سرشناسه : مهدوی دامغانی، علی، 1341 -
عنوان و نام پدیدآور : تابش حق : تفسیر سوره ی حشر/ علی مهدوی دامغانی.
مشخصات نشر : تهران: دلیل ما ، 1397.
مشخصات ظاهری : 440 ص.
شابک : 400000 ریال 978-600-442-078-5 :
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
موضوع : تفاسیر (سوره حشر)
موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
موضوع : Qur'an -- Shiite hermeneutics -- 20th century
رده بندی کنگره : BP102/853/م9ت2 1397
رده بندی دیویی : 297/18
شماره کتابشناسی ملی : 5174321
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
پیشگفتار··· 23
مقدمه··· 25
فضیلت قرائت سوره ی مبارکه ی حشر··· 28
خواص سوره ی مبارکه ی حشر··· 30
شفای بیمار··· 30
حفظ و امان··· 30
تقویت حافظه و هوش··· 31
بخشش گناهان··· 31
رفع درد ورم پا··· 31
آیه ی 1··· 33
چرا خدای متعال از هر عیب و نقصی منزّه است ؟··· 34
معنای واژه ی تسبیح··· 35
اهمّیت تسبیح··· 37
الف : فرمان به تسبیح در قرآن··· 37
ب : تسبیح تمامی موجودات··· 38
ص: 5
آیه ی 2··· 41
شأن نزول··· 41
وعده ی دروغین··· 43
قطع درختان یهودیان··· 46
خروج بنی النضیر از مدینه··· 46
واژه شناسی··· 50
1 - «حشر»··· 50
2 - «حصن»··· 51
3 - «قَذْف»··· 51
4 - «رعب»··· 52
5 - «عبر»··· 53
مقصود از «اوّل حشر»··· 55
داستانی عجیب از امّ سلمه··· 59
سخن ابن ابی یعفور راجع به امام ششم علیه السلام··· 61
عبرت··· 64
موضوع عبرت در قرآن کریم··· 64
عبرت گرفتن از دیدگاه امیرالمومنین علیه السلام··· 68
آیه ی 3··· 73
معنای «جلاء»··· 73
توضیح آیه ی کریمه··· 74
جزا و پاداش عمل··· 76
ص: 6
1 - سزای اعمال سوء و ناشایست در دنیا··· 78
2 - پاداش و جزا در آخرت··· 79
الف : اعمالی که پاداش آن ها بهشت است··· 79
1 - ایمان··· 79
2 - توبه··· 80
3 - استقامت··· 80
ب ) اعمالی که سزای آن ها جهنم است··· 81
1 - تکبّر··· 81
2 - ظلم و ستم··· 82
3 - کردار ناشایست··· 82
قاعده ی کلی··· 83
حبط اعمال··· 85
الف : حبط عمل در قرآن··· 85
1 - کفر و شرک··· 85
2 - نفاق و دورویی··· 86
3 - تکذیب آیات خداوند و روز قیامت··· 86
ب : حبط عمل در روایات··· 87
1 - کفر و انکار ولایت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام··· 87
2 - ترک نماز بدون عذر··· 87
آیه ی 4··· 89
معنای «شقاق»··· 89
ص: 7
ماجرای حضرت نوح علیه السلام··· 91
داستان حضرت هود علیه السلام··· 93
آیه ی 5··· 97
واژه شناسی··· 97
1 - «لینة »··· 97
2 - «اصول»··· 97
توضیح آیه ی شریفه··· 98
آیه ی 6··· 101
شأن نزول··· 101
واژه شناسی··· 102
1 - «فَیْ ء»··· 102
2 - «وجف»··· 103
3 - «رُکُوب»··· 104
توضیح آیه ی شریفه··· 106
مالک حقیقی··· 107
اموال امانت نزد مردم··· 107
نتیجه گیری··· 108
حدیث مرتبط با آیه ی مورد بحث··· 109
آیه ی 7··· 113
واژه شناسی··· 113
ص: 8
1 - «نفل»··· 113
2 - «دُولَة»··· 116
ذی القربی چه کسانی هستند ؟··· 116
الف : سوره ی مبارکه ی انفال··· 117
ب : سوره ی مبارکه ی نحل··· 119
ج : سوره ی مبارکه ی اسرا··· 120
جریان فدک··· 121
د : سوره ی مبارکه ی شوری··· 124
توضیح آیه ی مودّت··· 124
مودّت اهل بیت پاداش رسالت··· 125
خویشان و اقربای پیامبر چه کسانی هستند ؟··· 126
مصادیق «قربی» از نظر شیعه و اهل سنت··· 128
بررسی کلام فخر رازی··· 130
اختلاف در معنای آل رسول صلی الله علیه و آله··· 131
ادله ی فخر رازی برای اثبات احترام ویژه ی اهل بیت علیهم السلام··· 132
موارد مصرف «فی ء» و «انفال»··· 134
فرق خراج و مقاسمه··· 137
موارد مصرف خراج··· 138
مبارزه با اختلاف طبقاتی··· 140
تسلیم محض و اطاعت از شارع مقدس··· 141
ص: 9
تقوی··· 144
دین باوران راستین در قرآن··· 145
نشانه های پرهیزکاران در روایات··· 146
پرهیزکارترین انسان··· 147
ثمرات و برکات پرهیزکاری در قرآن··· 147
ثمرات تقوا در روایات··· 150
آیات 8 - 10··· 153
شأن نزول··· 154
واژه شناسی··· 156
1 - «ابتغاء»··· 156
2 - «تَبَوَّؤا»··· 157
3 - «یؤرون»··· 158
4 - «خصاصة»··· 159
5 - «یُوق»··· 159
6 - «شُحّ»··· 160
7 - «غلّ»··· 161
هجرت··· 161
هجرت در لغت··· 162
مفهوم هجرت از دیدگاه قرآن و روایات··· 162
مهاجرت جسمی و روحی··· 163
لزوم هجرت از بلاد کفر··· 166
ص: 10
عواقب مهاجرت نکردن··· 167
پاداش عظیم مهاجرت··· 167
بالاترین جایگاه··· 168
بخشش گناهان··· 168
برخی از اوصاف مهاجرین··· 169
الف : به دست آوردن فضل و خوشنودی حق··· 169
ب : یاری نمودن دین خدا··· 171
ج : صداقت و راستگویی··· 173
بخشی از اوصاف انصار··· 174
الف : دوست داشتن مهاجرین··· 174
ب : بی نیازی به آنچه که به مهاجرین می دهند··· 174
ج : ایثار و مقدم داشتن مهاجران بر خودشان··· 175
چکیده ی مطالب··· 180
حدیث مرتبط··· 181
آیات 11 - 14··· 183
شأن نزول··· 184
واژه شناسی··· 185
1 - «نافقوا»··· 185
2 - «اِخوان»··· 186
3 - «لَیُوَلُّنَّ»··· 187
4 - «رَهْبَة»··· 188
ص: 11
5 - «محصّنة»··· 189
6 - «جُدُر»··· 190
7 - «بأس»··· 190
8 - «شتّی»··· 191
توضیح آیات··· 192
نفاق··· 192
نفاق در جامعه ی توحیدی··· 192
آغاز نفاق از مدینه··· 193
علل و عوامل نفاق··· 194
عاقبت مسخره کنندگان در قیامت··· 196
نشانه های کلّی منافقان··· 197
الف : علایم و نشانه های منافقین در قرآن··· 197
1 - منافقان فاسقند··· 198
2 - مدعی ایمان··· 198
3 - اهل خیانت و نیرنگ··· 198
4 - ریاکار و خودنما··· 199
5 - دارای دل های بیمار··· 199
6 - مفسدان فی الارض··· 199
7 - دو چهره اند و رنگ عوض می کنند··· 200
8 - مانع انفاق··· 200
9 - منافقین و دروغ گویی··· 201
ص: 12
10 - مردد و دو دل··· 202
ارکان نفاق··· 203
سرانجام منافقین··· 204
التماس منافقان از مومنان در سرای آخرت··· 205
ب : نشانه های منافقین در روایات··· 206
1 - خیانت و دروغ و خلف وعده··· 206
2 - حرف زدن بدون عمل··· 207
3 - زبان شیطان··· 207
4 - طغیان در بی نیازی··· 207
5 - دوگانگی ظاهر و باطن··· 208
6 - بی اعتبار در نزد خدای متعال··· 208
7 - شرورترین مردم در قیامت··· 209
8 - گمراه و گمراه کننده··· 209
9 - آشکارترین منافق··· 209
10 - مکار و حیله گر··· 210
ادامه ی توضیح آیات··· 210
آیات 15 - 17··· 215
معنای واژه ی «وبال»··· 215
توضیح آیات··· 216
برصیصای عابد··· 219
معنای عام شیطان و ابلیس··· 220
ص: 13
آیات 18 و 19··· 225
واژه شناسی··· 225
1 - «غَد»··· 225
2 - «نسوا»··· 226
توضیح آیات··· 227
فرمان به تقوی و امر به محاسبه و نظر در اعمال··· 227
محاسبه ی نفس··· 228
راهکاری مفید برای ترک معصیت و گناه··· 230
1 - مشارطه··· 230
2 - مراقبه··· 232
3 - محاسبه··· 233
4 - معاتبه و معاقبه··· 234
محاسبه ی نفس در روایات··· 236
برخی از فواید محاسبه ی نفس··· 238
1 - مرز میان حماقت و زیرکی··· 238
2 - کسب سود و زیان··· 238
3 - عدم جدایی از اهل بیت علیهم السلام··· 239
4 - محاسبه و توفیق اصلاح عیوب··· 240
5 - سرمنشأ پرهیزکاری··· 240
6 - سعادت و خوشبختی··· 241
چگونگی محاسبه ی نفس··· 243
ص: 14
توضیح آیه ی دوم··· 246
فراموشی··· 249
نسیان حَسَن و نسیان قبیح··· 250
فراموشی از منظر قرآن کریم··· 250
فراموشی اختیاری و غیر اختیاری··· 252
فراموشی اختیاری··· 253
عاقبت خدافراموشی خودفراموشی است··· 255
اسباب و عوامل فراموشی··· 256
الف : شیطان··· 256
ب : رفاه بسیار··· 257
ج : فسق و فجور··· 258
د : استهزای مومنان··· 259
ه : لهو و لعب و غرور··· 259
عواقب خطرناک فراموشی··· 260
الف : پرده ی غفلت بر دل ها··· 260
ب : فراموشی و متروک بودن در قیامت··· 260
حدیث مرتبط با آیه ی مورد بحث··· 261
چکیده ی کلام··· 263
آیه ی 20··· 265
واژه شناسی··· 265
1 - «یستوی»··· 265
ص: 15
2 - «فَوْز»··· 266
توضیح آیه ی مورد بحث··· 266
چرا در غیر امور اجتماعی و حقوقی ، تفاوت وجود دارد ؟··· 273
مصادیق فائزون در قرآن··· 275
قسم اول··· 276
الف : اطاعت از خداوند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله سبب وصول به فوز عظیم··· 276
ب : تحت ولایت الهی بودن موجب رسیدن به فوز عظیم··· 277
ج : ایمان و هجرت و جهاد با مال و جان سبب وصول به فوز عظیم··· 277
قسم دوم··· 278
الف : نجات از عذاب مصداق فائز و پیروز··· 278
ب : وارد شدن به بهشت مصداق واقعی فائز و پیروز··· 279
ج : رضا و خوشنودی الهی مصداق حقیقی فوز··· 280
اسباب فوز و پیروزی در روایات··· 281
الف : اطاعت از امیرالمومنین و ائمه ی اطهار علیهم السلام··· 281
ب : شیعه بودن··· 281
ج : اخلاص در عمل··· 282
د : غلبه بر هوای نفس··· 282
ه : شهادت در راه خداوند··· 282
روایاتی راجع به آیه ی مورد بحث··· 283
ولایت شرط قبولی اعمال··· 285
ص: 16
آیه ی 21··· 287
واژه شناسی··· 287
1 - «خُشُوع»··· 287
2 - «تصدّع»··· 288
3 - « خشیة »··· 289
فرق بین «خشیة » و «خوف»··· 289
توضیح آیه ی شریفه··· 291
تاثیر آیات بر کوه ها··· 291
انسان با عظمت تر از موجودات دیگر··· 295
انسان امانت دار الهی··· 295
منافع کوه ها از منظر قرآن··· 297
الف : انتقال آب در کوه ها··· 297
ب : کوه ها پناهگاه هایی برای انسان ها··· 299
میخ های محکم··· 300
مواد مذاب··· 300
جاذبه ی ماه و خورشید··· 301
ج : نقش کوه ها در استواری زمین··· 301
تاثیر آیات در افراد مختلف··· 303
1 - فضیل بن عیاض··· 303
2 - ابو طلحه ی انصاری··· 305
تفکر در قرآن··· 307
ص: 17
تفکر و اندیشه در روایات··· 309
الف : تفکر موجب بیداری قلب··· 309
ب : تفکر و اندیشه بزرگ ترین عبادت··· 309
ج : برتری یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت··· 310
د : تفکر سرچشمه ی عمل··· 311
ه : برترین عبادت··· 311
سخن خواجه نصیر الدین طوسی راجع به تفکر و اندیشه··· 311
موضوعات تفکر و اندیشه··· 312
تفکر ممنوع··· 312
آیات 22 - 24··· 315
با فضیلت ترین آیات قرآن··· 315
سبب واجب شدن بهشت··· 316
محافظت از انسان··· 317
مشمول صلوات و رحمت فرشتگان··· 318
مقام شهید··· 318
بخشش گناهان··· 319
شفای هر درد··· 320
توضیح آیات شریفه··· 320
معنا و مفهوم اسم و صفت··· 320
توقیفی و غیر توقیفی بودن اسمای الهی··· 323
اسماء الحسنی··· 327
ص: 18
اقسام اسمای حسنی··· 327
اسمای حسنی در قرآن کریم··· 328
فهرست اسماء الحسنی··· 328
نام ها و صفات تصریح شده در قرآن کریم··· 334
اسما و صفات غیر مصرّح در قرآن··· 335
توضیح صفات خداوند در آیات مورد بحث··· 336
معنا و مبدأ اشتقاق «اللّه»··· 336
«الغیب»··· 339
«الشهادة»··· 340
غیب و شهاده در قرآن··· 340
عالم الغیب و الشهاده··· 341
عالم الغیب··· 343
علاّم الغیوب··· 343
عالم غیب السماوات والأرض··· 344
کلیدهای غیب··· 345
انواع غیب··· 347
انحصار علم غیب در پروردگار··· 348
راه جمع و حل··· 350
«رحمان» و «رحیم»··· 353
فرق رحمان و رحیم··· 353
رحمان و رحیم در روایت··· 355
ص: 19
احتیاج انسان به ذات نامتناهی حق و رحمت او··· 357
اسباب رحمت··· 358
1 - اطاعت از خدا و پیامبر··· 358
2 - ایمان به خدا و اعتصام به قرآن··· 358
3 - پیروی از قرآن و تقوی··· 359
4 - گوش دادن به آیات قرآن··· 359
5 - نماز و زکات و اطاعت از پیامبر··· 360
6 - اصلاح بین برادران دینی··· 360
7 - ایمان و عمل صالح··· 360
8 - صبر و شکیبایی··· 361
مصادیق رحمت واسعه··· 361
1 - وجود مقدس پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله··· 361
2 - ائمه ی اطهار علیهم السلام··· 362
3 - قرآن کریم··· 363
4 - وحی و شریعت··· 364
آثار رحمت الهی··· 364
1 - تزکیه ی نفس··· 365
2 - نجات از خسران و زیان··· 366
3 - رهایی از وسوسه ی شیطان··· 366
پیامبران و رحمت واسعه ی الهی··· 367
رحمت الهی و محسنین··· 368
ص: 20
وسعت و گستره ی رحمت الهی··· 369
نتیجه ناامیدی از رحمت حق··· 371
«المَلِک»··· 374
آیاتی که «مَلِک » وصف خدای مالک الملک قرار گرفته··· 376
«القُدُّوس»··· 377
«السلام»··· 378
«المؤن»··· 380
«المهیمن»··· 383
«العزیز»··· 385
«الجبّار»··· 386
«المُتَکَبِّر»··· 388
«الخالق»··· 390
«الباری»··· 391
«المصوّر»··· 392
تفاوت آفرینش پروردگار و دیگران··· 393
تفاوت معانی «خالق» ، «باری» ، «مصور»··· 394
فهرست آیات··· 399
فهرست روایات··· 419
فهرست منابع و مآخذ··· 427
ص: 21
ص: 22
بسم اللّه الرحمن الرحیم
با عنایت به بذل محبت دوستان و استقبال و اظهار لطف علاقه مندان و طالبان علوم قرآن به کتاب «تفسیر سوره ی تغابن» و «تفسیر سوره ی جمعه»(1) ، در شرایطی که متوجه بی مهری جامعه نسبت به فرهنگ کتاب خوانی و متاسفانه کم شدن سرانه ی مطالعه در بین اقشار مختلف می باشیم ، اما به دلیل نیاز همگان به درک صحیح آموزه های قرآنی و درخواست جمعی از پژوهشگران و فضلا و دل سوختگان ، اینک توفیق انتشار مجلد سوم از سلسله مباحث آیات وحی با عنوان «تابش حق» حاصل گشته است .
این اثر کوشیده که با تحقیقی جامع و شرحی کامل ، مضامین والای کلام اللّه مجید را با قلمی رسا و نوین به مقتضای فهم و بینش روز در اختیار علاقه مندان قرار دهد ، به امید آن که خدمتی در راه ترویج معارف مکتب تشیّع نموده باشد .
لازم و ضروریست از همه ی دوستانی که در تمام مراحل تهیه اثر (پیاده سازی ،
ص: 23
تحقیق ، تدوین) ما را یاری نمودند خصوصاً از زحمات جناب حجة الاسلام والمسلمین علی طاهرپور - دام مجده - کمال تقدیر و تشکر گردد .
از شما خوانندگان فاضل و محترم تقاضای مدد و یاری رسانی در رفع کاستی ها و لغزش های احتمالی را خواهانیم .
مکتبه مهدویه
ص: 24
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه ربّ العالمین ، وخیر الصلاة والسلام علی خیر خلقه وسیّد المرسلین محمد وآله الطیبین الطاهرین ، لا سیّما بقیة اللّه فی السماوات والأرضین ، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی لقاء یوم الدین.
«إَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَةُ اللَّهِ ، فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ »(1) .
قرآن مجید که به فرموده ی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مائده ی آسمانی و سفره ی
الهی است ، مملوّ از نعم بی بدیل و سرشار از رحمت بی دریغ خداوند متعال است که منجی و رهنما برای طالبین هدایت و تشنگان حکمت و جویندگان طریق حق و حقیقت بلکه برای جمیع آحاد بشر نازل گشته ، مشتمل بر می باشد که هر یک به تنهایی بحری عمیق از بحار آیات الهیّه ، و دقایق حکمت ربّانیّه است .
در بین سوره های قرآن کریم ، سُوَر مسبحات از برجستگی خاص و امتیاز مخصوص برخوردار است ، و در بین سور مسبحات سوره ی مبارکه ی حشر جایگاه و منزلت ویژه ای دارد ، این سوره تنها سوره ای است در قرآن مجید که در آن هم بدأ به تسبیح نموده و هم ختم به تسبیح فرموده ، تنزیه و تسبیح جمیع مخلوقات الهیه بر آن ذات قدوس حی قیوم ابدی سرمدی که تعالی اللّه عمّا یصفون .
تسبیحی که اکبر ارکان توحید است ، آن توحیدی که ریشه ی عدل ، منشا نبوت ،
ص: 25
علت امامت ، سبب و حکمت معاد واقع شده است ، طبعا منزلت رفیع و جایگاه منیع تسبیح این رکن رکین توحید باید مورد دقت تامّ و توجه خاص قرار گیرد ، لذا خداوند متعال ابتدا و اختتام این سوره ی شریفه را تسبیح قرار داده که در بین همه ی سُوَر قرآن مجید ممتاز گشته است.
و از طرفی امتیاز دیگر سوره ی مبارکه ی حشر بر سایر سُوَر قرآن این می باشد که مشتمل بر تعدادی از اسمای حسنای الهی است ، و پانزده اسم از نود و نه اسم خداوند متعال در چند آیه ی آخر آن جمع گشته که به تعبیر حضرت خاتم المرسلین صلی الله علیه و آله اسم اللّه الاعظم در آیات آخر این سوره آمده است ، لذا فرمود :
«هر کس آیات آخر سوره ی حشر را قرائت نماید غفران الهی شامل ذنوب متقدم و متاخر او خواهد بود»(1) که «وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها»(2) .
حقیر به لحاظ امتیازات خاص و آثار و برکات مخصوص این سوره ی مبارکه ، در مقام نشر این اثر برآمده ، امید آن که مقبول درگاه حضرت احدیت جل جلاله و عظم شأنه و رفع قدره و لا إله غیره و نیز مرضیّ نظر حضرت ولی عصر أرواحنا وأرواح العالمین له الفداء و عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف واقع گردد .
از خوانندگان محترم و طالبین معظم که با مطالعه ی این اثر بر این فقیر فانی منت گذاشته ، تقاضای اغماض و دعای خیر دارم . والسلام علیکم ورحمة اللّه و برکاته وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین .
علی مهدوی دامغانی عفی عنه وعن والدیه
30 ربیع الاول 1439 قم المقدسه
ص: 26
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه ربّ العالمین ، والصلاة والسلام علی سیّدنا محمد وآله الطاهرین ، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین
سوره ی مبارکه ی حشر پنجاه و نهمین سوره ی قرآن کریم است که در مدینه ی منوره نازل شده و مشتمل بر بیست و چهار آیه می باشد .
این سوره ، از سوره های «مسبّحات» است که با تسبیح خداوند متعال شروع شده ، و اتفاقا پایان آن نیز با تسبیح الهی همراه است .
نام این سوره از آیه ی دوم آن گرفته شده که سخن از «حشر» یعنی اجتماع یهود برای کوچ کردن از مدینه ی منوّره ، یا اجتماع مسلمانان برای بیرون راندن آن ها از مدینه است.
برخی نام این سوره را سوره ی بنی النضیر گفته اند ؛ زیرا قسمت عمده ای از آیاتش پیرامون آن ها می باشد(1) .
می توان این سوره را در شش بخش خلاصه کرد :
بخش اول : تنها یک آیه است و مقدمه ای برای مباحث مختلف این سوره به حساب می آید ، و سخن از تسبیح نمودن و تنزیه کردن عمومی موجودات در برابر ذات اقدس الهی می باشد .
بخش دوم : که از آیه ی دو تا ده است ، ماجرای درگیری مسلمانان را با یهود
ص: 27
پیمان شکن مدینه بازگو می کند .
بخش سوم : از آیه ی یازده تا هفده می باشد که در باره ی منافقان مدینه آمده است که با یهود در این برنامه همکاری نزدیک داشته اند .
بخش چهارم : شامل چند آیه بوده که مشتمل بر یک سلسله اندرزها و نصایح کلی نسبت به عموم مسلمانان است ، و در حقیقت به منزله ی نتیجه گیری از ماجراهای آیات قبل و درسی بسیار مفید برای بشریت است .
بخش پنجم : که آیه ی بیست و یک می باشد ، توصیفی است از قرآن مجید و بیان تاثیر آن در پاکسازی و تزکیه ی روح و جان انسان .
بخش ششم : آیات آخر این سوره می باشند که قسمت مهمی از اوصاف جلال و کمال و جمال خدای متعال را بیان می نمایند .
در فضیلت قرائت و تلاوت این سوره ی مبارکه ، روایاتی وارد شده که به نقل چند مورد اکتفا می شود :
1 - از وجود مقدّس پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله نقل شده فرمودند :
«مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْحَشْرِ لَمْ یَبْقَ جَنَّةٌ وَلا نَارٌ وَلا عَرْشٌ وَلا کُرْسِیٌّ وَلا الْحُجُبُ وَلا السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَلا الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَالْهَوَاءُ(1) وَالرِّیحُ وَالطَّیْرُ وَالشَّجَرُ وَالْجِبَالُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالْمَلائِکَةُ إِلاَّ صَلَّوْا عَلَیْهِ وَاسْتَغْفَرُوا لَهُ ، وَإِنْ مَاتَ فِی یَوْمِهِ أَوْ فِی لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهِیدا» .
هر کس سوره ی حشر را بخواند ، باقی نمی ماند از بهشت و دوزخ و عرش و
ص: 28
کرسی و حجاب و آسمان ها و زمین های هفتگانه و هوا و باد و پرنده و درختان و خورشید و ماه و فرشتگان ، مگر این که بر او صلوات و رحمت می فرستند ،و برای او استغفار می کنند ، و اگر در آن روز یا در آن شب بمیرد شهید مرده است(1) .
2 - انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت به مردی دستور داده وقتی که می خواهد به رختخواب خود برود سوره ی حشر را بخواند و فرمود :
«إِنْ مِتَّ مِتَّ شَهِیدا » . اگر مردی شهید محسوب می شوی(2) .
3 - از رییس مذهب جعفری حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده فرمود :
«مَنْ قَرَأَ الرَّحْمَنَ وَالْحَشْرَ إِذَا أَمْسَی وَکَّلَ اللَّهُ تَعَالَی بِدَارِهِ مَلَکا شَاهِرا سَیْفَهُ حَتَّی یُصْبِحَ » .
هر کس سوره ی الرحمن و حشر را به هنگام غروب بخواند خداوند فرشته ای را با شمشیر برهنه مامور می کند تا صبح خانه ی او را حفاظت کند(3) .
یعنی تا صبح ملائکه ی مخصوص خدای متعال از خانه ی او محافظت می کنند که آن خانه مورد تعرض دیگران واقع نشود ، پس برای حفظ خانه در شب ، طبق این روایت باید سوره ی حشر خوانده شود .
ص: 29
هرگاه این سوره را با خلوص بر بیمار بخوانند ان شاء اللّه شفابخش است ، در روایتی از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله آمده که آن حضرت به شخصی که آیات آخر سوره ی حشر را می خواند فرمود :
«ضَعْ یَدَکَ عَلَی رَأْسِکَ ؛ فَإِنَّ جَبْرَئِیلَ لَمَّا نَزَلَ بِهَا إِلَیَّ قَالَ لِی : ضَعْ یَدَکَ عَلَی رَأْسِکَ ؛ فَإِنَّهَا شِفَاءٌ مِنْ کُلِ دَاءٍ إِلاَّ السَّامَ وَالسَّامُ الْمَوْتُ » .
(هنگام قرائت چهار آیه ی آخر سوره ی حشر) دستت را بر سرت بگذارید (و آیات را قرائت کن) ؛ زیرا وقتی که جبرئیل از جانب خداوند این آیات را برایم آورد به من گفت : دستت را بر سرت بگذار ؛ چون که این آیات شفای هر دردی است به جز مرگ(1) .
امام ششم حضرت صادق علیه السلام فرمودند :
«مَنْ قَرَأَهَا لَیْلَةَ جُمُعَةٍ أَمِنَ مِنْ بَلائِهَا إِلَی أَنْ یُصْبِحَ » .
هر کس سوره ی حشر را در شب جمعه قرائت نماید تا صبح از انواع بلاها در امان خواهد بود(2) .
ص: 30
رییس مذهب امام صادق علیه السلام در روایتی می فرمایند :
«مَنْ کَتَبَهَا بِمَاءٍ طَاهِرٍ وَشَرِبَهَا ، رُزِقَ الذَّکَاءَ وَقِلَّةَ النِّسْیَانَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی » .
هر کس سوره ی حشر را بنویسد و با آب پاک بشوید و بیاشامد ،به اذن خدای متعال حافظه ای قوی و هوشی سرشار و فراموشی کم نصیب او خواهد شد(1) .
از وجود مقدّس رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمودند :
«مَنْ قَرَأَ آخِرَ الْحَشْرِ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأَخَّرَ » .
هر کس آخر سوره ی حشر را بخواند ، گناهان گذشته و آینده ی او بخشیده می شود(2) .
امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر فرمودند :
«اقْرَأْ عَلَی کُلِّ وَرَمٍ آخِرَ سُورَةِ الْحَشْرِ «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ . . .» ، وَاتْلُ عَلَیْهَا ثَلاثا ؛ فَإِنَّهُ یَسْکُنُ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی » .
برای ورم (پایت) آیات آخر سوره ی حشر «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ . . .» (تا آخر) را سه مرتبه بخوان که به اذن اللّه تعالی آن درد و ورم خوب خواهد شد(3) .
ص: 31
ص: 32
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ» .
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است ، برای خدا تسبیح می گوید ، و او عزیز و حکیم است .
این سوره ی مبارکه از آن هفت سوره ای است که با تسبیح خدای تبارک و تعالی شروع شده است که به سُوَر مسبّحات معروف هستند ، سوره ی اعلی با صیغه ی امر «سبّح اسم ربک الأعلی» و سوره ی تغابن و جمعه با «یسبّح للّه ما فی السماوات وما فی الأرض» به صورت فعل مضارع آغاز شدند .
و سوره ی مبارکه ی صف مثل این سوره ، با فعل ماضی شروع شده است «سبّح للّه ما فی السماوات وما فی الأرض وهو العزیز الحکیم» .
یکی دیگر سوره ی اسرا است که با مصدر آغاز شده است «سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام» .
سوره ی مبارکه ی حشر خصوصیتی که در بین سُور مسبّحات دارد این است که شروع آن با تسبیح و ختم و آخر آن هم با تسبیح می باشد :
«یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»(1) .
آنچه در آسمان ها و زمین است تسبیح او می گویند ، و او عزیز و حکیم است .
ص: 33
می توان گفت : تسبیح منشأ و علّت خلقت بشر است ، و این تسبیح هم چنان که علّت محدثه برای خلقت است ، علّت مبقیه و نیز نجاتگر انسان می باشد ، و این تسبیح تا قیام قیامت باقی است .
و نیز روشن است که تسبیح حضرت حق مختص به انسان نیست ، بلکه تمام مخلوقات مشغول تسبیح خدای تبارک و تعالی هستند همان گونه که در این آیه ی مبارکه به صورت خبر ماضی می فرماید : «آنچه که در آسمان و زمین است ، همه ی آن ها خدای متعال را تسبیح کردند ، و اوست عزیز و حکیم » ، و هر یک از این امور خود مباحث تفصیلی فراوان دارد .
و اما این که چگونه ذات اقدس حق از عیوب منزّه است ؟ جوابش چند امر است ، یکی این که همه ی موجودات آسمانی و زمینی ، هر چه کمال دارند ، از کمال صانع و خالق خود حکایت می کنند ، هم چنین اگر دارای نقصی هستند ، جبران کننده ی آن خدای متعال است ، و حوایجی که دارند ، برآورنده ی آن حوایج نیز ذات خدای سبحان می باشد ، لذا خداوند را از هر نقص و حاجت منزّه می دانند ؛ چون که هیچ حاجت و نقصی نیست مگر این که تنها کسی که امید برآوردن آن حاجت و جبران کردن آن نقص در او می رود ، خدای متعال است ، پس خود او مسبَّح و منزّه از هر نقص و حاجت است .
در نتیجه حکمرانی در نظام تکوین در بین خلق ، تنها حق و مخصوص او می باشد ، و هم چنین حکمرانی و تشریع قانون برای بندگان به هر طور که صلاح بداند ، خاص او می باشد ، و او ملک و حاکمی است که می تواند در اهل مملکتش حکمرانی کند ، و بر اهل مملکت هم لازم است او را اطاعت کنند .
ص: 34
یکی دیگر از علل منزّه بودن خالق عزّ و جلّ این است که اگر در نظام تشریع برای خلقِ خود ، دینی تشریع می کند ، از این جهت نیست که احتیاجی به عبادت و اطاعت آنان داشته باشد و بخواهد با عبادت آن ها نقصی از خود جبران و یا حاجتی از خود برآورده نماید ؛ چون که او قدّوس و منزّه از هر نقص و حاجت است .
از جمله دلایل تنزیه خدای متعال این است که اگر برای خلقش دینی تشریع کرد و آن را به وسیله ی رسولش به اطّلاع خلق رسانید ، اما خلق دعوت آن رسول را نپذیرفتند ، و در نتیجه خدای متعال را اطاعت و عبادت نکردند ، باز هم هیچ نقصی بر ساحت مقدّسش عارض نمی شود ، و بر دامن کبریایی اش گردی نمی نشیند ، و چنان نیست که خلق او را شکست داده باشند ؛ چون که او عزیز است یعنی مقتدری شکست ناپذیر می باشد .
علی ایّ حال ، چون این آیه ی شریفه عینا در سوره ی مبارکه ی صف آمده است ، و در تفسیر سوره های جمعه و تغابن و نیز سوره ی صف راجع به تسبیح مفصّلاً بحث شد ، لذا از تکرار مطالب سابق خودداری نموده و خوانندگان محترم برای روشن شدن مطلب و اطلاع کامل به آن تفاسیر مراجعه نمایند(1) .
ولی به عنوان تذکره و تبصره ، برخی از آن مطالب را به صورت اختصار متذکر می شویم .
تسبیح در لغت به معنای حرکت سریع و سرعت گرفتن است ، و آن را برای تعجیل در کار نیز استعمال می کنند ، واژه ی تسبیح در اصطلاح شرع به معنای پاک و
ص: 35
منزّه دانستن خدای متعال است ، وقتی می گوییم : سبحان اللّه معنایش این است که طهارت و نزاهت از تمام عیوب و نقایص و حدود را به او نسبت می دهیم .
راغب در «مفردات » می نویسد : تسبیح به معنای منزّه دانستن خدای متعال است ، و اصل معنای آن حرکت سریع در عبادت خدای تبارک و تعالی است ، و برای تعجیل در کار خیر نیز استعمال شده همان گونه که «اِبعاد » در معنای عمل شرّ قرار داده شد(1) .
ابن اثیر جزری در کتاب «نهایه» راجع به معنای تسبیح آورده است :
ذکر تسبیح با اختلاف الفاظ آن در حدیث تکرار شده است ، و اصل آن منزّه دانستن و مقدّس شمردن و پاک و بی عیب نمودن از نقایص است ، سپس در موارد نزدیک به آن معنا از باب توسعه در معنا ، استعمال گشته است ، وقتی گفته می شود : سبّحته ، اُسبّحه تسبیحا و سبحانا یعنی منزّه شمردم او را و منزّه می دانم او را به
نوعی از تسبیح .
پس معنای سبحان اللّه ، منزّه دانستن خداوند است .
مثل این که گفته است : پاک و مبرّا می شمارم خداوند را از هر نقص و حدّ و بدی به نوعی از برائت .
و گفته شده که : معنای آن ، سرعت نمودن به سوی خدای متعال و سبکبال شدن در راه طاعت او می باشد(2) .
ص: 36
اساس خلقت انسان به عبادت حق استوار است که فرمود: «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»(1)، و قطعا یکی از مهم ترین رفتارها و اعمال عبادی موجودات عموما ، و انسان خصوصا تسبیح پروردگار متعال است .
در این رابطه به چند امر اشاره می شود :
با توجه به آیات قرآن کریم ، اهمّیت و جایگاه رفیع و قابل توجه تسبیح پروردگار عالمیان مشهود و آشکار است ؛ زیرا خداوند منان در بیانی زیبا ، فرمان به تسبیح را در آیات متعدد به اشرف مخلوقات ، شخص شخیص پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله بیان می کند ، و این فرمان حاکی از عظمت و اهمّیت تسبیح می باشد.
در سوره ی مبارکه ی طه می فرماید :
«فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضی»(2) .
بنا بر این ، در برابر آنچه آن ها می گویند صبر کن و قبل از طلوع آفتاب و پیش از غروب آن و هم چنین در اثنای شب و اطراف روز تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور تا خشنود شوی .
ص: 37
در این آیه ی کریمه بعد از فرمان به صبر و شکیبایی در مقابل سخنان ناشایست
دیگران ، می فرماید : در اوقات مختلف شب و روز تسبیح و حمد پروردگارت را بجا آور .
و در سوره ی فرقان فرمود :
«وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ»(1)
و توکّل بر خداوندی کن که هرگز نمی میرد ، و تسبیح و حمد او به جای آور .
همان گونه که مشاهده می شود ، خداوند سبحان در این آیه ی شریفه بعد از آن که به پیامبر بزرگوارش دستور توکل به ذات لایزال الهی را می دهد می فرماید : «تسبیح و حمد او را به جای آور » .
در آیات عدیده ی دیگری هم امر به تسبیح ذات حضرت قدّوس نسبت به شخص خاتم النبیّین صلی الله علیه و آله صادر شده است .
در آیات دیگر قرآن کریم تصریح شده که همه ی موجودات عالم در حالی که منقاد و مطیع حق می باشند ، یگانه آفریدگار خود را از هرگونه نقص و عیب مبرّا دانسته و شب و روز به تسبیح او مشغولند .
در آیه ی مورد بحث ، سخن از تسبیح تمام موجودات عالم هستی در برابر خداوند متعال به میان آمده و صراحت دارد که همه ی مخلوقات عالم ، زمین و آسمان ها ، ستارگان و کهکشان ها ، انسان ها و حیوانات و برگ های درختان حتی دانه های کوچک اتم همه و همه و هر آنچه که موجود و مخلوق است در این تسبیح
ص: 38
عمومی ذات احدیت شرکت دارند .
قرآن مجید می گوید : عالم هستی یکپارچه زمزمه و غوغا است ، هر موجودی به نوعی به تسبیح حضرت حق مشغول است ، چه تسبیح دلالی و چه تسبیح نطقی ، و غلغله ای خاموش در پهنه ی عالم هستی طنین افکنده که بی خبران توانایی شنیدن و فهمیدن آن را ندارند(1) ، اما اندیشمندانی که قلب و جان شان به نور ایمان زنده و روشن است ، این صدا را از هر سو به خوبی با گوش جان می شنوند .
قرآن کریم با الفاظی مانند «سبّح» و «یسبّح» در مقام پرده برداری از این حقیقت است که این نیز به نوبه ی خود بر اهمّیت تسبیح می افزاید ، لذا حضرت حق استوار و محکم به تسبیح موجودات تاکید دارد تا اندازه ای که نفهمیدن و آگاه نشدن انسان را از چگونگی تسبیح موجودات ، دلیل بر تسبیح نکردن آنان نمی داند ، بلکه دلیل بر این است که همه ی انسان ها قادر به درک و فهم آن ها نیستند ، لذا فرمود : «لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُم» ، و فقط بندگانی منحصر به فرد می توانند به آن راه یابند که در جای خود به آن اشاره می کنیم .
ص: 39
ص: 40
«هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدیهِمْ وَأٔیْدِی الْمُؤمِنینَ فَاعْتَبِرُوا یَا اُولِی الْأَبْصَارِ» .
اوست که کافرانِ از اهل کتاب را در نخستین بیرون راندن ، دسته جمعی از خانه های شان بیرون راند (شما اهل ایمان) رفتن شان را گمان نمی بردید ، و خودشان پنداشتند که حصارها و دژهای استوارشان در برابر خدا (از تبعید و در بدری آنان ) جلوگیری خواهد کرد ، ولی (اراده ی کوبنده ی) خدا از آن جا که گمان نمی کردند
به سراغ شان آمد و در دل های شان رعب و ترس افکند به گونه ای که خانه های شان را به دست خود و به دست مومنان ویران کردند ، پس ای صاحبان بینش و بصیرت! عبرت گیرید .
چون برای فهمیدن آیه ی شریفه و درک صحیح مطالب آن ، شأن نزول آن بسیار دخیل می باشد ، لذا با تفصیل بیش تری شأن نزول آن را بیان می کنیم .
در کتاب های سابق آسمانی وعده ی آمدن اشرف مخلوقات ، خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله در
سرزمین حجاز ، داده شده بود ، و قهرا در تورات و انجیل هم مکرّر بشارت به بعثت
ص: 41
رسول اکرم بیان شده(1) ، در نتیجه یهودیان و نصارا از اطراف جمع می شدند و در سرزمین حجاز (مکه و مدینه) مسکن می گزیدند تا شاید به توفیق زیارت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مشرّف شوند .
حاصل مطلب این که در مدینه ی منوّره سه طایفه ی عمده از یهود زندگی می کردند :
1 - طایفه ی بنی النضیر .
2 - بنی قریظه .
3 - بنی قینقاع .
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه مهاجرت نمودند ، با بنی النضیر پیمان بستند که با هم در صلح و سازش زندگی کنند ، و هیچ تعرّضی نسبت به یک دیگر نداشته باشند ، و نیز یهودیان با دشمنانِ مسلمین از طوایف دیگر همدستی نکنند و به آن ها کمک ننمایند ، و با یک دیگر تبانی نداشته باشند تا در نتیجه علیه مسلمانان
جنگ صورت نگیرد .
علت این معاهده و قرارداد ، این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به اطراف مدینه خاطرش آسوده باشد .
ص: 42
اما هنگامی که جنگ بدر واقع شد و پیامبر با اصحاب کمی که داشتند پیروزشدند ، یهودیان گفتند : این شخص مؤّد و منصور من عند اللّه است ؛ زیرا یک طایفه ی کمِ سیصد و سیزده نفری و بدون سلاح ، بر هزار نفرِ مجهّز و مسلح غلبه کردند ، پس معلوم می شود که او به تاییدات الهی مؤّد است ، و در نتیجه این شخص فرستاده ی خداوند می باشد و باید به او ایمان بیاوریم .
ولی بعد از ماجرای غزوه ی بدر ، با فاصله ی کمی جنگ اُحد واقع شد ، در آن جنگ وقتی مسلمانان به خاطر تخلف عده ای از دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شکست را پذیرفتند ، یهودیان اطراف مدینه تغییر موضع داده و گفتند : اگر این شخص از طرف خدا مؤّد بوده ، پس شکست او چه معنایی دارد ؟ معلوم می شود که او هم یکی از افراد عادی جامعه است .
بزرگ قبیله ی بنی النضیر به نام «کعب بن اشرف» با چهل نفر از مردان جنگ جو به طرف مکه رفتند و به بزرگان آن شهر از جمله ابوسفیان گفتند :
شما در جنگ بدر از مسلمانان شکست خوردید ، اکنون ما آمدیم تا با هم یک معاهده و پیمان ببندیم و با یک دیگر همدست شویم و این شخص (پیامبر) را از بین برده و اسلام را نابود کنیم .
به این ترتیب یهودیان بنی النضیر با کفار قریش هم پیمان شدند ، و با گروهی از مردم مکه در مسجد الحرام جمع می شوند ، و با ابوسفیان و کعب بن اشرف و یاورانشان کنار پرده ی کعبه - که آن محل نزد آنان محترم بود - دو مرتبه عهد و پیمان
می بندند که با رسول اکرم صلی الله علیه و آله بجنگند .
ص: 43
این عهد و پیمان ، بر خلاف آن معاهده و پیمانی بود که بنی النضیر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سابق بسته بودند (تا با یک دیگر جنگ نکنند و در صلح بمانند) ، در
واقع نقض آن معاهده ی گذشته نموده و پیمان شکستند .
بعد از این پیمان شکنی بنی النضیر ، جبرئیل علیه السلام خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مشرّف شد ، و آن حضرت را از جریان معاهده و هم پیمان شدن بنی النضیر با کفار مکه خبردار نمود .
پیامبر با شنیدن این خبر متأثّر شد که چرا آن ها نقض عهد کردند !
بعد از آن دشمنی و عداوت شان بیش تر گردید تا این که تصمیم گرفته شد تا گروهی از مسلمانان مدینه با بنی النضیر مذاکره کنند ، ولی این گفت وگو نتیجه ای نداشت .
آن ها پیشنهاد نمودند و گفتند : سه نفر از ما (بنی النضیر) و سه نفر از شما (مسلمانان) مذاکره کنند تا به یک نتیجه ای برسند ، ولی قصدشان این بود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند ، لذا شمشیرها را زیر لباس های خود پنهان نمودند و به عنوان نماینده ی آن ها در مکان موعود حاضر شدند .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز به آن مکان رفتند ، آن ها در ظاهر آن حضرت را احترام نمودند ولی در باطن تدبیر قتل آن بزرگوار را فراهم آورده و خواستند از بالای قلعه ،
سنگی بر سر مبارکش بیندازند و او را به قتل برسانند .
جبرئیل نازل شد و پیغمبر را از نقشه ی شوم آن ها خبر داد ، لذا آن حضرت در آن جلسه شرکت ننمودند .
پیامبر صلی الله علیه و آله وقتی اوضاع را چنین دیدند که آن ها بر خلاف تعهدات خود عمل نمودند ؛ اولا با مشرکان مکه هم پیمان شدند ، و ثانیا قصد کشتن آن حضرت را دارند ، و تا به مقصد خود نرسند دست بردار نخواهند بود ، به محمد بن مسلم
ص: 44
انصاری که مسلمان و برادر رضاعی کعب بن اشرف بود ، دستور فرمود تا کعب را - که سرکرده ی فتنه بود - به قتل برساند ، وقتی کعب که بزرگ بنی النضیر بود ، کشته شد وضعیت آن ها متزلزل گردید .
بعد از آن ، رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصی را به سوی بنی النضیر فرستاد و فرمود : به آن ها بگو : خداوند مرا از قصد و نیت شما آگاه فرمود ، شما اراده ی قتل من را نموده اید ، و بر انجام آن اصرار دارید .
اکنون یا از شهر مدینه خارج شوید ، و یا این که آماده ی جنگ باشید ، آن ها گفتند : ما از مدینه خارج می شویم .
اما عبد اللّه اُبی که سر سلسله ی منافقین بود ، کسی را پیش بنی النضیر فرستاد و گفت : مبادا از مدینه خارج شوید! بلکه آماده ی جنگ باشید و ما شما را یاری خواهیم نمود ، و قریش هم به کمک شما خواهند آمد ، اگر خارج شدید ما هم با شما خارج می شویم ، و اگر کشته شدید ما هم با شما کشته می شویم .
با وعده ی او ، بنی النضیر از تصمیم اوّلی خود - که بیرون رفتن از مدینه بود - منصرف شدند و قلعه های خود را محکم نموده و آماده جنگ با مسلمانان شدند .
یک نفر را به عنوان نماینده به حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرستادند و پیام دادند ما بیرون نخواهیم رفت و آماده جنگ هستیم .
حضرت رسول صلی الله علیه و آله به اتفاق اصحاب خود به سوی آن ها حرکت کردند در حالی که تکبیر می گفتند ، و امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام پرچم را به دست مبارک گرفته پیشاپیش لشکر اسلام در حرکت بود ، وقتی به مقر آن ها رسیدند ، و قلعه های آنان را محاصره نمودند ، در بین یهودیان کسانی بودند که خانه های خود را به دست خویش خراب می نمودند .
ص: 45
رسول اکرم صلی الله علیه و آله امر فرمود درختان آن ها را قطع کنند ، فریاد یهودیان بلند شد و گفتند : ای محمد ! آیا خدای تو به این امور دستور داده ؟ اگر این ها مال شما است وبه دست شما رسید ، آن ها را بگیرید ، و اگر مال ما است پس قطع نکنید ، جبرئیل امین نازل شد و آیه ی شریفه ی «مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قائِمَةً عَلَی اُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ»(1) نازل نمود .
یعنی آنچه از درختان خرما که در دیار یهودیان بنی النضیر بریدید و قطع نمودید و آنچه بر پا گذاشتید همه به امر خداوند است ، و این به جهت خواری و ذلت یهودیان فاسق است .
سرانجام بنی النضیر که توان مقابله با مسلمانان را نداشتند ، تسلیم فرمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله شدند و گفتند : ما با شما نمی جنگیم ، می خواهیم خانه های خود را ترک کنیم و با اموال مان از مدینه بیرون رویم .
پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه فرمودند آن ها از مدینه خارج شوند ، ولی به هر نفر از آن ها اجازه دادند که فقط به مقدار بار سه شتر با خودش ببرد ، و بیش تر را حق ندارد .
بنی النضیر همان مقداری که تعیین شده بود را همراه خود بردند ، و خانه های خودشان را تا جایی که توانستند به دست خودشان تخریب کردند تا غیر از خرابه ها چیز دیگری دست مسلمانان نرسد .
ص: 46
با چنین وضعی، آن ها از آن منطقه خارج شدند ، یک عده به سوی خیبر رفتند، و گروهی به سمت شامات وعده ای به اطراف شمال شبه جزیره ی عربستان کوچ نمودند(1)(2).
ص: 47
فخر رازی می گوید : پیغمبر پس از کشتن کعب با قشون خود به سوی آن ها رفت
ص: 48
در حالی که بر الاغی سوار بود ، و چون به آن ها رسید فرمود :
«اُخْرُجُوا مِنَ الْمَدینَةِ» از این سرزمین بروید .
آن ها گفتند : مردن برای ما بهتر است تا این که از این جا بیرون رویم ، لذا آماده ی جنگ شدند .
و بعضی گفته اند : مهلت خواستند که تا ده روز خود را برای رفتن آماده کنند .
عبد اللّه اُبی به آن ها پیغام داد که از جای خود بیرون نروید ، و اگر مسلمانان با شما بجنگند ما کمک تان می باشیم ، و اگر بروید ما هم با شما می آییم .
آن ها از این پیغام فریب خورده و ایستادگی کردند و تا بیست و یک شب در قلعه باقی ماندند ، ولی خداوند متعال در دل شان ترس افکند ، از یاری منافقین نا امید گشته و خواهش سازش نمودند ، ولی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نپذیرفت جز کوچ از مدینه را ، و آن ها به سوی شام خارج شدند مگر خانواده های ابی الحقیق و حییّ بن اخطب که آن ها به خیبر ، و طایفه ای هم به حیره رفتند(1) .
با توجه به شان نزول آیه ی مبارکه ، خدای متعال اخراج یهودیان را از مدینه به ذات مقدّس خود نسبت می دهد و می فرماید : «او کسی است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد (با مسلمانان) از خانه های شان بیرون راند » ، همان گونه که در
سوره ی مبارکه ی انفال فرمود :
«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی»(2) .
عمل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به ذات مقدّس خود نسبت داده است .
ص: 49
واژه ی «حَشْر» به معنای اخراج و بیرون آوردن گروه و جماعتی از جایگاه شان و روانه کردن آن ها از آن مکان به سوی جنگ و یا نظیر آن می باشد ، واژه ی حشر در باره ی انسان و غیر انسان استعمال می شود ، و به همین جهت قیامت هم «یوم الحَشْر» و «یوم البعث» نامیده شده است(1) .
و در «مصباح المنیر» آمده : حَشَرْتُهُمْ حَشْرا به معنای این است که آن ها را جمع کردم ، و حشر جمع کردن همراه با حرکت دادن است(2) .
و فخر الدین طریحی در «مجمع البحرین» چنین آورده :
کلام خدای متعال که فرمود :
«وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدا»(3) .
یعنی آن ها را جمع کردیم و احدی از آن ها را فرونمی گذاریم .
واژه ی «حَشْر» به معنای جمع کردن گروه زیادی است همراه با سوق و حرکت دادن ، و از همین معنا است این سخن خداوند متعال که فرمود :
«یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»(4) .
(به خاطر بیاور) روزی را که همه ی آنان و معبودهایی را که غیر از خدا می پرستند ، جمع می کند(5) .
ص: 50
واژه ی «حِصْن» به معنای دژ و قلعه و پناه گاهی که به خاطر بلند بودنش نمی توان به سادگی در آن وارد شد ، و جمع آن «حُصُون» است(1) .
و در «مجمع البحرین» تقریبا همین معنا را ذکر نموده است(2) .
کلمه ی «قَذْف» به معنای دور افکندن و انداختن می باشد ، و به اعتبار معنای دور که در این واژه ی وجود دارد ، گفته می شود : «منزل قَذَفٌ و قَذِیفٌ» یعنی خانه ای دور ، و «بلدةٌ قَذُوفٌ» یعنی شهر و بلدی دور .
و در سوره ی مبارکه ی طه آمده که به مادر حضرت موسی علیه السلام فرمود :
«فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِ»(3) .
یعنی او را در دریا بیفکن .
و در سوره ی مبارکه ی احزاب می فرماید :
«وَقَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» .
و در دل های شان (مشرکان عرب) رعب و ترس افکند .
و در سوره ی سبا به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود :
«یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»(4) .
ص: 51
(بگو : پروردگار من) حق را بر دل پیامبران خود می افکند که او دانای غیب ها (و اسرار نهان) است(1) .
بعضی از اهل لغت گفته اند :
کلام خدای متعال که فرمود : «نَقْذِفُ بِالْحَقِ»(2) یعنی حق را در قلب کسی که می خواهیم می اندازیم .
و ک-لام نورانی خداوند م-تعال که ف-رمود : «حُمِّلْنا أَوْزارا مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ
فَقَذَفْنَاهَا»(3) یعنی زیورهایی را که از قوم با خود داشتیم در آن آتشی که سامری افروخته بود ، انداختیم(4) .
کلمه ی «رُعْب» یعنی بریده شدن و جدا گشتن به خاطر ترس و خوف بسیاری که در دل می افتد ، وقتی گفته شود : «رَعَبَ فُلانٌ فلانا » یعنی فلان شخص ، دیگری را
به سختی ترساند .
در سوره ی آل عمران می فرماید :
«سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ»(5)
ص: 52
به زودی در دل های کافران ، به خاطر این که بدون دلیل ، چیزهایی را برای خدا همتا قرار دادند ، رعب و ترس می افکنیم .
و در سوره ی کهف فرموده است :
«وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا»(1) .
(اگر به اصحاب کهف را نگاه می کردی) از آنان می گریختی و سر تا پای تو از ترس و وحشت پر می شد(2) .
و در «صحاح اللغة » گفت : «رُعب » به معنای ترس و خوف است ، وقتی می گویی : رَعَبْتُهُ فهو مرعوبٌ در صورتی است که آن شخص را بترسانی(3) .
اصل واژه ی «عَبْر» به معنای گذشتن و رفتن از حالی به حال دیگر است ، اما کلمه ی «عُبُور» مخصوص گذشتن از آب است یا با شنا کردن ، یا در کشتی یا بر مرکب و شتر سواری و یا از روی پل .
و از این واژه عبارت عِبْرُ النّهر است ، یعنی کرانه و ساحل جوی ، آن جایی که یا از آن می گذرند یا به سویش می روند .
و عبارت «عِبَرُ العینُ» برای اشک ریختن و عبور از چشم است ، و هم چنین «عَبْرَة»
ص: 53
مثل «دمعة» به معنای اشک ، از آن مشتقّ شده است ؛ چون که از چشم عبور می کند .
خدای متعال فرمود : «إِلاَّ عَابِرِی سَبِیلٍ»(1) .
واژه ی «اعْتِبَار» و «عِبْرَة» حالتی است که انسان را از معرفت و شناخت واقعه ای که دیده شده و در گذشته رخ داده به چیزی که دیده نشده می رساند(2) .
و این معنا در آیات متعدد وجود دارد ، خدای متعال فرمود :
«إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً»(3) .
در این (واقعیت) عبرتی (برای دارندگان بصیرت) است .
و آیه ی «فَاعْتَبِرُوا یَا اُولِی الْأَبْصَارِ» به همین معنا است(4) .
و بعضی گفته اند :
کلام خدای متعال که فرمود : «عِبْرَةٌ لِاُولِی الْأَلْبَابِ»(5) یعنی عبرت و پند وموعظه برای عُقلا و صاحبان خرد وجود دارد .
واژه ی «عِبرة » اسم مصدر «اعتبار» است که به معنای پذیرفتن پند و موعظه و عمل کردن به آن می باشد(6) .
توجه : به اشک چشم «عَبَرة» گفته می شود ؛ چون که قطرات اشک از چشم عبور و حرکت می کند .
ص: 54
به همین جهت ، حوادث و ناملایماتی که به انسان پند و اندرز می دهند ، «عبرت» گفته می شود ؛ زیرا انسان می تواند به سبب آن حوادث درس بگیرد و مسیر صحیح را در زندگی خود انتخاب نماید .
مفسّرین در باره ی «اول الحشر» اختلاف کرده اند:
1 - ابن عباس و زهری و جبایی گفتند : مراد از حشر اول تبعید یهودیان به شام بود ، و در روز قیامت هم یهود در شام محشور می شوند چنانچه در دنیا ابتدا به آن جا تبعید شدند ، سپس مردم دیگر نیز روز قیامت در شام محشور می شوند ، و این حشر دوّم است .
2 - بلخی می گوید : یعنی به اوّل تبعیدگاه ؛ برای این که ایشان اوّل کسی بودند که از اهل ذمّه از جزیرة العرب تبعید و اخراج شدند ، آن گاه برادران شان از یهود رانده
شدند تا آن که در بلاد عرب دو دین جمع نشود (دین اسلام و دین یهود) .
3 - یمان بن رباب گفت : اوّل الحشر به خاطر این است که خداوند در اوّل مرتبه ای که پیامبرش با آن ها جنگ کرد فتح و ظفر را نصیب پیامبرش نمود .
در نتیجه معنای آیه این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کافران را در اوّل برخوردشان به طرف شام بیرون راند و آن ها قبل ازآن هرگز گرفتار جلای وطن نشده بودند ، و آنان نخستین گروه از اهل کتاب بودند که از جزیرة العرب به شام رانده شدند ، و این اوّلین حشر آن ها بود ، و آخرین حشرشان در روز قیامت است(1) .
ص: 55
با توجه به مطالب ذکر شده ، آیه ی شریفه بیان می فرماید که : خدای تعالی همان کسی است که یهودیان بنی النضیر را برای اولین بار از جزیرة العرب از خانه و جایگاه شان بیرون کرد .
آن گاه به اهمیت جریان اشاره نموده و می فرماید : (ما ظننتم ان یخرجوا) یعنی شما هیچ احتمال نمی دادید که دست از وطن خود کشیده و بیرون روند ؛ چون این قبیله از نظر قوت و نیرومندی ، گروهی سابقه دار بودند .
و خود آن ها هم هرگز چنین احتمالی نمی دادند ، آن ها پیش خود فکر می کردند قلعه های محکم شان نمی گذارد خداوند به آنان آسیب برساند ، و تا زمانی که در آن قلعه ها متحصن هستند ، مسلمانان بر آنان غلبه نمی یابند .
امّا عواملی که باعث این آوارگی شدند عبارتند از : خدعه و نیرنگ ، خیانت و نقض آن عهدی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بسته بودند .
نکته ای لازم و دقیق : آنچه باید بدان بیش تر توجه نمود ، نکته ای است که در آیه ی شریفه به آن اشاره می شود و آن این که انسان نوعا از همان جایی که گمان نمی کند ضرر ببیند ، ضربه می خورد ، و بر هر چه که به غیر از خداوند متعال اعتماد می کند ، ازآن بی اعتمادی و بی مهری می بیند ، و این یک درس بزرگ برای بشریت است .
در ادوار مختلف تاریخ و در طول زندگانی هر شخصی مکرّر اتّفاق می افتد که به آنچه اعتماد داشته ، بعد از مدتی متوجه می شود که قابل اعتماد نبوده است ، و در سراسر قرآن بر این مطلب تاکید می فرماید .
و این یک اصل مسلم و از سنّت های ثابت الهیّه است تا به انسان ها بفهماند که
ص: 56
ای انسان! فقط متوجه ذات حضرت حق جلّ و اعلی باش ! و به غرور مبتلا نشو ! تا این که انسان بتواند خود را از ورطه ی خود بینی و گرداب کبر و غرور حفظ کند ، و از اعتماد به غیر ذات حضرت قدّوس پرهیز نماید ، لذا خدای متعال به پیامبر بزرگوارش چنین می فرماید :
«قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعا وَلا ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ»(1) .
بگو : من مالک سود و زیان خویش نیستم مگر آنچه را خدا بخواهد(2) .
حتی نسبت به شخص اول عالم خلقت و سرور کاینات و مفخر موجودات فرموده است :
«وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدا * إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ»(3) .
هرگز هیچ عملی را به خودت بدون مشیت الهیّه نسبت مده ، به این معنا که هر چیزی بدون اراده و مشیت الهی هیچ است .
و لذا در جای دیگر نسبت به مردم می فرماید :
«لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلا نَفْعا وَلا یَمْلِکُونَ مَوْتا وَلا حَیَاةً وَلا نُشُورا»(4) .
(آنان) مالک زیان و سود خویش نیستند ، و نه مالک مرگ و حیات و رستاخیز خویشند .
ص: 57
یا این که ممکن است کسی به اموال و دارایی خود اعتماد کند و گمان نماید آن مال او را تا ابد حفظ می کند ، همان گونه فرمود :
«یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ»(1) .
او گمان می کند که اموالش او را جاودانه می سازد .
در حالی که ممکن است اموال انسان به واسطه ی حادثه ی زلزله یا سیل و امثال این ها ، در یک لحظه از بین برود .
یا اگر به قدرت خود اعتماد کند و یا به مقام و منصب و قوم و عشیره و یا حتی به سابقه ی علمی خود اکتفا نماید ، و از ذات حضرت قدّوس غافل شود و از او استمداد نجوید ، شکست خواهد خورد .
و لذا در دعای معروفی که از حضرت امام زین العابدین و سیّد الساجدین علیه السلامدر اعمال شب های قدر وارد شده ، چنین عرضه می شود :
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَمْسَیْتُ لَکَ عَبْدا دَاخِرا لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعا وَلا ضَرّا وَلا أَصْرِفُ عَنْهَا
سُوءا ، أَشْهَدُ بِذَلِکَ عَلَی نَفْسِی ، وَأَعْتَرِفُ لَکَ بِضَعْفِ قُوَّتِی وَقِلَّةِ حِیلَتِی » .
خدایا ! شام کردم در حالی که برای تو تنها بنده ی کوچک و خواری هستم که مالک سود و زیانی برای خود نیستم ، و نمی توانم از خود پیش آمد بدی را بازگردانم ، به این امر بر خودم گواهی می دهم ، و در پیشگاهت به ناتوانی وکمی چاره ام اعتراف می کنم .
تاریخ در این موارد نمونه های بسیار دارد ؛ و شاید سرّش هم این باشد که خدای متعال می خواهد به بنده اش بفهماند که ای بنده! قدرتی غیر از قدرت لا یزال الهی وجود ندارد .
ص: 58
لذا انسان باید همیشه متذکر به این ذکر باشد و این مطلب را بداند و مرتّب بگوید : «لا حول و لا قوّة الا باللَّه العلیّ العظیم » ، و نیز بگوید : «بحول اللَّه و قوّته أقوم و أقعد» .
از امام صادق علیه السلام روایت شده فرمودند:
«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی بَیْتِ اُمِّ سَلَمَةَ فِی لَیْلَتِهَا ، فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ ، فَدَخَلَهَا مِنْ ذَلِکَ مَا یَدْخُلُ النِّسَاءَ ، فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِی جَوَانِبِ الْبَیْتِ حَتَّی انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ هُوَ فِی جَانِبٍ مِنَ الْبَیْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ یَدَیْهِ یَبْکِی وَهُوَ یَقُولُ :
اللَّهُمَّ لاَ تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَدا ، اللَّهُمَّ وَلاَ تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا ، اللَّهُمَّ لاَ تُشْمِتْ بِی عَدُوّا وَلاَ حَاسِدا أَبَدا ، اللَّهُمَّ لاَ تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَدا » .
رسول خدا صلی الله علیه و آله در شبی که متعلق به همسرش امّ سلمه بود ، به سر می بردند ، (نیمه ی شب) امّ سلمه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در بستر خود نیافت ، پس آن احساس زنانه ای که داشت در درونش شعله کشید و برخاست و در گوشه و کنار خانه به جست وجوی آن حضرت پرداخت تا این که آن بزرگوار را در گوشه ای از خانه یافت در حالی که ایستاده و دست ها را به سوی آسمان بلند کرده اند و می گریند و می گویند :
بارخدایا ! هرگز نعمت های شایسته ای که به من عطا فرمودی از من نستان ،
خدایا ! هیچ وقت به قدر چشم برهم زدنی مرا به خودم واگذار نکن ، الهی ! هرگز مرا خار نساز تا دشمن و حسود بر من شاد گردد ، خدایا ! هرگز مرا گرفتار بدی و مصیبتی که از آن نجاتم داده ای باز مگردان .
ص: 59
امام ششم علیه السلام در ادامه فرمود:
«فَانْصَرَفَتْ اُمُّ سَلَمَةَ تَبْکِی حَتَّی انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِبُکَائِهَا، فَقَالَ لَهَا: مَا یُبْکِیکِ یَا اُمَّ سَلَمَةَ! فَقَالَتْ : بِأَبِی أَنْتَ وَاُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ ! وَلِمَ لاَ أَبْکِی وَأَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ ، قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ ، تَسْأَلُهُ أَنْ لاَ یُشْمِتَ بِکَ عَدُوّا أَبَدا ، وَلاَ حَاسِدا ، وَأَنْ لاَ یَرُدَّکَ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَکَ مِنْهُ أَبَدا، وَأَنْ لاَ یَنْزِعَ عَنْکَ صَالِحَ مَا أَعْطَاکَ أَبَدا ، وَأَنْ لاَ یَکِلَکَ إِلَی نَفْسِکَ طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا!
فَقَالَ : یَا اُمَّ سَلَمَةَ ! وَمَا یُؤمِنُنِی ! وَإِنَّمَا وَکَلَ اللَّهُ یُونُسَ بْنَ مَتَّی إِلَی نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ ، فَکَانَ مِنْهُ مَا کَانَ » .
ام سلمه (با شنیدن سخنان پیامبر) گریه کنان برگشت ، رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با شنیدن صدای گریه ی او نزد برگشت و فرمود : ای امّ سلمه ! چه چیز موجب گریه ی تو شده ؟
امّ سلمه عرض کر : پدر و مادرم فدای تو باد ای رسول خدا ! چرا گریه نکنم با این که منزلت و مقام متعالی شما که از خداوند متعال است را می بینم ، و این که گناهان گذشته و آینده ی شما را خداوند بخشیده ، ولی با این حال شما از خداوند می خواهید تا دشمن تان و حسود را بر شما شاد نگرداند، و شما را به بدی و مصیبتی که از آن نجات داده گرفتار نسازد، و نعمت های شایسته ای که ارزانی تان ساخته از شما نگیرد ، و شما را یک چشم برهم زدن نیز به خودت وانگذارد!
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : ای امّ سلمه ! چه چیز مرا در امنیت قرار می دهد ؟ همانا خداوند یونس بن متی را یک لحظه به خودش واگذار کرد ، به سرش آمد
آنچه که پیش آمد(1) .
ص: 60
ابن ابی یعفور در مورد بخشی از حالات معنوی رییس مذهب امام صادق علیه السلام نقل می کند که از آن حضرت شنیدم در حالی که دست مبارکش را به طرف آسمان بلند نموده می گفت :
«رَبِّ لا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا لا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَلا أَکْثَرَ » .
پروردگارا ! به اندازه ی یک چشم برهم زدن ، هرگز مرا به خودم واگذار مکن نه کمتر از این و نه بیش تر(1) .
و در ادعیه ی مأثوره از معصومین علیهم السلام تاکیدات فراوانی بر این مطلب رسیده است(2) .
ص: 61
لذا آیه ی شریفه بیان می کند که یهودیان خودشان هم گمان نمی کردند که این حصن ها و قلعه های آنان این گونه باشد ، و اعتمادی که بر حصون خود داشتند ، از همان ناحیه شکست خوردند .
در ادامه ی آیه می فرماید :
«فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا» .
امّا خداوند از آن جا که گمان نمی کردند به سراغ شان آمد .
واضح و روشن است که خداوند متعال خودش نمی آید ، او در همه جا هست و خالق مکان می باشد ، لذا آمدن ذات اقدس حق معنا ندارد ، بلکه مقصود این است که امر خدای سبحان می آید همان گونه که در آیات دیگر به این مطلب اشاره و یا تصریح شده است .
در سوره ی مبارکه ی فجر می فرماید :
ص: 62
«وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»(1) .
و (آن هنگام امر و فرمان) پروردگارت و فرشتگان صف در صف به عرصه ی
محشر حاضر شوند .
و در آیه ی مبارکه ی دیگر فرموده است :
«أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ»(2) .
فرمان خدا (برای مجازات مشرکان و مجرمان) فرا رسیده است برای آن عجله نکنید ، پاک و منزّه و برتر است خداوند از آنچه همتا و شریک او قرار می دهند .
دشمنان تخیّل می کردند که مسلمانان هر چه قوی باشند نمی توانند از بیرون و خارج قلعه نفوذ کنند ، لذا تمام اطراف خود را با استحکامات نظامی آن زمان تجهیز نمودند ، اما گمان نمی کردند از داخل موجبات شکست آن ها فراهم شود .
در ادامه ی آیه ی مبارکه می فرماید :
«وَقَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ».
و (خداوند) در دل های شان ترس و وحشت افکند .
زمانی که در دل های آنان ترس افتاد ، مقدمات شکست فراهم شد و کار آن ها تمام شد ، وقتی ترس آمد به تصور این که الآن مسلمانان دژهای ما را فتح کرده و قلعه را خراب نموده و همه ی ما را خواهند کشت ، و زن و فرزندان مان اسیر می شوند ، به واسطه ی همین ترس بود که تعقّل خود را از دست داده و نفهمیدند چه کنند ، لذا خانه های خود را تخریب نمودند ، همان گونه که فرمود :
«یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدیهِمْ وَأٔیْدِی الْمُؤمِنینَ» .
ص: 63
(در دل های شان ترس و وحشت افکند) بگونه ای که خانه های خود را با دست خویش و بادست مومنان خراب و ویران می کردند .
شاید علت خراب کردن خانه ها ، ترس از این بود که نکند این خانه ها با وسایل و
اسباب داخل شان به مسلمانان برسد .
در نتیجه نه تنها خود یهودیان از داخل خانه ها را ویران می کردند ، بلکه مومنان هم از خارج به آن ها کمک می دادند تا این که آن ساختمان ها تبدیل به تل خاک شدند .
و در آخر آیه می فرماید :
«فَاعْتَبِرُوا یَا اُولِی الْأَبْصَارِ» .
پس عبرت بگیرید ای کسانی که به چشم می بینید و بینا هستید .
چون می بینید که خدای متعال یهودیان را به خاطر دشمنی شان با خداوند و رسول گرامی اش صلی الله علیه و آله چگونه آواره کرد .
تعبیر «فاعتبروا» اشاره به مطلب جالب و مهمی است و آن این که دنیا و وقایع آن ، محل عبرت گرفتن است ، انسان باید از حوادث روزگار عبرت و پند و اندرز بگیرد و از خواب غفلت بیدار شود تا در ورطه ی سقوط گرفتار نشود .
در آیات متعدد قرآن کریم به این مساله اشاره شده که قسمتی از آن ها ذکر می شود :
ص: 64
1 - «قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فی سَبیلِ اللَّهِ وَاُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ
مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللَّهُ یُؤیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ إِنَّ فی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِاُولِی الْأَبْصَارِ»(1) .
در دو گروهی که (در میدان جنگ بدر) با هم رو به رو شدند ، نشانه (و درس عبرتی) برای شما بود : یک گروه در راه خدا نبرد می کردند ، و جمع دیگری که کافر بودند، (در راه شیطان و بت) در حالی که آن ها (گروه مومنان) را با چشم خود ، دو برابر آنچه بودند می دیدند ، (و این خود عاملی برای وحشت و شکست آن ها شد) ، و خداوند هر کس را بخواهد (و شایسته بداند) با یاری خود ، تایید می کند ، در این عبرتی است برای بینایان .
2 - «لَقَدْ کَانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِی الْأَلْبَابِ»(2) .
در سرگذشت آن ها (حضرت یعقوب و یوسف علیهماالسلام) درس عبرتی برای صاحبان اندیشه و خردمندان بود .
3 - «وَإِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقیکُمْ مِمَّا فی بُطُونِهَا وَلَکُمْ فیهَا مَنَافِعُ کَثیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ»(3) .
و برای شما در چهارپایان عبرتی است ، از آنچه در درون آن ها است (از شیر) شما را سیراب می کنیم ، و برای شما در آن ها منافع بسیاری است ، و از گوشت آن ها می خورید .
4 - «یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِاُولِی الْأَبْصَارِ»(4) .
خداوند است که شب و روز را دگرگون می سازد، در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت.
ص: 65
5 - «إِنَّ فی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشَی»(1) در این (داستان موسی و فرعون و پایان عاقبت آن ها) عبرتی است برای کسی که (از خدا) بترسد .
خاقانی چه زیبا سروده است :
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مداین را آیینه ی عبرت دان
پرویز که بنهادی بر خوان تره زرّین
زرّین تره کو برخوان رو کم ترکوا برخوان
این شعر اشاره است به ماجرای عبور امیرالمومنین علیه السلام بر مدائن که مرکز حکومت ایران بود ، و شکوه و زیبایی آن ، زبانزد عرب و عجم بود ، و تشریفات و تجملات خیره کننده ی آن ، هر تازه واردی را به تعجب وامی داشت(2) .
ص: 66
روایت شده وقتی حضرت بر مداین مرور فرمود ، و آثار کسری و خرابی آن را مشاهده می نمود ، یکی از افرادی که در خدمت آن حضرت بود ، از روی عبرت این
شعر را خواند :
جَرَتِ الرِّیَاحُ عَلَی رُسُومِ دِیَارِهِمْ
فَکَأَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی مِیعَادِ
بادها بر خرابه های دیارشان وزید ، گویا آن ها بر وعده گاهی بوده اند .
حضرت فرمود :
«أَ فَلا قُلْتُم : «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ کَریمٍ * وَنَعْمَةٍ کَانُوا فیهَا فَاکِهینَ * کَذلِکَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْما آخَرینَ * فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ
السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا کَانُوا مُنْظَرینَ»(1) » .
چرا این آیات را نمی خوانی (که خدای متعال فرمود :)
(سرانجام همگی نابود شدند و) چه بسیار باغ ها و چشمه ها که از خود به جای گذاشتند ، و زراعت ها و قصرهای زیبا و گرانقیمت ، و نعمت های فراوان دیگر که در آن (غرق) بودند ، این چنین بود ماجرای آنان ! و ما (اموال و حکومت) این ها را میراث برای اقوام دیگری قرار دادیم ! نه آسمان بر آنان گریست و نه زمین ، و نه به آن ها مهلتی داده شد!(2) .
ص: 67
توجه : در برخی از روایات ، عبرت گرفتن را جزو عبادت به شمار آورده است ، از رییس مذهب حقّه جعفری امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیهماالسلام نقل شده فرمود:
«کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ خَصْلَتَیْنِ : التَّفَکُّرَ وَالاْعْتِبَارَ » .
بیش ترین عبادت ابوذر - که رحمت خدا بر او باد - اندیشیدن و عبرت گرفتن بود(1).
مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام راجع به عبرت گرفتن کلمات گهربار فراوانی دارد که بخشی از آن ها در این جا ذکر می شود :
1 - «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَأَقَلَّ الاْعْتِبَارَ » .
چه قدر پند و عبرت ها فراوان و چقدر پند پذیری عبرت گیران اندک است(2) .
2 - «فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ ، وَنَظَرَ فَأَبْصَرَ ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ » .
همانا شخص بصیر و بینا کسی است که بشنود و بیندیشد ، نگاه کند و ببیند و عبرت گیرد ، و از آنچه موجب عبرت است نفع و بهره گیرد(3) .
3 - «مَنْ قَوِیَ عَقْلُهُ أَکْثَرَ الاْعْتِبَارَ » .
کسی که عقلش قوی شد پند و عبرت بسیار گیرد(4) .
4 - «مَنِ اعْتَبَرَ بِتَصَارِیفِ الزَّمَانِ حَذِرَ غِیَرَهُ » .
ص: 68
کسی که از دگرگونی ها و تغییرات روزگار عبرت گیرد ، دیگران را می ترساند و اندرز می دهد(1) .
5 - «مَنِ اتَّعَظَ بِالْعِبَرِ ارْتَدَعَ » .
کسی که از عبرت ها پند گیرد (از انجام گناهان و کارهای زشت) باز ایستد(2) .
6 - «اتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ ، وَاعْتَبِرُوا بِالْغِیَرِ ، وَانْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ » .
به عبرت ها پند گرفته ، و به گردش ها و تغیّرات یا مصیبت ها عبرت گیرید ، و به بیم و ترس ها سودمند گردید(3) .
7 - «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اتَّعَظَ وَازْدَجَرَ ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ » .
خداوند رحمت کند شخصی را پند گیرد و متنبّه شود ، و از آنچه موجب عبرت است نفع ببرد(4) .
8 - «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ فَاعْتَبَرَ ، وَاعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ » .
خداوند رحمت کند کسی را که بیندیشد و عبرت گیرد و بینا شود(5) .
9 - «فَتَفَکَّرُوا أَیُّهَا النَّاسُ وَتَبَصَّرُوا! وَاعْتَبِرُوا وَاتَّعِظُوا » .
ای مردم! تفکر و اندیشه نمایید و درست بنگرید و عبرت گرفته و پند گیرید(6) .
10 - «کَسْبُ الْعَقْلِ الاْعْتِبَارُ وَالاْسْتِظْهَارُ ، وَکَسْبُ الْجَهْلِ الْغَفْلَةُ وَالاْغْتِرَارُ ».
ص: 69
کسب و حاصل کار عقل عبرت گرفتن و کمک گرفتن (در گرفتاری ها) است ، و نتیجه ی کار جهل غفلت و بی خبری و فریب خوردن است(1) .
نکته ای مهم و لازم : اهل دنیا برای رسیدن به پیروزی ، بر توانایی های ظاهری و مادی خود اعتماد می کنند ، ولی اعتماد انسان های مومن فقط متوجه امدادها و عنایات و الطاف الهی می باشد که در مضامین متعدّده از ادعیه ی مأثوره بر این مطلب تاکید شده ، لذا در بخشی از ادعیه ی ماه رجب آمده :
«خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَی غَیْرِکَ ، وَخَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلاَّ لَکَ ، وَضَاعَ الْمُلِمُّونَ إِلاَّ بِکَ ،
وَأَجْدَبَ الْمُنْتَجِعُونَ إِلاَّ مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ ، بَابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ ، وَخَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ» .
بارالها ! آنان که بر غیر تو بار یافتند ناامید شدند ، و آنان که به کاری جز تو پرداختند زیانکار گشتند ، و آنان که به درگاه غیر تو وارد شدند به تباهی رسیدند ، و سودجویان دچار قحطی شدند ، مگر آنان که از فضل تو سود جستند ، درِ رحمتت به روی مشتاقان باز است ، و خیر تو به طالبان و خواهندگان عطا شده است .
و یکی از موارد آن نا امیدی ، شکست بنی النضیر و اخراج آن ها از مدینه بود .
یقینا از جمله عوامل مؤّر پیروزی رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، رعب و وحشتی بود که خداوند بر دل های بنی النضیر افکند ، تا آن جا که خانه های خود را با دست خودشان خراب کردند ، و مجبور شدند اموال خود را ترک نمایند ، و از شهر و دیار خود بیرون روند که نتیجه ی اعتماد و اتکای آنان به غیر خدای سبحان بود .
نیروهای غیبی الهی دل های سخت بنی النضیر را به لرزه درآورد ، ترس به
ص: 70
جان شان افتاده و در اندام آنان آشکار شده ، در نتیجه خانه های خود را خراب کردند تا راه فرار را برای خود فراهم کنند ، و منازلِ آباد و قابل سکونت ، در دست مسلمانان قرار نگیرد .
و در روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که حضرت در ضمن آن فرمود :
«نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ » .
من (از جانب خدای متعال) به وسیله ی ترس و وحشتِ دشمنان ، یاری شده ام ، (و این رعب و وحشت) به مسافت راه یک ماه پیشاپیش من می رود(1) .
ص: 71
ص: 72
«وَلَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الاْخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ» .
و اگر نه این بود که خداوند ترک وطن را بر آنان مقرّر داشته بود ، آن ها را در همین دنیا مجازات می کرد ، و برای آنان در آخرت نیز عذاب آتش است .
واژه ی «جلاء » از ماده ی «جَلْو» در لغت به معنای آشکار شدن و کشف کردن است ، أَجْلَیْتُ القوم عن منازلهم فَجَلَوْا عنها یعنی آن عدّه را از منازل شان کوچ دادم و آن ها نیز بیرون رفته و جلای وطن کردند .
علاوه بر آیه ی مورد بحث ، الفاظ دیگری مانند «تَجَلَّی » ، از این ماده در قرآن کریم آمده است ، این لفظ در بعضی موارد به معنای چیزی است که ذاتا روشن است ، مثل آیه ی شریفه ی :
«فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ»(1) وقتی که پروردگارش تجلی کرد و برای کوه ظاهر گردید(2) .
و هم چنین آیه ی کریمه ی :
ص: 73
«وَالنَّهارِ إِذَا تَجَلَّی»(1) و قسم به روز هنگامی که روشن و فروزان گردد .
یکی از اهل لغت گفته : کلام خدای متعال که فرمود : «وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا»(2) یعنی ظلمت و تاریکی را از بین می برد و روشن می کند .
و «جلاء » یعنی خارج شدن از وطن و شهر ، پس وقتی گفته می شود : «قد جَلَوْا عن أوطانهم » یعنی از وطن های خود خارج شدند(3) .
چنانچه معلوم است و در آیاتی از قرآن کریم نیز اشاره شد ، کیفر ظلم و سزای بدکاری و جزای اعمال سوء به حکم عقل و نقل ، به این جهان ختم نمی شود ، باید مجازات ظلم و فساد ، به آخرت منتهی شود ؛ چون که دنیا ظرفیت کامل برای سزای بدکاران و ظالمان را ندارد .
ولی در عین حال ، این طور نیست که ظالمین و فسادگران از سزای اعمال فاسد خود در این دنیا بی بهره باشند .
لذا این آیه ی شریفه نمونه ای است برای عواقب سوء ظالمین که در همین دنیا محقق می شود .
قهرا طبق این آیه ی کریمه ، سزای کار بد و کیفر ظلم یهود را که پیمان شکنی و ایستادگی در برابر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، و نیز جلوگیری و ممانعت از یگانه راه خوشبختی انسانیت بود ، در دنیا واقع شده و آن ها را سزاوار دربدری و ویرانی دانسته است ؛ چون رفتار زشت و اعمال سوء آن ها ریشه ی تباهکاری است که باید از بن کنده
ص: 74
شود ، از این جهت سزاوار مجازات بودند .
و اگر حکمت الهی این اقتضا را نداشت که بنی النضیر باید در دنیا جلا و ترک وطن کنند و از دیار خود خارج شوند ، آنان را در همین دنیا مبتلا به عذابِ قتل و اسارت و استیصال می نمود چنان که بنی قریظه مبتلا گشتند ؛ تا بنیاد خراب کاری و افساد ، کنده شود که مسلمین از توطئه های این گونه و دشمنی های آنان آسوده باشند ، در نتیجه بتوانند هدف خود را دنبال کنند ، و در مقابل دشمن آشکار خود ایستادگی کنند .
و روشن است که این مقدار عذاب و آزار (ترک وطن) برای جلوگیری از تباهکاری آنان است ، ولی عذاب و جزای اصلی آن ها در عالم آخرت خواهد بود همان گونه که در آخر آیه وعده ی آن را داده و فرمود :
«وَلَهُمْ فِی الاْخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ» .
و برای (این گروه از کفار) در آخرت نیز عذاب جهنم و آتش است .
مسلّم عذاب آخرت ، سخت ترین عذاب ها است ؛ چون که از روی خشم و غضب پروردگار است ، و انتهایی برای آن نیست ، در این رابطه تعبیر عجیبی در قرآن آمده که می فرماید :
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلیهِمْ نَارا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ
جُلُودا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ»(1) .
یقینا کسانی که به آیات ما کافر شدند ، به زودی آن ها را در آتشی وارد می کنیم که هر گاه پوست های بدن شان (در آن) بریان گردد (و بسوزد) ، پوست های دیگری به جای آن قرار می دهیم تا کیفر (الهی) را بچشند .
ص: 75
بین عمل انسان و نتیجه ی آن عمل ، رابطه ی مستقیم و قوی وجود دارد ، هر کسی در عمل خود مختار است و مجبور نیست ؛ زیرا بر مبنای اعتقادات ما ، جبر منتفی است .
به تعبیر قرآن کریم که فرمود :
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا»(1) .
در حقیقت ما راه (حق و باطل) را به او نشان دادیم ، خواه شاکر باشد (هدایت پذیر گردد) یا ناسپاسی کفران کند .
آیات زیادی در قرآن دلالت دارند بر این که هر عملی ، عکس العمل و نتیجه ی خاص خود را دارد ، در یک جا می فرماید :
«جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(2) .
(این نعمت های الهی) پاداش اعمال نیک آن بهشتیان است .
و در جای دیگر فرموده :
«جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابا»(3) .
این (نعمت های ابدی) مزدی از روی عطا و حساب پروردگار تو است .
و در آیه ی کریمه ی دیگر می فرماید :
«جَزَاءً وِفَاقا»(4) این مجازاتی است موافق و مناسب اعمال شان .
ص: 76
و هم چنین فرمود :
«وَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا»(1) .
جزا و کیفر بدی ، مجازاتی است همانند آن .
و در سوره ی مبارکه ی بقره جزا و کیفر دنیوی را در کنار عقوبت اخروی مطرح نموده و فرمود :
«فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلی أَشَدِّ الْعَذَابِ»(2) .
پس جزای چنین مردم بدکردار چیست به جز ذلّت و خواری در زندگانی این جهان و بازگشتن به سخت ترین عذاب در روز قیامت ؟
و در سوره ی مبارکه ی الرحمان فرموده است :
«هَلْ جَزَاءُ الاْءِحْسَانِ إِلاَّ الاْءِحْسَانُ»(3)
آیا جزا و پاداش نیکی جز احسان و نیکی است ؟
بهشت و جهنم نتیجه ی اعمالی هستند که انسان در دنیا انجام می دهد ، اگر کسی در دنیا کار خیر و عمل صالح اندوخته کرده باشد ، پاداشش بهشت جاودان خواهد بود ، و در مقابل اگر کسی کار خلاف شرع و حرام را مرتکب شود ، سزایش آتش جهنم است ، اما بعضی از افعال هستند که سزای آن باید در دنیا داده شود که آیات متعددی در قرآن کریم وجود دارند که مؤّد همین مطلب هستند .
در این جا به قسمت هایی از آن آیات به تفکیک، اشاره می شود :
ص: 77
راجع به دزد و سارق می فرماید :
«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزاءً بِمَا کَسَبَا»(1) .
دست مرد دزد و زن دزد را ، به کیفر عملی که انجام داده اند ، به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید .
و در رابطه با جزای کسانی که با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله محاربه می کنند و مفسد فی الارض هستند فرمود :
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظیمٌ»(2) .
کیفر آن هایی که با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند ، و اقدام به فساد در روی زمین می کنند ، (و با تهدید اسلحه ، به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند ،) فقط این است که اعدام شوند ، یا به دار آویخته گردند ، یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) آن ها به عکس یک دیگر ، بریده شود ، و یا از سرزمین خود تبعید گردند ، این رسوایی آن ها در دنیاست ، و در آخرت مجازات عظیمی دارند.
و راجع به کسی که در حال احرام شکار کند ، می فرماید :
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدا
ص: 78
فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ»(1) .
ای کسانی که ایمان آورده اید ! در حال احرام ، شکار نکنید ، و هر کس از شما عمدا آن را به قتل برساند ، باید کفاره ای معادل آن از چهارپایان بدهد .
و در مورد ظالمان در امت های گذشته فرمود :
«وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَمَا کَانُوا لِیُؤمِنُوا کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمینَ»(2) .
ما امّت های پیش از شما را ، هنگامی که ظلم کردند ، هلاک نمودیم ، در حالی که پیامبران شان دلایل روشن برای آن ها آوردند ، ولی آن ها ایمان نیاوردند ، این گونه گروه مجرمان را جزا و کیفر می دهیم .
آیات مذکوره بر عقوبت در همین دنیا صراحت دارند .
اعمال فراوانی هستند که اگر انسان در دنیا آن ها را انجام دهد ، پاداش آن اعمال حسنه بهشت جاودان خواهد بود ، در این بخش به قسمتی از آن ها اشاره می شود :
یکی از مهم ترین امور که پاداش آن بهشت می باشد ، ایمان و عمل صالح است ، خدای متعال فرمود :
ص: 79
«وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذی کَانُوا یَعْمَلُونَ»(1) .
و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند ، گناهان آنان را می پوشانیم (و می بخشیم) ، و آن ها را به بهترین اعمالی که انجام می دادند پاداش می دهیم .
و از جمله مهم ترین موجبات بهشت ، توبه کردن از نافرمانی ذات اقدس حق است ، لذا در سوره ی مبارکه ی آل عمران فرمود :
«اُولَئِکَ جَزَاؤهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدینَ فیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلینَ»(2) .
آن ها (توبه کنندگان) پاداش شان آمرزش پروردگار ، و بهشت هایی است که از زیر درختانش نهرها جاری است ، جاودانه در آن می مانند ، چه نیکو است پاداش اهل عمل .
یکی دیگر از اهمّ اموری که پاداش آن بهشت است ، تکیه بر ذات احدیت و استقامت نمودن در طریق هدایت و درستی و ایستادگی در مقابل دشمن به خصوص هوای نفس است(3) .
خداوند تبارک و تعالی در سوره ی احقاف می فرماید :
ص: 80
«إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ * اُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدینَ فیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(1) .
کسانی که گفتند : پروردگار ما اللّه است ، سپس استقامت کردند ، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین می شوند ، آن ها اهل بهشتند و جاودانه در آن می مانند ، این پاداش اعمالی است که انجام می دادند .
بسیاری از اعمال هستند که اگر انسان آن ها را مرتکب شود ، کیفر و سزایی جز جهنم در انتظارشان نیست ، آیات زیادی در قرآن کریم وجود دارد که بر این مطلب دلالت دارد ، در این جا به بخشی از آن اعمال اشاره می شود .
یکی از مهم ترین موجبات جهنم ، تکذیب آیات الهی و تکبر نمودن است که خدای متعال در سوره ی مبارکه ی اعراف می فرماید :
«إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلا
یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمینَ * لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِنْ فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمینَ»(2) .
کسانی که آیات ما را تکذیب کردند ، و در برابر آن تکبّر ورزیدند ، (هرگز) درهای آسمان به روی شان گشوده نمی شود ، و (هیچ گاه) داخل بهشت
ص: 81
نخواهند شد مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد ! این گونه ، گنهکاران را
جزا می دهیم ، برای آن ها بستری از (آتش) دوزخ ، و روی آن ها پوشش هایی از آن آتش قرار دارد ، و ما این چنین ظالمان را جزا می دهیم .
از جمله اعمالی که سزای آن جهنم می باشد ، ظلم و ستم نمودن است ، البته آیاتی زیادی بر این موضوع دلالت دارند ، از جمله این آیه ی شریفه است :
«ثُمَّ قیلَ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ»(1) .
سپس به کسانی که ستم کردند گفته می شود : عذاب ابدی را بچشید ! آیا جز به آنچه انجام می دادید جزا و کیفر داده می شوید ؟
و سوره ی مبارکه ی نمل ، به طور مطلق سزای هر عمل محرّم و ناپسند را جهنم ذکر می کند و می فرماید :
«وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(2) .
و آن ها که اعمال بدی انجام دهند ، به صورت در آتش افکنده می شوند ، آیا جزایی جز آنچه عمل می کردید خواهید داشت ؟
ص: 82
علاوه بر مطالب یاد شده ، از بسیاری آیات قرآن کریم و روایات وارده از معصومین علیهم السلام یک قاعده ی کلی استفاده می شود ، و آن این که هر کسی با هر عقیده ای که دارد ، اگر عمل خیری انجام دهد ، آن عمل دارای سزا و پاداش خواهد بود همان طوری که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی فرمودند :
«النَّاسُ مجَزِیُّونَ بِأعْمَالِهِمْ ، إنْ خَیْرا فَخَیْرٌ وَإنْ شَرَّاً فَشَرٌ » .
مردم با اعمال خودشان پاداش داده می شوند ، اگر اعمال و کردارشان نیک باشد پاداش آنان نیک و بهشت است ، و اگر کردار و اعمال شان زشت و بد باشد کیفر و مجازات آن ها نیز بد و دوزخ خواهد بود(1) .
و با اقتباس از آیات شریفه ، چنین سروده شده است :
این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا(2)
فعل تو که زاید از جان و تنتهم چو فرزندی بگیرد دامنت(3)
یکی از خصوصیات و ویژگی های کوه ، رفعت و بلندی است ، خصوصیت دیگر کوه انعکاس صدا است .
وقتی شما در کوهستانی فریاد بزنید و صدایی از شما بلند شود ، کوه آن صدا را انعکاس می دهد و به شما برمی گرداند ، به طوری که شما به راحتی همان صدا را می شنوید .
در این شعر ، جهان به یک کوه تشبیه شده است ، و اعمال ما به ندا ، یعنی
ص: 83
کوچک ترین عمل ما ، در این کوهستان عظیم عالم انعکاس پیدا می کند ، و نتیجه ی این عمل به ما برمی گردد ، و این کار برای ما یک هشدار است ، باید مراقب
بود که کوچک ترین عمل تا بزرگ ترین آن ، انعکاس دارد ، و بازگشت آن به خود شخص است .
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو(1)
و در این بخش جهت اثبات آن قاعده ی کلی ، به ذکر چند آیه اکتفا می شود :
در سوره ی مبارکه ی ابراهیم می فرماید :
«لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ»(2) .
(این گونه عذاب برای آن است) تا خدا هر شخص را به کیفر کردارش برساند .
و در سوره ی یس فرمود :
«فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئا وَلا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(3) .
(به آن ها گفته می شود :) امروز به هیچ کس ذرّه ای ظلم و ستم نمی شود ، و جز آنچه را عمل می کردید جزا داده نمی شوید .
و در سوره ی غافر می فرماید :
«الْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ»(4) .
امروز (قیامت) هر کس در برابر کاری که انجام داده است جزا و پاداش داده می شود ، امروز هیچ ظلمی نیست .
تذکر : البته این مطلب با حبط و بطلان اعمال صالحه و محو و نابودی اعمال ناپسند ، و کسر و انکسار و تکفیر اعمال ، منافات ندارد .
ص: 84
حبط عمل به معنای باطل شدن و بی اثر گردیدن آن است(1) .
در آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام چنین وارد شده که بعضی از اعمال ناپسند سبب حبط و از بین رفتن اعمال پسندیده می شود .
واژه ی حبط و مشتقّات آن چندین بار در قرآن آمده که در آن ها اعمالی را که سبب تباهی و از بین رفتن عمل خوب می شوند ، ذکر شده ، فقط به چند مورد آن اشاره می کنیم :
در سوره ی مبارکه ی مائده می فرماید :
«وَمَنْ یَکْفُرْ بِالاْءیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرینَ»(2) .
و کسی که به ایمان (دین اسلام) کافر شود ، عمل او تباه می گردد ، و در سرای آخرت از زیانکاران خواهد بود .
و در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«مَا کَانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدینَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ اُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ»(3) .
ص: 85
مشرکان حق ندارند مساجد خدا را آباد کنند در حالی که به کفر خویش گواهی می دهند ، آن ها اعمال شان نابود (و بی ارزش) شده ، و در آتش (دوزخ)
جاودانه خواهند ماند .
در سوره ی مبارکه ی مائده می فرماید :
«وَیَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هَؤلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَکُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرینَ»(1) .
آن ها که ایمان آورده اند می گویند : آیا این (منافقان) همان ها هستند که با نهایت تاکید سوگند یاد کردند که با شما هستند ؟ (چرا کارشان به این جا رسید؟) ، (آری) اعمال شان تباه و نابود گشت ، و زیانکار شدند .
«وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیِاتِنِا وَلِقِاءِ الاْخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»(2) .
و کسانی که آیات و دیدار رستاخیز را تکذیب (و انکار) کنند ، اعمال شان نابود می گردد ، آیا جز آنچه را عمل می کردند پاداش داده می شوند ؟
ص: 86
ابو حمزه می گوید : از حضرت باقر العلوم علیه السلام تفسیر سخن خدای تبارک و تعالی را پرسیدم که فرمود :
«وَمَنْ یَکْفُرْ بِالاْءِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ» .
حضرت فرمود :
«تَفْسِیرُهَا فِی بَطْنِ الْقُرْآنِ ، وَمَنْ یَکْفُرْ بِوَلایَةِ عَلِیٍّ ، وَعَلِیٌّ هُوَ الاْءِیمَانُ » .
تفسیر آن در بطن قرآن است ، و معنایش این است که هر کس به ولایت علی علیه السلام کافر شود چنین و چنان می شود ؛ چون که حضرت علی علیه السلام همان ایمان است(1) .
عبید بن زراره گفت : از اباعبداللّه امام صادق علیه السلام راجع به تفسیر آیه ی «وَمَنْ یَکْفُرْ بِالاْءِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ» پرسیدم .
امام علیه السلام فرمود :
«مَنْ تَرَکَ الْعَمَلَ الَّذِی أَقَرَّ بِهِ ».
مقصود آن کسی است که عملی را که به آن اقرار و اعتراف کرده ، ترک کند .
عرض کردم : موضوع و مرتبه ی ترک آن عمل چیست تا این که همه ی آن را رها کند ؟
ص: 87
حضرت فرمود :
«مِنْهُ الَّذِی یَدَعُ الصَّلاةَ مُتَعَمِّدا لا مِنْ سُکْرٍ وَلا مِنْ عِلَّةٍ » .
یکی از آن عمل این است که شخصی عمدا بدون این که مست باشد و یا علّتی داشته باشد ، نماز را ترک کند(1).
(2) .
ص: 88
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقَابِ» .
این (جلای وطن و آوارگی آن ها) به خاطر آن است که آن ها با خدا و رسولش دشمنی کردند ، و هر کس با خدا دشمنی کند (باید بداند) که مجازات خداوند بسیار شدید است .
واژه ی «شقاق » به معنای مخالفت و ناهمگونی است ، یعنی این که شما در جهتی غیر از جهت همراهت باشی ، و یا این که از «شقّ العصا» یعنی کسی که میان تو و خودش جدایی و مخالفت ایجاد کرده ، گرفته شده است .
و آیه ی مبارکه ی «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا»(1) اشاره به اختلاف میان همسران است که می گوید : اگر از جدایی آن ها بیمناک هستید .
و هم چنین آیه ی کریمه ی «فَإِنَّمَا هُمْ فی شِقَاقٍ»(2) .
و در آیات شریفه ی «وَیَا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقی»(3) ، و «وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ
ص: 89
بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی»(1) ، و «وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»(2) مقصود این است : کسی در جهتی و راهی غیر از جهت و راه اولیای خدای متعال قرار گرفته باشد ، (یعنی کسی که با خدا مخالفت کند و در سوی غیر خدایی قرار گیرد) .
و در آیه ی مبارکه ای که در سوره ی انفال آمده و خیلی شبیه آیه ی مورد بحث می باشد ، فرمود :
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقَابِ»(3) .
و مقصود از آن ، کسانی هستند که با رسول اللّه مخالفت کنند و خودسری نمایند.
پس مراد از آیه ی مورد بحث کسی است که با خدای متعال و رسولش مخالفت کند ، و راه خودش را از طریق خدا و رسولش جدا نماید که نتیجه ی آن عقاب شدید الهی است .
در حقیقت این آیه ی مبارکه به عنوان علّت است برای مطالب گذشته که چرا چنین حکمی صادر شد ؟ به خاطر این که این قوم از خدای سبحان جدا شدند و با او مخالفت کردند ، لذا به چنین بلایی گرفتار شدند ، که خودشان به دست خویش ، خود را بیچاره و هلاک نمودند ، آنان خیال می کردند می توانند در مقابل قدرت ذات اقدس حق - جلّت عظمته - و رسول گرامی اش مقاومت کنند .
خدای متعال در آیات متعدد قرآن کریم داستان پیامبران سابق را بیان فرموده که بسیاری از امت های سابق ، از پیامبر زمان خود پیروی نکردند و با آن ها مخافت
ص: 90
نمودند و مورد عذاب قرار گرفتند .
لذا در آیات سوره ی مبارکه ی ق می فرماید :
«وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشا فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحیصٍ * إِنَّ فی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهیدٌ» .
چه بسیار اقوامی را که پیش از آن ها هلاک کردیم ، اقوامی که از آنان قوی تر بودند و شهرها (و کشورها) را گشودند ، آیا راه فراری (از عذاب الهی) وجود دارد ؟ بی تردید در سرگذشت پیشینیان پند و عبرتی است برای آن کس که عقل دارد ، یا گوش دل فرادهد در حالی که حاضر باشد(1) .
«وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلا تُخَاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»(1) .
و (اکنون) در حضور ما و طبق وحی و دستور ما ، کشتی بساز! و در باره ی آن ها که ستم کردند شفاعت مکن که (همه ی) آن ها غرق شدنی هستند .
حضرت نوح مشغول ساختن کشتی شد و مردم به آن حضرت جسارت می کردند ، و می گفتند : در این زمینی که آب و دریا وجود ندارد ، ساختن کشتی چه فایده ای دارد ؟
حضرت نوح علیه السلام در پاسخ آن ها می فرمود :
«وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ * فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذَابٌ یُخْزیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ»(2) .
او مشغول ساختن کشتی بود ، و هر زمان گروهی از اشراف قومش بر او می گذشتند ، او را مسخره می کردند ، (ولی نوح) گفت: «اگر ما را مسخره می کنید، ما نیز شما را همین گونه مسخره خواهیم کرد .
به زودی خواهید دانست چه کسی عذاب خوارکننده به سراغش خواهد آمد ، و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد .
سر انجام زمان عذاب الهی به صورت طوفانی سهمگین فرا رسید ، و هر لحظه بر میزان آب های نازله و چشمه ها افزوده می شد ، و کافران - که پسر نوح نیز همراه آن ها بود - به خیال فرار از طغیان آب ، به کوه ها پناه بردند ، اما همه ی آنان به فرمان
ص: 92
خداوند در میان آب های خروشان غرق شدند ، همان گونه که می فرماید :
«حَتَّی إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ»(1) .
(این وضع هم چنان ادامه یافت) تا آن زمان که فرمان ما فرا رسید ، و تنّور جوشیدن گرفت ، (به نوح) گفتیم : از هر جفتی از حیوانات (از نر و ماده) یک زوج در آن (کشتی) حمل کن ، هم چنین خاندانت را (بر آن سوار کن) مگر آن ها که قبلاً وعده ی هلاک آنان داده شده (همسر و یکی از فرزندانت) ، و هم چنین مومنان را ، اما جز عدّه ی کمی همراه او ایمان نیاوردند .
این گونه بود که قوم نوح علیه السلام به خاطر سرپیچی از فرمان الهی گرفتار عذاب شده و همه غرق گشتند .
در مورد قوم هود علیه السلام خدای متعال می فرماید :
«وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُودا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُفْتَرُونَ»(2) .
(ما) به سوی (قوم) عاد ، برادرشان هود را فرستادیم ، (به آن ها) گفت : ای قومِ من ! خدا را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست ، شما فقط تهمت می زنید (و بت ها را شریک او می خوانید) .
قوم عاد که حضرت هود علیه السلام برای هدایت آن ها فرستاده شد ، مردمانی بودند از
ص: 93
لحاظ نیروی بدنی افرادی کم نظیر بودند ، بسیار مترقّی ، دارای ساختمان های مجلّل ، زمین های حاصل خیز و نخلستان های قابل توجّه بودند(1) .
حضرت هود علیه السلام هر چه نصیحت کرد ، آن ها قبول نکردند و با آن حضرت مخالفت نمودند ، سرانجامِ لجاجت آن ها ، غضب الهی را به همراه داشت ، قوم عاد با خشک سالی سختی مواجه شدند(2) .
آن ها پیوسته منتظر آمدن باران بودند ، پس از مدت طولانی وقتی ابری را مشاهده نمودند ، با دیدن ابر ، خوشحال شده و به یک دیگر بشارت می دادند که این ابر موجب باران می شود ، ولی حضرت هود علیه السلام فرمود : خیر ، این ابر همان عذابی است که خودتان خواسته بودید .
باد سرد و شدیدی وزیدن گرفت ، طوفانی برپا شد ، شن ها را بر سر و صورت قوم عاد می پاشید ، مردم به درون خانه های محکمی که ساخته بودند ، فرار کرده و پناه بردند ، ولی طوفان شدیدتر از آن بود که آن ها گمان می کردند .
درخت ها از ریشه درمی آمد ، افراد را از جا بلند می نمود ، کافران را به هوا می برد و بر زمین می کوبید ، ساختمان ها را ویران و همه چیز را درهم می کوبید ، غوغایی
ص: 94
برپا شد ، همه چیز درهم ریخت ، هیچ کس نمی دانست که باید چه کار کند ، هفت شبانه روز پی در پی ، باد وزید و طومار زندگی قوم گمراه درهم پیچیده شد و همه هلاک شدند همان گونه که در سوره ی مبارکه ی احقاف می فرماید :
«تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلاَّ مَسَاکِنُهُمْ کَذَلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمینَ»(1) .
(آن باد) همه چیز را به فرمان پروردگارش در هم می کوبد و نابود می کند ، (آری) آن ها صبح کردند در حالی که چیزی جز خانه های شان دیده نمی شد ، ما این گونه گروه مجرمان را کیفر می دهیم(2) .
و در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُمْ مِنَ الْقُرَی وَصَرَّفْنَا الاْیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» .
ما آبادی هایی را که پیرامون شما بودند نابود ساختیم ، و آیات خود را به صورت های گوناگون (برای مردم آن ها) بیان کردیم شاید بازگردند(3) .
نتیجه ی آنچه که از اقوام سابقه نقل شد این است که هلاکت آن اقوام به خاطر مخالفت آن ها با پیامبران و عدم تبعیت از انبیای زمان خودشان بود ، لذا یهود بنی النضیر هم به خاطر مخالفت با پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله مبتلا به چنین عذابی شدند که در آیه ی شریفه ی مورد بحث اشاره شد .
ص: 95
ص: 96
«مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی اُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقینَ» .
هر آنچه درخت با ارزش نخل را قطع کردید یا آن را به حال خود واگذاشتید ، همه به فرمان خداوند بوده ، و به این جهت فاسقان را خوار و رسوا گرداند .
( آیا ندیدی چگونه خداوند کلمه ی طیّبه و گفتار پاکیزه را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که) ریشه ی آن (در زمین) ثابت و شاخه ی آن در آسمان است ؟(1) .
دین مقدّس اسلام ، مجاهدان و رزمندگان را از قطع درختان ، و مسموم نمودن آب ، و آتش زدن خانه ها و زراعت کفار و دشمنان ، و آزار رساندن به اُسرا و زنان و کودکان و حتی حیوانات ، نهی کرده است .
اما گاهی اوقات ، به خاطر مزاحمت درختان برای پیشروی و حرکت رزمندگان ، و یا برای تخریب روحیه ی کافرانِ مفسد و اموری از این قبیل ، این حکم شرعی تغییر می کند .
همان گونه که در این آیه ی کریمه ، دستور به قطع درختان با هدف بیرون کشیدن دشمن از قلعه ، و یا فراهم ساختن میدان جنگ و ذلیل نمودن فاسقان بنی النضیر ، ضرورت داشته است ، و می دانیم که در هر قانون کلی ، از باب ضرورت استثنایی وجود دارد ، مثلاً قانون اولیه ی شرع این است که کسی حق خوردن گوشت مردار را ندارد ، ولی در زمان اجبار و اضطرار بر این حکم استثنا شده که اکل میته جایز است .
از این جهت خدای متعال فرمود :
«فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ»(2) .
ص: 98
(خداوند گوشت مردار ، خون ، گوشت خوک و آنچه را نام غیرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود ، حرام کرده است ، ولی) آن کس که مجبور شود ، در صورتی که ستمگر و متجاوز نباشد ، گناهی بر او نیست (و می تواند برای حفظ جان خود ، در موقع ضرورت ، از آن بخورد) .
لذا به صورت یک قانون ، فقهای عظام فرموده اند: «ما من عام إلاّ وقد خُصّ »(1) .
بنابراین ، می توان گفت : آیه ی مورد بحث ، پاسخی به تردید برخی از مسلمانان در صحت این عمل ، یا جوابی بر اشکال یهودیان بنی النضیر نسبت به قطع درختان است .
لذا در روایت آمده که رسول اکرم صلی الله علیه و آله دستور داده بودند که نخلستان بنی النضیر را قطع کنند ، به محض این که چند درخت قطع شد ، یهودیان گفتند : هیچ پیغمبری مبعوث نشد مگر این که قصدش اصلاح جامعه بود ، و در قطع درختان جز فساد معیشت و زندگانی ما چیز دیگری نیست ، و تو هم قصد اصلاح را داری ، آیا قطع درختان خرما و غیر آن ، جزو اصلاحات است ؟ ! آیا در آنچه که گمان می کنی بر تو نازل شده چیزی به عنوان افساد در زمین وجود دارد ؟ !
این اعتراض بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و بعضی از مومنان دشوار آمد ، حتی برخی از مسلمانان از قطع درختان منع و نهی می کردند .
در این جا بود که آیه ی مبارکه نازل شد(2) .
ص: 99
در نتیجه ، برای قطع بخشی از درختان بنی النضیر ، دو جواب در این آیات شریفه بیان شده است : یکی این که این عمل به فرمان الهی بود ، جواب دیگر این که خداوند متعال اراده نموده که فاسقان بنی النضیر را خوار و ذلیل کند .
ص: 100
«وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» .
و آنچه را خدا از آنان (اموال یهود) به رسولش بازگردانده (و بخشیده) اموالی هستند که شما برای به دست آوردن آن (زحمتی نکشیدید) نه اسبی تاختید و نه شتری ، ولی خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلّط می سازد ، و خداوند بر هر چیز توانا و قادر است .
راجع به شأن نزول این آیه ی مبارکه از ابن عباس نقل شده که : این آیه و آیه ی بعد «مَا أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری ...»(1) در رابطه با اموال کفّار یهود و روستاهای بنی قریظه و بنی النضیر ، نازل شده است ، و آن دو قبیله در مدینه ساکن بودند .
و اما فدک که سه مایل تا مدینه فاصله داشت ، و هم چنین خیبر و دهات رینه و یَنْبُع ، همه را خداوند متعال برای پیامبرش قرار داد که در آن ها ، هر طوری که می خواهد و صلاح می داند ، تصرف کند و عمل نماید ، و به پیامبر مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله خبر داد که تمام آن ها برای او می باشند .
ص: 101
در آن زمان بود که عدّه ای به رسول اکرم صلی الله علیه و آله عرض کردند : چرا آن اموال را تقسیم نمی کنید ؟ در آن هنگام این آیه ی شریفه نازل شد(1) .
برای توضیح و تفسیر آیه ی شریفه ، ابتدا لازم است معنای الفاظی که در آیه وجود دارد ، بیان شود تا درک بهتری از آیه به دست آید .
کلمه ی «فَیْ ء» و «فَیْئَة» به معنای بازگشت به حالتی پسندیده است ، خدای متعال فرمود :
«حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ»(2) .
تا به فرمان خداوند بازگردد ، و هر گاه بازگشت نمودند .
و در آیه ی دیگر فرمود : «فَإِنْ فَاؤ»(3) .
و عبارت «فَاءَ الظلُّ » (سایه برگشت) از این معنا است .
و هم چنین سخن حضرت سبحان در آیه ی دیگر که فرمود :
«یَتَفَیَّؤا ظِلالُهُ»(4) سایه های شان حرکت دارند .
ص: 102
نیز به همین معنا می باشد .
و هم چنین غنیمتی که برای رسیدن به آن مشقتی در کار نباشد ، به آن «فَیْ ء» گفته می شود .
و در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«وَمَا مَلَکَتْ یَمینُکَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ»(1)
و هم چنین کنیزانی که از طریق غنایمی که خدا به تو بخشیده است ، مالک شده ای .
بعضی گفته اند : این که غنیمت به «فَیْ ء » - که به معنای سایه است - نامیده شد ، از این جهت است که آگاهی و تنبیهی باشد بر این که شریف ترین متاع های دنیایی در حکم سایه ای است که برطرف و زایل می شود(2) .
و در «مصباح المنیر » می گوید : فَاءَ الرَّجُلُ یَفیءُ فَیْئا از باب بَاعَ به معنای «رجوع کرد » می باشد ، و در قرآن کریم آمده : «حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ» یعنی تا زمانی که به
سوی حق برگردد(3) .
لفظ «وجف » یا «وجیف » به معنای سرعت در حرکت است ، وقتی گفته شود : «أَوْجَفْتُ البعیر» یعنی شتر را به سرعت حرکت دادم و دواندم .
و «أَوْجَفَ فَأَعْجَف » یعنی مرکب را وادار کرد به سرعت زیاد و لاغرش نمود(4) .
ص: 103
فخر الدین طریحی می گوید :
کلام خدای متعال که فرمود : «قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ» یعنی دل ها ترسان و به شدّت مضطرب است .
گفته می شود : وَجَفَ وَجِیفا یعنی مضطرب شد و به سرعت رفت .
و فرموده ی ذات حضرت حق : «فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ»«أوجفتم» از مصدر «ایجاف» و به معنای حرکت و سیر شدید است ، و معنای این سخن این است که آنچه را که شما برای تحصیل و به دست آوردن و غنیمت گرفتن آن نه اسبی تاختید و نه شتری ، بلکه شما فقط با پاهای تان به سوی آن رفتید و با جنگ و قهر و غلبه آن ها را به دست نیاوردید ، ولی خداوند متعال پیامبرش را بر آنان مسلّط کرده و اموال آن ها را به او عطا فرمود .
و «وَجِیف» نوعی از سیر و حرکت شتر و اسب می باشد ، و هم چنین به معنای سرعت حرکت و سیر است(1) .
لغت «رُکُوب» در اصل به معنای سوار شدن انسان بر پشت حیوان است ، و بعضی وقت ها بر سوار شدن بر کشتی هم استعمال می شود .
و «راکب» در عرف عرب ، اختصاص دارد به شتری که برای سواری است نه باربری(2) .
خدای متعال فرمود :
ص: 104
«وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً»(1) .
هم چنین اسب ها و استرها و الاغ ها را آفرید تا بر آن ها سوار شوید و زینت شما باشد .
و در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ»(2) هنگامی که سوار بر کشتی شوند(3) .
بعضی از اهل لغت گفته اند :
کلام خدای متعال که فرمود : «فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ»«رِکاب » به معنای شترانی است که مردم را حمل می کنند ، و مفردش «راحله » می باشد ، و برای واژه ی «رِکاب» لفظ مفرد وجود ندارد ، و جمع آن رُکُب مانند کُتُب است و هم چنین جمع دیگرش رَکَائِب می باشد .
و کلام الهی که فرمود : «وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»(4) رَکْب جمع راکب است مثل صاحب و صَحْب ، و تعداد آن ها از ده به بالا از شتر و گاو است نه چهارپایان دیگر(5) .
واژه ی «خیل » جمع «فرس » است که از غیر لفظ فرس می باشد(6) .
ص: 105
بعد از آن که بنی النضیر وطن خود را ترک کردند ، باغات و زمین های زراعی و خانه ها و حتی اموال منقول را به جا گذاشته و رها نمودند .
سوال : حکم آن اموال چیست ؟ و آن ها ملک چه کسی است ؟
جواب : با توجه به این که همه ی عالم هستی متعلق به ذات اقدس حق می باشد ، و به تعبیر زیبای قرآن کریم که فرمود :
«وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»(1) .
و آنچه در آسمان و آنچه در زمین است ، فقط در سیطره ی مالکیّت و فرمانروایی خداوند متعال می باشد .
و با تعبیر دیگر در آیات دیگر می فرماید :
«لِلَّهِ میرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(2) .
تنها خداوند وارث آسمان ها و زمین است .
و اگر اموال مدتی در اختیار بشر قرار می گیرد ، در واقع انسان مالک حقیقی آن نیست ، بلکه مالکیتش مجازی و اعتباری است ، و هر لحظه مالکیت شخص قابل تغییر و زوال است .
علاوه بر این ، هر چه را که انسان به دست می آورد همه از طرف خدای سبحان است ، لذا در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید :
«تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ»(3).
ص: 106
به هر کس بخواهی حکومت و سلطنت می بخشی .
و در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمیعا مِنْهُ»(1) .
آنچه در آسمان ها و زمین است تمام را مسخّر شما گردانید ، و این ها همه از سوی اوست.
عبارت «سخّر لکم» و «جمیعا منه» دلالت بر این دارد که مالکیت واقعی از برای خداوند متعال است .
در حدیثی از ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل شده فرمود :
«وَکَانَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ عَوَارِیَ ، وَأَنَّهُمْ مَالِکُونَ مَجَازا لا حَقِیقَةَ لَهُ » .
و آنچه در دست مردم است ، عنوان عاریه دارد ، و مردم به مجاز مالک آن هستند ، نه این که مالک حقیقی باشند(2) .
و ابان بن تغلب می گوید : رییس مذهب جعفری امام صادق علیه السلام به من فرمود :
«أَ تَرَی اللَّهَ أَعْطَی مَنْ أَعْطَی مِنْ کَرَامَتِهِ عَلَیْهِ ، وَمَنَعَ مَنْ مَنَعَ مِنْ هَوَانٍ بِهِ عَلَیْهِ ، لا وَلَکِنَّ الْمَالَ مَالُ اللَّهِ ، یَضَعُهُ عِنْدَ الرَّجُلِ وَدَائِعَ » .
آیا به نظر تو خداوند به کسانی مال داده است که در نزد او محترم بوده اند ؟ و
ص: 107
به کسانی که در نزد او احترامی نداشته اند نداده است ؟ هرگز چنین نیست ، بلکه مال ، مال خدا است و آن را به عنوان امانت نزد کسانی قرار داده است(1) .
پس معلوم شد هر چه که در اختیار انسان قرار می گیرد ، از سوی خداوند متعال می باشد .
در حقیقت مالک اصلی خداست
این امانت بهر روزی دست ماست
آیه ی مذکور حکم این اموال را بیان می کند که با کوچ کردن و رفتن بنی النضیر ، مالکیت آن اموال به خدای تبارک و تعالی برمی گردد .
چون مسلمان ها در جنگ بدر غنایمی را که به دست آورده بودند ، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بین آن ها تقسیم نمودند ، و از این جهت خوشحال و مسرور بودند ، و راجع به اموال بنی النضیر هم تصور می کردند که باید تقسیم شود ، لذا این آیه نازل شد که شما برای به دست آوردن این اموال اصلا زحمتی نکشیدید ، نه اسبی و نه شتری تاختید بر خلاف جنگ های دیگر که لشگر کشی می شد ، مثلاً در جنگ بدر چه زحماتی متحمّل شدید ، چقدر نگرانی کشیدید ، ولی این جا کاری مهم و پر زحمت انجام ندادید .
و در آخر آیه ی مبارکه می فرماید :
«وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» .
ولی خداوند رسولان خود را بر هر کس بخواهد مسلّط می سازد ، و خداوند بر هر کار و چیزی توانا است .
ص: 108
خلاصه ی معنای آیه چنین است : آنچه خدای متعال از اموال بنی النضیر به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و فرستاده ی خود برگردانید و مالکیت آن را به آن حضرت اختصاص داد ، مخصوص آن جناب می باشد ، و شما مسلمانان را در آن سهیم وشریک قرار نداده است ؛ زیرا در گرفتن قلعه ی آنان مرکبی سوار نشدید ، و به خاطر این که مسیر قلعه ی آنان تا مدینه نزدیک بود ، پیاده به آن جا رفتید ، و خدای تعالی پیامبران خود را بر هر کس بخواهد مسلط می سازد ، و خدا بر هر چیزی قادر است ، و اینک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را بر بنی النضیر مسلط ساخته ، در نتیجه «فی ء» و غنیمت و اموالی که از این دشمنان به دست آمده مخصوص آن حضرت است ، و ایشان هر طور که اراده فرماید در آن اموال تصرّف می نماید .
از اباعبداللّه حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :
«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مسلمانان از جنگی خارج شده و برمی گشتند و در منزلی فرود آمدند ، در حالی که پیامبر و مردم غذا می خوردند جبرئیل نازل شد و عرض کرد : ای محمد ! برخیز و سوار شو .
آن گاه پیامبر صلی الله علیه و آله برخواستند و سوار شدند و جبرئیل علیه السلام هم با او بود ، و در لحظه ای با طیّ الارض به فدک رسید .
هنگامی که اهل فدک شنیدند که سواری به طرف آن ها می آید ، خیال کردند دشمن شان آن ها را غافلگیر کرده است ، لذا درهای شهر را بستند و کلیدها را به پیر زنی که در بیرون شهر زندگی می کرد ، سپردند ، و به بالای کوه ها رفتند و پناه بردند .
جبرئیل نزد پیر زن آمد تا آن کلیدها را از او گرفت ، و دروازه های شهر را باز کرد ،
ص: 109
و پیامبر را در خانه ها و قریه های آن ها وارد گردانید .
سپس جبرئیل عرض کرد : ای محمد ! این جا را خداوند مخصوص تو قرار داده و به شما عطا فرمود .
و این است معنای کلام حق که فرمود :
«ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی»(1) .
و هم چنین کلام دیگری که حضرت حق فرمود :
«فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکابٍ وَلکِنَّ اللّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی مَنْ یَشاءُ»(2) .
چون که مسلمانان (برای به دست آوردن آن) جنگ نکردند ، خداوند آن را به پیامبرش بخشید .
و جبرئیل پیامبر را در خانه ها و کوچه های آن ها گردانید و درها را بست و کلیدها را به آن حضرت تحویل داد .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز آن را در غلاف شمشیرش که بر بار شتر آویزان بود ، قرار داد ، سپس سوار شد و باز هم زمین زیر پای او مانند لباس پیچیده شد ، و به یارانش ملحق گردید در حالی که آن ها هنوز از جای خود بلند نشده و متفرّق نگشته بودند .
آن گاه رسول اللّه صلی الله علیه و آله به مردم فرمودند : به فدک رفتم و خداوند آن را به من بخشید .
ص: 110
پس بعضی از منافقان به بعضی دیگر کنایه و طعنه زدند .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : «این هم کلیدهای فدک است ، سپس آن ها را از غلاف شمشیر خود بیرون آورد ، آن گاه حضرت با مردم سوار مرکب ها شدند (و به مدینه برگشتند)»(1) .
ص: 111
ص: 112
«مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکینِ وَابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقَابِ» .
آنچه خداوند از (اموال و زمین های) اهل آن آبادی ها به پیامبرانش بازگرداند ، اختصاص به خداوند و پیامبر و اهل بیت پیامبر و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان دارد ، تا میان ثرومندان شما دست به دست نگردد ، و (از اموال و احکام و معارف دینی) آنچه را پیامبر به شما عطا کرد بگیرید ، و از آنچه شما را نهی کرد ، خودداری کنید ، و از خدا پروا کنید ؛ زیرا کیفر خداوند سخت است .
برای توضیح معنای آیه ی شریفه ، ابتدا لازم است معنای واژه ی «فئ » و به تبع آن واژه های «نفل » و «انفال » واضح و روشن گردد تا فهم و درک آیه ی مورد بحث آسان شود .
راجع به واژه ی «نَفل » گفته اند که : همان غنیمت و سود است ، ولی اختلاف در تعبیر که گاهی غنیمت و گاهی نفل آورده می شود ، به لحاظ اختلاف برداشت از آن است .
ص: 113
اگر چیزی در اثر پیروزی بر دشمن به دست آید ، آن را غنیمت می گویند ، و اگر به اعتبار بخشش خداوند به انسان ها باشد ، آن را «نَفَل» می نامند .
بعضی از اهل لغت به لحاظ عموم و خصوص بودن بین «نفل» و «غنیمت » فرق گذاشته و گفته اند : غنیمت اموالی است که با زحمت یا غیر زحمت به دست آید ، خواه استحقاق آن را داشته باشد یا نداشته باشد ، قبل از پیروزی در جنگ باشد یا بعد از آن .
اما «نَفَل» اموالی است که قبل از تقسیم غنیمت حاصل می شود و به دست می آید که از جمله ی غنیمت به حساب می آید .
بعضی ها گفتند : هر مالی که بدون جنگ برای مسلمانان حاصل شود ، «فی ء» می باشد .
و نیز گفته شده : «نَفَل» به معنای چیزی است که بعد از تقسیم غنایم جنگی ، از اموال جدا می شود ، و کلام خدای متعال که فرمود : «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ»(1) بر این معنا حمل شده است .
و اصل این معنا ، از «نفل » به معنای زیادی ، می باشد ، یعنی زیادتر از واجب که آن را «نَافِلَة» هم می گویند .
خدای متعال فرمود : «وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ»(2) که این نماز وظیفه ای هست علاوه بر آن نمازهای یومیه که بر شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واجب می باشد .
و هم چنین سخن خدای سبحان که فرمود :
ص: 114
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً»(1) ، مقصود از نافله در این آیه ی کریمه ، همان
فرزند فرزند (نوه) می باشد (که زیاده بر فرزند است)(2) .
به تعبیر دیگر : کلمه ی «انفال» جمع «نفل» به معنای زیادی هر چیزی است ، و لذا به نمازهای مستحبی هم «نافله» گفته می شود ؛ چون که بر فریضه زیاده است .
و مراد از «فی ء » اموالی است که مالکی نداشته باشد مانند : قله ی کوه ها و بستر رودخانه ها و خرابه های متروک و آبادی هایی که اهل آن ها هلاک شده باشند ، و اموال کسی که وارث ندارد .
و به این جهت آن را انفال می گویند که گویا اموال مذکور زیادی بر آن مقدار اموالی است که مردم مالک شده اند ، به طوری که دیگر کسی نبوده که آن ها را مالک شود ، و مالک چنین اموالی خدای متعال و رسول و فرستاده ی او صلی الله علیه و آله هستند .
غنایم جنگی را نیز انفال می گویند به خاطر این است که زیادی بر آن چیزی است که غالبا در جنگ ها مورد نظر است ؛ زیرا مقصود از جنگ ها تنها پیروز شدن بر دشمن و تسلیم نمودن او می باشد .
وقتی پیروزی حاصل شد و دشمن مغلوب گردید ، مقصود اصلی از جنگ حاصل شده است ، حال اگر اموالی هم به دست آمده باشد ، و یا اسیری گرفته باشند ، اموری است زیاده بر آنچه مقصود بوده ، در نتیجه همه ی این موارد در معنای این کلمه ، زیاده و انفال نهفته است .
ص: 115
و اما «دَولة» و «دُولَة» به یک معنا هستند ، گفته شد : «دَولة » در مال و «دُولَة» در
جنگ و جاه و مقام استعمال می شود .
گفته شد : «دَوْلَة» اسم چیزی است که عینا دست به دست می گردد (نقدینه و متاع جنسی و مادّی) ، و «دُولَة» مصدر آن است(1) .
خدای متعال فرمود : «کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ» .
و «تَدَاوَلَ القوم کذا» یعنی آن را به خاطر دست به دست شدن ، می گرفتند .
«دَاوَلَ اللّه کذا بینهم» یعنی خداوند در میان شان دست به دست گردانید .
در آیه ی مبارکه ی دیگر می فرماید :
«وَتِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ»(2) .
و ما این روزها (ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می گردانیم ( و این خاصیّت زندگی دنیاست) .
در آیه ی مورد بحث و بعضی از آیات دیگر ، عبارت «ذی القربی » آمده است ، و این سوال مطرح است که مقصود از آن چه کسانی هستند ؟ برای رسیدن به جواب ، باید به گفتار معصومین علیهم السلام - که مفسر حقیقی و مخاطب واقعی قرآن می باشند(3)- مراجعه شود.
ص: 116
در این مختصر به ذکر بعضی از موارد اکتفا می شود :
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی
وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکینِ وَابْنِ السَّبیلِ»(1) .
بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید ، خمس آن برای خدا و برای پیامبر ، و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آن ها) است .
راجع به این آیه ی کریمه، روایات فراوانی از منابع شیعه و اهل سنت نقل شده است:
1 - در کتاب «کافی » از عبد الرحمان بن کثیر از امام صادق علیه السلام نقل نموده که آن حضرت در مورد این آیه ی شریفه فرمود :
«أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ وَالْأَئِمَّةُ علیهم السلام » .
(مقصود از ذی القربی و خویشاوندان) امیرالمومنین و ائمّه علیهم السلام هستند(2) .
2 - محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده که آن حضرت ذیل همین آیه ی مبارکه فرموده اند :
«هُمْ قَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله » .
ذوی القربی خویشان رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشند(3) .
ص: 117
3 - «شواهد التنزیل » به اسناد خود از امیرالمومنین علیه السلام روایت نموده که راجع به آیه ی مبارکه ی «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ» فرمود :
«لَنَا خَاصَّةً ، وَلَمْ یَجْعَلْ لَنَا فِی الصَّدَقَةِ نَصِیبا ؛ کَرَامَةً أَکْرَمَ اللَّهُ تَعَالَی نَبِیَّهُ وَآلَهُ بِهَا ، وَأَکْرَمَنَا عَنْ أَوْسَاخِ أَیْدِی الْمُسْلِمِینِ » .
این (خمس) مخصوص ما اهل بیت است ، و برای ما در صدقه سهمی قرار نداده است ، و این کرامتی است که خداوند پیامبر خود و خاندان او را با آن گرامی داشته ، و ما را از چرک های دست های مسلمانان برتری داده است(1) .
4 - ابن جریر طبری (متوفّای 310ه) و احمد بن محمد ثعلبی (متوفّای 427ه) و ابن کثیر (متوفّای 774 ه) از مفسران بزرگ اهل سنت در تفسیر خود ذیل آیه ی شریفه ی «وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی»
آورده اند که :
منهال بن عمرو گفت : از عبد اللّه بن محمد بن علی و علی بن الحسین علیه السلامراجع به تقسیم خمس پرسیدم ، آن ها فرمودند :
«هُوَ لَنَا » خمس برای ما است .
منهال می گوید : به علی (بن الحسین علیه السلام) عرض کردم : خدای متعال می فرماید :
«وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ» .
حضرت فرمود :
«یَتَامَانَا وَمَسَاکِینِنَا » .
(مقصود) یتیمان و مسکینان ما هستند(2) .
ص: 118
5 - در «فتح القدیر » شبیه همین روایت را با کمی اضافه چنین آورده است که :
از زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام روایت شده فرمود :
«إِنَّ الْخُمُسَ لَنَا » .
البته که خمس برای ما است .
به آن حضرت عرض شد : خدای عزّ و جل فرمودند :
«وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ» .
امام سجاد علیه السلام فرمود :
«یَتَامَانَا وَمَسَاکِینِنَا وَأَبْنَاءِ سَبِیلِنَا » .
(مراد از آیه) یتیمان و مساکین و درراه ماندگان ما هستند(1) .
از این روایات روشن می شود که مقصود از «ذوی القربی » در این آیه ی کریمه اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله می باشند .
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْءِحْسَانِ وَإیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی»(2) .
خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد .
راجع به این آیه ی شریفه نیز روایاتی نقل شده که به دو مورد اشاره می شود:
1 - سعد اسکاف از ابو جعفر امام باقر علیه السلام روایت نموده که آن حضرت در تفسیر این آیه ی شریفه فرمودند :
«یَا سَعْدُ ! إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله ، فَمَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ عَدَلَ ، وَالاْءِحْسانِ عَلِیٍّ علیه السلام ، فَمَنْ تَوَلَّاهُ فَقَدْ أَحْسَنَ ، وَالْمُحْسِنُ فِی الْجَنَّةِ ، وَإِیتاءِ ذِی الْقُرْبَی ، فَمِنْ قَرَابَتِنَا أَمَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ بِمَوَدَّتِنَا وَ إِیتَائِنَا » .
ص: 119
ای سعد ! خداوند امر به عدل می کند ، و مقصود از عدل حضرت محمد صلی الله علیه و آله است ، هر کس از او اطاعت کند به عدالت عمل نموده است ، و مراد از احسان حضرت علی علیه السلام است ، هر کس او را دوست بدارد ، محسن است و کار نیکو انجام داده ، و نیکوکار در بهشت است .
و منظور از «إِیتاءِ ذِی الْقُرْبَی» قرابت و خویشاوندی ما اهل بیت است ، خدای متعال بندگان را به مودت و محبت و اعطای (حق) به ما امر کرد(1) .
2 - عطیة بن حارث از امام باقر علیه السلام نقل نموده که راجع به همین آیه ی کریمه ی فرمودند :
«الْعَدْلُ شَهَادَةُ الاْءِخْلاصِ بِأَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللَّهِ ، وَالاْءِحْسَانُ وَلایَةُ أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ ، وَالاْءِتْیَانُ بِطَاعَتِهِمَا ، وَإِیتاءِ ذِی الْقُرْبَی ، وَالْقُرْبَی الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ وَالْأَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِهِ علیهم السلام » .
مقصود از «عدل » گواهی خالصانه به این که حضرت محمد صلی الله علیه و آله رسول و فرستاده ی خدا است، و مراد از «احسان » ولایت امیرالمومنین علیه السلام می باشد ، و مقصود از «ذی القربی» حسن و حسین و امامان از نسل حسین علیهم السلاممی باشند(2).
در نتیجه آنچه از این احادیث به دست می آید فهم و درک و شناخت مصادیق ذوی القربی می باشد که آن ها اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله هستند .
و (ای رسول ما) تو خود حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن .
در رابطه با این آیه ی شریفه هم روایاتی وارد شد که دو روایت ؛ یکی از طریق امامیه و دیگری از اهل سنت ذکر می گردد :
1 - اما از طریق امامیه و شیعه ، علی بن اسباط گفت : وقتی که ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السلام وارد بر مهدی خلیفه ی عباسی شد ، دید در حال رسیدگی به مظالم و حقوق مردم است و آن ها را به صاحبان حق بر می گرداند .
حضرت به او فرمود :
«ای امیر !(1) چه شده است که مظلمه ی ما و حقی که از ما برده اند ، بر نمی گردد ؟ » .
مهدی گفت : ای ابا الحسن ! موضوع چیست ؟ کدام حق ؟
حضرت فرمودند :
«وقتی خداوند تبارک و تعالی فدک و حومه ی آن را برای پیامبر خود گشود و به تصرف آن حضرت درآورد ، و بر آن اسب و شتر رانده نشد (با جنگ گرفته نشد) ، خداوند این آیه را بر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل کرد : «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» .
پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به حسب ظاهر(2) متوجه نشد که ذی القربی چه کسانی هستند ، و در باره ی آن ، به جبرئیل مراجعه فرمود ، و جبرئیل نیز به پروردگارش مراجعه نمود .
ص: 121
«فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکا إِلَی فَاطِمَةَ علیهاالسلام ، فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهَا : یَا فَاطِمَةُ ! إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَدْفَعَ إِلَیْکِ فَدَکا » .
خداوند متعال به او وحی نمود که فدک را به فاطمه علیهاالسلام عطا کن .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را خواست و به او فرمود : ای فاطمه ! به راستی که خداوند به من دستور داده است تا فدک را به تو بدهم .
فاطمه عرض کرد : یا رسول اللّه ! من هم از شما و از خداوند پذیرفتم .
و تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده بود ، وکلای فاطمه در فدک بودند و در آن تصرف می کردند .
وقتی ابو بکر به حکومت رسید ، وکلای آن حضرت را از فدک خارج کرد .
حضرت زهرا علیهاالسلام نزد ابو بکر رفت و از او خواست فدک را به او برگرداند .
ابو بکر گفت : شخص سیاه پوست یا سرخ پوستی (هر کس باشد) بیاور تا به نفع تو در این باره گواهی دهد ، فاطمه علیهاالسلام امیرالمومنین علیه السلام و امّ ایمن را به عنوان شاهد ، آورد تا به نفع او گواهی دادند .
ابو بکر نامه ای برایش نوشت که متعرض و مانع او نشوند .
فاطمه علیهاالسلام با همان نامه از پیش ابو بکر خارج شد ، و در بین راه با عمر روبرو شد ، عمر گفت : ای دختر محمد ! این چیست که با خود داری ؟
حضرت فرمود : نامه ایست که پسر ابی قحافه برایم نوشته
عمر گفت: به من نشان بده ، فاطمه ی زهرا علیهاالسلام امتناع نمود .
عمر به زور از دستش گرفت و بر آن نگاه کرد ، بعد آب دهان در آن انداخته و نوشته را از بین برد و پاره کرد و گفت : این سرزمین را پدرت با راندن اسب و شتر و لشکرکشی نگرفته که تو بخواهی ریسمان بگردن ما گذاری (و ما را محکوم کنی) » .
ص: 122
مهدی عباسی به حضرت عرض کرد : ای ابا الحسن ! حدود فدک را به من بگو و مشخص کن .
حضرت فرمود : «یک حدش کوه احد و حد دیگرش عریش مصر و حد دیگرش سیف البحر و حد دیگر آن دومة الجندل است » .
مهدی گفت : همه ی این ها ؟ !
حضرت فرمود : «آری ای امیر ! تمام این ها ؛ زیرا همه ی این ها زمین هایی هستند که رسول خدا صلی الله علیه و آله اسب و شتر بر اهل آن نرانده و بر مردم آن، قشونی نکشیده است».
مهدی گفت : سرزمین خیلی زیادی است ، در این مورد تامّل و فکری می کنم(1) .
2 - اما از طریق اهل سنت ؛
روایتی نقل شده است که حضرت سیّد الساجدین علی بن الحسین علیهماالسلام (در ایام اسارت) به مردی از اهل شام فرمود :
«أَ قْرَأْتَ الْقُرْآنَ؟ » .
آیا قرآن خوانده ای ؟
آن شخص عرض کرد : بلی .
حضرت فرمود :
«فَمَا قَرَأْتَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ «وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»؟ » .
آیا در سوره ی بنی اسرائیل نخوانده ای (که خدای متعال فرمود) : «و (ای رسول ما) تو خود حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن » ؟
ص: 123
مرد شامی عرض کرد : آیا شما از «ذی القربی» و خویشاوند پیامبر هستید که خدا امر کرده حق شان داده شود ؟
امام سجاد علیه السلام فرمود : «نَعَمْ » آری(1) .
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»(2) .
بگو : من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم)(3) .
این آیه ی شریفه صراحت دارد بر این که مزد و پاداش رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ، مودّت و دوست داشتن اقربا و نزدیکان آن حضرت می باشد ، و در ذیل این آیه ی کریمه روایات فراوانی در کتاب های شیعه و سنی نقل شدند که مقصود از «القربی » خاندان پاک رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشند .
در این مبحث به قسمتی از آن روایات اشاره می شود :
ص: 124
1 - از ابو جعفر امام باقر علیه السلام راجع به تفسیر این آیه ی شریفه ی «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» سوال شد .
حضرت فرمودند : «هُمُ الْأَئِمَّةُ علیهم السلام » .
(مقصود از آن قربی) فقط امامان اهل بیت علیهم السلام هستند(1) .
2 - و نیز در بسیاری از کتب علمای شیعی و سنّی از ابن عباس نقل شده که گفت : وقتی این آیه ی شریفه نازل شد ، اصحاب پرسیدند :
ای رسول خدا ! این خویشانی که خدای متعال ما را امر کرده به مودّت و محبت آن ها ، چه کسانی هستند ؟
حضرت فرمود :
«عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَوُلْدُهُمَا » .
علی و فاطمه و دو فرزندان شان(2) .
شکی نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در راه ابلاغ رسالت خود و انجام ماموریت های
ص: 125
الهی ، سختی ها و رنج های فراوان ، و زحمت های زیادی متحمّل شدند ، اما در مقابل این کارهای با ارزش ، هرگز از کسی طلب اجر و پاداش مادی درخواست نفرمود .
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از مسلمانان فقط یک چیز به عنوان اجر و مزد رسالت تقاضا نمود و آن «مودّت و محبت به اهل بیت عصمت و طهارت» بود .
در این آیه ی شریفه ، بحث مهم در مورد کلمه ی «قربی» و تفسیر آن می باشد ،هر چند جمعی مغرضانه از کنار این آیه گذشته اند ، ولی آیه ی کریمه مباحث عمیقی دارد .
برای رسیدن و پی بردن به عظمت آیه و آنچه که در آن مطرح شده است ، همین مساله را از بیان سایر پیامبران علیهم السلام در قرآن مجید بررسی می کنیم .
در سوره ی مبارکه ی شعرا ، می بینیم که مساله ی اجر و مزد رسالت ، از لسان پنج نفر از پیامبران بزرگ دیگر : حضرت نوح ، هود ، صالح ، لوط و شعیب علیهم السلامنیز مطرح شده است ، ولی آن بزرگواران هیچ اجر و مزدی ، حتّی دوستی نزدیکان خود را طلب نکرده بودند ، تمام آن بزرگواران فرموده اند :
«وَمَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ»(1) .
من در برابر این دعوت ، هیچ اجر و پاداشی از شما نمی طلبم ؛ اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است
پرسش : هدف و مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله از تقاضای این اجر و مزد چه بوده است ، آیا
ص: 126
این اجر و پاداش را فقط برای خود می خواسته ، یا این که در این تقاضا ، اهداف مقدّس دیگری نهفته است که نفع آن به آحاد مسلمین باز می گردد ؟
پاسخ : برای روشن شدن این پرسش لازم است دو آیه ی دیگر قرآن مجید را در کنار آیه ی مودّت قرار دهیم تا مقصود این آیه ی کریمه بهتر روشن گردد ، و هدف اصلی از درخواست اجر رسالت معلوم شود .
1 - در سوره ی مبارکه ی سبا آمده :
«قُلْ مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ»(1) .
بگو : هر اجر و پاداشی از شما خواسته ام برای خودِ شماست ؛ اجر من تنها بر خداوند است .
با این آیه ی شریفه ، تا حدودی ابهام ناشی از آیه ی مودّت ، برطرف می گردد ، و معلوم می شود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز مانند سایر پیامبران ، از مردم هیچ اجر و پاداشی برای خود نخواسته است ، و جریان «مودّت قربی» در حقیقت به خاطر خودِ مردم مطرح گردیده است ، و نتیجه ی این مودّت و محبت به خود مردم باز می گردد .
2 - در سوره ی مبارکه ی فرقان ، آیه ی شریفه ای هست که در حقیقت مفسّر آیه ی سوره ی سبا می باشد ، و چگونگی فایده ی «مودّت قربی» را برای مردم روشن می کند .
خدای متعال در این آیه فرمود :
«قُلْ مَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شَاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبیلاً»(2) .
ص: 127
بگو : من در برابر آن (ابلاغ آیین خدا) هیچ گونه پاداشی از شما نمی طلبم مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش برگزیند (این پاداش من است) .
در آیه ی قبل بیان فرمود که اجر رسالت ، سود شخصی برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیست ، بلکه فایده ی آن به خودِ مردم باز می گردد ، و این آیه نشان می دهد که اساسا طرح مساله ی اجرِ رسالت ، نیز در مسیر استمرار اهداف رسالت می باشد ، و در حقیقت نفع آن به اصل دین و دین داران باز می گردد .
حاصل مطلب این که مساله ی اجر و مزد رسالتِ پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ، نفع و سودشخصی - که اختصاص به آن حضرت داشته باشد - نیست ، و آن بزرگوار نیز مانند سایر انبیای عظام علیهم السلام از مردم هیچ اجر و مزد شخصی طلب نکرده است ، بلکه اجر رسالتش - که در آیه ی مودّت مطرح شده - در حقیقت باعث استمرار رسالت می باشد .
علمای شیعه با تفکّر و دقّت در این آیه ی شریفه ، همه معتقدند که منظور از «قربی» اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشند ، و بدون شک ولایت و امامت ائمّه ی معصومین و اوصیای طاهرین علیهم السلام ادامه ی رسالت نبی مکرم اسلام است .
از این جهت ، این اجر و پاداش (مودّت قربی) متناسبِ و لازمه ی آن رسالت می باشد ، علاوه بر این ، ولایت و امامت مردم را به سوی خداوند متعال هدایت می کند .
اگر آیه ی مودّت را ، طبق آنچه علما و مفسّران شیعه تعریف کرده اند ، تفسیر کنیم ، هم معنای آیه ی مودّت روشن می شود ، و هم آیات دیگری که در ارتباط با
ص: 128
این آیه می باشند ، واضح می گردند ، و معلوم می شود که ارتباط بین آن ها یک ارتباط منطقی ، عقلایی و صحیح است .
ولی علمای اهل سنّت ، تعبیرات مختلفی در این زمینه بیان کردند که هیچ کدام متناسب با آیه نیست ، و مطرح نمودند آن نظرات موجب اطاله ی کلام می گردد ، لذا از بیان آن ها صرف نظر می شود .
شگفت آور این که بسیاری از مفسرین اهل سنّت ذیل آیه ی مودّت ، احادیث و روایات مفصّل و طولانی از وجود مقدّس پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله راجع به مودّت و دوستی اهل بیت پیامبر نقل کرده اند .
به راستی با وجود نقل این احادیث ، معلوم نیست که علمای اهل سنّت چرا از روایت به درایت نرسیده و به سوی آن توجیهات و تفسیرات غیر منطقی رفتند ؟
به عنوان نمونه ، زمخشری که یکی از مفسّران بزرگ اهل سنّت است ، در تفسیر «کشاف » از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایتی مفصّل نقل نموده که قسمتی از آن در این جا ذکر می شود .
طبق نقل زمخشری ، پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله فرمودند :
«مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ، مَاتَ شَهِیدا ، أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ، مَاتَ مَغْفُورا لَهُ ، أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ، مَاتَ تَائِبا ، أَلا وَمَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ، مَاتَ مُؤمِنا مُسْتَکْمِلَ الاْءِیمَانِ » .
هر کس با عشق و محبّت آل محمد صلی الله علیه و آله (اهل بیت پیامبر) از دنیا برود ، شهید مرده است .
آگاه باشید ! کسی که با محبّت و عشق آل محمّد صلی الله علیه و آله بمیرد ، آمرزیده و بخشوده خواهد بود .
ص: 129
آگاه باشید !هر کس با محبّت و مودّت آل محمد صلی الله علیه و آله از دنیا برود ، با توبه از دنیا رفته است .
آگاه باشید ! کسی که با عشق و محبّت آل محمّد صلی الله علیه و آله بمیرد ، مومنِ با ایمان کامل از دنیا رفته است(1) .
همان طوری که اشاره شد ، این حدیث طولانی است ، و به جهت اختصار بخشی از آن را نقل کردیم(2) .
فخر رازی در تفسیر کبیر خود همین روایت را از زمخشری نقل کرده و بعد از نقل آن ، آل محمّد صلی الله علیه و آله را توضیح داده و معنا کرده است .
او می گوید : مقصود از آل محمّد صلی الله علیه و آله کسانی هستند که بازگشت امرشان به سوی آن حضرت می باشد ، پس تمام کسانی که ارتباط شان محکم تر و کامل تر باشد آل هستند ، و بدون تردید فاطمه و علی و حسن و حسین محکم ترین پیوند و ارتباط را با رسول اکرم صلی الله علیه و آله داشتند ، و این مطلب از مسلّمات و مستفاد از احادیث متواتر است ، در نتیجه لازمه ی این مطلب این است که آن ذوات مقدسه ، آل رسول اللّه صلی الله علیه و آله باشند .
ص: 130
و جمعی در معنای «آل پیامبر» اختلاف دارند ، بعضی گفتند : تمام اقارب و خویشاوندان پیامبر هستند .
و بعضی دیگر گفتند : مقصود از آل پیامبر ، امّت آن حضرتند
اگر آل را به خویشاوندان آن حضرت اختصاص دهیم ، در این صورت آن ها (حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام) قطعا آل پیامبر می باشند ، و اگر آل را بر معنای امّتی که دعوت آن حضرت را قبول کردند ، تعمیم دهیم ، باز هم آن ذوات مقدسه علیهم السلام به طریق اولی ، آل پیامبر هستند .
بنابراین ، در هر صورت آن انوار الهی (حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام) آل رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشند .
اما دیگران (غیر از آن چهار نفر) آیا مشمول لفظ «آل» می شوند یا نه ؟ این مساله اختلافی است .
صاحب «کشاف» روایت کرده که چون این آیه ی مودّت نازل شد ، به آن حضرت عرض شد : یا رسول اللّه ! این خویشاوندان شما که محبت و دوست داشتن آن ها بر ما واجب شد ، چه کسانی هستند ؟
حضرت فرمود :
«عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَابْنَاهُمَا » .
علی و فاطمه و دو فرزندان آن ها .
پس ثابت شد که مقصود از «قربی» در آیه ی شریفه ، منحصر در این چهار نفر از
ص: 131
خویشاوندان و نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند ، وقتی این مطلب مسلّم شد(1) ، لازم است که این ها امتیاز و احترام بیش تر و مخصوصی داشته باشند .
در این جا به چند وجه و دلیل بر تعظیم و احترام ویژه ی آن ها اشاره می شود :
دلیل اول : خودِ آیه ی شریفه ی «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» که وجه استدلالش گذشت .
دلیل دوم : شکی نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت صدیقه ی طاهره علیهاالسلام رادوست می داشت ، و در باره ی ایشان فرمود :
«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی ، یُؤذِینِی مَا یُؤذِیهَا » .
فاطمه قسمتی از وجود من است ، آنچه که فاطمه را اذیت و ناراحت کند ، مرا ناراحت کرده است .
و هم چنین با نقل متواتر از رسول اکرم صلی الله علیه و آله ثابت شده که آن حضرت ، امیرالمومنین و حسن و حسین علیهم السلام را دوست می داشت .
بنابراین ، بر تمام امّت (به لحاظ تبعیت از رسول اکرم صلی الله علیه و آله) نیز محبت و دوست داشتن آن ها واجب می باشد ؛ به لحاظ فرمان خداوند متعال که امر نمود :
«وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»(2) .
از پیامبر پیروی کنید شاید رستگار شوید .
و سخن دیگر الهی که فرمود :
ص: 132
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ»(1) .
پس آنان که فرمان او را مخالفت می کنند ، باید بترسند .
و کلام خدای سبحان :
«إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»(2) .
اگر خدا را دوست دارید ، از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد .
و نیز بیان حضرت حق که فرمود :
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ»(3) .
مسلّما برای شما در رفتار و عمل رسول خدا سرمشق و الگوی نیکویی است برای آن ها که امید به رحمت خدا دارند
دلیل سوم : وجوب دعا نمودن ، برای آل پیامبر ، یک منصب و مقام بسیار ارجمندی را اثبات می کند ، و به همین جهت نیز این دعا در آخر تشهد در نماز ، واجب قرار داده شد ، و آن دعا این است که نمازگزار می گوید :
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِ مُحَمَّدٍ ، وَارْحَمْ مُحَمَّدا وَآلَ مُحَمَّدٍ .
و این تعظیم ، تجلیل و مقام ، در حق غیر آل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود نداشته و نخواهد داشت .
پس تمام این ادله دلالت دارند بر وجوب محبت نسبت به خاندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .
و شافعی در شعر خود گفت :
ص: 133
یَا رَاکِبا ! قِفْ بِالْمُحَصَّبِ مِنْ مِنًی
وَاهْتِفْ بِسَاکِنِ خَیْفِهَا وَالنَّاهِضِ سَحَرا
إِذَا فَاضَ الْحَجِیجُ إِلَی مِنًی
فَیْضا کَمَا نَظْمِ الْفُرَاتِ الْفَائِضِ
إِنْ کَانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ
فَلْیَشْهَدِ الثَّقَلانِ أَنّی رَافِضیّ
ای سواری که عازم حج هستی ، در آن جا که برای رمی جمرات ریگ جمع می کنند ، توقّف کن و به کسانی که در مسجد خیف مشغول عبادتند و یا در حال حرکت از آن جا می باشند ندا بده ، هم چنین به هنگام سحر گاه که حاجیان از مشعر به سوی منی کوچ می کنند ، و مانند نهری عظیم و خروشان وارد سرزمین منی می شوند ندا بده و بگو : اگر محبت آل محمد صلی الله علیه و آله رفض و ترک دین است ، همه ی جن و انس شهادت دهند که من رافضی هستم(1) .
ادله ی متعدد دیگری وجود دارند که می توانند مورد استناد قرار گیرند ، و اثبات نمایند که مراد از «قربی » در آیات متعدده از قرآن مجید ، فقط اهل بیت معصومین علیهم السلام از خاندان خاتم النبیّین صلی الله علیه و آله هستند ، و نیز اثبات لزوم مودّت و وجوب محبت به اهل بیت علیهم السلام نماید که به لحاظ اختصار ، اکتفا به همین مقدار می شود .
ظاهر آیه ی مبارکه این است که موارد مصرف «فی ء» در آیه ی قبلی را بیان می کند ، هر چند در آیه ی قبل مقصود از «فی ء» خصوص اموال بنی النضیر بود ، ولی در این آیه نسبت به تمام فی ءهای دیگر عمومیت دارد .
آیه ی مبارکه می فرماید : قسمتی از «فی ء» به خدای متعال اختصاص دارد ، و
ص: 134
قسمتی از آن مخصوص رسول خدا صلی الله علیه و آله است ، و مقصود این که یک قسمت مخصوص خداوند می باشد ، این است که باید طبق نظر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در راه رضای خدای متعال مصرف شود ، و آنچه که مخصوص رسول اکرم صلی الله علیه و آله است ، در مصارف شخصی آن جناب مصرف می شود .
و بخشی دیگر از آن اموال ، مختص به ذوی القربی و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله است ، و قسمتی دیگر مربوط به یتیمان فقیر است نه هر کودکی که پدرش را از دست داده باشد .
این که ایتام را جداگانه ذکر فرمود به خاطر این است که اهمیت رسیدگی به این طایفه را برساند و الاّ یتیمی که فقیر است جزوی از مساکین می باشد .
قسمتی دیگر از آن اموال مخصوص مساکین و بخشی دیگر برای کسانی که دربین راه درمانده شدند ، و اموال خود را از دست داده اند که به آن ها «ابن السبیل » اطلاق می شود .
و اما اموال غیر منقول از قبیل زمین ها و باغات چند قسمت می شوند :
قسم اوّل : اموالی که با قهر و غلبه در جنگ فتح شدند ، و در اصطلاح فقه ، اسم آن را «اراضی مفتوح عنوه» می گویند ، مثل زمین های مکه و عراق .
حکم این زمین ها این است که مال تمام مسلمین است ، و تا روز قیامت هیچ کس مالک آن ها نمی شود ، و اختیار آن با پیامبر و امام و نایب آن حضرت خواهد بود ، می توانند این زمین ها را به مردم ، یک ساله یا چند ساله اجاره دهند ، به اجرت و پولی که از اجاره ی آن اخذ می شود ، «خراج» می گویند ، یا این که می گویند : این زمین به شما اجاره داده می شود در قبال مثلاً یک بیستم یا یک چهلم از منافع و زراعت آن که البته بستگی دارد به کیفیت زمین و نظر پیغمبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام و نایب آن
ص: 135
بزرگواران ، به این اجرت و قسمی که از زراعت یا منافع زمین اخذ می شود «مقاسمه» می گویند .
و کسی حق خرید و فروش این زمین ها را ندارد ؛ چون با جنگ به دست مسلمین افتاده اند ، اگر در این عصر و زمان خرید و فروش می شوند ، این معاملات باطل هستند ، بلی می توانند هوایی و منافع آن ها را بفروشند .
قسم دوم زمین های کسانی که به محض دیدن مسلمانان ، می گویند : ما تسلیم هستیم و مسلمان شدیم ، و در خدمت شماییم ، حکم این قسم از اموال معلوم است ؛ زیرا خودشان مالک اموال شان هستند هیچ کس حق تعرّض به آن ها را ندارد .
قسم سوم اراضی کسانی که مغلوب مسلمانان نشدند ، آن ها می گویند : حال که شما مسلمانان این جا آمدید ، ما بر دین خودمان (یهودیت یا مسیحیت) باقی هستیم ولی به شما جزیه می دهیم .
قسم چهارم زمین هایی که اهلش آن را ترک می کنند و رها می سازند و می روند ، نه جنگی می شود و نه با زور و قهر و غلبه گرفته شده و نه اسلام آوردند ، و نه این که
باقی می مانند و جزیه می دهند .
به تعبیر دیگر : جلی أهلها یعنی اهل آن ترک وطن کرده اند
یکی دیگر از مصارف «فی ء» و آن اموال بنی النضیر ، این است که به انصار پرداخت شود ، لذا خداوند می فرماید : «کسانی که در دار الهجره (یعنی سرزمین مدینه) و (به تعبیر خداوند متعال در این آیه ی شریفه) در خانه ی ایمان قبل از مهاجران مسکن گزیدند» .
از این تعبیر استفاده می شود که انصار قبل از این که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و مهاجران
ص: 136
وارد مدینه شوند ، بسترهای مهاجرت مسلمانان مکه را فراهم کردند ، یعنی نه تنها خانه های خود را آماده ی مهاجران کردند ، بلکه دل و جان خود را نیز تا آن جا که توانایی داشتند ، آماده ی پذیرایی نمودند .
از تعبیر «مِنْ قَبْلِهِمْ» این گونه فهمیده می شود که این اعمال ، قبل از هجرت مسلمانان بوده است .
خراج عبارت است از مالیات نقدی که از طرف حاکم مسلمین تعیین می گردد ، و کسانی که در آن زمین ها کار می کنند ، وظیفه دارند هر سال همان مبلغ را به آن حاکم تحویل دهد ، مثلاً برای هر هکتار زمین مبلغ ده دینار خراج بپردازند .
اما مقاسمه به این معنا است که حاکم شرعی در محصول زمین های خراجیه به صورت نسبی با کشاورزان سهیم باشد ، مثلاً یک دهم یا یک بیستم یا کم تر و بیش تر از محصولات آن برای حاکم و باقی مانده ی آن مال کشاورزان باشد(1) .
می توان گفت : خراج و مقاسمه دو نوع مالیاتی هستند که از طرف والیان اسلام بر زمین هایی که مسلمانان با جنگ و غلبه توانسته اند آن ها را از دست کفار خارج سازند ، تعیین می گردد ، و کسی که در آن زمین ها کار می کرد ، موظف بود هر سال مبلغی به عنوان مالیات بپردازد ، و چون این گونه اراضی از مال تمام مسلمانان است
ص: 137
و قابل خرید و فروش نیست ، باید منافع آن هم در مصالح عموم صرف شود ، و از بیت المال مسلمین است .
در آیه ی قبل بیان شد که تمام اموال بنی النضیر متعلق به رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد ، مقصود این نیست که پیامبر همه ی آن را در مصارف شخصی استفاده کند ، بلکه آن حضرت چون حاکم اسلامی و مدافع و حافظ حقوق مسلمین و نیازمندان است ، قسمت عمده ی آن اموال را در آن موارد مصرف کند .
«فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکینِ وَابْنِ السَّبیلِ»(1) .
خراج پس از جمع آوری طبق تشخیص و دستور حاکم واقعی اسلام ، در راه مصالح عمومی و امنیت و دفاع از مرزها و آنچه که موجب تقویت و رشد جامعه ی
اسلامی است ، صرف می گردد .
در آیه ی کریمه موارد مصرف «فی ء» را شش مورد ذکر می کند :
1 - سهم خدای متعال «فللّه» ، واضح و روشن است که خداوند مالک همه ی هستی است ، و به هیچ چیز نیاز ندارد ، و این سهم یک نوع نسبت تشریفاتی است تا گروه های دیگری که ذکر شده اند ، احساس حقارت نکنند ، و سهم خود را در ردیف سهم خدا به حساب بیاورند ، و در اذهان عمومی از حیثیت و شخصیت آن ها کاسته نشود .
علاوه بر این ، مقصود از سهم خدای متعال یعنی آن اموال باید فی سبیل اللّه و در
ص: 138
راه خداوند مصرف شود .
2 - سهم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «وللرسول» ، آن حضرت بر اساس آنچه که خودش صلاح می داند و در هر موردی که بخواهد ، مصرف نماید .
3 - سهم خویشاوندان «ولذی القربی» ، یقینا در این جا مقصود از ذوی القربی خاندان عصمت و طهارت رسول اکرم صلی الله علیه و آله هستند ، یعنی کسانی که صدقات بر آن ها حرام است ؛ چون از صدقات محرومند ، می توانند از این اموال استفاده کنند .
4 - سهم یتیمان «والیتامی» .
5 - سهم مسکینان و نیازمندان «والمساکین» .
6 - سهم ابن سبیل یعنی در راه ماندگان «وابن السبیل» .
قرآن کریم بعد از بیان موارد مصرف «فی ء» ، از تعلیل در آیه ی شریفه ، یک اصل کلی استفاده کرده و فرمود :
«کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ» .
برای این که این مال و ثروت ، چیزی نباشد که فقط در میان اغنیای شما گردش کند ، یعنی علت حکم تقسیم اموال این است که پول و ثروت در میان همه ی طبقات قسمت شود و اختصاص به یک طبقه ی معین نداشته باشد که فقط در میان آن ها و در یک مدار بسته ، گردش کند ، بلکه این اموال باید در مداری باز باشد که همه ی مردم را شامل شود .
همان گونه در معنای واژه ها گذشت ، لفظ «دولة» به معنای دست به دست شدن است ، دولت را هم دولت می گویند به خاطر این است که دست به دست می شود ، یعنی برای یک نفر یا یک عده باقی نمیماند ، این ها می روند و عده ی دیگر می آیند ، و آن عده هم می روند باز عده ی دیگری می آیند .
ص: 139
در این آیه ی کریمه می فرماید : این پول که دست به دست می شود نباید در یک مدار محدود و بین اغنیا دست به دست شود ، باید در مدار عموم دست به دست گردد .
و این معنا دو صورت دارد :
گاهی ممکن است فقط در میان یک طبقه و در یک مدار محدود گردش کند، و بعضی اوقات ممکن است در یک مدار نامحدود گردش نماید ، و نظر اسلام در باب ثروت این است که در دست همه ی مردم و در یک مدار نامحدود باشد «کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ» .
قرآن می فرماید : این اموال باید در میان همه ی مردم بگردد نه در میان یک طبقه و گروه معین .
خلاصه ی مفهوم آیه ی مورد بحث تا این قسمت ، این است که آنچه خداوند متعال از (اموال و زمین های) اهل آن آبادی ها به پیامبرش بازگرداند ، اختصاص به خداوند تبارک و تعالی و پیامبر و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و یتیمان و مستمندان و در راه ماندگان دارد .
برخلاف غنایمی که در جنگ های درگیرانه و مسلحانه به دست می آید که فقط خمس آن غنایم مخصوص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد ، و ما بقی بین زرمندگان اسلام تقسیم می گردد ، ولی در این اموال قضیه فرق می کند ؛ زیرا بدون جنگ به دست آمده ، لذا مصرف آن را شش قسمت بیان فرموده است .
و بعد از بیان این سهام ، به علت و چرایی این تقسیم اشاره نمود و فرمود :
ص: 140
این گونه تقسیم به جهت آن است که این اموال فقط بین ثروتمندان شما دست به دست نگردد تا این که افراد محتاج از آن بی نصیب بمانند .
در ادامه ی آیه ی مبارکه می فرماید :
«وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقَابِ» .
آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید (و اجرا نمایید) ، و از آنچه نهی فرموده خودداری نمایید ، و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است .
اجرای فرمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به آنچه که از طرف خدای متعال آورده ، و ترک نمودن آنچه را که نهی می کند ، یعنی کسی حق اشکال کردن به آن فرامین را ندارد ؛ زیرا وقتی آن حضرت ، فرستاده ی الهی می باشد و خداوند متعال هم طبق مصالح فرمان می دهد ، در نتیجه باید به دستورات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عمل شود .
دین مبین اسلام از واژه ی «سلم» به معنای تسلیم بدون هیچ قید و شرطی می باشد(1) ، لذا هر کسی به این دین و آیین وارد شده باید تسلیم فرمان پیامبر
ص: 141
خاتم صلی الله علیه و آله باشد ، همان گونه که در سوره ی مبارکه ی نسا فرمود :
«فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلیما»(1) .
به پروردگارت سوگند که آن ها مومن نخواهند بود مگر این که در اختلافات خود ، تو را به داوری طلبند ، و سپس از داوری تو در دلِ خود احساس ناراحتی نکنند ، و کاملاً تسلیم باشند .
و نیز در سوره ی احزاب می فرماید :
«وَمَا کانَ لِمُؤمِنٍ وَلا مُؤمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(2) .
هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند ، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد .
و هم چنین در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«یَوْمَ لا یَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»(3) .
ص: 142
در آن روز که مال و فرزندان سودی نمی بخشد مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید .
فرد مسلمان باید تابع اراده ی حق باشد ، و خیال نشود که خدا و پیامبر محتاج تسلیم بودن ما هستند ، خیر ، بلکه مصلحت و خیر و صلاح ما این است که در مقابل آن ها تسلیم باشیم ؛ زیرا خدای متعال چیزی جز خیر برای بندگانش نمی خواهد .
علاوه بر این ، چون ما از مصالح و مفاسد اعمال خودمان آگاه نیستیم ، شارع مقدس که عالم الغیب است ، از آن ها اطلاع دارد ، لذا آنچه که به نفع بشر است فرمان به انجام آن می دهند ، و آنچه که به ضرر آن ها می باشد نهی می کند .
پس کسی که بخواهد به سعادت ابدی برسد باید مطیع و تسلیم فرمان خداوند متعال و پیامبرش باشد ، همان گونه که شخص بیمار اگر بخواهد از بیماری نجات پیدا کند ، باید در مقابل دستورات پزشک متخصص تسلیم باشد و هر چه که او می گوید عمل کند .
تذکر : لازم به یادآوری است که تسلیم و اطاعت از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در واقع اطاعت از خدای متعال می باشد ، همان گونه که در سوره ی مبارکه ی نسا می فرماید :
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»(1) .
کسی که از پیامبر اطاعت کند ، خدا را اطاعت کرده است
علتش این است که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هر چه که بیان می کند ، از ناحیه ی ذات اقدس حق می باشد ، چنان که در سوره ی مبارکه ی نجم فرمود :
ص: 143
«مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی»(1) .
(پیامبر) هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید! آنچه می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست .
لذا در این قسمت از آیه ی مورد بحث می فرماید :
«آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید و اجرا کنید ، و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید» .
و در ادامه می فرماید :
«وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقَابِ» .
و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است .
واژه ی «تقوی» از ریشه ی «وقی» به معنای حالت خویشتن داری ، هوشیاری و پرهیز کردن است ، ترجمه ی صحیح این کلمه یعنی خود نگهداری که همان حفظ نفس است ، و متقین یعنی کسانی که خود را نگه می دارند .
بعضی از لغویین گفته اند : «وِقَایَة» یعنی نگهداشتن از چیزی است که زیان و ضرر می رساند .
تقوا در عرف شرع به معنای نگهداری نفس از آنچه که انسان را به گناه می کشاند ، به این معنا که ممنوعات و محرمات را ترک کند(2) .
ص: 144
ویژگی های پرهیزکاران ، در موارد متعدد و مناسبت های مختلف در قرآن کریم ذکر شده است ، از جمله در آیات ابتدایی سوره ی مبارکه ی بقره پروردگار متعال شش صفت از اوصاف کلیدی متقین را می شمارد(1) .
خدای سبحان می فرماید :
«ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ
الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ * وَالَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِمَا اُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا اُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»(2) .
در این آیات شریفه شش ویژگی برای متقین ذکر شد که با داشتن آن ویژگی ها از هدایت قرآن بهره می برند و به رستگاری قطعی می رسند :
1 - ایمان به غیب (مانند ایمان به خداوند متعال ، فرشته ها) .
2 - برپا داشتن نماز .
3 - انفاق از آنچه خدا به آن ها روزی داده .
4 - ایمان به آنچه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده .
5 - ایمان به آنچه بر انبیای پیشین نازل شده .
6 - یقین داشتن به آخرت .
ص: 145
مولی الموالی امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در یکی از سخنان گهربارش ، دوازده علامت برای اهل تقوی ذکر نموده و فرمودند :
«إِنَّ لِأَهْلِ التَّقْوَی عَلامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا : صِدْقَ الْحَدِیثِ ، وَأَدَاءَ الْأَمَانَةِ ، وَالْوَفَاءَ
بِالْعَهْدِ ، وَقِلَّةَ الْفَخْرِ وَالْبُخْلِ ، وَصِلَةَ الْأَرْحَامِ.
وَرَحْمَةَ الضُّعَفَاءِ ، وَقِلَّةَ الْمُؤاتَاةِ لِلنِّسَاءِ ، وَبَذْلَ الْمَعْرُوفِ ، وَحُسْنَ الْخُلُقِ ، وَسَعَةَ الْحِلْمِ ، وَاتِّبَاعَ الْعِلْمِ فِیمَا یُقَرِّبُ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ طُوبَی لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ ، وَطُوبَی شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ أَصْلُهَا فِی دَارِ رَسُولِ اللَّهِ » .
همانا برای پرهیزکاران نشانه هایی است که با آن ها شناخته می شوند : راست گویی ، و ردّ امانت ، و وفا کردن به عهد ، و کم فخر کردن و کم تر بخل ورزیدن ، و رعایت پیوند خویشاوندی و صله رحم ، و مهربانی بر ناتوانان ، و کمی معاشرت با زنان ، و در کار نیک دست باز بودن ، و خوش خلقی ، و بردباری بسیار ، و پیروی کردن از دانشی که انسان را به خداوند عزّ و جلّ نزدیک می سازد ، برای ایشان سرانجام نیک و پسندیده و طوبی خواهد بود ، و طوبی درختی است در بهشت که ریشه و اصل آن در خانه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله است(1) .
ص: 146
از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود :
«اعْمَلْ بِفَرَائِضِ اللَّهِ تَکُنْ مِنْ أَتْقَی النَّاسِ » .
به واجبات خداوند عمل کن تا از پرهیزکارترین مردم باشی(1) .
در روایت دیگر از آن بزرگوار وارد شده :
«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَی النَّاسِ ، فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ» .
هر کس دوست دارد پرهیزگارترین مردم باشد ، باید که بر خدا توکل کند(2) .
و نیز امام صادق علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود :
«أَتْقَی النَّاسِ مَنْ قَالَ الْحَقَّ فِیمَا لَهُ وَعَلَیْهِ » .
پرهیزکار ترین مردم کسی است که حق را بگوید ، چه به نفعش و چه به ضررش باشد(3) .
در بین فرامین دینی ، کم تر موضوعی وجود دارد که مانند تقوا ، مورد سفارش و تاکید در آیات و روایات قرار گرفته باشد .
در این بخش به چند مورد از منافع و برکات آن اشاره می گردد :
ص: 147
«مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»(1) .
هر کس تقوای الهی پیشه کند ، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند ، و او را از جایی که گمان ندارد روزی می دهد .
«وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»(2) .
و سرانجام و عاقبت (نیک) برای پرهیزکاران است .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقینَ»(3) .
و (این نعمت های) آخرت نزد پروردگارت ، از آنِ پرهیزکاران است .
خدای تبارک و تعالی فرمود :
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ»(4) .
به راستی که خداوند پرهیزگاران را دوست دارد .
ص: 148
در سوره ی مبارکه ی مائده می فرماید :
«إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»(1) .
خداوند تنها از پرهیزگاران (اعمال را) قبول می کند .
آنچه که از این آیه ی شریفه استفاده می شود این است که قبولی اعمال وابسته به تقوا است ، و بدون آن هیچ عملی مورد پذیرش قرار نمی گیرد ؛ زیرا که فعلی مورد قبول واقع می شود که رنگ و بوی خدایی داشته باشد و خصوصیت وجه اللهی پیدا کند .
خدای سبحان فرمود :
«مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُعْظِمْ لَهُ أَجْرا»(2) .
هر کس تقوای الهی پیشه کند ، خداوند گناهانش را می بخشد و پاداش او را بزرگ می دارد .
در سوره ی مبارکه ی بقره می فرماید :
«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»(3) .
زاد و توشه تهیه کنید که بهترین زاد و توشه ، پرهیزکاری است .
ص: 149
در آیه ی کریمه فرمود :
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»(1) .
گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شما می باشد .
روایات زیادی راجع به فواید و ثمرات تقوا در احادیث نقل شدند که به قسمتی از آن ها اشاره می شود :
الف ) مولای متقیان امیر مومنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در ضمن سخنانی به ابوذر غفاری فرمود :
«لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِینَ کَانَتَا عَلَی عَبْدٍ رَتْقا ثُمَّ اتَّقَی اللَّهَ ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجا » .
اگر درهای آسمان ها و زمین ها به روی بنده ای بسته شود ، و او پرهیزکاری را پیشه کند ، خداوند در آن میان راه خلاصی برای او خواهد گشود(2) .
ب ) امام پنجم حضرت باقر علیه السلام به سعد الخیر فرمود :
«فَإِنِّی اُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ ؛ فَإِنَّ فِیهَا السَّلامَةَ مِنَ التَّلَفِ ، وَالْغَنِیمَةَ فِی الْمُنْقَلَب ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقِی بِالتَّقْوَی عَنِ الْعَبْدِ مَا عَزَبَ عَنْهُ عَقْلُهُ ، وَیُجْلِی بِالتَّقْوَی عَنْهُ عَمَاهُ وَجَهْلَهُ
ص: 150
وَبِالتَّقْوَی نَجَا نُوحٌ وَمَنْ مَعَهُ فِی السَّفِینَةِ ، وَصَالِحٌ وَمَنْ مَعَهُ مِنَ الصَّاعِقَةِ ، وَبِالتَّقْوَی فَازَ الصَّابِرُونَ ، وَنَجَتْ تِلْکَ الْعُصَبُ مِنَ الْمَهَالِکِ » .
تو را به تقوای الهی سفارش می کنم ؛ زیرا سلامتی از نابودی ، و بهره مندی به هنگام مرگ در آن است ، همانا خداوند عزّ و جلّ به وسیله ی تقوی و پرهیزکاری بنده را از آنچه که عقلش به آن نمی رسد حفظ می کند ، و با تقوی کوری و جهلش را از بین می برد ، و با تقوی نوح و همراهان او در کشتی ، و صالح و همراهانش از صاعقه نجات یافتند ، و در پرتوِ تقوی شکیبایان کام یاب گشتند ، و این گروه ها (یعنی شیعیان) از مهلکه ها ، نجات یافتند(1) .
ج ) در شعری منسوب به امیرالمومنین علیه السلام آمده :
أَدَّبْتُ نَفْسِی فَمَا وَجَدْتُ لَهَا
بِغَیْرِ تَقْوَی الاْءِلَهِ مِنْ أَدَبٍ
به ادب و تربیت نفس خود پرداختم ، و برای آن ، ادبی بهتر از تقوای الهی (در تمام حالاتش) نیافتم(2) .
از ابو جعفر حضرت امام باقر علیه السلام راحع به این بیان خداوند متعال که فرمود :
«مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَی فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ» سوال شد که مقصود از آن چیست ؟
حضرت فرمود :
ص: 151
«هَذِهِ الاْیَةُ نَزَلَتْ فِینَا خَاصَّةً ، فَمَا کَانَ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ فَهُوَ لَنَا ، وَنَحْنُ ذُو الْقُرْبَی ، وَنَحْنُ الْمَسَاکِینُ ، لا تَذْهَبُ مَسْکَنَتُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آلهأَبَدا ، وَنَحْنُ أَبْنَاءُ السَّبِیلِ ، فَلا یُعْرَفُ سَبِیلٌ إِلاّ بِنَا ، وَالْأَمْرُ کُلُّهُ لَنَا» .
این آیه مخصوص ما (اهل بیت) نازل شده است ، و آنچه که برای خدا و رسول گرامی او می باشد ، برای ما است ، و ذی القربی و مساکین ما هستیم ، و نیازمندی ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز از بین نخواهد رفت ، ابن السبیل هم ماییم ، و هیچ راهی (به سوی حق) شناخته نمی شود مگر به واسطه ی ما ، و تمام امور از آنِ ما می باشد(1) .
ص: 152
«لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ اُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ * وَالَّذینَ تَبَوَّؤا الدّارَ وَالاْءیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتُوا وَیُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَالَّذینَ جَاؤ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذینَ سَبَقُونَا بِالاْءیمَانِ وَلاَ تَجْعَلْ فی قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤفٌ رَحیمٌ» .
این اموال برای فقیران مهاجرانی است که از سرزمین و خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدند در حالی که فضل الهی و رضای او را می طلبند و خدا و رسولش را یاری می کنند ، و آن ها همان افراد راستگویند«» .
و برای کسانی است که در این سرا (سرزمین مدینه) و در سرزمین ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند و کسانی را که به سوی شان هجرت کنند دوست می دارند ، و در دل خود نیازی به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمی کنند و آن ها را بر خود مقدّم می دارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند ، و کسانی که از بخل و حرص نفس خویش را حفظ کرده اند ، آن ها همان کسانی هستند که به رستگاری و فلاح رسیدند«» .
(هم چنین) کسانی که بعد از آن ها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و می گویند :
ص: 153
پروردگارا! ما و برادران مان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز و مورد مغفرت قرار بده ، و در دل های مان حسد و کینه ای نسبت به مومنان قرار مده ، پروردگارا! قطعاتو بسیار مهربان و رحیمی«» .
در واقع می توان گفت که : این آیات کریمه دنباله ی بحث آیات گذشته است که راجع به مصارف ششگانه ی «فی ء» می باشد ، و می توان گفت : تفسیری برای یتیمان و مسکینان و ابن السبیل می باشد ، و بیش تر تفسیر «ابن السبیل» است ؛ زیرا اکثر مسلمانانِ مهاجر در آن زمان ، کسانی بودند که در وطن خود فقیر و مسکین نبودند ، ولی به خاطر مهاجرت مبتلا به فقر شده بودند .
عبارت «لِلْفُقَراءِ» در اول این آیه ی شریفه بدل از «لِذِی الْقُرْبی» و کلماتی است که در آیه ی قبل به آن عطف شدند((1))((2) )
در مورد شأن نزول آیه ی شریفه ی نهم ، از ابن عباس نقل شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روزی که بر یهود بنی النضیر پیروز شد ، به انصار فرمود :
«إِنْ شِئْتُمْ قَسَمْتُمْ لِلْمُهَاجِرِینَ مِنْ أَمْوَالِکُمْ وَدِیَارِکُمْ ، وَتُشَارِکُونَهُمْ فِی هَذِهِ الْغَنِیمَةِ ، وَإِنْ شِئْتُمْ کَانَتْ لَکُمْ دِیَارُکم وَأَمْوَالُکُمْ ، وَلا یُقْسَمُ لَکُمْ شَیْءٌ مِنَ الْغَنِیمَةِ » .
اگر خواستید و تمایل دارید ، اموال و خانه های خود را با مهاجرین تقسیم کنید ، و با آن ها در این غنیمت شریک شوید ، و اگر هم می خواهید اموال و خانه های تان برای شما باشد ، ولی در این صورت از این غنایم چیزی برای شما نباشد .
ص: 154
انصار گفتند : بلکه ما اموال و منازل خودمان را با آن ها تقسیم می کنیم ، و غنایم هم برای آن ها باشد و هیچ چشم داشتی به آن نداریم ، و مهاجرین را بر خود مقدم می داریم ، در این جا بود که آیه ی «وَیُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ ...» نازل شد(1) .
بعضی گفتند : این آیه درباره ی هفت نفری نازل گشته که روز جنگ اُحد بسیار تشنه شدند ، سپس آب آوردند که فقط برای یک نفر کافی بود تا رفع عطش و تشنگی گردد ، به یکی از آن ها دادند ولی او گفت : به فلانی بدهید که از من تشنه تر است ، و دوّمی گفت : به فلانی برسانید که از من بیش تر تشنه است ، و این کار ادامه پیدا کرد تا این که آن هفت نفر با تشنگی شهید شدند و هیچ یک از آن ها آب نیاشامید ، آن گاه خداوند سبحان در باره ی آن ها فرمود : «یُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ...» .
و عده ای گفتند : این آیه در مورد شخصی نازل شده که خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و عرض کرد : گرسنه ام به من طعام و غذا دهید ، پیغمبر خاتم صلی الله علیه و آله دستور داد از خانه اش برای او غذایی بیاورند ، ولی در منزل آن حضرت غذا نبود ، آن گاه فرمود :
«مَنْ یُضیفُهُ هَذِهِ اللَّیْلَةِ؟»
چه کسی امشب این مرد را مهمان خود می کند؟
سپس مردی از انصار او را به منزل خود برد ، ولی در خانه اش غذایی وجود نداشت غیر از مقدار کمی که برای دختر کوچکش بود ، و همان مقدار
ص: 155
را برای مهمان آوردند ، و چراغ را خاموش کردند ، و همسرش بلند شد و بچه را خوابانید .
سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بدون آن که چیزی از غذا در دهان بگذارند ، دهان خود را تکان می دادند ، و این عمل را به احترام مهمانی که از طرف پیامبر آمده ، انجام می دادند ، میهمان گمان کرد آن ها نیز همراه او غذا می خورند ، و به مقدار کافی خورد و سیر شد ، ولی آن ها در آن شب گرسنه خوابیدند .
آن ها فردا صبح خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیدند ، حضرت نگاهی به آنان کرد و لبخندی زد و آیه ی فوق را برای شان تلاوت نمود(1) .
در روایاتی که از طرق شیعه و اهل سنت نقل شده ، معلوم می گردد که آن میزبان حضرت علی علیه السلام ، و آن کودکان فرزندان او ، و کسی که کودکان را گرسنه خواباند ، بانوی بزرگوار اسلام حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام بودند(2) .
واژه ی «ابتغاء » از ریشه «بغْی» به معنای طلب و اراده کردن و نیز به معنای تجاوز نمودن از میانه روی می باشد .
گاهی طلب و تجاوز در کمیّت و ارزش مادّی است ، و گاهی بغی و تجاوز در وصف و کیفیّت چیزی اطلاق و بیان می شود .
ص: 156
گفته می شود : بَغَیْتَ الشّیء وابْتَغَیْتَ یعنی تجاوز کردی و بغی نمودی ، و این فعل در موقعی استعمال می شود که شما بیش از حد و اندازه چیزی را که لازم است طلب کنی و بخواهی ، خدای عزّ و جلّ می فرماید:
«لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ»(1) .
آن منافقین قطعا پیش از این هم فتنه جویی می کردند .
و در آیه ی دیگر فرمود :
«یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ»(2) .
(مسلما خود را برای سخن چینی و نمّامی در میان شما قرار می دادند) تا (برای از هم گسستن شیرازه ی سپاه اسلام) فتنه جویی کنند .
بغی و طلب دو قسم است : اوّل طلب و بغی پسندیده ، یعنی در گذشتن از عدل و رسیدن به احسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبّات .
معنای دوّم بغی و تجاوز ناپسند و ناروا ، یعنی از حقّ به باطل و به شک و شبهه رفتن می باشد(3) .
این واژه از ماده ی «بَوَاء» به معنای برابری و مساوات اجزای مکان و به عبارت دیگر : به معنای صاف و مسطّح بودن مکان است .
بَواء برای جایی گفته می شود که آن مکان برای وارد شدن و منزل گزیدن دور نباشد .
خدای تعالی فرمود :
ص: 157
«وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتا»(1) .
و به موسی و برادرش وحی کردیم که برای قوم خود خانه هایی در سرزمین مصر انتخاب کنید .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ»(2) .
(سپس) بنی اسرائیل را در جایگاه صدق (و راستی) منزل دادیم .
و هم چنین فرمود :
«تُبَوِّئُ الْمُؤمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ»(3) .
جهت انتخاب اردوگاه جنگ برای مومنان ، بیرون رفتی(4) .
تعبیر «تَبَوَّؤا » در آیه ی مورد بحث کنایه از این است که انصار مدینه ، ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مهاجران به آن شهر ، و زمینه ی هجرت را آماده کرده بودند .
در «مجمع البحرین » گفته : کلام خدای متعال که فرمود : «وَیُؤثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ» یعنی آن ها را بر خودشان مقدم می دارند ، این تعبیر از کلام عرب ها است که می گویند : آثره علی نفسه یعنی او را مقدم داشت و برتری داد .
و سخن پروردگار که فرمود : «بَلْ تُؤثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا»(1) یعنی دنیا را بر آخرت مقدم می دارید و برتری می دهید(2) .
این واژه به معنای نیازمندی و فقر و تنگدستی می باشد(3) .
بعضی از اهل لغت گفته اند : از فقر و تنگدستی که بسته و مسدود نشده باشد ، به «خصاصة » تعبیر شده است ، و خدای متعال فرمود : «وَیُؤثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ» یعنی با وجود این که خودشان به چیزهایی نیاز دارند ، دیگران را بر خویش مقدم می دارند(4) .
کلمه ی «یوق » از «وِقَایَة» و به معنای حفط و نگه داشتن چیزی است که زیان و ضرر می رساند ، و تقوا هم از همین ماده می باشد .
خدای متعال فرمود :
ص: 159
«فَوَقَاهُمُ اللَّهُ»(1) .
(به خاطر این عقیده و عمل) خداوند آنان را (از شرّ آن روز) نگه می دارد .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«وَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»(2) .
خداوند آن ها را از عذاب دوزخ حفظ می کند(3) .
کلمه ی «شُحّ» به معنای بخل همراه با حرص می باشد به طوری که عادت شخص گردد .
خدای سبحان فرمود :
«وَاُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ»(4) .
و نفوس را بخل و حرص فرا گرفته اگر چه مردم (طبق غریزه ی حبّ ذات ، در این گونه موارد) بخل می ورزند .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ»(5) .
در حالی که بر (سخن) خیر (و زبان خوش و نرم) بخیل می باشند .
و در جای دیگر می فرماید :
ص: 160
«أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ»(1) آن ها در همه چیز نسبت به شما بخیل هستند(2) .
در «لسان العرب » گفته : «شُح » شدیدتر از بخل است ؛ زیرا در منع کردن چیزی بلیغ تر و رساتر از بخل است(3) .
واژه ی «غِلّ» یعنی دشمنی و عداوت ، خدای متعال فرموده :
«وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»(4) .
و آنچه از کینه و دشمنی در سینه های آنان (اهل بهشت) است ، بَر می کنیم(5) .
در «مصباح المنیر » آورده : «غِلّ » به معنای حقد و کینه ورزی است ، و «غُلّ » یعنی طوق و گردن بندی که از آهن ساخته شده و در گردن انداخته می شود(6) .
با توجه به این که آیات مورد بحث راجع به مهاجرین و انصار می باشند ، بحث کوتاهی راجع به مهاجرت و اوصاف مهاجران و انصار ارائه می شود .
ص: 161
ابن اثیر در «نهایه » می گوید : هجرت در اصل ، ضد پیوستن و وصل شدن است ، سپس اطلاق شده بر کسی که از سرزمینی به سرزمین دیگر بیرون رود ، و سرزمین اول را ترک نماید .
هجرت دو نوع می باشد :
1 - هجرتی که خداوند متعال در برابر آن ، وعده ی بهشت داده و فرموده است :
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ»(1) .
به راستی که خداوند از مومنان ، جان ها و اموال شان را خریداری کرده که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد .
2 - مهاجرت کسی که بیابان نشین بود و به همراه مسلمانان نبرد می کرد ، ولی مانند مهاجرانِ گروه اول ، ترک دیار و اموال نکرده ، این شخص هم مهاجر بود ، ولی در رتبه ی فضیلت مهاجران درجه ی یک نبود(2) .
مهاجرت کردن ، در قرآن و احادیث اسلامی با اهمیت خاصی بیان شده است ، و مقصود از آن ، حرکت از نقطه ای به نقطه ی دیگر و از حالتی به حالت دیگر ، برای نجات و حفظ دین و تمکّن از انجام وظایف الهی است ، نه برای کسب ثروت و تحصیل مقام .
به همین لحاظ مشاهده می کنیم که در قرآن و حدیث ، نسبت به مساله ی
ص: 162
«مهاجرت» توجه ویژه ای شده است .
ولی غالبا هر موقع سخن از «هجرت» به میان می آید ، اذهان متوجه مهاجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکه معظمه به مدینه منوره می شوند ، و حرکت تاریخی آن حضرت را مجسّم می کنند که بسیار پربار و پر ارزش بوده ، و به خاطر نقش بزرگی که داشته ، در بین صدها حوادث تاریخ اسلام ، مبدأ تاریخ مسلمانان گردیده است .
و هم چنین مهاجرانی که به دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مکه هجرت کردند ، و گروهی به حبشه رفتند ، و گروه دیگر به مدینه ی منوره ، و در آن جا عده ای (انصار) با تمام وجود از آن ها استقبال و یاری نمودند(1) .
مهاجرت برای تامین امور زندگی و یا اهداف مادی دیگر ، مهاجرت جسمانی است ، و اگر انسان در این راه به مقصودی دست یابد ، به کمال مادی رسیده است ، در صورتی که مهاجرت مورد نظر قرآن ، انتقال جسم و روح با هم است ، به این معنا که جسم ، مکان و جایگاه خود را عوض می کند ، و شرک را به توحید ، و کفر را به
ص: 163
ایمان، و گناه را به اطاعت ، و بی تمکنی در انجام فرایض را به تمکن و قدرت به انجام فرایض ، عوض می کند .
در مهاجرت جسمی ، جسم پیوند مادی خود را از مکان خاصی قطع می کند ،در حالی که در هجرت روحی ، نه تنها جسم پیوند خود را از مکان خاصی قطع می کند ، بلکه روح نیز از آشیانه ی تنگ و تاریک و وحشتزایی که قادر به حفظ ایمان و دین خود نیست ، به فضای فراخی که از نظر معنویت کمبودی ندارد ، منتقل می گردد .
در حدیثی که از وجود مقدّس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده آن حضرت فرمودند :
«الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئَاتِ وَتَرَکَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ » .
مهاجر کسی است که از حرام هجرت کند و دوری نماید ، و آنچه را که خدای متعال حرام نموده ، ترک کند(1) .
علاّمه ی مجلسی در ذیل این روایت ، بیانی دارد که خلاصه ی آن چنین است :
مهاجری که خداوند او را ستوده ، تنها همان نیست که پیش از فتح مکه از آن جا به مدینه ی منوّره کوچ کرده است ، یا از بیابان به مدینه آمده ، یا از بلاد کفر از ترس
ظلم و فساد و ناتوانی از اظهار شعائر مسلمانی ، به بلاد اسلام مهاجرت کرده است .
و در کلام خدای متعال در سوره ی عنکبوت به آن اشاره شده و فرمود :
«یَا عِبَادِیَ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضی وَاسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ»(2) .
ای بندگان با ایمان من ! زمین من بسیار وسیع است ، در این صورت (اگر از جور کفار در سرزمینی به تنگ آمده و به کفر مجبور می شوید ، از آن جا به دیار دیگر هجرت کنید ، و هر کجا باشید) تنها مرا پرستش نمایید .
ص: 164
بلکه کسی هم که از گناهان هجرت کند و آن را ترک نماید و رو به طاعت آورد ، مهاجر می باشد ؛ زیرا برتری هجرت به این معانی یاد شده ، به خاطر دور شدن از کفر و نافرمانی است ، از این جهت ، کسی که همراه با دورویی و کفر هجرت کند ، هیچ گونه برتری ندارد ، مانند منافقانی که غاصب حقوق امامان دین می باشند ، واین ها مهاجرِ ستوده به شمار نمی آیند .
در نتیجه ، هر کس از کفر و گناهان و گمراهی هجرت کند و همراه با ایمان باشد ، در فضل و کمال با مهاجران یک سان است(1) .
مولای متقیان علی علیه السلام در کلام گهربار خود فرمودند :
«إِنَّمَا الْمُهَاجِرُونَ الَّذِینَ یهْجُرُونَ السَّیئَاتِ وَلَمْ یأْتُوا بِهَا» .
مهاجرین واقعی کسانی هستند که از بدی ها و گناهان دوری می کنند و مرتکب معصیت نمی شوند(2) .
به عبارت دیگر : در اسلام علاوه بر هجرت اصطلاحی ، هجرت دیگری است که مربوط به قلب و دل است ، و آن ، مهاجرت از گناه و نافرمانی به طاعت است ، یعنی انسان تصمیم بگیرد که گناه را ترک نماید و از فرمان خدا سرپیچی نکند ، به این نوع از هجرت در قرآن و احادیث اشاره شده است ، خدای متعال می فرماید:
«فَالَّذینَ هاجَرُوا وَاُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَاُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا لَاُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَلَاُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»(3) .
آن هایی که در راه خدا هجرت کردند ، و از خانه های خود بیرون رانده شدند ، و در راه من آزار دیدند ، و جنگ کردند و کشته شدند ، به یقین گناهان شان را
ص: 165
می بخشم ، و آن ها را در باغ های بهشتی که از زیر درختانش نهرها جاری است ، وارد می کنم .
از آن جا که در این آیه ی مبارکه ، مهاجرت در مقابل خروج از خانه قرار گرفته است ، معلوم می شود که مقصود از آن ، مهاجرت به معنای وسیع تر - که شامل ترک
گناه و پاکی از آلودگی و خروج از خانه ی گناه و معصیت است - می باشد .
و آنچه که این مطلب را تایید می کند ، روایاتی هستند که پیرامون این نوع از مهاجرت وارد شده اند ، لذا فردی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پرسید : کدام هجرت افضل و برتر است؟
پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید :
«أَنْ تَهْجُرَ مَا کَرَهَ رَبُّکَ» .
آنچه را که پروردگارت آن را دوست ندارد ترک کنی(1) .
اگر انسان در محیطی زندگی کند که نمی تواند به وظایف دینی خود عمل کند ، باید از آن جا مهاجرت نماید و به جایی برود که بتواند به واجبات دینی خود عمل کند ، خدای متعال در آیاتی از قرآن به این مساله اشاره می فرماید .
در سوره ی مبارکه ی نسا ، دعای مستضعفین را نقل می کند که آن ها از درگاه الهی تقاضا دارند و عرض می کنند :
«رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»(2) .
پروردگارا! ما را از این شهر (مکه) که اهلش ستمگرند ، بیرون ببر .
ص: 166
در سوره ی مبارکه نسا فرمود :
«إِنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها
فَاُولَئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصیرا»(1) .
کسانی که فرشتگان (قبض ارواح) روح آن ها را گرفتند در حالی که به خویشتن ستم کرده بودند ، به آن ها گفتند : شما در چه حالی بودید؟ (و چرا با این که مسلمان بودید ، در صفِ کفّار جای داشتید؟!) گفتند : ما در سرزمین خود ، تحت فشار و مستضعف بودیم ، آن ها (فرشتگان) گفتند : مگر سرزمین خداوند پهناور نبود که مهاجرت کنید ؟ آن ها (عذری نداشتند ، و) جایگاه شان دوزخ است ، و سرانجام بدی دارند .
با توجه به این آیه ی کریمه ، اگر کسی در وطن خود تحت فشار باشد و نتواند اعمال دینی خود را انجام دهد ، ولی از آن جا مهاجرت نکند ، به خودش ظلم و ستم نموده و توبیخ می شود که چرا هجرت نکرده ، چنین شخصی اهل جهنم خواهد بود ، و سرانجام بدی در انتظار او می باشد .
خدای متعال در سوره ی مبارکه ی نسا می فرماید :
«وَمَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَما کَثیرا وَسَعَةً وَمَنْ
ص: 167
یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرا إِلَی اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّهِ»(1) .
کسی که در راه خدا هجرت کند ، جاهای امنِ فراوان و گسترده ای در زمین می یابد ، و هر کس به عنوان مهاجرت به سوی خدا و پیامبر او از خانه ی خود بیرون رود ، سپس مرگش فرا رسد ، پاداش او بر خداست .
از این آیه ی شریفه استفاده می شود که اگر کسی در راه خدا هجرت کند و در این مسیر از دنیا برود ، اجر و پاداش او بر عهده ی خدای متعال است .
در سوره ی توبه فرمود :
«الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَاُولَئِکَ هُمُ الْفائِزُون»(2) .
آن ها که ایمان آوردند و هجرت کردند، و با اموال و جان های شان در راه خدا جهاد نمودند ، مقام شان نزد خدا برتر است ، و آن ها پیروز و رستگارند .
در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید :
«الَّذینَ هاجَرُوا وَاُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَاُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَلَاُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ
ص: 168
ثَوابا مِنْ عِنْدِ اللّهِ»(1) .
آن ها که در راه خدا هجرت کردند ، و از خانه های خود بیرون رانده شدند و در راه من آزار دیدند ، و جنگ کردند و کشته شدند ، به یقین گناهان شان را می بخشم ، و آن ها را در باغ های بهشتی که از زیر درختانش نهرها جاری است ، وارد می کنم ، این پاداشی است از طرف خداوند .
طبق این آیه ی کریمه ، مهاجرت از خانه و دیار اصلی برای رضای خدای سبحان ، موجب می شود تا گناهان انسان بخشیده شود ، در نتیجه وارد باغ های بهشت گردد .
و در سوره ی مبارکه ی نحل می فرماید :
«وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً»(2) آن ها که پس از ستم دیدن در راه خدا ، هجرت کردند ، در این دنیا جایگاه (و مقام) خوبی به آن ها می دهیم .
خدای متعال در آیات مورد بحث ، چند صفت مهم از اوصاف مهاجرین و انصار را ذکر می فرماید ، از این جهت ، در این مقام باید به آن اوصاف توجه شود .
«یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانا» .
مقصود آن ها از این مهاجرت ، رسیدن به فضل و فزونی و رضوان و خوشنودی خدای سبحان می باشد .
ص: 169
بنابراین ، مراد از فضل الهی در این جا «ثواب» و مقصود از «رضوان» خشنودی ذات اقدس حق است که مرحله ی بالاتری از تقاضای ثواب می باشد ، و در آیات متعدد دیگر نیز این معنا آمده است ، مثلاً در سوره ی مبارکه ی فتح آن جایی که اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله را توصیف می کند ، می فرماید :
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعا
سُجَّدا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَرِضْوانا»(1) .
محمّد صلی الله علیه و آله فرستاده و رسول خداست ، و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند ، پیوسته آن ها را در حال رکوع و سجود می بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را طلب می کنند(2) .
و هم چنین در سوره ی مبارکه ی توبه در رابطه با مومنان مهاجر می فرماید :
«یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوانٍ وَجَنّاتٍ لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ»(3) .
(آن هایی که ایمان آوردند و هجرت کردند ، و با اموال و جان های شان در راه خداوند جهاد نمودند) پروردگارشان آن ها را به رحمتی از ناحیه ی خود و رضایت (خویش) ، و باغ هایی از بهشت بشارت می دهد که در آن نعمت های جاودانه باقی می مانند .
ص: 170
از این آیات کریمه استفاده می شود که مقصود از فضل ، همان ثواب و پاداش ، و مراد از رضوان همان رضا و خوشنودی الهی می باشد .
«وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» .
صفت دیگر مهاجران این که آن ها خدای متعال (یعنی دین خدا) و پیامبر او را یاری می کنند .
در سوره ی مبارکه ی محمد صلی الله علیه و آله می فرماید :
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»(1) .
ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر (آیین) خدا را یاری کنید ، خداوند شما را یاری می کند و گام های تان را استوار می دارد(2) .
ص: 171
معلوم است که اگر خداوند کسی را یاری نماید به طور قطع آن شخص مغلوب واقع نمی شود ، و کسی که خدای متعال او را خار و ذلیل کند و یاری ننماید ، هیچ کسی نمی تواند او را کمک نماید همان گونه که در سوره ی مبارکه ی آل عمران فرمود :
«إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ»(1) .
اگر خداوند شما را یاری کند ، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد ، و اگر دست از یاری شما بردارد ، کیست که بعد از او ، شما را یاری کند؟
ص: 172
«اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» .
یکی دیگر از اوصاف مهاجران این است که آنان به تصدیق خداوند متعال از صادقین و راستگویانند .
در سوره ی مبارکه ی حجرات ، کسانی که به خدا و پیامبرش ایمان واقعی آوردند ، و با مال و جان خود جهاد کردند را با وصف « راستگویان » توصیف فرموده است :
«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»(1) .
مومنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند ، سپس هرگز شکّ و تردیدی به خود راه نداده و با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کرده اند ، آن ها همان راستگویانند .
صفت راستگویی همان چیزی است که در دنیا و آخرت برای انسان مفید است(2) .
و در آیه ی شریفه ی دیگر راستگویان در ردیف پیامبران و شهدا و صالحان قرار گرفتند که خداوند به آن ها نعمت داده است :
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ
ص: 173
وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِینَ»(1) .
و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند ، (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خداوند نعمت خود را بر آنان تمام کرده از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان .
در ادامه ی آیه ی مبارکه به چند صفت از اوصاف انصار اشاره می فرماید :
«وَالَّذینَ تَبَوَّؤا الدّارَ وَالاْءیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ» .
و (اموال آن کفار) برای کسانی است که در این سرا (سرزمین مدینه) و درسرزمین ایمان پیش از مهاجران مسکن گزیدند .
ذات احدیت فرمود :
«یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ» .
انصار هر مسلمانی را به سوی آن ها هجرت کند دوست می دارند .
تعبیر «یُحِبُّونَ» دلالت دارد بر این که دوست داشتنِ مهاجرین یک ویژگی مستمر و همیشگی آن ها به حساب می آید ؛ زیرا فعل مضارع دلالت بر استمرار و دوام دارد .
راجع به این صفت فرمود :
ص: 174
«وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتُوا» .
و در دل خود نیازی به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمی کنند .
یعنی انصار نه به غنایمی که به آن ها داده شده ، چشم داشتی دارند ، و نه نسبت به آنان حسادت می ورزند ، و حتی در درون دل خود نیز احساس نیاز به آنچه که به آن ها داده شده ، نمی کنند ، و اصولاً این امور به خیال انصار خطور نمی کند ، این مطلب نهایت بلند همتی و بزرگواری آن ها را نشان می دهد .
انصار مردم مهاجر را در تمام مراحل زندگی بر خود مقدم می داشتند هر چند خودشان فقیر و محتاج بودند ، لذا در آیه ی مورد بحث می فرماید :
«وَیُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ»(1) .
ص: 175
و در انتها می فرماید :
«فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .
این گروه همان جماعت رستگارانند .
ص: 176
در آخرین آیه ی مورد بحث در این بخش اشاره به گروه سوم از مسلمانان می کند و می فرماید :
«وَالَّذینَ جَاؤ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذینَ
سَبَقُونَا بِالاْءیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤفٌ رَحیمٌ»(1) .
در این که مقصود از این گروهی که بعد از مهاجرین و انصار می آیند چه کسانی هستند ، اختلاف شده است ، بسیاری بر این عقیده هستند که مقصود از آن ها ، تمام مسلمانان از صدر اسلام تا روز قیامت می باشند که از آن ها به تابعین تعبیر می شود(2).
علی ایّ حال ، برای آن هایی که بعد از مهاجرین و انصار می آیند نیز چند خصوصیت و ویژگی بیان می فرماید :
اوّل این که آن ها به فکر اصلاح خود هستند ، و از درگاه الهی می خواهند تا آنان را مورد مغفرت و بخشش خود قرار دهد .
خصوصیت دیگر این که آن ها مسلمانان گذشته را به عنوان برادران خودمی دانند ، و از خدای متعال برای شان طلب مغفرت می کنند .
یکی دیگر از آن صفات این است که از خداوندِ بخشنده و مهربان می خواهند کینه و دشمنیِ برادران ایمانی را در دل های شان قرار ندهد تا همه مثل عضو یک خانواده ، کنار هم زندگی کنند(3) .
ص: 177
و عبارت «رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤفٌ رَحیمٌ» به منزله ی علت است که مغفرت آن ذات قدوس بدون رأفت و رحمت او ممکن نیست محقق شود ، و رفع غلّ از قلوب مومنین نسبت به یک دیگر فقط به سبب رأفت و رحمت حضرت سبحان است .
همان گونه که ملاحظه شد ، یکی از چیز هایی که این گروه از مسلمانان از خدای متعال تقاضا می کنند این است که عناد و کینه توزی را از دل آن ها دور نماید ؛ زیرا کینه توزی یکی از اوصاف مذمومه است که موجب تفرقه و اختلاف و پراکندگی بین مسلمانان می گردد .
و یکی از نعمت هایی که خدای تبارک و تعالی به اهل بهشت عنایت می نماید ، این است که دشمنی و کینه را از دل آن ها دور می کند ، لذا در سوره ی مبارکه ی حجر می فرماید :
«وَنَزَعْنَا مَا فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانا»(1) .
و آنچه از دشمنی و کینه در سینه های شان (اهل بهشت) بوده برکنده ایم که برادروار بر تخت هایی روبروی یک دیگر قرار می گیرند .
هر چند راجع به مذمت غلّ و کینه توزی ، روایات فراوانی وجود دارند ، ولی ازباب رعایت اختصار چند روایت از مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام در مورد عناد و کینه توزی نقل می کنیم .
در کتاب «غرر الحکم » از آن حضرت روایت نقل شده که فرمود :
«بِئْسَ السَّجیَّةُ الْغُلُولُ» کینه توزی بد خصلتی است(2) .
ص: 178
و در روایت دیگر می فرماید :
«الْغِلُّ بَذْرُ الشَّرِّ » کینه توزی تخم شرّ و بدی است(1) .
و در سخن دیگر فرمود :
«الْغِلُّ دَاءُ الْقُلُوبِ » کینه توزی بیماری دل ها است(2) .
و در کلام دیگر می فرماید :
«الْغِلُّ یُحْبِطُ الْحَسَنَاتِ » کینه توزی خوبی ها را از بین می برد(3) .
توجه : بخش آخر از این آیه ی شریفه ، یک درس عمومی برای تمام مسلمانان است که به جای کینه و دشمنی و صفات ناپسند دیگر ، صفا و صمیمیت و برادری را در جامعه برقرار کنند ، و در مقابل دشمنان دین ، کنار هم دیگر مانند یک مشت آهنین باشند ، و به نیازمندان جامعه کمک نمایند ، و مانند برادران واقعی به هم دیگر احترام نمایند ، و اگر کسی از آن ها مشکلی داشته باشد به فکر آن مشکل باشند و در صدد رفع آن برآیند .
امیدواریم با ظهور منجی عالم بشریت حضرت حجت بن الحسن - أرواحنا لتراب مقدمه الفداء - تمام دشمنی ها و کدورت ها از بین مسلمانان رخت بربندد ، وظلم و بی عدالتی ریشه کن گردد ، و روحِ صفا و برادری و محبت در جامعه ی اسلامی برقرار گردد .
ص: 179
اموال بنی النضیر متعلق به مهاجران فقیری است که از زندگی و خانه و کاشانه ی خود دست کشیدند و به واسطه ی عشق و ارادت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ایمان و اعتقادخود و رسیدن به فضل و خوشنودی خالق جهان ، به مدینه منوّره مهاجرت نمودند ، و این مهاجرت علامت صداقت آن ها بود .
و در مقابل آن ها انصار بودند که نسبت به مهاجران محبت نشان داده و هر آنچه که اموال و دارایی داشتند را به آنان ایثار کردند ، هر چند خودشان هم نیازمند بوده ، ولی قلبا از این عمل خود رضایت داشتند ، و صفات ناپسندِ بخل و حرص را از وجود خود دور نمودند ، و نتیجه ی این رفتارشان فلاح و رستگاری بود .
و هم چنین اشاره ای شد به آن هایی که بعد از مسلمانان صدر اسلام می آیند که آنان به دنبال خودسازی و احترام کردن به مسلمانان سابق هستند ، و از درگاه الهی تقاضا می کنند که هم آن ها را ببخشد و هم گذشته گان را ، و حسادت و کینه توزی را نسبت به مسلمانان گذشته ، از دل شان دور نماید .
بعد از آن که خدای سبحان در آیات قبل مهاجرانی را که از وطن شان هجرت کردند ، توصیف نمود ، آن گاه گروه انصار را که به مهاجران پناه دادند ، مدح فرمود ،
سپس به ذکر تابعین پرداخت ، در آیات بعد منافقین و آنچه از نفاق و کفر و عصیان راپنهان می کنند یادآوری می نماید .
ص: 180
یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام به نام جمیل می گوید : از آن بزرگوار شنیدم که می فرمود :
«إِنَّ مِمَّا خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ الْمُؤمِنَ أَنْ یُعَرِّفَهُ بِرَّ إِخْوَانِهِ وَإِنْ قَلَّ ، وَلَیْسَ الْبِرُّ بِالْکَثْرَةِ ؛ وَذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَقُولُ فِی کِتَابِهِ :
«وَیُؤثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» .
ثُمَّ قَالَ : «وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» .
وَمَنْ عَرَّفَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِذَلِکَ أَحَبَّهُ اللَّهُ ، وَمَنْ أَحَبَّهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَی وَفَّاهُ أَجْرَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِغَیْرِ حِسَابٍ» .
به راستی که از جمله ی آنچه که خدای عز و جل مومن را به آن مخصوص ساخته ، آن است که نیکی به برادرانش را به او شناسانیده اگرچه آن نیکی کم باشد ، و نیکی و خوبی به کثرت و بسیاری نیست ، و بیان این مطلب آن است که خدای عز و جل در کتاب خویش می فرماید : «و آن ها را بر خود مقدّم می دارند هر چند خودشان بسیار نیازمند باشند .
سپس فرموده است : «و کسانی که از بخل و حرص نفس خویش باز داشته شده اند رستگارانند .
و هر که خدای عزّ و جلّ او را به این طریق بشناسد ، او را دوست دارد ، و هر که را خدای تبارک و تعالی دوست دارد ، مزد او را در روز قیامت تمام وکمال و بدون حساب عطا می فرماید .
ص: 181
امام صادق علیه السلام بعد از آن فرمود :
«یَا جَمِیلُ! اِرْوِ هَذَا الْحَدِیثَ لِإِخْوَانِکَ ؛ فَإِنَّهُ تَرْغِیبٌ فِی الْبِرِّ»
ای جمیل! این حدیث را از برای برادران خود روایت کن ؛ زیرا که آن باعث ترغیب برادران تو است در نیکی نمودن(1) .
ص: 182
«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ اُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطیعُ فیکُمْ أَحَدا أَبَدا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * لَئِنْ اُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ * لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ * لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمیعا إِلاَّ فی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمیعا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ».
آیا منافقان را ندیدی که پیوسته به برادران کفارشان از اهل کتاب می گفتند : هر گاه شما را (از وطن) بیرون کنند ، ما هم با شما بیرون خواهیم رفت ، و هرگز سخن هیچ کس را درباره ی شما اطاعت نخواهیم کرد ، و اگر با شما پیکار شود ، ما شما را یاری خواهیم نمود ، (ولی) خداوند شهادت می دهد که آن ها دروغ گو هستند«11» .
اگر آن ها را بیرون کنند با آنان بیرون نمی روند ، و اگر با آن ها پیکار شود یاری شان نخواهند کرد ، و اگر کمک شان کنند قطعا پشت به میدان نموده فرار می کنند ، سپس یاری نخواهند شد«12» .
هر آینه وحشت از شما در دل های آن ها بیش از ترس از خداوند است ، و این به خاطر آن است که آنان گروهی نادانند«13» .
آن ها هرگز با شما به صورت گروهی نمی جنگند جز در دژهای محکم یا از پشت
ص: 183
دیوارها ، در حالی که گرفتاری و اختلافات شان در بین خودشان بسیار شدید است ، شما آن ها را متّحد می پندارید در حالی که دل های شان پراکنده است ، و این به خاطر آن است که آن ها قومی هستند که تعقّل نمی کنند«14» .
در تفسیر «درّ المنثور» و «فتح القدیر » ذیل آیه ی «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نَافَقُوا» از ابن عباس نقل کردند که عده ای از قبیله ی بنی عوف بن حارث(1) شخصی را پیش بنی النضیر فرستادند که قلعه های خود را ترک نکنید و ایستادگی نمایید ، و ما شما راتسلیم (مسلمانان) نخواهیم کرد ، و اگر با آن ها جنگ کنید ما با شماییم و در کنار شما می جنگیم، و اگر از آن جا خارج شوید ما نیز با شما خارج می شویم و آن جا را ترک می کنیم.
بنی النضیر هر چه منتظر کمک آنان ماندند ، و با مسلمانان جنگیدند ، ولی منافقین به وعده ی خود وفا نکردند و آنان را یاری ننمودند ؛ چون که خداوند ترس از مسلمین را در دل های شان انداخته بود .
در نتیجه بنی النضیر از رسول اکرم صلی الله علیه و آله تقاضا نمودند تا به آن ها اجازه دهد که از مدینه خارج شوند و از جنگ خود داری نماید ، و قبول کردند که فقط به مقدار بار یک شتر از اموال خود غیر از سلاح را همراه خود ببرند .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله خواسته ی آن ها را پذیرفت ، و بنی النضیر ( به خاطر این که مسلمانان خانه های شان را نگیرند) آن ها را خراب می کردند ، و آن ( اثاث خانه) را بر پشت شتر خود گذاشته و به طرف خیبر حرکت کردند ، و
ص: 184
بعضی ها به طرف شام رفتند(1) .
و نیز در تفاسیر آمده که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که مقصود از آیه شریفه ی «أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ نَافَقُوا» عبد اللّه بن اُبَی بن سَلُول ، و رفاعة بن تابوت ، و عبد اللّه بن نبتل ، و اوس بن قیظی و برادران شان از بنی النضیر بودند(2) .
برای اطلاع و آگاهی کامل از آیات مورد بحث ، ابتدا معنای بعضی از واژه ها را بیان می کنیم .
این واژه از ماده ی «نَفَق » است ، به معنای حفره و سوراخی است که جانوران وحشی در زیر زمین برای خود ایجاد می کنند .
و در سوره ی مبارکه ی انعام می فرماید :
«فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقا فِی الْأَرْضِ»(3) .
و از همین معنا است «نافقاء الیربوع» یعنی لانه ی موش صحرایی .
و نیز «نفاق » هم این گونه است یعنی از یک دری داخل شدن در شریعت و پذیرفتن آن ، و از درِ دیگر خارج گشتن است .
ص: 185
در این مورد خداوند متعال هشدار داده و فرمود :
«إِنَ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(1) یعنی خارج شوندگان از شریعت هستند(2) .
و در «مصباح المنیر » گفته : «نَفَق » یعنی حفره و سوراخی در زمین است که از طرف دیگر راه خروجی داشته باشد .
و از همین معنا است که گفته می شود : «نَافَقَ الرجل» زمانی که برای اهل خود اظهار اسلام کند ولی غیر از اسلام را در باطن خود حفظ نماید ، و جایگاه نفاق دل انسان است(3) .
ازهری در «تهذیب اللغه » از ابوحاتم نقل کرده که تمام اهل بصره گفتند : «اِخوه » در نَسَب و «اِخوان » در صداقت و رفاقت استعمال می شود .
سپس در ردّ این قول می گوید : این نظریه خطا و خَلط بحث است ؛ زیرا هم به رفقا و هم به غیر رفقا ، اِخوه و اِخوان گفته می شود ، و برای اثبات مدعای خود به آیات قرآن استدلال کرده است .
خدای عزّ و جلّ در سوره ی حجرات می فرماید :
«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ»(4) مقصود از این آیه ی شریفه ، نَسَب نیست .
و در آیه ی دیگر فرموده :
«أَوْ بُیُوتِ إِخْوَانِکُمْ»(5) راجع به نَسَب و فامیلی است .
ص: 186
و در سوره ی مبارکه ی احزاب می فرماید :
«فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ»(1) ، معلوم است که مراد از اِخوان نَسَب و فامیل نیست(2).
در «صحاح» این واژه ریشه یابی شده است و در آخر گفته : بیش تر استعمال «اِخوان» در دوستان است و «اِخوه» در نسب و فامیل به کار می رود(3) .
این لفظ از ماده ی «ولی » است ، به دو معنای اقبال و اعراض است ، اگر به حرف عین جاره متعدی شود ، به معنای اعراض می باشد ، و اگر بنفسه بدون حرف جر متعدی شود ، به معنای اقبال است .
در «مفردات » آورده :
وَلَّیْتُ سمعی کذا ، و وَلَّیْتُ عینی کذا ، و وَلَّیْتُ وجهی کذا یعنی گوش و چشم و صورتم را به طرف او گرداندم و توجه دادم .
خدای متعال در آیاتی فرمود :
«فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»(4) .
اکنون تو را به سوی قبله ای که از آن خشنود باشی ، باز می گردانیم .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
ص: 187
«فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»(1) .
پس روی خود را به سوی مسجد الحرام کن .
و در این آیه ی کریمه فرمود:
«وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»(2) .
و از هر جا خارج شدی ، روی خود را به جانب مسجد الحرام کن .
ولاّه دُبُرَه یعنی گریخت و پشت به دشمن کرد ، و پروردگار متعال در این مورد فرمود:
«وَإِنْ یُقَاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبَارَ»(3) .
و (اهل کتاب) اگر با شما پیکار کنند ، به شما پشت خواهند کرد .
و در آیه ی مبارکه ی دیگر می فرماید :
«وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ»(4) .
و هر کس در آن هنگام به آن ها پشت کند(5) .
و در «مصباح المنیر » آمده : «وَلَّیتُ عَنْه» یعنی از آن اعراض نموده و ترک کردم ، و «تَوَلّی » هم به معنای اعراض نمودن است(6) .
«الرهْبَة» و «الرُّهْب» یعنی ترس و خوف همراه با دوراندیشی و احتیاط و اضطراب است .
ص: 188
خداوند متعال فرمود :
«لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً» .
هر آینه وحشت از شما در دل های آن ها بیش از ترس از خداوند است .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ»(1) .
و دست هایت را بر سینه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود(2) .
در «مصباح المنیر» آمده : رَهِبَ یعنی ترسید ، و اسم مصدرش «رهبة » است ، و فلانی راهب است یعنی از خدا می ترسد(3) .
«محصّنة » به معنای قلعه و دژ مستحکم و دارای حصار می باشد ، و کلام خدای عزّ و جلّ که فرمود :
«إِلاَّ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ» یعنی ( به طوری مستحکم است که ) ممنوع و ممتنع است کسی بتواند به آن مکان برسد ، این لفظ از « حَصَّنْتُ القریة » قریه را محکم کاری کردم زمانی که اطرافش را بناهایی ساخته باشی ، گرفته شده است(4) .
ص: 189
واژه ی «جُدُر » جمع «جِدار » و «جَدْر » است به معنای دیوار ، و جمع جُدُر جُدران می باشد(1) .
جِدَار یعنی دیوار یا حائط ، و جمع آن «جُدُر» است .
و سخن خدای متعال که فرمود :
«وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ»(2) از همین ماده است(3) .
الفاظ «بُؤس» و «بَأْس» و «بَأْسَاء» به معنای شدّت سختی و ناخوشایندی استعمال می شوند ، و فرق آن ها در این است که واژه ی «بُؤ» بیش تر وقت ها در فقر و جنگ مورد استفاده قرار می گیرد ، و «بَأْس» و «بَأْسَاء» در کشتن و مجروح نمودن دشمن استعمال می شود مانند کلام خدای متعال که فرمود :
«وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسا وَأَشَدُّ تَنْکِیلاً»(4) .
و خداوند قدرتش بیش تر و مجازاتش دردناک تر است .
و در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ»(5) .
ص: 190
و در برابر محرومیت ها و بیماری ها و در میدان جنگ، استقامت به خرج می دهند(1) .
واژه ی «شَتّ» به معنای پراکنده شدن افراد یک جامعه است ، گفته می شود : شَتَّ جمعهم شَتّا وشَتَاتا یعنی اجتماع آن ها پراکنده شد .
جاوءوا أَشْتَاتا یعنی پراکنده و بدون نظم آمدند .
و خداوند متعال فرمود :
«یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتا»(2) .
در آن روز مردم به صورت گروه های پراکنده (از قبرها) خارج می شوند .
و آیه ی کریمه ی «مِنْ نَبَاتٍ شَتَّی»(3) یعنی انواع مختلف و گوناگون گیاهان .
و آیه ی شریفه ی «وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی» در مقابل کسانی است که خدای سبحان آن ها را در آیه ی دیگر توصیف فرموده :
ص: 191
«وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ»(1) و دل های آن ها را با هم الفت داد(2) .
و «شتّی » جمع «شتیت » است(3) .
قهرا پس از تبیین مفردات و لغات ، نوبت به توضیح و تشریح آیات شریفه می رسد .
در آغاز آیات مورد بحث می فرماید :
«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ» .
با توجه به این که در این آیه ی شریفه بحث نفاق و منافق است ، و در رابطه با این گروه از انسان های چند چهره ، نیاز به بحث مفصلی است که خود نیاز به کتاب مستقل دارد ، لذا در این نوشتار به صورت اختصار راجع به منافق و خصوصیات و نشانه های آن ها چند نکته را متذکر می شویم
نفاق(4)
یکی از آفات جامعه ی توحیدی ، آفت نفاق است ؛ زیرا جمعی برای استفاده از منافع و مواهب جامعه ی اسلامی - که در حقیقت اعتقادی هم به آن ندارند - خود را در لباس مسلمین درآورده و چه بسا جزو مومنین قلمداد می شوند تا بتوانند هر چه بیش تر از مزایا و مواهب دین بهره مند شوند ، و به خاطر این که اعتقادی هم ندارند ،
ص: 192
در نتیجه هیچ گونه مشارکتی در مخارج این جامعه نخواهند نمود .
این گروه در زیر پوست حق جولان می دهند ، و در هنگام پرداخت هزینه پنهان می شوند ، از دری وارد شده و از در دیگری خارج می گردند .
هیچ کدام از آیات مربوط به نفاق ، در مکه نازل نشده بلکه تمام آن ها در مدینه نازل شده اند ؛ زیرا موضوع نفاق و منافقین در اسلام از زمانی مطرح شد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت فرمود ، و پایه های دین اسلام قوت گرفت و قدرت آن آشکار شد ، قهرا تحت لوای شوکت اسلام عده ای خواستند از منافع و مواهب آن بهره مند باشند که کمترین آن برخورداری از نعمت امنیت بود ، در عین حال که اعتقادی به حقانیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نداشتند ، و از طرفی دوستان قدیم و یا عشیره ی خود را حاضر نبودند از دست بدهند ، این بود که تنها در ظاهر اظهار ارادت به حضرت خاتم المرسلین صلی الله علیه و آله می نمودند ، ولی در خفا و پنهانی از آن عدول نموده که خداوند سبحان جلّ ذکره حال آنان را چنین بیان می فرماید :
«وَإِذَا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ
إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤنَ»(1) .
و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می کنند ، می گویند : ما ایمان آورده ایم ، (ولی) هنگامی که با شیطان های خود خلوت می کنند ، می گویند : ما با شماییم ، ما فقط (آن ها را) مسخره می کنیم .
ص: 193
و نیز احوال آن ها را چنین بیان می فرماید که :
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤمِنینَ»(1) .
گروهی از مردم کسانی هستند که می گویند : به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم در حالی که ایمان ندارند .
و هم چنین در بیان حال آن ها می فرماید :
«إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ
وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقینَ لَکَاذِبُونَ»(2) .
هنگامی که منافقان نزد تو آیند می گویند : ما شهادت می دهیم که یقینا تو رسول خدایی! خداوند می داند که تو رسول او هستی ، ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغ گو هستند (و به گفته ی خود ایمان ندارند) .
عوامل مختلفی در شکل گیری نفاق وجود دارند ، گاهی ممکن است حبّ ریاست و جاه طلبی موجب نفاق در شخص شود ، لذا حضرت فرمود :
«حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»(3) .
محبت دنیا ریشه و سرآمد همه ی خطاها است .
و گاهی به خاطر حس برتری جویی و خود برتربینی و یا تخریب و حتی تمسخر اطرافیان نفاق ایجاد می گردد .
ص: 194
شخصی که حُب جاه ، یا حس خود خواهی و کبر و غرور و برتری جویی بر دیگران و تخریب و تمسخر اطرافیان سراسر وجودش را گرفته سبب می شود که آن شخص حق را نادیده بگیرد ، و علیه حق رفتار نماید ، این است که قرآن کریم می فرماید :
«لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤمِنُونَ»(1) .
فرمان (الهی) در باره ی بیش تر آن ها تحقق یافته ، به همین جهت ایمان نمی آورند .
و در مقام تمسخر دیگران می فرماید :
«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَ نُؤمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ» .
هرگاه به آن ها گفته شود : مانند (سایر) مردم ایمان بیاورید ، می گویند : آیا هم چون ابلهان ایمان بیاوریم ؟
خدای سبحان در ادامه ی آیه فرمود :
«أَ لا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ»((2))((3))
ص: 195
آگاه باشید که این ها همان ابلهان هستند ولی خودشان نمی دانند .
از وجود مقدس خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :
«إنَّ الْمُسْتَهْزِئِینَ بِالنَّاسِ یُفْتَحُ لِأَحَدِهِمْ فِی الاْْخِرَةِ بَابٌ مِنْ الْجَنَّةِ ، فَیُقَالُ لَهُ : هَلُمَّ هَلُمَّ ، فَیَجِیءُ بِکَرْبِهِ وَغَمِّهِ ، فَإِذَا جَاءَهُ اُغْلِقَ دُونَهُ ، ثُمَّ یُفْتَحُ لَهُ بَابٌ آخَرُ فَیُقَالُ لَهُ : هَلُمَّ هَلُمَّ ، فَیَجِیءُ بِکَرْبِهِ وَغَمِّهِ ، فَإِذَا جَاءَهُ اُغْلِقَ دُونَهُ ، فَمَا یَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّی یُفْتَحَ لَهُ الْبَابُ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ ، فَیُقَالُ لَهُ : هَلُمَّ ، فَمَا یَأْتِیهِ مِنْ الاْءِیَاسِ » .
در روز قیامت کسانی را که در دنیا مردم را مسخره می کردند می آورند و دری از بهشت به روی آنان باز می شود و به آن ها گفته می شود : بیایید بیایید ، آن ها
ص: 196
با آن همه سختی و ناراحتی به پیش می آیند و همین که نزدیک در می رسند ، در به روی آن ها بسته می شود .
سپس درِ دیگری به روی آن ها باز می گردد و گفته می شود : شتاب کنید شتاب کنید بیایید ، این بار نیز آن ها با ناراحتی حرکت می کنند و همین که نزدیک این در می روند آن نیز بسته می شود ، و همین طور این کار تکرار می شود تا جایی که نا امید می شوند ، و دری دیگری باز می شود و به آن ها گفته می شود : بیایید ، ولی به خاطر یأس و ناامیدی دیگر به سوی آن در نمی روند(1) .
از مجموع آیات قرآن کریم استفاده می شود که علایم و نشانه های متعددی برای این گروه است ، در این جا قسمتی از آن نشانه ها را از دو منظر (قرآن و روایات) بیان می کنیم :
در قرآن کریم آیات فراوانی راجع به منافقین و علایم آن ها در سُوَر مختلف نازل شده ، حتی سوره ی مستقل در شرح حال آن ها به نام سوره ی «منافقون» آمده است و اهمیت موضوع را بیان می فرماید ، در این جا بخشی از آن آیات با عناوین خاص ذکر می شود :
ص: 197
در سوره ی مبارکه ی توبه می فرماید :
«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(1) .
یعنی منافقان از دایره ی اطاعت فرمان خداوند خارجند ، و بدیهی است در این صورت ، تمام آثار فسق نیز بر آنان منطبق می شود .
در سوره ی مبارکه ی بقره فرمود :
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤمِنینَ»(2) .
گروهی از مردم (که اهل نفاقند) کسانی هستند که می گویند : به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده ایم ، در حالی که ایمان ندارند .
خداوند متعال در سوره ی بقره می فرماید :
«یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ»(3) .
می خواهند با خدا و مومنان خدعه کنند و فریب دهند در حالی که جز خودشان را فریب نمی دهند (اما) نمی فهمند ص: 198
و در سوره ی مبارکه ی نسا فرمود :
«إِنَّ الْمُنَافِقینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ»(1) .
خدای تبارک و تعالی در سوره ی نسا می فرماید :
«وَإِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلاةِ قَامُوا کُسَالَی یُرَاؤنَ النَّاسَ»(2) .
و (منافقین) هنگامی که به نماز برمی خیزند ، با کسالت برمی خیزند ، و در برابر مردم ریا می کنند .
پروردگار عالم در سوره ی مبارکه ی بقره فرمود :
«فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا»(3) .
در دل های آن ها (منافقان) یک نوع بیماری است ، پس خداوند بر بیماری آنان افزود .
خدای متعال در سوره بقره می فرماید :
«وَإِذَا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَ لا
ص: 199
إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ»(1) .
و هنگامی که به آنان گفته شود : در زمین فساد نکنید ، می گویند : ما فقط اصلاح کننده ایم ، آگاه باشید این ها همان مفسدانند ولی خودشان نمی فهمند.
پروردگار عالم هستی می فرماید :
«وَإِذَا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ
إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤنَ * اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فی طُغْیَانِهِمْ
یَعْمَهُونَ»(2) .
و هنگامی که با اهل ایمان دیدار کنند ، می گویند : ما ایمان آوردیم ، و چون با شیطان های خود (که سرانِ شرک و کفرند) خلوت نمایند ، گویند : بدون شک ما با شماییم ، جز این نیست که ما(با تظاهر به ایمان) آنان (مومنان) را مسخره می کنیم.
خدای متعال در سوره ی مبارکه ی منافقون فرمود :
«هُمُ الَّذینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنْفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقینَ لا یَفْقَهُونَ»(3) .
آن ها کسانی هستند که می گویند : به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق
ص: 200
نکنید تا پراکنده شوند! (غافل از این که) خزاین آسمان ها و زمین از آنِ خدا است ولی منافقان نمی فهمند .
یکی از مهم ترین خصوصیات نفاق و اهل نفاق ، دروغ گویی است ، در واقع مایه ی اصلی نفاق ، دروغ است .
به عبارت دیگر : نفاق یعنی دوگانگیِ ظاهر و باطن ، و خدای سبحان در قرآن به دروغ گویی منافقین شهادت داده است و فرمود :
«إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ
وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقینَ لَکَاذِبُونَ»(1) .
هنگامی که منافقان نزد تو آیند می گویند : ما شهادت می دهیم که یقینا تو رسول خدایی ، خداوند می داند که تو رسول او هستی ، ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان دروغ گو هستند (و به گفته ی خود ایمان ندارند) .
و هم چنین منافقان از مقدسات و الفاظ مورد قبول مردم و مذهب و دین و شخصیت های مذهبی به خصوص خدای متعال ، استفاده می کنند و قسم می خورند ، ولی این قسم ها سپر و پوششی است برای این که مردم را فریب دهند و از راه حق بازدارند ، و اهداف شوم خود را تحقق بخشند ، و باور مردم را به خودشان جلب نمایند.
لذا خدای متعال در سوره ی مبارکه ی مجادله می فرماید :
«اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهینٌ»(2) .
ص: 201
آن ها سوگندهای خود را سپری قرار داده اند و مردم را از راه خدا بازداشته اند ، از این رو برای آنان عذاب خوارکننده ای است .
خداوند سبحان می فرماید :
«مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذَلِکَ لا إِلَی هَؤلاءِ وَلا إِلَی هَؤلاءِ»(1) .
آن ها افراد بی هدفی هستند که نه سوی این ها و نه سوی آن هایند (نه در صف مومنان قرار دارند و نه در صف کافران) .
بدون تردید علایم و نشانه های نفاق و منافق به این چند ویژگی منحصرنمی شود ، و با مراجعه به آیات قرآن ، می توان به نشانه های متعدد دیگری رسید .
به عنوال مثال در آیه ی 67 از سوره مبارکه ی توبه پنج صفت دیگر منافق بیان شدند که عبارتند از :
«یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ» آن ها امر به منکر می کنند .
«وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ» و نیز نهی از معروف می نمایند .
ص: 202
«یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ» دست های شان را (از انفاق و بخشش) می بندند .
یعنی نه در راه خدا انفاق می کنند ، و نه به کمک محرومان می شتابند .
«نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» خدا را فراموش کردند و خدا (نیز) آن ها را فراموش کرد (و رحمتش را از آن ها قطع نمود) .
«إِنَّ الْمُنَافِقینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» به یقین ، منافقان همان گروه فاسقانند .
از آیه ی 54 سوره ی مبارکه ی توبه(1) می توان استفاده نمود که ارکان نفاق عبارتند از :
1 - کفر به خداوند متعال و رسول گرامی اسلام .
2 - کسالت و بی میلی در انجام نماز .
3 - و کراهت و بی رغبتی در انفاق .
ص: 203
قرآن کریم که کتاب هدایت انسان و راه رسیدن به جنت رضوان است ، همه ی بایدها و نبایدها را بیان نموده تا با استفاده از مفسران حقیقی آیات آن ، هیچ چیز برای دستیابی کمال و شرافت بر احدی پوشیده نماند ، قرآن کریم علل پیدایش نفاق را ذکر می فرماید ، و در کنار آن ، نشانه ها و علایم شخص منافق را متذکر می شود ، و در آخر ، سرانجام و عاقبت دردناک آنان را هم بیان می کند تا همگان را از
سرگذشت این اشخاص با خبر کرده باشد .
در سوره ی مبارکه ی نسا می فرماید :
«بَشِّرِ الْمُنَافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابا أَلیما»(1) .
به منافقان بشارت دِه که عذاب و مجازات دردناکی در انتظار آن ها است .
و در آیه ی مبارکه ی دیگر فرمود :
«إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقینَ وَالْکَافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعا»(2) .
به راستی که خداوند، منافقان و کافران، همه ی آن ها را در دوزخ جمع می کند.
و در آیه دیگر می فرماید :
«إِنَّ الْمُنَافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا»(3) .
بی تردید منافقان در پایین ترین طبقه از آتش هستند ، و هرگز برای آنان یاوری نخواهی یافت .
ص: 204
و در سوره ی مبارکه ی توبه فرمود :
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدینَ فیهَا هِیَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقیمٌ»(1) .
خداوند به مردان و زنان منافق و کفّار ، وعده ی آتش جهنم داده است که جاودانه در آن خواهند ماند ، همان (جهنم) برای آن ها کافی است ، و خداوند آن ها را از رحمت خود دور ساخته است، و عذاب دایمی برای آن ها خواهد بود.
در سوره ی حدید می فرماید :
«یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ * یُنَادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَی وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّی جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(2) .
روزی که مردان و زنان منافق به مومنان می گویند : نظری به ما بیفکنید تا از نور شما پرتوی برگیریم ، به آن ها گفته می شود : به پشت سر خود بازگردید و کسب نور کنید ، در این هنگام دیواری میان آن ها زده می شود که دری دارد که درونش رحمت است و بیرونش عذاب ، آن ها مومنان را صدا می زنند : مگر ما
ص: 205
در دنیا با شما نبودیم؟! می گویند : آری ، ولی شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار (مرگ پیامبر را) کشیدید ، و (در همه چیز) شکّ و تردید داشتید ، و آرزوهای دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرا رسید ، و شیطان فریبکار شما را در برابر (فرمان) خداوند فریب داد .
پس از بررسی قسمتی از آیات مبارکات قرآن کریم در بیان برخی از علایم و نشانه های منافقین ، اکنون باید نظری در بعضی از روایات داشته باشیم .
از وجود مقدّس خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله روایت شده فرمود :
«لِلْمُنَافِقِ ثَلاثُ عَلامَاتٍ : إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ ، وَإِذَا ائْتُمِنَ خَانَ»برای منافق سه نشانه و علامت است : هر گاه سخن بگوید دروغ می گوید ، و زمانی که وعده دهد خُلف وعده می کند ، و هرگاه امین شمرده شود خیانت می نماید(1) .
در روایت دیگری از آن حضرت آمده :
«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنَافِقا وَإِنْ صَامَ وَصَلَّی وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ : مَنْ إِذَا ائْتُمِنَ خَانَ ، وَإِذَا حَدَّثَ کَذَبَ ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ » .
هر کس سه خصلت در او باشد از منافقان است اگر چه نماز بخواند و روزه
ص: 206
بگیرد و گمان کند که مسلمان می باشد : کسی که امین شمرده شود خیانت نماید ، و هرگاه حرف می زند دروغ بگوید ، و زمانی که وعده دهد خُلف وعده نماید(1) .
امام زین العابدین حضرت سجاد علیه السلام فرمود :
«الْمُنَافِقُ یَنْهَی وَلا یَنْتَهِی ، وَیَأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِی » .
منافق کسی است که نهی می کند و خود از منهیات دست برنمی دارد ، و مردم را به کارهای نیک امر می کند در حالی که خود آن کارها را انجام نمی دهد(2) .
بعضی ها وقتی ثروتمند می شوند ، یا موقعیتی پیدا می کنند ، یا نعمتی به او می رسد ، طغیان می کنند ، یعنی به جای این که نعمت و موقعیت را از خداوند متعال بدانند و شاکر او باشند ، تصور می نمایند که اندیشه ، فکر ، مال و جمال آن ها دیگران را جذب نموده است و موجب رسیدن او به این موفقیت شده است ، غافل از این که دل ها دستِ خدای سبحان است ، و دنیا میدان امتحان می باشد .
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود :
«مَنْ خَالَفَتْ سَرِیرَتُهُ عَلانِیَتَهُ فَهُوَ مُنَافِقٌ کَائِنا مَنْ کَانَ ، وَحَیْثُ کَانَ وَفِی أَیِّ أَرْضٍ
کَانَ ، وَعَلَی أَیِّ رُتْبَةٍ کَانَ » .
کسی که ظاهر او مخالف باطن و قلبش باشد منافق است ، هر کسی می خواهد باشد ، و در هر کجا و در هر زمانی که باشد ، و در هر رتبه و مقامی باشد فرق ندارد(1) .
این اطلاق و عموم در کلام حضرت ، جدّا جای تأمّل و نگرش بسیار دارد .
مولای متقیان امیر مومنان حضرت علی علیه السلام می فرماید :
«اِیَّاکَ وَالنِّفاقَ ؛ فَاِنّ ذالوَجهَینِ لا یَکونُ وَجیها عِندَ اللَّهِ » .
بپرهیز از نفاق و دو رویی ؛ زیرا که آدم دو رو ، پیش خداوند وِجهه و منزلت و آبرو ندارد(2) .
ص: 208
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند :
«إِنَّ مِن شَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَومَ الْقِیَامَةِ ذُوالْوَجْهَینِ » .
از جمله بدترین و شرورترین مردم نزد خداوند در قیامت انسان منافق و دو رو می باشد(1) .
امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرماید :
«اُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ ؛ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ » .
شما را از منافقان بر حذر می دارم ؛ زیرا آن ها گمراه و گمراه کننده اند(2) .
مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام در این مورد می فرماید :
«أَظْهَرُ النَّاسِ نِفَاقا مَنْ أَمَرَ بِالطَّاعَةِ وَلَمْ یَعْمَلْ بِهَا ، وَنَهَی عَنِ الْمَعْصِیَةِ وَلَمْ یَنْتَهِ عَنْهَا » .
آشکار و ظاهرترین مردم در نفاق و دورویی کسی است که دستور به فرمانبرداری خدا می دهد ولی خودش عمل نمی کند ، و دیگران را از
ص: 209
نافرمانی باز می دارد ، اما خودش از آن باز نایستد (بلکه آن معصیت را مرتکب می شود)(1)(2) .
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :
«الْمُنَافِقُ مَکُورٌ مُضِرٌّ » .
انسان منافق و دو رو فردی است مکّار ، حیله گر ، زیان رسان است(3) .
همان گونه که اشاره شد ، در این آیات اوصاف و نشانه های منافقین را بیان می فرماید ، در اولین آیه ی مورد بحث فرمود :
آیا ندیدی کسانی مثل عبد اللّه بن ابی را که کفر خود را پنهان و ایمان را اظهار نمودند ، و به برادران شان در کفر یعنی یهودیان بنی النضیر می گویند : اگر شما از منازل و شهر و دیار خود اخراج شدید ، ما هم با شما خارج می شویم ، و هرگز از
ص: 210
کسی که در مقابل شما قرار گرفته است اطاعت نخواهیم کرد .
و به آن ها وعده ی نصر و یاری دادند و گفتند : اگر شما با مسلمانان بجنگید ما نیز شما را یاری خواهیم کرد .
و حرف «لام» در عبارت «لَئِنْ اُخْرِجْتُمْ» به معنای قسم است ، یعنی ما سوگند یاد می کنیم که هر گاه مسلمانان شما را از دیارتان بیرون کنند ما نیز از وطن خود بیرون می رویم ، و همه جا با شما می آییم .
این ها وعده هایی بودند که منافقین بیان کردند ، ولی به هیچ یک از آن ها عمل ننمودند ؛ چون که عادت منافقان این است که وقتی وعده می دهند به آن عمل نمی کنند(1) .
آن گاه خدای سبحان ایشان را در این کلام شان تکذیب کرده و فرمود :
خداوند شهادت و گواهی می دهد که آن ها در این گفتارشان دروغ گو هستند .
در ادامه می فرماید :
«وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ» .
در این قسمت می فرماید : بر فرض اگر جنگی واقع شود - که هرگز واقع نمی شود و نشد - جنگی ادامه دار نخواهد بود ، و کمک و یاری منافقین به حال یهودیان سودی نخواهد داشت ؛ زیرا خودِ آنان پا به فرار خواهند گذاشت .
سپس خداوند سبحان به مومنین خطاب نمود و فرمود :
«لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ» .
به طور حتم شما در دل های این گروه منافق از خداوند ترسناک تر هستید ، یعنی ترس آن ها از شما بیش تر و سخت تر است از خوف و ترس شان از خدای متعال ؛
ص: 211
چون که ایشان شما را می بینند و می شناسند ، اما خدای سبحان را نمی شناسند .
در واقع این قسمت از آیه ی شریفه به منزله ی تعلیل برای جمله ی قبل می باشد که فرمود : «لَئِنْ نَصَرُوهُمْ . . .» ، و بیان این که چرا در فرض کمک منافقان ، باز هم فرار می کنند ، و آن کمک و یاری سودی برای آن ها نخواهد داشت .
لذا در ادامه می فرماید :
علتش این است که آن منافقان از شما مسلمانان بیش تر می ترسند تا از خدای متعال ، و به همین خاطر اگر به جنگ شما بیایند ، نمی توانند در مقابل شما مقاومت کنند .
واین که چرا ترس آن ها از شما بیش تر است ؟ علتش را این گونه بیان می نماید و می فرماید :
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ» .
به جهت این که آن ها مردمی نادان و بی شعورند ، یعنی آن طور که باید و بفهمند نمی فهمند ، و بزرگی خداوند متعال و سختی عقوبت و عذاب او را نمی دانند .
و اگر حقیقت امر را درک می کردند ، متوجه می شدند که همه ی امور عالم در دست قدرت خداوند است نه غیر او .
در آیه ی کریمه ی بعدی نیز به یکی از اثرات خوف و ترس منافقین از مسلمین اشاره شده است و فرمود :
«لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعا إِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ . . .» .
بنی النضیر و منافقان هر دو گروه از جنگیدن با شما در فضای باز و میدان نبرد و رو به رو خودداری می کنند ، و جز در قلعه های محکم و یا از پشت دیوارها با شما نخواهند جنگید .
ص: 212
به عبارت دیگر : آن ها حاضر نیستند با شما پیکار کنند ، دل و جرئت جنگیدن ندارند ، سر و صدای شان زیاد است اما در مقام عمل مرد میدان نیستند .
اگر هم تصمیم به جنگ داشته باشند به صورت دسته جمعی با شما نمی جنگند ، بلکه از داخل خانه های مستحکم خود یا از پشت دیوار دست به عملیات می زنند .
در آخرین آیه ی شریفه ی مورد بحث می فرماید :
«بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ» .
یعنی این طور نیست که آن ها افراد ضعیف و ترسو باشند ، بلکه در بین خودشان شجاع و شدید هستند ، اما زمانی که با شما روبرو می شوند چون فاقد ایمان هستند ، خدای متعال ترس و وحشتی از شما که واجد ایمان هستید در دل های شان می اندازد ، در نتیجه به شدت از شما ترسان و گریزان هستند .
در ادامه فرمود :
«تَحْسَبُهُمْ جَمِیعا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ» .
تو ایشان را متحد و متشکل می بینی ، و چنین می پنداری که با هم انس و الفت دارند ، در حالی که این گونه نیست ، بلکه دل های آنان متفرق و پراکنده است .
بر خلاف مسلمانان که دور شمع وجود رسول اکرم صلی الله علیه و آله می گردند ، و تمام تلاش
و کوشش آن ها حمایت از پیامبر و دین آن حضرت است .
و همین تفرقه ی آنان عاملی برای خواری و بیچارگی ایشان می باشد ، و سببِ آن پراکندگی هم این است که آن ها انسان های فاقد تعقل و اندیشه هستند ؛ زیرا اگر عقل و شعور داشتند می فهمیدند که رشد و صلاح شان در چیست .
به تعبیر دیگر : انسان بدون ایمان به خدای تبارک و تعالی و اتصال به ذات اقدس
ص: 213
حق و بدون اضافه به حیّ لا یموت ، مساوی با هیچ است ، اما به واسطه ی ایمان و اتصال به ذات لایزال الهی چنان قدرتی پیدا می کند که در حدیث قدسی آمده خدای متعال فرمود :
«عَبْدی أَطِعْنی حَتَّی أَجْعَلَکَ مِثْلی ، أَنَا أَقُولُ لِشَیْءٍ : کُنْ فَیَکُونُ ، وَأَنْتَ تَقُولُ لِشَیءٍ : کُنْ فَیَکُونُ» .
ای بنده ی من ! مرا اطاعت کن و فرمانبردار باش تا این که تو را مثل خود قرار دهم ، من به هر چیز می گویم : موجود شو ، وجود پیدا می کند ، و تو هم به هر چیز بگویی : وجود پیدا کن ، موجود می شود(1) .
اگر انسان عاقل باشد و با نیروی عقل اندیشه کند متوجه می گردد که در گذشته اقوامی قدرتمندتر از او بودند و همه ی آن ها نابود شدند ، و از سرگذشت آن ها درس عبرت می گیرد .
و به تعبیر قرآن کریم که فرمود :
«لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِی الْأَلْبابِ»(2) .
به راستی که در سرگذشت آنان عبرتی برای خردمندان است .
ص: 214
«کَمَثَلِ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَریبا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلیمٌ * کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمینَ»
مَثل این گروه از یهود همانند کسانی است که کمی قبل از آنان بودند ، طعم تلخ کار خود را چشیدند ، و برای آن ها عذابی دردناک است«» .
مَثل آن ها هم چون شیطان است که به انسان گفت : کافر شو (تا مشکلات تو را حل کنم)! امّا هنگامی که کافر شد گفت : من از تو بیزارم ، من از خداوندی که پروردگار عالمیان است می ترسم«» .
سرانجامِ کارشان این شد که هر دو در آتش دوزخ خواهند بود ، جاودانه در آن می مانند ، و این است کیفر ستمکاران«» .
کلمه ی «وبل» و «وابل» به معنای باران زیاد و پیاپی و سنگین است ، خدای متعال فرمود :
«فَأَصابَهُ وابِلٌ»(1) رگبار باران به آن برسد .
و در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
ص: 215
«کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ»(1) .
هم چون باغی است که در نقطه ی بلندی باشد ، و باران های درشت به آن برسد.
و به خاطر معنای زیادی و سنگین که در این واژه هست ، به کاری که از زیان و ضررش می ترسند ، «وبال» گفته می شود .
و هم چنین فرمود :
«فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ»(2) (آری) آن ها طعم کیفر گناهان بزرگ خود را چشیدند.
طعام وَبِیلٌ ، و کلأ وَبِیل یعنی غذا و گیاهی که از ضرر و زیانش می ترسند ، و در مورد دیگر خدای متعال می فرماید :
«فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلاً»(3) پس او (فرعون) را به عذابی سخت گرفتیم(4) .
و بعضی دیگر آن را به سوء عاقبت معنا کرده اند(5) .
در مدینه و اطراف آن سه گروه از یهودیان سکونت داشتند ، بنی قریظه و بنی النضیر و بنی قَینُقاع(6) ، و همه ی آن ها با رسول خدا صلی الله علیه و آله عهد و پیمان بستند که
ص: 216
ص: 217
نسبت به مسلمانان تعرض نداشته باشند ، ولی آنان عهد شکنی نمودند ، یهود بنی قریظه تسلیم حکم سعد بن معاذ شدند(1) ، و بنی قینقاع و بنی النضیر به دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از مدینه و اطراف آن اخراج شدند .
در آیات مذکور دو مثال برای بنی النضیر بیان نموده و فرمود
مَثَل و حکایت یهودیان بنی النضیر در عهدشکنی - و این که منافقین وعده ی دروغین نصرت و کمک به آنان دادند ، و عاقبت کارشان به بیرون راندن از وطن منجر شد - مَثَل و حکایت مردمی است که در این نزدیکی ها قبل از ایشان بودند .
و مقصود از آن مردم طایفه ی «بنی قینقاع» است که گروه دیگری از یهودیان مدینه بودند ، آن ها هم بعد از جنگ بدر عهد شکنی نمودند ، و رسول اکرم صلی الله علیه و آله از سرزمین مدینه آنان را اخراج نموده و به منطقه ی اذرعات فرستاد .
عبد اللّه بن اُبَی سرکرده ی منافقین به آن ها گفت : استقامت کنید ، من در باره ی شما با پیامبر مذاکره می کنم ، و شاید به قلعه ی شما بیایم و با شما همراه باشم ، ولی
هر گز به وعده ی خود عمل ننمود .
در تفسیر «مجمع البیان» از زهری و دیگران نقل شده که مقصود از «الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» مشرکین و کفار مکه است که در جنگ بدر وِزر و وبال کفر خود را چشیدند(2) .
راجع به مَثل دوم می فرماید :
حکایت و مَثل منافقین در فریب دادن بنی النضیر ، به مانند شیطان است که به
ص: 218
انسان گفت : کافر شو تا مشکلات تو را حل کنم! امّا هنگامی که کافر شد گفت : من از تو بیزارم ، من از خداوندی که پروردگار عالمیان است می ترسم .
از ابن عباس نقل شده است که : مقصود از آن انسان ، برصیصای عابد از بنی اسرائیل بود که شیطان به او گفت : کافر شو .
برصیصا مدّت طولانی خداوند را عبادت نمود(1) ، تا جایی که مستجاب الدعوه شد ، بیماران و مجانین را نزد او می آوردند ، و به دست او شفا می گرفتند .
کار برصیصا ادامه پیدا کرد تا آن جایی که زنی از اشراف را که دیوانه شده بود ، برادرانش نزد او آورده و در آن جا گذاشتند و رفتند ، پس شیطان مرتّبا او را وسوسه کرده
و زن را برای او آرایش و زینت می نمود تا این که عابد با او کار منافی عفت انجام داد .
در نتیجه آن زن حامله شد ، و زمانی که حملش آشکار شد برصیصا او را به قتل رساند و دفنش نمود ، و هنگامی که مرتکب قتل شد ، شیطان پیش یکی از برادرانش رفت و جریان کشته شدن خواهرش را توضیح داد و گفت : او را در فلان جا دفن کرده است .
آن گاه به همه ی برادرانش خبر داد ، پس یک نفر به یکی از برادرش گفت : به خدا
سوگند که شخصی برای من خبری آورده که بیان آن برای من سخت بزرگ است.
ص: 219
پس این خبر را بعضی ها به بعضی دیگر گفتند تا جایی که به گوش حاکم آن وقت رسید ، سپس آن حاکم با مردم آمدند و او را از صومعه و محل عبادتش بیرون آوردند ، برصیصا نزد آنان به جنایتی که مرتکب شد ، اقرار نمود .
حاکم دستور داد تا او را به دار مجازات آویزان کنند ، و زمانی که بالای چوبه ی دار رفت ، شیطان برای او مجسّم شده و گفت : من بودم که تو را به این مهلکه و بدبختی و رسوایی انداختم ، آیا مرا اطاعت می کنی در آنچه که به تو می گویم تا تو رااز هلاکت نجات دهم ؟
برصیصا گفت : آری .
شیطان گفت : مرا یک بار سجده کن .
عابد گفت : چگونه سجده کنم که من بالای چوبه ی دارم ؟
شیطان گفت : از تو با ایما و اشاره قبول و اکتفا می کنم .
پس با ایما و اشاره سجده کرد و به خدای متعال کفر ورزید و کشته شد .
و این است معنای کلام خدای سبحان که فرمود :
«کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلاْءِنْسَانِ اکْفُرْ» .
وقتی انسان کفر ورزید شیطان گفت : من بیزارم از تو(1) .
بعضی از مفسرین گفته اند : از ظاهر سیاق آیه استفاده می شود که مقصود از شیطان ، ابلیس و شخص خاص نیست ، و منظور از انسان ، آدم ابو البشر یا برصیصا
ص: 220
و شخص خاص نمی باشد ، بلکه مراد از شیطان جنس آن است ، و منظور از انسان جنس آدمیان است که شیطان ، هر انسانی را به سوی کفر دعوت می نماید .
و به خاطر این که انسان دعوتش را بپذیرد متاع های دنیا را در نظر او زینت می دهد ، و روگردانی از حق را با وعده های دروغ و آرزوهای بی جا در نظرش جلوه می دهد ، تا آن که نشانه های مردن یکی پس از دیگری ظاهر شوند ، در آن وقت به تدریج می فهمد آرزوهایی که شیطان در دلش افکنده ، سرابی بیش نبوده که فریب آن را خورده است .
در آن زمان شیطان از او بیزاری می جوید ، و به وعده هایش عمل نمی کند ، ومی گوید : من از تو بیزارم ، من از پروردگار جهانیان می ترسم(1) .
توجه : با توجه به این که شیطان دشمن قسم خورده ی انسان است ، همان گونه که در قرآن از قول شیطان نقل کرده و فرمود :
«قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»(2) .
شیطان گفت : (خدایا !) به عزّتت قسم که همه ی خلق را گمراه خواهم کرد .
پس لازم است که انسان دایما مراقب رفتار و کردار خود باشد تا بر خلاف دستورات الهی دچار وسوسه های شیطان نشود ، و از او پیروی ننماید ؛ زیرا همین دشمن فردای قیامت به پیروانش جواب سخت و مایوس کننده می دهد .
در سوره ی مبارکه ی ابراهیم گفت وگوی شیطان با پیروانش را نقل می کند و می فرماید :
«وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ
ص: 221
فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ»(1) .
و شیطان (در قیامت) هنگامی که کار (محاسبه ی بندگان) تمام می شود ، (به پیروانش) می گوید : خداوند به شما وعده ی حق داد و من به شما وعده ی (باطل) دادم و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطی نداشتم جز این که شما را دعوت کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید!
بنابراین ، مرا سرزنش نکنید ، بلکه خود را سرزنش نمایید ! نه من فریادرس شما هستم ، و نه شما فریادرس من ، من نسبت به شرک شما درباره ی خود که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم.
و در سوره ی مبارکه ی قاف خداوند خطاب به شیطان و پیروانش فرموده است :
«قَالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ»(2) .
(خداوند) می فرماید : نزد من جدال و مخاصمه نکنید ، من قبل از این به شما هشدار داده ام (و اتمام حجّت کرده ام) .
و خداوند تبارک و تعالی در سوره ی مبارکه ی اعراف نزاع اهل جهنم را ذکر می نماید ، و این که پیروانِ گمراه به پیشوایان گمراه کننده ی خود اعتراض می کنند و
از خداوند می خواهند که عذاب آن ها را چند برابر نماید :
«قالَ ادْخُلُوا فی اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ اُمَّةٌ لَعَنَتْ اُخْتَهَا حَتّی إِذَا ادّارَکُوا فیهَا جَمیعا قَالَتْ اُخْرَاهُمْ لِاُولاهُمْ
ص: 222
رَبَّنَا هَؤلاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابا ضِعْفا مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لا تَعْلَمُونَ»(1) .
(خداوند به آن ها) می فرماید : در صفّ گروه های مشابه خود از جنّ و انس در آتش وارد شوید! هر زمان که گروهی وارد می شوند ، گروه دیگر را لعن می کنند تا همگی با ذلّت در آن قرار گیرند .
(در این هنگام) گروه پیروان در باره ی پیشوایان خود می گویند : پروردگارا ! این ها بودند که ما را گمراه ساختند ، پس کیفر آن ها را از آتش دو برابر کن! (کیفری برای گمراهی شان ، و کیفری به خاطر گمراه ساختن ما) .
می فرماید : برای هر کدام (از شما) عذاب مضاعف است ولی نمی دانید! (چرا که پیروان اگر گِرد پیشوایان گمراه را نگرفته بودند ، آن ها قدرتی بر اغوای مردم نداشتند) .
لذا در سوره ی مبارکه ی یس می فرماید :
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقیمٌ»(2) .
آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که او برای شما دشمن آشکاری است ؟ ! و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است ؟ !
سپس به عنوان نتیجه گیری از آیه ی قبل می فرماید :
«فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فیهَا» .
یعنی عاقبت کار آن ها - شیطان و برصیصای عابد و عبد اللّه بن اُبی - این است که
ص: 223
همه در آتش جهنم خواهند بود ، و برای همیشه در آن جا می مانند .
و در آخرین فراز از آیه ی شریفه به عنوان یک قاعده ی کلی فرمود :
«وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمینَ» یعنی خلود در آتش جهنم جزای ظالمان است .
ناگفته نماند که مقصود از ظالم در آیه ی شریفه ، کافر است ؛ زیرا از آیات دیگر قرآن کریم استفاده می شود که خلود و جاودانگی در جهنم مربوط به کفر است همان گونه که در سوره ی مبارکه ی بقره فرمود :
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ اُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ * خَالِدِینَ فِیهَا»(1) .
کسانی که کافر شدند ، و در حالِ کفر از دنیا رفتند ، لعنت خداوند و فرشتگان و همه ی مردم بر آن ها خواهد بود ، همیشه در آن (لعن و دوری از رحمت پروردگار) باقی می مانند .
بعد از بیان صفات و خصوصیات منافقین ، و شرح حال عاقبت کار آن ها ، آیه ی شریفه ی بعدی برای نجات از نفاق و فرار از دخول و خلود در آتش جهنم ، و دوری از عذاب الهی و عاقبت ناگوار و سوء ، بهترین طریق سعادت را بیان می فرماید .
ص: 224
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ * وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ اُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» .
ای کسانی که ایمان آورده اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید ، و هر کس باید بنگرد و توجه کند که برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده است ، و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام می دهید آگاه است «» .
و هم چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به خود فراموشی گرفتار نمود ، آن ها همان فاسقانند «» .
واژه ی «نسوا» از ماده ی نِسیان ضدّ یاد آوری و در حافظه داشتن است که همان فراموشی می باشد(1) .
نسیان و فراموشی ترک نمودن و از یاد بردن چیزی است که در خاطر انسان ثبت و ضبط بوده است ، یا از ضعف خاطر و یا از غفلت ، یا از روی قصد و عمد تا این که یاد و نام آن چیز از دل و ذهن انسان حذف و زدوده شود .
خدای متعال فرمود :
«وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»(2) .
پیش از این ، از آدم پیمان گرفته بودیم امّا او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم .
و در سوره ی مبارکه ی سجده فرمود :
«فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ»(3) .
(و به اهل دوزخ می گویم :) بچشید (عذاب جهنم را) به خاطر این که دیدار امروزتان را فراموش کردید ، ما نیز شما را فراموش کردیم .
و سبب آن عذاب و سرنوشت این است که با قصد و عمد خود را به غفلت و فراموشی زدند ، و هم چنین به قصد اهانت ، ایمان به قیامت را ترک کردند(4) .
ص: 226
فرمان به تقوی(1) و امر به محاسبه و نظر در اعمال خدای متعال در این آیه خطاب به مومنین دو امر و دو فرمان صادر می نماید ؛ امر اول فرمان به تقوای الهی ، و دستور دیگر فرمان به این که در اعمال خود نظر و دقت کنند ، همان اعمالی که سزا و پاداشش برای روز حساب و جزا است .
هر انسانی باید توجه داشته باشد که آیا اعمال و رفتاری که برای قیامت و روز جزا می فرستد ، اعمال صالح و مورد پسند الهی و مرضیّ حضرت حق جلّ ذکره است تا امید ثواب و پاداش از خداوند متعال را داشته باشد ، یا این که آن اعمال ناصالح و بر خلاف دستورات الهی می باشد ، و باید از عقاب دردناک خدای سبحان ترسان باشد ، و هر لحظه باید از اعمال خود توبه و بازگشت نماید ؟
اما فرمان اول یعنی تقوای الهی همان چیزی است که به ورع و پرهیز از محرمات الهی تفسیر شده است .
پس باید در انجام واجبات و فرایض دقت کافی نموده و کاملاً رعایت نماید که عمل واجبی از او ترک نشود ، و هم چنین نسبت به محرّمات بایستی تمام آن ها ترک شود تا اجتناب از محرّمات تحقق یابد ، در نتیجه تقوای الهی را رعایت نموده که اتیان واجبات و ترک محرّمات مهم ترین وظیفه ی هر انسان مکلّفی است .
و اما فرمان دوم یعنی نظر نمودن و دقت کردن در اعمال و رفتاری که انسان برای فردای قیامت خود از پیش می فرستد ، باید انسان با تمام توان نسبت به آنچه که
انجام می دهد اندیشه کند و آن را در نظر بگیرد ، ببیند آیا دارای عیب و نقصی است
ص: 227
یا خیر ؟ اگر عیبی در آن مشاهده شد ، باید تلاش کند تا آن را رفع نماید ، و یا اگر در
جایی غفلت کرده آن را تدارک و جبران کند .
پس طبق فرامینی که در این آیه ی شریفه آمده ، بر تمام مومنین واجب و لازم است که تقوای الهی را مراعات کنند ، و تکالیفی که خالق جهان بر آن ها واجب نموده را به نحو احسن و بدون عیب و نقص انجام دهند ، و آن تکالیف را به دقت زیر نظر بگیرند و مواظبت و مراقبت از آن ها نمایند .
علت و جهتی که باید از آن ها مواظبت کامل نماید این است که این تکالیف سرمایه ی زندگی آخرت هر شخصی می باشند که قبل از رفتن از این دنیا پیشاپیش می فرستند که قهرا حساب و کتاب روز جزا هم با این اعمال سنجیده خواهد شد.
در نتیجه هر کسی باید اندیشه و محاسبه ی نفس کند که چه چیز برای خودش مقدّم داشته ، آیا توانسته است عمل شایسته و صالحی برای خود در محضر ذات ربوبی ارایه دهد یا این که هر یک از اعمال او به یک نحوی دارای خلل و نقص است ؟ نستجیر باللّه العلیّ العظیم .
یکی از موضوعاتی که قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام بر آن بسیار تاکید فرمودند ، و برخی از علما راجع به آن کتاب ها نوشته اند ، و بحث های مفصلی نموده اند ، مساله ی محاسبه ی نفس است(1) .
دستورالعمل هایی در این رابطه بیان شده که اگر کسی بتواند به آن ها عمل
ص: 228
نماید ، قطعا می تواند به سعادات و مقامات عالیه برسد .
یکی از اموری که نشان از اهمیت این مساله دارد نام گذاری روز قیامت به «یوم الحساب» است همان گونه که در سوره ی مبارکه ی صاد می فرماید :
«اِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ»(1) .
کسانی که از راه خدا منحرف می شوند ؛ به خاطر فراموش کردن روز حساب عذاب شدیدی دارند .
و از قرآن کریم استفاده می شود که که فردای قیامت به خود انسان گفته می شود : خودت حسابرس خویش باش، همان طوری که در سوره ی مبارکه ی اسرا می فرماید:
«وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابا یَلْقْاهُ
مَنْشُورا * اِقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبا»(2) .
و هر انسانی ، اعمالش را بر گردنش آویخته ایم ، و روز قیامت کتابی برای او بیرون می آوریم که آن را در برابر خود گشوده می بیند ! (این همان نامه اعمال اوست! در آن روز به انسان گفته می شود :) نامه ی اعمالت را بخوان ، کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی .
و در آیه ی مورد بحث هم فرمود :
«وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»
و هر کس باید بنگرد تا برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده است .
مسلّما فرامین الهی دارای مصالح عظیم و بی شماری است ، این که انسان بداند
ص: 229
و متوجه شود که سرمایه ی آینده اش چیست و عاقبت کارش چگونه و به چه چیز و کجا ختم می گردد .
واقعا اگر کسی به این آیه ی نورانی و معنای عمیق آن تامّل کند که فرمود :
«أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی»(1) .
آیا او ندانست که خداوند (همه اعمالش را) می بیند ؟
و اعتقاد قلبی داشته باشد که تمام افعال و رفتارش در منظر پروردگار عالم است ، و تمام عالم محضر اوست ، یقینا در رفتار و کردارش اثر خواهد گذاشت .
علمای اخلاق برای تزکیه ی نفس و رسیدن به مقامات عالیه و سعادت ابدی ، مراحلی بیان نموده اند :
1 - مشارطه ؛
2 - مراقبه ؛
3 - محاسبه ؛
4 - معاتبه و معاقبه ؛
نخستین گامی که علمای اخلاق بعد از توبه ذکر کرده اند «مشارطه» است ، یعنی این که انسان در اول روز با خودش شرط کند که امروز کار حرامی انجام ندهد ،
معلوم است که یک روز مرتکب خلاف نشد ، کار خیلی دشواری نیست ، ولی
ص: 230
موجب می شود که به مرور زمان برای همیشه دست از گناه بردارد .
و بهترین وقت آن ، بعد از فراغت از نماز صبح است که وقت کسب نورانیت از انوار این عبادت بزرگ الهی می باشد .
از آیات قرآن مجید استفاده می شود که اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله راجع به مسایلی
با خدای متعال عهد و پیمان می بستند که آن نیز نوعی از مشارطه می باشد .
در سوره ی مبارکه ی احزاب می فرماید :
«مِنَ الْمُؤِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَّنْتَظِرُ»(1) .
در میان مومنان مردانی هستند که بر سرِ عهدی که با خدا بستند ، صادقانه ایستاده اند ، بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او به شهادت رسیده اند) ، و بعضی دیگر در انتظارند .
و از دعای سی و یکم «صحیفه ی سجادیه» استفاده می شود که سید الساجدین و زین العابدین حضرت امام علی بن الحسین علیهماالسلام توجه ویژه ای به مشارطه داشتند ، در آن بخشی که به درگاه الهی عرض می کند :
«وَلَکَ یَا رَبِّ شَرْطی ألاَّ أَعُودَ فی مَکْرُوهِکَ ، وَضَمَانی أنْ لا أَرْجِعَ فی مَذْمُومِکَ ، وَعَهْدی أنْ أَهْجُرَ جَمیْعَ مَعَاصِیْکَ » .
ای پروردگار من ! شرطی در پیشگاه تو کرده ام که به آنچه دوست نداری ، باز نگردم ، و تضمین من آن است که دیگر به سراغ آنچه را تو مذمّت کرده ای نروم ،و عهد می کنم که از جمیع گناهانت دوری گزینم .
ص: 231
بعد از مشارطه نوبت به مراقبه می رسد ، مراقبه یعنی این که در تمام مدت شبانه روز مواظب باشد که آنچه را شرط کرده عمل کند ، و تمام توان و تلاش خود را به کار گیرد تا هیچ گناهی انجام ندهد .
بالاتر از آن که انسان خود باید مراقب اعمال و رفتارش باشد ، باید بداند که خداوند تبارک و تعالی نیز همیشه و در تمام حالات مراقب اعمال او می باشد .
در سوره ی مبارکه ی نسا فرمود :
«إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقیبا»(1) .
یقینا خداوند همواره مراقب شما است .
و در سوره ی احزاب می فرماید :
«کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ رَقیبا»(2) .
خداوند ناظر و مراقب همه چیز است .
مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :
«رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً . . . رَاقَبَ رَبَّهُ وَخَافَ ذَنْبَهُ ، . . . کَابَرَ هَوَاهُ وَکَذَّبَ مُنَاهُ » .
خداوند رحمت کند انسانی را که مراقب پروردگارش باشد ، و از گناه خود بترسد ، و با هوای نفس خود مبارزه نماید ، و آرزوهای واهی و نابجایش را تکذیب کند(3) .
ص: 232
بعد از مراقبه نوبت به محاسبه می رسد ، محاسبه یعنی این که انسان موقع استراحت یا در فرصت مناسب دیگر ، اعمال روز گذشته را مرور کند ، و به یاد بیاورد که چه کارهایی در طول روز انجام داده است ، اعم از واجبات و محرمات و مستحبات و مکروهات ، و هرجا که گناهی مرتکب شده توبه کند ، و با خودش عهد نماید که فردا مرتکب آن نشود .
موضوع محاسبه در روایات زیادی نقل شده که در این قسمت به یکی از آن روایات اکتفا می شود که بسیار تکان دهنده است و محل تأمّل .
از وجود مقدس رییس مذهب جعفری امام صادق علیه السلام روایت شده فرمود :
«أَ لا فَحَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا ؛ فَإِنَّ فی الْقِیَامَةِ خَمْسینَ مَوْقِفا(1) ، کُلُّ مَوْقِفٍ مُقَامُ أَلْفِ سَنَةٍ» .
آگاه باشید از نفس خود حساب رسی کنید قبل از آن که محاسبه شده و به حساب شما برسند ؛ زیرا در قیامت پنجاه موقف و ایستگاه بازرسی وجود دارد که زمان ایستادن در هر ایستگاهی هزار سال است(2) .
چگونه می توان از این مواقف پنجاه گانه ی صحرای محشر بدون تقوی و بدون محاسبه عبور نمود ؟ !
ص: 233
بعد از محاسبه ، نوبت به معاتبه و ومعاقبه می رسد ، معاتبه یعنی خود را ملامت کردن و معاقبه یعنی خود را مجازات نمودن است .
و در روایات اسلامی نیز راجع به معاقبه اشاراتی شده است ، به عنوان نمونه امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در بیان صفات برجسته ی اهل تقوا و پرهیزکاران در شرح یکی از اوصاف می فرماید :
«إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فِیمَا تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِهَا سُؤلَهَا فِیمَا تُحِبُّ » .
هرگاه نفس او در انجام وظایفی که خوش ندارد ، سرکشی کند او هم از آنچه دوست می دارد محرومش می سازد(1) .
و در کلام نورانی دیگر فرمود :
«إِذَا صَعَبَتْ عَلَیْکَ نَفْسُکَ فَاصْعَبْ لَهَا تَذِلُّ لَکَ » .
هرگاه نفست بر تو سرسختی کند پس تو هم در برابرش سرسختی کن تا در برابرت خوار و رام شود(2) .
اگر انسان طبق شروطی که با خودش بسته عمل کرده باشد ، و بعد از محاسبه ببیند یک قدم به جلو برداشته ، باید خدا را شکر کند ، و اگر خدای ناکرده تخلف کرده و گناهی انجام داده باشد ، یا خودش را مورد سرزنش قرار می دهد که آن را معاتبه می گویند ، و یا با روزه و نماز و جرایم مالی و کارهای سخت ، خودش رامجازات کند که آن را معاقبه می گویند ، و این عمل را انجام می دهد تا نفس سرکش
ص: 234
خود را رام نماید و دست از سرکشی بردارد .
اگر انسان چنین باوری داشته باشد که فردای قیامت حتما به تمام اعمالش رسیدگی می گردد ، و مطابق آن ها پاداش یا کیفر داده می شود(1) ، به فکر محاسبه ی
نفس خود می افتد و از خود حساب می کشد .
به عبارت دیگر : لازم است که انسان نفس خود را مخاطب ساخته و به او یاد آور شود که سرمایه ی اصلی من غیر از عمر گران بها چیز دیگری نیست ، و اگر این سرمایه از دست برود تمام هستی من از دست می رود .
و با یاد آوردن آیات شریفه ی «وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفی خُسْرٍ»(2) به خودش خطاب کند و بگوید : با از دست رفتن این سرمایه ، من گرفتار خسران عظیم خواهم شد ، مگر این که در مقابل آن ، کالایی با ارزش تر به دست آورم ، کالایی که در ادامه ی همان آیات آمده است و فرمود :
«إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(3)
و هم چنین به خود خطاب نماید : فکر کن که عمر تو به آخر رسیده ، و با کنار رفتن حجاب ها ، حوادث بعد از مرگ را مشاهده کردی و حقایق تلخ و ناگواری که آشکار می شوند را دیده ای ، و به شدّت پشیمان شده و فریاد برآوردی :
ص: 235
«رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحا فیمَا تَرَکْتُ»(1) .
پس عقل سلیم حکم می کند که تا آن روز رستاخیز فرا نرسیده چاره ای بیندیشیم ، و به بیچارگی خود نظر کنیم که راه بازگشت و فرصتی برای احدی نیست همان گونه که در سوره ی مبارکه ی منافقون می فرماید :
«فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنی إِلَی أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُنْ مِنَ الصَّالِحینَ * وَلَنْ یُؤخِّرَ اللَّهُ نَفْسا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا»(2) .
بگوید : پروردگارا ! چرا (مرگ) مرا مدت کمی به تاخیر نینداختی تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم ؟ ! خداوند هرگز مرگ کسی را هنگامی که اجلش فرا رسد به تاخیر نمی اندازد .
در رابطه با محاسبه ی نفس و این که چه وظایفی داریم و چه چیزی را مورد توجه قرار دهیم ، و مقصد ما کجا می باشد ، روایات فراوانی از ائمه ی معصومین علیهم السلام وارد شدند که برخی از آن ها را ذکر می کنیم :
از امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام روایت شده فرمود :
«رَحِمَ اللَّهُ امْرَءا عَلِمَ مِنْ أَیْنَ وَفی أَیْنَ وَإِلَی أَیْنَ » .
خدا رحمت کند آن کسی را که بداند و اندیشه کند که از کجا آمده است ، و در کجا هست و به کجا می رود(3) .
ص: 236
جلال الدین بلخی با اقتباس از این کلام گهربار حضرت امیر علیه السلام این ابیات را
سروده است :
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من به خود نامدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
سید الساجدین زین العابدین علیه السلام می فرماید :
«ابْنَ آدَمَ ! إِنَّکَ لا تَزَالُ بِخَیْرٍ مَا کَانَ لَکَ وَاعِظٌ مِنْ نَفْسِکَ ، وَمَا کَانَتِ الْمُحَاسَبَةُ
مِنْ هَمِّکَ» .
ای فرزند آدم ! تو همیشه در مسیر خیر و خوبی قرار داری مادامی که واعظ و نصیحت گری در ذات تو وجود داشته باشد ، و تا زمانی که یکی از کارهای مهمت محاسبه از نفست باشد(1) .
ص: 237
از امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام روایت شده که فرمودند :
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ : أَ لا اُخْبِرُکُمْ بِأَکْیَسِ الْکَیِّسِینَ وَأَحْمَقِ الْحَمْقَی ؟
قَالُوا : بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ !
قَالَ : أَکْیَسُ الْکَیِّسِینَ مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ ، وَعَمِلَ لِمَا بَعْدَ الْمَوْتِ ، وَإِنَّ أَحْمَقَ الْحَمْقَی مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَوَاهَا ، وَتَمَنَّی عَلَی اللَّهِ تَعَالَی الْأَمَانِیَّ» .
از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود :
آیا شما را به زیرک ترین زیرک ها و احمق ترین احمق ها خبر ندهم ؟
اصحاب عرض کردند : آری یا رسول اللّه !
حضرت فرمود : زیرک ترین زیرک ها کسی است که نفسش را محاسبه کند ، و برای آنچه بعد از مرگ است عمل نماید ، و احمق ترین احمق ها کسی است که از هوای نفس خود پیروی کند ، و از خدای متعال آرزوهای پوچ بخواهد .
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ» .
کسی که به حساب خودش برسد سود می برد ، و کسی که از خویش غفلت کند زیان می بیند(1) .
ص: 238
از ابو الحسن امام موسی بن جعفر علیه السلام روایت شده فرمود :
«لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَنا اسْتَزَادَ اللَّهَ ، وَإِنْ عَمِلَ
سَیِّئا اسْتَغْفَرَ اللَّهَ مِنْهُ وَتَابَ إِلَیْهِ» .
کسی که هر روز به حساب نفس خود رسیدگی نمی کند از ما نیست ، پس اگر عمل نیک انجام داد از خدای متعال توفیق انجام بیش تر بخواهد ، و اگر عمل زشتی انجام دهد از خدا طلب مغفرت نماید و توبه کند(1) .
رییس مذهب حقه ی جعفری امام صادق علیه السلام در ضمن وصیت به عبد اللّه بن جندب می فرماید :
«یَا ابْنَ جُنْدَبٍ ! حَقٌّ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ یَعْرِفُنَا أَنْ یُعْرِضَ عَمَلَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ عَلَی نَفْسِهِ ، فَیَکُونَ مُحَاسِبَ نَفْسِهِ ، فَإِنْ رَأَی حَسَنَةً اسْتَزَادَ مِنْهَا ، وَإِنْ رَأَی سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْهَا ؛ لِئَلاَّ یَخْزَی یَوْمَ الْقِیَامَةِ » .
ای پسر جندب ! شایسته ی هر مسلمانی که به مقام ما ائمه ی معصومین معرفت و شناخت دارد ، این است که هر روز و شب اعمال خود را به نفس خویش عرضه کند ، و خود حسابگر نفس خویشتن باشد ، اگر در کارهایی که انجام داده ، کار خوب مشاهده کرد ، در افزایش آن بکوشد ، و اگر کار بدی دید از پیشگاه الهی طلب آمرزش نماید تا در قیامت دچار ذلّت و خواری نشود(2) .
ص: 239
امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در کلام گهربار دیگری می فرماید :
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلَی عُیُوبِهِ ، وَأَحَاطَ بِذُنُوبِهِ ، وَاسْتَقَالَ الذُّنُوبَ ، وَأَصْلَحَ الْعُیُوبَ » .
کسی که حساب خود را برسد بر عیب های خود مطلع می گردد ، و به گناهان خود احاطه می یابد ، و (در نتیجه) از خداوند درخواست عفو و بخشش از گناهان خود می کند ، و عیب های خود را اصلاح می نماید(1) .
راجع به همین موضوع در بیانی دیگر فرمود :
«ثَمَرَةُ الْمُحَاسَبَةِ صَلاحُ النَّفْسِ » .
ثمره و نتیجه ی حسابرسی از خود ، اصلاح خویشتن است(2) .
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در ضمن سفارشات خود به ابوذر غفاری فرمود :
«یَا أَبَاذَرٍّ ! لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتَّی یُحَاسِبَ نَفْسَهُ أَشَدَّ مِنْ مُحَاسَبَةِ الشَّرِیکِ شَرِیکَهُ ؛ فَیَعْلَمَ مِنْ أَیْنَ مَطْعَمُهُ ، وَمِنْ أَیْنَ مَشْرَبُهُ ، وَمِنْ أَیْنَ مَلْبَسُهُ ، أَ مِنْ حِلٍّ ذَلِکَ أَمْ مِنْ حَرَامٍ » .
ای ابا ذر ! شخص به مقام شامخ تقوی نایل نمی شود تا این که نفس خود را حسابرسی کند شدیدتر از حسابرسی یک شریک از شریک دیگر ، و بر اثر
ص: 240
این حسابرسی دقیق بداند خوردنیش ، نوشیدنیش ، و پوشیدنیش از کجا است ، از حلال می باشد یا از حرام(1) .
از مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام روایت شده فرمودند :
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ» .
کسی که به حساب نفس خود رسیدگی کند سعادتمند و نیکبخت می گردد(2) .
و در سخن گهربار دیگر فرمودند :
«جَاهِدْ نَفْسَکَ وَحَاسِبْهَا مُحَاسَبَةَ الشَّرِیکِ شَرِیکَهُ ، وَطَالِبْهَا بِحُقُوقِ اللَّهِ مُطَالَبَةَ
الْخَصْمِ خَصْمَهُ ؛ فَإِنَّ أَسْعَدَ النَّاسِ مَنِ انْتَدَبَ لِمُحَاسَبَةِ نَفْسِهِ » .
با نفس خود مجاهده و پیکار کن و از او حسابرسی نما همان گونه که شریک از شریک خود حسابرسی می کند ، و حقوق خداوند را از او مطالبه کن مانند مطالبه ی دشمن از دشمن خود ؛ زیرا سعادت مندترین و نیکبخت ترین مردم کسی است که برای حسابرسی نفس خود قیام کند(3) .
سرمایه اصلی و مهم هر انسانی عمر است که در اختیار نفس او می باشد ، سود این عمر ، اعمال خیر و ضرر و زیان آن ، گناهان هستند ، و زمان تجارت ، تمام طول ساعات شب و روز ، و شریکش در معاملات ، نفس اماره می باشد .
لازم است ابتدا راجع به واجبات ، از نفس مطالبه کند ، اگر انجام داده شد ،
ص: 241
خدای متعال را شکر کند ، و خودش را به ادامه دادن این مسیر تشویق و ترغیب کند ، و اگر فریضه ای ترک شده باشد ، تدارک و قضای آن را مطالبه نماید .
و اگر در آن مدت ، معصیتی انجام گرفت ، نفس را باز خواست کند و جبران کردن آن را مطالبه کند ، همان گونه که شریک تجاری با شریکش محاسبه می نماید تا در آن تجارت و معامله مغبون واقع نشود .
خلاصه ی کلام این که با توجه به این که در دنیا و آخرت همه چیز دارای حساب و کتاب هستند ، انسان چگونه می تواند از حساب خود در این عالم غافل باشد ؟ انسانی که باید فردای قیامت به حسابش برسند ، آیا بهتر نیست که در این دنیا به حساب خویش رسیدگی نماید ؟
در حقیقت آن کاری را که قرار است فردای قیامت فرشتگان الهی با او انجام دهند ، او در همین دنیا با خودش انجام دهد ، و تمام اعمال و رفتار خود را مورد محاسبه قرار دهد .
هرچند انسان به مرور زمان بسیاری از اعمال خود را فراموش می کند ، اما آن دو فرشته ای که مامور ثبت و ضبط اعمال و رفتار او می باشند همه را می نویسند و ثبت می کنند .
و به تعبیر قرآن کریم :
«مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»(1) .
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر این که همان لحظه فرشته ای مراقب و آماده برای انجام ماموریت (و ضبط آن) است .
و علاوه بر همه ی این ها ، پروردگار عالم هستی حساب و کتاب تمام اعمال
ص: 242
انسان را نگه داشته است ، لذا در سوره ی مبارکه ی مجادله فرمود :
«یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمیعا فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا أَحْصَاهُ اللَّهُ وَنَسُوهُ وَاللَّهُ عَلَی
کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ»(1) .
در آن روز که خداوند همه ی آن ها را برمی انگیزد و از اعمالی که انجام دادند با خبر می سازد ، اعمالی که خداوند حساب آن را نگه داشته ولی آن ها فراموشش کردند ، و خداوند بر هر چیز شاهد و ناظر است .
در آن زمان مردی عرض کرد : یا امیرالمومنین ! چگونه انسان نفسش را محاسبه کند ؟
امام علیه السلام فرمود :
«إِذَا أَصْبَحَ ثُمَّ أَمْسَی رَجَعَ إِلَی نَفْسِهِ فَقَالَ : یَا نَفْسِ ! إِنَّ هَذَا یَوْمٌ مَضَی عَلَیْکِ لا یَعُودُ إِلَیْکِ أَبَدا ، وَاللَّهُ تَعَالَی یَسْأَلُکِ عَنْهُ فِیمَا أَفْنَیْتِیهِ ، فَمَا الَّذِی عَمِلْتِ فِیهِ ؟ أَ ذَکَرْتِ اللَّهَ أَمْ حَمِدْتِیهِ ؟ أَ قَضَیْتِ حَوَائِجَ مُؤمِنٍ ؟ أَ نَفَّسْتِ عَنْهُ کُرْبَةً ؟ أَ حَفِظْتِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ فِی أَهْلِهِ وَوُلْدِهِ ؟ أَ حَفِظْتِیهِ بَعْدَ الْمَوْتِ فِی مُخَلَّفِیهِ ، أَ کَفَفْتِ عَنْ غِیبَةِ أَخٍ مُؤمِنٍ
بِفَضْلِ جَاهِکِ ؟ أَ أَعَنْتِ مُسْلِما مَا الَّذِی صَنَعْتِ فِیهِ ، فَیَذْکُرُ مَا کَانَ مِنْهُ ؟
فَإِنْ ذَکَرَ أَنَّهُ جَرَی مِنْهُ خَیْرٌ ، حَمِدَ اللَّهَ تَعَالَی ، وَکَبَّرَهُ عَلَی تَوْفِیقِهِ ، وَإِنْ ذَکَرَ مَعْصِیَةً أَوْ تَقْصِیرا ، اسْتَغْفَرَ اللَّهَ تَعَالَی ، وَعَزَمَ عَلَی تَرْکِ مُعَاوَدَتِهِ ، وَمَحَا ذَلِکَ عَنْ نَفْسِهِ بِتَجْدِیدِ الصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّیِّبِینَ .
وَعَرَضَ بَیْعَةَ أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی نَفْسِهِ ، وَقَبُولَهُ لَهَا ، وَإِعَادَةَ لَعْنِ أَعْدَائِهِ
ص: 243
وَشَأنِئِیهِ ، وَدَافِعِیهِ عَنْ حَقِّهِ .
فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ : لَسْتُ اُنَاقِشُکَ فِی شَیْءٍ مِنَ الذُّنُوبِ مَعَ مُوَالاتِکَ أَوْلِیَائِی ، وَمُعَادَاتِکَ أَعْدَائِی » .
هر گاه وارد صبح یا شب شد ، به نفس خویش مراجعه کند و بگوید :
ای نفس ! به راستی که این روز بر تو سپری شد و گذشت ، هرگز به سوی تو برنمی گردد ، و خدای تعالی در باره ی آن از تو بازخواست می نماید که در چه چیز آن را فانی کردی و ازبین بردی ؟ پس در آن روز چه عملی انجام دادی ؟
آیا خدا را به یاد آوردی ؟ یا او را حمد و ستایش نمودی ؟ آیا حوایج مومنی را برآورده کردی ؟ آیا گرفتاری و بلا را از او برطرف ساختی ؟ آیا هنگامی که از تو غایب بود ، آیا (آبروی) او را در اهل و اولادش نگه داشتی ؟ آیا بعد از مرگ احترام او را در بازماندگانش رعایت نمودی ؟ آیا از غیبت برادر مومنی به خاطر برتری و مقامت صرف نظر کردی ؟ آیا مسلمانی را کمک نمودی ؟ راستی چه کار (مثبتی) امروز انجام دادی ؟
آن گاه به یاد هر چه در آن روز انجام داده می افتد .
پس اگر به یادش آید که از او خیری سر زده ، خدای متعال را حمد و ستایش کند ، و به خاطر توفیقش او را به بزرگی یاد کند .
و اگر نافرمانی و عصیان یا تقصیری به یاد آورد ، از ذات اقدس الهی طلب مغفرت کند ، و عزم را جزم کند که دیگر آن را تکرار نکند .
و با تجدید صلوات و درود بر محمد و خاندان پاکش علیهم السلام و پیشنهاد و تحکیم ارتباط و بیعت با امیر مومنان حضرت علی علیه السلام بر نفسش و پذیرفتن و متابعت از آن حضرت ، و تکرار لعن از دشمنان و بدخواهان و غاصبین حقش ، آثار و
ص: 244
نتایج شوم آن گناه را محو و نابود نماید .
و هر گاه چنین کرد ، خدای عزّ و جلّ می فرماید : دیگر گناهان تو را مورد مناقشه و محاسبه قرار نمی دهم در صورتی که ارتباط تو با اولیا و دوستان من محکم باشد ، و با دشمنان من دشمنی نمایی(1) .
چکیده ی مطلب این که آیه ی مورد بحث می فرماید :
ای کسانی که به خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و قیامت ایمان آوردید ! از خدا بپرهیزید و بترسید از مخالفت نمودن با اوامر و نواهی او ، و باید هر کسی تامّل کند و ببیند که برای فردای قیامت چه چیزی پیش فرستاده است ، که آیا عمل صالح است که او را از مهلکات نجات دهد ، یا عمل قبیح است که موجب عذاب او خواهد بود ؟
در نتیجه اگر طاعات و عبادات و خیرات و مبرّات تقدیم کرده باشد ، خدای سبحان را شکرگزار این توفیق باشد ، و زیادی آن را خواستار باشد .
و اگر اعمال سوء و معاصی فرستاده ، از آن توبه نماید و اظهار پشیمانی کند ، و نتیجه ی این تامل و تدبر و دقت نظر حسن عاقبت خواهد بود .
در قسمت آخر این آیه فرمود : «وَاتَّقُوا اللَّهَ» از خدای متعال بپرهیزیرید و بترسید از مخالفت و خشم و غضب آن ذات قدوس .
در این که مقصود از تکرار عبارت «وَاتَّقُوا اللَّهَ» در آیه ی شریفه چیست ؟ بین مفسرین اختلاف است ، در تفسیر «مجمع البیان » می فرماید :
مراد از تقوای اوّل ، توبه از گناهان گذشته است ، و مقصود از تقوای دوم برای
ص: 245
پرهیز کردن از گناهان در آینده می باشد(1) .
زمخشری مفسر اهل سنت در تفسیر «کشاف » گفته : مقصود از امر به تقوای دوم تاکید امر اول است(2) .
صاحب تفسیر «المیزان » می فرماید :
مراد از تقوی در هر دو مورد یک چیز نیست ، بلکه تقوای اولی مربوط به اصل عمل است، یعنی باید عمل شما منحصر در اطاعت خدای متعال و اجتناب از گناهان باشد ، و دومی مربوط به اصلاح و اخلاص اعمال است ، اولی مربوط به قبل از عمل و دومی راجع به بعد از عمل می باشد(3) .
و جمله ی «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» تعلیل امر به تقوای الهی می باشد ،
یعنی علت وجوب تقوی این است که خدای تبارک و تعالی نسبت به تمال اعمال شما با خبر است .
این آیه ی شریفه ، همه ی انسان ها را از غفلت و نسیان نسبت به ذات حضرت احدیت نهی می کند ؛ زیرا این فراموشی و غفلت در واقع فراموشی و غفلت از نفس خود شخص است ؛ برای این که وجود او هر لحظه وابسته به فیض و عنایت حضرت قدوس می باشد ، و اگر انسان خدای متعال را فراموش نمود ، اسمای حسنا و صفات علیای او را متذکر نبود ، خود را که معلول و ساخته ی این صفات و اسما است نیز فراموش نموده است .
ص: 246
به تعبیر دیگر : فقر و نیازمندی ذاتی خود را فراموش کرده و از یاد می برد ، و به خیال خویش ، نفس خود را در هستی مستقل می پندارد ، و این گونه خیال می کند که زندگی و علم و قدرت و سایر کمالاتی که در وجود خود سراغ دارد ، همه ذاتی و مستقل است ، و حال آن که همه ی آن ها فقط از الطاف او ناشی شده ، و تمام بیم و امید تنها از او و به سوی اوست .
«بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَمِنَ اللَّهِ وَاِلَی اللَّهِ »(1) .
و در مناجات شعبانیه می خوانیم :
«بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَنَقْصِی وَنَفْعِی وَ ضَرِّی » .
پروردگارا ! افزونی و کاهشم و سود و زیانم، تنها به دست تو می باشد .
انسان با این مناجات خویشتن را از هواجس نفسانیه خالی نموده و خود را از اعتماد به غیر حضرت حق رهانیده ، از همه کس و همه چیز اعراض نموده و تمام توجهش این است که إلیک ومنک .
ص: 247
لذا در قسمت دیگری از این مناجات عرض می کنیم :
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاْنْقِطَاعِ إِلَیْکَ ، وَأَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ ، فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ ، وَتَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِکَ » .
بار خدایا ! به من عنایت فرما کمال و نهایت انقطاع به سوی خود را ، و دیدگان دل ما را به فروغ نظر به خود روشن ساز تا به جایی رسد که چشمان دل های مان حجاب های نور را بشکافد ، و به معدن عظمتت وصول یابد ، و روح های مان به مقام عزّ قدس تو متعلّق و وابسته گردد .
و این است که آیات فراوان انسان را در قبال نسیان و فراموشی متوجه و مامورِ به متذکر بودن می نماید :
در سوره ی مبارکه ی بقره می فرماید :
«فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرا»(1) .
خدا را یاد کنید همانند یادآوری از پدران تان (آن گونه که رسم آن زمان بود) ، بلکه از آن هم بیش تر .
و در سوره انفال فرمود :
«وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثیرا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»(2) .
و خدا را فراوان یاد کنید تا رستگار شوید .
و در سوره ی مبارکه ی احزاب خطاب به اهل ایمان می فرماید :
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرا کَثیرا * وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصیلاً»(3) .
ص: 248
ای کسانی که ایمان آورده اید ! خدا را بسیار یاد کنید ، و صبح و شام او را تسبیح گویید .
اگر انسانی پروردگار خود و بازگشتش به سوی او را فراموش نماید ، و از توجه به ذات اقدس او اعراض نموده ، و به غیر او توجه کند ، حاصل و نتیجه اش این می شود که خودش را هم فراموش می کند ؛ زیرا او از خودش تصور غلطی دارد که واقع مطلب چیز دیگری است .
لذا فرمود : «وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ» .
و در ادامه به عنوان نتیجه گیری می فرماید :
«فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» که در حقیقت نتیجه گیری مسبب از سبب می باشد .
و در آخرین قسمت آیه ی کریمه فرمود :
«اُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» ، و با این تعبیر اشاره و راهنمایی نمود که این گروه فاسقان حقیقی هستند .
با توجه به این که قرآن کریم ، این کتاب هدایت انسان را به سوی کمال و سعادت حقیقی و تقرّب الهی رهنمون می فرماید ، و هر مطلب و موضوعی که موجب بُعد و دور شدن انسان از مسیر و صراط مستقیم شود ، مورد توجه و تبیین قرار داده ، و فراموشی و غفلت نیز به خاطر این که عین بُعد از حق و دوری نسبت به ذات حضرت قدوس می باشد ، مورد توجه قرآن قرار گرفته است .
یکی از حالاتی که بر انسان عارض می شود ، حالت فراموشی و نسیان است ، و همان گونه که در توضیح واژه ها گذشت ، نسیان به معنای از یاد بردن و محو شدن چیزی می باشد که قبلاً در ذهن بوده است .
ص: 249
واژه ی نسیان و مشتقاتش بیش از چهل بار در قرآن کریم استعمال شده که بیش از سی و پنج مورد آن درباره ی انسان است .
نسیان و فراموشی در مورد غم و غصه ها و درد و مصیبت ها و خاطرات تلخ ، یک نوع نعمت محسوب شده و چه بسا حَسَن و خوب باشد ، اما فراموشی بعضی امور نه تنها ناپسند و مذموم است ، بلکه از دست دادن تمام خوبی ها است مثل فراموش کردن خدای سبحان و احسان محسنین و خدمات خیّرین که مورد مذمت شدید و نهی واقع شده است .
آیات فراوانی راجع به نسیان و فراموشی در قرآن وارد شده که مناسب است برخی از آن ها ذکر شوند .
در سوره ی مبارکه ی جاثیه می فرماید :
«وَقیلَ الْیَوْمَ نَنْسَاکُمْ کَمَا نَسیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ
نَاصِرینَ»(1) .
و به آن ها گفته می شود : امروز شما را فراموش می کنیم همان گونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید ! و جایگاه شما دوزخ است و هیچ یاوری ندارید .
و در سوره ی شریفه ی زمر فرمود :
ص: 250
«وَإِذَا مَسَّ الاْءِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنیبا إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ»(1) .
هنگامی که انسان را زیانی رسد ، پروردگار خود را می خواند و به سوی او باز می گردد ، امّا هنگامی که نعمتی از خود به او عطا کند ، آنچه را به خاطر آن قبلاً خدا را می خواند از یاد می برد و فراموش می کند .
در سوره ی مبارکه ی انعام راجع به مجازات فراموش کنندگان می فرماید :
«فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّی إِذَا فَرِحُوا بِمَا اُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ»(2) .
هنگامی که آنچه را به آن ها یادآوری شده بود فراموش کردند ، درهای همه چیز (از نعمت ها) را به روی آن ها گشودیم تا خوشحال شدند و دل به آن بستند ، ناگهان آن ها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم) ، در این هنگام همگی مایوس شدند .
و نیز در سوره ی بقره کسانی را که دیگران را به کارهای خیر دستور می دهند ، ولی خودشان به آن عمل نمی کنند ، توبیخ نموده و فرمود :
«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ»(3) .
آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید اما خودتان را فراموش می نمایید .
ص: 251
بعضی اوقات فراموشی در اختیار انسان نیست ، بلکه ناخواسته انسان مبتلا به آن می گردد که به خاطر این قسم از فراموشی مؤخذه و سرزنش نمی شود ، اما گاهی اوقات فراموشی بر اثر سوء اختیار انسان و اشتغال به امور زیان آور حاصل می گردد که در این صورت مستحق مذمت و سرزنش می باشد .
به تعبیر دیگر : مقدمات این قسم از فراموشی توسط خود شخص ایجاد می شود تا موجب فراموشی گردد .
خداوند در سوره ی مبارکه ی کهف از حضرت موسی علیه السلام و همراهش نقل می فرماید که آن ها در سفر دریای مجمع البحرین ، ماهی خود را که غذای شان بود فراموش کردند : «نَسِیَا حُوتَهُمَا»(1) .
این قسم از فراموشی که طبیعی به حساب می آید ، گاهی ممکن است به سبب کهولت سن واقع شود ؛ چون که انسان بسیاری از اموری را که در طول عمر آموخته فراموش می کند، و حتی بعضی ها مبتلا به نسیان مطلق و گرفتار جهل مطلق می شوند.
از این جهت در سوره ی مبارکه ی نحل می فرماید :
«وَمِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا»(2) .
بعضی از شما به نامطلوب ترین سنین بالای عمر می رسند تا بعد از علم و آگاهی ، چیزی ندانند (و همه چیز را فراموش کنند) .
علی ایّ حال ، انسان ها گرفتار این نوع نسیان می شوند ؛ چون که طبیعت انسان
ص: 252
طوری خلق شده که به مرور زمان و در اثر کهولت و مشکلات و گرفتاری و بعضی از بیماری ها ، در معرض فراموشی می باشد .
و این نوع فراموشی همانند حافظه ی قوی یکی دیگر از نعمت های خداوندمتعال است که سبب می شود تحمل فشارها و مصیبت ها برای انسان آسان گردد ، و در مسیر تعادل و اعتدال قرار گیرد .
لذا رییس مذهب امام صادق علیه السلام می فرماید :
«أَعْظَمُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی الْحِفْظِ النِّعْمَةُ فِی النِّسْیَانِ ؛ فَإِنَّهُ لَوْ لاَ النِّسْیَانُ لَمَا سَلا أَحَدٌ عَنْ مُصِیبَةٍ ، وَلاَ انْقَضَتْ لَهُ حَسْرَةٌ ، وَلا مَاتَ لَهُ حِقْدٌ ، وَلاَ اسْتَمْتَعَ بِشَیْءٍ مِنْ مَتَاعِ الدُّنْیَا مَعَ تَذَکُّرِ الاْفَاتِ » .
بزرگ تر از نعمت یادآوری برای انسان نعمت فراموشی است ، اگر فراموشی نبود کسی از مصیبت و داغ تسلّی حاصل نمی شد ، و افسوسش و حسرت احدی پایان نمی یافت ، و کینه ی هیچ کس از سینه اش زایل نمی شد ، و با یادآوری دایم آفت ها و بلاها نمی توانست از هیچ چیزی از دنیا بهره مند شود(1) .
این قسم از فراموشی های طبیعی به اراده و مشیت ذات اقدس الهی انجام می گیرد ، و چه بسا آثار خوب و سازنده ای برای بشر داشته باشد ، به خصوص اگر فراموشی نسبت به گرفتاری ها و مصایب گذشته باشد .
نوع دیگر نسیان و فراموشی اختیاری است ؛ چون سبب و زمینه ی آن به دست خود انسان است ، از این قسم به نسیان اختیاری تعبیر می شود ؛ زیرا که این نوع
ص: 253
فراموشی مانند اضطرار بالاختیار است .
به عنوان مثال کسی که با اختیار خودش به لبه ی پرتگاهی می رود که امکان تعادل و ایستادن در آن جا برای او فراهم نیست ، و این عملش موجب سقوط او
می گردد ، هر چند که اصل سقوط اختیاری نیست ولی چون خودش بستر و زمینه ی آن را با اختیار و علم و آگاهی خود آماده نموده ، لذا آن سقوط نیز متصف به سقوط اختیاری می شود .
در این مساله هر چند که اصل فراموشی یک حالت غیر اختیاری است ، ولی از آن جایی که خود شخص عامل ایجاد آن شده ، متصف به امر اختیاری و نسیان اختیاری می گردد .
یعنی بعضی اوقات انسان بر اثر توجه و اشتغال به امور غیر لازم (مادی و دنیوی) نسبت به امری لازم گرفتار فراموشی می شود ، در این صورت می توان گفت که این فراموشی اختیاری است ، در حقیقت سرگرم شدن انسان به دنیا و امور دنیوی اگر موجب فراموشی او نسبت به خدای متعال و وظایف او گردد ، این فراموشی اختیاری است .
آنچه در مذمت نسیان و فراموشی و مواخذه و تهدید فراموشکاران وارد شده است ، در رابطه با این قسم از فراموشی است که به نوعی اختیاری می باشد .
بنابراین ، هرگاه صحبت از حرمت فراموشی و حجت مؤخذه ی فراموشکار می شود ، در مواردی است که این امرِ غیر اختیاری به سبب اسباب و عواملِ اختیاری واقع شده باشد .
لذا در این آیه ی شریفه ، نهی از نسیان نموده و فرمود :
«وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» .
ص: 254
و هم چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به خود فراموشی گرفتار نمود .
و این نهی دلالت بر حرمت نسیان دارد ، به همین جهت است که در آیات آخر سوره ی مبارکه ی بقره از لسان انبیای عظام علیهم السلام چنین نقل می کند که :
«رَبَّنَا لا تُؤاخِذْنَا إِنْ نَسینَا أَوْ أَخْطَأْنَا»(1) .
پروردگارا ! ما را نسبت به نسیان های خویش مؤخذه و عقوبت نفرما .
تقاضای رفع مؤخذه به خاطر فراموشی از خداوند متعال عزّ اسمه ، به سبب وجود نهی از آن است .
قرآن کریم در آیات متعددی مانند آیه ی مورد بحث ، از فراموش کردن خدای سبحان نهی فرموده است ، مقصود این است که انسان باید زمینه ها و عواملی که موجب فراموشی خداوند می شود ، را ترک نماید .
در سوره ی مبارکه ی کهف نیز فرمان می دهد تا اگر به هر علتی خدای تبارک و تعالی را فراموش کردید ، به فکر تدارک برآیید ، و یاد خدای سبحان را در دل های خویش زنده کنید :
«وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسیتَ»(2) .
و پروردگارت را به خاطر بیاور هنگامی که فراموش کردی .
ص: 255
هر دو نوع فراموشی (اختیار و غیر اختیاری) به علل و عواملی ارتباط دارد ، هر چند این عوامل متعدد است ، اما به چند مورد اشاره می شود :
از جمله عوامل فراموشی ناپسند که استحقاق مؤخذه را به دنبال خواهد داشت ، شیطان است که سبب فراموشی انسان ها نسبت به ذات اقدس الهی و در نتیجه منجر به ترک وظایف بندگی در قبال خداوند متعال می باشد .
در سوره ی مبارکه ی انعام در این رابطه فرمود :
«وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»(1) .
هر گاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند ، از آن ها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند ، و اگر شیطان از یاد تو ببرد ، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیّت ستمگر منشین .
و هم چنین در سوره ی مجادله فرمود :
«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»(2) .
شیطان بر آنان مسلّط شده و یاد خدا را از خاطر آن ها برده است .
ص: 256
رفاه و آسایش بیش از اندازه ، یکی از عوامل مهم و زمینه ساز فراموشی انسان می باشد ؛ زیرا افرادی که در رفاه هستند ، از یاد می برند که این آسایش و رفاه از کجا
آمده ؟ و هر لحظه ممکن است زایل شود ، هم چنین با سرگرم شدن به امور دنیوی واشتغالات آن ، از یاد خداوند متعال غافل شده و به ورطه ی فراموشی سقوط می کنند .
لذا قرآن مجید می فرماید :
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَاُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»(1) .
ای کسانی که ایمان آورده اید ! اموال و فرزندان تان شما را از یاد خدا غافل نکند ! و کسانی که چنین کنند ، زیانکارانند .
پس باید توجه داشت که رفاه و آسایش می تواند خطرناک باشد ، و چه بسا مانع پیشرفت انسان به سوی تکامل معنوی گردد .
با ملاحظه ی زندگی بعضی از ثروتمندان که از رفاه بسیار برخوردارند ، به خوبی می توان درک نمود که چرا آن ها توجهی نسبت به مشکلات دیگران ندارند ، بلکه سرگرم لهو و لعب می باشند ، تا جایی که خداوند متعال را فراموش می کنند ؟ !
بدین جهت برخی ها فقر را فخر خویش می دانند ؛ چون نه تنها وسیله ای برای دوری از یاد خدا نیست ، بلکه چه بسا عامل نزدیکی به او می شود .
ص: 257
لذا از وجود مبارک رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمودند :
«الْفَقْرُ فَخْرِی وَبِهِ أَفْتَخِرُ » .
فقر فخر من است و به آن افتخار می کنم(1) .
یکی دیگر از عوامل فراموشی را می توان فسق و فجور و ارتکاب معاصی دانست ، لذا در سوره ی مبارکه ی اعراف می فرماید :
«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ»(2) .
امّا هنگامی که تذکراتی را که به آن ها داده شده بود فراموش کردند ، (لحظه ی عذاب فرا رسید ، و) نهی کنندگان از بدی را رهایی بخشیدیم ، و کسانی را که ستم کردند ، به خاطر نافرمانی شان به عذاب شدیدی گرفتار ساختیم .
افرادی که اهل فسق و ارتکاب معاصی هستند و به پند و اندرز و نصیحت دیگران توجهی ندارند ، و آن موعظه ها در گوش و جان شان تاثیری نمی گذارد ، به مرور زمان قلوب آن ها را مکدّر نموده و حق را فراموش می کنند ، و در نتیجه مبتلا به عذاب دردناک الهی خواهند شد .
ص: 258
از جمله اموری که چه بسا موجب فراموشی می گردد ، استهزا نمودن مومنان و افراد نیک است ، همان گونه که در سوره ی مبارکه ی مومنون می فرماید :
«إِنَّهُ کَانَ فَریقٌ مِنْ عِبَادی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیْرُ
الرَّاحِمینَ * فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّی أَنْسَوْکُمْ ذِکْری وَکُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَکُونَ»(1) .
(فراموش کرده اید) گروهی از بندگانم می گفتند : پروردگارا ! ما ایمان آوردیم ، ما را ببخش و بر ما رحم کن ؛ و تو بهترین رحم کنندگانی .
امّا شما آن ها را به باد مسخره گرفتید تا شما را از یاد من غافل کردند ، و شما به آنان می خندیدید .
خدای متعال در این رابطه در سوره ی مبارکه ی اعراف می فرماید :
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْوا وَلَعِبا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَانَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا»(2) .
آن هایی که دین و آیین خود را سرگرمی و بازیچه گرفتند ، و زندگی دنیا آنان را مغرور ساخت ، امروز ما آن ها را فراموش می کنیم همان گونه که ملاقات چنین روزی را فراموش کردند .
ص: 259
در نتیجه انسان باید به طور جدی مراقب باشد ، و عوامل و اسباب فراموشی از حق را با دقت توجه داشته باشد که نسیان و فراموشی از ذات حضرت قدوس ، سرنوشت انسان را تغییر داده و او را از سعادت حقیقی و رسیدن به تکامل بازمی دارد .
در سوره ی مبارکه ی کهف می فرماید :
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّاجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفی آذَانِهِمْ وَقْرا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذا أَبَدا»(1) .
چه کسی ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکّر داده شده، و از آن روی گرداند، و آنچه را با دست های خود پیش فرستاد فراموش کرد؟
ما بر دل های این ها پرده هایی افکنده ایم تا نفهمند ، و در گوش های شان سنگینی قرار داده ایم (تا صدای حق را نشنوند) ، و از این رو اگر آن ها را به سوی هدایت بخوانی ، هرگز هدایت نمی شوند .
در این باره خدای متعال در سوره ی مبارکه ی طه می فرماید :
ص: 260
«قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَی»(1) .
می فرماید : آن گونه که آیات من برای تو آمد و تو آن ها را فراموش کردی ! امروز نیز تو فراموش خواهی شد .
و هم چنین در سوره ی مبارکه ی سجده فرمود :
«فَذُوقُوا بِمَا نَسیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسینَاکُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(2) .
(و به آن ها می گویم :) بچشید (عذاب جهنم را) به خاطر این که دیدار امروزتان را فراموش کردید ، ما نیز شما را فراموش کردیم ، و بچشید عذاب ابدی را به خاطر اعمالی که انجام می دادید .
و نیز در سوره ی یس می فرماید :
«وَقیلَ الْیَوْمَ نَنْسَاکُمْ کَمَا نَسیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ نَاصِرینَ»(3) .
و به آن ها گفته می شود: امروز شما را فراموش می کنیم همان گونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید! و جایگاه شما دوزخ است و هیچ یاوری ندارید.
عبد العزیز بن مسلم از وجود مقدس ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام روایت نموده که از حضرت در باره ی این سخن خدای عزّ و جلّ که فرمود : «نَسُوا
ص: 261
اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ»(1) سوال کردم .
امام هشتم علیه السلام فرمود :
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی لا یَنْسَی وَلا یَسْهُو ، وَإِنَّمَا یَنْسَی وَیَسْهُو الْمَخْلُوقُ الْمُحْدَثُ ، أَ لا تَسْمَعُهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ : «وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّا»(2) ؟
وَإِنَّمَا یُجَازِی مَنْ نَسِیَهُ وَنَسِیَ لِقَاءَ یَوْمِهِ ، بِأَنْ یُنْسِیَهُمْ أَنْفُسَهُمْ کَمَا قَالَ عَزَّوَجَلَّ :«وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ اُولَئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(3) .
وَقَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ : «فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا»(4) أَیْ بِتَرْکِهِمْ الاِسْتِعْدَادَ لِلِقَاءِ یَوْمِهِمْ هَذَا» .
خداوند تبارک و تعالی نه چیزی را فراموش می نماید و نه سهو می کند ، بلکه مخلوق خداوند فراموش و سهو می کند که نبودند و حادث شدند ، مگر از خدای عزّ و جلّ نشنیدی که می فرماید : «وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّا» ؟
(بلکه معنای آیه چنین است) خداوند کسانی که او و قیامت را فراموش کرده اند را این گونه جزا می دهد که خودشان را از یاد خودشان می برد .
همان طوری که در جای دیگر فرموده : «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ اُولَئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» .
و نیز در آیه ی دیگر می فرماید : «فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا» .
ص: 262
یعنی به خاطر این که آنان از آماده شدن برای چنین روزی طفره می رفتند و این کار را ترک کرده بودند (ما نیز آن ها را ترک و رها می کنیم)(1) .
خدای سبحان در این آیات نورانی تاکید و سفارش به لزوم تقوا می نماید که راه نجات تقوای الهی است ، آن گاه فرمود : باید به حساب و کتاب اعمال خود برسید ،مسلم است اگر کسی نفس خود را محاسبه کند ، بعد از محاسبه قهرا می تواند ترقی نماید ، و به مراحل بالاتری از تقوا برسد .
و در ادامه فرمود : خدای متعال به سعی و کوشش انسان آگاه است و می داند که هر کسی در چه موقعیتی قرار دارد ، و چگونه از استعدادهای نهفته ی خود استفاده می کند .
آن گاه فرمود : شما از آن اشخاصی نباشید که خدا را فراموش کردند که نسیان و فراموشی ، اصل و ریشه ی هر گرفتاری می باشد ؛ اگر نسیان نباشد عصیان و نافرمانی تحقق پیدا نمی کند ؛ چون که فراموش کردن خدای متعال سبب می شود که انسان عاصی گردد .
و اگر کسی خدا را فراموش کند ، ذات اقدس الهی نیز او را از یاد خویش می برد یعنی خودشان را فراموش می کنند ، و نمی دانند که هدف از زندگی آن ها چیست ؟ و چه آینده ای در انتظار آن ها خواهد بود .
ص: 263
ص: 264
«لا یَسْتَوی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» .
هرگز اهل جهنم و دوزخیان و اهل بهشت یک سان و برابر نیستند ؛ اهل بهشت فقط آن ها رستگار و پیروزند .
لفظ «مساواة» به معنای برابری با توجه به اندازه گیری و وزن و پیمانه است ، گفته می شود : «هذا ثوب مُسَاوٍ لذاک الثوب» یعنی این پارچه مساوی و برابر با آن پارچه است .
و هذا «الدرهم مُساوٍ لذلک الدرهم» این درهم مساوی با آن درهم است .
و به معنای مساوات و برابری به اعتبار کیفیّت نیز استعمال می شود مثل : «هذا السواد مساوٍ لذلک السواد» یعنی کیفیت این سیاهی مساوی و برابر آن سیاهی است(1) .
ص: 265
کلمه ی «فَوْز» به معنای پیروزی و ظفر یافتن به کار خیر و نیکی با حصول سلامتی و تندرستی است .
خدای متعال فرمود :
«ذَلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ»(1) .
و این نجات و پیروزی بزرگ است .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«فَازَ فَوْزا عَظِیما»(2) .
به رستگاری و پیروزی عظیمی دست یافته است(3) .
در این آیه ی شریفه بین اهل بهشت و اهل جهنم مقایسه نموده و فرمود که آن ها هرگز یک سان نیستند ، نه تنها در آخرت مساوی نیستند طبق این آیه و آیات دیگر(4) ، بلکه در دنیا نیز آن ها مساوی نخواهند بود ؛ چون مومن در دنیا هم آرامش
ص: 266
و راحتی دارد ؛ زیرا مهم ترین امری که موجب آرامش و سکون نفس انسان است وبه او احساس خوشبختی می بخشد ، همان ایمان و طمانینه ی قلبی است که مومن از آن برخوردار است .
خدای متعال در سوره ی مبارکه ی رعد می فرماید :
«الَّذینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(1) .
آن ها کسانی هستند که ایمان آورده اند ، و دل های شان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است ، بدانید و آگاه باشید تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد .
یک فرد با ایمان تشویش خاطر ندارد ، لذا بسیارند که هر چند گرفتار مرض و فقر و مشکلات هستند ، اما آن ایمان قلبی سبب سکون ، آرامش و آسایش نفس آن ها است ، ولی کافر ، مشرک ، منافق و فاسق در تلاطم و ناراحتی روحی و عدم سکون و آرامش است ، هر چند از نظر مادی مشکلی نداشته باشند .
یقینا اختیار و انتخاب با خود انسان است که در کدام گروه قرار گیرد ؛ در گروه اهل بهشت یا اهل جهنم ؟ و مورد سومی وجود ندارد .
و در آخر آیه ی شریفه وعده ی قطعی می دهد که اهل بهشت پیروز و رستگارند ، و در این وعده ی الهی هیچ شک و تردیدی نیست ، همان گونه که در سوره های آل عمران و رعد فرمود :
«إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعَادَ»(2) .
یقینا خداوند هرگز از وعده ی خود تخلف نخواهد کرد .
و در سوره ی مبارکه ی نسا می فرماید :
ص: 267
«وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً»(1) .
و کیست که در گفتار و وعده هایش از خداوند صادقتر باشد ؟ !
اصولاً تساوی در بسیاری از امور کاملاً نادرست و خلاف حکمت خداوند تبارک و تعالی می باشد ، لذا تحقق عدالت در برابری و تساوی نیست ، مثلاً اگر قرار باشد معیشت مردم و تقدیرات امور زندگی انسان ها مساوی و برابر باشد ، اصلاً چرخه ی زندگی متوقف می شود ، و هیچ انگیزه ای برای کار و فعالیت و ترقی باقی نمی ماند .
یا به طور مثال اگر قرار باشد عمر همه ی مردم یک سان باشد ، انسانی که مریض شود به دنبال علاج و درمان نمی رود ، و کسی به فکر این نیست که بدنش صحیح و سالم باشد ، و فلان غذا را تهیه نماید ، یا فلان دارو را استفاده کند ؛ چون که می داند مثلاً تا شصت یا هشتاد سال زنده است ، چه از این غذاها استفاده کند یا نه ، و چه این کارها را انجام دهد یا ترک نماید .
و هم چنین اگر سطح معلومات همه ی افراد یک سان باشد ، درِ مدرسه ها و حوزه های علمیه و دانشگاه ها باید بسته شوند ؛ زیرا با این فرض ، هر کسی می داند سطح معلوماتش تا یک حدی خواهد بود ، و از آن مقدار کمتر یا بیش تر نخواهد شد .
و اگر میزان جمال و زیبایی و کمال و بینایی همه مساوی و برابر باشد ، دیگر کسی دنبال جمال و کمال نیست .
پس وجود نابرابری و عدم تساوی در امور یاد شده لازم و عین عدالت است تا رشد و تکامل حاصل شود .
قرآن کریم در بسیاری از آیات این امور را در مقابل هم قرار می دهد ، در این جا به ذکر چند مورد اکتفا می شود :
ص: 268
در سوره ی مبارکه ی رعد می فرماید :
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ»(1) .
بگو : آیا نابینا و بینا یک سانند ؟ ! یا ظلمت ها و نور برابرند ؟(2) .
و در سوره ی غافر می فرماید :
«وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصیرُ وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلاَ الْمُسیءُ قَلیلاً مَا تَتَذَکَّرُونَ»(3) .
هرگز نابینا و بینا یک سان نیستند ، هم چنین کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند با بدکاران یک سان نخواهند بود ، امّا شما کمتر متذکّر می شوید .
و در سوره ی مبارکه ی هود فرمود :
«مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالْأَعْمی وَالْأَصَمِّ وَالْبَصیرِ وَالسَّمیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً أَ فَلا
تَذَکَّرُونَ»(4) .
حال این دو گروه (مومنان و منکران) حال نابینا و کر و بینا و شنوا است ، آیا این دو ، همانند یک دیگر و مساوی هستند ؟ ! آیا پند نمی گیرند ؟ .
واضح و روشن است که نابینایی و بینایی ، و هم چنین نور و روشنایی و ظلمت و
ص: 269
تاریکی و سایه و باد سوزان ، و انسان مومن و بدکار ، با هم مساوی و برابر نیستند .
و در سوره ی مبارکه ی سجده می فرماید :
«أَ فَمَنْ کَانَ مُؤمِنا کَمَنْ کَانَ فَاسِقا لا یَسْتَوُونَ»(1) .
آیا کسی که با ایمان باشد مانند کسی است که فاسق است ؟ نه ، هرگز این دو مساوی نیستند .
و در سوره ی ص فرمود :
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ»(2) .
معلوم است که انسان های با ایمان و دارای عمل صالح با مفسدان فی الارض تفاوت دارند ، و هم چنین افراد با تقوا و گنه کاران مساوی نیستند .
و اگر افراد عاصی و گنه کار خیال کنند که خداوند ارحم الراحمین است ، لذا آن ها با مومنان مساوی و برابر هستند ، در سوره ی مبارکه ی جاثیه در ردّ این خیال خام می فرماید :
«أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَواءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ»(3) .
آیا کسانی که مرتکب بدی ها و گناهان شدند گمان کردند که ما آن ها را هم چون کسانی قرار می دهیم که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند که حیات و مرگ شان یک سان باشد ؟ چه بد داوری می کنند .
ص: 270
توجه : این که گفته شد : باید بین افراد تفاوت وجود داشته باشد ، معنایش این نیست که از نظر حقوق اجتماعی هم باید مختلف باشند ، بلکه از این نظر همه ی مردم مساوی هستند ، و هیچ فردی از نظر حقوق اجتماعی با فرد دیگر تفاوت ندارد ، حتی امیرالمومنین علیه السلام هم برای اثبات مدعای خود مثل دیگران به قاضی مراجعه می نماید تا او حکم کند(1) .
یا این که سبط اکبر امام مجتبی علیه السلام وقتی که زودتر از دیگران سهمیه ی خود را از
ص: 271
بیت المال برداشت ، امیرالمومنین علیه السلام از او بازخواست کرد که چرا قبل از دیگران سهم خودت را برداشت نمودی(1) ؟
یا این که علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام وقتی که همسر سابقش ادعا نمود که آن حضرت مهریه ی مرا پرداخت نکرده است ، باید در دادگاه پیش قاضی حاضر
ص: 272
گردد ، یا باید قسم یاد کند یا مدعای همسر گذشته را پرداخت نماید(1) .
نتیجه این که از نظر مزایا و حقوق اجتماعی ، همه ی مردم در مقابل قانون و مقررات حاکم بر جامعه ، برابر هستند .
برای این که اگر بین همه تساوی و برابری باشد ، این تساوی با عدالت خداوند تبارک و تعالی سازگاری ندارد ؛ زیرا بعضی از انسان ها در زندگی خود تمام واجبات را عمل نمودند ، و به کسی ظلم و ستم نکردند ، و آزارشان حتی به مورچگان هم نرسیده است .
و در مقابل کسانی هستند که دست به هر کار خلاف شرع می زنند ، و تمام قوانین و دستورات را زیرپا می گذارند ، و به مردم ظلم می کنند ، اگر بین این دو گروه تساوی
ص: 273
باشد ، چگونه با عدالت و حکمت الهی مطابقت دارد ؟
پس حکمت و عدالت خداوند اقتضا می کند که سزا و پاداش آن ها مختلف باشد ، لذا در آیه ی شریفه ی مورد بحث فرمود :
«لا یَسْتَوی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ»(1) .
ص: 274
و در ادامه ی آیه می فرماید :
«أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ»(1) .
همان گونه که در بخش معنای واژه ها گذشت ، واژه ی «فائزون » یعنی رستگاران و پیروزمندان که دارای مصادیق زیادی هستند .
می توان گفت : ثمره ی عبودیت و بندگی خداوند متعال ، نجات یافتن از خشم و غضب و عذاب الهی ، و وصول به بهشت جاودان و تحصیل رضای پروردگار عالم است ، از این جهت نه تنها این ثمره خودش فوز است ، بلکه اسباب و علل و موجباتی که زمینه را برای رسیدن به این ثمره فراهم می کنند نیز فوز می باشند .
در آیاتی از قرآن کریم به مواردی اشاره شد که مصادیق فوز و رستگاری هستند ، و می توان این آیات را به چند نوع تقسیم نمود که در این جا به دو قسم آن اشاره می شود :
ص: 275
آیاتی که اسباب ، علل ، موجبات و نشانه های بندگی خدای متعال را مصداق فوز می داند مانند :
در سوره ی مبارکه ی احزاب فرمود :
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزا عَظیما»(1) .
و هر کس اطاعت خدا و رسولش نماید ، به رستگاری و پیروزی عظیمی دست یافته است .
و در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَاُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»(2)
و هر کس خدا و پیامبرش را اطاعت کند ، و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهیزد ، چنین کسانی همان پیروزمندان واقعی هستند .
همان گونه که مشاهده می شود ، در این آیه ی کریمه خوف الهی و تقوا نیز اضافه شد .
ص: 276
و در آیه ی مبارکه ی دیگر ، تقوای الهی را موجب برخوردار شدن از رحمت الهی و رسیدن به فوز دانست و فرمود :
«وَمَنْ تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(1) .
و هر کس را که در آن روز از بدی ها نگاه داری ، مشمول رحمتت ساخته ای ، و این همان رستگاری و پیروزی عظیم و بزرگ است .
در سوره ی مبارکه ی احزاب می فرماید :
«أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ * الَّذینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَی فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الاْخِرَةِ لا تَبْدیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) .
آگاه باشید (دوستان و) اولیای خداوند ، نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند ،
همان هایی که ایمان آوردند ، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهیز می کردند ، در زندگی دنیا و در آخرت ، شاد (و مسرور) می باشند ، وعده های الهی تخلّف ناپذیر است ، این است آن رستگاری بزرگ .
در سوره ی مبارکه ی مومنون فرمود :
«الَّذینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ
ص: 277
دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَاُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»(1) .
آن ها که ایمان آوردند و هجرت کردند ، و با اموال و جان های شان در راه خدا جهاد نمودند ، مقام شان نزد خدا برتر است ، و آن ها پیروز و رستگارند .
و در سوره ی توبه می فرماید :
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَ الاْءِنْجیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) .
طبق این آیه ی کریمه ، جهاد در راه خداوند به عنوان معامله با ذات اقدس الهی به حساب می آید که خریدار خدا ، و فروشنده مومن ، و متاع فروشی جان می باشد ، و کسی که با خدای سبحان چنین معامله ای انجام دهد ، به پیروزی بزرگی رسیده است .
آیاتی که ثمره ی عبودیت و بندگی خدای متعال را مصداق فوز و پیروزی معرفی نموده اند :
ص: 278
در سوره ی مبارکه ی انعام فرمود :
«مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ»(1) .
آن کس که در آن روز (قیامت) مجازات الهی به او نرسد ، خداوند او را مشمول رحمت خویش ساخته ، و این همان پیروزی آشکار است .
و در سوره ی صافّات می فرماید :
«وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(2) .
(اهل بهشت می گویند :) و ما هرگز عذاب نخواهیم شد ، راستی این همان پیروزی بزرگ است .
در آیه ی مورد بحث ، ورود به بهشت را پیروزی می داند .
و در سوره ی مبارکه ی فتح فرمود :
«لِیُدْخِلَ الْمُؤمِنینَ وَالْمُؤمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدینَ فیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزا عَظیما»(3) .
هدف (دیگر از آن فتح مبین) این بود که مردان و زنان با ایمان را در باغ هایی (از بهشت) وارد کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است ، در حالی که جاودانه در آن می مانند ، و گناهان شان را می بخشد ، و این نزد خدا رستگاری بزرگی است .
ص: 279
و در سوره ی توبه می فرماید :
«أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدینَ فیهَا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(1).
خداوند برای آن ها باغ هایی از بهشت فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است ، جاودانه در آن خواهند بود ، و این است پیروزی بزرگ(2) .
در سوره ی مبارکه ی توبه فرمود :
«وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(3) .
و خشنودی و رضای خداوند ، (از همه ی این ها) برتر است ، و پیروزی بزرگ همین است .
ص: 280
و در آیه ی شریفه ی دیگر به رضایت خداوند و بنده و جاودانگی در بهشت اشاره نموده و فرمود :
«رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدینَ فیهَا أَبَدا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»(1) .
خداوند از آن ها (اهل بهشت) خشنود گشت ، و آن ها نیز از او خشنود شدند ، و باغ هایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جاری است ، جاودانه در آن خواهند ماند ، و این است پیروزی بزرگ .
در روایات ائمه ی معصومین علیهم السلام نیز به برخی از آن مصادیق اشاره شده که به چند مورد آن اشاره می شود :
در روایتی از وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده فرمودند :
«مَعَاشِرَ النَّاسِ! مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَعَلِیّا وَالْأَئِمَّةَ الَّذِینَ ذَکَرْتُهُمْ فَقَدْ فَازَ فَوْزا مُبِینا(2) » .
ای مردم ! کسی که از خداوند و پیامبرش و از علی و امامانی که از آن ها را ذکر نمودم ، اطاعت و پیروی کند ، همانا به پیروزی بزرگی دست یافته است(3) .
ص: 281
امام صادق علیه السلام فرمودند :
«یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَوَّلَ النَّهَارِ : أَلا إِنَّ عَلِیّا وَشِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ » .
در آغاز روز منادی از آسمان فریاد می زند : آگاه باشید که علی علیه السلام و شیعیانش پیروز و رستگارانند(1) .
امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند :
«فَازَ بِالسَّعَادَةِ مَنْ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ » .
به پیروزی و رستگاری رسیده کسی که عبادت خالص انجام دهد(2) .
مولی الموحدین حضرت علی علیه السلام فرمود :
«فَازَ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ » .
رستگار و پیروز شده کسی که بر هوای نفس خود غلبه کند(3) .
هنگامی که ابن ملجم ملعون به مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام آن ضربت را
ص: 282
وارد نمود ، حضرت فرمودند :
«فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ » .
به پروردگار کعبه سوگند که پیروز و رستگار شدم(1) .
و در ضمن زیارت نامه ی حضرت سید الشهدا علیه السلام خطاب به یاران و اصحاب با وفای آن حضرت آمده :
«السَّلامُ عَلَیْکُمْ فُزْتُمْ وَاللَّهِ فُزْتُمْ وَاللَّهِ فُزْتُمْ وَاللَّهِ ، یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزا عَظِیما » .
سلام بر شما، سلام بر شما، سلام بر شما، به خدا سوگند که شما رستگار شدید، به خدا سوگند که شما رستگار شدید ، به خدا سوگند که شما رستگار شدید ، ای کاش من هم با شما بودم و به رستگاری و پیروزی بزرگ نایل می شدم(2) .
الف ) از مجدوح بن زید باهلی روایت شده زمانی که او با جمعی از قوم خود خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده بودند ، آن حضرت این آیه ی شریفه را تلاوت نمود :
«لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» .
مجدوح گفت : به آن حضرت عرض کردیم : ای رسول خدا ! اصحاب جنت واهل بهشت چه کسانی هستند ؟
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود :
«مَنْ أَطَاعَنِی وَسَلَّمَ لِهَذَا مِنْ بَعْدِی » .
ص: 283
کسی که از من اطاعت کند ، و بعد از من ، تسلیم این شخص (علی بن ابی طالب) باشد .
آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دست علی بن ابی طالب علیه السلام را که در آن وقت کنار آن حضرت بود ، گرفت و او را بلند نمود و فرمود :
«أَلا إِنَّ عَلِیّا مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ ، فَمَنْ حَادَّهُ حَادَّنِی ، وَمَنْ حَادَّنِی أَسْخَطَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ » .
آگاه باشید ! به راستی که علی از من است و من از علی هستم ، پس هر کسی که با او مخالفت با من مخالفت کرده است ، و هر کس با من مخالفت کند خدای عزّ و جلّ را به خشم و غضب آورده است(1) .
ب ) حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام با واسطه ی پدران بزرگوارشان از امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام روایت کرده که آن جناب فرمود :
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَلا هَذِهِ الاْیَةَ «لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» .
فَقَالَ : أَصْحَابُ الْجَنَّةِ مَنْ أَطَاعَنِی وَسَلَّمَ لِعَلِیِّ بْنِ أَبی طَالِبٍ بَعْدِی ، وَأَقَرَّ بِوَلایَتِهِ .
فَقِیلَ : وَأَصْحَابُ النَّارِ ؟
قَالَ : مَنْ سَخِطَ الْوَلایَةَ ، وَنَقَضَ الْعَهْدَ ، وَقَاتَلَهُ بَعْدِی » .
رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را تلاوت کرد «لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ» .
آن گاه یامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : اهل بهشت کسی است که از من اطاعت کند ، و پس از من در مقابل (ولایت) علی بن ابی طالب سر تسلیم فرود آورد ، و به
ص: 284
ولایتش اقرار نماید .
به آن حضرت عرض شد : اهل جهنم چه کسی است ؟
حضرت فرمود : کسی است که نسبت به ولایت (علی بن ابی طالب) ، بغض و کینه ورزد ، و آن عهد و پیمان (را که روز غدیر با من بسته بود) نقض کند و بشکند ، و بعد از من ، با علی بن ابی طالب بجنگد(1) .
طبق این روایت شریف ، کسی که می خواهد اهل بهشت گردد ، باید سه شرط را مراعات نماید :
1 - اطاعت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .
2 - اعتراف به ولایت حضرت علی علیه السلام .
3 - تسلیم آن حضرت بودن .
پس معلوم شد که ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه افضل صلوات المصلین علت سعادت ابدی انسان است ، و بدون پذیرش آن ، اعمال خیر مورد قبول واقع نمی گردد.
لذا از حضرت باقر العلوم امام محمد بن علی علیه السلام(2) نقل شده که آن حضرت درضمن حدیثی فرمودند :
«أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلاً صَامَ نَهَارَهُ وَقَامَ لَیْلَهُ ، وَتَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ ، وَحَجَّ جَمِیعَ دَهْرِهِ ، وَلَمْ یَعْرِفْ وَلایَةَ وَلِیِّ اللَّهِ فَیُوَالِیَهُ ، وَتَکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلالَتِهِ إِلَیْهِ ، مَا کَانَ لَهُ عَلَی
ص: 285
اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِهِ ، وَلا کَانَ مِنْ أَهْلِ الاْءِیمَانِ » .
آگاه باشید ! اگر مردی تمام شب ها شب زنده داری کند ، و تمام روزها (غیر از عید فطر و قربان که روزه آن حرام است) روزه بگیرد ، و تمام مالش را صدقه دهد ، و در تمام طول عمرش هر ساله به حج برود ، اما ولایت ولی خدا را نشناسد تا با او موالات کند و ولایتش را به گردن نهد ، و اعمالش را طبق دستور و راهنمایی او انجام دهد ، برای چنین مسلمانی بر خدای عزّ و جلّ حقی در ثواب و پاداش نیست ، و اهل ایمان نمی باشد(1) .
ص: 286
«لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» .
اگر این قرآن را (به جای دل های خلق) بر کوه نازل می کردیم ، مشاهده می کردی که کوه از ترس و عظمت خدا خاشع و ذلیل و متلاشی می گشت ، و این امثال را برای مردم بیان می کنیم باشد که بیندیشند .
لفظ «خشوع» به معنای تضرّع و زاری است ، این لفظ بیش تر در حالاتی که در اعضای بدن ظاهر می شود ، استعمال می گردد ، ولی «تضرّع» در معنای زاری و فروتنی است ، و بیش تر در حالتی که در دل و خاطر انسان به وجود می آید استعمال می شود .
خدای متعال فرمود :
«وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعا»(1) .
و (شنیدن قرآن) بر فروتنی و خشوع شان می افزاید .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
ص: 287
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ»(1) .
آنان که در نمازشان (به ظاهر) فروتن می باشند .
و هم چنین فرمود :
«وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ»(2) .
و پیوسته در برابر ما فروتن بودند .
و در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
«وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَانِ»(3) .
و صداها در برابر خدای رحمان فرو می نشینند(4) .
«خَشْیَة» همان ترس و بیمی است که با تعظیم و بزرگداشت آن طرف همراه است ، و بیش تر این حالت از راه علم و آگاهی نسبت به چیزی که از آن ترسیده می شود ، حاصل می گردد ؛ به همین خاطر ، علما و دانشمندان ، اختصاص پیدا کردند به همین حالت که خدای متعال راجع به آن ها فرمود :
«إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»(1) .
از میان بندگان خدا ، تنها عالمان و دانشمندان از او می ترسند(2) .
از سخن «مفردات » راغب استفاده می شود که ایشان با افزودن قیودی به معنای خشیت ، خوف را اعم از خشیت دانسته و خوف را مطلق ترس می داند ، و اما خشیت ترسی است که ناشی از بزرگ شمردن آنچه که از آن ترسیده می شود که اغلب اوقات همراه با علم و معرفت است .
خواجه نصیر الدین طوسی رحمه الله می گوید :
خوف و خشیت هر چند در لغت یک معنا دارند ، ولی از نظر صاحبدلان میان آن ها فرق و جدایی است ؛ زیرا خوف نگرانی دل است از انتظار بد و کیفری که به سبب احتمال ارتکاب خلاف و ترک طاعات می باشد که برای بیش تر مردم حاصل است ، اگر چه مراتب متفاوت بسیاری دارد ، و مرتبه ی عالی آن برای کمی
ص: 289
از مردم حاصل می گردد .
اما خشیت حالتی است در نفس که از درکِ بزرگواری ، هیبت ، خوف محجوبیت و حرمان از لطف و نظر خداوند ، در دل کسی ایجاد می شود ، و این حالت به دست نمی آید مگر برای کسی که بر جلال کبریایی حق آگاه شود ، و لذّت قرب را بچشد .
به همین جهت خدای سبحان فرمود :
«إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»(1) .
ماوردی از علمای اهل سنت گفته :
فرق بین «خشیة» و «خوف» این است که خوف چیزی است که علل و اسباب آن ظاهر باشد ، ولی خشیة در اموری است که اسباب آن ظاهر نباشند(2) .
و فخر رازی در تفسیر خود آورده :
معنای «خشیة » و «خوف » نزد اهل لغت یکی است ، ولی بین آن دو فرق و تفاوت وجود دارد ، و آن این است که «خشیة» به خاطر بزرگی و عظمت کسی که از او ترسیده شده ، ایجاد می شود ، اما «خوف » همان ترس است که به خاطر ضعف شخص ترسو به وجود می آید(3) .
به عبارت دیگر : مطلق ترس را خوف می گویند ، چه با تعظیم طرف مقابل باشد یا نه ، اما خشیت یک نوع ترس مخصوص است که همراه با تعظیم طرف مقابل می باشد ، به عنوان مثال اگر کسی از یک گربه یا کوچک تر از آن بترسد ، تعبیر به خشیت
ص: 290
نمی شود و نمی گویند : فلانی از گربه خشیت دارد ، بلکه تعبیر به خوف می شود .
اما ترس از خدای متعال و یا مثلاً پدر را خشیت می گویند ؛ زیرا که در مقابل عظمت خداوند و بزرگی پدر ، آن ها را تعظیم می کند .
در قسمت اول آیه ی مورد بحث می فرماید :
اگر این قرآن را بر کوه نازل می کردیم مشاهده می کردی که آن کوه در مقابل عظمت قرآن و از ترس ذات اقدس الهی ، خشوع می نمود و شکاف برمی داشت و ازهم پاشیده و تکه تکه می گشت .
در این آیه ی مبارکه به صورت شرط و جزا بیان شده - که اگر چنین می شد نتیجه ی آن ، چنان بود - ، ولی در ماجرای حضرت موسی علیه السلام که کوه ازهم پاشید و منهدم گشت ، می فرماید :
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانی وَلَکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَی صَعِقا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤمِنینَ»(1) .
و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد ، و پروردگارش با او سخن گفت ، عرض کرد : پروردگارا ! خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم ، گفت : هرگز مرا نخواهی دید ، ولی به کوه بنگر ، اگر در جای خود ثابت ماند ، مرا خواهی
ص: 291
دید ، اما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد ، آن را همسان خاک قرار داد ، و موسی مدهوش به زمین افتاد ، چون به هوش آمد، عرض کرد :
خداوندا ! منزهی تو (از این که با چشم تو را ببینم) ، من به سوی تو بازگشتم ، و من نخستین مومنانم .
مقصود از این آیه ی شریفه ، تعظیم امر قرآن است ؛ به خاطر این که حقایق معارف را در بردارد ، و اصول شرایع و عبرت ها و مواعظ و وعد و وعیدهایی در آن وجود دارد ، علاوه بر این که سخن خداوند بزرگ می باشد .
و معنای آیه چنین است که اگر ممکن بود این قرآن بر کوهی نازل شود و ما آن را بر کوه نازل می کردیم ، قطعا می دیدی که کوه با آن همه صلابت و غلظت و بزرگی و عظمت و نیروی مقاومی که در برابر حوادث دارد ، از خوف الهی متاثر و متلاشی می شد .
در نتیجه وقتی حال کوه در برابر عظمت آیات قرآن کریم این گونه است که از شدت خشوع متلاشی می شود ، چگونه باید باشد حال و روزگار انسان ها در هنگامی که آیات شریفه ی این کتاب را با گوش می شنوند و یا خود تلاوت می نمایند!!
بسیار شگفت انگیز است که آدم های لجوج و اهل خلاف و دشمنی ، قلب های شان در مقابل آیات پروردگار نرم و خاشع نمی گردد ! .
به راستی که دل های شان از کوه ها و سنگ ها سخت تر و محکم تر است !
مراد و مقصودِ آیه ی شریفه ، سرزنش انسان به خاطر خشوع نکردن هنگام تلاوت آیات آن ، و قلّت تفکر و تعقّل در قرآن و نواهی و موعظه های آن است(1) .
توجه : در آیه ی مورد بحث ، سخن از خشیت الهی است ، باید توجه داشت که
ص: 292
خشیت همراه با شعور می باشد ، و این آیه دلالت دارد بر این که کوه ها هم دارای شعور هستند .
برای اثبات شعور کوه ها و سایر جمادات ادله ای وجود دارند یکی از آن ادله همان شعور عمومی است که خدای متعال برای هر موجودی ثابت می کند .
در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید :
«لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(1) .
تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند ، در برابرِ (فرمان) او تسلیم هستند .
و در سوره ی رعد فرمود :
«وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(2) .
تمام کسانی که در آسمان ها و زمین هستند برای خداوند سجده می کنند .
و در سوره ی جمعه می فرماید :
«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(3) .
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا می گویند .
و در سوره ی مبارکه ی فصلت فرمود :
«فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعا أَوْ کَرْها»(4) .
خداوند به آسمان و زمین (دستور داد و) فرمود : به وجود آیید (و شکل گیرید) خواه از روی اطاعت و خواه اکراه .
این آیات شریفه به خوبی دلالت می کنند بر این که شعور عمومی در باره ی تمام
ص: 293
موجودات حتی کوه ها سرایت دارد .
لذا خداوند در سوره ی مبارکه ی ص به کوه ها فرمان می دهد که با حضرت داوود علیه السلام هم نوا باشند و تسبیح حق گویند ، در آن جا می فرماید :
«إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالاْءشْرَاقِ»(1) .
ما کوه ها را مسخّر او (داود) ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه با او تسبیح می گفتند.
همان طور که مامومین در نماز جماعت به امام اقتدا می کنند ، سلسله کوه ها نیز در تسبیح گفتن به حضرت داوود علیه السلام اقتدا می کردند .
هم چنین در سوره ی مبارکه ی سبا فرمود :
«یَا جِبَالُ أَوِّبی مَعَهُ»(2) .
(ما به کوه ها گفتیم :) ای کوه ها ! با او (داود) هم آواز شوید و همراه او تسبیح خدا گویید .
از این آیات کریمه استفاده می شود که جمادات دارای درک و شعورند ، و تسبیح ذات اقدس الهی را می گویند ، اما بشر با وجود عقلانیت و درک و شعوری که دارد نمی تواند ، یا نمی خواهد آن حقیقت را درک نماید ، لذا خدای سبحان می فرماید :
«إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»(3) .
هر موجودی تسبیح و حمد او می گوید ، ولی شما تسبیح آن ها را نمی فهمید .
ملای رومی در این زمینه چنین سروده است :
گر تو را از غیب چشمی باز شد
جمله ذرات جهان همراز شد
نطق آب و نطق خاک و نطق گل
هست محسوسِ حواسِ اهل دل
ص: 294
جمله ی ذرات عالم در نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم
با شما نامحرمان ما خامُشیم
چون شما سوی جمادی می روید
محرم جان جمادات کی شوید ؟
آدمی غافل ز تسبیح جماد
و آن جماد اندر عبادت اوستاد
از آیه ی مورد بحث ، عظمت انسان نسبت به دیگر موجودات ، و این که انسان فراتر و برتر از آن ها است ، معلوم می شود .
به تعبیر دیگر : از آیات قرآن کریم به این نتیجه می رسیم که از انسان کارهایی برمی آید که آسمان و زمین و سلسله کوه ها تاب تحمل آن را ندارد .
در سوره ی مبارکه ی احزاب می فرماید :
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاْءِنْسَانُ»(1) .
ما امانت (تعهّد ، تکلیف ، و ولایت الهیّه) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم ، آن ها از حمل آن سر برتافته و امتناع کردند و از آن هراسیدند ، امّا انسان آن را بر دوش کشید .
این آیه ی شریفه صراحت دارد بر این که انسان از آسمان ها و زمین و کوه ها برتر است ؛ چون که آن ها ، از تحمل امانت الهی امتناع کرده و ترسیدند ،
ص: 295
ولی انسان آن امانت را پذیرفت .
حافظ شیرین سخن در این زمینه گفت :
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند(1)
هر چند راجع به امانتی که در این آیه آمده بین مفسران اختلاف نظر وجود دارد ، اما از مفسران واقعی قرآن کریم که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلاممی باشند ، روایات فراوانی وارد شده که مقصود از «امانت» در آیه ی شریفه ، ولایت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و اولاد پاکش علیهم السلام می باشد ، به عنوان نمونه دو مورد را ذکر می کنیم:
1 - محدث بزرگوار ثقة الاسلام کلینی رحمه الله در کتاب «کافی» از امام صادق علیه السلام روایت نموده که از آن حضرت راجع به این آیه ی کریمه «إنّا عرضنا الامانة » سوال شده که مقصود از امانت چیست ؟ حضرت فرمودند :
«هِیَ وَلایَةُ أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ علیه السلام » .
امانت همان ولایت امیرالمومنین علیه السلام است(2) .
2 - در روایتی آمده : از وجود مقدس ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام در رابطه با امانت مذکور در این آیه ی شریفه استفسار شده ، حضرت فرمود :
«الْأَمَانَةُ الْوَلایَةُ ، مَنِ ادَّعَاهَا بِغَیْرِ حَقٍّ کَفَرَ » .
مقصود از امانت همان ولایت است که هر فردی به ناحق آن را ادعا کند و به خود نسبت دهد ، کافر است(3) .
ص: 296
آفرینش هر موجودی حکمتی دارد ، و خداوند هیچ چیز را بیهوده و باطل نیافریده است(1) ، کوه ها نیز از این قاعده مستثنا نیستند ، و خلقت آن ها نیز فوایدی برای زمین دارد .
اولین پناهگاهی که انسان ها در طبیعت متوجه آن شدند ، غارها بودند که در کوه ها قرار داشتند ، یکی از خصوصیات مهم غارها و شکاف های داخل کوه این است که در فصل تابستان خنک و در زمستان گرم و مناسب برای زندگی می باشند ، انسان های اولیه قبل از ساختن خانه ، داخل غارها زندگی می کردند .
در این بخش ، قسمتی از منافع کوه ها را از منظر قرآن کریم بیان می کنیم :
در سوره ی مبارکه ی بقره می فرماید :
«وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ»(2) .
ص: 297
چرا که پاره ای از سنگ ها می شکافد ، و از آن نهرها جاری می شود ، و پاره ای از آن ها شکاف برمی دارد ، و آب از آن تراوش می کند .
و هم چنین در سوره ی رعد فرموده :
«وَهُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارا»(1) .
و او کسی است که زمین را گسترد ، و در آن کوه ها و نهرهایی قرار داد .
اگر تمام قسمت های زمین مسطح و هموار بود ، حرکت آب ها و نقل و انتقال آن ها مشکل و مستلزم مشقت و هزینه های فراوانی بود ، و زندگی و حیات موجودات در روی زمین مرهون وجود آب است(2) ، و حرکت دایمی آب ها مرهون وجود پستی و بلندی ها و کوه ها می باشند ، اگر کوه ها نبودند ، همه جای زمین تبدیل به باتلاقی می گشت ؛ زیرا در صورت مسطح بودن زمین ، آب ها از حرکت می افتادند .
کوه ها مخزن های بزرگ برای ذخیره ی آب هستند ؛ هم از نظر برف ، و هم از نظر یخچال های طبیعی و منابع آب زیر زمینی ، به همین جهت است که در این آیه ی شریفه پس از نام بردن از کوه ها ، بلافاصله به نعمت وجود نهرها اشاره فرموده است .
هم چنین کوه ها موجب تجمیع آب ها در یک منطقه می شوند ، و بعد از این که ابرها ، باران یا برف خود را فرو ریختند ، کوه ها به روش های مختلف آن آب ها را در خود ذخیره می کنند ، آن ها با قدرت ذخیره کنندگی و هم چنین قدرت پس
ص: 298
دادن آب به صورت آرام و منظم ، باعث ایجاد نظم و تعادل در زندگی تمامی موجودات می شوند .
در سوره ی مبارکه ی نحل می فرماید :
«وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبَالِ أَکْنَانا»(1) .
و از کوه ها پناهگاه هایی برای شما قرار داد .
و در سوره ی شعرا فرمود :
«وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتا فَارِهینَ»(2) .
و از کوه ها خانه هایی می تراشید و در آن به عیش و نوش می پردازید .
اولین پناهگاهی که انسان ها در طبیعت یافتند ، غارها بودند ، خصوصیت مهم غارها و شکاف های داخل کوه ها این است که در فصل تابستان خنک و در زمستان گرم و مناسب برای زندگی می باشند .
انسان های اولیه قبل از آن که خانه سازی را یاد بگیرند ، به غارها پناه می بردند ، کوه هایی که در سراسر جهان پراکنده اند ، شرایط زندگی را روی زمین مساعدتر می کنند ، به عنوان مثال آن ها با قرار گرفتن در جلوی دریاها و مناطق رطوبت خیز ، مانع از فرار ابرها و باعث ریزش باران که سرچشمه ی زندگی است ، می شوند .
یا در سرزمین های گرم ، باعث ایجاد مناطق خنک و ییلاقی می گردند ، بعضی
ص: 299
اوقات نیز جلوی بادهای مناطق سرد و قطبی را می گیرند ، همه ی این ها سبب می شود که مناطق بسیار وسیعی از روی زمین شرایط مناسب زندگی را پیدا کنند .
در سوره ی مبارکه ی نبا از کوه ها به عنوان میخ تعبیر کرده است(1) ، همان گونه که برای اتصال دو چوب از میخ استفاده می شود تا از هم جدا نشوند ، قرآن کریم کوه ها را نیز میخ هایی می داند که قسمت های مختلف زمین را به هم ارتباط می دهد و باعث استحکام و قوی شدن زمین می گردد .
شکل و هیئت کوه ها به گونه ای است که از زیر به یک دیگر پنجه افکنده و مانند زرهی به یک دیگر متصل شده اند ، و این امر سبب می شود که آن ها بتوانند فشارهایی را که به کره ی زمین وارد می شوند ، دفع کنند ؛ زیرا کره ی زمین از تمامی جهات تحت فشارهای مختلفی قرار دارد .
یکی فشارهایی که بر زمین وارد می شود ، از درون خود زمین است ، حرارت و فشار در هسته ی مرکزی زمین آن قدر زیاد است که در آن جا تمام مواد حتی سنگ ها نیز به صورت مذاب هستند ، قطعا از آن قسمت فشارهای زیادی به سمت بیرون وارد می شود ، تا جایی که بعضی اوقات قسمتی از این مواد مذاب از کوه های آتشفشان به روی زمین می رسند ، و شاهد خسارت ها و فجایع حاصل از آن ها
ص: 300
می شویم ، از این جاست که متوجه اهمیت کوه ها می شویم ؛ زیرا اگر این کوه ها و سپر محکم وجود نداشت ، ممکن بود در هر نقطه ای از زمین شاهد چنین فَوَران های وحشتناکی باشیم .
از جمله فشارهای مهمی که بر زمین وارد می گردد ، فشار خارجی است ، جاذبه ی ماه آن قدر قوی است که این همه حجم عظیم آبِ موجود در اقیانوس ها و دریاهای جهان را به سمت خود می کشد ، و موجب جزر و مدهای کوچک و بزرگ بر روی کره ی زمین می گردد .
اگر پوسته و خاک زمین هم مانند آب اقیانوس ها بدون محافظ می بود ، دچار جابه جایی های شدید می شد ، حتی با وجودی که کره ی زمین توسط این کوه ها از تمام جهات محافظت می شود ، هر بار که جزر و مدی واقع می شود ، پوسته ی زمین هم حدود سی سانتی متر بالا و پایین می رود .
پس به خاطر وجود کوه ها است که این فشارهای فراوان خنثی می شوند ، و کوه ها باعث ایجاد نظم و تعادل در زندگی تمامی موجودات می شوند .
در نُه آیه از قرآن کریم از کوه ها با عبارت «رواسی» یاد شده است(1) ، و این واژ از رَسَا الشیءُ - یعنی آن چیز ثابت و پابرجا شد - می باشد .
ص: 301
أَرْسَاهُ یعنی او را ثابت و محکم کرد(1) .
و تعبیر از کوه ها به «رواسی» به این جهت است که ثابت هایی هستند که با ریشه های مستحکم ، پابرجا و استوار می باشند .
و این واژه از ماده ی «رست السفینة» گرفته شده که به معنای لنگر انداختن کشتی است(2) ، و کشتی به واسطه ی همان لنگرها در تلاطم آب های دریا استوار و پابرجامی ماند ، از این جهت کوه ها مانند لنگرهایی هستند که زمین را در حرکات وضعی و انتقالی خود ، از لرزش و متلاشی شدن حفظ می کنند .
مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام در سخن درربارش ضمن خطبه ی اول «نهج البلاغه » فرمودند :
«وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ » .
خداوند زمین را با صخره های سخت و کوه های محکم میخ کوب کرده است .
در ادامه ی آیه ی مورد بحث می فرماید :
«وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» .
این مَثلی است که خدای تبارک و تعالی برای مردم آورده است تا به واسطه ی این مثل ، عظمت و قدر و منزلت قرآن را به اذهان مردم نزدیک کند ، و به آن ها گوشزد نماید که وقتی کوه با آن صلابت در پذیرش قرآن چنین است ، سزاوار است انسانی که در تمام ابعاد زندگی خود محتاج هدایت قرآن است ، در برابر قرآن ادب کند ، و باتلاوت روح بخش آن ، قلب و جان خود را خاشع و زمینه ی پیروی از آن را در وجود خود فراهم آورد .
ص: 302
و در سوره ی مبارکه ی عنکبوت می فرماید:
«وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ»(1) .
طبق این آیه ی کریمه ، فقط علما و دانشمندان ، این مثال ها را درک می کنند و به عمق آن ها پی می برند ، ولی آیه ی مورد بحث اختصاص به دانشمندان ندارد ، بلکه همه ی انسان ها را شامل می شود .
طبق این آیه ی شریفه ، اگر قرآن بر کوه ها نازل می شد آن ها را متلاشی می کرد ، اما همین کلام الهی برای آدمیان نازل گشت و قلب های به مانند کوه آن ها را متلاشی نمود ، و مسیر انحرافی بسیاری از آنان را اصلاح کرده ، و غافلان فراوانی را متنبه ساخته ، و تعداد زیادی از ثروتمندان و صاحبان مقام و شهوت پرستان را به هوش آورده است .
در تاریخ نمونه های فراوانی نقل شده که مناسب است در این بحث دو نمونه از آن را به عنوان مثال بیان نماییم که به فرموده ی قرآن تمام این نمونه ها و مثال ها را
می زنیم تا شاید تفکر و هدایت برای بشر حاصل شود :
فضیل در عصر خود سارق بسیار خطرناکی بود ، گروه زبردستی داشت که آن ها را برای راهزنی پرورش داده و تربیت کرده بود ، تا جایی که وقتی قافله ها می
ص: 303
شنیدند که فضیل و یارانش در فلان مسیر کمین کرده اند ، هیچ کس از آن مسیر عبور نمی کرد .
در همان اوقات نسبت به یکی از زنان ، علاقمند شده بود ، شبی از شب ها برای این که به وصال آن زن برسد ، از دیواری بالا رفت تا به منزل او برود ، ناگاه در سکوت مطلق شب ، صدای دلنشین قاری قرآن را شنید که این آیه ی شریفه را تلاوت می نمود :
«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»(1) .
آیا وقت آن نرسیده است که دل های مومنان در برابر ذکر خدا خاشع گردد ؟
فضیل با شنیدن این آیه ی کریمه از خواب غفلت بیدار شد ، و در وجودش انقلاب درونی ایجاد شده و در فکر فرو رفت ، و نفس لوّامه اش به او خطاب نمود :
ای فضیل ! این سخن خداوند است و مخاطب آن افرادی مانند تو می باشند ، این همه انحراف ، گناه ، معصیت و نافرمانی الهی تا کی ؟ از دیوار خانه ها بالا رفتن و جلوی قافله ها را گرفتن و تمام هستی و نیستی آن ها را تاراج نمودن تا چه زمانی ادامه خواهد داشت ؟
همان جا رو به درگاه پروردگار عالم نمود و دست به آسمان بلند کرد و در پاسخ کلام خدای سبحان عرض کرد :
بار الها ! وقتش رسیده که به درگاهت بیایم ، و از گذشته ی سیاه خود توبه کنم .
فضیل با شنیدن آن آیه ی قرآن و انقلابی که در جانش به وجود آمد ، از پشت بام پایین آمد و به خانه اش بازگشت ، و برگناهانش می اندیشید ، و برای جبرانش به فکر چاره ای بود .
ص: 304
افراد هم دست و خلاف کارش به سراغ او آمدند ، و از قافله ی متموّلی خبر دادند که در فلان مسیر در حال عبور بود ، و از فضیل خواستند که برای سرقت آن قافله حاضر شود .
فضیل داستان بیداری خود را برای آن ها بیان کرد ، و از آن زمان به بعد ، دامن خود را آلوده به سرقت و گناهان دیگر ننمود، و آن قدر در مسیر خودسازی و انجام اعمال صالح و اطاعت از فرامین الهی و ترک محرمات پیش رفت که یکی از زهّاد زمانش گردید(1) .
آری ! اگر کسی با جان و دل آیات شریفه ی قرآن کریم - که کامل ترین نسخه برای سعادت افراد پیچیده شده است - را باور کند ، و به آن ها عمل نماید ، یقینا آثار چشم گیر و فراوانی در زندگی خود می بیند ، و تحول عجیبی در زندگی او ایجاد می گردد .
مفسر بزرگوار شیخ ابو الفتوح رازی در تفسیر خود آورده :
یکی از صحابه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله به نام ابو طلحه ی انصاری بود ، و در مدینه بیش تر از دیگران ، باغ و درختان خرما داشت ، و بخشی از آن باغ و نخستان نزدیک مسجد رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود که بسیار آباد و زیبا و دارای چشمه ی آب خوش گواری بود ، و پیامبر اسلام وارد باغ می شد و از آن می آشامید و وضو می گرفت .
هنگامی که آیه ی شریفه ی «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ
ص: 305
شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلیمٌ»(1) نازل شد ابو طلحه به محضر مبارک پیامبر صلی الله علیه و آلهشرفیاب شده و عرض نمود :
یا رسول اللّه ! خداوند می داند که محبوب ترین و گرامی ترین مال نزد من ، این باغ و درختان خرما است ، آن را به امید پاداش روز جزا صدقه قرار داده و بخشیدم تا ذخیره ی قیامت من باشد .
ای رسول خدا ! هر جایی که مصلحت می دانی آن را مصرف نما .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود :
«بَخْ بَخْ ، ذَلِکَ مَالٌ رَابِحٌ لَکَ» .
به به ، آفرین بر تو ، این مالی است که برای تو سودمند خواهد بود .
سپس ادامه داد و فرمود :
«وَقَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ ، وَاِءنّی أَرَی أَنْ تَجْعَلَهَا فی الْأقْرَبینَ» .
آنچه را گفتی متوجه شدم ، و مصلحت را در این می بینم که این باغ را برای خویشاوندان خود قرار دهی(2) .
خدای متعال در انتهای آیه ی شریفه می فرماید :
«وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» .
ما این مثل ها را برای مردم می آوریم شاید آن ها تفکر کنند و بیندیشند .
ص: 306
بدون شک می توان ادعا کرد که هیچ کتابی از کتب آسمانی در طول تاریخ بشر به اندازه قرآن کریم، انسان را تشویق و ترغیب به تفکر و اندیشه در تمام حقایق عالم نکرده است .
قرآن مجید ، کتاب اندیشه و تفکر ، هدایت و راهنمایی ، خیرخواه ، فضیلت و بالاترین سرمایه ایست که مشابه آن در همه ی عالم هستی پیدا نمی شود .
به عبارت دیگر : اساس رشد و تعالی و تکامل مادی و معنوی انسان ، تفکر واندیشه است ، و آنچه که موجب امتیاز انسان نسبت به بسیاری از موجودات دیگر می شود همان تفکر و تعقل است ، و انسان را از مرحله ی احساس به مرحله ی واقعیات می رساند ، و از مرتبه ی حیوانی به مقام انسانی می کشاند .
تفکر و تعقل روح ماورای طبیعی انسان را بیدار ساخته و آن را به پرواز درمی آورد.
در قرآن کریم علاوه بر آیه ی مورد بحث ، آیات دیگری نیز در این موضوع نازل شده ، در این بخش ، برخی از آن آیات را ذکر می کنیم :
در سوره ی روم می فرماید :
«أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ
بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّی»(1) .
آیا آنان با خود نیندیشیدند و فکر نکردند که خداوند آسمان ها و زمین و آنچه را میان آن دو است جز به حق و برای زمان معیّنی نیافریده است ؟
جای اندیشه و تامل دارد که در آخر بسیاری از آیات قرآن ، انسان ها را به تفکر یا
ص: 307
تعقل یا تذکر دعوت می کند .
در بعضی از آیات می فرماید :
«إِنَّ فی ذَلِکَ لاَیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» .
در این ، نشانه ی روشنی برای مردمی است تفکر و اندیشه می کنند(1) .
و گاهی به صورت خطاب مطرح نموده و فرمود :
«کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الاْیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ»(2) .
این چنین است که خداوند آیات را برای شما روشن می سازد ، شاید تفکر واندیشه کنید .
و در برخی از آیات می فرماید :
«کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الاْیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»(3) .
این گونه ، آیات خود را برای گروهی که تفکر می کنند و می اندیشند ، شرح می دهیم .
از جمله موارد جالب این است که قرآن کریم ، یکی از اوصاف اهل جهنم را نداشتن تفکر و تعقل ذکر کرده و سنخن آن ها را چنین نقل می کند :
«قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فی أَصْحَابِ السَّعیرِ»(4) .
(اهل جهنم در ضمن جواب نگهبانان جهنم) می گویند : اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل می کردیم ، در میان دوزخیان نبودیم .
ص: 308
همان گونه که در قرآن کریم در رابطه با تفکر و تعقل سفارش و تاکید شده است ، در روایات اسلامی نیز با پیروی از قرآن ، مساله ی فکر و اندیشه مورد توجه خاصی قرار گرفته است ، و تعبیرات بسیار گوناگونی در آن دیده می شود .
در این بخش به چند مورد با ذکر موضوع اکتفا می شود :
از وجود مقدس رییس مذهب حقه ی جعفری امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :
«کَانَ أمیرُالْمُؤِنینَ علیه السلام یَقُولُ : نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَکَ » .
امیرالمومنین علیه السلام بارها می فرمود : دلت را با تفکر و اندیشه بیدار کن(1) .
معمر بن خلاد می گوید : از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام شنیدم فرمود :
«لَیْسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ » .
عبادت به زیادی نماز و روزه نیست ، عبادت واقعی تفکر در کار خدای عز و جل (و اسرار جهان آفرینش است)(2) .
ص: 309
در روایتی دیگر از امام ششم حضرت صادق علیه السلام آمده که فرمود :
«کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ(1) التَّفَکُّرَ وَالِاعْتِبَارَ » .
بیش ترین عبادت ابو ذر که خدا رحمتش کند ، فکر کردن و اندیشیدن و عبرت آموختن بود(2) .
در روایتی از وجود مقدس خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله آمده :
«تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعینَ سَنَةٍ » .
یک ساعت تفکر نمودن از هفتاد سال عبادت بهتر است(3) .
حسن صیقل گوید : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : آنچه که مردم روایت می کنند که : یک ساعت تفکر و اندیشه نمودن از یک شب عبادت بهتر است ، آن چگونه تفکری است ؟
امام صادق علیه السلام فرمود :
«یَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ فَیَقُولُ : أَیْنَ سَاکِنُوکِ ؟ أَیْنَ بَانُوِ ؟ مَا بَالُکِ لا تَتَکَلَّمِینَ ؟ » .
به ویرانه یا خانه ای (که از ساکنان خالی شده) می گذرد و می گوید : ساکنان تو کجا رفتند ؟ آنان که تو را ساختند چه شدند ؟ چرا سخن نمی گویی ؟(4) .
ص: 310
روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که می فرماید :
«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ علیه السلام : إِنَّ التَّفَکُّرَ یَدْعُو إِلَی الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ » .
امیرالمومنین علیه السلام فرمود : اندیشه و تفکر ، انسان را به نیکویی و عمل به آن می کشاند(1) .
از وجود مقدس رییس مذهب حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است
که فرمود :
«أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَفِی قُدْرَتِهِ » .
برترین عبادت ، ادامه دادن به تفکر و اندیشه در باره ی خداوند و قدرت او می باشد(2) .
این محقق عالیقدر در توضیح این مساله می گوید :
تفکر و اندیشه ، سیر و حرکت باطنی از مقدمات به سوی مقاصد است ، و با
ص: 311
مساله ی دقت و نظر ، قریب المعنی می باشد .
و هیچ کسی نمی تواند از نقص به سوی کمال حرکت نماید مگر از طریق اندیشه صحیح ، و مواد و مقدمات تفکر ، آفاق و انفس است ، به این معنا که در اجزای عالم و ذرات آفرینش و اجرام عِلوی از افلاک و ستارگان و حرکات آن ها ، فکر نماید و بیندیشد(1) .
از آیات و روایاتی که بیان شد ، به این نتیجه می رسیم که راجع به چه چیز هایی تفکر و اندیشه کنیم ، خداوند متعال و اولیای الهی برای راهنمایی انسان به سوی کمال و خیر و سعادت ابدی ، از او خواستند تا در اموری مانند آسمان ، زمین ، شب و روز ، خلقت انسان و هر چیزی که در زندگی انسان اثر تربیتی دارد ، اندیشه و تفکر کند ، تا با اندیشه به درک واقعیت ها برسد ، و بعد از آن ، حقایق و واقعیت ها برای اوآشکار گردد تا از این مسیر به سعادت ابدی برسد .
همان طوری که دعوت و دستور به تفکر نمودن در آیات و نشانه های الهی داده شده ، متقابلاً از تفکر در بعضی مسایل نهی شده است که یکی از آن موارد ، تفکر راجع به ذات اقدس الهی است ، همان گونه که در روایتی از وجود مقدس خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله نقل شده فرمودند :
«تَفَکَّرُوا فی آلاءِ اللَّهِ وَلا تَتَفَکَّرُوا فی ذَاتَ اللَّهِ » .
ص: 312
در نعمت های خدای متعال تفکر و اندیشه کنید ، ولی در ذات خداوند اندیشه و فکر نکنید (که به جایی نمی رسید)(1) .
یکی از آثار نامتناهی بودن وجود مقدس حضرت حق این است که هر گاه کسی یک قدم به سوی شناخت کنه ذات او از طریق عقل و خرد بردارد ، شعاع ذات نامحدودش فکر او را چندین قدم به عقب بر می گرداند ، و هر زمان به سوی اوجِ کنه صفاتش پرواز کند ، بال و پرش می سوزد و سقوط می کند .
و به گفته ی ابن ابی الحدید معتزلی در آن سروده ی زیبایش :
فِیکَ یَا اُعْجُوبَةَ الکَوْنِ غَدَا الفِکْرُ کَلِیلا
أَنتَ حَیّرْتَ ذَوِی اللُّبِّ وَبَلْبَلْتَ العُقُولا
کُلَّمَا أَقْدَمَ فِکْرِی فِیکَ شِبْرا فَرّ مِیلا
نَاکِصا یَخْبِطُ فِی عَمْیَاءَ وَلا یَهْدِی سَبِیلا
در راه درک کنه ذاتت ای اعجوبه ی عالم هستی ! فکرها درمانده و عاجز گردیده است ، تویی که صاحبان عقل را متحیر ساخته ، عقول و اندیشه ها را به هم ریخته ای .
هرگاه فکر من در راه درک تو یک وجب پیش برود ، فرسخ ها به عقب می گریزد ، سرافکنده در ظلمت و تاریکی قدم برمی دارد و راهی به سوی فهم ذات تو از پیش نمی برد(2) .
تذکر: لازم به یادآوری است که در مساله ی تفکر و شناخت پروردگار عالم هستی باید به آنچه که در روایات معصومین علیهم السلام به ما رسیده اکتفا شود ، و حس
ص: 313
کنجکاوی و تجسس سبب نشود که انسان پا را فراتر بگذارد و بخواهد با عقل محدود خود به خصوصیات و اوصاف وجود نامتناهی خالق جهان پی ببرد که البته به جایی نخواهد رسید ، به تعبیر فردوسی :
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چه ای هر چه هستی تویی
و جامی در هفت اورنگ می گوید :
بلندی و پستی نخوانم تو را
مقید به این ها ندانم تو را
نه تنها بلندی و پستی تویی
که هستی دِه و هست و هستی تویی
ص: 314
«هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ» .
او خدایی است که معبودی جز او نیست ، دانای آشکار و نهان است ، و او بخشنده و مهربان است «» .
و خدایی است که معبودی جز او نیست ، حاکم و مالک اصلی اوست ، از هر عیب و نقص منزّه است ، به کسی ستم نمی کند ، امنیّت بخش است ، مراقب همه چیز است ، قدرتمندی شکست ناپذیر که با اراده ی نافذ خود هر امری را اصلاح می کند ، و شایسته ی عظمت می باشد ، خداوند منزّه است از آنچه شریک برای او قرار می دهند «» .
او خداوندی است خالق، آفریننده ای بی سابقه، و صورتگری (بی نظیر)، برای او نام های نیک است، آنچه در آسمان ها و زمین است تسبیح او می گویند، و او عزیز و مقتدر و حکیم است «» .
هر چند تمام آیات قرآن کریم ، وحی منزل و کلام حق و دارای فضیلت هستند ،
ص: 315
و راجع به فضیلت بسیاری از سوره ها احادیث فراوانی در کتب روایی نقل شده ، اما طبق روایات معصومین علیهم السلام آیات آخر این سوره ، خصوصیات ویژه ای دارند ، و قرائت آن ها نسبت به آیات دیگر ، امتیاز خاصی دارد ، در این بخش به ذکر چند مورد اکتفا می شود :
1 - ابو امامه از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روایت نموده که آن حضرت فرمود :
«مَنْ قَرَأَ خَوَاتِیمَ الْحَشْرِ فِی لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ ، فَمَاتَ مِنْ لَیْلِهِ أَوْ یَوْمِهِ فَقَدْ اُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةُ » .
هر کس آیات آخر سوره ی حشر را بخواند چه در شب باشد یا در روز ، پس در آن روز یا شب بمیرد ، بهشت بر او واجب شود(1) .
2 - سعید بن جبیر از ابن عباس نقل نموده که رسول خاتم صلی الله علیه و آله فرمودند :
«اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَم فِی سِتَّةِ آیَاتٍ مِنْ آخِرِ سُورَةِ الْحَشْر » .
اسم اعظم خدای متعال در شش آیه ی آخر سوره ی حشر است(2) .
یکی از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله می گوید : از آن حضرت در باره ی اسم اعظم خداوند متعال سوال کردم ، حضرت فرمودند :
ص: 316
«عَلَیْکَ بِآخِرِ الحَشْرِ وَأَکْثَرِ قِرَاءَتَهَا » .
بر تو باد که آخر سوره ی حشر را بخوانی ، و (آن آیات را) زیاد بخوان .
راوی گفت: بار دیگر همین سوال را تکرار کردم، حضرت همان پاسخ را تکرار فرمود(1).
توجه : صد البته اسم اعظم خداوند متعال همان اسمی است که با ذکر آن می توان هر یک از مشکلات مادّی و معنوی را حل کرده و به بسیاری از مقامات دست یافت که خود شرح مفصّلی دارد .
3 - از وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده فرمود :
«مَنْ قَالَ کُلَّ بُکْرَةٍ : أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ، وَقَرَأَ ثَلاثَ
آیَاتٍ مِنْ آخِرِ سُورَةِ الْحَشْرِ ، وَکَّلَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَبْعَةَ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ یُحَافِظُونَهُ(2) ، وَیُصَلُّونَ عَلَیْهِ إِلَی اللَّیْلِ ، وَإِنْ مَاتَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مَاتَ شَهِیدا » .
کسی که هنگام صبح بگوید : أعوذ باللّه السمیع العلیم من الشیطان الرجیم ، و سه آیه ی آخر از سوره ی حشر را بخواند ، خداوند هفتاد هزار فرشته را بر او موکّل نماید که او را محافظت نمایند ، و بر او صلوات و رحمت فرستند تا شب ، و اگر در آن روز بمیرد شهید مرده است((3))((4) .)
ص: 317
4 - معقل بن یسار روایت نموده که خاتم المرسلین صلی الله علیه و آله فرمود :
«مَنْ قَالَ حِینَ یُصْبِحُ ثَلاثَ مَرَّاتٍ : أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ، وَقَرَأَ الثَّلاثَ آیَاتٍ مِنْ آخِرِ الْحَشْرِ ، وَکَّلَ اللَّهُ بِهِ سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتَّی یُمْسِیَ ، فَإِنْ مَاتَ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مَاتَ شَهِیدا ، وَمَنْ قَالَ حِینَ یُمْسِی کَانَ بِتِلْکَ الْمَنْزِلَةِ» .
هر کس هنگامی وارد صبح می شود سه مرتبه بگوید : أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم ، و سه مرتبه آیات آخر سوره حشر را قرائت کند ، خداوند هفتاد هزار فرشته موکّل و مامور می نماید که بر او صلوات و رحمت فرستند تا داخل شب گردد ، و اگر در آن روز بمیرد شهید مرده است ، و هر کسی که وارد شب می شود این عمل را انجام دهد ، برای او نیز آن مقام و منزلت است(1) .
5 - از انس نقل شده که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود :
«مَنْ قَرَأَ آخِرَ سُورَةِ الْحَشْر «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَلٍ» إِلَی آخِرِهَا فَمَاتَ
ص: 318
مِنْ لَیْلَتِهِ مَاتَ شَهیدا » .
کسی که آیات آخر سوره ی حشر «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ» تا انتها را بخواند و در همان شب از دنیا برود شهید مرده است(1) .
و هم چنین از رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده فرمود :
«مَنْ قَرَأَ لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ إِلَی آخِرِهَا ، فَمَاتَ مِنْ لَیْلَتِهِ ، مَاتَ شَهِیدا » .
هر کس آیات لو أنزلنا هذا القرآن را تا آخر بخواند ، و در همان شب بمیرد ، شهید مرده است(2) .
7 - در روایتی از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله چنین می خوانیم :
«إِنَّهَا شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ إِلاَّ السّامِ » .
آیات آخر سوره ی حشر شفای هر دردی است مگر مرگ(1) .
آیات شریفه ی مورد بحث در هیچ جای قرآن نمونه ندارد ، هجده اسم از نود و نه اسم خداوند تبارک و تعالی که با لفظ «اللّه» صد اسم می باشد ، پشت سر هم و پیاپی با تسبیح ذکر می شود که اگر کسی این اسما را بفهمد و بداند ، به بالاترین درجه از مقام عبودیت رسیده است .
هر چند در عرف عمومی معنای اسم معلوم است ، ولی در اصطلاح علمی ، اسم چیزی است که مولی الموالی حضرت علی علیه السلام آن را چنین تعریف نموده :
«فَالاْسْمُ مَا أَنْبَأَ عَنِ الْمُسَمَّی » .
اسم چیزی است که از مسمّی خبر می دهد(2) .
ص: 320
در نتیجه هر کلمه ای که مستقلاً از معنا و موجودی خبر دهد و آیینه و آلت و طریقی برای آن باشد ، به طوری که وقتی آن کلمه شنیده شد ، آن مسمّی به ذهن انسان تبادر کند ، آن را اسم می گویند .
واژه ی «اسماء» جمع «اسم» از ماده و ریشه ی «سمو» به معنای بلندی و ارتفاع است(1) .
به تعبیر دیگر : اسم چیزی است که ذات اشیا با آن شناخته می شود ، و اصل و ریشه ی آن «سمُوّ » است ، یعنی چیزی که به وسیله ی آن مُسَمَّی و کسی یا چیزی که نام بر آن نهاده شد ، یادآوری و بلند آوازه و شناخته می شود(2) .
اما «وصف» ذکر و یادآوری چیزی به صورت ستایش و بیان زیبایی او می باشد .
اطلاق و استعمال لفظ برای معنایی ممکن است به این جهت باشد که معنا و مفهوم آن مسمّی ، بعد از تسمیه و نام گذاری ، از آن مرحله ی مستتر و پنهان بودن به مرحله ی جدیدِ بروز و ظهور و آشکاری می رسد ، یا به این خاطر است که هر لفظی با نام گذاری ، معنا و مفهوم پیدا می کند و علوّ و ارتفاع می یابد ، و به واسطه ی اسم ، مسمّا شناخته می گردد .
اما «صفت» حالتی از زینت و زیبایی و ستایش است که در موصوف وجود دارد .
به عبارت دیگر: واژه ی «صفت» همان کلمه ی «وصف» است که «واو» آن حذف و تاء در عوض به آخر آن اضافه شد، به معنای زیور و زیبایی موجود در موصوف است(3).
وصف گاهی اوقات حق است ، و بعضی وقت ها باطل ، و خداوند متعال فرمود:
ص: 321
«وَلا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ»(1) .
این آیه ی کریمه هشداری است بر این که آن گروه ، آنچه می گویند و یادآوری می نمایند دروغ است .
و سخن خدای عزّ و جلّ در آیه ی «رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ»(2) تنبیه و هشداری است بر این که بیش تر صفات حضرت حق آن طوری نیست که اکثر مردم تصور می کنند ، و برای او مثل یا تشبیهی تصور نشده است ، او از آنچه در خیال و اوهام و افکار است برتر و بالاتر می باشد .
به همین جهت فرمود:
«وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَی»(3) .
و برای اوست توصیف برتر (در آسمان ها و زمین)(4) .
واجب الوجود و نیز صفات ذاتی و فعلی کبریایی ، همه واجب هستند ، و اصلاً شایبه ی امکان و نقص در هیچ کدام نمی رود ، وجود واجب الوجود بسیط و اوسع است که امیر بیان حضرت علی علیه السلام در ضمن دعای کمیل می فرماید :
«اللَّهُمَّ إِنّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ »(5) .
همه ی صفات کامله ی او اتمّ و اکمل و اعلی هستند ، علم و قدرت لایزال او عین ذات کبریایی خداوند هستند ، وحدت حقیقی و بساطت وجودی در آن ها جاری
ص: 322
است ، هم چنان که احدیّ الذات و الصفه می باشد ، و در حریم کبریایی شایبه ی امکان و نقص و یا کثرت به هیچ وجه نخواهد بود(1) .
نام ها معمولا نیاز به واضع دارند ، یعنی کسی باید باشد تا آن نام را برای شخصی یا چیزی وضع نماید .
در امور شرعیه الفاظ عبادات و معانی آن ها توقیفی هستند ، به این معنا که متوقف بر اذن شارع مقدس می باشند ، و کسی نمی تواند بدون اذن شارع اسمی را برای عبادتی وضع و تعیین نماید .
بنابراین ، آیا اسمای خاصه ی خداوند تبارک و تعالی توقیفی بوده و احتیاج به اذن شارع دارند ، به این معنا که نام های الهی را باید او تعیین و نازل کند ، یا این که
چنین نیست ، بلکه هر کسی می تواند برای خداوند متعال اسمی تعیین نماید ؟
ص: 323
مثلاً انبیای الهی می توانند برای خداوند اسم بگذارند ، آیا اوصیا هم می توانند برای آن ذات مقدس اسم تعیین نمایند ؟
اگر خدای تبارک و تعالی را چنین معرفی کنیم که آن ذات پاک ، یک موجودی است که به تعبیر قرآن کریم : «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»(1) ، همه ی عالم ماسوی اللّه ، اشیایی هستند که به زمان و مکان خاصی مُحاط و احاطه شده اند ، و چیزی که مُحاط است نمی تواند بر چیزی که محیط اوست و بر آن احاطه دارد ، خبر بدهد ،به عنوان مثال یک زندانی که در سلول است نمی تواند از خصوصیات زندان و محوطه ی آن از قبیل : زندانبان ها مامورین و خصوصیات آن ها ، خبر دهد .
لذا در روایت آمده :
«تَفَکَّرُوا فی آلاءِ اللَّهِ وَلا تَتَفَکَّرُوا فی ذَاتَ اللَّهِ » .
در نعمت های خدای متعال تفکر و اندیشه نکنید ، ولی در ذات خداوند اندیشه و فکر نکنید (که به جایی نمی رسید)(2) .
بنابراین ، ما نمی توانیم هر اسمی را که می خواهیم برای خدای تبارک و تعالی بگذاریم ؛ چون که ما نمی توانیم به ذات خدای متعال پی ببریم ، و این اسما ، صفات الهی می باشند ، و صفات ذات مقدس حق عین ذات او هستند ، احدیت و رحمانیت و رحیمیت و رأفت و جبّاریت و سلام ، همه و همه عین ذات او می باشند .
و چون این اسما عین ذات او هستند و ما محاطیم و او محیط ، و محاط به محیط احاطه ندارد ، لهذا باید در اسمای خدای تبارک و تعالی توقّف کرد ، و قایل به توقیفی شد .
ص: 324
و آنچه از ناحیه ی خود وجود مبارکش ، توسط انبیا علیهم السلام و اولیاء اللّه به ما برسد همان است و غیر از آن هیچ نیست .
و در شناخت و معرفت ذات قدوس این چنین به درگاه الهی عرض می کنیم :
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینی » .
بار الها ! خودت را به من بشناسان و معرّفی کن ؛ زیرا اگر تو خود را نشناسانی نمی توانم رسولت را بشناسم ، خدایا ! رسولت را به من معرّفی کن و بشناسان ؛ زیرا اگر رسولت را به من نشناسانی نمی توانم حجت تو را بشناسم ، بار خدایا ! حجت خود را به من بشناسان و معرّفی کن ؛ زیرا اگر حجت خود را به من نشناسانی و معرفی نکنی ، من از دینم گمراه می شوم(1) .
برخی روایات هم توقیفی بودن اسمای الهی را بیان می کند ، به عنوان نمونه :
محمد بن حکیم می گوید : حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام به پدرم نامه نوشت :
«أَنَّ اللَّهَ أَعْلَی وَأَجَلُّ وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُبْلَغَ کُنْهُ صِفَتِهِ ، فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ ، وَکُفُّوا عَمَّا سِوَی ذَلِکَ » .
به راستی که خداوند بالاتر و والاتر و بزرگ تر آن است که حقیقت وصفش درک شود ، پس او را با آنچه که خود را به آن توصیف کرده است ، وصف کنید ، و از هر چه غیر آن است خودداری نمایید(2) .
ص: 325
این حدیث شریف در ظاهر از هر نوع نام گذاری برای خداوند به غیر از آنچه در شرع آمده ، نهی نموده است .
اما با توجه به معنای اسم که ذکر شد ، و به اعتبار دیگری ، اسمای خداوند تبارک و تعالی توقیفی نیستند ؛ زیرا هر چه را که در این جهان هستی بنگری ، تمام آن ها آیینه ی تمام نمای ذات حضرت احدیت می باشند .
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
فقط اطلاق آن لفظ برای خداوند مستلزم معنای نامناسب ساحت کبریایی او نباشد ، مثلاً واژه ی عارف و فقیه به کسی گفته می شود که قبلاً آگاه نبوده ، و یا عاقل
به شخصی گفته می شود که از درون به چیز ناشایست تمایل دارد ولی عقل مانع از ارتکاب آن می شود .
این گونه اسما ، یک نوع بار منفی دارند و نمی توان به خدای متعال اطلاق نمود ، و آن دسته از روایات که منع کرده را به همین نام گذاری های عوامانه حمل می کنند که خدا را به یک اسمایی می خوانند که متضمن نقص و تشبیه است .
لذا امام علیه السلام می فرماید : از این نوع نام گذاری ها خودداری کنید ، اما اگر تسمیه ی حضرت حق به دور از نقص و عیب صورت گیرد ، و با موازین قرآن و سنت و عقل مطابق باشد ، منعی ندارد .
توجه : نام های الهی منحصر در چند اسم خاص نیست ، بلکه این نام ها مصادیقی از آن آیینه ، از آن جلوت ، از آن ظهور حضرت حق هستند ، و مظاهر و مصادیق فراوان دیگری نیز وجود دارند .
ص: 326
اسماء الحُسنی یا نام های نیکوی خداوند ، اسم هایی هستند که در دین اسلام برای ذات مقدس او استعمال شده است ، غالبا تعدا این نام ها را 99 تا دانسته اند که بیش تر آن ها در قرآن کریم آمده است .
آنچه در قرآن ذکر شده ، مجموعه ای فراوان از نام های خداوند می باشد ، و در اصطلاح 99 تای آن به عربی «اسماء الحسنی» و در فارسی «نام های نیکو»
خوانده می شوند .
هر چند که تعداد نام های خداوند شامل اوصاف و کلمات مرکب ، در قرآن و سنت از 99 تا خیلی بیش تر هستند ، ولی اعتقاد مسلمانان بر این است که برگزیده ای از نام های نیکوی الهی همان 99 عدد می باشد .
تعداد 85 تای از آن 99 تا ، به طور مستقیم در قرآن ذکر شده اند ، اما قسمتی از این نام ها مستقیما در قرآن بیان نشدند ، بلکه یا مصدری از آن استعمال شده ، یا به صورت غیر مستقیم (صفتی) اشاره گردیده است .
ناگفته نماند که همه ی اسامی خداوند متعال همان صفات او می باشند ، و تنها نام پروردگار عالم هستی لفظ جلاله ی «اللّه» است .
اسمای حُسنی را به 3 قسم تقسیم کرده اند :
1 - اسمای جمالی که جهت به دست آوردن رحمت و روزی به کار می روند که 55 تا می باشند .
2 - اسمای جلالی که برای ایجاد عداوت و دشمنی و از میان بردن دشمن
ص: 327
استفاده می شوند که 22 تا هستند .
3 - اسمای مشترک ، این نام ها نیز 22 تا می باشند ، و خاصیت هر دو قسم قبلی را دارند ، منتها بستگی به نیت استفاده کننده دارد .
در آیات کریمه ی قرآن به وجود نام های نیکو (اسمای حسنی) برای خداوند اشاره شده است .
در سوره ی مبارکه ی طه فرمود :
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(1) .
او خداوندی است که معبودی جز او نیست ، و نیکوترین مان ها مخصوص او می باشد .
و در سوره ی اعراف می فرماید :
«وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(2) .
و برای خداوند نیکوترین نام ها است .
و آخرین آیه ی در همین سوره ی مبارکه ی حشر که فرمود :
«لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی» .
در این زمینه روایات فراوانی وارد شدند که به جهت اختصار به یکی از آن ها اکتفا می کنیم .
ص: 328
از رییس مذهب حقه ی جعفری امام صادق علیه السلام نقل شده از پدران بزرگوارش از امیرالمومنین علیه السلام خبر داده که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند :
«به درستی که برای خدای عزّ و جلّ 99 نام است ، از صد تا یکی کم ، هر کس آن ها را بشمارد داخل بهشت می شود ، و آن نام ها عبارتند از :
1 - اللّه (ذاتی که تمام صفات کمال و جمال در او جمع است) .
2 - واحد (یکتا) .
3 - احد (یگانه) .
4 - صمد (بی نیاز) .
5 - اوّل (نخستین) .
6 - آخر (پایان) .
7 - سمیع (شنوا) .
8 - بصیر (بینا) .
9 - قدیر (توانا) .
10 - قاهر (چیره و غالب) .
11 - علیّ (والا) .
12 - اعلی (والاتر) .
13 - باقی (پاینده) .
14 - بدیع (نو و تازه) .
15 - باری (آفریدگار) .
16 - اکرم (بزرگوارتر) .
17 - ظاهر (آشکار) .
ص: 329
18 - باطن (پنهان) .
19 - حیّ (زنده) .
20 - حکیم (خداوند با حکمت) .
21 - علیم (دانشمند) .
22 - حلیم (بردبار) .
23 - حفیظ (نگهدار) .
24 - حقّ (حقیقت و واقعیت) .
25 - حسیب (حسابگر) .
26 - حمید (پسندیده) .
27 - حفیّ (مهربان) .
28 - ربّ (پروردگار) .
29 - رحمن (بخشاینده) .
30 - رحیم (مهربان) .
31 - ذاری (آفریدگار) .
32 - رزّاق (روزی دهنده) .
33 - رقیب (پاسدار) .
34 - رؤ (مهربان) .
35 - سلام (آشتی کننده) .
36 - مومن (ایمنی بخش) .
37 - مهیمن (فراگیرنده) .
38 - عزیز (ارجمند) .
ص: 330
39 - جبّار (قاهر) .
40 - متکبّر (بزرگ منش) .
41 - سیّد (آقا) .
42 - سبّوح (پاک و منزه) .
43 - شهید (حاضر و گواه) .
44 - صادق (راستگو) .
45 - صانع (سازنده) .
46 - طاهر (پاکیزه) .
47 - عدل (دادگر) .
48 - عَفُوّ (بخشنده) .
49 - غفور (آمرزنده) .
50 - غنیّ (بی نیاز) .
51 - غیاث (فریادرس) .
52 - فاطر (شکافنده ی نیستی) .
53 - فرد (طاق) .
54 - فتّاح (گشاینده) .
55 - فالق (شکافنده ی تاریکی) .
56 - قدیم (دیرینه) .
57 - ملک (پادشاه) .
58 - قدّوس (پاک و مبارک) .
59 - قویّ (نیرومند) .
ص: 331
60 - قریب (نزدیک) .
61 - قیّوم (برپا دارنده) .
62 - قابض (گیرنده) .
63 - باسط (گستراننده) .
64 - قاضی الحاجات (برآورنده ی نیازمندی ها) .
65 - مجید (بزرگوار) .
66 - مولی (ارباب) .
67 - منّان (منّت گذارنده) .
68 - محیط (احاطه کننده) .
69 - مُبین (آشکارا) .
70 - مُقیت (نگهبان) .
71 - مصوّر (صورتگر) .
72 - کریم (با کرامت و بخشنده) .
73 - کبیر (بزرگ) .
74 - کافی (کفایت کننده) .
75 - کاشف الضرّ (بر طرف کننده ی آزردگی) .
76 - وتر (تنها) .
77 - نور (روشن و روشنی بخش) .
78 - وهّاب (بسیار بخشش کننده) .
79 - ناصر (یاری کننده) .
80 - واسع (وسعت بخش) .
ص: 332
81 - ودود (بسیار دوست دارنده) .
82 - هادی (راهنمایی کننده) .
83 - وفیّ (وفادار) .
84 - وکیل (آن که کارها به او واگذار شده) .
85 - وارث (ارث بَر) .
86 - برّ (نیکوکار) .
87 - باعث (برانگیزنده) .
89 - توّاب (بسیار توبه پذیر) .
90 - جلیل (بزرگ) .
91 - جواد (صاحب جود و بخشش) .
92 - خبیر (آگاه) .
93 - خالق (آفریننده) .
94 - خیر الناصرین (بهترین یاری کنندگان) .
95 - دیّان (جزا دهنده) .
96 - شکور (سپاسگزار) .
97 - عظیم (با عظمت) .
98 - لطیف (خداوند لطف و مدارا) .
99 - شافی (شفابخش)(1) .
ص: 333
خداوند متعال به طور صریح برخی از نام ها و صفات خود را در قرآن کریم ذکر فرموده که طبق آنچه تتبع شده 170 اسم می باشد مانند :
اللّه ، آخذ ، آخر ، اَبقی ، اَحد ، احسن الخالقین ، احکم الحاکمین ، ارحم الراحمین ، اسرع الحاسبین ، اشدّ ، اعلی ، اعلم ، اقرب ، اکرم ، اِله ، اوّل ، اَولی ، اهل التقوی ، اهل المغفرة ، باری ، باطن ، بالغ ، بدیع ، بَرّ ، بصیر .
توّاب ، جاعل ، جامع ، جبّار ، حاسب ، حافظ ، حسیب ، حفیظ ، حفیّ ، حقّ ، حَکَم ، حکیم ، حلیم ، حمید ، حیّ ، خادع ، خالق ، خبیر ، خلاّق ، خَیر ، خیر الحاکمین ، خیر الراحمین .
خیر الرازقین ، خیر الغافرین ، خیر الفاتحین ، خیر الفاصلین ، خیر الماکرین ، خیرالمنزلین ، خیر الناصرین ، خیر الوارثین ، ذوالجلال و الاکرام ، ذوالرحمه ، ذوالطول ، ذوالعرش ، ذوالفضل ، ذوالقوّة ، ذوالمعارج .
ذوانتقام ، ذو عقاب ، ذو مغفرة ، رادّ ، رافِع ، رئوف ، ربّ ، رحمان ، رحیم ، رزّاق ، رفیع الدرجات ، رقیب ، زارع ، سریع الحساب ، سریع العقاب ، سلام ، سمیع ، سمیع الدعاء ، شاکر ، شاهد .
شدید العذاب ، شدید العقاب ، شدید المحال ، شفیع ، شکور ، شهید ، صادق ، صمد ، ظاهر ، عالم ، عالم الغیب ، عالم الغیب و الشهادة ، عزیز ، عظیم ، عفوّ ، علاّم الغیوب ، علیم ، علیّ ، غافر الذنب ، غالب ، غفّار .
غفور ، غنیّ ، فاعل ، فاطر ، فالق الاصباح ، فالق الحبّ و النوی ، فتّاح ، فعّال ، قائم علی کلّ نفس ، قابل التوب ، قادر ، قاهر ، قدّوس ، قدیر ، قریب ، قوی ، قهّار ،
ص: 334
قیّوم ، کاشف ، کافی ، کبیر .
کریم ، کفیل ، لطیف ، مالک ، مُبتَلی ، مبین ، متعال ، متکبّر ، متوفّی ، متین ، مجیب ، مجید ، محیط ، محیی ، مخزی الکافرین ، مستعان ، مُستَمِع ، مصوّر ، مُطَهّر ، مقتدر ، مقیت ، مُلْتَحِد ، ملک ، ملیک ، مُمِدّ .
مُنتَقِم ، مُنزِل ، مُنَّزِل ، مولی ، مومن ، موهن ، مهلک ، مهیمن ، نصیر ، نور ، واحد ، وارث ، واسع ، والی ، وَدُود ، وکیل ، ولیّ ، وهّاب و هادی .
در قرآن کریم اسما و صفات غیر مصرّح وجود دارند که از افعال نسبت داده شده به خداوند ، انتزاع می گردند مشروط به این که در کلام معصومین علیهم السلام به آن ها تصریح شده باشد ، و برخی از آن نام ها عبارتند از :
آمِر ، بادئ ، باسط ، باطش ، باعث ، باقی ، بانی ، جازی ، جلیل ،حاشرالخلایق ، حاکم ، حامل ، حنّان ، خاذل ، داحی ، داعی ، دلیل ، ذارئ ، ذاکر ، رائی ، راحم ، رازق ، راضی ، رامی ، ساخط ، ساقی ، سالخ ، سامع ، شارع ، شافی ، صارف .
طاحی الاَرض ، طامس عیون الاَعداء ، طاوی السماء ، عائد ، عادل ، عاصم ، عافی ، غضبان ، فاتح ، فاتق ، فادی ، فارض ، فارق ، فاصل ، قائل الصدق ، قابض ، قاسم ، قاصم ، قاضی ، قاطع ، کاتب الحسنات ، کاره ، ماحی ، مادّ ، ماهد ، مُبارِک ،مُبَدِّل ، مُبدِی ، مُبَشِّر ، مُبْطِل ، مُبَیِّن ، مُتجاوِز .
مُتَجلّی ، مُتَقبّل الحسنات ، مُتْقِن ، مُتکلِّم ، مُتَوَلّی ، مُثْبِت ، مُثَبّت ، مُثیب ،مُجازی ، مُجلّی ، مجیر ، مُحاسِب ، مُحبّ ، مُحَبِّب ، مُحَذِّر ، مُحَرِّم ، مُحسِن ،
ص: 335
مُحْصی ، مُحِقّ الحقّ ، مُحْکِم ، مُختار ، مُخَفِّف ، مُخلِص .
مُخَوِّف ، مُدافِع ، مُدَبّر ، مُدْرک ، مُدمِّر ، مُذلّ ، مُذَلِّل ، مُذْهِب ، مُرْتَضی ،مُرْسی ، مُرَکِّب ، مُرید ، مُزَّکی ، مُزوِّج الحور ، مُزَیِّن ، مُسبِغ ، مُستَجیب ، مُستَغنی ، مستوی علی العرش ، مُسخِّر ، مُسلِّط ، مُسَلِّم ، مُسْمِع ، مُسَوّی ، مُسیِّر ، مُشتَری ، مُصَرِّف ، مُصطفی ، مُصْلِح ، مُصیب ، مُضِلّ .
مُطعِم ، مُظْفِر ، مُظَلِّل ، مُظْهِر ، مُعِدّ ، مُعَذِّب ، مُعَرِّف ، مُعِزّ ، مُعْطی ، مُعْظِم ، مُعَلِّم ، مُعید ، مُغْرِق فرعون ، مُغْشِی ، مغطِش اللیل ، مُغْنی ، مُفتی ، مُفَجّر ، مُفَصِّل ، مُفَضِّل ، مُفهِّم ، مُقْبِر ، مُقَدِّر ، مُقدِّم ، مُقرّ ، مُقَرّب ، مُقسِط ، مُقَطِّع ، مُقَلّب ، مُقْنی ، مُکثِّر ، مُکْرِم ، مُکَرِّم.
مُکفِّر السیئات ، مُکْمل الدین ، مُکوِّر ، مُلْزِم ، مُلْقی ، مُلْهِم ، مُلیّنُ الحدید ، مُمَتِّع ، مُمَحِّص ، مُمْسِک ، مُمَکِّن ، مُمَهِّد ، مُمیت ، مُنادی ، مَنّان ، مُنْبِت ، مُنْجِی ، مُنْشِر ، مُنْطِق ، مُنْعِم ، مُنْقِذ ، مُنکِّس ، مُوحی ، مُوسِع ، مُوَّفِّق ، مُوفی ، مُولِج ، مُهین ، مُیسّر ، مُؤی ، مُؤِّر ، مُؤِّف ، نازع ، ناسف الجبال ، ناشر ، ناظر ، نافخ ، ناهی ،واجد ، واضع و واهب .
راجع به معنای لفظ جلاله ی «اللّه» گفته اند : اسمی است که مستجمع جمیع صفات جلالیه و جمالیه است ، و هر چه از اسمای خدای تبارک و تعالی باشد ، همه در این واژه ی «اللّه» جمع شده است ، این لفظ حاوی و دربردارنده ی تمام آن ها می باشد .
اما در رابطه با این که لفظ جلاله ی «اللّه » اصل و ریشه ی آن چه بوده ، و از چه
ص: 336
لفظی مشتق و گرفته شده است ، نظراتی وجود دارد که در این مجموعه برخی از آن ذکر می شود :
الف ) عده ای گفته اند : اصل آن «إله» است همزه اش حذف شده ، و «الف» و «لام» بر سر آن درآمده و مخصوص خدای متعال گردیده است ، و دلیل این اختصاص داشتند به ذات مقدس باریتعالی ، این آیه ی شریفه است که می فرماید :
«هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِییّا»(1) .
آیا دیگری را مانند او به نام خدا (یی لایق پرستش) خواهی یافت .
اما «إله» نامی است که برای هر معبودی و ذاتی قرار داده اند ، و همین طور خورشید را نیز «آلهة» نامیده اند ؛ زیرا خورشید را معبود خویش گرفته بودند .
و «أَلَهَ فلان یَأْلَهُ الاْلِهَةَ» یعنی خدایان را عبادت و پرستش کرد ، و گفته اند : تَأَلَّهَ به همین دلیل در باره ی پرستش معبود است ، بنابراین «إله » همان معبود می باشد .
ب ) بعضی گفته اند : لفظ جلاله ی «اللّه » از «أَلِهَ» مشتق است به معنای متحیّر وسرگردان شد ، و این وجه تسمیه اشاره است به آنچه که امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در ضمن بیان صفات خداوند اشاره نموده و فرمود :
«کَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِیرُ اللُّغَاتِ ، وَضَلَّ هُنَاکَ تَصَارِیفُ الصِّفَاتِ(2) » .
شکوه و زیبایی هر صفاتی که مادون صفات خداوند است ، از رسیدن به او سرگشته و ناتوان شد ، و تعابیر مختلف و تعاریف متغیر در بیان صفات اقدسش گمراه شده است(3) .
ص: 337
چون که بنده هر چه در صفات خدای متعال بیندیشد ، شکوه و عظمتش او را متحیّر و سرگردان می کند ، لذا در روایت آمده :
«تَفَکَّرُوا فی آلاءِ اللَّهِ وَلا تَتَفَکَّرُوا فی ذَاتَ اللَّهِ » .
ج ) عده ای گفته اند : اصل و ریشه ی «اللّه» «ولاه» می باشد ، سپس حرف «و» به همزه تبدیل شده است ، و تسمیه ی «اللّه» از «ولاه» از این جهت است که هر مخلوق و آفریده ای در راه او واله و پرشور است ، یا فقط به تسخیر و مجذوب بودن شان مانند جمادات و حیوانات ، و یا با تسخیر بودن و داشتن اراده مانند بعضی از مردم .
و از این جهت بعضی از حکما گفته اند : خداوند محبوبِ تمام اشیا است ، و همه مسخرّ او می باشند ، و آنچه که بر این سخن دلالت دارد ، این آیه ی شریفه است که فرمود :
«إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»(1) .
هر موجودی تسبیح و حمد او می گوید ، ولی شما تسبیح آن ها را نمی فهمید .
د ) بعضی گفتند : اصل واژه ی «اللّه» «لاَهَ یَلُوهُ» می باشد ، یعنی از نظرها پوشیده شد ؛ زیرا او بالاتر از خیال و اوهام است ، و به این معنا در آیه ی کریمه ی «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ»(2) اشاره می کند .
حقیقت واژه ی «إِلَه» به معنای اللّه این است که جمع بسته نمی شود ؛ زیرا هیچ معبودی غیر از او نیست ، امّا به اعتقاد اعراب ، معبودات دیگر نیز هستند ، و لذا این لفظ به «الآلهة» جمع بسته اند .
خدای تعالی فرمود :
ص: 338
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا»(1) .
آیا آن ها خدایانی دارند که می توانند در برابر ما از آنان دفاع کنند ؟ !(2) .
کلمه ی «غَیب» مصدر است ، و غابت الشمس یعنی خورشید پنهان شد ، هنگامی که از چشم پوشیده شود ، گفته می شود : غَابَ عنّی کذا یعنی از دیده ام پنهان شد .
خدای متعال فرمود :
«أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ»(3) .
( حضرت سلیمان علیه السلام وقتی که هدهد را ندید گفت : ) یا این که او از غایبان است .
واژه ی «غیب» به معنای غایب شدن در باره ی هر چیزی است که از حسّ و آنچه را که از علم انسان پوشیده باشد ، استعمال می شود ، خداوند فرمود :
«وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ»(4) .
اگر به چیزی «غیب و غایب» گفته شود به اعتبار این است که آن چیز از مردم غایب است ، اما نه برای خدای تعالی که هیچ چیز بر او پوشیده نیست ، همان گونه که فرمود :
ص: 339
«لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الْأَرْضِ»(1) .
و به اندازه ی سنگینی ذرّه ای در آسمان ها و زمین از علم او دور نخواهد ماند(2).
«شَهَادَة» به معنای حاضر بودن و گواه بودن است ، چه با مشاهده ی چشم باشد یا با اندیشه و بصیرت(3) .
و در «مصباح المنیر » گفته : «شَهَادَة » اسم مصدر از «مشاهدة » است که به معنای اطلاع و آگاهی داشتن از چیزی با دیدن می باشد ، به همین جهت در ادای شهادت ، چیزی که از مشاهده خبر می دهد ، معتبر می باشد(4) .
ابن بابویه از پدرش رحمهماالله با واسطه از امام صادق علیه السلام روایت نموده که مقصود ازاین کلام خداوند چیست «عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ» ؟
حضرت فرمودند :
«الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ ، وَالشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَانَ» .
غیب آن است که هنوز موجود نشده و به نور وجود ظهور نیافته ، و شهادت آن است که وجود یافته است(5) .
ص: 340
آنچه که با یکی از حواس ظاهری قابل درک باشد ، جزو عالم شهودت است ، و هر چیزی که با هیچ حسّی قابل ادراک نیست ، غیب نامیده می گردد ، و علم به غیب ذاتا اختصاص به ذات الهی دارد که با تفکّر ، تدبّر ، تمرین ، ریاضت ، تعلیم و تعلّم معمولی و مانند این ها حاصل نمی شود .
واژه ی «عالم» معمولاً در قرآن به صورت اضافه به چیزی وصف خدای متعال قرار گرفته است ، مانند :
1 - عالم الغیب والشهاده ؛
2 - عالم الغیب ؛
3 - علاّم الغیوب ؛
4 - عالم غیب السماوات والأرض ؛
همه ی این موارد بیان گر علم بی نهایت خداوند است که آگاهی او بر ازل و ابد یک سان بوده ، و احاطه ی علمی او به میلیون ها سال گذشته و آینده هم چون علم و آگاهی امروز او می باشد .
در توضیح عالم «غیب و شهاده» می توان گفت : ذات احدیت از نهان و آشکار همه چیز آگاه است ، و آنچه را بندگان او می نگرند و می بینند و یا برای آن ها ناپیداست ، برای خدای آگاه و دانا ، آشکار است .
ذات بی همتای خدوند به همه ی امور و شئونی که در قلمرو احساس و ادراک ما است ، و هم چنین آنچه مافوق حواس می باشد مانند : خدا و صفات او و عوالم دیگر و نیّات قلبی ، به تمامی آن ها آگاهی کامل دارد .
ص: 341
با این بیان ، تفاوت معنای «غیب» و «شهاده» معلوم شد که منظور از غیب چیزی است که از دید انسان ها وجود ندارد ولی دربرابر خدای سبحان آشکار است ، و «شهاده» چیزی است که وجود دارد و هویدا می باشد .
خدای سبحان علاوه بر این سوره ، در جای دیگر هم این تعبیر را بکار برده است ، مثلاً در سوره ی مبارکه ی انعام می فرماید :
«عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ»(1) .
خداوند از پنهان و آشکار با خبر است .
یا در سوره ی توبه فرمود:
«ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(2) .
سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است ، بازگشت داده می شوید ، و او شما را به آنچه انجام می دادید ، آگاه می کند (و جزا می دهد) .
و در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
«وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ
الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(3) .
بگو : عمل کنید ! خداوند و فرستاده ی او و مومنان ، اعمال شما را می بینند ، و به زودی به سوی دانای نهان و آشکار ، بازگردانده می شوید ، و شما را به آنچه عمل می کردید ، خبر می دهد .
نکته : احاطه ی کامل خالق قادر به تمام غیوب، نشانه ی قدرت و علم بی حد
ص: 342
و حصر او می باشد ، اما عالم به چیزی که آشکار است (شهاده) آیا فضیلت و برتری است ؟
جواب : هدف از بیان علم به غیب و شهود این است که احدی جز او دارای چنین اندازه علم و دانشی نیست ، و علم خداوند گسترده و وسیع است ، و این علم از شئون الهی می باشد ، و با دانش بشری فرق دارد ، و این تعبیر بیان گر علم نامحدود و بی حد و حصر در مقابل دانش جزئی و محدود است .
در بعضی موارد «عالم الغیب » بدون ذکر «شهاده » آمده است ، همان گونه که در سوره ی جن می فرماید :
«عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ»(1) .
دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی که آنان را برگزیده است .
این اسم به صورت صیغه ی مبالغه که نشان دهنده ی تاکید و شدت و کثرت علم و آگاهی حضرت حق است می باشد و چهار مرتبه در قرآن کریم آمده ، لذا در آیات شریفه آمده :
«عَلاّمُ الْغُیُوبِ» .
دانای همه ی غیب ها و اسرار نهان(2) .
ص: 343
در سوره ی مبارکه ی مائده راجع به روز محشر که خداوند پیامبران را جمع می نماید ، و از آن ها می پرسد در برابر دعوتِ شما ، چه پاسخی به شما داده شد ؟ پیامبران می گویند :
«لا عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»(1) .
ما چیزی نمی دانیم ، تو خود از همه ی اسرار نهان آگاهی .
و در آیه ی کریمه ی دیگر از بیان حضرت عیسی بن مریم علیه السلام نقل نمود :
«لا أَعْلَمُ مَا فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»(2) .
من از آنچه در ذات (پاک) توست ، آگاه نیستم ، به یقین تو از تمام اسرار و پنهانی ها با خبری .
توجه : انسان ها از اسرار و غیوب هم دیگر اطلاع ندارند ، البته این خود یک نعمت الهی است ؛ زیرا نفس آدمی به طور معمول پذیرش و قابلیت درک بسیاری از حقایق و واقعیت های پیرامون خویش را ندارد ، در نتیجه هر چه کم تر بداند به صلاح اوست همان طور که امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند :
«لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم » .
اگر شما آن چنان که هستید ظاهر شوید ، یک دیگر را دفن نمی کردید(1) .
امام سجاد زین العابدین علیه السلام در ضمن دعای ابوحمزه ی ثمالی از خداوند چنین تقاضا می نماید :
«وَاغْفِرْ لِی مَا خَفِیَ عَلَی الاْدَمِیِّینَ مِنْ عَمَلِی ، وَأَدِمِ لِی مَا بِهِ سَتَرْتَنی » .
خدا ! آن گناهانی که مرتکب شدم و بر انسان ها پنهان مانده را ببخش ، و آن پرده ی ستاریتت را هم چنان بر روی من بینداز ، و عیوبم را بپوشان(2) .
در سوره ی مبارکه ی انعام کلیدهای غیب را در دست قدرت حق می داند ومی فرماید :
«وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ»(3) .
کلیدهای خزاین غیب ، تنها نزد اوست ، و جز او کسی آن ها را نمی داند .
ص: 345
«مفاتح» جمع «مِفْتَح» و به معنای کلید است(1) ، و کنایه از خزاینی می باشد که در آن ها جواهرات گران قیمت را می گذارند ، و جز صاحب خزاین کسی از آن ها اطلاع ندارد ، و بر کیفیت و کمیتش آگاه نیست .
برخی از امور غیبی مخصوص خداوند متعال است ، و هیچ کس از آن ها خبر ندارد مانند روز قیامت ، اما بعضی از امور غیبی را خود او به خواص و اولیایش داده که صد البته باز هم اگر اذن خدا نباشد هیچ کس بر آن ها آگاه نخواهد شد .
بنابراین ، آگاهی از حال اشخاص ، و خبر دادن از عمر افراد ، و این که فلانی چه هنگام اجلش می رسد ، این ها علم و آگاهی از غیب هستند اما غیب ابتدایی ، نه آن غیبی که عالم هستی مبتنی بر آن است .
شیخ طوسی در تفسیر «تبیان» از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت کرده که آن حضرت خزاین غیب را پنج قسمت نموده و فرمود :
«مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ اللَّهُ : إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ ، وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ ، وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ ، وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدا ، وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ » .
کلیدهای خزانه ی غیب خداوند پنج چیز است و غیر از خداوند کسی بر آن ها آگاهی ندارد : علم و آگاهی از فرا رسیدن روز قیامت ، و آمدن باران ، و دانستن آنچه که در رحم مادران است ، و هیچ کس نمی داند که فردا چه چیز
کسب می کند و به دست می آورد ، و در چه سرزمینی می میرد(2) .
ص: 346
غیب دو نوع است : مطلق و نسبی .
غیب مطلق آن است که برای همگان و در تمام مقاطع وجودی ، غایب باشد مثل ذات مقدس الهی که نه قابل ادراک با حواس است چنان که فرمود : «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»(1) ، و نه قابل احاطه با قلب و فکر می باشد همان گونه که در دعا آمده :
«یَا مَنْ لا تُحِیطُ بِهِ الْفِکَرُ »(2) .
و امیرالمومنین علیه السلام در ضمن خطبه ی اول «نهج البلاغه » می فرماید :
«الَّذِی لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ » .
پروردگاری که صاحبان همّت بلند به حقیقت او نمی رسند ، و غواصان دریای علوم و دانش ها، به کنه ذاتش پی نمی برند .
اما قلوب مومنان با نیروی ایمان طبق کلام نورانی حضرت علی علیه السلام که فرمود :
«وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاْءِیمَانِ »(3) می توانند آن ذات بی همتا را ادراک نمایند .
غیب نسبی آن است که فقط در برخی از مقاطع وجودی یا برای بعضی از افرادغایب می باشد که به دو مورد اشاره می شود :
ص: 347
1 - قیامت که برای افراد عادی غیب است ، اما بدون تردید برای افرادی مانند امیرالمومنین علیه السلام که می فرماید : «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینا »(1) غایب نخواهد بود .
2 - وجود فرشتگان برای اغلب مردم غیب هست ، اما برای شخص محتضر که در آستانه ی رفتن از این عالم قرار گرفته ، غیب نیست ، بلکه او می تواند فرشته را ببیند ، همان گونه که فرمود : «یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْری یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمینَ»(2) .
علاوه براین ، بعضی افراد ، پیش از لحظه ی احتضار هم فرشته را مشاهده می کنند ، چنانچه راجع به حضرت مریم علیهاالسلام فرمود :
«فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّا»(3) .
(ما روح خود را به سوی او فرستادیم) و او در شکل انسانی بی عیب و نقص ، بر مریم ظاهر شد .
بخشی از آیات قرآن دلالت دارد که علم غیب مخصوص و منحصر در ذات اقدس حق می باشد مانند :
«قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ»(4) .
بگو : کسانی که در آسمان ها و زمین هستند ، غیب نمی دانند جز خدا .
ص: 348
و هم چنین آیه ی دیگر که فرمود :
«فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ»(1) .
پس بگو : غیب تنها برای خداوند است .
در مقابل این سخنان حق ، برخی دیگر از آیات ، علم غیب را برای غیر خدا نیز اثبات می کند ، مانند آنچه که درباره ی حضرت عیسی بن مریم علیه السلام نازل شده که به مردم می گفت :
«وَ اُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ»(2) .
و از آنچه می خورید ، و در خانه های خود ذخیره می کنید ، به شما خبر می دهم .
هم چنین بخشی از اخبار غیبی که در قرآن آمده از زبان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردم رسید ، مانند : پیروز شدن رومی ها بعد از چند سال(3) ، و وارد شدن مسلمان ها به مسجدالحرام(4) ، بازگشت پیروزمندانه ی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله به جایگاه اصلی خود در مکه ی مکرمه(5) .
و نیز روایاتی که مشتمل بر اخبار غیبی هستند و از ائمه ی اطهار علیهم السلام نقل شدند ، این مطلب را تایید می کنند که غیر خدا مانند اولیای الهی هم از علم غیب آگاهی دارند .
حتی در برخی از احادیث ، یکی از شروط امامت ، آگاه بودن از غیب بیان شده
ص: 349
است ، امام صادق علیه السلام فرمود :
«أَیُّ إِمَامٍ لا یَعْلَمُ مَا یُصِیبُهُ ، وَإِلَی مَا یَصِیرُ ، فَلَیْسَ ذَلِکَ بِحُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ » .
هر امامی که نداند در مدّت عمرش چه به او می رسد ، و سرانجامش چه خواهد شد ، چنین شخصی حجّت خدا بر خلقش نخواهد بود(1) .
براساس این روایت ، امام معصوم علیه السلام از لحظه ی شهادت خود آگاهی کامل دارد .
با توجه به این دو قسم از آیات و روایات - که قسم اول علم غیب را در ذات احدیت منحصر می کند ، ولی قسم دوم برای غیر خدا هم اثبات می نماید - این سوال مطرح می شود که چگونه می توان بین این دو دسته از آیات و روایات جمع کرد تا این تناقض ظاهری و ابتدایی برطرف گردد ؟
جواب های متعدّد و متفاوتی می توان به این پرسش داد که تنها به یکی از آن ها اشاره می کنیم :
مقصود از قسم اول که علم غیب را مخصوص خدا می داند ، علم غیب استقلالی است ، و منظور از قسم دوم ، علم تبعی و عرضی می باشد ، به این معنا که آگاهی از علم غیب ، استقلالاً و اصالتا مخصوص خدای متعال است ، اگر مقداری از آن را به کسی عطا فرماید ، آن شخص به همان اندازه به غیب عالم خواهد بود ، نه بیش تر از آن ، به صورتی که هر وقت خداوند بخواهد ، می تواند از او بگیرد .
در روایتی از عمار ساباطی آمده که از امام صادق علیه السلام پرسید : آیا امام علم غیب می داند ؟
ص: 350
آن حضرت در پاسخ فرمود :
«لا ، وَلَکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشَّیْءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِکَ » .
نه ، ولی هر گاه بخواهد چیزی را بداند خداوند آن را به او اعلام می کند(1) .
در روایت دیگر نقل شده که یک نفر ایرانی از ابو الحسن امام رضا علیه السلام پرسید : آیا
شما علم غیب می دانید ؟
حضرت در پاسخ فرمود :
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام : یُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ ، وَیُقْبَضُ عَنَّا فَلا نَعْلَمُ » .
جدم ابوجعفر امام باقر علیه السلام (در پاسخ این سوال) فرمود : گاهی طومار علم غیب در برابر ما باز می شود و ما مطلع می شویم ، و چون طومار علم غیب را از برابر ما ببرند ، چیزی نمی دانیم .
امام علیه السلام در ادامه فرمودند :
«سِرُّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَسَرَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ علیه السلام ، وَأَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ إِلَی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله ، وَأَسَرَّهُ مُحَمَّدٌ إِلَی مَنْ شَاءَ اللَّهُ » .
این گونه علم غیب سرّ و راز الهی است که خدا به جبرئیل علیه السلام و جبرئیل به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و آن حضرت به آن افرادی که خدا خواسته است درمیان نهاده و منتقل کردند(2) .
ص: 351
این روایات که علم غیب را منحصر در تعلیم الهی می داند ، طریق جمع بین دو قسم آیات است ، همان گونه که در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید :
«وَما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ»(1).
و نیز چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب آگاه کند ، ولی خداوند از میان رسولان خود ، هر کس را بخواهد برمی گزیند (و قسمتی از اسرار نهان را که برای مقام رهبری او لازم است ، در اختیارش می گذارد) .
و هم چنین در سوره ی جن فرمود :
«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدا * إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ»(2) .
خداوند دانای غیب است ، و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی که آنان را برگزیده است .
با توجه به مطالب ذکر شده می توان گفت : خدا عالم به غیب است ، و رسولان الهی و ائمه ی معصومین علیهم السلام هم عالم به غیب می باشند ، ولی باید به این امر توجه داشت که مراتب بین واجب تعالی و ممکن ، همیشه محفوظ است .
مثلاً زنده بودن و قدرت داشتن غیر ذات الهی به معنای شریک و شبیه او بودن در قدرت ، حیات و مانند آن نیست ، بلکه مقصود این است که خدای متعال حیات و قدرت را به صورت استقلالی و ذاتی دارد و از خود او می باشد، اما حیات و قدرت دیگران بالتبع و بالعرض است ، یعنی از سوی خدای متعال به آن ها افاضه می گردد .
ص: 352
این دو واژه از ماده ی «رحم» و به معنای عطوفتی است که نیکی و تفضل را به دنبال دارد ، چه این که ناشی از رقّت قلب باشد یا نباشد ، رحمت از طرف خدای متعال به معنای بخشش ، احسان ، عنایت و لطف او می باشد ، ولی در مخلوقات مقصود عطوفت همراه با رقّت قلب است .
لذا در روایت آمده :
«أَنَّ الرَّحْمةَ مِن اللَّهِ إِنْعَامٌ وإِفْضَالٌ ، وَمِنَ الاْدَمِیِّین رِقَّةٌ و تَعَطّفٌ » .
رحمت از سوی خداوند نعمت دادن و بخشایش است ، و از انسان ها شفقت و مهربانی است(1) .
مولی الموحدین امیرالمومنین علیه السلام در توصیف حضرت حق در «نهج البلاغه» فرموده است :
«رَحِیمٌ لاَ یُوصَفُ بِالرِّقَّةِ» .
خداوند رحیم و مهربان است اما نه به دلسوزی و رقّت قلب(2) .
«رحمان» بر وزن فعلان ، دلالت بر مبالغه و کثرت معنا در موصوف دارد ، مثلاً کسی که بسیار شجاع است «شجعان» گفته می شود ، و کسی که زیاد غضب می کند «غضبان» می گویند ، و کسی که تشنگی زیاد دارد «عطشان» گفته می شود .
ص: 353
اما «رحیم» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت ، استقرار و استمرار دارد ، مثلاً کسی که علمش مستقر و ثابت و همیشگی می باشد «علیم» است ، و به کسی که رحمت او ثابت و مستقر و دایمی و همیشگی است «رحیم» می گویند .
ممکن است تصور شود هرگاه از یک کلمه دو لفظ مشتق گردد ، آن لفظی که حروف بیش تر دارد بر معنای بیش تری دلالت می کند ، در واقع «رحمان» دارای پنج حرف است و «رحیم» چهار حرف دارد ، در نتیجه «رحمان» که حروف بیش تر دارد برمعنای بیش تر دلالت می کند(1) .
ولی فرق و تفاوت مهمی که بین این دو کلمه بیان شده ، چند امر است :
1 - «رحمان» صیغه ی مبالغه و «رحیم» صفت مشبهه است ، صیغه ی مبالغه تاکید بیش تر دارد و دلیل بر گستردگی این نوع رحمت است .
2 - «رحیم» چون صفت مشبهه است ، دلالت بر بقا و استمرار دارد ، به همین جهت مخصوص مومنان است ، اما صفت «رحمان» که صیغه مبالغه است چنین دلالتی ندارد .
3 - «رحمان» نام مخصوص خدای متعال می باشد و به غیر او اطلاق نمی گردد ، ولی «رحیم» هم به ذات اقدس الهی گفته می شود و هم به غیر او ، و این خود دلیل بر گستردگی رحمت در مفهوم «رحمان» است .
بنابراین ، «رحمان» اسم خاص و صفت عام است ، ولی «رحیم» بالعکس یعنی اسم عام و صفت خاص می باشد .
پس «رحمان» یعنی تفضل و احسان و عطوفت الهی که شامل جمیع مخلوقات است ، و هر مخلوقی به واسطه ی رحمت رحمانیه ی خدای تبارک و تعالی
ص: 354
شکل یافته و وجود پیدا کرده است ، ولی «رحیم » مخصوص گروه معیّن و مومنین دانسته شده .
اصل نعمت وجود را کسی نمی تواند منکر شد ، و حتی رزق و روزی که خدای سبحان در اختیار خلقش قرار داده با رحمت اوست که فرمود :
«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا»(1) .
ذات احدیت نسبت به همه ی مخلوقات ، روزی بخش و منعم است ، و کسانی هم که خدا و پیامبر و معاد را قبول ندارند ، اما از روزی و نعمات الهی بهره مند می باشند ، این ها همه به صفت رحمانیت خداوند برمی گردد ، پس این صفت شامل همه ی مخلوقات است .
یا این که هدایت و راهنمایی انسان ها به سعادت ابدی فقط از طرف خداوند می باشد ، همان گونه که در سوره ی مبارکه ی انسان می فرماید :
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا»(2) .
ما راه را به او نشان دادیم ، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس .
همه ی این ها از رحمانیت خدای متعال حکایت دارند .
ابو سعید خدری از رسول خاتم صلی الله علیه و آله نقل نموده که آن حضرت فرمودند :
«إِنَّ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ قَالَ : الرَّحْمَنُ رَحْمَنُ الاْخِرَةِ وَالدُّنْیَا ، وَالرَّحِیمُ رَحِیمُ الاْخِرَةِ » .
ص: 355
عیسی بن مریم گفت : رحمانیت خداوند در دنیا می باشد و رحیمیت او در آخرت است(1) .
از وجود مقدس امام صادق علیه السلام نقل شده فرمود :
«الرَّحْمَنُ بِجَمِیعِ خَلْقِهِ ، وَالرَّحِیمُ بِالْمُؤمِنِینَ خَاصَّةً » .
رحمان یعنی مهربان و روزی رسان به تمامی آفریدگانش در دنیا است ، و رحیم تنها مومنان را زیر پوشش مهر خود قرار خواهد داد(2) .
و در روایت دیگر از آن بزرگوار آمده :
«الرَّحْمَنُ اسْمٌ خَاصٌّ بِصِفَةٍ عَامَّةٍ ، وَالرَّحِیمُ اسْمٌ عَامٌّ بِصِفَةٍ خَاصَّةٍ» .
«رحمان» اسم خاص است اما صفت عام دارد (نامی است مخصوص خدای متعال ولی مفهوم رحمتش همگان را دربرمی گیرد) ، ولی «رحیم» اسم عام است به صفت خاص (نامی است که بر خدا و خلق هر دو گفته می شود اما اشاره به رحمت ویژه ی مومنان دارد)(3) .
«رحیم» از آن نظر اطلاق می شود که خدای سبحان به افراد با ایمان در آخرت با نظر رحمت می نگرد ، چنانچه آیه ی 43 سوره ی مبارکه ی احزاب بر این مطلب دلالت دارد که فرمود:
«کَانَ بِالْمُؤمِنینَ رَحیما» .
خداوند نسبت به مومنان همواره مهربان بوده است .
تذکر : با توجه به مطالب یاد شده ، بعضی اوقات مشاهده می شود که «رحیم»
ص: 356
نیز به صورت وصف عام استعمال می گردد ، البته هیچ منعی وجود ندارد ؛ زیرا تفاوتی که گفته شد ، در اصل و ریشه ی این دو لغت می باشد ، اما استثناهایی نیز وجود دارد .
لذا در دعای معروف اباعبداللّه الحسین علیه السلام در عرفه می خوانیم :
«یَا رَحْمَانَ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ وَرَحِیمَهُمَا» .
ای کسی که در دنیا و آخرت بسیار رحم می کنی و رحیم هستی(1) .
در جهان بینی توحیدی یکی از اموری که انسان به صورت فطری درک می کند ، احساس نیاز به غیر می باشد ، یعنی باید در عالم هستی کسی باشد که تمام احتیاجات انسان را برطرف نموده و همه ی امور به او برگردد ، لذا خداوند متعال در قرآن کریم فرمود :
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(2) .
ای مردم شما (همگی) نیازمند به خدایید ، تنها خداوند است که بی نیاز و شایسته ی هر گونه حمد و ستایش است.
و هر آنچه که در عالم هستی وجود دارد ، همه و همه از آنِ خداوند است ، و او مالک حقیقی تمام کمالات وجودی می باشد ؛ به این خاطر که اگر خدای سبحان مالک آن ها نباشد ، نمی تواند به آنان افاضه کند .
بنابراین ، ذات لایزال الهی صاحب تمام صفات وجودی از قبیل : حیات ،
ص: 357
قدرت ، علم ، سمع ، بصر ، رزق ، رحمت و امور دیگر است ، و دیگران بالعرض و در سایه ی لطف خداوند متّصف به این صفات هستند .
یکی از اوصاف برجسته ی الهی صفت «رحمت» است که در قرآن کریم آیات فراوانی در مورد اهمیت آن نازل شده ، و بسیاری از برکات حق وابسته به رحمت واسعه ی حضرت حق می باشد .
با توجه به آیات کریمه ی قرآن ، اسباب و راه های وجود دارد که انسان بهره مند و متنعم از فضل و رحمت پروردگار خویش گردد که برخی از آن ها ذکر می شود :
«وَأَطیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(1) .
و خدا و پیامبر را اطاعت کنید تا مشمول رحمت شوید .
«أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ»(2) .
اما آن ها که به خدا ایمان آوردند و به (آن کتاب آسمانی) چنگ زدند ، به زودی همه را در رحمت خود وارد خواهد ساخت .
ص: 358
«وَهذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(1) .
و این کتابی است پر برکت که ما (بر تو) نازل کردیم ، از آن پیروی کنید و پرهیزکاری پیشه نمایید ، باشد که مورد رحمت (خدا) قرار گیرید .
در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود :
«أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا
وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(2) .
آیا تعجب کردید که بر مردی از جنس خودتان معارفی از سوی پروردگارتان آمده تا شما را (از عذاب دنیا و آخرت) بیم دهد ، و تا شما پرهیزکاری کنید و برای این که مورد رحمت قرار گیرید ؟
«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(3) .
هنگامی که قرآن خوانده شود ، گوش فرا دهید و خاموش باشید تا این که مشمول رحمت خدا شوید .
ص: 359
«وَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(1) .
و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید ، و رسول (خدا) را اطاعت کنید تا مشمول رحمت حق شوید .
«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(2) .
مومنان برادر یک دیگرند ، پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید ، باشد که مشمول رحمت او گردید .
«فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فی رَحْمَتِهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبینُ»(3) .
اما کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند ، پروردگارشان آن ها را در رحمت خود وارد می کند ، این همان پیروزی بزرگ است .
ص: 360
«اُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَاُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»(1) .
این ها (صابران) همان ها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حال شان شده و آن ها هدایت یافتگان هستند .
یکی از خصوصیات پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله رحمت بودن وجود نازنین آن حضرت برای تمام مردم عالم می باشد ، او مانند ابری است که باران رحمت خود را بر هر کس و هر مکان فرو می بارد ، و چون خورشید تابانیست که به همه جا و همه کس نورافشانی می نماید .
لذا در سوره ی مبارکه ی انبیا می فرماید :
«وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمینَ»(2) .
ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم .
وجود مبارک آن رسول مهربانی ها چه در زمان حیات و چه بعد از آن حتی برای کفار نیز رحمت بوده و هست ، به این بیان که خدای متعال به احترام پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله کفار این امت را عذاب نخواهد کرد ، برخلاف اقوام سابق که غیر از قوم حضرت یونس علیه السلام عذاب الهی بر همه ی آن ها نازل شد ، و قرآن کریم به
ص: 361
قسمتی از آن ها تصریح فرمود .
یکی از ادله ی قرآنی که بر مدعای ما دلالت دارد ، آیه 33 سوره ی مبارکه ی انفال است که می فرماید :
«وَما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فیهِمْ» .
ولی تا زمانی که تو در میان آن ها هستی ، خداوند آنان را مجازات نخواهد کرد .
امامان معصوم علیهم السلام اصل و ریشه ی رحمت الهی هستند ، در روایتی از وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده که فرمودند:
«آلُ مُحَمَّدٍ مَعْدَنُ الْعِلْمِ وَأَصْلُ الرَّحْمَةِ » .
آل پیغمبر معدن و ریشه ی رحمت می باشند(1) .
هرچند اعتقاد به اصل امامت از نظر رتبه بعد از توحید و نبوّت و معاد است، ولی فهمیدن معنای واقعی توحید و وحی و نبوّت و معاد ، فقط از راه تمسّک و اعتصام به ریسمان محکم امام معصوم علیه السلام مقدور و میسر است ، چنان که حضرت باقرالعلوم علیه السلام فرمودند :
«بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَبِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَبِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَی ، وَمُحَمَّدٌ حِجَابُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَی » .
به وسیله ی ما خداوند پرستش گردید ، و به واسطه ی ما خدا شناخته شد ، و به وسیله ی ما اعتقاد به یگانگی خدای تبارک و تعالی تحقق یافت ، و محمد
ص: 362
پرده دار خدای تبارک و تعالی است (تا واسطه ی میان او و مخلوقش باشد)(1).
همان گونه که درست عمل کردن به فروعات دینی مرهون یادگیری آموزش های امامان معصوم علیهم السلام است ، لذا در زیارت جامعه می خوانیم :
«بِمُوَالاَتِکُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا ، وَأَصْلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا » .
خداوند در پرتو دوستی شما دستورات دین مان را به ما آموخت ، و دنیای مان آنچه که فاسد شده بود را اصلاح نمود(2) .
در واقع قرآن کتابی است که تضمین کننده ی رستگاری انسان در دو جهان می باشد، و همانند مشعلی فروزان ، او را از ظلمات جهل و نادانی رهایی می بخشد ، بهترین
فاتح قله های بلند سعادت و عزت و خلاصه و عصاره ی جهان هستی می باشد .
بدون شک یکی از بارزترین مصادیق رحمت الهی است ، لذا خدای متعال در سوره ی مبارکه ی اسرا می فرماید :
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنینَ»(3) .
و از قرآن ، آنچه شفا و رحمت است برای مومنان نازل می کنیم .
و در سوره ی یونس فرمود :
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدیً وَرَحْمَةٌ»(4) .
ص: 363
ای مردم ! موعظه و اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است ، و درمانی برای آنچه در سینه ها و دل ها وجود دارد ، و هدایت و رحمتی است .
خدای سبحانه و تعالی وحی و دستورات دین و شریعت را مصداق رحمت به حساب می آورد ، لذا در سوره ی مبارکه ی دخان می فرماید :
«رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ»(1) .
این ها همه به خاطر رحمتی است از سوی پروردگارت .
رحمت بی انتهای حق اقتضا می کند تا بندگان را به حال خود رها نکند ، و برای آن ها دستور العمل و پیشوا بفرستد تا در طریق پُر از پرپیچ و خم سعادت و سیر الی اللّه آنان را هدایت و راهنمایی کنند .
هر چیزی در عالم اثری دارد که بر آن مترتب است ، مسلّما رحمت پروردگار جهان نیز آثار و برکات فراوانی دارد ، همان گونه خداوند فرمود :
«فَانْظُرْ إِلَی آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»(2) .
به آثار رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را بعد از مردنش زنده می کند .
و در آیه ی مبارکه ی دیگر می فرماید :
«وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ
ص: 364
وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(1) .
و از رحمت اوست که برای شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشید و هم برای بهره گیری از فضل خدا تلاش کنید ، و شاید شکر نعمت او را به جا آورید .
می توان گفت که : تمام عالم هستی مظهر و جلوه ای از آثار رحمت الهی می باشد ، لذا خداوند انسان را تشویق می کند تا برای معرفت و شناختن خالق هستی و اوصاف جمال و جلال و کمال او به گستره ی عالم نگاه کرده و تفکر واندیشه کند(2) تا به این وسیله آثار رحمت حق را در همه جا و همه چیز مشاهده نماید .
در این بخش به چند مورد از آثار رحمت الهی اشاره می گردد :
یکی از آثاری که مترتب بر رحمت الهی می باشد و در قرآن کریم به آن اشاره شد ، تذکیه ی نفس از رذایل اخلاقی است ؛ چون که بدون تردید تا زمانی که رحمت و توفیقات خاصه ی الهی شامل حال انسان نگردد ، موفق به تزکیه ی نفس نخواهد شد ؛ زیرا بعضی اوقات ، گناهان مانع توبه و تزکیه می شوند ، اما اگر خدای مهربان نظر
ص: 365
رحمت کند ، در این صورت کار تذکیه آسان تر می گردد ، لذا در قرآن کریم می فرماید :
«وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدا وَلَکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ»(1) .
و اگر فضل و رحمت الهی بر شما نبود ، هرگز احدی از شما پاک نمی شد ، ولی خداوند هر که را بخواهد تزکیه می کند .
یقینا اگر رحمت و لطف الهی نبود ، پیمودن و سیر مراحل انسانیت و آدمیت امکان پذیر نبود ، و در مسیر زندگی و حیات غیر از ضرر و زیان چیزی باقی نمی ماند ، انسان تا وقتی که مورد رحمت حق قرار گیرد ، از زیان در امان است ، لذا قرآن کریم در این رابطه می فرماید :
«فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرینَ»(2) .
اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود ، از زیانکاران بودید .
شیطان دشمنی است که قسم خورده(3) تا انسان ها را گمراه کند ، اما برای نجات از دست این دشمن احتیاج به کمک و پشتیبانی است ، بالاترین و با ارزش ترین
ص: 366
نیروی پشتیبان ، همان رحمت الهی می باشد ، لذا قرآن کریم در این زمینه فرماید :
«وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاّ قَلیلاً»(1) .
و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود ، جز عدّه ی کمی ، همگی از شیطان پیروی می کردید (و گمراه می شدید) .
وقتی به تاریخ پیامران الهی نگاه می کنیم می بینیم که آن ها یا خودشان تقاضا می کردند که خداوند آنان را وارد رحمت خود کند ، یا این که بدون درخواست وتقاضا ، خدای متعال آن ها را در رحمت خود داخل می کرد .
در سوره ی مبارکه ی اعراف می فرماید:
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَلِأَخی وَأَدْخِلْنَا فی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»(2) .
(موسی) گفت : پروردگارا! من و برادرم را بیامرز ، و ما را در رحمت خود داخل فرما ، و تو مهربان ترین مهربانانی .
و در آیه ی شریفه ی دیگر فرمود:
«وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّا»(3) .
و ما از رحمت خود ، برادرش هارون را که پیامبر بود به او بخشیدیم .
و در سوره ی مریم می فرماید :
«وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّا»(4) .
ص: 367
و از رحمت خود به آنان عطا کردیم و برای آن ها نام نیک و مقام برجسته ای (در میان همه ی امّت ها) قرار دادیم .
و راجع به حضرت لوط علیه السلام فرمود :
«وَأَدْخَلْنَاهُ فی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحینَ»(1) .
و او (لوط) را در رحمت خود داخل کردیم و او از صالحان بود
و در رابطه با اسماعیل و ادریس و ذوالکفل علیهم السلام می فرماید :
«وَأَدْخَلْنَاهُمْ فی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ»(2) .
و ما آنان را در رحمت خود وارد ساختیم ؛ چرا که آن ها از صالحان بودند .
سفره ی رحمت خداوند برای همه گسترده است ، و هیچ مانعی برای بهره مندی و استفاده از آن نیست ، و این خود انسان است که با اعمال و رفتار سوء و گناه ، سبب دوری و محرومیت از فضل و رحمت پروردگار می شود ، صفت احسان یکی از بهترین اسباب جهت رسیدن به رحمت حق و برداشتن فاصله می باشد ، لذا خدای مهربان می فرماید :
«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ»(3) .
به راستی که رحمت خدا به محسنین و نیکوکاران نزدیک است .
ص: 368
بدون شک رحمت واسعه ی الهی در دنیا ، مومن و کافر و فاسق و فاجر و ابرار و اشرار و مکلّف و غیر مکلّف همه را شامل می گردد ، به این معنا که ذات احدیت تمام نعمت ها و برکات دنیوی از قبیل : حیات و بقا و روزی و نعمت را به همه مرحمت فرموده است .
و علاوه بر نعمات مادی ، نعمت های معنوی را نیز دربرمی گیرد ؛ چون که این امور به قوم و جمعیت خاصی اختصاص ندارد ، گرچه شرایطی هم دارد .
به طور قطع و یقین می توان گفت : درهای رحمت خدای مهربان به روی همه گشوده است ، و داخل شدن در این رحمت بی انتها بستگی به عزم و اراده ی خودِ مردم دارد ، و کسانی که شرایط ورود را مهیا نکنند ، به خاطر تقصیر و کوتاهی خود آنان است نه این که رحمت خداوند محدود باشد .
لذا خدای رحمان و رحیم فرمود :
«وَرَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»(1) .
و رحمتم همه چیز را فراگرفته است .
و در دعاها به خصوص دعای کمیل آمده :
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأٔلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» .
خدایا ! از تو درخواست می کنم به آن رحمت بی انتهایت که همه ی موجودات را فراگرفته است(2) .
هم چنین در ضمن دعای ابوحمزه ی ثمالی می گوید :
ص: 369
«صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَهَبْ لِی رَحْمَةً وَاسِعَةً جَامِعَةً أَبْلُغُ بِهَا خَیْرَ الدُّنْیَا
وَالاْخِرَةِ» .
پروردگارا ! بر محمد و آل محمد درود فرست و به من رحمت وسیع و گسترده و جامع عطا فرما تا به واسطه ی آن به خیر دنیا و آخرت برسم .
و در دعای معروف سحر می خوانیم :
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ رَحْمَتِکَ بِأَوْسَعِهَا وَکُلُّ رَحْمَتِکَ وَاسِعَةٌ» .
بارالها ! از رحمت گسترده ات از تو تقاضا می کنم در حالی که تمام رحمتت گسترده و وسیع است(1) .
و روایات فراوانی در رابطه با گستردگی رحمت الهی وارد شده که به جهت تیمن و تبرک چند مورد ذکر می شود :
1 - از وجود مقدس پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله نقل شده فرمودند :
«إِنَّ لِلَّهِ مِائَةَ رَحْمَةٍ أَنْزَلَ مِنْهَا رَحْمَةً وَاحِدَةً بَیْنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ وَالْبَهَائِمِ وَالْهَوَامِّ ، فَبِهَا یَتَعَاطَفُونَ ، وَبِهَا یَتَرَاحَمُونَ ، وَبِهَا تَعْطِفُ الْوَحْشُ عَلَی وَلَدِهَا ، وَأَخَّرَ اللَّهُ تِسْعا وَتِسْعِینَ رَحْمَةً یَرْحَمُ بِهَا عِبَادَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ » .
برای خداوند صد رحمت است که فقط یکی از آن ها را بین جن و انس و درندگان و حشرات فرستاده ، و به خاطر همان یک رحمت با هم عواطف نشان داده و مهربانی می کنند ، و حیوانات وحشی نسبت به فرزندان خود عطوفت و مهربانی می کنند ، و نود و نُه رحمت دیگر را برای خود قرار داده و نگه داشت تا روز قیامت بندگان را مشمول آن ها قرار دهد(2) .
ص: 370
2 - از رییس مذهب جعفری امام صادق علیه السلام روایت شده فرمود :
«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَشَرَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَی رَحْمَتَهُ حَتَّی یَطْمَعَ إِبْلِیسُ فِی رَحْمَتِهِ » .
چون روز قیامت شود خدای تبارک و تعالی رحمت خود را چنان گسترش داده و پراکنده کند که حتی ابلیس هم در رحمت او طمع می کند(1) .
3 - در روایت دیگری آمده : «چون روز قیامت بنده ای را برای حساب حاضر کنند ، و نامه ی اعمال او را که مملوّ از افعال و کردار زشت است به دست او می دهند ، در حین گرفتن نامه ی اعمال ، به خاطر عادتی که در دنیا به گفتن بسم اللّه
الرحمان الرحیم داشته آن را بر زبان جاری کند ، و با خواندن خداوند به رحمت ،نامه ی اعمال را به دست می گیرد ، چون بگشاید آن را سفید می بیند و هیچ نوشته ای در آن نامه به نظرش نیاید .
در این هنگام بنده ی عاصی به فرشتگانی که حاضرند می گوید : در این نامه ی عمل چیزی نوشته نیست که بخوانم ؟
فرشتگان گویند : در همین نامه تمام اعمال بد تو نوشته بود ، اما به برکت و میمنت بسم اللّه الرحمان الرحیم محو شد و حضرت حق از تو گذشت(2) .
جریان یاس و ناامیدی شخصِ عاصی از رحمت حق ، و تلقین این معنای خلاف به قلب خود که گناهان من زیاد شده و وضع من به جایی رسیده که خداوند هرگز مر
ص: 371
مورد لطف خود قرار نمی دهد ، نتیجه و برگشت چنین تفکری این است که حضرت قدوس قدرت بخشیدن و عفو مرا ندارد! محدود کردن قدرت خدای متعال در اندیشه و فکر ، گناهی عظیم و ستمی بزرگ است .
قرآن کریم سرچشمه ی ناامیدی از رحمت الهی را حاصل اندیشه ی آلوده و نتیجه ی فکر ناپاک گمراهان می داند و می فرماید :
«وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ»(1) .
به جز گمراهان ، چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس می شود ؟ !
و یعقوب پیغمبر علیه السلام به برادران یوسف فرمود :
«لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»(2) .
از رحمت خدا مایوس نشوید که تنها گروه کافران از رحمت حق مایوس می شوند .
با این حساب ، انسان در هر شرایطی که قرار گیرد و هر اندازه که آلوده به معصیت شود ، نباید مایوس گردد ، بلکه تنها راه چاره ، این است که به سوی خدا بازگردد ، و از رحمت بی انتهای حق ناامید نشود که این یاس ، عین کفر و ضلالت و جزو بزرگ ترین گناهان است .
خدای مهربان خطاب به بندگانش می فرماید :
«قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا»(3) .
ص: 372
بگو : ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید ! از رحمت خداوند ناامید نشوید که خدا همه ی گناهان را می آمرزد ؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است .
و در آیه ی کریمه ی دیگر فرمود :
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْما غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الاْخِرَةِ کَمَا یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ»(1) .
ای کسانی که ایمان آورده اید ! با قومی که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستی نکنید ، آنان از آخرت مایوسند همان گونه که کفار مدفون در قبرها مایوس می باشند .
از این آیات شریفه چنین استفاده می شود که اصل و ریشه ی کفر و شرک ، عدم اعتماد و اتّکا به ذات احدیت و یاس ناامیدی از رحمت او می باشد .
رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این رابطه می فرماید :
«یَبْعَثُ اللَّهُ الْمُقَنِّطِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُغَلَّبَةً وُجُوهُهُمْ یَعْنِی غَلَبَةَ السَّوَادِ عَلَی الْبَیَاضِ ، فَیُقَالُ لَهُمْ : هَؤلاءِ الْمُقَنِّطُونَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَی » .
خداوند ناامیدکنندگان را روز قیامت محشور می کند در حالی که سیاهی چهره ی آن ها بر سفیدی غلبه دارد ، پس به آن ها گفته می شود :
این ها مردم را از رحمت خداوند متعال مایوس می کردند(2) .
ص: 373
«مَلِک» به معنای کسی است که امر و نهی مردم در اختیار او می باشد ، و این امر به سیاست انسان ها اختصاص دارد ، لذا گفته می شود : مَلِک النَّاسِ ، ولی ملک الاشیاء گفته نمی شود .
و در کلام خدای متعال که فرمود :
«مَلِکِ یومِ الدّین» تقدیرش چنین است که خداوند در روز جزا مالک است ؛ به خاطر این که در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
«لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»(1) .
(گفته می شود :) حکومت و فرمانروایی امروز برای کیست ؟ برای خداوند یکتای قهّار است(2) .
یکی دیگر از نام های خداوند «المَلِک» است که در اصل یا از «مِلک» گرفته شده یا از «مُلک» .
«مِلک» یعنی مال و اموال ، «مُلک» یعنی سلطنت و سیطره داشتن که همراه با قدرت می باشد ، خواه سلطه بر مردم یا بر اموال و املاک باشد ، و «مَلِک» به معنای مالک و حاکم بر همه ی اشیا به فرد قادر و توانا گفته می شود ، و کسی که امر او نافذ و تدبیر امور مردم ، و اختیار حکومت آنان با او می باشد ، و بر تمام امور هم بر املاک و هم بر مُلاّک و مالکان ، سلطنت دارد .
پس فرمانروایی مطلق از آنِ اوست ، همان خدایی که هم مالک مُلک و هم مالک
ص: 374
مِلک است ، و مالکیت انسان ها در طول مالکیت پروردگار است ، و آن هایی که صاحبان ملک و سلطنت هستند ، حکومت و سلطنت شان به سلطنت خدای تبارک و تعالی برمی گردد ، همان گونه که فرمود :
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ»(1) .
بگو : بارالها ! مالک حکومت ها تویی ، به هر کس بخواهی حکومت می بخشی ، و از هر کس بخواهی حکومت را می گیری .
پس مالکیت و سلطنت غیر خدای سبحان از امور قراردادی و اعتباری است ، و فرمانروایی حاکمان مانند حضرت سلیمان علیه السلام پرتوی از حکومت و فرمانروایی
خداوند است .
و همین طور مالکیت انسان بر اعضا و جوارح نمونه ای از مالکیت مطلقه ی الهی است ، اما این مالکیت و رابطه دایمی و پیوسته نیست ، و اگر لحظه ای مشمول
موهبت خدایی قرار نگیرد همه ی آن ها را از دست می دهد .
و از طرف دیگر قابل مبادله است و چیزی را می دهد و چیز دیگری را می گیرد ، و حکومت بعد از چندی از او گرفته می شود و به دیگری واگذار می گردد .
از این جهت در قرآن کریم می فرماید :
«لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلاَ نَفْعا وَلاَ یَمْلِکُونَ مَوْتا وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُورا»(2) .
(آنان غیر از خداوند معبودانی برای خود برگزیدند) معبودانی که چیزی را
ص: 375
نمی آفرینند ، بلکه خودشان مخلوقند ، و مالک زیان و سود خویش نیستند ، و نه مالک مرگ و حیات و رستاخیز خویشند .
با توجه به تحقیق به عمل آمده ، لفظ «مَلِک » یازده بار در قرآن ذکر شده که در پنج مورد آن وصف خدای متعال قرار گرفته و بقیه ی موارد در مالکیت و حاکمیت اعتباری دیگران است ، و شارع مقدس هم منع نکرده ، اجازه فرموده که این مناصب را داشته باشند ، بلکه خود این ملکیت را به آن ها عطا نموده ؛ زیرا مالک و سلطان حقیقی فقط خدای متعال است(1) .
1 و 2 - در سوره ی مبارکه ی طه و مومنون فرمود :
«فَتَعالَی اللّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ»(2) .
پس بلندمرتبه است خداوندی که سلطان حقّ است .
3 - در همین سوره ی حشر آیه ی 23 :
«هُوَ اللّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ»
4 - در آیه ی اول سوره ی مبارکه ی جمعه می فرماید :
«یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ» .
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است همواره تسبیح خدا می گویند ،
ص: 376
خداوندی که مالک و حاکم است و از هر عیب و نقصی مبرا می باشد .
5 - در سوره ی ناس فرمود :
«مَلِکِ النّاسِ»(1) (پناه می برم) به مالک و حاکم مردم .
واژه ی «قُدُّوس » از ماده ی «قدس» مشتق شده و به معنای طاهر و پاک و منزّه از عیوب بودن می باشد(2) .
و در «لسان العرب » آورده : «قدّوس » یعنی طاهر و پاک ، و گفتار خدای تبارک و تعالی : «الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ» صفت خداوند عزّ و جلّ و به معنای پاک است(3) .
این نام مبارک خدای متعال تنها دوبار در قرآن آمده است .
قدّوس یعنی در نهایت تنزیه از شوب مناقص و معایب ، و در کمال مُبرّی بودن از آفات و نوائب است ، و هیچ نقص و عیبی در سلطنت و حکومت او وجود ندارد ،
پس ذات احدیت از جمیع قبایح و رذایل منزّه و مبرّا است ، و از شریک و اولاد و صفات اجسام و تجزیه و انقسام مطهّر می باشد .
در آیه ی نورانی قرآن خطاب به حضرت موسی علیه السلام می فرماید :
«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویً»(4) .
کفش هایت را بیرون آر که تو در سرزمین مقدّس طُوی هستی .
این فرمان به خاطر این است که «طوی » مکان مقدس و پاکی است ، و چون
ص: 377
کفش دارای آلودگی می باشد ، دستور می دهد : کفش هایت را درآور تا طهارت و پاکیزگی مکان خراب نگردد .
اما این که چرا اسم قدوس در این آیه ی مبارکه و آیه ی اول سوره ی جمعه بعد از لفظ «ملک » آمده است ، شاید به این خاطر باشد که حاکمیت و قدرت هنگامی که در بشر وجود پیدا کند غالبا همراه با سرکشی و طغیان گری است .
و آن گاه که هوای قدرت و حکومت در سر قدرتمندان به گردش درمی آید ، حدود و دستورات شرع را نافرمانی می کنند تا به وسیله ی ظلم و طغیان ، موجب قدرت و دوام حکومت خویش گردند ، همان گونه که خدای سبحان فرمود :
«إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَکَذلِکَ یَفْعَلُونَ»(1) .
پادشاهان هنگامی که وارد منطقه ی آبادی شوند آن را به فساد و تباهی می کشند ، و عزیزان آن جا را ذلیل می کنند ، (آری) کار آنان همین گونه است.
اما پروردگار مهربان قدّوس است ، یعنی از هر ظلم و جور و نقص و کاستی پاک
و منزّه است ، و در واقع تمام صفات سلبیه ی خداوند از شاخه های وصف قدّوس او هستند .
لفظ «سلام » از اسمای خداوند می باشد ؛ چون که ذات اقدس الهی از نقص و عیب و فنا و نابودی سالم می باشد(2) .
ص: 378
راغب اصفهانی در «مفردات » گفته :
سلام اسمی از اسمای خدای متعال می باشد ، و هم چنین گفته شده در آیات :
«لَهُمْ دارُ السَّلامِ»(1) و «السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَیْمِنُ» به خاطر این است که آفات و عیوبی که به مخلوقات می رسد ، به خدای تعالی هر گز نخواهد رسید(2) .
«سلام» از «سلم» و سلامتی می آید ، یعنی این که در کنار سلامت عافیت هم وجود دارد ، چنان که فرشتگان به اهل بهشت می گویند :
«اُدْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنینَ»(3) .
با سلامت و امنیّت داخل این باغ ها شوید .
سلام یعنی هیچ گونه ظلم و ستم بر کسی روا نمی دارد ، و همه از ناحیه ی او در سلامت کامل هستند .
لفظ «سلام » بیش از چهل بار در قرآن کریم آمده است ، و فقط در همین آیه به عنوان وصف خداوند قرار گرفته است ، واژه ی سلام در مورد پروردگار یعنی او ازهر عیب و نقصی که لازمه ی وجودی مخلوقات است ، پیراسته می باشد ، و به مخلوقات خود کوچک ترین ظلم و تعدی نمی کند ، و مردم را به انواع عذاب و شکنجه گرفتار نمی سازد ، و اگر بنده ای به بارگاه قدسی او پناه برد ، درگاه او را دارالسلام و سرای ایمنی و صلح و آرامش می یابد ، در آن جا از فضل خداوند ، یک نوع آرامشی دل او را فرا می گیرد، و حضرت حق به وسیله ی این آرامش ، او را از وسوسه های شیطان حفظ خواهد نمود .
ص: 379
آری ، سلامت از تاخت و تازهای او ، سلامت از خوف و ترس و نگرانی و دودلی ، سلامت از کینه و حسد و بدگمانی ، و خدای رحمان از فضل خود ، عافیت در زندگی و ایمنی از خطرها را بر بنده ی خود محیط می نماید ، مگر آن جا که حکمت او اقتضا کند تا او را آزمایش و گرفتار فتنه سازد ، و به فضل خود به سرانجام نیکو امیدوارش کند که در همه ی این موارد ایمنی و سلام است .
در برخی از دعا چنین آمده است :
«اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ وَمِنْکَ السَّلامُ وَإِلَیْکَ یَرْجِعُ السَّلامُ» .
بار خدایا ! سلام تویی (و تو مظهر کمال سلامتی از نقایص و نازیبایی هایی) ، و سلام و سلامتی از جانب توست ، و سلام به سوی تو باز می گردد(1) .
این لفظ از ماده ی «آمَنَ» مشتق گشته که دو صورت استعمال شده است : صورت اول ؛ بدون حروف اضافه متعدّی است مانند : آمَنْتُه یعنی برایش امنیّت ایجاد کرده و در امن و امانش قرار دادم ، و از همین معنا لفظ «مومن» - که اسم فاعل از «آمَنَ» است - استعمال شده ، یعنی خدایی که امنیّت می دهد .
صورت دوم ؛ متعدّی نیست بلکه لازم استعمال شده است ، و «آمَنَ» یعنی امنیّت یافت(2) .
فخر الدین طریحی در «مجمع البحرین » گفته :
واژه ی «مومن » از نام های خدای متعال می باشد ؛ زیرا مسلمانی را که از او
ص: 380
اطاعت می کنند ، از عذاب خود امنیت می دهد(1) .
واژه ی «مومن» یک بار در قرآن به عنوان وصف خدای سبحان قرار گرفته آن هم در همین آیه ی مورد بحث است .
برای این واژه چند معنا ذکر شده :
1 - به معنای پذیرش و تصدیق کننده می باشد ، در آیه ای از قرآن کریم می فرماید :
«آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ»(2) .
پیامبر به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و فرستادگانش ، ایمان آورده است .
این که خداوند مومن است یعنی بیان و قول و گفتار او را ، رفتار و عمل کردش تصدیق می نماید همان گونه که در سوره ی مبارکه ی آل عمران خدایی و یگانگی خود را گوهی می دهد :
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(3) .
خداوند ( با ایجادِ نظامِ واحدِ جهانِ هستی ) گواهی می دهد که معبودی جز او نیست(4) .
یعنی خدای سبحان خود گواهی داده که خدایی جز او نیست .
2 - معنای دیگر واژه ی «مومن» از «امنیت» گرفته می شود ، خدا مومن است یعنی به همه ی مخلوقات امنیت می دهد .
ص: 381
خداوندی که آفریده های او از ستم و بیدادش در امن و امان هستند ؛ چرا که ذات بی همتای او هرگز ذره ای ستم و ظلم در حق کسی روا نمی دارد(1) .
همان طوری که واضح و روشن است ، کره ی زمین مانند سایر منظومه ها در اطراف خورشید هر کدام در مسیر معین حرکت می کنند ، سرعت حرکت وضعی زمین پنج هزار کیلومتر در ساعت است ، بدون این که اصطکاک و برخوردی صورت بگیرد ؛ زیرا اگر سیارات کوچک ترین انحرافی از مسیر خود داشته باشند و از مدار خود خارج شوند ، نظم این منظومه ی شمسی ازبین می رود .
دو نیرو از طرف خدای تبارک و تعالی در این جا هست که موجب حفظ نظم منظومه می باشد ، یکی نیروی جاذبه ی خورشید ، و دیگری نیروی گریز از مرکز ، پس به واسطه ی این نیروی خدایی برای ساکنان زمین امنیت برقرار می باشد ، لذا می توان گفت : خداوند مومن و امنیت دهنده است .
در روایتی از رسول خاتم صلی الله علیه و آله آمده :
«نِعْمَتَانِ مَجْهُولَتَانِ : الْأَمْنُ وَالْعَافِیَةُ» .
دو نعمتند که قدرشان مجهول و ناشناخته است : یکی صحت و عافیت ، ودیگری امنیت و آرامش(2) .
به تعبیر دیگر : هر کس از شرّ شیطان و نفس امّاره و هر صاحب شرّی به خدای سبحان پناه می برد ، او را ایمنی می بخشد ، اگر این امنیت و ایمنی که پروردگار عالم
ص: 382
هستی به انسان و هر آفریده ای داده ، نمی بود ، چگونه این مخلوق ضعیف و ناتوان در طول دگرگونی ها ، رشد و نموّ پیدا می کرد ؟ انسان از آن زمانی که نطفه ای بود در
رَحِم مادر ، سپس به صورت لخته ی خونی پیوسته و آن گاه لختی گوشت و سپس استخوان گردید ، تا او را کامل ساخت ، و تحت حمایت و نگه داری مادر و توجّه پدرش قرار داد ، در تمام این مراحل از امنیت کامل برخوردار بود ، این نزدیک ترین معنا برای کلمه ی «مومن» است .
طبق دیدگاه بعضی منظور این است که : او خداییست که دوستان خود را از عذاب و کیفر امنیت می بخشد ، لذا در رابطه با خدای متعال وارد شده:
«یُؤمِنُ الْخَائِفِینَ» خداوندی که ترسندگان را امان می دهد(1) .
کلمه ی «المهیمن » از ماده ی «هَیمَن » اخذ شده است .
هَیْمَنَ عَلَیْهِ یعنی نگهبان بر او شد ، و «مُهَیْمِن» یعنی محافظ و نگهبان و مراقب(2).
و ابن اثیر در «نهایه » آورده :
یکی از نام های خدای متعال «مُهَیْمِن » است که به معنای مراقب می باشد(3) .
و در «مجمع البحرین » آمده :
«مهیمن » از جمله اسمای خدای متعال می باشد ، و به معنای قائم بر مخلوقات و اعمال و رفتار آن ها و اجل و فرارسیدن مرگ آنان و روزی های شان است(4) .
ص: 383
این واژه به معنای مراقبت و شهود و حضور همراه با قدرت و سیطره ی خاص است که همه چیز تحت نفوذ او می باشند ، از آن شهود و قدرت خاص تعبیر به «مهیمن» می کنند ، خدای تبارک و تعالی که همه چیز تحت قدرت و نفوذ او و مراقب تمام امور و همراه و شاهد بر هر چیزی است ، و هر لحظه اراده نماید اِعمال تسلط و سلطنت خودش را اجرا می کند ، و آن ذات مقدسی است که هیچ چیز نزد او ضایع و تباه نمی شود .
آری ، او فرمانروایی است که هم ایمنی می بخشد و هم بر همه چیز سیطره و نفوذ دارد .
کلمه ی «مهیمن» دوبار در قرآن وارد شده ، یکی در همین آیه ی مورد بحث که برای خدای متعال است ، مورد دیگر در سوره ی مبارکه ی مائده در توصیف قرآن کریم استعمال شده است و فرمود:
«مُهَیْمِنا عَلَیْهِ»(1) .
(قرآن را بر تو نازل کردیم در حالی که کتب پیشین را تصدیق می کند و) حافظ و نگاهبان آن ها است .
قرآن هم به همین نحو بر کتاب های دیگر سیطره دارد ، و در اختلافات حاکم بر کتب پیشینیان است .
در معنای «مهیمن» نظرات دیگری هم بیان شده است :
1 - بعضی ها گفته اند : همان امین و امانتدار است که حق هیچ کس نزد او ضایع نمی شود .
2 - عده ای دیگر گفتند : به معنای شاهد و گواه است .
ص: 384
3 - برخی نظرشان این است که در معنا همان مومن است ؛ زیرا اصل این لفظ «المؤمن» بوده ،و همزه ی آن تبدیل به هاء گشته و تفاوت در شدت مبالغه در آن می باشد ، و به معنای پدیدآورنده ی امنیت است(1) .
واژه ی «العزیز » از ماده ی «عزّة » ماخوذ می باشد و حالتی است که مانع مغلوب شدن می شود .
«عزیز» کسی را گویند که به خاطر قدرت و نیرومندی ، امرش غالب و جاری است و مقهور واقع نمی شود ، خدای متعال فرمود :
«إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»(2) .
به راستی که او توانای شکست ناپذیر و حکیم است(3) .
این لفظ دلالت بر کثرت و مبالغه می کند ، یعنی او خدایی است شکست ناپذیر و توانا که انجام هرکاری برایش آسان است ، و مقهور و مغلوب واقع نمی شود ، بلکه همیشه غالب و پیروز است .
این لفظ بیش از هشتاد بار در قرآن وصف خالق متعال قرار گرفته که درغالب موارد در کنار اوصاف دیگری مانند : حکیم ، علیم ، غفور ، وهّاب ، کریم و مقتدر . . . است .
مرحوم شیخ صدوق می گوید : عزیز به کسی گویند که دیگران نتوانند او را عاجز کنند ، و هرآنچه بخواهد انجام دهد ، و برادران حضرت یوسف علیه السلام به این خاطر او
ص: 385
را عزیز می گفتند که دارای قوت و قدرتی بود که هرگز مغلوب نمی گشت .
هیمنه و سیطره ی خداوند بر مخلوقات بدون معارض است ، در دعای جوشن کبیر می خوانیم :
«یَا مَنْ یَسْأَلُ وَلاَ یُسْأَلُ ، . . . یَا مَنْ یَقْضِی وَلاَ یُقْضَی عَلَیْهِ ، یَا مَنْ یَحْکُمُ وَلاَ
یُحْکَمُ عَلَیْهِ» .
ای کسی که می پرسد ولی مورد پرسش قرار نمی گیرد ، ای کسی که داوری می کند و بر او داوری نمی شود ، و کسی که حکم و فرمان دهد و دیگری بر او حکم نمی کند .
و در قسمت دیگر همین دعا آمده :
«یَا غَالِبا غَیْرَ مَغْلُوبٍ ، . . . یَا قَاهِرا غَیْرَ مَقْهُورٍ» .
ای خدای پیروزی که هیچ گاه مغلوب نمی شود ، ای قاهری که مقهور و مغلوب نمی شود .
و در ضمن دعای افتتاح ماه مبارک رمضان می خوانیم :
«قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ» .
خدایی که با عزت خود همه ی عزیزان را مقهور ساخته است .
تمام این امور نمونه هایی از عزّت و تسلّط اوست ، و همه ی مخلوقات در مقابل قدرت و غلبه ی ذات حضرت حق خاشع و خاضع هستند .
کلمه ی «الجبّار » ماخوذ و گرفته شده از ماده ی «جَبْر » بر وزن «قهر » است .
«جبّار » از اسمای خدای متعال می باشد ، و او کسی است که چیره می شود و
ص: 386
غلبه پیدا می کند بر خلق در بعضی از اموری که آن ها اختیاری نداشته و بر تغییر آن امور قدرت و توانایی ندارند ، و هم چنین کسی است که نواقص حال مخلوق را اصلاح و جبران می کند(1) .
زمخشری در «مقدمة الادب » گفته :
تَجَبَّرَ یعنی بزرگی و بزرگواری کرد ، و «جَبَّار» به معنای بزرگوار است(2) .
به عبارت دیگر : این واژه به معنای توانایی الزام دیگران بر انجام عمل و خواسته ی خود می باشد که کنایه از قهر و غلبه و اقتدار اوست .
و یا به معنای جبران و اصلاح کننده است ، و بر کثرت و مبالغه دلالت می کند ، یعنی خداوند بسیار قهار و جبران کننده می باشد ، و فقط اختصاص همین آیه از قرآن است ، و در جای دیگر وصف خداوند وارد نشده است .
مقصود از جبران کردن این است که خداوند تبارک و تعالی تمام اعمال خیری که انسان انجام می دهد ، پاداش خواهد داد ، و اگر نواقصی داشته باشد آن را اصلاح می نماید ، و فقر فقیر و درماندگی بی نوا و شکستگی استخوان ها و هر نوع فساد و کاستی را با قدرت خود جبران می کند .
در سوره ی مبارکه ی آل عمران می فرماید :
«أَنِّی لاَ اُضیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ اُنْثَی»(3) .
من عمل هیچ عمل کننده ای از شما را ، زن باشد یا مرد ، ضایع نخواهم کرد .
لفظ «جبّار » از اوصافی است که اگر وصف خداوند قرار گیرد ، بسیار ممدوح و
ص: 387
سزاوار ستایش است ، و اما اگر وصف انسان باشد ، نه تنها مفید مدح نیست ، بلکه مذموم و ناپسند است .
او خدایی است که هیچ قدرتی توان مقابله و همتایی با او را ندارد ، و همه ی خلق فرمانبردارش هستند ؛ چرا که اراده ی ذات احدیت فوق تمام اراده ها و قدرت ها می باشد .
اگر بخواهیم جلوه ای از نام «عزیز» را ببینیم باید به جبروت پروردگار بنگریم که چگونه مخلوقاتش را مقهور و ملزم به قوانین خود کرده است ، مثلا به زمین و آسمان خطاب نموده و فرمود :
«ائْتِیَا طَوْعا أَوْ کَرْها قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعینَ»(1) .
به وجود آیید (و شکل گیرید)، خواه از روی اطاعت و خواه اکراه ، آن ها گفتند : ما از روی اطاعت می آییم (و شکل می گیریم) .
مخلوقات به نحوی ملزم هستند که احدی نمی تواند از آن حدّی که برای او ترسیم نموده بیرون رود مگر به خواست و اراده او ، و هیچ یک صاحب اختیار روز تولد و وقت مرگ خود نیست ، و رزقی را که برایش معیّن شده و قضایی را که بر او مقرر نموده در اختیار ندارد .
واژه ی «المتکبّر » از ماده ی «کبر » اخذ شده است .
تَکَبُّر بر دو نوع می باشد : یکی تکبّری که در اعمال و رفتار پسندیده و شایسته است ، و آن به این معنا است که افعال نیک در حقیقت آن قدر در شخص زیاد است
ص: 388
که بر نیکی های دیگران بیش تر می باشد ، و با توجه به این معنا ، خدای متعال با واژه ی متکبّر توصیف شده است .
نوع دوم تکبر مذموم و ناپسند است ، به این معنا که تکبر و بزرگی با تکلف و زحمت همراه باشد ، و انسان بیش از شخصیت خود آن بزرگی را طلب کند ، و این حالت برای عموم مردم است .
همان گونه که در سوره ی مبارکه ی زمر فرمود :
«فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ»(1) .
پس جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است(2) .
بزرگواری و عظمت پروردگار عالم آن قدر جلوه گر است که نمی گذارد احدی به سیطره و اقتدار او تعدی و تجاوز کند مگر آنچه را که حکمت آزمودن او اقتضا نماید ، از این جهت حضرت حق متکبّر است .
متکبر کسی است که دارای بزرگ بینی و بزرگ اندیشی می باشد ، و دیگران را کوچک و ضعیف و حقیر می شمارد ، اگر موجودی در حقیقت چنین عظیم و بزرگ باشد تکبر او مذموم نیست ، اما فقط در مورد خدای سبحان صادق است ، فلذا تکبر از ناحیه ی ذات حق ممدوح و از غیر او - هرکس که باشد - مذموم است .
امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در مورد مدح تکبر پروردگار می فرماید :
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَبِسَ الْعِزَّ وَالْکِبْرِیَاءَ ، وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ ، وَجَعَلَهُمَا حِمًی وَحَرَما عَلَی غَیْرِهِ ، وَاصْطَفَاهُمَا لِجَلالِهِ .
ص: 389
وَجَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَی مَنْ نَازَعَهُ فِیهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ، ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِکَ مَلائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ ؛ لِیَمِیزَ الْمُتَوَاضِعِینَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَکْبِرِینَ » .
سپاس و ستایش خداوندی را سزاست که به عزّت و کبریایی آراسته و این دو صفت را ویژه ی خود - نه مخلوقش - قرار داده ، بلکه این دو را حد و مرز بین خویش و دیگران گردانیده ، و به خاطر جلالت و بزرگیش آن ها را انتخاب کرده است .
و هر کس از بندگانش را که با او در این دو ویژگی به نزاع برخیزد ، مورد لعن خود قرار داده است ، پس به این سبب فرشتگان مقرب خود را امتحان نموده تا فروتنان را از متکبران و گردن کشان جدا سازد(1) .
واژه ی «خلق» در اصل به معنای اندازه گیری و تدبیر و نو آفرینی و ایجاد چیزی با اندازه گیری خاص ، و در پدید آوردن اجسام و رنگ ها و عرض ها بدون نمونه ی قبلی استعمال می گردد(2) .
لذا در سوره ی مبارکه ی انعام فرمود :
«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ»(3) .
اوست که آسمان ها و زمین را آفریده .
یعنی آن ها را ابداع و ایجاد نموده است ، و این معنا بنا به دلالت و راهنمایی
ص: 390
آیه ی دیگر است که می فرماید :
«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(1) .
خدایی که هستی بخش آسمان ها و زمین است(2) .
با توجه به آنچه گذشت ، این معنای « خلق » فقط در رابطه با خداوند متعال صدق می کند ، لذا در باره ی تفاوت این معنا بین خود و دیگران فرمود :
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لاَ یَخْلُقُ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ»(3) .
آیا آن کس که می آفریند همانند کسی است که نمی آفریند (و خود آفریده شده است) ؟ ! آیا متذکّر نمی شوید و بیاد نمی آورید .
کلمه ی «باری » ماخوذ از ماده ی «برأ » بر وزن «ترک » به معنای خالق است ، «بَرَأَ اللّهُ تعالی الْخلِیقَةَ» یعنی خداوند متعال مخلوقات را ایجاد و خلق کرده بدون این که هیچ سابقه و نمونه ای در بین باشد(4) .
و در «مفردات » چنین آمده :
فقط خدای متعال به وصف «الباری» (به معنای ایجاد کننده) توصیف می شود ،
ص: 391
همان گونه که فرمود :
«الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ»(1) .
و در آیه ی دیگر می فرماید :
«فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ»(2) .
پس به سوی خالق و آفریننده ی خود باز گردید(3) .
و در «مجمع البحرین » آورده :
«باری » یکی از اسمای خدای متعال می باشد ، و این لفظ به کسی تفسیر شده که مخلوق را بدون الگو و نمونه ی قبلی ، ایجاد می کند(4) .
در بین نام های خالق جهان ، یکی «مصوّر » می باشد ، این واژه ماخوذ از ماده ی «صورة » بر وزن «کوزه» است ، و او کسی است که تمام موجودات را شکل و صورت داده و مرتّب نمود ، پس به هر کدام از آن ها شکل و هیئت خاصی داد که با وجود اختلاف و کثرت مخلوقات ، به واسطه ی آن شکل خاص ، از هم دیگر متمایز می گردند(5) .
ص: 392
سوال : آیا خلق فقط مخصوص خداست ؟
اگر جواب مثبت است پس چرا در آیات دیگر قرآن کریم خلق نمودن را به دیگران هم نسبت می دهد ، مثلاً گاهی خلقت را به یکی از بندگان خود نسبت می دهد و می فرماید :
«وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی»(1) .
به اذن من از گل چیزی به صورت پرنده می ساختی و در آن می دمیدی .
یا در جای دیگر خود را احسن الخالقین معرفی می کند ، پس باید خالق غیر احسن هم باشد که برترین خالق ها خدای متعال گردد .
جواب : خالقیت در خداوند و غیر او با هم تفاوت دارد ، و خلق ذات احدیت بدون الگوی سابق و ماده است .
یکی از امتیازات ساحت کبریایی از مخلوقات این است که آفرینش آفریدگار به واسطه ی وسایل طبیعی و جسمانی نیست تا مستلزم حرکت و تلاش و کوشش گردد ، بلکه آفرینش او ، عین ظهور صفات کبریایی است که از ذات احدیت منبعث می شود ، به این معنا که لازمه ی وجودی کبریایی و علم و آگاهی به مصلحت - که ذاتی او می باشد - افاضه ی وجود و هستی به موردی که قابلیت و شایستگی داشته باشد است ، بدون این که هیچ شرط و یا واسطه ای دخیل باشد .
لذا امیرالمومنین علیه السلام در «نهج البلاغه» می فرماید :
ص: 393
«وَالْخَالِقُ لا بِمَعْنَی حَرَکَةٍ » .
خدای تعالی خالق است اما نه با حرکت(1) .
تفاوت دیگر در این است که همه چیز به قدرت او ایجاد می شود ، و حضرت عیسی علیه السلام هم به اذن الهی خلق می کرد ، اما خالقیت مستقل فقط از آن اوست .
این کلمات سه گانه در اصل متضمن معنای ایجاد می باشند ، اما در واقع معانی آن ها نسبت به هم تفاوت دارند .
می توان گفت : این سه کلمه ی «خالق» و «بارئ» و «مصور» به مراحل مختلف خلقت مخلوقات اشاره دارند ، و اگرچه به ظاهر اشاره به یک معنا دارند ، ولی حقیقت مطلب این که معانی آن ها متفاوت است .
اما کلمه ی «بارئ» در اصل به معنای خلاص شدن و جدا نمودن و کنار زدن است(2) ، ممکن است از این جهت باشد که خدای متعال با آفرینش چیزی ، آن را از نیستی کنار زده و به او هستی می بخشد .
و یا این که به معنای خلق کردن می باشد ، «باری » از اسمای مخصوص خداوند است ، و در قرآن سه بار وارد شده که در هر سه مورد وصف الهی قرار گرفته است .
بعضی ها در تفاوت «باری » و «خالق » گفته اند : «باری » در جایی به کار می رود که آفرینش بی سابقه و بدون نمونه ی قبلی و الگوی پیشین باشد ، و حال آن که معنای «خالق » گسترده تر است ؛ به دلیل خلق امثال حضرت عیسی علیه السلام .
ص: 394
«مصور» هم به کسی گویند که صورتی را پدید آورد ، و او خداست که تصویرگر پدیده ها می باشد ، و به هر چیزی صورتی خاص بخشیده ، پس هرچه که دارای ماده و هیئت است مخلوق خدا می باشد .
به تعبیر دیگر : زمانی که خالق جهان موجودی را می آفریند ، در آغاز آن را خلق می نماید ، سپس آن را جدا می کند ، در آخر آن را تصویر می بخشد .
پس مرحله ی نخست ، خلقت است ، این مرحله ، به وجود آوردن مخلوق و تعیین اندازه ی وجودی آن را شامل می گردد .
مرحله ی دوم ، «برئ» است که طبق آن اندازه ای که برایش تعیین شده ، ایجاد می گردد ، یعنی وقتی که تقدیر مرحله ی خلق ، برای موجودی در نظر گرفته شده ، به فعلیت و ایجاد برسد ، مرحله ی «برئ» صورت گرفته است .
در آخرین مرحله ، صورت گری انجام می شود که به آن مخلوق ، صورت مخصوص داده خواهد شد تا با مخلوقات دیگر متفاوت باشد ، پس خصوصیات و شکل ظاهری جسم در قبال ماده تعیین می گردد .
در ابتدای این تفسیر اشاره شد که از خصوصیات این سوره ی مبارکه این است که آغاز و پایانش همراه با تسبیح حضرت حق است ، لذا در آخرین آیه می فرماید :
«یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ» .
آنچه در آسمان ها و زمین است تسبیح او می گویند .
راجع به تسبیح در اول این تفسیر بحث شده است ، لذا در این قسمت به روایتی از وجود مقدس رییس مذهب جعفری امام صادق علیه السلام اکتفا می کنیم .
هشام جوالیقی گفت : از آن حضرت راجع به معنای کلام خدا که می فرماید : «سُبْحانَ اللّهِ» پرسیدم که منظور از آن چیست ؟
ص: 395
امام علیه السلام فرمودند :
«تَنْزِیهُهُ » منظور منزّه بودن خداوند (از نواقص) است(1) .
سپس در انتها ، سوره را با این جمله به پایان می رساند :
«وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ» یعنی خدای تبارک و تعالی غالبی است که شکست ناپذیر ، و تمام افعالش متقن ، نه این که گزاف و بیهوده باشد .
بنابراین ، معصیت گناه کاران و مخالفت معاندان به او آسیبی نمی رساند ، و هم چنین پاداش و اجر افراد مطیع و نیکوکاران در پیشگاه او ضایع نمی گردد .
توجه : همان طوری که پروردگار عالم عزیز و حکیم است ، کلام او هم عزیز و حکیم می باشد ؛ چون که در قرآن کریم کلام خود را هم با وصف عزیز و حکیم توصیف نموده است ، در سوره ی مبارکه ی فصلت فرمود :
«وَإِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»(2) .
و این کتابی است قطعا عزیز و شکست ناپذیر.
و در آیه ی شریفه ی دیگر می فرماید :
«وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ»(3) .
سوگند به قرآنی که حکیم است .
در آیات جان بخشی که گذشت ، علاوه بر دعوت به توحید ، تقوا ، ایمان و اخلاص ، و هم چنین نفی بت ها و خدایان دروغین ، هجده وصف از اوصاف خدای متعال را ذکر می کند که تعمق در این نام های بلند ، و دل سپردن به آن ها سبب
ص: 396
می شود که قرآن دست هر اصلاح پذیر حق جو ، خردمند و خردورزی را بگیرد و او را از مراحل ابتدایی توحیدی و یکتاپرستی تا بلندای صفات جمال و کمال خالق
متعال به پرواز درآورد .
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
ص: 397
ص: 398
«آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ»··· 381
«ائْتِیَا طَوْعا أَوْ کَرْها قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعینَ»··· 388
«اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهینٌ»··· 201
«اُدْخُلُوهَا بِسَلامٍ آمِنینَ»··· 379
«إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ...»··· 194 و201
«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»··· 256
«إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»··· 235
«إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»··· 132
«إِلاَّ عَابِرِی سَبِیلٍ»··· 54
«إِلاَّ فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ»··· 189
«الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ»··· 392
«الَّذینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»··· 267
«الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ...»··· 168 و277
«الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْوا وَلَعِبا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...»··· 259
«الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ»··· 218
«الَّذینَ هاجَرُوا وَاُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَاُوذُوا فی سَبیلی...»··· 169
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ»··· 288
«السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَیْمِنُ»··· 379
«الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ»··· 377
ص: 399
«إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»··· 133
«إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»··· 294 و338
«إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَإِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی...»··· 172
«إِنَّ الَّذینَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ...»··· 167
«إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ...»··· 81
«إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ...»··· 81
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلیهِمْ نَارا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ ...»··· 75
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ اُولَئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ...»··· 224
«إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدیدٌ...»··· 229
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ...»··· 162 و278
«إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقینَ وَالْکَافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعا»··· 204
«إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»··· 246
«إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَیْبِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»··· 344
«إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقیبا»··· 232
«إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمیعَادَ»··· 267
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْءِحْسَانِ وَإیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی»··· 119
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ»··· 148
«إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها...»··· 378
«إِنَّ الْمُنَافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرا»··· 204
«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»··· 186 و198 و203
«إِنَّ الْمُنَافِقینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ»··· 199
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»··· 150
«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ»··· 368
ص: 400
«إِنَّ فی ذَلِکَ لاَیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»··· 308
«إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً»··· 54
«إِنَّ فی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشَی»··· 66
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا»··· 76 و355
«إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالاْءشْرَاقِ»··· 294
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ...»··· 295
«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إِخْوَةٌ ...»··· 186 و360
«إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا...»··· 173
«إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادا...»··· 78
«إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»··· 149
«إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»··· 289 و290
«إِنَّهُ کَانَ فَریقٌ مِنْ عِبَادی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا...»··· 259
«إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»··· 385
«اُولَئِکَ جَزَاؤهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ...»··· 80
«اُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَاُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»··· 361
«اُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»··· 173
«اُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»··· 249
«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ»··· 251
«أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ»··· 63
«أَشِحَّةً عَلَی الْخَیْرِ»··· 160
«أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ»··· 161
«أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ»··· 275
«أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ»··· 97
ص: 401
«أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدینَ فیهَا...»··· 279
«أَ فَمَنْ کَانَ مُؤمِنا کَمَنْ کَانَ فَاسِقا لا یَسْتَوُونَ»··· 270
«أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لاَ یَخْلُقُ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ»··· 391
«أَلا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ...»··· 277
«أَ لا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ»··· 195
«أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ...»··· 223
«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ نَافَقُوا ...»··· 183 و184 و185 و192
«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»··· 304
«أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی»··· 230
«أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ»··· 358
«أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ...»··· 270
«أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ»··· 339
«أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا»··· 339
«أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...»··· 270
«أَنِّی لاَ اُضیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ اُنْثَی»··· 387
«أَوْ بُیُوتِ إِخْوَانِکُمْ»··· 186
«أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی رَجُلٍ مِنْکُمْ...»··· 359
«أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...»··· 307
«اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»··· 328
«الْیَوْمَ تُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْیَوْمَ»··· 84
«بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ»··· 213
«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»··· 391
«بَشِّرِ الْمُنَافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابا أَلیما»··· 204
ص: 402
«بَلْ تُؤثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا»··· 159
«تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا»··· 158
«تُبَوِّئُ الْمُؤمِنِینَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ»··· 158
«تَحْسَبُهُمْ جَمِیعا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ»··· 213
«تُدَمِّرُ کُلَّ شَیْءٍ بِأَمْرِ رَبِّهَا فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلاَّ مَسَاکِنُهُمْ...»··· 95
«تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی»··· 149
«تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ»··· 106
«ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»··· 342
«ثُمَّ قیلَ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ...»··· 82
«جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»··· 76
«جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابا»··· 76
«جَزَاءً وِفَاقا»··· 76
«جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ»··· 189
«حَتَّی إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ...»··· 93
«حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ»··· 103
«حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ»··· 102
«حُمِّلْنا أَوْزارا مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا»··· 52
«خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ»··· 390
«ذَلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ»··· 266
«ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤمِنُونَ بِالْغَیْبِ...»··· 145
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقَابِ»··· 89
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...»··· 90
«ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ»··· 212
ص: 403
«رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحا فیمَا تَرَکْتُ»··· 236
«رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ»··· 322
«رَبَّنَا إِنَّکَ رَؤفٌ رَحیمٌ»··· 178
«رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا»··· 166
«رَبَّنَا لا تُؤاخِذْنَا إِنْ نَسینَا أَوْ أَخْطَأْنَا»··· 255
«رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ»··· 364
«رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری...»··· 281
«سُبْحانَ اللّهِ»··· 395
«سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»··· 33
«سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمیعا مِنْهُ»··· 107
«سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ»··· 52
«سَیَعْلَمُونَ غَدا»··· 225
«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»··· 381
«عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَدا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ»··· 343 و352
«عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَةِ»··· 340 و342
«عِبْرَةٌ لِاُولِی الْأَلْبَابِ»··· 54
«عَلاّمُ الْغُیُوبِ»··· 343
«فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلاً»··· 216
«فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُویً»··· 377
«فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ»··· 187
«فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ»··· 105
«فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرا»··· 248
«فَازَ فَوْزا عَظِیما»··· 266
ص: 404
«فَاصْبِرْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ...»··· 37
«فَاعْتَبِرُوا یَا اُولِی الْأَبْصَارِ»··· 54 و64
«فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِ»··· 51
«فَالَّذینَ هاجَرُوا وَاُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَاُوذُوا فی سَبیلی وَقاتَلُوا...»··· 165
«فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئا وَلا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»··· 84
«فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا»··· 262
«فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقا فِی الْأَرْضِ»··· 185
«فَانْظُرْ إِلَی آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»··· 364
«فَإِنْ فَاؤ»··· 102
«فَإِنَّمَا هُمْ فی شِقَاقٍ»··· 89
«فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»··· 176
«فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا»··· 62
«فَأَصابَهُ وابِلٌ»··· 215
«فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ...»··· 360
«فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»··· 249
«فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ»··· 389
«فَتَعالَی اللّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ»··· 376
«فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّا»··· 348
«فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ»··· 392
«فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ»··· 216
«فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ ...»··· 226 و261
«فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعا أَوْ کَرْها»··· 293
«فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّهِ»··· 349
ص: 405
«فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فیهَا»··· 223
«فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ...»··· 142
«فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکینِ وَابْنِ السَّبیلِ»··· 138
«فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ»··· 73
«فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ...»··· 258
«فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّی...»··· 251
«فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»··· 187
«فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرینَ»··· 366
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ»··· 133
«فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ»··· 104 و105 و110
«فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا...»··· 77
«فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ»··· 98
«فَوَقَاهُمُ اللَّهُ»··· 160
«فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»··· 188
«فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا»··· 199
«فَیَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنی إِلَی أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ...»··· 236
«قالَ ادْخُلُوا فی اُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ فِی النَّارِ...»··· 223
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لی وَلِأَخی وَأَدْخِلْنَا فی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»··· 367
«قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ»··· 221
«قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَی»··· 261
«قَالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعیدِ»··· 222
«قَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فی أَصْحَابِ السَّعیرِ»··· 308
«قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فی سَبیلِ اللَّهِ...»··· 65
ص: 406
«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ...»··· 375
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»··· 124 و125
«قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعا وَلا ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ»··· 57
«قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّهُ»··· 348
«قُلْ مَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شَاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبیلاً»··· 127
«قُلْ مَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ»··· 127
«قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ»··· 104
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ»··· 269
«قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا...»··· 372
«کَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ رَقیبا»··· 232
«کَانَ بِالْمُؤمِنینَ رَحیما»··· 356
«کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الاْیَاتِ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»··· 308
«کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الاْیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ»··· 308
«کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ * وَزُرُوعٍ وَمَقامٍ کَریمٍ...»··· 67
«کَمَثَلِ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَریبا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلیمٌ ...»··· 215
«کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلاْءِنْسَانِ اکْفُرْ»··· 220
«کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ»··· 216
«کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ»··· 116 و139
«لَئِنْ نَصَرُوهُمْ...»··· 212
«لا أَعْلَمُ مَا فی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»··· 344
«لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ ...»··· 338 و347
«لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُم»··· 39
«لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»··· 372
ص: 407
«لا عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»··· 344
«لا یَسْتَوی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ ...»··· 265 و274 و283 و284
«لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلا فِی الْأَرْضِ»··· 340
«لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعا إِلَّا فِی قُریً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ ...»··· 212
«لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلاَ نَفْعا وَلاَ یَمْلِکُونَ...»··· 57 و375
«لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً ...»··· 189 و211
«لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ»··· 157
«لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلی أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤمِنُونَ»··· 195
«لَقَدْ کَانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِی الْأَلْبَابِ»··· 65 و214
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ»··· 133
«لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرینَ الَّذینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ ...»··· 153
«لِلَّهِ میرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»··· 106
«لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»··· 374
«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...»··· 305
«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ...»··· 31 و287 و318 و319
«لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»··· 328
«لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»··· 293
«لَهُمْ دارُ السَّلامِ»··· 379
«لِیَجْزِیَ اللَّهُ کُلَّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ»··· 84
«لِیُدْخِلَ الْمُؤمِنینَ وَالْمُؤمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ...»··· 279
«لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»··· 324
«ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری...»··· 101 و110 و113 و151
«مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَی ...»··· 46 و97
ص: 408
«مَا کَانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدینَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ...»··· 85
«مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»··· 242
«مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی»··· 144
«مَثَلُ الْفَریقَیْنِ کَالْأَعْمی وَالْأَصَمِّ وَالْبَصیرِ وَالسَّمیعِ...»··· 269
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ...»··· 170
«مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذَلِکَ لا إِلَی هَؤلاءِ وَلا إِلَی هَؤلاءِ»··· 202
«مَلِکِ النّاسِ»··· 377
«مَلِکِ یومِ الدّین»··· 374
«مِنَ الْمُؤِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَی...»··· 231
«مِنْ نَبَاتٍ شَتَّی»··· 191
«مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»··· 148
«مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُعْظِمْ لَهُ أَجْرا»··· 149
«مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبینُ»··· 278
«مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»··· 143
«مُهَیْمِنا عَلَیْهِ»··· 384
«نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ»··· 203 و262
«نَسِیَا حُوتَهُمَا»··· 252
«نَقْذِفُ بِالْحَقِ»··· 52
«وَآتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»··· 120 و121 و123
«وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»··· 132
«وَاتَّقُوا اللَّهَ ...»··· 144 و245
«وَاُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ»··· 160
«وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ...»··· 256
ص: 409
«وَإِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلاةِ قَامُوا کُسَالَی یُرَاؤنَ النَّاسَ»··· 199
«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»··· 359
«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَ نُؤمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ»··· 195
«وَإِذَا قیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ...»··· 200
«وَإِذَا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیَاطینِهِمْ...»··· 193 و200
«وَإِذَا مَسَّ الاْءِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنیبا إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ...»··· 251
«وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی»··· 393
«وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسیتَ»··· 255
«وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثیرا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»··· 248
«وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلا تُخَاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا...»··· 92
«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ ...»··· 117 و118
«وَالاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقینَ»··· 148
«وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً»··· 105
«وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ...»··· 80
«وَالَّذینَ تَبَوَّؤا الدّارَ وَالاْءیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ»··· 174
«وَالَّذینَ جَاؤ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا...··· 177
«وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیِاتِنِا وَلِقِاءِ الاْخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ...»··· 86
«وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً»··· 169
«وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ»··· 105
«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزاءً بِمَا کَسَبَا»··· 78
«وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ»··· 190
«وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»··· 148
«وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفی خُسْرٍ»··· 235
ص: 410
«وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ»··· 396
«وَاللَّهُ أَشَدُّ بَأْسا وَأَشَدُّ تَنْکِیلاً»··· 190
«وَالنَّهارِ إِذَا تَجَلَّی»··· 74
«وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا»··· 74
«وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ»··· 118 و119
«وَإِلَی عَادٍ أَخَاهُمْ هُودا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلهٍ...»··· 93
«وَ اُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فی بُیُوتِکُمْ»··· 349
«وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا»··· 89
«وَإِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقیکُمْ مِمَّا فی بُطُونِهَا...»··· 65
«وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا...»··· 297
«وَإِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ»··· 396
«وَإِنْ یُقَاتِلُوکُمْ یُوَلُّوکُمُ الْأَدْبَارَ»··· 188
«وَأَدْخَلْنَاهُ فی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحینَ»··· 368
«وَأَدْخَلْنَاهُمْ فی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ»··· 368
«وَأَطیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»··· 358
«وَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»··· 360
«وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ»··· 190
«وَأَوْحَیْنَا إِلَی مُوسَی وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتا»··· 158
«وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»··· 302 و306
«وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلاَّ الْعَالِمُونَ»··· 303
«وَتِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ»··· 116
«وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتا فَارِهینَ»··· 299
«وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ»··· 38
ص : 411
«وَجَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»··· 63
«وَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا»··· 77
«وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبَالِ أَکْنَانا»··· 299
«وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَدا»··· 50
«وَحَیْثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ»··· 188
«وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَانِ»··· 288
«وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمینَ»··· 224
«وَرَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»··· 369
«وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»··· 280
«وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْکُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدینَ...»··· 205
«وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ»··· 345
«وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ...»··· 222
«وَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»··· 160
«وَقَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»··· 63 و51
«وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤمِنُونَ...»··· 342
«وَقُلُوبُهُمْ شَتَّی»··· 191
«وَقیلَ الْیَوْمَ نَنْسَاکُمْ کَمَا نَسیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ...»··· 250 و261
«وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ»··· 288
«وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ...»··· 229
«وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشا فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ...»··· 91
«وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ»··· 211
«وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدا * إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ»··· 57
«وَلا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ»··· 322
ص: 412
«وَلا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ ...»··· 249 و254 و262
«وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتُوا»··· 175
«وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»··· 225 و229
«وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا...»··· 79
«وَلَقَدْ أَهْلَکْنَا مَا حَوْلَکُمْ مِنَ الْقُرَی وَصَرَّفْنَا الاْیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»··· 95
«وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِی إِسْرائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ»··· 158
«وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»··· 226
«وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ»··· 192
«وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ»··· 108
«وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی»··· 328
«وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها»··· 24
«وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ»··· 106
«وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»··· 293
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ...»··· 291
«وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا»··· 53
«وَلَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ ...»··· 73
«وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ إِلاّ قَلیلاً»··· 367
«وَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ...»··· 366
«وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَی»··· 322
«وَلَهُمْ فِی الاْخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ»··· 75
«وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ...»··· 141
«وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمینَ»··· 361
«وَمَا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْر إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ»··· 126
ص: 413
«وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ ...»··· 101
«وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»··· 37
«وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَی»··· 49
«وَما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ»··· 352
«وَما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فیهِمْ»··· 362
«وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّا»··· 262
«وَمَا کانَ لِمُؤمِنٍ وَلا مُؤمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرا...»··· 142
«وَمَا مَلَکَتْ یَمینُکَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ»··· 103
«وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا»··· 355
«وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِی السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ»··· 339
«وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»··· 279
«وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَی وَالْبَصیرُ وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...»··· 269
«وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ»··· 114
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤمِنینَ»··· 194 و198
«وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلاً»··· 268
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ...»··· 260
«وَمَنْ تَقِ السَّیِّئَاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ»··· 277
«وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ...»··· 82
«وَمِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْکُنُوا فیهِ...»··· 365
«وَمِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئا»··· 252
«وَمَنْ یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی»··· 90
«وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»··· 90
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ...»··· 174
ص: 414
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزا عَظیما»··· 276
«وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللَّهَ وَیَتَّقْهِ فَاُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»··· 276
«وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ»··· 372
«وَمَنْ یَکْفُرْ بِالاْءِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ»··· 87
«وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»··· 181
«وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ»··· 188
«وَمَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَما کَثیرا...»··· 168
«وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»··· 161 و178
«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنینَ»··· 363
«وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً»··· 115
«وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیّا»··· 367
«وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّا»··· 367
«وَهذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»··· 359
«وَهُوَ الَّذی مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارا»··· 298
«وَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»··· 396
«وَیَا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقی»··· 90
«وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعا»··· 287
«وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ...»··· 92
«وَیَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا أَ هَؤلاءِ الَّذینَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ...»··· 86
«وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»··· 171
«وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ»··· 202
«وَیُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ ...»··· 155 و159 و175 و181
«هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِییّا»··· 337
ص: 415
«هُمُ الَّذینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنْفَضُّوا...»··· 200
«هُوَ الَّذی أَخْرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ ...»··· 41
«هُوَ اللّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ»··· 376
«هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحیمُ ...»··· 315
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ...»··· 225
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرا کَثیرا * وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصیلاً»··· 248
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»··· 171
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْما غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا...»··· 373
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ...»··· 79
«یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ...»··· 257
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»··· 357
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفاءٌ لِمَا...»··· 363
«یَا جِبَالُ أَوِّبی مَعَهُ»··· 294
«یَا عِبَادِیَ الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضی وَاسِعَةٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ»··· 164
«یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ»··· 202
«یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانا»··· 169
«یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوانٍ وَجَنّاتٍ لَهُمْ فیها نَعیمٌ مُقیمٌ»··· 170
«یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ»··· 157
«یَتَفَیَّؤا ظِلالُهُ»··· 102
«یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ»··· 174
«یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ»··· 58
«یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ»··· 198
«یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدیهِمْ وَأٔیْدِی الْمُؤمِنینَ»··· 63
ص: 416
«یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفَالِ»··· 114
«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»··· 293
«یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ»··· 376
«یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ ...»··· 33 و395
«یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ»··· 203
«یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ»··· 51
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لِاُولِی الْأَبْصَارِ»··· 65
«یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتا»··· 191
«یَوْمَ لا یَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»··· 142
«یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمیعا فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا أَحْصَاهُ اللَّهُ...»··· 243
«یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»··· 50
«یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْری یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمینَ»··· 348
«یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ...»··· 205
ص: 417
ص: 418
«آلُ مُحَمَّدٍ مَعْدَنُ الْعِلْمِ وَأَصْلُ الرَّحْمَةِ»··· 362
«ابْنَ آدَمَ! إِنَّکَ لا تَزَالُ بِخَیْرٍ مَا کَانَ لَکَ وَاعِظٌ مِنْ نَفْسِکَ،...»··· 237
«اتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ، وَاعْتَبِرُوا بِالْغِیَرِ، وَانْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ»··· 69
«اُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ؛ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ»··· 209
«اُخْرُجُوا مِنَ الْمَدینَةِ»··· 49
«إِذَا اسْتَغْنَی طَغَا»··· 207
«إِذَا أَصْبَحَ ثُمَّ أَمْسَی رَجَعَ إِلَی نَفْسِهِ فَقَالَ: یَا نَفْسِ! إِنَّ هَذَا یَوْمٌ...»··· 243
«إِذَا صَعَبَتْ عَلَیْکَ نَفْسُکَ فَاصْعَبْ لَهَا تَذِلُّ لَکَ»··· 234
«اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَم فِی سِتَّةِ آیَاتٍ مِنْ آخِرِ سُورَةِ الْحَشْر»··· 316
«اعْمَلْ بِفَرَائِضِ اللَّهِ تَکُنْ مِنْ أَتْقَی النَّاسِ»··· 147
«اقْرَأْ عَلَی کُلِّ وَرَمٍ آخِرَ سُورَةِ الْحَشْرِ...»··· 31
«الَّذِی لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»··· 347
«الرَّحْمَنُ اسْمٌ خَاصٌّ بِصِفَةٍ عَامَّةٍ، وَالرَّحِیمُ اسْمٌ عَامٌّ بِصِفَةٍ خَاصَّةٍ»··· 356
«السَّلامُ عَلَیْکُمْ فُزْتُمْ وَاللَّهِ فُزْتُمْ وَاللَّهِ فُزْتُمْ وَاللَّهِ، یَا لَیْتَنِی کُنْتُ...»··· 283
«الْعَدْلُ شَهَادَةُ الاْءِخْلاصِ بِأَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللَّهِ، وَالاْءِحْسَانُ...»··· 120
«الْغِلُّ بَذْرُ الشَّرِّ»··· 179
«الْغِلُّ دَاءُ الْقُلُوبِ»··· 179
«الْغِلُّ یُحْبِطُ الْحَسَنَاتِ»··· 179
«الْغَیْبُ مَا لَمْ یَکُنْ، وَالشَّهَادَةُ مَا قَدْ کَانَ»··· 340
«الْفَقْرُ فَخْرِی وَبِهِ أَفْتَخِرُ»··· 258
ص: 419
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَمْسَیْتُ لَکَ عَبْدا دَاخِرا لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعا...»··· 58
«الْمُنَافِقُ یَنْهَی وَلا یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لا یَأْتِی»··· 207
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِْنْقِطَاعِ إِلَیْکَ، وَأَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ...»··· 248
«أَنْ تَهْجُرَ مَا کَرَهَ رَبُّکَ»··· 166
«إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فِیمَا تَکْرَهُ لَمْ یُعْطِهَا سُؤلَهَا فِیمَا تُحِبُّ»··· 234
«إِنْ شِئْتُمْ قَسَمْتُمْ لِلْمُهَاجِرِینَ مِنْ أَمْوَالِکُمْ وَدِیَارِکُمْ، وَتُشَارِکُونَهُمْ...»··· 154
«إِنْ مِتَّ مِتَّ شَهِیدا»··· 29
«أَنَّ اللَّهَ أَعْلَی وَأَجَلُّ وَأَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُبْلَغَ کُنْهُ صِفَتِهِ،...»··· 325
«إِنَّ الْخُمُسَ لَنَا»··· 119
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَی لا یَنْسَی وَلا یَسْهُو...»··· 262
«إِنَّ الْمُسْتَهْزِئِینَ بِالنَّاسِ یُفْتَحُ لِأَحَدِهِمْ فِی الاْْخِرَةِ بَابٌ مِنْ الْجَنَّةِ،...»··· 196
«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله تَلا هَذِهِ الاْیَةَ...»··· 284
«إِنَّ لِأَهْلِ التَّقْوَی عَلامَاتٍ یُعْرَفُونَ بِهَا: صِدْقَ الْحَدِیثِ، ...»··· 146
«إِنَّ مِمَّا خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ الْمُؤمِنَ أَنْ یُعَرِّفَهُ بِرَّ إِخْوَانِهِ...»··· 181
«إِنَّ مِن شَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ یَومَ الْقِیَامَةِ ذُوالْوَجْهَینِ»··· 209
«إَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ مَأْدُبَةُ اللَّهِ، فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ»··· 23
«إِنَّمَا الْمُهَاجِرُونَ الَّذِینَ یهْجُرُونَ السَّیئَاتِ وَلَمْ یأْتُوا بِهَا»··· 165
«إِنَّهَا شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاءٍ إِلاَّ السّامِ»··· 320
«اِیَّاکَ وَالنِّفاقَ؛ فَاِنّ ذالوَجهَینِ لا یَکونُ وَجیها عِندَ اللَّهِ»··· 208
«أَ تَرَی اللَّهَ أَعْطَی مَنْ أَعْطَی مِنْ کَرَامَتِهِ عَلَیْهِ، وَمَنَعَ مَنْ مَنَعَ...»··· 107
«أَتْقَی النَّاسِ مَنْ قَالَ الْحَقَّ فِیمَا لَهُ وَعَلَیْهِ»··· 147
«أَظْهَرُ النَّاسِ نِفَاقا مَنْ أَمَرَ بِالطَّاعَةِ وَلَمْ یَعْمَلْ بِهَا، وَنَهَی عَنِ...»··· 209
«أَعْظَمُ مِنَ النِّعْمَةِ عَلَی الْإِنْسَانِ فِی الْحِفْظِ النِّعْمَةُ فِی النِّسْیَانِ؛ فَإِنَّهُ...»··· 253
«أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ إِدْمَانُ التَّفَکُّرِ فِی اللَّهِ وَفِی قُدْرَتِهِ»··· 311
ص: 420
«أَ فَلا قُلْتُم»··· 68
«أَ قْرَأْتَ الْقُرْآنَ؟»··· 123
«أَلا إِنَّ عَلِیّا مِنِّی وَأَنَا مِنْهُ، فَمَنْ حَادَّهُ حَادَّنِی، وَمَنْ حَادَّنِی أَسْخَطَ...»··· 284
«أَ لا فَحَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا؛ فَإِنَّ فی الْقِیَامَةِ...»··· 233
«أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلاً صَامَ نَهَارَهُ وَقَامَ لَیْلَهُ، وَتَصَدَّقَ...»··· 285
«أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ وَالْأَئِمَّةُ:»··· 117
«أَیُّ إِمَامٍ لا یَعْلَمُ مَا یُصِیبُهُ، وَإِلَی مَا یَصِیرُ، فَلَیْسَ ذَلِکَ...»··· 350
«الْأَمَانَةُ الْوَلایَةُ، مَنِ ادَّعَاهَا بِغَیْرِ حَقٍّ کَفَرَ»··· 296
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ...»··· 325
«الْمُنَافِقُ مَکُورٌ مُضِرٌّ»··· 210
«الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِّئَاتِ وَتَرَکَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ»··· 164
«النَّاسُ مجَزِیُّونَ بِأعْمَالِهِمْ، إنْ خَیْرا فَخَیْرٌ وَإنْ شَرَّاً فَشَرٌ»··· 83
«بِئْسَ السَّجیَّةُ الْغُلُولُ»··· 178
«بَخْ بَخْ، ذَلِکَ مَالٌ رَابِحٌ لَکَ»··· 306
«بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَمِنَ اللَّهِ وَاِلَی اللَّهِ»··· 247
«بِمُوَالاَتِکُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا، وَأَصْلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا»··· 363
«بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَبِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَبِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَی،...»··· 362
«بِیَدِکَ لا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَنَقْصِی وَنَفْعِی وَ ضَرِّی»··· 247
«تَفْسِیرُهَا فِی بَطْنِ الْقُرْآنِ، وَمَنْ یَکْفُرْ بِوَلایَةِ عَلِیٍّ، وَعَلِیٌّ هُوَ الاْءِیمَانُ»··· 87
«تَفَکُّرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعینَ سَنَةٍ»··· 310
«تَفَکَّرُوا فی آلاءِ اللَّهِ وَلا تَتَفَکَّرُوا فی ذَاتَ اللَّهِ»··· 312 و324 و338
«ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ کَانَ مُنَافِقا وَإِنْ صَامَ وَصَلَّی وَزَعَمَ أَنَّهُ...»··· 206
«ثَمَرَةُ الْمُحَاسَبَةِ صَلاحُ النَّفْسِ»··· 240
«جَاهِدْ نَفْسَکَ وَحَاسِبْهَا مُحَاسَبَةَ الشَّرِیکِ شَرِیکَهُ، وَطَالِبْهَا...»··· 241
ص: 421
«حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ»··· 194
«خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَی غَیْرِکَ، وَخَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلاَّ لَکَ،...»··· 70
«رَبِّ لا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدا لا أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَلا أَکْثَرَ»··· 61
«رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اتَّعَظَ وَازْدَجَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ»··· 69
«رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ فَاعْتَبَرَ، وَاعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ»··· 69
«رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً... رَاقَبَ رَبَّهُ وَخَافَ ذَنْبَهُ، ... کَابَرَ هَوَاهُ وَکَذَّبَ مُنَاهُ»··· 232
«رَحِمَ اللَّهُ امْرَءا عَلِمَ مِنْ أَیْنَ وَفی أَیْنَ وَإِلَی أَیْنَ»··· 236
«رَحِیمٌ لاَ یُوصَفُ بِالرِّقَّةِ»··· 353
«سِرُّ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَسَرَّهُ إِلَی جَبْرَئِیلَ علیه السلام، وَأَسَرَّهُ جَبْرَئِیلُ»··· 351
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: أَ لا اُخْبِرُکُمْ بِأَکْیَسِ...»··· 238
«ضَعْ یَدَکَ عَلَی رَأْسِکَ؛ فَإِنَّ جَبْرَئِیلَ لَمَّا نَزَلَ بِهَا إِلَیَّ...»··· 30
«عَبْدی أَطِعْنی حَتَّی أَجْعَلَکَ مِثْلی، أَنَا أَقُولُ لِشَیْءٍ: کُنْ فَیَکُونُ، ...»··· 214
«عَلَیْکَ بِآخِرِ الحَشْرِ وَأَکْثَرِ قِرَاءَتَهَا»··· 317
«عَلَی لِسَانِ المُنَافِقِ شَیطَانٌ یَنطِقُ»··· 207
«عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَابْنَاهُمَا»··· 131
«عَلِیٌّ وَفَاطِمَةُ وَوُلْدُهُمَا»··· 125
«فَازَ بِالسَّعَادَةِ مَنْ أَخْلَصَ الْعِبَادَةَ»··· 282
«فَازَ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ»··· 282
«فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی، یُؤذِینِی مَا یُؤذِیهَا»··· 132
«فَالاْسْمُ مَا أَنْبَأَ عَنِ الْمُسَمَّی»··· 320
«فَانْصَرَفَتْ اُمُّ سَلَمَةَ تَبْکِی حَتَّی انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِبُکَائِهَا، فَقَالَ...»··· 60
«فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ، وَنَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ»··· 68
«فَإِنِّی اُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ؛ فَإِنَّ فِیهَا السَّلامَةَ مِنَ التَّلَفِ، وَالْغَنِیمَةَ...»··· 150
«فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَکا إِلَی فَاطِمَةَ علیهاالسلام، فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ...»··· 122
ص: 422
«فَتَفَکَّرُوا أَیُّهَا النَّاسُ وَتَبَصَّرُوا! وَاعْتَبِرُوا وَاتَّعِظُوا»··· 69
«فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَةِ»··· 282
«فَمَا قَرَأْتَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ...»··· 123
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: یُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ، وَیُقْبَضُ عَنَّا فَلا نَعْلَمُ»··· 351
«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤمِنِینَ علیه السلام: إِنَّ التَّفَکُّرَ یَدْعُو إِلَی الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ»··· 311
«کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ التَّفَکُّرَ وَالِاعْتِبَارَ»··· 310
«کَانَ أمیرُالْمُؤِنینَ7 یَقُولُ: نَبِّهْ بِالتَّفَکُّرِ قَلْبَکَ»··· 309
«کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی بَیْتِ اُمِّ سَلَمَةَ فِی لَیْلَتِهَا، فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ...»··· 59
«کَسْبُ الْعَقْلِ الاِْعْتِبَارُ وَالاِْسْتِظْهَارُ، وَکَسْبُ الْجَهْلِ الْغَفْلَةُ وَالاْغْتِرَارُ»··· 69
«کَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِیرُ اللُّغَاتِ، وَضَلَّ هُنَاکَ تَصَارِیفُ الصِّفَاتِ»··· 337
«لا، وَلَکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ الشَّیْءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِکَ»··· 351
«لِلْمُنَافِقِ ثَلاثُ عَلامَاتٍ: إِذَا حَدَّثَ کَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ،...»··· 206
«لَنَا خَاصَّةً، وَلَمْ یَجْعَلْ لَنَا فِی الصَّدَقَةِ نَصِیبا؛ کَرَامَةً أَکْرَمَ...»··· 118
«لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِینَ کَانَتَا عَلَی عَبْدٍ رَتْقا ثُمَّ اتَّقَی اللَّهَ، ...»··· 150
«لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم»··· 345
«لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِینا»··· 348
«لَیْسَ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ التَّفَکُّرُ فِی...»··· 309
«لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی کُلِّ یَوْمٍ، ...»··· 239
«مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَأَقَلَّ الاِْعْتِبَارَ»··· 68
«مَعَاشِرَ النَّاسِ! مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَعَلِیّا وَالْأَئِمَّةَ الَّذِینَ...»··· 281
«مَفَاتِیحُ الْغَیْبِ خَمْسٌ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ اللَّهُ:...»··· 346
«مَنِ اتَّعَظَ بِالْعِبَرِ ارْتَدَعَ»··· 69
«مَنِ اعْتَبَرَ بِتَصَارِیفِ الزَّمَانِ حَذِرَ غِیَرَهُ»··· 68
«مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ أَتْقَی النَّاسِ، فَلْیَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ»··· 147
ص: 423
«مَنْ أَطَاعَنِی وَسَلَّمَ لِهَذَا مِنْ بَعْدِی»··· 283
«مَنْ تَرَکَ الْعَمَلَ الَّذِی أَقَرَّ بِهِ»··· 87
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ، وَمَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ»··· 238
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ سَعِدَ»··· 241
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَقَفَ عَلَی عُیُوبِهِ، وَأَحَاطَ بِذُنُوبِهِ،...»··· 240
«مَنْ خَالَفَتْ سَرِیرَتُهُ عَلانِیَتَهُ فَهُوَ مُنَافِقٌ کَائِنا مَنْ کَانَ،...»··· 208
«مَنْ قَالَ حِینَ یُصْبِحُ ثَلاثَ مَرَّاتٍ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ،...»··· 318
«مَنْ قَالَ کُلَّ بُکْرَةٍ: أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ،...»··· 317
«مَنْ قَرَأَهَا لَیْلَةَ جُمُعَةٍ أَمِنَ مِنْ بَلائِهَا إِلَی أَنْ یُصْبِحَ»··· 30
«مَنْ قَرَأَ آخِرَ الْحَشْرِ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأَخَّرَ»··· 31
«مَنْ قَرَأَ آخِرَ الْحَشْرِ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأَخَّرَ»··· 319
«مَنْ قَرَأَ آخِرَ سُورَةِ الْحَشْر...»··· 319
«مَنْ قَرَأَ الرَّحْمَنَ وَالْحَشْرَ إِذَا أَمْسَی وَکَّلَ اللَّهُ تَعَالَی بِدَارِهِ...»··· 29
«مَنْ قَرَأَ خَوَاتِیمَ الْحَشْرِ فِی لَیْلٍ أَوْ نَهَارٍ، فَمَاتَ ...»··· 316
«مَنْ قَرَأَ سُورَةَ الْحَشْرِ لَمْ یَبْقَ جَنَّةٌ وَلا نَارٌ وَلا عَرْشٌ...»··· 28
«مَنْ قَرَأَ لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ إِلَی آخِرِهَا، فَمَاتَ مِنْ لَیْلَتِهِ، مَاتَ شَهِیدا»··· 319
«مَنْ قَوِیَ عَقْلُهُ أَکْثَرَ الاْعْتِبَارَ»··· 68
«مَنْ کَتَبَهَا بِمَاءٍ طَاهِرٍ وَشَرِبَهَا، رُزِقَ الذَّکَاءَ وَقِلَّةَ النِّسْیَانَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی»··· 31
«مَنْ مَاتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ، مَاتَ شَهِیدا، أَلا وَمَنْ مَاتَ...»··· 129
«مِنْهُ الَّذِی یَدَعُ الصَّلاةَ مُتَعَمِّدا لا مِنْ سُکْرٍ وَلا مِنْ عِلَّةٍ»··· 88
«مَنْ یُضیفُهُ هَذِهِ اللَّیْلَةِ؟»··· 155
«نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِیرَةَ شَهْرٍ»··· 71
«وَاغْفِرْ لِی مَا خَفِیَ عَلَی الاْدَمِیِّینَ مِنْ عَمَلِی، وَأَدِمِ لِی مَا بِهِ سَتَرْتَنی»··· 345
«وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ»··· 302
ص: 424
«وَقَدْ عَرَفْتُ مَا قُلْتَ، وَاِءنّی أَرَی أَنْ تَجْعَلَهَا فی الْأقْرَبینَ»··· 306
«وَکَانَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ عَوَارِیَ، وَأَنَّهُمْ مَالِکُونَ مَجَازا لا حَقِیقَةَ لَهُ»··· 107
«وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الاْءِیمَانِ»··· 347
«وَلَکَ یَا رَبِّ شَرْطی ألاَّ أَعُودَ فی مَکْرُوهِکَ، وَضَمَانی أنْ لا أَرْجِعَ...»··· 231
«هَذِهِ الاْیَةُ نَزَلَتْ فِینَا خَاصَّةً، فَمَا کَانَ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ فَهُوَ لَنَا، ...»··· 152
«هُمُ الْأَئِمَّةُ:»··· 125
«هُمْ قَرَابَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله»··· 117
«هُوَ لَنَا»··· 118
«هِیَ وَلایَةُ أَمِیرِ الْمُؤمِنِینَ علیه السلام»··· 296
«یَا ابْنَ جُنْدَبٍ! حَقٌّ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ یَعْرِفُنَا أَنْ یُعْرِضَ عَمَلَهُ...»··· 239
«یَا أَبَاذَرٍّ! لا یَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقِینَ حَتَّی یُحَاسِبَ نَفْسَهُ...»··· 240
«یَا جَمِیلُ! اِرْوِ هَذَا الْحَدِیثَ لِإِخْوَانِکَ؛ فَإِنَّهُ تَرْغِیبٌ فِی الْبِرِّ»··· 182
«یَا رَحْمَانَ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ وَرَحِیمَهُمَا»··· 357
«یَا سَعْدُ! إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله...»··· 119
«یَا مَنْ لا تُحِیطُ بِهِ الْفِکَرُ»··· 347
«یَتَامَانَا وَمَسَاکِینِنَا»··· 118 و119
«یَمُرُّ بِالْخَرِبَةِ أَوْ بِالدَّارِ فَیَقُولُ: أَیْنَ سَاکِنُوکِ؟...»··· 310
«یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَوَّلَ النَّهَارِ: أَلا إِنَّ عَلِیّا وَشِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ»··· 281
ص: 425
ص: 426
1 - الإتقان فی علوم القرآن : جلال الدین سیوطی، نشر دارالفکر لبنان، چاپ اول،
سال 1416 ه.
2 - احتجاج : احمد بن علی طبرسی، نشر مرتضی مشهد، چاپ اول، سال 1403 ه.
3 - ارشاد القلوب : حسن بن محمد دیلمی ، نشر شریف رضی قم ، چاپ اول ، سال 1412 ه.
4 - اسباب نزول قرآن : علی بن احمد واحدی نیشابوری ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول ، سال 1411 ه.
5 - اعلام الوری : فضل بن حسن طبرسی ، نشر موسسه ی آل البیت علیهم السلام قم ، چاپ اول ، سال 1417 ه.
6 - اقبال : سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس ، نشر دفتر تبلیغات اسلامی قم ، چاپ اول ، سال 1376 شمسی .
7 - امالی : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به «شیخ صدوق » ، نشر موسسه ی اعلمی بیروت ، چاپ پنجم ، سال 1400 ه.
8 - امالی : شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی ، نشر دارالثقافة للطباعة و النشر ، چاپ اول ، سال 1414 ه .
9 - امالی : ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان ملقّب به شیخ مفید ، نشر کنگره ی شیخ مفید ، چاپ اول ، سال 1413 ه.
ص: 427
10 - امثال و حکم : علی اکبر دهخدا، چاپخانه ی سپهر تهران، چاپ ششم، سال
1339 شمسی .
11 - انساب الاشراف : احمد بن یحیی معروف به «بلاذری» ، معهد المخطوطات مصر ، سال 1959 میلادی .
12 - انوار التنزیل : عبداللّه بن عمر بیضاوی ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ، چاپ اول ، سال 1418 ه.
13 - بحار الانوار : علامه محمد باقر مجلسی ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ، چاپ دوم ، سال 1403 ه .
14 - بدائع الأفکار : میرزا حبیب اللّه بن محمد علی رشتی ، نشر موسسه ی آل البیت علیهم السلام قم ، چاپ اول .
15 - بدایه و نهایه : اسماعیل بن کثیر قرشی دمشقی ، نشر داراحیاء التراث العربی
بیروت ، چاپ اول ، سال 1408 ه .
16 - بصائر الدرجات : محمد بن حسن صفار ، نشر کتابخانه ی آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی قم ، چاپ دوم ، سال 1404 ه.
17 - البلد الامین : شیخ ابراهیم بن علی عاملی کفعمی ، نشر موسسه ی اعلمی مطبوعات بیروت ، چاپ اول ، سال 1418 ه.
18 - تاج العروس : محمد مرتضی حسینی زبیدی ، نشر انتشارات دارالفکر بیروت ،
چاپ اول ، سال 1414 ه.
19 - تاریخ اسلام : محمد بن احمد بن عثمان ذهبی ، نشر دارالکتاب العربی ، چاپ
اول ، سال 1407 ه. .
20 - تاریخ الخلفا : جلال الدین سیوطی ، طبع چاپخانه ی معتوق اخوان بیروت .
ص: 428
21 - تاریخ طبری : محمد بن جریر طبری ، موسسه ی اعلمی مطبوعات بیروت ، چاپ چهارم ، سال 1403 ه.
22 - تاریخ مدینة دمشق : علی بن حسن معروف به «ابن عساکر» ، نشر دارالفکر للطباعة و النشر بیروت ، سال 1415 ه.
23 - تاویل الآیات : سید شرف الدین علی حسینی استرآبادی ، نشر مدرسه ی امام مهدی علیه السلام قم ، چاپ اول ، سال 1407 ه.
24 - تحف العقول : حسن بن علی بن شعبه ی حرانی ، نشر جامعه ی مدرسین قم ، چاپ دوم ، سال 1363 ه .
25 - التحفة السنیة : سید عبداللّه بن نعمة اللّه جزایری ، مخطوط .
26 - تذکرة الأریب فی تفسیر الغریب (غریب القرآن الکریم): جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد جوزی ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول ، سال 1425 ه.
27 - الترغیب والترهیب : عبد العظیم بن عبد القوی منذری ، نشر دارالفکر للطباعة والنشر بیروت ، سال 1408 ه.
28 - تصنیف غرر الحکم : عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی ، نشر انتشارات دفتر تبلیغات قم ، چاپ اول ، 1366 شمسی .
29 - تفسیر ابوالفتوح رازی (روض الجنان) : حسین بن علی ابوالفتوح رازی ، نشر بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی مشهد ، چاپ اول ، سال 1408 ه.
30 - تفسیر اطیب البیان : سید عبد الحسین طیب ، نشر انتشارات اسلام تهران ، چاپ دوم ، سال 1378 شمسی .
ص: 429
31 - تفسیر الماوردی (النکت والعیون) : ابوالحسن علی بن محمد بن حبیب ماوردی ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت .
32 - تفسیر المیزان : علامه سید محمد حسین طباطبایی ، نشر جامعه ی مدرسین
قم ، چاپ پنجم ، سال 1417 ه. .
33 - تفسیر برهان : هاشم بن سلیمان بحرانی ، نشر بنیاد بعثت تهران ، چاپ اول ، سال 1416 ه.
34 - تفسیر تبیان : شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ، چاپ اول ، سال 1409 ه.
35 - تفسیر ثعلبی (الکشف والبیان) : احمد بن ابراهیم ثعلبی ، نشر داراحیاء التراث
العربی ، سال 1422 ه.
36 - تفسیر جوامع الجامع : شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی ، نشر
جامعه ی مدرسین قم ، چاپ اول ، سال 1418 ه .
37 - تفسیر درّ المنثور : عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی ، نشر کتابخانه ی آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی قم ، چاپ اول ، سال 1404 ه.
38 - تفسیر روح البیان : اسماعیل حقی بروسوی ، نشر دارالفکر بیروت .
39 - تفسیر روح المعانی : سید محمود آلوسی ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول ، سال 1415 ه.
40 - تفسیر عیاشی : محمد بن مسعود عیاشی ، نشر المطبعة العلمیة تهران ، چاپ اول ، سال 1380 ه.
41 - تفسیر فرات کوفی : فرات بن ابراهیم بن فرات کوفی ، نشر سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی تهران ، چاپ اول ، سال 1410 ه.
ص: 430
42 - تفسیر قرآن عظیم : ابن ابی حاتم رازی ، نشر دارالفکر للطباعة و النشر بیروت .
43 - تفسیر قمی : علی بن ابراهیم قمی ، نشر دارالکتاب قم ، چاپ سوم ، سال 1363 شمسی .
44 - تفسیر کبیر فخر رازی (مفاتیح الغیب) : ابوعبداللّه محمد بن عمر فخرالدین
رازی ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ، چاپ سوم ، سال 1420 ه.
45 - تفسیر کشاف : محمود زمخشری ، نشر دارالکتاب العربی بیروت ، چاپ سوم ، سال 1407 ه.
46 - تفسیر کنز الدقائق : محمد بن محمدرضا قمی مشهدی ، نشر وزارت ارشاد
اسلامی تهران ، چاپ اول ، سال 1368 شمسی .
47 - تفسیر مجمع البیان : فضل بن حسن طبرسی ، نشر ناصر خسرو تهران ، چاپ
سوم ، سال 1372 شمسی .
48 - تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام : حسن بن علی امام یازدهم علیه السلام ، نشر مدرسه ی امام مهدی علیه السلام قم ، چاپ اول ، سال 1409 ه.
49 - تفسیر منهج الصادقین : ملا فتح اللّه کاشانی ، نشر کتابفروشی محمد حسن علمی تهران ، سال 1336 شمسی .
50 - تفسیر نور الثقلین : عبد علی بن جمعه عروسی حویزی ، نشر انتشارات
اسماعیلیان قم ، چاپ چهارم ، سال 1415 ه.
51 - توحید : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به «شیخ صدوق » ، نشر جامعه ی مدرسین قم ، چاپ اول ، سال 1398 ه.
52 - تهذیب الاحکام : شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی ، نشر دارالکتب اسلامیه تهران ، چاپ چهارم ، سال 1407 ه.
ص: 431
53 - تهذیب الکمال : ابوالحجاج یوسف مزی ، موسسه ی رسالت بیروت ، چاپ چهارم ، سال 1406 ه.
54 - تهذیب اللغه : محمد بن احمد ازهری ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ،
چاپ اول .
55 - ثواب الاعمال : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به «شیخ
صدوق » ، نشر دارشریف رضی قم ، چاپ دوم ، سال 1406 ه .
56 - جامع الاخبار : محمد بن محمد شعیری ، چاپخانه ی حیدریه ی نجف اشرف ، چاپ اول .
57 - جامع البیان : ابوجعفر محمد بن جریر طبری، دارالمعرفه بیروت، چاپ اول، سال 1412 ه.
58 - الجامع لاحکام القرآن : محمد بن احمد قرطبی ، نشر ناصر خسرو تهران ،
چاپ اول ، سال 1364 شمسی .
59 - جواهر السنیه : محمد بن حسن معروف به «شیخ حرّ عاملی» ، نشر انتشارات دهقان تهران ، چاپ سوم ، سال 1380 شمسی .
60 - چهل حدیث: محمد بن مکی معروف به «شهید اول» ، نشر مدرسه ی امام مهدی علیه السلام قم ، چاپ اول ، سال 1407 ه.
61 - حاشیة ابن ادریس بر صحیفه ی سجادیه : محمد بن احمد ابن ادریس حلی ، نشر العتبة العلویة المقدسة نجف اشرف ، چاپ اول ، سال 1429 ه.
62 - الخرائج و الجرائح : قطب الدین رواندی ، نشر موسسه ی امام مهدی علیه السلام قم ، چاپ اول ، سال 1409 ه.
63 - خصائص الوحی المبین: شمس الدین یحیی بن حسن اسدی معروف به «ابن بطریق» ، نشر دارالقرآن الکریم قم ، چاپ اول ، سال 1417 ه.
ص: 432
64 - خصال : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به «شیخ صدوق » ، نشر جامعه ی مدرسین قم ، چاپ اول ، سال 1362 شمسی .
65 - دیوان منسوب به امیرالمومنین علیه السلام : حسین بن معین الدین میبدی ، نشر دارنداء الإسلام للنشر قم ، چاپ اول ، سال1411 ه.
66 - روض الجنان : زین الدین بن علی بن احمد عاملی معروف به «شهید ثانی» ،
نشر بوستان کتاب قم ، چاپ اول ، سال 1422 ه.
67 - روضة الواعظین : محمد بن احمد فتال نیشابوری ، نشر انتشارات رضی قم ، چاپ اول ، سال 1375 شمسی .
68 - ریاض السالکین : سید علی خان مدنی شیرازی ، نشر موسسه ی نشر اسلامی ، چاپ چهارم ، سال 1415 ه.
69 - زبدة الاُصول : محمد بن حسین بن عبد الصمد حارثی معروف به «شیخ بهایی» ، نشر شریعت قم ، چاپ اول ، سال 1381 شمسی .
70 - الزهد : حسین بن سعید کوفی اهوازی ، نشر انتشارات علمیه ی قم ، چاپ دوم ، سال 1402 ه.
71 - سرائر : محمد بن احمد بن ادریس ، نشر جامعه ی مدرسین قم ، چاپ دوم ، سال 1410 ه.
72 - سنن ترمذی : محمد بن عیسی بن سوره ی ترمذی ، نشر دارالفکر للطباعة و النشر بیروت ، چاپ دوم ، سال 1403 ه.
73 - سیر اعلام النبلاء : محمد بن احمد بن عثمان ذهبی ، نشر موسسه ی رسالت
بیروت ، چاپ نهم ، سال 1413 ه.
74 - سیره ی حلبیه : علی بن برهان الدین حلبی ، نشر دارالمعرفة بیروت ، سال 1400 ه.
ص: 433
75 - سیره ی نبویّه : عبد الملک بن هشام حمیری ، نشر کتابخانه ی محمد علی صبیح مصر ، سال 1383 ه. .
76 - شجره ی طوبی : شیخ محمد مهدی حائری ، نشر کتابخانه ی حیدریه ی نجف اشرف ، چاپ پنجم ، سال 1385 ه .
77 - شرائع الاسلام : ابوالقاسم جعفر بن حسن محقق حلی ، نشر انتشارات استقلال
تهران ، چاپ دوم ، سال 1409 ه.
78 - شرح اصول کافی : مولی محمد صالح المازندرانی ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ، سال 1421 ه.
79 - شرح الأسماء الحسنی : ملا هادی سبزواری ، نشر انتشارات کتابخانه ی
بصیرتی قم .
80 - شرح نهج البلاغه : عبدالحمید بن هبة اللّه معروف به «ابن ابی الحدید» ، نشر
کتابخانه ی آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی قم ، چاپ اول ، سال 1404 ه .
81 - شعب الایمان : احمد بن حسین بیهقی ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول ، سال 1410 ه.
82 - شواهد التنزیل : عبید اللّه بن احمد حسکانی ، نشر وزارت ارشاد اسلامی تهران ، چاپ اول ، سال 1411 ه.
83 - الصحاح : اسماعیل بن حماد جوهری ، نشر دارالعلم للملایین بیروت ، چاپ اول ، سال 1407 ه.
84 - طبّ الائمه علیهم السلام : عبداللّه و حسین فرزندان بسطام ، نشر دارشریف رضی قم ، چاپ دوم ، سال 1411 ه.
85 - طرائف : سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس ، طبع چاپخانه ی خیام قم ، چاپ اول ، سال 1399 ه.
ص: 434
86 - العدد القویة : علی بن یوسف معروف به «علامه ی حلی» ، طبع چاپخانه ی سیدالشهدا علیه السلام ، چاپ اول ، سال 1408 ه.
87 - عدّة الداعی : احمد بن محمد بن فهد حلّی ، نشر دارالکتب الاسلامیه ، چاپ
اول ، سال 1407 ه.
88 - عرائس البیان : روزبهان بن ابی نصر بقلی ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت، چاپ
اول ، سال 1429 ه.
89 - عقود المرجان : سید نعمت اللّه جزایری، نشر انتشارات نور وحی ، چاپ اول،
سال 1388.
90 - عمدة الحفاظ فی تفسیر أشرف الألفاظ : احمد بن یوسف بن عبد الدائم معروف به «سمین حلبی» ، نشر دارالکتب العلمیة ، چاپ اول ، سال 1417 ه.
91 - عمدة عیون صحاح الاخبار : شمس الدین یحیی بن حسن اسدی معروف به «ابن بطریق» ، نشر جامعه ی مدرسین قم ، سال 1407 ه.
92 - عوالی اللئالی : محمد بن علی بن ابراهیم احسائی معروف به «ابن ابی جمهور» ، نشر دارسید الشهدا علیه السلام قم ، چاپ اول ، سال 1405 ه.
93 - عیون اخبار الرضا علیه السلام : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به «شیخ صدوق » ، نشر جهان تهران ، چاپ اول ، سال 1378 ه.
94 - عیون الحکم و المواعظ : علی بن محمد لیثی واسطی ، نشر دارالحدیث ، چاپ اول ، سال 1376 شمسی .
95 - الغارات : ابراهیم بن محمد سعید بن هلال ثقفی، نشر انجمن آثار ملی، چاپ اول، 1395 ه.
96 - غایة المرام : سید هاشم بن سلیمان بحرانی موسوی .
ص: 435
97 - غرائب القرآن : حسن بن محمد نیشابوری ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول ، سال 1416 ه.
98 - غرر الاخبار: حسن بن محمد دیلمی ، نشر دلیل ما قم ، چاپ اول ، سال 1427 ه.
99 - غیبت نعمانی : محمد بن ابراهیم بن ابی زینب، نشر صدوق تهران، چاپ اول، سال 1397 ه.
100 - فتح القدیر : محمد بن علی شاکانی ، نشر دارالکلم الطیب دمشق، چاپ اول، سال 1414 ه.
101 - فصول المختاره : ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان ملقّب به شیخ مفید ،
نشر دارالمفید للطباعه و النشر بیروت ، چاپ دوم ، سال 1414 ه.
102 - الفوائد الحائریة : وحید بهبهانی ، طبع چاپخانه ی باقری قم ، چاپ اول ، سال 1415 ه.
103 - فقه منسوب به امام رضا علیه السلام : علی بن موسی الرضا علیهماالسلام ، نشر موسسه ی آل البیت علیهم السلام قم ، چاپ اول ، سال 1406 ه.
104 - قرب الاسناد : عبداللّه بن جعفر حمیری ، نشر موسسه ی آل البیت علیهم السلام قم ، چاپ اول ، سال 1413 ه.
105 - کافی : ثقة الاسلام محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی ، نشر دارالکتب الاسلامیه تهران ، چاپ چهارم ، سال 1407 ه.
106 - کتاب التسهیل : محمد بن احمد ابن جزی غرناطی ، نشر شرکت دارالارقم بن ابی الارقم بیروت ، چاپ اول ، سال 1416 ه.
107 - کتاب العین: خلیل بن احمد فراهیدی ، نشر هجرت قم ، چاپ دوم .
ص: 436
108 - کشف الاسرار : احمد بن محمد میبدی ، نشر انتشارات امیر کبیر تهران ، چاپ
پنجم ، سال 1371 شمسی .
109 - کشف الغمّه : علی بن عیسی اربلی ، نشر بنی هاشمی تبریز ، چاپ اول ، سال
1381 ه.
110 - کنز العمال : متقی هندی ، نشر موسسه ی رسالت بیروت ، سال 1409 ه.
111 - کنز الفوائد : ابوالفتح محمد بن علی کراجکی طرابلسی ، نشر دارالذخائر قم ، چاپ اول ، سال 1410 ه.
112 - لسان العرب : محمد بن مکرم ابن منظور ، نشر دارالفکر للطباعة و النشر بیروت ، چاپ سوم ، سال 1414 ه. .
113 - متشابه القرآن و مختلفه : محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی ، نشر انتشارات بیدار قم ، چاپ اول ، سال 1410 ه.
114 - مجمع البحرین : فخر الدین بن محمد طریحی ، نشر مرتضوی تهران ، چاپ سوم ، سال 1375 شمسی .
115 - مجموعه ی ورّام : ورّام بن ابی فراس، نشر بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی مشهد ، چاپ اول ، سال 1369 شمسی .
116 - محاسن : احمد بن محمد بن خالد برقی ، نشر دارالکتب الاسلامیة قم، چاپ دوم، 1371 ه.
117 - محجة البیضاء : محمد بن مرتضی معروف به «ملا محسن فیض کاشانی » ، نشر جامعه ی مدرسین قم .
118 - المحرر الوجیز : عبدالحق بن غالب بن عطیه ی اندلسی ، نشر دارالکتب العلمیة بیروت ، چاپ اول ، سال 1422 ه.
119 - مدارک التنزیل : ابوالبرکات عبداللّه بن احمد بن محمود نسفی .
ص: 437
120 - مدینة المعاجز : سید هاشم بحرانی ، نشر موسسه ی معارف اسلامی قم ، چاپ اول ، سال 1413 ه.
121 - مرآة العقول : علامه محمد باقر مجلسی ، نشر انتشارات دارالکتب الاسلامیه
تهران ، چاپ دوم ، سال 1404 ه.
122 - مسالک الافهام : جواد بن سعید کاظمی ، نشر کتابفروشی مرتضوی تهران ، چاپ دوم ، سال 1365 شمسی .
123 - مستدرک الوسائل : حسین بن محمد تقی نوری ، نشر موسسه ی آل البیت علیهم السلام
قم ، چاپ اول ، سال 1408 ه.
124 - مستدرک علی الصحیحین : ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه معروف به «حاکم
نیشابوری » ، نشر دارالمعرفة بیروت ، سال 1398 ه.
125 - مسند احمد : احمد بن حنبل ، نشر دارصادر بیروت .
126 - مصباح الانس : محمد بن حمزه ی فناری ، نشر انتشارات مولا طهران ، چاپ اول ، سال 1416 ه.
127 - مصباح الشریعة : منسوب به امام صادق علیه السلام ، نشر موسسه ی اعلمی مطبوعات بیروت ، چاپ اول ، سال 1400 ه.
128 - مصباح المتهجّد : شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی ، نشر موسسه ی فقه شیعه بیروت ، چاپ اول ، 1411 ه.
129 - مصباح المنیر : احمد بن محمد فیّومی ، نشر موسسه ی دارالهجرة قم ، چاپ دوم ، سال 1414 ه.
130 - مصباح کفعمی : شیخ ابراهیم کفعمی، نشر موسسه ی اعلمی بیروت، چاپ سوم، سال 1403 ه.
131 - معارج نهج البلاغه: علی بن زید بیهقی ، نشر کتابخانه ی آیة اللّه العظمی
ص: 438
مرعشی نجفی قم ، چاپ اول ، سال 1409 ه.
132 - معالم التنزیل : حسین بن مسعود بغوی ، نشر داراحیاء التراث العربی بیروت ،
چاپ اول ، سال 1420 ه.
133 - معانی الاخبار : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به «شیخ صدوق » ، نشر جامعه ی مدرسین قم ، چاپ اول ، سال 1403 ه.
134 - معجم الادباء : یاقوت حموی ، نشر دارالفکر بیروت ، چاپ سوم ، سال 1400 ه.
135 - معجم کبیر : سلیمان بن احمد طبرانی ، نشر داراحیاء التراث العربی .
136 - مفردات الفاظ قرآن : حسین بن محمد راغب اصفهانی ، نشر دارالقلم بیروت ، چاپ اول ، سال 1412 ه.
137 - مقدمة الادب : محمود بن عمر زمخشری ، نشر موسسه ی مطالعات اسلامی دانشگاه تهران ، چاپ اول ، سال 1386 شمسی .
138 - مکارم الاخلاق : حسن بن فضل طبرسی ، نشر شریف رضی قم ، چاپ چهارم ، سال 1412 ه.
139 - مناقب آل ابی طالب علیه السلام : محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی ، نشر کتابخانه ی حیدریه ی نجف اشرف ، سال 1376 ه.
140 - منتهی الإرب : عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، چاپ ایران، سال 1297 - 1298 ه.
141 - من لا یحضره الفقیه : ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه مشهور به « شیخ صدوق » ، نشر جامعه ی مدرسین قم، چاپ دوم ، سال 1413 ه.
142 - مهج الدعوات : سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس ، نشر دارالذخائر قم ، چاپ اول ، سال 1411 ه.
ص: 439
143 - نسیم جمعه : علی مهدوی دامغانی، نشر دلیل ما، چاپ اول، سال 1394 شمسی.
144 - نوادر الاخبار : محمد بن مرتضی معروف به «ملا محسن فیض کاشانی » ، نشر موسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی تهران ، چاپ اول ، سال 1371 شمسی .
145 - نهایه الارب : احمد بن عبدالوهاب نویری ، وزارت فرهنگ و ارشاد مصر .
146 - النهایة فی غریب الحدیث : مبارک بن محمد بن عبد الواحد معروف به «ابن اثیر» ، نشر موسسه ی اسماعیلیان قم ، چاپ چهارم ، سال 1367 شمسی .
147 - نهج البلاغه : محمد بن حسین شریف رضی ، چاپ هجرت قم ، چاپ اول ،سال 1414 ه.
148 - نهج الحق و کشف الصدق : علی بن یوسف معروف به «علامه ی حلی» ، نشر دارالهجرة قم ، سال 1421 ه.
149 - وافی : محمد بن مرتضی معروف به «ملا محسن فیض کاشانی » ، نشر کتابخانه ی امام امیرالمومنین علی علیه السلام اصفهان ، چاپ اول ، سال 1406 ه.
150 - وسائل الشیعه : محمد بن حسن معروف به «شیخ حرّ عاملی» ، نشر موسسه ی آل البیت علیهم السلام قم ، چاپ اول ، سال 1409 ه.
151 - وقعة صفّین : نصر بن مزاحم ، نشر کتابخانه ی آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی
قم ، چاپ دوم ، سال 1404 ه.
152 - الیقین : سید رضی الدین علی بن موسی بن جعفر بن طاووس ، نشر دارالکتاب قم ، چاپ اول ، سال 1413 ه.
153 - یاد آخرت : علی مهدوی دامغانی، نشر دلیل ما، چاپ اول، سال 1394 شمسی .
ص: 440