کتاب نگاشته است و از نزدیک ترین یاران البانی شمرده می شود.

86 - سلیم الهلالی: رساله های زیادی دارد که یکی از آن ها رسالة فی حدیث الجاریة است. او سلفی وهّابی است.

ص:183

87 - مشهور حسن سلیمان: کتاب های بسیار دارد. سلفی وهّابی است.

88 - دکتر محمد ابو ارحیم: مدرس دانشگاه و نگارنده رساله هایی چند.

89 - دکتر مروان القیسی: دانشگاه یرموک. نگارنده کتاب معالم الهدی إلی فهم الاسلام.

90 - دکتر عوض منصور: دکتری که هیچ گاه در دانشگاه تدریس نکرد. نگارنده کتاب الرحمن علی العرش استوی که خطاهای بسیار دارد.

91 - دکتر محمّد احمد الخطیب: یکی از مدرسان دانشکده الهیات دانشگاه اردن.

92 - مراد شکری: نگارنده کتاب دفع الشبه الغویة عن شیخ الاسلام ابن تیمیه. او پیشنماز مسجد است.

93 - حسین العوایشه: نگارنده کتاب القبر عذابه و نعیمه.

94 - الشیخ عبدالقادر الارناؤوط: سوری و مقیم سوریه. او هم اکنون در رأس وهّابیان سلفیِ آن جاست، حاشیه ها و تصحیح های بسیار دارد. او فصل زیارة سیدنا رسول اللّه صلی الله علیه و آله در کتاب الاذکار نووی را تحریف کرد و پس از لو رفتن قضیه وانمود کرد که کار او نیست و دارالهدی در ریاض به چنین کاری پرداخته است.

این افراد تنها اندکی از بسیار بودند و در جای جای جهان دیگرانی

هستند که هر خواننده می تواند پس از کسب یقین در اندیشه و باور آن ها نامشان را در این فهرست بیاورد تا مسلمانان و پردازندگان به این مهم از هویت آن ها آگاه شوند.

ص:184

پیوست 2: نامنامه دانشمندان ردّیه نویس بر وهّابیت

بدانید که منکران این اندیشه (اندیشه تشبیه و تجسیم و نصب) از روزگار صحابه و پس از ایشان بسیارند که پیشاپیش آن ها عمر است که هنگام پرسش صبیغ پیرامون متشابه در قرآن او را انکار کرد.(1)

وانگاه عالمان اهل بیت در طول پنج سده نخست و نیز پیروان راه اهل بیت از این رویداد آگاه شدند و در پی آن این عالمان گردآوری شدند و خواننده کتاب های تاریخ و تراجم بر این نکته آگاهی می یابد و من در این چکیده چندان که توان شماره کردن آن ها را یافتم از روزگار ابن تیمیه و پس از آن نامشان را یاد آورده ام که از آن ها هستند:

1 - تقی الدین علی سبکی (متوفّی به سال 756ه .) که در ردّ ابن تیمیه

و شاگردش ابن قیّم رساله ها نگاشته و از آن جمله است:

ص:185


1- ماجرای آن در شرح حال صبیغ در کتاب الاصابه ابن حجر آمده است و دارمی حدیث او را روایت کرده است.

السیف الصقیل فی الردّ علی ابن زفیل.

الدرة المضیة فی الردّ علی ابن تیمیة.

شفاء السقام فی زیارة خیرالانام.

و مجموعه رساله های دیگری که به تازگی چاپ شده است.

2 - ابن دقیق العید الشافعی المالکیِ حافظ (متوفّی به سال 702ه .)، ردّیه ای بر ابن تیمیه در مسأله حدوث و قدم عالم دارد.

ابن دقیق عید پیرامون این مسأله در الفتح (12/202) چنین گفته است :

کسی بود که در معقولات ادّعای کارکشتگی داشت و به فلسفه می گرایید و گمان داشت که مخالف حدوث عالم تکفیر نمی شود، زیرا از قبیل مخالفت با اجماع است و به سخن ما چنگ در زد که منکر اجماع به طور کلی تکفیر نمی شود مگر آن که از سوی شارع خبر متواتر آن اثبات شده باشد. او می گوید: این چنگ در زدن یا از سرِ کوری بوده یا تظاهر به کوری کرده است، زیرا حدوث عالم از جمله اموری است که در آن اجماع و تواتر نقلی با هم گرد آمده اند. پایان سخنِ آمده در الفتح که جای درنگ

دارد.

3 - از کسانی که ابن تیمیه را رسوا کرد ذهبی شافعیِ حافظ (متوفی به سال 748ه .) بود. او در چندین جای کتاب های خود چنین کرده که یکی از آن رساله مشهور او در میان علماست و آن را برای ابن تیمیه فرستاده و

النصیحة الذهبیة نامیده اش، و دیگری رساله ای است با نام القبّان که سخاوی حافظ آن را در کتاب چاپ شده پرآوازه خود الاعلان بالتوبیخ (ص307) یاد کرده که باید بدان رجوع شود. رساله دیگری نیز در کتاب ذهبی با نام بیان زغل العلم و الطلب آمده که محدّث کوثری آن را تصحیح

ص:186

کرده است. ذهبی در صفحه 23 این کتاب در خیرخواهی طالبان دانش چنین می گوید:

اگر در اصول و شاخه های آن از منطق گرفته تا حکمت و فلسفه و آرای نخستینیان و مرواریدهای درخشان اندیشه مهارت یافتی و با این وجود در قرآن و سنّت و اصول سلف صالح نیز سنگر گزیدی و عقل و نقل را با یکدیگر درآمیختی باز گمان نمی کنم به جایگاه ابن تیمیه برسی و به خدا سوگند که بدان نزدیک نیز نتوانی شد و من دیدم چگونه در فرجام کار به حق یا به باطل به سقوط و برکناری و گمراهی کشیده شد و روا یا ناروا تکذیبش کردند و تکفیر. او پیش از داخل شدن به این ماجرا نورانی بود و پرتو افشان و سیمای سلف صالح داشت، لیک از آن پس تیره شد و گرفته... و بدعت گذاری که نزد گروه های عاقل و فاضل، فرهیخته ای محقّق بود...

هر که بخواهد می تواند به این کتاب مراجعه کند. این سخن بی گفت وگو از ذهبی است که او و گروهی از حافظان همچون سخاویِ حافظ در کتابش الاعلان بالتوبیخ (ص 136) آن را آورده اند که می توان آن را نگریست.

4 - القاضی بدرالدین محمّد بن ابراهیم بن جماعة الشافعی، متوفی به سال 733 هجری.

5 - قاضی محمّد بن الحریری الانصاری الحنفی.

6 - قاضی محمّد بن ابی بکر المالکی.

7 - قاضی احمد بن عمر المقدسی الحنبلی.

ابن تیمیه به سال 726ه . با فتوای صادره از این چهار قاضی م

ص:187

حبوس شد.

8 - قاضی القضاة مصر احمد بن ابراهیم سروجی حنفی، متوفّی به سال 710 هجری.

9 - قاضی القضاة مالکی در مصر، علی بن مخلوف متوفّی به سال 718هجری.

10 - علامه علی بن یعقوب البکری، متوفّی به سال 724 هجری.

11 - علامه شمس الدین محمّد بن عدلان الشافعی، متوفّی به سال 749 هجری.

12 - امام صدرالدین بن وکیل، معروف به ابن مرحل شافعی.(1)

13 - امام علامه احمد بن یحیی الکلابی الحلبی، متوفی به سال 733هجری. او ردّیه ای بر ابن تیمیه دارد که امام التاج سبکی در شرح حال او در کتاب طبقات الشافعیة الکبری یادآور شده است.

14 - قاضی علامه صفی الدین هندی، متوفّی به سال 715 هجری.

در مسائلی با ابن تیمیه مناظره کرده است.

15 - قاضی کمال الدین بن زملکانی، متوفی به سال 727 هجری. با ابن تیمیه مناظره کرد و در مسأله زیارت و طلاق بر او ردّیه نوشت.

16 - مفسّر زبان دان ابو حیّان اندلسیِ حافظ، متوفّی به سال 745 هجری. او در کتاب خود التفسیر المادّ از ابن تیمیه سخن به میان آورده است و گفته که خود رساله ای را با خط ابن تیمیه دیده که در آن مسأله قعود بر عرش را اثبات کرده. ابو حیان این سخن او را سخت رد کرده

ص:188


1- بنگرید به شواهد الحق بالاستغاثة بسیدالخلق از شیخ نبهانی، ص177.

است.

17 - امام علی بن محمّد الباجی الشافعی، متوفّی به سال 714 هجری.

18 - محدّث مورخ فخر بن معلم قرشی، متوفّی به سال 725 هجری. او در کتاب نجم المهتدی و رجم المعتدی ابن تیمیه را رد کرده است.

19 - علامه محمّد بن علی مازنی دهّان دمشقی، متوفّی به سال 721 هجری. او در دو رساله ابن تیمیه را رد کرده است: رساله ای در زیارت و رساله ای در مسأله طلاق.

20 - امام ابو قاسم احمد بن محمّد شیرازی، متوفی به سال 733 هجری. او در رساله ای ابن تیمیه را رد کرده است.

21 - امام جلال الدین قزوینی شافعی، متوفی به سال 739 هجری.

22 - علامه عفیف الدین عبداللّه بن اسعد یافعی یمنی، متوفی به سال 768 هجری، نگارنده کتاب مرهم العلل المعضلة.

23 - تاج الدین عبدالوهاب بن علی سبکیِ محدّث، متوفی به سال

771 هجری. او در کتاب بزرگ خود طبقات الشافعیة الکبری بر ذهبی و ابن تیمیه ردّیه ها و انتقادهای بسیار دارد.

24 - علامه مورخ ابن شاکر کتبی، متوفی به سال 764 هجری. نگارنده کتاب عیون التواریخ.

25 - علامه فقیه عمر بن ابی الیمن اللخمی الفاکهی المالکی، متوفی به سال 734 هجری، او در ردّ ابن تیمیه کتابی دارد با نام التحفة المختارة فی الرد علی منکر الزیارة.

26 - علامه عیسی الزواوی المالکی، متوفی به سال 743 هجری. او در مسأله زیارت رساله ای در ردّ ابن تیمیه نگاشته است.

ص:189

27 - قاضی علامه محمّد السعدی الاخنائی المصری، متوفی به سال 750 هجری. او در ردّ ابن تیمیه کتابی دارد که با کتاب البراهین الساطعة به قلم علامه عزامی چاپ شده و آن را المقالة المرضیة فی الردّ علی من ینکر

الزیارة المحمّدیة نامیده است.

28 - علامه محقّق احمد بن عثمان الترکمانی الجوزجانی الحنفی، متوفی به سال 744 هجری. او رساله ای در ردّ ابن تیمیه دارد که آن را الابحاث الجلیة فی الردّ علی ابن تیمیة نامیده است.

29 - ابن حجر عسقلانی شافعیِ حافظ متوفی به سال 852 هجری. او در کتاب فتح الباری (3/66) در مسأله زیارت و در همین کتاب (13/410) در مسأله رویدادهایی که آغازی ندارد از ابن تیمیه انتقاد کرده اس

ابن حجر بر کتاب الردّ الوافر ابن ناصرالدین دمشقی که در آن علاء بخاری را رد کرده تقریظ نگاشته است، در حالی که این کتاب تنها انتقامی است از حنفیان که خود از اشتباه های ابن حجر شمرده می شود.

ابن حجر رساله ای دارد با نام الاشارة بطرق حدیث الزیارة و شرح حال ابن تیمیه را در الدررالکامنة آورده و یادآور شده که دانشمندان روزگار ابن تیمیه او را به نفاق نسبت داده اند، زیرا از او سخنانی در کاستنِ مقام سرور و سید ما حضرت علی علیه السلام صادر شده است.

30 - حافظ بزرگ زین الدین عبدالرحیم العراقی، استاد ابن حجر و ولی الدین العراقی، پسر او، و استاد حافظ هیثمی و آن طبقه، متوفی به سال 806 هجری. شیخ نبهانی در شواهد الحق (ص192) یادآور شده است که به جلدی کم حجم دست یافته که در آن ابن تیمیه در مسائلی مربوط به

ص:190

روز عاشورا ردّ شده است.

31 - پسرعبدالرحیم عراقی، ولیّ الدین عراقی، متوفی به سال 826 هجری، در کتاب الاجوبة المرضیة فی الردّ علی الاسئلة المکیة در پاره ای از مسائل ابن تیمیه که با اجماع ناسازگاری کرده انتقاد کرده است.

32 - مورخ علامه، ابن قاضی شهبة الشافعی، متوفی به سال 851 هجری، ابن تیمیه را در تاریخ مشهور خود تاریخ ابن قاضی شهبة نام آورده است.

33 - علامه تقی الدین الحصنی الحسینی الشافعی، متوفی به سال 829 هجری. او کتاب چاپی مشهوری در ردّ ابن تیمیه دارد نامیده به دفع شبه من

شبّه و تمرّد و نسب ذلک للإمام احمد.

34 - ابن عرفة التونسی المالکی، متوفی به سال 803 هجری. او در شمار منکران ابن تیمیه است.

35 - علامه علاءالدین البخاری الحنفی، متوفی به سال 841 هجری. او شاگرد سعد تفتازانی است که ابن تیمیه و هر کس را که بدو لقب شیخ الاسلام داده تکفیر کرده است، و همین سبب تألیف کتاب الردّ الوافر از سوی حافظ بن ناصرالدین الدمشقی الشافعی و تقریظ ابن حجر بر این کتاب شد و این نبود مگر از سر ستیزه جویی این دو با حنفیان، و گرنه این هر دو با عقیده ابن تیمیه ناسازگاری داشتند.

36 - شیخ محمّد بن احمد فرغانی حنفی دمشقی، متوفی به سال 867 هجری. نگارنده رساله الردّ علی ابن تیمیة فی الاعتقادات .

سی المالکی، متوفی به سال 899هجری. او در شرح حزب البحر بر ابن تیمیه ردّیه نوشته.

ص:191

38 - علامه فقیه ابن حجر هیثمی شافعی، متوفی به سال 974 هجری. علامه ابن حجر در الفتاوی الحدیثة بر ابن تیمیه و ابن قیّم جوزیه سخن به درشتی گفته و در صفحه 116 همین کتاب به نقل مسائلی می پردازد که ابن تیمیه در آن ها به مخالفت با اجماع مسلمانان برخاسته می گوید:

نوع جهان قدیم است و هماره آفریده ای با خدا بوده که خدا او را موجَب بالذات آفریده نه فاعل بالاختیار. منزّه است خدا از چنین کاری و نیز این سخن او که خدا جسم است(1)

و جهت دارد(2)و جابه جا می شود(3)

ص:192


1- جسم بودن خدا چندین بار در کتاب های ابن تیمیه آمده و او بیان داشته است که تجسیم و تشبیه نه در قرآن و نه در حدیث و نه نزد سلف، نکوهیده نیست. چه جسارت کلانی! آیا برای هیچ مسلمانی معقول است که در اسلامِ جلوه گر در متون قرآن و حدیث و سخنان سلف صالح نکوهشی از بت پرستی که تشبیه و تجسیم خدای یکتاست نرسیده است! اینک به بازگفت سخنان فراوان ابن تیمیه در این زمینه می پردازیم: ابن تیمیه در کتاب خود با نام التأسیس فی ردّ اساس التقدیس 1/100 می گوید: هیچ یک از سلف کسی را از این بهر که مجسِّم بوده ننکوهیده است و معتقدان به تجسیم نکوهیده نشده اند. او در کتاب التأسیس (1/101) می گوید: نه در قرآن خدا و نه در حدیث رسول خدا نه در سخنان هیچ یک از سلف و پیشوایان امّت نیامده که خدا جسم نیست و صفات او جسم و عرض نیستند. پس نفیِ مفاهیم ثابت در شرع و عقل با نفی الفاظی که نه شرع مفهوم آن را نفی کرده نه عقل، نادانی و گمراهی است. تو را به خدا در این سخن بیندیشید. او در همین کتاب (1/109) می گوید: پس اینک که چنین است نام مشبّهه نه در قرآن، نه در حدیث و نه در سخن صحابه و تابعان صفت نکوهیده ای نیست. بنگرید در این مورد نمی گوید (نه در کلام سلف) بلکه به جای آن می گوید: «نه در کلام صحابه و تابعان). او در این جا سلف و آنچه را در مورد نخست از نوشته اش در این نوشتار معتبر دانسته نادیده می گیرد، زیرا از امام احمد پیشوای سنّت! و پرچم اهل حدیث و جز او ثابت است که مشبّهه را نکوهیده اند، چنان که خودِ ابن تیمیه این سخن را نقل می کند. طفره را بنگرید. ابن تیمیه در منهاج السنّة (1/180) می گوید: گاهی منظور از جسم همان چیزی است که بدان اشاره می شود یا دیده می شود یا صفاتی بر آن استوار است و خداوند متعال به روز رستخیز دیده می شود و صفات بر آن استوار است و مردمان هنگام نیایش به دست و به دل و به دیده و روی بدو اشاره می کنند. اگر تو - ای جهمی - بر آن هستی که با این سخنت این را بگویی که خدا به این معنی جسم نیست به تو خواهیم گفت که این معنایی را که این چنین نفی می کنی بنابر نقل صحیح و عقل صریح، معنایی ثابت است و تو نتوانسته ای دلیلی بر ردّ آن اقامه کنی. از آن پس ابن تیمیه جملاتی عوام فریب می آورد و در آن می گوید که اطلاق لفظ جسم بر خدا بدون معنی - پس از آن که همین را ثابت می داند - بدعتی است که سلف نه آن را نفی کرده نه اثبات، و این خود البته تناقضی روشن است. پس درنگی باید. پیشوایان اسلام همچون امام نوویِ حافظ در شرح المهذّب قائلان به تجسیم را تکفیر می کنند. او در کتابش (4/253) می گوید: پیشتر گفتیم هر که به سبب بدعت تکفیر شود پشت سرش نماز صحیح نیست و هر که تکفیر نشود صحیح است. از جمله کسانی که تکفیر می شوند کسانی هستند که صراحتا به تجسیم باور دارند. پایان سخن نووی. حصنی نیز در کفایة الأخیار 2/125 همین سخن را می گوید و هر که خواهد می تواند آن را بنگرد.
2- ابن تیمیه در بسیاری جاها از کتب خود همچون منهاج السنّة 1/264 جهت را برای خداوند متعال ثابت می داند و می گوید: اگر یک جهمی نپذیرفت که خدا در یک جهت باشد ثابت می شود که به یکی از دو تقدیر او جهت مند است. وی ثابت می داند که خدای متعال در هر حال در جهتی است. ابن تیمیه در کتاب التأسیس (1/111) آشکارا آن را ثابت می داند و می گوید: خداوند سبحان بر فوق جهان است، فوقیت حقیقی نه فوقیت رتبه ای. آنچه کودک را به خنده می اندازد و موی بر تن اهل ایمان راست می گرداند این سخن ابن تیمیه در التأسیس (1/568) است: اگر خدا بخواهد بر پشت پشه ای جای می گزیند و پشه به قدرت خدا و لطف ربوبیت او خدا را بر پشت می کشد، دیگر چه رسد به عرش عظیم. سخن امام محدّث علی القاری بسی روشن و هویداست که در شرح المشکاة (2/137) چاپ مصر آورده: امت بر کفر کسی که معتقد است خدا را جهتی است اجماع دارد. محمود خطاب السبکی نیز در کتاب اتحاف الکائنات آورده که امام عراقی آشکارا به کفر کسی معتقد است که خدا را جهت دار می داند. ابوحنیفه و مالک و شافعی و ابوالحسن اشعری و باقلانی نیز همین دیدگاه را دارند.
3- اما درباره جا به جایی یا جنبش خداوند متعال باید گفت که ابن تیمیه در چندین کتاب خود آن را ثابت می داند که یکی از آن هاست الموافقة 2/4 که صراحتا در آن می گوید: پیشوایان سنّت و حدیث دو گونه جنبش را ثابت می دانند و این همان است که کسانی آن را گفته اند که آیین ایشان را نقل می کنند؛ کسانی مانند حرب کرمانی و عثمان بن سعید دارمی و دیگران. اینان به لفظ «حرکت» تصریح دارند و این همان مذهب پیشوایان سنّت و حدیث است خواه متقدّم یا متأخر. پس تأمّلی باید.

ص:193

این که هم اندازه عرش است نه کوچک تر و نه بزرگ تر. منزه است خدا از چنین افترای زشتی و کفر آشکاری. پایان سخن ابن حجر.

ابن حجر در الفتاوی الحدیثة (ص 203) چنین می گوید:

مباد به آنچه در کتاب های ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیّم جوزیه و نظایر آن دو که هوای خود را به خدایی گرفته اند و خدا آن ها را با دانشی که دارند گمراه کرده و بر گوش و دل آنان مهر زده و بر چشمشان پرده نهاده گوش بسپری و دیگر پس از خدا، رهنمون کیست. این ملحدان چگونه از حدود الهی گذشتند و از رسوم الهی تجاوز کردند و حدود شریعت و حقیقت را دریدند و این چنین انگاشتند که از سوی خدایشان بر هدایت هستند و این گونه نبود... پایان سخن ابن حجر.

نیز در کتاب ابن حجر، حاشیه ایضاح بر مناسک نووی در حج که کتاب قطوری است سخن ابن حجر چنین آمده است:

ص:194

نباید کسی به انکار زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی ابن تیمیه فریفته شود،(1)

زیرا او بنده ای است که خدا گمراهش کرده، چنان که عز بن جماعة این سخن را گفته و تقی سبکی در نگارشی جدا در ردّ بر او سخن گسترانیده است و خدشه او در حقّ پیامبر صلی الله علیه و آله نکته شگفتی نیست، زیرا او مقام ربوبی را خدشه زده. خداوند متعال از آنچه ستمکاران و منکران می گویند پاک و مبرّاست و سخنانی گران به خدا نسبت داده، چونان این سخن که

خدای سبحان جهت دارد و دست و پا و چشم و دیگر سخنان زشتی از این دست و بسیاری از علما او را تکفیر کرده اند. خدای با او به عدلش رفتار کُناد و یارانش را که او را در زدن افترا به شریعت درخشانِ اسلام یاری رساندند بی یاور نهد.

پایان سخن ابن حجر که هر کس خواهد می تواند به صفحه 443 حاشیه ابن حجر، چاپ دارالحدیث و صفحه 489 چاپ چاپخانه سلفیه مراجعه کند.

39 - شیخ علامه ملاعلی القاری الحنفی، متوفی به سال 1014 هجری. او در کتاب شرح الشفا از ابن تیمیه یاد کرده می گوید:

ابن تیمیه در حق حنبلیان کوتاهی کرده، زیرا رفتن به زیارت حرم پیامبر صلی الله علیه و آله را تحریم کرده.

40 - علامه محدّث عبدالرؤوف المناوی الشافعی، متوفی به سال 1031 هجری. او در جای جای کتاب فیض القدیر و شرح الشمائل ترمذی،

ابن تیمیه را نکوهیده است.

ص:195


1- فتح الباری ،3/66.

41 - محدّث محمّد بن علی بن علان صدیقی مکّی، متوفی به سال 1057 هجری. نگارنده کتاب المبرد المبکی فی الردّ علی الصارم المنکی.

42 - شهاب الدین احمد الخفاجی الحنفی مصری، متوفّی به سال 1069 هجری. او شرحی بر کتاب الشفا از قاضی عیاض دارد.

43 - شیخ عبدالغنی النابلسی، متوفی به سال 1143 هجری. او در بیش از یک کتاب ابن تیمیه را نکوهیده است.

44 - علامه فقیه محمّد بن سلیمان الکردی الشافعی المدنی، نگارنده کتاب الحواشی المدنیة علی المقدمة الحضرمیة. او بر کتاب سلیمان بن عبدالوهّاب، برادر محمّد بن عبدالوهّاب، که برادرش را در این کتاب رد کرده، تقریظی دارد.

45 - شیخ علامه عبداللّه بن عبداللطیف شافعی از اساتید ابن عبدالوهّاب. نگارنده کتاب تجرید سیف الجهاد لمدّعی الاجتهاد.

46 - عفیف الدین عبداللّه بن داود الحنبلی در کتابی با نام الصواعق والرعود در بیست جزوه بر ابن تیمیه ردّیه نگاشته. علامه علوی حداد باعلوی می گوید:

بر این کتاب از سوی علمای بزرگ بصره، بغداد، حلب، أحسا و دیگر جاها تقریظ هایی در تأیید و ستایش آن نگارش یافته.

عفیف الدین می گوید: اگر من پیشتر از این تقریظ ها آگاهی می یافتم این کتاب را نمی نگاشتم. این کتاب را محمّد بن بشیر، قاضی رأس الخیمه عمان، تلخیص کرده است.

47 - علامه محقّق محمّد بن عبدالرحمن بن عفالق الحنبلی کتابی نگاشته نامیده به تهکم المقلدین بمن ادعی تجدید الدین که در آن محمّد بن عبدالوهاب را نکوهیده.

48 - علامه احمد بن علی القبانی البصری الشافعی. او در رساله ای ده جزوه ای با نام فصل الخطاب فی ردّ ضلالات ابن عبدالوهّاب بر محمّد بن

عبدالوهاب ردّیه ای نگاشته .

ص:196

49 - علامه برکات الاحمدی الشافعی المکی.

50 - علامه شیخ عطاء الهندی المکی. او رساله ای در ردّ ابن عبد الوهاب نگاشته که الصارم الهندی فی عنق النجدی نامش نهاده.

51 - علامه شیخ عبداللّه بن عیسی المویسی.

52 - شیخ احمد المصری الأحسائی.

53 - دانشمندی نابشناخته از بیت المقدس، رساله ای نگاشته نامیده به السیوف الصقال فی اعناق من انکر علی الاولیاء بعد الانتقال.

54 - علامه شریف السید علوی بن احمد حداد باعلوی رساله ای صد ورقی نگاشته با نام السیف الباتر لعنق المنکر علی الاکابر.

55 - شیخ محمّد بن عبداللطیف الأحسائی.

56 - علامه عبداللّه بن ابراهیم میرغنی، ساکن طائف، ردّیه ای دارد با نام تحریض الأغبیاء علی الاستغاثة بالانبیاء والاولیاء.

57 - شیخ محمّد صالح الزمزمی الشافعی المکی، نگارنده کتابی در بیست جزوه.

58 - شیخ طاهر سنبل الحنفی، نگارنده کتاب الانتصار للاولیاء الابرار.

59 - شیخ صالح الفلانی المغربی.

60 - علامه شریف سید علوی بن طاهر حداد، نگارنده کتابی پربار با نام مصباح الأنام وجلاء الظلام فی ردّ شبه البدعی النجدی الّتی اضلّ بها العوام.

ص:197

61 - علامه محقّق اسماعیل التمیمی المالکی التونسی، متوفی به سال 1248هجری. سید مرتضی رضوی در کتاب خود، که پیرامون وهّابیت

است، می گوید: او ردّیه ای دارد بس محقّقانه و استوار و در آن از ارزش رساله ابن عبدالوهّاب کاسته و در تونس چاپ شده است.

62 - علامه محقق صالح کوّاش التونسی. او رساله ای مسجّع و استوار دارد و با آن رساله ابن عبدالوهّاب را از ارزش انداخته. این رساله همراه کتاب سعادة الدارین فی الرد علی الفرقتین چاپ شده است.

63 - علامه محقّق سید داود البغدادی الحنفی که ردّیه ای چاپ شده دارد.

64 - شیخ ابن غلبون اللیی که چامه ای دارد در ردّ چامه صنعانی در ستایش ابن عبدالوهّاب(1)که در کتاب سمنودی با نام سعادة الدارین با این مطلع آمده است: سلامی علی اهل الإصابة و الرشد ولیس علی نجد و من حل فی نجد

65۔ علامه شیخ ابراهیم سمنودی منصوری که کتاب بزرگی در دو جلد دارد نامیده به سعادة الدارین فی الرد علی الفرقتین الوهابیة ومقلدة

الظاهریة

66 - شیخ المشرفی المالکی الجزائری، نگارنده کتاب إظهار العقوق ممن منع التوسل بالنبی والولی الصدوق.

ص:198


1- امیر صنعانی با چامه ای دیگر از ستایش ابن عبدالوهاب رویگردان شده که مطلع آن چنین است:رجعت عن القول الذی قلت فی النجدی فقد بان لی فیه خلاف الذی عندی

67 - علامه شیخ المهادی الواز تانی، مفتی فاس، که در مسأله توسل رساله ای در رد محمد بن عبد الوهاب دارد.

68 - علامہ شیخ مصطفی الحمامی المصری. او ردیهای چاپ شده دارد با نام غوث العباد ببیان الرشاد.

69 - شیخ ابراهیم حلمی القادری الاسکندری. او کتابی دارد نامیده به حلال الحق فی کشف احوال اشرار الخلق که به سال 1355ه. در اسکندریه چاپ شده است.

70۔ علامه شیخ ابراهیم العزامی، متوفی به سال 1379ه. نگارنده کتاب البراهین الساطعة که در مصر چاپ شده است.

71 - شیخ حسن خزبک، نگارنده رسالة المقالات الوفیة فی الرد علی الوهابیة.

72 - شیخ عطا الکسم الدمشقی، مفتی شام و نگارنده رسالة الأقوال المرضیة فی الرد علی الوهابیة که هم اینک نزد من است.

73 - سلیمان بن عبد الوهاب النجدی، برادر محمد بن عبد الوهاب، که رساله مشهوری در رد برادرش دارد و نامیده به الصواعق الالهیة فی الرد علی الوهابیة .

74۔ علامه جمیل صادقی الزهاوی، نگارنده کتاب الفجر الصادق فی الرد علی منکری التوسل والکرامات والخوارق.

75۔ علامة فقید، مفتی شافعی مکه ملائک پاسبان، شیخ احمد زینی دحلان، نگارنده چند کتاب همچون الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة و فتنة الوهابیة.

76 - شیخ عبد المحسن الأشیقری الحنبلی، نگارنده رسالة الرد علی الوهابیة

ص:199

77 - شیخ احمد سعید السرهندی النقشبندی نگارنده کتاب الحق المبین فی الرد علی الوهابیین

78 - شیخ ملقب به حافظ خواجه محمد حسن الحنفی، نگارنده رسالة چاپ شده در هند با نام العقائد الصحیحة فی تردید الوهابیة النجدیة .

79۔ علامه محا۔ عطاء الله الرومی، نگارندة الرسالة الرؤیة علی طائفة

80- شیخ ابراهیم الراوی، نگارنده رسالة الأوراق البغدادیة.

81 - شیخ داود بن سلیمان البغدادی، نگارنده رسالة صلح الإخوان فی الرد علی من قال علی المسلمین بالشرک و الکفران و المنحة الوهبیة فی الرد علی الوهابیة

82- علامه شیخ مالک بن شیخ داود، نگارنده کتاب الحقائق الاسلامیة فی الرد علی المزاعم الوهابیة بادلة الکتاب والسنة النبویة.

83 - شیخ حماد الله الداجوی الحنفی الهندی، نگارنده کتاب البصائر المنکری التوسل با هل المقابر

84 - علامه عیسی بن محمد الصنعانی الیمنی، نگارنده کتاب السیف الهندی فی إبانة طریقة الشیخ النجدی

85- علامه شرف الدین احمد بن یحیی السمنیری، نگارنده کتاب الایمان

و الاسلام

86 - شیخ حسین حلمی بن سعید الاستانبولی، نگارنده کتاب علماء المسلمین والوهابیون

87 - شیخ مصطفی بن احمد بن حسن الشطی الحنبلی، نگارنده کتاب النقول الشرعیة فی الرد علی الوهابیة .

ص:200

88 - شیخ علی زین العابدین السودانی، نگارنده کتاب البراءة من الاختلاق فی الرد علی أهل الشقاق و النفاق، فی الرد علی الفرقة الوهابیة الضالة .

89 - استاد محمد احمد حامد السودانی. نگارنده کتاب براءة الشیعة من مفتریات الوهابیة

90 - سید محسن الامین در کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب

91 - شیخ محتا۔ جواد مغنیه، نگارنده کتاب هذه هی الوهابیة .

92 - مفتی سرزمین مصر، شیخ محمد بخیت المطیعی، متوفی به سال 1354ه.، نگارنده رسالة تطهیر الفؤاد من دنس الاعتقاد

93 - علامة محدث محمد زاهد الکوثری الحنفی، متوفی به سال 1371ه. او در رد ابن تیمیه کتاب ها و رساله های بسیار دارد که از آن هاست حاشیه بر السیف الصقیل از سبکی با نام تبدید الظلام المخیم من نونیة ابن القیم و مجموعه مقالات چاپ شده با نام مقالات الکوثری و بسیاری مقالات دیگر.

94 - علامہ شیخ محمد العربی التبانی السگی، متوفی به سال 1390ه.. نگارنده کتاب التعقب الشدید علی هدی الزرعی العنید و کتاب براءة الأشعریین من عقائد المخالفین و جز آن.

95 - شیخ منصور محمد عویس از نزدیکان شیخ کوثری، نگارنده کتاب ابن تیمیة لیس سلفیة. شیخ کوثری در یکی از مقالاتش او را ستوده

96 - علامه یوسف دجوی از دانشمندان بزرگ الازهر، نگارنده کتاب

ص:201

صواعق من نار علی صاحب المنار عبد الله قصیمی نجدی، که از آن پس به الحاد کشیده شد، کتابی را در رد علامه دجوی نگاشت و آن را البروق النجدیة فی اکتساح الظلمات الدجویة نام گذاشت و سیا۔ حافظ شریف احمد ابن صدیق غماری در کتابی با نام قطع العروق الوردیة من صاحب البروق النجدیه از علامه دجوی به دفاع برخاست.

97 - محدث شریف احمد بن محمد بن الصدیق الغماری الحسنی حافظ، متوفی به سال 1380ه.، در جای جای نگاشته های خود که شمار آنها از 250 جلد افزون است و یکی از آنها قطع العروق است که در شرح حال پیش از آن یاد کردیم و دیگر جؤنة العطار و نظایرش که در آنها بر وهابیت ردیه نگاشته است.

98 - محدث شریف عبد الله بن صدیق الغماری الحسنی، متوفی به سال 1413ه. او در چندین کتاب خود که شمار آن ها از 150 جلد فزون است و می توان از الرد المحکم المتین و القول المقنع فی الرد علی الالبانی المبتدع یاد کرد، بر وهابیت ردیه نوشته است.

99 - علامه شریف محمد الزمزمی بن صدیق الغماری الحسنی، متوفی به سال 1407ه. نگارنده کتاب مناظرة مع الالبانی

100 - محدث علامه شریف عبد العزیز بن الصدیق الغماری الحسنی، متوفی به سال 1417ه. نگارنده رساله ای در رد بر البانی با نام بیان نکث النا کث المتعدی بتضعیف الحارث و جز آن.

101 - علامہ مفتی پادشاهی عمان، شیخ احمد بن حمد الخلیلی، نگارنده کتاب الحق الدامغ.

102۔ شیخ علامة الفقیه عبد الله الحبشی الهرری، ساکن بیروت که در رد

ص:202

بر وهابیت چندین ردید و رساله دارد.

103۔ علامه شیخ یوسف نبهانی - رحمه الله تعالی - نگارنده کتاب شواهد الحق بالاستغاثة بسید الخلق، که گروهی از علما همچون علامه شیخ محماد حبیب الله شنقیطی بر این کتاب تقریظ نگاشته اند. او نگاشته های دیگری نیز دارد.

104۔ علامه محقق و بی نظیر جعفر سبحانی، ساکن قم، نگارنده آثار فراوان و تحقیقات بی مانند و بی همتا و نگارنده کتاب هایی همچون الوهابیة فی المیزان و دیگر نگاشته های سودمند و ارزنده

105۔ علامه شیخ علی کورانی عاملی لبنانی، ساکن قم، نگارنده کتاب الوهابیة والتوحید و دیگر کتاب های ارزشمند

106 - استاد صائب عبد الحمید، ساکن قم، نگارنده کتاب ابن تیمیه ، حیاته وعقائده که در آن مباحثی سودمند آورده شده.

به علاوه فرزانگان و علمای اعلام هم روزگار ما و پیشینیان که شماری بسیار بسیار فراوان دارند و من با دقت آنها را شماره نکرده ام و تنها به این گروه بسنده کرده ام.

ص:203

ص:204

پیوست 3

در بطلان حدیث افتراق

آنچه را در صحیح شرح العقیدة الطحاویة در نقد این حدیث به شیوه اهل سنت و حدیث و بر پایه موازین حدیثی ایشان آورده ام خلاصه می کنم و می گویم

١ - این حدیث از ابوهریره و به گونه مرفوع روایت شده و در اسناد آن محمد بن عمرو بن علقمه دیده می شود که ضعیف است.

یحیی بن سعید و مالک می گویند: «او از کسانی نیست که تو می خواهی»، و ابن حبان می گوید: «اخطا میکند». ابن معین می گوید:

مردم هماره از حدیث او کناره می گیرند»، و ابن سعد می گوید: «ضعیف شمرده می شود».

2- این حدیث از معاویه مرفوع روایت شده و در سند آن نام از هر بن عباد الله هوزنی یکی از نواصب عمده دیده می شود که می کوشد از جایگاه سید و سرور ما علی (علیه السلام) بکاهد و سخنانی پریشان و درهم دارد.

ص:205

از دی می گوید: درباره او حرف و حدیث هاست و این جارود نام او را در کتاب الضعفاء آورده است.

3- این حدیث از انس بن مالک از هفت طریق روایت شده که همه آنها ضعیف است و از دروغگو و جاعل و مجهول تهی نیست.

4- این حدیث از عوف بن مالک به گونه مرفوع روایت شده و در سند روایت آن نام عباد بن یوسف دیده می شود که ضعیف است و ذهبی او را در دیوان الضعفاء (شماره 2089) آورده است.

5 - این حدیث از عبد الله بن عمرو بن عاص به گونه ای مرفوع از ترمذی در سنن (26 / 5 ) روایت شده و در اسناد آن نام عبد الرحمن بن زیاد افریقی دیده می شود که ضعیف است.

6- این حدیث از ابوامامه به گونهای مرفوع از ابن ابی عاصم در السنة (25 / 1 ) روایت شده و در اسناد آن قطن بن نسیر دیده می شود که ضعیف است و حدیثش مردود می باشد.

7- این حدیث از ابن مسعود به گونه ای مرفوع از ابن أبی عاصم در السنة روایت شده و در اسناد آن نام عقیل جعدی دیده می شود که ابن حجر در لسان المیزان (209 /

4 ) می گوید: بخاری می گوید حدیث او مردود است.

8- این حدیث از سرور و سید ما علی (علیه السلام) روایت شده و از کسانی که آن را روایت کرده اند ابن ابی عاصم در کتاب خود السنة (467

/ 2 به شماره 995) می باشد. در اسناد این حدیث نام لیث بن ابی شلیم دیده می شود که بسیار ضعیف است و نزد اهل رجال وضعی معلوم دارد. ابن حجر در التقریب (شماره 5685) می گوید: سخت درهم و برهم است و حدیثش

ص:206

تمیز داده نمی شود، لذا او را کنار نهاده اند.

این از نگاه اسناد و اما از نگاه درونمایه:

ما به بطلان این حدیث یقین داریم، خواه بر آن افزوده باشند یا نه؟ افزایش هایی همچون: «کلها فی النار الا واحدة و کلها فی الجنة إلا واحدة . با چشم پوشی از این افزوده ها می گوییم که اصل این حدیث به دلایل زیر باطل است:

1- این حدیث بیان می دارد که این امت باترین امت هاست، چنان که بیان می دارد یهود وضعی چندان ناهنجار یافت و پراکندگی چندان یافتند که به هفتاد و یک فرقه تقسیم شدند و مسیحیان که وضعی بدتر از آنان داشتند به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و آنگاه این امت به عرصه آمد که به بیش از این اعداد یعنی به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شود، یعنی فرقه ای بد از بدتر، و حال آن که این مخالف فرموده الهی است که (کنتم خیر امة اخرجت للناس)، (وکذلک جعلناکم أمة وسط). این آیات بیان می دارند که امت ما بهترین امت ها و معتدل ترین آن هاست، در حالی که این حدیث امت ما را بدترین، پرفتنه ترین، تباه ترین و پراکنده ترین امت معرفی می کند. پس مفهوم آن بر پایه بیان صریح قرآن کریم که امت ما را بهترین امت می داند ناسازگاری دارد.

2- آنچه بر بطلان متن و معنای این حدیث تأکید دارد آن است که هر کس در نام این فرقه ها کتابی نگاشته با کتاب های دیگری که در این زمینه نگاشته شده متفاوت است، و همچنان در هر روزگاری فرقه های نوینی پدید می آید که سرشماری آنها نادرست و غیر واقعی خواهد بود. برای نمونه شیخ عبد القاهر بغدادی، متوفی به سال 429 ه. پیرامون این فرقه ها

ص:207

کتابی نوشته نامیده به الفرق بین الفرق و در آن از هفتاد و سه فرقه نام برده، در حالی که تا هم اینک فرقدهای دیگری نیز پدید آمده است که شمار آن چندین برابر فرقه هایی است که شیخ عبد القاهر نام برده است و سخن کسی که می گوید فرقه های نو پادید در اصول همچون دیگر فرقه ها هستند نادرست و بلکه باطل است و واقعیت، این سخن را پس می زند و بطلان آن را ثابت می کند.

3- این حدیث به ویژه با افزوده آن که مجسمه و نواصب بدان چنگ در می زنند، یعنی عبارات «کلهم فی النار الأ واحدة» مخالف احادیث بسیار است که متواتر معنوی هستند و تصریح دارند که هر کس گواهی دهد به: لا اله الا الله و محمد رسول الله بهشت . اگر چه پس از کیفر - بر او واجب می شود. از این گونه احادیث است آنچه بخاری در (1186161

/

3 فتح) روایت می کند:

همانا خدا کسی را که از بهر او لا اله الا الله بگوید بر آتش حرام کرده است. او نفرموده خدا هر سلفی وهابی را بر آتش حرام کرده. حدیث آمده در مسلم (63 / 1 ) دقیقا چنین است: کسی گواهی نمی دهد که خدایی جز الله نیست و من رسول خدایم و با این حال به آتش رود و خوراک آن شود.

اندکی از فرقه های گوناگون بر پایه با عت تکفیر می شوند و بیشتر آنها همچون معتزله و جز آن تکفیر نمی شوند تا سزای رفتن به آتش را بیابند، از همین رو پاره ای از پیشوایان همچون بیهقی و جز او اجماع پیشینیان و پسینیان را نقل کرده اند که نماز پشت سر معتزله و پیوند زناشویی با آنان و ارث بردن از آنها و ارث گذاشتن برای آنها صحیح است (بنگرید به

ص:208

مغنی المحتاج، 135

/ 4 ). 4- متن این حدیث، پریشان است. در بعضی طرق چنین رسیده است:

هان، زودا که این امت بر پایه هوس به هفتاد و سه فرقه تقسیم شوند. این حدیث را ابن ابی عاصم (69) روایت کرده است، و در برخی دیگر چنین آمده است:

یک فرقه در بهشت است و هفتاد و دو فرقه در آتش. این حدیث را نیز ابن ابی عاصم (63) روایت کرده است، و در برخی دیگر این گونه آماده است:

جز سه فرقه از آنها نمی رهند. این حدیث را نیز ابن ابی عاصم (71) نقل کرده است، و در برخی دیگر چنین می خوانیم:

همه آنها در آتش اند مگر شهرهای بزرگ. این حدیث را نیز ابن ابی عاصم (68) روایت کرده است. در پاره ای از این طرق چنان که ابن حبان ( 125

/

15 ) آورده چنین است:

همانا یهود به هفتاد و یک فرقه یا هفتاد و دو فرقه تقسیم می شوند و مسیحیان چونان آنها..

برخی متن این حدیث را به بازی گرفته اند و در پایان آن چنین آورده اند:

پلید ترین آنان شیعیان هستند. چنان که برخی گفته اند:

بدترین آنها کسانی هستند که امور را با آرای خود می سنجند. که اشاره به حنفیان، پیروان ابوحنیفه دارد، و در پاره ای روایات چنین آمده است:

ص:209

همه آنها در بهشت اند مگر قدرید، و در بعضی آمده: مگر زنادقه، و به همین ترتیب، و این ها همه دروغ و بر بسته هایی است بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

اگر خواننده و نویسنده و به ویژه پژوهشگر در این واژه ها ژرف بیندیشد و آن را نیکو واکاود شاید دریاباد از کجا آمده.

5- در پاره ای از روایات این حدیث چنین آمده است:

همه آنها در آتش اند مگر یک آیین گفتند: یا رسول الله! آن کدام آیین است؟ فرمود : آن آیین که من و اصحابم بر آن هستیم این حدیث را ترمذی ( 26 /

5 ) از عبد الله بن عمرو روایت می کند، و در روایت آمده است:

آیینی که جماعت بر آن است. اینک می گویم: این حدیث از این دو رو باطل است: اول: از نظر اسناد: چنان که گفته آمد ۔ ضعیف است.

دوم: گفتن عبارت: «آن آیین که من و اصحابم بر آن هستیم»، از زبان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نه خرد پذیر است نه درست و در این جا به ذکر یک دلیل آن بسنده می کنیم

صحابه در روزگار چهارمین خلیفه از خلفای راشدین سرور و سالار ما امیر مؤمنان علی (علیه السلام) به سه فرقه تقسیم شدند: فرقه ای با سرور ما علی(علیه السلام) بودند که بر پایه صریح احادیث تردید ناپذیر بسیار بر حق بودند. فرقه ای نیز از یاری علی (علیه السلام) فرو بنشستند و از یاری امام اهل حق دست شستند و با دو فرقه دیگر نجنگیدند و این فرقه که شماری اندک داشتند از آن پس پشیمان گشتند. فرقه ای هم با معاویه و حزب او که گروه سرکش بودند همراه شدند. سرکش بودن این گروه بر پایه صریح حدیثی است که

ص:210

بخاری (541 / 1 ) و (30 / 6 ) ومسلم ( 2915

/ 2235 / 4

) آورده اند که: عمار را گروه سرکش می کشند. او آنها را به بهشت می خواند و آنان او را به دوزخ

پس عبارت «آن آیین که من و اصحابم بر آن هستیم» در حدیث افتراق، کدام فرقه از این فرق سه گانه خواهد بود؟

سخن پایانی این که حدیث افتراق یا همان حدیثی که مسلمانان از بهر آن به ستیزه جویی با یکدیگر پرداخته اند و با این حدیث نه تنها به هم نزدیک نشده که از هم دور گشته اند و معتقدند دگراندیشان ایشان اهل دوزخ هستند سند و متنی باطل دارد و بنی امیه در جعل این حدیث نقش بسیار داشته اند و وهابیان سلفی در نشر آن بسی کوشیده اند.

ص:211

ص:212

پیوست 4

چالش وهابیان پیرامون وانهادن (هجر)

بدعت گذار

سید محدث شریف عبد الله بن صدیق غماری الحسنی - خدای بر جایگاه او بیفزاید - در رساله خود با نام النفحة الذکیة فی بیان أن الهجر بدعة شرکة چنین می گوید:

آنچه درست است و پس از آن خطا، حرمت وانهادن است به همه گونه های آن و وانهادن و بایکوت کردن مشروع از بهر دین و جز آن، وجود بیرونی ندارد و با روح شریعت اسلامی ناسازگار است و معتقدان به مشروعیت آن خطاکارانی هستند پندارپذیر که به چیزی استناد می کنند که آن را دلیل می پندارند، و اگر چه این گروه برای تلاششان اجر دارند و خطایشان بخشوده است، لیک بر ستیزه جویان سرسخت حرام است که خطای آنان را دست آویزی بگیرند برای گسلیدن پیوند خویشی و عاق والدین و دوری از کسانی که با هوی و هوس آنان ناسازگارند

ص:213

مقلد۔ نیز اگر تقلیدش با حسن نیت همراه باشد در خطای مجتهد، معذور است، لیک مقلد بد نیت گنهکار و فریفته است و استشهاد او به آیات و احادیث که با آوردن آنها اهل استدلال و گفت وگو به نظر آید نه تنها او را از این گناه معذور نمی دارد که بر گناه او می افزاید و کیفرش نزد خدا فزوده می گردد، زیرا بر تقلید از سر سر سختی پافشاری کرده است و آیات و احادیث را بر خلاف اقتضای مفهوم مراد آن به کار زده است و این رساله که آن را النفحة الذکیة فی أن الهجر بدعة شرکیة نام نهاده ام توضیح می دهد که:

هجر و وانهادن را در اساس، مشرکان با عت کرده اند و با آن پیامبران خدا را که به توحید می خواندند بایکوت کردند و اسلام آن را تحریم قطعی کرده است و آن را از گناهان کبیره ای شمرده که مهلک است و آن را به کسی از مسلمانان رخصت نداده مگر در موارد ضروری و معذور، همچون رخصت به شخص مضطر برای خوردن گوشت حیوان مرده.

آنچه شارع در حالت عذر رخصت دهد. به طور کلی مشروع نیست و مشروعیت آن بسته به شرایط عذر آن است و از آن فراتر نمی رود و از احکام شناخته ای که آمده یکی این است که:

آنچه از بهر ضرورت روا شمرده شده به قدر همان ضرورت است و

بس۔

در موردی که وانهادن شخصی روا شمرده شده، نه این است که او بدعت گذار بوده یا تبهکار میگسار یا جز آن، و اسلام، بایکوت کردن فرد را از برای بدعت گذاری یا فسق به رسمیت نمی شناسد. و آن را تأیید نمی کند چه رسد به این که ادعا شود این کار واجب یا مستحب است. به

ص:214

خدا که این ادعا دروغ است و چگونگی آن به خواست خدای بزرگ به زودی، گسترده بیان خواهد شد.

ملاحظه: کاملا پیداست هنگامی که شخص در عرصه گفت و گو و استدلال سستی یابد و برهانش به هم ریزد و بیانش یاری اش نرساند و طرف خود را با حجت نیرومند و برهان صحیح و بیان آشکار بیابد برای رویارویی با او راهی نخواهد داشت مگر آن که او را بایکوت کند و از یارانش بخواهد که آنان نیز چنین کنند تا تحت تأثیر سخن رسای او قرار نگیرند و بد و نپیوندند.

این کاری است که مشرکان در رویارویی با دعوت توحید در پیش گرفتند، و این همان دعوتی است که خردها آن را تأیید می کنند و دلایل صحیح به درستی آن گواهی می دهند. پاره ای از مشرکان همان کسانی هستند که در ستیز با دعوت توحید به شیوه ای بدوی تول می جویند، یعنی به دورانی که خرد انسانی هنوز در دوران رد سالی بوده

اینک گوش می سپاریم به سرورمان نوح (علیه السلام) که شکایت از قوم خویش را نزد خدای تبارک می برد: «وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا»(1)

ابن عباس می گوید: «انگشتان خود را در گوش هاشان می کنند.» تا سخنان او را نشنوند و جامه ها شان بر سر می کشند» تا نوح را نبینند و سخن او نشنوند.

می دانیم که کودکان هنگام کشمکش در بازی انگشت خود بر گوش

ص:215


1- نوح /7؛ هرگاه بخواند مشان که گناهشان آمرزی انگشتان خود را در گوش هاشان می کنند و جامههاشان بر سر می کشند و پای می فشرند و سخت گردن می کشند.

می نهند تا سخن طرف خود را نشنوند و این چنین او را به خشم می آورند و بدین سان مردم نوح شیوه ای کودکانه را در پیش گرفتند.

برخی از مشرکان تشویش را در پیش می گیرند، چنان که هم اینک رادیو در میان دول متخاصم به همین شیوه عمل می کند.

نخستین مشرکی که هجر و وانهادن را به کار زد آزر، پدر ابراهیم (علیه السلام)، بود که چون از دعوت پسرش به توحید کاسه صبرش لبریز شد و از آوردن دلیل ناتوان ماند هیچ راه رهایی نیافت مگر آن که به او بگوید: «أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یَا إِبْرَاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَاهْجُرْنِی مَلِیًّا »(1)۔

یعنی مدتی طولانی از من کناره گیر تا صدای دعوت تو نشنوم.

مشرکان با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و یاران او نیز چنین کردند و از همین روست که خداوند می فرماید: «وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا. الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لَا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا »(2) 2، یعنی نمی توانستند صدای پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بر تابند، زیرا او را سخت دشمن می داشتند، پس او را وانهادند و از وی دوری گزیدند.

نیز می فرماید: «وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ»(3) ؛ چنان که می فرماید: «وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا (46)»(4)

ص:216


1- مریم /46؛ ای ابراهیم! آیا تو از خدایان ما روی گردانی؟ اگر بس نکنی بیگمان سنگسارت کنم. زمانی دراز از من دور باش
2- کهف /100 و 101؛ دوزخ را آن روز بر ناباوران آشکار بنماییم. هم آنان که چشمانشان از یاد من در پرده بود و نمی توانستند شنید.
3- انعام /26؛ و آنان از او باز می دارند و از او دوری می جویند.
4- اسراء (46؛ هرگاه در قرآن، پروردگارت را به یکتایی یاد کنی از سر بیزاری پشت کنند و روند.

پس ابو سمیحه درباره پسرش که اسلام آورده بود چاره ای نداشت مگر آن که او را براند و برادرانش را فرمان دهد تا از او کناره گیرند.

هر بدعت گذاری می پندارد که بایکوت کردن مسلمانان موجب طاعت و قربت است و اصرار دارد این مفهوم را در اندیشه یاران ساده لوح خود جایگزین کند، بگذریم که او خود در نهادش باور دارد که دروغگویی فریبکار است، زیرا او همه مسلمانان به ویژه برادرانش را برای عرضی شخصی و امی نهد، نه از بهر پیوندی دینی که ما پرده از این غرض برخواهیم داشت و به خواست خدا پس از این، دلایل و شواهد را توضیح خواهیم داد.

فصل: از نمونه های آماده در این مقدمه آشکار شد که: مشرکان هما استان شدند تا بایکوت را به عنوان سلاحی علیه پیامبران خدا از روزگار نوح تا روزگار کافران قریش به کار برند.

از قواعدی که وهابیان نمی دانند این است که آنچه مشرکانی دشمن خدا بدعت می گذارند ممکن نیست خدا برای اولیای مؤمن خود بر سبیل وجوب یا استحباب تشریع کند تا آن را میان خود به کار زنند، بل آن را می نهاد تا به سان معامله به مثل در برابر کافران به کار آورند.

آیا درباره بردگی ندیدیم که چون اسلام ظهور کرد آن را میان کافران در جای جای زمین از شرق تا غرب و از عجم تا عرب موجود یافت و خداوند به مسلمانان اجازه فرمود که چون با کافران ستیزیانا۔ اسرای آنها را به سان معامله به مثل به بردگی گیرند و در برابر، بر آن ها حرام کرد که هنگام جنگ با سرکشان یا خوارج مباد اسیری را به بندگی گیرند، زیرا آنها مسلمان بودنا۔۔

ص:217

خداوندا هجر را نیز در رویارویی با کافران همچون معامله به مثل اجازه فرمود: «وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِیلًا»(1) و «وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ »(2)، در حالی که آن را برای مسلمانان در رفتار میان خودی کاملا تحریم فرموده و از گناهان کبیره ای شمرده است که مایه آتش خواهد بود و به هیچ مسلمانی اجازه نداده با برادرش بیش از سه روز، پیوند بگسلد.

احادیث متواتر صراحت دارند که تحریم ((هجر» تحریمی عمومی است که پاره ای از آنها در کتاب القول المسموع چاپ شده است.

ابو داود اشتباه کرده است، زیرا در سنن خود (4916) پس از آوردن شماری از احادیث مربوط به تحریم «هجر» می گوید:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یکی از زنان خود را چهل روز وانهاد و از او کناره گرفت و ابن عمر با یکی از پسرانش تا دم مرگ قطع پیوند کرد.

اگر «هجر» برای خداست هیچ یک از این موارد درست نیست، و این که عمر بن عبد العزیز چهره خود را از مردی می پوشاند.

این سخن از چند رو خطاست

١- کناره گیری پیامبر(صلی الله علیه و آله) از یکی از زنان خود به مدت چهل روز نمی تواند احادیث تحریم هجر را تخصیص زند؛ زیرا هم ضعیف است هم از باب ایلاء خواهد بود که میان یک زوج بوده است. ٢. اگر به فرض بپذیریم که می تواند تخصیص بزند، تنها تخصیص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را از عموم تحریم هجر می رساند؛ زیرا در علم اصول بیان شده که اگر قول و فعل پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعارض داشت و قول او برای خود ایشان

ص:218


1- مزمل /10؛ و از آنها زیبا کناره گیر .
2- انعام (106؛ و از مشرکان روی گردان .

و امت عام بود، مثل: روا نیست مسلمانی با برادرش بیش از سه روز قطع پیوند کند»، و فعلی مخالف با این داشت، مثل این که با یکی از زنانش بیش از سه روز قطع پیوند کند فعلش خاص او خواهد بود و دیگری را شامل نمی شود، زیرا بیان آن عام نیست.

دلیل این قاعاده، روایت احمد و ابو یعلی است به اسناد صحیح از ام سلمه که گفته:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نماز عصر را گزارد و آنگاه به خانه من درآمد و دو رکعت نماز گزارد. عرض کردم :یا رسول الله ! نمازی گزار دی که پیشتر نمی گزار دی؟ فرمود: خالد آماد و مرا از دو رکعت نمازی که بعد از نماز ظهر می گزاردم باز داشت و اینک آن را به جای آوردم. عرض کردم: اگر آن دو رکعت را نگزاری قضایش را به جای می آوری؟ فرمود: نه.

ابو داود به نقل از عایشه می گوید:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پس از عصر نسازی می گزارد و دیگران را از آن باز می داشت. او این نماز را به عصر می پیوست و دیگران را از پیوستن آن به نماز عصر [اگر احتمالا به جای می آوردند باز می داشت.

پس عمومیت احادیث تحریم هجر بی هیچ گفت و گو در حق ما ثابت است.

٣- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) عمومیت تحریم هجر را به این که بیش از سه روز باشد - تخصیص داده است و این حاکی از آن است که هجر برای سه روز رواست و عام دوبار تخصیص نمی یابد.(1)

ص:219


1- چنان که در علم اصول بیان شده است.

4- این که عمومیت تحریم هجر با روا شمردن آن از بهر دین تخصیص یابد. [ادعای جبران کاستی شارع است و حال آن که برای شارع تصور کاستی جایز نیست.

5 - تخصیص شارع به روا بودن سه روز هجر، هم امور دینی و هم امور دنیوی را در بر می گیرد و محدود کردن آن به هجر در امور دنیوی، تصرفی است بی هیچ دلیلی۔

آنچه از این احادیث صحیح متواتر به دست می آید آن است که هجر مسلمان برادرش را گناه کبیره ای است که مستوجب آتش است و تنها برای سه روز رو است، خواه برای دین یا دنیا۔

6- هجر ابن عمر برای پسرش شایستگی تخصیص این حدیث را ندارد، بلکه این اجتهاد خود اوست که در آن خطا کرده و ثواب اجتهادش را می برد و خطایش بخشوده است، لیک روا نیست نص شارع کنار نهاده شود و از غیر نص پیروی شود.

دلایل و عوامل تحریم هجر مسلمان در حق مسلمان دیگر

1- این که هجر بدعتی شرک آلود است که چند و چون آن گفته آمد و اسلام آمده است تا با بدعت های مشرکان مخالفت ورزد، به ویژه آن که اگر آن بدعت را جنگ افزاری بگیرند برای ستیز با دعوت اسلام.

2- هجر با روح اسلام ناسازگار و با این دین ناهمسوست. اسلام به پیوند، دوستی، مهرورزی و انس با یکدیگر می خواند و هجر به از هم گسستن و به یکدیگر پشت کردن و به هم کینه ورزیدن منجر می شود

3- اسلام خواهان اظهار خیرخواهی است و بر بایستگی آن تأکید دارد

ص:220

تا جایی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «دین، خیرخواهی است. این شیوه بلیغ حاکی از آن است که دین در خیرخواهی خلاصه می شود تا اعلان کند که خیرخواهی سترگ ترین مقصد اسلام است و از قوانینی است که شایسته بیشترین توجه است و اختصاص به علما و اولی الامر ندارد و از هر کس که توان آن را دارد خواسته می شود، خواه از مردی که در خانه اش نشسته یا بازرگانی که در تجارتخانه اش به سر می برد یا فناوری که در کارگاهش است یا برادر نسبت به برادر یا دوست نسبت به دوست، و بی گمان هجر، خیرخواهی را به تعطیلی می کشاند، زیرا دو کس که نسبت به هم هجر در پیش گرفته اند نمی توانند نیک خواه یکدیگر باشند.

4- هجر، توان خیر را در دو طرف نسبت به هم از میان می برد و دیگر در کار نیکی با هم همکاری نمی کنند و در مصلحتی هم سخن نمی شوند.

5 - این که هجر به یاری نکردن از مهجور می انجامد که اگر مهجور یکی از والدین باشد به عقوق منجر می شود و اگر یکی از خویشان باشد به قطع رحم کشیده می شود و عاق و قاطع به بهشت ره نمی یابند.

6- هجر، مقوله ای منفی است که نه سرکش را از سرکشی باز می دارد نه بدعت گذار را از بدعت، بلکه مهجور بر حال خویش چنان می ماند که تو گویی هاجر را به مسخره گرفته و از همین رو خداوند هجر کفار را نیز بر ما واجب نکرده است، اگر چه فرموده: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ »(1)«وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَوَاءً »(2).

ص:221


1- بقره / 109؛ بسیاری از اهل کتاب از روی حسدی که در وجودشان بود آرزو می کردند که شما را، بعد از ایمانتان، کافر گردانند.
2- نساء /89؛ همان گونه که خودشان کافر شدند آرزو دارند که شما نیز کافر شوید تا باهم برابر باشید.

تبلیغات مسیحی می کوشد با کمک های مالی و بهداشتی و آموزشی و سخنرانی مسلمانان را به کفر کشد، پس باید با اندیشه و استدلال در برابر

با دست و زبان و مال در برابر کافران بایستید.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) نفرموده است با هجر در برابر آنان بایستید، زیرا هجر، جنگ افزار افراد ناتوان و سست است.

روشن است که هم خوراک شدن با کافر که از گنهکار بالاتر است روا می باشد و شوهر زن یهودی و مسیحی با او هم خوراک و هم نوشاک می شود با این که کفر آن زن ثابت است.

7- هجر، کنار افتادن و بی یاور ماندن است و اسلام از این هر دو باز می دارد و بر «با هم بودن» بر می انگیزد و کنار افتاده بی یاور مانده را به سبب خروج از جماعت مؤمنان کسی می داند که شیطان را با شتاب می پذیرد و او را همچون گوسفندی می داند که از گله کنار افتاده و گرفتن آن برای گرگ بسی آسان است.

8- هجر موجب تعطیلی حقوق مسلمان، میان دو طرف متهاجر است و هیچ یک از آن دو به دیگری سلام نمی کند و پاسخ سلام او را نمی دهد و هنگام بیماری از او دیدار نمی کند و آن گاه که مرد پیکرش را تشییع نمی کند، با آن که به عیادت دو ست یهودی و مسیحی می رود و باد و سلام می کند.

یکی از معتقدان به هجر را دیدم که مسلمانی باد و سلام کرد و او از آن

ص:222

جا که به بدعت گذاری شخص مسلمان باور داشت پاسخ سلام او را نداد و به بقالی یک مسیحی رفت و با و درود فرستاد و با او دست داد و به رویش چونان یک برادر لبخند زد.

9- هاجر هنگامی که به مهجور مصیبتی می رسد شاد می شود و اگر بد و نعمتی رسا غمگین می گردد و این با روح اسلام کمال ناسازگاری را دارد.

10- دو شخص متهاجر هرگز در کار خیری با یکدیگر گرد نمی آیند و یکی از آن دو چون دیگری پیشنساز است از نماز جماعت چشم می پوشد و از عیادت بیمار یا تشییع جنازه کناره می گیرد که مباد دشمن خود را در آن جا ببیند.

11- هر یک از دو متهاجر همواره می کوشد از دشمن خود خرده بگیرد و از معایب او - راست یا دروغ - پرده برگیرد و هر دو یا در کار غیبت هستند یا بهتان که هر دو گناه کبیره است.

12- هر یک از دو شخص متهاجر می کوشد سود دشمن خود را یا از میان ببرد یا تباه کند. ما در این پیرامون رویدادهایی دیده ایم که برخی از آنها گواه انحطاط شماری از مردم به سبب چنگ در زدن به هجری است که بسی نکوهیده می باشد تا آن جا که اگر بتواند دشمن خود را از میان ببرد درنگ نمی ورزد و درباره او هیچ خویش و پیمانی را مراعات نمی کند.

13 - دو شخص متهاجر از بهره های الهی برای مسلمانان در موسم های خیر محروم اند، نساز شان بالا نمی رود و کارهاشان نیز موقوف به آشتی آن دوست

در صحیح مسلم (2565) به نقل از ابوهریره آمده است که پیامبر

ص:223

اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود:

کارها هر دو شنبه و پنجشنبه عرضه می شود و خداوند در آن روز کارهای هرکس را که چیزی را برای خدا شریک نگرفته می بخشد مگر آن که میان او و برادرش دشمنی باشد که در این هنگام می فرماید: این دو را رها کنید تا با هم آشتی کنند.

پایان سخن محدث غماری الحسنی که خدای ما را از زندگی او

بهره مند کناد.

ص:224

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109