سرشناسه : حرعاملی، محمدبن حسن، 1033 - 1104ق
عنوان قراردادی : التنبیه بالمعلوم: البرهان علی تنزیه المعصوم عن السهو والنسیان. فارسی
عنوان و نام پدیدآور : پاک از خطا/ محمدبن حسن حرعاملی؛ ترجمه حبیب روحانی
مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1382.
مشخصات ظاهری : 173ص.
شابک : 8000ریال: 9789644449062 ؛ 9500 ریال ( چاپ دوم )
یادداشت : چاپ دوم : 1384.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
عنوان دیگر : التنبیه بالمعلوم: البرهان علی تنزیه المعصوم عن السهو النسیان. فارسی
موضوع : عصمت.
شناسه افزوده : روحانی، حبیب، 1314 - مترجم
رده بندی کنگره : BP223/32/ح 4ت 9041 1382
رده بندی دیویی : 297/43
شماره کتابشناسی ملی : م 81-48499
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
مقدّمه مؤلف··· 7
فصل نخست: عبارات جمعی از دانشمندان و فقهای ما که به نفی سهو از پیامبر صلی الله علیه و آله
و امامان علیهم السلام در عبادات و غیر آنها، تصریح دارند··· 9
فصل دوم: سخن کسی که درخصوص عبادت، سهو بر پیامبر و امام را
جایز می داند··· 29
فصل سوم: ذکر عباراتی چند که دلالت می کند بر این که سهو و شک و نسیان
در پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام وجود ندارد··· 35
فصل چهارم: احادیث معتبری از کتابهای مورد اعتماد در باره نفی سهو و شک
و نسیان از معصومان علیهم السلام ··· 45
فصل پنجم: بیان ادلّه عقلی بر عدم صدور خطا، غلط، سهو، شک و نسیان...··· 75
فصل ششم: در بیان برخی از مفاسدی که بر جواز سهو در معصوم مترتّب است ··· 91
فصل هفتم: اشکال کسانی که سهو بر معصوم را در عبادت، نه در تبلیغ، روا
می دانند··· 93
فصل هشتم: بیان این که این روایات ضعیف اند و نمی شود به ظاهر آنها عمل کرد··· 101
فصل نهم: در توضیح آشفتگی حدیث سهو و ضعف آن و...··· 111
فصل دهم: بیان، تأویل احادیث سهو··· 127
ص: 5
فصل یازدهم: پاسخ از استدلال ابن بابویه در سخن گذشته اش و از احادیث
سهو به تفصیل··· 139
فصل دوازدهم: در بیان برخی نظایر و اشباه برای احادیث سهو...··· 151
نمایه··· 165
ص: 6
ثنا و سپاس شایسته ایزد پاکی است که پیامبران و اوصیایشان را به عنوان حافظان ایمان بر گزید و آنان را بر آدمیان و پریان حجت قرار داد و در هر زمان بر تمام جهانیان ممتاز کرد، بر طبق نصّ قرآن، پلیدی از ساحت آنان دور کرد و به پاکی موصوفشان فرمود و از سهو و شک و نسیان منزّهشان ساخت؛ صلوات و درود خدا بر آنان در تمام زمانها باد.
امّا بعد؛ نیازمند به خدای بی نیاز، محمّد بن حسن حرّ عاملی که خدا با لطف پنهانش با او مدارا کند می گوید: این رساله ای است درنفی سهو از اهل عصمت علیهم السلام و بیان اندکی ازدلایل عقلی و نصوص نقلی بر آن و سخنان گروهی از اصحاب در این باب و ردّ شبهه کسانی که سهو در عبادت را برآنان جایز دانسته اند و توجیه احادیثی که به ظاهر دلالت برسهو آنان می کنند و برخی نظایر آنها وآنچه بااین مطلب مناسبت داشته باشد.
آنچه مرا به تألیف این رساله فرا خواند، نخست درخواست برخی از فضلا بود و دوم، اشتباه امر بر بعضی دیگر و سوم، اهمیّت مسأله و چهارم، این که ندیدم کسانی را که در این باره دلایلی کافی و سخنانی
ص: 7
مستدل داشته باشند، مگر گروهی اندک آن هم به سخنانی نارسا.
امّا من امیدوارم با این رساله شبهه به کلی بر طرف شود و برای هر صاحب بصیرت و اندیشه ای حق روشن شود.
این مطالب را بر دوازده فصل مرتّب کرده ام به منظور تبرّک به عدد شریف (12 امام علیهم السلام )
1 - ذکر جملاتی چند از عبارات دانشمندانمان که تصریح کرده اند به نفی سهو از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام در عبادات و جز آنها.
2 - ذکر متن سخن کسی که سهو در عبادت، نَه در تبلیغ را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و بر امام علیه السلام جایز دانسته است واین شخص ابن بابویه - رحمة اللّه علیه - می باشد.
3 - بیان آیات قرآنی که بر نفی سهو از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام به طور اطلاق دلالت می کند.
4 - ذکر احادیث مورد اعتماد که بر این امر دلالت دارد.
5 - بیان ادله عقلی در این مورد.
6 - شرح برخی مفاسد که مترتب بر جواز سهو بر معصوم است.
7 - ذکر شبهه کسانی که سهو بر معصوم را روا می دانند.
8 - بیان ضعیف بودن این شبهه.
9- بیان مخدوش بودن و بطلان این شبهه.
10 - توجیه و تأویل احادیث سهو.
11 - پاسخ از استدلال ابن بابویه به طور تفصیل.
12 - ذکر برخی نظایر برای احادیث سهو که حمل آنهابر ظاهرشان درست نیست و باید تفسیر و توجیه شوند.
ص: 8
عبارات جمعی از علما در باره نفی سهو از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام در عبادات و غیر آنها(1)
دانشمندان اسلامی در بیشتر کتابهایشان در مسائل فرعی و نیز تمام کتابهای اصولی شان به نفی سهو از ساحت پاک معصومین علیهم السلام به طور
عموم و اطلاق تصریح کرده اند که هم شامل عبادات و هم غیر آنها می شود و دلیلهای فراوانی (به خصوص) در مورد عبادات آورده اند، امّا
ص: 9
چون تمام آن کتابها نزد من حاضر نیست، هم اکنون به ایراد آنچه برای من ممکن است، می پردازم:
شیخ بزرگوار، رئیس قوم، ابو جعفر محمّد بن حسن طوسی قدس سره در کتابش التهذیب، پس از ذکر روایتی که می گوید رسول خدا صلی الله علیه و آلههرگز دو سجده سهو انجام نداد و هیچ فقیهی هم آن را انجام نمی دهد(1)، چنین گفته است:
فتوای من مضمون همین خبر است، امّا اخبار گذشته که پیامبر صلی الله علیه و آله سهو کرد و سجده سهو انجام داد، بر طبق فتوای عامه است، و ما هم آنها را آوردیم، چون متضمّن احکامی مورد عمل اند، چنان که شرح دادیم.(2)
در جای دیگر، پس از آن که دو حدیث را که متضمّن داستان ذوشمالیناند(3)، به عنوان منافات ذکر کرده، چنین گفته است: علاوه بر این که دو حدیث اوّل چیزی را در بر دارند که مانع تمسک به آنهاست و آن
ص: 10
داستان ذوالشمالین و سهو النبی است و این چیزی است که عقل از پذیرش آن امتناع دارد.
کتاب الاستبصار باب السهو فی صلاة المغرب، پس از آن که دو حدیث را به عنوان منافات ذکر کرده و میان آنها و حدیثهای گذشته جمع کرده است، چنین می گوید: «با این که در این دو حدیث، چیزی وجود دارد که از تمسک به آنها جلوگیری می کند و آن، اعتراض ذوالشمالین و حدیث سهو النبی است، زیرا ادلّه قاطع بر آن که سهو و غلط بر پیامبر صلی الله علیه و آلهروا نیست، از این معنا جلوگیری می کنند.(1)
همچنین در الاستبصار باب(کسی که بی وضو برای قومی نماز بخواند)(2) پس از ذکر حدیثی به این مضمون که علی علیه السلام برای گروهی بدون طهارت نماز خواند سپس نماینده اش فریاد زد: امیر مؤمنان علیه السلام بی وضو بوده است، نمازتان را اعاده کنید(3) - می گوید: این خبر، شاذ و بر خلاف احادیث است و آنچه چنین باشد به آن عمل نمی شود.
مهمترین فسادی که به صحت آن زیان می رساند، این است که امیر مؤمنان علیه السلام بی وضو برای مردم نماز خوانده است و آنچه ما را از این نادرستی در امان می دارد، جنبه معصوم بودن آن حضرت می باشد.
در التهذیب نیز هنگام ذکر این حدیث چنین فرموده است.(4) شیخ
ص: 11
مفید قدس سره در رساله ای منسوب به او(1) در ردّ هر کسی که سهو بر پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام را در عبادت جایز می داند (این رساله گاهی به سید مرتضی نسبت داده می شود(2)) همان قول اول درست تر است - می گوید: ای برادر، من از آنچه تو از قول برخی استادانت راجع به سهو پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز و خوابیدن او تا زمانی که وقت نماز گذشت، نوشته ای آگاهی یافتم. و سپس مضمون عبارت آینده صدوق را تا این جا نقل می کند:
خدا تو را با عبادتش عزیز گرداند از من خواستی که نظرم را در باره آنچه از او (صدوق) نقل کردی بنویسم وحقیقت معنای آن را بیان کنم.
حال با درخواست توفیق ِ صواب از خداوند، در پاسخ می گویم:
آنچه ازاو (شیخ صدوق) حکایت کرده ای، تلاش بی جایی است که در شأن او نیست، بلکه به این وسیله نقص و ناتوانی علمی خود را آشکار ساخته است و اگر در پیشرفت خود، موفق می بود در مطلبی که خوب وارد نیست و در تخصص او نمی باشد و راهی به معرفت آن ندارد حرفی
ص: 12
نمی زد چه کنیم که هوای نفس، آدمی را به هلاکت می کشاند، از بی توفیقی، به خدا پناه می بریم و از او درخواست حفظ از گمراهی داریم و می خواهیم که در راه حق و طریق روشن به لطف و کرمش راهنمایی مان کند.
حدیثی که ناصبی ها و شیعیان تقلیدی روایت کرده اند که: «پیامبر صلی الله علیه و آله در نمازش سهو کرده و دو رکعتی سلام داد و چون متوجه شد که اشتباه کرده دو رکعت اضافه کرد و سپس دو سجده سهو انجام داد.(1) از اخبار واحدی است که مفید علم نیست و به آن عمل نمی شود و کسی که به آن عمل کند در کار خود به گمان اعتماد کرده است نَه به یقین، و حال آن که خدای تعالی از عمل به گمان در دین نهی کرده واز گفتار به غیر علم ویقین در دین برحذر داشته، و در چند آیه فرموده است
1 - «...وَ اَنْ تَقُولُوا علی اللّه ما لا تعلمون»: این دشمن است که شما را بر آن می دارد که بدی و زشتی کنید و نسبت به خدا چیزهایی را که علم ندارید، بگویید.)(2)
ص: 13
2 - «الاّ من شهد بالحق و هم یعلمون»:... مگر آنان که از روی علم (نَه گمان) گواهی به حق دهند.(1)
3 - «وَ لا تَقفُ ما لَیس لَکَ بِهِ عِلَم»: چیزی را که به آن علم نداری، پیروی مکن.(2)
4 - «و ما یتبع اکثرهم الا ظنّا ان الظّن لا یغنی من الحق شیئا»: بیشتر این مردم از چیزی جز گمان پیروی نمی کنند، در صورتی که گمان هیچ گونه بی نیازی از حق نمی آورد.(3)
5 - «ان یتبعون الا الظن وان هم الا یخرصون»: مشرکان از چیزی جز گمان پیروی نمی کنند و جز آن که دروغی ببافند کاری ندارند.(4)
و جز اینها در آیات قرآن [که از گفتار بدون علم راجع به دین خدا بر حذر می دارد و تهدید و مذمت می کند کسانی را که در دین به گمان عمل کنند و آنان را مورد سرزنش قرار می دهد و آگاهشان می سازد که این کار در دین و شرع بر خلاف حق است(5)] فراوان است.
حال وقتی که حدیث سهو پیامبر صلی الله علیه و آله از اخبار آحادی است(6) که هر کس به آن عمل کند عمل به ظنّ کرده است، عقیده به صحّت و قطعی
ص: 14
بودن آن روا نیست، بلکه باید از آن صرف نظر کرد و به چیزی توسّل جست که اقتضای علم و یقین می کند و آن کمال آن حضرت و عصمت اوست که خداوند او را از هر اشتباهی در کارش نگهداری می کند و در گفتار و کردارش راجع به دین و شریعت، موفق می دارد. و همین مقدار در باطل بودن حکم کسی که به سهو پیامبر صلی الله علیه و آله در نمازش حکم می دهد
کافی است.(1)
باقی مانده رساله مذکور ان شاءاللّه در آینده می آید.
مرحوم محقّق در کتاب مختصر النافع می گوید:
در روایت حلبی است که از امام صادق شنید که در دو سجده سهو می گوید: بسم اللّه و باللّه و صلی اللّه علی محمّد و آل محمّد ، و مرتبه دیگر شنید که می گوید: بسم اللّه و باللّه السلام علیک ایهاالنبی و رحمة اللّه و برکاته. (پس محقق می گوید): حق بالاتر بودن منصب امامت از سهو در عبادت است(2) و لازمه این قول به طریق اولی برتر بودن منصب نبوت از سهو است و بدون شک مقصود محقّق نیزهمین بوده، زیرا پیغمبر امام نیز هست، چنان که در قرآن وحدیث به آن تصریح شده است.
ممکن است منظور محقّق این باشد: معنای قول حلبی که شنید، امام علیه السلام در سجده سهو چنین می گوید، این است که امام به عنوان فتوا و تعلیم چنین فرموده است، نه این که سهو کرده و سجده انجام داده باشد.
بنا بر این، معنای این که امام در سجده سهو چنین فرموده، این است
ص: 15
که این همان دعا و ذکر سجده سهو است، نه این که خودش سجده کرده باشد؛ چنان که امامان علیهم السلام گفته اند: دیه(1) قتل صد شتر است.
علامه قدس سرهدر التذکره فرموده است:
خبر ذوالیدین به نظر ما باطل است، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله معصوم است و
سهو بر او جایز نیست، به علاوه جمعی از اصحاب حدیث، آن را مورد اشکال قرار داده اند. چرا که راوی آن، ابو هریره است که دو سال پس از مرگ ذوالیدین اسلام آورده است، در حالی که ذوالیدین در جنگ بدر کشته شد که این جنگ دو سال پس از هجرت بوده است و ابو هریره هفت سال بعد از هجرت مسلمان شد.(2)
کسانی که به این حدیث استدلال می کنند می گویند شخصی که در روز جنگ بدر کشته شد، ذوالشمالین است که نامش عبداللّه بن عمر و بن فضله خزاعی(3) بوده، امّا ذوالیدین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله زنده بود و در زمان معاویه از دنیا رفت، قبرش در ذی خُشُب واقع شده و نامش خِرباق است،(4) زیرا عمران بن حصین این حدیث را روایت کرده وسپس می گوید:
ص: 16
خرباق برخاست و گفت: آیا نماز، کوتاه شده است؟(1)
از این اشکال پاسخ داده شده است که اوزاعی گفته: ذوشمالین برخاست و گفت: آیا نماز کوتاه شده [یا تو فراموش کردی ای رسول خدا صلی الله علیه و آله(2)(3)]؟ ولی ذو شمالین در جنگ بدر به قتل رسید.(4)
از طریق خاصّه از امام صادق علیه السلام نقل شده است که به ذوالید، ذوالشمالین نیز می گفته اند.(5)
همچنین (علامه) در رساله سعدیهاش گفته است: مسلمانان در این جا به اختلاف سخن گفته اند گروهی بر آنند که بر پیامبر صلی الله علیه و آله هیچ خطا و سهوی روا نیست.
گروهی دیگر به جواز سهو بر آن حضرت قایل شده، گفته اند: روزی در نماز صبح پس از سوره حمد، سوره «والنجم» را شروع کرد تا به این آیه رسید «افرأیتم اللاّت والعزّی و مناة الثالثة الأُخری»(6) و سپس چنین خواند:
ص: 17
تلک الغرانیق العلی،(1) منها الشفاعة ترتجی: اینها پرندگان زیبای بلند مقامی هستند که امید شفاعت از آنها می رود. امّا بعد متوجّه شد و ساکت گردید.(2) و این در حقیقت، کفر است.
سپس گفتند:
رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی نماز عصر را دو رکعت خواند و سلام داد، آن گاه حدیث ذوالشمالین را آورده اند.
علامه می گوید: این عقیده در نهایت تباهی است. و حق همان قول اوّل (عدم جواز سهو و خطا) است زیرا اگر (در یک مورد) روا باشد به تمام اقوال و افعالش سرایت می کند و به آنچه از جانب خدا خبر می دهد و در باره شرایع و ادیان می گوید اعتمادی نمی ماند، چون احتمال این که سهوا زیاد و کم کند، وجود دارد و فلسفه بعثت منتفی می شود.
از چیزهای خیلی روشن این است که توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله به عصمت، بهتر و شایسته تر از آن است که او را به ضدّ آن بستاییم. بنا بر این، سزاوار است که او را معصوم بدانیم، زیرا در این امر، ضررِ محتمل، بلکه معلوم
ص: 18
دفع می شود.(1) این سخن علامه، صراحت دارد در این که سهو در عبادت، با عصمت منافات دارد.
فاضل مقداد در کتاب شرح نهج المسترشدین وجوب عصمت پیامبر وامام را از سهو در هر یک از اقسام چهارگانه، مربوط به تبلیغ قوانین شرعی واعتقاد دینی و دنیایی، از علمای شیعه نقل کرده و دلیلهایی که آورده، بر آن استدلال کرده است.(2)
ص:19
شیخ ما مرحوم شیخ بهاءالدّین (جبل عاملی) در پاسخ المسائل المدنیّات می گوید: عصمت انبیا و ائمّه - صلوات اللّه علیهم اجمعین - از سهو و نسیان، چیزی است که ما (علمای شیعه) بر آن، اجماع داریم وخروج یک فرد معلوم النسب (مثل شیخ صدوق) زیانی به اجماع وارد نمی سازد، بلکه نسبت دادن سهو به خود او در این مسأله، سزاوارتر از نسبت دادن آن به انبیا علیهم السلام است.
همچنین می گوید: منظور مرحوم صدوق قدس سره که سهو پیامبر صلی الله علیه و آله را از جانب خدا می داند، این است که سبب سهو آن حضرت، از قبیل مسلّط ساختن خواب بر او، از ناحیه خدا و به منظور مصالح دینی یا دنیایی بوده، زیرا کارهای خداوند معلّل به اغراض است، و این از ناحیه شیطان نیست، چون او قدرت تسلیط خواب را بر آن حضرت ندارد. و مراد وی از این که
ص: 20
سهو ما از ناحیه شیطان است، این است که سبب آن وسوسه های شیطانی و خیالات فریبنده است که همه از کارهای شیطان است.
وی در ادامه گفته است: روایتی که می گوید: در نماز، خواب بر آن حضرت غلبه کرد، از نظر سند معتبر است و اصحاب ما آن را پذیرفته اند، حتی شهید در الذکری گفته است: ردّی برای این روایت ندیده ایم. و این که اصحاب ما غیر از صدوق هم این روایت را پذیرفته اند، گواه راستینی است بر این که خواب را سهو نمی شمارند و عرف نیز دلالت بر این معنا دارد.(1)
شهید در الذکری بعد از نقل خبر ذوالیدین می گوید: این حدیث در میان امامیّه متروک است، زیرا دلیل عقلی بر عصمت پیامبر صلی الله علیه و آله از سهو وجود دارد و هیچ کس این اندیشه را نپذیرفته مگر ابن بابویه که استادش محمّد بن حسن بن ولید نقل کرده که نخستین درجه غلوّ، نفی سهو از پیامبر صلی الله علیه و آلهاست. امّا از این گفته باید اعراض کرد، زیرا روایاتش معارض به مثل است. پس باید به حکم عقل رجوع کرد، و بر فرضی که نقل صحیح باشد، باید تأویل و توجیه شود بر این که اجماع امامیه، در روزگاران پیش از شیخین (صدوق و استادش) و بعداز آنها، بر نفی سهو از پیامبر و امامان علیهم السلام است.(2)
طوسی (محقّق) در التجرید گفته است: واجب است که پیامبر صلی الله علیه و آله عصمت، هوشمندی، زیرکی نیروی اندیشه را دارا بوده، از سهو و هر
ص: 21
عیبی که موجب نقص و نفرت است، به دور باشد.
علامه حلّی در شرح تجرید سخنی همین گونه بلکه بلیغ تر از آن گفته است.(1)
شیخ مفید در شرح اعتقادات ابن بابویه، سخنی طولانی و رسا دارد، به این مضمون که عقیده به نفی سهو از پیامبر و امامان ربطی به غلوّ ندارد، بلکه عقیده به جواز سهو، نقص در اصل اعتقاد است.(2)
علاّمه در کتاب المنتهی در مسأله تکبیر در دو سجده سهو، پس از آن که حدیثی را در باره سهو النبی صلی الله علیه و آله آورده است، می گوید: پاسخ ما این است که این حدیث در نظر ما باطل است، زیرا سهو بر پیامبر صلی الله علیه و آله محال است.(3) و در مسأله دیگری از قول شیخ نقل کرده است که: قول مالک، باطل است، زیرا سهو بر پیامبر صلی الله علیه و آله محال است.(4)
شیخ طوسی در کتاب المختلف، پس از ذکر حدیث سهو، می گوید: این حدیث، چیزی را در بر دارد که به اجماع، متروک است و آن، سهو النبی صلی الله علیه و آله می باشد. سپس می گوید: سهوی که در حدیث نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله داده شده است، حمل بر این می شود که حضرت (بعضی جزئیات نماز را) برای این ترک کرده که احکام نماز را (عملاً) به مردم بفهماند، زیرا می داند که صحابه از آن جهت به گفته هایش عمل می کنند
ص: 22
که غالبا با اعمالش مطابق است. پس حضرت(1) می خواست احکام نماز را زبانی و عملی به آنها بفهماند و به همین منظور، نمازی را که با آنها خوانده بود، دو رکعت واجب، غیر از چهار رکعتی انتخاب کرده بود.
به علاوه، ابن بابویه در این جا گفتاری ضعیف آورده است که هیچ اعتباری ندارد.(2) پس صاحب مختلف بعد از ذکر عبارت آینده او می گوید: این آخر سخن ابن بابویه است و البته سخنی است ناصواب، و حق این است که مقام پیامبر صلی الله علیه و آله را از سهو دور بدانیم و ما این مطلب را در کتابهای کلامی خود، که ویژه آن است، بیان کردیم.(3)
[از شیخ بهاءالدین نقل می کنند که شخصی از او راجع به قول ابن بابویه که پیامبر صلی الله علیه و آله سهو کرد، پرسید او گفت: ابن بابویه خود، سهو کرده است، زیرا او به سهو کردن سزاوارتر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد. و این پاسخی است در نهایت زیبایی. همچنین به ذوالیدین و هر کس دیگر که به آن حضرت نسبت سهو دهد، می توان همین پاسخ را داد، زیرا همه آنها به سهو و غلط شایسته تراند و ان شاءاللّه تحقیق در این باره می آید].
دانشمندان ما (شیعه) در کتابهای اصولی خود آنچه را که موجب نفی سهو است، روشن ساخته اند.
در کتابهای اصول دین، بحث اثبات عصمت و نفی خطا و سهو و فراموشی از پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام به طور اطلاق یعنی چه پیش از نبوّت
ص: 23
وامامت و چه پس از آن و چه در امور عبادی - یا در غیر آن، و با دلیلهای روشنی در این باره، استدلال شده است که ان شاءاللّه تعالی می آید.
در کتابهای اصول فقه یادآوری می شود سنّتی که پیروی از آن وعمل به آن و تکیه بر آن واجب است، گفتار پیامبر و امام یا فعل آنها و یا تقریر آنهاست.
در بحث از فعل پیامبر و امام فعل ایشان را فقط به سه بخش تقسیم می کنند: وجوب، استحباب و اباحه و از کراهت تا چه رسد به تحریم و سهو آن نامی نمی برند. آن گاه حکم می کنند که فعل او به صراحت دال بر جواز دست و با قرینه دال بر وجوب استحباب است. و ترک آن، با صراحت، بر نفی وجوب و با قرینه، حمل بر کراهت و تحریم می شود. و همه اینها دلیل بر این است که فعل پیامبر و امام، نزد آنها حجّت است به طور اطلاق و نوعی از تبلیغ است، زیرا پیروی از آن و اقتدا به وی واجب است، به نص قرآن و دلایل دیگر.
به هر روی، عبادت آن حضرت به طور قطع تبلیغ، و تبلیغ او هم عبادت است و فرقی میان این دو - آن گونه که برخی گفته اند - وجود ندارد. چنان که فرموده است: «نماز کنید چنان که می بینید من نماز می کنم»(1) و
«عباداتتان را از من یاد بگیرید»(2) و جز اینها. به همین اندازه اشاره از نقل
ص: 24
عبارات اصحاب در کتابهای اصولی کافی است، به آن منابع (اگر لازم باشد) مراجعه کنید که دلیل است بر آنچه ما گفته ایم.
سیّد بن طاووس در کتابش الطّرائف(1) و کتابهای دیگرش با عباراتی
ص: 25
همانند آنچه، ما از اصحابمان در گذشته نقل کردیم، تصریح فرموده است.
همچنین اصحاب ما در این باره کتابها و رساله هایی تألیف کرده اند که از جمله آنها رساله شیخ مفید است که قدری از آن را در گذشته نقل کردیم و ان شاءاللّه باقی مانده آن را در آینده می آوریم.
از جمله آنها مطلبی است که نجاشی در کتاب الرّجال آورده، وی می گوید: اسحاق بن حسین بن بکران، ابوالحسین الغفری(1) التمّار،
کثیرالسّماع [از نظر مذهبی ضعیف است(2)] او را در کوفه دیدم، در آن جا مجاور بود، کتاب کلینی را از او روایت می کرد [و در آن وقت(3) اهل غلوّ بود(4)] و من چیزی از او نشنیدم. کتابهایی دارد از قبیل الرّد علی الغلاة، نفی
ص: 26
السّهو عن النبی، وعدد الأئمه(1)، و جز اینها که در ذهنم نیست و خدا توفیق دهنده است.
ص: 27
ص: 28
او تنها، ابن بابویه است چنان که نص بر آن گذشت اگر چه او این قول را به برخی از مشایخ خود نیز نسبت داده، چنان که در آینده یاد آوری خواهیم کرد - زیرا از کسانی که ابن بابویه چنین نسبتی به آنها داده تصریحی به آن دیده نشده جز همین نسبت که احتمال سهو و غلط و اشتباهش بسیار است.
ابن بابویه در کتاب من لایحضره الفقیه می گوید: حسن بن محبوب، از رباطی و او از سعید اعرج روایت کرده است که امام صادق علیه السلام می فرمود:
خدای تعالی هنگام نماز بامداد، خواب را بر پیامبر صلی الله علیه و آله مسلّط کرد تا خورشید برآمد، پس حضرت از خواب برخاست در آغاز دو رکعتیِ پیش از فجر را خواند و سپس نماز صبح را انجام داد، و خداوند او را دچار سهو کرد و در دو رکعتی سلام داد - آنگاه امام علیه السلام داستان ذوالشمالین را بیان فرمود - خدا این کار را در باره آن حضرت، فقط به خاطر رحمت و شفقت
ص: 29
بر این امّت انجام داد که اگر مسلمانی خوابش برد و یا در نمازش سهو کرد، مبادا سرزنش شود، بلکه گفته شود رسول خدا صلی الله علیه و آله که فخر کاینات
است، چنین بوده است، ما که جای خود دارد.(1)
ابن بابویه پس از ذکر این حدیث می گوید: غلات و مفوضه خدایشان از رحمتش دور گرداند، سهو النبی صلی الله علیه و آله را منکرند و می گویند اگر در نماز سهو بر آن حضرت روا باشد، در تبلیغ نیز روا خواهد بود، چون نماز هم مانند تبلیغ بر او واجب است.
امّا این دلیل ما را قانع نمی کند زیرا در تمام کارهای مشترک هر چه برای دیگران هست برای او نیز هست: بر او نماز واجب است مانند همه دیگران که مثل او پیامبر نیستند.
امّا حالتی که ویژه اوست نبوّت است و تبلیغ از شرایط آن است و آنچه در نماز بر او جایز است، در تبلیغ بر او روا نیست، چون این عبادتی مخصوص او است، امّا نماز، عبادتی است مشترک که با این امر، عبودیت و بندگی او ثابت می شود ولی از این که بدون قصد و اراده از انجام وظیفه الهی اش خواب بر او مسلّط می شود، عدم ربوبیّت او ثابت می شود، زیرا کسی که هیچ گونه خوابش نمی گیرد، خدای حیّ قیّوم است.
به علاوه سهو پیامبر مانند سهو ما نیست، زیرا سهو او از طرف خداست که ثابت شود او بشر و مخلوق است و همچون خدا مورد پرستش دیگران واقع نشود. همچنین برای این که مردم بدانند وقتی که
ص: 30
سهو کردند حکمش چگونه است. و سهو ما از ناحیه شیطان است امّا او بر پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام تسلّطی ندارد (تسلط او تنها بر کسانی است که او را ولیّ و دوست خود بگیرند و نیز آنان که به خدا شرک آورند)(1) و کسانی از گمراهان که از شیطان پیروی کنند.
آنهایی که مخالف سهو النبی صلی الله علیه و آله هستند، می گویند: در میان یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی به نام ذوالیدین وجود نداشته و حقیقتی برای چنین انسان و چنین حدیثی نیست، امّا اینها دروغ گفته اند، زیرا این شخص معروف است و او ابو محمّد عمیر بن عبد عمرو، معروف به ذوالیدین است و مخالف و موافق از او روایت کرده اند و در کتاب وصف [قتال(2)] القاسطین بصفیّن از او خبرهایی نقل شده است.
استاد ما محمّد بن حسن بن ولید، می گفت: نخستین درجه در غلوّ، نفی سهو از پیامبر صلی الله علیه و آله است. و اگر روا باشد که اخبار وارد شده در مورد سهو النبی، رد شود، تمام اخبار را می توان رد کرد واگر چنین باشد، دین و شریعت باطل می شود. و من خود را مأجور می دانم که ان شاءاللّه کتاب مستقلّی در باره سهو پیامبر صلی الله علیه و آله و ردّ منکران بنویسم.(3)
ص: 31
چنان که ملاحظه می کنید، سخن ابن بابویه، بسیار ضعیف است و ما ان شاءاللّه آن را بیان خواهیم کرد.
شیخ مفید نیز این سخن ابن بابویه را در اوّل رساله اش آورده وسپس کلامی را که ما در گذشته نقل کردیم بیان کرده است.
شیخ طبرسی در مجمع البیان، ذیل آیه «و اذا رأیت الّذین یخوضون فی آیاتنا... - و امّا ینسینک الشیطان فلا تقعد بعدالذکری»(1) از جبائی نقل کرده است که این آیه دلیل بر بطلان قول امامیه است که نسیان بر انبیا را روا نمی دانند. آن گاه طبرسی می گوید: این قول، نادرست است، زیرا امامیه سهو بر معصومین را در اموری که از طرف خدا مأموریت دارند (امور تبلیغی) جایز نمی دانند، امّا در غیر آن امور (عبادتهای شخصی) نسیان یا سهو را جایز می دانند؛ البته در صورتی که منجر به اخلال در عقل نشود.(2)
آنچه جبائی از امامیّه نقل کرده که نسیان بر انبیا را جایز نمی دانند، درست است و به گفته گروه اندکی از آنها اعتباری نیست. و حاصل اعتراض طبرسی بر جبائی این است که امامیه در این قول متفق نیستند،
ص: 32
بلکه برخی از آنها سهو و نسیان را جایز می دانند.
پس قول او را که «امامیّه سهو و نسیان را بر انبیا جایز می دانند» باید حمل بر «بعضی از امامیّه» کنیم و گرنه سخنی نادرست خواهد بود، چنان که پوشیده نیست.
به علاوه، طبرسی در این سخن چنان که مشاهده می شود، تصریح به جواز آن نکرده است، با این که احتمال می رود خطاب در آیه (68 انعام) عام باشد، مثل آیه «ولوتری اذ وقفوا»(1) یا هر چند خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله است، امّا منظور غیر آن حضرت باشد مثل «لئن اشرکت لیحبطنّ عملک»(2)
احتمال دیگر این است که نسیان به معنای ترک باشد(3)، و ابن بابویه هم ناچار است که آیه را توجیه و تأویل کند، چنان که ان شاءاللّه خواهد آمد.
ص: 33
ص: 34
به طور اطلاق و عموم، دلالت برخی از آیات قرآنی بر عصمت معصومین، چه در عبادات و چه در غیر عبادات معلوم و مشهود است و در این زمینه آیات فراوانی است که برخی از آنها به ضمیمه مقدمه عقلی دیگر یا روایت مورد اعتمادی بر این مطلب دلالت می کنند و ما از این آیات به ذکر دوازده آیه اکتفا می کنیم :
نخست این قول خدای تعالی است: «انّ اللّه اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین [ذرّیة بعضها من بعض واللّه سمیع علیم]».(1)
سر آمد مفسّران، ابو علی فضل بن حسن طَبرسی در مجمع البیان چنین می گوید: اصطفاء و اجتباء واختیار به معنای برگزیدن است و بر وزن افتعال از لغت صفوه می آید و این از بهترین نمونه های سخن است که
ص: 35
برای آنچه معلوم و مورد نظر است، نمونه هایی از محسوسات آورده، زیرا صافی به معنای چیزی از مشهود است که از لکّه های کدورت و تیرگی خالی باشد. این جا خداوند خلوص این پیامبران را از فساد ظاهر و باطن، به خلوص صافی از لکه های چرک تشبیه کرده است. در باره معنای آل عمران گفته اند: به معنای آل ابراهیم است و در قرآءت اهل بیت علیهم السلام و آل محمّد آمده، و گفته اند منظور از آل ابراهیم، آل محمّد است و واجب است که این بزرگان معظّم، معصوم ومنزّه از ناشایستگی ها و نواقص باشند، زیرا خداوند کسی را بر نمی گزیند مگر چنین باشد و باطنش در طهارت و عصمت مثل ظاهرش باشد.
این آیه، بر فضیلت انبیا بر فرشتگان نیز دلالت دارد، زیرا کلمه «عالمین» تمام فرشتگان و جز آنها از آفریدگان فرامی گیرد. و خداوند آنچه را که ذریه پیامبر می گویند، می شنود و آنچه را که در درون دارند، می داند و چون از پایداری آنها در کارها و گفتارهای شان آگاه است، آنان را بر غیرشان برتری و فضیلت داده است.(1)
از تفسیری که در این آیه آمده به چند وجه زیر بر عصمت انبیا استدلال شده است:
1 - وجوب پیروی از گفتارها و کردارهای انبیا، مستلزم وجود عصمت در آنهاست.
2 - چون خطا بر آنها به طور مطلق محال است، لازمه اش عصمت است.
ص: 36
3 - لازمه دلالت آیه بر طهارت ظاهر و باطن و صفای آنها از تمام کدورتها و عیبها آن است که هیچ گونه سهو و نسیان در آنها راه نیابد، زیرا سبب و موجبی برای آن در آنها یافت نمی شود.
4 - استقامت و پایداری آنها در گفته ها و کردارهایشان که از این آیه استفاده می شود با تجویز سهو در آنها منافات دارد، زیرا لازمه اش نادرستی در افعال واقوال (و تناقض است): وقتی نماز (چهار رکعتی) را به قول آنها در دو رکعت سلام دهد و سخن بگوید ودو رکعت واجب را ترک کند، چه درستی و استقامتی تحقّق می یابد؟
آیه دوم: «قل ان کنتم تحبون اللّه فاتّبعونی یُحْبِبْکمُ اللّه»(1).
این آیه بر وجوب اطاعت و پیروی از کارها و فرمانها و گفتارهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دلالت دارد واگر سهو اشتباه بر او روا باشد، با توجّه به این که اطاعت او واجب یا حدّاقل لازم است، پیروی از باطل خواهد بود و نیز اگر سهو بر او روا باشد، احتمال آن در تمام افعال و اقوالش می آید و این قول به اتّفاق آرا فاسد و به طور قطع، خلاف مدلول آیه و منافی با وجوب عصمت در پیامبر و امام علیه السلام می باشد.
آیه سوم: «لقد کان لکم فی رسول اللّه أُسْوة حسنة لِمَن کان یرجوااللّه والیوم الآخر و ذکر اللّه کثیرا»(2).
برخی از دانشمندان شیعه به این آیه بر وجوب اقتدای به پیامبر صلی الله علیه و آله
ص: 37
استدلال کرده اند و مقصود ما از این آیه حاصل است، زیرا صریح است در این که اقتدای به آن حضرت نیکو و راجح است، اگر چه مقدماتش ثابت نشده باشد. و اگر در فعل آن حضرت احتمال سهو باشد به هیچ وجه پیروی از او روا نیست، نه عملش دلیل بر جواز و نه ترکش دلیل بر نفی وجوب خواهد بود. علاوه بر این که تمام کارهای او نوعی از تبلیغ است. حتی عبادتهایی که انجام می دهد مشخص نیست که کدام یک به منظور تبلیغ است و کدام یک به منظور غیر آن، بلکه باید تمام آنها را تبلیغ به حساب آوریم و گرنه ادامه تکلیف معلوم نمی شود.
آیه چهارم: «انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت ویطهّرکم تطهیرا»(1).
این آیه دلالت بر عصمت اهل بیت می کند، زیرابه دلایلی که در اصول و تفاسیر و روایات فراوانی از عامه و خاصه آمده مخصوص اهل بیت است(2) و نیز پاکی آنها را از هر عیب، نقص، دروغ، خطا و غلط، فرامی گیرد و با حدیث ذوالشمالین هم منافات دارد، چنان که بیان خواهد شد،
ص: 38
ان شاءاللّه.
آیه پنجم: «و ما ینطق عن الهوی ان هوالا وحی یوحی»(1).
این آیه دلالت دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جز به وحی سخن نمی گوید، از این رو محال است که نماز را در غیر محلش سلام دهد و پیش از تمام شدن نمازش سخن بگوید و ذوالشمالین را که به قول حضّار صادق بوده تکذیب کند و سپس به خطای خود اعتراف نماید؛ همه اینها با مدلول آیه منافات دارد.
آیه ششم: «ما آتاکم الرّسول فخذوه و مانه-کم عنه فانتهوا»(2).
این آیه دلالت می کند که بدون هیچ شرط و قیدی باید تسلیم و فرمان بردار گفتارها و کردارهای پیامبر صلی الله علیه و آله بود. پس اگر بر آن حضرت سهو و اشتباه روا باشد که شامل هر فعل و قول او می شود، مخالفتش با معنای آیه، روشن است و منافات آن با حدیث ذوشمالین، روشنتر.
آیه هفتم: «و تعیها اذنٌ واعیة»(3)
مرحوم طبرسی و دیگران از طرق عامّه و خاصّه روایت کرده اند که این آیه در باره امیر مؤمنان علیه السلام نازل شده است که آن حضرت فرمود: «هرگز چیزی از رسول خدا نشنیدم که آن را فراموش کرده باشم»(4) این کلام
ص: 39
عمومیّت دارد و شامل تبلیغ و غیر آن نیز می شود.
با توجه به این که امام علی علیه السلام سخن پیامبر را در هر مورد که باشد فراموش نکند، به طریق اَولی و با دلایل گذشته و آینده عروض نسیان بر پیامبر صلی الله علیه و آله محال خواهد بود.
آیه هشتم: «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی»(1).
این آیه عامّ است و تنها شامل امور تبلیغی نیست، زیرا حدّ عدم فراموشی به قراءت محدود نشده و کسی هم قائل به فرق میان پیش از نزول آیه وپیش از قراءت با پس از آن نشده است. بنابراین، کسی که فرق میان اینها بگذارد، با اجماع مخالفت کرده است.
آیه نهم: «یا ایّها الّذین آمنوا صَلّوا علیه و سلّموا تسلیما»(2).
در احادیث فراوانی آمده است که منظور از این آیه اطاعت و فرمان برداری در مقابل گفته ها و کردارهای پیامبر اکرم است و دلالت فعل امر به اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله بر عدم سهو آن حضرت از دلایل گذشته روشن است و دلایل بر تسلیم هم از قرآن و احادیث فراوان است، اگر چه بر ما جایز باشد که در وجوب تسلیم آن حضرت سهو و اشتباه بکنیم.
آیه دهم: «وَ رَحْمَتی وَ سِعَتْ کُلَّ شی ءٍ فسأکتبها للذین یتّقونَ و یؤتون الزکوة والّذین هم بآیاتنا یؤمنون، الّذین یتّبعون الرّسول النَبی الأمّی...»(3).
ص: 40
دلالت این آیه بر مقصود، از مطالبی که گذشت، روشن می شود.
آیه یازدهم: «فآمنوا باللّه و رسوله النبی الأُمِّیِ الّذی یُؤْمن باللّه و کلماته واتّبعوه لعلکم تهتدون»(1).
دلالت این آیه بر مطلب، از مطالب گذشته روشن تر است.
آیه دوازدهم: «فویلٌ للمصلّین الّذین هم عن صلاتهم ساهون»(2).
اگر رسول اکرم صلی الله علیه و آله در نمازش سهو و اشتباه کند مشمول این تهدید و مذمّت می شود و این امری است محال.
امّا این قول خداوند: «ولقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی ولم نجدله عزما»(3).
در باره «نِسیَ» طَبرسی از ابن عبّاس نقل کرده که به معنای «تَرَکَ» است.(4)
کلینی قدس سره در حدیثی طولانی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: «نَسِیَ» به معنای «تَرَکَ» است واین مطلب در باب «فیه نکت و نتف من التنزیل فی الوالایه»(5) موجود است. دراین باب نکته ها و گزیده هایی
ص: 41
است از قرآن که در باره ولایت، ذکر شده [باب بعدش فیه نتف وجوامعٌ... می باشد]. و در غیر این باب نیز آمده است.(1)
پس این که بزرگان و معصومین علیهم السلام نسیان در این جا را به معنای ترک گرفته اند - با این که مربوط به تبلیغ نیست - بر آنچه ما گفتیم دلالت می کند که عصمت انبیاست و با جواز صدور نسیان و فراموشی از معصوم منافات دارد، علاوه بر آنچه گذشت و آنچه در آینده خواهد آمد و با این که دلیل درستی بر اثبات قول مخالفان وجود ندارد.
همچنین این قول خدای تعالی که از موسی حکایت می کند: «لا تُؤاخذنی بما نسیتُ»(2) و این قول خداوند حکایت از جوان: «فانّی نسیت الحوت و ما انسانیه الاّ الشیطان»(3).
مفسّران اهل حدیث روایت کرده اند که مقصود از «نسیان» در هر دو آیه، ترک است(4) و دلالت می کند بر آنچه ما گفتیم و چون بدون تردید یکی از معانی نسیان، ترک است، پس بر طبق دلایلی که در گذشته گفتیم و در آینده خواهیم آورد، حمل بر این معنا واجب است.
عجیب است که کسی که تمام آیات و روایاتی را که ظاهرش منافی با عصمت است، تأویل و توجیه می کند امّا در این مورد که جدا باید تأویل
ص: 42
شود و ظهور در این امر هم دارد، توقّف می کند.
البته آیه اخیر به قول ابن بابویه نیز باید به این صورت تأویل شود، یا بگوید: آن جوانی که می گوید: فراموش کردم، غیر معصوم بوده یا بگوید: منظورش این است که جنگ با شیطان برای خلاصی از او باعث شد که عمدا ماهی را همان جا بگذارم.
این که گفتیم: ابن بابویه نیز باید این آیه را تأویل کند به این دلیل است که او نیز سهو و نسیانی را که از ناحیه شیطان باشد، نسبت به معصومان تجویز نمی کند، بلکه چنان که گذشت، می گوید: سهو آنها از ناحیه خداست.
ص: 43
ص: 44
این احادیث نیز فراوان است و هر چند همه آنها در حال حاضر نزد من موجود نیست امّا آنچه را که اکنون به آنها دسترسی دارم، بر می شمارم.
حدیث نخست: حدیثی است که استاد بزرگوار، رئیس محدّثان، محمّد بن علیّ بن بابویه در پایان کتاب من لایحضره الفقیه آورده و این
کتابی است که آنچه در آن ذکر کرده مورد فتوای اوست و آن را صحیح می داند و معتقد است که حجت میان او و خدایش می باشد و تمامش از اصولی برگرفته شده که محلّ اعتماد و مرجع اندیشه است.
در این کتاب، از محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی از احمد بن محمّد بن سعید بن عقده کوفی، روایت کرده است که گفت: علیّ بن حسن بن فضّال، از پدرش از ابوالحسن علی بن موسی الرضا نقل کرده است که فرمود: برای امام چندین نشانه است.
امام داناترین، قوی ترین پرهیزگارترین، بردبارترین [شجاعترین
ص: 45
سخاوتمندترین] و عابدترینِ مردم است. [ختنه شده متولّد می شود] پاک و پاکیزه است، پشت سرش را می بیند چنان که جلو رویش را [امام سایه ندارد، وقتی از مادر متولد می شود بر روی دو دست به دنیا می آید، صدایش به شهادتین بلند است] محتلم نمی شود، چشمانش می خوابد و قلبش نمی خوابد، از عالم غیب با او سخن گفته می شود [زره رسول خدا
بر اندام او راست می آید] بول و غایطی از او دیده نمی شود، زیراخدای تعالی زمین را مأمور فرو بردن آن کرده است... تا پایان حدیث(1).
دلالت این حدیث بر مطلب آشکار است و حالت پیامبر صلی الله علیه و آله لازم است که بالاتر از امام علیه السلام باشد.
این روایت را در عیون الأخبار(2) نیز در باب علامات امام از امام رضا علیه السلام نقل کرده وطریق نقل یکی است.
حدیث دوم: حدیثی است که شیخ اجلّ، ثقه الاسلام محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب عقل و جهل الکافی روایت کرده است:
گروهی از اصحاب ما، از احمد بن محمّد از علی بن حدید از سماعة بن مهران روایت کرده اند که گفت: حضور امام ششم بودم وجمعی از دوستانش نیز حضور داشتند [از عقل و جهل، سخن به میان آمد] امام فرمود: عقل و لشکریانش و جهل و لشکریانش را بشناسید، تا هدایت شوید.
ص: 46
گفتم: قربانت شوم، ما، چیزی نمی دانیم، جز آنچه شما به ما آموخته اید.
فرمود: خدا عقل را آفرید - پس از ادامه کلام فرمود -: سپس برای عقل، هفتاد و پنج سرباز قرار داد. [جهل گفت: پروردگارا، عقل مخلوقی است مثل من پس به من نیز مثل آنچه به او داده ای بده، خداوند فرمود: آری، چنین است و به او نیز هفتاد و پنج سرباز عطا کرد.(1)]
از هفتاد و پنج(2) سربازی که خداوند به عقل داد، یکی، خیر بود و ضدّ آن را شرّ قرار داد - تا آن جا که فرمود: - و علم و ضدّ آن جهل است و تسلیم و ضدّ آن شکّ است، و تذکّر و ضدّ آن سهو است و حفظ و ضدّ آن نسیان است - و سایر جنود عقل و جهل را ذکر کرد - و سپس گفت: تمام جنود عقل در کسی جمع نمی شود، مگر در پیامبر یا وصیّ پیامبر یا مؤمنی که خداوند دل او را به ایمان آزمایش کرده باشد امّا دیگران از پیروان ما، هیچ کس از این بیرون نیست که برخی از این جنود در او می باشد تا وقتی که به مرحله کمال برسد و از جنود جهل پاک شود که در این صورت، در رتبه بالا با انبیا واوصیا قرار می گیرد. تا آخر حدیث.(3)
چنان که می بینید، این حدیث صراحت دارد بر این که انبیا واوصیاء جامع تمام جنود عقل اند که از جمله آنها علم و تسلیم و تذکّر و حفظ می باشد و از تمام جنود جهل که جهل و شک و سهو و نسیان از آنهاست،
ص: 47
خالی و خالص و پاک اند و دلالت این حدیث نیز بر آنچه مطلوب ما است، واضح و روشن است.
حدیث سوم: حدیثی است که باز هم کلینی در باب اختلاف حدیث نقل کرده است: از علیّ بن ابراهیم بن هاشم، از پدرش از حماد بن عیسی از ابراهیم بن عمر یمانی از ابان بن ابی عبّاس از سلیم بن قیس هلالی از امیر مؤمنان علیه السلام در حدیثی طولانی در آخر آن، وضع خود را با رسول خدا بیان می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله همه دانشهای خود را به من آموخت و دعا کرد که خداوند، دانایی و فهم وحفظ آنها را به من عطا کند. و از آن زمان که در پیشگاه خدا برای من چنین دعا کرد، هیچ آیه ای از کتاب خدا وهیچ علمی را که به من املا کرد و آن را نوشتم، فراموش نکردم وهیچ چیز از حلال و حرام و امر و نهی که خدا به او آموخته بود، چه مربوط به گذشته چه آینده و چه در کتابی که بر کسانی پیش از او نازل شده است از اطاعت و معصیت، فروگذار نکرد، مگر این که به من آموخت و همه آنها را حفظ کردم و حتی یک حرف از آنها را فراموش نکردم، سپس دستش را روی سینه ام گذاشت و از خدا خواست که قلبم را از علم و فهم و حکمت و نور پُر گرداند.
پس من گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله پدر و مادرم فدایت باد از وقتی که در پیشگاه خدا برای من دعا کردی، فراموشی بر من عارض نشده است.
و نیز چیزی از من فوت نشد که ننوشته باشم آیا با این وضع باز هم بیم آن داری که مرا فراموشی فرا گیرد؟ فرمود: هرگز.(1)
ص: 48
در پایان این حدیث به چند نکته باید توجّه کرد.
1 - نخست از امور قطعی این است که موقعیت پیامبر صلی الله علیه و آله از امام بالاتر
است.
2 - ظاهر امر این است که بسیاری از اشیای یاد شده از امور تبلیغی نبوده اند.
3 - وقتی نسیان در این امور بر آن حضرت غیر ممکن باشد، در سایر این امور هم چنین خواهد بود.
4 - بر پیامبر صلی الله علیه و آله محال است که در عدد رکعات نمازش اشتباه و دو رکعت را چهار رکعت خیال کند، زیرا بر فرضی که علم به همه اشیای عالم نزد او نباشد، آگاهی وی نسبت به اکثر اشیای جهان قطعی است و آخر حدیث هم مطلق است، شامل تبلیغ و غیر آن می شود.
حدیث چهارم: حدیثی است که شیخ طوسی، رئیس الطایفه در کتاب تهذیب به اسنادش از عبداللّه بن بکیر از ابی عبداللّه امام صادق علیه السلام آورده است که گفت: به آن حضرت عرض کردم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز دو سجده سهو را انجام داد؟
فرمود: نه، و هیچ فقیهی آن را انجام نمی دهد.(1)
شیخ قدس سره گفته است: من هم به مضمون این حدیث فتوا می دهم، و امّا اخباری که در گذشته آوردیم که پیامبر صلی الله علیه و آله سجده سهو انجام داده است، موافق رأی عامه می باشد.(2) این حدیث به خصوص بر محلّ نزاع (عدم
ص: 49
سهو نبی صلی الله علیه و آله) دلالت می کند و بر مخالفتش با حدیث ذوالشمالین صراحت دارد و آن را ردّ می کند بدون این که احتمال تقیه در این حدیث باشد، در حالی که در حدیث ذی الشمالین احتمال این است که از باب تقیّه در روایت، از امام صادق نقل شده باشد، چنان که تحقیق آن در آینده خواهد آمد، ان شاءاللّه تعالی.
حدیث پنجم: حدیث مشهور مستفیض میان عامه و خاصه از پیامبر اکرم که فرمود: «صلّواکمارأیتمونی اصلّی»: نماز بخوانید چنان که می بینید من نماز می گزارم.(1)
وجه دلالت در این حدیث، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داده است در انجام نماز به او اقتدا و از او پیروی کنند بدون این که به نماز مخصوصی مقیّد باشد واگر احتمال اشتباه و فراموشی بر او جایز بود، اقتدای به او در هیچ نمازی روا نبود و در هر نمازش احتمال سهو می رفت، مگر در یک نماز که قصد تعلیم و تبلیغ داشته باشد و آن هم درمیان نمازهایش مشتبه است و معلوم نیست کدام نماز است بلکه درهر نمازی چنین احتمالی وجود دارد. و بر فرض تجویز سهو، علم به نسخ هیچ نمازی پیدانمی شود، بلکه نسخ به کلی ممنوع می شود، با این که به اتّفاق آرا، نسخ، امری است جایز، بر خلاف سهو.
به علاوه خود حضرت هیچ نمازی را به تبلیغ اختصاص نداده است.
حدیث ششم: نیز حدیثی است مشهور میان عامه و خاصّه که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: خذوا عنی مناسککم: عبادتهای تان را از من یاد
ص: 50
بگیرید.(1)
وجه دلالت آن هم مثل حدیث گذشته است.
هر چند من این دو حدیث را در کتابهای حدیثی، شیعیان امامیه ندیده ام و تنها در کتابهای استدلالی مشاهده کرده ام، امّا، ممکن است که اصل اینها در روایات عامه موجود باشد، ولی مضامین آنها در عموم روایات گذشته و آینده یافت می شود.
حدیث هفتم: حدیثی است که مرحوم کلینی در اول کتاب حجّت روایت کرده است: از علیّ بن ابراهیم، از پدرش از حسن بن ابراهیم، از یونس بن یعقوب، از ابی عبداللّه علیه السلام که به هشام بن حکم فرمود: آیا به من خبر نمی دهی که با عمرو بن عبید چه کردی و چگونه از او پرسیدی؟
هشام آنچه اتّفاق افتاده بود، خدمت امام علیه السلام بیان کرد، تا درآخر گفت: به عمرو گفتم: خداوند هیچ یک از اعضای تو را بدون رهبری که شک را به یقین تبدیل کند، وانگذاشته است، آیا این همه مخلوق را در سرگردانی و شک و اختلاف می گذارد و برای آنها رهبری که هنگام سرگردانی و تردید به او مراجعه کنند، قرار نداده است؟
عمروبن عبید ساکت شد وبه من، هیچ نگفت.
امام صادق علیه السلام خندید و فرمود: این [استدلال] را چه کسی به تو آموخت؟
هشام بن حکم گفت: این چیزی است که از شما آموخته و فراهم ساخته بودم.
ص: 51
امام فرمود: سوگند به خدا، این مطالب در صحیفه های ابراهیم و موسی، نوشته شده است.(1)
این حدیث دلالت دارد که علّت نیاز به پیامبر و امام همین است که شک را برطرف سازد، اگر بر آنها هم شک روا باشد، آنها به مردم نیاز پیدا می کنند، چنان که به قول شما پیامبر صلی الله علیه و آله به ذوالشمالین احتیاج پیدا کرد، و در این صورت فایده مطلوب از بین می رود.
حدیث هشتم: نیز حدیثی است که کلینی در کتاب حجّت باب «نادر و جامع در فضیلت و صفات» امام آورده: از ابو محمّد قاسم بن علاء، از عبدالعزیز بن مسلم از امام رضا علیه السلام در حدیثی طولانی فرمود: ... وامام دانایی است که جهل در او راه ندارد و سرپرستی است که عقب نشینی ندارد - تا آن جا که می فرماید: امام، یگانه زمان خویش است، کسی به همطرازی او نرسد، دانشمندی با او برابر نباشد، بدل، همانند و نظیر ندارد.(2)
(3)خداوند پیامبران وامامان را توفیق می دهد و از خزانه علم و حکمت خود به آنها می بخشد آنچه را به دیگران نداده، لذا دانش آنها برتر از اهل زمانشان است. در ادامه می فرماید:...
چون خداوند بنده ای را برای اصلاح امور بندگانش برگزیند، سینه اش را برای آن کارها باز کند و چشمه های حکمت در دلش قرار دهد و دانش
ص: 52
را به او الهام کند که از آن پس، در پاسخ از هیچ سؤالی در نماند واز راه درست منحرف نشود. از این رو، او معصوم وتقویت شده و با توفیق استوار گشته، از هرگونه خطا و لغزش و افتادنی در امان است، خدا او را به این ویژگیها امتیاز بخشیده تا بر بندگانش، حجّتِ رسای او باشد(1)... تا آخر حدیث.
حال چگونه تصوّر می شود که شخصی با این صفات و صفاتی بزرگتر که در این حدیث و غیر آن آمده است، در کار خود، جاهل و به علم غیر خود نیازمند و در پاسخ سؤال، ناتوان و در مسیر راه درست، سرگردان و طبق ظاهر حدیث ذوالشمالین گرفتار خطا و لغزش و اشتباه باشد؟
حدیث نهم: حدیثی است که مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع باب: دلیلی که به آن سبب امامت در فرزندان حسین علیه السلام قرار گرفته، نه امام حسن علیه السلام آورده است، از پدرش از سعد بن عبداللّه، از احمد بن محمّد بن عیسی، از حسین بن سعید از حمّادبن عیسی، از ابراهیم بن عمر یمانی از فضیل (ابی الطفیل) از ابو جعفر علیه السلام رسول خدا صلی الله علیه و آله [به امیر مؤمنان علیه السلام ]فرمود: بنویس آنچه بر تو املا می کنم.
امیر مؤمنان عرض کرد: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا از فراموشی بر من
ص: 53
می ترسی؟
فرمود: نه، از فراموشی بر تو بیمی ندارم، زیرا برای تو دعا کرده ام و از خدا خواسته ام که تو را نگاه دارد، امّا برای شریکانت بنویس. گفتم: شریکانم کیانند؟
فرمود: امامان از فرزندانت(1)... تا آخر حدیث.
از تتبّع احادیث معلوم می شود: این دانشهایی که امام آنها را نوشته، تمامش از کارهای تبلیغی نبوده، علاوه بر این که فراموشی در هر دو مورد مطلق است و مقیّد به چیزی نیست.
بنا براین، چگونه در علومی که پیامبر صلی الله علیه و آله از راه وحی به علی علیه السلام آموخته، ترس فراموشی بر او ندارد، امّا به قول شما برخود آن حضرت نسیان عارض می شود: نصف نمازش را فراموش می کند و نیاز پیدا می کند که مردم، آنچه را او فراموش کرده، یادش بیاورند وخطایش را بازگو کنند و به او بفهمانند که ندانسته، واجب را ترک کرده و عمل حرام (سلام و کلام در غیر مورد) انجام داده، و او را از شک و سهو در آورند؟
حدیث دهم: حدیثی است که کلینی قدس سره در باب این که «امامان، علم پیامبر و تمام انبیا و رسولان را به ارث برده اند» روایت کرده است. از علیّ بن ابراهیم، از پدرش از حسن بن ابراهیم از یونس، از هشام بن حکم، از امام صادق علیه السلام که فرمود: خداوند حجتی را روی زمین قرار نداده است که وقتی از او چیزی بپرسند، بگوید: نمی دانم.(2)
ص: 54
با توجه به این حدیث چگونه است که از حجت خدا (پیامبر صلی الله علیه و آله راجع به نمازش که آن را در همان وقت انجام داده است می پرسند و او می گوید: نمی دانم، و سپس محتاج به سؤال از مردم و کسب علم از آنها می شود، این بسیار شگفت انگیز است.
حدیث یازدهم: این حدیث را نیز کلینی در باب «صحیفه و جفر وجامعه و مصحف فاطمه علیهاالسلام» روایت کرده است: گروهی از اصحابمان از احمد بن محمّد ، از صالح بن سعید، از احمد بن ابی بشر از بکر بن کرب صیرفی از امام صادق علیه السلام که می فرمود: نزد ما، چیزی است که با آن، نیازی به مردم نداریم، لیکن مردم به ما نیاز دارند. در ادامه حدیث - فرمود: و شما راجع به کاری (و سؤالی) نزد ما، می آیید، سپس ما می فهمیم که شما به آن عمل می کنید و یا آن را ترک می کنید.(1)
حدیث دوازدهم: حدیثی است که نیز کلینی روایت کرده است در باب: «شأن کسی که قرآن در شب قدر بر او نازل شده وتفسیر آن» ؛ از محمّد بن ابی عبداللّه و محمّد بن حسن، از سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، از احمد بن محمّد، همگی از حسن بن عباس جریشی از ابی جعفر ثانی (امام جواد) علیه السلام در حدیثی طولانی نقل کرده اند فرمود. به جانم سوگند در آسمان و زمین، حجّت خدایی نیست، مگر این که تأیید شده است و هر کس تأیید شده باشد هرگز خطا نمی کند.(2)
ص: 55
حدیث سیزدهم: همچنین کلینی در کافی «باب نادر که در آن ذکری از غیبت است» روایت کرده، از محمّد بن یحیی از عبداللّه بن محمّد بن عیسی، از حسن بن محبوب، از علیّ بن رئاب، از سَدیر صیرفی از امام باقر علیه السلام که وقتی به آن حضرت گفته شد خدا، می فرماید: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا: خدا دانای غیب است پس کسی را بر علم غیب خود آگاه نمی کند. امام، ادامه آیه را تلاوت کرد: «الاّ من ارتضی من رسول»(1) مگر پیامبری که مورد پسند او باشد، سپس گفت: به خدا سوگند، محمّد صلی الله علیه و آله کسی است که مورد پسند او است.(2) تا آخر حدیث.
این حدیث از طریق اولویّت، مانند احادیث نظیر خودش دلالت می کند و تحقیقی مثل آن، گذشت.
حدیث چهاردهم: باز هم کلینی در کافی از احمد بن محمّد، از احمد حسن بن علی، از عمرو بن سعید از مصدّق بن صدقه از عمّار ساباطی: از امام صادق علیه السلام پرسیدم که آیا امام، علم غیب دارد؟ فرمود: خیر، امّا وقتی بخواهد چیزی را بداند، خدا آن را به او اعلام می کند.(3)
حال، وقتی که امام معصوم با تعلیم از جانب خداوند آنچه را از علم غیب بخواهد، بداند بتواندبداند، چگونه روا است، از عمل خودش که همان ساعت انجام داده است، ناآگاه باشد، در حالی که علم غیب هم نیست؟
ص: 56
حدیث پانزدهم: نیز کلینی در باب این که «امامان هرگاه بخواهند می دانند» از علی بن محمّد و غیر او، از سهل بن زیاد، از ایوب بن نوح، از صفوان بن یحیی، از ابن مسکان، از بدربن ولید، از ابو ربیع شامی روایت کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: امام هرگاه بخواهد چیزی را بداند، می داند.(1)
حدیث شانزدهم: همچنان کلینی، از ابی علی اشعری، از محمّد بن عبدالجبار از صفوان، از ابن مسکان، از بدربن ولید از ابوربیع از امام صادق علیه السلام که فرمود: امام هرگاه بخواهد بداند، آگاه می شود.(2)
حدیث هفدهم: در کافی از محمّد بن یحیی، از عمران بن موسی، از موسی بن جعفر، از عمروبن سعید مداینی از ابو عبیده مداینی از امام صادق علیه السلام : «امام هرگاه بخواهد چیزی را بداند، خدا آن را به او می آموزاند.»(3)
با توجّه به این روایات بر پیامبر صلی الله علیه و آله محال است که از کیفیّت نماز خود آگاه نباشد و به سؤال از ذوشمالین نیاز پیدا کند.
حدیث هجدهم: در باب این که: «امامان علیهم السلام از گذشته و آینده آگاهند و چیزی بر آنها پوشیده نیست» کلینی روایت کرده است: از احمد بن محمّد یعنی عاصمی(4) و محمّد بن یحیی، از محمّد بن حسین، از
ص: 57
ابراهیم بن اسحاق احمر، از عبداللّه بن حمّاد، از سیف تمّار از امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: سوگند به پروردگار کعبه و سوگند به پروردگار خانه. - سه بار تکرار کرد - اگر نزد موسی و خضر قرار بگیرم به آنها خبر می دهم که من از آن دو، داناترم و آنها را از چیزی آگاه می کنم که نزد آنها نیست، زیرا آنها از گذشته آگاهند امّا علم آینده و حال تا روز قیامت، به آنها داده نشده است ولی ما این علم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله به ارث برده ایم.(1)
حدیث نوزدهم: این حدیث را نیز کلینی روایت کرده است: از محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد، از محمّد بن سنان، از یونس بن یعقوب از حارث بن مغیره و عبدالاعلی و ابی عبیده و عبداللّه بن بشر خثعمی، همه اینها از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند که فرمود ( به خدا سوگند، من
می دانم آنچه را که در آسمانها و زمین و در بهشت و دوزخ می باشد و می دانم آنچه را که بوده و آنچه را که خواهد بود. سپس فرمود: اینها را از کتاب خداوند - عزّو جل - یاد گرفته ام که می فرماید: «فیه تبیان کلّ شی ء: در آن، بیان هر چیزی هست.»(2)
حدیث بیستم: نیز کلینی روایت کرده است: از محمّد بن یحیی، از احمد بن محمّد از عمر بن عبدالعزیز از محمّد بن فضیل از ابی حمزه، گفت: از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: نَه، به خدا، عالم (امام معصوم)
ص: 58
هرگز، جاهل نباشد، چنان نیست که چیزی را بداند و چیز دیگری را نداند، آن گاه فرمود: خدا گرامی تر و والاتر از آن است که فرمانبری از بنده ای را واجب کند و علم آسمان(1) و زمینش را از او پنهان دارد، سپس فرمود: آن را از او پنهان نمی کند.(2) (باب: انّ الأئمة علیهم السلام یعلمون علم ما کان و مایکون...).
حدیث بیست و یکم: در باب: «التفویض الی رسول اللّه والائمة علیهم السلام فی امرالدین» از علیّ بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از عمر بن اُذینه از فضیل بن یسار از امام صادق علیه السلام که فرمود: خدای متعال پیامبرش را تأدیب کرد و ادبش را نیکو ساخت و چون ادب او را کامل کرد، فرمود: «انّک لعلی خلق عظیم»(3) پس امور دین وامّت را به او تفویض کرد تا بندگانش را اداره کند و آن گاه فرمود: «ما آتاکم الرّسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا»(4). و رسول خدا صلی الله علیه و آله استوار و موفق و مؤیّد به روح القدس بود، نسبت به سیاست و تدبیر خلق هیچ گونه لغزش و خطایی نداشت و به آداب الهی تربیت شد... تا آخر حدیث.(5)
ص: 59
شکی نیست که عبادت معصوم، ازجمله سیاست خلق و عمل او مانند قولش حجّت است، و ما مأموریم که به طور مطلق از او پیروی کنیم چنان که گذشت ونیز در آینده خواهد آمد.
حدیث بیست و دوم: در باب: موالید ائمّه علیهم السلام از علیّ بن محمّد، از برخی اصحاب از ابن ابی عمیر، از حریز از زراره از امام باقر علیه السلام که فرمود: برای امام ده نشانه است: پاکیزه و ختنه شده متولّد می شود - تا آن جا که فرمود - پلیدی جنابت بر او وارد نمی شود[گر چه غسل بر او واجب است] چشمش می خوابد امّا دلش نمی خوابد، خمیازه کشیدن و بغل باز کردن (که نشانه کسالت و خواب آلودگی است) ندارد، از پشت سر مانند پیش رو، می بیند و تا پایان عمرش فرشتگان به او خبر می دهند.(1)
دلالت این روایت بر مطلب روشن است، بلکه بر نفی سهو از معصومین حتی در حال خواب دلالت می کند تا چه رسد به حالت بیداری.
حدیث بیست و سوم: در باب «التسلیم و فضل المسلمین»(2) است؛
گروهی از اصحاب، از احمد بن محمّد برقی از احمد بن محمّد بن ابی نصر از حمّادبن عثمان از عبداللّه کاهلی، از امام صادق علیه السلام : اگر قومی
ص: 60
خدای یکتا را عبادت کنند و نماز را به پا دارند و زکات را بدهند و حجّ خانه خدا را انجام دهند و ماه رمضان را روزه بدارند و سپس نسبت به کاری که خدا یا پیامبرش انجام داده، بگویند: چرا چنان کرد و چنین نکرد، یا در اندیشه خود چنین تصوّر کنند، جزو مشرکان قرار گیرند. آن گاه امام، این آیه را تلاوت کرد: (نَه، بر پروردگارت سوگند، ایمان نیاورند مگر این که تو را در اختلافات خویش حاکم کنند، سپس در دلهای خود از آنچه تو حکم کرده ای ملال و گرفتگی نیابند و بی چون و چرا گردن نهند)(1). آن گاه فرمود: بر شما باد به تسلیم.(2)
با توجّه به این حدیث، خواه نسبت به عبادت و غیر آن شمول داشته یا مخصوص به عبادات باشد، برای کسی که در کار معصوم چون و چرا کند می توان اثبات شرک کرد، و مخالفت آن با حدیث ذوشمالین نیز اثبات می شود.
حدیث بیست و چهارم: همچنین در باب یاد شده، گروهی از اصحاب و راویان از سَدیر نقل کرده اند که گفت به امام باقر علیه السلام گفتم: من دوستان شما را در حالی ترک کردم که با هم اختلاف داشتند و از یکدیگر بیزاری می جستند.
فرمود: تو را به وضع آنها چه کار؟ مردم سه تکلیف دارند: شناخت امامان. و تسلیم نسبت به آنچه از آنها وارد شده، و رجوع در اختلافات به ایشان.(3)
ص: 61
احادیث وجوب تسلیم در پیشگاه معصومین به طور جدّی فراوان است و این امر اقوال و افعال آنها را شامل می شود و با احتمال سهو از آنان منافات دارد. تحقیق بیشتر در این مورد موکول به آینده است - ان شاءاللّه.
حدیث بیست و پنجم: حدیثی است که کلینی در باب: «من شکّ فی صلاته کلّها و لم یدرزاد او نقص(1)» آورده، از محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السلام که فرمود: هرگاه در نمازت زیاد شکّ کردی، اعتنا نکن و نمازت را ادامه بده تا شکّت برطرف شود، زیرا این کار شیطان است.(2)
این حدیث را رئیس محدّثان ابوجعفر ابن بابویه در کتابش: من لایحضره الفقیه در باب احکام سهو در نماز به اسنادش از محمّد بن مسلم آورده [معلوم می شود که ابن بابویه این حدیث را از همان کافی نقل کرده و گر نه چنین نیست که تمام روایات یک راوی در یک سند جمع شود. ابن بابویه چنین می گوید: محمّد بن مسلم] از ابو جعفر علیه السلام نقل می کند که فرمود: اذا کثر علیک السهو فدعه(3) (همه عباراتش با حدیث بالا، یکی است جز کلمه «فدعه».)
خلاصه این روایت دلالت می کند که سهو و شک به طور مطلق از شیطان است و این گونه احادیث فراوان است. البته این معنا برطبق اخبار و عبارات درست است، امّا به دلیل نصّ قرآن و حدیث و اعتراف خصم، شیطان هیچ گونه سلطه ای بر معصوم نمی تواند داشته باشد و سهو حقیقی
ص: 62
از طرف خداوند هم هرگز قابل تصوّر نیست، چنان که بحث آن در آینده خواهد آمد ان شاء اللّه.
حدیث بیست و ششم: نیز حدیثی است که ابن بابویه در باب یاد شده به اسنادش از عمر بن یزید روایت کرده است که گفت: خدمت امام صادق علیه السلام از شک در نماز مغرب شکایت کردم، فرمود: آن را با قل هو اللّه احد و قل یا ایّها الکافرون، به جای آور، من هم چنین کردم، شکّم از بین رفت.(1)
این معنا در احادیث فراوانی آمده است. حال، وقتی که این بزرگواران، می دانند که چه چیز، شک و سهو را از بین می برد و آن را به دیگران هم یاد می دهند پس چرا خود به علمشان عمل نکنند با این که موضوع بسیار مهمّ است و سستی و غفلت و بی توجّهی نسبت به عبادات واجب، روا نیست.
حدیث بیست و هفتم: نیز حدیثی است که صدوق به اسنادش از اسماعیل بن مسلم از امام صادق از پدران بزرگوارش روایت کرده است که مردی حضور رسول اکرم عرض کرد: ای رسول خدا از وسوسه ای که در نمازم افتاده است، چنان که نمی دانم زیاد خوانده ام یا کم، پیش تو شکوه دارم. حضرت فرمودند: هنگامی که نمازت را آغاز می کنی روی ران چپت با انگشت سبّابه دست راستت ضربه ای بزن، سپس بگو: «بسم اللّه و باللّه، توکّلت علی اللّه، اعوذ باللّه السّمیع العلیم من الشیطان الرّجیم»، به این
ص: 63
وسیله، وسوسه شیطانی را از خود دور می سازی.(1)
به این مضمون احادیث فراوانی آمده و دلالت آنها هم مانند روایات گذشته بلکه روشن تر است. و مثل این روایت را کلینی در بابی که قبلاً به آن اشاره شد، از علیّ بن ابراهیم، از پدرش از نوفلی از سکونی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.
حدیث بیست و هشتم: کلینی در باب مذکور از علیّ بن ابراهیم از پدرش و محمّد بن اسماعیل از فضل بن شاذان از حمّاد از حریز از زراره و ابی بصیر، که این دو گفتند: خدمت حضرت (موسی بن جعفر علیه السلام )(2) گفتیم: فلانی در نمازش زیاد شک می کند، تا جایی که نمی داند چه قدرش را خوانده و چه قدرش مانده است؟
فرمود: نمازش را اعاده کند. عرض کردیم: این امر زیاد واقع می شود هر چه اعاده می کند باز هم شک می کند. فرمود: با همان شک نمازش را ادامه دهد - و سپس فرمود: با درهم شکستن نمازتان شیطان را بر خود، جری نسازید، که بر شما طمع نکند، زیرا او موجود پلیدی است و به هر چیز که عادت یافت، پیوسته به آن رو می آورد. بنابراین، هر کدام از شما که زیاد شک می کند به نماز خود ادامه دهد و زیاد آن را درهم نشکند تا شیطان به سویش برنگردد و شکّ نکند.
زراره می گوید: سپس (امام) فرمود(3): هدف شیطان پلید، این است که
ص: 64
اطاعت شود، و چون به او اعتنا نشود، دیگر بر نمی گردد.(1)
این حدیث، صراحت دارد که شک از ناحیه شیطان است. سخن تمام در این باره گذشت و در آینده نیز بر تحقیق در آن می افزاییم ان شاء اللّه.
حدیث بیست و نهم: کلینی در باب: من حافظ علی صلاته اوضیعها، روایت می کند: از گروهی، از احمد بن محمّد بن عیسی، از حسین بن سعید، از فضاله از حسین بن عثمان، از سماعه، از ابی بصیر از امام باقر علیه السلام که فرمود: هر سهوی که در نماز واقع شود، کاهشی در آن ایجاد می کند، جز این که به وسیله نوافل جبران می گردد.
نخستین چیزی که بنده به آن مورد محاسبه واقع می شود، نماز است. اگر نماز پذیرفته شود، اَعمال دیگر نیز پذیرفته می شود. نماز اگر در وقت خود بالا رود (خوانده شود) با وضعی سفید و درخشنده به سوی نمازگزار بر می گردد، در حالی که می گوید: مرا حفظ کردی، خدا تو را حفظ کند، امّا اگر در غیر وقت و بدون رعایت حدودش، بالا رود (خوانده شود) با وضعی سیاه و تاریک (بر می گردد) و می گوید: مرا ضایع کردی، خدا تو را ضایع کند.(2)
منظور از این حدیث، این است که هر سهوی در نماز واقع شود نماز را نقض می کند، در نتیجه همه نماز قبول نمی شود همین طور است اگر در بیرون از وقتش خوانده شود. و بدیهی است که ممکن نیست نماز پیامبر وامام پذیرفته نباشد، از این رو این حدیث با حدیث ذوشمالین منافات
ص: 65
دارد.
حدیث سی ام: کلینی در باب: «ما یقبل من صلاة السّاهی» از محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد از حسن بن سعید از نصربن سوید از هشام بن سالم از محمّد بن مسلم از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که فرمود:
کسی که در نمازش توجّه داشته باشد و به فکرهای پریشان نپردازد و سهو نکند، به همان اندازه که او در نمازش توجّه داشته باشد، خدا هم به او توجّه می کند. گاهی هست که یک چهارم یا نصف یا یک سوم یا یک پنجم نمازش پذیرفته می شود...(1).
آیا می توان گفت: نماز پیامبر صلی الله علیه و آله ناقص، ناکامل و پذیرفته نشده است و خدا تمام آن را مورد قبول قرار نداده و بلکه چون او در نمازش توجّه نداشته خدا هم از پذیرفتن نماز او اعراض کرده است؟ چرا که با توجّه کامل آن حضرت، سهو حقیقی قابل تصوّر نیست. و چون به قول شما، پیامبر صلی الله علیه و آله نیمی از نمازش را ترک کرده، چگونه می توان گفت تمام نمازش را به طور شایسته مورد توجّه قرار داده است؟
حدیث سی و یکم: این حدیث را هم کلینی در همین باب روایت کرده است، از محمّد بن یحیی، از احمد بن محمّد از ابن ابی عمیر، از هشام بن سالم، از محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السلام که فرمود گاهی از نماز بنده ای نصف یا ثلث یا ربع یا خمس آن پذیرفته می شود و جز همان مقداری که بنده در آن، حضور قلب داشته است، پذیرفته نمی شود...(2).
ص: 66
حدیث سی و دوم: در همین باب از همین راوی از احمد از حسین بن سعید از قاسم بن محمّد از علیّ بن ابی حمزه از ابو بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که مردی به آن حضرت گفت: هیچ کسی را گمان نمی کنم که از من بیشتر سهو کند.
امام فرمود: گاهی از بنده ای یک سوم نماز و نصف آن و سه چهارم آن و کمتر و بیشتر آن، بالا میرود با توجّه به قدر سهوی که در نمازش کرده است.(1)
حدیث سی و سوم: این حدیث را نیز در باب یاد شده، از علی بن ابراهیم از پدرش و محمّد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان، همگی از حمّاد بن عیسی از حریز از فضیل بن یسار از امام باقر و صادق علیهم السلام روایت کرده است که فرموده اند: همان مقدار از نمازت برای تو سودمند است که به آن، توجّه داشته ای اگر از حضور قلب در تمام نماز غفلت گردد یا از ادای آن در وقت فضیلت تأخیر شود چون پارچه ای به هم پیچیده و بر صورت نماز گزار زده می شود.(2)
احادیث به این مضمون نیز فراوان و دلالت آنها هم بر مطلب روشن است.
حدیث سی و چهارم: حدیثی است که ابن بابویه در کتاب عیون الأخبار باب: «آنچه از حضرت رضا علیه السلام در نشانه های امام آمده»
ص: 67
روایت کرده است، او پس از آن که حدیث گذشته را در اول فصل ایراد کرده، می گوید: حدیث دیگر این است که امام مؤیّد روح القدس است، و میان او و خدای - عز وجلّ - عمودی از نور، وجود دارد که کارهای بندگان و آنچه را که به آن نیاز دارند، به وسیله دلیلی که بر آن آگاهی پیدا می کند، در آن می بیند، امام ولادت می یابد و صاحب فرزند می شود، تندرستی می یابد و بیمار نیز می شود، می خورد و می نوشد، تخلیه و قضای حاجت انجام می دهد، با همسرش همبستر می شود و به خواب نیز می رود، فراموشی، و سهو ندارد، هم شاد می شود، هم اندوهگین.(1) و تا پایان
حدیث.
اوّل و آخر این حدیث با صراحت، دلالت بر مقصود می کند، جز این که در برخی نسخه ها، به اثبات فراموشی و سهو آمده امّا نسخه صحیح به نفی این دو فعل است چنان که ما یاد آوری کردیم، در این مورد حذف «لا» از اثبات آن - بر خلاف اصل - اعتبار بیشتری دارد، به ویژه که جمله های سابق و لاحق آن، نیز همه مثبت اند، از این رو، نویسنده برخی نسخها، این را هم مطابق جمله های قبل و بعد مثبت آورده، با این که نسخه های درست چنان که گفتیم در این دو فعل، نفی است.
امّا در کتاب الخصال که این عبارات وجود ندارد به هیچ وجه متعرّض نفی و اثبات آن هم نشده است.(2) بر فرض پذیرفتن اثبات، نسیان و سهو
ص: 68
باید تأویل و توجیه شود، به دلیلی که گذشته و نیز خواهد آمد. و معلوم است که نسیان، در بسیاری از موارد به معنای ترک آمده و سهو هم فراوان به معنای نسیان وارد شده است.(1)
صاحب قاموس(2) می گوید: در فلان کار سهو کرد، یعنی آن را فراموش کرد.
همچنین گفته است: «نسیان و نسوه» به معنای ترک است.
در احادیث بسیاری نسیان در این قول خداوند: (ما، پیش از این با آدم عهد و پیمان بستیم امّا او فراموش کرد)(3) و جز آن را به معنای «ترک» تفسیر کرده اند.
بنابراین، معنای روایتی که صدوق در باره امام نقل کرده: «ینسی و یسهو» این است که امام به سبب اشتغال به امور دیگر، گاهی چیزی را ترک می کند، و این را امام رضا علیه السلام بر ردّ غلوّ، فرموده است که می گفتند اشتغال به امری امام را از امر دیگری باز نمی دارد و صفت خداوند را به او
ص: 69
نسبت می دادند: (یا من لا یشغله سمعٌ عن سمع).(1) احتمال می رود که این روایت حمل بر تقیّه شود و احتمال دیگر این است که نسیان و سهو از قول صدوق باشد، نه از حدیث مرسل و در این صورت دلیل نمی شود، امّا اوّل آن بدون تردید از حدیث است و گواه بر مطلب می باشد.
حدیث سی و پنجم: ابن بابویه در خصال از احمد بن محمّد بن هیثم عجلی از احمد بن زکریا[القطّان] از بکر بن عبداللّه بن حبیب، از تمیم بن بهلول از معاویه، از سلیمان بن مهران از ابی عبداللّه جعفر بن محمّد علیه السلام نقل کرده که فرمود: برای امام ده صفت وجود دارد:
1 - عصمت
2 - نصّی که (از امام پیشین)، دارد
3 - داناترین مردم است
4 - پرهیزکارترین مردم از معصیت خداوند است
5 - از همه نسبت به کتاب خدا داناتر است،
6 - وصایتش (از امام پیشین) روشن است
7 - دارای معجزه است
8 - چشمش می خوابد
9 - دلش نمی خوابد،
10 - از پشت سر، مثل جلو رویش می بیند(2)...
ص: 70
حدیث سی و ششم: کلینی در باب ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ... از اسحاق بن محمّد نخعی از اقرع روایت می کند که نامه ای به ابی محمّد علیه السلام نوشتم و از آن حضرت سؤال کردم که آیا امام هم محتلم می شود؟ و پس از آن که نامه از دستم خارج شد، با خود گفتم: احتلام، امری است شیطانی و خدای تبارک و تعالی اولیایش را از آن بر کنار داشته است.
در پاسخ، امام فرموده بودند: حال امامان در خواب همانند بیداری است. خواب، حال آنان را دگرگون نکند و خدا اولیای خود را از برخورد شیطان محفوظ داشته است، چنان که به خاطرت گذشت.(1)
حدیث سی وهفتم: ابن بابویه در عیون الأخبار در اوائل جزء دوم به اسنادش از امام رضا علیه السلام روایت کرده است که فرمود: بال پرنده ای در هوا
به حرکت نمی آید، مگر این که ما از آن آگاهیم.(2)
حال بر چنین شخصی چگونه جایز است که نسبت به کار خود جاهل باشد؟!
حدیث سی و هشتم: علیّ بن عیسی در کشف الغمه از کتاب دلایل عبداللّه بن جعفر حمیری در باره امامت امام رضا علیه السلام در حدیث حسن بن علی وشاء از امام رضا علیه السلام نقل کرده که فرمود: منا مُنا وَ یقظتنا واحد.(3)
حدیث سی و نهم: ابن بابویه در، من لایحضره الفقیه باب صفت
ص: 71
وضوء رسول اللّه صلی الله علیه و آله روایت کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وضو گرفت و روی نعلین مسح کشید. مغیره عرض کرد: ای رسول گرامی آیا فراموش کردی؟ فرمود: تو فراموش کردی، پروردگارم مرا چنین دستور داده است.(1)
حضرت در این حدیث به طور مطلق فراموشی را از خود نفی کرده و خشمگینانه آن را منکر شده است، چون اگر چنین نبود این گونه افکار و خشم از آن حضرت بر کسی که چنین پرسشی از او کرد، روا نبود؛ به او فرمود: بلکه تو فراموش کردی، با این که به حسب ظاهر از پرسش کننده فراموشی واقع نشده بود. بنابراین، سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در جواب سؤال
کننده، یا به این معنا است که نسیان از تو رواست نه از من، یا به این معنا است که فراموشی در شأن تو است نه در شأن من وشاید معنای دوم به صحّت نزدیکتر باشد.
حدیث چهلم: سیّد مرتضی در رساله المحکم والمتشابه(2) به نقل از تفسیر النّعمانی به اسنادش از اسماعیل بن جابر از امام صادق علیه السلام از
پدرانش از امیر مؤمنان علیه السلام در حدیث صفات امام روایت کرده است که فرمود: از جمله آنها این است که امام دوستانش را آگاه کند که از تمام گناهان کوچک و بزرگ در امان است و در هیچ فتوایی نمی لغزد و در هیچ پاسخی نمی ماند، سهو و نسیان بر او عارض نمی شود و با هیچ امری از
ص: 72
امور دنیا فریب نمی خورد - تا آن جا که فرمود - مردم کناره گیری کردند از این که احکام خود را از کسانی بیاموزند که نَه می لغزند و نَه خطا و فراموشی دارند و خدا پیروی از آنها را واجب دانسته است.
حدیث چهل و یکم: محمّد بن مسعود عبّاشی در تفسیرش از جمیل بن درّاج از برخی اصحاب، از یکی از دو امام باقر یا صادق علیهماالسلام نقل کرده که گفت: سؤال کردم چگونه خداوند آدم را به فراموش کردن دستورش مؤاخذه کرد؟
فرمود: آدم فراموش نکرد، چگونه فراموش کند در حالی که خداوند به او یادآوری می کند، بلکه ابلیس به او می گوید: «پروردگارتان، شما را از این درخت نهی نکرده مگر این که دو فرشته می شوید و یا در بهشت، جاویدان خواهید ماند.»(1)
یاد آوری :
تمام احادیثِ دالِّ بر عصمت بر نفی سهو نیز دلالت دارد واین احادیث، از شماره بیرون است، و عصمت در لغت و عرف، و تبادر ذهنی سهو را به طور مطلق نفی می کند. به دلیل این که از عصمت، نفی سهو به ذهن تبادر می کند و برای تفصیل در این مورد دلیلی وجود ندارد. در آینده به خواست خدا توضیحی پیرامون این مطلب خواهد آمد.
ص: 73
ص: 74
اوّل: اگر یکی از این عیبها بر معصومان روا باشد، باعث می شود که مردم از آنان نفرت داشته باشند و گفتار و کردارشان را نپذیرند و نقض غرض لازم می آید.
حال اگر کسی اشکال کند که چگونه این امر موجب نفرت مردم از آنها می شود، در حالی که تجویز کنندگان سهو در عبادت بر آنان، این تنفّر را احساس نمی کنند؟ در پاسخ می گوییم: همین که برای اکثر یا حتی برخی، این نفرت پیدا شود، درمخالفت باوجود عصمت، کافی است با این که هر کس به سهو در عبادت قایل نیست، از آنها تنفّر ندارد.
این وجهی است که سیّد مرتضی(1) و دیگران به آن استدلال کرده و
ص: 75
برایش چنین نظیری آورده اند که شخصی سرِ سفره غِذا چهره را در هم می کشد، دیگران را از آن طعام مشمئزّ می کند امّا آنها را از خوردن آن مانع نمی شود، به دلیل این که برخی متنفّر نمی شوند و از آن می خورند.
دوم: ما دستور داریم از پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام بدون اعتراض پیروی کنیم، حال اگر خطا و سهو و فراموشی از آنها جایز و بر ما واجب باشد که از آنها پیروی کنیم و به این کار مأمور باشیم، لازم می آید که از خطاکار پیروی کنیم، در حالی که امر به پیروی از خطاکار زشت است، امّا این اشکال در مورد راوی و مفتی و شاهد وارد نیست، زیرا حکم(اطاعت) از آنها عمومیّت ندارد و عصمت هم در آنها، شرط نیست.
سوم: دلیل نیازمندی مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام این است که مردم، جایزالخطا هستند. حال، اگر این بزرگواران هم جایز الخطا باشند خود نیاز به پیامبر یا امامی پیدا می کنند، چون در هر دو مورد، دلیل یکی است و گرنه ترجیح بلا مرجح است. و سپس، دور یا تسلسل لازم می آید که هر دو چنان که ثابت شده، باطل است.
چهارم: کارهای تبلیغی پیامبر و امام، نوعی عبادت است و عبادت آنها نیز تبلیغ است، زیرا معلوم است که پیروی از آنها واجب است و فعل و قول آنها هم حجّت است و چون هر دو مقدّمه، قطعی است، پس در آنها سهو و نسیان نیست.
پنجم: اگر بر پیامبر و امام، خطا و نسیان روا باشد، احتیاج به مردم پیدا می کنند تا آنها را از خطایشان باز دارند و در این صورت، معصوم و غیرمعصوم، یکسان خواهند شد، پس گفتار ابوبکر که «هر وقت کج رفتم، مرا
ص: 76
راست کنید» مانع از امامت او نخواهد بود، اگر چه به رعیّت خود محتاج است، در حالی که این عقیده به طور قطع، باطل است.
ششم: اگر در عبادت سهو و فراموشی بر معصوم روا باشد، در تبلیغ نیز روا خواهد بود، زیرا دلیل محکمی بر تفاوت میان این دو نیست وهیچ کسی فرق میان آنها را احساس نمی کند، بلکه هر چه در یکی از این دو روا باشد در دیگری هم به طور قطع رواست، کمترین حدّش این است که بیشتر مردم میان آنها فرقی نمی گذارند، پس به هیچ یک از گفته ها و کارهای معصوم اطمینانی نمی ماند، در نتیجه، عصمت او مختل می شود و این هم قطعا باطل است.
هفتم: معصوم، حافظ شریعت است. پس اگر بر او خطا و سهو و نسیان روا باشد، به نادانی کشاندن و گمراه ساختن و تغییر دادن (حقایق) لازم می آید و احتمال نسخ با احتمال سهو، یکسان می شود و احتمال درستی، احتمال تباهی را تقویت می کند و این سخن، نقض غرض مطلوب از عصمت را در پی دارد.
هشتم: اگر سهو بر معصوم جایز باشد، به هیچ کدام از گفته ها و کردارهایش اطمینان حاصل نمی شود و این موجب نقض غرض از نصب او می گردد.
توضیح این که در مرحله نخست، تبلیغ، از عمل و گفته معصوم حاصل می شود، امّا این امر برای کسانی که بعد از او هستند و همچنین بیشتر صحابه، نامعلوم است، زیرا گفته ها و کردارهای او و قرآن خواندنش که خود، عبادتی است بدون تاریخ نقل می شود، پس لازم می آید که بر
ص: 77
پیامبر صلی الله علیه و آله غلط و تبدیل در آنها را جایز بدانیم و این سخن به طور قطع باطل است.
نُهم: اگر بر معصوم، سهو و نسیان روا باشد، ترک واجبات وعمل محرّمات سهوا بر او روا خواهد بود، زیرا فعل واجب و ترک حرام، عبادت است و چون سهو در ترک برخی عبادات روا باشد، در ترک تمام آنها نیز رواخواهد بود، و عصمتی که لازمه اش، نفی عموم گناهان است، صدق نمی کند، و اگر بخواهیم تفصیل قایل شویم که ترک بعضی واجبات را روا بدانیم، نیاز به دلیل داریم و به طور قطع با عصمت نمی سازد.
دهم: اگر سهو و نسیان و ترک واجبات و انجام دادن محرّمات بدون تعمّد روا باشد، چنان که حدیث ذوشمالین اقتضامی کند، یعنی ترک دو رکعتی که در واقع واجب بوده و انجام دادن سلام و کلامی که در واقع حرام بوده، این عمل، ظلم است، زیرا ظلم عبارت است از وضع شئ در غیر موضعش، و ظالم امام نخواهد بود، به دلیل این که خدای تعالی می فرماید: (عهد من به ستمکاران نمی رسد)(1) و مراد از «عهد» امامت است، چنان که از ضمن آیه و حدیثی که در تفسیرش آمده، بر می آید و یکی از محقّقان نیز در استدلالش، به این مطلب اشاره کرده است.
یازدهم: اگر سهو و نسیان و خطا، بر معصوم هر چند در عبادت نه در تبلیغ روا باشد، تمام معاصی حتی کفر، پیش از آن که پیامبر یا امام باشد، بر او روا خواهد بود. و چون این مطلب که لازمه استدلال است با دلائل عقلی و نقلی واعتراف خصم در این خصوص، باطل است ملزوم آن هم
ص: 78
که جواز سهو و نسیان و خطا باشد، باطل خواهد بود.
بیان ملازمه: چنان که مدّعای شماست، در هر دو مورد نیازی به عصمت نیست، زیرا اگر محال بودن خطا و سهو ونسیان بر معصوم، مخصوص به مورد تبلیغ باشد، «حالت اوّلیه که پیش از نبوت و امامت است، تبلیغی نیست، و این امری است روشن بلکه این حالت شایسته تر به جواز این امور است، در حالی که بطلانش ظاهر است، پس ملزوم هم (که جواز این امور در عبادت است نه تبلیغ) باطل می باشد.
دوازدهم: اگر خطا و سهو بر معصوم روا باشد، باید به کلّی دم فروبندد و لب به سخن نگشاید، زیرا مردم از او پیروی نمی کنند مگر در مورادی که به درستیِ آن علم داشته باشند و درستیِ آن هم معلوم نمی شود مگر از خودِ او پس دور لازم می آید.
سیزدهم: اگر این امور بر معصوم روا باشد، از گفتار او هم که بگوید: من این کار را از روی سهو یا عمد انجام داده ام، علم به دست نمی آید زیرا در خود این گفتار هم که بیرون از تبلیغ است، احتمال سهو وجود دارد، چنان که در حدیث ذوشمالین پیامبر صلی الله علیه و آله سهو را از خود نفی کرد، در حالی که به قول شما، مطابق با واقع نبود (بلکه شما معتقد که به وجود سهو هستید).
چهاردهم: اگر بر معصوم در غیر تبلیغ، سهو و نسیان روا باشد، کذب هم سهوا در غیر تبلیغ از او روا خواهد بود و در این صورت به هیچ کدام از گفته های او در غیر تبلیغ، اطمینانی نیست، و بطلان این قول، قطعی است.
پانزدهم: اگر عصمت مخصوص به تبلیغ باشد، بعد از بیان عملی که
ص: 79
معصیت است نیز جایز است که آن را سهوا انجام دهد و بر ما واجب است که او را امر به معروف و نهی از منکر کنیم، در حالی که این مطلب با نصبِ (او از طرف خدا برای هدایت ما) و با سقوطِ امر به معروف و نهی از منکر منافات دارد و برخلاف ادلّه است.
شانزدهم: اگر این که عصمت ویژه تبلیغ است برای معصومین جایز باشد، دیگر، احتجاج و استدلال، به گفته ها و کرده های ایشان امکان ندارد، چون در این مورد هم به قول خود شما احتمال سهو و نسیان وجود دارد، و این احتمال قطعا باطل است، زیرا استدلال به این امور، اجماعی است بدون این که میان تبلیغ و غیر آن فرقی باشد و خود معصومان نیز در احادیث متواتر ضمن ارشاد و هدایت عمومی مسلمانان و شیعیان، به این امور، استدلال کرده اند، و این روشن تر از آن است که پوشیده بماند و بیشتر از آن است که به شماره در آید، در حالی که با نخستین استدلال به قول یا فعل، تبلیغ حاصل می شود، به علاوه که اگر استدلالها را تبلیغی بگیریم نیاز به ثبوت قصد تبلیغ دارد، و در این موارد، نقل نشده است که مقصود از اینها تبلیغ بوده است و در این زمان هم به طور قطع شناخت آن ممکن نیست.
هفدهم: هر گاه از معصوم، به طور سهو یا فراموشی عملی صادر شود، اگر پیروی از او راواجب بدانیم، به طور قطع، باطل است و با غرض از انتصاب او منافات دارد، امّا اگر پیروی از او را واجب ندانیم، برخلاف نصّ این قول خداوند است: «اگر خدا را دوست می دارید، از من پیروی
ص: 80
کنید».(1)
هجدهم: اگر چنان که شما می گویید: (در غیر تبلیغ) سهو، نسیان و خطا و غلط بر معصوم روا باشد، گواهی اش به تنهایی پذیرفته نیست، چه رسد به این که برای خودش اقامه دعوا کند، بلکه جایز است که او را تکذیب کنند یا دست کم در تصدیقش توقّف کنند.
در کتاب من لایحضره الفقیه باب «ادّعاهایی که بدون بیّنه پذیرفته می شود» و جز آن، احادیثی دالّ بر وجوب قتل کسی که ادّعای پیامبر صلی الله علیه و آله را بدون شاهد نپذیرد، آمده است. با این که به طور قطع از باب تبلیغ نیست.
نوزدهم: اگر نصب پیامبر و امام بر خداوند واجب باشد، به طور مطلق، خطا و سهو و نسیان از آن دو محال می باشد و چون مقدّمه واقعیّت دارد، نتیجه هم مثل آن است.
توضیح جمله شرطیه این است که اگر خطا بر معصوم روا باشد در تمام عباداتش روا خواهد بود، و این فساد بزرگی است، در حالی که خدا حکیم است و به هیچ وجه مفسده بر او روا نیست.
بیستم: اگر این امور بر اهل عصمت روا باشد، اتلاف مال غیر و غصب آن هم از روی فراموشی ممکن است ونیز امکان دارد اگر حقی از دیگران بر ذمّه آنها باشد، فراموش کنند، بلکه ممکن است از روی فراموشی برخی مؤمنان را به قتل برسانند و دیه بر آنان واجب شود، و وقتی که صاحبان این حقوق، حق خود را بخواهند، نیاز به حاکم دیگری احساس
ص: 81
می شود که علیه آنان حکم دهد و در این صورت، دور یا تسلسل لازم می آید، در حالی که به طور قطع تمام اینها باطل است.
بیست و یکم: وقتی که پیامبر و امام از روی فراموشی مقدّمات قتل و نهب و غصب را آغاز کنند، پس یا بر مردم واجب است که این کارها را بر آنان ایراد بگیرند و آنها را تقبیح کنند، در این صورت موقعیّتشان از دلها می رود، و رئیس، مرؤوس می شود و معصوم (در ارشاد) نیاز به غیر پیدا می کند یا تقبیح و انکار بر مردم واجب نیست واین بر خلاف نصّ و اجماع بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر است. همچنین است در صورتی که معصوم از روی فراموشی ترک واجب کند.
بیست و دوم: امر به معروف و نهی از منکر - عبادتی واجب و از ضروریّات دینی است و شایسته ترین انسان به این دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و پیشوایان معصوم هستند و این حکم، از اقسام تبلیغ نیست، زیرا عبادتی است ویژه افراد و به جزئیات اختصاص دارد، در حالی که تبلیغ مربوط به قواعد کلّی در مورد احکام شرعی است، و بر فرضی که آن را کاری تبلیغی بدانیم، لیکن امر و نهی با دست از قبیل کتک زدن و امور دیگر به طور قطع خارج از تبلیغ است و خطا و سهو و نسیان وغلط بر پیامبر و امام در این صورت جایز می شود. بنابراین، امر به منکر ونهی از معروف خواهند کرد که فسادش آشکار وبطلانش ضروری است.
بیست و سوم: جهاد عبادت است و تبلیغ نیست، پس به قول شما، سهو و غلط و نسیان در این عمل بر اهل عصمت، جایز است، به این طریق که جهاد با کفار را ترک کنند و با مؤمنان بلکه با معصومان بجنگند وبدون
ص: 82
عمد آنها را بکشند، هر چند به این باشد که پیامبر و امام نیزه یا تیری رها کنند تا کافری را بکشند، اشتباه یا فراموش شود، و به مؤمنی یا معصومی اصابت کند، و از این قبیل حوادث دیگر با فسادی بیشتر که در فساد، میان عمد و خطای آن فرقی نیست.
اگر کسی ادّعا کند که برای خدا محال است که بگذارد معصوم به چنین خطا و نسیانی مبتلا شود، در پاسخ می گوییم: این ادّعایی بدون دلیل است. بلکه بر طبق گفتار ما این مطلب صحیح است که می گوییم خداوند مکلّفان را در تعمّد به این خطاها آزاد گذاشته است.
بیست و چهارم: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از سهو و نسیان مصون نباشد، نمی تواند بر کارهای مردم گواه باشد، زیرا احتمال می رود که در مشاهداتش فراموشی دخالت داشته باشد، چون شهادت به هیج وجه از نوع تبلیغ نیست، و با آیه قرآن منافات خواهد داشت که می فرماید (این چنین ما شما را امّتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر صلی الله علیه و آله بر شما گواه باشد).(1)
بیست و پنجم: مردم باید از امام حساب ببرند و گرنه فایده بعثت او و امر به اطاعتش از ناحیه خدا منتفی می شود. چون قرآن می گوید: (کسانی که فرمان خدا را مخالفت می کنند باید از این بترسند که بلا، یا عذابی دردناک آنان را فرا گیرد.)(2)
کسی که از روی سهو گناه کند و همچنین هر کسی که عملی را از روی
ص: 83
سهو انجام دهد، ستمکار است، زیرا او شی ء را در غیر موضعش قرار داده است و ترس از ستمگر جایز نیست، چون خدا می فرماید: (مگر ستمکارانشان، پس از آنها نترسید...)(1).
بیست و ششم: اگر در غیر تبلیغ، بر معصوم، سهو و نسیان روا باشد، تجاوز از حدود خداوند نیز از روی سهو بر او جایز خواهد بود، و هرگاه این کار از او صادر شود، ظالم خواهد بود، چنان که می فرماید: (هر کس که از حدود الهی تجاوز کند، به خویشتن ستم کرده است)(2) (و آنان که از مرزهای خدا تجاوز کنند ستمکارانند)(3)، همچنین گذشت که عهد امامت به ستمکار نمی رسد.
بیست و هفتم: اگر سهو ونسیان در غیر تبلیغ بر معصوم روا باشد، جنگ با مؤمنان بلکه، با اهل عصمت و محاربه با آنها نیز از روی سهو و نسیان روا خواهد بود. وقتی که چنین باشد، برای مؤمنان جایز است که به عنوان دفاع به محاربه با معصوم برخیزند، چرا که ادلّه عقلی و نقلی بر این امر قائم است، چنان که خداوند می فرماید (هر کس بر شما ستم کند، همان اندازه که بر شما ستم کرده شما از او تلافی کنید)(4) و (در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما می جنگند)(5) و جز اینها در قرآن، و احادیث نیز در این باره فراوان است، وقتی که چنین امری روا باشد و منجر به قتل
ص: 84
گردد، کشتن معصوم جایز، بلکه واجب می شود و این سخن به طور قطع باطل است.
بیست و هشتم: اگر سهو و نسیان بر معصوم جایز باشد، دروغ هم از روی سهو در غیر تبلیغ بنا به قول شما بر او روا خواهد بود و هر دروغگویی ظالم است، زیرا خداوند می فرماید: (بعد از این کسانی که بر خداوند دروغ ببندند ستمکارانند)(1) کاذب در لغت نیز به معنای ظالم می آید. و ظالم امام نمی شود، چنان که گذشت، تصوّر نشود که افترایِ کذب همه جا به معنای تعمّد است، زیرا از نظر لغت چنین اختصاصی در آن نیست، بلکه اعمّ از آن است، چنان که از کتاب صحاح و جز آن بر می آید. و تخصیص به مورد عمد که در این آیه آمده: (به خدا دروغ بسته است یا این که او دیوانه است)(2) چنان که برخی از علمای معانی آن را ذکر کرده اند، برخلاف آنچه ما گفته ایم، دلالت نمی کند، زیرا چنان که روشن است به قرینه مقابله و سیاق مقام، ممکن است این معنا در آن جا اراده شود.
بیست و نهم: اگر فراموشی بر معصوم روا باشد، حقوق واجبه ای را که بر ذمّه او است از قبیل قرض و بهای کالاهایی را که خریده و جز اینها را نیز جایز است فراموش کند و هنگامی که از او مطالبه کنند، نپذیرد، زیرا که علم به ثبوت آنها بر ذمّه اش ندارد و معلوم است که اینها جزو تبلیغ هم نیست. بنابراین لازم می آید که نسبت به حقوق مردم ظلم کند، و ظالم امام
ص: 85
نخواهد بود، به دلیلی که گذشت. واضح است که ترک واجب در این جا، عمدی است، پس صدق ظلم روشن تر است، وبه طور قطع جهل، دلیل برعدم صدق ظلم نیست.
سی ام: روشن است که اقامه حدود، عبادت است، نَه تبلیغ. پس اگر سهو ونسیان و غلط و خطای در عبادت بر معصوم روا باشد، جایز است که به کلّی اقامه حدود را از یاد ببرد و حتّی آنها را تغییر دهد و از مرزهای الهی تجاوز کند و زیادی و نقصان بر آنها وارد سازد، بلکه به خاطر فراموشی و غلط و سهو، جایز است، حتی حدّ قتل را بر غیر مستحقّ اجرا کند و این، موجب نهایت فساد است و نقض غرض از نصب پیامبر و امام لازم می آید.
سی و یکم: اگر معصوم در نماز جماعت سهو کند و مردم پشت سر او اختلاف کنند؛ بعضی بگویند: دو رکعت خوانده و دیگری بگوید: چهار رکعت، حال اگر بر امام واجب باشد که میان آنها داوری کند، راهی ندارد، زیرا نمی داند و هر دو طرف برای او یکسان است نمی تواند یکی را ترجیح دهد. و اگر داوری میان آنها بر او واجب نباشد، مردم می توانند به منازعه با یکدیگر بپردازند، اگر چه منتهی به جنگ و خون ریزی و کشت و کشتار شود، در حالی که این فساد بزرگی است و بر حکیم روا نیست که به آن دستور دهد و متعرّض آن شود، علاوه بر این موجب نقض غرض از نصب معصوم می شود.
سی و دوم: لازمه جواز این نقیصه بر معصوم این است که بر مردم واجب نیست که او را در اختلافات خود به حکمیّت بپذیرند، زیرا او
ص: 86
دانش و توانِ بر این امر را ندارد و اگر بر مردم واجب باشد، عبث و محال است و هر دو باطل اند، چنان که خداوند می فرماید: «نه، سوگند به پروردگارت آنها (منافقان) اهل ایمان واقعی نمی شوند، مگر این که در نزاعهایشان تنها تو را حاکم کنند و سپس بر هر حکمی که تو، کنی در دلشان هیچ اعتراضی به آن نداشته، تسلیم فرمان تو باشند».(1)
سی و سوم: اگر سهو و فراموشی بر معصوم روا باشد، می تواند فراموشکار و کثیرالسّهو باشد، چرا که در امکان آن، فرقی میان کم و زیادی آن نیست و کسی که در آن فرقی قایل شود، اجماع را به هم زده است، زیرا کسی که سهو را روا دانسته، آن را مقیّد به قلّت نکرده است و همچنین است نفی کننده سهو، و اگر حالِ معصوم چنین باشد، نَه گواهی اش پذیرفتنی است و نَه روایتش، و موقعیّت او از بسیاری از رعیّت بدتر می باشد، در نتیجه، تقدیم مفضول بر فاضل لازم می آید که از دیدگاه عقل و نقل مردود و باطل است.
سی و چهارم: حدیث جنود عقل و جهل، که دومین حدیث (در فصل چهارم)(2) بود وگذشت، دلالت می کند که غیر معصوم، به سبب پیروی از عقل و عمل به مقتضای آن و نیز با عبادات فراوان و به کار گرفتن جنود عقل و استفاده از آن، می تواند تا حدّی ترقّی کند که سهو و نسیان از او به کلی منتفی شود و در این باره نمونه های فراوانی را از سخنوران و اهل فضل و دانشمندان نام برده اند، چنان که در کتابهای تاریخ و رجال نام
ص: 87
بسیاری آمده است، از جمله آنها: عبدالکریم، فرزند احمد بن طاووس(1) است که در کتابهای رجال چنین گفته اند: او هرگز چیزی را نشنید که آن را فراموش کند، و جز اینها.
بنابراین، به قول آنان که سهو را بر معصوم روا می دارند، لازم می آید که همه این گونه افراد، برتر و بهتر از معصوم باشند، و تقدّم او بر آنها محال باشد، چنان که گذشت.
سی و پنجم: هر گفتار و کرداری از پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام حجّت و دلیل
قطعی بر حکمی از احکام شریعت است و هر دلیلی به خاطر حفظ دلیل بودنش، نقیض مدلولش را ردّ می کند وگرنه، دلیل نیست. بنابراین، قولِ پیامبر وامام وعمل آنها، نقیضش را ردّ می کند، وخطا ونادرست بودن آن، محال است. و این مطلب، عصمت و نفی سهو به قول مطلق را نتیجه می دهد.
سی و ششم: تمام دلیلهای عقلی و نقلی، بر عصمت دلالت دارند و اینها از حدّ شمارش بیرون اند. همین مقدار بس که شما به کتاب: الفین(2) و
ص: 88
امثال آن مراجعه کنید، این نیز معلوم است که عصمت، موجب نفی معصیت است، چه عمدی باشد و چه از روی سهو، و نفی سهو به طور مطلق، نسیان را هم شامل می شود چنان که از معنای لغوی و عرفی آن به ذهن تبادر می کند و قول به تفصیل، قطعا از آن، فهمیده نمی شود و دلیل برتفصیل، ناتمام است چنان که به زودی اگر خدا بخواهد با آن آشنا می شوید.
ص: 89
ص: 90
در گذشته با بسیاری از این مفاسد آشنا شدیم و در این جا به اختصار به شمّه ای از آنها اشاره و به دوازده مورد اکتفا می کنیم:
اوّل : تنزّل مقامی و سقوط موقعیّت معصوم از دلها، با این که از بیماریهای جذام و برص و جز اینها که موجب از نظر افتادن او می شود و نیز از پستی در نسب و کفرِ پدر و مادر منزّه گردیده و حتی از دیده شدنِ ادرار و مدفوعش، دور نگه داشته شده است، در حالی که همه اینها از سهو در عبادت، که باعث نقصان و بطلان آن می شود، کم اهمیّت تر است.
دوم : معصوم، نیاز به پیروانش پیدا می کند، چنان که گذشت.
سوم : میان سهو و نسخ، فرقی گذاشته نمی شود.
چهارم: هیچ یک از گفتار و کردارش، حجّت نخواهد بود و در بیشتر امور، تبلیغ با غیر تبلیغ اشتباه می شود.
پنجم: لازم می آید که وقوع گناه و عمل حرام و ترک واجب از روی
ص: 91
سهو امکان یابد، در حالی که به اجماع امامیّه، باطل است.
ششم: عصمت به وقت تبلیغ اختصاص می یابد و در غیر آن، معصیت چه عملاً و چه سهوا جایز می شود که بطلانش روشن تر است.
هفتم: بر مردم واجب می شود که معصوم را امر به معروف ونهی از منکر کنند، چنان که گذشت.
هشتم: در برخی صورتها، گواهی و روایتش می تواند پذیرفته نشود.
نُهم: با سهو و نسیان ممکن است مؤمنان بلکه معصومان را به قتل رساند و جهاد را ترک کند.
دهم: از روی سهو تجاوز به حدود بر او جایز می شود.
یازدهم: در صورتهای جزئی از روی سهو امر به منکر و نهی از معروف بر او جایز می شود.
دوازدهم: جایز می شود که برخی افراد در برخی صور از او افضل باشند و تقدیم مفضول بر فاضل لازم می آید که امری باطل می باشد و خدا دانا است .
ص: 92
این گروه به اخبار اندک و معدودی استدلال کرده اند که هم متزلزل و قابل تاویلها و توجیهات فراوانی است و هم به وسیله روایاتی زیادتر و قوی تر مورد مخالفت و تعارض می باشد.
شیخ در التهذیب به سندش از سعدی بن عبداللّه، از احمد بن محمّد از
حسین، از فضاله، از سیف بن عمیره، از ابی بکر حضرمی، از ابی عبداللّه علیه السلام در حدیثی نقل کرده که آخرش این است: رسول خدا صلی الله علیه و آلهسهو کرد و در
رکعت دوم سلام داد. سپس سخن ذوشمالین را ذکر کرده است که گفت: پس پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد و دو رکعت به آن افزود.(1)
ص: 93
از سعد، از محمّد بن حسین از جعفر بن بشیر، از حارث بن مغیره نصری، از امام صادق علیه السلام نقل شده است که در حدیثی فرمود: آیا چنین نبود که رسول خدا در دو رکعت از نماز خارج شد و نماز را به دو رکعت تمام کرد؟(1)
همچنین به اسنادش از احمد بن محمّد از برقی، از منصور بن عبّاس، از عمروبن سعید، از حسن بن صدقه نقل کرده که گفت: به ابی الحسن اوّل علیه السلام گفتم: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله در دو رکعت اوّل سلام داد؟ فرمود: آری.
من گفتم: این، چه حالتی بود، آیا رسول خدا سهو کرد؟!
فرمود: خدا می خواست حکم خود را به مردم بیاموزد.(2)
از علی بن نعمان از سعید اعرج از امام صادق علیه السلام ... رسول خدا صلی الله علیه و آله در رکعت دوم سلام داد، یکی از پشت سر پرسید: یا رسول اللّه آیا در نماز امر تازه ای آمده است؟ فرمود: منظورت چیست؟، برخی گفتند: شما، دو رکعت خواندید، پیامبر صلی الله علیه و آله به ذوالیدین که ذوشمالین هم نامیده می شد فرمودند: آیا همین طور است؟ گفت: آری یا رسول اللّه.
پیامبر صلی الله علیه و آله بر مبنای آنچه خوانده بود، نمازش را به چهار رکعت تمام کرد و فرمود: این خدای - عز ّ و جل - بود که به منظور رحمت نسبت به
ص: 94
امّت، فراموشی را بر پیامبرش مسلّط کرد، چرا که اگر شخص دیگری چنین کند، ممکن است او را سرزنش کنند که نمازت قبول نیست، امّا اکنون می گوید سنّت رسول خدا و روش او است، سپس رسول خدا دو سجده سهو برای کلام بی جا انجام داد.(1)
از حسین بن سعید، از ابن عمیر، از جمیل از امام صادق علیه السلام نقل شده در باره شخصی که دو رکعت نماز انجام داد، سپس برخاست و پی کار خود رفت، فرمود: بر گردد، نمازش را از نو بخواند. من گفتم: مردم در این باره چه روایت می کنند؟ حضرت حدیث ذوشمالین را یادآوری کرد و فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله از جای خود بلند نشد واگر بر می خاست و می رفت نماز خو را دوباره می خواند.(2)
از فضاله، از حسین بن عثمان، از سماعه، از ابی بصیر نقل شده که گفت از امام صادق علیه السلام پرسیدم در باره شخصی که دو رکعت نماز خواند، سپس بلند شد و پی کار خود رفت، امام فرمود نماز را از سر بگیرد، من گفتم چرا رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی که نماز را دو رکعتی خوانده بود آن را از سر نگرفت؟ فرمود: چون آن حضرت نماز خوانده و از جای خود بیرون نرفته بود.(3)
از حسن، از زرعه، از سماعه از ابی عبداللّه علیه السلام نقل شده است که فرمود: کسی که آنچه از نمازش را سهو کرده تکمیل کند، سجده سهو بر
ص: 95
او واجب نیست، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردم دو رکعت نماز خواند و سهو کرد، پس ذوشمالین گفت: آیا در باره نماز چیزی نازل شده است؟ پیامبر فرمود: چه چیزی؟ گفت: دو رکعت خواندید.
رسول اکرم به مردم فرمود: شما همین را می گویید؟ گفتند: آری.
پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد و نماز را با آنها کامل کرد و دو سجده سهو انجام داد (برای سلام و کلام بی جا) تا آخر حدیث.(1)
از سعد از ابی الجوزاء، از حسین بن علوان، از عمروبن خالد، از زید بن علی از پدرش از پدرانش، از علی علیه السلام نقل شده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر را با ما، پنج رکعت خواند و از نماز خارج شد، پس یکی از میان مردم گفت: یا رسول اللّه آیا در نماز چیزی افزوده شده است؟ فرمود: چه چیزی؟ او گفت: نماز را پنج رکعت خواندید. امام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله رو به قبله کرد و همان طور نشسته تکبیر گفت و دو سجده بدون قراءت و رکوع، انجام و سپس سلام داد، در حالی که می گفت: این دو سجده «مُرغمتان»: خوار کننده (شیطان)اند(2).(3)
شیخ می فرماید: این روایت، خبر واحد است و به آن عمل نمی شود،
ص: 96
زیرا ما توضیح دادیم که هر کس با علم و عمد چیزی برنمازش بیفزاید باید نمازش را از سر بگیرد و اگر شک کند در این که چیزی بر آن افزوده، باید دو سجده سهو انجام دهد.(1)
ممکن است پیامبر صلی الله علیه و آله به این دلیل این کار را کرده است که قول آن یک نفر یقین آور نبوده بلکه ممکن است آن شخص اشتباه کرده باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله احتیاطا این دو سجده را انجام داده است.
شیخ پس از گفتار، حدیثی را که در اوّل این کتاب بر نفی سهو گذشت، یادآوری کرده است و همان ایرادهای گذشته و نظایر آنها را بازگو، می کند.
از احمد بن محمّد، از حسن بن علی بن فضال، از ابی جمیله از زید شحّام که گفت: از امام در باره مردی پرسیدم و حدیث را نقل کرده تا این جا که امام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله نماز را با مردم دو رکعت خواند پس فراموش کرد و از نماز خارج شد، ذوشمالین گفت: ای رسول خدا، آیا در باره نماز، امر تازه ای پدید آمده است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای مردم آیا ذوشمالین، درست می گوید؟ مردم گفتند: آری، شما فقط دو رکعت خواندید، حضرت بلند شدو باقیمانده نمازش را تکمیل کرد.(2)
از علیّ بن حکم از عبدالرّحمان عزرمی [از پدرش] از ابی عبداللّه علیه السلام نقل شده است که فرمود: امام علیّ علیه السلام نماز ظهر را بدون طهارت با مردم
ص: 97
انجام داد، سپس وارد (خانه) شد و منادیش را فرستاد که اعلام دارد: علی علیه السلام نمازش را بدون طهارت خوانده، شما نماز خود را اعاده کنید و این پیام را حاضران به غایبان برسانند.(1)
عبارتی از شیخ در مورد اشکال بر این حدیث در اوّل کتاب گذشت.(2)
از محمّد بن علیّ بن محبوب، از احمد، از حسین، از فضاله، از ابن مسکان، از ابی بصیر از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: پدرم غسل جنابت کرد، کسی به آن حضرت گفت: قدری از جانب پشت تان مانده که آب به آن نرسیده است، امام به او فرمود: اگر سکوت می کردی، چیزی بر تو نبود، سپس آن جا را با دست خود مسح کرد.(3)
کلینی، از محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد، از عثمان بن عیسی، از سماعة بن مهران نقل کرده است که گفت: از آن حضرت سؤال کردم در باره مردی که فراموش کرده ونماز بامدادش را نخوانده تا خورشید بر آمده است، فرمود: هر وقت به یادش آمد آن را انجام دهد، زیرا رسول خدا تا بر آمدن خورشید خوابش برد و نمازصبح را نخوانده بود پس وقتی که بیدار شد، از آن مکان دور شد و سپس نمازش را خواند.(4)
از محمّد بن یحیی از احمد بن محمّد، از علیّ بن نعمان از سعید اعرج که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگام نماز بامداد خوابش برد و خدای - عزّ وجلّ - تا طلوع خورشید خوابش را
ص: 98
طولانی ساخت و این رحمت از پروردگار برای مردم بود، زیرا اگر دیگری تا طلوع خورشید خواب باشد، مردم او را سرزنش می کنند که: رعایت نمازش را نمی کند. از اینرو، این امر پیش آمد که اگر کسی به کسی بگوید هنگام نماز خوابت ربود، می گوید برای رسول خدا هم چنین پیش آمد واین امری عادی به حساب آمد که خداوند به این وسیله این امّت را تسلّی و مورد رحمت قرار داد.(1)
همچنین کلینی دو حدیث سماعه را که قبلاً گذشت(2)، نقل کرده و آن دو را یک حدیث قرار داده است.(3)
همین گونه حدیث حسن بن صدقه را که قبلاً گذشت، روایت کرده است.(4)
ابن بابویه در عیون الأخبار باب «ماجاء عن الرّضا علیه السلام فی وجه دلائل الائمّه و فی ردّ الغلاة والمفوضة» می گوید:
از تمیم بن عبداللّه بن تمیم قرشی، از پدرش، از احمد بن علیّ انصاری، از عبدالسّلام بن صالح هروی نقل شده است که گفت: به امام رضا علیه السلام گفتم: در نواحی کوفه، گروهی هستند که گمان می کنند پیامبر صلی الله علیه و آله در نمازش سهو نمی کند. فرمود: دروغ می گویند خدا لعنتشان کند، تنها
ص: 99
کسی که سهو نمی کند، خداست که جز او معبود (برحقی) نیست...(1)
ابن ادریس در آخر سرائر نقل کرده است از کتاب محمّد بن علیّ بن محبوب، از عباس از حمّاد از ربعی از فضیل، گفت از امام صادق علیه السلام راجع به سهو در نماز پرسیدم، فرمود: گاهی چنین اتّفاق می افتد، بسا بوده است که خدمتگزارم را پشت سرم نشانده ام تا از سهو در نماز محفوظ بمانم.(2)
در حدیثی از الکافی آمده است: نخستین کتابی که در زمین نوشته شد، این بود که خداوند ذرّیه آدم را بر اوعرضه داشت، وقتی که آدم زندگی داود را نگریست و به کوتاهی عمر او پی برد، گفت، چهل سال از عمرم را به او بخشیدم، خداوند به جبرئیل و میکائیل فرمود: نوشته ای از او بگیرید، زیرا او به زودی فراموش می کند.(3)
این است نهایت آنچه ممکن است کسی که سهو را بر معصوم روا می دادند، به آن استدلال کند و شرح آن در آینده به خواست خدا خواهد آمد.
ص: 100
گر چه با توجّه به آنچه گذشت مطلب روشن است امّا برای توضیح بیشتر می گوییم: در بیان ضعف این اخبار دوازده وجه ذکر شده است:
نخست این که با ظاهر آیات قرآن که برخی از آنها گذشت، مخالف اند، و پیشوایان معصوم ما، دستور داده اند که در دو حدیث متعارض به قرآن رجوع شود آنچه موافق قرآن است مورد عمل واقع شود و احادیثی که مخالف قرآن اند، دور ریخته شود.
حال اگر اشکال شود که این روایات نیز با برخی از آیات موافق اند، در پاسخ می گوییم از گذشته متوجّه شدید که این گونه آیات هم بسیار اندک اند و هم به وسیله احادیث دیگری تأویل و توجیه شده اند و چون امامان علیهم السلام آیات ظاهر در سهو را به وسیله روایات موافق با آیات عدم سهو، تفسیر کرده اند، معلوم می شود که آن آیات از محکمات نیست، بلکه از متشابهات است و طبق نصّ قرآن و حدیث باید به حدیثی عمل
ص: 101
کرد که موافق با آیات محکمات باشد.
دوم: احادیث سهو، با احادیث فراوان و قوی تر از خود مخالفت دارند که مقداری از آنها را معرّفی کردیم و به بسیاری دیگر اشاره کردیم، که اگر گردآوری شود به چندین برابرِ آنچه ذکر کردیم می رسد، پس باید به احادیثی که قوی تر و فراوان تر است، عمل شود.
سوم: این احادیث با اجماع شیعه امامیّه تعارض دارد، در حالی که طبق نصّ مشهور، رأی معصومین در اجماع داخل است. علاوه بر این که می توان سخن مخالف را در این مورد بر توجیه درستی حمل کرد که از مخالفت بیرون آید، چنان که به خواست خدا بیان خواهد شد.
این که کلینی برخی از این احادیث سهو را در کتابش آورده، دلیل بر این نیست که او به ظاهر آنها اعتقاد داشته است، زیراچنان که همه می دانند کلینی روایات مخالف بسیاری را آورده و شاید همان را فهمیده که ما از روایاتی که می آید فهمیده ایم.
چهارم: احادیث سهو بر فرض عدم ثبوت اجماع، با آنچه بین امامیّه مشهور است تعارض دارد و امامان علیهم السلام حدیث موافق با اجماع امامیّه بلکه مشهور میان آنها را ترجیح داده اند مثل حدیث عمر بن حنظله و غیر آن .
پنجم: بیشتر این احادیث از لحاظ سند ضعیف اند، زیرا در سند حدیث اوّل، سیف بن عمیره وجود دارد که در توثیق و تضعیفش، اختلاف است: شهید در شرح ارشاد(1) ضعف او را از گروهی از اصحاب نقل کرده، و
ص: 102
نیز نقل کرده اند که او، فاسد المذهب و واقفی بوده،(1) و کسی که حالش این است چگونه می توان در امری که مخالف با مذهب است به حدیثش عمل کرد؟
ابوبکر حضرمی هم حالش معلوم نیست، نه توثیقی برایش تحقّق یافته، نه مدحی مورد اعتماد، ونه درستی مذهبش ثابت شده است.
در حدث سوم، محمّد بن خالد برقی وجود دارد که گفته اند: هم خودش ضعیف است و هم از ضعفا روایت می کند، منصور بن عباس هم ضعیف و اهل غلوّ است. عمر و بن سعید نیز فاسد المذهب و فطحی است. و حسن بن صدقه، حالش، نامعلوم، و حدیث ابو بصیر هم به دلیل فساد مذهب خودش و فساد مذهب سماعه، ضعیف است. همچنین حدیث سماعه که زرعه از او نقل می کند. و حدیث زید، از آن هم ضعیف تر است، زیرا در سند آن، کسی وجود دارد که ضعیف، فاسد المذهب و زیدی است.
همچنین حدیث زید شحّام ضعیف تر است، چرا که ابو جمیله، مفضّل بن صالح، بسیار ضعیف و ابن فضّال، فاسدالمذهب است.
حدیث عزرمی ضعیف و مجهول است. و حدیث ابو بصیر هم، مشترک است [اگر ابن مسکان گاهی این روایت را از لیث مرادی آورده، موجب تعیّن همیشگی آن نیست و اشتراک میان ثقه و ضعیف را از بین نمی برد]، در عین حال، این حدیث تصریح به سهو نیز ندارد.
حدیث سماعه نیز با فاسد بودن مذهب راویش به هیچ وجه دلالت بر
ص: 103
سهو و تقصیر ندارد، همچنین است حدیث اعرج. و حدیث عبدالسلام بن صالح به طور جدّی ضعیف است [برای هیچ کس از راویان این حدیث توثیق و مدحی ذکر نشده است، بلکه همه آنها از مجهول الحال ها و ضعیفان هستند] و خودِ عبدالسّلام از رجال عامه و به کلّی منکر عصمت است وهمین قرینه بر این است که به فرض صحّت این روایت از امام، از روی تقیّه گفته شده است.
خبر داستان داوود نیز با قطع نظر از سندش، نسیان در آن، مثل «نسیان» در این آیه است:«و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی»(1) که امامان علیهم السلام آن را به معنای «ترک» گرفته اند(2) یعنی داوود بزودی از این پیمانش بر می گردد.
امّا روایتی که امام، خادمش را برای حفظ نمازش پشت سرش می نشاند، دلالت بر جواز سهو نمی کند تا چه رسد به وقوع آن، بلکه حکمتش ابن بوده که یا برای خدمتگزار پاداشی باشد یا نمازرا تعلیم بگیرد یا قراءت و اذکار را مورد دقّت قرار دهد یا اهمیّت توجّه به نماز را به مردم بیاموزد یا اشاره به این باشد که در عدد رکعات اعتماد به قول دیگران جایز است یا این که در خانه تنها نباشد، چنان که در حدیث آمده است، یا این باشد که کسی دیگری را به خاطر سهو سرزنش نکند، چنان که به این هم تصریح شده است یا این که توجّه به سهو را به مردم بیاموزد،
ص: 104
یا حکمتها ومصالح دیگری داشته است، چنان که خداوند فرشتگان را مأمور نوشتن و حفظ کارهای بنی آدم می کند در حالی که در قرآن می فرماید «وَ ما کانَ ربُّک نسیّا»(1) «لا یضلّ ربّی و لا ینسی»(2) هر پاسخی که
در این مورد دارید، جواب ما همان است.
تاکنون روشن شد: احادیثی که در این مورد ممکن است، حاکم به صحّت آنها شود، تنها سه حدیث است.(3)
حال این معدود احادیث، با آن همه احادیثی که ما به آن اشاره کردیم و درآینده یادآوری خواهیم کرد چگونه می تواند مقاومت کند؟
ششم: وجه دیگری که راجع به توضیح ضعف روایات سهو ذکر شده، این است که این گونه روایات با بسیاری از دلیلهای عقلی که ما بیان کردیم و به برخی از آنها اشاره داشتیم در تعارض اند و در عوض، آنچه با این روایات مخالفت دارد، با ادلّه ای که ما بیان داشتیم، هماهنگ است.
هفتم: این احادیث اگر به ظاهرشان مورد توجّه واقع شوند، مستلزم همان مفاسد گذشته و جز آنها می باشند.
هشتم: این احادیث هماهنگ با تقیّه اند، زیرا همه علمای عامّه در مسأله عصمت با امامیّه مخالف اند و احادیثی که با اینهاتعارض دارند، شامل تقیّه نمی شوند، در حالی که امامان علیهم السلام در احادیث بسیاری دستور داده اند که هر حدیث مورد تردید برمذهب عامه عرضه شود، آنچه با آنها
ص: 105
مخالف باشد مورد عمل قرار گیرد و آنچه با آنها موافق باشد، دور ریخته شود.
بدیهی است که بیشترین مایه اختلاف در احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام ملاحظه تقیّه است، همچنین بدیهی است که تقیّه، همان طور که انگیزه صدور فتوای موافق با عامّه است، انگیزه صدور روایت موافق با آنها نیز می باشد، نظایر این امر به خواست خداوند در آینده خواهد آمد.
نهم: احادیث سهو تأویل پذیرند، نَه یکی بلکه برخی از آنها چندین احتمال و توجیه و تفسیر را پذیرا هستند، بر خلاف احادیث مخالفشان که چنین نیستند، زیرا تعدادشان زیاد است و پشتیبان یکدیگر نیز هستند و با دلایل عقلی واجماع و جز آنها هماهنگ می باشند. از این رو، این احادیث باید توجیه و تأویل شوند تا با آن احادیثی که پذیرای توجیه نیستند، هماهنگ گردند.
دهم: این احادیث در موارد بسیاری خالی از اجمال و اشکال نیست و همین دلیل بر تقیّه بودن اینهاست.
یازدهم: در احادیث سهو آشفتگی و تناقضاتی وجود دارد که به خواست خداوند برخی از آنها در آینده خواهد آمد.
دوازدهم: بیشترین راویان این احادیث فاسدالمذهب هستند و همین مطلب نیز دلیل بر تقیّه بودن این روایات است، زیرا وقتی که بررسی می کنیم، می فهمیم که اکثر آنها را کسانی که فاسد المذهب یا ضعیف هستند، روایت کرده اند.
با توجّه به این مطلب، روشن شد که بیشتر مرجحاتی که در حدیث
ص: 106
مورد توجّه است، در احادث نفی سهو وجود دارد، هر چند همه آنها نباشد. و این احادیث با تمام دلایل شرعی معتبر نزد اصولی ها و اخباری ها هماهنگی دارند و احادیث مخالف با اینها اگر بر ظاهرشان حمل شوند، نزد هر دو گروه ضعیف اند و خدا داناتر است.
دنباله مطلب: برخی از پژوهشگرانِ اخیر گفته اند: روایاتی چند از طریق عامه با آشفتگی و اختلافاتی که در متن آن وجود دارد به عنوان دلیل بر سهو پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده است :
در روایتی آمده است که ذوالیدین به آن حضرت عرض کرد: آیا نماز کوتاه شده است یا این که شما فراموش کرده اید؟ حضرت فرمود: هیچ کدام نبوده است، باز او گفت: یک چیزی بود.(1)
در صحیح بخاری نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: نه نماز
کوتاه شده ونه من آن را فراموش کردم.(2)
در هر دو صحیح آمده(3): وقتی که خِرباق این حرف را گفت و یکی از یاران بر آن گواهی داد، پیامبر برخاست در حالی که عبایش روی زمین کشیده می شد وارد حجره شد، سپس به سوی مردم بیرون آمد و دو رکعت نماز خواند و سلام داد و دو سجده سهو هم به جای آورد.
در نقل این قضیّه اختلافاتی دیده می شود: یک بار گفته اند: در نماز ظهر بوده، بار دیگر گفته اند، نماز عصر بوده است.
ص: 107
این حدیثهایی که از طریق عامه آمده افترا نسبت به پیامبر است، از چند جهت: نخست، مغشوش بودن متن داستان.
دوم، گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله: «هیچ کدام نبوده است» اگر با توجّه به این است که سهو و وقوع آن را برخود جایز می دانسته پس چگونه به طور جزم می گوید: هیچ کدام نبوده، یا این که نه نماز کوتاه شده ونه فراموشی تحقّق یافته است؟ بلکه دست کم باید می گفت: گمانم این است که هیچ کدام نبوده، یا گمان نمی کنم که نماز کوتاه شده یا من فراموش کرده باشم. و آیا شایسته مقام پیامبر صلی الله علیه و آله هست که با احتمال سهو در خود، آن را انکار کند و تا حدّی در پایین آوردن رتبه اش ستم شود که به منظور اثبات سهو بر او، گفتارش را تأویل کنند که مراد از «کلّ ذلک لم یکن» نفی کلّی و اثبات جزیی است؟
آری، این گونه سخن سزاوار کسی است که در پاسخ گویی حیله به کار برد تا به آنچه انجام داده است، اعتراف نکند و از روشن شدن خلافکاری اش رسوا نشود. آیا این معنا شایسته چنین شخصی می باشد، با این که این گفته اش: «نه نماز کوتاه شده ونه من فراموش کرده ام» همراه قول ذوالیدین: «یکی از اینها بوده است» بر این دلالت دارند که آن حضرت از سخن خود، سلب کلّی را اراده کرده، نَه جزیی را، و این معنا حیله در جواب را رفع می کند.
برخی از این هم فراتر رفته و با صحّه گذاشتن روی تأویل غلط خود از سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله این را نیز سهو دیگری دانسته اند و بسیار شگفت است که بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دو سهو روا می دارند، ولی بر ذوالیدین یک
ص: 108
سهو هم روا نمی دارند، پیامبر صلی الله علیه و آله را تکذیب می کنند و ذوالیدین را تصدیق، بنابراین، ذوالیدین از آن حضرت به پیامبری شایسته تر است، زیرا بر او و کسی که گواه اوست، یک سهو روا نیست، در حالی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دو سهو در یک زمان جایز است.
سوم: پیامبر صلی الله علیه و آله بلند شد در حالی که از خشم عبایش بر زمین کشیده می شد، بر فرضی که خبر این خشم درست باشد، آیا برای کسی که خدا در باره اش گفته است: «إنّک لعلی خُلُقٍ عظیم»(1) و مأمورِ اظهار حق و ارشاد مردم بوده، شایسته است که از چنین موضوعی خشمگین شود؟ در حالی که اگر می بایست خشمگین شود، سزاوار بود به دلیل افترایی که بر او بسته بودند و برخی به برخی شان بر ضرر او گواهی دادند، خشمگین باشد و همین مناسب با خشم او و شایسته غضب آن حضرت می باشد، امّا خشمی که اهل سهو ذکر کردند، یا برای افترای آنها بر اوست یا از خجالت به دلیل انکارش از سهو بوده و یا به خاطر ردّ آنها بر او بوده است که دو تای اخیر را هرگز کسی که به نبوّت او قایل است، به آن حضرت نسبت نمی دهد و قبیح تر از این کار، بیرون آمدن بار دیگر به سوی آنها و تمام کردن نماز است، زیرا وقتی که آن حضرت توانست ادّعای آنها را انکار کند، می توانست همچنان انکار را ادامه دهد، و این از اعترافِ پس از انکار قدری بهتر بود.
این بود حاصل احادیث قایلان به سهو معصوم.
امّا احادیثی (که از طریق شیعه در باره سهو نقل شده) اگر چه
ص: 109
اشکالات آن احادیث را ندارد، ولی چون موافق با چیزی است که میان عامّه شهرت دارد و علمای امامیه جز گروه اندکی به آن عمل نمی کنند و با ادلّه عقلی مخالف است، عمل به آنها را ترک کرده اند.
ما نیز سخن علامه از تذکره را قبلاً ذکر کردیم(1)، همچنین آنچه را که در تضعیف حدیث ذوالشمالین گفته است در اوّل این رساله بیان داشتیم.
ص: 110
تمام این فصل از سخنان شیخ مفید در رساله ای است که ابتدای آن را در گذشته آوردیم و در این جا تمامش را نقل می کنیم. و این سخن مشتمل بر چند فصل است چنان که شیخ در بیشتر رساله هایش عادت بر این دارد.
علاوه بر اشکالات گذشته در قول به سهو، خودِ آنها در باره نمازی که ادّعا کرده اند پیامبر صلی الله علیه و آله در آن سهو کرده است، اختلاف دارند: برخی گفته اند نماز ظهر بوده، برخی گفته اند، نماز عصر بوده و برخی بر آنند که نماز عشا بوده است. و همین اختلاف، دلیل بر ضعف این حدیث و برهان بر سقوط آن و ترک عمل به آن وطرد کردن آن است.
ص: 111
به علاوه در خودِ این حدیث، دلیل بر اختلافش وجود دارد، زیرا طرفدارانش روایت کرده اند که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله در دو رکعت اوّل نماز چهار رکعتی سلام داد، ذوالیدین گفت: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا نماز را کوتاه خواندی یا فراموش کردی؟
رسول اکرم - چنان که ادّعا کرده اند - فرمود: هیچ یک از اینها نبود.(1)
پس پیامبر صلی الله علیه و آله هم کوتاه شدن نماز را نفی کرد وهم فراموشی خود را در آن منتفی دانست.
بنابراین، هم نزد ما و هم نزد حشویه که سهو را بر پیامبر صلی الله علیه و آله روا می دارند، خلاف واقع بر آن حضرت جایز نیست، خواه از روی عمد باشد یا سهو. و چون پیامبر صلی الله علیه و آله - که در خبرش صادق است - خبر داده است که سهو نکرده، پس کذب ذوالیدین و هر کس به آن حضرت نسبت سهو دهد، ثابت می شود و نیز بطلان ادّعای ذوالیدین در این مورد، بدون هیچ شکّ و ریبی روشن می گردد.
برخی از راویان این حدیث، این سخن را که فرمود: «کلّ ذلک لم یکن» به چیزی تأویل کرده اند که با اثبات سهو بر آن حضرت، سخنش را از کذب بیرون کنند، آنان گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله جمع این دو را با هم نفی کرده،
ص: 112
بنابراین، یکی از این دو، حتما وجود داشته است.
امّا این تأویل به دو جهت باطل است:
اوّل، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله این معنا را اراده کرده باشد، این سخن پاسخ آن پرسش نیست، بلکه لغو و بیهوده می باشد و چنین کاری بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله روا نیست.
دوم، اگر مراد، آن باشد که اینها ادّعا می کنند، پس اشتباهی واقع نشده و پیامبر صلی الله علیه و آله فراموش نکرده است، زیرا می داند که یکی واقع شده بدون دیگری و سهوی که آنها مدّعی هستند واقع نشده، و بدون شکّ ادّعای آنها باطل است. و در فرض علم آن حضرت به وقوع یکی از دو امر، جایی برای سؤال از مردم که آنچه ذوالیدین می گوید درست است یا نه، باقی نمی ماند، زیرا این سؤال، دلیل بر این است که آنچه ذوالیدین ادّعا کرده موجب اشتباه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است و از کسی که خود یقین به واقعیّت امری دارد، سؤال در باره آن صحیح نیست.
چیز دیگری که دلالت بر بطلان این حدیث می کند، اختلاف راویان در باره نمازی است که سهو در آن واقع شده که پیامبر صلی الله علیه و آله بنا را بر گذشته
گذاشت یا آن را اعاده کرد.
اهل عراق می گویند نماز را اعاده کرد، زیرا در میان نماز سخن گفته و سخن در میان نماز نزد آنها موجب اعاده است. امّا اهل حجاز و کسانی که پیرو آنهایند، ادّعا می کنند که بنا را بر گذشته نهاده است، نَه اعاده کرده و
ص: 113
نه قضا نموده، بلکه تنها دو سجده سهو انجام داده است.
ازشیعه کسانی که به این حدیث عمل کرده اند مذهب اهل عراق را پذیرفته اند، زیرا حدیث، حکایت از آن دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله عمدا در نماز
سخن گفت و پشت به قبله کرده و از مردم در باره حقیقت امر پرسید و فقها بدون اختلاف در این موارد، اعاده نماز را واجب می دانند. به علاوه، این حدیث اشاره دارد به این که پیامبر صلی الله علیه و آله بنا را بر گذشته قرار داد و نماز را اعاده نکرد. و این اختلافی که در این حدیث، یادآور شدیم، بهترین دلیل بر بطلان آن و روشنترین برهان بر ساختگی بودن و نادرستی آن است.
این روایت که از طریق خاصه و عامه روایت شده مانند روایتی است که آن نیز از هر دو طریق با هم نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز بامداد،(1) سهو کرد، به این صورت که دررکعت اوّل سوره نجم را قراءت کرد تا به این آیه رسید: «افرأیتم اللات والعزّی و مناة الثالثة الأخری»(2) این
جا شیطان بر زبان او چنین آورد: «تلک الغرانیق العلی وانّ شفاعتهم لترتجی»(3). سپس بر سهوش آگاه شد؛ از این رو، پیامبر صلی الله علیه و آله به سجده افتاد
ص: 114
و مسلمانان نیز سجده کردند؛ سجده مسلمانان به دلیل اقتدا به او بود وامّا مشرکان از خوشحالی این که پیامبر داخل در دین آنها شده است، سجده کردند.(1) گفته اند: خداوند در این باره نازل کرده است: «و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الاّ اذاتمنی القی الشیطان فی امنیّته»(2)تمنّی کتاب اللّه اوّل لیله و آخره لاقی حمام المقادر
در اوّل شب کتاب خدا را تلاوت کرد و در آخر شب مرگ مقدّر را ملاقات کرد. ابن منظور در لسان العرب، مادّه «منی» این شعر را به حسّان نسبت نداده، بلکه آن را با دو لفظ یکی به صورت قبل و سپس چنین ذکر کرده است:
تمنی کتاب اللّه آخر لیله تمنّی
داودالزبور علی رسل
آخر شب کتاب خدا را تلاوت می کرد مانند خواندن داوود زبو را به آرامش و تأنّی.
منظورشان، در
قراءت او بود، و بر این مطلب به بیتی از شعر استشهاد کرده اند:
تمنّی کتاب اللّه یتلوه قائما
واصبح ظمآنا و مسّد قاریا.(3)
حدیث سهو النّبی در نماز میان فریقین مشهورتر از آن نیست که درباره حضرت یونس روایت کرده اند که گمان کرد خدا از پیروزی بر او
ص:115
عاجز است و نمی تواند بر او سخت بگیرد و این آیه قرآن را هم «فظنّ ان لن نقدر علیه»(1) بر آنچه روایت کرده و در باره او عقیده دارند، تفسیر و تأویل کردند.(2)
همچنین در بیشتر روایاتِ این گروه آمده است که حضرت داوود علیه السلام
رحمهم اللهپیامبر به همسر اوریا عاشق شد و با نیرنگ، شوهرش را کشت و زن او را به همسری خود در آورد.(3)
و نیز روایت کرده اند یوسف علیه السلام فرزند یعقوب علیه السلام تصمیم به زنا گرفت و به آن اقدام کرد(4) و امثال اینها.
دیگر از جمله روایات آنها تشبیه خداست به آفریدگانش و نسبت دادن ستمکاری به اوست در حکمش.(5)
پس ای برادر، بر شیخ که ما از او حکایت کردیم،(6) واجب است که به هر چه این اخبار(7) در بر دارد، ملتزم شود، تا به این سبب چنان که ادّعا می کند از غلوّ بیرون آید. حال اگر به این اخبار ملتزم شود، از اصل توحید و قانون شریعت بیرون رفته، و اگر این اخبار را ردّ کند اعتدال خود را
ص: 116
درهم شکسته است و اگر التزام به این احادیث خوب نیست، تناقضی که او میان احادیث احساس می کند، از ضعف بصیرت اوست.
جنس خبرِ سهو آن حضرت در نماز و از اخبار آحادی است که موجب علم نمی شود ودلیلی برای عمل به آن وجود ندارد و اگر کسی به آن عمل کند، به گمان اعتماد کرده است، نَه به یقین و ما، در گذشته، نظیر این را به اندازه ای که نیازی به اعاده در این باب نباشد، بیان کردیم، با این که این مطلب، شاملِ خلافِ چیزی است که عموم مسلمانان بر آن هستند، زیرا هیچ گروهی در این اختلاف ندارند که هر کس نماز واجبش فوت شود، هر وقت که به یادش آید باید قضای آن را انجام دهد، چه در شب باشد و چه در روز، مشروط به این که وقت ادای نمازِ واجب تنگ نباشد.
وقتی که اقامه نماز واجب، قبل از قضای نمازی که (همان روز) فوت شده بر انسان حرام باشد، خواندن نوافل، پیش از قضای نمازی که فوت
ص: 118
شده به طریق اولی ممنوع است.
امّا روایت پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود «لا صلاة لمن علیه صلاة»(1) به معنای این است که نافله نیست برای کسی که بر ذمّه او نماز فریضه است.
ما منکر این نیستیم که خواب بر انبیا علیهم السلام در اوقات نمازشان مسلّط
گردد تا وقت بگذرد و نمازشان قضا شود، و این هم بر آنهاعیب و نقصی نیست، زیرا بشر از غلبه خواب بیرون نمی باشد و خوابیده تکلیفی ندارد، امّا سهو چنین نیست، زیرا سهو در انسان نقص او است و بر کسی که عارض می شود، عیب او به حساب می آید و سهو، گاهی از عمل خودِ سهو کننده است (کم توجّهی می کند) و گاهی از غیر او (کسی یا چیز دیگری حواس او را) پرت کند. امّا خواب فقط از طرف خداست، از این رو، تحت قدرت بندگان نیست، بر فرضی هم که تحت قدرت بنده ای قرار گیرد، نقص و عیبی برای صاحبش به حساب نمی آید، زیرا شامل همه انسانها می باشد، امّا سهو چنین نیست، زیرا (با توجّه کامل) می توان خود را از آن نگه داشت.
ما دیده ایم که حکیمان از امانت گذاردن اموال و اسرارشان نزد ساهیان و فراموشکاران پرهیز می کنند، امّا از امانت سپردن نزد کسانی که گاهی خواب بر آنها غلبه می کند باکی ندارند، چنان که از سپردن امانت نزد صاحبان امراض و اسقام خودداری نمی کنند. و فقها را دیده ام که روایات
ص: 119
صاحبان سهو را دور می ریزند، مگر وقتی که غیر آنها از قبیل بیدار دلان و هوشمندان و اهل ذکاوت و مهارت به آنها ضمیمه شوند. از آنچه گفتیم، فرق میان سهو و خواب معلوم شد.
حال اگر بر پیامبر در حالی که امام جماعت است، جایز باشد که سهو کند و پیش از تمام شدن نماز، سلام دهد و آن را ترک کند، در حالی که مردم به آن توجّه دارند، جایز خواهد بود که در روزه نیز سهو کند: روز ماه رمضان در میان اصحابش، بخورد و بیاشامد و آنها او را ببینند و مورد سرزنش قرار دهند و به خاطر دست برداشتن از این امر خلاف، او را تنبیه کنند...
همچنین ممکن است در زکات سهو کند و آن را از وقتش به تأخیر اندازد و به سبب سهو زکات را به غیر اهلش بدهد و از روی فراموشی برخی از مستحقان را از قلم بیندازد.
ممکن است در اعمال حج سهو کند، حتی... پیش از طواف سعی کند، شماره رمی جمرات را فراموش کند، از این هم گذشته، در همه اعمال شرع، او را فراموشی بگیرد، از حدود آنها تجاوز کند و در غیر اوقات و به ناحق آنها را انجام دهد.
بعید نیست که از تحریم خمر نیز فراموش کند، سهوا آن را بیاشامد یا به گمان این که نوشیدنیِ حلالی است، بنوشد و پس از احساس مستی بفهمد که حرام بوده است.
همچنین پس از آن که از جانب خدا منصوب و اختصاص یافته به ادای وظیفه است، ممکن است، سهو کند و آنچه را خبر می دهد، از خودش
ص: 120
باشد یا از غیر خودش، نه از خداوند.
علّت جواز همه اینها که گفتیم، این است که اینها عباداتی است مشترک میان پیامبر وامتش - ای برادر -(1) چنان که نماز بر حسب علّتی که از آن مرد صدوق نقل کردی، عبادتی مشترک است. و نیز برای این است که به مردم اعلام شود که پیامبر نیز مخلوق است، نه قدیم و معبود، و هم حجّتی در مقابل اهل غلوّ باشد که او را پروردگار ندانند، همچنین سبب آموزش احکام سهو، در تمام مسائل دینی مثل احکام سهو در نماز به مردم باشد.
این گونه کارهای خلاف را هیچ مسلمان و نه اهل غلوّ ونه موحّدی روا نمی دارد و بر فرض این که روا دارد، هیچ ملحدی اینها را بر مقام نبوّت جایز نمی داند، امّا همه اینها بنا بر قول کسی که حکایت کردی از او آنچه حکایت کردی، در آن جا لازم آید که به سهو النّبی فتوا داده و علّتش را هم ذکر کرده است و تمام اینها بر ناتوانی عقل و بدی اختیار و تباهی اندیشه او دلالت دارد.
آری، به قول او هر کس پیامبر را از سهو منزّه بدارد، باید اهل غلوّ و از حدّ اعتدال بیرون باشد، و هر کس به چنین عقیده ای قایل باشد، خزیان او همین بس است.
عجیب است، که قایل به سهو می گوید: سهو پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خداست و سهو غیر او از سوی شیطان است، بدون این که هیچ علمی
ص: 121
برای ادّعای خود وحتّی هیچ دلیل و شبه دلیلی داشته باشد که مستمسک یکی از خردمندان باشد، مگر این که خود، مدّعی وحی باشد که در این صورت، تمام خردمندان به ضعف عقل او پی خواهند برد.
همچنین عجیب است که نخست می گوید: سهو پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خداست، نَه از جانب شیطان، زیرا شیطان بر پیامبر صلی الله علیه و آله چیره نمی شود،
چرا که (شیطان بر کسانی تسلّط می یابد که دوست او باشند و به خداوند شرک آورند)(1) و همچنین بر گمراهانی تسلّط دارد که از او پیروی می کنند.
سپس می گوید: این سهو که از جانب شیطان است [همه افراد بشر را به
جز پیامبران و امامان فرا می گیرد، پس همه آنان که از دوستان شیطانند] گمراهان و مشرکانند، زیرا شیطان بر آنها راه و سلطه دارد و سهو آنها از سوی اوست، نَه از جانب رحمان. و کسی که در این باب از خواب غفلت و نادانی بیدار نشود، درزمره مردگان قرار دارد.
امّا گفتار مرد مذکور ذوالیدین شخص معروفی است و به ابو محمّد بن عبد عمرو مشهور است و مردم از او روایت کرده اند، درست نیست بلکه کسی را که در گذشته تعریف کرده، کنیه و نامی غیر از آنچه معروف است به او داده، در حالی که اگر به ذوالیدین او را معرّفی می کرد از تعریف و نامگذاری او به عمرو، شایسته تر بود، زیرا کسی که او را نمی شناسد، می گوید: ذوالیدین کیست؟ و عمرو کیست؟ و پسر عبد عمرو کیست؟ و
ص: 122
همه اینها ناآشنا و مجهولند.
ادّعای این که مردم از ذوالیدین روایت نقل کرده اند، سخن بی دلیلی است و ما در اصول فقها و راویان، حدیثی از این مرد نشنیده و نامی از او ندیده ایم.
تازه اگر معروف هم باشد، مثل معاذبن جبل و عبداللّه بن مسعود و ابو هریره و امثال اینها، باز هم خبری که او تنها نقل کند، مورد عمل قرار نمی گیرد چرا که بیان کردیم: عمل به خبر واحد از درجه اعتبار ساقط است، با این که توضیح دادیم که این مرد، ناشناخته و مجهول الحال است. از این رو، این سخنی است که متناقض و بدون هیچ شبهه ای نزد عقلا باطل است.
شگفت انگیزتر این که خبر ذوالیدین این را در بر دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله سهو کرد و هیچ کس از بنی هاشم و مهاجران و انصار و آبرومندان صحابه و بزرگان قوم که با آن حضرت نماز می خواندند، آن را احساس نکردند و به آن توجّه ننمودند و او را آگاه نساختند، به جز ذوالیدین مجهول الهویه که هیچ کس او را نمی شناخت و شاید یکی از اعراب بیابانی بوده است. یا این که مأمومین آن را احساس کردند و آن حضرت را به این اشتباه آگاه نساختند! و من صلاح دین و دنیا را در هیچ کس نمی بینم که چنین مطلبی در باره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بگوید، مگر شخصی که مجهول الحال در میان مردم باشد.
پس از همه اینها، وقتی که ذوالیدین پیامبر صلی الله علیه و آله را از سهوش آگاه می سازد، آن حضرت برای تصدیقِ خبرِ او از عمر و ابوبکر سؤال می کند و به هیچ کس جز آن دو در این امر اطمینان نمی کند و جز به قول آنها دلش
ص: 123
آرام نمی گیرد!
هر شیعه ای که بر این حدیث اعتماد ورزد و عقیده به سهو و نقص و برداشتن عصمت از پیامبر را امضا کند، کم خرد دارای اندیشه ضعیف و شبیه به بیمارانی است که تکلیف از آنها برداشته شده است.
از خدا کمک می خواهیم و او ما را بس و نیکو نماینده است.
پاسخ اهل حائر، راجع به آنچه از او در باره سهو پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدند، تمام شد.
سخن شیخ مفید در رساله ای که در گذشته به آن اشاره شد و گاهی به سیّد مرتضی نسبت داده می شود، نیز به پایان رسید.(1)
شاید آنچه از سقوط عمل به خبر واحد که ذکر شد دلیل بر این باشد (که این رساله از سیّد مرتضی است) البته در این سخن اشکال است زیراشیخ مفید نیز درمثل این مورد، به خبر واحد عمل نمی کند، بلکه پژوهشگران، هم به مفید و هم به اکثر علمای شیعه نسبت می دهند که عمل به خبر واحد خالی از قرینه را جایز نمی دانند.
ص: 124
در گذشته دانستیم که احادیث سهو نسبت به احادیث مخالف خود، ضعیف هستند، از این رو باید از ظاهرشان صرف نظر شود تا با حقیقتِ درست و نصّ صریح جمع شود، زیرا احادیث، محکم و متشابه دارند و برگرداندن متشابه به محکم، بی تردید واجب است و در بیشتر اوقات وقوع آشوبهای دینی و اختلافات در مسائل شرعی، به علّت غفلت، از وجود مخالف و نشناختن محکم و متشابه بوده است.
چنان که سرآمد اهل حدیث در عیون الأخبار باب «الأخبار المتفرّقه» در پایان باب هاروت و ماروت، از پدرش، از علیّ بن ابراهیم از ابی حیون، غلام امام رضا علیه السلام و او از آن حضرت نقل می کند که فرمود: «هر کس متشابه قرآن را به محکمش بر گرداند، به راه راست هدایت می شود» سپس فرمود: در میان اخبار ما، متشابهاتی وجود دارد مثل متشابهات قرآن، و محکماتی وجود دارد مثل محکمات قرآن، پس احادیث متشابه ما را به محکمات آنها برگردانید و بدون محکمات از متشابهات پیروی
ص: 125
نکنید که گمراه می شوید.(1)
با توجّه به مطالب گذشته، می گوییم: توجیه احادیث سهو و جمع میان آنها و آنچه از کتاب و سنّت و اجماع و ادلّه عقلی که دلالت بر نفی سهو می کند، به دوازده وجه ممکن است:
اوّل - روایات سهو را حمل بر تقیّه کرده اند زیرا چنان که معلوم شد مخالفان امامیّه، بر نفی عصمت اجماع کرده اند و چه بسا حدیث سهو را که روایت کرده اند، اصلی نداشته و از اختراعات و ساختگیهای آنها باشد. از سوی دیگر، امامان معصوم، گاهی به انگیزه تقیّه، فتوا می دهند و گاهی به مقتضای حال و پرهیز از فساد و گرفتن جلو ضرر از جان خود و شیعیانشان، در بیان روایت با عامّه موافقت می کنند، که نظایر آن به خواست خدا می آید.
این توجیهی است نزدیک به حقیقت، قابل توجه که از ناحیه معصومین، نصّ بر آن وارد شده که هنگام اختلاف، وجهی که سببش معلوم است، ترجیح داده می شود، و در گذشته به آن اشاره شد. از جمله قراین بر این توجیه، روایت گروهی از عامّه است که در سابق از آن آگاهی یافتی. و شیخ طوسی در تهذیب اشاره کرده است که باید احادیث سهو بر تقیه حمل شود، چنان که در اوّل رساله گذشت.(2)
دوم - حدیث سهو بر این حمل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در واقع چهار رکعت خوانده بود، امّا وقتی آن چند نفر او را متهم به سهو کردند یا با
ص: 126
گمانی چنین علیه او اتّفاق کردند، آن حضرت بلند شد و دو رکعت نماز خواند، با یقین به این که نمازش کامل بوده، امّا به دلیل مصلحتی حقیقت حال را بیان نکرد، زیرا مفسده دیگری به بار می آورد، دست کم این که چون آنها منافق بودند ادّعای محال بودن سهو بر پیامبر را از او نمی پذیرفتند، و معلوم است بیشتر کسانی که در اوایل امر، اظهار اسلام کردند، چنین بودند و پیامبر صلی الله علیه و آله هم مأمور به مدارای با آنها بود، چنان که باب «المداراة» در اصول کافی و غیر آن، از این حکایت می کند. و به تدریج بر حسب آن که اسلام را می پذیرفتند، قوانین در دلهای آنان، قرار می گرفت، چنان که این نیز در احادیث فراوانی از اصول کافی و جز آن وجود دارد.
کلینی در کتاب (العقل) از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله با مردم هرگز به حقیقت عقلش سخن نگفت.(1) و می فرمود: ما گروه پیامبران دستور داریم که با مردم به اندازه خردهایشان سخن بگوییم.(2)
پوشیده نیست که جز در یک روایت تصریح به این ندارد که پیامبر اکرم دو رکعت آخر نماز را خوانده باشد، و ظاهر این است که هر کدام از مأمومین نماز خود را به تنهایی خوانده، و بر فرضی که پیامبر صلی الله علیه و آله دو
رکعت آخر را هم با جماعت خوانده باشد، بعید نیست که مأموریّت داشته و این حکم مخصوص آن حضرت بوده، بعضی گفته اند: مشروعیّت
ص: 127
نماز جماعت به فرایض اختصاص دارد، زیرا چنان که در احادیث بسیاری آمده، قبل از وجوب نماز، آن را به جماعت می خواندند.
سوم - روایت بر این حمل شود که حضرت در واقع چهار رکعت را خواند، امّا چون مأمومین، گمان سهو بر او بردند و بر این اتّفاق داشتند، خدا به او امر کرد که واقعیّت حالش را برای آنها آشکار نکند و نمازش را با آنها تکمیل نماید و دو سجده انجام دهد تا احکام سهو را یاد گیرند و کس دیگری را به وسیله سهو سرزنش نکند.
فرق میان این وجه و وجه اوّل، این است که آنچه این جا شناخته شده است امر خاصی است ولی در آن جا عام است (تقیه)، و از فواید دیگرش این است که اگر حقیقت حال خود را روشن می کرد و اشاره به استحاله سهو بر خود می نمود، بسیاری از آنها به دلیل ضعف جدّی ایمان که در آن زمان داشتند، اهل غلوّ می شدند.
چهارم - این که پیامبر صلی الله علیه و آله از روی عمد دو رکعت خواند پیش از آن که چهار رکعت واجب شده باشد، زیرا روایت شده است که نمازها در اوّل، دو رکعتی و در هر پنج وقت نماز، ده رکعت واجب بوده وسپس رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت رکعت بر آن افزوده و خداوند آنها را بر مردم واجب کرده(1) و نیز سخن گفتن در بین نماز حرام نبوده و سپس حرام شده است.
یکی از کسانی که به این وجه تصریح کرده، سیّد مرتضی در کتاب تنزیه الأنبیاء(2) و جز آن می باشد. بنابراین، شاید پیامبر صلی الله علیه و آله دو رکعت
ص: 128
خوانده است پیش از آن که دو رکعت اخیر واجب شده باشد و بر وجه استحباب مردم را به آن امر کرده بود و چون مردم مرتّب آن را انجام می دادند، خیال می کردند که واجب است، و این جا که هنوز امر به وجوب نیامده بود، حضرت به منظور دفع مفسده نسبت به گذشته و جلب مصلحت نسبت به آینده و جز اینها، نماز را دو رکعتی خوانده و دو رکعت آخر را درواقع به عمد و در ظاهر به سهو ترک کرده است.
پنجم - ممکن است پس از واجب شدن دو رکعت اخیر پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور شده باشد به امر خاصی که نماز را دو رکعت بخواند تا به دلیل مصالح گذشته و حکمی که به آن اشاره شد، صورت سهو در او پیدا شود. از این رو، چنان که در پیش به آن تصریح شد و ابن بابویه نیز از روایت همین را فهمیده، این امر از ناحیه خداوند بوده، یعنی به صورت ظاهر مأمور به سهو و درواقع عمدی بوده، زیرا دستور به سهو حقیقی از جانب خداوند قابل تصوّر نیست، و تنها چیزی که می توان فرض کرد، این است که خداوند به منظور مصلحتی آشکار یا پنهان دستور انجام دادن آن کار را صادر فرماید.
ششم - می توان گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در آن وقت مجبور به ترک دو رکعت آخر بود [یا قدرتش سلب شده یا این که دو رکعت به کلّی از خاطرش محو شده بود] و تکلیف به انجام دادن آنها نداشت، این نیز در رخداد ویژه ای، بر طبق حکم گذشته و به منظور ردّ بر غلات و مفوضه بوده است.
بدیهی است که از جمله غلوّ در تفویض، قول گروهی است کهمعتقدند بنده قدرتی چنان کامل دارد که هیچ کس توان سلب آن را از وی
ص:129
ندارد، حتی خدا هم اگر بخواهد او را از انجام کارش باز دارد، نمی تواند! من در رساله «خلق الکافر» این موضوع را یاد آوری کرده ام.
ظاهر جمله ای که: «سهو پیامبر صلی الله علیه و آله از خداست» اقتضا می کند که خدا او را به آن کار دستور داده یا مجبورش کرده باشد.
به هر حال سهوی که از پیامبر واقع شده، حقیقی نیست بلکه مجاز است و باب مجاز بسی گسترده است و هر چند مشابهت به سهو حقیقی در این مجاز، خیلی روشن است امّا جبر هم در این جا باطل است.
همچنین می توان گفت: چنین سهوی بر خلاف است، و جبر هم با بقای تکلیف باطل است، پس اگر خداوند قدرت بنده اش را از انجام دادن امر واجبی سلب کند و وجوبش را از اوساقط نماید، مفسده ای بر آن مترتب نمی شود.
هفتم - می توان سهو ونسیان را به معنای ترک گرفت، زیرا یکی از معانی لغوی آن همین است و چنان که در گذشته به آن اشاره کردیم، در این معنا بسیار به کار رفته است.
در کتاب قاموس و جز آن آمده است(1): سها فی الأمر سهوا: نسیه؛ یعنی آن کار را فراموش کرد. ونیز گفته است: نسیان و نسوه به معنای ترک است. وقتی که یکی از معانی لغوی آن چنین باشد و با وضع پیامبر هم مناسبت دارد، واجب است بر همین معنا حمل شود. و این حکم مخصوص آن حضرت است به دلیل مصالح گذشته و این که امامان علیهم السلام نسیان منسوب به حضرت آدم وغیر او از اهل عصمت را در قرآن به ترک
ص: 130
تفسیر کرده اند و همین معنای درستی است و یکی از وجوه گذشته باید به این معنا یا غیر آن ضمیمه شود.
هشتم - می توان گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله عمدا دو رکعت خوانده و این پیش از وجوب نماز و مدّتی دراز پیش از شب معراج بوده است که در آن زمان نماز مستحب را با جماعت می خواندند وگویا نمازگزاران این نماز مخصوص را همیشه چهار رکعت می خواندند و این امر مستلزم وجوب نبود، اگر چه ذوالشمالین و برخی منافقان که نادان بودند، چهار رکعت خواندن آن را دلیل وجوب آن می دانستند. بنابراین، ترک دو رکعت آخر به منظور درک مصالح گذشته بوده، نه به خاطر سهو و فراموشی، بلکه برای نفی غلوّ و ابطال تفویض و آموزش احکام سهو و نهی از سرزنش سهو کنندگان یا نهی از افراط در سرزنش دیگران و یا مبالغه در اثبات بشریت آن حضرت و جز اینها از حکمتهای آشکار یا پنهان بوده است.
به علاوه در احادیث سهو، هرگز نقل نشده است که امیر مؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام یا یکی از مؤمنان با اخلاص یا دانشمندانِ با اعتبار در آن جا حضور داشته باشند.
با این توجیه و توجیهات گذشته، نقل داستان سهو به طور مجمل و بیان نکردن حقیقت حال و مطلق آوردن لفظ «سهو» همه به لحاظ تقیّه است و نیز برای این است که تا حدّ امکان مصالح اهل تکلیف رعایت شود، با این که خودِ معصومین در احادیث فراوانی از طریق سنّی و شیعه که در مخالفت با سهو صراحت دارد، این مطلب را بیان کرده اند که برخی از آنها گذشت.
ص: 131
نهم - ممکن است که پیامبر در واقع دو رکعت نافله خوانده ولی آنها گمان وجوب برده و به او اقتدا کرده اند و چون حضرت سلام داده است، آنها چنین گفته اند و چنین گمان کرده اند و آن حضرت فرصتی برای بیان قضیّه پیدا نکرده، و پس از آن بلند شده و دو رکعت نافله دیگر خوانده واین هم از نافله ظهر یاغیر آن بوده است، پیامبر صلی الله علیه و آله با حقیقت عقلش با آنها سخن نگفت، زیرا چنان که گذشت او مأمور است که با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوید، و برای این که مفسده ای پیدا نشود، این کار را کرد و دو سجده شکر انجام داد، پس آنها گمان کردند که او سهو کرده، نمازش را به آخر رسانده و دو سجده سهو هم انجام داده است.
این احادیث سهو را عامّه بر مبنای عقیده اهل نفاق نقل کرده اند و امامان علیهم السلام برای رعایت تقیّه گفته اند، البته از منافقان چنین کار جاهلانه ای زشت نیست، بلکه تعمّد در آن، باعث سوءظنّ به پیامبر صلی الله علیه و آله می شود و این که بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب است که حق را بیان کند، مخالف با آنچه که ما گفتیم، نیست، زیرا گاهی بیان حقّ موجب مفسده است و گاهی پیامبر می داند که حقّ پذیرفته نمی شود و از باب تقیّه هم نیست، بلکه مأمور بوده است که چنین بگوید و از این قبیل در کارها و گفتارهای پیامبر صلی الله علیه و آله آن اندازه وجود دارد که قابل حدّ و حصر نیست.
کلینی در باب روضه به سند خود از پیامبر اکرم نقل کرده است که فرمود: به خدا سوگند، اگر نه این بود که مردم بگویند: محمّد صلی الله علیه و آله از
گروهی کمک می گیرد تا بر دشمنش پیروز شود یارانش را به قتل
ص: 132
می رساند، بسیاری از یارانم را پیش می خواندم و گردنهایشان را می زدم.(1)
عامه و خاصه از آن حضرت روایت کرده اند که به علی علیه السلام فرمود: یا علی، به خدا سوگند، اگر بیم از آن نداشتم که گروههایی از امّت من، چیزی را در باره تو بگویند که نصرانیان در باره مسیح علیه السلام گفتند، من اکنون
در باره تو سخنانی می گفتم که از هر جا بگذری مردم خاکِ زیر پایت را به تبرّک برگیرند.(2) آری، از این گونه روایات فراوان است.
دهم - می توان گفت: دو رکعت آخر، اصولاً بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب نبوده
است، زیرا خود آن حضرت آن را افزوده و بر امّت واجب ساخته و خدا هم این اجازه را به او داده است چنان که گذشت ونیز احتمال می رود که عدم وجوب این دو رکعت بر او از خواص او باشد، هر چند که تصریح به این امر به ما نرسیده باشد، زیرا ما، از تمام ویژگیهای آن حضرت باخبر نیستیم.
وقتی که دو رکعت آخر بر او واجب نباشد، پس بعید نیست که از روی عمد آنها را ترک کند و سپس به دلیل حکمت و مصلحت گذشته یا غیر آن آنها را انجام دهد.
یازدهم - این که حدیث ذوشمالین، اصلی نداشته و از ساختگیهای عامه می باشد که بدون هیچ اصل و ریشه ای آن را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت
ص: 133
داده اند و روایت امامان شیعه و نقل آنها این حدیث را به این منظور است که به شیعه تعلیم دهند تا در احکام شرعی که بسیاری از عامه مخالف آنها هستند، در برابر آنها احتجاج کنند، چرا که احتجاج امامان و اصحاب خاص آنها در مقابل احادیث ساختگی و اختراعی عامه که اعتقاد به حجیّت آنها دارند، به منظور اقناع والزام آنان در احادیث بسیاری نقل شده است.
این وجه، هیچ یک از احادیث سهو را ردّ نمی کند، زیرا امامان برای یارانشان به این گونه مسائل اشاره، بلکه در برخی روایات به آن تصریح کرده اند. پس اگر در برخی از احادیث سهو این مطلب بعید به نظر آید، شاید از باب نقل به معنا باشد.
من در گذشته از برخی علمای شیعه این را ناپسند می دانستم که در کتابهای استدلالی گاهی برای اثبات مطلبی، ابتدا به برخی اندیشه های ظنّی حتّی قیاس استدلال می کنند و سپس از باب مثال می گویند: این را صحیحه زراره نیز تأیید می کند. وگاهی نخست به روایتی که عامّه از عایشه و عمر و ابی هریره و امثال آنها روایت کرده اند، استدلال می کنند و سپس به احادیث خاصه برای آن تأیید می آورند، در حالی که باید امر به عکس این باشد. امّا بعدها متوجّه شدم که این کار، به منظور احتجاج بر عامه است، زیرا آنها نخست گفته های خود و گفته های شیعه را نقل می کنند و سپس قولی را بر می گزینند و بر آن استدلال می آورند.
سپس از سید مرتضی در یکی از نوشته هایش به این گونه تصریحی بر خوردم که چنین خلاصه می شود: ما، در ظاهر به روش عامه و چه بسا به
ص: 134
احادیث آنها استدلال می کنیم، امّا در واقع و حقیقت امر، دلیل ما، اجماع طایفه حقّه است.
چنان که در مواردی از کلام سیّد بر می آید، مرادش از اجماع در این جا، اعمّ از اجماع در فتواست که هیچ کس از عامه مخالف آن نباشد و اجماع بر نقل، به این که حدیثی را از امامان علیهم السلام در بعضی از اصول چهارگانه که بر صحّت و ثبوت آن از ائمّه علیهم السلام اجماع شده است، روایت
می کنند.
این گمان از این جا به برخی از متأخّران نیز سرایت کرده است وایشان گمان برده اند که استدلال علمای شیعه به این اندیشه های ظنّی واقعیّت و حقیقت دارد، با این که شیخ در عُدّه(1) و سیّد مرتضی در مواردی از سخنانش و جز این دو نفر از محقّقان تصریح به خلاف آن دارند.
دوازدهم - این که حدیث ذوالشمالین و احادیث سهو از متشابهاتی است که با محکمات مخالف است، بلکه برای آنها معنای دیگری است که ما بر آن اطلاعی نیافته ایم و به ذهن ما نیامده است، چرا که بسیاری از متشابهات از این گونه اند، و بر ما واجب است که در آنها توقّف کنیم و امر آن را به خدا و معصومین واگذار نماییم و آنچه ما از روی احتمال و صرف کوشش در ردّ متشابه به محکم یادآوری می کنیم به اندازه ای است که امکان دارد چنان که ائمّه علیهم السلام به ما دستور داده اند.
روشن است که با وجود مخالفتهای بسیاری که برخی از آنها گذشت و به باقی مانده آنها اشاره کردیم و یا وجود ترتّب مفاسد فراوان چنان که
ص: 135
گذشت، برای حمل احادیث سهو بر ظاهرشان، و قطع به امکان سهو از معصوم و صدور سهو از او وجهی نیست و راهی برای سوء ظن نسبت به گفته ها و کردارهای او وجود ندارد، پناه بر خدا از شک در این امر.
ص: 136
گر چه مطلب روشن است امّا ما برای توضیح بیشتر چنین می گوییم:
از خبری که سعید اعرج آن را ابراز کرده تحقّق سهو واقعی از پیامبر صلی الله علیه و آله فهمیده نمی شود، بلکه بر عکس، چنین فهمیده می شود که این سهو از او واقع نشده واز ناحیه خداوند بوده است. پس این حدیث، دلیل بر عقیده ما است ونه عقیده شما، زیرا پیامبر را از سهو، پاک می داند و سبب آن را به خدا نسبت می دهد. حال، وقوع این فعل از خدا یا از راهِ اَمرِ به آن است یا جبر بر آن «و ما کان ربُّک نَسیًّا»(1). به هر حال نه سهوی در پیامبر صلی الله علیه و آله وجود دارد، ونه خوابی، بلکه لفظ «انا رسُولَه اوّلاً»(2) و سپس لفظ: «اسهاه ثانیا»(3) دلالت دارد که در هر دو مورد، حکم یکی است و
ص: 137
پیامبر را اختیاری در هیچ یک از این دو مورد نبوده و عمل واقعی انجام نداده، و همین قرینه بسیار نیرومندی است.
نسبت دادن انکار این سهو به غلات و مفوّضه نیز دلیل بر بطلان این قول نمی شود، زیرا دانستی که اختصاص به آنها ندارد بلکه دانشمندان بزرگ امامیّه هم این سهو را منکرند و شاید غلات و مفوّضه به طور اجمال از این رخداد یادی به میان می آورند.
غلات، که سهو را منکرند، چون عقیده دارند که هیچ کس نمی تواند پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم را از چیزی منع کند و یا به چیزی آنها را امر کند.
امّا مفوّضه، برخی می گویند: خداوند، کار آفرینش و روزی دادن را به پیامبر وامامان علیهم السلام واگذار کرده. و برخی گویند: بنده خدا دارای چنان قدرتی است که خداوند نمی تواند آن را از او سلب کند و او را از هیچ یک از کارهایش بازدارد و بر فرض پذیرفتن حدیث سهو، ردّ بر آنها به نفس این واقعه آشکار می شود، زیرا اگر این داستان پذیرفته شود، یا دستوری از جانب خدا آمده و یا اجباری از طرف او واقع شده است و این با اعتقاد هر دو گروه منافات دارد.
امّا اگر حمل بر سهو مجازی و ظاهری شود، سخن ابن بابویه نیز درست می شود و بحث فقط صورت لفظی پیدا می کند که هر دو نامش سهو است، زیرا از سخن ابن بابویه سهو حقیقی استفاده نمی شود و این توجیه مورد توجه است.
فرق میان عبادت مشترک، با تبلیغ به عنوان عبادت مخصوص، نیز
ص: 138
چیزی است که هیچ کس آن را نمی پذیرد و اکثر مردم بین این دو فرق نمی گذارند، بلکه هر کس مطلق سهو را بر معصوم بپذیرد، آن را در تبلیغ نیز روا می دارد.
امّا بنا بر تفسیری که برای سخن او (صدوق) گفتیم(1) در این جا مطلب
درست است زیرا فرض جبر بر تبلیغِ باطل و امر به آن، محال قطعی، ظاهر البطلان، مخالف با حکمت و موجب نقض غرض است.
امّا گفتار او (ابن بابویه) که سهو معصوم از جانب خدا و سهو غیر او از ناحیه شیطان است، نزدیک به همان چیزی است که ما گفتیم، زیرا لازمه نسبت دادن سهو به خدا و رسول، آن است که یکی فاعل حقیقی و دیگری مجازی باشد.
حال اگر فاعل حقیقی، سهو پیامبر صلی الله علیه و آله باشد بدون این که امری از خداوند داشته باشد، پس میان سهو ما و سهو آن حضرت فرقی نخواهد بود، مگر همین اندازه که سهو او از سوی خودش بدون دخالت شیطان است و دراین صورت انتساب سهو به خدا باطل می شود، زیرا بنابراین فرض، معنای انتساب سهو، آزاد گذاشتن و توان بخشیدن و رفع مانع است و این امر، درسهو ما نیز موجود است. پس امتیاز، به کلّی برداشته می شود و چنان که پوشیده نیست، فرق میان سهو پیامبر و سهو ما باطل می شود، زیرا دلیلی که یاد شده صلاحیّت برای فرق ندارد و دلیلی برای انتساب حقیقی فعل به خدا وجود ندارد، بلکه لازم آید که پیامبر صلی الله علیه و آله در
مورد سهو از ما بدحال تر باشد، زیرا ما دو عذر داریم وپیامبر صلی الله علیه و آله یک عذر
ص: 139
دارد.
امّا اگر فاعل حقیقی خدا باشد - خواه به وسیله خبر مخصوصی بر فرض قبولی آن، یا دستوری خاص از خدا به او برسد که آن کار را انجام دهد، بر نفی سهو از معصوم صراحت دارد، در حالی که این، عین مدّعا است (نه دلیل بر آن).
لیکن چون ما، تنها سهو حقیقی را از معصوم نفی کردیم، مانعی از اطلاق سهو مجازی بر او نیست، اگر چه بهتر آن است که اطلاق مجازی براو، نیز ترک شود، مگر در مورد ضرورت مثل نقل این گونه اخبار و توجیه آنها.
این مطلب به جای خود، امّا پوشیده نیست که فرض وقوع سهو، اسناد مجازی رانیز در پی دارد و شکّی در آن نیست، قرینه آن هم، این گفتار ابن بابویه است که سهو پیامبر صلی الله علیه و آله ازخدا است و سهو ما از شیطان. و روشن است که شیطان انسان را بر سهو و جز آن مجبور نمی کند، بلکه شخص را به انجام دادن آنچه می خواهد دستور می دهد و وسوسه می کند. امّا وقتی که خدا در مورد سهو، فرمان داده باشد، نسبت دادن عمل سهو را به خدا، به مراتب نزدیکتر از نسبت دادن به او در مورد آزادی میان انسان و عمل او است و گرنه تمام افعال معصوم و غیر معصوم را می توان به خدا نسبت داد.
امّا آنچه را که (شیخ صدوق) از محمّد بن حسن بن ولید نقل کرده(1) با
ص: 140
پذیرفتن توجیهی که ما گفتیم(1) و محمل درستی که یادآوری کردیم(2) و بیان دلیل آنها، مخالفت از میان برداشته می شود.
کتابی هم که وعده تألیف آن را داده، خبری از آن به ما نرسیده است. حال اگر در آن کتاب تجویز سهو حقیقی یا وقوع آن را تصریح کرده باشد، محمل درستی را که برای سخنش گفتیم، باطل می شود، امّا حمل اخبار (سهو) بر این محمل صحیح، به دلیل معارضات و اجمال بسیاری که در آنهاست باطل نمی شود.
امّا در حدیث ابی بکر حضرمی(3) با چشم پوشی از ضعف سند آن، راوی، سهو را به رسول خدا نسبت داده که با اجماع فریقین منافات دارد، زیرا کسی که سهو را بر پیامبر جایز می داند، می گوید: این سهو از سوی خدا بوده است. بنابراین، باید این سهو را حمل بر مجاز کند یا فرقی را که میان سهو ما با سهو پیامبر صلی الله علیه و آله گذاشته: (که سهو ما از شیطان و سهو پیامبر صلی الله علیه و آله از خداست) باطل بداند و قایل به مساوات میان آن دو بشود.
حدیث حارث هم اصلاً صراحت در سهو ندارد، بلکه ظاهرش عمد است، زیرا اسناد فعل، مطلق است واین فقط بر طبق توجیهات گذشته درست در می آید.
حدیث حسن بن صدقه نیز با ضعف سندش مشتمل است بر صدور فعل از پیامبر صلی الله علیه و آله بدون تصریح به سهو و سپس فعل را به اراده خدا نسبت
ص: 141
داده باز هم بدون تصریح به سهو و ظاهر حال این است که هر دو اسناد بر وجه حقیقی است واین هم تمام نیست چنان که گذشت.
پس نزدیکتر به حقیقت این است که فعل عمدا از رسول خداواقع شده واز طرف خدا امر بر آن آمده است، چنان که گذشت.
حدیث سعید اعرج را هم دانستی و اشکال در آن کمتر از اشکال در روایات گذشته است، و می توان لفظ «اسهاه» را به معنای ترک گرفت و بعید نیست که امری بر آن آمده باشد.
حدیث جمیل نیز به چیزی تصریح ندارد فقط می گوید: (امام) حدیث ذوالشمالین را ذکر کرد. و توجیه آن همان است که در روایات مثل آن گذشت، بلکه نزدیکترین وجوه از آن چه گذشته و می آید در آن ممکن است.
حدیث ابو بصیر هم باچشم پوشی از سند، و فساد مذهب راویش و غیر او از راویان، در آن، نه تصریحی به سهو شده و نه تنبیهی به آن.
حدیث سماعه هم سندش همین طور است و در متن آن نیز، بیشترین وجوه گذشته درست در می آید، اگر همه اش درست نباشد. با این که قول امام علیه السلام که فرمود: «من حفظ سهوه فأتمّه...»(1) و سپس یادآوری حدیث ذوالشمالین، دلیل بر این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله شماره رکعات را در نظر داشت و آنها را کامل کرد، پس سجده سهو بر او واجب نبوده و در نتیجه سهو حقیقی هم نبوده بلکه مجازی بوده، به قرینه کلمه «حفظ» و نیز به قرینه مخالفتهای عقلی و نقلی گذشته. علاوه بر این که این حدیث، با
ص: 142
بسیاری از احادیث سهو که می گویند: رسول خدا صلی الله علیه و آله سجده سهو نکرد، مخالفت دارد. و با این تناقص، استدلال به این روایت ضعیف است، بلکه اوّل این حدیث با آخرش تناقض دارد.
تعلیلی را که یادآوری کرده است که: (رسول خدا... تا آخر) با اوّل حدیث تناقضی دارد که پوشیده نیست.(1) و اجمال و اشکال، خود از نشانه های تقیّه است. و نیز در حدیث عبداللّه بن بکیر نفی سجده گذشت و این که آن حضرت هرگز دو سجده سهو را انجام نداد و هیچ فقیهی هم آنها را انجام نمی دهد یعنی کسی که به نمازش توجّه داشته باشد و از فقاهت و دانش بیدار باشد، یا فقیهی باشد دارای فقه و دانش کامل، منظور معصوم است، چنان که برخی از اهل تحقیق گفته اند.
همچنین حدیث زید بن علی از همه اینها از حیث سند و دلالت ضعیفتر است، زیرا که مخالف با اجماع است و نیز خبر واحد است و کسی به مضمونش عمل نکرده و موافق با عقیده امام علی علیه السلام و اکثر شیعیان بلکه هیچ یک از آنها نیست. و تنها زیدیّه این روایت را نقل کرده اند، و نیز به جهت این که این حدیث دو سجده سهو را به اعتبار این که دماغ شیطان را به خاک مالیده به لفظ «مرغمتان» آورده است، در صورتی که اگر سهو پیامبر صلی الله علیه و آله بر فرض قبولی - از جانب خدا باشد، نه از شیطان، اصلاً اطلاق این لفظ «مرغمتان» جایز نیست، و بر فرضی که سهو پیامبر صلی الله علیه و آله را بپذیریم، چگونه می شود که برخی از مردمِ عادی درست بیندیشند ولی پیامبر صلی الله علیه و آله به خطا رفته باشد؟ بلکه عکس آن، قطعی است
ص: 143
و گرنه امیر مؤمنان علیه السلام از همه کس سزاوارتر به این بود که متوجه شود. بنابراین، نماز آنها در واقع کامل بوده و سجده ای هم که پیامبر صلی الله علیه و آله انجام داده، بر یکی از وجوه گذشته حمل می شود و لفظ «مرغمتان» هم به منظور خوار ساختن منافقان بوده که می خواستند نماز پیامبر صلی الله علیه و آله باطل شود و آن را اعاده کند.
امّا حدیث زید الشّحّام، با ضعف کامل در سندش، وجهش قبلاً گذشت.
حدیث عزرمی نیز (که علی علیه السلام بدون وضو برای مردم نماز خواند)(1) عبارت شیخ را در باره اش دانستید(2) و همان کافی است. و وجوه گذشته نیز از قبیل تقیّه و جز آن، بیشتر آن را روشن می کند، و قوی تر از همه وجوه، حمل بر کذب و غلطِ ندا کننده است که او به سهو و غلط بلکه به افترا و تعمّد در کذب شایسته است، چرا که شاید او از برخی دشمنان و منافقان بوده که می خواستند زشتیهای پیشوایان خود را بپوشانند، زیرا این روایت را از دومی نقل کرده اند.
حدیث ابو بصیر(3) نیز هیچ تصریحی به وقوع سهو ندارد، به علاوه نقل آن با لفظ: «قیل» دلیل بر عدم صحّت آن است و گر نه همان اوّل، حکم به آن می داد. از این روشن تر این است که می فرماید: «اگر ساکت می بودی، چیزی بر تو نبود» در حالی که اگر راوی راستگو می بود این حرف را امام
ص: 144
به او نمی گفت، زیرا اگر این سخن واجب می بود در سکوتش استحقاق عذاب بود واگر رجحان می داشت در ترکش فوت ثواب بود. و جای تصوّر تساوی و مرجوحیّت نیست چرا که گفتن آن، کمک به نیکی و تقوا و نصیحت مؤمن برای مؤمن است.
حدیث سماعه(1) که هیچ اشکالی در آن نیست «عمل او هم اختیاری
نبوده و اگر به این امر تصریح نشده بود، ما یا آن را منع می کردیم و یا بر آنچه در گذشته گفتیم آن را حمل می کردیم که پیامبر صلی الله علیه و آله چشمانش می خوابد ولی دلش نمی خوابد وچنان که خواهد آمد خبر واحد با این نص منافاتی ندارد.
حدیث سعید اعرج(2) نیز بی اشکال است، زیرا صراحت دارد در این که خدا، پیامبر را بر این کار مجبور ساخته و ملزمش کرده و خوابش را بر او مسلّط ساخته و از آن حضرت کوتاهی و چیز دیگری واقع نشده است و منافی با عصمت نیست و در این حدیث چنان که گذشت ردّ بر غلات و مفوّضه است و نیز اشاره دارد که سهو بر فرضی که واقع شود چنین است، امّا نزدیک تر به حق این است که این جا بر امر حمل شود نه بر جبر.
حدیث عبدالسّلام بن صالح(3) گر چه سندش ضعیف است امّا با آنچه ما می گوییم منافاتی ندارد، بلکه آن را تأیید می کند، زیرا نگفته: سهو از او واقع می شود بلکه گفته: سهو بر او واقع می شود، یعنی او مجبور شده یا مأموریت داشته است.
ص: 145
ظاهر امر این است که این گروه سهو بر معصومین را به کلّی منکر بودند و آن را محال می دانستند، زیرا معتقد به غلوّ و تفویض بودند، از این رو وقوع این کار را جایز نمی دانستند، نه به عنوان حقیقت، نه مجاز ونه به فرمان خدا ونه منع از طرف او، و نه از روی اکراه. و این حدیث در ردّ آنها و تکذیبشان وارد شد. دست کم جای احتمال آن هست که مانع از استدلال مخالف باشد.
در کتاب الخصال از امام باقر علیه السلام نقل شده است که امیر مؤمنان علیه السلام در یک جلسه، چهار صد کلمه که مایه صلاح دین و دنیای مسلمانان است به یارانش آموخت، از جمله آنها این است: از غلوّ در باره ما، دوری کنید، این را بدانید که ما بندگانی مخلوق هستیم و در فضیلت ما آنچه را می خواهید، بگویید.(1)
از این حدیث چنین فهمیده می شود که مطلق نفی سهو از معصوم، غلوّ نیست، بلکه نفی سهو حقیقی و مجازی با هم غلوّ است، زیرا با عبودیت منافات دارد.
طبرسی در کتاب الإحتجاج در باب احتجاج امام رضا علیه السلام در مقابل غلات و مفوّضه آورده است که فرمود: ما را از عبودیّت فراتر ندانید، سپس آنچه می خواهید، در باره ما بگویید و هرگز به عمق آن نخواهید رسید.(2)
ص:146
امّا دو حدیث پایانی، و جه آن دو شناخته شد(1) وخدای تعالی داناست.
ص: 147
ص: 148
این روایات گر چه بسیار فراوانند، ولی ما تنها به دوازده مورد از آنها بسنده می کنیم.
اوّل - خبری است که ابو جعفر، ابن بابویه در کتاب من لایحضره الفقیه در باب لباس نمازگزار روایت کرده است که امام صادق علیه السلام در تفسیر قول
خداوند خطاب به حضرت موسی علیه السلام «فاخلع نعلیک انّک بالوادالمقدّس طوی»(1) فرمود: نعلین هایش از پوست الاغ مرده بوده است.(2)
در حالی که ابن بابویه در کتاب کمال الدّین(3) و شیخ طبرسی در احتجاج(4) و غیر این دو(5)، از سعد بن عبداللّه، مطلبی را از حضرت
ص: 149
صاحب الزّمان علیه السلام نقل کرده اند که در انکار این روایت صراحت دارد، و این که حضرت موسی پیامبر خدا شأنش اجلّ است از این که چنین کار جاهلانه ای انجام دهد یا اصلاً چنین امری بر او پوشیده باشد. و امام علیه السلام در ردّ و ابطال این تفسیر زیاد اصرار داشت و فرمود: هر کس این عقیده را داشته باشد، بر موسی علیه السلام افترا بسته و او را در نبوّتش نادان خوانده است.
آن گاه خود می فرماید: معنای آیه این است: محبّت خانواده ات را از دل بیرون کن... تمام حدیث.
ببینید که معصومین علیهم السلام گاهی چیزی را که بر طبق تقیّه است روایت می کنند و به منظور همراهی با عامّه و رعایت مصلحت و دفع مفسده، خلاف واقعیتی را از انبیا نقل می کنند و به خاطر همین که ذکر شد، قرآن را بر طبق آن تفسیر می کنند. بنابراین، نقلِ حدیث سهو نیز از آنها جای انکار ندارد به دلیل مصالح و حکمتهای گذشته، اگر چه به طور واقعی تحقق نیافته باشد.
دوم - آنچه را که شیخ بزرگوار، علیّ بن ابراهیم بن هاشم قمی در تفسیرش در داستانِ هاروت و ماروت از ائمّه علیهم السلام روایت کرده است چنان
که عامّه روایت کرده اند، داستان طولانی و در آن کتاب موجود است.(1)
حضرت امام حسن عسکری علیه السلام این مطلب را انکار فرموده است، چنان که رئیس محدّثان، ابو جعفر ابن بابویه در کتاب عیون الأخبار(2) درباب آنچه از امام رضا علیه السلام در باره هاروت و ماروت آمده، روایت کرده
ص:150
و می گوید: محمّد بن قاسم مفسّر از یوسف بن محمّد بن زیاد، و علیّ بن محمّد بن سیّار از پدران خود از حسن بن علی از پدرش از پدرانش علیهم السلام در این قول خداوند برای ما حدیث کردند «وَ ما انزل علی الملکین ببابل هاروت و ماروت»(1).
تا آن جا که می گوید: پس از نوح علیه السلام ساحران و دروغگویان زیاد شدند، خداوند دو فرشته به سوی پیامبر آن زمان فرستاد با ابزاری که ساحران با آن سحر می کنند و آنچه سحر آنها را باطل می کند و کید آنان را از بین می برد. پیامبر، آن وسایل را از آنها دریافت و به فرمان خدا آنها را تسلیم بندگانش کرد و به آنها امر فرمود تا به آن وسایل با سحر آشنا شوند و آن را باطل کنند و بندگان را نهی کرد از این که مردم را سحر کنند واین دستور به آن می ماند که انسان دیگران را نسبت به زیان سمّی آشنا کند و به آنها بیاموزد که چگونه با آن مبازره کنند. این است که خداوند متعال فرمود: «و ما یعلّمان من احد حتی یقولا: انّما نحن فتنة فلا تکفر»(2). یعنی آن پیامبر به آن دو فرشته دستور داد که برای مردم به صورت دو انسان آشکار شوند و آنچه خداوند ازاین امور به آنها یاد داده است، به مردم بیاموزند. راوی، حدیث را ادامه می دهد تا به این جا می رسد که یوسف بن محمّد بن زیاد و علیّ بن محمّد بن سیّار به حسن بن ابی القاسم گفتند، نزد ما، گروهی هستند که خیال می کنند هاروت و ماروت دو فرشته ای
ص: 151
هستند که وقتی گناه بنی آدم زیاد شد، خداوند آنها را برگزید و بایک فرشته سومی آنها را به زمین فرستاد، این دو فرشته در روی زمین فریفته زهره شدند، خواستند با او زنا کنند، شراب آشامیدند و نَفْسِ محترمه ای را به قتل رساندند. از این رو، خداوند آنها را در (چاه) بابِل شکنجه می دهد، و ساحران از آنها سحر می آموزند و خداوند آن زن را که همان ستاره زهره است، مسخ کرده است!
امام علیه السلام فرمود: پناه بر خدا از این تهمتها، فرشتگان الهی به لطف خداوند، از کفر و زشتیها محفوظ و معصوم اند، خداوند فرموده است: «لایعصون اللّه ما امرهم و یفعلون مایؤمرون»(1)
همچنین فرموده است (هر کس در آسمان و زمین است از آن خداوند است و کسانی که نزد او هستند - یعنی فرشتگان - ازعبادت او سرپیچی نمی کنند و خسته و ملول نمی شوند).(2) همچنین خدای متعال فرمود: «وله من فی السّموات والأرض و من عنده - یعنی ملائکه - لایستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون» مقصود از: «و من عنده» فرشتگان هستند. آیات دیگری هم ذکر فرمود، سپس فرمود: اگر سخنی که اینها می گویند صحیح بود، خداوند این فرشتگان را جانشینان خود در روی زمین قرار می داد و اینها در دنیا مثل پیامبران یا امامان بودند، آیا از انبیا وامامان قتل نفس محترمه و زنا انجام می شد؟!
آن گاه فرمود: آیا نمی دانی که خداوند هرگز زمین را از بشری که پیامبر
ص: 152
یا امام باشد، خالی نمی گذارد. مگر نه چنین است که خداوند می فرماید: (ای پیامبر، ما پیش از تو پیامبری( به سوی خلق) نفرستادیم)(1) (جز این که
از مردان بودند)(2). پس خداوند خبر داده است که فرشتگان را به منظور این که پیشوایان و حاکمان باشند به زمین نفرستاده و فقط آنها را به سوی پیامبرانش فرستاده است. تا آخر حدیث.
اکنون روشن می شود که روایت علیّ بن ابراهیم از باب تقیّه و موافقت با عامه صادر شده به منظور دفع ضرر چنان که موقعیّت اقتضامی کند و این هم نزدیک به حدیث سهو است.
سوم - خبری است که ابن بابویه در کتاب عیون الأخبار(3) در ضمن احادیثی که دالّ بر مدح زید بن علی و یارانش در بابی جداگانه آورده، نقل کرده است، وی می گوید: علیّ بن احمد بن محمّد بن عمران دقّاق از حدیث علیّ بن حسین قاضی و او از حدیث حسن بن علیّ ناصری از احمد بن رشید از عمویش ابو معمّر سعید بن خیثم از برادرش معمّر از امام صادق علیه السلام از پدرانش از علی علیه السلام حدیث کرده است که فرمود: مردی از فرزندانم قیام می کند به نام زید در کوفه کشته می شود و در کناسه به دار زده می شود، در قیامت که برای حشر از قبر بیرون می آید، درهای آسمان برای بالا رفتن روحش باز می شود، اهل آسمانها و زمین از دیدن او خوشحال می شوند، روحش در چینه دان پرنده سبزی قرار می گیرد، تا در
ص: 153
میان بهشت به هر جا که بخواهد بپرد.
پوشیده نباشد که این روایت محمول بر تقیّه است چنان که در احادیث سهو، آن را تجویز کردیم (وگر نه این مضمون با موازین صحیح درست در نمی آید) چنان که مرحوم کلینی در باب ارواح مؤمنان از علیّ بن ابراهیم از پدرش از ابن محبوب از ابی ولاّد حنّاط از امام صادق علیه السلام روایت کرده
است که گفتم: فدایت شوم، مردم روایت می کنند که ارواح مؤمنان در چینه دانهای پرندگان سبز در اطراف عرش قرار دارند، امام فرمود نه، مؤمن نزد خداوند بزرگوارتر از آن است که روحش را در چینه دان پرنده ای قرار دهد، بلکه در بدنهایی مانند بدنهای مادّی شان (قالبهای مثالی) قرار دارند.(1)
احادیث دیگری نیز، به همین مضمون در این باب و بابهای دیگر موجود است.
چهارم - روایتی است که شیخ در استبصار باب «وجوب مسح علی الرّجلین» آورده به اسنادش از محمّد بن حسن صفّار، از عبداللّه بن منبّه، از حسین بن علوان، از عمرو بن خالد از زید بن علی از پدرانش از علی علیه السلام که فرمود: نشستم وضو بگیرم، رسول خدا فرمود: دهانت را بشوی، آب به بینی بریز، دندانهایت را بشوی (مسواک بزن). سپس من سه بار صورتم را شستم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی، دو بار برای وضو کافی است. سپس ذراعم را شستم و سرم را دو بار، مسح کردم، فرمود: یک بار بس بود، و پاهایم را شستم، پس فرمود یا علی میان انگشتانت را بشوی تا به آتش
ص: 154
نسوزد.(1)
شیخ می گوید: این خبر موافق با عامّه است ودر مورد تقیّه وارد شده است، زیرا بی تردید در مذهب ما، مسح بر دو پا است نه شستن آنها و این مشهورتر از آن است که شکّی در آن واقع شود.
شیخ این روایت را بر تقیه حمل کرده با این که در نظر او وغیر او از شیعیان و حتی هیچ یک از مسلمانان تقیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله روا نیست، مگر در مواردی بسیار اندک. و در این جا، هیچ وجهی برای تقیّه نیست، مگر این که امیر مؤمنان و امام حسین و علیّ بن حسین علیهم السلام آن را به منظور تقیّه نقل کرده باشند، چنان که عامه آن را نقل می کردند. همچنین احادیث سهو نیز از باب تقیّه در روایت است.
پنجم - نیز روایتی است که شیخ در الاستبصار در باب اکثر ایّام النّفاس
به اسنادش از حسین بن سعید، از فضاله از علاء از محمّد بن مسلم روایت کرده است که گفت: از امام باقر علیه السلام در باره زن تازه زا سؤال کردم که چند روز نماز و روزه را ترک کند؟ فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به اسماء بنت عمیس دستور داد: روز هجدهم غسل کند، و باکی نیست که یک یا دو روز دیگر نیز احتیاط ورزد.(2)
شیخ برای این حدیث و مانند آن، سه توجیه پیرامون جمع میان آن و روایات مخالفش ذکر کرده است، یکی از آنها، حمل بر گونه ای از تقیّه است، زیرا که با مذاهب عامّه موافق است.
ص: 155
هرگاه حدیث صحیح، منقول از کتابهای حسین بن سعید که از ثقات استوار است و از محمّد بن مسلم نقل می شود که جامعه شیعه به درستی آنچه از او نقل می شود اجماع دارند، جایز باشد که حمل بر تقیه شود - با این که تقیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله جایز نیست - پس احادیث سهو، برای حمل بر تقیه، شایسته تر می باشد، زیرا این احادیث با ادلّه عقلی و نقلی مخالفت دارند، چنان که قبلاً دانستید.
ششم - نیز روایتی است که شیخ در الاستبصار در باب حکم کسی که در ماه رمضان به حالت جنابت وارد صبح شود - پس از ذکر احادیث فراوانی بر عدم جواز آن، روایت کرده است، به اسنادش از سعد بن عبداللّه از محمّد بن حسین و محمّد بن علی، از محمّد بن عیسی از احمد بن محمّد بن ابی نصر، از حمّاد بن عثمان از حبیب خثعمی، از امام صادق علیه السلام که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ماه رمضان نماز شب را می خواند، پس جنب می شد و عمدا غسل را تاطلوع فجر به تأخیر می انداخت.(1)
شیخ پس از ذکر حدیث دیگری مثل این حدیث، می گوید: توجیه در این، دو خبر، این است که بر تقیّه حمل شوند و بر آنچه ما، آن را بیان کردیم، زیرا این روایتی است که عامل از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند. و احتمال می رود که پیامبر صلی الله علیه و آله به دلیلی از قبیل سرما، یا غیر آن، عمدا غسل را به تأخیر انداخته باشد.
سخن در این مورد مثل روایت قبل است، بلکه این جا تجویز وقوع
ص: 156
تقیّه در روایت، روشن تر است و پوشیده نیست که می توان، فجر را بر فجر اوّل (فجر کاذب) حمل کرد واین، خیلی نزدیک به صحّت است.
هفتم - نیز روایتی است که در الاستبصار در باب حرمت متعه آورده،
پس از احادیث فراوانی در اباحه آن، به اسنادش از محمّد بن احمد بن یحیی از ابوالجوزا، از حسین بن علوان، از عمروبن خالد، از زید علی از پدرانش از علی علیه السلام که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله گوشت خر اهلی و نکاح متعه را حرام کرده است.(1)
شیخ می گوید: توجیه این روایت این است که آن را بر تقیّه حمل کنیم، زیرا که موافق با عامّه است، ولی روایات نخست با ظاهر کتاب و اجماع طایفه حقّه موافقت دارند.(2)
تمام آنچه شیخ گفته است، دراحادیث سهو مورد توجّه است، چنان که شناختی.
هشتم - نیز حدیثی است که در الاستبصار در باب حکم گوشت خر اهلی و اسب و قاطر نقل کرده، پس از ذکر احادیث متعدّدی در باره جواز بر کراهیت آن، به اسنادش از محمّد بن یعقوب، از حسین بن محمّد، از معلیّ بن محمّد از بسطام بن مرّه، از اسحاق بن حسّان، از هیثم بن واقد، از علی بن حسن عبدی، از ابی هارون، از ابو سعید خدری که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله بلال را دستور داد ندا کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله ماهی بدون فلس و
ص: 157
سوسمار و خر اهلی را حرام دانسته است.(1)
شیخ می فرماید: بهتر آن است که این حدیث را حمل بر تقیّه کنیم.
از این جا معلوم می شود که امثال کلینی و حسین بن محمّد اشعری و جز اینها از علما و راویان ما، از جهت تقیّه در روایت، اقتدا به امامان علیهم السلام کرده اند، بنابراین، حمل حدیث سهو بر تقیّه، پس از آنچه در مخالفت آنها شناخته شده، قابل انکار نیست.
نهم - آنچه این آیه قرآن در بر دارد: یاد بیاور وقتی را که موسی به جوان رفیقش گفت - تا آن جا که می گوید: وقتی که آن دو، به تلاقی میان دو دریا رسیدند، ماهیِ خود را فراموش کردند - تا آن جا که می گوید: آن را از یادم نبرد مگر شیطان(2). این آیه را ابن بابویه هرگز نمی تواند بر ظاهرش حمل کند، زیرا او معتقد است که سهو معصوم از شیطان نیست واین جوان یوشع بن نون وصی حضرت موسی و چنان که معلوم است معصوم بوده، پس باید فراموشی را دراین جا به معنای ترک عمدی تأویل کند که به دلیل جنگ با شیطان یا جز آن ماهی را عمدا آن جا گذاشته بود. پس حمل سهو و نسیان در حدیث ذوالشمالین را بر ترک چنان که گذشت نمی توان انکار کرد.
دهم - آیات فراوانی در قرآن است که نسبت گناه و گمراهی بلکه کفر به پیامبران داده و بر خلاف عصمت است مثل: (آدم معصیت پروردگارش را انجام داد و گمراه شد)(3) و حکایت از قول حضرت ابراهیم که یک بار
ص: 158
اشاره کرد به ستاره زهره و بار دیگر به ماه و بار سوم به خورشید و گفت: (این پروردگار من است)(1) وخطاب به پیامبر اسلام می فرماید: (تا خداوند گناه گذشته وآینده تو را بیامرزد)(2) و در آیه دیگر می فرماید: (تو را گمراه یافت پس هدایتت کرد)(3) و جز اینها از چیزهایی که در کتاب تنزیه الأنبیا از سید مرتضی و غیر آن کتاب نیز آمده است.(4)
چون ظاهر این آیات برخلاف ادلّه عقلی ونقلی بوده، آنها را حمل بر مجاز کرده اند یا چیزی در تقدیر گرفته اند از باب مثال عصیان آدم را حمل بر ترک اولی و نهی هایی را که آمده حمل بر تنزیه کرده اند، نه بر تحریم و قول ابراهیم را که گفته این پرودگار من است، بر استفهام انکاری یا بر اعتقاد قومش در باره او حمل کرده اند، و گناه پیامبر اسلام را بر گناه امّت یا برخی از آنها یا گناهش در نزد قومش حمل کرده اند. و گمراهی او را بر این حمل کرده اند که راهش را میان مکه و مدینه هنگام هجرت گم کرده نَه گمراهی در دین، و یا (ضلال) را به معنای حبّ و دوستی گرفته اند که یکی از معانی لغوی آن است و جز اینها از چیزهایی که در کتاب مذکور بیان شده است.
شگفتا از کسی که تمام اینها را به خاطر جمع بین ادلّه بر وجوهی قریب یا بعید حمل می کند، با این که هیچ دخلی در تبلیغ ندارند بلکه از امور مشترک و عبادات عمومی هستند که شامل ما و پیامبران می شوند، امّا در
ص: 159
حدیث ذوشمالین توقّف می کند با این که همه احتمالات گذشته در آن موجود است و با تمام آنچه ما ذکر کردیم و نکردیم نیز مخالف است و تعارض دارد.
یازدهم - احادیث فراوانی آمده که برخی از ذنوب و معاصی را به پیامبران و امامان نسبت داده و خود به آن اقرار کرده اند. این بخش نیز حمل بر تقیّه و امثال آن شده است که گذشت.
دوازدهم - در دعاهای مأثوره از صحیفه کامله و دعاهای دیگر از انبیا و امامان معصوم علیهم السلام آمده که خودِ آن بزرگواران اقرار به گناه و اعتراف به استحقاق عذاب و دخول در آتش دوزخ کرده و اظهار پشیمانی و توبه و استغفار می کنند و این گونه موارد از شماره بیرون است.
تمام اینها قابل توجیهات فراوانی هستند و نیز در مقابل آنها دلایلی وجود دارد که هیچ احتمال توجیه در آنها نیست. دانشمندان شیعه، این موارد را تأویل و توجیه کرده واز ظاهرشان صرف نظر نموده اند: گاهی آنها را بر مجاز حمل می کنند به این طریق که ترک مستحب یا گذراندن وقت را در عمل غیر عبادی از قبیل خوردن و آشامیدن یا اعمالی مثل اینها را با توجّه به این که خدا ناظر آنهاست و در حضور او انجام می شود، همه را گناه نامیده اند. یاحمل بر مبالغه در تواضع برای خدا و شکسته نفسی یا برای آموزش به مردم، یا به جهت تقیه و یا این که به منظور شفاعت از گناهان امّت وشیعیان، گناهان آنها را به منزله گناهان خود قرار داده و توبه کرده اند، یا اقرار به گناه را معلّق به فرض عدم محافظت خداوند قرار داده اند یعنی این که اگر تو ما را از گناه نگه نداری ما معصیت خواهیم
ص: 160
کرد، و جز اینها از وجوهی که در محل خود گفته شده است.
بنابراین، عجیب است از کسی که همه اینها را تأویل و توجیه می کند با این که مربوط به تبلیغ نیستند، امّا در توجیه حدیث ذی الشمالین از ظاهرش، تردید دارد با این که در حمل آن بر بعض وجوهی که گفته شد یا امثال آنها هیچ شک و شبه و اشکالی نیست. و خداوند متعال بر همه چیز دانا است.
این جا کتاب: «التنبیه بالمعلوم من البرهان، فی تنزیه المعصوم عن السهو والنسیان» به تاریخ اواخر ماه رمضان 1078 به پایان رسید، تألیف محمّد بن حسن، حرّ عاملی که خداوند با لطف پنهانش با او رفتار کند.
ص: 161
ص:162
آدم، 19، 35، 69، 73، 100، 160
آل ابراهیم، 36
آل محمّد، 36
ابان بن ابی عبّاس، 48
ابراهیم، 35، 51، 160
ابراهیم بن اسحاق احمر، 58
ابراهیم بن عمر یمانی، 48، 53
ابطحی اصفهانی، 72
ابن ابی عمیر، 59، 60، 66، 105
ابن ادریس، 100
ابن بابویه، 8، 21، 22، 23، 29، 30، 32، 33، 43، 62، 63، 67، 70، 71، 72، 99، 131، 139، 140، 141، 142، 151، 152، 155، 160
ابن عباس، 104
ابن عبدالبر، 25
ص: 162
ابن عمیر، 95
ابن فضّال، 103
ابن فورک، 19
ابن فوطی، 88
ابن قدامه، 24
ابن محبوب، 156
ابن مسکان، 57، 98
ابن منظور، 115
ابوالجوزا، 159
ابوالحسن علی بن موسی الرضا، 45
ابو بصیر، 67، 103، 144، 146
ابوبکر، 25، 76، 124
ابوبکر حضرمی، 103
ابو جعفر، 53، 62
ابو ربیع، 57
ابو سعید خدری، 159
ابو عبیده مداینی، 57
ص: 163
ابو علی فضل بن حسن طَبرسی، 35
ابو محمّد عمیر بن عبد عمرو (ذوالیدین)، 31
ابو محمّد قاسم بن علاء، 52
ابو معمّر سعید بن خیثم، 155
ابو هریره، 16، 18، 25، 123
ابی الجوزاء، 96
ابی بصیر، 64، 65، 95، 98، 99
ابی بکر حضرمی، 143
ابی بن کعب، 104
ابی جمیله، 97
ابی حمزه، 58
ابی حیون، 127
ابی عبداللّه، 13، 51، 95، 97، 99
ابی عبداللّه جعفر بن محمّد، 12
ابی عبیده، 58
ابی علی اشعری، 57
ابی محمّد، 71
ابی ولاّد حنّاط، 156
ابی هارون، 159
ابی هریره، 117، 136
اتحاف السّادة المتقین، 25
الاءحتجاج، 53، 148
احتجاج طبرسی، 46
احکام القرآن، 115، 116
احمد، 67، 98
احمد بن ابی بشر، 55
احمد بن حسن بن علی، 56
احمد بن رشید، 155
احمد بن زکریا[القطّان]، 70
احمد بن علیّ انصاری، 99
احمد بن محمّد، 46، 55، 56، 57، 58، 66، 94، 97، 98
احمد بن محمّد برقی، 60
احمد بن محمّد بن ابی نصر، 60، 158
احمد بن محمّد بن سعید بن عقده کوفی، 45
احمد بن محمّد بن عیسی، 53، 65
احمد بن محمّد بن هیثم عجلی، 70
اخباری ها، 107
ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، 19
اسباب النزول، 38
الاستبصار، 11، 156، 157، 158، 159
الاستیعاب، 38
اسحاق، 27
اسحاق بن حسّان، 159
اسحاق بن حسین بن بکران، ابوالحسین الغفری، 26
اسحاق بن محمّد نخعی، 71
ص:164
اسدالغابه، 16، 38
اسماعیل بن جابر، 72
اسماعیل بن مسلم، 63
اسماء بنت عمیس، 157
اشاعره، 19
اشفته الصّادی، 38
الاصابه، 16
اعتقادات، 69
اعرج، 104
اقرع، 71
الامالی، 53
امالی، 116
امام صادق، 17
امامیه، 9، 19، 21، 32، 33، 51، 92، 102، 105، 110، 128، 140
امّ داوود، 25
امیر مؤمنان، 39، 48، 53، 72، 88، 133، 146، 148، 157
انصار، 123
انوارالتنزیل، 42
اوریا، 116
اوزاعی، 17
ایوب بن نوح، 57
باقر، 41، 56، 58، 60، 61، 62، 65، 66، 67، 73، 148، 157
البحار، 58
بحارالانوار، 9، 10، 17، 39، 46، 49، 53، 54، 56، 60، 68، 71، 73، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 100، 104، 124، 135، 148
بخاری، 117
البدایة والنهایة، 25
بدربن ولید، 16، 17، 57
برقی، 94
البرهان، 68، 73
بصائر الدرجات، 59
بکر بن عبداللّه بن حبیب، 70
بکر بن کرب صیرفی، 55
بلال، 159
بنی هاشم، 25، 123
بهاءالدین، 23
بهاءالدّین (جبل عاملی)، 20
پیامبر، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 15، 16، 17، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 25، 29، 30، 31، 33، 35، 36، 37، 39، 40، 41، 46، 47، 48، 49، 50، 52، 54، 55، 56، 57، 59، 61، 66، 69، 72، 75، 76، 78، 79، 81، 82، 83، 86، 88، 93، 94، 96، 97، 99، 107، 108، 109، 111،
ص: 165
112، 113، 114، 115، 117، 119، 120، 121، 122، 123، 124، 128، 129، 130، 131، 132، 133، 134، 135، 139، 140، 141، 142، 143، 145، 146، 147، 152، 153، 154، 155، 156، 157، 158، 160، 161، 162
تاریخ بغداد، 38
التجرید، 22
التذکره، 9
تذکره، 16، 110
ترجمه الکافی، 100
تفسیر ابن کثیر، 38
تفسیر النّعمانی، 72
تفسیر برهان بحرانی، 135
تفسیر طبری، 38
تفسیر عیاشی، 73
تفسیر قرطبی، 116
تفصیل؛ الاستبصار، 93
التمهید، 25
تمیم بن بهلول، 70
تمیم بن عبداللّه بن تمیم قرشی، 99
تنزیه الأنبیا، از فیض اللّه بغدادی، 161
تنزیه الانبیاء، 12، 75، 130
توحید الصدوق، 54
التهذیب، 10، 12، 17، 49، 93، 94، 95، 96، 97، 114، 128
تهذیب الاسماء واللغات، 16
تهذیب التهذیب، 16
الجامع الصحیح، 38
جبائی، 32
جبرئیل، 100
جعفر بن بشیر، 94
جعفر بن محمّد، 70
الجمع بین الصحیحین، 25
جمیل، 73، 95، 144
جمیل بن درّاج، 73
جواد، 55
حارث بن مغیره نصری، 58، 94
حبیب خثعمی، 158
حجاز، 113
حدیث حسن بن علیّ ناصری، 155
حریز، 60، 64، 67
حسّان بن ثابت، 115
حسن، 53، 95، 133
حسن بن ابراهیم، 51، 54
حسن بن ابی القاسم، 153
حسن بن سعید، 66
حسن بن صدقه، 94، 99، 143
حسن بن عباس جریشی، 55
ص: 166
حسن بن علی، 153
حسن بن علی بن فضال، 97
حسن بن محبوب، 29، 56
حسن به صدقه، 103
حسن عسکری، 71، 152
حسین، 53، 98، 133، 157
حسین بن سعید، 53، 65، 67، 95، 105، 157، 158
حسین بن عثمان، 65، 95
حسین بن علوان، 96، 156، 159
حسین بن محمّد، 159
حشویه، 19
حق الیقین، 9
حلبی، 15
حلّه مزیدیّه، 88
حمّاد، 64، 100
حمّاد بن عثمان، 60، 158
حمّاد بن عیسی، 48، 53، 67
حمیدی، 25
خِرباق، 17، 107
الخصال، 46، 47، 68، 71
خضر، 58
خلاف شیخ طوسی، 17، 112
خوئی، 27
خوارج، 19
خیبر، 117
داوود، 104
داوود بن حسن، 25
الدّرالمنثور، 38
ذخائرالعقبی، 38
الذکری، 21، 22
ذوالشمالین، 11، 18، 29، 39، 50، 52، 53، 110، 133، 137، 144، 160
ذوالید، 17
ذوالیدین، 9، 16، 21، 23، 25، 31، 94، 107، 108، 112، 113، 122، 123
ذوالیدین خِرباق بن عمرو از بنی سلیم، 16
ذوشمالین، 10، 13، 17، 57، 61، 66، 78، 79، 93، 94، 95، 96، 97، 135، 162، 163
ذی خُشُب، 16
رباطی، 29
ربعی، 100
رجال النجاشی، 26، 27
ردّ بر غلات و مفوّضه، 147
رساله ای است در عدم سهو پیامبر، 12
رساله «خلق الکافر»، 132
رساله سعدیه، 17، 18، 19، 24
ص: 167
رساله عدم سهو النبی تألیف شیخ مفید، 15
رسالة المحکم والمتشابه، 72
رسول اکرم، 9، 19، 72
رسول خدا، 10، 13، 17، 18، 30، 53، 58، 94، 104، 108، 159
رضا، 46، 52، 68، 69، 71، 99، 127، 148
روض الجنان فی شرح ارشاد الأذهان، 102
الرّیاض النضره، 38
الزبیدی، 25
زراره، 60، 64، 136
زرعه، 95، 103
زنادقه، 18
زید، 103
زید بن علی، 96، 145، 155، 156، 159
زید شحّام، 97، 103، 146
زیدی، 103
زیدیّه، 145
زین الدّین، 159
سَدیر، 61
سَدیر صیرفی، 56
سرائر، 100
سعد، 94، 96، 105
سعد بن عبداللّه، 53، 151، 158
سعید اعرج، 29، 94، 98، 117، 139، 144، 147
سلیمان بن مهران، 70
سلیم بن قیس هلالی، 48
سماعه، 65، 95، 99، 103، 144، 147
سماعة بن مهران، 46، 98
سنن ابو داوود، 13، 17، 107
سنن ابی ماجه، 17
سنن البیهقی، 38
السنن الکبری، بیهقی، 25
سنن النسائی، 13، 17، 107
سهل بن زیاد، 55، 57
سیّد بن طاووس، 25
سیّد شرف الدین، 117
سید عبداللّه شبّر، 9
سیّد مرتضی، 9، 12، 72، 75، 115، 124، 130، 136، 137، 161
سید مرتضی عسکری، 18
سیف بن عمیره، 102
سیف تمّار، 58
شرح اعتقادات الصدوق، 22
شرح الموطّا، 24
شرح صحیح مسلم، 16
شرح لمعه، 159
ص: 168
شرح نهج البلاغه، 38
شواهدالتنزیل، 38
شهید، 21
شهید ثانی، 25
شیبه، 27
شیخ احمد بن عبدالفتاح بن یوسف المجیری، 18
شیخ مفید، 9، 12، 22، 26، 32، 111، 121، 124
شیعه، 23، 37، 60
شیعیان تقلیدی، 13
صاحب الزّمان، 152
صادق، 7، 15، 29، 41، 49، 50، 51، 52، 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 63، 66، 67، 72، 73، 94، 95، 98، 100، 116، 129، 151، 155، 156، 158
صالح بن سعید، 55
صحیح البخاری، 24، 107
صحیح مسلم، 13، 117
صحیفه علویه، 70
صحیفه کامله، 162
صدوق، 9، 12، 20، 21، 31، 47، 53، 63، 69، 116، 121، 141، 142
صفوان، 57
صفوان بن یحیی، 57
طبرسی، 32، 39، 115، 148
الطبقات الکبری، 16
الطّرائف، 25
طوسی، 22، 49، 94، 128
عایشه، 136
عباس، 100
عبدالاعلی، 58
عبدالحسین شرف الدین، 18
عبدالرّحمان عزرمی، 97
عبدالسلام بن صالح، 104، 147
عبدالسّلام بن صالح هروی، 99
عبدالعزیز بن مسلم، 52، 53
عبدالکریم، فرزند احمد بن طاووس، 88
عبداللّه بن بشر خثعمی، 58
عبداللّه بن بکیر، 49، 145
عبداللّه بن جعفر حمیری، 71
عبداللّه بن حمّاد، 58
عبداللّه بن عمر و بن فضله خزاعی، 16
عبداللّه بن محمّد بن عیسی، 56
عبداللّه بن مسعود، 123
عبداللّه بن منبّه، 156
عبداللّه کاهلی، 60
عثمان بن عیسی، 98
ص: 169
عُدّه، 137
عدّة الأصول، 137
عراق، 113
عزرمی، 103، 146
علامه، 9، 16، 18، 19، 110
علامه حلّی، 22، 24، 88
علاء، 157
علل الشرایع، 53، 54
علی، 11، 40، 96، 135، 145، 155، 156، 159
علیّ بن ابراهیم، 51، 54، 59، 64، 67، 127، 156
علیّ بن ابراهیم بن هاشم،48،152
علیّ بن ابی حمزه، 67
علیّ بن احمد بن محمّد بن عمران دقّاق، 155
علی بن حدید، 46
علیّ بن حسن بن فضّال، 45
علیّ بن حسن عبدی، 159
علیّ بن حسین، 157
علیّ بن حسین قاضی، 155
علیّ بن حکم، 97
علیّ بن رئاب، 56
علیّ بن عیسی، 71
علی بن محمّد، 57، 60، 153
علی بن نعمان، 94، 98
علی وشاء، 72
عمّار ساباطی، 56
عمر، 25، 124، 136
عمران، 35
عمران بن حصین، 16
عمران بن موسی، 57
عمر بن اُذینه، 59
عمر بن حنظله، 102
عمر بن عبدالعزیز، 58
عمر بن یزید، 63
عمروبن خالد، 96، 156، 159
عمرو بن سعید، 56، 94، 103
عمروبن سعید مداینی، 57
عمرو بن عبید، 51
العوالم، 54
عیون اخبارالرضا، 46، 53، 68، 71، 100، 128، 155
عیون الأخبار، 46، 68، 71، 99، 127، 155
غلات، 30، 148
غیبت نعمانی، 53
فاضل مقداد، 19
فاطمه، 55
فتح الباری، 25
فروع الکافی، 94
فضاله، 65، 95، 98، 157
ص: 170
فضل بن شاذان، 64، 67
فضیل، 100
فضیل (ابی الطفیل)، 53
فضیل بن یسار، 59، 67
فطحی، 103
الفقیه، 99، 117
فیروز آبادی، 69
قاسم بن محمّد، 67
قاسم بن مسلم، 53
القاموس المحیط، 69، 132
قرطبی، 115
کاظمین، 88
الکافی، 17، 27، 41، 42، 46، 47، 48، 52، 53، 54، 56، 58، 59، 60، 62، 65، 67، 71، 95، 98، 114، 117، 135، 156
کربلای، 88
کشف الغمّه، 68، 71، 72
کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد، 22
کفایة الطالب، 38
کلینی، 27، 41، 48، 51، 52، 55، 56، 57، 62، 65، 66، 98، 99، 105، 117، 129، 134، 148، 160
کمال الدین، 151
کنزالعمّال، 24
کنزالعمال، 38
کوفه، 26، 27، 99، 155
لسان العرب، 96، 115
ماروت، 127، 152، 153
مجلسی، 9، 124، 148
مجمع البحرین، 16، 96
مجمع البیان، 32، 35، 36، 39، 41، 115
مجمع الرّجال، 88
مجمع الزّوائد، 38
محقّق، 15
محمّد، 56، 134
محمّد بن ابراهیم بن اسحاق طالقانی، 45
محمّد بن ابی عبداللّه، 55
محمّد بن ابی هریره، 25
محمّد بن احمد بن یحیی، 159
محمّد بن اسحاق بن خزیمه، 18
محمّد بن اسماعیل، 64، 67
محمّد بن یعقوب، 159
محمّد بن حسن، 55
محمّد بن حسن بن احمد بن ولید، 12
محمّد بن حسن بن ولید، 21، 31، 142
ص: 171
محمّد بن حسن، حرّ عاملی، 7، 163
محمّد بن حسن صفّار، 156
محمّد بن حسن طوسی، 10
محمّد بن حسین، 57، 94، 105، 158
محمّد بن خالد برقی، 103
محمّد بن سنان، 58
محمّد بن سیرین، 25
محمّد بن عبدالجبار، 57
محمّد بن علی، 158
محمّد بن علیّ بن بابویه، 45
محمّد بن علیّ بن محبوب، 98، 100
محمّد بن عیسی، 158
محمّد بن فضیل، 58
محمّد بن قاسم مفسّر، 153
محمّد بن مسعود عبّاشی، 73
محمّد بن مسلم، 62، 66، 157، 158
محمّد بن نعمان، 9
محمّد بن یحیی، 55، 57، 58، 66، 98، 105
محمّد بن یعقوب کلینی، 46، 53
مختصر النافع، 15
مختلف الشیعه، 22، 23
مدینه، 161
مرآت العقول، 67، 100
المسائل المدنیّات، 20
المسأله، 112
مستدرک الحاکم، 38
مسند ابی داوود، 38
مسند احمد، 24، 38
مسیح، 135
مشکل الآثار، 38
مصابیح الأنوار، 9
مصدّق بن صدقه، 56
مصطفوی، 41، 53، 59، 60، 61
معاذبن جبل، 123
معانی الأخبار، 46
معانی الاخبار، 53
معاویه، 16، 70
معتزله، 19
معجم رجال الحدیث، 27، 103
معلیّ بن محمّد از بسطام بن مرّه، 159
معمّر، 155
المغنی، 24
مغیره، 72
مفاتیح الجنان، 70
مفاتیح الغیب، 42
مفضّل بن صالح، 103
مفوّضه، 30، 140، 147، 148
مقاتل الطالبیین، 38
ص: 172
مکه، 161
المناقب ابن المعازلی، 38
المنتهی، 9
منتهی المطلب، 22
منصور بن عبّاس، 94، 103
من لایحضره الفقیه، 12، 29، 30، 31، 45، 46، 62، 63، 64، 72، 81، 114، 116، 142، 151
منهل التحقیق فی مسألة الغرانیق، 18
موسی، 42، 52، 58، 104، 151، 152، 160
موسی بن جعفر، 57، 64
مهاجران، 123
میکائیل، 100
ناصبیی ها، 13
نجاشی، 26، 27
نجف اشرف، 88
نصب الرّایه، 119
نصرانیان، 135
نصربن سوید، 66
نوح، 35، 153
نووی، 16
نورالثقلین، 135
نهج المسترشدین، 19
والحوادث الجامعه، 88
الوسائل، 130
هاروت، 127، 152، 153
هشام بن حکم، 51، 54
هشام بن سالم، 66
هیثم بن واقد، 159
یزید بن ابراهیم، 25
یعقوب، 116
یوسف، 116
یوسف بن محمّد بن زیاد، 153
یوشع بن نون، 160
یونس، 54، 115
یونس بن یعقوب، 51، 58
ص: 173